شناسه: کنگره جهانی جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام (نخستین: 1393: قم)
عنوان و پدیدآور: مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام/ تهیه کننده کنگره جهانی جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام؛ به کوشش مهدی فرمانیان
مشخصات نشر: قم: دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (ع)، 1393-
مشخصات ظاهری: ج.
شابک (ج.1): (V.1)
4-2-94805-600-978
شابک (دوره): (V.SET) 1-3-94805-600-978
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
یادداشت: کتابنامه
موضوع: سلفیه – عقاید – مقالهها و خطابهها
موضوع: وهابیه – عقاید – مقالهها و خطابهها
موضوع: مجتهدان و علما - نظریه درباره سلفیه – مقالهها و خطابهها
موضوع: مجتهدان و علما - نظریه درباره وهابیه – مقالهها و خطابهها
رده بندی کنگره: 1393 3م9ک/ 5/238 BP
رده بندی دیوئی: 416/297
شماره کتاب شناسی: 93297416
کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
قم، خیابان شهدا، نبش کوچه22، پلاک618
تلفن: 37842141-025
ایمیل: info@makhateraltakfir.com
وب سایت: www.makhateraltakfir.com
مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
جلد اول
تهیه کننده: کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
به کوشش: مهدی فرمانیان
ناشر: دارالإعلام لمدرسة اهل البیت علیهم السلام
سرویراستار: ابوالفضل طریقه دار
صفحه آرا: محبوب محسنی
نوبت چاپ: اول، 1393
شمارگان: 1000 جلد
چاپ و صحافی: سلیمان زاده
قیمت: 25000 تومان
کلیه حقوق این اثر برای کنگره محفوظ می باشد.
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام
مجموعه مقالات / جلد اول
قم / 1393
ص: 3
ص: 4
اعضای کمیته علمی کنگره جهانی
«جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
ریاست کنگره: حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دام ظله)
دبیر علمی کنگره: حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دام ظله)
رئیس ستاد و قائم مقام دبیر علمی: حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید مهدی علی زاده موسوی
دبیر کمیته علمی کنگره: حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی فرمانیان
مسئول اجرایی کمیته علمی: جناب آقای محمد علی موحدی پور
مسئول دفتر کمیته علمی: جناب آقای سید محمد مهدی عمادی
سرویراستار: جناب آقای ابوالفضل طریقه دار
ویراستاران: سلمان رحیمی، محمد زارعی حبیب آبادی و محسن خالقی
گروه تبارشناسی
مدیر گروه تبارشناسی: حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی فرمانیان
دبیر گروه: جناب آقای محمد حسن بهشتی
اعضای شورای علمی گروه:
حجت الاسلام و المسلمین اسد علیزاده
دکتر الله اکبری
حجت الاسلام و المسلمین مهدی پیشوایی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر جباری
حجت الاسلام و المسلمین جبرئیلی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید لطفالله جلالی
دکتر داداش نژاد
استاد علی اصغر رضوانی
حجت الاسلام و المسلمین محمدطاهر رفیعی
استاد قاسم صفری (جوادی)
حجت الاسلام و المسلمین حمیدرضا مطهری
حجت الاسلام و المسلمین دکتر ملک مکان
حجت الاسلام و المسلمین نیکزاد
حجت الاسلام و المسلمین محمدهادی یوسفی غروی
ص: 5
گروه ریشه یابی افکار تکفیری
مدیر گروه ریشه یابی افکار تکفیری: آیت الله حسینی قزوینی
دبیر گروه: حجت الاسلام و المسلمین حبیب عباسی
اعضای شورای علمی گروه:
حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد ابوالقاسمی
استاد سید رضا بطاط
حجت الاسلام و المسلمین فلاح الدوخی
حجت الاسلام و المسلمین حسین رجبی
حجت الاسلام و المسلمین اکبر روستایی
آیت الله نجم الدین طبسی
حجت الاسلام و المسلمین محمدجعفر طبسی
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد یزدانی
گروه سیاسی
مدیر گروه سیاسی: حجت الاسلام و المسلمین دکتر منصور میراحمدی
دبیر گروه: جناب آقای مختار شیخ حسینی
اعضای شورای علمی گروه:
دکتر شهروز ابراهیمی
دکتر محمد پزشکی
دکتر حسین پوراحمدی
دکتر مسعود پورفرد
دکتر محمد علی حسینی زاده
دکتر صادق حقیقت
دکتر رضا خراسانی
دکتر محمد ستوده
حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید کاظم سید باقری
حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمود شفیعی
دکتر عبدالوهاب فراتی
دکتر ناصر قربان نیا
سرکار خانم دکتر نجمه کیخا
دکترشریف لک زایی
ص: 6
دکتر عنایت الله یزدانی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر یزدانی مقدم
گروه راه های برون رفت از بحران تکفیر
مدیر گروه راه های برون رفت از بحران تکفیر: جناب آقای دکتر حسن بیگی
دبیر گروه: جناب آقای دکتر سید جواد امینی
اعضای شورای علمی گروه:
دکتر اکبر استرکی
دکتر سیامک باقری
دکتر هادی جمشیدیان
دکتر حمید رضا حاتمی
دکتر علیرضا خراشادی زاده
جناب آقای محمدرضا خسروی
دکتر سید محمود رضا شمس دولت آبادی
حجت الاسلام و المسلمین محمد حسن دهقان
جناب آقای حمید رحمتی
جناب آقای بهرام رضایی
جناب آقای محمود زرین ماه
جناب آقای عباس عظیمی کیا
جناب آقای مجید فقیه
دکتر سید ضیاءالدین قاضی زاده
جناب آقای علیرضا کیقبادی
جناب آقای علی محمد رضایی
جناب آقای احمد مزینانی
جناب آقای مهدی مزینانی
دکتر عبدالله هندیانی
مسئول ستاد بین الملل: حجت الاسلام و المسلمین سید محمود وزیری
مسئول ستاد اجرایی: حجت الاسلام و المسلمین سید محمدعلی موسوی نسب
مسئول کمیته فرهنگی - تبلیغی: حجت الاسلام و المسلمین علی مولایی
مسئول کمیته رسانه: جناب آقای ابوالفضل صالحی
ص: 7
ص: 8
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
عصر ما عصر حوادث دردناک و پیچیده و فتنه های خطرناک برای اسلام و مسلمین است و سرچشمه آن دو چیز است توطئه دشمنان خارجی اسلام و همکاری منافقین داخلی.
یکی از خطرناک ترین فتنه ها فتنة تکفیری ها و افراطیون است که اخیراً به صورت گروهی به نام داعش و امثال آن درآمده اند.
فتنه تکفیر از کجا برخاسته؟ و به چه وسیله ای رشد کرده؟ و عوامل گسترش آن چه بوده؟ و راه خاموش کردن آن چیست؟ هر کدام درخور بحث و دقت است، و به یقین برنامه های سیاسی و نظامی (به تنهایی) برای دفع این فتنه ها کارساز نیست هرچند صادقانه باشد.
باید علمای بزرگ اسلام ریشه های این تفکر نادرست را با منطق صحیح قطع کنند و جوانان را از جذب شدن به سوی آن باز دارند.
بر این اساس تصمیم گرفته شد به کمک جمعی از دانشمندان آگاه و دلسوز، کنگرة جهانی به نام «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» از تمام مذاهب تشکیل شود و در این زمینه به مطالعات دقیقی بپردازند و نتیجه آن را در دسترس همگان بگذارند تا با آگاهی عموم مسلمین إن شاءالله این فتنه خاموش شود.
آنچه در این آثار مطالعه می فرمایید بخشی از این مطالعات است.
)رَبَّنَا افْتَحْ بَینَنَا وَبَینَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَیرُ الْفَاتِحِینَ(
قم - حوزه علمیه
ناصر مکارم شیرازی
ذی الحجه 1435 قمری
ص: 9
ایمان و کفر دو مفهوم متضایفند که از اندیشیدن یکی، دیگری نیز تداعی می شود؛ این نوع حالت را در فلسفه، «تضایف» می نامند.
واژه «ایمان» به معنای تصدیق و باور کردن، و لفظ «کفر» به معنای ستر و احیاناً به معنای انکار است و در اصطلاح متکلمان، مقصود از ایمان، تصدیق نبوت نبیِّ زمان و رسالت او، و مقصود از «کفر» نادیده گرفتن دعوت چنین فردی و یا انکار اوست.
تاریخ دعوتِ آموزگاران آسمانی، حاکی است در هر زمانی که پیامبری مبعوث می شد و دعوت خود را با دلایلی مبرهن می ساخت، جامعه آن روز، به دو گروه مؤمن و کافر تقسیم می شدند، آن کس که به دعوت پیامبری پاسخ مثبت می گفت مؤمن و آن کس که به ندای او پشت می کرد کافر خوانده می شد.
برنامه های تمام پیامبران در دعوت به اصول یکسان بوده و اختلافی در آن ها وجود نداشت و گروه مؤمن در تمام دعوت ها افرادی بودند که به خدای خالق و آفریننده، خدای مدبر و مدیر، ایمان آورده و جز او به معبودی نمی اندیشیدند و رسالت پیامبر زمان خود را از صمیم دل می پذیرفتند.
آن گاه که اراده الهی بر بعثت پیامبر خاتم تعلق گرفت، رسول خاتم، ایمان افراد را با دو کلمه که حاکی از باور باطنی آن ها بود؛ می پذیرفت؛ یعنی هر کس و یا گروهی که
ص: 10
«لا اله الا الله، محمد رسول الله» می گفت وارد خیمه اسلام می شد و از جرگه کفر فاصله می گرفت.
از سوی دیگر، اقرار به کلمه اخلاص - که در آن نفی الوهیت از هر موجودی جز خدا سلب شده - در بردارنده اقرار به سه نوع توحید است: 1. توحید در خالقیت؛ 2.توحید در تدبیر؛ 3. توحید در عبادت. زیرا این سه نوع، از خصایص خدای جهان است نه مخلوق او.
افزون بر این، اساس هر دعوت الهی را ایمان به آخرت تشکیل می داد، طبعاً اقرار به حیات اخروی بسان توحید و رسالت، از عناصر سازنده ایمان می باشد و در کلمه اخلاص نهفته است.
در سیره نبوی فصلی به نام «عام الوفود» است؛ یعنی سالی که هزاران نفر از دور و نزدیک به صورت فردی و یا گروهی به مدینه رو آورده و به حضرتش ایمان آوردند و با گفتن دو جمله پیشین که حاکی از باور واقعی آنان بود، مسلمان خوانده شدند. در این مورد آیه های سوره «نصر» نازل شد؛ آن جا که می فرماید: (إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا)، پذیرش اسلام این گروه ها فقط با اجرای این دو جمله انجام می گرفت و مسائل کلامی و یا فقهی مطرح نمی شد؛ مثلاً هرگز از آنان در مورد جایگاه خدا و یا رؤیت خدا در رستاخیز و یا حدوث و قدم قرآن و امثال این ها سئوال نمی شد. بلکه ایمان اجمالی به رسالت پیامبر خاتم، آنان را از طرح این مسائل بی نیاز می ساخت. هم چنین مسائلی مانند جواز توسل به انبیا و اولیا، و یا نماز در کنار قبورشان، یا زیارت قبور اولیاء الله برای آن ها، مطرح نمی شد.
در زمان معاصر، گروهی تندرو و ناآگاه از اصول و مبانی آیین محمدی، اسلام و ایمان را گویی برای خود احتکار کرده و از میان همة مسلمانان، فقط گروه اندکی را مؤمن می دانند و دیگران را کافر و مهدورالدم می شمرند. ریشه این نوع تکفیرها به عصر
ص: 11
ابن تیمیه(ت 728ق.) و پس از وی به وهابیان تندرو برمی گردد و شدّت عمل گروه دوم بیش از فرد نخستین است، زیرا ابن تیمیه غالباً از کلمه بدعت بهره می گیرد، ولی گروه اخیر به جای بدعت، واژة کفر را به کار می برد و ملاک تکفیر، ناهماهنگی با افکار آن ها در امثال مسائل پیشین است.
آن ها به شدت با حفظ قبور پیامبران و اولیای الهی مخالف هستند و زیارتگاه ها را مظهر بت پرستی قلمداد می کنند! در حالی که در طول تاریخ اسلام، قبور انبیای پیشین در فلسطین و اردن و شام و عراق پیوسته محفوظ بوده و مسلمانان گروه گروه به زیارت آن ها می رفتند و هیچ کس چنین کاری را بر خلاف توحید توصیف نمی کرد.
حتی روزی که بیت المقدس به وسیله عمربن خطاب فتح شد، هرگز او به تخریب این مقامات فرمان نداد، بلکه شیوه پیشینیان را در حفظ و آرایش آن ها تأیید کرد.
در طول زمان، پس از رحلت پیامبر، تمام موحدان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم متوسل شده تا حاجت آنان با شفاعت او برآورده شود. اما این گروه این نوع توسل ها را با توسل مشرکان به بت ها یکسان می گیرند؛ در حالی که ماهیت این دو نوع توسل از هم جداست، و از زمین تا آسمان فاصله دارد.
تکفیر پیشینیانِ این گروه، غالباً قلمی و لسانی بود، اما تکفیر از دورۀ وهابیان تندرو، رنگ خشونت به خود گرفت و پیروانشان پیوسته به قُری و قصبات و آبادی های اطراف «نجد» حمله می بردند و آنچه می توانستند غارت می کردند و از این طریق بر قدرت مالی خود می افزودند.
برای آگاهی از جنایت های پایه گذار این مسلک و جانشینان او به دو تاریخ معتبر وهابیان مراجعه شود: یکی «تاریخ ابن غنام» و دیگری «تاریخ ابن بشر» که هر دو، مدت هاست چاپ شده و مورد توجه علما و دانشمندان است.
ص: 12
دامن سخن را در این مورد، کوتاه کرده و سخن خویش را با این بیت به پایان می رسانیم:
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
پس از اشغال افغانستان به وسیله قوای سرخ شوروی سابق، تصمیم گرفته شد که برای طرد قدرت کفر، از این سرزمین، از روح جهادی جوانان مسلمان در منطقه استفاده شود تا دشمن را از سرزمین های اسلامی دور سازند، این طرح از یک نظر زیبا و خداپسندانه بود، اما بر اثر فقدان عالم وارسته و رهبری آگاه از موازین جهاد در میان این جمع، که آنان را به صورت صحیح رهبری کند، سرانجام، تلاشِ پیکارگران به گونه دیگر ادامه پیدا کرد و برخی از آنان با تأثیرپذیری از افکار وهابیان تندرو، بر تکفیر تمام دولت های اسلامی و ملت هایی که در آن زندگی می کنند، پرداختند. شوربختانه ابتدا این کار با حمله به کشورهای مقاوم و استوار در مقابل صهیونیست ها آغاز شد و به جای این که قدس را آزاد کنند به نابود کردن زیرساخت های کشورهای سوریه و عراق روی آوردند. خشونت آنان با کودکان و زنان و پیران وافتادگان و انسان های بی طرف به گونه ای شد که چهره اسلام را در جهان مشوَّه ساخت و دیگر کسی در غرب اظهار علاقه به اسلام نمی کرد. عمل زشت و وحشیانه این گروه کجا و وحی الهی کجا! آن جا که می فرماید: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ) (آل عمران: 159) و پیامبر رحمت در حدیثی می فرماید: «إنّ الرفقَ لا یکونُ فی شیء إلّا زانه، ولایُنزَعُ مِن شیء إلّا شأنه»؛ (صحیح مسلم، ج8، ص22) مهربانی ورفق با هرچیز که در آمیزد آن را مزیّن می گرداند و چیزی که رفق و مدارا از آن گرفته شود تباه می گردد.
در این شرایط رقت بار، مرجعیت عالی مقام در حوزه علمیه قم تصمیم گرفت همایشی تحت عنوان «کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» برای معرفی این گروه و پیامدهای عمل آنان، تشکیل شود و در این مورد از علمای
ص: 13
اسلام و محققان خواسته شد که به ریشه یابی و تبیین ماهیت این تکفیر شوم و راه های برون رفت از آن بپردازند. دانشمندان از این دعوت استقبال کردند و در نتیجه، آثاری به دبیرخانه کنگره رسید که بخش مهمی از آن ها ارزشمند و از محتوای عالی برخوردارند؛ از این رو تصمیم گرفته شد این آثار چاپ و منتشر شود و در اختیار اهل نظر و مهمانان عزیز که از داخل و خارج دعوت شده اند قرار گیرد تا از این طریق گامی برای جلوگیری از انتشار این غده سرطانی ویرانگر و ویروس مخوف برداشته شود.
در پایان از تلاش های شبانه روزی اعضای محترم دبیرخانه، سپاس گزاری نموده و زحمات توان فرسای آنان را ارج می نهیم و نیز از کلیه کسانی که این فضای روحانی و علمی را پدید آورده اند، تقدیر و تشکر می کنیم.
قم - جعفرسبحانی
8/6/93
ص: 14
(یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِی السِّلْمِ کَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ) (بقره208)
در تاریخ اسلام، جنگ های بسیاری میان مسلمانان روی داده است، اما به جز خوارج و جریان های تکفیری در چند قرن اخیر، کمتر فرقه ای، سایر مسلمانان را تکفیر نموده و با استناد به آن، خون و مال و ناموس اهل قبله را مباح شمرده است. در تاریخ اسلام، خوارج طلایه داران تکفیر بودند و در سه قرن اخیر، جریان تکفیر، به بهانه دعوت به توحید، بسیاری از مسلمانان را به خاک و خون کشیده و ابنیه و آثار اسلامی که دارای قداست و هویت تمدنی مسلمانان بود را نابود کرده است.
با وجود تلاش های فراوان علمای بزرگ اسلام برای مقابله با تکفیر، متأسفانه در عصر حاضر، شاهد رشد و گسترش جریان های تکفیری در گوشه و کنار جهان اسلام هستیم. گروه هایی که جنایت هایی را رقم می زنند که نمونه آن را در تاریخ اسلام، کمتر می توان دید. سربریدن، آتش زدن، مثله کردن، تجاوز به نوامیس، نابودی اموال و تخریب بناهای مقدس، گوشه هایی از جنایاتی است که آنان به نام اسلام مرتکب می شوند.
از سوی دیگر، ترور علمای بزرگ اسلام، تخریب اماکن مقدس و هویت ساز اسلامی، ارتکاب به اعمال شنیع و محرم به نام اسلام مانند جهاد نکاح، و ... ضربات جبران ناپذیری بر پیکر جهان اسلام وارد کرده است.
ص: 15
با نگاهی به جغرافیای کشورهای اسلامی ، رد پای این گروه ها را کمابیش در تمامی مناطق اسلامی میبینیم. گروه هایی مانند جبهة النصره، داعش، القاعده، جندالعدل و حزب التحریر در آسیا و گروه هایی همانند بوکو حرام، الشباب، انصار السنه و انصارالشریعه در آفریقا و گروه های متنوع دیگر، همه نشانگر وجود بحران در جهان اسلام است.
این که چنین وضعیتی معلول چه عواملی است، بحث های گسترده ای می طلبد که در مجموعه مقالات به تفصیل به آنها اشاره شده است، اما به اجمال، سهم غرب در پروژه اسلام هراسی و در پی آن، اسلام ستیزی را هرگز نمی توان نادیده گرفت. غرب که با رشد سریع اسلام در جهان روبهروست، امروز پروژه اسلام علیه اسلام را آغاز کرده است که با حمایت از گروه های افراطی و دامن زدن به اختلافات مذهبی، گروه هایی منتسب به خود مسلمانان، قدرت و قوت مسلمین را تضعیف کند و از طرف دیگر، چهره ای مشوّه از مسلمین در برابر جهانیان ترسیم نماید.
همچنین قرائت های انحرافی از مفاهیمی مانند توحید و شرک، ایمان و کفر، بدعت و نظایر آن نیز آنان را به گرداب تکفیر مسلمانان افکنده است.
با این حال به نظر می رسد که جنایت ها و تخریب های جریان های تکفیری آن چنان گسترده و بی محابا بوده که موجی از نفرت و مخالفت با عملکرد آنان را در جهان اسلام به وجود آورده است.
برای مقابله علمی و روشنگرانه با این جریان، لازم بود عالمان و اندیشوران به ریشهیابی و راههای خلاصی از آن بپردازند، از این رو کنگره جهانی «جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، با اشراف و هدایت های ارزشمند مرجع جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی - ادام الله ظله - بر آن شد تا در حد توان از ظرفیت های علمی جهان اسلام برای مقابله با تکفیر بهره برداری کند. برای این کار، چهار کمیته علمی با عناوین زیر شکل گرفت:
ص: 16
1. تبارشناسی جریان های تکفیری؛
2. ریشه یابی عقاید جریان های تکفیری؛
3. جریان های تکفیری و سیاست؛
4. راه های برون رفت و مقابله با جریان های تکفیری.
محور اول به تبارشناسی جریان های تکفیری می پردازد. خاستگاه، آبشخور و مصادیق تکفیر در طول تاریخ اسلام در این کمیته بررسی می شود.
محور دوم، انحرافات عقیدتی و قرائت های تکفیری از عقاید ناب اسلامی را ریشه یابی خواهد کرد. در این کمیته، اصول و مبانی اعتقادی این گروه ها و جریان ها، نقد و انحرافات آنها از اندیشه اسلامی ریشهیابی می گردد.
محور سوم، عوامل سیاسی رشد و گسترش جریان های تکفیری، وابستگی ها و اهداف آنها را مورد بررسی قرار می دهد.
و محور چهارم، راهکارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی برای برون رفت از تکفیر، نشان داده خواهد شد.
مقالههایی که در این مجموعه گرد آمده است، ماحصل آراء و نظریات اندیشمندان و علمای جهان اسلام، درباره محورها و موضوعات فوق است.
همچنین جهت غنای علمی هرچه بیشتر کنگره، پژوهش های مستقلی توسط اندیشمندان انجام شده است که به اجمال عبارتند از:
1. تکفیر از دیدگاه علمای اسلام: در این تحقیق، دیدگاه علمای بزرگ مذاهب و فرقههای اسلامی، درباره نفی تکفیر بیان شده و تلاش شده است که از سدههای پیشین تا کنون، دیدگاه علما و اندیشمندان در مورد حرمت تکفیر اهل قبله آورده شود.
2. تخریب زیارتگاه های اسلامی در کشورهای عربی: این اثر به کارنامه تاریک جریان های تکفیری در تخریب اماکن مقدس و تمدنی جهان اسلام می پردازد. این تحقیق همراه با تصاویری از زیارتگاهها، قبل و بعد از تخریب است.
ص: 17
3. فتاوای جریان های تکفیری در جواز قتل مسلمانان: جریان های تکفیری به سبب کج فهمی، گاه فتاوایی را صادر می کنند، که با هیچ یک از قواعد فقهی منطبق نیست و کاملاً خارج از آموزه های اسلامی است. این مجموعه به جمع آوری فتاوای تکفیری این جریان ها پرداخته است.
4. کتاب شناسی تکفیر: با مراجعه به آثار و کتابهایی که در حوزه تکفیر تألیف شده است، شاهد تعداد بسیاری از آثار علمی در این عرصه هستیم. این پژوهش به معرفی توصیفی آثاری می پردازد که در حوزه تکفیر و نفی تکفیر، انجام شده است.
5. موسوعه نقد وهابیت افراطی: در اندیشه وهابیت، جریان هایی وجود دارند که مسلمین را کافر میدانند. موسوعه نقد وهابیت افراطی مجموعه ای از آثار علمای اسلام است که از زمان پیدایش این جریان، به نقد و بررسی مبانی اعتقادی آن پرداخته اند.
در پایان آنچه موجب غنای هرچه بیشتر مجموعه مقالات و همچنین پژوهش های مستقل کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام شده است، اشراف علمی حضرت آیت الله العظمی سبحانی - ادام الله ظله - است که با رهنمودهای راهگشا، کمیته های علمی کنگره را همواره یاری کردهاند.
همچنین از حجت الاسلام والمسلمین دکتر فرمانیان - دبیر کمیته علمی - که در پی گیری و نظم و ترتیب مقالات زحمات بسیاری را متحمل شده اند و مدیران محترم کمیته های علمی حجج اسلام: قزوینی، میراحمدی، فرمانیان و جناب آقای دکتر امینی تشکر می شود.
امید که در سایه تلاش های مجاهدانه مراجع عظام تقلید و علمای اسلام، شاهد تقریب و همگرایی جهان اسلام و ریشه کن کردن فتنه تکفیر در جهان اسلام باشیم.
رئیس ستاد و قائم مقام دبیر علمی
کنگره جهانی جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام
سید مهدی علیزاده موسوی
ص: 18
بخش اول:
تبارشناسی جریان های افراطی و تکفیری
تأثیر تفکر جهادی «عبدالله عزّام» در گسترش خشونت های «القاعده» 23
محمد طاهر رفیعی
تأثیر افکار ابن تیمیه در گسترش جنایت های جریان های تکفیری 57
مجید فاطمی نژاد
جنایت های وهابیت تکفیری در کربلا و نجف با تأکید بر دوره اول 83
احمد کوثری
احمد بن حنبل و دیدگاه های او دربارهٔ تکفیر 105
حسن اسکندری
نقش اماکن و آثار مذهبی در تمدن اسلامی 131
قادر سعادتی
بخش دوم:
ریشه یابی افکار تکفیری
موانع تکفیر با تأکید بر مسئله جهل از دیدگاه ابن تیمیه 163
عبدالمحمد شریفات
بررسی موانع تکفیر از دیدگاه وهابیت با تأکید بر مانعیت تأویل 205
حسین قاضی زاده
تقابل دیدگاه وهابیت تکفیری در حرمت تکفیر اهل قبله با آیات و روایات 239
سید محمد یزدانی
موضع انتقادی اندیشه وران اهل سنت در برابر جریان های تکفیری 281
علیرضا میرزایی
گونه شناسی ادله روایی سماع موتی؛ با تأکید بر منابع اهل سنت 317
سعید ملک محمد، نفیسه فقیهی مقدس
ص: 19
بخش سوم:
جریان های افراطی و تکفیری و پیامدهای سیاسی آن
تحلیلی بر هویت جدید تروریست های تکفیری در خاورمیانه 357
عبدالوهاب فراتی، ولی محمد احمدوند،
مهدی بخشی شیخ احمد
نقد و بررسی عملکرد و باورهای گروهک تروریستی - تکفیری جندالله 381
شریف لک زایی، رضا لک زایی
بررسی آینده جریان تکفیری القاعده در بستر تحولات بیداری اسلامی 403
سید محمدمهدی حسینی فائق
ظهور اسلام گرایی رادیکال در اندونزی 429
سید محمدحسن خادمی
بررسی زمینه های صدور فتاوای تکفیری و پیامدهای آن بر جهان اسلام 461
محمد عثمانی
بخش چهارم:
بررسی راهکارهای برون رفت از افراط و تکفیر
روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر 495
وحید خورشیدی
اقدامات سلفی های تکفیری؛ فرصت های به وجود آمده برای ایران 529
محمد علی رنجبر
ص: 20
ص: 21
ص: 22
محمد طاهر رفیعی(1)
اعضای «القاعده» همگی، از مسلمانان اهل سنت اند و قرائتی افراطی و متعصبانه از اسلام و گرایش های افراطی ضدشیعی با رگه های فکری وهابی و تفکر افراطی سلفی دارند که در مجموع، از افراد و جریان های گوناگونی در مصر، عربستان، پاکستان و افغانستان تأثیر پذیرفته اند. در این میان، «عبدالله عزّام» از رهبران جهادی مصر و فلسطین که در زمان جهاد مردم افغانستان ضد شوروی، در این منطقه فعالیت داشت، مهم ترین فرد تأثیرگذار در شکل گیری تفکر رهبران و اعضای القاعده به شمار می آید. او که بیانِ گیرا و قلم روانی داشت، با نوشتن ده ها عنوان کتاب و ارائه سخنرانی ها و بیانیه ها در وصف جهاد، نقش زیادی در جذب نیروهای جهادی از کشورهای اسلامی داشت که بعداً همین نیروها به عضویت القاعده درآمدند. پی بردن به نقش تفکر جهادی عبدالله عزّام در گسترش رفتارهای خشونت آمیز القاعده، مهم ترین مسئله ای است که در این نوشتار تبیین می گردد.
کلیدواژگان: عبدالله عزّام، القاعده، جهاد، بن لادن.
ص: 23
عبدالله عزّام فلسطینی تبار،(1)
تئوریسین اصلی سلفیه جهادی و القاعده به شمار می آید و مهم ترین فردی بود که با قلم روان و بیان شیوای خود، خط و مشی فکری نیروهای جهادی را تعیین می کرد. عزّام به جریان «اخوان المسلمین مصر»(2)
وابسته بود و بیشتر از افکار «سید قطب» و همین طور «ابن تیمیه» پیروی می کرد و بر همان اساس، به تعریف کفر و ایمان و جهاد و حکومت و مسائل کلامی دیگر می پرداخت، اما او از نظر خط مشی سیاسی به هیچ وجه با رفتار مسالمت آمیز اخوانی های مصر موافق نبود، بلکه تحت تأثیر جریان های افراطی مصر، جهاد و مبارزه را تنها راه دست یابی به حکومت اسلامی و نابودی کفار می دانست. در همین راستا، او با همکاری افرادی در مصر و فلسطین برای سامان دهی جبهه مبارزه بر ضد اسرائیل فعالیت می کرد، اما به دلایل گوناگون، ازجمله اختلافات سیاسی و فکری موجود میان رهبران مبارز در فلسطین و مصر، به انجام دادن این کار موفق نشد. هم زمان، آغاز جهاد در افغانستان بهانه ای شد تا او بتواند به دور از اختلافات موجود در زادگاهش، از طریق این کشور اهداف خود را پی گیرد.(3)
به همین جهت او در اوایل دهه شصت شمسی شخصاً در افغانستان و پاکستان
ص: 24
حضور یافت و «پیشاور» را مرکز فرماندهی خود کرد. در آغاز، وی مؤسسه «مکتبة الخدمات» را با هدف ارائه خدمات بهتر به نیروهای اعزّامی از کشورهای دیگر و همین طور کمک مادی و معنوی به مجاهدان و مردم افغانستان تأسیس کرد.(1) سپس او برای اولین بار نام «سلفیه جهادی» را با اقتدا بر تفکر جهادی حاکم در مصر و فلسطین، بر مجموع این نیروها به کار برد.(2)
او با نوشتن ده ها عنوان کتاب و مقاله و ارائه سخنرانی ها و بیانیه های گوناگون در وصف جهاد و ضرورت بیداری اسلامی، شمار زیادی از اهل سنت، به خصوص نسل جوان را تحت تأثیر قرار داد. مجله «الجهاد» او که در پیشاور منتشر می شد و همین طور کتاب های وی در توصیف جهاد برای جهان عرب، نقشی بسیار مؤثر داشت، تا جایی که بیشتر رهبران القاعده نیز از افکار او تأثیر پذیرفته بودند؛ ازجمله بن لادن، ایمن الظواهری، ابوحفص، خطاب (فرمانده عرب تبار چچن)، ابوسیّاف (رهبر جماعت اسلامی چچن)، ابوسیّاف فلیپینی، ابوهانی (از فرماندهان القاعده در سومالی که نقش محوری را در ترور احمدشاه مسعود داشته است)، ابوهاجر (از یاران نزدیک عبدالله عزّام که در آمریکا زندانی است) و بسیاری دیگر، تماماً از کسانی بودند که کم وبیش از خط فکری عبدالله عزّام پیروی می کردند.(3)
هرچند عزّام در سال 1989م ترور شد، اما فعالیت ها و افکار نیروهای وابسته به او در قالب گروه القاعده به رهبری اسامه بن لادن، نشان دهندۀ تأثیرگذاری خط مشی او میان نیروهای جهادی بود؛ به خصوص آن که آثار وی برای همگان قابل دسترس بود و مطالعه آن ها می توانست تأثیر زیادی در تقویت و پیش برد اهداف عبدالله عزّام داشته باشد.
ص: 25
نوشتار حاضر درصدد است ضمن تبیین ابعاد تفکر جهادی عبدالله عزّام، تأثیر آن را در رویکردهای جهادی و تکفیری القاعده با روش توصیفی مبتنی بر تحلیل محتوا و براساس اطلاعات کتاب خانه ای بررسی نماید. به خصوص آن که براساس جست وجوهای انجام داده شده، پیشینه ا ی برای این بحث یافت نشد، درحالی که تبیین درست آن ما را با بخشی از مبانی اصلی تندروی های القاعده، بیش از پیش آشنا خواهد کرد.
آرای عزّام، بیشتر با استناد به کتاب های گوناگون او مطرح شده است که فایل های آن تماماً در سایت «عبدالله عزّام»(1)
موجود می باشد. این کتاب ها، چنان که مشخصات نشر آن در فهرست منابع آمده است، تماماً از سوی مؤسسه «مکتبة الخدمات» در پیشاور منتشر شده است و سایت مذکور به نام «عزّام» را نیز همین نهاد اداره می کند. گزارش های شفاهی درخصوص میزان اعتبار بالای این آثار نزد القاعده و حتی سایر اهل سنت، در شرایط کنونی القاعده در دست است. طبق این گزارش ها، هم اکنون نوشته های عزّام به زبان های گوناگون، ترجمه و در سطح وسیع منتشر می شود که نسخه های آن در دست بیشتر جوانان اهل سنت قرار دارد، نکته مهم تر گزارش های مؤثق و مستند مربوط به زمان حیات عزّام و اندکی پس از آن (زمان تشکیل و رشد القاعده)، بیان کننده آن است که این آثار نقش اصلی را در شکل گیری القاعده، هدایت و جهت دهی نیروهای آن (حتی رهبرانشان) داشته است که در این خصوص، در ادامه به تفصیل بیشتر بحث خواهد شد.
پیشینه شکل گیری سازمان های جهادی، اساساً به تحولات مصر در سال های برمی گردد، رهبران اخوان المسلمین مصر برای مبارزه با «انورسادات» حاکم مصر، سازمان های «الجهاد»، «جماعت اسلامی» و غیره را تشکیل دادند،(2)
اما نام گذاری گروهی به نام «سلفیه جهادی» و «القاعده»، به طور مشخص به جریانی به نام «عرب - افغان ها»
ص: 26
در دوران جهاد افغانستان با ارتش سرخ شوروی در حدود سه دهه پیش (سال 1358-1367ش) مربوط می شود،(1)
زیرا از آن جا که تسلط کمونیسم در مهم ترین کشور مسلمان آسیایی برای مسلمانان جهان نگران کننده و برای کشورهای دیگر خطرساز بود، جهاد مردم افغانستان بسیار زود مورد حمایت مسلمانان و کشورهای جهان قرار گرفت. علمای اسلامی با صدور فتاوایی، مشروعیت جهاد ضد روسی مردم افغانستان را تأیید کردند و در پی آن، هزاران نفر از جوانان مسلمان کشورهای دیگر به نیروهای جهادی افغانستان پیوستند. کشورهای اسلامی و برخی کشورهای غیر اسلامی نیز حمایت مادی و نظامی از نیروهای مبارز افغانستان را در دستور کار خود قرار دارند و این امر باعث تقویت بیشتر گروه های جهادی شد.
حضور مستقیم برخی رهبران سلفی و جهادی از کشورهای عربی، به خصوص عبدالله عزّام، بن لادن و أیمن الظواهری در افغانستان، از وقایع مهمی بود که در این دوران اتفاق افتاد، زیرا آنان با فعالیت ها و برنامه ریزی های گسترده خود، ضمن آن که باعث تشویق و سامان دهی نیروهای جهادی غیر بومی گردیدند، زمینه را برای راه افتادن جریان جهادی فراگیر به نام «القاعده» نیز فراهم کردند.
بن لادن، میلیاردر و ناراضی عربستانی(2)
که هم زمان با عبدالله عزّام در افغانستان حضور داشت، برای تقویت جبهه های جهاد افغانستان، گروهی به نام «قاعدة الأنصار» را متشکل از نیروهای غیر بومی عمدتاً عرب تأسیس کرد.(3)
اسامه بیشتر با تحصیلات آکادمیک در
ص: 27
رشته اقتصاد و تجارت و سرمایه های میلیاردی اش مورد توجه بود. زیرا او با استفاده از تخصص آکادمیک و منابع مالی خود، به خوبی از عهده سامان دهی و حمایت مالی گروه بر آمد. به همین جهت، او بیش از عبدالله عزّام توجه جامعه جهانی و منطقه ای، به خصوص آمریکا، عربستان و پاکستان را به خود جلب کرد و آنان با حمایت مالی و لجستیکی گسترده از بن لادن، او را نماینده اصلی خود در جهاد افغانستان می شناختند و از سازمان او در جهت تأمین منافع خاص خود حمایت می کردند.(1)
اعضای القاعده، از نظر فکری و اعتقادی، بیشتر تحت تأثیر عبدالله عزّام بودند تا بن لادن، زیرا بن لادن نه اطلاعات مذهبی عزّام را داشت و نه از بیان شیوای او بهره مند بود؛ هم چنان که هیچ اثر مکتوب، جز شماری از بیانیه ها و سخنرانی های عمومی از بن لادن به جا نمانده است. حتی شخص بن لادن نیز از افکار عبدالله عزّام تأثیر پذیرفته بود و عزّام از بن لادن در راستای اهداف خاص خود در افغانستان استفاده می کرد، تا جایی که گفته شده است که بن لادن، تحت تأثیر عزّام، به جای مبارزه با کشورهای عربی، جهاد خود را بر ضد شوروی و سپس غرب متمرکز کرده بود.(2)
ص: 28
ایمن الظواهری (متولد 1951م.) از مؤسسان و رهبران سازمان «الجهاد» مصر(1) نیز پس از حضور در افغانستان، این کشور را مناسب ترین مکان برای سامان دهی عملیات جهادی تشخیص داد.(2)
هدف مشترک بن لادن، عبدالله عزّام و أیمن الظواهری در ضرورت جهاد و مبارزه با کفار و تلاش یک سان آنان برای هدایت و سامان دهی نیروهای جهادی غیر بومی، مهم ترین انگیزه هایی بود که زمینه همکاری آنان با هم دیگر را فراهم کرد.(3) برهمین اساس، «مکتبة الخدمات» عزّام و « قاعدة الأنصار» بن لادن با همکاری یکدیگر، در راستای هدف مشترک به فعالیت پرداختند تا آن که در زمان طالبان، همکاری و مذاکرات بن لادن با ایمن الظواهری، معاون جماعت الجهاد مصر، باعث شد که آنان نام «قاعدة الجهاد» را برای گروه مشترک خود برگزینند که اسامه، رهبر و ظواهری، معاون آن تعیین شد.(4)
تشکیلاتی شدن نیروهای جهادی بیرونی در کنار عوامل دیگر، ازجمله پیوستن افرادی مانند أیمن الظواهری و پس از آن «زرقاوی»(5)
به القاعده، نقش مهمی در تقویت
ص: 29
و پیش برد اهداف آن داشت، تا اندازه ای که در مدت کوتاهی، ده ها هزار نفر از مسلمانان کشورهای دیگر به این گروه پیوستند.(1)
مهم ترین تئوری عبدالله عزّام، گسترش فرهنگ جهاد و شهادت با هدف تشکیل حکومت اسلامی بود. تاجایی که او را مجدّدِ فرهنگ جهاد در عصر حاضر دانسته اند.(2) اشتیاق او به جهاد باعث شد که از تدریس در دانشگاه های ریاض و اسلام آباد دست بردارد و به جهاد افغانستان بپیوندد و معتقد بود که این تنها راهی است که خداوند از طریق آن، مسلمانان را از مظلومیت نجات خواهد داد.(3)
جهاد از نظر او، تنها به مبارزه با کفار شرق و غرب محدود نمی شد، بلکه او فلسفه حضور خود در افغانستان را مقدمه ای برای گسترش جهاد در کشورهای دیگر، به خصوص فلسطین و همین طور حکومت های کشورهای عربی می دانست، زیرا معتقد بود که جهاد افغانستان، قطعاً به تشکیل حکومت اسلامی در این کشور می انجامد و پس از آن، تجربه های فراوان جوانان عرب از جهاد افغانستان برای ادامه مبارزه، سرنوشت ساز خواهد بود.(4)
برهمین اساس، او از رهبران جهادی افغانستان پیمان گرفته بود که پس از شکست شوروی و تشکیل حکومت اسلامی در افغانستان، در جهاد فلسطین برای نابودی اسرائیل و همین طور حاکمان خائن کشورهای عربی، او را یاری کنند؛ هم چنان که با آشکار شدن نشانه های شکست شوروی در افغانستان، عبدالله عزّام پیوسته به رهبران جهادی
ص: 30
یادآوری می کرد که زمان آغاز جهاد در فلسطین نزدیک است.(1) احتمال ارتباط ترور او در سال 1989م. با افکار جهادی وی بر ضد اسرائیل و سایر کشورهای اسلامی دور از ذهن نیست، زیرا به احتمال زیاد، کشورهای عربی و غربی با احساس خطر از گسترش تفکر عبدالله عزّام برای آینده حیات خود و اسرائیل، زمینه نابودی او را فراهم کرده بودند. چنان که عزّام نیز، از نگرانی شدید غرب در خصوص گسترش جهاد افغانستان به کشورهای دیگر خبر داده بود.(2)
وی با واجب عینی دانستن جهاد حتی بر زنان، البته با رعایت شرایط خاص،(3) آن را به معنای مبارزه با شمشیر در برابر کفار می دانست و تأکید داشت که مطابق نص صریح قرآن کریم، جهاد تا وقتی ادامه می یابد که کفار یا تسلیم شوند و یا با ذلت به پرداخت جذیه تن بدهند (توبه، آیه 29).(4)
به اعتقاد وی جهاد بهترین و برترین فریضه و عبادت الهی است که باید با نیت خالص و کاملاً مطابق سنت الهی باشد؛(5)
و تنها راهی است که خداوند وعده داده است که از طریق آن، مسلمانان را از مظلومیت نجات خواهد داد.(6)
به همین جهت، فریضه جهاد بر انجام دادن تمامی عبادت های دیگر الهی و حتی بر حق الناس، همانند پرداخت دیون، مقدّم است.(7)
البته به شرطی که مجاهد از ویژگی های نیت درست، عزم راسخ، استقامت در برابر سرزنش گران، محبت به دوستان و غلظت و
ص: 31
جدیت دربرابر دشمنان (مائده، آیه 54)، کاملاً بهره مند باشد، وگرنه موفقیتی نخواهد داشت.(1)
به همین دلیل وی علت موفق نبودن جهاد فلسطین را دخالت انگیزه های ملی گرایی عربی و مسائل دیگر مانند این ها می دانست که باعث شده بود که اساساً اسلام در مبارزه فلسطینیان حضور رسمی نیابد و در نتیجه، جهاد آنان نیز به سرانجام نرسد.(2)
وی بر اهمیت جهاد تا آن جا تأکید داشت که معتقد بود که احادیث درباره اصغر دانستن جهاد با دشمن در مقایسه با جهاد اکبر نامیدن مبارزه با نفس، نادرست است و اعتباری ندارد.(3)
هم چنان که شیخ عبدالرحمان نیز که بن لادن و ایمن الظواهری به شدت از او تأثیر پذیرفته اند، در رساله ای دوهزار صفحه ای در وصف جهاد، روایات منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره جهاد اصغر و اکبر را جعلی و ساخته دست دشمنان دین دانسته است! او می گوید که جهاد صرفاً یک مفهوم دارد و آن دست بردن به اسلحه و واداشتن کفار به پذیرفتن اسلام می باشد و تفسیر غیر از این، صرفاً در اثر ترس از قدرت های استعماری به وجود آمده است.(4)
هرچند عبدالله عزّام در موردی، جهاد را به عنوان آخرین راه حل و از باب اضطرار درنظرگرفته است و معتقد می باشد که تا وقتی که ساقط کردنِ نظام های فاسد بدون کشتار و مبارزه مسلحانه ممکن باشد، نباید به کشتار اقدام نمود،(5) اما در موارد دیگر، توسعه معنای جهاد به مباحث علمی، سخنرانی، تبلیغ و همانند آن را تحریف در معنای آن می دانست که بیشتر از سوی افراد ترسو با هدف توجیه نادرست ترک این واجب الهی صورت می گیرد.(6)
همین طور از نظر او، اعتقاد برخی علمای اهل سنت در جهاد
ص: 32
نامیدن تبلیغات ضد شیعی و ضد نصیری ها و اکتفا کردن به اظهار بغض و دشمنی درمورد آنان از طریق رسانه ها نادرست است، زیرا این کارها اعمالی ریاکارانه است که هیچ نتیجه عملی برای تضعیف و یا نابودی مخالفان ندارد.(1)
برهمین اساس، بسیاری از رهبران القاعده نیز جهاد را از فرایض مهم الهی و وظیفه اصلی دینی خود می دانند. چنان که سخن گوی القاعده به نام «سلیمان ابوغیث» می گوید:
خداوند به ما فرمان جهاد داده و ما نیز در راه او جهاد کردیم. خداوند به ما فرمان داد به مستضعفین کمک و یاری برسانیم و ما نیز به مستضعفین یاری رساندیم. خداوند به ما فرمان داد کافرین را به وحشت اندازیم و ما نیز کفار را به وحشت انداختیم. خداوند سبحان به ما فرمان داده با امامان و پیشوایان کفر بجنگیم و معتقدیم که ما دین خداوند را یاری کردیم و معتقدیم که ما فریاد و ندای مستضعفین فلسطین، چچن و غیره را در تمام نقاط جهان اجابت کردیم و توانستیم رأس هرم کفر را که شبانه روز و به شکل آشکار خصومت و دشمنی خود را با اسلام بیان می کند، هدف قرار دهیم.(2)
بن لادن با استناد به آیات قرآن درباره جهاد، بر مشروعیت جهاد تأکید می کرد و معتقد بود که جهاد واجب عینی است و اگر کسی نتواند به مجاهدان بپیوندد، گناه کبیره ای مرتکب شده است. او مهم ترین وظیفه مؤمن را پس از ایمان آوردن، دفع دشمن متجاوز می دانست و این که تمام امت باید امکانات، فرزندان و پول خود را به نبرد با کفار و بیرون راندن آن ها از سرزمین های اسلامی اختصاص دهند.(3)
ایمن الظواهری نیز جهاد و مقاومت مسلحانه را تنها راه ساقط کردن حکومت های نامشروع و جای گزینی آن ها به حکومت اسلامی می داند.(4)
ص: 33
عبدالله عزّام با استناد به آیات و روایات، دلایل گوناگونی برای ضرورت تداوم جهاد ذکر می کند؛ از جمله جلوگیری از تسلط کفار و حاکم کردن اسلام؛(1) کمبود مرد عمل (زیرا به تعبیر او افراد آگاه در جامعه اندکند و اهل عمل کمتر از آن و کسانی که به جهاد بپردازند، بسیار نادرند و آن هایی که در راه جهاد، صبر و مقاومت داشته باشند، گاهی اصلا یافت نمی شوند.)؛ ترس از آتش جهنم و ضرورت نجات از آن؛(2)
لبیک به ندای الهی برای جهاد؛(3)
پیروی از سیره سلف صالح؛ تأسیس پایگاه محکم برای حفاظت از دارالاسلام؛ حمایت از مستضعفان؛(4)
آرزوی شهادت و رسیدن به بهشت؛(5)
حفظ عزت امت و از بین بردن زمینه های ذلت و خواری؛(6) حفظ هیبت و ابهت امت و رد مکر دشمنان؛(7)
اصلاح زمین و جلوگیری از فساد آن؛(8)
حمایت از شعائر الهی؛(9)
حفظ امت از
ص: 34
عذاب و مسخ شدن؛(1)
بی نیاز کردن امت و افزایش ثروت آن؛(2)
تحقق بخشیدن برتری اسلام بر سایر ادیان؛(3)
بهترین عبادت بودن جهاد؛(4)
اجماعی بودن وجوب عینی جهاد.(5)
برهمین اساس، وی جهاد افغانستان را برترین نوع جهاد می دانست که تنها با هدف تشکیل حکومت اسلامی مستقل، بدون وابستگی به غرب صورت می گرفت. به همین جهت از تمام مسلمانان می خواست که به هر نحوی در این جهاد سهم بگیرند. او تلاش می کرد، زمینه را برای جهاد کاملاً اسلامی، مانند آنچه در افغانستان اتفاق افتاد، در فلسطین نیز به وجود بیاورد و تأکید داشت که آزادی فلسطین و ازبین رفتن فتنه یهودیان، تنها از راه جهاد میسر است.(6)
وی جهاد افغانستان را نقطه شروع برای سرنگونی نظام های طاغوت و دیکتاتور عربی و تغییر در تمام دنیا می دانست.(7)
به گفته عبدالله عزّام، جهاد برای دست یابی به خلافت اسلامی و تعیین خلیفه، امر ضروری است، زیرا قرار نیست که خلیفه از آسمان فرود آید و یا از دل زمین بروید، بلکه با جهاد، زمینه تحقق خلافت و تعیین خلیفه اسلامی محقق می گردد.(8)
یکی از دلایل سلفیان در تجویز جهاد، عمل به قاعده «دفع صائل» است. صائل یعنی کسی که به دین، جان، مال، عقل و یا ناموس مردم تجاوز می کند. از نظر آنان، صائل
ص: 35
هرچند مسلمان باشد، باید کشته شود و اگر کسی در مبارزه با او جان خود را از دست دهد، شهید است.(1)
همین تفکر در اندیشه جهادی عزّام نیز کاملاً مشهود می باشد.
از نظر عزّام، جهاد تنها به معنای مبارزه با شمشیر است و خارج از آن فقط فتوای جهاد را از مصادیق جهاد می دانست؛ منتهی به شرط آن که افراد خبره و آگاه به مسائل اسلامی و شرایط و اوضاع جنگی و قادر به استنباط احکام شرعی، فتوای جهاد را صادر کنند و کسی دیگر غیر از آنان، صلاحیت صدور فتوای شرعی را ندارد.(2) وی با عبادت جمعی دانستن فریضه جهاد، معتقد است که تنها امیر جماعت، یعنی «امیرالمؤمنین» حق صدور فتوای جهاد دارد، زیرا او نایب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حفظ دین و سیاست دنیاست، اما اگر خلیفه و امام در زمین وجود نداشته باشد، جهاد بر زمین نمی ماند، بلکه علما و یا بزرگان مطاع قوم، به عنوان اولوالامر، دستور جهاد را صادر می کنند. زیرا عمل به فریضه جهاد در صورتی محقق می گردد که حداقل سالی یک بار سپاه مسلمانان برای جهاد گسیل شوند.(3)
از نظر عزّام، وجوب جهاد به زمان و مکان خاصی منحصر نیست، بلکه مانند سایر واجبات اسلامی (نماز و روزه و حج و...) وجوب استمراری دارد. به همین جهت، جهاد در افغانستان یا فلسطین و یا هر نقطه دیگر موضوعیت ندارد، بلکه در هرجای جهان که دشمنان اسلام مشکلی برای مسلمانان به وجود آورده باشند، باید جهاد را گسترش داد. در این جهت، میان کشورهای عربی و غیر آن و همین طور میان کشور
ص: 36
خاص عربی با دیگر کشورها فرقی نیست.(1)
وی با تأکید به دستور اسلام بر ضرورت جهاد و مهاجرت، از تمام برادران اخوانی خود خواهش می کرد که نگذارند که جهاد متوقف شود، بلکه در گسترش فرهنگ جهاد و شهادت و انتقال آن به نسل های بعد تلاش کنند،(2)
زیرا حیات و نجات مسلمانان در گرو کارهای نیکی مانند جهاد و مبارزه است(3)
و تا وقتی دشمنان به مبارزۀ خود پایان نداده اند، جهاد و هجرت نیز برای مسلمانان هیچ گاه متوقف نخواهد شد.(4)
عزّام جهاد را مانند سایر فریضه های الهی در تمام عمر واجب می داند، منتهی کفایی و عینی بودن آن متناسب با شرایط فرق می کند و در عصر حاضر، جهاد با جان و مال بر تمام مسلمانان واجب عینی است و تا وقتی تمام سرزمین های اسلامی آزاد نشده است وجوب عینی آن باقی می باشد و ترک جهاد بدون عذر، مانند افطار روزه ماه رمضان، بدون عذر می ماند. وقتی جهاد به معنای قیام مسلحانه واجب عینی باشد، تفاوتی میان آن با سایر فریضه های الهی نیست. اذن والدین برای جهاد فرزند ضرورتی ندارد و مکلف باید شخصاً در جهاد حاضر شود و پرداخت مال نیز به تنهایی کفایت نمی کند و هیچ عذری به جز مریضی و پیری و امثال آن در ترک جهاد پذیرفته نیست. جهاد، عبادت جمعی است و به امیر واجب الاطاعه نیاز دارد و تنها افرادی از شرکت در جهاد معذورند که برای تأمین نفقه عیال و والدین خود و یا خدمت به آن ها کسی را نداشته باشد یا حکومت مانع خروج آنان برای جهاد شود. حتی وجوب عینی جهاد از افراد زمین گیر و مریض نیز ساقط نمی شود، بلکه آنان می توانند در بخش آموزش و یا پرستاری از مجروحان و مریض ها و تهیه و توزیع غذا میان مجاهدان خدمت کنند.(5)
ص: 37
تحت تأثیر همین افکار، أیمن الظواهری در آغاز، قدرت را شرط اصلی شروع جهاد می دانست، اما پس از تجربه های ناموفق در فعالیت های سیاسی خود در مصر، فوراً دستور توقف جهاد را صادر کرد و اعضای خود را به تبلیغ از راه رسانه و چاپ کتاب و مقاله تشویق نمود.(1)
حضور «الظواهری» در جهاد افغانستان بر ضد شوروی، تحول مهمی در تفکر جهادی او به وجود آورد و رسما اعلام کرد که شرایط افغانستان، بستر مناسبی برای سامان دهی جهاد و گسترش آن به کشورهای دیگر است. برهمین اساس، فعالیت های سرّی را کنار گذاشت، با القاعده هم پیمان شد و از این طریق، عملیات نظامی خود را در مناطق گوناگون از سر گرفت.(2)
از نظر عبدالله عزّام، جهاد ابتدایی با کفار چند حالت دارد:
1. کفاری که اهل کتاب و کافر ذمی هستند کشتن آن ها هیچ گاه جایز نیست، مگر آن که با توهین به مقدسات اسلامی، ارتکاب جاسوسی، زنا با زن مسلمان و یا راهزنی از مسلمانان، نقض پیمان کنند. در این صورت، حکم کافر حربی می یابد که اختیارش کاملاً در دست حاکم اسلامی است و از جهت ارتکاب جرایم نیز باید کشته شوند.
2. کافر حربی که بنا به مصالحی، ازجمله آشنایی آن ها با حقیقت اسلام و یا رفتن به مکان امن، پیمان امان موقت به آنان داده می شود.(3) این پیمان اولاً: براساس مصالح مسلمانان صورت می گیرد و ثانیاً: حداکثر زمان آن یک سال است. این جا هرگاه حاکم اسلامی کوچک ترین خیانتی از کفار مشاهده کند، می تواند پایان زمان امان موقت را به آنان اطلاع دهد(4)
و پس از آن، اختیار کافر به دست حاکم اسلامی است که می تواند او را بکشد یا با فدیه و یا تبادل اسرا آزاد کند و یا آن ها را به بردگی بگیرد.
ص: 38
کفاری که هیچ پیمانی میان آنان با مسلمانان وجود ندارد، امام مسلمانان یکی از سه راه را به آنان پیشنهاد می کند: پذیرفتن اسلام، جهاد و جنگ یا پرداختن جزیه. اگر راه جنگ را برگزیدند، هنگام جنگ نباید به کشتن افرادی اقدام کنند که نقشی در جنگ نداشته اند؛ همانند: اطفال، سال خوردگان، راهبان، زنان و افراد عاجز، مگر آن که دشمن از آنان به عنوان سپر دفاعی استفاده کند.(1)
اما کشتن حیوانات، اگر امکان بیرون آوردن آن ها وجود ندارد، جایز است، زیرا باقی گذاشتن آن ها باعث تقویت دشمنان می شود.(2)
عزّام در موردی گفته است که هنگام جهاد نه تنها نیروهای دشمن که در حال جنگ هستند باید کشته شوند، بلکه تمام کسانی که اندک فایده ای برای مشرکان در مبارزه با مسلمانان می رسانند، واجب است که از بین بروند، چه راهب معبد باشد یا پیرمرد و افراد مریض زمین گیر. او حتی کشتن زنان کمونیست ها را در افغانستان واجب می دانست، هرچند آنان هیچ نقشی در جنگ نداشته باشند، زیرا معتقد بود که افکار و عقاید آنان باعث آزار و اذیت مسلمانان می شود. همین طور وی از بین بردن درختان، حیوانات و هرچیز دیگر را که اندک فایده ای برای مشرکان داشته باشند، لازم می دانست، مگر آن که بقای هرکدام از آن ها تنها به منفعت مسلمانان باشد و نفعی به حال مشرکان نداشته باشد که در این صورت نباید از بین بروند.(3)
از نگاه عبدالله عزّام، دشمنانی که باید با آنان مبارزه شود دو دسته اند: دشمنان نزدیک که عبارتند از نظام های فاسد اسلامی که در این مرحله باید با حاکمان کنونی کشورهای عربی در لیبی و سوریه و عراق و غیره مبارزه کرد تا با ساقط کردن آنان، حکومت اسلامی را تشکیل داد. دسته دوم، دشمن دور است که در رأس آن ها، آمریکا و اسرائیل
ص: 39
قرار دارد. در این مرحله، دامنه جهاد به تمام جهان همۀ کفار گسترش می یابد، زیرا اسلام دین جهانی و دین انسانیت است و حکومت اسلامی، به زمان و مکان خاصی محدود نیست، بلکه براساس وعده الهی، اسلام به زودی بر تمام دنیا مسلط می شود و آن زمان، پیروان تمام ادیان از حکومت واحد اسلامی پیروی خواهند کرد.(1) ضمن آن که حق، امر واحد، اصیل و نافع است و باطل، متعدد، زاید و بی فایده می باشد.(2)
از این رو، بشارت ها در فراگیر شدن دین اسلام و از بین رفتن ادیان و آیین های دیگر،(3)
نشان از حقانیت و تحقق حاکمیت دین اسلام بر جهان و نابودی سایر ادیان و تمدن غرب دارد.(4)
به همین جهت، مسلمانان موظفند که با تمام کسانی که مانع گسترش حاکمیت اسلام بر جهان می گردند، مبارزه کنند؛ و حتی مسلمانانِ همکار با کفار را نیز از بین ببرند.(5)
عبدالله عزّام با اعتماد به نفس کامل، حتی اعلام کرده بود که ما برای جهاد به کمک کسی نیاز نداریم، بلکه در آینده بسیار نزدیک، تمام کشورهای جهان را به
ص: 40
حمایت از خود مجبور خواهیم کرد و با گسترش جهاد افغانستان، اسلام را بر تمام جهان گسترش خواهیم داد.(1)
البته در اولویت بندی جهاد با دشمن دور و نزدیک، اختلاف نظرهایی میان رهبران القاعده وجود داشت و اولویت هرکدام از آنان نیز تحت تأثیر تحولات بعدی تغییر می یافت. به اعتقاد أیمن الظواهری، اولویت در مبارزه با دشمن نزدیک است و پس از نابودی آن، نوبت به جهاد با دشمن دور می رسد.(2)
اسامه بنلادن، مبارزه با غرب را در رأس برنامه های خود می دانست. برهمین اساس، اولین فتوای جنگ علیه آمریکایی های اشغال گر در سرزمین حرمین شریفین را صادر کرد و در فوریه سال 1998م. با صدور فتوایی، خواستار تأسیس «جبهه جهانی برای جهاد علیه یهودیان و صلیبیان» با هدف توسعه بیشتر اهداف القاعده و افزایش قدرت آن شد.(3)
بن لادن در سال های 1989- 1996م. مبارزه با نیروهای شوروی در افغانستان را با هدف گسترش آن به کشورهای عربی و سپس به تمام جهان دنبال کرد. چنان که از سال 1996 تا 2001م.، او ضمن صدور فتوای جهاد بین المللی علیه غربی ها به رهبری آمریکا با هدف کمک به مسلمانان جهان، در سخنرانی خود به مناسبت استقرار آمریکاییان در عربستان گفته بود: «... باید شخصاً و مستقیماً به آمریکا و اسرائیل ضربه
ص: 41
بزنیم. از آنچه در توان دارید، دریغ مدارید تا کلام خدا غالب شود.»(1) پس از آن، در زمان تسلط طالبان بر افغانستان و استقرار القاعده در آن جا، بن لادن بیانیه های گوناگونی بر ضرورت جهاد و قیام مسلحانه با نیروهای غربی صادر کرد(2)
و کشتن هر آمریکایی و یهودی در هر نقطه از جهان را مجاز دانست، زیرا آنان از یک سو بر حرمین شریفین تسلط یافته بودند و از سوی دیگر، به کشتن مسلمانان در گوشه های مختلف جهان اقدام می کردند.(3)
او اعلام کرد که مسیحیان و یهودیان با زور و جنگ، فلسطین را از ما گرفتند، نه با گفت و گو و مذاکره؛ بنابراین، ما نیز باید از راه زور آنان را خارج کنیم.(4) بن لادن با توصیف بغداد به «دارالخلافة» گفته بود: «امروز جهاد در فلسطین و عراق، وظیفه همه مردم این دو کشور و دیگر مسلمانان است».(5)
همین امر تحولی اساسی در رتبه بندی جهاد از نگاه «ظواهری» نیز پدید آورد و او با امضای فتوای بن لادن، مبارزه با آمریکا و اسرائیل (دشمن دور) را در اولویت قرار داد(6) و با صدور فتوایی، رسماً اعلام کرد: «مقاومت مسلحانه بر ضد شوروی در افغانستان و اسرائیل در فلسطین، واجب شرعی و از ارکان دین و جهاد است».(7) هم چنان که در بیانیه های منتسب به زرقاوی و ظواهری، بر اهمیت منازعه عراق در اهداف جهادگرایان
ص: 42
نیز پیوسته تأکید می شد. الزرقاوی در مه 2005م. با بن لادن تجدید بیعت کرد و موفقیت شورش ها در عراق را نمادی از موفقیت القاعده خواند.(1)
یکی از عوامل مهم افزایش خشونت دینی و انتقال آن از جهاد محلی به جهاد جهانی، فشارهای جدید نظام جهانی به رهبری ایالات متحده علیه ملت ها و تمدن های مختلف می باشد؛ عاملی که موجب شد گروه های جهادی از خشونت ملی یا جنگ علیه دشمن نزدیک (حکومت های جهان اسلام) به جنگ با دشمن دور یا قدرت های غربی مسلط بر جهان و سرکوب گر حکومت های مردمی رو آورند. در این میان، حملات ایالات متحده علیه اعتراض های مردمی در بسیاری از نقاط جهان عرب و جهان اسلام که بیشتر نیز مسالمت آمیز برگزار می شوند، باعث تقویت بیشتر این رویکرد میان طیفی وسیعی از مسلمانان گردید.(2)
استراتژی جهاد با دشمن به جهاد با دشمن نزدیک تغییر کرد. در این میان، سرنگونی حاکمان عربی که از قوانین شریعت اسلامی پیروی نمی کنند، در دستور کار نیروهای القاعده قرار گرفت و آنان در بسیاری از تحولات کشورهای عربی حضور فعال داشتند. چنان که هم اکنون در سوریه چند سال است که برای سرنگونی نظام بشّار اسد تلاش می کنند. پیش از آن نیز مبارزه برای سرنگونی نظام های عربی از اهداف مهم جهاد جهانی ظواهری و اسامه به شمار می آمد.(3)
بن لادن در فتوایی، کشتن هم پیمانان مسلمان آمریکایی ها را نیز واجب دانسته بود و با صدور بیانیه ای در 12 اکتبر 1996م. اعلام کرد: «کشتن آمریکایی و هم پیمانان نظامی آن، واجب دینی بر مسلمانان است [و] تا خروج ارتش آمریکا از اراضی مسلمین، این واجب باید ادامه یابد. مسلمانان باید بر آمریکایی، یعنی سربازان شیطان حمله کنند.»(4)
ص: 43
عبدالله عزّام، با اشاره به جنگ ایران و عراق، با وجود آن که تمام بعثی ها را کافر می دانست و معتقد بود، تنها برخی از ایرانی ها کافرند و عده ای دیگر مسلمان و یا فاسقند، اما در عین حال، حمایت از ایران علیه رژیم صدام را اجازه نمی داد، زیرا معتقد بود که عراق، آخرین مانع برای گسترش شیعه است و اگر این سد برداشته شود، بسیار زود تفکر شیعی گسترش می یابد. به خصوص آن که حافظ اسد و حزب حاکم سوریه و همین طور جنبش «امل» لبنان نیز به شیعیان تعلق دارند. هم چنین او ایران را مخالف تشکیل حکومت اسلامی سنی در افغانستان می دانست و سعی داشت که با کم رنگ نشان دادن و حتی انکار نقش ایران و حتی شیعیان افغانستان در جهاد ضد شوروی و پررنگ کردن رفتارهای نادرست دولت ایران با مهاجرین افغانستان مقیم آن کشور، به تحریک اختلاف شیعه و اهل سنت بپردازد. به همین علت از کشورهای عربی می خواست که به جای برگزاری کنفرانس های گوناگون برای بیان خطر شیعه و روس و غیره، به تقویت جبهه های جهاد افغانستان بپردازند تا با تشکیل حکومت اسلامی (سنی) در آن و گسترش جهاد به کشورهای دیگر، زمینه گسترش شیعه نیز از بین برود، اما در عین حال، او رویارویی مستقیم با شیعه، به خصوص ایران، را در توان اهل سنت نمی دانست.(1)
برخی رهبران القاعده با کافر دانستن شیعه، هرگونه اقدام برای کشتن شیعیان را واجب می دانند، ازجمله زرقاوی که تفکری افراطی تر نسبت به بسیاری از رهبران القاعده داشت، یکی از بزرگ ترین دغدغه های او، مشروعیت بخشی مبارزه با شیعیان بود. گروه «التوحید و الجهاد» زرقاوی، یکی از مهم ترین جریان های وابسته به القاعده بود که در عراق شکل گرفت. این گروه با همکاری سایر تندروان، پایگاهی عملیاتی به نام «القاعده در سرزمین بین النهرین» با هدف مبارزه با آمریکا و شیعیان در عراق به
ص: 44
وجود آوردند.(1)
آنان با تحریک آمریکایی ها و تحت تأثیر فتاوای علمای وهابی بر اختلاف میان شیعه و سنی دامن می زدند و با تکفیر شیعیان، رسماً از عربستان می خواستند که با حمله نظامی، اقلیت سنی عراق را مانند بحرین حمایت کنند.(2) در این زمان، گروه های مختلف القاعده با همکاری وهابی ها و سلفی ها و نیز عناصر حزب بعث عراق در یک ائتلاف نامقدس، تلاش کردند تا با راه اندازی انفجارها، کشتن شیعیان و رهبران دینی، تخریب اماکن متبرکه و ترور شخصیت های سیاسی عراق، روند سیاسی این کشور را تغییر دهند.(3)
هم چنین زرقاوی با تکفیر شیعیان و حتی بدتر دانستن آنان از مسیحیان، در 14 سپتامبر 2005م. علیه شیعیان اعلام جهاد کرد(4)
و در پی آن، بیشترین عملیات تروریستی بر ضد آنان و همین طور نیروهای آمریکایی را به راه انداخت که باعث کشته و زخمی شدن شمار زیادی از آنان گردید.(5) زرقاوی با تقسیم دشمن به چهار دستۀ آمریکایی ها، کردها، سربازان پلیس عراق و شیعیان، تأکید می کند که خطر شیعیان برای اهل سنت به مراتب بدتر از خطر آمریکاست، زیرا آمریکایی ها از عراق
ص: 45
خواهند رفت و جهاد با آن ها بسیار آسان تر خواهد بود، اما مشکل اصلی، شیعیانند که از خود مردم عراق هستند و پس از آمریکا با همکاری و نمایندگی آمریکا با سنی ها خواهند جنگید تا زمینه گسترش تشیع را از ایران به عراق و سوریه و غیره فراهم کنند. او با استناد به سخنان «ابن تیمیه» در شرور خواندن شیعیان و اتهام آنان به فساد عقیده و همکاری با مغولان در قلع و قمع اهل سنت، پیروان خود را بر ضرورت مبارزه و جهاد برای نابودی شیعیان با هدف ایجاد رویارویی میان شیعه و اهل سنت، تحریک می کرد و قتل آن ها را از کشتن خوارج واجب تر می دانست.(1) ایمن الظواهری نیز در نوار ویدئویی خود، زرقاوی را به سبب انجام دادن عملیات های گوناگون ستایش می کند و لقب «قهرمان اسلام» را برای او به کار می برد.(2) هرچند او در موردی با ابراز نگرانی از اقدامات ضد شیعی زرقاوی، جهاد با کفار اهل کتاب و بی دین را مقدم می دانست و معتقد بود که تا پایان نیافتن مبارزه با آنان، پرداختن به کشتار شیعیان و دیگر مسلمانان مخالف، به صلاح نیست.(3)
با مرگ زرقاوی، القاعده عراق با مشکلات جدی در زمینه رهبری مواجه شد. هم زمان با افزایش یافتن اختلافات و شکاف ها میان رهبر اصلی القاعده عراق و گروه های سنی، موفقیت القاعده شدیداً کاهش یافت تا جایی که زمینه تضعیف آن را در عرصه سیاسی و نظامی نیز فراهم کرد،(4)
ولی به وجود آمدن گروه «داعش» یا همان حکومت عراق و شام و تلاش آن ها برای تسلط بر سوریه و عراق، بار دیگر اوضاع را متشنج و فضا را برای رویارویی بیشتر آنان با شیعیان فراهم کرده است.
ص: 46
جنگ های گسترده نیروهای القاعده در قالب گروه های «النصرة» و «داعش» و ده ها گروه دیگر در چند سال اخیر با هدف نابودی حکومت بشار اسد نیز به عنوان حکومت کافر صورت می گیرد. تکفیر آنان، یکی به خاطر بعثی بودن حکومت سوریه است که از نظر عزّام هر بعثی کافر است(1)
و دیگری به خاطر انتساب آنان به شیعه صورت می گیرد که تکفیر گسترده شیعیان، هم اکنون یکی از شعارهای اصلی سلفیان تکفیری به شمار می آید. هم چنان که در سال 1982 م نیز وهابی های سلفی با هم دستی اخوان المسلمین سوریه، با هدف سرنگونی حکومت حافظ اسد، برمبنای تکفیر و واجب القتل دانستن علویان سوری، شورش مسلحانه کردند و در پی این شورش، هزاران نفر از اخوانی ها و سلفی ها به دست نیروهای دولتی کشته شدند.(2) همین مسئله باعث تضاد بیشتر میان اخوانی ها و سلفیان با علویان سوری شد که حوادث چند سال آن نیز از کشتار اخوانی ها در چند دهه پیش بی تأثیر نیست، تا اندازه ای که أیمن الظواهری هم تحت تأثیر تفکرهای افراطی حاکم بر جریان سلفی، از سوری های تندرو و افراد مسلح در کشورهای هم جوار خواسته بود که با تمام توان به یاری مردم سوریه (گروه های مبارز ضد دولتی) بپیوندند.(3)
چنان که عبدالله عزّام نیز پیش از آن با انتقاد از سکوت عرب ها در قبال کشتار اخوانی ها در سوریه، تسلط حکومت های سوری و غیره را نتیجه عملکرد منفعلانه عرب ها دانسته بود.(4)
رویکرد ضد شیعی داعش تحت تأثیر افکار امثال زرقاوی و همانند او، از زمان حمله گسترده به عراق بیشتر نمایان شد، زیرا در این مرحله، هدف مستقیم آن ها، از بین بردن حاکمیت شیعیان بر عراق و احیای خلافت اسلامی با مرکزیت بغداد است که خلیفه آن را نیز تعیین کرده اند.
ص: 47
با وجود تأکید رهبران القاعده بر گسترش جهاد علیه کفار و بسیاری از مسلمانانی که مخالف تفکر آنان هستند، عبدالله عزّام در مواردی با استناد به برخی آیات و روایات، هر نوع عملیات تروریستی ضد مسلمانان و اقدام به کشتن فرد مسلمان و مؤمن را حرام قطعی دانسته و آن را پس از کفر، از گناهان بزرگ تلقی کرده است.(1) وی با استناد به روایاتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، تأکید می کند که ایمان با ترور نمی سازد،(2)
کشتن مؤمن نزد خداوند از نابودی تمام دنیا بدتر است،(3) اگر آسمان و زمین در خون مؤمنی مشارکت داشته باشند، خداوند تمام آن ها را وارد جهنم می کند،(4)
هرکسی با حمل سلاح، مؤمنی را بترساند مسلمان نیست، خداوند هیچ عمل نیکی را از قاتل مؤمن نمی پذیرد،(5)
هرگناهی بخشیده می شود، مگر گناه مشرک و یا کسی که مؤمنی را عمداً به قتل برساند(6)
و خداوند لعنت می کند کسی را که با آهن به برادر خود اشاره کند.(7) هرگاه کسی چنین کند بر پرتگاه جهنم قرار می گیرد و اگر به قتل برادر مؤمن خود اقدام بکند، در آتش می افتد.(8)
به همین دلیل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب دستور می داد که نوک های
ص: 48
تیرهای کمان را در جمع با دست بگیرد تا به طرف کسی نشانه نرود،(1)
اما در عین حال، وی عملیات انتحاری را درصورتی که به مصلحت اسلام باشد، از بهترین اعمال می داند و معتقد است که صحابه نیز گاهی در مبارزه با دشمن، درحالی که به کشته شدن یقین داشتند، تنها وارد میدان می شدند و طبق حدیث نبوی، فرشتگان به چنین فردی مباهات می کند.(2)
هم چنین از او نقل شده است که در جملات حماسی خود درمورد «ارهاب» چنین گفته است:
«باکی نداریم اگر یهود و نصارا ما را ارهابی (تروریست) بخوانند، زیرا قرآن می گوید: (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ). پس ارهاب فریضه ای بر گردن ماست.»(3)
البته حرمت قتل مسلمان و مؤمن از نگاه عزّام، باید برمبنای معیار کفر و ایمان از نگاه وی بررسی شود. طبق سخنان پیشین، بسیاری از مسلمانان در دایره کفار قرار می گیرند و در نتیجه، حرمت کشتن مسلمانان نیز به طیف خاصی محدود می شود که بیشتر، مسلمانان همسو با آنان را دربرمی گیرد. هم چنان که ترورهای گسترده اعضای القاعده در کشورهای مختلف، نشان دهندۀ همین عمومیت دایره کفار در دیدگاه شان است.
مهم ترین معضل جهان اسلام، جریان های جهادی تندرو است که در زمان های مختلف، به خصوص در عصر حاضر، حضور فعال داشته و دارند. در این میان، القاعده
ص: 49
و رهبران آن از مهم ترین جریان های جهادی تندرو معاصرند که همگی از مسلمانان اهل سنت هستند و قرائتی افراطی و متعصبانه از اسلام دارند و تحت تأثیر سید قطب و ابن تیمیه، به تعریف کفر و ایمان و جهاد و حکومت و مسائل کلامی دیگر پرداخته اند. آنان از نظر خط مشی سیاسی با رفتار مسالمت آمیز موافق نیستند، بلکه جهاد و مبارزه را تنها راه دست یابی به حکومت اسلامی و نابودی کفار می دانند. عامل اصلی تندروی های آن ها را می توان در رویکرد نص گرایی افراطی شان پی گیری کرد که در افکار عبدالله عزّام ریشه دارد. برداشت نص گرایانه عزّام و همین طور سایر رهبران القاعده از نصوص جهادی اسلام، باعث شده است که پیروان آنان بدون توجه به هیچ نوع سازندگی و طرح جامع در این زمینه، همواره در حال اعتراض باشند.(1)
متأسفانه در این میان، مبارزه با شیعیان، چنان که به تفصیل از آن بحث شد، در رأس برنامه های برخی از رهبران القاعده قرار گرفته است که در چند سال اخیر، هر روز به اشکال گوناگون در کشورهای مختلف گسترش می یابد. خشونت های گسترده برخی رهبران و اعضای القاعده با برداشت نادرست آنان از «جهاد اسلامی» وگسترش غلط دامنه جهاد در مورد مسلمانان و یا حاکمان جائر، ضمن آن که باعث تقویت گروه های تندرو و ایجاد اختلاف بیشتر در این میان گردیده است، چهره خشن و نامعقولی نیز از اسلام در جهان ارائه داده است، تا جایی که خشم طرف داران پیشین آن در مصر و عربستان را نیز برانگیخته است؛ ازجمله «شیخ سلمان العوده سعودی» در سخنرانی زنده تلویزیونی در تاریخ 14 سپتامبر 2007م، رهبر القاعده را به دلیل کشتار بی گناهان، مورد حمله قرار داد. العوده خطاب به بن لادن گفته بود: «فکر می کنی با بار سنگینی که بر دوش داری، خشنودی الله را به دست خواهی آورد؟ کشتن حداقل صدها هزار نفر بی گناه، بار بسیار سنگینی است».(2)
هم چنین هشت تن از رهبران اصلی جماعت اسلامی
ص: 50
مصر با نوشتن کتابی به نام «استراتیجیة تفجیرات القاعده: الأخطاء و الأخطار» (استراتژی انفجارهای القاعده: اشتباهات و هشدارها) در سال 2004م، خطاهای استراتژیک القاعده را در ایجاد انفجارها و سایر برنامه ها تشریح و مورد انتقاد قرار داده اند.(1)
سلفیان اخوانی مصری، همانند «شیخ محمد طنطاوی» و «یوسف قرضاوی» نیز در مواردی با انتقاد از رویکرد جهادی القاعده، جهاد مورد نظر آنان را غیر قانونی دانسته اند، زیرا به اعتقاد آنان، جهاد تکلیف جمعی است که تحت شرایط خاص انجام می گیرد، نه تکلیف شخصی و تهاجمی. همین طور روشن فکران اهل سنت نیز حملات تروریستی و کشتارهای القاعده را باعث تضعیف و بدنام کردن بیشتر اسلام می دانند، زیرا تحت تأثیر آن، امروز اسلام در غرب با تروریسم مساوی شده است.(2)
برخی مبشران مسیحی، هم اکنون با استناد به رفتارهای جریان های افراطی اسلامی، ازجمله القاعده و پخش تصاویر جنایت های آنان در رسانه ها، می خواهند که تساوی اسلام با خشونت را عیناً به مخاطبان خود القا کنند و اسلام را نزد غیر مسلمانان، دین خشونت طلب معرفی نمایند. هم چنان که آمریکا نیز پس از حادثه یازده سپتامبر با شعار تفکیک میان خیر و شر و یا افراد خوب و بد و تروریست نامیدن افراد تندرو، به مبارزه با مسلمانان برخاست، درحالی که مرز خیر و شر در دین مبین اسلام و در تمام ادیان آسمانی نیز به خوبی روشن شده است. هم چنین در روایات اسلامی، مکرراً خشونت و ترور نهی شده و تروریسم مورد سرزنش قرار گرفته است که مجال طرح آن ها در این جا نیست،(3)
اما غرب بدون توجه به آموزه های دینی، با تفسیر نادرست خود از مسائل فوق و تروریست نامیدن برخی مسلمانان، بسیاری از بی گناهان و حق طلبان را مورد حمله قرار می دهد.(4)
درحالی که شعار غرب در مبارزه با تروریسم و خشونت به
ص: 51
خصوص در کشورهای اسلامی که سرآغاز آن به اتهام مسلمانان در حوادث یازده سپتامبر باز می گردد، خود عامل مهم در ترویج تروریسم و خشونت در منطقه و جهان به شمار می آید. چنان که القاعده که تا پیش از یازده سپتامبر، فعالیتش به برخی کشورهای اسلامی منحصر می شد و احیاناً عملیاتی را نیز در گوشه و کنار جهان انجام می دادند، هم اکنون در حال تبدیل شدن به نیرویی قدرت مند جهان است، تا آن جا که رهبران آن در کشورهای اسلامی به راحتی می توانند جوانان اسلامی را برای تشکیل گروه های جهادی جهانی بسیج کنند و آن ها را آماده هر نوع عملیات انتحاری نمایند.
از موضع گیری های علمای اهل سنت در خصوص رفتار القاعده، به دست می آید که رفتارهای تروریستی و تکفیری این گروه به نام «جهاد اسلامی»، برای هیچ یک از مسلمانان دل سوز و واقع بین قابل توجیه نیست. بنابراین، از آن جا که گروه های تکفیری بیشتر در محیط اهل سنت شکل گرفته اند، در قدم اول، وظیفه علمای بزرگ اهل سنت است که هم گام و هم صدا با علمای سایر مذاهب، به تبیین درست مبانی کلامی جهاد و کفر و ایمان و توحید بپردازند و با صدور فتاوایی، زمینه گسترش بیشتر گروه های تندرو و سوء استفاده دیگران از رفتار و گفتار آنان را از بین ببرند.
ص: 52
1.قرآن کریم.
2.اسماعیل، محمود، سلفی ها، ترجمه حسن خاکرند و حجت الله جودکی، چاپ اول: مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات بین الملل الهدی، تهران 1391.
3.انصاری، ابوعباده، مفهوم الحاکمیة فی فکر الشهید عبدالله عزّام، مرکز شهید عزّام الاعلامی، پیشاور پاکستان [بیتا].
4.جمعی از نویسندگان، بنیادگرایی و سلفیه بازشناسی طیفی از جریان های دینی، به کوشش دکتر حسین هوشنگی و دکتر احمد پاکتچی، انتشارات دانشگاه امام صادق علیه السلام ، تهران 1390.
5.جمعی از نویسندگان، کتاب آسیا (5) ویژه مسائل پاکستان، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر، تهران 1389.
6.رفعت، سید احمد و عمرو الشوبکی، آینده جنبش های اسلامی پس از 11 سپتامبر، ترجمه میثم شیروانی، چاپ اول: دانشگاه امام صادق علیه السلام ، تهران 1387.
7.زهران، مصطفی و دیگران، سلفی گری در مصر، ترجمه صغری روستایی، چاپ دوم: مؤسسه مطالعات اندیشه سازان نور، تهران 1393.
8.سجستانی ازدی، ابی داود سلیمان ابن اشعث، سنن ابی داود، تحقیق محیی الدین عبدالحمید، دارالفکر، بیروت [بیتا].
9.عزّام، عبدالله یوسف، إتحاف العباد بفضائل الجهاد، مرکز شهر پاکستان، پیشاور [بی تا].
10.------------------- ، إعلان الجهاد، لجنة التحقیق، پاکستان [بیتا].
11.------------------- ، الإسلام و مستقبل البشریة، لجنة التحقیق، پاکستان [بیتا].
12.------------------- ، الأسئلة والأجوبة الجهادیة، لجنة التحقیق، پاکستان [بی تا].
13.------------------- ، التآمر العالمی، مرکز شهید عزّام الإعلامی، پاکستان [بی تا].
14.------------------- ، الجهاد و الرباط، مرکز شهید عزّام الإعلامی، پیشاور پاکستان [بی تا].
15.------------------- ، الحق بالقافله، مرکز شهید عزّام الإعلامی، پیشاور پاکستان [بی تا].
16.------------------- ، العقیدة وأثرها فی بناء الجیل، مرکز شهید عزّام الإعلامی، پیشاور پاکستان [بی تا].
ص: 53
17.------------------- ، آلاء الرحمن فی جهاد الأفغان، مرکز شهید عزّام الإعلامی، پیشاور پاکستان [بی تا].
18.------------------- ، فی الجهاد آداب و أحکام، مرکز شهید عزّام الإعلامی، پیشاور پاکستان [بی تا].
19.علیخانی، عبدالله، کتاب امنیت بین الملل (4) (ویژه القاعده)، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر، تهران 1388.
20.علیزاده موسوی، سید مهدی، افغانستان، ریشه یابی و بازخوانی تحولات معاصر، چاپ اول: کیش مهر، تهران 1381.
21.فدوی، عبدالقیوم، اسامه بن لادن و ماجراها، چاپ اول: مفاخر، کابل [بی تا].
22.فرهنگ ابجدی، نرم افزار کتابخانه حکمت اسلامی نور.
23.کتاب العین، نرم افزار کتابخانه حکمت اسلامی نور.
24.مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، مؤسسة الوفاء، بیروت 1404ق.
25.محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، دارالحدیث مکتب الاعلام الإسلامی، قم 1362-1371.
26.محمدیان، محمد، بنیادهای فکری القاعده، چاپ اول: دانشگاه امام صادق علیه السلام ، تهران 1390.
27.مژده، وحید، افغانستان و پنج سال سلطه طالبان، نشر نی، تهران [بیتا].
28.الزیات، منتصر، أیمن الظواهری کما عرفته، چاپ دوم: دار مصر المحروسة، مصر 2002م.
29.هرسیج، حسین و مجتبی تویسرکانی، چالش های وهابیت، چاپ اول: دانشگاه امام صادق علیه السلام و پژوهشگاه فرهنگ هنر و ارتباطات، تهران 1392.
30.هوشنگی، حسین و احمد پاکتچی، بنیادگرایی و سلفیه، چاپ اول: دانشگاه امام صادق علیه السلام ، تهران 1390.
1. «القاعده عراق و برگی از تاریخ جریان های خاورمیانه»، چشم انداز ایران، تیر و مرداد 1389، ش62.
2. «طریقة مواجهة التحدی الأخطرالذی طرحته الحرب الصلیبیة الصهیونیة المعاصرة»، الداعی، ذی حجه 1431ش، ش12.
3. «جریمة الضعف، من یرتکبها یعَاقَب بموت مُفَاجِیءٍ»، الداعی، سال 31، ش9 و 10.
ص: 54
4. «هل العدوّ المُحَارَب الیوم من قِبَل القوی العالمیة غیرُ مرئی؟»، الداعی، سال 33، جمادی الأولی - جمادی الثانی، 1430ش5 و 6.
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/125145
5. حمادی، سمیر، «تأملات فی مصطلح "السلفیة الجهادیة"»، ویکیپدیا، موسوعه الحره.
http://www.wikipedia.com
6. «سلفی گری در عراق»، خبرگزاری مهر،گروه بین الملل:
http://old.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsId=524977
7. عباس زاده فتح آبادی، مهدی، «القاعده پس از 11 سپتامبر (با تاکید بر عراق)» فصل نامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره40، تابستان 1389، شماره2.
8. منصوری، محمد عیسی، «المتبنّی للشر و المتبنّی للخیر»، الداعی، ترجمه به عربی از محمد اجمل قاسمی، سال 32، محرم و صفر1429، ش1و2.
9. مصلحی، محمد، «کالبد شکافی تفکر وهابیت و القاعده»، سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 5 مهر 1391:
10. http://islamworld2020.persianblog.ir/post/556/
11. http://www.azzambooks.4t.comazzam.htm.
ص: 55
ص: 56
مجید فاطمی نژاد(1)
مسلمانان جهان و ملت های غیر اسلامی این روزها شاهد شدت حمله های دَدمنشانة گروههای تکفیری هستند، که با عقاید تند علمای سلفی جهادی و وهابی و با حمایت مالی و نظامی کشورهای غربی و عربی، در حال گسترش در جهان اسلام هستند؛ این مقاله در پی بررسی افکار، عقاید و احکام سخت گیرانة ابن تیمیه و تأثیر آن ها بر گروههای جهادی وافراطی عصر حاضر است؛ با بررسیهای انجام شده به نظر میرسد که ابن تیمیه نقش به سزائی در وقایع جهان اسلام به ویژه در سدة اخیر داشته است. وی با سازماندهی برخی از مبانی «سلفیه» هم چون «انفتاح باب اجتهاد و ترویج ظاهرگرایی و مخالفت با عقل و منطق» و با سخت گیری در برخی از معارف اعتقادی سلف هم چون توحید، شرک و منحصر کردن توحید در توحید عبادی و گسترش دایرة تکفیر و هم چنین ارتباط دادن اعتقادات افراطی خود به سیاست برای مقابله با مخالفین خود (مخصوصاً شیعیان) باعث به وجود آمدن رویکردی منفعلانه و در عین حال رادیکالی نسبت به مخالفانشان شد.
در گسترة تاریخ نیز برخی چون محمد بن عبدالوهاب و برخی از جریان های تکفیری حاضر با استفاده از همان تفکرات افراطی و شیوههای ابن تیمیه، جهان اسلام را به سمت خشونت گرایی و ارهاب سوق می دهند، از این رو امروزه
ص: 57
شاهد بسیاری از جنایتها به اسم اسلام در مناطق مختلفی از جهان اسلام هم چون سوریه، عراق، افغانستان، پاکستان، سومالی و... هستیم.
کلیدواژگان: ابن تیمیه، افراطیگری، تکفیر، گروههای جهادی و تکفیری، رافضه.
امروزه در جهان اسلام شاهد گرایشهای انحرافی جدیدی در قالب مبارزه با بدعت، شرک و به اصطلاح ایجاد حکومت اسلامی هستیم که بر این اساس بسیاری از مسلمانان به عنوان یک وظیفه دینی و برخی نیز به جهت منافع مادی به پا خواسته اند، و به بهانة مبارزه با کفر، شرک و بدعت، مرتکب جنایت های زیادی شده اند که خیانت هایشان را می توان در کشورهای سوریه، عراق، بحرین، افغانستان و... به وضوح مشاهده کرد. پایهگذار اصلی این تفکر در قرن هشتم فردی به نام «احمد بن تیمیه حرانی دمشقی» (726ق) بود که در ابتدا آراء و افکار وی به شدت مورد انتقاد علمای معاصر خود قرار گرفت و دیری نپائید که افکار وی رو به خاموشی نهاد، ولی در برخی از محافل درسی شاگردانش، چون ابن قیم جوزی(691-751ق) افکار وی هم چون آتشی در زیر خاکستر مطرح بود تا این که بعد از چهار قرن افکار ابن تیمیه توسط فردی به نام محمد بن عبدالوهاب بروز کرد و آتشی در جهان اسلام به پا نمود که امروزه نیز همان افکار را درقالب گروه های سلفی تکفیری می توان دید، از این رو این مقاله با پیوند جریان محمد بن عبدالوهاب و گروه های تکفیری به افکار و اعتقادهای ابن تیمیه و تأثیر پذیری آن ها از وی، در پی منشأ اصلی ترویج جنایت و خشونتهای امروز جهان اسلام است.
بنابراین در ابتدا مهمترین افکار ابن تیمیه را که باعث گسترش خشونت ها شده بررسی و سپس به تأثیرپذیری محمد بن عبدالوهاب و گروههای تکفیری از افکار وی اشاره می کنیم.
ص: 58
تفکر ظاهرگرایانه که از اهل حدیث و در رأس آن احمد بن حنبل آغاز شد، بعدها به وسیله اشاعره ادامه یافت و در قرن هشتم توسط ابن تیمیه با عقاید جدیدی نظیر: «نفی توسل و تکفیر مرتکبین آن، نفی شفاعت و تبرک جستن و...» سازماندهی شد و در قرن های اخیر نیز پیروان ابن تیمیه، چون محمد بن عبدالوهاب و علمای وهابی به انتشار افکار او پرداختند، ابن تیمیه با احیای نقلگرایی و توسعة ظاهرگرایی در یک چهارچوب مشخص، توانست شیوه ای را در مقابل عقل گرایان تشکیل دهد و معرفت شناسی سلفیه را به سمت ظاهرگرایی سوق دهد.
روش ابن تیمیه در باب «معناشناسی صفات خبریة خداوند» که ظاهرگرایی است(1)
باعث شد تا راه برای قائلین به تشبیه و تجسیم هموار شود، به همین سبب امروزه برخی از علمای وهابی بر ظاهرگرایی و تجسیم در صفات خداوند اصرار دارند.(2) وی با محکوم کردن عقل گرایان، فیلسوفان و منطقیین را مشرک می خواند(3) و عقل را فقط یک خدمت گزار در محدوده قرآن و سنت معرفی می کند و اجازه ورود به محدوده دین و فراتر از آن را به صورت مستقل نمی دهد.(4)
اخذ به ظاهرگرائی، منزوی کردن عقل و مخالفت با منطق علاوه بر آثار مخرب فقهی که در طول زمان داشته(5)
موجب ظهور
ص: 59
تصورات خشک و سادهانگارانه(1)
و در عین حال متعصب گرایانه نسبت به فهم دین شده است، و زمینه را برای گسترش جریان های تکفیری به وجود آورد، صالح السریه رهبر گروه جهادی «الفنیة العسکریه»(2) صراحتاً به ظاهرگرایی در آیه های قرآن حتی در آیات متشابه تصریح می کند و روش صحابه را بر همین می داند و تفکر در این آیات را مخصوص کلام علمای عصر حاضر میداند.(3)
و شکری مصطفی(4)
به جهت معنای ظاهری روایات منقول از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که حاکی از کاربرد شمشیر در جنگ بین مومنان و کفار است معتقد به تبعیت از سلف صالح، در امور اعتقادی و نظامی شده است. و با کنایه به ابزارهای جدید جنگی، سعی دارد اثبات کند که بنابر سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مؤمنان باید در جنگ ها از ابزار های ابتدایی استفاده کنند.(5)
و امروزه نیز فرماندهان و مقامات ارشد گروه های تکفیری با سوء استفاده از روش ظاهرگرایی، اشخاص بسیاری را به بهانة دیدن خداوند و رسیدن به بهشت وادار به جهاد میکنند.(6)
ص: 60
این روزها همواره فتواهای شتاب زده و افراطی در مورد کشتار مسلمانان از سوی علمای وهابی صادر می شود و به عنوان احکام اسلام به مسلمانان تلقین می شود. ابن تیمیه یکی از شاخص ترین چهره های سلفی در سده های میانه، رویکرد تقلید ستیزی را سامان بخشید،(1) وی انحصار اجتهاد در ائمه چهار گانه اهل سنت را به علت عدم عصمتشان قبول ندارد و مؤید کلام خود را سخنی از احمد بن حنبل نقل می کند که گفته است: «از من تقلید نکنید، از مالک، شافعی، اوزاعی و ثوری تقلید نکنید، پس یاد بگیرید همان طوری که ما یاد گرفتیم.» از این روی ابن تیمیه هر کسی را به اندازه علمش به احکام مجتهد میداند،(2)
و حتی حکم به تکفیر و قتل کسی می دهد که معتقد باشد، تقلید یکی از ائمه اربعه به طور معین واجب است، و اگر معتقد باشد به وجوب تقلید، ولی نه به طور معین، ابن تیمیه او را مسلمان نمیداند،(3)
محمد بن عبدالوهاب نیز که اجتهاد را «رد الأمر إلی الله و رسوله»(4)
میدانست، با یک گرایش افراطی تری به تقلید ستیزی پرداخت به گونه ای که تقلید کردن را شرک پنداشته و پایه اصلی دین مشرکین معرفی کرد.(5)
وی معتقد بود پیروی از فتاوای علمای مذاهب مختلف، پیروی از آرا و هواهای مختلفی هست که شیطان آن را وضع کرده است.(6)
محمد بن عبدالوهاب در نامة خود به ابن عیسی، فتوا به جواز قتل کسانی که عقیده اهل سنّت و جماعت را دارند می دهد و فقه مصطلح بین مذاهب اسلامی را شرک دانسته و با تمسک به آیه (اتَّخَذُواْ
أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ)، یکی از مصادیقش را
ص: 61
«فقه» تفسیر میکرد و میگفت: «همین فقه است که خداوند آن را شرک نامیده و دنبال کردن آن را «ارباب غیر از خدا» معرفی کرده است».(1) از این روی از نسبت دادن کفر به علمای سایر مذاهب و حتی علمای حنبلی ابایی نداشت.(2)
البانی، در تعلیق خود بر حدیثی در کتاب حافظ منذری (مختصر صحیح مسلم) فقه مذاهب اسلامی، خصوصاً مذهب حنفی را در کنار کتاب تحریفشده انجیل قرار می دهد و هم چنین مقلدین مذاهب دیگر را از دشمنان سنّت میداند.(3)
بنابراین با انفتاح باب اجتهاد و تقلید ستیزی از یک سو وممانعت از عقل گرائی و گرایش به ظاهرگرایی از سویی دیگر باعث شد، تفاسیری جدید از دین در قالب احکام افراطیگری مطرح شود که سیر این رویکرد باعث شده که امروزه بسیاری از گروه های تکفیری به اسم اجرای احکام اسلام برای خود حکم صادر کنند و مرتکب جنایت های فراوانی شوند.
آنچه که باعث تفاوت ادیان و مذاهب با یک دیگر است، اعتقاداتی است که افراد در هر دین و مذهبی به آن پایبند هستند، افراط گرائی دینی یکی از هنجارهای مذهبی است، که بسیاری از افراد را به خود مشغول ساخته و گرایش های متفاوتی را به وجود آورده است، بی شک دین مبین اسلام نیز از این هنجارها مبری نبوده و در همان اوایل ظهور دین اسلام افراط گرائی با شعار «لاحکم الالله» توسط خوارج بروز یافت، و تا به امروزه در قالب ها و گروههای مختلفی ادامه داشته، و امروزه نیز در قالب گروههای جهادی در سرتاسر جهان اسلام شاهد افراطیگری ها و جنایت های آن ها هستیم که مرجع مبانی اعتقادی بر گرفته از مبانی و اعتقادهای ابن تیمیه است.(4)
ص: 62
ابن تیمیه با قرائتی نو از عقاید سلفیه توحید، را به سه قسم توحید ربوبی، عبادی و توحید اسماء و صفات خداوند تقسیم کرد(1)
و با اهمیت دادن به توحید عبادی و تفسیری افراطی از آن، معتقد بود که پیامبران صرفاً برای دعوت به توحید الهی مبعوث شده اند،(2) بنابراین توحید ربوبی به تنهایی مانع از کفر کسی نمی شود.(3) وی با استدلال به این که «مقصود از توحید در اسلام توحید عبادی است و خداوند با کلمه «لااله الاالله» توحید عبادی را قصد کرده»، دو اصل را برای اسلام ثابت می کند 1. تسلیم فقط در برابر خداوند تعالی 2. تسلیم در برابر خداوند باید خالی از هرگونه شرکی باشد.(4) وی با تجسیم خواندن خداوند(5)
و ندادن ملاکی مشخص برای توحید و شرک، و سختگیری در باب استغاثه، توسل و تبرک به غیر خداوند، و قرار دادن آن ها به عنوان یکی از اقسام شرک،(6) راه را برای افراطیگری وهابیون و گروهای جهادی هموار کرد به طوری که ابن عابدین از علمای مشهور حنفی می نویسد:
فرقة وهابیت تمام اهل سنت را کافر دانسته و فقط خودشان را موحد می پندارند و هر کس با اعتقاداتشان مخالف باشد از دیدگاه آنان مشرک و کافر است و به همین علت کشتار اهل سنت و علمای آن ها را مباح دانستهاند.(7)
در کتاب کشف الشبهات محمد بن عبدالوهاب، همان کلمات و استدلال های ابن تیمیه مورد توجه قرار گرفته، و معتقد است مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قائل به توحید ربوبی بودند ولی چون در توحید عبادی منحرف شده بودند و از بت ها استمداد می طلبیدند،
ص: 63
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمارسال شد تا آن ها را از شرک عبادی نجات دهد و با مشرکان بجنگد، بنابراین اگر کسی در این زمان نیز قائل به توحید ربوبی باشد، ولی اگر در توحید عبادی دچار شرک شود کافر است، و از این نکته چنین استفاده می کنند: «پس کسانی که از قبور و اموات، تبرک، شفاعت و توسل جویند مشرک و کافرند، چرا که در توحید عبادی دچار شرک شده اند.(1)
افراطی گری در تکفیر و مشرک خواندن مسلمانان چنان در سخنان وی تصریح شده که بارها حسن بن فرحان مالکی در کتاب «داعیة و لیس نبیاً»، بر این نکته اشاره کرده و میگوید:
شایسته نیست این همه خطا مرتکب شویم، تا روا بودن جنگ با مسلمانانِ اهل رکوع وسجود را اثبات کنیم، با این ادعا که آن ها از هر جهت همانند کفاری هستند که همة آن ها اهل نماز، حج، صدقه و ذکر خدا بودند. آن گاه کشتار مسلمانان را در جنگ با آنان با جنگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باکفار یکسان بدانیم!(2)
و در جواب از ابن عبدالوهاب می گوید: خداوند شیخ را عفو فرماید، چرا که این عبارت، دلالت بر تکفیر آشکار تمام یا بسیاری از علمای عصر اوست. اگر منظور او همة کسانی باشد که واژة اعتقاد را در کتاب های اعتقادی به کار می برند، او تمام علمای عصر خود را تکفیر کرده است و چنانچه منظور او اعتقاد به باور خاصی باشد مانند «عقیده صوفیه»، برخی از علما را، بدون توجه به تأویل های آنان کافر دانسته است با وجود این که تأویل، یکی ازموانع بزرگ تکفیر به شمار می رود.(3)
امروزه نیز تفکرات افراطی را در سخنان برخی از علمای سلفیه جهادی شاهدیم. در استفتائی که از ابومحمد مقدسی دربارة استغاثه و توسل میشود وی با اشاره به مسئله توحید و آیات مربوط به آن فتوا به شرک اکبر بودن توسل و زیارت میدهد و معتقدین
ص: 64
به آن را از اسلام خارج میشمارد،(1)
ابو مصعب زرقاوی رهبر القاعدة عراق تمام این زیارات و توسلات را جزئی از طاغوت می خواند و آن را مستند به کلام ابن تیمیه می کند،(2)
او میگوید: «اگر کسی مردم عوام رافضه را مثل مردم عوام اهل سنت بخواند این ظلم به عوام اهل سنت است، چرا که اصل توحید بین این دو گروه متفاوت است، رافضه به حسین علیه السلام و آل البیت استغاثه می کنند و عزاداری و مرثیه خوانی می کنند و قائل به عصمت آن هایند و این ها همه شرکیاتی است که بخشیده نمیشود و جهل آن ها نمیتواند عذری برای آن ها باشد.(3)
از اساسی ترین مفاهیمی که باعث ترویج خشونتها در جهان اسلام شد مفهوم «تکفیر» است که آثار فراوانی بر آن مترتب است از این رو کتاب ها و مقاله های زیادی نگاشته شده است، ولی آنچه که به اختصار در این جا ذکر می شود، تأثیرپذیری گروه های جهادی و افراطی سلفی گری از تفکر تکفیر است. بررسی منشأ این تفکر و علل ترویج آن در میان افراطی گران سلفی میتواند گام مهمی در عرصة گسترش جنایت های امروز جهان اسلام باشد.
بررسی ها نشان می دهد منشأ این تفکر، گرچه به دوران صدر اسلام باز می گردد، ولی هر چه از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فاصله می گیریم این مسئله به شکل گستردهتری ادامه داشته و موجب ایجاد فرقههای گوناگونی شده است، شاید اسف بارترین نمونة تکفیر در صدر اسلام، تکفیر امیرمومنان علی بن ابیطالب علیه السلام باشد که توسط خوارج انجام گرفت که از آن ها به عنوان یک گروه افراطی، تکفیری یاد میکنند،(4)
ولی آنچه که امروز
ص: 65
باعث تشکیل گروه های تکفیری شده است، تفکرات افراطی خوارج نیست که وهابیان امروزه خود را مبری از آن ها میدانند،(1)
بلکه افکاری برگرفته از تفکرات ابن تیمیه می باشد. از این رو افکار ابن تیمیه به عنوان منشاء فکری گروه های سلفی و اعمال ابن عبدالوهاب به عنوان الگوی عملی گروه های افراطی سلفی و وهابی قرار گرفت. افکار برخی از روشن فکران عصر حاضر، چون سیدقطب و ابوالاعلی مودودی را نمی توان نادیده گرفت، ولی مهم در این مقاله تأثیرگذاری افکار تکفیری ابن تیمیه است که بدون شک بسیاری از روشن فکران و افراطیون عصر حاضر متأثر از آن بودهاند، هر چند برخی از علمای وهابی، امروزه در پی اثبات عدم تکفیر از جانب ابن تیمیه شدهاند،(2) ولی شواهدی که در کتاب های ابن تیمیه هست خلاف این مطلب را میرساند، چرا که با توجه به مبانی روش شناسی وی که بر نقل گرائی و مبانی معرفت شناسیاش بر حدیث گرائی و مخالفت با عقلگرائی پایهگذاری شده است،(3) باعث شده تا مبانی اعتقادی وی در باب توحید منحصر به یک توحید عبادی باشد که بسیاری از اعمال مسلمانان، چون توسل، شفاعت، تبرک و... را شرک بخواند و در یک فتوای افراطی، حکم به قتل و کشتار مسلمانانی بدهد که به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و قبور افراد صالح توسل جستهاند و از آن ها حاجت خواستهاند.(4)
این سیر تفکرات و فتاوای ابن تیمیه باعث موجی از افراطیگری نسبت به تکفیر زائران قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد،(5) به طوری که محمد بن عبدالوهاب به پیروی از وی، تمام مسلمانانی را که به ملائکه و انبیای الهی و صالحان توسل میکنند مشرک و کافر
ص: 66
دانسته و ریختن خونشان را مباح و غارت اموالشان را جایز شمرده است،(1) وی در کتاب کشف الشبهات خود بیش از 24 بار مسلمانان را مشرک خوانده و بالغ بر 25 بار آن ها را کافر، مرتد، منافق، دشمن توحید و.. دانسته است،(2) زینی دحلان در این رابطه می نویسد: «که محمد بن عبد الوهاب مسلمانان را از زمان خود تا ششصد سال قبل کافر می دانسته و تمامی کسانی را که از او تبعیت نمی کردند تکفیر کرده و خونشان را مباح میدانسته است،(3)
در عصر حاضر نیز افرادی، چون عبدالسلام فرج، رهبر گروه افراطی الجهادِ مصر در کتاب الجهاد فریضة غائبه، به صراحت، حکام کشورهای اسلامی و غیر اسلامی را طبق فتوای ابن تیمیه تکفیر کرده(4) و طبق فتوای وی ارتداد حاکمان مسلمان را شدیدتر از غیر مسلمان میداند،(5) در این کتاب بخشی به نام «مجموعه الفتاوی لابن تیمیة تفید فی هذه العصر» وجود دارد، که بسیاری از احکام جهاد و قتال را در این بخش بر طبق فتاوای وی حکم می کنند که این حکایت از تأثیر پذیری نویسنده از افکار ابن تیمیه دارد.
صالح السریه(6)
در رساله الایمان خود به صراحت بهترین عقاید امروز جهان اسلام را اعتقادات ابن تیمه و شاگردانش می داند و در ادامة رسالة خود را بر این اساس بنا می کند.(7)
ص: 67
یکی از مهم ترین عواملی که باعث گسترش جنایت های در میان مسلمانان شد، ایجاد تفرقه میان آن ها و دامن زدن به اختلافات مذهبی و تکفیر کردن مذهب مخالف است. ابن تیمیه با مواضع تندی که علیه شیعیان مخصوصاً در کتاب منهاج السنة خود گرفت و با صدور فتواهایی در این زمینه بی شک توانسته بود برای آیندگانی که در پی بهانه علیه شیعیاناند و آن ها را کافر میدانند، مؤثر باشد.
ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه می گوید: «رافضی ها، بناهای ساخته شده بر قبرها را بزرگ می دارند و در آن اعتکاف می کنند و همان طور که به زیارت خانة خدا می روند به زیارت آن بناها می روند و برخی زیارت این بناها را از حج بزرگ تر می دانند، بلکه معتقدند فردی که نمی تواند به زیارت خانة خدا برود، این بناها را زیارت کند. این نوع از دینداری، دینداری مسیحیت و مشرکان است که عبادت کردن بت ها را به عبادت کردن خداوند برتری می دادند.(1)
و یا می گوید: اهل علم بر اساس روایات و احادیث و اسناد موجود متفق اند، که رافضی ها دروغ گوترین طوایف هستند و دروغ گویی از گذشته درمیان آنان وجود داشته است. شافعی می گفت در میان اهل هوی گروهی را شاهدتر بر دروغ و تزویر از رافضی ها ندیدم.(2)
هم چنین وی فصلی جداگانه به نام «مشابهة الرافضه للیهود والنصاری» قرار داده و آن ها را متهم به غلو و تحریف قرآن و ... می کند(3) آن ها را بدتر از خوارج(4)
و در مقابل مسلمانان و در کنار تاتار و مغولان(5)
ص: 68
می خواند، رافضه را انسان هایی بیعقل و دین می داند.(1)
و در مباحث اعتقادی ایشان را متهم به تجسیم و تعطیل می کند، آن ها را قومی به دور از معارف اهل بیت علیهم السلام دانسته(2) و با این نگاه افراطی به شیعیان و معرفی برخی فرق شیعه، چون نصیریه و اسماعیلیه، به عنوان فرق غالی و کافر(3)
از یک طرف، و از طرفی، قرار دادن تمام فرق شیعه، چون اسماعیلی، اثنی عشری، نصیری، زیدیه در گروه واحدی به اسم رافضه می آورد.(4)
برخی از ادعاهای وی که عقاید شیعه را شرکآمیزتر و بدتر از اسماعیلیه و نصیریه معرفی می کند.(5)
و عالمان شیعی، چون خواجه نصیر طوسی را به عنوان یکی از علمای اسماعیلی مورد تکفیر قرار می دهد،(6)
تمام این عوامل باعث شده که جریانهای تکفیری نتوانند بین فرق شیعه تمایزی قائل شوند و تمام مذاهب شیعه را به اسم رافضه تکفیر کنند و این موج افراطی به حدی بوده که حتی برخی از علمای وهابی به صراحت حکم به تکفیر شیعیان داده اند.(7)
ابن جبرین از علمای وهابی در پاسخ به این که آیا به فقرای شیعه می توان زکات پرداخت کرد؟ شیعیان را کافر دانسته و پرداخت زکات را به آن ها جایز نمیداند(8)
و دعا برای پیروزی حزب الله را حرام دانسته و شیعیان را دشمنان اسلام معرفی می کند.(9)
از شیخ عبدالرحمن براک، مفتی سعودی استفتاء شده: آیا امکان جهاد میان اهل سنت و شیعه وجود دارد؟ وی در پاسخ می گوید: «اگر اهل سنت دارای دولت مقتدری باشند و شیعه برنامه شرک آمیز خود را اظهار کند، در این صورت
ص: 69
بر اهل سنت واجب است که علیه شیعه اعلام جهاد نموده و آنان را به قتل برساند.»(1)
از طرف هیئت علمای کبار عربستان هم از سوی 38 تن از علمای وهابی بیانیهای صادر شد که در آن از اهل سنت دعوت شده بود تا در برابر مخالفان و شیعیان اقدام کنند، که در این بیانیه قتل شیعیان مجاز دانسته شده بود.(2)
منشأ فتاوای تکفیری علیه شیعه را می توان در خصومت و فضایی تفکر بنیامیه و تضعیف روحیه و فضایی امامیه جست وجو کرد، ابن تیمیه عملاً در ترویج این تفکر تلاش بسیاری کرد به طوری که معتقد بود، دولت بنی امیه بهترین حکومت بوده(3)
و بدبختی اسلام از حکومت عباسی بوده، چرا که حکومت عباسی در دست شیعیان و بدعت گذاران بوده است،(4)
وی هم چنین در جایی دیگر نزول آیه: (وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ)(5) را در شأن بنی امیه انکار کرده و این گونه تفسیر را از تحریفات شیعه در قرآن بر شمرده است.(6) وی به گونه ای تنقیص شخصیت حضرت علی علیه السلام و ائمه طاهرین: را نمود که بسیاری از علماء اهل سنت را به واکنش علیه او واداشت،(7)
ابن حجر عسقلانی در کتاب الدرر الکامنه، صراحت دارد که تعدادی از مسلمانان - یعنی اهل سنت، ابن تیمیه را به خاطر جسارت هایی که به امیر المومنین علیه السلام دارد، منافق می دانند،(8)
چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «لا یبغضه إلا منافق».(9) و یا ابن حجر مکی در
ص: 70
کتابی که حتی علیه شیعه نوشته است، وقتی به ابن تیمیه می رسد میگوید: ابن تیمیه کسی است که خداوند او را مخذول و منکوب، گمراه و کور، و ذلیل و بی مقدار کرده است، علمای بزرگ احوال او را بیان کرده و دروغ گفتار او را مشخص کرده اند.(1) در هر صورت تنقیصهای ابن تیمیه نسبت به اهل البیت علیهم السلام و علمای امامیه از یک طرف وتعصب ورزی وی نسبت به بنی امیه و رفع تنقیصهای آنان(2)
از طرف دیگر موجب شد که یک نگاه افراطی همراه با تنفر به شیعه به نام رافضه صورت گیرد؛ به طوری که امروزه کتاب ها و مقالههایی فراوانی به صورت رایگان در دفاع از عثمان بن عفان و در دفاع از ابوسفیان و معاویه و عمرو بن عاص توزیع می شود(3)
و گروهای تکفیری رسما اعلام می کنند که در پی احیاء بنی امیه و انتقام از شیعیان هستند.(4)
مهم ترین عامل گسترش تکفیر در جهان اسلام از زمانی پدید آمد که وارد مسائل سیاسی شده و علما و امرا آن بیشتر برای پیش برد اهداف سیاسی خود استفاده کردند،(5) ابن تیمیه گرچه بیشتر به عنوان یک عالم دینی مطرح است تا یک عالم سیاسی، ولی در عین حال بسیاری از گروه های افراطی سیاسی منهج علمی و عملی وی را به عنوان یک شناسه مطرح کرده اند و حتی برخی از تحلیل گران در بطن افکار تکفیری ابن تیمیه و ابن قیم جوزی، انگیزه های سیاسی را برای مقابله با شیعه دخیل دانسته اند،(6) از جمله موضع گیری های سیاسی ابن تیمیه، در جریان حمله تاتار به شام و فرار مردم دمشق در
ص: 71
سال (702ق)، بود که ابن تیمیه مردم را به جهاد فراخواند.(1)
بعد از شکست تاتارها، ابن تیمیه به اقدامات جدیدی دست زد، از جمله راندن گروهی از شیعه های باطنی نصیری از کوه های اطراف دمشق بود. ابن تیمیه معتقد بود که این گروه های شیعی جاسوسان و حامیان تاتار بوده و در منطقه فساد می کردند ابن تیمیه با گروهی از یارانش به جنگ این گروه های شیعه رفت و تمام افراد مسلح را کشت و درخت های آن منطقه را قطع کرد.(2) ابن تیمیه با بیان این گزاره که «هر کس دعوت را دریافت کرد و نپذیرفت واجب القتل است» و با قرائت آیه های جهاد در راستای آن و تأکید بر فضائل جهاد، قتل کفار و جهاد علیه آنان را جزء اولویتهای نخست رسالت اسلام شمرده است.
از این روی گروه های افراطی برای رسیدن به اهداف و منافع خود در جهت ترویج مواضع خود و نابودی مخالفانش از حربة جهاد استفاده کرده و برای تغذیه افکار مجاهدین و مشروعیت بخشیدن به جنایت های خود از تفکرات ابن تیمیه به عنوان تأیید اصول و مبانی خود استفاده میکنند. و از اعمال وی به عنوان یک الگو بهره می گیرند. ایمن الظواهری در فصل چهارم کتاب التبرئه خود که در باب جهاد و امر به معروف است، ابتدا با استناد به کلام ابن تیمیه، جهاد را زمانی معتبر می داند که به رای اهل خبره در دین و دنیا باشد و در پایان این فصل چنین می نویسد:
من امیدوارم که خواننده این کتاب، کلام ابن تیمیه را در باب جهاد هم بخواند، چرا که وی خودش در عرصه جهاد بوده و مسلمانان را برای جهاد تحریک می کرده و عالمی است که احوال جهاد و مجاهدین را به خوبی درک می کرده و باید متذکر شد که وی با این که بخشی از عمر خود را در زندان بوده ولی اصلاً در مبانیش خللی ایجاد نشده بلکه محکم تر نیز شده تا این که در زندان مرد، پس ابن تیمیه استحقاق یک امام و رهبری که بتوان به او اقتدا کرد را دارد.(3)
ص: 72
ابن تیمیه بعد از واقعه جبل و کسروان، نامهای به ملک ناصر می نویسد و در این نامه بعد از حمد خداوند و تمجید از سلطان می نویسد:
مارقین دو دسته اند: دسته اول اهل فجور و طغیان، ظالمان و متجاوزان و کسانی که از شعائر ایمان خارج شدند... گروه دوم مارقین (از دین خارج شدگان) بدعت گذارند. گمراهان منافق و خارج شدگان از سنت و جماعت، جداشدگان از شریعت و اطاعت سلطان مانند اهل جبل، جرد، کسروان که سلطان با آن ها جنگید و پیروزی سلطان از نعمت های خداوند به او بود. آن ها و امثالشان از بزرگترین مفسدان در امور دین و دنیا هستند، آنان معتقدند که ابوبکر، عمر و عثمان، مسلمانان بدر و بیعت رضوان و همه مهاجران و انصار و تابعین و پیشوایان اسلام و علمای مذاهب چهارگانه و شیوخ اسلام و پادشاهان مسلمانان و سربازانشان و همه مسلمانان کافر و مرتد هستند، حتی از یهود و مسیحیت بدتر هستند، زیرا مرتد بدتر از کافر است به این دلیل اهل فرنگ و مغول ها را بر اهل ایمان و قرآن مقدم می دانند.(1)
وی در ادامه نامه خود می نویسد:
طرفداران این مذهب ملعون مانند اهل جبل عامل و نواحی آن و جزین با آمدن تاتار خوشحال شدند. هنگامی که سپاهیان اسلام از سرزمین مصر حرکت کردند، ذلت و بیچارگی آنان برای همه مسلمانان روشن شد. هنگامی که خداوند اسلام را با آمدن سلطان یاری کرد، برای آنان عزایی بود، این گروه باعث شدند که چنگیزخان به سرزمین های اسلامی حمله کند و هولاکو بر بغداد مسلط شود و تا حلب پیش بیاید، این گروه انواع دشمنی را در حق اسلام و اهل آن مرتکب شده اند. علت همه دشمنی ها این است که معتقدند هر کس با آن ها در گمراهیشان همراه نباشد، کافر و مرتد است. از جمله این اعتقادها این است: «کسی که متعه را حرام بداند کافر است، کسی که ابوبکر، عمر و عثمان را دوست داشته باشد یا از آن ها راضی باشد، کافر است. کسی
ص: 73
که ایمان به منتظر نداشته باشد کافر است، کسی که معتقد باشد خدا را در آخرت می بیند کافر است، کسی که بگوید خداوند بر روی آسمان هاست، کافر است، کسی که به قضا و قدر ایمان داشته باشد، کافر است».(1)
همچنین ابن تیمیه با جایگاهی که به دست آورده بود به اقداماتی دست میزد که در اصل وظیفه حکومت بود. او در سال (669ق) به همراه تعدادی از یارانش به خانه ها می رفتند و تمام ظرف ها را شکسته و شراب ها را می ریختند و صاحبان خانه ها را سرزنش یا دستگیر میکردند. این کار او با استقبال مردم مواجه شد، چرا که تصور می کردند حکم قرآن اجرا شده و زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حال بازگشت است.(2)
همچنین ابن تیمیه همراه با عده ای از یارانش در ماه رجب سال (704ق) صخره ای را که در کنار رود قلوط بود و مردم بدان نذر میکردند قطع کرد.(3)
استفاده از احکام تکفیر و جهاد برای پیشبرد منافع سیاسی، منجر به یک مدل افراط گرایی و راهبردی شد که اوج این تفکر در قرن دوازدهم توسط محمد بن عبدالوهاب در جزیرة العرب رخ داد، وی در سال 1158ق زمانی که امیر درعیه - محمد بن سعود - با وی بیعت نمود و متعهد شدند که با یکدیگر توحید وهابی را در جزیرة العرب گسترش دهند،(4)
و در اولین اقدام به تخریب قبور از جمله قبر زید بن خطاب پرداختند(5) و با تسلط بر مکه محل تولد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را و قبر و بارگاه حضرت خدیجه
ص: 74
و بسیاری از صحابه و بزرگان دین را با خاک یکسان کردند(1) و یا مرتکب جنایت های هولناکی در سرزمینهای مسلمان از جمله احساء و طائف و نجف و کربلاء و... شدند.(2)
نگاه ابن تیمیه به شیعه و فرقههای آن به عنوان یک رافضی که دارای اعتقاداتی مخالف با اهل سنت و دارای رویکردی منفعلانه و همراه با دشمنان اسلام است، باعث شده امروزه آتش اختلافات بین مذاهب اسلامی بالا بگیرد و به عنوان یک راهبرد سیاسی برای رسیدن به اهداف پلید خود در محافل غربی مطرح باشد، ایمن الظواهری رهبر القاعده در مجلة نشرة الانصار طی مقالهای مواضع خود را در قبال ایران و شیعیان بیان می کند و همان سخنان ابن تیمیه را یک بار دیگر تکرار می کند و می گوید: ما با شیعیان و مردم ایران از نظر اعتقادات با هم اختلافاتی داریم، آن ها ابوبکر و عمر و صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سب می کنند و قائل به تحریف قرآن هستند و برای ائمه خود عصمت قائلند و به مهدی آخر الزمانی معتقدند که رجعت خواهد کرد که اگر کسی چنین اعتقاداتی داشته باشد مرتد است مگر این که جاهل بوده باشد.(3)
و یا ابومصعب زرقاوی(4)
که مواضعی خشونت آمیز تر علیه شیعه نسبت به دیگر رهبران القاعده داشت به طوری که اولویت جنگ را در ابتداء با آن ها میدانست،(5) نوشته های وی به روشنی بر این امر گواهی می دهد که در تکفیر کردن مسلمان مخصوصاً شیعیان متأثر از ابن تیمیه بوده وی در کتاب الکلماة المضیئه، با سوءظنی که به شیعیان دارد معتقد است که پشت تمام تحرکات آمریکائی که در منطقه وجود دارد رافضه هم دست دارد، به طوری که می خواهند حکومت خود را از ایران به سمت عراق
ص: 75
و سوریه و سپس کشورهای خلیج فارس ادامه دهند، از این روی وی رافضیان را آدم های منافق می خواند و آن ها را منطبق با آیة (هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یؤْفَکُونَ)(1) میداند و آن ها را تکفیر میکند و در تأیید کلام خود سخن ابن تیمیه را ذکر میکند و می گوید:
ابن تیمیه چه خوب حال این رافضه را توصیف کرده که آن ها کفار را علیه مسلمین یاری میکنند و کمک آن ها به مغول ها باعث خروج چنگیزخان شد و هلاکو خان توانست به کشورهای مسلمان عراق و سوریه برسد، به همین خاطر بود که توانستند لشکر مسلمانان را غارت کنند و...قلبهای مغولان بسیار سخت بود و بر هیچ کسی رحم نمی کردند و مهمترین عبادتشان لعن مسلمین و اولیاء الله بود و بزرگ ترین اصل برای آن ها لعن و تکفیر و سب حاکمان اسلام، خلفای راشدین و علماء اسلام بود... و رافضه هم این مغولها و دولتشان را دوست دارند، چرا که آن ها به وسیلة همین مغولها عزت خودشان را به دست آوردند لذا به آن ها کمک می کردند و مسلمانان را میکشتند و حریم ها را میشکستند...و زمانی که مسلمان ها بر مشرکین و نصاری غلبه پیدا میکردند این روز برای رافضی ها روز غصه و اندوه بود ولی زمانی که آن ها بر مسلمین پیروز شدند این روز روز عید و خوشحالی برای آن ها بوده است.(2)
ابومصعب با اظهار تعجب از این عبارتها می گوید:
سبحان الله، مثل این که ابن تیمیه از عالم غیب خبر می داده و به اوضاع عصر حاضر اشراف داشته، لذا آن ها را توصیف کرده و به ما خبر داده، بنابراین راه برای ما روشن گردیده، چرا که باطن این قوم برای ما ظاهر شده است.(3)
ص: 76
ابن تیمیه میگوید: به همین خاطر عامه مردم بدترین احساس را نسبت به آن ها دارند و جنگیدن با آن ها سزاوارتر است تا با خوارج، لذا بین مردم شایع شده که رافضه اهل بدعتاند و ضد اهل سنت، چرا که دشمنی آن ها با سنت رسول خدا و شریعت اسلام ظاهرتر است.(1)
وی سخنان بسیاری از ابن تیمیه نقل کرده که حاکی از تأثیرپذیری وی دارد.(2)
حتی گروه های تروریستی و افراطی داعش و یا جبهة النصره متأثر از همین گونه تفکرات هستند، در رسالها ی به نام دولة البغدادی - الواقع و الحکم الشرعی که منسوب به گروه حکومت داعش هست، گروه های حکومتی را به چند قسم تقسیم کرده و مخالفان خودشان را تکفیر میکنند و خون و مالشان را مباح میکنند که در این صورت گروه های جیش المجاهدین و لواء التوحید و أحرارالشام و جبهه النصره کافر میشوند. در این رساله که گروههای مخالف خود را محکوم به افراطی گری میکند آمده که آن ها قضیه تکفیر را با شبهه افکنی و ظن و گمان، بدون هیچ بینة معتبری بیان میکنند و بسیاری از سربازان هم از آن ها اطاعت میکنند و مسلمین را میکشند همان طوری که کفار را می کشند و اعلام می کنند که به آن ها امتیاز میدهند که در کشتن آن ها اخلاق جنگ را مراعات نکنند و اسیران و زنان و بچهها و... را حتی با عملیات های انتحاری بکشند، آن ها همان خوارجیاند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود که از مشکلات این قوم این است که قرآن میخوانند ولی صدای آن از دهانشان بیشتر نمیرود، آن ها مسلمانان را میکشند و بتپرستان را دعوت میکنند... اگر آن ها را درک میکردم آن ها را هم چون قوم عاد میکشتم،(3)
و ما می بینیم که مصلحت شرعی برای ما تعیین میکند که این خوارجی که با مجاهدین ما جنگ می کنند باید با آن ها بجنگیم، چرا که آن ها زمین های
ص: 77
آزاد را به فساد میکشند و از کسانی که ضد بشار اسد هستند انتقام میگیرند و ثمرات و نتایج جهاد ما را در سوریه از بین می برند.(1)
گزارشی که خبرنگار الحیاة(2) از عقاید رهبران گروههای تکفیری انتشار کرده به وضوح این خشم افراطی دیده می شود، که باعث شده به آسانی مخالفان خود به ویژه شیعیان را کافر بخوانند و خون و مال و ناموسشان را مباح اعلام کنند، در حالی که هیچ یک از آن ها صلاحیت صدور حکم تکفیر را ندارند.
ابن تیمیه نه تنها به عنوان یک عالم دینی بلکه به عنوان یک رهبر سیاسی توانست نقش بسزایی در وقایع جهان اسلام به ویژه در یک سدة اخیر داشته باشد، وی با سازماندهی برخی از مبانی سلفیه هم چون انفتاح باب اجتهاد و ترویج ظاهرگرایی و مخالفت با عقل و منطق و با سخت گیری در برخی از معارف اعتقادی سلف هم چون توحید و شرک و منحصر کردن توحید در توحید عبادی و گسترش دایره تکفیر و ارتباط آن با سیاست و با یک رویکرد منفعلانه نسبت به شیعه باعث شد که خشونت های جهان اسلام به سمت اختلاف های مذهبی برای تأمین منافع سیاسی حرکت کند، از این روی امروزه شاهد بسیاری از جنایت ها به اسم اسلام در مناطق مختلفی از جهان اسلام هم چون سوریه، عراق، افغانستان، پاکستان، بحرین و... هستیم.
ص: 78
1.ابن ابی عاصم، السنة، تحقیق محمد ناصر الدین البانی، چاپ اول: المکتب الإسلامی، بیروت 1400ق.
2.ابن بشر نجدی، عثمان، عنوان المجد فی تاریخ نجد، دارالحبیب، ریاض1420ق.
3.ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، اقامة الدلیل علی ابطال التحلیل، برگرفته از نرم افزار مکتبة الشامله.
4.------------------------------- ، اقتضاء الصراط المستقیم لمخالفة أصحاب الجحیم، تحقیق ناصر عبدالکریم العقل، چاپ هفتم: دار عالم الکتب، بیروت 1419ق.
5.------------------------------- ، الاستقامة، نشر دانشگاه محمد بن سعود، مدینه 1403ق.
6.------------------------------- ، الرد علی البکری، تحقیق: محمد علی عجال، مکتبة الغرباء الأثریة، مدینه 1417ق.
7.------------------------------- ، الرد علی المنطقیین، دارالمعرفة، بیروت [بیتا].
8.------------------------------- ، الصفدیه، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ دوم: نشر ابن تیمیة، مصر 1406ق.
9.------------------------------- ، درء تعارض العقل والنقل، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ دوم: انتشارات جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، عربستان 1411ق.
10.------------------------------- ، رساله التدمریه، العبیکان، ریاض 1421ق.
11.------------------------------- ، زیارة القبور و الإستنجاد بالمقبور، دارطیبة، ریاض [بیتا].
12.------------------------------- ، عقیدة الاصفهانیه، المکتبة العصریة، بیروت 1425ق.
13.------------------------------- ، فتوی الحمویه الکبری، تحقیق حمد بن عبدالمحسن تویجری، دارالصمیعی، ریاض [بیتا].
14.------------------------------- ، مجموع فتاوی و رسائل، مجمع ملک فهد، عربستان 1995م.
15.------------------------------- ، مجموعة الرسائل و المسائل، نشر تراث العربی [بی تا، بی جا].
16.------------------------------- ، منهاج السنّة النبویة، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، 1406ق /1986م [بی جا].
17.ابن جبرین، اللؤلؤ المکین من فتاوی، عربستان، ریاض [بی تا، بینا].
18.ابن حجر هیتمی مکی، أحمد شهاب الدین، الفتاوی الحدیثة، دارالفکر [بیجا، بی تا].
19.ابن حنبل شیبانی، احمد بن محمّد، مسند احمد بن حنبل، تحقیق شعیب الأرنؤوط و عادل مرشد و دیگران، چاپ اول: مؤسسة الرسالة، بیروت 1421ق.
20.ابن رجب حنبلی، عبد الرحمن بن احمد، فتح الباری شرح صحیح البخاری، چاپ اوّل: مکتبة الغرباء الأثریة، مدینه 1417ق.
ص: 79
21.ابن عبدالوهاب، محمد، الرسائل الشخصیه، دانشگاه محمد بن سعود، ریاض عربستان [بیتا].
22.----------------------- ، کشف الشبهات، دارالقلم، بیروت [بی تا].
23.----------------------- ، کشف الشبهات، وزارة الشؤون الإسلامیة و الأوقاف و الدعوة و الإرشاد، عربستان 1418ق.
24.----------------------- ، مجموعة رسائل فی التوحید والإیمان، تحقیق اسماعیل بن محمد انصاری، دانشگاه محمد بن سعود، ریاض [بی تا].
25.ابن عثیمین، محمد صالح، مجموع فتاوی بن عثیمین، دارالوطن، عربستان 1413ق.
26.ابنکثیر، البدایة و النهایة، دارالفکر، بیروت 1407ق.
27.ابوالعلا، راشد، ضوابط تکفیر المعین عند ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب وعلماء نجد، ریاض1425ق [بینا].
28.ابوزهره، محمد، ابن تیمیه حیاتة و عصره؛ آراؤه و فقهه، دارالفکر العربی، قاهره 1991م.
29.اسماعیلی، حمید رضا، القاعده از پندار تا پدیدار، اندیشه سازان نور، تهران 1386.
30.آلوسی، محمود، تاریخ النجد، مدبولی، قاهره، [بیتا].
31.امین، محسن، کشف الارتیاب فی اتباع محمّد بن عبدالوهاب، تحقیق حسن الامین، چاپ دوم، 1382ق. [بینا، بی جا].
32.انصاری اسماعیل و دیگران، مجموع مؤلّفات الشیخ محمّد بن الوهاب، دانشگاه محمد بن سعود، ریاض، [بیتا].
33.ایمن الظواهری، محمد ربیع، التبرئه، [بینا، بی جا، بیتا].
34.برقاوی، عاصم بن محمد بن طاهر، مجموع استفتاءات، ابو محمد مقدسی، [بینا، بیتا].
35.رساله دوله البغدادی - الواقع و الحکم الشرعی، الجبهة الاسلامیة - المجلس الشرعی، 1435ق [بی نا، بیجا].
36.رفعت، سید احمد، النبی المسلح، کانون الثانی،1991م [بی جا].
37.زرقاوی، ابومصعب، الکلمات المضیئة، شبکه البراق الاسلامیه، 1427ق [بیجا].
38.زینی دحلان، الدررالسنیه فی الرد علی الوهابیه، [بینا، بیجا، بیتا].
39.سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، مؤسسه نشر إسلامی جامعه مدرّسین، قم [بیتا].
40.سقاف، حسن بن علی، السلفیة الوهابیة أفکارها الاساسیه و جذورها التاریخیه، دارالامام النووی، عمان 1423ق.
41.شوکانی، محمد بن علی بن محمد بن عبدالله، القول المفید فی أدلة الاجتهاد والتقلید، دارالقلم، کویت 1396.
ص: 80
42.صالح السریه، رسالة الایمان، برگرفته از آدرس الکترونیکی: http://www.elismaily.tv
43.صائب، عبدالحمید، ابن تیمیه حیاته عقایده، چاپ دوم: مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامی، قم 1426ق.
44.طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم 1374.
45.طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران 1372.
46.عبدالاله بلقزیز، الاسلام و السیاسه، چاپ دوم: دارالبیضاء، مغرب 2008م.
47.عبدالرحمن بن محمد بن قاسم، الدرر السنیة فی الأجوبة النجدیة، 1417ق/1996م [بینا، بی جا].
48.عبدالسلام فرج، محمد، جهاد فریضه غائبه، [بینا، بیتا].
49.عبدالعزیز الشبل، علی، التنبیه علی المخالفات العقدیة فی فتح الباری، دارالوطن، [بیتا].
50.عبدالله بن سلیمان، محمد، دعوة الشیخ محمد بن عبد الوهاب وأثرها فی العالم الإسلامی، ناشر وزارت اوقاف اسلامی، عربستان 1422ق.
51.عصام العماد، یحیی، گفت و گوی بی ستیز، دارالغدیر، قم 1386.
52.--------------------- ، نقد الشیخ محمد بن عبد الوهاب من الداخل، نشر اجتهاد، قم 2008م.
53.قصیمی، عبدالله بن علی، الصراع بین الاسلام والوثنیه، 1427 [بینا، بیجا].
54.مالکی، حسن بن فرحان، داعیة و لیس نبیا، دارالرازی، اردن 2004م.
55.مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامیة، تهران 1374.
56.موسی، محمد یوسف، اعلام العرب، الموسسة المصریة العامة للتالیف و الترجمة و الطباعة و النشر، مصر [بیتا].
57.نووی، یحیی بن شرف، المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج، چاپ دوم: دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1392ق.
58.نیشابوری، مسلم بن حجّاج، المسند الصحیح المختصر بنقل العدل عن العدل إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
59.www.rajanews.com
60.www.tawhed.ws
61.www.old.ido.ir//a.aspx?a=1385100205
62.www. shamela.ws
63.http://www.elismaily.tv
64.http://www.shia-leaders.com
65.http://www.farsnews.com
66.http://www.mashreghnews.ir
ص: 81
ص: 82
احمد کوثری (باغچقی)(1)
وهابیان برای دست یافتن به جایگاه فرماندهی در اسلام و تملک حرم مکه و مدینه، نیاز شدیدی به پشتوانه مالی داشتند. آن ها عراق و عتبات مقدسه را بهترین مکان برای به دست آوردن ثروت تشخیص دادند، زیرا شاهان شیعه ایرانی، خصوصاً نادرشاه افشار به این مکان ها بسیار توجه داشتند و در آن ها سرمایه گذاری فراوان می کردند. بنابراین، با تکیه بر حکمی که از «محمد بن عبدالوهاب» برای تخریب اماکن مقدسه در دست داشتند، حمله به نجف و کربلا و غارتگری این مکان ها را در پیش گرفتند که در کربلا، علاوه بر هتک حرمت حرم سبط پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، به غارت اموال حرم و مردم شهر و هتک ناموس زنان و کشتارهای وحشیانه ای روی آوردند. آنان در حمله به نجف اشرف - با وجود حمله های متعدد به این شهر - کاری از پیش نبردند. در مقاله حاضر، به شرح جنایت های وهابیان در این دو شهر مقدس مسلمانان جهان پرداخته می شود.
کلیدواژگان: جنایت های وهابیت، حمله به کربلا، حمله به نجف، قتل و غارت وهابیت، تخریب اماکن مقدس.
ص: 83
سعودیان وهابی، در پایان مراسم حج در سال 1214ق، با توجه به درگیری هایی که دامن گیر دولت عثمانی شده و قدرت آنان را تضعیف کرده بود، به فکر افتادند که مسیر فتوحات خود را به خارج از شبه جزیره عربستان گسترش دهند. آن ها در این مسیر، عراق را بهترین مکان برای تهاجم ها و غارتگری خود یافتند، زیرا در این کشور، عتباتی سرشار از طلاها و اموال گوناگون وجود داشت. عتبات مقدس عراق، علاوه بر کمک های فراوان مردمی، ثروت های زیادی نیز داشت که از عهد نادرشاه جهت ساخت و نگه داری این مکان ها و طلااندازی گنبد، مناره ها و ایوان ها هزینه شده بود(1)
و در دوره پس از او نیز، هدایای گران بهای شاهان زندیه(2) و قاجار(3)
به این مکان ها تعلق یافته بود. این ثروت ها توجه سعودیان وهابی را به این مکان های مقدس جلب کرد تا با غارت آن ها، پایه های نوپای حکومت خود را قدرت بخشند. بدین ترتیب، یکی از مورخان مدافع وهابیت نیز در شرح علل حمله وهابیت به عتبات مقدسه (کربلا) نقل کرده است:
سعود بن عبدالعزیز می خواست که با به چنگ آوردن اموال عتبات عراق (کربلا)، سپاهش را تقویت کند تا بتواند مالک حرم مکه و مدینه هم بشود و حکومت خود را بدین وسیله در جهان اسلام گسترش دهد.(4)
از جنبه دیگر، انهدام گنبد و بارگاه «تربت حسینی» و «علوی» هم احساسات مذهبی شاخه وهابی این مجموعه را تسکین می داد.(5)
آنان که توانسته بودند با تکیه به آموزه های شیخ محمد بن عبدالوهاب، برای حمله به بقاع شریف و تخریب ابینه آن ها، چه در
ص: 84
کربلا و نجف و چه در مکه و مدینه، مجوز شرعی به دست آورند(1)، تهاجم های خود را به عراق و خصوصاً شهرهای کربلا و نجف آغاز کردند و هرچند در نجف اشرف به توفیقی دست نیافتند، اما در حمله به کربلای معلا، جنایت های بی نظیری در کارنامه خود ثبت نمودند.
البته در این بین نباید از بی تدبیری و حمایت های دولت عثمانی از سعودیان برای تبدیل بحران وهابی- عثمانی به بحران وهابی - شیعی به سادگی عبور کرد و عوامل بیرونی، مانند مشورت های رسمی دولت بریتانیا با امرای سعودی نجد و تفاهم های بین آنان را نیز نباید فراموش کرد.(2)
با این مقدمه به سراغ بررسی جنایت های وهابیان در کربلا و نجف می رویم.
عملیات تهاجم وهابیان به کربلا در دوران حکومت عبدالعزیز با لشکری که وی از نقاط مختلف نجد و نواحی آن پدید آورده بود،(3)
به فرماندهی پسرش سعودی (که مادرش دختر محمد بن عبدالوهاب بود)(4) در سال 1216ق(5)/1801(6)
یا 1802م،(7)
رخ داد. این حادثه، اوج حضور نظامی وهابیان در عتبات مقدسه عراق بود.(8)
برخی از مورخان،
ص: 85
این حمله نظامی را در هجده ذی حجه ذکر کرده اند؛ یعنی روز عید غدیر(1) که مردم کربلا برای زیارت مرقد مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام به نجف اشرف رفته بودند و شهر کربلا تقریباً خالی از سکنه بوده است و فقط افراد ضعیف و سال خورده باقی مانده بودند،(2)
اما برخی دیگر این حادثه را در ذی قعده(3)
همان سال ذکر کرده اند.
ایلکس فاسیلیف، مستشرق روس تبار، در مورد اختلاف مورخان در خصوص تاریخ دقیق حمله وهابیان به کربلا می نویسد:
حادثه کربلا: امرای درعیه، استیلای بر کربلا را اختیار کردند. کربلا از عتبات مقدس شیعه است که آن ها (وهابیان) از این عتبات کراهت دارند، خصوصاً در کربلا، سبط نبی محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و وهابیان در آذر - نیسان (مارس - آبریل) سال 1802 م به آن جا حمله کردند. مستشرقان اروپایی، حادثه هجوم به کربلا را در نیسان 1801 م بیان کرده اند. وقتی که به مصادر نجد آن ها مراجعه می کنیم، ج. روسو، ول. کورانسیز، بورکهالت و وف. منجین این تاریخ را ذکر کرده اند، اما وقتی به مراجع تاریخی - عربی رجوع می کنیم و حتی از اروپایی ها، فیلبی هم تاریخ آذر - نیسان 1802 م را نقل کرده اند و اساس اعتماد این تاریخ، نقل ابن بشر است. ابن سند و ج.رایمون و مجلة المنوعات الادبیة و جمیع مصادر نزدیک زمان حادثه کربلا هم این تاریخ را تأیید می کنند. هم چنین سفیر روسیه در آستانه نیز از شهودی که از عراق برایش رسیده این تاریخ را بیان کرده است، که بعید می باشد شخصی
ص: 86
در عراق زندگی کند و سال را اشتباه کند، به خصوص این حادثه مهم را...(1)
وهابیان در این حمله، جنایت های فراوانی مرتکب شدند که دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد، به نحوی که حتی مستشرقان هم از آن با نام «جنایت ها» یاد کرده اند. در این باره، مستشرقی فرانسوی که پس از این حادثه از کربلا عبور کرده است، می گوید:
ما بعد از چندی از حادثه ضریح امام حسین علیه السلام به کربلا وارد شدیم که آثار قساوت قلب و تعصب وهابی ها، نمایان بود معروف بود که در این شهر، ثروت های فراوانی وجود داشته است که قابل شمارش نبودند. چه بسا گفته شده است که حتی نمونه آن گنج ها را پادشاه ایران هم نداشت، زیرا در ضریح امام حسین علیه السلام ، طی سال های طولانی، هدایایی از طلا و نقره و سنگ های قیمتی و تحفه های نادر آورده می شد... و حتی تیمور لنگ هم از اهانت و دستبرد به حضرت چشم پوشی کرد... ولی وهابیان [علاوه بر غارت حرم] اموال مردم را هم تصاحب کردند.(2)
هم چنین، مستشرق روسی با ذکر مطلب بالا ادامه می دهد:
در 20 نیسان سال 1802م م، دوازده هزار وهابی بر ضریح امام حسین علیه السلام حمله کردند و بعد از این که غنائم بی شماری به دست آوردند، اموال مردم را به آتش کشیدند و با شمشیر از بین بردند و بر پیران و کودکان و زنان هم شمشیر کشیدند. قساوت های آنان پایان پذیر نبود؛ تا جایی که از خون کشته ها نهرها جاری شد... و بیشتر از چهارهزار نفر را کشتند... و نقل شده است که دستبردهای خود را بر بیش از چهارهزار شتر بار کردند. بعد از دستبرد و کشتار مردم، به تخریب ضریح امام علیه السلام پرداختند و آن جا را پر از اقذار و خون ها
ص: 87
کردند و منبرها و قبه ها را ویران نمودند. تاریخ نگاران به این صورت، تقریباً حمله به کربلا را ذکر کرده اند... .(1)
لویس دوکورانسی نیز می نویسد:
...وهابیان بی آن که مقاومتی جدی در برابرشان صورت گیرد، به سهولت وارد شهر کربلا شدند. پس بی محابا و عمداً به قتل پرداختند تا جایی که شکم های زنان باردار را می شکافتند که چرا در شهر باقی مانده اند.(2)
این اعمال ننگین سعود، نه تنها شیعیان، بلکه تمام جهانیان را به جنبش در آورد و باعث شد که مردم از هر سو علیه وهابی ها قیام کنند و این نوع اعتراض ها، ضربه ای سنگین برای دولت سعودی بود.(3)
سرانجام، عبدالعزیز که صادر کننده دستور حمله به کربلا بود، در سال 1218 ق به دست مردی شیعه به قصد انتقام جسارت هایی که به ضریح مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام کرده بود، کشته شد. فیلبی در تاریخ خود می نویسد:
این مرد در لباس و شکل درویش ها وارد شهر درعیه شد و چند روزی در آن جا ماند. او هر روز پشت سر عبدالعزیز نماز جماعت می خواند. روزی ناگهان خود را روی عبدالعزیز انداخت و با کارد شکم او را هدف قرار داد و او را به هلاکت رساند.(4)
جنایت های وهابیان در کربلا به صورت های مختلفی است؛ از جمله تخریب اماکن مقدس و مورد احترام مسلمانان، قتل و کشتار مردم، سرقت و راهزنی اموال، هتک ناموس و... . در ادامه به جزئیات این جنایت ها پرداخته می شود:
وهابیان با هدف تخریب قبه های آل رسول صلی الله علیه و آله و سلم و خصوصاً قبه امام حسین علیه السلام و
ص: 88
غارت ذخایر آنان وارد کربلا شدند که به این اهداف هم رسیدند.(1) ابن بشر، تاریخ نگار مورد احترام وهابیان، در تاریخ نجد خود ذیل حوادث سال 1204 ق، نامه ای از محمد بن عبدالوهاب به علمای مکه می دهد که در آن پیشوای وهابیان، رسماً مجوز شرعی تخریب مکان های متبرکه و قبرهای صالحان را صادر کرده است.(2) وی ذیل حوادث سال 1216ق، حمله وهابی ها را چنین توصیف می کند:
درسال 1216 ق، عبدالعزیز بن محمد، سپاهی از اهل نجد و اطراف آن و جنوب و حجاز و تهامه و غیره به فرماندهی سعود (فرزندش) تجهیز کرد و به سمت کربلا و اهل شهر حسین علیه السلام فرستاد. این قضیه در ذی قعده بود. مسلمانان با زور وارد کربلا شدند و غالب اهل شهر را که در بازارها و منازل یافتند، به قتل رساندند و قبه ای را که گفته می شد قبر حسین علیه السلام است، ویران کردند و آنچه در قبّه و غیر قبّه دیدند و ضریحی را که بر روی قبر قرار داشت و جنسش از زمرد و یاقوت و جواهر بود و هر چه در شهر وجود داشت، از اموال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و کتاب های گران قیمت و غیره را غارت کردند، به قدری که قابل شمارش نیست. نزدیک ظهر از کربلا با همه آن اموال خارج شدند، در حالی که دو هزار مرد را کشته بودند. سپس سعود بر چشمه معروف به ابیض، این غنائم را تقسیم کرد. البته یک پنجم آن را خود برداشت.(3)
فیلبی، دیگر مورخ مورد اعتماد وهابیان هم در تاریخ نجد خود می نویسد: «...ضریح حسین علیه السلام را تخریب کردند... .»(4)
لویس دکورانسی در این باره می نویسد: «مسجد، مأذنه ها و قبّة حرم را که از طلای خالص بود، خراب کردند… .»(5)
ص: 89
براساس گزارش مقامات دیپلماتیک روسیه، پس از تخریب مناره ها و گنبد، (1) مهاجمان درهای صحن را شکستند و سپس وارد رواق و روضه شدند و آجرهای طلا را از گنبد به سرقت بردند. هم چنین ضریح و صندوق مقدس روی تربت را شکستند و همه طلاها، نقره ها و اشیای گران قیمت را تاراج کردند.(2)
هتک حرمت ها فراتر از این هم رفت، به طوری که ساکنان عراق که از این ماجرا آگاه ترند، می گویند:
وهابیان با اسب های خود وارد صحن شریف شدند(3) و صندوق قبر حبیب بن مظاهر را که از چوب بود، شکستند و سوزاندند و با آن در ایوان طرف قبله حرم، قهوه درست کردند…(4) و بعد از کشتار مردم، حرم مطهر را پر از اقذار و خون ها کردند.»(5)
در این جا جالب است به نکته ای مهم که بین برخی مورخان وهابی دیده می شود، اشاره کنیم: آنان برای توجیه جنایت های وهابیان از هیچ عملی دریغ نمی ورزند، تا جایی که حتی برای سرپوش گذاشتن بر جنایت هایشان، انتساب قبر و قبّه شریف امام
ص: 90
حسین علیه السلام را به ایشان مشکوک دانسته اند؛(1) مثلاً وهابی مصری، محمد حامد فقی، در این مورد می نویسد: «… سعود و لشکرش پیروز و داخل کربلا شدند و قبه عظیمی را که بتی بزرگ شده بود و گمان می کردند که قبر امام حسین بن علی علیه السلام است، ویران کردند.»(2)
مهاجمان وهابی که اکثر مورخان، تعداد سپاهیان آنان را دوازده هزار نفر ذکر کرده اند(3)
و در منابع ایرانی، تعدادشان بین 25(4)
تا دویست هزار(5)
تن نقل شده است، با لشکری مجهز، بیآنکه مقاومتی جدی در برابرشان صورت گیرد، به سهولت وارد شهر کربلا شدند. پس از آن، بی پروا و عمداً(6) غالب اهل شهر را که در بازارها و منازل یافتند(7)
و حتی اطفال(8)
را هم به قتل رساندند، به طوری که نهرهایی از خون جاری گشت.(9) برخی می نویسند: «وهابیان در یک شب، بیست هزار نفر را به قتل رساندند(10) و افراد کشته شده، انسان های مهمی بودند.»(11)
علیقلی میرزا (اعتضاد السلطنه) در اکسیر التواریخ روایت کرده است:
... ضریح سیمین آن حضرت را به ظلم صریح از هم گسستند، دست ها بستند و پای ها بشکستند، تیغ ها کشیدند، سرها بریدند و سینه ها
ص: 91
دریدند… خلاصه وهابیان در آن آستان ملائک پاسبان از علما، عرفا، زائر و سایر، قریب پنج هزار نفر مقتول ساختند.»(1)
هم چنین، میرزا ابوطالب اصفهانی که شاهد حوادث بعد از ماجرا بوده است، در سفرنامه خود می نویسد:
قریب 25 هزار نفر وهابی وارد کربلا شدند و با شعار «اقتلوا المش-رکین و اذبحو الکافرین» بیش از پنج هزار نفر را کشتند و تعداد زخمی ها که حساب نداشت، صحن مقدس امام حسین علیه السلام از لاشه کشتگان پر و خون از بدن های سر بریده شده، روان بود. پس از یازده ماه، بار دیگر به کربلا رفتم، دیدم که روات هنوز آن حادثه دل خراش را نقل می کنند و گریه سر می دهند، به گونه ای که از شنیدن آن، موها بر اندام راست می شد.(2)
آیت الله سید جواد عاملی که خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده است، می گوید:
امیر نجد در سال 1216 ق به بارگاه امام حسین تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نیروهایش، مردان، زنان و کودکان را به قتل رسانده، اموالشان را به غارت بردند و به قبر حضرت امام حسین علیه السلام جسارت نموده و بقعه را تخریب کردند. سپس بر مکه مکرمه و مدینه منوره متعرض شدند و هر آنچه که خواستند در قبرستان بقیع انجام دادند و فقط قبر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دست آنان مصون ماند.(3)
هم چنین فیلبی، اقدام مهاجمان را در کشتار مردم، «بدون رأفت» می خواند و در این باره می نویسد:
در سال 1802 م، حادثه کربلا (شهر مقدس) اتفاق افتاد. پس [سپاه سعود بن عبدالعزیز] با زور وارد شهر شدند و بر اهل شهر شمشیر
ص: 92
کشیدند و گردن زدند و اموالشان را ربودند و بدون رأفت در خیابان و منازل، ساکنان کربلا را به قتل رسانیدند... .(1)
وهابیان بعد از کشتار مردم و هتک حرمت مکان های متبرک، اموال حرم شریفه و دارایی های مردم را تا حد ممکن غارت کردند،(2)
به طوری که در شهر کربلا تا مدت ها آثار این غارت ها نمایان بود و یکی از گردشگران ایرانی که در سال های بعد به کربلا رفته، این شهر را «فقیر و غارت زده» توصیف کرده است.(3)
ابن بشر در این باره چنین می نویسد:
... و آنچه در قبه و غیر قبه دیدند و ضریحی را که بر روی قبر قرار داشت و جنسش از زمرد و یاقوت و جواهر بود و هر چه در شهر دیدند، از اموال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و کتاب های گران قیمت(4)
و غیره را غارت کردند، به قدری که قابل شمارش نیست.(5)
هم چنین منیر عجلانی، طرف دار وهابیت، در کتاب خود به نقل از «کورانسیز» می نویسد: «اموال غارت شده از کربلا قابل وصف نبود و گفته می شد که آن روز دویست شتر را فوق طاقتشان از جواهرهای گران قیمت بار کردند!».(6)
صاحب لمع الشهاب نیز مقدار این غارت ها را شش صد میلیون ریال تخمین زده است،(7)
اما شاید بتوان گفت که دقیق ترین گزارش را از اموال ربوده شده، مستشرقی به نام «فیلیکس
ص: 93
مانجان» در کتاب تاریخ مصر در عهد محمدعلی ارائه می دهد. وی می نویسد:
بعد از این که وهابیان گنبد روی قبر امام حسین علیه السلام را ویران کردند، گنج هایی در حرم یافتند که آن ها را ربودند. این گنج ها عبارت بودند از: 1. بیست شمشیر زینت شده به جواهر؛ 2. ظروف، شمعدان ها و چراغ های گران قیمت؛ 3. فرش های کم یاب و نادر؛ 4. سینی هایی با روکش طلا؛ 5. قرآن هایی با خط های ممتاز و زینت های نفیس؛ 6. سنگ های قیمتی: لؤلؤ و زمرد و مرجان و... (سعود، لؤلؤئی به اندازه تخم مرغ را برای خودش برداشت) و اشیای قیمتی دیگر. سپس وهابیان طلاکاری های روی دیوار حرم را نیز کندند [و به داخل شهر رفتند] و از بازار شهر آن قدر کالا و پارچه غارت کردند که قابل شمارش نبود…». در ادامه، مانجان، پول های نقد بسیار زیادی را که وهابیان به غارت بردند با مقدار و جزئیاتش بیان می کند.(1)
وهابی ها در حمله به کربلای معلا، تنها به هتک حرمت حرم و قتل و غارت شهر و اموال مردم بسنده نکردند، بلکه آن ها حتی حرمت زنان مؤمنه را هم شکستند، تا جایی که یکی از مستشرقان روسی که به سفارت روسیه اطلاعاتی ارائه داده، بیان کرده است که مهاجمان وهابی برای تکمیل قساوت های خود، شکم های زنان باردار کربلا را هم می شکافتند.(2) یکی دیگر از نویسندگان، به اسارت زنان مسلمان اشاره کرده است(3) و حتی منیر عجلانیِ طرف دار وهابیت هم به نقل از «فیلیکس مانجان» بر این مطلب صحه می گذارد که مهاجمان وهابی، زنان و دخترانی را به عنوان جاریه و کنیز همراه خود بردند.(4)
پس از پایان مراسم حج در سال 1214ق./1799م.، عبدالعزیز بن محمد بن سعود با
ص: 94
توجه به خلأ قدرت و درگیری های دولت عثمانی، بر آن شد تا مسیر فتوحات وهابیان نجد را از شبه جزیره به خارج از آن گسترش دهد. از این رو، نجف به علت اموال و ثروت های فراوان حرم مولا علی علیه السلام (1) به عنوان هدفی شاخص در نظر گرفته شد(2) و در مدت ده سال، چندین بار حمله های شدیدی به شهر نجف کردند،(3) ولی خوشبختانه در این حمله ها به توفیقی دست نیافتند. در زیر به این تهاجم ها اشاره می شود:
1. در سال 1214ق، اولین یورش وهابیان به نجف اشرف آغاز شد که در این سال، عرب «خزاعل» با آن ها مقابله کردند و سی صد نفرشان را هم کشتند.(4)
2. در سال 1215ق، نیز گروهی برای انهدام مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام عازم نجف شدند که در مسیر با عده ای از اعراب درگیر شدند و شکست خوردند.(5)
3. در سال 1216ق، وهابیان پس از کشتار بی رحمانه اهل کربلا و هتک حرمت حرم حسینی علیه السلام، با همان لشکر راهی نجف اشرف شدند، ولی مردم نجف به سبب آگاهی از ماجرای کشتار و غارت کربلا و آمادگی دفاعی به مقابله برخاستند و حتی زن ها از منزل ها بیرون آمدند و مردان خود را به دفاع تشجیع و تحریک کردند تا اسیر کشتار و چپاول وهابیان نشوند. در نتیجه، سپاه وهابی ها نتوانست به شهر نجف وارد شود.(6)
4. در سال 1220(7) یا 1221ق.(8) نیز وهابیان که نتوانستند از گنج های فراوان حرم امام علی علیه السلام چشم بپوشند، به سرکردگی «سعود» باز هم به نجف اشرف حمله کردند، ولی
ص: 95
چون شهر برج و حصار داشت و در بیرون نیز خندقی شهر را حفاظت می کرد و هم چنین به این دلیل که حدود دویست نفر از مردم و طلاب علوم دینی تحت رهبری شیخ جعفر نجفی (کاشف الغطاء) که از مراجع اعلم عصر و خود مردی دلیر بود، شبانه روز مشغول دفاع از شهر بودند، وهابیان کاری از پیش نبردند. قوای سعود در این حمله، پانزده هزار وهابی جسور جنگ جو بود. وهابی ها با وجود سعی فراوان نتوانستند وارد شهر بشوند و مدافعان نجف با سرسختی دفاع می کردند. در یکی از روزها، گروهی از وهابی ها از دیوار شهر بالا آمدند و نزدیک بود که شهر را اشغال کنند، ولی با دفاع مردانه مدافعان مسلح مواجه شدند و عقب نشستند. در مدت محاصره نجف، چون مدافعان از درون شهر و برج و حصارها به وهابی ها حمله می کردند، توانستند که هفت صد نفر از آن ها را به قتل برسانند. سرانجام سعود با بقیه یارانش ناامید از نجف اشرف بازگشت. هم چنین در این سال، اهالی نجف قبل از رسیدن قوای سعود، خزانه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به بغداد و از آن جا به کاظمین منتقل کردند و در مخزن آن جا به ودیعت نهادند و بدین گونه از دستبرد آن قوم غارتگر وحشی مصون ماند.(1)
ابن بشر که یورش وهابیان را در حوادث 1220ق ذکر کرده است، در این باره می نویسد:
در آن سال سعود با لشکریان و تجهیزات فراوانی از تمام نجد و اطرافش، قصد شمال و شهر معروف در عراق (نجف اشرف) را کرد و سپاه مسلمانان (وهابی ها) را در اطراف شهر پراکنده نمود و دستور داد که حصار شهر را خراب کنند. چون یاران او به شهر نزدیک شدند، به خندقی عریض و عمیق برخوردند که نتواستند از آن عبور کنند. در جنگی که میان دو طرف روی داد، در اثر تیراندازی از حصارها و برج های شهر، جمعی از مسلمانان (وهابی ها) کشته شدند. آن ها نیز از
ص: 96
شهر عقب نشستند و به غارت اطراف شهر پرداختند و قتل هایی راه انداختند و اموالی را تصاحب کردند... .(1)
5. در سال 1222ق نیز وهابی ها به نجف حمله کردند که سید جواد عاملی ماجرا را این گونه بیان می کند:
در جمادی الثانی سال 1222ق، سعود خارجی با بیست هزار جنگ جو یا بیشتر به سوی عراق آمد. پس خبر داده شد که قصد حمله به نجف اشرف را دارند. همگی به سمت دیوار شهر آمدیم تا این که شب فرا رسید و آن ها با سلاح های خود به سمت دیوار شهر آمدند [و ما مانع ورود آن ها به درون شهر شدیم]. پس سعود با لشکریانش به سوی حله رفتند، در حالی که نتوانستند وارد آن جا هم شوند. سپس به سمت کربلا رفتند، در حالی که آن ها غافل بودند، پس آن ها را محاصره شدیدی کردند که پشت دیوار شهر ماندند و برخی از مردم را کشتند و برخی از وهابیان هم کشته شدند. پس دست خالی بازگشتند و در عراق فساد و شرارت کردند و هر چه توانستند به قتل رساندند و حج را هم به مدت سه سال تعطیل کردند.(2)
6. در سال 1225ق، وهابی ها با اعراب «عنزه» که آن ها را احاطه کرده بودند به سمت نجف اشرف و کربلا آمدند و راه را بستند و به غارت زائران پرداختند. بعد از این که زائران از زیارت امام حسین علیه السلام در نیمه شعبان باز می گشتند، راه را بر زائران بستند و بسیاری از آن ها را کشتند که بیشترشان مسافر عجمی بودند.(3)
وهابیان که جدای از انگیزه های مذهبی، به سبب اطلاع از ثروت فراوان عتبات مقدس عراق به علت سرمایه گذاری های فراوان دولت های افشاریه و زندیه و قاجاریه، انگیزه
ص: 97
تهاجم به بقاع شریف در آن ها تقویت شده بود، از سال 1214ق، طی ده سال، تهاجم های مختلفی به کربلا و نجف کردند. مسئله مهمی که در این تهاجم ها دیده می شود این است که چگونه این غارتگران در کربلای معلا موفق شدند که به اهداف خود برسند، اما در نجف اشرف با وجود حمله های متعدد، شکست سنگینی از طرف مقابل خوردند، به نحوی که حتی به درون شهر هم راه نیافتند. در ادامه به این موضوع می پردازیم:
الف. علل پیروزی وهابیان در کربلای معلا(1)
بنابر گزارش برخی منابع، «عمر آغا»، حاکم کربلا که فردی متعصب و غیر شیعه بود، احتمالاً با مهاجمان وهابی زد و بندهایی داشت،(2)
زیرا برخی از مهاجمان از قبل با کمک حاکم با لباس زوار داخل شهر شده بودند.(3)
اگر تبانی حاکم با وهابیان هم به اثبات نرسد، بی کفایتی او آشکار است، زیرا وی هنگام حمله، نه تنها مقاومتی نکرد،(4)
بلکه به محلی متواری شد و از حادثه گریخت.(5)
بنابر نقل برخی اخبار، بخشی از سازمان اداری دولت عثمانی در مقاطع زمانی خاص، در تسهیل دسترسی قوای وهابی به مناطق شیعه نشین عراق نقش داشته است؛ مثلاً در دوره ای تاریخی، صدراعظم عثمانی خواسته است که از امکان هدایت تعرضات
ص: 98
قوای وهابی به سوی مرز ایران بهره برداری شود و در مواردی نیز، سلیمان پاشا ابوالممالیک، در برابر قدرت عشایر جنوب عراق و جدال آن ها با قوای متعرض وهابی، برخلاف مصلحت، عشایر شیعه در جنوب را سرکوب کرده است.(1)
برخی از مقامات عثمانی درمقابل قوای وهابی، با وجود این که می توانستند مانع پیشروی آن ها به عتبات مقدس شوند، اهتمام کامل خود را به کار نبرده اند، بلکه «مصلحت» را در آن دیدند که تنها در کمین این گروه بمانند تا در مسیر بازگشت بر آن ها شبیخون زنند.(2) زیرا برخی از دولتمردان عثمانی و والی بغداد، واقعاً با توجه به مشکلاتی که بین آنان و حاکمان وهابی وجود داشت، می خواستند که بحران وهابی - عثمانی را به بحران وهابی - شیعی تبدیل کنند و می توان گفت که با حادثه کربلا، آن ها به مقصود خود رسیدند.(3)
بی تدبیری عثمانی ها به حدی رسید که نماینده فتحعلی شاه قاجار در پیامی به حاکم عثمانی از طرف شاه ایران چنین اعلام کرده است: «اگر اولیای دولت عثمانیه را مضایقت نرود، ما لشکری به دفع عبدالعزیز برانگیزیم وگرنه قبل از آن که کار او استوار شود، از هلاک و دمارش خودداری نکنید.»(4)
مسئله مهم دیگری که در پیروزی وهابیان نقش داشت این بود که مردم کربلا و بزرگانشان نتوانسته بودند که حمله وهابیان را پیش بینی کنند و این باعث غافل گیری و عدم تدبیر در این باره شد، اما نکته اصلی این جاست که در منابع تاریخی هم اصلاً گزارشی دال بر این که مردم در مقابل مهاجمان مقاومتی جانانه کرده باشند، نیامده است؛ مثلاً لوئیس دوکورانسی در این باره می نویسد: «وهابیان بی آن که مقاومتی جدی
ص: 99
در برابرشان صورت گیرد، به سهولت وارد شهر کربلا شدند.»(1)
یکی از علت های مهمی که بسیاری از گزارشگران جنایت وهابیان در کربلا ذکر کرده اند این بوده است که حادثه در روز عید غدیر و در حالی رخ داده که شهر کربلا خالی از ساکنان بوده است.(2)
کورانسیز در وصف جنایت های وهابی ها چنین می نویسد: «عادت شیعیان این بود که در روز عید غدیر خم، جشن هایی برپا می کردند. لذا همگی برای اقامه جشن عید به نجف اشرف می رفتند و به همین دلیل، شهرهای شیعه نشین عراق، به خصوص کربلا، خالی از ساکنان می شد. وهابی ها از این فرصت استفاده نمودند و در غیاب مدافعان به شهر کربلا حمله کردند. در شهر جز افراد ضعیف و سال خورده کسی باقی نمانده بود. پس وهابی ها با سپاه دوزاده هزار نفری، هر کسی را یافتند به قتل رساندند، به طوری که تعداد کشتگان در یک روز به سه هزار نفر رسید.»(3)
یکی از مسائلی که در شکست وهابی ها از مدافعان نجف اشرف نقش داشت، حصاری بود که کار احداث آن به تقاضای اهالی نجف و دستور آغا محمد خان، پادشاه قاجار، زیرنظر صدر اعظم او، حاج محمد حسین خان علّاف اصفهانی، از محل اعتبارات دولتی آغاز شده بود و سپس خود صدراعظم، مسئولیت تأمین اعتبار لازم این
ص: 100
امر را از منابع شخصی(1)
برعهده گرفته و آن را تکمیل کرده بود. هم چنین علاوه بر حصار و برجی که به صورت دیواری(2)
دور تا دور شهر را فرا گرفته بود، در بیرون نیز خندقی شهر را حفاظت می کرد.(3)
عامل دیگری که عمدتاً پس از واقعه کربلا باعث شکست وهابیان در نجف شد این موضوع بود که مردم نجف به سبب آگاهی از ماجرای کشتار و غارت کربلا با آمادگی دفاعی به مقابله برخاستند و حتی زن ها از منزل بیرون آمدند و مردان خود را به دفاع، تشجیع و تحریک کردند تا اسیر کشتار و چپاول وهابیان نشوند و در نتیجه، سپاهیان وهابی نتوانستند به شهر نجف وارد شوند.(4)
مسئله مهمی که شهر نجف را در هجوم مقابل وهابی ها مقاوم کرده بود، حضور طلاب دینی و علما به رهبری شیخ جعفر کاشف الغطاء (از مراجع اعلم عصر که خود مردی دلیر بود) در خط مقدم مبارزه با آن ها بود.(5)
خانه شیخ جعفر کاشف الغطاء انبار اسلحه بود و جمعی از مردم و طلاب علوم دینی تحت رهبری ایشان، شبانه روز از شهر دفاع می کردند شیخ جعفر بر هر دروازه نجف و در هر برج، جمعی از طلاب و مردم را به دفاع واداشته بود. شیخ حسین نجف، شیخ خضر شلال، سید جواد عاملی (صاحب مفتاح الکرامه) و شیخ مهدی ملاکتاب از جمله علمای مدافع شهر بودند که مردانی بلند آوازه می باشند.(6)
در این باره، علامه سید جواد عاملی نقل می کند: «به محض خبردار شدن از قصد حمله سعود به نجف اشرف، همگی به سمت دیوار شهر آمدیم تا
ص: 101
این که شب فرا رسید و آن ها با سلاح های خود به سمت دیوار شهر آمدند... پس دست خالی بازگشتند.»(1)
وهابیان برای مالک شدن اموال گرانبهای حرم کربلا و نجف و نیز تصرف اموال فراوان عتبات عالیات عراق و سرمایه های بی نظیر، به این مکان ها چشم دوخته بودند. آنان از سال 1214ق.، تهاجم های گسترده خود را آغاز کردند و در سال 1216ق.، با حمله به کربلا و غافل گیری مردم و حمایت یا عدم تدبیر حاکم شهر و دولت عثمانی، جنایت های بسیاری انجام دادند که مورخان تجاوزهای آنان را نه تنها مورد انزجار شیعه، بلکه مورد نفرت تمام جهان اسلام خوانده اند. آنان سرخوش از این جنایت ها و قتل و غارت ها، راه حمله به نجف اشرف را هم در پیش گرفتند، ولی به علت ورود علمای بصیر این شهر به خط مقدم مبارزه، شکست سنگینی خوردند و در حمله های متعدد خود به نجف اشرف هیچ توفیقی کسب نکردند. اهانت های آنان به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام و حرم امام حسین علیه السلام ، موجب شناخته شدن مکتب انحرافی وهابیان و خوی وحشیانه شان گشت. با توجه به این مسائل، باید وهابیت را فرقه ای نامید که پیروانش برای رسیدن به اهداف مادی خود، حتی از دستبرد به اماکن مقدس و محترم مسلمانان و هتک ناموس زنان مؤمن هم چشم پوشی نمی کنند.
ص: 102
1.ابن بشر، عثمان بن عبدالله، عنوان المجد فی تاریخ النجد، چاپ چهارم: مطبوعات داره الملک عبدالعزیز، ریاض 1402ق.
2.ابن عبدالوهاب، محمد، مجموع مؤلفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب، تحقیق رائدبن صبری بن ابی علفه، چاپ اول: ملیار للاستثمار، بیروت 2010م.
3.احمد مصطفی ابوحاکمه (تحقق)، لمع الشهاب فی سیرة محمد بن عبدالوهاب، مطابع بیبلوس الحدیثة، بیروت 1967م.
4.اصفهانی، میرزا ابوطالب، مسیر طالبی، مرکز تحقیقات رایانه ای اصفهان، [بی تا].
5.امین، سید محسن، کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، تحقیق حسن الامین، چاپ دوم: بیروت 1382ق [بی نا]
6.حامد فقی، محمد، أثر الدعوة الوهابیة فی الإصلاح الدینی و العمرانی فی جزیرة العرب و غیرها، قاهره 1354ق [بینا].
7.حسینی قزوینی، سید محمد، وهابیت از منظر عقل و شرع، مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر(عج)، قم [بیجا، بیتا].
8.دوکورانسی، لوییس، الوهابیون تاریخ ما اهمله التاریخ، چاپ اول: مکتبة دارالنشر، 2003م [بی جا].
9.رضوی، سید مرتضی، آراء علماء السنة فی الوهابیة، [بی نا، بیجا، بی تا].
10.--------------------- ، ماضی الوهابیین و حاضرهم، الارشاد للطباعة و النشر، بیروت 1986م.
11.سالم نفیس، احمد، نقض الوهابیة، چاپ اول: دارالمیزان، 1431ق [بیجا].
12.سجادی، صادق، دائرة المعارف بزرگ اسلامی - آل سعود، چاپ اول: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران 1383.
13.سعید، ناصر، تاریخ آل سعود، النسخة الاصلیة، [بی نا، بی جا، بیتا].
14.صبری پاشا، ایوب، تاریخ الوهابیین، ترجمه مسعد بن سویلم الشامان، نشر دارالترجمان الحقیقة، استانبول 1296ق.
15.------------------- ، تاریخ وهابیان، ترجمه علی اکبر مهدی پور، مشعر، تهران [بی تا].
16.عاملی، محمد جواد، مفتاح الکرامیة، تحقیق محمد باقر خالصی، چاپ اول: مؤسسة النشر الاسلامی، قم 1419ق.
17.عثیمین، عبدالله صالح، تاریخ المملکة العربیة السعودیة، چاپ نهم: جامعة الملک السعود، ریاض 1430ق.
ص: 103
18.عجلانی، منیر، تاریخ البلاد العربیة السعودیة الدولة السعودیة الاولی، چاپ دوم: دارالشبل للنشر و التوزیع، ریاض، 1413ق.
19.علیزاده موسوی، سید مهدی، سلفی گری و وهابیت؛ تبارشناسی، چاپ سوم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، قم 1390.
20.فاسیلیف، ایلکسی، تاریخ العربیة السعودیة، چاپ اول: شرکة المطبوعات، بیروت 1995م.
21.فیلبی، سنت جون، تاریخ نجد و دعوت الشیخ محمد بن عبدالوهاب، تعریب عمر دیسراوی، چاپ اول: مکتبة مدبولی، قاهره 1414ق.
22.قحطانی، عبدالله، هولاء هم الخوارج، المکتبة التخصیصة للرد علی الوهابیة، [بیجا، بیتا].
23.الگار، حامد، الوهابیة، ترجمه عباس خضیر کاظم، چاپ اول: منشورات الجمل، آلمانیا، بغداد 2006م.
24.مختار، صلاح الدین، تاریخ المملکة العربیة السعودیة فی ماضیها و حاضرها، دار مکتبة الحیاة، بیروت [بی تا].
25.مغنیه، محمد جواد، هذه هی الوهابیة، تحقیق سامی غریزی، چاپ اول: مؤسسه دارالکتاب الاسلامی، قم 1427ق.
26.مقدسی، اکبر (ترجمه)، این است وهابیت، چاپ اول: مؤسسه دارالکتاب الاسلامی، قم 1387.
27.موجانی، سید علی، تقاریر نجد، با همکاری امیر عقیقی بخشایشی، کتاب خانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، قم 1390.
28.نمایی، احمد (ترجمه)، وهابیگری، چاپ دوم: آستان قدس رضوی، مشهد 1387.
29.همتی، همایون، الوهابیة، نقد و تحلیل المکتبة التخصیصة للرد علی الوهابیة [بی نا، بیجا، بی تا].
30.وردانی، صالح، مدافع الفقها التطرف بین الفقهاء السلف و فقهاء الخلف، چاپ اول: دارالرای للطباعة و النشر و التوزیع، 1419ق [بی جا]
31.وهبة حافظ، جزیرة العرب فی القرن العشرین، چاپ اول: مطبعة لجنة التألیف و الترجمة و النشر، 1354ق [بی جا].
ص: 104
حسن اسکندری(1)
احمد ابن حنبل به عنوان پدر معنوی جنبش های سلفیه رویکردی جدید در بینش و رفتار سیاسی، در انتقاد از مخالفانش داشت. او در پی حکومت و قدرت نبود، اما در مقابل مخالفان خود، هم چون جهمیه، زبان به تکفیر گشود و عقیده خلق قرآن را کفر دانست، البته با روی کار آمدن متوکل که شیفته ابن حنبل بود، در پی انتقام از مخالفان و توجیه نظری و عملی خشونت نبود. سلفیه در برخی از عقاید، هم چون نفی توسل و تبرک، با احمد بن حنبل تفاوت دارند. در این مقاله رویکرد ابن حنبل دربارة تکفیر را بررسی کرده و برخی از تفاوت های آن را با سلفیان برمی شمریم.
کلیدواژگان: احمد بن حنبل، تکفیر، جهمیه، خلق قرآن، زندیق، نفی عقل، متکلمان، توسل، سلفیه.
ص: 105
اهل سنت، از نظر فقهی پیرو یکی از مذاهب چهارگانهاند، که به ترتیب تاریخی عبارتند از: مذهب حنفی که «ابوحنیفه» (80 تا 150ق) بنیان گذارش است؛ مذهب مالکی که «مالک بن انس» (93 تا 179) آن را شکل داد؛ مذهب شافعی که بنیان گذار آن «محمد بن ادریس شافعی» (150 تا 204ق) بود؛ و مذهب حنبلی که «احمد بن حنبل» (164 تا 241ق.) آن را بنیان نهاد.
از نظر کلامی نیز اهل سنت دارای مکتب های کلامی مختلفی هستند، از آن جمله: مذهب اشعری (متوفی 324)، مکتب ماتریدی (متوفی 333)، طحاوی (متوفی 331) و درگذشته، معتزله بوده است. البته امروز، نو معتزلیان را نیز باید در ردیف مکاتب کلامی جدید شمرد.
آنچه بررسی شخصیت و اندیشة احمد بن حنبل را در میان مذاهب اسلامی ضروری میکند، مدعای بسیاری از تکفیریها و وهابیان مبنی بر پیروی آنان از احمد بن حنبل است. آن ها با این ادعا میکوشند برای خود اصل و ریشهای فراهم کنند؛ اما بخش دیگری از حنبلیان هرگز آنان را به رسمیت نشناختهاند.
در این مقاله، اندیشه و روش احمد بن حنبل در مقابله با مخالفان خویش و میزان تأثیر اندیشههای او بر آیندگان و نیز درستی و نادرستی ادعای سلفیان تکفیری و وهابی در انتساب خود به این مذهب، بررسی خواهد شد.
احمد بن حنبل بن هلال شیبانی مروزی، در سال 164 قمری در شهر بغداد به دنیا آمد.(1)
پدرش نظامی بود و پیش از تولد وی، در مرو - از نواحی خراسان- درگذشت و
ص: 106
مادرش در حالی که به او باردار بود، به بغداد رفت.(1) احمد در شانزده سالگی به سماع حدیث روی آورد.(2) از آن پس، زندگی احمد با حدیث گره خورد. ابتدا در شهر بغداد، که در آن زمان، دوران شکوفایی علمی خود را می گذراند، به سماع جدی حدیث پرداخت و سپس به کانون محدثان، یعنی بصره، کوفه، حجاز، یمن و شام سفر کرد و از بسیاری از شخصیت های اهل حدیث، هم چون «وکیع» و «اسحق بن راهویه» حدیث شنید.(3) احمد در سال 241ق. در هفتاد و هفت سالگی، پس از یک دوره بیماری سخت، چشم از جهان فرو بست.
در پی حاکمیت بنی امیه و بنی عباس، ریشه های انحطاط در جامعه اسلامی گسترش یافته و در زوایای مختلف آن رسوخ کرد. سده دوم هجری، دوران تحولات بنیادین اندیشه و عمل در جهان اسلام بود. ورود اندیشه های بیگانه، جلوگیری از نقل و تدوین حدیث و سنت، حاکمان فاسد، انباشت ثروت ناشی از فتوحات و انزاوی کانون علم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، یعنی اهل بیت علیهم السلام ، جامعة اسلامی را با بحران هایی اساسی روبه رو کرده بود. از زمینههای تقویت ظاهرگرایی و بنیادگرایی می توان به گرایش عام به معنویت در برخی جوامع پس از غلبه فرهنگ مادیگرایی اشاره کرد. فشارهای ناشی از نزاع بر سر مسئلة خلق قرآن، تفتیش عقاید به حکم مامون و دیگر خلفای عباسی و اجبار همه عالمان اسلامی بر موافقت با نظریه خلق قرآن، افکار عمومی را سرخورده کرده بود.
شهرستانی درباره ریشه شکل گیریِ اندیشة حنبلی می نویسد:
اعلم أن السلف من اصحاب الحدیث لمّا رأوا توغّل المعتزله فی علم الکلام و مخالفة السنة التی عهدوها من الائمه الراشدین و نصرهم جماعةٌ من امراء بنی امیه علی قولهم بالقدر و جماعة من خلفاء بنی العباس علی قولهم بنفی الصفات و خلق القرآن تحیّروا فی تقریر مذهب اهل السنة و الجماعة من ائمه
ص: 107
السلف فَجَروا علی منهاج السلف المتقدمین علیهم من اصحاب الحدیث مثل مالک بن انس، مقاتل بن سلیمان و سلکوا طریق السلامة فقالوا: نؤمن بماورد به الکتاب والسنة و لا نتعرض للتأویل...؛(1)
پیشینیان از اهل حدیث هنگامی که گزافه گویی های معتزله را در علم کلام دیدند و نیز مخالفت آنان، با روشی که در میان خلفای راشدین متداول بود را، ملاحظه کردند و از سوی دیگر گروهی از خلفای بنی امیه با مطرح کردن مسئله «قضا و قدر» و عده ای از خلفای بنی عباس با مسئله «نفی صفات» و «مخلوق بودن قرآن» به یاریشان شتافتند. در فهم مذهب اهل سنّت به تردید افتادند، بنابراین، بر روش متقدّمین از اصحاب حدیث، مانند: مالک بن انس، مقاتل بن سلیمان حرکت کردند و راه امن را پیمودند و گفتند: به آنچه در کتاب و سنّت آمده ایمان می آوریم و به تأویل نمی پردازیم.
چنان که شهرستانی به وضوح اشاره می کند، شکل گیریِ اهل حدیث و تقلید آنان از سلف صالحِ خود، در نتیجه زیادهروی معتزله در مسیر پیش روی بود.
آنچه بیش از همه، روابط میان اهل حدیث و معتزله را آشفته کرد، مسئلة حدوث و قدم قرآن بود. معتزلیان قائل به خلق قرآن بودند، زیرا اعتقاد به قدیم بودن قرآن را، با اصل توحید ناسازگار میدانستند. در نگاه آنان، چنین اعتقادی ریشه در مسیحیت داشت؛ مسیحیان نیز عیسای کلمة الله را قدیم میدانند و این اندیشه از آموزه های مسیحی به جهان اسلام وارد شده بود. آنان در این زمینه به آیاتی نیز استناد می کردند.(2)
مأمون حساسیت ویژه ای به این موضوع داشت و به شدت بر اهل حدیث سخت می گرفت. والیان مأمون، به دستور او، عالمان و قاضیان و اندیشمندان هر شهر را جمع میکردند و از آنان به مخلوق بودن قرآن اقرار می گرفتند؛ اگر کسی اقرار نمیکرد، تنبیه و از مسئولیت های اجتماعی محروم می شد. در این شرایط، محدثان از بیم جان و مقام،
ص: 108
بر خلاف اعتقاد قلبی، به مخلوق بودن قرآن اقرار کردند، در این میان، تنها احمد بن حنبل اقرار نکرد و به همین علت، زندانی شدن های بسیاری را متحمل شد. در دوران معتصم و واثق نیز چنین وضعیتی برایش وجود داشت و پس از 28 ماه تحمل زندان و شکنجه، آزاد شد. برخی از اهل حدیث، از این دوران گزارش هایی داده اند که اغراق دارد و در راستای قهرمانسازی در میان عامة مردم انجام شده است، به هر حال معتزله که در دستگاه عباسی نفوذ بسیاری داشتند، با ایجاد شرایط سخت برای مخالفان، نوعی دستگاه تفتیش عقاید به راه انداختند. چنین روشی، در کوتاه مدت آنان را در پیشبرد اهدافشان موفق کرد، اما در ادامه، منجر به از بین رفتن جایگاهشان در میان مردم و بر چیده شدن بساط عقل گرایی در بین اهل سنت گردید. مخالفت های احمد با مسئلة خلق قرآن و رنج های او موجب شد که به قهرمانی برای اهل حدیث تبدیل شود و اهل حدیث از این دوران با عنوان "دوران محنت" یاد کنند و با استفاده تبلیغاتی از آن، عقاید و اندیشه های خود را ترویج کنند. با روی کار آمدن متوکل، شرایط احمد نیز دگرگون شد، جامه های نو بر وی پوشانیدند و تکریمش کردند.
بر اساس سیرة ابن حنبل شاید نتوان همانند دیگر عالمان مسلمان، اندیشه ای به او نسبت داد؛ زیرا با هرگونه اجتهاد، نوآوری و ساختار شکنی مخالف بود، به گونه ای که نوشتن فتواها و پاسخ های دینی برگرفته از آیات و روایات را هم جایز نمی دانست و این نهایت اخباری گری و پرهیز از اندیشة جدید است. تأکید بر همین نگرش، برخاسته از اندیشه هایی است که از حساسیت وی به هرگونه تغییر در امور دینی حکایت دارد. وی با مطرح شدن مسائل جدید مخالف بود و در برابر پرسش های جدید پاسخ می داد: «نمی دانم»(1)
او با احتیاط و پرهیز از پاسخ گویی به پرسش ها در صدد برآمد بحران فکری پیش آمده را حل کند.
ص: 109
ابن حنبل، محدثی بود که با تأویل آیات و روایات، مخالف بود (حتی اگر روایت و نصی صریحا با عقل مخالفت داشت) و بر سنت گرایی تأکید بسیار داشت. از دیگر افکارش، مخالفت شدید با دانش کلام، فرقه های جهمیه، قدریه، رافضه (شیعه) و معتزله، فضیلت خلفا و صحابه، جایز نبودن خروج بر حاکم (حتی فاجر) و منع جدل در مباحث دینی بود.(1) به دلیل این اعتقاد و استنباط ظاهری از روایات، اتهام تشبیه به او زدند، گر چه او می کوشید افکارش رنگ تشبیه نداشته باشد. او می گفت: «بر اساس آیات و سنت، خداوند صورت دارد، ولی نه مانند صورت مخلوقات. خداوند دو دست دارد که در ذات اوست، نه مثل اعضای بدن انسان؛ پس خدا مرکب، جسم و محدود نیست که بازو، ساعد و غیره داشته باشد.»(2)
دلالت ظاهری برخی آیات و روایات و تفاسیر او در این زمینه و مخالفت با تفسیر دیگران که با تشبیه موافق نبودند، زمینه ساز اتهام تشبیه به حنابله شد. این نوع برداشتشان از دین، تعصب شدید و قائل نبودن به تساهل او را می رساند.
برخی ابن حنبل را فقیه نمی دانستند، مثلا ابن جریر طبری، به دلیل فقیه نشمردن ابن حنبل، مورد خشم شدید حنابله قرار گرفت و آزارهای بسیاری دید.(3) ابن ندیم نیز، نام احمد را در زمرة اصحاب حدیث قرار داد و با این که برای فرقه هایی، مانند: مالکیان، شافعیان، حنفیان و شیعیان باب مستقلی در نظر گرفته بود، برای حنبلیان جایگاهی در نظر نگرفت.(4)
از مهم ترین شاگردان و راویان ابن حنبل: ابو داود سجستانی، ابن ابی دنیا، ابوزرعه رازی، ابو حاتم رازی، مسلم بن حجاج و دو پسرش، عبدالله و صالح بودند.(5)
ابوبکر
ص: 110
مروزی (275ق) نیز، نزدیک ترین شاگرد و دوست احمد بن حنبل بود(1) که شاگردان بسیاری تربیت کرد، مثلا پس از احمد، فرزندش، صالح و سپس بربهاری، ابوالقاسم خرقی، ابوبکر نجاد، ابو علی نجاد، ابن بطة عکبری، قاضی ابو علی هاشمی، ابن شهاب عکبری، ابن الغباری و ابواسحاق برمی راه او را ادامه دادند.(2)
ابن حنبل غیر از اثر مشهورش المسند، هیچ کدام از کتاب هایی را که به او نسبت داده اند، تألیف نکرده است. حتی اجازه نداده بود سخنان و فتاوایش، نوشته شوند. بنابراین آثارش پس از مرگ وی، به سرپرستی پسرش و شاگردان دیگرِ او، نوشته شده اند. اصول اعتقادی حنابله، در کتاب هایی، مانند: اصول السنه، اثر ابن حنبل و کتاب های پیروانش (مثل ابن بطه، بربهاری و ابن منده) تدوین شده است، اما حنابله مانند معتزله و امامیه، اصول اعتقادیِ (پنج گانه) مشخص، ندارند، بلکه سه مورد را به صورت کلی بیان می کنند: کتاب، سنت، و فتوا و عملکرد صحابه. حنبلیان برای توحید و امر به معروف و نهی از منکر نیز، جایگاه بسیار بالایی در نظر می گیرند و برخی از آثاری که از احمدبن حنبل به ما رسیده، عبارتند از:
1. المسند. این اثر حاوی سی هزار حدیث است که احمد بن حنبل از میان 700 هزار حدیث، برگزیده است، با تعداد زیادی حدیث (بنابر بعضی منابع حدود یازده هزار) که عبدالله، پسرش، و ابوبکر القاطعی، شاگردش، اضافه کرده اند. ابن جوزی احادیث این کتاب را در سی وهشت موضوع گوناگون دانسته است. این کتاب با اساس قراردادن تاریخ تشرف به اسلام، نخست عشره مبشّره، سپس اهل بیت، فرزندان هاشم، صحابه مکّی، مدنی، کوفی، بصره ای، سوری و در پایان نیز مُسندهای صحابة زن، را در برمی گیرد. المسند در قاهره در شش جلد به چاپ رسیده است.
ص: 111
2. السنّة. که به نام اعتقادُ اهل السنّة هم شناخته شده؛ درباره عقیده ابن حنبل در مورد جهمیّه، مُرجِعه، قَدریّه، خوارج، خلق القرآن، قدر، دجّال، ملائکه، رؤیت الله، کرسی و آخرت، بر اساس گزینش پسرش عبدالله ترتیب داده شده، و در مکه (1405)، قاهره (بی تا) و آخرین بار نیز ابوهاجر محمد سعید بسیونی در بیروت منتشر کرد.
3. العقیده. اثری که حدود ده تن از شاگردانش نقل کرده اند. این اثر که بنا بر بعضی روایات در کنار نوشته های مستقل، بسیاری از روایان مورد بحث در زندگینامه مضبوط در طبقات الحنابله از ابن ابی یعلی در حجم مختلف ذکر شده؛ موجود است. کتاب العقیده براساس روایت عبدالوحید بن عبدالعزیز التمیمی، توسط محمد حامد الفقی در مؤخره طبقات الحنبلیه منتشر شده است. نشر دیگری از این کتاب بر اساس روایت ابوبکر الخلال (م311) توسط عبدالعزیز عزالدین السیروانی صورت گرفته است (دمشق، 1408ق). بعضی از نسخه های این کتاب به نام کتاب الاعتقاد شناخته می شود.
4. فضائل الصحابه. کتابی شامل روایاتی که عبدالله بن احمد دربارة فضایل اصحاب کرام از پدرش شنیده است. تنها نسخه این اثر، در کتابخانه سلیمانیه نگه داری می شود و وصی الله بن محمدعباس همراه با ذکر منابع احادیث و فهرستی گسترده، در جدّه منتشر شده است (1403ق).
5. المسائل. این اثر را یکی از شاگردان او یا شخص دیگری تصنیف کرده است. شامل پاسخ های ابن حنبل به سوالات شاگردانش درباره فقه، عقاید و اخلاق، که به اعتقاد شاگردان گوناگونش با این اسم تألیف شده است. این کتاب با گردآوری ابوداود السّجستانی در قاهره (1353ق)، گردآوری عبدالله بن احمد و نیز با تحقیق زهیر الشّاویشی در بیروت ( 1408ق) چاپ شده است. قسمتی از مسائلی که شاگردان ابن حنبل، از جمله: اسحاق بن منصور الکوسج، ابوبکر الأصرم، حنبل بن اسحاق، عبدالملک المیمون، ابوبکر المروزی، حرب بن اسماعیل الکرمانی، ابراهیم بن اسحاق الحربی جمع آورده اند، موجود است.
6. الرد علی الزنادقه و الجهمیه. این اثر، نخستین کتاب در این موضوع است. به همین
ص: 112
دلیل و نیز به سبب نقل عقاید رایج در اعصار اولیه و سلف، مهم است. محمد حامد الفقی، در مجموعه هایی بنام شذرات البلاتین من طیّبات کلمات سلفین الصالحین (قاهره، 1375، صفحه 4- 440)، هم چنین محمد فخر (حما، 1967)، و علی سامی النشّار با عمّار الطالبی به نام عقائد السلفی (اسکندریه، 1971)، این اثر را منتشر کرده اند.
ابنحنبل را مردی توصیف کرده اند که از حاکمان دوری میکرد.(1) در دوران طولانی محنه ( 218-234ق) در هیچ مرحلهای وظیفة خود ندید که در صدد رویارویی با حکومت برآید. هنگامی که در محافل محدثان بغداد، بر ضدّ تعصب کفرآمیز واثق (حکومت 227- 232ق.) بحث شورش مطرح شد، نقل است که ابن حنبل به شدت با این طرح خطرناک مخالفت میکرد.(2) هم چنین هیچ نشانهای در دست نیست که او در قیام نافرجامی که به رهبری احمد بن نصر خزاعی در 231ق پدید آمد، دخالتی داشته باشد. گرچه ظاهراَ این نظر را تأیید می کرد که احمد شهید از دنیا رفته است.(3)
با روی کار آمدن متوکل و تمایل وی به اصحاب حدیث، او کوشید از متوکل همانند اسلاف بدعت گذار او دوری کند. رفتار خلیفه هر چند از دید ابنحنبل برای مسلمانان موهبتی بود،(4)
اما برای ابنحنبل تفاوتی نداشت، جز این که مورد توجه قرار گرفت و
ص: 113
هدف بذل و بخشش های ناخواستهای شد که زندگی را بر او مشکل کرد.(1)
به طوری که دربارة هدایایی که متوکل به زور به عموی او و خانواده اش میداد، ابن حنبل به عموی خود، اسحاق، گفت: «اگر تو آن را نمی پذیرفتی، آنان تو را به حال خود می گذاشتند».(2)
مایکل کوک(3)
معتقد است که در بین حنبلیان اولیه، دو چیز به روشنی غایب است:
اول این که: هیچ تمایلی در حنبلیان برای غوغاسالاری و درگیری وجود ندارد. در مقابل برخی از مستشرقین، همانند: مادلونگ و لاپیدوس معتقدند که مذهب حنبلی قدیم، نهضتی نظامی بود و میکوشید حکومت کند. او میگوید: در منابع هیچ اشارهای نشده که آنان در محلّه های دیگر شهر، که مردم اهمیت زیادی به سخنان و معیارهای آنان نمیدادند، اقدامی کرده باشند. آن ها در جست وجوی واعظان معتزلی، برای ناسزا گفتن و سرزنش کردنشان نیستند، به عشرت کدهها حمله نمیبرند و در مراسم جشن لشکریان و نخبگان سیاسی دخالت نمیکردند، و این موجب شگفتی نیست. حنبلیان، برای رویارویی با اکثریت فاسد، فاقد قدرت و تجهیزات کافیاند، آن ها امیدی ندارند که بر منطقه خود، مسلط باشند، چه رسد به دیگر نقاط شهر.(4)
البته چند دهه بعد از درگذشت ابنحنبل و با ظهور بربهاری(م329ق.) کارهای خشونتآمیز حنبلیان در بغداد فراگیر شد. هنگامی که دانشمند بلندآوازه ابوجعفر طبری در 310ق. درگذشت، ناچار شدند او را در شب به خاک سپارند، زیرا عوام و ظاهراً حنبلیان، با متهم کردن او به تشیع از تشییع، جنازه او ممانعت کردند.(5)
دوم این که: در بین حنبلیان هیچ کس در صدد رویارویی و یا حاضر به همکاری با حکومت نیست، به طوری که ابن حنبل می گوید: آدمی نباید رودرروی حکام (سلطان)
ص: 114
قرار گیرد، زیرا «شمشیر او برهنه است». روزی احمد بن شَبوَّیه (م229ق.)، از هم شهریان مروزی او، که با نیّتی متهورانه و منتقدانه برای دیدار خلیفه و "امر و نهی" او به بغداد آمده بود، با او مشورت کرد. ابن حنبل به این سبب که ممکن است او موفق نشود، او را از این کار باز داشت.(1) اسحاق ابن حنبل (م253ق.)، عموی احمد بن [محمد بن] حنبل، به او توصیه کرد که حضور ناخواسته اش در دربار متوکل (حکومت 232-247ق.) را مغتنم شمرد و خلیفه را امر به معروف و نهی از منکر کند، اما او آن توصیه را رد کرد.(2)
حکومت، به ابنحنبل هجوم برد و آرامش او را در هم ریخت. ابتدا مشکلی پیش آمد که خودش آن را "فتنه الدین" مینامید، در این فتنه، به سبب خودداری از تظاهر به طرفداری از خلق قرآن، بازجویی و زندانی شد و تازیانه خورد. پس از آن، در نیمه شب، خانه و خانوادهاش مورد حمله و بازرسی قرار گرفت، این تهدید خائناتهتر را "فتنه الدنیا" نامید، زیرا بازی های بی حدّ و حصر دربار خلافت، خاندان او را به تباهی کشاند.(3)
ابنحنبل سخت شکوه میکرد: «من شصت سال است که از دست این مردم جان سالم به در بردهام و اکنون مبتلای رنج کشیدن از آنان شدهام.»(4) پس از آن که خلیفه به او اجازه رفتن به خانه داد، هنوز از رفت و آمد مقامات خیراندیش حکومتی به خانهاش در عذاب بود. حتی مرگ هم موجب آسودگیش نشد. در مراسم تدفین او، حاکم طاهری بغداد جلو آمد تا به جای پسر ابن حنبل، بر جنازه او نماز بگزارد.(5)
ص: 115
ابن حنبل اطاعت قاطع از حاکم را جز در معصیت خدا، پذیرفت، ولی این اطاعت فاقد پرتوی از گرمی یا نشانهای از لبخند بود.(1) او نه مخالفی عملگرا نسبت به خلفا و نه طرفداری، متعهد به حمایت از آنان، بود.
مسئله مهم این است که یکسانانگاری جریانهای تندرو و عملگرای سلفی با حنبلیان اولیه و در راس آن احمدبن حنبل خطای آشکار است. احمد به هیچ وجه عملگرا نبوده و در مقابل حنبلیان اصحاب حدیث تندرو میایستاده، اما در دفاع از آنچه او «سنت» میخواند، تکفیر مسلمانان را در معنا و مصداق توسعه داده، که در ادامه به آن پرداخته میشود.
احمد به همراه چند تن از محدثان سرشناس از جمله: ابوسعید عثمانبن سعید دارمی و محمدبن ابراهیم بخاری ردیههای مفصلی بر آرای جهمیه درباره صفات خدا نوشتند و به نظریه مخلوق بودن قرآن و ادله آن به شدت تاختند.(2) اندیشه خلق قرآن نخستین بار در آرای جهم و پیروانش به صورت نظاممند مطرح شد. جهم به صراحت معتقد بود که فقط خدا ازلی و ابدی است و هر چیز دیگری، از جمله: قرآن، حادث است.(3)
در بررسی از ادله جهمیه در دفاع از نظریه خلق قرآن، باید به دیدگاه آنان درباره صفات خدا توجه کرد. اندیشه جهم درباره صفات خدا، مبتنی بر تنزیه مطلق و نفی صفات و انکار سرسختانه تشبیه بود.(4) دغدغه اصلی جهم، توحید و چگونگی فهم آن بود. او همه صفات طبیعی انسان را، که قرآن به خداوند نسبت می دهد، رد کرد و نپذیرفت و معتقد
ص: 116
بود که خداوند نه چهرهای دارد و نه اندامی و نه قوه شنوایی و بینایی. خداوند سخن نمی گوید، زیرا تکلم نیاز به عضوهای جسمانی دارد، که درباره خداوند صدق نمیکند.(1)
در مقابل ابنحنبل بر این باور بود که اینگونه تفکرات "کفر" است:
من زعم ان الله لایتکلم و لایسمع و لایبصر و لایغضب و لایرضی و ذکر اشیاء من هذه الصفات فهو کافر بالله...؛(2)
هر کس گمان کند که خدا تکلم نمیکند و نمیشنود و نمیبیند و غضب نمیکند و راضی نمیشود و اموری نظیر آن، پس در حقیقت او کافر به خدا است.
نزاع میان مدافعان و مخالفان نظریه خلق قرآن، باعث ظهور ردیههای جدی شد. احمدبن حنبل رسالة مستقلی با نام الرد علی الزنادقه الجهیمه را نوشت و جهمیان را زندیق خواند. ابنتیمیه هم از این رساله یاد کرده و میگوید: «سلف و ائمه در تکفیر جهمیه نفاة - نافین صفات الهی - به گونه ای تند سخن گفتهاند که در تکفیر غیر آن ها این گونه سخن نگفتند.»(3) هر کس در کلام سلف و ائمه تدبر کند، می فهمد که جهمیه - نافیان صفات - را، از جملة ملاحده زنادقه شمردهاند، به همین سبب، امام احمد کتابی در این زمینه با عنوان الرد علی الزنادقة الجهمیه تصنیف کرد و بخاری در آخر کتاب الصحیح بابی به نام التوحید و الرد علی الزنادقة الجهمیه آورده است. در ادامه ابن تیمیه می گوید:
این کلام مبارک را بعضی از اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیروی کردند و جهمیه را کافر دانسته و در میان 72 فرقه جای ندادند، همانگونه که منافقان نیز داخل در 72 فرقه نیستند و آنان همان زنادقه میباشند، گرچه بعضی از پیروان احمد، جهمیه را داخل 72 فرقه می دانند.(4)
ص: 117
برداشت ابنتیمیه در سخن او هویداست که ابنحنبل مخالفان فکری خویش را، از جمله: جهمیه به علت قائل بودن به خلق قرآن، تکفیر میکند.(1)
این که جهمیه به موضوع منابع فرق تبدیل شد، ناشی از حلقه درس احمد بن حنبل است. قدیمیترین سند، نامهای است که ابنحنبل در ماجرای محنت، به مسدد بن مسرهد اسدی بصری(م 228ق) نوشت؛ مسدد تقاضای توضیح این مسئله را کرده بود که، با توجه به وضع پرتنش و حاد دینی - سیاسی، سنت را چگونه باید فهمید. ابن حنبل در این جا با دردمندی بسیار از سنت سخن میگوید و جهمیه را از لحاظ مسئله خلق قرآن به سه گروه تقسیم مینماید و هر سه را تکفیر میکند.(2)
او در ادامه به معتزله و شیعه اشاره میکند و برخی سخنان معتزله را کفر دانسته و در نهایت هر دو گروه را به عنوان فرقههای خارج از سنت ذکر میکند.(3)
نکته قابل توجه این است که بر مبنای ظاهرگرایان، ردّ یا تاویل آنچه که از سوی آنان سنت نامیده میشود، مستوجب تکفیر خواهد شد، گرچه گاهی آن سنت یک حدیث ضعیف باشد.(4)
به اعتقاد احمد در هر حال مخالفت با کتاب و سنت کفرآور است،(5)
تلقی احمد بن حنبل به صورت گسترده در میان اهلسنت پذیرفته شد. محمدبن اسماعیل بخاری در مذاکرهای با ابن حنبل، اعتقاداتش را عرضه میدارد که در صورت اشتباه، آن را تصحیح کند؛ او از کافر بودن، معتقدین به خلق قرآن سخن میگوید و ابنحنبل آن را تایید میکند.(6)
احمد گرچه در تکفیر خوارج توقف کرده بود،(7) اما بسیاری از فِرَق را به جهمیه
ص: 118
ملحق میکرد و آن ها را زندیق میدانست.(1)
زندیق، کافری را گویند که کفر خود را پنهان و به اسلام تظاهر می کند، و نیز به معنای کسی است که به شریعتی معتقد نیست و قائل به قدیم بودن عالم است.(2)
ابنحنبل در باب رویت الهی با وجود احادیث نفی رویت، به احادیث رویت می گراید و گوی سبقت را از دیگر اصحاب حدیث ربوده و به رویت عینی معتقد گشته و از آن به شدت دفاع کرده و عقیده به نفیِ رویت را کفر دانسته است.(3) با گسترش چنین تفکری در آیندهای نزدیک شاهد بسیاری از اتهامات ارتداد و تکفیر از سوی اصحاب حدیث و سلفیه به مخالفان خویش هستیم.
در احادیث متنوعی که در منابع اهل سنت وجود دارد، همواره از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه و تابعین نگرانی هایی از وارد شدن آموزه هایی که از دین نیست به دین ابراز شده است؛ یعنی همان آموزه هایی که در سنت اسلامی بدعت نامیده می شود، علاوه بر آن، حتی پیش بینی هایی نیز برای برخاستن جریان های تهذیب گرا در احادیث دیده می شود که هم تهذیب گرایان برای مشروعیت دادن به رفتار خود به آن ها تمسک می کردند و هم انتظار برای چنین تهذیب گرانی را نزد اهل سنت به یک فرهنگ سنتی مبدل ساخته است، تاریخ اسلام ادعای چنین کسانی را بسیار دیده است. از جمله احادیث مشهور نزد اهل سنت، حدیثی از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به این مضمون است که «خداوند در رأس هر صد سال، برای این امت کسی را بر می انگیزد تا دین امت را تجدید کند»(4)،
تجدیدی که عموماً به معنای بازخوانی اصل و پیرایه زدایی تلقی شده است.(5)
در این میان اصحاب حدیث بر آن همت بستند تا مجدد قرن گشته و عقاید
ص: 119
مسلمانان را به آموزه های نقلی بازگردانند.(1) حدیث گرایی مفرط، در نهایت به ستیز با اجتهاد و عقل و رأی انجامید. ابنحنبل در فرازی که در شرح روایت هفتاد ودو فرقه آورد. اصحاب حدیث را فرقه ناجیه و همه گروه ها را به نوعی داخل در آتش میداند. او گناهکارانِ اصحاب حدیث را در قبر، آسودهتر از زاهدان اصحاب رأی میداند.(2) احمد بیش از هر روش دیگری به روش نقلی اهتمام داشت و به عقل بدبین بود، به همین علت، با متکلمان که از روش های عقلی برای رسیدن به مبانی اعتقادی بهره می بردند، به شدت مخالفت میکرد. او متکلمان را زندیق و برخی از آنان مانند ابیداود را کافر میخواند.(3)
ابو اسماعیل عبدالله بن محمد انصاری هروی حنبلی صوفی، از حنابله، کتاب ذم الکلام را نوشت. احمد بن حنبل علت این مخالفتش را در این میداند که مباحث متکلمین به بدعت کشانده میشود.(4) در تعبیرات شرعی، "بدعت" در مقابل "سنّت" آمده و در بسیاری موارد در عبارتی جمع شده اند.(5) ابنحنبل بیش از دیگران مبارزه با بدعت های فکری و عملی را وجهه نظر قرار داده و بسیاری از افکار و اعمال رایج را بدعت نامیده است. پاسخ او در مسائل اختلافی بیشتر سکوت و لاأدری بوده است.(6) او حتی کسانی را که به اصحاب حدیث طعنه میزدند، نیز زندیق خوانده است.(7)
احمد کسانی را که بر رأی و قیاس تاکید داشتند را بدعت شمار میدانست. در هنگام تعارض میان دو خبر، به مرجّحات توجهی نداشت و میان آن ها جمع میکرد و تا جایی پیش رفت که گاهی به دلیل وجود دو خبر درباره مسئلهای، دو حکم متفاوت صادر
ص: 120
میکرد. به گفته ابن قیم: «هر گاه صحابه در امری دارای دو نظر می شدند، ابن حنبل نیز در آن مسئله دو نظر را ارائه میکرد»(1)
البته به تدریج حنابله به سوی علم کلام کشیده شدند. ابویعلی ابن فراء از بزرگان حنبلی بود که در مکه، دمشق و حلب به فراگیری دانش پرداخت. وی شاگرد ابوعبدالله بن حامد حنبلی بود و در سال 402ق. جای استاد را گرفت. او به علوم قرآن، تفسیر و اصول آگاهی داشت و در زمان خود، عالم عراق بود؛ به همین جهت، امامت حنابله در فقه به او رسید. وی تألیفات مفیدی در مذهب حنبلی داشت. کتاب التعلیقه الکبری از اوست. هم چنین، کتاب ابطال التأویل الصفات را نوشته که به دنبالش، علما بر ضد او موضع گرفتند و قادر، خلیفة عباسی، از این کتاب اظهار تعجب کرد. بر اثر نگارش آن، فتنه هایی رخ داد، اما سرانجام، وزیر علی بن مسلمه دو فرقه را صلح داد. او سپس قضاوت در دارالخلافه و حران و حلوان را عهده دار شد و در سال 458ق از دنیا رفت.(2)
ورود او به بحث های کلامی و استفادة فراوان از تأویل و تفسیر سبب شده که بر ضد وی موضع گیری شود.
عالم دیگر، ابوالوفاء علی بن عقیل ظفری حنبلی بغدادی (431 -523ق) از بزرگان حنابله بود که در قرائت، فقه، اصول، کلام، ادب، شعر و نوشتن کتاب های خلاف مهارت داشت. در مناظره بسیار قوی، عمیق و مقاوم بود و کتاب الفنون را در بیش از سیصد جلد نگاشت که مهارت گستردة علمی او را نشان می دهد. با مردم به زبان وعظ سخن می گفت و پس از درگیری اشاعره و حنابله در سال 475ق، وعظ را رها کرد و به تدریس پرداخت.(3)
او فقه را نزد قاضی ابویعلی و اصول و علم کلام را نزد ابوعلی بن ولید و ابن تبان فراگرفت و سرانجام در بغداد از دنیا رفت.(4)
ص: 121
با ذکر این دو نمونه می توان گفت حنابله نیز، به تدریج، به مباحث کلامی کشیده شدند و حتی ابن عقیل، از بزرگان حنابله، بسیار متأثر و متحول شد. ابویعلی حنبلی نیز، کتابی کلامی دربارة صفات خداوند نوشت که در آن، با رد و تأویل روایت ها، به شدت مخالفت و بیان کرد باید معنای ظاهری را در نظر گرفت.(1) از سوی دیگر، برخی حنابله، نظری بین نظر ابن عقیل، مبنی بر تعطیل (مانند اشعریان خراسان) و نظر ابن حامد، مبنی بر تشبیه بیان کردند.
شاید بیش از هر چیز آنچه سلفیان میانه و معاصر را به طمع انداخته است که از احمد بن حنبل به عنوان هویتی برای خود استفاده کنند، ویژگی های اعتقادی مکتب او باشد. مکتب احمد بن حنبل به دلیل نقل گرایی و ظاهرگرایی، زمینه ای مناسب برای بهره برداری دارد و با این رویکردی که سلفیان برگزیدهاند، چاره ای ندیدند جز آن که خود را به امام احمدبن حنبل منتسب بدانند. گرچه از این انتساب برای مقابله با بحران مشروعیت در جهان اسلام نیز بهره میبردند. این که سلفی گری به معنای مصطلحش، پدیده ای نوظهور و بدعت آمیز است، سلفیان را از زمان ابنتیمیه، به این سوق داد که خود را به عنوان پیروان راستین احمد بن حنبل معرفی کنند. تشتّت اقوال منسوب به احمدبن حنبل به اندازهای بود که گاهی از او در مسئله ای واحد، بیش از چهار یا پنج قول، نقل میشد.(2)
در این فضای پرآشوب و پرتضاد، احمد بن حنبل با طراحی اصولی خاص، همة این اندیشه های مخالف را از میان برد و اصول ثابت اهل حدیث را رقم زد.
ص: 122
باید میان اندیشة احمد بن حنبل و سلفیان بعد از او تفاوت هایی قائل شد؛ به این معنا که در روش برخورد با مخالفان، میان این دو دیدگاه تفاوت های بسیاری وجود دارد.(1)
نخستین تفاوت در اعمال خشونت به مخالفان خویش و رفتار تکفیری نسبت به آنان است. بر طبق گزارشها، احمدبنحنبل، تسامح بسیاری در تکفیر داشت و هم چون مرجئه در این مسئله عمل میکرد.(2)
تفاوت میان اندیشة احمد و خلف او، در عملگرایی است، که سبب شد مهم ترین منتقدان سلفیه و وهابیه در هر عصری، از درون حنبلیان باشند. در عصر بربهاری، گروهی از حنبلیان پیرامون او با خشونت و غوغاسالاری وی به مخالفت برخاستند.(3)
در قرن هفتم که ابن تیمیه اندیشة سلفی گری را با شکل جدیدی مطرح کرد، گروهی از شیوخ حنبلیان با وی به مخالف پرداختند. در قرن دوازدهم نیز نخستین افرادی که به مخالفت با محمد بن عبدالواهاب پرداختند، پدر و برادر اویند که پیرو مذهب حنبلی بودند، تا آن جا که "سلیمان بن عبدالوهاب" برادر محمد، بر عملگرایی و تکفیر مسلمانان و تعارض آن با اندیشه های حنبلیان، کتاب الصواعق الالهیه را نگاشت. بنابراین در فرازهای مختلف تاریخی، خود حنبلیان مهم ترین دشمنان اندیشه ی سلفی گری بوده اند.
تفاوت دوم در این است که احمد، دیدگاه تند اهل حدیث را که مستند به اندیشة عثمانی بود، تعدیل کرد و فرقه های مختلف و متضاد را نظام بخشید،(4)
اما اندیشة سلفی گری نه تنها میان فرقه های اسلامی آتش اختلاف را شعله ور کرد، بلکه حتی موجب شکاف داخلی مکتب حنبلی شد.
ص: 123
در زمانی که میان اهل حدیث، گروهی پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سب می کردند و به علت تبلیغات دستگاه بنی امیه، بهترین و نزدیک ترین افراد به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همانند علی علیه السلام و خاندانش مطرود شده بودند، احمد به شدت با این جریان مبارزه کرد و با وجود همة مخاطرات، نظریة تربیع را ثابت و جایگاه اهل بیت علیهم السلام را در میان اهل سنت تثبیت کرد.
این در حالی است که سلفی گری در مسیری کاملاً مخالف حرکت کرد و حتی با وجود دیدگاه حدیث گرایی افراطی، احادیث احمد را که پیرامون جایگاه علی علیه السلام و خاندانش می باشد، از موضوعات یا جعلیات شمرد و نسبت دروغ به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داد.
زمینه های بروز تشبیه و تجسیم در عقاید احمد وجود دارد، اما هرگز به اندازه ی نگرش های تجسیمی و تشبیهی سلفیان بعدش نیست؛ به عبارت دیگر، مبانی ظاهر گرایی در سلفی گری بعد از او به اوج رسید.
هم چنین در اندیشة سلفی گری ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب، مواردی دیده می شود که هیچ یک در اندیشة اعتقادی ابنحنبل سابقه ندارد؛ مسائلی مانند: نوع نگاه به سلف، عدم مشروعیت توسل و تبرک، بیاعتنایی و کاستن از فضایل پیامبر و خاندانش: از مواردی است که هیچ یک در اندیشة احمد بن حنبل نبود و سلفیان بعد، آن ها را ابداع کردهاند.
بر اساس گزارش سید مرتضی از طرف شیخ مفید، یکی از بزرگان زیدیه به امامی ایراد گرفت که پیروان امامیه، حنبلی هستند. از او پرسیده شد چرا چنین می گوید؟ او گفت: «زیرا شما مانند حنابله، به خواب، وجود معجزه برای بزرگانتان، زیارت قبرها، اعتکاف نزد قبرها باور دارید.»(1)
در این جا، این پرسش پیش می آید که آیا حنابله این
ص: 124
موارد را باور دارند؟ حنابله، در اصل با این امور مخالفت ندارند، اما در طول زمان برخی موارد به احمدبن حنبل نسبت داده شده است، که این انتساب صحیح نیست.
ابن تیمیه از ابن حنبل پرسشی را نقل می کند، دربارة کمک خواستن از مردگان؛ پاسخ او چنین بود:
درخواست چیزهایی که تنها در قدرت خداست، از غیر خدا روا نیست؛ مثلا نباید از غیر خدا شفای بیمار، ادای دین، هدایت، بخشش گناهان، رفتن به بهشت، فراگیری دانش، داشتن اخلاق نیکو و غیره را خواست. اگرکسی چنین کند، به خدا شرک ورزیده و این کار مانند پرستش ملائکه، پیامبران و تماثیل است.(1)
این در حالی است که در مواردی، بزرگان حنابله بر خلاف این عقیده رفتار کرده اند، برای نمونه: روزی، ابو علی هاشمی، از بزرگان حنابله، قبر ابن حنبل را می بوسید. به او ایراد گرفتند و او پاسخ داد: «احمد نزد من مقامی بس بزرگ دارد و گمان نمی کنم خداوند مرا برای این کار مؤاخذه کند.»(2)
هم چنین هنگامی که مطیع، خلیفة عباسی، پول بسیاری برای ساختن گنبد بر قبر احمدبن حنبل در نظر گرفت، برخی به خلیفه گفتند: «اگر می خواهی به خدا نزدیک شوی، بدان ابن حنبل با ساختن گنبد مخالف بود؛ پس پول را برای کار گشایی یک نیازمند صرف کن.» خلیفه نیز چنین کرد.(3)
این رخداد چند نکته را می رساند: نخست این که ساختن گنبد بر قبر احمدبن حنبل در آن روزگاران، حتی از نظر اهل سنت معمول بود و مخالفت سرسختانه ای با آن وجود نداشت. دوم آنکه دیدگاه حنابله در این باره شهرت بسیاری نداشت و گرنه خلیفه دست کم برای قبر رهبر حنابله چنین تصمیمی نمی گرفت.
ص: 125
از سوی دیگر، قبر امام ابن حنبل مشهور و مورد زیارت مسلمانان است و ذهبی نقل کرده که ضریح او، در بغداد زیارت می شود. به گفتة ابن جوزی، عبدالله بن موسی و پسرش، در تاریکی شب، به زیارت قبر او رفتند و به او توسل جستند.(1)
برای نمونه در حوزه حدیث اهل سنت، مهم ترین روایت در باره جواز توسل را ابن حنبل نقل میکند. روایت حکایت مرد نابینایی است که به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمآمد و از آن حضرت درباره بازیافتن بیناییاش از خدا، "استشفا کرد"، حضرت نیز دعایی بدو آموختند:
مسند أحمد: روی عن عثمان بن حنیف أنه قال: إن رجلاً ضریراً أتی النبی فقال: أدع الله أن یعافینی، فقال: «إن شئتَ دعوت وإن شئتَ صبرتَ وهو خیر»، قال: فادعه، فأمره أن یتوضّأ فیحسن وضوءه ویصلّی رکعتین ویدعو بهذا الدعاء: «اللهمّ إنّی أسألک وأتوجّه إلیک بنبیک نبی الرحمة یا محمد إنّی أتوجّه بک إلی ربّی فی حاجتی لتقضی اللهم شفّعه فی). قال ابن حنیف: فوالله ما تفرّقنا وطال بنا الحدیث حتّی دخل علینا کأن لم یکن به ضرّ؛(2)
خداوندا من از تو به خاطر پیامبرت، پیامبر رحمت، تقاضا می کنم و به تو روی می آورم ای محمد! به وسیله تو به سوی پروردگارم برای انجام حاجتم متوجه می شوم خداوندا او را شفیع من ساز.
در منابع دیگر اهل سنت حتی حنابله، به مناسبت های مختلف، از جمله در سخن از آداب استسقاء، سخن از جواز و حتی استحباب توسل به صالحان آمده است. در این باره به یادداشتی از احمدبن حنبل خطاب به شاگردش مروزی و نیز گفتاری از ابراهیم حربی عالم اصحاب حدیث خراسان به طور خاص استناد شده است.(3)
ص: 126
برخی از تندرویهای امروز «حنابله» به احمدبن حنبل بازگشت می کند؛ زیرا وی با ایستادگی در برابر هر نظر جدید، فقط به کتاب، سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمو گفتة یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اعتنا داشت، در حالی که گروه های دیگر، اجتهاد را کاملاً پذیرفتنی می دانستند. ابن حنبل در برابر برخی از مذاهب اسلامی و متکلمان و جهمیه ایستاد و آن ها را متهم به زندقه کرد و زبان به تکفیرشان گشود. مسئله خلق قرآن نیز تعارض او را با معتزله به حداکثر رساند و معتقد بود که هر کس قائل به خلق قرآن گردد، کافر است. به باور احمد، هر کس بگوید لفظ خوانندة قرآن، مخلوق است، پیرو جهمیه و در نتیجه، از بدعت گذاران است.(1)
با توجه به این رویکرد می توان گفت مردم عوام حنبلی، در پی گیری همچون: روش تندروی را آغاز کردند.
البته بسیاری از مباحث اعتقادی سلفیان از مکتب احمد بن حنبل فاصله دارد. موضوعاتی نظیر تنقیص اهل بیت علیهم السلام ، تکفیر فراگیر مسلمانان بر اساس موضوعاتی نظیر نفی توسل، زیارت، و نذر و قسم.
ص: 127
1.ابن ابی یعلی، ابوالحسین محمد بن محمد، طبقات الحنابله، تحقیق محمد حامد فقی، قاهره 1413ق.
2.ابن ابی یعلی، محمدبن حسین، الاحکام السلطانیه، دارالفکر، بیروت 1420ق.
3.ابناثیر جزری، جامع الاصول من احادیث الرسول، تحقیق محمدحامد الفقی، داراحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
4.ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، تحقیق عبدالله قاضی، دارالکتب العلمیه، بیروت 1415ق.
5.ابن تیمیه، احمد، درء تعارض العقل و النقل، تحقیق محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، عربستان 1411ق.
6.------------- ، زیارة القبور و استنجاد بالمقبور، ادارة العامه للطبع و الترجمه، ریاض 1410ق.
7.------------- ، مجموع فتاوی، تحقیق عبدالرحمن العاصمی، مکتبه ابن تیمیه [بیجا، بی تا].
8.------------- ، مجموعه فتاوی، تحقیق عبد الرحمن بن محمد بن قاسم، مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف، عربستان 1416ه-/1995م.
9.ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، مناقب الامام احمد بن حنبل، تحقیق عبدالمحسن ترکی، هجر للطباعه و النشر، ریاض 1401ق.
10.ابن حنبل، احمد، الرد علی الزنادقه و الجهمیه لامام اهل السنه، تحقیق علی سامی نشار و عمار جمعی طالبی، اسکندریه مصر 1971م.
11.------------ ، السنه، تحقیق محمد بن سعید، دار ابن القیم، ریاض 1406ق.
12.ابن عساکر، علی بن حسن شافعی، تاریخ مدینه دمشق، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت 1995م.
13.ابن مفلح، محمد، الفروع، تحقیق ابوالزهراء حازم القاضی، بیروت 1418ق [بی نا]
14.ابن ندیم، محمدبن اسحاق، الفهرست، تحقیق رضا تجدد [بی نا، بیجا، بیتا].
15.ابن هبیره، یحیی، الافصاح، تحقیق محمد راغب طباخ، المکتبه الحلبیه، حلب 1366ق.
16.ابواسحاق شیرازی، ابراهیم بن علی، طبقات الفقهاء، تحقیق علی محمد عمر، مکتبة الثقافة الدینیة، ریاض 1418ق.
17.ابونعیم، احمد بن عبدالله اصفهانی، حلیة الاولیاء، دارالکتب العلمیه، بیروت [1409ق].
18.اشعری، ابوالحسن، مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین، مکتبة العصریة، بیروت 1415ق.
ص: 128
19.بغدادی، احمدبن علی، تاریخ بغداد، تحقیق: بشار عواد معروف، دار الغرب الإسلامی، بیروت 2001م.
20.پاکتچی، احمد، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ ششم: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، تهران 1373ش.
21.ترمذی، ابوعیسی محمد بن عیسی، صحیح، تحقیق احمد محمد شاکر و دیگران، دارالفکر، بیروت [بیتا].
22.جعفریان، رسول، «نقش احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهلسنت»، مجله هفت آسمان، شماره5، 1379ش.
23.جناتی، محمد ابراهیم، «ارتداد از دیدگاه مذاهب اسلامی»، کیهان اندیشه، شماره54، 1373ش.
24.حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت 1411ق.
25.حطاب، محمد، مواهب الجلیل، تحقیق زکریا عمیرات، بیروت 1416ق.
26.خطیب بغدادی، احمد بن علی، شرف اصحاب الحدیث، دار إحیاء السنة النبویة جامعة آنقره، آنکارا [بی تا].
27.الخلال، أبو بکر أحمد بن محمد بن هارون بن یزید، السنه، دارالرایه، 1410ق [بی جا]
28.ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب ارنووط، الرساله، بیروت 2010م.
29.ذهبی، محمدبن احمد، معرفه القراء الکبار علی الطبقات و الاعصار، تحقیق بشار عواد، موسسه الرساله، بیروت [بی تا].
30.سامی نشار، علی، نشأة الفکر الفلسفی فی الاسلام، دارالمعارف، بیروت 1995م.
31.سبحانی، جعفر، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، موسسه امام صادق علیه السلام ، قم 1371ش.
32.سجستانی، ابوداود سلیمان بن اشعث، الأولی، مکتبة ابن تیمیة، مصر 1420ق./1999م.
33.---------------------------------------- ، مسائل احمد، تحقیق رشید رضا، ناشر محمد امین دمج، بیروت [بی تا].
34.------------------------------------- ، السنن، دار احیاء السنة النبویة، قاهره 1369ق.
35.سید مرتضی، علم الهدی، الفصول المختاره، تحقیق سید نورالدین جعفریان اصبهانی و دیگران، دارالمفید، بیروت 1414ق.
36.سیوطی، جلال الدین، تدریب الراوی، دارالکتب العلمیه، بیروت 1399ق.
37.شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، موسسه الحلبی 2010م [بی جا].
ص: 129
38.صفدی، خلیل بن ابیک، الوافی بالوفیات، تحقیق احمد ارنووط و مصطفی ترکی، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت 1420ق.
39.طاش زاده، احمد بن مصطفی، مفتاح السعاده، تحقیق بکری و ابوالنور، دارالفکر، قاهره 1348ق.
40.عبدالسلام، محمد، اعلام الموقعین، دارالکتب العلمیه، بیروت 1411ق.
41.عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، دار المعرفة، بیروت 1408ق.
42.علیزاده موسوی، سیدمهدی، سلفی گری و وهابیت؛ تبارشناسی، الهادی، قم 1389ش.
43.فرمانیان، مهدی، مجموعه مقالات فرق تسنن، نشر ادیان، قم 1388ش.
44.کوک، مایکل، امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی، ترجمه احمد نمایی، چاپ یکم: بنیاد پژوهش های اسلامی، مشهد 1384ش.
45.مجموعه نویسندگان، السلفیه، النشاه، الهویه، معهد المعارف الحکمیه، بیروت 2004م.
46.مرداوی، علی، الانصاف، تحقیق محمدحامد فقی، بیروت 1406ق.
47.مسکویه، ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب، تجارب الامم وتعاقب الهمم، سروش، تهران 2000م.
48.مغراوی، ابوسهل محمد بن عبدالرحمن، موسوعة مواقف السلف فی العقیدة والمنهج والتربیة، المکتبة الإسلامیة للنشر والتوزیع، قاهره [بی تا].
49.مقدسی، تقی الدین عبدالغنی بن عبد الواحد، ذکر محنة الامام احمد بن حنبل، تحقیق عبدالله بن عبدالمحسن ترکی، هجر للطباعه و النشر، مصر 1407ق.
50.نبی نژاد، محسن، «بربهاری، ازکهنترین تئوریسینهای وهابیت»، مجله سراج منیر، ش4، 1390.
ص: 130
قادر سعادتی(1)
اماکن و آثار مذهبی، تاریخ مجسم اسلام و بیانگر پیشرفت تمدن اسلامی می باشند. این آثار، تجلی گاه معماری، خطاطی، نقاشی و دیگر هنرهای مسلمانان در طول تاریخاند؛ و علاوه بر این که بهترین مواضع گردشگری فرهنگی هستند، یکی از راه های انتقال فرهنگ غنی اسلام به نسل های بعدی مسلمانان به شمار می روند و می توانند مایة درس آموزی از زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان صدر اسلام قرار گیرند، از این رو حفظ آن ها در هر جای جهان، صیانت از اصالت، هویت اسلامی و تمدن دینی خواهد بود.
کلیدواژگان: تمدن اسلامی، هنرهای اسلامی، تاریخ تمدن، اماکن مذهبی.
ص: 131
امروزه برخی از فرقهها با دلایل بی اساس، قصد تخریب آثار و اماکن اسلامی را دارند، در حالی که این آثار، نشان تمدن، اصالت و تاریخ امت اسلامی می باشند، و بخش عمده ای از فرهنگ و علوم مسلمانان و هم چنین هنرهای مختلف آن ها، در همین مکان ها متجلی شده است، از این رو لازم است در این باره روشن گری شده و جوانب مسئله مورد توجه قرار گیرد. در این نوشته به برخی از تأثیرات این مکان ها در انعکاس تمدن اسلامی اشاره خواهد شد.
در این نوشته، اماکن و آثار مذهبی به هر جایی که به دین، آموزه ها و تاریخ مسلمانان ربطی داشته باشد، از قبیل: مساجد، زیارتگاه ها، بیوت پیامبران(، ائمه( و صحابه، و مکان هایی که در آن ها یاد خدا می شود و هم چنین آثار باقی مانده از بزرگان دین، مثل عصا، شمشیر و کتاب های صدر اسلام، اطلاق می گردد.
تمدن در لغت به معنای شهرنشینی و خوگرفتن به آن است،(1) اما در اصطلاح جامعه شناسی، تعاریف گوناگونی از آن شده است.
ویل دورانت، تمدن را چنین تعریف می کند: «تمدن به شکل کلی آن، عبارت از نظمی اجتماعی است که در نتیجة وجود آن، خلاقیت فرهنگی امکان پذیر می شود و جریان پیدا می کند. در تمدن، چهار رکن اساسی وجود دارد که عبارت اند از: پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی و سنن اخلاقی و کوشش در راه معرفت و
ص: 132
بسط هنر.»(1)
ابن خلدون، از دانشمندان بزرگ اسلامی؛ اجتماع و تعاون، وجود دولت و قانون و نظم را از ارکان مهم تمدن دانسته است.(2)
برخی نیز گفته اند: «تمدن، حاصل تعالی فرهنگ و پذیرش نظم اجتماعی است، یعنی خروج از مرحله بادیه نشینی و گام نهادن در شاه راه نهادینه شدن امور اجتماعی.»(3)
در قرآن، واژة «مدینه» 14 مرتبه، آن هم با «ال» تعریف؛ یعنی به صورت «المدینه» به کار رفته است و «قریه»، 60 مرتبه در شکل های معرفه، نکره، مفرد، تثنیه و جمع دیده می شود. در اصطلاح قرآنی، آبادی های روی زمین - چه بزرگ و چه کوچک - قریه هستند، مگر جایی که افراد صالح و مؤمن در آن باشند. معنای مدنیتی که مقتضای فطرت توحیدی است، شهرنشینی در برابر روستانشینی نیست، زیرا انسان مادی، اگر در شهر هم به سر برد، از حضارت و تمدّن اصیل محروم است؛ کما این که انسان الهی اگر در روستا هم زندگی کند، از تمدّن ناب فطرت برخوردار می باشد.(4)
دستاورد انبیای الهی و دین های آسمانی در جهت تمدن سازی برای بشریت، از دیدگاه دانشمندان غربی امری انکارناپذیر و قطعی است. ویل دورانت، توینبی سمز کلر، گوستاولوبون، کریشنان و بسیاری از جامعه شناسان بزرگ غرب، پیامبران الهی را در تمدن سازی، پیشگام ترین انسان ها،(5)
و مذهب را اولین عامل در به وجود آوردن نظم تمدن، دانسته اند.(6) کریشنان، دین را باطن و اساس تمدن می داند که چونان روح در کالبد سازمان اجتماعی است. چنان که روح مایه حیات جسم است، دین نیز اساس
ص: 133
تمدن است.(1)
ویل دورانت منظم ترین سازمان ها و سودمندترین تشکیلات را مدیون دین می داند.(2)
پس دین و گزینه های مربوط به آن، از جمله: علوم، آموزه ها و فرهنگ های دینی، و اماکن و آثار مربوط به دین، اثر منحصر به فردی در پیشرفت تمدن بشری دارند.
با مراجعه به قرآن کریم روشن می شود که امت های پیشین به حفظ و صیانت از آثار پیامبران خود اهتمام می ورزیدند و به آن تبرک می جستند، همانند صندوقی که در آن مواریث خاندان موسی علیه السلام و هارون علیه السلام قرار داشت و آن را در نبردها حمل می کردند تا از طریق تبرک به آن بر دشمن پیروز گردند. خداوند متعال در این زمینه می فرماید: ( وَ قالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ آیةَ مُلْکِهِ أَنْ یأْتِیکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ)(3) و پیامبرشان به آن ها گفت: نشانه حکومت او این است که صندوق عهد را به سوی شما خواهد آورد [همان صندوقی که] در آن آرامشی از پروردگار شما و یادگارهای خاندان موسی وخاندان هارون قرار دارد.
مفسرین گفته اند: «در داخل تابوت عصای حضرت موسی علیه السلام و الواح آن حضرت و عمامه و قبای هارون، بود.»(4) خداوند متعال با ذکر این جریان، نگهداری آثار موسی علیه السلام وهارون علیه السلام را تأیید کرده است. ومعلوم است که حفظ آثار پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بالاتر از آن هاست.
هم چنین در آیه شریفه (فِی بُیوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ)(5) خداوند متعال خانه هایی را ذکر می کند که با بیوت دیگر فرق دارد و خداوند مقام این بیوت را رفیع
ص: 134
گردانده است. در ذیل این آیه مفسرین نوشته اند: «وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این آیه را در مسجد تلاوت کرد، فردی برخاست و پرسید: مقصود از این خانه ها چیست؟ پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خانه های پیامبران؛ در این موقع ابوبکر برخاست و به خانه علی و زهرا علیها السلام اشاره کرد و گفت: ای پیامبر خدا! این خانه از همین خانه هاست که خدا رخصت بر رفعت و منزلت آن داده است؟ حضرت فرمود: آری، بلکه از برترین آن ها است».(1) و هم چنین آیه (قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ)(2) و آیات دیگر نیز به لزوم حفظ آثار گذشتگان اشاره دارد و با دیدن این مکان ها، حقایقی برای انسان کشف می شود. این آیات نشان می دهند که آثار و خانه های پیامبران و صالحان، اعتبار خاصّی دارند و پیداست که این منزلت ارتباط به جنبه مادی و خشت و گل آن ها ندارد؛ بلکه این ارزش به علت انسان های والایی است که در آن جا سکونت گزیده اند.
از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، حفظ آثار آن حضرت و تبرک به آن مرسوم بوده است، مثلاً «عتبان بن مالک» از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کرد که در خانه اش نماز گزارند، تا او بتواند آن جا را مصلای خود قرار دهد، و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پذیرفتند.(3) این نشان می دهد که حتی محل نماز خواندن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارای اهمیت و فضیلت است و تا هر زمان که وجود داشته باشد، نماز خواندن در آن، بهتر از مکان های معمولی است. بعد از رحلت ایشان نیز صحابه سعی داشتند آثار آن حضرت، مانند: لباس(4)، انگشتر(5)،
آلات جنگی(6)
و حتی موی ایشان(7)
را حفظ کنند.
ص: 135
هم چنین مکان هایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن حضور داشتند، برای صحابه دارای اهمیت ویژه ای بود، درمیان صحابه «ابن عمر» به پی گیری آثار و محافظت از آن، مشهور است و «ابن تیمیه» می گوید:
از امام احمد دربارة حکم فردی سؤال شد که به این مشاهد می رود، او جواب داد که «ابن عمر» مکان های حرکت پیامبر را پی می گرفت، در مسیرهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفته بود، می رفت، اگر چه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدون قصد خاصی در آن مسیر رفته بودند.
بخاری در صحیح از موسی بن عقبه نقل کرده که گفت:
سالم بن عبداللَّه را دیدم که به دنبال مکان هایی در مسیر بود و در آن مناطق نماز می گزارد و می گفت که پدرش در آن مکان ها نماز می گزارده و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیده است که در آن مکان ها نماز می خوانده است و موسی گفته است که «ابن عمر» در آن اماکن نماز می خوانده است.(1)
سیاحت در کشورهایی که قبور انبیا و اولیا( قرار دارد، نشان می دهد که پیروان پیامبران به حفظ قبور و ساختن بناهای مجلّل بر روی آن ها، اهتمام خاصی می ورزیدند، و سپاه اسلام نیز هنگام فتح شامات دست به تخریب قبور پیامبران نزدند، بلکه خادمان آن ها را در مأموریت خود ابقا کردند. از این رو این بناها تا امروز محفوظ مانده و برای مسلمانان، بلکه برای تمام موحّدان جهان جاذبه خاصی دارد. اگر ساختن بنا بر قبور انبیا و اولیا نشانه شرک بود، جا داشت فاتحان منصوب از سوی خلفا، آن مکان ها را تخریب کنند. کتب تاریخی و سفرنامه ها، گواه وجود صدها آرامگاه و مرقد با شکوه در سرزمین وحی و کشورهای اسلامی است.
ابن جبیر اندلسی جهانگرد معروف اواخر قرن ششم، در سفرنامه اش مشاهد انبیا و صالحان و ائمه اهل بیت علیهم السلام را در مصر، مکه، مدینه، عراق و شام به تفصیل بیان داشته
ص: 136
و ویژگی های روضه ائمه بقیع( و ضریح آن ها را، بیان کرده است.(1)
این ها همه، بیانگر سیره مسلمانان - اعم از شیعه و سنی - در اهمیت دادن و حفظ اماکن و آثار باقی مانده از دوران صدر اسلام است.
با توجه به تعاریف تمدن، و ملاکهایی که برای تمدن، از سوی دانشمندان بیان شده است، می توان گفت: تمدن مجموعه ای از دستاوردهای بشری است که در طول تاریخ به وجود آمده و از عناصر مختلف تشکیل شده و به وسیلة ارکان متعددی پایدار و رونق پذیر است. برخی از ارکان و ویژگیهای مهم یک تمدن عبارت است از:
وجود نظم اجتماعی در یک جامعه، وجود سازمان های سیاسی و اقتصادی برای تأمین رفاه و امنیت جامعه، پیشرفت علوم، خداباوری و دین مداری، وجود سنن اخلاقی و عدالت اجتماعی، هنر، تعاون و آزادی.
اماکن مذهبی، هرکدام نشان گر بخشی از تمدن اسلام هستند؛ بعضی، بیان گر وجود نهادهای سیاسی و اقتصادی در صدر اسلام هستند و برخی اماکن فرهنگ غنی و عدالت محور اسلام و حاکم بودن اخلاق در جامعه اسلامی را نشان می دهند، و عده ای یادآور اعتقادات و خردورزی جوامع اسلامی، و بعضی نشان دهندة پیشرفت هنرهای بشری همراه با معنویت و خدا محوری می باشند. در ادامه به تفصیل در این باره بحث خواهد شد.
یکی از شاخصه هایی که در یک جامعه، اصالت و تمدن آن جامعه را نشان می دهد، اماکن و آثار باقی مانده از تمدن آن جامعه می باشد، این آثار از جهات متعدد می توانند نشان قدمت و اصالت یک تمدن باشند، به برخی از این جهات اشاره می کنیم:
ص: 137
آثاری که در نقاط مختلف روی زمین از دوران های قدیم باقی ماندة اسناد گویای تاریخ هستند، که انسان ها از آن ها، بیش از تاریخ مدوّن بهره مند می شوند: این آثار اشکال و نقوش روح و تفکرات و قدرت و عظمت و حقارت اقوام را به ما نشان می دهند، در صورتی که تاریخ مدون فقط حوادث وقوع یافته و عکسهای بی روح آن ها را مجسم می کند. کاخ های ویرانه ستمگران، و بناهای شگفت انگیز اهرام مصر و برج بابل و کاخهای کسری و آثار تمدن قوم سبا و صدها مانند آن که در جهان پراکنده اند، هر یک در عین خاموشی، هزار زبان دارند و سخن ها می گویند،(1)
و واقعیت تاریخیِ وجود آن ها را بیان می کنند. به همین سبب قرآن به سیر در مناطقی که اقوام قبلی در آن زیست می کردند و به بلایای الهی دچار شده اند تأکید دارد. و بقایای اماکن و اثرات آن هاست که اهمیت شان را بالا برده و وجود شان را منعکس کرده است.
حفظ تاریخ گذشتگان و صیانت از میراث فرهنگی نیاکان، نشان گر تمدن یک جامعه است که امروزه در جوامع مختلف، اجازه نمی دهند حتی یک اثر کوچک از آثار تمدنشان از بین برود. تمدن اسلامی تنها تمدن پیشتاز عصر خویش بود که مسلمانان در پرتو تعالیم آسمانی، آن را پی ریزی کردند. شکوفایی این تمدن در قرن چهارم و پنجم هجری قمری به اوج رسید و به گفتة محققان غربی، نفوذ آن از طریق اندلس و جنگ های صلیبی به اروپا، یکی از مهم ترین علل شکوفایی و رنسانس غرب در قرون اخیر به شمار می رود. آثار و بناهای مربوط به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یاران باوفای او جزئی از میراث عمومی این تمدن بزرگ می باشد. تخریب این آثار، نشانه انحطاط فکری و بی توجهی به سازندگان و بنیان گذاران تاریخ وتمدن و از همه مهم تر، عامل رکود انگیزه های فکری و اعتقادی و نابودی استعدادهای درخشان در جامعه بشری می گردد.(2)
ص: 138
اگر آثار تاریخی اسلام، که نشان گر تاریخ و تمدن اسلام هستند؛ از بین بروند، احتمال دارد واقعیت هایی از تاریخ اسلام از یاد رفته و عده ای آن وقایع را انکار کنند. چنان که قبلا همین مسئله دربارة قوم سبا اتفاق افتاده بود، تا این که آثارشان را دانشمندان کشف کردند.(1)
هم چنین در برهه ای از زمان عده ای به جهت فقدان آثار حضرت عیسی علیه السلام، در وجود آن حضرت شک کردند. ویل دورانت، مورّخ آمریکایی در کتاب «تاریخ تمدن» تاریخچه دویست سال تشکیک در حضرت مسیح علیه السلام را آورده است. امّا مسلمانان در طول تاریخ خود از این جهت، سر بلند هستند که ما بزرگانی داریم که بعد از گذشت قرن ها، قبورشان برای ما معلوم است.(2) و برخی از آثارشان در بین ما موجود می باشد. به عبارت دیگر می توان از اماکن و آثار اسلامی، تعبیر به «تاریخ مجسم اسلام» کرد. که هرکدام از آن ها، یادآور حقیقت تاریخی مسلمانان می باشند، مثل: مساجدِ قبا، ذوالقبلتین، مباهله، ستون های مسجد نبوی، مناطق جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، و مقابر شهدای اسلام، بیوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، قبور موجود در قبرستان بقیع، محل شهدای فخ، باغ فدک و سقیفه بنی ساعده و مساجد معروف در شهرهای اسلامی، مشاهد مشرفه مانند: کربلا ومشهد الرضا علیه السلام و... هرکدام گویای گوشه ای از تاریخ اسلام هستند.
محققان دربارة فرق بین فرهنگ و تمدن، مطالبی گفته اند:
1. تمدن بیشتر جنبه علمی، عینی، فنی و اطلاعاتی دارد ولی فرهنگ بیشتر جنبه ذهنی و معنوی. موضوعاتی چون فلسفه، حکمت، ادبیات و اعتقادات مذهبی و غیرمذهبی در قلمرو فرهنگ قرار می گیرند.2. تمدن بیشتر جنبه اجتماعی و فرهنگ بیشتر جنبه فردی دارد.(3)
ص: 139
هم چنان که اماکن و آثار گذشتگان نشان از تمدن جامعه اسلامی می باشد، همین اماکن، به ویژه اماکن مقدس مذهبی، در نشان دادن و انتقال فرهنگ و عقاید اسلامی، به جامعه امروزی نیز مؤثر است. برخی از کاربردهای آثار و اماکن مذهبی در فرهنگ اسلامی، عبارتند از:
اماکن و آثار اسلامی، می توانند در هر عصری معرّف فرهنگ قرون قبلی باشند، و آثار عصر نبوی با این نگاه، اهمیت ویژه ای پیدا می کنند؛ چون مبیّن فرهنگ اسلامی آن عصر می باشد. برای نمونه؛ آثار کتابتی که از قرون اولیه اسلام به جا مانده است؛ معرّف فرهنگ علم دوستی مسلمانان است. هم چنین آثار هنری، پیشرفت فنون و هنر در بین آن ها را نشان می دهد. برخی از اماکن که یادآور حوادث خاصی در تاریخ اسلام هستند، بر فرهنگ های اجتماعی مسلمانان دلالت دارند، مثل: محل جنگ های احد و خندق و خیبر، که فرهنگ شهامت و شهادت و دفاع از دین را در بین مسلمانان معرفی می کند، و مساجد و معابد متعدد، فرهنگ عبادت را یادآور می شود. دیگر آثار و اماکن، هرکدام می توانند نشان گر گوشه ای از فرهنگ ناب اسلامی، بر پایه توحید، باشند.
این اماکن، همان طور که فرهنگ نما هستند، می توانند فرهنگ آفرین هم باشند؛ به این معنا که با انتقال فرهنگ نسل های قبلی مسلمانان به نسل های بعدی، یکی از عوامل بقای فرهنگ اسلامی محسوب شوند.
پشتوانه هریک از آثار و اماکن تاریخی مذهبی، جریانی تاریخی است، که می تواند مایه درس برای دیگران باشد. در این زمینه آثار پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت ایشان(، که معصوم از گناه می باشند، مایه هدایت و راهنمایی نسلهای آینده خواهد بود. برخی از این آثار عبرت آموز عبارتند از:
ص: 140
1. خانه ها و محل زندگی ساده پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که متأسفانه از بین رفته اند، می توانست از محرک های قوی برای ترغیب به فرهنگ ساده زیستی باشد، چنان که در تاریخ آمده است: وقتی که ولید بن عبدالملک به عمر بن عبدالعزیز، کارگزار خود در مدینه، دستور داد تا برای گسترش مسجد، خانه های زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را خراب کند، در آن روز مردم به سبب ویرانی خانه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار گریه کردند. عمران بن ابی انس می گوید:
در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم، گروهی از صحابه از جمله: ابوسلمه بن عبدالرحمان، ابو امامه بن سهل و خارجه بن زید را دیدم که به شدت می گریستند تا این که محاسن آن ها پر از اشک شد و ابو امامه می گفت: «لیتها ترکت حتی یقصر الناس من البنیان ویروا ما رضی الله عز وجل لنبیه صلی الله علیه و آله و سلم ومفاتیح الدنیا بیده.»(1)
کاش این حجره ها ویران نمی شدتا مردم می دیدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که همه دنیا به دستش بود، به همین اندازه راضی شده بود سعید بن مسیب می گفت:
والله لوددت أنهم لو ترکوها علی حالها، ینشأ ناس من أهل المدینة ویقدم القادم من الأفق فیری ما اکتفی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی حیاته، فیکون ذلک مما یزهد الناس فی التکاثر والفخر.(2)
ای کاش این ها را خراب نمی کردند تا مردم مدینه و دیگر شهرها زهد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را می دیدند و باعث ترغیب به زهد و دوری از تفاخر می شدند. چنان که از زبان این صحابه و تابعی نیز نقل شده، وجود آثار و بیوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اماکن مربوط به تاریخ ایشان، یادآور رفتار و کردار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و موجب ترغیب مسلمانان عصرهای بعدی به تبعیت از ایشان می باشد؛ از این رو این اماکن یکی از راه های انتقال فرهنگ و اخلاق عصر نبوی صلی الله علیه و آله و سلم به نسل های بعدی است.
ص: 141
2. محل عبادات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام وصحابه، که هرکدام یادآور لزوم ارتباط با خالق یکتا می باشند، شخص با دیدن مکان هایی مانند، اسطوانه تهجد در مسجد النبی صلی الله علیه و آله و سلم و محل عبادت حضرت علی علیه السلام در مسجد کوفه و عبادت گاه هایی که به دیگران منسوب است، می فهمد که فرهنگ ارتباط با خدا، باید در زندگی جریان داشته باشد.
3. محل غزوات و قبور شهدای راه اسلام، مانند: منطقه احد و قبور شهدای احد منطقه شهدای فخ و کربلای معلا؛ مشاهده این مکانها یادآور وجوب دفاع از حق و مقابله با باطل می باشد، و رفتار برخی از صحابه در جان فشانی و حمایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غزوات آن حضرت و دفاع از اهل بیت ایشان( در کربلا و هم چنین فرار برخی دیگر و انحراف آن ها از طریق حق، همه این درس ها در مشاهده این آثار می تواند به نسل های بعد منتقل گردد.
از کارکردهای مهم اماکن و آثار مذهبی، تذکر اعتقادات اسلامی برای بیننده است. این کارکرد در مورد مواضع مناسک حج کاملاً مشهود است، که برای متنبّهان سرشار از تذکر توحید و نبوت و معاد می باشند.
رمی جمرات، قربانی کردن در منا به یاد ذبح نفس و طواف خانه کعبه، نشان توحید و نفی شرک؛ مقام ابراهیم، حجر اسماعیل، آب زمزم و سعی، یادآور نبوت انبیای الهی؛ و حضور در عرفات و مشعر، یادآور روز محشر می باشد. علاوه بر این اماکن، آثار زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز می تواند انسان را به اعتقادات حقه متذکر کند. از جمله این آثار می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. قبر شریف نبوی صلی الله علیه و آله و سلم : که هربیننده ای را به یاد رسالت و نبوت ایشان و عظمت مقام آن حضرت، نزد خداوند متعال و خُلق عظیم و قرآن کریم و آموزه های دین اسلام می اندازد.
ص: 142
2. قبور ائمه اهل بیت علیهم السلام در بقیع: که یادآور لزوم مودّت اهل بیت علیهم السلام طبق آیه (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی)(1) و تأکید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمبر تبعیت از ایشان در حدیث ثقلین که فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله وأهل بیتی وانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض»(2) می باشد.
3. محل مسجد ضرار: یادآور لزوم شناخت دشمن و توطئه های او و پرهیز از افتادن در دام نفاق است؛
4. غار حرا: یادآور نزول فرشته وحی و حقانیت نبوت و نزول وحی می باشد.
5. مسجد ذوالقبلتین: نماد تغییر قبله مسلمانان است.
6. مسجد رد الشمس: یادآور معجزه باهره پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.
علاوه بر این مثال ها، بقیة آثار و اماکن نیز شخص زائر را به اعتقادات اسلامی متذکر می کند و این مشاهده، تأثیری بالاتر از گفتن و شنیدن و خواندن این اعتقادات دارد.
وجود آثار قرون گذشته مسلمانان، به ویژه آثار عصر رسالت، در فهم آیات قرآن و شأن نزولشان و هم چنین در درک احادیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم تأثیر زیادی دارد. حدیث و سیره شریف نبوی، گاهی آمیخته به اسامی مکان ها و اعلام جغرافیایی و غیره است که با تاریخ و تمدّن اسلام در ارتباطند و در مواردی چنان پیوند تنگاتنگی با گذشته فرهنگی این آیین پاک و پیروانش پیدا کرده اند که ذکر هر کدام از آن ها، یادآور حوادث سرنوشت سازی است. از این رو، شناخت این مکان ها، به لحاظ تاریخی و موقعیت جغرافیایی گذشتة آن ها، به شناخت گذشتة مسلمانان و تاریخ و تمدنشان و هم چنین به درک و فهم یک آیه یا حدیث یا دستور اسلامی، کمک زیادی می کند.(3)
ص: 143
برای مثال، قرآن مجید داستان «قوم سبا» را در آیاتی آورده است، و مدت ها بود که مورخان جهان از وجود چنین قوم و تمدنی اظهار بی اطلاعی می کردند. آن ها قبل از اکتشافات جدید، نامی از سلسله ملوک سبا و تمدن عظیم شان نمی بردند، و «سبا» را فقط شخص فرضی می دانستند که پدر مؤسس دولت «حمیر» بود، در حالی که در قرآن یک سوره به نام این قوم است و به یکی از مظاهر تمدن شان که بنای سد تاریخی مارب است، اشاره می کند، اما پس از کشف آثار تاریخی این قوم در یمن، عقیده دانشمندان دگرگون شد. عده معدودی از باستان شناسان بخاطر علاقه شدیدی که به کشف اسرار آثار سبا داشتند به قلب شهر «مارب» و نواحی آن توانستند وارد شوند، و از آثار و نقوش فراوان بر روی سنگ ها نمونه برداری کنند، و از آن پس گروه هایی پیاپی در قرن 19 میلادی به آن جا راه یافتند، و آثار گران بهایی، با خود به اروپا بردند، و از مجموعه این نقوش و خطوط و آثار دیگر که به هزار عدد می رسید به جزئیات تمدن این قوم و حتی تاریخ بنای سد مارب پی بردند، و برای غربیان ثابت شد که آنچه قرآن در این زمینه بیان کرده، یک افسانه نیست، بلکه یک واقعیت تاریخی است که آن ها از آن بی خبر بودند؛ و توانسته اند نقشه هایی را از این سد عظیم و محل عبور آب و مجاری باغستان های سمت چپ و راست و سایر ویژگی های آن تنظیم کنند.(1)
اگر آثار تاریخی اسلام، و اماکنی که نشان گر تاریخ و تمدن آن هستند، از بین بروند، احتمال دارد واقعیت هایی از تاریخ اسلام نیز هم چون مسئله قوم سبا شده و عده ای اتفاق افتادن آن را انکار کنند. از این رو حفظ این اماکن، حفظ تاریخ و تمدن اسلام می باشد.
داشتن قوانین متقن و نظام اداری و سیاسی مشخص در اداره جامعه، یکی از شاخصه های پیشرفت تمدن است، اسلام از لحاظ قانون، عالی ترین قوانین را برای اداره
ص: 144
جامعه بیان کرده است، چون این قوانین، از طرف خالق انسان طراحی شده و او را از لحاظ فردی و اجتماعی به کمالی شایسته سوق می دهد. در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که جوامع گوناگون دارای نظام اداری ناقصی بودند، به ویژه در جزیره العرب که غیر از قبیله گرایی و استبداد بزرگان قوم، نظامی برای اداره معقول جامعه نداشتند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با هجرت به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی، جامعه تازه تشکیل یافته را - که بیشتر افرادش قبل از آن زمان، دشمن هم بودند - به طوری اداره کردند که جامعه ای پر از صمیمیت و نشاط به وجود آمد، و با وجود مشکلات زیاد، افراد آن، احساس خوشبختی و سعادت می کردند. برخی از ارکان نظام اداری جامعه آن روز را می توان از آثار به جا مانده از صدر اسلام فهمید. برای نمونه به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مسجد کوفه اشاره می کنیم که در آن زمان مرکز حکومت و کارهای اداری جامعه اسلامی بودند. ستون های متعدد در مسجد نبوی صلی الله علیه و آله و سلم هر کدام نشان گر گوشه ای از کارهای حکومتی اند. برای مثال:
استوانه حَرَس یا محرّس:(1) که امام علی علیه السلام در کنار این ستون می نشستند و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نگاه بانی می کردند. این ستون نشان داشتن نیروی تأمین امنیت در حکومت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می باشد (معادل وزارت دفاع امروزی)
استوانه وفود: یکی از کارهای جاری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، ملاقات با سران قبیله ها برای آشنا ساختن آن ها با اسلام و یا مذاکرات سیاسی بود. آن حضرت محلی را در مسجد به این امر اختصاص داده بود و همیشه در همان مکان، هیئت ها را به حضور می پذیرفت. محل این ملاقات ها در کنار ستونی از ستون های مسجد بود که بعدها به نام اسطوانة الوفود معروف شد و اکنون نیز همین نام را دارد. (معادل وزارت خارجه امروزی)
استوانه حنانه: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز و زمانی که هنوز منبر ساخته نشده بود، بر تنه درخت خرمایی تکیه می کرد و برای مردم آیات نازل شده را می خواند و دینشان را
ص: 145
تعلیم می داد. نوشته اند، زمانی که برای آن حضرت منبر ساخته شد و برای سخن گفتن روی منبر قرار گرفت، از این درخت ناله ای شبیه ناله شتر برخاست. این ستون نشان گر این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای آموزش افراد، مکان مشخصی را قرار داده بودند.(معادل وزارت آموزش و پرورش امروزی)
استوانه مُخلّقه: خَلوق به معنای عطر است و مُخَلّقه به معنای معطّر. استوانه مخلّقه ستونی است که بر آن عود می نهادند و فضای مسجد معطّر می شد. این مکان نیز بیان گر این است که در حکومت آن حضرت بر بهداشت نیز توجه می شد؛ به ویژه بهداشت اماکن عمومی (معادل وزارت بهداشت امروزی)
استوانه سریر: یکی دیگر از ستون های مسجد، محلی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایام اعتکاف را در آن جا به سر می برد. اصحاب در آن جا برگ هایی از درخت خرما پهن می کردند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روی آن استراحت کند. این محل که در کنار همین اسطوانة السریر قرار داشته، به عنوان جایی که تختخواب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده، شناخته شده است. این ستون نیز اهمیت عبادت، مخصوصا عبادات جمعی را می رساند که عامل مهمی در تربیت افراد می باشد. (معادل وزارت ارشاد امروزی)
مأذنة بلال: که محل اذان گفتن بلال، و هم چنین مکانی برای اطلاع رسانی مردم بود. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می خواستند مردم را برای امر مهمی در مسجد جمع کنند از همین مکان برای دعوت مردم استفاده می شد (معادل وزارت ارتباطات و صدا و سیمای امروزی)
صُفّه: یادآور جان فشانی گروهی از مسلمانان است که خانه و کاشانه ای نداشتند؛ در جلوی مسجد، روی سکو می نشستند، و مسلمانان دیگر هر قدر که می توانستند برای این فقیران غذا و پوشاک می آوردند. (معادل موسسات خیریه امروزی)
هم چنین در حکومت خلفا و حضرت علی علیه السلام نیز به تبعیت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همین نظامِ اداری وجود داشت و در اثر گسترش جامعه اسلامی، این نظام، توسعه یافته بود.
ص: 146
مثلا مرکز حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام که در کوفه بود و مسجد آن، محل اداره جامعه به حساب می آمد، آثار و اماکن باقی مانده از آن دوران در این مسجد، نیز نشان گر بخشی از این نظام می باشد. از جمله: مکانی که به «رحبة امیرالمؤمنین» مشهور است، که آن حضرت قبل از نماز در آن جا می نشستند و به سؤالات مردم جواب می دادند. و مکانی که به «دکة القضاء» معروف است، که محل قضاوت در حکومت ایشان بود و یادآور قضاوت های شگفت ایشان می باشد. (معادل قوة قضائیه امروزی)
اماکن و آثار باقی مانده از حکومت های اسلامی، هر کدام گوشه ای از پیشرفت تمدن در این جامعه را نشان می دهد که هر کسی با مشاهده آن ها به قوت نظام اداری اسلام پی می برد، و از طرفی الگویی برای جوامع اسلامی آینده به حساب می آید.
هنر پدیده ای است که از دیرباز فکر انسان را به خود مشغول داشته است. هنر در جنبه های مختلف زندگی انسان شکل گرفته است، اما مانند هر پدیدة دیگری که در ارتباط با زندگی انسانی قرار می گیرد، برای ثبات و دوامش به تکامل احتیاج دارد. «تکامل یک هنر، بر اساس محرک های دنیوی و دینی صورت می گیرد» اسلام با آیین ها و قوانین خود یکی از قوی ترین محرّک های دینی برای پیشرفت هنر محسوب می شود. بناهای مذهبی هم چون مساجد و مزارات از مراکز مهم خلق آثار هنری شمرده شده اند. زیارتگاه ها و مساجد با کارکردهای هنری مفاهیم اسلامی را با زبان هنر، تصویر و رنگ به دیگران منتقل می کنند. کاشیکاری ها، آجر چینی ها، گچ بری ها، آیینه کاری ها، نقاشی، حکاکی، کنده کاری و ... همگی زبان گویای هنر، برای بیان فرهنگ و تمدن اسلامی هستند.(1)
هنر اسلامی همان هنر قدسی است که پیام الهی را به بشر منتقل می کند، زنده نگه داشتن آرمان های والا، حیات و ارتباط بشر با خدا در روزگار مرگ ارزش ها، هدف مند
ص: 147
ساختن زندگی در مقابل پوچ انگاری، الحاد و دور شدن از خدا، از جمله پیام ها و کارکردهای معنوی هنر اسلامی است، که در اماکن مقدس خودنمایی می کند. هنر اسلامی در جهان معاصر، کارکردهای ارزشمند و شگفت آوری دارد، نمایاندن زشتی ها، کژی ها و بیدارسازی جامعه و عبرت آموزی به انسان ها برای تصحیح مسیر حرکت و شیوه زندگی، هدایت فرد و جامعه به سوی رستگاری و کمال، آموزش جامعه و کمک به ارتقای فرهنگ و آگاهی افراد، درس بزرگواری، عزت نفس، ایثار، عفو، برابری و مبارزه برای عدالت، از جمله مواردی است که با واسطة بهره گیری از هنر اسلامی می توان به آن ها پرداخته و تأثیرات مستقیم و غیرمستقیمش را نیز در سطح جامعه شاهد بود.(1)
محل ظهور این هنر با این همه کارکرد، فقط اماکن مقدس از جمله مساجد و مشاهد مشرفه می باشد. از جمله هنرهایی که در اماکن و آثار اسلامی بروز پیدا کرده، می توان به هنرهای ذیل اشاره کرد:
هنر معماری اسلامی برگرفته از زبان قرآن است و غنای تمدن اسلام را با بهره گیری از روح معنویت نشان می دهد. این امر به گونه ای است که اعتقاد به توحید و ایمان به تعالیم اسلام به عنوان اندیشه زیبایی شناسی دین اسلام در معماری اسلامی تجلی می یابد.
هنرمندان، بین معماری و هنر معماری تفاوت قائل شده، و آن ها را دو مفهوم مجزا دانسته اند. در معماری ساخت و ساز در راستای انجام وظیفه اجتماعی و خدمت رسانی است. مانند: ساختن اماکن مسکونی، عبادتی و یا تحصیلی. اما در هنر معماری تأکید بر استفاده از شاهکارهای هنری و دستاوردهای تزئینی بر روی دیوارها، سقف، ستون ها، پنجره ها و درهاست و حتی باغ ها و حوض ها نیز به گونه ای با هنر معماری ترکیب می شوند تا تأثیرگذاری بنا بر بیننده بیشتر شود. از این رو در هنر معماری اسلامی، در
ص: 148
قرون مختلف، بیشتر از آیات قرآن، به عنوان برجسته ترین ابتکارات هنر اسلامی مورد استفاده قرار می گرفت. نوشته هایی از آیات قرآن بر روی سقف ها، دیوارها و یا ستون ها استفاده و به شکل خاصی تزئین می شد. از برجسته ترین و قدیمی ترین خطوط زیبایی که با هنر معماری اسلامی تزئین شده، داخل قبة الصخره است که آیات قرآن با خط کوفی نوشته و با موزاییک تزئین شده است.
مساجد و بناهای مذهبی در معماری اسلامی، همواره نقطه به اوج رسیدن این هنر بوده اند. جنبه های ساختمانی و نوآوری در فضاهای مساجد و مشاهد مشرفه، ایجاد قوس ها، تاق بندی ها، گنبد و حتی مقرنس به عنوان یک تزئین حجمی و سه بعدی، از نشانه های اوج این هنر در اماکن مقدس می باشد.(1)
هنر معماری اسلامی، علاوه بر این که به عنوان یک هنر مطرح است، پشتوانه علمی داشته و از مقیاس های دقیق ریاضیات و هندسه در این هنر بسیار استفاده می شود. به همین جهت، مکان هایی که در طول قرون متمادی به وسیلة هنرمندان مسلمان، مزیّن به این هنر متعالی شده اند، هم نشانگر اوج هنر این افراد می باشند و هم بیان گر رواج علوم مختلف از جمله ریاضیات و هندسه هستند؛ این مسئله اهمیت این مکان های مقدس را از حیث انعکاس تمدن مسلمانان، بیشتر می کند.
یکی از قدیمی ترین بناهای اسلامی که هنر معماری در آن تجلی یافته، مسجد جامع دمشق است که بین سال های 87 تا 96 هجری در روزگار ولید بن عبدالملک به جای پرستشگاه ژوپیتر (خدای خدایان روم) ساخته شد. ولید برای بنای این مسجد، دوازده هزار استاد هنرمند از روم به دمشق آورد. آن ها نیز دیوارهای مسجد را با کاشی های رنگارنگ و گل ها و بوته ها و رنگ آمیزی های بدیع، تزئین کردند. این مسجد هنوز برپاست و از باشکوه ترین ساختمان های اسلامی به شمار می آید.(2)
ص: 149
بناهای مهمی که در قرن اول هجری ساخته شد، از جمله: مسجد اموی در دمشق، مسجد عمروعاص در قاهره، مسجد قیروان در تونس و قبة الصخره در اورشلیم، از هنر معماری فاخری برخوردارند، هم چنین ساختمان بزرگ ترین مسجد جهان، یعنی مسجد قرطبه در اسپانیا، که در آغاز کار امویان اندلس در سال های آخر عمر عبدالرحمان (172ق.) آغاز شد و به تدریج حدودش وسعت یافت و بر ساختمان های آن افزوده شد.(1)
در دوره خلفای فاطمی نیز کار معماری در مصر رونق گرفت و در قرن پنجم هجری گنبدسازی به سبک ایرانی در آن جا معمول گشت. همراه با ساختمان مساجد، هنرهای تزئینی، به ویژه کاشی سازی و مقرنس کاری پیشرفت کرد. در این میان، معماری اسلامی در اسپانیا به گونه ای دیگر بارور شد. کاخ عظیم الحمرا در غرناطه (اواسط قرن هفتم هجری) با حیاط ها و تالارهای باشکوه و نیز گچ بری ها، کاشی ها و مقرنس های بی نظیر، نمونه ای از بناهای اسلامی در اسپانیاست. البته پس از پایان حکومت مسلمانان بر اسپانیا (897ق) نفوذ هنر اسلامی هم چنان در آن جا باقی ماند.(2)
این هنر در تاریخ اسلام با پیشرفتهایی همراه بوده و هر دوره سبک های جدیدی داشته، که بناهای معماری اخیر جامع این سبک ها می باشند.
سیر تکوین هنر و معماری اسلامی در طی دوره های مختلف و تطور زمانی، در اماکن مذهبی و مشاهد بزرگان دین ظهور پیدا کرده است. بسیاری از مساجد تاریخی جهان اسلام در ابتدای ساخت بسیار ساده بودند، اما در طی سالیان متمادی انواعی از هنرهای جدید که برخاسته از قریحة ذاتی هنرمندان مسلمان بود، در این مساجد شکل گرفت و تکامل یافت. این مکان ها وحدتی بین آثار و هنر گذشتگان طی نسل های متمادی قبل و بعد ایجاد کرده اند، که گسستی در این زمینه در آن دیده نمی شود. تمامی
ص: 150
سبک ها و قالب های مختلف هنری در مساجد، که با اصل اسلام و ارزش های الهی همراه بوده اند. رشد یافته اند، معماران مسلمان با ذوق و سلیقه سرشار، این اماکن را با شیوة جدیدی احداث کرده و در این زمینه دست به نوآوری های کم نظیری زدند که اکنون، مساجد تاریخی از زیباترین جاذبه های فرهنگی جهان هستند. یعنی می توان تطور هنر معماری را در طول قرون گذشته، در اماکن مقدس و آثار به جامانده از آن ها مشاهده کرد. و این یکی از کارکردهای هنری و تاریخی این بناها می باشد.
چنان که تاریخ به ما گزارش کرده، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از نخستین روز نزول قرآن به مسئله کتابت قرآن توجه کامل داشته است، عده ای از اصحاب را به عنوان «کاتبان وحی» به این کار مأمور کرده بودند. هرگاه آیه یا سوره ای نازل می شد، یکی از کاتبان را احضار کرده، آیات را بر او املاء می کرد. این تأکید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر کتابت وحی، و هم چنین آیاتی از قرآن که بر اهمیت نوشتن تصریح می کردند، مانند:( الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ)(1) و آیه(ن وَالْقَلَمِ وَمَا یسْطُرُونَ)(2) باعث شد که مسلمانان به کتابت، به ویژه کتابت قرآن روی آورند. ساکنان شبه جزیره عربستان، با دو نوع خط آشنایی داشتند:
1. خطّ کوفی: که از برجسته ترین خوش نویسان این نوع خط، حضرت علی علیه السلام بود. در آن زمان، نگارش با این خط بیشتر معمول بود و تا اوائل قرن پنجم، اقبال عمومی از این خط ادامه داشت.
2. خطّ نسخ: هرچند این نوع خط در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کاربرد داشته و آن حضرت معمولاً در نامه نگاری هایش از این خط استفاده می کرده است؛ از اوائل قرن پنجم به بعد، استفاده از این خط، گسترش یافت و دیگر خط کوفی از رقابت با آن عاجز ماند. در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را بیشتر با خطّ کوفی و سایر متون را با
ص: 151
خطّ نسخ می نگاشتند.(1) هم چنین ائمه اهل البیت علیه السلام نیز هرکدام در کتابت قرآن، تلاش کرده و نسخه هایی از خط مبارکشان در موزه ها و کتاب خانه های معتبر دنیا موجود است،(2)
که هر کدام از این آثار، علاوه بر ارزش معنوی، نشان گر پیشرفت مسلمانان در هنر خطاطی می باشد.
در قرون بعدی، این هنر با معماری آمیخته شده و در اماکن مقدس خودنمایی کرد، که غالباً در این اماکن، آیات قرآن با خط زیبا بر روی دیوارها و سقف ها نقش می بست، و در مناطق اهل سنت، اسامی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خلفاء و ائمه( را می نوشتند و در اماکن مقدس شیعه، مثل مساجد و مشاهد اسامی پنج تن آل کسا و امامان دوازده گانه را با هنر معماری و خطاطی بر روی دیوارها حک می کردند. چنین هنرنمایی هایی که در مساجد قدیمی شهرهای مختلف جهان قابل مشاهده است، این مکان ها را به مواضع نمایش تمدن اسلامی در باب هنر معماری و خطاطی تبدیل کرده است.
در شریعت مقدس اسلام، از نقاشی تصویر جانداران و ساختن مجسمه شان، نهی شده است. از این رو مجسمه سازی و نقاشی جانداران از شغل های حرام یا مکروه بشمار می روند. چنان که در کتب فقهی شیعه(3)
و اهل سنت(4)
وارد شده، و در کتب روایی نیز روایاتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیه السلام در این باره آمده است.(5)
نقاشی نیز مانند خطاطی، زمانی که با معماری آمیخته می شود، اثرات بدیعی را در اماکن مقدس خلق می کند که ناشی از روح ایمان به مبدأ و معاد می باشد. بر اثر تأکید های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه: بر پرهیز از نقاشی جانداران و مجسمه سازی، یکی از
ص: 152
ویژگی های معماری اسلامی، چه در مساجد و چه در بناهای دیگر، پرهیز از شکل ها و مجسمه های انسان و حیوانات است و معمولا به جای آن ها از نقاشی گل و گیاه و اشیای بی جان در تزئین دیوار های مساجد و مدارس و خانه ها، و حتی لباس ها و فرشها استفاده شده است، و این نشانی از هویت اسلامی نقاش و معمار دارد.
تفاوت اصلی نقاشی اسلامی و نقاشی غربی این است که در غرب به سبب ماهیت شمایل انگارانه هنر مسیحی، نقاشی نقش محوری داشته است و جالب این که، سیر حرکت این هنر تأثیرگذار در غرب به سمت انسان بوده است نه توحید «این هنر مبدل به آینه ای شده است که قبل از هر چیز دیگر، عمق و ژرفای روح انسان غربی و نیز گرایش های جدیدی را که در جامعه غربی در حال ظهور بوده اند، منعکس می سازد، هنر غربی حول محوری به نام بشر می چرخد و هیچ گاه چشمانش را به افقی بالاتر باز نمی کند،(1)
اما در هنر نقاشی اسلامی، اعتقادات اسلامی، در نظر گرفته شده و بر اساس توحید سیر می کند و انسان را به سوی خدا سوق می دهد.
هنر نقاشی اسلامی، آمیخته با هنر معماری و خطاطی، در بناهای فاخر قرون مختلف اسلام، قابل مشاهده است و نماد پیشرفت مسلمانان در هنر، با مبانی توحیدی می باشد؛ به طوری که می توان اماکن مقدس را معرّف فنون اسلامی در قرون گذشته دانست.
جهان گردی نیز از ویژگی های مهم تمدن است که هم با آموزش دانشها و تبادل دیدگاه ها و هم با رشد اقتصادی و امنیت اجتماعی در پیوند است. هجرت وقتی تمدن ساز است که با هدف و انگیزه ای عالی همراه باشد. دریافت آثار پیشینیان و بهره وری از آن ها، با هجرت و گردش گری هدف مند، ممکن می شود. اماکن مذهبی بهترین مکان برای نشر فرهنگ اسلام و آشنایی مسلمانان و دیگران با تاریخ اسلام است، که قرآن نیز بر این نوع گردشگری تأکید دارد.
ص: 153
دیدن ویرانة کاخ های ستمگران، بناهای شگفت انگیز اهرام مصر، برج بابل، آثار تمدن قوم سبا و صدها مانند آن که در جهان پراکنده اند، تأثیر عمیقی در انسان ها دارد و آن ها را به عبرت گرفتن از عاقبت ظالمان و صالحان وادار می کند، به همین سبب، شاعران نکته سنج، هنگامی که در برابر این آثار قرار می گرفتند، تکان شدیدی در روح خود احساس کرده و اشعار شورانگیزی می سرودند.(1)
از این رو قرآن مجید دستور می دهد که مسلمانان در روی زمین به سیر و سیاحت بپردازند و آثار گذشتگان را دیده و از آن عبرت گیرند. اهمیت جهان گردی در اسلام زیاد است، اما نه مانند توریست های هوس ران امروز؛ بلکه برای بررسی سرنوشت پیشینیان و مشاهده آثار عظمت خداوند در نقاط مختلف جهان، و این همان چیزی است که قرآن نام آن را «سیر فی الارض» گذارده و طی آیات متعددی به آن دستور داده است، از جمله:
1. (قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ)(2): بگو بروید در روی زمین گردش کنید سپس بنگرید عاقبت و سرانجام گناهکاران چگونه بوده است.
2.(قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیفَ بَدَأَ الْخَلْقَ)(3) بگو در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را به وجود آورده است.
3. (أَ فَلَمْ یسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِها ...)(4) و آیات دیگر
طبق این آیه، این نوع سیر در زمین، قلب را دانا، چشم را بینا و گوش را شنوا می گرداند، و از خمودی و جمود، رهایی می بخشد.(5)
با توجه به این آیات اهمیت گردشگری معنوی و فرهنگی در قرآن فهمیده می شود.
ص: 154
چنان که در آیات مذکور آمده است، از مهمترین اهداف سیر در زمین بر اساس قرآن، دیدن آثار گذشتگان است. این مطلب، اهمیت حفظ اماکن و آثار گذشتگان را می رساند. آثار و مقامات انبیاء: بهترین مواضع برای تذکر زندگی توحیدی ایشان می باشد، به ویژه دیدن آثار و اماکنی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن ها حضور داشته اند، می تواند عالیترین هدف برای مسلمانان، در راستای عمل به آیات قرآن باشد، چون با دیدن آثار ایشان، از زندگی ساده و الهی آن حضرت درس گرفته و اعتقاداتشان به دین مقدس اسلام تقویت می شود.
در دین اسلام نیز رفتن به مقامات انبیا و صالحان؛ یعنی مکان هایی که در آن جا اقامت داشته یا خدا را پرستیده اند، ولی آن را به عنوان مسجد انتخاب نکرده اند، دو قول از علمای معروف در این باره وارد شده است:
1. عده ای از این کار نهی کرده و گفته اند: نمی توان به قصد عبادت، به آن مناطق رفت، مگر این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین قصدی کرده باشد؛ همان گونه که ایشان در مقام ابراهیم علیه السلام قصد نماز کرد، اما به انگیزة یاد آوری تاریخ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و عبرت گیری از زندگی ایشان قطعا اشکالی ندارد.
2. قول بیشتر علمای اسلام، جایز بودن این عمل است، چنان که از ابن عمر نقل شده که، شایسته می دانست رفتن به اماکنی را که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن مناطق رفته بود حتی اگر این امر اتفاقی و بدون قصد باشد.(1)
سندی خواتیمی می گوید از ابوعبداللَّه سؤال کردیم که حکم فردی که به این اماکن برود چیست؟ گفت: بنابر حدیث عتبان بن مالک که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کرد تا در خانه اش نماز گزارند، تا او بتواند آن جا را مصلای خود قرار دهد(2) و بنابر عمل ابن عمر که مواقف و آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دنبال می کرد؛ اشکالی ندارد اما مردم در این امر زیاده روی می کنند.(3) افراط مردم با آگاهی بخشیدن
ص: 155
آن ها از بین می رود، نه با تخریب آثار انبیاء:.
اماکن و آثار تاریخی مذهبی موجود در کشورهای اسلامی، می تواند جاذبه ای باشد برای گردشگران مسلمان و غیر مسلمان، و از این فرصت، می توان برای تبلیغ دین و معرفی فرهنگ والای اسلام استفاده کرد. از جمله مزایای وجود اماکن و آثار مذهبی، می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. رونق اقتصادی جامعه مسلمانان، که یکی از ارکان پیشرفت تمدن می باشد.
2. استفاده فرهنگی، که مسلمانان می توانند با استفاده از این اماکن، فرهنگ شان را به غیر مسلمانان معرفی کرده و آن ها را با تاریخ و رسومات مسلمانان آشنا کنند.
3. تبلیغات دینی، که می توان در این مکان ها، حقانیت دین اسلام و تعالیم آن را به گوش دیگران رساند.
وجود اماکن مذهبی در یک شهر، زمینه خوبی برای جذب گردشگر و فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی و حتی سیاسی را فراهم می آورد که هرکدام از آن ها در پیشرفت فرهنگ و تمدن جامعه نقشی اساسی دارند.
محققان برای شکوفایی هر تمدنی، عوامل مختلفی را شمرده اند، از جمله: ساختار مناسب اجتماعی، سازمان فعال اقتصادی، توسعه رفاه عمومی و گسترش عدالت و... از جمله علل شکوفایی تمدن ها، تعقل و خردگرایی در جامعه می باشد.(1)
در مقابل یکی از علت های انحطاط تمدن ها، جمود فکری و خردگریزی در جوامع، به ویژه دولت هاست. بنابراین شکوفایی و انحطاط تمدن ها ازجمله تمدن اسلامی در دوران های گذشته، محصول جریان های فکری متعددی بوده است. برخی اندیشمندان دلایل و ریشه های افول فرهنگ و تفکر اسلامی را به دوره خلافت متوکل عباسی نسبت داده اند. این خلیفه
ص: 156
برخلاف خلفای قبل از خود، که تمایلات معتزلی، یعنی عقل گرایی داشتند، تفکر خردگریزی داشته،(1) و از این رو با انجام کارهای غیرعاقلانه، زمینه های انحطاط تمدن جامعه اسلامی را فراهم کرد. یکی از مصادیق عقل گریزی که امروزه وهابیت دچارش هستند، تخریب آثار گذشتگان و اماکن تاریخی جهان اسلام می باشد که مقدمة افول تمدن، بلکه باعث از بین رفتن آن می شود؛ در حالی که این کار برخلاف رویه عقلای عالم می باشد، چرا که هر کسی سعی دارد آثار تاریخ و اصالت و هویت خود را حفظ کند.
اگر گفته شود که بعضی از مردم در این اماکن برای عبادت خدا شریک قائل می شوند و دور آن طواف می کنند یا به آن نخ می بندند و قربانی می کنند و نوشته در آن جا می افکنند؛ باید پاسخ داد: این اعمال از روی جهل انجام می گیرد، چراکه این افراد ایمان به خدا داشته و اقرار به توحید می کنند، ولی در عمل دچار خطا شده اند. آن ها باید راهنمایی شوند و این امور نباید منجر به بی توجهی به این آثار تاریخی و از بین بردن شان شود و چنین دلایلی حجت های بی اساسی است که نزد علما و عقلا غیرقابل قبول می باشند؛ زیرا می توان مسائل عارضیِ غیرصحیح را با ممانعت و مراقبت و امر به معروف و نهی از منکر از بین برد. در کنار ارشاد، باید آثار را حفظ کرد و برای حفظ اصالتش و ادای امانتی که جزئی از تاریخ بزرگ امت اسلام و تاریخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم محسوب می شود، توجه به خرج داد.
آثار و اماکن مقدس اسلامی در هرجای جهان، معرف تاریخ امت اسلامی هستند، و متعلق به یک کشور و گروه خاصی نمی باشند، این آثار نشان گر پیشرفت تمدن اسلامی و تجلی گاه تاریخ اسلام و مواضع بروز هنر مسلمانان در طول قرون متمادی می باشند، و از عوامل معرفی و انتقال فرهنگ اصیل دینی به حساب می آیند، از این رو بر مسلمانان در هر جای جهان لازم است، در حفظ این آثار تلاش کرده و با فرق ضاله ای که به بهانه های واهی قصد از بین بردن تمدن عظیم اسلامی را دارند مقابله کردند.
ص: 157
1.ابن نجار، محمد بن محمود بن حسن، الدرة الثمینة فی أخبار المدینة، تحقیق حسین محمد علی شکری، شرکة دارالأرقم [بی تا].
2.ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم لمخالفة أصحاب الجحیم، تحقیق: ناصر عبد الکریم العقل، چاپ هفتم: دارعالم الکتب، بیروت، 1419ق.
3.ابن جبیر، محمد بن أحمد، رحلة ابن جبیر، دار ومکتبة الهلال، بیروت [بی تا].
4.ابن خلدون، مقدمه تاریخ، دار المکتبه الهلال، بیروت 1996 م
5.اسلامی فرد، زهرا، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام، چاپ اول: دفتر نشر معارف، قم 1389.
6.انصاری، مرتضی، کتاب المکاسب، تحقیق لجنة تراث الشیخ الأعظم، چاپ اول: المؤتمر العالمی الشیخ الأنصاری، قم 1415ق.
7.بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق محمد زهیر بن ناصر الناصر، دار طوق النجاة، 1422ق.
8.توینبی آرتور، تمدنی در بوته آزمایش، ترجمه صابری، چاپ اول: امیرکبیر، تهران 1353.
9.جان احمدی، فاطمه، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، چاپ اول: دفتر نشر معارف، قم 1386.
10.جزیری، عبد الرحمن بن محمد عوض، الفقه علی المذاهب الأربعة، چاپ دوم: دار الکتب العلمیة، بیروت 1424ق.
11.جوادی آملی، عبداللّه، سرچشمه اندیشه، نشر اسراء، قم [بی تا].
12.جورجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، دار مکتبه الحیاه، بیروت [بی تا].
13.حاکم نیشابوری، محمد بن عبد اللّه، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 1411ق.
14.حجازی، فخر الدین، نقش پیامبران در تمدن انسان، چاپ اول: نشر بعثت، تهران 1349.
15.حجّتی، سید محمّدباقر، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، چاپ نهم: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1375 .
16.حلبی، علی اصغر، تاریخ تمدن اسلام (بررسی هایی چند در فرهنگ و علوم عقلی اسلامی)، چاپ دوم: اساطیر، تهران 1372ش.
17.رضوانی، علی اصغر، رفتار وهابیان با مسلمانان، چاپ اول: نشر مشعر، تهران 1390.
18.سبحانی جعفر، آیین وهابیت، چاپ اول: نشر مشعر، تهران 1364.
ص: 158
19.سمهودی، علی بن عبد الله بن أحمد حسنی شافعی، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، چاپ اول: دار الکتب العلمیه، بیروت 1419ق.
20.سیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر جلال الدین، الدر المنثور، دارالفکر، بیروت [بی تا].
21.شراب، محمد محمد حسن، فرهنگ اعلام جغرافیایی - تاریخی در حدیث و سیره نبوی، تحقیق محمد باقر بهبودی، چاپ اول: نشر مشعر، تهران 1383.
22.فیروز آبادی، محمد بن یعقوب، المغانم المطابه فی معالم طابه، تحقیق حمد الجاسر، چاپ اول: دارالیمامه، ریاض 1389ق.
23.کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، دار الکتب الإسلامیة، تهران 1365ش.
24.مجله پگاه حوزه، شماره 57، بهمن 1387.
25.مجله فرهنگ کوثر، شماره 63، پاییز 1384.
26.مجله مسجد، شماره 117، شهریور 1386.
27.مرکز تحقیقات حج، مجموعه مقالات هم اندیشی زیارت، چاپ اول: نشر مشعر، تهران 1387.
28.مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ اول: دار الکتب الإسلامیة، تهران 1374.
29.مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی فارسی، چاپ دوم: نشر اسلامی، تهران 1375.
30.موظف رستمی، محمد علی، آیین مسجد، انشارات گویه، تهران 1381 ش.
31.نیشابوری، مسلم بن حجاج بن مسلم، صحیح مسلم، دارالجیل، بیروت [بی تا].
32.ولایتی، علی اکبر، فرهنگ و تمدن اسلامی، دفتر نشر معارف، تهران [بی تا].
33.ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، چاپ چهارم: انتشارات انقلاب اسلامی، تهران 1372ش.
ص: 159
ص: 160
ص: 161
ص: 162
عبدالمحمد شریفات(1)
یکی از مصیبت های بزرگی که امروزه دامن گیرِ جامعه اسلامی شده و به ویژه جوانان را تحت تأثیر قرار داده، مسئلة تکفیر است. این جوانانِ کم تجربه، کم خرد و دارای تعصبات فکری، خون و مال مسلمانان را برای خویش حلال دانسته و دنیا و آخرت خویش را با دنیای زیبای دیگران به آتش کشانده اند؛ خواب را از چشم مسلمانان گرفته و عرصه را برآن ها تنگ کردهاند.
متاسفانه این اشخاص، تکفیر دیگران را با استناد به فتاوای برخی از علما از قبیل ابنتیمیه انجام میدهند در حالی که ابنتیمیه در ناحیة نظری معتقد است: تکفیر یک مسئلة کاملاً شرعی است و کافر کسی است که خدا و رسولش را، کافر باشد و با تعالیم آشکاری که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جانب خداوند آورده است، مخالفت کند.
ابنتیمیه می گوید: برخی از افراد کوته نظر و بیسواد تکفیر را در پیش گرفته و اهل تأویل را تکفیر نموده اند، وی معتقد است چنین اعمالی از هیچ یک از صحابه و تابعین و ائمه مسلمانان سراغ نداریم، و دیدگاه ائمة اربعه چنین نبوده است، بلکه دیدگاه آن ها در تضاد با این نظریه است؛ بنابراین، باید از تکفیر افراد از روی هوا و هوس و یا به جهت این که مخالف ما هستند، پرهیز کرد، هرچند آن ها ما را تکفیر کنند و خون ما را حلال بشمارند.
ص: 163
ابنتیمیه معتقد است: عموم نمازگزاران اهل ایمانند، هرچند اعتقاداتشان مختلف است. بلکه حتی اگر در اعتقاداتشان برخطا باشند. وی اساس اسلام و شرط مسلمانی را، تنها شهادت به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر خاتم می داند و معتقد است تنها انکار شهاتین و ارکان اسلام و آنچه به طور قطع از ضروریات دین است، موجب کفر می باشد.
ابنتیمیه میان «تکفیر مطلق» و «تکفیر معین» تفاوت قایل شده است. اطلاق تکفیر مطلق به معنای این نیست که هر کس، چنین اعتقاداتی داشته باشد یا چنان رفتارهایی را انجام دهد، کافر است، زیرا ممکن است شرایط تکفیر معین در او نباشد. به همین سبب در تکفیر معین باید نهایت احتیاط را به کار بست. تا بر اساس دلیل محکم و حجت معتبر، یقین به کفر کسی پیدا نکرده ایم، نباید اقدام به تکفیر او کنیم.
ابنتیمیه معتقد است: قطعی بودن و جهل داشتن در مسئلهای از مسائل دین، امر نسبی است، از این رو نباید هیچ کس را به صِرفِ مخالفت با مسئله ای از مسائل دینی که در نظر عده ای قطعی می نماید، تکفیر کرد، زیرا قطعی بودنِ امری، بسته به وجود مقدماتی است که ممکن است برای عدة دیگر اثبات نشده باشد، کما این که جهل نیز چنین است. جهل در امور اعتقادی، برای صحابه به وجود آمد، درحالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ کدام را تکفیر نکردند.
ولی متأسفانه ابنتیمیه در ناحیه عملی و تطبیق این قواعد دچار اشتباهات عمدهای شده است و برخی از افراد، بلکه برخی از گروه ها را تکفیر کرده ومستمسک برخی از گروههای تکفیری جوان و جاهل در دورة اخیر شده است.
کلیدواژگان: ابن تیمیه، تکفیر، تکفیر مطلق و معیّن، جهل، اسلام و کفر.
مسئله تکفیر امر آسانی نیست؛ خداوند مسلمانان را از تسریع در تکفیر کردن یکدیگر بر حذر میدارد و امر میکند که در حق کسی که در سرزمین غیر مسلمانان است، ولی نشانه های اسلام در او آشکار است، تحقیق کنند و از آنچه دلالت بر احتیاط شرع دربارة مسئله تکفیر و مبالغه کردن در مورد آن دارد، وجوبِ اثبات شروط تکفیر و ارتفاع موانع
ص: 164
تکفیر است. جایز نیست فردی را به صورت معین تکفیر کرد، مگر این که در وی، شروط تکفیر ثابت و موانع آن مرتفع گردد. ابنتیمیه در جاهای متعددی در رابطه با تکفیر معین تصریح کرده است که تکفیر معین، متوقف بر ثبوت شروط و انتفای موانع است. سؤال مهمی که در این جا مطرح میشود این است که چه تفاوتی میان تکفیر مطلق و تکفیر معین وجود دارد که ابنتیمیه را ملزم کرده است، در اطلاق تکفیر، بین تکفیر مطلق و معین فرق بگذارد و تنها شروط و موانع را در تکفیر معین شرط بداند؟ بنابراین جا دارد در ابتدا تکفیر را تعریف کرده، سپس تفاوت تکفیر مطلق و معین بیان شود و در آخر به بیان شروط و موانع آن، با تاکید بر مسئله جهل پرداخته شود.
از آن جا که مقاله دربارة تکفیر است، در ابتدا معنای کفر از دیدگاه ابنتیمیه بررسی می شود.
ابنتیمیه مینویسد:
الکفر: عدم الإیمان، باتفاق المسلمین، سواء اعتقد نقیضه وتکلم به، أو لم یعتقد شیئاً ولم یتکلم؛(1)
به اتفاق مسلمانان کفر یعنی عدم ایمان؛ چه به نقیض آن، یعنی کفر، معتقد باشد و بر زبان بیاورد و چه به نقیض آن، یعنی کفر، معتقد نباشد و بر زبان نیاورد؛ به عبارت دیگر ایمان را یک امر وجودی میداند که برای تحقق آن نیاز به اقرار دارد.
هم چنین در جای دیگر مینویسد:
الکفر عدم الإیمان بالله ورسله، سواء کان معه تکذیب، أو لم یکن معه تکذیب، بل شک و ریب، أو إعراض عن هذا کله حسداً، أو کبراً، أو اتباعاً لبعض الأهواء الصارفة عن اتباع الرسالة؛(2)
ص: 165
کفر ایمان نداشتن به خداوند و پیامبران اوست و فرقی نمیکند که همراه با اعتقاد تکذیب صورت بگیرد یا نه، بلکه حتی شک در آن و یا اعراض از آن به سبب حسد و کبر و تبعیت از هوای نفسانی که از تبعیت از دین ممانعت کند، کفر شمرده می شود.
از طرفی، ابنتیمیه معتقد است که کفر، حکم شرعی است و تنها با ادله شرعی ثابت میگردد، از این رو اگر شخص مسئلهای را انکار نماید که شرع بر آن دلالت نمی کند و تنها با عقل ثابت میشود، چنین شخصی متصف به کفر نیست و کافر شمرده نمیشود.(1)
عنوان تکفیر و ارتداد از عناوینی است که بسیار استفاده شده و درکلام علما از آن تعاریف مختلفی مطرح شده است.
ابنتیمیه در کتاب أحکام المرتد دربارة تکفیر و ارتداد مینویسد:
علما اتفاق دارند کسی که به خداوند شرک بورزد، خدا را انکار نماید، صفتی از صفات او را نفی کند، به خداوند نسبت صاحب فرزند دهد، قائل به قدم و بقای عالم شود و یا حتی تنها شک کند، کل قرآن یا بخشی از آن را انکار کند، معتقد به وجود اختلاف و تناقض در قرآن باشد، شک در اعجاز آن داشته باشد، معتقد به قدرت داشتن بر اتیان قرآن دیگر باشد، قائل به زیادت و نقیصه در آن باشد، معتقد باشد که پیامبر در بخشی از دین کاذب است، اعتقاد به حلیت چیزی که اتفاق بر حرمت آن وجود دارد، مانند: زنا و شرب خمر، امر ضروری از دین را انکار کند، به پیامبر یا پیامبران دیگر که نبوتشان قطعی باشد دشنام دهد، عایشه و دیگر زنان پیامبر را سب نماید و شتم ملت اسلام (مسلمان) یا دین اسلام کند، مرتکب این موارد از دایرة اسلام خارج شده و در جرگة مرتد قرار گرفته و کافر شمرده میشود.(2)
ص: 166
البته این نکته ضروری است که تکفیر یک حکم شرعی است(1)
و آن حق خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و تنها با نص صریح یا قیاس بر نص صحیح و تحقق شرایط و انتفاع موانع ثابت می شود.(2) شخص مرتد و کافر تنها توسط امام یا نایب آن مجازات می گردد.(3)
در منابع سلفی به ویژه بنابر دیدگاه ابنتیمیه میان تکفیر مطلق و معین تفاوت وجود دارد و شخصی که به تکفیر مطلق متصف شود بدون تحقق شرایط و انتفای موانع، به تکفیر معین متصف نمیشود، ولی متاسفانه این مبنا تنها اختصاص به ناحیه تئوری دارد، اما در عمل دچار اشتباهات عمدهای شدهاند و به سبب شتاب ورزیدن در تکفیر افراد و یا گروه ها و اشتباه در مصادیق، تبعات جبران ناپذیری در پی داشته است.
ابنتیمیه در برخی از کتاب های خود، ازجمله مجموع الفتاوی، به تفصیل دربارة اقسام تکفیر، شرایط تکفیر و حرمت تکفیر سخن گفته است. وی ابتدا تکفیر را به دو بخش: مطلق و معین تقسیم میکند.(4)
تکفیر مطلق: حکم به کفر دربارة کلام، فعل یا اعتقادی می باشد که با مبانی اسلام در تضاد و تناقض است؛ هم چنین به صورت مطلق به کسی که چنین دیدگاهی داشته باشد، بدون این که فرد خاصی مدِّ نظر باشد.(5)
تکفیر معین: حکم به تکفیر شخص معینی است که عملی را در تضاد با اصول و مبانی اسلام انجام داده و به سبب وجود شروط تکفیر در وی و نبود مانع، کافر خوانده میشود.
ص: 167
ابنتیمیه، معتقد است که باید میان تکفیر مطلق و معین تفاوت قائل شد؛ یعنی چنین نیست که هر کس فعلی را که منطبق با کفر بود انجام داد، کافر است:
هر فردی که در مسئلهای از امور اعتقادی مخالفت کرد، به معنی هلاک وی نیست. گاهی شخص مخالف، مجتهدی است که در اجتهاد خود خطا کرده است، چنین خطایی باعث تفسیق نمی شود، بلکه حتی شخص مجتهد در این مسئله گناه مرتکب نشده است؛ و بالاتر از آن اگر مجتهدی در مسئله اجتهاد کرده است و فتوایش صحیح باشد مأجور بوده و دو ثواب خواهد گرفت و در صورت اشتباه یک اجر خواهد داشت و اتفاق مسلمانان بر این است که تکفیر هیچ یک از علما جایز نیست و هرکس چنین عملی انجام دهد مستحق عقوبت شدیدی خواهد بود.(1)
ابنتیمیه در تبیین تفاوت میان تکفیر مطلق و معین میگوید:
آنچه بزرگان سلف گفتهاند که اگر کسی فلان چیز را بگوید حکمش فلان است، ناظر به تکفیر مطلق می باشد و صحیح است، اما باید میان تکفیر مطلق و معین تفاوت گذاشت.(2)
ابنتیمیه در جایی دیگر بیان می کند که حتی برخی از دیدگاه های جهمیه - که از نظر وی، به صورت مطلق کفر است - مانند اعتقاد به خلق قرآن، انکار رؤیت خدا و انکار حضور خداوند بر عرش، موجب نمیشود که معتقد به این امور، کافر باشد؛ مگر آن که حجت بر تکفیر وی تمام باشد.(3)
ابن تیمیه هم چنین عقاید باطنیه را کفر میداند، ولی حکم به تکفیر افراد باطنی را مشروط به ثبوت شروط تکفیر و از میان رفتن موانع تکفیر میداند.(4)
ص: 168
ابنتیمیه در جایی دیگر، تکفیر افراد معین را - هر چند افراد دیدگاه های بدعت آمیز داشته باشند - جایز نمی داند و معتقد است که هیچ کس نمیتواند احدی از مسلمانان را تکفیر کند، هر چند خطاکار باشند، تا وقتی که حقیقت برای آن ها تبیین شود و شبهه زدوده گردد.(1)
مشخص شد که ابنتیمیه بین تکفیر مطلق و معین فرق گذاشته و معتقد است که در تکفیر معین تحقق شرایط و انتفاع موانع شرط است،(2)
و تا زمانی که این شرایط حاصل نشود تکفیر مسلمان جایز نبوده وکسانی که مرتکب چنین اعمالی می شود به خاطر خلط در تکفیر مطلق و معین است، این افراد گمان می کنند هنگامی که بزرگان کلمة کفر را به طور مطلق بر زبان جاری کنند منظورشان کفر معین است.(3)
لذا میبایست چنین افراد مواخذه شدید شوند، زیرا قاعده اولی در مورد مسلمانان، خون و جان و ناموسشان بر یکدیگر حرام است:
(وَالْأَصْلُ أَنَّ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَعْرَاضَهُمْ مُحَرَّمَةٌ مِنْ بَعْضِهِمْ عَلَی بَعْضٍ لَا تَحِلُّ إلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ)(4)
ابنتیمیه جهت اثبات قاعده گفته شده، به روایات ذیل استناد میکند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حجه الوادع فرمودند:
خون و مال و عرض مسلمانان بر یکدیگر حرام است.(5)
ص: 169
هر آن کس که به طرف قبله ما نماز بخواند و از ذبیحة ما استفاده کند مسلمان است و در ذمة خدا و رسولش قرار دارد.(1)
اگر دو مسلمان مقابلِ هم قرار گرفته و با یکدیگر بجگند، چه قاتل وچه مقتول، هر دو در آتشاند. سوال شد ای رسول خدا مقتول چرا؟ حضرت فرمودند: زیرا مقتول نیز قصد جان دیگری را کرده است.(2)
پس از من، کافر نشوید به گونه ای که گردن یکدیگر را بزنید.(3)
و طبیعی است که گردن زدن بعد از تکفیرِ یکدیگر محقق میشود.
هنگامیکه مسلمانی، برادرِ مسلمانش را کافر خطاب کند، به تحقیق این خطاب به یکی از آن دو بر میگردد.(4) زیرا خطاب کلمة "کافر" به مسلمان از دو حالت خارج نیست، یا آن شخص سزاوار چنین نسبتی است یا نه، در صورتی که نسبت به دیگری منتفی باشد به شخص خطاب کننده بر میگردد.
ابنتیمیه بخش دیگری از دیدگاه خود را به شرایط و موانع تکفیر اختصاص داده است. وی درشرایط تکفیر فرد یا گروه معین، دو اصل را بیان میکند:
ابنتیمیه معتقد است که تکفیر حکم شرعی است و سزاور است که در اطلاق آن یقین به کفر شخص داشته باشیم، به همین سبب حتماً میبایست فرد از گفته یا عملِ خود قصد کفر کرده و بدان معنا ملتزم و معتقد باشد، زیرا چه بسا معنای دیگری غیر از معنای کفر آمیز، قصد کرده است و یا کلامی را به زبان جاری نموده که مستلزم امور
ص: 170
کفر آمیزی شده است، ولی آن ها را قصد نکرده است و بدان ملتزم نیست، چنین کسی که معتقد است دیدگاهش حاوی معنی کفر نیست، در تکفیرش، یقین حاصل نمیشود و وضعیت آن مشکوک خواهد بود، از این رو اتهامش به کفر جایز نیست.(1) به گفتة ابن تیمیه، اگر لازمة سخنی کفر باشد، چنانچه فرد به آن لازم، معتقد نباشد، نمیتوان او را تکفیر کرد؛ هم چنین اگر سخنی دارای وجوه مختلفی است که برخی از آن ها کفرآمیز است و برخی دیگر کفرآمیز نیستند، باید حتماً قصد متکلم از سخن مشخص شود که آیا معانی کفر آمیز را ارائه کرده است یا معانی غیر کفرآمیز.(2)
ابنتیمیه معتقد است که شرط دوم در صحت اتصاف به کفر این است که از نظر علمی، حجت بر فرد تمام باشد. وی معتقد است که خداوند هیچ کس را عذاب نمی کند، مگر این که حجت بر آن تمام شده باشد.
ابنتیمیه میگوید:
قیام حجت در تکفیر معین شرط است و معتقد است که قیام حجت در حق کفار همان وجود رسول مبلغ و تمکن از شنیدن و تدبر در فرمایشات ایشان است و به صرف تمکن از شنیدن، حجت بر آن تمام نمیشود.(3)
اما حجت در حق مسلمان، به اخبار ایشان به آن چیزی که پیامبر بدان خبر داده است تمام می شود به گفتة وی حکم وعید به کفر، در حق فرد معین ثابت نمی شود، مگر این که حجت خدا که توسط پیامبران نازل شده است، بر فرد تمام شود؛(4) چنان که خداوند می فرماید: (وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً).(5)
ص: 171
وی در مورد مسلمانان مینویسد:
در تکفیر مسلمانان بایستی وضعیت آنان لحاظ شود: قریب العهد بودن مسلمان به اسلام، جاهل قاصر یا مقصر بودن و هم چنین فعل مورد انکار از حیث ظهور وخفا مورد ملاحظه قرار گیرد، اگر فعل مورد انکار، برای شخص مبهم و مخفی باشد یا در منطقهای که به چنین مسائلی جهل دارند زندگی میکند و یا این که شخص قریب الاسلام باشد و اصلاً چنین مسئله ای به گوشش نرسیده باشد. در تکفیر آن قیام حجت شرط است و در غیر آن صورت، میبایست بررسی کرد، شاید انکارش به جهت شبههای است که دچار آن شده است.(1)
ابنتیمیه در جای دیگر از مجموع الفتاوی مینویسد:
لَیسَ لِأَحَدِ أَنْ یکَفِّرَ أَحَدًا مِنْ الْمُسْلِمِینَ وَإِنْ أَخْطَأَ وَغَلِطَ حَتَّی تُقَامَ عَلَیهِ الْحُجَّةُ وَتُبَینَ لَهُ الْمَحَجَّةُ وَمَنْ ثَبَتَ إسْلَامُهُ بِیقِینِ لَمْ یزُلْ ذَلِکَ عَنْهُ بِالشَّکِّ؛ بَلْ لَا یزُولُ إلَّا بَعْدَ إقَامَةِ الْحُجَّةِ وَإِزَالَةِ الشُّبْهَةِ؛(2)
هیچ کس حق ندارد مسلمانی را تکفیر کند اگرچه دچار خطا و اشتباه شده باشد، تا این که حجت بر آن تمام شود و حق برایش روشن گردد و هر آن کس که اسلامش یقینی است با شک در اسلامش، اسلام آن زایل نمیشود، بلکه تنها با اقامه حجت و بر طرف شدن شبهه، اسلامش از بین میرود.
ابنتیمیه برای اثبات اشتراط قیام حجت در تکفیر، ادلة زیادی را بیان کرده که به برخی از آنان اشاره میکنیم:
- آیه (وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً)(3)
ابنتیمیه ذیل این آیه دربارة قیام حجت مینویسد:
ص: 172
هرکس با قرآن و سنت مخالفت کند از سه حالت خارج نیست: یا کافر یا فاسق و یا خطاکار شمرده میشود، مگر آن که مؤمنِ مجتهد باشد و دچار خطا شده باشد که در این صورت به سببِ اجتهادش اجر داده میشود و خطای وی بخشیده میشود و هم چنین هر آن کس که جاهل باشد و علم به وی نرسیده باشد که حجت بر آن تمام باشد، تکفیر نمیشود، خلافِ کسی که حجت بر وی تمام شده باشد و با آن مخالفت کند، که در آن صورت، طبقِ قیام حجت مواخذه میشود.(1)
- آیه (فَذَکِّرْ إنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَی)(2)
ابنتیمیه دربارة این آیه مینویسد:
بعضی از مردم به واسطة یادآوری، متذکر میشوند، در آن صورت سود خواهند برد، اما برخی دیگر حجت بر آن ها تمام میشود و مستحق عذاب خواهند شد، لذا به واسطه تذکیر منفعت حاصل میشود و حجت بر مردم تمام خواهد شد، و در آن صورت میتوان آن ها را مورد عقاب قرار داد.(3)
- آیه (سَیذَّکَّرُ مَنْ یخْشَی) و(یتَجَنَّبُهَا
الْأَشْقَی)(4)
ابنتیمیه در ذیل این آیه مینویسد:
حجت با وجود رسول مبلّغ و متمّکن بودن مردم از گوش دادن و تدبر حاصل میشود، برخی از کفار از گوش دادن به قرآن امتناع نمودند و راه دیگری را برگزیدند؛ کما این که بسیاری از مسلمانان از شنیدن اقوال اهل کتاب دوری میکنند و زمانی سود خواهند برد که به تذکیر و یادآوری متذکرین گوش فرا دهند.(5)
ص: 173
- آیه (کُلَّمَا أُلْقِی فِیهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یأْتِکُمْ نَذِیرٌ)(قَالُوا بَلَی قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیءٍ إنْ أَنْتُمْ إلَّا فِی ضَلَالٍ کَبِیرٍ)(1)
ابنتیمیه در مورد آیه گفته شده، مینویسد:
خداوند به صورت عموم فرموده است: هر بار که گروهی در آن افکنده شوند نگهبانانِ آن از ایشان پرسند: مگر شما را هشدار دهنده ای نیامد. گویند: چرا هشدار دهنده ای به سوی ما آمد و[لی] تکذیب کردیم و گفتیم خدا چیزی فرو نفرستاده است. از این آیه به خوبی روشن می شود که خداوند هیج شخص غافلی را عذاب نمیدهد مگر این که هشدار دهنده به سوی آن فرستاده شده باشد.(2)
- آیه (ذَلِکَ أَنْ لَمْ یکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَی بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ)(3)
ابنتیمیه ذیل این آیه همان استدلال را مطرح میکند.
بنابراین ابنتیمیه شروط تکفیر را در دو قسم- قصد معنای کفرآمیز، قیام حجت - منحصر میکند. مراد از قصد معنای کفر آمیز در شخص معین، این است که اولاً شخص معین را به لازمة قولِ کفر آمیز، تکفیر نمیکنند، مگر این که ملتزم به آن باشد و ثانیاً: الفاظ دربردارندة معانی مختلفی است که برخی از آن ها کفرآمیز و بعضی دیگر چنین نیستند، از این رو میبایست قصدِ شخص معین از آن کلمه را دانست و بر اساسِ آن و با رعایت دیگر شرایط حکم کرد.
قیام حجت در حق مسلمان، یعنی اطلاع داشتن از آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدان خبر داده است و چنین شرطی دربارة کسی که قریب به عهد اسلام باشد یا این که در منطقه دور سکونت داشته، که مطلع نشده باشد و یا در شهری زندگی میکرده که تعالیم اسلامی، مندرس بوده، صدق میکند؛ البته میبایست مسئلة انکار شده روشن نباشد؛ مانند: نماز،
ص: 174
زیرا در آن صورت سکونت در منطقه عالِم خیز شرط نمیباشد، ولی اگر مسئلة انکار شده از امور شرعی غیر مشهور باشد و یا ادلة آن واضح نباشد، در تکفیر آن، قیامِ حجت شرط است و قیام حجت شامل: توضیح مسئله و بیان محل شبهه است.(1)
ابنتیمیه موانعی را نیز برای تکفیر بیان میکند، که در صورت وجودِ آنان، نمیتوان فردی را کافر شمرد. وی موانع را در دو بخش مطرح می کند:
1. موانع الحاق تکفیر به شخص معین؛
2. مواردی که کفرِ ثابت شده بر شخص معین را، از بین میبرد. ابن تیمیه در این باره به مسئلة توبه اشاره میکند.
از نظر ابن تیمیه، موانع الحاق تکفیر به شخص معین (قسم اول) در چهار مورد خلاصه میشود: خطا، ناتوانی، اکراه و جهل .
از آن جا که مقاله حاضر بررسی موانع تکفیر با تاکید بر مسئلة جهل است تنها به بیان سه قسم مذکور و توضیح مختصر آن ها بسنده کرده و بیان اقسام هر یک و ادله اش را به جای دیگر(2)
موکول کرده است:
ابنتیمیه معتقد است: خطا، یکی از مواردی است که در مانعیت از تکفیرِ معین مدخلیت دارد.او خطا را این گونه تعریف کرده است.
خطا یعنی این که شخصی ناخواسته و بدون قصد،(3)
کاری کفرآمیز انجام دهد، و فرق نمیکند که خطا در مسائل علمی یا عملی باشد؛ در هر دو صورت عذر آور است، البته تا زمانی که حجت بر شخص تمام نشده باشد.
ص: 175
ادلة عام در معذوریت خطا متعدد است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
خدواند متعال می فرماید: (وَلَیسَ عَلَیکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَلَکِنْ مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ)(1)
و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إن الله وضع عن أمتی الخطأ والنسیان وما استکرهوا علیه»؛ خداوند متعال گناهِ خطا و فراموشی و کاری را که تحت فشار و به اکراه انجام دهند، از امت من برداشته است.
ادلة زیادی در معذوریتِ خطا وجود دارد که از جمله می توان به: حدیث مسلم که از أنس بن مالک نقل کرده، اشاره کرد: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لله أشد فرحا بتوبة عبده حین یتوب إلیه من أحدکم کان علی راحلته بأرض فلاة فانفلتت منه وعلیها طعامه و شرابه، فأیس منها فأتی شجرة فاضطجع فی ظلها قد أیس من راحلته، فبینا هو کذلک إذا هو بها قائمة عنده، فأخذ بخطامها ثم قال من شدة الفرح: اللهم أنت عبدی وأنا ربک أخطأ من شدة الفرح».(2)
در این حدیث آمده که شخصی به خداوند میگوید: خدایا! تو بندة منی و من خدای تو. بدون تردید چنین سخنی کفر محض است، ولی چون این سخن از روی خطا و لغزش زبان و به سببِ شدت خوشحالی گفته شده است، خداوند او را مؤاخذه نمیکند، و شخص به علّت خطا قصد خود را از دست داده است و چنین حالتی مانع تکفیرش است.
ابنتیمیه یکی از موارد دیگری را که برای شخص معذریت میآورد اکراه میداند؛ وی اکراه را این گونه تعریف میکند:
اکراه یعنی این که فردی تحت فشار و اجبارِ شخص دیگری کاری کفرآمیز انجام دهد به گونهای که اختیار و رضایت مکروه منتفی گردد،
ص: 176
البته بدون این که خطاب از او برداشته شود یا اهلیتش برای تکلیف ساقط گردد، در این صورت مؤاخذه نخواهد شد.(1)
ابنتیمیه اکراه را به دو نوع تقسیم میکند:
اکراه تام: هرچیزی که انجام ندادن آن توسط شخص مکره، منجر به قتل، قطع عضو یا ضربه ای که خوف تلفِ نفس خواهد داشت؛ این نوعِ اکراه، اضطرار و الجا را در پی دارد.
اکراه ناقص: هرچیزی که انجام ندادن آن توسط شخص مکره، منجر به حبس، گرفتاری یا ضربی که خوف تلف نفس در آن نباشد؛ این نوع از اکراه اضطرار و الجا را به دنبال ندارد.
ابنتیمیه معتقد است که شخصِ مکره به اتفاق علما تکفیر نمی شود، سپس به مسئله عَمَّار بْن یاسر اشاره کرده و آن را مصداق اکراهِ تام می داند و برای تأیید کلام خود به آیاتی، از جمله آیه ذیل اشاره میکند:
خداوند می فرماید: (مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ)؛(2)
هر کس پس از ایمان آوردن، به خدا کفر ورزد [عذابی سخت خواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده و[لی] قلبش به ایمان اطمینان دارد، ولی هر که سینه اش به کفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابی بزرگ خواهد بود.
تأویل یکی از مسائل مهم و مطرح در جامعة اسلامی است و مشکل عمدة گروه های تکفیری همین موضوع است؛ با این که تقریباً اجماع است که شخص متأوّل به ویژه مجتهد اگر در مسئلهای تأویل کرد تکفیر نمی شود، ولی باز گروه اندکی به خاطر فهم غلط از منابع سلف، تأویلِ در اصول را معذر نمی دانند و با اضافه کردن برخی از قیود،
ص: 177
تأویل را منحصر در فروع میکنند، در حالی که ابنتیمیه فرقی بین اصول و فروع قرار نداده و تاویل را معذر میداند:
أَنَّ الْمُتَأَوِّلَ الَّذِی قَصْدُهُ مُتَابَعَةُ الرَّسُولِ لَا یکْفُرُ، بَلْ وَلَا یفْسُقُ إِذَا اجْتَهَدَ فَأَخْطَأَ. وَهَذَا مَشْهُورٌ عِنْدَ النَّاسِ فِی الْمَسَائِلِ الْعَمَلِیةِ. وَأَمَّا مَسَائِلُ الْعَقَائِدِ فَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ کَفَّرَ الْمُخْطِئِینَ فِیهَا.وَهَذَا الْقَوْلُ لَا یعَرَفُ عَنْ أَحَدٍ مِنَ الصَّحَابَةِ وَالتَّابِعِینَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، وَلَا عَنْ أَحَدٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ، وَإِنَّمَا هُوَ فِی الْأَصْلِ مِنْ أَقْوَالِ أَهْلِ الْبِدَعِ، الَّذِینَ یبْتَدِعُونَ بِدْعَةً وَیکَفِّرُونَ مَنْ خَالَفَهُمْ، کَالْخَوَارِجِ وَالْمُعْتَزِلَةِ وَالْجَهْمِیةِ؛
مشهور مسلمانان معتقدند متأوّلی - در مسائل فروع - که در تأویلش قصد تبعیت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را داشته باشد و در رسیدن به آن تلاش کند، سپس دچار اشتباه گردد، تکفیر بلکه تفسیق نمیشود، ولی در مسائل اعتقادی، بسیاری از مردم، متأوّلین را تکفیر کردند، که البته چنین کاری (تکفیر متأوّلین) در کلام صحابه و تابعین و ائمة مسلمانان یافت نمیشود و چنین عملی از اعمال اهل بدعت (خوارج ،جهمیه، معتزله) است که عمل بدعت آمیز انجام میدهند و دیگران را تکفیر میکنند.
از عبارتهای گوناگونِ ابنتیمیه چنین برداشت میشود:
- مانع از تکفیر، اختصاص به اهل علم و مجتهدین دارد و دیگران که کلام را از روی جهل و هوای نفس بر زبان جاری میکنند شامل نمیشود، زیرا در واقع مجتهد مقتضای یک دلیل را با دلیل دیگری که قوی تر از دلیل قبلی باشد ترک میکند؛ مانند بعضی از صحابه که معتقد به حلّیت خمر شدند و صحابه آن ها را در وهلة اول تکفیر نکردند، بلکه اتفاق کردند که خطای آنان در استدلال را تبین کنند و در صورت اصرار کشته شوند. از این رو تشخیص آن اختصاص به علما و مجامع قضایی دارد و آنچه در حال حاضر در کشورهای اسلامی صورت می گیرد خلاف حکم شرع و عقل است.
- دو نوع تأویل است و تأویل معتبر آن است که وجه سائغ، در شرع و زبان عربی داشته باشد، اما تأویلی که قرینة شرعی و لغوی نداشته باشد، معتبر نیست؛ مانند: تاویلات باطنیه.
ص: 178
ابنتیمیه معتقد است برخی از مخالفان چه بسا نص به آن ها رسیده باشد، اما آن را بر معنای دیگری تاویل میکنند که مراد و مقصود از نص نیست، از این رو بدون این که متوجه باشند دچار اشتباه میگردند، چنین اشخاصی معذورند؛ وی برای تأیید کلامش به قضیه عمر اشاره کرده و میگوید: همان گونه که عمر به حاطب ابن ابی بلتعه گفت: «دَعْنِی أَضْرِبْ عُنُقَ هَذَا الْمُنَافِقِ وَأَمْثَالِهِ» و هم چنین به کلام أُسَیدِ بْنِ حُضَیرٍ که سَعْدِ بْنِ عُبَادَه را در قضیه افک منافق خطاب میکند: «اِنَّکَ لَمُنَافِقٌ تُجَادِلُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ فِی قِصَّةِ الْإِفْکِ»(1)
ابنتیمیه به برخی از آیات و روایات دیگری برای اثبات رفع حکم کفر دربارة شخص تأویلکننده اشاره میکند:
- عموم نصوص بر معذوریت خطا در تأویل - زیرا تاویل نوعی خطا در اجتهاد است - دلالت میکنند، از قبیل مثال خداوند در قرآن کریم، که میفرماید: (رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا)؛(2) پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم ما را مؤاخذه نکن.
ابنتیمیه در منهاج السنه(3)
مینویسد: ادله قرآنی - روایی بر معذوریت متأوّل دلالت میکنند و معتقد است که مورد بخشش خداوند قرار گرفته است، سپس به آیه مذکور اشاره میکند.
- وجود ادله در سنت که بر بخشش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خلفا از برخی متأوّلین خطاکار دلالت میکند، از جمله: جریان قتل بنی جذیمه توسط خالد بن ولید،(4) قتل مالک بن نویره، کلام صحابه به یکدیگر «انت منافق»، قتل عثمان توسط برخی از صحابه و موارد دیگر که به سببِ تأویلشان عتاب و مؤاخذه نشدهاند.(5)
ص: 179
- ائمة سلف نیز برخی از متأوّلین را تکفیرِ معین نکردند و متأسفانه برخی با خلطِ دو مفهومِ مطلق و معین دیگران را تکفیر معین کردند.
احمد بن حنبل، جهمیه را به طور مطلق تکفیر کرد نه به طور معین و بر آن ها رحمت فرستاده و برایشان استغفار می کرد، چون می دانست آنان در تأویل خطا کردند، و برای این ها بیان نشد که با این چنین حرف ها مکذب رسول خدا به حساب میآیند، از این رو منکر رسول خدا شمرده نمیشوند؛ با این که منکر اسماء و صفات بودند، و حقیقت قولشان تعطیل خالق بود؛ کما این که می گفتند: قرآن مخلوق است، و خداوند در آخرت دیده نمی شود؛ مردم را به این حرف ها دعوت می کردند، و اگر آن ها اجابت نمی کردند، تعقیب و مجازات و تکفیر می شدند؛ حتی اگر اسیر می گرفتد او را آزاد نمی کردند، تا این که به قول جهمیه اقرار کند، و رزق مخالف خود را از بیت المال قطع می کردند... .
ابنتیمیه دربارة برخی افراد جاهل می گوید: برخی مسلک تکفیر را در پیش گرفته و همة اهل تأویل، یعنی کسانی که در مسائل اعتقادی اجتهاد می کنند و در اجتهادشان دچار خطا می شوند و کسانی را که از کیش آنان خارج هستند، تکفیر کرده اند، ولی این، همان نظریه خوارج و معتزله و جهمیه است و طایفه ای از اصحاب ائمة اربعه نیز چنین شیوه ای را اختیار کرده اند، اما چنین چیزی را از هیچ یک از صحابه و تابعین و ائمة مسلمانان سراغ نداریم؛ این هرگز دیدگاه ائمة اربعه و دیگران نیست، بلکه عبارات آنان آشکارا در تضاد با این نظریه است.(1)
بنابراین کسی که مسئلهای را به طرزی دیگر تفسیر کند، یعنی این که شخصی بدون لجاجت و قصد تحریف، یکی از نصوص شرعی را به گونة دیگر فهمیده و برایش سوءتفاهم شده باشد، چنین شخصی فوراً تکفیر نمیشود؛(2)
و بدون لحاظ شرایط تکفیر معین و تحقق آن شرایط و صرف این که کلامی به زبان بیاورد که مطابق معتقدات گروه خاصی باشد تکفیر نمی شود و در این مسئله جانب احتیاط رعایت شود.
ص: 180
یکی از اساسی ترین موضوعات در بحث تکفیر، شناخت معیار در تکفیر اشخاص است و تا میزان مشخص نباشد، مسئلة جهل و معذوریت آن روشن نخواهد شد.
جهل یکی از عمده ادلهای است که شخص متصف به آن، از دایره اسلام خارج نمی شود، ولی از آن جا که شرایطی و موانعی برای اتصاف و عدم اتصاف به آن وجود دارد و از طرفی خودِ معنای جهل نیاز به بیان دارد، که فرق و نسبت آن با تأویل مشخص شود. از این رو بایستی واقع مسئله را لحاظ کرده و میزان احتمال جهل در آن را بررسی کرد و چنین کاری مستلزم لحاظ چند نکته است:
- آیا مسئله از جمله مسائلی است که جهل بردار باشد یا نه؟ آیا از مسائل مبهم و مستحدثه است یا خیر؟
- آیا از مسائل محکمات است که روشن است و تنها یک تفسیر دارد یا از مسائل متشابه است که دارای تفسیرها و تأویلات فراوان است؟
- به وضعیت شخص و محل زندگیش نظر میکنیم، آیا محل زندگیش، علمی است و علمای زیادی در آن جا زندگی میکنند، از این رو تحصیل علم به آسانی صورت می گیرد یا محیط زندگیش محلی است که جهل و بدعت در آن فراوان است و اهل بدعت و هوا در آن بسیارند، به گونهای که احتمال جهل در مسئله وجود دارد؟
- وضعیت شخص، مورد ملاحظه قرار میگیرد، آیا از اشخاصی است که از عقل و امور علمی بهره گرفته یا نه؟ آیا تازه مسلمان است یا نه؟ قدرت هجرت جهت تحصیل علم را دارد یا نه؟ عربی را خوب یاد گرفته است یا نه؟
ابنتیمیه دربارة شخصی که از روی ناآگاهی و نادانسته کاری کفرآمیز انجام دهد، مینویسد:
هرکس امری از امور شرعی را به سبب جهل انکار کند، تکفیر نمیشود، زیرا ممکن است چنین شخصی علم به تحریم آن فعل نداشته باشد؛ مثل این که شخص قریب العهد به اسلام باشد (یعنی مدت زیادی از مسلمان شدنش نگذشته باشد) و بر چنین
ص: 181
فعلی، قبل از اسلام آوردن، عادت کرده و از منافات داشتن آن با اسلام باخبر نباشد؛ یا جاهل باشد (مرکب) مثلاً در منطقه ای ساکن باشد که نسبت به این مسئله جاهل باشند، این افراد مستحق عقوبت نیستند مگر این که حجت بر آن ها تمام شود. و سلف بر این مطلب تصریح کردهاند.(1)
ابنتیمیه به برخی از آیات و روایات برای اثبات رفع حکم کفر می پردازد:
(رُسُلًا
مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا)(2) و (وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولًا)(3)
خداوند عقوبت را از کسی که دعوت انبیا به گوشش نرسیده باشد، نفی کرده است و به طریق اولی عقوبت از کسی که مؤمن باشد و نسبت به مسئله ای از مسائل دینی با خبر نشده باشد و آن را انکار کند برداشته است.(4)
ابنتیمیه دربارة این دو آیه مینویسد: برخی از مردم نسبت به بعضی مسائلِ شرعی جهل معذر دارند، تکفیر نمی شوند مگر این که بر آن ها اتمام حجت شود.(5)
حدیث ابوهریره که میگوید: رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
کان رجل یسرف علی نفسه فلما حضره الموت، قال لبنیه: إذا أنا متُّ فأحرقونی ثم اطحنونی ثم ذرونی فی الریح، فوالله لئن قدر علی ربی لیعذبنی عذابا ما عذبه أحدا، فلما مات فعل به ذلک فأمر الله الأرض فقال: اجمعی ما فیک منه، ففعلت، فإذا هو قائم، فقال: ما حملک علی ما صنعت؟ قال: یا رب خشیتک فغفر له (رواه البخاری)؛
مردی بسیار گناه کرده بود، هنگام مرگ به فرزندانش گفت: پس از مرگم مرا بسوزانید و استخوان هایم را بسابید و خاکسترم را به باد دهید، زیرا اگر خدواند بر من دست بیابد، مرا چنان عذاب میدهد که کسی را عذاب نداده است. فرزندانش پس از مرگ وی چنین کردند،
ص: 182
خداوند متعال به زمین دستور داد که تمام ذرات او را فراهم کند و زمین نیز چنین کرد و ناگاه آن مرد زنده شد، خداوند از او پرسید: چراچنین کردی؟ گفت: ای پروردگار! به خاطر ترس از تو؛ به این سبب خداوند او را بخشید.(1)
این شخص قدرت خداوند و زندگی پس از مرگ را انکار کرد و این قطعاً کفر است، ولی چون انکارش از روی ناآگاهی بود، خداوند او را بخشید. از این رو بخشش خداوند بهترین دلیل است بر این که آن شخص کافر نیست، زیرا اگر کافر بود خداوند او را نمیبخشید.(2)
حدیث دیگری از ابوهریره:
أَنَّ أَبَا هُرَیرَةَ، أَخْبَرَهُ أَنَّ نَاسًا قَالُوا لِرَسُولِ اللهِ|: یا رَسُولَ اللهِ هَلْ نَرَی رَبَّنَا یوْمَ الْقِیامَةِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللهِ|: هَلْ تُضَارُّونَ فِی رُؤْیةِ الْقَمَرِ لَیلَةَ الْبَدْرِ؟ قَالُوا: لَا یا رَسُولَ اللهِ، قَالَ: هَلْ تُضَارُّونَ فِی الشَّمْسِ لَیسَ دُونَهَا سَحَابٌ؟ قَالُوا: لَا یا رَسُولَ اللهِ، قَالَ: فَإِنَّکُمْ تَرَوْنَهُ؛(3)
ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است که عدهای از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کردند: آیا خداوند را روز قیامت می توان دید ؟پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آیا در رؤیت ماه شب چهارده شک دارید؟ گفتند: نه یا رسول خدا، حضرت دوباره فرمودند: آیا در رؤیت آفتاب شک دارید؟ گفتند: نه ای پیامبر خدا، حضرت فرمودند: بیشک روز قیامت او را با دو چشمانتان خواهید دید.
ابنتیمیه در بیان دلیل گفته شده، مینویسد: ایمان، از احکامی است که به خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص دارد و هیچ کس حق ندارد در این مورد به ظنِّ خود عمل کند و بر کسانی که کلمه کفر آمیز بر زبان جاری می کنند حکم کافر بار نمایند، تا این که شروط تکفیر بر وی ثابت شود و موانع از آن برطرف گردد. بنابراین کسی که بگوید
ص: 183
خمر یا ربا حلال است و کلامش از روی جهل باشد یا کلامی را انکار کند که به اعتقادشان در قرآن و احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وجود ندارد، همان گونه که سلف بدان دچار می شدند و بعد از آن از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میپرسیدند، چنین شخصی تکفیر نمی شود.(1)
معذوریت جهل با گذشت از نقص بشری مناسبت دارد، کما این که باید وضعیت مردم، میزان فهم و علمشان را لحاظ کرد. همچنین باید مکان و زمان و انتشار علم در آن اماکن و خالی بودن آن ها از علم را مدّ نظر داشت، بنابراین شخصی که در کشور اسلامی زندگی میکند مانند شخص جاهلی که در کشور غیر اسلامی زندگی میکند، نیست. همان طور کسی که قریب العهد باشد نسبت به اسلام با کسی که مدت طولانی از عمرش را مسلمان زیسته است، فرق میکند. ابنتیمیه در این باره مینویسد: گاهی اوقات یکی از قائلین کلام دیگری را انکار میکند، که این انکار، او را کافر و یا مبتدعِ فاسق میکند که مستحق طرد میشود... . این امور را باید شخص عاقل بفهمد و بداند که اگر کسی کلام صادقی را بیان کند، لازمة آن مطابق بودن با مخبر است، و این که نزد شنونده معلوم، مظنون، مجهول، قطعی، یا این که واجب القبول است یا حرام و یا این که جاحدِ آن کافر شمرده شود یا نشود، همة این موارد، احکامی عملی هستند که با اختلاف اشخاص و احوال تغییر میکنند.(2)
ابنتیمیه برای معذوریت جهل و تأیید این نظریه، به بزرگان سلف، به ویژه احمد بن حنبل تمسک میکند. به گفتة وی، هر چند احمد بن حنبل به دلیل عدم اعتقاد به خلق قرآن، سال ها توسط معتزله، جهمیه و ... به زندان افتاد و شلاق خورد و گاهی هم تکفیر شد، اما احمد بن حنبل آن ها را به گونة معین تکفیر نکرد؛ هر چند به کفر جهمیه به صورت مطلق اعتقاد داشت .
ص: 184
ابن تیمیه می گوید: بعضی اصحاب از کلام مبارک پیروی کردند و گفتند: جهمیه کافر هستند و داخل در 72 فرقه نیستند، همان طور که منافقان داخل این 72 فرقه نیستند، که همان زنادقه می باشند، ولی بعضی پیروان احمد، جهمیه را داخل 72 فرقه می دانند.
این چنین حرفی از زهری هم نقل شد که گفت: جعدی از پیروان جعد بن درهم] از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیست؛ و عثمان بن سعید دارمی در کتاب الرد علی الجهمیه گفت:
جهمیه در نزد ما از اهل قبله نیستند، بلکه جهمیه فاحش ترین زنادقه هستند، و کفرشان آشکارتر است و تأویل آن ها دربارة کتاب خدا و رد صفات، زشت تر است از زنادقه ای که علی علیه السلام آن ها را به قتل رساند و در آتش سوزاند!
بنابراین با کسانی که او را به زندان انداختند، کتکش زدند و تکفیرش کردند، مانند مسلمانان برخورد میکرد.(1)
از این رو بزرگان معتقدند که یکی از موارد مُعذّرِیت، جهل است و اگر افرادی تکفیر شدهاند تکفِیر مطلق بودهاست.
برای شناخت معیار تکفیر در مسئلة جهل، لازم است وضعیت شخص را از ناحیه قصور و تقصیر، اسلام و کفر، هم چنین زمان و مکان سکونت و نیز مسئله را از ناحیه اعتقادی بودن(اصول اعتقادی) یا فرعی بودن(احکام عملی) بررسی کرد.
از آن جا که موارد گفته شده، نزد ابنتیمیه جهت متصف کردن شخصی به جهل و عدم آن معتبر هستند، و تا تحقق پیدا نکنند هیچ کس تکفیر نمیشود به بیان آن ها می پردازیم:
قبل از بیان معیار در مسئلة قصور و تقصیر، ابتدا تعریف ابنتیمیه از جاهل قاصر و مقصر را بیان میکنیم:
ص: 185
"جاهل قاصر" کسی است که در تحصیل علم کوتاهی نکرده است؛ یعنی، در شرایطی بوده که امکان دسترسی به حکم خدا برایش وجود نداشته است؛ یا کسی که جهل مرکب داشته باشد، هر دو قسم را شامل میشود.
وی دربارة جهل مرکب میگوید:
جهل به دو گونه است گاهی مراد از جهل عدم علم است و گاهی مراد از جهل، عدم عمل به موجبِ علم است که آن مورد شامل جهل مرکب می شود.(1)
"جاهل مقصر" کسی است که در تحصیل علم کوتاهی کرده است؛ یعنی، امکان آموختن احکام الهی را داشته، ولی آن ها را یاد نگرفته است.(2)
آنچه نصوص شرعی بدان دلالت میکنند این است: تا هنگامی که خطاب شرعی به شخص نرسیده باشد، شخص بدان خطاب ملزم نخواهد شد، زیرا درک مراد شارع، قبل از وصولِ بیان، غیر ممکن است و چنین چیزی در محدودة قدرت انسان نمیگنجد.
در روایتی از ابن عباس آمده: «شخصی خمری را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هدیه دادند، حضرت خطاب به آن شخص فرمود: آیا میدانی خدواند آن را حرام کردهاست؟»(3)
این شخص هنگامی که خمر را به پیامبر هدیه داد، به نص شرعی-تحریم- جهل داشت، از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عذرش را پذیرفت و او را تکفیر نکرد و حکم الهی را برایش بیان کرد.
ص: 186
در روایتی دیگر نقل شده است شخصی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این گونه خطاب کرد: ما شاء الله و شئت. حضرت فرمودند: با نحوه خطابت مرا شریک خدواند قرار دادی «أجعلتنی لله نداً»، سپس فرمود: این طور خطاب کن: «قل ما شاء الله وحده» و در روایت دیگر آمده است: «ما شاء الله ثم شئت»(1)
این شخص هنگامی که کلام شرک آمیز بر زبان جاری کرد، بیشک نمیدانست که کلامش شرک آلود است، به همین علّت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عذر ایشان را به سبب جهل پذیرفت و خطاب شرعی را به وی تعلیم داد.
بنابراین معیار در جهل قصوری، بلوغ و عدم بلوغ نص شرعی است، ولی کسانی که جهل تقصیری دارند، جهلی که میتوانستند برطرفش کنند، اما برطرف نکردند، اگرچه ادعا کنند که نص شرعی به آن ها نرسیده است، بلوغ و عدم بلوغ مطرح نیست و جهلشان معذوریت نخواهد داشت.
دو نوع دیدگاه در رابطه با مسئلة جهل در اصول و فروع وجود دارد:
1.گروهی که اصل جهل را مُعَذِّر نمیدانند، بین مسائل اصول یا اعتقادات دین و مسائل فروع یا موارد غیر ضروری فرق میگذارند و میگویند: «میان جهل در اصول و فروع تفاوت است و جاهل در اصول معذور نیست، به خلاف جاهل در فروع، که شخص جاهل معذور است تا زمانی که حجت بر وی تمام گردد.»(2)
ابنتیمیه معتقد است که چنین مطلبی به هیچ وجه صحیح نیست. وی در این باره مینویسد:
فرق قائل شدن بین مسائل اصول و فروع صحیح نیست، زیرا چنین اصلی، نه در کلام صحابه و تابعین و نه در کلام بزرگان یافت نمی شود، بلکه از معتزله و اهل بدعت گرفته شده و این فرق گذاری
ص: 187
یک نوع تناقض گویی است.(1) بنابراین اگر به آن ها گفته شود که حدّ و مرز اصول دین چیست؟ اگر در جواب بگویند: مسائل اعتقادی. به آن ها گفته می شود: مردم در این مسئله نزاع کردند که آیا محمد صلی الله علیه و آله و سلم پروردگارش را دید یا نه؟ یا این که عثمان افضل است یا علی؟ و در بسیاری از معانی قرآن و تصحیح بعضی احادیث؟ در حالی که این ها از اعتقادات است و به اتفاق مسلمانان کسی در این گونه اعتقادات تکفیر نمی شود، ولی در وجوب نماز و زکات و حج و تحریم فواحش و خمر که از مسائل عملی هستند و فروع می باشند و به اتفاق مسلمانان منکر آن ها تکفیر می شود؛ و اگر گفته شود که اصول دین مسائل قطعی است. در جواب گفته می شود: بسیاری از مسائل نظری قطعی نیستند. بنابراین هر مخطی و مبدع و هر جاهل و گمراهی کافر نیست، بلکه فاسق و عاصی هم نیست. همان طوری که گذشت، تکفیر مسلمان به خاطر انجام دادن گناه و اشتباهی مثل آن مسائلی که اهل قبله در آن اختلاف دارند، جایز نیست.(2)
خداوند متعال فرمود:
(آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیکَ الْمَصِیرُ)؛(3)
رسول به آنچه خدا بر او نازل کرد ایمان آورده و مؤمنان نیز به خدا و فرشتگان خدا و کتب و پیغمبر خدا ایمان آوردند (و گفتند) ما میان هیچ یک از پیامبران خدا فرق نگذاریم و همه اظهار کردند که ما فرمان خدا را شنیده و اطاعت کردیم، خدایا آمرزش تو می خواهیم و بازگشت همه به سوی توست.
در روایت صحیح آمده که خداوند این دعا را اجابت کرد و مؤمنان را به سببِ خطاهایشان بخشید.
ص: 188
و خوارج مارقین کسانی هستند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قتالشان امر کرد یا با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام یکی از خلفای راشدین قتال کردند، و ائمة دین از صحابه و تابعین و کسانی که بعد از آن ها بودند، بر قتالشان اتفاق دارند، ولی علی بن ابی طالب علیه السلام و سعد بن ابی وقاص و غیر از این دو صحابه، خوارج را تکفیر نکردند، بلکه با این که با آن ها می جنگیدند، آنان را مسلمان قرار دادند، و علی علیه السلام با ایشان جنگ نکرد تا این که خون حرام ریختند و اموال مسلمانان را غارت کردند، بعد از آن علی علیه السلام با آن ها جنگید، به سبب دفع ظلمشان، نه به این علت که آن ها کفار هستند؛ و به خاطر این - که آن ها را مسلمان می دانست - حریمشان را مباح نکرد و اموالشان را غنیمت نگرفت.(1)
بنابراین چنین اشخاصی (خوارج) که با نص و اجماع گمراهیشان ثابت است، تکفیر نشدند، با این که خدا و رسولش به قتال با آن ها امر کردند، پس چگونه است گروه های مختلفی که حق بر آنها مشتبه است در مسائلی که داناتر از آن ها در آن مسائل اشتباه کردند! لذا حلال نیست بر احدی از این طوایف که گروهی دیگر را تکفیر کنند و خون و مالش را حلال بدانند، اگر چه در آن بدعتی محقق شده باشد؛ و کسانی که این ها را تکفیر می کنند، بدعت گزار هستند، چون تکلیف بر خلاف سنت است و بدعت مکفّر غلیظ تر است و غالباً همة این ها جاهل هستند به حقایقی که در آن اختلاف دارند. بنابراین اصل این است که خون مسلمانان و اموال و اعراضشان بر یکدیگر حرام است و حلال نمی شود مگر با اذن خدا و رسول. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خطبه حجة الوداع فرمود: «همانا خون و اموال و اعراضتان بر شما حرام است مثل حرمت این روز و این شهر و این ماه!» و فرمود: «خون و مال و عرض هر مسلمان بر مسلمانان دیگر حرام است.»(2)
ابنتیمیه در جای دیگر مینویسد:
ص: 189
بیشتر سلف در این مسائل دچار اشتباه شدهاند و اتفاق نظر داشتند که هیچ یک در این مسائل اختلافی تکفیر نمیشوند؛ از قبیل انکار برخی از صحابه بر این که مرده ندای شخص زنده را نمیشنود، برخی دیگر رؤیت خداوند توسط پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را انکار کردهاند و بعضی دیگر در مسئلة خلافت بعد از رسول و هم چنین برتری یکدیگر (بین حضرت امیر و عثمان) اختلاف داشتند همان طور که بعضی در تکفیر، قتال و لعن یکدیگر اقوال معروفی داشتند.(1)
بنابراین میتوان گفت که جهل در صورتی که دواعی آن از بین برود و عواملش - از بین بردن آن از قبیل استفاضه علم صحیح، وجود علما و موارد دیگر-حاصل گردد، شخص متصف به آن، معذور نیست، در حالی که اگر آن شخص به برخی مسائل فرعی که یادگیری آن بر تمام مردم ضروری نیست و شخص متصف به آن را گناه کار یا کافری که از دایرة اسلام خارج شده به حساب نیاورند، جاهل باشد، چنین جهلی مُعذّریت میآورد و شخص متصف به آن تکفیر نمیشود.(2)
به همین سبب در این موضوع باید قائل به تفاوت باشیم، اما نه از حیث اعتقادی و عدم آن، بلکه از حیث این که آیا چنین علمی یادگیریش بر همه ضروری است و یا تنها بر بخش خاصی از مردم واجب است؛ علما بر طبق همین معیار بین جهل مُعذِّر و عدم آن فرق گذاشتند،(3)
و هنگامی که به کلامشان مراجعه می کنیم، چه بسا در مسئله ای که از اصول است، جهل را معذر می دانند و البته نه بخاطر این که از مسائل اعتقادی یا از اصول آن است، بلکه تنها به موجب این که از مسائل مورد اختلاف و جدال است .
ابنتیمیه معتقد است که یکی دیگر از مواردی که در مُعذِّریت جاهل مدخلیت دارد، مسئلة مکان و زمان است.
ص: 190
وجود شخص در منطقه ای دور، که وصول علم به آن امکان پذیر نباشد و نیز قدرت هجرت به منطقه ای که در آن علم منتشر می شود را ندارد، چنین شخصی اگر کار کفر آمیزی انجام دهد تا زمان اتمام حجت (ابلاغ حکم شرعی) معذور است، ولی اگر همین شخص قدرت هجرت داشته باشد و موانع معتبر شرعی (مکره یا ترس بر جان و خانواده خویش داشته باشد) برای عدم هجرت نداشته باشد، با این حال برای یادگیری علم هجرت نکند، حکم آن با عالِم در مسئلة انکار شده، مساوی است، یعنی با وی معاملة شخص عالم میشود، زیرا با وجودِ دوری منطقة سکونتش از علم، اما استطاعتِ بر طرف کردن جهل داشته است؛(1)
خداوند در این باره می فرماید: (فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم)، هم چنین در جای دیگر از قرآن فرموده (لا یکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا).
بنابراین طبق آیات گفته شده، کوتاهی مسلمان دربارة واجباتی که قدرت یادگیری آن ها را دارد، مقبول نیست و بر اساس آن مؤاخذه خواهد شد؛ هر جای از زمین که سلامت دین و آخرت را به دنبال خواهد داشت بر مسلمان واجب است به آن جا هجرت کند، به ویژه در زمان هایی که فتنه ها در آن گسترده باشد و هرج و مرج و انتهاک مقدسات دین بدون ترس صورت میگیرد.
از جمله مواردی که بنابر دیدگاه ابنتیمیه در مُعذِّریت جهل مدخلیت دارد، اسلام و کفر است؛ برای تحقق عنوان کفر دربارة شخصی، - مسلمان باشد یا کافر-، ویژگی هایی را میطلبد که بدون تحققشان عنوان کفر به آن شخص بار نمیشود.(2)
در ابتدا باید یادآور شویم که هر کافری - چه به سبب عناد، تکبر، اعراض و یا جهل- در دنیا، عنوان کفر بر او منطبق میگردد، از این رو جهلِ کافر - کسی که انذار رسل
ص: 191
بدان نرسیده باشد- از اطلاق عنوان کفر بر آن جلو گیری نمیکند؛ خداوند در قرآن کریم میفرماید: (إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یعْلَمُونَ.)(1)
نکته مهم این است که باید میان کافرِ جاهل و کافرِ غیر جاهل فرق گذاشت. دربارة کافر جاهل، حق جنگ و تعدی بر مقدسات آن را، تا زمان ابلاغ انذار پیامبران نداریم. به خلاف کافر غیر جاهل، که تجاوز بر او و ابتدا به جنگ با وی جایز است. روایات نیز به این نکته مهم اشاره کردهاند.(2)
کافرِ جاهلِ معذور- منشاء جهلش نرسیدن انذار رسل باشد و جهلش به انذار رسل، از روی عجز باشد و قدرت رفع آن را نداشته باشد-با این که عنوان کفر بر او منطبق میشود و کافر خطاب میشود، لازمه اش این نیست که عذاب روز قیامت را برای او حتمی بدانیم، همان طور که حق نداریم به مقدساتش تعدی، و یا شروع به جنگ کنیم. البته لازمه اش این است که برای رسیدن به انذار کوتاهی نکند، ولی در صورتی که جهل آن ناشی از کوتاهی باشد و میتوانست چنین عذری را بر طرف کند، اما به علت اشتغال به دنیا و لذت های آن، نفس خویش را به زحمت نینداخت، معذور نیست و همانند منکر رسالت با وی رفتار خواهد شد، زیرا به اتفاق علما و به دلالت نصوص، شرایط تکلیف - هرچه باشد - استطاعت و انتفای عجز است و درصورت انتفای استطاعت و تحقق عجز، تکلیف برداشته می شود.
از آن جا که معیار در معذوریتِ جهلِ کافر، قدرت نداشتن بر حصول معرفت رُسُل و نرسیدن انذار است، به همین سبب در صورت تحقق این شرایط، کافرِ جاهل - چه قبل از بعثت وچه بعد از آن - معذور خواهد بود، زیرا معیار، تحققِ آن شرایط است و قبل و بعدِ بعثت مدخلیت ندارد.(3)
ص: 192
برخی از حالات در صورت تحقق در شخص مسلمان، معذوریت به دنبال خواهد داشت و تکفیر نخواهد شد، به برخی اشاره میکنیم:
قریب العهد بودن به اسلام و به عبارت دیگر شخص تازه مسلمان، به صرف انکار مسئلهای یا انکار امر ضروری تکفیر نمیگردد، زیرا چنین شخصی در ابتدای اسلام آوردن، قادر به یادگیری تمام مسائل مورد نیازش در محدوده اوامر و نواهی اسلام نخواهد بود. چنین فردی با منتفی شدن مسئلة استطاعت، تکلیف از او برداشته میشود؛ بنابراین اگر به سبب جهل، مرتکب یکی از نواقض اسلام گردد معذور خواهد بود، تا این که حجت بر آن تمام گردد. چنین شرطی را می توان در آیات(1)
و روایات(2)
یافت.
ابنتیمیه معتقد است که تازه مسلمان هنگام اسلام آوردن قدرت یادگیری همة احکام و ضروریات دینش را ندارد، زیرا چنین شخصی، استطاعت یادگیری همة آن ها را ندارد، به همین سبب، وجوب از آن برداشته میشود و بر حاکم لازم است تا زمان استطاعت، وی را مؤاخذه نکند و نسبت به آن رأفت داشته باشد.
ابنتیمیه بعد از این سخن، برای دفع سؤال مقدّر- چنین برخوردی با یک شخص منکر، زمینه انجام محرمات را فراهم میکند و از طرف دیگر منجر به ترک امر به واجبات خواهد شد- مینویسد: چنین امری مستلزم اقرار بر محرمات و ترک امر به واجبات نخواهد شد، زیرا وجوب و تحریم مشروط به علم وعمل است و چنین فرضی منتفی است.
بنابراین بسیاری از امور - واجب یا محرم - ساقط میشوند، زیرا امکان ابلاغش، که با ابلاغ آن حجت تمام میشود، وجود ندارد، در نتیجه عجز مسقط امر و نهی است، اگرچه آن امر و نهی وجوب بالاصاله دارد.(3)
ص: 193
بنابراین اظهار کفر قبل از بلوغ حجت، با اظهار کفر بعد از بلوغِ حجت فرق میکند و شخص در بخش اول معذور و در بخش دوم معذور نخواهد بود. مسلمان اگر کلام کفر آمیزی را به زبان بیاورد و نسبت به آن جهل داشته باشد - مثلاً تازه مسلمان باشد- تکفیر نمیگردد، تا این که حجت بر وی تمام شود.
ممکن است سؤال شود ابنتیمیه معیار در اقامه حجت را چه می داند؟ به عبارت دیگر مقداری که با تحقق آن، دیگر شخص معذور عنه نیست چه قدر باید باشد؟
معیار در این مورد مختلف است، زیرا میان کافر جاهل و مسلمان جاهلی که کلمه توحید را بر زبان جاری میکند و به اسلام ایمان (به نحو اجمال) دارد و چه بسا بسیاری از احکام اسلام را به شکل تفصیلی میشناسد فرق زیادی است. با وجود چنین تفاوت گسترده، معیار در هر یک مختلف خواهد بود؛ و شخص مسلمانِ جاهل در صورتی که ناقضی از نواقض اسلام را انجام دهد، معذور خواهد بود و حجت برای بر طرف کردن جهل آن در این مسئله اقامه میگردد. مثلاً اگر شخصی حرمت ربا را به خاطر تازه مسلمان شدنش انکار کند، حجت بر وی تمام نمی شود، زیرا هیچ یک قدرت برطرف کردن جهلش از حرمت را ندارند، از این رو تا اقامه حجت و رسیدن بیان حرمت ربا، آن شخص معذور است.(1)
بنابراین حجت و قیام آن بر شخص مسلمان، به اختلاف اشخاص و برحسب شبهات موجود نزد آنان متفاوت است، برخی به مجرد وصول بیان و دلیل شرعی از کتاب و سنت، شبهه برطرف می شود و حجت بر وی تمام میشود و برخی دیگر منشاء شبهة آنان، فهم خاطی از نص شرعی و مراد شارع است، یا به دلیل عدم استطاعت آن شخص در جمع بین ادله صورت میگیرد، که در این صورت میبایست دنبال وسیلهای گشت که بتوان آن فهمِ اشتباه را اصلاح و بر طرف کرد و صرف بیان و ابلاغ نص شرعی جهت اتمام حجت، کافی نیست.(2)
ص: 194
از مطالب گفته شده، روشن شد که جهل هر جا که اسباب و دواعی آن محقق گردد، به گونهای که رفعشان ممکن نباشد، صاحبش معذور است تا این که حجت بر وی تمام گردد.
هر زمان و مکانی که علم منتشر شود، به طوری که جست وجو کننده اش با مشکل رو به رو نشود، مگر کسی که از یادگیری آن کوتاهی کند و یا از آن اعراض نماید، در آن صورت دایرة مُعذِّریت جهل محدود می شود(1) و واقع مسلمانان در کشورهای مسلمان نشین به ویژه در کشورهای عربی همین گونه است؛ یعنی شخص متأمّل هنگامی که به مسلمانان نظر کند خواهد دید که تبلیغ علوم دینی و الهی در کشورهایشان به حد ولای خویش رسیده است و دلیل آن کثرت وسایلی است که این وظیفه را بر عهده دارند، بنابراین در این مناطق حصول جهل به ویژه در توحید و نواقض آن و در امور ضروری، تقریباً غیر ممکن است و با کمی تأمّل روشن میشود که سبب جهل حاصل برای مسلمانان، به ویژه در کشورهای عربی، کسل بودن، اشتغال بیش از حد در دنیا، از دست دادن انگیزه در یادگیری علم، تاریکی قلب و قساوت آن و یا دلایل دیگر میباشد و چنین عللی مُعذّریت برای صاحبش به ارمغان نمیآورد.(2)
البته لازمة کلام مذکور، این نیست که گروه هایی از مسلمانان که در گرسنگی و جهل زندگی میکنند و نسبت به برخی مسائل، حتی مسائل ضروری جهل دارند، معذور نباشند؛ به ویژه کسانی که در آفریقا و مناطق جنگلی آن زندگی میکنند یا برخی که در مناطق درگیری و مورد نزاع زندگی میکنند که مانع هجرتشان برای تحصیل علم است، همان گونه در جنوب سودان، جنوب فلپین، افغانستان و دیگر اماکن که بر مسلمانان با ظلم حکومت میکنند. (3)
ص: 195
ابن تیمیه اقوال و افعال اهل بدعت به ویژه روافض را کفرآمیز می داند، و برخی از آنها، از قبیل طوسی و غیره را تکفیر کرده است.(1)
متأسفانه ابنتیمیه از دو ناحیه دچار خطا شده است:
- بین کفر اعتقادی و کفر فقهی خلط کرده و تمام احکام کفر فقهی را بر کافر اعتقادی تطبیق داده است؛ وی در تعریف کفر مینویسد: «کفر، یعنی عدم ایمان است.»(2) هم چنین در جای دیگر کفر را این گونه تعریف میکند: «کفر ایمان نداشتن به خداوند و پیامبران اوست.»(3) این در حالی است که آنچه در قبال ایمان قرار می گیرد کفر اعتقادی است، نه کفر فقهی؛ در واقع در قبال اسلام، کفر فقهی قرار میگیرد.
- شخص با گفتن شهادتین مسلمان میشود و احکام اسلام بر وی بار میگردد. در حالیکه ابنتیمیه گفتن شهادتین را شرط ایمان ظاهری دانسته، نه شرط اسلام؛ این خلط دوم ایشان در تعریف اسلام و ایمان است.
ابنتیمیه درباره شرایط مومن مینویسد:
فَلَا یکُونُ الرَّجُلُ مُؤْمِنًا ظَاهِرًا حَتَّی یظْهِرَ أَصْلَ الْإِیمَانِ وَهُوَ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ وَشَهَادَةُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ وَلَا یکُونُ مُؤْمِنًا بَاطِنًا حَتَّی یقِرَّ بِقَلْبِهِ بِذَلِکَ؛(4)
شخص مؤمن ظاهری شمرده نمیشود، مگر این که اصل ایمان را که همان شهادتین است بر زبان جاری کند و مؤمن باطنی شمرده نمی شود مگر این که قلباً به شهادتین اقرار کند؛ این کلام، خلط میان اسلام و ایمان است .
ص: 196
- ابنتیمیه در مصادیق نیز دچار اشتباه شده است و از ناحیه تئوری می نویسد: اقوال و افعال این ها مخالف با رسول است و کفر می باشد، ولی تکفیر شخص معینی از این ها و حکم به تخلید او در آتش، موقوف است به ثبوت شروط تکفیر و انتفای موانع تکفیر؛ ما به طور مطلق وعد و وعید و تکفیر و تفسیق می گوییم، ولی شخص معین را داخل این عام نمی کنیم. ولی در ناحیة عملی تعداد زیادی از گروه ها و افراد معینی از فرقه های مختلف مانند اسماعیلیه، فلاسفه(1) و... را تکفیر معین کرده است. وی برای مثال غزالی و برخی دیگر از صوفیه را تکفیر معین کرده است. بنابراین آنچه به نظر میرسد ابنتیمیه در ناحیه عمل و تطبیق قاعده فوق دچار اشتباهات عمدهای شده که متأسفانه سبب گمراهی تعداد زیادی از گروه های تندرو شده است، و امروزه گروههای سلفی تکفیری با الهام از همین اشتباهات و بی توجهی به مبانی اصیل اسلامی به جان مسلمانان بی دفاع افتاده و به کوچک و بزرگ رحم نمیکنند.
ابن تیمیه معتقد است: تکفیر یک مسئلة کاملاً شرعی است و باید بر اساس آنچه در کتاب و سنت آمده، اثبات گردد. کافر کسی است که خدا و رسولش، او را کافر خوانده باشند و با تعالیم آشکاری که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جانب خداوند آورده است، به مخالفت برخیزد.
بنابراین، باید از تکفیر افراد از روی هوا و هوس و یا به جهت این که مخالف ما هستند، پرهیز کرد، هر چند آن ها ما را تکفیر کنند و خون ما را حلال شمارند.
ابن تیمیه با اشاره به احادیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که بر محفوظ بودن حرمت جان و مال و آبروی مسلمان دلالت دارند، مانند حدیث «من صلی صلاتنا واستقبل قبلتنا وأکل ذبیحتنا فهو المسلم...» و احادیث دیگری که ملاک مسلمانی را صِرف اظهار شهادتین و
ص: 197
التزام ظاهری به احکام اسلامی بیان می کند، می افزاید: «وهذه الأحادیث کلها فی الصحاح». وی می گوید سلف در تعامل با یکدیگر بر این اساس رفتار می کنند و با وجود منازعاتی که میان آن ها رخ می داد یکدیگر را تکفیر نمی کردند. او با اشاره به مسئلة خوارج که به گفته او پیامبر دستور به قتلشان داده بود و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب با آنان جنگ کرد و ائمة دین از صحابه و تابعین و ائمة بعد از آنان همه بر کشتن خوارج اتفاق نظر دارند. با این حال علی بن ابی طالب علیه السلام و دیگر صحابه آن ها را تکفیر نکردند. جنگ با خوارج به خاطر دفع ظلم و بغی آن ها بود، نه به دلیل این که کافر بودند؛ به همین دلیل صحابه در جنگ با آنان، احکام جنگ با کفار را جاری نکردند.
ابنتیمیه می گوید: برخی از جاهلان، مسلک تکفیر را در پیش گرفته و همة اهل تأویل یعنی کسانی را که در مسائل اعتقادی اجتهاد می کنند و در اجتهادشان دچار خطا می شوند و کسانی را که از کیش آن ها خارج هستند، تکفیر کرده اند، ولی این همان نظریه خوارج و معتزله و جهمیه است و طایفه ای از اصحاب ائمه اربعه نیز چنین شیوه ای را اختیار کرده اند، در حالی که چنین چیزی از هیچ یک از صحابه و تابعین و ائمة مسلمین سراغ نداریم؛ و هرگز دیدگاه ایشان این نبوده است؛ بلکه عباراتشان آشکارا در تضاد با این نظریه است.
ابنتیمیه می گوید: عموم اهل صلاة مؤمن اند، هرچند اعتقاداتشان مختلف است. کسی که اظهار اسلام می کند در صورتی که نفاقش معلوم نگردد، مسلمان است، هرچند در اعتقاداتش برخطا باشد. وی شرط مسلمانی را، تنها شهادت به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم ، می داند و معتقد است تنها رد و انکار شهادتین و ارکان اسلام و آنچه به طور قطع از ضروریات دین است، موجب کفر می گردد.
یکی از نکات دیگری که در آثار ابن تیمیه می توان یافت، تفاوت قائل شدن میان تکفیر مطلق و تکفیر معین است. تکفیر مطلق آن است که به صورت مطلق، به کفر بودن اعتقاد، گفتار یا رفتاری که در تضاد با اساس اسلام است، حکم شود، بدون آن که سخن از شخص معینی به میان آید، ولی تکفیر معین عبارت است از این که به کفر
ص: 198
شخص یا اشخاص معینی به دلیل مخالفت با اسلام و انجام عملی که در تضاد و تناقض با اسلام است، حکم شود.
تکفیر مطلق یک حکم شرعی است که باید به آن ملتزم شد، اما باید دانست که پذیرش آن به معنای این نیست که هر کسی که چنین اعتقاداتی داشته باشد یا چنان رفتارهایی انجام دهد، کافر است، درست است که هر امر مخالف با کتاب و سنت کفر محسوب می شود، ولی چنین نیست که هرکسی به هر نحوی با کتاب و سنت مخالفت ورزد، کافر باشد، چون ممکن است شرایط تکفیر معین در او نباشد.
ابنتیمیه توصیه می کند که در تکفیر معین باید نهایت احتیاط را به کار بست. تا بر اساس دلیل محکم و حجت معتبر، یقین به کفر کسی پیدا نکرده ایم، نباید او را تکفیر کنیم، هرچند در وی اعتقادات و اعمال کفر آمیز مشاهده کنیم، زیرا تکفیر معین منوط به وجود شرایط و رفعِ موانع آن است.
ابنتیمیه می گوید: نمی توان کسی را به صرف مخالفت با مسئله ای از مسائل دینی که در نظر عده ای قطعی می نماید، تکفیر کرد، زیرا قطعی بودنِ امری، بسته به وجود مقدماتی است که ممکن است برای عدة دیگری اثبات نشده باشد، از این رو قطعی بودن امری نسبی است.
ابنتیمیه معتقد است:
1. جهل یکی از موانع تکفیر معین است، زیرا ایمان به علم تعلق میگیرد؛
2. جهل در مورد اشخاص یک امر نسبی است، همان گونه که قطعی بودن در مسئله ای از مسائل اعتقادی، امری نسبی است؛
3. جهل در برخی از امور اعتقادی، برای عده ای از صحابه به وجود آمد، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را تکفیر نکرد، بلکه حتی آن ها را گناه کار ندانست.
4. در مُعذّریت جهل، احوال مختلف مردم، زمان و مکان آن ها از حیث انتشار علم و عدم آن، لحاظ شود همان طور که نسبت به مسئلة انکار شده باید توجه کرد که آیا آن مسئله ظاهر بوده، به گونهای بر هیچ کس مخفی نباشد یا نه.
ص: 199
5. براساس ادله شرعی، جایگاه جاهل با عالم فرق می کند و دربارة شخص باید بر اساس جهلش رفتار کرد(1).
6. ابنتیمیه در مسئلة جهل، برای تکفیر کردن افراد معیارهایی بیان کرده است که بدون تحقق هر یک از آن ها، تکفیر معنا نمیدهد.
7. ابنتیمیه در ناحیه عملی و تطبیق قاعده مُعذّریت جهل دچار اشتباهات عمده ای شده و افراد وگروهای زیادی را تکفیر معین کرده است.
شریعت اسلامی بر همین مبنا برای تکفیر، وجود شرایط و انتفای موانع را معتبر دانسته است؛ و پیش از تکفیر، باید شروط و موانع را باید بدون هر گونه تعصب و جانبداری، بررسی کرد و فقط کسانی که شایستگی چنین حکمی را دارند، یعنی فقهای مجتهد و قضات، به این قضیه بپردازند و کسانی که در مسائل فقهی، نیازمند دیگرانند، مانند گروهای تکفیری جدید در منطقه اسلامی - که متأسفانه بسیاری از مسلمانان بی گناه را به خاک و خون کشیده اند - مطلقاً چنین حقی ندارند.
ص: 200
1. ابنتیمیه، احمد بن عبدالحلیم، المسَائِلُ الماردینیةِ - وهی مسائل یکثر وقوعها و یحصل الابتلاء بها، تعلیق شیخ محمد حامد فقی، تخریج خالد بن محمد بن عثمان مصری، دار الفلاح، مصر [بی تا].
2. ------------------------- ، کتب و رسائل و فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، مکتبة ابن تیمیة [بیتا].
3. ------------------------- ، مختصر منهاج السنة، تلخیص شیخص عبداللّه بن محمد غنیمان، چاپ دوم: دار الصدیق للنشر و التوزیع، صنعا 1426ق.
4. ------------------------- ، شرح العقیدة الأصفهانیة، تحقیق إبراهیم سعیدای، چاپ دوم: مکتبة الرشد، ریاض 1415ق.
5. ------------------------- ، الاستقامة، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ اول: جامعة الإمام محمد بن سعود، مدینه منوره 1403ق.
6. ------------------------- ، الفتوی الحمویة الکبری، تحقیق حمد بن عبد المحسن تویجری، چاپ دوم: دار الصمیعی، ریاض 1425ق.
7. ------------------------- ، بغیة المرتاد فی الرد علی المتفلسفة و القرامطة و الباطنیة، تحقیق موسی دویش، چاپ سوم: مکتبة العلوم و الحکم، مدینه منوره 1415ق.
8. ------------------------- ، مجموع الفتاوی، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم، مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف، مدینه منوره 1416ق.
9. ------------------------- ، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ اول: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، 1406ق.
10. ابیالعلا راشد بن ابی العلا راشد، ضوابط تکفیر المعین عند شیخی الاسلام ابنتیمیه و ابن عبدالوهاب و علماء الدعوه الاصلاحیه، مقدمه صالح بن فوزان، مکتبة الرشد، ریاض 1425ق.
11. بخاری، محمّد بن اسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق محمد زهیر بن ناصر، چاپ اول: دار طوق النجاة، 1422ق.
12. ترمذی، محمّد بن عیسی، سنن الترمذی، تحقیق بشار عواد معروف، دارالغرب الإسلامی، بیروت 1998م.
13. سندی، حاشیة السندی علی سنن ابنماجه، چاپ دوم: دارالجیل، بیروت [بی تا].
ص: 201
14. نسائی، احمد بن شعیب، السنن الصغری، تحقیق عبد الفتاح أبو غدة، چاپ دوم: مکتب المطبوعات الإسلامیة، حلب 1406ق.
15. مشعبی، عبدالمجید بن سالم بن عبدالله، منهج ابنتیمیه فیمسئله التکفیر، چاپ اول: مکتبة اضواء السلف، ریاض 1418ق.
16. نیشابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، دارالجیل، بیروت [بی تا].
17. ------------------------ ، المسند الصحیح المختصر بنقل العدل عن العدل إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
ص: 202
حسین قاضی زاده(1)
ارتکاب نواقض اسلام، موجب کفر و خروج از اسلام میگردد، اما زمانی می توان این حکم را به مرحله اجرا و فعلیّت درآورد که موانع تکفیر، مفقود باشد. برای تکفیر، موانعی مانند جهل، خطا، اکراه و تأویل برشمرده شده است. از بین موانع مذکور، مانعیت تأویل از دو جهت حائز اهمیت است: اول این که وجود مبانی، منابع و ادلّه مختلف نزد مذاهب اسلامی، موجب ایجاد اجتهادها و تأویلات متعدد در مورد مسائل دین گردیده و زمینه گسترده ای برای تأویل فراهم آورده است. دوم این که مانعیت تأویل، بخش گسترده ای از مسائل اصلی و فرعی را در بر میگیرد. متأوِّل، مادامی که در تأویل خود دارای دلیل باشد، در مخالفت با اساسی ترین اصول اسلام تا فرعی ترین فروع فقهی معذور و مأجور است. کتاب خدا، سنّت و سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام و صحابه و بزرگان دین، همگی دال بر این گستردگی در باب تأویل است.
کلیدواژگان: نواقض اسلام، تکفیر مطلق، تکفیر معیّن، موانع تکفیر، تأویل.
ص: 203
می توان از موضوع تکفیر در زمان حاضر به عنوان بلای امت اسلامی یاد کرد؛ بلایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در صدر اسلام پیش بینی فرمود و در زمان حاضر به وقوع پیوست. تعبیر دقیق آن حضرت در تشبیه ظهور وهابیت به طلوع شاخ شیطان، حکایت از آزرده شدن پیکر اسلام از این مشرکان مطیع طاغوت دارد. روزی نیست که فتنه تکفیر جان مسلمانان را نگیرد و خون پاک آنان را به اتهام شرک و کفر بر زمین جاری نسازد. فتوا به حلیت خون مسلمین که به گفته امام شافعی بعد از شرک به خدا از بزرگ ترین گناهان است،(1)
به راحتی بر زبان و قلم جاری و موجب تقرّب به خدا قلمداد میشود.
این وضعیت امت اسلامی در حالی است که منابع اسلام اعم از آیات کتاب خدا و سنّت و سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و صحابه و اقوال بزرگان اسلام در موضوع اسلام و کفر بسیار گویا و غنی است. در دین مبین پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم اسلام به سادگی و به سختی زائل میشود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شهادت به توحید و رسالت را برای ورود به اسلام کافی می دانست.(2)
به اتفاق جمیع امت اسلام، این اقرار کافر را مسلمان و دشمن را دوست می کند.(3)
زوال اسلام نیز در صورتی است که اوّلا با یکی از ضروریات مخالفت دین(4) صورت بگیرد و ثانیاً موانع تکفیر از هر جهت منتفی باشد. هر جا مانعی وجود داشت نمیتوان حکم به تکفیر صادر کرد، ولو با اصول و ضروریات دین مخالفت صورت گرفته باشد. اما در فتاوای رسمی وهابیت که از طریق «هیئت کبار العلماء» صادر میشود، موانع
ص: 204
تکفیر چنان مضیَّق ترسیم شده که زوال اسلام به سادگی حصول آن و بلکه ساده تر می باشد؛ فتاوایی که از آنان صادر شده در بعض موارد از محمد بن عبدالوهاب، مؤسس این فرقه هم پیشی گرفته و راه را برای تکفیر مسلمین فراهم تر کرده است.
در این مقاله، تأویل به عنوان یکی از موانع عمده تکفیر، مورد بررسی قرار گرفته است. هیئت کبار عربستان، مانعیت این مورد را تا به حد فروع فقهی تقلیل داده، اما در اصول دین هر نوع تأویلی را مردود می شمرد و کفر معیّن را برای متأوّل ثابت می داند. مرجع بیان عقاید وهابیت در این مقاله، جواب هایی است که هیئت کبار عربستان به عنوان مرجع رسمی عقاید وهابیت بیان کرده است.
تکفیر در کلام بزرگان وهابیت از دو جهت مورد بحث قرار گرفته است: جهت اول، ناظر به ضوابط تکفیر نسبت به نفس عمل و بدون در نظر گرفتن شخص است و جهت دوم، به شرایط و ضوابط تکفیر با توجه به اشخاصی که مرتکب عمل موجب کفر شدهاند، مربوط میشود که هر یک مباحث گسترده و مهمی را در بر دارد.
جهت اول (ضوابط تکفیر نسبت به نفس عمل) بیان و شمارش افعالی است که با اصل اسلام در تناقض است و نمیتوان بین اسلام و این افعال جمع کرد، لذا موجب کفر میباشند. به این افعال در اصطلاح «نواقض الاسلام»(1)
میگویند. البته بحث از نواقض اسلام منحصر به وهابیت نیست، بلکه تمام فرق اسلامی به واسطه فهمی که از اسلام دارند، مرزهایی برای آن ترسیم کردهاند که ورود در این محدوده به منزله خروج از اسلام میباشد. از این نوع از تکفیر با عنوان «تکفیر مطلق»(2)
نیز یاد میشود.
ص: 205
جهت دوم (ضوابط تکفیر نسبت به افراد) نیز بیان موانعی است که با وجود ارتکاب نواقض اسلام مانع حکم به تکفیر میشود. این بحث به خلاف بحث اول - که به دنبال «اثبات تکفیر» به واسطه بعضی افعال است - در صدد «نفی تکفیر» از بعضی افراد که مرتکب نواقض الاسلام شدهاند می باشد.
نسبت این دو بحث را میتوان از باب مقتضی و مانع برشمرد؛ بحث اول اثبات اقتضای تکفیر در بعضی از افعال را به عهده دارد و بحث دوم به موانع این اقتضاء می پردازد بعد از این که مقتضی موجود و مانع مفقود بود، آن گاه حکم به تکفیر شخص و خروج از اسلام میگردد. از این نوع تکفیر در اصطلاح با عنوان «تکفیر معیّن» یاد میشود که برای اثبات آن بعد از ارتکاب نواقض اسلام، نیاز به نفی «موانع تکفیر» است.
مقاله حاضر به توضیح یکی از این موانع با عنوان «مانعیت تأویل» اختصاص دارد. قبل از شروع به بحث موانع تکفیر لازم است به اختصار در مورد بحث اول یعنی نواقض اسلام، توضیحاتی بیان شود تا بحث «موانع تکفیر» جایگاه خود را بیابد و سپس به موضوع مانعیت تأویل پرداخته شود.
موضوع نواقض اسلام در باب احکام مرتد مورد بررسی قرار گرفته است. بزرگان وهابی در این موضوع با یکدیگر اختلاف دارند و بعضی از مبانی آنان در این زمینه کاملاً در مقابل قرار دارد.
محمد بن عبدالوهاب نواقض اسلام را ده مورد عنوان میکند که عبارت اند از: شرک در عبادت خدا، جعل واسطه بین خدا و خلق، تکفیر نکردن مشرکان، اعتقاد به هدایتی برتر از هدایت نبی صلی الله علیه و آله و سلم ، بغض به آنچه رسول صلی الله علیه و آله و سلم آورده، استهزاء به آنچه
ص: 206
رسول صلی الله علیه و آله و سلم آورده، سحر، کمک به مشرکان بر ضد مسلمین، اعتقاد به جواز خروج از شریعت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اعراض از دین خدا.(1)
ابنعثیمین از دیگر بزرگان وهابی، دایره نواقض اسلام را وسیع تر از آنچه محمد بن عبدالوهاب بیان کرده، میداند. او معتقد است نواقضی که ابنعبدالوهاب بیان کرده در مقام تمثیل است و نه در مقام حصر.(2)
ابنعثیمین اعتقاد دارد نواقض اسلام بسیار است و نمیتوان حصری برای آن قرار داد. او در مقام بیان ضابطه ای کلی برای تعیین نواقض اسلام، تمام نواقض را دایر مدار دو امر میداند که عبارت است از: انکار حکم خدا و استکبار در مقام عمل.
مقصود از انکار آن است که انسان منکر مطلبی شود که خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم به آن خبر دادهاند (امور اخباری) و یا منکر حکمی از احکام شریعت گردد (امور انشایی)، مشروط بر این که که آن حکم مورد اتفاق جمیع مسلمین باشد. به این دسته از نواقض اسلام در اصطلاح «مخالفت اعتقادی» گویند. اما استکبار یعنی انسان با وجود اقرار به آن حکم، در مقام عمل آن را ترک کند؛ مثلاً به وجوب نماز اقرار دارد، اما با این حال آن را ترک میکند. البته لازم نیست که بگوید من از روی استکبار نماز را ترک میکنم، بلکه همین که بدون عذر نماز نمیخواند، استکبار محقّق شده است، لذا به عقیده ابن عثیمین تارک صلاة، کافر است.(3) به این دسته از نواقض اسلام در اصطلاح «مخالفت عملی» گویند.
البته در کلام ابنعثیمین قیدی وجود دارد که موجب میشود دایره وسیع نواقض اسلام، محدودتر شود. ابن عثیمین معتقد است زمانی انکار یا استکبار، محقق میشود که
ص: 207
موضوع مورد انکار یا استکبار مورد اجماع مسلمین باشد؛ یعنی مسائل اختلافی نمی تواند موجب تکفیر شود.(1)
بن باز، مفتی اعظم سابق عربستان معتقد است نواقض اسلام نه تنها محصور به ده عدد نیست، بلکه اساساً حصری برای آن نیست. (2)
او نیز مانند ابنعثیمین معتقد است مخالفت اعتقادی و مخالفت عملی با احکام خداوند ناقض اسلام محسوب میشود، لذا او نیز تارک نماز از روی تنبلی (و نه اعتقادی) را کافر میداند.(3)
اما عقیده بن باز از یک جهت با کلام ابنعثیمین متفاوت است. او معتقد است نواقض اسلام، تابعی است از ادّله شرعیه. اگر برای فقیهی دلیل شرعی قائم شد بر این که موضوعی از نواقض اسلام است، حکم به ناقض بودن آن میشود، لذا ممکن است برای زید، چهارصد ناقض اثبات شود و برای دیگری پانصد ناقض.(4)
با توجه به این مبنای بن باز باید گفت: حکم به تکفیر (مطلق) در مواردی که ناقض بودن آن موضوع خاص، مورد اختلاف است هم صادر میشود. و لازم نیست که ناقض اسلام از ضروریات اسلام باشد، چرا که در حکم به ناقض بودن عملی، کافی است دلیل شرعی برای شخصی ثابت شود، اگرچه برای دیگری حاصل نشود. طبق این مبنا، هر فرقهای از مسلمین حق دارد که فرقه دیگر را تکفیر کند؛ زیرا حقانیت عقیده خود را از ادله استنباط کردهاند و این نتیجهای وحشت ناک است.
البانی از دیگر بزرگان وهابی، مخالف این محدودۀ وسیع برای نواقض اسلام است. او بر خلاف ابنعثیمین و بنباز معتقد است مخالفت عملی، موجب تکفیر نمیشود.
ص: 208
البانی در توضیح مخالفت عملی به موضوع ترک نماز اشاره کرده و در عباراتی قابل تأمّل به تطبیق بحث مخالفت عملی پرداخته است:
بسیاری از جوانان مسلمان [جوانان وهابی] بلکه میتوان گفت اکثر آنان نماز نمی خوانند. آیا میتوان حکم به تکفیر آنان صادر کرد یا خیر؟ امروزه فتاوای زیادی شنیده میشود که تارک نماز کافر است؛ یعنی مرتد از اسلام است… در حالی که او منکر فریضه بودن نماز نیست. چنین شخصی فاسق است، نه کافر. اما کسی که شرعیت نماز را انکار میکند؛ چنانکه متأسفانه از بعضی جوانان میشنویم که میگویند: نماز در بین عرب ها زمانی نازل شد که زندگی بادیه نشینی در کنار نجاسات و کثافات و شترچرانی داشتند، اما الان مردم متمدن شدند، لذا اگر کسی نماز بخواند که هیچ، اما اگر نخواند هم چیزی بر او نخواهد بود این کلام موجب کفر و خروج از اسلام خواهد بود، اما اگر بگویی: نماز بخوان و او در جواب بگوید: خدا می بخشد، در حالی که اعتراف به فریضه بودن نماز دارد و اقرار به گناه میکند... این شخص را نمی توان تکفیر کرد.(1)
بنابر موضع البانی، نواقض اسلام تنها محدود به مخالفت های اعتقادی است و نه مخالفت های عملی. طبق عقیده او، گذشته از آن که مخالفت عملی منجر به تکفیر نمی شود، مخالفت اعتقادی هم باید در مواردی باشد که در دین معلوم بالضروره باشد.(2)
قید «مورد اتفاقی بودن» از این جهت حائز اهمیت است که اگر کسی به این قید معتقد باشد، باید به محدودترین دایره ممکن برای تکفیر قایل شود، زیرا باید محدوده ای را برای تکفیر قرار دهد که متیقّن و حتمی باشد و موارد اختلافی را خارج کند. بنابراین امثال ابنعثیمین که معتقد به قید «اتفاقی بودن» هستند، باید تنها مخالفت
ص: 209
اعتقادی را ناقض محسوب کنند، چراکه ناقض بودن مخالفت عملی، اتفاقی نیست و کسانی هستند که تنها مخالفت اعتقادی را ناقض میدانند. (مانند البانی که تنها مخالفت اعتقادی را ناقض میداند.)
همان طور که بیان شد موضوع موانع تکفیر بعد از ارتکاب نواقض اسلام و حکم به تکفیر مطلق مطرح میشود. حکم به کفر و خروج شخصی از اسلام، باید ابتدا بررسی شود که آیا ارتکاب نواقض اسلام از طرف او به سبب عذری صورت گرفته یا خیر؟ بعضی از عذرها مانع از حکم به تکفیر میشوند و مادامی که آن عذر وجود داشته باشد، نمیتوان حکم به کفر و خروج از اسلام نمود. بزرگان وهابیت در مجموع به چهار مانع اصلی برای تکفیر اشاره کردهاند که عبارت اند از این قرارند:
جهل: اولین مانعی که در تکفیر معیّن، مورد اشاره قرار گرفته جهل است. اگر کسی مرتکب عملی شود که ناقض اسلام است، اما به مخالفت آن عمل با اسلام جاهل باشد، همین جهل مانع از تکفیر او میشود.
در مسئله جهل، مواضع مختلفی بین بزرگان وهابیت وجود دارد، اما آنچه که به طور رسمی در هیئت کبار العلماء بیان شده این است که جهل در مسائل اصول دین پذیرفته نیست،(1) مگر در بلاد غیراسلامی که اساساً کلام خدا و رسول خدا ابلاغ نشده باشد که در این صورت در مسائل اصول دین هم معذور خواهند بود. این معذوریت نه به سبب جهل، بلکه به علت عدم ابلاغ است.(2)
بر اساس نظر هیئت کبار، جهل در مسائل فرعی و احکام شرعی، عذر محسوب می شود و ارتکاب جاهلانه عمل مخالف با اسلام موجب کفر نمی گردد.(3)
ص: 210
خطا: دومین مانعی که در تکفیر معین مورد اشاره قرار گرفته «خطا» است. و اگر کسی عملی را که موجب کفر است از روی خطا انجام دهد نمیتوان او را تکفیر کرد. هیئت کبار العلماء در پاسخ به استفتایی در مورد تکفیر دیگران از روی خطا اعلام کرده است:
مادامی که تکفیر از روی خطا باشد، موجب کفر کسی که حکم به تکفیر کرده نمی شود. اگر برای شخص روشن شد که به غلط، مؤمنین را تکفیر کرده و با این حال باز هم بر این عمل اصرار داشت و توبه نکرد، به واسطه حکم به تکفیر غلط خودش محکوم به کفر خواهد بود.(1)
اکراه: سومین مانع تکفیر در بیان بزرگان وهابیت، «اکراه» است؛ به عبارت دیگر اگر از روی اجبار و اکراه، عملی انجام گیرد و یا مطلبی به زبان آید که کفر محسوب می شود، حکم به کفر نمیشود.(2)
آنچه از بیان بزرگان وهابیت در خصوص اکراه بر میآید، این است که اگر شخص مکروه اصول دین را نیز منکر شود، خدشه ای به اسلام او وارد نمیشود. بر این اساس عذر بودن اکراه، محدود به فروع نیست، برخلاف مسئله جهل که محدود به فروع بود، زیرا بزرگان هیئت کبار از آیه 106 سوره نحل(3)
و روایات، معذوریت مکره را به نحو مطلق استفاده کردهاند.
تأویل: آخرین مانع از موانع تفکیر نزد بزرگان وهابیت، «تأویل» است. موضوع تأویل، موضوعی است که در این مقاله با تفصیل بیشتری به بررسی آن خواهیم پرداخت.
ص: 211
تأویل بر وزن تفعیل، از ماده «أوّل» گرفته شده است. معنای اصلی این ماده، «رجوع» است(1)و
تقریباً در تمام مشتقات این کلمه به نوعی وجود دارد.
مجمع البحرین تأویل را به معنای «ارجاع کلام و برگرداندن آن از معنای ظاهری به معنای خفی» آورده است. (2)
صاحب العین نیز تأویل را به «تفسیر کلامی که معانی مختلف دارد» معنا کرده است.(3)
تأویل در اصطلاح معانی متعددی دارد که در مجموع میتوان سه معنای اصطلاحی برای آن در نظر گرفت:(4)
1. تأویل یعنی رجوع به معنای حقیقی، اگرچه آن معنای حقیقی موافق با ظاهر هم باشد؛
2. مراد از تأویل، همان تفسیر است؛
3. تأویل یعنی برگرداندن لفظ از معنای ظاهری به معنایی مخالف ظاهر. این معنا مشتمل بر دو قسم است:(5)
دسته اول: برگرداندن از معنای ظاهری به سبب وجود دلیل.
دسته دوم: برگرداندن از معنای ظاهری بدون وجود دلیل.
از بین معانی مطرح شده، آنچه در بحث موانع تکفیر مقصود است، دسته اول از معنای سوم میباشد. اما برگرداندن به معنای مخالف ظاهر، بدون هیچ دلیلی، تأویل
ص: 212
نیست، بلکه در واقع تکذیب دلیل محسوب میشود.(1)بنابراین
موضع نزاع در بحث مانعیت تأویل، تأویلی است که دلیلی برای آن وجود داشته باشد و ادله مانعیت و معذریت شامل تأویل بی دلیل نخواهد بود، لذا در تأویل بدون دلیل، مانعی برای تکفیر معیّن متأوّل وجود ندارد.
مانعیت تأویل برای تکفیر، امری مسلّم نزد بزرگان وهابیت است. ابنعثیمین،(2) صالح الفوزان،(3)
عبدالرحمن دمشقیه،(4)
و سقّاف،(5)
به معذریّت تأویل تصریح کردهاند، چنان که پیش از اینان ابنتیمیه در موارد متعدد به مانع بودن تأویل اشاره کرده است.(6)
در کتاب فتاوی الّلجنة الدائمة که بیان گر موضع رسمی وهابیت در زمان حاضر می باشد نیز به موضوع تأویل پرداخته است:
اگر مسلمانی با حکمی که با نصّ صریح کتاب و سنت، ثابت شده و قابلیت تأویل ندارد، مخالفت کند ... محکوم به کفر میشود.(7)
چنان که روشن است، وجود قابلیت تأویل، مانعی برای حکم به تکفیر فرض شده است.
ص: 213
همان طور که بیان شد، تأویل مانع تکفیر میباشد، اما عمده در این بحث آن است که تأویل در چه مواردی عذر محسوب میشود و در چه مواردی مانع تکفیر نخواهد بود.
بر اساس نظر هیئت کبار العلماء به عنوان مرجع رسمی بیان عقاید وهابیت، تأویل در فروع مادامی که دلیل مخالف نیز وجود داشته باشد - چنان که فرض مانعیت تأویل تنها در همین صورت است.- موجب تکفیر نمی شود، بلکه شخص در مورد اجتهادی که انجام داده مأجور هم خواهد بود.(1)
اما اگر تأویل در اصول شریعت صورت بگیرد، عذر نخواهد بود و کفر متأوّل را در پی خواهد داشت،(2)
لذا تأویلاتی که منجر به نذر یا ذبح یا غیر آن برای غیر خدا شود، عذر محسوب نمیشود.(3)
بر طبق همین مبنا، بنباز - رئیس هئیت کبار - منکر صفات را غیرمعذور و کافر دانسته است،(4) در حالی که مسئله صفات الهی از مسائلی است که دلیل مخالف بر نفی ظاهر صفات وجود دارد و از مواردی محسوب میشود که تأویل در آن راه دارد، اما از آن جا که در زمره اصول قرار دارد، عذر محسوب نمیشود.
برای بررسی صحت و سقم این تفصیل (معذریّت تأویل در فروع و عدم معذریّت آن در اصول) ابتدا باید ادله معذریّت تأویل را بررسی کرد تا ورشن شود آیا این ادله، شامل اصول هم میشود و یا منحصر در فروع است. لذا لازم است ادله مانعیت تأویل بیان شود تا مقدار دلالت آن روشن گردد.
ص: 214
برای اثبات معذریّت تأویل به ادلهای تمسک شده که در سه محور قابل بررسی است:
از جمله آیاتی که برای اثبات معذریّت تأویل مورد استفاده قرار گرفته، آیه پنجم سوره احزاب است:(1)
(وَ لَیسَ عَلَیکُمْ جُناحٌ فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً)؛ و در آنچه اشتباهاً مرتکب آن شده اید بر شما گناهی نیست، ولی در آنچه دل های تان عمد داشته است [مسئولی هستید] و خداست که همواره آمرزنده مهربان است.
آیه شریفه از این جهت که خطا را مورد عفو قرار داده مورد استناد قرار میگیرد، چراکه تأویل هم نوعی خطا محسوب میشود. آنچه از این آیه قابل استفاده است، این است که تا هنگامی که خطا موجود باشد، حکم آن (عدم جناح) نیز موجود است، خواه خطا در فروع باشد و یا در اصول، چنان که ابنتیمیه نیز در عدم تکفیر به واسطه خطا، همین بیان را آورده است.(2)
از جمله آیات دیگر در این مسئله، آیه 286 سوره بقره است:(3)
(لا یکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها)؛ خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایی اش تکلیف نمی کند.
این آیه مبارکه تکلیف بیش از توان را از فرد نفی میکند و روشن است که تأویل کننده، تمام توان خود را به کار گرفته است. از این رو این آیه می تواند دلیلی بر
ص: 215
معذریّت تأویل باشد. همان طور که از آیه شریفه مشخص است، این دلیل نیز هیچ قیدی ندارد تا به واسطه آن بتوان بین اصول و فروع فرق گذاشت.
از جمله ادله دیگر ادامه همین آیه است که میفرماید:
(رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا ...)؛ پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را مؤاخذه نکن.
ابنتیمیه هم در معذور بودن متأوّل به این آیه تمسک کرده تنها آن را مقیّد به این قید کرده که مجتهد باید واقعاً به دنبال حق باشد و در این صورت اگر اشتباه کند معفو خواهد بود.(1)
دومین قسم از ادله که برای مانعیت تأویل مورد استفاده واقع شده، روایات است. از جمله روایات که مورد تمسک قرار گرفته، این روایت نبوی است: «إِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ لِی عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأَ وَالنِّسْیانَ»(2)
ابنتیمیه از این روایت و آیات سابق برای تصحیح عمل عاملین جنگ جمل در کشتار مسلمین، استفاده میکند و معتقد است این قتال چون از روی تأویل بوده، معفو است و هیچ گونه تفاوتی بین اصول و فروع قائل نمی شود. وقتی به آیه شریفه برای تصحیح ریختن خون مسلمان تمسک می شود، چگونه میتوان دلالت آن را صرفاً محدود به فروع فقهی نمود؟
مورد دیگر از روایات که در این بحث مورد استفاده قرار گرفته، روایت مرد بنی اسرائیل است که وصیت کرد بعد از مرگش او را بسوزانند و بکوبند و در دریا افکنند، زیرا معتقد بود اگر خداوند بر او دست یابد، او را به گونه ای عذاب میکند که هیچ کس را در عالم آن گونه عذاب نکرده است. بعد از مرگ به وصیت او عمل شد. خداوند از
ص: 216
او پرسید: «چه چیز باعث شد این چنین وصیت کنی؟» مرد در جواب گفت: «ترس از تو» و خداوند او را بخشید.(1)
ابنتیمیه در ذیل این روایت آورده است:
این شخص گمان میکرد اگر به وصیتش عمل شود، خدا از دست یابی به او عاجز خواهد بود. در واقع در قدرت خداوند شک کرده بود و معتقد بود معاد شامل حالش نمیشود، و این به اتفاق مسلمین [موجب] کفر است. اما چون جاهل بود و از خدا ترس داشت، مورد مغفرت واقع شد. متأوّلی که اهل اجتهاد و مفید بر متابعت از رسول صلی الله علیه و آله و سلم است، نسبت به این مرد جاهل، اولی به مغفرت است.(2)
طبق بیان ابنتیمیه، مرد بنی اسرائیلی، منکر معاد خودش بود. با وجود این که این کفر، مورد اتفاق تمام مسلمین است و کفر در اصول محسوب میشود، (3) اما او مورد مغفرت خداوند قرار گرفت. شخص متأوّل نسبت به این مرد جاهل، شایسته تر برای مغفرت است، پس تأویل در اصول نزد ابنتیمیه اولی به مغفرت است نسبت به جهل در اصول.(4)
دیگر روایات مورد استناد قرار گرفته در این بحث، روایت ابن عباس ذیل آیه 286 سوره بقره است. بر اساس این روایت، خداوند ادعیه موجود در آیه مبنی بر طلب عفو در مورد خطا و نسیان را با عبارت «قد فعلت» اجابت کرده است.(5) ابنتیمیه با استناد به این روایت در باب تأویل و اجتهاد، بیان داشته مانعیت تأویل شامل مسائل اعتقادی و اصول دین هم می شود.(6)
ص: 217
سومین دلیلی که در اثبات مانعیت تأویل، مورد استناد واقع شده، سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمومنین علی علیه السلام و صحابه است که میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ابنتیمیه در مناهج به ماجرای عفو اسامه بن زید توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اشاره می کند. اسامه مردی را که لا اله الا الله می گفت، به گمان این که این عمل او از ترس مرگ است، به قتل رساند. اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را عقاب نکرد؛ زیرا اسامه واقعاً گمان می کرد که قتل آن مرد جایز است.(1) مورد دیگر، ماجرای مردی است که فرد دیگری را به علت تصاحب اموال، در حالی که مدعی اسلام بود کشت و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دلیل متأوّل بودن، آن شخص، او را توبیخ نکرد.(2)
همین طور آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، خالد بن ولید را به سبب کشتن افراد قبیله بنی جذیمه که اسلام را پذیرفته بودند، عقاب نکرد، زیرا خالد در کشتن آن ها متأوّل بود.(3)
عفو خالد بن ولید توسط ابوبکر نیز از همین باب است. او خالد بن ولید را برای کشتن مالک بن نویره عقاب نکرد، زیرا خالد گمان می کرد مالک مرتد شده و عذر تأویل داشت.(4)
نکتهای که باید در این تأویلات، مورد توجه قرار گیرد این است که قطعاً این تأویلات، تأویل در فروع نیست. وقتی مسلمانی به سبب تأویلی، محکوم به کفر و قتل میشود، یعنی تأویل در اصل اسلام یا کفر صورت گرفته است این همان تأویل در اصول است که با وجود خطا مورد عفو واقع شده است.
از جمله ادله ای که در کلام ابنتیمیه و دیگران(5) برای اثبات معذوریت اهل تأویل مورد استناد قرار گرفته، برخورد امیرالمومنین علی علیه السلام با خوارج است. ابنتیمیه معتقد
ص: 218
است بدعت خوارج از سوء فهم شان از قرآنکریم ناشی می شد و قصدشان معارضه نبود.(1)
آنان مؤمنان را تکفیر کردند و از متشابهات قرآنکریم پیروی کردند و به تأویل آن پرداختند،(2)
اما هیچ یک از صحابه - نه امیرالمؤمنین علیه السلام و نه دیگران - آنان را تکفیر نکردند، بلکه حکم آنان را مانند حکم مسلمین ظالم می دانستند.(3)
به اعتقاد ابنتیمیه در عین این که حکم به قتال خوارج از طرف پیامبر به امیرالمؤمنین علی علیه السلام ابلاغ شده بود و آن حضرت علیه السلام نیز به جنگ با آنان پرداخت و تمام ائمه دین اعم از صحابه و تابعین و بعد آنان بر قتال با آنان اتفاق داشتند، اما هیچ کس ایشان را تکفیر نکرد و قتل آنان به سبب ظلم و بغی شان بود نه این که آنان کافر بودند.(4)
از دیگر ادله ای که مورد تمسک ابنتیمیه قرار گرفته، سیره بزرگان مذاهب اربعه است. هیچ یک از آنان، اصحاب بدع مانند جهمیه که قائل به عدم تکلّم خداوند بودند، یا کسانی که به عدم رؤیت خداوند در آخرت معتقد بودند و یا کسانی که قائل به خلق قرآنکریم بودند را به صورت معین تکفیر نکردند، هرچند این اعتقادات را موجب کفر می دانستند.(5)
ابن تیمیه تصریح میکند تأویل در این امور محکوم به کفر نمیشود(6) اگرچه این امور همگی از اصول محسوب میشوند.
علاوه بر آنچه ذکر شد، میتوان موارد متعدد دیگری را به عنوان شاهد مانعیت تأویل برای تکفیر مورد استناد قرار دارد. اما آنچه که ذکر شد کافی می باشد. موارد مذکور بیان گر این موضوع است که معذریّت تأویل، باب واسعی را در بر میگیرد، چنان که ابن تیمیه به وسعت باب تأویل در مانعیت تکفیر تصریح کرده است.(7) حال با وجود این
ص: 219
همه شواهد و قرائن، این سؤال مطرح میشود که چرا وهابیت امروز مانعیت تأویل را مختص به فروع کردهاند و متأوّل در اصول را کافر به کفر معیّن میدانند؟ به بیان دیگر، ادله بزرگان هیئت کبار برای تکفیرِ معیّنِ متأوّل در اصول چیست؟
بزرگان معاصر وهابیت در هیئت کبار العلما معتقدند مرتکب نواقض اسلام در اصول، معذور نیست و کافر به کفر معیّن محسوب میشود. آنان برای این مدعا ادلهای اقامه کردهاند که باید در کنار ادله سابق بررسی گردد.
در مجموع ادله عدم مانعیت را در دو محور میتوان بررسی کرد:
از جمله آیاتی که در عدم مانعیت تأویل مورد استناد واقع شده آیه 19سوره انعام است:
(وَ أُوحِی إِلَی هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ)؛ این قرآن به من وحی شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را [که این پیام به او] برسد، هشدار دهم.
آیه دیگری که شبیه به همین سیاق است و مورد استناد واقع شده آیه 52 سوره ابراهیم است:
(هَذَا بَلَاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِینْذَرُوا بِهِ)؛ این [قرآن] ابلاغی برای مردم است [تا به وسیله آن هدایت شوند] و بدان بیم یابند.
استدلال به آیات فوق به این صورت است که قرآنکریم و دین اسلام برای تمام مردم نازل شده و هر کس که این دین بر او ابلاغ شده، حجت بر او تمام است و در عدم اعتقاد به اصول معذور نخواهند بود.
ص: 220
همان طور که در استدلال مطرح شد، بنابر تفسیر ابنکثیر، قرآن برای همه مخلوقات اعم از انس و جن بلاغ است.(1)
هم چنین بنا بر بیان طبری، قرآن موجب انذار همه مردم است و بعد از ابلاغ آن حجت بر مردم تمام است و دیگر عذری در نپذیرفتن آن از هیچ کس پذیرفته نیست.(2)
اگر صرفاً همین ادله در کتاب و سنّت موجود بود، مدعای بزرگان هیئت کبار برای نپذیرفتن عذر متأوّل در اصول تمام بود. بلکه طبق آیات مطرح شده، متأوّل در فروع فقهی نیز معذور نیست و این که متأوّل در فروع از سوی هیئت کبار، معذور شمرده شده، خلاف آیات شریفه فوق است. اما برای مباح شمردن مال و جان مسلمین، به تفحصّی بیش از این نیاز است. هرچند قرآنکریم در آیات فوق، هیچ کس را بعد از بلاغ، معذور ندانسته، اما در آیات دیگر، عدهای را صاحب عذر اعلام کرده است؛ از جمله آیه پنجم سوره احزاب خطاکار را معذور شمرده است:
(وَ لَیسَ عَلَیکُمْ جُناحٌ فیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً)
آیه شریفه 286 سوره بقره نیز خطا و نسیان و آنچه که بالاتر از طاقت است را از عهده مکلّفین برداشته است:
(رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَینَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ)
به بیان دیگر، آیات مورد تمسک هیئت کبار به منزله عام و آیات فوق به منزله خاص است و موجب تخصیص عام میشود؛ یعنی ابتدا بیان میشود که هیچ کس بعد از بلاغ قرآنکریم معذور نیست و در آیات دیگر، خطاکار و ناسی را از این حکم عام خارج میکند.
ص: 221
با توجه به آیات خاص میتوان این سؤال را مطرح نمود که اگر آیات خاص، دلالت بر معذور بودن خاطی و ناسی ندارد، چرا خطا و نسیان را در فروع معذور دانستهاید؟ و اگر آیات فوق بر معذوریت خاطی و ناسی دلالت دارد، به چه دلیل مدلول آیات را منحصر در فروع کرده اید، در حالی که این آیات منحصر به فروع نیست، بلکه اطلاق دارد و اصول و فروع را شامل میشود.
علاوه بر این، روایات باب و خصوصاً سیرهای که بیان شد، دلیلی روشن و مؤیّدی محکم برای مدلول آیات خاصِ دالِّ بر استثناء است.
در مجموع یک روایت در عدم مانعیت تأویل در اصول، مورد تمسک قرار گرفته است. صحیح مسلم از ابوهریره به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورده است:
والذی نفس محمد بیده لا یسمع بی أحد من هذه الأمة یهودی ولا نصرانی ثم یموت ولم یؤمن بالذی أرسلت به إلا کان من أصحاب النار؛
قسم به آن که جان محمد صلی الله علیه و آله و سلم در دست اوست، اگر ندای مرا هر یک از مردم، چه یهودی و چه نصرانی بشنود و به من ایمان نیاورد و در همین حال بمیرد اهل آتش است.
بر اساس این روایت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسانی را که ندای او را بشنوند، معذور ندانسته و کسانی که در بلاد اسلامی زندگی میکنند، قطعاً ندای ایشان رسول صلی الله علیه و آله و سلم را شنیدهاند، پس در جهل به اصول دین معذور نیستند.(1)
روایت مذکور (مانند آیات شریفه) دال بر این است که هیچ یک از مردم بعد از رسیدن ندای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، معذور در عدم پذیرش نیست. اما اشکالی که به استدلال هیئت کبار به آیات شریفه وارد بود، بر این استدلال نیز وارد است؛ به بیان دیگر که
ص: 222
روایت فوق عام است و با روایات دیگر، تخصیص می خورد، چراکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خاطی و ناسی را معذور دانسته است:
«إِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ لِی عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأَ وَالنِّسْیانَ».(1)
این روایت و امثال آن و نیز سیره هایی که بیان شد، موجب تخصیص روایت مذکور می شود. اشکال دیگری که به استدلال به روایت ابوهریره وارد است این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روایت مذکور، در مقام بیان این موضوع میباشد که هیچ کس در عدم پذیرش اصل اسلام، معذور نیست؛ یعنی آنچه مورد تأکید حضرت قرار گرفته، اصل اسلام است که با ظهور آن، همه، مکلّف به پذیرش دین جدید و مسلمان شدن هستند. مؤیّد این ادّعا مقابلهای است که در روایت بین دین اسلام و یهودیت و مسیحیت ایجاد شده است. گویا روایت در مقام بیان این مطلب است که بعد از ظهور اسلام، دیگر دین یهودیت و مسیحیت نسخ شده و همه باید متدین به دین اسلام شوند. کسی که ندای پیامبر اسلام را بشنود، در بقاء بر دین یهودیت و مسیحیت معذور نخواهد بود، چنان که در بقاء بر شرک نیز معذور نیست.
بنابر آنچه گفته شد همین که متأوّل، اصل اسلام را پذیرفت، اگرچه در اصول یا فروع آن صاحب تأویل باشد، کلام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را امتثال کرده و نمیتوان به وسیله این روایت، علیه متأوّل (در اصول) حکم کرد، زیرا روایت اصل اسلام را مطالبه کرده و متأوّل به اصل اسلام اذعان دارد. در نتیجه این روایت تخصصاً از بحث خارج است، چرا که موضوع مورد بحث، موضوعی درون دینی نسبت به اصول و فروع اسلام است، اما روایت مذکور ناظر به موضوعی برون دینی بین اسلام و سایر ادیان الهی یا مشرکانه است.
در مجموع باید گفت ادلهای که از طرف هیئت کبار مطرح شد، تام نیست و ادلهای که متأوّل در اصول و فروع را معذور میدانست، تمام است. البته مبنای بزرگان وهابیت
ص: 223
در هیئت کبار، مخالفان متعددی در بین اهل سنّت و حتی بزرگان وهابیت دارد که در ادامه نمونههایی از آن بیان میشود.
در کلمات بزرگان اهل سنّت، معذوریت متأوّل در اصول و فروع به عنوان موضوعی مستقل مورد بحث واقع نشده، اما میتوان مستنداتی را ارائه کرد که آنان تأویل در اصول را در صورتی که مستند به دلیلی باشد، عذر میدانستند و از تکفیر متأوّل خودداری میکردند. مشاهده اقوال بزرگان اهل سنّت در هر دوره، این موضوع را آشکار می کند که مسئله معذور بودن متأوّل از مسائل مورد اتفاق و مفروغٌ عنه بوده و شاید بتوان ادعا کرد تنها گروهی که عذر در تأویل را منحصر به فروع فقهی کردهاند، وهابیت میباشند.
محمد ابن ادریس شافعی (متوفّای 204ق) مؤسّس مذهب شافعی در کتاب الام آورده است:
هیچ یک از سلف و تابعین بعد از ایشان را نمییابیم که شهادت اهل تأویل را رد کند، اگرچه اهل تأویل در خطا و گمراهی باشند و حرام خدا را حلال کنند و خون و مالی را که خدا حرام دانسته، حلال بدانند. می دانیم که بالاترین معاصی نزد خداوند بعد از شرک موضوع دماء (ریختن خون انسان ها) است، اما متأوّلین آن را حلال دانستند. با این حال شهادت آنان رد نمیشود. بنابراین هر کس که تأویلی در قول و یا فعل دارد، شهادتش نافذ است و به واسطه خطا در تأویل، شهادت او رد نمیشود.(1)
به عقیده شافعی، متأوّلی که خون مسلمانان را حلال می شمرد، نه تنها کافر نیست (با این که مسلمین را محکوم به کفر نموده) بلکه شهادتش هم پذیرفته است. توجه به این
ص: 224
نکته لازم است که موضوع اسلام و کفر از موضوعات فرعی نیست تا بتوان گفت مقصود شافعی، تأویل در فروع است و تأویل در فروع جایز است، بلکه این موضوع از اصول محسوب میشود و تأویل در آن، تأویل در اصول است.
خطابی (متوفای 388ق) از جمله بزرگان اهل سنّت، در شرح حدیث افتراق امت آورده است:
حدیث مذکور دلالت دارد که هیچ یک از فِرَق، از دین خارج نیستند، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همگی را از امت خود دانسته است. هم چنین دلالت دارد که متأوّل خارج از دین نیست، اگرچه در تأویل خود خطا کرده باشد.(1)
روشن است که فِرَق مختلف علاوه بر اختلاف در فروع در بعضی از اصول هم با یکدیگر اختلاف دارند، اما به واسطه تأویلی که برای عقیده خود دارند، معذور معرفی شدهاند.
ابن حزم (متوفای 456ق)، که در کتب وهابیت به کلمات او استناد میشود، معتقد است کسی که در اخبار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست به تأویل بزند و حکمی را بر خلاف فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم استنباط کند، هر آنچه انجام دهد و یا ترک کند -مادامی که دارای تأویل است - معذور و بلکه مأجور است، زیرا قصدش رسیدن به حق است. اما اگر بعد از این که حق برای او روشن شد، عناد ورزید دیگر عذر نخواهد داشت.(2)
نکته ای که در کلام ابن حزم وجود دارد این است که ابن حزم در کلام خود از عنوان «عناد» استفاده کرده است. بر این اساس، تا هنگامی که این عنوان صدق نکند، متأوّل معذور است، اگرچه ابلاغ صورت گرفته باشد و تا زمانی که متأوّل برای تأویل خود دلیل دارد، عنوان عناد صادق نیست.(3)
البته اگر بعد از زوال دلیل، باز بر تأویل اصرار
ص: 225
شود، معاند خواهد بود، چرا که به تأویل بی دلیل برمی گردد که همان تکذیب است و قطعاً از بحث خارج خواهد بود.
ابنتیمیه (متوفای 728ق) که نزد وهابیت ملّقب به عنوان شیخ الاسلام گردیده، همه محرّمات کتاب و سنّت (اعم از اصول و فروع) را داخل در محدوده تأویل دانسته و مسئله تأویل (و دیگر موانع تکفیر) را منحصر در چند فرع فقهی قرار نداده است:
این (وجود موانع مانعه از مقتضی تحریم) بابی واسع است، زیرا همه امور محرّم در کتاب و سنّت داخل در آن میشوند، چرا که ممکن است ادله تحریم به بعضی از امت اسلام ابلاغ نشده باشد و یا ابلاغ شده اما نزد آنان ادلهای باشد که با ادله تحریم در تعارض باشد و آنان ادله معارض را رجحان دهند و در ترجیح خود با عقل و علم، اجتهاد کنند.(1)
ابن وزیر (متوفای 840ق) از علمای مورد وثوق وهابیت، معتقد است تأویل مادامی که به تکذیب نرسد (تأویل بدون دلیل) موجب تکفیر نمیشود. به نظر او کسی که متأوّل را تکفیر کند، همانند متأوّل که به واسطه بدعت گذاری گمراه شده، دچار گمراهی گردیده است.(2)
در عبارتی که حاکی از دقت مؤلّف در موضوع است، عنوان شده:
آیات و روایات کثیری دلالت بر عفو از خطا دارد و ظاهر این است که اهل تأویل خطاکارند و راهی برای علم به تعمّد داشتن آنان وجود ندارد، زیرا برای فهم این موضوع نیاز به علم به باطن افراد است که غیر از خداوند احدی از آن آگاه نیست.(3)
ص: 226
بر اساس این عبارت نمیتوان به سادگی و متأوّلی را محکوم کرد که حجت بر او تمام و مستحق تکفیر معیّن است، چراکه متأوّل، عقیده خود را عقیده حق میداند و عقیده دیگران را باطل و خلاف راه خدا و رسول میپندارد.
ابن حجر (متوفای 852ق) معتقد است علمای دین متفّق اند که هر کس در عقیده خود صاحب تأویل باشد (در اصول باشد یا در فروع) معذور است، مشروط بر این که تأویلش وجه علمی داشته و در لغت عرب پسندیده باشد.(1)
حصفکی (متوفای 1088ق) بر این عقیده است که هیچ یک از اهل قبله از جمله کسانی را که منکر صفات و یا منکر رؤیت خداوند هستند، نمیتوان تکفیر کرد، زیرا اعتقاد آنان برآمده تأویل و شبههای است که به آن معتقدند و همین مانع از تکفیر آنان میشود.(2)
روشن است که مسئله رؤیت خدا و انکار صفات، از فروع محسوب نمیشود، بلکه از اصول است و در عین حال متأوّل در آن، معذور است.
ابن عابدین (متوفای 1252ق) نیز به مانعیت تأویل در مسئله انکار رؤیت خداوند تصریح کرده است،(3)
چنان که مفهوم کلامش به مانعیت شبهه و تأویل در مخالفت با ضروریات اسلام مانند حدوث عالم، حشر اجساد و علم خداوند به جزئیات نیز دلالت دارد.(4)
آنچه تاکنون بیان شد، مواضع اهل سنّت درباره معذریّت تأویل بود. می توان گفت در بین بزرگان اهل سنّت شخصیتی را نیافتیم که به این موضوع ورود کرده باشد، اما با معذریّت تأویل در اصول مخالفت کرده باشد. تنها گروهی که برخلاف بزرگان اسلام
ص: 227
در طول بیش از هزار سال، به مخالفت با این روش پرداخته اند، جماعت وهابی هستند. آنچه بیش از این موجب تعجب است، این است که بیشترین شعار متابعت از نیز از همین جماعت به گوش میرسد.
ممکن است این تصور در ذهن تداعی شود که علت مواضع وهابیت در عدم پذیرش مانعیت تأویل در اصول، مبانی آنان مانند ظاهرگرایی، سلف گرایی و موارد دیگر است و بنابراین اگر مبانی وهابیت پذیرفته شد، باید این نتایج را نیز پذیرفت و اگر مبانی را رد کنیم، این نتایج نیز به تبع بطلان مبانی، مردود خواهند بود، اما واقع این است که نه تنها موضع وهابیت موافق سلف گرایی و ظاهرگرایی نیست، بلکه در تضاد با آن هم هست (هم ظاهر کتاب و سنّت که مورد اشاره قرار گرفت، موافق با معذوریت متأوّل در اصول و فروع است و هم اقوال سلف، مؤیّد مانعیت تأویل برای تکفیر است). علاوه بر آن، موضع رسمی وهابیت در هیئت کبار در تضاد با موضع بزرگان وهابیت نیز هست که به نمونه هایی از آن اشاره میشود.
محمد بن عبدالوهاب (متوفای 1206ق) مؤسّس فرقه وهابیت آورده است:
زمانی که ما اشخاصی را که بت روی قبر عبدالقادر و بت روی قبر احمد البدوی را می پرستیدند، به دلیل جهل شان تکفیر نکردیم، چگونه کسانی را که به ما روی نیاوردند... اما شرک هم نورزید. تکفیر کنیم؟(1)
ابنعبدالوهاب مشرک بت پرست را به سبب جهلش تکفیر نمی کند، در حالی که موضوع توحید و شرک، مصداق بارز اصول شمرده میشود، اما هئیت کبار، جاهل در اصول را معذور نمی داند.(2)
تخلف از اصول زمانی عذر محسوب میشود که ابلاغ دین صورت نگرفته باشد و ابلاغ در عقیده هیئت کبار، به صرف شنیده شدن ندای اسلام در آن سرزمین صورت میگیرد، اگرچه ندای اسلام از جماعت قلیلی بیان شود. بنابراین در
ص: 228
نظر هیئت کبار، عابد صنم روی قبر عبدالقادر در سرزمین اسلام بوده و معذور نخواهد بود. اما ابنعبدالوهاب قائل به معذوریت جاهل است و قطعاً وقتی جهل در اصول مانع از تکفیر است، در تأویل اصول نیز به طریق اولی معذور خواهد بود، چنان که ابنتیمیه به اولویت متأوّل نسبت به جاهل در معذوریت تصریح کرده است.(1)
ابنعثیمین (متوفای 1421ق) از بزرگان معاصر وهابیت، موانع تکفیر را به تفصیل، مورد بحث قرار داده و ادله متعددی برای معذریّت تأویل اقامه کرده که حاکی از مانعیت مطلق تأویل در اصول و فروع است.(2)
البانی (متوفای 1420ق) از دیگر بزرگان معاصر وهابیت، مردم بلاد اسلامی اعم از عرب و عجم و حتی علمای آنان را در مسائل اساسی و اصولی مانند مکان خداوند، معذور میداند.(3)
او معتقد است تفکیک بین مسئله اصولی با مسائل فرعی که از سوی بعضی از علما صورت گرفته، بی دلیل است،(4)
بلکه خطا چه در اصول باشد و چه در فروع، مورد مغفرت واقع می شود، زیرا خاطی قصد مخالفت ندارد. اما اگر قصد مخالفت وجود داشته باشد چه در اصول باشد و چه در فروع، مورد مؤاخذه خواهد بود.(5)
بنابراین، ملاک قصد مخالفت و عدم قصد مخالفت است و متأوّل مادامی که دلیل دارد، قصد مخالفت ندارد و معذور شمرده میشود. او در جای دیگری به صراحت به
ص: 229
مسئله زیارت قبور، نذر، استغاثه، طلب شفا برای مریض و ... اشاره میکند و معتقد است در عین این که این موارد موجب کفر است، اما چون بزرگان آنان این مسائل را تأویل میکنند، نمیتوان آنان را تکفیر نمود.(1)
امثال این مواضع از بزرگان وهابیت در حالی که به مبانی وهابیت معتقدند، نشان دهنده این است که اشکالی که به هیئت کبار در عدم معذوریت متأوّل در اصول وارد است، اشکال مبنایی نیست، بلکه اشکالی است که با مبانی وهابیت نیز سازگار نیست.
حکم به کفر شخص معیّن، نیاز به احراز دو موضوع دارد و تا این دو موضوع احراز نشود، حکم به کفر ممکن نخواهد بود. موضوع اول این که باید ثابت شود عملی که از شخص صادر شده، مخالف با اصل اسلام و موجب خروج از دایره اسلام و ورود به کفر خواهد بود؛ یعنی باید در ابتدا به قطع ثابت شود که عمل مورد نظر ناقض اصل اسلام است و بعد از اثبات این موضوع، مقتضی برای حکم به تکفیر معیّن حاصل شده است.
موضوع دوم که موجب تأثیر مقتضی در فعلیت اقتضاء میباشد، بررسی عدم وجود مانع است. موانع متعددّی وجود دارد که موجب معذوریت مرتکب نواقض اسلام می گردد؛ از جمله جهل، خطا، اکراه و تأویل. تا وقتی که علم اختیار و عامد بودن شخص و عناد او در مخالفت با اسلام مشخص نشود، نمیتوان حکم به کفر او صادر کرد، حتی اگر مخالفت در اصول اسلام و در امری باشد که جزء ضروریات دین شمرده میشود.
در هیچ یک از بزرگان اهل سنّت احدی یافت نشد که قائل به معذور نبودن متأوّلِ صاحب دلیل باشد. این موضوع با ادله متعددی از قرآنکریم و سنّت و سیره بیان گردید.
ص: 230
در بین وهابیت نیز بزرگانی وجود دارند که معتقد به معذوریّت متأوّل در اصول هستند.
فتوای علمای حنبلی (هم مذهب با وهابیت) و سایر مذاهب اهل سنت بر این است که شبهات موجب سقوط حدود میشوند(1)؛
یعنی اگر حدی بر کسی ثابت شد، اما در اقامه حد شبهه ای پیش آمد وجود همین شبهه موجب اسقاط حد می شود. این موضوع با عبارات مختلف در مباحث فقهی اهل سنّت آمده است:
از میان رفتن حدود با شبهات، موضوعی است که شکی در آن نیست؛ اولا به دلیل روایات متعدد از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که دلالت دارد اصحاب تا جایی که ممکن بود دوست داشتند حدود را (به واسطه شبهات) ساقط کنند.(2)
آیا اختلاف هیئت کبار با بزرگان اهل سنّت و حتی بزرگان وهابیت، موجب شبهه نمیگردد تا مانع حکم به تکفیر معیّن شود؟
آیا با وجودی که تمام مذاهب اسلامی غیر از وهابیت، برای عقاید خود دارای تأویل و دلیل هستند، می توان آن ها را تنها به این دلیل که در اصول با وهابیت اختلاف دارند، محکوم به کفر نمود؟
وسعت تأویل گرایی در ادله بین فِرَق مسلمین، موضوعی بود که در قرن هفتم - در زمان ابنتیمیه- مورد توجه قرار گرفت و به این نکته اذعان شد که کثیری از مردم در قرآنکریم تأویل غیرصحیح میکنند، اما معذورند.(3)
مردم قرون حاضر که حدود هفتصد سال با دوران ابنتیمیه فاصله دارد. به طریق اولی باید معذور باشند، چون نسبت به قرن ابنتیمیه از دوران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فاصله بیشتری دارند و عذر قوی تری خواهند داشت.
ص: 231
1.ابن وزیر، محمد بن إبراهیم، إیثار الحق علی الخلق فی رد الخلافات الی المذهب الحق من أصول التوحید، چاپ دوم: دار الکتب العلمیة، بیروت 1987م.
2.--------------------------- ، العواصم والقواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم، تحقیق و تعلیق شعیب أرنؤوط، چاپ سوم: مؤسسة الرسالة للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت 1415ق/1994م.
3.ابنتیمیه، احمد بن عبدالحلیم، درء تعارض العقل والنقل، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ دوم: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، ریاض 1411ق.
4.------------------------ ، الاستقامة، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ اول: جامعة الإمام محمد بن سعود، مدینه منوره، 1403ق.
5.------------------------ ، مجموع الفتاوی، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم، مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف، مدینه منوره 1416ق/1995م.
6.------------------------ ، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ اول: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، ریاض 1406ق/1986م.
7.ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، دار المعرفة، بیروت 1379ق.
8.ابن حزم، ابو محمد علی بن أحمد، الدرة فیما یجب اعتقاده، تحقیق احمد الحمد و سعید قزقی، چاپ اول: مکتبة التراث، مکه 1408ق.
9.ابن رجب، زین الدین، جامع العلوم والحکم فی شرح خمسین حدیثاً من جوامع الکلم، تحقیق محمد احمدی ابوالنور، چاپ دوم: دار السلام للطباعة و النشر و التوزیع، 1424ق/2004م [بی جا].
10.ابن عابدین، حاشیة رد المحتار، تحقیق مکتب البحوث و الدراسات، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت 1415ق/1995م.
11.ابن عبدالوهّاب، محمّد، کشف الشبهات، چاپ اول: وزارة الشؤون الإسلامیة و الأوقاف و الدعوة و الإرشاد، ریاض 1418ق.
12.-------------------- ، مجموعة رسائل فی التوحید والإیمان (مطبوع ضمن مؤلفات الشیخ محمد بن عبد الوهاب، الجزء الأول)، تحقیق اسماعیل بن محمد انصاری، جامعة الإمام محمد بن سعود، ریاض [بی تا].
ص: 232
13.-------------------- ، التوحید، تحقیق عبدالعزیز بن عبدالرحمن سعید و غیره، جامعة الأمام محمد بن سعود، ریاض [بی تا].
14.-------------------- ، الجواهر المضیة، چاپ سوم: دار العاصمة، ریاض 1412ق.
15.-------------------- ، فتاوی و مسائل، تحقیق صالح بن عبدالرحمن اطرم و محمد بن عبدالرزاق دویش، جامعة الأمام محمد بن سعود، ریاض [بی تا].
16.--------------------، فتاوی ومسائل، تحقیق صالح بن عبدالرحمن الأطرم و محمد بن عبدالرزاق الدویش، جامعة الأمام محمد بن سعود، ریاض 1421 ق.
17.ابنعثیمین، محمد، اللقاء الشهری، نرم افزار مکتبة الشاملة [بیجا، بینا].
18.--------------- ، شرح کشف الشبهات ویلیه شرح الأصول الستة، به کوشش فهد بن ناصر بن ابراهیم سلیمان، چاپ اول: دار الثریا للنشر و التوزیع، ریاض 1416ق/1996م.
19.---------------- ، فتاوی نور علی الدرب، چاپ اول: مؤسسة الشیخ محمد بن صالح بن عثیمین الخیریة، 1427ق/2006م [بی جا]
20.---------------- ، فتاوی أرکان الإسلام، به کوشش فهد بن ناصر بن ابراهیم السلیمان، چاپ اول: دارالثریا للنشر و التوزیع، ریاض 1424ق.
21.---------------- ، مجموع فتاوی ورسائل ابن عثیمین، به کوشش فهد بن ناصر بن ابراهیم سلیمان، دار الوطن - دار الثریا، 1413ق [بی جا].
22.ابن قدامه، عبدالله بن احمد، المغنی لإبن قدامة، مکتبة القاهرة، قاهره، 1388ق.
23.ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق محمد حسین شمس الدین، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت 1419ق.
24.ابن ماجه قزوینی، محمّد بن یزید، سنن ابن ماجه، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، دار إحیاء الکتب العربیة، [بی جا، بیتا].
25.ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، چاپ سوم: دارصادر، بیروت 1414ق.
26.البانی، ناصرالدین، موسوعة العلامة الإمام مجدد العصر محمد ناصر الدین الألبانی، چاپ اول: مرکز النعمان للبحوث والدراسات الإسلامیة وتحقیق التراث والترجمة، صنعاء 1431ق/2010م.
27.بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع المسند الصحیح المختصر من أمور رسول الله و سننه و أیامه، تحقیق محمد زهیر بن ناصر، چاپ اول: دار طوق النجاة، 1422ق.
28.بن باز و بن جبرین و ابنعثیمین، فتاوی إسلامیة، چاپ اول: دار الوطن للنشر، ریاض 1414ق/1994م.
ص: 233
29.بن باز، عبد العزیز، فتاوی نور علی الدرب، دارالوطن للنشر، ریاض 1412ق.
30.تویجری، محمد، موسوعة الفقه الإسلامی، چاپ اول: بیت الأفکار الدولیة، 1430ق/2009م [بی جا].
31.حصفکی، الدر المختار، تحقیق مکتب البحوث و الدراسات، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت 1415ق/1995م.
32.خطابی، ابوسلیمان حمد بن محمد بن ابراهیم بن خطاب بستی، معالم السنن، چاپ اول: المطبعة العلمیة، حلب 1351ق/1932م.
33.دمشقیه، عبدالرحمن، موسوعة أهل السنة فی نقد أصول فرقة الأحباش ومن وافقهم فی أصولهم، نرم افزار مکتبة الشاملة، [بیجا، بیتا].
34.سقَّاف، علوی، التوسط و الاقتصاد فی أن الکفر یکون بالقول أو العمل أو الاعتقاد، چاپ اول: دار ابن القیم للنشر و التوزیع، دمام: 1420ق/1999م.
35.شافعی، ابی عبدالله محمد بن ادریس، الأم، چاپ دوم: دار المعرفه، بیروت 1393ق.
36.طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ اول: دار المعرفه، بیروت 1412ق.
37.طریحی، فخر الدین، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینی، چاپ سوم، کتاب فروشی مرتضوی، تهران 1375ش.
38.فراهیدی، خلیل، کتاب العین، چاپ دوم: انتشارات هجرت، قم 1410ق.
39.فوزان، صالح، الأجوبة المفیدة عن أسئلة المناهج الجدیدة، تألیف و تعلیق جَمَال بن فُریحِان الحارِثَّی، [بی نا، بیجا، بینا].
40.قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، چاپ ششم: دار الکتب الإسلامیة، تهران 1371ش.
41.اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء (بنباز، صالح فوزان، آل الشیخ، بکر ابوزید، عبدالله بن قعود، عبدالله بن غدیان، عبدالرزاق عفیفی)، فتاوی اللجنة الدائمة - المجموعة الثانیة، تألیف احمد بن عبدالرزاق دویش، رئاسة إدارة البحوث العلمیة والإفتاء، ریاض [بیتا].
42.نیشابوری، مسلم بن حجّاج، المسند الصحیح المختصر بنقل العدل عن العدل إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
ص: 234
سید محمد یزدانی(1)
از دیدگاه قرآن کریم، هیچ مسلمانی حق ندارد برادر مسلمان خود را به کفر و شرک متهم سازد و به این بهانه متعرض جان و مال او شود؛ بلکه اگر کسی اظهار اسلام کرد، بر مسلمانان واجب است که با آغوش باز سخنش را بپذیریند و او را مسلمان بدانند. از آیات قرآن کریم استفاده می شود که گفتار و حال ظاهری افراد، معتبر است. و اگر کسی کوچک ترین نشانه ای از خود مبنی بر مسلمان بودن؛ مثل سلام کردن، نشان داد باید حکم مسلمان بر او جاری شود و خون و مالش محترم است.
قرآن کریم صراحتاً به مسلمانان دستور داده است که از به کار بردن کلمة «یا کافر» برای برادر مسلمان خود، خودداری نمایند.
طبق روایات صحیحی که در کتاب های اهل سنت وجود دارد، هر کس برادر خود را کافر خطاب کند، انگار که او را کشته است، در خون او شریک است و این کفر، به خود او بر می گردد، اما وهابی ها بدون هیچ دلیل و مدرکی تمام مسلمانان را تنها به بهانة توسل و استغاثه، کافر، مشرک و محدور الدم می دانند. طبق مدارکی که در کتاب های وهابیت وجود دارد، محمد بن عبد الوهاب دو خصلت مهم داشته است:
1. تکفیر تمام اهل زمین.
2. جرئت زیاد در ریختن خون افراد بی گناه.
ص: 235
آن ها حتی مدعی شده اند که اگر کسی، از خاندان محمد بن عبد الوهاب اطاعت نکند، راهی دوزخ خواهد شد. و این تفکر با آیات و روایات معتبرالسند در تضاد است.
سال هاست که آشوب و ناامنی، بسیاری از کشورهای اسلامی را فرا گرفته است. گروهی با تکفیر دیگر مذاهب اسلامی، خون آنان را مباح دانسته و به بهانة وجود شرک و بدعت در دیگر مذاهب، اسلحه به دست گرفته و مسلمانان را قتل عام می کنند و جالب این است که آن ها خود را تنها فرقة بر حق و دیگر مذاهب را باطل پنداشته و کشتار پیروان آنان را واجب می دانند و قربة الی الله آنان را به قتل می رسانند.
در این تحقیق به دنبال اثبات این مسئله هستیم که از نظر قرآن و روایاتی که خود تکفیری ها قبول دارند «تکفیر و کشتن هیچ مسلمانی جایز نیست و خون، مال و ناموس هر کسی که شهادتین را بر زبان جاری کند، محترم است.»
سپس در ادامه از کتاب هایی که مورد تایید محمد بن عبد الوهاب و علمای سرشناس وهابی می باشند، ثابت خواهیم کرد که آن ها مردمی را که از مذهب وهابیت پیروی نمی کنند کافر و محدور الدم می دانند و این دیدگاه آن ها در تقابل مستقیم با قرآن و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.
آرامش و امنیت در هر کشوری سنگ بنای هر نوع پیشرفت دنیوی و اخروی است. دین اسلام برای آرامش و امنیت، اهمیت زیادی قائل شده و بر هم زنندة آن را محارب و مفسد فی الأرض خوانده است. از طرف دیگر بسیاری از تکفیری ها، آگاهی کامل از باورهای اصیل اسلامی ندارند و بر این باورند که اندیشة تفکیر، باوری است اسلامی و قرآنی.
از این رو بر ماست که با استدلال به آیات قرآن و روایات مورد قبول خود آنان، این باور را تصحیح و به آرامش و امنیت جامعة اسلامی کمک نماییم.
کلیدواژگان: ایمان، اسلام، تکفیر، وهابیت
ص: 236
پیش از ورود به اصل بحث، برای تبیین مسئله، توضیح برخی واژه های کلیدی این مقاله ضروری است.
«اسلام» در لغت به معنای تسلیم شدن و صلح است و «مسلمان» کسی است که دین مبین اسلام را پذیرفته باشد و خود را تسلیم فرمان های خدا و پیامبرش بداند، (1) اما از نگاه شرع و اصطلاحی که اهل سنت و وهابیت قبول دارند؛ «مسلمان کسی است که با زبان به وحدانیت خداوند و نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شهادت دهد، نماز را اقامه کرده، زکات واجب خود را پرداخت نماید، در ماه رمضان روزه بگیرد و در صورت قدرت به زیارت خانة خدا برود.»(2)
طبق روایاتی که در معتبرترین کتاب های اهل سنت پس از قرآن وارد شده است، هر کس با زبان به وحدانیت خداوند و نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اعتراف کند و عملاً نماز بخواند و زکات پرداخت کند، مسلمان است و جان و مالش محترم و محفوظ است.»(3) و در روایت دیگری نقل شده است: «هر کس بگوید «لا اله الا الله» و تنها با زبان بر وحدانیت خداوند شهادت دهد، برای اثبات مسلمان بودن و حفظ جان و مالش کفایت می کند.»(4)
ص: 237
وهابیت، فرقه ای است نو ظهور که در در تابستان سال (1157ق) در منطقه درعیه (سیزده کیلومتری شمال غربی شهر ریاض) با بیعت محمد بن عبد الوهاب و محمد بن سعود تشکیل شد.
شیخ محمد بن عبد الوهاب و امیر محمد بن سعود، پیمان بستند که بر اساس آن، حکومت و قدرت سیاسی، نسل اندر نسل در اختیار آل سعود (خاندان محمد بن سعود) و رهبری مذهبی و دینی در اختیار آل الشیخ (خاندان محمد بن عبد الوهاب) باشد و هر دو طایفه، همواره از همدیگر پشتیبانی کنند.(1)
وهابیت سه دوره در شبه جزیرة عربستان حکومت کرده است که حکومت اول آن ها در سال (1233ق) با دستگیری عبدالله ب-ن سعود به دست ابراهیم پاشا پسر محمد علی پاشا - حاکم عثمانی مصر و گردن زدن او در میدان بایزید استانبول، در عهد سلطان محمود خان عثمانی پایان یافت.
دوره دوم این حکومت در سال (1236ق) با تصرف منطقة درعیه توسط ترکی بن عبد الله تشکیل و با کشته شدن او در سال (1249ق) به دست پسر عمویش - مشاری بن عبد الله - جنگ قدرت میان خاندان آل سعود بالا گرفت تا این که در سال (1263ق) طومار دومین حکومت وهابیت به دست آل رشید پیچیده شد.
حکومت سوم وهابیت با تصرف شهر ریاض در سال (1319ق) توسط عبدالعزیز بن عبدالرحمن مشهور به «ابن سعود» و ملقب به «شاهین صحرا» آغاز و تا امروز در خاندان او دست به دست می شود.
وهابی ها اعتقادهای ویژه ای دارند که آنان را از سایر مسلمانان متمایز می کند، از جمله این که تمام مسلمانانِ غیر از خود را کافر می دانند، هر گونه استغاثه، توسل و تبرک به قبور انبیاء و صالحین را شرک می پندارند، از سفر برای زیارت انبیاء و صالحین، ساختن گنبد و بارگاه، گذاشتن شمع بر روی مقابر، جشن گرفتن برای تولد
ص: 238
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و... جلوگیری می کنند و انجام دهنده آن را کافر و محدور الدم می دانند. اما مهمترین تفاوتی که آنان با سایر مسلمانان دارند، فهم آنان از توحید است. آنان معتقد هستند که فهمشان از توحید سبب نجات آنان از آتش جهنم می شود، در حالی که توحید دیگر مذاهب چنین خاصیتی ندارد.
محمد ناصر الدین البانی در این باره گفته است:
من اقرار می کنم که وهابی هستم، جماعت نجدی از این که وهابی گفته شوند نگران نیستند؛ در حالی که با مسلمانان در اصول مذهب تفاوتی ندارند. غالب مسلمانان امروز یا حنفی هستند، یا شافعی، یا مالکی و یا حنلبی. و نجدی ها خود را از حنابله می دانند و در پیروی از مذهب همانند سایر مسلمانان هستند، اما وهابی ها با سایر مسلمانان در یک ناحیة بسیار مهم اختلاف دارند و آن، فهم آنان از توحید است که فهم صحیحی است. فهم وهابیت از کلمة توحید و «لا اله الا الله»، فهمی است که آنان را از خلود در آتش جهنم در روز قیامت نجات می دهد.(1)
بر همین مبنا، آنان، مسلمانان غیر از خود را کافر و مخلد در آتش جهنم می دانند و بر این باورند که کشتن آنان حلال و تصرف در اموالشان جایز است.
تکفیر و ارهاب، یکی از شوم ترین پدیده هایی است که در قرون اخیر و بیش از گذشته، امنیت جانی، مالی و آرامش خاطر جامعة اسلامی را به یغما برده است.
تکفیری ها با تحریک صهیونیسم و صد البته سرمایه نفتی کشورهای حاشیة خلیج فارس، هر روز امینت و آرامش گوشه ای از سرزمین های اسلامی را با ارهاب، انفجار و
ص: 239
قتل و غارت برهم می زنند و حتی به زن ها، کودکان و پیرمردها نیز رحم نمی کنند. و تأسف بارتر این که در هنگام انفجار، بریدن سر مسلمانان و کشتارهای دسته جمعی، شعار مقدس «الله اکبر» را نیز سر می دهند. این جریان باعث شده است که این شعار مبارک و دلنشین، به منفورترین شعار نزد سایر ادیان و مذاهب غیر اسلامی تبدیل شود.
اصلاح و تغییر این باور غلط و بسیار مخرب که عاقبت بسیار خطرناکی دارد، وظیفة تمام علمای مسلمان است و بر همین اساس بزرگان شیعه و سنی در برابر این تفکر ایستاده و آن را تقبیح و محکوم کرده اند.
در پیامی که حضرت آیت الله العظمی خامنه ای به مناسبت برگزاری کنگرة عظیم حج صادر کردند، آمده است:
عناصر تکفیری که امروز بازیچة سیاست صهیونیست های غدّار و حامیان غربی آنان شده و دست به جنایت های سهمگین می زنند و خون مسلمانان و بی گناهان را می ریزند، کسانی از مدّعیان دینداری و ملبّسین به لباس روحانیّت که در آتش اختلاف های شیعه و سنّی و امثال آن می دمند، بدانند که نفس مراسم حج، باطل کنندة مدّعای آنان است. شگفتا! کسانی که مراسم برائت از مشرکان را که ریشه در عمل پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم دارد، جدال ممنوع قلمداد می کنند، خود از مؤثّرترین دست اندرکاران ایجاد منازعه های خونین میان مسلمانانند. این جانب هم چون بسیاری از علمای اسلام و دلسوزان امّت اسلامی بار دیگر اعلام می کنم که هر گفته و عملی که موجب برافروختن آتش اختلاف میان مسلمانان شود و نیز اهانت به مقدّسات هر یک از گروه های مسلمان یا تکفیر یکی از مذاهب اسلامی باشد، خدمت به اردوگاه کفر و شرک و خیانت به اسلام و حرام شرعی است.(1)
ابو حامد غزالی، دانشمند پرآوازة اهل سنت دربارة خطر تکفیر مسلمان توسط مسلمان می گوید:
ص: 240
آن چه شایسته است که یک محصل انجام دهد، دوری کردن از تکفیر است، زیرا حلال کردن خون و مال کسانی که به سوی قبله نماز می خوانند و به صراحت شهادتین را می خوانند، خطا است. خطا کردن در ترک کشتن هزار کافر، راحت تر است از ریختن خون یک مسلمان. به درستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: که من به شما دستور می دهم که با مردم بجنگید تا زمانی که شهادتین را نگفته اند، زمانی که آن را بر زبان جاری کردند، خون و اموال آنان محفوظ است مگر این که حق باشد.(1)
ابن ناصرالدین دمشقی، شاگرد ابن تیمیه در کتابی که در دفاع از تکفیر ابن تیمیه توسط علمای اهل سنت نوشته است، دربارة عواقب تکفیر یک مسلمان می نویسد:
پس لعن کردن مسلمان معین حرام است و بدتر از آن نسبت دادن یک مسلمان به کفر و خروج او از اسلام است، زیرا این کار عواقب بدی دارد که یکی از آن ها شاد کردن دشمنان این ملت پاک سرشت است و این که آن ها می توانند به خاطر لعن و تکفیر بر مسلمانان اشکال بگیرند و شرایع این دین را ضعیف جلوه دهند.(2)
و ای کاش وهابی ها حداقل به نصیحت بزرگان خود گوش می دادند و لااقل به خاطر شاد نشدن دشمنان اسلام، از تکفیر و کشتار مسلمانان بی گناه دست می کشیدند.
محمد بن علی شوکانی که وهابی ها برای سخنان او ارزش ویژه ای قائلند، در بارة حرمت تکفیر می گوید:
ص: 241
بدان که حکم به خروج یک مسلمان از اسلام و دخول او در کفر، برای مسلمانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، شایسته نیست؛ مگر این که برای آن دلیلی روشن تر از روشنایی خورشید در وسط روز، داشته باشد، زیرا در روایات صحیح، که از طریق گروهی از صحابه نقل شده است، اگر کسی به برادرش کافر بگوید، یکی از آن ها گرفتارش خواهد شد. این روایت در صحیح بخاری آمده است.(1)
دیگر بزرگان اهل سنت نیز در این باره مطالب زیبا و جالبی دارند که به جهت اختصار به همین اندازه بسنده می کنیم.
البته دوران تکفیر و ارهاب به سر آمده است، زیرا نابودی و اضمحلال، سرنوشت تمام پدیده های غیرعقلانی، تندرو و بی ترمز بوده و هست. امروزه تکفیری ها به جایی رسیده اند که فقط دیگران را نمی کشند، تنها غیر خودی ها را ذبح نمی کنند و سر نمی برند؛ بلکه در بسیاری از کشورها به جان هم افتاده اند و در یک کلام خوی درندگی و ددمنشی، آنان را به خودکشی و رفیق کشی کشانده است. و این نشانة خوبی است برای اضمحلال و نابودی کامل این پدیدة شوم و نامبارک.
این تحقیق شامل دو بخش می شود که در قالب دو گفتار طرح شده است. در گفتار اول، حرمت تکفیر مسلمان و اهل قبله را از دیدگاه آیات قرآن کریم و روایات صحیح السندی که وهابی ها آن را قبول دارند، بررسی و تحلیل کرده ایم.
و در گفتار دوم: مدارکی به صورت مستند از کتاب های خود وهابی ها آورده ایم که ثابت می کند آن ها تمام مسلمانان و بلکه تمام اهل زمین را کافر و مشرک می دانند؛ غیر از کسانی که از وهابیت پیروی کنند.
ص: 242
در بخش اول برای اثبات حرمت تکفیر اهل قبله، به سراغ آیات قرآن کریم خواهیم رفت که صراحتاً کافر خواندن دیگران را غیر مشروع اعلام کرده اند و در بخش دوم به روایاتی استناد می کنیم که در صحیح ترین کتاب های اهل سنت وجود دارد و وهابی ها نیز این روایات را برای خود حجت می دانند .
قرآن کریم، در آیات متعدد در برابر پدیدة تکفیر، قتل، فساد و غارت موضع گیری و آن را محکوم کرده است تا جایی که کشتن بی دلیل یک انسان را برابر با کشتن تمام بشریت دانسته است:
(مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَمَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمیعا)؛(1)
هر کسی انسانی را جز برای انتقام، قتل یا فساد در روی زمین بکشد، مانند آن است که همه مردم را کشته باشد، و هر که شخصی را از مرگ نجات دهد گویی همة مردم را زنده کرده است.
(وَمَنْ یقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظیماً)؛(2)
و هر کس، فرد باایمانی را از روی عمد بکشد، مجازاتِ او دوزخ است در حالی که جاودانه در آن می ماند و خداوند بر او غضب می کند و او را از رحمتش دور می سازد و عذاب عظیمی برای او آماده ساخته است.
این منطق قرآن است که به صراحت، کشتن انسان ها را جنایت بزرگ و گناه آن را به اندازة نسل کشی تمام بشریت تلقی کرده است، اما تکفیر باوران، بدون هیچ دلیل و حجتی کشتن هر کسی را جایز می دانند، مسلمان باشد، غیر مسلمان، زن باشد یا کودک،
ص: 243
جوان باشد یا مسن، برای آن ها تفاوتی نمی کند، مهم این است که بتوانند خوی درندگی خود را تشفّی دهند.
تردیدی نیست که پدیدة ارهاب و کشتار مسلمین، نتیجة مستقیم تفکر تکفیر است و اگر این باور، علاج و از جامعه اسلامی ریشه کن نشود، جامعة اسلامی هیچ گاه روی آرامش را نخواهد دید.
قرآن کریم راجع به حرمت تکفیر اهل قبله می فرماید:
(یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ فَتَبَینُوا وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَتَبَینُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیر)؛(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا گام بر می دارید پس خوب وارسی کنید و کسی را که به شما اظهار اسلام می کند نگویید تو مؤمن نیستی، که بهرة ناپایدار زندگی دنیا را بجویید، چرا که غنیمت های فراوان نزد خداست. پیش تر خودتان نیز همین گونه بود.
این آیه به روشنی به تمام مسلمانانی که برای جهاد خارج می شوند، دستور می دهد که اگر کسی نزد شما اظهار اسلام کرد، با آغوش باز سخنش را بپذیرید و حق ندارید که به او بدگمان بوده و بدون دلیل، اسلام او را رد کنید. و سپس در ادامه می افزاید که مبادا برای به دست آوردن غنیمت و اموال بی ارزش دنیا دیگران را متهم به کفر نموده و آن ها را به قتل رسانید. و نیز صراحتاً دستور می دهد که اگر یقین ندارید که شخصی مؤمن هست یا کافر، وظیفه دارید که تحقیق و وارسی کنید و تا زمانی که کفر آن شخص برای شما روشن نشده است، حق ندارید تنها با شبهة کفر و شرک، با او بجنگید و او را بکشید.
ص: 244
هم چنین از این آیه استفاده می شود که از دیدگاه اسلام، گفتار و حال ظاهری افراد معتبر است، اگر کسی گفت: من موحد هستم، مسلمانان حق ندارند از باطن او تفتیش و به بهانة این که او در باطن مسلمان نیست خونش را بریزند، زیرا این تنها خداوند است که از دل ها و باطن افراد خبر دارد.
درباره شأن نزول این آیه نیز روایات مختلفی نقل شده است. در تعدادی از کتاب های اهل سنت آمده که این آیه دربارة اسامة بن زید که تعدادی از یهودی ها را بعد از گفتن شهادتین کشته بود، نازل شده است.(1)
در کتاب های روائی و تفاسیر اهل سنت افراد دیگری نیز نام برده شده است و البته در بیشتر آن ها بدون ذکر نام و به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورده شده است.
قرطبی در این باره می نویسد:
دربارة قاتل و مقتول در این قصه اختلاف شده است، دیدگاه اکثر علما که در سیرة ابن اسحاق، مصنف أبی داود و استعیاب ابن عبدالبر آمده، این است که قاتل محلم بن جثامه و مقتول عامر بن الأضبط بوده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم محلم را نفرین کرد و او تنها هفت روز بعد از آن زنده ماند، هنگامی که می خواستند دفن کنند، زمین بدن او را قبول نمی کرد، بار سوم وقتی دیدند که زمین بدنش را قبول نمی کند، او را در بیابانی رها کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: زمین شرورتر از او را نیز قبول می کند.(2)
در صحیح بخاری و صحیح مسلم که معتبر ترین کتاب های اهل سنت بعد از قرآن به شمار می روند، آمده است:
ص: 245
ابن عباس گفت: مردی چند گوسفند داشت و با تعدادی از مسلمانان برخورد کرد و گفت: السلام علیکم، اما مسلمانان او را کشتند و گوسفندانش را گرفتند؛ پس خداوند این آیه را نازل کرد...(1)
و مسلم نیشابوری در صحیح خود می نویسد:
از أسامة بن زید نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما را به همراه لشکری فرستاد، هنگام صبح در منطقة جهینه، مردی را دستگیر کردیم، او «لا اله الا الله» گفت، اما من با نیزه او را کشتم. در دل ناراحت شدم، جریان را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان گذاشتم، آن حضرت سؤال کرد: آیا او «لا اله الا الله» گفت و او را کشتی؟ گفتم: ای پیامبر خدا او از ترس اسلحة من این جمله را گفت. فرمود: آیا قلب او را شکافتی تا متوجه شوی که قلب او نیز این سخن را گفته یا نه؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این قدر این جمله را تکرار کرد که آرزو کردم ای کاش امروز اسلام آورده بودم.(2)
فخر الدین رازی در شأن نزول این آیه می نویسد:
تمام مفسران اجماع دارند که این آیات دربارة گروهی از مسلمانان نازل شده است که تعدادی از کافران را ملاقات کردند و آن ها اسلام آوردند، اما توسط مسلمانان - به این خیال که آن ها از ترس مسلمان
ص: 246
شده اند - کشته شدند. بر اساس این فرضیه، این آیه دربارة نهی مؤمنان از کشتن کسانی که اظهار ایمان می کنند، نازل شده است.(1)
جالب این است که ابن عبدالبر قرطبی شخصی را که توسط صحابه در این قضیه کشته شده، جزء اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورده است. وی در کتاب الإستیعاب می نویسد:
این آیه دربارة «مرداس بن نهیک فزاری» نازل شده است که چوپانی تعدادی از گوسفندان به عهده داشت. او با لشکری از مسلمانان که در آن لشکر اسامه بن زید حضور داشت و فرمانده آن سلمه بن الأکوع بوده، ملاقات کرد. وقتی با اسامه رو در رو شد، به او سلام کرد و گفت: که من مؤمن هستم، اما اسامه خیال کرد که او ترس کشته شدن، سلام کرده و او را کشت. پس خداوند این آیه را نازل کرد...(2)
و جالب تر این که شوکانی گفته:
به این آیه استدلال شده بر این که اگر کسی کافری را بعد از این که «لا اله الا الله» گفت، بکشد، کشته می شود، زیرا خون، مال و خانوادة کافر با گفتن این کلمه مصون می شود.(3)
و حتی ابن تیمیه حرانی که تئوریسین اصلی تفکر تکفیری به شمار می رود، دربارة شأن نزول این آیه می گوید:
ص: 247
این آیه دربارة کسانی نازل شده است که مرد چوپانی را یافتند که او گفت من مسلمان هستم، ولی سخن او را تصدیق نکردند و گوسفندانش را گرفتند، پس خداوند به آن ها دستور داد که تحقیق و وارسی کنند و از تکذیب کسی که ادعای اسلام کرده، به علت طمع در اموال او، نهی کرده است.(1)
و در کتاب دیگر خود می نویسد:
بین مسلمانان اختلافی وجود ندارد که اگر دشمن حربی با دیدن شمشیر اسلام بیاورد، چه اسیر باشد و چه آزاد، اسلامش صحیح است و توبه اش از کفر پذیرفته می شود، اگر این وضعیت او اقتضا می کند که باطنش بر خلاف ظاهر او است.
و نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از منافقین اعمال ظاهری آنان را می پذیرفت و باطن آن ها را به خداوند واگذار کرده بود با این که خداوند خبر داده است که آن ها «سوگند خود را سپر خود قرار داده اند» و خداوند فرموده است: «به خدا سوگند می خورند که (در غیاب پیامبر، سخنان نادرست) نگفته اند در حالی که قطعاً سخنان کفرآمیز گفته اند و پس از اسلام آوردنشان، کافر شده اند و تصمیم (به کار خطرناکی) گرفتند، که به آن نرسیدند». با این توضیح دانسته می شود که اگر کسی اظهار اسلام کرد و از کفر توبه نمود، از او پذیرفته می شود.(2)
در کتاب الجواب الصحیح در تفسیر همین آیه آمده است:
ص: 248
خداوند به مسلمانان دستور داده است در هنگام جهاد، تحقیق و وارسی کنند و به کسی که وضعیت او مشخص نیست، برای به دست آوردن مال دنیا، نگویند که مؤمن نیست. اگر چنین کنند، خبر دادن آن ها از این که مؤمن نبوده، خبری است بدون دلیل و بلکه از روی هوای نفس و این که اموال او را به دست بیاورند. حتی اگر این قضیه در دارالحرب اتفاق بیفتد و سلام دهد.(1)
کاش وهابی ها سخن ابن تیمیه را که از سخن خداوند نیز ارزشمندتر می دانند، می پذیرفتند و اندیشة تکفیر و ارهاب و قتل را از مخیله خود بیرون می کردند، اما انگار توصیه، روایت و آیه، تأثیری بر آن ها ندارد و آن ها را از خواب غفلت بیدار نخواهد کرد.
و باز هم فخر الدین رازی در ذیل آیه می گوید:
من می گویم: این آیه اشاره دارد به این که آن چه در قلب می گذرد، غیر معلوم و اجتناب از ظن واجب است. پس حکم به ظاهر می شود و به کسی که عملی را انجام می دهد حق نداریم بگوییم ظاهر سازی می کند و هم چنین نمی توانیم به کسی که اسلام آورده منافق بگوییم، اما خداوند از دل ها باخبر است و زمانی که به کسی بگوید مؤمن نیست، یقین حاصل می شود.(2)
قرطبی، مفسر نامدار مالکی مذهب در این باره می گوید: «این آیه، باب بزرگی را در فقه باز می کند و آن این که احکام بر معیار ظاهر و گمان اجرا می شود، نه با معیار یقین و اطلاع از اسرار درونی».(3)
ص: 249
و در نهایت از آیه استفاده می شود که اگر کسی کوچک ترین نشانه ای از خود مبنی بر مسلمان بودن را نشان داد، باید حکم مسلمان بر او جاری شود و خون و مالش محفوظ است، زیرا در بین مسلمانان مرسوم و متعارف این است که وقتی به همدیگر رسیدند، سلام می کنند و سلام کردن یکی از نشانه های مسلمان بودن است؛ یعنی برای این که حکم به اسلام کسی بکنیم، تنها یک نشانه ظاهری کافی است.
علاء الدین خازن در تفسیر خود در این باره می نویسد:
مقصود از این آیه همان سلام کردن است. یعنی اگر کسی بر شما سلام کرد، نگویید که او به خاطر ترس از کشته شدن سلام کرده است و سپس با شمشیر به او حمله کنید تا اموالش را بگیرید؛ بلکه باید از کشتن او دست بکشید و آن چه را که برای شما اظهار کرده، از او بپذیرید.(1)
بغوی، مفسر پرآوازة اهل سنت در ذیل این آیه می گوید:
من می گویم: اگر جنگ آوران مسلمان وارد شهر یا دهستانی شدند و شعار اسلام را دیدند، نباید با آنان بجنگند، زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وقتی با قومی قصد جنگ داشت و صدای اذان را می شنوید، از جنگ دست می کشید.
از ابن عصام از پدرش نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وقتی لشکری را می فرستاد به آن ها می فرمود: «اگر مسجدی را دیدید ویا صدای اذان شنیدید، هیچ کس را نکشید.»(2)
ص: 250
اما تکفیری ها کسانی را می کشند که هر روز و هر لحظه شعارشان «لا اله الا الله و محمد رسول الله» است، پنج نوبت نماز می خوانند، روزه می گیرند، زکات می دهند و...
علاوه بر آنچه گذشت، در ة آیات دیگری نیز وجود دارد که اطلاق کلمة «کافر» را بر مسلمان حرام اعلام کرده است.
خداوند متعال در می فرماید:
(وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمان)؛(1)
و عیب یکدیگر را به رخ نکشید و همدیگر را به لقب های زشت مخوانید که بدنامی است، نام کفر و فسوق پس از ایمان.
ابن عبدالبر قرطبی در تفسیر این آیه می نویسد:
جماعتی از اهل علم دربارة آیت (ولا تنابزوا بالألقاب...) گفته اند که مقصود از آن این است که شخصی به برادرش بگوید که ای کافر و ای فاسق. این تفسیر موافق حدیث است؛ پس قرآن و سنت از فاسق خواندن مسلمان و تکفیر او نهی کرده است، آن هم به بیانی که هیچ اشکالی در آن نیست.(2)
و در کتاب الإستذکار پس از نقل روایتی در حرمت تکفیر می نویسد:
جماعتی از مفسران دربارة این آیه گفته اند: که مقصود از آن این است که مردی به برادرش بگوید که ای کافر و ای فاسق. عکرمه، حسن بصری و قتاده همین نظر را داشته اند. نتیجة سخن مجاهد نیز همین
ص: 251
می شود، زیرا او نیز گفته که مقصود این است که کسی را کافر بخوانی در حالی که مسلمان است.(1)
طبری در تفسیر خود، بیهقی در شعب الإیمان و تعداد دیگری از علمای اهل سنت، روایاتی را نقل از عکرمه نقل کرده اند که مقصود از این آیه تکفیر مسلمانان است.(2)
خداوند کریم در آیه 5 سوره توبه، ابتدا به مسلمانان دستور می دهد که پس از تمام ماه های حرام، مشرکان را هر کجا که یافتید بکشید و همه جا به کمینشان بنشینید، اما در ادامه می فرماید:
(فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ)؛(3)
اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند، راهشان را باز کنید که خداوند بخشندة مهربان است.
(فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَءَاتَوُاْ الزَّکَوةَ فَإِخْوَانُکُمْ فیِ الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الاَیاتِ لِقَوْمٍ یعْلَمُون)؛(4)
پس اگر توبه کردند و نماز به پا داشتند و زکات دادند، برادران دینی شما هستند، و ما آیات [خود] را برای قومی که می فهمند توضیح می دهیم.
محمد بن اسماعیل بخاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که آن حضرت فرمود:
ص: 252
از جانب خدا به من امر شده است تا زمانی که مردم به یگانگی الله و به حقانیت رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شهادت ندهند، نماز را اقامه نکنند و زکات نپردازند، با آنان جهاد کنم، اما هنگامی که این کارها را انجام دادند، مال و جان شان در برابر هرگونه تعرضی محفوظ خواهد ماند مگر در حقی که اسلام تعیین کرده است و سرانجام کار آنان (در جهان آخرت) با خداست.(1)
ابن جریر طبری، مفسر نامدار اهل سنت در ذیل این آیه می نویسد:
خداوند فرموده است: اگر این مشرکانی که دستور دادم آن ها را بکشید، از کفر و شرک دست کشیدند و به خدا و پیامبرش ایمان آوردند، نمازهای واجب را خواندند، زکات واجب را ادا کردند، آن ها برادر دینی شما هستند. بلی آن ها برادران شما در دینی هستند که خداوند به پیروی از آن دستور داه و او همان اسلام است. همین مطالبی را که من گفتم، مفسران نیز گفته اند. از قتاده نقل شده است که اگر آن ها توبه کردند، نماز خواندند و زکات دادند، پس برادران دینی شما هستند. ابن عباس گفته است که طبق این آیه، خون اهل قبله محترم است.(2)
قرطبی دیگر مفسر پرآوازه اهل سنت، تصریح می کند که اگر مشرک توبه کرد، خون و مال او محترم است؛ حتی اگر هنوز نماز نخوانده باشد و هنوز زکات پرداخت نکرده باشد:
ص: 253
با توجه به این آیه روشن می شود که خداوند کشتن را بر شرک معلق کرده است و سپس توبه را آورده است. اصل این است که کشتن تا زمانی است که شخص مشرک باشد و با زایل شدن شرک، کشتن نیز زایل می شود و این بدان معنا است که زوال کشتن به مجرد توبه است و خواندن نماز و پرداخت زکات شرط نیست. بنابراین کشتن به مجرد توبه ساقط می شود؛ قبل از این که زمان نماز و زمان دادن زکات فرا برسد و این مطلب روشن است. نظیر این آیه، این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود: «از جانب خدا به من امر شده است تا زمانی که مردم به یگانگی الله و به حقانیت رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شهادت ندهند و نماز را اقامه نکنند و زکات ندهند، با آنان جهاد کنم، اما هنگامی که این کارها را انجام دادند، مال و جانشان در برابر هرگونه تعرضی محفوظ خواهد ماند مگر در حقی که اسلام تعیین کرده است و سرانجام کار آنان (در جهان آخرت) با خداست.(1)
ابن قیم جوزیه، شاگرد ابن تیمیه می گوید: «مسلمانان اجماع دارند که اگر کافری «لا اله الا الله و محمد رسول الله» بگوید: وارد اسلام شده است.»(2)
تذکر این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که ایمان آوردن و توبه از شرک، یک امر قلبی و درونی است و کسی غیر از خداوند از آن آگاه نیست؛ بنابراین طبق این دو آیه، هر کسی ظاهراً از شرک توبه کند و در ظاهر نماز بخواند، زکات پرداخت کند، حکم مسلمان بر او جاری شده و از اهل قبله به حساب می آید.
ص: 254
و طبق نص صریح قرآن کریم، چنین کسی برادر دینی همة مسلمانان به شمار می رود و خون و مال او محترم است.
جمال الدین غزنوی حنفی در این باره می گوید:
اعتقاد ما این است که ایمان در حقیقت همان تصدیق قلبی است و او همان ایمانی است که بر بندگان واجب است آن را بر زبان جاری کنند تا بر مردم نیت های قلبی او روشن شود و اگر چنین کرد، احکام اسلام بر او جاری می شود . پس اگر کسی قلباً ایمان آورد مؤمن است بین خود او و خداوند و اگر کسی ایمان آورد و بر زبان نیز جاری کرد، از دیدگاه خداوند و از دیدگاه مردم مؤمن است.(1)
حتی اگر کسی یقین داشته باشد که این شخصی که ادعای ایمان می کند، منافق است و ایمان واقعاً در قلب او رسوخ نکرده است، وظیفه دارد که حکم اسلام را بر او جاری کند؛ همان طوری که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همین حکم را بر مشرکانی که در فتح مکه تسلیم شده بودند و واقعاً اسلام نیاورده بودند، اجرا کرد.
ابن تیمیه حرانی در این باره می نویسد:
بر منافقین احکام ظاهری اسلام جاری می شود. از هیچ یک از طلقا (آزاد شدگان در فتح مکه) بعد از فتح دشمنی با خدا و رسول او دیده نشده است؛ بلکه از همدیگر ارث می بردند و بر آن ها نماز خوانده می شدند، در قبرستان های مسلمانان دفن شدند و احکام اسلام بر آن ها جاری شد، همان طوری که بر دیگر مسلمانان جاری می شد.(2)
ص: 255
ابن کثیر دمشقی سلفی که شاگرد ابن تیمیه به شمار می رود، نیز در این باره گفته است:
شافعی گفته: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از کشتن منافقان جلوگیری می کرد تا زمانی که اظهار اسلام می کردند، با این که می دانست آن ها منافق هستند، زیرا آن چیزی که آن ها اظهار می کردند، اثر کفر آن ها را از بین می برد».
مؤید سخن شافعی، این حدیث صحیح است که همگان بر صحت آن اجماع دارند و در صحیحین نیز وارد شده که آن حضرت فرمود:
به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا این که کلمة توحید را بر زبان جاری کنند. هر وقت چنین کردند، خون و مال آن ها محفوظ است مگر به حقی که اسلام داده است و حساب قیامت آن ها با خداوند است». معنای روایت است که هر کس شهادت به وحدانیت خداوند داد، احکام اسلام در ظاهر بر او جاری می شود و اگر واقعاً به توحید اعتقاد داشت، ثواب آن را در آخرت خواهد چشید و اگر اعتقاد نداشت، جریان حکم اسلام بر او در دنیا و همراهی آن ها با اهل ایمان، فایده ای برای او در آخرت نخواهد داشت.(1)
حال از وهابی ها می پرسیم: اگر کسی مسلمان زاده باشد و یک عمر نماز خوانده باشد و زکات پرداخت کرده باشد و با صدای رسا فریاد بزند که من مسلمانم، می توان او را تکفیر و خونش را مباح اعلام کرد؟
این چند نمونه از آیات قرآن کریم بود که بر طبق آن، هیچ مسلمانی حق ندارد برادر مسلمان خود را تکفیر نماید.
ص: 256
علاوه بر روایاتی که در تفسیر آیات گذشته، از کتاب های اهل سنت بیان شد، روایات فراوان دیگری نیز در صحیح ترین کتاب های اهل سنت یافت می شود که بر اساس آن ها، هیچ مسلمانی حق ندارد برادر مسلمان خود را تکفیر کند.
بخاری در صحیح خود آورده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:... لعن مؤمن همانند کشتن اوست و هر کس به مؤمنی نسبت کفر دهد، همانند این است که او را کشته باشد.»(1)
طبق این روایت، گناه تکفیر یک مؤمن به اندازة گناه کشتن اوست و همان طور که گذشت، جزای کسی که یک مؤمن را بکشد، طبق نص صریح قرآن کریم، خلود در جهنم، خشم و لعنت خداوند و عذاب عظیم خواهد بود.(2)
بخاری، در همین باب روایات دیگری را نیز نقل کرده است:
از ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که فرمود: زمانی که مردی به برادر خود می گوید: »ای کافر»، به راستی که یکی از آن ها گرفتار کفر می شود.
همین روایت از عبد الله بن عمر نیز نقل شده است.(3)
این روایت بدین معنا است که اگر کسی به برادر خودش کافر بگوید، اگر واقعاً آن شخص کافر است، گناهی نکرده و اگر کافر نباشد، خود شخص گوینده در قیامت کافر محشور خواهد شد، چنانچه در روایت دیگری در بخاری آمده است:
ص: 257
ابوذر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنید که می فرمود: هیچ شخصی، دیگری را به فسق و کفر متهم نمی کند؛ مگر این که به خودش برمی گردد، اگر آن شخص این چنین نباشد.(1)
مسلم نیشابوری نیز در صحیح خود روایت دیگری را از جناب ابوذر رحمة الله این چنین نقل کرده است: «هر کسی شخصی را کافر بخواند و یا بگوید که ای دشمن خدا و آن شخص این چنین نباشد، به خود گوینده بر می گردد.»(2)
ابن دقیق العید، از علمای نامدار اهل سنت در شرح این روایت می گوید:
این جمله، هشدار بزرگی است به کسانی که یکی از مسلمین را تکفیر می کنند؛ در حالی که کافر نیست. این منجلاب بزرگی است که افراد زیادی از متکلمین و از کسانی که به اهل سنت و اهل حدیث منسوب هستند، در آن گرفتار شده اند. در آن هنگام که در عقیده ای با هم اختلاف کرده اند، پس بر مخالفین خود خشمگین شده و حکم به کفر او کرده اند. حجاب این گناه را گروهی از حشویه پاره کرده اند. این هشدار بزرگ به آن ها نیز داده شده است، زمانی که دشمنان آن ها این چنین نیستند.(3)
ابن عبدالبر در کتاب التهمید خود در شرح این جمله می گوید:
معنای این جمله که فرمود: «فقد باء بها أحدهما» این است که اگر کسی که به او گفته شد، ای کافر، واقعاً هم کافر باشد، گناه کفر بر گردن خود اوست و گوینده گناهی نکرده است، چون راست گفته است، اما اگر چنین نباشد، گوینده گرفتار گناه بزرگی شده است که با
ص: 258
گفتن این جمله به پای او نوشته می شود. این نهایت ممانعت و نهی از به کار بردن جمله «ای کافر» برای یکی از اهل قبله است.(1)
ابن حجر عسقلانی دربارة این روایات می نویسد:
نظر حق این است که این روایت دربارة ممانعت مسلمان از به کار بردن کلمه «یا کافر» برای برادر مسلمانش هست... و معنای حدیث این است که تکفیر به خود گوینده برمی گردد. آنچه برمی گردد تکفیر است نه خود کفر؛ مثل این که آن شخص خودش را تکفیر کرده باشد، زیرا او کسی را تکفیر کرده که مثل خود است. و طوری او را تکفیر کرده که جز کسی که اعتقاد به بطلان دین اسلام داشته باشد، تکفیر نمی شود.(2)
طبرانی در معجم الکبیر به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می نویسد که اگر کسی اهل توحید را تکفیر کند، خود او به کفر نزدیک تر است:
عبد الله بن عمر نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از اهل «لا اله الا الله» دست بردارید و آن ها را به علت گناه تکفیر نکنید، زیرا اگر کسی اهل «لا اله الا الله» را تکفیر کند، خود او به کفر نزدیک تر است.(3)
طبق این روایت، هیچ کسی حق ندارد، مسلمانی را که کلمه توحید را بر زبان جاری می کند، تکفیر کند و اگر چنین کند، خود او کافر است، اما متأسفانه وهابی ها به بهانه های واهی؛ مثل سفر برای زیارت، توسل به انبیاء و ... مسلمانان را تکفیر و حکم به کشتن آنان می دهند. و این بر خلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.
ص: 259
از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز نقل شده است که آن ها به هیچ یک از اهل قبله، کلمه «یا کافر» و «یا مشرک» را به کار نمی برده اند.
طبرانی در معجم اوسط خود می نویسد:
ابوسفیان می گوید به جابر گفتم: آیا شما به یکی از اهل قبله، کافر خطاب می کنید؟ گفت: خیر. گفتم: آیا شما به یکی از اهل قبله، مشرک می گویید؟ گفت: پناه بر خدا (از چنین کاری).(1)
حتی طبق گفتة اهل سنت، امیرمؤمنان علیه السلام کسانی که با او جنگیده اند را نیز تکفیر نکرده است. ابن أبی شیبه در کتاب المصنف و بیهقی در سنن کبری خود می نویسند:
از ابو البختری نقل شده است که از امیرمؤمنان علیه السلام دربارة اهل جمل سؤال شد که آیا آن ها مشرک هستند؟ فرمود: از شرک دور شدند. سؤال کردند: آیا آن ها منافق هستند؟ فرمود: منافقین خداوند را جز اندکی یاد نمی کنند. گفته شد که پس آن ها چی هستند؟ فرمود: آن ها برادران ما هستند که بر ما سرکشی کرده اند.(2)
وقتی امیرمؤمنان علیه السلام که از دیدگاه وهابیت یکی از خلفای راشدین به حساب می آید، دشمنان و محاربین خود را تکفیر نکرده است، چرا وهابی ها که خود را مسلمان و پیرو خلفای اربعه می دانند، مسلمین را بدون هیچ گناهی تکفیر می کنند، می کشند و آرامش و امنیت جامعة اسلامی را به ویرانی، تخریب و فساد تبدیل می کنند؟!
ص: 260
بخاری در صحیح خود می نویسد:
معاویه بن أبی سفیان خطبه می خواند و می گفت: «هر کس که خداوند در حق او ارادة خیر نماید، به وی فهم دین نصیب خواهد کرد. من - رسول الله - تقسیم کنندة علوم و معارف شریعت هستم، اما عطا کنندة اصلی، خداوند است. و این امت همچنان بر دین خدا استوار خواهد ماند ومخالفت مخالفان به آن ها ضرری نخواهد رساند تا این که قیامت فرا رسد.(1)
سلیمان بن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبدالوهاب در وجه دلالت این آیه بر حرمت تکفیر اهل قبله می نویسد:
وجه دلالت روایت این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده است که این امت تا قیامت همواره بر صراط مستقیم خواهند بود. روشن است که این اموری که شما وهابی ها، مسلمانان را برای آن تکفیر می کنید، از گذشته و به صورت آشکارا در تمام شهرها انجام می شده است. اگر این کارها، همان بت های بزرگ و انجام دهندة آن بت پرست بودند، طبیعی است که امر امت مستقیم نبود؛ بلکه برعکس بود و شهرهای آن ها بلاد کفر بود و بت به صورت واضح پرستش و احکام اسلام بر بت پرستان اجرا می شده است.(2)
طبق این روایت، مسلمانان همواره در صراط مستقیم هستند، یعنی آن ها هرگز کافر و مشرک نمی شوند. لااقل همة مسلمانان هیچ گاه به صورت دسته جمعی مشرک و کافر
ص: 261
نمی شوند، اما در گفتار دوم ثابت خواهیم کرد که وهابی ها مدعی هستند که تمام مسلمانان در عصر محمد بن عبدالوهاب کافر بوده اند، حتی خود محمد بن عبدالوهاب پیش از تحقیق و تعلیم کافر و مشرک بوده است.
سلیمان بن عبدالوهاب در ادامه می نویسد:
این بر خلاف مذهب شماست، زیرا از دیدگاه شما تمام امت بت پرست هستند و شهرهای مسلمانان مملو از بت است. از دیدگاه شما تمام شهرهای مسلمانان از چیزهایی پر شده است که شما آن را بت می پندارید. و شما گفته اید که اگر کسی انجام دهندة این کارها را تکفیر نکند، خود او کافر است.(1)
بنابراین، دیدگاه وهابیت، در تضاد کامل با این روایت است.
روایات دربارة حرمت تکفیر بیش از آن است که در این مقاله گنجانده شود و از آن جایی که این روایات را از معتبر ترین کتاب های اهل سنت نقل کردیم، برای رسیدن به مقصودمان کافی است. از این رو از اطالة کلام خودداری می شود.
از آنچه گذشت، این مطلب ثابت شد که تکفیر مسلمان، از دیدگاه صحیح ترین روایات اهل سنت، حرام و گناه بسیار بزرگی است که طبق برخی از روایات معادل کشتن است و تکفیر به خود تکفیر کننده برمی گردد.
در گفتار پیشین ثابت شد که از دیدگاه آیات و روایات صحیح السند، کافر خواندن مسلمانان حرام است. در گفتار دوم به دنبال این هستیم که ثابت کنیم وهابی ها تمام مسلمانان را کافر و مشرک می دانند و برای اثبات این مطلب به مدارکی از کتاب های خود وهابی ها استناد خواهیم کرد .
ص: 262
در تاریخ اسلام، گروه ها و مذاهب مختلفی بوده اند که دیگران را کافر و محدور الدم و تنها خود را مسلمان واقعی می دانسته اند که یکی از این گروه ها در صدر اسلام به نام خوارج، ظهور و در مدت کوتاه جنایت های فراوانی علیه مسلمین انجام داده و حتی به زن باردار نیز رحم نکرده و جنینش را از شکم او درآوردند و کشتند.
وهابیت، دین نو ظهوری که در سال (1157ق) با بیعت محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود از سرزمین نجد سر درآورد، همانند خوارج، دیگر مسلمانان را تکفیر و خون، مال و ناموسشان را برای خود حلال می دانند.
بر اساس همین تفکر، آن ها در هر سه دورة حکومت خود، به شهرهای مسلمان نشین که اکثراً از پیروان مذاهب اربعة اهل سنت نیز بوده اند، هجوم آورده و آنان را کشتند، اموالشان را به غارت برده و زنان را نیز اسیر خود کردند.
هر چند که برای اثبات این فرضیه ضرورتی به استدلال و استناد به کتاب های خود وهابی ها احساس نمی شود و مردم با چشم خود روزانه شاهد جنایت های وهابی ها در سرزمین های مختلف اسلامی هستند، اما در عین حال ما در گفتار دوم مدارکی را از کتاب های خود وهابی ها ارائه می کنیم تا جای هیچ گونه انکاری باقی نماند. و البته به علت محدودیت در هجم مقاله، ناچار هستیم که به دوازده مورد از این مستندات بسنده نماییم.
محمد بن عبدالوهاب در نامه ای که به مردم ریاض نوشته، تصریح می کند که من و تمام اساتیدم و تمام مسلمانان و اساتیدشان تا امروز معنای توحید را نمی دانستیم و آن چه که بدان عمل می کردیم، دین اسلام نبوده است:
من از وضعیت خودم به شما خبر می دهم. قسم به خدایی که غیر از او خدایی نیست، من قبل از این که دنبال علم بروم و تحقیق کنم اصلاً معنای «لا اله الا الله» را نمی دانستم. کسانی که مرا می شناسند نیز اعتقاد دارند که من معنای «لا اله الا الله» را قبل از این که خداوند، خیری بر
ص: 263
من منت نهد نمی دانستم و اسلام را نمی شناختم.استادان من نیز هیچ کدام معنای «لا اله الا الله» را نمی دانستند و هیچ کدام از آن ها دین اسلام را نمی شناختند. هر کس خیال کند که معنای «لا اله الا الله» و یا معنای اسلام را قبل از این می دانست یا ادعا کند استاد های او تا پیش از این، معنای «لا اله الا الله» و یا معنای اسلام را قبل از این می دانست، او دروغگو و افترا زننده است و خود را با چیزی ستوده است که در او وجود ندارد.(1)
کسی که معنای توحید را نداند و اسلام را نشناسد، طبیعی است که مسلمان نامیده نشد و طبق گفتة محمد بن عبدالوهاب، او و تمام اساتید و بلکه تمام مسلمانان و اساتیدشان تا روزی که محمد بن عبدالوهاب معنای توحید و اسلام را بفهمد، چیزی از توحید و اسلام نمی دانسته اند و در حقیقت مسلمان نبوده اند.
محمد بن عبدالوهاب در کتاب مختصر سیرة الرسول خود، تصریح می کند که امروز اکثر مردم مرز بین اسلام و کفر را تشخیص نمی دهند:
و از داستان هایی که علما از یاران خود و رفتار و کردار آنان نقل می کنند، با خبر باش تا شاید اسلام و کفر را بشناسی، زیرا اسلام امروزه غریب است و اکثر مردم بین او و کفر را تشخیص نمی دهند و این همان هلاکتی است که امید به رستگاری را از بین می برد.(2)
ص: 264
طبق باور محمد بن عبد الوهاب اکثر مردم، چون فرق بین اسلام و کفر را نمی دانند، گرفتار هلاکتی شده اند که با وجود آن امیدی به رستگاری آنان نمی رود و اکثر مردم به جای این که اسلام را انتخاب کنند، کفر را انتخاب کرده اند و راهی جز هلاکت ندارند.
صدیق خان القنوجی که خود از وهابی های نامدار و سرشناس به شمار می رود، در شرح حال محمد بن عبدالوهاب به نقل از محمد ناصر الحازمی که شاگرد شوکانی بوده، می نویسد که محمد بن عبدالوهاب دو خصلت بزرگ داشت: یکی تکفیر تمام مردم روی زمین و دیگری جرئت او در خونریزی و کشتار مردم بی گناه:
دعوت محمد بن عبد الوهاب در نجد و شرق کشورهای عربی تا عمان گسترش یافت و تا سال (1200ق) از حجاز و یمن خارج نشده بود.
شیخ، امام و علامه محمد ناصر الحازمی که شاگرد محمد بن علی شوکانی بوده دربارة او گفته:
او مردی دانشمند، و بر نفس خود در تبعیت از دین مسلط بود، نوشته های او مشهور است که برخی از آن ها مقبول و برخی مردود است. مشهورترین اشکالی که به او گرفته اند دو ویژگی بزرگ او بوده است:
ویژگی اول: او تمام مردم زمین را به مجرد بهانه و بدون دلیل تکفیر می کرد. سید فاضل و علامه داود بن سلیمان در رد او انصاف را رعایت کرده است.
ویژگی دوم: جرئت او بر ریخن خون مردم بی گناه، بدون حجت و بدون ارائة دلیل بود. سید داود بن سلیمان برخی از جزئیات آن را نقل و بسیاری را ترک کرده است.
این اشکالات با اثبات صلاح و صحت اصل دعوت او، اشکالات کوچک و قابل بخششی است.(1)
ص: 265
بله، محمد بن عبدالوهاب تمام مردم روی زمین را مشرک و کافر می دانست و در کشتن افراد معصوم و بی گناه جرئت زیادی داشت و مردم را بدون اقامة دلیل و حجت ذبح می کرد، اما برای این که حکومت وهابیت تشکیل و سفاکان و جباران به حکومت برسند، این دو اشکال در نظر آنان حقیر و کوچک به شمار می رفت!!
جالب این است که نه محمد ناصر الحازمی این مطلب را رد می کند و نه صدیق حسن خان بر آن حاشیه ای می زند. این نشانگر آن است که این دو وهابی هم با این دو خصلت موافق بوده اند و محمد بن عبدالوهاب را یک چهرة تکفیری و سفاک می دانسته اند.
شهرهای مکه و مدینه از دیدگاه تمام مسلمانان، قداست خاصی دارد و در طول تاریخ همواره مورد احترام بوده است، اما در برخی از برهه ها، جباران و خون خوارانی هم چون یزید و حجاج، حرمت این شهر و حرم امن الهی را شکسته و با هجوم به خانة خدا مردمان آن را از دم تیغ گذرانده اند.
تاریخ گواهی می دهد که وهابی ها در هر سه دوره ای که تشکیل حکومت داده اند، برای تصرف حرمین شریفین زشت ترین و ننگین ترین اعمال را انجام داده اند، به طوری که علمای اهل سنت شهادت داده اند که مردم در هنگام محاصرة این شهر توسط
ص: 266
وهابی ها بر اثر قحطی مجبور شده اند از گوشت سگ برای نجات خود از مرگ، تغذیه کنند.(1)
سعود بن عبدالعزیز بن محمد بن سعود در پاسخ به نامه ای که ظاهراً شخصی به او اعتراض کرده که: چرا با مردم مکه این چنین کرده اید، نوشته است: «که اگر مردم مکه، اسلام نیاورند و دست از شرک، گمراهی و فساد برندارند، باید با آن ها جهاد کرده و حرمین را از لوث وجود آنان پاک کنیم.»
اما آنچه که دربارة حرمین شریفین گفته اید! خدا را بر فضل و کرمش سپاس می گویم، سپاس فراوانی که شایسته اوست، اما هنگامی که مردم حرمین، قصد ندارند اسلام بیاورند، از دستور خدا و پیامبرش سرپیچی می کنند و همانند امروز در شرک، گمراهی و فساد غوطه ور هستند؛ بر ما واجب است که با آن ها جهاد کرده و حرم خدا و پیامبرش را از این چیزها پاک کنیم، اما باید حرمت این دو شهر را حفظ کنیم!(2)
عبدالرحمن بن محمد نجدی در کتاب الدرر السنیه نامه ای را که تعدادی از نوادگان محمد بن عبدالوهاب برای علما و مردم نجد نوشته اند، آورده است که آنان در این نامه تصریح کرده اند، هر کس از آل الشیخ (خاندان محمد بن عبدالوهاب) پیروی نکند، راه اصحاب جهنم را پیموده است:
ص: 267
از حسن بن حسین، سعد بن حمد و... و تمامی فرزندان محمد بن عبدالوهاب به تمامی برادران ما از علمای نجد...
شما فهمیدید که خداوند بر مردم نجد در آخرالزمان منت نهاده و شناخت مردم نسبت به آن چیزهایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای آن مبعوث شده از دین اسلام و عمل به آن، اقامه دلیل برای آن و رد اهل بدعت و گمراهی - همان هایی که از دین اسلام خارج شدند و آن را با اعمال پست و اعتقادهای باطل آلوده، عوض کردند - به دست محمد بن عبدالوهاب بیان کرده است.
پس از او، نوادگان محمد بن عبدالوهاب راه او را ادامه دادند و خداوند با حاکمانی از آل سعود آنان را تأیید کرد، آنان برای اقامة دین تلاش کاملی کردند، به طوری که مردم گروه گروه وارد دین خدا شدند و خداوند آثار شرک، بدعت و گمراهی را از نجد محو کرد...
بنابراین شایسته نیست که هیچ یک از مردم، از طریقة آل شیخ - نوادگان محمد بن عبد الوهاب - روی گردانی و با آن ها در اصول دین مخالفت کنند، زیرا آنان صراط مستقیمی هستند که اگر کسی از آن خارج شود، راه اصحاب جهنم را پیموده است.(1)
ص: 268
طبق این مستند، نوادگان محمد بن عبد الوهاب بر این باور بوده اند که مردم پیش از ظهورِ جد آنان، از اسلام خارج و گرفتار اعتقادات باطل شده بودند و امروز اگر کسی قصد دارد که راه جهنّمیان را نپیماید و مسلمان محسوب شود، باید از نوادگان محمد بن عبدالوهاب که صراط مستقیم الهی هستند، پیروی کنند، یعنی تمام مسلمانانی که وهابی نیستند، در حقیقت مسلمان نیستند و عاقبت راهی جهنم خواهند شد.
عبدالله بن محمد الغنیمان از علمای مشهور وهابی و رئیس قسم الدراسات العلیا در دانشگاه اسلامی مدینة منوره، تصریح می کند که اگر اشاعره که اکثریت مسلمانان جهان را تشکیل می دهند، اعتقاد وهابیت را نپذیرند، مجبور هستیم که برای آن ها اسلحه بکشیم.
وی در شرح کتاب التوحید صحیح بخاری می نویسد:
اکثر پیروان مذاهب اربعه در جهان اسلام، امروز از اشاعره هستند. آن ها به نصوصی اعتماد می کنند که صفات خداوند را تأویل می برند که گاهی این تأویل ها به تحریف آن صفات منجر می شود و گاهی تأویلی است که جداً از حقیقت به دور است. دنیا از کتاب های این مذهب پرشده و پیروان آن ها ادعا می کنند که از اهل سنت هستند و کسانی که به ظاهر نصوص، اعتقاد دارند را اهل تشبیه و تجسیم می دانند.
بر علمای مسلمان، همان ها که وارثان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند! لازم است که در برابر این موج های سهمگین با رعایت مقتضای حال، با مناظره، تألیف کتاب و بیان حق با دلایل عقلی و نقلی مقاومت کنند و گاهی کار به جایی می رسد که لازم است اسلحه کشیده شود!(1)
ص: 269
بله، با این که اشاعره اکثریت اهل سنت را تشکیل می دهند، اما اگر گروه اندک وهابی، نتوانستند با مناظره و گفت و گو آن ها را به جرگه خود بکشانند، باید دست به اسلحه ببرند و آن ها را از دم تیغ بگذرانند؛ همان طوری که امروزه در افغانستان، پاکستان، عراق، سوریه، بحرین و... انجام می دهند.
محمد بن احمد باشمیل، متفکر، مبلغ، شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و کارشناس رادیو و تلویزیون های عربستان سعودی متوفای (1426ق)کتاب های متعددی دارد که در آن، دیگر مسلمانان را غیر موحد و کافر قلمداد کرده است. او کتابی دارد با عنوان کیف نفهم التوحید؟ که در همان پاراگراف اول کتاب پس از حمد و ستایش خداوند می گوید:
از چیزهایی که موجب تأسف و گریه می شود، این است که تمام مسلمانان جاهل هستند و معنای حقیقی عبادت را نمی دانند و به سوی غیر خداوند توجه می کنند و در نتیجه شرکی که آن ها را از ملت اسلام خارج می کند، گرفتار شده اند.(1)
جمله ای روشن تر و واضح تر از این، در تکفیر تمام مسلمانان شاید به ندرت دیده شده است، اما او در سراسر این کتاب تصریح می کند که مسلمانان امروزی از مشرکان زمان جاهلیت مشرک تر هستند که ما به جهت اختصار به همین یک مورد اکتفا می کنیم.
بن باز، مفتی اعظم سابق عربستان سعودی پس از آن که دربارة توحید و شناخت خداوند مفصل سخنرانی می کند، در ادامه می نویسد:
در این مسئله، بسیار و خوب تدبر و دقت کن؛ تا برایت روشن شود که اکثر مسلمانان گرفتار جهل بزرگی نسبت به این اصل اساسی شده اند؛
ص: 270
تا جایی که غیر خدا را در کنار او عبادت می کنند و از عبادت خالص خداوند که حق اوست، روی گردانده اند.(1)
طبق این مدرک، شیخ بن باز تصریح می کند که اکثر مسلمانان مشرک هستند و غیر خداوند را عبادت می کنند. و این همان تفکری است که سبب اختلاف و تفرقه میان مسلمانان شده و با نصوص صریح قرآن کریم و روایاتی که گذشت در تضاد کامل است.
از نظر قرآن کریم و روایات صحیح السندی که در صحیح ترین کتاب های اهل سنت وجود دارد، تکفیر هیچ مسلمانی جایز نیست؛ بلکه هر شخصی و به هر نحوی اسلام خود را اظهار کند، مسلمانان وظیفه دارند حکم اسلام را بر او جاری کنند و خون و مال او محفوظ است. و اگر کسی برادر مسلمان خود را کافر خطاب کند، همانند این است که او را کشته و گرفتار گناه بزرگی شده است.
اما وهابی ها تمام مسلمانان غیر وهابی را کافر، مشرک و مهدور الدم می دانند، این دیدگاه با آیات قرآن کریم و روایات صحیح السند در تضاد و تناقض است.
بنابراین به علمای وهابی توصیه می کنیم که از تکفیر برادران خود دست بکشند، خون مؤمنان را محترم بشمارند و بیش از این دست به فتنه و فساد نزنند.
ص: 271
1.قرآن کریم.
2.ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق علی محمد بجاوی، چاپ اول: دار الجیل، بیروت 1412ق.
3.--------------------------------- ، التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، تحقیق مصطفی بن احمد علوی، محمد عبد الکبیر بکری، وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیة، مغرب 1387ق.
4.ابن أبی شیبه کوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، تحقیق کمال یوسف الحوت، چاپ اول: مکتبة الرشد، ریاض 1409ق.
5.ابن اثیر جزری، عزالدین، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق عادل احمد رفاعی، چاپ اول: دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1417ق/1996م.
6.ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح، تحقیق علی سید صبح مدنی، مطبعة المدنی، مصر [بی تا].
7.-------------------------------- ، الصارم المسلول علی شاتم الرسول، تحقیق محمد عبدالله عمر حلوانی و محمد کبیر احمد شودری، چاپ اول: دار ابن حزم، بیروت 1417ق .
8.-------------------------------- ، کتب ورسائل وفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، چاپ دوم: مکتبة ابن تیمیة، [بی تا، بی جا].
9.-------------------------------- ، منهاج السنة النبویة، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ اول: مؤسسة قرطبة، 1406ق.
10.ابن حجر عسقلانی شافعی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، تحقیق محب الدین خطیب، دار المعرفة، بیروت [بیتا].
11.ابن دقیق عید، محمد بن علی، إحکام الأحکام شرح عمدة الأحکام، دارالکتب العلمیة، بیروت [بیتا].
12.ابن عبدالوهاب، محمد، مجموع مؤلفات/ الرسائل الشخصیة، تحقیق صالح بن فوزان بن عبد الله فوزان، چاپ دوم، [بی نا، بی جا، بی تا].
13.------------------------- ، مختصر السیرة، تحقیق عبدالعزیز بن زید رومی، محمد بلتاجی، سید حجاب، چاپ اول، مطابع الریاض، ریاض، [بیتا].
14.ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، چاپ اول: دارصادر، بیروت، [بی تا].
ص: 272
15.انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، دار الشعب، قاهره، [بیتا].
16.باشمیل، محمد بن احمد، کیف نفهم التوحید، 1406ق [بی جا، بی نا].
17.بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق مصطفی دیب البغا، چاپ سوم: دارابن کثیر، یمامه - بیروت 1407ق/1987م.
18.بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، تحقیق خالد عبد الرحمن العک، دار المعرفة، بیروت [بی تا].
19.بن باز، عبدالعزیز بن عبدالله، مجموع فتاوی ومقالات متنوعه، جمع و ترتیب محمد سعد شویعر، موقع بن باز، [بی جا، بی تا].
20.حنانه، یوسف کمال، المسألة الحجازیة، مطبعة العراق - بغداد 1345ق/1926م [بی نا].
21.دمشقی، محمد بن ابی بکر بن ناصرالدین، الرد الوافر علی من زعم أن من سمی ابن تیمیه شیخ الإسلام کافر، تحقیق زهیر الشاویش، چاپ اول: المکتب الإسلامی، بیروت 1393ق.
22.رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت: 1421ق/2000م.
23.رازی، محمد بن أبی بکر، مختار الصحاح، تحقیق محمود خاطر، چاپ جدید: مکتبة لبنان ناشرون، بیروت 1995م.
24.زرعی دمشقی، محمد بن أبی بکر أیوب (مشهور به ابن القیم الجوزیة)، مدارج السالکین بین منازل إیاک نعبد وإیاک نستعین، تحقیق محمد حامد فقی، چاپ دوم: دار الکتاب العربی، بیروت 1393ق/1973م.
25.زینی دحلان، سید احمد، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، تحقیق جبرئل حداد، چاپ اول: مکتبة الأحباب، دمشق 1424ق/2003م.
26.سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة، تحقیق سراوی، چاپ اول: دارذوالفقار، بیروت 1998م.
27.شوکانی، محمد بن علی بن محمد، السیل الجرار المتدفق علی حدائق الأزهار، تحقیق محمود ابراهیم زاید، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 1405ق.
28.طبرانی، سلیمان بن احمد بن ایوب، المعجم الأوسط، تحقیق طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن إبراهیم حسینی، دارالحرمین، قاهره 1415ق.
29.-------------------------------------- ، المعجم الکبیر، تحقیق حمدی بن عبدالمجید سلفی، چاپ دوم: مکتبة الزهراء، موصل 1404ق/1983م.
30.طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آیة القرآن، دار الفکر، بیروت 1405ق.
ص: 273
31.عاصمی قحطانی نجدی، عبدالرحمن بن محمد بن قاسم، الدرر السنیة فی أجوبة النجدیة، چاپ ششم، 1417ق/1996م، [بینا، بیجا].
32.غزالی، محمد بن محمد، الاقتصاد فی الاعتقاد، چاپ اول: دار و مکتبة الهلال، لبنان، 1993م.
33.غزنوی حنفی، جمال الدین احمد بن محمد، کتاب أصول الدین، تحقیق عمر وفیق داعوق، چاپ اول: دارالبشائر الإسلامیة، بیروت 1419ق/1998م.
34.غنیمان، عبدالله بن محمد، شرح کتاب التوحید من صحیح البخاری، چاپ دوم: دارالعاصمة، ریاض 1422ق/2001م.
35.قنوجی بخاری، محمد صدیق خان بن سید حسن خان، أبجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان أحوال العلوم، تحقیق عبد الجبار زکار، دار الکتب العلمیة، بیروت 1978م.
36.-----------------------------------------------------------
37.، الدین الخالص، تحقیق محمد سالم هاشم، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1415ق/1995م.
38.نبهانی، یوسف بن اسماعیل، شواهد الحق فی الإستغاثة بسید الخلق، تحقیق عبدالوارث محمد علی، چاپ سوم: دار الکتب العلمیة، بیروت 1428ق/2007م.
39.نجدی حنبل، عثمان بن عبد الله بن بشر، عنوان المجد فی تاریخ نجد، تحقیق عبدالرحمن بن عبد اللطیف بن عبد الله آل الشیخ، چاپ چهارم: مطبوعات دارة الملک عبد العزیز، ریاض 1402ق/1982م.
40.نمری قرطبی مالکی، یوسف بن عبدالله بن عبدالبر، الاستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار فی شرح الموطأ، تحقیق سالم محمد عطا - محمد علی معوض، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 2000م.
41.نیشابوری قشیری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
ص: 274
علیرضا میرزایی(1)
جریان تکفیری به عده معدودی از علمای حنبلی منطقه نجد عربستان متعلق است که برای توجیه رویه خاص خود، به ویژه در شیعه ستیزی، از عنوان اهل سنت و جماعت سوء استفاده می کنند. این اقلیت به رغم این تاکتیک، تاکنون نه تنها در ایجاد اجماع در جهان اهل سنت ناکام مانده اند، بلکه علمای محققِ بی غرض و آزاد اندیشی از اهل سنت نیز به جریان تکفیر واکنش نشان داده اند و با انتقاد جدی و تحلیل دقیق، نقاط ضعف و انشقاق آن را از جریان فکری اسلامی نمایان کرده اند. در مقاله پیش رو، از میان خیل اندیشه وران اهل سنتِ مخالف جریان تکفیر، چند نفر شاخص گزینش و محورهای انتقادی آن ها بازخوانی شده است. نهضت ضدتکفیر، مورد تأکید سلیمان بن عبدالوهاب، زینی دحلان، زاهدکوثری، فرحان مالکی، رمضان البوطی و علی السقاف است که همه از متفکران بنام جهان اهل سنت اند. در نقد جریان تکفیر، ضمن ایجاد جریان فکری متعهد اسلامی (که به صورت مضمر، حامل پیام وحدت اسلامی است). در برابر انحرافی آشکار، سه نکته مهم نیز وجود دارد: 1. مانع از مصادره ناحق عنوان اهل سنت توسط تکفیری هاست؛ 2. از ایجاد اجماع در جهان اهل سنت علیه تشیع و مخالفان ممانعت کرده است؛ 3. ادعاهای جریان
ص: 275
تکفیر درمورد راست کیشی خود و شرک وکفر و انحراف مخالفان قانع کننده نیست.
کلیدواژگان: تکفیر، سلفیه، اهل سنت و جماعت، متسلف، متمذهب، ابن تیمیه، محمد بن عبدالوهاب.
در تاریخ تفکر اسلامی، معدود گروه هایی بودند که مخالفان کلامی خود را به کفر متهم می کردند. در رأس این جریان در قرون اولیه، خوارج قرار دارد.(1) در بستر تاریخ اندیشة اسلامی، تکثر فرق کلامی و مکاتب فقهی، امر پذیرفته شده ای است و کسی به واسطه تعلقات مکتبی و فکری با اتهام کفر، طرد و رفض نمی شود. درقرن دوازده هجری، روحانی حنبلی از منطقه «نجد» با رویکرد خاص به مقوله ایمان و به بهانه ایجاد خلوص در بین مسلمانان و دفاع از توحید، اغلب مسلمانان عصرخود را مشرک و کافر نامید و جهاد با آنان را واجب اعلام کرد.(2)
متعاقب آن، نهب و غارت اموال و قتل نفوس محترم مسلمانان توسط تکفیری ها شروع شد که دامنه خسارت بار آن هم چنان ادامه دارد. سلیمان بن عبدالوهاب، برادر بنیان گذار وهابیت تکفیری با مذمت درمورد این جریان می نویسد:
اذا فهمتم ماتقدم فانکم الأن تکفرون من شهد ان لا اله الا الله وحده و ان محمداً عبده و رسله و اقام الصلاة و آتی الزکاة و صام الرمضان و حج البیت مؤمنا بالله و ملائکته و کتبه و رسوله ملتزما لجمیع شعائر الاسلام و تجعلونهم کفارا و بلادهم بلاد حرب، فنحن نسئلکم من امامکم فی ذلک و مِمَّن اخذتم هذا المذهب عنه.(3)
ص: 276
ریشه اصلی جریانی که به تکفیر مربوط است و در عصر حاضر، آثار آن موجب خسارت های جبران ناپذیر در جهان اسلام شده است، به ظهور عالم حنبلی در قرن هفت و هشت به نام «ابن تیمیه حرانی» برمی گردد. اندیشه او در عصرخود با عکس العمل سلبی علمای چهارگانه فقهی اهل سنت مواجه شد و ابن تیمیه، چند سالی با حکم فقهی فقهای اهل سنت، زندانی گردید. بعد از فوت او، غیر از اندکی از شاگردان وفادارش، مانند ابن قیم جوزی، اندیشه های وی هم چنان مورد بی اعتنایی جهان اهل سنت قرار گرفت. در قرن دوازده، عالمی حنبلی در نجد، داعیة احیای اندیشه های ابن تیمیه را داشت که با طرد و رفض جهان اسلام مواجه شد، اما به مرور با پیوند قدرت سیاسی و مالی در شبه جزیره عربستان و اعمال خشونت و کشتار و ارهاب و ارعاب، جای پای خود را محکم کرد و با پروژه مشرک سازی و تکفیر مسلمانان و دعوت به توحید با قرائت خاص و ادعای راست کیشی، به کشتار و غارت دامنه داری دست زد و امروزه اخلافِ هم مسلک او، با ادامه آن روند مخرب، به ایجاد تفرقه و واگرایی در جهان اسلام ادامه می دهند. به رغم تبلیغات پر حجم و اعمال خشونت های افسارگسیخته و ایجاد فضای وحشت، عده زیادی از اندیشه وران جهان اسلام در برابر آن واکنش نشان داده اند و به نقد شخصیت رهبران و محتوای تعلیمی و رفتارهای جریان مذکور پرداخته اند. این اندیشه وران از علمای حنبلی، شافعی، حنفی و مالکی و از سرزمین های مختلف اسلامی انتخاب شده اند. در حقیقت، مخالفت با جریان تندرو تکفیر و رهبران و عقاید کلامی آن ها، بسیار دامنه دار است.
محمد عویس در کتابی 264 صفحه ای با عنوان ابن تیمیه لیس سلفیا، آرا و عقاید ابن تیمیه را رد می کند و او را به تنقیص مقام انبیا و اعتقاد به تشبیه وتجسیم و قیام
ص: 277
حوادث به خدا متهم می کند و رد مطلق نظریه تأویل را بر خلاف روش سلف، معرفی می نماید.(1)
محمود صبیح نیز در کتابی تحت عنوان اخطآ ابن تیمیه فی حق رسول الله و اهل بیته، از ابن تیمیه و اتباع او انتقاد کرده است و او را به جسارت به مقام منیع رسول خدا و ایراد گرفتن به پاره تن ایشان فاطمه زهرا علیها السلام متهم می کند و تحریم توسل توسط تکفیری ها را با توجه به روش بیش از هزار عالم جهان اسلام، مردود اعلام می نماید. او خطای ابن تیمیه را که اکثر اهل بدعت روزگار امروز در عقاید به او استناد می کنند، «خطای شنیع» نام می نهد و در جایی از کتابش، او را به عدم فهم، منتسب می کند. صبیح با تعریض می نویسد: «ابن تیمیه خود را افضل از نبی می دانست که خون مسلمانان را محترم داشت، ولی او و اتباعش آن را مباح می دانند. یکی از اتباع ابن تیمیه در جسارتی آشکار، عصای دستش را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بعد از وفات مفیدتر می دانست.(2)
وی شواهد زیادی از نظر و رفتار علمای اسلام در استحباب زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که ذکر می کند بر خلاف تعالیم وهابیت تکفیری است.(3)
عبدالله هروی، در کتابی با عنوان المقالات السنیة فی کشف ضلالات احمد بن تیمیه، از تقصیر ابن تیمیه درمورد امام علی علیه السلام با شواهدی از اقرار علمای بزرگ، انتقاد شدید کرده است.(4)
وی با ذکر فضایل امیرالمومنین علی علیه السلام به صورت مستند از بزرگانی چون ابن حجر عسقلانی در کتاب الدرر الکامنه، جلد اول، صفحه 114، حاکم نیشابوری در المستدرک، جلد سوم، صفحه 123، ابن حبان در لسان المیزان، جلد ششم، صفحه 319، ابن حجر در کتاب المطالب العالیة، جلد چهارم،
ص: 278
صفحه 293 و نسائی در خصائص علی، صفحه 119، ابن تیمیه و جریان منتسب به وی را جدا از متفکران بزرگ اهل سنت معرفی می کند.(1)
محمد قطب، برادر نویسنده شهیر مصری، سید قطب، به طعنه، اقدامات وهابیت تکفیری را در انهدام قبور اولیای دین، «توحید قبوری» معرفی می کند که کاری بی حاصل است و در عوض، با شرح اعتقادات صحیح اسلامی، آنان را به «توحید قصوری»، یعنی مبارزه اصولی با صاحبان قصر و حاکمان دور از تعالیم اسلامی فرا می خواند. او در این مورد می نویسد:
انحراف در معنی لا اله الا الله، موجب شده است که معنی عبادت نیز تغییر کند و به عبادت فردی، محدود شود و دیگر مسائل وجودی انسان، ازجمله زندگی سیاسی مغفول می ماند... تک بعدی بودن انسان ها در مسئله عبادت سبب شده است که مردم، امور سیاسی را به دوش سلاطین بیندازند و آن ها نیز دین را مطابق منافعشان تفسیر کنند.(2)
معسری، با تجدید نظر در مفاهیم توحید ارائه شده از سوی وهابیان تکفیری، آنان را به ارائه تعریف نادرست از عبادت متهم می کند. وی معتقد است که توحید وهابی با شرایط و مقتضیات زمان متناسب نیست، زیرا در دنیای امروز که مظاهر جاهلیت جهان را در برگرفته است، علمای وهابی، فقهای سلاطین شده اند و وارثان احبار و کاهنانند. آنان برای خدمت به سروران کافر و ستمگرشان، مردم را گمراه می کنند، چهره دین را تغییر می دهند و با اولیای خدا دشمن و با دشمنان خدا دوستند.(3)
حامد الگار، از اندیشه وران معاصر جهان اهل سنت، در کتابی تحت عنوان وهابیگری، با بررسی ریشه ای خاستگاه و روش و رفتار وهابیت تکفیری و نگاه مسلمانان، آنان را بی هویت و بی ریشه در اسلام و پدید آمده از سرزمین بی حاصل «نجد» که سرزمینی کاملاً بی سابقه در اسلام است، می داند و این که آن ها از اهل سنت و
ص: 279
جماعت نیستند، زیرا تقریبا تمام اعمال و سنت ها و باورهایی که «محمد بن عبد الوهاب» مروج آن بود، در اندیشه سنیان مردود است.(1)
الگار، در تحقیر بنیان گذار وهابیت می نویسد: «همه آثارش هم از نظر محتوا و هم از نظر حجم، کم اهمیت و مختصر است.(2)
او حمله وهابیان به کربلای معلا را در سال 1216 ق و به شهر طائف در سال1217ق و کشتار وسیع مسلمانان و تخریب اماکن و حرم امام حسین علیه السلام و غارت اموال را محکوم و نشانه ددمنشی آن ها معرفی می کند.(3) از نظر الگار، پیآمد مشرک نامیدن مسلمانان غیر وهابی این بود که جنگ با مسلمانان، نه تنها مباح، بلکه واجب شمرده شد.(4)
ایشان در قضاوت نهایی خود می نویسد: وهابیان، اصول تعلیمات اسلام را کاملاً وارونه جلوه دادند.»(5)
در این تحقیق، به محورهای فکری شش نفر از عالمان جهان اهل سنت، با تفصیل بیشتر، توجه شده است:
سلیمان بن عبد الوهاب، از علمای حنبلی نجد و برادر بزرگ تر بنیان گذار سلفی گری تکفیری، از مخالفان جدی است که با نوشتن کتاب الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة، بی پرده به خطر این جریان تصریح و بدون تأثیر پذیری از نسبت خانوادگی با آزاد اندیشی، مبانی آن را با محک نقد علمی ارزیابی می کند و با مساعی فراوان، بنیاد های اندیشه آنان را به چالش می کشد. ایشان در کتاب مذکور، از جریان وهابیت به «فتنه» یاد می کند.(6) او در تقبیح نظریات و استدلال های آن ها از تعابیری چون مفاهیم
ص: 280
«فاسدة» و «احتجاج فاسد» استفاده می کند.(1)
که نشان دهنده موضع شدید سلبی او در مورد جریان مذکور است.
سلیمان، افراط وهابیان را در مخالفت با توسل و نذر، حتی برخلاف نظر سلف تئوری پرداز آن ها، یعنی ابن تیمیه و ابن قیم می داند.(2)
او سپس نظریه آن ها را درمورد تکفیر مسلمانان به علت نذر و قربانی برای غیر خدا و تبرک به قبر و مسح آن رد می کند.(3)
سلیمان، با مقایسه معنی دار بین عمل صحابه و سلف صالح با وهابیان، به انقطاع روش و دیدگاه آنان با سلف تصریح می کند. خوارج با وجود این که «کلاب النار» نامیده شده اند و طبق خبر نبوی، همانند تیر رها شده از کمان از اسلام خارج شده اند و امام علی علیه السلام و عثمان را تکفیر می کردند، اما امام علی و صحابه آنان را کافر نخواندند.(4)
سلیمان، با طعنه ای پر معنی در شبیه سازی زیرکانه می نویسد: «اولین گروهی که از بدنه امت خارج شدند، گروه خوارج در زمان علی بن ابی طالب بودند که در بیان پیامبر، همانند تیری که از کمان رها می شود، از اسلام خارج شدند و با کافر دانستن غیر خود، به کشتار مسلمانان دست زدند.(5)
او با زیرکی و استفهام انکاری می پرسد: «تزعمون انکم ائمة تجب طاعتکم؟(6)
ایشان سپس با ذکر مفاد احادیثی از جوامع روایی اهل سنت و شواهد زیاد از رفتار بزرگان دین که از نظر وهابیان کفر شمرده می شود، مدعای آنان
ص: 281
را باطل اعلام می کند.(1)
سلیمان، تلاش بیهوده تکفیری ها را در تخریب قبور صالحان ملامت می کند و آن را پدیده ای برخلاف نظر عموم مسلمانان می داند، زیرا مقبره ها در بلاد مسلمانان از سال های قبل وجود داشته است، ولی کسی به سبب وجود آن ها بلاد مسلمانان را بلاد کفر ننامید.(2)
او در ادامه با لحنی ملامت آمیز، وهابیون را مورد خطاب قرار می دهد که با فرض گمان شما که نذر و امثال آن، برای غیر خدا کفرآمیز می دانید، اصل مسلّمی مورد پذیرش و اجماعی اهل سنت مغفول مانده است که مورد تصریح ابن تیمیه هم می باشد و آن این که: «ان الجاهل و المخطئی من هذه الامة لو عمل من الکفر و الش-رک ما یکون صاحبه مش-رکاً او کافراً لانه یعذر بالجهل و الخطاء حتی تتبین له الحجة...او ینکر ما هو معلوم بالض-رورة من دین الاسلام مما اجمعوا علیه اجماعاً جلیاً قطعیاً یعرفه کل من المسلمین من غیر نظر و تأمل.»(3) او با واقع بینی به اصل دیگری اشاره می کند که مخالف صریح روش پروژه مشرک سازی و کافر انگاری مسلمانان است و آن این که جز در افراد بسیار معدودی، ایمان خالص صددرصدی یافت نمی شود و وجود مقداری ناخالصی، کسی را از آیین اسلام خارج نمی کند: «ههنا اصل آخر و هو ان المسلّم قد تجتمع فیه المادتان الکفر و الاسلام و الکفر والنفاق و الش-رک والایمان و آن ها تجتمع فیه المادتان و لا یکفر کفراً ینقل عن الملة کما هو مذهب اهل السنة والجماعة.»(4)
سلیمان، بخش قابل توجهی از کتاب خود را به مخالفت با مشرک سازی و کافر انگاری مسلمانان اختصاص داده است و با ذکر 52 حدیث از کتب معتبر اهل سنت و
ص: 282
جماعت، تصریح می کند که قائلان به شهادتین را نمی توان نسبت کفر داد. پیآمد این دیدگاه، محکومیت علمی و عملی با نظریات و رفتار هایی است که موجب گسستگی در جوامع اسلامی و واگرایی در ملت واحده و کشتار وسیع مسلمانان بعد از ظهور و بروز پدیده تنگ نظرانه تکفیری شد.
از علمای شافعی و مفتی مکه، صاحب تألیفات متعددی ازقبیل الفتوحات الاسلامیة بعد الفتوحات النبویة، السیرة النبویة، تاریخ الاندلس، تاریخ امراء بلد الحرام، فتنة وهابیت و الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة است. این عالم سنی در دو کتاب اخیر، خصوصاً فتنه وهابیت، با ادبیات آتشین، از رهبران جریان تکفیر و مواضع فکری و عملکرد آن ها انتقاد کرده است.
زینی دحلان، رهبر وهابیت تکفیری را با این عبارت ها توصیف می کند: «محمد بن عبدالوهاب کسی است که این بدعت را جعل کرد. او در روز جمعه در مسجد درعیه خطبه می خواند و در هر خطبه ای می گفت: «هرکس به پیامبر متوسل شود، کافر است» برادرش شیخ سلیمان بن عبدالوهاب که از اهل علم بود، او را شدیداً انکار نمود و از هیچ یک از بدعت هایش پیروی نمی کرد. روزی برادرش سلیمان به او گفت: «ارکان اسلام چندتاست؟ گفت پنج تا، او گفت: ولی تو اسلام را شش تا می دانی و ششم آن این است که هرکس از تو تبعیت نکند، مسلمان نیست.»(1)
محمد بن عبدالوهاب، گمراه کننده مردم و فردی خبیث وکج رفتار و بدعت گذار و تحریف کننده قوانین شرع بود و با علمای دین مخالفت کرد و مومنان را بدون وجه، تکفیر نمود.(2)
استاد رهبر وهابیان، محمد سلیمان کردی، نسبت ابن عبدالوهاب را به کفر
ص: 283
از مسلمانانی که او آن ها را متهم به کفر کرد، نزدیک تر می دانست.(1) ابن عبدالوهاب فردی یاوه گو است.(2)
در عبارت های فوق به چند نکته مهم اشاره شده است: 1. محمد بن عبدالوهاب در افزایش ارکان دین بدعت گذار، گمراه کننده، فردی با سوءنیت و کج رفتار است؛ 2.ممنوعیت توسل به پیامبر توسط ابن عبدالوهاب که امری مشروع است؛ 3. عدم اقناع نزدیکان رهبر این جریان از مدعیات وی و صحه گذاشتن برعدم اقناع توسط علمای اهل سنت؛ 4. خود محوری ابن عبدالوهاب در دعوت به اندیشه های خود و تکفیر و مجازات خشن مخالفان توسط پیروان او؛ 5. ادعاهای وهابیت به کفر نزدیک تر است از مخالفان آن ها؛ 6. رهبر وهابیان، فردی بی منطق و یاوه گوست.
زینی دحلان، ظهور وهابیت را فتنه ناگوار در حجاز توصیف می کند.(3) ایشان معتقد است که فتنه وهابیت یکی از مصیبت های بزرگی بود که اهل اسلام گرفتار آن شدند.(4)
اتهام توسعه آیین وهابیت در سایه کشتار نفوس محترم مسلمانان و غارت اموال آن ها و عدم ترحم به زنان و کودکان در این مسیر نامشروع، از دیگر محورهای انتقادی بر جریان تکفیر است.(5)
از اعمال ناشایست وهابیان، جسارت به حرم نبوی صلی الله علیه و آله و سلم و شکافتن ضریح مطهر و غارت تمام اموال آن در سال 1220ق است.(6)
در این رویه ناروا و بی حاصل، وهابیان گنبدهای اولیای خدا و صالحان را ویران کردند.(7)
زینی دحلان،
ص: 284
درماندگی و ورشکستگی علمای وهابی را در مقابل محاجة علمای حرمین شریفین، به الاغ هایی تشبیه می کند که از مقابل شیرگریخته اند.(1)
زینی دحلان، عقاید بنیان گذار وهابیت را درمورد منع زیارت و توسل به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تقبیح می کند.(2)
ابن عبدالوهاب در نظریاتش، ادله مقبولی ندارد.(3) او هم چنین بر موضع گیری بسیاری از علمای دین در مقابل نظریات محمدبن عبدالوهاب با تألیف کتب متعدد صحه گذاشته است.(4)
علمای حرمین شریفین در سال1165 ق در حکم رانی مسعود بن سعید بن سعد بن زید، عقاید وهابیان را کفرآمیز می دانستند.(5)
به زعم زینی دحلان، ابن عبدالوهاب آیینی اختراع کرد که مسلمانان گذشته و حال را مشرک قلمداد می کرد.(6)
تشبیه وهابیان به خوارج(7)
و این که آنان همانند خوارج، آیاتی از قرآن را که درمورد کافران است، مؤمنان نسبت می دهند(8)،
از اتهامات وهابیت در اندیشه دحلان است. او با استناد به نصوص و رفتار صحابه به تفصیل، عقاید وهابیان را درمورد رد توسل، استشفا به نبی توسط مرد نابینا، توسل خلیفه دوم به عباس، عموی پیامبر، برای استسقا و استعانت مقبول و مشروع از اولیا، را مردود می داند.(9)
ص: 285
دحلان، بخش قابل توجهی از کتاب الدرر السنیة را به مشروعیت توسل و مخالفت با نظر وهابی ها دراین مورد اختصاص داده است: «اما منع التوسل مطلقاً فلا وجه له».(1)
وی با صراحت، زیارت و توسل را مبتنی بر کتاب و سنت و اتفاق نظر امت، مشروع می داند: «اعلم رحمک الله ان زیارة قبر نبیناً (ص) مشروعة، مطلوبة بالکتاب والسنة و اجماع الامة».(2) ایشان منشأ توسل را تعلیمات نبی اسلام معرفی می کند: «اما التوسل فقد صح صدوره من النبی صلی الله علیه و آله و سلم ».(3) دحلان، برای متفرد نشان دادن وهابیان در مخالفت با توسل تصریح می کند: «والحاصل، ان مذهب اهل السنة و الاجماع صحة التوسل و جوازه بالنبی صلی الله علیه و آله و سلم فی حیاته و بعد وفاته.»(4)
رفتار صحابه از رفتار های معیار در جهان اهل سنت است. دحلان با این میزان به رد تنگ نظری وهابیت می پردازد: «اما التبرک بآثار الصالحین فقد کان الصحابة یزدحمون علی ماء وضوئه و یتبرکون به.»(5) ایشان با تقبیح مخالفان توسل و کج فهمی آنان در تلقی نادرست از کمک خواهی، اعلام می کند که طرف استغاثه خود خداوند است و دیگران واسطه ای بیش نیستند: «فالمستغاث به حقیقة هو الله تعالی و اما النبی صلی الله علیه و آله و سلم فهو واسطة بینه و بین المستغیث.»(6)
اعتقاد به مؤدی شدن توسل به کفر و شرک، براساس نگاه مانعان توسل، تخیلی نارواست.(7)
او با ذکر شیوه عموم مسلمانان اعم از سلف و خلف، پندار مانعان توسل و تکفیری ها را مردود می داند: «و من تتبع اذکار السلف و الخلف و ادعیتهم و اورادهم وجد فیها شیئاً کثیراً فی التوسل و لم ینکر علیهم احد فی ذلک، حتی جاء هولاء المنکرون.»(8)
ایشان روش
ص: 286
تکفیری ها را افراط و تجاوز از حدود می داند که اکثر امت را کافر و خون و اموالشان را مباح و آنان را همانند مشرکان زمان پیامبر تلقی می کنند.(1)
دحلان از صفحه 103 تا 136 کتاب مذکور (فتنه وهابیت)، در عنوانی با نام «طرف من مقابحه»، اعمال و رفتار محمد بن عبد الوهاب و پیش گویی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درمورد فتنه او با ذکر نمونه های روشن و مستند، مورد انتقاد شدید قرار می دهد. توسل به اولیا و پیامبر، بدون اعتقاد به استقلال در تأثیرگذاری مشروعیت دارد و صحابه عامل به آن بودند.(2)
و شخص رسول خدا این رویه را به امت آموزش داده است.(3)
زینی دحلان، جریان تکفیر را جریانی منحرف و توأم با بدعت می نامد و شخصیت رهبران آن را به چالش جدی می کشد و نقطه تمرکز فکری آن ها را در اتهام شرک و کفر به دیگران با روش علمی و با شواهد متنی و تاریخی و رویه مسلمانان نقد می کند.
از بزرگان احناف آسیای صغیر و صاحب تألیفات و تعلیقات بسیاری است. او از مخالفان و منتقدان جدی ابن تیمیه و محمد ابن عبدالوهاب است به گونه ای که ابن تیمیه را بدتر از خوارج معرفی می کند.
کوثری، برای متفرد نشان دادن تکفیری ها در مشروعیت توسل، مسلمانان را به کتاب مصباح الصلاح فی المستغیثین بخیر الانام تلسمانی مالکی از علمای قرن هفتم(م 683ق) ارجاع می دهد. ایشان در کتاب مقالات الکوثری، در مورد تنقیص مقام امام علی علیه السلام درکتب ابن تیمیه واکنش سختی نشان داده است و گروه های تکفیری را به خوارج تشبیه می کند.(4)
که در لسان نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم به خروج از دین، همانند خروج تیر
ص: 287
از کمان تشبیه شده اند.(1)
کوثری، عقاید کلامی ابن تیمیه را در موضوع تشبیه و تجسیم و مطالب خلاف شأن خداوندی(2)
و هم گرایی پیروان ابن عبدالوهاب را با او در این موضوعات، نقد جدی کرده و عقاید آن ها را کفر آشکار نامیده است.(3)
کوثری، با استناد به آیات تنزیه، نظر ابن تیمیه را درمورد قرارگفتن خدا روی عرش که به منزله نشیمن گاه بودن عرش برای خداست و قیام حوادث و اثبات حرکت برای او، کلماتی الحادی و کفر آشکار می نامد. وی درتعریضی آشکار می نویسد: «وهابیان برخلاف کتاب و سنت، خون زائرن قبور و متوسلان را مباح می دانستند.»(4)
کوثری، ابن عبدالوهاب را «زعیم المشبهه» می خواند(5)نظریات ظاهرگرای صریح ابن تیمیه در کتب خود درمورد صفات خبری، موجب این گونه قضاوت های علمای اهل سنت شده است. ابن تیمیه در کتب متعدد خود بر صفات خبری و عدم جواز تأویل آن ها از معانی ظاهری تأکید می کند.(6)
کوثری، شواهد بسیاری از کتاب و سنت و رفتار بزرگان و صحابه و اعتقاد علمای مشهور جهان اهل سنت، مانند فخر رازی، سعدالدین تفتازانی و سید شریف جرجانی، برای نقض عقاید وهابیت و مشروعیت استغاثه و توسل به بزرگان و زیارت قبور نقل می کند و نظریات تکفیری ها را نقد می نماید.(7)
می توان نتیجه گرفت که ایشان، نظریات ابن تیمیه و پیروان او را در صفات خبری و عرصه های دیگر نکوهش می کند و آنان را به تشبیه و تجسیم و انحراف از توحید، یعنی بنیادی ترین اصل اسلامی و قرآنی متهم می کند که نشانه عمق انحراف آن هاست. تلاش
ص: 288
تبلیغی بی حاصل تکفیری ها ایشان را هرگز قانع نمی کند و این ناکامی بزرگی برای این جریان مدعی تبعیت از سلف است که یک عالم سنی از مطالب آن ها اقناع نشده است.
نقد رفتار خشونت آمیز جریان تکفیر
رفتار بی سابقه و بدعت گونه وهابیان در هدم قبور با این عبارت کوثری مورد انتقاد قرار می گیرد که بر قبر و روضه پیامبر از اول تا حال بنایی مستقر است.(1) هیچ عالم اسلامی در خصوص بنای قبر روضه مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم احساس ناخوشآیندی نداشت. چگونه می شود عملی شرک آمیز باشد، اما قاطبه مسلمانان در مورد آن اهتمام ویژه داشته باشند. کوثری، در تعریضی آشکار می نویسد: «وهابیان برخلاف کتاب و سنت، خون زائران قبور و متوسلان را مباح می دانستند.(2)
اتهام آدم کشی که از گناهان کبیره در لسان قرآن است».(3) از دیگر موارد قابل ذکر در نقد جریان تکفیر می باشد.
از علمای معاصرعربستان و دارای تألیفات مهمی از قبیل بیعة علی بن ابی طالب فی ضوء الروایات الصحیة، داعیة لیس نبیا، نحو انقاذ التاریخ الاسلامی و غیره می باشد. او نه تنها با جریان متصلب و ظاهرگرای حاکم برآن جا موافق نیست، بلکه آن ها را با محوریت کتاب داعیة لیس نبیا به صورت جدی نقد قرار کرده است. فضای بسته آن محیط، بر آزاد اندیشی و انصاف علمی وی اثر سوء نداشته است و در فضای تقلید زده وهابیان متحجر ظاهرگرا، فریاد آزاد اندیشی وتلاش اجتهادگونه او بسیار خرسند کننده و امید بخش است.
ص: 289
فرحان المالکی، در آن فضای مسموم، با شجاعتی مثال زدنی از مظلومیت اهل بیت و امام علی علیه السلام در فرهنگ اسلامی سخن می گوید و دیکتاتوری بنی امیه را آماج نقد های خود قرار می دهد. او می نویسد:
«به هر حال» نویسنده که با جدیت به بررسی تاریخ پرداخته و به حقانیت امام علی و اهل بیت او و در نهایت، مظلومیت آن ها در فرهنگ ما (اسلامی) پی برده است و نیز ظلم و دیکتاتوری بنی امیه و اوج حمایت از آن ها در فرهنگ ما را شناخته است، چاره ای جز نقد تاریخ ندارد، خواه در ارزیابی خود راه صواب بپوید یا خطا.(1)
او در تعریضی آشکار به مادحین معاویه، همانند ابن تیمیه ودیگران می نویسد: «اگر نگارنده، ستمگری معاویه را ناپسند می شمارد، به دلیل پیروی از فرقه زیدیه یا اباضیه یا امامیه نیست، بلکه به دلیل پیروی از نصوص شرعی است.»(2)
اگر مطالب ابن تیمیه درمورد تمجید از معاویه و بنی امیه با عبارت های فوق مقایسه شود، میزان استقلال رأی و روح جست وجوگری و شجاعت بیان یافته های فرحان مالکی بیشتر نمایان می شود. ابن تیمیه در تعریف از معاویه، سنگ تمام می گذارد: «کانت سیرة معاویة مع رعیتة من خیار الولاة و معاویة کان خیراً من الاشتر النخعی و من محمدبن ابی بکر»؛(3) روش معاویه با مردم از بهترین روش های حاکمان بود و معاویه از مالک اشتر نخعی و محمد بن ابی بکر بهتر بود. «کان (معاویة) یعطی اقاربه عطاءکثیراً و یعطی غیراقاربه به ایضاً و کان محسناً الی جمیع المسلمین»؛(4) معاویه به نزدیکان و غیرآنان بخشش فراوان می کرد و با تمام مسلمانان نکوکار بود.
ص: 290
ایشان در فضای بسته و حاکمیت حنابله غیرعقلی و گذشته گرای مذموم، با تأکید بر استقلال فکری، محور حرکت و تبعیت محض را فقط خدا و پیامبرش می داند: «لا نتبع من البشر الا محمداً...لا نتمحو الاحول قال الله و قال رسوله.»(1)
فرحان مالکی، از جریان وهابیت به عنوان «فتنه بزرگ» و «مصیبت گسترده» نام می برد(2)
برای معرفی حرکت متفرد و غیر اسلامی وهابیت، معتقد است که این جریان که خاستگاهش نجد عربستان می باشد، به همه فرقه های اسلامی ستم کرده است: «وکلهم قد ظلمناهم».(3) وی معتقد است که پیروان ابن عبدالوهاب به اندازه ای منحط شده اند که نظریات او را براحادیث شریف مقدم می دارند که انحرافی آشکار از روش سلفی است.(4) پیروان ظاهرگرای ابن عبدالوهاب، عمر خود را با امور بی ارزش تباه کرده اند و امور مهمی را مانند تکفیر مسلمان و مباح دانستن خونشان که محترم و لازم الرعایه است، کوچک می شمارند و با نابخردی، خود را رهرو سلف صالح می دانند.(5) او خود را به جلوگیری از آثار شوم و آلودگی تکفیر ظالمانه و ریخته شدن خون بی گناهان در محیط خفقان عربستان سعودی متعهد می داند: «من التلوث لتکفیر الظالم او الدماء المعصومه».(6)
فرحان مالکی، ضمن متهم کردن وهابیان به تقلید نابجا از رهبران ظاهرگرا و تکفیری، به صورت مضمر، ضرورت بازگویی خطاهای اشخاصی چون ابن عبدالوهاب و ابن تیمیه را یادآور می شود.(7)
او در تحلیل شخصیت بنیان گذار جریان تکفیر، وی را بدعت گذار و رویه اش را برخلاف اسلاف می داند که سرزمین مسلمان نشین عربستان
ص: 291
را به ناروا به دو بخش دارالاسلام و دارالکفر تقسیم کرد.(1) علمای معاصر ابن عبد الوهاب، رتبه و شأن علمی برای او قائل نبودند.(2) او از دانشمندان وهابی به دلیل کتمان اشتباهات ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب که زمینه فریب جوانان را فراهم کرده است، به شدت گلایه می کند.(3)
او ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب را پیش گامان دعوت به تکفیر می نامد و از آن ها انتقاد می کند.(4)
وی با صراحت کامل اعلام می کند که در مکتب شیخ عبدالوهاب، شوائب وانحرافاتی وجود دارد.(5)
و عدم جامعیت رهبر تکفیری ها مورد تصریح ایشان است.(6) او ابن عبدالوهاب را به افراط گری، غفلت، رفتار ظالمانه با علمای مخالف، ناتوانی و بدعت گذاری توصیف می کند.(7)
در سخنان و بیانات تکفیری ها، از منهج شیخ عبدالوهاب به «دین» یاد شده است که اعترافی است به بدعت در اختراع دینی غیر دین اسلام که مسلمانان به آن اعتقاد دارند. در متن توبه نامه علمای مکه که توسط وهابیان تدوین شده بود، به واژه دین تصریح گردیده است: «ان هذا الدین الذی قام به شیخ محمد بن عبدالوهاب و دعا الیه امام المسلمین سعود بن عبدالعزیز... .»(8)
او به صورت تلویحی به وهابیت افراطی اتهام می زند که به علت تبرئه رهبر خود، اسلام را قربانی کرد(9)
از منظر عده ای از علما، در اندیشه و عمل وهابیت تکفیری، خصایص خوارج وجود دارد: «فهم یرون ان خصائص الخوارج مجتمعة فیهم لانهم یکفرون
ص: 292
المسلمین ویستبحون دمائهم»(1)
نقد علمی نظریات ابن عبدالوهاب درمورد اتهام زنی وی به مسلمانان وتمجید از کفار قریش نیز در کتاب فرحان مالکی آمده است.(2)
ایشان با تأسف و مقایسه پر معنی از رفتار وهابیت و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می نویسد: «مسلمانان صادق و متدینی به دین داری شهادت دادند و به ارکان اسلام اقرار کردند، اما از جنگ و تکفیر در امان نماندند، در حالی که منافقان صدر اسلام به دروغ شهادت می دادند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز می دانست که دروغ می گویند، اما جان و مالشان حفظ شد.(3)
فرحان مالکی در کتاب داعیة لیس نبیاً ازصفحه 33 تا 80، از بند بند کتاب کشف الشبهات را انتقاد علمی و 33 شبهه درباره آن را بیان و نقد می کند. ایشان مشروعیت توسل و شفاعت را با استفاده از سیره گذشتگان اثبات می کند.(4)
وی می نویسد:
هرج و مرج تکفیر، نتیجه حتمی مسلک ابن عبدالوهاب است که قلمرو تکفیر را توسعه داد.(5)
از نظر او، حتی وجود برخی رفتار شائبه انگیز در بین مسلمانان با احتمال تأویل، مانع انتساب آن ها به کفر است: «فتأویل مانع کبیر من موانع التکفیر.(6)
نسفی از اندیشه وران ماتریدی، برخلاف نظر جریان تکفیری ظاهرگرا، از قول بسیاری از علما نقل می کند که نمی توان صفات خبری را بر معانی ظاهری حمل کرد و در مواردی، تأویل را برای صیانت از عقیده صحیح و نسبت مجاز به خداوند واجب می داند.(7)
ص: 293
بیاضی، از مشاهیر متکلمان ماتریدی هم به تأویل صفات خبری از معنای ظاهری قائل است.(1)
فرحان مالکی، با تعریضی که نشان دهندۀ خودمحوری وهابیت تکفیری است، می نویسد: «تعریف آنان از مسلمان با تعریف سایر مسلمانان متفاوت است. مسلمان فقط کسی است که تابع شیخ عبدالوهاب باشد.(2)
از نظر آن ها، مسلمانان جهان غیر از اتباع شیخ عبدالوهاب، دینی غیر از اسلام اختیار کرده اند.(3)
موارد تکفیر آن ها بسیار گسترده است و دامن افراد زیادی را می گیرد که این نمونه ها قابل ذکرند: تکفیر صریح علما و قضات برجسته نجد و اساتید آن ها(4) علمای حنبلی، مثل شیخ سلیمان بن سحیم حنبلی(5)
فرقه امامیه با وجود آن که ابن تیمیه آن ها را فقط بدعت گذار نامیده است.(6)
سب کنندگان صحابه(7)
(برخلاف روش امام علی که با وجود این که خوارج او را تکفیر کردند و دشنام دادند، آنان را تکفیر نکرد)، ابن عربی و اتباع وی،(8) به دلیل نفی صفات که از اعاظم کلامی اهل سنت است(9)،
معتزله، حنفیه، صوفیه وپیروان مذاهب چهار گانه.(10)
فرحان مالکی، در نقد «توحید قبوری» وهابیت می نویسد: «برخی اماکن، همانند مدینة النبی و کنار قبور صالحان در مظان استجابت دعاست و ابن حزم در این مورد ادعای اجماع کرده است.»(11)
ذهبی و برخی از علما، تبرک به قبر را جایز دانسته اند و بارها
ص: 294
گفته اند که خاک فلانی، پادزهری آزموده شده است: «قبر فلان تریاق مجرب». آیا با این اعتقاد، علما کافر شده اند؟(1)
ایشان تصریح می کند که تبرک جستن به خاک قبر صالحان توسط علمایی که ما به سلفی بودن آنان مفتخریم، رایج بوده است.(2)
وی در تعریضی معنی دار می نویسد: «مسلمانان متوسل به قبور انبیا، صاحب قبر را پرستش نمی کنند و ادعای شیخ عبدالوهاب در این مورد اشتباه است. آنان جز خدا را پرستش نمی نمایند.(3)
او هم چنین به تقابل وهابیان با علمای نجد که موافقشان نبودند،(4) اسامی22 نفر از علمای برجسته مخالف وهابیت را ذکر می کند که در میان آنان، از فقها و علمای برجسته حنبلی و ساکن نجد و مناطق دیگر عربستان وجود دارد.(5) او یادآور می شود که لازمه منطقی منهج شیخ عبدالوهاب، تکفیر کسانی است که برای غذا گرفتن به دیگران مراجعه می کنند یا به کعبه سوگند یاد می نمایند یا در مدح صالحان و غیر آن ها مبالغه می کنند. این مسئله، دامن طرف داران افراطی او را می گیرد که از او و ابن تیمیه، به وفور تعریف و تمجید کرده و می کنند.(6)
ظاهرگرایی حنابله تکفیری به اظهار نظرها و فتاوی سخیف و سبک توسط آن ها منجر شده است که مردم در مورد آن بی اعتنایند. تحریم آموزش جدید و بیان این که علوم جدید، پایه های الحاد را تشکیل می دهند،(7)
ممنوعیت بازی فوتبال به دلیل عدم سابقه در زمان خلفای راشدین!(8) و منع از کلاه گذاشتن و پوشیدن شلوار،(9)
نمونه هایی از مطالب فراوانی است که لازمه تصلب دیدگاه وهابیت متحجر می باشد.
ص: 295
ابزار تکفیر در اندیشة وهابیت به تعهد درونی تبدیل شده است. به گونه ای که آن ها هم دیگر را نیز تکفیر می کنند.(1)
فرحان مالکی، با تأسف اظهار می کند: «وهابیان به دو دلیل از اهل بیت صلی الله علیه و آله و سلم سفارش شدۀ قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیزارند:1. پیروی از ابن تیمیه و غلات حنابله؛ 2. به علت خصومت تاریخی با شیعه.»(2) لذا دشمنی آن ها، جنبة علمی قابل اعتنا ندارد و این خطای فاحش را باید درشمار رفتارهای پرخطای تاریخی آن ها ارزیابی کرد و به انحرافشان از سنت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم و روش سلف صالح پی برد. فرحان مالکی در نهایت، ادعای علمای اسلام مبنی بر انحراف ابن عبدالوهاب در سه موضوع تکفیرمسلمانان، ادعای نبوت و اعتقاد به جسم بودن خدا(3) را تأیید می کند و بر آن ها صحه می گذارد.
البوطی، از علمای معاصر اهل سنت و قربانی خشونت کور سلفی های تکفیری در سوریه، عالمی متین و دانشمندی متفکر و مصلح بود. ایشان در کتاب السلفیة مرحلة زمنیة مبارکة لا مذهب اسلامی، وهابیت تکفیری را به تلویح و تلمیح با «عنوان متمذهب بالسلفیه (متظاهر به سلفی بودن)» منتسب می کند،(4)
که بدعتی است بی سابقه و در بین سلف، سابقه ندارد(5): «التمذهب بالسلفیه، بدعة لایقرها اتباع السلف(6) ان التمذهب بمذهب جدید اسمه السلفیه، یقوم علی عصبیة الانتماء شیئی آخر لا شان له بالاتباع المطلوب».(7)
ایشان روح مذهب مخترع را عصبیت و مبتنی بر خودخواهی می داند: «روحها العصبیه و انانیتها الجماعیه.»(8)
ص: 296
این عالم دانشمند، تعیین عنوانی به نام «مذهب سلفی، را بدعتی در دین (بدعه طارئة فی الدین) می داند که امت واحد و یک پارچه اسلامی را از هم جدا کرده است و شمول آن بسیار محدود می باشد و عده ای خاص به نام «سلفی ها» را در بر می گیرد که سلف صالح این امت و خلف ملتزم به راه و روش آن ها، آن را به رسمیت نمی شناسند.(1)
او درمورد بی ریشه بودن این مذهب ادعایی می نویسد: «در زمان سلف، مذهبی سلفی با ممیزاتی که از سایر مسلمانان جدا بوده است و دارای شرف و امتیازی باشد، وجود نداشت».(2)
اگر ادعای سلفیه درست باشد، گروهی هم می توانند مذهبی به نام «راشدین» و «صحابیین» اختراع کنند».(3)
وجود اختلاف در سلف صالح، موجب تقسیم آن ها به گروهی خاص نشد و آن ها مخالفین خود را بدعت گذار نمی نامیدند.(4)
وی در قضاوت قاطع خود در بی هویتی این جماعت می نویسد: «برای محقق فرهنگ و اندیشه و فهم اسلامی احتیاجی به بحث نیست که به علم یقینی متوجه شود. این بدعت جدید(سلفیت)، هیچ ریشه ثابتی در گذشته دور و نزدیک تاریخ این امت و تاریخ قانون گذاری اسلامی ندارد.(5)
سلفیه، از اهل سنت و جماعت نیستند.(6)
اگر منظور آن ها از نام «سلفیه»، اهل سنت و جماعت باشد، مرتکب بدعت در نام گذاری شده اند و اگر منظور چیز دیگری است، پس در اسم و معنی بدعت صورت گرفته است که محتوای آن باطل می باشد.(7)
ص: 297
البوطی، به روش تبلیغ آن ها در ادعای انحصار و احتکار حق در خود و نسبت بدعت و ضلالت به دیگران، اعتراض می کند و آن را تعصب شنیع می داند.(1) ایشان روش ظاهرگرایی و تحجر و جمود سلفیت را با شیوه های تحلیلی و ارجاع به مستندات تاریخی و منهج و ممشای سلف صالح رد می کند، زیرا در حیات سلف صالح، دگرگونی های متنوع و مختلف جریان داشته است و آن ها بر گفتار و اقوال خود جمود نداشتند.(2)
او برای اثبات مدعای خود به نمونه هایی اشاره می کند: نحوه زندگی در مکه با هجرت به مدینه متفاوت شد؛ مثلاً در مکه لباس دوخته شده مرسوم نبود، ولی در مدینه تحت تأثیر رسوم یمن و عجم رسم شد و سلف هم از آن تبعیت کردند. کاسه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مکه از چوب سخت بود و در مدینه از ظرف شیشه ای استفاده نمودند و مهر کردن نامه در مکه معمول نبود، ولی در مدینه، روش حاکمان وقت جهان در مهر کردن نامه ها رسم شد.(3)
او ادامه می دهد که عصر تابعین، معرکه اختلافات فکری و اجتهادی میان بزرگان رأی و حدیث بود(4)
وی در تعریض به روش تصلب در گذشته می نویسد: «منهج سلف اجتهاد در امور اجتهاد پذیر بود.»(5)
البوطی، در اعتراض به شیوه سلفیت تکفیری، انعطاف علمی را شرط روش مقبول می داند: «صاحبان رأی در مسائل، حق دارند به درست بودن نظریات خود مطمئن شوند، ولی حق ندارند مخالفان خود را گمراه و خارج از حوزه هدایت بدانند.»(6)
ص: 298
از ویژگی های نوشته البوطی، نقد جدی و روش مند پذیرش فهم مطلق نظریات سلف است.(1)
او تغییر شیوه های فکری (اسالیبهم الفکریه) مسلمانان اول را با توجه به گسترش دایره فتوحات اسلامی و آشنایی با اصول حیات اجتماعی و اقتصادی و ایمان عده ای از پیروان ادیان دیگر که حامل عناصری از ادیان سابق خود بودند و هم چنین مجادله های علمی پیش آمده را امری طبیعی می داند.(2)
وی می نویسد: «شرایط جدید و نیاز به تبلیغات در سرزمین های دیگر، مناقشات ارباب مذاهب، موازین لغت و بیان و ضرورت دفاع عقلی از دین، موجب تغییر رویه صحابه می شد.»(3)
مهم ترین نتیجه این بحث، عدم منهج و شیوه واحد در سلف صالح است که برای ابد قابل تبعیت باشد. لذا پایبندی شدید در ظواهر، موجب رکود اندیشه و سردرگمی است.
البوطی، در موضوع روش شناسی، با بیان معیار فهم درست متون و نصوص دینی به سلفیه ایراد می گیرد که چرا پویا و به روز عمل نمی کنند. فهم از متون دینی، موازینی از قبیل کیفیت دلالت الفاظ بر معنی، نص و ظاهر، مجمل و مفصل، انشا و اخبار، عام و خاص و مطلق و مقید دارد و هرکس به آن ها ملتزم باشد، چه در عصر سلف و چه بعد از آن ها، تابع کتاب الله و سنت رسول الله است و اگر ملتزم نباشد، از کتاب وسنت بهره ای نمی برد، گرچه در زمان صدر اول بوده و در مجالس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضور دائم داشته است.(4)
او شیوه ابن تیمیه (آبشخور اصلی نظریه سلفی تکفیری) را به علت تکفیر دیگران با کمترین اجتهاد و نیز مخالفت با تصوف، رد می کند.(5)
ص: 299
البوطی معتقد است که پیروان مذهب سلفی، بدعت گذار گمراهند و باعث خصومت ها و اختلافات در بین مسلمانان شده اند.(1)
نام بردن از وهابیت سلفی تحت عنوان «الفتنه الشنعاء»(2) و «فتنه بدعت آمیز»، (3)
نشان دهندۀ دیدگاه به شدت انتقادی اوست. البوطی می نویسد: «سلفی های وهابی، گرفتار خفتگی عقل شده اند و نسبت دادن جمود عقلی و عدم تحرک فکری به سلفی های متصلب، توصیف فاصله گرفتن این گروه از روش عقلانی مورد تأکید نصوص دینی و رویه متفکران اسلامی است. (4)
سلفی ها در تمام کیان اسلامی، موجب تفرقه شده اند و به دلیل جراحت های این فتنه بدعت آمیز زیان هایی به پیکره امت واحد وارد شده است که وحدت مسلمانان را تهدید می کند و همه از این وضع گلایه مند هستند.(5)
اقدام برای علاج این جراحت، سد بابی است که از آن به بدنه امت اسلامی رخنه کرده است: «ان استنکار هذه الرعونات الشنیعه، لا یکون الا بمعالجتها ولا یکون معالجتها الا بسد الباب الذی اقتحمت منه.»(6)
ایشان در قسمتی از نوشته های خود، از عقاید کلامی سلفیه وهابی انتقاد می کند. توسل به مقام رسول الله و صالحان ثابت است و عده ای در زمان حضرت به عرق، مو و آب وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تبرک می جستند.(7)
توسل به صالحان، انسان را از ملت اسلام خارج نمی کند و اعتقاد به این خروج، توهمی است که دلیل ندارد.(8)
از نظر ما اشکال
ص: 300
ندارد که کسی قصد زیارت قبر و مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را داشته باشد.(1)
نظر و استناد ابن تیمیه درمورد بدعت بودن زیارت قبر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با میزان لغت و شرع، واهی است.(2) ابن تیمیه در اظهاراتی تند و خارج از عرف، استغاثه کنندگان به میت و غایب و دعاکنندگان در نزد قبور را همانند بت پرستان می داند که شیطان با آنان تخاطب می کند.(3)
البوطی، در قضاوت نهایی، پیروان وهابیت سلفی را گمراهان حیله گری می داند که در پوشش عنوان مردۀ بی روحی به نام «سلفیه» جلوه گری می کنند و از مسیر ترقی باز مانده اند. منهج رشد، مشخص و روشن است و منهجی است که ادعای متمسکان به کتاب و سنت را نشان می دهد و مسیر گمراهان و حیله گران را مشخص می کند، نه این کلمه مردۀ سلفیه. و در نهایت تفاوتی بین سلف و خلف نیست، بلکه منهج شناسی و تمسک به آن مهم است.(4)
ازعلمای شافعی اشعری و از مخالفان و ناقدان معاصر و پرشور وهابیت در کشور اردن است. ایشان در کتاب مناقشة منهج الوهابیة فی العقیدة و التکفیر، السلفیة الوهابیة افکارها الاساسیة و جذورها التاریخیة، اندیشه ها و رفتار تکفیری ها را آماج نقدهای نفس گیر قرار می دهد.
سقاف به طعنه، وهابیان تکفیری را «متسلف (متظاهر به سلف)» می نامد(5) تأکید وی بر رسمیت مذاهب هفتگانه حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی، امامی، اباضی و زیدی و رد
ص: 301
نگاه متصلب و متحجر وهابیان تکفیری است.(1)
سقاف از شیوه ها و روش های آن ها با نسبت سنجی از روح تعالیم اسلامی، انتقاد شدید می کند. رویکرد خشن وهابیت با توجه به تأکید اسلام بر اخلاق، عاطفه، الفت و رحمت، مردود می باشد.(2)
عملکرد وهابیت، موجب آزار قلوب مؤمنان راست کردار شده است.(3) مسلمانان در سیر تاریخی خود، واجد علوم با ارزشی مانند کلام، فقه، تصوف و عمارت (بنّایی) شده اند و آن ها را گسترش داده اند و در حوزه مدنیت اجتماعی، با اقلیت های مذهبی با رحمت و مدارا برخورد کرده اند که مایه افتخار در عالم شده است، ولی وهابی ها، ارزشی برای این امور قائل نیستند.(4)
سقاف، سلفیت و وهابیت را یک سان می انگارد که در داخل جزیرة العرب به وهابی حنبلی و در خارج، سلفی نامیده می شوند. وهابیت از سلفیت به وجود آمده است.(5)
برخلاف این نظر، سلفیت انواع مختلفی دارد که شاخه نجدی آن وهابی است، اما در شبه قاره، پیروان دیوبندی شاه ولی الله دهلوی و در مصر، بسیاری از اتباع اخوان المسلمین سلفی هستند، ولی وهابی نمی باشند.
از منظر حسن بن علی سقاف، ریشه ظاهرگرایی وهابیت در اندیشه های حنبلی است و مذهب حنبلی نظریات واضحی درمورد تشبیه و تجسیم دارد.(6) ابن عبدالوهاب، دعوت کننده به نظریات تجسیمی است (برای خدا دست و انگشت و ساق و قدم و...از اعضای آدمی قائل است). سقاف، در ریشه یابی تفکر تجسیمی، به مرزهای فراتر از جهان اسلام نظر دارد. فکر تجسیمی از یونان و مسیحیت از طریق افرادی مانند
ص: 302
کعب الاحبار وارد حوزه تفکر اسلامی شد و حنابله ظاهرگرا از آن استقبال کردند.(1) ابن تیمیه و ابن قیم، پیش قراولان وهابیت تشبیهی بودند.(2) وهابیت سلفی، به جسمانیت خدا معتقد است و برای آن، حد و غایت و چشم و...قائل است.(3)
آن ها تصریح می کنند که خدا بر عرش نشسته است که لازمه آن جسمانیت و محدودیت می باشد. ابن تیمیه در کتاب بیان تلبیس الجهمیه می نویسد: «الموصوف بهذه الصفات لا یکون الا جسماً، فالله تعالی جسم لا کالاجسام.»(4)
سقاف، محمد بن عبدالوهاب و اتباع او را به تنقیص مقام نبی مکرم اسلام متهم می کند و آن را از بدترین کفریات وی به شمار می آورد.(5)
پیروان وهابی او از نواصب اند و درمورد آل البیت صلی الله علیه و آله و سلم بغض دارند.(6) سلفی های وهابی ناصبی اند و برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و آل البیت صلی الله علیه و آله و سلم او احترام قائل نیستند و مخالفتشان با شیعیان و دیگران بر همین اساس است.(7)
او ابن تیمیه را به بی احترامی به خاندان نبوت متهم می کند و می نویسد: «ابن تیمیه که بنیان گذار اصول و قواعد آن ها است، به امام علی صلی الله علیه و آله و سلم و فاطمه زهرا÷ طعنه زده است.»(8)
ایشان ابن عبدالوهاب را به علت نسبت شرک به واسطة استغاثه به اولیای دین، زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و صالحان تقبیح می کند.(9)
بازی با احادیث نبوی و عدم پذیرش آن ها با حکم به عدم صحت شان،(10) از دیگر اتهامات ابن عبدالوهاب و پیروان اوست.
ص: 303
انتقاد از موضع تکفیری ها در تمجید مطلق صحابه و توصیه به عدم ترجیح تعدادی از آن ها، (1)
از نشانه های اندیشه مستقل علی السقاف و ضدیت وی با گذشته نگری مذموم است.
بن علی السقاف، ریشه رفتار های نسنجیده و غیراسلامی و خشونت های پردامنه وهابیان را در ظاهرگرایی افراطی و خفتگی و تعطیلی عقل می داند. وهابیان با عقل و عقلانیت در ستیزند و به سبب ظاهرگرایی و حدیث گرایی، با استدلال به قرآن مخالفند.(2)
او در طعنه ای آشکار می نویسد: «ما دلیلی در کتاب و سنت برای تعطیلی عقل نداریم و برعکس، نصوص شرعی، ما را به فهم و درک دعوت کرده اند.»(3)
پیروان ابن عبدالوهاب در برخورد با مخالفان، دو شیوه را برگزیده اند: 1. ارهاب فکری؛ 2. ارهاب عملی، (4)
وهابیان، بدعت گذاران نجد اند و مردم را با قتل و غارت به فرمانبرداری از خود درآوردند(5)
از دیگر اقدامات تأمل برانگیز آن ها، ارهاب فکری و نسبت کفر و شرک و بدعت دادن به مخالفان است.(6)
وهابیان سلفی، بزرگان تفسیر را به رسمیت نمی شناسند و با به کارگیری اصول فهم لغت، از قبیل تأویل و مجاز و غیره مخالفند.(7)
آن ها قیاس را جز در مسئله تشبیه خدا به خلقش نمی پذیرند و با پافشاری به خطای خود، به حق اعتراف نمی کنند.(8)
وهابیان با غرور کاذب، خود را فرقه ناجی و بقیه را اهل آتش می دانند.(9)
آن ها پیروان مذاهب اهل سنت و صوفی ها و اشاعره را که
ص: 304
اکثریت اهل سنت و جماعتند و شیعیان و اباضیه را بدعت گذار و دشمن سنت و توحید معرفی می کنند و اهل آتش می دانند.(1)
اینان مخالف تقریبند و بسیاری از اهل سنت از ترس آن ها و متهم شدن به رافضی و شیعه بودن، از اظهار محبت به آل البیت اجتناب می کنند.(2) وهابی ها به مخالفان خود نسبت های کذب می دهند، ادب را در گفت وگو رعایت نمی کنند و کتاب های گذشتگان را تحریف می کنند.(3)
ایشان علاج ریشه ای بیماری وهابیت متحجر را در احیای اندیشه عقلانی و استقلال فکری و مذمت گذشته گرایی افراطی می داند. شیوه فهم صحیح، منحصر در سلف نیست و هرکس قواعد فهم را به کار گیرد، از کتاب و سنت بهره علمی خواهد برد. تابعیت محض از سلف، بدون فکر مستقل جست وجوگر، انسان را دچار گفتار متناقض می کند، چون آن ها در مواردی با هم اختلاف داشتند!
در خصوص روایتی که آن را احمد حنبل در مسند(4) و ترمذی در سنن(5)
نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «مثل امتی مثل المطر، لا یدری اوله خیر ام آخره»،(6) سقاف در توضیح آن می نویسد: «فهذا کما تری فیه تصریح بان للخلف فضلاً ایضاً کما للسلف.»(7) ایشان با شجاعت اعلام می کند که فهم سلف برای ما حجتِ الزام آور نیست. از امام احمد در مسئله ای سؤال شد و ایشان فتوا داد، به ایشان گفته شد: ابن مبارک که از سلف است به این نظر قائل نیست، احمد با شجاعت پاسخ داد: «ابن مبارک لم ینزل من السماء.»(8)
امام
ص: 305
ابوحنیفه نیز نظر قاطعی در نفی گذشته گرایی افراطی دارد. بن علی السقاف از قول ایشان نقل می کند: «ماجاء عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فعلی الرأس و العین و ما جاء من الصحابه اخترنا و ماکان من غیر ذلک، فهم رجال و نحن رجال.»(1)
سقاف، شش راه برای مقابله جدی با وهابیت سلفی پیشنهاد می کند: 1. انتشار کتب برای کشف حقیقت فکر سلفی وهابی و شناسایی اساس آن ها؛ 2. ارائه فکرهای جای گزین وهابیت؛ 3. کمک به علمای خبیر برای بنیان نهادن قواعد عمومی فکر اسلامی؛ 4. تربیت عالمان قوی در مدارس و دانشگاه ها؛ 5. تربیت خطبا، ائمه و واعظان غیر وهابی برای جای گزینی؛ 6. توجیه دکترها و مدرسان برای عدم اشاعه فکر وهابی و تحریک آن ها به ترویج افکار اسلامی.(2)
در نهایت، بن علی السقاف با ذکر نام 105 نفر از علما و نویسندگان برجسته جهان اسلام که به تفکر وهابی نقد نوشته اند، جدایی این فرقه از بدنه جهان اسلام و متفرد بودن اعضایش را اثبات می کند.(3)
اندیشه وران ناقد جریان تکفیر در جهان اهل سنت، ضمن بیگانه معرفی کردن آن از امت اسلامی، به طرح شیوهای علمی دقیق و بی طرفانه و تحلیل آن در چند ساحت پرداخته اند. آن ها هم چنین بنیان گذاران این جریان را معرفی کرده اند که با تئوری پردازی ابن تیمیه شروع می شود و با اعمال خشونت های افسارگسیخته اتباع ابن عبدالوهاب استمرار می یابد. آن ها در جهان اسلام موجب تفرقه و واگرایی شده اند و آسیب های جبران ناپذیر به آن وارد کرده اند. تفسیر آنان از نصوص دینی، ظاهرگرا و متحجرانه است و با این روش، در عقاید کلامی، گرفتار انحرافات جدی شده اند. به
ص: 306
زعم آن ها، معرفی و افشای جریان بیگانه تکفیر از کلیت امت اسلامی و مقابله با آن ضرورت دارد. تکفیری ها در اثبات دعاوی خود و اقناع مخالفان و ارعاب آزاد اندیشان و همراه کردن جهان اهل سنت با خویش برای مقابله با پیروان اهل البیت صلی الله علیه و آله و سلم با ناکامی مواجه شده اند. اعمال خشونت آن ها ناشی از فقدان توان مندی های علمی و اعتقادی است. همراهی و تقویت جریان ضد تکفیر از ضرورت ها و پیش فرض های وحدت اسلامی و صیانت از امت واحده است.
ص: 307
1. قرآن کریم.
2. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، الفرقان بین الحق و الباطل، چاپ اول: عالم الکتب، بیروت 1426ق/2005م.
3. ------------------------------- ، الفرقان بین اولیاء الرحمن و اولیاء الشیطان، دار الکتب العلمیة، بیروت 1402ق/1982م.
4. ------------------------------- ، منهاج السنة النبویة، المطبعة الکبری الامیریة، مصر 1321ق.
5. ابن حنبل، احمد، المسند، دارالفکر، بیروت1414ق/1994م.
6. ابن عبدالوهاب، سلیمان، الصواعق الإلهیة فی الرّد علی الوهابیة، چاپ سوم: المکتبة ایشیق، استانبول - ترکیه 1399ق/1979م.
7. ابن عبدالوهاب، محمد، کشف الشبهات، اسکندریه، دارالایمان [بی تا].
8. الگار، حامد، وهابیگری، ترجمه احمد نمایی، بنیاد پژوهش های اسلامی، مشهد 1387.
9. بغدادی، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، مکتبة محمد صبیح و اولاده [بی جا، بیتا].
10. بیاضی حنفی، کمال الدین، اشارات المرام من عبارات الامام، شرکت المصطفی البانی، مصر 1368ق.
11. ترمذی، محمدابن عیسی ابن سوره، سنن ترمذی، مکتبة العصریه، بیروت 1426ق/2006م.
12. رمضان البوطی، محمدسعید، السلفیه مرحلة زمنیة مبارکة لا مذهب اسلامی، دارالفکر، لبنان 1998م.
13. زینی دحلان، احمد، الدررالسنیة فی الرد علی الوهابیة، مکتبة الحقیقة، 1422ق [بی جا، بی تا].
14. -------------------- ، فتنه وهابیت، ترجمه همایون همتی، نشر مشعر، قم [بیتا].
15. سقاف، حسن بن علی، مناقشه منهج الوهابیه فی العقیده والتکفیر السلفیه الوهابیه افکارها الاساسیه وجذورها التاریخیه، دارالامام النووی، عمان 1423ق/2002م.
16. صبیح، محمد السید، اخطأ ابن تیمیه فی حق رسول الله و اهل بیته، چاپ اول: مصر 1423ق/2003م.
17. عویس، منصور محمد محمد، ابن تیمیه لیس سلفیاً، چاپ اول: دار النهضة العربیة، قاهره 1970م.
18. فوزان، صالح بن عبدالله بن فوزان، شرح العقیدة الواسطیة، چاپ اول: دارالعاصمه، ریاض 1425ق/2005م.
ص: 308
19. قطب، محمد، مفاهیم ینبغی ان تصحح، چاپ نهم: دار الشروق، بیروت 1415م.
20. کوثری، محمدزاهد، مقالات الکوثری، چاپ دوم: دار الاسلام لطباعة و النشر والتوزیع و الترجمه، قاهره 1430ق/2009م.
21. مالکی، حسن بن فرحان، داعیة لیس نبیاً، مرکز دراسات التاریخیه، عمان - اردن 1425ق/2004م.
22. مسعری، محمد بن عبدالله، التوحید اصل الاسلام و حقیقة التوحید، التجدید الاسلامی، لندن 2004م.
23. نسفی، ابومعین میمون بن محمد، تبصرة الادلة علی طریق الامام ابی منصور الماتریدی، دمشق 1990م [بی نا]
24. هروی، عبدالله، المقالات السنیة فی کشف ضلالات احمد بن تیمیه، چاپ دوم: دار المشاریع، بیروت 1417ق/1996م.
ص: 309
ص: 310
سماع موتی از همان ابتدای طرح در آموزه های اسلامی تعجب عده ای را برانگیخته و چیستی و چگونگی آن ابهام گروهی را در پی داشته است. این بحث از موضوعات برجسته و چالش برانگیز اندیشمندان در طی سال های مختلف و بستر طرح نظرگاه هایی متقارب و یا متقابل در مجامع علمی بوده است. آنچه از بررسی متون و مستندات اسلامی مستفاد می گردد این است که جز اندک مخالفانی که در برابر قاطبه موافقان سهم اندکی یافته اند، بیشتر مباحث به گونه هایی که ارتباط عالم پس از مرگ را با جهان مادی تبیین نموده و به سماع موتی پرداخته اند اختصاص یافته است. این نوشتار که با رویکرد ایجابی و با روش توصیفی تحلیلی نگارش یافته است از طریق بازکاوی متون روایی در منابع اهل تسنن و دسته بندی جدید نظریات این حوزه، در صدد گونه شناسی ادله ای است که در نهایت به اثبات سماع موتی منتهی می گردد.
کلیدواژگان: سماع موتی، رد سلام، خطاب المیت، حیات الأنبیا، حیات برزخی
ص: 311
تفکر مبتنی بر عدم سماع موتی که امروزه از سوی وهابیت تکفیری تبلیغ و ترویج می گردد و به دنبال آن مجموعه ای از آموزه های اصیل دینی نظیر توسل، زیارت و... به حکم شرک و کفر از دایره اعتقادات مسلم مسلمانان طرد می شود، خاستگاهی تاریخی دارد که به امیران اموی و حاکمان شجره ملعونه(1) باز می گردد.(2) بطلان توسل و سایر مباحثی که مبنای نظری آن به شنیدن اموات مرتبط می شود، تنها در صورتی مجال عَرضه علمی می یابد که ادله نقلی (مستندات قرآنی و روایی) مخالفان در بررسی های دلالی و تحلیل سندی قابل قبول و کامل باشد؛ حال آن که نه تنها معتقدانِ اندک این اندیشه انحرافی، در اثبات فقدان ادراک اموات دربارة دنیا و بی خبری محض آنان از عالم ماده هیچ توفیق نیافته اند؛ بلکه جامعه اسلامی و از جمله اهل تسنن را به تقابل علمی با این پندار و اثبات عالمانه سماع موتی کشانده اند. به گونه ای که بازکاوی موضوع سماع موتی و طرح مستندات صحیح نقلی و تحلیل های علمی از دستاوردهای مثبت این مواجهه علمی است. هم چنین سیره رفتاری جامعه اسلامی امروز در زیارت و توسل به انبیا و اولیای الهی نشان دیگری در ناکامی تابعین ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب است. پژوهش «گونه شناسی ادله روایی سماع موتی» با هدف کلی اثبات سماع موتی در منابع اهل سنت تدوین شده است و به چگونگی طرح مستندات روایی آن در منابع مکتوب اهل تسنن می پردازد.
ص: 312
یکی از مسائل اختلافی بین مذاهب اسلامی و وهابیان، حیات برزخی است. مسلمانان به حیات برزخی و زندگی مردگان اعتقاد دارند، به گونه ای که امکان ارتباط بین عالم برزخ و عالم ماده وجود دارد؛ بر خلاف وهابیان که میان عالم برزخ و دنیا هیچ ارتباطی قائل نیستند و معتقدند که انسان هنگامی که از دنیا می رود ارتباطش با عالم دنیا قطع می گردد؛ پیامد چنین نگرشی بی فایده بودن خواندن فاتحه برای اموات و به زیارت رفتن و طلب حاجت کردن از آن هاست، زیرا مردگان قادر به شنیدن نیستند. از همین رو وهابیت استعانت از اموات و توسل به آنان را جایز ندانسته اند، بلکه از مظاهر شرک می دانند؛ به عبارت دیگر می توان گفت نگاه حس گرایانه وهابیت تکفیری، علاوه بر آن که در حوزة خداشناسی نمود دارد، در حیطة فرجام شناسی و حیات برزخی نیز آشکار است. چنین رویکردی در هستی شناسی، یادآور اندیشة پوزیتیویسم یا اثبات گرایی در غرب است. اعتقاد به عدم سماع موتی با نگاه ظاهرگرایانه به برخی از آیات قرآن مستند شده است و حتی روایات مؤید سماع موتی نیز رد و در مقابل برای اثبات عدم سماع به سخنان برخی از عالمان استناد می شود؛ حال آن که با تدبر در آیات قرآن و به تصریح روایات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، نه تنها سخن گفتن با درگذشتگان شرک و ناپسند نیست، بلکه مطابق سنت نبوی و سیره مسلمانان از صدر اسلام تا کنون است. به ویژه براساس برخی روایات، آن ها علاوه بر شنیدن در عالم برزخ، قدرت دعا کردن برای زندگان را نیز دارند، همان طور که پاسخ سلام را می دهند و این نوعی دعا در حق سلام کننده است. در این مقاله دیدگاه موافقان سماع موتی و مستندات تحلیلی و روایی آنان بررسی می شود.
ص: 313
در رویکرد ایجابی به مسئلة سماع موتی چند گونه ادله روایی می تواند در نظر قرار گیرد: نخست ادله ای که به صراحت بر سماع موتی تأکید کرده است و بر قدرت شنیدن مردگان دلالت روشن دارد؛ دوم دلایلی که به اثبات حیات پس از مرگ پرداخته است و در نتیجة آن، قدرت بر شنیدن که یکی از لوازم حیات است مستفاد می گردد؛ گونه سوم ادله ای است که حاکی از احاطه عالم برزخ نسبت به عالم ماده و تفوق رتبی مراتب حیات است که به تبع آن ادراک کلی نسبت به این عالم تا حد عرضه اعمال بر اموات و... حاصل می شود؛ چهارمین دسته ادله ای است که به اثبات هوشمندی کل نظام هستی اعم از جماد و نبات و موجودات ذی شعور می پردازد. در این دسته، حتی به فرض پذیرش تفکر باطل وهابی مبنی بر جماد انگاشتن انسان پس از مرگ، می توان ادراک و حتی طبق برخی ادله روایی فریقین سماع را منتج دانست. این نوشتار در نگرش تحلیلی توصیفی خود، به طرح مهم ترین گونه های روایی ادله اول و دوم از میان محورهای یاد شده می پردازد که ارتباط صریح تری با بحث سماع موتی دارد.
سماع از ریشه سمع است. لغت شناسان واژه سمع را در چهار معنا بررسی کرده اند:
1. گاهی واژه سمع به فعل شنیدن که همان سماع است اطلاق می شود، همچون آیه: (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ)؛(1) «آن ها از شنیدن حقّ بی نصیبند».
2. به عضو گوش تعبیر می شود، مثل آیه: (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ)؛(2)
«خدا بر دل ها و گوشهای آنان مهر نهاده است».
ص: 314
3. همان فهم و ادراک است. مانند آیه شریفه: (إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء)(1)؛ أی لا تفهمهم، لکونهم کالموتی فی افتقادهم بسوء فعلهم القوّة العاقلة التی هی الحیاة المختصّة بالإنسانیة؛ ای پیامبر تو نمی توانی به آن ها سخن خود را بفهمانی؛ چون مانند مردگان قوه عاقله را که خاص حیات انسانی است، از دست داده اند.
4. به معنای طاعت و فرمانبری از حقّ است؛ خدای تعالی می فرماید: (وَ إِذا تُتْلی عَلَیهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا، لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا)؛(2)
«زمانی که آیات ما بر ایشان خوانده می شود می گویند شنیدیم و اگر بخواهیم ما هم مثل آن ها می گوئیم» و آیه: (سَمِعْنا وَ عَصَینا)؛(3)
«شنیدیم و نافرمانی کردیم و به کار نبستیم.»(4)
واژه موتی به معنی اموات،(5)
جمع «میت« و «میت» است که هر دو به معنی مرده است؛ مثل (أَوَ مَنْ کانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ (6) لِنُحْیی بِهِ بَلْدَةً مَیتاً)؛(7)
که مردة انسان و غیر انسان را شامل می شود و (إِنَّکَ مَیتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیتُونَ)،(8) (حَتَّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیتٍ)؛(9)
که اولی دربارة انسان و دومی برای غیر انسان آمده است.
در بررسی معجم های لغت و اصطلاح قرآنی «موتی» چند مفهوم دارد که دو معنا مورد توجه است:
ص: 315
1. مردگان؛ یعنی کسانی که جان خود را از دست داده و از دنیا رفته اند و غالباً بر جسد آن ها اطلاق می شود.
2 مردگان افراد گمراهی هستند که با اختیارِ خود از مسیر هدایت جدا شده و از قوه تعقل بی بهره اند؛ مثل کافرهایی که مهر بر دل هایشان خورده است و دیگر هدایت نخواهند شد.(1)
پس مفهوم عدم سماع موتی را می توان هم برای کافرانی که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درک نمی کنند به کار برد و هم برای اجساد بی روحی که به خاک تبدیل شده اند.
مراد از «سماع الموتی» در این نوشتار، شنیدن اموات یا ادراک مردگان است .
در رویکرد مسئلة نوشتار حاضر، سؤال اصلی و سؤال های فرعی ذیل بررسی می گردد:
چگونه می توان سماع موتی را بر اساس ادله روایی ثابت کرد؟
1. گونه های روایی که از طریق آن سماع موتی ثابت می شود، در منابع اهل سنت کدام است؟
2. ادله سماع موتی و استمرار حیات انبیا و اولیای الهی چیست؟
3. علمای اهل سنت که قائل به سماع موتی هستند در مواجهه با روایات مثبت سماع چه رویکردی از خود نشان داده اند؟ (نگرش نقلی صرف یا رویکرد تحلیلی - استدلالی)
ص: 316
این پژوهش اهداف زیر را در نظر دارد:
اثبات روایی سماع موتی؛
تفکیک و تفصیل روایات دال بر سماع موتی و استمرار حیات پس از مرگ از منابع اهل سنت؛
تبیین نحوه مواجهه علمای اهل سنت با روایات سماع.
این مقاله در تحلیل مسئله سماع موتی در محورهای یاد شده، منابع حدیثی و کلامی مذاهب اهل سنّت را مد نظر قرار داده است و به ویژه بر منابع پیش از قرن دهم هجری تأکید می کند.
در اولین محور از بررسی گونه ای روایی سماع موتی، به طرح ادله سماع موتی پرداخته شده است و پس از آن دیدگاه تحلیلی علمای اهل سنت تبیین می گردد. لازم به ذکر است در نگرش اندیشوران به این مسئله، برخی رویکرد نقلی صرف اتخاذ کرده و بعضی علاوه بر آن، به طرح نظر و استدلال خود پیرامون مسئله پرداخته اند.
از میان روایت های متعددی که قدرت شنیدنِ مردگان را ثابت می کند، برخی اخبار به صراحت از سماع موتی سخن به میان آورده اند که با تکیه بر دلالت منطقی آن، می توان مخالفان را به شرط عدم تعصب در اعتقادات مجاب کرد، زیرا در فضای تعصب و جدال فکری، هر سخن روشن و نص صریحی قابل تأویل و توجیه است. اولین محور از مباحث به این دسته از روایات اختصاص دارد:
ص: 317
بسیاری از منابع اهل سنت روایاتی را ذکر کرده اند که: نبی مکرم اسلام در بیان رخدادهای پس از مرگ و مواجهه انسان با عالم برزخ از شنیدن صدای کفش تشییع کنندگان خبر داده اند. این امر بر بطلان پندار کوتاه اندیشانی دلالت می کند که انسان را پس از مرگ چون جماد می دانند. رویکرد نویسندگان در این بحث، یا صرف نقل خبر و بیان روایات است، یا در صدد اثبات تحلیلی مدعای سماع خفق نعلین برآمده اند و یا متعرض حکم فقهی مرتبط با بحث شده اند. اولین محور به بیان برخی از روایاتی که از طریق محدثان و نویسندگان اهل سنت نقل شده است اختصاص می یابد:
1. قال رسول الله:انه لَیسْمَعُ خَفْقَ نِعَالِهِمْ إذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ...(1)
2. قال رسول الله: إِنَّ الْمَیتَ إذا وُضِعَ فی قَبْرِهِ إنه لَیسْمَعُ خَفْقَ نِعَالِهِمْ إذا انْصَرَفُوا.(2)
ص: 318
3. عن أَنَسِ بن مَالِکٍ عَنِ النبی أَنَّهُ قال: إِنَّ الْعَبْدَ إذا وُضِعَ فی قَبْرِهِ وَتَوَلَّی عنه أَصْحَابُهُ أنه لَیسْمَعُ خَفْقَ نِعَالِهِمْ فَیأْتِیهِ مَلَکَانِ فَیقُولاَنِ له ما کُنْتَ تَقُولُ فی هذا الرَّجُلِ یعنی مُحَمَّداً قال أما الْمُؤْمِنُ فیقول أَشْهَدُ أَنَّهُ عبد اللَّهِ وَرَسُولُهُ فَیقَالَ له انْظُرْ إلی مَقْعَدِکَ فی النَّارِ قد أَبْدَلَکَ الله بِهِ مَقْعَداً فی الْجَنَّةِ فَیرَاهُمَا جَمِیعاً.(1)
گروهی از اندیشمندان اهل تسنن، علاوه بر طرح روایات این باب، به تحلیل موضوع پرداخته اند؛ مثلاً طبری در توجیه تعارض ظاهری روایات سماع از جمله روایات سماع خفق نعال با آیه (إِنَّ اللَّهَ یسْمِعُ مَنْ یشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ)(2) بیان داشته است که مراد از آیه شریفه، عدم توانایی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر شنواندن مردگان است، زیرا تنها پروردگار متعال قادر بر این امر است؛ هم چنان که هدایت به ایمان و توفیقِ ارشاد نیز به دست اوست.
طبری در ادامه به تبیین توجیه دوم پرداخته است و می گوید:
مراد از عدم سماع موتی در آیت شریفه، صرف شنیدن نیست؛ بلکه مراد سماعی است که برای آن ها مفید واقع گردد، زیرا آنان از دار اعمال به سرای جزا منتقل شده اند و دیگر مجالی برای بهره مندی از هدایت ندارند.
او در نهایت با توجه به روایات وارده در این خصوص، تصریح می کند که اموات صدای زنده ها را می شنوند و هر باوری غیر از این، ظن نادرست است.(3)
ص: 319
مؤلف تفسیر اعراب القرآن که از دیگر موافقان سماع موتی است در رد تعارض ظاهری روایت سمع خفق نعال با آیه (إِنَّ اللَّهَ یسْمِعُ مَنْ یشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ)(1) بیان داشته که سخن نبی صلی الله علیه و آله و سلم، مبیّن کلام خداست و پیامبر می فرماید: «ان المیت لیسمع.»(2)
ابن بطال استناد عایشه به آیاتی از قرآن را که به ظاهر بر عدم سماع اموات دلالت دارد بیان کرده است و قول درست را پذیرش اخبار صحیحی می داند که در آن نبی مکرم اسلام به صراحت بر سماع موتی خبر داده اند. از نظر این شارح صحیح بخاری، ایمان به سماع موتی واجب است و نهایت تأویل قابل پذیرش، در جمع بین اخبار دالِ بر سماع و آیاتی که به ظاهر بر عدمِ سماع دلالت دارند، این است که مراد، نفی قدرت استقلالی پیامبر بر سماع موتی است.(3) برخی اندیشوران با رویکرد فقهی در بیان جواز یا عدم جواز مشی بین قبور با کفش، به روایاتی در باب «سمع خفق نعال توسط مردگان» استناد نموده اند؛(4)
این نحوة استدلال، به روشنی از پذیرش سماع موتی در به کارگیریِ مبنای نظری در استنباط های فقهی دلالت می کند.
از جمله دلایل بدیهی در سماع موتی، سلام گفتن به شخص نبی مکرم اسلام در نماز می باشد که یکی از واجبات فقهی و بایدهای فکری اسلامی است. چنان که مسلمانان، با هر مذهب و مسلک فکری، سلام و صلوات به آخرین سفیر دین الهی را حداقل در پنج نوبت از نمازهای یومیه خود لازم دانسته اند و پس از حیات ظاهری
ص: 320
حضرت نیز به همان منوال پیشین، به نبی مکرم اسلام، سلام و صلوات می فرستند. علاوه بر آن منابع اهل سنت به محورهای متعددی از روایات در باب سلام بر اموات و شنیدن آن اشاره کرده اند که به آن پرداخته می شود.
به گزارش تاریخ، زیارت مردگان، سلام کردن و گفت وگو با آن ها، از جمله سیره رفتاری پیامبر رحمت است. عنایت به این که در موارد نقل شده غالباً حضرت، ضمیرِ خطاب به کار می برده اند، در اثبات سماع موتی مفید فایده است، چون سخن گفتن به لحن خطابی در صورتی مفید است که مخاطب قادر بر شنیدن و ادراک گفت وگو باشد؛ در غیر این صورت بیهوده است. مخالفان می کوشند در توجیه این گونه روایات خطابی به مجاز، استعاره و تمثیل در سخن ادیبان و شاعران استناد نموده و مثال هایی را برشمرند که شاعر یا سخنور اجسام بی جان را به مقاصد مختلف مورد خطاب قرار می دهد، اما روشن است که مقایسه کلام نبی مکرم اسلام با این سنخ سخن باطل است؛ کلام و سیره ایشان بنا بر آیات متعددی از کلام وحی حجیت داشته و لازم الاتباع است؛(1) هم چنین باز نمودن باب تشکیک در دلالات سخن بزرگترین رهبر آسمانی، نمی تواند به حد خاصی محدود شود و در نهایت به عدم حجیت سنت نبوی منجر می شود که از دید هیچ مسلمانی پذیرش عقلی و نقلی ندارد .پس از این توضیح اجمالی، روایاتی در باب سلام رسول اعظم بیان می گردد. روایات زیر از جمله روایات متعددی است که سلام پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم به اهل قبور را بیان می دارد:
ص: 321
1. عن أبی هُرَیرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ خَرَجَ إلی الْمَقْبُرَةِ فقال السلام علیکم دار قوم مؤمنین و انّا ان شاء الله بکم لاحقون .(1)
2. عن عَائِشَةَ أنّها قالت کان رسول اللَّهِ کُلَّمَا کان لَیلَتُهَا من رسول اللَّهِ یخْرُجُ من آخِرِ اللَّیلِ إلی الْبَقِیعِ فیقول السَّلَامُ عَلَیکُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَأَتَاکُمْ ما تُوعَدُونَ غَدًا مُؤَجَّلُونَ وَإِنَّا إن شَاءَ الله بِکُمْ لَاحِقُونَ(2)
3. أن رسول الله کان إذا أتی علی المقابر قال السلام علیکم أهل الدار من المؤمنین والمسلمین وإنا إن شاء الله بکم لاحقون أنتم لنا فرط ونحن لکم تبع وأسأل الله العافیة لنا ولکم(3)
علاوه بر نقل این گونه اخبار، برخی احادیث به بیان تعلیمی رسول اکرم در باب سلام گفتن بر اموات اختصاص یافته است. در اثری که ابوهریره به نقل آن مبادرت ورزیده، حضرت ختمی مرتبت، در پاسخ به سؤال یکی از صحابه در مورد نحوه سخن گفتن با مُردگان، هم نحوه سلام و سخن گفتن را تعلیم می نمایند و هم شنیدن سخنان توسط مردگان را متذکر می گردند:
عن أبی هریرة رضی الله عنه قال قال أبو رزین یا رسول الله إن طریقی علی الموتی فهل من کلام أتکلم به إذا مررت علیهم قال: قل السلام علیکم یا أهل القبور من المسلمین
ص: 322
والمؤمنین أنتم لنا سلف ونحن لکم تبع وإنا إن شاء الله بکم لاحقون. قال أبو رزین یا رسول الله یسمعون قال: یسمعون ولکن لا یستطیون أن یجیبوا.(1)
علاوه بر این، به اعتراف رهبر فکری وهابیت، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این نحوه گفت وگو با مردگان را به مسلمانان نیز تعلیم داده اند. ابن تیمیه که، تناقضات گفتاری وی در بحث سماع موتی مشهود است پس از بیان امر حضرت رسول به سلام دادن بر اموات می نویسد: «این خطاب به مردگان است و فقط کسانی که می شنوند مورد خطاب قرار می گیرند.»(2)
هم چنین ابن کثیر سلفی نیز می نویسد: «خطاب با اهل قبور، گفت و گو با کسانی است که می شنوند و فهم دارند و سلف بر این مسئله اجماع نظر دارند.»(3)
گونه هایی از اخبار سلام بر اموات در منابع اهل سنت، به بیان احادیثی اختصاص دارد که پاسخ سلام از سوی مردگان است و از طریق اولویت بر سماع سلام دلالت دارد؛ احادیث زیر از این جمله است:
1. قال رسول الله: «ما من أحد مر بقبر أخیه المؤمن کان یعرفه فی الدنیا فیسلم علیه إلا عرفه ورد علیه السلام.»(4)
ص: 323
2. قال سلیمان بن سحیم رأیت رسول الله فی النوم فقلت یا رسول الله هؤلاء الذین یأتونک ویسلمون علیک أتفقه سلامهم قال: نعم وأرد علیهم.(1)
3. إذا مر الرجل بقبر لرجل یعرفه فسلم علیه رد علیه السلام وعرفه وإذا مر بقبر لا یعرفه وسلم علیه رد علیه اسلام.(2)
همچنین حضرت به زیارت قبر شهدای احد امر فرموده است و به صراحت از شنیدن سلام و پاسخ آن حکایت می فرمایند:
وکان رسول الله یقول: ... ثم یقبل علی أصحابه فیقول: ألا تسلمون علی قوم یردون علیکم السلام؟ لا یسلم علیهم أحدٌ إلا ردوا علیه السلام إلی یوم القیامة . ومر رسول الله علی مصعب بن عمیر فوقف علیه، ودعا، وقرأ: «رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظر وما بدلوا تبدیلاً»، أشهد أن هؤلاء شهداء عند الله یوم القیامة، فأتوهم وزوروهم وسلموا علیهم والذی نفسی بیده، لا یسلم علیهم أحدٌ إلی یوم القیامة إلا ردوا علیه.(3)
ص: 324
بیهقی از اندیشمندان برجسته اهل سنت می نویسد: «زائران قبور شهیدان احد، سلام آن ها را از درون قبر شنیدند»
قال العطاف وحدثتنی خالتی أنّها زارت قبور الشهداء قالت ولیس معی إلا غلامان یحفظان علی الدابة فسلمت علیهم فسمعت رد السلام وقالوا والله إنا نعرفکم کما یعرف بعضنا بعضا قالت فاقشعررت وقلت یا غلام أدننی بغلتی فرکبت.(1)
سیوطی نیز به ذکر روایت علمای اهل سنت تصریح کرده است:
وأخرج ابن جریر فی تهذیب الآثار وإبن أبی الدنیا فی کتاب من عاش بعد الموت والبیهقی فی الدلائل عن العطاف بن خالد قال حدثتنی ...(2)
برخی روایات این باب نیز حکایت از پاسخ دادن به سلام زائرانی است که تشرف حضور مرقد نبوی را داشته و یا خواهند داشت:
1. عن إبراهیم بن یسار قال: حججت فی بعض السنین فجئت المدینة فتقدمت إلی قبر رسول الله فسلمت علیه فسمعت من داخل الحجرة: وعلیک السلام. (3)
ص: 325
2. ... أَبَا هُرَیرَةَ، یقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یقُولُ: " وَالَّذِی نَفْسُ أَبِی الْقَاسِمِ بِیدِهِ، لَینْزِلَنَّ عِیسَی ابن مَرْیمَ إِمَامًا مُقْسِطًا وَحَکَمًا عَدْلا، فَلَیکْسِرَنَّ الصَّلِیبَ، وَلَیقْتُلَنَّ الْخِنْزِیرَ، وَلَیصْلِحَنَّ ذَاتَ الْبَینِ، وَلَیذْهِبَنَّ الشَّحْنَاءَ، وَلَیعْرَضَنَّ عَلَیهِ الْمَالُ فَلا یقْبَلُهُ، ثم لئن قام علی قبری، فقال یا محمد لاجیبنه.(1)
3. أن رسول الله قال: إن عیسی ابن مریم یکون مارا بالمدینة حاجا أو معتمرا ولئن سلم علی لأردن علیه.(2)
4. عن رسول اللَّهِ قال: ما من أَحَدٍ یسَلِّمُ علی الا رَدَّ الله عزوجل إلی روحی حتی أَرُدَّ علیه السَّلاَمَ.(3)
علاوه بر نقل روایت، برخی از بزرگان اهل سنت به تحلیل اخبار پرداخته و از آن حیات همیشگیِ نبی مکرم اسلام رانتیجه گرفته اند. نمونه ای از تبیین روایت به شرح زیر است:
در کتاب ترمذی روایت کردیم که پیامبر فرمودند: هر کس به من سلام می کند خداوند روحم را برمی گرداند تا جواب سلامش را بدهم .از این حدیث استفاده می شود که پیامبر همیشه زنده است، زیرا محال است که در شبانه روز کسی نباشد که بر پیامبر سلام نفرستد. اگر گفته شود که این فرمایش حضرت، تناسبی با حیات دائمی ندارد، چون عالم
ص: 326
خالی نمی شود از مسلمانی که بر پیامبر سلام می فرستد؛ بلکه در یک ساعت سلام های متعددی بر حضرت می شود و از این سخن تعدد حیات و وفات پیامبر در کمتر از یک ساعت لازم می آید ؛جواب این است که منظور از روح در این حدیث - رد الله الی روحی - مجازاً حرف زدن است پس گویا پیامبر فرموده باشند که خدا قدرت حرف زدن را به من باز می گرداند و حضرت همیشه زنده است.(1)
علاوه بر روایاتی که به برخی مصداق های سمع از جمله شنیدن صدای کفش تشییع کنندگان یا شنیدن سلامِ سلام کنندگان و پاسخ به آن اشاره نموده اند؛(2) اخباری نیز به طور کلی بر سماع مردگان تصریح کرده اند. از میان این آثار، منابع متعددی به ذکر حدیث قتیل بدر پرداخته اند. در این روایت صحیح، نبی مکرم اسلام مشرکان کشته شده در نبرد بدر را خطاب قرار داده است و از حق بودن وعده الهی سخن و پرسش می نمایند؛ این رفتار پیامبر اعظم، تعجب برخی را برانگیخت،(3) چه این که بر مبنای فرهنگ جاهلی که تا پیش از اسلام بر آن باور بودند انسان پس از مرگ نابود شده و وجودی ندارد. هم چنان که پروردگار متعال در توصیف منکرین معاد به این تفکر اشاره کرده است؛(4) رسول اکرم در پاسخ به تبیینی روشن در باور اعتقادی معاد مبادرت فرموده
ص: 327
و مرده را شنواتر از آن ها معرفی می کند. این خبر با طریق متعدد و مضامینی نزدیک به هم در منابع اسلامی یاد شده است:
حدثنا حمید، عن أنس، قال: سمع المسلمون مقال النبی من جوف اللیل وهو علی بئر بدر ینادی: «یا أبا جهل بن هشام، یا عتبة بن ربیعة، یا شیبة بن ربیعة، یا أمیة بن خلف، ألا هل وجدتم ما وعد ربکم حقا ؟ فإنی قد وجدت ما وعدنی ربی حقا» فقال المسلمون: یا رسول الله، تنادی قوما قد جیفوا، فقال: «ما أنتم بأسمع لما أقول منهم إلا أنهم لا یستطیعون أن یجیبونی».(1)
رویکرد تحلیلی اندیشوران اهل سنت در این خصوص قابل تأمل است و به واقع پاسخی روشن به معدود منکران سماع موتی است. ابن عربی بعد از ذکر خبر قتیل بدر بیان می دارد که مرگ، عدم محض و فنای صرف نیست و تبدل حال و انتقال از داری به دار دیگر است... روح دارای قدرت سمع، هوشیاری و علم به حسب ادراکات خویش می باشد.
ابن بطال تحلیل قابل توجهی در بحث کرده است که گزیده ای از آن بیان می گردد:
ص: 328
با استناد به آیاتی از قرآن کریم که به عذاب های برزخی اشاره می کند بازگشت حیات صحیح بوده و اعتقاد به آن لازم است؛ در نتیجه اعتقاد سماع کلام توسط اموات صحیح است و توجیه مخالفان در استناد به آیات قرآن کامل نیست.(1)
نویسنده السیرة النبویة نیز قول عایشه در تعارض روایت قتیل بدر با آیات قرآن را رد نموده و می نویسد: «به خلاف آنچه وی معتقد است، قول درست بر اساس نصوص روشن، قول جمهور صحابه و بعد آنان - در سماع میت - است.»(2)
امام محمد غزالی در شرح کلمه الباعث، روایت قلیب را ذکر نموده و مضمون زیر را بیان کرده است:
پندار کسانی که مرگ را عدم می دانند باطل است؛ چه شهدایی که به فرمایش قرآن کریم زنده هستند و چه اشقیایی که پیامبر در واقعه بدر آن ها را مخاطب ساخت، حیات در همه استمرار دارد؛ ارباب بصیرت می دانند که انسان برای ابد خلق شده است و راهی به عدم و فنا ندارد؛ هرچند مدتی تصرف او در جسدش قطع می شود که در این هنگام به او مرده گفته می شود.(3)
هم چنین سهیلی بیان عایشه از روایت(4)
و اشاره وی به تعارض آن با آیات قرآن را به سبب عدم حضور وی در ماجرای قلیب رد کرده و می گوید:
عایشه در جریان قلیب بدر حضور نداشته و حاضران نسبت به کلام حضرت احفظ هستند. به پیامبر گفته شد آیا با قومی سخن می گویید
ص: 329
که مردار شده اند؟ حضرت فرمود: شما نسبت به آنچه به آن ها می گویم شنواتر نیستید. درباره نحوه شنیدن می توان گفت آنان با همین سرهای خود شنیدند، به این نحو که روح به جسد یا بعض جسد برگشت نموده است که این قول اکثریت اهل تسنن است؛ یا با گوش قلب یا روح شنیدند بنابر نظر کسانی که سؤال را متوجه روح می دانند.(1)
تحلیلی جامع تر از شنقیطی در پاسخ کسانی که بر محوریت گفتار عایشه به انکار سماع موتی پرداخته اند قابل تأمل است:
تأویل عایشه در روایت که در نهایت با استناد به قرآن، عدم سماع را منتج شده است صحیح نمی باشد . سه نکته در رد تأویل ایشان قابل ذکر است:
1. روایت عدل با تأویل باطل نمی شود.
2. انکار سماع توسط عایشه تمام نیست، زیرا او ضمن نفی سماع، علم را در آنان ثابت نموده است؛ چنان که می گوید: «انهم لیعلمون الآن أن الذی کنت أقول لهم هو الحق؛ روشن است اثبات علم، به صحت سماع منتهی می شود و به عبارتی به دنبال علم، سماع نیز ثابت است.»
3. برای تأویل نیاز به روایات صحیحه است.(2)
هم چنین تحلیل نووی بر سماع اموات چنین است:
مذهب اهل سنت بر خلاف خوارج و معظم معتزله و بعض مرجئه، به عذاب قبر و سؤال دو مَلَک و نشستن مرده در قبر معتقدند. قول کسانی که بازگشت روح را شرط نمی دانند از دیدگاه ما فاسد است، چون الم و احساس از ویژگی های زنده است.(3)
ص: 330
یکی از اندیشمندان معاصر اهل سنت گفتار قتاده در روایت مبنی بر این که این گفت وگو، تخاطب حقیقی نبوده و از باب توبیخ و تصغیر است را رد کرده و می نویسد:
روایت نص صریح در سماع موتی است و پیامبر تخصیصی برای آن ذکر ننموده اند. قول قتاده که بخاری نیز به نقل آن مبادرت نموده است، اجتهاد و نظر شخصی وی می باشد.(1)
نویسنده در ادامه بیان داشته که دیگر روایات این باب، نص صریح در سماع موتی است و از ظاهر آن ها عمومیت سماع هر میت مستفاد می گردد.(2)
برخی از اندیشمندان نیز در اثبات سماع، به حیات انبیا پس از مرگ استناد کرده و البته رویکردهایی متقاربی را در اثبات امر اتخاذ نموده اند؛ برخی تنها به ذکر ادله روایی بسنده کرده، بعضی علاوه بر آن، تحلیل و استدلال علمی خویش را بیان کرده اند، دیگر اندیشوران نیز یا به مسئله به عنوان اصل موضوعی نظر نموده و در بحث هایی چون آداب زیارت، فضیلت زیارت و ... از آن بهره جسته اند و جمعی نیز وجهه اهتمام خویش را بر پاسخ گویی به ادله مخالفان معطوف داشته اند. در این محور به تفکیک یاد شده، مباحث تبیین می گردد.
برخی مستندات خبری که بر استمرار حیات بعد از مرگ دلالت دارد؛ از این میان روایاتی به طور صریح به حیات پس از مرگ دلالت نموده اند و برخی به طریق الزامی به اثبات مدعا می انجامد. اخبار زیر از مهم ترین ادله روایی در این خصوص است:
ص: 331
اخبار صحیحی که بر حیات انبیا در قبر دلالت می کند و حتی بالاتر از آن تصریح به اقامه نماز کرده، گواه روشنی بر استمرار حیات و لوازم آن از جمله سمع و ادراک است. در این مجال اندک در پی تبیین ماهیت این اخبار و بررسی دلالی آن به طور تفصیلی نیستیم و این سؤال که آیا اقامه نماز به شکل ظاهری آن مدنظر می باشد؛ چنان که برخی از تحلیل گران روایی به آن قائل شده اند، و یا مراد دیگری از تعبیر اقامه نماز اراده شده، بحث تفصیلی دیگری است؛ آنچه در اثبات مدعای نوشتار در سماع موتی با استناد به این روایات حاصل می آید این است که جامعه روایی اهل تسنن به حیات پس از مرگ باورمند بوده و اخبار آن را قبول کرده اند. برخی از روایات این باب به اجمال، عبارتند از:
عن أنس بن مالک قال رسول الله الأنبیاء أحیاء فی قبورهم یصلون(1)
ابن حجر از اجماع علما و تواتر روایات دال بر حیات انبیا خبر داده و می نویسد: «الاجماع علی حیات الانبیاء کما تواترت به الاخبار»(2)
علاوه بر وجود اخبار عامی که بر حیات انبیا دلالت دارد، روایاتی نیز به حیات برخی انبیا به طور خاص اشاره دارد .
ص: 332
مسلم نیشابوری در کتاب صحیح خود روایت آورده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شب معراج حضرت موسی علیه السلام را دید که در قبر خود نماز می خواند: «مررت بموسی لیلة أسری بی عند الکثیب الأحمر وهو قائم یصلی فی قبره»(1)
سیوطی دربارة این روایات ادعای تواتر کرده(2)
وسبکی از آن به عنوان عقیده قطعی یاد نموده و دیگر علمای اهل سنت نیز به آن بر اثبات حیات پس از مرگ استناد نموده اند.
اخباری که به هر نحو دلالت بر شنیده شدن صدا از درون قبر که حاکی از حیات پس از مرگ می کند متعددند؛ برخی خبرها از شنیده شدن صدای عذاب خبر می دهند، برخی ناظر به شنیده شدن صدای قرآن از درون قبر است:
عن أبی أَیوبَ رضی الله عَنْهُمْ قال خَرَجَ النبی وقد وَجَبَتْ الشَّمْس فسمع صوتا فقال یهُودُ تُعَذَّبُ فی قُبُورِهَا(3)
همچنین رسول مکرم اسلام علت عدم دعاکردن جهت شنیده شدن صدای عذاب قبر، که گویای امکان آن و نشان از حیات مردگان است را ترس از امتناع دفن بیان داشته و می فرماید:
لَوْلَا أَنْ لَا تَدَافَنُوا لَدَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ یسْمِعَکُمْ من عَذَابِ الْقَبْرِ؛(4)
ص: 333
اگر نمی ترسیدم که از دفن هم دیگر امتناع کنید دعا می کردم تا صدای عذاب شدن مردگان در قبر را می شنیدید.
ابن تیمیه پس از استناد به روایت مذکور، اخبار سماع موتی را متعدد دانسته و می نویسد:
ثبت عنه فی الصحیح أنه نادی المشرکین یوم بدر لما ألقاهم فی القلیب وقال ما أنتم بأسمع لما أقول منهم والآثار فی هذا کثیرة منتشرة والله أعلم.(1)
چنان که بیان شد برخی روایات به شنیده شدن صدای قرآن از قبرتصریح می کند. این اخبار دلیل واضحی بر استمرار حیات انسان پس از زندگی دنیوی است:
عن ابن عَبَّاسٍ قال ضَرَبَ بَعْضُ أَصْحَابِ النبی خِبَاءَهُ علی قَبْرٍ وهو لَا یحْسِبُ أَنَّهُ قَبْرٌ فإذا فیه إِنْسَانٌ یقْرَأُ سُورَةَ تَبَارَکَ الذی بیده الْمُلْکُ حتی خَتَمَهَا فَأَتَی النبی فقال یا رَسُولَ اللَّهِ إنی ضَرَبْتُ خِبَائِی علی قَبْرٍ وأنا لَا أَحْسِبُ أَنَّهُ قَبْرٌ فإذا فیه إِنْسَانٌ یقْرَأُ سُورَةَ تَبَارَکَ الْمُلْکِ حتی خَتَمَهَا...(2)
ص: 334
برخی از اندیشوران اسلامی به ذکر روایات این باب اکتفا نکرده و به بیان تحلیلی در اثبات مدعای خویش دست یازیده اند؛ در این رویکرد چند نظرگاه کلی است:
برخی از تحلیل گران اسلامی نحوه استنتاج خویش از روایات سماع را به روش های گوناگون بیان داشته اند:
سهیلی (م581ق.) پس از بیان روایت، آیه شریفه (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُون)(1) را ذکر کرده، سپس به معرفی نمونه هایی می پردازد که پس از سال های متمادی جسد سالم آن ها دیده شده است. هر چند این بخش از استنتاج وی، که بر مقدمه سلامت جسم استوار گشته در اثبات مدعا قاصر و قابل خدشه است، ولی در ادامه به اخبار صحیح در این باره استناد کرده و با بررسی سندی بحث اثباتی خویش در مسئله سماع موتی را اتقان بخشیده است.(2)
سبکی نیز ضمن پذیرش قطعی روایات حیات انبیا، علم و احاطه انبیا پس از مرگ را با طرح دو مقدمه تبیین می کند؛ مضمون استنباط وی چنین است:
مقدمه اول آن است که با اخبار صحیح ثابت شده که نبی ما زنده است. دوم آن است که زنده یا جاهل است یا عالم، و در نهایت با توجه به حکم قرآن کریم که می فرماید: (ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی)(3) جهل بر پیامبر جایز نمی باشد و ایشان، پس از حیاتِ دنیوی نیز عالِم و دارای فهم است.(4)
ص: 335
ابن ملقن نیز بحث روایی خود را با بررسی دلالی همراه کرده و به عدم تعارض اخبار در این باب و صحت همه آن ها باورمند است.(1)
هم چنین یکی از شارحان صحیح بخاری، اخبار این باب را به عنوان مؤید یکدیگر ذکر نموده است و در ادامه چنین نتیجه می گیرد که شهیدان به نص قرآن زنده هستند؛ از آن جا که برتریِ پیامبران بر شهدا ثابت است حیات انبیا نیز مستفاد می گردد. وی در نهایت در تحکیم بیان خویش، به دیگر اخبار در موضوع صلوات بر پیامبر و عرضه اعمال متمسک شده است .(2)
تحلیل یکی از اعلام قرن نهم هجری چنین است:
انبیا و از جمله پیامبر زنده اند و حیات ایشان تا قیامت استمرار دارد؛ چند دلیل بر این امر است:
1. خداوند در قرآن می فرماید: (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُون)(3)، شهادت برای حضرت به اتم وجوه حاصل است، زیرا ایشان بنا بر قول پروردگار (وَ یکُونَ الرَّسُولُ عَلَیکُمْ شَهیدا)(4) شهید شهدا است. حتی اگر شهادت را مختص به قتل بدانیم برای حضرت نیز حاصل است به واسطه اکله خیبر؛ چنان که ابن مسعود و ابن عباس تصریح کرده اند که ایشان به شهادت از دنیا رفته اند.
2. حدیث مرفوع انس: «الأنبیاء أحیاء فی قبورهم یصلون»؛(5)
3. حدیث مسلم:«أتیت علی موسی لیلة أسری بی وهو قائم یصلی فی قبره»؛(6)
4. حدیث إسراء پیامبر و رؤیت انبیا؛
5. حدیث أوس بن أوس «إن الله حرم علی الأرض أن تأکل أجساد الأنبیاء»(7)
ص: 336
و آخرین مطلب آن که بزرگانی چون إمام بیهقی و استاد ابوالقاسم قشیری، ابوحاتم بن حبان، ابوطاهر حسین بن علی اردستانی، محیی الدین نووی و محب الدین طبری و دیگران به ادله سماع موتی استناد کرده و بر آن تصریح داشته اند.(1)
برخی از نویسندگان نیز ضمن توجه کلی به اثبات حیات پس از مرگ، به بیانی اجمالی از کیفیت حیات و یا کیفیت سماع مردگان پرداخته اند؛ خلاصه ای از تحلیل بحث در سیره حلبیه بدین صورت است:
پروردگار متعال در میت قدرت قرار نداده و مرده قادر بر افعال اختیاری نیست، ولی پیامبران و شهدای معرکه دارای قدرت و افعال اختیاری اند. حلبی پس از طرح این ادعا به روایت «الانبیاء احیاء فی قبورهم» استنادکرده و متذکر روایت ابویعلی می شود که: «لینزلن عیسی بن مریم علیها السلام ثم إن قام علی قبری وقال یا محمد لأجبته».(2)
وی در نهایت به این مطلب تصریح نموده که مراد از حیات، حیات حقیقی مانند زندگی دنیایی نیست که مرده نیاز به طعام و شراب داشته باشد، البته ادراکات؛ مثل علم و سمع برای آن ها و سایر اموات ثابت است.(3) کیفیت سمع بنا بر احتمالی از ابن جوزی در بیان کیفیت سماع قتیل بدر این است که پروردگار صدای پیامبر را به ارواح مردگان رسانده است. او در ادامه توضیح می دهد که بدن آلتی برای شنیدن و سایر ادراکات انسان است. پروردگار متعال می تواند بدون وسیله و یا با وسیله ای دیگر، ادراکات را به روح برساند.(4) هر چند برخی از علمای اهل تسنن به نامعلوم بودن کیفیت سمع اشاره داشته اند.(5)
ص: 337
شارح نسائی در باب رویت عرض صلات بر نبی مکرم اسلام(1) به طرح احتمالات پرداخته است و عنوان می کند برخی که مرگ را مانع از سماع می دانستند از کیفیت عرض صلات بعد از مرگ سؤال کرده و پیامبر در پاسخ، روایت «إن الله حرم علی الأرض أن تأکل أجساد الأنبیاء»(2) را فرمودند. این خبر، کنایه ای از حیات انبیا در قبرهایشان است و یا بیانی از خرق عادت مستمره به طریق تمثیل می باشد. چه بسا نزد آنان، مانع عرض صلاة بر رسول اکرم و مانع سماع و ادراک حضرت، فنای بدن بوده نه مجرد مرگ و مفارقت روح، چرا که عود روح به بدن مادامی که جسد از تغییر زیاد به دور باشد ممکن است؛ بر این اساس پیامبر به بقای بدن انبیا اشاره کرده اند. نکته دیگر این است که آن ها با تعجب از بعدِ وفات پیامبر سؤال می کردند، نمی فهمیدندکه عرض صلوات و سماع آن، نیازی به جسم ندارد و بر روح عرضه می شود.(3)
در برابر اندیشورانی که بدون شرح و بسط خاص، به استمرار حیات و یا به مطلق ادراک مردگان مانند سماع و علم که نمودی از استمرار حیات است اشاره نموده اند؛(4)
برخی به اجمال یا تفصیل متذکر آثار و لوازم این باور دینی شده اند. این طیف از جامعه علمی اسلامی سماع مردگان را به عنوان اصل موضوعه در نظر گرفته و در بیان مشروعیت استغاثه و توسل،(5)
آداب زیارت اعم از حضور قلب و رعایت ادب حضور به آن استناد جسته اند؛ و یا در استنتاج فقهی چون جواز یا عدم جواز نماز در مقبره
ص: 338
انبیاء و...،(1)
استحباب صلوات فرستادن بر نبی مکرم اسلام و عدم تفاوت حیات و ممات حضرت(2)
و... به آن متمسک شده اند.(3)
از مجموع مباحث گذشته بدست می آید که مسئله سماع موتی به اعتراف علمای اهل تسنن، دیدگاه غالبی در جامعه اسلامی است. این نگرش با توجه به مبنای فکری مسلمانان در جاودانگی انسان و حیات برزخی وی از مسلمات اعتقادی است و نقطة مقابل تفکر ظاهرگرایانه وهابیت می باشد. تفکر سماع موتی را اندیشوران متعددی از اهل تسنن با طرح روایات ناظر به سماع موتی و یا اخبار دال بر استمرار حیات مطرح کرده و در مواردی با تصحیح سندی و اطلاق دلالی به نتیجه اثبات مطلق سماع رسیده اند. در رویکرد تحلیلی چند نکته کلی قابل ذکر است:
1. سخن منکرین سماع مخالف اخبار صحیحه است و قابل پذیرش نیست .
2. نهایت تأویل قابل پذیرش در جمع بین اخبار دال بر سماع و آیاتی که به ظاهر بر عدم سماع دلالت دارد این است که مراد نفی قدرت استقلالی پیامبر بر سماع موتی است.
3. صحت سماع موتی قطعی است و در احکام جنائز به آن استناد می شود.
ص: 339
4. استناد منکران سماع به برخی از آیات قرآن، کامل نبوده و حاکی از عدم تدبر در فهم آیات الهی است.
5. دیدگاه مخالفان سماع، اجتهاد شخصی است و با عنایت به نص صریح در موضوع، عمومیت سماع مردگان منتج می گردد.
6. مبنای تئوریک سماع موتی این است که مرگ عدم محض و فنای صرف نبوده و تبدل حال و انتقال از سرایی به سرای دیگر است .
7. مذهب اهل سنت، خلافِ خوارج و معظم معتزله و بعض مرجئه، به عذاب قبر و سؤال دو مَلَک و نشستن مرده در قبر معتقد است. قول کسانی که بازگشت روح را شرط نمی دانند از دیدگاه اهل سنت فاسد است؛ چرا که الم و احساس از ویژگی های زنده است.
8.. با توجه به اصل سماع موتی، زیارت مُردگان و توسل به آن ها جایز است و به ویژه زیارت و توسل به انبیا و اولیای الهی دارای فضایل بی شمار می باشد که مستلزم توجه به آدابش است.
9. گفت وگوی پیامبر با قتیلِ بدر، حقیقی و دال بر سماع موتی است و هر گفتاری که این کلام را به توبیخی بودن یا تصغیر مشرکان تأویل نماید، باطل و توجیه بدون دلیل است.
10. اصل شنیدن مردگان قطعی و البته در کیفیت آن که آیا با آلت حسی و بر مبنای دیدگاه بازگشت روح به جسم صورت می گیرد و یا از طریق روح انسان است اختلاف می باشد و البته این اختلاف به اصل مسئله خللی وارد نمی کند.
ص: 340
1.ابن ابی شیبه کوفی، ابوبکر عبدالله بن محمد، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، تحقیق کمال یوسف الحوت، چاپ اول: مکتبة الرشد، ریاض، 1409ق.
2.ابن جوزی حنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد، کشف المشکل من حدیث الصحیحین، تحقیق علی حسین البواب، دارالوطن، ریاض 1418ق/1997م.
3.ابن ضیاء مکی حنفی، ابوالبقاء محمد بن احمد بن محمد، تاریخ مکة المشرفة والمسجد الحرام والمدینة الشریفة والقبر الشریف، تحقیق علاء ابراهیم، ایمن نصر، چاپ دوم: دار الکتب العلمیة بیروت 1424ق/2004م.
4.ابن عربی معافری مالکی، ابوبکر محمد بن عبدالله، أحکام القرآن، تحقیق محمد عبد القادر عطا، دار الفکر للطباعة والنشر، لبنان [بی تا].
5.ابن بطال بکری قرطبی، ابوالحسن علی بن خلف بن عبدالملک، شرح صحیح البخاری، تحقیق ابوتمیم یاسر بن ابراهیم، چاپ دوم: مکتبة الرشد، ریاض 1423ق/2003م.
6.ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، الرد علی الأخنائی، تحقیق عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی، المطبعة السلفیة، قاهره [بی تا].
7.-----------------------، قاعدة جلیلة فی التوسل والوسیلة، تحقیق زهیر شاویش، المکتب الإسلامی، بیروت 1390ق/1970م.
8.-----------------------، کتب و رسائل و فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، چاپ دوم: مکتبة ابن تیمیة، [بی تا].
9.----------------------- ، منهاج السنة النبویة، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ اول: مؤسسة قرطبة، 1406ق [بی جا].
10.ابن عبد الوهاب، محمد، أحکام تمنی الموت، تحقیق عبد الرحمن بن محمد السّدحان و شیخ عبدالله بن عبدالرحمن جبرین، چاپ اول: مطابع الریاض، ریاض [بیتا].
11.ابن عبدالبر ، الدرر، [بینا، بی جا، بیتا].
12.ابن عساکر دمشقی شافعی، ابی القاسم علی بن حسن ابن هبة الله بن عبدالله، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، تحقیق محب الدین ابی سعید عمر بن غرامه عمری، دار الفکر، بیروت 1995.
13.ابن کثیر دمشقی، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، فصول من السیرة، [بی نا، بی جا، بی تا].
14.------------------------------------------- ، السیرة النبویة، [بی نا، بی جا، بی تا].
15.--------------------------------------------، تفسیر القرآن العظیم، دار الفکر، بیروت 1401ق.
ص: 341
16.--------------------------------------------، البدایة والنهایة، مکتبة المعارف، بیروت [بی تا].
17.ابن منده اصفهانی، ابوعمرو عبدالوهاب بن محمد بن اسحاق بن محمد بن منده، الفوائد لإبن منده، تحقیق مسعد عبد الحمید، چاپ اول: دارالصحابة للتراث طنطا، 1412ق.
18.ابن منظور افریقی مصری،محمد بن مکرم، مختصر تاریخ دمشق، [بینا، بی جا، بیتا].
19.ابویعلی موصلی تمیمی، احمد بن علی بن مثنی، مسند أبی یعلی، تحقیق حسین سلیم أسد، چاپ اول: دار المأمون للتراث، دمشق، 1404ق/1984م.
20.ابی داود سجستانی، ابو بکر عبدالله بن سلیمان الاشعث، البعث، [بینا، بی جا، بیتا].
21.اسفراینی، ابوعوانه یعقوب بن اسحاق، مسند أبی عوانة، دارالمعرفة، بیروت [بیتا].
22.اشبیلی ازدی، ابومحمد عبد الحق بن عبد الرحمن بن عبد الله (معروف بابن الخراط)، الأحکام الشرعیة الکبری، تحقیق ابوعبدالله حسین بن عکاشه، چاپ اول: مکتبة الرشد، ریاض 1422ق/2001م.
23.اصفهانی، ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل تیمی، الحجة فی بیان المحجة وشرح عقیدة أهل السنة، تحقیق محمد بن ربیع بن هادی عمیر مدخلی، چاپ دوم: دار الرایة، ریاض 1419/1999م .
24.آلوسی بغدادی حنفی، ابوالفضل شهاب الدین سید محمود بن عبدالله، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
25.اندلسی، ابومحمد عبدالحق بن غالب بن عطیه، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، تحقیق عبدالسلام عبدالشافی محمد، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، لبنان 1413ق- 1993م.
26.انصاری خزرجی منبجی، جمال الدین ابومحمد علی بن ابی یحیی، اللباب فی الجمع بین السنة والکتاب، تحقیق محمد فضل عبدالعزیز مراد، چاپ دوم: دار القلم - دار الشامیة، دمشق - بیروت 1414ق/1994م .
27.انصاری شافعی، ابویحیی زکریا، أسنی المطالب فی شرح روض الطالب، تحقیق محمد محمد تامر، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1422ق/2000م.
28.انصاری شافعی، سراج الدین ابی حفص عمر بن علی بن احمد معروف به ابن ملقن، البدر المنیر فی تخریج الأحادیث والأثار الواقعة فی الشرح الکبیر، تحقیق مصطفی ابوالغیط و عبدالله بن سلیمان ویاسر بن کمال، چاپ اول: دار الهجرة للنشر والتوزیع، ریاض 1425ق/2004م.
29.بجیرمی شافعی، سلیمان بن محمد بن عمر، تحفة الحبیب علی شرح الخطیب، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1417ق/1996م.
30.----------------------------------------------، حاشیة البجیرمی علی منهج الطلاب، المکتبة الإسلامیة، دیار بکر، ترکیه [بیتا].
ص: 342
31.بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل ابوعبدالله، الجامع الصحیح المختصر، تحقیق مصطفی دیب البغا، دار ابن کثیر، بیروت 1407ق/1987م.
32.بغدادی حنبلی، ابو الحسین محمد بن أبی یعلی بن الفراء، طبقات الحنابلة، تحقیق محمد حامد الفقی، دارالمعرفة، بیروت [بیتا].
33.بغدادی شهیر بالخازن، علاءالدین علی بن محمد بن إبراهیم، تفسیر الخازن المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل، دار الفکر، بیروت 1399ق/1979م.
34.بقاعی، برهان الدین ابی الحسن ابراهیم بن عمر، نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور، تحقیق عبدالرزاق غالب مهدی، دار الکتب العلمیة، بیروت 1415ق/1995م .
35.ابن ابی الحدید مدائنی معتزلی، ابوحامد عزالدین بن هبة الله بن محمد بن محمد، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد عبدالکریم نمری، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1418ق/1998م.
36.بیهقی، ابی بکر احمد بن حسین، حیاة الأنبیاء صلوات الله علیهم بعد وفاتهم، تحقیق دکتور احمد بن عطیه غامدی، مکتبة العلوم والحکم، مدینه منوره 1414ق/1993م .
37.------------------------------، إثبات عذاب القبر، تحقیق شرف محمود القضاة، دار الفرقان، عمان اردن، 1405 ق.
38.------------------------------، دلائل النبوة، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، بیروت [بیتا].
39.------------------------------، الاعتقاد والهدایة إلی سبیل الرشاد علی مذهب السلف وأصحاب الحدیث، تحقیق احمد عصام الکاتب، چاپ اول: دارالآفاق الجدیدة، بیروت 1401ق.
40.تمیمی بستی، محمد بن حبان بن احمد ابوحاتم، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، تحقیق شعیب ارنؤوط، چاپ اول: مؤسسة الرسالة، بیروت 1414ق/1993م.
41.تمیمی حنبلی، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر، الفواکه العذاب فی الرد علی من لم یحکم السنة والکتاب، [بینا، بی جا، بیتا].
42.جکنی شنقیطی، محمد امین بن محمد بن مختار، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، تحقیق مکتب البحوث والدراسات، دار الفکر للطباعة و النشر، بیروت 1415ق - 1995م.
43.جوزی، جمال الدین عبدالرحمن بن علی بن محمد، تاریخ بیت المقدس، [بینا، بی جا، بیتا].
44.حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 1411ق/1990م.
45.حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، دار المعرفة، بیروت 1400ق.
46.حمیدی، محمد بن فتوح، الجمع بین الصحیحین البخاری ومسلم، تحقیق علی حسین البواب، چاپ دوم: دار ابن حزم، بیروت 1423ق/2002م.
ص: 343
47.حمیری، نشوان بن سعید، شمس العلوم، تصحیح اریانی، مطهر بن علی، دار الفکر، دمشق 1420 ق.
48.حنبلی بعلی، بدرالدین ابوعبدالله محمد بن علی، مختصر الفتاوی المصریة لابن تیمیة، تحقیق محمد حامد فقی، چاپ دوم: دارابن قیم، الدمام، السعودیة 1406 ق/1986م.
49.حنظلی، اسحاق بن ابراهیم بن مخلد بن راهویه، مسند إسحاق بن راهویه، تحقیق عبدالغفور بن عبدالحق بلوشی، چاپ اول: مکتبة الإیمان،، مدینه منوره 1412ق/1991م.
50.دمیاطی، ابی بکر ابن السید محمد شطا، حاشیة إعانة الطالبین علی حل ألفاظ فتح المعین لشرح قرة العین بمهمات الدین، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت [بی تا].
51.دینوری قاضی مالکی، ابوبکر احمد بن مروان بن محمد، المجالسة وجواهر العلم، چاپ اول: دارابن حزم، بیروت 1423ق/2002م .
52.ذهبی شافعی، شمس الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، چاپ اول: ناشر دارالکتاب عربی، بیروت 1407ق/1987م.
53.رازی ابوالقاسم، تمام بن محمد، الفوائد، تحقیق حمدی عبد المجید سلفی، چاپ اول: مکتبة الرشد، ریاض 1412ق.
54.رملی انصاری، محمد بن احمد، غایة البیان شرح زبد ابن رسلان، دارالمعرفة، بیروت [بیتا].
55.رملی شوبری شافعی، شمس الدین محمد بن احمد بن حمزة، فتاوی الرملی، [بینا، بی جا، بیتا].
56.زرعی دمشقی، ابوعبد الله شمس الدین محمد بن ابی بکر، الروح فی الکلام علی أرواح الأموات والأحیاء بالدلائل من الکتاب والسنة، دار الکتب العلمیة، بیروت 1395ق/1975م.
57.---------------------------------------------------------، إعلام الموقعین عن رب العالمین، تحقیق طه عبد الرؤوف سعد، دار الجیل، بیروت 1973م.
58.زرقانی، محمد بن عبد الباقی بن یوسف، شرح الزرقانی علی موطأ الإمام مالک، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1411ق.
59.زهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله بصری، الطبقات الکبری، دارصادر، بیروت [بیتا].
60.سبکی شافعی، ابونصر تاج الدین عبدالوهاب بن علی بن عبدالکافی، طبقات الشافعیة الکبری، تحقیق محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد الحلو، چاپ دوم: هجر للطباعة والنشر والتوزیع، 1413ق.
61.سلمی، هشام بن عمار بن نصیر بن میسرة بن ابان، حدیث هشام بن عمار، تحقیق عبد الله بن وکیل الشیخ، دار اشبیلیا، عربستان 1419ق/1999م .
ص: 344
62.سمهودی، علی بن عبد الله بن احمد الحسنی، خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی، [بی نا، بی جا، بی تا].
63.سندی، نورالدین بن عبدالهادی ابوالحسن، حاشیة السندی علی النسائی، تحقیق عبدالفتاح ابو غده، مکتب المطبوعات الإسلامیة، حلب 1406ق/1986م.
64.سهیلی ، الروض الانف، [بینا، بی جا، بیتا].
65.سیواسی، کمال الدین محمد بن عبد الواحد، شرح فتح القدیر، دار الفکر، بیروت [بی تا].
66.سیوطی، ابو الفضل جلال الدین عبدالرحمن ابی بکر، الخصائص الکبری، دار الکتب العلمیة، بیروت 1405ق/1985م.
67.---------------------------------------------------- ، الصدور بشرح حال الموتی والقبور، تحقیق عبدالمجید طعمة حلبی، دارالمعرفة، لبنان 1417ق/1996م .
68.----------------------------------------------------، الفتح الکبیر فی ضم الزیادة إلی الجامع الصغیر، تحقیق یوسف نبهانی، دار الفکر، بیروت 1423ق/2003م .
69.----------------------------------------------------، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، [بی نا، بی جا، بیتا].
70.شربینی خطیب شافعی، شمس الدین محمد، الإقناع فی حل ألفاظ أبی شجاع، تحقیق مکتب البحوث والدراسات، دارالفکر، بیروت 1415ق.
71.--------------------------------------------، مغنی المحتاج إلی معرفة معانی ألفاظ المنهاج، دارالفکر، بیروت [بی تا].
72.شروانی طالسی شافعی، عبدالحمید بن موسی بن بایزید بن موسی، حواشی الشروانی علی تحفة المحتاج بشرح المنهاج، دار الفکر، بیروت [بیتا].
73.شوکانی، محمد بن علی بن محمد، نیل الأوطار من أحادیث سید الأخیار شرح منتقی الأخبار، دارالجیل، بیروت 1973م.
74.شیبانی، عبد الله بن احمد بن حنبل، السنة، تحقیق محمد سعید سالم قحطانی، دار ابن القیم ،دمام 1406ق.
75.----------------------------------،مسند أحمد بن حنبل، مؤسسة قرطبة، مصر [بیتا].
76.شیبانی، ابوبکر احمد بن عمرو بن ضحاک، الآحاد والمثانی، تحقیق باسم فیصل احمد جوابره، چاپ اول: دارالرایة، ریاض 1411ق/1991م.
77.صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1414ق.
ص: 345
78.صیرفی حنبلی، ابوالحسینی مبارک بن عبدالجبار طیوری بن عبدالله، الطیوریات من انتخاب الشیخ أبی طاهر السلفی، تحقیق دسمان یحیی معالی و عباس صخر الحسن، چاپ اول: أضواب السلف، ریاض 1425ق/2004م .
79.ضحاک شیبانی، عمرو بن ابی عاصم، السنة، تحقیق محمد ناصر الدین البانی، المکتب الإسلامی، بیروت 1400 ق.
80.طبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب، المعجم الأوسط، تحقیق طارق بن عوض الله بن محمد، عبدالمحسن بن ابراهیم حسینی، دارالحرمین، قاهره 1415ق.
81.طبری، ابی جعفر محمد بن جریر، تهذیب الآثار وتفصیل الثابت عن رسول الله من الأخبار، تحقیق محمود محمد شاکر، مطبعة المدنی، قاهره [بیتا].
82.------------------------------، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، دار الفکر، بیروت 1405ق.
83.طحاوی حنفی، ابوجعفر احمد بن محمد بن سلامه، شرح معانی الآثار، تحقیق محمد زهری نجار، چاپ دوم: دارالکتب العلمیه، بیروت 1399م.
84.طحاوی مصری حنفی، احمد بن محمد بن اسماعیل، حاشیة علی مراقی الفلاح شرح نور الإیضاح، چاپ دوم: المطبعة الکبری الأمیریة ببولاق، مصر 1318ق .
85.طیالسی بصری، سلیمان بن داوود ابوداوود فارسی، مسند أبی داوود الطیالسی، دارالمعرفة، بیروت [بیتا].
86.عسقلانی شافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل، فتح الباری شرح صحیح البخاری، تحقیق محب الدین الخطیب، دار المعرفة، بیروت [بی تا]
87.---------------------------------------------------، لسان المیزان، تحقیق دائرة المعرف النظامیة، چاپ سوم: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت 1406ق/1986م.
88.-------------------------------------------------، المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، تحقیق سعد بن ناصر بن عبدالعزیز شتری، چاپ اول: دارالعاصمة/دار الغیث، عربستان 1419ق.
89.عظیم آبادی، محمد شمس الحق، عون المعبود شرح سنن أبی داوود، چاپ دوم: دارالکتب العلمیة، بیروت 1995م.
90.علیمی حنبلی، مجیرالدین عبدالرحمن بن محمد بن عبدالرحمن بن محمد، الأنس الجلیل بتاریخ القدس والخلیل، تحقیق عدنان یونس عبدالمجید نباته، مکتبة دندیس، عمان 1420ق/1999م .
91.عینی غیتابی حنفی، بدرالدین ابومحمد محمود بن احمد، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، دار دارإحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
ص: 346
92.غزالی، محمد بن محمد ابوحامد، المقصد الأسنی فی شرح معانی أسماء الله الحسنی، تحقیق بسام عبد الوهاب الجابی، چاپ اول: الجفان والجابی، قبرص 1407ق/1987م.
93.---------------------------------، إحیاء علوم الدین، دارالمعرفة، بیروت [بیتا].
94.قرشی بغدادی، ابوبکر عبدالله بن محمد بن عبید ابن ابی دنیا، من عاش بعد الموت، تحقیق محمد حسام بیضون، چاپ اول: دارالنشر مؤسسة الکتب الثقافیة، بیروت 1413ق.
95.قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج ابوالحسین، صحیح مسلم، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، دارإحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
96.کوفی، هناد بن سری، الزهد، تحقیق عبدالرحمن عبدالجبار الفریوائی، چاپ اول: دار الخلفاء للکتاب الإسلامی، کویت 1406ق.
97.کائی، ابوالقاسم هبة الله بن الحسن بن منصور، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة من الکتاب والسنة وإجماع الصحابة، تحقیق احمد سعد حمدان، دار طیبة، ریاض 1402ق.
98.مالک بن أنس ابوعبدالله الأصبحی، موطأ الإمام مالک، تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی، دار إحیاء التراث العربی، مصر [بیتا].
99.مقدسی حنبلی، ابومحمد عبد الله بن احمد بن قدامه، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، چاپ اول: دارالفکر، بیروت 1405ق.
100.ملا علی قاری، نورالدین ابوالحسن علی بن سلطان محمد هروی، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، تحقیق جمال عیتانی، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 1422ق/2001م .
101.مناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، چاپ سوم: مکتبة الإمام الشافعی، ریاض 1408ق/1988م.
102.-----------------------------------------------------، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، چاپ اول: المکتبة التجاریة الکبری، مصر 1356ق.
103.نحاس مرادی مصری، ابوجعفر احمد بن محمد بن اسماعیل، إعراب القرآن، تحقیق زهیر غازی زاهد، چاپ سوم: عالم الکتب، بیروت 1409ق/1988م.
104.نسائی، احمد بن شعیب ابو عبدالرحمن، المجتبی من السنن، تحقیق عبدالفتاح ابوغدة ، چاپ دوم: مکتب المطبوعات الإسلامیة، حلب 1406ق/1986م.
105.نمری قرطبی مالکی، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن عبدالبر، التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، تحقیق مصطفی بن احمد علوی، تحقیق محمد عبد الکبیر بکری، وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیة، مغرب 1387ق.
106.نمیری بصری، ابوزید عمر بن شبه، تاریخ المدینة المنورة، تحقیق علی محمد دندل و یاسین سعدالدین بیان، دارالکتب العلمیة، بیروت 1417ق/1996م.
ص: 347
107.هیتمی مکی، احمد شهاب الدین ابن حجر، الفتاوی الحدیثیة، دارالفکر [بی جا، بیتا].
108.هیثمی، ابوالحسن نور الدین علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، دارالریان للتراث- قاهره، دار الکتاب العربی، بیروت [بیتا].
109.هیثمی، ابوالعباس احمد بن محمد بن علی ابن حجر، الزواجر عن اقتراف الکبائر، تحقیق تم التحقیق والاعداد مرکز الدراسات و البحوث بمکتبة نزار مصطفی الباز، چاپ دوم: المکتبة العصریة، بیروت 1420ق/1999م .
110.واقدی، ابوعبدالله محمد بن عمر بن واقد، کتاب المغازی، تحقیق محمد عبدالقادر احمد عطا، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، بیروت 1424ق/2004م.
ص: 348
ص: 349
ص: 350
مطالعات کنونی از تحولات چند ساله اخیر در خاورمیانه نشان می دهد که ظاهراً میان فقدان شاخص های توسعه یافتگی - به ویژه دموکراسی - و گسترش اسلام گراییِ افراطی ارتباط محکمی وجود دارد و گروه های افراطی و جنگ های جهادی در فقدان همین شاخص ها رونق پیدا کرده اند. این نشان می دهد که گسترش دموکراسی و تعمیق برخی از شاخص های توسعه یافتگی می تواند توده های مردم را از گروه های جهادی دور کند و آن ها را قانع سازد که بهترین الگوی زندگی، تساهل و مدارای سیاسی است. روند تحولات دموکراتیک در افغانستان و عراق تأییدی بر این مطالعات است. به همین دلیل برخی از پژوهشگران علوم سیاسی بر این عقیده اند که گسترش جنگ های جهادی در خاورمیانه عربی ریشه در بحران های عقب ماندگی این کشورها دارد و انگیزه های مذهبی در رتبه های بعدی در تعمیق این گروه ها اثر می گذارد. این مقاله تلاشی است تا از همین دیدگاه به بررسی تأثیر شاخص های
ص: 351
توسعه یافتگی در ظهور و بسط گروه های تروریستی تکفیری بپردازد و برخی از شاخص های موجود در این باره را بسنجد.
کلیدواژگان: تروریسم، تروریسم مذهبی، شاخص های توسعه یافتگی، دموکراسی، جریان های تکفیری خاورمیانه.
منطقه خاورمیانه از جمله مناطق پر آشوب جهان است که مواجهة خشونت های جدید را تجربه می کند. این تجربه زیان بار که متأسفانه به نام اسلام رقم می خورد، پدیده نوظهوری است که برخی از پژوهشگران علوم سیاسی از آن به «تروریسم جدید» یاد می کنند. پیوند اسلام گرایی با پدیده هایی مثل «خشونت»، «عملیات انتحاری» و «ضد مدرنیته» در تبلیغات غرب، برای کسانی که اطلاعی از اسلام ندارند، این توهّم را به وجود آورده است که اسلام یعنی خشونت. این ترادف که محصول اعمال گروه های تکفیری در خاورمیانه است، سبب شده تا دانشمندان علوم سیاسی از زاویة دیگری به تحلیل این پدیده بپردازند. از نظر آن ها تکفیری های فعال در خاورمیانه دست به اقداماتی می زنند که غیر قابل باور است. ترورهایی که انجام می دهند کمتر در عملیات های تروریستی پیشین سابقه داشته است. استفاده آن ها از روشها و فنّاوری های جدید به ویژه انهدام خود از طریق عملیات انتحاری باعث شده است تا عدهای از کارشناسان جهت بررسی تروریسم جدید از اصطلاح «فوق تروریسم» (Super terrorism) استفاده کنند.(1)
تعصب جدیدی که بعضی از سازمانهای تروریستی، به ویژه گروه های تکفیری به راه اندخته اند، ما را وارد عصر جدید تروریسم کرده است که در آن، هم ترفندهای کشتن افراد و هم گستردگی سطح خسارت مورد توجه قرار گرفته است.
ص: 352
بدون این که علاقه ای به تعریف دقیق تروریسم داشته باشم(1) و یا بخواهم تفاوت های فقهی این واژه با واژگانی هم چون عملیات استشهادی را بررسی کنم، تنها بر این نکته تأکید می کنم که به سختی می توان میان تروریسم و بنیادگرایی، جنگهای چریکی، جرم و جنایت و نیز قتلهای سریالی، تمایز قائل شد. در بسیاری از موارد ممکن است یک عامل انتحاری، از دیدگاه این مقاله یک تروریست به شمار آید، ولی از منظر خود او و کسانی که او را به چنین کاری تشویق کرده اند، و یا او را آموزش داده اند، یک جنگجوی آزاد به حساب آید که فاصله او با بهشت به اندازه فشار دادن یک ماشه کوچک کمربند انفجاری است. بیشک نمیتوان هیچ تعریفی از تروریسم بیان کرد که همة انواعِ گوناگون این پدیده را که در طول تاریخ همواره وجود داشته است، دربرگیرد. با این حال منظور از تکفیری های تروریست در این پژوهش، گروه ها یا سازمانهایی هستند که به بهانه های مذهبی، خشونت سیستماتیک را حربة اصلی خویش قرار داده اند. بر همین اساس تروریسم نزد این گروه ها، تاکتیکی حساب شده است که از انگیزههای مذهبی برخواسته و از زور یا خشونت علیه حکومت ها، یا مردم استفاده میکنند. تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی و وادار کردن مخالفین به عقب نشینی، هدف اصلی آن ها در عرصه مبارزه سیاسی است. در این عمل، قانون زیر پا گذاشته میشود و هدف، بیشتر ایجاد ترس در گروه بزرگی از مردم است. تروریسم مذهبی که گروه های تکفیری به راه انداخته اند با گونههای گذشته آن این تفاوت را دارد که قربانیان آن اغلب شهروندان بیگناهی هستند که یا به طور تصادفی انتخاب شدهاند یا آن که به طور اتفاقی در موقعیتهای تروریستی حضور داشتهاند. بدین سان تروریسم را میتوان به مثابه ابزاری در نظر گرفت که از هشت جزء تشکیل شده است:
1. عمل عمدی؛
2. دارای منطق خاص خود از سوی مرتکبین؛
ص: 353
3. خشونت آمیز؛
4. دارای هدف مذهبی و سیاسی؛
5. وحشت آفرین؛
6. سرپیچی از قوانین متعارف در جنگها؛
7. انتخاب اهداف خود از بین جامعه؛
8. خواستار تغییر رفتار به خصوص در جامعة مورد نظر.(1)
آنچه رفتار خشونت آمیز گروه های تکفیری را از سایر تروریست ها جدا می سازد، آن است که انگیزههای مذهبی، اصلیترین ویژگی ترورهای آن ها به شمار می آید. در واقع انگیزههای مذهبی باعث شده است تا تکفیریها خشونت را وظیفهای الهی برای خود دانسته و در نتیجه برای اعمال خود مشروعیت مذهبی قائل باشند. آن ها با تعمیم مفهوم شرک بر مخالفان خود اعم از شیعه، سنی و مسیحی از یک سو و نیز استناد نادرست به سنت و سیرة صحابه در انجام نوع فجیعی از کشتن مثل سر بریدن، از سوی دیگر، چنین اقدامی را عملی دارای اجر می دانند و تبعاً از میان برداشتن انبوهی از آن ها را که از مسیر عملیات های انتحاری آسان تر است، دروازه بهشت قلمداد می کنند. در بسیاری از موارد، گروههای تکفیری دارای علایق مذهبی ایدئولوژی کلیگرایانه هستند؛ بدین معنا که دنیا را میدان نبرد میان خیر و شر(2) میدانند. در همین راستا نیز از واژگانی کیهانی(3) و دیالکتیکی از قبیل مؤمنین در مقابل کافران، نظم علیه هرج ومرج و عدالت علیه بیعدالتی استفاده میکنند. در نتیجه بیشتر این گروهها از نمادهای مذهبی برای جمع کردن مردم در اطراف خود استفاده میکنند. آن ها خود را مستضعفینی معرفی می کنند که برای احقاق حقوق خود علیه ستمگران قیام کردهاند و میخواهند ملت خود را
ص: 354
یا از دست حاکمان ظالم و یا از دست دشمنان خارجی نجات دهند. با این همه، به دلیل این که بیشتر آن ها تمایل دارند که شهروندان غیر نظامی را مورد هدف قرار دهند و هیچ توجهی به جنس و سن آن ها ندارند، در نتیجه از سوی قسمت اعظمی از هم کیشان خود طرد میشوند. هم چنین نوع جنگی که تروریستهای مذهبی به راه انداختهاند، ویژگیهای منحصر به فردی دارد. این جنگها غیر متعارف و غیر متمرکز شدهاند. این گروهها بر خلاف جنگهای سابق، هم دولتها و هم ملتها را هدف قرار میدهند. اعضای این گروهها هیچ لباس متحدی (یونیفورم) نمیپوشند و اهداف خود را از میان مردم عادی انتخاب میکنند.(1)
برای استفاده و حمایت از خشونت مذهبی باید «دشمنان تعریف شده ای» وجود داشته باشند. مشخص کردن دشمن و تصمیم برای استفاده از خشونت علیه آن ها به میزان بحرانی بستگی دارد که ایمان و جوامع گروه های تکفیری را تهدید میکند. در سطح داخلی ممکن است مخالفتها به سمت فساد و بی عدالتی های سیستم سیاسی و یا سایر جوامع مذهبی هدایت شود. در سطح خارجی نیز ممکن است علیه نیروهای خارجی که در جامعه حضور فرهنگی، اقتصادی و یا سیاسی دارند و تهدیدی علیه جامعه مذهبی چنین گروه هایی محسوب میشوند، تمرکز یابد. گروه های تکفیری از «وسایل، روشها و زمانهایی» استفاده میکنند که بیشترین تأثیر را داشته باشند. آن ها در مقابل دشمنان ابر قدرت خود از عملیاتهای انتحاری استفاده میکنند. این عمل
ص: 355
باعث میشود که سایرین نیز راه آن ها را ادامه دهند. اهداف انتخابی از سوی آن ها، نمادین است.(1)
این امر باعث میشود تا از سویی بیشترین تأثیر روان شناختی را بر روی دشمن بگذارد و از سوی دیگر نیز اعتبار گروه های تروریستی را میان هواداران شان بالا ببرد. حمله به نمادهای مهم نیز از جمله اهدافی است که به عمد از سوی چنین گروه هایی انتخاب میشود تا واکنش دشمن را در پی داشته باشد؛ مثل حمله تکفیری های عراق به مرقد مطهر عسگریین' در سامرا که یکی از نماد های شیعه در جهان است.
از نظر سازمانی نیز گروه های تکفیری، ساختاری رسمی به صورت هرمی(2)
دارند؛ بدین معنا که اعضای آن در پایین هرم و گروه مدیریتی یا رئیس در رأس هرم قرار گرفتهاند. این شکل از ساختار سازمانی در گروههای سیاسی، اجتماعی، مذهبی و نظامی دیده میشود. جایگزین ساختار هرمی، سیستم سلولی یا شبکهای است. در این نوع از ساختار سازمانی هیچ گونه کنترل مرکزی بر اعضا و یا سلول ها وجود ندارد و همهی سلول ها به صورت مستقل عمل میکنند و هیچ وقت گزارشی به ستاد فرماندهی نمی دهند. این نوع از ساختار، «مقاومت بدون رهبری»(3) نیز نامیده می شود که در گروه های تکفیری وجود دارد. در واقع چنین ساختاری به همه گروههای منفرد تشکیل دهندة یک سازمان این اجازه را میدهد که به تنهایی دست به عمل بزنند. مقاومت بدون رهبری، سیستمی است که در آن سازمان بر اساس اعضا و سلولهایش به فعالیت میپردازد و از هیچ هستة رهبری و یا کنترلی برخوردار نیست. در واقع مبارز ها به خواست خود، به عضویت این شبکه ها در میآیند و آزاد هستند که به ایجاد سلول در محیط پیرامونی خود بپردازند. در نتیجه، ضربه زدن به اعضا و سازمان ها باعث از میان رفتن شبکهها نمیشود؛ به عبارت دیگر، ساختار گروه های تکفیری به نحوی است
ص: 356
که به سختی قابل شناسایی میباشند. این گروه ها، به دلیل جایگزین شدن روابط شخصی به جای روابط مبتنی بر سلسله مراتب، به جای این که سازمان قلمداد شوند، بیشتر تحت عنوان شبکه توصیف میشوند. گروه های تکفیری، به دلیل این که بیشتر به وسیلة یک ایدئولوژی مشترک و نه به صورت فیزیکی شکل یافتهاند، تحت عنوان دولت مجازی نیز یاد میشوند. در واقع دولت مجازی، طرحی فراگیر است که بر شبکهای از سازمانها حاکم بوده و به طور ایدهآل پیوند هایی نامرئی پدید میآورد که طرح را نگه میدارد. شبکه ترور، رهبری عملیات ندارد بلکه از واحدهایی تشکیل شده که به سرعت در بخشهای مختلف جهان شکل میگیرند. علاوه بر این، انعطاف پذیری در ساختار سازمانی، این امکان را برای واحد های دور دست به وجود میآورد که بدون اطلاع از دستورهای مرکزی که فاقد وجود فیزیکی است، دست به عملیات تروریستی بزنند و به صورت یک دولت مجازی عمل کنند. این ساختار انعطاف پذیر این امکان را فراهم میکند تا عملیات شبکه به لحاظ اقتصادی و اعضا کارآمد تر شود.(1)
به طورکلی سه نوع شبکه وجود دارد: اولی شبکة زنجیرهای(2) نامیده میشود که در آن مردم، کالا ها و اطلاعات در یک خط ارتباطی حرکت می کنند و دارای نقاط اتصال جداگانهای است. این نوع از شبکه برای سازمانهای قاچاق مناسب است. دومین نوع، شبکه کانونی(3)
است که بیشتر در شرکت های تجاری دیده میشود و در آن همة بازیگران سعی میکنند تا هسته یا بازیگر اصلی شبکه باشند. گروه های تروریستی قدیمی و نیز جنایی از این نوع شبکه ها استفاده میکردند. شبکه سلولی یا پیچیده(4) سومین نوعِ از انواع ساختار های شبکهای است که در گروه های نظامی کوچک دیده
ص: 357
میشود. جایی که هر گروهی به گروه دیگر متصل است و ارتباطات و عدم تمرکز بالایی در شبکه حاکم است. گروه های تکفیری از چنین شبکهای استفاده میکنند(1).
اما آنچه اهمیت دارد این مطلب است که امروزه تروریست های تکفیری از تهدیدی ملی به تهدیدی بینالمللی تبدیل شده و در این عصر جهانی شدن و فناوری های پیشرفته، دیگر اقدامات تروریستی آن ها محصور در مرز های ملی یا منطقهای نمانده است. گرچه ترور های تکفیری توسط گروه هایی انجام میشود که در مناطق حاشیهای و یا نیمه حاشیهای جهان؛ مثل اردن، یمن، افغانستان و عراق قرار دارند، یا از منزویان دولت های مدرن به شمار می آیند؛ همانند سلفی های چچنی و آلمانی، ولی اهداف واقع در هستة اصلی و یا اهداف متعلق به آن ها را در سراسر جهان مورد هدف قرار میدهند و هرجایی از جهان که زمینة مستعدی برای انجام فریضة جهاد برای آن ها فراهم آورد روانه آن جا می شوند؛ به عبارت دیگر این نوع از تروریسم، فرا ملیتی(2) بوده و مرز های ملی را در مینوردد.(3)
با وجود این که حمایت کننده های دولتی از گروه های تکفیری، مثل عربستان سعودی هنوز هم نقش مهمی در تکفیری های جدید ایفا میکنند، اما جهانیشدن و در نتیجه، راحتی حرکت مردم و پول های آن ها فرصتی در اختیار تکفیریها قرار داده است تا منابع مالی خود را از طریق راههای غیر قانونی و جنایت آمیز به دست
ص: 358
آورند؛ به عنوان مثال گروه های تکفیری از سازمان های جاسوسی پول دریافت می کنند و یا از طریق غارت اموال دولت و مردم در کشورهایی مثل سوریه و عراق مشکلات مالی خود را حل می کنند.
به دلیل پشتیبانی نشدن از سوی دولتها، اعضای تکفیری ها بیشتر غیر حرفهای (آماتور) هستند و به طور کامل از جوامع خود جدا نمیشوند. این افراد بیشتر آموزش های خود را از طریق راه های غیر رسمی (از جمله اینترنت) به دست میآورند. غیر حرفه ای بودن اعضای چنین سازمانهایی باعث میشود تا به آموزش و حمایتهای لجستیکی زیادی نیاز نداشته باشند(1).
علاوه بر این خود شبکهها حمایتهای لازم را از آن ها به عمل میآورند و نیازی به پشتیبانی دولتی ندارند. به دلیل غیر حرفهای بودن تکفیری ها و فعالیتهای آن ها در زندگی روزمره، شناسایی آن ها نیز سختتر شده است، چرا که از یک سو تا قبل از دست زدن به اعمال تروریستی، کسی آن ها را نمی شناسد و از سوی دیگر بعد از عملیات نیز بلافاصله از گروه جدا شده و به فعالیت های عادی و زندگی روزمرة خود میپردازند.
ظهور نسل جدیدی از تروریست های تکفیری که چهره رحمانی اسلام را در جهان خدشه دار کرده اند، برخاسته از عوامل متعددی است که توجه به آن ها اهمیت دارد. بدون این که قصد بررسی همة عوامل موجود در این باره را داشته باشم بیشتر می کوشم از چشم انداز توسعه یافتگی به بررسی ابعادی از این رخداد بپردازم. از منظر توسعه یافتگی، افراد به دلیل ارتقای سطح سواد و نیز تمکن مالی، آن چنان به زندگی فنی گره می خورند که نه وقت پرداختن به ایدئولوژی های کاذبی مثل تفکر سلفیه دارند و نه ورود به این گروه ها را عقلانی تفسیر می کنند. افراد بدون این که به نوع تفکر و عقیده
ص: 359
دیگران اهمیت بدهند، در کنار آن ها زندگی می کنند و تساهل و مدارای سیاسی و فکری را سرلوحه کار خود قرار می دهند. تجارب میدانی این جانب از کشور های ترکیه و مالزی که دو الگوی توسعه یافته در جهان اسلام هستند نشان می دهد که آن ها به سبب رشد عقلانی که بر اثر روند رو به رشدِ شاخص های توسعه یافتگی داشته اند، کمتر به چنین افکاری تمایل پیدا کرده اند. اهل سنت نیز در کنار علویان و شیعیان در شهر های توسعه یافته ای مثل استانبول زندگی می کنند و هر زمان که اذان های یکدیگر را می شنوند، در نماز جماعت همدیگر شرکت کرده و با هم مصافحه می کنند. عکس این، مشاهدات عینی دیگری از کشور های توسعه نیافته ای مثل عراق، سوریه و افغانستان، نشان می دهد که پایین بودن شاخص های توسعه یافتگی، هزینه زندگی سیاسی آن ها را بالا برده و آن ها را در وضعیتی منفی از رشد نگه داشته است. حتی اخبار دریافتی از افغانستان و پاکستان نشان می دهد که گروه های تکفیری به محلی برای امرار معاش افراد بی کار و تهی دست تبدیل شده اند و البته به تدریج، جذابیت های مذهبی به انگیزه های قدرتمندتری در رفتار آن ها تبدیل شده است؛ اما آنچه تحلیل و فهم ما را از ارتباط سلفیه با شاخص های توسعه یافتگی پیچیده تر می کند آن است که بدنه اصلی این گروه ها را افراد طبقه متوسط شهری تشکیل داده که هم تحصیلات بالا و هم توانایی مالی خوبی دارند. اغلب رهبران گروه های داعش، جبهه النصره و القاعده این چنین هستند. بخش دیگری از اعضای این گروه ها، از کشورهای توسعه یافته مثل فرانسه، آلمان و انگلیس روانه معرکه سوریه شده و از طبقات مدرن به شمار می آیند. این که نداری و پایین بودن سطح سواد تا چه میزان در رشد و بسط تکفیری ها نقش داشته است؟ سؤالی است که پاسخ های مختلفی به آن داده شده است. با این همه به نظر می رسد گروه های جهادی از هر دو گروه تشکیل شده اند؛ بدین معنا که مؤسسین آن ها از طبقات متوسط شهری، با دینی احساسی- عاطفی هستند و توزیع کنندگان و هواخواهان آن ها از طبقات پایین اجتماعی اند، که سواد چندانی ندارند.
ص: 360
به همین دلیل، برخی از سیاست پژوهان در تحلیل سؤال مذکور، به عوامل خارجی و محیطی مانند فقر، سطح فکری و فرهنگی، سطح سواد و آموزش ساختار های سیاسی و اجتماعی در ظهور گروه های سلفی توجه کرده اند.(1)
که البته در ادبیات رایج، فقر به عنوان عامل تروریسم بیش از هر عامل دیگری ظاهر می شود. از این نگاه، فقر اقتصادی، در سطوح نازل شاخص های زیستی عامل ایجاد و گسترش گرایش های سلفی گری قلمداد شده است. مقولة فقر بر این اساس تعریف می شود که هر فرد حداقل نیازهای پایه ای را برای معیشت دارد که تأمین نشدن آن ها موجب بروز مشکل می شود؛ به عبارت دیگر، فقر محرومیت عمیق از مواهب مادی است که راه توسعه متعارف فرد را تا آن درجه مانع می شود که یکپارچگی شخص را به هم می ریزد. فقیر بودن از این دیدگاه به معنای ناتوانی در تأمین نیازهای بیولوژیکی خود و خانواده از طریق منابع یا فعالیت خویش است.(2)
نظریه پردازان این طیف معتقدند که سلفی گری و گسترش آن در خاورمیانه رابطه متقابل با فقر مادی دارد و خشونت های تروریستی از یک طرف می تواند باعث افزایش فقر شود و از طرف دیگر فقر موجب رشد تروریسم
ص: 361
شود. از این نگاه، کشور های با میزان بالای جمعیت فقیر، بیشتر در معرض رشد گروه های سلفی گری و تروریسم هستند؛ مثل افغانستان و پاکستان. گروه های تروریستی به بهانه پناهگاه، کشورهای فقیر و ضعیف را قربانی اقدامات خود می کنند. عضو گیری آن ها در چنین کشورهایی مدیون نارضایتی های پرورش یافته از فقر است. نقطه مقابل این دو کشور، کشور ترکیه که رشد اقتصادی هشت درصدی را تجربه می کند و ثروت مردم رو به افزایش است تمایل مردم به گروه های سلفی گری در این کشور بسیار کمتر است و هیچ دغدغه مادی نمی تواند آن ها را به سمت کسب درآمد از طریق نظامی گری سوق دهد.
گرچه فقر و بی عدالتی خود به خود به خشونت منتهی نمی شود اما در شرایط زمانی و مکانی خاص و تحت تأثیر پاره ای از عوامل، ممکن است به فروپاشی هنجارهای حاکم و اصول و قواعدی که مانع خشونت می گردند منجر شوند و نابسامانی اجتماعی فراهم آورند که در آن صورت، اِعمال خشونت غیر قابل پیش گیری است. امیل دورکِیم معتقد است که نابسامانی اجتماعی در نهایت موجب پیدایش حس رنجیدگی و ملامت آزار دهنده ای می شود که نتیجه آن به دو صورت خودکشی و دیگرکشی بروز می کند.(1) البته این موضع رئیس پیشین سازمان تجارت جهانی، وزیر کنونی خزانه داری انگلستان و بسیاری از محققین مبنی بر رابطه فقر و تروریسم با نقدهای گسترده ای روبرو بوده است. این که آیا تروریسم واقعاً در تنگ دستی و فقدان تحصیلات ریشه دارد یا نه؟ از نظر عقلی ممکن است بپذیریم احتمالاً درگیر شدن افرادی که عملاً چیزی برای از دست دادن ندارند در فعالیت هایی که به نابودی خودشان منجر می شود از بقیة افراد بیشتر است. این شعور متعارف را می توان نتیجه مقایسه بی واسطه از تحلیل های پیشین از فعالیت های تروریستی تلقی کرد؛ به عنوان مثال نظریة اقتصادی و سنتی جنایت(2) را
ص: 362
می توان برای تحلیل فعالیت های تروریستی به کار گرفت. هم چنین می توان از نظریة اقتصادی خودکشی(1)
برای تحلیل عملیات انتحاری بهره برد، یا به وضع اقتصادی فرقه های مذهبی «برمان»(2)
برای تبیین مشارکت در گروه های تروریستی جدا از دیگران استناد کرد. به کارگیری این نظریه ها به منظور تبیین انواع تروریسم ممکن است به غلط به ما بفهماند که این اشخاص به خاطر فقدان زمینه کافی برای چیره شدن بر بی عدالتی های اجتماعی و اقتصادی با تملایات تروریستی بیشتر به شیوه ای خاص گرایش دارند. افرادی با فرصت های کمتر درون دنیای حقوقی با دنیای بیرونی یا دنیای سکولار، آمادگی بیشتری جهت ارتکاب جنایت و خودکشی یا پیوستن به فرقه های مذهبی دارند. افرادی با مجال کمتر نیز مستعدّ پیوستن به گروه های تکفیری هستند.
بررسی ذهنیت تروریستی را می توان با مروری انتقادی نسبت به نوشته های گسترده در خصوص «بیزاری از جنایت»، - پدیده ای که بسیاری از عالمان آن را خیلی مرتبط به تروریسم قلمداد کرده اند (هام و کرس)-(3)
آغاز کرد. به همین قیاس گلیسر و ایچ (1998)(4) بر اساس شواهد مبتنی بر تجربه گفته اند که اعدامِ بدون محاکمه سیاه پوستان و رشد واقعی تولید ناخالص ملی در بین سال های 1938 تا 1982 با یکدیگر وابستگی مثبت داشته اند. در ضمن با به کارگیری اطلاعات خام گروه های متنفر از جنایت در ایالات متحده در سال 1997 دریافتند که احتمال وجود گروه هایی هم چون کوکلاکس کلن با حداقل دیپلم متوسط در یک محلة مشخص به طور مثبت با سهم جمعیت آن
ص: 363
ناحیه مرتبط بوده است. بالعکس، داده های جمع آوری شده بین سال های 1987 تا 1995 در شهر نیویورک نشان می دهد که جنایت های انجام شده علیه سیاهان، یهودیان، آسیایی ها و هم جنس گرایان با نرخ بیکاری شهر ارتباطی نداشته است. از این رو، می توان استدلال کرد که شواهد پژوهش های نسبتاً بزرگ تر وجود رابطه مستقیم بین فقدان تحصیلات و تروریسم در ایالات متحده را نفی می کند؛ بنابراین نبود هر گونه رابطه معکوس بین تنفر از جنایت و فقر یا فقدان تحصیلات، منحصر به ایالات متحده نیست. تنها کروگر و پیشگه (1997)(1) توانستند با استدلال ثابت کنند که مقدار خشونت ارتکابی علیه خارجی ها در آلمان به تحصیلات و میانگین دستمزد حاصل از تولید صنعتی آن کشور ربطی ندارد.
به همین قیاس، بر اساس مطالعات اداره پژوهش های فدرال 1999 در رابطه با ویژگی های جامعه شناختی تروریست های کشورهای مختلف این گونه نشان می دهد که تروریست ها عموماً تحصیلاتی بالاتر از حد متوسط دارند. تعداد بسیار کمی از تروریست های غربی درس نخوانده و بی سوادند. اعضای مسن تر و سرکردگان غالباً افرادی متخصص هم چون دکتر، بانک دار، وکیل، مهندس، روزنامه نگار، استاد دانشگاه و مدیران میانی دولت بوده اند. این حقیقت که تروریست ها محصور به هیچ مرز بندی ملی نیستند از ناحیه راسل و میلر (1983)(2)
هم حمایت می شود. این دو کوشیدند تا نمایی جامعه شناختی از تروریست های نوین ترسیم کنند. آن ها توانستند این مهم را بر مبنای کار تألیفی به ضمیمه تحلیل اجتماعی اقتصادی خصوصیات بیش از 350 تروریست از میان گروه های فعال تروریستی در سال های 1966 تا 1976 از کشورهای آرژانتین، برزیل، آلمان، ایران، ایرلند، ایتالیا، ژاپن، فلسطین، اسپانیا و ترکیه انجام دهند.
آن ها بر اساس تحلیل همه جانبه استدلال می کنند که تقریباً دو سوم کسانی که به عنوان
ص: 364
تروریست شناسایی شده اند افرادی با تحصیلات دانشگاهی فارغ التحصیل مقطع کارشناسی ارشد و یا دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد هستند. هم چنین خانم «حسن» در کتابی جالب و کنجکاوانه (2001)(1)
اخیراً نشان داده که در قضیه تروریسم مدل های سنتی جنایت، خود کشی و دین مورد استفاده قرار نمی گیرد. او در مقاله ای حاوی مصاحبه هایش با حدود 250 تروریست و هم دستانشان شامل کسانی که در عملیات انتحاری ناکام مانده اند، نیز خانواده بمب گذاران متوفی و کسانی که بمب گذاران را آموزش داده اند و آن ها را به مأموریت فرستاده اند چنین گزارش داده است:
هیچ یک از آن ها بی سواد، به شدت فقیر، کوته فکر یا افسرده نبوده اند. بسیاری از آن ها از طبقات میانی جامعه بوده اند و از متواریان که بگذریم بقیه شغل و حقوق ماهیانه داشته اند. دو نفر از آن ها نیز فرزند اشخاص میلیونر بوده اند.
اخیراً تشکیک در مورد این گمانه که فقر و جهل علت اصلی تروریسم می باشد آغاز شده است. ویلگورن در مقاله اش در خصوص ویژگی های تروریست های هواپیما ربا در حادثه 11 سپتامبر 2001 که در روزنامه نیویورک تایمز منتشر شده می نویسد:
در میان آن ها افراد بالغ و تحصیل کرده و متخصص بودند که سال ها برای مطالعه و آموزش در ایالات متحده وقت صرف کرده بودند.(2)
غیر از او، دانیل پایپس نویسنده کتاب «صدای پای اسلام جنگ طلب» معتقد است تروریست های سلفی بر خلاف تصور عامه، از اقشار فقیر، بی سواد و حاشیه نشین نیستند، بلکه بیشتر جوانانی تحصیل کرده از طبقات متوسط به بالای اجتماعی می باشند که محرک آن ها نه مشکلات مادی معیشتی بلکه ایدئولوژی اسلام گرای جهادی است.(3)
از این لحاظ اگر جریان تروریستی سلفی گری به عنوان یک شکل افراطی از عمل گرایی سیاسی تلقی شود رابطه عمیقش با فقر و جهل نباید تعجب کسی را بر انگیزد.
ص: 365
سال ها پیش لرنر در سال 1958 یعنی سالی پیش تر از این که گروه تروریست های تحصیل کرده در کالج های غربی به سوریه، عراق و افغانستان سرازیر شوند این پیوند ظاهراً متناقض را در پژوهشی دربارة عمل گرایی سیاسی در خاورمیانه مطرح کرد. سخن اصلی در این مقاله این بود: «این فرض متعارف مبنی بر این که تروریست ها از میان ندار ها هستند فاقد وجاهت منطقی است. تروریست ها از میان زیاده خواهان برخاسته اند.»
این مقاله علی رغم یافته های تحقیقات میدانی فوق و هم چنین شواهد رسانه ای مبنی بر درصد بالای تحصیل کرده ها و مرفهین در گروه های سلفی بر آن است که نمی توان به صورت تام عامل فقر را نادیده گرفت. کمترین تأثیر آن آماده کردن محیطی مستعد برای تکثیر ویروس ترور است. اگر چه خود ویروس را اراده های افزون طلب فراری به وجود آورده باشند. در هر صورت فقر عامل معدّه است اما موجبه نیست. برای رهایی از این بحران، می بایست از عوامل بنیادی تر سراغ گرفت.
به غیر از فقر و افت تحصیلات که زمینه ساز سلفی های تکفیری است، عامل مهم در میان آن ها، تعصب های بی پایه مذهبی است. تعصب به معنای سخت گیری و از چیزی سخت حمایت کردن است.(1)
این واژه با حمیّت مترادف است و انسان متعصب کسی است که عمل وی در چارچوب موازین عقلی و منطقی نیست. بیشتر بردة احساس است تا خرد. تعصب در طرفداری بی مورد خشم کنترل نشده و تصلّب محض به پاره ای ارزش های تفسیر پذیر موضوعیت می یابد. در تعصب فقط احساس دخیل نیست. نوعی خود خواهی و «خود برتر بینی» نیز نهفته است. ابن خلدون تعصب را پایه قدرت سیاسی ذکر کرده است. به زعم وی گروه های قبیله ای که در ارتباطی احساسی - عاطفی با یکدیگرند می توانند به شرط وجود عاملی تهییج کننده و البته تجهیزگر در
ص: 366
راستای اهداف قدرت طلبانه مورد استفاده قرار گیرند. مثال وی اساس حکومت هایی است که در طول تاریخ با اتکا بر این عنصر غریزی توانستند بر دیگر اقوامی که ارتباطات احساسی - عاطفی بین آن ها کم رنگ و ضعیف شده بود غلبه کنند. حمیت نیز بر همین منوال واژه ای است که از ادبیات قرآنی گرفته شده است. قرآن کسانی را که در تعصب بی منطق از موازین عدل الهی فاصله می گیرند به حمیت جاهلی تعبیر کرده است.(1) وضعیتی که رسالت قرآن عبور از آن و رسیدن به تعادل است.
به زعم نویسنده مقاله حاضر، تعصب دینی بن مایه اصلی سلفی های تکفیری است که در جهت دسترسی به اهداف خود از هیچ گونه جنایتی فروگذار نمی کنند و این را نمی توان منحصر در اسلام دانست. همه ادیان چه مسیحیت، چه یهودیت و چه بودا واجد وجهی از خود حقیقت بینی اند که متشرعین جاهل را آماده هر گونه اقدام عمل گرایانه می کنند، چه انسانی و چه غیر انسانی؛ اما آنچه در تحلیل تعصب اهمیت دارد پایه های آن یعنی جهل و دیگری تحریک است که تکفیری ها را به سمت خشونت های جدید می کشاند.
مراد از جهل بی سوادی نیست. چنانچه گفته شد، تحقیقات گسترده ای در رابطه با فقر، بی سوادی و خشونت ذکر شد. معیّن شد این بی سوادی و فقدان تحصیلات دانشگاهی نیست که منجر به خشونت های تروریستی می گردد. نظر به تحقیقات به عمل آمده بیشتر اعضای بلند پایه و اعضای میانه و بسیاری از اعضای دون پایه گروه های سلفی دارای تحصیلات دانشگاهی از کالج های غربی اند. لذا نمی توان جهل را با بی سوادی مترادف دانست. یکی از راه گشاترین تحقیقات در این زمینه اثر فاخر ایزوتسو با عنوان «مفاهیم دینی و اخلاقی در قرآن» است. به زعم وی آنچه باعث تمایز اندیشة حیات جاهلی از حیات اسلام است، جهلی است که در مقابل آن «حلم» قرار می گیرد نه کتابت و سواد.(2)
حلم عبارت است از صبر و متانت و نجنبیدن بی منطق احساسی در
ص: 367
برابر محرک های بیرونی. در حلم نوعی اعتدال و حوصله قرار دارد. چنانچه قرآن از حیات جاهلی نقل می کند مردمی تصویر می شوند که به بهانه های واهی و کوچک دچار برافروختگی و عصیان می شوند. چه بسا که چند قبیله به خاطر سرایشِ شعرِ هجو آمیز یا کلامِ گزندة یکی از افراد قبایل، به جان هم افتاده اند و بدون ذره ای عاقبت اندیشی خون ها بر زمین ریخته اند.(1)
نظر به تحقیقات مستشرقین، در حیات جاهلی پیش از اسلام، همه عناصر یک حیات متمدن وجود داشت. به نظر آن ها سه شاخصه کتابت و سواد، ابنیه و آثار مدنی و تجارت که پایه های اصلی یک حیات متمدن محسوب می شوند در عربستان قبل از اسلام وجود داشت. اعراب هم دارای خط و کتابت بودند، هم تجار قریش در عرصه تجارت شرق و غرب فعال بودند و هم این که در عربستانِ قبل از اسلام، ابنیه و آثار مدنی دیده می شد. ولی قرآن این حیات را با داشتن شاخص های تمدن، حیات جاهلی می خواند نه حیات متمدن. صفت جهل بر آن اطلاق می کند و لزوم عبور از آن را گوشزد می کند. به نظر می رسد در آن حیات جاهلی، کتابت و سواد بود ولی فهم وجود نداشت، تجارت بود ولی اثری از تسامح که محصول تضارب آرا و برخورد تمدن ها می باشد، نبود. در آن جا مدنیّت بود، شهر بود، اجتماع انسان ها وجود داشت ولی فرهنگ تعامل مدنی وجود نداشت. کافی بود شاعری شعری بسراید و ملتی در آتش بسوزند. لذا در این شرایط فرهنگی است که حلم که جامع صفات صبر و عفو و مدارا است وجود ندارد این جا بیشتر غریزه فرمان می دهد تا عقل حسابگر. به همین دلیل قرآن وقتی می خواهد مؤمنین غیر حلیم را تقبیح کند از صفت حمیت و تعصب جاهلی سخن به میان می آورد.(2)
ص: 368
پایه دیگر تعصب خشن، تحریک از خارج است؛ یعنی در تعصب، جهل، واقعیتی درونی ولی تحریک، عاملی خارجی است. جهل، عنصری ناخواسته است ولی تحریک، هدفمند و با فاعلیتی حسابگر است. تحریک عمدتاً به پروژه های سیاسی با ملاحظه قدرت بر می گردد. حرکت های تروریستی خشن را نمی توان جریاناتی خود جوش تلقی نمود. معمولاً یک ذهن دوراندیش دست های سیاه پشت پرده را می بیند که با تحریک و لمس احساسات جاهلان متعصب سعی در پیش برد اهداف خود از طریقِ حرکت های تروریستی دارد. مورخینی که از آزارِ نومسیحیان در امپراتوری روم گزارش داده اند فقط به پایه جهل پاره ای انسان های متعصب توجه نکرده اند، بلکه بیشتر نگاه ها را متوجه بزرگان کنیسه هایی کرده اند که با ظهور آیین جدید موقعیت خود را در خطر می دیدند. به همین منوال خشونت سیاسی که فِرَق مذهبی علیه یکدیگر مرتکب می شدند بیشتر دلایل مادی داشت تا این که فقط متکی بر احساس باشد. ماکیاولی وقتی که شهریار را نوشت بزرگان کلیسای روم را متهم نمود که با گسترش خشونت و جنگ بین ولایات ایتالیا باعث پاره پاره شدن وفاداری های ملی شده اند. ماکیاولی مطامع مادی آن ها را می دید نه دغدغه حقیقت را. در بسیاری مواضع، این خود ملاحظات قدرت نیست که عریان آشکار می شود بلکه نقاب دین می زند و پشت آن پنهان می ماند. در این میان چه کسی بهتر از جهال متعصب بی خرد است؟ جالب است بدانیم بسیاری از فاتحان بد نام تاریخ با ظاهر موجه و متشرع وارد کارزار قدرت می شدند. تیمور لنگ که هر از چندگاه با عنوان جهاد و فتح سرزمین های کفر، جنگ های خونینی به راه می انداخت، حافظ قرآن بود. گفته اند قرآن را از اول به آخر و از آخر به اول از حفظ می خواند. تیمور خیلی متشرع بود ولی از هر شهری که خارج می شد کله مناره ای از سر مردم بی دفاع به جا می گذاشت. امروز نیز تروریست های تکفیری همان راهی را می روند که بد نامان تاریخ پیموده اند. سلفی گری از این حیث صرفاً متکی بر جهل نیست. تقریباً در هر جنایت و تروری که این روز ها در خاورمیانه اتفاق می افتد دست های خبیث سوداگران قدرت دیده می شود. دلار های نفتی، سرمایه های ملی و نیروهای اجتماعی که بعضی از
ص: 369
سرزمین های عرب به جای این که در خدمت مصالح مسلمین به کار بندند صرف کشتار مردان، زنان و کودکانی می کنند که هر روزه اخبار آن از شهرهای بغداد و دمشق و بیروت و پیشاور و کابل مخابره می شود. در نتیجه آنچه امروز با نام تروریسم شناخته می شود مولود هم آغوشی دو چیز است: جهل و خباثت. این خباثت همان «آنارشیست هدف مند» آمریکائی ها در خاورمیانه است که بهتر می تواند اهداف دول غربی در منطقه خاورمیانه را تأمین کند.
هم چنان که گفته شد گروه های تکفیری راهی در جهان اسلام برای حل مسائل سیاسی گشوده اند که در تاریخ تروریسم بی سابقه بوده است. آن ها با گشودن فصل جدیدی از آدم کشی پدیده «تروریسم نوین» را رقم زدند که دارای ماهیت و سازمان دهی خاصی است. علل این پدیده را می توان جهل، تعصب و بی سوادی دانست که به نوعی از مؤلفه های توسعه نیافتگی به شمار می آیند. در واقع، فقدان دموکراسی، موقعیتی را برای پیدایش گروه های تکفیری فراهم نموده تا آن ها برای رسیدن به اهداف سیاسی خویش دست به اسلحه برند و بر بحران عقب ماندگی کشور متبوع خویش بیفزایند. به همین دلیل، شاید تنها راه حل چنین پدیده ای ترویج روح تساهل دینی در یک الگوی توسعه دینی است. تسامح که به معنای «به آسانی و نرمی با کسی برخورد کردن» است آن گاه که با تساهل به معنای بخشش، ترکیب می شود ملتی رحمانی از مسلمانان فراهم می آورد و امت پیامبر اسلام را دوباره به آیین سمحه و سهله باز می گرداند.
ص: 370
1.قرآن کریم.
2.نهج البلاغه.
3.آشکار، ژیلبر، جدال دو توحش، یازده سپتامبر و ایجاد بی نظمی نوین جهانی، ترجمه حسن مرتضوی، اختران، تهران 1384.
4.ایزوتسو، توشیهیکو، مفاهیم اخلاقی دینی در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدره یی، چاپ دوم: نشر فرزان، تهران 1388.
5.بارتلی، هانری، پیشرفت و فقر، مفاهیم و دیالکتیک آن ها در تمدن ها و فرهنگ ها، در مارک هنری، پاولی، فقر، پیشرفت و توسعه، ترجمه مسعود محمدی، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1374.
6.البوطی، رمضان، سلفیه بدعت یا مذهب، ترجمه حسن صابری، چاپ اول: آستان قدس رضوی، مشهد 1373.
7.حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم 1412 ق.
8.خلیل بن احمد، کتاب العین، مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم 1409.
9.رابرت گر، تد، چرا انسان ها شورش می کنند؟، پژوهشکده مطالعات راهبردی، تهران 1377.
10.راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، محمد سید کیلانی، تهران 1332.
11.عالم، عبدالرحمن، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، انتشارات دفتر مطالعات سیاسی، 1383 [بی جا]
12.عسکری، حسن بن عبداللّه، معجم الفروق اللغویة، قم 1412ق [بی نا].
13.علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد 1933م.
14.فضایی، یوسف، مناظرات امام فخر رازی، تهران 1361 [بی نا].
15.فقیهی، علی اصغر، وهابیان، جلد اول، انتشارات صبا، 1352 [بی جا].
16.فیروز آبادی، القاموس المحیط، جلد 3، دار الاحیاء التراث، [بی جا، بی تا].
17.ماکیاولی، نیکولو، شهریار، ترجمه داریوش آشوری، نشر مرکز، تهران 1375.
ص: 371
1.توماس جی، بدی، «تعریف تروریسم بین المللی؛ نگرش علمی»، ترجمه سید رضا میر طاهر، مجله مطالعات راهبردی، شماره 5 و 6، پاییز و زمستان 1378.
2.چریس، برنارد، «چهار اسلام»، ترجمه علی گل محمدی، ماهنامه زمانه، شماره 22، 1382.
3.حنایی کاشانی، محمد سعید، «تسامح و تساهل»، نامه فرهنگ، شماره 28.
4.دری نورگورانی، حسن، «اقتصاد تروریسم»، فصل نامه علمی پژوهشی آفاق امنیت، سال پنجم، شماره 16، 1391.
5.زین العابدین، یوسف، «تروریسم، چالش ژئوپلیتیکی نوین در جهان»، فصلنامه سیاست خارجی، سال بیست و یکم، شماره 3، پاییز 1386.
6.سلیمانی، رضا، «آشفتگی معنایی تروریسم»، علوم سیاسی، سال نهم، شماره 36، زمستان 1385.
7.سیف اللهی، سیف الله، «در تبین توسعه و توسعه نیافتگی»، فصل نامه علوم اجتماعی، شماره 1 و 2، پاییز و زمستان 1370.
8.عبداللهی، احمد، «توسعه نیافتگی و توسعه یافتگی»، نشریه ادبیات و زبان ها، شماره3، پاییز 1371.
1.Becker, Gary S. (1968). “Crime and Punishment: An Economic Approach.” The Journal of Political Economy 76 (2):p.169-217.
2.Berman, Eli. (2000). “Sect, Subsidy and Sacrifice: An Economist’s View of Ultra- Orthodox Jews.” Quarterly Journal of Economics 115(3): p.905-953.
3.Brinkley, David, Radical Theology as a Destabilizing aspect of the 21st Century Strategic Security Continuum, U.S. War College, Carlisle Barracks, Pennsylvania, 2006, p. 7.
4.Crenshaw Marta, “Political Explanations”, in: The Club de Madrid, Addressing the Causes of Terrorism, Madrid, Scholz Friends, 2005, p. 15.
5.daniel pipes(2003):”militant Islam reach America” published by Norton compannt20.
6.Freedman, Lawrence, “The Third World War”, Survival, Vol. 43, No. 4, winter 2001, p. 61-88.
7.Garrison, Arthur H., “Terrorism: the Nature of Its History”, Criminal Justice Studies, Vol. 16(1), 2003, p 41, and: Shughart, William F., “An Analytical History of Terrorism, 1945-2000”, Public Choice, Vol. 128, No. 1, spring 2006, p 9.
ص: 372
8.Hamermesh, Daniel S. and Neal M. Soss. (1974). “An Economic Theory of Suicide.” The Journal of Political Economy 82 (1): p.83-98.
9.Hamm, Mark S. (1998). “Terrorism, Hate Crime, and Antigovernment Violence: A Review of the Research.” In The Future of Terrorism: Violence in the New Millennium. London: SAGE: p. 59-96.
10.Hassan, Nasra. (2001) “An Arsenal of Believers.” The New Yorker, November 19: p.36-41.
11.Jefferson, Philip, and Frederic L. Pryor. (1999) "On the Geography of Hate." Economics `Letters 65 (3): p.389-395.
12.Kressel, Neil J. (1996). Mass Hate: The Global Rise of Genocide and Terror, New York:Plenum Press.
13.Krueger, Alan and Jörn-Steffen Pischke. (1997). "A Statistical Analysis of Crime Against Foreigners in Unified Germany." Journal of Human Resources 32 (1): p. 82-209.
14.Lerner, Daniel (1958). The Passing of Traditional Society The Free Press.
15.oxford advanced dictionary (1998-9).
16.Ranstorp, Magnus, “Terrorism in the Name of Religion”, Journal of International Affairs, Vol. 50, No. 1, summer 1996, p. 49.
17.Russel. Charles and Bowman Miller. (1983). “Profile of a Terrorist.” Reprinted in Perspectives on Terrorism, Wilmington, Delaware: Scholarly Resources Inc.: p. 45-60.
18.Tucker, David, “What's New about the New Terrorism and How Dangerous Is It”, Terrorism and Political Violence, No. 13, Autumn 2001, p6.
ص: 373
ص: 374
در این مقاله عملکرد و باورهای گروهک تروریستی - تکفیری موسوم به جندالله به سرکردگی عبدالمالک ریگی که در جنوب شرق کشور ایران - به ویژه در استان سیستان و بلوچستان - دست به ترور و کشتار مردم زده است بررسی و نقد می شود.
در بخش عملکردهای تروریستی این گروهک؛ از منطقه تاسوکی در شمال استان تا عملیات های انتحاری کور در تاسوعای حسینی در جنوب استان در چابهار، تا عملیات انتحاری در زاهدان، در مسجد علی بن ابی طالب و مسجد جامع پرداخته می شود.
در بخش اندیشه، باورهای تروریست ها از قبیل مشرک دانستن شیعه، معتقد بودن شیعه به تحریف قرآن، تحریم عزاداری امام حسین، بدعت دانستن عید نوروز، نسبت دادن شهادت امام حسین به شیعه و... بررسی و نقد می شود.
روش مقاله، توصیفی - تحلیلی و بر اساس چارچوب نظری برگرفته از حدیث نبوی است. سعی شده است که ادعاهای تروریست ها، بر اساس آیات قرآن و
ص: 375
روایات اهل سنت نقد شود. از این رو هدف مقاله علاوه بر معرفی اقدامات جنایت کارانه این گروه تروریستی، تأکید بر افتراق عمل و باور آنان از آموزه های اهل سنت است. ضمن این که بر تناقض عمل آنان با آموزههای قرآنی و روایی تأکید میشود.
کلیدواژگان: تروریسم، سیستان و بلوچستان، گروه جندالله.
به طور کلی جریان های موجود در جهان اسلام را در سه رده می توان دسته بندی کرد: اسلام لائیک با محوریت ترکیه، اسلام تکفیری با محوریت و حمایت عربستان سعودی و اسلام ناب محمدی با محوریت ایران. تمام گروهک های تروریستی که داعیة اسلام و مسلمانی دارند و اکنون در نقاط مختلف دنیا از جمله سوریه، عراق، پاکستان، افغانستان و... فعال هستند، ذیل جریان اسلام تکفیری قرار می گیرند. گروهک تروریستی جندالله که بعدها نامش را به «جنبش مقاومت مردمی ایران» تغییر داد، در جنوب شرق ایران - استان سیستان و بلوچستان - دستش را به خون آحاد مردم از شیعه و سنی آلوده کرده است، داخل همین جریان قرار دارد. البته می توان این سه جریان را با استفاده از جریان شناسی جامع و کلان امام خمینی ذیل دو جریان اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم و اسلام آمریکایی قرار داد. آنچه این دو اسلام را از هم جدا می کند و مقابل یکدیگر قرار می دهد منافع آمریکا و صهیونیست هاست. این یک ملاک مهم است که به افراد قدرت تشخیص می دهد تا راه حقیقی را پیدا کنند و از طرفی با این رویکرد روشن می شود که دشمن اصلی آمریکاست و تکفیری ها دشمن فرعی محسوب می شوند که رهبر انقلاب اسلامی ایران نیز بر آن تأکید داشته و دارد.
آنچه که در این نوشته به آن می پردازیم، موشکافی های کلامی و تاریخی نیست و فقط بیان عملکرد و سوابق این گروهک نیست، بلکه تلاش می شود تا از یک سو تناقض و تقابل صریح گروهک تروریستی ریگی را با استفاده از دلالت های مطابقی آموزه های قرآنی و روایی کتب اهل سنت نشان دهیم و از سوی دیگر نشان دهیم که
ص: 376
این گروهک در خدمت منافع شیطان بزرگ است که در راستای اهداف دشمنان اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم از هیچ جنایتی فروگذار نکرده است.
بر اساس نظریة طبقه بندی علوم از نگرگاه امام خمینی، هر سازمان و بلکه هر انسانی حداقل از سه دیدگاه قابل بررسی است: اندیشه، انگیزه و عمل. امام خمینی بر اساس فرمایش حضرت رسول الله که می فرمایند: «انَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ آیةٌ مُحْکَمَةٌ وَ فَریضَةٌ عادِلةٌ و سُنَّةٌ قائِمَةٌ» همانا دانش سه گونه است: آیتی محکم، فریضه ای عادله، سنتی استوار»(1) معتقدند متعلَّق دانش سه مرتبه از مراتب وجود انسان است. در این نظریه بر اساس ساختمان ظاهری و باطنی وجود انسان و جهان، علوم سه بخش می شوند که البته این سه بخش، سه مرتبه وجودی هستند نه آن که قسیم هم باشند و اگر در وجود انسان یا در عرصه جامعه به گونه ای در هم تنیده این سه بخش آشکار شد، آن گاه آن انسان و آن جامعه زندگی الهی را تجربه می کند. حضرت امام در کتاب شرح حدیث این را بحث کرده اند.(2)
سازمان های تروریستی و از جمله گروهک تروریستی موسوم به جندالله به سرکردگی عبدالمالک ریگی از این امر مستثنا نیست. در این مقاله پس از طرح پیشینه و اقدامات این گروهک، به بررسی و نقد آن از سه دیدگاه مؤلفه های اعتقادی، اخلاقی و رفتاری می پردازیم.
غربت خونبار(3) اولین کتابی بود که در چهلم شهدای فاجعه تروریستی تاسوکی منتشر شد. در این کتاب گزارشی از این حادثة تروریستی از زبان مجروحین، زندگی نامه و
ص: 377
تصاویر شهدا، بازتاب این فاجعه در مطبوعات و رسانه ها و اشعاری در رثای شهیدان تاسوکی آمده است. این کتاب 221 صفحه ای، پاسخی بود به تروریست هایی که بعد، به دروغ ادعا کردند، که در واقعة تروریستی تاسوکی در جاده زابل به زاهدان به کاروان مسئولان حمله کرده اند؛ چرا که این شهدا مردم کوچه و بازار بودند از کشاورز تا دانشجو.
دومین کتاب، خاطرات یکی از گروگان های فاجعة تروریستی تاسوکی بود. در این کتاب، به تفصیل آنچه به مدت 150 روز بر گروگان ها گذشته، آمده است. در این کتاب تناقض های فکری و رفتاری تروریست ها با آموزه های دینی و مذهبی که خودشان مدعی آن بودند، نشان داده شده است. (1)
گروهک عبدالمالک قطعه پازل جنگ نرم(2) نیز از کتاب هایی است که فعالیت های تروریستی این گروهک را در 175 صفحه تحلیل و تبیین کرده است. شاید یکی از دلایلی که باعث شده است نویسنده کتاب در چارچوب جنگ نرم، اقدام های این گروهک را تحلیل کند، جنگ روانی پس از اقدامات تروریستی این گروهک باشد، زیرا ترور در حیطة جنگ سخت قرار دارد نه جنگ نرم. همین نویسنده در کتاب 175 صفحه ای دیگری با عنوان مرداب انتحار(3)
عملیات استشهادی را با انتحاری مقایسه کرده است. در این کتاب شخصیت هفت عامل انتحاریِ اخیر در استان سیستان و بلوچستان به همراه شخصیت عبدالمالک ریگی تحلیل شده است. ایشان سپس به تحلیل چهار شخصیتی که عملیات های استشهادی انجام داده اند پرداخته است تا خواننده تفاوت عملیات استشهادی را از انتحاری دریابد.
ص: 378
کتاب در چنگال عقاب(1)
گزارشی واقعی و مستندگونه از نحوه رهگیری و فرود هواپیمای حامل عبدالمالک ریگی است که در 230 صفحه این مطلب را ضمن درج تصاویر برخی از شهدا بررسی کرده است.
نویسندة دیگری در مقاله «گروه جندالله نماد افراط گرایی مذهبی در ایران»(2)
به عوامل و زمینه های پیدایش این گروهک و فعالیت های تروریستی پرداخته است. در این مقاله از عوامل شکل گیری این گروهک تروریستی و تاریخچه آن از آغاز تا دستگیری ریگی و هم چنین ویژگی های جغرافیایی، ژئوپولوتیک، مواد مخدر، عامل ایدئولوژیک، عوامل بیرونی (بیگانه) و مسائل قومی و مذهبی سخن گفته شده است.(3)
سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز با چند فیلم مستند از جنایت های این گروهک پرده برداشته است و صدای جمهوری اسلامی ایران در شبکه معارف با نمایشی رادیویی با عنوان تاسوکی در چندین قسمت توجهش را به این موضوع نشان داده است. مجمع جهانی اهل بیت هم با اختصاص ویژه نامه شماره 72 ماه نامه گنجینه مجمع در اسفند 1391 تلاش کرد تا از مظلومیت رسانه ای شهدای ترور استان سیستان و بلوچستان بکاهد.
آنچه که در این مقاله ملاحظه می کنید نقد و بررسی این گروهک در سه حوزة بینش، گرایش و کنش است که این کار با استناد به آیات قرآن و احادیث پیامبر اعظم - برگرفته از کتب معتبر اهل سنت - صورت گرفته است. چنین کاری در هیچ یک از آثار پیش گفته انجام نشده است. این موضوع به ویژه با تداوم اقدامات تروریستی این
ص: 379
جریان تکفیری و تروریستی نیازمند بررسی است تا زمینههای ناگفتهای از کارهای جنایت کارانة این گروههای تروریستی و تکفیری بازنمایی شود و حداقل تأکید شود که راه این گروهها از راه مسلمانان جداست و عمل و فکر آن ها مبتنی بر آموزههای اسلامی نیست.
فهرست برخی از اقدامات تروریستی
ردیف
تاریخ
مکان
شهدا
زخمی ها
گروگان ها
توضیح
1
7
دی 1384
1
9
گروگان
گرفتن سربازان مرزی
2
25
اسفند 1384
تاسوکی
(واقع در90 کیلومتری جاده زابل به زاهدان)
22
7
7
تعداد
زیادی از شهدا افراد معمولی مانند دانشآموز، دانشجو، روحانی، کاسب، معلم و...
بودند.
3
23اردیبهشت
1385
دارزین(جاده
بم - کرمان)
12
فاجعه
تروریستی دارزین
4
22
فروردین 1385
پاکستان
شهادت
حمید رضا کاوه
او
سرهنگ بازنشسته نیروی انتظامی بود که طبق اطلاع، خانواده وی چهل میلیون تومان
جهت آزادی او به تروریست ها پرداخته بود.
5
12
خرداد 1385
پاکستان
شهادت
احمد زاهدشیخی
وی
مکانیک سپاه و مدتی گروگان تروریست ها بود.
6
13
بهمن 1385
خیابان
بزرگمهر زاهدان.
4
همه
شهدا از کارکنان نیروی انتظامی بودند.
7
25
بهمن 1385
بلوار
ثارالله زاهدان
11
18
انفجار
اتوبوس حامل نیروهای سپاه و حماسه شهید مسلم کیخا
8
25
مرداد 1386
چابهار
21
همه
غیر نظامی بودند که به پاکستان منتقل و بعد از چند روز آزاد شدند
9
27
بهمن 1386
مدرسه
دخترانه معرفت زاهدان
انفجار
بمب صوتی که تلفاتی در بر نداشت.
10
23
خرداد 1387
سراوان
16
16
سرباز
و پرسنل نیروی انتظامی بودند که مدتی گروگان بودند و همه به شهادت رسیدند.
11
2
اردیبهشت 1387
امام
جمعه فهرج، «حجت الاسلام والمسلمین جواد طاهری» بعد از اقامۀ نماز مغرب و عشا در
دبیرستان دخترانۀ آسیه، هنگام بازگشت، ربوده شد. وی پس از تحمل دو ماه اسارت آزاد
شد.
ص: 380
12
10
اردیبهشت 1387
امام
جماعت مسجد چهارده معصوم زاهدان «حجت الاسلام والمسلمین حسین بیجاری» پس از ادای
نماز مغرب و عشا، هنگام بازگشت از مسجد ترور شد. این ترور منجر به زخمی شدن وی شد.
13
30
بهمن 1387
انفجار
بمب صوتی در مسجد الغدیر زاهدان که تلفاتی در بر نداشت.
14
16
فروردین 1388
«حجت
الاسلام والمسلمین علی عبادی» در شهرستان خاش، که قبلاً شهید توکلی در یکی از روستاهای
آن به شهادت رسیده بود، ترور و به شهادت رسید.
15
7
خرداد 1388
مسجد
علی بن ابی طالب علیه السلام زاهدان
20
200
انفجار
انتحاری
16
26
مهر 1388
پیشین
43
سردار
شهید شوشتری و محمدزاده به همراه جمعی از فرماندهان و برادران اهل سنت به شهادت رسیدند.
17
بهمن
1388
زاهدان
2
ربودن
و به شهادت رساندن راننده های تاکسی توسط گروهگ تروریستی جندالشیطان از جمله شهیدان
فلاحتی و محمدعلی ثانی حیدری.
18
24
تیر 1389
مسجد
جامع زاهدان
27
307
مصادف
با اعیاد شعبانیه این انفجار انتحاری در نزدیکی مسجد انجام شد. (حماسه شهید
گلدوی)
19
24
آذر 1389
چابهار
39
فاجعه
تاسوعای چابهار و شهادت تعدادی از مردم از جمله کودک دو ماهه و کودکان و زنان
و... .
20
30
دی 1390
راسک
«مولوی
مصطفی جنگی زهی» امام جمعه مسجد جامع خضرا اهل سنت شهر راسک مرکز شهرستان سرباز
ترور و به شهادت رسید.
21
3
سفند1390
شهادت
رمضان سنچولی در مقابله با چهار تن از سرکردگان گروهک تروریستی جندالله.
گروهک تروریستی جندالله در بُعدِ اندیشه که حوزه تفکر و باور است، دارای اعتقاداتی است که در نتیجة آن، فضای زیست مسلمانی شیعیان با اهل سنت را مخدوش و با اختلال مواجه میسازد. برخی از اعتقاداتِ علیه شیعیان که این گروه بر آن ها تأکید دارد در ادامه شمارش میشود.
ص: 381
اعضای این گروه تروریستی و تکفیری، معتقد به کفر شیعیان است و کسی که حتی در کفر شیعه هم تردید کند کافر است. از نظر این گروه، به قتل رساندن چند شیعه هم ثواب زیادی دارد و هم مسیرِ رفتن به بهشت را هموار می کند. توسل و رفتن به زیارت قبور امامان و امام زادگان شرک است. هدف امام حسین امر به معروف نبوده، بلکه دست یافتن به حکومت چند روزه دنیا بوده است و متأسفانه یزید، با به شهادت رساندن ایشان مرتکب فسق شد. امام زمان به دنیا نیامده است. گاهی به گروگان ها می گفتند این امام زمان شما کجاست تا سوار بر اسب سفید برای نجات شما بیاید.
از سویی معتقد بودند که قرآن تحریف نشده است و بر این باور بودند که شیعه معتقد به تحریف قرآن است. عزاداری و گفتن یا حسین و اضافه نمودن یای منادا قبل از هر اسم دیگری به جز «یا الله» شرک است. البته اگر انسانی را که دارای حیات ظاهری است، مورد خطاب قرار بدهید، این شرک محسوب نمی شود. در این مقاله به بررسی همة این ادعاها نمی پردازیم اما به طور کلی پاسخ های این شبهات را می دهیم تا برای کسانی که به دنبال حقیقت باشند، راه را روشن تر نماید.(1)
پرسش کلیدی این است که آیا گوینده «لااله الا الله» مسلمان است یا خیر؟ برای پاسخ به این پرسش به حدیثی از حضرت رسول توسل می جوییم:
اخبرنا یونس بن عبدالاعلی و الحرث بن مسکین قراءة علیه و انا اسمع عن ابن وهب قال اخبرنی یونس عن ابن شهاب قال حدثنی سعید بن المسیّب أنّ أبا هریره أخبره أن رسول الله صلی الله علیه و سلم، قال أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لاإله إلا الله فمن قال لاإله إلا الله عصم منی ماله و نفسه إلا بحقه و حسابه علی الله؛(2)
ص: 382
من مأمورم با کفار بجنگم تا این که لااله الا الله بگویند. هر کس گفت لااله الا الله از طرف من مال و جانش محفوظ است، مگر به سبب حقی که بر [گردن] او می آید و حسابش با خداست.
بر اساس این حدیث که در کتاب سنن نسائی آمده، گوینده «لااله الا الله» مسلمان است و جان و مالش در امان است و کسی حق تعرض به او ندارد مگر در صورتی که آن مسلمان جرمی مرتکب شود؛ مثلاً کسی را به ناحق بکشد و اولیای دم خواستار قصاص شوند که در این جا حکم خدا که همان قصاص است باید جاری شود. نکتة ظریفی که در این حدیث وجود دارد این است که پیامبر نمی فرماید گوینده «لااله الا الله» کافر یا مشرک می شود بلکه گویا این طور می فرماید که وقتی کسی «لااله الا الله» گفت جان و مالش در امان است؛ بعد هم که جرمی مرتکب شد از دایرة اسلام بیرون نمی رود و باید حکم خدا را بر او اجرا کرد، مگر این که جرمش ارتداد و انکار قول «لا اله الا الله» و بیرون رفتن از دین باشد.
در سنن ابن داوود همین حدیث با اندک تفاوتی این گونه نقل شده است:
حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیةَ عَنْ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنْ أَبِی هُرَیرَةَ قَال قَالَ رَسُولُ اللَّهِ أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّی یقُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِذَا قَالُوهَا مَنَعُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی.(1)
این حدیث شریف را تطبیق می دهیم بر شهدای مسجد علی بن ابی طالب که در حال نماز با انفجار انتحاری به شهادت رسیدند،(2)
یا بر راننده های تاکسی بی گناه و بی دفاع که با فریب، ربوده و به دار آویخته شدند، یا شهدای تاسوعای چابهار که در حال عزاداری بر سالار شهیدان به شهادت رسیدند، یا بر نوزاد دو ماهه - ثنا پردل - و ده دانش آموز ده، دوازده ساله شهدای تاسوعای چابهار تطبیق بدهیم. و دیگر کودکانی
ص: 383
که هنوز به سنّ تکلیف نرسیده بودند و تکلیفی متوجهشان نبوده است. بنابراین، گروهک تروریستی تکفیری موسوم به جندالله، اعتقادی خلافِ اعتقاد پیامبر رحمت و رسول مهربانی ها داشته است و بر اساس آن عمل کرده و خون گویندگان و معتقدان به لا اله الا الله را به ناحق ریخته است.
در این جا لازم است که متن فتوای یکی از علمای شیعه را که در همین باره است، نقل کنیم:
بسمه تعالی
ما جمعی هستیم ساکن در محلی که اهل سنت زندگی می کنند و آن ها ما را کافر می دانند و می گویند شیعه کافر است. در این صورت آیا ما هم می توانیم با آن ها معامله به مثل کنیم و همان طوری که آن ها ما را کافر می دانند ما هم با آن ها معامله کفار کنیم. مستدعی است وظیفه شرعی ما را در مقابل این حملات بیان کنید. امضا: جمعی از مؤمنین.
آیت الله العظمی وحید خراسانی در پاسخ چنین مرقوم فرموده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
هر کس شهادت به وحدانیت خداوند متعال و رسالت خاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم بدهد مسلمان است، و جان و عِرض و مال او مانند جان و عرض و مال کسی که پیرو مذهب جعفری است محترم است. و وظیفه شرعی شما آن است که با گوینده شهادتین هر چند شما را کافر بداند به حسن معاشرت رفتار کنید، و اگر آن ها به ناحق با شما رفتار کردند شما از صراط مستقیم حق و عدل منحرف نشوید، اگر کسی از آن ها مریض شد به عیادت او بروید، و اگر از دنیا رفت به تشییع جنازه او حاضر شوید، و اگر حاجتی به شما داشت حاجت او را برآورید، و به حکم خدا تسلیم باشید که فرمود: (وَلا یجرِمَنَّکُم شَنَآنُ قَومٍ عَلی أَلّا تَعدِلُوا
ص: 384
اعدِلوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوی)(1) و به فرمان خداوند متعال عمل کنید که فرمود: (وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا)(2) و السلام علیکم و رحمه الله.(3)
آنچه در این فتوا بر آن تأکید می کنیم این آیه از قرآن کریم است:
(لَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا)
و به کسی که نزد شما [اظهارِ] اسلام می کند نگویید: تو مؤمن نیستی.»(4)
چنان که روشن است آیه می فرماید به کسی که اظهار اسلام می کند و خود را مسلمان می داند و شهادتین را بر زبان جاری می کند، نگویید که تو مؤمن نیستی. روشن است که این آیه به تنهایی، یک دلیل قرآنی در کنار ادله روایی محسوب می شود.
پرسش دیگر این است که: آیا نباید شهروندان و هم وطنان ایرانی از رهبر و یا اولی الامر خویش اطاعت کنند؟ در حدیثی که در سنن ابن ماجهاز رسول خدا نقل شده، چنین می خوانیم:
... عن ابی هریره قال: قال رسول الله من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصی الله و من اطاع الامام فقد اطاعنی و من عصی الامام فقد عصانی؛(5)
هر کس از من اطاعت کند، از خداوند اطاعت کرده است و هر کس از من نافرمانی کند، خدا را نافرمانی کرده است و هر کس امام را اطاعت کند، از من اطاعت کرده است و هر کس از امام اطاعت نکند، از من اطاعت نکرده است.
بنابراین اگر شخص یا تشکیلاتی این حدیث حضرت ختمی مرتبت را خوانده و دانسته باشد، هیچ گاه با دشمنِ کشور متحد نمی شود و دست به سلاح نمی برد و علیه
ص: 385
هموطنان نظامی و غیرنظامی خویش جنایت نمی کند. این سخن، جدای از برخی نظریه های سیاسی تعدای از متفکران اهل سنت؛ مثل فضل الله بن روزبهان خنجی است که معتقدند از حاکم ظالم که به زور حکومت را به دست آورده است باید اطاعت کرد، چرا که «الحقُّ لِمَن غَلَب» که وارد آن وادی نمی شویم.(1)
در بُعدِ انگیزه که حوزه اخلاق است از سخنان رهبر انقلاب اسلامی، امام خمینی، بهره می گیریم. ایشان در بحث انسان شناسی که در کتاب شرح جنود عقل و جهل مطرح کرده، معتقد است در وجود انسان چهار قوه فعال است: شهویه، غضبیه، وهمیه یا شیطنت و عاقله. این چهار نیرو بر سر به دست آوردن ریاست بدن، با یکدیگر نزاع دارند. هر کدام از این قوا که ریاست را به دست گرفت، طبیعتاً سایر قوا تابع او می شوند. برای مثال کسانی که قوه غضبیه رئیس شان شده است، سایر قوا را تحت الشعاع و زیر سلطه خود قرار می دهد. نمونه های آن هم در طول تاریخ زیاد است؛ مانند هیتلر، صدام، چنگیز و ... .
این گونه افراد، از ارتکاب جنایت دچار عذاب وجدان نمی شوند، بلکه احساس رضایت می کنند، چون در دستگاه وجودی شان، قوه غضبیه ریاست را برعهده دارد و در ایجاد گرایش ها، رفتارها و باورها تأثیر خود را می گذارد. در مقابل، چه کسی دچار عذاب وجدان می شود؟ کسی که قوه عاقله حاکم بر وجود او باشد و به حکم عقل، به خیر و شر امور دنیایی و آخرتی توجه کند، ولی کسی که درنده خویی بر او حاکم باشد، از درنده خویی خوشحال هم می شود. شاید به لحاظ فلسفی به این شکل بتوان به این سؤال پاسخ داد. طبیعتاً مسائل دیگری نیز مزید بر علت است.
اما چرا یک قوة خاص، مثلاً قوة غضبیه در یک فرد شکوفا می شود و اداره وجود آدمی را بر عهده می گیرد. نقش مسائل تربیتی این جا آشکار می شود و از طرف دیگر
ص: 386
تربیت در خلأ شکل نمی گیرد بلکه بر اساس اندیشه است که شاکلة گرایش آدمی ساخته شود. پس تربیت که مبتنی بر اندیشه و اعتقاد و باور است، ساختار انگیزه انسان می شود.
اکنون نوبت آن است که این سخنان را به کار بندیم. مالک ریگی در اعترافاتش چنین می گوید:
من فکر می کردم که شیعیان کافرند، العیاذ بالله. مثلاً شیعه مسلمان نیست؛ خب! قلبم کور شده بود ولی آن تعصبات غلط، آن تعصبات، آن جمود سبب می شوند که انسان حتی یک جنایت بسیار بزرگی را می کند و بعد خوش هم هست. خوشحال هم می شود که من مثلاً خدا را راضی کردم و به خدا رسیدم و تقرب حاصل کردم. و اگر بشود هر انسانی که حرف مرا می شنود از دوست و غیر دوست، از نزدیک و دور، هر نوع تعصبی را کنار بگذارد همه کارها آسان می شود و دیگر می داند که این کار خطا بوده و این کار خطا نبوده است. من وقتی این جا آمدم [زندان]، برخورد دوستان و بچه های این جا را با خودم دیدم، خود به خود آن تعصبات شکست و بعضی وقت ها فکر می کردم که ای کاش من را در همان روزهای اول [کتک] می زدند که در آن ذهنیتی که دارم بمانم و می گفتم در آن موقع درست است که جسم من ضربه می دید اما با همان تصوراتی که قبلاً داشتم می ماندم ولی وقتی که اخلاق و رفتار خوب این ها را دیدم که نمی توانست تصنعی باشد چرا که بالاخره تأثیر تصنعی در یک لحظه یا در یک ساعت است؛ ولی با یک شخص نشستیم و غذا خوردیم، با همدیگر صحبت کردیم، با همدیگر خندیدیم و اصلاً در آن روزهای اول بزرگ ترین شکنجه روی من همین بود که چرا این ها با من این طور برخورد می کنند؟! یا این که با خودم می نشستم تلقین می کردم که این ها همه اش تصنعی است ولی نمی توانستم خودم را قانع کنم و اولین چیزی که از بین رفت به نظر
ص: 387
من آن تعصب بود. وقتی تعصب از بین می رود، انسان تمام جریانات را راحت می تواند بفهمد. اصلاً فهم مسئله، مشکل پیدا نمی کند.(1)
در این عبارت ها به خوبی می توان تأثیر عنصر شناخت و اندیشه را بر اخلاق و رفتارِ این تروریست مشاهده کرد. «تعصب غلط» چندین بار تکرار می شود، تعصبی که قلب را کور و اندیشه و بینش و شناخت او را دچار اختلال کرده و وقتی شناخت با درهم شکستن تعصب حاصل می شود، به خدا پناه می برد که شیعه را کافر دانسته است.
بنابراین، در این گروهک، قوه غضبیه حرف اول را می زده است، گرچه پندارشان این بوده که این قوه عاقله است که ریاست دارد. اعتقادی هم که شکل گرفته مبتنی بر تعصب بوده است، نه شناخت صحیح. به ناچار تعصب کور و غلط که آمد کبر، دروغ، اعتماد به نفس کاذب و دیگر رذیلت های اخلاقی را هم به دنبال دارد؛ برای مثال در واقعة تروریستی تاسوکی در 24 اسفند 1384 که در آن عده ای از انسان های بی گناه و بی دفاع _طلبه، دانشجو، دانش آموز، کاسب و ... _ به شهادت رسیدند، این گروهک مدعی شد که به کاروانی از مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران حمله کرده است! در صورتی که راست گویی در تمامی ادیان تأکید شده است و مؤمن و ملحد، راست گفتن را عملی نیک و انسانی می دانند. از بررسی دیگر رذیلت های اخلاقی و جنود جهل که در این جا صف کشیده اند، به دلیل اختصار صرف نظر می کنیم و خوانندگان را به کتاب تاسوکی؛ خاطرات یک گروگان ارجاع می دهیم.
آنچه در حوزة رفتاری مطلوب است این است که رفتار انسان مطابق موازین شرعی و آیات و روایات باشد. در حوزة رفتاری، افراد این گروهک در یک سطح نبودند ولی نماز جماعت می خواندند. برخی از آن ها بعد از نماز سوره یس یا سوره رحمان می خواندند. تعدادی از آن ها حافظ برخی از سورهها و آیات قرآن بودند. آن ها
ص: 388
اقدام های تروریستی و شرارت آمیزشان علیه هموطنان را جهاد و خود را مجاهد می دانستند. رفتارهای شیعیان از جمله عزاداری سالار شهیدان را به شدت نکوهش می کردند و کاملاً مخالف با روضه خوانی و سینه زنی بودند. معتقد بودند که می توان از اسرائیل و آمریکا پول گرفت و آن پول را در راه جهاد هزینه کرد.(1) عبدالمالک ریگی بعد از دستگیری اعتراف کرد که از ناتو چند هزار دلار دریافت کرده است. می گفتند سنت رسول الله این است که در جهاد، زنان، کودکان و پیرمردها را نمی کشته است، از این رو ما هم در تاسوکی به این افراد کاری نداشتیم؛ در حالی که در موارد متعددی این گروهک موجب شهادت کودکان و زنان شده است؛ از جمله در هفتم خرداد 1388 در مسجد علی بن ابی طالب شهرستان زاهدان، در بیست و چهارم تیر 1389 در مسجد جامع(2) شهرستان زاهدان، در 26 مهر 1388 در شهرستان پیشین،(3) در چابهار در تاسوعای 1389 و ... . در موارد گفته شده، این گروهک تروریست زنان، کودکان و کهن سالان را به خاک و خون کشیدند و سنت نبوی را که قائل به آن بودند، نقض کردند.
آیا می توان از مشرک پول گرفت و با آن پول جهاد کرد؟ پاسخ را از کلام پیامبر اکرم در سنن ابن ماجه می شنویم: «إنا لانستعین بمشرکٍ؛ ما از مشرک یاری نمی طلبیم.»(4)
شاید از این که "مشرک" نکره آمده بتوان استظهار سالبه کلیه کرد و گفت پیامبر فرموده اند ما از هیچ مشرکی، کمک نمی خواهیم؛ و از این که فرموده اند «ما» و نه من،
ص: 389
استظهار کنیم که هر کس محمدی منش و پیرو اسلام ناب است به پیامبر اقتدا می کند؛ گویی پیامبر فرموده اند ما مسلمانان از هیچ مشرکی، کمکی نمی خواهیم.
اکنون باید بررسی کنیم آیا این گروهک از مشرکین یاری طلبیده اند یا خیر. برای یافتن پاسخ، اعترافات برادر مالک ریگی را مرور میکنیم:
منابع درآمدی گروه، هزینه های سفرهای عبدالمالک، سیستم های ماهواره ای، تجهیزات نظامی، تأمین مربی و استاد برای آموزش، ایجاد پایگاه و دفاتر در دبی، امارات، لندن و آمریکا، ماهواره های خبری و پوشش های ماهواره ای، گوشی های ماهواره ای و شارژ آن ها با دلار رایگان و سایر امکانات، مستقیماً از آمریکا تأمین می شد.(1)
مایلیم بر چند کلمه «مستقیماً از آمریکا» تأکید کنیم و علاوه بر حدیث نبوی، بگوییم که آمریکا از برخی اسلام ها حمایت می کند، اسلامی که امام خمینی آن را اسلام آمریکایی نامید.
این گروهک که از امکانات آمریکا بهره برده، دستش به خون زنان و کودکان آغشته است؛ حال آن که پیامبر رحمت از کشتن زنان و کودکان به وضوح نهی فرموده اند و در صحیح بخاری است چنین آمده که:
اسحاق بن ابراهیم قال قلت لاب اسامه: حدثکم عبیدالله عن نافع عن ابن عمر رضی الله عنهما قال وجدت امراة مقتولة فی بعض مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فنهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن قتل النساء و الصبیان.(2)
حال آن که ریگی به برادرش دستور می دهد که همسر خودش را به قتل برساند و او همسرش خانم فائزه منصوری را که مادر سه فرزند - یک پسر و دو دختر دو قلو - است در خواب به ضرب گلوله می کشد.(3)
کاملاً واضح است که دستور عبدالمالک
ص: 390
ریگی در چه نسبتی با فرمایش پیامبر قرار دارد و روشن می شود که وقتی امام خمینی از اسلام آمریکایی نام می برد این عنوان چه طور مصادیق خودش را در آینده های دور و نزدیک و در طول تاریخ پیدا می کند.
آنچه باید بر آن تأکید کنیم این است که سنت رسول الله به عنوان یک اصل ثابت رفتاری توسط این گروهک به رسمیت شناخته نمی شود؛ مثلاً وقتی یکی از گروگان ها به حدیثی در کتابی که خودشان در اختیار گروگان ها قرار داده اند، استناد می کند، پاسخ می شنود که از این چیزها زیاد مینویسند و لحظاتی بعد کتاب را از دست رس گروگانها خارج کرده و پس می گیرند.(1)
نمونه دیگر زمانی است که یکی از گروگان ها می پرسد: این رفیق شما چرا از ما این قدر کار می کشد؟ مگر نگفتید که سنت رسو ل الله این بوده که از اسیر کار نمی کشیده است؟ پاسخ می شنود که هر کدام از ما قانون خودش را دارد.(2)
همه مسلمانان می دانند که ماه محرم ماه حرام است و جهاد در آن حرام اعلام شده است. قرآن صریحاً می فرماید:
(إنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَ-شَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللّهِ یوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِیهِنَّ أَنفُسَکُمْ)
در حقیقت شمار ماه ها (ی قمری) نزد خداوند (در علم ازلی و لوح محفوظ او) دوازده ماه است که در کتاب خدا (جهان هستی که کتاب تکوینی است) از روزی که آسمان ها و این زمین را آفریده ثابت و محقق است (و از کیفیت تنظیم کره زمین و ماه در منظومه شمسی نشأت یافته)، چهار ماه از آن ها (رجب، ذی قعده، ذی حجّه و محرّم) حرام است (محترم است و جنگ در آن ها حرام است) این دستور آیینی است استوار و پایدار، پس در این ماه ها (با شکستن حرمت آن ها و جنگ با یکدیگر) بر خود ستم مکنید.(3)
ص: 391
مدعیان عمل به قرآن، در ماه محرم که جنگ - و نه دفاع - در آن حرام است، در تاسوعای حسینی 1389 در شهرستان چابهار حدود چهل نفر از هم وطنان را در اقدامی انتحاری به شهادت رساندند و مرتکب جنایت شد و به فرمایش خداوند عمل نکردند. در میان این چهل نفر و اگر دقیق تر بگوییم این 39 نفر، یک کودک چهارساله و یک نوزاد دو ماهه و هفت خانم و ده دانش آموز بودند.
این گروهک مدعی بود که گروه هایی در ایران به ما ظلم کرده اند و به همین دلیل ما به جای آمریکا و صهیونیست با ایران مبارزه می کنیم، در صورتی که قرآن می فرماید: اگر گروهی به شما ظلم کردند، شما به عدالت رفتار کنید و ظلم نکنید:
(وَلاَ یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلاَّ تَعْدِلُواْ)؛
دشمنی با جمعیتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند.(1)
حال کسانی که به قرآن معتقدند و این آیه را قبول دارند، ما هم فرض می گیریم که نهادی هم به آن ها ظلم کرده است، در این فرض - که به درستی و نادرستی اش کاری نداریم - مردم عادی چه گناهی کرده اند که به خاک و خون کشیده می شوند؟! این هم نکتۀ دیگری است که نشان می دهد این گروهک برخلاف قرآن عمل کرده است. نباید فراموش کرد که خون دانش آموزها و پیران اهل سنت آمیخته با خون نوزادها، کودکان و پیران شیعه توسط این گروهک ریخته شد.(2)
قرآن می فرماید:
ص: 392
( فاقْتُلُواْ الْمُشْرکِینَ حَیثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ)؛
مشرک ها را هر جا که یافتید بکشید (در داخل حرم و بیرون آن، در ماه های حرام و خارج آن) و آن ها را دستگیر نمایید و در محاصره قرار دهید و برایشان در هر کمین گاهی بنشینید.)(1)
یعنی مشرک ها را هر کجا یافتید با آنان بجگید. در این جا باید تفاوت کافر حربی و غیرحربی را توضیح داد و گفت آیه در مقام بیان حکم چه کسانی است و یا سخن از مشرک هایی است که مسلمان ها با آن ها پیمانی امضا کرده و آن را نقض کرده اند که ما از آن می گذریم، آنچه به بحث ما مربوط است ادامة آیه است:
(فإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیم)؛
پس اگر توبه کردند و نماز را برپا داشتند و زکات دادند راهشان را بازگذارید، که همانا خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.(2)
غایت قتال در این آیه توبه، اقامه نماز و دادنِ زکات تعبیر شده حال آن که اگر مصداق این آیه را شیعه بدانیم که این گروهک این طور می گوید، این که تحصیل حاصل است! چون شیعه همة این کارها را انجام می دهد؛ یعنی هم نماز می خواند و هم زکات می دهد. از سوی دیگر، وقتی عده ای نماز می خوانند، زکات می دهند و در مسجد در حال عبادت هستند، یا در جاده در حال تردد، یا در خیابان - شیعه و سنی - در حال عزاداری برای فرزند پیامبر و یا در بانک مشغول انجام خدمت به مردم می باشند، این آیه بر این افراد چه طور دلالت می کند؟ آیا وجدان هر انسان آزاده ای شهادت نمی دهد که مصداق بارز این آیه رژیم غاصب صهیونیستی است؟ در این جا بار دیگر تعصب است که در عدم درک آیه های قرآن خود را نشان می دهد. از طرف دیگر گفته شد که پیامبر می فرمایند گوینده «لا اله الا الله» مسلمان و در امان است.
ص: 393
از آنچه گذشت میتوان دریافت که گروهک تروریستی تکفیری و شرورِ به اصطلاح جندالله و یاوران آن ها و دیگر گروهکهای تروریستی تکفیری، نه در حوزة باورها، اعتقادات صحیح دارند و نه در حوزة اخلاق و عمل دارای رفتار شایسته و مبتنی بر قرآن و شریعت هستند. به برخی از نمونهها که از مشاهدات عینی بود در متن اشاره شد. از این رو میتوان به اهداف اختلاف افکنانه و انگیزههای غیر الهی آن ها پی برد. انگیزههایی که در پرتو حمایت از قومی خاص تبلور یافته است، در حالی که خواسته های دشمنان این مرز و بوم را اجرا میکند.
در جمعبندی و نتیجهگیری نهایی شاید بتوان گفت ایجاد این گروهک تروریستی و دیگر گروهکها برای مشغول کردن مسلمان ها و غفلت از دشمن های اصلی ملتهای اسلامی است. به طور قطع منافع اقدامات چنین گروههایی نه برای خود آن ها و نه برای جوامع مسلمان است، بلکه برای کسانی است که هیچ نسبتی با اسلام و مسلمان ها ندارند و در اندیشه غارت منابع آنان هستند. روشن است که فقر فرهنگی و اقتصادی و به ویژه باورهای نادرست اعتقادی عامل جذب افراد به این گروهها است.
ص: 394
1. قرآن کریم
2. اسماعیلی، حمیدرضا (به کوشش)، تروریسم در ایران معاصر (مطالعه موردی پس از انقلاب اسلامی)، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، تهران 1390
3. بخاری، ابی عبدالله محمدبن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، دارالمعرفة، [بی تا].
4. خنجی، فضل الله بن روزبهان، سلوک الملوک، به تصحیح و با مقدمه محمد علی موحد، خوارزمی، تهران 1362.
5. قاسمی، فاطمه و اربابی، یونس، گلدسته های خونین، شاملو، مشهد1390.
6. قاضی میرسعید، سید حکمت (به کوشش)، در چنگال عقاب، نشر مکعب، تهران1390.
7. قزوینی، حافظ ابی عبدالله محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، تعلیق محمدفؤاد عبدالباقی، [بی نا، بی جا، بی تا].
8. کیخا، علیرضا، گروهک عبدالمالک قطعه پازل جنگ نرم، سپهر آذین، قم 1389.
9. --------------- ، مرداب انتحار، سپهر آذین، قم1391.
10. لک زایی، رضا، تاسوکی؛ خاطرات یک گروگان، چاپ چهارم، بوستان کتاب، قم 1391.
11. ----------------، حبیب دلها، دفتر دوم، ابناء الرسول، تهران 1392.
12. ----------------، حبیب دلها، دفتر چهارم، ابناء الرسول، تهران 1392.
13. سایت بنیاد هابیلیان، ویژه نامه شهدای تاسوکی، بخش اعترافات، ملاحظه شده در 26/12/1392.
14. محمدی، مصطفی، شهیدان همبستگی: سرگذشتی از سرلشکر پاسدار شهید نورعلی شوشتری و دیگر شهیدان فاجعه تروریستی مهرماه 1388 منادیان وحدت، امنیت، خدمت، دفتر اول، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نمایندگی ولی فقیه، معاونت روابط عمومی و انتشارات، 1390.
15. اعضای کمیته علمی ستاد یادواره شهدای تاسوکی سیستان، غربت خونبار، دستان، تهران 1385.
16. ماهنامه گنجینه (وابسته به مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام )، شماره 72، اسفند 1391.
17. مؤسسه عرشیان کویر تاسوکی و مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، حبیب دلها (نرم افزار)، قم 1392.
18. https://www.islamware.com/app/hadith/4/114/
19. http://www.tabnak.ir/pages/?cid=25383
20. http://www.tasooki.com/index.php?option=com_contenttask=viewid=752Itemid=42
ص: 395
ص: 396
سید محمدمهدی حسینی فائق(1)
با گذشت بیش از یک دهه از حملات یازده سپتامبر، در محافل مختلف شایع شده است که القاعده در میدان جنگ با دشمنان خود به رهبری ایالات متحده، شکست خورده است. با این حال شماری از اقدامات موفق و ناموفق این گروه حکایت از هوشمندی، انطباق پذیری و انعطاف پذیری القاعده دارد. علی رغم سال ها تلاش کشورهای غربی برای مقابله با فعالیت های عضوگیری القاعده و تاثیرگذاری فکری آن، جهاد سفلی به مثابه ایدئولوژی هدایت گر القاعده همچنان توانسته به جذب پیروان ادامه دهد و از ابزارهای مختلف برای اشاعه ایدئولوژی خود و ترویج افراط گرایی خشونت آمیز استفاده کند. یکی از تحولات مهم در طی سالهای اخیر، شکل گیری نوعی انقلاب در کشورهای عربی اسلامی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقاست که تحت عنوان بیداری اسلامی یا بهار عربی خوانده می شود. بیداری اسلامی فضایی را پدید آورده که همه ی گروهها و احزاب (اسلام گرا، ناسیونالیست، کمونیست و...) امکان فعالیت یافته اند. در میان این گروهها، القاعده از اهمیت بسزایی برخوردار است زیرا یکی از نمادهای افراط گرایی و رادیکالیسم اسلامی محسوب می شود و همواره به خاطر نوعِ فعالیت و عملکرد پیروانش همواره در صدر اخبار و توجهات بوده و کشورهای غربی هزینه ی زیادی برای مقابله و نابودی این گروه کرده اند. در آغاز بیداری اسلامی، با گسترش موج اسلام خواهی و دموکراسی خواهی مردم (و تضاد
ص: 397
خواست و شعارهای مردم با ایدئولوژی و آرمان القاعده) به نظر می رسید که القاعده به روزهای آخر خود نزدیک شده باشد. این مساله همراه با کشته شدن بن لادن، فشار بر این سازمان را مضاعف نمود. اما همانطور که گفتیم این سازمان از انعطاف و قابلیت ویژه ای برخوردار است و تا حدودی توانسته خود را با شرایط جدید تطبیق دهد. در این مقاله کوشیده ایم با بررسی منابع کتابخانه ای و بهره گیری از تحقیقات انجام شده، تاثیر بیداری اسلامی بر القاعده را مورد ارزیابی قرار دهیم. دو متغیرِ ما در این پژوهش «بیداری اسلامی» - متغیر مستقل- و «القاعده» -متغیر وابسته- می باشند. در این ضمن تلاش شده ابعاد مختلف بیداری اسلامی و تاثیراتی را که می تواند بر القاعده بگذارد، همراه با در نظر داشتن برخی احتمالات تبیین نماییم.
با گذشت بیش از یک دهه از حملات یازده سپتامبر، در محافل گوناگون شایع شده که القاعده در میدان جنگ با دشمنان خود (به رهبری ایالات متحده)، شکست خورده است. با این حال شماری از اقدامات این گروه، حکایت از هوشمندی، انطباق پذیری و انعطاف پذیری القاعده دارد. علی رغم سال ها تلاش کشورهای غربی برای مقابله با فعالیت های عضوگیری القاعده و تأثیرگذاری فکری آن، جهاد سلفی به مثابه ایدئولوژی هدایت گر القاعده همچنان توانسته به جذب پیروانش ادامه دهد و از ابزارهای مختلف برای ترویج ایدئولوژی خود و اشاعة افراط گرایی خشونت آمیز استفاده کند. یکی از تحولات مهم در طی سال های اخیر، شکل گیری نوعی انقلاب در کشورهای عربی - اسلامی منطقة خاورمیانه و شمال آفریقاست که تحت عنوان «بیداری اسلامی یا بهار عربی» خوانده می شود. بیداری اسلامی فضایی را پدید آورده که همة گروه ها و احزاب (اسلام گرا، ناسیونالیست، کمونیست و...) امکان فعالیت یافته اند. در میان این گروه ها، القاعده اهمیت به سزایی دارد، زیرا یکی از نمادهای افراط گرایی و رادیکالیسم اسلامی محسوب می شود و همواره به خاطر نوعِ فعالیت و عملکرد پیروانش در صدر اخبار بوده و کشورهای غربی هزینة زیادی برای مقابله و نابودی این گروه کرده اند. در آغاز
ص: 398
بیداری اسلامی، با گسترش موج اسلام خواهی و دموکراسی خواهی مردم (و تضاد خواست های مردم با ایدئولوژی و آرمان القاعده) به نظر می رسید که القاعده به روزهای آخر خود نزدیک شده است. این مسئله همراه با کشته شدن بن لادن، فشار بر این سازمان را بیشتر نمود، ولی همانطور که بیان شد این سازمان انعطاف و قابلیت ویژه ای دارد و تا حدودی توانسته خود را با شرایط جدید تطبیق دهد.
در این مقاله کوشیده ایم با بررسی منابع و بهره گیری از تحقیقات انجام شده، تأثیر بیداری اسلامی بر القاعده را ارزیابی کنیم. دو متغیرِ ما در این پژوهش «بیداری اسلامی» - متغیر مستقل - و «القاعده» - متغیر وابسته - می باشند. در ضمن، تلاش شده ابعاد گوناگون بیداری اسلامی و تأثیراتی را که می تواند بر القاعده بگذارد، همراه با در نظر داشتن برخی احتمالات تبیین شود.
القاعده یکی از جریان های افراطی مسلمان است که امروزه به عنوان یک سازمان تروریستی در جهان شناخته شده است. در مورد ریشه های شکل گیری این سازمان، مباحث نظری فراوانی مطرح شده است که اگر بخواهیم در یک دسته بندی کلی بیان کنیم می توان از عوامل داخلی (جهان اسلام) و خارجی صحبت به میان آورد که البته هر کدام از عوامل یاد شده شقوق مختلفی دارند که حکایت از پیچیدگی این تشکیلات می کند و نباید به آن فقط به عنوان یک سازمان، گروه یا جنبش صرف نگاه کرد.
ریشه های داخلی شکل گیری این سازمان را باید در جنگ افغانستان و شوروی و شکل گیری سازمانی به نام «الخدمه» یا «مکتب الخدمه» در پیشاور پاکستان جست وجو کرد. مکتب الخدمه سازمانی اسلامی بود که در سال 1980 به منظور افزایش منابع مالی و سربازگیری مجاهدین خارجی برای جنگ علیه روسیه در افغانستان تأسیس گردید.(1) این سازمان توسط «عبدالله یوسف عزّام»، محقق مسلمان فلسطینی و عضو انجمن
ص: 399
«اخوت مسلمان»، سرمایه گذاری شد. مکتب الخدمه، مؤسسه های مهمان در پیشاور پاکستان (نزدیک به مرز افغانستان) و کمپ های آموزشی شبه نظامی در افغانستان را که کار آماده سازی سربازهای ملی غیر افغان برای جنگ افغانستان را بر عهده داشتند سازماندهی می کرد. این تشکیلات در ابتدا فقط کمک های مالی را انجام می داد. فرایند این کمک ها این گونه بود که مجاهدین مسلمانی(1) که خواستار شرکت در جهاد علیه شوروی بودند با کمک و سازماندهی سه موسسة «محمد بن لادن» (پدر اسامه بن لادن)، «سازمان جهانی امداد رسانی اسلامی» و «دفاتر اتحادیه جهانی اسلام» به افغانستان اعزّام می شدند و تحت آموزش و حمایت های مالی قرار می گرفتند. در کنار فعالیتِ این نهادهای واسطه، باید به تبلیغات گسترده اخوان المسلمین در سراسر کشورهای عرب و اسلامی درباره اهمیت جهاد اسلامی و ضرورت بسیج همه امکانات مالی و جانی برای حمایت از مسلمانان که در آن زمان به «جهاد» با شوروی تفسیر می شد اشاره کنیم. از سوی دیگر تشکیلات امنیتی کشورهای عربی برای رهایی از دست جوانان بنیادگرای اسلامی، که با دولت های خود بر سر مسائل مختلف درگیر بودند، این مسیر را بهترین راه برای خلاصی از دست آنان می د انستند، زیرا به عقیدة آنان، جوانان تندرو توانایی مقابله با شوروی را نداشتند و به زودی از پا در می آمدند.(2)
البته در روند شکل گیری القاعده نباید فقط به تحولات تاریخی و عینی توجه کرد، زیرا نمی توان نقش عوامل اندیشه ای و ایدئولوژیک را نادیده گرفت. به نظر می رسد القاعده به طور خاص تحت تأثیر آراء و اندیشه های ابن تیمیه، مودودی، سید قطب و دو گروه سلفی انقلابی «الجهاد» و «جماعت اسلامی مصر» شکل گرفته و امروزه خود ادامه دهندة و حتی داعیه دار جریان فکری نوسلفیه در جهان اسلام است(3) و امروزه آنچه
ص: 400
نقش محرک اصلی فعالیت های این سازمان و الهام بخشی به پیروان آن را ایفا می کند همین تأثیر پذیری ایدئولوژیک است.
اما در میان مؤلفه های خارج از جهان اسلام که در شکل گیری القاعده مؤثر بودند، نقش کشورهای آمریکا، عربستان و پاکستان غیر قابل انکار است. هدف آمریکا از کمک به تشکیلات القاعده و سایر مجاهدین بر اساس مقابله با شوروی، انتقام از جنگ ویتنام(1)
تقویت گروه های رادیکال ضد شیعه در مقابله با ایران(2) و انتقال کانون جهاد از فلسطین به افغانستان و دور کردن توجهات از منازعة اعراب و اسرائیل(3)
بود.
کمک های آمریکا از مارس 1985 با ابلاغ دستورالعمل 166 امنیت ملی توسط ریگان به طرز قابل ملاحظه ای افزایش یافت. افزایش منظم تسلیحات و حضور پنهانی افسران و کارشناسان سیا و پنتاگون بخشی از این کمک ها بوده و پاکستان با توجه به همسایگی با افغانستان نقشی بسیار اساسی در شکل گیری القاعده ایفا کرده و به نوعی کانال ارتباطی آمریکا و عربستان با اعضای القاعده بوده است.
این کشور تحت تأثیر منازعة تاریخی خود با افغانستان بر سر خط مرزی دیوراند، امیدوار بود با کمک به مجاهدین سنّی و روی کار آمدن آنان این مشکل را به نفع خود حل کند، البته علاوه بر این ها رقابت با هند، مقابله با نفوذ ایران و هم سویی با غرب به ویژه آمریکا نیز عوامل موثر در مشارکت و مداخلة پاکستان در این روند به شمار می رفت.(4)
نباید از نقش پاکستان در توسعه رادیکالیسم سلفی غافل شویم. وجود مدارس مذهبی پاکستان که در عمل، مراکز اصلی رشد و تربیت دینی و ایدئولوژیک جریان های متمایل به طالبان و القاعده هستند(5)
تا به امروز (با کمک های مالی و فکری عربستان) نقش خود را به طور موثر ایفا کرده اند. عربستان هم ضمن هم سویی با سیاست های ایالات متحده، مقابله
ص: 401
با موج آزادی خواهی متاثر از انقلاب شیعی ایران و نیز گسترش نفوذ مذهبی و فرهنگی خود در جهان اسلام در شکل گیری القاعده نقش به سزایی ایفا کرد.
جریان القاعده با پایان جنگ و خروج شوروی از افغانستان، تحت تأثیر تفکرات وهابیت و سلفی و با تفسیر جدیدی که از مفاهیم اسلامی نظیر «جهاد، دارالاسلام و دارالکفر» داشتند، در سال 1998 با تأسیس «جبهة جهانی اسلامی جهاد علیه یهودیان و صلیبیون»(1)
وارد فاز جدیدی در دو سطح ایدئولوژیک و عملیاتی شدند. به موجب فتوای صادره از سوی این جبهه، کشتن هر آمریکایی و هم پیمانان نظامی- مدنی آن ها بر هر مسلمان، در هر زمان و مکان واجب است. اوج عظمت تشکیلات القاعده و جهانی شدن نام آن، در انفجارهای هم زمان سفارت خانه های آمریکا در نایروبی و دارالسلام در سال 1998 نمود پیدا کرد. این فرایند با انفجار ناو آمریکایی S.S.Cool در آب های یمن در سال 2000 و حمله به مراکز تجاری نیویورک و مقر پنتاگون در یازده سپتامبر 2001 تکمیل شد.(2)
اعتراض های سیاسی و حوادث اخیر کشورهای عربیِ منطقة خاورمیانه که از خودسوزی یک جوان تونسی آغاز شد و به مصر، لیبی، یمن، بحرین و سوریه سرایت کرد و در برخی کشورهای منطقه، موجب تغییر هیئت حاکمه شد، صرف نظر از نام هایی که برای آن به کاربرده شده (بیداری اسلامی یا بهار عربی)،(3)
یک واقعیت
ص: 402
غیرقابل انکار در جهان عرب می باشد که بدون شک دارای ابعاد سیاسی، اجتماعی منطقه ای و بین المللی گسترده ای است. برای چرایی بروز این تحولات نظریات مختلفی ذکرشده از جمله: قیام علیه تحقیر، حرکت برای دست یابی به دموکراسی،(1)
تأثیرات توسعة انسانی،(2)
بحران سیاسی و ناکارآمدی حکومت ها و توجه به اسلام به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی، اجتماعی و مذهبی.(3)
در هر حال تحولات اخیر نه تنها دولت های منطقه و برخی مناسبات منطقه ای و بین المللی را تغییر داده بلکه بر گروه ها و جنبش های فعال نظیر القاعده نیز تأثیرگذار بوده است. با وقوع بیداری اسلامی این فرضیه شکل گرفت که زوال و شکست القاعده نزدیک است، زیرا مبارزة جهانی علیه تروریسم و ضربه های وارد شده به القاعده و خصوصا مرگ بن لادن (در سال 2011) روز به روز این جریان را ضعیف تر کرده است و با موج دموکراسی خواهی مردم منطقه و شرکت آنان در انتخابات و تلاش برای دست یابی به حکومت های مردمی، دیگر جایی برای القاعده، گروه های تندرو و طرفداران خلافت اسلامی باقی نمی ماند، اما برخی دیگر معتقدند که شرایط جدید سیاسی در جهان عرب، زمینه های دوگانه ای برای رشد یا تضعیف جریان های وابسته به القاعده ایجاد کرده و به راحتی نمی توان از زوال یا تقویت القاعده صحبت کرد، زیرا مؤلفه های مختلفی در این فرایند دخیل هستند و به طور جدا از هم قابل بررسی نمی باشند. به عنوان نمونه بیداری اسلامی که تحولات منطقه در بستر آن اتفاق افتاده،
ص: 403
دچار فراز و نشیب های متعدد است(1)
لذا اگر بخواهیم تأثیرات بیداری اسلامی را بررسی کنیم ابتدا باید ارزیابی صحیحی از آیندة بیداری اسلامی ارائه دهیم و در ضمن آن نیز وضعیت القاعده و تحولات داخلی آن را مدنظر داشته باشیم. در ارتباط با تأثیرات بیداری اسلامی بر القاعده به طور عمده دو دیدگاه وجود دارد که یکی بر «امکان زوال» و دیگری بر «امکان موفقیت» القاعده در آیندة بیداری اسلامی تاکید دارد. در ادامة بحث دو دیدگاه مذکور را در سایه تحولات بیداری اسلامی مورد بررسی خواهیم کرد.
بر اساس این نگاه با شروع بیداری اسلامی، القاعده از دو جهت تحت فشار قرار گرفته که این فشارها در آیندة نه چندان دور می تواند به انزوا و حتی نابودی این سازمان منجر گردد. در خصوص فشارهای وارده بر القاعده، مورد نخست در ارتباط مستقیم با بیداری اسلامی است و مورد دوم هم به تشکیلات داخلی سازمان القاعده مربوط است که در ادامه، هر دو مورد را بررسی می کنیم.
بیداری اسلامی و تحولات پس از آن دربردارندة خبرهای خوشایندی برای القاعده نبود و سکوت و سردرگمی رهبران القاعده با گذشت چند هفته از آغاز جنبش های مردمی (به طور خاص در تونس) حاکی از نوعی ناخرسندی آنان از تحولات پیش رو بود.(2) آنچه در طی بیداری اسلامی در تونس، مصر، یمن و لیبی اتفاق افتاد هیچ گونه هماهنگی با رهبران و افراد القاعده نداشت و گاه کاملاً در تضاد با اهداف و آرمان های آنان بود. در ادامه برای روشن شدن این ادعا به مقایسة میان اهداف و انگیزه های
ص: 404
انقلابیون با آرمان های القاعده می پردازیم تا به نوعی، ناکامی القاعده را در این تحولات نشان دهیم.
الف: فروپاشی رژیم های مصر، لیبی و تونس بر اساس مقابله با استبداد و سایر مشکلات داخلی صورت گرفت. و ارتباطی با تشکیل حکومت اسلامی یا امت اسلامی نداشت.
ب: حضور گسترده مردم در خیابان های تونس و مصر با دعوت القاعده صورت نگرفت و حتی حرکت مبارزه علیه قذافی نه تنها جهاد نبود بلکه در تضاد کامل با اصول القاعده بود، زیرا مخالفان قذافی با نیروهای ناتو در براندازی قذافی همکاری کردند.(1)
پ: یکی از اصول اساسی القاعده این است که رژیم های فاسد و دست نشاندة غرب، باید از طریق عملیات و حمله های جهادی، مقهور شوند و در این میان حرکت های مسالمت آمیز جایی ندارند در حالیکه در تونس، مصر و حتی لیبی تغییرات اتفاق افتاده سازگاری و هماهنگی چندانی با این اصول القاعده نداشتند.(2)
ت: انتخاب شکل مسالمت آمیز حرکت بیداری اسلامی در مصر و تونس و دخالت ناتو در لیبی به طور آشکار در تقابل با آموزة جهاد القاعده بود. آلکس ویلنر می گوید:
یکی از پیامدهای حرکت موفقیت آمیز مردم در مصر و تونس، نوعی شرم ساری و خجلت برای القاعده بوده، زیرا آنان مدعی بودند که تنها راه موفقیت آمیز و رهایی بخش برای مسلمانان استفاده از جهاد و فعالیت های خشونت آمیز است.(3)
ص: 405
ث: وقوع بیداری اسلامی و برکناری رژیم های سکولار، ضعف گفتمانی و جایگاه سست القاعده را در میان افکار عمومی جهان عرب آشکار کرد.(1)
ج: ایده هایی که مردم برای دست یابی به آن به پاخاستند نظیر اسلام،(2) آزادی، دموکراسی، فرصت های برابر مشارکت سیاسی- اقتصادی و رفاه جزو آرمان ها و اهداف القاعده نبودند.(3)
استفادة گروه های اسلام گرا از ابزار حزب و انتخابات به هیچ وجه مورد قبول القاعده نبود.
علاوه بر آنچه که گفته شد (که به نوعی در ارتباط مستقیم با بیداری اسلامی هستند)، مؤلفه های دیگری در ضعیف شدن القاعده تأثیر داشته که برآیند مجموع این مولفه ها به تقویت این نظریه کمک می کنند که چشم انداز امیدبخشی برای القاعده در بستر تحولات بیداری اسلامی وجود ندارد و احتمال منزوی شدن و ضعیف شدن آن مورد انتظار است.(4)
اما در مورد بررسی سایر مولفه ها که به نوعی در ارتباط با بیداری اسلامی و ساختار تشکیلاتی القاعده است نکات قابل ملاحظه ای وجود دارد. یکی از مهم ترین مسائلی که هم زمان با بیداری اسلامی، القاعده را متاثر کرد و فشار وارده بر آنان را مضاعف ساخت، مرگ بن لادن بود. به عقیدة برخی، با مرگ وی رسما شکست و نابودی این
ص: 406
سازمان آغاز شد. در همین زمینه جان برنان(1)
اعلام کرد: «از زمانی که این جنگ [علیه تروریسم] آغاز شده برای نخستین بار می توانیم به آینده نگاه کنیم و دنیایی بدون القاعده را تصور نماییم.»(2)
در اظهارات مشابهی نیز لئون پانتا(3)
(یکی دیگر از مقامات آمریکایی) پس از این که بر شکست راهبردی القاعده تاکید کرده بود(4)
تاکید داشت:
«ما نه تنها فرماندهی آنان را مورد هدف قرار داده ایم، بلکه قابلیت آنان را در هرگونه کنترل و فرماندهی مختل نموده ایم».(5)
البته مقامات آمریکایی دلایل موجهی برای چنین اظهاراتی داشتند، زیرا ضربه های بسیار سنگینی به هستة مرکزی و فرماندهی القاعده وارد کرده بودند. علاوه بر کشته شدن بن لادن، الیاس کشمیری از فرماندهان عالی رتبه القاعده(6) و نیز عطیه عبدالرحمن و جانشین او ابویحیی اللیبی به دست نیروهای آمریکایی از بین رفته بودند.(7)
در دولت اوباما شاهد افزایش چهاربرابری قتل هدف دار رهبران القاعده هستیم.(8)
و حدود 34 تن از رهبران اصلی القاعده در پاکستان از پای درآمده اند.(9)
افزون بر این 235 نفر از افراد عادی سازمان نیز کشته شدند. بر مبنای همین اظهاراتِ مقامات رسمی
ص: 407
آمریکایی و برخی تحلیل گران، هستة مرکزی و مغز متفکر تشکیلات القاعده در «مسیر اضمحلال قرار گرفته که احیای آن بسیار مشکل خواهد بود».(1)
به نظر می رسد این اجماع که القاعده در آستانة فروپاشی است، نیاز به مستندات قوی تری دارد، زیرا شواهد معتبر و قابل تاملی در ردِ یا حداقل تضعیف این نظریه وجود دارد. بخشی از این اظهارات براساس تبلیغات و عملیات روانی دولت آمریکا صورت می گیرد زیرا آنان به عنوان داعیه داران مقابله با تروریسم باید بر موفقیت و پیروزی خود و شکست دشمن تاکید کنند. در (می 2012) هنگامی که مرکز آکادمی نظامی مبارزه با تروریسم (CTC)(2)
هفده سند مربوط به بن لادن (اسنادی که از مخفیگاه وی به دست آمده بودند) را منتشر کرد.(3)
مقامات آمریکایی مدعی شدند: که بنا به اظهارات روزهای پایانی بن لادن، وی آیندة روشنی را برای سازمان متصور نبوده است و این مطلب به طور گسترده توسط رسانه ها منعکس شد(4)
در حالی که نتیجه ای که (CTC) گرفته بود مبتنی بر شواهد و مستندات اندک بوده است.
در همین زمینه خوان زرات(5)
می گوید:
در مورد قدرت القاعده و عناصر تأثیرگذار آن باید ارزیابی مجدد صورت گیرد. القاعده، بر اثر مبارزات علیه آن، تحت فشار زیادی قرار
ص: 408
گرفته است و اکنون مخالفان بیشتری پیدا کرده، به خصوص در میان مسلمانانی که بیشترین آسیب را از القاعده دیده اند.
اما اظهاراتی از این دست که «سازمان القاعده خلع سلاح شده، رو به نابودی است» بیشتر از این که بر پایه استدلال و شواهد مستند و معتبر باشد، برپایه تفسیر جهت دار و گاه غیرواقع بینانه صورت می گیرد. به عنوان نمونه پس از حملة آمریکا به عراق، موج عظیمی از تبلیغات غرب آغاز شد که القاعده به پایان کار خود رسیده و دیگری نمی تواند کاری از پیش ببرد،(1)
اما در (مارس 2004م) شاهد بمب گذاری های مادرید، سال (2005م) در مترو لندن و بمب گذاری در خطوط هواپیمایی آمریکا بودیم و همین فعالیت و حضور القاعده در اروپا و آمریکا گواه این بود که بسیاری از این ارزیابی ها از دقت کافی برخوردار نبوده اند. به نظر می رسد این ارزیابی های شتاب زده در برآورد قدرت القاعده، برخاسته از عدم شناختِ ساختار و ایدئولوژی این سازمان است.
مخالفان نظریه نخست تأثیر منفی عوامل یاد شده بر سازمان «القاعده» را می پذیرند، اما با این تفاوت که آنان تحولات جاری را با نگاه مثبت (از منظر القاعده) به آینده دنبال می کنند. در ادامة بحث، نخست فرصت هایی که در نتیجة بیداری اسلامی برای القاعده به وجود آمده را بررسی می کنیم و پس از آن با ارزیابی ساختار ایدئولوژیک و تشکیلاتی القاعده، تلاش خواهیم کرد به دقت این دیدگاه را مورد نقادی قرار دهیم.
بیداری اسلامی، هر چند که در ابتدای کار موجی از امید و خوش بینی را در سرتاسر کشورهای عربی اسلامی به راه انداخت، اما به تدریج با گذشت زمان و کم شدن شور انقلابی، وجود موانع جدی بر سر راه انقلابیون، باعث شکل گیری نوعی یاس و سرخوردگی عمومی گردید. اصولاً در هر انقلاب یا تغییر رژیمی، هیئت حاکمه (پس از تغییرات) با انبوهی از مسائل امنیتی (اعم از فرقه ای، قومی، قبیله ای، بازماندگان رژیم
ص: 409
سابق، شورش و خشونت، ناامنی و حمله های تروریستی) مواجه است و این مسائل امنیتی در کنار خواسته های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مردم بر دشواری کار می افزاید و پیش بینی آینده را دشوار می کند. در ابتدای بیداری اسلامی همان طور که پیش از این گفتیم القاعده به هیچ وجه جایگاهی در میان مردم و خواسته های آنان نداشت. مردم تمایلی به تشکیل جریان خلافتِ اسلامی القاعده نداشتند، بلکه به دنبال پایان یافتن تبعیض، فساد و حاکمیت اسلام، ایجاد آزادی، دموکراسی و فرصت های برابر سیاسی، اقتصادی بودند. بدیهی است که این خواسته ها در هر انقلابی می تواند جزو اهداف انقلابیون باشد، اما با گذشت نزدیک سه سال از بیداری اسلامی بهتر است میزان تحقق این شعارها و وضعیت فعلی کشورهای منطقه را ارزیابی کنیم.
الف. در تونس و مصر به عنوان کشورهای پیشرو و حتی الگو، هنوز تغییر رژیم به طور کامل صورت نگرفته و فعالیت انقلابیون هنوز در چارچوب قوانین پیش از انقلاب یا با مشارکت عناصر بازمانده از رژیم قبلی صورت می گیرد.
ب. بر اثر آشوب و ناآرامی های ایجاد شده، بسیاری از فرصت های شغلی از بین رفته و وضعیت اقتصادی برخی از این کشورها در وضعیت مناسبی قرار ندارد.
پ. رژیم قذافی سرنگون شده ولی این کشور به صحنة درگیری نظامی میان قبایل مختلف تبدیل شده است.
ت. در یمن، توافق عبدالله صالح برای واگذاری قدرت هنوز روشن نیست.
ث. جنگ در سوریه ادامه دارد و آیندة این کشور بسیار مبهم است و احتمال تجزیة این کشور وجود دارد.
چ. در بحرین شیعیان به پا خاسته اند اما رژیم آل خلیفه هیچ انعطافی نشان نداده و به سرکوب گستردة مخالفان مشغول است.
چ. در عراق گروهک های وابسته به القاعده با انجام عملیات تروریستی، امنیت داخلی این کشور را تهدید می کنند و سعی در تشدید درگیری های فرقه ای دارند و امکان حملة القاعدة عراق به سوریه وجود دارد.
ص: 410
براساس آنچه گفته شد وضعیت فعلی کشورهای دخیل در تحولات بیداری اسلامی چندان مطلوب به نظر نمی رسد. البته اصولاً هر انقلابی باعث رشد فزایندة خواسته ها می شود، اما باید توجه داشت انتقال قدرت و حاکمیت از رژیم های خودکامه به سیستم دموکراسی شاید در یک فرایند طولانی مدت اتفاق افتد و حتی شاید اتفاق نیفتد و این تهدیدی جدی محسوب می شود.(1)
«خطر جدی پس از انقلاب سطح بالای سرخوردگی، خشم و ناامیدی و...است».(2)
هم اکنون القاعده پس از یک سکوت، سردرگمی و شاید ناامیدی، فعالیت و تلاش خود را آغاز کرده، به معترضان پیام می دهد(3)
که سکولاریسم را نپذیرند و شریعت را به عنوان منبع اصلی قوانین قرار دهند. البته تلاش های القاعده در جهت سامان بخشیدن به امور نیست و بیشتر به دنبال این است که از هرگونه ناآرامی بهره برداری کند. به نظر می رسد اگر فرایند انتقال قدرت و برقراری دموکراسی طولانی شود و یا دموکراسی های تازه متولد شده به سمت دولت مردان خودکامه گرایش پیدا کنند، القاعده فضای مناسبی را در اختیار خواهد داشت تا از خشم و نارضایتی مردم استفاده کند و اعضای جدیدی به خدمت بگیرد؛ به عبارتی یکی از عمده ترین فرصت ها برای القاعده نه در بیداری اسلامی، بلکه در ناکامی بیداری اسلامی نهفته است.(4)
امروز پس از گذشت حدود سه
ص: 411
سال از آغاز حرکت بیداری اسلامی، زمزمه های ناکامی یا ناکارآمدی دولت هایِ پس از بیداری اسلامی به گوش می رسد.
ناامیدی و آشوبی که پس از انقلاب به وجود آمده به طور غیر قابل انکاری فرصت های مناسبی را برای گسترش نفوذ القاعده فراهم می کند. مشکلات اقتصادی، آشوب و ناآرامی، عدم ثبات سیاسی و امنیت، حتی بهترین نظام های منطقه را تحت تأثیر قرار می دهد و با بروز اختلاف میان انقلابیون و تشدید مشکلات هر آن امکان بازگشت مجدد عناصر رژیم گذشته وجود دارد.(1)
بروس ریدل، از «بنیاد بروکینگز» مدعی است که ظهور دوباره القاعده ثابت می کند که این سازمان توانسته طوری خود را مدیریت کند که از تحولات دنیای عرب سود ببرد. او می گوید:
خط مشی القاعده در سال 2011 در پی وقوع بهار عربی با چالش روبه رو شد. تظاهرات مسالمت آمیز در سقوط دیکتاتورها موفق بود. روایت القاعده [در آن وقت] با خطر روبه رو بود. ترور باعث تغییر نشده بود». وی در ادامه توضیح می دهد: «اما امروز، همه چیز متفاوت است. القاعده در سال 2013 اعتبار پیدا کرده، به ویژه در مصر. جریان ضد انقلاب موفق شده و حکومت منتخب را کنار زده است». بروس ریدل می افزاید: «برای آنانی که می خواهند به القاعده بپیوندند، اتفاقات قاهره و دمشق این سخن آنان را اعتبار می بخشد که مدت هاست می گویند: جهاد امروز، تنها راه حل مشکل تغییر، در دنیای اسلام است.(2)
مطلب دیگری که در مورد القاعده باید مورد بحث قرار گیرد بررسی این ادعاست که القاعده با کشته شدن بن لادن و سایر رهبران اصلی آن دیگر امیدی به آینده ندارد. باید توجه داشته باشیم که این سازمان بیش از یک دهه است که در مقابل بزرگ ترین حملات بین المللی (که بر ضد سازمان های تروریستی سامان یافته بود)، مقاومت کرده و
ص: 412
توانسته خود را با سخت ترین شرایط تطبیق دهد. بیداری اسلامی و به طور خاص ناآرامی ها و جنگ طولانی مدت در سوریه سبب منافع فراوانی برای القاعده شده است تا آنان بتوانند در این شرایط دشوار، نفوذ خود را در این کشور و کشورهای همسایه افزایش دهند. این وضعیت به طور بالقوه می تواند اوضاع نابسامان هستة مرکزی فرماندهی القاعده را احیا کند و ارتباط های آن را افزایش دهد. علاوه بر این، حضور بی دردسر القاعده در پاکستان و نیز خروج نیروهای آمریکایی و نیروهای (ISAF) از افغانستان تا سال 2014، از جمله مسائلی هستند که در آیندة نزدیک (حداقل تا پنج سال آینده) می توانند به احیای مجدد هستة مرکزی این سازمان و فراهم آوردن یک فضای امنِ حیاتی و نیز حریم فیزیکی کمک کنند. در طول تاریخ القاعده، حیات این سازمان همواره به یک حوزه جغرافیایی امن وابسته بوده است. در اوضاع آشفته بیداری اسلامی القاعده این امکان را یافته تا در منطقة لوانت(1)برای
خود مامنی پیدا کند و در نتیجه، حضور خود را علاوه بر پاکستان، افغانستان، سومالی و یمن، در مناطق جدید گسترش دهد.(2)
کارشناسان مبارزه با تروریسم می گویند: جنگ داخلی سوریه که در آن اسلام گرایان داوطلب از سراسر اروپا و کشورهای عربی جمع شده اند، مزیت بزرگی برای القاعده بوده است. دیوید کیلکولن، کارشناس مبارزه با تروریسم و مشاور حکومت امریکا می گوید:
گروه های مرتبط به القاعده ائتلافی را تشکیل داده اند که شامل 45 هزار چریک جنگجو در این کشور است». او می افزاید: «این عدد بسیار قابل توجه است؛ تقریبا دو برابر جنگجویان طالبان در افغانستان».
کیلکولن در ادامه می گوید: «ما شاهد تجدید قوای القاعده در همة جبهه ها هستیم».(3)
ص: 413
هر چند که مرگ بن لادن پیامدهای منفی برای سازمان داشته، اما ساده انگاری است که با نبود بن لادن حکم به مرگ القاعده بدهیم، زیرا عدم حضور بن لادن برای سازمان در گذشته نیز تجربه شده و القاعده بعد از سال 2002م و سخت شدن شرایط، الگوی «سلسله مراتبی سازمانی» خود را به الگوی «شبکه محوری» تغییر داد.(1)
بن لادن به منظور حفظ بقای سازمان و تطبیق با شرایط محیطی با واگذاری حق تصمیم گیری به شاخه های محلی و شبکه های وابسته، دوام سازمان را تضمین نمود. باید توجه داشته باشیم که القاعده یک سازمان باز و کاملاً انعطاف پذیر است که علاوه بر اهمیت رهبران اصلی، دارای شاخه های مستقلی است که خود این شاخه ها نیز ارتباط ها و زیر مجموعه های دیگری دارند.(2)
این نوع تشکیلات به القاعده اجازه می دهد تا شاخه ها و زیرشاخه های خود را تا حد امکان با هر میزان از اعضا گسترش دهد. در این شاخه ها رهبران هم طراز وجود دارند که قدرت تصمیم گیری برای بخش های بزرگی از شبکه را دارا می باشند. براساس تحلیل ریاضی شبکه های اجتماعی، افرادی که بیشترین ارتباط را دارند قدرت بیشتری نیز دارند.(3)
توزیع قدرت و منابع در میان شبکه های مختلف باعث شده که سازمان در مواقع بحرانی نظیر مشکلات مالی، کشته شدن برخی رهبران و مسائلی از این دست با بحران روبرو نشود. به نظر کارشناسان مطالعات شبکه ها، برای مقابله با چنین سازمان هایی، از بین بردن حداقل پنجاه درصد ارتباط میان مراکز اصلی یکی از اقدامات ضروری است. چیزی که تا کنون آمریکا و سایر کشورهای دخیل در مبارزه با القاعده نتوانسته اند انجام دهند.
نکتة مهم دیگر که دربارة تشکیلات القاعده این است که هر چند بن لادن نقش محور این تشکیلات بود اما گروه هایی(4)
هم بوده اند که تمایل چندانی به اطاعت مستقیم از وی
ص: 414
نداشته اند.(1) و تقریبا مستقل از وی و حتی مستقل از نام القاعده، (اما در راستای اهداف القاعده) فعالیت می کرده اند.(2)
لذا همانطور که پیش از این هم گفتیم طبیعی است که فعالیت القاعده پس از مرگ بن لادن با مشکل اساسی روبه رو نشده است. به نظر می رسد برنامه های آتی آنان بر اساس محورهای زیر باشد:
الف: تاکید بر ادامة جنگ علیه آمریکا و جهان غرب (اکنون القاعده به نوعی خود را در بیداری اسلامی پیروز می داند، زیرا از نظر آنان رژیم های دست نشاندة غرب برکنار شده اند و این شکستی برای غرب محسوب می شود).
ب: تلاش برای ایجاد پایگاه های امنِ فیزیکی در مناطق مورد منازعه.
پ: تلاش برای تأسیس یک حکومت اسلامی (به طور خاص در سوریه) که کاملا از دسترس ودخالت آمریکا به دور باشد.
ت: بهره گیری هر چه بیشتر از غفلت سرویس های اطلاعاتی و امنیتی کشورهای منطقه، که به شدت درگیر مسائل داخلی خود هستند.
برای ارزیابی صحیح از تأثیر بیداری اسلامی یا بهار عربی بر القاعده باید به دو مولفة اصلی توجه شود: نخست: بیداری اسلامی و دوم سازمان یا تشکیلات القاعده. بیداری اسلامی را نباید یک واقعة ثابت و ایستا فرض کنیم که به همان شکلی که آغاز شده ادامه خواهد داشت، زیرا تحولاتی که در متن بیداری اسلامی اتفاق افتاده از فراز و فرودهای فراوان و بستر پویای آن حکایت دارد. در طرف مقابل القاعده هم وضعیت مشابهی دارد. سازمانی که ریشه های آن به ربع قرن باز می گردد و با تمام مشکلاتی که پیش روی آن بوده (خصوصاً در پانزده سال اخیر) نه تنها توانسته موجودیت خود را حفظ کند بلکه اکنون زمزمه هایی از موفقیت های آیندة آن به گوش می رسد. همان طور
ص: 415
که پیش از این بحث شد دو نظرة عمده در این زمینه وجود دارد که یکی بر «امکان زوال» القاعده و دیگری بر «امکان موفقیت» القاعده در بستر بیداری اسلامی تاکید دارد. بدیهی است که نباید به قطعیت دربارة هر یک از نظریات صحبت کرد، زیرا ممکن است بخشی از نظریه مطابق با واقع باشد و بخشی از آن تطابق چندانی نداشته باشد. در ادامة بحث برای روشن تر شدن نتیجه و عدم تکرار آنچه که گفته شد بحث را با طرح چند احتمال(1)
تکمیل خواهیم کرد.
احتمال یاد شده در اوایل بیداری اسلامی بسیار پررنگ بود؛ خصوصاً با برگزاری انتخابات گسترده در مصر و تونس؛ در صورت تداوم روند دموکراتیک و تشکیل حکومت های مردم سالار، اسلامی، تقویت همه احزاب، سازمان های مردم نهاد، جایگاه القاعده بسار متزلزل خواهد شد و به تدریج، پایگاه مردمی خود را از دست خواهد داد و با موفقیت و پیشرفت الگوهای دموکراتیک حتی احتمال زیر سوال رفتن مشروعیت القاعده نزد پیروان آن وجود دارد. از طرف دیگر، با از بین رفتن بن لادن (و برخی از رهبران اصلی القاعده) ضعف نسبی این سازمان آغاز شده و بیداری اسلامی به ضعف بیشترِ این سازمان سرعت خواهد داد.البته در حال حاضر با توجه به تحولات جاری، این احتمال ضعیف شده است وشاید صحبت از آن منطقی نباشد.
وجود مشکلات پس از انقلاب و دشواری اوضاع و طولانی شدن فرایند انتقال قدرت سبب شده القاعده از انزوای اولیه بیرون آید و تلاش خود را برای تغییر شرایط آغاز نماید. این تلاش در دو جهت صورت گرفته است: نخست: نیروهای القاعده با استفاده از آشوب و ناآرامی ایجاد شده، غفلت نیروهای امنیتی و مهم تر از همه
ص: 416
بهره گیری از یاس و سرخوردگی مردم تلاش می کنند اعضای جدیدی جذب کنند و در این راه با هوشمندی، بر اسلام (با تفسیر خاص سلفی، تکفیری و وهابی) و جهاد به عنوان تنها راه حل تأکید می کنند(1)
و مردم را به مبارزه علیه غرب برمی انگیزند. به نظر می رسد اکنون بهترین فرصت برای القاعده است تا با بهره گیری از خشم مردم و ناآرامی موجود علیه نظامیان، آنان را به سمت القاعده و عملیات های تروریستی سوق دهند. چیزی که در اوایل دهه 90 اتفاق افتاد و نتیجة آن گسترش عملیات های خشونت آمیز بود.
دوم: القاعده با استفاده از آشوب و ناآرامی های ایجاد شده توانسته حضور فیزیکی خود را در کشورهای مختلف تثبیت کند و یا توسعه دهد. در این فضا شاهد رشد سریع گروه های وابسته و همکار القاعده هستیم.(2)
ناآرامی هایی که در سوریه، لیبی و مصر در حال وقوع است این کشورها را به مانند یک حیات خلوت برای القاعده تبدیل کرده است(3)
چیزی که تا پیش از این فقط در افغانستان و سومالی برای آن ممکن بود. اکنون نیروهای القاعده به راحتی در سوریه در حال آموزش هستند و تجربة نظامی کسب می کنند. در لیبی جهادگرانی که سابقاً در ارتباط با القاعده بودند اکنون بیش از پیش مجهز شده اند و نگرانی های عمده ای در مورد سلاح هایی که توسط آنان از پایگاههای نظامی قذافی به غارت رفته، وجود دارد. برخی منابع(4)
گزارش می دهند که این تجهیزات به القاعدة مغرب انتقال داده شده است. اکنون جهادگران از کپنهاک تا کنیا با دعوت ایمن الظواهری (مرد شماره یک القاعده، پس از مرگ بن لادن) خود را به
ص: 417
سوریه رسانده اند تا در جهاد اسلامی علیه رژیم اسد شرکت کنند و به شهادت و بهشت وعده داده شده، نائل شوند. فرار گستردة طرفداران الظواهری از زندان های عراق، (1)
لیبی و پاکستان پاسخی به پیام وی مبنی بر شرکت در جهاد بوده است. انرژی و تلاش الظواهری و یارانش در حال حاضر بر بحران و ناآرامی های داخل سرزمین های عربی و اسلامی متمرکز شده است و به نظر می رسد نسل جدیدی از القاعده در حال شکل گیری است(2)
که تمرکز خود را به جای توجه به دشمنی با آمریکا و اروپا بر دشمنان داخلی معطوف نموده است (حداقل در حال حاضر)، اما نباید فراموش کنیم که همچنان برای آنان اهداف راحت و در دسترس، قابل چشم پوشی نیست مانند کشتن مسیحیان، خراب کاری و انفجار در تاسیسات مربوط به غربی ها و یا حمله به سفارت خانه ها که همواره یکی از اهداف مورد علاقة آنان بوده است. در مجموع هرگونه ناکامی در تحقق اهداف بیداری اسلامی زمینه مناسبی را برای فعالیت القاعده فراهم خواهد کرد. البته این لزوماً به معنای موفقیت و پیروزی القاعده نیست، اما حداقل بسترهای مناسبی را برای فعالیت مهیا می کند و پس از گذشت بیش از یک دهة پایانی برای فعالیت القاعده به چشم نمی خورد.
(با توجه به رویکرد توصیفی و تبیینی مقاله از ارائه راهکار در جهت مقابله با این جریان صرف نظر شد)
ص: 418
1.آشکار، ژیلبر، جدال در توحش، 11 سپتامبر، ترجمه حسن مرتضوی، تهران، اختران [بی تا].
2.اسماعیلی، حمیدرضا، القاعده از پندار تا پدیدار، تهران، اندیشه سازان نور، 1386.
3.اسعد خالد خلیل، بن لادن، او را نمی توان شناخت، ترجمه حیدر سهیلی اصفهانی، جام جم، تهران 1380.
4.پل، میشائیل و دوران، خالد، اسامه بن لادن و تروریسم جهانی، ترجمه هومن وطن خواه، نشر کاروان، تهران 1381.
5.سجادی، عبدالقیوم، «طالبان؛ ایران و پاکستان، مطالعه سیاست خارجی ایران پاکستان و عربستان درباره افغانستان از سقوط مزار تا کنون»، علوم سیاسی، دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام، ش2، پاییز 1377.
6.حسینی فائق، سیدمحمدمهدی، بیداری اسلامی و تحولات منطقه ای، دانشگاه امام صادق علیه السلام، تهران [بی تا].
7.لادورنر، اولرنیس، خاستگاه افراطی در پاکستان، مدرسه حقانیه، محمد علی فیروزآبادی، شرق، 29/1/1385.
8.حسینی، عاصف، القاعده خطرناکتر از گذشته شده است، رادیو دویچه وله. قابل دسترسی در: http://dw.de/p/1AZun
9.محمودیان، محمد، «تأثیر اندیشه های نوسلفیسم بر روند فکری ایدئولوژیک القاعده»، پژوهشنامه علوم سیاسی، سال هفتم، شماره سوم، تابستان 1391.
10.ناصر بحری، ابوجندل، تنظیم القاعده من داخل، القدس العربیه، 18 مارس 2005.
11.Fakhro, Elham Hokayem, Emile (2011). "Waking The Arabs", Survival, Vol. 53, No.2, May April.
12.Randall Kuhn (2011).On the Role of Human Development in the Arab Spring, September 2011, University of Denver, Josef Korbel School of International Studies
13.Burke, Jason (2012) The 9/11 Wars, Allen Lane, Penguin Group.
14.Holbrook, Donald (2012). Al-Qaeda’s Response to the Arab Spring, Perspectives on Terrorism, Vol 6, No 6 –in:
15.http://www.terrorismanalysts.com/pt/index.php/pot/article/view/228/html
16.Forest, James J.F(2012) ‘Perception Challenges Faced by Al-Qaeda on the Battlefield of Influence Warfare”, Perspectives on Terrorism, Vol. 6, Issue 1, March.
17.Wilner, Alex S. (2011) ‘Opportunity Costs or Costly Opportunities? The Arab Spring, Osama Bin Laden, and Al-Qaeda's African Affiliates’, Perspectives on Terrorism, Vol. 5, Issues 3 - 4, September.
ص: 419
18.Lahoud , Nelly (2011) ‘Ayman al-Zawahiri’s Reaction to Revolution in the Middle East’ in CTC Sentinel, Vol. 4, No. 4.
19.Gerges , A. Fawaz (2011) The Rise and Fall of Al-Qaeda, Oxford University Press.
20.Lewis ,W. Kimball (2012). Al Qaeda and The Arab Spring – An Ideological Assessment, MASTER OF SCIENCE IN INFORMATION OPERATIONS, from the NAVAL POSTGRADUATE SCHOOL, December .
21.Ferran, Lee, “Al Qaeda ‘Shadow of Former Self’, US Counter-Terror Official Says,” ABC News Investigative, 30 April 2012. Available at
http://abcnews.go.com/blogs/headlines/2012/04/al Qaeda-shadow-of-former-self/
22.Panetta (2011). “Panetta Says Al Qaeda Defeat ‘Within Reach’,” al Jazeera, 9 July.
23.at http://english.aljazeera.net/news/asia/2011/07/201179211045505379.html
24.Stewart , Phil (2012). “Strikes on al Qaeda Leave Only ‘Handful’ of Top Targets,” Reuters (US Edition), 11 June. Available at
http://www.reuters.com/article/2012/06/22/us-usa-panettasaudi-idUSBRE85L05320120622
25.US Department of State, Country Reports on Terrorism 2011 (Washington, DC: US Department of State Publication, April 2012), p. 5. Available at,
26.http://www.state.gov/documents/organization/195768.pdf
27.Gorman , Siobhan(2012). “CIA Kills Al Qaeda’s No. 2,” Wall Street Journal, 6 June.
28.Masters, Jonathan (2012). “Backgrounder: Targeted Killings,” Council on Foreign Relations,30 April 2012. Available at
http://www.cfr.org/counterterrorism/targeted-killings/p9627
29.Bergen and Tiedemann (2010). “TheYear of the Drone: Leaders Killed,” Counterterrorism Strategy Initiative, New AmericaFoundation, February 24, 2010,Available at
30.http://www.newamerica.net/sites/newamerica.net/files/policydocs/bergentiedemann2.pdf
31.Yoo , John (2012). “Obama, Drones and Thomas Aquinas,” Wall Street Journal, 8 June.
32.Hoffman, Bruce (2013). Al Qaeda's Uncertain Future, Studies in Conflict Terrorism, 36:635–653, 2013.
33.Lahoud, Nelly et al.(2012). Letters from Abbottabad: Bin Laden Sidelined? West Point, NY:Combating Terrorism Center, 3 May 2012.
ص: 420
34. Zarate , Juan (2012). “Winning the War on Terror: Marking Success and Confronting Challenges,”text of prepared remarks at the Washington Institute for Near East Policy, Washington, DC, 23 April 2008. at
http://www.washingtoninstitute.org/templateC07.php?CID=393
35. Sands David R (2003). “Al-Qa’ida’s Credibility ‘on the Line’ as War in Iraq Winds Down,” Washington Times, 24 April 2003.
36. Osama bin Laden’s Last Words Show Dark Days for Al Qaeda,” CBS World News, 3 May 2012.
http: www.cbsnews.com/8301-202 162-57426970/osama-bin-ladens-last-wordsshow-dark-days-for-al Qaeda/
37. Peter Baker,“Recovered bin Laden Letters Show a Divided Al Qaeda,” New York Times, 3May 2012;
38. Ben Fenton,Johanna Kassel, and Richard McGregor, “Bin Laden Papers Reveal Al Qaeda Rifts,” Financial Times (London), 3 May 2012;
39. Gregg Miller and Peter Finn, “New Osama bin Laden Documents Released,” Washington Post, 3 May 2012.
40. Jenkins, Brian Michael (2012). Al Qaeda in Its Third Decade -Irreversible Decline
41. or Imminent Victory?The RAND Corporation-2012
42. Wilner , Alex S. (2011). ‘Opportunity Costs or Costly
43. Opportunities? The Arab Spring, Osama Bin Laden, and Al-Qaeda's African Affiliates’ in Perspectives on Terrorism, Vol. 5, Issues 3 - 4, September
44. Juan Z. Zarate. (2011) ‘Al Qaeda Stirs Again’ in The New York Times, 17 April
45. McAllister, Brad (2004)."Al Qaeda and the Innovative Firm: Demythologizing the Network." Studies in Conflict Terrorism 27
46. Krebs, Valdis (2004). In Flow – Mapping and Measuring Social Networks – Social Cartography. 2004.21 Nov. 2004.
47. Byman, Daniel (2012). “Splitting al-Qa’ida and its affiliates,” Foreign Policy: The AfPak
48. Channel, 30 July 2012. Available at
http://afpak.foreignpolicy.com/posts/2012/07/30/splitting alqaida and its affiliates.
49. Riedel , Bruce (2013). The Coming of Al Qaeda 3.0, in:
http://www.brookings.edu/research/opinions/2013/08/06-new-terror-generation-al-qaeda-version-3-riedel
ص: 421
ص: 422
سید محمد حسن خادمی(1)
اسلام گرایی افراطی، پدیده ای است که در سه دهه گذشته در جنوب شرق آسیا ظهورکرده است. پیروان اسلام در این منطقه، همواره مسلمانانی میانه رو و غیرمتعصّب شناخته می شدند، لکن در دو دهه اخیر و پس از یک دوره سرکوب اسلام سیاسی در اندونزی، اسلام گرایان در اثر عواملی دوباره فعال شدند و به مرزبندی و تفکیک خود با جریان های مخالف پرداخته اند و در این فضا، زمینه برای گسترش اسلام گرایی تکفیری نیز مهیا شده است. وجه تمایز جریانان های تکفیری با سایر گروه های اسلام گرا در اندونزی، داشتن خصوصیاتی هم چون حداکثرگرایی دینی، جزم گرایی، نفی تکثر گرایی و توسل به خشونت می باشد. در این تحقیق، حرکت های مذهبی که در قالب اسلام گرایی افراطی در دوران پس از «سوهارتو» در اندونزی شکل گرفته اند بررسی می شود. طی این دوران، مسائل و بحران های داخلی اندونزی و هم چنین عوامل تأثیرگذار خارجی در شکل گیری این جریان ها در این کشور نقش مؤثر داشته اند. یافته های این تحقیق نشان خواهد داد که بهترین راهکار برون رفت از خطر جریان های تکفیری در این منطقه، به کارگیری راهبرد حذف آسیب پذیری ها است. اکثر منابع استفاده شده در این تحقیق، متن ها و مقاله هایی هستند که محققان این حوزه به زبان های انگلیسی و اندونزیایی منتشر کرده اند.
کلیدواژگان: اسلام گرایی رادیکال، جنوب شرق آسیا، تکفیر، افراطی گری، وهابیت.
ص: 423
در کشور اندونزی، جریان های اسلام گرای افراطی یا همان جنبش هایی که با عنوان «گروه های دعوت» یا «جهاد» شناخته شده اند در دوران پس از «سوهارتو» ظهور و گسترش بیشتری یافتند و به صورت فزاینده در «جنوب شرق آسیا در حال فعالیت و تبلیغات هستند. تحقیق حاضر، با این پیش فرض که شکل گیری جنبش ها تحت تأثیر بحران های سیاسی و اجتماعی است، درصدد حل این مسئله می باشد که چه عوامل و زمینه هایی در شکل گیری جنبش های اسلامی رادیکال در اندونزی نقش داشته اند؟ پاسخ این مسئله با پرداختن به سئوال های فرعی زیر روشن می شود:
1. شاخصه های کلی اسلام گرایی رادیکال در اندونزی چیست؟
2. ریشه های اسلام گرایی رادیکال در اندونزی به کجا باز می گردد؟
3. چه عواملی در گسترش اسلام گرایی رادیکال در اندونزی مؤثر بوده اند؟
4. راهکار مقابله با خطرات افراط گرایی اسلامی در اندونزی چیست؟
فضای باز سیاسی که از سال 1998م پس از سقوط سوهارتو در اندونزی به وجود آمد، زمینه را برای حضور گروه های اسلام گرا در عرصه سیاسی و حتی همکاری آن ها با نیروهای سکولار فراهم کرد. از آن جا که در دوران استبداد سوهارتو، اسلام گرایان تحت سرکوب شدید دولتی قرار داشتند، پس از برکناری وی، در فضای جدید، گروه های اسلام گرا سعی کردند که جایگاه خود را در جامعه اندونزی بازپس گیرند و در این میان، زمینه برای ظهور و گسترش فعالیت اسلام گرایان افراطی و جهادی نیز مهیا شد.
شاید تا چند دهه قبل کمتر کسی انتظار داشت که مسائلی هم چون «تروریزمِ به نام اسلام و گروه های جهادی» در جنوب شرق آسیا مطرح باشد، زیرا اسلام در این منطقه همواره میانه رو، سطحی و انعطاف پذیر بوده است. گرچه امروزه نیز اسلام گرایی افراطی، متصلب و جهادی، کشور اندونزی را به ذهن متبادر نمی کند، اما کم و بیش حرکت هایی در این کشور به چشم می خورد که ناشی از سوء استفاده گروه های افراطی
ص: 424
از شرایط جدید اندونزی است. در دو دهه گذشته میلادی، مسلمانان این منطقه بیش از پیش به دین حساسیت پیدا کرده اند و معتقدند که بیگانگان در پی تضعیف اسلام در دنیا هستند. در این شرایط، گروه های افراط گرای اندونزی با بهره گیری از حساسیت دینی مردم و القای این که اسلام در حال به حاشیه رفتن است، دوباره فعال شده اند و به مقابله، مرزبندی و تفکیک خود با جریان های مخالف پرداخته اند.
برای روشن شدن مراد از اسلام گرایی رادیکال در جنوب شرق آسیا، در ابتدا باید بین اقوام و طوایف مسلمان جدایی طلب و اسلام گرایان، تفاوت قائل شد. فعالیت جنبش های مسلمان جدایی طلب، بیشتر در فیلیپین (جنبش جدایی طلب مورو)،(1) جنوب تایلند (جبهه انقلاب ملی تایلند)(2)
و میانمار به چشم می خورد. در دهه های گذشته، این مناطق شاهد خشونت ها و درگیری هایی بین نیروهای دولتی و این گروه ها بوده است. جنبش های جدایی طلب از لحاظ فلسفه وجودی، اهداف و خط مشی، با سایر گروه های اسلام گرا تفاوت دارند و مسئله اصلی آن ها، سرزمین خود مختاری و یا استقلال کامل از دولت مرکزی است. آنچه امروز در اندونزی در جریان است، مسئله سرزمین و تغییر مرزهای جغرافیایی نیست، بلکه تغییر جامعه است و این یکی از شاخصه های اصلی اسلام گرایان می باشد: «نخست یک جامعه اسلامی که در آن اصول اسلامی حاکم باشد تشکیل دهید، آن گاه خواهید دید که اسلام چگونه حکومت خواهد کرد.»(3)
یکی از وجوه تمایز اسلام گرایی افراطی از سایر جنبش های اسلام گرا توسل به خشونت جهت تغییر جامعه است. چنین رویکردی از اسلام گرایی افراطی با عنوان «تروریزم به نام اسلام» نیز تعریف می شود. شاخصه اصلی تروریزم، اتکا به خشونت
ص: 425
علیه غیرنظامیان است. اکنون اکثر مسلمانان جنوب شرق آسیا بر این مسئله اجماع دارند که اعمال خشونت علیه مردم و به نام اسلام، هرگز پذیرفتنی نیست. طبق این تعریف، فقط گروه های محدودی در میان سازمان های اسلام گرای فعال در منطقه جنوب شرق آسیا در زمره گروه های افراط گرا قرار می گیرند. البته نمی توان گفت که صرف توسل به خشونت، همیشه به معنی افراط گرایی است. جهاد دفاعی و توسل به زور برای دفاع از سرزمین اسلامی درمقابل تجاوز خارجی و یا علیه اقدامات ضداسلامی از تعریف افراط گرایی خارج می باشد. بسیاری از مسلمانان جنوب شرق آسیا، گروه های مسلمان جدایی طلب فعال در تایلند و میانمار را تا زمانی که به غیر نظامیان تعرض نکنند، افراط گرا نمی دانند، بلکه آن ها را جنبش هایی می دانند که از حقوق خود درمقابل بی عدالتی های دولت مرکزی دفاع می کنند و خواهان خودمختاری در سرزمین خویشند.
حداکثرگرایی اسلامی، تأکید بر نص گرایی و جزم گرایی در فهم اسلام و لزوم استخراج مستقیم یا غیر مستقیم تمام احکام و موضوعات از قرآن، بیانگر وجوه تمایز عقیدتی گروه های افراط گرا از سایر اسلام گرایان است(1)
گروه های افراطی اسلام گرا، عمدتاً در پی تأسیس «امارت اسلامی» هستند؛ یعنی نوعی از حکومت دینی که هدف آن احیای خلافت و رجوع به گذشته جامعه اسلامی و با تأسی به «سلف صالح» است. طبیعتاً این نوع اسلام گرایی با هرگونه تکثرگرایی دینی و سیاسی مخالف می باشد. در حال حاضر، دین رسمی اندونزی اسلام است و دادگاه های این کشور نیز برپایه احکام اسلامی فعالیت می کنند، اما اکثر مسلمانان اندونزی خواهان برپایی امارت اسلامی و به کارگیری برداشت های سخت گیرانه اسلامی نیستند؛ اسلامی که شدیداً به تفکیک با دیگران می پردازد و غیرمسلمانان را از هرگونه حقی محروم می کند و برای نائل شدن به اهداف خود، توسل به خشونت را مجاز می داند.
ص: 426
با توجه به فضای امروز اندونزی و براساس توضیحات فوق، اسلام گرایی افراطی در یکی از شاخصه های زیر را دارد:
الف. توسل به خشونت علیه غیرنظامیان به نام اسلام و به منظور رسیدن به اهداف دینی و تغییر جامعه؛
ب. برداشت خاص از اسلام که با هرگونه تکثرگرایی، چه در عرصه دینی و چه در عرصه سیاسی مخالف است و غیرمسلمانان را از حقوق اساسی خود محروم می کند.
سابقه اسلام گرایی رادیکال در اندونزی به اوایل قرن نوزدهم میلادی برمی گردد؛ زمانی که جنبش «پادری»(1)
در غرب «سوماترا» به پاخاست. رهبران این جنبش، سه تن از مسلمانان منطقه بودند که در سال 1803م برای سفر حج به عربستان رفته بودند. در آن زمان، مکه و مدینه تحت تسلط وهابیان بود. این سه نفر که تحت تأثیر گفتمان وهابیت قرار گرفته بودند، پس از بازگشت از حج تلاش کردند تا با تقلید از وهابیت، اسلام را در «سوماترا» احیا کنند. درگیری بین جنبش پادری و حکومت محلی که در آن زمان دست نشانده استعمار هلند بود بالا گرفت و سرانجام حکومت محلی سقوط کرد. اسلام گرایان پادری از دولت هلند خواستند که حکومت را به آن ها واگذار کند، اما نهایتاً از ارتش هلند شکست خوردند و در سال 1938م به کلی قلع و قمع شدند.
در اوایل قرن بیستم، دو سازمان اسلام گرا در اندونزی به وجود آمدند که به نحوی افراطی بودند: «جماعت الارشاد»(2)
و اسلام گرایان «پرسیس».(3)
جماعت الارشاد را مبلغّی سودانی در سال 1915م پایه گذاری کرد. هدف اصلی آن ها اصلاح احکام عملی اسلام با رجوع مستقیم به قرآن و حدیث بود. البته این جماعت از حقوق عرب تبارهای ساکن
ص: 427
اندونزی نیز دفاع می کرد. این گروه، مدارس متعددی در «جاوه»، «سورابایا» و «مالانگ»(1)
تأسیس کردند.
جنبش پرسیس (وحدت اسلامی) را گروهی از بازرگانان «باندونگ»(2) تأسیس کردند. یک سال بعد، فردی سنگاپوری تبار به نام «تامیل آحسن»(3) به آن ها ملحق شد و این گروه را به افراطی ترین سازمان اسلام گرا در آن زمان تبدیل کرد. او فردی سلفی مسلک بود که شرایع موجود را مملو از بدعت و خرافه می دانست و شدیداً با آن ها مخالفت می کرد. تامیل حسن، مخالف ملی گرایی بود و عقیده داشت که همه مسلمانان باید تحت دولت واحد، یعنی همان امارت اسلامی قراربگیرند. وی مدرسه ای در «جاوه شرقی» تأسیس کرد که «جعفر عمر طالب»، فرمانده لشکر جهاد(4) دو سال در آن جا آموزش می دید.
بعد از استقلال اندونزی از استعمار هلند، شخصی روحانی از اهل جاوه به نام «کارتوسویریو»(5) در سال 1949م، جنبش جدیدی به نام «کشور اسلامی اندونزی»(6)پایه گذاری
کرد که بعدها به نام جنبش «دار الاسلام» معروف شد. این جنبش که از «جاوه غربی» تا ایالت «آچه»(7)
و «سولاوسی» گسترش یافت، بیش از آن که مذهبی باشد، رنگ و بوی سیاسی داشت. رهبران این جنبش به سیاست های «سوکارنو»، (8)
اولین رئیس جمهور اندونزی، معترض بودند و از اسلام برای انتقاد علیه دولت اندونزی و مشروعیت بخشیدن به فعالیت های خود استفاده می کردند. هدف اصلی این جنبش، تأسیس امارت اسلامی بود.
ص: 428
سابقه اسلام گرایی افراطی در اندونزی، نشان می دهد که این جنبش ها با توجه به شاخصه هایشان به دو نوع عمده تقسیم می شوند:
1. جنبش هایی که برای رسیدن به اهداف خود به زور و خشونت متوسل می شوند؛ مانند جنبش «پادری» و جنبش «دارالاسلام». این جنبش ها با عنوان «گروه های جهادی» شناخته می شوند.
2. جنبش هایی که مبنای حرکت خود را بر فعالیت های آموزشی گذاشته اند تا بدین طریق وضع موجود را تغییر دهند؛ مانند جنبش «الارشاد» و جنبش «پرسیس». این جنبش ها با عنوان «گروه های دعوت اسلامی» شناخته می شوند.
ظهور مجدد اسلام گرایی افراطی در اندونزی در جریان بحران های دهه هشتاد میلادی در جنوب شرق آسیا و بعد از سقوط «سوهارتو» بود. از سال 1990م تاکنون، سازمان های اسلام گرای متعددی در اندونزی شکل گرفته اند که رویکرد تکفیری و افراطی گری داشته اند. از جمله آن ها می توان به سازمان های ذیل اشاره کرد:
الف. مجلس مجاهدان اندونزی؛(1)
ب. جبهه مدافعان اسلام؛(2)
ج. حزب التحریر؛(3)
د. مجمع ارتباطات اهل سنت و جماعت؛(4)
ه-. لشکر جهاد.
این سازمان ها از جهاتی اهداف یک سان دارند. وجه اشتراک آن ها، مقابله با غیرمسلمانان و نفی حقوق شان، تغییر جامعه اندونزی برمبنای حداکثرگرایی اسلامی و
ص: 429
اقامه شریعت و اجرای احکام اسلامی در این کشور با برداشت جزم گرایانه از اسلام بوده است، لکن خط مشی آن ها در تحقق اهدافشان با یکدیگر متفاوت است. این سازمان ها به صورت شبکه ای با هم مرتبط اند، اگرچه هرکدام از آن ها سازمان دهی خاص خود را دارند. رهبری و هدایت این سازمان ها را عمدتاً کسانی به عهده دارند که یا خود عرب اند یا در کشورهای عربی، هم چون عربستان سعودی تعلیم دیده اند و شدیداً از افکار افراطی و سلفی گری متأثرند.
نکته مشترک قابل توجه بین تمام این سازمان ها این است که اکثر آن ها تحت رهبری عرب ها یا عرب تبارها هستند. به عقیده بعضی تحلیل گران، این سازمان ها به دنبال عربی سازی ماهیت جنبش های اسلامی در اندونزی هستند.(1)
مجلس مجاهدان اندونزی (MMI)، پس از سقوط سوهارتو و در پی تشکیل کنگره مجاهدان اندونزی تأسیس شد. شرکت کنندگان در این کنگره، عده ای از چریک های افغان، گروه هایی از اسلام گرایان اندونزی و بعضی از اعضای سابق جنبش دار الاسلام (DI) بودند.
شاید به دلیل وجود عناصر جنبش دارالاسلام بود که مجلس مجاهدان اندونزی نیز همان هدف دارالاسلام، یعنی برپایی امارت اسلامی را دنبال کرد. زمانی که اکثر مسلمانان میانه رو اندونزی، اعضای دارالاسلام را شورشی می دانستند، مجلس مجاهدان اندونزی از آن ها به عنوان «مجاهد» تجلیل می کرد.
در حال حاضر، رهبر مجلس مجاهدان اندونزی، «شیخ ابوبکر بعاشیر» است. وی پیش از آن در سازمان افراط گرای مالایی- اندونزیایی به نام «جماعت اسلامیه»(2) فعالیت می کرد. در زمان حکومت سوهارتو در سال 1978م، به جرم شورش علیه حکومت، چهار سال زندانی بود. او پس از آزادیش فعالیت جهادی خود را از سرگرفت و چون
ص: 430
بیم داشت که دوباره زندانی شود، به مالزی گریخت. او در دوران پس از سوهارتو، دوباره به اندونزی بازگشت و مجلس مجاهدان اندونزی را پایه گذاری کرد، اما دیری نگذشت که بازهم محاکمه و روانه زندان شد. این بار به جرم ارتباط با القاعده و دست داشتن در سلسله بمب گذاری های ایالت «بالی».(1)
در این بمب گذاری ها که بین سال های 2002 تا 2005 م انجام داده شد، مراکز متعددی در بالی و هم چنین سفارت استرالیا هدف قرار گرفت.
جبهه مدافعان اسلام (FPI) را گروهی از شیوخ عرب در «جاکارتا» در سال 1998 تأسیس کردند. انگیزه و عوامل تأسیس این سازمان این بود که آن ها عقیده داشتند:
1. مسلمانان اندونزی همواره به وسیله حکومت سرکوب شده اند؛
2. حقوق بشر درمورد مسلمانان اندونزی رعایت نشده است و هیچ مرجعی تاکنون به دنبال احقاق حقوق آن ها نبوده است؛
3. خود مسلمانان نیز تاکنون پاسخ ظلم هایی را که به آن ها شده است، نداده اند.
عوامل مذکور، انگیزه ای شد برای تشکیل جبهه ای به نام «مدافعان» اسلام که هدف اصلی آن موارد زیر بود:
1. کمک به مسلمانان سرکوب شده برای دفاع از عزت و حرمت اسلام؛
2. احیای روح جهادی در میان مسلمانان اندونزی؛
3. اجرای دین با امر به معروف و نهی از منکر.
تفاوت این جنبش با سایر جنبش های اسلام گرای افراطی در اندونزی این است که جبهه مدافعان اسلام به دنبال به دست گرفتن حکومت و تأسیس امارت اسلامی نبوده است.(2)
نکته قابل توجه این که رهبر این گروه، «حبیب محمد»، (3) فارق التحصیل دانشگاه «ملک سعود» ریاض است. از شاخصه های این گروه این است که اولاً: تأثیر و نفوذ
ص: 431
زیادی در پارلمان اندونزی دارد، تا حدی که در تعیین بعضی از سیاست های دولت دخیل بوده است؛ ثانیاً: این که در بسیاری موارد، جهت انجام دادن امر به معروف و نهی از منکر، مستقلاً به زور متوسل شده که نمونه آن، تعطیل کردن مکان های تفریحی و یا تخریب مراکز فساد در ماه رمضان بوده است.
حزب «التحریر» (HT)، یکی دیگر از گروه های اسلام گرای افراطی در اندونزی می باشد. این سازمان، فراملی است که آن را شخصی فلسطینی تبار در سال 1952 م در لبنان پایه گذاری کرد. حزب التحریر که در بسیاری از کشورهای عربی نیز فعال است، در دوران سوهارتو در اندونزی فعالیت مخفیانه خود را آغاز نمود و پس از سقوط سوهارتو، حضور خود را به وسیله راهپیمایی های اعتراض آمیز متعددی علنی کرد و گسترش داد. رهبر این گروه در اندونزی، همواره ناشناخته مانده است و تنها مسئول شناسایی شده آن، «اسماعیل یوسانتو»(1)
می باشد که خود را سخن گوی این گروه معرفی می کند. علت این امر، تجربه آن ها در دست گیر شدن رهبران گروهشان در کشور های عربی است. شاخصه ها و اهداف این گروه، حاکی از سلفی مسلک بودن و افراط گرایی آن هاست که عبارتند از:
1. اجرای احکام اسلامی، هم در عرصه عمومی و هم در عرصه حکومتی؛
2. عقیده بر این که اسلام نه تنها دین، بلکه نظامی سیاسی است (الدین و الدوله)؛
3. تأسیس امارت اسلامی و احیای خلافت با رجوع به گذشته اسلام (سلف صالح)؛
4. نفی هرگونه تکثرگرایی دینی، حتی در میان فرقه های اهل سنت و تکفیر سایر فرقه ها؛
5. عقیده بر این که تنها حکومت اسلامی می تواند وجود داشته باشد و آن همان حکومت پیامبر و صحابه می باشد.(2)
ص: 432
از میان سازمان های اسلام گرای افراطی اندونزی، «مجمع ارتباطات اهل سنت و جماعت» (FKAWJ) از همه جنجال برانگیزتر بوده است. امروزه نام لشکر جهاد (Laskar Jihad) که شاخه نظامی این جنبش است، در همه جای اندونزی شناخته شده می باشد.
مؤسس این سازمان، شیخ سلفی اندونزیایی به نام «جعفر عمر طالب» است. انگیزه اولیه از تأسیس این گروه مخالفت با رهبری زنان بود؛ زیرا پس از سقوط سوهارتو، بین دو نفر از نامزد های ریاست جمهوری رقابت انتخاباتی به وجود آمده بود؛ یعنی «یوسف حبیبی» و خانم «مگاواتی سوکارنو»، دختر اولین رئیس جمهور اندونزی. جعفر عمر طالب و همراهانش که سلفی مسلک بودند، با رهبری زنان مخالفت داشتند و اولین تجمع اعتراض آمیز خود را به منظور محکوم کردن کاندیداتوری مگاواتی سوکارنو برگزار کردند. بعد از تأسیس این سازمان، جعفر عمر طالب جهت احیای جهاد و حمایت از مسلمانان در درگیری های قومی و مذهبی که عمدتاً در مناطق «آمبون»(1) و «مالوکو»(2) میان مسلمانان و مسیحیان روی می داد، شاخه نظامی این سازمان را به نام «لشکر» جهاد تشکیل داد. جعفر به مدت دو سال در افغانستان از مجاهدان افغان آموزش نظامی دیده بود. سپس در عربستان سعودی به سازمانی وهابی به نام «جماعه الدعوه الی القرآن و الحدیث» ملحق شده بود و مدت ها در یمن شاگرد «شیخ مقبل بن هادی»، رهبر وهابیان یمن، بوده است. او در عربستان سعودی نزد «البانی» و «بن باز» نیز تلمّذ کرده است.(3)
وی شدیداً تحت تأثیر گفتمان وهابیت بوده و خط مشی سلفی گری و وهابی گری را دنبال کرده است.
موارد ذیل، بیانگر شاخصه ها و اهداف لشکر جهاد در اندونزی است:
ص: 433
1. همان طور که از نام گذاری این گروه مشخص است، جهاد اصلی ترین شاخصه این گروه می باشد. لشکر جهاد با تشکیل هسته های فرماندهی در جای جای اندونزی به یارگیری، جذب و آموزش مجاهدان جهت اعزّام به مناطق مختلف اندونزی و انجام دادن عملیات نظامی پرداخته است. این گروه بیشتر در مناطقی درگیر بوده که در آن ها بین مسلمانان و مسیحیان اختلاف وجود داشته است.
2. تأیید و حمایت از جانب شیوخ وهابی؛ لشکر جهاد برای پیش برد اهداف خود، از یارگیری گرفته تا عملیات، همواره به جمع آوری فتوا از علمای وهابی سعودی و یمنی پرداخته است و این فتواها، نوعی حمایت معنوی برای این گروه محسوب می شوند. از میان شیوخی که در تأیید لشکر جهاد فتوا صادر کرده اند، می توان از اشخاص ذیل نام برد:
الف. شیخ عبد المحسن عباد (مفتی مدینه)؛
ب. شیخ احمد نجم (عضو مجمع عالی علمای سعودی)؛
ج. شیخ مقبل بن هادی (استاد جعفر عمر طالب و مفتی سلفی در یمن)؛
د. شیخ ربیع بن هادی (شیخ سعودی)؛
ه- . شیخ صالح سحیمی (از مفتیان سلفی مدینه)؛
و. شیخ وحید جبیری (از مفتیان سلفی مدینه)؛
ز. شیخ محمد بن هادی؛ از مفتیان سلفی مدینه)؛(1)
3. شاخصه دیگر این گروه این است که به دنبال تأسیس امارت اسلامی از طریق احیای خلافت نیست، بلکه به دنبال بازسازی امارت اسلامی در حکومت موجود می باشد. به عبارت دیگر، لشکر جهاد امارت اسلامی را در رجوع به گذشته جست وجو نمی کند و معتقد است که همین دولت موجود در اندونزی را باید اسلامی کرد. علت این امر آن است که لشکر جهاد، حکومت موجود در اندونزی را حکومتی اسلامی
ص: 434
می داند و بعضی مفتیان وهابی، طبق برداشتی خاص از اسلام، شورش علیه حاکمان مسلمان را (ولو این که ظالم، فاسق یا مستبد باشند) جایز نمی دانند. جعفر عمر طالب با عبد الرحمن وحید، رئیس جمهور وقت اندونزی، ملاقات داشته است و دولت عبدالرحمن وحید نیز با وی با تسامح رفتار کرده است که نمونه آن، عدم ممانعت دولت از اعزّام نیروهای لشکر جهاد به مناطق درگیری بین مسلمانان و مسیحیان است.(1)
4. احیای هجرت؛ تقسیم دنیا به «دارالاسلام» و «دارالحرب» و لزوم هجرت از بلاد غیراسلامی به بلاد اسلامی.
لشکر جهاد در سال 2002 م از «مجمع ارتباطات اهل سنت و جماعت» جدا شد. در سال های اخیر، جعفر عمر طالب سعی کرده است که خود را به سازمان های غیرسلفی نزدیک کند. البته بعضی، علت این رویکرد را فشارهایی می دانند که بعد از وقایع یازده سپتامبر متوجه گروه های سلفی و مرتبط با القاعده بوده است.(2)
خشونت به نام اسلام، پدیده جدیدی در اندونزی نبوده است، اما در دو دهه اخیر و پس از سقوط سوهارتو، اندونزی شاهد رشد چشمگیر چنین اقداماتی از سوی گروه های اسلام گرای افراطی بوده است که برخی مظاهر آن در این کشور عبارتند از:
1. بمب گذاری؛ از جمله سلسه بمب گذاری های بالی، بمب گذاری در چندین کلیسا در شهرهای مختلف اندونزی در آستانه کریسمس سال 2000م و در سال 2009 م در جاکارتا.
2. درگیری های فرقه ای - مذهبی؛ مانند اعتراض ها علیه چینی ها که تقریباً چهار درصد جمعیت اندونزی را تشکیل می دهند و تلاش برای جلوگیری از نفوذشان در دستگاه حکومتی، خشونت علیه فرقه «احمدیه» و قتل برخی از آنان، درگیری با مسیحیان ساکن «مالوکو» و «آمبون» و هم چنین حمله به کلیساها و تخریب آن ها.
ص: 435
یکی از بارزترین مصادیق درگیری های فرقه ای در اندونزی، قضیه «سامپانگ»(1)
است. سامپانگ منطقه ای شیعه نشین در شرق جاوه است که به طور مستمر از جانب گروه های افراطی تهدید شده است. در دسامبر سال 2011 م، نزدیک پانصد نفر از اعضای گروه های تکفیری به این منطقه حمله کردند و مدرسه شیعیان را به آتش کشیدند. خانه های مسکونی شیعیان نیز سوزانده شد و بیش از هفت صد تن از شیعیان منطقه آواره شدند.(2)
3. اعمال خشونت به منظور نهی از منکر؛ حمله به مراکز فساد، ازجمله قمارخانه ها، شراب فروشی ها و کلوپ های شبانه و تخریب بعضی از این مکان ها.
4. تظاهرات ضد حکومتی جهت اعمال فشار؛ تظاهرات اعتراض آمیز در مورد حضور زنان در عرصه سیاست، تجمع اعتراض آمیز مقابل سفارت آمریکا و تظاهرات جهت کسب حمایت دولت برای مقابله با مسیحیان.
در خلال دهه های گذشته، عوامل متعددی دست به دست هم داده اند و محرک شکل گیری مجدد اسلام گرایی رادیکال در قالب سازمان های اسلامی جدید در اندونزی شده اند. موارد ذیل، عواملی عمده ای هستند که در گسترش اسلام گرایی رادیکال در اندونزی در دو دهه اخیر، مؤثر بوده اند:
سوهارتو با ائتلاف افسران ارتش، قدرت را دردست گرفت. وی در تضعیف گروه های اسلامی مبارز و اصلاح طلبان اندونزیایی، بسیار موفق بود، اما با توجه به فشارهای سیاسی مختلف بر جنبش های اسلامی، مسلمانان و سازمان های اسلامی آنان دست از مبارزه برنداشتند. وی با مدرنیزه کردن کشور اندونزی با جهت گیری های سکولاریستی، تأکید بر
ص: 436
اصول پنج گانة «پانچاسیلا»،(1)
حذف نقش اسلام به صورت ایدئولوژی سیاسی و سیاست زدایی عقیده مذهبی، در مسیر غرب گرایی قرار گرفت.(2)
به حاشیه راندن اسلام گرایان در دوران سوهارتو و رسوب شدگی(3) آن، انگیزه را برای ظهور مجدد این گروه در شرایط بحران به وجود آورد.
در بسیاری از نقاط جهان، به محض این که فرهنگ تثبیت یافته، شروع به افول می کند و برخی از مردم احساس تهدید می کنند، مردم با تأیید مجدد شیوه های سنتی زندگی، به شدت به این افول واکنش نشان می دهند(4)
در زمان استبداد سوهارتو، برخی از مسلمانان تهدید فرهنگی را احساس کرده بودند، لذا در پی فعال سازی مجدد(5)
خود برآمدند.
دولت سوهارتو، با تمرد طلبی غیردینی می خواست به نظم جدیدی برسد که مورد اعتراض و شورش مسلمانان قرارگرفت و نمونه آن، شورش مسلمانان در ایالت «آچه» در سال 1953م است. وی سرانجام پس از سه دهه حکومت بلامنازع، در جریان بحران ها و تنش های اجتماعی و حزبی سقوط کرد و «حبیبی» جانشین وی شد.
بحران های سیاسی و اقتصادی که در دهه نود جنوب شرق آسیا را تحت تأثیر قرار داده بود، بیشتر از همه بر اندونزی تأثیرگذاشت. فساد دولتی و بحران اقتصادی، موجب افزایش بی کاری، سقوط ارزش پول اندونزی، ورشکستگی بسیاری از بانک ها و کسری بودجه شد، تاحدی که بسیاری از مردم اندونزی زیرخط فقر قرارگرفتند و درنتیجه، دولت حمایت مردمی را از دست داد.
ص: 437
سلسله بحران های دهه هشتاد میلادی در اندونزی و پیامد های آن، مانند اختلاس، فساد سازمان های دولتی و گسترش فقر و بی کاری، باعث شد که اسلام سیاسی برای بسیاری از مردم اندونزی به عنوان یک «آلترنیتیوی معتبر» مطرح شود. هرچند این عوامل به طور مستقیم سبب تحریک گروه های اسلام گرای افراطی به روی آوردن به خشونت نمی شود، اما اظهارات شبه نظامیان اسلام گرا بیانگر این حقیقت است که بروز نابرابری و فساد در جامعه، به کارگیری خشونت را توسط این گروه توجیه می کند؛ خصوصاً وقتی که مردم، فساد گسترده و فراگیر را ناشی از فساد عقیدتی دستگاه حکومتی بدانند.(1)
در جریان بحران های اندونزی و افول مشروعیت دولت، تنها گروهی که هنوز طرف دار حزب حاکم بود، چینی تبارهایی بودند که روابط نزدیکی با دولت سوهارتو داشتند. از طرفی، مردم اندونزی بیگانگان را عامل بحران در کشورشان می دانستند و حمایت چینی تبارها از دولت نیز به این دیدگاه دامن می زد. در این شرایط که گروه های اسلام گرا سعی می کردند که خود را به عنوان بدیل جریان های حاکم مطرح کنند، درگیری بین اسلام گرایان و غیرمسلمانان اندونزی بالاگرفت و گروه های اسلام گرای افراطی دوباره فعال شدند و خود را در صحنه نزاع حاضر کردند. در اعتراض های سال 1998م اندونزی، به چینی تبارها به علت رابطه ای که با حزب کمونیست داشتند، حمله شد. در این خشونت ها تعداد بسیاری از آنان کشته شدند و یا اموال خود را از دست دادند.(2)
در سال های اخیر، رشد اسلام گرایی افراطی در جنوب شرق آسیا به وسیله نفوذ ایدئولوژیک وهابیت و حمایت مادی عربستان سعودی در منطقه، تسریع و هدایت شده است. بسیاری از رهبران گروه های جهادی در اندونزی، تحت تأثیر گفتمان وهابیت
ص: 438
بوده اند و خط مشی سلفی گری داشته اند. اکثر آن ها در عربستان سعودی نزد مفتیان وهابی تحصیل کرده اند و پس از بازگشت به اندونزی، مورد حمایت معنوی و مادی آن ها قرارگرفته اند. پول عربستان سعودی به دو شکل در گروه های اسلام گرای اندونزی سرمایه گذاری می شود: پولی که آشکارا جهت امور دینی-آموزشی وهابیت هزینه می شود و پولی که به صورت مخفیانه بین گروه های جهادی و نظامی اسلام گرا تقسیم می گردد. پول های سرازیر شده از عربستان باعث شده است که گروه های افراطی در مراکز آموزشی مسلمانان اندونزی نفوذ نمایند و روز به روز گسترش بیشتری پیدا کنند.(1)
سابقه اولین تاخت و تاز وهابیت در اندونزی به سال 1804م بازمی گردد؛ هنگامی که رهبران جنبش پادری از عربستان بازگشتند و تحت تأثیر آموزه های وهابیت، این جنبش را بنیان نهادند. وهابیت در دو قرن گذشته، کماکان در میان حرکت های اسلامی اندونزی رخنه کرده است. برخی از این گروه ها، هم چون لشکر جهاد و جبهه مدافعان اسلام، رویکرد جهادی دارند و برخی دیگر، هم چون جنبش «پرسیس»، دعوت به تبعیت از سلف صالح را هدف خود قرار داده اند. وجه اشتراک اکثر این گروه ها، تغذیه مالی و ایدئولوژیک از عربستان سعودی است. حمایت های مالی این کشور به گروه های سلفی اندونزی منحصر نمی شود، بلکه بسیاری از مدارس دینی اهل سنت را نیز در اندونزی حمایت می کند تا از این طریق در درازمدت، فقه حنبلی را در این کشور جایگزین فقه شافعی کند.
از سال 1980م، کتاب های عقیدتی زیادی با محتوای شیعه، تکفیر احمدیه، مسیحیت و ناسازگاری با لیبرالیزم با قیمت بسیار ارزان، بازارهای کتاب اندونزی را پرکرده اند که منشا اکثر آن ها عربستان سعودی یا کویت است. سفارت عربستان سعودی در بسیاری
ص: 439
از مباحث و اختلافات مذهبی اندونزی دخالت می کند و طلبه های فارق التحصیل این کشور نیز حضور چشمگیری در محافل دینی یافته اند.(1)
منطقه جنوب شرق آسیا، همواره یکی از اهداف مهم جریان وهابیت بوده است، زیرا بیشترین جمعیت مسلمان در این منطقه زندگی می کنند. جریان های تکفیری وهابیت به طور ملایم در حال استحاله ساکنان این منطقه هستند و سعی می کنند که مسلمانان میانه رو این منطقه را تا چند نسل دیگر به مجاهدان تکفیری تبدیل کنند.
در اندونزی، فیلیپین، مالزی و جنوب تایلند، گروه های وهابی، ائمه جماعات روستا ها را تحت نفوذ خود در آورده اند و یا آن ها را به کلی جایگزین کرده اند. روند گرایش به وهابیت با بازگشت کارگران اندونزیایی شاغل در عربستان تسریع یافته است. عربستان سعودی، کودکان خانواده های فقیر اندونزیایی را برای تحصیل به کشور خود اعزّام می کند و بسیاری از این افراد در بازگشت، جذب گروه های تروریستی وهابی می شوند.(2)
یکی از عوامل مهم در گسترش گروه های جهادی در اندونزی، وضعیت کشورهای مسلمان خاورمیانه و لشکرکشی آمریکا به این منطقه است. وضعیت فلسطین، جنگ در عراق و افغانستان و عملیات علیه القاعده در پاکستان، همه از سوی اسلام گرایان افراطی به جنگ ضد اسلام تعبیر شده است، نه جنگ علیه تروریزم. این حوادث موجب شد که بسیاری از این گروه ها موجودیت خود را به نام دفاع از اسلام مشروعیت بخشند.
القاعده در اندونزی، جماعت اسلامی (JI) را به عنوان یک نیرویی استراتژیک جهت فعالیت جهادی خود در سراسر جهان می شناسد. بعضی از رهبران جماعت اسلامیه کسانی بوده اند که در افغانستان برای
ص: 440
گروه های جهادی نیرو جذب می کردند. رابطه القاعده و جماعت اسلامی از همان ابتدا بسیار مستحکم بوده است.(1)
با وجود رابطه نزدیک بین گروه های افراط گرای اندونزی و القاعده، طبیعتاً در جریان جنگ علیه القاعده در افغانستان، پاکستان و عراق، این گروه ها واکنش نشان داده اند و به یارگیری و حمایت از آن پرداخته اند. گرچه پیآمد این جنگ، اعزّام نیروهای جهادی در سطح گسترده از اندونزی به مناطق درگیری نبوده است، اما حداقل فعالیت این گروه ها در اندونزی به عنوان دفاع از اسلام مقابل تجاوز آمریکا در برخی از اذهان توجیه شده است. حضور نیروهای خارجی در کشورهای اسلامی، زمینه سوء استفاده گروه های جهادی را با عنوان «دفاع از کیان اسلام» فراهم کرده و موجب گرایش بیشتر مردم به این گروه ها شده است.
از سوی دیگر، در پی انقلاب های کشورهای عربی و بحران سوریه و هم چنین ظهور گروه هایی هم چون «دولت اسلامی عراق و شام» (داعش)، گروه های افراط گرای اندونزی به حمایت آشکار از این گروه ها و به ویژه داعش پرداخته اند. در شانزدهم مارس سال 2014 م، صدها نفر از اسلام گرایان افراطی، در حالی که پرچم داعش را حمل می نمودند، در مرکز جاکارتا تظاهرات کردند. در پی بحران سوریه، کمپین های متعددی در اندونزی جهت حمایت از گروه های تروریستی فعال در سوریه به وجود آمده است.(2)
ظهور طرفداران داعش در اندونزی، رابطه بین گروه های تکفیری داخل اندونزی و گروه های جهادی بین المللی را تحکیم کرده است و هرچه که بحران سوریه طولانی تر می شود، شمار بیشتری از مجاهدان تکفیری اندونزیایی به سوریه اعزّام می شوند. براساس گزارش های رسمی مقامات اندونزی، تا نوامبر سال 2013 م پنجاه تن از اتباع
ص: 441
اندونزی در بین تروریست های تکفیری سوریه حضور داشته اند.(1) حتی این احتمال وجود دارد که طرفداران داعش، نمایندگی ها و سازمان های وابسته به خود را در اندونزی نیز تأسیس کنند، گرچه در حال حاضر این مسئله تهدیدی بالفعل در اندونزی محسوب نمی شود.
نهایتاً عاملی که نباید از آن غفلت کرد، نقش رسانه ها، خصوصاً اینترنت است. گروه های اسلام گرای افراطی که عمدتاً به صورت شبکه ای عمل می کنند، از طریق رسانه ها و اینترنت موفق شده اند که ساختار شبکه ای خود را در سراسر جهان گسترش دهند؛ برای نمونه می توان به سایت اینترنتی لشکر جهاد(2)
اشاره کرد که این گروه از طریق آن، فعالیت تبلیغی وسیعی انجام می دهد و به معرفی، عضوگیری و ارتباط با سازمان های جهادی فراملی می پردازد. در دو دهه گذشته، رسانه ها در معرفی گروه های افراطی و انتشار ایده های آن ها در سطح جهانی نقش بسزایی داشته اند.
اینترنت برای گروه های اسلام گرای افراطی، امکان گذر از محدودیت مرزهای جغرافیایی و ملی و هم چنین به کارگیری هویت های چندگانه و تأسیس تشکیلاتی فراملی را فراهم می کند. البته در کشوری مثل اندونزی که بسیاری از مردم آن هنوز به اینترنت دست رسی ندارند، گروه های افراطی به وسیله متصل کردن اینترنت به شبکه های ارتباطی محلی خود، نفوذ خود را در بین اقشار مختلف گسترش داده اند؛ به این نحو که پیام دریافتی از فضای سایبری توسط اشخاص و گروه های محلی در بین کسانی که به اینترنت دست رسی ندارند، منتشر می شود. گروه های افراطی، از اینترنت به عنوان دامی برای جذب نیرو در سطوح محلی، ملی و بین المللی استفاده می کنند.(3)
ص: 442
افراط گرایی و تکفیر، همواره تهدیدی جدی در دنیای اسلام بوده است. ظهور افراط گرایی در هر نقطه از جهان اسلام، کل جامعه اسلامی را به خطر می اندازد، به ویژه در عصر حاضر که به دلیل جهانی شدن، امکان سرایت و انتشار چنین ایده هایی هم چون ویروسی در سطح جهانی و ماورای مرزهای ملی وجود دارد. طبیعتاً اگر جهان اسلام خطر گسترش چنین ایده هایی را درک کرده باشد، درصدد مقابله با آن برمی آید.
همواره برای رسیدن به هر هدفی به یک راهبرد مناسب نیاز است. تبیین راهبرد، شناخت کافی جوانب و ویژگی های جامعه و منطقه هدف را می طلبد. اگر هدف، مقابله با تهدید گروه های افراط گرا باشد، در مواجهه با چنین تهدیدی، امکان به کار گرفتن دو نوع راهبرد امنیتی وجود دارد: الف. حذف تهدید؛ ب. حذف آسیب پذیری ها. این دو راهکار در نظریه های امنیتی با عنوان «دکترین امنیتی مبتنی بر تهدیدات» و «دکترین امنیتی مبتنی بر آسیب پذیری ها» شناخته می شوند.
راهکار آسیب پذیری داخلی، متوجه کاهش یا حذف زمینه ها و بستر های بی ثباتی و ناامنی است، در حالی که راهکار تهدیدات، بیشتر خارجی، فاعل محور و متوجه رفتارها و افعال بازیگران است.(1)
راهبرد اول، مقابله فعال، تهاجمی، و جنگ پیش گیرانه علیه تهدید را می طلبد. لازمه به کار گرفتن چنین راهبردی، شناسایی کامل تهدید و حذف آن با اعمال زور است(2) در شناخت رجهان یا عدم رجهان به کار بردن این راهبرد جهت مقابله با تهدید گروه های افراطی اندونزی، پاسخ به سؤالات ذیل لازم است:
1. ماهیت تهدید گروه های تکفیری و افراطی در اندونزی چیست؟
2. آیا به کارگیری عامل خشونت و زور جهت مقابله با این جریان ها به حذف تهدید آن ها منجر خواهد شد؟
ص: 443
3. آیا امکان توسل به زور در سطح وسیع جهت مقابله با شبکه های مخفی این گروه ها وجود دارد؟
ماهیت تهدید گروه های افراطی، صرفاً جنبه سخت افزاری ندارد و ماورای تمام اقدامات تروریستی این گروه ها، مجموعه ای از باورها و ایدئولوژی های القا شده نهفته است. آنچه در مورد تروریست انتحاری جنبه تهدیدآمیز بیشتری دارد، طرز تفکر و عقیده ای است که ایدة تکفیر و انتحار را در بین مردم جاهل گسترش می دهد. شناخت بعد نرم افزاری این تهدید و مقابله با آن نسبت به بعد سخت افزاری اش اهمیت بیشتری دارد، زیرا اگر این ایده گسترش نیافت و یا باطل شد، پیامدهایش نیز به تبع آن لغو خواهند شد. آنچه امروز جامعه مسلمان اندونزی را تهدید می کند، تنها سلسله ای از اقدامات خشونت آمیز علیه مردم نیست، بلکه هجمه ایدوئولوژیک وهابیت است که ایدة تکفیر را در اذهان خام مسلمانان این منطقه نهادینه می کند.
به کارگیری زور علیه چنین تهدیدی در صورت موفقیت، تنها می تواند به صورت مقطعی جنبه های سخت افزاری این تهدید را رفع کند و جنبه های نرم افزاری آن با اعمال زور مرتفع نخواهد شد. اگر دشمن با قدرت نرم وارد شد، تنها با قدرت نرم می توان به مقابله با آن برخاست. شاید استفاده از زور به طور مقطعی باعث کاهش فعالیت گروه های تندرو شود، اما «یک فضای بحرانی کافی است که این گروه های رسوب شده را دوباره فعال کرده و یا فعالیت آن ها را بیش از پیش گسترش دهد.»(1)
حتی اگر هدف صرفاً مقابله با جنبه های سخت افزاری تهدید گروه های تکفیری در اندونزی باشد، در به کارگیری عامل زور جهت مقابله با این گروه ها محدودیت هایی وجود دارد. در درجه اول، با توجه به این که این گروه ها در قلمرو حاکمیت دولت ملی اندونزی فعالیت می کنند، تنها نیروهای دولتی این کشور هستند که می توانند در مقابله با این گروه ها به زور متوسل شوند. طبیعتاً چنین مسئله ای، داخلی تلقی می شود و امکان
ص: 444
ورود و مشارکت نیروهای غیربومی در این اقدام وجود نخواهد داشت. نکته دیگر این که فعالیت زیرزمینی گروه های افراطی، امکان شناسایی شان و جنگِ برابر علیه آن ها را نخواهد داد. کاربرد زور در این موارد، به جنگ های نابرابر و چریکی منجر خواهد شد که تهدید، خشونت و نا امنی بیشتری درون جامعه به بار خواهد آورد.
در مجموع، به کار گرفتن راهبرد حذف تهدید جهت مقابله با گروه های افراط گرای اندونزی به حذف همه جوانب تهدید منجر نخواهد شد. تهدید اصلی که همان جنبه های ایدوئولوژیک و نرم افزاری تهدید است، به قوت خود باقی خواهد ماند و نهایتاً به کارگیری عامل زور، تنها نتایج مقطعی خواهد داشت.
راهبرد دوم در مقابله با تهدید گروه های افراط گرا، حذف آسیب پذیری هاست. در این راهبرد، با شناسایی نقاطی که در برابر تهدید آسیب پذیرند، سعی در ایمن سازی و حذف آسیب پذیری آن ها می شود. چنین راهبردی، در مقابله با انتشار بیماری های ویروسی بسیار موفق بوده است، بدین نحو که به جای تلاش برای نابودی ویروس ها و عوامل بیماری زا که امری غیرممکن می باشد، خود انسان ها دربرابر این عوامل واکسینه و ایمن سازی می شوند و دیگر زمینه ای برای رشد و نمو سرایت این عوامل تهدیدزا باقی نمی ماند. وقتی تهدید، قدرت آسیب رسانی نداشته باشد، دیگر تهدید محسوب نمی شود.
از دیدگاه برخی از نظریه پردازان امنیتی، امنیت به معنای حذف تهدید نیست، بلکه کاهش و یا فقدان آسیب پذیری می باشد: «هر اندازه دولت یا رژیمی در طیفی از آسیب پذیری تا فقدان آسیب پذیری حرکت کند، امنیت او بیشتر خواهد شد.»(1)
قدم اول برای مقابله با جریان های افراطی در اندونزی، یافتن نقاط آسیب پذیری جامعه اندونزی از جانب این گروه هاست. بررسی فعالیت گروه های افراطی در جهان اسلام، نشان می دهد که این گروه ها در بسیاری از مناطق محروم و فاقد آموزش، از
ص: 445
جهل مردم استفاده کرده اند و با تحریک تعصبات مذهبی مسلمانان و گسترش برنامه های تبلیغی خود در بین اقشار محروم و کم سواد، ایده های وهابیت و تکفیر را در میان آن ها گسترش داده اند. این در حالی است که چنین ایده هایی در مجامع علمی خریدار ندارد و افراد تحصیل کرده، کمتر به افراط گرایی و تکفیر روی می آورند.
جهل در جامعه، نقطه ضعف بزرگی است که زمینه ایجاد هر نوع آسیب پذیری عقیدتی را فراهم می کند. در شرایطی که گروه های افراط گرا و تکفیری از جهل مردم سوء استفاده می کنند، یکی از کارآمدترین راهکارهای مقابله با آن، حذف این آسیب پذیری از طریق آموزش، آگاهی افزایی و تبلیغات است. بدین نحو زمینه های آسیب پذیری از بین می رود و تهدید، خطرهای خود را از دست خواهد داد.
انتخاب راهکار آسیب پذیری ها به آن معناست که کار پایه دکترین امنیتی براساس از بین بردن و یا تحت کنترل درآوردن زمینه ها، بستر ها و موقعیت هایی است که نقاط ضعف و آسیب پذیری محسوب می شود، دارای بعد امنیتی است و هدف تهدیدات دشمنان و رقبا قرار خواهد گرفت.(1)
تاریخچه، عوامل و زمینه های ظهور اسلام گرایی رادیکال در اندونزی، بیانگر این حقیقت است که تهدید اساسی این جریان ها، رخنه کردن در اذهان و عقاید مردم به منظور استحاله دینی آن هاست. تلاش وهابیت و عربستان سعودی برای حضور در مجامع دینی اندونزی، تأثیرگذاری بر مسائل و جریان های مذهبی، دامن زدن به اختلافات مذهبی، تغییر ائمه جماعات شهر ها و روستا ها، اعزّام اقشار فقیر اندونزی به کشور عربستان جهت تحصیل دین و سازمان دهی شبکه های دعوت اسلامی در مناطق مختلف اندونزی، همه مؤید این مطلب اند که وهابیت و جریان های افراطی، سعی در استحاله مسلمانان اندونزی با سوء استفاده از مهم ترین نقطه آسیب پذیری شان؛ یعنی جهل و فقدان آموزش دارند. مقابله با چنین تهدیدی، به کار گرفتن راهبرد و راهکار
ص: 446
عملی مناسب در این کشور جهت افزایش آگاهی دینی مردم و ریشه کن کردن زمینه های آسیب پذیری آن ها را می طلبد. راهبرد و راهکار، دو مقوله متفاوتند. مراد از راهبرد، همان استراتژی(1)
است که در مورد راهکار عمومیت دارد. استراتژی، خط مشی کلان است که تاکتیک و لجستیک لازم برای وصول به هدف را تبیین می کند. هر استراتژی، ممکن است شامل چند راهکار (2)
متعدد باشد. با توجه به رجهان به کارگیری راهبرد حذف آسیب پذیری ها در مواجهه با تهدید جریان های تکفیری، راهکارهای ذیل می توانند در راستای این راهبرد به کار گرفته شوند:
جهل در جوامع اسلامی، از نقاط آسیب پذیر مهم این جوامع از جریان های تکفیری است. جریان های تکفیری با نفوذ به مناطق محروم اندونزی که فاقد آموزش کافی بوده اند، اسلام را به گونه ای که خود تفسیر کرده اند به مردم القا می کنند. معمولاً بیشترین کسانی که جذب تبلیغات این گروه ها می شوند، افراد کم سواد و یا اشخاصی هستند که اطلاعات دینی کافی ندارند. چنین افرادی، زمینه پذیرش هر نوع ایده ای را به اسم اسلام دارند. درمقابل، افراد تحصیل کرده و یا کسانی که اطلاعات دینی مناسبی دارند، کمتر جذب این گروه ها می شوند. حتی بسیاری از علمای اهل سنت درمقابل این گروه ها برخاسته اند و ادعاهای آنان را باطل می شمارند؛ مثلاً در زمانی که گروه های تکفیری نه تنها شیعه، بلکه حتی مذاهب و فرقه های اهل سنت را نیز تکفیر می کردند، «شیخ شلتوت»، رئیس الازهر، با این ایده مخالفت کرد و تشیع را از مذاهب اسلامی جایز الاتّباع معرفی نمود.
آگاهی افزایی، آموزش و معرفی صحیح اسلام و مذاهب اسلامی، راهکار مقابله با سوء استفاده جریان های تکفیری از جهل جوامع اسلامی است. این راهکار به طور عملی
ص: 447
با اعزّام نیروهای تبلیغی، تأسیس شبکه های ماهواره ای به زبان های مختلف و تبلیغ در فضای مجازی قابل اجراست.
هما ن طور که گذشت، اندونزی در سال های گذشته شاهد درگیری های فرقه ای متعددی میان گروه های تکفیری و پیروان سایر مذاهب، هم چون شیعیان، مسیحیان و فرقه احمدیه بوده است. جریان های تکفیری، اغلب با تحریک تعصبات دینی مسلمانان و ایجاد روحیه تفکیک افراطی در میان آن ها، به درگیری های فرقه ای و مذهبی دامن می زنند. تفکیک به این معناست که شخص هویت خود را براساس نفی غیرخود تعریف کند؛ مثلاً این که سنی خود را «غیرشیعه» تعریف کند. چنین رویکردی، تضاد و تقابل بیشتر بین فرقه ها و مذاهب را به دنبال خواهد داشت، زیرا فرد در ابتدا پیروان فرقه ها و مذاهب دیگر را «غیرخودی» تعریف می کند و سپس همه کمالات خود را با آن ها مغایر می بیند.
راهکار مقابله با این طرز فکر، بیان مشترکات دینی و مذهبی از طریق رویکرد «گفت وگو و تقریب» است. مثلاً گفتگوی بین اسلام و مسیحیت، یهود و ادیان دیگر، از میزان تقابل و تنش میان پیروان این ادیان می کاهد و امکان هم زیستی میان آنان به وجود می آورد.
تقریب درمورد نزدیک کردن پیروان مذاهب مختلف دین واحد کاربرد دارد. تأکید بر مشترکات دینی، پرهیز از توهین به مقدسات یکدیگر و قبول عذر و ادله مذاهب دیگر، مواردی است که در ایجاد روحیه تقریبی میان پیروان مذاهب مختلف دین واحد مؤثرند. تقریب در اسلام، به معنای نزدیک کردن پیروان مذاهب مختلف شیعه و سنی به یکدیگر با تأکید بر مشترکات آن ها هم چون قرآن، پیامبر، قبله و عقاید و اعمال مشترک است. طبیعتاً به کار گرفتن چنین راهبردی، احترام متقابل و عدم توهین به
ص: 448
مقدسات مذهبی یکدیگر را می طلبد، زیرا عدم مراعات این مسائل تعصب زاست و زمینه بروز اختلاف و سوء استفاده جریان های تکفیری را فراهم خواهد کرد.
از آن جا که یکی از جنبه های تهدید جریان های تکفیری، تهاجم نرم آن ها در میان جوامع اسلامی است، تنها راهکار برای مقابله کردن با این تهاجم، مقابله نرم است. جبهه نرم، محدوده جغرافیایی خاصی ندارد و به کشور اندونزی محدود نمی شود. جریان های تکفیری در راستای ایجاد اختلاف و تحریک تعصبات دینی به شبهه افکنی علیه سایر فرقه ها و مذاهب می پردازند. در حال حاضر، این جریان ها با بهره گیری از امکانات مختلف تبلیغی و ارتباطی، هم چون شبکه های ماهواره ای و اینترنت، ادله و مستنداتی ارائه می دهند که مضمون آن ها تکفیر مذاهب دیگر هم چون شیعه است. اگر این شبهات القا شده درمیان جوامع مسلمانان بی پاسخ بماند، به مرور نهادینه می شود و به تبع آن، ایدة تکفیر در اذهان مسلمانان رسوخ می کند.
مقابله نرم با این تهدید، مستلزم این است که علما و صاحب نظران مذاهب مختلف و خصوصاً شیعه که قربانی اصلی این تهاجم می باشد، ضمن پاسخ گویی و رد شبهات القاشده توسط این گروه ها، ماهیت این جریان ها را برای جامعه مسلمانان بَرمَلا و آن ها را از تهدیدهایش آگاه کنند. دامنه جنگ نرم علیه جریان های تکفیری بسیار وسیع است؛ از اینترنت و کانال های تلویزیونی گرفته تا مطبوعات، کتب، مقاله ها و یا حتی مساجد، مدارس، مجامع علمی و دانشگاه ها.
امروزه کشور اندونزی به خاستگاه جدیدی برای جریان های اسلام گرای افراطی تبدیل شده است و خطر این جریان ها اکنون کل جامعه مسلمانان را تهدید می کند. طبق آنچه گذشت، می توان به این نتیجه رسید که عواملی هم چون جهانی شدن و رشد رسانه ها، بحران های سیاسی و اقتصادی جنوب شرق آسیا، حوادث خاورمیانه و
ص: 449
دگرگونی حکومت ها، گفتمان وهابیت و حمایت های عربستان سعودی، در ظهور و گسترش این جنبش های افراط گرا و تکفیری در کشور اندونزی نقش مؤثر داشته اند. گروه های اسلام گرای افراطی در اندونزی، عمدتاً اهداف مشترکی را هم چون تغییر جامعه، رجوع به گذشته اسلام و تأسیس امارت اسلامی دنبال می کنند اما تفاوت هایی در خط مشی آن ها وجود دارد. بعضی از آنان برای رسیدن به اهداف خود به خشونت متوسل می شوند و برخی مبنای حرکت خود را بر فعالیت های تبلیغی گذاشته اند تا به وسیله استحاله دینی جامعه، وضع موجود را تغییر دهند. در حال حاضر، گروه های افراط گرا اقلیتی از مسلمانان اندونزی را تشکیل می دهند و طبیعتاً هنوز نتوانسته اند به طور کلان اهداف تبلیغی و جهادی خود را در این کشور تحقق بخشند، اما ظهور چنین جریانی حتی در سطح محدود، تهدیدی بالقوه برای جامعه مسلمان اندونزی و کل جهان اسلام است. با بررسی راهکارهای مقابله با خطر این جریان ها، مشخص شد که استفاده از قوه قهریه، راهکار کارآمدی برای حذف تهدید آن ها نیست، زیرا خطر جریان های تکفیری و افراط گرا بیشتر جنبه نرم افزاری دارد و این قدرت نرم است که می تواند با تهاجم نرم مقابله کند. به کار گرفتن راهبرد حذف آسیب پذیری ها بسیار کارآمد تر از راهبرد حذف تهدید است. افزایش آگاهی دینی مسلمانان اندونزی و ایجاد روحیه تقریب بین مذاهب، زمینه نفوذ ایده های تکفیری را از بین می برد و به کاهش آسیب پذیری جامعه مسلمان اندونزی از خطر جریان های افراط گرا منجر خواهد شد.
ص: 450
1.حسینی جبلی، سید میر صالح، جنبش های اسلامی در اندونزی، مؤسسه بوستان کتاب، مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، قم 1390.
2.سید قطب، ما چه می گوییم، ترجمه سید هادی خسروشاهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1370.
3.---------- ، معالم فی الطریق، دارالشروق، قاهره 1983م.
4.عبد الله خانی، علی، نظریه های امنیت، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر ایران، تهران 1389.
5.عید، بابی اس، هراس بنیادین (اروپا مداری و ظهور اسلام گرایی)، ترجمه غلامرضا جمشیدی ها، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران 1390.
6.»Weak Therefore Violent:The Mujahidin Of Western Indonesia«, IPAC Report No.5, Jakarta, 2013.
7.Azra, Azyumardi, Recent Development of Indonesian Islam, The Indonesian Quarterly, 32, 2, 2004.
8.Bruinessen, Martin van, »Wahhabi influences in Indonesia; real and imagined«, Igitur Archief - Utrecht Publishing and Archiving Service,2002 (Retrieved from http://www.temoa.info/node/325593)
9.Bukhari, Farah Mirza And others, UJN OBSERVER MISSION TO INDONESIA: INVESTIGATING CLAIMS OF SECTARIANISM, Islamic Human Rights Commission, UK, 2013.
10.Fischer, Michael M. J, »Islam and the Revolt of the Petit Bourgeoisie«, Daedalus, Boston, vol 111, no 1, Winter 1982.
11.Gatra, a, Era Media Informasi, Jakarta, Indonesia, 25 2002 .
12.Gatra, b, Era Media Informasi, Jakarta, Indonesia,26 October 2002 .
13.Heiduk, Felix, »Between a Rock and a Hard Place: Radical Islam in Post-Suharto Indonesia«, International Journal of Conflict and Violence (IJCV), Vol. 6 (1), 2012.
14.http://www.rsis.edu.sg/publications/Perspective/RSIS0682014.pdf).
15.Jahroni, Jajang, »Defending the Majesty of Islam: Indonesia’s Front Pembela Islam (FPI) 1990-2003« Studia Islamika, Indonesia, 11(2), 2004.
ص: 451
16.6. Lim, Merlyna, Islamic Radicalism and Anti-Americanism in Indonesia: The Role of the Internet, East-West Center, Washington, 2005.
17.7. Moniquet, Claude and others, The Involvement Of Salafism/Wahhabism In The Support And Supply Of Arms To Rebel Groups Around The World, European Strategic Intelligence and Security Center (ESISC), Belgium, 2013.
18.8. Noorhaidi, Hasan, »the rise of the Laskar Jihad in the era of transition in Indonesia«, Faith and politics, Indonesia, vol.73, 2002.
19.9. Nuraniyah, Navhat» Jihadists in Syria: Indonesian Extremists Giving Support?«, Rsis Commentaries, No. 68, Singapore, 2014 (Retrieved from:
20.10. Perlez, Jane, »Saudis Quietly Promote Strict Islam in Indonesia«, The New York Times, July 5, 2003 (Retrieved from: www.nytimes.com/2003/07/05/international/asia/05INDO.html).
21.11. Rabasa, Angel M, »Radical Islamist Ideologies in Southeast Asia«, Current Trends in Islamist Ideology, Hudson Institute, Washington DC, Vol 1, 2005.
22.12. Sirozi, Muhammad, »The Intellectual Roots of Islamic Radicalism in Indonesia: Ja’far Umar Talib of Laskar Jihad (Jihad Fighters) and His Educational Background«, The Muslim World, vol. 95, no. 1, January, 2005.
23.13. Tan, Mely G, Etnis Tionghoa di Indonesia: Kumpulan Tulisan, Yayasan Obor, Jakarta, Indonesia, 2008.
24.14. Umam, Saiful, »Radical Muslims in Indonesia: The Case of Ja’far Umar Thalib and The Laskar Jihad«, Explorations In Southeast Asian Studies, Hawaii, Vol. 6, No. 1, 2006.
25.Von Der Mehden, Fred, Radical Islam in Southeast Asia and Its Challenge to U.S. Policy, James A Baker III Institute For Public Policy Of Rice University, Houston, 2005.
26.Winsor, Curtin, »Saudi Arabia; Wahhabism and the Spread of Sunni Theofascism«, Mideast Monitor Vol.2, No.1,UK, June/July, 2007.
ص: 452
محمد عثمانی(1)
عملکرد جریان های تکفیری در جهان اسلام زمینه بروز بحران های جدی را فراهم کرده است که قتل و عام مسلمانان مهم ترین پیامد آن محسوب می شود. رشد و گسترش این جریان معلول شرایط فکری و اجتماعی فراوانی است که منجر به این نتیجه شده است. زمینه نظری و تئوریک عملکرد خشونت آمیز گروه های تکفیری ریشه در صدور برخی فتاوای فقهای سلفی دارد که زمینه توجیه فعالیت این گروه ها را فراهم کرده و در رشد و گسترش آنها نقش زیادی داشته است. تبارشناسی فتاوای تکفیری در بین مسلمانان به لحاظ تاریخی بخش زیادی از پیشینه قوام یافتن این جریانات در جهان اسلام را تبیین می کند.
جریان تکفیری همان طور که در میدان عمل، نیروها و افراد زیادی در اختیار دارد؛ در عرصه تولید و توزیع اندیشه نیز نیاز به تئوریسین هایی دارد که مبانی تئوریک این کنش خشونت آمیز را توجیه کنند این مقاله با تبارشناسی فتاوای تکفیری در جهان اسلام به نقش فتاوای فقهای سلفی در تکفیر دیگر گروه های اسلامی پرداخته و زمینه های عینی و ذهنی صدور چنین فتاوایی را بررسی می کند و در این زمینه با بهره گیری از هرمنوتیک انتقادی این فرضیه را پیگیری می کند که فتوای تکفیر مبتنی بر پیش فهم ها، زیست جهان و افق معنای خاص فقهای سلفی است که با صدور آن فرصت شکل گیری و گسترش این جریان را
ص: 453
فراهم می کنند. در این مقاله زمینه های شکل گیری چنین فتاوا و پیامدهای آن بر جهان اسلام را با رویکرد انتقادی بررسی می کنیم.
کلیدواژگان: سلفی گری، تکفیر، افراط، خشونت، فتوی.
پدیده افراطی گری در بستر ادیان و مذاهب گوناگون، از جمله اسلام، امری نوظهور نیست، بلکه از قرون اولیۀ نهادینه شدن دین اسلام در جوامع مختلف، افراطی گری، واپس گرایی و خشونت، نمودی عملی داشته است. این پدیده به خصوص در عصر عباسی تجلّی بیشتری یافت، زیرا در این دوره، دین اسلام از راهبرد جهادی و ورود به سرزمین های دیگر، به نهادینگی و ایجاد همبستگی اجتماعی بر اساس هویت اسلام، تغییر رویکرد داد. از این رو اسلام به مثابه راهبردی هویتی برای ایجاد همبستگی اجتماعی میان عرب ها و اقوام سرزمین های فتح شده و تازه مسلمان، ایفای نقش نمود. با توجه به این شرایط نوین، خوانش و تفسیر اسلام برای هم سازی و تطابق با تحولاّت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آغاز شد. این نگرش تفسیری به دین اسلام، ورود داده های علمی ذهنی و عینی را با آن همراه ساخت، لذا فلسفه های یونانی و حکمت عملی ایرانی، ابزار استنتاج علوم در سرزمین های فتح شده بودند که بعدها توسط مسلمانان، برای نهادینگی این رهیافت مورد بهره برداری قرار گرفت. و تفاسیری از اسلام با بن مایه روش شناختی از علوم سرزمین های دیگر نمود یافت.
در مقابل این رهیافت علمی، در بستر جامعه اسلامی مخالفت هایی صورت پذیرفت که خواهان بازگشت به دوران سلف صالح و اسلام ساده و بی آلایش بود. این جریان در جامعه اسلامی به نام «سلفی ها» معروف شدند. اشاعره شاخه ای از این جریان بود که خود را در تضاد با معتزله تعریف می نمودند. سلفی گری، جریانی است که ریشه هایش در بستر تمدّن اسلامی وجود دارد. جریان تکفیری که امروزه کشورهای اسلامی را در برگرفته است، ریشه و خاست گاهی در عمق تاریخ تمدّن اسلامی دارد. فهم و خوانش ابعاد ذهنی این جریان و بسترهای اجتماعی نمود آن، ما را در شناخت بهتر و نیز
ص: 454
مواجهه منطقی با چنین جریانی، یاری می کند، لذا برای فهم بهتر، با رویکرد هرمنوتیکی به خوانش این جریان می پردازیم. ما جریان سلفی و نمود عینی امروزین آن، یعنی تکفیری ها را به مثابه «متن» می بینیم و سپس از این زاویه به خوانش و فهم آن از طریق رهیافت هرمنوتیک انتقادی می پردازیم.(1)
هرمنوتیک، سنّتی فکری و فلسفی است که می کوشد فهم روشنی از متون ارائه دهد؛ به عبارت دیگر هرمنوتیک، علم مطالعۀ و به ویژه فهم متن است، به صورتی که فهم اثر، متناسب با مضمون آن باشد. امر سیاسی،(2)
از دو نظر می تواند به عنوان متن، بررسی و تأویل شود: یکی به صورت متن مکتوب و دیگر به صورت کنش ها و رویدادهای سیاسی. برای استفاده از مفهوم متن برای کنش های معنادار، چهار ملاک را باید مدنظر قرار داد:
1. نحوه عمل شخص یا گروه، باید تثبیت شده باشد، به طوری که بتوان به این رفتار به طور مشخص اشاره کرد و عینیتی برای آن قائل شد.
2. همان طور که متن از مؤلف فاصله می گیرد و سپس به موضوع مطالعه تبدیل می شود، عمل سیاسی نیز باید از عاملان سیاسی فاصله گیرد و پیآمد های سیاسی خاص خود را داشته باشد. به این ترتیب، استقلالی برای کنش ها ایجاد می شود.
3. هر کنش معنادار، هنگامی به صورت متن در می آید که آن قدر اهمیت داشته باشد که تنها در ارتباط با شرایط بی واسطه و اولیۀ تکوین آن مطرح نشود، بلکه در چارچوب های اجتماعی نیز بگنجد.
4. عمل سیاسی و اجتماعی زمانی متن است که بتواند طیف وسیعی از مخاطبان را شامل شود. در این وضع، معنا در حال تعلیق قرار می گیرد، زیرا کنش های انسانی
ص: 455
همانند اثری است و با ارجاع های جدید، می توان معناهای جدیدی را به آن نسبت داد. در این شرایط، زمینه های سیاسی اهمیت فراوان دارد، زیرا روابط مستقیمی با مفهوم پراکسیس (توانایی کنشی انسان برای ایجاد تغییر در نحوه زیست خویش) دارد. این موضوع با ویژگی برساختگی معنای سیاسی، پیوند تنگاتنگی دارد.(1)
حال در این چشم انداز، ما به جریان سلفی و شاخ و برگ های آن در طول تاریخ، به مثابه متن توجه می کنیم. این جریان محصول روابط سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی در دوره میانه است، از این رو برای درک و فهم روابط سیاسی حاکم بر جامعه و نیز بسترهای ذهنی آن باید این جریان را به صورت متن دید. در درون متن می توان زوایای مختلف روابطِ انسانی و نیز بسترهای واقعیت ساز سیاسی را خوانش نمود. جریان سلفی تمام شرایط مطرح برای تصور متنی را دارد. در این چشم انداز، تمام زوایای حاکم بر شکل گیری متن را دارد. بی شک در این مسیر ما این خوانش را از چشم اندازی انتقادی مورد توجه قرار می دهیم. هرمنوتیک انتقادی این زاویۀ دید را به ما می دهد.
اساس هرمنوتیک انتقادی، بر نقد محتوای متن متمرکز می شود. هم چنین شرایط مادی شکل گیری متن را مورد بررسی قرار می دهد و ایدئولوژی حاکم بر متن را نقد می کند و توصیه هایی برای تصحیح فهم نادرست، ارائه می دهد. هرمنوتیک انتقادی ابعاد علمی میان کنش سیاسی و تفسیر، ارتباط برقرار می کند؛ یعنی آگاهی هرمنوتیکی، در یک پارچه کردن تجربیات علمی با تجربه زندگی، نمود می یابد. هدف این یک پارچه سازی، رهایی سیاسی است. هرمنوتیک، میانجی فرآیندها سیاسی- اجتماعی و انگیزه های فردی است و تفسیر نیز بر این پایه شکل می گیرد. این رویکرد، گذشته از تفسیر، ارتباط عمل و چارچوب آن، تفسیری درباره مواضع ایدئولوژیک مسلک های سیاسی است و نشان می دهد که چگونه این تفسیرها، بر اساس منافع شکل گرفته اند.
ص: 456
هرمنوتیک انتقادی به نظام زبانی نیز توجه می کند، به صورتی که معتقد است زبان و عمل سیاسی، به طور متقابل، هم دیگر را تفسیر می کنند، از این رو زبان میانجی «آگاهی هرمنوتیک» در پراکسیس سیاسی و اجتماعی است، لذا اعمال اجتماعی و سیاسی فقط از طریق پیوندهای عینی و واقعی خود با زبان کار، ادراک می شوند. در نهایت هرمنوتیک را می توان رهیافتی مجهّز به نظرات تأویلی یافت که در چارچوب عینی پدید آمده است، فرآیندهای ارتباطی را به رسمیت می شناشد و نگرشی دیالکتیکی دارد.(1)
حال باید به این نکته توجه نمود که جریان سلفی در دل تاریخ اسلام دوره میانه، در فرآیند دیالکتیک ذهن و عین اجتماعی، پدید آمده است. براین اساس چارچوب های بایسته برای نگرش متنی را می توان در آن دید. از این رو در فرآیند این نوشتار از چشم انداز، چارچوب نظری ترسیمی به متن و زمینه های متن تاریخ اسلام برای واکنشی جریان سلفی توجه می کنیم.
آغاز قرن دوم هجری که به عصر میانه معروف است، با تدوین تمدن اسلامی همراه بود. عصر جهاد و گسترش اسلام به پایان رسیده بود و زمان نهادینه سازی و شکل دهی ساختار اجتماعی و سیاسی فرا رسیده بود. براین اساس تاریخِ طی شده و تحوّلاتِ رخ داده، جامعه ای نو بنیادی را برساخته بود. جامعه از بافت یک دست و یک رنگی خویش خارج شده، تنوّع قومیت و زبانی بر آن حاکم شده بود. دیگر خبری از ارتباطات بسیط و چهره به چهره میان شهروندان جامعه اسلامی نبود، بلکه تکثّر اقوام مسلمان شده، روابط اجتماعی را پیچیده ساخته بود. این تحوّل، نیازها و خواسته های مسلمانان را تغییر داده بود؛ یعنی ارتباط با اقوام تازه مسلمان، تحوّل ذهنی و به تبع آن تغییر عینی را
ص: 457
رقم زده بود. از این رو دیگر اسلام بسیط و ساده عصر اولیه اسلام (عصر تکوین) جواب گوی نیاز جامعه نبود.(1)
گستردگی اجتماعی جامعه اسلامی، هم زیستی مسالمت آمیز اقوام و گروه ها را بایسته ساخته بود؛ به خصوص آن که این گستردگی، بنیانی فرهنگی داشت، لذا هم زیستی عادلانه و مسالمت آمیز، احترام به فرهنگ ها را ضروری می نمود. این خواست با امر دین، تلاقی می یافت، زیرا بر اساس نظم حاکم بر روابط اجتماعی مسلمانان در بستر جامعه، اسلام برسازنده و تنظیم کننده روابط اجتماعی محسوب می شد. از آن جهت که جامعه، تنوّع اجتماعی نداشت و روابط پیچیده ای بر آن حاکم نبوده، دین اسلام نیز سادگی و بسیط بودن را در درون خود نهادینه ساخته بود، لذا هر مسلمانی در شبه جزیره حجاز، نیازها و خواسته های خود را با مواجهۀ مستقیم با متن مقدس قرآن کسب و بدان عمل می نمود. در صورت عدم وجود مسئله در آن متن مقدس، سنّت پیامبر و خلفا پاسخ گوی آن امر می بود.
این وضعیت دیگر در شرایط عصر تدوین نمی توانست ادامه یابد، زیرا پیچیدگی اجتماعی، ساختار جدیدی را ناگزیر می ساخت. چون اسلام بنیان اصلی تنظیم کننده روابط اجتماعی جامعه بود، با تحوّل جامعه و تکثر آن، خوانش جدید را طلب می کرد. جامعه ساده حجاز نه از لحاظ علمی و نه بافت اجتماعی با رهیافت های علمی مواجه نشده بود. شرایط زندگی قبایلی، جامعه ساده و بسیط اجتماعی را به همراه آورده بود، لذا عرب ها با دانش اداره سرزمین های پهناور آشنا نبودند. در قرن دوم که گستردگی سرزمین های تحت سلطه اسلام رقم خورد، این خلأ دانشی، عرب ها را به سوی تجارب ملل دیگر و نیز ملل تازه مسلمان، سوق داد. آنان برای اداره این امپراطوری نیاز به دانش داشتند که نزد ایرانیان بود با ورود ایرانیان به دربار عباسی، عصر طلایی علم گرایی و توجه به تجارب تمدّن های دیگر، رقم خورد. در این عصر براساس این نیاز، پایه های
ص: 458
تمدّنی اسلام بر خرابه های تمدّن های پیشین ایران، یونان، روم، مصر و... استوار شد. اتحاد مسلمانان -با توجه به تنوّع قومی و فرهنگی- بر محور اسلام، دوره ای را شکل می دهد که اسلام به مثابه هویت، قد علم می کند. این رویکرد نیاز به خوانش نوین از دین اسلام داشت؛ که دستآوردهای علمی یونانی و ایرانی و روم را در شکل گیری دستگاه تولید علم اسلام به کار گیرد. فقه دانش بومی تمدن اسلامی، که از برای تنظیم روابط مسلمانان برساخته شد، بنیان های استنتاج علمی آن از منطق یونانی ارسطو برگرفته شده بود.(1)
بر این اساس در این دوره ترجمه متون علمی یونانی، ایرانی و رومی به زبان عربی، رهیافت های علمی به خوانش، تأویل و اجتهاد نوین از دین را صورت داد. و از این منظر علم دین شکل گرفت. در نتیجۀ این فرآیند، گروه ها، گرایش ها و فرقه های مختلف به وجود آمد. مذاهب مختلف در دل تمدّن اسلامی در نتیجه این بسترِ علم گرایانه و در پی پاسخ به نیازها و سؤال های علمی و سیاسی مردم شکل گرفتند. مذاهب چهارگانه اهل تسنّن و شیعه، مکاتب معتزله، اشاعره، اخباری و اصولی و... نمونه ای از این خوانش های گوناگون از دین اسلام بوده است.
در این شرایط اجتماعی و سیاسی جریانی نمود یافت که خواهان بازگشت به دوران سلف صالح و عصر اسلام ساده و بسیط بودند. آنان معتقد بودند که امروزه تحت تاثیر رویکرد های علم گرایانه و دستآوردهای ملت های دیگر، اسلام از بعد ساده و قابل فهم برای همگان به دور شده است. اسلام در دیدگاه اینان در عصر میانه، به خوانش ها و فهم های افراد تبدیل شده و از غایت و مقاصد شارع مقدس غافل شده است. فقها و متکلّمان مسلمان در جهت اهداف دنیایی و در خدمت به نظام سیاسی، اندیشه های پراکندهای را برساخته اند. این گونه پراکندگی در آراء، از نظر این جریان، ضرورت
ص: 459
بازگشت به دوران اسلام ساده، عمل به آموزه های دین را بیشتر می نماید. آنان معتقدند: و اسلام بیش از آن که نیاز به فهم داشته باشد، نیازمند عمل به احکام و فرامین آن دارد.
با دقت در معادلات قدرت در عصر عباسی، به این نکته پی می بریم که جریان سلفی، واکنشی سیاسی به شرایط سیاسی حکومت بوده است. ورود برمکیان -که قومی ایرانی بودند- به دربار عباسی، شرایط سیاسی جدید را در دل تمدّن اسلامی به وجود آورد. آزادی بیان و اندیشه، تساوی اقوام مختلف مسلمان، نوآوری و بدعت در خوانش دین و شکل گیری گروه هایی با عقاید خلاف رویه حاکم، از پدیده های نوظهور ناشی از حاکمیت آنان بود. پشتوانه ایدئولوژیک معتزله برای حکومت، زمینه شکل گیری گروه ها و جریان های مخالف و اپوزیسیون در حکومت اسلامی شد.سلفی ها نیز در قامت جریانی مخالف جریان حاکم در قدرت به ایفای نقش می پرداختند. لذا پس از مدتی کوتاه به دلیل مبانی فکری مبتنی بر نص گرایی، توانستند با همراهی خلیفه، برمکیان را از قدرت خارج کنند و در نتیجه این خروج، معتزله نیز به حاشیه رفت. سلفی گرایان، سپس قدرت را به دست گرفتند و از ابزارهای تکفیر و برخورد فیزیکیِ خشونت گرایانه بهره می بردند(1).(2)
اندیشه های ابتدایی سلفی گرایان بر پایه آرای احمد بن حنبل، فقیه أهل تسنّن شکل گرفت. نکته بنیادینی که در آراء اندیشمندان این جریان وجود دارد، بازگشت به دوران اسلام اولیه ساده و بسیط بوده است. اینان پیچیدگی در درک اسلام را انحراف از حقانیت دین و غایت شارع مقدس می دانند، زیرا بسیاری، آرای خود را به نام دین و
ص: 460
خدا در قالب اجتهاد به مسلمانان عرضه می دارند، در حالی که بیشتر این اجتهادها چیزی جز تفسیر به رأی گویندگان آن نیست. بر این اساس برای جلوگیری از این نوع نگاه باید به متن مقدس قرآن و فهم شنیداری آن بازگشت؛ یعنی همان شیوه ای که طی آن مسلمان عصر پیامبر و دهه های بعد از آن با شنیدن آیات قرآن، معنای آن را بدون روش های علمی می فهمیدند. این شیوه، تکلّف در درک معنا را از بین می برد و نیز انسان مؤمن را در مواجهه با حقیقت دین قرار می دهد.(1)
نص گرایی، نقطه عزیمت سلفیه در فهم دین تلّقی می شود. آنان در رویارویی با متن از بهره گیری از روش های علمی وارداتی از سرزمین های دیگر دوری می کردند، زیرا این روش ها را عامل اصلی گرایش به اجتهاد به رأی می دانستند. سلفیان مواجهه بی پیرایه و بی تکلّف را مبنای درک صحیح از دین می دانستند. احمد بن حنبل مبانی فکری این جریان را در مواجهه با هر چیزی که بدعت در دامان دین می دید، شکل داد. در این جریان، ایمان که نقطه آغاز دین داری به حساب می آید، رهیافتی زبانی و عمل گرایانه تصور می شود که شما را به آنچه، حقانیت و حقیقت است، نایل می کند و با پذیرش یقینی روبه رو می سازد. این یقین، ناشی از اتصال به منبع فیض ازلی دانسته می شود. نگرش ایستایی که در این جریان نهفته است از این مبنا ساطع می شود؛ زیرا ایمان همان پذیرش یقینی و قلبی آدمی از داده های دینی است.(2)
قرآن نیز در دیدگاه سلفی ها، کلام محض خداوند است. این کلام چنان که معتزله می گوید، مخلوق نیست. هم چنین شریک خداوند در قدیم بودن هم نیست. صفات خداوندی نیز آن گونه که خود را در متن مقدس توصیف کرده، باید دانست و از گرایش به تفسیر و تأویل خودداری کرد، زیرا هیچ کلام زمینی و محصور در ماده نمی تواند به موازات کلام خداوند در آید؛ تفسیر چیزی جز درک امور، مطابق با نظر فرد مفّسر نیست، از این رو سلفی ها با بازگشت به دوران سلف صالح، شیوه مواجهه اولیه با قرآن
ص: 461
را مبنای عمل قرار می دهند. در هنگام نزول وحی، پیامبر آن را بر عموم تلاوت می نمود و مردم نیز با شنیدن آیات، به نیکی معنا و مراد شارع را درک می کردند و بدان عمل می کردند.
آنان معتقدند در امور متافیزیکی چون عالم غیب، روح، بهشت و جهنم و... نباید در آن تفکر کرد، زیرا غور در این موضوع ها بر حیرانی جوینده می افزاید. این مسائل را باید از طریق ایمان و آن گونه که خداوند در قرآن فرموده پذیرفت.
قضاء و قدر نیز دو مقوله ای است که سلفی ها آن را مکمل ایمان تلقی می کنند؛ یعنی دو مقوله از جانب خداوند، که انسان بدان دچار می شود، از این رو تغییر و تعویق در آن وجود ندارد. هر گونه کوشش در جهت مقابله با این دو مقوله، به مثابه اعلام جنگ و ایستادگی در برابر خداوند است. آخرین نکته ای که سلفی ها به عنوان مبنا مطرح می سازند، موضوع عدم توجه به اختلاف های صحابه پس از فوت پیامبر و خودداری از تحلیل آن است، زیرا به برداشت های ناسالم از یاران پیامبر منجر می شود.(1)
از مبانی فکری دیگر سلفی ها، انکار علم کلام است. آنان علت این امر را محال بودن احاطه بر امور متافیزیکی با عقل محصور در فیزیک می دانند که منجر به خود رأیی و نیز تحمیل دیدگاه بشری بر خداوند خواهد شد. هم چنین سلفی ها اختلاف صحابه در صدر اسلام را از نظرگاه تأمل دور نگه می دارند. و معتقدند تنها باید به ذکر محاسن و فضایل آن ها پرداخت، زیرا صحابه، ولی الأمر و واجب طاعه هستند و حتی اگر فاجر باشند، باید از آن ها اطاعت کرد و قیام علیه آن ها، عملی منکَر خواهد بود، زیرا که جامعه را در خطری وحشت ناک فرو خواهد برد. در نهایت در باب عبادات، معاملات و جهاد، جریان سلفی به ظواهر نص به دور از تفسیر عمل می کند.(2)
با نگرش بر مبانی فکری سلفیه، می توان چند ویژگی را در این جریان نهادینه یافت:
ص: 462
توجه به نص و نص گرایی با تکیه بر این نکته که هر تر و خشکی را خداوند در قرآن برای بشر در قرآن ذکر کرده است، از مهم ترین این ویژگی هاست. از این رو هر فرد مسلمان برای نیازهای فکری خود باید فقط به قرآن مراجعه کند. هم چنین این کتاب از عالم غیب برای انسان ارسال شده است، نمی توان آن را در حد فهم و درک بشر پایین آورد. این به مثابه دخالت در کار شارع مقدس و ارتقای جایگاه مفسر تا حد خداوندگار است که کفر و مستوجب عقوبت خواهد بود. سلفیان در مجازات انسان های این چنین، کاربرد شدیدترین مجازات را برای جلوگیری از تکرار مجاز می شمارند.
این مبانی نظری، ذهنیت مسلمان سلفی را برساخته است. این تلقی از دین، تفسیری است که سلفیه از پذیرش آن سر باز می زند، اما این مبانی فکری در عرصه عملی، جوی از رعب و وحشتی را به نام خدا و دین برساخته است.(1)
جریان سلفی در مسیر تکوّن خود چهار مرحله بنیادین را پشت سرگذرانده است: در قرن هفتم هجری، ابن تیمیه حرّانی تحت تأثیر تعالیم احمد بن حنبل، جریان سلفیه اولیه را باز تولید نمود. این مرحله ابتدایی شکل گیری تئوری جریان سلفی بود. مرحله دوم محمد بن عبدالوهاب این تئوری های برساخته ابن تیمیه را در عرصه واقعیت نمود عینی بخشید. پس از جنگ جهانی اول، مرحله سوم این جریان شکل گرفت که با پول عربستان ترویج و تکوین این جریان را در جهان اسلام رقم می زد. در این دوره از هند و پاکستان تا الجزایر، جولان گاه آنان شد. مرحله چهارم دوره ای است که امروز ما در آن زندگی می کنیم؛ عصر ایدئولوژی سازی و مبارزه علنی با دشمنان کافراندیش(2)
در تمام این مراحل چهارگانه جریان سلفی بر پایه مبانی یک سان و اهداف مشخص گام برداشته است. به اعتقاد این جریان، جهاد واژه کلیدی دین مقدس اسلام محسوب
ص: 463
می شود، لذا با عمل به دستورهای جهادی اسلام می توان سربلندی مسلمانان و رهایی آنان از سلطه کافران را رقم زد. حال با بررسی دو مرحله اساسی تکوین و ترویج و عصر ایدئولوژی سازی، باید شرایط امروزی جامعه اسلامی و جایگاه سلفی های تکفیری را فهمی انتقادی نمود.
اگر احمد ابن حنبل اندیشه های سلفی را تدوین نمود، محمد بن عبدالوهاب این جریان ذهنی را با همراهی ابن سعود در عربستان واقعیتی بیرونی بخشید. عبدالوهاب با توجه به زیربنای فقهی احمد بن حنبل و خوانش ابن تمیمیه حرّانی از فقه او، واقعیتی سلفی گرایانه با نگرش پیرایشِ اسلام از زواید، در عربستان پایه گذاری نمود. بی شک حمایت سیاسی دولت عربستان سعودی از این نگرش در تبدیل آن به یک جریان بی تأثیر نبوده است. تأسیس دانشگاه ام القری در مدینه و تربیت دانشجویانی از مناطق مختلف اسلامی بر پایه آموزه های سلفی و بازگشت آن ها به سرزمین های خود، عامل انتشار، گسترش و شناسایی این جریان بود. امروز عربستان حامی مالی و فکری اصلی جریان سلفی محسوب می شود.(1)
مهم ترین عامل تقویت سلفی گرایی و گرایش به آن در عصر جدید، پدیده بازگشت به خویشتن در جهان اسلام بود. اشغال سرزمین های اسلامی در قالب سیاست های استعماری، مسلمانان، را در مواجهه با فرهنگ غربی قرار داد. غربی ها جهت بهره مندی از منابع سرزمین های اسلامی، مواجهه فرهنگی را در دستور کار خویش قرار داده بودند. از این رو اندیشمندان مسلمان با طرح ایده بازگشت به خویشتن، توانایی اندوخته های فرهنگی اسلامی در مواجهه با فرهنگ غربی را مطرح ساختند. اوج بازگشت به خویشتن هم زمان با نمود ملی گرایی(ناسیونالیسم) در مناطق اسلامی بود. دهه 60 میلاد اوج رویایی جهان اسلام و غرب بود، لذا رویکرد بازگشت به خویشتن، نقطه رهایی از
ص: 464
استعمار و نگاه توسعه طلبانه آن بود. در این مسیر نمود انقلاب ها، رهیافت خشونت گرایانه به جریان های سلفی راه پیدا کرد.
جریان سلفی که خود داعیه بازگشت به عصر سلف - صالح که خویشتن واقعی مسلمانان بود - را داشت، در این فرآیند، نمود عملی بیشتری در عرصه سیاسی پیدا کرد. افرادی چون حسن البنا و سید قطب، احیای اسلام حقیقی با الهام از سلف صالح را در عرصه سیاسی جهان عرب-اسلام مطرح می ساختند. براساس مبانی فکری سلفی، دوری از دین مبین اسلام یا ارائه مباحث ضد دین، مستلزم قتل است: این جریان در مواجهه با متن مقدس اسلام و نمود های عملی آن، رهیافتی ایستا و تغییر ناپذیر دارد. آنان دین مبین را مبتنی بر چارچوبی ایستا درک می کنند که تحوّل زمانی و مکانی آن را تغییر نمی دهد. از این رو هر تحولّی در دامان دین، به معنای دوری از مقاصد شارع مقدس و تحت عنوان تفسیر به رأی تلّقی کردند. و آن را کفری مستوجب عقوبت مرگ دانستند. این مبنا، نقطه عزیمت به سوی خشونت در جامعه اسلامی بود.(1)
با این پشتوانه فکری، سلفی ها در دهه 60 میلادی به ترور مبادرت ورزیدند. ترور نافرجام جمال عبدالناصر، زمینه سرکوب این جریان در مصر و به دنبال آن در تمام جهان عرب و اسلام را فراهم کرد. همین نگاه در تحلیل عملکرد انور السادات در نزدیکی به اسرائیل، ترور او را به همراه داشت. عمل گرایی خشونت گرایانه در میانه قرن بیستم، به سرکوب این جریان از جانب حکومت ها منجر شد، اما هیچ گاه این جریان از عرصه عینی جامعه محو نشد.
در این دوره، جریان سلفی در عرصه ملی به فعالیت می پرداختند؛ یعنی دامنه فعالیت تبلیغی و دعوت در محدودۀ مرزهای ملی صورت می پذیرفت. لذا در مواجهه با مسائل داخلی به تکفیر و خشونت مبادرت می ورزیدند. و جز مسئله فلسطین که خاص تمام جهان اسلام بود، امور دیگر مسلمانان برای آنان اهمیتی و اولویتی نداشت.
ص: 465
مهم ترین ویژگی که می توان برای این دوران متصوّر شد، این است که جریان سلفی، ورود به عرصه سیاست را با منطق گذشته گرای خود و رهیافت خشونت آمیز، صورتی نو بخشید، زیرا همواره در طول تاریخ سلفی ها در کنار امر سیاست علیه جریان ها و افراد مخالف فعالیت می کردند، اما در این دوره، سلفی ها در حاشیه قدرت علیه نظام حکومتی، خشونت می ورزیدند. بی شک این رویکرد عمل گرای خشونت آمیز در منطق سلفی از مبانی فکری آنان بر می خیزد، به صورتی که چه در قدرت و به مثابه حامی قدرت حاکم باشد و چه در حاشیه قدرت، این منطق ایستایی و خشونت آمیز همواره در این جریان نمود داشته و نهادینه است.(1)
پس از جنگ جهانی دوم، شرایط جهان تغییر بنیادین یافت. سیاست استعماری مستقیم که انگلستان و فرانسه و... آن را دنبال می کردند، با ورود آمریکا و کسب قدرت در عرصه بین الملل متحول شد. شکل گیری دولت های دست نشانده و مطیع غرب، مهم ترین عنصر این سیاست نوین بود. هم چنین جهان تحت تأثیر نزاع دو ابرقدرت بزرگ جهان شوروی و آمریکا قرار گرفت، زیرا این جنگ سرد، جهان را به دو بلوک شرق و غرب تقسیم کرده بود و کشورهای جهان نیز از این نزاع متأثر می شدند. بلوک غرب با ایدئولوژی سرمایه داری در مقابل توسعه طلبی های بلوک شرقِ کمونیست، صف آرایی کرده بود. کشورهای اسلامی نیز در این نزاع آسیب های فراوانی دیدند، زیرا منطقه خاورمیانه به دلیل منابع غنی نفت و آب های آزاد، همواره مورد توجه ابرقدرت ها بوده است. استعمار مستقیم خود نشانه ای بر موقعیت ژئوفیزیک خاورمیانه بود.
پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا منافع دولت های غربی را با سیاست استعماری نوین، یعنی حمایت از دست نشانده های غرب، تأمین می نمود. شوروی نیز که به دلیل
ص: 466
نیاز به منابع انرژی و آب های آزاد، همواره رسیدن به خلیج فارس را جزو آرمان های خود می پنداشت، در جهت تحقق آرمان های خود به اشغال افغانستان مبادرت ورزد.(1)
این عمل افکار عمومی جهان اسلام و حکومت های آن و نیز دولت های غربی را برآشفت، زیرا حمله به سرزمینی اسلامی با توجه به ذهنیت عمومی مسلمانان که از مسئله فلسطین زخم خورده بود، قابل پذیرش نبود.
دولت های سرزمین های اسلامی و غربی نیز که از توسعه طلبی شوروی هراس ناک بودند، از نیروهای مردمی مسلمان در مواجهه با شوروی بهره فراوانی بردند.(2)
بر این اساس با حمایت های مالی حکومت عربستان و سازمان های اطلاعاتی دولت های غربی، نیروهای مردمی مسلمان با گرایش سلفی، جهت مبارزه با شوروی راهی افغانستان شدند. دلیل پیش گامی سلفی ها در این جریان، منطق درونی اندیشه های آنان است. مبارزه با دشمنان اسلام و حمل سلاح در این مسیر، مسئله پذیرفته این جریان بود. دعوت به جنگ با اعلام جهاد علمای سلفی به آسانی امکان پذیر می شود. در این میان نیروهای سلفی مردمی در افغانستان، ساختاری منظم و نظام مند یافتند. پیش از این، جریان سلفی امکان سازمان یابی با وجه نظامی را نیافته بود، بلکه همواره سران جریان با صدور فتوا، مؤمنان مسلمان را به صورت انفرادی بسیج می نمود، اما نظام یابی در افغانستان، سران جریان را به این نکته مهم سوق داد که جهاد امری انفرادی نیست و باید شرایط تحقق جهاد حقیقی در سرزمین های اسلامی هموار شود.(3)
در اندیشه سلفی ها، جهاد مؤلفه ای محوری مبتنی بر متن مقدس است. آنان معتقدند که جهاد باید همواره با اذن ولی امر و حاکم و یا خلیفه مسلمین باشد. حال پرسش مطرح در شرایط جدید این است که با حاکمان مسلمان فاسد و دست نشانده غرب و عدم وجود امیری مشروع، إذن جهاد چگونه محقق می شود؟ در پاسخ به این سؤال،
ص: 467
اندیشمندان سلفی به این نتیجه رسیدند که باید سازمان هایی با رویکرد اسلامی جایگزین ساختار دولت شوند، آن گاه امیرانی مشروع در رأس این سازمان ها قرار گیرند که در نقش امام شرعی، اجازه جهاد با کافران را صادر نماید. در آثار این نویسندگان بیان شده که هر کس در هر گوشه ای از جهان می تواند با تشکیل گروه و یا سازمان، به فعل جهاد مبادرت ورزند. هم چنین تا زمانی که بستر تشکیل حکومت اسلامی حقیقی مهیا شود، باید این سازمان ها نقش های اسلامی مطرح در متن مقدس اسلام را به فعلیت درآورند. این ایده زمینه شکل گیری سازمان های جهادی چون القاعده، طالبان، بوکوحرام و... را به وجود آورد.(1)
در درون این سازمان ها گرایش به خشونت، امری پذیرفته ای به حساب می آید، زیرا این سازمان ها با بنیان مبارزه و جنگ ایدئولوژیک (جهاد) شکل یافته اند. در جنگ نیز خشونت به قصد نابودی، امری بایسته تلقی می شود. در آثار اندیشمندان جهادی، خشونت به شدیدترین صورت ترویج می شود، زیرا دشمن را باید به هر وسیله ممکن از صحنه روزگار محو نمود تا هدف نهایی باقی بماند. بی شک این غایت در اندیشه های آنان، اسلام است..
در این نگرش بهره گیری از سلاح های کشتار جمعی چون شیمیایی و هسته ای نیز توصیه شده است. در آرای اندیشمندان این جریان اظهار شده که با استناد به متون دینی، استفاده از سلاح های کشتار جمعی، مجاز است. شیوه این کشتار امروزه دیگر به صورت جنگ های کلاسیک نیست، زیرا دشمن از توان بالای سرکوب و قدرت برخوردار است، از این رو استفاده از روش های عملیات انتحاری و بمب گذاری در محل های شلوغ و حتی معابد و مساجد که به کشتار هزاران انسان منجر شود، مجاز خواهد بود. در منطق این جریان، عملیات انتحاری با عنوان «عملیات استشهادی» یاد و ستایش می شود. این خشونت بی شک با توجه به نص اسلام تئوریزه می شود.(2)
ص: 468
پس از خروج شوروی از افغانستان، این اندیشۀ سازماندهی شده، برای بقا نیازمند دشمن بود. هم چنین این دشمن تراشی می بایست از منظر ایدئولوژی، توجیه می شد. بر این اساس دوره ای در تاریخ تکوین جریان سلفی نمود یافت که با ایدئولوژی سازی، دشمن تراشی را رقم زده، بقای خود را در عرصه سیاست جهانی موجب شد. ساخت. این جریان با ساختار جدید، پاسخی به سیاست های غرب در قبال جهان اسلام تلقی شد. اولین حضور عینی این جریان در قالب سازمان القاعده، با حمله به سفارت آمریکا در کنیا آغاز شد. اوج فعالیت آن ها نیز حمله یازدهم سپتامبر به برج های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک بود. این حوادث، جهان را با سازمان و پدیده نوین سلفی گرایی جهادی در عصر مدرن آشنا ساخت.(1)
بحث اصلی جریان سلفیة جهادی، امروز متوجه طبقه محروم یا آزادی و استقلال جوامع اسلامی نیست، بلکه مسئله اصلی، جهاد با دشمن است. از این رو در منطق اسلام گرایان سلفی، بازگشت به اسلام راستین سلف صالح، غایتی تحقق پذیر است. لذا هر سرزمین اسلامی که جولان گاه غربی های کافر قرار گرفته، باید از طریق جنگ و یا خشونت، به رهایی آن مبادرت ورزند. از این رو با پایان جنگ در افغانستان، دشمن اصلی مسلمانان، آمریکا تلقی شد، به خصوص آن که سرزمین های اسلامی، عرصه حضور آمریکایی ها شده است. خروج آمریکایی ها از سرزمین های اسلامی و پایان ظلم به مسلمانان از طریق عمّال دست نشانده آن ها، به عنوان اولویت جدید سلفیان تلقی شد. در بررسی نوشته های تحلیل گران این جریان در می یابیم که آنان معتقدند چون ما توان جنگ منظّم و علنی با حکومت ها را نداریم، باید به جنگ های نامنظم و چون عملیات تروریستی -که در منطق آنان عملیات استشهادی است- همت نماییم. یازده سپتامبر، اعلام جنگ علنی این جریان با آمریکا و غرب بود.(2)
ص: 469
این نگرش جنگ طلبانه، جریان سلفی را در رویارویی علنی با جهان قرار داد، زیرا این سازمان فرآیند نظام و امنیت جهانی را مورد تهدید قرار داده بود. از این رو ساختار های حکومتی در جهان، علیه این جریان و حامیان آن تحت عنوان مبارزه با تروریسم متحد شدند. ضربات مهلکی که به این جریان وارد شد، آنان را در مسیر حاشیه ای قرار داد که در نتیجه آن ابزار در دست سیاست مداران قرار گرفتند و از مسیر اهداف ایدئولوژیک خود دور شدند.
پس از سقوط برج های دو قلو و نگاه بدبینانه به مسلمانان، رهیافت نوینی در عرصه جریان های اسلامی نمود یافت و آن بازگشت دوباره دین و مذهب به عرصه سیاست بود. البته این رویکرد مختص جهان اسلام نبود، بلکه اندیشه ای مطرح از جانب فلاسفه غرب بود، اما در جهان اسلام، امکان نمود آن بیشتر بود، زیرا انقلاب های بیداری اسلامی (بهار عربی) امکان بازگشت عملی اسلام گریان به دنیای سیاست را مهیا ساخته بود. اقبال عمومی نیز، بستر این رویکرد را هموار کرده بود.(1)
بازگشت دین به عرصه سیاست که به «پست سکولاریسم»(2)
مشهور شد، در جهان اسلام به دو صورت، «معنویت گرایانه، مسالمت جویانه» و «رادیکالیسم و خشونت طلبانه» بوده است. این دو رهیافت را باید در شرایط اجتماعی سرزمین انقلاب زده، فهم نمود. بی شک شرایط انقلابی، فرآیند های خشونت گرایانه را از دو سوی حکومت و مردم رقم می زند. در این مسیر، پس از پیروزی انقلاب ها در بعضی از سرزمین های عربی، با تحقق اهداف انقلابی، پذیرش قانون و بازی دموکراتیک، بقای جریان های اسلام گرا در عرصه سیاست تضمین شد، اما در بعضی از سرزمین ها که انقلاب از
ص: 470
خواست عمومی، عدول نموده، جنگ و خشونت، محملی برای نمود جریان سلفی تکفیری شده است. حال با بررسی شرایط اجتماعی و سیاسی، چگونگی نمود دو جریان مسالمت آمیز و خشونت گرایانه اسلامی را مورد کنکاش قرار می دهیم.(1)
جریان سلفی مسالمت جو در عرصه سیاست: پس از پیروزی انقلاب های بیداری اسلامی در تونس و مصر، جریان های سلفی که پیش از این در حاشیه قرار داشتند، زمینه فعالیت سیاسی در این جوامع را پیدا کردند. ذهنیت عمومی در جهان عرب به دلیل نگرش خشونت گرایانه نهادینه در این جریان، چندان اقبالی را بدان ها نشان نمی داد، اما آنان به دلیل هم یاری اجتماعی با طبقه محروم جامعه، پایگاه اجتماعی را برای خود در این طبقه تعریف کردند. تجربه دوره فعالیت خشونت آمیز، به نیکی این جریان را در شرایط آگاهی سیاسی و اجتماعی قرار داده است، به صورتی که جامعه با رویکرد خشونت گرایانه دینی، همراهی چندانی ندارد. لذا برای جلب افکار عمومی ناگزیر از بازی در زمین دموکراسی هستند. تفسیر ایدئولوژیک این جریان از داده های غربی چون دموکراسی، هم دلانه نیست، زیرا غرب و دستاوردهای بشری آن از جانب این جریان، مورد دانسته می شود. از این رو پذیرش این مبنا برای فعالیت سیاسی جریان سلفی در عصر جدید با دشواری های ایدئولوژیک همراه خواهد بود.(2)
در نوشته های اندیشمندان این جریان، طیف وسیعی از آرا وجود دارد که در حکمِ گم راهی و کفر تلّقی می شود. تمدّن غربی و دستاوردهای ذهنی و عینی و عقاید شیعه، در این بستر قرار دارند. حال برای ورود به بازی دموکراسی نیاز به توجیه ایدئولوژیک بود. از این رو در نوشته های آنان به این نکته اشاره شد که تجربه های تاریخی به نیکی نشان می دهد. کاربرد خشونت و نیز بهره گیری از رهیافت تحمیل در جامعه، جریان را منزوی می کند. این فرآیند انزوا بود که حکومت را در مسیر سرکوب جریان سلفی موفق ساخت. جریان غالب سلفی در مواجهه با دموکراسی به عنوان پدیده ای سیاسی،
ص: 471
آن را وارداتی از سرزمین های کافر و در تضاد با اسلام تلقی می کنند. لذا تمام فرآیند هایی که در عرصه سیاسی بر روش هایی چون تحزّب، تکثرگرایی و رواداری استوار شده را رد می کنند.
بر این اساس راه صحیح برای تاثیرگذاری اجتماعی، کسب مشروعیت و مقبولیت عمومی است. این رهیافت نیز تنها از طریق فعالیت مسالمت آمیز حاصل می شود. تحقق حکومتی اسلامی که احکام دین را به اجرا درآورد، غایت این جریان است که این نیز جز با اقبال عمومی محقق نمی شود. امروز که جامعه استفاده از ابزارهای غربی را در دستور کار خود قرار داده، ما نیز برای هدفی بزرگ تر باید بدان تن دردهیم. آن گاه که مشروعیت مردمی از طریق اقبال عمومی در انتخابات حاصل شد، اسلام و شیوه های آن را باید در عمل به اجرا در آورد.
در رویارویی با این دیدگاه، جریان سلفی به دو دسته تقسیم شدند: عده ای به صورت مبنایی عمل سیاسی را را رد می کند و وظیفه تبلیغ و هم یاری مسلمانان را برای خود تعریف می کنند. در مقابل گروه دیگر، گزینش گرایی را در دستور کار خود قرار می دهند. یعنی در میان داده ها، خوب و در نهایت خوب ترین را باید انتخاب می نمایند. در این چارچوب، سلفی ها با انقلاب مردمی بیداری اسلامی همراهی نکردند، بلکه پس از پیروزی و با تغییر در استراتژی عمل سیاسی خود، بدان گرویدند. تغییر در استراتژی، تحوّل بنیادین را در گفتمان حاکم بر این جریان رقم زد. توجه به مفهوم دولت و ساختار آن، همان تحوّل گفتمان این جریان بود، زیرا وقتی سلفی ها غایت تشکیل حکومت اسلامی را در سر دارند، باید به این مفاهیم توجه نمایند و از طریق فرآیند نظام مند، بدان نایل شوند. اقدام خشونت آمیز علیه ساختار، به ناگزیر دامن آن ها را در عرصه برسانی حکومت اسلامی خواهد گرفت.(1)
ص: 472
جریان سلفی با استفاده از فرصتی که دموکراسی در فرآیند انتخابات به آن ها داد، بسیاری از نیروهای خود را به درون پارلمان قانون اساسی فرستادند و از این مجال در تصویب قوانین و تطبیق آن با رهیافت اسلامی بهره های فراوانی بردند. این شیوه مورد استفاده در مصر، اقبال بسیاری از جانب دیگر سلفی های سرزمین های عربی را به همراه داشت. لذا اگر در گذشته ورود به عرصه تغییرات بنیادین چون پذیرش عمل سیاسی و تحزّب را بی فایده می دانستند، امروز با کسب موفقیت، گرایش به آن را مفیدتر از به کارگیری ساختارهای نظامی برای جنگ های نامنظم می دانند. پذیرش این مبنا که هر تغییر و تحوّلی در جامعه باید از طریق فرآیند دموکراتیک سیاسی باشد، موفقیتی بزرگ است.
جریان سلفی خشونت گرا در عرصه سیاست: جریان سلفی - همان گونه که ذکر شد- در مقطعی از تاریخ تکوین خود، بر پایه حمایت های مالی کشورهایی چون عربستان و سازمان های اطلاعاتی غرب، ساختارهای نظامی پیدا کردند. این حمایت هیچ گاه از این جریان قطع نشد، بلکه در مقاطع تاریخی گوناگون، فرآیندی صعودی و نزولی داشته است. در جریان انقلاب های بیداری اسلامی در کشورهای عربی، بخشی از این جریان، تن به بازی دمکراتیک داد، اما در سوریه این جریان مسیر تاریخی گذشته خود را با شدت ایدئولوژیک بیشتر، ظهور داد.(1)
سوریه در میان کشورهای عربی به دلیل رویکرد مقاومت در برابر اسرائیل از جایگاه راهبردی مهمی برخوردار بود. هم چنین حکومت این کشور به دلیل برخورداری از حمایت از علوی ها، از آلمان های شیعی در راهبرد مقاومت خود بهره می گیرد. لذا جبهه مقاومت شیعه مرکب از ایران، سوریه و حزب الله لبنان و نیز تا حدودی حکومت عراق در این منطقه شکل گرفته است. در کنار این جبهه، روسیه و چین نیز به دلیل منافع اقتصادی و راهبردی سیاسی حضور دارند.
ص: 473
این جبهه همواره از جانب غرب مورد هجمه های گوناگون قرار می گرفت. پس از سقوط صدام حسین در عراق و روی کار آمدن دولت با گرایش شیعی، خطر امپراتوری شیعه بر مدار «هلال خصیب» از سوی عربستان و کشورهای عربی منطقه مطرح شد. عربستان که به لحاظ ایدئولوژیک با جریان مقاومت در تضاد بود، بیش از همه به این توهم دامن می زد. جریان وهابیت که تئوریزه شده اندیشه های ابن تیمیه حرّانی است، همواره شیعه را انحرافی از اسلام و برساخته ذهن عبدالله بن سباء یهودی تلقی می کند. بر این اساس ایران به دلیل اکثریت شیعی آن مورد بی مهری عربستان قرار دارد. اوج این رویکرد به ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی است که همیشه سیاست های خود و دیگر کشورهای عربی منطقه را بر ترس از توسعه طلبی شیعی ایران بنا می نهد. بی شک دولت های غربی در شکل گیری وحشت از اسلام شیعی بی تأثیر نبودند. این سیاست در جهت حفظ امنیت اسرائیل، نیز دامن زده می شود.(1)
عربستان که منشأ جریان سلفی جهادی در منطقه محسوب می شود، در جریان اعتراض های مسالمت آمیز مردمی که مسئله ای داخلی بود، با تزریق نیرو و اسلحه وارد فازی جدید در سیاست منطقه ای شد. جریان مقاومت در منطقه همواره از جانب دولت های عربی با اتهام کارشکنی در فرآیند صلح فلسطین و اسرائیل مواجه بود. در این اتهام، سوریه و حزب الله دو نیروی اصلی مدنظر بودند. سوریه سرزمین های خود را در اشغال اسرائیل می دید و حزب الله نیز با مقاومت در مقابل زیاده خواهی ها و تجاوزات اسرائیل، راهبرد جدیدی را برای جهان عرب به ارمغان آورده بود. این رویکرد جدیدی در مقابل روش های دولت های عرب بود. استقبال عمومی از مقاومت حزب الله، دولت های عربی را در افکار عمومی عربی مورد انتقاد و چالش قرار داده بود. اکنون که سوریه دچار مسئله ای درونی شده بود، بهترین فرصت ضربه زدن به
ص: 474
دولت سوریه بود. هم چنین بلوک مقاومت، که متشکل از خط شیعی ایران، سوریه، حزب الله و تا حدودی حکومت عراق بود، در این فرآیند شکست می خوردند.(1)
در این مسیر دولت هایی چون عربستان به نیکی می دانستند دخالت در این فرآیند، چه بسا پیامدهای ناگواری برای آنان خواهد داشت، زیرا دولت عربستان به دلیل شکاف های اجتماعی و سیاسی درونی خود، با چالش های بسیاری روبه رو است. این دخالت، توجه مخالفان داخلی به بیرون را توجیه می نمود. از این رو در این فرآیند از پتانسیل جریان سلفی و علمای آن در شهر مدینه و دانشگاه ام القراء بهره بردند. اتهام دخالت ایران در سرکوب معترضان، علمای سلفی جهادی را علیه شیعیان تحریک کرد. این جریان که از لحاظ ایدئولوژیک با تفکر شیعی مشکل داشتند، اکنون فرصت رویارویی و جنگ علنی را با آنان یافته بودند. لذا در مقام اول با صدور فتوا های علنی، شیعه را کافران منحرف از دین اسلام خطاب کردند و سپس حوادث سوریه را جنگ علنی شیعه با سنی ها قلمداد کردند. و براین اساس علیه شیعیان اعلام جهاد کردند. از تمام نیروهای مؤمن تقاضا شد، که به جنگ مقدس علیه شیعیان در سوریه بپیوندند. این فتوا، مبارزۀ مسالمت آمیز مردم سوریه که امری داخلی بود را از مسیر اصلی خود خارج و به جنگی تمام عیار تبدیل ساخت. در این فتوا، میدان جنگ فقط سوریه نبود، بلکه تمام سرزمین های اسلامی که شیعیان در آن تردد می کنند، محلی برای جنگ تلقی شد. مسائل و مشکلات عراق و فعالیت های تروریستی در استان سیستان و بلوچستان ایران، نمونه ای از عرصه جنگ تلقی می شد.
علمای سلفی جهادی، چون این نبرد را طولانی و مشکل می دانستند، در جهت ایستادگی نیروهای جهادی خود، از صدور فتواهایی چون «جهاد نکاح» نیز ابایی نداشتند. در این میان شیخ یوسف القرضاوی مفتی مصری متمایل به اخوان، در این جریان به سوی سلفی های جهادی گرایش یافته، نقش به سزایی را ایفا نمود. فتوای
ص: 475
جهاد در ابتدا از جانب وی صادر شد و عرصه جنگ داخلی سوریه را میدان نزاع شیعه و سنی خواند. این مفتی که سال های زیادی را در کشور قطر اقامت دارد، این فتوا را تحت تأثیر سیاست خارجی قطر صادر نمود، زیرا اسلام گرایان اخوانی هیچ گاه در مسیر تکوین فکری خود، به نزاع های فرقه گرایانه دامن نزده اند، اما دولت قطر همواره سیاست حمایت مالی از جریان های تندروی اسلامی را در دستور کار خود قرار داده است.
قطر کشور کوچکی در دریای خلیج فارس، امنیت خود و اعضای دیگر شورای همکاری خلیج فارس، را از ترس ایران، مورد تهدید می دید. لذا با دفاع و حمایت از سلفی های جهادی و تندرو، امنیت ملی خود را با وجود این جریان ها گره می زد. افتتاح دفتر طالبان در قطر نمونه ای از سیاست های حمایتی قطر از تندروهای اسلامی بود. شیخ یوسف القرضاوی نیز در این چارچوب، در بستر سیاست حمایتی از سلفی ها، اقدام به صدور فتوای جهاد کرد. به تبع او نیز علمای دیگر أهل تسنّن در مدینه با او همراهی کردند و بلوک بندی با رویکرد ایدئولوژیک را در جهان اسلام شکل دادند.(1)
در مسیر درک و فهم شرایط حاکم بر کشورهای انقلاب زدۀ عربی، غرب و یا عربستان هیچ کدام در پی مداخله تاثیرگذار منفی بر روند انقلاب نبودند و حتی با آرامش دیپلماتیک در حمایت از تغییر و تحوّل نیز گام برای داشتند. اما در مسئله سوریه بی هیچ درنگی، راه مواجهه با دولت را در پیش گرفتند. حداقل لازم می نمود، شرایط معادلات قدرت و تحوّل خواهی در سوریه نمایان می شد، آن گاه راه رویارویی را در پیش می گرفتند.
تمام عناصر و داده های عرصه واقع گرایانه سیاست در سوریه و منطقه، مفسّر را به نتیجه توطئه رهنمون می سازد.حتی می توان به این نکته توجه نمود که در فرآیند انقلاب در کشورهای عربی، علمای دینی به طور کلی و علمای سلفی به طور خاص، یا از همراهی و حمایت سرباز زدند و یا در حمایت گام برداشتند. سؤال مطرح در این
ص: 476
چارچوب این است که شرایط سوریه مصر، تونس، لیبی و یمن و... چه تفاوتی دارد که به اقدام علیه نظام و ساختار از زاویه دینی همت می گمارند. با انقلاب بحرین که انقلاب اکثریت شیعی علیه اقلیت سنی است، از چشم انداز جهادی برخورد نمی کنند، اما در سوریه معادلات قدرت، پیرامون جبهه مقاومت، جهاد با کافران شیعی را به همراه می آورد.(1)
اکنون در نگاه به عرصه کلی سیاست در منطقه خاورمیانه، می توان دو تصویر از جایگاه و رویکرد عملی، سلفی ها را درک و فهم نمود: در یک تصویر که در مصر و تونس نمود دارد، جریان سلفی تن به قواعد بازی دموکراتیک در چارچوب قانون داده است. در تصویر دیگر، جریان سلفی با رویکرد اقدام علیه قانون و ساختار برساختۀ، غیراسلامی، در پی جهاد خشونت گرایانه است. بی شک این دو تصویر در جهان اسلام به طور خاص و نیز جهان به بین الملل، پیآمد های عینی خواهد داشت که تأثیرش بر همگان جاری خواهد بود. حال با توجه به این فرآیند، می توان رویکرد خشونت گرایانه را در قالب روابط تأثیر گذار سیاسی و اجتماعی فهم نمود. در این بستر پیامد قدرت گیری این جریان را در منطقه مورد کنکاش قرار می دهیم.
الف. در ترسیم چشم انداز معادلات مبارزاتی در منطقه، جریان سلفی جهادی معتقدند بود که باید از استراتژی غرب در منطقه خاورمیانه، علیه خودشان بهره برد. غربی ها معتقد بودند که باید نزاع با اسلام گریان تندرو را در منطقه خاورمیانه محدود کرد تا غرب در امان و امنیت به سر برد. این استراتژی در طول تاریخ، حضور نظامی غرب را در منطقه خاورمیانه برای دفاع از منافع خویش، پررنگ ساخته بود. اکنون نیز که در جهان اسلام، خودآگاهی نسبت به این وضعیت صورت گرفته، مسلمانان سلفی
ص: 477
جهادی، باید جنگ را در دل دشمن خویش در غرب، پرپا دارند، تا مسلمانان درخاورمیانه امنیت داشته باشند.(1)
این نگاه راهبردی جریان سلفی جهادی، حوادثی چون یازدهم سپتامبر را به همراه داشت. هم چنین سلسه ای از انفجارهای انتحاری، امنیت غرب را به مخاطره انداخت. بی شک این راهبرد سطح نزاع را در درون سرزمین های غربی و به دور از خاورمیانه به پیش برد. غرب برای رهایی از این مخمصه به دنبال راه حلی بود. خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و عراق به همراه قدرت گیری نزاع فرقه گرایانه مذهبی در این دو کشور، آغاز فرآیندی بود که بعدها با درگیری های داخلی سوریه به اوج خود رسید. در این رویکرد، بازگشت نیروهای سلفی جهادی به خاورمیانه از طریق دامن زدن به نزاع های مذهبی در درون سرزمین های اسلامی پیگیری می شد. روحانیت سنی بهترین نیرو برای دامن زدن به نزاع بود. عدم توجه به سیاست، فهم معادلات قدرت را برای آنان پیچیده ساخته بود. بی شک در اندیشه این طیف، شیعه کشی، به مثابه رهایی اسلام از انحراف است، اما پشت پرده این نزاع، رهایی غرب از ناامنی است.
استراتژی آمریکایی در دو دهه گذشته، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، برخورد تمدّن ها بود. در این استراتژی پیش بینی شده بود که دیر یا زود، دو جهان تمدّنی غرب و اسلام به تصادم و جنگ خواهند رسید. حمله یازدهم سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان و سپس عراق را باید در این چارچوب، خوانش نمود. اما در نهایت برای پایان این نزاع می بایست، میدان نبرد و نیز طرف های درگیر آن تغییر می کردند.
ب. نزدیک یک قرن است که در دل جهان اسلام نظامی برساخته شده که این منطقه را وارد نزاعی دائمی کرده است. بلوک بندی در منطقه خاورمیانه با توجه به این نزاع صورت بندی شده است. یک طرف اسرائیل و حامیان غربی آن قرار دارند و در مقابل جهان اسلام است. این صورت بندی در طول تاریخ، گاهی در بستر ناسیونالیسم عربی
ص: 478
و گاهی جریان سلفی و صورت های گوناگون، خود نمایی می کرد. غرب در طول عمر این نظام، حمایت از آن را بر خود مفروض دانسته است.(1)
پس از شکست رویکرد ناسیونالیسم عربی (جمال عبدالناصر) در قبال این مسئله، فرایند جدیدی با رهیافت مقاومت به وجود آمد. این رویکرد در ائتلاف میان کشورها و گروه هایی به وجود آمد که ویژگی غالب آن، شیعی بودن بود. ایران، سوریه و حزب الله به همراه بعضی از جریان های اسلامی فلسطینی، چون حماس، جهاد اسلامی و... این بلوک مقاومت را شکل داده بودند. پیروزی حزب الله در مواجهه با اسرائیل، این راهبرد را در بعد عملی مورد پذیرش قرار داد. اسرائیل نیز همواره این بلوک مقاومت را خطر اصلی خود به حساب می آورد.(2)
پس از انقلاب عربی که دامنه آن به سوریه نیز رسیده بود، بهترین فرصت برای شکست ائتلاف مقاومت فراهم شد. ناخودآگاهی، علمای اهل تسنّن از پشت پرده معادلات قدرت در منطقه، موجب همراهی آنان با این خواست شد. شکست جبهه مقاومت در منطقه توسط علمای سنی سلفی - جهادی در عربستان و چهره میانه رویی چون شیخ یوسف القرضاوی، وجه پذیرفته به خود می گرفت. لذا در این چارچوب، فتوای تکفیر شیعیان و سپس مجاز بودن قتل آنان اعلام شد. آن گاه با صدور فرمان جهاد و با توجیه ایدئولوژیک، جنگ دیروز سلفی ها با غربی ها، به منطقه خاورمیانه و نزاع با شیعیان انتقال یافت. این عمل چند دستاورد بزرگ برای غرب در منطقه داشت: 1.اسرائیل به مثابه دشمن اصلی مطرح در ذهن عرب ها به حاشیه رانده شد و شیعیان این جایگاه را یافتند؛ 2. غرب دامنه نزاع را از سرزمین های خود دور ساخته، موضوع آن را تغییر داد و در حال حاضر غرب دشمن اولیه جریان سلفی جهادی نیست؛ 3.
ص: 479
مسلمانان با نزاع درونی، همدیگر را خنثی و ضعیف می کنند و آن گاه خطر اسلام برای غرب از بین می رود.(1)
اگر به این فرآیند جهادی که در گذشته در خارج از مرزهای جهان اسلام تعریف می شد و اکنون در درون این تمدّن فهمیده می شود، دقت کنیم، در می یابیم که نتیجه حداقلی صدور چنین فتاوایی را می توان در موارد فوق خلاصه کرد. اسلام سلفی جهادی با رهیافت تکفیری که امروز به خدمت گرفته، آگاهانه یا غیرآگاهانه در خدمت سیاست های ابرقدرت ها عمل می کند.
در نگرش کلی به این مبحث و زوایای تاریخی آن، یک نتیجه کلی را می توان اخذ نمود و آن این که جریان سلفی در واکنش به شرایط اجتماعی و فرهنگی جدیدی که در دل تمدّن در حال تکوین، نمود یافته بود، سر بر آورد. هم چنین چون در مقام مخالفت و نوگرایی در دین، خواهان بازگشت به دوران سلف صالح بود، اساس کار خود را بر بنیاد ایستایی استوار نمود. در این مبنا که متن، پایه اساسی آن بود، تحوّل پذیری و خوانش جدید مطابق با شرایط جدید مکانی و زمانی رد می شود. ایستایی در فهم دین را به ذات خود دین معطوف می کنند که خداوند چون ازلی، ثابت و بدون تغییر است، تغییر بر امر متافیزیک مطابقت ندارد، لذا هر آنچه از او ساطع می شود نیز ثابت و تحوّل ناپذیر است. آنچه تغییر می کند، ماده است و از ذات خداوندی و کلام او، امر تحوّل پذیر خارج نمی شود. براین اساس قرآن چون کلام خداوند است، ثابت و بدون تغییر است. هر تفسیر و تأویلی که به کتاب قرآن نسبت داده می شود، تفسیر به رأی مفسّر است و این تفسیر را نباید به خدا نسبت داد. آنان برای مواجهه با این تفسیرها در دل تمدّن اسلامی، از حربه تکفیر و خشونت بهره های فراوانی بردند.
ص: 480
حال با توجه به این چشم انداز، این سؤال را می توان مطرح ساخت که آیا متن گرایی نهفته در جریان سلفی با خشونت هم زاد است؟ در پاسخ به این سؤال و براساس یافته های این مقاله و فهم ما از تاریخ این جریان، می توانیم این نتیجه را بگیریم که خشونت نهادینه در نگرش عمل گرایانه این جریان، ناشی از مواجهه تاریخی آنان با متن مقدس است. واقعیت های سیاسی و اجتماعی در قرن دوم هجری (عصر میانه) ایستاگرایان را در مواجهه با تحوّل خواهان (معتزله و شیعه) در موضع صرف قرار داده بود. از این رو برای بقا، رویارویی مستقیم تکفیری و خشونت آمیز را اتخاذ کردند. تاریخ سلفیه، مملو، از تکفیر و کاربرد خشونت با دگراندیشان به خصوص در عرصه دینی است. این رویکرد با این ویژگی ها، همواره برای بقای خود دشمنی را فرض کرده و راه مواجهه نظامی و بسیج توده ها را از طریق فتوای شرع در دستور کار خود قرار داده است. مواجهه خشونت گرایانه با دشمن را نیز به عنوان تجلّی خشم الهی از طریق مؤمنان را بازتاب می دهند.
اکنون سلفیه جهادی که از ورود به فرآیند فعالیت علنی سر باز زده و از تن دادن به قواعد دموکراتیک خودداری کرده، خطری جدی برای امنیت جهان اسلام تلقی می شود؛ به خصوص آن که معادلات سیاسی قدرت های بزرگ مبتنی بر نزاع در درون منطقه خاورمیانه است و سلفی گراها بهترین گزینه برای خدمت به مصالح غرب به حساب می آیند. تغییر اولویت ها، خود گواهی بر این مدعاست. جنگ با شیعه به جای جنگ با اسرائیل، صف آرایی در مقابل بلوک مقاومت در جهان اسلام به جای ایستادگی در مقابل زیاده خواهی های غرب، انتقال گفت وگو انتقادی با قدرت های حاکم در سرزمین های اسلامی به جنگ داخلی در جهان اسلام و برادرکشی و... نمونه هایی از این تغییر اولویت هاست.
در پایان باید بر این نکته تأکید نماییم که: رهبران دینی، تأثیر شگرفی بر سوق دهی افکار عمومی جهان اسلام دارند. اگر این پتانسیل در جهت سازماندهی عادلانه امور در داخل و ایستادگی در مقابل استعمار غربی در انواع مختلفش به کار گرفته شود، بی شک شاهد جهانی عادلانه با مردمانی هم دل خواهیم بود.
ص: 481
1. معینی علمداری، جهانگیر، روش شناسی علوم سیاسی، دانشگاه تهران، تهران 1380.
2. حقیقت، صادق، روش شناسی در علوم سیاسی، دانشگاه مفید، قم 1385.
3. منوچهری، عباس و دیگران، رهیافت و روش در علوم سیاسی، سمت، تهران 1383.
4. امین، احمد، فجر الإسلام، دار الکتاب العربی، بیروت 1978م.
5. ------------ ، ضحی الاسلام، مکتبة النهضة المصریه، قاهره 1977م.
6. عابد جابری، محمد، العقل السیاسی، مرکز دراسات الوحدة العربیة، بیروت، 2005م.
7. بدوی، عبدالرحمن، موسوعه الحضاره العربیه الاسلامیه (بحوث علوم اصول الدین، فقه، عقل و نقل) المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، بیروت 1995م.
8. زلوم، عبدالحق، الربیع العربی ثوره أم فوضی غیر خلاقه؟ دارالطلیعه، بیروت 2011م.
9. عماره، محمد، الاسلام و فلسفه الحکم، دارالشروق، بیروت 1989م.
10. عماره، محمد، معرکة الإسلام و اصول الحکم، دارالشروق، بیروت 1989م.
11. قرضاوی، یوسف، من فقه الدوله فی الإسلام، دار الشروق، بیروت1997م.
12. قرضاوی، یوسف، الاجتهاد فی الشریعه الاسلامیه، دار الشروق، بیروت 2008م.
13. هالیدی، فرد و دیگران، خاورمیانه نو، نظریه و عمل، ترجمه عسگر قهرمان پور، امیرکبیر، تهران 1392.
14. خلف الشیخ خزعل، حسین، الشیخ محمد عبدالوهاب، دار النشر المطبوعات، بیروت 1990م.
15. هیکل، محمد حسنین، «السلفیه فی صعید الثورات العربیه»، جریده الأهرام 2013م.
16. ابراهیم علی، حیدر، التیارات الاسلامیه و قضیه الدیمقراطیه، مرکز دراسات الوحده العربیه، بیروت 2004م.
17. شرابی، هشام، مقدمات الدرسات المجتمع العربی، دار المتحده لنشر، بیروت 1984م.
18. موسوعة الحرکات الاسلامیة فی الوطن العربی، ایران و ترکیه، مرکز دراسات الوحده العربیه، بیروت 2004م.
19. کواری خلیفه، «عوائق الانتقال الدیمقراطیه فی بلدان مجلس التعاون»، المستقبل، ش116.
20. بلقزیز، عبدالله، ربیع العربی...الی این؟، مرکز الدراسات الوحده العربیه، بیروت 2011م.
ص: 482
21. عثمانی، محمد، «احیاء العقلانیة مادة للدیمقراطیة فی بلدان العربیة»، جریدة الشرق الأوسط، 22/3/2014
22. فیرحی، داود، دیپلماسی ایرانی، WWW.iriplomacy.ir.
23. سلامة معتز الثوره ام الاصلاح الخیار الأمن لدول الخلیج، مرکز الدراسات السیاسة و الاستراتیجیة بالإهرام، قاهره 2011م.
24. کارل اشمیت، مفهوم امر سیاسی، ترجمه سهیل صفاری، نگاه معاصر، تهران 1392.
ص: 483
ص: 484
ص: 485
ص: 486
وحید خورشیدی(1)
یکی از مسائلی که در قرآن بر آن تاکید شده، عدم تکفیر مسلمانان است. قرآن راهکارهایی به مسلمانان پیشنهاد کرده است تا از این پدیده که جان مسلمانان دیگر را به خطر می اندازد، جلوگیری کند. یکی از روش های قرآن شتاب نورزیدن در تکفیر کسی است که اظهار اسلام می کند. همچنین توصیه به شک نکردن در اسلام دیگران، توصیف کردن دو گروه مسلمان در حال جنگ به ایمان، امر به اصلاح بین دو گروه در حال نزاع و با عظمت نشان دادن خون مسلمان، از راه های علاج تکفیر می باشد که قرآن به آن پرداخته است. این نوشتار در پی آن است تا با موشکافی در آیات الهی، روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر را بیان کند.
کلیدواژگان: روش قرآن، علاج، تکفیر، عدم شک، ایمان، اصلاح، خون مسلمان.
در طول تاریخ اسلام، افراد و گروه هایی بوده اند که مخالفان خود را تکفیر می کردند و با کوچک ترین عاملی آنان را از دین اسلام خارج کرده و حکم به وجوب قتل آنان می دادند. همواره تکفیر گروهی از مسلمانان توسط گروهی دیگر به دلیل معارض بودن
ص: 487
مبانی و یا عدم فهم مبانی یکدیگر، موجب وارد شدن آسیب های زیادی به امت اسلامی گردیده است. از نظر اسلام، مسلمان کسی است که شهادتین را بر زبان جاری می سازد؛ گرچه در باطن، اعتقاد دیگری داشته باشد. بر اساس شریعت اسلامی، صحیح نیست فرقه ای اسلامی و یا فردی از امت اسلامی را بی دلیل متهم به کفر کند، مادامی که اعتراف به شهادتین کند، و ضرورتی از ضروریات دین را انکار نکند. به همین سبب در این نوشتار، سعی شده است تا راه کارهای قرآن، در علاج و جلوگیری از پدیدة خطرناک و مخرب تکفیر بیان شود و این که قرآن از چه طریقی با این پدیده مبارزه کرده است. از آن جا که گروه های تکفیری خود را مسلمان، و مسلمانان دیگر را کافر می دانند، ضروری است تا برای همه مشخص شود که روش این گروه، خلاف قرآن و اسلام اصیل است. در خصوص این موضوع با عنوان هایی؛ مانند تکفیر در قرآن و سنت، به آن پرداخته شده، اما بیشتر به صورت کلی گویی بوده است، ولی در این نوشتار به آیات به صورت جزئی و با دقت بیشتر پرداخته شده است، تا موضوع کاربردی تر شود. این مقاله، موضوع خود را چنین دنبال کرده است: معنای لغوی و اصطلاحی تکفیر، روش قرآن در علاج تکفیر، حق تکفیر از آنِ چه کسی است و در پایان به مخالفت تکفیری ها به ویژه وهابیت، از منش قرآن پرداخته شده است.
واژه تکفیر مصدر باب تفعیل است که از ریشه «کفّر یکفّر» گرفته شده و ثلاثی مجرد آن «کفر» است. کفر در لغت همان طور که در المفردات آمده، به معنای پوشاندن شیء است. شب را کافر گویند چون اشخاص را می پوشاند و زارع را کافر گویند، زیرا تخم را در زمین می پوشاند، بعد گوید کفر نعمت، پوشاندن آن است با ترک شکر و بزرگ ترین کفر، انکار وحدانیت خداوند یا نبوت است.(1)
ص: 488
زبیدی و جوهری کفر را به ضد ایمان معنا کرده و در ادامه تکفیر را به فروتنی، محوکردن و از بین بردن چیزی معنا کرده اند.(1)
زبیدی یکی از معانی تکفیر را کافر دانستن دیگران دانسته است: وکفره تکفیرا: نسبه إلی الکفر.(2)
در کتاب معجم اللغة العربیة المعاصرة نیز آمده است: «کفَّر الشَّخصَ: کفّره: حمله علی الکفر و نسبه الیه و قال له کفرت»؛(3)
تکفیر یک شخص؛ یعنی که او را کافر دانسته، یا نسبت کفر به او داده و یا به او گفته شود کافر شدی. وی در ادامه گوید: به عده ای که جماعت تکفیری می گویند به این سبب است که این گروه، افرادی سخت گیری هستند که اهل معصیت را به کفر متهم کرده و عده زیادی را تکفیر و به قتل می رسانند.(4)
عبدالمنعم نیز در ذیل ماده تکفیر گوید: تکفیر نسبت دادن یکی از اهل قبله به کفر است.(5)
از بین این معانی که برای کفر گفته شد، هنگامی که به صورت مطلق آورده شود، غالباً به معنی ضد ایمان به کار می رود، همچنان که ملا علی قاری به این مطلب اشاره کرده است.(6)
کفر در اصطلاح همان طور که ایجی گفته، عدم تصدیق پیامبر و انکار یکی از ضروریات دین است.(7)
ابن حزم نیز گوید: کفر در دین، صفت کسی است که آنچه که خدا ایمان به آن را واجب کرده است، بعد از اتمام حجت انکار کند.(8)
ابن تیمیه نیز معتقد است کفر، عدم ایمان به خدا و رسول است.(9) وی در جای دیگر کفر را انکار
ص: 489
ضروری دین و احکام متواتر دانسته است.(1) در کتاب دیگرش نیز گوید: همانا کفر عبارت است از تکذیب رسول خدا از آن چه خبر داده است و امتناع از پیروی حضرت در صورتی که علم به صدق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارد؛ مانند: فرعون و یهود و مثل آن ها.(2) فخر رازی گفته است: کفر به معنی عدم ایمان؛ یعنی عدم تصدیق ضروریاتی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده است.(3)
ابن الوزیر نیز می گوید: اصل کفر تکذیب عمدی چیزی از کتاب خدا یا یکی از پیامبران است و یا تکذیب چیزی که پیامبران آن را آورده اند البته در صورتی که آن چیز به طور مشخص از ضروریات دین باشد.(4)
بنابراین کفر در اصطلاح عبارت از عدم ایمان به خدا، رسول و انکار ضروری دین است. طبق این تعریفی که از علمای اهل سنت ذکر شد، کسی که منکر خدا، نبوت و ضروریات دین نباشد، از دایرة کفر خارج است. تکفیر نیز به این معناست که شخصی یک نفر از مسلمانان را کافر بداند.
از روش های قرآن در علاج پدیدة تکفیر، امرکردن مؤمنان به درنگ و عجله نکردن در حکم به عدم اسلام دیگران است که این امر در حالت جنگ صادر شده است. خداوند می فرماید:
(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَینُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَتَبَینُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً)؛(5) ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که در راه خدا گام بر می دارید (و به
ص: 490
سفری برای جهاد می روید) تحقیق کنید و به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند نگویید مسلمان نیستی، به خاطر این که سرمایه ناپایدار دنیا (و غنائمی) به دست آورید، زیرا غنیمت های بزرگی در نزد خدا (برای شما) است، شما قبلاً چنین بودید و خداوند بر شما منت گذارد(و هدایت نمود) بنابراین (به شکرانه این نعمت بزرگ) تحقیق کنید، خداوند به آنچه عمل می کنید آگاه است.
در روایات و تفاسیر شأن نزول هایی دربارة این آیه نقل شده است که با هم شباهت دارند؛ از جمله این که: پیامبر بعد از بازگشت از جنگ خیبر، اسامة بن زید را با جمعی از مسلمان ها به سوی یهودیانی که در یکی از روستاهای فدک زندگی می کردند فرستاد، تا آن ها را به اسلام و یا قبول شرایط ذمه دعوت کنند. یکی از یهودیان به نام مرداس که از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان خود را در پناه کوهی قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت، در حالی که به یگانگی خدا و نبوت پیامبر گواهی می داد. اسامة بن زید به گمان این که مرد یهودی از ترس جان و برای حفظ مال اظهار اسلام می کند و در باطن مسلمان نیست، به او حمله کرد و او را کشت و گوسفندانش به غنیمت گرفت؛ هنگامی که خبر به پیامبر رسید پیامبر از این جریان سخت ناراحت شد تا این که آیة فوق نازل شد.(1)
با دقت در آیه به این نکته پی می بریم که نباید در اطلاق کفر بر دیگران و لو این که قبلاً کافر بوده یا این که در باطن کافر، ولی به ظاهر ادعای اسلام کرده و شهادتین بر زبان جاری کرده است، عجله کرد، بلکه باید سخنش را پذیرفت.
طبری مفسر سرشناس اهل سنت این آیه را مخصوص زمان جنگ دانسته و آن را به عدم عجله در تکفیر دیگران تفسیر کرده است:
(إذا ضربتم فی سبیل الله) یقول إذا سرتم مسیر ا لله فی جهاد أعدائکم (فتبینوا) یقول فتأنوا فی قتل من أشکل علیکم أمره فلم تعلموا حقیقة إسلامه ولا کفره ولا تعجلوا فتقتلوا من التبس علیکم أمره ولا
ص: 491
تتقدموا علی قتل أحد إلا علی قتل من علمتموه یقینا حربا لکم ولله ولرسوله؛(1) زمانی که در راه خدا گام برمی دارید؛ یعنی زمانی که برای خدا در مسیر جهاد با دشمنان هستید. تحقیق کنید؛ یعنی در قتل کسی که امرش بر شما مشکل شده است و نمی دانید که آیا او واقعاً اسلام آورده و یا کافر است، عجله نکنید تا مبادا کسی را به قتل برسانید و کسی را نکشید مگر این که به یقین بدانید که او با شما، رسول و خدا قصد جنگ دارد.
البته وی برای روش شدن مطلب به معنی لغوی «فتبینوا» اشاره کرده و آن را به تأنی و درنگ - خلاف عجله - معنی کرده است.(2)
بیضاوی نیز همین تفسیر را کرده و معتقد است مراد از «فتبینوا» عدم عجله در حکم کردن به کسی است که در جنگ، اظهار اسلام می کند(3)
و در ادامه گوید: ولا تبادروا إلی قتلهم ظنا بأنهم دخلوا فیه اتقاء وخوفا فإن إبقاء ألف کافر أهون عند الله من قتل امرئ مسلم وتکریره تأکید لتعظیم الأمر؛(4) در قتل آن ها به این گمان که از ترس و تقیه داخل در اسلام شده اند، عجله نکنید. همانا باقی بودن هزار کافر نزد خدا از قتل یک مسلمان آسان تر است و تکرار« فتبینوا» تاکید بر عظمت این امر است.
غزالی نیز در خصوص عدم عجله در تکفیر مسلمانان چنین گفته است: شایسته است که از تکفیر اگر راهی بر آن پیدا نشد، دوری کرد؛ زیرا مباح دانستن خون مسلمان که به توحید اقرار دارد، اشتباه است و اشتباه در ترک هزار کافر (زنده ماندن) از ریختن خون یک مسلمان آسان تر است.(5)
ناصر سعدی، مفسر مورد اعتماد وهابیان نیز در تفسیر جمله «فتبینوا» می گوید: زمانی که کسی برای جهاد با دشمنان خدا آماده شده است و به مقابلة آن ها می رود، او
ص: 492
مأمور به جست وجو در خصوص کسی است که می گوید من اسلام آوردم و قرینه محکمی نیز بر این دلالت دارد. کسی که تظاهر به اسلام در موقعیت جنگ می کند، به سبب حفظ جان خود از کشته شدن است، ولی آیه دلالت دارد که باید دربارة او درنگ کرد و جست وجو کرد تا امر روشن شود و گرفتار اشتباه نشد.(1)
وی همچنین در جای دیگر در ذیل همین آیه، به فایدة عدم عجله در حکم به کفر دیگران پرداخته و معتقد است درنگ کردن در این امور باعث فواید زیاد و موجب دفع شر بزرگ می شود. با این کار دین آن شخص معلوم می شود به خلاف آن زمانی که با عجله دربارة کسی حکم کنی؛ زیرا در صورت عجله کار به جایی کشیده می شود که شایسته نیست.(2)
فخر رازی نیز در ذیل آیه گوید: مقصود از این آیه مبالغه در تحریم قتل مؤمنان بوده و مبالغه در ترکِ قتل آن هاست تا خون حرامی به تأویل ضعیف ریخته نشود.(3)
با دقت در آیه و نگاهی که مفسرین به آن داشته اند، به خوبی فهمیده می شود که چگونه خداوند امر به تأنی در حکم به تکفیر دیگران کرده است، آن هم در بدترین زمان ها؛ یعنی موقع جنگ که گمان دروغ و فریب می رود ولی خداوند در این حالات نیز دستور می دهد که دربارة آن شخصی که تظاهر به اسلام می کند، عجله نکرده و او را به کفر متهم نکنند؛ همچنان که قرطبی نیز به این مطلب اشاره کرده است که: در فقه، حکم کردن به ظاهر ملاک و معیار است نه باطن.(4)در اهمیت این مطلب همین بس که در آخر آیه امر به عدم عجله کردن تکرار شده است (فتبینوا ان الله بما تعلمون خبیرا) در حقیقت خداوند می خواهد بفرماید که چه قدر حکم به تکفیر خطر دارد. . نفی اسلام از احدی جایز نیست مگر این که دلیل قطعی بر تکفیر او وجود داشته باشد. روایات نیز
ص: 493
این مطلب را تایید می کنند؛ مثلاً این که اسامه بن زید می گوید: رسول الله ما را به سوی قبیلة حُرقات فرستاد. صبح بر آن ها یورش بردیم و شکستشان دادیم. من و یک انصاری به مردی از آن ها رسیدیم. هنگامی که بر او مسلط شدیم، لا إله إلا الله گفت. مرد انصاری، دست نگه داشت ولی من آن قدر به او نیزه زدم که کشته شد. هنگامی که به مدینه آمدیم و خبر به نبی اکرم رسید، فرمود: ای اسامه! بعد از این که لا إله إلا الله گفت، او را کشتی؟ گفتم: او برای نجاتش، شهادت آورد. سپس رسول خدا آن قدر این جمله را تکرار کرد که من آرزو کردم ای کاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم.(1)
از روش های قرآن در علاج پدیده تکفیر، نهی از تشکیک در اسلام دیگران و حکم به کفر آن ها حتی در زمان جنگ است. قرآن در این می فرماید: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً)؛(2)
به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند، نگویید مسلمان نیستی.
از این آیه فهمیده می شود که وقتی کسی اظهار اسلام کرد، واجب است که حرف او را قبول کرده و او را کافر ندانست . از اطلاق این دستور نیز چنین برداشت می شود که نباید سخن آن کسی که ادعای اسلام می کند، حمل بر تقیه و یا ترس او بکنند، بلکه باید سخن او را که می گوید: من مسلمانم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت.
فخر رازی نیز در ذیل بیان معنی سلام، شبیه همان کلام بیضاوی را ذکر کرده است: سلام دو معنا دارد یکی این که مراد از سلام، تحیت بر مسلمانان است؛ یعنی وقتی کسی به شما با سلام تحیت گفت، نگویید او این کلمه را به سببِ پناه آوردن به شما گفت و حرف او را قبول نکرده و بر او شمشیر کشیده و و مالش را تصاحب کنید، بلکه در این خصوص دست از او برداشته و سخن او را در آنچه به ظاهر گفته است، قبول
ص: 494
کنید و معنی دیگر سلام این است که کسی که از جنگ با شما دست کشیده است، نگویید مؤمن نیستید.(1)
طبری در ذیل این بخش از آیه نساء، به جنگ نکردن با شخصی که اظهار اسلام کرده، اشاره می کند: ولا تقولوا لمن استسلم لکم فلم یقاتلکم مظهرا لکم أنه من أهل ملتکم ودعوتکم لست مؤمنا؛(2) کسی که تسلیم شما شده است و با شما جنگ نمی کند و به ظاهر می گوید من از اهل دین شما هستم، نگویید مؤمن نیستی.
شوکانی تفسیر جالبی از این قسمت آیه کرده است: مراد از نهی در «لا تقولوا لمن القی...»، نهی مسلمانان از مسامحه در آن چیزی است که کافر دربارة اسلامش به آن استدلال کرده است و همچنین نهی مسلمانان از این است که بگویند تظاهر به اسلامِ کافر به سبب پناهندگی و تقیه بوده است.(3)
بنابراین طبق این آیه اصل در حکم به اسلام دیگران، ظاهر است نه باطن؛ یعنی در خروج شخصی از کفر، تظاهر به اسلام کافی است، همان طور که علمای اهل سنت این اصل را قبول کرده اند و بر آن تاکید می کنند. شاطبی در کتاب الموفقیات به این مسئله اشاره کرده است: اصل در احکام، حکم به ظاهر است، همچنان که پیامبر با این که از طریق وحی منافقان و غیره را می شناخت، ولی طبق ظاهر عمل می کرد.(4)
از روش های قرآن در علاج انحرافات افراد و جامعه، تنبیه به اصل ایمان است. خداوند طایفه های مسلمانان را که در حال جنگ با هم هستند، اهل ایمان نامیده است:
ص: 495
(وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَینَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)؛(1) هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پردازند در میان آن ها صلح بر قرار سازید و اگر یکی از آن ها بر دیگری تجاوز کند با طایفه ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد، هرگاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد) در میان آن دو بر طبق عدالت صلح بر قرار سازید، و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشه گان را دوست دارد. مؤمنان برادر یکدیگرند، بنابراین میان دو برادر خود صلح بر قرار سازید، و تقوای الهی پیشه کنید تا مشمول رحمت او شوید.
شأن نزول این آیات به دلیلِ نزاع بین دو طایفة معروف مدینه؛ یعنی اوس و خزرج بوده است.
همچنان که می بینیم در این آیه جنگیدن مسلمان ها با یکدیگر، که از گناهان کبیره است، موجب خروج از دایرة مسلمانی نشده است(2)بخاری نیز با استدلال به این آیه و آیات دیگر معتقد است شخص با گناه کردن، هرچند آن گناه بزرگ باشد، از دایرة ایمان خارج نمی شود.(3) ثعلبی نیز با استدلال به این آیه می گوید: این آیات دلالت بر این دارد که بغی، ایمان را از بین نمی برد؛ زیرا خداوند آن ها را در حالی که اهل بغی هستند، برادران ایمانی نامیده است.(4)
ابن قدامه نیز در ذیل این آیات پنچ فایده ذکر کرده که اولین آن این است که قرآن، مسلمان هایی را که با یکدیگر در حال جنگ هستند و اهل بغی می باشند، از ایمان خارج نکرده و آن ها را مؤمنان نامیده است(5).
عینی نیز در ذیل این آیه اشاره کرده که خداوند
ص: 496
اهل قتال را مؤمن دانسته و از ایمان خارج نکرده است.(1)
البانی نیز در ذیل این آیه به مطلب عدم تکفیر اهل بغی اشاره کرده و گوید: خداوند در این آیه فرقة تجاوزگر را که با فرقة حق و مؤمن جنگ می کند، حکم به کفر نکرده است.(2)
ابن باز نیز به این مسئله اشاره کرده است که جنگ بین مؤمنان آن ها را از دایره ایمان خارج نمی کند، هرچند موجب ضعف ایمان آن ها می شود.(3)
البته در روایات اهل سنت نیز به این مطلب اشاره شده است که بین دو طایفه ای که در حال جنگ با هم بودند، به هر دو گروه، مسلمان اطلاق شده است؛ مانند این روایت که پیامبر فرمودند: «ابْنِی هذا سَیدٌ وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یصْلِحَ بِهِ بین فِئَتَینِ من الْمُسْلِمِینَ؛(4) این فرزندم آقاست و امید است که خداوند توسط ایشان بین دو لشکر بزرگ مسلمین (لشگر امام حسن علیه السلام و معاویه) صلح برقرار سازد.»
بنابراین خداوند ایمان دو گروه را که با هم در حال جنگ هستند، نفی نکرده است و حکم به کفر آن ها نمی کند، بلکه ذکر می کند که آن ها اهل ایمان هستند و این ایمان است که موجب صلح بین آن ها می شود؛ زیرا اگر یک طرف کافر بود در این صورت صلح معنا نداشت. پس طبق این منهج قرآنی نباید بعضی از مسلمانان برخی دیگر را تکفیر کنند، در حالی که خداوند حتی مسلمانان در حال جنگ را، از اهل ایمان شمرده است.
ممکن است در این جا سؤالی مطرح شود که در برخی احادیث صحیح، جنگ و قتال مسلمان ها با یکدیگر کفر تلقی شده است، در این صورت این روایات با این آیات که اهل قتال را مؤمن دانسته است، چگونه قابل جمع می باشد؟ مثلاً در روایات نبوی
ص: 497
آمده است که: «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَقِتَالُهُ کُفْرٌ؛(1)
ناسزا گفتن به مسلمان، فسق است و جنگیدن با او، کفر می باشد»، یا در روایت دیگر پیامبر فرمودند: «لَا تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّارًا یضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ؛(2) بعد از من کافر نشوید تا با جنگ یکدیگر را نابود سازید.»
این شبهه چنین پاسخ داده شده است:
اولاً: مراد از کفر در این روایات و روایات شبیه آن، کفر اصغر است که موجب خروج از دین نمی شود، خلافِ کفر اکبر که موجب خروج از دین است. کفر اصغر، همان کفر عملی است. این نوع کفر، انسان را از دایرة اسلام خارج نمی کند. گناهانی که در قرآن و سنت کلمة کفر به آن اطلاق شده است و به حد کفر اکبر نمی رسد؛ مانند کفران نعمت از این جمله اند، ولی کفر اکبر، انسان را از حیطة اسلام خارج کرده و اعمال را از بین می برد. البته این تقسیمی است که اهل سنت کرده اند.
ابن قیم جوزیه در کتاب مدارج السائلین بعد از تقسیم کفر به دو نوع اکبر و اصغر، می گوید: کفر اکبر موجب خلود در جهنم می شود، خلافِ کفر اصغر که مستحق عذاب است فقط، نه خلودِ در جهنم.(3)
وی در ادامه راه حلی را دربارة این روایات «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَقِتَالُهُ کُفْرٌ» و غیره کرده و آن ها را به کفر اصغر حمل کرده است . همچنین به پاسخ ابن عباس در رابطه با آیة (وَ مَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ)؛(4)
و آن ها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند، کافرند، اشاره کرده است که گفته است: مراد از کفر در این آیه، خروج از ملت نیست و این کافر مانند کسی نیست که به خداوند، فرشتگان، کتاب ها و پیامبران کفر ورزیده باشد. ابن تیمیه نیز شبیه همین توجیه را دارد.(5)
ص: 498
ثانیاً: اطلاق واژة کفر بر این موارد از باب شدت و تغلیظ است. چنان که ابن حجر در توجیه این روایات می گوید: فدل علی أن بعض الأعمال یطلق علیه الکفر تغلیظا؛(1) این ها دلالت بر این دارد که اطلاق کفر بر برخی از اعمال به سببِ غلظت است و به معنی حقیقی؛ یعنی خروج از دین نیست.
پس این روایات ربطی به کفر به معنی خروج از دین ندارد، تا با آیات گفته شده، تعارض داشته باشد؛ بلکه مراد از کفر در آن ها، کفر اصغر است که حتی مسلمان نیز به موجبِ برخی از گناهان ممکن است این نوع از کفر را داشته باشد. اگر در متون دینی دربارة فعل یا باوری، واژة کفر استعمال شده باشد، همواره دال بر کفر اکبر؛ یعنی کفری که شخص را از دین خارج می کند، نیست. بنابراین در تکفیر باید توجه داشت که برداشتی ظاهری از متن نداشته باشیم و هر کفری را حمل بر کفر اکبر نکنیم؛ جنگ و قتال مسلمین با یکدیگر کفر تلقی شده، ولی بدون شک این کفر، کفر اکبر نیست.
اولین وسیلة علاجِ اختلاف، بین دو طایفة در حال جنگ، که قرآن به آن اشاره کرده است، امر به آشتی دادن بین آن هاست. چون خداوند فرمود: (فَأَصْلِحُوا
بَینَهُما).(2) این امر، تأکیدی از خداوند است بر مؤمنان که باید بین دو گروه مسلمان در حال جنگ، صلح برقرار کنند و این که آن ها را به حکم کتاب الله دعوت کنند. همچنان که مفسرین به این امر اشاره کرده اند؛ مثلاً جصاص می گوید: این دستوری است به اصلاح بین دو طایفة در حال جنگ و این که به کتاب و سنت و رجوع از بغی فرا می خواند.(3)
در این آیه امر به صلح، یک امر عامی است که باید بین این دو گروه متنازع انجام شود، بدون این که میل به یک طرف کرد و یا حکم به کفر آن ها شود . باید بین آن ها به عدالت صلح داد و تنها در صورتی که یک گروه بر دیگری بغی کند و از درخواست
ص: 499
حکم به کتاب خدا امتناع کند، باید با طایفه متجاوز جنگید تا به حکم خدا گردن نهد. همچنان که مفسرین نیز به این مطلب اشاره کرده اند.(1)
این صلح آن قدر اهمیت دارد که در یک آیه دو بار تکرار شده است. یکی این که در آغاز جنگ سعی در اصلاح بین آن ها بکنید، دیگر این که اگر گروه متجاوز بعد از جنگ، زمینه اصلاح داشت، باز بین آن ها به عدالت صلح دهید. نکتة مهم در این آیه آن است که در هر بار، خداوند حکم به کفر آن ها نکرده است بلکه با آن ها معاملة اهل ایمان کرده است. این صلح در آیة بعدی نیز تکرار شده است (فَأَصْلِحُوا
بَینَ أَخَوَیکُمْ) تا به مسلمانان نشان بدهد که آشتی بهتر از تفرقه و اختلاف بین مسلمانان است. به همین سبب از این آیات فهمیده می شود که در اصلاح بین افراد و یا گروه های در حال نزاع، نباید حکم به تکفیر آن ها کرد، بلکه باید بین آن ها معاملة اهل ایمان کرد.
از روش های قرآن در علاج و جلوگیری از تکفیر یکدیگر، تأکید بر اخوت ایمانی بین دو گروه مسلمان است. خداوند به صراحت تمام مؤمنان را برادر یکدیگر دانسته و می فرماید:( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)؛(2)
مؤمنان برادر یکدیگرند.
اخوت در عقیده و دین به مراتب از اخوت در نسب، قوی تر و پایدارتر است؛ زیرا برادری در نسب، در صورت مخالفت با دین قطع می شود، ولی اخوت در دین، با مخالفت با نسب، قطع نمی شود.(3)
به همین سبب است که خداوند به مؤمنان در حال جنگ تأکید می کند که برادارن یکدیگر هستند تا بین آن ها را اصلاح کند، گویا خداوند بر این امر تأکید می کند که مؤمنان که در حال جنگ با هم هستند، گویا در نسب و ولادت با یکدیگر برادرند.
ص: 500
ابن تیمیه در ذیل این آیه می گوید: با وجود این که مؤمنان درحال قتال با یکدیگر هستند، ولی آن ها را برادر یکدیگر قرار داد، در حالی که خود خدا امر به قتال با اهل بغی و تجاوز کرده است، ولی هر بغی و ظلمی عموم مردم را از دایرة ایمان خارج نمی کند.(1)
ذهبی نیز می گوید: این آیه، مؤمنانِ در حال جنگ را اهل ایمان دانسته و خبر داده است که آن ها برادران یکدیگرند.(2)
درکتاب اعلام السنه نیز آمده است که خداوند با این آیه مؤمنان را توصیف به ایمان کرده و آن ها را برادر ایمانی خطاب کرده است، و این نشان از آن دارد که چیزی از ایمان آن ها را نفی نکرده است.(3)
سعدی در تفسیر خود در ذیل این قسمت از آیه می گوید: این پیمانی از پیمان های خداوند بین مؤمنان است، بر این که اگر شخصی در مشرق یا مغرب زمین به خدا، ملائکه، کتب، پیامبران خدا و روز قیامت ایمان دارد، او برادر دینی مؤمنان است و این اخوت موجب می شود که مؤمنان هر چه برای خود دوست دارند، برای برادران ایمانی خود نیز دوست داشته باشند و هر چه بر خود نمی پسندند، بر آن ها نیز نپسندند. وی در ادامه این اخوت را راه علاج جنگ و تفرقه بین مؤمنان دانسته است، از این طریق که مؤمنان باید بین خود را که برادر هم هستند، اصلاح کنند.(4)
چنان که قبلاً ذکر شد شأن نزول و سیاق این آیات دربارة جنگ و نزاع بین دو گروه از مؤمنان است، ولی خداوند از هر دو گروه به ایمان یاد کرده و آن ها را برادر ایمانی یکدیگر نامیده است، در حالی که آن ها گناه کار و اهل بغی بودند. چنان که در روایات فراوان در کتب حدیثی، تفسیری، تاریخی و اعتقادی اهل سنت آمده است که حضرت علی، اهل جمل، صفین و نهروان را که علیه ایشان می جنگیدند کفار ندانسته بلکه آن ها را برادر خود خطاب کرده است و آن ها را فقط اهل بغی و نیز نافرمان معرفی کرده اند.
ص: 501
در تفسیر بغوی آمده است: «أن علی بن أبی طالب رضی الله عنه سئل وهو القدوة فی قتال: أهل البغی عن أهل الجمل وصفین أمشرکون هم فقال لا من الش-رک فروا، فقیل: أمنافقون هم، فقال: لا إن المنافقین لا یذکرون الله إلا قلیلا، قیل: فما حالهم، قال: إخواننا بغوا علینا؛(1) از علی که پیشوا در جنگ اهل بغی بود دربارة اهل جمل و صفین پرسیده شد که آیا مشرکند. حضرت فرمود: از شرک فرار کردند. گفته شد: منافقند؟ حضرت فرمود: منافق که ذکر خدا نمی گوید مگر اندک. گفته شد: پس حالشان چگونه است؟ فرمود: آن ها برادران ما هستند که از ما نافرمانی کردند.»
مثل همین روایت دربارة اهل نهروان نیز نقل شده است.(2)
ناگفته نماند که جنگ حضرت علی با این گروه ها طبق دستور صریح پیامبر بوده است، چنان که حضرت علی فرمودند: «عَهِدَ إِلَی رَسُولُ الله فِی قِتَالِ النَّاکِثِینَ، وَالْقَاسِطِینَ، وَالْمَارِقِینَ؛(3)رسول خدا، از من برای جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین پیمان گرفت.» این روایت با چندین سند و در ده ها کتاب اهل سنت نقل شده است.
طبق این روایات، حضرت با اهل جمل، صفین و نهروان، معاملة اسلام کرده و حکم به ایمان ظاهری آن ها داده و برادر ایمانی خود خطاب کرده است؛ و الا افرادی مثل معاویه در این که باطناً کافر بودند، شکی نیست، همان طور که خود حضرت علی به این مطلب اشاره کرده است. آن حضرت در نامة 16 نهج البلاغه، خطاب به یاران خود می فرماید:
وَأَعْطُوا السُّیوفَ حُقُوقَهَا وَوَطِّئُوا لِلْجُنُوبِ مَصَارِعَهَا وَاذْمُرُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَی الطَّعْنِ الدَّعْسِی وَالضَّرْبِ الطِّلَحْفِی وَأَمِیتُوا الْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ . فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَلَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَأَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیهِ أَظْهَرُوهُ؛(4)
ص: 502
حق شمشیرها را ادا کنید، و پشت دشمن را به خاک بمالید، و برای فرو کردن نیزه ها، و محکم ترین ضربه های شمشیر، خود را آماده کنید، صدای خود را در سینه ها نگه دارید که در زدودن سستی نقش به سزایی دارد. به خدایی که دانه را شکافت، و پدیده ها را آفرید، آن ها اسلام را نپذیرفتند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند، و کفر خود را پنهان داشتند و آن گاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند.
حضرت علی در باطن، کسانی را که با او می جنگیدند مسلمان نمی دانست، ولی در ظاهر چون اظهار اسلام کردند با آن ها معامله اسلام کرد و آن ها را برادران ایمانی خطاب کرده و در ظاهر حکم به کفر آن ها نکرد.
بنابراین قرآن با برادر ایمانی دانستن مؤمنان، به ویژه در حال جنگ و نزاع، جلوی تکفیر مؤمنان را گرفته است و آن ها را که اهل بغی هستند، از ایمان خارج ندانسته است، بلکه با برادر خواندن آن ها، می خواهد جلوی اختلاف و تفرقه را گرفته و صلح را با این روش برای آن ها به ارمغان بیاورد. همچنان که در آیات دیگر، قاتل و ولی دم را برادر یکدیگر دانسته است: (فَمَنْ عُفِی لَهُ مِنْ أَخیهِ شَی ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ)؛(1)
پس اگر کسی از سوی برادر (دینی) خود، چیزی به او بخشیده شود، (و حکم قصاص او، تبدیل به خونبها گردد)، باید از راه پسندیده پیروی کند.
مهم ترین چیزی که موجب حلال شدن خون مسلمان می شود، تکفیر است. همچنان که گفته شد تکفیر نسبت دادن اهل قبله به کفر است. در قرآن کریم، موضوع قتل و کشتار به اندازه ای اهمیت دارد که کشتن یک نفر به ناحق، برابر کشتار تمام بشر به شمار می آید و احیای یک نفر، برابرِ احیای تمام بشر است. به همین سبب، قرآن
ص: 503
برای این که از ریختن خون مسلمان به ناحق، جلوگیری کند، قتل یک نفر را برابر قتل تمام مردم دانسته است:
(مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمیعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ)؛(1) به همین دلیل، بر بنی اسرائیل مقرّر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته و هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است. و رسولان ما، دلایل روشن برای بنی اسرائیل آوردند، ولی بسیاری از آن ها، پس از آن در روی زمین، تعدّی و اسراف کردند.
منظور این است که قتل یک نفر، به مثابة قتل تمام مردم شده است و شکی نیست که هدف، مبالغه در شرح مجازات قتل عمد عدوانی و بزرگ نشان دادن چنین کاری است، همان طور که که قتل تمام خلایق برای هرکس امر عظیمی است قتل یک نفر نیز چنین است، همچنان که فخر رازی به این مطلب اشاره کرده است.(2)
قرطبی نیز در این باره از ابن عباس چنین نقل می کند:
معنای این آیه چنین است که کسی که یک نفر را بکشد و حرمتش را از بین ببرد، مانند این است که تمام مردم را کشته است و کسی که از کشتن یک نفر دست بکشد و خونش را به خاطر ترس از خدا حفظ کند، مانند این است که تمام مردم را زنده کرده است.(3)
سعدی نیز در تفسیر خود در ذیل این آیه می گوید:
زمانی که شخصی به قتل کسی که مستحق کشتن نیست، اقدام می کند، این آیه نشان می دهد که بین این مقتول و فردِ دیگر فرقی نیست و این نفس اماره است که قاتل را برای کشتن وسوسه می کند و اگر قاتل
ص: 504
چنین کاری را بکند گویا تمام مردم را کشته است؛ همچنین اگر شخصی، از کشتن کسی که نفس بر کشتن آن وسوسه می کند، از خوف خدا دست به چنین قتلی نزند، گویا تمام مردم را زنده کرده است.(1)
البته برخی از مفسران معتقدند منظور از احیا در «و من أحیاها» این است که کسی سبب بقای نفسی را مثلاً با نهی قاتلِ آن شخص یا با نجات دادن شخص از مهلکه ها فراهم بسازد.(2)
روایات فراوانی نیز در تأیید همین آیه از زبان پیامبر، برای جلوگیری از ریختن خون ناحق، نازل شده است که به دو مورد اشاره می کنیم:
«لا یزَالَ الْمُؤْمِنُ فی فُسْحَةٍ من دِینِهِ ما لم یصِبْ دَمًا حَرَامًا»؛(3)
مؤمن از جانب دین اسلام پیوسته در گشایش و فراخی قرار دارد، مادامی که خون حرامی نریخته باشد.
روایت دیگر این است:
«من قَتَلَ مُعَاهَدًا لم یرِحْ رَائِحَةَ الْجَنَّةِ»؛(4) هرکس شخصی را که در پناه اسلام است، به ناحق بکشد، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.
خداوند در آیه دیگری نیز برای جلوگیری از خونریزی، عذاب های شدیدی برای قاتل ذکر کرده است، تا با این روش، اهمیت حفظ نفس مؤمنان را بیان کرده باشد:
(وَ مَنْ یقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً)؛(5)
و هر کس، فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازاتِ او دوزخ است؛ در حالی که جاودانه در آن می ماند؛ و خداوند بر او غضب می کند؛ و او را از رحمتش دور می سازد؛ و عذاب عظیمی برای او آماده می سازد.
ص: 505
قرآن در این آیه پنج مرتبه از مجازات را برای کسی که عمداً مؤمنی را به قتل برساند، ذکر می کند:
1. مجازات جهنم 2. جاودانگی در جهنم 3. خشم خداوند 4. لعنت خداوند 5. عذاب عظیم؛ که این نشان از بزرگ بودن جرم است؛ چنان که ابن عثیمین (مفتی وهابیت) نیز به این مسئله در ذیل همین آیه اشاره کرده است:
«إن العمد أعظم جرماً من أن تدخله الکفارة و لیس فیه إلا هذا الوعید الشدید وهذا القول أصح»؛(1) همانا قتل عمد جرمش بزرگ تر از آن است که در اِزای آن کفاره داد و دربارة این قتل چیزی نیست (آن را جبران نمی کند) مگر وعده عذاب شدید. این صحیح ترین قول است.
همچنان که در این دو آیه ملاحظه شد، خداوند از طریق بزرگ جلوه دادن کشتن مسلمان، توجه ویژه به حفظ نفس و مقرر کردن عذاب های سخت، برای قاتلِ مؤمن، سعی در جلوگیری از تجاوز به حقوق مؤمنان، به ویژه نفس آن ها کرده است، ولی گروه های تکفیری با کافر دانستنِ دیگران و نادیده گرفتن این آیات، خون مسلمانان (بزرگ و کوچک) را به ناحق ریختند که به مواردی از آن ها اشاره خواهیم کرد.
یکی از راه های قرآن برای علاج تکفیر، چنگ زدن همة مسلمانان به کتاب خدا و سنت رسول و دوری از تفرقه است:
(اعْتَصِمُوا
بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یبَینُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ)؛(2) و همگی به ریسمان خدا (قرآن، اسلام و هر گونه وسیله وحدت)، چنگ زنید، و پراکنده
ص: 506
نشوید! و نعمت خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دل های شما، الفت ایجاد کرد، و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید! و شما بر لبِ حفره ای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد. این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد، شاید هدایت شوید.
طبری در ذیل این آیه می گوید: خودتان را به ریسمان خداوند بیاویزید و به دین خدا و پیمان او؛ یعنی الفت و اجتماع بر حق و تسلیم امر الهی بودن، که در کتابش به آن عهد بسته اید، تمسک کنید.(1)
بعد از این که خداوند امر به اتحاد کرد، از تفرقه نیز نهی کرده و فرمودند: «وَ لا تَفَرَّقُوا»؛ یعنی که از دین خدا و عهدی که با او بسته اید (متحد بودن در اطاعت خدا و رسولش) جدا نشوید.(2)
قرطبی نیز در تفسیر آیه می گوید: «فإن الله تعالی یأمر بالألفة وینهی عن الفرقة فإن الفرقة هلکة والجماعة نجاة»(3)؛ خداوند امر به الفت کرده و از تفرقه نهی فرموده است، زیرا در تفرقه هلاکت و در جماعت، نجات است.
در آیة دیگر، بعد از این که امر به اطاعت خدا و رسولش شده است، به نتیجة تفرقه که از بین رفتن قدرت و شوکت است، اشاره شده است:
(وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ)(4)؛ و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (شوکت) شما از بین نرود! و صبر کنید که خداوند با صابران است.
تفرقه و اختلاف، بزرگ ترین عامل ضعف است. یکی از چیزهایی که موجب تفرقه می شود، تکفیر مسلمانان است، ولی تمسک به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از اسباب وحدت بین مسلمانان است که راه را برای اختلاف و جدایی مسلمانان از همدیگر،
ص: 507
می بندد. قرآن نیز به این موضوع اشاره کرده است و رجوع به خدا و رسولش را از راه های رفع اختلاف بیان کرده است:
(یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً)؛(1)
ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر (اوصیای پیامبر) را! و هر گاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آن ها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر، و عاقبتش نیکوتر است.
بنابراین یکی از دستورهای قرآن این است که آحاد امت اسلامی با یکدیگر متحد باشند؛ نقطة مقابل این آموزة قرآنی، آموزش استعماری می باشد که در صدد است تا میان مسلمانان اختلاف بیندازد و عده ای، گروهِ دیگر را تکفیر و لعن کنند.
بعد از بیان روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر، ضروری است به این بحث نیز پرداخته شود که چه کسانی اجازة تکفیر دارند؟ آیا هر کسی می تواند دیگران را در جرگه کفار داخل کند؟ تکفیر در چه صورتی جایز است؟
همچنان که علما گفته اند، تکفیر مسئله ای شرعی است که به دست خدا و رسول می باشد و کسی حق ندارد مسلمانی را متهم به کفر کند؛ مگر این که دلیل شرعی قطعی داشته باشد. شهرستانی در این باره می گوید: «لان التکفیر حکم شرعی»(2)
امام قرانی نیز معتقد است کفر یک مسئله شرعی است نه عقلی.(3) ابن حجر هیثمی نیز می گوید: «التکفیر حکم شرعی سببه جحد»؛(4)
تکفیر حکم شرعی است که سببش حجد است.
ص: 508
ابن تیمیه که به عنوان رهبر فکری و عقیدتی وهابیت شهرت گرفته است، تکفیر را یک مسئله فقهی دانسته و معتقد است تکفیر، حق الله است و کسی حق ندارد هیچ کسی را کافر بداند و به این حق خداوند تجاوز کند و مسئله تکفیر از جمله مسائلی است که فقط خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می توانند در آن اظهار نظر کنند.
وی در کتاب الاستغاثه می گوید:
اهل علم و سنت، مخالفان خود را تکفیر نمی کند، هرچند آن مخالف، این اهل علم و سنت را تکفیر کند، زیرا کفر، حکم شرعی است؛ پس انسان حق ندارد در این موضوع مقابله به مثل کند و او را تکفیر کند. همچنان که اگر کسی تو را تکذیب و یا به اهلت تجاوز کند، حق نداری او را تکذیب و یا به به اهلش تجاوز کنی؛ چون کذب و زنا حق الله است. همچنین تکفیر نیز حق الله است و هیچ کس حق تکفیر ندارد مگر این که خداوند و رسولش شخصی را تکفیر کنند. همچنین تکفیر شخص معین و جواز قتل او، بستگی به این دارد که از طرف رسول خدا دلیلی باشد که تکفیر مخالف او جایز است؛ وگرنه هرکسی که جاهل به دین است تکفیر نمی شود.(1)
وی در جای دیگر نیز نقل می کند که وجوب و تحریم، ثواب و عقاب، تکفیر و تفسیق کار خدا و رسولش می باشد و کسی در این خصوص نمی تواند دخالت کند.(2)
همچنین در جای دیگر می گوید: هیچ کس حق ندارد که احدی از مسلمانان را تکفیر کند هرچند خطا و اشتباه کرده باشد مگر این که دلیل بر این تکفیر داشته باشد.(3)
ابن قیم، شاگرد مشهور ابن تیمیه، نیز می گوید: «الکفر حق الله ثم رسوله بالش-رع یثبت لا بقول فلان»؛(4) کفر، حق خدا و سپس رسول خداست که با شرع ثابت می شود نه با گفتة کسی.
ص: 509
ابن عثیمین نیز که از عالمان بزرگ وهابیان است، تکفیر را حق خدا و رسول خدا دانسته و معتقد است کسی که دیگری را تکفیر کند در حقیقت، خود آن شخص کافر است. وی گوید:
پناه به خداوند، کسانی که مسلمانان را تکفیر می کنند از امت اسلامی خارج و شکی نیست که آن ها جزء کفار هستند، زیرا پیامبر خبر داده است که کسی که به برادر خود بگوید: ای کافر؛ به یکی از آن دو برمی گردد، اگر کسی که تکفیر شده واقعاً کافر باشد پس او کافر است، ولی اگر آن شخص در واقع کافر نبود گویند کافر است. لذا انسان باید زبان و قلبش را از تکفیر مسلمانان نگه دارد و این تکفیر حق خدا و رسول اوست و هر کس را تکفیر کنند آن شخص کافر است، هرچند در نزد ما مسلمان باشد و هر کس را تکفیر نکنند او مسلمان است، هرچند کسی بگوید آن شخص کافر است.(1)
ولید بن راشد بن عبدالعزیز السعیدان درکتاب الاجماع العقدی که 619 مطلب از مسائل مورد اتفاق اهل سنت را ذکر کرده است، تکفیر را نیز از مواردی دانسته است که اهل سنت اتفاق دارند که حق شارع است. وی می نویسد: «وأجمعوا علی أن التکفیر حق للشارع فلا نکفر إلا من کفره الله تعالی و رسوله صلی الله علیه و آله و سلم»؛(2)
اهل سنت اجماع دارند که تکفیر حق شارع است و ما کسی را تکفیر نمی کنیم مگر این که خدا و رسولش او را تکفیر کرده باشند.
حمد محمد بوقرین بعد از این که تکفیر را حکم شرعی دانسته است می گوید: «رای شخصی در مسئله تکفیر دخالتی ندارد، زیرا این مسئله شرعی است، نه عقلی، و کافر کسی است که خدا و رسول، او را کافر بداند نه غیر.»(3)
ص: 510
بنابراین وقتی معلوم شد که تکفیر، حق خدا و رسولش است، کسی حق ندارد در این خصوص به حدود الهی تجاوز کند، مگر این که دلیل قطعی از جانب شرع داشته باشد، همچنان که علمای اهل سنت به این مسئله اقرار کرده اند. ذهبی تکفیر را فقط در صورتی جایز می داند که دلیل قطعی داشته باشد. وی خطاب به علما می گوید: «فما ینبغی لک یا فقیه أن تبادر إلی تکفیر المسلم إلا ببرهان قطعی»؛(1)
بر تو ای فقیه شایسته نیست که بر تکفیر مسلمانی مبادرت کنی مگر این که برهان قطعی داشته باشی.
شوکانی نیز، که از بزرگان مشهور اهل سنت است، تکفیر را با دلیل روشن جایز دانسته و می گوید: «من می گویم بدان که حکم بر مرد مسلمانی که از دین خارج شده و در کفر داخل شده است، بر شخص مؤمن به خدا و قیامت شایسته نیست مگر این که دلیلی روشن تر از آفتاب داشته باشد.»(2)
عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب نیز در این خصوص می نویسد: «واجب است کسی در مسئله تکفیر، حرفی را به زبان نیاورد مگر با علم و برهانی از جانب خدا و از این که کسی را با فهم و استحسان عقلی خود خارج از دین اسلام بداند پرهیز کند، زیرا اخراج کسی از دین اسلام و یا ادخال کسی به دین اسلام از بزرگ ترین امور دین است.» و در ادامه متذکر می شود که در مسئلة تکفیر باید نصّی از طرف معصوم؛ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داشته باشیم و چه بسا شیطان، افراد زیادی را در این باره فریب داد و حکم به اسلام کسی کردند که کتاب، سنت و اجماع حکم به کفر او کرده بود و حکم به کفر کسی کردند که کتاب، سنت و اجماع حکم به اسلام آن شخص کرده بود.(3)
ص: 511
هم چنین ابن الوزیر، که از بزرگان علمای یمین است، معتقد است حتی در صورتی که دلیل بر کفر کسی وجود داشته باشد، باید جانب احتیاط را در مورد تکفیر او رعایت کرد. وی می نویسد:
جمهور علما وقتی تکفیر کسی را که دلیل، اقتضای تکفیر او می کند، ترک و جانب احتیاط را می گیرند، به طریق اولی باید درمورد کسی که نصی بر کفر او نیست، احتیاط و تقوا را در این صورت رعایت کرد.
وی در ادامه به این سؤال نیز پاسخ می دهد که در صورت وجود نص چرا باید دست از تکفیر کشید، مهم ترین دلیل را، عدم تکفیر خوارج به وسیله حضرت علی علیه السلام دانسته و می گوید: با این که خوارج به حضرت بغض و کینه داشتند و این بغض هم نشانه نفاق آن ها بود و با این که آن ها علی علیه السلام را تکفیر کردند ولی حضرت آن ها را تکفیر نکرد.(1)
با مطالبی که از علمای بزرگ اهل سنت و وهابی نقل کردیم، روشن شد که تکفیر، حق الله می باشد و کسی غیر از خدا و رسولش نمی تواند دیگری را تکفیر کند، مگر این که دلیل شرعی و قطعی - نه ظنی- داشته باشد و در صورت وجود دلیل قطعی نیز باید احتیاط را رعایت کرد و اگر بدون دلیل بخواهد مسلمانی را تکفیر کند، خودِ او کافر است همچنان که ابن عثیمین اشاره کردند.
روش تکفیری ها و مخالفت با قرآن در تکفیر مسلمانان
تکفیر در تاریخ جوامع اسلامی پیشینه ای دارد، اما می توان پیدایش فرقة وهابیت را نقطة عطفی در تاریخچه مبحث تکفیر در بین مذاهب اسلامی دانست؛ چون تا پیش از پیدایش وهابیت، که خود را بازگو کننده اسلام خالص می شمرد؛ تکفیر ایدة اصلی هیچ فرقه و مذهبی از مذاهب اسلامی نبوده است. فقط در منطق بزرگان وهابیت است که تکفیر جایگاهی بر جسته و رکنی غیر قابل تغییر دارد.
ص: 512
وهابیت معتقدند که تنها خودشان مسلمانند و هر کس که مخالف اعتقاداتشان باشد، مشرک است؛ به سببِ همین اعتقاد، کشتن اهل سنت و علمای اسلام را جایز می دانند.(1) سهارنپوری به این مطلب در کتاب خود اشاره کرده است. آلوسی نیز در کتاب تاریخ نجد به این امر اذعان کرده است که وهابیان، مسلمانان را از انجام حج منع کرده و در تکفیر مخالفان خود مبالغه کردند.(2)
در کتاب السحب الوائله نیز آمده است که: هرکس با محمد بن عبدالوهاب مخالفت می کرد، او را تکفیر کرده و خونش را مباح می دانست.(3) البته برادر محمدبنعبد الوهاب نیز به این مطلب اشاره کرده است که بردارش هر کس را که مخالف او باشد کافر می دانست.(4)
ابن غنام، از مورخان وهابی، در کتابش می نویسد: اکثر مسلمانان در آغاز قرن دوازده هجری یعنی قبل از قیام محمد بن عبدالوهاب، مشرک بوده و به ارتداد جاهیلت برگشته بودند.(5)
مؤلف در این کتاب به شدت از محمد بن عبد الوهاب تمجید و حمایت کرده است.
عالمان وهابی تنها طریق نجات را پیروی از راه آل شیخ دانسته و مخالفان خود را گمراه و اهل جهنم می دانند.(6)
با همین تکفیرها بود که جان مردان، زنان و کودکان را بر خود حلال دانستند؛ همچنان که جبرتی در کتاب تاریخی خود به این جنایت اشاره کرده است: مردان را کشته و زنان و کودکان را اسیر کردند که این مرام وهابیان است(7) . ابن بشر نیز چنین اعتراف می کند که وهابیان، خون هزاران نفر را در ممالک اسلامی به زمین ریختند.(8)
ص: 513
وهابیت با تکفیر مسلمانان، دستورهای قرآن را که امر به اخوت بین مؤمنان و عدم تکفیر مسلمانان کرده است، نادیده گرفته و خون مؤمنان را که قرآن به بزرگی از آن یاده کرده است، به ناحق بر زمین می ریزند، که این عین مخالفت با منطق و روش قرآن است. اهل سنت از دست تکفیرهایِ وهابی، در طول تاریخ در امان نماندند، ولی شیعیان بیشترین قربانی این تکفیر در طول تاریخ بوده اند، تا آن جا که محمد بن عبدالوهاب نه تنها شیعیان را تکفیر کرده، بلکه شک کنندگان در کفرِ آن ها را نیز کافر دانسته و می گوید: «ومن شک فی کفرهم بعد قیام الحجة علیهم فهو کافر»؛(1) کسی که در کفر شیعیان شک کند بعد از این که حجت برای آن ها تمام شده باشد، او کافر است.
افندی از جمله افراد تکفیری بود که خطرناک ترین فتوا را دربارة تکفیر شیعیان در طول تاریخ صادر کرده است. محمد امین، مشهور به ابن عابدین، از فقهای مشهور احناف در کتاب تنقیح الفتاوی الحامدیه، فتوای مشهور عبدالله افندی درباره تکفیر و جواز قتل شیعیان را بیان کرده و این حرف او را نیز نقل کرده است که اگر کسی در کفر و قتل شیعیان شک یا توقف کند کافر است. وی جریان فتوایی افندی را چنین نقل کرده است:
در مجموعه ای از رساله های شیخ الإسلام عبدالله افندی در سال 1146 ه- ق، پس از مراجعتش از مدینه منوره این گونه دیدم که سؤال شده بود: نظر شما درباره کشتن شیعیان، به خاطر خروج آنان بر حاکم اسلامی و یا کفر آنان چیست؟ اگر به سبب کفر باشد علت کفر آنان چیست؟ و در صورت اثبات کفر اگر توبه کردند، آیا توبه و اسلام آن ها مانند مرتد پذیرفته می شود، یا مانند کسی که پیامبر را سب کند، پذیرفته نمی شود و باید کشته شوند؟ و اگر کافر هستند آیا حدّ قتل جاری می شود یا کفر؟ و آیا جایز است از آنان جزیه گرفته و کشته نشوند و زنانشان به بردگی گرفته شوند؟ وی در پاسخ می نویسد: «أَنَّ هَؤُلَاءِ الْکَفَرَةَ وَالْبُغَاةَ الْفَجَرَةَ جَمَعُوا بَینَ أَصْنَافِ الْکُفْرِ وَالْبَغْی وَالْعِنَادِ وَأَنْوَاعِ الْفِسْقِ
ص: 514
وَالزَّنْدَقَةِ وَالْإِلْحَادِ وَمَنْ تَوَقَّفَ فِی کُفْرِهِمْ وَإِلْحَادِهِمْ وَوُجُوبِ قِتَالِهِمْ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ فَهُوَ کَافِرٌ مِثْلُهُمْ»؛ این کافران ستمگر و جنایت کار (منظور وی شیعیان است)، همة انواع کفر، ستم، فسق و بی دینی را در خود جمع کرده اند. کسی که در کفر، شرک، بی دینی و قتل آنان شک و تردید کند خود کافر است...! این گروه کافر(شیعیان)، توبه کنند یا نکنند کشتنشان واجب است چرا که اگر توبه کنند و مسلمان شوند باید حد بر آنان جاری شود و حدّ چنین کسی کشتن اوست و پس از قتل حکم مسلمان را دارند و اگر توبه نکنند کشته و احکام کفار بر آن ها جاری می شود. به همین جهت باقی گذاردن آنان و دریافت جزیه جایز نیست، بلکه باید کشته شوند و زنان و فرزندانشان نیز به کنیزی گرفته شوند، چون حکم فرزند، تابع مادر است.(1)
این در حالی است که قاضی ایجی میگوید: «جمهور فقیهان و متکلمان اهل سنت بر این امر اتفاق دارند که نمیتوان احدی از اهل قبله را تکفیر نمود... .»(2)
قاضی سبکی نیز میگوید: «اقدام بر تکفیر مؤمنین جداً دشوار است. و هر کسی که در قلبش ایمان است، تکفیر اهل هوا و بدعت را دشوار میشمرد، در صورتی که اقرار به شهادتین دارد؛ زیرا تکفیر امری دشوار و خطیر است.»(3)
قرآن به عنوان منبع اولیه مسلمانان، اولین کتابی است که تکفیر مسلمانان را محکوم کرده است. قرآن برای این که جلوی تکفیر را بگیرد و این پدیده را علاج کند، راه هایی را فرا روی مسلمانان قرار داده است: یکی از آن ها، شتاب نورزیدن در تکفیر دیگران و شک نکردن در اسلام کسی است که به ظاهر ادعای اسلام می کند. راه دیگر توصیف به ایمان کردن مسلمانانی است که با هم در حال جنگ هستند و تأکید بر اخوت ایمانی
ص: 515
بین آن ها. همچنین با دستور دادن به اصلاح بین اهل نزاع، جلوی اختلاف و تکفیر را گرفته است. قرآن با بزرگ نشان دادن خون مؤمن، در حفظ او کوشیده است تا مبادا کسی با تکفیر، به حقوقش تجاوز کند. رجوع به اولوالامر از جمله روش های قرآن در علاج پدیدة خطرناک تکفیر است. در ادامه به این نکته اشاره شده که تکفیر مسئله ای شرعی است که حق خدا و رسول است و کسی حق ندارد بدون دلیلِ قطعی، دیگری را کافر بداند. همچنین به روش غلط و غیر قرآنی تکفیری ها اشاره شد که با این که مخالفانشان مسلمان بودند ولی آن ها را تکفیر کرده و خونشان را بر خود مباح دانستند.
ص: 516
1.قرآن
2.ابن وزیر، محمد بن نصر المرتضی، إیثار الحق علی الخلق فی رد الخلافات إلی المذهب الحق من أصول التوحید، چاپ دوم: دار الکتب العلمیه، بیروت 1987م.
3.ابن باز، عبدالعزیز، مجموع فتاوی العلامة عبد العزیز بن باز، تحقیق اشرف علی جمعه، محمد بن سعد الشویعر، ریاض [بینا، بیتا].
4.ابن بشر، عثمان بن عبد الله، عنوان المجد فی تاریخ نجد، چاپ چهارم: مطبوعات دارة الملک عبد العزیز، ریاض [بی تا].
5.ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، الإستغاثة فی الرد علی البکری، تحقیق عبدالله بن محمد سهلی، چاپ اول: دار الوطن، ریاض 1417.
6.---------------------------------، کتب و رسائل و فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، چاپ دوم: مکتبه ابن تیمیه، ریاض [بینا].
7.-----------------------------------، الفتاوی الکبری لشیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق قدم له حسنین محمد مخلوف، دار المعرفة، بیروت [بی تا].
8.-----------------------------------، درء تعارض العقل والنقل، تحقیق عبد اللطیف عبد الرحمن، دار الکتب العلمیة، بیروت 1417ق/1997م.
9.ابن حجر، ابو العباس احمد بن محمد بن علی، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض و الضلال و الزندقة، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله ترکی، کامل محمد الخراط، چاپ اول: مؤسسه الرساله، بیروت 1417ق/1997م.
10.ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی بن حجر ابو الفضل، فتح الباری شرح صحیح البخاری، تحقیق محب الدین الخطیب، دار المعرفه، بیروت [بی تا].
11.ابن قیم، احمد بن ابراهیم بن عیسی، توضیح المقاصد وتصحیح القواعد فی شرح قصیدة الإمام ابن القیم، تحقیق زهیر الشاویش، چاپ سوم: المکتب الإسلامی، بیروت 1406ق.
12.ابن حزم، علی بن احمد، الإحکام فی أصول الأحکام، چاپ اول: دار الحدیث، قاهره 1404.
13.ابن حمید، محمد بن عبدالله ابن حمید، نجدی حنبلی مفتی مکه، السحب الوائله علی ضرایح الحنابله، مکتبة امام احمد [بی جا، بی تا]
14.ابن عابدین، محمد أمین بن عمر بن عبد العزیز عابدین دمشقی حنفی، العقود الدریة فی تنقیح الفتاوی الحامدیة، [بی نا، بی جا، بی تا]
ص: 517
15.ابن عبدالوهاب، سلیمان، الصواعق الهیه فی الرد علی الوهابیه، چاپ سوم: دار الشفقه، استانبول 1399ق.
16.ابن عثیمین، محمد بن صالح بن محمد عثیمین، شرح ریاض الصالحین، دار الوطن للنشر، ریاض 1426ق.
17.-------------------------------------------------- ، الشرح الممتع علی زاد المستقنع، چاپ اول: دار ابن الجوزی، 1422-1428.
18.ابن قیم، محمد بن ابی بکر ایوب زرعی، مدارج السالکین بین منازل إیاک نعبد وإیاک نستعین، تحقیق محمد حامد فقی، چاپ دوم: دار الکتاب العربی، بیروت 1393ق/1973م.
19.ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، مکتبه المعارف. بیروت [بی تا].
20.-----------------،تفسیر القرآن العظیم، دار الفکر، بیروت 1401ق.
21.آلوسی، شهاب الدین سید محمود، تاریخ نجد، تحقیق محمد بهجة اثری، مکتبة دار المدبلولی، قاهره [بی تا].
22.------------------------------------، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
23.ایجی، عضد الدین عبد الرحمن، کتاب المواقف، تحقیق عبد الرحمن عمیره، چاپ اول: دارالجیل، بیروت 1417ق/1997م.
24.البانی، محمد ناصر، فتنة التکفیر، چاپ دوم: دار ابن خزیمه، ریاض [بیتا].
25.بخاری، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق مصطفی دیب البغا، چاپ سوم: دارابن کثیر، یمامه بیروت 1407ق/1987.
26.بزار، ابو بکر احمد بن عمرو، البحر الزخار (مسند البزار)، تحقیق محفوظ الرحمن زین الله، چاپ اول: مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم و الحکم، بیروت 1409ق.
27.بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، تحقیق خالد عبد الرحمن العک، دار المعرفه، بیروت [بیتا].
28.بوقرین، حمد محمد، التکفیر - مفهومه و أخطاره و ضوابطه. [بی نا، بی جا، بی تا].
29.بیضاوی، ناصر الدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، دار الفکر، بیروت [بی تا].
30.تفتازانی، سعد الدین مسعود، شرح المقاصد فی علم الکلام، چاپ اول: دار المعارف النعمانیه، پاکستان 1401ق/1981م .
31.ثعلبی، ابوإسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم، الکشف والبیان، تحقیق الإمام أبی محمد بن عاشور، چاپ اول: دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1422ق/2002م.
ص: 518
32.جبرتی، عبدالرحمان بن حسن جبرتی، عجائب الاثار، تحقیق عبدالرحمان عبد الرحیم، چاپ سوم، دارالکتب المصریه، قاهره [بی تا].
33.جصاص، احمد بن علی رازی، أحکام القرآن، تحقیق محمد صادق قمحاوی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1405ق.
34.جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغه وصحاح العربیه، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، چاپ چهارم: دار العلم للملایین، بیروت 1407ق.
35.حسین بن غنام، تاریخ نجد، چاپ چهارم، دارالشروق، 1415ق.
36.حکمی، حافظ بن أحمد بن علی، أعلام السنه المنشوره [بی نا، بی جا، بی تا].
37.حوالی، سفر بن عبدالرحمن، شرح العقیدة الطحاویة، دارالمعرفه [بی جا، بی تا].
38.ذهبی، ابو عبد الله محمد بن عثمان، سیر أعلام النبلاء، تحقیق شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم عرقسوسی، چاپ نهم: مؤسسه الرساله، بیروت 1413ق.
39.----------------، المنتقی من منهاج الاعتدال فی نقض کلام أهل الرفض والاعتزال، تحقیق محب الدین الخطیب [بی نا، بی جا، بی تا].
40.رازی شافعی، فخر الدین محمد بن عمر تمیمی، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، بیروت 1421ق/2000م.
41.راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق محمد سید گیلانی، دارالمعرفه، لبنان [بیتا].
42.رضی، شریف، نهج البلاغة للصبحی صالح، تحقیق و تصحیح فیض الإسلام، چاپ اول: هجرت، قم 1414 ق.
43.زبیدی، محمد مرتضی حسینی، تاج العروس من جواهر القاموس، تحقیق جمعی از محققین، دارالهدایه [بی جا، بی تا].
44.سبکی، الیواقت و الجواهر [بی نا، بی جا، بی تا].
45.سعدی، عبد الرحمن بن ناصر، تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان (تفسیر السعدی)، تحقیق ابن عثیمین، مؤسسة الرساله، بیروت 1421ق/2000م.
46.سهارنپوری، عقائد علماء اهل السنة الدیوبندیه (المهند علی المفند)، مولانا خلیل احمد سهارنپوری، تحقیق دکتر سید طالب رحمان، چاپ اول، ریاض [بیتا].
47.شوکانی، محمد بن علی بن محمد، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، دارالفکر، بیروت [بیتا].
48.-------------------------------------، السیل الجرار المتدفق علی حدائق الأزهار، تحقیق محمود إبراهیم زاید، چاپ اول: دار الکتب العلمیه، بیروت 1405.
ص: 519
49.-------------------------------------،نیل الأوطار من أحادیث سید و الأخیار شرح منتقی الأخبار، دار الجیل، بیروت 1973م.
50.شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل والنحل، تحقیق محمد سید گیلانی، دار المعرفه، بیروت 1404.
51.طبری، ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب، جامع البیان عن تأویل آی القرآن (تفسیرطبری)، دار الفکر، بیروت 1405.
52.عبدالحمید عمر، أحمد مختار، معجم اللغة العربیة المعاصرة، چاپ اول: عالم الکتب، 1429ق/2008م.
53.عبدالمنعم، محمود عبدالرحمان، معجم المصطلحات والالفاظ الفقهیه، دار الفضیله [بی جا، بی تا].
54.عقدی، ولید بن راشد بن عبدالعزیز السعیدان، الإجماع العقدی [بی نا، بی جا، بی تا].
55.علماء نجد، الدرر السنیة فی الأجوبة النجدیة، تحقیق عبد الرحمان بن محمد بن قاسم، چاپ ششم. [بی نا، بی جا، بی تا].
56.عینی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
57.غرناطی کلبی معروف به شاطبی، إبراهیم بن موسی لخمی، الموافقات فی أصول الفقه، تحقیق عبدالله دراز، دار المعرفه، بیروت [بیتا].
58.قرافی، أبو العباس احمد بن ادریس صنهاجی، الفروق أو أنوار البروق فی أنواء الفروق (مع الهوامش)، تحقیق خلیل المنصور، چاپ اول: دار الکتب العلمیه، بیروت 1418ق - 1998م.
59.قرطبی، ابوعبد الله محمد بن احمد بن ابی بکر بن فرح، الجامع لأحکام القرآن، دار الشعب، قاهره [بیتا].
60.مقدسی، ابومحمد عبد الله بن أحمد بن قدامة، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، چاپ اول: دار الفکر، بیروت 1405.
ص: 520
محمد علی رنجبر(1)
تکفیری های جدید که متاثر از بنیادگرایی متعصب سلفی های سابق هستند، تهدیدات زیادی را برای مسلمانان منطقه و حتی سایر ملت ها به وجود آورده اند. این تهدیدات به ویژه بعد از تحولات اخیر جهان اسلام (بیداری اسلامی) شکل جدیدی به خود گرفت. دربارة این موضوع کتاب ها و مقالاتی نوشته شده است، ولی آنچه کمتر در محافل علمی به آن پرداخته شده، فرصت های به وجود آمده از اقدامات تکفیری ها، مخصوصاً برای جمهوری اسلامی ایران (به عنوان پرچم دار حقانیت تشیع و محور جبهه مقاومت) است. از این رو این مقاله با طرح این سوال که اقدامات تکفیری ها چه فرصت هایی برای جمهوری اسلامی ایران به وجود آورده است، در صدد است تا با الهام از سیره امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیها السلام که رفتار وحشیانه تکفیری های اموی را در برابرِ سید الشهدا تبدیل به فرصت، بصریت بخشی به مردم زمانة خود و معرفی چهره نفاق گونه آن ها کنند و بر حقانیت خود صحه گذارند؛ به بررسی این فرصت ها برای ایران در شرایط کنونی می پردازد. نوع رفتار وحشیانه و غیر اسلامی این گروه در تحولات اخیر، بهترین فرصت برای شیعیان جهان و ایران اسلامی است تا با استفاده از حربه های نرم و رسانه ای به معرفی چهره نفاق گونه آن ها بپردازد. ضمن این که می توانند بر اساس بسیج عمومی مردم
ص: 521
علیه آن ها و ایجاد اتحاد بین شیعیان و اهل سنتِ اعتدالی و حتی غیر مسلمانان علیه آنان اعلام جنگ علنی کند. به عبارت دیگر بهره گیری از حوزه های نرم و سخت می تواند عامل برون رفت و خلاصی ملت های جهان از خطر جریان های تکفیری باشد. زیرا در شرایط فعلی که عربستان به عنوان بزرگترین حامی گروه های تکفیری خود را معرفی کرده است می توان با کمی فعالیت، اجماعی جهانی و منطقه ای علیه آل سعود و رژیم عربستان ایجاد کرد.
کلیدواژ گان: سلفی گری، وهابیت، تکفیرگرایی، جمهوری اسلامی ایران، دیپلماسی عمومی، قدرت نرم، امنیت.
در طول تاریخ، مهم ترین خطر درونی جهان اسلام وجود گروه های سلفی تکفیری است. آن ها با تفسیر انحصارطلبانه و تمامیت خواه خود از دین اسلام همواره سعی در تکفیر سایرین و تسلط بر جهان اسلام با شیوه های وحشیانه و غیر اسلامی داشته اند.
اما آنچه که باعث خطر روزافزون آن ها به ویژه در سه ساله اخیر شده است، احساس خطر جبهة غربی - اسرائیلی از بیداری اسلامی مردمِ منطقه و غالب شدن گفتمان مقاومت در جهان اسلام است. غربی ها با احساس خطر از نفوذ انقلاب اسلامی در قالب بیداری اسلامی و غلبه گفتمان مقاومت، به اهداف مشترکی با جریان های تکفیری در منطقه دست یافته اند. از این رو آن ها با حمایت همه جانبه از این گروه ها در صدد به انحراف کشاندن بیداری اسلامی و ایجاد شکاف در جبهه مقاومت بر آمدند. غافل از این که وجود این گروه ها و اقدامات وحشیانة آن ها میتواند برای جبهه مقاومت یک فرصت بی بدیل در معرفی اسلام ناب و به چالش کشیدن سیاست های آن ها در حمایت از این گروه ها، برای جهانیان داشته باشد. به همین سبب مقاله حاضر در صدد است تا با مرور اجمالی مفهوم، تاریخچه و شاخصه های سلفی گری تکفیری، به تشریح اقدام های تکفیری ها در منطقه بپردازد و در ادامه، فرصت های به وجود آمده برای
ص: 522
جمهوری اسلامی ایران (به عنوان محور مقاومت) را در سه سطح داخلی، منطقه ای و جهانی بررسی کند.
از این رو این مقاله در سه بخش تنظیم شده است: الف) مفهوم، پیشینه و شاخصه های سلفی های تکفیری ب) بررسی اقدامات اخیر تکفیری ها ج) فرصت های به وجود آمده برای جمهوری اسلامی ایران.
شایان ذکر است که نگارنده ضمن عنایت و توجه به همه فرصت های به وجود آمده از جهات مختلف: سیاسی، امنیتی، فکری و اعتقادی، فرهنگی، اقتصادی؛ هدف از نگارش این مقاله صرفاً برشمردن برخی از مهم ترین فرصت های سیاسی امنیتی برای جمهوری اسلامی ایران است.
سلفیگری در معنای لغوی به معنای کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، ولی سلفیه در معنای اصطلاحی آن، نام فرقه ای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح می دانند و در اعمال و اعتقادات خود، سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، صحابه و تابعین دارند. آن ها معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است؛ یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و عالمان نباید به طرح ادله ای غیر از آنچه قرآن در اختیار می گذارد، بپردازند. در اندیشه سلفی ها، اسلوب های عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برایشان حجیت دارد.(1)
در یک تعریف عملیاتی از مفهوم سلفیگری می توان آن را مقولة مشکّک و دارای مراتب دانست که در عالم خارج، گروهِ وسیعی از سلفی گری سنتی و معتدل تا
ص: 523
سلفی گری افراطی را در بر می گیرد.(1)
با توجه به دلالت های متعدد و متناقضی که امروزه سلفی گری پیدا کرده است، نسبت سنجی آن با رویکردهای نزدیک به ویژه سلف گرایان و فرق اسلامی و گرایش های دیگر نظیر وهابی گری، ضروری است. امروزه، در سایة تعریف آشفته ای که از مفهوم اهل سنت می شود، جریان سلفی، واژة «سلف» را مصادره به مطلوب کرده و حتی مفهوم اهل سنت را عمدتاً در تقابل با شیعیان به کار می بردند.(2)
معتقدان به سلف صالح، عقاید خود را به احمد بن حنبل (241- 164ق) نسبت می دادند، اما پاره ای از فاضلان حنبلی در نسبت آن سخنان به احمد بن حنبل، با آن ها به مناقشه پرداختند. در آن زمان، میان این گروه و اشاعره مناقشات شدیدی جریان داشت و هرکدام، ادعا می کرد که دعوت آن ها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله به شدّت مخالفت می کردند، زیرا معتزله در تبیین عقاید اسلامی از فلاسفه ای بهره می بردند که آن ها نیز افکارشان را از منطق یونان اقتباس می کردند. تصاویری که از احمد بن حنبل در منابع مختلف آمده، وی را محدثی سنت گرا و ضد فقاهت نشان می دهد که از تمسک به رأی تبرّی می جسته و تنها به قرآن و حدیث استدلال می کرده است و چون در استناد به حدیث بسیار مبالغه می کرده، گروهی از بزرگان اسلام، مانند: محمد بن جریر طبری و محمد بن اسحاق الندیم، او را از بزرگان حدیث - و نه از مجتهدان اسلام - شمرده اند. درواقع ابن حنبل به عنوان محدثی برجسته و پیرو طریقه اصحاب حدیث با هرگونه روش تاویلی و تفسیر متون مخالف بود و با اصحاب رای، ناسازگاری داشت. وی مخالفت با سنت را بدعت می خواند و با «اهل الاهواء و البدع» موافق نبود.(3) آنچه مسلم است، احمد بن حنبل بیش از 150 سال پیشوای عقاید سنتی - سلفی بود، ولی «به طورکلی قشری بودن، متابعت از ظاهر کلام، جمود افکار، تعصب مفرط حنبلیان، دورافتادگی مکتب فقهی ایشان از
ص: 524
واقعیت زنده تاریخی و مهجوری از هر آنچه در اجتماع و زندگی روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط این مذهب و کم طرفدار بودن این فرقه شد.»(1)
محمد ابوزهره در بیان عقاید این نحله در کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیة می نویسد:
«هر عملی که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وجود نداشته و انجام نمی شده است، بعداً نیز نباید انجام شود.» ابن تیمیه (661- 728ق.) - فقیه و متکلم حنبلی - از این اصل کلی سه قاعده دیگر استخراج و استنتاج کرد:
«1. هیچ فرد نیکوکاری یا دوستی از دوستان خدا را نباید وسیله ای برای نزدیک شدن به خدا قرار داد؛
2. به هیچ زنده یا مرده ای نباید پناه برد و از هیچ کس نباید یاری خواست؛
3. به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست یا تعظیم کرد.»(2)
پس از مرگ احمد بن حنبل افکار وی نزدیک به یک قرن ملاک سنت و بدعت بود، تا این که عقاید وی و نیز سلفی گری تحت تأثیر انتشار مذهب اشعری کم کم فراموش شد.
در قرن چهارم هجری ابومحمد حسن بن علی بن خلف بربهاری برای احیای سلفی گری تلاش کرد، اما در برابر شورش مردم کاری از پیش نبرد.
در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم احمد بن تیمیه و سپس شاگردان ابن قیم الجوزیه عقاید حنابله را به گونه ای افراطی تر احیا کردند. ابن تیمیه به عنوان متکلم و مدافع متعصب مذهب حنبلی، با آزاداندیشی و تأویل مخالف بود و از این رو اقداماتش بیش از پیش باعث انحطاط و عقب ماندگی مذهب حنبلی شد. عصر ابن تیمیه، دوره انحطاط و تنزل تفکر فلسفی و استدلال منطقی و هم چنین قرن روی آوردن به ظواهر دین عنوان شده است. در واقع، در این عصر «فقها و متکلمان قشری بعضی مذاهب -
ص: 525
مانند مذهب حنبلی - به عنوان دفاع از عقاید خاص مذهبی خود، به توجیه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احیاناً در این راه ضدِ علم و فلسفه قیام کردند. ابن تیمیه از این کسانی بود که در مذهب حنبلی قیام کرد. وی به عنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتی با مذاهب دیگر اسلامی می کرد و عقاید خود را به عنوان زنده کردن عقاید مذهب حنبلی در بسیاری از کتاب های خود بیان کرد.»(1)
با مرگ ابن تیمیه، دعوت به سلفی گری و احیای مکتب احمد بن حنبل در عرصه اعتقادات به فراموشی سپرده شد.
در قرن دوازدهم هجری قمری، محمد بن عبدالوهاب نجدی (1206- 1115ق) با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر به عرصه منازعات کلامی آورد. او با استناد به «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا» معتقد بود که اسلام اصل نخستین را در غربت یافته است؛ ازاین رو، وی با آنچه خود آن را بدعت می خواند، به مبارزه برخاست و مسلمان ها را به سادگی اولیه دین و پیروی از سلف صالح دعوت می کرد و مظهر بارز سلف صالح او، امام احمد بن حنبل بود.
یکی از آثار عبدالوهاب، «التوحید و مختصر سیرة الرسول» نام دارد. نهضت وی جنبة ضد حکومت عثمانی یافت و پس از آن که امیران سعودی نجد - که حنبلی مذهب بودند - به آیین او گرویدند، وی برای فرمانروایی عثمانی خطرساز شد؛ از این رو محمد علی پاشا، خدیو مصر، از جانب سلطان عثمانی برای سرکوب آن ها مأمور شد؛ علی رغم این سرکوب، با گذر زمان، پیروان محمد بن عبدالوهاب بر نجد و حجاز تسلط یافتند و دولت سعودی کنونی را تشکیل دادند(2)
به اعتقاد وهابیان، این مذهب نه نحله ای جدید، بلکه همان مذهب سلف صالح است و به همین سبب، خود را «سلفیه» نیز می نامند، زیرا مدعی هستند که در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و تابعین پیروی می کنند.
ص: 526
وهابیان معتقدند که باید اساس دین بر قرآن و مفاهیم ظاهری احادیث صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمو اصحاب او نهاده شود و در پی آنند که این آیات و روایات بدون هرگونه تغییر و تأویل مورد استناد و عمل قرار گیرد؛ یعنی فقط به ظاهر مفاهیم آن ها عمل شود. از این رو، آن دسته از رفتار و کردار مسلمانان را که با قرآن و احادیث اصلی تطبیق نمی کند، انحراف از اصول و فروع اصلی قرآن و اسلام می شمارند.
امروزه در میان وهابیان دو گرایش اصلی وجود دارد: یک گروه، وهابیان سنتی هستند که هنوز تا حد زیادی به افکار محمد بن عبدالوهاب - بنیان گذار وهابیت - وفادار مانده اند و خطوط اصلی اندیشه آن ها برگرفته از اندیشه های اوست. به دلیل حمایت همه جانبه و مطلق عالمان این گروه ازسیاست های حاکمیت سعودی می توان آنان را وهابیان درباری نیز نامید. دستة دیگر جریانی است که در دوره های اخیر ظهور کرده است، این جریان که می توان آن را وهابیت انقلابی یا جهادی نامید، در قبال حاکمیت عربستان سعودی و عالمان وهابی طرفدار حاکمیت، موضع انتقادی دارند؛ به لحاظ اندیشه نیز این گروه، بیشتر از اندیشه های اسلام گرایانی چون سید قطب و برادرش محمد قطب متاثرند و بر همین اساس برداشت وهابیان سنتی را از مسائلی چون توحید و شرک به چالش می کشند. البته خود وهابیان انقلابی نیز به لحاظ اندیشه یکسان نیستند بلکه طیف وسیعی از اسامه بن لادن و محمد مسعری و سعد الفقیه گرفته تا کسانی چون سلمان العوده و سفر الحوالی را شامل می شوند.(1)
سلفیگری به دلیل فقدان نظام معرفتی منسجم، گروه گسترده ای را شامل می شود که اختلاف نظر آن ها با یکدیگر کمتر از نزاع آن ها با غیر سلفی ها نیست، ولی آنچه در این تحقیق مد نظر است معنای افراطی آن است.
با توجه به خاستگاه، افکار و جریانات امروزی به طور کلی می توان سه ویژگی برجسته برای سلفی های تکفیری برشمرد، که عبارتند از:
ص: 527
یکی از ویژگی های جریان سلفی گری و محیط ادراکی آن «فرقه گرایی خود بنیاد و مخرب» است، از آن رو که این جریان با تفسیر انحصار طلبانه از فرقه ناجیه، مبدع ارزش ها و باورهای جدید ذیل سلفی گری است که بیشتر مسلمانان آن را خلاف کتاب و سنت می دانند. مخرب به این دلیل که این جریان با تکفیر فرق اسلامی و حتی جوامع مسلمان در قالب مأموریت خاص به اقدام تخریبی علیه آن ها مبادرت کرده و این اعمال را مقدس می شمارد.
تکفیرگرایی، مسئلة نسبتاً جدید و خطرناکی بود که ابن تیمیه(1263-1328م) آن را در آغاز دعوت خویش تئوریزه کرد، بسط داد و در نهایت به اصول فکری گروه های سلفی راه یافت. امروزه جریان سلفی گری به اعتبار این شاخصه، «تکفیری» نامیده می شود و دایرة موضوعاتی که از نظر آن ها موجب کفر و شرک می شود بسیار متنوع و از حد شمارش خارج است.(1)
مسئله «اصالت ظواهر»(2)
در بین سلفی ها سرانجامش نوعی ابزارگرایی ناشی از تقدم عمل بر نظر را در نظام فکری این جریان باز می کند که با ایده های ماکیاولیستی هم خوانی دارد. به طوری که این جریان های افراطی سلفیگری برای رسیدن به هدف، تمام راه های غیر مشروع را پیشنهاد می کنند.(3)
این جریان با تکیه بر این میراث تاریخی و با الهام از انگاره پردازی های سلفی،گسترده ترین شبکه تروریستی در جهان را
ص: 528
سازمان دهی کرده که به دلیل بهره گیری از اشکال گوناگون خشونت ورزی، نظیر «تروریسم انتحاری» نماینده شاخص تروریسم جدید در دوران معاصر به حساب می آید.
بعد از بررسی اجمالی مفهوم، پیشینه و ویژگی های سلفی های تکفیری در ادامه به برخی اعمال وحشیانه تکفیری ها در موج اخیر اقداماتشان می پردازیم.
کارهای تکفیری ها به قدری وحشیانه و به دور از منطق است که دل هر انسان منصفی را جریحه دار می کند. در ادامه به برخی از آن ها اشاره خواهیم کرد:
یکی از محرّک های اصلی رفتارهای خشونت بار تکفیری ها بهره گیری از فتواهای عجیبی است که مفتی های وهابی(تکفیری) صادر می کنند. فتواهایی از قبیل:
1. بستن کمربند ایمنی حرام است! زیرا مانع قضا و قدر می شود!
2. همبستر شدن با همسر مرده حلال است؛
3. فتوای جنجال برانگیز دیگری که شیخ عبد الباری الزمزمی، رئیس انجمن مطالعات و تحقیقات در مغرب صادر کرد، این است که هم بستری مرد با همسرش که تازه فوت کرده، مجاز است!
4. خوردن سمبوسه حرام است به علت شکل سه ضلعی آن، که مشابه تثلیث مقدس مسیحیان است؛
5. خوردن گوشت جن جایز است؛
6. کسی که به سببِ بیماری ایدز بمیرد، شهید است؛
7. خطر شیعیان برای اسلام بیشتر از یهود و نصاری است. به عنوان نمونه «ناصر العمر» یکی از مفتیان کینه توز وهابی در پاسخ به این سؤال که(خطر شیعیان برای اسلام
ص: 529
بیشتر از یهود و نصاری است، برای نجات امت اسلام چگونه این طایفه را ریشه کن کنیم؟) این چنین پاسخ می دهد:
در ابتدا باید بدانیم که شیعیان جز با یک حکومت اسلامی جهادی ریشه کن نمی شوند، شیعیان بعد از برپایی حکومت اسلامی مذکور دو راه دارند:یا این که اسلام را بپذیرند! یا این که سر بریده شوند، اگر اصرار کردند بر مذهب خود باقی بمانند با آن ها باید چنین برخورد کنید:
اول) شیعیان را چون سر بریدن گوسفند، سر ببرید تا خون سر تا پای آن ها را فرا بگیرد، و چه منظره بدیعی است زمانی که تو می بینی اجساد شیعیان در دریایی از خون شناورند و صدای امواج خون رافضی گوش هایت را نوازش می دهد و جنازه هایشان، چشم هایت را به وجد می آورد.
دوم) زنان آن ها را به اسارت ببرید و در میان رزمندگان به صورت عادلانه تقسیم کنید.
سوم) کودکان شیعه را به فراگیری تعلیمات اسلامی صحیح وا دارید و توحید و عقیده را به آن ها آموزش دهید، آموزش های نظامی دهید تا در فتوحات اسلامی از آنان استفاده شود.
چهارم) معابد و ضریح های شرک آلود شیعه را ویران کنید.
پنجم) خانه های آن ها را تفتیش کنید و کتاب های شرک آلودشان از بین ببرید.
ششم) آن ها را مجبور کنید کودکان خود را با اسمائی مانند معاویه، یزید و... نامگذاری کنند.
هفتم) روز عاشورا را جشن بگیرید و شیعیان را مجبور کنید در آن شرکت کنند.
از جنجال برانگیزترین، فتواهای مفتی های تکفیری، فتوای «جهاد نکاح» بوده است. فتوایی که محمد عریفی مفتی سعودی صادرکرد و باعث گسیل بسیاری از زنان و دختران عربی و حتی اروپایی به سوریه شد. براساس این فتوا دختران 14تا 16 ساله و
ص: 530
یا «زنان مطلقه»، اگر برای رفع نیازهای شورشیان سوری به این کشور سفرکنند، ثوابشان بهشت است.(1)
یکی از مهم ترین اقدامات تکفیری ها بهره گیری از نمادهای اسلامی است؛ به عنوان نمونه:
بر بالای قرارگاه های داعش جملات قصار و نشانه های القاعده ای کاملاً آشکار است که در اصل جملات و نشانه های وهابی است و دعوتشان به توحید و ملزم کردن به حضور در مساجد و ادای نماز جمعه و جماعت به همان شیوه ای که وهابیت آن را انجام می دهد، همان گونه که نگاهی به دیدگاه ها و خط مشی فکری آن ها به راحتی نشان می دهد که وهابیت الهام بخششان در تمام امور است.(2)
یکی از اقدامات شنیع گروه های تکفیری بریدن سر انسان های بی گناه و تبدیل آن ها به توپ فوتبال است. اقدامی که دل هر بیننده و شنونده ای را جریحه دار می کند. در این ارتباط گروه های تروریستی فعال در سوریه تصویری را در صفحه توئیتر خود منتشر کردند که نشان می دهد اعضای این گروه تا چه حد از اصول اولیه انسانیت دور شده اند.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در دمشق، در تازه ترین جنایت های این گروه، شبکه های اجتماعی اینترنتی اقدام به انتشار تصاویری از گروه تروریستی «جبهة النصره» کرده اند که در آن نشان داده شده، عناصر این گروه تکفیری پس از جدا کردن سر دو نفر از نیروهای ارتش سوریه در حمله به زندان مرکزی «درعا» واقع در جنوب سوریه اقدام به پختن آن روی آتش می کنند.
ص: 531
گروه های تکفیری با استفاده از فتوای جهاد نکاح، تجاوزات گسترده ای به زنان بی گناه سوری داشته اند؛ آن ها حتی به بهانه های دیگری دست به این اقدام غیرانسانی زده اند؛ به عنوان نمونه: گروه داعش خطاب به مسیحیان سوریه اعلام کرده است که در صورت اسلام نیاوردن برای این که زنده بمانید، باید همسرانتان به مدت یک هفته با یکی از فرماندهان داعش همبستر شود.(1)
یکی از اقدامات شنیعی که وهابی ها علیه مقدسات شیعیان انجام می دهند تخریب زیارتگاه های شیعی است.
برای مثال تروریست های تکفیری در سوریه صحن های قبر عمّار یاسر و اویس قرنی دو صحابی بزرگوار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام را تخریب کرده و با شلیک های پیاپی موشک به دیوارهای حرم، بخش های زیادی از آن را منهدم کردند.
تروریست های سوریه در هر منطقه ای که پا می گذارند هر نماد شیعی که توجه آن ها را جلب می کند از بین می برند. در همین راستا مکان های متبرک شخصیت های جهان تشیّع مثل حجر بن عدی را در تیررس حملات خمپاره ای و موشکی خود قرار دادند.
یکی از اقدامات غیر متعارف و وحشیانه تکفیری ها حمله به سفارت خانه ها و دیپلمات های ایرانی است. حملات چندباره به سفارت ایران در اردن و یا ربودن کاردار ایران در لیبی و دیگر اقدامات مؤید این موضوع است.
یکی از اعمال غیر انسانی تروریست های تکفیری البته تحت حمایت جبهه غربی و عربی و ترکیه، استفاده از سلاح های شیمیایی علیه مردم مظلوم سوریه بوده است. البته
ص: 532
غربی ها در ابتدا تلاش کردند که این عمل را به دولت بشار اسد نسبت دهند ولی در ادامه، بازرسی های بازرسان بین المللی نشان داد که این عمل از سوی تروریست های تکفیری انجام شده است.
یکی از اقدامات گروه های تکفیری علاوه بر تکفیر تمام فرق و مذاهب اسلامی، تکفیر گروه های خودی در جبهه نبرد نیز می باشد؛ به عنوان نمونه:(1) در عراق رایج است که داعش، گروه های فعال در عرصه میدانی عراق را از ارتش اسلامی عراق و جماعت انصار السنه - هیئت شرعی، گرفته تا جبهه اسلامی مقاومت عراق (جامع) و جنبش مقاومت اسلامی (حماس) را تکفیر و آن ها را مزدور و مرتد می داند. در سوریه نیز داعش برخی از گروه های تروریستی هم کیش خود، مانند: «النصرة» و «جبهه اسلامی» را مرتد می داند. تکفیرِ گروه های دیگر از سوی داعش امر جدیدی نیست، چون وقتی تکفیر به سلاحی رایج در میان گروه های القاعده ای تبدیل می شود، کسی یا گروهی را مستثنا نمی کند.
گروه های تکفیری به رغم شعار اسلام خواهی خود، در اقدامات اخیرشان کاملاً مورد حمایت اسراییل قرار گرفته اند و نکته حائز اهمیت این که آن هیچ اقدامی علیه منافع اسراییل در منطقه نداشته اند و بلکه در عمل پذیرای کمک های شایان اطلاعاتی، نظامی، پزشکی و غیره بوده اند.
در پایان باید اشاره کرد که تجربه تاریخی نشان داده است، گروه های تکفیری در صورت شکست و یا پیروزی به خاطر تحقیر و یا سرمست از پیروزی دست به
ص: 533
اقدامات فراگیری می زنند که تمام جامعه جهانی را دچار درگیری می کند؛ نمونه آشکار این مسئله را می توان در حرکت های گروه طالبان و القاعده مشاهده کرد.(1)
پیشرفت ارتباطات و اطلاعات در جامعه اطلاعاتی بین المللی و به تبع آن ظهور سیاست فرا بین المللی، ایجاب کننده دیپلماسی جدیدی است که بر شفافیت و همکاری با بازیگران جامعه مدنی و فروملی در حوزه همگانی استوار می باشد. این نوع دیپلماسی که غالباً دیپلماسی عمومی خوانده می شود مستلزم ارتباط با رهبران احزاب سیاسی، گروه های ذی نفع، نخبگان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، علمی و رسانه ای به عنوان سازندگان افکار عمومی برای شکل دهی به افکار و هماهنگ سازی اذهان آن ها با اهداف سیاست خارجی است. هم چنین اجرای موفقیت آمیز دیپلماسی عمومی مستلزم به کارگیری بهینة فناوری و ابزارهای جدید اطلاعاتی و ارتباطی در چارچوب دیپلماسی رسانه ای نیز می باشد، زیرا شالوده دیپلماسی عمومی، اعمال و به کارگیری قدرت نرم برای مدیریت افکار عمومی جهانی است.(2)
برخی دیپلماسی عمومی را تأثیرگذاری بر نگرش های عمومی برای شکل دهی و اجرای سیاست های خارجی و شامل ابعادی از روابط بین المللی می دانند که فراتر از دیپلماسی سنتی عمل می کند و عواملی همچون: شکل دهی به افکار عمومی در سایر کشورها، تعامل میان منافع گروه های خصوصی یک کشور با منافع گروه های خصوصی در کشوری دیگر، برقراری ارتباط گران نظیر دیپلمات ها و فرستادگان به خارج و در نهایت فرایند های تعاملات میان فرهنگی از جملة عناصر این دیپلماسی هستند.(3)
ص: 534
با توجه به این تعریف و مقایسه مؤلفه های اساسی این نوع دیپلماسی با دیپلماسی رسمی و سنتی، بیان گر سه محور اساسی زیر است:(1)
1. دیپلماسی عمومی آشکار است، درحالی که دیپلماسی رسمی و سنتی، پنهان است؛
2. مخاطبان دیپلماسی عمومی گروه های هدف خاص و یا عموم مردم جامعه در دلِ یک ملت دیگرند، در حالی که در دیپلماسی رسمی مخاطبان دولت ها هستند؛
3. موضوعات دیپلماسی عمومی به رفتار و تمایلات مردم در دیگر کشورها مربوط می شود، در حالی که دیپلماسی سنتی با رفتار و سیاست های دولت ها سروکار دارد.
بنا به تعاریف یاد شده می توان منبع اساسی و مبنای دیپلماسی عمومی را آن چیزی دانست که «جوزف نای» با مفهوم «قدرت نرم» کرده است. از نظر «نای» قدرت نرم شیوه ای جدید از اعمال قدرت در مقایسه با شیوه های سنتی است که موجب می شود یک کشور کاری کند تا کشورهای دیگر همان چیزی را بخواهند که او می خواهد؛ وی این را قدرت متقاعد کننده نیز می خواند. به عبارت دیگر قدرت نرم توانایی شکل یا تغییر دادن ترجیحات و اولویت های دیگران است.(2)
از این رو بخش اعظمی از دیپلماسی رسانه ای غرب به توجیه افکار عمومی داخلی و حتی خارجی می پردازد. در این رابطه پروفسور مولانا می نویسد: غرب همیشه سعی کرده با تبلیغات وسیع سیاسی و استفاده از زیرساخت های ارتباطی و اطلاعاتی و پروپاگاندا، محیط سیاسی و افکار عمومی ملی و بین المللی را تحت تأثیر پیام ها، سیاست ها و اهداف خود قرار دهد و بدین ترتیب، از طریق رسانه های مدرن و سازمان های بین المللی امروزی دستور روز را برای مخاطبان تعیین کند. برخی از ابعاد این تبلیغات و پروپاگاندا به دیپلماسی عمومی معروف شده است.(3)
ص: 535
با توجه به آنچه ذکر شد در ادامه به فرصت های جمهوری اسلامی ایران در سطوح سه گانه بر اساس بهره گیری از دیپلماسی عمومی و قدرت نرم، می پردازیم.
همان گونه که اشاره شد توجیه افکار عمومی داخلی نسبت به سیاست های خارجی دولت ها از اصول مهم و اساسی در اداره کشورهاست، و کشورهای غربی به ویژه آمریکا به خوبی از این ابزار استفاده می کنند. البته باید توجه کرد که یکی از اصول اساسی و حاکم در مدیریت استراتژیک امام و رهبری نیز، ارتقای آگاهی مردم به منظور بصیرت بخشی است.(1)
با توجه به این نکات یکی از مشکلات دستگاه دیپلماسی ما این است که در قالب دیپلماسی رسانه ای و عمومی، به خوبی نتوانسته است برخی از سیاست های خارجی خود را، مخصوصاً در منطقه برای مردم و حتی برخی از خواص توجیه کنید. یکی از این موارد، سیاست حمایت و کمک به گروه های مقاومت از قبیل حزب الله، حماس و رژیم سوریه است. این مسئله تا جایی پیش رفته که برخی از کاندیداهای ریاست جمهوری چه در زمان انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم و چه در انتخابات دور یازدهم نیز به انتقاد از این رویکرد پرداخته و به شدت از دستگاه دیپلماسی ما کرده اند.(2)
این موضوع، سوالات و شبهات زیادی در بین قشر تحصیل کرده و جوان و حتی مردم عادی ایجاد کرده است. نویسنده با توجه به رشته تحصیلی و حضور در سطح دانشگاه و جامعه به عنوان مدرس و یا سخنران بارها با این سؤال که چرا به این گروه ها کمک می کنیم؟ مواجه شده ام. اوج این مسئله را در فتنه 88 شاهد بودیم که عده ای شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر می دادند.
ص: 536
از این رو با توجه به اقدامات وحشیانه گروه های تروریستی و تکفیری در منطقه، این فرصت برای دیپلماسی رسانه ای و عمومی ایجاد شده است که با ساخت مستند، فیلم، خبر، کتاب، پخش تصاویر اقدامات آن ها و غیره... خواص و مردم را از خطر این گروه ها آگاه کند و نشان دهد که در صورت عدم ایجاد جبهه ای قوی و مقاوم در برابر این تروریست ها، آن ها البته با کمک غرب و اسراییل و سایر کشورهای مرتجع منطقه، منافع ملی ما را به خطر می اندازند، و باید بر این نکته تأکید کرد که کمک ما به این گروه ها در کنار انجام وظایف اسلامی و انسانی موجب تقویت توان دفاعی و تأمین منافع ملی ما نیز خواهد شد.
حکومت ها بر دو پایه مشروعیت و کارآمدی استوارند، به نحوی که اگر حکومت مشروعی نتواند کارآمدی خود را نشان دهد موردِ اقبال مردم به عنوان یکی از مهم ترین ارکان حکومت قرار نمی گیرد. از این رو کارآمدی تأثیر مستقیمی در بالابردن مقبولیت یک حکومت دارد.
بدون تردید می توان گفت که یکی از مهم ترین اهداف هر دولتی در کنار اهدافی چون تأمین سعادت و عدالت، استقرار امنیت است تا جایی که بسیاری، فلسفه تشکیل دولت را برقراری امنیت دانسته اند.
مفهوم امنیت مصونیت از تعرض و تصرف اجباری بدون رضایت است و در مورد افراد به معنای آن است که نسبت به حقوق و آزادی های مشروع خود بیم و هراسی نداشته باشند، و تحت هیچ شرایطی حقوق مشروع آن ها به مخاطره نیفتاده و عاملی این حقوق را تهدید نکند.(1)
در میان فیلسوفان غربی «هابز» برجسته ترین نظریه پرداز این تفکر می باشد. در جهان اسلام نیز این نوع تفکر در اندیشه ابن خلدون ظهور بیشتری دارد. وی پس از تشریح علت شکل گیری جامعه می گوید:
ص: 537
هر گاه این اجتماع برای بشر حاصل آید و آبادانی جهان به وسیله آن صورت پذیرد، ناگزیر باید حاکمی در میان آنان باشد تا از تجاوز دسته ای به دسته ای دیگر جلوگیری کند، زیرا تجاوز در طبایع حیوانی بشر، مخمر است.(1)
این که تا چه اندازه ای چنین رویکردی دربارة دولت قابل دفاع است، نیازمند مجال دیگری است، ولی مسلم است حفظ امنیت از اهداف اساسی دولت میباشد؛ به گونه ای که شهروندان حتی از ناحیه حاکمیت نیز باید احساس امنیت نماند.
در اندیشه اسلامی، امنیت از مهم ترین و بزرگ ترین نعمت های الهی دانسته شده است.(2) روایات متعدی نیز اهمیت آن را در زندگی سیاسی متذکر می شود. از میان این روایات به دو مورد از امیرالمومنین علیه السلام اشاره می کنیم: «شرّ البلاد بلاءٌ لا امن فیه؛ بدترین جوامع، جامعه ای است که در آن امنیت نباشد.»(3) و «شر الأوطان ما لم یأمن فیه القطان؛ بدترین مکان ها برای سکونت مکانی است که ساکنانش در آن امنیت نداشته باشند.»(4)
روایت های مذکور، گویای این نکته است که حاکمیت باید یکی از کارهای اصلی خود را، حفظ امنیت همه جانبه اعم از ناحیه حاکمیت و غیر آن بداند. البته نظریه پردازان ولایت فقیه به این امر واقف بوده اند، به همین دلیل در موارد متعددی به لزوم تأمین تاکید کرده و آن را از اهداف شکل گیری حکومت اسلامی دانسته اند.(5)
با توجه به این نکته که یکی از مهم ترین اهداف حکومت ها خواه اسلامی و خواه غیر اسلامی ایجاد امنیت می باشد، از این رو اقدامات تکفیری ها در منطقه و عدم توفیقشان برای به خطر انداختن امنیت جمهوری اسلامی ایران، این فرصت را برای دولت مردان ما مهیا کرده است که بتوانند با نشان دادن امنیت بالا در ایران کارآمدی
ص: 538
نظام اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه را به مردم نشان داده و احساس رضایت را در آن ها دو چندان کنند.
موقعیت جغرافیایی خاورمیانه، این منطقه را واجد ویژگی هایی کرده که همواره سیاست بین المللی را متأثر از خود کرده است. وجود رودها، دریاچه ها، دریاها و تنگه های متعدد، منابع عظیم انرژی و غیره نشانه هایی از اهمیت استراتژیکی و ژئوپلیتیکی این منطقه است که در میان آن ها تنگه های بسفر، داردانل، کانال سوئز و تنگه هرمز جایگاه خاصی دارند.
بنابراین تسلط بر این منطقه و نقاط استراتژیک آن، مزیت مهم نظامی و استراتژیکی است و همین امر، یکی از دلایل مهم چالش دو ابر قدرت ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد به شمار می رفت. بعد از پایان جنگ سرد و یک جانبه گرایی آمریکا در مناطق مختلف جهان و به ویژه منطقة خاورمیانه، نه تنها از اهمیت این منطقه نکاست، بلکه با ظهور قدرت های منطقه ای جدید و تعارض منافع آنان با آمریکا، عمق راهبردی مناطقی چون خاورمیانه را بیش از پیش افزایش داد. در این میان وقوع انقلاب اسلامی در ایران و از بین رفتن پایگاه مطمئن ایالات متحده در منطقه حساس خاورمیانه با ارتشی مجهز، بازاری وسیع و حکومتی مطیع، نگرانی های جدیدی برای قدرت فاتح جنگ سرد به وجود آورد. هژمونی منطقه ای آمریکا با تهدیدی جدی رو به رو شد و احتمال سرایت این انقلاب به کشورهای هم جوار آن، بیش از پیش منافع خاورمیانه ای آمریکا را در معرض خطر قرار داد.
بازتعریف منافع منطقه ای، حرکت در راستای عملی کردن تغییر در نظم منطقه ای، جهت دهی به روند انتقال قدرت در منطقه و سرانجام بازتعریف نظم منطقه ای از سوی ایران انقلابی، طبیعتاً با مقاومت و موانع جدی از سوی برخی بازیگران مواجه شد و با
ص: 539
توسل به استراتژی های مختلف، در پی توقف این روند برآمدند. بزرگ ترین قدرت متضرر این جریان یعنی ایالات متحده با توسل به استراتژی نرم «ایران هراسی» بیش از سه دهه است که مقابله با نظام ج.ا.ایران را در دستور کارش قرار داده است.(1)
در واقع آمریکا با بهره گیری از رسانه های خود و استناد به برخی از بیانات امام خمینی(ره) منبی بر صدور انقلاب اسلامی،(2) این گونه تبلیغ می کردند که ایران به دنبال صدور انقلاب خود از راه های نظامی به کشورهای منطقه است.
اما ایران هراسی چیست؟ ایران هراسی اشاره به مخالفت با سیاست ها، فرهنگ، جامعه، اقتصاد یا نقش بین المللی ایران دارد. هم چنین ایران هراسی به سیاست هایی اطلاق می گردد که برای رسیدن به منافع خاص علیه این کشور یا معرفی کردن ایران به عنوان تهدیدی برای کشوری خاص یا در شکل بزرگ تر برای صلح بین المللی مطرح می گردد. گاه ایران هراسی با احساسات ضد ایرانی هم پوشانی دارد.(3)
البته آمریکا با اعمال سیاست «ایران هراسی» علاوه بر هدف بازدارندگی ایران در منطقه به دنبال فروش تسلیحات خود به کشورهای منطقه نیز می باشد.
با توجه به سیاست «ایران هراسی»، اقدامات وحشیانه تروریست های تکفیری که تحتِ حمایت کشورهای غربی و منطقه ای هستند و همین طور رفتار منطقی ایران نسبت به همسایگان منطقه ای خود در 35 سال بعد از انقلاب، فرصت ویژ ه ای برای ایران فراهم کرده است که سیاست «ایران هراسی» را به چالش کشیده و خطر را متوجه تکفیری ها و حکومت های حامی این گروه ها کند.
ص: 540
چرا که رفتار ایران نشان داده است که علی رغم کمک برخی همسایگان از حمله صدام به ایران و برخی اقدامات خراب کارانة دیگر علیه ایران؛ هیچ گاه به دنبال انتقام گرفتن نبوده است. از این رو می توان ثابت کرد که ایران اسلامی نه تنها برای منطقه و جهان اسلام تهدید نبوده است بلکه همواره در مقابل خطراتی که جهان اسلام را تهدید کرده، ایستاده است.
کشورهای عربستان و ترکیه (به ویژه بعد از روی کار آمدن اسلام گرایان در ترکیه) همواره داعیه رهبری جهان اسلام و ایفای نقش «برادر بزرگتر» را داشته اند، زیرا حاکمان عربستان خود را خادم حرمین شریفین می دانند و ترکیه نیز داعیه دار خلافت عثمانی است، ولی روند تحولات نشان می دهد که علی رغم این که اسراییل بزرگ ترین تهدید و چالش در جهان اسلام و منطقه خاورمیانه است و به رغم شعار حمایت از مسلمانان آواره فلسطینی، اما در عمل هم عربستان و هم ترکیه به جای پیوستن به محور مقاومت علیه زیاده خواهی های اسراییل و کمک به جمهوری اسلامی ایران برای اتحاد جهان اسلامی علیه تهدیدات مشترک، متاسفانه این کشورها سیاست ضربه زدن به محور مقاومت را در دستور سیاست خارجی خود قرار داده اند و با حمایت از گروه های تکفیری و تروریستی مشغول ضربه زدن به گروه های مقاومت می باشند.
برای نمونه، از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی که مهم ترین شعارش اعتلای اسلام و مبارزه علیه استکبار و رژیم غاصب اسراییل به عنوان غده سرطانی منطقه بود. عربستان سعودی، برای کاستن از اثرات انقلاب اسلامی ایران بر جامعه عربستان دست به اقدامات پرهزینه ای زد. تأسیس مؤسسات تبلیغاتی برای خدشه دار کردن چهره انقلاب، تشکیل شورای همکاری خلیج فارس، حمایت همه جانبه از رژیم بعثی در جنگ تحمیلی، خریدهای تسلیحاتی و... بخشی از اقدامات حکومت عربستان بود. بسیاری از افسران و درجه داران شیعه را از ارتش اخراج کرد. از حضور نظامیان پاکستان
ص: 541
به دلیل آن که بسیاری از آن ها از انقلاب متأثر شده و از این انقلاب تمجید می کردند در ارتش عربستان کاسته و به جای آن ها سعی شد از نیروهای بنگلادشی استفاده شود. بسیاری از کارگران و متخصصان شیعه که در شرکت «آرامکو» مشغول به کار بودند از کار اخراج شدند. استفاده از بلندگو در مساجد شیعه ممنوع اعلام شد. خانه های افراد مظنون به طور متوالی و ناگهانی مورد بازرسی و تفتیش قرار گرفت. هم زمان با این اعمال، دولت عربستان برای مخدوش کردن برنامه های صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به پخش پارازیت بر روی این برنامه ها اقدام کرد. از سوی دیگر دولت سعودی با تزریق امکانات مادی در جامعه اهل سنت سعی کرد با جلب گروه های کم درآمد از جذابیت انقلاب اسلامی در نظر آن ها بکاهد.(1)
نکته جالب این است که در کنار این خصومت آشکار عربستان و ترکیه نسبت به ایران و گروه های مقاومت، اما این دو کشور به هیچ وجه اقدام عملی و قاطعانه ای در برابر اقدامات وحشیانه اسراییل علیه مسلمانان مظلوم فلسطین انجام ندادند و برعکس با حمایت قاطعانه و آشکار خود از تروریست های تکفیری در سوریه و لبنان و ایران چهرة واقعی خود را به مسلمانان منطقه و جهان نشان داده اند.
از این رو اقدامات تکفیری ها که یکی از آن ها درخواست کمک از اسراییل بود، می تواند فرصت خوبی برای دیپلماسی رسانه ای ما باشد که با نشان دادن چهرة واقعی این کشورها، گفتمان مقاومت با رهبری جمهوری اسلامی ایران را به عنوان گفتمان غالب و مدیریتی توان مند و عزت مند در جلو بردنِ اهداف اسلامی معرفی کرد.
به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و ناکامی دولت آمریکا از برخورد مستقیم در شکست دادن نظام نوپای جمهوری اسلامی، متفکرین و سیاست گذاران آمریکایی
ص: 542
به این جمع بندی رسیدند که برای مقابله با انقلاب اسلامی باید با خلق و تقویت یک جنش افراطی سنی ضد شیعی به مقابله برآیند.
هنری کسینجر در سال 1359 نظریه ای را مطرح کرد که با استقبال دولت مردان آمریکایی مواجه شد و به مرحله اجرا درآمد. کسینجر معتقد بود با استفاده از اختلاف های مذهبی میان تشیع و تسنن باید ضمن تقویت این تضادها بر اساس سیاست قدیمی امپریالیسم «تفرقه بیانداز و حکومت کن» زمینه ایجاد یک جنبش ضد شیعی و در واقع حکومتی بر مبنای تعصبات شدید و افراطی سنی گری فراهم کرده و آن را به مقابله با انقلاب اسلامی در ایران تشویق کرد. در این راستا با حمایت مالی و آموزشی پاکستان و عربستان سعودی گروهی به نام طالبان و القاعده شکل گرفت.(1)
این گروه در دوران اشغال افغانستان به واسطة اتحاد جماهیر شوروی کم کم به کشور برگشتند و در کنار سایر مجاهدین افغانی به جنگ با روس ها پرداختند. آن ها در این راه از کمک های بی دریغ بسیاری از داوطلبان غیرافغانی و کمک مالی عربستان برخوردار گردیده و حتی توانستند داوطلبان غیر افغانی را برای مقابله با روس ها جلب کنند. عوامل فوق موجب تقویت بیشتر جایگاه این گروه نسبت به سایر گروه های جهادی گردید. گروه القاعده به فرماندهی «اسامه بن لادن» ثروتمند سعودی نیز در همین راستا شکل گرفت. بعد از خروج نیروهای روسی از افغانستان، گروه طالبان توانست بر بخش عمده ای از خاک افغانستان تسلط یابد. آن ها با کنار زدن سایر گروه های جهادی و با تکیه بر تفسیر متحجرانه و قشری گری، سیستمی ظاهراً اسلامی و در عین حال در خصومت با جمهوری اسلامی به وجود آوردند. این نظام مورد شناسایی کشورهای پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحدة عربی قرار گرفت. آمریکایی ها در اعمار این سیاست دو اشتباه استراتژیک مرتکب شدند. اول آن که تکیه بر تعصبات مذهبی طالبان حتی اگر چه در تخاصم انقلاب اسلامی باشد، ضرورتاً و برای همیشه در خدمت دولت
ص: 543
مردان آمریکا و در راستای منافعشان نخواهد بود، چرا که به هر تقدیر آمریکایی ها را نیز آن قدر دشمن و اشغال گر و کافر تلقی خواهند کرد، که نسبت به روس ها چنین نظری داشتند. از طرف دیگر جامعه جهانی آمادگی برای پذیرش نظامی با این تعصبات و روحیات طالبانی قرون وسطایی نخواهد داشت. به همین دلیل به جز سه دولت فوق هیچ دولت دیگر حاضر نگردید که آن ها را به رسمیت بشناسد.(1)
طالبان و القاعده که قرار بود به عنوان اهرم در خدمت سیاست های آمریکا در منطقه قرار بگیرد به ضد آن تبدیل گردید. آمریکا مجبور شد بعد از 11 سپتامبر به بهانه مبارزه با تروریسم نیروهای خود را به از میان برداشتن پدیده ای که خود خلق کرده بود به کار گیرد. در واقع آمریکا نه تنها کمکی به محدود کردن بیداری اسلامی و تشیع و ایران نکرد، بلکه موجب گردید بیداری اسلامی و روحیه انقلابی و خصومت با آمریکا در میان اهل سنت نیز گسترش یافته و همه جا گیر شود. آمریکایی ها زمانی که سفارتخانه های آمریکا در کنیا و تانزانیا منفجر گردید متوجه اشتباهات خود در تقویت طالبان و بن لادن در افغانستان گردیدند. ملامحمد عمر سر دسته طالبان اسامه بن لادن را در کنار خویش جای داد و با او پیوند خویشی برقرار کرد و صریحاً از او حمایت کرد. طالبان در برابر اقدامات شان هرگز خود را مقصر نمی دانستند، بلکه انتظار پاداش داشتند، زیرا بر این باورند که با کافران جهاد کرده و آن ها را کشته و ثواب کرده اند.
حمایت آمریکا از اقدامات اخیر تکفیری ها نیز روشن است، زیرا آن ها به هیچ وجه اقدامات تکفیری ها در سوریه را محکوم نکردند؛ ضمن این که از طریق متحدین خود در منطقه (ترکیه، عربستان، اسراییل و قطر) به تکفیری ها کمک می کنند.
با توجه به سابقه دولت آمریکا در ایجاد، تقویت و حمایت از گروه های سلفی تکفیری و تبدیل شدن این گروه ها به تهدید کنندة صلح و امنیت منطقه ای و جهانی، این فرصت برای ما به وجود آمده که سیاست های آمریکا در منطقه خاورمیانه را به
ص: 544
چالش بکشیم و حمایت آمریکا از این گروه ها با توجه به اقدامات وحشیانه آن ها فرصت مناسبی برای نقد و به چالش کشیدن این سیاست هاست.
یکی از اساسی ترین اهداف شکل گیری سازمان های بین المللی ایجاد صلح و امنیت بین المللی است، چرا که برقراری این امنیت، و ایجاد همکاری های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از اساسی ترین نیازهای و دیرینه ترین آرزوهای بشر بوده است. اما پیش برد هدف های صلح بین المللی و رفاه عمومی جهانیان بدون تشکیل نهاد هایی که این اهداف را دنبال می کنند میسر نبوده است.(1)
در بین این سازمان ها مهم ترین جایی که این هدف را دنبال می کند سازمان ملل است و اصلی ترین رکنی که عهده دار این موضوع است، شورای امنیت سازمان ملل می باشد.
مواد 24 تا 26 منشور وظایف شورای امنیت را بیان کرده است. طبق مواد مذکور حفظ صلح و امنیت بین المللی به عهده شورای امنیت گذارده شده است و اعضای سازمان توافق کرده اند که شورای امنیت در اجرای وظایفی که به موجب این مسئولیت بر عهده دارد، از سوی آن ها عمل کند. علاوه بر وظیفه اصلی مذکور، شورای امنیت موظف است در چارچوب اهداف و اصول سازمان فعالیت کند، به عبارت دیگر اقدامات و تصمیمات شورای امنیت باید مطابق با مندرجات منشور باشد و فعالیت خودسرانه انجام ندهد... در اجرای وظایف اصلی خود -حفظ صلح و امنیت بین المللی- شورای امنیت از دو طریق عمل می کند:
1. مداخله مسالمت آمیز در حل اختلافاتی که احتمال دارد صلح و امنیت بین المللی را به خطر بیندازند و یا فراهم نمودن وسایل حل آن؛
ص: 545
2- مداخله قهر آمیز و یا اتخاذ روش های اجبارکننده پس از شکست طریقه اول.(1)
در این مجال فرصت پرداختن به این که شورای امنیت تا چه اندازه در اجرای اهداف خود موفق عمل کرده است، مهیا نیست، اما با توجه به اقداماتی که گروه های تکفیری در منطقه انجام داده اند و با عنایت به سابقه عملکرد گذشته آن ها در تهدید صلح و امنیت جهانی باید دید که آیا سازمان ملل و شورای امنیت توانسته است جلوی اقدامات این ترورسیت های تکفیری را بگیرد؟
عمل کرد سازمان ملل و شورای امنیت و دیگر سازمان های بین المللی و حقوق بشری کاملاً هماهنگ با این گروه ها و در راستای اهداف آن ها بوده است، چرا که تجربه تاریخی نشان داده است این سازمان ها فقط ابزاری هستند در دست قدرت های بزرگ و لابی صهیونیستی و علی رغم اقدامات وحشیانه تکفیری ها در سوریه، عراق و لبنان و اقدامات خلاف عرف و دیپلماتیک آن ها در حمله به سفارتخانه ها و کنسولگری ها؛ متأسفانه این سازمان و شورای امنیت به جای برخورد با این گروه ها و حامیان اصلی آن ها در منطقه؛ یعنی ترکیه، عربستان، قطر و اسراییل، گروه های مقاومت و دولت سوریه را محکوم می کند. آن ها با برگزاری دو نشست جانب دارانه ژنو 1 و ژنو 2 باز هم نتوانستند جلوی اقدامات وحشیانه تکفیری ها را بگیرند، تا جایی که اخضر ابراهیمی(نماینده سازمان ملل برای حل و فصل مسئله سوریه) در نشست خبری در ژنو گفت: از مردم سوریه عذرخواهی می کنم که کار چندان زیادی انجام ندادیم.(2)
با توجه به ناکارآمدی این سازمان ها و شورای امنیت، فرصت مناسبی برای جمهوری اسلامی ایران و دستگاه دیپلماسی فراهم شده است که کارآمدی این سازمان ها را به چالش بکشد و بر ضرورت ایجاد تحول ساختاری در آن جا تأکید کند.
ص: 546
بعد از جنگ جهانی دوم و مخصوصاً بعد از پایان جنگ سرد، آمریکا خود را ابرقدرت جهان معرفی کرد. از این دوره با عنوان دوران صلح آمریکایی(1) یا نظم نوین جهانی(2) یاد می کنند. مهم ترین ویژگی این دوران بهره گیری از روش های توجیه کننده و نرم در مدیریت جهانی از سوی آمریکاست. آن ها خود را قوم برتر دنیا که صلح و امنیت در بین شان نهادینه شده است معرفی می کنند و معتقدند که تنها ما می توانیم دنیا را از توحّش و بربریت درآورده، به سمت صلح، آرامش و امنیت هدایت کنیم. دکترین آن ها همواره بی ثبات سازی گسترده در سطح جهانی است که توجیه کننده حضور آمریکا برای دخالت در کشورهای هدف است، ولی تجربه تاریخی نشان داده است که حضور آمریکایی ها بیش از این که تأمین کنندة امنیت مردم باشد، فراهم کنندة منافع خود آمریکاست. حضور نیروهای آمریکایی در عراق و افغانستان شاهدی است بر این ادعا.
با توجه به این مسئله اقدامات تروریست های تکفیری در منطقه می تواند فرصت مغتنمی برای ما باشد تا نظم جدید آمریکا را به چالش بکشیم و به جهانیان نشان دهیم که این نظم در تأمین امنیت جهانی ناکارآمد است.
با توجه به تحقیقات صورت گرفته به جمع بندی این مطالب می پردازیم:
1. مطالعه تاریخ سلفی گری افراطی و وهابیت نشان دهندة این نکته است که پیوند عمیقی بین تفکرات سلفی های افراطی و وهابیت با گرو های تکفیری جدید وجود دارد، چرا که سه ویژگی: فرقه گرایی، تکفیرگرایی و خشونت گرایی یا تروریسم در رفتار هر دو به خوبی قابل مشاهده است، اما نکته ای که محرک ایجاد و حمایت از این گروه ها
ص: 547
در موج جدید شده است شیوع بیداری اسلامی در منطقه و تقویت جبهه مقاومت به رهبری انقلاب اسلامی است.
2. اقدامات تکفیری ها متأثر از فتواهای عجیب و غیر اسلامی مفتی های وهابی است که برخی از این اقدامات وحشیانه عبارت بودند از:
الف. بهره گیری از نمادهای مذهبی؛
ب. بریدن سر انسان های بی گناه و تبدیل سر آن ها به توپ فوتبال؛
ج. خوردن گوشت قربانیان؛
د. تجاوز گسترده به زنان سوری؛
ه-. تخریب قبور مقدس و زیارتگاه های شیعی؛
و. حمله به سفارتخانه ها و دیپلمات های ایرانی؛
ز. استفاده از سلاح های شیمیایی؛
ح. تکفیر یکدیگر؛
ط. بهره گیری از کمک های مخفیانه و آشکار اسراییل.
3. اقدامات وحشیانه تکفیری ها در کنار تهدیداتی که برای جهان اسلام و سایر ملل ایجاد می کند، می تواند موجد فرصت هایی برای جمهوری اسلامی ایران باشد. در این مقاله سعی شد این فرصت ها در سه سطح داخلی، منطقه ای و جهانی بررسی شوند. فرصت های جمهوری اسلامی در سطح داخلی عبارت بودند از: 1. آگاهی بخشی به مردم در رابطه با کمک ایران به حزب الله و سوریه 2. نشان دادن کارآمدی نظام اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه در ایجاد امنیت.
این فرصت ها در سطح جهانی عبارت بودند از: 1. خنثی کردن سیاست «ایران هراسی» 2. به چالش کشیدن سیاست های عربستان و ترکیه در مخالف با محور مقاومت و حمایت از اسراییل 3. به چالش کشاندن سیاست آمریکا در ایجاد و حمایت از گروه های تکفیری در منطقه خاورمیانه.
ص: 548
در سطح جهانی نیز اقدامات تکفیری ها، فرصت هایی برای جمهوری اسلامی فراهم کرده است که عبارت بودند از: 1. نشان دادن ناکارآمدی سازمان ها و نهاد های بین المللی در جلوگیری از اقدامات تکفیری ها 2. به چالش کشیدن نظم نوین جهانی آمریکا.
4. در پایان شایسته است به این نکته اشاره شود که نتیجة بهره گیری از همة این فرصت ها، معرفی اسلام ناب به همه مردم و جهانیان خواهد بود، ولی شرط اصلی بهره گیری از این موقعیت ها داشتن نگاهی راهبردی و کلان به مسائل و بهره گیری از دستگاه دیپلماسی قوی و کارآمد است. دستگاهی که صرفاً در وزارت خارجه ایران خلاصه نشود و از همه پتانسیل های قدرت نرم بهره گرفته شود.
به بیان دیگر اگر تمام بخش های کشور اعم از حوزه های علمیه، دانشگاه ها، صدا و سیما، مجموعه های فرهنگی و سایر مراکز دولتی و غیر دولتی در کنار دستگاه دیپلماسی و وزارت خارجه قرار بگیرند می توان تهدید تکفیری ها را تبدیل به فرصت کرد و از این فرصت ها نهایت بهره و استفاده را برد.
ص: 549
1.آشنا، حسام الدین، «فرهنگ ارتباطات و سیاست خارجی، ارائه مدلی برای دیپلماسی عمومی»، فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق علیه السلام ، ش 21، بهار1383.
2.ابن خلدون،عبدالرحمان، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادی، انتشارات علمی - فرهنگی، تهران 1383.
3.الگار، حامد، وهابیگری، ترجمه احمد نمایی، بنیاد پژوهش های اسلامی، مشهد 1387.
4.پورفرد، مسعود، «جهان اسلام و رادیکالیزم افراطی»، نشریه پگاه حوزه، ش 204، 1386.
5.تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الحکم، موسسه الاعلمی للمطبوعات. بیروت 1407ق.
6.جوادی آملی، عبدالله، حق و تکلیف در اسلام، مرکز نشر اسراء، قم1384.
7.حیدری، محمد شریف، «سلفی گری نوین»، طلوع، ش 27، 1388.
8.دارا، جلیل و حامی، ولی اله، «ایران هراسی، ابزار هژمونی طلبی آمریکا در خاورمیانه»، فصلنامه رهیافت انقلاب اسلامی، سال هفتم، ش 24، پاییز 1392.
9.دهقانی فیروزآبادی، سید جلال و فیروزی، علیرضا، «دیپلماسی عمومی جمهوری اسلامی ایران در دوران اصول گرایی»، فصلنامه روابط خارجی، سال چهارم، ش دوم، تابستان 1391.
10.رمضان البوطی، سلفیه بدعت یا مذهب، ترجمه حسن صابری، آستان قدس رضوی، مشهد 1373.
11.رنجبر، محمدعلی، «اتخاذ استراتژی های خردمندانه بعد از انقلاب در ایران و مصر»، مجله مدرسه اسلامی علوم سیاسی، سال اول، پیش شماره اسفند و فروردین 1392و1393.
12.سید نژاد، سید باقر، «موج جدید سلفی گری و تاثیر آن بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران»، مطالعات راهبردی، سال سیزدهم، ش 47، بهار 1389.
13.شریعتی نیا، محسن، «ایران هراسی: دلایل و پیامدها»، فصلنامه روابط خارجی، سال دوم، ش 6، تابستان 1389.
14.عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی اندیشه سیاسی اسلام، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران 1374.
15.عبدالله خانی، علی، امنیت بین الملل (4): (ویژه القاعده)/ نظارت و تدوین موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، معاونت پژوهشی، ابرار معاصر، تهران 1388.
16.عبید الجحمی، سعید علی، «18 تنظیم القاعده: النشاه، الخلفیه الفکریه - الامتدادیه»، القدس العربی ارقام 12/13/14/18/2، 2008.
ص: 550
17.فراستخواه، مقصود، سرآغاز نواندیشی معاصر، شرکت سهامی انتشار، تهران 1377.
18.فضائی، یوسف، مناظرات امام فخر رازی درباره مذاهب اهل سنت، عطائی، تهران 1360.
19.فقیهی، علی اصغر، وهابیان، انتشارات صبا، تهران 1352.
20.محمدی، منوچهر، بازتاب جهانی انقلاب اسلامی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران 1385.
21.مشکوةالدینی،عبدالمحسن، «اختلاف روش های فکری در اسلام»، مجله ادبیات و علوم انسانی، سال هشتم، ش دوم، تابستان 1354.
22.موسوی بجنوردی، کاظم، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، تهران 1367 .
23.موسوی خمینی، روح الله، صحیفه امام خمینی، ج5، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران 1378.
24.موسی زاده، رضا، سازمان های بین المللی، بنیاد حقوقی میزان، تهران 1388.
25.مولانا، حمید، «جایگاه ایران در فنآوری هسته ای»، کیهان، 21/8/83.
26.میناوند، محمد قلی، «درآمدی بر دیپلماسی افکار عمومی»، فصلنامه عملیات روانی، به نقل از فارس نیوز، (14/2/1384).
27.نای، جوزف، «کاربرد قدرت نرم»، ترجمه سیدرضا میرطاهر، فصلنامه راهبرد دفاعی، سال دوم، ش6، زمستان 1383.
28.ولف، چارلز، روزن، برایان، «دیپلماسی عمومی: بوسه مرگ»، ترجمه علی گل محمدی، ماهنامه زمانه، ش 32-31.
29.http://www.tabnak.ir/fa/news/378956.
30.http://www.mashreghnews.ir/fa/news/287441.
31.www.kayhannews.ir/830821/16.htm.
ص: 551
شناسه: کنگره جهانی جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام (نخستین: 1393: قم)
عنوان و پدیدآور: مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام/ تهیه کننده کنگره جهانی جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام؛ به کوشش مهدی فرمانیان
مشخصات نشر: قم: دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (ع)، 1393-
مشخصات ظاهری: ج.
شابک (ج.2):2-6-94805-600-978 (V.2)
شابک (دوره): 1-3-94805-600-978 (V.SET)
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد دوم: 1393
یادداشت: کتابنامه
موضوع: سلفیه – عقاید – مقالهها و خطابهها
موضوع: وهابیه – عقاید – مقالهها و خطابهها
موضوع: مجتهدان و علما - نظریه درباره سلفیه – مقالهها و خطابهها
موضوع: مجتهدان و علما - نظریه درباره وهابیه – مقالهها و خطابهها
رده بندی کنگره: 1393 3م9ک/ 5/238 BP
رده بندی دیوئی: 416/297
شماره کتاب شناسی: 93297416
کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
قم، خیابان شهدا، نبش کوچه22، پلاک618
تلفن: 37842141-025
ایمیل: info@makhateraltakfir.com
وب سایت: www.makhateraltakfir.com
مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
جلد دوم
تهیه کننده: کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
به کوشش: مهدی فرمانیان
ناشر: دارالإعلام لمدرسة اهل البیت علیهم السلام
سرویراستار: ابوالفضل طریقه دار
صفحه آرا: محبوب محسنی
نوبت چاپ: اول، 1393
شمارگان: 1000 جلد
چاپ و صحافی: سلیمان زاده
قیمت: 25000 تومان
کلیه حقوق این اثر برای کنگره محفوظ می باشد.
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام
مجموعه مقالات/جلد دوم
قم/1393
ص: 3
ص: 4
اعضای کمیته علمی کنگره جهانی
«جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
ریاست کنگره: حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دام ظله)
دبیر علمی کنگره: حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دام ظله)
رئیس ستاد و قائم مقام دبیر علمی: حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید مهدی علی زاده موسوی
دبیر کمیته علمی کنگره: حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی فرمانیان
مسئول اجرایی کمیته علمی: جناب آقای محمد علی موحدی پور
مسئول دفتر کمیته علمی: جناب آقای سید محمد مهدی عمادی
سرویراستار: جناب آقای ابوالفضل طریقه دار
ویراستاران: سلمان رحیمی، محمد زارعی حبیب آبادی و محسن خالقی
گروه تبارشناسی
مدیر گروه تبارشناسی: حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی فرمانیان
دبیر گروه: جناب آقای محمد حسن بهشتی
اعضای شورای علمی گروه:
حجت الاسلام و المسلمین اسد علیزاده
دکتر الله اکبری
حجت الاسلام و المسلمین مهدی پیشوایی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر جباری
حجت الاسلام و المسلمین جبرئیلی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید لطفالله جلالی
دکتر داداش نژاد
استاد علی اصغر رضوانی
حجت الاسلام و المسلمین محمدطاهر رفیعی
استاد قاسم صفری (جوادی)
حجت الاسلام و المسلمین حمیدرضا مطهری
حجت الاسلام و المسلمین دکتر ملک مکان
حجت الاسلام و المسلمین نیکزاد
حجت الاسلام و المسلمین محمدهادی یوسفی غروی
ص: 5
گروه ریشه یابی افکار تکفیری
مدیر گروه ریشه یابی افکار تکفیری: آیت الله حسینی قزوینی
دبیر گروه: حجت الاسلام و المسلمین حبیب عباسی
اعضای شورای علمی گروه:
حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد ابوالقاسمی
استاد سید رضا بطاط
حجت الاسلام و المسلمین فلاح الدوخی
حجت الاسلام و المسلمین حسین رجبی
حجت الاسلام و المسلمین اکبر روستایی
آیت الله نجم الدین طبسی
حجت الاسلام و المسلمین محمدجعفر طبسی
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد یزدانی
گروه سیاسی
مدیر گروه سیاسی: حجت الاسلام و المسلمین دکتر منصور میراحمدی
دبیر گروه: جناب آقای مختار شیخ حسینی
اعضای شورای علمی گروه:
دکتر شهروز ابراهیمی
دکتر محمد پزشکی
دکتر حسین پوراحمدی
دکتر مسعود پورفرد
دکتر محمد علی حسینی زاده
دکتر صادق حقیقت
دکتر رضا خراسانی
دکتر محمد ستوده
حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید کاظم سید باقری
حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمود شفیعی
دکتر عبدالوهاب فراتی
دکتر ناصر قربان نیا
سرکار خانم دکتر نجمه کیخا
دکترشریف لک زایی
ص: 6
دکتر عنایت الله یزدانی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر یزدانی مقدم
گروه راه های برون رفت از بحران تکفیر
مدیر گروه راه های برون رفت از بحران تکفیر: جناب آقای دکتر حسن بیگی
دبیر گروه: جناب آقای دکتر سید جواد امینی
اعضای شورای علمی گروه:
دکتر اکبر استرکی
دکتر سیامک باقری
دکتر هادی جمشیدیان
دکتر حمید رضا حاتمی
دکتر علیرضا خراشادی زاده
جناب آقای محمدرضا خسروی
دکتر سید محمود رضا شمس دولت آبادی
حجت الاسلام و المسلمین محمد حسن دهقان
جناب آقای حمید رحمتی
جناب آقای بهرام رضایی
جناب آقای محمود زرین ماه
جناب آقای عباس عظیمی کیا
جناب آقای مجید فقیه
دکتر سید ضیاءالدین قاضی زاده
جناب آقای علیرضا کیقبادی
جناب آقای علی محمد رضایی
جناب آقای احمد مزینانی
جناب آقای مهدی مزینانی
دکتر عبدالله هندیانی
مسئول ستاد بین الملل: حجت الاسلام و المسلمین سید محمود وزیری
مسئول ستاد اجرایی: حجت الاسلام و المسلمین سید محمدعلی موسوی نسب
مسئول کمیته فرهنگی - تبلیغی: حجت الاسلام و المسلمین علی مولایی
مسئول کمیته رسانه: جناب آقای ابوالفضل صالحی
ص: 7
ص: 8
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
مقدمه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دام ظله) ریاست عالی کنگره:
عصر ما عصر حوادث دردناک و پیچیده و فتنه های خطرناک برای اسلام و مسلمین است و سرچشمه آن دو چیز است توطئه دشمنان خارجی اسلام و همکاری منافقین داخلی.
یکی از خطرناک ترین فتنه ها فتنة تکفیری ها و افراطیون است که اخیراً به صورت گروهی به نام داعش و امثال آن درآمده اند.
فتنه تکفیر از کجا برخاسته؟ و به چه وسیله ای رشد کرده؟ و عوامل گسترش آن چه بوده؟ و راه خاموش کردن آن چیست؟ هر کدام درخور بحث و دقت است، و به یقین برنامه های سیاسی و نظامی (به تنهایی) برای دفع این فتنه ها کارساز نیست هرچند صادقانه باشد.
باید علمای بزرگ اسلام ریشه های این تفکر نادرست را با منطق صحیح قطع کنند و جوانان را از جذب شدن به سوی آن باز دارند.
بر این اساس تصمیم گرفته شد به کمک جمعی از دانشمندان آگاه و دلسوز، کنگرة جهانی به نام «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» از تمام مذاهب تشکیل شود و در این زمینه به مطالعات دقیقی بپردازند و نتیجه آن را در دسترس همگان بگذارند تا با آگاهی عموم مسلمین إن شاءالله این فتنه خاموش شود.
آنچه در این آثار مطالعه می فرمایید بخشی از این مطالعات است.
)رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ(
قم - حوزه علمیه
ناصر مکارم شیرازی
ذی الحجه 1435 قمری
ص: 9
ص: 10
ریشه های پدیدۀ تکفیر و انگیزه تشکیل
کنگره جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام
ایمان و کفر دو مفهوم متضایفند که از اندیشیدن یکی، دیگری نیز تداعی می شود؛ این نوع حالت را در فلسفه، «تضایف» می نامند.
واژه «ایمان» به معنای تصدیق و باور کردن، و لفظ «کفر» به معنای ستر و احیاناً به معنای انکار است و در اصطلاح متکلمان، مقصود از ایمان، تصدیق نبوت نبیِّ زمان و رسالت او، و مقصود از «کفر» نادیده گرفتن دعوت چنین فردی و یا انکار اوست.
تاریخ دعوتِ آموزگاران آسمانی، حاکی است در هر زمانی که پیامبری مبعوث می شد و دعوت خود را با دلایلی مبرهن می ساخت، جامعه آن روز، به دو گروه مؤمن و کافر تقسیم می شدند، آن کس که به دعوت پیامبری پاسخ مثبت می گفت مؤمن و آن کس که به ندای او پشت می کرد کافر خوانده می شد.
برنامه های تمام پیامبران در دعوت به اصول یکسان بوده و اختلافی در آن ها وجود نداشت و گروه مؤمن در تمام دعوت ها افرادی بودند که به خدای خالق و آفریننده، خدای مدبر و مدیر، ایمان آورده و جز او به معبودی نمی اندیشیدند و رسالت پیامبر زمان خود را از صمیم دل می پذیرفتند.
آن گاه که اراده الهی بر بعثت پیامبر خاتم تعلق گرفت، رسول خاتم، ایمان افراد را با دو کلمه که حاکی از باور باطنی آن ها بود؛ می پذیرفت؛ یعنی هر کس و یا گروهی که
ص: 11
«لا اله الا الله، محمد رسول الله» می گفت وارد خیمه اسلام می شد و از جرگه کفر فاصله می گرفت.
از سوی دیگر، اقرار به کلمه اخلاص - که در آن نفی الوهیت از هر موجودی جز خدا سلب شده - در بردارنده اقرار به سه نوع توحید است: 1. توحید در خالقیت؛ 2.توحید در تدبیر؛ 3. توحید در عبادت. زیرا این سه نوع، از خصایص خدای جهان است نه مخلوق او.
افزون بر این، اساس هر دعوت الهی را ایمان به آخرت تشکیل می داد، طبعاً اقرار به حیات اخروی بسان توحید و رسالت، از عناصر سازنده ایمان می باشد و در کلمه اخلاص نهفته است.
در سیره نبوی فصلی به نام «عام الوفود» است؛ یعنی سالی که هزاران نفر از دور و نزدیک به صورت فردی و یا گروهی به مدینه رو آورده و به حضرتش ایمان آوردند و با گفتن دو جمله پیشین که حاکی از باور واقعی آنان بود، مسلمان خوانده شدند. در این مورد آیه های سوره «نصر» نازل شد؛ آن جا که می فرماید: (إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا)، پذیرش اسلام این گروه ها فقط با اجرای این دو جمله انجام می گرفت و مسائل کلامی و یا فقهی مطرح نمی شد؛ مثلاً هرگز از آنان در مورد جایگاه خدا و یا رؤیت خدا در رستاخیز و یا حدوث و قدم قرآن و امثال این ها سئوال نمی شد. بلکه ایمان اجمالی به رسالت پیامبر خاتم، آنان را از طرح این مسائل بی نیاز می ساخت. هم چنین مسائلی مانند جواز توسل به انبیا و اولیا، و یا نماز در کنار قبورشان، یا زیارت قبور اولیاء الله برای آن ها، مطرح نمی شد.
در زمان معاصر، گروهی تندرو و ناآگاه از اصول و مبانی آیین محمدی، اسلام و ایمان را گویی برای خود احتکار کرده و از میان همة مسلمانان، فقط گروه اندکی را مؤمن می دانند و دیگران را کافر و مهدورالدم می شمرند. ریشه این نوع تکفیرها به عصر
ص: 12
ابن تیمیه(ت 728ق.) و پس از وی به وهابیان تندرو برمی گردد و شدّت عمل گروه دوم بیش از فرد نخستین است، زیرا ابن تیمیه غالباً از کلمه بدعت بهره می گیرد، ولی گروه اخیر به جای بدعت، واژة کفر را به کار می برد و ملاک تکفیر، ناهماهنگی با افکار آن ها در امثال مسائل پیشین است.
آن ها به شدت با حفظ قبور پیامبران و اولیای الهی مخالف هستند و زیارتگاه ها را مظهر بت پرستی قلمداد می کنند! در حالی که در طول تاریخ اسلام، قبور انبیای پیشین در فلسطین و اردن و شام و عراق پیوسته محفوظ بوده و مسلمانان گروه گروه به زیارت آن ها می رفتند و هیچ کس چنین کاری را بر خلاف توحید توصیف نمی کرد.
حتی روزی که بیت المقدس به وسیله عمربن خطاب فتح شد، هرگز او به تخریب این مقامات فرمان نداد، بلکه شیوه پیشینیان را در حفظ و آرایش آن ها تأیید کرد.
در طول زمان، پس از رحلت پیامبر، تمام موحدان به پیامبر اکرم6 متوسل شده تا حاجت آنان با شفاعت او برآورده شود. اما این گروه این نوع توسل ها را با توسل مشرکان به بت ها یکسان می گیرند؛ در حالی که ماهیت این دو نوع توسل از هم جداست، و از زمین تا آسمان فاصله دارد.
تکفیر پیشینیانِ این گروه، غالباً قلمی و لسانی بود، اما تکفیر از دورۀ وهابیان تندرو، رنگ خشونت به خود گرفت و پیروانشان پیوسته به قُری و قصبات و آبادی های اطراف «نجد» حمله می بردند و آنچه می توانستند غارت می کردند و از این طریق بر قدرت مالی خود می افزودند.
برای آگاهی از جنایت های پایه گذار این مسلک و جانشینان او به دو تاریخ معتبر وهابیان مراجعه شود: یکی «تاریخ ابن غنام» و دیگری «تاریخ ابن بشر» که هر دو، مدت هاست چاپ شده و مورد توجه علما و دانشمندان است.
ص: 13
دامن سخن را در این مورد، کوتاه کرده و سخن خویش را با این بیت به پایان می رسانیم:
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
پس از اشغال افغانستان به وسیله قوای سرخ شوروی سابق، تصمیم گرفته شد که برای طرد قدرت کفر، از این سرزمین، از روح جهادی جوانان مسلمان در منطقه استفاده شود تا دشمن را از سرزمین های اسلامی دور سازند، این طرح از یک نظر زیبا و خداپسندانه بود، اما بر اثر فقدان عالم وارسته و رهبری آگاه از موازین جهاد در میان این جمع، که آنان را به صورت صحیح رهبری کند، سرانجام، تلاشِ پیکارگران به گونه دیگر ادامه پیدا کرد و برخی از آنان با تأثیرپذیری از افکار وهابیان تندرو، بر تکفیر تمام دولت های اسلامی و ملت هایی که در آن زندگی می کنند، پرداختند. شوربختانه ابتدا این کار با حمله به کشورهای مقاوم و استوار در مقابل صهیونیست ها آغاز شد و به جای این که قدس را آزاد کنند به نابود کردن زیرساخت های کشورهای سوریه و عراق روی آوردند. خشونت آنان با کودکان و زنان و پیران وافتادگان و انسان های بی طرف به گونه ای شد که چهره اسلام را در جهان مشوَّه ساخت و دیگر کسی در غرب اظهار علاقه به اسلام نمی کرد. عمل زشت و وحشیانه این گروه کجا و وحی الهی کجا! آن جا که می فرماید: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ) (آل عمران: 159) و پیامبر رحمت در حدیثی می فرماید: «إنّ الرفقَ لا یکونُ فی شیء إلّا زانه، ولایُنزَعُ مِن شیء إلّا شأنه»؛ (صحیح مسلم، ج8، ص22) مهربانی ورفق با هرچیز که در آمیزد آن را مزیّن می گرداند و چیزی که رفق و مدارا از آن گرفته شود تباه می گردد.
در این شرایط رقت بار، مرجعیت عالی مقام در حوزه علمیه قم تصمیم گرفت همایشی تحت عنوان «کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» برای معرفی این گروه و پیامدهای عمل آنان، تشکیل شود و در این مورد از علمای
ص: 14
اسلام و محققان خواسته شد که به ریشه یابی و تبیین ماهیت این تکفیر شوم و راه های برون رفت از آن بپردازند. دانشمندان از این دعوت استقبال کردند و در نتیجه، آثاری به دبیرخانه کنگره رسید که بخش مهمی از آن ها ارزشمند و از محتوای عالی برخوردارند؛ از این رو تصمیم گرفته شد این آثار چاپ و منتشر شود و در اختیار اهل نظر و مهمانان عزیز که از داخل و خارج دعوت شده اند قرار گیرد تا از این طریق گامی برای جلوگیری از انتشار این غده سرطانی ویرانگر و ویروس مخوف برداشته شود.
در پایان از تلاش های شبانه روزی اعضای محترم دبیرخانه، سپاس گزاری نموده و زحمات توان فرسای آنان را ارج می نهیم و نیز از کلیه کسانی که این فضای روحانی و علمی را پدید آورده اند، تقدیر و تشکر می کنیم.
قم - جعفرسبحانی
8/6/93
ص: 15
ص: 16
(یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِی السِّلْمِ کَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ) (بقره208)
در تاریخ اسلام، جنگ های بسیاری میان مسلمانان روی داده است، اما به جز خوارج و جریان های تکفیری در چند قرن اخیر، کمتر فرقه ای، سایر مسلمانان را تکفیر نموده و با استناد به آن، خون و مال و ناموس اهل قبله را مباح شمرده است. خوارج، طلایه داران تکفیر بودند، اما در سه قرن اخیر، وهابیان، خشن تر از آنان پرچم تکفیر را به دست گرفتند و به بهانه دعوت به توحید، بسیاری از مسلمانان را به خاک و خون کشیده و بناها و آثار اسلامی را که دارای قداست و هویت تمدنی مسلمانان بود نابود کرده اند.
با وجود تلاش های فراوان علمای بزرگ اسلام برای مقابله با تکفیر، متأسفانه در عصر حاضر، شاهد رشد و گسترش جریان های تکفیری در گوشه و کنار جهان اسلام هستیم. گروه هایی که جنایت هایی را رقم می زنند که نمونه آن را در تاریخ اسلام، کمتر می توان دید. سربریدن، آتش زدن، مثله کردن، تجاوز به نوامیس، نابودی اموال و تخریب بناهای مقدس، گوشه هایی از جنایاتی است که آنان به نام اسلام مرتکب می شوند.
از سوی دیگر، ترور علمای بزرگ اسلام، تخریب اماکن مقدس و هویت ساز اسلامی، ارتکاب اعمال شنیع و محرم به نام اسلام مانند جهاد نکاح و ... ضربات جبران ناپذیری بر پیکر جهان اسلام وارد کرده است.
با نگاهی به جغرافیای کشورهای اسلامی، رد پای این گروه ها را کمابیش در تمامی مناطق اسلامی میبینیم. گروه هایی مانند جبهة النصره، داعش، القاعده، جندالعدل و
ص: 17
حزب التحریر در آسیا و گروه هایی همانند بوکو حرام، الشباب، انصار السنه و انصارالشریعه در آفریقا و گروه های متنوع دیگر، همه نشانگر وجود بحران در جهان اسلام است.
این که چنین وضعیتی معلول چه عواملی است، بحث های گسترده ای می طلبد که در مجموعه مقالات به تفصیل به آنها اشاره شده است، اما به اجمال، سهم غرب در پروژه اسلام هراسی و در پی آن، اسلام ستیزی را هرگز نمی توان نادیده گرفت. غرب که با رشد سریع اسلام در جهان روبهروست، امروز پروژه اسلام علیه اسلام را آغاز کرده است با حمایت از گروه های افراطی و دامن زدن به اختلافات مذهبی، قدرت و قوت مسلمین را تضعیف کند و از طرف دیگر، چهره ای مشوّه از مسلمین در برابر جهانیان ترسیم نماید.
همچنین با قرائت های انحرافی از مفاهیمی مانند توحید و شرک، ایمان و کفر، بدعت و نظایر آن مسلمانان را به گرداب تکفیر افکنده است.
با این حال به نظر می رسد که جنایت ها و تخریب های جریان های تکفیری آن چنان گسترده و بی محابا بوده که موجی از نفرت و مخالفت با عملکرد آنان را در جهان اسلام به وجود آورده است.
برای مقابله علمی و روشنگرانه با این جریان، لازم بود عالمان و اندیشوران به ریشهیابی و راههای خلاصی از آن بپردازند، از این رو کنگره جهانی «جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، با اشراف و هدایت های ارزشمند مرجع جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی - ادام الله ظله - بر آن شد تا در حد توان از ظرفیت های علمی جهان اسلام برای مقابله با تکفیر بهره برداری کند. برای این کار، چهار کمیته علمی با عناوین زیر شکل گرفت:
1. تبارشناسی جریان های تکفیری؛
2. ریشه یابی عقاید جریان های تکفیری؛
ص: 18
3. جریان های تکفیری و سیاست؛
4. راه های برون رفت و مقابله با جریان های تکفیری.
محور اول به تبارشناسی جریان های تکفیری می پردازد. خاستگاه، آبشخور و مصادیق تکفیر در طول تاریخ اسلام در این کمیته بررسی می شود.
محور دوم، انحرافات عقیدتی و قرائت های تکفیری از عقاید ناب اسلامی را ریشه یابی خواهد کرد. در این کمیته، اصول و مبانی اعتقادی این گروه ها و جریان ها، نقد و انحرافات آنها از اندیشه اسلامی ریشهیابی می گردد.
محور سوم، عوامل سیاسیِ رشد و گسترش جریان های تکفیری، وابستگی ها و اهداف آنها را بررسی می کند.
و محور چهارم، راهکارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی برای برون رفت از تکفیر، نشان داده خواهد شد.
مقالههایی که در این مجموعه گرد آمده است، ماحصل آراء و نظریات اندیشمندان و علمای جهان اسلام، درباره محورها و موضوعات فوق است.
همچنین جهت غنای علمی هرچه بیشتر کنگره، پژوهش های مستقلی توسط اندیشمندان انجام شده است که به اجمال عبارتند از:
1. تکفیر از دیدگاه علمای اسلام: در این تحقیق، دیدگاه علمای بزرگ مذاهب و فرقههای اسلامی، درباره نفی تکفیر بیان شده و تلاش شده است که از سدههای پیشین تا کنون، دیدگاه علما و اندیشمندان در مورد حرمت تکفیر اهل قبله آورده شود.
2. تخریب زیارتگاه های اسلامی در کشورهای عربی: این اثر به کارنامه تاریک جریان های تکفیری در تخریب اماکن مقدس و تمدنی جهان اسلام می پردازد. این تحقیق همراه با تصاویری از زیارتگاهها، قبل و بعد از تخریب است.
3. فتاوای جریان های تکفیری در جواز قتل مسلمانان: جریان های تکفیری به سبب کج فهمی، گاه فتاوایی را صادر می کنند، که با هیچ یک از قواعد فقهی منطبق نیست و
ص: 19
کاملاً خارج از آموزه های اسلامی است. این مجموعه به جمع آوری فتاوای تکفیری این جریان ها پرداخته است.
4. کتاب شناسی تکفیر: با مراجعه به آثار و کتابهایی که در حوزه تکفیر تألیف شده است، شاهد تعداد بسیاری از آثار علمی در این عرصه هستیم. این پژوهش به معرفی توصیفی آثاری می پردازد که در حوزه تکفیر و نفی تکفیر، انجام شده است.
5. موسوعه نقد وهابیت افراطی: در اندیشه وهابیت، جریان هایی وجود دارند که مسلمین را کافر میدانند. موسوعه نقد وهابیت افراطی مجموعه ای از آثار علمای اسلام است که از زمان پیدایش این جریان، به نقد و بررسی مبانی اعتقادی آن پرداخته اند.
بی تردید آنچه موجب غنای هرچه بیشتر مجموعه مقالات و هم چنین پژوهش های مستقل کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام شده است، اشراف علمی حضرت آیت الله العظمی سبحانی - ادام الله ظله - است که با رهنمودهای راهگشا، کمیته های علمی کنگره را همواره یاری کردهاند.
هم چنین از حجت الاسلام والمسلمین دکتر فرمانیان - دبیر کمیته علمی - که در پی گیری و نظم و ترتیب مقالات زحمات بسیاری را متحمل شده اند و مدیران محترم کمیته های علمی حجج اسلام: قزوینی، میراحمدی، فرمانیان و جناب آقای دکتر امینی تشکر می شود.
امید که در سایه تلاش های مجاهدانه مراجع عظام تقلید و علمای اسلام، شاهد تقریب و همگرایی جهان اسلام و ریشه کن کردن فتنه تکفیر در جهان اسلام باشیم.
رئیس ستاد و قائم مقام دبیر علمی
کنگره جهانی جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام
سید مهدی علیزاده موسوی
22/6/1393
ص: 20
بخش اول:
تبارشناسی جریان های افراطی و تکفیری
چیستی و چرایی شکل گیری جریان های تکفیری و دلایل قدرت یابی آنها در دهه اخیر 25
مهدی فرمانیان
جریان جهیمان العتیبی، اخوان سعودی و سلفیه جهادی 53
یاسر قزوینی حائری
علل شکل گیری جریان های
تکفیری در افغانستان و شبه قاره هند 95
محمدطاهر رفیعی
سلفی گری در تونس و آینده پیش رو 135
عنایت الله یزدانی، مصطفی قاسمی
بررسی و نقد اندیشه سپاه صحابه در تکفیر و اباحه دماء شیعیان 169
علی ملاموسی میبدی
بخش دوم:
ریشه یابی افکار تکفیری
بررسی و نقد تکفیر مسلمانان از جانب وهابیان 191
مهدی پیشوایی
اصول روش شناسی سلفیه 219
ابوالفضل غفاری
شباهت های وهابیان تکفیری با خوارج و حکم آن ها 245
محمد جواد حاجی قاسمی
سیر تطور اندیشه تقلید از مذاهب از نظر سلفیان تکفیری و... 293
اکبر روستایی
اسلام، آیین صلح و دوستی، رأفت و رحمت 323
علی جان محمدی (قره باغی)
ص: 21
بخش سوم:
جریان های افراطی و تکفیری و پیامدهای سیاسی آن
جریان تکفیری و سیاست خشونت 373
منصور میر احمدی، علی اکبر ولدبیگی
الگوی حکومت در اندیشه جریان سلفی تکفیری 417
محمد اسماعیل نباتیان
مبانی فکری دشمنی غرب با دین اسلام 453
ستّار جبّار الجابری، مترجم: میثم صفری
داعش و خشونت عریان: فهم غیرعقلانی دین و ترکیب آن با فناوریهای جدید 473
محمود شفیعی
نقش قدرت های بین المللی در رشد و گسترش جریان های تکفیری و... 511
مختار شیخ حسینی، محمد جواد خلیلی
اثر معکوس تروریسم بر کشورهای پشتیبان آن 537
محمّد هاشم البطاط، مترجم: میثم صفری
بخش چهارم:
بررسی راهکارهای برون رفت از افراط و تکفیر
راهبردهای خروج از بازی برد - باخت در مواجهه با افراطگرایی اسلامی در خاورمیانه 563
حسین پوراحمدی، حامد اسفندیاری
ص: 22
ص: 23
ص: 24
مهدی فرمانیان(1)
با ورود فرهنگ غرب به جهان اسلام و فروپاشی امپراتوری عثمانی در 1925، اهل سنت برای احیای مجدد خلافت اسلامی تلاش فراوانی کردند و بدین منظور گروه ها و احزاب متعددی در جهان اسلام شکل گرفت. از جنبش خلافت هند و اخوان المسلمین مصر گرفته تا گروه های جهادی در نیم قرن اخیر، همگی به دنبال احیای خلافت اسلامی بوده اند؛ اما حضور آمریکا پس از یازدهم سپتامبر 2001 و لشکرکشی آنها به منطقه، نه تنها باعث از بین رفتن تروریسم در منطقه نشد، بلکه گروه های تکفیری گسترش یافت؛ این گروه ها نه تنها در جهان اسلام بلکه در جهان غرب هم ظهور یافتند. متأسفانه حضور آمریکا - به عمد یا به سهو- باعث گسترش جریان های تکفیری شد و همان هدفی که برای آن به منطقه لشکر کشیدند به ضد خود تبدیل شد.
کلیدواژگان: وهابیت، سپاه صحابه، القاعده، آمریکا، جهاد.
ص: 25
ورود فرهنگ غرب به جهان اسلام و فروپاشی امپراتوری عثمانی بازتاب فراوانی در جامعه اسلامی داشت. مسئله خلافت از اساسی ترین مسائلی است که در یک صد سال گذشته ذهن و فکر مسلمانان اهل سنت را به خود مشغول کرد. در همین زمینه متفکران اسلامی صدها کتاب نگاشتند و ده ها حزب و گروه سیاسی تشکیل شد. خلافت اسلامی از دست رفته بود؛ جهان اسلام گرفتار فرهنگ غرب شده بود و هیچ بارقه امیدی دیده نمی شد.
تعدادی از متفکران اهل سنت مصری، راهکار اصلی برای برون رفت از این وضعیت اسفناک را، بازگشت به سلف می دانستند.(1)
عده ای که دغدغه دین داشتند و نمی خواستند فرهنگ غرب بر تار و پود مسلمین سایه افکند خود را سلفی نامیدند. بازگشت به سلف نخستین بار در مصر طنین انداز شد و محمد عبده، عبدالرحمان کواکبی، محب الدین خطیب و سید محمد رشید رضا نخستین افرادی بودند که شعار بازگشت به سلف را مطرح کردند، اما وهابیان از این شعار سوء استفاده کردند و خود را سلفی نامیدند و افکار ابن تیمیه را به عنوان افکار سلف ترویج کردند؛ و این چنین عده ای از دردمندان مسلمان به دام افکار ابن تیمیه افتادند و خشونت و تکفیرِ برگرفته از افکار ابن تیمیه را تبلیغ کردند.(2)
این گروه ها برای احیای خلافت اسلامی یا دست کم تأسیس حکومت اسلامی به فتواهای ابن تیمیه تمسک کرده،(3)
گاه با حکم جهاد، تکفیر را در جهان اسلام نهادینه
ص: 26
می کردند.(1)
بنابراین، می توان با قاطعیت گفت که همه جریان های تکفیری از دل گرایش های فکری سلفیه بیرون آمده اند و همه سلفیان تحت تأثیر ابن تیمیه اند. به عبارتی، امروزه جهان اسلام با پدیده ای به نام ابن تیمیه روبه روست که به اسم سلف و سلفی گری، خشونت را ترویج می کند و به کفر دیگر مسلمانان فتوا می دهد.
بنابراین، در این نوشته در پی آنیم تا با بیانی کوتاه از چیستی جریان های تکفیری، به علل گسترش آنها پرداخته، نشان دهیم که لشکرکشی آمریکا به منطقه برای از بین بردن تکفیری ها، نه تنها به هدف خود نزدیک نشد، بلکه به ضد خود تبدیل شد و پایگاه مردمی تکفیری ها را دوچندان کرد.
از آنجایی که تمام جریان های تکفیری از دل سلفیه بیرون آمده اند، بنابراین شناخت جریان های تکفیری بدون شناخت سلفیه امکان پذیر نیست و از آن جهت که تمام افکار سلفی گری وابستگی تام به آرا و افکار ابن تیمیه دارد، به همین جهت ابتدا باید تفکرات ابن تیمیه را شناخت و سپس درباره جریان های تکفیری سخن گفت.
ابن تیمیه رهبر علی الاطلاق تکفیری ها: یقیناً رهبر علی الاطلاق تمام جریان های تکفیری ابن تیمیه است و سلفی گری و تکفیر بدون ابن تیمیه بی معناست. وی در 664ق. در خانواده ای حنبلی - اصحاب حدیثی متولد شد. او در خاندانی بزرگ شد که از قدیم الایام مخالف متکلمان، فلاسفه، عرفا و صوفیان بودند و تاریخ اصحاب حدیث پر است از کشمکش های آنها با اشاعره و صوفیان.(2)
بنابراین، مخالفت ابن تیمیه با آنها تازگی نداشت؛ بلکه آنچه تازگی داشت اجتهادهای جدید ابن تیمیه بود. او با تضییق در مفهوم «سلف» و تفسیر جدید از حدیث خیرالقرون، مکتب سلفیه را تأسیس کرد.
ص: 27
ابن تیمیه با توسعه مفهوم عبادت، بسیاری از عقاید و اعمال مسلمین، به ویژه احترام به قبور، را از مصادیق شرک دانست و فاعلان آن را از مسلمانی خارج و آنها را متهم به کفر و شرک کرد.(1)
ابن تیمیه در آثار خود صدها بار بلکه هزاران بار از الفاظ تداعی کننده تکفیر استفاده کرد. بر اساس بررسی لوح فشرده مجموعه آثار ابن تیمیه، وی در آثار خود 917 بار از لفظ «کافر»، 892 بار از لفظ «یقتل»، 829 بار از لفظ «مرتد»، 219 بار از لفظ «یستتاب»، 97 بار از لفظ «حلال الدم» و 97 بار از لفظ «وجب توبته و الا قتل» استفاده کرده است و اگر به صورت دستی جست وجو شود یقیناً موارد بیشتری یافت می شود.(2)
وی همچنین با حرام دانستن تقلید از ائمه اربعه و اعتقاد به انفتاح باب اجتهاد، خود را مجتهد مطلق دانست و حتی فتوا داد که تقلید از ائمه اربعه کفر و ارتداد است.(3)
همین مسئله باعث شد امروزه، در نگاه پیروان ایشان تقلید حرام باشد و افرادی مثل اسامه بن لادن و زرقاوی ظهور کنند که از اسلام چیزی نمی دانند، اما به راحتی فتوا به کفر و قتل و ترور می دهند. در کنار حرمت تقلید، فتاوای شاذ دیگری از ایشان صادر شد که باعث تفرقه در جهان امروز است. یکی از فتاوای شاذ ایشان، جواز مقابله با غازان خان حاکم مغول مسلمان شده بود که با اندیشه سیاسی اهل سنت ناسازگار است؛ اما همین فتوا امروزه مستمسک گروه های جهادی برای مقابله با حاکمان سرزمین های اسلامی و ترور مخالفان شده است.(4)
به عبارت دیگر، نخستین فردی که مجوز جهاد
ص: 28
علیه حاکم مسلمان را صادر کرد، ابن تیمیه است و امروزه جهادی ها با تمسک به فتواهای جهادی ابن تیمیه به قتل و کشتار مسلمانان دست می زنند.
کالبدشکافی مفهوم سلفی گری: منظور از «سلفی گری» در کاربرد امروزین آن چیست و به چه چیزی اشاره دارد؟ سلف در لغت به معنای پیشینیان و گذشتگان است.(1)
به عبارت دیگر، سلف به افرادی که در مکتب و اندیشه، با ما مشترک بودند و اکنون در قید حیات نیستند، اطلاق می شود؛ اما در اصطلاح ابن تیمیه و پیروانش به معنای بازگشت به فهم صحابه، تابعان و علمای مورد اعتماد اصحاب حدیث در سه قرن اول اسلام و برتر دانستن فهم و اندیشه آنهاست.(2)
به قول جاعل و مبدع اصطلاح «سلفیه»، یعنی ابن تیمیه، سلفی گری به این معناست که فهم سلفِ قرون فاضله از کتاب و سنت را از فهم خلف برتر بدانیم. فهم سلف یعنی فهم صحابه، تابعین، تابعین تابعین و علمای مورد قبول اصحاب اثر و اصحاب حدیث، و فهم خلف یعنی فهم اشاعره، ماتریدیه، فلاسفه و عرفا. بنابراین، از نگاه ابن تیمیه، فهم اشاعره، ماتریدیه، فلاسفه، عرفا و صوفیه، فهم دارای انحراف، بدعت، ضالّ، غیرحق و باطل است.(3)
به نظر ابن تیمیه، هر کس معتقد باشد فهم اصحاب حدیث سه قرن اول اسلام در باب صفات خداوند، از فهم بعدی ها (قرن چهارم به بعد) برتر است او سلفی است و مکتبش سلفیه. دلیل ابن تیمیه روایتی از پیامبر است که چهار بار در صحیح بخاری با مضامین نزدیک به هم تکرار شده است. پیامبر می فرماید: «خیر القرون قرنی ثم یلونی ثم
ص: 29
یلونی»؛ بهترین قرن، قرن من است، سپس قرن بعدی و سپس قرن بعدی.(1)
در برخی از روایات آمده است که پیامبر فرمود: «بعد از این سه قرن خیری نیست».(2)
ابن تیمیه با استناد به خیریت در این روایت که عام و مطلق است، همه چیز این سه قرن را بهتر از قرون دیگر دانسته، نام این قرون را قرون فاضله نامیده است.(3)
در نگاه ابن تیمیه و پیروانش، بر اساس این روایت فهم برتر و به عبارتی بهترین فهم، از آن علمای قرون نخستین است. بنابراین، وظیفه هر مسلمانی، بازگشت به فهم سلف صالح است. زیرا آنان اسلام را از همه بهتر فهمیده اند و از آن جهت که ابن تیمیه در سلک اصحاب حدیث است، مصادره به مطلوب کرده، با تمسک به این روایت، فهم ظاهرگرا، ضدتأویلی و ضدعقل اصحاب حدیث را به عنوان مشارالیه این حدیث معرفی کرده است.
اما امروزه مفهوم «سلفی گری» در جهان اسلام انطباق دقیقی با تعریف ابن تیمیه ندارد. یعنی سلفی گری در جهان اسلام بیشتر از اینکه طرفدار برتری فهم سلف باشد، معتقد به عقاید تکفیری ابن تیمیه است. لذا بهتر است جریان های سلفی در جهان اسلام را، بیشتر از آنکه سلفی به معنای برتر دانستن فهم سلف بدانیم، در زمره جریان های ابن تیمیه ای محسوب کنیم. زیرا بیشتر جریان های مهم سلفی در عصر حاضر با تعریفی که ابن تیمیه از سلفی گری ارائه داده، ارتباطی ندارند و بی توجه به آن تعریف، خود را سلفی می نامند. بنابراین، در واقع این جریان ها را سلفی به مفهوم دقیق کلمه نمی توان دانست و از آن جهت سلفی نامیده می شوند که همه یا برخی از عقاید ابن تیمیه را پذیرفته اند. بنابراین، باید به جای جریان های سلفی بگوییم «جریان های ابن تیمیه ای».
ص: 30
سلف گرایی به مثابه یک روش: تا قبل از ظهور ابن تیمیه در قرن هشتم، توجه به آرای سلف، به مثابه یکی از روش های فکری اصحاب حدیث، در میان محدثان اهل سنت مطرح بود و طیفی از بزرگان اصحاب حدیث مقید بودند تا از افکار سلف خود عدول نکنند. فقهای اثرگرای مدینه در دو قرن اول هجری را می توان پیش قراولان رویکرد سلفی گرایی در قرون پیش از احمد بن حنبل دانست. خود احمد بن حنبل بسیار مقید بود عقاید خود را بر اساس فکر اصحاب اثر مدینه تنظیم کند و حتی الامکان از آن عدول نکند. در زمان محدثان قرون سوم تا هشتم، سلفی گرایی معنایی به غیر از معنای لغوی نداشت. یعنی توجه به افکار گذشتگان و این توجه، مقید به زمانی نبود و هیچ کس از محدثان به حدیث خیرالقرون تمسک نمی کرد. بنابراین، با توجه به معنای لغوی کلمه «سلف»، هر روز به تعداد افرادی که تحت پوشش مفهوم «سلف» قرار می گرفتند، افزوده می شد.(1)
سلف گرایی به عنوان یک مکتب: با ظهور ابن تیمیه و استدلال به حدیث خیرالقرون، محدوده زمانی سلف مقید به قرون فاضله (قرن اول تا سوم) شد و مفهوم سلف از معنای لغوی به معنای اصطلاحی تغییر معناشناختی یافت. در این نگاه، فهم ظاهرگرای سلف (صحابه، تابعین و تابعین تابعین و ائمه اربعه) از فهم تأویل گرای خلف (اشاعره و ماتریدیه) برتر شد. در این زمان دیگر سلف گرایی یک رویکرد نبود، بلکه کم کم خود را به عنوان یک مکتب در مقابل اشاعره، اصحاب حدیث و ماتریدیه معرفی می کرد. تمام این تحولات به دست ابن تیمیه در حال انجام بود. وی در کتاب الفتوی الحمویه الکبری برای نخستین بار از مکتبی به نام سلفیه نام برد و این چنین مکتبی با عنوان سلفیه در جهان اسلام تأسیس شد.(2)
با بررسی تمام آثار ملل و نحل، از جمله مقالات
ص: 31
الاسلامیین ابوالحسن اشعری، الفرق بین الفرق بغدادی، الفصل ابن حزم، الملل و النحل شهرستانی و دیگر آثار، به این نتیجه می رسیم که هیچ یک از این نویسندگان از مکتبی به نام سلفیه یاد نکرده اند.
جالب است بدانیم که یوسف قرضاوی - که خود یک سلفی تمام عیار است - در کتاب الصحوة الاسلامیة من المراهقه الی الرشد تصریح دارد که کلمه سلفیه، لفظی جدید است و به تازگی در ادبیات جهان اسلام وارد شده است. وی می گوید: عین عبارت یوسف قرضاوی چنین است:
تعبیر سلفیون (سلفی ها) تعبیر جدیدی است. نمی دانم از چه زمانی در جهان اسلام شایع شده است. قبلاً به سلفی ها، اهل حدیث، اهل اثر یا حنابله می گفتند که در مقابل اهل کلام در عقاید و اهل رأی در فقه به کار می رفت. دعواها و مشاجرات علمی و عملی زیادی میان حنابله و اشاعره و ماتریدیه در طول تاریخ اتفاق افتاده است.(1)
دیدگاه یوسف قرضاوی بسیار دقیق و منطبق با واقع است. زیرا با به محاق رفتن فکر ابن تیمیه از قرن هشتم تا عصر حاضر هیچ کس از مکتب سلفیه خبری نداشت و نخستین بار لفظ «سلفیه» را در شمال آفریقا، محب الدین خطیب و سید محمد رشید رضا مطرح کردند. وهابیت در این هشتاد سال گذشته از این اسم به نفع خود استفاده کرد و خود را به عنوان سلفی و مکتب خود را مکتب سلفیه نام نهاد. شاید به همین علت است که نویسنده مدخل «سلفیة» دائرة المعارف اسلام (encyclopedia of Islam) چاپ لیدن، سلفیه را نه به وهابیت بلکه به جریان های سلفی شمال آفریقا اطلاق کرده است.(2)
ص: 32
در سی سال اخیر، گروه های متعدد و متنوعی از جریان های تکفیری در کشورهای اسلامی به وجود آمده اند که دکمجیان در کتاب جنبش های اسلامی در جهان عرب، به صورت گسترده، به صدها گروه از این جریان ها اشاره کرده است که غالباً به یکی از سه جریان اصلی تکفیری وهابیت، سپاه صحابه و طالبان، و سلفیه جهادی (القاعده) وابسته اند. اکثر این گروه ها تابع شرایط و مقتضیات زمان به سلفیه جهادی پیوسته، اگرچه قبلاً از طیف های دیگر بوده اند و گاه اصلاً سلفی نبوده اند. بنابراین، مهم ترین گروه سلفیه جهادی است که جهاد را واجب دانسته، صدها گروه به آن متعلق است.
وهابیت تحت تأثیر آرا و افکار ابن تیمیه، تمام مسلمانان را به خاطر توسل به ارواح بزرگان و احترام به قبور اولیای الاهی، مشرک به شرک جلی و کافر به کفر اکبر می داند و معتقد است شرک مسلمانان در عصر حاضر از شرک مشرکان زمان رسول خدا بیشتر و بزرگ تر است. بنابراین، مسلمانان باید دوباره اسلام بیاورند، شهادتین را به زبان جاری کنند و از آبا و اجداد خود تبری بجویند. در غیر این صورت، مهدورالدم بوده، جان و مالشان احترام ندارد و کشتن آنها در صورت امتناع از پذیرش دوباره اسلام واجب است و اموال و زنان و فرزندانشان به عنوان غنیمت جنگی اخذ می شود.(1) در نگاه وهابیت، یک میلیارد و پانصد میلیون مسلمان - به غیر از هم مسلکان ایشان - همگی کافر و مشرک و مهدورالدم هستند و حتی سلفیانی مثل اخوان المسلمین و طالبان اگرچه مشرک نیستند، اما بدعت گذارند و باید از بدعت دست بردارند.(2)
ص: 33
با مراجعه به تاریخ وهابیت به این نتیجه می رسیم که این فرقه حتی به هم کیشان فقهی و هم مسلکان اعتقادی خود هم رحم نکرده و بیشتر مقتولان دوره اول وهابیت، که با فتاوای محمد بن عبدالوهاب به قتل رسیده اند، اهل سنت حنبلی مذهب با رویکرد اصحاب حدیث بوده اند.(1)
تکفیر مسلمانان، هم در آثار محمد بن عبدالوهاب به وضوح دیده می شود و هم در رفتار وهابیان در دوره پیدایش و دوره ظهور مجدد دیده می شود که در ادامه به برخی از آنها اشاره می کنیم.
محمد بن عبدالوهاب در رساله نواقض الاسلام، ده چیز را ناقض اسلام دانسته، به کفر مرتکب آن فتوا داده است: یکم؛ شرک در عبادت خدا، مانند ذبح کردن برای غیرخداوند که به عقیده او بسیاری از مسلمانان مشمول آن هستند! و حال آنکه تمام مسلمانان نذر را مخصوص خدا می دانند و ثواب آن را به اولیای الاهی هدیه می کنند. دوم؛ کسی که میان خود و خداوند واسطه ای قرار دهد و آن واسطه را بخواند و از وی طلب شفاعت کند، به اجماع علما کافر است! البته معلوم نیست مراد محمد بن عبدالوهاب از اجماع یادشده، اتفاق نظر فقهای اسلامی است یا فقط خودش منظور است! چراکه تکفیر مسلمانان به خاطر شفاعت از اولیای الاهی، به هیچ وجه مورد اتفاق و اجماع فقهای اسلام نیست، بلکه قول به عدم تکفیر و جواز آن، صدها برابر بیشتر از نظر محمد بن عبدالوهاب شهرت دارد. سوم؛ کسی که مشرکان را تکفیر نکند یا در کفر آنها تردید کند یا عقیده آنها را درست بپندارد، کافر است! بنابراین، مثلاً کسی که در کفر توسل کنندگان به رسول خدا تردید داشته باشد، خودش هم کافر خواهد بود! ... هشتم؛ کمک به مشرکان و یاری رساندن آنها علیه مسلمانان، کفر است. البته ظاهراً منظور محمد بن عبدالوهاب از مشرکان، مسلمانان غیروهابی، به ویژه صوفیان و شیعیان، است که به پیامبر توسل می کنند! ... او در همه این موارد تنها به مسلمانان نظر داشته است!(2)
ص: 34
ابن بشر، یکی از نویسندگان وهابی درباره رفتار تکفیری وهابیان در حمله وهابیت به کربلا می نویسد:
وقتی سال 1216 هجری آغاز شد، عبدالعزیز لشکری گران از تمام اطراف نجد و جنوب حجاز به قصد تصرف سرزمین کربلا حرکت داد. این سپاه بر اهالی شهر کربلا وارد شد و بیشتر اهالی آن را در بازارها و خانه ها کشت و گنبدی را که بر روی قبر حسین بود، خراب کرد و آنچه را در ضریح و حوالی آن بود، غارت کرد و چیزهایی را که با زمرد و یاقوت و جواهرات، زینت شده بود و دیگر چیزهایی را که قابل شمارش نیست، همه را برداشتند. آنها در آنجا زیاد درنگ نکردند و حدود ظهر با تمام اموالی که برداشته بودند آنجا را ترک کردند، در حالی که حدود دو هزار نفر از اهالی کربلا را کشتند.(1)
جمیل صدقی زهاوی درباره حمله وهابیان به طائف می نویسد:
از قبیح ترین کارهای وهابیان این بود که هنگام وارد شدن به شهر طائف مردم را به صورت دسته جمعی کشتند و به کوچک و بزرگ رحم نکردند و همگی را به یکسان از دم تیغ شمشیر و نیزه گذراندند و حتی طفل های شیرخوار را بر سینه های مادرانشان سر بریدند. همچنین عده ای را که مشغول فراگیری قرآن بودند نیز به قتل رساندند و وقتی همه افرادی را که درون خانه بودند به بیرون و به کاروان سراها و مساجد بردند، همه را به قتل رساندند. حتی کسانی را که در مساجد در حال رکوع و سجود بودند نیز کشتند، به حدی که به جز بیست و چند نفر از اهالی آن شهر، دیگر کسی باقی نماند ... و نحوة کشتن این طور بود که در روز اول عده ای را به قتل رساندند و در روز دوم و سوم از راه مکر و خدعه به مردم امان دادند و چون بر آنها وارد شدند اسلحه ها را از آنها گرفتند و همگی را به قتل رساندند، و عده ای دیگر را تا وادی «وجّ» امان دادند و آنگاه در سرما برهنه و عریان و بدون هیچ لباسی آنها را رها کردند و اموال و پول های نقد و اثاث منزلشان را
ص: 35
به غارت بردند. حتی کتاب ها را در روی زمین و کوچه و بازار ریختند که بادها آنها را ورق ورق می کرد؛ کتاب هایی که در بینشان قرآن ها و نسخه های بخاری و مسلم و بقیه کتاب های حدیث و فقه و دیگر علوم وجود داشت که به هزاران تألیف می رسید. این کتاب ها تا چند روز روی زمین بود و آنها بر روی کتاب ها راه می رفتند و کسی جرئت نداشت ورقه ای از آنها را از زیر پا بردارد. سپس خانه ها را خراب و با خاک یکسان کردند. این عمل فجیع در 1217 قمری به وقوع پیوست.(1)
آن فتاوای محمد بن عبدالوهاب با کمک سیاسی آل سعود در دوره اول ظهور وهابیت عینیت یافت و قتل بسیاری از مسلمانان را رقم زد. همین روش و سیره، شیوه و روش وهابیت در عصر حاضر است که در آثار بن باز و ابن عثیمین و بن جبرین از علمای بزرگ وهابیت در دهه اخیر دیده می شود، اما به خاطر مقتضیات زمان و مکان توانایی انجام این روش را ندارند و خشونت و تکفیر را به بیرون از عربستان برده، افکار تکفیری را در جوامع دیگر پخش می کنند و در موقع مقتضی مثل مسئله سوریه، از آن استفاده می کنند.
پیشینه فکری سپاه صحابه به جریان فکری دیوبندیه(2)
باز می گردد. در قرن دوازده هجری در هند فردی ظهور کرد که حامل برخی از افکار ابن تیمیه بود. شاه ولی الله دهلوی با تلفیق تصوف و ماتریدیه با سلفیت مکتبی ایجاد کرد که بعدها با عنوان مکتب دیوبندیه شناخته شد. دیوبندیه را به هیچ وجه نمی توان سلفی یا یکی از جریان های سلفی دانست. زیرا هیچ گاه دیوبندیه به برتر بودن فهم سلف بر فهم خلف معتقد نیست،
ص: 36
اما از آن جهت که برخی از افکار تکفیری ابن تیمیه را قبول دارد، از روی تسامح از دیوبندیه به عنوان یکی از جریان های سلفی یاد می شود.
در 1985 جریان تکفیری سپاه صحابه در پاکستان به وجود آمد که به تکفیر شیعه می پردازد و کاری به غیرشیعه ندارد. زیرا بزرگان دیوبندی قائل به تکفیر مسلمانان نبودند و شاه ولی الله دهلوی در عین اعتقاد به شرک بودن برخی اعمال مسلمانان، برخلاف وهابیت آنها را به خاطر این اعمال کافر ندانسته و بر مسلمان بودن مسلمین تأکید دارد، ولی برخی از فتواهای بزرگان دیوبندیه مبنی بر کفر شیعه، مستمسکی برای سپاه صحابه بر تکفیر شیعیان و به شهادت رساندن شیعیان شده است.(1) در بیانیه های سپاه صحابه آمده است که پاکستان باید از حضور شیعیان خالی شود و پاکستان بدون شیعه می خواهیم. لذا در ایام عزاداری اباعبدالله الحسین به دسته جات عزاداری حمله کرده، شیعیان را به شهادت می رسانند.(2)
در سه دهه اخیر در کنار سپاه صحابه، چندین گروه افراطی و تکفیری دیگر نیز در پاکستان شکل گرفته است. لشکر جهنگوی، لشکر طیبه و جیش محمد از مهم ترین گروه های تکفیری در پاکستان هستند که لشکر جهنگوی از بقیه نسبت به شیعیان سخت گیرتر و تندتر است.(3)
یکی از عوامل گسترش گروه های تکفیری علیه شیعه در پاکستان و کشورهای دیگر، رفتار برخی از شیعیان در توهین و اهانت به مقدسات و بزرگان اهل سنت است؛ مثل آقای اللهیاری در شبکه اهل بیت، آقای یاسر الحبیب در لندن و آیت الله سید صادق شیرازی در شبکه های ماهواره ای متعدد. آیت الله خامنه ای سخنی به این مضمون داشتند که تشیع آمریکایی و لندنی تشیع واقعی نیست. این سخن اشاره به شبکه های ماهواره ای پخش شونده از آمریکا و لندن است که مصداق اتم آن شبکه اهل بیت آقای اللهیاری است که توهین را به حد اعلای خود رسانده و کسی دیگر، اعم از شیعه و سنی، نمانده
ص: 37
که مورد اهانت ایشان قرار نگیرد. بهترین تعبیر برای این گونه شبکه ها این است که آنها را «طبل های جنگ مذهبی» بنامیم که به این مسائل دامن می زنند و کاری به عواقب آن ندارند.
سومین و مهم ترین جریان تکفیری، جریان سلفیه جهادی است که از دل آن، القاعده و داعش بیرون آمد. پیدایش سلفیه جهادی به کتابی از سید قطب به نام معالم فی الطریق باز می گردد. سید قطب با نگارش این کتاب بیان داشت که ما در دوران جاهلیت قرن بیستم، که بدتر از جاهلیت زمان پیامبر است، زندگی می کنیم و باید این جاهلیت را که همان فرهنگ غرب است از بین ببریم. تا اینجای سخنان سید قطب اشکالی نداشت، اما دومین مسئله ای که ایشان در این کتاب مطرح کرد، جهان اسلام را به تلاطم انداخت. وی بیان داشت که هر کس به این جاهلیت راضی باشد او هم کافر است و تمام شهرهای اسلامی، شهرهای جاهلی است و این چنین تمام مسلمانان و شهرهای آنها به حکم سید قطب کافر شدند. سید قطب به پیروان خود توصیه کرد که همچون پیامبر از مکه جاهلی به مدینة النبی هجرت کنند و یک شهر اسلامی تشکیل دهند و سپس با جهاد برای تشکیل حکومت اسلامی بکوشند.(1)
در همان زمان، تعدادی از جوانان تندرو و افراطی اخوان المسلمین به تفکرات سید قطب پیوستند و گروه های تکفیری متعددی را در مصر و کشورهای عربی تأسیس کردند. مهم ترین گروه ها عبارت اند از: جماعه المسلمین یا گروه التکفیر و الهجره به رهبری شکری مصطفی و گروه الجهاد به رهبری محمد عبدالسلام فرج. عبدالسلام فرج مؤلف کتابی است که یکی از تأثیرگذارترین کتاب ها در گسترش تفکر جهادی در میان جوانان مصر است. وی در کتاب الفریضة الغائبه، جهاد را فریضه ای می داند که مسلمانان قرن ها آن را فراموش کرده اند، لذا باید آن را دوباره احیا کرد. ایشان جهاد را مثل نماز،
ص: 38
واجب عینی برای هر مسلمان، اعم از زن و مرد، دانسته، تمام حاکمان اسلامی را به حکم آیه )وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ ( کافر معرفی می کند و جهاد علیه آنان را واجب می داند. به نظر وی، جنگ و جهاد علیه دشمنان داخلی، یعنی حکّام مسلمان، بر دشمنان خارجی، یعنی غرب و استکبار جهانی، مقدم است و تا مدافعان تفکر غرب را در داخل از بین نبریم، پرداختن به دشمن خارجی بی معناست. بدین ترتیب فضای مخالفت با غرب، به داخل جهان اسلام برگشت و جنگ میان مسلمانان شکل گرفت.(1) ژیل کوپل در کتاب پیامبر و فرعون به خوبی این فضا را ترسیم کرده، با گزارش از کتاب معالم فی الطریق، اثر آن را در گسترش سلفیه جهادی نشان داده است.
جنگ افغانستان فرصت خوبی برای سلفیان جهادی بود. شوروی کافر به کشوری اسلامی حمله کرد و دفاع از اسلام و مسلمانان با فتواهای جهادی علمای اهل سنت و وهابیت واجب شد. این تحلیل باعث شد بسیاری از سلفیان جهادی به افغانستان رفته، با عنوان افغان العرب یا عرب - افغان مشغول جهاد علیه شوروی شوند. فتاوای جهاد علمای وهابیت و دیوبندیه در این زمینه، رغبت این افراد را دوچندان کرد و اسامه بن لادن پس از آشنایی با عبدالله عَزّام، رهبر افغان العرب ها و حکم جهاد علمای وهابی، راهی افغانستان شد و در آنجا به عنوان معاون عبدالله عزام مشغول به کار شد و رشادت هایی از خود نشان داد.(2)
بعد از جنگ افغانستان و ترور عبدالله عزام به دست سرویس های اطلاعاتی آمریکا، افغان العرب ها پراکنده شدند و اسامه بن لادن به سودان رفت. در 1994 بار دیگر سلفیان جهادی دور هم جمع شدند و اسامه بن لادن را به عنوان رهبر خود انتخاب کردند. بدین ترتیب گروه تکفیری القاعده در پیشاور پاکستان تأسیس شد؛ البته برخی تأسیس
ص: 39
القاعده را به سال 1988، یعنی بعد از اتمام جنگ افغانستان، باز می گردانند که شواهد کافی برای آن وجود ندارد.(1)
با تأسیس القاعده، که مهم ترین هدفش مبارزه با آمریکا بود، پایگاه ها و سفارت خانه های آمریکا در آفریقا مورد حمله موشکی و انتحاری القاعده قرار گرفت و ده ها نفر از نظامیان آمریکایی به دست القاعده به قتل رسیدند. با بمب گذاری در سفارت خانه های آمریکا در کنیا و تانزانیا و حمله به کشتی آمریکایی در خلیج عدن، القاعده به عنوان گروه تروریستی از سوی آمریکا معرفی شد. در این زمان طالبان در افغانستان ظهور کرد و از بن لادن برای حضور در افغانستان دعوت به عمل آورد و اسامه بن لادن از سودان به افغانستان عزیمت کرد. آمریکا، اسامه بن لادن را به عنوان رهبر گروه تروریستی القاعده از طالبان درخواست کرد که با مخالفت طالبان مواجه شد. یازده سپتامبر 2001 اتفاق افتاد و حمله به برج های دوقلوی تجارت جهانی به اسم القاعده تمام شد و آمریکا به افغانستان و سپس عراق حمله کرد. آمریکا تا 2010 موفق به کشتن بن لادن نشد. زیرا اسامه بن لادن پنج سال تحت حمایت اطلاعات ارتش پاکستان در منطقه نظامی ابوت آباد اسلام آباد زندگی می کرد و کسی از این مسئله خبر نداشت. با اطلاعات به دست آمده، در 2010 آمریکا شبانه به ابوت آباد حمله کرد و اسامه بن لادن کشته شد و بعد از وی، ایمن الظواهری، پزشک جراح مصری و رهبر گروه الجهاد مصر، رهبر القاعده شد.(2)
با حضور آمریکا در خلیج فارس و حمله به عراق، گروه جدیدی در عراق شکل گرفت که رهبری آن را ابومصعب زرقاوی بر عهده داشت. زرقاوی بیشترین حملات خود را به سمت شیعیان نشانه گرفت و در بیانیه های خود استدلال می کرد که از آن جهت که شیعۀ کافرِ مشرک با آمریکای کافر هم دست شده و به قتل مسلمانان پرداخته و برای نهادینه کردن فرهنگ جاهلی در کشور عراق می کوشد، لذا بیشترین حملات ما
ص: 40
باید متوجه حکومت شیعه در عراق باشد تا نه آمریکا به هدفش برسد و نه شیعه بتواند در عراق جای پایی پیدا کند.(1)
با ظهور بیداری اسلامی در کشورهای اسلامی و اتفاقات سوریه، القاعده سوریه با عنوان جبهة النصرة اعلام موجودیت کرد و دیگر پیروان القاعده را به کمک طلبید. القاعده عراق به رهبری ابوبکر البغدادی به سوریه رفت و در کنار جبهه النصره به جنگ علیه دولت سوریه پرداخت. اختلافات داخلی گروه های مختلف القاعده در سوریه باعث شد ابوبکر البغدادی از فرامین رهبر القاعده سوریه، یعنی محمد جولانی، سرباز زند و اختلافات به قتل میان اعضای جبهه النصره و القاعده عراق منجر شود. مسئله به ایمن الظواهری، رهبر القاعده، گزارش شد و وی دستور داد ابوبکر البغدادی به فرامین محمد جولانی رهبر جبهة النصرة گوش فرا دهد، اما ابوبکر البغدادی از بیعت ایمن الظواهری خارج شد و داعش (دولت اسلامی عراق و شام) را تأسیس کرد. بنابراین، در این زمان گروه تکفیری جدیدی به وجود آمد که مهم ترین هدفش تشکیل حکومت در عراق و شام است و مهم ترین مخالفان خود را شیعیان عراق و شام می داند و با دولت سوریه و عراق در جنگ است.(2)
این سه جریان، مهم ترین جریان های تکفیری جهان اسلام هستند که خود هر کدام به صدها گروه کوچک تر تقسیم شده اند و در هر کشوری با نام خاصی ظهور یافته اند. همچنین بسیاری از افراد یک گروه به گروه های دیگر پیوسته، تفکیک یکی از دیگری را دشوار ساخته اند. برای نمونه، با حمله آمریکا به افغانستان، گروه های تکفیری سپاه صحابه و طالبان به القاعده نزدیک شدند و القاعده یارگیری خود را از جوانان افراطی طالبان در کنار یارگیری از جوانان تند اخوان المسلمین انجام می دهد.
ص: 41
شاید مهم ترین بستر رشد سلفی گری، فقدان یک تفکر اسلا م گرای بدیل در صحنه جهان اسلام باشد. بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی، جهان اهل سنت به دنبال ایجاد بدیلی برای امپراتوری عثمانی بود و در این زمینه تلاش فراوانی کرد. از راه اندازی جنبش خلافت در هند، پیشنهاد رشید رضا مبنی بر پذیرش خلافت حاکم قریشی و زیدی مذهب یمن از سوی مسلمانان تا تأسیس اخوان المسلمین و حزب التحریر همگی در راستای احیای خلافت اسلامی بود. حمید عنایت در دو اثر معروفش درباره اندیشه سیاسی مسلمانان و تلاش متفکران و مصلحان اهل سنت برای راه اندازی مجدد امپراتوری اسلامی، به خوبی نشان داده است که علمای اهل سنت در زمینه اندیشه سیاسی با وضعیت فعلی جهان اسلام چه راه حل هایی ارائه داده اند؛ اما مسائل جهان اسلام پیچیده تر از آن بود که این راه حل ها جواب دهد و همه تلاش های عالمان اهل سنت به شکست انجامید و روزنه امیدها به یأس تبدیل شد.
حال باید جهان اسلام چه می کرد؟ جریان های فکری متعددی در جهان اسلام شکل گرفت تا عقب ماندگی و تحقیر مسلمانان را جبران کند، اما هیچ یک از جریان ها کاری از پیش نبردند. جریان روشنفکری که اکثر افکار و فرهنگ غرب را پذیرفته بود، به جای اینکه فکری برای اسلام کند، خود جذب مدرنیته شد و اصول اومانیسم را پذیرفت و اسلام را به نفع غرب تفسیر کرد. جریان اصلاح طلبی با فروکاستن مسائل جهان اسلام به مسائل فقهی، عملاً کاری از پیش نبرد و جهان اسلام فرومانده تر از قبل به راه خود ادامه داد.
در اینجا بود که شعار بازگشت به سلف، که سید جمال و محمد عبده آن را در جهان طنین انداز کرده بودند، از سوی عده ای مثل وهابیت و سید محمد رشید رضا به نفع ابن تیمیه مصادره شد و بازگشت به سلف تفسیری ابن تیمیه ای یافت و چرخش فکر جهان اسلام، که می رفت به سمت اصلاح گری محمد عبده سرعت بگیرد، به وسیله شاگردش رشیدرضا به سمت ابن تیمیه چرخید و اتفاقی که نباید بیفتد افتاد و جهان
ص: 42
اسلام در دام افکار ابن تیمیه به عنوان تنها روش خروج جهان اسلام از بن بست به وجودآمده، افتاد.
در این زمان برخی از مسائل سیاسی و فکری جهان اسلام به وهابیت (برای گسترش فکر ابن تیمیه) کمک کرد. پنج کشور مهم عربی، یعنی مصر، سوریه، اردن، عراق و لیبی، به سمت بلوک شرق گرایش یافتند و جریان چپ در کشورهای اسلامی گسترش یافت. عربستان و شاه ایران با کمک آمریکا برای جلوگیری از گسترش جریان چپ در کشورهای خاورمیانه، کنفرانس اسلامی را تأسیس کردند و آمریکا دست عربستان را برای گسترش وهابیت و سلفی گری در جهان اسلام باز گذاشت. بدین ترتیب سیاست آمریکا برای مقابله با کمونیسم در خدمت وهابیت قرار گرفت و موجب گسترش سلفی گری در جهان اسلام شد.(1)
عامل دیگر گسترش سلفی گری در جهان اسلام، خود شعار بازگشت به سلف بود. نزد اهل سنت، کلمه «سلف» قداست خاصی دارد و یادآور دوران خلافت خلفا و صحابه و اوج قدرت خلافت آنهاست. در نگاه اهل سنت، دو چیز در قدرت سیاسی مهم است؛ نخست امپراتوری و اقتدار خلافت؛ و دیگری گسترش سرزمین های اسلامی و فتح کشورهای مشرک و تبدیل آن به کشور توحیدی. مهم نیست که حاکم ظالم باشد یا نه، بلکه مهم ابهت و اقتدار خلافت است. حال اگر خود خلیفه هم کاره ای نباشد و بازیچه دست دیگران باشد مهم نیست، مهم اقتدار خلافت است که باید باقی باشد. اگر قریشی باشد بهتر و اگر نباشد مهم نیست؛ اقتدار امپراتوری وجود داشته باشد، کافی است. در نگاه اهل سنت، این اقتدار در دوره خلفا و سپس در دوره بنی امیه بیش از دیگر خلافت ها تجلی یافته است. لذا بازگشت به سلف، یعنی بازگشت به اقتدار گذشته.(2)
دلیل دیگر گسترش تفکر سلفی، رویکرد توحیدی سلفیان است که با دستگاه فکری اهل سنت سازگار است. تمام اهل سنت، اعم از اشاعره، ماتریدیه و اصحاب حدیث،
ص: 43
قائل به نظریه خلق افعال عباد یا کسب هستند. یعنی تمام اهل سنتی که تحت تأثیر تصوف نیستند، قائل اند که تمام افعال اختیاری اولیاء الله، خلق خدا و کسب عبد است. با این تفسیر، پیامبری که نمی تواند حتی افعال اختیاری خود را بیافریند، چگونه می تواند مرده را زنده کند و مریض را شفا دهد؟ بنابراین، بر اساس تمام مکاتب اهل سنت، آیاتی که خلق و شفاء را به اولیاء الله نسبت می دهند، مَجاز است نه حقیقت و آیه «خلق کل شیء» بر تمام آیات قرآن، حاکم است. لذا استغاثه به ارواح اولیای الاهی، بنا بر نظریه کسب نزد همه اهل سنت، بوی شرک می دهد مگر اینکه رویکرد صوفیانه داشته باشد و ولایت تکوینی اولیاء الله را بپذیرد.(1)
رویکرد نفی هر گونه توسل به غیرخدا، نه تنها برای بسیاری از روشنفکران اهل سنت، بلکه برای روشنفکران شیعه هم جاذبه دارد و این رویکرد را در افرادی مثل محمد عبده می بینیم که این گونه توسلات و تضرعات را نه از مقوله مصادیق شرک، بلکه از مقوله خرافات جایز نمی داند و در این زمینه با وهابیت و سلفی گری هم نوا می شود. عقل گرایی برخاسته از غرب، نه از باب شرک، بلکه از باب خرافات به وهابیت و سلفی گری کمک می کند. شاید روشنفکران با تخریب قبور مخالف باشند، اما با این نوع توسلات مردم عوام به قبور اولیاء الله هم مخالف اند. بنابراین، تفکر تاریخی خلقِ افعال عباد و جریان روشنفکری، تسهیل کننده است و زمینه مساعدی را برای پذیرش افکار سلفی به وجود می آورد، مگر آنکه آن فرد تفکر صوفیانه داشته باشد و مبحث انسان کامل و ولایت تکوینی مانع پذیرش افکار سلفی باشد. بنابراین، تفکر اهل سنت ظرفیت های فراوانی برای پذیرش افکار سلفی گری دارد، ولی به شرط آنکه با رویکرد نرم و ملایم و ضدتکفیری باشد.
عامل دیگر گسترش سلفی گری، حضور تفکر اموی گری در سلفیان است که بر تاریخ و رجال و حدیث و فکر و کلام اهل سنت سایه افکنده است و اگر جریان
ص: 44
تصوف از اهل سنت رخت بربندد، یقیناً رویکردهای عثمانی در اهل سنت رشد می کند. رفتار اشتباه طیف مخالفان تقریب در شیعه، مثل آیت الله شیرازی و وابستگان به این طیف فکری، در اهانت به مقدسات و بزرگان اهل سنت، به شدت در گسترش تفکر عثمانی - اموی تأثیرگذار است. گسترش تفکر اموی، باعث گسترش تفکر ناصبی گری در جهان اسلام است که نشانه هایی از ناصبی گری در جهان دیده می شود. دعوای شیعه- سنی به شدت می تواند بر گسترش سلفی گری در میان اهل سنت تأثیر بگذارد.
دیگر عامل مساعد در گسترش سلفی گری، به قدرت رسیدن شیعه در ایران و سپس در دیگر کشورهاست. خلافت اسلامی، نزد اهل سنت به مراتب بیشتر از شیعیان اهمیت دارد. اهل سنت در طول تاریخ همیشه امپراتوری و خلافت داشته اند. اکنون که از منظر خود می بینند که شیعۀ بدعت گذار به حکومت رسیده، اما سنی ای که حق است نتوانسته به حکومت برسد، این پرسش برای آنها طرح می شود که مشکل از کجاست که خدا از اهل سنت روی گردان شده و شیعه بدعت گذار و کافر را قدرت داده است. در نگاه آنها، مهم ترین دلیل روی گردان شدن خدا از اهل سنت، دور شدن آنها از ایمان و عمل سلف است. لذا بازگشت به سلف که فقط از سوی سلفی ها مطرح می شود و به شدت تحت تأثیر ابن تیمیه است، تنها راه حل برون رفت جهان اسلام از این وضعیت مطرح می شود که جوانان نیز آن را می پذیرند.(1)
به عبارت دیگر، اکنون همه عوامل سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی آماده اند تا تفکر سلفی گری در جهان اسلام گسترش پیدا کند و به احتمال زیاد هر روز گسترش سلفی ها زیادتر خواهد شد، مگر آنکه جریانی معتدل از دل اهل سنت به قدرت برسد و فضای تکفیر در جهان اسلام فروکش کند.
ص: 45
مهم ترین عامل قدرت یابی جریان های تکفیری، بدون هیچ شک و شبهه ای، حضور نظامی آمریکا در منطقه در یک دهه اخیر است. بر اساس تفکر سید قطب، همه مشکلات ما از جاهلیت قرن بیستم است و جاهلیت قرن بیستم چیزی به غیر از فرهنگ غرب و دموکراسی و اومانیسم نیست.(1)
حال یک دهه است که آمریکا با تمام توان - حتی به صورت نظامی- آمده است تا این فرهنگ را در منطقه نهادینه کند. در این صورت وظیفه یک مسلمان متدین غیرتمند چیست؟ جنگ و جهاد علیه آنها و مسببان و کمک کنندگان به آنها در منطقه.
در نگاه القاعده، آل سعود هم مثل بقیه حاکمان اسلامی، کافر است و فرقی میان آل سعود و دیگر حکومت ها نیست؛(2)
اما حکومت شیعه عراق رسماً با کمک آمریکا بر سر کار آمده و باید با او مخالفت کرد. همچنین در طول تاریخ همیشه حکومت عراق در دست اهل سنت بوده و امروز، همچون زمان حمله هلاکوخان مغول به بغداد به همراهی خواجه نصیرالدین طوسی شیعه، یک بار دیگر آمریکای کافر با هم دستی شیعه کافر و مشرک به فتح بغداد دست زده و وظیفه هر مسلمانی است که نگذارد این پیمان میان شیعه و آمریکا تحقق عملی پیدا کند، لذا همه مسلمانان - حتی با عملیات انتحاری - باید جلوی این هم پیمانی را گرفته، از تکرار تاریخ جلوگیری کنند.
حضور آمریکا در افغانستان باعث شد بسیاری از جوانان جماعه التبلیغ، که به تبلیغ مذهب دیوبندی مشغول بودند و کاری به سیاست نداشتند، جذب گروه های تکفیری شوند و احساس کنند امروز دیگر با تبلیغ نمی توان جهان اسلام را از ورطه سقوط نجات داد. لذا به جریان های تکفیری پیوستند و وزنه این جریان ها را سنگین تر کردند.
ص: 46
سقوط مرسی از حکومت در مصر باعث شد گروه های جهادی عزم خود را بیشتر جزم کرده، تصور کنند تنها راه باقی مانده برای احقاق حق خود، فقط جهاد و مبارزه مسلحانه است. یقیناً سقوط مرسی به گسترش افکار سلفیه جهادی و گروه های تکفیری کمک خواهد کرد. اگر این اتفاقات در کشورهای دیگر، مثل تونس و لیبی، هم بیفتد و افراد سکولار در رأس امور قرار گیرند، یقیناً به قدرت یابی جریان های سلفی کمک خواهد کرد.
مسئله سوریه از دیگر اموری است که باعث گسترش تفکر تکفیری ها شد. با فتوای جهاد از سوی افرادی مثل یوسف قرضاوی، که به رهبر معنوی اخوان المسلمین یا فقیه اخوان معروف است، بسیاری از جوانان تند اخوانی و غیراخوانی به سوریه رفتند و جذب گروه های تکفیری در سوریه شدند و بعد از اختلاف داعش با جبهه النصره، عده ای از همین جوانان، اکنون در کنار داعش به مبارزه مسلحانه با حکومت عراق می پردازند و نمی دانند که به جنگ مذهبی دامن زده و در زمین آمریکا بازی می کنند. بنابراین، می توان به صراحت بیان کرد که علت اصلی قدرت یابی جریان های تکفیری در یک دهه اخیر، حضور آمریکا در منطقه است و هر چه این حضور پررنگ تر شود و حکومت اسلام گرایان در مصر و الجزایر به کمک آمریکا با کودتای نظامی از میان برداشته شود، تعداد تکفیری ها در جهان گسترش خواهد یافت.
از مجموع مطالب ارائه شده به دست آمد که با توجه به ورود فرهنگ غرب به کشورهای اسلامی و فروپاشی امپراتوری عثمانی، جریان های مختلفی برای احیا یا بازسازی فکر سیاسی اهل سنت در جهان اسلام ظهور یافتند که تفکر سلفی مصر یکی از این جریان ها بود. تفکر سلفی اصلاحی مصر، با کمک پول های عربستان و سیاست های مهار سوسیالیسم از سوی آمریکا، به تفکر سلفی وهابی نزدیک شد، اما از دل جریان سلفی اصلاحی اخوان المسلمین، جریان سلفیه جهادی بیرون آمد که تمام
ص: 47
مسلمانان را به علت پذیرش یا سکوت در مقابل جاهلیت قرن بیستم، کافر می دانست. این جریان بعد از یازدهم سپتامبر 2001 و حمله آمریکا به افغانستان و عراق توانست از پایگاه مردمی بیشتری برخوردار شود و جوانان بسیاری از سراسر جهان به این تفکر روی آوردند و به القاعده و سپس داعش پیوستند. حضور آمریکا و ساقط کردن حکومت اسلام گرایان در الجزایر و مصر از مهم ترین عوامل گسترش تکفیری ها در دهه اخیر است. همچنین حضور آمریکا در عراق باعث شد برخی از کشورهای حاشیه خلیج فارس با سوء استفاده از تکفیری ها فضا را به سمت جنگ شیعه و سنی سوق دهند و داعش را به جنگ با شیعه ترغیب کنند که ظرافت و هوشیاری مسئولان در عدم ورود به جنگ مذهبی را می طلبد.
ص: 48
1.ابواللوز، عبدالحکیم، الحرکات السلفیه فی المغرب، مرکز دراسات الوحدة العربیه، مغرب، 2009م.
2.ابوولید مصری، حامد مصطفی، غوغایی بر بام جهان، ترجمه: مرتضوی، [بی نا، بی جا، بی تا].
3.اسکندری، حسن، «نقش سازمان کنفرانس اسلامی در گسترش وهابیت»، در: سراج منیر، س1، ش2، 1389ش.
4.بهنساوی، سالم، نقد و بررسی اندیشه تکفیر، ترجمه: سالم افسری، چاپ اول، نشر احسان، تهران، 1388ش.
5.جمالی، جواد، افراط گرایی در پاکستان: مبانی، عملکرد و چشم انداز، چاپ اول، مؤسسه اندیشه سازان نور، تهران، 1390ش.
6.دکمجیان، هرایر، جنبش های اسلامی معاصر در جهان عرب: بررسی پدیده بنیادگرایی اسلامی، ترجمه: حمید احمدی، چاپ پنجم، انتشارات کیهان، تهران: 1388ش.
7.رضوانی، علی اصغر، وهابیان را بهتر بشناسیم، چاپ اول، دلیل ما، قم، 1387ش.
8.رفیعی، محمد طاهر، نقد و بررسی اندیشه های کلامی دیوبندیه، پایان نامه کارشناسی ارشد، استاد راهنما: مهدی فرمانیان، استاد مشاور: حسن یوسفیان، مؤسسه امام خمینی، قم، 1390ش.
9.رمضان البوطی، محمد سعید، سلفیه بدعت یا مذهب: نقدی بر مبانی وهابیت، تقریظ: واعظ زاده خراسانی، ترجمه: حسین صابری، چاپ چهارم، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، مشهد، 1389ش.
10.زهاوی، جمیل صدقی، الفجر الصادق فی الرد علی الفرقه الوهابیه المارقه، طبع بغداد، 2004م.
ص: 49
11.طویل، کمیل، القاعده و خواهرانش، ترجمه: محمدعلی پوشی و محمدرضا بلوردی، چاپ اول، مؤسسه اندیشه سازان نور، تهران، 1391ش.
12.عبدالسلام فرج، محمد، الفریضه الغائبه، مصر، [بی نا، بی جا، بی تا].
13.علیزاده موسوی، سید مهدی، مکتب دیوبند و جنبش جماعه التبلیغ، چاپ اول، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1392ش.
14.عماره، محمد، الفریضه الغائبه: عرض و نقد، دار البیضاء، قاهره، 1433ق.
15.فرمانیان، مهدی، «شبه قاره هند، دیوبندیه و رابطه آن با وهابیت»، در: طلوع، ش13، 1382ش.
16.فرمانیان، مهدی، «گرایش های فکری سلفیه در جهان معاصر»، در: مشکات، ش104، 1388ش.
17.فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تسنن، چاپ دوم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1388ش.
18.فرمانیان، مهدی، درس نامه فرق و مذاهب کلامی اهل سنت، چاپ اول، مؤسسه آموزشی و پژوهشی مذاهب اسلامی، قم، 1390ش.
19.الله بداشتی، علی، بررسی و نقد آرای سلفیه درباره توحید از دیدگاه قرآن، سنت و برهان، چاپ اول، نشر تحسین، قم، 1392ش.
20.مسجد جامعی، محمد، زمینه های سیاسی حکومت اسلامی در تشیع و تسنن، چاپ اول، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، 1387ش.
21.مصطفی مصطفی، حمزه، «جبهه النصره لاهل الشام من التأسیس الی الانقسام»، مجله دراسات السیاسیه، مرکز العربی للابحاث و دراسات السیاسات، ش5، نوامبر 2013م.
22.میرزایی، علیرضا، «سپاه صحابه نماینده افراط گرایی دیوبندیه»، در: سراج منیر، ش11، 1392ش.
23.نجدی، عثمان، المجد فی تاریخ النجد، [بی نا، بی جا، بی تا]
ص: 50
24.نصر اصفهانی، اباذر، کتاب شناسی تکفیر، مجموعه آثار کنگره جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام.
25.avapress.com
ص: 51
ص: 52
یاسر قزوینی حائری(1)
در اول محرم سال 1400 هجری، حادثهای شگفت رخ نمود. گروهی تحت رهبری شخصی به نام «جهیمان العتیبی»، حرم شریف مکی را با دعوی مهدویت اشغال کردند. این اشغال حدود دو هفته طول کشید تا اینکه در نهایت، نیروهای سعودی با کمک نیروهای بیگانه در درگیری خونینی این گروه را شکست دادند و رهبرانش را کشتند. این نوشته بر آن است تا نسبت این حادثه را با حوادث قبل و بعدش بررسی کند. این در حالی است که به دلایل مختلفی همچون دعوی مهدویت و خواست حاکمیت آل سعود و ... این حادثه به مثابه رویدادی یکتا و خلق الساعه در نظر گرفته میشود که عقبه و دنباله ای ندارد. همچنین مناسبات تاریخی و نظری جریان «جهیمان العتیبی» با جریان «اخوان سعودی» و «اهل حدیث» از یک سو، و «السلفیة الجهادیه» و یکی از رهبران مهم آن، یعنی «ابومحمد المقدسی»، از سوی دیگر، نسبت این جریان با جهاد در افغانستان و اسلامگرایی در کویت، به ویژه «دکتر عبدالله النفیسی» بررسی میشود. با توجه به شواهد مختلف میتوان نتیجه گرفت که جریان جهیمان، نه تنها جریانی خلق الساعه نیست، بلکه شاید بتوان آن را مرحله ای از مراحل تکوین «السلفیة الجهادیه» در نظر گرفت.
کلید واژگان: جهیمان العتیبی، السلفیة الجهادیة، مهدویت، حرم مکی، تکفیر.
ص: 53
در ابتدای قرن جدید هجری، یعنی در روز اول محرم سال 1400، واقعه ای شگفت و منحصر به فرد در عربستان سعودی اتفاق افتاد که تاکنون بحث های فراوانی در خصوص آن صورت گرفته، اما تا به حال، تمام زوایای این حادثة روشن نشده است.
«ای مسلمانان، بدانید که تمام صفات مهدی موعود بر کسی تطبیق میکند که لحظاتی بعد بین رکن و مقام با او بیعت خواهید کرد، او اکنون در میان ماست. همچنان، برادرتان جهیمان بن محمد بن سیف العتیبی، او نیز همراه ماست». این بخشی از خطبه مشهوری بود که فیصل العجمی در سه شنبه، روز نخست سال هجری جدید (1400ق.)، مطابق با بیستم نوامبر 1979م. بر نمازگزاران مسجدالحرام خواند. این آغاز پانزده روز اشغال مسجدالحرام به دست گروهی به رهبری جهیمان العتیبی بود که با دعوی مهدویت، مسجدالحرام را تصرف کرده بودند و در نهایت، تحرکشان با کشته شدن مهدی این گروه، محمد بن عبدالله القحطانی در محوطه مسجدالحرام و تسلیم شدن جهیمان و اعدام وی و 62 تن از یارانش، دو ماه پس از جریان تصرف و زندانی شدن بسیاری دیگر، به پایان رسید.(1)
مسئله و پرسش اصلی این پژوهش آن است که این حادثه شگفت با آنچه امروزه «سلفیه جهادیه» نام گرفته است چه نسبتی می تواند داشته باشد؟
پیش از بحث درباره این پرسش، باید گفت که «سلفیه جهادیه»، معمولاً در مقابل «سلفیه علمیه» یا «سلفیه تقلیدیه» یا سنتی قرار می گیرد و گفته می شود سلفیه علمیه یا تقلیدیه به ظاهر متن دینی پای بند است و به دلیل امر به اطاعت از ولی امر در امور سیاسی، کاملاً مطیع حاکمیت است، اما سلفیه جهادیه، متنگرایی و ظاهرگرایی سلفیه علمیه را با تأثیرهای پذیرفته از جنبش های اسلام سیاسی درهم آمیخته و آن چیزی شده
ص: 54
است که امروزه از آن با عنوان سلفیه جهادیه یاد می شود.(1) اصطلاح سلفیه جهادیه، گاهی از سوی کسانی که به این نام خوانده می شوند، انکار شده است. ظاهراً این اصطلاح، ساخته و پرداخته سازمانهای اطلاعاتی است، اما در هر صورت، مراد از سلفیه جهادیه جریانی است که از دهه هشتاد میلادی فعالیتش را آغاز کرد و چهره های فکری آن، کسانی چون ابومحمد مقدسی، ابوقتاده الفلسطینی، ابومصعب السوری و ایمن الظواهری هستند، هرچند شکلگیری نظری ابتدایی آن در دهه شصت را سید قطب تحت تأثیر نوشته های ابوالاعلی المودودی صورت داد. شاید بتوان معالم فی الطریق را نخستین مانیفست سلفیه جهادیه در نظر گرفت. این جریان در دهه هفتاد با «صالح سریه» و «محمد عبدالسلام فرج» و «الجماعة الاسلامیه» و «الجهاد مصر» ادامه یافت. در این بین «عبدالله عزام» برخی از اصول سلفیه جهادیه را در افغانستان بنیان نهاد. «رضوان السید» معتقد است نخستین بار عبدالله عزام در 1987م. و به جهت وحدت بخشیدن به صفوف سلفی های عرب و غیرعرب در افغانستان در آستانه خروج روس ها از این اصطلاح استفاده کرد.(2)
در هر صورت، می توان نسبت های گوناگونی میان این دو جریان، یعنی جریان جهیمان العتیبی و السلفیة الجهادیة در نظر گرفت. تباین، نخستین رابطهای است که به نظر می رسد و خواسته یا ناخواسته، بیشتر تحلیل ها به آن سمت می رود؛ بدین معنا که تحرکات جهیمان العتیبی و گروهش و حادثه اشغال مسجدالحرام چون حادثه ای یکتا، شگفت و خلق الساعه، با فضای قبل و بعد از خود ارتباطی ندارد. گویی این حادثه بدون هیچ مقدمه ای و یکباره زاده شد و پس از چند روز خونین در نهایت پایان یافت و اثری هم از آن بر جای نماند.(3)
ص: 55
نسبت دیگری که می توان بین جنبش جهیمان و سلفیه جهادیه تصور کرد، وجود ارتباط میان این دو جریان است که فرضیه پژوهش پیش رو نیز همین است. در واقع، فرضیه این پژوهش آن است که حادثه اشغال حرم مکی، نه تنها تباینی با فضای شکلدهنده سلفیه جهادی ندارد، بلکه می توان آن را به مثابه حلقه وصل کننده و مرحله ای از تکامل فرآیند شکلگیری آنچه امروزه «السلفیة الجهادیة» نامیده می شود، تلقی کرد. در این بین، حتی برخی از حادثه اشغال حرم مکی به مثابه تولد دوباره درون جریان وهابیت تعبیر می کنند،(1)
هرچند برخی ابعاد آن، همچون مهدویت، به واسطه مراحل بعدی شکلگیری گفتمان سلفیه جهادی به حاشیه رانده شد و برخی دیگر از ابعاد آن، مثل عدم پایبندی به مشروعیت حکومتها برجسته شد.
این پژوهش ادعا ندارد که ریشه سلفیه جهادیه در رابطهای خطی، صرفاً در جنبش جهیمان نهفته است، زیرا اساساً این پژوهش به وجود فضاهای مختلف چندعاملی معتقد است، که بر اثر حوادث و افکار و علل دور و نزدیک مختلفی به وجود می آید و موجب شکلگیری تحرکات مختلفی می شود. در این بین، ادعا یا فرضیه این پژوهش، صرفاً این است که جنبش جهیمان العتیبی به مثابه عنصری مهم در شکل گیری فضایی که سلفیه جهادی در آن شکل گرفته، ایفای نقش کرده است و این نقش نیز نقشی مهم است که شاید بتوان حتی آن را مرحله ای در جهت تکامل سلفیه جهادی تلقی کرد.
تقریباً در 1976م.، جهیمان به نقاط مختلف عربستان سعودی سفر کرد تا آموزه هایش را منتشر کند. وی در ریاض با محمد بن عبدالله القحطانی آشنا شد که در دانشگاه ریاض، فقه و حقوق می خواند. از این زمان بود که جهیمان مسئله ظهور مهدی را مهم تلقی کرد و اینگونه بود که محمد، جذب فعالیت های جهیمان شد و ترک تحصیل کرد. در 1978م.، دولت، فعالیت های طرفداران جهیمان را زیر نظر گرفت و برخی از آنها را
ص: 56
به زندان افکند، اما به دلیل وساطت برخی شیوخ، آزادشان کرد و جهیمان و گروهش، بار دیگر به نقاط مختلف عربستان سعودی سفر کردند و اندیشه های خود را به تمام نقاط عربستان سعودی رساندند.(1)
با بالا گرفتن کار جهیمان، دولت تصمیم گرفت او و یارانش را دستگیر کند، اما برخی دوستداران او در دولت، وی را مطلع کردند و او چند روزی را در بیابان گذراند تا دست نیروهای دولتی به او نرسد.(2) پس از چندی و بر اثر وساطت شیوخ، یاران زندانی شده جهیمان آزاد شدند و همین امر باعث شد موج جدیدی از پیوستن جوانان به جهیمان آغاز شود.(3)
در 1979م./1339ق.، سخنانی درباره آخرالزمان و اینکه جهان، آخرین روزهایش را پیش از قیامت می گذراند، در میان گروه رایج شد و آرام آرام گروه به این نتیجه رسید که دوره، دوره آخرالزمان است و موعد ظهور مهدی موعود فرا رسیده؛ و خواب های زیادی که افراد گروه در این باب می دیدند یا تعریف می کردند، گروه را هر چه بیشتر به اندیشه ظهور مهدی موعود نزدیکتر میکرد.(4)
در نهایت، گروه، محمد بن عبدالله القحطانی را به عنوان مهدی موعود شناخت و در تاریخ اول محرم 1400 هجری، با اسلحه هایی که در تابوت ها پنهان کرده بودند، وارد مسجد الحرام شدند و درهای مسجد را بستند و بین رکن و مقام، از یاران و مردم موجود در مسجد برای محمد بن عبدالله بیعت گرفتند. نماینده اشغالگران بیت الله الحرام خواسته های ایشان را این گونه از بلندگوی مسجدالحرام اعلام کرد: 1. از بین بردن مظاهر و نشانه های فرهنگ غرب و رواج فرهنگ اسلامی و قطع روابط با کشورهای استعماری غرب؛ 2. سرنگونی حکومت سلطنتی موروثی و برقراری حکومت اسلامی و محاکمه خاندان آل سعود و
ص: 57
مصادره اموالشان؛ 3. تکفیر ملک خالد(1)
و نوادهاش که برخلاف ارزش های اسلامی حکم می کنند؛(2) 4. متوقف کردن صادرات نفت به ایالات متحده آمریکا و کاهش تولید در حد نیاز و جلوگیری از اتلاف ثروت ملی؛ 5. اخراج همه کارشناسان و مستشاران نظامی خارجی.(3)
حمزه الحسن، معارض شیعه عربستانی، معتقد است دولت سعودی در ابتدا می کوشید مهاجمان به بیت الله الحرام را شیعه جلوه دهد، اما در نهایت نتوانست هویت ایشان را مخفی کند.(4)
این در حالی است که احمد عدنان، روشنفکر و روزنامه نگار عربستانی، در مقاله ای با استناد به اسناد و مصاحبه ها و کنفرانس های خبری آن ایام نشان داد که دولت عربستان سعودی، به ویژه امیر نایف، وزیر دفاع، هر گونه ارتباط بین گروه جهیمان و قدرت های منطقه ای و جهانی شامل ایران انقلابی و حتی آمریکا را رد می کرد.(5) در این بین، هیئت علمای عربستان سعودی به گمراهی گروه جهیمان رأی
ص: 58
دادند(1)
و در سه روز نخست، درگیری هایی به صورت جسته گریخته بین نیروهای جهیمان و تک تیراندازان سعودی رخ میداد تا اینکه چند روز بعد، دیگر از محمد بن عبدالله خبری نشد و گفته شد به قتل رسیده است، اما جهیمان نمی پذیرفت و می گفت مهدی تا رسالتش را انجام ندهد، نخواهد مرد.(2)
این در حالی بود که نیروهای سعودی نیز عکسی از جسد او منتشر کردند، ولی برخی معتقد بودند عکس منتشرشده جعلی است و محمد بن عبدالله کشته نشده است.(3) درگیری ها دو هفته ادامه یافت و نیروهای سعودی در نهایت توانستند با استفاده از روش هایی همچون قطع آب و برق مسجدالحرام و استفاده از جنگ افزارهای سنگین و توپ و تانک و بالگرد و با مساعدت نیروهای ویژه فرانسوی،(4) به محوطه مسجدالحرام نفوذ کنند،(5)
و در نهایت، عملیات اشغال مسجدالحرام به صورت خونین پایان پذیرفت و جهیمان العتیبی دستگیر شد و سپس بسیاری از دستگیرشدگان، اعدام و برخی نیز زندانی شدند.
حادثه اشغال مسجد الحرام را، که فقط دو هفته طول کشید، نمی توان حادثه ای کوچک شمرد، زیرا برخی از زوایای آن تاکنون به وضوح بررسی نشده است. بی شک حادثه اشغال بیت الله الحرام، حادثه ای نبود که یکباره اتفاق بیفتد، هرچند گاهی تلاش شده است این حادثه به صورت تافته ای جدابافته تلقی، و به گونه ای روایت شود که گویی با فضای تاریخی خود ارتباطی نداشته است. احمد عدنان، روشنفکر و روزنامه نگار عربستانی، در این باره معتقد است:
ص: 59
نمی توان حادثه اشغال حرم مکی را بدون بستگی های آن با ابعاد سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در خود عربستان و ایستگاه های منطقه ای بزرگ و تأثیرات آن بر جریان های اسلام سیاسی گوناگون دریافت، اما اصرار روایت رسمی دولت عربستان بر جدایی حرکت جهیمان از تمام اینها، اگر در گذشته قابل فهم بود، امروزه توجیه پذیر نیست.(1)
همین خواست معطوف به تافته جدابافته تلقی کردن حادثه اشغال حرم مکی، باعث شده است اهمیت حادثه کم و بیش دیده نشود و ارتباط علت و معلولی آن با حوادث و فضای فکری پیش و پس از آن نادیده گرفته شود. این در حالی است که با کمی دقت درمی یابیم که نمیتوان حادثه اشغال حرم مکی به دست جهیمان العتیبی و یارانش را جدا از فضای تاریخی آن در نظر گرفت.
گفته می شود رهبران گروه بَدَوی «اخوان» که عنصر اصلی سپاه آل سعود بودند و پس از مخالفت با ملک عبدالعزیز، مؤسس دوره سوم حاکمیت آل سعود، به دست او سرکوب شدند،(2)
پدران فکری گروه جهیمان به شمار می رفتند. شاید نخستین پرسش این باشد که اخوان چه کسانی هستند و در چه فضایی می اندیشیدند؟
در واقع «اخوان»(3)
یا برادران، ستون فقرات سپاه ملک عبدالعزیز را تشکیل می دادند. آنان بَدَویانی بودند که در نجد و اطراف آن می زیستند و بر مبنای شورای مذهبی، ملک عبدالعزیز را یاری می رساندند. پس از استقرار حاکمیت آل سعود در دوره ملک عبدالعزیز، شور اخوان مشکل ساز شد، زیرا آنان استقرار را برنمیتافتند. از این رو، طرحی مبنی بر جانشین کردن آنها با الگوگیری از هجرت دوره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سوی
ص: 60
ملک عبدالعزیز ریخته شد و اخوان در شهرک هایی موسوم به «هجر» سکنا گزیدند، اما این امر موجب نشد شور جهاد از سر اخوان بیرون رود. ابن سعود، علی رغم قدرت عظیم و وجهه ای که داشت، نتوانست برای همیشه قبایل مبارز و رهبران آنها را تحت کنترل کامل درآورد. او همچنین نتوانست مانع از این شود که رهبران مذکور، از شمشیر دولبه افراطیگرایی مذهبی برای رویارویی با حکومت مرکزگرای او استفاده کنند. در اواسط دهه 1920م.، اخوان معارض، علناً از اطاعت ابن سعود سرپیچی و به مناطق تحت قیمومیت انگلستان در عراق حمله کردند. سرانجام، عبدالعزیز در نبرد السبله (1929م.)، اخوان تحت رهبری «فیصل الدویش» و «ابن عمید سلطان بن بجاد»، رهبران قبایل «مطیر» و «عتیبه»، را شکست داد و شورش ایشان را با خشونت تمام سرکوب کرد.(1)
جهیمان العتیبی، در یکی از مراکز اسکان اخوان به نام «هجر ساجر» به دنیا آمد و کودکی خود را با اندیشههای اخوانیها سپری کرد،(2)
زیرا پدرش در زمره یاران سلطان بن بجاد، یکی از رهبران اخوانی معارض ملک عبدالعزیز بود. از این رو، او با خاطرات جنگ های پرافتخار اخوان و خیانت ملک عبدالعزیز به اخوانی ها، که می خواست امارت خود را به یک دولت- ملت تبدیل کند، بزرگ شد؛ امری که به نظر می رسد در مخالفت او با حاکمیت آل سعود نقش بسزایی داشت.(3)
وی بیست سال پیش از تحرکات افراطیاش، نظامی دون پایهای در گارد ملی بود. در اوایل دهه هفتاد میلادی از گارد ملی خارج شد، در حالی که پیش از آن به همراه چند تن دیگر، گروه «الجماعه السلفیه» را در دهه شصت میلادی و با حمایت عبدالعزیز بن باز در مدینه تأسیس کرد. فعالیت های این گروه، بیشتر در میان روستاها و مناطق «هجر»، که بدویان در آنها یک جانشین شده
ص: 61
بودند، به ویژه در غرب عربستان، صورت می گرفت و بیشتر اعضای گروه خود را «اخوان» می نامیدند.(1)
جهیمان همچون پدران اخوانی اش، فردی بَدَوی بود و زندگی بدوی را می ستود و ترکیب یاران او نیز نشان میدهد که بیشتر ایشان از بَدَویان بودند.(2) وی همچنین تعصب ویژهای به قبیله اش (عتیبه) داشت؛(3)
قبیله ای که نقش ویژهای در تحرکات اعتراضآمیز اخوانیها علیه ملک عبدالعزیز داشتند. در خاطرات دوستان جهیمان آمده است که با اینکه وی عادت داشت در پذیرفتن احادیث منتسب به پیامبر گرامی اسلام تردید کند و به راحتی هر حدیثی را نمی پذیرفت، وقتی پای ذکر روایات مرتبط با قهرمانی های قبیله اش میرسید بدون هیچ تحقیقی آنها را مسلّم فرض می کرد و به نقل آنها می پرداخت.(4)
این بَدَویگری و نگاه ویژه به قبیله را نیز می توان از شاخصه های اخوانی او تلقی کرد. هرچند افتخار به قبیله چیزی نبود که در آن روز از عربستان سعودی رخت بربسته باشد، اما در بسیاری از فضاها، قبیلهگرایی در چالش با تجدد قرار داشت. از سویی، این قبیلهگرایی باعث نشد جهیمان، ابعاد منطقه ای به خود نگیرد، زیرا می بینیم که در اوج این جنبش، یعنی دوره اشغال مسجدالحرام، بسیاری از جوانان اسلامگرای غیرعربستانی به این جنبش پیوسته بودند و این نمونه ای بود از آنچه بعدها با عنوان «افغان العرب» در افغانستان شکل گرفت.
ص: 62
شاید بتوان جنبش جهیمان العتیبی را ادامه دهنده گفتمانی تلقی کرد که پیش از آن اخوانی ها هم ادامه دهنده آن بودند؛ گفتمانی که نگارنده در جایی دیگر با عنوان گفتمان «بن غنامی»(1)
از آن یاد کرده است. گفتمان بن غنام (نخستین مورخ تاریخ وهابیت)، گفتمانی است که در آن، وهابیان خود را تنها مسلمانان و اقلیتی نجات بخش قلمداد می کنند که قرار است اکثر مسلمانان را، که به زعم ایشان مشرک شده اند، به راه راست هدایت کنند یا با ایشان بجنگند. این گفتمان، بعدها به گروه اخوان منتقل شد، اما ملک عبدالعزیز بن عبدالرحمن که قصد داشت یک دولت - ملت تشکیل دهد، این اندیشه های افراطی نادیده گیرندة قواعد سرزمینی را برنمی تابید. زیرا این اندیشه های بدون سرزمین، همواره به دنبال جهاد و درگیری بودند. این در حالی است که ملک عبدالعزیز، پس از یکپارچه کردن آنچه امروزه «المملکه العربیه السعودیه» نامیده می شود، به استقرار این سرزمین به مثابه یک شبه دولت- ملت فکر می کرد، اما اخوانی ها که استقرار سرزمینی را برنمی تافتند، قصد داشتند به عراق شیعی حمله کنند که از سویی، زیر نظر امپراتوری بریتانیا اداره میشد؛ امری که باعث شد چالش میان عبدالعزیز و اخوان به اوج خود برسد.
از سویی می توان گفت اخوانی ها با انتقاد از اتحاد عبدالعزیز با کفار انگلیسی، نخستین تحول گفتمانی را در گفتمان بن غنام رقم زدند که بعدها از سوی فرزند معنویشان، جهیمان پیگیری شد و پس از او از سوی القاعده ادامه یافت.
همین امر باعث شد برخی از کارشناسان نسبت حرکت جهیمان با اخوان را امری حاشیه ای در نظر بگیرند و اساساً جنبش جهیمان را بیشتر واکنشی به فضای دهه هفتاد عربستان سعودی، پس از آنچه «الطفرة النفطیه» (پرش نفتی) نامیده می شود، تلقی کنند(2) که در اثر آن، جامعه عربستان سعودی به سمت جامعه ای مصرفی سوق داده می شد. در
ص: 63
واقع، دلارهای نفتی باعث شدند جامعه سعودی راه بدویت تا تجدد و ورود به عرصه های جهانی را در سایه یک دولت رانتی به سرعت طی کند که در آن، مدیریت ثروت بادآورده نفت در دست بخش بسیار کوچکی از جامعه باشد.(1)
همین امر، تعارض های زیادی را در عرصه های گوناگون جامعه سعودی، به ویژه در ایجاد طبقة ثروتمند دولتی یا شبه دولتی، به وجود آورد که از رانت های نفتی استفاده میکند، حال آنکه اکثریت با مشکلاتی همچون پرداخت اجاره و ... دست و پنجه نرم میکنند.(2)
در این بین، میتوان تحرک جهیمان را به این شکل جدید در جامعه عربستان سعودی تلقی کرد که تخلف از شریعت نیز در آن کم نبود.
در واقع، رویکردهای متجددانه ملک عبدالعزیز، از جمله رویکردهای سرزمینی او، پیش از این، گفتمان بن غنامی اخوان را به چالش کشیده و به حاشیه رانده بود. این بار، با توجه به نفوذ بیش از پیش تجدد در عربستان سعودی، به ویژه در دهه شصت و هفتاد، با عنایت به درآمدهای فزاینده نفتی، واکنشی این چنین از سوی بازماندگان گفتمان بن غنامی اخوان، دور از انتظار نبود. رویکردهای بَدَوی بن غنامی در آمیزش با رویکردهای جدیدتر برخی منتسبان سابق جریان های افراطی برگرفته از الگوهای «اخوان المسلمین»(3)
از نوع جریان های متأثر از سید قطب و نیز «التکفیر» و «الهجره» مصر، توانست خود را تا حدودی از حاشیه بیرون آورد و در حادثه مکه، سرآغازی شود برای دوره ای جدید که تا امروز ادامه دارد.(4)
ص: 64
فؤاد ابراهیم، معارض و پژوهشگر شیعی عربستانی، این تقابل بین اخوان و عبدالعزیز را تقابل بین نظریه امارت اسلامی و نظریه حاکمیت سرزمینی تلقی می کند. وی معتقد است نواخوانیها، به رهبری جهیمان العتیبی در 1400/1979، خواب و خیال «امارت اسلامی» را، که ذهن اخوانی های نخستین را به خود مشغول کرده بود، زنده کردند. جهیمان و یارانش، مکه مکرمه را به مثابه پایگاه امارت اسلامی خود انتخاب کرده بودند. نواخوانی ها که بن باز آنها را «السلفیة المحتسبه» می خواند(1) و وظایف امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه بر عهده داشتند، وظیفه خود را تغییر دادند و طرح سیاسی بزرگی را تحت عنوان «اصلاح دولت و تطبیق شریعت» در ذهن میپروراندند که اوج آن، بر پا داشتن امارتی اسلامی بود.
نشانه های این نظریه را میتوان در رساله الامارة والطاعة والبیعة جهیمان العتیبی دید. وی شروطی را برای اطاعت از امام قرار داد، از جمله بر پا داشتن امر جهاد که اگر امام مانع آن شود، از او نباید اطاعت کرد.(2)
از منظر فؤاد ابراهیم، این رویکرد نه تنها با از میان رفتن جهیمان و یارانش، منسوخ نشد، بلکه زمینه ساز ظهور گروههای سلفی جهادی، به ویژه القاعده شد(3) که در سالهای اخیر، در هر جا که استقرار می یابند، با نام «امارت اسلامی» از حاکمیت خود یاد می کنند. البته برخی از کارشناسان مسائل جریان های سلفی، مانند «خالد المشوح»، می کوشند جریان جهیمان را بیشتر با جریان اخوان سعودی مرتبط کنند تا فضای سلفی جهادی بعدی. المشوح معتقد است اگر بخواهیم آغازی برای سلفیه جهادیه در نظر بگیریم، این امر در جهاد افغانستان آغاز
ص: 65
شده است، در آنجایی که اندیشه های سلفی غیرسیاسی با اندیشه های اخوانی و قطبی سیاسی در هم آمیختند. به نظر او، با توجه به رسائل جهیمان و انتقاد او از اخوان المسلمین به دلیل ورودشان به سیاست، جریان جهیمان را نیز باید به جریان سلفیه سنتی، که غیرسیاسی بود، ملحق کرد.(1)
زیرا به نظر می رسد با توجه به عملکرد جریان جهیمان، که عملکردی کاملاً سیاسی است، نمی توان به این تحلیل المشوح، صرفاً به جهت انتقاد او از ورود اخوان المسلمین به سیاست تکیه کرد.
از سویی، برخی دیگر از کارشناسان با تکیه بر برخی شواهد، معتقدند جریان جهیمان با گروه التکفیر و الهجره در مصر ارتباط داشته است؛(2) که در این صورت، جریان جهیمان با جریان کلی سلفیه جهادیه مرتبط خواهد شد؛ هرچند نباید نزدیکی جریان جهیمان با اخوان سعودی و تفاوت های جریان جهیمان با جریان های سلفیه جهادیه بعدی را نیز از نظر دور داشت. این در حالی است که جریان اخوان سعودی را نیز نمی توان جریانی غیرسیاسی در نظر گرفت.(3)
زیرا ایشان نیز به عمل سیاسی دست زده اند، هرچند به قواعد سیاست امروز، از جمله مسئله دولت - ملت پایبند نبوده باشند. جالبتر اینکه ادعایی وجود دارد که اخوان مصر را متأثر از اخوان سعودی و مرتبط با آن تلقی می کند و «رشید رضا» را حلقه اتصال اخوان سعودی با اخوان المسلمین مصر می داند(4)
که در این صورت، تفکیک بین اخوان سعودی و جریان جهیمان، و نیز تفکیک آنها از سلفیه جهادیه به دلیل متأثر بودن از اخوان، شاید چندان درست نباشد. همچنین ادعای پیش گفته، یعنی اینکه رشید رضا حلقه وصل اخوان سعودی و اخوان المسلمین مصر بوده است (که دکتر ابوالاسعاد هم آن را مطرح کرده)، شاید چندان دقیق نباشد. زیرا وی به طور مشخص، رابطه ای را بین اخوان سعودی و
ص: 66
اخوان المسلمین نشان نمی دهد، بلکه سخن او، رابطه وهابیت و عربستان سعودی با اخوان به واسطه رشید رضاست که به نظر می رسد با ادعای ارتباط وی با اخوان سعودی، که در ادامه کار ملک عبدالعزیز معارض وی می شوند، متفاوت باشد.
البته نظر دیگری نیز وجود دارد که به گونه ای مسئله مهدویت را به غیرسیاسی بودن جریان جهیمان یا بالعکس، مرتبط میکند. طبق این تحلیل، جهیمان همچون سلفی های سنتی، حاکمیت را تکفیر نکرده است، بلکه مبارزه با ایشان را نیز مشروع نمی دانست(1)
و به همین جهت هم دست به دامان رویکرد مهدوی شده است تا عمل خود را نه عمل سیاسی علیه حاکمیت، بلکه عملی دینی جلوه دهد که به گونه ای تقدیرگرایی نیز می گراید.
به طور کلی، می توان رویکردهای جهیمان درباره حاکمیت سعودی را اینگونه خلاصه کرد و با رویکردهای اخوانی پیشین و رویکردهای القاعده پسین در ارتباط دانست: باور جهیمان و یارانش این بود که آل سعود پس از اینکه از جهاد دست کشیدند، از دین به عنوان ابزاری برای رسیدن به مطامع دنیوی خود بهره بردند و ولایت مسیحیان (آمریکایی ها) را پذیرفتند و شر و فساد را برای مسلمانان به ارمغان آوردند. این مقوله گاهی با مفاهیمی چون خیانت آل سعود ابراز می شود. این همان استدلالی است که اخوانی های نخستین نیز در خصوص حاکمیت عبدالعزیز میکردند و از منظر روبرلت لیسی، نویسنده انگلیسی، همان استدلالی است که بن لادن نیز در حوادث یازده سپتامبر از آن استفاده کرد.(2)
ص: 67
از 1977م.، گروه «السلفیة المحتسبة»، که جهیمان از اعضای برجسته آن بود، وارد فعالیت های جدیدی شد و به انتقاد از خانواده حاکم و اسراف و تبذیر ایشان پرداخت. حتی گاهی مشروعیت حاکمیت آنها را زیر سؤال برد. این موضع جوانان منتسب به «جماعة السلفیة المحتسبة» و رویکرد ریشه ای تر ایشان مبنی بر کنار نهادن ائمه اربعه و برگرفتن روایات و احادیث به شکل مستقل و بدون واسطه ائمه اربعه، که از رویکردهای محمد ناصرالدین الالبانی گرفته شده بود، باعث شد میان ایشان و قضات و رهبران دینی رسمی و نهادی، اختلافات شدیدی به وجود آید.(1)
محمد ناصرالدین الالبانی، در 1914م. در آلبانی به دنیا آمد و در هشت سالگی با پدرش به دمشق سفر کرد و فقه حنفی را از پدر آموخت و پس از آن، پای دروس حدیث حاضر شد تا اینکه از بزرگترین علمای حدیث به شمار آمد. در 1960م. به دعوت از نایب رئیس «الجامعه الاسلامیه» به تدریس در آنجا مشغول شد، اما به دلیل انتقاداتی که از فقها می کرد، از سوی ایشان عنصری نامطلوب تلقی شد. وی سرانجام در 1999م. درگذشت.(2)
البانی حتی خود محمد بن عبدالوهاب را تنها یک سلفی و نه بیش از آن میدانست که برخی از آثارش نیز آثاری ضعیف است،(3)
اما پس از چندی، جهیمان که به سبک زندگی جدید سعودی ها انتقاد می کرد و با هر گونه مدرن سازی، از جمله رواج تلویزیون و حتی بازی فوتبال مخالفت میکرد، با رهبران گروه به منازعه پرداخت و از آن خارج شد و با برخی از اعضای سلفیای که با خود همراه کرده بود، گروه جدیدی تشکیل داد که بسیاری از ایشان از قبیله «العتیبه» بودند.(4)
وی نشست هایی ترتیب داد که در آن از دوری رهبران مسلمان از اسلامی که صحیح می پنداشت، انتقاد می کرد.(5)
ص: 68
گروه اخوان به لحاظ اینکه به اهل حدیث منتسب بود و از فقه مذاهب اربعه تقدس زدایی می کرد و بر توجه مستقیم به منابع تأکید داشت، با ایجاد تزلزل در مرجعیت فقهای حنبلی عربستان سعودی چالشی را با ایشان آغاز کرد. فتوای شاذ یکی از فقهای گروه با نام «علی المزروعی»، مبنی بر جواز اکل و شرب پس از اذان صبح در روزه ماه مبارک رمضان در آستانه عملیات اشغال مسجدالحرام، جنجال برانگیز شد و علی المزروعی از تدریس در مسجدالحرام منع گردید و بسیاری از افراد گروه، تحت نظر قرار گرفتند.(1)
موارد دیگری، مانند ایجاد خلل در گفتن «الصلاة خیر من النوم» در اذان صبح، بدعت تلقی کردن محراب مساجد، و نماز گزاردن با پاپوش و ... از دیگر مسائلی بود که فقهای حنبلی را به نزاع با این گروه فرا می خواند.(2)
در آستانه اشغال مسجدالحرام، الجماعة السلفیه به دو گروه معتدل، به رهبری ابوبکر الجزائری، و رادیکال، به رهبری جهیمان العتیبی، تقسیم شد.(3) گفته می شود کار برخی از اعضای گروه برای دولت آل سعود به مثابه کارمند، موجب اختلاف شده بود. زیرا جهیمان کار برای دولت را حرام تلقی می کرد.(4) جهیمان در این مرحله، انتقادات خود به مشروعیت آل سعود را افزایش داد؛ بلکه تمام حکام جهان اسلام را به باد انتقاد گرفت و معتقد بود حکام وقت جهان اسلام، هیچ یک بر مبنایی که اصحاب با رسول خدا بیعت کردند، با مردم مبایعه نکردهاند.(5)
هیچ کس از انتقاد شدید، بلکه تهاجم نرم این گروه رادیکال در امان نبود؛ از حکام آل سعود گرفته تا رهبران دینی و متولیان نهاد دینی در عربستان سعودی تا گروه هایی
ص: 69
چون اخوان المسلمین و «جماعة التبلیغ»(1) و شیعیان؛ مثلاً جهیمان در باب شیعیان می نویسد: «آیا تاکنون دیده اید که در دین اسلام کسی از روافض زکات بستاند و به ایشان اعانه اختصاص دهد و ایشان را از رعایای خود بشمرد، چنانکه امروز با رافضی های جنوب و احساء برخورد می شود؟».(2) این عبارت به خوبی نشان دهنده ریشه های بدوی و اخوانی جهیمان است.
پیش از این، از گفتمان بن غنامی سخن راندیم و اینکه اخوان سلفی حاملان این گفتمان بودند که در نهایت، ملک عبدالعزیز آن را به حاشیه راند. یکی از عناصر مهم گفتمان بن غنام این بود که تنها وهابیان را مسلمان می خواند و بقیه، به ویژه شیعه، را تقریباً از دایره اسلام دور می داشت، همچنانکه عبارات اخیر جهیمان نیز بر چنین امری تأکید دارند و اساساً از پذیرش شیعیان از جانب آل سعود به مثابه هم وطنان سعودی و تلقی ایشان به مثابه بخشی از جامعه انتقاد شده است. جالب اینکه با تمام این سخنان، معارضان شیعی عربستان، در آن روزها که در سازمان انقلاب اسلامی جزیرة العرب فعالیت می کردند، در مسئله اشغال مسجدالحرام از او حمایت می کردند و پس از مرگش او را شهید می خواندند.(3)
ص: 70
حضور «عصام البرقاوی» جوان (ابومحمد المقدسی) به مثابه یکی از نظریه پردازان امروزی السلفیة الجهادیه و پدر معنوی تروریست معروف اردنی، «ابومصعب الزرقاوی» که فرماندهی «القاعدة فی بلاد الرافدین» را در عراق بر عهده داشت(1)(2)
و ادامه رویکرد جهیمان توسط وی را برخی نشانه ای از ارتباط بین حادثه اشغال مسجدالحرام و آنچه در این سال ها به نام القاعده یا السلفیة الجهادیة رخ نموده تلقی می کنند. برخی از کارشناسان نیز المقدسی را مهمترین وارث اندیشه های جهیمان میدانند.(3)
اصالت ابومحمد المقدسی از برقای نابلس فلسطین است. وی از پدر و مادری اردنی فلسطینی الاصل به دنیا آمد و در کویت بزرگ شد و با توجه به نفوذ السلفیة المحتسبه و جهیمان العتیبی در کویت، از ایشان تأثیر پذیرفت و در دوران جهاد افغانستان به این کشور رفت و در 1984م.، کتاب معروف خود ملة ابراهیم را نوشت. برخی معتقدند این کتاب با استناد به نظریات علمای وهابی قرن نوزده، تحولی در رویکرد جهادی محسوب می شود.(4)
برخی دیگر نیز معتقدند این اثر المقدسی را می توان از نظر میزان تأثیرگذاری بر سلفیه جهادیه و نیز از لحاظ قالببندی، با معالم فی الطریق سید قطب مقایسه کرد،(5)
همچنانکه رویکرد تکفیر حکومت ها و ایمان به وجود جوامع جاهلی
ص: 71
جدید نیز در این اثر به زعم برخی، از سید قطب اخذ شده است، امری که به زعم برخی، اقدامی جدید در سلفیه است.(1)
المقدسی در دهه هشتاد میلادی در پیشاور پاکستان مستقر شد و در نیمه دوم دهه هشتاد به یکی از نظریه پردازان جهاد در افغانستان تبدیل شد.(2) وی در نیمه دهه نود میلادی به اردن بازگشت و در آنجا بارها به زندان افتاد. المقدسی را امروزه یکی از رهبران اصلی الجهادیة السلفیه تلقی میکنند. او در برخی از کتاب هایش با نام «ابومحمد عصام بن طاهر البرقاوی الحافی العتیبی المقدسی» امضا کرده است.(3)
اینکه المقدسی خود را العتیبی نام می نهد، چه بسا متأثر از جهیمان باشد که از قبیله عتیبه بود، به ویژه اینکه برخی نویسندگان، کتاب ملة ابراهیم او را حاشیه ای بر کتابی از جهیمان تلقی می کنند.(4)
جهیمان العتیبی در دوره ای که از سوی دولت سعودی در تعقیب بود، جزوه ای با عنوان «رفع الالتباس عن ملة من جعله الله اماما للناس» نگاشت که در آن بر الگوی ملت ابراهیم تأکید کرد که در قرآن کریم نیز از آن یاد شده است(5) و دولت سعودی را با الگوی ملت ابراهیم مغایر دانست و به یارانش دستور داده بود تا از کارهای دولتی استعفا بدهند، زیرا دولت بر اساس شریعت اسلامی رفتار نمی کند. این توجه به ملت ابراهیم، بعدها توسط ابومحمد المقدسی پیگیری شد و پس از چندی، المقدسی کتاب ملة ابراهیم را در تکمیل ایده جهیمان نوشت.(6)
البته المقدسی در این کتاب از جهیمان
ص: 72
پیشتر رفت و ایده او را به مرحله تکفیر دولت ها رسانید. در واقع، برخی از کارشناسان نتیجه تحرکات جهیمان را برآمدن الجهادیه السلفیه تلقی میکنند و جنبش جهیمان را مرحله آغازین الجهادیه السلفیه میدانند.(1)
برخی هم معتقدند برقاوی، شاخص های رادیکال قطبی گری را، که به تکفیر حاکمیت ها می انجامید، در رویکرد جهیمان پررنگ تر کرد.(2)
منصور النقیدان، کارشناس مسائل سلفیه جهادیه و یکی از اعضای سابق گروه های افراطی، در خصوص مناسبات المقدسی، سید قطب و سلفیه جهادیه پا را فراتر نهاده، می گوید سید قطب، اساساً تأثیر مستقیمی بر تکفیری ها و جهادی ها نداشت، بلکه تأثیر مستقیم او بر المقدسی بود و المقدسی بود که رویکردهای سید قطب را وارد اندیشه سلفیه جهادیه کرد؛(3)
هرچند شاید بتوان در این ادعا تردیدهایی وارد کرد که بحث از آن مجال دیگری می طلبد. البته المقدسی در کتاب الکواشف الجلیة فی تکفیر الدولة السعودیة، معتقد است جهیمان با تمام فعالیتهایش حاکمیت هایی همچون سعودی را همچنان مسلمان تلقی می کرد و آنها را تکفیر نکرده بود.(4)
پس از شکست تحرکات جهیمان در حرم مکی، در میان جریان اهل حدیث چنددستگی به وجود آمد و گروهی که گاهی از آنها با عنوان اهل حدیث انقلابی یاد می شود و البته نام رسمی تر آنها «اهل الحدیث الرفضیین (رافضان)» یا «الرفضیین» به تنهایی بود، که با کنار گذاشتن رویکردهای مهدوی جهیمان، دیدگاههای دیگر او را پذیرفتند و بدان مؤمن ماندند. این گروه که رافض و ردکننده نامیده شده بودند، در واقع مشروعیت آل سعود را می پذیرفتند و از این رو، از جامعه کناره گرفتند و برخی از ایشان
ص: 73
در بیابان ساکن شدند. اینها همچنین هر گونه تعامل با دولت را رد می کردند. درنتیجه به تجارت دست زدند و تجارت را از آن رو که پیامبر اکرم بدان می پرداختند، به عنوان شغل پذیرفته بودند.
دو تن از اعضای گروه الرفضیین با نام های «سعود العتیبی» و «سعود القحطانی» بعدها به، «القاعده فی جزیرة العرب» (شاخه عربستان القاعده) پیوستند.(1) در دهه نود میلادی، بسیاری از اینها با توجه به نزدیکی افکار المقدسی و جهیمان، به اندیشههای المقدسی رو آوردند. مقدسی، وقتی رفت و آمد خود با السلفیة المحتسبة را آغاز کرد، کراهت شدیدی نسبت به آل سعود پیدا کرده بود و کتاب الکواشف الجلیة فی کفر الدولة السعودیة را نوشت و در آن، وضعیت عربستان سعودی را با ملت ابراهیم، مفهوم مورد علاقه جهیمان، مقایسه کرد.(2) این کتاب در عربستان با استقبال خوبی مواجه شد و تا امروز نیز تأثیرات خود را بر جریان های سلفی دارد.(3)
المقدسی در بهار 1990 دیداری از عربستان و منطقه «بریده» داشت و با بقایای جریان جهیمان ملاقات کرد.(4)
در ادامه این بخش، خوب است محتوای دو اثر یادشده، یعنی «رفع الالتباس عن ملة من جعله الله إماما للناس» نوشته جهیمان العتیبی و ملة ابراهیم نوشته المقدسی را، که هر دو به «ملة ابراهیم» اشاره دارند، با یکدیگر مقایسه کنیم:
«برائت» یکی از مفاهیم مهمی است که در هر دوی این رساله ها و در ابتدای کار دیده می شود. جهیمان العتیبی در آغاز رساله خود از محافظه کاری برخی، به ویژه علما،
ص: 74
در خصوص اصل برائت از مشرکان و ترس آنها از این اصل انتقاد می کند.(1) این در حالی است که المقدسی، اساساً رساله خود را با بخشی تحت عنوان «برائت» آغاز می کند و در این بخش، از طاغوت های تاریخ و دستگاه های حکومتی ظالم و علمای حامی ایشان اظهار برائت می کند.(2)
المقدسی، مسئله برائت را که جهیمان با تعبیر «التبرؤ من المش-رکین وإظهار عداوتهم والصدع بالحق»(3) از آن یاد می کند و خود در جای دیگر، آن را با تعبیر «الصدع بالتوحید والبرائة من الشرک والتندید»(4) و با استناد به این آیه شریفه (قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ)(5) با حضرت ابراهیم و ملة ابراهیم پیوند می زند.(6)
و در ادامه، در پاسخ به واکنش بسیاری از منتقدان به چاپ های قبلی جزوه «ملة ابراهیم» اظهار می دارد: «متون زیاد و صریحی بیان می دارند که روش پیامبر و اصل دعوت ایشان نیز برائت از کفار و بت های دروغی و شریعت های باطل ایشان بوده است، درست مانند ابراهیم».(7)
المقدسی به آیات دیگری نیز جهت مستند کردن برائت حضرت ابراهیم استناد می کند؛ از جمله این آیه شریفه (وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ).(8)
به نظر می رسد یکی از دغدغههای مهم هر دو رساله، تأکید بر برائت حضرت ابراهیم از مشرکان، و یکی دانستن این روش (ملة ابراهیم) با روش پیامبر اسلام و انتقاد از کسانی است که در مورد این برائت، به
ص: 75
دلایل مختلف، از جمله حضور در دستگاه حاکمیت یا ترس بر جان و مال خود، یا حتی ترس بر مسلمانان، از خود محافظهکاری نشان می دهند.
پس از بخش مقدماتی، در هر دو رساله به فصلی تحت عنوان «فصل فی بیان ملة ابراهیم» برمی خوریم که هر دو نویسنده، در آن منظور از ملة ابراهیم را تبیین می کنند. در این بخش در هر دو رساله، یعنی رساله جهیمان و رساله المقدسی، دو شاخص برای ملة ابراهیم در نظر گرفته شده است: اخلاص در عبادت و برائت از شرک. تعبیر جهیمان، «1- اخلاص العبادة لله وحده؛ 2- التبرؤ من الشرک واهله واظهار العداوة لهم»(1) است و تعبیر المقدسی «اخلاص العبادة لله وحده، بکل ما تحویه کلمة العبادة من معان والبراءة من الش-رک وأهله».(2) المقدسی در ادامه، دو شاخص مورد بحث را اینگونه از محمد بن عبدالوهاب نقل می کند:
یقول الامام الشیخ محمد بن عبد الوهاب رحمة الله تعالی:«أصل دین الاسلام وقاعدته أمران: الأول الأمر بعبادة الله وحده لا شریک له والتحریض علی ذلک والموالاة فیه وتکفیر من ترکه؛ الثانی الانذار عن الشرک فی عباده الله والتغلیظ فی ذلک والمعاداه فیه وتکفیر من فعله.(3)
یکی دیگر از مسائلی که در مقایسه رساله جهیمان و المقدسی باید مد نظر قرار گیرد، این است که این برائت و دشمنی باید در قبال چه کسانی باشد؟ آیا تنها کفار و مشرکان رسمی، یعنی غیرمسلمانان محارب، مد نظر هستند یا اینکه مسلمانان نیز در این گروه اند. اجمالاً می توان گفت که از نظر هر دو، یعنی جهیمان و المقدسی، مسلمانان نیز در گروه کفار و مشرکان هستند، اما به نظر می رسد هر دو، تعریف جامع و کاملی برای اینها ارائه نمی دهند و با اینکه مثلاً المقدسی از انواع کفر و طوایف و گروه های مختلف کافر سخن به میان میآورد، اما در نهایت تعریف دقیقی به دست نمی دهد.(4)
آنچه در هر
ص: 76
دو رساله مشترک است، انتقاد از دایرهای است که دیگر رقیبان داعی برای کفر و شرک تعیین و تعریف می کنند.
جهیمان العتیبی در رساله خود، داعیانی را که اولویت بندی در مسئله اطلاق کفر و شرک را رعایت نمی کنند، چند گروه میداند: نخستین آنها کسانی هستند که اساس دین را «محاربه قبوریون» و «صوفیه» و «اهل بدعت» میدانند؛ گروه دوم افرادی هستند که سخن گروه اول را تکرار می کنند، اما گونه ای تعصب مذهبی کور نیز دارند؛ گروه سوم نیز به گفته جهیمان، داعیانی هستند که اهتمام خود را به پاسخگویی به شیوعی ها و مارکسیست ها و اثبات وجود خدا قرار دادهاند و نهایت تلاش خود را صرف به دست آوردن مناصب مهم حاکمیتی به جهت رسیدن به قدرت می کنند. گروه های دیگری نیز وجود دارند که جهیمان به دلیل اینکه آنها جاهل اند، از ذکر آنها صرف نظر می کند. وی در ادامه، باور این داعیان در مورد دایره کفر و شرک را صحیح تلقی می کند، با این تفاوت که از اولویتبندی شان انتقاد می کند و معتقد است باید با صاحبان قدرتی که دین را ویران میکنند، مقابله کرد، نه گروه های مشرک یا کافر، یا مرتدی که قدرتی در دست ندارند.(1)
المقدسی نیز در بخشی از فصل اول رسالهاش به این امر میپردازد و جالب است که جهیمان را نیز در این فقره یاد می کند. وی در جایی اظهار می دارد که طاغوت ها گاهی حتی برای اسلام، کنفرانس های بزرگ برگزار میکنند و در کتاب ها و مجلات از اسلام سخن می گویند و مراکز و نهادهایی برای آن ایجاد می کنند، اما این اسلامی کج و معوج است که دو بال آن را بریده و از مسئله موالات و برائت و آشکار کردن ستیز با دشمنان دین بسیار دور است. وی در ادامه به طور مشخص، عربستان سعودی را به عنوان مصداق آنچه ذکر کرده یاد می کند و می گوید که ما این امر را به وضوح در حکومتی که «سعودیه» نام گرفته می بینیم. وی اظهار می دارد که در عربستان سعودی، مردم به توحید
ص: 77
و خواندن کتاب های توحیدی تشویق می شوند و علما به محاربه با قبور و صوفیه و توسل به درختان و سنگ ها و ... مجاز هستند و بلکه تشویق میشوند، در حالی که زیانی به سیاست داخلی و خارجی ایشان نمیرساند. در واقع، از منظر المقدسی، تا وقتی این توحید ناقص به دور از سلاطین و درگاه کفرآمیزشان باشد و کاری به کار آنها نداشته باشد، از سوی آنان حمایت خواهد شد. در این بخش است که المقدسی از جهیمان نام برده و می گوید:
اگر جز این بود، پس کجاست نوشته های جهیمان و امثال او که توحید در آنها متبلور شده است؟ چرا حاکمیت از کتابها حمایت نمیکند و مردم را به خواندن آنها فرا نمیخواند، اگر مسئله تکفیر حاکمیت است که جهیمان در آن کتاب ها حاکمیت را تکفیر نکرده است یا اینکه مسئله این است که توحید جهیمان با مزاج و خواسته طاغیان نمی خواند؛ توحیدی سیاسی که به مسئله ولایت و برائت و بیعت و امارت می پردازد؟ به سخن او در رساله امر به معروف و نهی از منکر از رساله های هفت گانه اش رجوع کنید که او را در این امر، سخت بابصیرت یافتم. خدایش بیامرزد.(1)
یکی دیگر از مسائلی که می توان در دو رساله جهیمان و المقدسی دید این است که مسئله برائت در نزد ایشان به مثابه امری هویتی است؛ یعنی اینکه از طریق برائت از دشمنان خدا و کفار و مشرکان و اظهار عداوت در مورد آنهاست که «دیگری سازی» به عنوان یکی از ارکان هویتسازی، سامان می یابد. جهیمان العتیبی در جایی از رساله خود می نویسد:
از ویژگی های طائفه (فرقه) ناجیه که پیامبر از آن یاد کرده اند، یکی آن است که حق را ظاهر می سازد و آن را مخفی و پنهان نمیکند. حضرت رسول نیز دعوت خود را آشکارا بیان کرد و دشمنی با کفار و برائت از
ص: 78
آنها را به صورت علنی اظهار می داشتند ... این است ملة ابراهیم. به همین دلیل، یاران ایشان آزار دیدند و از شهر و دیارشان رانده شدند. اما شما (خطاب به داعیان حاکمیتی و محافظه کار) کارمند و داعی و مدرس و سرباز و کارشناس و ... باقی خواهید ماند ... اگر شما هم اصل برائت را به پا میداشتید و دشمنی خود را با آنان آشکار میکردید طرد می شدید و آزار می دیدید و شما را به مناصب دولتی نمی رساندند و نخبگان شما کشته می شدند، همچنانکه با پیامبر و یاران ایشان رفتار کردند، زیرا اصل دعوت آنها اینگونه بود.(1)
المقدسی نیز در فقره ای مشابه اظهار می دارد که برخی گمان می کنند که با توجه به توحید نظری و تدریس آن و ایجاد مراکز و دانشکده و پژوهشکده برای مطالعه توحید نظری، ملة ابراهیم را محقق کردهاند، حال آنکه اگر ابراهیم به این توحید نظری اکتفا می کرد و وارد عرصه توحید عملی نمیشد و از عقاید مشرکان برائت نمیجست کسی او را به آتش نمیانداخت.(2)
وی در فقرات مختلفی از این رساله، ملة ابراهیم را اصل دین تلقی میکند و در انتقاد به کسانی که ملة ابراهیم را آخرین مرحله دین میدانند میگوید که دین با شیوه ملة ابراهیم باید آغاز شود، زیرا نفی و اثبات عبارت «لا اله الا الله» را به طور کامل در بر دارد.(3) المقدسی در جای دیگری از رساله خود به هویت سازی مسئله برائت اشاره کرده، خطاب به منتقدان اصل برائت این پرسش را مطرح میکند که اگر اصل برائت را آشکارا ظاهر نکنیم، پس حق چگونه ظاهر خواهد شد و مردم چگونه می خواهند دین خود را به بهترین وجه دریابند و حق را از باطل و دشمن را از دوست تمیز دهند.(4) وی در ادامه میافزاید:
چه بسا بیشتر مردم به بهانه مصالح دعوت و فتنه انگیزی، برائت ظاهری را کنار نهند ... و چه فتنه ای بزرگتر از کتمان توحید و فریب مردم در
ص: 79
امر دین و چه مصلحتی عظیمتر از بر پا داشتن ملة ابراهیم و اظهار تبعیت از دین الاهی و دشمنی با طاغوت. اگر مسلمانان از این رهگذر به بلا و آزمایش مبتلا نشوند، پس آزمایش و بلا برای چه وقت و در چه زمینه ای خواهد بود؟(1)
ترس از فتنه، یکی از مواردی است که داعیان به دلیل آن، از آشکار کردن عداوت و برائت خود از مشرکان و کافران خودداری میکنند. همانگونه که در فقره پیش آمد، المقدسی به این امر تأکید کرده است، همچنانکه جهیمان نیز در رساله خود بر آن تأکید دارد.(2)
در هر دو رساله، بارها و بارها از دعوت و داعیان و کسانی که به دعوت دینی می پردازند سخن به میان آمده است؛ به ویژه از داعیانی که در خصوص برائت، از خود محافظهکاری نشان میدهند، به شدت انتقاد شده است و ایشان مرتبط با دستگاه های طاغوتی و دنبال مناصب دولتی قلمداد شده اند. فراوانی سخن از داعیان محافظه کار و دولتی به گونه ای است که می توان گفت یکی از اهداف مهم این دو رساله، انتقاد و حتی حمله به این داعیان است، تا جایی که جهیمان یکی از فصل های سه گانه رساله خود را تحت عنوان «فصل فی بیان أن قیام الدین لا یکون بالمداهنه والسکوت بل بالصدع بالحق والصبر علی الأذی» به این امر اختصاص داده است.(3)
در این بین المقدسی نیز بسیاری از فصول رساله خود را به داعیان و انتقاد از حمله به آنها اختصاص داده است. تنها با نگاهی به فهرست رساله او می توان به این نتیجه رسید که المقدسی نیز همچون سلف خود، جهیمان العتیبی، داعیان یا دعاة دین و مبلغان دینی را که آنان داعیان حکومتی تلقی می کنند، به عنوان یکی از اهداف انتقادات
ص: 80
خود قرار داده است. برخی از موضوعات مورد بحث المقدسی، که در فهرست رساله او آمده و به داعیان پرداخته و مستقیماً از ایشان یا امر دعوت نام برده است، عبارت اند از: «هاویة مصلحة الدعوة أو خدیعة ابلیس»، «شبهة: أن ملة ابراهیم هذه تفضح الدعوة وتنافی السریة»، «أعظم نصر للدین اعلان ملة ابراهیم ولو لم تقم الدولة وأبید الدعاة جمیعاً فما الدولة الاسلامیة إلا وسیلة لاعلاء هذه الملة واعلانها»، «اذا صدع بعض الدعاة بهذه الملة وأعلنوها، رُخص لغیرهم ترک الصدع بها»، «الفرق بین مخادعة الکفار أثناء المواجهة لنصر الدین وبین انحرافات کثیر من الدعاة»، «انحراف کثیر من الدعاة فی هذا الزمان عن ملة ابراهیم»، «العزلة خیر وأفضل من الدعوة المنحرفة عن طریق المرسلین»، «العابد المعتزل خیر من الداعیة المداهن الملبس»، «إلی المنحرفین عن دعوة لمرسلین ممن یتشدقون بکلام سید قطب»، «الطغاة یتمنون أن ینحرف الدعاة عن ملة ابراهیم الی المداهنة»، «محاولات الطغاة لحرف الدعاة عن هذه الطریق»، «البرلمانات ومجالس الأمة الشرکیة وجر الدعاة الیها»، «استغلال کثیر من العلماء والدعاة واستغفالهم وتجنیدهم لمحاربة أعداء الطواغیت»، «اشغالهم فی مؤسسات الضرار الحکومیة کرابطة العالم الاسلامی و وزارات الاوقاف والمعاهد والاذاعات وهبئات الأمر بالمعروف واستغلال ذلک لصالح الطغاة وحکوماتهم»، «متی یصحوا الدعاه ومتی تنتهی الغفلات».(1)
با توجه به موضوعات یادشده، که در فهرست رساله آمده اند و بیشترین فراوانی را در رساله المقدسی دارند، می توان گفت که رساله المقدسی نیز همچون رساله جهیمان، انتقاد از داعیان را وجهه همت خود قرار داده است. به ویژه اینکه آنچنانکه المقدسی در ابتدا و در فقرات دیگری از رساله اش یاد می کند، داعیان و مبلغان و عالمان دینی از نظریه «ملة ابراهیم» او بیش از هر کسی انتقاد کردهاند.
با توجه به آنچه گفته شد، شاید بتوان گفت نظریه «ملة ابراهیم» المقدسی با توجه به تأخر زمانی آن نسبت به رساله جهیمان و تأثیری که المقدسی از جهیمان گرفته بود و
ص: 81
همچنین شباهت مضمونی زیادی که دو رساله با هم دارند، متأثر از رساله جهیمان نوشته شده است که این امر نشان دهندة تأثیر جهیمان و اندیشه هایش بر جریان سلفیه جهادی امروز است.
چنان که گفته شد، المقدسی تأثیر خود را از جهیمان در کویت اخذ کرده بود، زیرا جهیمان و رویکردهایش در کویت با استقبال روبه رو شده بود. در دوره قبل از یورش به حرم مکی، رساله های مربوط به گروه جهیمان به بهای چاپ و بدون دریافت سود از سوی انتشارات چپ گرای «دارالطلیعه» در کویت به طبع رسید که دامنه تبلیغاتی گروه را به گونه ای دیگر گسترش داد.(1)
در اسناد تازه انتشاریافته سیا و برخی منابع دیگر آمده که خود جهیمان نیز چندی در کویت حضور داشته است.(2)
در واقع، برخی از طیف های اسلام گرا در کویت، حامی اندیشه های جهیمان شدند که می توان «عبدالله النفیسی»، چهره شناخته شده و پرفراز و نشیب سیاست و اندیشه سیاسی در کویت(3)
را از برجسته ترین افرادی دانست که جذب جهیمان شده بودند.(4) عبدالله النفیسی، دانش آموخته دکتری علوم سیاسی از انگلستان است و استاد علوم سیاسی در دانشگاه های کویت. وی چهره جالبی در میان نخبگان اندیشه سیاسی در کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس است و بیش از هر چیز، تحولات زیاد او از این شاخه، به آن شاخه از چپ گرایی تا اسلام گرایی و ... مورد توجه قرار گرفته است. در این بین، تبلیغ جریان های چپ برای جریان جهیمان، امری جالب است، زیرا به نظر می رسد این گروه ها با توجه به داشتن ضدیتی با آنچه ارتجاع می نامیدند، در فضای آن روز، که
ص: 82
دولت آل سعود نماد ارتجاع و ضدیت با پیشگامی رویکرد چپ در جهان عرب به حساب میآمد، در حمایت از جریان جهیمان دشمن مشترک را هدف قرار داده بودند. هرچند برخی نیز به گونه ای می خواهند ارتباط جریان جهیمان با جریان چپ گرای الطلیعه را از طریق عبدالله النفیسی قلمداد کنند.(1)
النفیسی در جایی درباره جنبش جهیمان و اهمیت آن مینویسد:
صدها تن از هم میهنان که سالهاست در سکوت به فعالیت هایشان ادامه می دهند و برای استفاده از سلاح تمرین میکنند، و مفاهیمی را تبلیغ می کنند که بدان باور دارند و در دلهاشان جای گرفته است و کتاب و نشریه های خود را در میان دیگر هم میهنان در شهرهای شلوغ و روستاهای دور و نزدیک و حتی در دل بادیه و صحرا توزیع می کنند و پس از آن، حرم شریف را پایگاه خود قرار دادهاند و از آنجا با نظام سیاسی با قدرت اسلحه به مدت نیم ماه مبارزه می کنند؛ امری اینچنین، بیگمان ریشه هایی سترگ در دل جامعه دارد و بی شک نشان دهنده مسئله و دغدغه ای است که بسیار ساده انگارانه است که آن حادثه را که جهانی را لرزانید، حاشیه ای و احمقانه تلقی کنیم. آن پدیده (یعنی جهیمان بن محمد بن سیف العتیبی و برادران پاک و نیکش و دغدغههاشان که خدا بیامرزدشان) در مسائل اجتماعی و دینی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی دامنه داری ریشه داشت که بخش بزرگی از جامعه را در بر می گرفت که تنها در میان این عده قلیل متبلور شد.(2)
در این عبارت می بینیم که چگونه عبدالله النفیسی جریان جهیمان را ریشه دار در مسائل اجتماعی روز تلقی می کند. وی در کتاب عندما یحکم الاسلام، جهیمان را در صف کسانی چون سید قطب و ابوالاعلی المودودی و شوکانی و ابن تیمیه و ابن قیم
ص: 83
الجوزیه و ماوردی قرار می دهد.(1)
گفتنی است که عبدالله النفیسی، امروزه به عنوان متفکری اخوانی نزدیک به القاعده، طرفداران بسیاری دارد، تا جایی که برخی شخصیت امروز او را شخصیتی «کاریزماتیک» در حوزه کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس تلقی می کنند.(2)
مسئله جهاد در افغانستان از طریق ابعاد مختلفی با جریان جهیمان العتیبی ارتباط پیدا می کند. نخستین جهت، حضور هوادارانی چون المقدسی در افغانستان است. کسانی که دست کم در دل با جهیمان همراهی میکردند و پس از شکست تحرک جهیمان به افغانستان آمده بودند تا به راستی جهاد را تجربه کنند. در این بین به افراد مختلفی می توان اشاره کرد؛ مثلاً «محمد امیر سلیمان صقر» از اعضای جماعت اسلامی بود که به عربستان رفت و در تحرکات جهیمان مشارکت داشت و پس از شکست اشغال حرم مکی، نه سال به زندان افتاد و بعد از آزادی برای جهاد در افغانستان به پیشاور رفت.(3) برخی مدعیاند که حتی بن لادن نیز از جهیمان و حادثه اشغال مسجدالحرام متأثر بوده است(4)
که البته نمیتوان رابطه ارگانیکی بین این دو متصور شد، بلکه گفته میشود بن لادن (که در آن زمان جوان بوده)، مخالف تحرک جهیمان بوده است و در سال های بعد، وقتی در افغانستان حضور داشت، جهیمان را مسلمانی راستین و بیگناه تلقی کرد.(5) البته خانواده بن لادن با حادثه اشغال حرم مکی بیارتباط نبودند. طبق گفتهها،
ص: 84
محروس بن محمد بن لادن، یکی از برادران اسامه، جذب جریان جهیمان شده بود و در اشغال حرم مکی نیز مشارکت داشت، اما با توجه به اینکه شرکت بن لادن، متولی توسعه حرم مکی در آن دوره بود، وی در ادامه اشغال به همکاری با شرکت بن لادن و نیروهای امنیتی ترغیب شد و در ورود نیروهای امنیتی به حرم با آنها همکاری کرد.(1) البته نسبت خانواده بن لادن با مسئله اشغال حرم مکی، بحث هایی را به همراه داشته است که شرح آن مجال دیگری میطلبد.
هنوز زمان زیادی از پایان یافتن اشغال مسجدالحرام نگذشته بود که مسئله اشغال افغانستان پیش آمد و فرصت خوبی فراهم شد تا تمام پیروان دور و نزدیک جهیمان، از جمله المقدسی در قالب گروههای «افغان العرب» به جهاد در افغانستان بپیوندند. در این بین، اقدامات حاکمیت سعودی قابل توجه است؛ امری که نمیتوان آنها را جدای از پیامدهای حادثه اشغال مکه در نظر گرفت. برخی معتقدند پس از قتل جهیمان، روند حرکت عربستان تغییر کرد، تا جایی که برخی گفتند: «ما جهیمان را کشتیم و اندیشه اش را گرفتیم».(2)
در واقع، این سخن را به این دلیل میگویند که پس از حادثه مکه، حاکمیت سعودی برای جلوگیری از شکل گیری دوباره چنین حادثه ای به جای سرکوب و محدود کردن جریان های اسلامی، توجه بیشتری به این جریان ها کرد و به نهادهای دینی، کمک مالی کرد.(3) به ویژه اینکه با پیش آمدن مسئله اشغال افغانستان از سوی شوروی، این مسئله بهترین راه برای خلاصی یافتن از طرفداران نگاههای جهیمان تلقی شد و جهاد در افغانستان به انحای مختلف حمایت شد و رفتن به افغانستان برای جهاد، به انحای مختلف تشویق می شد.(4)
ص: 85
آزادی رفت و آمد جهادی های سعودی به کشورشان و آزادی تبلیغ در عربستان برای جهاد در افغانستان، اگر با وضعیت مشابه افغان العرب های مصری و سوری و برخی دیگر از کشورهای مسلمان مقایسه شود، خواهیم دید که آزادی عمل جهادی های سعودی در مقایسه با مصری ها و سوری ها و ... بیشتر بود و حاکمیت در مورد آنها، مضایقاتی مانند مصر و سوریه ایجاد نمی کرد. این در حالی بود که جهادی های مصری و سوری، در صورت رفتن به افغانستان، دیگر نمی توانستند به کشورهایشان برگردند.(1) البته میتوان گفت که این الگو در رفتار با جریانهای افراطی، تنها به آن دوره محدود نمی شود، بلکه در دورههای بعدی، به ویژه بعد از اشغال عراق و سقوط صدام در 2003م. و بعد از حوادث اخیر سوریه و قدرتمند شدن گروه های تکفیری در این کشور نیز ادامه یافته است. باید در نظر داشت که اعتقاد به وجود چنین الگویی، به معنای ساده گرفتن ساز و کار حمایت از تروریسم و افراطی گری توسط عربستان سعودی نیست، بلکه چنانکه گفته شد، این حمایت در شبکه ای پیچیده از روابط فرهنگی، اجتماعی، فکری و سیاسی شکل می گیرد که توجه به این ساز و کار و بررسی آن می تواند بسیار مهم باشد.
اینکه چرا به مسئله جهیمان، کمتر به عنوان مرحلهای از مراحل سلفیه جهادی نگاه شده است، به نظر میرسد چندان پیچیده نباشد. البته این گفته بدین معنا نیست که تاکنون کسی به این امر نپرداخته است، بلکه در سالهای اخیر نویسندگان متعددی از خود عربستان و همچنین نویسندگان غربی کوشیده اند جریان جهیمان و حادثه اشغال حرم مکی را در فضای تاریخی و در زنجیره علت و معلولی تاریخی خود و نه تافتهای جدابافته بررسی کنند. شاید این نگاه در میان پژوهشگران ایرانی کمتر دیده شود، هرچند در ایران نیز کم و بیش به این امر اشاره شده است؛ مثلاً حمید احمدی، استاد
ص: 86
علوم سیاسی دانشگاه تهران، در یکی از کتابهایی که در سالهای اخیر درباره اسلام گرایی به نگارش درآورده، به طور گذرا در این باره سخن گفته و جهیمان العتیبی را در کنار نام های اصلی تحول در اندیشه های اسلام سیاسی سنی یاد کرده است و می نویسد:
تأثیر قبلی اندیشههای برخی فقهای تندروی اهل سنت، نظیر احمد بن حنبل، ابن تیمیه و ابن قیم در دیدگاههای ایدئولوژیک سید قطب، عبدالسلام فرج و جهیمان العتیبی به این تغییر و تحول ایدئولوژیک از رادیکالیسم اسلامی به سوی خشونت فرقه گرایی وهابی، بسیار مؤثر بود.(1)
اینکه چرا در کشور ما چندان به مسئله جهیمان و تأثیر آن بر افراطی گری مذهبی توجه نشده است، شاید به چند علت باشد: نخست اینکه اساساً به نظر میرسد گاهی در مورد مباحث جزئی درباره جریانهای اسلام گرا با گونهای فقر مواجهیم. از سوی دیگر، شاید اینکه جهیمان و حرکت او یکی از حلقههای وصل فرآیند شکلگیری افراطیگری مذهبی تلقی شود، با این نظریه ساده انگارانه که حاکمیت آل سعود به طور مکانیکی، افراطیگری را در جهان اسلام، به ویژه از جهت مالی، حمایت میکند، مغایر تلقی شود. در واقع معنای این سخن، رد حمایت حکومت آل سعود از افراطیگری مذهبی نیست و سخن دوم نیز به معنای تأیید همه جانبه این امر نیست، بلکه به این معناست که این حمایت، حمایتی ساده انگارانه و ساده سازی شده نیست، بلکه فرآیندی پیچیده است که به عوامل متعددی، از جمله نهادهای خیریه و مساجد و مؤسسات غیر دولتی و همچنین ارتباطات و مناسبات گروه های مختلف جهادی با جناح های مختلف فکری، فرهنگی و سیاسی داخل عربستان سعودی باز می گردد که به پژوهشی جدی نیاز دارد. زیرا اساساً حاکمیت عربستان سعودی، حاکمیتی یک پارچه نیست، بلکه
ص: 87
از گروه های فشار و رویکردهای مختلف ایدئولوژیک و فرهنگی و اجتماعی و حتی خانوادگی متأثر است که در کنار تمام این عوامل، به عمل گرایی سیاسی نیز می اندیشد.
البته نباید فراموش کرد که یکتاانگاری جریان جهیمان، فقط به ما محصور نمی شود، بلکه امنیتی بودن این حادثه که باعث مخفی ماندن بسیاری از زوایای آن شده است و همچنین جنس این جریان، به ویژه ادعای مهدویت در آن و نیز خواست حاکمیت آل سعود، چنان که پیش از این نیز به نقل از نویسندگان سعودی اشاره شد، بر این قرار گرفته بود که این حادثه، رخدادی یکتا و بدون ارتباط با زمینه های پیدایش افراطی گری مذهبی تلقی شود.
به نظر می رسد آنچه جهیمان العتیبی را از دیگر رهبران افراطی گری مذهبی جدا کرده است، چگونگی استفاده او از اندیشه مهدویت باشد؛ امری که به نظر می رسد مانند پرده ای سترگ بر دیگر ابعاد جریان او سایه افکنده است. گفته می شود که رویکردهای مهدوی جهیمان، متأخر است و از سال 1987م. آغاز شده بود.(1)
به نظر می رسد این استفاده از مفهوم مهدویت، زاییده چند عنصر در ذهن جهیمان و یاران او باشد: نخست اینکه اندیشه مهدویت، چنان که می دانیم به اندیشه شیعی منحصر نیست، بلکه اکثر مسلمانان با تفاوت هایی بدان اعتقاد دارند. یکی از نقاط عزیمت های جهیمان برای دعوی مهدویت، اعتقاد او به این بود که ائمه باید از قریش باشند؛ امری که در میان اهل سنت پذیرفته شده است. او با توجه به این قاعده و با توجه به فساد خاندان حاکم و پذیرفتن ولایت مسیحیان، مشروعیت آل سعود را، که از سلاله پیامبر نبودند، به چالش کشید.(2)
از طرف دیگر، با فرا رسیدن سال 1400م. و گونه ای اعتقاد سده گرایی بر این مبنا که در هر صد سال، یک مجدّد ظهور می کند، طبق ادبیاتی که در
ص: 88
تمدن مسلمانان وجود داشت و همچنین اعتقاد به اینکه آخرالزمان فرا رسیده است، با تطبیق دادن نشانه هایی در خود شبه جزیره، مانند شکست «شرفای حجاز» از آل سعود و دیگر نشانه ها، رویکرد خاص وی در خصوص مهدویت تقویت شد؛ یعنی از سویی ما نیازمند حاکمی قرشی هستیم و از سوی دیگر، آخر الزمان فرا رسیده است. نتیجه این دو مقدمه از نظر جهیمان و یارانش، مهدویت محمد بن عبدالله القحطانی بود که به از سلاله پیامبر بودن وی اعتقاد داشتند.
در این بین، به نظر می رسد جریان ها یا افرادی که می خواهند جریان جهیمان را تخطئه کنند، بر اعتقادات ویژه مهدوی این جریان تأکید می کرده و می کنند و بالعکس، کسانی که می خواهند از این جریان به نیکی یاد کنند، می کوشند مسئله مهدویت او را کمتر ذکر کنند، بلکه بر مبارزه او با حاکمیت آل سعود، که آن را ارتجاعی یا ظالم می خواندند، و بر استبدادستیزی و استعمارستیزی این جریان تکیه کنند.
مشاری الذایدی، پژوهشگر مسائل السلفیة الجهادیه، در مقاله ای با این پیش فرض که جهیمان و گروهش، هیچ گاه حکومت سعودی را تکفیر نکرده بودند، این پرسش را مطرح می کند که با وجود عدم تکفیر نظام از سوی جهیمان، چرا وی دست به حرکت مسلحانه می زند؟ الذایدی خود در پاسخ به این موضوع به مسئله مهدویت میپردازد و میگوید:« از آنجایی که مسئله مهدویت در سالهای آخرِ منجر به اشغال بیت الله الحرام، ذهن جهیمان و گروه او را سخت به خود مشغول کرده بود، دلیل حرکت مسلحانه وی علیه نظام سعودی، همراهی با مهدی موعود بود، نه در اثر تکفیر نظام».(1) این در حالی است که روایت «سازمان انقلاب اسلامی جزیرة العرب» که گروه معارض شیعی از شرق عربستان است و در این برهه زمانی از جریان جهیمان دفاع می کرد، با توجه به بیانیه ای که سخن گوی گروه در مسجدالحرام خواند، این گونه بیان می دارد که جهیمان و
ص: 89
گروهش، دست کم ملک خالد و خانواده اش را تکفیر کرده بود.(1) البته ما در اینجا قصد نداریم دریابیم که جهیمان، به واقع نظام سعودی را تکفیر کرده بود یا نه، بلکه مراد ما توجه به این امر است که مسئله مهدویتِ مطرح شده از جانب جهیمان، در رویکرد سلفی پژوهان نزدیک نظام سعودی، فلسفه اصلی قیام جهیمان تلقی شده است.
حاکمیت آل سعود در جای جای بحث از جهیمان و یارانش می کوشد این جریان را جریانی خلق الساعه و بدون عقبه تلقی کند.(2) در این بین از حساسیت این حادثه به لحاظ امنیتی برای حاکمان سعودی نباید غافل شد؛ امری که باعث شده است بسیاری از ابعاد مسئله جهیمان نادیده گرفته شود. از سویی، با توجه به التهاب آن روزگار، به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، وابسته ندانستن جریان جهیمان به یکی از جریان های خارج از عربستان به دلیل باز نکردن جبهه ای خارجی، معقول به نظر می رسید. همچنین، آغاز اشغال افغانستان و بسیج سلفی ها برای جهاد در افغانستان، تنها پنج هفته بعد از ماجرای اشغال حرم مکی و آغاز انتفاضه محرم در شرق عربستان، همه و همه توجهات را به خود جلب می کرد و به ویژه با مطرح شدن مسئله افغانستان و نرم شدن حاکمیت در قبال اسلام گرایان و عدم یادآوری جریان جهیمان و یکتا تلقی کردن آن برای حاکمیت سعودی، بهتر از آن بود که این حادثه را رویدادی ریشه دار تلقی کند.
در پایان باید گفت: با اینکه بسیاری از عوامل باعث شده اند که جریان جهیمان العتیبی، جریانی یکتا و تافتة جدابافته تلقی شود، اما به نظر می رسد این حادثه با توجه به عقبه تاریخی و فکری خود در جریان اخوان سعودی و اهل حدیث و تأثیرات مختلف آن از طریق اشخاصی چون ابومحمد المقدسی و عبدالله النفیسی یا از طریق
ص: 90
انتقال برخی از مفاهیم به جهادگران در افغانستان، بر فضای امروز سلفیه جهادیه تأثیرگذار بوده است و باید آن را نه تافته ای جدابافته، بلکه دست کم در زنجیره علت و معلولی فرآیند شکلگیری سلفیه جهادیه تلقی کرد.
ص: 91
1.ابراهیم، فؤاد، السلفیة الجهادیة فی السعودیة، چاپ اول: دار الساقی، بیروت، 2009م.
2.ابوالاسعاد، محمد، السعودیة والاخوان المسلمون، مرکز الدراسات والمعلومات القانونیه لحقوق الانسان، قاهره 1995م.
3.احمدی، حمید، جامعه شناسی سیاسی جنبش های اسلامی، چاپ اول: دانشگاه امام صادق علیه السلام، تهران، 1390.
4.حبیب، جون س.، الاخوان السعودیون فی عقدین (1328-1349/1910-1930)، ترجمه صبری محمد حسن، دار المریخ، ریاض 1419ق.، 1998م.
5.حزیمی، ناصر، ایام مع جهیمان، کنت مع «الجماعة السلفیة المحتسبه»، چاپ دوم: الشبکه العربیه للابحاث والنشر، بیروت 2011م.
6.حزیمی، ناصر، ذکریاتی مع جهیمان العتیبی قائد المحتلین للمسجد الحرام الاخوان المسلمون السلفیون فی الخلیج، چاپ دوم: مرکز المسبار للدراسات والبحوث، دبی 2011م.
7.حسن، حمزه، الشیعة فی المملکة العربیة السعودیة العهد السعودی 1913-1991م.، الجزء الثانی، چاپ اول: مؤسسه البقیع لاحیاء التراث، 1413ق./1993م [بی جا].
8.حمد، ترکی، «المجتمع السعودی یتخلص من هیمنة جهیمان الفکریة، عودة إلی التسامح»، مجله السبت، 21 نوفمبر 2009
9.خمار، رائد، «احتلال الحرم المکی فی أول محرم 1400 هجری جهیمان یعلن أن القحطانی هو المهدی المنتظر»، القبس (کویت)، العدد 13160، 17 ینایر 2010م.، 2 صفر 1431ه.ق.
10.سازمان انقلاب اسلامی جزیرة العرب، قیام کعبه (سرآغاز خونین قرن)، ترجمه شاکر کسرایی، انتشارات نور، تهران، 1360ش.
11.عتیب-ی، جهیمان بن محمد، رفع الالتباس عن ملة من جعله الله إماماً للناس، [بی نا، بی جا، بی تا].
12.عدنان، احمد؛ حزیمی، ناصر؛ نقیدان، منصور، قصة وفکر المحتلین للمسجد الحرام، چاپ اول: مرکز المسبار للدراسات والبحوث، فبرایر (شباط)، دبی 2011م.
13.عقاد، عباس محمود، مع عاهل الجزیرة العربیه، منشورات المکتبة العصریه، صیدا - بیروت [بی تا].
14.عمیم، علی، عبدالله النفیسی، الرجل- الفکره- التقلبات سیره غیر تبجیلیه، چاپ جدید، جداول للنشر والتوزیع، بیروت 2012م.
15.لاکروا، ستیفان، زمن الصحوه (الحرکات الاسلامیه المعاصره فی السعودیه)، ترجمه و اشراف عبدالحق الزموری، چاپ اول: الشبکة العربیة للبحاث والنشر، بیروت 2012م.
ص: 92
16.لیسی، روبرت، المملکه من الداخل، تاریخ السعودیه الحدیث، ترجمه به عربی خالد بن عبدالرحمن العوض، مرکز المسبار للدراسات والبحوث، دبی 2011م.
17.ماجد، ولید بن محمد، اسوار الصمت، چاپ اول: التنویر للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت 2012م.
18.محمد بن صنیتان، السعودیه الدوله والمجتمع (محددات تکون الکیان السعودی)، الشبکة العربیة للابحاث والنشر، بیروت 2008م.
19.مشوح، خالد، التیارات الدینیة فی السعودیة، من السلفیه الی جهادیه «القاعده» وما بینهما من تیارات، چاپ دوم: مرکز الدین والسیاسه للدراسات والبحوث، الانتشار العربی، ریاض - بیروت، 2012م.
20.مقدسی، أبو محمد عاصم، ملّة إبراهیم ودعوة الأنبیاء والمرسلین وأسالیب الطغاة فی تمییعها وصرف الدعاة عنها، [بی نا، بی جا، بی تا]
21.«المملکة العربیة السعودیة: من هم الإسلامویون؟»، 21 أیلول 2004م، التقریر رقم 31 للمجموعة الدولیة لمعالجة... الأزمات (الشرق الأوسط)،
22.نقیدان، منصور، السلفیون اهل الحدیث (دراسه فی فکر المحتلین للمسجد الحرام)، قضایا الاسلامیین فی الخلیج، چاپ دوم: مرکز المسبار للدراسات والبحوث، دبی 2011م.
23.هیغهامر، توماس، وستیفان لاکروا، حتی لایعود جهیمان حفریات ایدیولوجیه وملاحق وثائقیه نادره، اعداد و ترجمه و تحقیق حمد عیسی، چاپ دوم: منتدی المعارف، بیروت 2014م.
24.Moore, Michael, The Official Fahrenheit 9/11 Reader, Simon and Schuster, New York, London, Torento, Sydney, 2004.
25.Chalk, Peter, Encyclopedia of Terrorism, abc-clio, Santa Barbara, 2012.
26.Jean-charles Brisard with Damien Martinez, Zarqawi the new face of Al-Qaeda, polity Press, Cambridge, 2005.
27.Meijer, Roel, Global Salafism: Islam's New Religious Movement, Columbia University Press, New York, 2009.
28.Ménoret, Pascal, The Saudi Enigma: A History, World Book Publishing, 2005.
29.Miglietta, John P., American Alliance Policy in the Middle East, 1945-1992: Iran, Israel and Saudi Arabia, Lexington Books, Oxford, 2002.
30.Murad Makhmudov and Lee Jay Walker, "Afghanistan, Iraq, Pakistan and Syria: US and Islamist policies creating daily instability", Modern Tokyo Times, November 6, 2012.
31.Trofimov, Yaroslav, The Siege of Mecca: The 1979 Uprising at Islam's Holiest Shrine, Random House LLC, New York, 2008.
32.http://islammaghribi.com
ص: 93
33.http://majalla.com
34.http://hoorya.com
35.http://aawsat.com
36.http://elaph.com
37.http://alnogaidan.com
38.http://encyclopaediaislamica.com
39.http://alittihad.ae
40.http://Ahlu-sunnah.com
41.http://islamicinquisition.wordpress.com
42.http;//tawhed.ws
ص: 94
محمدطاهر رفیعی(1)
جهان اسلام در دو قرن اخیر، و به ویژه چند دهه گذشته، شاهد شکل گیری و رشد جریان های گوناگون با افکار متفاوت بوده است. افراطی گری تکفیری از بدترین و خطرناک ترین رویدادهایی است که در این دوران به وجود آمده است. این در حالی است که تکفیر و کشتار بی جهت انسان ها، نه با مبانی دینی اسلام سازگار است و نه رهبران دینی و علمای بزرگ اسلامی آن را تأیید می کنند. بنابراین، پی بردن به علل شکل گیری و گسترش چنین جریان هایی در منطقه، اهمیت زیادی دارد. نوشتار حاضر درصدد است ضمن شناسایی اجمالی مهم ترین جریان های تکفیری و افراطی افغانستان و شبه قاره هند، علل شکل گیری و رشد آنها را بررسی کند. به خصوص آنکه امروزه شاهد گسترش اختلافات مذهبی، توسعه مدارس مذهبی و نیز تهاجم های گسترده خارجی هستیم که این امور در پیدایش و تقویت جریان های تکفیری بی تأثیر نیست.
کلیدواژگان: تکفیر، تکفیری، افراطی گری، جریان های تکفیری، شبه قاره، افغانستان.
ص: 95
پس از گسترش اسلام به افغانستان (در قرن اول هجری) و شبه قاره (از قرن چهارم به بعد)، در طول قرن های طولانی، مسلمانان این مناطق با صلح و آرامش نسبی زندگی می کردند و غیرمسلمانان نیز تحت حاکمیت حاکمان مسلمان، زندگی نسبتاً آرامی داشتند. در این میان، ترویج مذهب حنفی، مکتب کلامی ماتریدی و عرفان و تصوف، بر تعامل بیشتر اهل سنت با دیگر مذاهب و نیز نحله های غیرمسلمان منطقه کمک می کرد، اما حاکمیت اسلام و تثبیت مذهب خاص، به خصوص در سرزمین هزار ادیان هند، که نحله های گوناگون اسلامی نیز به آن افزوده شده بود، نمی توانست به دور از اعمال خشونت دینی و مذهبی صورت گیرد، چنان که حاکمان اسلامی نیز در مواردی، خشونت ها و محدودیت های زیادی را بر غیرمسلمانان و پیروان مذاهب دیگر اعمال می کردند.(1)
همین امر، مشکلات فزاینده ای برای آینده مسلمانان به وجود آورد، تا جایی که قرن ها بعد با حضور استعمار انگلیس در شبه قاره هند از 1707م.، هم زمان با زوال حکومت اسلامی مغولان، غیرمسلمانان، به خصوص هندوها و سیک های هند، در رویارویی مستقیم با مسلمانان هند قرار گرفتند. حمایت انگلیس از هندوها در کنار فعالیت های ضداسلامی دیگر این کشور، باعث شد مسلمانان از ادارات دولتی اخراج و
ص: 96
از صحنه سیاسی کنار گذاشته شوند و فعالیت های اجتماعی آنان نیز کاملاً محدود شود.(1)
در پی این تحولات، مسلمانان با راه اندازی قیام های مختلف، تشکیل دادن احزاب سیاسی گوناگون و توسعه مدارس مذهبی، مبارزه های گسترده ای علیه استعمار انگلیس و سیک ها آغاز کردند که در نهایت به تجزیه شبه قاره هند و تأسیس کشور مستقل اسلامی پاکستان انجامید. گسترش مدارس مذهبی و اختلافات فکری حاکم در میان مسلمانان در فرآیند مبارزه های ضداستعماری آنان و تشدید آن پس از استقلال پاکستان، باعث به وجود آمدن مکتب ها و گروه های مختلفی، از جمله مکتب دیوبندیه، بریلویه، جماعت اسلامی مودودی و جمعیت اهل حدیث میان اهل سنت شد.(2)
تشدید اختلافات فکری و اعتقادی جریان های فوق در کنار تحولات بعدی، مانند تشدید اختلافات هند و پاکستان بر سر منطقه مورد مناقشه کشمیر، جدایی بنگلادش از پاکستان، تحقق نیافتن کامل اهداف مورد نظر اسلام گرایان از استقلال پاکستان، پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تجاوز ارتش سرخ شوروی به افغانستان و آغاز جهاد ضدکمونیستی (1358-1367ش.)، جنگ های داخلی نیروهای جهادی افغانستان (1367ش. به بعد)، ظهور طالبان (1371ش.) و القاعده (در طول دوران جهاد و زمان طالبان) و آغاز جنگ جامعه بین المللی به رهبری آمریکا علیه این دو گروه (1380ش.)، باعث گسترش افراطی گری شد که در نتیجه آن، گروه های تندروی جدیدی مانند سپاه صحابه، لشکر جهنگوی، لشکر طیبه، گروه های مختلف طالبان افغانستان و پاکستان، القاعده و برخی گروهای دیگر، اکثراً با ایدئولوژی واحد و حوزه های فعالیت مختلف به وجود آمدند یا تقویت شدند.
ص: 97
نوشتار حاضر درصدد است ضمن شناسایی بیشتر مهم ترین گروه های تکفیری و تندروی معاصر در افغانستان و شبه قاره هند، محرک ها و عوامل شکل گیری و تقویت آنها را با روش توصیفی مبتنی بر تحلیل تحولات منطقه و بر اساس اطلاعات کتاب خانه ای، بررسی کند. تأکید بر عنوان تلفیقی «شبه قاره هند و افغانستان» نیز به این دلیل است که اهل سنت این مناطق و تحولات سیاسی - اجتماعی آنها در دو قرن اخیر، کاملاً با هم گره خورده اند؛ به طوری که جریان های اهل سنت، قطع نظر از خاستگاه اصلی آنان، در تمام آن مناطق نفوذ دارند.
چنان که اشاره شد، تحولات سیاسی- اجتماعی دو قرن اخیر، به خصوص چند دهه گذشته شبه قاره هند و افغانستان، باعث ظهور جریان های مختلف با رویکردهای گوناگون میان مسلمانان شد که برخی معتدل و آزادی خواه و شماری نیز تندرو و فرقه گرا هستند. تندروان، با برداشت های سطحی خود از متون دینی، فضای همدلی و هم فکری مسلمانان را به سوی خشونت های مذهبی در سایه تکفیر دیگران سوق می دادند، اما جریان های اعتدال گرا، ضمن آنکه به تعامل با دیگر مسلمانان تأکید داشتند، از رویکردهای تکفیری گروه های تندرو نیز شدیداً پرهیز می کردند.
در این میان، «بریلویه»، از جمله مکتب های مهم معاصر است که احمدرضاخان بریلوی (1272-1340ق.) آن را در شهر رای بریلی هند، و با شعار مبارزه با افکار جریان های دیگر، به خصوص «دیوبندیه» به وجود آورد.(1)
بریلویه از مکتب کلامی ماتریدی، مذهب فقهی حنفی، طریقه تصوف قادریه و سلسله های دیگر تصوف پیروی می کند، اما با وجود این، متأسفانه تکفیر از ابزار اساسی برخی بریلویان در نقد دیدگاه
ص: 98
مخالفان است و آنان افزون بر تکفیر و تفسیق ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب و پیروان وهابی آنان،(1)
بسیاری از بزرگان دیوبندیه را نیز با انتساب به وهابیت(2) یا دلایل دیگر، تکفیر می کنند.(3)
به تعبیر برخی نویسندگان، بریلویه در راستای مخالفت با دیوبندیه، جریانی تکفیری به راه انداخته بود(4)
و به گفته برخی دیوبندیان، اساساً تکفیر، شغل اصلی بریلویان است و با پرچم تکفیری که آنان برافراشته اند، کمتر کسی از تیررس آنان در امان مانده است،(5) تا جایی که آنان تمام دیوبندیان و بسیاری از بزرگان دیگر شبه قاره و نیز حاکمان سعودی و همه مسلمانان حجاز و زائران مکه و مدینه را تکفیر کرده اند.(6) همچنین دیوبندیان را در کنار وهابیت و «پنجپیریه» و برخی گرو ه های دیگر، کافر و مرتد و بدترین منافق خوانده اند و ذبیحه آنان را نجس و مردار و حرام می دانند(7) و از بزرگان آن با عناوین اشقیاء بدبخت، مرتد، بی دین، بدمذهب، خبیث، فاجر، کافر، ملحد،
ص: 99
کذاب، گمراه، ستمکار، جهنمی، گروه شیطان، ملعون، شیطان، زندیق، مکار، معاند حق، خارجی و امثال اینها، یاد می کنند.(1) احمدرضاخان، محمد قاسم نانوتوی، بنیان گذار دیوبندیه را به اتهام انکار خاتمیت پیامبر6 و اشرف علی تهانوی را به اتهام انکار علم غیب نبی، کافر دانسته، با تعابیر زننده ای از آنها یاد کرده است.(2)
در موردی نیز، حدود سی صد عالم بریلوی، فتوای کفر و ارتداد دیوبندی ها را به شرح زیر صادر کردند:
وهابیون دیوبندی به خاطر اهانت و هتک تمام اولیا و انبیا، حتی حضرت پیامبر اسلام و مخصوصاً ذات باری تعالی در عبادت هایشان، قطعاً مرتد و کافرند و کفر و ارتداد آنان به شدیدترین مرتبه رسیده است. اگر کسی ذره ای در کفریت و ارتداد آنان تردید کند، او خودش کافر و مرتد است. مسلمانان باید از آنان به طور کلی دوری گزینند. نه تنها پشت سر آنان نماز نخوانند، که حتی آنان را در صف جماعت خود و در داخل مساجد نیز راه ندهند. نه از ذبیحه آنها بخورند و نه در خوشی و غم آنان شرکت کنند، نه اجازه ورود در نزد خود دهند و نه به عیادت آنان روند. در تدفین و تکفین شان شرکت نکنند و در قبرستان مسلمین جای ندهند. باید با احتیاط کامل از آنان اجتناب کنند.(3)
هرچند بسیاری از موارد تکفیر فوق از طریق دیوبندیان نقل شده است، اما بسیاری از استنادات آنها بر منابع بریلویان، قابل تأیید است.
در مجموع، تضادهای دیوبندیان و بریلویان بسیار شدید است که با وجود تلاش های زیاد برای کاهش تنش و ایجاد هم فکری میان آنان، توفیقی در این زمینه به دست نیامده است.(4)
اختلاف آنان در بدعت های عملی، به اختلافات سیاسی آنان نیز کشیده شده
ص: 100
است، تا آنجا که هر دیدگاهی را که دیوبندیه تأیید می کرد، بریلویه به آن به دیده تردید می نگریست و آن را نمی پذیرفت(1) که برخی از جزئیات آن، ذیل بحث «تأثیر دخالت های خارجی در رشد اندیشه تکفیری» بیان می شود.
در مقابل، «دیوبندیه» که در فرآیند مبارزه مسلمانان هند با استعمار انگلیس به وجود آمد،(2)
بر اعتدال و وحدت مسلمانان تأکید می کند و بر همین اساس، در صدور حکم تکفیر سایر مسلمانان، حتی بریلویان، احتیاط می کنند و مدعی اند تا کفر قطعی کسی ثابت نشود، نمی توان او را مشرک و کافر دانست،(3) تا جایی که به بریلویان نیز تذکر می دهند که از عذاب قیامت بترسند و از تکفیر دیگران دست بردارند.
چگونه دیوبندیان کافرند، در حالی که هیچ یک از جریان ها و چهره های هندی آنها را کافر ندانسته اند؟(4)
اشرف علی تهانوی، در پاسخ به این پرسش که «بریلویه، دیوبندی ها را تکفیر می کنند، آیا شما نیز آنها را کافر می دانید؟» گفته است ما نمی توانیم دیگران را به صرف آنکه ما را کافر می دانند، تکفیر کنیم، زیرا:
ص: 101
تکفیر مسلمانان از دو حال خارج نیست: یا به حق است یا برخلاف حق. اگر کسی را که احتمال کافر بودنش وجود دارد، کافر ندانیم، ولی در حقیقت او کافر باشد، گناهی نکرده ایم، اما بدترین گناه آن است که ما افرادی را تکفیر کنیم که آنها در حقیقت کافر نیستند ... با صرف شبهه، کسی از ملت اسلام خارج نمی شود و ما عقاید آنها را توجیه و تأویل می کنیم، هرچند تأویلات دور از ذهن باشد، مگر آنکه مانند قادیانیه، کفر آنها ثابت شود.(1)
در عین حال، با وجود مخالفت بسیاری از علمای دیوبند با تکفیر و کشتار مسلمانان، برخی از دیوبندیان، از جمله مولوی سید محمد مرتضی دیوبندی، از احمدرضاخان بریلوی به کافر، دجال، میته حاضره، خارج از اسلام و غیره نام برده است.(2)
برخی اعضای جماعت تبلیغ دیوبندی نیز در سخنانی گفته اند که بریلویه مشرک واقعی هستند.(3)
همچنین، متأسفانه مهم ترین گروه های تکفیری شبه قاره و افغانستان، از جمله سپاه صحابه، لشکر جهنگوی و غیره، از سوی افراد وابسته به مکتب دیوبندیه شکل گرفته است که از این جهت می توان دیوبندیه را خاستگاه اصلی مهم ترین جریان های تکفیری منطقه دانست.
سپاه صحابه (SSP)،(4) از گروه های افراطی و پرنفوذ فرقه گرای معاصر است که حقنواز جهنگوی (متولد 1952م.)، از افراد وابسته به جمعیت علمای اسلام دیوبند، در ششم سپتامبر 1985م. آن را در شهر جهنگ(5)
از توابع ایالت پنجاب پاکستان، به منظور مقابله با نفوذ ایران و دشمنی با شیعیان به وجود آورد.(6)
این گروه، از گروه های قدرتمند
ص: 102
و پرنفوذ فرقه گراست،(1)
تا جایی که گفته شده است تنها در کراچی و پنجاب، اعضای آن به سی صد هزار عضو می رسد.(2)
خشونت های تروریستی زیادی در کارنامه این گروه به ثبت رسیده است(3)
که مجال طرح آنها در اینجا نیست و در ادامه به تناسب، به مواردی از آن اشاره می شود. اما تشدید فعالیت های فرقه ای سپاه صحابه، باعث شکل گیری جریان های تکفیری افراطی تر دیگر به نام «لشکر جهنگوی» (Lashkar-i-jhangvi)(LJ)(4)
در دهه 1990 (1374ش.) شد.
لشکر جهنگوی یکی از بدترین گروه های تکفیری است که در دهه 1990، پس از ترور حق نواز جهنگوی، رهبر سپاه صحابه، سه تن از اعضای برجسته «سپاه صحابه» به نام های «ریاض بسرا»، «اکرم لاهوری» و «مالک عشاق» آن را تأسیس کردند و نام آن نیز با انتساب به حق نواز جهنگوی انتخاب شد.(5) هدف اصلی این گروه، ادامه دادن راه سپاه صحابه در مبارزه با شیعیان بود و تنها تفاوت آنها، شاید گرایش شدیدتر لشکر جنهگوی به خشونت باشد، تا جایی که همین امر باعث قطع رابطه اعظم طارق، رهبر سپاه صحابه با آن شد؛(6) هرچند برخی معتقدند با وجود اختلافات لشکر جهنگوی و سپاه صحابه، این دو گروه ارتباطشان را با یکدیگر حفظ کرده اند و هنوز هم روابط نزدیکی با هم دارند و با همکاری یکدیگر، علیه شیعیان فعالیت می کنند.(7)
ص: 103
مهم تر از همه، طالبان افغانستان و پاکستان و نیز القاعده است که همکاری آنها با سایر تندروان، باعث تقویت بیشتر جریان های تکفیری منطقه شده است. طالبان افغانستان که در فرآیند جنگ های داخلی نیروهای جهادی افغانستان، از میان فارغ التحصیلان مدارس مذهبی پاکستان و افغانستان شکل گرفت،(1)
هرچند بیشتر به عنوان گروهی تندرو مطرح است تا تکفیری، اما خشونت های فراوانش علیه مخالفان، به خصوص شیعیان هنگام تسلط بر افغانستان(2) و نیز ارتباط مستمر آن با گروه های تروریستی تکفیری، مانند سپاه صحابه، لشکر جهنگوی و دیگر گروه ها، حمایت قاطع آنها از القاعده و تشکیل شاخه های جدید تکفیری طالبان، به خصوص در پاکستان که در ادامه بیشتر معرفی می شود، تأییدی بر تکفیری بودن حداقل طیفی از طالبان یا به تعبیر محتاطانه تر، نفوذ جریان های تکفیری میان آنان است.
گروه «تحرک طالبان پاکستان» و شاخه های فرعی آن، از جمله تحریک نفاذ شریعت محمدی، طالبان هوادار ملانذیر، گروه بیت الله محسود، طالبان پنجابی و غیره(3)
نیز از شاخه های افراطی طالبان در پاکستان هستند که گرایش تکفیری دارند.(4)
این گروه ها، که در چند دهه اخیر از سوی گروههای جنگ جو در مناطق قبایلی پاکستان به وجود آمده اند، با در اختیار داشتن ده ها هزار نیروی تندرو و تشکیل نوعی حکومت مستقل با قوانین خاص خود در آن مناطق، مشکلات زیادی برای شیعیان و حکومت پاکستان به وجود آورده اند(5)
که حتی ارتش و دولت پاکستان نیز در رویارویی با آنان نتوانسته است
ص: 104
کاری از پیش ببرد. همچنان که حملات مکرر پهپادهای آمریکایی به مناطق تحت نفوذ طالبان و کشته شدن چندین تن از رهبران آن نیز مانع تسلط آنان بر آن مناطق نشده است.
افزون بر گروه های فوق، گروه های تندروی دیگری نیز متأثر از آنها در شبه قاره هند و افغانستان فعالیت داشته و دارند، هرچند ممکن است رویکرد تکفیری آنان به اندازه سپاه صحابه و لشکر جهنگوی، شدید نباشد، یا زمینه بروز چنین تفکری برای آنان کمتر فراهم شده باشد. از جمله این گروه ها می توان به «حرکت الجهاد الاسلامی»، از گروه های جهادی دیوبندی اشاره کرد که در فرآیند جهاد مردم افغانستان علیه شوروی در 1980م. تشکیل شد.(1)
بنیان گذاران آن، ابتدا به جریان تندروی حرکت انقلاب گروه «مولوی نصرالله منصور افغانستان» پیوستند که نفوذ زیادی نیز در استان «پکتیا» داشت. همچنین آنان با حزب اسلامی شاخه یونس خالص و جلال الدین حقانی، که هر دو گرایش های سلفی وهابی دارند و حقانی یکی از فرماندهان بلندپایه طالبان شد، رابطه نزدیک داشتند.(2)
سازمان «حرکت المجاهدین» به عنوان جناح انشعابی از حرکت الجهاد الاسلامی (HuJI)(3)
از سوی جمعیت علمای اسلام (شاخه فضل الرحمان) و به رهبری شخصی به نام «اختر» در 1985م. تأسیس شد. این گروه به سرعت مورد حمایت «آی.اس.آی» قرار گرفت و سازمان اطلاعات پاکستان، امکانات آموزشی برای این گروه در وزیرستان جنوبی (پاکستان) و ولایت «خوست» افغانستان فراهم کرد. این گروه، افزون بر نقش داشتن در جنگ های فرقه ای، بیشتر، گرایش های ضدهندویی و ضدآمریکایی دارد و به همین جهت، حمایت آن از طالبان و القاعده، باعث قرار گرفتن آن در فهرست
ص: 105
گروه های تروریستی و ممنوعیت فعالیت آن در اواخر 2001 م. شد.(1)
این گروه با پیوستن رسمی به القاعده پس از آن واقعه، فعالیت خود را در کشورهای دیگر گسترش داد.(2)
چنان که سازمان «حرکت المجاهدین العالمی» نیز، که یکی از شاخه های انشعابی «حرکت المجاهدین» است، مورد حمایت القاعده قرار دارد.(3)
جیش محمد Jaish-e-mohammad) (JM))، یکی دیگر از گروه های تروریستی فعال نسبتاً جدیدی است که در 31 ژانویه 2000م. به دست شماری از اعضای ناراضی «حرکت الجهاد الاسلامی» به رهبری مولانا مسعود اظهر، ابتدا در کراچی به وجود آمد و هم اکنون در بهاولپور مستقر است.(4) جیش محمد با گروه های تندروی لشکر طیبه، لشکر جهنگوی، سپاه صحابه طالبان و القاعده پیوند نزدیک دارد و «جمعیت علمای اسلامی- شاخه فضل الرحمان» (JHI-F)، سازمان اطلاعات پاکستان، طالبان، اسامه بن لادن و برخی گروه های دیگر نیز از حامیان سیاسی، مالی و لجستیکی آن به شمار می آیند.(5) این گروه به عنوان قسمتی از شبکه اسلام گرایان افراطی، حضور فعالی در خشونت های تروریستی در جامو و کشمیر دارد(6) و به استقلال کشمیر و تضعیف قدرت هند معتقد است و از نوعی ایدئولوژی اسلام خواهانه دفاع می کند که با غرب، یهودیان و هند سر ستیز دارد. رهبر این گروه معتقد است مسلمانان تا زمانی که هند و آمریکا را نابود نکردهاند، نباید آرام و ساکت بمانند.(7)
بر همین اساس، این گروه که از سکوت و سازش ضمنی دولت پاکستان با هند بر سر کشمیر ناراضی بود، به تقابل نظامی علیه آن متمایل
ص: 106
شد.(1)
چنان که افراد این گروه جزء کسانی بودند که به شرکت در سوء قصدهای نافرجام علیه «مشرف» در اواخر 2003م. متهم شدند. عمر سعید شیخ، یکی از مقامات جیش محمد نیز به دلیل قتل دنیل پرل، روزنامه نگار غربی، به اعدام محکوم شد.(2)
القاعده و سلفیه جهادی نیز هرچند گروه تروریستی و تکفیری فراگیر دارای فعالیت های جهانی هستند، اما تحولات چند دهه اخیر افغانستان، عامل اصلی شکل گیری آن به شمار می آید که در ادامه به تناسب از آن بیشتر بحث می شود.
در مجموع، مهم ترین گروه های تندرو و تکفیری معاصر شبه قاره هند و افغانستان به لحاظ نوع فعالیت ها، عوامل شکل گیری و ارتباطات آنان با همدیگر، که طی تحولات- سیاسی اجتماعی چند دهه اخیر به وجود آمده اند، در قالب جدول زیر معرفی می شود و در ادامه مباحث بیشتری در خصوص هر یک از جریان ها طرح خواهد شد:
ص: 107
ردیف
مهم ترین گروه های تندرو و تکفیری
مکتب فکری
تأسیس
بنیان گذار
رهبر
1
تحرک
طالبان پاکستان
دیوبندی
2006م.
بیت الله
محسود
حکیم الله
محسود
3
تحرک
نفاذ شریعت محمدی
وهابی
- سلفی
1992م.
صوفی
محمد
فضل الله
4
سپاه
صحابه
دیوبندی
1985م.
حق نواز
جهنگوی
محمد
احمد لدهیانوی
5
لشکر
جهنگوی
دیوبندی-
وهابی
1996م.
ریاض
بسرا
قاری
ظفر
6
لشکر
طیبه
دیویندی
و اهل حدیث
1989م.
حافظ
محمد سعید
ضرارشاه
7
جیش
محمد
دیوبندی
- سلفی
2000م.
مسعود
اظهر
مسعود
اظهر
8
حرکت
المجاهدین
دیوبندی
- سلفی
1998م.
فضل الرحمن
خلیل
فضل الرحمن
9
حرکت
الجهاد الاسلامی
دیوبندی
- سلفی
1992م.
قاری
سیف الله
محمد
الیاس کشمیری
10
طالبان
افغانستان
دیویندی
- سلفی
1373ش.
ملا
محمد عمر
ملا
عمر
11
شورای
کویته
دیوبندی
- سلفی
2002م.
ملا
محمد عمر
ملا
عمر
ص: 108
حوزه جغرافیایی
اهداف
رویکردها
پیوندهای درونی
مناطق
قبایلی پاکستان
جهاد
دفاعی به منظور تشکیل حکومت
ضددولتی
و
ضد شیعی
همکاری
با القاعده و
جهنگوی
دره
سوات
اجرای
شریعت طالبانی
ضدآمریکا
و غرب و ضددولتی
همکاری
با طالبان
و
القاعده
پنجاب
و سایر ایالات
جلوگیری
از رشد تشیع سیاسی
ضددولتی
و ضدشیعی
همکاری
با
تحریک
طالبان و جهنگوی
سراسر
پاکستان
فرقه گرایی
و تأسیس حکومت
ضدشیعی
ارتباط
با طالبان و القاعده
پنجاب
و کشمیر
آزادسازی
کشمیر از سلطه هند
ضدهندی
و ضدآمریکایی
پیوند
با القاعده و غیره
کراچی
و کشمیر
استقلال
کشمیر و تضعیف قدرت هند
ضدهندی،
ضددولتی و ضدآمریکایی
همکاری
با
سپاه صحابه و جهنگوی
کشمیر
ترویج
جهاد بین المللی
ضدهند
و ضدآمریکایی
پیوند
با جیش محمد و غیره
هند،
پاکستان و بنگلادش
جهاد
برای استقلال کشمیر
ضدهندی
همکاری
با القاعده
و
طالبان
افغانستان
تشکیل
حکومت اسلامی
فرقه ای
و ضداحزاب مخالف داخلی
پیوند
با القاعده و احزاب و گروه های پاکستان
کویته و مناطق
گوناگون افغانستان
آزادسازی
افغانستان از سلطه بیگانگان
ضد
آمریکا و ناتو و دولت افغانستان
پیوند
با القاعده وگروه های پاکستانی
ص: 109
اختلافات مذهبی و فکری مسلمانان شبه قاره و افغانستان، به خصوص میان طیفی از اهل سنت با شیعیان، نقش بنیادی در تشدید تندروی و پیدایش گروه های تکفیری داشته است که ریشه آن نیز بیشتر به ظهور وهابیت در شبه جزیره عربستان باز می گردد. رویکرد افراطی وهابیت در آغاز، موجی از نفرت و انزجار در مورد خود را میان مسلمانان، به خصوص در افغانستان و شبه قاره هند به وجود آورده بود، تا جایی که ارتباط با وهابیت جرم تلقی می شد و حتی برخی می کوشیدند مخالفان خود را بیشتر بر مبنای ارتباط با وهابیت تکفیر کنند.(1)
اما از طرف دیگر، به وجود آمدن گروه های هم سو با وهابیت در شبه قاره و افغانستان، باعث ترویج خشونت های فرقه ای به نام مبارزه با بدعت ها و خرافات با هدف حذف مخالفان مذهبی، به خصوص شیعیان، با ابزار تکفیر و مشرک دانستن آنها، شد.
از نظر زمانی، احمد بن عرفان (1201-1246ق.) و شاه اسماعیل دهلوی (1193-1246ق.)، جزء نخستین افرادی هستند که به وهابی گری متهم شدند. زیرا آن دو تا اندازه زیادی تحت تأثیر تفکر افراطی وهابیت قرار داشتند یا دست کم مانند آن می اندیشیدند. احمد عرفان و شاه اسماعیل در راستای مبارزه های ضداستعماری، در شرایطی که برخی علمای هند، بیشتر به خاطر تسلط وهابیت بر حجاز، فتوای واجب نبودن حج را برای مسلمانان هند صادر کرده بودند، تعمداً برای شکستن این وضعیت، با جمع زیادی از مردم به حج رفتند و پس از دو سال اقامت در حجاز (1237-1239ق.) به هند بازگشتند. پس از این سفر بود که آنها ضمن آغاز مبارزه با انگلیسی ها و همچنین سیک ها، در مخالفت با بدعت ها و خرافاتی که به اعتقادشان دامن گیر مسلمانان شده بود، جدی تر شدند. آنها ابتدا بر مناطقی از هند (شمال و غرب هند، پیشاور و شهرهای و قریه های مجاور آن) مسلط شدند و با شعار «احیای خلافت
ص: 110
اسلامی»، حکومت موقتی را بر مبنای شریعت اسلامی تشکیل دادند و قوانین اسلامی مطابق با برداشت های افراطی خود را در آن اجرا کردند. پس از آن، قیام بزرگ و نافرجام «بالاکوت» را در شمال غربی هند در 1246ق./1831م.، علیه سیک ها و انگلیسی ها راه انداختند، ولی به دلایلی، از جمله همکاری نکردن برخی مسلمانان با آنان به خاطر متهم بودن آنها به وهابیت، قیامشان شدیداً سرکوب شد و رهبران قیام به همراه شمار زیادی از طرفداران خود کشته شدند.(1)
پیروان احمد بن عرفان و شاه اسماعیل نیز می پذیرند که دعوت آنها با دعوت محمد بن عبدالوهاب همخوانی داشته است و اینکه در نوع تبلیغات و عقاید، با هم تفاوتی نداشته اند،(2)
اما ادعای ارتباط آن دو را با وهابیت، از توطئه های انگلیس می دانند.(3)
زیرا انگلیس با استناد به سخنان و رفتارهای آنان، حیلهای به کار برد و سید احمد و طرفداران او را به وهابی بودن متهم کرد؛ امری که برای مردم بسیار نفرتانگیز بود و به همین دلیل مردم از همکاری با سید احمد خودداری و زمینه نابودی او و شکست قیامش را فراهم کردند.(4)
تأکید آنها بر مبارزه با آنچه آن را خرافات و بدعت ها می دانستند،(5)
پیروان آن دو را در تضاد کامل با شیعیان و برخی جریان های صوفی مسلک اهل سنت قرار داد، تا جایی
ص: 111
که آنان به علت تضاد با عقاید شیعه و مراسم مذهبی شیعیان، مبارزه با آنان را بر جهاد با سیکها نیز مقدم می داشتند.(1)
پس از آن نیز ارتباط با وهابیت، به ابزار مهم بریلویه در تکفیر مخالفان، به خصوص وهابیان تبدیل شد که جزئیات بیشتر آن ذیل معرفی جریان های تکفیری بیان شد. در چند دهه اخیر نیز، مهم ترین گروه های تکفیری، مانند سپاه صحابه، لشکر جهنگوی و غیره، که از سوی افراد وابسته به مکتب دیوبندیه ایجاد شده اند، بیشتر با تأثیرپذیری از تفکر وهابیت و گروه های تندروی دیگر به کشتار و ترور مخالفان خود می اندیشند.(2)
سپاه صحابه، اساساً با هدف جلوگیری از نفوذ ایران در پاکستان،(3)
دشمنی با شیعیان،(4)
مبارزه با مراسم مذهبی آنان(5) و ادعای حفظ و پاسداری از حرمت صحابه(6) به وجود آمده است.(7)
حق نواز جهنگوی، رهبر سپاه صحابه، فردی متعصب و به شدت ضدشیعه بود، تا جایی که او، محبت علی (رض) و بغض معاویه را دیوار حایل میان شیعه و اهل سنت و سب و توهین به صحابه را دیوار ثابت میان شیعه و سنی دانسته است.(8) پیروان حق نواز نیز او را مجدد عصر شمرده اند(9) و تولدش را اعلان پیام مرگ به شیعه تلقی می کردند.(10)
ص: 112
سپاه صحابه، خواهان آن است که پاکستان، کشور سنی خالص(1) و بر مبنای خلافت راشده اسلامی(2) باشد و دولت، شیعه را رسماً اقلیتی غیرمسلمان اعلام کند. زیرا به اعتقاد آنها 98 درصد جمعیت پاکستان را اهل سنت تشکیل می دهند و تنها دو درصد آن از شیعیان است؛ پس این اقلیت، صلاحیت ندارد که با تشکیل حزب و امثال آن در پاکستان مانور دهد.(3)
در همین راستا، این گروه و شاخه نظامی آن، یعنی لشکر جهنگوی، که هر دو از خطرناک ترین گروه های تکفیری منطقه به شمار می آیند، مبارزه های گسترده ای علیه خطرهای احتمالی شیعیان به راه انداختند،(4) تاجایی که آنان، افزون بر ترور بسیاری از سیاست مداران پاکستانی، مسئول اصلی کشتار بسیاری از شیعیان پاکستانی و مقامات و شهروندان ایرانی نیز به شمار می آیند.(5)
به گفته رحمان ملک، وزیر کشور پاکستان، هشتاد درصد اقدامات تروریستی و عملیات های فرقه ای در مناطق مختلف پاکستان، توسط عناصر افراط گرا و تندروی گروه لشکر جهنگوی انجام می شود.(6)
خشونت های بی حد و حصر گروه تروریستی «لشکر جهنگوی» در مناطق شیعه نشین پاکستان و کشتار شیعیان مظلوم و بی گناه پاکستانی، نام این گروه افراطی و مخوف را بیش از هر زمان دیگری بر سر زبان ها انداخته است.(7) این گروه پس از حمله تروریستی بهمن ماه 1391ش. به شیعیان «کویته» پاکستان که باعث کشته و زخمی شدن بیش از صد نفر شد، ضمن به عهده گرفتن مسئولیت انفجار، در نامه ای رسماً اعلام کرد: «شیعه کافر و کشتنش واجب است. ما پاکستان را از قوم ناپاک رها می کنیم. معنای
ص: 113
پاکستان، سرزمین پاک است و شیعیان در اینجا حق زندگی کردن ندارند. ما فتوا و دست خط علمای دینی را در دست داریم که شیعیان کافرند».(1)
در این میان، نقش آثار ضدشیعی منتشرشده از سوی علمای شبه قاره هند را نیز نمی توان نادیده گرفت که به تشدید اختلافات مذهبی در رویارویی بیشتر تندروان با شیعیان انجامید. زیرا متأسفانه در طول دو قرن اخیر، کتاب های زیادی از سوی علمای جریان های گوناگون علیه شیعیان و در نقد و رد عقاید آنان نوشته شده است که تحفة اثناعشریه شاه عبدالعزیز دهلوی (1159-1239ق.) از بدترین نوع آنهاست.
به طور کلی، سه نوع نظام آموزشی در پاکستان حاکم است: مذهبی، دولتی و خصوصی. مدارس مذهبی پاکستان، مشهورترین بخش ساختار آموزش و پرورش این کشور به شمار می رود و عمدتاً از دانش آموزانی تشکیل شده است که به فقیرترین اقشار جامعه وابسته اند. نظام آموزش دولتی به زبان اردوست و شصت درصد کودکان واجد شرایط تحصیل در چنین مدارسی تحصیل می کنند. اکثر دانش آموزان مدارس دولتی، به اقشار اجتماعی- اقتصادی متوسط و کمی پایین تر از حد متوسط تعلق دارند. خانواده های اقشار ثروت مند پاکستان، نظام آموزش و پرورش دولتی را به کلی کنار گذاشته اند و فرزندان خود را انحصاراً به مدارس انگلیسی زبان خصوصی می فرستند که آموزشی با کیفیت بالا ارائه می دهند.
این نظام سه بعدی آموزش، باعث شکل گیری تفاوت های چشمگیری در نوع نگرش دانش آموزان این مدارس شده است؛ از جمله دانش آموزان مدارس دولتی اردوزبان، تا حدودی بیشتر با مخالفان مدارا می کنند و کمتر به افکار جهادی گرایش دارند، اما با این
ص: 114
حال، نسبت به دانش آموزان مدارس خصوصی، بیشتر در مقابل این پدیده انعطاف دارند، چنان که بسیاری از آنها به شکلی اجتناب ناپذیر، کسانی همچون اسامه بن لادن و صدام حسین را به دلیل رویکرد ضدغربی شان ستایش می کنند.
دانش آموزان مدارس خصوصی، همتایان خود در مدارس دولتی را قبول ندارند و حاضر به تحمل روستاییان نیستند. اکثر آنها، ترکیه را الگوی مناسبی برای پاکستان می دانند. در این میان، دانش آموزان مدارس مذهبی، نظر مثبتی در خصوص جهاد دارند. آنها دیدگاه های اسامه بن لادن را بیشتر می پذیرند و او را قهرمانی می پندارند که بر غرب فاسد تاخته است. همچنین آنها اغلب به افغانستان تحت حکومت طالبان و ایران، به دلیل سیاست های ضدغربی شان، به عنوان کشورهای الگو می نگرند.(1)
توسعه مدارس مذهبی، به خصوص در پاکستان، در سایه همکاری برخی حاکمان با اسلام گرایان، بستر مناسبی برای تشکیل گروه های مختلف سیاسی و نظامی از میان فارغ التحصیلان مدارس فراهم کرد که تماماً با هدف واحد (دفاع از اسلام مورد نظرشان)، اما با شیوه های نسبتاً متفاوت وارد مبارزه شدند.(2) با وجود آنکه مراکز اصلی مذهبی در هند و پاکستان، نظام آموزشی خود را توسعه داده اند و فراگیری علوم جدید را نیز در کنار علوم اسلامی الزامی کرده اند،(3) اما اغلب مدارس مذهبی پاکستان، ضمن دور نگه داشتن محصلان خود از فراگیری علوم جدید، مبارزه با مراکز آموزشی علوم روز را جزء برنامه ها و وظایف اصلی خود می دانند، چنان که در زمان حاکمیت طالبان بر
ص: 115
افغانستان نیز بیشتر مدارس دولتی تعطیل شد و به خصوص، تحصیل دختران و زنان در مدارس دولتی کاملاً ممنوع گردید؛ و هم اکنون نیز در مناطق تحت سلطه طالبان در افغانستان و پاکستان، اوضاع همین گونه است.
از آن طرف، حاکم نبودن نظام آموزشی واحد و مناسب با شرایط زمان بر مدارس مذهبی و اداره سلیقه ای آنها در کنار اختلافات فکری جریان های گوناگون، این مدارس را به سوی افراطی گری درونی و مذهبی سوق داده است، زیرا هدف عمده مدیران، رؤسا و طلاب مدارس مذهبی، ترویج و اشاعه چیزی است که از نظر آنان رفتار اصیل اسلامی است. به همین جهت، اغلب این مدارس، گسترش ایدئولوژی اسلامی را در عرصه داخلی از وظایف خود میدانند.(1)
متأسفانه استفاده از ابزار تکفیر و تفسیق دیگران و ارتکاب خشونت های بیشتر در سایه این تفکر از بدترین ابزار آنها برای رسیدن به اهدافشان به شمار می آید. به همین جهت در طول سه دهه اخیر، بخش اعظم افراطیون تکفیری، از فارغ التحصیلان مدارس مذهبی پاکستان یا مرتبط با آنها به وجود آمده اند و برخی از آنان، مانند سپاه صحابه و لشکر جهنگوی، با گرایش های شدید فرقه گرایانه به فعالیت های دهشت افکنانه مسلحانه، از جمله ترور اهل تشیع، روی آوردند.(2)
پس از 11 سپتامبر 2001م.، بیشتر مدارس مذهبی به سوی ضدیت با غرب هدایت شدند و بر این اساس، هم اکنون این مدارس منشأ احساسات ضدغربی به شمار می آیند و آنها همه مظاهر اجتماعی و سیاسی غرب را نفی می کنند، تا حدی که حتی ورزش کریکت را دسیسه می دانند. چنان که در اوایل 2008م.، «وفاق المدارس العربیه» وابسته به مکتب دیوبندیه، برگزاری مسابقات کریکت را محکوم کرد.(3)
ص: 116
در همین دوران، نوعی «طالبانیسم» جدید از میان فارغ التحصیلان مدارس به وجود آمد که با پناه دادن به جنگجوهای انتحاری از کشورهای خارجی، در صدد بی ثبات کردن دولت تازه تأسیس افغانستان و نیز مبارزه با پاکستان و حتی برخی کشورهای دیگر برآمدند.(1)
به دنبال این قضیه، آمریکا و جامعه بین الملل در چارچوب مبارزه با افراطی گری مذهبی، پاکستان را مجبور کردند تا فشار بر مدارس دینی این کشور و اخراج طلبه های خارجی آن را در صدر برنامه های خود قرار دهد.(2) ژنرال مشرف، رئیس جمهور وقت پاکستان، ابتدا زیر بار نمی رفت و می گفت که مدارس دینی، تشکیلات وسیع غیردولتی هستند که به بیش از یک میلیون طلبه به صورت مجانی آموزش های دینی می دهند و نباید تصور کرد که تمام آنها خلاف کارند،(3)
اما پس از وقوع حمله انتحاری در لندن در تاریخ 7 جولای 2005م.، اتهام ها علیه مدارس دینی پاکستان به اوج خود رسید، به خصوص آنکه شخص محارب، از انتحاریون پاکستانی تبار و در یکی از مدارس دینی لاهور آموزش دیده بود. پس از این حمله، فشار غربی ها بر دولت پاکستان برای مهار تندروان فارغ التحصیل از مدارس دینی بیشتر شد. تا اندازه ای که سرکنسول آمریکا در پیشاور، مستقیماً از دارالعلوم مرکزی پیشاور بازدید کرد و از نزدیک از جزئیات کار آن مطلع شد. در پی افزایش فشارها، پرویز مشرف در پانزده جولای 2005م.، اجلاسی با مسئولین امور امنیتی ایالت های چهارگانه پاکستان در اسلام آباد تشکیل داد و از آنها خواست اقدامات جدی و فوری علیه دهشت افگنان و تروریست ها آغاز کنند که در پی آن، فشارها بر مدارس دینی بیشتر شد و شمار زیادی از فعالان مدارس دینی دستگیر و بازداشت شدند.(4)
ص: 117
پس از آن، حکومت های پاکستان برای اصلاح متون آموزشی مدارس بسیار کوشید، هرچند در عمل توفیق چندانی نداشت؛ ازجمله در اوایل جولای 2008م.، آصف علی زرداری، رهبر حزب مردم پاکستان در بیست و سومین کنگره بین المللی سوسیالیست ها در شهر آتن، در اظهاراتش از تبدیل شدن مدارس به پناهگاه های شورشیان در مناطق قبایلی افغانستان و پاکستان خبر داد. زرداری، آن روز این وعده مشرف را تکرار کرد که حکومت وی متون آموزشی مدارس پاکستان را بررسی می کند و هر نوع محتوای ترویج دهنده خشونت را حذف خواهد کرد.(1)
اغلب گروه های مذهبی و سیاسی، طرح زرداری را برای مهار این مدارس تقبیح کردند. قاضی حسین احمد، رهبر حزب جماعت اسلامی پاکستان اظهار داشت که بیانیه آصف علی زرداری، بازتاب دهنده بیانیه های رئیس جمهور، مشرف است که پاکستان می کوشید از طریق آن به غرب اطمینان همبستگی دهد. حسین احمد احمد، هشدار داد که زرداری و دیگر رهبران پاکستانی باید سر و صدای سودجویانه علیه مدارس را که از اصطلاح «پاکستان سرزمین تروریست ها»، بهره می گیرند، خاموش کنند. همچنین اغلب احزاب با حزب مردم زرداری در این زمینه مخالف بودند. مولوی های پاکستان نیز از دولت خواستند تا محصلان خارجی را، که اغلب از اتباع تندروی عرب هستند، در فهرست سیاه درج کنند.(2)
طبق گزارش ها، استعمار انگلیس در زمان تسلط بر شبه قاره هند از 1707 تا حدود 1950م.، در تشدید بسیاری از اختلافات فکری و مذهبی میان مسلمانان نقش مستقیم داشته است، تا اندازه ای که گروه های مختلف، به خصوص دیوبندیه و بریلویه،
ص: 118
افراطی گری طرف مقابل را متأثر از ارتباط آنها با استعمار می دانستند؛(1)
از جمله درباره بریلویان گفته شده است که آنان با حرکت های ضداستعماری دیوبندیان در قالب جنبش خلافت، جنبش ترک موالات با استعمار و نیز قیام ضداستعماری حریریه محمود حسن دیوبندی، شدیداً مخالفت می کردند و در مقابل، دیوبندیان، بریلویان را به علت همین مخالفت ها و دلایل و شواهد دیگر، به همکاری با استعمار برای ضربه زدن به دیوبندیان متهم کرده اند (2) و گفته اند که بریلویان، معافیت نامه های گوناگونی از استعمار انگلیس گرفته بودند و بر این اساس، با آزادی کامل به ترویج افکار خود و تخطئه و تکفیر دیگران می پرداختند.(3) به گفته برخی از نویسندگان، انگلیسی ها از یک سو بریلویان را تشویق می کردند که با وهابی خواندن حکومت حجاز و وهابی دانستن دیوبندیان، مسلمانان را علیه آنان تحریک کنند؛ و از سوی دیگر، با تشویق بریلویان به قبرپرستی و انجام دادن سایر کارهای خرافی، زمینه رویارویی دیگر مسلمانان با آنها را فراهم می کردند.(4)
از آن طرف، فعالیت های گسترده ضداستعماری علمای دیوبندیه نیز مانع آن نشده است که مخالفان آنان شواهد فراوانی دال بر ارتباط آنان با استعمار، بیان نکنند. از نظر آنان، رویکردهای افراطی دیوبندیان، بیشتر به دخالت های انگلیس در متون و برنامه های آموزشی آن ارتباط می یابد و دیوبندیان، تحت تأثیر ارتباط با انگلیس، گروه های مخالف خود را از اهل حدیث، شیعیان و غیره به اتهام ارتباط با وهابیت یا اعتقاد به تجسیم و مکان برای خداوند تعالی یا جایز دانستن تقیه و توهین به سلف، تکفیر و تفسیق می کردند، ازدواج با آنان و خوردن ذبیحه شان را حرام می دانستند و با یاغی خواندن
ص: 119
آنها، خود را از دست داشتن در شورش های آنان تبرئه و زمینه سرکوبی شان را به دست انگلیس فراهم می کردند.(1)
قطع نظر از صحت و سقم این نسبت ها، مجموع اظهارنظرهای فوق از سوی جریان های مختلف علیه همدیگر، نشان دهندۀ آن است که تشدید افراطی گری و ترویج تکفیر و تفسیق میان مسلمانان باعث شده بود آنها استعمار انگلیس را مهم ترین عامل در ایجاد اختلاف میان مسلمانان بدانند؛ امری که قطع نظر از اظهارنظرهای فوق نیز دور از ذهن نیست.
نقش استعمار انگلیس در گسترش اندیشه های تکفیری و جنایت های متأثر از آن در افغانستان نیز مشهود است. انگلیس پس از تسلط بر شبه قاره هند، چندین بار برای تسلط بر افغانستان نیز اقدام کرد، اما هر بار با شکست سنگینی، مجبور به عقب نشینی شد تا آنکه تصمیم گرفت سیاست های استعماری خود را از طریق حاکمان خائن پی گیری کند.
در این میان، حکومت «عبدالرحمان خان جبار» (1880-1901م.) از فرقه گراترین حکومت هایی بود که با همکاری و برنامه ریزی کامل انگلیس به وجود آمد. عبدالرحمان، که مردی جاه طلب و از سلسله شاهان پیشین افغانستان بود، در 1880م.، هم زمان با شکست انگلیس در چند شهر مهم افغانستان، حکومت کابل را به دست گرفت. از آن به بعد نامه نگاری های انگلیس با او شروع شد که در نهایت، به پیوند دوستانه و وابستگی کامل او با این کشور انجامید،(2)
تا آنجا که انگلیسی ها رسماً اعلام کردند که در قدرت یافتن عبدالرحمان نقش مستقیم داشته اند و جالب آنکه خود او نیز نه تنها وجود این ارتباط را نفی نمی کرد، بلکه همکاری های طرفینی را امری عادی نشان می داد.(3) انگلیس برای اثبات حمایت های همه جانبه خود از عبدالرحمان، سالانه
ص: 120
مقدار زیادی اسلحه و مهمات جنگی به حکومت افغانستان در مقابل مبلغی پول تحویل می داد و در 1885م.، یکی از فرماندهان انگلیسی، شمشیر مزین به الماس و طلا را با تعظیم و تکریم به عبدالرحمان هدیه داد و او نیز در مقابل پاسخ داد: «گردن دشمن دولت خود و دولت شما را با این شمشیر خواهم زد». پس از آن نیز پیوسته به صراحت اعلام می کرد که در انجام دادن کارهایم از «فرمان فرما» (انگلیسی ها) دستور می گیرم و آنها هر تصمیمی بگیرند، همان اجرا خواهد شد.(1)
آنچه پس از این پیوند نامبارک و حمایت های همه جانبه اتفاق افتاد، ترویج نفاق و اختلافات قومی و مذهبی بود که فتاوای علمای درباری اهل سنت نیز هر روز بر دامنه اش می افزود و در نتیجه آن، تصفیه کامل قومی و مذهبی، به خصوص در مورد قوم هزاره و شیعیان، رقم خورد که شاید تاریخ بشر مانند آن را کمتر به ثبت رسانده باشد، تا جایی که از سرهای کشتگان، مناره های نمایشی می ساختند؛ از جمله عبدالرحمان با حمایت سیاسی و نظامی انگلیس و فتاوای علمای درباری اهل سنت در ضرورت مبارزه با شیعیان هزاره، پس از سه سال جنگ با شیعیان مناطق مرکزی (1891-1893م.)، در نهایت با حمله گسترده به آن مناطق، قتل و غارت بی سابقه ای راه انداخت که در نتیجه آن، هزاران نفر از مردم در مناطق گوناگون به بهانه های واهی قتل عام شدند و دختران، زنان و فرزندان خردسال شیعیان به عنوان برده و کنیز در بازارهای افغانستان و شبه قاره به هندوها، سیک ها، مسیحیان و دیگران فروخته شدند.(2) به گفته مقامات انگلیسی، از ماه جولای 1892 تا ژوئن 1894م.، تنها در بازار کابل حدود نُه هزار نفر از شیعیان هزاره به عنوان کنیز و غلام در معرض خرید و فروش قرار گرفته بودند. حتی عبدالرحمان نیز وقتی خبر خوش گذرانی های جنگجویان خود را در مناطق
ص: 121
مرکزی شنید با کمال وقاهت، از آنان خواست که شماری از زنان و دختران را برای حرم سرا برگزینند.(1)
بیشتر تحلیل گران، این رویکرد عبدالرحمان را از تضاد او با مذهب شیعه متأثر می دانستند که فتاوای علمای درباری در سایه حمایت های همه جانبه انگلیس، هر روز بر دامنه آن می افزود که جزئیات دردناک آن در کتاب های تاریخی افغانستان، تماماً بیان شده است و مجال بررسی بیشتر آن در قالب این نوشتار کوتاه میسر نیست.(2)
در عصر حاضر نیز با وجود تشکیل جبهه بین المللی مبارزه با «تروریسم» به رهبری آمریکا و انگلیس و لشکرکشی گسترده آنها به افغانستان و جاهای دیگر به بهانه مبارزه با جریان های تندرو و تکفیری، نه تنها توفیقی در این زمینه به دست نیامده است، بلکه گروه ها و احزاب گوناگونی به نام دفاع از دین و مذهب در منطقه ظهور کرده اند که بیشترشان به جای رویارویی با آمریکا و غرب، مسلمانان و کشورهای اسلامی را با ابزار تکفیر و ترور هدف قرار داده اند. شواهد نشان می دهد که کشورهای غربی، نه تنها برای نابودی گروه های تکفیری و تندرو تلاش نمی کنند، بلکه به شیوه های مختلف از آنان حمایت می کنند. چنان که بر اساس برخی گزارش ها، حمایت آمریکا و بعضی از کشورهای عربی از گروه های تکفیری، مانند لشگر جهنگوی و غیره، تا اندازه ای است که برخی منابع غربی از شماری از کشورهای عربی با عنوان «عابربانک تروریست ها» یاد کرده اند و جالب آنکه وزارت خارجه آمریکا، حمایت مالی این کشورها از تروریسم، مانند طالبان و لشکر طیبه در پاکستان را به رسمیت می شناسد.(3) بر این اساس، برخی معتقدند گروه های تروریستی، مانند لشکر جهنگوی، اساساً بخشی از
ص: 122
شبکه ترور آمریکا، اسرائیل و برخی کشورهای عربی هستند که در قالب تروریسم جهانی از آنها حمایت می شود.(1)
بر اساس گزارش ها، گروه های تندروی پیشین، پیوسته از حمایت برخی سازمان های دولتی و احزاب و جریان های سیاسی- مذهبی پاکستان و همکاران خارجی شان بهره مند بوده اند؛ از جمله جریان تکفیری «سپاه صحابه» با حمایت پاکستان و برخی کشورهای غربی و عربی برای مقابله با نفوذ ایران در پاکستان و جلوگیری از رشد تشیع، به وجود آمده بود.(2)
زیرا پس از پیروی انقلاب اسلامی ایران، برخی کشورهای عربی و غربی، از جمله عربستان و آمریکا، از رشد و گسترش تفکر انقلاب اسلامی ایران در میان شیعیان پاکستان و جاهای دیگر احساس خطر کردند، به خصوص آنکه تحرکاتی نیز در قالب تشکیل احزاب سیاسی- مذهبی، از سوی شیعیان صورت گرفته بود. از این رو، آنان سپاه صحابه را صرفاً به منظور مبارزه با رشد تشیع تشکیل دادند.(3) این گروه و همچنین شاخه نظامی آن، لشکر جهنگوی، سال ها تحت حمایت سازمان های اطلاعاتی و احزاب سیاسی پاکستان، آزادانه فعالیت می کرد، هرچند به دلیل تندروی های گسترده سپاه صحابه، دولت پاکستان این گروه را پس از یازده سپتامبر منحل اعلام کرد و فعالیت اعضای آن غیرقانونی دانسته شد.(4) همچنین، اقدامات گسترده تروریستی جهنگوی در مورد فعالان گروه ها و جریان های مخالف، به خصوص شیعیان، مقامات دولتی، پزشکان، تجار و متفکران پاکستانی، باعث قرار گرفتن نام این گروه در فهرست
ص: 123
گروه های تروریستی شد(1)
که سرانجام در 2002م.، فعالیت این حزب نیز به دلیل مشارکت در اقدامات نظامی، غیرقانونی اعلام شد.(2)
سازمان «حرکت المجاهدین» نیز، که آن را جمعیت علمای اسلام (شاخه فضل الرحمان) به رهبری شخصی به نام «اختر» در 1985م. تأسیس کرده بودند، به زودی مورد حمایت «آی.اس.آی» قرار گرفت و سازمان اطلاعات پاکستان، امکانات آموزشی برای این گروه در وزیرستان جنوبی (پاکستان) و ولایت «خوست» افغانستان فراهم کرد.(3)
همچنین «جیش محمد» که به لحاظ سیاسی با «جمعیت علمای اسلامی- شاخه فضل الرحمان» (JHI-F) پیوند نزدیک دارد، سازمان اطلاعات پاکستان به همراه طالبان و القاعده، تأمین کننده اصلی منابع مالی و لجستیکی آن به شمار آمده اند.(4)
در دوران ظهور و حکومت طالبان در افغانستان نیز احزاب سیاسی پاکستان در کنار ارتش و اطلاعات دولت از حامیان اصلی آن بودند؛ از جمله «مولانا فضل الرحمان» و «مولانا سمیع الحق» از رهبران جمعیت علمای اسلام، هزاران نفر از دانش آموزان مدارس خود را به افغانستان اعزام کردند تا در کنار طالبان بجنگند. آنها بارها به تحریک طالبان و به نفع آن فتوا صادر کردند تا انگیزه پیوستن جنگجویان مدارس دینی پاکستان را به طالبان افغانستان تقویت کنند.(5)
پس از حوادث یازده سپتامبر و سقوط طالبان، هرچند حکومت پاکستان با تغییر سیاست خود در ظاهر از حمایت از طالبان دست برداشت و به صف مخالفان آن پیوست، اما احزاب سیاسی و نهادهای مهم دولت، مانند ارتش و سازمان اطلاعات پاکستان، همچنان روابط دوستانه خود را با طالبان حفظ کردند. اسلام گرایان با ارادت خاصی که به طالبان داشتند، ضمن پناه دادن به نیروهای فراری آنان، برای «ملاعمر» دعا
ص: 124
می کردند و از «طالبانی» که در جریان جنگ با جبهه متحد شمال و آمریکا کشته شده بودند، تجلیل می کردند.(1)
از نظر سیاسی نیز، عناصر دیوبندی پشتون تبار در دولت پاکستان، همواره برای تقویت طالبان مخفیانه می کوشیدند.(2)
در خصوص گروه «القاعده» نیز باید گفت افزون بر آنکه در آغاز تشکیل خود از حمایت مستقیم احزاب سیاسی و سازمان های دولتی پاکستان برخوردار بود، پس از حمله آمریکا به افغانستان برای نابودی القاعده، باز هم نهادهای فوق، ارتباط سری خود را با القاعده حفظ کردند، تا جایی که احزاب سیاسی پاکستان، اسامه بن لادن را به عنوان ناجی و مجاهد فی سبیل الله تقدیس می کردند.(3) به همین جهت، آنها با همکاری دولت مشرف با آمریکا برای حمله به افغانستان به شدت مخالفت کردند و در مورد هر اقدامی در این زمینه هشدار دادند.(4)
این گروه ها، از جمله جمعیت علمای دیوبندی و سپاه صحابه که از موضع گیری های مشرف علیه بن لادن به خشم آمده بودند، تظاهرات گسترده و دوام داری راه انداختند.(5)
در این راه پیمایی ها، تصاویر بن لادن در شکل جنگجوی مقدس اسلامی حمل می شد.(6)
«مَثَل خان دوران صافی»، یکی از سران جمعیت علمای پاکستان، گفته بود: «هر کس اسامه را تروریست بگوید، بی دین است».(7) با وجود این، طبق برخی گزارش ها، پس از تشدید فعالیت های تروریستی گروه های تندرو، احزاب سیاسی، تحت فشار آمریکا و غرب، تا اندازه ی از تندروان فاصله گرفتند، چنان که مولانا فضل الرحمان، رئیس جمعیت علمای اسلام و دبیر اجرایی «مجلس متحد
ص: 125
عمل»، در سفر رسمی خود به دهلی و کابل در 2003م.، علناً «مجلس متحد عمل» را از نیروهای جهادی در کشمیر و جنگجویان بازگشته طالبان در جنوب افغانستان جدا کرد.(1)
در تاریخ هجده مهر 1392ش. نیز فضل الرحمان سفری سه روزه به کابل داشت و در گفت وگو با کرزی، رئیس جمهور افغانستان، هر دو طرف بر اهمیت مبارزه با تروریزم تأکید کردند.(2)
همچنین مولانا فضل علی، از رهبران ارشد جمعیت علمای اسلام (فضل الرحمان)، در فوریه 2013 م. گفته بود که اسلام از خشونت تنفر دارد؛ در اسلام هیچ جایی برای اقدامات خشن، به ویژه قتل مردم بی گناه در مسجد، خیابان و بازار نیست، تخریب مدارس آموزشی و مذهبی، کاملاً برخلاف آموزه های اسلام و شریعت است و آنهایی که پاکستان را بی ثبات می کنند، خواسته های دشمنان پاکستان و اسلام را برآورده می کنند.(3)
حاجی جلیل جان، دبیر اطلاع رسانی استانی جمعیت، ضمن اعلام انزجار از کشتار افراد بی گناه و غیراسلامی دانستن آن گفته بود: «جمعیت علمای اسلام، حمایت از طالبان را قبلاً متوقف کرده است و کشتار مردم بی گناه را محکوم می کند».(4)
افزون بر عوامل پیشین، همکاری های گسترده گروه های تندرو با همدیگر نیز نقش زیادی در افزایش خطر جریان های تکفیری داشته است. مهم ترین نوع همکاری آنان، چنان که پیش از این نیز مطرح شد، به دوران جهاد افغانستان و پس از آن، ظهور طالبان باز می گردد که حکومت موقت طالبان، اوج قدرت القاعده و سایر گروه های تندرو به شمار می آمد. پس از سقوط طالبان نیز اغلب گروه های تندروی دیگر که در بسیاری از
ص: 126
آموزه ها، به ویژه «جهاد با کفار» با القاعده فصل مشترک داشتند، به عضویت جبهه بینالمللی بنلادن درآمدند و به حمایت مالی و نظامی از یکدیگر پرداختند،(1) تا جایی که این ائتلاف، اسامه بن لادن را به بزرگ ترین یار و حامی طالبان تبدیل کرد و ظرف پنج سال اول این ائتلاف، القاعده بیش از صد میلیون دلار به طالبان کمک کرده بود.(2)
پیوستن گروه های تکفیری به القاعده، زنگ خطر بزرگی برای جهان بود که ناظران سیاسی به آن هشدار داده بودند،(3)
چنان که پس از آن نیز عملیات القاعده بیش از پیش گسترش یافت،(4) و به دلیل ناتوانی القاعده به دلایل امنیتی (از جمله ناتوانی در اجرای عملیات مستقیم در بعضی مناطق به سبب آشکار شدن هویت اعضایش) از این گروه ها برای رسیدن به مقصود خود استفاده می کرد.(5)
در این مرحله، القاعده توانست با همکاری جریان های تندروی منطقه، پایگاه ها، شرکا و پیروان بیشتری نسبت به گذشته در سراسر دنیا، به ویژه پاکستان به دست آورد.(6)
با گسترش مبارزۀ نیروهای ائتلافی تندروان به رهبری القاعده از 2010م. به بعد، این گروه ها به خطر جدی برای پاکستان و افغانستان، کشورهای عربی و جامعه جهانی تبدیل شدند.(7)
زیرا آنها بر اساس مبانی کلامی القاعده در تعریف کفر و ایمان و مبارزه و جهاد، دامنه فعالیت های خود را با جذب افراد و گروه های جدید به سرعت گسترش دادند که در پی آن، القاعده بیش از
ص: 127
پیش گسترش یافت، تا جایی که هم اکنون گروه ها و شاخه های فرعی فراوانی وابسته به القاعده در کشورهای گوناگون شمال آفریقا، خاورمیانه و جنوب آسیا، دیده می شوند که آمار نیروهای هر کدام به هزاران و چه بسا ده ها هزار نفر می رسد و ممکن است طی تحولات گوناگون، در آینده نیروهای بیشتری به القاعده ملحق شوند و اهداف و برنامه های آنان نیز در سطح جهانی گسترش یابد.(1)
طالبان پاکستان نیز با همکاری گروه های جیش محمد، لشکر طیبه، حزب المجاهدین، سپاه صحابه، لشکر جهنگوی و غیره و نیز جنگجویان خارجی اعراب و القاعده و با حمایت «سازمان اطلاعات پاکستان» (ISI)، در نوامبر و سپتامبر 2009 م.، مناطق فتا، به ویژه وزیرستان شمالی و جنوبی را از کنترل دولت پاکستان خارج کردند و تحت سلطه خود درآوردند.(2)
به اعتقاد مقامات اسلام آباد، نوع روابط برخی از این گروه ها به گونه ای است که اعضای آنها در کنار یکدیگر آموزش می بینند و مبارزه می کنند،(3)
تا آنجایی که بیشتر گروه های تندرو به دلیل انجام دادن عملیات های تروریستی و حمایت از القاعده تحت تعقیب قرار گرفتند و برخی از آنها تا سرحد نابودی پیش رفتند؛ از جمله حمایت های حرکت المجاهدین و سازمان «حرکت المجاهدین العالمی» از شاخه های انشعابی «حرکت المجاهدین» از القاعده و طالبان، باعث ممنوعیت فعالیت این گروه ها در 2001م. شده است.(4)
همچنین آمریکا و سازمان ملل متحد، گروه اول را در آگوست 2001م. به اتهام همکاری با القاعده، در فهرست سازمانهای تروریستی قرار دادند.(5)
ممنوعیت فعالیت سپاه صحابه و لشکر جهنگوی و قرار گرفتن آنها در فهرست
ص: 128
گروه های تروریستی نیز پیش از این مطرح شد. پافشاری طالبان افغانستان نیز بر حمایت همه جانبه از القاعده و بن لادن، باعث سقوط حکومت آنها، حذف رهبرانشان از صحنه سیاسی افغانستان و تبدیل شدن آن به گروه معارض تروریستی شد.
تکفیر مخالفان برای توجیه مبارزه با آنان، پدیده ای است که طی دو قرن اخیر در شبه قاره و افغانستان به وجود آمده است و در چند دهه گذشته، به شدت افزایش یافته است، در حالی که تکفیر و کشتار بی جهت انسان ها، نه با مبانی دینی اسلام سازگار است و نه رهبران دینی و علمای بزرگ اسلامی آن را تأیید می کنند. بررسی بسترهای شکل گیری و گسترش جریان های تکفیری و تندروی منطقه نشان می دهد که گسترش اختلافات فکری و مذهبی مسلمانان، تحت تأثیر نفوذ افکار افراطی و تحولات سیاسی - اجتماعی، باعث شکل گیری نحله های گوناگون شده، که تلاش هر کدام با توسعه مدارس مذهبی و تربیت جوانان بر اساس برداشت ها و رویکردهای خاص خود، زمینه را برای به وجود آمدن نسل جدید از افراطیون در منطقه فراهم ساخت. در این میان، تهاجم گسترده شرق و غرب به منطقه، در کنار برخی تحولات مهم جهان اسلام، از جمله پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بستر مناسبی برای ورود تندروان به میدان مبارزه فراهم کرد. حمایت های سازمان های دولتی و احزاب اسلام گرا از تندروان، و نیز تربیت حداقل جمعی از آنان بر مبنای تفکر افراطی وهابی، باعث تشدید فعالیت های گروه های تندرو شد که با ابزار تکفیر و تفسیق به کشتار بی رحمانه مسلمانان می پرداختند. در این میان، فشارهای جامعه جهانی به رهبری آمریکا برای محدود کردن فعالیت های آنان و جلوگیری از حملات آنها به کشورهای دیگر، نه تنها باعث متوقف شدن تندروی های آنان نشد، بلکه زمینه را برای ائتلاف گسترده گروه های تندرو فراهم کرد، تا جایی که پس از آن، حملات تروریستی آنها بر مبنای تکفیر و تفسیق دیگران، فراتر از افغانستان و شبه قاره هند را تحت تأثیر قرار داد که هر روز با حملات مرگبار خود، باعث کشتار افراد زیادی در منطقه و جهان می شوند.
ص: 129
1.ابوالمکرم بن عبدالجلیل، دعوة الإمام محمد بن عبد الوهاب بین مؤیدیها و معارضیها فی شبه القارة الهندیة، چاپ دوم: دار السلام للنشر و التوزیع، ریاض 1421ق.
2.ابی اسامه، طالب الرحمان، الدیوبندیه - تعریفها، عقائدها، چاپ اول: دار الکتاب و السنة، پاکستان [بی تا].
3.احیائی، نجم الدین، زلزله در زلزله، مکتبة اصلاح معاشره، پاکستان - کراچی، 1421ق./2000 م.
4.افشار، ایرج، تاریخ افغانستان: سفرنامه و خاطرات عبدالرحمان خان، چاپ اول: ثامن الأئمه، تهران 1381ش.
5.انوشه، حسن (ناظر)، دانش نامه ادب فارسی در شبه قاره هند، چاپ اول: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1380.
6.الاهی بلندشهری مدنی، محمد عاشق، بریلوی علماء و مشائخ کیلئی لمحة فکریه، دارالاشاعت، پاکستان، کراچی: 1408 ق.
7.بابایی نژاد، آزاده، «آینده نامعلوم برای مدارس دینی پاکستان»، روزنامه اعتماد ملی، ش1448، 31 تیر 1386.
8.بریلوی قادری، احمدرضاخان، الدولة المکیة بالمادة الغیبیة، مکتبة الحقیقة، استانبول ترکیه، 1422ق./ 2002 م.
9.بریلوی قادری، احمدرضاخان، العقیدة فی الإسلام، ترجمه به عربی و تحقیق و تعلیق منظر الإسلام هندی، چاپ اول: مرکز اهل السنة برکات رضا، گجرات هند 1425ق./ 2004 م.
10.«جایگاه احزاب و گروه ها در پاکستان»، ترجمه محمد صرفی، روزنامه کیهان، س64، ش19215، 6 آبان 1387.
11.جمالی، جواد، «آینده اسلام گرایی در پاکستان»، فصل نامه مطالعات راهبردی جهان اسلام، س11، ش41، 1389ش.
12.جمعی از نویسندگان، کتاب آسیا (5) ویژه مسائل پاکستان، نظارت و تدوین، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر، تهران، 1389ش.
13.جمعی از نویسندگان، مناسبات راهبردی ایران و پاکستان، به اهتمام طیبه واعظی، چاپ اول: پژوهشکده مطالعات راهبردی، تهران، 1390ش.
14.جهنی، مانع بن حماد (ناظر)، الموسوعة المیسرة فی الأدیان والمذاهب والأدیان المعاصرة، چاپ سوم: دارالندوة، ریاض، 1418 ق.
ص: 130
15.حسن، محمد، خوشبو والاعقیده یعنی عقیده حیات النبی صلی الله علیه و آله و سلم ، چاپ اول: مکتبة الشهباز، هند 1431ق./ 2010 م.
16.حسنی ندوی، ابوالحسن علی، إذا هبت ریح الإیمان، چاپ دهم: مؤسسة الرسالة، بیروت 1406ق./ 1985 م.
17.حسنی ندوی، ابوالحسن علی، التفسیر السیاسی للاسلام فی مرآة کتابات الأستاذ أبی الأعلی المودودی و الشهید سید قطب، دار آفاق الغد، مصر، [بی تا].
18.حسنی ندوی، ابوالحسن علی، ربانیة لارهبانیة، چاپ دوم، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، 1431ق./ 2010 م.
19.------------------------------ ، من أعلام المسلمین ومشاهیرهم، تهیه کننده: سید عبدالماجد الغوری، چاپ اول، دار ابن کثیر، بیروت، 1423ق./ 2002 م.
20.حسنی ندوی، محمد رابع، رسائل الأعلام إلی العلامة أبی الحسن الندوی، چاپ اول، دار ابن کثیر، بیروت، 1425ق./ 2004 م.
21.حسنی، عبدالحی، الاعلام بمن فی تاریخ الهند من الاعلام- المسمی ب «نزهة الخواطر وبهجة المسامع والنواظر»، چاپ اول، دار ابن حزم، [بی جا]، 1420ق./ 1999 م.
22.حق جو، میرآقا، افغانستان و مداخلات خارجی، سپهر، قم، 1380ش.
23.خلیل الرحمان، عبدالوهاب، الدعوة السلفیة فی شبه القارة الهندیة وأثرها فی مقاومة الإنحرافات الدینیة، جامعة أم القری، مکه مکرمه، 1406/1407 ه.ق.
24.دائرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1377ش.
25.رب نواز ظاهر، نقوش جهنگوی، مکتبه خلافت راشده، پاکستان، کراچی، [بی تا].
26.رفیعی، محمد طاهر، «بررسی رابطه عقاید دبوبندیه و هابیت»، سراج منیر، ش4، 1391ش.
27.-------------------- ، نقد و بررسی اندیشه های کلامی دیوبندیه، پایان نامه کارشناسی ارشد، استاد راهنما: مهدی فرمانیان، استاد مشاور: حسن یوسفیان، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، قم، 1390ش.
28.سرافراز، محمد، جنبش طالبان از ظهور تا افول، چاپ اول: سروش، تهران، 1390ش.
29.شاهوزهی، مولوی عبدالغنی، صراط المستقیم: نقدی بر فقه مقلدین، [بی نا، بی جا، بی تا].
30.شنتناوی، احمد و ابراهیم زکی خورشید، دائرة المعارف الإسلامیة، دار الفکر، [بی جا، بی تا].
31.صافی گلپایگانی، قاسم، سفرنامه پاکستان «نگرشی به تاریخ و فرهنگ»، چاپ اول، کلمه، بهمن، تهران، 1366ش.
ص: 131
32.صمدی، مهین السادت، «مدارس، نیروی مهارناپذیر پاکستان»، روزنامه ایران، ش4040، 13 مهر 1387.
33.عارفی، محمد اکرم، جنبش اسلامی پاکستان، بررسی عوامل ناکامی در ایجاد نظام اسلامی، بوستان کتاب، قم، 1382ش.
34.عباس زاده فتح آبادی، مهدی، «القاعده پس از 11 سپتامبر (با تأکید بر عراق)»، در: فصل نامه سیاست، دوره 40، ش2، 1389ش.
35.عبدالباقی، مصباح الله، المدارس الدینیة الباکستانیه من الجامعة الحقانیة إلی المسجد الأحمر، چاپ اول: مکتبة مدبولی، قاهره [بی تا].
36.عبدالحق، حافظ، البیان الحق: تحریک آزادی مین اکابر علمائی دیوبند کاکردار اور بریلویت کامکروه چهره (اردو)، مجلس شوری اهل حق، [بی جا، بی تا].
37.عبدالرب میرزا، محمود حافظ، «ضوء علی قصة تأسیس جامعة دارالعلوم/ دیوبند (الهند)»، در: الداعی، س30، ش5، جمادی الأولی 1427.
38.عثمانی، محمد تقی، «اکابر دیوبند کیاتهی؟»، در: ماه نامه دارالعلوم دیوبند، سپتامبر- اکتبر 2010 م.
39.عطار، علیرضا، دین و سیاست: مورد هند، چاپ اول، مرکز چاپ و انتشارات امور خارجه، تهران، 1381ش.
40.علیخانی، عبدالله، کتاب امنیت بین الملل (4) (ویژه القاعده)، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر، تهران، 1388ش.
41.غرجستانی، محمد عیسی، کله منارها در افغانستان، تهیه و تنظیم: عزیزالله رحیمی، اسماعیلیان، قم، 1372ش.
42.فتحی، نثار احمدخان، تهمت وهابیت اور علمائی دیوبند، مکتبه الشیخ، پاکستان، کراچی [بی تا].
43.فدوی، عبدالقیوم، اسامه بن لادن و ماجراها، چاپ اول، مفاخر، کابل، 1381ش.
44.فراهانی، احمد، «قتل رهبر گروه سپاه صحابه»، روزنامه جام جم، ش2637، 27 مرداد 1388.
45.فرزین نیا، زیبا، بنگلادش، چاپ اول، وزارت امور خارجه، تهران، 1373ش.
46.فرهنگ، میرمحمدصدّیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ دوم، وفایی، قم، 1374ش.
47.قاسمی، تنویر خالد، «مجمع الفقه الإسلامی یعقد بمدینة "دیوبند" ندوةً حول مناهج تدریس الفقه الإسلامی بالمدارس والجامعات الإسلامیّة فی شبه القارة الهندیّة»، الداعی، ش4-5، س34، ربیع الثانی - جمادی الاول 1431ق.
48.قاسمی، محمد طیب، علماء دیوبند: عقیدة و منهجا، دارالعلوم، دیوبند هند، 1430ق./ 2009 م.
ص: 132
49.---------------------- ، گزارش سفر افغانستان در پرتو پیوستگی های دینی و عرفانی دارالعلوم دیوبند، ترجمه: نذیر احمد سلامی، تصحیح: علی بردبار جهان تیغ و غلام حسین جهان تیغ، چاپ اول، اهل بیت (ع)، به همت «مؤسسه فرهنگی هفت اقلیم شرق»، زاهدان و قم، 1382ش.
50.قرشی، محمد اقبال، معارف الاکابر بروایت حکیم الأمت حضرت مولانا أشرف علی التهانوی، اداره اسلامیات، پاکستان، لاهور، [بی تا].
51.کریمی، محمد حماد، «حضرت سید احمد شهید رحمة الله علیه کی نمایان دعوتی خدمات اور امتیازی خصوصیات»، در: ماه نامه دارالعلوم، ش11، ذی حجه 1432ق./ نوامبر 2011 م.
52.گهمن، محمد الیاس، فرقه بریلویت پاک و هند کا تحقیقی جائزه، مکتبه اهل السنه والجماعه، پاکستان، لاهور، سرگودها، [بی تا].
53.گیلانی، سید ناظر احسن، سیری در زندگی حضرت امام مولانا محمد قاسم نانوتوی، ترجمه و اقتباس: صلاح الدین شهنوازی، چاپ اول، صدیقی، زاهدان، 1384ش.
54.محمود، خالد، شاه اسماعیل محدث دهلوی، چاپ چهارم، مکتبه دار المعارف، پاکستان، لاهور، 1986 م.
55.-------------- ، مطالعه بریلویت، حافظی بُکدپو دیوبند، هند، دیوبند، 2004 م.
56.محمودیان، محمد، بنیادهای فکری القاعده (تأثیرات اندیشه های وهابی- سلفی)، چاپ اول، دانشگاه امام صادق (ع)، تهران، 1390ش.
57.مدنی، حسین احمد، الشهاب الثاقب علی المستشرق الکاذب، چاپ دوم، دار الکتاب، لاهور، 2004 م.
58.مسعود احمد، محمد، الشیخ احمدرضاخان البریلوی و شیء من حیاته و افکاره و خدماته، مؤسسه رضا بالجامعة النظامیة الرضویة، لاهور، 1411ق./ 1991 م.
59.مظاهری، نورمحمد، رضاخانیون کی کفرسازیان، تحفظ نظریات دیوبند اکادمی، پاکستان، کراچی، 1430 ق./ 2009 م.
60.ندوی، محمد رحمت الله، اشرف علی التهانوی حکیم الأمة و شیخ مشایخ العصر فی الهند، چاپ اول، دار القلم، دمشق، 1427ق./ 2006 م.
61.ندوی، مسعود، تاریخ الدعوة الإسلامیة فی الهند، دار العربیة، بیروت، [بی تا].
62.نمر، عبدالمنعم، تاریخ الاسلام فی الهند، چاپ اول، المؤسسة الجامعیة للدراسات و النشر و التوزیع، بیروت، 1401ق./ 1981 م.
63.نهرو، جواهر لعل، کشف هند، ترجمه: محمود تفضلی، چاپ دوم، مؤسسه انتشاراتی امیرکبیر، تهران، 1361ش.
ص: 133
64.----------------- ، نگاهی به تاریخ جهان، چاپ هشتم، مؤسسه انتشاراتی امیرکبیر، تهران، 1366ش.
65.هوشنگی، حسین و احمد پاکتچی، بنیادگرایی و سلفیه، چاپ اول، دانشگاه امام صادق (ع)، تهران، 1390ش.
66.وردانی، صالح، فرق أهل السنة جماعات الماضی و جماعات الحاضر، چاپ اول، مرکز الأبحاث القائدیة، قم، 1424ق.
67.afghanirca.com
68.afghanistanhistory.net
69.aftab.ir
70.asnoor.ir
71.avapress.com
72.binatiih.com
73.centralasiaonline.com
74.Darululoom-deoband.com
75.fghanirca.com
76.hamshahrionline.ir
77.hazarapix.jimdo.com
78.iranembassy.pk
79.iransharghi.com
80.islamworld2020.persianblog.ir
81.jame-ghor.com
82.payam-aftab.com
83.rah-nama.ir
84.tolonews.com
ص: 134
جریان های سلفی در تونس را می توان به سه شاخه تقسیم کرد: 1. سلفی علمی؛ 2. سلفی حرکتی یا اصلاحی؛ 3. سلفی جهادی. از میان جریان های سلفی که خواستار اجرای شریعت اسلامی و تدوین قوانین بر اساس احکام دینی هستند، جریان جهادی، تعصب بسیاری به مذهب مالکی دارد و گرایش وهابی نیز در این جریان، حضور جدی دارد. جنبش «النهضه»، مهم ترین جریان اسلام گرای تونس، می کوشد برای تقویت جایگاه خود در مقابل رقیبان سکولارش، سلفی ها، به خصوص «سلفی های علمی» را به سمت خود جذب کند، اما از طرفی، به دلیل فشارهای بین المللی، این جنبش در برابر برخی از سلفی ها، به خصوص جهادی ها، مواضع تندی به کار گرفت. نکته مهم آنکه جامعه تونس نیز با رویکرد مسامحه آمیز خود، همچنان با جریان سلفی تعارض جدی دارد. با توجه به فضا و فرهنگ جامعه تونس، به نظر می رسد جریان های جهادی و رادیکال سلفی تونس که خواهان خلافت اسلامی با استانداردهای وهابیت اند، در آینده این کشور تأثیر عمده و مهمی نخواهند داشت، بلکه هر از گاهی به عنوان نیرویی اخلالگر ظاهر می شوند، اما جریان معتدل سلفی با
ص: 135
همراهی سایر احزاب میانه روی اسلامی، نسبت به همتایان تندروی خود، حضوری پررنگ تر خواهند داشت.
کلید واژگان: سلفی گری، جریان های سلفی، احزاب سلفی، النهضه، تونس.
سلفی گری در اصطلاح به جریانی فکری گفته می شود که معتقد است مسلمانان برای دست یابی به اقتدار و عزت گذشته خود باید به شیوه های فکری و ارزش های بزرگان دینی در گذشته تمسک جویند. ریشه های این تفکر، به جریانی در نیمه نخست سده سوم هجری، تحت عنوان «اصحاب حدیث» می رسد. در این میان، احمد بن حنبل به عنوان شخصیت و رهبر مهم فکری این جریان مطرح شد و شهرت بسیاری یافت. ادعای سلفی ها، که عمدتاً از پیروان امام احمد بن حنبل، مؤسس مذهب حنبلی، هستند، آن است که در اعمال، افعال و اعتقادات دینی و مذهبی خود، تابع سلف صالح، یعنی اصحاب پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و تابعان اند.
در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم، «احمد بن تیمیه» و سپس شاگرد او «ابن قیم جوزی»، عقاید حنبلیان را به گونه ای افراطی احیا کردند. سرانجام محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان تمیمی، با الهام از اندیشه های ابن تیمیه و شاگرد او ابن قیم جوزی و با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر رواج داد و قرائتی بسیار افراطی را به عرصه منازعات کلامی آورد. البته باید اذعان کرد که سلفی ها نیز مانند همه جریان های دیگر، طیف هایی را شامل می شوند که از افراطی خشونت طلب تا اصلاحی و میانه رو را در بر می گیرد.
بروز و حدوث سلسله تحولات اجتماعی و اقتصادی در پایان دهه های 1970 و 1980م.، همچون پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و رشد حرکت های اسلامی، سبب رشد و گسترش اسلام گرایی به معنای عام و اسلام گرایی سلفی وهابی و جهاد تکفیری به معنای خاص آن در شمال آفریقا در آغاز دهه هشتاد شد. با محدود کردن جماعت
ص: 136
«اخوان المسلمین» در مصر و دیگر کشورهای شمال آفریقا و نیز شکست های پی در پی ارتش های عربی در جنگ با اسرائیل و همچنین سیاست دولت های عربی در مبارزه با ایدئولوژی انقلابی ایران، فضا و مجال مناسبی برای سلفی های وهابی و جهادی تکفیری در شمال آفریقا به وجود آمد؛ فضایی که تا پیش از این، اسلام فقاهتی و اسلام سلفی اخوانی به همراه اندیشه های صوفیانه، همه آن را پوشش می دادند.
علت های دیگری نیز در این میان مؤثر بود؛ از جمله بازیابی هویت مکدر عربی ناشی از شکست ناسیونالیسم عربی، ایجاد هویت غرب ستیز و ملی و بومی نگرانه، ایجاد طبقه های گوناگون اجتماعی و گسیختگی اجتماعی در منطقه و حاشیه نشینی در مناطق فقیرنشین و مستعد افراط گرایی جهادی و تکفیری.
این جریان در تونس، همچون سایر کشورهای عربی شمال آفریقا، در دهههای واپسین سده بیستم ظهور اجتماعی یافت. از آن هنگام، سلفیگری توانست به صورت روزافزون در سطوح اجتماعی و سیاسی رشد کند و به رغم تمام تلاشهای رژیم «بن علی» برای رویارویی با سلفیها، پایگاه اجتماعی خویش را گسترش دهد. هم زمان با انقلاب های عربی، جنبش سلفی گری در تونس با آزادی همه زندانیان جنبش و سایر گروه های اسلامی و همچنین گسترش اتحاد میان «النهضه» و «سلفی ها» رشد یافت.
پرسش های قابل طرح این است که جریان های سلفی حاضر در تونس کدام اند؟ و آینده پیش روی این جریان ها چه خواهد بود؟ فرضیه این مقاله این است که به طور کلی سلفی گری در تونس را می توان در قالب سه جریان اصلی سلفیه علمی، جنبشی و جهادی بررسی کرد. همچنین فرضیه این مقاله برای پرسش دوم این است که غیر از سلفیه جهادی، دو جریان دیگر در کنار جریان اسلام گرای معتدل در تونس آینده ایفای نقش خواهند کرد.
ص: 137
مسیر، افکار، مرجعیت و سازمان دهی جریان سلفی وهابی در کل جهان اسلام پدیده ای نوظهور نیست و تلاش ها برای ترویج تفکر سلفی وهابی در تونس به اوایل قرن نوزده باز می گردد. در 1803م. محمد بن عبدالوهاب خطاب به مردم تونس، آنها را به سلفیت دعوت کرد. احمد بن ابی الضیاف، مورخ تونسی (1802-1874م.)، در بخش سوم از کتاب الاتحاف درباره این دعوت و دعوت پادشاه تونس (محمد الامین بای) از علما برای بیان نظریاتشان درباره آن، بحث کرده است. واکنش علمای تونس در این خصوص منفی بود. آنها این دعوت را به طور قاطع رد کردند.
تاریخ ظهور و شکل گیری تشکیلاتی سلفیت به طور مشخص و واضح در تونس به اوایل دهه نود از قرن گذشته میلادی باز می گردد. تا پیش از برخورد جدی دولت با سلفی های میانه رو در تونس، فضای اسلامی تونس تحت سیطره و نفوذ گروه های اسلام گرای میانه رو قرار داشت. مهم ترین این گروه ها، «اخوان المسلمین» و «جنبش اتجاه اسلامی» بودند که گروه اخیر بعدها تحت رهبری «راشد الغنوشی» به «النهضه» تغییر نام داد. با خیزش اسلامی عمومی در تونس که بعدها شدیداً از انقلاب اسلامی در ایران متأثر شد، دولت آن کشور به شدت با گروه های اسلام گرای تونس که عمدتاً خط مشی سلفی میانه رو داشتند، برخورد کرد تا اینکه عملاً در طول دهه نود از حضور رسمی النهضه و بیشتر گروه های اسلامی میانه رو در کشور خبری نبود. به این دلیل بر خیل جوانان بریده از جامعه و گروه های سنتی موجود در آن به شدت افزوده شد و در نتیجه فضای مناسبی برای رشد گروه های تندروی جهادی و تکفیری فراهم آمد.
تأخیر در ظهور سلفیه و انتشار آنها در تونس، علت های متعددی دارد، از جمله:
الف. وجود نهاد عظیم «جامع الزیتونه» به همراه علما و شیوخ اشعری و جایگاه برجسته و اصیل این نهاد که هیچ عقیده ای را خلاف عقیده و تصوف سنی مسلک خود، مخصوصاً تفکر وهابی، نمی پذیرد. این جایگاه و اصالت، منشأ تقویت روحیه عمومی ملت تونس و پای بندی آنان به فرهنگ و اسلام محلی خودشان است؛ فرهنگی که آنها
ص: 138
را در مقابل افکار و اندیشه های نفوذی، که قصد تغییر شیوه زندگی و تفکر چندصدساله آنها را دارد، مصون کرده است.
ب. تونس خیلی زود و به تنهایی طرح «مدرنیزاسیون مدنی» را بر اساس «حزب الدستور» (قانون اساسی) و به رهبری «حبیب بورقیبه» آغاز کرد و وارد درگیری طولانی مدتی با گروه های افراطی و واپس گرا شد که این امر خلاف رویکرد سلفی ها بود.
ج. جنبش اسلام گرایی تونس، طی سه مرحله خود (جماعت اسلامی از 1969 تا 1979م.، سپس جنبش اتجاه اسلامی از 1979 تا 1989م. و بالأخره جبنش النهضه از 1989 تا به امروز)، تا حدی تحت تأثیر طرح مدرنیزاسیون قرار گرفت که این مسئله نیز باعث تأخیر ظهور جریان سلفی در تونس شد.
د. اثرگذاری فکری رهبرانی چون «عبدالعزیز الثعالبی»، «طاهر» و سپس فرزند وی «فاضل بن عاشور» و تمام کسانی که افکار اسلام گرایانه روشن گرایانه را پذیرفته بودند.(1)
علی رغم تأخیر در ظهور و انتشار سلفیه در تونس، همه گیر شدن موج اسلام گرایی، به ویژه افزایش نفوذ آن در میان جوانان طبقه متوسط شهری باعث شد طی چند دهه، گرایش به اسلام در بافت اجتماعی همه کشورهای عربی نفوذ کند. تونس نیز از گسترش این نوع اسلام گرایی بی نصیب نماند و زمانی که موج جنبش های اسلام گرا طی دهه های 1340 و 1350ش. جهان عرب را در بر می گرفت، بافت سیاسی - اجتماعی تونس با یک دهه تأخیر از این موج تأثیر پذیرفت و به مثابه جنبشی سیاسی در دوران «بورقیبه» و «بن علی» هویت یافت.
عوامل متعددی در شیوع جریان سلفی، مخصوصاً «وهابی» و «جهادی» در تونس پس از مقاومت طولانی مدت این کشور در مقابل این جریان نقش داشتند که مهم ترین آنها عبارت اند از:
ص: 139
الف. اندیشه سلفیگری جهادی پس از جنگ افغانستان به تدریج ابعادی بینالمللی و گستردهتر از مرزهای برخی از کشورهای عربی به خود گرفت. این تحول، به ویژه پس از تأسیس سازمان «القاعده» و رویارویی آن با غرب از طریق حمله های گسترده و اثرگذاری چون حادثه 11 سپتامبر 2001م.، شکلی عملی به خود گرفت. 11 سپتامبر و سپس اشغال دو کشور اسلامی افغانستان و عراق در سالهای نخست، موجی از گرایش به جریانهای تندروی سلفی و تکفیری را در کشورهای عربی، از جمله تونس، به راه انداخت.
ب. دومین عامل، انقلاب تکنولوژی ارتباطات بود که نه تنها انتشار اندیشه سلفی گری را همچون سایر اندیشهها از طریق تلویزیونهای ماهوارهای و نیز اینترنت میسر کرد، بلکه به تدریج قدرت و قابلیت سازمان دهی این جریانها را با بهرهگیری از تکنولوژیهای ارتباطی پیشرفته بالا برد. فناوری های پیشرفته ارتباطی برای جریانهای سلفی این امکان را فراهم کرد که گفتمان خود را برای مخاطبان بیشتری مطرح کنند؛ امری که در عمل به معنای دور زدن سرکوب دولتی و منع حضور فیزیکی این جریانها در بسیاری از کشورها، از جمله تونس، بود.
ج. سومین عامل که خاص تونس است و در برخی کشورهای عربی نیز به صورت های متفاوت و متناسب با این کشورها مشاهده میشود، خروج نیروهای اسلام گرای میانهرو از صحنه، در نتیجه سرکوب حکومت بن علی و همچنین منع برپایی مناسبتهای دینی و در مجموع، تلاش برای نهادینه کردن سکولاریزاسیون در جامعه تونس بود. این امر از یک سو به خروج نیروهای اسلامگرای میانه رو از صحنه و در نتیجه به ایجاد خلأ میان جامعه و نهاد دینی سنتی انجامید و از سوی دیگر باعث گرایش بسیاری از جوانان تونسی به جریانهای تندرو شد که هم در سطح رسانههای ممنوعه فعال بودند و هم گفتمانی را حمل میکردند که ظلم و فشار حکومت را تقبیح میکرد و لذا به آن توجه می شد.(1)
ص: 140
همچنین قطع جریان روشنگری و اصلاحات اجتماعی و دینی، که با «خیرالدین» و «طاهر حداد» و «طاهر بن عاشور» و ... شروع شده بود، و قطع هر نوع گفت وگوی فکری و تبادل اندیشه درباره مسائل مربوط به جنبش اسلامی از سوی حکومت، از عوامل مهم گسترش سلفی گری در تونس بود.(1)
چنان که اشاره شد، جنبش سلفیه به مثابه جنبشی سیاسی در دوران بورقیبه و بن علی هویت یافت. سیاست های غربی سازی «زین العابدین بن علی»، رییس جمهور پیشین تونس، با واکنش شدید موج تازه بنیادگرایی و نیز اسلام سلفی در این کشور روبه رو شد، اما به دلیل اینکه بخش بزرگی از جامعه تونس به سیاست نگاهی عرفی دارند، روی کار آمدن اسلام گراها با واکنش منفی گروه های لیبرال عرفی گرا مواجه شد.(2)
سلفی ها در دوره زمامداری بن علی، تمام توان و وقت خود را بر علوم شرعی و مساجد متمرکز کرده بودند و با سیاست کاری نداشتند. با این حال، رژیم بن علی، به عنوان رژیمی سکولار، با سلفیها، به عنوان جریانی اسلامگرا، با ابزار سرکوب برخورد میکرد و تمام ابزارهای خود را برای جلوگیری از رشد این جریان به کار گرفت. این امر سبب شد در واپسین سالهای حکومت بن علی، هزاران عضو جریانهای سلفی در زندانهای رژیم پیشین تونس جای گیرند. با این حال، رویارویی و سرکوب یادشده به هیچ وجه نتوانست از گسترش حضور و فعالیت جریان سلفی در تونس بکاهد و تنها از شدت آن کاست. در واقع، در فضایی که رژیم، اصلیترین جریان اسلامگرای تونس، یعنی حزب النهضه را به حاشیه رانده و قدرت تحرک را از آن سلب کرده بود و سایر جریانها و احزاب سیاسی، وضعیت بغرنجی را به علت سرکوب و استبداد رژیم بن علی تجربه میکردند، جریان سلفی، ابزارهای دینی ویژهای همچون مساجد و نهادهای خیریه برای بسط گفتمان خویش و جذب جوانان تونسی داشت که سایر
ص: 141
احزاب از آن برخوردار نبودند. در نتیجه، رشد سلفیگری تا انقلاب «یاسمن» 2011م. ادامه یافت.
با وقوع انقلاب یادشده و گریز بن علی از تونس، فضای فعالیت برای جریان سلفی، همچون سایر جریانها و احزاب سیاسی، بازتر شد. در دوره پس از انقلاب، جریان سلفی در فراز و نشیبهایی متوالی، وارد تعامل و نیز رویارویی با وضعیت جدید شده است. این امر از رشد گرایشهای مختلف سلفی در تونس حکایت دارد؛ جریان هایی که از یک سو جویای تعامل با نظام جدید و ورود به صحنه سیاسی و به کارگیری ابزارهای مسالمتآمیز در این زمینه هستند و از سوی دیگر، خواستار دگرگون کردن وضعیت سیاسی تازه تونس بوده اند و در این راه از تمام ابزارها، از جمله ترور مخالفان خویش، بهره میگیرند.
برای محاسبه رقم ها، آمار و درصد های مربوط به این موضوع، ناگزیر به استفاده از اطلاعات مربوط به 1208 مورد از سلفی ها از 2007 تا 2009م. بسنده می کنیم:
استان
درصد
استان
درصد
تونس
63/23
بن
عروس
73/1
بنزوت
77/10
سلیانه
62/1
مدنین
84/8
المنستیر
27/1
سیدی
بوزید
45/8
تطاوین
15/1
قبلی
02/6
اریانه
15/1
مهدیه
56/5
حبزوبه
15/1
سوسه
33/5
بابس
92/0
القصرین
98/4
توزر
81/.
قیروان
70/3
باجه
69/0
نابل
36/3
متولدین
خارج
69/0
صفاقس
78/2
اغوان
11/0
اکاف
20/2
ص: 142
این جریان بر اساس گروه سنی به دسته های زیر تقسیم می شود:
الف. از 19 تا 24 سال: حدود 30 درصد؛
ب. از 25 تا 30 سال: حدود 48 درصد؛
ج. از 31 تا 37 سال: حدود 11 درصد.
بقیه در گروه های سنی دیگر قرار دارند. در این آمار، کارگران 36 درصد، دانشجویان و دانش آموزان 34 درصد، تجار پانزده درصد و بقیه، صاحبان سایر مشاغل از سلفی ها را تشکیل داده اند.(1)
همان گونه که پیش از این ذکر شد، جریان های سلفیه در تونس به سه دسته علمی، حرکتی و سلفیه جهادی تقسیم می شوند. این جریان ها در اهداف و روشها و مهم تر از آن، در برخی از باورهای دینی با یکدیگر تباین هایی دارند. وجه اختلاف آنها، مواضعشان در خصوص حاکم و تصورشان از فعالیت سازمان یافته و مکانیسم کار است. برخی از آنها طرفدار سازش با نظام اند؛ بعضی فقط به دعوت به اصلاحات بسنده می کنند و گروهی خواستار جهاد هستند. دانشگاه «زیتونه» و مرکز پژوهش های اسلامی وابسته به آن در قیروان، مهم ترین پایگاه و عَقَبه فکری جریان های سلفیه است. این جریان ها در مقایسه با جریان نخبگان اسلامگرای لائیک، در اقلیت قرار دارند که شرح مفصل آن در ادامه می آید:
ص: 143
سلفیه علمی، یکی از گروه های جریان سلفی در تونس است. این گروه، صلح طلب هستند و به طرح دعوت و وعظ بسنده می کنند. مبلغان آن، به ابعاد فقهی و عقیدتی تکیه کرده اند و به دنبال علوم شرعی هستند. آنها خود را دنباله رو مراجع سلفیه علمی در خارج (مثلاً مصر) و مخصوصاً نهاد دینی وهابی در عربستان می دانند. این جریان در دهه 1990م. با بازگشت جمعی از دانش آموختگان تونسی از دانشگاه اسلامی به تونس و تلاش آنها برای ترویج افکار سلفیه علمی در میان جوانان، وارد این کشور شد و به سبب وجود شبکه های ماهواره ای و اینترنت، به سرعت شیوع یافت.(1)
به اعتقاد این دسته از سلفی ها، قیام علیه حاکم حرام است، حتی اگر ظالم باشد. اغلب شیوخ آنها از هواداران رژیم بن علی بودند و بن علی نیز فعالیت های آنها را تا حدودی نادیده می گرفت. رویکرد سلفیهای علمی تونس، نه تنها در جهت حفظ نظام بن علی بود، بلکه همچنین این جریان با تحریم عملیات استشهادی فلسطینیها علیه اسرائیل و «خودکشی» خواندن آن، عملاً فاصله قابل توجهی از دیگر انواع سلفیتِ تونسی و عربی گرفت. از جمله مهم ترین شخصیت های جریان سلفیگری علمی، «کمال بن محمد بن علی المرزوقی» و نیز «شیخ بشیر بن حسن» هستند.
نگاه سلفیگری علمی به فعالیت سیاسی و حزبی و نیز جمعیتی، نگاهی منفی است و بر این مقوله مبتنی است که اسلام با حزب گرایی سازگار نیست. از جمله تبعات این کار، ایجاد انشقاق درون امت است. در نتیجه، فعالیت حزبی در ساختار سیاسی یا فراتر از آن، به هر صورتی که باشد، از دید آنها مذموم است. آنها سیاست را امری منافی پرهیزگاری و بی فایده و حقیر می شمارند و برایشان، دموکراسی نیرنگی گمراه کننده و شیوه ای وسوسه انگیز است که در نهایت در مسیری دور از جاده منتهی به خلافت، به بن بست می رسد.(2)
ص: 144
بدین ترتیب، سلفیت علمی با رد قیام علیه حکومت موجود و حاکمی که اولی الامر در نظر گرفته میشود، حرکت در خارج از چارچوبهای موجود را برای ایجاد تغییر، طرد میکند و از سوی دیگر، با رد فعالیت حزبی و انجمنی و سازمانی درون چارچوب موجود، آن را بدعتی مذموم می داند و رد میکند. لذا تغییر در نگاه این جریان، اساساً نباید از سوی جامعه صورت بگیرد.(1)
پیروان این جریان با دوری از سیاست، از طریق مدارس مذهبی و انجمن های اسلامی و سازمان های خیریه و امداد، فعالیت های خود را به امور آموزشی و اجتماعی محدود می کنند. سلفی گری علمی، تربیت دینی و تبلیغ و ارشاد را هدف خود می داند و گاه حتی به وابستگی به سلفی گری «مدخلی» متهم می شوند که بر آشتی جویی و مدارا با حاکمان و منع خروج بر آنان تأکید شدید دارد.
تعداد سلفی های علمی، حدود بیست هزار نفر است که بیشتر در شهرهای «تونس» و «سوسه» (170 کیلومتری پایتخت) حضور دارند. بیش از نیمی از حامیان «النهضه»، روابط نزدیکی با سلفی های علمی دارند و اکثر افراد این گروه نیز امروزه حامی «جنبش النهضه» هستند. شیخ معروف آن، «شیخ بشیر بن حسن» است که اکنون با النهضه همکاری می کند. وی در خطبه ای، مخالفان این جنبش را کافر دانسته است.(2) این جریان در تونس، مخصوصاً در میان جوانان تحصیل کرده شیوع یافته است و پیروان زیادی دارد و به اختصار به آنها «سلفی ها» می گویند، اما آنها برخلاف سایر گروه های اسلامگرا، مثل «النهضه» یا «حزب التحریر» در قالب جماعت یا جنبش تشکیلاتی و هرمی منسجم سازمان دهی نشده اند، بلکه در قالب گروه های پراکنده، هر یک مسجد و مرجع خاص خود را دارند.
ص: 145
این جریان از نظر فکری و عملی، تا حدی شبیه سلفیه علمی و نزدیک به تفکر اخوانی است. این جریان که پیش تر فقط خواستار اصلاحات سیاسی بود، امروزه خواهان مشارکت عملی در فعالیت های سیاسی و تشکیل حزب و تفکر سلفی به عنوان چارچوبی جهت تبیین نحوه برخورد با واقعیت های سیاسی - اقتصادی- آموزشی و اقتصادی است. به عبارتی این جریان، زندگی سیاسی دموکراتیک را پذیرفته است و در چارچوب آن فعالیت میکند و انتخابات آزاد را به عنوان ابزاری برای چرخش نخبگان می پذیرد. این جریان سلفی، در 1988م. با تأسیس «جبهه اسلامی تونس» به رهبری «محمدعلی الحراثی»، «عبدالله الحاجی» و «محمد خوجه» فعالیت خود را آغاز کرد(1)
و پس از بازگشت بسیاری از جوانان تونسی جهادگر مستقر در افغانستان به تونس، ظهور و بروز جدی یافت. البته جبهه اسلامی تونس، در ابتدا شامل بسیاری از سلفیها، از جمله سلفیهای جهادی میشد که در سالهای بعد، این دو جریان از یکدیگر جدا شدند. در واقع روشن است که جریان سلفیت سیاسی یا جنبشی، به تدریج و با جدا شدن از سلفیهای جهادی، به سوی پذیرش ساز و کارهای سیاست رسمی و عمل در چارچوب آنها حرکت کرده است. این جریان در دوره جدید، بسیار به سلفیت مصری نزدیک شده و اغلب گفتمانی نزدیک به آنها در پیش گرفته است.
پس از انقلاب «یاسمن» تونس، چند حزب سلفی از درون این جریان ظهور کرد که از جمله مهم ترین آنها، «حزب الإصالة السلفی»، «حزب الإصلاح السلفی و حزب الرحمة السلفی» هستند. البته این نوع سلفیگری به فعالیت حزبی محدود نماند و فعالیت در چارچوب جمعیتهای خیریه، آموزشی و غیره را نیز در پیش گرفت. در حال حاضر ده ها جمعیت و انجمن زیر چتر این نوع سلفیت در تونس فعال اند(2)
که زیر چتر فراگیر
ص: 146
«الجبهه التونسیة للجمعیات الإسلامیة» با مدیریتِ شیخ مختار الجبالی، که از جمله شناخته شدهترین و معتبرترین شیوخ سلفیتِ تونسی است، فعالیت میکنند.
ویژگی های دیگر این جریان سلفی در تونس عبارت اند از:
الف. مذهب مالکی، مبنای شرعی جنبش سلفی در تونس است و بر اعتقاد صحیح به کتاب و سنت پیامبر مبتنی است؛
ب. کار سازمانی و حزبی مجاز است و با قوانین شرع در تضاد نیست؛
ج. فراخوان برای مشارکت سیاسی به منظور کاهش شر و ترویج خیر و نیکی در کشور ضروری و واجب است؛
د. اسلام باید به عنوان شیوه و راه حلی برای مشکلات مردم در سراسر جهان و نیز اتخاذ رویکردی معتدل و به دور از خشونت و افراط گرایی ارائه شود.
سلفیه حرکتی، هواداران بسیاری در میان کارمندان دون پایه دارد. به رغم تردیدها و بحث های بسیاری که در خصوص گرایش این جریان به خشونت یا عدم خشونت در تغییرات سیاسی وجود دارد، رهبران آن به صراحت اعلام کرده اند که به دنبال تغییر مسالمت آمیزند.
این گروه، افراطی ترین گروه سلفی است و به عکس جریان سلفیه حرکتی، خواستار شورش علیه حاکم و انواع فعالیت های جمعی، از جمله عملیات مسلحانه است. این نوع سلفیت، البته در سطح منطقهای فراگیر بوده است و نمیتوان آن را در کشورهایی خاص خلاصه کرد. در این معنا، سلفیت جهادی جریانی بینالمللی است که ماهیت و اهداف خود را از همین بُعد بینالمللی کنش خویش میگیرد؛ کنشی که بنا بر اعتقاد بزرگان این جریان، برای مقاومت در برابر تهاجم صلیبی به سرزمینهای اسلامی انجام داده میشود و هدف آن، مبارزه با اشغالگران و آزاد کردن سرزمینهای اسلامی از نفوذ
ص: 147
و حضور صلیبیهاست. به ویژه پس از اشغال افغانستان و عراق، بُعد بینالمللی کنش این نوع سلفیگری آشکارتر شد و به صورت گستردهتر محل تأکید قرار گرفت.
این گروه در تونس، برای نخستین بار در دهه هشتاد میلادی، با حضور جمعی از جوانان، که دست به ضدعملیات ساده ابتدایی زده بودند، فعالیت خود را آغاز کرد. در عملیات مذکور، تعدادی از عوامل آن کشته و برخی بازداشت شدند و گروهی دیگر به خارج از تونس گریختند که یکی از آنها «شیخ محمد الازرق» بود که فتوای جهاد و مشروعیت اقدام علیه حکومت و دستگاه های وابسته به آن را صادر کرده بود. وی پس از انجام دادن این عملیات به عربستان گریخت، اما نظام عربستان در اواسط دهه هشتاد میلادی وی را دستگیر کرد و تحویل دستگاه اطلاعات تونس داد و حکم اعدام وی صادر شد.
در دهه 1990م.، فعالیت سلفیت جهادی و اندیشه این جریان در تونس با ورود «شیخ الضریر الإدریسی» از عربستان و آموزشهای دینیِ وی در استان «سیدی بوزید»، رشد خود را آغاز کرد. تعدادی از عناصر این جهاد در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود قرن گذشته میلادی، پس از چند تجربه جهادی ناموفق به افغانستان رفتند و برخی از آنها کوشیدند هسته جماعت جهادی یکپارچه ای نظیر کار لیبیایی ها و الجزایری های مقیم افغانستان تشکیل دهند، اما تلاششان به دلیل فقدان کادرهای شایسته بین آنها بینتیجه ماند. پس از خروج افغان های عرب از افغانستان در 1992م.، جهادی های تونسی به سودان رفتند و باز هم کوشیدند جماعت مورد نظرشان را تشکیل دهند، اما این بار هم ناکام ماندند. پس از تسلط طالبان بر افغانستان و ورود موج دوم افغان های عرب به این کشور، ده ها تن از جهادی های تونسی، پس از شرکت در جنگ با صربستان و نسل کشی، در اواسط دهه نود از بوسنی وارد افغانستان شدند و در آنجا توانستند پایگاه مستقلی برای خود تشکیل دهند، اما فرصتی برای توسعه این پایگاه به منظور بازگشت به تونس برای جهاد پیدا نکردند.
ص: 148
در دهه نخست سده بیست و یکم، این جریان توانمندی قابل توجهی در بسیج جوانان تونسی و فرستادن آنها به «جبهههای جهاد» در افغانستان و عراق داشت.(1) بعد از حادثه یازده سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان در دسامبر 2001م.، اردوگاه سلفی های جهادی تونسی نیز در جنگ علیه نیروهای آمریکایی در جبهه ارتفاعات تورابورا در کوه های سلیمان در غرب جلال آباد شرکت کردند و ده ها نفر از آنها کشته و تعدادی نیز اسیر شدند و به این ترتیب، تجربه نوپای جهادیان تونسی در آزمایشگاه های افغانستان از پا افتاد.
نظام «زینالعابدین بن علی» طبعاً در برابر این جریان و اهداف آن قرار میگرفت. این رویارویی به دو دلیل عمده صورت میگرفت: نخست بیم از قدرتمند شدن سلفیت جهادی در تونس و تأثیری بود که این جریان خطرناک می توانست بر تداوم حکومتِ بن علی داشته باشد. به ویژه آنکه سلفیت جهادی برخلاف نمونه علمی آن، از نظریه طاعت گذشته، جویای رویارویی با رژیمهایی بود که متحد غرب به شمار میرفتند که طبعاً رژیم بن علی نیز از جمله این رژیمها بود. بدین ترتیب، ابتدا قانونی برای مبارزه با تروریسم وضع شد و سپس محاکمه اعضای این جریان آغاز شد. در نتیجه، سازمانی زیرزمینی به نام «جند اسد بن الفرات» تأسیس شد و رویارویی با نیروهای دولتی، پیش از انقلاب تونس وارد مرحله جدیدی شد.
دومین دلیل رویارویی نظام بن علی با سلفیت جهادی، تلاش برای قرار دادنِ سرکوبهای داخلی رژیم علیه نیروهای مخالف، زیر چتر مبارزه با تروریسم در اتحاد با ایالات متحده بود. به عبارتی، رژیم بن علی از جنگ علیه تروریسم، که در آن دوره، اولویت نخستِ ایالات متحده در منطقه و جهان بود، برای توجیه سرکوب داخلی بهره می گرفت. لذا بقایای این جریان مجبور شدند به تشکل های منطقه ای القاعده در مغرب عربی در ارتفاعات الجزایر بپیوندند.
ص: 149
پس از 14 ژانویه 2011م.، سازمان جهانی القاعده و بازوی منطقه ای آن در مغرب عربی، جریان جهادی تونسی را با استفاده از نظریات رهبران و نیروهای آموزش دیده و پول احیا کرد. هدف از احیای این مجموعه، بر هم زدن ثبات در منطقه و پیش برد برنامه های خود در عرصه سیاست بین الملل و جذب نیروهای جدید و آموزش آنها و نیز تلاش برای کاهش فشارهای موجود بر روی گروه های مسلح در الجزایر و لیبی و ایجاد خط امداد لجستیکی برای آنان بود.(1)
سلفی های جهادی که به جهاد به عنوان وظیفه و تکلیف نگاه می کنند، با توجه به بُعد بینالمللی، جهاد را تنها به مرزهای تونس محدود نمی دانند، تا جایی که جهادگرایان سلفی در جنگ داخلی سوریه نیز شرکت فعال دارند. سلفی های جهادی در شمال پایتخت تونس در شهرهایی مثل «بیزرت»، «جندوبا»، «کاروان»، «مهدیا»، «سوس»، «سفاکس»، «تزور» و «ژربا مدنین» حضور دارند. قبل از انقلاب تونس، شمار جهادی ها صدها نفر بود، اما امروزه شمار آنها به هفت هزار تا نه هزار نفر می رسد.
محدوده جغرافیایی خشونتها در تونس، حاکی از آن است که اغلب کسانی که در خشونتهای تونس دست داشته اند، در مناطق حاشیهای تونس یا اطراف شهرهای بزرگ این کشور ساکن، و اغلب بیکار و پیش تر زندانی بوده اند.(2)
جوانان مناطق مرزی و فقیر و محروم در حاشیه پایتخت و استان های «بنزرت» و «سیدی بوزید» و «مدنین»، عناصر اصلی این جریان را تشکیل می دهند و از همین مناطق، جذب و آموزش نیرو با وعده بهشت و حورالعین برای اعزام به سوریه صورت می پذیرد. به اعتراف تعدادی از جوانان تونسی که برای جهاد به سوریه رفته اند و پس از پی بردن به حقیقت ادعاهای دروغین غرب و القاعده به تونس بازگشته اند، اکثر آنها به دلیل کمی سن یا بیکار بودن به سوریه می روند. در واقع، دو دلیل فقر مالی و عدم درک
ص: 150
صحیح از اسلام باعث شده است جوانان تونسی بهترین طعمه برای تاجران قطری و سعودی برای قربانی شدن در سوریه به شمار روند.(1)
گروه سلفی جهادی، مانند دیگر گروه های اسلامگرا در مصر، محبوبیت خود را در سایه مشکلات اقتصادی کشور از طریق کمک به مناطق فقیرنشین کسب کرده است و در پی آن، توانسته است ضمن نشر افکار و اندیشه های خود، صدها جوان تونسی را به عنوان مجاهد برای جنگ در سوریه بسیج کند.
با توجه به این وضعیت، تفسیر اقتصادی از پدیده سلفی جهادی در تونس نیز تأمل برانگیز است. عجیب نیست که اغلب کسانی که وارد سلفیه جهادی می شوند، از محله های فقیرنشین برخاسته اند که آمار فقر و بیکاری در آنها بالاست.(2) جوانان بیکاری که در خانواده های فقیر رشد کرده اند، عناصر اصلی هستند که تمام ویژگی ها و شرایط اجتماعی پذیرش تفکر سلفی جهادی را دارند. آنها ذخیره و پشتوانه اجتماعی این جریان هستند و دقیقاً فرمان بردار مافیای سلفی جهادی اند؛ مثلاً اگر از جوانانی که به سفارت آمریکا در تونس حمله کردند بپرسیم که آیا همگی فیلم توهین آمیز به شخصیت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیده اند، درمی یابیم که فقط تعداد کمی از آنها این فیلم را دیده اند و بقیه بنا به فرمان سرکرده های خود و تحت تأثیر عملیات شست و شوی مغزی به راه افتاده اند.(3)
این گروه هیچ اعتقادی به دستاوردهای فرهنگی جدید، نظیر عکس، فیلم، کتاب و فناوری ندارد و پیش از این، تحت عنوان گستاخی به دین، به نمایشگاه های برپاشده در این حوزه ها حمله کرده بود.
مهم ترین گروه هایی که می توان آنها را جزء جریان های جهادی دانست، «انصار الشریعه» و «جریان بیداری اسلامی» هستند. یکی از رهبران این جریان نیز «نصرالدین
ص: 151
العلوی» است که به صراحت خواستار کفن پوشیدن و جهاد علیه دولت و ملت و سردمداران کفر در تونس است.(1)
بعد از انقلاب تونس، جریان جهادی در قالب سازمان «انصار الشریعه» به رهبری «ابوعیاض تونسی» سازمان دهی شد. او در سخنانی گفته بود که تونس سرزمین تبلیغ و دعوت است، نه جهاد. سیف الدین الرایس، سخنگوی انصار الشریعه، در کنفرانسی مطبوعاتی در تونس گفت که این گروه «به مجوز دولت برای تبلیغ کلام خدا نیاز ندارد»(2) اما دولت همواره این سازمان را به دست داشتن در اقدامات خشونت آمیز، به خصوص حمله به سفارت خانه آمریکا در سپتامبر 2012، متهم می کرد. جریان جهادی در زمان حکومت زین العابدین بن علی، عملیات های انفرادی و گروهی شاخصی در تونس انجام دادند که می توان به منفجر کردن دیر یهودیان در جزیره «جربه» در آوریل 2002 و درگیری با ارتش تونس در حومه جنوبی پایتخت در 2006 اشاره کرد.
انصار الشریعه به علت گستاخی غربی ها به پیامبر اسلام، در سپتامبر 2012 به سفارت آمریکا در تونس حمله کرد و به این دلیل در تونس معروف شد. رهبر این گروه بنیادگرا از سال 2003 تا 2011 م. در تونس در بازداشت بوده، پس از آن زیر لوای القاعده در افغانستان می جنگیده است. گفته می شود که ترور شخصیت های اصلی تونس (شکری بالعید و محمد البراهمی) بر عهده این گروه بوده است.
جریان جهادی به رهبری چهار سرگروه فعالیت می کند؛ گروه اول به فرماندهی «سیف الله بن حسین» (ابوعیاض) است که وی با چهره های سلفی تونس، مانند «شیخ خطیب الادریسی» مرتبط است؛ گروه دوم به فرماندهی «ابو ایوب» (سلیم الفندری) است که از گروه اول جدا شده است و در پایتخت و بعضی از استان های تونس طرفدارانی دارد. این گروه به دلیل اختلاف های شدید داخلی که پس از انقلاب بیداری اسلامی در تونس میان افرادش به وجود آمد، فعالیت تشکیلاتی منسجم ندارند؛ گروه سوم، گروه
ص: 152
«ابواسحاق» است که جمعی محدودند و پس از انقلاب بیداری اسلامی با شعار «تونس ارض دعوة و لیست ارض جهاد»، خود را به جریان سلفی علمی (التیار السلفی العلمی) نزدیک کردند؛ گروه چهارم، گروهی تندرو از نظر دینی و بسیار خشمناک در برخورد و شکل گیری هستند و به هیچ عنوان خود را رسانه ای نمی کنند و با گروه های سلفی تندرو در الجزایر مرتبط اند و در حوادث «الروحیه» در می 2011 و «بئر علی بن خلیفه» در فوریه 2012 و «فرنانه» در دسامبر 2012 نقش داشته اند.(1)
در اثر انقلاب تونس، گرایشی میان سلفیهای تونس به منظور کسب مشروعیت قانونی از طریق تأسیس احزاب سیاسی مشاهده شد. در نتیجه این گرایش، تعدادی از احزاب سلفی در صحنه ظهور کردند که ضمن عمل در چارچوب های رسمی و قانونی، جویای پیشبرد برنامههای خویش از راههای مسالمتجویانه هستند.
نخستین حزب سلفی، «حزب اصالت» بود که در مارس 2012 توانست مجوز فعالیت بگیرد و به صورت قانونی به فعالیت بپردازد. رهبری این حزب را «مولدی علی»، استاد حقوق بینالملل و از جمله شخصیتهای تحت تعقیب دوره بن علی به عهده دارد. این حزب از احزاب سلفی نزدیک به «حزب النور» مصر است و گرایشی آشکار به اولویت بخشیدن به دعوت و تبلیغ دینی در عرصه اجتماعی دارد.
حزب دوم، «حزب الرحمه» است که در جولای 2012 توانست مجوز فعالیت خود را دریافت کند و رسماً به فعالیت بپردازد. رهبر این حزب، «سعید الجزائری» است که از جمله افراد منشعب شده از النهضه است. این حزب نیز همچون «حزب اصالت»، بر اعمال شریعت در چارچوبی قانونی تأکید میکند و به ویژه بر مسائل اجتماعی طبقات ضعیف، از جمله اشتغال، بهداشت، خانهسازی و نیز آموزش متمرکز است.
ص: 153
سومین حزب، «جبهه اصلاح» است. این حزب در می 2012 قانونی شد و نفوذ و اعتباری بیشتر از دو حزب نخست به دست آورد. گفته میشود این حزب از میان احزاب سلفی، نزدیکترین رویکردها را به النهضه دارد. بنا بر بعضی گزارشها، این حزب را میتوان میراث دار جبهه اسلامی اصلاح تونس دانست؛ جبههای که در اواخر دهه1980 به مبارزه مسلحانه علیه رژیم حاکم دعوت کرد و «محمد خوجه» را در رأس خود دارد. اعضای اصلی این جبهه پس از انقلاب تونس در اجتماعی که با اخوان تونس برگزار کردند، خط مشی مسلحانه را کنار گذاشتند و در سایه تحول وضعیت تونس و سقوط نظام استبدادی و رواج آزادیهای سیاسی، وارد فرآیندهای قانونی موجود شدند و در نتیجه، با تأسیس حزب، رسماً به صحنه سیاسی وارد شدند. این حزب افراد فراوانی را از درون النهضه که از عملکرد رهبری شان ناراضی بودهاند و نیز بسیاری از سلفیهای جهادی را به خود جذب کرد.(1)
جبهه اصلاح و کادر رهبری و اغلب پیروان آن اهداف و روشهای حرکت «اتجاه اسلامی»(2)
را دنبال میکنند. در مجموع، این حزب، بنا بر گفتمان مطرح شده از سوی رهبر آن، به دنبال تحقق دموکراسی اسلامی است که همان نهادینه کردن شریعت است.
معروفترین و قدرتمندترین حزب سلفی در دوره جدید، حزب «التحریر» است. البته به لحاظ برنامه و اهداف، این حزب تفاوتهای بارزی با دیگر احزاب سلفی دارد. این حزب جزئی از حزب التحریر در سایر کشورهای اسلامی به شمار میرود که در اصل از سوی مجموعهای انشعاب یافته از اخوان المسلمین در دهه 1950 تأسیس شد و هدف خود را اعاده خلافت و نیز حرکت به سوی حاکم کردن شریعت در امت اسلامی تحت حکومت خلافت قرار داد. این حزب اساساً در واکنش به تغییر اهداف
ص: 154
اخوان المسلمین و گرایش تدریجی آن به حرکت در چارچوبهای موجود شکل گرفت و هدف احیای خلافت را که به تدریج در گفتمانِ اخوانی رنگ میباخت، محقق کرد.
این حزب فعالیت خود را در دهه 1980 آغاز کرد و در آن دوره در سایه فضای سرکوب حاکم بر تونس، به صورت مجموعهای کوچک و کمتحرک عمل میکرد. همچنین در برخی مناطق تونس پایگاههای مردمی قابل توجهی دارد؛ به ویژه در مناطق حاشیهای پایتخت و نیز برخی از شهرهای اطراف آن، محبوبیتش حتی از النهضه بیشتر است. حزب التحریر به دلیل ایستارهای تندی که اغلب در برابر نهادهای دولتی و در مخالفت با رویههای حاکم بر آن اتخاذ میکند، بسیاری از جوانان و طرفداران جریانهای سلفی جهادی را جذب کرده و میکند.
از دید این جوانان، التحریر تنها حزبی است که از اسلام راستین دفاع می کند و جویای حاکم کردنِ آن بر تونس و سایر کشورهای اسلامی است. جالب آنکه به رغم عدم پذیرش واقعیتهای سیاسی موجود و نیز دولت ملی و دموکراسی، حزب التحریر در دوره پس از انقلاب، بارها درخواست خود را برای تبدیل شدن به حزبی قانونی مطرح کرده است که تا پیش از تشکیل دولت تحت رهبری النهضه، این درخواست رد میشد، اما با فشارهایی که این حزب به دولت موسوم به «ترویکا» تحت رهبری النهضه وارد کرد، در نهایت توانست در جولای 2012، وضعیت قانونی به دست آورد و به فعالیتِ رسمی بپردازد.
حزب التحریر کاملاً خود را از سایر احزاب سلفی دور میکند و بنا بر گفتمان مطرح شده از سوی رهبر آن، دیگر احزاب سلفی یا به شدت به عربستان سعودی نزدیک اند و ایدئولوژی واردشده از این کشور را در تونس دنبال می کنند یا آنکه جریانهایی خشونتطلب اند که به صورت تاکتیکی، حزب تأسیس کرده اند و وارد فرآیند سیاسی جدید تونس شده اند. از دید این حزب، سلفیت علمی در حال حاضر کاملاً در اختیار عربستان است و از سوی این کشور برای منحرف کردن خیزشهای انقلابی و جلوگیری از رسیدن آنها به خاک عربستان و کشورهای شبه جزیره عرب
ص: 155
استفاده میکند. از سوی دیگر، به رغم کنار گذاشته شدن خشونت به عنوان استراتژی از سوی سلفیت جهادی، از دید حزب التحریر، آنها به رغم اعلام دوری از خشونت، با بهرهگیری از ابزارهای خشونت آمیز به تخریب سلفیت واقعی (که حزب التحریر است) میپردازند.
از میان چهار حزب سلفی یادشده، «حزب اصلاح» به رغم طرح انتقادات، از سایر احزاب به النهضه و جریان اسلامگرایی میانه نزدیکتر است. دو حزب «الرحمة» و «الاصالة» توجه چندانی به مسائل سیاسی ندارند و اغلب جویای تحولات اجتماعی اند. از میان این احزاب، تنها حزبی که جریانی تحول خواه و مخالف وضع موجود سیاسی است، حزب التحریر است که برنامۀ ایدئولوژیک مشخصی با هدف تأسیس خلافت اسلامی و بازگشت به سیره سلف صالح دارد و دموکراسی جدید تونس را رد میکند. با اینحال، التحریر در صحنه سیاسی تونس حضوری رسمی یافته، به عنوان نیرویی اثرگذار مطرح است.(1)
از هنگام سقوط رژیم بن علی، تونس به تدریج وارد دورهای از خشونت شد که جریان سلفی در آن نقش محوری داشت. ترور مخالفان سیاسی، به ویژه چهرههای سکولار شناخته شده تونس، از جمله این گرایش های خشونت بار در جریان سلفی بوده است. آغاز راه با ترور «شکری بلعید»، دبیر کل حزب ملیگرایان دموکراتیک بود که پس از تهدید مکرر از سوی سلفیها، در نهایت در فوریه 2013 ترور شد. اگرچه هیچ گاه مشخص نشد که چه کسی مسئول این ترور است، اما تمام شواهد نشان میداد که سلفیها مسئول اصلی بوده اند.
یکی دیگر از اقدامات آنان، از بین بردن مظاهر شیعی و اهل بیت علیهم السلام و امامزادگان منتسب به اهل بیت علیهم السلام است. آنها جمعیت امر به معروف و نهی از منکر را با هدف
ص: 156
ترویج فرهنگ دینی و پیش گیری از رواج فرهنگ غربی تأسیس کردند و توانستند به آن تحت نام «جمعیت میانه برای آگاهسازی و اصلاح» رسمیت ببخشند. بیش از فعالیتهای رسمی، کنش غیررسمی و اجتماعی سلفیها در دوره جدید تونس مورد توجه قرار گرفته است؛ از جمله این فعالیتها حمله به مراکز فرهنگیای بوده است که غیراسلامی تشخیص داده میشد. افزون بر این، در سه سال گذشته، حمله به سینماها، برخی از شبکههای تلویزیونی، اصناف و نیز دفاتر احزاب سکولار و میکدهها و کابارهها در شهرهای مختلف تونس از جمله فعالیتهای سلفیها به شمار میرود.
در واقع، از هنگام انقلاب و سقوط بن علی، میتوان پیوستاری صعودی در خصوص گرایش سلفیها به خشونت در این کشور ترسیم کرد. افزون بر حملاتی که در بالا به آنها اشاره شد، به تدریج و با درک این واقعیت که در تونس جدید برخلاف تونس بن علی، نیرویی وجود ندارد که بتواند مانع حضور فعالانه سلفی ها شود یا آنها را سرکوب کند، خشونت به سطح بیسابقهای رسید. اقداماتی مانند مقابله سلفیها با نیروهای امنیتی در شهر «جندوبه» در فوریه 2012، مبارزه با سایر نیروها در سطح دانشگاهها و نیز خارج از آنها و تلاش برای جایگزین کردن پرچم سیاه رنگ جماعت سلفی به جای پرچم تونس که در موارد بسیاری به رویاروییهایی هرچند محدود انجامیده، حاکی از تشدید تدریجی خشونت از سوی جریان سلفی بوده است.(1)
در ژوئن 2012، در نتیجه حمله سلفیها به نمایشگاه نقاشی در پایتخت، که به درگیریهای مهمی انجامید، رژیم مجبور شد به مدت دو روز حالت فوق العاده اعلام و قانون منع آمد و شد را اجرا کند. در ماه رمضان 2012 رویاروییها وسیع تر شد. سلفیها از یک سو با نیروهای امنیتی و از سوی دیگر با اعضای النهضه به زد و خورد می پرداختند و جو ناامنی را تشدید میکردند. در سپتامبر همان سال در واکنش به فیلمی که در یوتیوب قرار گرفت، تظاهراتی گسترده به رهبری سلفیها در برابر سفارت
ص: 157
آمریکا انجام شد و به مدرسه آمریکایی نزدیک سفارت حمله کردند و داراییهای آن را به یغما بردند.
در اواخر 2012م.، وضعیت به سوی تشدید شکافهای اجتماعی و بروز زد و خوردهای مذهبی پیش رفت. در اکتبر این سال، حمله به صوفیها یکی از کارهایی بود که سلفیها انجام دادند. این حملات در مناطق مختلف صورت می گرفت و حاکی از رویکردی تازه در جریان سلفی در تونس پس از انقلاب، با هدف بسط ناامنی بود. در 2012م.، در حوالی مرز مشترک تونس با الجزایر گروهی از سلفیها با نیروهای نظامی درگیر شدند که به کشته شدن یک نظامی تونسی انجامید. پس از آن نیز رویاروییهایی میان نیروهای امنیتی و نظامی تونس با سلفی ها در شهرها و مناطق مختلف این کشور رخ داد که حاکی از احتمالاتی نه چندان مطلوب در خصوص آینده تونس است. از دید بسیاری از ناظران، روند تصاعدی خشونتهای جاری در تونس، وضعیت الجزایر در اواخر دهه 1980 را به یاد میآورد؛ خشونت هایی که در نهایت به جنگ داخلی ویرانگری منتهی شد که تبعات آن تا به امروز ادامه دارد. با این حال به نظر میرسد تفاوتهای آشکاری میان دو وضعیت مذکور وجود دارد. در نگاه به تونس، تعداد کشتهها و نیز درگیری ها به شدت کمتر از الجزایر در واپسین سالهای دهه 1980 بوده است.
با وجود این، نمیتوان به تمام فعالیتهای خشونتآمیز صورت گرفته در دو سال گذشته با یک انگیزه و در یک چارچوب نگریست و از گرایش سازمان دهی شده و کاملاً هدفمند سلفیهای تونس به خشونت تعبیر کرد، زیرا بسیاری از درگیری ها و خشونتهای صورت گرفته، اساساً حالت فردی داشته، با انگیزههایی غیرسازمانی انجام می شده است. با این حال، حملاتی که به برخی از مراکز فرهنگی و تفریحی تونس صورت گرفت، کاملاً سازمان دهی شده و در چارچوب گفتمان سلفی بود.(1)
ص: 158
علاوه بر اقدامات در سطح جامعه تونس، سلفی ها در سازمان دهی و اعزام جوانان تونسی به سوریه نیز فعال بوده اند. وزارت کشور تونس تا به حال چندین بار از متلاشی کردن باندهای انتقال جوانان به سوریه خبر داده است. لطفی بن جدو، وزیر کشور تونس، از جلوگیری از سفر هشت هزار تونسی به سوریه خبر داده است.(1) وی همچنین چندین بار مسئله موسوم به «جهاد نکاح» و رفتن دختران تونسی به سوریه برای انجام این جهاد را تأیید کرده است.
بازی و تعامل با سلفیت از سیاست های داخلی النهضه در تونس به شمار می رود. روابط ویژه میان این دو گروه بعد از انتخابات 23 اکتبر 2011 تقویت شد. النهضه در بحث تقویت مبانی دینی مردم، دست سلفی های علمی را در تونس باز گذاشت تا دین در میان مردم تقویت شود؛(2) و معتقد است با این کار، النهضه نیز به عنوان جریانی دینی تقویت خواهد شد. همچنین با هدف اینکه جریان جهادی افراطی را تضعیف کند، به جریان سلفی علمی پر و بال و میدان داد. بدین منظور راشد الغنوشی، وزیر امور دینی را از افراد نزدیک به خود قرار داد و به این ترتیب بسیاری از مساجد در اختیار سلفی ها قرار گرفت. البته برخی تندروی ها از سوی سلفی ها صورت گرفت، به طوری که وزارت امور دینی به مقابله با جریان افراطی مجبور شد و درگیری هایی نیز بین آ نها رخ داد.(3)
شیخ راشد، معتقد است سلفی ها فرزندان جامعه اند و همان طور که بن علی نتوانست جریان افراطی را با تندروی سرکوب کند، النهضه نیز نمی تواند با جریان تندروی سلفی
ص: 159
به سختی برخورد کند. لذا نباید با سلفی ها برخورد امنیتی و پلیسی شود، بلکه باید آنها را متقاعد کرد تا وارد بازی و فضای سیاسی شوند.(1)
حمله به سفارت آمریکا در تونس، که این گروه آن را سازمان دهی کرده بود، تا حدودی به این تلاش ها لطمه زد و چهره دولت تونس در سطح بین المللی را هم ناتوان نشان داد. بعد از ترور «شکری بالعید» و «محمد البراهمی»، از مخالفان چپگرای دولت تونس، که گفته می شود به دست سلفی ها ترور شدند، فشارها بر النهضه به عنوان حامی سلفی ها در تونس افزایش یافت.(2) از طرفی، النهضه، که ابتدا زمینه فعالیت سلفی ها را در مساجد و نهادهای دینی تونس فراهم کرده بود، با این اتهام سلفی ها مواجه شد که النهضه بیش از اندازه سکولار است و شریعت اسلامی را در جامعه تونس اجرا نمی کند. حتی در برخی مواقع، سلفی ها ائمه جماعات النهضه را از مساجد بیرون کردند و درگیری هایی نیز بین دولت و سلفی ها به وجود آمد. بعد از این تحولات، راشد الغنوشی در اظهاراتی، سلفی های تندرو را خوارج زمان معرفی کرد.(3)
از این رو النهضة در یک سال اخیر که در مسند حکومت بود، کوشید در نحوه برخوردش با این گروه تجدید نظر کند. بدین ترتیب، النهضه مجبور به تغییر راهبرد شد و سخت شدن رویکرد حزب به صورت جدی با اعلان انصارالشریعه به عنوان سازمان تروریستی در 2013م. آغاز شد.(4)
به نظر می رسد النهضه، در ابتدا، با سیاست باز گذاشتن دست سلفی ها در تونس، و در ادامه، با فشار بر آنها و دست گیری برخی از عناصر سلفی، اهداف زیر را دنبال می کرد:
ص: 160
الف. اینکه نشان دهد سلفی ها نماینده اسلام واقعی در تونس نیستند.
ب. ترساندن قدرت های خارجی، مثل فرانسوی ها، آمریکایی ها و ...، از سلفی ها و کسب حمایت غرب برای حاکمیت اسلامگراهای میانه رو در تونس؛ 98 درصد مردم تونس مسلمان اند و اگر غرب به حضور اسلام گراهای میانه و النهضه در قدرت راضی نباشد و در سیاست های آنها اخلال ایجاد کند، احتمال حضور اسلامگراهای تندرو در جامعه وجود خواهد شد. النهضه می خواهد از این طریق، حمایت نقش آفرینان غربی دخیل در تونس را با خود به همراه داشته باشد.
ج. الغنوشی با میدان دادن به سلفی ها، کوشیده است آنها را وارد روند سیاسی کرده، از این طریق کنترلشان کند. النهضه می کوشد جهت تقویت جایگاه خود در مقابله با رقبای سکولارش، سلفی ها را به سمت خود جذب کند. به غیر از جهادی ها، در دو طیف دیگر سلفی ها، یعنی سلفی های علمی و حرکتی، همواره شاهد بوده ایم که آنها در صف حاکمان قرار داشته اند. حلقه اول النهضه نیز به جریان سلفی های علمی گرایش دارند. النهضه، جنبش سلفی ها را متحد خود برای دوران سخت و زمان انتخابات می ببیند، به طوری که احتمال حمایت النهضه از جنبش سلفی ها در انتخابات آتی 2014 زیاد است.
با توجه به حضور سه طیف مختلف جریان سلفی در تونس و اختلافات این سه طیف در اهداف، روشها و مهم تر از آن، در برخی از باورهای دینی با یکدیگر، می توان آینده متفاوتی را برای آنها در نظر گرفت. پس از انقلاب، تحولی آشکار در رویکردهای جریانهای سلفی بروز یافت. در واقع سلفیهای بازگشته از زندان و تبعید، با واقعیتهای سیاسی و اجتماعی نوینی روبه رو شدند که تغییر در گفتمان و رویکردها را به آنها تحمیل میکرد. از جمله ویژگیهای بارز وضعیت سیاسی و اجتماعی جدید جامعه
ص: 161
تونس، تغییر مسالمتآمیز رژیمی بود که سلفیها با رویارویی نظامی نتوانسته بودند آن را متزلزل کنند.
نکته دوم آنکه در فضای جدید، آزادی برای سازمان دهی و فعالیت های بیسابقه به جریان سلفی داده شد، به نحوی که مبارزه با وضعیت موجود، معنای خود را از دست داد.
در نتیجه تحولات یادشده، جریان سلفی به بازبینی نگاه خویش پرداخت و رویکردهای خود را متناسب با وضعیت جدید، بازتعریف کرد. از جمله نتایج این بازبینی آن بود که سرزمین تونس از سوی این جریان به عنوان سرزمین دعوت و ابلاغ دین در نظر گرفته شد و دیگر برخلاف گذشته، سرزمین جهاد و مبارزه نبود؛ امری که نشان دهنده آمادگی جریان سلفی برای پذیرش تغییر و ورود به زندگی حزبی در چارچوب موجود بود. دومین نتیجه، تلاش برای گسترش فعالیت های اجتماعی و خیریه این جریان بود که در فضای آزاد پس از انقلاب، امکان پذیر بود و از آن استقبال می شد.
سوم آنکه جریان سلفی به جای مبارزه با رژیم، تلاش برای وارد کردن شریعت به قانون اساسی را مهم ترین هدف خود در دوره جدید تعیین کرد و به منظور تحقق آن، فعالیتهای خود را گسترش داد.
از هنگام انقلاب، جریان سلفیت جهادی با گسترش فعالیتهای رسمی خود و دوری از خشونت، حضورش را در صحنه گسترش داد و با تأسیس «جماعت انصارالشریعه» و برگزاری نشستها و همایشهای گسترده، حجم حضور اجتماعی خود را نشان داد. شعار بزرگ ترین همایش سلفیها در 2011م. در شهر قیروان، «از خود ما بشنوید و درباره ما نشنوید»(1) بود که گویای آگاهی این جریان در مورد چهره مخوفی بود که در تونس از آن وجود داشت.(2)
این همایش با حضور شیوخ بزرگ سلفیت جهادی، از
ص: 162
جمله «شیخ الضریر الادریسی»، و نیز حدود پانزده هزار تن از اعضا و طرفداران این جریان برگزار شد.
اگرچه تحولات یادشده در بالا نشان دهنده بروز تغییراتی در گفتمان و عملکرد سلفیت جهادی بود، این بدان معنا نیست که این جریان به کلی از تاریخ و ریشههای فکری خویش فاصله گرفته باشد. در واقع این جریان به تدریج در برابر وضعیت تازه ایجادشده در تونس قرار گرفت و حتی هنگامی که تصور میشد در نتیجه انقلاب و بازگشت سلفیت به صحنه به صورتی رسمی مانع گرایش آن به تکفیر مخالف و نیز سبب عملکرد آن در چارچوب های قانونی موجود خواهد شد، مطالعه گفتمان آن نشان داد که بحث تکفیر و لزوم پیروی از قرائت های این جریان همچنان در گفتمان اجتماعی و سیاسی آن موج میزند.
لذا با توجه به اینکه بستر جامعه تونس هرگز افراطی نیست و رویکرد مسلحانه را نمی پذیرد و در حقیقت، تفکر سلفی ها با چیزی که مردم از میانه روی در امور دینی می خواهند، تناقض دارد، این امر خود مانع مهم فراروی گروه های تندروی سلفی در تونس خواهد بود. علی رغم فقدان فضای مثبت در تونس برای فعالیت این جریان، اگر جریان سلفی گری در دیگر نقاط دنیا رشد کند، قطعاً در تونس هم شاهد افزایش فعالیت آنها خواهیم بود. بدون در نظر گرفتن این مسئله، با توجه به فضا و فرهنگ جامعه تونس، به نظر می رسد جریان های تندرو، جهادی و رادیکال سلفی تونس، که خواهان خلافت اسلامی با استانداردهای وهابیت اند، نمی توانند در جامعه تونس عمق داشته باشند و جریانی دائمی نخواهند بود و در آینده نیز تأثیر عمده و مهمی در این کشور نخواهند داشت و نقش آنها هر از گاهی به عنوان یک نیروی اخلالگر قابل تصور خواهد بود.(1)
در حال حاضر نیز هرچند انصارالشریعه در قالب انجمن هایی در تونس حضور دارند، اما به حوزه زیرزمینی انتقال یافته اند و شاخه های نظامی آنها در خانه ای
ص: 163
تیمی در تونس و در کوه های مرزی با الجزایر مستقر شده اند و تحرکاتشان به گونه ای محدود شده است.
دو طیف دیگر سلفی ها، یعنی سلفی های علمی و حرکتی، وضعیتی متفاوت با سلفی های جهادی خواهند داشت. با توجه به اینکه سلفی های علمی قیام علیه حاکم را حرام و فعالیت سیاسی و حزبی و نیز جمعیتی را مذموم می دانند، همچنان در جامعه آینده تونس حضور خواهند داشت، اما با توجه به نزدیکی شان به النهضه، حضور النهضه در حاکمیت آینده تونس، باعث گسترش فعالیت های آنها در جامعه، به خصوص نهادهای دینی خواهد شد.
با توجه به اینکه سلفی های حرکتی، زندگی سیاسی دموکراتیک را پذیرفته اند و با تشکیل حزب، در فعالیت های سیاسی جامعه مشارکت عملی دارند، شاهد حضور جدی تر این جریان در آینده تونس خواهیم بود. البته این جریان به تنهایی توانایی حضور در صحنه سیاسی و اجتماعی تونس را نخواهد داشت و به هر میزان که این طیف سیاست های خود را با واقعیت های جامعه تونس و سیاست های النهضه، به عنوان مهم ترین جریان اسلامگرای تونس هماهنگ کند، در کنار این حزب می تواند به نقش آفرینی در صحنه تونس بپردازد.(1) لذا در میان جریان های مختلف سلفی در تونس، جریان معتدل سلفی با همراهی سایر احزاب میانه روی اسلامی، حضوری پررنگ تر نسبت به همتایان تندروی خود خواهد داشت.
جریان سلفی در تونس را می توان به سه طیف تقسیم کرد. در این میان، جریان های سلفی حرکتی و علمی با توجه به باورها و مبانی اعتقادیشان، حضوری پررنگ تر نسبت به جریان جهادی در تونس خواهند داشت. جریان جهادی، که مهم ترین جریان مشکل ساز در تونس است، می تواند بر امنیت و ثبات آینده تونس تأثیر بگذارد. با توجه
ص: 164
به اینکه بستر و فضای جامعه تونس با تفکر سلفی ها متضاد است، حضور و گسترش فعالیت آنها با موانع مهمی روبه رو خواهد شد.
در عین حال، برای برخورد با سلفی های جهادی، توجه به چند نکته مهم است؛ نکته اول، تفسیر اقتصادی از پدیده سلفی جهادی در تونس است. آنچه مشخص است این است که جریان سلفی جهادی تا حدودی محبوبیت خود را به دلیل مشکلات اقتصادی کشور از طریق کمک به مناطق فقیرنشین کسب کرده است و در پی آن، توانسته است ضمن نشر افکار و اندیشه های خود، علاوه بر اقدامات ناامن کننده در داخل تونس، صدها جوان تونسی را تحت نام «جهاد» برای جنگ در سوریه بسیج کند. لذا به میزان بهبود وضعیت اقتصادی تونس، می توانیم شاهد به حاشیه رانده شدن این جریان در تونس باشیم.
نکته دوم اینکه عدم درک صحیح از اسلام، باعث گرایش جوانان به این جریان ها شده است. آنچه مشخص است این است که این جریان بخشی از جامعه تونس به شمار می رود و نمی توان آنها را سرکوب کرد و پیروانش را به زندان انداخت، بلکه باید بطلان فکری و عقیدتی شان را در فضایی غیرمتضاد با دین مبین اسلام ثابت کرد.
ص: 165
1.«نگاهی به احزاب صاحب قدرت در تونس، فرصتی برای تولد احزاب سیاسی»، بیداری اسلامی، س2، ش6، 1392.
2.احمدیان، حسن، «سلفی گری و احزاب سلفی در تونس بعد از انقلاب»، در مؤسسه مطالعات اندیشه سازان نور، ش123، تهران، 1393ش.
3.عباسی، ماهر، «تأملات فی واقع السلفیة الجهادیة فی تونس»، موقع الحوار، (26 نوفمبر 2013م).
4.لحیانی، عثمان، «هل یفرّط التونسیون فی نعمة السلم؟ السلفیة فی تونس ... شرطة إسلامیة وخیم دعویة وقوافل خیریة»، موقع الخبر، (9 نوفمبر 2012م.).
5.مدینی، توفیق، تونس الثوره المغدوره و بناء الدوله الدیموقراطیه، بیروت 2012م [بی نا]
6.Boukhars, Anouar, "IN The Crossfire: Islamists Travails in Tunisia", Carnegie Endowment for International Peace, Publications Department, 1779 Massachusetts Avenue, NW, Washington, DC 2003, 2014.
7.Gartensein, Ross, "Ansar Al-Sharia Tunisia's Long Game: Dawa, Hisba, and Jihad", the International Center for Counter-Terrorism (ICCT) - The Hague, 2013.
8.Ghannouchi, Rashid, interview with Le Monde, October 10, 2012, Boukhars, 2014
9.Marks, Monica, "Youth Politics and Tunisian Salafism: Understanding the Jihad Current", Mediterranean Politics, Vol. 18, No. 1, St Antony's College, Oxford University, UK, 2013.
10.Moniquet, Claude, "The involvement of salafism- Wahhabism in the support and supply of Arms to Rebel Groups around the World", CEO,European Strategic Intelligence and security Center (ESISC), European Parliament's Committee on Foreign Affairs, Belgium, 2013.
11.Merone, Fabio; Cavatorta, Francesco, "Salafist Moouvance and Sheikh-ism in the Tunisian Democratic Transition", Working Paper in International Studies, no. 7, 2012.
12.ahewar.org
13.arabobservatory.com
14.asharqalarabi.org.uk
15.citoyen.tn
ص: 166
16.etteyssir.com
17.islammaghribi.com
18.khabarpu.com
19.opinionslibres.net
ص: 167
ص: 168
علی ملاموسی میبدی(1)
یکی از گروههای تکفیری که در کشور پاکستان تأسیس شد انجمن سپاه صحابه بود. این انجمن برای دفع نفوذ جمهوری اسلامی ایران و تقویت شیعیان پاکستان تشکیل شد. رهبران این گروه از طریق کتاب، مجله و سخنرانی در بین هواداران خود، به تکفیر شیعیان پرداختند و در کشور پاکستان جنگ مذهبی بین شیعه و سنی به راه انداختند. دلیل عمده سپاه صحابه برای تکفیر و کشتار شیعیان، متهم کردن آنها به تکفیر صحابه، تحریف قرآن و مسئلة خاتمیت است. به زعم آنها، به این جهت که شیعیان صحابه را کافر می دانند و قائل به تحریف قرآن شدهاند و راجع به امامان خود به گونه ای غلو می کنند که ملازم با عدم ختم نبوت است و نیز کفر بودن چنین عقایدی نزد علمای اسلام مسلم است، پس شیعیان با داشتن چنین عقایدی کافر هستند. این در حالی است که عقاید شیعه تحت هیچ یک از عناوین گفته شده قرار نمی گیرد. از سوی دیگر، هیچ یک از اموری که مورد اختلاف سپاه صحابه با شیعه است، از ضروریات دین نیست که انکار آن منجر به کفر شود.
کلید واژگان: سپاه صحابه، تکفیر شیعیان، تکفیر صحابه، خاتمیت، تحریف قرآن.
ص: 169
یکی از معضلاتی که در یکی دو قرن اخیر، جهان اسلام با آن دست به گریبان است و به سبب آن بسیاری از مسلمانان بی گناه قتل عام می شوند، مسئلة تکفیر بین مذاهب است. این موضوع در شبه قاره هند، به ویژه در کشور پاکستان، نمود بیشتری دارد. در هندوستان سالیان زیادی شیعیان به همراه اهل سنت در کنار هم زندگی می کردند؛ اختلاف مذهبی با هم داشتند ولی وضعیت به گونه ای نبود که یکدیگر را تکفیر کنند. در مبارزه با استعمار، شیعه و سنی در کنار هم به مبارزه می پرداختند و هر دو مذهب، در استقلال پاکستان در 1947م. نقش عمده ای داشتند. پس از استقلال پاکستان و تشکیل کشوری اسلامی و در کنار هم قرار گرفتن مذاهب اسلامی، ضرورت نیاز به وحدت و تقریب بین مذاهب بیشتر احساس می شد، ولی وضعیت در این کشور به گونه ای شد که دیوبندیان و بریلویها دست به تکفیر هم زدند و شیعیان پاکستان هم از این جنگ مذهبی در امان نماندند و از طرف گروهی از دیوبندیان، به نام سپاه صحابه، تکفیر شدند. آنها با نگارش کتاب و انتشار ماهنامه هایی در سراسر پاکستان و گرفتن استفتاهایی از علمای پاکستان جنگ مذهبی را بین شیعه و سنی به راه انداختند که تا به حال این وضعیت ادامه دارد. هزاران نفر از شیعیان از زمان تشکیل این انجمن تا به حال به شهادت رسیدند. سپاه صحابه در توجیه عملکرد اشتباه خود به دلایل و مستنداتی اشاره می کند که شیعیان از آن مبرا بودهاند. این رساله به بررسی دلایل سپاه صحابه می پردازد.
پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت اسلامی بر مبنای مذهب شیعه در ایران، تأثیر بسیاری بر بیداری مسلمانان جهان، به ویژه مردم پاکستان، گذاشت. شیعیان پاکستان که تا قبل از انقلاب اسلامی ایران از تحرکات سیاسی شان خبر چندانی نبود، بعد از انقلاب در ایران، کم کم وارد تحرکات سیاسی شدند که می توان از مهم ترین
ص: 170
اقدامات آنها به تشکیل نهضت جعفری اشاره کرد. حدود 5 سال از انقلاب ایران نگذشت که گروه تندروی دیوبندی مسلک در پاکستان که فکر تشکیل حکومتی همانند نظام خلفای راشدین را در سر داشتند، در تاریخ 20 ذی الحجه 1405/ 6 سپتامبر 1985، به رهبری حق نواز جهنگوی، انجمن سپاه صحابه را تشکیل دادند. این انجمن به نام دفاع از مقام صحابه ولی به هدف جلوگیری از شیعه شدن اهل سنت پاکستان و تأثیر نپذیرفتن آنها از انقلاب اسلامی ایران به تشویش اذهان عمومی علیه شیعیان و عقاید آنها پرداخت و معتقدات شیعیان را به گونه ای جلوه داد که شیعیان را کافر معرفی کند. آنها حزب «جماعت اسلامی» پاکستان را به دلیل دفاع از انقلاب ایران شدیداً نقد می کنند،(1)
تا مبادا آنها با تأثیرپذیری از انقلاب ایران زمینة تشکیل نظام شیعی در پاکستان را به وجود آورند. انجمن سپاه صحابه برای جلوگیری از تأثیر انقلاب ایران در پاکستان، با دلایل واهی اقدام به کافر نشان دادن شیعیان کرد تا با این کار تنفر عمومی نسبت به شیعه و عقاید و نظام حکومتی آنها ایجاد کند.
ضیاء الرحمن فاروقی از رهبران سپاه صحابه معتقد است شیعیان 14 قرن، خود را با تقیه مسلمان معرفی کردهاند، در حالی که عقاید آنها با عقاید اسلام در تضاد است. آنها کلمه طیبه «لا اله الّا الله» را عوض می کنند، قائل به تحریف قرآن کریم و کفر صحابه هستند. تمامی علمای اسلام، چه بریلوی، چه دیوبندی و چه اهل حدیث، قائل اند که عقاید شیعیان از اسلام به دور است. شیعیان بعد از انقلاب اسلامی ایران علمدار اسلام شدند و ادعا می کنند که پیرو امت اسلامی هستند، در حالی که حقیقت این گونه نیست.(2) شیعیان سالیان زیاد هویت اصلی خود را از همه مخفی می کردند تا اینکه بعد از تشکیل
ص: 171
سپاه صحابه در دهه 90 میلادی کفر شیعیان بر همگی نمایان شد.(1) فاروقی در کتاب تاریخی دستاویز و اعظم طارق از دیگر رهبران سپاه صحابه در کتاب فیصله آپ کرین و دیگر آثار خود، مطالب خود را به گونه ای پیش می برند که شیعه در نهایت کافر تلقی شود. از اینرو فاروقی بر روی جلد کتاب تاریخی دستاویز خود از مخاطب می پرسد: «شیعه مسلمان یا کافر؟ فیصله آپ کرین؛ شیعه مسلمان است یا کافر شما قضاوت کنید».
این در حالی است که عملکرد سپاه صحابه با روح اسلام و برنامه های اسلامی سازگاری ندارد. خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم خطاب به صحابه می فرماید: )وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا(؛(2)
به کسی که اظهار اسلام می کند نگویید مسلمان نیستی؛ یعنی همین که شخصی اظهار به اسلام کند و شهادتین را بگوید، کافی است که وی را مسلمان بدانید و جان و مالش را محفوظ بدارید، حتی اگر در میدان جنگ و جهاد باشد.
در روایات صحیحی از پیامبر اکرم وارد شده است که ایشان صحابه را از تکفیر یکدیگر منع می کنند. در روایت متفق علیه از پیامبر اکرم نقل شده است: «إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ یَا کَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهِ أَحَدُهُمَا؛ اگر کسی به برادر خود بگوید: ای کافر، گناه آن به یکی از آن دو برمی گردد».(3) بخاری از پیامبر اکرم نقل می کند: «مَنْ رَمَی مُؤْمِنًا بِکُفْرٍ فَهُوَ کَقَتْلِهِ؛ کسی که برادر مؤمنش را رمی به کفر کند و او را کافر خطاب کند مثل آن است که وی را به قتل رسانده است».(4)
ص: 172
ابوداوود از پیامبر اکرم نقل می کند: «ثَلَاثٌ مِنْ أَصْلِ الْإِیمَانِ: الْکَفُّ عَمَّنْ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَلَا نُکَفِّرُهُ بِذَنْبٍ؛ سه چیز از پایه های ایمان به شمار می آید؛ یکی از آنها جلوگیری از کشتن کسی است که به توحید شهادت دهد. چنین فردی تکفیر نشده و با عمل ناپسند و گناه از زمره اسلام بیرون نمی آید».(1)
در روایت صحیح دیگری، که بخاری از پیامبر اکرم نقل می کند، آمده است: «من صلی صلاتنا و استقبل قبلتنا و أکل ذبیحتنا فهو المسلم؛ کسی که نماز ما را بخواند و رو به قبله مسلمانان کند و ذبیحه ما را حلال بداند، وی مسلمان است».(2)
چنانچه ملاحظه می شود پیامبر اکرم در روایات صحیح و معتبر، صحابه و مسلمان های بعد از خود را از تکفیر یکدیگر بر حذر می دارد و به صرف اقرار به شهادتین و استقبال به قبله، شخص را در گروه مسلمانان قرار می دهد. علمای مسلمانان نیز به تبعیت از کلام خدا و پیروی از سخنان رسول اکرم، مسلمانان را از تکفیر یکدیگر منع کردهاند.
نووی در این باره می گوید: «قول جمهور فقهای شافعی و غیر وی، بر عدم تکفیر احدی از اهل قبله است».(3) همین کلام را نووی در شرحش بر صحیح مسلم می آورد و در ادامه می افزاید: «احدی از اهل اهواء و بدع تکفیر نمی شود و فقط در صورتی می توان تکفیر کرد که منکر ضروری اسلام باشد».(4)
قاضی عضد الدین ایجی نظر عموم متکلمان و فقیهان را بر عدم تکفیر اهل قبله می داند و در ادامه می افزاید: «پیامبر گرامی اسلام هرگز از اعتقادات کسی که حکم به
ص: 173
اسلامش می شد بحث و تفحّص نمی کردند و سیرة صحابه و تابعین هم بر همین امر بود و خطای عقیدتی یک مسلمان به حقیقت اسلام او ضرر نمی رساند».(1)
ابوحنیفه یکی از ائمه چهارگانه اهل سنت هم هیچ مسلمانی را به سبب گناهی که مرتکب می شد حتی کبیره، تکفیر نمیکرد(2)
و همانند شافعی اهل بدعتی را که به قبله مسلمین به نماز می ایستد کافر خطاب نمیکرد.(3)
سعدالدین تفتازانی از قواعد اهل سنت را عدم تکفیر اهل قبله دانسته،(4) معتقد است مخالف مذهب حق از اهل قبله کافر نیست و این تا زمانی است که ضرورتی از ضروریات دین مانند: حدوث عالم و حشر در قیامت را منکر نشود. وی دلیل گفته خودش را عمل رسول گرامی اسلام و صحابه و تابعین دانسته که در عقاید مردم تفتیش نمی کردند و آنچه را به ظاهر حق بود، از مردم می پذیرفتند.(5)
ملاعلی قاری، اهل قبله را کسانی می داند که به ضروریات دین، مانند حدوث عالم و حشر اجساد و علم خداوند به کلیات و جزئیات، معتقد باشد.(6) به نظر محقّق دوانی، اهل قبله کسانی هستند که با اعتقاد قلبی به اسلام اظهار به شهادتین کنند.(7)
به اعتقاد فخرالدین رازی، علّت عدم تکفیر اهل قبله، عدم اعتقاد آنها به چیزی است که منجر به انکار رسالت نبی اکرم شود.(8)
ابوالحسن اشعری معتقد است بعد از پیامبر گرامی اسلام در بسیاری از امور میان مسلمانان اختلاف پدید آمد، به طوری که برخی از آنها، دیگری را گمراه دانسته، از
ص: 174
ایشان برائت می جستند؛ و با اینکه به فرقه های مخالف و پراکنده منشعب شدند، ولی اسلام همه را فرا می گرفت.(1)
محمد الغزالی از رهبران فکری اخوانالمسلمین وضعیت مسلمانان بعد از پیامبر اکرم را اینگونه ترسیم می کند که مسلمانان به دو گروه بزرگ شیعه و سنی تقسیم شدند که این دو گروه از ایمان به خدا و رسالت رسول اکرم برخوردار بودند و هیچ کدام در داشتن عناصر اصلی اعتقاد که در صلاح دین نقشی داشته باشد نسبت به دیگری زیاده ای نداشتند.(2)
شایان ذکر است که قول به عدم تکفیر اهل قبله ویژه اهل سنت نیست، بلکه شیعیان احدی از اهل قبله را کافر نمی دانند و قائل به حرمت مال و خون و جواز نکاح و توارث در بین جمیع فرق اسلامی هستند. سید محسن امین، از بزرگان شیعه، بر این امر تصریح کرده است.(3)
چنان که از نصوص و روایات و سخنان علمای مذاهب اسلامی دانسته شد، ایشان هیچ یک از فرق اسلامی را تکفیر و از زمره اسلام خارج نکرده اند و به نحوی در صدد اتحاد بین مسلمانان و جلوگیری از افراطی گری ها و کشتار بین مسلمانان هستند. خلیل احمد سهارنپوری از بزرگان دارالعلوم دیوبند عدم تکفیر مسلمانان را روش علمای دارالعلوم و بزرگان و مشایخ خود دانسته، می گوید آنها رفض و ابتداع در دین را موجب کفر مسلمان نمی دانند. این حکم تا زمانی است که آن شخص منکر ضروری دین نشود، ولی باز هم در این زمینه بسیار احتیاط می کنند، به طوری که تساهل در امر تکفیر پیش نیاید.(4)
ص: 175
شیخ الاسلام حسین احمد مدنی، یکی دیگر از بزرگان دیوبند، بعد از نقل طولانی از کلمات برخی از مشایخ دیوبند مبنی بر احتیاط آنها در مسئلة تکفیر مسلمانان، متذکر شدت احتیاط رشید احمد گنگوهی و پیروانش در تکفیر مسلمانان می شود. به گفتة وی رویه علمای دیوبند در این مسئله بر این است که اگر یک در هزار، احتمال ایمان در مقابل کفر شخصی باشد، حمل بر ایمانش می کنند، نه آنکه همانند محمد ابن عبدالوهاب و پیروانش آن شخص را کافر بدانند.(1)
محمد انور شاه کشمیری، یکی دیگر از بزرگان دیوبند، مسئلة تکفیر مسلمانان را از امور خطیری میداند که افرادی همچون محمد بن عبدالوهاب، که در تکفیر مسلمانان افراط می کنند، نباید ورود داشته باشند و تنها افرادی می توانند در این باره اظهار نظر کنند که عالم به وجوه و اسباب کفر باشند.(2)
اما در مقابل، سپاه صحابه، که خود را از اهل سنت و جماعت معرفی می کنند، باید به جای اینکه در سرتاسر کتابش هایشان، دم از کافر بودن شیعه بزنند، به کتاب خدا و روایات صحاح و کتب کلامی و فقهی بزرگان اهل سنت، مخصوصاً به رویه اسلاف و بزرگان خود از علمای احناف و علمای دارالعلوم دیوبند توجه کنند و متذکر این امر شوند که بزرگان آنها چگونه در مسئلة تکفیر مسلمانان افراط نمیکردند و حتی اگر احتمال ضعیفی دال بر ایمان شخص داشتند حکم به اسلامش می کردند و به راحتی حکم تکفیر وی را صادر نمی کردند؛ حکم به تکفیری که طبق گفته کشمیری هر کسی اهلیت نظر دادن در مورد آن را ندارد.
رهبران سپاه صحابه، و در رأس آنها ضیاءالرحمن فاروقی و اعظم طارق، دلیل عمده کافر بودن شیعه را در سه مسئله ذکر می کنند:
ص: 176
1. به اعتقاد شیعیان، تمامی صحابه، به جز عده اندکی، تماماً بعد از پیامبر اکرم کافر شده اند.
2. شیعیان صفاتی را برای ائمه خود ذکر می کنند که لازمه پیامبر بودن آنهاست و با مسئلۀ ختم نبوت سازگاری ندارد.
3. شیعیان قائل به تحریف در آیات قرآن هستند.
اینها مواردی است که به نظر علمای اسلام هر کس به آن اعتقاد داشته باشد موجب خروج او از دایره اسلام و کفر او می شود.
برای روشن شدن مطلب به تفصیل این موارد را بررسی کرده، سپس به نقد ادله آنها می پردازیم:
ضیاء الرحمن فاروقی در باب ششم از کتاب تاریخی دستاویز به صورت مفصل با شاهد قرار دادن برخی از روایات و در کنار هم قرار دادن برخی سخنان علمای شیعه، این گونه بیان میکند که شیعیان اعتقاد دارند صحابه پیامبر همگی به جز تعداد اندکی به خاطر انکار ولایت حضرت امیرالمؤمنین مرتد شده اند.(1) اعظم طارق، همچون فاروقی، همین رویه را در پیش می گیرد و تکفیر صحابه از جانب شیعه را دلیل بر کافر بودن شیعیان می داند.(2)
اگر کسی درباره نظر شیعه راجع به صحابه تحقیق کند نظر شیعه را نظر معتدلی می یابد، نه مانند غلاتی که تمامی آنها را تکفیر می کنند و نه مانند جمهور که تمامی آنها را توثیق می کنند. به نظر شیعه، صحبت با پیامبر، فضیلت است، ولی مجرد صحبت کافی نیست و صحابه مانند دیگر مردمان هستند. در بین آنها افراد عادل و افراد باغی و منافق و مجهول الحال وجود داشتند. شیعیان به قول عدول آنها استناد کرده، قول خروج کنندگان بر وصی و برادر پیامبر و همچنین مرتکبین کبایر را رد می کنند و ارزشی
ص: 177
برای احادیث آنها قائل نیستند و در بارة مجهول الحال توقّف می کند، تا اینکه روشن شود.(1)
در واقع موضع اختلاف بین شیعه و اهل سنت در مورد عدالت جمیع صحابه یا بعض صحابه است. اهل سنت تمامی صحابه را عادل می دانند، ولی شیعه برخی از آنها را عادل می دانند و اینکه شیعه قائل به سب و لعن صحابه است یا اینکه شیعه قائل به ارتداد صحابه بعد از نبی اکرم است و یا اینکه روایات صحابه علیالاطلاق حجّت نیست، اینها از تهمت های اموی- ناصبی بر ضد شیعه است، در حالی که شیعه از این تهمت ها مبراست. شیعیان دستورهای دین خود را از بزرگان صحابه اخذ می کنند و در حق کسانی از صحابه که نمی شناسند کلامی نمی گویند و بر قسم آخر که قائل به فسق آنها هستند و عادل نمی دانند، این حکم را از کتاب و سنت گرفته اند.(2)
از اینرو سیف الدین آمدی در مسئلة تکفیر روافض بر این امر تأکید دارد که اگر روافض برخی از صحابه را با تأویل و دلیلی از کتاب و سنّت تکفیر می کنند، آنها را نمی شود به سبب این کارشان تکفیر کرد.(3)
اگر در جواب گفته شود که قرآن و احادیث حکم به تزکیه و صلاح تمامی اصحاب کرده است و رد این کلام، رد قرآن و سنت است که موجب کفر می شود.
در جواب می گوییم تکفیر به دلایل مذکور ناتمام است: زیرا مدح و ثنای قرآن مخصوص برخی از صحابه یا افراد ویژه ای از صحابه نشده تا تکذیب آنها موجب تکذیب قرآن و رسول شده باشد، چون کسانی که گروهی از صحابه را بدگویی و تضعیف می کنند، می گویند: این گروه از صحابه مشمول آن مدح عام نیستند. از این رو قدح و تضعیف چند تن از صحابه، تکذیب قرآن به شمار نمی آید، اما روایاتی که در تزکیه برخی از صحابه آمده، خبر واحد است و کسی که آنها را انکار کند، کافر
ص: 178
نمی شود. افزون بر اینکه ثنا و مدح صحابه مشروط به سلامت و عاقبت به خیر بودن است و پاره ای از صحابه به دلیل ارتکاب اعمال ناروا و ظلم به اهل بیت پیامبر به این شرط عمل نکردند.(1)
شاهد بر این مسئله، یعنی عدم تکفیر شیعه از منظر علمای اهل سنت، رویکردی است که آنها نسبت به خوارج اتخاذ کرده اند. علامه شامی بعد از اینکه خوارج را کسانی معرفی می کند که جان و مال مسلمانان را برای خود حلال می دانند و صحابه را تکفیر می کنند، حکم آنها را نزد جمهور فقها و اهل حدیث حکم بغات دانسته است و این به مقتضای اجماع فقها، یعنی عدم تکفیر خوارج، است.(2)
ابن تیمیه حرانی رویکرد صحابه و سلف را در عدم تکفیر خوارجی دانسته که قائل به تکفیر حضرت امیرالمؤمنین و عثمان و پیروان آنها بودند و خون مسلمانان را حلال می شمردند.(3)
نتیجه کلام اینکه شیعیان نه منکر صحبت صحابه پیامبر اکرم شدند و نه اینکه قائل به تکفیر تمامی صحابه پیامبر اکرم شدند. چنانچه بیان شد، موضع اختلاف بین شیعه و سنی در دایره عدالت صحابه است، که اهل سنت این دایره را به تمامی صحابه می گسترانند، ولی شیعیان این عدالت را ویژه کسانی می دانند که دلیلی از کتاب و سنت بر عدالتش باشد تا بتوانند دستورهای دینشان را از آنها دریافت کنند. در نتیجه اینکه تکفیر تمامی صحابه را به شیعه نسبت می دهند، تهمتی به مذهب شیعه است و شیعیان از این عقیده مبرا هستند.
یکی دیگر از اتهاماتی که سپاه صحابه به شیعه وارد می کنند و به موجب آن شیعه را از دایره اسلام خارج می دانند، مسئلة ختم نبوت است. به نظر آنها از آنجایی که خاتمیت پیامبر اکرم از ضروریات دین مبین اسلام است و اگر کسی بدان ایمان نداشته
ص: 179
باشد به اتفاق مسلمانان، کافر، و از دایره اسلام خارج است و از طرف دیگر شیعیان تمامی صفات موجود برای انبیا را برای دوازده امام خود ثابت می دانند و آنها را همانند پیامبر اکرم، معصوم و واجب الطاعة و ... می دانند، در نتیجه با این عقیده، شیعیان قائل به دوازده امام پیامبرنما شده اند، که این خود به نحوی منجر به انکار ختم نبوت می شود.(1)
در حالی که شیعه امامیه همانند سایر مسلمانان ایمان به فراگیر بودن رسالت حضرت نبی اکرم دارند، همچنانکه ایمان به خاتمیت رسالت پیامبر اکرم دارند. شیخ طوسی از بزرگان مذهب شیعه، اعتقاد شیعیان بر خاتمیت پیامبر اکرم را به این معنا می داند که تا روز قیامت هیچ پیامبری بعد از ایشان مبعوث نمی شود.(2) طبق نظر شیعه، مسئلة خاتمیت به گونه ای است که آن را از مسائل ضروری دین مبین اسلام می دانند و دلیل بر خاتمیت را قول خداوند کریم: )مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا((3) و )إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ * لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ(،(4) دانسته و روایاتی که در کتب روایی شیعه نقل شده است، همانند حدیث نبوی که فرمودند: «أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی»(5) و کلام امیرالمؤمنین، امام اول شیعیان، هنگامی که برای غسل دادن پیامبر اکرم آمده بودند، فرمودند: «بأبی أنت وأُمّی لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوّة والاَنباء وأخبار السماء»(6) و احادیث متضافر دیگر که به حد تواتر رسیده و اعتقاد به خاتمیت را نزد شیعه ثابت میکند. مذهب شیعه چنان به این عقیده پای بند است که حتی فقهای شیعه برخی
ص: 180
از فرق ضاله، همچون بابیان و بهائیان و قادیانیه را که منکر خاتمیت و عالم گیر بودن دعوت و رسالت پیامبر شده اند، مرتد دانسته، آنها را از زمرة اسلام خارج می دانند.(1)
اما اینکه چرا شیعه اطاعت از ائمه خود را همانند اطاعت از نبی مکرم اسلام واجب می داند به موجب نصوصی است که در این باره وارد شده است. در حدیث ثقلین نقل شده است که حضرت نبی اکرم فرمودند: «إنی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلوا بعدی ما إن تمسکتم بهما؛ کتاب الله وعترتی أهل بیتی».(2) طبق این حدیث، تمسک به احادیث ایشان و پیروی از آنها، پیروی از قول رسول اکرم است.
یا در روایت دیگر پیامبر اکرم، اهل بیت گرامی اش را به کشتی نوح تشبیه کرد: «مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی مَثَلُ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا، وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ؛ مثل اهل بیت من همانند کشتی نوح است. هر که سوار بر آن شود نجات یافته و هر که از آن تخلف کند غرق می شود»؛(3)
و روایات دیگری که دلالت بر حجیت اقوال و افعال اهل بیت دارد. همچنین دیگر وصایای پیامبر گرامی اسلام که در حق عترت خود فرموده اند.(4)
در بارة عصمت ائمه دوازده گانه شیعه امامیه آنچه باعث شده است سپاه صحابه ائمه دوازدهگانه را نزد شیعه، نبی بپندارند، گمانشان به این است که «عصمت» رابطه تساوی با مقام «نبوت» دارد. غافل از اینکه نسبت عصمت به نبوت رابطه اعم است. به این مفهوم که می تواند شخصی معصوم - یعنی دارای قوهای که شخص را از وقوع در خطا و معصیت حفظ کند - باشد، ولی با این حال دارای مقام نبوت نباشد و این چیزی نیست که شیعه از خود اختراع کرده باشد. آیات شریف قرآن کریم و روایات نبوی بر این اعتقاد دلالت دارد. خداوند در قرآن در حق اهل بیت پیامبر می فرماید: )إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ
ص: 181
لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً(؛(1) که مراد از رجس در آیة کریمه، رجس معنوی است که ظاهرترین آن «فسق» است، که به موجب آیه، از اهل بیت به دور است.
در حدیث ثقلین، که قبلاً گفته شد و در کتب شیعه و سنی نقل شده است، اهل بیت پیامبر، عدل قرآن معرفی شده اند و این یعنی همان طور که قرآن از هر خطایی مصون است ایشان هم از خطا معصوم بوده، هیچ کدام با دیگری مخالفت نمی کنند.
در روایت دیگری وارد شده است که پیامبر اکرم می فرمایند: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ، وَلَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»(2)طبق این روایت، کسی که حق، دایر مدار اوست چگونه می تواند خطا و گناه داشته باشد؟
رویه شیعه دربارة صفات ائمه شان اختصاصی به عصمت و مرجعیت علمی یا واجب الطاعة بودن ایشان ندارد؛ بلکه صفات دیگر ائمه را، که از طریق قرآن و نصوص معتبر ذکر شده، برای امامان خود ثابت می دانند و چیزی ماسوای آنچه دلیل معتبر بر آن دارند، برای امامان خود قائل نیستند.
از اینرو نتیجه کلام این است که نسبت دادن اعتقاد عدم خاتمیت نبوت پیامبر اسلام به شیعة امامیه از طرف سپاه صحابه، اتهام بی اساسی است و شیعة امامیه همچون دیگر مذاهب اسلامی، بر مسئلة خاتمیت تأکید دارد و اعتقاد به اشتراک ائمه در برخی از صفات با پیامبر اکرم دلیل نمی شود که آنها قائل به نبوت ائمه هستند؛ بلکه اعتقاد به این صفات از باب تبعیت از کتاب و سنت نبوی بوده است، نه چیز دیگر.
تحریف قرآن یکی دیگر از بهانه هایی است که رهبران سپاه صحابه برای تکفیر شیعیان در پیش گرفته اند. فاروقی باب دوم از کتاب تاریخی دستاویز را به این امر اختصاص داده، تحریف قرآن را از اعتقادات شیعه امامیه معرفی می کند. او معتقد است
ص: 182
شیعیان نه تنها قائل به تحریف معنوی قرآن هستند، بلکه معتقد به تحریف ظاهری آن هم هستند، و شیعه ای که چنین اعتقادی دارد، نباید خودش را مسلمان معرفی کند و کافر است.(1)
فاروقی مسئلة تحریف قرآن را در کتابهای اصول کافی، احتجاج طبرسی، تفسیر قمی، تفسیر عیاشی، تفسیر صافی، رجال کشی و فصلالخطاب امری ثابت شده تلقی می کند.(2)
اعظم طارق با تأیید کلام فاروقی از بزرگان دیوبند درخواست میکند که به کفر نویسندگان این کتاب ها و پیروان آنها، یعنی شیعیان فتوا دهند.(3) رهبران سپاه صحابه در تأیید ادعای خود به روایاتی که در این کتابها، از جمله کتاب معروف کافی نقل شده، استناد می کنند و وجود چنین روایاتی را دلیل بر مدعایشان، مبنی بر تحریف قرآن می دانند. این در حالی است که بیشتر علمای شیعه تحریف در آیات قرآن را نمی پذیرند و شیعه امامیه را از این عقیده مبرّا می دانند.
شیخ صدوق از بزرگان مذهب امامیه، اعتقاد شیعه را بر این اساس می داند که قرآنی که خداوند متعال بر پیامبر اکرم نازل کرده، همان قرآنی است که در دست مردم وجود دارد و چیزی بیشتر از آیات آن نیست. تعداد سوره های آن 114 عدد است و اگر کسی به ما نسبت دهد که بیشتر از این را قائل هستیم، آن شخص کاذب است.(4)
شیخ طوسی در این باره می گوید:
قول به زیادت و نقصان هر دو درباره قرآن کریم مردود است؛ زیرا درباره تحریف به زیاده، اجماع بر بطلان آن است و راجع به قول به نقصان در قرآن، ظاهر کلام مسلمانان بر عدم نقصان است و همین قول مناسب برای مذهب ما است و بر این قول سید مرتضی تأکید دارد و از ظاهر روایات هم همین قول برمی آید. مگر اینکه روایات بسیاری از
ص: 183
طریق خاصه و عامه دال بر تحریف به نقصیه هستند، که طریق آنان به صورت اخبار آحاد است که علم آور نیستند و قول اولی اعراض از چنین روایاتی است.(1)
امام خمینی برخی روایات موجود در این باب را ضعیف دانسته اند که صلاحیت استدلال ندارند و برخی دیگر را از روایات مجعول شمرده اند که امارات جعل بر آن آشکار است و برخی از احادیث را دارای غرابت دانسته اند. دربارة بعضی که صحیح السند هستند، معتقدند حاکی از تفسیر و تأویل در آیه هستند، نه اینکه دلالت بر تحریف در الفاظ و عبارات قرآن داشته باشند.(2)
رحمت الله هندی از علمای احناف و شبه قاره هند اتهام تحریف قرآن را از شیعه امامیه دور شمرده، معتقد است نزد شیعه امامیه قرآن از هر گونه تغییر و تبدیل محفوظ بوده است. لذا اگر کسی از آنها، قائل به نقصان در قرآن شود، قول او را مردود می دانند و نمی پذیرند.(3)
محمد غزالی می گوید:
من از برخی در مجلس علمی شنیدم که می گفت شیعه قرآن دیگری دارد که نسبت به قرآن معروف دارای کم و زیاده است. من به آن شخص گفتم: این قرآنی که شما می گویید کجا ست؟ چرا هیچ انس و جنّی خلال این روزگار طویل بر این کتاب اطّلاعی ندارد؟ اینها افترا بر شیعه است.(4)
از طرف دیگر، صرف وجود روایات در کتب شیعه دلیل بر اعتقاد آنها به تحریف قرآن نیست؛ چراکه همین اشکال را می توان به اهل سنت وارد کرد. در کتب روایی اهل سنت، حتی صحاح آنها، روایات زیادی دال بر تحریف موجود است. آلوسی در
ص: 184
روح المعانی بعد از نقل اخبار دال بر تحریف می گوید روایات در این باب بسیار است.(1)
قول تعداد اندکی از افراد یک مذهب دلیل بر اعتقاد تمامی اهل مذهب بر آن امر نیست. فخر رازی در تفسیر کبیر خود نقل می کند که ابن مسعود قائل بود که سوره فاتحه و معوذتین جزء قرآن نیست.(2)
سیوطی از طریق صحیح از ابن عباس نقل می کند که ابن مسعود می گفت: «قرآن را با آنچه از قرآن نیست مخلوط نکنید. سوره ناس و فلق از کتاب الله نیست. پیامبر اکرم از آن دو به عنوان تعویذ به کار می برد».(3)
نتیجة کلام اینکه اکثر قریب به اتفاق علمای شیعه و اهل سنت قائل به عدم تحریف قرآن هستند و وجود روایات در کتابهای شیعه و سنی، یا برخی افرادی از شیعه و سنی که قائل به تحریف هستند، دلیل نمی شود که تمام مذهب به آن اعتقاد داشته باشند.
با بررسی صورت گرفته به وضوح دانسته شد که اتهاماتی که سپاه صحابه به شیعیان نسبت می دهند و آن را دستاویزی جهت تکفیر شیعه قرار دادهاند هیچ کدام مبنای علمی ندارد و مذهب شیعه از آن به دور است. شیعیان هیچ گاه قائل به کافر بودن صحابه نبوده اند و قرآن موجود را همان قرآنی می دانند که بر رسول گرامی اسلام نازل شده و بدون هیچ نقصانی به دست ما رسیده است. همچنان که پیامبر اکرم را آخرین پیامبر الاهی میدانند. صفاتی که شیعیان برای ائمة معصومین قائل هستند، همه آنها را از طریق آیات قرآن کریم و روایات نبوی بر آن حضرات ثابت می دانند.
ص: 185
1.قرآن کریم.
2.ابن عابدین، محمّد امین بن عمر، رد المحتار علی الدر المختار، چاپ دوم: دار الفکر، بیروت، 1412ق.
3.ابن نجیم، زین الدین بن ابراهیم، البحر الرائق شرح کنز الدقائق، چاپ دوم: دار الکتاب الإسلامی، [بیتا].
4.ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ اوّل: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، 1406ق.
5.ابو حنیفه، نعمان بن ثابت، الفقه الأکبر، چاپ اول: مکتبة الفرقان، امارات عربی 1419ق.
6.ابوداود سجستانی، سلیمان بن اشعث، سنن أبی داود، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، المکتبة العصریة، بیروت [بیتا].
7.اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، تصحیح هلموت ریتر، چاپ سوم: دار فرانز شتایز، فیسبادن آلمان، 1400 ق.
8.اعظم طارق، محمّد، فیصله آپ کرین، انجمن سپاه صحابه، کراچی، [بی تا].
9.اعظم طارق، محمّد، لمحة فکریة، انجمن سپاه صحابه، کراچی، [بی تا].
10.آلوسی، محمود بن عبدالله، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، تحقیق علی عبدالباری عطیه، چاپ اوّل: دار الکتب العلمیه، بیروت 1415 ق.
11.آمدی، علی بن محمّد، أبکار الأفکار فی أصول الدین، تحقیق احمد محمد المهدی، چاپ دوم: دار الکتب و الوثائق القومیة، قاهره 1424ق.
12.امین، محسن، أعیان الشیعة، تحقیق و تخریج حسن امین، دار التعارف للمطبوعات، بیروت [بیتا].
13.ایجی، عبدالرحمن بن احمد، المواقف، تحقیق عبد الرحمن عمیرة، دار الجیل، بیروت 1417ق.
14.بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، تحقیق محمد زهیر بن ناصر، چاپ اوّل: دار طوق النجاة، 1422ق.
15.تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح العقائد النسفیة، چاپ اول: مکتبة الکلیات الأزهریة، قاهره: 1407ق.
16.تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، چاپ اوّل: نشر الشریف الرضی، قم 1409ق.
ص: 186
17.خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیق بشار عواد معروف، چاپ اوّل: دار الغرب الاسلامی، بیروت 1422ق.
18.خمینی، روح الله، تهذیب الأصول، مقرر بحث جعفر سبحانی، دار الفکر، قم [بیتا].
19.رب نواز، طاهر، نقوش جهنگوی، مکتبة خلافت راشده، کراچی [بیتا].
20.سبحانی، جعفر، الانصاف فی مسائل دام فیها الخلاف، چاپ اوّل، نشر امام صادق، قم 1423ق.
21.سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل والنحل، مؤسسة النشر الإسلامی - مؤسسة الإمام الصادق، قم، [بی تا].
22.سهانپوری، خلیل احمد، عقائد علماء أهل السنّة الدیوبندیّة (المهنّد علی المفنّد)، تحقیق سیّد طالب الرحمن، چاپ اوّل: جامعة الإمام محمّد بن سعود الاسلامیة، ریاض 1427ق.
23.سید رضی، نهج البلاغه، تحقیق و شرح شیخ محمد عبده، چاپ اوّل: دار الذخائر، قم 1412ق.
24.سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، دارالفکر، بیروت [بیتا].
25.شرف الدین موسوی، عبدالحسین، أجوبة مسائل جار الله، چاپ دوم: مطبعة العرفان، صیدا، 1373ق.
26.شیخ صدوق، علی ابن بابویه، الاعتقادات، چاپ دوم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، قم 1414ق.
27.شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق و تصحیح احمد حبیب قصیر عاملی، چاپ اوّل: مکتب الإعلام الإسلامی، 1409ق.
28.شیخ طوسی، محمد بن حسن، العقائد الجعفریة، چاپ اول: مکتبة النشر الإسلامی، قم 1411ق.
29.طبری، محمّد بن جریر، المسترشد، تحقیق احمد محمودی، چاپ اوّل: مؤسسة الثقافة الإسلامیة لکوشانبور، قم 1415ق.
30.غزالی، محمّد، دفاع عن العقیدة والشریعة ضد مطاعن المستشرقین، چاپ اوّل: دار نهضة، مصر [بیتا].
31.غزالی، محمّد، کیف نفهم الإسلام، چاپ اوّل: دار نهضة، مصر [بیتا].
32.فاروقی، ضیاء الرحمن، تاریخی دستاویز، چاپ دوم: نشر سپاه صحابه، جهنگ، 1995م.
33.----------------------- ، خمینی ازم اور اسلام، اشاعة المعارف، فیصل آباد، [بیتا].
34.فخر الدین رازی، محمّد بن عمر، المحصل، چاپ اوّل: دار الرازی، عمان 1411ق.
35.فخر الدین رازی، محمّد بن عمر، مفاتیح الغیب، چاپ سوم: دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1420ق.
36.کشمیری، محمد انور شاه، فیض الباری علی صحیح البخاری، تحقیق محمد بدر عالم میرتهی، چاپ اوّل: دارالکتب العلمیة، بیروت 1426ق.
ص: 187
37.کلینی، محمّد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، چاپ پنجم: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1363ش.
38.کیرانوی عثمانی، رحمت الله بن خلیل الرحمن هندی، إظهار الحق، دار الکتب العلمیة، بیروت [بی تا].
39.محقق دوانی، جلال الدین، شرح العقائد العضدیة، 1423ق. [بی نا، بی جا]،
40.مدنی، حسین احمد، الشهاب الثاقب علی المسترق الکاذب، کتاب خانه امدادیه، دیوبند [بیتا].
41.ملا علی قاری، شرح کتاب الفقه الأکبر، چاپ دوم: دار الکتب العلمیة، بیروت 1428ق.
42.میر سید شریف، شرح المواقف، چاپ اول: نشر الشریف الرضی، قم 1325ق.
43.نووی، یحیی بن شرف، المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج، چاپ دوم: دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1392ق.
44.----------------------- ، روضة الطالبین و عمدة المفتین، تحقیق زهیر الشاویش، چاپ سوم: المکتب الإسلامی، بیروت 1412ق.
45.نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، چاپ اوّل: دار الکتب العلمیة، بیروت 1411ق.
46.نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
ص: 188
ص: 189
ص: 190
مهدی پیشوایی(1)
از آغاز ظهور وهابیت، «کفر» و «ایمان» و «توحید» و «شرک» محور اصلی اعتقادات آنها بوده است. وهابیان، توحید و شرک را به طرز خاصی و با معیارهای خود تعریف، و بدون اثبات کردنش آن را تفسیر می کنند. آنها از جنبههای گوناگون به فرقه خوارج شبیه اند. مهمترین وجه شباهت این دو گروه این است که هر دو فقط خود را مسلمان میدانند و سایر مسلمانان را تکفیر میکنند؛ همچنین دایره ایمان را تنگتر و حیطه کفر را وسیع تر ترسیم میکنند. در این مقاله، ملاکها و مرزهایی که وهابیان در خصوص کفر و ایمان مطرح میکنند با استناد به احادیث نبوی و نظریات علمای بزرگ اسلامی نقد شده، گوشه هایی از جنایت ها و کشتارهای آنها، که بر اثر همین تعریف نادرست از توحید و شرک صورت گرفته، بیان می شود.
کلیدواژ گان: شرک، ایمان، کفر، وهابیت، تکفیر.
ص: 191
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، که برای هدایت بشریت از طرف خداوند به پیامبری رسید، مردم را به اصول اعتقادی روشن و ساده ای دعوت کرد که پیچیدگی بسیاری از ادیان و مذاهب و فلسفه ها را نداشت. او مردم را به ترک بت پرستی و پرستش خدای یکتا و پذیرفتن نبوت خویش دعوت کرد. هر کس این اصول را می پذیرفت، مسلمان تلقی می شد و پیامبر از او نمیخواست که در خصوص آن اصول، دقت و موشکافی علمی و فلسفی داشته باشد.
البته به تدریج وظایف و تکلیفهای عملی نیز، مانند به جای آوردن نماز، پرداخت زکات، گرفتن روزه و ... واجب شد، اما در پذیرش اصل اسلام، التزام و پای بندی به اصول اعتقادی یادشده کافی بود. مطالعه در تاریخ این مسائل و چگونگی پذیرش اسلام از طرف بت پرستان، این مطلب را به روشنی اثبات می کند. مطالعه سیره پیامبر نشان میدهد که وقتی افراد به محضر او میآمدند و شهادتین میگفتند و به خواندن نماز و پرداخت زکات ملتزم میشدند، پیامبر از آنها می پذیرفت.
برای آنکه تعریف روشنی از «اسلام» و شرایط «مسلمان» داشته باشیم، چند نمونه حدیث از کتابهای مهم اهل سنت در این زمینه نقل می کنیم:
1. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
[از طرف خداوند] مأموریت یافتم که با مردم [کافر] بجنگم تا شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست و نماز بخوانند و زکات بپردازند. وقتی که چنین کردند، جان ها و اموالشان از ناحیه من محفوظ خواهد بود، مگر آنکه آن را بر هم زنند و حسابشان با خداست (راست و دروغشان و نهانشان را تنها خدا می داند.(1)
2. باز حضرت فرمود:
ص: 192
[از طرف خداوند] مأموریت یافتم که با مردم [کافر] بجنگم تا بگویند: لااله الا الله. وقتی که این جمله را گفتند، جانها و اموالشان از ناحیه من محفوظ خواهد ماند مگر آنکه آن را بر هم زنند و حسابشان با خداست (راست و دروغشان و نهانشان را تنها خدا میداند).(1)
3. همچنین آن حضرت فرمود:
[از طرف خداوند] مأموریت یافتم که با مردم [کافر] بجنگم تا شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده اوست و قبله ما را قبول کنند و از ذبیحه ما بخورند و مثل ما نماز بخوانند. وقتی که چنین کردند، جانها و اموالشان بر ما حرام خواهد بود، مگر آنکه آن را بر هم زنند. در این صورت در نفع و ضرر با مسلمانان یکسان خواهند بود.(2)
4. و نیز فرمود:
[از طرف خداوند] مأموریت یافتم که با مردم [کافر] بجنگم تا شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و به [نبوت] من و آیینی که آوردم، ایمان بیاورند. وقتی که چنین کردند، جانها واموالشان از جانب من محفوظ خواهد بود، مگر آنکه آن را بر هم زنند و حسابشان با خداست. راست و دروغ و نهانشان را تنها خدا می داند.(3)
ص: 193
از طرف دیگر، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از تکفیر مسلمانان نهی کرده و در این زمینه هشدار داده است. بر اساس برخی روایات، تکفیر مسلمان را همچون قتل او معرفی کرده است که برای نمونه به نقل چند حدیث اکتفا می کنیم:
1. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس به برادر [مسلمان] خود بگوید ای کافر! یکی از آن دو، گرفتار آن می گردد».(1)
2. ابوذر میگوید: «از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: «اگر شخصی، دیگری را به فسق یا کفر متهم کند، اگر او چنین نباشد به خود گوینده باز میگردد؛ خود او گرفتار فسق یا کفر میشود».(2)
3. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «لعن مؤمن مثل کشتن اوست و هر کس مؤمنی را به کفر متهم کند، مثل این میباشد که او را کشته است».(3)
4. حافظ محمد بن احمد ذهبی (663-748ق.) در کتاب الکبائر، که درباره گناهان کبیره تألیف کرده است، یکی از گناهان کبیره را اذیت و آزار مسلمانان و ناسزاگویی به آنان می شمارد، و ذیل عنوان «اذیة المسلمین وشتمهم» از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که فرمود:
ص: 194
«هرکس شخصی را کافر صدا کند یا دشمن خدا بنامد در حالی که چنین نباشد، خود وی به آن گرفتار میشود».(1)
5. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر فرد مسلمانی که مسلمان دیگر را کافر بشمارد، اگر او کافر نباشد، خود گوینده کافر خواهد بود».(2)
6. بر اساس روایت دیگری حضرت فرمود:
سه چیز از پایه های ایمان است: نخستین آنها خودداری از [آزار و اذیت] کسی است که بگوید لا اله الا الله. چنین کسی را نباید به علت ارتکاب گناهی، کافر شمرد و نباید او را به سبب عملی، خارج از اسلام دانست.(3)
7. باز آن حضرت فرمود: «هر کس مؤمنی را به کفر متهم کند، مثل قاتل اوست».(4)
محمد بن علی شوکانی، که از فقهای حنبلی است و با وهابیان هم مسلک است، از «ابوسعید خدری» از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که علی علیه السلام، که از طرف پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم جهت تبلیغ به یمن اعزام شده بود، اندکی طلا برای پیامبر فرستاد. حضرت آن را بین چهار نفر تقسیم کرد. شخصی گفت: یا رسول الله! تقوا پیشه کن. حضرت فرمود: وای بر تو! آیا من شایسته ترین فرد روی زمین برای رعایت تقوا نیستم؟! آن شخص محضر پیامبر را ترک کرد [و] حرکت نمود که برود. خالد بن ولید به حضرت گفت: آیا گردن او را بزنم؟ حضرت فرمود: نه، شاید نماز می خواند. خالد گفت: چه بسا نمازگزار که چیزی به زبان می گوید که در دلش نیست. حضرت فرمود: من اجازه ندارم که دلهای مردم را سوراخ و شکمشان را پاره کنم تا ببینم در دل آنها چیست.(5)
ص: 195
بر اساس همین تأکیدهای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، فقها و علمای اسلام از گذشته تا کنون به شدت از تکفیر مسلمانان و هر گونه متهم کردن آنها به انحراف و گمراهی خودداری می کردند و به مسلمانان هشدار می دادند که چنین نکنند. در ادامه، برای نمونه، نظریات چند نفر از علمای اهل سنت را در این باره میآوریم:
1. نووی، عالم و محدث بزرگ اهل سنت، میگوید:
بدان که عقیده اهل حق بر این است که هیچ یک از اهل قبله به خاطر گناه، کافر شمرده نمیشود. همچنین پیروان آرا و مذاهب و بدعتها نیز کافر محسوب نمیشوند. [فقط] کسی که یکی از ضروریات اسلام را انکار کند، حکم به کفر و ارتداد او صادر می شود، مگر آنکه تازه مسلمان باشد.(1)
2. فخر رازی می گوید: «کفر عبارت است از انکار یکی از ضروریات اسلام. بنابراین، ما هیچ یک از اهل قبله را تکفیر نمی کنیم، زیرا منکر بودن آنها به ضروریات اسلام معلوم نیست».(2)
3. ابوالحسن اشعری، مؤسس مذهب اشعری، مینویسد:
بعد از پیامبر اسلام، میان مسلمانان در بسیاری از امور اختلاف پدید آمد، به طوری که برخی از آنان، بعضی دیگر را گمراه شمردند و از آنان تبرا جستند، و با اینکه به فرقههای مختلف و گروههای پراکنده تقسیم شدند، ولی اسلام همه را فرا میگیرد و همه را شامل میشود؛ همه مسلمان هستند.(3)
4. تفتازانی میگوید:
مخالف حق از اهل قبله، کافر شمرده نمیشود، مگر اینکه ضروریات دین، مانند حدوث عالم، قیامت و حشر ابدان را انکار کند ... پیامبر و
ص: 196
صحابه از عقاید مردم تفتیش نمیکردند و آن را که به ظاهر حق بود، میپذیرفتند.(1)
باید توجه داشت که موارد اختلاف مسلمانان، غالباً در امور نظری و اجتهادی است که امکان خطا و اشتباه در آنها هست و گاه نظریه طرفین با استناد به اخبار، ظنی یا قابل تأویل است که احتمال جعل و کذب نیز در آنها وجود دارد. بنابراین، جایز نیست در چنین مواردی، یکدیگر را تکفیر کنند. با این وضع، چگونه پذیرفتنی است که مسلمانان را که اهل قبله هستند و اصول اعتقادی مشترک دارند، به علت اختلاف در برخی امور اجتهادی تکفیر کنند.
ابنتیمیه، بنیانگذار وهابیت، در فتاوای خود میگوید:
پیشوایان اهل سنت و جماعت، مردم را مجبور نمیکردند که در موارد اجتهادی، رأی آنها را بپذیرند. به همین جهت وقتی هارون (خلیفه عباسی) از مالک بن انس نظرخواهی کرد که مردم را وادار کند که از فتاوای او در کتاب موطأ پیروی کنند، وی گفت: «این کار را نکن، زیرا اصحاب پیامبر در مناطق مختلف پراکنده شده اند و هر گروه مسائل فقهی را از شخصی، که نزد آنان بوده است [گرفته] و من فقط علم مردم شهر خود را گرد آوردهام.(2)
به گفته ابنتیمیه، مالک می گفت: «من بشری بیش نیستم. ممکن است رأی من درست باشد و ممکن است اشتباه کنم. گفتار مرا به قرآن و سنت عرضه کنید [تا صحت و سقم آن روشن شود]».(3)
همچنین ابنتیمیه از ابوحنیفه نقل میکند که میگفت: «این رأی من است. هر کس رأیی بهتر از من برای ما بیاورد، از او می پذیریم». به گفته وی، مزنی، در اول کتاب
ص: 197
مختصر، نوشته است: «این کتابی است که علم شافعی را در آن برای کسانی که میخواهند با آن آشنا شوند، تلخیص کردهام، ولی اعلام می کنم که خود شافعی مردم را از تقلید وی یا تقلید سایر علما نهی کرده است».(1)
احمد بن حنبل نیز گفته است: «سزاوار نیست که فقیه، مردم را به پیروی از مذهب خویش وادارد و در این راه بر آنها سخت گیرد». همچنین گفته است: «در دین خود از اشخاص تقلید نکن، زیرا آنها از خطا و اشتباه محفوظ نیستند».(2)
ابن قیّم، که پس از ابنتیمیه بزرگترین پیشوا و مقتدای وهابیان است، میگوید:
مسلمانان درباره بعضی از احکام اختلاف نظر پیدا می کنند، ولی این باعث نمیشود که بگوییم از اسلام خارج شدهاند. صحابه پیامبر در بسیاری از مسائل و احکام اختلاف نظر داشتند، در حالی که آنها سرآمد مؤمنان و از نظر ایمان کاملترین امت بودند.
مقصود این است که مسلمانان هر وقت در پارهای از احکام و مسائل اختلاف نظر پیدا کردند، اگر طبق دستور خدا که فرموده است «و هر گاه در چیزی نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع، دهید اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید»،(3) آن را به خدا و پیامبر ارجاع کنند، از حقیقت اسلام خارج نمیگردند.(4)
رشید رضا، که طرفداری او از وهابیت بر اهل فضل و اطلاع پوشیده نیست، در مقدمه ای که درباره فواید کتاب المغنی تألیف «ابنقدامه» (در فقه حنبلی) نوشته از اختلاف مسلمانان در مسائل اجتهادی، سخت انتقاد می کند و آنها را به وحدت و خودداری از تکفیر یکدیگر فرا میخواند. او می نویسد:
در اواخر قرن گذشته، آزار بعضی از متعصبان در طرابلس شام به دست بعضی دیگر از مسلمانان به جایی رسید که یکی از علمای بزرگ
ص: 198
شافعی نزد مفتی و رئیس علما رفت و شکایت کرد که مساجد را بین ما و حنفیها تقسیم کن، زیرا فلان فقیه حنفی، ما را مثل اهل ذمه محسوب می کند. وی اضافه کرد: امروزه مسئله ازدواج مرد حنفی با زن شافعی بر سر زبانها افتاده است. برخی آن را جایز نمیدانند و بعضی تجویز می کنند و می گویند چنین زنی مثل زن ذمیه است!
همچنین میگوید:
این تعصب و آزار دیگران و جدایی بین مسلمانان به علت آرای اجتهادی کجا، و تساهل و اغماض سلف صالح کجا، که سهلگیری در شریعت و فقدان عسر و حرج را که خدا خواسته است، شیوه خود قرار داده بودند و از ایجاد تفرقه در میان مسلمانان با دلایل ظنی اجتهادی (که هر کس آن را به نصوص شرعی یا حکمت شارع نزدیکتر ببیند، به نحوی آن را ترجیح میدهد) خودداری میکردند، به طوری که مشهورترین پیشوایان فقه و حدیث جایز نمی دانستند که به صورت قطعی فتوا دهند؛ مثلاً می گفتند: این کار را بد می دانم یا می ترسم چنین باشد یا سزاوار نیست، یا دوست ندارم یا آن را نمی پسندم و در مقابل میگفتند: انسان احتیاطاً چنین عمل کند. امام احمد بن حنبل نیز در مسائل اجتهادی همین گونه که نقل کردیم، میگفت.(1)
رشید رضا در بخشی دیگر از این مقدمه می نویسد:
واقعیت این است که اکثر مطالب کتب فقهی، مسائل اجتهادی و آرای ظنی میباشد که بعضی از آنها از سخنان فقها و برخی دیگر، از دلایل دقیق قیاسی استنباط شده است(2)
که بیشتر علمای سلف صالح امثال آنها را قبول ندارند. پس چنین آرا و فتواهایی به همان اندازه محترم است که فتواهای مخالف آنها در مذاهب دیگر و این از باب احترام به علم و استقلال رأی و برای پرهیز از تبدیل اختلاف نظر به اسباب عداوت و دشمنی در میان امت واحده است که به حفظ اتحاد و اتفاق موظف اند،
ص: 199
ولی هیچ یک از این آرا و فتواها نباید پایه اسلام و ایمان شمرده شود یا منکر آن کافر به حساب آید یا گناهکار شمرده شود، چه در انکار آن مجتهد باشد یا مقلد.
رشید رضا اضافه میکند:
بزرگان علمای صحابه و تابعان و سایر مجتهدان سلف پرهیز داشتند که اجتهاد های ظنی خود را حکم خدا و شرع خدا بنامند، بلکه بلندپایه ترین و دانشمندترین آنها می گفتند: این مقتضای علم و اجتهاد من است، اگر درست باشد از خداست و از لطف اوست و اگر اشتباه باشد، از من است و از شیطان.(1)
محمد بن عبدالوهاب، در یکی از کتابهای خود می گوید:
بدان که جایز نیست انسان از روی هوای نفسانی یا تعصب یا به دلیل انکار بعضی از مسائل مورد اختلاف مردم، مسلمانی را منافق بنامد. انسان باید در این کار سخت بر حذر باشد، زیرا در حدیث صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است: هر کس مسلمانی را به کفر متهم کند، مثل این است که او را کشته است.(2)
1. با همه دلایلی که در خصوص منع تکفیر تا به اینجا گفته شد، ابنقیم، توسل مسلمانان به پیامبر و صالحان را شرک معرفی کرده، با این اتهام به مسلمانان میتازد. او می نویسد:
پیامبر اسلام قبرهای اصحاب خود را برای این زیارت می کرد که برای آنها دعا کند و بر آنها رحمت فرستد، ولی مشرکان (یعنی مسلمانانی که توسل را جایز میدانند) برخلاف روش رسول خدا مرده را می خوانند
ص: 200
و او را شریک خدا قرار میدهند و خدا را به او سوگند میدهند و حوائج خود را از او می خواهند و از او استغاثه و به او توجه می کنند. روش اینان، شرک و اهانت به خودشان و به مرده است.(1)
البته موضوع توسل در کتابهای مرتبط، بررسی، و پاسخ این اتهام داده شده است. در اینجا سخن ابنقیم را فقط از نظر متهم کردن مسلمانان به کفر و شرک نقل کردیم. عجیب است که ابنقیم در یکی از کتابهایش درباره احتیاط و پرهیز صحابه و تابعان در دادن فتوا داد سخن میدهد و می گوید:
صحابه و تابعان، فتوا دادن را بد می دانستند و هر کدام دوست داشتند که دیگری مسئولیت فتوا دادن را عهدهدار شود و فقط وقتی که بر آنان واجب عینی می شد، اجتهاد خود را در فهم حکم مسئله از کتاب و سنت و سخنان خلفای راشدین به کار می بردند و آنگاه فتوا می دادند.(2)
با این حال، چنانکه گذشت، ابنقیم، برعکس گفته خویش، در تکفیر مسلمانان شتاب دارد و ای کاش مثل صحابه عمل میکرد و اجازه می داد در این باره دیگران فتوا بدهند.
2. محمد بن عبدالوهاب (که هشدار او در خصوص تکفیر مسلمانان قبلاً ذکر شد)، در پاسخ نامهای که به گفته خودش از «عمان» برای وی رسیده بود، می نویسد: «سوألاتی از عمان به ما رسیده که یک نفر جهمی گمراه نوشته است».(3) آنگاه در پاسخ آن، ضمن اصرار بر جسمیت خدا و استقرار او بر عرش میگوید: «ولی پیروان جَهم، این اسناد و دلایل را انکار کردهاند و در تکذیب آنها عناد ورزیدهاند و از این جهت از نظر اکثر اهل سنت و جماعت کافر شدهاند».(4)
وهابیان اصرار عجیبی بر اثبات کفر مسلمانان دارند. آنان به جای کوشش برای رفع اشتباه یا ابهام و در عوض طرح دلایل علمی، طرف مقابل را به کفر و شرک متهم
ص: 201
می کنند. محمد بن عبدالوهاب در اوایل فعالیت خود در نجد، در پاسخ یکی از علمای جزیرة العرب به نام سلیمان بن سخیم چنین نوشت: «پیش از پاسخ، به تو می گوییم که تو و پدرت تصریح می کنید که کافر و مشرک و منافق هستید». آنگاه در ادامة نامه نوشت: «اما دلایل اینکه تو شخصی معاند و از روی علم و آگاهی، گمراه هستی و کفر را بر اسلام برگزیدهای چند تاست». سپس کوشیده است با چند دلیل، کفر سلیمان را اثبات کند.(1)
راستی این چه شیوه ای است که وهابیان برگزیدهاند که به جای اثبات بطلان فکر و حرف و سخن طرف مقابل، به صاحب فکر و سخن حمله کرده، او را ترور شخصیت میکنند؟! آیا این همان «مجادله احسن» است که خداوند در قرآن به آن توصیه کرده است؟!
3. امیر صنعانی (محمد بن اسماعیل)، یکی دیگر از سلفیان، درخواست کنندگان شفاعت از پیامبر و صالحان را کافر و کفر آنها را کفر اصلی معرفی می کند. وی پس از ذکر این گروه می نویسد:
اگر بگویی این قبرپرستان میگویند «ما به خدا شرک نمیورزیم و برای او شریک قائل نیستیم، توسل به اولیا که شرک نیست»، می گویم: «بلی، آنها چیزی را که در دل ندارند با زبان میگویند، ولی این نشان می دهد که آنها اصلاً معنای شرک را نفهمیدهاند». اگر بگویی «آنها نمیدانند که به واسطه کاری که می کنند، مشرک اند»، می گویم «فقها در کتابهای فقه درباره ارتداد آوردهاند که هر کس کلمه کفر را بر زبان آورد، کافر می شود، هرچند معنای آن را نفهمد و این گواه بر این است که آنها نه حقیقت اسلام و نه ماهیت توحید را می دانند، بنابراین کافر شدهاند، آن هم کافر اصلی».(2)
ص: 202
آیا استدلالی محکمتر از این هم پیدا می شود؟ کسی که کافر است، آن هم کافر اصلی، تکلیفش روشن است و مسلمانان دیگر حرفی با او ندارند و دیگر زحمت استدلال و بحث و گفتوگو با او از همه برداشته شده است! بر اساس این استدلال، اگر صنعانی سخنی بگوید که مضمون آن کفر باشد، وی کافر شده است، هرچند معنای سخن خود را نفهمیده باشد! چنانکه بر اساس احادیثی که در آغاز این بخش از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردیم، چون صنعانی مسلمانان را تکفیر کرده است، این کفر به خود او باز میگردد. آیا نباید پرسید که چگونه صنعانی و امثال او هشدار «ابنتیمیه» و «ابنقیم» و سایر رهبران وهابیت را در خصوص تکفیر مسلمانان نادیده گرفته و میگیرند؟ این سخنان متناقض سران وهابیت چگونه قابل توجیه است؟!
از همان آغاز ظهور وهابیت، علمای اسلام با حربه کفر و شرک وهابیت به شدت مخالفت، و آنان را به علت تکفیر مسلمانان محکوم کردهاند. در اینجا درباره مخالفت علمای اسلام با محمد بن عبدالوهاب اندکی توضیح می دهیم. در این زمینه برای نمونه، اعتراض سخت دو نفر از علمای آن عصر به وی را ذکر می کنیم: یکی برادرش، شیخ سلیمان و دیگری استادش، شیخ محمد بن سلیمان کردی.
1. شیخ سلیمان، برادر محمد بن عبدالوهاب، که یکی از مخالفان بزرگ وی بود، کتابی به نام الصواعق الألهیه در رد او نوشت. وی در این کتاب، سخنان برادرش را نقد و رد می کند و در خصوص تکفیر مسلمانان به وی هشدار می دهد و مینویسد:
این امور (اموری که محمد بن عبدالوهاب موجب شرک و کفر معرفی می کند) قبلاً در زمان امام احمد حنبل و در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود و بعضی آن را انکار کردند، ولی همچنان رواج یافت، به طوری که همه بلاد اسلام را پر کرد. همه این کارهایی که شما مردم را به سبب آنها تکفیر می کنید، صورت گرفت، ولی از هیچ یک از پیشوایان اسلام نقل نشده است که مرتکبان این اعمال را کافر یا مرتد
ص: 203
دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند یا بلاد مسلمانان را آن گونه که شما می گویید، بلاد شرک یا بلاد حرب نامیده باشند. شما کسانی را نیز که این کار ها را کفر ندانند، تکفیر می کنید، گرچه خودشان آنها را انجام نداده باشند. آیا شما گمان می کنید که این امور (توسل، طلب شفاعت و ...) واسطه قرار دادن در عبادت است و انجام دهنده آن اجماعاً کافر است، در حالی که هشتصد سال از زمان پیشوایان اسلام(1)
می گذرد، ولی از هیچ عالمی از علمای اسلام نقل نشده است که این امور را کفر دانسته باشند؛ و اصولاً هیچ عاقلی چنین گمانی نمی کند. به خدا سوگند، لازمه سخن شما این است که تمام امت اسلام بعد از زمان احمد حنبل چه عالمان، چه امرا و چه عامه مردم همه کافر و مرتدند، انا لله و انا الیه راجعون. فغان و فریاد از دست شما، به خدا پناه می بریم. آیا شما آنگونه که عوامتان میگویند، معتقدید که حجت فقط به وسیله شما تمام و دین اسلام فقط به وسیله شما شناخته شده است؟! ای بندگان خدا بس کنید.(2)
2. سید احمد زینی دحلان، مفتی مکه، می نویسد: «یکی از کسانی که در رد ابن عبدالوهاب کتاب نوشت، بزرگ ترین استادش، شیخ محمد بن سلیمان کردی است. او ضمن سخنانی به ابنعبدالوهاب گفت:
من تو را به خاطر خدا نصیحت می کنم که زبان خود را از [تکفیر] مسلمانان باز داری. اگر از شخصی شنیدی که بر این عقیده دارد که هنگام توسل و استغاثه، شخص مورد استغاثه و توسل اثر می گذارد نه خدا، راه درست را به او نشان بده و با دلیل برای او بیان کن که غیر از خدا هیچ کس و هیچ چیز تأثیر ندارد. و اگر خودداری ورزید، آنگاه فقط او را تکفیر کن، اما راهی برای تکفیر اکثریت مسلمانان نداری، زیرا این تو هستی که با اکثریت مسلمانان به مخالفت برخاسته ای و
ص: 204
شذوذ و تک روی می کنی و کسی که تکروی می کند به کفر نزدیکتر است، زیرا او از راهی غیر از راه مؤمنان پیروی می کند. چنانکه خداوند میفرماید: )وَمَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیرًا:((1) کسی که بعد از آشکار شدن حق، با پیامبر مخالفت کند و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید، ما او را به همان راه که می رود میبریم و به دوزخ وارد می کنیم و چنین کسی جایگاه بدی دارد.(2)
تندترین، و بیپایه ترین و کینه توزانه ترین اظهار نظرها و داوریهای وهابیان، درباره شیعیان است. آنان شیعیان را بیش از دیگران تکفیر میکنند و سخنانشان در مورد آنها آکنده از کینه، تعصب، حمله، نیش، ناسزا، حقکشی و تحریف حقائق است. در این زمینه، چند نمونه از سخنان سران وهابیت را نقل می کنیم:
1. ابنتیمیه از شیعیان با طعنه به عنوان «رافضه» یاد می کند و در یکی از تألیفاتش می گوید:
شرک و سایر بدعتها بر دروغ و افترا استوار است. و لذا هر کس که از توحید و سنت دورتر باشد، به شرک و پیروی از بدعت نزدیکتر است؛ مانند رافضه که دروغگوترین گروه های پیرو آرا و مذاهب و مشرکترین آنها هستند. در میان پیروان آرا و مذاهب، هیچ گروهی دروغگوتر از آنها و دورتر از توحید یافت نمی شود.(3)
2. صنعانی، درخواست کنندگان شفاعت (پیامبر) را کافر و کفر آنها را کفر اصلی می داند.(4)
ص: 205
3. از ابن جبرین، که از مفتیان بزرگ سعودی است، پرسیدند: «آیا به فتوای شما به فقرای شیعه میتوان زکات داد؟»، پاسخ داد: «طبق نظر علمای اسلام، به کافر نمیشود زکات داد و شیعیان بدون شک کافرند».(1)
4. «هیئت عالی افتای سعودی» در پاسخ به پرسشی درباره شیعه نوشته است: «همان گونه که در پرسش آمده است، آنان (جعفریه) که یا علی، یا حسن و یا حسین می گویند، مشرک و مرتد و از دین خارجاند».(2)
وهابیان از جهات گوناگون به فرقه خوارج شباهت دارند،(3) اما مهمترین وجه شباهت این دو گروه این است که هر دو فقط خود را مسلمان می دانند و سایر مسلمانان را تکفیر می کنند. خوارج که در جنگ صفین، علی علیه السلام را به پذیرش آتشبس و حکمیت وا داشتند، بعداً از سخن خود برگشتند و قبول حکمیت را خطا و گناه اعلام کردند و با شعار «لاحکم الا لله»(4) (حکم فقط از آن خداست) در برابر امیرمؤمنان علیه السلام عَلَم مخالفت برافراشتند. آنها در ابتدای امر، عقاید خاصی نداشتند و تنها با اعتراض به مسئله حکمیت و اینکه در دین خدا نمیتوان اشخاص را حَکَم قرار داد، از امیرمؤمنان علیه السلام جدا شدند و کل آرا و اندیشه های آنان در شعار، «لا حکم الا الله» خلاصه می شد، اما به تدریج به گروهی کوته فکر، خودمحور، تنگ نظر و افراطی تبدیل شدند و عقاید خاص کلامی پیدا کردند. اصول عقاید آنها، که محور کل موضعگیریها و مجادلاتشان بود، از این قرار است:
ص: 206
1. علی، عثمان، عمروعاص، ابوموسی اشعری، شرکت کنندگان در جنگ جمل و تمام کسانی که به حکمیت راضی شدهاند، کافرند.(1)
اکثر گروه خوارج معتقد بودند ارتکاب گناه کبیره موجب کفر است(2) و مرتکب گناه کبیره، اگرچه ایمان قلبی داشته باشد و نماز هم بخواند، کافر است و جان و مال او احترام ندارد.
بدین ترتیب، موضوع «کفر» و «ایمان»، اساس تفکر آنها را تشکیل می داد و این دو کلمه را به طرز خاصی تفسیر می کردند و دامنه کفر را توسعه می دادند. خوارج برای اثبات پندار خود مبنی بر کفر مرتکبان گناه کبیره، به ظاهر آیاتی از قرآن مجید استناد میکردند؛ مانند آیه 97 سوره آل عمران، 87 سوره یوسف و 55 سوره نور و با دست آویز قرار دادن آنها، مخالفان خود را کافر اعلام میکردند، در حالی که با دقت و تدبر در مضامین آیات یادشده، معلوم می شود که آنها بر گفته های خوارج دلالتی ندارد و با عقیده آنها نیز مرتبط نیست.(3)
خوارج کمکم به جایی رسیدند که جز خود، همه مسلمانان را کافر اعلام میکردند. عقیده سخیف خوارج در خصوص تکفیر مسلمانان، آثار ویرانگری در جامعه اسلامی به بار آورد و سبب شد با بهانه های واهی، خون مسلمانان را بریزند. خوارج، که خود را نمایندگان و متولیان اسلام می دانستند، هر مسلمانی را که با آنها هم عقیده نبود، تکفیر میکردند و می کشتند. یک نمونه آن، قتل «عبدالله» پسر «خبّاب بن اَرَتّ»،(4) صحابی پیامبر اسلام است که به پارسایی و خیر و صلاح شهرت داشت.(5) خوارج وقتی با او روبهرو شدند، پرسش هایی از وی کردند؛ از جمله نظر او را درباره علی علیه السلام پرسیدند. او پاسخ داد: «علی خدا را بهتر از شما شناخته است و او از شما دیندارتر و با بصیرت تر
ص: 207
است».(1)
به جرم این سخن، او و همسر باردارش را کشتند(2) و شکم همسرش را دریدند(3)
و سه زن دیگر را، که یکی از آنها صحابیّه ای به نام «ام سنان» بود، به قتل رساندند.(4)
بررسی عملکرد و رفتار وهابیان با سایر مسلمانان نشان میدهد که آنان عیناً مانند خوارج هستند، هم از لحاظ عقیده، و هم از لحاظ رفتار. آنها مانند خوارج، غیر از خودشان همه را کافر میدانند و در کشتن مسلمانان هیچ تردیدی نمیکنند. ذیلاً شواهد این موضوع را میآوریم:
طبق آنچه گذشت، ابنتیمیه می گوید: «پیشوایان اهل سنت، مردم را مجبور نمیکردند که در موارد اجتهادی، رأی آنان را بپذیرند». وی چنان چوب تکفیر بر سر مخالفان نظریه خود فرود می آورد که گویی چنین سخنی از او نیست! وی همچنین درباره درخواست شفاعت از پیامبر و صالحان می گوید: «هر کس میان خود و خدا واسطههایی قرار دهد و آنها را بخواند و از آنها شفاعت بخواهد و متوسلشان شود، بالاجماع کافر شده است».(5)
البته باید یادآوری کرد که کسانی که به پیامبر و صالحان توسل می جویند، در واقع چون مسلمان اند به خدای یگانه متوسل میشوند و پیامبر و صالحان را وسیله قرار میدهند؛ و توسل جستن صرف به آنها تهمتی است که ابن تیمیه و پیروان او بر مسلمانان وارد می کنند.
ص: 208
یکی از نویسندگان وهابی در حاشیه سخن ابنتیمیه در خصوص مخالفت با بزرگداشت پیامبر و جشن سالروز میلاد آن حضرت می گوید: «این گونه اعیاد شرک آلود را فقط عُبیدیان (فاطمیان) به وجود آورده اند که امت بر زندیق بودن آنها و نیز بر اینکه آنها از یهود و نصارا کافرترند و مایه گرفتاری مسلمانان اند، اجماع و اتفاق نظر دارند».(1)
وهابیان، موضوع «توحید» و «شرک» را به طرز خاصی تفسیر می کنند و غیر از گروه خود، همه مسلمانان را کافر می دانند و به ظاهر آیاتی از قرآن کریم استناد می کنند که به بت پرستان و مشرکان مربوط است، ولی آنها را با مسلمانان تطبیق می کنند. شاید کسانی که از تفکر و عقاید این گروه اطلاع دقیق ندارند، این سخن را حمل بر مبالغه و داوری متعصبانه کنند، اما مطالعه اسناد و شواهد تاریخی مربوط به این گروه، به ویژه اظهارات دانشمندانی که با رهبران وهابیت معاصر یا به زمان آنان نزدیک بودند، این مسئله را با قاطعیت اثبات می کند.
طبعاً تفکر تکفیری، پیامدهای ویرانگر و خطرناکی دارد که ذیلاً برخی از آنها را بیان میکنیم:
احمد زینی دحلان (1231-1304 ه.ق)، فقیه و مفتی شافعیه در مکه که بیست و پنج سال پس از فوت محمد بن عبدالوهاب (1206ق.) متولد شده و بنابراین به عصر وی نزدیک بوده است، درباره تکفیریهای وهابیان در مکه و نجد و اطراف آن می نویسد:
وقتی کسی میخواست از روی میل و اراده یا از روی اجبار آیین وهابیت را بپذیرد، پیروان محمد بن عبدالوهاب به او دستور می دادند که ابتدا شهادتین بگوید. آنگاه به وی می گفتند: گواهی بده که تو کافر بودهای، و نیز شهادت بده که پدر و مادرت نیز کافر بوده اند. سپس
ص: 209
گروهی از بزرگترین علمای گذشته را نام می بردند و می گفتند: شهادت بده که اینها نیز کافر بوده اند. اگر شهادت می داد، می پذیرفتند وگرنه دستور قتل او را صادر می کردند. آنان صراحتاًً امت اسلامی را از شش صد سال پیش تا آن زمان کافر اعلام می کردند. نخستین کسی که این معنا را ادعا کرد، محمد بن عبدالوهاب بود و بعداً، پیروانش از وی تبعیت کردند. کسی که مذهب آنان را می پذیرفت اگر قبل از آن حج به جا آورده بود، به وی می گفتند باید دوباره حج به جا آوری، زیرا حج اول را زمانی انجام داده ای که مشرک بوده ای، پس تکلیف حج از تو ساقط نشده است. کسانی را که از خارج نجد به آنان می پیوستند، مهاجران و کسانی را که از خود آن منطقه بودند، انصار می نامیدند.(1)
زینی دحلان در یکی دیگر از تألیفات خود می نویسد:
در سال 1217 وهابیان با سپاه انبوهی به طائف حمله کردند و در ماه ذی القعده آن سال، این شهر را به محاصره درآوردند و سپس این شهر را تصرف کرده، اهالی آن را از زن و مرد و کوچک و بزرگ به قتل رساندند و جز تعداد اندکی از مردم شهر نجات نیافتند و تمام اموال مردم شهر را غارت کردند.(2)
به گفته «میرزا ابوطالب خان»، که یازده ماه پس از حمله وهابیان به کربلا وارد این شهر شده،(3)
شعار وهابیان هنگام یورش به این شهر و قتلعام مردم مسلمان آن «اقتلوا المشرکین و اذبحوا الکافرین» بوده است. وی در این باره چنین می نویسد:
هجدهم ذیحجه، روز غدیر خم که اکثر مردم معتبر کربلا به زیارت مخصوصه نجف رفته بودند، قریب بیست و پنج هزار وهابی، سوار اسبهای عربی و شترهای نجیب وارد نواحی شهر کربلا شدند. چون
ص: 210
بعضی از آنها در لباس زوار، قبل از این داخل شهر شده بودند و عمر آغای حاکم به سبب تعصب تسنن به آنها زبان داشت،(1) به حمله اول اندرون شهر درآمده، صدای اقتلوا المشرکین و آوازه اذبحوا الکافرین در دادند و عمر آغا به دیهی گریخته، آخر کار به فرمان سلیمان پاشا به قصاص رسید. بعد قتل و اَسرِ عام میخواستند که خشتههای طلای گنبد را کنده، ببرند، از غایت استحکام، میسر نیامد. لهذا قبر اندرون گنبد را به کلنگ و تبر خراب کرده، قریب به شام، بی خوف و سببی ظاهر به وطن خود برگشتند. زیاده از پنج هزار نفر کشته شد و زخمیها را خود حساب نیست. از آن جمله میرزا حسن نام، شاهزاده ایرانی و میرزا محمد، طبیب لکنهویی و علی نقی خان لاهوری معه برادرش، میرزا قنبر علی و کنیز و غلام و آنچه اسباب کارآمدنی بود، خصوص طلا و نقره، از سرکار حضرت و سایر سکنه شهر به تمام، به جاروب غارت پاک رُفتند. در صحن عباس و گنبد آن جناب، کسی از آن بلیه رهایی نیافت. و شدت آن حادثه به جایی رسید که من بعد یازده ماه از آن وارد آن شهر شدم، هنوز آنقدر تازگی داشت که به جز نقل آن حدیثی دیگر در شهر نبوده و روات در اثنای حکایت می گریستند، و از استماع آن موها بر اندام راست می شد، اما مقتولین این حادثه اکثری به نامردی کشته شدند، بلکه چون گوسفندان، دست و پا بربسته خود را به قصاب بیرحم سپردند.(2)
در بعضی از منابع تاریخی آمده است که دوازده هزار نفر سپاه وهابیان وارد کربلا شدند، در حالی که بیشتر مردم کربلا به مناسبت عید غدیر برای زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام به نجف اشرف رفته بودند و در شهر جز عده اندکی از افراد ناتوان باقی نمانده بود. وهابیان به هر کس که برخوردند، کشتند، به طوری که تعداد کشتهها در یک روز به سه
ص: 211
هزار نفر رسید. اموال غارت شده از کربلا وصف شدنی نبود و گفته میشد به اندازه دویست بار سنگین شتر از کربلا، اموال و کالاهای قیمتی به غارت بردند.(1)
گواه دیگر بر این موضوع، گزارش محمد بن علی شوکانی است. وی، که معاصر محمد بن عبدالوهاب و ساکن یمن بوده و گزارش فعالیت های او و حاکم نجد، «عبدالعزیز بن سعود» را دریافت می کرده، ضمن شرح حال عبدالعزیز بن سعود، پس از تجلیل از او به علت اینکه مردم را به اقامه نماز و شعائر اسلام در منطقه حکومت خود وا داشته، با لحن ملایمی به انتقاد می پردازد و می نویسد:
ولی آنان (پیروان عبدالعزیز) معتقدند هر کس تابع حکومت حاکم نجد و مطیع اوامر او نباشد، از اسلام خارج است. امیرالحاج یمن، سید محمد بن حسین مراجل کبسی به من خبر داد که گروهی از آنان، او و همراهانش را که حاجیان یمن بودند، کافر خطاب کردند و گفتند ناگریز باید نزد حاکم نجد بروید تا او درباره مسلمان بودن شما نظر بدهد. امیر الحاج و همراهانش پس از زحمات زیاد از چنگ آنان رهایی یافته بودند.
البته باید توجه داشت که در آن زمان «عبدالعزیز بن سعود» و «محمد بن عبدالوهاب» با هم همکاری می کردند، که اولی حاکم و دومی مفتی بود. شوکانی سپس می افزاید:
برخی از مردم معتقدند عبدالعزیز عقاید خوارج را دارد، ولی من گمان نمیکنم این موضوع صحیح باشد. زیرا حاکم نجد و همه پیروانش به آنچه از محمد بن عبدالوهاب یاد گرفتهاند، عمل می کنند و او حنبلی بود و در مدینه حدیث آموخته و به نجد بازگشته بود. او بر اساس
ص: 212
اجتهاد های گروهی از حنبلیان متأخر، مانند ابنتیمیه و ابنقیم و امثال اینها عمل میکرد.(1)
گویا بر اساس همین دلایل و شواهد انکارناپذیر است که گولدزیهر (1850-1921م.)، مستشرق مشهور مجارستانی که در آثارش از وهابیان طرفداری می کند، به شباهت وهابیان با خوارج از نظر جمود اعتقادی و تکفیر مسلمانان تصریح می کند:
هدف و مقصود وهابیان، فقط تجدید و احیای اسلام نخستین به همان صورت اولیه است. این موضوع گرچه از لحاظ نظری غالباً حتی از طرف علما با موافقت و تسلیم مواجه می شود، اما از لحاظ علمی، اهل سنت ناگریز باید آنها را از خوارج بدانند که از مسلمانان منشعب شدند ... بنابراین، وهابیان گروهی هستند که از حوزه اسلام سنتی خارج شدند و همان کارها را کردند که خوارج در دورههای اولیه اسلام کردند.(2)
چنانکه اشاره شد، برخی از طرفداران وهابیت، از تندرویهای وهابیان انتقاد کرده اند. یکی از آنان، محمود شکری آلوسی است. وی که آشکارا به وهابیت گرایش دارد و کتاب تاریخ نجد را به این دلیل نوشته که نجد خاستگاه امیر سعود و شیخ محمد بن عبدالوهاب بوده است، پس از آنکه در این کتاب از درگذشت امیر سعود و جانشینی پسرش عبدالعزیز و موفقیتهای نظامی وی یاد می کند، می نویسد:
چیزی که هست او (عبدالعزیز) از انجام دادن حج جلوگیری و علیه سلطان قیام کرد، در تکفیر مخالفانشان افراط ورزید و در برخی از احکام سختگیری نمود. نجدیان (وهابیان) بسیاری از امور را به ظاهرشان حمل کردند.(3)
چنانکه مردم نیز در نکوهش آنان افراط
ص: 213
نمودند، در حالی که مقتضای انصاف، انتخاب روش میانه و معتدل است. نه تندروی و سختگیری هایی که علمای نجد و مردمش در پیش گرفتند، درست است که حملههای خود مسلمانان را جهاد فی سبیل الله نامیدند و مانع انجام دادن حج شدند و نه سهل گیری مردم عراق و شامات و دیگران درست است که به غیرخدا قسم یاد می کنند و بر فراز قبرهای صالحان، بقعه های مزین به طلا و نقره و رنگ های مختلف می سازند و برای آنها نذر می کنند و یک سلسله کارهای دیگر انجام میدهند که شارع از آنها نهی کرده است.(1)
خلاصه آنکه افراط و تفریط در کار دین، شایسته شأن مسلمان نیست، بلکه سزاوار این است که از روش سلف صالح پیروی کنند. تکفیر مسلمان، از طرف مسلمان موجب خشم و کینه در میان آنان میشود.(2)
محور کار وهابیان، «ایمان» و «کفر» و «توحید» و «شرک» است و ملاک و مرزهایی که در خصوص کفر و ایمان معرفی میکنند، با احادیث نبوی و علمای بزرگ اسلامی سازگار نیست. وهابیان هر کس را که با عقیده آنها مخالف باشد، کافر و مشرک معرفی میکنند. این گروه از این نظر شباهت زیادی با خوارج دارند که دایره ایمان را تنگ و دایره کفر را گسترده کرده بودند و با دست آویزهای بیاساس، مخالفان خود را خارج از دایره ایمان معرفی میکردند و خون آنها را میریختند. وهابیان نیز بر سر هر مسئله اختلافی، مخالفان خود را خارج از دایره اسلام معرفی میکنند و خون آنها را هدر می دانند و در این زمینه، بیشترین دشمنی را با شیعه دارند. در این مقاله، تکفیر مسلمانان از جانب وهابیان با دلایل علمی بررسی و نقد شد.
ص: 214
1.قرآن کریم.
2.ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ اول: دار احیاء الکتب العربیه، قاهره 1378ق.
3.ابناعثم کوفی، الفتوح، چاپ اول: دار الکتب العلمیه، بیروت 1406ق.
4.ابنتیمیه، احمد بن عبدالحلیم، اقتضاء الصراط المستقیم مخالفه اصحاب الجحیم، دار الفکر، بیروت [بیتا].
5.----------------------------- ، الفتاوی الکبری، چاپ اول: دار القلم، بیروت 1407ق.
6.ابنعبد ربه، العقد الفرید، دار الکتاب العربی، بیروت 1403ق.
7.ابنقتیبه دینوری، الامامة والسیاسة، چاپ سوم: مکتبة مصطفی البابی الحلبی، قاهره 1382ق.
8.ابنقدامه، المغنی، دار الکتاب العربی، بیروت 1403ق.
9.ابنقیم جوزیه، اعلام الموقعین، دار الجیل، بیروت 1973م.
10.------------ ، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
11.ابنماجه، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، تحقیق ابراهیم عطوه عوض، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بیتا].
12.ابی داوود سجستانی، سلیمان ابن اشعث، سنن ابی داود، دار الفکر، بیروت [بیتا].
13.احمد بن حنبل، مسند احمد، دار الفکر، بیروت [بیتا].
14.اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ترجمه محسن مؤیدی، انتشارات امیرکبیر، تهران 1362ش.
15.آلوسی، سید محمود شکری، تاریخ نجد، چاپ دوم، المطبعة السلفیة، قاهره 1347ق.
16.امین، سید محسن، کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، دار الغدیر، بیروت [بی تا].
17.بخاری، اسماعیل، صحیح البخاری، شرح شیخ قاسم شماعی رفاعی، دار القلم، بیروت 1407ق.
18.بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، دار المعرفه، بیروت [بیتا].
19.ترمذی، محمد، سنن ترمذی (الجامع الصحیح)، تحقیق احمد محمد شاکر، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
20.تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، منشورات الشریف الرضی، قم 1409ق.
21.جعفری، یعقوب، خوارج در تاریخ، چاپ اول: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1371ش.
22.حسینی قزوینی، سید محمد، وهابیت از منظر عقل و شرع، مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر(عج)، قم [بی تا].
ص: 215
23.خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، دار الکتاب العربی، بیروت [بیتا].
24.خلف شیخ خزعل، حسین، تاریخ الجزیرة العربیة فی عصر الشیخ محمد بن عبدالوهاب، دار الهلال، بیروت [بیتا].
25.ذهبی، شمس الدین، الکبائر، چاپ سوم: مکتبة المؤید، 1411ق.
26.زینی دحلان، احمد، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، چاپ سوم: مکتبة مصطفی البابی الحلبی، قاهره، 1386ق.
27.زینی دحلان، احمد، الفتوحات الاسلامیه بعد مضیّ الفتوحات النبویة، مکتبة التجاریة الکبری، قاهره [بیتا].
28.سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهیه، چاپ سوم، مکتبة ایشیق، استانبول 1397ق.
29.شوکانی، محمد علی، البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، دار المعرفه، بیروت [بی تا].
30.شوکانی، محمد علی، نیل الاوطار، دار الجیل، بیروت [بیتا].
31.صنعانی، ابن الامیر، تطهیر الاعتقاد عن ادران الالحاد، ضمن مجموعه الجامع الفرید، مدینه [بی تا].
32.طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم والملوک، دار القاموس الحدیث، بیروت [بیتا].
33.فخر رازی، محمد بن عمر، محصل افکار المتقدمین والمتأخرین من العلماء والحکماء والمتکلّمین، چاپ اول: دار الکتاب العربی، بیروت، 1404ق.
34.فقیهی، علی اصغر، وهابیان، چاپ دوم، انتشارات اسماعیلیان، قم 1364ش.
35.گلدزیهر، ایگناس، العقیده والشریعه فی الاسلام، تحقیق محمد یوسف موسی و غیره، چاپ دوم: دار الکتب الحدیثه، قاهره [بیتا].
36.متقی هندی، کنز العمال، مکتبة التراث الاسلامی، حلب [بی تا].
37.محمد بن عبدالوهاب، القواعد الواسطیه، ضمن مجموعه التوحید، دار الفکر، بیروت [بیتا].
38.محمد بن عبدالوهاب، مجموعه التوحید، دار الفکر، بیروت [بیتا].
39.محمد بن عبدالوهاب، نواقض الاسلام، ضمن مجموعه التوحید، دارالفکر، بیروت [بیتا].
40.میرزا ابوطالب خان، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابوطالب خان، به کوشش حسین خدیوجم، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 1363ش.
41.نسائی، حافظ، سنن نسائی، شرح: حافظ جلال الدین سیوطی، دار احیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
42.نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، شرح الامام النووی، دار الفکر، بیروت 1401ق.
ص: 216
ابوالفضل غفاری(1)
ویژگی های روش شناختی سلفیه معاصر، این جریان را در وضعیت معرفتی و عملی خاصی قرار داده که متفاوت از اهل سنت، پیامدهای مختلفی در عرصه نظر و عمل به وجود آورده است. با توجه به مهم ترین آموزه سلفی گری، یعنی بازگشت بی واسطه به قرآن، در ذات خود، «رادیکالیسم» را در بیرون و درون جهان اسلام موجب شده است. روش شناسی سلفی، خصوصاً سلفیه جهادی، با تأکید بر فهم سلف صالح و ظاهر گرایی افراطی، عقل را به حاشیه برده، نتایج مهمی از حیث تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به بار آورده است که مهم ترین آن، باز تولید ناگزیر خشونت به نام «جهاد» از سوی این جریان است. این مقاله به پیشینه روش شناختی سلفیه و اصول روش شناختی سلفی گری و همچنین به گونه شناسی جریان های معاصر سلفی گری و پیامدهایی پرداخته که بر اساس اصول روش شناسی سلفی گری، خود به خود، باعث بازتولید ناگزیرخشونت تحت عنوان اصل عملی جهاد شده است.
کلیدواژگان: روش شناسی، سلفیه، رادیکالیسم، خشونت، جهاد.
ص: 217
سلفیان، روش شناسی ویژه ای برای جست وجو و فهم دین بر گزیده اند که بر اساس آن، برای تشخیص درست شریعت باید به قرآن، سنت و سیره مسلمانان آغازین رجوع کرد. این نگرش با توجه به روش شناسی ویژه ای که برگزیده اند، نتایج متفاوتی در عرصه نظر و عمل به وجود آورده است. «سلفیسم» بر کتاب و سنت و شیوه سلف صالح تأکید دارد، در حالی که اهل سنت از منظر روش شناسی، منابع را کتاب، سنت، اجماع، قیاس، مصالح مرسله، سد ذرایع و ... میدانند. این روش شناسی با توجه به ضرورت بازگشت بی واسطه به قرآن در ذات خود، بستر را برای ورود غیرکارشناسان فراهم میکند؛ فهم کسانی که متأثر از پیرامون، مسائل و دشواریهای سیاسی - اجتماعی خود بوده و میتواند باعث برداشت های نسنجیده شود. درخواستهای غیرجامع، روش های نقطهای، فهم های ناروشمند و دغدغههای برخاسته از عقدههای فروخورده ناشی از اجتماع، زمینه را برای خشونت و رادیکالیسم فراهم میکند. این امور، پیامدهای مهمی از حیث تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در بر دارد که مهم ترین آنها تعطیل فقه یا دست کم تقلیل آن به علم جمع آوری و تبویب احادیث است. با این روش، زمینه اجتهاد و فهم اجتهادی از میان می رود و واسطههای کارشناس فهم نصوص، حذف میشود که این امر به تولید ناگزیر خشونت به نام جهاد میانجامد.
روش شناسی، جزء مقوم هر اندیشهای، از جمله اندیشۀ سیاسی است، فقدان روش یا برساختن روشی که بر قوانین و قواعد دانش و اندیشۀ مورد نظر مبتنی نباشد، به دنبال خود نوعی هرج و مرج در فهم به وجود میآورد و زمینهساز روندهایی خطرناک در برداشت از متون می شود. با توجه به اهمیت مسئله روش شناسی و تأثیرگذاری مستقیم آن در شناخت بنیادهای فکری جریان های تکفیری، این نوشتار در صدد تبیین رابطه بین روش شناسی سلفی گری و تولید خشونت است. به بیان دیگر، پیامدهای التزام و عدم التزام به روش شناسی مطلوب در جریان های تکفیری را بررسی می کنیم.
ص: 218
«سلف» در لغت، به معنای پیشین است. به گفته «ابن فارس»، سلف، اصلی است که بر تقدم و سبقت دلالت دارد؛ پس سلف کسانی هستند که در گذشته بوده اند.(1) معنای اصطلاحی «سلف» از دید نظریه پردازان سلفیه به صورت های گوناگونی تعریف شده است؛ مثلاً ابن تیمیه معتقد است «سلف» کسانی هستند که در سه قرن بهترِ اسلام زندگی می کردند و تمام فضایل را داشتند و برای حل هر مشکلی از دیگران شایستهترند که شامل صحابه، تابعان، و تابعانِ تابعان می شوند.(2)
ابن قیم جوزی، در کتاب اعلام الموقعین، بحثی تحت عنوان «فی جواز الفتوی بالاثار السلفیه و الفتاوی الصحابیه» دارد که با استناد به آیه 100 سوره «توبه»، مسلمانان را به پیروی از نخستین گروندگان به اسلام، از مهاجران و انصار، دعوت می کند.(3)
مهم ترین دلیل سلفیه برای مشروعیت سلف، حدیث «خیره» است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم، ثم یجیء اقوام تسبق شهادة احدهم یمینه و یمینه شهادة؛(4) بهترین مردم، مردمان قرن من هستند. سپس کسانی که در پی ایشان می آیند و سپس دیگرانی که در پی می آیند. پس از ایشان مردمانی می آیند که گواهی هر یک سوگندشان، و سوگند هر کدام، گواهی شان را نقض می کند.
سلفیان با تکیه بر این حدیث، سه قرن نخستین اسلام را بهترین قرون اسلام می شمارند و به همین سبب برای کسانی که در این سه قرن زندگی کرده اند، مرجعیت
ص: 219
در ابعاد مختلف قائل اند.(1)
سلفیه پدیده ای است ناخواسته و نوساخته که انحصار طلبانه، مدعی مسلمانی است و همه را جز خود، کافر می شمرد. این در حالی است که [باید دید] چگونه برساختن مذهبی به نام «سلفیه» و تکفیر همه دیگر مذاهب، بدعتی است که با ادعای پیروی از سلف سازگاری ندارد.(2)
جریان های مختلف سلفی گری، هرچند از نظر خاستگاه و پیشینه با هم مشترک اند، اما سه عامل «عقاید»، «سیاست» و «روش رسیدن به هدف»، تفاوت هایی در جریان های مختلف سلفی گری به وجود آورده است؛ مثلاً در بحث عقاید، در اینکه منبع معرفتی، حدیث است یا اینکه باید مستقیماً به نص مراجعه کرد یا در مورد مکتب «دیوبند»، که به دو اصل طریقت و شریعت قائل اند، تفاوت هایی وجود دارد.
در بحث سیاست، مسائلی مانند حد و مرز، حضور در سیاست، چگونگی تعامل با دولت و نحوه برخورد با مسلمانان و غیر مسلمانان، از موارد اختلافی است. آن گونه که روش رسیدن به هدف، روش ترور و خشونت و جهاد برای رسیدن به هدف با این فرض که همه سعی مسلمانان باید معطوف به جهاد باشد و نیز دعوت و روش تبلیغی، یعنی امر به معروف و نهی از منکر، که مهمترین معرف توحید و خروج از شرک است، از بحث هایی است که دیدگاه های مختلفی در خصوص آنها وجود دارد.
بر اساس این شاخصه ها، می توان جریان های سلفی را به چند دسته تقسیم کرد:
سابقه «تکفیر» به قرن اول هجری باز می گردد که هم زمان با ظهور «خوارج» است. دغدغه اصلی خوارج، مسئله ایمان و کفر بود که میتواند تأثیرهای مهم سیاسی به لحاظ برخورداری افراد از حقوق ناشی از عضویت در جامعه اسلامی، همچون حرمت جان، مال و حق زندگی داشته باشد. آموزه دیگر خوارج را میتوان «نفی حکومت» دانست.
ص: 220
به دلیل فهم نادرست از آیه )إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ((1) طبق دیدگاه خوارج، خداوند باید مستقیماً در این جهان حکومت کند. بر اساس مسئله ایمان و کفر، خوارج مرتکب گناه گبیره را کافر می دانستند. فرد با ارتکاب کبیره از عضویت در جامعه اسلامی نیز خارج می شود. امر به معروف و نهی از منکر در همه درجات آن واجب است که لازمه آن، نظارت شدید بر رفتار فردی و اجتماعی افراد است و یکی از مراتب امر به معروف و نهی از منکر را وجوب خروج و جنگ با حاکم ستمگر می دانستند. بر اساس این آموزه ها، ویژگی های روش شناختی خوارج را می توان چنین بر شمرد: الف. تمرکز بر آموزه های نقلی دینی و پرهیز از رجوع به عقل؛ ب. اخذ ظواهر دینی و رد هر گونه تفسیر و تأویل؛ ج. عمل گرایی شدید در اندیشه و تقدم عمل بر نظریه؛ د. پایان تقدیس قدرت سیاسی پس از رحلت پیامبر و انتقال آن به کل جامعه اسلامی، ه-. دیدگاه خوارج در مورد اعتقاد به دموکراسی فراگیر و افراطی که به برابری تمام مسلمانان در امر حکومت معتقد بودند و نیز «آنارشیسم» که برخی از محققان تاریخ اسلام، به ویژه خاورشناسان، به آن توجه کردهاند.
در دوران معاصر، سلفی گری تکفیری بر اساس آموزه خوارج، مرتکب کبیره را کافر می دانند. لذا مخالفان خود را کافر می شمارند [و] نوعی تلازم بین ایمان و عمل قائل اند. این جریان، هیچ تفاوتی میان کافران و مسلمانان شیعه و سنی قائل نیست و همه را مستحق مرگ می داند.(2)
البته باید به این نکته اشاره کرد که کشورهای غربی هم از این ظرفیت برای مقابله با رشد اسلام گرایی در غرب استفاده می کنند. آنها پروژه «اسلام ستیزی» در جهان اسلام را با استفاده از این گروه ها دنبال می کنند.
ص: 221
«سلفیه جهادی»، جریانی است که در اندیشه های «ابوالاعلی مودودی» ریشه دارد. به نظر «حمید عنایت»، جان کلام نظریه آماده سازی انقلاب اسلامی مودودی این است که حکومت اسلامی، بدون انقلابی اسلامی، لاجرم وا می ماند و فرو می ریزد.(1) ریشههای دیگر این جریان در اندیشه سید قطب است که همه جوامع را «جوامع جاهلی» نام نهاد و نیز در اندیشه «محمد عبدالسلام» که بحث «الفریضة الغائبه» را مطرح کرد. به این ترتیب، مفهوم «جهاد» یکی از لوازم بازگشت به عظمت اسلامی تلقی شد که دو صورت داشت: جهاد با دشمن داخلی و جهاد با دشمن خارجی. طبق این عقیده، بر هر مسلمانی واجب است که هر سال جهاد انجام دهد یا هزینه دوازده ماهه یک سرباز را تأمین کند.
«عبداللطیف هرماسی»، سلفی گری جهادی را چنین توصیف می کند:
سلفی گری جهادی در فعالیت های خود به تعریف رایج میان علمای اسلام توجهی ندارند که جهان را به دو بخش اسلام و کفر تقسیم می کنند، بلکه با توسعه در مفهوم شرک و کفر، گروه بزرگی از مسلمانان را نیز از دایره اسلام خارج می کنند. از سوی دیگر، رنگی کاملاً سیاسی به فعالیت های خود می دهند و روش آنان در مبارزه، جهاد است، که برای توجیه آن، ناگزیر باید برای مخالفان خود حکم کفر و ارتداد صادر کنند.(2)
جریان های «بن لادن» و «طالبان» و گروه «النصره» و جریان هایی که علیه سوریه و عراق عمل می کنند، جزء سلفی های جهادی هستند. این گروه ها قائل به جهادند و اصل اعتقادی شان بر این است که باید با جهاد، حکومت اسلامی بر پا کرد که این جریان به «رادیکالیسم» تمایل یافته و اقدامات افراط گرایانه و خشونت آمیزی در جهان انجام داده است.
ص: 222
«سلفی گری تبلیغی»، نوعی از سلفی گری است [که] محور فعالیت خود را تبلیغ اندیشه ها و مبانی سلفی گری قرار می دهد. این جریان می کوشد با بهره گیری از فناوری پیش رفته ارتباطی، گفتمان سلفی گری را جهانی کند. همچنین با ترویج مبانی سلفی گری، مثل حدیث گرایی، گذشته گرایی، توحید و شرک و ایمان و کفر از یک طرف و شبهه افکنی برای تخریب عقاید بقیه مسلمانان، هدف خود را پی گیری می کند.(1)
پیروان این جریان با ورود به فضای مجازی و استفاده از آن، نوعی اسلام سلفی آنلاین به وجود آورده اند. آنها با استفاده از شبکه های اجتماعی مجازی و تار نما های اینترنتی، بستر ارتباط معنا دار گفتمان اسلام سلفی و جهانی سازی را فراهم کرده اند. نمونه جریان سلفی گری تبلیغی، «جماعت تبلیغ» است. این گروه به روش چهره به چهره معتقد است و در ایران نیز فعال است. «اهل قرآن پاکستان» هم در سلک سلفی گری تبلیغی فعالیت میکنند.
ریشه های روش شناسانه سلفیه را باید در جریان «ظاهر گرایی» پی گرفت. این جریان با احمد بن حنبل شروع شد. آنها به جای آنکه معیار رسیدن به حق را «وحی» قرار دهند، «حدیث» را ملاک فهم وحی قرار می دهند و هر چه از حدیث به دست می آورند، بر قرآن تحمیل می کنند و در حقیقت، از این طریق رأی خودشان را بر قرآن تحمیل می کنند.(2) این جریان با ظهور «اشعریان»، رفته رفته از رونق افتاد، ولی به کلی منسوخ نشد. جریان سلفی، که زبان دین را انعطاف ناپذیر می دانستند، بار دیگر در قرن هشتم هجری با ظهور «ابن تیمیه» رواج یافت. ابن تیمیه با توجه به برداشتی که از آیات و روایات داشت، خطی انحرافی ایجاد کرد که در دوره های بعد شاگردانش آن را دنبال
ص: 223
کردند. از جمله عقاید ابن تیمیه که بر روش شناسی سلفیه، تأثیری انکارناپذیر دارد، موارد زیر است:
الف. مخالفت با برهان عقلی: یکی از بنیادهای فکری ابن تیمیه، مخالفت با برهان عقلی است، از همین بزنگاه است که برای خداوند قائل به جسم شده است. به نظر وی، موجود قائم بالنفس، غیرقابل اشاره حسی و رؤیت ناپذیر وجود خارجی ندارد و صرفاً ساخته و پرداخته ذهن است: «واما اثبات موجود قائم بنفسه لایشار الیه و لایکون داخل العالم و لاخارجه، فهذا مما یعلم العقل استحالته ... وبطلانه».(1)
ابن تیمیه به دلیل رویکرد حس گرایانه خود، معیارهای موجود مادی و غیرمادی را خلط کرده است، زیرا رؤیت به معنای ادراک حسی، مستلزم جسم بودن مرئی است. لذا برای خداوند قائل به جسم شده است و چون حس گراست، جمود بر ظواهر کرده است و از این مرحله فراتر نمی رود. ابن تیمیه در نقض المنطق بر «حس مشهود» تأکید می کند. وی با بی اعتبار کردن قیاس برهانی، برای عقل در گسترش علوم، مجالی باقی نمی گذارد و حس و استقرا را «فعال ما یشاء» می داند.(2)
این حس گرایی موجب می شود ابن تیمیه خداوند را به اجسام و مخلوقات تشبیه کند که دست، چشم و گوش دارد و بر عرش نشسته است.
ب. نقلگرایی افراطی: در ادامۀ بند پیشین، ابن تیمیه و شاگردان و پیروان او دچار نقل گرایی افراطی اند و با توجه به همین امر است که از نظر روش شناسی، ابن تیمیه روش خود را بر سه پایه بنیان نهاده است: ستیز با فلسفه و منطق، جدال با علم کلام، نقل گرایی سلفی.(3)
وی در کتاب الرد علی المنطقیین به شدت به فلسفه و منطق میتازد و مسلمانان را از فراگیری فلسفه و منطق نهی می کند و خاستگاه منطق را «یونان»
ص: 224
می داند.(1)
او همچنین در الفتوی الحمویه الکبری، به سختی با علم کلام مخالفت میکند و متکلمان را متهم می کند که قول خلف را بر قول سلف ترجیح می دهند و این امر موجب نادانی دو چندان آنها شده است. به عقیده وی، حیران ترین مردم در هنگام مرگ، اصحاب کلام اند.(2)
لذا وی در نتیجه مقابله با عقل گرایی، نقل گرایی را در تمام حوزه های الاهیات، احکام، اخلاق و اصول دین می پذیرد و تنها رجوع به کتاب و سنت را مشروع می داند. این مسئله منجر به سلف گرایی و گذشته گرایی می شود که به جای توجه به زمان و مکان و اجتهاد، راه را برای جمود بر ظواهر به صورت خودکار باز می کند.
ج. تعصبات ناشایست: یکی از باورهای دیگری که اثری مستقیم بر روش شناسی ابن تیمیه و جریان های تکفیری دارد، تعصبات شدید مذهبی است، به گونهای که به سادگی به خود حق میدهند تا دیگران را به کفر و شرک متهم کنند. از این جهت، ابن تیمیه با مذهب شیعه، ضدیت شدیدی دارد. وی مهم ترین دیدگاه خود را علیه شیعه در دو کتاب منهاج السنة النبویة فی النقض علی الرافضة و القدریة، و رأس الحسین آورده است. منهاج السنة در مقابل منهاج الکرامة علامه حلی است که به شدت به شیعه حمله کرده است و نسبت های ناروایی به شیعه نسبت می دهد.(3) وی همچنین شرک بودن زیارت قبور و توسل و نفی فضائل اهل بیت علیهم السلام و امور دیگری را نیز به مکتب خود افزود و نگرش متفاوتی در امر دین عرضه داشت. هر چند از اندیشه های او استقبال گسترده ای نشد، اما قرن ها بعد، یعنی در قرن دوازدهم هجری، مبنای فکری «محمد بن عبدالوهاب» نجدی قرار گرفت.
در اثر همین تعصبات و باورهای ناشایست، محمد بن عبدالوهاب موجی از تندروی و سخت گیری به راه انداخت و کم کم همه مسلمانان را تکفیر کرد و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواند و مدعی شد که اسلام ناب در اختیار سلف است و فهم آنها از کتاب
ص: 225
و سنت برای همگان حجت است و هر کس از این راه عدول کند، بدعت گذار و خارج از اسلام است. محمد بن عبدالوهاب در کتاب کشف الشبهات حکم به ارتداد مسلمانان می دهد و درنتیجه، جواز قتل آنها را صادر کرده، همه مسلمانان عصر خود را کافر معرفی می کند. این کتاب، مبنای اباحه خون و مال و ناموس مسلمانان و کشتارهای بسیاری را سبب شده است. ابن عبدالوهاب، برخلاف ابن تیمیه که بیشتر در عرصه نظر فعال بود، توانست سلفی گری را به عرصه عمل وارد کند. وی مسلمانان را کافر و سزاوار مرگ دانست و تصاحب اموال و ناموس آنها را مباح اعلام کرد.
پس از اشاره به پیشینه روش شناختی سلفی گری، اصول روش شناختی سلفیه را بررسی میکنیم:
اساس بحث سلفیه بر این امر استوار است که مستقیماً به متن مراجعه کنید و رهبران مذهبی را رها کنید. بر اساس این آموزه، واسطه ها حذف می شوند و به بازگشت به نص توجه می شود. مراجعه به نص بدون تئوری به این معناست که هر حکمی در نص هست، باید همان طور اجرا شود و به تأویل و تفسیر و توضیح احتیاج ندارد.
به نظر «قرضاوی»، ظاهرگرایان جدید، وارث ظاهریه قدیم هستند که به فهم حرفی دلایل شرع اکتفا کرده، از مقصود شارع در ورای این الفاظ غفلت می کنند. وی این جریان را «فقه النصوص بمعزل عن المقاصد» می نامد(1)
و شش ویژگی برای آن برمی شمرد: 1. فهم و تفسیر حرفی نصوص دین؛ 2. میل به تشدید و سخت گیری در احکام؛ 3.تکیه
ص: 226
و اعتماد غرور آمیز به رأی و دیدگاهشان؛ 4. انکار و طرد شدید مخالفان؛ 5. تکفیر مخالفان؛ 6. بی مبالاتی در ایجاد فتنه.(1)
سلفیه در فهم قرآن فقط به ظاهر آن، یعنی ظواهر الفاظ و لغات توجه میکنند، هرچند مستلزم معنای خلاف عقل باشد. این روش نتیجه جمود فکری و برداشت های سطحی از آیات و معارف قرآن است. محدود کردن فهم قرآن به کشف معنای لغات، در حقیقت بستن راه فهم آن است. زیرا چنین فهمی قرآن را از لحاظ زمانی و مکانی محدود می کند و نتیجه چنین روشی، بی توجهی به مصالح جوامع، مسائل نوپیدا و احکام جدید است.
این روش در مقابل روشی است که زبان قرآن را الفاظ آن نمی داند، بلکه فرهنگ قرآن را پیام آور می داند. این پیام به زبان فطرت بشر تعلق دارد که مربوط به همه فرهنگ هاست و اختصاص به زبان خاصی ندارد.(2)
سلفیه جدید، دنیا را به توحید و شرک تقسیم می کند؛ یعنی بخشی که مؤمن هستند و بخشی که غیر مؤمن اند و بین اینها رابطه جنگی بر قرار می کنند. بر اساس این آموزه، اینها با دو جریان در گیر می شوند: اول، گروه ها و فرقه هایی که به نظرشان جامعه را تهدید می کنند که این را اصطلاحاً «عدو قریب» می گویند و دوم، استعمار یا دشمن بیرونی است که آن را «عدو بعید» مینامند، ولی بیشترین در گیری شان با داخل و «عدو قریب» است. از نتایج چنین روشی، برجسته شدن اصل عملی «جهاد» است که به رادیکالیسم و کاربرد خشونت تحت عنوان جهاد منجر میشود. می توان گفت دیدگاه های ابوالاعلی مودودی و سید قطب همراه عبدالسلام فرج، چارچوب فکری بسیاری از اسلام گرایان سلفی را در دهه 80 و 90 میلادی طراحی کرد. لذا به اختصار به مهم ترین آموزه های سید قطب اشاره می کنیم.
ص: 227
سید قطب، چهار دوره فکری داشته است: 1. دوره تمایلات الحادی؛ 2. دوره گرایش های سکولاریستی؛ 3. گرایش به حکومت اسلامی و پیوند دین و سیاست که کتاب فی الضلال را می نویسد؛ 4. گرایشهای رادیکالی که پس از سفر وی به آمریکا به وجود آمد و کتاب معالم فی الطریق در این مقطع نوشته شد که به مانیفست افراطیان در جهان اسلام تبدیل شده است.
سه مفهوم کلیدی در اندیشه سید قطب عبارت اند از:
الف. جاهلیت: وی معتقد است تمام جوامع زمان وی، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، جاهلی اند. ریشه های جاهلیت در خواسته های انسان است که اجازه نمی دهد افراد از میل به خودبزرگ بینی شان بیرون بیایند یا در منافع برخی افراد، طبقهها، ملت ها یا نژادهاست که منافع آنان بر تقاضا برای عدالت و خیر، غالب می شود.
ب. حاکمیت: سید قطب، حاکمیت را ذاتاً و صرفاً امری الاهی می داند که اگر غیر الاهی شد، جاهلی می شود. اگر جامعه بخواهد جاهلی نباشد، باید حاکمیت الاهی در آن استقرار پیدا کند، اما این روند احیای جامعه اسلامی چگونه آغاز می شود؟ چگونه می توان اسلام را جایگزین جاهلیت کرد؟ پاسخ سید قطب این است که حیات بخشیدن به جامعه اسلامی، مستلزم ظهور گروه پیشتاز اسلامی است که این گروه پیشتاز تا تشکیل نشود، جامعه الاهی هم تحقق نمی یابد که این همان مفهوم جماعت است.
ج. جماعت: این گروه پیشتاز تا تشکیل نشود، جامعه الاهی تحقق نمی یابد. گروه پیشتاز در دو سطح باید مقابله کند؛ در سطح نظری با رد آرا و استدلال های جاهلیت و نشان دادن فساد آن، و در سطح عملی، از طریق جنبش سازمان یافته و مجهز به همه توانایی هایی که بتوان از آن برای مبارزه با جاهلیتی قدرتمند بهره برد.
مرحله اول، تکوین و شکل گیری عقیده و مرحله دوم، قیام یا استقرار عقیده است که مفهوم جهاد به اصل کلیدی تبدیل می شود. دین دعوت است و این دعوت، همواره باید
ص: 228
همراه با جهاد باشد و جهاد حرکت تهاجمی است نه صرفاً تدافعی. به نظر سید قطب، ما موظفیم جامعه جاهلی را به جامعه الاهی تبدیل کنیم؛ مانند حرکت خود پیامبر. ماهیت شبکه ای بودن جهاد بر اساس شبکه ای از رابطههاست و به فرمان فقیه و مفتی نیاز ندارد. بعد از سید قطب، محمد عبدالسلام فرج، مفهوم «الفریضة الغائبه» را مطرح کرد که به این ترتیب، مفهوم جهاد یکی از لوازم بازگشت به عظمت اسلامی تلقی شد که دو صورت داشت: جهاد با دشمن داخلی و جهاد با دشمن خارجی. بنابراین، تأثیر سید قطب بر «بن لادن» و «ایمن الظواهری» مشهود است و افکار سید قطب در جهان اسلام تحول اساسی ایجاد کرد و رادیکالیسم را به وجود آورد.(1)
برخی عبارات کتاب معالم فی الطریق را به سادگی می توان دعوتی آشکار به استفاده از خشونت علیه جامعه اسلامی موجود تفسیر کرد. هر کشوری که با مسلمانان به خاطر عقیده شان سر جنگ داشته باشد و مانع از عمل به دینشان شود و در آن شریعت تعطیل گردد، دارالحرب است، حتی اگر خانواده و خویشان یا مردمش در آن زندگی کنند.(2)
بر اساس همین آموزه سید قطب، عبدالله عزام در کتاب اعلان الجهاد میگوید: «فاالجهاد عبادة جماعیة لا یقوم الا بوجود جماعة تواجه المجتمع الجاهل او الکافر».(3)
پس سلفی ها با تکیه بر ایدئال هایشان، خشونت را روا می دارند. مکانیسم اعمال ایده ها، خشونت است. بر اساس منطقی که در اجرا دارند، چیزی را تولید می کنند که به رادیکالیسم معروف است. پیروان رادیکالیسم به علوم اسلامی کلاسیک احتیاجی پیدا نمی کنند و همین که زبان عربی را بدانند و قرآن را بفهمند و آن را به کار ببندند، کافی است. اینکه آیا شرایطی برای جهاد هست یا خیر، اهمیتی ندارد و به حاشیه می رود. بر اساس همین آموزه هاست که سازمان الجهاد درباره «مسلمانی» معتقد است که از طریق جهاد دائمی می توان به آن رسید و کوتاهی مسلمانان و رهبرانشان در اجرای تعهدات
ص: 229
اسلام، آنها را کافر می کند. لذا «انور السادات» را به دلیل اینکه یکی از ائمه کفر است، به قتل رساندند و این در حالی است که در اندیشه علمای سنتی، جهاد باید بر اساس فرمان باشد.
نظریه های کلاسیک، بر اساس مکاتب اجتهادی عمل می کردند، اما سلفی های جدید، در صورتی با اجتهاد موافق اند که توجیه گر آنها باشد و الا نه تنها به رهبران مذهبی مراجعه نمی کنند، بلکه انتظار حمایت از آنها را دارند. این جریان با توسعه در دایره «بدعت»، بسیاری از مسائل علمی و مذهبی اختلافی را که اهل سنت در دایره خلافات اجتهادی قرار می دادند مشمول بدعت می دانند و مخالفان خود را با عنوان اهل بدعت، طرد و تکفیر می کنند.(1)
پیروان سلفی گری با توجه به روش شناسی ای که برگزیده اند، در وضعیت معرفتی و علمی خاصی قرار می گیرند که نه تنها به غیر مسلمانان به دلیل فقدان توحیدشان می تازند، بلکه با استفاده از تکفیر به غیرسازی و خشونت در جوامع اسلامی نیز حکم می کنند. اینها مفهوم توحید را مقابل بدعت و شرک قرار می دهند که مستلزم خشونت در بیرون و درون جوامع اسلامی است؛ نوعی از ایمان گرایی اسلامی که تنها دغدغه آن جست و جوی دین ناب و انجام دادن دقیق توصیه های وحی بی هیچ تفسیری است، آن گونه که به پیامبر اسلام نازل شده است. لذا این طریقه نوعی ظاهرگرایی افراطی است که نتیجه ای جز خشونت ندارد.
یکی از مباحث مهم روش شناختی، نسبت و رابطه عقل و نقل است. این مسئله را می توان از دیدگاه شریعت مداران و عقل گرایان بررسی کرد. در فقه سیاسی اهل سنت، به عقل و استنباط های عقلی توجه نشده است. بر اساس نوع برداشت فقه سیاسی اهل
ص: 230
سنت، اجماع و عمل و رأی صحابه، نه به دلیل مجتهد بودن آنها، بلکه به این علت حجت است که آنها در واقع آشنا به سنت اند.
قیاس هم در نظر اهل سنت، به معنای توجه به عقل و روش عقلی نیست، بلکه الحاق احکام غیرصریح به احکام صریح جوهره قیاس است که حجت آن برگرفته از آن احکام صریح و ثابت است.(1)
بر اساس این شاخصه ها، فقه سیاسی اهل سنت از نظر روش شناختی، اساساً نص گراست و جایگاه زیادی برای عقل و روش عقلی قائل نیست. ترجیح نقل بر عقل و اولویت نص نازل شده، اعم از قرآن، سنت و عمل صحابه، به مهم ترین اصل معرفت شناختی اهل سنت تبدیل می شود که اشعری در کتاب الابانة عن اصول الدیانة به آن می پردازد. وی در فصل نخست الابانه می گوید:
قولی که بدان قائل هستیم و دیانتی که به آن تدین داریم، عبارت است از تمسک به کتاب خدا و سنت پیامبران علیهم السلام و آنچه از بزرگان صحابه و تابعان و ائمه حدیث روایت شده است ما به آنها اعتصام کرده و چنگ زده ایم و نیز به آنچه ابوعبدالله احمد بن حنبل قائل است و بدان وسیله حق را آشکار و گمراهی را دفع کرده و روش و منهاج را توضیح داده است.(2)
ابن تیمیه نیز برای اینکه از نفوذ عقل در زندگی سیاسی مؤمنان برای همیشه جلوگیری کند، به یک اصل اشاره می کند که برای اهل حدیث اهمیت فراوانی دارد. او می گوید: «هیچ گاه انسان، مؤمن واقعی نخواهد بود، مگر اینکه نسبت به پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ایمان جازم داشته باشد. ایمان جازم نیز چیزی است که در آن هیچ قید و شرطی نباشد. چنین شخصی هرگز مؤمن واقعی نخواهد بود». وی در درء تعارض العقل والنقل می گوید:
ص: 231
نصوص ثابت از رسول صلی الله علیه و آله و سلم هرگز با صریح معقول، معارض نیست تا اینکه بگوییم عقل مقدم بر آن است یا نه؟ و هر آنچه معارض آن نصوص است، نه عقل بلکه شبهات و خیالات است که بر مبنای معانی متشابه و الفاظ مجمل استوار است و هر گاه تفسیر و تبیین شوند، معلوم می شود که شبهه سوفسطایی هستند، نه برهان عقلی.(1)
فقه اهل سنت نص گراست، اما در جایی که بخشی از نص اجمال دارد، باید این اجمال را با مکانیزم های عقلی شفاف کرد. اهل سنت این را می پذیرند، اما سلفی ها تفسیر و توجیه را یکی تصور می کنند و می گویند:
هر تفسیری نوعی توجیه است و این کار شهامت جهان اسلام را می گیرد و این تفاوتی است که با فقه اهل سنت پیدا می کنند. این نگرش باعث شد که میزان، فهم و درک سلف باشد و نتیجه آن در عرصه نظر، تعطیل عقل و شعور است که تنها باید به سخنان سلف گوش داد و در عرصه عمل این است که تنها با سلاح تکفیر و تفجیر با مسلمانان روبه رو می شوند.
پس حدیث گرایی احمد بن حنبل در عقاید و فقه و پذیرش اخبار وارده و فهم سلف، باعث شده است که سلفی گری هر گونه عقل گرایی را نفی کند و مخالف هر گونه چند و چون در احادیث موجود باشد. تنها چیزی که اهمیت دارد، اجرای نصوص به هر طریق ممکن است و نتیجه عملی آن، خشونت با استناد به جهاد است، که در اندیشه سید قطب، عبدالسلام فرج، و عبدالله عزام نظریه پردازی شده است. استفاده از مفهوم جهاد و توسعه مفهومی آن و عدم نیاز به مفسر و مجتهد در توضیح نص، باعث خشونت، حکم به قتل و ترور تحت عناوینی مانند جهاد، کفر، نفاق در بینش و روش سلفی گری شده است.
حال پرسش این است که اگر منبع فکری، کتاب و سنت است، این دو منبع بر عقل بسیار تأکید می کنند و واژه «عقل» در قرآن 49 بار آمده است، پس چگونه است که
ص: 232
سلفی ها عقل را تعطیل می کنند، و با استناد به مفهوم جهاد، چنین فجایعی را انجام می دهند.
روش شناسی سلفی گری در مقابل «تقلید»، بحث «اتّباع» را مطرح می کند. «اتّباع» یعنی خواندن مستقیم متن که پیامدهای فراوانی به دنبال دارد. اهل سنت، رهبران مکتبهای چهارگانه را در واقع مرجع افتاء و تصمیم تلقی می کردند، اما بر اساس روش شناسی سلفی گری، جوانان مسلمان مستقیم به نص مراجعه می کنند که نتیجه اش این است که مرجعیت روحانیت سنتی را قبول ندارند و این باعث می شود که مسئله اجتهاد و تقلید یا مفتی و مقلد، بی معنا شود و نتیجه آن، در حاشیه قرار گرفتن مکتبهای چهارگانه است.
بر اساس این نوع نگاه و روش شناسی، سلفی گری نوعی ظاهر گرایی افراطی است که می اندیشد هیچ معنای مصلحت و قصدی ورای معنای حرفی نصوص دینی نیست و درنتیجه، نیاز به هم سنجی ادله شرعی و اجتهاد در نصوص نیست، و تنها چیزی که اهمیت دارد، اجرای این نصوص به هر ترتیب ممکن است. این روش شناسی با توجه به ضرورت بازگشت بی واسطه به قرآن در ذات خود، مولد رادیکالیسم در درون و بیرون جهان اسلام است.(1)
این در حالی است که بر اساس روش شناسی اجتهادی، استنباط احکام شرعی از منابع معرفتی معتبر با مراجعه فقیهانه صورت می گیرد و عامه مسلمانان از فتوای شرعی او، که شریعت شناسی متخصص بود، تقلید می کردند. منابع برای فقه سیاسی اهل سنت، قرآن، سنت، اجماع و قیاس است که میان آنها ارتباطی از نوع ارتباط اصل و فرع وجود دارد که قرآن مهم ترین است و سنت، اجماع و قیاس در مرحله دوم قرار می گیرند، اما سنت بر دو منبع دیگر برتری دارد و در مرتبه بعد، اجماع و سپس قیاس است که
ص: 233
ضرورت تحویل منابع دیگر به نص هم در روش شناسی اهل سنت نمایان است. بر اساس این منابع، در اندیشه اهل سنت، بر اساس نظریه تصویب که حکم خدا در مسئله مورد اجتهاد را همان می داند که مجتهد پس از جهد و تلاش به آن دست می یابد و بر اساس اندیشه شیعه، نظریه «تخطئه» که اجتهاد را فعالیتی خطاپذیر می داند که در صورت اصابت به واقع، دو ثواب و در صورت عدم اصابت به واقع، یک ثواب دارد.(1)
طبق نظریه «تصویب» در اندیشه اهل سنت و «تخطئه» در اندیشه شیعه، مجتهدان نوعی تساهل و تسامح شناختی و عملی داشتند که در عرصه نظر، مخالفان خود را تحمل می کردند که نتیجه آن تکثر گرایی بود، اما بر اساس روش شناسی سلفی گری، احکام عملی دین را باید از منابع و نصوص اصلی دین و متون مقدس جست، نه از کتاب هایی که فقیهان نگاشته اند. طبق نظر اینها، اشعریان و معتزلیان و مذاهب چهارگانه فقهی مکتبهای کلامی ای هستند که خودشان را بر نص تحمیل می کنند. لذا آموزه «اتّباع»، یعنی خواندن مستقیم نص، باعث ظهور متفکرانی شد که از جنس فارغ التحصیلان مدارس ستنی نبودند و مطالعاتشان فردی بود؛ یعنی اسلام شناسی و اسلام گرایی آنان بدون معلم بود و با مراجعه مستقیم به نص، رویکرد جهادی پیدا کردند. آنها معتقد بودند که باید آیه را برداشت و به آن عمل کرد که در این صورت، دو اصل «دعوت» و «جهاد» برجسته می شود. آنان نوعی درک بسیط از نص دارند که حرمت و وجوب را از مجتهد یا مفتی نمی گیرند. لذا به مجتهدان بزرگ تکیه نمی کنند و این مسائل به تشخیص خودشان از نص باز میگردد. پرسش هایی از قبیل اینکه «آیا نصی بر نص دیگر اولویت دارد یا نه؟» و «آیا شرایطی برای عمل به نص وجود دارد یا نه»، در روش شناسی سلفی گری جایگاهی ندارد. بنابراین، این روش شناسی، پیامدش خشونت و رادیکالیسم می شود.
ص: 234
محمد عبده معتقد بود که گروههای وهابی و حدیثگرا، چنین میپندارند که غبار تقلید و پردهها و موانعی را که میان آنان و تأمل در آیات قرآن و متون روایات وجود دارد، کنار زدهاند، اما این گروه، از گروه علمای مقلد، تنگ نظرتر و متعصبتر هستند. این گروه باور دارند که باید ظاهر الفاظ را اخذ و به آن عمل کرد، بدون آنکه به اصولی توجه داشته باشند که دین بر آن بنا شده است. به واقع این گروهها، نه دوستدار علم اند و نه علاقهمند به مدنیت و تمدن سالم.(1)
آموزه دیگر سلفیه که از نتایج روش شناسی ظاهرگرایی است، رد تأویل و تفسیر است. به نظر سلفیه، اگر باب تأویل یا تفسیر را باز کنیم، اساس دین از بین می رود: «لو فتحنا باب التأویل لانهدم الدین». همین امر باعث می شود که بسیاری از آیات را با توجه به معنای ظاهری تفسیر کنند. این آموزه در زمینه صفات الاهی موجب تشبیه و تجسیم الاهی شده است، چنان که برای خداوند جسم قائل شده اند و ذات خداوند را بسان اجسام مکاندار دانسته، خداوند را به اجسام و مخلوقات تشبیه کرده اند.
جمود بر ظواهر و تدبر نکردن در آیات، موجب می شود معانی عمیق هستی شناختی دین را بر ظاهر محسوس و مادی آن حمل کنند، برای مثال، در آیات )وَجَاء رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا((2) یا )یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ((3) می گویند: خداوند را دستی بزرگ است بالاتر از همه دست ها، یا خداوند را پایی است که با آن راه می رود و در حالی که فرشتگان در پیش روی اویند، از مقابل آنها رد می شود.(4)
این روش، یعنی اخذ ظواهر نصوص، باعث انکار تعلیل و تأویل احکام توسط عقل و ایجاد نوعی بدبینی به رأی و عقل و درنتیجه، رواج عقاید باطل در میان مسلمانان، از
ص: 235
قبیل تجسیم و تشبیه شده است. نتیجه عملی آن، رفتار خشن و تشدید حکم از طرف معتقدان به سلفی گری است. همین آموزه، سلفی گری را دچار جمود فکری در مسائل عقیدتی، سیاسی، عبادی، اجتماعی کرده است. رد تأویل و تفسیر در سلفیه، باعث شده است که با هر گونه تفسیر قرآن مخالف باشند: «برای هیچ کس تفسیر قرآن مطلقاً جایز نیست، اگرچه وی دانشمند و ادیب باشد و اطلاعاتی گسترده در ادله، فقه، نحو، اخبار و آثار داشته باشد و فقط به روایات پیامبر، صحابه و تابعان استناد جوید».(1)
همین آموزه در خصوص بحث حقیقت و مجاز در آیات قرآن اهمیت دارد. سلفیه به نبود مجاز در قرآن باور دارند و معتقدند هر کلمه ای که در قرآن آمده است، معنای حقیقی آن اراده شده است. کسانی مانند ابن تیمیه در مجموعة الفتاوی و ابن قیم در مختصر الصواعق المرسلة و معاصرانی مانند شنقیطی در منع جواز المجاز فی المنزل التعبد و الاعجاز به آن باور دارند.(2)
پس مخالفت سلفی گری با تأویل و تفسیر، باعث شده که معنای مؤول و معنای مجازی در آیات قرآن انکار شود و عقیدههای باطل و انحرافی در اندیشه سلفی در عرصه نظر و عمل به وجود آید که در زمینه صفات الاهی، موجب تشبیه و تجسیم خداوند شده است. آنها مفاهیمی مانند «استوا» و «ید» را به معنای «نشستن» و «دست» به خداوند نسبت می دهند که موجب تشبیه خداوند به انسان شده است و این همه، از نتایج روش شناختی سلفی گری نشئت می گیرد.
جالب آنکه «ناصر الالبانی» (1914-1999م.) در کتاب سلسلة الأحادیث الضعیفه، نخستین حدیثی را که رد و انکار کرده و بطلان آن را اعلام میکند این است: «الدین هو العقل و من لادین له لاعقل له». وی در ادامه تأکید میکند که: «ومما یحسن التنبیه علیه أن کل ما ورد فی فضل العقل من الأحادیث لا یصح منها شیء وهی تدور بین الضعف والوضع».(3)
ص: 236
شایان ذکر است که از نگاه سلفیان، هیچ یک از احادیث مرتبط با فضیلت عقل، صحیح نیست، بلکه ضعیف و ساختگی است؛ چنان که «عبدالله بن باز» (1910-1999م.) مفتی سابق وهابی، برخلاف همۀ ادلۀ قطعی عقلی و تجربی، همچنان بر باورهای قرون وسطایی حرکت خورشید و ثبات زمین تأکید میکند و باور به ثبوت خورشید و عدم حرکت آن را کفر و گمراهی می داند.(1)
در مقاله حاضر، به ویژگی های روش شناختی سلفی گری و رابطه آن با جواز خشونت پرداختیم. سلفیان، روش شناسی ویژه ای برای جست و جو و فهم دین بر گزیده اند که طبق آن، تشخیص درست شریعت باید بر اساس تفسیر به قرآن، سنت و سیره مسلمانان اوایل صورت گیرد؛ یعنی کسانی که در سه قرن اول زندگی می کردند که سلفی ها به آنان «سلف صالح» می گویند.
سلفی گری که در جریان ظاهرگرایی ریشه دارد، با تکیه بر آموزه های احمد بن حنبل شروع شد و به دنبال او، یکی از پیروان حنبلی به نام «ابن تیمیه» در قرن هشتم، نگرش متفاوتی در امر دین به واسطه آموزه های او عرضه داشت. گرچه از اندیشه های ابن تیمیه در زمان خودش استقبال نشد، اما در قرن دوازدهم هجری، مبنای فکری محمد بن عبد الوهاب نجدی قرار گرفت. سلفی گری در نجد، موجی از تندروی و سخت گیری به راه انداخت که پیروان آن به تکفیر همه مسلمانان پرداختند و تنها مدعی اسلام ناب محمدی شدند و مذاهب دیگر را اهل بدعت و خارج از اسلام دانستند. این آموزه ها با تغییراتی در بعضی مفاهیم و نیز توسعه مفاهیمی از قبیل بدعت و جهاد، باعث شد سلفیه معاصر در وضعیت معرفتی و عملی خاصی قرار گیرند که شرایط امکان متفاوت مشرب قدمایی خود داشته باشد. مشرب قدمایی، با تکیه بر نظریه «تصویب» مجتهدان،
ص: 237
نوعی تساهل و تسامح شناختی و عملی داشت و به ناچار مخالفان خود را حداقل در نظر تحمل میکرد و در عمل نیز کم و بیش شاهد تکثر گرایی آنها هستیم، اما سلفیه معاصر، نه تنها به غیر مسلمانان به دلیل فقدان توحیدشان می تازند، بلکه با استناد به حربه «تکفیر» به غیرسازی و خشونت در جوامع اسلامی حکم می کنند.
روش شناسی سلفیه معاصر با آموزه بازگشت به نص و رها کردن رهبران مذهبی، مسئله اجتهاد و تقلید یا مفتی و مقلد را از بین می برد و تنها چیزی که اهمیت دارد، اجرای نص به هر ترتیب ممکن، به ویژه با استناد به جهاد است. بر اساس این روش شناسی، احکام عملی دین را باید از منابع و نصوص اصلی دینی متون مقدس جست، نه از کتاب هایی که فقیهان نگاشته اند. پیامد این کار «رادیکالیسم» است، چون بی توجه به مقاصد، به فهم حرفی نصوص اهمیت می دهد. همچنین شرایط اجرای نص، مجمل و مبیّن، حقیقت و مجاز در نصوص و نیز شرایط جهاد بی معنا می شود؛ و برای انجام دادن جهاد هم، نظر حاکم شرط نیست، چون وجوب و حرمت را از نظر مفتی نمی گیرند و به تشخیص خودشان عمل می کنند که این باعث افراط گرایی و رادیکالیسم بر اساس روش شناسی سلفی گری می شود.
نکتهای کلیدی که در این باره باید به آن توجه کرد این است که با نفی اجتهاد، جریان های تکفیری - سلفی، فاقد نظریه شده است و این یعنی مراجعه به نص بدون نظریه، که نتیجه اش امری ناروشمند است. لذا هر حکمی که در نص هست، باید به همان نحو اجرا شود و به تأویل، تفسیر و توضیح احتیاج ندارد. اگر در سلفیه قدیم، «اتباع اجتهادی» وجود داشت، یعنی مجتهدی بود که روش استنباط را به کار میبست و عامه مسلمانان از فتوای شرعی او، که شریعت شناسی متخصص بود، «تقلید» میکردند، اما سلفیه جدید، «اتباع» را نه در مقابل تفاسیر رها از نصوص دینی، بلکه در برابر «تقلید
ص: 238
از مجتهد» قرار میدهند. بنابراین، حقیقت یا احکام عملی دین درست را باید از منابع و نصوص اصلی دین جست وجو کرد، نه از کتاب هایی که فقیهان نگاشتهاند.(1)
این امر تغییری اساسی در نوع برداشت ها و هرج و مرجی در فهم نصوص به وجود میآورد که دیدگاه شخصی افراد، بدون وساطت فقها، معنادار و معتبر میشود. پس فرد، خود جهاد میکند و به حکم عالم یا مفتی نیاز ندارد. در این حال، شخص برداشت خود را به قرآن نسبت می دهد و طبیعی است که علاوه بر احساس تکلیف، تحریک روحی - روانی نیز میشود.
از اصول روش شناختی سلفیه، تقسیم دنیا به توحید و شرک با استفاده از مفهوم بدعت و رابطه جنگی برقرار کردن بین مذاهب و نیز تکفیر مذاهبی است که مانند آنان نمی اندیشند. آنها با استفاده از آموزه های سید قطب در مورد جامعه جاهلی، تمام جوامع موجود را جاهلی میدانند و با دو گروه درگیر می شوند: گروهی که جامعه را تهدید می کنند که آن ها را «عدو قریب» می نامد و گروهی که استعمار و دشمن بیرونی است که آنان را «عدو بعید» می نامند و بیشترین درگیری سلفی ها با «عدو قریب» با استفاده از اصل عملی جهاد است. از دیگر اصول روش شناختی سلفی گری، تقدیم نقل بر عقل و ظاهر گرایی افراطی است که به تعطیل عقل انجامیده است و خود به خود، خشونت و ترور را برای رسیدن به هدف در پی دارد.
آموزه دیگر، رد هر گونه تأویل و تفسیر است که این آموزه باعث شده است سلفی گری به این معتقد شود که اگر باب تأویل باز شود، دین از بین خواهد رفت. این امر سبب شد سلفی ها در زمینه صفات الاهی قائل به تشبیه و تجسیم شوند و خداوند را به اجسام و مخلوقات تشبیه کنند. آموزه رد تأویل و تفسیر موجب به وجود آمدن نوعی بدبینی به رأی و عقل و رواج عقاید باطل شد که نتیجه عملی آن، رفتار خشن و تشدید حکم از طرف معتقدان به سلفی گری است.
ص: 239
این اصول روش شناختی، سلفی گری را دچار جمود فکری در مسائل عقیدتی، سیاسی، عبادی و اجتماعی کرده است. پس نوع روش شناسی سلفی گری بر جواز خشونت بر اساس اصل عملی جهاد از سوی این جریان تأثیر مستقیمی داشته، آثار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زیادی در جهان به وجود آورده است. کشورهای غربی نیز با اهداف سیاسی خود از ظرفیت این جریان ها استفاده می کنند و هدف اسلام هراسی را با توجه به عملکرد خشونت بار این گروه ها دنبال می کنند تا مسلمانان را خشن، قاتل، و ویرانگر نشان دهند. این در صورتی است که علمای شیعه و سنی، روش و بینش این جریان را محکوم کردهاند و برداشت اینها از اسلام با دین پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، که دین دعوت به صلح و اخلاق است، فرسنگ ها فاصله دارد.
در فقه و اندیشۀ سیاسی اهل سنت، نوعی حدیث گرایی و روحیه اشعریگری وجود دارد که چندان برداشتهای خردورزانه را برنمیتابد؛ اشعریهای که نه تنها معتزله را، بلکه همراه با آن، کل روند گفتمان خردگرایانه کلامی - فقهی را به کناری نهاد.(1)
در گذر زمان، جنبش اصلاحی که «سید جمال» آغاز کرد، چون به «محمد عبده» رسید، متأسفانه روندی کاهشی به خود گرفت و زمانی که به «رشید رضا» رسید، با افکار تعصبآلود و سلفی به افول گرایید. او، که در آغاز اندیشههایی اصلاحی داشت، در آخر به دام گرایش های سلفی ابن تیمیه و وهابیت درافتاد. سلفیه غالباً با روش نصگرا، نقل گرا و حدیثگرایی که دارد، سر از اقدامات افراط گرایانه و خشونت آمیز در میآورد که اجتهاد را نمیپذیرد و به جهاد و تکفیر میپردازد.
ص: 240
1.ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، الرد علی المنطقیین، دار ترجمان السنة، پاکستان، [بیتا].
2.------------------------------------- ، الفتاوی الحمویة الکبری، تحقیق حمد بن عبد الحسین تویجری، دارالصمیعی، ریاض 1425ق.
3.--------------------------------- ، مجموعة الفتاوی، تحقیق عامر الجزار و انوار الباز، دار الوفا، 1426ق [بی جا].
4.--------------------------------- ، مختصر منهاج السنة، ترجمه اسحاق دبیر، انتشارات حقیقت، تهران، 1386ش.
5.-------------------------------- ، نقض المنطق، تحقیق محمد عبدالرازق حمزه و سلیمان بن عبدالرحمن، مکتبة السنة المحمدیة، قاهره 1406ق.
6.ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الامام احمد بن حنبل، تحقیق شعیب الارنووط و عادل مرشد، مؤسسة الرساله، 1421ق. [بی جا].
7.ابن قیم جوزیه، محمد بن ابی بکر، مختصر الصواعق المرسله، دار الحدیث، 1412ق. [بی جا].
8.---------------------------------- ، اعلام الموقعین عن رب العالمین، دار ابن جوزی، 1423ق. [بی جا].
9.اشعری، ابوالحسن، الابانة عن اصول الدیانة، تحقیق فوقیت حسین محمود، دار الانصار، قاهره 1397ق.
10.بلک، آنتونی، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام، ترجمه محمدحسین وقار، اطلاعات، تهران، 1385.
11.بن باز، عبدالعزیز بن عبدالله، الأدلة النقلیة و الحسیة علی جریان الشمس و سکون الأرض و إمکان الصعود إلی الکواکب، چاپ اول، مکتبة الریاض الحدیثة، ریاض 1402ق./1982م.
12.البوطی، سعید رمضان، سلفیه، بدعت یا مذهب، ترجمه حسین صابری، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، مشهد 1387ش.
13.پارسانیا، حمید، حدیث پیمانه (پژوهشی در انقلاب اسلامی)، دفتر نشر معارف، قم 1389.
14.جوادی آملی، عبدالله، دین شناسی، نشر اسراء، قم [بیتا].
15.ذهبی، محمد حسین، التفسیر والمفسرون، مکتبة الوهبه [بیجا، بی تا].
16.سبحانی، جعفر، البحوث فی الملل والنحل، مؤسسه نشر اسلامی، قم 1414ق.
17.سید قطب، معالم فی الطریق، ترجمه محمود محمودی، نشر احسان، تهران 1361ش.
ص: 241
18.شنقیطی، محمد امین، منع الجواز المجاز فی المنزل اللتعبد والاعجاز، مکتبة ابن تیمیه، قاهره [بی تا].
19.صفی، لوآی م.، چالش مدرنیته: جهان عرب در جست وجوی اصالت، ترجمه سید احمد موثقی، نشر دادگستر، تهران 1380.
20.عزام، عبدالله، اعلان الجهاد، مرکز الشهید عزام الاعلامی، پاکستان، 1413ق.
21.علیزاده موسوی، سید مهدی، تبار شناسی سلفی گری و وهابیت، دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1393.
22.عنایت، حمید، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، خوارزمی، تهران 1372.
23.فیرحی، داوود، روش شناسی دانش سیاسی در تمدن اسلامی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، قم 1387ش.
24.--------------- ، فقه و سیاست در ایران معاصر، نشر نی، تهران 1391ش.
25.قرضاوی، یوسف مصطفی، دراسة فی فقه مقاصد الشریعة بین المقاصد الکلیة والنصوص الجزئیة، دار الشروق، قاهره 1427ق.
26.میراحمدی، منصور، درس گفتارهایی در فقه سیاسی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، قم 1389.
27.البانی، ناصرالدین، سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السوء فی الامة، چاپ اول: دارالنشر مکتبة المعارف، ریاض 1412ق./1922م.
ص: 242
محمد جواد حاجی قاسمی(1)
در این مقاله، ابتدا کلمات علمای اهل سنت در مورد تطبیق لفظ خوارج بر وهابیان تکفیری بررسی می شود، و سپس وجوه اشتراک وهابیان با خوارج در ظاهر و در سیره و کشتن مسلمانان، اعتقاد به تبدیل شدن بلاد اسلام به بلاد شرک به سبب گناه، ساختن حدود جدید و سایر شباهت ها بیان می شود و در انتها نیز اختلاف علمای اهل سنت در حکم خوارج، طبق روایت ها و مبانی مختلف شان از قبیل تکفیر، تضلیل و قتل مطرح می شود.
کلید واژگان: وهابیت، تکفیر، خوارج، بلاد کفر، گناه کبیره، شرک، توحید.
ص: 243
یکی از فتنه های مشکل ساز برای امت اسلامی، فتنه خوارج بود. آنان افراد بی بصیرتی بودند که با ادعای دین داری و در لباس دین و تقوا، به علت فهم اشتباهشان از دین، دیگران را تکفیر کردند و بین مسلمانان جنگ داخلی به راه انداختند. در حقیقت، فتنه آنان سخت تر از فتنه سلطه طلبان و حاکمان ستمگر بود، زیرا حقیقت ظلم این سلطه طلبان با اندکی تحقیق و تفحص بر همگان روشن می شد، اما با تحقیق در مورد خوارج، جز عبادت و حرف های فریبنده و توجیهات دینی، چیز دیگری دست گیر انسان نمی شود! و جز افراد متخصص و خبره به دین، نمی توانستند انحراف درونی خوارج را کشف کنند.
همین ظاهر جذاب و فریبنده بود که بسیاری از مردم را فریفته خود و شیفته روش خوارج کرد، اما وقتی که نوبت به تحقق بخشی به اثرهای این عبادت ها رسید، چیزی جز خشونت با مسلمانان و خون ریزی آنان حاصل نگشت و صحت گفته آشنایان به دین در خصوص خوارج بر همگان روشن شد و نتیجه آن جنگ نهروان بود که به کشته شدن بیشتر خوارج انجامید.
این جنگ پایان کار خوارج نبود و اصل این تفکر در دل برخی از مردم ریشه دوانده و از نسلی به نسل دیگر منتقل شد، اما هر بار با اسمی دیگر که بتواند مردم را دوباره جذب خویش کند و در واقع باطن و حقیقت همان حقیقت بود و علمای مسلمان در دوران های مختلف با بررسی همین خصوصیات، خوارج زمان خویش را (در هر قالب و اسمی که بودند) می شناختند و به سایر مسلمانان معرفی می کردند.
در دوران ما نیز گروه هایی وجود دارند که با اسم های مختلفی از قبیل سلفی گری جدید، وهابیت و ... سایر مسلمانان را تکفیر می کنند و با آن ها می جنگند. از خصوصیات گروه های تکفیری دوران ما و به خصوص وهابیان که توجه بسیاری از محققان را به خود جلب کرده است، شبا هت های ظاهری، سلوکی و عقیدتی آنان با
ص: 244
خوارج می باشد. این شباهت ها به حدی است که حتی بسیاری از علمای اهل سنت نیز بدان تصریح کرده اند و این تصریحات، به خصوص در سال های اخیر، و به خاطر جنایات فجیع وهابیون تکفیری رشد فزاینده ای داشته است؛ این جنایات که به اسم دین ضربه اساسی به وجهه اسلام زده است، علمای شیعه و سنی را بر آن داشت که روش و سیره تکفیری ها را با سیره و دستورهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تطبیق دهند و حقیقت امر این اعمال را برای مردم بیان کنند و به مردم بگویند که آیا واقعاً این کارها جزو دین به حساب می آید؟
در این میان وهابیان و تکفیری های جدید، توقع داشتند که به دلیل تظاهر به سنی گری، علمای اهل سنت به خود جذب کنند، یا حد اقل علمای اهل سنت، به علت مسائل مذهبی، با آنان برخورد نکنند، اما علمای اهل سنت دوشادوش علمای شیعه با تأکید فراوان بر خارجی بودن این گروه، سهم بسزایی در آگاه کردن مردم داشته اند و یکی از علت های اساسی جلوگیری از رشد آ ن ها همین سخنان است که در بخش اول به قسمتی از سخنان بزرگان و سرشناسان اهل سنت در این زمینه اشاره می کنیم.
کمتر کسی از علمای اهل سنت پیدا می شود که در دوران معاصر، علیه وهابیت و تکفیری ها اظهار نظر نکرده باشد و یا حد اقل در باب تصحیح عقاید عموم اهل سنت، ضد تفکرات تکفیری تلاش نکرده باشد. در این میان گروهی هستند که لفظ «خوارج» را برای وهابیان به کار برده اند که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
الف. ابن عابدین حنفی: وی که از علمای به نام حنفی است در حاشیه رد المحتار می گوید:
سخنی در مورد طرف داران عبدالوهاب، خوارج زمان ما ... برای خارجی شدن کافی است که دشمنان خود را کافر معرفی کنی، همان طور که در زمان ما در خصوص طرف داران عبد الوهاب رخ داده است که در نجد شورش و حرمین را فتح کردند و مدعی بودند که حنبلی هستند، ولی
ص: 245
می گفتند که تنها آن ها هستند که مسلمانند و هر کس با آن ها مخالفت کند، مشرک است و با این بهانه خون اهل سنت را حلال شمردند و علمای آنان را کشتند تا اینکه خداوند شوکت آنان را از بین برد و بلاد آنان را خراب کرد و لشکر مسلمانان را در سال 1233ق بر آنان غالب نمود.(1)
ب. علامه صاوی مالکی: او نیز که از علمای مشهور مصر است، در تفسیر خود به نام حاشیة العلامة الصاوی علی تفسیر الجلالین در ذیل آیه شریفه )الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ((2) می گوید:
گفته شده که این آیه در مورد خوارج نازل شده است که آیات قرآن و روایات را تأویل نمودند و با آن خون مسلمانان و اموال آن ها را حلال کردند! همان طور که الآن در گروه های مشابه آن ها دیده می شود؛ گروهی که در زمین عربستان هستند و به آن ها وهابیت گفته می شود و گمان می کنند که اهل حق اند. آگاه باشید که آن ها دروغ می گویند، شیطان بر آنان چیره شده و آن ها را از یاد خدا غافل کرده است. آنها حزب شیطان اند و حزب شیطان زیان کار است. از خداوند می خواهیم که ریشه آنها را بکند!.(3)
ص: 246
ج. سید شریف عبدالله فضل پاشا علوی حجازی: وی که از علمای مصر بود، کتابی با نام صدق الخبر فی خوارج قرن الثانی عشر علیه وهابی ها تألیف کرد(1)
و در این کتاب، با دلایل اهل سنت ثابت کرد که وهابی ها، خوارج آخر الزمان ذکر شده در روایات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند.
د. علمای مکه و مدینه در زمان سقوط دوره اول وهابی: خالد فهمی، فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد و استاد در بخش خاورمیانه دانشگاه نیویورک و عضو گروه تاریخ مصر و گروه تاریخ آمریکا در شبکه «التحریر» مصر مصاحبه ای داشت و در این مصاحبه، مدرکی بسیار مهم ارائه کرد که مفتیان، ائمه جمعه و جماعات مکه و مدینه و به خصوص مسجد الحرام و مسجد النبی آن را مهر کرده اند. این مدرک در واقع، نامه این عالمان به «محمد علی طولون پاشا»، فرمانده سپاه مصر است که در آن از وی برای شکست دادن وهابی ها تشکر نموده اند. در این نامه آمده است:
به استحضار شما می رسانند که لشکریان پیروز شما به نزد آن ها رفته و آنان را از دست این اشرار خوارج نجات داده اند؛ سرکشان تجاوز کار، باغیان کافر، کسانی که در جزیرة العرب فساد می کردند و عقاید خود را با حلول (تجسیم) و الحاد فاسد کرده بودند و خون مسلمانان را حلال می شمردند و راه تمام حجاج را به بیت الله الحرام بسته بودند. خداوند را برای این کار شما ونعمت بزرگ شکرگذاری می کنیم.(2)
ه . شیخ احمد بدر الدین حسون (مفتی اعظم اهل سنت سوریه): وی در سخنرانی معروف خویش در مورد تکفیری ها و وهابیان می گوید:
ص: 247
چه کسانی حضرت علی را کشتند؟ کسانی که اگر نماز بخوانند، از نماز خواندن خویش خجالت زده می شویم و اگر روزه بگیرند، از روزه گرفتن خویش خجالت می کشیم، اما همان طور که تیر از کمان بیرون می رود، از دین خارج می شوند! این ها همان کسانی هستند که تظاهر به تمسک به دین می کنند ولی همه مسلمانان را تکفیر می نمایند، همان کسانی که ریش های آنان بسیار بلند است و لباس های آنان کوتاه و مسواک چوبی در دست آنان است و در دنیا هیچ اسلامی جز خودشان نمی بینند و بقیه کافرند و بسیار متأسفم که بگویم این ها دوباره بازگشته اند! ... همین ها هستند که سرور ما علی را کشتند، همین کسانی که به تازگی به وجود آمده اند. آن ها خطری هستند که از آن خطرناک تر نیست!(1)
و. شیخ احمد الطیب (شیخ الازهر مصر): او مصاحبه ای در شبکه «دریم» داشت و در آن به صراحت تکفیریان را خوارج زمان نامید.(2)
ز. شیخ علی جمعة (مفتی الازهر مصر): وی در سخنرانی خویش در نماز جمعه گفت:
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند که قومی می آیند با عمری اندک، تصوراتی ابلهانه، ولی کلام برترین مخلوقات (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ) را می گویند، قرآن می خوانند، ولی از حنجره آنان عبور نمی کند. خوشا به حال کسی که به دست آن ها کشته می شود و کسی که آن ها را می کشد، به خدا نزدیک است! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد سگ های جهنم هشدار داده و فرموده است
ص: 248
که خوارج سگ های جهنم اند... بله این ها کسانی هستند که بدون علم در چیز هایی که نمی فهمند، سخن می گویند. آن ها بلای زمان ما هستند.(1)
ح. شیخ احمد محمود کریمة (از علمای سرشناس الازهر): وی رتبه اول دکترا در دانشگاه الازهر و از علمای اهل سنتی است که سخنرانی های فراوانی ضد وهابیت دارد و در بسیاری از آن ها، وهابیت را خوارج زمان معرفی کرده است. یکی از سخنرانی های مشهور وی، مصاحبه با «طونی خلیفه» در شبکه «القاهرة والناس» در زمان درگیری های سلفیان مصری و طرف داران عربستان با ارتش مصر است که در آن می گوید:
این سلفیان دین جدیدی اختراع کردند که با اسلام صحیح مخالف است، و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد که این ها خوارج دوران هستند و در حدیث صحیح از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمود: در آخر الزمان، گروهی کم سن و سال و نادان می آیند که سخنان برترین مخلوقات را می گویند، ولی از اسلام خارج می شوند، همان طور که تیر از کمان بیرون می رود، نماز و روزه خود را در مقابل نماز و روزه آن ها کم می شمارید، قرآن می خوانند، ولی از حنجره آن ها عبور نمی کند... این ها خوارج آخر الزمان هستند و اتفاقات رخ داده به دست آن ها گواه این مطلب است. (2)
ص: 249
ط. دکتر سید جبر الحسنی از علمای الازهر: وی در مورد وهابیت و تکفیری ها می گوید:
بعضی از عالمان در کتاب های خویش آن ها را قرنیون نام گذاری کرده اند؛ زیرا قرن الشیطان (شاخ یا امت شیطان) از نجد بیرون می آید و آن ها را قرنی نامیدند تا به قرن الشیطان نسبتشان دهند؛ بعضی از مردم آن ها را وهابی نامیدند، زیرا در ابتدا با محمد بن عبد الوهاب شروع شد... همان طور که در صحیح بخاری آمده است که وقتی برای اهل شام دعای برکت کرد برای یمن نیز دعای برکت نمود، به او گفتند برای نجد نیز دعا کنید. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قرن الشیطان از آن جا بیرون می آید. پیامبر نیز راست می گفت، این فکر در نجد گسترش پیدا کرد، این یک مذهب شیطانی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را چنین نامیده است.(1)
ی. حسن الشافعی، مشاور ارشد شیخ الازهر و رئیس فرهنگستان زبان عربی: وی مصاحبه ای با شبکه «بی بی سی» داشت. مجری از او پرسید: به نظر شما این گروه های تند رو خوارج هستند؟ وی در پاسخ گفت: «بله آن ها قطعاً خوارج هستند، چون خود را از صف امت اسلامی جدا کردند و ضد آن سلاح برداشتند و همین معنای خارجی بودن است.(2)
ک. حاجی ماموستا شکری (از علمای سرشناس سنی کردستان): او در ویدئویی که در فضای مجازی موجود است، در مورد وهابیت می گوید:
ص: 250
اساس وهابیت از کجا پیدا شده است؟ اساس این ها از ذو الخویصرة (از خوارج) است که در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت بی ادبی کرد. این شخص دچار کوته نظری بود... اگر همان صحابه و عالمان اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم الان نیز زنده بودند، از زبان قلم و قتل وهابیان در امان نبودند.
ل. شیخ محمد زغموط (رئیس مجلس اسلامی فلسطین): او در سخنرانی خود بعد از ترور «شیخ بوطی» گفت:
این وهابیانی که از نسل خوارج اند و از خارجی به خارجی دیگر منتقل شدند، تا به این زمان رسیدند. این ها خوارج و قاتلان امت اند، اعوان آمریکا و صهیونیست ها هستند، این ها ساخته و پرداخته دشمنان امت اند... آن ها هیچ ارتباطی به اسلام و مسلمانان ندارند، آن ها خوارج امت اند.(1)
م. مولوی عبد الرحمن سربازی (از علمای سرشناس سنی ایران) وی نیز می گوید:
وهابیت خطری است که از نظر علمای مذاهب اربعه، رشد خیلی عجیب و بدجوری پیدا کرده اند. دیگر هم نوشته اند؛ علامه شامی معروف است؛ سید محمد امین بن عابدین که اینها مثل خوارج عمل می کنند و کارهایی دارند می کنند که خود را فقط مسلمان می دانند و غیر خود را مسلمان نمی دانند و قتل مسلمین را و کشتن مسلمین را این ها مثل خوارج جایز می دانند.(2)
ن. عبد القادر الشیخ ابراهیم (از علمای اهل سنت سومالی): وی در مصاحبه با «شبکه العالم» می گوید: «ما در سومالی به آن ها سلفی نمی گوییم، خوارج می گوییم...».(3)
ص: 251
س. شیخ عبد العزیز هرتلی شافعی (از علمای سرشناس اهل سنت کردستان): این عالم سرشناس کرد شافعی، کتابی به نام خوارج وهابی و سلفی ها را بهتر بشناسیم ضد وهابیت تألیف کرده است که در آن وهابیان را خوارج آخر الزمان معرفی می کند.(1)
ع. الشیخ عبدالله القحطانی: وی که از علمای اهل سنت «عمان» و از استادان به نام فقه و اصول عقاید در این کشور است، کتابی به نام هؤلاء هم الخوارج تألیف کرده است که در آن به صراحت وهابیان و سلفیت تکفیری را خوارج زمان ما معرفی می کند.(2)
ف. استاد مصطفی الحبیبی (استاد دانشگاه اسلامی تونس): وی نیز در سخنرانی های خود، وهابیان را خوارج زمان می داند.(3)
حال که موضع بزرگان علمای اهل سنت در مورد وهابیان و مدعیان سلفی گری مشخص شد، به بیان شباهت های این گروه ها با خوارج می پردازیم و در ابتدا شباهت های ظاهری را بیان می کنیم:
یکی از علائم ظاهری خوارج در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طبق روایات اهل سنت، سر تراشیده است. احمد بن حنبل در مسند خویش روایتی آورده است که دیگر علمای اهل سنت، از جمله حمزه احمد الزین آن را تصحیح کرده اند.(4) وی می نویسد:
ص: 252
شریک بن شهاب گفت: آرزو داشتم که یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ببینم تا در مورد خوارج به من حدیثی بگوید تا این که ابا برزه را در روز عرفه در میان جمعی از یارانش دیدم و به او گفتم: چیزی را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد خوارج شنیدی به من بگو. او پاسخ داد: چیزی را به تو می گویم که گوش خودم شنیده و دو چشم خودم دیده است. برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سکه های طلایی آوردند و حضرت آن ها را تقسیم می کرد و شخصی با سر تراشیده و چهره سیاه نزد حضرت بود. بین دو چشمش جای سجده بود و دو تکه لباس سفید بر تن داشت. چندین بار نزد حضرت آمد، اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چیزی به وی ندادند. پس گفت: ای محمد! قسم به خدا که امروز در تقسیم اموال عدالت را مراعات نکردی! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار خشمگین شد و سپس فرمود: قسم به خدا بعد از من شخصی عادل تر از من را نخواهید دید! و این جمله را سه بار مطرح کردند! سپس فرمودند: از سمت مشرق گروهی قیام می کنند که انگار او یکی از آن هاست! روش آن ها چنین است: قرآن می خوانند، ولی از استخوان ترقوه آن ها عبور نمی کند! از دین مانند بیرون رفتن تیر از کمان بیرون می روند! و دیگر به دین باز نمی گردند! سپس دست خود را روی سینه اش گذاشت و فرمود: علامت ظاهری آن ها سر تراشیده است! و به صورت مستمر قیام می کنند تا این که آخرین آن ها به همراه دجال قیام کند! اگر آن ها را دیدید، بکشیدشان که آن ها بدترین مخلوقات با بدترین اخلاق هستند.(1)
ص: 253
مضمون روایت مسند احمد در سنن نسائی آمده است، اما با تفاوتی اندک که ثابت می کند کسانی که با سرتراشیده می آیند، خوارج آخر الزمان هستند!(1)
وهابیان نیز با تأسی به این علامت (در دوره اول حکومت خویش) به همه اتباع خود دستور تراشیدن سر می دادند. در این زمینه در کتاب الجواهر المضیة که سخنان و نامه های محمد بن عبد الوهاب و علمای درجه یک وهابیت را ذکر کرده است، در مورد تراشیدن سر چنین می گوید:
سؤال در مورد تراشیدن موی سر... ولی امر (محمد بن سعود) دستور به تراشیدن موی سر داد، زیرا تراشیدن نزد ما رسم است و جز نادان ها این کار را ترک نمی کنند. به همین دلیل، نهی حاکم از نتراشیدن برای راهنمایی مردم است، نه به معنی حرام کردن این کار، تا این که راه فساد باز نشود، زیرا کافران در زمان ما سر خود را نمی تراشند و نتراشیدن سر، شبیه شدن به آن ها است!(2)
در همین زمینه، «زین الدین دحلان»، مفتی اعظم شافعی های مکه در زمان سقوط حکومت اول وهابیت، به نقل از «مفتی زبید» می نویسد:
سید عبد الرحمن اهدل مفتی زبید می گفت: به نوشتن کتاب در رد وهابیت احتیاج نیست، بلکه همین علامت که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند (علامت ظاهری شان سرتراشیدن است) برای رد آن ها کفایت
ص: 254
می کند، زیرا هیچ یک از بدعت گذاران قبل از وهابیت چنین نمی کرده اند!(1)
یکی دیگر از روایات مطرح شده در کتاب های اهل سنت، در مورد خوارج، روایتی است که در کتاب تاریخ بغداد یا تاریخ مدینة السلام آمده است که خوارج سر خود را می تراشند و لباس خود را تا نصف ساق، کوتاه می کنند. خطیب بغدادی در این زمینه از «عایشه» همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بیان نشانه های خوارج چنین نقل می کند که:
از پیامبر شنیدم که فرمود: امت من بر دو فرقه می شوند و یکی از آن دو از دین بیرون می رود؛ گروهی که سر خود را تیغ می زند و سبیل را نیز از ته می تراشند! لباس های آنان تا نیمه ساق پایشان است. قرآن می خوانند، اما از گلوی آنان عبور نمی کند (به درون آن ها نمی رسد) و کسی که از همه مردم به من محبوب تر است و خدا نیز او را از همه بیشتر دوست دارد، با آن ها می جنگد.(2)
همین نشانه ها اکنون نیز در ظاهر وهابیان به خوبی دیده می شود.
یکی از نشانه هایی که برای فتنه و خوارج آخر الزمان، در روایت های اهل سنت آمده، «دو شاخ شیطان» است که علمای اهل سنت در ذیل این روایات، آن ها را با خوارج مرتبط دانسته اند. «سهیلی» در این زمینه می نویسد: «راستی سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
ص: 255
در مورد خوارج آشکار شد که اولین آن ها شخصی از اهل نجد بود، همان جایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد آن فرموده بود که شاخ شیطان از آن جا بیرون می آید.»(1)
برای روشن تر شدن این مطلب، برخی از روایت های اهل سنت را در این زمینه مطرح می کنیم:
در صحیح بخاری آمده است:
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خداوندا! به منطقه شام ما برکت بفرست و به منطقه یمن ما. گفتند: ای رسول خدا! و برای منطقه نجد ما؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوباره فرمودند: خداوندا! به منطقه شام ما برکت بفرست. و به منطقه یمن ما! دوباره پرسیدند: ای رسول خدا! و برای منطقه نجد ما؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: زلزله ها و فتنه ها از آن جاست و شاخ شیطان از آن جا بیرون می آید!(2)
جالب است که محمد بن عبدالوهاب از منطقه نجد می باشد و در همین منطقه با محمد بن سعود پیمان همکاری بست. البته وهابیان، این روایت، این گونه توجیه کرده اند که نجد به معنی منطقه هموار است! و چنین منطقه ای در عراق می باشد! و مقصود از نجد در روایات، عراق است! آن ها کلام صریح رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با بهانه های واهی توجیه می کنند. یکی از معاصران محمد بن عبدالوهاب، «محمد بن اسماعیل صنعانی»، امیر و مجتهد یمن بود. او به محض این که از جریان قیام مذهبی نجدی ها آگاهی یافت، بسیار خوشحال شد و قصیده ای سرود که مطلع آن این است:
ص: 256
«سلام من بر نجد و ساکنانش باد...»؛(1) یعنی علامت ویژه وهابیان را نجدی بودن آن ها می داند! ولی همین شیخ، آن گاه که از حقیقت قضیه آگاه شد و دید که جریان امر از غرض ورزی و توطئه چینی خالی نیست، از کار خود به شدت پشیمان شد و اشعار دیگری سرود که مطلع آن چنین است: «من از آنچه درباره نجد گفته بودم، برگشتم، چون خلاف آنچه پیش من بود، ثابت شد.»
هم چنین در کتاب های لغت، «نجد» را غیر از عراق معرفی کرده اند. فیومی می گوید: «نجد بخش معروفی از دیار عرب است که در کنار عراق می باشد، ولی جزو حجاز نیست، اگر چه از جزیرة العرب است.»(2)
ابن منظور افریقی نیز می نویسد: «هر آنچه از سرزمین تهامه تا سرزمین عراق که ارتفاع داشته باشد، نجد نامیده می شود»(3) ابیوردی اموی نیز در شعر خود می گوید: «تو اگر به عراق بروی، با این که دلت در نجد است ...»(4)
که به خوبی فرق بین عراق و نجد را بیان می کند. به همین دلیل، «شیخ سلیمان بن عبدالوهاب»، برادر محمد بن عبدالوهاب، در کتاب خود که ضد وهابیت تألیف کرده است، می نویسد:
ص: 257
از دلایل باطل بودن مذهب شما روایتی است که در صحیحین آمده می باشد که ابتدای کفر از سمت مشرق می باشد». سپس در ادامه می نویسد: «شهادت می دهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راست گوست و امانت خویش را ادا کرد و رسالتش را رساند.(1)
نشانه دیگری که در صحیح بخاری در مورد «شاخ شیطان» و «خوارج» آمده آن است که شاخ شیطان از شرق مدینه بیرون خواهد آمد! در این کتاب آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که رو به مشرق بودند، فرمودند: آگاه باشید که فتنه ها از این جاست. همین جاست که شاخ شیطان از آن بیرون می آید!».(2)
یکی دیگر از نشانه هایی که برای شاخ شیطان و خوارج آخر الزمان در کتاب های اهل سنت آمده است، بیرون آمدن این شاخ از بین دو قبیله ربیعه و مضر می باشد. در صحیح مسلم آمده است:
رسول خدا با دست خویش به سمت یمن اشاره کردند و فرمودند: آگاه باشید که ایمان در این جا ست و قساوت و سنگ دلی، در میان کسانی است که پشت سر شتران فریاد بر می آورند! در همان جا که دو شاخ شیطان در میان دو قبیله ربیعه و مضر بیرون می آید!(3)
ص: 258
این نکته چه ارتباطی به وهابیان دارد؟ در کتابی که امین الریحانی وهابی، در سیره ملک عبدالعزیز آل سعود تألیف کرده است، با نشان دادن شجره نامه محمد بن عبد الوهاب و محمد بن سعود، می گوید: «محمد بن عبدالوهاب از قبیله مضر و محمد بن سعود از قبیله ربیعه است.»(1)
یکی از نشانه های ظاهری خوارج، شعار مشهور آنان، یعنی «لا حکم إلا لله» بود. یوسف محمد الغفیص در این زمینه در شرح العقیدة الطحاویة می نویسد:
اولین بدعتی که در اسلام به وجود آمد، بدعت خوارج بود که اهل آن به حق نیز ظلم کردند، زیرا حق را دلیلی بر بدعت خویش دانستند و آن را شعاری برای بدعت خویش قرار دادند و به علی علیه السلام گفتند: مردمان را در دین حاکم قرار دادی و حکمی جز برای خدا نیست!(2)
هم چنین محمد عیدان أحمد الدلیمی در زمینه سوء استفاده خوارج از این شعار می نویسد: خوارج برای کفر حضرت علی علیه السلام به آیه )إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ( استدلال می کردند و می گفتند که علی، مردمان را در مورد کتاب خدا حاکم قرار داده است! پس غیر خدا را حاکم بر مسلمانان کرده است»(3)
ص: 259
جالب این است که محمد بن عبد الوهاب نیز به همین عبارت استدلال می نمود و مخالفان مسلمان خویش را تکفیر می کرد! در کتاب الرسائل الشخصیه وی آمده است:
مخالف ما )قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ( را در باب توحید کافی دانسته است. سپس کارها[ی مخلوقات وخالق] را یکی دانسته است و بنا بر این خالقی جز خدا نیست. و هم چنین در باب الوهیت، جز خدا کسی پرستیده نمی شود و در باب امر و نهی نیز یکی است. پس «لا حکم إلا لله». این سه نوع را قبول کرده است اما خود دوباره به آن کافر می شود! اما اگر ما [با همین مقدمات]، کسی که می گوید: عبد القادر (گیلانی) و اولیای نفع و ضرر دارند را تکفیر کنیم، [مخالف ما] می گوید: مسلمانان را تکفیر کردید! اگر کسی که شمسان و تاج و حطاب را می خواند، کافر دانستیم، می گوید: مسلمانان را تکفیر کردید. عجیب این است که او قبول دارد که یکی از بخش های توحید، توحید در امر و نهی و قبول کردن «لا حکم إلا لله» است، ولی اگر به حکم خدا عمل کنیم، کلام ما را نمی پذیرد.(1)
همان گونه که پیداست، محمد بن عبد الوهاب نیز مانند خوارج، با سوء استفاده از عبارت «لا حکم إلا لله» می خواهد آنچه را به ادعایش حکم الله است، بر دیگران تحمیل کند. همان طور که خوارج عقیده اشتباه خویش را با سوء استفاده از «لا حکم إلا لله» بر دیگران تحمیل می کردند.
در صحیح مسلم، روایتی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که حضرت به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
ص: 260
در آخر الزمان قومی می آیند با عمری اندک. تصوراتی ابلهانه دارند، ولی کلام برترین مخلوقات (رسول خدا) را می گویند! قرآن می خوانند، اما از حنجره آن ها عبور نمی کند! از دین مانند بیرون رفتن تیر از کمان بیرون می روند. اگر آن ها را دیدید، بکشید، زیرا کشتن آن ها در روز قیامت نزد خداوند پاداش دارد!(1)
همین روایت را بخاری به صورت ناقص در «باب قتل الخوارج»(2) مطرح می کند. که نشان می دهد که این خصوصیات، ویژگی های خوارج آخر الزمان است. البته در بین خوارج، افرادی با علم و هوش بالا نیز یافت می شد، اما خصوصیاتی که ذیل روایات ذکر شد در بین اتباع آن ها امری رایج بود.(3)
امروزه نیز بیشتر وهابیانی که عملیات تروریستی و انتحاری انجام می دهند، از جهت سطح فکر بسیار بسته و محدودند و عموماً سن پایین دارند! که وهابیان با تحریکشان، آنان را به خودکشی و کشتن مسلمانان وادار می کنند!
جالب است که خود وهابیان اعتراف کرده اند که بیشتر طرف داران این گونه نظریات، نادان اند و بهره هوشی پایینی دارند! نتایج تحقیقی که در روزنامه «عکاظ» عربستان چاپ شده است، نشان می دهد که 78درصد طرف داران عملیات تروریستی و عقاید
ص: 261
وهابی، در مدرسه موفق نبوده اند و حتی نمی توانستند حداقل نمره قبولی کسب کنند.(1)
البته ممکن است که در میان رؤسا و بزرگانشان افرادی با هوش بالا وجود داشته باشد که از هوش پایین طرف داران خود سوء استفاده می کنند، اما این مسئله با قاعده عمومی ذکر شده منافاتی ندارد.
تنها نگاهی به فهرست فتواهای عالمان بزرگ وهابیت، به خوبی بیانگر این مدعاست که یا طرف داران آن ها و کسانی که فتواهای آنان را قبول می کنند، نادان هستند و یا مفتیان (و یا هردوی آنان) زیرا باطل بودن این فتواها و دلایل آن ها بسیار واضح است!
«بن باز»، مفتی اعظم سابق عربستان در فتواهایی که تمام آن ها در سایت و کتاب های وی موجود است، می گوید:
1. هرکس بگوید خورشید ثابت است و زمین حرکت می کند، کافر است!(2)
2. پوشیدن کفش پاشنه بلند حرام می باشد، زیرا ممکن است شخص به زمین بخورد!(3)
3. گل فروختن در کنار بیمارستان و هدیه دادن گل به مریض جایز نیست! زیرا شبهه شرک و توهم تأثیر گذاری گل در خوب شدن بیمار دارد!(4)
4. گل گذاشتن روی قبر سرباز گمنام حرام است! زیرا ممکن است موجب پرستش وی شود!(5)
5. عکس برداری حرام است و مجله ها باید بدون عکس چاپ شوند.(6)
«آل الشیخ»، مفتی اعظم فعلی عربستان نیز فتوا داده است:
ص: 262
1. خریدن، فروختن و هدیه دادن گل حرام است!(1)
ب. جشن گرفتن برای میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدعت است، ولی جشن گرفتن برای روز ملی مملکت در عربستان کار نیکویی است!(2)
«ابن عثیمین» که از سال 1407ق عضو هیئت «کبار العلماء» عربستان سعودی بود، در فتواهایی که در سایت او نیز موجود است، می گوید:
1. شلوار پوشیدن برای زنان حرام است!(3)
2. آموختن زبان انگلیسی به کودکان حرام است!(4)
3. بر مردم همه دنیا واجب است که عربی یاد بگیرند!(5)
4. واجب است بدانیم که شب و روز به سبب گردش خورشید دور زمین به وجود می آید!(6)
هم چنین در ویدئویی که از وی در فضای مجازی پخش شده است، فتوا می دهد: «کلاه نباید نقاب داشته باشد، زیرا نرسیدن نور مستقیم خورشید به چشم، به آن ضرر می زند!».(7)
«عبیکان»، مستشار عالی سعودی نیز در فتوایی که در سایت وی موجود است، می گوید: «هرکس که به علت آنفولانزای خوکی بمیرد، شهید است»!(8) وی هم چنین از طرف داران فتوا به «جواز عمومی ارضاع کبیر» است!(9)
ص: 263
«شیخ ماهر القحطانی»، از وهابیان سرشناس و مبلغ سلفی گری در اروپا نیز که بزرگان علمای عربستان، از جمله «شیخ صالح بن فوزان»، رتبه علمی او را تأیید کرده اند، در رساله ای به نام رسالة کشف الغلس فی حکم الجرس (که در سایت اینترنتی وی موجود است)(1) می گوید:
1. تصویربرداری با دوربین برای تلویزیون و عکاسی و... و دیدن آن حرام است!
2. استفاده از زنگ در مدارس، آتش نشانی، تلفن و... جایز نیست! و واجب، شکستن آن ها و رهایی از دست آنهاست، زیرا وسیله موسیقی شیطان اند!
وجود چنین فتواهایی در کتاب های عالمان وهابی و عمل نکردن خود شان به آن ها، قطعاً موجب شک و تردید در صحت این فتواها می شود؛ اما طرف داران وهابیت از خود سؤال نمی کنند که اگر این مسائل حرام است، پس چرا تمام علمای ما از آن استفاده می کنند و برای آنان اشکالی ندارد؟! همین مطلب، نشان دهند پیروی کورکورانه و بدون فکر طرف داران وهابیون از علمایشان است.
شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج به ظاهر مقدس بودند و به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زیاد می ورزیدند و حتی از کثرت سجده، پیشانی شان پینه می بست. ابن تیمیه در این زمینه می نویسد:
احمد بن حنبل گفته است: با ده سند صحیح در مورد خوارج آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کدام از شما نماز خود را در مقابل نماز او کوچک می بیند و روزه خویش را در برابر روزه او کم می داند و قرآن خواندن خود را در مقابل قرآن خواندن آن ها بی ارزش می پندارد. قرآن می خوانند، ولی از حنجره آن ها عبور نمی کند و از اسلام بیرون می روند، همان طور که تیر از کمان بیرون می رود. هرجا آنان را دیدید،
ص: 264
بکشیدشان که کشتن آن ها نزد خدا در روز قیامت پاداش برای قاتل دارد.(1)
«ابن عبد البر» نیز می نویسد: «از عبیدالله بن ابی یزید روایت شده است که در مورد کوشش فراوان خوارج در نماز و روزه و قرائت قرآن با ابن عباس سخن گفتم، پاسخ داد: سخت کوشی آن ها از کوشش یهود و نصارا بیشتر نیست و همه آن ها گمراهند.»(2)
در مقابل، همان طور که در سخنان «بدرالدین حسون» در بخش قبل آمد، وهابیان نیز چنین هستند؛ یعنی به ظاهر در دین تعصب دارند و در ظواهر مسائل دینی بسیار سخت گیرند. آنان حتی گروهی به نام «گروه امر به معروف» در عربستان سعودی تشکیل داده اند که به صورت مستقیم زیر نظر عالمان وهابی فعالیت می کند و وظیفه آن، برخورد با هرگونه مظاهر خلاف دین و شئونات در عربستان است، ولی این تظاهر، در باطن خالی از حقیقت است و فهم در آن موجود نیست. از اقدامات دیگر آنان، برگزاری رسمی نماز «تراویح»، درست کردن شبکه هایی با نام قرآن و سنت که دائما قرآن پخش می کند و یا متن روایات را می خواند، اما هیچ تفسیری برای آیات و روایات بیان نمی کنند.
یکی از خصوصیات خوارج که در کتاب های اهل سنت آمده است و بر وهابیان مطابقت می کند، کشتن مسلمانان است. در صحیح بخاری، معتبر ترین کتاب اهل سنت، آمده است:
ص: 265
علی بن ابی طالب، مقداری طلا به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و آن حضرت آن را بین چهار نفر تقسیم کرد. قریش و انصار خشمگین شدند و گفتند: آیا به بت های اهل نجد طلا می دهد و ما را رها می کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من می خواهم دل آن ها را به دست آورم. سپس شخصی که چشمانش فرو رفته و گونه ها و پیشانی اش بیرون زده بود و ریش فراوانی داشت و سر خود را تراشیده بود، گفت: ای محمد! تقوا داشته باش! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر من سرکشی خدا را بنمایم، دیگر چه کسی از او اطاعت می کند؟ آیا خداوند مرا امین خود در زمین قرار می دهد، اما شما من را امین نمی دانید؟ خالد بن ولید خواست که آن شخص را بکشد، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مانع شدند و فرمودند: در پی این شخص، گروهی می آیند که قرآن می خوانند، اما از حنجره آن ها عبور نمی کند! از دین مانند بیرون رفتن تیر از کمان بیرون می روند. اهل اسلام را می کشند، اما اهل بت پرستی را رها می کنند! اگر من آن ها را دریابم، مانند قوم عاد، آن ها را خواهم کشت!(1)
شبیه همین نشانه، در مورد وهابیان نیز صدق می کند. با وجود دشمنی های فراوان اسرائیل با مسلمانان، تا به حال هیچ گونه عملیات قابل توجهی علیه اسرائیل انجام نداده اند(2)
و حتی در چندین مورد، پایشان را از این فراتر گذاشته و دعا کردن برای پیروزی مسلمانان بر یهود و نصاری را تحریم کرده اند! در زمان جنگ مسلمانان «چچن» با نیروهای متجاوز که مسلمان نیز نبودند، وزارت اوقاف عربستان بیانیه ای با مضمون
ص: 266
ذیل و امضای «صالح بن عبد العزیز بن محمد آل الشیخ» وزیر اوقاف وقت عربستان، صادر کرد:
به ما خبر رسیده است که گروهی از ائمه مساجد، در نماز خود دست به دعا می گیرند و برای مسلمانان چچن (ضد کفار) دعا می کنند. چون این کار اذن ولی امر را می خواهد، بنا بر این به تمام ائمه جماعات ابلاغ کنید که چنین کاری را ترک کنند وهرکس که به این دستور ملتزم نبود، به ما خبر داده شود!(1)
هم چنین در زمان حمله اسرائیل به جنوب لبنان، از «بن جبرین» سؤال شد که آیا می توان برای پیروزی حزب الله دعا کرد؟ وی در پاسخ نوشت: «جایز نیست به حزب الله رافضی کمک کرد ... و جایز نیست برای پیروزی آنان دعا کرد! و نصیحت ما به اهل سنت آن است که از آنان بیزاری جویند!.»(2) این در حالی است که وهابیان یا کافران همکاری نظامی فراوانی دارند و پایگاه های نظامی زیادی حتی در جزیرة العرب به کافران اختصاص داده شده است!(3)
ص: 267
عجیب تر آن که وهابیان با کافران در جنگ علیه مسلمانان هم دست شدند. آنچه به صورت مسلّم در تاریخ در این زمینه بیان شده است، همکاری عمیق انگلستان و حکومت وهابی در حجاز است که در این زمینه نام افرادی مانند «ویلیام هنری شکسپیر»، «جان فیلبی» و «پرسی کوکس» از همه بیشتر در این ماجرا به چشم می خورد. جان فیلبی که از جاسوسان مشهور انگلیس و مشاور ملک عبد العزیز بود، در کتاب بعثة إلی نجد در بیان متن قرارداد امضا شده بین ملک عبد العزیز و پرسی کوکس (مسئول کنترل امور خاورمیانه از جانب انگلستان) می نویسد: «در زمان تهاجم هر گونه نیروی بیگانه به ممالک آل سعود، حکومت انگلستان حق دارد که بدون هیچ گونه اجازه خاندان آل سعود، وارد این کشور شود و به هر صورت که برای حفظ مصالح خویش مناسب دید، به جنگ با متجاوزان بجنگد.» هم چنین در بند دیگری می نویسد: «آل سعود تعهد می کند که به هیچ وجه، هیچ گونه نامه نگاری و قرارداد و طرح همکاری با هیچ کشور خارجی بدون هماهنگی با انگلیسی ها نداشته باشد!»(1)
وهابیان از یک سو، قرارداد همکاری با کافران امضا می کنند و از سوی دیگر، وقتی از «بن باز مفتی»، اعظم عربستان، سؤال شد که آیا می توان با شیعیان برای جنگ با کمونیست ها متحد شد، پاسخ داد: «این کار ممکن نیست، بلکه واجب است که اهل سنت با هم متحد شوند و یکی امت و یک جسد باشند !».(2) همین وهابیان، وقتی صدام به کویت حمله کرد، با کافران همراه شدند و ضد صدام (که زمانی او را مسلمان می دانستند و به وی در جنگ علیه ایران کمک می کردند) جنگیدند.
ص: 268
ابن تیمیه که وهابیان او را «شیخ الاسلام» می دانند، در کتاب مجموع الفتاوی می گوید: «خوارج، به سبب ارتکاب گناه، شخص را کافر شمرده و به این ترتیب، خون مسلمانان و اموال آنان را حلال می دانند، و می گویند که مناطق اسلامی، مناطق حرب (جنگ با اهل آن) و مناطق آنها، مناطق ایمان است!».(1) وهابیان نیز بسیاری از مردم را به دلیل قبول نداشتن اعتقادشان تکفیر می کنند! در کتاب الدرر السنیة فی الاجوبة النجدیة فهرستی از مناطق و افراد و جاهایی ذکر شده است که وهابیان آن ها را تکفیر کرده اند که عبارتند از:
ساکنان بلاد نجد در زمان محمد بن عبد الوهاب، مکه، طائف، مدینه، جده، ساکنان کشور مصر، یمن و منطقه صنعاء، برع، مخا، حضرموت، شحر عدن یافع نجران، بلاد شام، از جمله حلب و دمشق و ...، ساکنان مناطق موصل، مناطق کرد نشین، کربلا، نجف و سایر بلاد رافضه، زائرین حرم امام حسین، حرم حضرت عباس، حرم امیر مومنان، حرم ابو حنیفه و...، ساکنان مناطق کنار شط (دجله و فرات)، مجره و کشور بحرین.(2)
البته این ها تنها مناطقی است که محمد بن عبد الوهاب آن ها را دیده بود و گرنه همین کارها در ایران، افغانستان، پاکستان، هند و آفریقا نیز صورت می گرفت! در واقع او همه مسلمانان غیر از خود را کافر می دانست!
«محمد صدیق حسن القنوجی» که از مروجین مهم نظریات ابن تیمیه و محمد بن عبد الوهاب در هندوستان است و «شیخ حمد بن علی بن محمد بن عتیق بن راشد وهابی» تزکیه او را نوشته و او را برادر خود خوانده است،(3)
در کتاب خود الدین
ص: 269
الخالص در مورد پیروان مذاهب چهارگانه اهل سنت می نویسد: «تقلید مذاهب شرک است! در مورد مقلدان مذاهب تفکر کن که چگونه خود اقرار می کنند که از مردگان علما و اولیا تقلید می کنند...».(1)
این تکفیرها به حدی گسترده شده است که بن باز، مفتی اعظم عربستان، کتابی به نام الادلة النقلیة والحسیة علی جریان الشمس والقمر وسکون الارض تألیف کرده و در آن برای آگاه کردن تمام مردم دنیا فتوا داد ه است: «هرکس بگوید خورشید ثابت است و زمین حرکت می کند، کافر می باشد!»(2) طبیعتاً این فتوا به معنی تکفیر تمام مسلمانان به غیر از طرف داران بن باز بود.
خوارج، معتقدند که بلاد اسلامی به علت ارتکاب گناه، به بلاد کفر تبدیل می شودند «حلبی» در کتاب خویش می نویسد: «خوارج کسانی هستند که انجام دهنده گناه کبیره را کافر می دانند، و می گویند او جهنمی شده است و می گویند که بلاد اسلامی به دلیل انجام دادن گناهان کبیره، به بلاد کفر تبدیل می شوند (و می توان با آن ها جنگید).»(3)
ص: 270
در مورد وهابیان نیز شبیه همین عقیده مطرح شده است. طبق آنچه در کتاب مجموعة الرسائل والمسائل النجدیة آمده است، عالمان وهابی هنگام حمله به مکه و مدینه، باید ذهن اتباع خود را برای حمله به این دو شهر مقدس آماده می کردند. به همین جهت، «شیخ حمد بن عتیق» و دیگر عالمان وهابی صدر اول، در جلسه ای در این مورد بحث کردند که آیا مکه بلاد کفر است یا بلاد اسلام!(1)
و سپس در ادامه، شهر مکه را به علت گناهان متعدد اهل آن، بلاد کفر معرفی می نمودند!(2)
یکی از خصوصیات مهم خوارج در روایات اهل سنت، تطبیق دادن آیات نازل شده در مورد کافران خصوصیات بر طوایف اسلامی است! آن ها می گویند: با این که فلان آیه در مورد کافران است، اما ما این آیه را بر مسلمانان تطبیق می دهیم و می گوییم که این مسلمان نیز در حکم همان کافر است! در صحیح بخاری آمده است: «باب کشتن خوارج: و ابن عمر آن ها را بدترین مخلوقات خداوند می دانست و می گفت: آنان به سراغ آیاتی که در مورد کافران بود رفتند و آن ها را به مومنان نسبت دادند!».(3)
وهابیان نیز می گفتند: درست است که بسیاری از آیات در مورد کفر و شرک کافران است، ولی نباید قرآن را تعطیل کرد و باید مصداقی از آن در بین مسلمانان پیدا کرد! در کتاب مجموعة الرسائل والمسائل النجدیة که سخنرانی ها و نامه های محمد بن عبد الوهاب را جمع آوری کرده آمده است:
ص: 271
یکی از شبه های قبوریان این است که وقتی بعضی از آیات را به آن ها می گوییم، می گوید: این در مورد بت پرستان نازل شده است، این در مورد ابوجهل است! این در مورد فلانی و فلانی است. خدا او را بکشد، می خواهد آیات قرآن را تعطیل کند که شامل او و امثال او از کسانی نشود که غیر خدا را می پرستند!(1)
یکی از خصوصیات خوارج آن بود که هر روایتی را که در آن «لفظ کفر» آمده بود، حمل بر ظاهر می نمودند سریعاً با استفاده از آن، مخالفان خود را تکفیر می کردند. علمای اهل سنت در ذیل روایت «لا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض» و «سباب المسلم فسوق وقتاله کفر»، عقیده خوارج را نقد کرده که ظاهر این روایت را دلیل بر تکفیر صحابه می دانند و در این زمینه می گویند:
آنچه بین صحابه رخ داده به سبب جایز شمردن قتال مسلمان نبوده است تا این که حدیث را بر ظاهرش حمل کنیم و بگوییم درگیری آن ها موجب کفر شده است، همان طور که خوارج و طرف داران آن ها استدلال می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: فحش دادن به مسلمانان فسق است و جنگ با مسلمان کفر می باشد.(2)
وهابیان نیز با استدلال به ظاهر الفاظ، هر جا لفظ «کفر» یا «شرک» را در روایات ببینند، به تکفیر صاحب آن حکم می کنند؛ مثلاً محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید خویش با استناد به روایت «الطیرة شرک»، کسی را که فال بد بزند، مشرک می داند!(3) یا با
ص: 272
استفاده از روایت «من خلف بغیر الله فقد کفر أو أشرک»، قسم به غیر خدا را شرک می داند!(1)
هم چنین «محمود عیدان أحمد الدلیمی» می نویسد: «از ساده فهمی خوارج و سطحی نگری هایشان، این بود که نصوص قرآن را به صورت بسیار ابتدایی حمل بر ظاهر می کردند.(2)
«نووی»، یکی از عالمان مشهور اهل سنت، در مورد شفاعت و منکران آن می گوید:
باب اثبات شفاعت و بیرون آوردن یکتاپرستان از آتش: قاضی عیاض گفته است: مذهب اهل سنت، جواز شفاعت است، عقلاً و وجوب آن به علت صریح کلام خداوند که فرمود: ) یَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلًا( و هم چنین این آیه )وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی ( و شبیه این آیات و هم چنین به دلیل روایات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و آن قدر روایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد شفاعت آمده که مجموع آن ها متواتر است که پیامبر در آخرت برای مؤمنان گناه کار شفاعت می کند و همه گذشتگان اهل سنت بر این مطلب اجماع دارند، اما خوارج و گروهی از معتزله با این مطلب مخالفت کرده اند!(3)
«ابن خزیمة» نیز در مورد انکار شفاعت توسط خوارج می نویسد:
ص: 273
ابوبکر [بن خزیمة] می نویسد: ما سابقاً روایاتی نقل کرده ایم که اهل جهل و لجاجت گمان کرده اند که بر خلاف اخباری است که ما اکنون در باب اثبات شفاعت و بیرون آوردن بعضی از اهل توحید از آتش بعد از وارد شدن به آن به سبب گناهانشان ذکر کرده ایم، با وجود این که این روایات بسیار زیاد است و سند آن نیز صحیح و راویان آن عادل هستند و روایاتی که قبلاً ذکر کردیم (در باب جاودانگی برخی گناهکاران در آتش)، با روایات شفاعت در نزد ما منافاتی ندارد و جاهلانی که در این فصل سخن از آنان بود دو گروه هستند: گروه خوارج و گروه معتزله که قبول ندارند کسی از اهل آتش از آن بیرون آید! و روایاتی را که در باب شفاعت ذکر کردیم، منکرند!
این عبارت به خوبی نشان می دهد که خوارج با دست آویز قرار دادن برخی نصوص و فهم ناصحیحشان، شفاعت را منکر می شدند و روایاتی را که خلاف اعتقادشان بود، با وجود صحت سند، قبول نمی کردند!(1)
وهابیان نیز با همین روش، و با تکیه بر ظاهر برخی آیات قرآن کریم و روایات، طلب شفاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را شرک معرفی می کنند! مثلاً با استدلال به آیه )قُلْ أَوَلَوْ کَانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً( و )قل لله الشفاعة جمیعا((2) می گویند: «دیگران (غیر خدا) مالک شفاعت نیستند. پس شما شفاعت را از کسی می خواهید که مالک آن نیست. شفاعت را تنها باید از خدا بخواهی و از کس دیگر نخواهی!».(3) این وهابیان، هیچ گاه تفسیر آیاتی مانند )لَا
ص: 274
یَمْلِکُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا((1) را که مالکیت طولیه اشخاصی دیگر را در مورد شفاعت ثابت می کند، برای مردم مطرح نمی کنند!
یکی از خصوصیات خوارج که با آن شناخته می شوند، جواز خروج بر حاکم به دلیل مخالفت با سنت است و اصلاً به همین علت به آن ها «خوارج» گفته می شود. شهرستانی در ملل و نحل می گوید: «خوارج اهل کبائر را تکفیر می کنند و اعتقاد دارند که اگر امام مخالف سنت عمل کند، خروج بر او لازم و واجب است.»(2)
شبیه همین خصوصیت در وهابیان نیز موجود است که دستور خروج بر حاکم سوریه را صادر کردند.
این در حالی است که اهل سنت، هر گونه خروج بر حاکم، حتی حاکم ستمگر را حرام می دانند. عالمان اهل سنت با استناد به روایت خلیفه دوم که گفته است: «اگر امیر تو را زد، صبر کن، اگر تو را محروم کرد صبرکن، اگر تو را بر کاری وا داشت که دینت را نقض می کرد، بگو: سمعا و طاعة، جانم را حفظ می کنم، نه دینم را و از جماعت جدا مشو»(3) و روایات دیگر، به حرمت خروج بر حاکم به علت فسق یا کفرش فتوا داده اند. حتی «البانی» وهابی، در مورد خروج بر حاکم - زمانی که گروهی قصد مقابله با حاکمان عربستان را داشتند) با اشاره به مبانی اهل سنت می گوید:
ص: 275
ما دایما می گوییم که خروج بر حاکم، به هیچ وجه جایز نیست حتی اگر به کفر او یقین داشته باشید.(1) با وجود این فتوای البانی، «عرعور» شاگرد وی و از مبلغان مصروف او، از داعیه داران خروج بر حاکم سوریه و جنگ علیه وی است!(2)
یکی دیگر از خصوصیات خوارج که در کتاب های اهل سنت آمده است، ایجاد حدود جدید یا گسترش دادن دایره حدود به مواردی می باشد که در شرع نیامده است. «ابن طاهر بغدادی» می نویسد:
اهل سنت، خوارج را که دست دزد را به سبب دزدی مال کم و زیاد از حرز و غیر حرز قطع می کنند، گمراه می دانند؛ همان طور که خوارج روایات صحیحه در باب لزوم اعتبار نصاب و وجود حرز را در قطع کردن دست دزد رد می کنند!(3)
«ابن اثیر» نیز در شرح حال «عبد الله بن خباب» می نویسد:
خوارج، عبد الله بن خباب را کشتند. گروهی از آنان از بصره به سمت خوارج کوفه می رفتند و در راه، عبد الله بن خباب و همسرش را دیدند. گفتند تو کیستی؟ گفت: عبد الله بن خباب، صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم . سپس از او در مورد ابوبکر و عمر و عثمان سؤال کردند و بر آن ها مدح کرد. او را سر بریدند و خونش جاری شد و همسر او را نیز که حامله بود، کشتند. او به آن ها گفت: من زن هستم! آیا از خدا
ص: 276
نمی ترسید؟! با وجود این شکم او را پاره کردند! این در سال 37ق بود.(1)
هم چنین خوارج به جواز قتل کودکان فتوا داده بودند. «ابوالفرج» در کتاب تلبیس ابلیس در بیان نشانه ها و خصوصیات خوراج می نویسد: «آن ها ریختن خون کودکان را جایز می دانستند».(2) شیخ محمود عیدان أحمد الدلیمی» نیز در این زمینه می نویسد: «نافع بن ازرق، رهبر ازارقه خوارج، برای جواز کشتن کودکان به آیه «ونوح گفت ای پروردگار از کفار بر روی زمین یک تن را باقی مگذار» استدلال می کرد!«.(3) وهابیان نیز با ساختن حدود جدید، راه خوارج را در پیش گرفتند! آنان اعمالی مانند آتش زدن مردم، کشتن افراد نابالغ و زنان و حتی طفل شیرخوار! و... انجام دادند که شاهد واضح این جنایت ها ویدئوهایی است که خود آن ها در شبکه هایشان با افتخار پخش کردند!.(4)
یکی از خصوصیاتی که در مورد خوارج در تاریخ نقل شده، تلاش آن ها برای نبش قبور بزرگان است. در این زمینه «بلاذری» می نویسد: «قبر او (حضرت علی علیه السلام) از آن رو مخفی شد که خوارج قبر ایشان را نبش نکنند!»(5) «ذهبی» نیز می نویسد: «اهل علم
ص: 277
می دانند که علی و معاویه و عمرو بن العاص، هر کدام در قصر الاماره خویش دفن شد ند، تا خوارج قبر آنان را نبش نکنند!»(1)
وهابیون و اتباع آن ها «جبهة النصرة»(2)نیز همین سیره را با نبش قبور چندین صحابی، از جمله صحابی جلیل القدر، «حجر بن عدی» تکرار کردند.(3)
در خصوص حکم خوارج در کتاب های اهل سنت، روایاتی آمده است که ظاهر آن ها به تکفیر خوارج تصریح می کند، ولی برخی از عالمان اهل سنت، این روایات را تأویل می کنند. در ابتدا برخی از این روایات را ذکر می کنیم:
این مضمون در بسیاری از کتاب های اهل سنت آمده است که از دین یا اسلام بیرون می روند و دیگر در آن وارد نمی شوند.(4)
در این زمینه نیز روایات فراوانی در کتاب های اهل سنت وجود دارد و حتی «مسلم نیشابوری» یکی از ابواب کتاب خویش را با این عنوان، نام گذاری کرده است.(5)
هم چنین مضمون های مانند این که آن ها بدترین انسان ها یا بدترین کشتگان و منفورترین مخلوقات نزد خدا هستند در کتاب های اهل سنت به چشم می خورد.(6)
ص: 278
یکی از مضمون های موجود در مورد خوارج، وجوب کشتن آن ها در همه جاست!(1)
یکی از عبارت هایی که از آن تکفیر خوارج استنباط شده، کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که در باب کشتن آن ها می فرماید: «آن ها را مانند قوم عاد(2)و
ثمود(3)
(که هر دو کافر بودند) بکشید!».
در روایاتی که وجوب کشتن خوارج آمده است، بعد از حکم به وجوب کشتن تعلیل آورده است که کشتن آنها در روز قیامت پاداش فراوان دارد.(4)
یکی از مسائل مرتبط با کشتن خوارج، مدح قاتلان آن ها ست قاتلان خوارج، صفاتی مانند «برترین مخلوقات» و «اخیار امت»(5)دارند.
برخی علمای اهل سنت با استناد به این روایت ها و نیز دلایل دیگر، از جمله روایتی که در آن آمده است: «هرکس مسلمانی را تکفیر کند، خود دچار آن می شود»،(6) به تکفیر مطلق خوارج حکم کرده اند و برخی دیگر نیز ظاهر این دلایل را تأویل نموده اند.
ص: 279
بسیاری از علمای سنی و وهابی، به تکفیر صریح خوارج حکم کرده اند؛ از جمله بن باز، مفتی اعظم عربستان. وی در فتوایی که در سایتش آمده است، می گوید: «درست این است که خوارج کفارند... به سبب دلایلی که به این سختی در مورد آنان سخن گفته است و هم چنین این که آنان مسلمانان را تکفیر می کنند و چون در آتش، جاودانه اند، ظاهر این ادله کفر خوارج است».(1)
هم چنین محمد بن إسماعیل بخاری،(2)
أبو بکر بن العربی،(3)سبکی،(4)ملطی،(5)ابو
المظفر شاهور (شهفور) الاسفرائینی(6)
و قاضی عیاض،(7)
نیز این نظر را نقل کرده است.
هم در میان علمای اهل سنت و هم در میان علمای وهابی، کسانی وجود دارند که قائل به اسلام خوارجند، اما قبول اسلام آن ها به معنی نکشتنشان نیست؛ از جمله این علما، «شیخ ناصر بن عبد الکریم العقل» است که در پاسخ به استفتایی در مورد خوارج می گوید: «خوارج در اسلام بدعت گذار به حساب می آیند، ولی کافر نیستند، چون فی الجمله به اسلام اقرار می کنند».(8)
از دیگر علمایی که به این نظر شهره اند، می توان به خطابی،(9)ابن بطال،(10)امام
شافعی،(11)و
شاطبی(12)
اشاره کرد.
ص: 280
علمای زیادی نیز قائل به توقف خوارجند. از احمد بن حنبل نقل شده است که به جای آن که به کفر خوارج تصریح کند، تنها آن ها را «مارقه» می دانست.(1) هم چنین از علمای دیگری، از جمله امام الحرمین جوینی و باقلانی و غزالی نیز همین نظر ذکر شده است.(2)
برخی از علما، با توجه به اختلافاتی که بین گروه های مختلف خوارج در طول تاریخ وجود داشته است، نه مطلقاً به تکفیر حکم کرده اند و نه به اسلام، بلکه این حکم را بر اعتقادات فرقه و گروه معلق دانسته اند.(3)
کسانی که به ارتداد خوارج فتوا داده اند، در واقع حکم قتل مطلق آن ها را صادر کرده اند. علاوه بر این، در بین کسانی که حکم کفر را صادر نکرده اند، کسانی هستند که طبق روایات مطلقه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جواز کشتن خوارج به صورت مطلق حکم کرده اند. «ابن بطال»، در شرح خود بر صحیح بخاری می نویسد: «بعضی از علما گفته اند
ص: 281
کسانی که علامت های گفته شده در روایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد خوارج بر آنان تطبیق کند، حتی توبه داده نمی شوند! و حضرت علی علیه السلام نیز هیچ کدام از آنان را توبه نداد!».(1)
احمد بن حنبل، روایتی از «ابوسعید خدری» نقل می کند که مطلقاً کشتن خوارج را جایز می داند و قیدی برای آن بیان نکرده است. وی می گوید: «کشتن آن ها برای من حلال تر از کشتن همان تعداد از ترک ها (کفار حربی) است!».(2)
«شیخ احمد کریمه» در این زمینه در سخنرانی خود (که قبلاً به آن اشاره شد) می گوید: «در تکمله عرایضم می گویم: کسانی که خون مسلمانان را مباح می دانند، خودشان مرتدند!».(3)
در این زمینه چند فرض و حالت وجود دارد:
کسانی که مطلقاً خوارج را کافر یا مسلمان می دانند، ولی طبق روایت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکم قتل آن ها را عام می دانند، قائل به جواز کشتن آ ن ها هستند.
«سرخسی» در این زمینه با اشاره به روایتی از حضرت علی علیه السلام که قبل از این که خوارج دست به شمشیر ببرند، آن ها را نکشت، می گوید:
این روایات دلیل بر آن است که مادامی که قیام نکرده اند، امام حق کشتن آن ها را ندارد و همین فتوا را حسن از ابوحنیفه نقل کرده که گفته است: مادامی که قصد بر خروج ندارند، امام کاری به آن ها ندارد، اما اگر به او خبر رسید که قصد خروج دارند، شایسته است که آن ها را زندانی کند تا کار آن ها خراب تر نشود، زیرا قصد بر گناه و برانگیختن فتنه دارند.(1)
علمایی که به سبب تکفیر آنان یا براساس روایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قتل یا ارتداد آن ها حکم داده اند، در این جا به جواز کشتن قائلند.
ص: 283
سرخسی در ادامه می نویسد: «و این ثابت می کند مادامی که قصد خروج نداشته باشند، امام حق زندانی کردن آن ها را ندارد.»(1)
البته این سخنان تنها زمانی معنی دارد که خارجی بودن شخص مشخص شده باشد؛ یعنی خصوصیات خوارج که در روایات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است، بر آنان تطبیق کند. از شافعی نیز شبیه همین فتوا نقل شده است. «قنوجی بخاری» می گوید: «شافعی گفته است که اگر گروهی نظر خوارج را اظهار کردند و با جماعت همراه نشدند و آنان را تکفیر کردند، به صرف تکفیر، قتل آن ها حلال نمی شود.»(2)
همان طور که گفته شد، این فتوا خلاف فتوای کسانی است که به جواز قتل مطلق خوارج قائلند.
در این زمینه نیز بین علمای اهل سنت اختلاف است. از «مالک بن انس» روایت شده است که اگر خوارج بعد از دست گیری توبه کردند، خون هایی که ریخته اند نابخشیده می شود!(3)و
قائلان به جواز کشتن مطلق یا به سبب عقیده، در این جا نیز حکم به جواز کرده اند.
در کتاب های اهل سنت، دلایل فراوانی برای خارجی بودن وهابیت وجود دارد و علمای اهل سنت با توجه به این دلایل، به خارجی بودن آن ها حکم کرده اند و حکم خوارج نیز طبق روایات اهل سنت، قتل یا زندان است.
ص: 284
1.قرآن کریم.
2.ابن ابی شیبه کوفی، عبد الله بن محمد، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار (مصنف ابن أبی شیبة)، تحقیق کمال یوسف الحوت، چاپ اول: مکتبة الرشد الریاض 1409 ق.
3.ابن اثیر جزری، عزالدین، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق عادل احمد رفاعی، چاپ اول: دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1417ق./ 1996 م.
4.بن باز، عبدالعزیز بن عبدالله، الادلة النقلیة والحسیة علی جریان الشمس وسکون الأرض، طبعة مکتبة الریاض الحدیثة بالبطحاء، [بی تا].
5.ابن بطال بکری قرطبی، ابوالحسن علی بن خلف بن عبدالملک بن بطال، شرح صحیح البخاری، تحقیق ابوتمیم یاسر بن ابراهیم، چاپ دوم: مکتبة الرشد، ریاض1423ق./ 2003م.
6.ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبد الحلیم، کتب ورسائل وفتاوی ابن تیمیة فی الفقه، تحقیق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، چاپ دوم: مکتبة ابن تیمیة، [بی جا، بی تا].
7.---------------------- ، مجموع الفتاوی، چاپ دوم: مکتبة ابن تیمیة، [بی جا، بی تا].
8.ابن حنبل شیبانی، ابوعبد الله احمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل، با شرح حمزة احمد الزین، دار الحدیث، قاهره، [بی تا].
9.---------------------- ، مسند الإمام أحمد بن حنبل، مؤسسة قرطبة، مصر، [بی تا].
10.ابن خزیمه، ابوبکر محمد بن اسحاق، کتاب التوحید وإثبات صفات الرب عز وجل، تحقیق عبد العزیز بن إبراهیم الشهوان چاپ پنجم: مکتبة الرشد، ریاض 1414ق./1994م.
11.ابن عابدین، محمد امین بن عمر بن عبدالعزیز، حاشیة رد المحتار علی الدر المختار شرح تنویر الأبصار فقه أبو حنیفة (حاشیة ابن عابدین)، دار الفکر للطباعة والنشر، بیروت 1421ق./2000م.
12.ابن عبدالبر قرطبی، ابوعمر یوسف بن عبدالله، التمهید، تحقیق مصطفی بن احمد علوی، محمد عبد الکبیر البکری، وزارة عموم الأوقاف والشؤن الإسلامیة، مغرب 1387.
13.-------------------------------------------- ، الاستذکار، تحقیق سالم محمد عطا- محمد علی معوض، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 2000م.
14.ابن منظور افریقی، محمد بن مکرم بن منظور مصری، لسان العرب، چاپ اول: دار صادر،بیروت [بی تا].
15.ابو فرج اصفهانی، عبدالرحمن بن علی بن محمد، تلبیس إبلیس، تحقیق سید جمیلی، چاپ اول: دار الکتاب العربی، بیروت 1405ق./ 1985م.
ص: 285
16.ابیوردی، دیوان الأبیوردی، [بی نا، بی جا، بی تا].
17.احمد بن زینی دحلان، فتنة الوهابیة، مکتبة الحقیقة، استانبول 1422ق.
18.اسفرائینی، ابوالمظفر طاهر بن محمد (شهفور)، التبصیر فی الدین وتمییز الفرقة الناجیة، چاپ اول: عالم الکتب، بیروت 1403ق.
19.بخاری، محمد بن اسماعیل جعفی، صحیح البخاری، تحقیق مصطفی دیب البغا، چاپ سوم: دار ابن کثیر، یمامه - بیروت 1407ق./1987 م.
20.بغدادی، عبد القاهر بن طاهر بن محمد، الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیة، چاپ دوم: دار الآفاق الجدیدة، بیروت 1977م.
21.بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، أنساب الأشراف، [بی نا، بی جا، بی تا].
22.حلبی شافعی، علی بن برهان الدین، إنسان العیون فی سیرة الأمین والمأمون الشهیر بالسیرة الحلبیة، [بی نا، بی جا، بی تا].
23.خطیب بغدادی، احمد بن علی ابو بکر، تاریخ بغداد، دار النشر: دار الکتب العلمیة، بیروت [بی تا].
24.خلال، ابو بکر احمد بن محمد بن هارون بن یزید، العقیدة، تحقیق عطیة زهرانی، چاپ اول: دار الرایة، ریاض 1410ق./1989م.
25.دلیمی، محمود عیدان احمد، الصحابة ومکانتهم عند المسلمین رسالة ماجستیر فی العلوم الإسلامیة، بإشراف دکتور حارث سلیمان الضاری، 1413ق./1993 م.
26.ذهبی، ابوعبدالله محمد بن عثمان، المنتقی من منهاج الاعتدال، تحقیق محب الدین الخطیب، [بی نا، بی جا، بی تا].
27.--------------------------------- ، سیر أعلام النبلاء، تحقیق شعیب ارناؤوط، محمد نعیم عرقسوسی، چاپ نهم: مؤسسة الرسالة، بیروت 1413ق.
28.راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودی چاپ دوم: طلیعة النور، 1427ق.، [بی جا].
29.ریحانی، امین، تاریخ نجد وسیرة عبد العزیز آل سعود، طبعة المنشورات الفاخریة، [بی جا، بی تا].
30.سرخسی، شمس الدین، المبسوط، دار المعرفة، بیروت [بی جا، بی تا].
31.سلیمان بن عبد الوهاب، الصواعق الإلهیة فی الرد علی الوهابیة، چاپ سوم: مکتبة ایشیق، استانبول 1399 ق./1979 م.
32.سهیلی، الروض الانف، [بی نا، بی تا].
33.شاطبی، أبو إسحاق، الاعتصام، المکتبة التجاریة الکبری، مصر [بی تا].
ص: 286
34.شربینی، الدکتور عماد السید، عدالة الصحابة رضی الله عنهم فی ضوء القرآن الکریم والسنة النبویة ودفع الشبهات، طبعة سنة، 1425ق./2005م. [بی جا].
35.شهرستانی، محمد بن عبد الکریم بن ابی بکر احمد، الملل والنحل، تحقیق محمد سید کیلانی، دار المعرفة، بیروت 1404ق.
36.صاوی مالکی، احمد بن محمد خلوتی صاوی مصری مالکی، حاشیة العلامة الصاوی علی تفسیر الجلالین، طبعة دار احیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
37.عاصمی نجدی، عبدالرحمن بن محمد بن قاسم، الدرر السنیة فی الأجوبة النجدیة، 1417ق. [بی نا، بی جا].
38.عسقلانی شافعی، احمد بن علی بن حجر ابوالفضل، فتح الباری شرح صحیح البخاری، تحقیق محب الدین خطیب، دار المعرفة، بیروت [بی تا].
39.عواجی، غالب، الخوارج تاریخهم وآراؤهم الاعتقادیة وموقف الإسلام منها، [بی نا، بی جا، بی تا].
40.غفیص، یوسف محمد، شرح العقیدة الطحاویة، [بی نا، بی جا، بی تا].
41.فوزان، صالح بن فوزان بن عبد الله، إعانة المستفید بشرح کتاب التوحید، چاپ سوم: مؤسسة الرسالة الطبعة 1423ق/ 2002م.
42.فیلبی، جان، بعثة إلی نجد، ترجمه دکتور عبد الله صالح العثیمین، چاپ دوم: مکتبة العبیکان، [بی تا].
43.فیومی، أحمد بن محمد بن علی مقری، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، المکتبة العلمیة، بیروت، [بی تا].
44.قنوجی بخاری، أبوالطیب محمد صدیق خان بن حسن بن علی ابن لطف الله الحسینی، أبجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان أحوال العلوم، تحقیق: عبدالجبار زکار، دار الکتب العلمیة، بیروت 1978م.
45.-------------- ، الروضة الندیة شرح الدرر البهیة، دارالمعرفة، [بی جا، بی تا].
46.-------------- ، الدین الخالص، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 1415ق.
47.لالکائی، هبة الله بن الحسن بن منصور أبو القاسم، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة من الکتاب والسنة وإجماع الصحابة، تحقیق : د. أحمد سعد حمدان، دار طیبة، الریاض1402ق.
48.مالک بن انس، المدونة الکبری، دار صادر، بیروت.
49.محمد بن عبد الوهاب، کتاب التوحید الذی هو حق الله علی العبید، مجموعة التوحید النجدیة، مکة المکرمة 1391ق.
50.محمد بن عبد الوهاب، الرسائل الشخصیة، [بی نا، بی جا، بی تا].
ص: 287
51.-------------------، مجموعة الرسائل والمسائل النجدیة الجزء الرابع المسماة بالجواهر المضیة، مطبعة المنار، مصر 1349ق.
52.-----------------، مجموعة الرسائل والمسائل النجدیة، چاپ اول: مطبعة المنار، مصر 1346ق.
53.الملطی الشافعی، أبو الحسن محمد بن أحمدد بن عبد الرحمن، التنبیه والرد علی أهل الأهواء والبدع، تحقیق: محمد زاهد بن الحسن الکوثری، المکتبة الأزهریة للتراث، مصر 1418ق/1997م.
54.النسائی، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن، سنن النسائی (المجتبی)، تحقیق : عبدالفتاح أبو غدة، چاپ دوم: مکتب المطبوعات الإسلامیة، حلب 1406ق/ 1986م.
55.نووی ،یحیی بن شرف بن مری أبو زکریا، صحیح مسلم بشرح النووی، چاپ دوم: دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1392ق.
56.نیسابوری، مسلم بن حجاج، أبو الحسین قشیری، صحیح مسلم، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت.
1. جریدة «عکاظ»، شماره 3504، تاریخ 20 ژانویه 2011.
2. مجلة «المجاهد السنة الأولی»، عدد 10، شهر صفر 1410 ق.
1. al-akhbar.com
2. alifta.net
3. al-obeikan.com
4. al-sunan.org
5. aparat.com
6. ar.islamway.net
7. ar.wikipedia.org
8. audio.islamweb.net
9. binbaz.org.sa
10. dorar.net
11. farsi.alarabiya.net
12. ibnothaimeen.com
13. mashreghnews.ir
14. tasnimnews.com
15. vb.tafsir.net
16. wahabinews.files.wordpress.com
17. youtube.com
ص: 288
اکبر روستایی(1)
یکی از مطالبی که ضرورت آن از نظر عقلی ثابت شده است، رجوع به متخصص در هر علمی است و از نظر عاقلان، هیچ تردیدی در این مسئله نیست. بر این اساس، عموم مردم نیز در مسائل مختلف به افراد متخصص در آن زمینه مراجعه میکنند. بنابراین، مسائل دینی نیز از این قاعده کلی مستثنا نیست و برای به دست آوردن احکام شرعی، طبیعتاً به تخصص در این زمینه یا رجوع به مجتهد جامعالشرایط نیاز است. در مورد این مسئله، میان شیعه و اهل سنت اختلافی وجود ندارد. حتی علمای اهل سنت در این باره ادعای اجماع کردهاند، اما در این بین، وهابیان با تمام مسلمانان اختلاف دارند. البته عبارات وهابیان در خصوص این مسئله به شدت مضطرب است. در این مقاله، ابتدا به بیان دیدگاه های سلفیان تکفیری درباره تشکیل مذاهب و سیر تطور اندیشه آنها درباره تقلید میپردازیم و در ضمن آن اشکالهایی را که بر اساس گفته هایشان به آنان وارد است، گوشزد میکنیم. در ادامه بحث، نظریات علمای اهل سنت را در زمینه تقلید بیان کرده، اندیشه سلفیان تکفیری را از نگاه آنان نقد میکنیم.
کلیدواژگان: تقلید، احکام شرعی، مجتهد، سلفیان تکفیری.
ص: 289
یکی از مسائل مهمی که از دیرباز در بین جوامع اسلامی مطرح بوده، بحث «تقلید» است. البته تقلید از عالمان دینی در بین شیعیان، بعد از «عصر غیبت صغری» آغاز شده است. زیرا قبل از آن، یعنی در دوران ائمه اطهار، بر اساس حدیث «ثقلین» و سفارش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، شیعیان از طریق ارتباط مستقیم با امام علیه السلام یا از طریق نایبان ائمه، به نظر امامشان دست مییافتند و به تقلید نیازی نبود، اما در دوران «غیبت کبری»، با توجه به غیبت امام زمان(عج) و انسداد باب علم، شیعیان به سفارش آن حضرت به علما رجوع کرده، در احکام فرعی شرعی از آنها تقلید می کنند.
در بین اهل تسنن، به علت اینکه با غصب خلافت، مردم از شاهراه هدایت ثقلین به بیراهه کشانده شدند، بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تنها به گفتههای «صحابه» اکتفا کردند. تقلید از همان زمان در بین پیروان مکتب خلافت مطرح شد، اما با توجه به اختلافهای شدید صحابه در مسائل مختلف و بدعتهایی که ایجاد شده بود، در قرن دوم هجری، پای قیاس و استحسان و ... به میان آمد و مذاهب فقهی مختلفی ایجاد شد و همه اهل تسنن از این مذهبها تقلید میکردند تا اینکه در قرنهای بعد، مذاهب چهارگانه اهل تسنن به رسمیت شناخته شد و دیگر مذاهب اهل سنت از میان رفت. در این برهه بود که اجتهاد در میان اهل تسنن، عملاً از بین رفت. در این میان، «ابنتیمیه» و پیروانش اندیشه رجوع مستقیم به ظاهر قرآن و سنت را مطرح کردند و تشکیل مذاهب را بدعت شمردند و کار به جایی رسید که حتی تقلید از امام مشخص را کفر قلمداد کردند. در این مقاله بر آنیم که سیر تطور اندیشه تقلید از مذاهب و زندیق و کافر خواندن پیروان مذاهب اسلامی از نظر سلفیان تکفیری و اضطراب در گفتار تکفیریها را بررسی کنیم.
ص: 290
در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، اصحاب آن حضرت با مراجعه به ایشان پاسخ مسائل دینی خود را مییافتند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با توجه به نیازهای اعتقادی و فقهی و عبادی امت، مسیر صحیح هدایت را برای نسلهای بعد از خود نیز مشخص کردند که تمسک به کتاب و عترت بود. این مسئله در قالب حدیث ثقلین با سندهای صحیح نقل شده است.(1)
بعد از شهادت آن حضرت، شیعیان طبق دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، قرآن و اهل بیت را تنها پناهگاه و مرجع در امر دین میدانستند و تنها به این دو ثقل تمسک میجستند و مراجعه به دیگران را به هیچ عنوان جایز نمیدانستند. در دوره 260 ساله حضور امامان، شیعیان با مراجعه مستقیم به آنها یا نایبان ویژهشان، پاسخ مسائل دینی خود را میگرفتند. بعد از سال 260 ه.ق. در دوره غیبت صغری، این ارتباط از طریق چهار نایب خاص(2)
امام زمان (عج) ادامه یافت. «علی بن محمد سمری»، آخرین نایب حضرت، در واپسین روزهای زندگیاش، توقیع شریفی از طرف آن حجت الاهی بدین مضمون دریافت کرد: «وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا فإنهم حجتی علیکم وأنا حجة الله علیهم»؛ از این پس در مسائل دینی به فقها مراجعه کنید. آنها راهنما و حجت من بر شمایند و من حجت خداوند بر آنها هستم.
بر این اساس، در دوران غیبت کبری، طبق دستور حضرت ولی عصر(عج)، وظیفه بیان احکام شرعی و دینی به عهده نایبان عام ایشان، یعنی فقیهان شیعه، نهاده شد که تا به امروز این مسئله ادامه دارد.
پیروان مکتب خلافت، به علت کنار گذاشتن مکتب امامت، به ناچار مجبور شدند برای یافتن پاسخ پرسش های دینی خود به آرای صحابه رجوع کنند و به این دلیل که صحابه اختلافهای زیادی با هم داشتند، مردم با موجی از آرای متشتت مواجه شدند تا
ص: 291
جایی که بسیاری از حقایق دینی از بین رفت و دست خوش تحریف شد، به گونهای که حتی «انس بن مالک»(1)
فریاد برآورد: «ما أَعْرِفُ شیئا مِمَّا کان علی عَهْدِ النبی صلی الله علیه وسلم قِیلَ الصَّلَاةُ قال أَلَیْسَ ضَیَّعْتُمْ ما ضَیَّعْتُمْ فیها»؛(2) هیچ یک از اعمال و دستورهایی را که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، در حال حاضر نمیشناسم (وجود ندارد و همه از بین رفته است). به او گفتند: نماز (آیا نماز هم از بین رفته است)؟! انس گفت : آیا نماز را نیز ضایع نکردید؟
از این رو پیروان مکتب «سقیفه» به اجتهاد روی آوردند و در قرن دوم، مکتبهای فقهی مختلف، چون مکتب «اهل حدیث» و «قیاس و رأی» به وجود آمد و افرادی مثل ابوحنیفه، مالک بن انس، سفیان بن عیینه، سفیان ثوری، اوزاعی، شافعی، احمد بن حنبل و ... سردمداران مکتبهای فقهی اهل تسنن به شمار آمدند. گفته شده است که «مذاهب گوناگون در آن دوره به بیش از صد مذهب رسیده بود».(3) بعد از مدتی، تقلید از امامان مذاهب همگانی و اجتهاد مستقل (بدون توجه به روش فقهی امامان مذاهب) ممنوع شد و هر کسی که میخواست فقه بخواند، اول قرآن و سنت را فرا میگرفت، سپس به مطالعه و یادگیری مبانی فقهی امام مذهب خود میپرداخت و پس از فراگیری اصول استنباط و روش فقهی او، به استنباط احکام بر اساس روش امام مذهبش میپرداخت.
درباره زمان بسته شدن باب اجتهاد در میان اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد. بعضی از حنفیها معتقد بودند پس از ابوحنیفه و شاگردان وی کسی حق اجتهاد ندارد:
بعد از ابوحنیفه و زفر[بن هذیل] و ابویوسف و محمد بن حسن [شیبانی] و حسن بن زیاد [لؤلؤی]، کسی حق ندارد اجتهاد کند و نظریات فقهی که شافعی و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و
ص: 292
ابوثور و داود بن علی و علمای دیگر اختیار کردهاند، شاذ است و اجماع را از بین برده است.(1)
بعضی دیگر چنین معتقد بودند: «هیچ کس حق ندارد خارج از نظریات اوزاعی و سفیان ثوری و عبدالله بن مبارک و وکیع بن جراح، نظری اختیار کند».(2)
«بکر بن علاء مالکی»، مبدأ تقلیدِ صِرف و عدم اجتهاد در میان اهل سنت را سال دویست هجری میداند؛ وی می گوید: «بعد از سال دویست هجری احدی حق ندارد اجتهاد کند».(3)
بعضی از پیروان او، شافعی را آخرین مجتهد میدانستند و می گفتند: «بعد از شافعی هیچ کسی حق اجتهاد ندارد».(4)
این اختلافها ادامه داشت تا اینکه مذاهب اهل تسنن در چهار مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی منحصر شد و تقلید از دیگر مذاهب حرام گردید. درباره تاریخ حصر مذاهب، اختلاف نظر وجود دارد. «یاقوت حموی»، حصر مذاهب را به زمان «قادر بالله عباسی»، یعنی 381 ه.ق.، مربوط میداند. وی در این باره چنین مینویسد:
در مجموعهای که مربوط به بعضی از اهل بصره بود، خواندم که قادر بالله عباسی در زمان خودش از چهار نفر از علمای چهار فرقه اهل سنت خواست که هر کدامشان کتابی مختصر درباره مذهب خود برای او بنویسند. ماوردی کتاب الاقناع را نوشت، أبوالحسین القدوری کتاب مختصر القدوری فی الفقه الحنفی را نگاشت و قاضی ابومحمد عبدالوهاب بن محمد بن نصر مالکی کتاب مختصر را درباره فقه مالکی
ص: 293
نوشت و نمی دانم چه کسی بر اساس مذهب احمد بن حنبل برای او کتاب نوشت. این کتابها را به او دادند. خادم قادر بالله عباسی پیش ماوردی (که در آن زمان قاضی القضاة حکومت بود) رفت و به او گفت: امیرالمؤمنین (کنایه از قادر بالله عباسی) خطاب به تو میگوید: خدا دینت را حفظ کند، همانطور، که دین ما را حفظ می کنی (کنایه از اینکه از این پس بر اساس این مجموعه حکم کن ولاغیر). بر اساس همین مجموعه، قاضی القضاة (ماوردی) فتوایی را در مورد ارثیه بستگان میت انتخاب کرد و آن این بود که فامیل دور و نزدیک به صورت مساوی از میت ارث ببرند و این نظر بعضی از علمای گذشته بود.(1)
چنان که گذشت، از دیدگاه یاقوت حموی، به رسمیت شناخته شدن و انحصار مذاهب اهل تسنن در چهار مذهب، در دوره قادر بالله و حامی چهار مذهب مذکور، این پادشاه عباسی بوده است.
«مقریزی»، حصر مذاهب را متعلق به زمان «ملک بَیبَرس»(2) میداند و معتقد است به دستور این پادشاه، چهار مذهب اهل سنت به عنوان مذاهب رسمی معرفی شدند و تقلید از سایر مذاهب تحریم و در این چهار فرقه منحصر شد. بدین ترتیب، بقیه مذاهب اهل سنت از بین رفتند:
زمانی که ملک بَیبَرس البند قداری به حکومت رسید، در مصر و قاهره چهار قاضی منصوب کرد که مذهبشان شافعی و مالکی و حنفی و حنبلی بود. استمرار این مسئله از 665ق. شروع شد تا زمانی که در تمام شهرهای اسلامی (در میان مذاهب اهل تسنن)، مذهبی غیر از این چهار مذهب و مذهب اشعری شناخته نمیشد. برای اهل چهار مذهب مدرسهها و خانقاهها و محلهایی برای تجمعشان در همه سرزمینهای اسلامی
ص: 294
ساخته شد و کسی را که مذهب دیگری ابراز میکرد به آن مکان ها راه نمی دادند و بر او سخت می گرفتند و تا زمانی که فردی مقلد یکی از چهار مذهب فوق نمیبود، نه به عنوان قاضی انتخاب میشد و نه شهادتش را میپذیرفتند و نه فرصت میدادند که سخنرانی و تدریس کند و فقهای این شهرها در طول این مدت فتوا می دادند که واجب است فقط از این چهار مذهب تبعیت کرد و پیروی از دیگر مذاهب حرام است و تا به امروز نیز عملکرد عالمان به همین صورت است.(1)
صنعانی، علاوه بر مطالب فوق، چنین می نویسد: «هر یک از این چهار مذهب مانند دین مستقلی بود و عالمان هر کدام از این چهار مذهب، تصریح میکردند که هر کس به مخالف مذهبش در نماز اقتدا کند، نمازش باطل است». (2)
بدین ترتیب، چهار مذهب فعلی اهل تسنن به رسمیت شناخته شد و تمام امکانات حکومت فقط در اختیار آنها قرار گرفت و بقیه مذاهب از بین رفت. البته نکته ای که باقی میماند در مورد این است که آیا حصر مذاهب در زمان قادر بالله عباسی بوده است یا در زمان ملک بیبرس؟ در این خصوص نمیتوان قضاوت قطعی کرد، اما بعضی از پژوهشگران و عالمان احتمال دادهاند که پایه ریزی حصر مذاهب در زمان قادر بالله بود، ولی اصول این مذاهب در زمان بَیبَرس استوار شد. آیت الله العظمی خویی در این زمینه چنین مینویسند: «من المحتمل أن القادر بالله غرس هذه البذرة وتم نتاجها وتحکمت أصولها فی زمن الملک بیبرس».(3)
در چکیده مقاله بیان کردیم که تقلید از متخصص در امور فقهی از نظر عقلی امری ضروری است، زیرا همانطور که در هر علمی عقل اقتضا میکند که به متخصص در آن
ص: 295
زمینه مراجعه کنیم، در مسائل دینی نیز این ضرورت پابرجاست و همان عقل حکم میکند که برای به دست آوردن احکام شرعی نیز مانند هر علم دیگر، یا باید در آن زمینه تخصص لازم را به دست آورد یا به متخصص آن فن، یعنی همان مجتهد جامع الشرایط رجوع کرد. به علاوه، قرآن و روایات پیامبر و اهل بیت شامل محکم و متشابه و عام و خاص و ناسخ و منسوخ و مطلق و مقید است(1)
و در روایات اهل بیت تأکید شده است که برای فهم دقیق این مطالب، باید به اهل این علم، یعنی اهل بیت یا افراد منصوب از جانبشان مراجعه کرد. در روایتی آمده است که جماعتی از صوفیه به محضر امام صادق علیه السلام رسیدند و حضرت آنها را عتاب کرد و فرمود:
آنچه را که از آن سودی نمیبرید، رها کنید. به من بگویید که آیا ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را میدانید که هر کسی که گمراه شده به این دلیل است، و هر که از این امت هلاک شده به این علت است. آنان گفتند: بخشی را میدانیم، ولی همه آن را نمیدانیم. حضرت فرمود: از نادانی است که چنین نظریاتی دارید [و چنین مذاهبی اختراع کردهاید]. احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز این چنین است (مانند قرآن، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه دارد) ... ای جماعت، به آدابی که خداوند برای مؤمنان قرار داده است، ادب شوید (آدابی را که خداوند به مؤمنان داده است در خود به وجود آورید) و به امر و نهی الاهی اکتفا کنید و آنچه را برای شما مشتبه شده و به آن علم ندارید، رها کنید و علم را به اهل آن (عالم) واگذارید تا ثواب برید و نزد خداوند تبارک و تعالی معذور باشید. به دنبال فراگیری علم ناسخ و منسوخ و
ص: 296
محکم و متشابه قرآن و حلال و حرام آن باشید، زیرا این کار شما را به خدا نزدیک و از نادانی دور میکند، نادانی را برای اهلش رها کنید، زیرا نادانها بسیار و اهل دانش کماند.(1)
همان طور که ملاحظه کردید، امام علیه السلام در این روایت تأکید میکنند که قرآن و احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه دارد و فهم اشتباه آنها باعث گمراهی میشود و به این دلیل برای فهم صحیح آن باید به اهل علم (اهل بیت علیهم السلام) مراجعه کرد و افراد به تنهایی نمیتوانند حقیقت این امور را به دست آورند. از این رو یا باید به اهل بیت علیهم السلام مراجعه کرد یا به افرادی که بر اساس علوم اهل بیت علیهم السلام و فرمایشهای آن بزرگواران حکم میکنند، همانگونه که اهل بیت علیهم السلام، شیعیان را به مراجعه به این افراد، یعنی فقیهان مذهب بر حق شیعه دوازده امامی راهنمایی میکردند.
امام صادق علیه السلام در روایت چنین فرمودند: «شعیب عقرقوفی میگوید به امام صادق علیه السلام گفتم که گاه [در مسائل دینی] نیاز پیدا میکنیم که درباره مطلبی بپرسیم؛ از چه کسی بپرسیم؟ حضرت فرمودند، سؤالهایتان را از ابابصیر بپرسید».(2)
در روایت دیگری به نقل از امام رضا علیه السلام چنین آمده است:
علی بن مسیب می گوید به امام رضا علیه السلام عرض کردم که راه من دور است و همیشه نمیتوانم به محضر شما شرفیاب شوم، مسائل دینیام را از چه کسی بپرسم؟ حضرت فرمودند: از زکریا بن آدم قمی بپرس. او در امور دین و دنیا فردی مورد اطمینان است. علی بن مسیب میگوید وقتی بازگشتم، پیش زکریا بن آدم رفتم و هر سؤالی که داشتم از او پرسیدم.(3)
ص: 297
چنان که گذشت، در این روایات ائمه علیهم السلام مردم را در مسائل دینی به مجتهدان ارجاع میدادند که سؤالات دینی خود را از آنها بپرسند. این عمل در حالی است که باب علم هنوز بسته نشده بود و امامان علیهم السلام به صورت آشکار در میان مردم حضور داشتند. حال وقتی این عمل در زمان حضور ذوات مقدس معصومین علیهم السلام روا باشد، به طریق اولی در زمان غیبت امام عصر (عج) نیز جایز است و همان طور که گذشت، امام عصر (عج) در توقیع شریفی که برای آخرین نایب خاصشان، یعنی علی بن محمد سمری فرستادند، چنین فرمودند: «[از این پس] در مسائل دینی به فقها مراجعه کنید. آنها راهنما و حجت من بر شمایند و من حجت خداوند بر آنان هستم».(1)
بر این اساس، امام زمان (عج) وظیفه مردم را در زمان غیبت کبری مشخص کردند و دستور دادند که مردم در مسائل دینی به فقیهان مراجعه کنند تا به گمراهی نیفتند. بنابراین، تقلید از عالم در امور دینی، علاوه بر اینکه موافق حکم عقل است، دستور ائمه معصومین علیهم السلام نیز هست.
اهل سنت نیز تقلید را جایز و ترک آن را موجب گمراهی میدانند؛ مثلاً «خلیل احمد سهارنپوری» در این باره چنین می گوید: «در این عصر، هر فردی باید از یکی از امامان چهارگانه (مذاهب) تقلید کند، بلکه این کار واجب است، زیرا ما تجربه کردهایم که نتیجه ترک کردن تقلید از امامان مذاهب و تبعیت از رأی و هواهای نفسانی، سقوط در گودال کفر و بیدینی است».(2)
بنابراین، تقلید از نظر شیعه و سنی امری جایز است، و حتی علمای اهل سنت نیز بر جواز تقلید، ادعای اجماع کردهاند.(3)
ص: 298
دلایل وهابیت بر عدم جواز تقلید در چند مورد خلاصه می شود که در اینجا به اختصار ذکر می کنیم؛ از نظر آنها، تقلید:
1. موجب فساد دین میشود.(1)
2. بدعت است و در سدههای اولیه اسلام نبوده است.(2)
3. موجب کینه و دشمنی بین مسلمانان میشود.(3)
4. سبب شرک و کفر است.(4)
5. تقلید از مذهب معین به معنای این است که فرد را به منزله پیامبر قرار داده ای.(5)
6. جایز نیست، زیرا هر یک از مذاهب، هم قابلیت خطا دارند و هم قابلیت صواب.(6)
این موارد، دلایل وهابیان در منع تقلید بود. البته در این مقاله هدف ما نقد تک تک نیست، بلکه در ادامه به بیان سیر تطور اندیشه تقلید از مذاهب از نظر سلفیان تکفیری و تکفیر مذاهب اربعه از دیدگاه آنها می پردازیم و در نهایت، نظر علمای اهل سنت را در رد وهابیان درباره همین مسئله ذکر میکنیم.
ص: 299
در میان سلفیان تکفیری، برخی از سردمداران شاخص آنها با صراحت تمام گفتهاند که اصل تشکیل مذاهب بدعت است که در اینجا به آنها میپردازیم:
ابنتیمیه حرانی، نظریه پرداز وهابیت، درباره اصل تشکیل مذهب چنین مینویسد: «اصل تشکیل مذاهب، کار زندیقهای منافق و قصدشان نیز فاسد کردن دین اسلام بود».(1)
ابنقیم جوزیه، شاگرد ابنتیمیه با بیانی دیگر به این مسئله میپردازد:
ما میدانیم که در عصر صحابه حتی یک نفر نبوده است که فرد دیگری در تمامی اقوالش از او تقلید کرده باشد و یک حرف او را هم کنار نگذاشته باشد و اقوال غیر او را کنار گذاشته باشد و به هیچ چیز از آن اقوال عمل نکرده باشد و به یقین میدانیم که این مطلب در عصر تابعان وتابعانِ تابعان نیز نبوده است. پس باید مقلدانی که از یک نفر تقلید میکنند، ما را تکذیب کنند. و برای تکذیب ما، [اگر می توانند] یک نفر را بیاورند که در سه قرن اول این راه خطرناک آنها را پیموده باشد. قطعاً این بدعت در قرن چهارم ایجاد شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را مذمت کرده است.(2)
ابنقیم در جای دیگری تقلید از یک نفر را از بدعتهای بزرگ و زشتترین کارها میداند:
در مورد راه و روش صحابه، آشکار است که در میان آنها فردی نبوده است که از فرد دیگر به طور کامل در تمام گفتارهایش تقلید، و با صحابه دیگر مخالفت کند، به گونهای که هیچ یک از نظریات او را رد
ص: 300
نکند و هیچ کدام از اقوال صحابه دیگر را قبول نکند؛ این کار از بزرگترین بدعتها و زشت ترین کارهاست. (1)
وی در جای دیگری مینویسد: «ما به علت اطاعت از خدا و رسول، تقلید را منع میکنیم. خداوند و پیامبر او از تقلید منع کردهاند و مقلدان در قرآن مذمت شدهاند و امر شده است که قرآن و رسول خدا حاکم باشند و فقط از دستورهای آنها اطاعت شود.(2)
محمد بشیر سهسوانی نیز تقلید را بدعت میشمرد:
نظر تحقیقی این است: آن عقیدهای که گذشتگان در قرون اولیه اسلام بر آن بودند، مذهب نامیده نمی شد و به هیچ عنوان صحیح نیست که در اسلام چیزی به عنوان مذهب نامیده شود، زیرا این دین تمامیاش اسلام است و یکی است و جدایی و اختلافی در آن نیست. خداوند به رسولش فرمود: «کسانی که آیین خود را پراکنده کردند، و به دسته های گوناگون تقسیم شدند، تو هیچ رابطه ای با آنها نداری» و باز فرمود: «دین را بر پا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید». با اضافه شدن بدعتهایی که گروههای مختلف به آن تعصب میورزیدند، نام مذهب بر اسلام نهاده شد.(3)
مقبل بن هادی الوادعی که از علمای وهابی معاصر است، در این باره مینویسد:
خداوند درباره پیروی از مذاهب چهارگانه دلیل و آیهای نازل نکرده است ... این مذاهب باعث تفرقه بین مردم شدهاند ... و بین مردم کینه و دشمنی به وجود آوردهاند. خداوند ما را جز به پیروی از قرآن و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دستور نداده است. مذاهب چهارگانه بدعتی
ص: 301
هستند که در قرآن و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیامدهاند؛ این بدعت بعد از قرن های برتر(1) ایجاد شده است.(2)
چنان که گذشت، افراد مذکور معتقد بودند تقلید بعد از قرن پیروان تابعان به وجود آمده و در قرن صحابه و تابعان و پیروان آنها نبوده است، اما شایان ذکر است که حتی در این مسئله بین وهابیان اختلاف وجود دارد و هنوز نتوانستهاند آن را بین خود حل کنند. «ابنعثیمین» در فتوایی چنین میگوید: «ای شیخ! تقلید در چه زمانی و چرا ایجاد شده است؟ این مسئله بعد از عصر صحابه در قرن دوم از قرنهای این امت (زمان تابعان) ایجاد شده است».(3)
افراد یادشده، اساس تشکیل مذاهب و تقلید از آنها را بدعت میشمردند و بر این اساس، تمام امت اسلامی را بدعتگذار میپندارند. زیرا علمای اهل سنت نیز تقلید در احکام را امری اجماعی میدانند. بنابراین از نظر سلفیان تکفیری، تنها تکفیریها اهل بدعت نیستند و بدعت، گریبانگیر بقیه افراد جامعه اسلامی هم هست. سلفیان تکفیری به این مقدار بسنده نکردهاند، بلکه پا را فراتر گذاشتهاند و با صراحت، تقلید را شرک و کفر میپندارند و بر این اساس، حکم تکفیر را بر تمام مسلمانان جاری میدانند. در ذیل به ذکر مواردی در این زمینه میپردازیم:
وی میگوید: «اگر اعتقاد داشته باشد که بر مردم واجب است که از یکی از امامان چهارگانه به طور خاص تبعیت کنند، نه عالم دیگر، باید توبهاش داد، اگر توبه کرد خوب است وگرنه باید کشته شود».(4)
ص: 302
محمد بن عبدالوهاب نیز معتقد است:
یکی از دلایل ابنتیمیه بر بطلان روش شما این آیه است: «[آنها] دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند». این آیه را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امامان بعد از ایشان به همان چیزی تفسیر کردهاند که شما آن را فقه مینامید و خداوند آن را شرک نامیده است و آنها دانشمندان خویش را معبود قرار دادند. در این مسئله بین مفسران اختلافی نمیبینم (همه مفسران همانگونه که من گفتم تفسیر کردهاند). بنابراین، کسی که خداوند علم را روزی او گردانیده است، میداند که این مکتبهایی که شما آوردهاید و به آنها شادید و از جانب کسانی که گمان میکنید عالم اند برای مردم میخوانید، مصداق این آیات است: «این چنین در برابر هر پیامبری، دشمنی از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم، آنها به طور سرّی [و درگوشی] سخنان فریبنده و بی اساس [برای اغفال مردم] به یکدیگر می گفتند و اگر پروردگارت می خواست، چنین نمی کردند (می توانست جلوی آنها را بگیرد، ولی اجبار سودی ندارد). بنابراین، آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذار! نتیجه [وسوسه های شیطان و تبلیغهای شیطان صفتان] این خواهد شد که دلهای منکران قیامت، به آنها متمایل میشود». لیکن این آیات و مانند اینها از علومی است که نزد شما مهجور مانده است، بلکه عجیب تر اینکه شما معنای شهادت به یگانگی خدا را نمیفهمید و این بتهایی (علما) را که در منطقه خرج و غیرآن پرستیده میشوند، انکار نمیکنید و به اجماع اهل علم، این کار شرک اکبر [و باعث خروج از دین است].(1)
ص: 303
وی در جای دیگری میگوید: دین مشرکان بر اصولی مبتنی بود که بزرگترین آنها تقلید است. این قاعده بزرگ تمام کفار است، چه اولین و چه آخرین فرد آنها.(1)
پیروان محمد بن عبدالوهاب نیز این اندیشه را به وی نسبت دادهاند. محمد بن عبد الله بن سلیمان السلمان (معاصر) که یکی از پیروان وهابیت است، چنین مینویسد:
در بسیاری از موارد، شیخ محمد بن عبدالوهاب تقلید را مذمت کرده است، به گونه ای که آن را از اموری قرار داده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با مشرکان بر سر همین مسئله مخالفت میکرد و بر همین اساس، در این مورد میگوید: دین مشرکان بر اصولی مبتنی بود که بزرگترین آنها تقلید است. تقلید قاعده بزرگ تمام کفار است، چه اولین و چه آخرین فرد آنها.(2)
قنوجی البخاری که از علمای وهابی است در کتاب الدین الخالص مینویسد:
تقلید مذاهب شرک است: درباره مقلدان مذاهب بیندیش که چگونه به تقلید از عالمان و اولیایی اعتراف میکنند که از دنیا رفتهاند، و معتقدند فهم قرآن و سنت به آنها اختصاص دارد ... ما نمیدانیم آنها در روز قیامت در برابر این کارشان چه عذری دارند و چه چیزی آنها را از عذاب و عقاب الاهی نجات میدهد؟(3)
این حرف قنوجی البخاری، مخالف نظر بسیاری از اهل سنت است. در کتاب الموسوعة الفقهیة چنین آمده است: «شافعی میگوید با مرگ صاحبان مذاهب، مذهبها نمیمیرند. صاحب کتاب المحصول در کتابش به این مطلب تصریح و ادعای اجماع کرده است، زیرا مجتهدی که حکمی را استنباط میکند، آن حکم نزدش حکمی دائمی است.(4)
ص: 304
بر این اساس، صاحب المحصول میگوید اهل سنت اجماع دارند که با مرگ صاحب مذهب، مذهب او نمیمیرد، اما قنوجی البخاری، تقلید از همین مذاهب را شرک میداند و لذا، از نگاه وی، اهل سنت مشرک میشوند. نکته مهم این است که بر اساس نظر قنوجی البخاری، علاوه بر همه مسلمانان اهل سنت، حتی ابن تیمیه نیز مشرک میشود. زیرا او نیز حنبلی بود و در بسیاری از موارد از احمد بن حنبل (که قرنها قبل از ابن تیمیه از دنیا رفته است) تبعیت میکرد. ابنعثیمین (معاصر) در پاسخ به استفتائی درباره تقلید از مذاهب چنین میگوید:
حکم تقلید از مذاهب چهارگانه چیست؟ عثیمین در پاسخ میگوید: مردم در مورد التزام به مذاهب به چند دسته تقسیم میشوند: بعضی به یک مذهب مشخص منتسب اند، به دلیل اینکه گمان میکنند نزدیک ترین مذهب به قول حق، همان مذهب است، ولی زمانی که حق برایش مشخص شود، از آن تبعیت میکند و آنچه را مُقَلدش میگوید، ترک میکند و در این مسئله حرجی نیست. بزرگان علما، مانند شیخ الاسلام ابنتیمیه در خصوص مذهب امام احمد بن حنبل همین گونه عمل میکردهاند؛ به این معنا که ابنتیمیه از اصحاب احمد بوده و حنبلی به حساب میآمده است، اما با این حال، همانگونه که ما از کتابها و فتواهایش مطلعیم، زمانی که مسئلهای برایش مشخص میشد، از آن تبعیت میکرد و برایش مهم نبود که از اصولی که اصحاب احمد بن حنبل بر آن پایبندند، خارج شود. امثال ابنتیمیه فراوان اند و این کار اشکال ندارد، زیرا منتسب شدن به مذهب و بررسی قواعد و اصول آن، در فهمیدن قرآن و سنت به انسان کمک میکند.(1)
محمد سلطان المعصومی، یکی دیگر از وهابیان است که تقلید را کفر میپندارد:
ص: 305
بدان بسیاری از عالمان اسلام، چه رسد به جاهلان آنها، معتقدند که مسلمانان باید یکی از مذهبهای منسوب به امامان چهارگانه را، مانند ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد، بپذیرند. این [تفکر] غلط است و از جهل و عدم شناخت گوینده آن به اسلام حکایت دارد ... تبعیت از مذهبی از مذاهب چهارگانه یا غیر آنها، نه واجب است و نه مستحب و بر هیچ مسلمانی واجب نیست که به طور خاص به یکی از این مذاهب ملتزم شود، بلکه اگر فردی به یکی از مذاهب خاص پایبند شود، خطاکار و تقلیدش کورکورانه است! ... هیچ شک و شبهه ای نیست که این امور (تقلید) بدعتی است که بعد از سه قرن [اول : صحابه، تابعان، پیروان تابعان) ایجاد شده است و هر بدعتی که به عنوان دین و ثواب مورد اعتقاد باشد، ضلالت و گمراهی است ... پس هر کس در مورد [تقلید] فرد معیّنی غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، تعصب به خرج دهد و نظرش این باشد که گفتار او، و نه دیگر امامان، صحیح و تبعیت از او واجب است، گمراه و نادان است. بلکه گاه کافر به حساب میآید که باید توبهاش داد. اگر توبه کرد خوب است و گرنه باید کشته شود. اگر اعتقاد داشته باشد که بر مردم واجب است که از یکی از امامان چهارگانه به طور خاص تبعیت کنند، آن عالم را به منزله پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده و این اعتقاد، کفر است.(1)
وی از عالمان حنفی دیوبندی شبه قاره هند و از مخالفان سرسخت وهابیت در سده گذشته بوده است. محمدحسن جان در مقدمه کتابی که در نقد وهابیت دارد، چنین مینویسد:
خلاصه این است که اختلاف میان مقلدان و غیرمقلدان (وهابیان)، روی چهار محور است که وهابیها آنها را شرک، کفر و بدعت میپندارند و ما در این نوشتار در پرتو قرآن و سنت و عمل سلف صالح، آنها را ثابت میکنیم و آنها عبارت اند از: تعظیم و احترام به غیرخدا؛ توسل؛
ص: 306
مخاطب قرار دادن غایب با حرف ندا؛ و سماع موتی؛ تقلید از امامان مذاهب است هم وهابیها و هم وهابیهای حنفی نما واقعیت را بپذیرند و تعصب و افراط گرایی را رها کنند.
بنا بر اعتقاد عده ای از وهابیان، تقلید شرک و کفر به حساب میآید، اما برخی دیگر از پیروان این عقیده، مقلدان را یهودیان اهل سنت میدانند:
سیف الرحمان احمد، یکی دیگر از پیروان این مکتب، در زمان معاصر، معتقد است: «کسی که شیعیان را یهود این امت میداند، راست گفته است و یهود اهل سنت همان کسانی هستند که تقلید می کنند و بر تقلید خود اصرار می ورزند؛ خصوصاً بعضی از حنفیها، مانند جماعت تبلیغ که یاور نادانی و جمود بر تقلیدند.(1)
بنا بر اعتقاد عده ای از وهابیان، مقلدان مذاهب، یهودیان اهل سنتاند، اما برخی دیگر از پیروان این عقیده، تقلید از مذاهب اهل سنت را منحصر در چهار فرقه نمیدانند:
عثیمین چنین مینویسد:
حق در مذهب های چهارگانه منحصر نیست، بلکه گاهی حق در غیر این چهار مذهب است ... و خود امامان مذاهب را خداوند، پیشوای بندگان قرار نداده است ... شکی نیست که مذهب ابوحنیفه و احمد و شافعی و مالک و مذهب عالمان دیگر، هم قابلیت خطا دارد و هم قابلیت صواب.(2)
ص: 307
برخلاف این افراد، برخی دیگر از وهابیان فقط به گفتن اینکه «ما مقلد نیستم» بسنده میکنند و تقلید را جایز نمیدانند:
عبدالرحمان عبدالخالق در کتابی که درباره اصول عملی دعوت سلفیان نگاشته، چنین مینویسد: «شبهه دوم؛ گفتار بعضی است که ما را مقلد میپندارند. این تهمت است، ما تقلید نمیکنیم».(1)
وی از عالمان حنفی دیوبندی شبه قاره هند و از مخالفان سرسخت وهابیت بود. سهارنپوری در کتاب المهند علی المفند مینویسد: «لقب وهابی در اصطلاح سرزمین هند در اصل بر کسی اطلاق میشد که تقلید امامان مذاهب را ترک میکرد».(2)
وی از عالمان حنفی دیوبندی ایران و از مخالفان وهابیت بود. سربازی در کتاب فتاوی منبع العلوم کوه ون در پاسخ به پرسشی درباره تفاوت وهابیت و اهل سنت میگوید: «بین وهابی نجدی و میان مقلدان مذاهب چند فرق هست: اول اینکه وهابیها قائل به تقلید نیستند؛ دوم اینکه تصوف را منکرند؛ سوم توسل بالاموات را مطلقاً منکرند».(3)
بدین ترتیب این دسته از وهابیان تقلید را جایز نمیدانند، اما برخی دیگر بین مضطر و غیرمضطر فرق می گذارند:
ص: 308
شنقیطی، بین مضطر و غیرمضطر تفاوت قائل است. وی در کتاب أضواء البیان، بعد از ذکر مطالبی، چنین مینویسد:
با توجه به مطالب گذشته معلوم میشود کسی که تقلید کورکورانه دارد، به گونهای است که قدرتی بر غیر این کار ندارد، با اینکه در این زمینه کوتاهی نکرده است، زیرا به هیچ عنوان قدرت فهمیدن ندارد یا اینکه قدرت فهمیدن دارد، اما مشکلات سختی گریبانگیر او و مانع یادگیریاش شده است و یا اینکه در اثنای یادگیری است، ولی به تدریج مطالب را فرا میگیرد، زیرا قادر نیست تمام مطالب مورد نیازش را یکباره فرا گیرد و یا شخص همطراز خود را پیدا نمیکند که از او مطالب را بیاموزد و مانند این موارد. چنین شخصی در این تقلید کورکورانه ناچار است، زیرا ضرورت چنین اقتضا میکند و راهی جز این ندارد، اما فردی که قدرت یادگیری طاقت فرسا دارد، اما کوتاهی کند و آرا و نظریات عالمان را بر آنچه از وحی فهمیده میشود، مقدم کرده است، این فرد عذری ندارد (باید خودش دنبال مطالب برود و نباید تقلید کند). (1)
وی در ادامه در خصوص تقلید از امامان چهارگانه اهل سنت میگوید:
بدان نظر ما در خصوص علمای بزرگ، اعم از امامان چهارگانه یا غیر آنها، همان نظر سایر مسلمانان منصف است و آن دوستی و بزرگداشت و مدح آنان به سبب علم و تقوای آنهاست و در عمل به کتاب و سنت و مقدم کردن آن دو بر نظریاتشان پیرو آنها هستیم (مانند آنها ما هم از قرآن و سنت پیروی میکنیم) و قرآن و سنت را بر رأی و نظر آنها مقدم میکنیم و اقوال آنها را یاد میگیریم برای اینکه از آن در شناختن حق کمک بگیریم و آنچه را مخالف قرآن و سنت است، ترک کنیم و
ص: 309
درباره مسائلی که در مورد آنها در قرآن و سنت تصریحی نداریم، قول حق این است که به اجتهاد آنها در این مسائل توجه میکنیم (در این مسائل به نظریات آنها عمل میکنیم).(1)
بدین ترتیب شنقیطی فقط تقلید کردن مضطر را جایز میشمرد و تنها در مسائلی که درباره آنها نصی وارد نشده است به اجتهاد امامان مذاهب رجوع میکند.
بن باز در جواب علامه صاوی که تقلید را از واجب ترین واجبها میداند، میگوید:
شکی نیست که این اطلاق خطاست، زیرا زمانی که فرد علم داشته باشد، تقلید کردن از هیچ یک از امامان چهارگانه و غیر آنها، واجب نیست، چون حق در تقلید احدی از مردم نیست، بلکه در پیروی از قرآن و سنت است. نهایت امر، تقلید فقط در ضرورت جایز است؛ آن هم تقلید از کسی که به علم و فضیلت و عقیده درست شناخته شده باشد.(2)
هیئت عالی افتاء عربستان نیز فقط برای فردی که توان بحث و بررسی ندارد، تقلید را جایز میشمرد: «فردی که از بحث و بررسی در دلایل شرعی و استنباط احکام ناتوان است، جایز است که از عالمی که در دلایل شرعی اهلیت اجتهاد دارد، تقلید کند».(3)
در جای دیگری همین هیئت افتاء، به جواز تقلید فتوا میدهد:
اگر مسلمانی قدرت استنباط احکام را از ادله مختلف داشت، واجب است این کار را انجام دهد و در غیر این صورت، از یکی از علمای اسلام تقلید کند که مسلمانان او را به عنوان مقتدا قبول دارند.(4)
ص: 310
البته این فتوای هیئت عالی افتاء وهابیان، به این معنا نیست که آنها تقلید از عالم مشخص را جایز میدانند، بلکه این کار از نظر آنها مجاز نیست:
جایز نیست شخصی بر یک مذهب تکیه کند و به تمام دستورهای آن مذهب عمل کند و به مستند شرعی آن توجه نکند و لازم نیست یک مذهب واحد داشته باشد، بلکه اگر اهل علم باشد باید به دلایل شرعی رجوع کند وگرنه همان طور که گذشت، باید مسائل و مشکلات [شرعی] خودش را از اهل علم بپرسد.(1)
بدین ترتیب در بین پیروان وهابیت، نه تنها اختلاف آرای زیادی در زمینه تقلید وجود دارد، بلکه اضطراب سخنان آنان به حدی است که برخی تقلید را شرک و کفر میپندارند و برخی جایز میدانند.
چنان که گذشت، اهل سنت نه تنها قائل به تقلیدند، بلکه در مورد ضرورت تقلید، ادعای اجماع دارند، اما مطلب به اینجا ختم نمیشود. بسیاری از عالمان اهل سنت در خصوص مسئله تقلید به وهابیان به شدت انتقاد کردهاند که در این مختصر، به ذکر چند مورد میپردازیم:
شیخ سلیمان، برادر محمد بن عبدالوهاب، نخستین کسی است که درون خانه عبدالوهاب به نقد آرا و افکار برادر میپردازد و عقاید برادرش محمد را حتی در این زمینه به چالش میکشد:
آیا گمان میکنید که بر انسان نادان واجب است که از شما تقلید کند و تقلید از امامان اهل علم را رها کند؟! بلکه امامان اهل علم اجماع دارند که تقلید جز از عالمان مجتهد جایز نیست و هر کسی که به درجه اجتهاد نرسیده باشد، باید نظر اهل اجتهاد را بیان کند و بر اساس آن
ص: 311
فتوا صادر کند و سؤال کننده باید از امثال این افراد سؤالش را بپرسد، زیرا اینها نظریات اهل اجتهاد را حکایت میکنند. البته از حکایت کننده نباید تقلید کرد، بلکه باید از مجتهد تقلید شود. این چیزی است که تمام اهل علم بدان تصریح کردهاند. اگر آن را از جایگاهش بطلبی، مییابی و آنچه تو را کفایت کند، در قبل گفته شد.(1)
سهارنپوری، ترک تقلید را سقوط در گودال کفر و الحاد میداند:
در این عصر هر فردی باید از یکی از امامان چهارگانه (مذاهب) تقلید کند، بلکه این کار واجب است، زیرا ما تجربه کردهایم که نتیجه ترک کردن تقلید امامان مذاهب و تبعیت از رأی و هواهای نفسانی، سقوط در گودال کفر و بی دینی است و به همین دلیل، ما و پیشوایانمان در اصول و فروع از امام مسلمانان، ابوحنیفه، تقلید میکنیم ... پیشوایان ما در این زمینه کتابهای متعددی نوشتهاند که در تمام سرزمینها منتشر شده است.(2)
محمد عبده، وهابیان را مخالف علم و مدنیت میداند:
گروه اندکی گمان میکنند که غبار تقلید را زدودهاند و حجابهای میان خود و تدبر در آیات قرآن و متون احادیث برای فهمیدن احکام شرعی از آنها را کنار زدهاند... اما این گروه، تنگ نظرتر از مقلدان هستند. آنها معتقدند عمل کردن به آنچه از ظاهر الفاظ به دست میآید، واجب است، بدون اینکه به اصولی توجه کنند که دین بر آنها قرار گرفته و دعوت به سوی آنها بوده است و پیامبران به سبب آنها آمدهاند. آنها نه از بزرگان علم هستند و نه دوستدار مدنیت سالم.(3)
ص: 312
عالمان اهل سنت در بعضی از موارد نیز عالمان وهابی را نصیحت، و عملکرد وهابیت را در برخورد با اهل سنت سرزنش کردهاند: «شما گفتید که حسن البنا و همچنین شهدای افغانستان، شهید نشدهاند، زیرا عقیده آنها صحیح نبوده است، بلکه حنفی و اهل تقلید و سرگردان و هلاک شدهاند و فقط خودتان را به تنهایی اهل نجات میدانید».(1)
عالمان اهل سنت در این زمینه نیز، مانند دیگر موارد اختلافی، به وهابیان شدیداً انتقاد، و انحراف آنها را گوشزد کردهاند. باشد که روزی وهابیان از این انحرافها و ایجاد تفرقه دست بردارند و به آغوش جامعه اسلامی باز گردند.
در ابتدای مقاله گفتیم که یکی از اختلافهای عمده اهل سنت با سلفیان تکفیری درباره اصل تشکیل مذاهب و مسئله تقلید بود، به گونه ای که اهل سنت، تقلید از مذاهب را واجب، بلکه اجماعی و عدم تقلید را موجب سقوط در چاه کفر و الحاد دانستهاند و در مقابل، وهابیان تکفیری، تشکیل مذاهب را بدعت و تقلید را کفر و شرک پنداشتند و این خود تفاوتی است بسیار بزرگ بین اهلسنت و سلفیان تکفیری، و باعث تمایز اهل سنت از وهابیت تکفیری می شود. این پژوهش در جهت شناخت بهتر تفاوتهای اهل سنت با وهابیت تکفیری و به طور خاص، تفاوت دیدگاه آنها در بحث تقلید از مذاهب، شکل گرفت. همچنین به دنبال ایجاد فضایی آرام و علمی و بدون تعصب است و به آزاداندیشی و کنار گذاشتن تعصبهای فرقهای کمک میکند.
ص: 313
1.قرآن کریم، ترجمه: ناصر مکارم شیرازی.
2.ابنتیمیه، احمد بن عبدالحلیم، کتب ورسائل وفتاوی ابنتیمیة فی الفقه، تحقیق: عبدالرحمن بن محمد بن قاسم عاصمی نجدی، چاپ دوم، مکتبة ابنتیمیة، قاهره، [بیتا].
3.------------------------------- ، منهاج السنة النبویة، تحقیق محمد رشاد سالم، چاپ اول: مؤسسة قرطبة، عربستان 1406ق.
4.ابنحزم، علی بن احمد بن حزم اندلسی، الإحکام فی أصول الأحکام، چاپ اول: دار الحدیث، قاهره 1404ق.
5.ابنقیم جوزیه، ابوعبدالله شمس الدین محمد بن ابی بکر بن ایوب بن سعد زرعی دمشقی، إعلام الموقعین عن رب العالمین، تحقیق طه عبدالرئوف سعد، دارالجیل، بیروت 1973م.
6.ابوالعباس حسینی عبیدی احمد بن علی بن عبدالقادر، تقی الدین مقریزی، المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والآثار، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 1418ق.
7.احمد، سیف الرحمن، نظرة عابرة اعتباریة حول جماعة التبلیغیة، دار الحدیث، مدینه [بیتا].
8.اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، چاپ نهم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1388 ه.ش.
9.حموی، شهاب الدین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله رومی، معجم الأدباء (إرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب)، تحقیق احسان عباس، چاپ اول: دار الغرب الإسلام، بیروت 1414ق.
10.خویی، سید ابوالقاسم، الاجتهاد والتقلید، چاپ سوم: انصاریان، قم 1410ق.
11.دویش، احمد بن عبد الرزاق (جمع و ترتیب)، فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء (المجموعة الأولی)، رئاسة إدارة البحوث العلمیة والإفتاء (الإدارة العامة للطبع)، ریاض [بیتا].
12.رفاعی، یوسف سید هاشم سید احمد، نصیحة لإخواننا علماء نجد، تحقیق محمد سعید رمضان بوطی، چاپ اول: مکتبة الاسد، دمشق 1420ق.
13.ساندرز، جان جوزف، تاریخ فتوحات مغول، ترجمه ابوالقاسم حالت، چاپ پنجم: انتشارات امیرکبیر، تهران، 1390ش.
14.سربازی، محمد عمر، فتاوی منبع العلوم کوه ون، مدرسه دینی منبع العلوم کوهون، ایرانشهر، 1385ش.
15.سهارنفوری، خلیل احمد، عقائد أهل السنة الدیوبندیة، تحقیق سید طالب الرحمن (وهابی)، چاپ اول: مکتبة الملک فهد الوطنیة، ریاض 1427ق.
ص: 314
16.سهسوانی هندی، محمد بشیر، صیانة الإنسان عن وسوسة الشیخ دحلان، تحقیق اسماعیل انصاری و غیره، تصحیح عبدالله بن عبدالرحمن بن جبرین، چاپ پنجم، 1395ق. [بینا، بیجا].
17.شنقیطی، محمد امین بن محمد بن مختار جکنی، أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، تحقیق مکتب البحوث والدراسات، دار الفکر للطباعة والنشر، بیروت 1415ق.
18.صنعانی، محمد بن إسماعیل، إرشاد النقاد إلی تیسیر الاجتهاد، تحقیق صلاح الدین مقبول احمد، چاپ اول: الدار السلفیة، کویت 1405ق.
19.طوسی، ابی جعفر محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، تصحیح و تعلیق معلم ثالث میرداماد استربادی، تحقیق سید مهدی رجائی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم 1404ق.
20.طوسی، ابی جعفر محمد بن حسن، الغبیة، تحقیق عبادالله تهرانی و علی احمد ناصح، چاپ اول: مؤسسة المعارف الاسلامیة، قم، 1411 ه.ق.
21.عبدالخالق، عبدالرحمن، الأصول العلمیة للدعوة السلفیة، چاپ دوم، (مطابق با نرم افزار المکتبة الشاملة)، کویت 1403ق. [بی نا]
22.عثیمین، محمد بن صالح، فتاوی نور علی الدرب، مؤسسة الشیخ محمد بن صالح بن عثیمین الخیریة، عربستان، 1427ق.
23.قنوجی بخاری، محمد صدیق حسن، الدین الخالص، تحقیق محمد سالم هاشم، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1415ق.
24.کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، چاپ پنجم: دار الکتب الإسلامیة، تهران 1363.
25.محمد بن عبد الله بن سلیمان سلمان، دعوة الشیخ محمد بن عبد الوهاب وأثرها فی العالم الإسلامی، چاپ اول: وزارة الشئون الإسلامیة والأوقاف والدعوة والإرشاد، (آدرس در متن مطابق با نرم افزار مکتبة الشاملة)، عربستان، 1422ق.
26.محمد بن عبدالوهاب، الرسائل الشخصیة، تحقیق صالح بن فوزان بن عبدالله فوزان و محمد بن صالح عیلقی، جامعة الإمام محمد بن سعود، ریاض [بیتا].
27.--------------------- ، مجموعة رسائل فی التوحید والإیمان، تحقیق اسماعیل بن محمد انصاری، مطابع الریاض، ریاض [بیتا].
28.معصومی خجندی، محمد سلطان، هل المسلم ملزم باتباع مذهب معین من المذاهب الأربعة، جمعیة التراث الإسلامی، عربستان 1358ق.
29.مقدسی، عبدالله بن احمد بن قدامه، روضة الناظر وجنة المناظر، تحقیق عبدالعزیز عبدالرحمن السعید، چاپ دوم: جامعة الإمام محمد بن سعود، ریاض، 1399ق.
ص: 315
30.نجفی، هادی، موسوعة أحادیث أهل البیت (، چاپ اول: دار احیاء التراث العربی، بیروت 1423ق.
31.هلال، ابراهیم ابراهیم، ولایة الله والطریق إلیها، تحقیق تقدیم ابن الخطیب، دار الکتب الحدیثة، قاهره [بیتا].
32.وادعی، مقبل بن هادی، إجابة السائل علی أهم المسائل، چاپ دوم: دار الحرمین، قاهره 1420ق.
33.وزارة الأوقاف والشئون الإسلامیة (الکویت)، الموسوعة الفقهیة، چاپ اول: مطابع دار الصفوة، مصر 1415ق.
34.binbaz.org
ص: 316
علی جان محمدی (قره باغی)(1)
اسلام، دین صلح و سازش و پیامآور رحمت و مهربانی است و قرآن، این منشور جاوید اسلام، ایجاد صلح و اصلاح گری را از ضروریات زندگی اجتماعی انسانی دانسته و همواره بر آن تأکید کرده است. از دیدگاه قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام، مسلمانان برادر همدیگرند و باید در سایه قرآن و روایات، اختلافهای فرقه ای و مذهبی شان را کنار بگذارند و راه صلح و درپیشگیرند. بدون تردید در جامعه اسلامی به سبب تعدد اقوام و مذاهب، وجود اختلافها و تصادمها اجتناب ناپذیر است، اما این مطلب نباید باعث شکاف بیشتر در میان صفوف مسلمانان شود. از این رو قرآن کریم راهکارهایی ایجاد صلح در میان مذاهب و فراتر از آن در میان ملتهای اسلامی ارائه کرده است. در این نوشتار ابتدا آیاتی که اهمیت و ضرورت صلح را بیان کردهاند، با توجه به دیدگاه مفسران و نیز روایات فریقین بررسی می کنیم و در بخش دیگر، راهکارهای ایجاد صلح در میان مذاهب و در سطح جهانی و بین الادیانی از نظر قرآن بیان شده است.
دیدگاه اسلام در زمینه صلح و اصلاح گری روشن است؛ اما در مقابل آن، پدیده شوم تکفیر که از قرن هفتم توسط ابنتیمیه حرانی پایهگذاری شد. وی در نوشتهها و گفتارش، تمامی عقاید مسلمانان را زیر سؤال برد و مسلمانان را
ص: 317
خارج از اسلام دانست و به تکفیر و ارتدارد و زندیق بودن آن ها فتوا داد که علمای عصرش او را محکوم کردند. «محمد بن عبدالوهاب» نیز در قرن دوازدهم با همکاری آل سعود، درباره افکار وی را در جهان منتشر کرد و براساس آن، یک بار دیگر مسلمانان را تکفیر نمود که امروزه این تفکر در میان گروهایی وجود دارد و هر ازگاهی طرف د اران آن ها در قالب گروهای وحشی «وهابیت، القاعده، طالبان و داعش» ظهور کرده و مسلمانان را به خاطر مخالف با عقاید آن ها از دم تیغ می گذارنند. آن ها از زمان ابنتیمیه تاکنون در فتواهایشان حکم تکفیر مذاهب اسلامی، به ویژه شیعیان را صادر کرده و همواره در کشورهای اسلامی باعث ایجاد فتنه و آشوب شدهاند نمونههایی از فتواهای تکفیری آنان را در بخش پایانی آوردهایم که ضدیت آن ها را با صلح مورد نظر قرآن و روایات ثابت می کند.
کلیدواژگان: صلح، دوستی، رحمت، رأفت، اهمیت صلح، راهکارهای صلح.
صلح و دوستی، زیباترین واژههایی است که دل هر انسان آزاده ای را جذب خود می کند و به روح و روان او طراوت وصف ناپذیری می بخشد؛ اما جریان تکفیری «وهابیت» و گروه های کوچک دیگر، از جمله کسانی هستند که پایه های صلح و امنیت جامعه اسلامی و بلکه امنیت جهانی را متزلزل کردهاند و هر روزه تعدادی از مسلمانان بی گناه را با حربه تکفیر می کشند.
در گام نخست، بر علمای امت اسلام لازم است که در مقابل آن ها کمر همت بندند و مسلمانان را با زبان گفتار و نوشتارشان از بند تکفیر آن ها نجات دهند و تکفیرها را از جامعه اسلامی طرد و نابود کنند. در گام دوم نیز مسائل اختلافی درون مذهبی را که دست آویز وهابیت شدهاند، از راههای مسالمت آمیزی که قرآن کریم راهکارهای آن را بیان کرده است، حل و فصل نمایند تا در نهایت، جامعه آرامش واقعی خود را بازیابد.
مقاله حاضر به منظور ارائه راهکارهای قرآن در زمینه صلح و سازش و معرفی دین اسلام به عنوان آیین «صلح و دوستی، رأفت و رحمت» در چند بخش تدوین شده
ص: 318
است: در بخش نخست، کلید واژگان موضوع «صلح و دوستی، رأفت و رحمت» از نظر لغوی و اصطلاحی به صورت جامع تبیین شده است؛ بخش دوم، از ضرورت و اهمیت صلح در اسلام سخن میگوییم و اهمیت آن را از نگاه آیات و روایات بررسی میکنیم؛ در بخش سوم، راهکارهای ایجاد صلح و دوستی (که بیشترین مطالب این نوشتار را تشکیل می دهد) در محیط های مختلف اجتماعی، به ویژه در میان مذاهب و بین ادیان، ارائه شده است؛ در بخش چهارم نیز پاره ای از فتواهای تکفیری مفتیان وهابی در تکفیر شیعیان و اعلام جهاد علیه آن ها و تکفیر همه مسلمانان آورده شده است تا بر همگان روشن شود که این جریان تکفیر، مخالف صلح و مسالمت و برادری دینی است. از این رو دیده می شود که آن ها در سراسر عالم اسلامی، هر روز مرتکب جنایت هایی می شوند و مسلمانان را به صورت دسته جمعی قتل عام می کنند و از این جاست که باید مسلمانان خطر آن ها را جدی بگیرند و در مقابلشان متحد شوند و اختلافهای قومی، فرقه ای و مذهبی را در سایه رهنمودهای قرآن و روایات، کنار بگذارند.
به رسم روش تحقیق، ابتدا کلید واژهای موضوع مورد بحث را از لحاظ لغت و اصطلاح بررسی می کنیم:
معنای ویژه «صلح»، برطرف کردن نفرت و اختلاف از میان مردم است(1) تا در سایه آن، وحدت و شرایط مسالمت آمیز حاکم شود.
«صلح» در اصطلاح، با توجه به متعلق آن، تعریف های گوناگون دارد.
الف: در اصطلاح شرعی، «صلح» پیمانی است که میان طرفین منازع ایجاد می شود و به دلیل نص و اجماع جایزمیباشد.(2)
حال ممکن است برای تملیک عین، منفعت، و اسقاط دین و حق به صورت مجانی و یا درمقابل عوض باشد که برای تراضی و تسالم میان طرفین ایجاد شده است.(3)
ب: در عرف مردم و اصطلاح سیاسی نیز «صلح» بار معنای خاصی دارد که در حل منازعات بین المللی و کشوری به کار می رود؛ حال ممکن است در مقابل صلح، عوضی معین شود یا نشود. «سلم» به فتح سین و کسر، نیز یکی از الفاظی است که در صلح میان متخاصمین به کار می رود.(4)
ج: گاهی صلح درجهت تقریب بین مذاهب به کار می رود.
در این تحقیق، منظور از «صلح»، صرفا به معنای رفع منازعه و فقدان جنگ نیست، بلکه معنای جامع آن مراد است که شامل حل اختلافات مسائل علمی میان مذاهب هم می شود.
ص: 320
دومین واژه کلیدی، «دوستی» است که در زبان عربی از آن به «حُب» تعبیر می شود. لغت شناسانی مانند «ابنمنظور»، واژه «حُب» را به معنای دوستی و دوست داشتن معنا کرده اند که نقیض آن واژه «بغض» به معنای دشمنی است و «حِب» با کسره نیز به معنای محبت و دوستی به کار میرود.(1)
لذا وقتی می گوییم: «احببت فلاناً»؛ معنایش این است که او را در معرض دوست داشتن قرار دادم.(2)
در روایتی، امام صادق علیه السلام نیز واژه «حب» را ضد «بغض» دانسته است.(3)
در اصطلاح، «حب» (دوستی) به معنای میل قلبی است که در نفس و روح انسان از چیزی پدید می آید که به آ ن رغبت دارد. «مازندرانی»، شارح اصول کافی می گوید: «حُب» با ضمه و کسره و نیز «محبة» به معنای میل قلبی به چیزی است که با او سازگاری دارد(4)
که اکثر اوقات آن را به زبان می آورد و گاهی در دلش از آن یاد آوری می کند.(5)
ص: 321
«بغض» نیز در اصطلاح به معنای عدم تمایل قلبی و انزجاری است که دشمنی و یا حد اقل کراهت و ناخوشایندی را به همراه دارد و مرحوم سبزواری در کفایه الاحکام «بغض» را در اصطلاح به همین صورت معنا کرده است.(1)
این واژه از ماده «رحم» و معنای آن «نرم دلی»، «مهربانی» و به عبارت دیگر، «نرم خویی» است و «مرحمة» نیز معنایش همان است.(2)
برخی از لغویان، «رحم» را به معنای «رأفة» گرفته که شدت مهربانی را می رساند، روشن خواهد شد که بین «رحمة» و «رأفه»، تفاوت وجود دارد.(3)
معنای اصطلاحی این واژه با معنای لغوی آن تفاوتی ندارد و نیکی کردن به طرف مقابل را اقتضاء می کند. گاهی به معنای صرف مهربانی و نرمدلی و گاهی به معنای احسان و نیکی کردنی بهکار میرود که مجرد از رقت است؛ مثل «رَحِمَ اللّهُ فلاناً»، خدا او را مورد احسان و رحمت قرار دهد که غالبا بهصورت دعاست و هرگاه خداوند با این واژه توصیف شود، چیزی جز احسان مجرد و بدون رقت و رحمدلی نیست.(4)
بنابراین، «رحمة» شامل دو معناست: یکی رقت و نرم دلی و دیگری احسان و نیکی.
ص: 322
این واژه، از ماده «رأف» است که برخی آن را به معنای «رحمة» و بسیاری دیگر آن را به معنای «شدت رحمت» گرفتهاند که فوق رحمت میباشد.(1) تفاوت این واژه با «رحمت» این است که رحمت گاهی ممکن است به علت درنظر داشتن مصلحت هایی و از روی کراهت صورت گیرد، اما «رأفت» که فوق رحمت و دقیق تر از آن است، هرگز کراهت در آن راه ندارد و مصحلتی نیست.(2)
به عبارت روشنتر، رأفت همان مهربانی و لطف و رحمت خالص و نهایی است که از روی کراهت و مصلحت صورت نمی گیرد و از جهت کیفیت، اقوای از رحمت است، اما رحمت مطلق عطوفت میباشد که از روی مصلحت واقع می شود، هرچند در آن کراهت هم باشد؛ مانند این که دارو دادن به مریض، نوعی رحمت میباشد، اما ممکن است مطابق میل مریض نباشد.
صلح و اعتمادسازی در جامعه، یکی از مفاهیم عالی و دستور قرآنی است که در سایه آن، جوامع بشری می توانند به سعادت و کمال برسند. و به تعبیر دیگر، «صلح» معبری مهم است که با پیمودن این راه، انسانها به افق روشنی از زندگی اجتماعی دست خواهند یافت.
همانگونه که در بخش مفاهیم یادآور شدیم، در قرآن کریم گاهی از واژه «صلح»(3) و گاهی از واژه «سلم»(4)
استفاده شده است که با معنای صلح مترادف می باشد. این تعبیرها نشان دهنده این نکته است که روح جامعه انسانی با خشونت و جنگ سازگار نیست و باید برای برقراری آرامش واقعی، صلح پیشه کرد.
ص: 323
در قرآن کریم، واژه «صلح» و مشتقات آن بیش از ده ها بار بهکار رفته است، اما در این نوشتار، موارد مربوط به این بحث را ذکر می کنیم:
اصلاح ذات البین و ایجاد تفاهم و زدودن کدورتها و دشمنیها و تبدیل آن به صمیمیت و دوستی، یکی از برنامه های مهم اسلامی میباشد که در این آیه بیان شده است:)فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ(.(1)
این آیه درباره اختلاف صحابه به سر غنایم جنگی نازل شده که یکی از مصداقهای «انفال» است.
طبق روایت «عبادة بن صامت»، در جنگ «بدر»، وقتی دشمنان شکست خوردند، گروهی از مسلمانان آن ها را دنبال کردند تا نابود کنند. عدهای نیز با رسول خدا ماندند و برخی نیز بر لشکر دشمن غالب شدند و غنایم را جمع آوری کردند، اما در میان هر سه گروه اختلاف صورت گرفت و هر کدام خود را مستحق غنیمت می دانستند. در این هنگام بود که آیه نازل شد و آن ها را به تقوای الهی سفارش کرد و به اصلاح در میانشان دستور داد و رسول خدا به صورت مساوی غنایم را در میان آنان تقسیم کرد.(2)
از محتوای این آیه میفهمیم که «اصلاح ذات البین» و ایجاد تفاهم و زدودن کدورتها، از برنامههای مهم اسلامی است. مفهوم این آیه به زمان و مورد شأن نزول آن منحصر نیست و این نکته را در جای خودش در بخش سوم از زبان «ابنعباس»، نقل میکنیم.
ص: 324
از آنجا که جنگ و دشمنی در میان مومنان، پدیدهای شوم است، در آیه دیگر نیز خداوند به اصلاح و برقراری صلح دستور داده است: )وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفی ءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ(؛(1) و اگر دو طایفه از مومنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید و اگر [باز] یکی از آن دو بر دیگری تعدی کرد، با آن [طایفه ای] که تعدی می کند، بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت، میان آن ها را دادگرانه سازش دهید و عدالت کنید، که خدا دادگران را دوست می دارد.
در شأن نزول این آیه، علمای اهل سنت دو روایت ذکر کرده اند: برخی از روایات می گویند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سوار بر مرکبش بود و از میان مجلس برخی از انصار عبور می کرد. عبدالله بن ابی، منافق مشهور مدینه دماغش را گرفت و گفت: راهش را باز کنید. عبد الله بن رواحه گفت: بوی بول حمار پیامبر خوشبوتر از مشک و عنبر توست. رسول خدا رفت و مشاجره و مجادله میان آن ها درگرفت و قبیله هر دو طرف (اوس و خزرج) آمدند و با عصا یا نعل و یا شاخه خرما همدیگر را می زدند. رسول خدا برگشت و میان آن ها صلح برقرارکرد.(2)
روایت دیگر این است که میان دو قبیله «اوس» و«خزرج» در زمان رسول خدا جنگی صورت گرفت که با شاخه خرما و نعل همدیگر را میزدند خداوند متعال این آیه را درباره آن ها نازل کرد. موارد دیگری را نیز ذکر کردهاند که میان قبیله اوس و خزرج اختلافی رخ داده و باعث درگیری لفظی و فیزیکی شده و این آیه درباره اصلاح میان
ص: 325
آن ها نازل شد.(1)
«قرطبی»، از مفسران اهل سنت، ذیل این آیه می نویسد: تمام مسلمانان مخاطب این آیه هستند که در صورت پیشآمد نزاع، مأمور به اصلاحات هستند.(2)
در آیه دیگر، مومنان برادر هم محسوب شدهاند و اصلاح بین آن ها را واجب شمرده است: )إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ(؛(3)
مومنان برادر یکدیگرند: پس دو برادر خود را صلح و آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید، باشد که مشمول رحمت او شوید!
این آیه در ادامه آیهای دیگر آمده و به اصلاح میان دو برادر مومن دستور داده است. از این جهت، برخی گفتهاند که این دستور در اصلاح میان اوس و خزرج صادر شده است، اما اکثر مفسران اهل سنت، این دستور را مخصوص این واقعه نمی دانند، بلکه حکم اصلاح را شامل عموم مسلمانان می دانند.
«شوکانی»، بعد از جمله )فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ(، می گوید:
«أَخَوَیْکُمْ » یعنی تمام مسلمانانی که با هم دشمنی و جنگ داشته باشند. و اینکه در آیه به تعبیر تثنیه اخویکم آمده است، می خواهد این نکته را بیان کند که اصلاح میان بیشتر از دو نفر به طریق اولی واجب.(4)
«ابوحیان اندلسی» می گوید: «وقتی اصلاح میان دو نفر واجب باشد، میان بیشتر از دو نفر لازم واجب تر است».(5)
«آلوسی»، با تصریح به مطلب فوق، دلیل وجوب اصلاح میان
ص: 326
بیشتر از دو نفر را دو برابر بودن فتنه و فساد می داند و این نکته را نیز یادآور شده است که که تنها در سایه اخوت دینی می توان چنین اصلاحی ایجاد کرد.(1)
نکته مهم در این آیه، مسئله «اخوت» است. اگر مسلمانان عالم بر محور «اخوت دینی» نتوانند گردهم آیند و اختلافهایشان را حل نکنند، دیگر هیچ وجه مشترکی نمی تواند گرهگشای حل آنها باشد، اما نکته مهمتر از آن، دانستن معیار برادری دینی است. آیا صرف ادعای مسلمان بودن کافی است و یا مسلمانی با معیار مشخصی اثبات میشود؟
در این زمینه همه علمای فریقین اتفاق نظر دارند که اگر فردی به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر شهادت بدهد و به معاد و قیامت اعتقاد داشته باشد، مسلمان است. یکی از مفسران اهل سنت، سخن قشنگی را ذیل این آیه بیان کرده است:
جمله )إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ(، عقدی است که خداوند آن را میان مؤمنان بسته و نشان دهنده این نکته است که هر فردی که به خدا، فرشتگان، کتابهای آسمانی، رسولان و روز آخرت ایمان داشته باشد، چه در شرق باشد یا غرب، طبق این آیه مومن و برادر مومنان محسوب می شود. به موجب آن باید مومنان آنچه را برای خودشان دوست دارند برای او نیز دوست داشته باشند و هر چه را برای خود ناپسند می دانند برای او نخواهند.(2)
در آیه دیگر به اهمیت اصلاحگری اشاره شده و از ترک نیکی و تقوا و اصلاح بین مردم نهی شده است:
ص: 327
)وَلاَ تَجْعَلُواْ اللّهَ عُرْضَةً لِّأَیْمَانِکُمْ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصْلِحُواْ بَیْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(؛(1) و خدا را دستآویز سوگندهای خود قرار مدهید تا [بدین بهانه] از نیکوکاری و پرهیزگاری و سازش دادن میان مردم [بازایستید] و خدا شنوای داناست.
اصلاح و اصلاحگری تا اندازهای اهمیت دارد که اگر شخصی قسم یاد کند که در میان مردم کار اصلاحگری انجام ندهد یا با خویشاوندانش صله رحم نکند، این سوگندش مانع از انجام دادن این کارهای خیر نمی شود.
از این آیه استفاده می شود که اگر کسی بر ترک اعمال خیر و نیک سوگند یادکرد، اصلاً سوگندش اعتباری ندارد وگرنه «حنث قسم» جایز نیست.
طبق گفته مفسران اهل سنت، این آیه درباره «عبدالله بن رواحه» نازل شده است. داستانش این است که «بشیر بن نعمان»، شوهر خواهر عبدالله بود وخواهرش را طلاق داد. عبدالله بن رواحه سوگند خورد که بعد از آن دیگر نزد بشیر نرود و با او سخن نگوید و میان او و همسرش صلح ایجاد نکند.(2)
این آیه نازل شد و دستور داد که نام خداوند را در معرض سوگندهای ارزش قرار ندهید و کوچک نکنید.
این آیه هرچند در خصوص رویداد ویژه ای نازل شده است، اما معنا و حکم آن به مورد شأن نزول منحصر نیست، بلکه حکم آن عمومی و برای همه زمانها میباشد. این مطلب از کلمه «الناس» کاملاً مشهود است، زیرا این کلمه همه افراد بشر را شامل میشود. از این جهت مفسران حکم آیه را عام گرفتهاند؛ «سمرقندی» از مفسران اهل سنت می نویسد: «) وَتُصْلِحُواْ بَیْنَ النَّاسِ (؛ أی بین إخوانکم؛(3) یعنی میان برادرانتان اصلاح کنید».
ص: 328
در آیه دیگر تأکید می کند که اگر در جنگ، طرف مقابل پیشنهاد صلح و سازش داد، باید آن را پذیرفت و از آن استقبال کرد: )وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(.(1)
«جنحوا» به معنای میل و تمایل و «سلم» به معنای «مسالمه»، «مصالحه» و «ترک جنگ» است. «فاجنح لها»، یعنی اگر آن ها تمایل به مصالحه داشتند، شما هم به سوی صلح و سازش مایل شوید و صلح کنید. مفسران درباره شأن نزول این آیه دو قول ذکر کرده اند: قول اول این که است که درباره مشرکان قریش نازل شده است؛ یعنی اگر آن ها پیشنهاد صلح دادند، آن را بپذیرید، چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با درخواست مشرکان مکه درحدیبیه صلح کردند که تا ده سال با هم جنگی نداشته باشند و این صلح با یک سری شرط و شرایطی منعقد شد.
قول دوم، بنا به نظر «مجاهد»، یکی از مفسران تابعان، این است که آیه درباره یهودیان «بنی قریظه» و «بنی نضیر» نازل شده است،(2)
زیرا اگر در صلح کردن مصلحتی باشد، مانند جهاد است، چون مقصود از جهاد دفع شر میباشد و در سایه صلح نیز همین مقصود حاصل می شود؛(3) این شأن نزول را برخی مفسران، مانند «ابنکثیر» قبول ندارند.(4)
آیه دیگر نشان می دهد که اصلاحگری از برنامه های پیامبران الهی بوده است:
)وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَقَالَ مُوسَی لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ(؛(5) و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتیم. سپس آن
ص: 329
را با ده شب [دیگر] تکمیل نمودیم. به این ترتیب، میعاد پروردگارش [با او]، چهل شب تمام شد و موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش و [آنها] را اصلاح کن! و از روش مفسدان پیروی منما!
هنگامی که حضرت موسی علیه السلام برای میقات پروردگارش به کوه «طور» رفت، برادرش حضرت هارون علیه السلام را جانشین خود در میان قومش تعیین کرد و به او فرمود:)اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی(؛ جانشین من در میان قوم باش)وَأَصْلَحَ(؛ مصلح باش و امور بنی اسرائیل را اصلاح کن و اگر شخصی از آن ها تو را به سوی افساد دعوت کرد، پیروی نکن.(1)
حضرت موسی علیه السلام در جمله )وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ ( وصیتی جامع و حیاتی درباره ملاک سیاست بیان کرده است و آن اینکه سیاست امت بر محور اصلاحگری دور می زند که گمشده حقیقی بشر در عصر حاضر میباشد.
از مجموع این آیات، نکتههای ذیل به دست می آید:
نکته اول: اصلاحگری و حل اختلاف در میان مسلمانان از امور واجب است و این نکته از تعبیرهای «واصلحوا»، «فأصلحوا»، و «تصلحوا» به دست می آید؛
نکته دوم: کسانی که درصدد اختلاف و تفرقه میان صفوف مسلمانان هستند، تقوا ندارند؛
نکته سوم: مومنان برادر همدیگرند و از این جهت نباید میان دو برادر اختلاف و نزاع باشد و اگر چنین شرایطی پیش بیاید، بردیگران واجب است که میان آن ها صلح و سازش برقرار کنند.
نکته چهارم: در هر اجتماعی، اختلاف، امری طبیعی و اجتناب ناپذیر است، اما اهمیت صلح پس از این رخداد به خوبی روشن می شود. به عبارت دیگر، تا زمانیکه جامعه ای در امنیت کامل به سرمی برد و از هرگونه نزاع و اختلاف به دور است، اهمیت
ص: 330
صلح و ضرورت آن چندان درک نمی شود، اما اگر در همین جامعه، امنیت از بین برود و تفرقه به جای وحدت رخ نماید، آنوقت است که ضرورت صلح وامنیت برای هر فردی روشن می شود. از این جهت در آیات فوق بر ضرورت و اهمیت آن تأکید شده است به این نکته آیه زیر نیز دلالت دارد: )وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ(.(1)
تاریخ بشر نیز نشان داده است جامعه ای که در آن اختلاف کنار گذاشته نشده و نزاع و کشمش ادامه پیدا کرده است، به مرور زمان شوکت و قدرتش را از دست داده یا به کلی نابود شدهاند و یا مستعمره قدرتهای دیگری قرار گرفته اند.
قرآن کریم در آیه دیگر، این واقعیت را اینگونه بیان کرده است:
)وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَی بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ(؛(2)
و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است که شهرهایی را که مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاک کند.
طبق سنت های الهی که در این جهان مشاهده می شود، یکی از عوامل اصلی هر رخداد و حادثه ای که واقع شده، اعمال و کردار انسان ها بوده است. براین اساس، اگر جامعه ای دادگر و مصلح باشد، خداوند متعال نیز اجر و پاداش آن را به طور کامل خواهد داد:
)وَالَّذِینَ یُمَسَّکُونَ بِالْکِتَابِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ(؛(3) و آن ها که به کتاب (خدا) تمسّک جویند، و نماز برپا دارند، [پاداش بزرگی خواهند داشت، زیرا] ما پاداش مصلحان را ضایع نخواهیم کرد!
نکته پنجم: اصلاحگری و صلح آن قدر اهمیت دارد که اگر شخصی بر ترک آن، سوگند یاد کند، سوگندش ارزشی ندارد و درصورتیکه این کار از او بر میآید، نباید این سوگند را بهانهای برای ترک اصلاح قرار دهد.
ص: 331
در این قسمت به اختصار به روایاتی اشاره میکنیم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایجاد صلح و سازش را عمل مورد پسند خدا و رسولش می داند و این مطلب را به یکی از صحابه خودش به نام «ابو ایوب» بیان فرموده است:
یا أَبَا أَیُّوبَ أَلا أَدُلُّکَ علی عَمِلٍ یَرْضَاهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ قال بَلَی قال تُصْلِحُ بین الناس إذا تَفَاسَدُوا وَتُقَارِبُ بَیْنَهُمْ إذا تَبَاعَدُوا؛(1) ای ابوایوب ! آیا تو را به عملی که مورد رضایت خدا و رسولش باشد، راهنمایی کنم؟ عرض کرد: بلی. فرمود: بین مردم آشتی بده، هرگاه فسادی بینشان پدید آمد و هر زمان با یکدیگر دشمنی کردند، بینشان ایجاد دوستی کن.
در نقل دیگر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
یا أبا أیوب ألا أدلک علی صدقة یحبها الله ورسوله تصلح بین الناس إذا تباغضوا وتفاسدوا؛(2) ای ابوایوب! شما را به صدقه ای راهنمایی کنم که خداوند و رسولش آن را دوست دارد، میان مردم زمانی که بینشان نفرت و فساد پدید آمد، آشتی برقرارکن.
در روایت دیگر که آن را «ابودرداء» نقل کرده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِأَفْضَلَ مِنْ دَرَجَةِ الصِّیَامِ وَ الصَّدَقَةِ وَ الصَّلَاةِ قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ صَلَاحُ ذَاتِ لْبَیْنِ وَ فَسَادُ ذَاتِ الْبَیْنِ وَ هِیَ الْحَالِقَةُ؛ آیا شما را به چیزی بالاتر از روزه داری، صدقه و نماز آگاه کنم؟ عرض کردند: آری یا رسول الله. فرمود: آشتی دادن بین مردم، زیرا برهم زدن بین مردم نابودکننده است.(3)
امیر مؤمنان علیه السلام نیز در نهج البلاغه، آشتی و صلح میان مردم را سفارش کرده است و می فرماید:
ص: 332
أوصیکما وجمیع ولدی وأهلی ومن بلغه کتابی بتقوی الله ونظم أمرکم ، وصلاح ذات بینکم ، فإنی سمعت جدکما صلی الله علیه وآله یقول : صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاة والصیام؛ به شما و تمام فرزندان و اهل بیتم و کسانی که این سفارش من به آن ها می رسد به تقوای الهی و نظم در امر و اصلاح میان خودتان سفارش می کنم، زیرا از جد شما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: اصلاح رابطه میان مردم از انواع نماز و روزه مستحب هم برتر است.(1)
امام صادق علیه السلام نیز فرمود: «صَدَقَةٌ یُحِبُّهَا اللَّهُ إِصْلَاحٌ بَیْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبٌ بَیْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا؛(2) صدقه ای را که خدا دوست دارد، اصلاح میان مردم است، زمانیکه اختلاف و فساد یابند و نزدیک کردن آن ها به یکدیگر، وقتی که از هم دور شوند».
از مجموع آیات و روایات به دست می آید که صلح و اصلاحگری در جامعه امری ضروری و مهم است، بهگونه ای که اگر اصلاحگری و اعتماد سازی انجام داده نشود و اختلاف سلیقهای یا مذهبی قابلحل و اصلاح نباشد، شیرازه اجتماع از هم پاشیده می شود.
وظیفه همه مسلمانان، عمل کردن به دستورهای آیات و روایات است، اما متأسفانه امروزه عدهای تحت عنوان مسلمان، بقیه مسلمانان را از زمره اسلام خارج می دانند و چون بقیه مسلمانان عقایدشان را نمی پذیرند، آنان کافر میدانند و خون و مالشان را مباح میکنند.
گروه «وهابیت» درعصرکنونی، در پوشش «داعش» ظهور کرده و در کشورهای اسلامی، جان میلیونها مسلمان را به خطر انداختهاند و هر روز با تجاوز بی رحمانهشان، زنان و کودکان بیگناه را قتل عام میکنند و در عین حال خود را مسلمان و پیرو راستین پیامبر می دانند.
ص: 333
وهابیت و داعش، فتنه ای است که اکنون دامنگیر جامعهاسلامی شده است و اصلاحگری در میان امت، جز با نابودی آنان صورت نمیپذیرد. قرآن کریم، جنگ با اینگونه عناصر فتنه انگیز و تکفیری را لازم و ضروری و ایجاد اصلاحات را در سایه برچیدن آن ها دانسته است:
)وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصیرٌ(؛(1) و با آنان بجنگید تا فتنه ای برجای نماند و دین یکسره از آن خدا گردد. پس اگر [از کفر] بازایستند، قطعاً خدا به آنچه انجام می دهند، بیناست.
«صلح» حاصل زندگی مسالمتآمیز و همزیستی بدون خشونت در میان انسانها است. و مفهوم آن در زمینههای مختلفی مانند مجموعه خانواده، پیروان دین یا ادیان و نیز در سطح بین المللی قابل تطبیق میباشد. دین مقدس اسلام برای ایجاد صلح در همه زمینههای فوق، اهمیت خاصی قائل است و در جای جای قرآن مجید به مناسبت های مختلف بر آن تأکید نموده و به مسلمانان در تأمین آن دستور داده است.
از آنجا که صلح در محیط خانواده خارج از بحث ماست از توضیح و تفصیل در این زمینه خودداری و به موارد دیگر می پردازیم:
اجتماع، محیطی وسیع تر از خانواده است که از افراد اقوام، گروه ها و مذاهب تشکیل می شود و در آن، انواع رسمها، آداب، فرهنگ و اندیشه وجود دارد. طبعا محیطی که افراد مختلفی با انواع فرهنگ و آداب اجتماعی و یا مذاهب دارد، در برخی موارد و در پارهای از امور با اختلاف و نزاع رو به رو خواهد شد و دیده شده است که حتی به درگیری وخون ریزی جبران ناپذیری نیز انجامیده و حتی به تکفیر طرف مقابل منجر شده است.
ص: 334
به دلیل این که جامعه به آرامش و امنیت اجتماعی و حاکمیت اتحاد و همدلی در مقابل دشمنان خارج از خود نیاز دارد، باید این تضاد و اختلاف کنار گذاشته شود، و با ایجاد صلح و آشتی، اختلاف ها به وحدت و همدلی و همکاری تبدیل گردد.
قرآن کریم برای ایجاد امنیت و اتحاد و صلح و تفاهم نیز در این زمینه راهکارهایی بیان کرده است که در قسمت بعدی بیان خواهیم کرد.
جامعه جهانی، متشکل از جوامعی است که در این کره خاکی زندگی می کنند و مجموعه آن ها را «جامعهجهانی» می گویند و با توجه به فناوری اطلاعاتی که امروزه به وجود آمده، جهان عملاً به «دهکده جهانی» تبدیل شده است.
جامعه جهانی از جهتهای مختلفی قابل تقسیم میباشد که یکی از آن ها، تقسیم بر اساس دین و فرهنگ حاکم برآن است.
دو گروه ذیل این تقسیمبندی قرار می گیرند:
الف. جامعه اسلامی؛ منظور از جامعه اسلامی، جوامعی است که پیرو دین اسلاماند، بدون اینکه زبان یا تقسیم جغرافیایی آن مدنظر باشد.
ب. جامعه غیر اسلامی؛ یعنی جوامعی که پیرو سایر ادیاناند و یا از هیچ یک از آن ها پیروی و اطاعت نمیکنند.
در قرآن کریم و روایات، برای ایجاد صلح و تفاهم در میان اقوام، گروه ها و مذاهب موجود در جامعه و کشور، راهکارهای متعددی بیان شده است که در این قسمت به صورت فهرست، به آن ها اشاره می کنیم:
نخستین راه برای ایجاد صلح و تفاهم، تبیین عواقب و نتایج زیانبار ناشی از اختلاف و تفرقه در میان امت اسلامی است. این راهکار درحقیقت، راه پیشگیری از اختلاف را برای مومنان بیان می کند و می فرماید:
ص: 335
)وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ(؛(1)
و [فرمان] خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع [وکشمکش] نکنید تا سست نشوید و قدرت [وشوکت] شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!
هرچند این آیه درباره پرهیز از اختلاف در رویارویی با دشمن سخن می گوید، اما مورد مخصص نیست، بلکه شامل همه موارد اختلافات داخلی یک قوم، گروه و ملت و مقابله با دشمن می شود و درآن به دو نتیجه اختلاف، یعنی سستی و از بین رفتن غرور و شوکت و قدرت مسلمانان (فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ) اشاره کرده است.
«فشل» در لغت به معنای ترس و کم دلی است(2)
که نتیجه آن سست شدن بنیان قدرت و شوکت درمقابل دشمن خواهد بود. «ریح» در لغت به معنای هوای متحرک است، اما در این جا کنایه از «غلبه و پیروزی» است؛(3)
یعنی اگر درمقابل دشمن، اتحاد و انسجام حفظ شود، ارمغانش پیروزی است و اگر اختلافی پیش آید، صد در صد نتیجه آن مغلوب شدن خواهد بود.
مفسران شیعه و اهل سنت، «اذهاب ریح» را به معنای از دست دادن اراده، عزت و شوکت، دولت و پایداری،(4)
قوت و قدرت،(5)
اخوت و برادری،(6)
وحدت و همدلی(7)
و
ص: 336
نصرت و پیروزی(1) گرفته اند. به نظر می رسد که همه این معانی، شامل «اذهاب ریح» خواهد شد، زیرا اگر در برابر دشمن خارجی اختلاف ها کنار گذاشته نشود و صلح و وحدت ایجاد نشود، نتیجهاش این است که همه این موارد از دست میرود و شکست درمقابل دشمن قعطی است.
بدون شک، یکی از عوامل مهم جنگ ها در طول تاریخ، نژادپرستی، قومگرایی، برتری جویی و تعصبهای مذهبی بوده است. سؤال این است که با توجه به اینمشکل، درروابط حقوقی انسانها بایکدیگر، راه حل اسلام چیست؟
قرآن کریم در ابتدا به همه افراد بشر گوشزد می کند که شما در نزد خداوند، گرامی و محترمید و از این جهت بر بسیاری از مخلوقات الهی برتری دارید:)وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیر مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً(.(2)
مفسران گفته اند: «گرامی داشتن انسان به این است که خداوند به آن ها قوه نطق، عقل و تمییز داده و به صورت زیبا و معتدل آفریده و آن ها را بر موجودات روی زمین مسلط کرده است».(3)
در نتیجه، وقتی انسان این گونه بر سایر مخلوقات برتری داشته باشد، آیا سزاوار اختلاف و تفرقه و پیروی از هوای نفس میباشد؟
قرآن در مرحله بعد نیز به صراحت بیان می کند که همه افراد بشر از یک پدر و مادر آفریده شده؛ اما اینکه به صورت اقوام و قبیله در آمدهاند فقط برای تشخص و شناخت همدیگر است وگرنه در حقیقت هیچ یک بر دیگری برتری ندارند، جز آنهایی که تقوای الهی پیشه کنند:
ص: 337
)یا ایهَا النّاس انّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَر وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ(.(1)
در مرحله بعد، به امت اسلام خطاب می کند که شما امت واحده هستید:
)إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ(؛(2)
این است امت شما که امتی یگانه میباشد و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستید.
در مرحله چهارم، مؤمنان را خطاب قرار میدهد و می فرماید:
)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ(؛(3)
درحقیقت مؤمنان با هم برادرند. پس میانه برادرانتان را اصلاح کنید و از خدا پروا بدارید، امید که مورد رحمت قرار گیرید.
مؤمنان در این آیه شامل همه مسلمانان می شود و مفسران شیعه و اهل سنت از این آیه مبارکه، اصلاحگری را در همه زمانها در میانشان آن ها لازم دانسته و بر این حقیقت تصریح کرده اند.
شیخ طوسی در تفسیر این کلمه می گوید: «[إنما المؤمنون] الذین یوحدون الله تعالی ویعملون بطاعاته ویقرون بنبوة نبیه ویعملون بما جاء به»؛(4) مؤمنان کسانی هستند که اعتقاد به یگانگی خداوند دارند، دستورهایش را اطاعت می کنند، اقرار به رسالت پیامبر دارند و به آنچه از ایشان دستور رسیده است عمل می کنند.
آیة الله العظمی مکارم شیرازی از مفسران معاصر می فرماید:
این جمله یکی از شعارهای اساسی و ریشه دار اسلامی است؛ شعاری بسیارگیرا، عمیق، مؤثر و پرمعنا. دیگران وقتی می خواهند اظهارعلاقه به هم مسلکان خود کنند، از آنان با عنوان رفیق یاد می کنند، ولی اسلام سطح پیوند علایق دوستی مسلمین را به قدری بالا برده که به صورت
ص: 338
نزدیکترین پیوند دو انسان با یکدیگر، آنهم پیوندی براساس مساوات و برابری مطرح می کند و آن علاقه دو برادر نسبت به یکدیگر است. روی این اصل مهم اسلامی، مسلمانان از هر نژاد و هر قبیله و دارای هر زبان و هر سن و سال با یکدیگر احساس عمیق برادری می کنند، هرچند یکی در شرق جهان زندگی کند و دیگری در غرب.(1)
«محمد بن ابوبکر زرعی»، از دانشمندان اهل سنت، عقیده جمهور اهل سنت را در باره اصلاحگری و استناد به این آیه بیان کرده است:
والجمهور یقولون: قد دل الکتاب والسنة والقیاس علی صحة هذا الصلح فإن الله سبحانه تعالی ندب إلی الإصلاح بین الناس وأخبر أن الصلح خیر وقال: )إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ(؛ جمهور علما می گویند: کتاب، سنت و قیاس بر صحت صلح میان مسلمانان دلالت می کند، زیرا خداوند سبحان مردم را به اصلاحگری فرا خوانده و خبر داده که صلح بهتر و خیر است و فرمود: «مؤمنان برادر همدیگرند، پس میان برادرانتان اصلاح نمایید».(2)
بنابراین، فراز نخست آیه تصریح دارد که همه مؤمنان برادر یکدیگرند و درگیری و نزاع میان آنان مانند نزاع میان دو برادر نسبی است. از این جهت شایسته نیست که دو برادر با هم نزاع داشته باشند و به جای اختلاف، باید صلح سرلوحه زندگی اجتماعی شان باشد.
در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که در منابع فریقین نقل شده، آن حضرت مسلمانان را برادر یکدیگر خوانده است.
امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا در «حجة الوداع» خطبه خواند و مطالب بسیاری را بیان کرد و ازجمله فرمود: الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَکَافَی دِمَاؤُهُمْ یَسْعَی بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ هُمْ یَدٌ عَلَی مَنْ
ص: 339
سِوَاهُ؛(1) مسلمانان برادرند و خونشان با هم برابر. تعهد پست ترین آن ها به عهده همه است و همه باید همدست باشند بر علیه دیگران».
در سند دیگر به نقل از امام صادق علیه السلام، رسول خدا فرمود: «الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَکَافَی دِمَاؤُهُمْ...».(2)
در منابع اهل سنت، علاوه بر روایت مذکور، از «ابنعباس» نقل شده است که پیامبر فرمود: «إن کل مسلم أخو المسلم المسلمون إخوة»؛(3) همانا تمام مسلمانان برادر مسلمان دیگریاند، مسلمانان برادرند».
در روایت دیگر به نقل از «حبیب بن خراش»، آن حضرت فرمود: «الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ لا فَضْلَ لأَحَدٍ علی أَحَدٍ إِلا بِالتَّقْوَیم»؛(4) مسلمانان برادر هم هستند، هیچ یک بر دیگری برتری ندارند جز با تقوا».
از مجموع این آ یات و روایات به دست می آید که مسلمانان و مؤمنان برادر هم و مانند اعضای بدن هستند. پس نباید در میانشان اختلاف و تفرقه باشد و اگر مشکلی رخ دهد، باید آ ن را اصلاح کرد، زیرا برادری با اختلاف نمی سازد.
بنابراین، یک راه حل قرآنی و روایی این است که باید اخوت اسلامی و دینی را در میان مسلمانان ترویج تا داد در پرتو این مفهوم قرآنی، بتوانند حرمت برادری یکدیگر را حفظ کنند و این پیوند برادری را هرچه بیشتر مستحکم نمایند.
در سیره رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، اخوت دینی اهمیت ویژه ای دارد. از این جهت آن حضرت در مکه و مدینه در میان اصحابش پیمان برادری برقرارکرد.
ص: 340
با توجه به رخدادهای تاریخی، وقوع اختلاف و نزاع درمیان مسلمانان، امری اجتناب ناپذیر است. قرآنکریم در این شرایط، میانجیگری و ایجاد صلح و تفاهم را در میان آن ها واجب و ضروری دانسته است و در آیات متعدد بر آن تأکید می کند و می فرماید:
)وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ(؛(1) و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح کنید و اگر [باز] یکی از آن دو بر دیگری تعدی کرد، با آن [طایفه ای] که تعدی می کند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت، میان آن ها را دادگرانه سازش دهید و عدالت کنید که خدا دادگران را دوست می دارد.
خداوند در این آیه دو مرتبه با تعبیر «فأَصْلِحُوا»، ایجاد صلح را ضروری دانسته است و در آیه دیگری نیز می فرماید: )إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ(؛(2)همانا
مؤمنان برادر همدیگرند. پس در میانشان صلح برقرار کنید.
در آیه دیگر نیز می فرماید:) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ(.(3)
شأن نزول این دو آیه را قبلاً ذکر کردیم و در این جا به دو نکته مهم اشاره میکنیم که از آیات استفاده می شود:
نکته اول: مفهوم این آ یه به مورد شأن نزول منحصر نیست، بلکه دستوری همگانی وبرای همه زمانهاست؛ ابنعباس، از مفسران بزرگ صحابی، در ذیل همین آیه بر این نکته تأکید میکند و می گوید:
ص: 341
«هذا تحریج من الله علی المؤمنین أن یتقوا ویصلحوا ذات بینهم»؛(1) این تکلیف از جانب خداوند بر مؤمنان است که تقوا پیشه نمایند و در میانشان اصلاح ایجاد کنند.
حتی ابنتیمیه نیز با استناد به این آیه، بر الفت قلبی و اصلاح میان مسلمانان تأکید میکند و مضمون آیه را به زمان شأن نزولش محدود نمیداند و می نویسد:
وتعلمون ان من القواعد العظیمة التی هی من جماع الدین تالیف القلوب واجتماع الکلمة وصلاح ذات البین، فان الله تعالی یقول: )فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ... (وأمثال ذلک من النصوص التی تأمر بالجماعة والائتلاف وتنهی عن الفرقة والاختلاف؛(2) می دانید از پایه های اساسی که باعث اجتماع دینی می شود، الفت قلبی، وحدت کلمه و اصلاح میان مردم است، زیرا خداوند می فرماید: تقوا پیشه کنید و میان مردم صلح نمایید و مانند این نصوصی که به وحدت و اتفاق دستور می دهد و از تفرقه و اختلاف نهی می کند.
نکته دوم: اینکه جامعه اسلامی که در آن برادری و یکرنگی برقرار است، نیاز به صلح و سازش دارد، زیرا برادری دینی با اختلاف نمی سازد.
نکته سوم: بر منادیان صلح واجب است که اختلاف میان مسلمانان را حل کنند، زیرا اولا: در اثر اختلاف، شوکت و قدرت و عظمت و عزت مؤمنان و مسلمانان از میان می رود. ثانیا: اگر در جامعه ای از اصلاح و اصلاحگری خبری نبود، طبق سنت الهی گرفتار عذاب خواهند شد. قرآن کریم درباره این موضوع می فرماید:)وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَی بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ(؛(3)
خداوند هرگز قوم و ملت و شهر و دیاری را به سبب ظلم و ستمش نابود نمی کند، اگر آن ها در راه اصلاح گام بردارند.
ص: 342
راهکار دیگر قرآن کریم این است که برای ایجاد صلح و تفاهم و وحدت اسلامی، باید بر ارزشهای مشترک میان مسلمانان تأکید و تکیه کرد که برخی از آن ها بیان می شود:
اصول بسیاری، همانند توحید، نبوت، معاد و نیز فروعات دینی از ارزشهای مشترک میان مذاهب اسلامی است و اگر آنها روی این ارزشهای مشترک تمرکز نمایند و مسائل اختلافی میان خود را از یا گفتوگوی علمی حل کنند، اختلاف و نزاعها کنار گذاشته خواهد شد و جای خود را به صلح و وحدت خواهد داد.
براساس همین مشترک در اصول و فروع دینی است که قرآن کریم همه امت اسلامی را امت واحده می داند و می فرماید:)إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ(.(1)
فراز دوم این آیه نیز اعتقاد مشترک توحیدی مسلمانان را بیان می کند.
محبت به اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ارزش مشترک دیگری است که در ایجاد صلح و صمیمیت میان مسلمان و پیروان مذاهب موثر میباشد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مودت و محبت اهل بیت خود را مزد رسالتش قلمداد کرده است:
)قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ(.(2)
ضمیر در «لا أَسْئَلُکُمْ» به همه مسلمانان باز می گردد و شامل طبقهای خاص یا مذهب مشخصی نیست؛ یعنی ای پیامبر به امت اسلام بگو به ازای رسالتم پاداشی از شما نمیخواهم، مگر دوستی خویشاوندانم.»
ص: 343
تمسک به اهل بیت علیهم السلام، محور وحدت و همدلی و مایه هدایت و استواری و پایداری در راه مستقیم الهی است. از این رو پیامبر رحمت، بارها مسلمانان را به پیروی از اهل بیت درکنار تمسک به قرآن دعوت کرد و در غدیر خم فرمود:
انی قد تَرَکْتُ فِیکُمْ ما ان أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بعدی الثَّقَلَینِ أَحَدُهُمَا أَکْبَرُ مِنَ الآخَرِ کِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إلی الأَرْضِ وعترتی أَهْلُ بیتی الا وانهما لَنْ یفْتَرِقَا حتی یرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ.(1) من دو چیز گرانبها را که یکی بزرگتر از دیگری است در میان شما گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز بعد از من گمراه نمیشوید. یکی کتاب خداوند، رشته ای که از آسمان به زمین کشیده شده است و دیگر، عترت اهل بیت من آگاه باشید این دو تا زمانی که بر من وارد شوند، از همدیگر جدا نمیگردند.
در برخی از روایات به جای «ثقلین»، تعبیر به «دو خلیفه و جانشین» شده است:
«انی تَارِکٌ فِیکُمْ خَلِیفَتَینِ کِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ ما بین السَّمَاءِ وَالأَرْضِ أو ما بین السَّمَاءِ إلی الأَرْضِ وعترتی أَهْلُ بیتی وَإِنَّهُمَا لَنْ یتَفَرَّقَا حتی یرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ».(2)
طبق روایات، در قرآن کریم نیز اهل بیت علیهم السلام «حبل الله» هستند که خداوند تمسک به آن ها سفارش کرده است:
)وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانا...((3)
به نقل از «ثعلبی»، یکی از مفسران اهل سنت، امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرموده است: «نحن حبل الله الذی قال الله:)واعتصموا بحبل الله جمیعاً ولا تفرقوا(؛(4)
حبل الله در آیه ما هستیم».
ص: 344
با توجه به تاریخ اسلام وفرقههای اسلامی، از گذشته دور تاکنون، پیروان مذاهب در برخی مسائل دینی و اعتقادی اختلاف نظر داشتهاند؛ اما در پارهای از اوقات، پیروان مذاهب در مقام اثبات عقایدشان، به مقدسات توهین و تمسخر کردهاند و حتی پیروان دیگر مذاهب را تکفیر نمودهاند که نمونه کامل و بارز آن وهابیان هستند. این گروه در نوشتار و گفتارشان در رسانه های جمعی و ماهواره ای، نه تنها شیعیان، بلکه همه مسلمانان را که مخالف عقیده آن ها باشد، تکفیر می کنند و روز به روز مسائل مذهبی و عقیدتی خاص مذاهب را با تحلیلهایشان، در رسانهها مطرح میکنند و زمینه نفاق و شکاف میان مسلمانان را فراهم می نمایند و چه بسا آن ها را به جان هم می اندازند.
با توجه به این شرایط، ضروری است که علما، دانشمندان و رهبران مذاهب هوشیار باشید که اینگونه مسائل را با گفتوگوی احسن و عالمانه و عادلانه حل کنند و از اهانت بیشتر به مقدسات دینی مذاهب جلوگیری نمایند.
قرآن کریم نیز در چنین شرایطی، «جدال احسن» را بهترین راه حل می داند و می فرماید:
)ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ...(؛(1)
با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوه ای که نیکوتر است مجادله نما.
هم چنین در گفت وگو با اهل کتاب می فرماید:
)وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ(؛(2)
و با اهل کتاب، جز به شیوه ای که بهتر است، مجادله نکنید.
قرآن مسلمانان را از شیوه مجادله غیراحسن و فحش و ناسزاگویی به مقدسات، حتی با غیرمسلمان بر حذر داشته است ومی فرماید:
ص: 345
)وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیرِ عِلْم(؛(1)
به آنهایی که جز خدا را می خوانند دشنام ندهید که آنان از روی دشمنی و نادانی خدا را دشنام خواهند داد.
هرچند شأن نزول این آیات درباره گفت وگوی منطقی میان مسلمانان و بت پرستان صدر اسلام است، زیرا اما مورد مخصص نیست و شامل گفت وگوی میان مذاهب اسلام به طریق اولی نیز می شود. بنابراین، بهترین راه حل اختلاف نظر، گفت وگوی علمی و منطقی و به دور از هر گونه اهانت است، زیرا در این صورت، هم وحدت مسلمانان حفظ می شود و هم اختلاف نظر با روش علمی حل می شود و جلوی اتهام ارتداد و تکفیر در جامعه گرفته خواهد شد.
راهکار دیگر قرآن کریم برای ایجاد صلح و سازش، این است که مسلمانان از تکفیر همدیگر بپرهیزند. از نگاه متون دینی، هر شخصی که اعتقاد به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبران و روز رستاخیز داشته باشد، مسلمان است و جان و مالش در پناه اسلام محترم و محفوظ میباشد. ازاین رو قرآن کریم به مسلمانان دستور داده است که اگر کسی گفت من مسلمانم، او را به کفر متهم نکنید:
)یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً(؛(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا گام می زنید [و به سفری برای جهاد می روید]، تحقیق کنید! و برای این که سرمایه ناپایدار دنیا [و غنایمی] به دست آورید، به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند، نگویید: «مسلمان نیستی»، زیرا غنیمت های فراوانی [برای شما] نزد خداست. شما قبلاً چنین بودید و خداوند بر شما منت نهاد [و هدایت شدید]. پس، [بشکرانه این نعمت بزرگ] تحقیق کنید! خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است.
ص: 346
این آیه به مجاهدان در راه خدا دستور می دهد که اگر در جنگ، از طرف مقابل مسلمان شد و ایمان آورد، برای بهدست آوردن غنایمشان به دروغ به آن ها نگویید که شما مسلمان نیستید؛ یعنی تکفیرش نکنید. از این آیه استفاده می شود که به طریق اولی، کسانی را که مسلمان هستند، نباید تکفیر کرد، همانگونه که برخی از تندروان اهل سنت و گروه وهابیت، شیعیان را به سبب عقایدشان تکفیر میکنند. درباره این مطلب در بخش دوم توضیح کافی داده خواهد شد.
طبق روایاتی که در منابع اسلامی وارد شده است، صرف اسلام آوردن موجب حفظ خون و مال شخص تازه مسلمان می شود. امام صادق علیه السلام فرموده است:
«الْإِسْلَامُ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّی بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ وَ الثَّوَابُ عَلَی الْإِیمَان»؛(1) در سایه اسلام، خون مسلمان محفوظ می ماند، امانت او باز پس داده می شود و ازدواج او حلال می گردد، ولی پاداش الهی براساس ایمان است».
ایشان در روایت دیگر فرمود: «الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَیْهِ جَرَتِ الْمَنَاکِحُ وَ الْمَوَارِیثُ وَ عَلَی ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ»؛ اسلام، یعنی گواهی به وحدانیت خدا و تصدیق به رسالت رسول خدا. با اسلام، خون مسلمانان محفوظ می ماند و بر همین اساس، سنت ازدواج و سهام ارث برقرار می گردد. توده مردم نیز بر ظاهر اسلام حرکت می کنند.(2)
در منابع اهل سنت نیز آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله فإذا قالوا لا إله إلا الله عصموا منی دماءهم وأموالهم إلا بحقها وحسابهم علی الله؛(3) من مأمور شدم تا جایی با کافران بجنگم که به وحدانیت خداوند اقرار کنند. وقتی
ص: 347
این شهادت را گفتند، از جانب من خون و اموالشان محفوظ است، مگر این که سبب خاصی به وجود آید، و حسابشان با خداوند است.
علمای شیعه و اهل سنت، طبق همین روایات معتقدند کسانی که شهادتین را به زبان جاری می کنند، مسلمان هستند و تمام احکامی اسلامی درباره آنها جاری است.
«شهید اول»، مسلمان را این گونه معرفی می کند:
والمراد بالمسلم من أظهر الشهادتین ، ولم یجحد ما علم ثبوته من الدین ضرورة؛(1) مراد ما از مسلمان کسی است که شهادتین را ظاهر کند (جاری کند) و اموری را که از ضروریات دین شمرده شده است، با اینکه علم و یقین به ضروری بودن آن دارد، انکار نکند.
امام خمینی بعد از روایات فوق می فرماید:
وأن الاسلام عبارة عن الشهادتین، وبهما حقنت الدماء وجرت الأحکام وإن کان الثواب علی الایمان والفضل له؛(2) اسلام عبارت است از شهادت دادن به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر. کسی که به آن ها شهادت دهد، خونش محفوظ و احکام اسلامی بر او جاری است، هرچند پاداش در برابر ایمان است.
«قرطبی»، یکی از علمای اهل سنت می نویسد:
«وأما الإسلام فقبول ما أتی به النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی الظاهر وذلک یحقن الدم؛(3) اسلام، قبول کردن برنامه رسول خداست که از جانب خداوند آورده است و همین باعث حفظ خون مسلمان می شود.
براساس این آموزه های قرآنی و روایات، تکفیر مسلمان برخلاف دستور قرآن و گفتار پیامبر و اهل بیت آن حضرت است.
ص: 348
آنچه تاکنون گفته شد، راهکار قرآن در ایجاد صلح میان امت های مسلمان بود، اما نوع دیگر آن، صلح در سطح جوامع جهانی است. همانگونه که می دانیم جز دین اسلام، ادیان دیگری نیز در گستره این جهان وجود دارند و درصدی از جمعیت جهان را پیروان آن ها تشکیل می دهند. پیروان دین اسلام، بقیه ادیان الهی و پیامبران و کتاب های آسمانی آن ها را نیز قبول داردند؛ اما آنها، دین اسلام را به عنوان خاتم ادیان قبول ندارند و به رسالت رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم نیز معتقد نیستند. و حتی طبق آیات قرآن، آن ها در میان خودشان نیز اختلاف دارند و پیروان دیگر ادیان را تکفیر می کنند. قرآن کریم مسئله تکفیر را از زبان یهود و نصارا چنین نقل می کند:
)وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْ ءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ(؛(1)
یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ موقعیتی [نزد خدا] ندارند و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان هیچ موقعیتی ندارند [و بر باطلند]، درحالیکه هر دو دسته، کتاب آسمانی را می خوانند [و باید از اینگونه تعصب ها برکنار باشند]. افراد نادان [دیگر، همچون مشرکان] نیز سخنی مانند سخن آن ها داشتند! خداوند در روز قیامت، درباره آنچه در آن اختلاف داشتند، داوری می کند.
از دیدگاه مسلمانان، بقیه ادیان نیز در زمان خودشان برحق بودهاند، ولی با آمدن اسلام، ادیان دیگر منسوخ شدند و بندگان خدا، دیگر به آنها عمل نمیکنند. از آن جا که پیروان ادیان، هر یک خودشان را بر حق می دانند، طبعاً طرف مقابل را ناحق می پندارند که مشکلاتی به همین دلیل به وجود آمده است؛ همچنانکه در جهان کنونی شاهد آن هستیم که حتی گاهی به جنگ های خونین بین ادیان نیز منجر شده است. از
ص: 349
طرفی، بشر به آرامش نیاز دارد و این جز با هم زیستی مسالمت آمیز درکنار هم دیگر میسر نمیشود.
قرآن کریم برای برقراری آرامش و امنیت و ایجاد صلح بین ادیان نیز راهکارهایی ارائه کرده است که در این قسمت به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
ازنظر قرآن کریم، اسلام آخرین دین الهی و تنها سر لوحه عمل برای همه افراد بشر است. در آیات گوناگون، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آخرین پیامبر، رسالتش جهانی و قرآن، را نسخه نهایی برای همه بندگان معرفی شده است.
آیه اول:)ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیماً(؛(1)
محمّد صلی الله علیه و آله و سلم پدر هیچ یک از مردان شما نیست، ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه می باشد!
آیه دوم:)وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ(؛(2) این قرآن بر من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آن ها می رسد، انذار کنم (و به سوی خدا دعوت نمایم).
آیه سوم:)تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً(؛(3)
جاوید و پر برکت است خداوندی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا تمام اهل جهان را انذار کند.
آیه چهارم: )وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً (؛(4)
ما تو را برای عموم مردم جز بشارت و انذار دهنده نفرستادیم.
آیه پنجم:)قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً(؛(5)
بگو: ای مردم! من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم.
ص: 350
حال با توجه به این که دین اسلام آخرین دین، کتابش آخرین سرلوحه عمل و پیامبرش خاتم الانبیا است، قرآن کریم پذیرش دین اسلام را اجباری نمی داند: )لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ(؛(1) در[قبول کردن] دین هیچ اکراهی نیست، [زیرا] راه درست از بیراهه آشکار شده است. بنابراین، افراد بشر در انتخاب عقیده و پیروی از دین اسلام مجبور نیستند.
برای تفهیم بیشتر این آیه ذکر چند نکته لازم است:
اولاً: عدم اجبار در قبول دین اسلام به معنای این نیست که ادیان دیگر برای برنامه امروز انسان ها مجاز و یا بر حق باشد، زیرا با آمدن دین اسلام، ادیان قبلی منسوخ شده است و آخرین سرمشق اعمال، دین اسلام میباشد. از این جهت قرآن کریم در آیه دیگر گوشزد می کند که خداوند ادیان دیگر را نمیپذیرد:
)وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ(؛(2)
و هرکس جز اسلام [و تسلیم در برابر فرمان حق] آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت، از زیان کاران است.
ثانیا: خداوند به بشر اراده و اختیار داده است و اگر قرار باشد که با جبر دین را قبول کند، دیگر اراده و اختیار معنایی نخواهد داشت. قرآن کریم این مطلب را در آیه ذیل بیان کرده است:
)وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النّاسَ حَتّی یکُونُوا مُؤْمِنِینَ(؛(3) اگر پروردگارت می خواست، تمام اهل زمین (بدون اینکه اختیاری داشته باشند) ایمان میآوردند. پس آیا تو مردم را به اکراه وامی داری که مؤمن شوند؟
ص: 351
هم چنین در آیه دیگر می فرماید:)وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ; فَمَنْ شاءَ فَلْیؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْیکْفُرْ(؛(1)
و بگو: دین حق همان است که از جانب پروردگار شما آمد، پس هر که میخواهد ایمان آورد و هر که می خواهد کافر شود.
بنابراین، چون خداوند به انسان در انتخاب دین اراده و اختیار داده و از طرفی، پیامبر اسلام را خاتم پیامبران و برنامه های او را آخرین برنامه زندگی و سعادت بشر معرفی کرده است، پس اگر فردی با اختیار خود از دین اسلام رویگردان شود، جای عقوبت و مؤاخذه باقی است.
با توجه به این توضیحات، تنافی ظاهری مضمون آیه: )وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ(، با آیه)لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ( برطرف می شود.
از ابتدای دعوت علنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، پیروان ادیان دیگر با آن حضرت مخالفت می کردند و ایشان را خارج از دین خود لقب میدادند. حتی یهودیان با این که پیمان صلح و سازش با حضرت برقرار کرده بودند، در پشت پرده، نقشه کشتن ایشان را درسرداشتند.
خداوند متعال وقتی دید که آن ها اهل هدایت شدن نیستند، به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد که آن ها را به هم زیستی مسالمت آمیز و با تأکید بر اصل مشترک «توحید» دعوت کند:
)قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَة سَواء بَینَنا وَ بَینَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیئاً وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ(؛(2)
بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یک سان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را
ص: 352
همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما، بعضی دیگر را [غیر از خدای یگانه] به خدایی نپذیرد. هرگاه [از این دعوت] سرباز زنند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم.
قرآن در این آیه به مسلمانان میآموزد که اگر کسانی حاضر نبودند در تمام اهداف مقدستان با شما همکاری کنند، از پا ننشینید و بکوشید حداقل در قسمتی که با شما اهداف مشترک دارند، همکاری آن ها را جلب کنید و آن را پایه پیش برد اهداف تان قرار دهید؛ مثلاً پیامبر در نامه خود به «اسقف رم»، بر اشتراک ها تأکید میکند و می نویسد:
فإن عیسی بن مریم روح الله وکلمته ألقاها إلی مریم الزکیة وإنی أو من بالله وما أنزل إلینا وما أنزل إالی إبراهیم وإسماعیل وإسحاق ویعقوب والأسباط وما أوتی موسی وعیسی وما أوتی النبیون من ربهم لا نفرق بین أحد منهم ونحن له مسلمون والسلام علی من اتبع الهدی؛(1) همانا عیسی بن مریم روح و کلمه خداست که خداوند آن را بر مریم پاک القا فرمود و من به خداوند و آنچه به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او نازل کرده و آنچه به موسی و عیسی و پیامبران از سوی پروردگار یکتا اعطا شده است، ایمان دارم و میان هیچ یکی از آن ها تفاوت قائل نیستم... .
شیوه رفتار پیامبر در اعلام و ابلاغ دین، با توجه به آیات قرآنی، موجب شد که اسلام به سرعت رشد کند و در کمتر از نیم قرن، یکی از بزرگ ترین ادیان در جهان تلقی شود. البته چنین رفتارهایی همواره میسر نبود یا این که با اصول دیگر در تزاحم بود و یا در برخی موارد، به سبب عناد کفار مؤثر واقع نمی شد و از سوی دیگر، کفار نیز در صدد ضربه زدن به مسلمانان برمی آمدند که در این صورت، پیامبر ضرورتاً اقدامات نظامی انجام میداد. بنابراین، این راهکار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می تواند سرمشق خوبی در شرایط امروزی برای همه مسلمانان در برقراری صلح بین ادیان باشد.
ص: 353
از نظر قرآن، افراد بشر بر هم دیگر برتری ندارند و پدر و مادر اولیه شان یکی است و عامل برتری، فقط تقواست. قران کریم در این زمینه می فرماید:
)یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ(؛(1) ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید (این ها ملاک امتیاز نیست.) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. خداوند دانا و آگاه است!
طبق این آیه، اختلاف در نژاد، زبان، قوم و ملیت، تنها برای شناخت انسان ها و یکی از آیات الهی است، نه دلیل برتری برخی بر بعضی دیگر، اما با تأسف باید گفت که بشر از دیرباز تاکنون این موارد را دلیل برتری دانسته و از این رو می بینیم که در طول تاریخ، گرفتار جنگ های خونین و خانمان سوز شده است.
قرآن کریم در آیه دیگر، مجموعه انسانها را «امت واحده» خوانده است:
)کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ
اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ
بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ ...(؛(2)مردم [در آغاز] یک دسته بودند [و تضادی در میان آن ها وجود نداشت. به تدریج جوامع و طبقات پدید آمد و اختلاف ها و تضادهایی در میان آن ها پیدا شد. در این حال] خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و با آن ها کتاب آسمانی نازل نمود که به سوی حق دعوت می کرد تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند... .
کلمه «الناس» و یا خطاب هایی مانند «یاایهاالناس»، «یا بنی آدم» و«یا ایها الانسان»، شامل همه افراد بشر می شود این تعبیرها دلیل بر این است که نژاد و قوم و قبیله ارزش و موجب برتری نیست.
ص: 354
بنابراین، باید روی آرمانهای مشترک میان همه انسان ها که عبارت از تساوی همه در «انسانیت» است، برای برقراری صلح جهانی و پایدار و برخورداری از حقوق مساوی انسانی تکیه کرد.
همان گونه که گفتیم، اختلاف میان مذاهب در یک دین، امری اجتناب ناپذیر است. با وجود این، اختلاف میان پیروان ادیان گوناگون به طریق اولی امری ناگزیر خواهد بود، اما قرآن کریم در این مورد نیز راهکار اساسی ارائه داده است و گفت وگوی «احسن» و «جدال نیکو» را با تأکید بر اصل مشترک توحید درحل مسائل، راهکار خوبی می داند و می فرماید:
)وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاَّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ(؛(1)با
اهل کتاب جز به روشی که از همه نیکوتر است مجادله نکنید، مگر کسانی از آنان که ستم کردند و [به آنها] بگویید: ما به تمام آنچه از سوی خدا بر ما و شما نازل شده است ایمان آورده ایم و معبود ما و شما یکی است و ما در برابر او تسلیم هستیم!
یکی از مصداقهای بارز «جدال احسن» این است که از توهین و جسارت به مقدسات یکدیگر باید پرهیز کنیم وگرنه هرگز به صلح و سازش دست نخواهیم یافت. دستور خداوند متعال این است:
)وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ(؛(2)
[به معبود] کسانی که غیر خدا را می خوانند، دشنام ندهید، مبادا آن ها [نیز] از روی [ظلم و] جهل، خدا را دشنام دهند! چنین برای هر امتی عملشان را زینت دادیم، سپس بازگشت همه آنان به سوی پروردگارشان است و آن ها را از آنچه عمل می کردند، آگاه میکند [و پاداش و کیفر می دهد].
ص: 355
بنابراین، اختلاف های بین ادیان را می توان با تکیه بر ارزشهای مشترک و گفت وگوی مسالمت آمیز حل کرد.
اسلام از ابتدا، اصول صلح را پی ریزی کرده و از این طریق، راه را برای پیمودن صلح بین المللی و هم زیستی مسالمت آمیز هموار نموده است. قرآن کریم به مسلمانان دستور می دهد که اگر دشمن تمایل به صلح داشته باشد، شما هم از صلح استقبال کنید:
)وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ((1)
«جنحوا» از ریشه «جنح» به معنای میل و تمایل پیدا کردن به چیزی(2) و واژه «سِلْم» به کسر سین و یا «سَلْم» با فتحه، به معنای صلح و سازش است.(3)
پس معنای آیه این می شود: اگر آن ها به صلح و ترک جنگ تمایل پیدا کردند، شما هم با آن ها صلح کنید.(4)
در آیه دیگر نیز آمده است که اگر آن ها پیشنهاد صلح دادند، دیگر شما حق تعرض به آن ها را ندارید:
)فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبیلاً(.(5)
در آیه دیگر نیز مسئله صلح و تسالم مطرح شده است که از آن وجوب صلح استفاده می شود:
)یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ(؛(6)
ای کسانی که ایمان آورده اید، همگی در صلح و آشتی درآیید! و از گام های (وسوسهها) شیطان پیروی نکنید که او دشمن آشکار شماست.
ص: 356
دو نکته مهم در این آیه وجود دارد:
نکته اول: صلح و آرامش، تنها در پرتو ایمان امکان پذیر و پایدار است نه در اتکا به امور مادی و ابزارهای جنگی، زیرا عالم ماده و علاقه به آن، همواره سرچشمه کشمکش ها و تصادم ها بوده است و اگر نیروی معنوی ایمان، آدمی را کنترل نکند، صلح غیرممکن می باشد.
نکته دوم: صلح در صورتی عاقلانه است که هر دو طرف، از اجرای نقشه های شیطانی در پشت پرده صلح بپرهیزند، زیرا کسانی که از وسوسه های شیطانی (خطوات الشیطان) پیروی می کنند، صلح را بهانهای برای تجدید قوا و اجرای نقشه های خود قرار می دهند.
امیر مؤمنان علیه السلام نیز به این حقیقت در نهج البلاغه تصریح کرده است:
ولا تدفعن صلحا دعاک إلیه عدوک ولله فیه رضی ، فإن فی الصلح دعة لجنودک وراحة من همومک وأمنا لبلادک . ولکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه ، فإن العدو ربما قارب لیتغفل(1)؛ و از صلح و آشتی که رضا و خوشنودی خدا در آن است و دشمنت تو را به آن بخواند، سرپیچی مکن، زیرا در آشتی، راحت لشگریان و آسودگی از اندوه ها و آسایش برای اهل شهرهاست، اما تمام خوف از دشمن، در مرحله بعد از صلح است زیرا دشمن گاهی برای این که انسان را غافل کند، پیشنهاد صلح می دهد و خودش را نزدیک می سازد.
راهکارهایی که گفته شد، در برقراری صلح میان ادیان و یا کشورهای جهان، وقتی کارساز و مشکل گشاست که طرف های مقابل نیز اهل صلح و پای بند به اصول صلح و مبانی اعتقادی خود باشند و با توجه به نیروی ایمانی که دارند، بتوانند بر مفاد صلح پایدار بماند، اما اگر طرف مقابل، خودش شیطان و عاری از ایمان باشد، در این جا
ص: 357
اصلا بحث صلح و سازش مطرح نمی شود، از نیروی ایمان بی بهره است و به همین دلیل، دنبال اجرای نقشه های شوم شیطانی خود خواهد بود.
قرآن کریم، این کتاب آسمانی که هادی همه افراد بشر و آخرین نسخه نجات بخش بشر است، در محیط های گوناگون، خانوادگی، اجتماعی و جهانی و نیز در سطح مذاهب و ملیت ها و جهان بشریت، برای بر قراری صلح و آشتی و امنیت، راهکارهای اساسی و عاقلانه و عادله دارد که اگر افراد بشر به این راهکارها توجه کنند و آنها را اجرا نمایند، به سعادت پایدار خواهند رسید.
در مقابل آیاتی که صلح و سازش را در میان ادیان مطرح می کنند، آیات دیگر بر جنگ با کافران تأکید دارند. و در این جا برخی از آن ها اشاره می کنیم:
)قاتِلُوا الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدینُونَ دینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ(.(1)
)وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمینَ(.(2)
)یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ(.(3)
)وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّالْمُعْتَدِینَ(.(4)
و آیات دیگر...
ص: 358
از طرفی پیروان ادیان دیگر از نظر اسلام چون اعتقاد به رسالت همه پیامبران ندارند، کافر و یا مشرک هستند و آیات ذکر شده، جنگ با کافران را جایز و گاهی واجب دانسته است. حال سؤال این می باشد که جنگ و صلح با آن ها چگونه توجیه می شود؟
از این آیات می توان چند پاسخ ارائه کرد:
پاسخ اول: آیات فوق، قتال و جنگ با کافران حربی(1)را تجویز می کند(2)و
دلالت مطابقی، التزامی و تضمنی هیچ یک از آیات این نیست که جنگ با کافرانی که اسلام را نپذیرند و بدون تحقق تجاوز و عداوت از سوی آن ها و تنها به جرم عدم پذیرش اسلام، بر مسلمانان واجب باشد. بنابراین، صرف نپذیرفتن اسلام، دلیل بر جنگ با کافران نیست.
پاسخ دوم: این آیات با آیاتی که درباره صلح و سازش صحبت می کند، منافات ندارد؛ زیرا این آ یات بیان می کند که جنگ مقدمه صلح است؛ یعنی گروه هایی را که در صدد ایجاد فتنه هستند و درمیان مسلمانان نفاق ایجاد می کنند، باید از صحنه کنار زد: )وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ(و با فرونشاندن آتش فتنه و فساد، باید زمینه صلح جهانی را فراهم کرد، زیرا با وجود آن ها هرگز صلح برقرار نخواهد شد.
به این دلیل که دراین مقاله بنابر اختصار است، از پرداختن بیشتر به آیات و مباحث دیگر خودداری می کنیم.
صلح و اصلاحگری از دیدگاه قرآن کریم و روایات، اهمیت فراوان دارد و همواره بر آن تأکید شده است، زیرا از نظر قرآن و روایات، همه امت اسلام برادر دینی
ص: 359
هم دیگرند و درمیان دو برادر نباید اختلاف و نزاع باشد. آیاتی که در بخش دوم آوردیم، اهمیت و ضرورت اصلاحات را به خوبی روشن کند.
حال اگر جامعه اسلامی گرفتار اختلاف و نفاق شد، قرآن کریم در این زمینه نیز راهکارهای ارزنده ای بیان کرده است که با توجه به این رهنمودها، اختلاف در هر موضوع و زمینه و طبقاتی که باشد، حل خواهد شد.
علی رغم توصیه و تأکید قرآن و روایات بر ایجاد صلح و سازش در میان امت اسلامی، پدیده تکفیر در مقابل آن قرار دارد. جریان تکفیر، امروزه بیشتر از هر زمان دیگر در قالب گروههای کوچکی مانند وهابیت و داعش و القاعده ظهور گردهاند و برخلاف توصیههای آیات قرآن و روایات پذیرفته شده نزد فریقین، مسلمانان را (اعم از شیعه و اهل سنت) تکفیر میکنند و تنها خودشان را مسلمان می دانند. البته ریشه این جریان به تفکر ابن تیمیه و محمد بن عبد الوهاب باز می گردد و در شرایط کنونی، مفتیان وهابی با توجه به سخنان آن ها فتوای قتل عام شیعیان و بقیه مذاهب اسلامی را صادر می کنند و هر روز در کشورهای سوریه، عراق، لبنان، افغانستان، پاکستان و... خون هزاران مسلمان به جرم پیروی از قرآن و اهل بیت علیهم السلام ریخته می شود.
بر همه علمای اسلام لازم است که خطر جریان تکفیری های را به همه گوشزد کنند و در مقابل آن ها اتفاق نظر قاطعانه داشته باشند تا بدین طریق، و را از دست آنان نجات دهند.
ص: 360
1.قرآن کریم
2.ابن ابی شیبه کوفی، عبدالله بن محمد، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، تحقیق: کمال یوسف الحوت، چاپ اول: مکتبة الرشد، ریاض 1409ق.
3.ابن عساکر دمشقی شافعی، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، تحقیق محب دین ابی سعید عمر بن غرامه عمری، دارالفکر، بیروت 1995.
4.ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر قرشی، تفسیر القرآن العظیم، دار الفکر، لبنان 1401ق.
5.ابی حیان اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، تحقیق شیخ عادل احمد عبد موجود - شیخ علی محمد معوض و دیگران، چاپ اول: دار الکتب العلمیة، بیروت 1422ق/2001م .
6.احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبد السلام محمد هارون، چاپ دوم: دارالجیل،بیروت 1420ق/1999م.
7.افریقی مصری، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، چاپ اول: دارصادر، بیروت [بی تا].
8.آل سعدی عبدالرحمن بن ناصر، تیسیر الکریم الرحمن، مکتبة النهضة العربیه، بیروت 1408ق.
9.انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، دار الشعب، قاهره [بی تا].
10.بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق د. مصطفی دیب البغا،چاپ دوم: دار بن کثیر، بیروت 1407ق/1987م.
11.بیهقی، احمد بن حسین بن علی، دلائل النبوة، طبق برنامه الجامع الکبیر.
12.جواد بن سعید کاظمی، مسالک الافهام الی آیات الاحکام ، کتاب فروشی مرتضوی، تهران 1365.
13.حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1411ق/ 1990م.
14.حسینی زبیدی حنفی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، تحقیق مجموعه من المحققین، دار الهدایة.
15.حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، تحقیق موسسه آل بیت علیهم السلام لاحیاء تراث، چاپ اول: موسسه آل بیت علیهم السلام، قم 1414.
16.راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق محمد سید کیلانی، دارالمعرفه، لبنان [بی تا].
17.زبن علی بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق وتصحیح احمد حبیب قصیر عاملی، چاپ اول: مکتب الاعلام الاسلامی، 1409ق [بی جا].
ص: 361
18.زمخشری خوارزمی، محمود بن عمرو بن احمد جار الله، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، تحقیق عبد الرزاق المهدی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
19.زهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری، الطبقات الکبری، دارصادر، بیروت [بی تا].
20.سبزاوری، محمد باقر، کفایة الأحکام، تحقیق شیخ مرتضی واعظی اراکی، چاپ اول:موسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم1423.
21.سید رضی، نهج البلاغة، تحقیق و شرح الشیخ محمد عبده، چاپ اول: دار الذخائر، قم 1412ق/1370 ش.
22.سیواسی، محمد بن عبد واحد، شرح فتح القدیر،چاپدوم: دارالفکر،بیروت [بی تا].
23.شیبانی، احمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، موسسة قرطبة، مصر [بی تا].
24.شیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان، أمالی، تحقیق الحسین استاد ولی - علی اکبر غفاری، چاپدوم: دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت 1414ق/1993م.
25.صادقی تهرانی، محمد، البلاغ فی تفسیر القرآن بالقرآن، قم 1419ق [بینا].
26.صدوق، محمد بن علی بن حسین، الأمالی، چاپ اول قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسه البعثة، قم 1417ق.
27.صدوق، محمد بن علی بن حسین، الخصال، تحقیق تصحیح وتعلیق علی أکبر الغفاری، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، قم 1403ق/ 1362ش.
28.طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الأوسط، تحقیق طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن ابراهیم حسینی، دارالحرمین، قاهره 1415ق.
29.طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق حمدی بن عبدالمجید السلفی، چاپ دوم: مکتبة الزهراء، 1404ق/1983م.
30.طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، تحقیق لجنة من العلماء والمحققین الأخصائیین، چاپ اول: موسسة الاعلمی للمطبوعات،1415ق - 1995م.[بیجا].
31.طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینی، چاپ دوم: مکتب النشر الثقافة الإسلامیة 1408ق/ 1367ش [بیجا].
32.عاملی (شهید أول)، محمد بن جمال الدین مکی، ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة، تحقیق موسسة آل البیت علیهم السلام،چاپ اول: موسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، قم 1419ق.
33.عینی غیتابی حنفی، محمود بن احمد، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، دارإحیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
ص: 362
34.فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، المکتبة العلمیة، بیروت [بی تا].
35.کلینی رازی، محمد بن یعقوب، الأصول من الکافی، چاپ دوم: اسلامیه، تهران 1362ش.
36.مازندرانی، مولی محمد صالح، شرح أصول الکافی، تحقیق مع تعلیقات میرزا ابو الحسن شعرانی، ضبط و تصحیح سید علی عاشور، چاپ اول: دار إحیاء التراث العربی للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت - لبنان 1421ق/2000م.
37.مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار ،تحقیق محمد باقر بهبودی، چاپ دوم: موسسة الوفاء، بیروت 1403ق/ 1983م.
38.منذری، عبد عظیم بن عبد قوی ،الترغیب والترهیب من الحدیث الشریف، تحقیق ابراهیم شمس الدین، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت1417ق.
39.موسوی خمینی، سید روح الله، کتاب الطهارة، مطبعة مهر،قم [بی نا،بی تا].
40.موسوی خوئی، سید أبوالقاسم، منهاج الصالحین، مدینة العلم، قم 1410ق.
41.نیشابوری، حسن بن محمد بن حسین معروف بالنظام اعرج، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، تحقیق شیخ زکریا عمیران، چاپ اول: دارالکتب العلمیة، بیروت 1416ق/1996م.
ص: 363
ص: 364
ص: 365
ص: 366
ظهور جریان تکفیری در تحولات سیاسی اجتماعی جدید در جهان اسلام، حکایت از گونه خاصی از سیاست دارد که در نوشتار حاضر از آن به سیاست خشونت تعبیر می گردد. سیاست خشونت نوعی سیاست است که مهمترین ویژگی آن تجویز بکارگیری خشونت در فرایند رسیدن به آرمان و وضعیت مطلوب است. جریان تکفیری بر اساس چنین نگرشی تمامی فرایند های جاری در جهان را ناروا دانسته، با تجویز خشونت در سطوح مختلف در صدد مقابله با فرایند های مذکور و تحقق آرمان های خود هستند. علاوه بر این، نگرش آنان به قواعد و الزامات حاکم بر سیاست، نیز از ویژ گی های افراطی برخوردار است. پی آمد چنین دیدگاهی ظهور چرخه باطل خشونت در مناسبات سیاسی اجتماعی است که نگرش آنان به سیاست را تکمیل می کند. مقاله حاضر، با مطالعه و بررسی دیدگاه های سیاسی اجتماعی طرفداران جریان تکفیری، گونه شناسی خاصی از سیاست در نظر آنان توضیح می دهد. به نظر نگارنده این گونه از سیاست، برخاسته از نظام معنایی خاصی است که در مقاله ضمن تبیین آن، تأثیرش را بر افکار سیاسی آنان توضیح می دهد.
کلید واژگان: جریان تکفیری، سیاست خشونت، نظام معنایی، افراطی گری، چرخه خشونت.
ص: 367
جهان اسلام در سال های اخیر شاهد شکل گیری گونه ای خاص از سیاست است. این سیاست را می توان سیاست خشونت نامید. سیاست خشونت تجویز کنندة خشونت برای رسیدن به وضع مطلوب از نگاه حاملان آن است. اندیشه های افراطی در زمینه های عینی خاصی شکل گرفته و شکوفا می شود. از این رو، تبیین این زمینه ها نقش مهمی در تبیین چرایی شکل گیری این گونه سیاست و اندیشه ها دارد. بنابراین مقاله حاضر تلاشی برای فهم و معرفی سیاست خشونت بر اساس افکار تکفیری ها در جهان اسلام است. ازدیدگاه حاکم بر این نوشتار، اسلام، دینی طرفدار صلح و زندگی مسالمت آمیز است و ظهور سیاست خشونت ارتباط معرفتی با دین و آموز ه های دینی ندارد. آنچه موجب ظهور این نوع سیاست در جهان اسلام شده است، قرار گرفتن اندیشه های سلفی در زمینه های عینی خاص، که تولید کننده و توجیه کننده خشونت است، می باشد.
از طرفی تصور می شود، سیاست خشونت با تروریسم، شباهت های زیادی دارد و فهم سیاست خشونت در گرو فهم تعامل این افکار با زمینه های عینی این سیاست در جهان اسلام است. براین اساس، ابتدا به مقایسه سیاست خشونت با ویژگی های تروریسم در جهت شباهت می پردازیم، سپس با شرح زمینه های فکری و عینی این سیاست، ابعاد آن در دو سطح منطقه ای و جهانی مورد توجه قرار می گیرد و در پایان شباهت سیاست خشونت به تروریسم و فرضیه معنایابی این سیاست به تروریسم ارزیابی می شود.
تروریسم «Terrorism» از ریشه لاتینی «Terror» به معنای ترس و وحشت گرفته شده است و به رفتار و اعمال فرد یا گروهی اطلاق می شود که از راه ایجاد ترس و وحشت و به کار بستن زور می خواهد به هدف های سیاسی خود برسد. هم چنین کارهای خشنونت آمیز و غیر قانونی حکومت ها برای سرکوبی مخالفان خود و ترساندن آن ها نیز
ص: 368
در ردیف تروریسم قرار دارد، که از آن به «تروریسم دولتی» یاد می شود(1) و به اعمال تروریستی که به منظور تأمین مقاصد سیاسی در سطح بین الملل انجام می شود، تروریسم بین المللی اطلاق می گردد،(2)
اما چون تعریف های زیادی از تروریسم و هنوز تعریف جامعی وجود ندارد که تروریسم را پوشش بدهد، به برخی ویژگی های مشترک آن اشاره می کنیم و از آوردن تعاریف متعدد صرف نظر می کنیم.
الکس اشمید در اثر خود به نام راهنمای تحقیق درباره مفاهیم، نظریه ها، اطلاعات پایه و تألیفات در باب تروریسم بیش از صد تعریف از تروریسم گردآوری کرده است. در مجموع به عناصری مشترک در تعاریف رسیده است که عبارتند از: «خشونت، جنبه سیاسی پدیده، وحشت و ترس».(3)
عمومی ترین ویژگی تروریسم، خشونت یا تهدید به خشونت می باشد.(4) هر اقدام تروریستی نوعی اقدام خشونت آمیز نیز می باشد، اما هر عمل خشونت آمیز، اقدامی تروریستی نیست. اقدام خشونت آمیز دو وجهی است: قاتل و مقتول یا ضارب و مجروح، در حالی که اقدام تروریستی یک وجه آن انجام «خشونت و تهدید»، وجه دوم آن «انتقال پیام خشونت» و وجه سوم آن «احساس وحشت جدی» می باشد. از نظر اشمید بین هدف خشونت و هدف ترور و بین قربانی و حریف تفاوت وجود دارد؛ در یک قتل تروریستی قربانی به راحتی می تواند تغییر کند، زیرا هدف غایی تأثیر بر افکار عمومی است.(5)
ص: 369
ویژگی مهم دیگر تروریسم جنبه سیاسی آن است. مثلاً در جهت تأثیر بر نظام سیاسی یا نظام بین المللی و غیره طراحی شود. آخرین ویژگی مهم تروریسم در تعریف اشمید وحشت و ترس است. تروریسم از طریق ایجاد ارعاب و وحشت صورت می گیرد و اغلب صرف کشتن قربانیان ملاک نیست و ممکن است این عمل بر اساس اتفاق باشد.
انگیزه از اقدامات تروریستی، ممکن است برای رسیدن به اهداف سیاسی یا مذهبی انجام شود و یا برای کسب منافع شخصی صورت گیرد. برای نمونه اگر سارقی به بانک حمله کند و پس از کشتن رئیس بانک با مقداری پول فرار کند نمی توان او را تروریست نامید، ولی اگر انگیزه وی در سرقت از بانک، ایجاد ترس و وحشت در مردم یا مقاصدی مانند بی اعتماد کردن مردم به بانک ها و بی ثبات کردن اقتصاد باشد، این کار یک اقدام ترویستی به حساب می آید.(1)
«سیاست خشونت» به اعمالی غیر متعارف و نوعی انحراف از رویه مشهور مسلمانان اطلاق می شود که جریان تکفیری برای رسیدن به اهداف سیاسی و غیر سیاسی به صورت غیر قانونی با وحشت افکنی و خشونت در سطح منطقه ای، در میان کشورهای اسلامی و یا در سطح بین المللی از آن استفاده می کنند.
یکی از ویژگی های سیاست خشونت به اسارت گرفتن دیپلمات ها، و حمله به سفارتخانه ها می باشد که به عنوان عملی غیر قانونی، با وجود آیین نامه های بین المللی و صیانت دیپلماتیک است. طالبان در 17 مرداد 1377 با حمله به سر کنسولگری ایران در شهر مزار شریف، هشت دیپلمات و یک خبرنگار ایران را به قتل رساندند. در 1998م. بمب گذاری در سفارت خانه های آمریکا در تانزانیا و کنیا منجر به کشته شدن 224 نفر
ص: 370
شد و تنها در میان آن ها 12نفر آمریکایی بودند. در 2002م. انفجار در یک محوطه باستانی در تونس به کشته شدن 17نفر از جمله11جهانگرد آلمانی منجر شد. در همین سال انفجار بمب در خارج از محوطه سفارت آمریکا در کراچی و قتل 12نفر و انفجار در کلوپ شبانه در بالی اندونزی و کشته شدن 202نفر که بیشتر شهروندان استرالیایی بودند؛ حادثه 11سپتامبر و مواردی از این قبیل، بوده است.
«ابومصعب زرقاوی» با اعلام جهاد علیه شیعیان، کلید موفقیت جریان تکفیری در جهان را شیعیان می دانست. وی معتقد بود، در صورت تحریک شیعیان به جنگ فرقه ای، می توان اهل تسنن غافل را بیدار کرد و به میدان کشانید، یعنی استفاده از خشونت برای تأثیر بر افکار عمومی سلفی ها، انتحار و بمب گذاری در میان شیعیان و کشتن افراد بی گناه برای جذب اهل سنت و تاثیر گذاری بر اهل تسن است. آن ها افرد بی گناه را می کشند و با وحشت افکنی می خواهند پیام خود را به آمریکا و یا افکار عمومی سلفی ها و سایر مسلمانان برسانند. با حمله به سفارتخانه های آمریکا خود را در مقابل آمریکا جلوه دهند، تا بی خاصیتی حکام عرب و مسلمان را به مردم کشورهای اسلامی نشان دهند و حمایت مردم را به دست آورند.
جریان نوظهور سلفی در تاریخ اسلام به گروهی از مسلمانان اطلاق می شود که به فلسفه ای متمایز از دیگر مذاهب اسلامی استناد می کنند. به اعتقاد برخی از اندیشمندان اهل تسنن، اختراع اصطلاح «سلفیه» بدعتی جدید در اسلام است و سلف صالح با آن هیچ گونه آشنایی نداشته اند. زیرا پیشوایان سلف اساساً مفهوم این کلمه را برای هیچ شخصیت متمایز از دیگران و یا وجود فکری و اعتقادی که خاص آنان باشد و ایشان را از دیگر مسلمان ها جدا کند، قرار نداده است. اما این گروه از مجموعه آرای اجتهادی خود عنوان جداگانه ای برای شخصیت اسلامی خویش ساخته اند که آن ها را از دیگر
ص: 371
مسلمانان دور کرده است و از تفکرات خود، دژی ساخته اند، تا از درون آن، با هرکس که با رأی شان مخالفت کند، به صورت خشونت آمیز برخورد کنند.(1)
سلفی های تکفیری برای جذب افراد از اتفاقات بوجود آمده، مانند: حرکت های اصلاح دینی بهره جستند و به بهانه وفاداری به سلف صالح، به تدریج شرایط را برای به کار گیری سیاست خشونت آماده می کردند.
حرکت اصلاح دینی، توسط مصلحانی، مانند: سید جمال و محمد عبده به دنبال اوضاع آشفته مصر در اوایل قرن اخیر، زمانی که این کشور در اشغال انگلستان بود، تأثیر زیادی در گسترش واژه سلفیه در مجامع عمومی داشت. تا پیش از آن کاربرد این کلمه بیشتر محدود به محافل علمی بود، اما به زودی از حد علمی فراتر رفت و عنوان برخی مجله ها و چاپخانه ها را در مصر به خود اختصاص داد. از طرفی میان مذهب وهابی و دعوت اصلاح دینی وجه مشترکی به نام مبارزه با بدعت ها و خرافه ها و به ویژه بدعت های صوفیان مورد توجه قرار گرفت. این امر موجب رواج بیشتر واژه سلفیه در میان وهابی ها شد. تا پیش از این سرچشمه وهابیت تنها «محمد بن عبدالوهاب» بود اما وهابی ها؛ استفاده از کلمه «سلفیه»، قصد داشتند این طور به مردم وانمود کنند که افکار وهابیت به عبدالوهاب محدود نمی شود.(2)
یکی از ویژگی های تکفیری ها این است که فکر می کنند، تمامی آنچه را که بدان اعتقاد دارند جزء اصول اعتقادی اسلام است، آن ها برای پیشبرد اهداف خود، به جای استدلال از تکفیر استفاده می کنند و افکار خود را ملاک کفر و اسلام دیگران قرار می دهند.
جریان های سلفی به صورت نماد تکفیر و سیاست خشونت شناخته می شوند، اما خطر استفاده از این روش به طور عام در جوامع اسلامی وجود دارد. در برخی مواقع برخورد با اندیشه های مخالف و خارج از چارچوب اندیشه های حاکم و عدم تحمل
ص: 372
آن، تا جایی پیش رفت که برخی از اهل فکر هم با هرگونه فکر مغایر با اندیشه خود، شدیداً مخالفت می کردند و حاضر به تحمل تفکر مخالف نبودند و برداشت خود از دین را عین دین تلقی می کردند.(1)
برخی بر این باور هستند که برای دفاع از حق از هر وسیله ای هرچند نامشروع می توان استفاد کرد. و وقتی راهی آسان تر وجود دارد، لزومی ندارد راه پرمشقت را برای رسیدن به هدف انتخاب کرد؛ به عبارت دیگر وقتی برای از میدان خارج کردن یک فکر انحرافی، سلاح تکفیر ساده ترین راه است، نباید وقت خود را به طرح استدلال تلف کرد. برای مبارزه با بدعت ها، به عنوان هدفی مقدس، دروغ یا هر نسبتی را می توانید به آن ها بدهید و برای رسیدن به مقصد از هر وسیله ای استفاده کنید. آن ها در راستای «سیاست خشونت» آیاتی که دربارة جهاد با کفار نازل شده را، دلیلی بر به کار بردن زور می دانند، که به مراتب بالاتر از تکفیر است.(2)
سلاح تکفیر از جانب جریان های تکفیری صرفاً برای سایر مذاهب اسلامی غیر سلفی به کار برده نمی شود، بلکه در درون سلفیه هم کاربرد دارد. در ادامه می بینیم که به چه صورت زمینه های سیاست خشونت در دو نگرش اعتقادی، در میان سلفی ها ریشه دارد؟ از طرفی یک گروه از آن ها طرفداران والی و حاکم اسلامی هستند و هر گونه تشکیل حزب و خروج بر سلطان را تکفیر می کنند و گروه دیگر با زمینه چینی و ایجاد تردید در تقلیدگرایی، سعی بر متزلزل کردن جایگاه مفتی ها و سلطه حکام دارند.
جریان های سلفی با «منهج نویسی» تلاش کرده اند تا به شرح و بیان اعتقادات متفاوت خود بپردازند، که با اندک تأمل می توان ریشه های سیاست خشونت را در دادن روش های اعتقادی آن ها دربارة خودشان و از طرف دیگر در مورد سایر مذاهب اسلامی و غیر اسلامی ملاحظه کرد.
ص: 373
منهج در لغت به معنای روش است و از دیدگاه سلفیه به مسیری اطلاق می شود که سلف صالح در برابر اهل هوا و بدعت بکار گرفته اند؛ یعنی مسلمانان به منهج سلف صالح در تعامل با نصوص شرعی تکیه کنند که به لحاظ فهم و عمل مایه ماندگاری و موجب عدم تحریف دین در اذهان آن هاست.(1)
همان طور که اشاره شد، به لحاظ فکری دو گروه عمده در میان سلفی های تکفیری به روش سلف صالح استناد می کنند:
دسته ای سلفی های حکومتی هستند. آن ها تمامی کسانی که حزب و جماعت تشکیل داده اند را بدعت گذار خطاب کردند. «هادی مدخلی» در «منهج اهل السنه فی النقد الرجال و الکتب و الطوائف» با استدلال از منهج و روش سلف صالح، سکوت کنندگان و چشم پوشندگان بر بدعت را مورد مذمت قرار داد و با استناد به سخن پیشوایان سلفی، کسانی که از اهل بدعت دفاع می کنند را گمراه تر از بدعت گذاران می داند و مدافعان آن ها را همانند خوارج توصیف می کند، و سلفی ها را از یاری رساندن به کسانی که در چارچوب حزب و سیاست کار می کنند بر حذر می دارد.(2)
با نگاهی به سخنان برخی علمای سلفی که عمدتا حکومتی هستند، معلوم می شود که آن ها با گروه هایی مانند: اخوان المسلمین، جماعة التبلیغ، حزب التحریر و غیره به مخالفت برخاسته و به آن ها نسبت کفر می دهند. در این راستا رساله کوچکی با عنوان اقوال علماء السنه فی جماعه اخوان المسلمین منتشر شد که حاوی فتاوای عده ای از علمای سلفی ازجمله: بن باز، البانی، بن عثیمین، و عده ای دیگر علیه گروه های غیرحکومتی فتوا داده اند.
آن ها با استناد به فتوای بن باز، جماعة التبلیغ و اخوان المسلمین را به دلیل ایجاد بدعت و شکاف در بین اهل سنت جزء فرقه های جهنمی معرفی می کنند. به فتوای
ص: 374
محمد بن صالح العثیمین، در کتاب و سنت، دلیلی مبنی بر مباح شمرده شدن جماعت ها وجود ندارد، بلکه جماعت ها در کتاب و سنت مذموم شده اند. بنابراین تعدد جماعت ها و اخوان ها، کاری ناپسند است. به گفته صالح اللحیدان حرکت اخوان و جماعت تبلیغ غیر صحیح است و روش همه جماعت ها و احزاب و گروه ها درست نیست و چنین دسته جاتی سلفی اصل نیستند. هم چنین صالح بن فوزان، جماعت ها را وارداتی و انحرافی و تفرقه افکن می نامد.(1)
سلفی های مخالف حکومت به لحاظ نظری با برداشتی جدید و با استناد به روش سلف صالح، گروه اول را مورد انتقاد قرار دادند. یکی از افرادی که با منهج نویسی سعی کرد از مفتی های سلفی حکومتی انتقاد کند و فتواهای آن ها را تضعیف کند، «احمد صویان» است. صویان با تألیف کتاب منهج اهل السنة والجماعة فی التقویم الرجال و مؤلفاتهم با استناد به منهج سلف صالح، در تقلید از رجال دینی سلفی تشکیک کرد و به زمینه سازی برای انتقاد از حاکم و خروج بر ولات امر پرداخت. وی تقلید را از اسباب هلاکت و مؤثر بر افکار اسلامی دانست و ثمره تقلید را اهمال نص شرعی و تعطیل عقل بشری عنوان کرد.(2)
اما پیامد گریز از تقلید گرایی این است که هر کسی به تنهایی حکم شرعی خود را استنباط کند و طرح چنین روشی نه تنها موجب هرج و مرج است، بلکه زمینه ای برای افراط گرایی و سیاست خشونت است.
ص: 375
احمد صویان، با اشاره به مضمون این حدیث معروف که برای شناخت حق از باطل باید رجال را به وسیله حق شناخت، نه حق را به وسیله رجال، تصریح می کند، کل بنی آدم از جمله حاکم خطا می کنند و برافروخته شدن آتش دشمنی در میان حرکت های اسلامی معاصر به سبب جهل علمی و عملی دربارة پیشوایان اول است و نباید برخطای علما و نوشته های آن ها سکوت کرد، بلکه نقد آن ها موجب تصحیح مسیر امت می شود.(1)
اظهار نظر این گروه از سلفی ها، زمینه ساز تفسیرهای شخصی شده و می بینیم که چگونه رفتارها تا حد افراط پیش رفته و خشونت افزایش پیدا کرده است. علاوه بر این بحران کشورهای اسلامی در مناطق مختلف از جمله: کشورهای عربی و شمال آفریقا، افغانستان، عراق و سوریه و غیره و شرایط انقلابی و جنگی در این کشورها مجال داد تا این گروه ها در کنار جنبش های اعتراضی، سیاست خشونت را عملیاتی کنند و چهره خشونت آمیزشان را بیشتر نشان دهند.
از موضع گیری علمای تکفیری که گفته شد، علاوه بر اعتقادات مذهبی، رفتارهای سیاسی آن ها در چارچوب حزب یا جماعت نیز قابل مشاهده است و در کنار تأثیرگذاری زمینه های اعتقادی و فکری سیاست خشونت، تأثیرگذاری افراد با نفوذ در ارتباط با وضعیت سیاسی برخی کشورهای اسلامی بسیار مؤثر بوده است. بنابراین شناخت کافی سیاست خشونت، ناگزیر از دریافت خاستگاه فکری آن است.
رویکرد رادیکال برخی اندیشمدان اسلامی، به ویژه سید قطب تأثیر فراوانی بر تفاسیر گوناگون از اندیشه های وی به جا گذاشته است. این تفسیرها منجر به انشعاب هایی شده است که در عملکرد مثبت و منفی آن ها مؤثر بوده است. برای بیان این مسئله لازم است، زمینه های سیاست خشونت را به عنوان برداشت منفی از برخی
ص: 376
اندیشه های رادیکال که در سیاست خشونت آمیز جریان تکفیری اثرگذار بوده است، دنبال شود. این افکار زمینه را برای شکل گیری سیاست خشونت در میان برخی از مسلمانان فراهم ساخت. این زمینه سازی را می توان در مفهوم «تکفیر» و جایگاه آن در اندیشه جریان تکفیری توضیح داد. جریان تکفیری بر بنیان مشروعیت تکفیر شکل گرفته است. این جریان که به تعبیر دیگر، جریانی نو سلفی است، به عقیده ای کاملا متمایز از دیگر مذاهب اسلامی باور دارد، با توضیح اندیشه سید قطب در این راستا، به شرح مختصری از عملکرد، افرادی تأثیر گذار مانند: عبدالله عزام، بن لادن و ایمن ظواهری در چارچوب سیاست خشونت می پردازیم.
سید قطب با به جا گذاشتن آثار خود تأثیر زیادی بر نهضت های اسلامی در مبارزه با استعمار و حکومت های فاسد اسلامی داشته است. به دلیل فراوانی آثار، تفسیر سیاسی عرفانی بر قرآن کریم و اعدام وی در زندان، مورد ستایش نوسیندگان و اندیشمندان قرار گرفته است، اما خواهد آمد که چگونه بعضی از تکفیری ها با در پیش گرفتن سیاست خشونت از اندیشه های قطب در جهت منفی استفاده کردند و این عمل، آن ها را از دایره مشهور مسلمانان خارج کرد.
قطب در سال 1345 نسبت به احزاب مصر بد بین شد و آن ها را رها کرد. تلاش های او دربارة حوادث سیاسی - اجتماعی آن زمان، ملک فاروق را به وحشت انداخت. در 1948م. برای اقامتی نامحدود او را به آمریکا فرستادند تا شاید با طرز تفکری متمایل با آمریکا به مصر برگردد اما چنین نشد و این تجربه بر خلاف انتظار آن ها، او را به اسلام نزدیک تر کرد. در 26 اکتبر 1954م. یکی از اعضای اخوان المسلمین به نام «محمود عبدالطیف» کوشید «عبدالناصر» را در اسکندریه ترور کند. این مسئله بهانه ای شد تا ناصر کار اخوان را یک سره کند و سید قطب نیز دستگیر شد و در یک محاکمه به 25 سال زندان محکوم شد. پس از آزادی از زندان، بقایای اخوان در اطرافش گرد آمدند.
ص: 377
در30 اوت 1965م. ناصر از توطئه جدید اخوان المسلمین سخن گفت و سید قطب به عنوان رهبر اصلی آن دوباره دستگیر و در اوت 1966م. به دار آویخته شد.(1)
بعد از مرگ وی تفاسیر گوناگون از اندیشه های او منجر به ظهور برخی انشعابات در گروه های سلفی و اخوان المسلمین شد که برخی از آن ها عبارتند از: جماعة المسلمین، موسوم به التکفیر و الهجره به رهبری شکری احمد و منظمه التحریر الاسلامی به رهبری صالح سریه، الجهاد به رهبری شیخ عمر عبدالرحمن و محمد عبدالسلام فرج و گروه های دیگر شد. گروه الجهاد بعداً اقدام به ترور «انور سادات» رئیس جمهور مصر کرد و در این راستا القاعده و طالبان نیز سیاست خشونت را در پیش گرفتند و بدین ترتیب اثرگذاری اندیشه های سید قطب به صورت منفی نیز در جریان های تکفیری هنوز ادامه دارد.(2)
سید قطب با ابراز نگرنی از وضع زمانه اش که در آن، وضعیت انسان، مورد تهدید قرار گرفته است و تنها راه نجات بشریت اسلام است، با تقبیح تمدن غرب تصریح کرد:
هربار زندگی انسانی و صفت ویژه بشری به شدت مورد تهدید بوده است، چه بسا تحولی در حین وقوع بوده و جامعه بشری را از مرگ انسانیت نجات داده است. برخی برای ایجاد آن تحول نجات بخش، چشم امید به فلسفه مارکس دوخته بودند ... ولی این پنداری بیهوده بود؛ زیرا مارکسیسم فقط جهشی است در همین راه و هرگز تحولی در طبیعت این راه در هدف و روش نیست. وضع زندگی بشر در سایه تمدن کنونی، انسانیت را به فنا تهدید می کند. این تمدن با طبیعت انسان، ناسازگار است و نسبت به ویژگی های انسانی او بی اعنتاست. با او طبق مقیاس های مادی یا حیوانی، که در دنیای حیوانات قابل بررسی
ص: 378
است معامله می کند، اما چشم امید جز به تفکر اسلامی و روش اسلامی به چیز دیگر نمی توان داشت.(1)
وی در ادامه می گوید:
بی شک تمدن غرب منکر خدا نیست، ولی در وضع کنونی برای خدا جایی نیست... مذهبی که امروزه مالک و حاکم عقل اروپاست، آیین مسیح نیست، ماده پرستی است و در آمریکا کلیسا به جز عبادت و پرستش، مرکز همه چیز است. خیلی دشورا است که آدمی در آمریکا بتواند میان کلیسا و مراکز تفریح (یا به قول خودشان Good Time fun) فرق بگذارد.(2)
قطب با اشاره به این که انسان در تمدن غرب و سوسیالیسم شرق، غریب و بیگانه است، گفت:
اصول انقلاب کبیر فرانسه و رؤیاهای مارکس و لنین فقط با انسان های جامد و مجسمه های بی جان قابل تطبیق است...انسان بایستی مقیاس همه چیز قرار می گرفت، ولی واقعیت عکس آن است. او در دنیایی که خود پدید آورده است، بیگانه و غریب به نظر می رسد. نتوانسته دنیایی درخور خویشتن بسازد، زیرا از شناخت طبیعت خود، عملاً بی بهره است... وقتی آدمی شرافت خدا داد خویش را انکار کرد، وجودی که خدا او را مدبر و مهندس ماشین خواسته، خود را ماشین به حساب آورد و با این که باید صاحب اختیار ماشین و اقتصاد باشد، طوق بندگی آن ها را به گردن افکند... .(3)
سید قطب با تدوین کتاب معالم فی الطریق مانیفست جریان رادیکالیسم اسلامی را در اختیار نهاد. اندیشه سیاسی او در این اثر و دیگر آثارش بر پایۀ سه مفهوم اساسی: جاهلیت، حاکمیت و جماعت شکل گرفته، که به ترتیب بر افکار کلی فرآیندهای حاکم
ص: 379
بر جهان و جاهلی بودن آن، ضرورت طراحی جامعه آرمانی بر مبنای حاکمیت الهی و با مراجعه به بنیادهای اصلی اسلام (قرآن و سنت) و ضرورت تشکیل جماعت و گروه پیشتاز برای مبارزه و جهاد به منظور تحقق حاکمیت الهی در جامعه جاهلی دلالت دارند.(1)
در توضیح جاهلیت معتقد است: جاهلیت بر اساس، اصل مخالفت با حکومت خداوند بر روی زمین استوار است. جاهلیت انسان را به جای خداوند، حاکم دانسته و بعضی از انسان ها را خدای انسان های دیگر قرار می دهد. جوامع کمونیستی، خدا را انکار می کنند و حزب مورد پرستش قرار می گیرد. در مرحله بعد جوامع یهودی و مسیحی هستند و نهایتاً جوامعی که خود را اسلامی قلمداد می کنند، به ستایش دیگران به جز خدا می پردازند و به حاکمیت غیر خدا معتقدند و سازمان، قوانین، ارزش ها، قضاوت ها، و سنت های خود و تقریباً تمامی اصول موجودیت شان را از آن می گیرند.(2)
سید قطب در بخشی از کتاب معالم فی الطریق، تحت عنوان، جهاد در راه خدا، توضیح می دهد:
منظور از مفهوم جهاد تمامی معانی آن است. منظور از جهاد آن طور که مأیوسان و شکست خوردگان آن را تا حد جنگ دفاعی پایین آورده و یا آن را به مبارزه درونی مؤمن علیه تحریکات و هوس ها محدود می کنند، نیست. «حرف» و بیان با مکاتب و مفاهیم نادرست، مخالفت می ورزد، اما این «جنبش» است که موانع مادی و سیستم سیاسی را از میان بر می دارد.(3)
یعنی در واقع شمشیر و سایر مبارزات کلامی هردو لازم و ملزوم یکدیگر هستند و تبلیغ و دعوت به تنهایی برای مبارزه و برقراری حکومت خداوند بر زمین کارساز نیست. متأسفانه این نوع طرز تفکر از سید قطب زمینه ساز تکفیر و افراط گرایی در
ص: 380
خشونت شد و گروه هایی از این سلاح استفاده کردند و سیاست خشونت را در پیش گرفتند. سیاست خشونت فقط بر خواسته خود ت-أکید می کند و به حقوق و خواسته های دیگران توجه ندارد. چنین سیاستی هیچ نظر مخالفی را بر نمی تابد، و بیشتر علمای اسلام با چنین روشی موافق نیستند.
سید قطب معتقد بود که اسلام پیوسته در حال مبارزه است و هیچ محدویتی برای مبارزه در دنیا وجود ندارد و کسی که مبارزه نکند، باید در مسلمان بودن خود شک داشته باشد؛ زیرا هیچ مسلمانی به زندان و شکنجه ظالمان تن نمی دهد و اجازه این کار را به آن ها نمی دهد. او در این باره گفت:
افرادی که فکر می کنند مسلمان هستند و علیه انواع مظالم مبارزه بی امان را آغاز نمی کنند و در راه احیای حقوق لگدمال شده مستضعفان و مظلومان جوامع با جدیت عمل نمی کنند و تمام نیروی مادی و معنوی خود را در مقابل طاغوت ها و جباران بسیج نمی کنند، آن ها یا خطاکارند یا منافق و یا جاهل به تمام قوانین و اصول اسلام هستند... اسلام در ذات خود یک جنبش آزادی بخش است. از ضمیر خود آغاز و به محیط اجتماعی خاتمه می یابد. اسلام فکر صحیح به پیروان خود نمی بخشد و سپس آن ها را رها کند، تا در مقابل حکومت های جبار و یاغی زمینی، خاضع و خاشع باشند...و در برابر هر نوع ستم خاموش باشند. خواه این ظلم بر خودشان واقع شود یا بر جامعه انسانیت و یا در هر نقطه از زمین و تحت هرگونه حکومتی باشد. ممکن نیست قلب یک انسان، اسلام را به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی قبول کند و سپس به نظام ظالمانه ای که بر اساس زندان و شکنجه و آزار مصلحان و انقلاب های راستین بنا شده، تن بدهد.(1)
ص: 381
بنابراین، انسان ها یا جاهل هستند و از حاکمیت خدا بر روی زمین حمایت نمی کنند و یا این که مسلمان هستند و پیوسته به مبارزه برای از میان برداشتن جهالت و حکومت غیر خدا به جهاد می پردازند.
سید قطب ایدئولوژی بیگانه را مناسب کشورهای اسلامی نمی داند. سرخوردگی کشورهای اسلامی آزاد شده از کشورهای اروپا و آمریکا که سمبل دموکراسی بودند از یک طرف، و وابستگی های آن ها به کشورهای سوسیالیستی که حمایت سیاسی و شبه نظامی از آن ها می کردند، برخی کشورهای اسلامی از جمله مصر را به سوسیالیسم خوش بین ساخت و آن ها را بسوی سوسیالیسم کشانید و رهبران سوسیالیست مصر تقریباً برای ایدئولوژی اسلامی جایی نگذاشته بودند، سید قطب به عنوان یکی از رهبران اخوان المسلمین از غریب ماندن ایدئولوژی اسلامی و از استعمار فکری که بر حکومت مصر حکم فرما بود به شدت ناراحت بود و در صدد یافتن و ارائه عیوب سیستم های بیگانه و پیدا کردن سرچشمه های تاریخی آن بود، تا ثابت کند که عوامل روحی و اجتماعی و... غرب و شرق متفاوت است و نباید سیستم های آنان را به عاریت گرفت، زیرا وصله هایی ناجور هستند.(1)
سید قطب با اعلام پیش رو بودن اسلام معتقد است که امکان ندارد اسلام قلبی را نورانی سازد، آن را هدایت کند، سپس آن را در برابر سلطانی غیر از سلطنت خداوند تسلیم و ذلیل بیابد؛ نمی شود اسلام خانۀ دلی را آباد سازد، سپس آن را در برابر نوعی از ظلم ها، ساکت نگه دارد، خواه این ستم بر شخص او باشد یا بر انسان ها در هر سرزمین و در تحت سیطرۀ هر حکومت که باشد، بنابراین اگر ستم در جامعه ای رواج دارد و مظلومان فریادشان بلند است و ملت مسلمان برای دفع آن قد علم نکرده اند و آن را در هم نشکسته اند؛ در وجود واقعی این ملت مسلمان تردید کنید. می گوید یا اسلام حقیقی
ص: 382
در دل ها راه یافته و هست یا نیست؟ اگر هست مبارزه ای پایان نیافتنی و جهادی قطع نشدنی است. اسلام عقیده ای انقلابی و جنبش زاست!(1)
می گوید آن هایی که ظلم را در اجتماع با چشم خود می بینند و در هرکجا فساد را مشاهده می کنند و دست بلند نمی کنند و زبان حرکت نمی دهند، این ها با نور اسلام، قلب و روح شان آباد نشده است. اگر اسلام دل آن ها را آباد ساخته بود از همان زمان که شعله مقدس آن بر قلوبشان تابیده بود، ایشان را مشتعل می ساخت و به سوی میدان نبرد و دفاع می کشانید، و به افرادی مجاهد و مبارز تبدیل می کرد. هر روزی و ساعتی بدون جهاد بگذرد، و هر لحظه ای که بدون عملی بر ضد آنان پایان پذیرد گناهی است، که درون وی آن را احساس می کند و برافکار او سنگینی می کند، معصیتی است که جز جهادی پی گیر و مبارزه ای پر شور کفاره ای ندارد.(2)
قطب عقیده داشت که پیوندهای اعتقادی و ایدئولوژیک، قوی تر از پیوندهای میهن پرستی وابسته به اقلیم جغرافیایی است. وی مسئله مهم تری را نیز مطرح می کرد و آن این که اسلام این حق را به مسلمانان اعطا کرده است که اگر عملکردهای شخصی باعث شود، نتوان او را به عنوان مسلمان تلقی کرد، به او حمله کنند و جان و مالش را مورد تهاجم قرار دهند. ترور انور سادات، رئیس جمهور مصر در سال 1981م. نتیجه همین نظر بود سازمان مُنَظَمة الجهاد که این ترور را انجام داد، معتقد بود، سادات با اسرائیل صلح کرده و هم چنین قانون جاری در مصر با شریعت اسلام مخالف بوده است. بنابراین رهبر الجهاد، سادات را غیر مسلمان و کافر دانست و ترور را مشروع و قانونی اعلام کرد.(3)
قطب یکی از چهره های کم نظیر جهان اسلام است که فریاد غرب ستیزی و اسلام خواهی او فراتر از مرزهای جغرافیایی کشورش طنین انداز شد. جهاد در سایر
ص: 383
کشورهای اسلامی از جمله ایران، افغانستان، پاکستان، ترکیه و... متأثر از افکار او بود. ترجمه کتاب های او در دهه چهل در ایران موجبات شناخت اهداف استعمار و مارکسیسم را فراهم کرد. در افغانستان خشم مجاهدان افغان را بر پیکرۀ کمونیسم شعله ور کرد.
قطب به دنبال یک اسلام سیاسی فعال و خواستار به دست آوردن حاکمیت بود. تا هم زمان با اجرای شریعت اسلام، بتوان در برابر غرب و دنیای کمونیستی ایستاد. وی معتقد بود هر کجا مسلمانان پیشرفت و پیروزی داشته باشند، پله ای است برای ایجاد حکومت جهانی اسلام. در این رابطه، نامه قطب به آیت الله کاشانی به مناسبت ملی شدن صنعت نفت گویای این مسئله است؛ به اعتقاد او نهضت ملی شدن صنعت نفت «ملی» نیست، بلکه نهضتی اسلامی به رهبری یک روحانی است. استعمار غربی می داند که اگر میهن اسلامی یکپارچه شود چه موقعیت نظامی، سیاسی و اقتصادی نیرومندی خواهد داشت.(1)
موضع گیری سید قطب بسیار تهاجمی است. تقریباً بیشتر فقهای اهل تسنن، به ویژه در عصر حاضر، تنها زمانی جهاد را مشروع دانسته اند که به صورت دفاعی باشد، بیشتر فقهای شیعه دوازده امامی نیز جهاد ابتدایی در زمان غیبت امام معصوم علیه السلام را حرام می دانند. در اهل تسنن و به ویژه از دهه1950م. و فتوای «محمود شلتوت» اکثر علمای سرشناس اهل تسنن در اینکه فقط جهاد دفاعی جایزاست، اتفاق دارند. یعنی هر گاه کیان امت اسلامی به خطر افتد، بر کل امت واجب است که به جهاد دفاعی برخیزند. دیدگاه سنتی اهل تسنن، برآن است که با وجود حکومت اسلامی، وظیفۀ حاکم است که با مشورت علما، اعلان جهاد کند. در صورتی که حکومت اسلامی وجود نداشته باشد مراجع دینی، علما و مفتیان از چنین حقی برخوردارند.(2)
ص: 384
برخی سلفی های افراطی با تأثیرپذیری از اندیشه های جهادی قطب، تشکل ها و جماعت هایی را سازمان دادند و از فتوای سنتی و مشهور علمای اهل تسنن عبور کردند و به تدریج سیاست خشونت را حد افراط در پیش گرفتند. برای بیان این مطلب به شرح عملکرد بعضی از افراد مشهور این جریان می پردازیم:
عبدالله عزام از اولین اشخاصی است که برای شرکت در جهاد علیه شوروی برای اشاعه افکار خود به افغانستان رفت. وی تنها راه موفقیت در استقرار جامعه اسلامی را جهاد علیه دشمنان اسلام می دانست، او به یکی از رهبران برجسته جهاد تبدیل شد و در بیست و چهارم نوامبر 1989م. به همراه پسرش و در راه رفتن به نماز جمعه در پیشاور پاکستان ترور شد.(1)
عبدالله عزام بسیار متأثر از شخصیت سید قطب بود. با تمجید از قطب، از وی به عنوان «غول تفکر اسلامی» یاد می کند. معتقد است که قطب در آستانه انقلاب 1952م. مصر، تنها مدت کوتاهی با دولت مصر همراهی کرد، زیرا ویژگی صداقت طلبی او هرگونه ارتباط او را با سیاست مداران حاکم، محال کرده بود. وی جهاد در راه خدا را معامله با خدا و وظیفه هر انسان مؤمنی می داند و معتقد است هیچ جهادی بدون قتل و قتال جهاد نیست. عزام همانند سید قطب از رقص و پای کوبی آمریکایی ها به هنگام ترور حسن البناء، رئیس حزب اخوان المسلمین ناخشنود بود و آن را عملی ناشایست بیان می کرد.(2)
وی با برشمردن امتیازات سید قطب، جهاد در افغانستان را مدیون افکار او می دانست و در این باره گفت:
آثار سید قطب دارای امتیازات منحصر به فرد در بین نوشته ها و کتاب های دنیای معاصر است. قطب در برابر خداوند روسفید است و
ص: 385
میراث بزرگ تفکر اسلامی وی، نسل های آینده را زنده می کند. کسانی که وارد افغانستان می شوند آثار عمیق افکار سید قطب را در جهاد اسلامی، بیشتر از جاهای دیگر می بینند. آن ها لباس نمی خواهند، اگرچه برهنه باشند، غذا نمی خواهند، اگرچه گرسنه باشند، سلاح نمی خواهند، اما از شما کتاب های سید قطب را می خواهند.(1)
عبدالله عزام، تنها راه حل برپایی حکومت اسلامی را جهاد با دشمنان اسلام می داند و با یارگیری از کشورهای مختلف، برای جهاد در افغانستان، زمینه ساز سیاست خشونت و گردهمایی یک نیروی فرا ملی به نام سازمان القاعده و تشکیل یک نیروی قوی افراط گرا می شود. او در اصل از بنیان گذاران جنبش اسلامی فلسطین بود و قصد داشت در افغانستان پایگاهی برای جهاد در کشورهای دیگر بنا کند، پس از حمله نیروهای روس در سال1979م. به افغانستان، به کشورهای مختلف سفر کرد، تا نیروهای جوانی برای جهاد در افغانستان جمع آوری کند. او معتاد به جهاد بود. زیرا در موعظه ای که کمی قبل از مرگش بیان کرده بود، ادعا می کرد که دیگر نمی تواند بدون جهاد زندگی کند. او استاد اسامه بن لادن بود. ایدئولوژی جدید جهاد گرایی را به وی تعلیم داد و به لحاظ اسلامی به آن هویت بخشید. البته بن لادن خیلی زود به لحاظ سیاسی اهدافش را بالاتر و دورتر برد و تصمیم او فتح کردن تمام جهان شد.(2)
عبد الله عزام، با خطابه ها و دعوت های خود از مسلمانان و فراهم کردن زمینه هجرت جوانان به منظور دفاع از مسلمانان افغانی، باعث شد تا جوانانی از سراسر جهان اسلام به این کشور سرازیر شوند. وی به تدریج به عامل اصلی برای جمع آوری کمک ها تبدیل شد و دفتری در پیشاور پاکستان تأسیس کرد. این دفتر مبدأ اعزام به اردوگاه های افغانستان بود. یکی از جوانانی که راهی پاکستان شد، اسامه بن لادن بود. وی مدت کوتاهی در کنار نیروهای داوطلب عرب در افغانستان جنگ کرد، اما در کنار آن با
ص: 386
نسخه برداری از الگوی عبد الله عزام، دفتر ویژه ای در پاکستان تأسیس کرد و با جمع آوری کمک های مردمی این روند را ادامه داد. تا این که از جهاد افغانی به جهاد جهانی برسد.(1)
اسامه بن لادن یک اشرف زادۀ شهرت طلب و دارای نفوذ فراوان در بین سرمایه داران و جوانان عرب و حتی ناراضیان خانوادۀ سلطنتی آل سعود بود. فعالیت های نظامی و آموزشی اسامه هم برای آمریکا و هم برای عربستان سعودی به عنوان زنگ خطری جدی تلقی گردید، به سبب ممنوع الخروج قرار گرفتن فرزندانش از عربستان، نسبت به آمریکا و شاه فهد شدیداً عقده ای شده بود.(2)
حمله به نیروهای آمریکایی در ظهران را یک جنگ مقدس و جهاد خواند و تأکید داشت سربازان آمریکایی باید خاک عربستان سعودی را ترک کنند. چون آن ها مسلمان نیستند و تا وقتی که آمریکا نیروهای نظامی اش را از خاک عربستان سعودی بیرون نکند، وی در خارج از آمریکا، هر نوع ساختمان و سفارت های آمریکایی را تخریب خواهد کرد. معتقد بود که طبق دستور آمریکا چهارفرزندش در عربستان سعودی تحت نظر قرار گرفته اند، در این صورت چه طور ممکن است در برابر فهد و آمریکا خاموش باشد؟(3)
با قرار گرفتن در مقابل آمریکا، سیاست خشونت، کم کم چهره جدیدتری به خود می گیرد و جهانی می شود. به احتمال زیاد ضد غربی بودن بن لادن، حتی بدون حضور نیروهای نظامی آمریکا در عربستان هم شکل می گرفت. بن لادن نزد شاگردان محمد
ص: 387
قطب درس خوانده بود. کتاب های سید قطب را مطالعه کرد و بعد مخالف آمریکا شد.(1)
وی بعضی از علمای سعودی از جمله: بن باز و محمد بن الصالح العثیمین را به دلیل عدم مخالفت و یا حمایت از حضور نیروهای آمریکایی در کشورشان، «علمای سلطان» خوانده است.(2)
دو اعلامیه از بن لادن صادر شد که در آن ها سعی می کند سیاست خشونت را مقدس نشان دهد. اولین اعلامیه در 26 آگوست 1996م. و تحت عنوان «اعلامیه جهادی علیه آمریکا که دو سرزمین و مکان مقدس را اشغال کرده است» و رژیم عربستان هم، شریعت اسلامی را، کنار گذاشته و به نیروهای خارجی اجازه داده تا کشور را اشغال کنند.(3)
اعلامیه دوم در 23 فوریه 1998م. و تحت عنوان «جبهه جهانی اسلامی برای جهاد علیه یهودیان و نصرانیان است» برآن است که سالیان متمادی ایالات متحده مقدس ترین سرزمین های اسلام یعنی شبه جزیره عربستان را اشغال کرده است و ثروت این سرزمین را به یغما برده است، حاکمانش را کنترل و مردمانش را تحقیر می کند؛ هم چنین به دنبال تحریم اعمال شده آمریکا بر عراق، بالغ بر یک میلیون نفر کشته شده اند و هدف اصلی آمریکا حمایت از دولت یهودی و منحرف کردن افکار عمومی، از فلسطین و قتل عام مسلمانان آن جاست. بنابراین تنها پاسخ مناسبی که مسلمانان می توانند به این خیانت بدهند، جهاد است.(4)
هم زمان افراط گراها ایده های خود را عملی تر می کنند و سیاست خشونت از این به بعد پررنگ تر می شود. در سال 1995م. برای اولین بار تلاش کردند با یک سوء قصد،
ص: 388
قدرت خود را در سطح جهانی به نمایش در آوررند؛ اما چندان موفقیت آمیز نبود. آنان سفارت مصر را در اسلام آباد، پایتخت پاکستان، منفجر کردند. قرار بود هم زمان محله توریستی «خان خلیلی» به هوا برود، ولی سوء قصد کنندگان دیر رسیدند. سپس در آگوست 1998م. عملیات خراب کارانه ای در سفارت های آمریکا در دارالسلام و نایروبی انجام شد. قرار بود، آمریکایی ها هدف قرار گیرند، اما در کنار شش آمریکایی صدها آفریقایی هم کشته شدند.(1)
حالا سیاست خشونت بن لادن و دوستان نزدیک وی همانند ایمن ظواهری، تمایل خود را به قتل عامی جهانی و ویرانگر نشان می دهند. با نگاهی کوتاه به نقش ایمن ظواهری در این هم کاری به ادامه چرخه باطل خشونت در سیاست های داخلی و خارجی افراطگراهای تکفیری می پردازیم.
ایمن ظواهری تا زمان حیات بن لادن نفر دوم سازمان القاعده به حساب می آمد و پس از اسامه بن لادن، وی نقش اول در سازمان القاعده را بازی می کند. او در سال1993م. به ریاست الجهاد رسید و با آشنایی با بن لادن بنیان گذار سازمان القاعده در سال1998م. الجهاد را با القاعده ادغام کرد، رادیکالیسم قوت مضاعف، یافت و هنوز به فعالیت خود ادامه می دهند.(2)
ظواهری استدلال می کند چون فضا در کشورهای عرب برای جنگ چریکی مناسب نیست، بنابراین لازم است تا جهادگران اقدامات سیاسی خود را به درون توده ها، بکشانند و همراه با عملیات انتحاری شهری علیه رژیم های سکولار، حملات خود را متوجه دشمنان بیرونی، یعنی اسرائیل و ایالات متحده سازند تا حمایت عمومی از جهاد را افزایش دهند. در واقع از سیاست خشونت به عنوان وسیله ای پرهیاهو استفاده می کند
ص: 389
که از طریق آن، فرقه کوچک افراطی ها بتوانند جهادی عظیم علیه کافران و حمایت توده های مسلمان را به دست آورند.(1)
ایمن ظواهری در مصاحبه ای با یک روزنامه نگار کُرد زبان می گوید: پلیس و سپاه عراق مرتد هستند و در کشتن آن ها شکی نیست. هر کس به آمریکا کمک کند، خونش بر مسلمانان حلال است. او در این مصاحبه با ابراز خوشحالی به سبب جنگ با آمریکا می گوید: «آمریکا و عراق از دست مجاهدان کمرشان شکسته، آن ها ضررهای خود را آشکار نمی کنند. ما چه در آمریکا و چه در خارج از آن، تا آخرین مجاهد روبه روی او خواهیم ایستاد».(2)
وی دربارۀ رویداد 11 سپتامبر می گوید:
آن کار، شکستن پشت آمریکای صلیبی بود. به گونه ای آمریکا را سرگردان کرده است که سپاه خود را در جهان پخش کرده، برای کنترل کردن آنچه آن را القاعده می نامند. چون القاعده برای جهاد اسلامی به یکی از اصول تبدیل شده است.
ظواهری معتقد است که باید جهاد را به سطح جهانی کشیده و در جبهه های مختلف و به ویژه علیه ایالات متحده و متحدانش، یعنی اسرائیل و رژیم های سکولار خاورمیانه درگیر شد.(3)
در کنار بن لادن، نقش ایمن ظواهری، در تقویت القاعده و کمک رساندن به بن لادن بسیار مؤثر بود. ظواهری با اعتقاد به این که مبارزه جهانی شده است، وظایفی را برای افراط گرایان تکفیری ذکر می کند که عبارتند از:
ثابت قدم بودن در اصول اعتقادی؛ نزدیکی بیشتر به توده ها؛ وفاداری به آرمان استقرار دولت اسلامی درکل جهان اسلام؛ انتخاب
ص: 390
استراتژی های مختلف در مراحل گوناگون نبرد؛ از دست ندادن امید؛ نبرد جنبش اسلامی و پیش آهنگ های جهادی با دشمنان اصلی خود، یعنی ایالات متحده، روسیه و اسرائیل؛ کشاندن مبارزه با اتحاد یهودی نصرانی به کل جهان؛ اتحاد در مقابل دشمن واحد؛ تجدید سازمان و حمایت از کشورهای در حال مبارزه؛ تغییر در روش های جهاد.(1)
بعد از مرگ بن لادن، ایمن ظواهری به عنوان مرد شماره یک القاعده در کنار سلفی های «سروری» در سوریه به حمایت از مخالفان حکومت سوریه، در برابر بشاراسد وارد جنگ شده است. این بار شرایط اقتضا کرده تا القاعده به مقابله با دشمن نزدیک بپردازد. هدف ظواهری و القاعده علاوه بر سرنگونی حکومت بشار اسد و سایر حکومت های سکولار همراه با غرب، ادامه جنگ در سراسر جهان با غرب را، نیز مد نظر دارند.
بی تردید، سیاست خشونت در زمینه های عینی خاصی می روید. در جهان اسلام، سیاست خشونت در بستر رفتارهایی شکل گرفته است که برخی از عوامل و دولت های منطقه و فرا منطقه دربارة کشورهای اسلامی به انجام می رسانند. در واقع رفتار این دولت ها در دو سطح منطقه ای و فرامنطقه ای زمینه ساز شکل گیری سیاست خشونت است. در این بخش به اختصار به بررسی نقش این دولت ها در زمینه سازی سیاست خشونت در برخی کشورهای اسلامی می پردازیم. به بیان دیگر به بررسی فرایندی که به مرور زمان بروز می کند می پردازیم. زیرا ابعاد سیاست خشونت در گذر زمان شکل می گیرد.
ص: 391
گذشته از حمایت غربی ها از صهیونیسم، عامل دیگری که برخی از گروه ها در کشورهای اسلامی را به واکنش خشونت آمیز علیه غرب وادار کرد، مسئله استعمار بوده است. وقتی معلوم شد که دولت های غربی همگی در تجاوز به شرق همراه هستند و ادعاهای آزادی خواهانۀ آن ها جلوه ای از نیرنگ استعماری است، آثار تردید مسلمانان و کشورهای عربی در تمدن و ارزش های غرب پیدا شد و این گمان، کم کم نیرو گرفت، که ادب و فلسفه و هنر و مُدِ غرب چه بسا دست اویز غرب برای تحکیم سلطۀ سیاسی خویش است و هجوم استعمار غرب را بر جهان اسلامی، شکل تازه ای از جنگ های صلیبی می دیدند.(1)
به نظر آن ها غرب زمانی توانست بر سرزمین های اسلامی مسلط شود که نخست با گسترش فرهنگ خویش در میان مسلمانان، در مبانی دینی و سنن دیرین آنان رخنه انداخت. به همین دلیل، نخستین شرط پیروزی مسلمانان در پیکار با استعمار نیز، طرد فرهنگ غرب است. این مسئله را اندیشمندان اسلامی از جمله سید قطب که شرح آن گذشت، مطرح کرده اند که نسخۀ نظام سرمایه داری و کمونیست مناسب کشورهای اسلامی نیست.(2)
حضور استعمار غرب در کشورهای منطقه، وابستگی حاکمان این کشورها به دوَل استعماری را درپی داشت که در حقیقت بیان گر نبود عدالت، آزادی و دموکراسی در این جوامع بود. این پدیده موجب از بین رفتن عزت امت اسلامی شد و افزایش نارضایتی ها، شکست الگوها و ایدئولوژی های غرب و شرق، مانند: لیبرالیسم، سوسیالیسم و کمونیسم در جوامع اسلامی بستری برای ظهور رادیکالیسم افراطی و سیاست خشونت شده است.
ص: 392
لیبرالیسم اسلامی با غرب کنار آمد و با تشدید استعمار به یاری آن شتافت؛ نتیجه سوسیالیسم عربی نیز چیزی جز اشغال بخش های بیشتری از سرزمین اسلامی به وسیلۀ اسرائیل و کشورهای غربی نبود و موجب شکل گیری طبقه ممتاز جدید و افزایش زندانیان سیاسی و اسلام گرا شد که حاکمیت فساد و محدودیت آزادی های مدنی را در پی داشت.(1)
اقتصاد کشورهای اسلامی تحت سلطه قدرت های صنعتی بوده است و به تعبیر لنین:
سرمایه مالی به اندازه ای پر قدرت است و شاید بتوان گفت آن چنان نیرویی تعیین کننده در تمام روابط اقتصادی و بین المللی است که قادر است حتی دولت های بهره مند از استقلال سیاسی را نیز به خود وابسته کند.(2)
حتی در کشورهایی که دولت مردمی قدرت را به دست می گرفتند و حاضر به همکاری با غربی ها نمی شدند، خطر از هر طرف، همه را تهدید می کرد.(3)
تحمیل شرایط جنگ و صلح به کشورها، سابقه دیرینه دارد. قدرت های بزرگ با در اختیار داشتن «نیروهای واکنش سریع»، «استقرار موشک های جدید با چند کلاهک هسته ای» و با کاربردهای مختلف و تکنیک های بسیار پیشرفته از قدرت تخریب و غافل گیری و کنترل نظامی جهان، از طریق تسلط بر تکنولوژی پیچیدۀ جنگی، قادرند کشوری را به اشغال نظامی خود در آورند، چاه های نفت، معادن، پالایشگاه ها و کارخانجات عمده، راه های آبی و نقاط استراتژیک جهان را در زمانی کوتاه تصرف کنند.(4)
همین کشورهای قدرتمند برای دست یابی به منافع خود و تسلط بیشتر به منابع کشورهای اسلامی با چراغ سبز و یا سکوت خود شاهد حمله نظامی رژیم بعثی عراق به ایران و بعد از آن حمله به کویت باشند، در حالی که می توانستند با تذکر جدی به
ص: 393
صدام حسین رئیس جمهور عراق از پیش آمدن چنین وقایعی جلوگیری کنند، اما چنین نشد تا حضور خود را به منطقۀ خاورمیانه و دست رسی بیشتر خود را بر منابع و ذخایر کشورهای اسلامی فراهم کنند. در این راستا و با شکل گیری نگرش منفی مسلمانان به آمریکا و غرب، گروه های سلفی افراطی هم با جذب بعضی از افراد، از این وضعیت سوء استفاده کردند و سیاست خشونت را مقتضی برخورد با غرب و حکومت های طرفدار غرب تشخیص دادند.
شایان ذکر است که در میان سیاسیون آمریکا نیز کسانی هستند که سیاست های ضد تروریستی این کشور را نادرست ارزیابی کرده اند و تحت عنوان «ورود مخاطره آمیز آمریکا به دنیای اسلام» از آن یاد شده است و این را موجب جهت گیری های ضدآمریکایی و تروریستی دانسته اند. بنابراین خود آمریکایی ها هم به نوعی اقرار دارند بر این که عملکرد آن ها در دنیای اسلام موجب تقویت سیاست خشونت از جانب جریان تکفیری شده است. «ریچارد کلارک» در ذیل این عنوان می گوید:
ریگان با رویارویی در برابر شوروی در خاک افغانستان، استقرار نیرو در خلیج فارس و تقویت اسرائیل به عنوان پایگاهی برای قوای جنوبی آمریکا در مقابل شوروی، معادلات جدیدی را به وجود آورد. تحریم نفتی اعراب علیه آمریکا در سال 1974 باعث شد تا این کشور اهمیت خلیج فارس را در سطح جهانی دریابد. بهبود رابطه ما با اسرائیل ...ملت های عرب را عصبانی کرد و باعث جهت گیری گروه های ضد آمریکایی و ترویستی شد.(1)
این مسؤل بلند پایه آمریکایی با غلط دانستن سیاست های ضد تروریستی دولت آمریکا گفت:
بعد از 11 سپتامبر هیچ اولویتی برای تصرف عراق وجود نداشت. رئیس جمهور آمریکا باید اول همه نقاط ضعفش را در داخل از بین می برد و امنیت داخلی را افزایش می داد، دوم این که اقداماتی در جهت مقابله با
ص: 394
ایدئولوژی القاعده در سراسر دنیا شروع می کرد و با هم کاری با کشورهای دوست به منظور ریشه کن کردن القاعده، منابع مالی آن ها را می خشکاند...(1)
ایالات متحده از القاعده در مقابل حمله نظامی اتحاد جماهیر شوروی سابق به افغانستان برای تضعیف کمونیست با ارسال موشک های ضد هوایی استینگر به بن لادن و کمک های مالی از طریق بانک بین المللی سرمایه در افغانستان حمایت کرد و از طرفی کمک به القاعده برای محدود سازی ایران و ایدئولوژی انقلاب اسلامی بود که با یاری رساندن به جنبش های رادیکالیسم ضد شیعی مانند القاعده این کار را انجام داد. هدف دیگر واشنگتن از حمایت القاعده، دور کردن کانون بحران خاورمیانه از منطقه فلسطین و معرفی افغانستان به عنوان کانون جدید توجه بود.(2)
هم چنین آمریکا توانست تا حدود زیادی کشورهای عربی مانند عربستان و مصر را به نیروهای ضد روسیه ملحق کند، اما به این مسئله توجه نکرد که بعد از بیرون رفتن روسیه از افغانستان تکلیف سلفی های خشونت طلب چه می شود.
اگرچه ایدئولوژی غرب هم مورد نفرت سلفی های افراطی بود، اما آن ها به دلیل مقابله با دشمن مشترک، یعنی شوروی، از آمریکا موشک های استینگر دریافت کردند. اگرچه آن ها سخنان ضد آمریکایی می گفتند، اسلحه را نیز با واسطه از آمریکا دریافت می کردند. عبدالله عزام حتی هنگامی که به منظور جمع آوری پول از دوستان حزبی خود به آمریکا رفته بود، در خاک آن کشور دست از ناسزا گویی به ایالات متحده بر نداشت.(3)
بنابراین سلفی های افراطی بلافاصله پس از عقب راندن شوروی، در مقطعی از زمان از جانب آمریکا کمک دریافت کرده بودند، اما با گذشت زمان که منافع مشترک آن ها
ص: 395
پایان یافت، نیروی خود را علیه آمریکایی ها به کار گرفتند، زیرا آن ها را حامی حاکمان سکولار در کشورهای اسلامی و مسئول اعمال خشونت آمیز در اسرائیل می دانستند.
علاوه بر آمریکا و برخی از کشور های اروپایی، برخی از کشورهای اسلامی نیز در زمینه سازی سیاست خشونت، در جهان اسلام، نقش مؤثری ایفا کرده اند. در میان کشورهای اسلامی در درجه نخست عربستان سعودی و در درجه دوم می توان از نقش پاکستان در این باره سخن گفت.
اهداف عربستان سعودی از حمایت جریان تکفیری، مقابله با نفوذ سیاسی مذهبی ایران، تلاش برای تحکیم مرکزیت عربستان به عنوان داعیه دار خلافت اسلامی و مرکزیت جهان اسلام است که در این راستا، عربستان تلاش می کند با کمک های مالی و آموزش مذهبی، در کنار رایزنی با مقامات آمریکایی برای خرید سلاح های مورد نیاز القاعده، نقش مهمی در تقویت سیاست خشونت اجرا کند. عربستان با این کار، بحران را نیز از داخل به خارج هدایت کرد تا از دردسر احتمالی بن لادن و القاعده در امان بماند.(1)
عربستان سعودی بودجه ای برای شبکه های تروریستی ندارد، ولی 4000 شاهزاده ای که کشور را اداره می کنند، از جنبش های اسلام گرا حمایت مالی می کنند، عربستان یک شبکة بانکی با هدف تأمین مالی توسعۀ کشورهای نوپا تأسیس کرده است، شرط این کمک ها این است که کشور برخوردار، برای اشاعۀ کیش حنبلی از شعبه های مذهب سنی مانعی ایجاد نکند.(2)
ص: 396
ساخت اماکن خیریه وابسته به سعودی ها در آمریکا و دیگر نقاط جهان بستری برای پیش برد سیاست خشونت، جریان تکفیری و تأمین اعتبار مالی تروریست ها شناخته شده است. آمریکا مقامات سعودی را وادار به تعطیلی برخی از این مکان ها کرد. در سال2004م. مقام های آمریکایی و سعودی، در یک کنفرانس خبری مشترک در واشنگتن از تعطیلی پنج شعبه یک مؤسسه خیره معتبر سعودی به نام «الحرمین» خبر دادند و پس از آن 10شعبه دیگر این مؤسسه نیز در نقاط مختلف جهان، از اندونزی تا هلند، به اتهام تأمین اعتبار تروریست ها تعطیل شدند. این مؤسسه، صدها مسجد ساخته بود، چندین یتیم خانه را اداره می کرد و در تجهیز چندین درمانگاه و بیمارستان نقش داشت.(1)
پاکستان نیز در زمینه سازی سیاست خشونت نقش مهمی داشته است. بعد از شکست روسیه در افغانستان و بیرون رفتن نیروهای این کشور در سال 1979م.، عشایر افغان برای رسیدن به قدرت سعی بر سرنگونی رژیم دست نشانده آن جا را داشتند. وزارت اطلاعات پاکستان که قدرت زیادی در افغانستان داشت، از نفوذ خود برای جایگزین کردن نیروی جدید که همان طالبان بود، استفاده کرد.(2)
کمک های ایالات متحده که از طریق سیرویس مخفی پاکستان در اختیار جنگ جویان افغان قرار می گرفت، از 35میلیون دلار در سال 1982م. به 600 میلیون دلار در سال 1987م. افزایش یافت. با تعلیم مقدماتی جنگ جویان افغان توسط آمریکا در پاکستان و آشنایی با سلاح های پیشرفته، استینگرهای آمریکا تا سپتامبر 1986م. به صورت قاچاق به افغانستان ارسال شدند. هم چنین سرویس اطلاعاتی ارتش پاکستان علاوه بر آمریکا،
ص: 397
از عربستان سعودی و دیگر جا ها کمک های مالی دریافت می کرد تا عشایر افغان و داوطلبان عرب منطقه را سازماندهی کند.(1)
پاکستان برای حل اختلافات مرزی با افغانستان، که پشتونستان براساس معاهده «دیوراند» تحت فشار انگلیسی ها به دولت پاکستان واگذار شد و همواره مورد ادعای ارضی دولت های افغانستان قرار داشته است، در صدد بود با روی کار آمدن یک دولت اسلام گرای سنی و مذهبی در افغانستان، مسئلة پشتونستان را از اذهان دور سازد که این سیاست، با حمایت از طالبان پی گیری شد. هدف دیگر پاکستان، منافع اقتصادی و ترانزیت کالا و انرژی، رقابت با هند، مقابله با نفوذ ایران و همسویی با غرب به ویژه آمریکا و توسعه رادیکالیسم سلفی با تشکیل و تأسیس مدارس مذهبی و حمایت از آن هاست.(2)
غرب به ویژه آمریکا و توسعه رادیکالیسم سلفی با تشکیل و تأسیس مدارس مذهبی و حمایت از آن ها ست.(3)
ترکیه و برخی کشورهای عربی مانند: قطر، اردن و عربستان از جریان تکفیری و سایر مخالفان دولت بشار اسد در بحران سوریه حمایت کردند. پس از اشغال نظامی عراق به وسیلة آمریکا، جنبش سلفی سوریه هم زبان با جنبش سلفی عراق علیه اشغالگران اعلام جهاد کردند. پس از آن که قدرت های عرب سنی منطقه، نظیر عربستان سعودی و قطر، شروع به ارسال کمک های نظامی و مالی به مخالفان اسد کردند، دو همسایه سنی نشین دیگر سوریه، یعنی ترکیه و اردن هم، به گذرگاهی برای رساندن کمک به
ص: 398
مخالفان حکومت سوریه تبدیل شدند و گروه های تکفیری منطقه به سوریه سرازیر شدند.(1)
«احمد داوود اوغلو» وزیر خارجه ترکیه با تأکید بر این که خاورمیانه جدیدی در حال متولد شدن است، اعلام کرد: «ما مالک، پیشتاز و خدمت گذار این خاورمیانه جدید خواهیم بود.»، اما این کشور به مخالفان سوری اجازه داد تا در استانبول دفتر داشته باشند و آن ها را آموزش می داد و به ادوات نظامی تجهیز می کرد. ترکیه در سوریه، به دنبال یک آرمان منحصراً سنی بوده است. از رویارویی با حاکمیت علوی سوریه استقبال می کرد. از سوی دیگر با ایران نوعی رقابت تاریخی و ژئوپلتیک در سوریه داشت و مهم ترین انگیزه ترکیه در حمایت از مخالفان سوریه، گرایش قومی و حمایت از سنی هاست.(2)
قطر نقش مرموزی را در تحولات جدید منطقه بازی کرده است. یکی از کشورهایی است که جریان سلفی را رهبری می کند. مذهب رسمی این کشور وهابی است، اما در ضدیت و رقابت با عربستان سعودی است. در قطر رهبرانی مانند قرضاوی هستند که سلفی اجتهادی هستند که با وهابیت عربستان بسیار فرق دارند. اگر تهدیدی از ناحیه ایران احساس نکنند، مایل هستند خود را از زیر سایه عربستان خارج کنند. به همین دلیل سیاست خارجی ایران باید به آن جا توجه بیشتری داشته باشد.(3)
قطر با برقراری روابط نزدیک با کشورهای غربی، به ویژه آمریکا، قدرت بیشتری برای حمایت از سیاست خشونت پیدا کرد. این کشور با حمایت آمریکا نه تنها حاشیه
ص: 399
امنیتی برای خود فراهم کرد، بلکه در حمایت مالی و تسلیحاتی مستقیم از سلفی های تکفیری در سوریه، نقش مهمی داشت.
در راستای حمایت از سیاست خشونت، قطر، عربستان و ترکیه پایگاه هایی را برای آموزش و اعزام افراد (تکفیری و غیر تکفیری) به خاک سوریه ایجاد کردند. این افراد از کشورهای مختلف اسلامی و عربی هستند که به دست نظامیان آمریکایی و ترک آموزش دیده اند، سپس برای اجرای نقشه های خود، عازم سوریه شده و در قبال این اقدام، حقوق بالایی دریافت می کردند. هم چنین ایستگاه هایی برای انتقال سلاح به داخل سوریه نیز در نظر گرفته شده بود، که یکی از آ ن ها در منطقه تحت نفوذ سعد حریری رئیس جریان المستقبل لبنان و سمیر جعجع سیاست مدار لبنانی در بیروت است که هزینه مالی آن را عربستان و قطر تامین می کردند.(1)
سیاست خشونت نزد طرفداران جریان تکفیری در دو سطح عمده باید اجرا شود. اگرچه ممکن است نسبت به اولویت بندی این سطوح میان طرفداران این جریان اختلاف نظر وجود داشته باشد، اما اختلافی در جواز بکارگیری سیاست خشونت در این دو سطح وجود ندارد.
جریان تکفیری نسبت به سایر مذاهب اسلامی رویکردی تمامیت خواه دارد. این سیاست با فرایند سنتی و یا مدرن گشایش در گفت و گو و تعامل، مقابله می کند و گرایشی تردید ناپذیر از طریق رد غیرعقلانی تمامی بدیل هاست. آن ها تلاش می کنند از طریق برخی مؤلفه های اسلامی، مانند: جهادگرایی و یا استفاده از حمایت های قومی،
ص: 400
خود را بر جوامع اسلامی تحمیل کنند. سیاست خشونت با به جا گذاشتن تأثیرات شوم خود، وارث چرخه باطل خشونت در مناسبات سیاسی اجتماعی شد.
تجربه طالبان در افغانستان و تعبیر آن ها از اسلام، جهاد و تغییرات اجتماعی در افغانستان امری غیر عادی و غریب بود. زیرا ظهور این جنبش به هیچ کدام از گروه های عمده اسلام گرا که در سراسر دوران جنگ های ضد شوروی که سر برآوردند، شباهت ندارد. انحطاط و زوال مشروعیت سایر گرایش ها در جریان کشمکش بر سر قدرت، یک خلاء ایدئولوژیک به وجود آورد که زمینه ظهور طالبان را فراهم کرد. آن ها جز برداشت خاص خود از اسلام هیچ نوع تفسیر دیگر را قبول نداشتند.(1)
با سقوط حکومت نجیب الله، دست نشانده روس در افغانستان، حاکمیت پشتونیسم نیز به پایان رسید، اما پشتونیسم در چهرۀ طالبان دوباره ظهور کرد و در نتیجه افغانستان را به سرزمین ترور و تمدن ستیز در جهان معروف ساخت. چرخه باطل سیاست خشونت در این کشور که سرانجامی جز شکست نداشت، به مناسبات اجتماعی و لایه های درونی جامعه افغانستان نفوذ کرد. عکس عایشه زن 18ساله افغانی بر روی مجله تایم که ازدواج نا موفقی در سنین کودکی داشته و به وسیله خانوادۀ همسرش آزار دیده است، به سبب فرار از خانواده همسرش، دادگاه طالبان رأی به بریدن بینی و گوش او در قبال گناهش داده و این حد را شوهرش در مورد او جاری می کند.(2)
تأثیر سیاست خشونت برجامعه افغانستان با ایجاد رعب و وحشت در راستای تطبیق اهداف و اجرای تفکر دینی طالبان، پدیده ای است که در تمام حوزه های اجتماعی و سیاسی جریان داشت. طالبان برای تثبیت حاکمیت خود از خشونت به عنوان ابزار اصلی حکومت، بهره برداری می کرد. عدم انعطاف، آنان را در مخاصمات جدی با داخل و خارج افغانستان قرار داد. به اسارت گرفتن دیپلمات ها، خبرنگار و امداد رسانان ایرانی
ص: 401
با وجود آیین نامه های بین المللی و صیانت دیپلماتیک انجام شد. این اقدام طالبان در 17 مرداد 1377 با حمله به سر کنسولگری ایران در شهر مزار شریف هشت دیپلمات و یک خبرنگار ایران را به شهادت رساندند.(1)
این اعمال تأثیر زشت سیاست خشونت طالبان بر جامعه افغانستان و پیرامون آن را به نمایش می گذارد.
حمله تروریستی 11سپتامبر سبب شد تا آمریکا و ناتو به بهانه مبارزه با تروریسم به افغانستان حمله کنند. این حمله به تسلط طالبان در افغانستان پایان داد، اما نتوانسته عامل نا امنی و اقدام های انتحاری را که متوجه طالبان بوده است، از بین ببرد.
بکارگیری سیاست خشونت و وحشت افکنی طالبان در بین مردم افغانستان، برکسی پوشیده نیست. طالبان بارها شاهراه کابل غزنی را بسته و به بازرسی ماشین ها و بازجویی مسافران پرداخته است. سربازان طالبان در همین مسیر زنان و دخترانی را که با «برقع» صورتشان را نپوشیده بودند به عنوان بد حجاب از ماشین پیاده کرده و در کنار جاده آن ها را شلاق می زدند.(2)
سیاست خشونت جریان تکفیری در سایر کشورهای اسلامی نیز به شدت دنبال شده است. «ابومصعب زرقاوی» به عنوان طراح سلسله عملیات های انفجاری در کربلا، به طور صریح به شیعیان اعلان جنگ داد. در سوریه نیز همین سیاست دنبال می شود و زرقاوی معتقد است، میان کفر و ایمان در شام فاصله است و باید برای جای پای خود در آن جا تلاش فراوان کنند. وی کلید موفقیت جریان تکفیری در جهان را، شیعیان می داند. معتقد است، در صورت تحریک شیعیان به جنگ فرقه ای، می توان اهل تسنن غافل را بیدار کرد و به میدان کشانید.(3)
ص: 402
این مسئله تداعی کننده یکی از ویژگی های مهم سیاست خشونت این جریان است: انتحار و بمب گذاری در میان شیعیان برای جذب اهل سنت و تأثیر گذاری بر اهل تسن است. تروریست ها گاهی در میان مردم بی گناه وحشت افکنی می کنند و آن ها را هدف قرار می دهند، تا پیام خود را به بخش دیگری برسانند.
سیاست خشونت محدود به کشورهای اسلامی نمی شود، بلکه در وسعتی فراگیر، چالشی بزرگ، برای غرب و آمریکا نیز به حساب می آید. برای این که چرخه سیاست خشونت متوقف نشود و به نوعی بتواند جذابیت خود را بعد از شکست شوروی در افغانستان، حفظ کند، این سیاست به استراتژی جدید، نیاز داشت؛ زیرا جریان تکفیری در علل ناکامی پروژه های جهادی به این نتیجه رسیدند که شکست دادن نظام های سیاسی عربی تا زمانی که حاکمان عرب از حمایت ایالات متحده برخوردارند نا ممکن است و باید آمریکا را به عرصه پیکار با اسلام گرایان بکشانند، تا حکومت های عربی ناچار به دفاع از آمریکایی ها شده و در نتیجه مشروعیت شان در چشم شهروندان عرب از بین برود.
رژیم های عربی و استبدادی ناکارآمد، نیز جریان تکفیری را تقویت می کنند، احساسات ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی را دامن می زنند، تا هدف نارضایی عمومی را تغییر دهند. یعنی هردو طرف برای پیش برد، اهداف شان از کارت آمریکا و اسرائیل استفاده می کنند.(1)
بنابراین بن لادن به عنوان رهبر القاعده پروژه اش را که انتقال صحنه درگیری از دشمن نزدیک به دشمن دور را ایجاب می کرد، با تشکیل جبهه جهانی پیکار با یهودیان و صلیبیان در 23 فوریه1998م. عملیاتی کرد، و پس از چند ماه با انفجار دو سفارتخانه ایالات متحده در نایروبی و دار السلام به مرحله عمل رساند.(2)
ص: 403
به نظر می رسد به دلیل مرگ بن لادن موانعی برای جریان تکفیری به وجود آمد. برای همین، چرخه سیاست خشونت، ترجیح داد درگیری را به سمت دشمن نزدیک به چرخاند در قسمتی از بیانیه ایمن ظواهری آمده است:
هدف قرار دادن مزدوران آمریکا در هر کشوری شرایط خاصی دارد و اصل بر عدم ورود به رویارویی و نزاع با آن هاست، به جز در کشورهایی که رویارویی با آن ها امری ناگزیر باشد. سوریه، افغانستان، عراق، یمن و سومالی کشورهایی هستند که این رویارویی حتمی است.(1)
به نظر می رسد یک بار دیگر و همانند جنگ با شوروی در افغانستان، فاصله میان جریان تکفیری و آمریکا در سوریه کمتر شده است و هدف و منافع مشترک آن ها، یعنی سرنگونی دولت سوریه و بشار اسد آن ها را به هم نزدیک کرده است.
هدف قرار دادن دشمن نزدیک با وجود بحران در سوریه، از یک طرف مجالی بود، برای حضور دوبارة سیاست خشونت و اعلام این که بعد از بن لادن این جریان به کار خود ادامه می دهد و از طرف دیگر مجالی بود برای غربی ها تا بتوانند با ایجاد شرایطی خاص آن ها را مشغول در سوریه نگه دارند و با فرسایشی کردن جنگ در سوریه و تضعیف هردو، یعنی هم دولت سوریه و هم مخالفان تکفیری، این وضعیت به سود غرب ادامه یابد.
جریان تکفیری در جنگ افغانستان مورد توجه جهان اسلام بودند. جهان اسلام می پنداشت آن ها در مقابل کمونیست ها می جنگند، اما وقتی جنگ افغانستان تمام شد، در مقابل دیگر مذاهب اسلامی، سیاست خشونت را دنبال کردند و این مسئله جایگاه آن ها را در جهان اسلام تنزل داد. «ابومصعب زرقاوی» وارد عراق شد، تا با صلیبی ها بجنگد، اما شیعیان و اهل سنّت را مورد هدف قرار داد. آن ها در عراق، الجزایر، در مترو اسپانیا، سوریه و دیگر جاها سیاست خشونت را با شیوه خاص خود ادامه دادند.(2)
ص: 404
هم چنین بن لادن در سپتامبر2001م. از درون به امریکا ضربه زد و به نصیحت معترضان درون تشکیلات خود نظیر میزبانش «ملا محمد عمر» در افغانستان که هدف قرار ندادن آمریکایی ها و اکتفا به حمله به یهودیان را ترجیح می داد، گوش نکرد. چرخه باطل سیاست خشونت بهانه خوبی برای حمله آمریکا به افغانستان شد و نسل کاملی از رهبران جهاد و آموزش دیدگان اردوگاه های افغانستان را نابود یا پراکنده ساخته و به حکومت طالبان پایان داد.(1)
یکی از عناصر نزدیک به بن لادن در نشریه اینترنتی «الانصار» برای نخستین بار مسئولیت حوادث 11سپتامبر را به عهده گرفت. «ابوعبید قرشی» از معاونان نزدیک به رهبر القاعده در مقاله ای چنین بیان کرد: همین افتخار برای القاعده بس است که درحملات خود در 11سپتامبر پایه های استرانژیک دفاعی آمریکا را درهم ریخت ... پایه هایی که حتی اتحاد جماهیر شوروی سابق نیز نتوانست آن ها را درهم بکوبد... .(2)
نگاهی به فهرست عمده حملات تروریستی که القاعده از دهه90 مظنون به دست داشتن در آن ها بوده است، در شناخت ماهیت سیاست خشونت بسیار مؤثر است.
این فهرست عبارتند از:
در سال1993 دست داشتن در بمب گذاری مرکز تجارت جهانی که به کشته شدن 6 نفر انجامید و همکاری با شبه نظامیان سومالیایی در کشتار سربازان آمریکایی؛ در 1996 انفجار در برج های الخبر عربستان(ظهران) و قتل 19 نظامی آمریکایی؛ در 1998م. بمب گذاری در سفارت خانه های آمریکا در تانزانیا و کنیا که منجر به کشته شدن 224نفر شدن و تنها در میان آن ها 12نفر آمریکایی بودند؛ در 1999م. بمب گذاری در کشتی آمریکایی در یمن و قتل 17 نظامی؛ در 2001م. حمله به نیویورک و
ص: 405
واشنگتون در 11سپتامبر؛ در 2002م. انفجار در یک محوطه باستانی در تونس که به کشته شدن 17نفر، از جمله11جهانگرد آلمانی منجر شد. در همین سال انفجار بمب در خارج از محوطه سفارت آمریکا در کراچی و قتل 12نفر و انفجار در کلوپ شبانه در بالی اندونزی و کشته شدن 202نفر که بیشتر شهروندان استرالیایی بودند؛ در 2003م. بمب گذاری در یک مجتمع مسکونی در ریاض عربستان و قتل 18 آمریکایی؛ سال 2004 انفجار ده بمب مهیب در مادرید و کشته شدن 191نفر» و ... .
بن لادن در وصیت نامه خود که بعد از مرگ وی منتشر شد، به برخی بمب گذاری های القاعده اعتراف کرد و به ادامه سیاست خشونت تأکید داشت و علمای سلفی که با وی همراهی نکرده بودند را خاین به امت خطاب کرد و نوشت:
دلیل شیخ(...) و همراهانش این بود که باید یهود و مسیحیان و افکار عمومی آن ها را راضی کرد در حالی که این سخن خداوند سبحان را فراموش کرده اند که می فرماید: «یهود و نصاری از تو راضی و خشنود نمی شوند، مگر آن که دین آن ها را بپذیری» این چنین علمایی به رسالت خود که خدمت به امت و پرداختن به امور آن بود، خیانت کردند و با دشمنان این امت، دوستی و با پیشگامان مجاهدی که نخستین شکست تاریخی را بر آمریکا وارد ساختند، دشمنی کردند. حادثه نیویورک و واشنگتن، سومین ضربه از ضربات فزاینده ای است که آمریکا آن را دریافت کرد. نخستین آن، انفجار مارنیز در لبنان بود، دومینش انفجار سفارت امریکا در نایروبی بود... آخرین سفارش من به تمام مجاهدان این است که صفوف خود را از این علما و این ذلت پذیران پاکسازی کنید! به ویژه علمایی که از جهاد باز مانده و خوار کننده این امت هستند... .(1)
ص: 406
از آنچه که در سطوح سیاست خشونت در عملکرد جریان تکفیری گذشت، به طور خلاصه می توان ویژگی هایی برای این سیاست برشمرد، که در صورت شباهت با ویژگی های ترورریسم، فرضیه معنایابی سیاست خشونت به معنایی خاص، یعنی تروریسم به اثبات می رسد.
آن چه از نوشتار حاضر برای ما معلوم شد، این است که جریان تکفیری هر آن چه را می اندیشد و بدان اعتقاد دارد، جزء اصول اعتقادی اسلام می داند. این جریان برای پیش برد اهداف خود به جای استدلال از تکفیر استفاده می کند. افکار خود را ملاک کفر و اسلام دیگران قرار می دهد.
تکفیری ها به دو گروه عمده حکومتی و غیر حکومتی تقسیم می شوند؛ حکومتی ها هرگونه تشکیل حزب و جماعت را بدعت می دانند و توجیه گر حکوت در همکاری با کشورهای غربی و کارهای حکومتی هستند؛ در مقابل غیر حکومتی ها با تشکیک در تقلید از رجال دینی سلفی به زمینه سازی برای انتقاد از حاکم و خروج بر ولات امر پرداختند. تقلید را از اسباب هلاکت و مؤثر بر افکار اسلامی دانستند و ثمره تقلید را اهمال نص شرعی و تعطیل عقل بشری عنوان کردند؛ اما پیامد این روش این است که هر کسی به تنهایی حکم شرعی خود را استنباط کند و دادن چنین روشی زمینه ای برای افراط گرایی شد. ترویج فردی کردن حکم و فتوا در کنار رادیکالیسم فکری، که محدودة جهاد را از جهاد دفاعی به جهاد ابتدایی ارتقا داد، به همراه کمک های مالی و نظامی کشورها زمینه ساز سیاست خشونت شد.
سیاست خشونت از حدود جهاد ابتدایی هم بالاتر رفت و با نادیده گرفتن حقوق اولیه انسان ها، اقداماتی غیر انسانی را در پیش گرفت. آن ها حمله به سفارتخانه ها و اماکن غیر نظامی را نیز در دستور کار خود قرار دادند. بر این اساس، سیاست خشونت شباهت بسیار به نظام معنایی خاص به نام «تروریسم» دارد؛ یعنی سیاست خشونت در
ص: 407
مرکز دایره ای قرار می گیرد که ویژگی هایی مانند: خشونت، ترس و وحشت افکنی، هدف نهایی، جنبه سیاسی، سازماندهی، غیر قانونی بودن و غیره، اطراف این دایره را احاطه کرده است. اگر ترور به معنای ترس و وحشت است و هدف غایی تروریسم، تأثیر بر افکار عمومی است و یا خشونت و جنبه سیاسی از ویژگی های ترور است،(1) این ویژگی ها با مرکزیت سیاست خشونت، در رفتار جریان تکفیری، قابل مشاهده است.
از طرفی با مشخص شدن ویژگی های سیاست خشونت معنایی خاص از آن به ذهن متبادر می شود که این معنا تمایل شدید به تروریسم دارد. از طرفی دیگر، سیاست خشونت اگرچه از طریق مفهوم جهاد طبق نگرش تکفیری ها با دین پیوندی معنادار برقرار می سازد، با نگاهی دقیق به مفهوم جهاد عدم ارتباط مفهومی آن با جهاد آشکار می گردد؛ زیرا نه عملکرد سیاست خشونت در محدوده جهاد می گنجد و نه اعمال غیر عاقلانه آن ها با رفتار یک جهادگر تناسب دارد. کار آن ها درحد و حدود جهاد نیست، چون عمل آن ها به نوعی گسست از نظر فقهی و اعتقادی بیشتر مسلمانان بوده است، زیرا عقیده غالب در میان مسلمان ها مبتنی بر جهاد دفاعی است. هم چنین اعمال آن ها غیر عاقلانه به شمار می آید، زیرا بدون گناه، مردم بی دفاع را می کشند، اعمال غیر قانونی انجام می دهند و بدترین رفتارها را درباره دیگران انجام می دهند؛ رفتاری که هیچ تردیدی بر قبیح بودن و غیر عقلانی بودن آن ها نیست.
ص: 408
1. آ.کلارک، ریچارد، علیه همه دشمنان (جنگ داخلی آمریکا با ترور)، ترجمه کیوان افخمی نیا، روشنگران و مطالعات زنان، تهران 1384.
2. اردبیلی، محمد علی، مفهوم تروریسم، در «تروریسم و دفاع مشروع از منظر اسلام و حقوق بین الملل (مجموعه مقالات و سخنرانی ها همایش پنجم و ششم دیماه 1380)، روزنامه رسمی دانشکده علوم قضایی، تهران 1381.
3. ------------------ ، تروریسم و دفاع مشروع از نظر اسلام (مجموعه مقالات) دانشکده علوم قضایی، روزنامه رسمی، تهران 1381.
4. اسماعیلی، حمید رضا، القاعده؛از پندار تا پدیدار، اندیشه سازان نور، تهران 1386.
5. آیرملو، رضا، استراتژی استعمار نو، سپهر، تهران 1366.
6. برزگر، ابراهیم، استعاره صراط در اندیشه سیاسی سید قطب، دانشگاه امام صادق علیه السلام، تهران 1390.
7. بریزار، ژان شارل، بن لادن؛ حقیقت ممنوع، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، آگاه، تهران 1381.
8. البوطی، محمد سعید رمضان، سلفیه بدعت یا مذهب، ترجمه حسین صابری، آستان قدس رضوی، مشهد 1375.
9. پولی، میشل، دوران، خالد، بن لادن کیست؟، ترجمه مهشید میرمعزی، روزنه، تهران 1380.
10. تاجیک، محمد رضا، بررسی ساختار و تشکیلات گروه های تروریستی(مطالعه موردی سازمان القاعده)، دفتر گسترش تولید علم، 1387 [بی جا].
11. رشید، احمد، طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید، ترجمه اسدالله نشایی و صادق باقری، دانش هستی، تهران 1379.
12. ره پیک، سیامک، تحلیل تروریسم در نسبیت مفهومی امنیت و منافع ملی، در «تروریسم ودفاع مشروع از نظر اسلام و حقوق بین الملل» (مجموعه مقالات).
13. شیخ احمد، مهدی بخشی، بررسی و عوامل اندیشه ای و عینی شکل گیری القاعده، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دانشگاه علامه طباطبایی، تهران 1385.
14. صفا تاج، مجید، تکفیر، نشر اسلامی، تهران 1380.
15. طلوعی، محمود، فرهنگ جامع سیاسی، چاپ دوم: علمی، تهران 1377.
16. عبدالله خانی، علی، تروریسم شناسی، ابرار معاصر، تهران 1386.
17. علیزاده، حسن، فرهنگ خاص علوم سیاسی، روزنه، تهران 1377.
18. عنایت، حمید، سیری در اندیشۀ سیاسی عرب، چاپ سوم: سپهر، تهران 1363.
19. فدوی، عبدالقیوم، اسامه بن لادن و ماجراها، مفاخر، کابل 1381.
20. کوپل، ژیل، پیامبر و فرعون، ترجمه حمید رسایی، کیهان، تهران 1366.
ص: 409
21. سید قطب، ادعانامه ای علیه تمدن غرب، ترجمه سید علی خامنه ای و سید هادی خامنه ای، طوس، مشهد 1351.
22. ----------، اسلام و عملکرد استعمار، ترجمه اسدالله محمودی، ناصرخسرو، تهران 1361.
23. ----------، ویژگی های ایدئولوژی اسلامی، ترجمه سید محمد خامنه ای، کیهان، تهران 1369.
24. ----------، اسلام و استعمار، ترجمه محمد جعفر امامی، امید، قم [بی تا].
25. مارسدن، پیتر، طالبان (جنگ، مذهب و نظم نوین در افغانستان) وزارت خارجه تهران 1379.
26. میراحمدی، منصور، «مقایسه ویژگی معرفت شناختی جریان های فکری سیاسی معاصر در جهان اسلام»، فصل نامه رهیافت سیاسی و بین الملل، شماره 8، زمستان 1385.
27. وودیس، جک، مقدمه ای بر استعمار نو، ترجمه سعید روحانی، پیروز، تهران 1359.
28. هیویت، کریستوفر، درک تروریسم در آمریکا: از کوکلوس کلان تا القاعده، ترجمه مؤسسه مطالعات اندیشه سازان نور، تهران 1384.
1. http://irdc.ir
2. http://fa.alalam.ir
3. http://emadnews.com
4. http://shia-news.com
5. http://zendagi.com
6. http://bashgah.net
7. http://blogsky.com
8. http://islamworld2020.persianblog.ir
9. http://riirpolitics.com
10. http://farsnews.com
11. http://Lemonpress.ir
12. http://bashgah.net
13. http://jawedan.com
14. http://irdc.ir
15. http://hawzah.net.
16. http://vahhabiyat.com
17. http://www.fardanews.com
18. http://www.books.google.com
19. http: //www.ajurry.com
20. http://www.tawhed.ws
21. http://www.tawhed.ws
22. http://www.rabee.net
ص: 410
محمد اسماعیل نباتیان(1)
جریان های سلفی تکفیری گرچه در بستر اندیشه اهل سنت نضج و نمو یافته است، اما با عنایت به رویکرد آرمان خواهانه به خلافت راشده و تمرکز نظر و عمل خود بر خروج از وضع موجود و تحول آن به عصر سلف صالح، در زمینه های اعتقادی، سیاسی و اجتماعی، فاصله هایی از اهل سنت گرفته اند که می تواند الگوی حکومتی آنها را متمایز نماید. الگوی حکومتی مورد نظر جریان سلفی تکفیری، در ساختار و کارکرد به شدت ریشه در گذشته و خلافت راشده دارد و حتی شیوه دست یابی به قدرت سیاسی نیز در جهاد و یا انتخاب اهل حل و عقد خلاصه شده و برخلاف الگوی حکومت در اندیشه اسلامی معاصر، در مبانی و چارچوب، از تمسک به تجارب بشری جدید به شدت استنکاف دارد و با رویکردی متحجرانه و براساس برداشت های متعصبانه ظاهرگرایانه و با تفسیر به رأی از آیات و روایات، مدلی غیرپاسخ گو و مستبد و بر پایه قوانین شریعتی که خودشان تفسیر و تعریف می کنند، ابتنا دارد و مردم در قبال این حکومت صرفاً تکلیف دارند و به شدت مؤلفه های مدرن به ویژه در حوزه نقش مردم در قدرت را ردّ و تقبیح می کنند.
کلید واژگان: سلفی، تکفیری، حکومت، خلافت، جهاد.
ص: 411
بررسی دقیق و منطقیِ مسئله الگوی حکومت در اندیشه سلفی تکفیری مستلزم اتخاذ یک چارچوب نظریِ صائبی است. با توجه به وجود تمایزات میان الگوی حکومت در اندیشه این جریان ها با جریان های اسلامی دیگر؛ به ویژه در حوزه ساختار و کارکرد نظام سیاسی، جهت تحلیل مسئله از مدل تحلیل سیستمی بهره بردیم. در این راستا، در بخش ساختار، مسائلِ عناصر قدرت، مرزهای قدرت و شبکه قدرت مورد بررسی قرارگرفته و در بخش کارکرد، مرکز رهبری، دامنه قدرت و جریان قدرت بحث و تبیین شده است.
با عنایت به اینکه مفهوم کلیدیِ «سلفی تکفیری» در این مقاله، به توضیحی درباره این مفهوم اشاره می کنیم. سلفی تکفیری به گرایش گروهی از سلفی ها گفته می شود که مخالفان خود را کافر می شمارند. براساس مبنای فکری آنان میان ایمان و عمل، تلازم وجود دارد؛ به این معنا که اگر کسی ایمان به خدا داشته باشد و مرتکب کبائر شود، از دین خارج شده و کافر شمرده می شود که اگر این کفر اکبر باشد جهاد علیه شان واجب می شود. در تاریخ اسلامی تنها گروهی که چنین عقیده ای داشتند، خوارج بودند.(1)
گفتنی است که این مقاله با رویکرد «نگاهی از درون» به تحلیل حکومت در اندیشه این جریان پرداخته است و در آن سعی شده با تمسک به آثار متفکران و رهبران جریان سلفی تکفیری، نگرش آن ها به حکومت و سیاست را تبیین، تحلیل شود.
در بررسی سیر تکوین و توسعه اندیشه سیاسی سلفی تکفیری، یکی از تحولات مهم که نقطه جهش و بازآفرینی این تفکر در جهان اسلام محسوب می شود، الغای خلافت عثمانی در سال 1924م. به حکم مجلس کبیر ملی ترکیه است.(2)
یکی از پی آمدهای مهم
ص: 412
الغای خلافت، شکل گیری آرمان خلافت و بازگشت به سلف صالح و خلافت راشده در جهان اهل سنت می باشد. در اینجا به بررسی نقاط عطف و سیر تطور سیاسی و اعتقادی جریان سلفی تکفیری در قالب چهار نقطه عطف و مرحله، می پردازیم. شایان ذکر است که ابن تیمیه، از علمای اهل سنت در قرن هفتم هجری، را می توان مبدأ و منشأ نظریه پردازی در باب سلفی تکفیری تلقی کرد.(1)
البته رویکرد ابن تیمیه بیشتر اعتقادی بود تا سیاسی. در ادامه، محمد بن عبدالوهاب در قرن دوازدهم هجری در مقام بسط این تفکر انحرافی در جهان اسلام و اتصال آن با سیاست برآمد که محصول آن وهابیت سیاسی ای است که بر بستر نظام قبیله ای آل سعود در عربستان شکل گرفت.(2)
وی نیز رویکرد تکفیر اعتقادی و با تمرکز بر تکفیر شیعیان را در پیش گرفت.
1. مرحله اوّل، سقوط خلافت و ظهور آرمان خلافت: سقوط خلافت عثمانی، ظهور آرمان احیای خلافت اسلامی و بازگشت به سلف صالح را در پی داشت که متفکرانی چون رشید رضا و نیز جمعیت اخوان المسلمین در بازخیزی و بسط اندیشه سلفیه (البته با رویکرد سلفی دعوتی) نقش مؤثری داشتند. به طوری که رشید رضا با هدف احیای خلافت راشده، حتی طرحی عملیاتی را جهت احیای خلافت پیشنهادی ارائه کرد که در آن، خلیفه، مرکز خلافت (شهر موصل) و شیوه تعیین خلیفه (اهل حل وعقد و مجلس الشوری) و شرایط خلیفه (اجتهاد و قرشی) مشخص شده بود.(3) اخوان المسلمین نیز با رویکرد سلفی دعوتی در پی توجه به سلف صالح و بازگشت خلافت راشده برآمد.(4)
از ویژگی های مهم این مرحله، تأکید بر سلفیت منهای تکفیر دیگر
ص: 413
مذاهب اسلامی، رویکرد دعوت، و جواز بهره گیری از نهادهای مدرن در نیل به اهداف مانند پارلمان و انتخابات و... است.(1)
2. مرحله دوم نشانه گذار راه جهاد تکفیری (معالم فی الطریق): سید قطب، نقطه عطف در اندیشه سلفی تکفیری به ویژه تکفیر سیاسی به حساب می آید.(2) کتاب معالم فی الطریق وی راهنمای تحول و ورود به گفتمان سلفی تکفیری است که اساساً کیان خود را در طرد و تکفیر دیگران (به طور خاص سکولارها) جستوجو می کرد. سید قطب با طرح «جامعه جاهلی - جامعه اسلامی» و ضرورت خروج از جامعه جاهلی (که همه جوامع مسلمان و غیرمسلمان را شامل می شد) از طریق هجرت یا جهاد، در مقام ارائه راهبردی برای تأسیس جامعه اسلامی برآمد. به اعتقاد قطب، خروج از جامعه جاهلی مستلزم یک انقلاب واقعی تحت رهبری یک «پیشتاز امت» است که متأثر از «تنها نسل قرآن» یعنی صحابه می باشد.(3)در
این راستا هنگامی که سه فرد مؤمن ایمان و عقیده پیدا کنند، در واقع یک جامعه اسلامی مستقل و جدای از جامعه جاهلی عملاً موجودیت پیدا می کند؛ سه نفر، ده نفر می شود و ده نفر صدنفر، و صدنفر هزار نفر، هزار نفر بیست هزار نفر می شود، و بدین ترتیب جامعه اسلامی ظهور می کند و ریشه می گیرد. در این مسیر، مبارزه دائمی است و جهاد تا روز قیامت به طول می انجامد.(4)
پیامد اندیشه سید قطب پس از اعدامش در 1966م. گرایش هوادارانش به سوی هجرت و جهاد علیه جامعه جاهلی موجود بود(5)و
تشکیل دو گروه رادیکالِ جماعه المسلمین (الهجره و التکفیر) به رهبری احمد شکری مصطفی،(6)
و جماعة الجهاد به
ص: 414
رهبری محمد عبدالسلام فرج بود. عبدالسلام فرج، بنیانگذار و تئوریسین و رهبر جماعة الجهاد، با نگارش جزوه «الفریضه الغائبه»، شیوه قیام علیه جامعه جاهلی و اولویت جهاد علیه حکومت های سکولار (عدو قریب) را تئوریزه کرد که نمود عینی آن، ترور انورسادات، رئیس جمهور مصر در 1980م. به دست اعضای جماعة الجهاد بود.(1) از
ویژگی های این مرحله، ورود مفهوم «تکفیر» به حوزه عقاید سیاسی - مذهبی جریان سلفی است، که برخلاف تکفیر وهابیت که گونه ای عقاید فردی مثل توسل و زیارت را شامل می شد، همه شئون زندگی اجتماعی و سیاسی نیز را شامل می شد، به طوری که حتی شکل حکومت مثل دموکراسی را هم فرامی گرفت.(2)
3. مرحله سوم، افغانستان، بستر تکوین «تنظیم القاعده» و شبکه عنکبوتی تکفیری: تهاجم شوروی به کشور مسلمان افغانستان در سال 1358ش. از سویی، و سرکوبی شدید جریان سلفی تکفیری در مصر و دیگر کشورهای عربی از سوی دیگر، سبب شد که به تدریج مجاهدین عرب به سوی افغانستان جهت جهاد با کفار گسیل شوند.(3)
درکنار حضور پراکنده مجاهدین، حضور جماعه الجهاد (به رهبری دکتر ایمن الظواهری مصری از یاران نزدیک عبدالسلام فرج که در سال 1985م. از زندان مصر آزاد شد) در افغانستان، با توجه به تجربه مبارزه شان، کانون تأثیرگذار گردید و حلقه اصلی یاران اسامه بن لادن را تشکیل دادند که به تدریج زمینه ساز سیطره تفکرات سلفی تکفیری بر عرب - افغان ها گردید.(4)
هرچند تمرکز این جریان در دهه80 و 90 میلادی بیشتر بر عدوّ بعید (امریکا و صهیونیسم) بود که تشکیل جبهه جهانی اسلام علیه صهیونیسم در 1998م.، و متعاقب آن انفجار سفارتخانه های امریکا در کنیا و تانزانیا در همان سال و
ص: 415
نیز یازده سپتامبر در امریکا از پیامدهای آن می باشد.(1)استراتژی
القاعده ایجاد شبکه گسترده در جهان و جهاد برای تأسیس امارت ها بود که تأسیس امارت طالبان در افغانستان در 1995م. تا حدی نخستین تبلور بیرونی این اندیشه بود.
4. مرحله چهارم، خلافت داعش: تهاجم قدرت های غربی به عراق و سقوط صدام در 2003م.، خلأ قدرتی را در عراق موجب شد که زمینه ظهور گروه های سلفی تکفیریِ منبعث از القاعده را فراهم نمود. به ویژه قدرت گرفتن شیعیان در عراق به عنوان نظامی کافر و مهدورالدم از نظر تکفیری ها و نیز حضور آمریکا (به عنوان عدو بعید) در عراق در این مسیر تأثیر بسیاری نهاد. در سال 2006م. «تنظیم القاعده فی بلاد الرافدین» (جماعه التوحید و الجهاد) به رهبری ابومصعب الزرقاوی (از فرماندهان باسابقه القاعده و نماینده آن در عراق) تأسیس شد.(2)
در سال 2005م. در راستای راهبرد القاعده مبنی بر تأسیس امارت و دولت های کوچک و حتی کوچ شونده، الدولة الاسلامیه فی العراق تشکیل گردید. با قتل امیران این دولت، ابومصعب الزرقاوی در 2006م. و ابوعمر البغدادی در 2010م.، ابراهیم عواد ابراهیم البدری السامرایی معروف به ابوبکر البغدادی توسط مجلس الشوری به امیری دولت اسلامی عراق منصوب گردید. بغدادی علی رغم مخالفت مرکزیت القاعده، در 2013م. حوزه عملیاتی خود را به سوریه گسترش داد و با اشغال بخش هایی از خاک سوریه، نام الدولة الاسلامیه فی العراق و الشام (داعش) را بر سازمان خود نهاد و در سال2014م. با تهاجم به استان نینوای عراق و اشغال موصل، اعلان خلافت اسلامی کرد و از همه مسلمانان خواست که برای بیعت با او به عراق هجرت نمایند.(3)
نکته مهم در اعلان خلافت البغدادی، تغییر در استراتژی القاعده بود که در پی تأسیس امارت ها بود تا خلافت؛ به همین علت با واکنش تند سلفی های وابسته به
ص: 416
القاعده مواجه شد. اما با عنایت به آرمان بازگشت خلافت که از زمان سقوط خلافت عثمانی شکل گرفته بود، اعلان خلافت و نفی همه مرزهای ملی، برای برخی از جریان های تکفیری، تحقق آن آرمان به حساب می آمد به طوری که از هواداران این جریان از اندونزی تا مغرب، به بیعت با داعش پرداختند. هرچند علمای اهل سنت و نیز جریان های سلفی تکفیری در مقام مقابله با آن برآمدند.
نگاهی به نظر و عمل سیاسی رهبران جریان سلفی تکفیری مبیّن آن است که شباهت های زیادی با نظام سیاسی قدیم در اهل سنت دارد. به ویژه که با عنایت به الگوی آرمانی خلافت راشدین در اندیشه این جریان، مختصات حاکم بر تجربه خلافت راشدین با حکومت های سنتی اقتدارگرا هم خوانی دارد. با این وصف، وجوه تمایز قابل توجهی میان این دو وجود دارد. پیش از بیان ویژگی های حکومت در اندیشه سلفی تکفیری، لازم است که به ضرورت و مشروعیت حکومت از دیدگاه این جریان بپردازیم.
نگاه سلبی سلفی ها به جامعه امروز و تلقی جامعه جاهلی از آن، از سویی، و به تبع، نگاه آرمانی به عصر خلفای راشدین و سلف صالح، از سوی دیگر، زمینه تأمل آنها در راه های خروج از جامعه جاهلی امروز و دست یابی به الگوهای زندگی اجتماعی و سیاسی سلف صالح و به ویژه خلافت راشده را سبب شده است. از جمله گزاره های تقریباً اجماعی میان متفکران و رهبران جریان سلفی تکفیری، ضرورت تشکیل «الخلافة علی منهاج النبی» می باشد. البته در تاکتیک های نیل به این آرمان، میان رهبران سلفی اختلاف نظر وجود دارد.
عبدالسلام فرج از رهبران سلفی تکفیری مصری در الفریضه الغائبه در ضرورت اقامه حکومت می نویسد:
ص: 417
اقامه احکام الهی بر روی زمین بر همه مسلمین واجب است و به تبع این وجوب، برپایی دولت اسلامی نیز بر مسلمین واجب است، چراکه آن واجب تمام نمی شود مگر به انجام این واجب. هم چنین زمانی که دولت اسلامی اقامه نشود مگر به قتال، پس قتال نیز واجب می شود. میان مسلمانان اجماع هست در وجوب برپایی خلافت اسلامی و اعلان خلافت... ؛ پس بر هر مسلمانی واجب است که تلاش جدی کند برای بازگشت خلافت.(1)
هدف نهایی ایدئولوژی سلفی تکفیری القاعده، دستیابی به حکومتی فقهی است که ریشه در سلفی گری دارد و بر تمام جهان حکم می راند. این حکومت دینی که شکل گیری جامعه دینی، از طریق اجرای قوانین فقهی بر آن مبتنی است، مهم ترین خواسته و موتور محرکه فعالیت های القاعده به شمار می رود.(2)
امارت طالبان بر افغانستان در واقع جلوه و تبلوری از حکومت مورد نظر القاعده بود. اسامه بن لادن می گوید: «ما برای جهاد در راه خداوند قادر متعال از وطن خود خارج شده ایم ... هدف و میل قلبی ما نیز این بوده که در راه برپایی و تحکیم حکومت اسلامی و پیاده کردن احکام اسلامی جهاد کنیم. این هدف ماست».(3)
به تعبیر رفاعی سرور، از متفکران سلفی تکفیری: «هدف اسلامی ای که جنبش اسلامی در پی آن است عبارت است از: برپایی جامعه اسلامی مبتنی بر توحید، جهاد و برپایی دولتی که به واسطه آن خلافت اسلامی اقامه گردد.(4)
تجربه تاریخی اسلام درباره دو خلیفه نخست و نیز تأکیدات قرآن مبنی بر مشورت و شورا باعث شده است تا نظریات الیتیستی و نخبه گرایانه در دیدگاه های رهبران جریان های سلفی تکفیری تقویت شود و جایگاهی نیز برای مشورت با اهل حل و عقد
ص: 418
و نخبگان سلفی قائل شوند. اما این شورا و مشورت هیچ گاه قابل تعمیم به عموم مردم و گروه های دیگر نیست. لذا ظواهری تأکید دارد:
مجاهدین نمی توانند با زور حکومت کنند یا مستقیماً قدرت را به دست گیرند. حکومت باید به اصل اسلامی شورا وفادار باشد و امر به معروف و نهی از منکر را به اجرا گذارد. هم چنین باید مبتنی بر نظر «اهل حل و عقد» باشد و نظر علما را به عنوان کارشناسان شریعت لحاظ کند.(1)
با این وصف، حکومتی که این جریان ها در پی اقامه آن هستند، علی رغم نگاه آرمانی شان به خلافت راشدین، بیشتر با خلافت نوع دوم که رشید رضا ذکر می کند یعنی «خلافت بالفعل» هم خوانی دارد. رشید رضا با تفکیک «خلافت آرمانی» (که در عصر خلفای راشدین وجود داشته) از «خلافت بالفعل» که بیشترین بخش تاریخ مسلمانان تحت حکم آن گذشته، خلافت بالفعل را به «امامة الضرورة» و «استبداد (التغلب بالقوه)» تقسیم کرده و ثابت می کند که این خلافت در شرایط خاص به عنوان ضرورت موقت، مجاز و تحمل شده است.(2) همان طور
که در سخن رفاعی سرور آمده، هدف این جریان ها اقامه دولت اسلامی جهت زمینه سازی برای برپایی خلافت اسلامی است و دولت اسلامی با خلافت بالفعل رشید رضا هم خوانی بیشتری دارد.
براین اساس تقریباً همه جریان های وابسته به القاعده در کشورهای مختلف، ضمن ردّ خلافت اسلامی داعش در عراق و شام، هدف خود را تأسیس «امارت اسلامی» می دانند که نمونه آن در حکومت طالبان افغانستان بروز یافت.(3)
ص: 419
از مؤلفه های بنیادین اندیشه سیاسی سلفی تکفیری، «جهاد» به عنوان تنها راه حل گذار از جامعه جاهلی به جامعه اسلامی است.(1)
به همین دلیل، جهاد اوجب واجبات و بالاترین عبادات تلقی شده است. عبدالسلام فرج می نویسد:
«کسی که واقعاً می خواهد به اعلا درجه اطاعت مشغول شود و بالاترین عبادات را انجام دهد، لازم است که به جهاد در راه خدا بپردازد».(2)
با توجه به نقش بسیار پررنگ جهاد در اندیشه این جریان هاست که خود را «سلفی جهادی» معرفی می کنند.(3)
فرج با تقسیم دشمن اسلام به عدوِّ قریب (حکّام جهان اسلام) و عدوِّ بعید (استعمار و اسرائیل)، جهاد با دشمن قریب را اولی دانسته است: «أن قتال العدو القریب أولی من قتال العدو البعید»، چراکه عامل وجود استعمار (عدو بعید) در بلاد اسلامی، حکام به ظاهر مسلمان هستند، لذا شروع جهاد با استعمار، غیرمفید وتضیع وقت خواهد بود.(4)
آنان این دیدگاه خود را به نظر ابن تیمیه مستند می کند: «ویقول ابن تیمیة: کل طائفة خرجت عن شریعة من شرائع الإسلام الظاهرة المتواترة فإنه یجب قتالها باتفاق أئمة المسلمین وإن تکلمت بالشهادتین».(5)
البته این جریان تلاش دارد معنایی محدود از جهاد ارائه نماید که با مفهوم گسترده در منابع اسلامی تفاوت دارد؛ از جمله دکتر شیخ عبدالله عزّام، از رهبران و متفکران جریان سلفی، می گوید: یک فهم نادرست از کلمه جهاد در میان مسلمانان شکل گرفته که فکر می کنند جهاد هر نوع تلاش در راه خداست و آن را محدود به سحرخیز بودن و خواندن خطبه و سخنرانی و یا خدمت به خانواده و پدر و مادر کرده اند؛ در حالی که
ص: 420
جهاد صرفاً به معنای «قتال» است.(1) و جهاد عبادتی از برترین فرائض و افضل واجبات نزد خداوند است.(2)
همان طور که اشاره شد، در اندیشه سلفی تکفیری، جهاد نقش طریقیت دارد و تنها طریق برای خروج از جهان جاهلی و نیل به حکومت و خلافت اسلامی است. از این رو رفاعی سرور، از مفتیان تکفیری، معتقد است: برپایی حکومت واجب است و به اعتبار اینکه برای حکومت حد نهایتی است که آن خلافت است، خلافت به عنوان ساختار سیاسی برای هدایت می باشد. لکن برپایی حکومت ابتدائاً و خلافت به عنوان غایت نهایی مستلزم قدرت و جهاد است و آن مستلزم شهادت است و غایت شهادت بهشت می باشد.(3)
الظواهری، امیر جماعة القاعده، در خصوص استراتژی القاعده در بهره گیری از جهاد می نویسد:
راهبرد حرکت جهادی باید مبتنی بر سیطره بر بخشی از زمین در قلب جهان اسلام و برپایی دولت اسلامی در آن باشد که زمینه بازگشت خلافت راشده براساس منهاج نبوی را فراهم نماید. همان طور که پیروزی محقق نمی شود مگر با اشغال نظامی یک سرزمین. وی در این باره به نمونه امارت طالبان در افغانستان اشاره می کند.(4)
جریان سلفی تکفیری با عنایت به اینکه حکومت خلفای راشدین را حکومت آرمانی خود معرفی می کند، لذا هر نظم سیاسی در قالب خلافت غیر این را برنمی تابد و به اعتقاد اینها حکومت تغلبیه موجود در کشورهای اسلامی، مرتد و کافر محسوب
ص: 421
می شوند و حتی قیام علیه شان به عنوان دشمن قریب واجب عینی است. این برخلاف دیدگاه خلافت در نظریه های قدیم و نیز جدید اهل سنت است که در نظریه های قدیم، استیلا و تغلب را یکی از منابع مشروعیت دانسته و قیام علیه آنها را مجاز نمی دانند و یا در نظریه های جدید اهل سنت که نظام های مدرن نظیر دموکراسی را می پذیرند.
به اعتقاد آنها مشروعیت حاکمان از جانب عالم بالاست و رهبران جوامع باید خاستگاه دینی و برآمده از شرع داشته باشند.(1)مبنای
مشروعیت حتی تغلب هم باشد، اما در خلافت و حکومت تکفیری حکومت های موجود و متغلب چون به اجرای احکام اسلامی اقدام نمی کنند مشروعیت ندارند و بلکه مرتد و کافر هستند و قیام علیه شان واجب عینی است.
نکته شایان ذکر اینکه محور این جریان ها عقیده است و براین اساس مشروعیت فقط الهی می باشد، در نتیجه انسان در اندیشه آنها نقشی ندارد و به تبع این، به شدت با تفکراتی که انسان در آنها مبنا باشد مخالفت می کنند، نظیر دموکراسی و لوازم آن مثل انتخابات و تفکیک قوا، و اینها در حد شرک و کفر تلقی می کنند.(2)
حال، به بیان مختصات خلافت و حکومت از دیدگاه جریان سلفی تکفیری می پردازیم.
حکومت آرمانی سلفی تکفیری، خلافت راشدین است و از ویژگی های این نوع نظام سیاسی اقتدارگرایی است که در دوره های پس از آن نیز در جهان اسلام تداوم یافت. این جریان قائل به مرجعیت سیاسی سلف هستند و می گویند که خلافت باید به شکل اولیه خود یعنی خلافت راشده ایجاد گردد. البته برخی از طیف های این جریان خلافت راشدین را در عصر حاضر امکان پذیر نمی داند و عصر تحقق آن را پس از ظهور مهدی
ص: 422
موعود می دانند؛ (بیانیه «شروط الخلافه الراشده و اثبات أنها لاتکون إلا للمهدی فی آخرالزمان») لذا در پی تأسیس امارت یا دولت اسلامی نظیر امارت طالبان در افغانستان می باشند؛ نظام امارت یا دولت اسلامی شکلی از اقتدارگرایی است. در این نظام سیاسی، اقتدارگرایی چنان گسترده است که سخنی از آزادی و مشارکت سیاسی مردم مطرح نیست؛ به طوری که مظاهر مشارکت جدید همچون دموکراسی، انتخابات و تفکیک قدرت به شدت مورد طرد جریان سلفی تکفیری است و حتی آنها را مظاهر شرک و کفر تلقی کرده و تمسک به آنها را موجب کفر و شرک خوانده است: «بی شک دموکراسی کثیف و کفراست که نفوس سلیم و مومن از آن ابا دارند...».(1) وی همچنین می نویسد: « دموکراسی فتنه این عصر است که الوهیت و حاکمیت مخلوق را موجب می شود».
عمر عبدالحکیم (ابومصعب السوری)، از رهبران و متفکران سلفی تکفیری در کتاب دعوة المقاومه... (از مهم ترین آثار این جریان) در این خصوص می نویسد:
جهادگرایان دموکراسی را فلسفه و نظام کافر تلقی می کنند که با دین اسلام تناقض دارد.... عموم جهادیون معتقدند مسلمانان دموکرات که به پارلمان وارد می شوند و در قوه مقننه یا وزارت و حکومت که قوه مجریه است، مشغول می شوند، مرتکب عمل کفرآمیز می شوند.(2)
این رویکرد سلبی نسبت به دموکراسی به حدی است که گروه داعش آن را توجیهی برای قتل 1500نفر از اهل سنتِ وابسته به ارتش آزاد سوریه دانسته و می نویسد: «اینها کمک کنندگان به ارتش آزاد بودند که تصریح دارد به برپایی دموکراسی و این در نظر علمای خودشان هم کفر است، چراکه بر سکولاریسم ابتنا دارد».(3)
ص: 423
از دیدگاه رهبران این جریان، دموکراسی براساس اصل به رسمیت شناختن نظر «اکثریت» استوار است؛ یعنی هر چه را اکثریت بپذیرد، حتی کفر و باطل، قبول می کند. بنابراین، دموکراسی «حقیقت» را «اکثریت» می داند که از منظر اسلام اصلی باطل است. «حقیقت» از نگاه اسلام آن است که با کتاب و سنت سازگار باشد؛ خواه یاران آن کم باشند یا زیاد. لذا هرچه با کتاب و سنت مخالف باشد، باطل است، هرچند تمام دنیا با آن موافقت کنند.(1)
به عبارت دیگر، علت مخالفت شان با دموکراسی این است که حکومت براساس «بغیرما انزل الله» شکل می گیرد و طبق قوانین وضعی بشری یا عرف ها و تقالید حکم می کنند و این کفر وشرک می باشد.(2)
البته وی در جای دیگر، این نظر خود را تا حدی تلطیف کرده و می گوید:
مجاهدین نمی توانند با زور حکومت کنند یا مستقیماً قدرت را به دست گیرند. حکومت باید به اصل اسلامی شورا وفادار باشد و امر به معروف و نهی از منکر را به اجرا گذارد. همچنین باید مبتنی بر نظر اهل حل و عقد باشد و نظر علما را به عنوان کارشناسان شریعت لحاظ کند.(3)
در همین راستا در نامه ای به زرقاوی، امیر القاعده عراق، که در 9ژوئیه 2005 منتشر شد، در خصوص ضرورت توجه به اقتضائات و مصالح سیاسی، و هشدار درباره تکرار اشتباهات طالبان، می نویسد: «جهاد در عراق بدون دست یابی به حداقلی از حمایت مردم نمی تواند موفق باشد».(4)
با این وصف، آثار و تفکرات رهبران جریان سلفی تکفیری بیانگر آن است که اندیشه این جریان بر تغلّب ابتنا دارد و اگر از توجه به نظر اهل حل وعقد یا مردم سخن گفته اند، بنابر اقتضائات سیاسی می باشد.
ص: 424
اندیشه سیاسی جریان سلفی تکفیر با تأثیرپذیری از اندیشه سیاسی قدیم اهل سنت، برای حکم رانی دو خصلت اساسی ملازم هم قائل است: شخص محوری و دانش محوری. لذا در این نظریه ها علم و اجتهاد از شرایط اصلی امیر یا خلیفه معرفی شده است و با نگاهی به نظریات علمای قدیم که حاکم اسلامی را افضل قریش در علم و دین می دانستند(1) سعی کرده اند بر این دو خصلت فضل و قریشی تأکید داشته باشند؛(2) برای مثال، خلافت داعش پس از اعلان خلافت، در پی جعل نسب قرشی و اجتهاد برای البغدادی برآمد.(3)
ولایت عام نیز مانند دیگر خصلت های در نظام سیاسی قدیم اهل سنت در اندیشه جریان سلفی تکفیری نیز به وضوح مشاهده می شود. امیر یا خلیفه سلفی، مسئول تمام امور سیاسی، دینی، اجتماعی و قضایی و غیره در جامعه اسلامی محسوب می شود. البته تجربه تاریخی اسلام درباره دو خلیفه نخست و نیز تأکیدات قرآن مبنی بر مشورت و شورا باعث شده است تا نظریات الیتیستی و نخبه گرایانه در اندیشه سلفی ها تقویت شود و جایگاهی نیز برای مشورت با اهل حل و عقد و نخبگان سلفی قائل شوند. اما این شورا و مشورت هیچ گاه قابل تعمیم به عموم مردم و گروه های دیگر نیست. در همین راستا الدولة الاسلامیه فی العراق که بعدها به «داعش» مشهور شد، از زمان تأسیس آن در 2008م. مجلس الشوری نیز ایجاد کرده که نظریات و ملاحظات شورای مجاهدین و رهبران جهادی - به تعبیرشان اهل حل و عقد - در آن مطرح می گردد و خلیفه داعشی
ص: 425
نیز- طبق بیانیه این مجلس - توسط مجلس الشوری با لحاظ شرایطی که در اندیشه سیاسی اهل سنت آمده، تعیین می کند.(1)
دکتر عبدالله عزّام در اعلان الجهاد ضمن اشاره به جایگاه امام و خلیفه، درباره اختیارات و وظایف خلیفه می نویسد:
امام و خلیفه به عنوان امام نصب شده تا به حفظ دین، حمایت بلاد، سد مرزها، اقامه حدود شرعی، حفظ حقوق، صیانت از نمادهای دینی، تقسیم غنائم، اقامه شعائر اسلامی مانند نماز و حج و روزه و جمع آوری زکات و طرد مفسدان، اقدام نماید.(2)
در ایدئولوژی سلفی تکفیری هیچ انسانی اعم از مسلمان و غیرمسلمان، اصالتی ندارد و اصالت با ایدئولوژی سلفی و حکومت مورد نظر است و تلاش برای کسب حکومت نیز با هدف هدایت، توجیه می گردد: «و باعتبار أن للسلطة حدًّا نهائیًّا.. وهو الخلافة، أصبحت الخلافة هی الصیغة السیاسیة لغایة الهدایة».(3)
در واقع همان طور که ایمن الظواهری در فرسان تحت رایه النبی مبنای تکوین دولت اسلامی را عقیده می داند و جهاد نیز برای تحقق عقیده وشریعت در جامعه واجب شده است. لذا حدود و ثغور دولت اسلامی از نظر تکفیری ها با حوزه سکونت مسلمانان تلازم دارد. رفاعی سرور از رهبران فکری این جریان، می نویسد:
بنیان اقامه دولت اسلامی بر دعوت و نشر عقیده است ...اساساً وظیفه دولت اسلامی دفاع از عقیده است ... و مبنای مشروعیت حکومت و محور و سبب وجودش همانا تبلیغ دعوت در آن است... در واقع دین
ص: 426
مشروعیت بخش حکومت است و حکومت ابزار و وسیله دین به شمار می رود.(1)
وی در ادامه، دولت را ابزار اساسی اقامه دین تلقی می کند.(2)
عبدالله عزام نیز در تعریف دارالاسلام، معیار آن را مستولی شدن احکام اسلامی می داند و در صورتی که به جای احکام، قوانین بشری اجرا گردد، دیگر دارالاسلام نخواهد بود. و بنابر نظر جمهور فقها از مالکی، شافعی، احمد و دوشاگرد محمد حنفیه، همانا اگر در سرزمین هایی اسلامی به غیر ما أنزل الله حکم شود، آنها جزء دارالاسلام به حساب نخواهند آمد و دارالحرب خواهند شد».(3)
شاید صریح ترین بیان در اندیشه حکومت فراگیر و فراملی سلفی تکفیری، سخن ایمن الظواهری (امیر سازمان القاعده) در فرسان تحت رأیه النبی باشد که بر تأسیس دولت اسلامی در قلب جهان اسلام و زمینه سازی برای بازگشت خلافت راشده براساس سیره نبوی - بدون لحاظ مرزبندی های ملی - تأکید می کند.(4)
بنابراین مبنای مرزبندی سیاسی جریان سلفی تکفیری، همان عقیده است؛ به خصوص که برخی از گروه های این جریان، دایره این عقیده را بسیار محدود می بینند و تحت تأثیر سیدقطب، جامعه جاهلی یا کافر(دارالکفر یا دارالحرب) را حتی شامل جوامع مسلمان نشین که همفکر اینها نیستند می دانند.(5)
اساساً دارالاسلام مورد نظر این جریان، به دلیل وحدت در عقیده، مغایر با مرز بندی های ملی است، به همین دلیل هم رشید رضا در ارائه پیشنهاد خلافت، منطقه بی طرفی را معرفی می کند که به عنوان مرکز
ص: 427
خلافت اسلامی باشد و به تدریج همه مسلمین به آن روی آورند(1) و هم گروه داعش نیز با تبلیغات وسیع و معرفی دولت خود به عنوان خلافت اسلامی راشده، سعی در اخذ بیعت از مسلمانان دارد و در همین راستا گروه های سلفی ای از اندونزی تا مغرب با او بیعت کرده اند.(2)اصولاً
ساختار القاعده یک ساختار جهانی و فراتر از مرزبندی های ملی است.(3) در این راستا داعش در نقشه سیاسی ای که برای خلافت اسلامی منتشر کرده، کل سرزمین های اسلامی از غرب چین تا اندلس را فرامی گیرد. اصولاً جهت گیری تکفیری ها به ویژه داعش با نگاه به گذشته و سلف صالح است و حتی در نام گذاری مناطق و سرزمین های اسلامی از اسامی همان مقاطع زمانی بهره برده شده است. به تعبیر دکتر داود فیرحی اینها در پی احیای عصر هارون الرشید هستند.(4)
نگاهی به آثار جریان های تکفیری مبیّن آن است که ساختار آرمانی همانا خلافت خلفای راشدین است که با ساختار خلافت قدیم نزد اهل سنت شباهت بیشتری دارد و می توان عناصر، مرزها و شبکه قدرت مشابه گذشته در بیانیه ها و کتاب هایشان مشاهده کرد، هرچند تفاوت های قابل توجهی در آنها دیده می شود که توضیح آن می آید.
1. عناصر قدرت: نگرش سلفی های تکفیری و به طور خاص جریان های مرتبط با القاعده، چون هدف خود را تأسیس حکومتی بر مبنای مؤلفه های خلافت خلفای راشدین معرفی می کنند، لذا در تبیین عناصر قدرت در این دیدگاه ها می شود به مفاهیم خلافت قدیم دست یازید. مهم ترین این عناصر و نهادها عبارت است از:
ص: 428
الف) خلیفه: بی شک مهم ترین نهاد قدرت در این نظریات، خلیفه است. خلیفه به عنوان جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رهبر و زعیم مسلمانان است که به تدبیر امور آنها اقدام می کند. متفکران قدیم اهل سنت شرایط و ویژگی هایی برای خلیفه برشمرده اند؛ از جمله ماوردی هفت خصلتِ عدالت، علم، سلامت حواس، سلامت اعضا، تدبیر سیاسی، شجاعت و نسب قریشی.(1)
رشید رضا از رهبران فکری سلفی گری در «الخلافة أو الامامة العظمی» ویژگی «اجتهاد» را از شروط لازم خلیفه قلمداد کرده است.(2)
گروه های جهادی و تکفیری بر خلاف گروه های سلفی غیرتکفیری مانند اخوان المسلمین، روش های مدرن در نیل به حکومت اسلامی را برنمی تابند، بلکه با تمسک به راهکارهای سید قطب و دیدگاه های عبدالسلام فرج که خواهان حرکت های انقلابی و اصلاح امور مسلمین به صورت جهادی و نه تدریجی بودند، تلاش کرده اند با اعمال انقلابی به سرعت جامعة کافر شده را به جامعه ای مسلمان تبدیل و حکومت اسلامی را با جهاد مداوم احیا کنند،(3)
و به تعبیر الظواهری، «پیروزی (برپایی دولت اسلامی) محقق نمی شود مگر با اشغال نظامی یک سرزمین». وی در این باره به نمونه امارت طالبان در افغانستان اشاره می کند.(4)
آنان به طور معمول با رهبر (ولی امر) خود بیعت می کنند و عملاً نوعی خلیفه گری کوچ کننده را به نمایش می گذارند. اوج این نوع رفتار را می توان در بیعت گروه های مختلف جهادی و تکفیری در سراسر جهان عرب با اسامه بن لادن، امیر سازمان القاعده، مشاهده کرد.(5)
ص: 429
البته در جهشی اعتقادی، گروه داعش (الدوله الاسلامیه فی العراق و الشام) با تصرف شهر موصل، اعلان الخلافة الراشده کرد و همه مسلمین را به بیعت با خود فراخواند،(1) در حالی که این مغایر با اندیشه جریان سلفی القاعده بود که راهبرد تأسیس امارت و دولت اسلامی برای زمینه سازی بازگشت خلافت راشده را در پیش گرفته اند.(2)
دولت داعش در بیانیه های خود مدعی اند که خلیفه خود را بر مبنای شیوه خلافت راشده و توسط اهل حل و عقد انتخاب کرده اند و فرد خلیفه یعنی ابوبکر البغدادی (ابراهیم عواد ابراهیم البدری السامرایی) تمام شروط منصوص خلیفه یعنی اجتهاد، عدالت، تدبیر و قریشی بودن را داراست. حتی شجره نامه قریشی دقیقی را برای او جعل کرده اند:
ابوبکر القرشی الحسینی البغدادی من أحفاد عرموش بن علی بن عید بن بدری بن بدرالدین بن خلیل بن حسین بن عبدالله بن ابراهیم الأواه بن الشریف یحیی عزالدین بن الشریف بشیر بن ماجد بن عطیه بن یعلی بن دوید بن ماجد بن عبدالرحمن بن قاسم بن الشریف ادریس بن جعفر الزکی بن الهادی بن محمد الجواد بن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی العابدین بن الحسین علی بن ابی طالب و فاطمه بنت محمد رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم.(3)
در این کتاب سعی شده همه خصوصیات خلیفه که در آثار گذشته اهل سنت ذکر شده، برای ابوبکر البغدادی احصا نمایند؛ از جمله با اشاره به نظر ابن جماعه که ده خصلت برای خلیفه شمرده، همه این ویژگی ها را برای البغدادی احصا نموده اند:
قال الامام بدرالدین بن جماعه فی شروط الامامه: فلأهلیتها عشر شروط و هی: أن یکون الامام ذکراً، حراً، بالغاً، عاقلاً، مسلماً، عدلاً، قرشیاً، عالماً، کافیاً لمایتولّاه من
ص: 430
سیاسه الأمه و مصالحها. فمتی عقدت البیعه لمن هذه صفته - و لم یکن ثمه إمام غیره - انقعدت بیعته و إمامته، و لزمت طاعته فی غیر معصیه الله و رسوله.(1)
فراتر اینکه در ادعایی معتقد شدند: «ولقد اجتمع فی الشیخ أبی بکر ما تفرق فی غیره: علم ینتهی إلی النبی صلی الله علیه و آله وسلم، و نسب ینتهی إلی النبی صلی الله علیه و آله و سلم؛ در ابوبکر همه خوبی ها که میان دیگران پراکنده است جمع شده است: علمش که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می رسد و نسب اش که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منتهی می شود».(2)
همچنین در تطبیق شرایط خلیفه بر ابوبکر البغدادی، به سوابق وی اشاره کرد و نوشته اند: ابوبکر البغدادی در مساجد متعدد عراق به امامت جماعت و خطابه می پرداخت. همچنین امیر برخی از گروه های جهادی در عراق، عضویت در مجلس شورای مجاهدین، ریاست کمیته های شرعی و قضایی در دولت اسلامی عراقی و سپس امیر دولت اسلامی عراق به بیعت مجلس شورای مجاهدین و اهل حل و عقد می باشد.(3)
هرچند ایمن الظواهری، امیر شبکه القاعده، در بیانیه ای، ضمن ردّ خلافت اسلامی داعش، از جایگاه خود و ابوبکر البغدادی با عنوان «امیر» یاد کرده و می نویسد: «أن الدولةَ الإسلامیةَ فی العراقِ فرع تابع لجماعة قاعدة الجهاد، وأن أمیرها وجنودها فی عنقهم بیعة لجماعة قاعدة الجهاد وأمیرها الشیخ أسامة بن لادن - رحمه الله- ثم شخصی الضعیف».(4)
ب) وزارت و وزیر: در نظام خلافت اسلامی، وزارت عالی ترین نهاد اجرایی است که از دوره عباسی تأسیس گردید. در این نظریه، نهاد وزارت به دو قسم وزارت تفویض و وزارت تنفیذ تقسیم می شود. در وزارت تفویض، خلیفه تمام یا بخشی از اختیارات خود را به وزیر واگذار می کند. اما وزارت تنفیذ کار ستادی انجام می دهد و در هیچ کاری اختیار تام ندارد و صرفاً مجری دستورهای خلیفه است.(5)
ص: 431
به علت اینکه گروه های تکفیری سابقه حکومت داری ندارند؛ بیشتر نظراتشان برگرفته از علمای قدیم به ویژه ابن تیمیه، ابن جماعه، ابن قیم و ... می باشد و آرای آنان را در متون خود بازگو کرده اند.(1)
با این حال، در امارت ها و دولت هایی که در افغانستان، سومالی و عراق تشکیل داده اند، وزارت هایی تأسیس کرده اند؛ از جمله در بیانیه مجلس الشورای داعش بر تعیین شیخ مجاهد ابوعبدالله حسنی قرشی به عنوان وزیر اول و نائب خلیفه اشاره شده است و یا دولت داعش قبل از اعلان خلافت، ابوحمزه به عنوان وزیر جنگ منسوب شده بود.(2)
در خلافت داعش، برای هر ولایتی(مانند ولایت موصل، رقه، تکریت، دیرالزور و...) یک امیری از سوی خلیفه منسوب شده است که جانشین خلیفه در آن محسوب می شود و همه امور سیاسی، نظامی، امنیتی و شرعی را برعهده دارد.(3)
با عنایت به محوریت عقیده در ایدئولوژی سلفی تکفیری، یکی از وزارت هایی که در این دولت ها تشکیل شده، «وزارت امور شرعی» است که شامل بخش های قضایی و امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد و جذب افراد به داعش و دعوت و پیگیری رسانه ای، اجرای احکام دینی می باشد.(4)
2. مرزهای قدرت: گروه های سلفی جهادی تکفیری به نمایندگی القاعده، عمده تمرکز خود را بر مفهوم امت اسلامی و دارالاسلام معطوف داشته اند. اساساً در ذات فکری گروه هایی همچون القاعده چیزی به عنوان تکثر در عرصه های مختلف جایگاهی ندارد؛ خواه این تکثر در عرصه ذهن و بیان باشد یا در صحنه دیانت یا دولت ملت. مفاهیم به کار رفته در اعلامیه ها و مصاحبه های رهبران القاعده بیش از آنکه به ملت و
ص: 432
قومیت تأکید کند، مفاهیمی کلی و عام نگرند و متأثر از مفهوم امت گرایانه، جهان اسلام و جمیع مسلمانان را خطاب قرار می دهند.(1)
دکتر عبدالله عزام درباره مرزهای قدرت، ضمن مبنا قراردادن عقیده، در تعریف این مرزها معتقد است:
اگر دار، دارالاسلام باشد ولی بر آن مردمی مستولی شوند که شریعت الهی را تعطیل کرده و در آن قوانین دیگری که براساس هواهای بشری تدوین شده، اجرا گردد و یا ترکیبی از شریعت الهی با قوانین بشری به منصه اجرا گذاشته شود، در این صورت این دار، دارالاسلام نخواهد بود... . جمهور فقها می گویند که این دارالحرب است و این نظر مالک و شافعی و احمد حنبل و دو شاگرد ابوحنیفه (امام محمد و امام ابویوسف) است؛ چراکه آنها معتقدند: این دار با اجرای احکام شرک در آن به دارالحرب تبدیل می شود، زیرا ظهور اسلام به واسطه احکامش است و زمانی که این احکام زائل شود، دارالاسلام باقی نمی مانند.(2)
عبدالسلام فرج، بنیانگذار جماعه الجهاد، با طرح این سؤال که آیا ما در دولت اسلامی زندگی می کنیم یا نه، در تبیین شرایط دولت اسلامی و دارالاسلام می نویسد:
از شروط دولت اسلامی، سیطره احکام اسلامی است... . امام محمد و امام ابویوسف صاحبی ابوحنیفه فتوا داده اند که حکم دار، تابع احکامی است که در آن سیطره دارد؛ لذا اگر احکامی که سیطره دارند احکام اسلامی باشند آن دارالاسلام است و اگر احکامی که سیطره دارند احکام کفر باشند دارالکفر می باشند.(3)
ص: 433
عبدالسلام فرج در ادامه با اشاره به فتوای ابن تیمیه، چنین نتیجه می گیرد: «هر فرقه ای که از شریعتی از شرایع مبیّن و متواتر اسلام خارج شود، ائمه مسلمین اتفاق نظر دارند که قتال با او واجب است».(1)
رفاعی سرور، از متفکران سلفی، معتقد است: «إن حقیقة دولة الدعوة لا تتجلی إلا فی التجربة الإسلامیة؛ لأن دار الإسلام هی الدار التی تعلوها أحکام الإسلام، وعندما لا تعلوها أحکام الإسلام لا تکون إسلامیة، وتصیر خارج نطاق التجربة».(2)
3. شبکه قدرت: شبکه قدرت در رویکردهای جریان های تکفیری گرچه تا حدی شبیه نظریه خلافت قدیم نزد اهل سنت است، اما تفاوت های معتنابهی نیز دارد؛ از جمله افراد جامعه در این نظام سیاسی به سه قسم تقسیم می شود: 1. مسلمانان، 2. غیرمسلمانان، 3. مرتدان یا منافقان و یا مشرکان نظیر شیعیان و سکولارها.(3)
برخی از رهبران این جریان و به طور خاص القاعده «مسلمانان» - قسم اوّل از سه گروه جامعه را به پنج گروه تقسیم می کنند:
1.عامه: آنها اکثریتی ساکت و حاضر، اما در اصل غایب اند. اینها برای تبلیغات و بازی های سیاسی طعمه ای مناسب هستند.
2. علما و نخبگان؛
3. اخوان: آنان دست به تجارت با خون شهدا زده و بزرگی خود را بر جمجمه های مخلصان بنا نهاده اند. دست از سلاح و زره برداشته، به جهاد جواب «نه» گفته... و دروغ بافته اند. دین آنها دو رنگی است، پای بند اصول ثابتی نیستند و سخنانشان از پایگاه شریعت برخوردار نیست.
ص: 434
4. مجاهدان: آنها مخلصان اهل سنت و عصاره بهترین های این سرزمین هستند. در یک کلام می توان آنان را منتسب به اصل عقاید اهل سنت و مذهب سلفی دانست. این گروه با دو ویژگی زیر از «مجاهدین مهاجر» متمایز می شوند: اول، بیشتر آنها دچار فقر تجربه و مهارت، به خصوص در زمینه کار گروهی و سازمانی هستند... دوم، با آنکه مین ها کاشته، موشک ها شلیک و خمپاره ها پرتاب می شوند، آنها هم چنان خواهان سلامت و بازگشت به آغوش همسران خود بدون کوچک ترین خراشی هستند.
5. مجاهدان مهاجر (همان سلفیان رادیکال): آنان مسلمانان واقعی هستند که تعدادشان بسیار اندک است.(1)
براین اساس تنها گروه پنجم هستند که به عنوان حامیان فعال سیاسی در دولت فعال می باشند و به تعبیر دقیق تر اهل حل و عقد محسوب می شوند؛ لذا تنها این گروه در تعیین خلیفه داعش حضور داشتند و معتقدند این همان رویه خلفای راشدین است.(2) اما مجاهدان نیز حامیان فعال به حساب می آیند و گروه عامه اهل سنت را به عنوان حامیان منفعل می توان برشمرد.
قسم سوم، یعنی مرتدان یا مشرکان که همان مسلمانان شیعه و سکولارها هستند، را نیز می توان از فعالان سیاسی به حساب آورد، اما در بُعد مخالف و معارض نظام دولت و خلافت تکفیری، چراکه ماهیت نظام سیاسی و رویکرد سیاسی دو گروه شیعه و سکولارها با نظام خلافت اختلاف بنیادی دارد و اینها در صدد تغییر این نظام می باشند. به همین علت نظام خلافت تکفیری به ویژه شیعیان را حتی به عنوان شهروندان معمولی نیز قبول نداشته و آنها را مهدورالدم می داند که باید به علت شرک شان کشته شوند.(3)
به طوری که محمدبن عبدالوهاب در یکی از کتاب هایش بیش
ص: 435
از 25 بار مسلمان غیروهابی (که عمدتاً ناظر بر شیعیان است) را مشرک، کافر، بت پرست، مرتد، منکر توحید و ... خوانده است.(1)
در این میان، غیرمسلمانان و نیز زنان هیچ نقشی در این شبکه قدرت ندارند، همان طور که در عصر خلفای راشدین، به عنوان الگوی آرمانی این جریان ها، غیرمسلمانان و زنان در هیچ منصب سیاسی و حکومتی حضور نداشتند و اصولاً در آثار اهل سنت از گذشته تاکنون برای زنان نقشی قائل نشده اند به طوری که در گزاره «همه مردم مدینه از کوچک و بزرگ با خلفا بیعت می کردند»، هرگز زنان را جزء همه مردم، الناس، اهالی مدینه یا اهل حل و عقد یا صحابه قصد و اراده نکرده اند.(2)
مراد از کارکردهای حکومت وظایف و کمکی است که فعالیت هر جزء و بخش از نظام خلافت، به فعالیت مجموعه و کل آن نظام سیاسی می کند. در کارکرد حکومت سه مفهوم اصلی را می توان مشاهده کرد: نهاد رهبری و تصمیم گیری، دامنه و گستره قدرت حکومت، و شیوه و جهت جریان قدرت.
1. رهبری و مرکز تصمیم گیری: نگاهی به آثار مکتوب و بیانیه های جریان های تکفیری مبیّن آن است که نقش اصلی در تصمیم گیری، رهبری و صدور دستورهای مختلف شخص «امیر» (در دولت یا امارت مانند طالبان و یا شبکه القاعده) یا «خلیفه» (در خلافت داعش) می باشد. نقش تصمیم گیری امیر بعضاً به حوزه خصوصی مانند ازدواج هم سرایت می کرد؛ نظیر نقش شکری مصطفی (رهبری و امیر جماعه المسلمین مشهور به التکفیر و الهجره) در تعیین شوهر یا همسر و نیز طلاق برای اعضای جامعه اسلامی در هجرت که در کوه های اطراف قاهره تشکیل داده بود.(3) در واقع جایگاه امیر
ص: 436
یا خلیفه جایگاه خلیفه در اندیشه قدیم اهل سنت است؛ به طوری که تمام قدرت در دستان امیر یا خلیفه متمرکز بوده و همه عزل و نصب ها از او سرچشمه می گیرد.
البته در کنار جایگاه امیر یا خلیفه، مجلس الشوری دولة العراق الاسلامیة یا شورای مجاهدین نیز نقش قابل توجهی در اتخاذ تصمیمات دارد، از تعیین خلیفه یا امیر تا ارائه مشورت در انتخاب فرماندهان.(1)
که به نظر می رسد گاهی به سمت نوعی نخبه گرایی سوق پیدا می کنند و قدرت مطلق در دستان خلیفه قرار نمی گیرد.
2. دامنه قدرت: ایدئولوژی جریان های تکفیری نظیر القاعده بیشتر مصروف جهاد و تشکیل خلافت اسلامی شده است؛ لذا در این ایدئولوژی هیچ انسانی اعم از مسلمان و غیرمسلمان، اصالتی ندارد و اصالت با ایدئولوژی سلفی و حکومت است؛ یعنی خلافت اسلامی بر بنیاد شریعت استوار است و حکومت حالت ابزاری دارد.(2)
براین اساس، گستره قدرت حکومت بسیار فراگیر بوده و محدود به حوزه عمومی نمی باشد و حوزه خصوصی را نیز شامل می گردد، چراکه در این نظام اساساً میان حوزه عمومی و خصوصی تفکیک روشنی انجام نشده است.(3)
از آثار و بیانیه های رهبران این جریان ها به دست می آید که حدود اختیارات خلیفه یا امیر در امور امت به صورت مطلق بوده و از حفظ دین، اجرای شریعت، احکام قضایی، امنیت، حفظ ثغور، جهاد با معاندان و کافران تا جمع آوری مالیات و خراج و تعیین مقامات نظامی و اقتصادی و مذهبی را شامل می گردد.(4)
عبدالله عزّام، از رهبران اولیه و از متفکران جریان تکفیری، ویژگی ها و حوزه اختیارات دولت اسلامی با استناد به ماوردی، ابن جماعه و ابویعلی فراء، ده مورد شمرده و می نویسد:
ص: 437
1. حفظ دین براساس اصولی که سلف امت در آن اجماع داشتند؛ 2. اجرای احکام و اقامه عدل میان مردم و اجرای احکام؛ 3. سوم، ایجاد امنیت داخلی؛ 4. اقامه حدود تا محارم الهی از هتک مصون بمانند؛ 5. حفظ ثغور و امنیت خارجی؛ 6. جمع آوری فیء و صدقات و آنچه شرع واجب کرده است؛ 7. تقسیم بیت المال میان مستحقین؛ 9.تعیین مقامات؛10. اشراف بر امور و نظارت ولایی بر امور سیاسی و دینی.(1)
در میان برخی از گروه های این جریان، به ولایت امیر یا خلیفه در حوزه خصوصی تصریح و تاکید شده است؛ نظیر نقش شکری مصطفی (رهبرجماعت التکفیر و الهجره) در تعیین شوهر یا همسر و نیز طلاق برای اعضای جامعه اسلامی در هجرت،(2) و جهاد النکاح در میان گروه جبهه النصره و داعش که براساس صلاح دید امیر ولایت یا جهاد، ازدواج ها و طلاق ها انجام می شود.(3)
3. جریان قدرت: همان طور که در نظریه های قدیم خلافت ذکر شده و در نظر و عمل جریان های تکفیری نیز مشاهده می گردد، حکومت نه به عنوان ابزاری برای تحقق اراده مؤمنان بلکه ابزاری برای اجرای شریعت و نظارت و کنترل اعمال مردم واجب شده است. لذا مجرای رسمی ای برای ارزیابی تصمیمات حکومت و انتقال بازخوردها به مرکز تصمیم گیری توجیه پذیر نمی باشد.(4)
اصولاً این جریان ها سازوکارهایی چون انتخابات و رأی اکثریت و دموکراسی که همه در راستای اِعمال اراده مردم می باشد، به شدت ردّ کرده و آن را کفر و ارتداد می دانند.(5)
عمرعبدالحکیم (ابومصعب السوری) درباره دموکراسی معتقد است: «یعتبر الجهادیون الدیمقراطیة ،فلسفة و نظاماً کفریاً یتناقض مع
ص: 438
دین الإسلام جملة وتفصیلاً ». همان طورکه ابوبصیر طرطوسی از مفتیان سلفی تکفیری، نیز می نویسد:
وکذلک الدیمقراطیة ... فتنة هذا العصر ... التی تُکرس ألوهیة المخلوق وحاکمیته .. وترد له خاصیة الحکم والتشریع من دون الله .. وتُعلی إرادته وحکمه علی إرادة وحکم الله تعالی .. هی کفر بواح ومروق من الدین، فمن اعتقد بها بمفهومها هذا، والمعمول به فی بلاد الغرب وغیرها من الأمصار .. أو دعا إلیها، أو حکم بها .. فهو کافر مرتد مهما زعم بلسانه أنه من المسلمین.(1)
سلفیهای تکفیری معتقدند تشکیلات و احزاب سیاسی چون به گسترش فعالیت عناصر غیردینی یاری می رسانند مورد تأیید اسلام نیستند و با آن به شدت مخالفت می کنند. همچنین آزادی عقیده از آنجا که می تواند به ارتداد و الحاد بینجامد باطل است و نیز آزادی بیان چون به ناسزاگویی به خدا و قوانین الهی می انجامد مورد تأیید نیست.(2)
براساس اندیشه رهبران فکری این جریان نظیر سید قطب و عبدالسلام فرج و الظواهری، اینان خواهان حرکت های انقلابی و اصلاح امور مسلمین به صورت جهادی و نه تدریجی هستند. آنان به طور معمول با رهبر (ولی امر) خود بیعت می کنند و عملاً نوعی خلیفه گری کوچ کشده را به نمایش می گذارند.(3)
اوج این نوع رفتار را می توان در بیعت گروه های مختلف جهادی و تکفیری در سراسر جهان عرب با اسامه بن لادن، رهبر سازمان القاعده، مشاهده کرد.(4)
تحزب و رقابت سیاسی: یکی از مباحث مهمی که در قالب حکومت و حکومتداری، اندیشه سیاسی گروه های اسلامگرای سلفی را به خود مشغول کرده، مسئله
ص: 439
تحزب و کثرتگرایی در جامعه اسلامی در قالب حکومت اسلامی است. اساساً ذات و بن مایه دیدگاه های سلفی گرا چندان تفاهم و توافقی با حضور و نقش آفرینی احزاب در حکومت اسلامی ندارد. گروه های سلفی جهادی تکفیری به طور خاص القاعده، عمده تمرکز خود را بر مفهوم امت اسلامی و دارالاسلام معطوف داشته اند. اساساً در اندیشه گروه هایی همچون القاعده مفهومی به عنوان تکثّر جایگاهی ندارد؛ خواه این تکثر در عرصه ذهن و بیان باشد یا در صحنه دیانت یا دولت ملت. مفاهیم به کار رفته در اعلامیه ها و مصاحبه های رهبران القاعده بیش از آنکه به ملت و قومیت تأکید کند، مفاهیمی کلی و عام نگرند و متأثر از مفهوم امت گرایانه، جهان اسلام و جمیع مسلمانان را خطاب قرار می دهند.(1)
این جریان ها نظام دموکراسی را ردّ کرده و آن را از مظاهر شرک قلمداد می کنند؛ چراکه دموکراسی براساس آزادی تشکیل گروه ها، احزاب سیاسی و نهادهای گوناگون با هر فکر و عقیده ای استوار است و این از نظر شرعی، بنابه برخی دلایل، باطل است؛ از جمله اینکه احزاب و گروه ها با تمام عقاید و افکار شرک آمیزشان به راحتی به رسمیت شناخته می شوند و می توانند امور بیهوده و باطل را در کشور و میان بندگان رواج دهند. این مسئله کاملاً با متون دینی مغایر است؛ زیرا امور کفرآمیز را باید انکار کرد و درصدد تغییر آن برآمد، نه اینکه به آن اعتراف کرد.... بنابراین به رسمیت شناختن احزاب کافر، به مثابه راضی بودن به کفر است، و رضایت دادن به کفر عین کفر است... .(2)
سید قطب، یکی از نظریه پردازان مهم سلفی، اساساً با مفهوم تحزب مخالف بود و سرشت حکومتی را که برپایه انتخابات و تحزب بنا شده باشد، با روح اسلام و شرع مغایر می دانست. گروه های جهادی و تکفیری از اساس مفهوم تحزب و کثرتگرایی را
ص: 440
در جامعه اسلامی و حکومتداری رد می کنند.(1)
محمد عبدالسلام فرج در رساله «الفریضة الغایبة» می نویسد: «احکامی که امروز بر مسلمانان حاکم است، احکام کفر(آمیز) و قوانینی است که کافران وضع کرده؛(2)
از این رو، وی و قاطبه سلفی های جهادی، مفاهیمی همچون تحزّب که مسلمانان را بدان سوق داده اند خلاف شرع می دانند و نفی می کنند و اساساً نمی توانند نفرت و انزجار خود را به این شیوه حکومتداری که بر پایه انتخابات و از طریق احزاب، حاکمیت خدا را به مردم تفویض می کند، پنهان دارند. سلفی های جهادی و تکفیری و در رأس آنها سازمان القاعده با تفسیر خاصی که از دموکراسی و تکثّر به دست می دهند، آن را مطلقاً خلاف شرع می دانند و بدین علت با هر گونه تحزّب و آزادی بیان به شدت مخالف اند. اساساً در نظام سیاسی مد نظر القاعده، با توجه به آنکه نهاد خلافت مطلوبیت خاصی دارد و قوانین نیز توسط فقها و علمای سلفی با تأسّی به احکام الهی تبیین و وضع می شوند، دیگر مجالی برای طرح احزاب یا تکثر سیاسی یا عقیدتی باقی نمی ماند.
نقش و جایگاه امت و ملت در اندیشه سلفی تکفیری: به تعبیر دقیق تر القاعده در میان نظام های سیاسی موجود به تأسی از امپراتوری های اموی و عباسی، هم چنان نظام مونارشی (سلطنتی) را بهترین نظام حکومتی می داند و با توجه به ویژگی های ایدئولوژیک خود و نیز از آنجا که نتوانسته در جلب افکار عمومی مسلمانان موفق باشد با دموکراسی مخالفت می ورزد. البته تجربه تاریخی اسلام درباره دو خلیفه نخست و نیز تأکیدات قرآن مبنی بر مشورت و شورا باعث شده است تا نظریات الیتیستی و نخبه گرایانه در آنها تقویت شود و جایگاهی نیز برای مشورت با اهل حل و عقد و نخبگان سلفی قائل شوند. اما این شورا و مشورت هیچ گاه قابل تعمیم به عموم مردم و گروه های دیگر نیست. لذا ظواهری تأکید دارد «مجاهدین» نمی توانند با زور حکومت کنند یا مستقیماً قدرت را به دست گیرند. حکومت باید به اصل اسلامی شورا وفادار
ص: 441
باشد و «امر به معروف و نهی از منکر» را به اجرا گذارد. هم چنین باید مبتنی بر نظر «اهل حل و عقد» باشد و نظر علما را به عنوان کارشناسان شریعت لحاظ کند.(1)
در واقع، اسلامگرایان سلفی چندان اهمیتی به مفهوم ملت نمی دهند و همواره بر مفهوم امت در مقابل ملت گرایی و ملی گرایی تأکید می ورزند. سید قطب با مذمت ملی گرایی و ناسیونالیسم عربی، آن را مفهومی وارداتی و غربی می دانست که مخدوش کننده قوام امت اسلامی است. اساساً وی قومیت گرایی و ناسیونالیسم را نشانه هایی از جاهلیت تلقی می کرد. قطب با تأکید بر مفهوم امت اسلامی در برابر ملت و ملی گرایی، ایدئولوژی و اساس مرام اسلامگرایان را در قبال این دست مفاهیم مشخص کرده است و عملاً تمام اسلامگرایان سلفی، از جمله اخوان المسلمین و سلفی های جهادی و تکفیری در عرصه نظر کمابیش با این دیدگاه موافقند.(2)
جریان های تکفیری اساساً از آن حیث دموکراسی را ردّ می کنند که دموکراسی براساس اصل به رسمیت شناختن نظر «اکثریت» استوار است؛ یعنی هر چه را اکثریت بپذیرد، حتی کفر و باطل، قبول می کند. بنابراین، دموکراسی «حقیقت» را «اکثریت» می داند که از منظر اسلام اصلی باطل است. «حقیقت» از نگاه اسلام آن است که با کتاب و سنت سازگار باشد؛ خواه یاران آن کم باشند یا زیاد. لذا هرچه با کتاب و سنت مخالف باشد، باطل است. هرچند تمام دنیا با آن موافقت کنند.(3)
جریان های سلفی- تکفیری در بستر اندیشه اهل سنت نضج و نمو یافته، اما با عنایت به رویکرد آرمان خواهانه به خلافت راشده و تمرکز نظر و عمل خود بر خروج از وضع موجود و تحول آن به عصر سلف صالح، در زمینه های اعتقادی، سیاسی و اجتماعی،
ص: 442
فاصله هایی از اهل سنت گرفته اند که می تواند الگوی حکومتی آنها را متمایز نماید. الگوی حکومتی مورد نظر جریان سلفی- تکفیری، در ساختار و کارکرد به شدت ریشه در گذشته و خلافت راشده دارد و حتی شیوه دست یابی به قدرت سیاسی نیز در جهاد و یا انتخاب اهل حل و عقد خلاصه شده و برخلاف الگوی حکومت در اندیشه اسلامی معاصر، در مبانی و چارچوب، از تمسک به تجارب بشری جدید به شدت استنکاف می کند.
برای بررسی مسئله الگوی حکومت در اندیشه سلفی- تکفیری از مدل تحلیل سیستمی بهره بردیم. در این راستا، ابتدا سیری از تطور این جریان و نیز ضرورت و مشروعیت حکومت از دیدگاه آنها را تبیین کردیم و سپس در بخش ساختار، مسائل عناصر قدرت، مرزهای قدرت و شبکه قدرت را مورد بررسی قرار دادیم و در بخش کارکرد، مرکز رهبری، دامنه قدرت و جریان قدرت را بحث و تبیین نمودیم.
با عنایت به گذشته گرایی غلیظ در اندیشه تکفیری، ویژگی ها و نیز ساختار و کارکرد نظام سیاسی موردنظرشان دارای وجود تمایزی است؛ از جمله: تأکید بر عناصر قدرت قدیم مانند خلیفه و وزیر، نفی مرزهای ملی و تقسیم عقیدتی جهان به دارالاسلام و دارالکفر، فرآیند قدرت، تحدید روابط قدرت به مسلمانان، و ... می باشد.
ص: 443
1.ابن تیمیه، الفتاوی الکبری، برگرفته از سایت روح الاسلام.
2.ابوزبیر، مختار، دوله الاسلام باقیه، مؤسسة الکتائب، 1431ق، [بیجا].
3.ابوقتاده فلسطینی، عمر محمود عثمان، حکم الله تعالی فی مبدلین لشریعه الرحمن، منبرالتوحید والجهاد، [بی تا].
4.------------------------------------ ، حکیم الحرکة الاسلامیة الدکتر ایمن الظواهری، منبرالتوحید و الجهاد، [بیتا].
5.ابوقتاده فلسطینی، ثیاب الخلیفه، منبرالتوحید و الجهاد، 1435ق.
6.الأثری، ابوهمام بکر بن عبدالعزیز، مد الأیادی لبیعة البغدادی، 1435ق [بی نا، بی جا].
7.حسین بن محمود، مراحل التطور الفکری فی حیاه سید قطب، دارالجبهه للنشر و التوزیع، 1429ق.
8.خدوری، مجید، گرایش های سیاسی در جهان عرب، ترجمه عبد الرحمن عالم، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران 1372.
9.خطیب، ضحی، ضوابط التکفیر بین الامس و الیوم، با اشراف: کمال السید، دارالبراق، بیروت 1428ق.
10.زرقاوی، ابومصعب، کلمات مضیئه، الکتاب الجامع لخطب و کلمات الشیخ المعتز بدینه، شبکه البراق الاسلامیه، 1427ق.
11.سرور، رفاعی، التصورالسیاسی للحرکه الاسلامیه، چاپ دوم: النخبه الاعلام الجهادی، 1433ق [بی جا].
12.سید امام الشریف، عبدالقادر عبدالعزیز، العمدة فی اعداد العدة للجهاد فی سبیل الله، [بی نا، بی جا، بی تا].
13.طرالطوسی، ابوبصیر، دیمقراطیه قذره، منبرالتوحید و الجهاد، [بی جا، بی تا].
14.------------------------ ، هذه عقیدتنا وهذا الذی ندعو إلیه، منبرالتوحید والجهاد، 1435ق [بی جا]
15.طویل، عبدالله، القاعده و خواهرانش، ترجمه محمدعلی پویشی و محمدرضا بلوردی، اندیشه سازان نور، تهران 1391.
16.ظواهری، ایمن، الولاء و البراء؛عقیده منقوله و واقع مفقود، 1423ق [بی جا، بی نا].
17.-------------- ، رسالة الشیخ د. أیمن الظواهری وجوابه علی المشایخ بشأن تنظیم «الدولة»، منبرالتوحید و الجهاد،[بی جا، بی تا].
18.--------------- ، فرسان تحت رایه النبی، منبرالتوحید والجهاد، [بی جا، بی تا].
19.عبدالحکیم، عمر(ابومصعب السوری)، دعوه المقاومه الاسلامیه العالمیه، [بی نا، بی جا، بی تا].
20.عبدالحلیم، طارق، الخلافة بین السنیة والعبثیة، منبرالتوحید و الجهاد، 1435ق، [بی جا].
ص: 444
21.---------------- ، الدولة الاسلامیة بین الواقع و الاوهام، وب سایت د.طارق عبدالحلیم: www.tariqabdelhaleem.net، 1435ق.
22.عزّام، عبدالله، اعلان الجهاد، منبرالتوحید والجهاد، [بی جا، بی تا].
23.------------- ، جهاد الشعب المسلم، منبرالتوحید والجهاد، [بی جا، بی تا].
24.------------- ، خضم المعرکه، منبرالتوحید والجهاد، [بی جا، بی تا].
25.عطوان، کمیل، سازمان سری القاعده، اندیشه سازان نور، تهران 1391.
26.علیزاده موسوی، سید مهدی، تبارشناسی سلفی گری و وهابیت، آوای منجی، قم 1393.
27.عنایت، حمید، سیری در اندیشه سیاسی عرب، امیرکبیر، تهران 1363.
28.--------------- ، اندیشه سیاسی اسلام معاصر، خوارزمی، تهران 1372 ش.
29.الفوزان، صالح بن فوزان، الولاء والبراء فی الاسلام، مرکز البحث العلمی و جمعیة دارالکتاب والسنة، لواء، غزه فلسطین،[بی تا].
30.فیرحی، داود، «داعش به دنبال احیای عصر هارون الرشید است»، http://www.isna.ir
31.------------- ، نظام سیاسی و دولت در اسلام، سمت، تهران 1382.
32.سید قطب، معالم فی الطریق، منبر التوحید و الجهاد، 1435ق، [بی جا].
33.کرمی چرمه، کامران، سلفی گری و خاورمیانه عربی، خبرگزاری فارس، تهران 1393.
34.کوپل، ژیل، پیامبر وفرعون، ترجمه حمید احمدی، کیهان، تهران 1382.
35.مشرق نیوز، «نگاهی به ساختارگروهک تروریستی داعش»، mashreghnews.ir
36.موثقی، احمد، جنبش های اسلامی معاصر، سمت، تهران 1389.
37.مؤسسه مطالعات اندیشه سازان نور، وهابیت سیاسی، انتشارات اندیشه سازان نور، تهران 1391.
38.نباتیان، محمداسماعیل و معینی پور، مسعود، تحلیلی بر جریان بعثی تکفیری داعش، گزارش راهبردی شماره5، قم، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
1. افشار، حسام، «کالبدشکافی تفکر وهابیت و القاعده»، بانک مقالات جهان اسلام.
2. جوکار، محمد صادق، «چیستی نوبنیادگرایی اسلامی»، وب سایت باشگاه اندیشه.
1. http://www.alboraq.info
2. http://www.almaqdese.com
3. http://www.alsunnah.info
4. http://www.jameataleman.org
5. http://www.nadyelfikr.com
6. http://www.tawhed.ws
ص: 445
ص: 446
غربی ها از بروز جریان های تکفیری در جهان اسلام حمایت می کنند. این رفتار غربی ها معلول برخی عوامل است. یکی از عوامل آن، اعتماد بر منابع و مراجع استشراقی شرور است. این مقاله به تبیین و بررسی این مطلب با تکیه بر سه محور مبانی فکری دشمنی غرب با دین اسلام، سیاست غربی و جریانات تکفیری و گفتگوی تمدن ها و چالش جهانی سازی می پردازد.
کلیدواژگان: جریانات تکفیری، تروریسم، گفتگوی تمدن ها، جهان سازی، سیاست غرب.
ص: 447
جهان از پدیدة تروریسم و تروریستها رنج میبرد؛ به گونهای که این پدیده به خطری تبدیل شده که همة جوامع بشری به ویژه جهان اسلام را تهدید میکند؛ زیرا که بذر جریانات تکفیری در این سرزمینها کاشته شده و با ارادههای مشکوک رشد و نموّ یافته است. به ناچار ما باید دلایلی که در پشت این رشد مشکوک قرار دارد را مورد پژوهش و بررسی قرار دهیم. به استناد نظراتی که اندیشمندان و پژوهشگران با هم ردّ و بدل میکنند به نظر میرسد که سیاستهای کشورهای غربی در خط مقدم این پدیده قرار داشته باشد.
این پژوهش بر تبیین انگیزههایی متمرکز خواهد شد که غرب را وا داشته تا به دین اسلام به عنوان خطری نگاه کند که آن را تهدید به زوال و نابودی میکند؛ و در نتیجه تلاش نموده تا در جهان اسلام از تروریسم پشتیبانی کند.
این پژوهش بر طبق روش علمی صورت میپذیرد و به مواردی که در پی میآید تقسیم خواهد شد:
1. مبانی فکری دشمنی با دین اسلام: در این قسمت در مورد دلایلی که دین اسلام را دشمن اول قلمداد نموده که تمدن غربی را مورد تهدید خود قرار میدهد بحث خواهیم کرد. ما بر نظریة برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون متمرکز خواهیم شد. این نظریه برجستهترین شواهد و نظریاتی است که غرب در نظریهپردازی برای رویارویی با اسلام ومسلمانان تکیه نموده و هم چنان تکیه میکند و به مبنای فکری تبدیل شده که نظریات غربی بر گرد آن میگردند.
2. سیاست غربی و جریانات تکفیری: ما در این بخش بر بارزترین دلایلی که کشورهای غربی را به سوی پشتیبانی از جریانات تکفیری در جهان اسلام فراخوانده تاکید خواهیم کرد.
ص: 448
3. گفت وگوی تمدنها و چالش جهانیسازی: در این بخش بر اهمیت گفت وگوی تمدنها تاکید میشود که از طریق آن مسلمانان تصویر درخشانی از دین حنیف خود ارائه میکنند. مشکل اساسی و بنیادینی که این گفت وگو با آن روبرو است چالش جهانیسازی است. تلاشهای غرب بر این محور استوار است که این گفت وگو را در چارچوب سرمایهداری جهانی نادیده بگیرد.
در سال 1996م. کتاب برخورد تمدّنها و بازسازی نظم جهانی(1) نوشتة ساموئیل هانتینگتون منتشر شد. اندیشة اساسی این کتاب در این مطلب تجلّی یافته که فرهنگ و مذهب یا هویت تمدنی زیربنای شکلگیری نمونههای انسجام، گسیختگی و درگیری در جهان پس از جنگ سرد است. مهمترین و گستردهترین جنگها میان ملتهایی شکل میگیرد که وابسته و منتسب به هویتهای فرهنگی و مذهبی گوناگون هستند. این جنگ حتمی است؛ ولی نه میان قدرتهای بزرگ بلکه بین تمدنهایی است که هانتینگتون آنها را به سه قسمت تقسیم میکند. قسمتی که برای ما اهمّیّت دارد تمدنهای چالشزا است که عبارت از تمدن اسلامی و چینی است. رابطة میان این دو تمدن تنش و درگیری است و در بیشتر اوقات دشمنانه و خشونتآمیز است. اسلام از دیدگاه تمدن غربی دشمن شمارة یک است؛ زیرا معتقد است که بیداری اسلامی به مسلمانان خودباوری و اعتقاد به مهم بودن تمدن و ارزشهای آن ها در مقایسه با تمدن غربی است.(2)
هانتینگتون در طرحبحثهای خود به فرضیهای اساسی استناد میکند که
ص: 449
مفادش این است که: سرچشمة اصلی درگیریها و جنگهای آینده فرهنگی خواهد بود. با اینکه حکومت مردمی در ایفای نقش بنیادی در امور جهانی به صورت مستمر حضور دارد؛ ولی درگیریهای مهم در ساست بین المللی میان تمدنهای مختلف خواهد بود؛ که روابط انسجام و درگیری را تشکیل خواهد داد. بر این اساس درگیریهای سیاسیای که بروز خواهد یافت درگیریهای نژادی و قومی خواهد بود؛ در حالیکه درگیریهای پیشرو در سطح جهانی جنگ تمدنها خواهد بود؛ همانگونه که مسائل اساسی در عرصة جهانی و بین المللی به صورت مستقیم به اختلاف بین تمدنها مرتبط خواهد شد.(1)
هانتینگتون در نظریة خود معتقد است که درگیری اساسی میان غرب و تمدنش و نوعی از همپیمانی بزرگ میان دو تمدن اسلامی و چینی- که نامش را از کونفوسیوسیم تغییر داده است- خواهد بود. تمدن چینی با قدرت صنعتی و نظامی و تمدن اسلامی با ذخایر نفتی و نزدیکی جغرافیایی با غرب در این عرصه حضور خواهند داشت. غرب به شدت تاکید میکند که اسلام سرسختترین دشمنان تمدن ارتودکسی است. غرب توصیه میکند که روسیه که میان مروّجان غربگرایی و سلفیگری پاره پاره شده است؛ همپیمان طبیعی غرب در رویارویی با همپیمانی اصلی میان دو تمدن اسلامی و چینی باشد.
همچنین او تاکید میکند چالشی که این دو تمدن برای تمدن غربی ایجاد میکنند؛ بارزترین ضعفش در ادعاهایش در مورد جهانیسازی است. او معتقد است که آیندة تمدنها بر آیندة تمدن غربی و به طور مشخص بر ایالات متحدة آمریکا و ملت آمریکا تکیه دارد؛ میخواهد که هویّت غربی را مستند نماید. با این طرح، او این گونه القا می کند که عقیدة آمریکایی محتوای جدید تمدّن غربی است؛ تا از آن محافظت نموده و در مقابل تمدّنهای چالشزا در آنها نوآوری کند؛ با تاکید بر این مطلب که، غربیها باید بدانند که تمدّن آنها منحصر به فرد است ولی تمدّن جهانی نیست.(2)
ص: 450
هانتینگتون رابطة اسلام با غرب را رابطهای دشمنانه به صورت کلی توصیف میکند. عواملی همچون مختل شدن موازنة جمعیتی، رشد اقتصادی و پیشرفت فرهنگی و میزان تعهّد دینی به سبب پدیدة بالا رفتن مهاجرت به غرب که سعی در جهانی دانستن ارزش های غربی، تحمیل پیشرفت اقتصادی و نظامی و اضافة بر اینها سقوط مجموعة سیاسی و نظامی اردوگاه کمونیستی - که جای خالیای را به وجود آورد که ضروری است پر شود- در شکلگیری این رابطة دشمنانه سهیم بودهاند؛ همچنین غرب خطرات متعددی را از جانب اسلام احساس میکند؛ مهمترین این موارد در اختیار داشتن سلاح غیر متعارف در برخی از کشورهای اسلامی از جمله اسلحههای اتمی، موضوع مهاجرت ناخواسته در غرب اروپایی- آمریکایی و موضوع جنگ بر ضد تروریسم است.(1)
هانتینگتون در بیان اختلاف و جدی بودن خودش هنگامی که وضعیت دشمنی که آن را میان اسلام و غرب مفروض دانسته، آن را به شبه جنگ توصیف میکند و دلیلش را کرنش نکردن برخی از کشورها نسبت به اصل هیمنة آمریکا میداند که ایالات متحدة آمریکا میخواهد آن را بر طبق مقیاس آمریکایی بر جهان تطبیق نماید؛ حتی اگر این کار، تحمیل با زور و قدرت را بطلبد. این کار باعث شد تا شیوههای جدیدی در ایستادگی مقابل این گرایشها به وجود آید؛ که برخی از آنها به خشونت یا تحریم اقتصادی(2) میرسد. این وضعیت در عراق بین سال های 1990-2003 اتفاق افتاد و هم چنین است تلاش برای هدف قرار دادن جمهوری اسلامی ایران با وجود تفاوتی که میان این دو تجربه وجود دارد.
به نظر میرسد دیدگاه تند بلکه دشمنانة هانتینگتون بر ضد اسلام از سنتهای استشراقی نشأت گرفته است همانگونه که ممکن است از دو قطبی فرهنگی شرق - غرب گرفته باشد که مایل به بحرانی جلوه دادن اوضاع و بستن افق راه و حل ها هستند؛
ص: 451
زیرا با برچسب خشن و خونین مشهور شده است.(1)
این مکتب فکری که زیر بنای نقطة اتکای فکری و سیاسی خود را در پرتو دادههای سیاسی بنا نهاده و به صورت مثبت و منفی با آن ترکیب شده، آنها را واداشته است تا به بهانة دفاع از ارزشها و میراث تمدنی خودشان به سوی خودشان متمرکز شوند و از بالا به دیگران نگاه میکنند و آن ها را بربرهایی میدانند که نمیتوان با آنها گفتگو و زندگی کرد.
طرحهای هانتینتگون در برابر موفقیتش در نفوذ به عمق فرهنگ آمریکایی رایج از راه خرد کردن مناطق شکننده در آنجا، مجهّز نمودن آن به حامیان و پشتیبانها و ارائة تفسیر فلسفی از انواع برتریجویی موجود در میان آنها به اینکه یک ساختار عمومی است و اشکالی ندارد؛ با استقبال از درون کشور آمریکا مواجه شد. بیشتر آمریکاییها به مفهوم تدبیر الهی آفرینش ایمان دارند؛ و این، مفهومی است که از زمان گامهای نخستین پدران موسس کشور آمریکا رواج داشته است؛ زیرا در وجدان آنها این مطلب وجود دارد که خداوند متعال آنها را برای ساختن آفرینش و اصلاح آن مهیا کرده است؛ به همین دلیل هم بر خودشان نام «ملت برگزیده» نهادهاند. همانگونه که معتقدند خداوند بر دوش ایالات متحده ماموریت مقدسی مخصوص به آنها گذاشته است؛ به این معنا که تصمیمی الهی در ساختن آفرینش وجود دارد و ایالات متحدة آمریکا بر طبق این ساختار مکلّف به رسالتی ربّانی است که رهبر این جهان باشد.(2)
یقیناً این طرح و توجیه فلسفی و تئوریک آن، نشان از منطق استعماری و نژادپرستی دارد و دارای آثار برتری جویانة فریفته شده است که برای دیگران - هر که باشد- هیچ ارزشی قائل نیست؛ همچنین تهدیدی برای جهان و نژاد بشری محسوب میشود؛ زیرا
ص: 452
از شخصیت و هویت انسانی به شیوهای خودشیفته تعبیر میکنند که با جامعة بشری معاصر مناسبتی ندارد.(1)
این آگاهیهای آشفته و پیچیده و پر از تصاویر گردآوری شده، هانتینتگون را به یک داوری ارزشی آشفتهای رسانید که خلاصهاش این است: مشکل اساسی غرب بنیادگرایی اسلامی نیست؛ بلکه اسلامی است که نماد و نمود تمدّن گوناگون است و پیروان خود را با برتری تمدّنشان متقاعد میکند ولی یک دغدغه و نگرانی یا عقدة کمبودی مقابل ضعفشان در برابر غرب در درون آنها نهفته است؛ بر این اساس او معتقد است که در برابر تمدّنهای دیگر دارای اصطکاک و دشمنی است. او این اعتقاد را از راه به کار بردن تعبیر «مرزهای خونآلود اسلام» نشان میدهد.(2)
در مقابل برخی از تندروهای مسلمان بر این باور هستند که مشکل، خود غرب به صورت کامل است؛ زیرا نماد تمدّن متفاوتی است و به پیروان خود اطمینان میدهد که آنها فرهنگی جهانی را به همراه خود دارند و معتقد به برتری خود هستند که مسئولیت نشر این فرهنگ در جهان را بر آنها تکلیف میکند؛ حتی اگر انجام این تکلیف به کار بردن قدرت، خشونت و اجبار را بطلبد.(3)
بر این اساس غرب از اندیشمندان و مراکز پژوهشی و سیاستمداران در راه جست جو از سازوکارهایی که این گرایشها را از آنها دور میکند و ایجاد درگیری های داخلی، اسلامی - اسلامی و تلاش برای نابودی اسلام از درون از راه ایجاد جریانات فکری تندرو که درگیری را با درون جامعة اسلامی آغاز نموده تا تصفیة حسابش با خود مسلمانان باشد؛ پیش از آنکه به غرب بپردازند.(4)
ص: 453
تز فکری هانتینتگون که در برخورد تمدّنها نمود یافت، از زمان اعلام آن به عنوان چراغ راهی برای سیاستهای خارجی آمریکا باقی مانده است؛ این نظریّه که اصول فکری خود را از وجدان جمعی جامعة آمریکا میگیرد؛ یک مشارکت فکری و تئوریک صرف نیست؛ بلکه پژوهش تئوریک فلسفیای دربارة پیشرفت مسیر تاریخی یا ورزشی فکری در تاریخ، اجتماع و سیاست است. سیاست خارجی آمریکا در تعامل خود با جامعة جهانی بر این نظریّه تکیه کرده است؛ بلکه مدیریت سیاست آمریکا معتقد است که این نظریه صلاحیت دارد که محتوای عملی برای استراتژی آمریکا باشد. آمریکا از طریق این نظریّه با جهان در عصر جدید با توانمندیهای سنتی یا جدید تعامل میکند. این نظریّه نماد بنیان ایدئولوژیکی است که به سیاست خارجی آمریکا امکان موفقیت و برتری را میدهد.(1)
همچنین این تئوری از گرایش شخصیت خودشیفتة آمریکایی، تنومند شده است؛ به خصوص نگاه پست به دیگران تنها به خاطر اینکه فرهنگ و گرایشهای آنها با وضعیت رایج و مشهور آمریکاییها شباهتی ندارد. این نگاه به معنای اختلاف و سپس جداییای است که گاهی با خشونت هم همراه است. این نظریّه همچنین ارزشهای آمریکایی را منحصر به فرد میداند که امکان شبیه شدن به ارزشهای تمدّنهای پیشین دیگر شود یا محو شدن در آنها را ندارند؛ زیرا آن ارزشها قدیمی شده و صلاحیت همراهی با زندگی این زمانه را ندارند.(2)
منطق استعماری، نژادپرستانه و برتری جویانة اینچنینی تهدیدی برای جهان و نژاد انسانی تشکیل میدهد. این گرایش سلطهآمیز که در سایة عصر اتمی بسیار خطرناک شده است و در روزگار مدیریت رییس جمهور سابق آمریکا، جرج بوش پسر، و گروه نو محافظهکاران اطراف او به صورت گسترده مورد پذیرش قرار گرفت. پس از آن که متوجه شدند که رهآورد فکری هانتینتگون ابزاری اساسی و دارای کارآیی بالا در فهم
ص: 454
محیط بینالملل را تشکیل میدهد. آن فهم فکری و سیاسی مشکوک و نادرست و خود برتربین را نامگذاری دورة نو محافظهکاران تشریح میکند؛ که اراده کرده است تا تا جهان بر گرد واشنگتن و تصمیمات و مقررات او بچرخد؛ هر چند این کار نمود قدرت خشن را داشته باشد؛ ولی آنان نمیفهمند که با این کارهای خود میخی بر تابوت این امپراتوری مجلل میکوبند که در روزگاری سلطة بی قید و شرط بر صحنة سیاسی بینالمللی داشت و اکنون رو به زوال و نابودی است.(1)
این نظریّه فرهیختگان و روشنفکران را به خود مشغول کرده است. در نتیجه بر آن شرحها و حاشیههایی در تایید یا رد آن نوشته شد. اعراب بیشترین گروه هدف را در این نظریّه داشتهاند؛ بلکه نصف کتاب تقریبا در مورد آنها صحبت میکند؛ دلیلش هم این است که صاحب این کتاب معتقد است موازنة قدرت بین تمدّنها رو به سوی تغییر و تحوّل پیش میرود. تمدّن غربی از نفوذ نسبی خود به عقب رفته و تمدّنهای آسیایی به سوی پیشرفت و گسترش در شالودهها و بنیادهای اقتصادی، نظامی و سیاسی خود گام بر میدارند. اسلام از لحاظ شمار جمعیّت به حدّ انفجار رسیده است. این موضوع به ثبات نداشتن کشورهای اسلامی، همسایگان آنها و تمدّنهای غیر غربی به صورت کلی منجر شده است. کشورهای اسلامی الآن خود را دارای فرهنگی با ارزش بالا میدانند.
اما تز جهانی تمدّن غربی باعث شده است تا این تمدّن در جنگ با تمدنهای دیگر به ویژه به صورت مهم تر و خطرناکتری با تمدّن اسلام و چین به سر ببرد. مورد مهم برای ما در این پژوهش، اسلام است. دلیلش هم این است که همة دانشمندان بزرگ به وجود تمدّن اسلامی ممتاز اعتراف میکنند. هنگامی که این تمدن در قرن هفتم میلادی در شبه جزیرة عربستان ظهور کرد؛ اسلام به سرعت از طریق شمال آفریقا و شبه جزیرة ایبری و همچنین از سمت شرق تا شبه قارة هند و جنوب شرقی آسیا منتشر شده است. در نتیجة
ص: 455
گسترش جغرافیای سیاسی اسلام فرهنگهای گوناگون برجسته یا شاخههای تمدّنی در درون اسلام پیدا شدند؛ که در میان آنها عرب، ترک، فارس و مالاویها قرار دارند.(1)
در مورد جنبشهای اسلامی که هانتینتگون نامش را بیداری اسلامی میگذارد؛ باید گفت که نگاه ما به این جنبشهای اسلامی در کشورهای عربی به صورت خاص و کشورهای اسلامی به صورت عام باید به عنوان پاسخی به مشکلات جاری در زندگی روزمرة آنها در جوامعشان باشد. در پس این بیداری، دلایلی همچون: حکومت سلطهگرا، تمدّنگرایی پر شتاب، تحولات اجتماعی، فرهنگی و آموزشی، واقعیت وابستگی و عقبافتادگی دولت حاکم و ناتوانی آن قرار دارند.
اسلام و مسلمانان دشمن شماره یک و خطری واقعی باقی میمانند که هانتینتگون به دنبال آن است که در اذهان جوامع تمدّن غربی آن را نهادینه کند؛ زیرا ملتهای اسلامی در تلاش برای جستن طرحی متمدنانه هستند که اسلام عنصر اساسی و بنیادین آن و دادههای متمدنانة جهانی اساس آن را تشکیل دهد. به همین دلیل هانتینتگون اسلام و تمدّن آن را تهدیدی برای تمدّن غربی میداند.(2)
بنابراین نظریّة برخورد تمدّنها بر این باور است که تمدّن غربی محور و مرکز است و انزوا گزینی فرهنگی و ارزشی برای آن تمدّن (اسلام) و منافع استراتژیک سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی آن است. او فقط به منافع غربی ایمان دارد؛ و برای اسلام مرزهای خونآلود قرار میدهد؛ و اسلام را از زمان پدیدار شدنش را به خشونت پیوند میزند. از دیدگاه او تاریخ اسلام همهاش درگیری و خشونت با طرفهای خارجی اش و افراد در داخل قلمرو اسلامی بوده است. این نظریّه تلاشی برای متقاعد نمودن غرب به متحد بودن مسلمانان با غرب است. او نمونهها و حوادثی را به صورت گزینشی انتخاب
ص: 456
نموده و آنها را به شکلی تفسیر نموده که با اندیشهها و نتایج مورد انتظار او سازگار باشد؛ با اینکه میداند اندیشهها و تجزیه و تحلیلهای او با هم متناقض هستند.(1)
از نظریة برخورد تمدنها میتوان این نکته را دانست که یکی از مهمترین دلایل تنشهای موجود در رابطة میان مسلمانان و جامعة اروپایی- آمریکایی در اشتباهات کشنده در فهم دو طرف از یکدیگر نهفته است. شاید در تصاویر مرسوم نزد غرب و به طور مشخص، ایالات متحدة آمریکا از اسلام و مسلمانان تصاویر خصومتآمیز و مشکوک وجود داشته باشد. همانگونه که نگاه و دیدگاه ذخیره شده در مخیّلة جمعی که از ایدئولوژی و مؤلّفههایی از دیانت مسیحی - یهودی تشکیل یافته است؛ زمینه اسناد دادن همة تصمیمات ظالمانه و غیر منصفانهای که ایالات متحده بر ضد بسیاری از مسائل اسلامی گرفته را فراهم میکند. و با نگاه پیشین و مرسومی که نزد آنها وجود دارد؛ سبقة انعطاف ناپذیری از اسلام و مسلمانان نزد مراکز تصمیم سیاسی در ایالات متحدة آمریکا شکل میگیرد.(2)
شاید در توصیف رییس جمهور آمریکا - بوش پسر- از دین اسلام به اسلام فاشیستی نوعی از پیشزمینة فکری و متاثر از ایدئولوژی انزجار و کینه نسبت به طرف مقابل وجود داشته باشد. گویا او میخواهد لباسی بر اسلام بپوشاند که جوامع اسلامی آن را نمیشناسند و زاییدة جوامع غربی است. این توصیف با شیوة عمومیت دادنی که به کار برده شده مسالة خطرناک و ویرانگری است؛ چون رییس جمهور آمریکا صاحب قویترین حکومت در جهان در زمان معاصر است.(3)
ص: 457
در سالهای اخیر در صحنة فرهنگی و اجتماعی اندیشههایی آکنده از غلو و افراط و فعالیتهای تروریستی مسلّط شده است که در آن بالاترین حد از کاربرد خشونت وجود دارد. اندیشههایی که قلمهایی در خدمت آنها در میآیند؛ مکانهایی جهت آمادهسازی و تبلیغات با ابزارها و شیوههای متنوع در اختیار آنها گذاشته میشود؛ به این موارد مبالغ مالی هنگفت افزوده میشود. این اندیشهها به بالاترین حد تعصّب متمایل میشوند. گروهی از آنها به موقعیت و دیدگاه تکفیری رسیدهاند که صاحبان این اندیشهها با وجود کوتهفکریشان به خودشان حق محاکمة دیگران و صدور حکم در مورد آنها را میدهند.
بیتردید مجموعهای از عوامل در ظهور این جریانها سهیم بودهاند؛ برخی از این عوامل به شخصیّت و ذات خود اینها بر میگردد و برخی با تاثیرپذیری از فضای فرهنگی یا سبکهای خشن زندگی شکل گرفته و برخی دیگر دلایل معرفتی یا سیاسی دارند. از جمله عوامل انتشار و شیوع این جریانات میتوان به عوامل ذیل اشاره نمود:
جهل، فهم غلط از متون و احکام شرعی، تعصّب، مناطق حاشیهای، فقر، بی کاری، خودکامگی، بردهسازی، استعمار، صهیونیسم، تبلیغات و سرکوب آزادیها.(1)
ما در این بخش بر دلایلی که باعث شده تا سیاستهای غربی از این جریانات تکفیری حمایت و پشتیبانی کنند متمرکز خواهیم شد.
به نظر میرسد که یکی از مهمترین دلایل تنشهای موجود در رابطة میان مسلمانان و جامعة اروپایی - آمریکایی در اشتباهات کشنده در فهم دو طرف از یکدیگر نهفته است. شاید در تصاویر مرسوم نزد غرب و به طور مشخص، ایالات متحدة آمریکا از اسلام و مسلمانان تصاویر خصومتآمیز و مشکوک وجود داشته باشد. همانگونه که
ص: 458
نگاه و دیدگاه ذخیره شده در مخیّلة جمعی که از ایدئولوژی و مؤلّفههایی از دیانت مسیحی - یهودی تشکیل یافته است؛ زمینة اسناد دادن همة تصمیمات ظالمانه و غیر منصفانهای که ایالات متحده بر ضد بسیاری از مسائل اسلامی گرفته را فراهم میکند. و با نگاه پیشین و مرسومی که نزد آنها وجود دارد؛ سابقة انعطاف ناپذیری از اسلام و مسلمانان نزد مراکز تصمیمسازی سیاسی در ایالات متحدة آمریکا شکل میگیرد.(1)
با این گرایش، تابلوهای جهانیسازی و نظام نئولیبرال جهانی شده و مسلّحی که ایالات متحدة آمریکا نقش رییس و فعّال این عرصه را ایفا کرده است. اینها عناوین اصلیای هستند که تفکر اروپایی- آمریکایی برای روزهای آینده به آنها خواهد پرداخت؛ به ویژه آنکه یگانه بودن آمریکا در تعیین سرنوشت جهان نزدیک به قطعی شدن است؛ بر این اساس طرفداری بی قید و شرط از دشمن صهیونیستی توسط ایالات متحدة آمریکا و اختصاص دادن تروریسم به اسلام، دو انحراف آشکار در همة مسیرهای منطقی است که واجب میداند که کشور قدرت مندتر در این زمان به آنها متصف شود. اسلام مرکز یا مکانی برای پرورش تروریسم نیست؛ بله اسلام از همة ادیان بیشتر به صلح، هم زیستی، الفت و برادری جهانی فرا میخواند. اما خشونتی که رواج دارد و آن را تروریسم مینامند و آن را به اسلام میچسبانند از ستم واقع شده بر اهل دین اسلام و در کشورهایشان از سوی قدرتهای مسلط و دارای نفوذ سرچشمه گرفته است. لذا بر ایالات متحدة آمریکا واجب است که اگر در قطع و خشک کردن منشا و سرچشمة تروریسم بینالمللی صادق است؛ به سراغ افکار عمومی مسلمانان و اعراب برود؛ افکاری که بر کرامت انسانی و دوری از خودبینی و جنون بزرگی - فریفته شدن به جلال و جبروت قدرت- تاکید میکنند؛ و با دیگران منصف و به دور از جانب داری و تعصب باشد. در خط مقدم همة اینها مسألة فلسطین و حقوق ملت آن
ص: 459
قرار دارد. ایالات متحده از آنجایی که جهان را «دهکدة جهانی» میداند تلاش کند تا ساکنان جهان با امنیت، ثبات و آرامش زندگی کنند.(1)
میان اسلام و غرب شکاف تفاهمی وجود دارد؛ زیرا رهبران غربی در اغلب اوقات اندیشة خودشان در مورد اسلام را از طریق منابع و مراجع استشراقی شرور و دشمن اسلام به دست میآورند... از مشهورترین این مراجع: مستشرق (خاورشناس) دلیسی اولیری و پدر لامانس است؛ علاوه بر اینها لابی صهیونیستی محرک فعلی نظام آمریکا قرار دارد.(2)
این پژوهشگران مستشرق و جز اینها به تصمیم گیرندگان غربی تصویر زشتی از اسلام و مسلمانان ارائه می کنند. آنها آیات قرآن را تحریف میکنند، از کتابهای مسلمانان مطالبی که خوششان نمیآید را حذف میکنند، آیات قرآن را با ابیات شعری مخلوط میکنند، احادیث نبوی را از برخی از خودشان قرار میدهند و ابایی از این ندارند که یک جمله را از یک متن طولانی حذف کنند تا بر اساس آن توهمات خود را بنا بگذارند.(3) و سپس پژوهشهایی را بیرون آورده و به تصمیمسازان غربی در طبقی از طلا به عنوان نتایج علمی خالص تقدیم میکنند.
به عنوان نمونه؛ عصمت عبد المجید بر نقش پژوهشگران خاورشناس در تشکیل اندیشة تصمیمگیران در مورد اسلام و مسلمانان مورد تاکید قرار میدهد. عصمت عبد المجید، دبیر کل سابق اتحادیة عرب در سالن کنفرانس بین المللی برای همکاری اروپا و مدیترانه هنگام برگزاری این کنفرانس که در مارسیلیا در جنوب فرانسه برگزار شد؛ تقاضای سخنرانی کرد تا بر صحبت نمایندة زن فرانسه در پارلمان اروپا که
ص: 460
«فرنسواز جروستیت» نامیده میشد حاشیه ای بزند. او با مقایسة زنان و مردان اسلام را به دشمنی با زنان و نهادینهنمودن پست بودنش متهم کرد. دکتر عصمت عبد المجید با یک زبان فرانسوی قوی شروع به رد کردن یک به یک ادعاهای نمایندة زن پارلمان اروپا کرد و با براهین منطقی به او حمله کرد. او تعجب خود را از اصرار غرب و اروپا بر دشمنی با اسلام و دشمن شمارة یک دانستن آن ابراز کرد. دکتر عصمت عبد المجید در رد کلام نماینده گفت: ای خانم! اسلامی که شما در موردش صحبت میکنید اسلام صحیح ما نیست؛ بلکه اسلام شماست که خودتان از دروغها و افتراهایی که ربطی به حقیقت دین اسلام و زندگی مسلمانان ندارد برای خودتان ساختهاید... من در اینجا از شما میخواهم به آنچه میگویم گوش دهید تا مطالبی را که در مورد اسلام و اهلش در سرتان دارید اصلاح کنید... دین حنیف ما دین تسامح و مهربانی است؛ ولی متاسفانه شما هنگامی که در موردش صحبت میکنید خود را به فراموشی میزنید و تنها از نگاه بنیادگرایی و تندروی و افراطیها به این مسأله مینگرید. این باعث شد تا از شما سوال کنم: چرا ما از هیچکدام از شما گروه پژوهشگران اروپایی نشنیدیم که در مورد بنیادگرایی و افراطیگری صربها صحبتی به میان آورد که مسلمانان بوسنی را به قتل رساندند و خونها و عرض آنها را برای خودشان مباح شمردند. کارهایی که هیچ عقل یا دین یا منطق صحیحی قبول نمیکند؟! یا بنیادگرایی و افراطیگری و تعصّب در شریعت بیمسمّای شما تنها سهم اسلام و مسلمانان است؟! نه خانم! اسلام صحیح، آنی نیست که شما در موردش صحبت میکنید... .(1)
پس از آن خانم نماینده بار دیگر به جایگاه سخنرانی رفت تا معذرتخواهی خودش را به دکتر عصمت عبد المجید و همة مسلمانان حاضر در سالن کنفرانس اعلام کند و گفت: او در همة حرفهایی که زدم به
ص: 461
پژوهشی که یکی از پژوهشگران به صورت اختصاصی برای اتحادیه اروپایی آماده نموده استناد کرده است.(1)
گفتههای نمایندة زن فرانسه به یک مطلب بسیار مهم و خطرناک اشاره میکند که مفادش این است: اتحادیة اروپا بر پژوهشهای پژوهشگران کینهتوز به مثابة منابع و مراجع برای ادبیات و تصمیمات اتحادیة اروپا تکیه می کند. همین حرف بر سازمان ملل و سپس شورای امنیت سازمان ملل قابل تطبیق است. آنها بر پژوهشهای این چنینی که این نمایندة زن به نمونهای از آن اشاره کرده تکیه و استناد میکنند.
به نظر میرسد که با این فهم برتریجویانه و مغرض در مورد اسلام گفتگو محال باشد. در چنین شرایطی دقیقا مداخلات نظامی آمریکا وارد عمل شده و برنامههای اصلاحی از نوع اقدام خاورمیانة بزرگ را تحمیل میکنند؛ اقدامی که در درجة اول از بین بردن عقیدة اسلامی از همة عرصههای زندگی اجتماعی را هدف میگیرد و آنچه را که در محافل روشنفکران و فرهیختگان به دین لیبرالی شناخته میشود را ایجاد می کند.(2)
نقش غرب در متبلور ساختن اندیشة وهابیگری بی هیچ صحبتی از اصول مسلّم تاریخی شده است. جریانات تکفیری و سلفیگری به هیچ وجه ارتباطی به اسلام ندارد؛ بلکه فرقههای ساختگی از سوی غرب برای تضعیف جوامع اسلامی هستند.
شکست ایالات متحده و طرف داران آن در ساقط کردن سوریه باعث شد تا آنها به سوی معرکة جدیدی بروند که به موجب این تصمیم «دولت خلافت» در بستر تروریسم تکفیری اعلام حضور کرد و سازمان تروریستی دولت عراق و شام در رأس آن قرار گرفت تا منویات ایالات متحده در مورد منطقه را محقّق سازند؛ تا آن را در بین مجموعههای تروریستی قرار دهد که نیروهای خود را با هدف نابود کردن منطقه از طریق آشوب ویران گری که هیچ چیزی را باقی نمیگذارد؛ به آنجا بفرستد.
ص: 462
هدف حقیقی در ورای کشتاری که امروز در کشورهای عربی رخ میدهد تضعیف این کشورها پس از تحلیل نیروهای نظامی آنها و ویران کردن سازمانها و از بین بردن بافت اجتماعی در آن است. این نقشه به دنبال توقف هر مقاومتی بر ضد استعمار غربی جدید که در صهیونیسم پیچیده شده، است تا میان اینها و تحقق هر پیروزیای که به دنبال شکستن پیروی بی چون و چرا از غرب است؛ مانع شوند.(1)
یکی از پژوهشگران زن عرب گفته است:
غربی که آمریکا آن را رهبری میکند؛ بهار عربی را با هدف تغییر نظام و آشوبگری مصادره کرده است. لذا دیدیم که تونس، مصر، یمن، لیبی و سوریهای که به پیروزی بزرگی دست پیدا کردند؛ اما این طرح به زمین خورد و غرب و پشتیبانان آن مانند: ترکیه، قطر، اخوان المسلمین و جریانات تکفیری به جست جو از گزینههای دیگر پرداختند.
سناء السعید تاکید کرده که آمریکا سر افعی در منطقه است. اوست که تروریسم را منتشر ساخته و از آن حمایت کرده است. او با این کار خود ثابت کرده که جنگش بر ضد تروریسم، جنگی دروغین است. گواه بر این مطلب پروراندن طالبان توسط آمریکا در افغانستان است برای اینکه در راس جنگی بر ضد اتحاد جماهیر شوروی سابق در افغانستان باشد.
همچنین این پژوهشگر حوادثی که امروز در عراق به وقوع میپیوندد و سیطرة داعش بر مناطقی از آن را محصول سیاست آمریکا از زمان حمله به عراق در سال 2003م. میداند تا اینکه مجبور شد پیش از پایان سال 2011م. نیروهایش را از عراق بیرون بکشد. حملة آمریکا به عراق یک میراث امنیتی سنگینی را برای ارتش عراق بر جای گذاشت. ارتشی که با تروریسم تکفیری حمایت شده از سوی غرب، ترکیه و کشورهای خلیج مانند قطر مواجه شده است.
این روزنامهنگار مصری گفته است:
ص: 463
فراخوان سازمان تروریستی دولت عراق وشام مبنی بر استمرار جهاد تا رسیدن به بغداد و به خصوص پس از اعلام برپایی دولتی با نام «دولت خلافت» و منصوب نمودن ابوبکر البغدادی به عنوان خلیفه به این معناست که این دولت به کمتر از ترسیم دوبارة نقشة خاورمیانه از نو راضی نیست؛ و این دقیقا همان هدف ایالات متحده است.(1)
دعوت به گفت وگوی تمدّنها یک راه عینی و مثبت برای تز برخورد تمدنهای ساموئیل هانتینتگون است. بسیاری از اندیشمندان غربی تلاش کردند تا بر آن، ساختارهای فکری خود را بنا نهاده و آن را ریشهدار کنند. به خصوص پس از پایان یافتن جنگ سرد میان اردوگاه کمونیستی و سرمایهداری. تفسیرها از این نظریه متعدد شد؛ برخی این فراخوان را دعوتی برای روبرو شدن با دشمن جدید بر بنیانهای تمدنی و نه ایدئولوژیک میدانند که نگاه مشترکی را به غرب فراهم میکند؛ و سبب محافظت از همپیمانی سیاسی و فرهنگی به خاطر ترس از رقابت اقتصادی میان کشورهای این پیمان که گاهی از اوقات منجر به برخوردهایی میشود که همپیمان غربی را از بین می برد. بنا بر تفسیر دیگر، این فراخوانی کینهها و دشمنیهای کهنه و قدیمی و مدفون شده در نزد برخی از محافل غربی بر ضد برخی از تمدّنهای شرقی و به خصوص اسلامی به خاطر برخی ملاحظات تاریخی، عقیدتی، سیاسی و فرهنگی را منعکس میکند.
به هر حال، انگیزة تز برخورد تمدّنها هر چه باشد واکنش متوازن و عاقلانه در یک زمان انگیزة گفت وگوی تمدّنها است. این، فراخوانی است که محافل بسیاری در دنیا به خصوص در جهان اسلام به آن پاسخ دادهاند؛ همانگونه که صداهای معقولی هم در غرب این دعوتها را پذیرفتهاند. موضوعات این فراخوان عبارتند از: اهمیت برطرف کردن سوء تفاهم متقابل از طریق شناخت بهتر و ژرفتر و گستردهتر و شاملتر از طرف مقابل، رهایی یافتن از تصویر مرسوم منفی که گاهی برخی از رسانهها و
ص: 464
سازمان های سیاسی و مدنی از طرف مقابل ارائه میکنند و او را خطر، تهدید و دشمن قلمداد میکنند، و همچنین به کار بستن رسانهها، برنامههای آموزشی و فنآوری اطلاعات و ارتباطات مدرن جهت دست یابی به یک دیدگاه واقعگرایانة بیطرف در مورد اندیشه، عادتها، سنّتها، رفتار و تجربیات طرف مقابل. اینها همه به خاطر این است که فرهنگ، بالا و پایین ندارد و همة فرهنگها با هم مساوی هستند و شایسته است که ویژگیهای فرهنگی و تفاوت آنها محترم شمرده شوند.(1)
امّا در مورد عوامل گفت وگوی تمدّنها باید گفت که این گفتگو یک تمایل متقابل در همزیستی، تفاهم و همیاری را منعکس میکند که از یک اصلی نشأت میگیرد که مفادش این است: جهان با مشکلات و بحرانهایی روبه رو می شود که بزرگتر از آن است که تمدنی اعلام کند من کلید سحرآمیزی برای حل آن در اختیار دارم؛ یا یک ایدئولوژی ادعا کند که حقیقت را در انحصار خود دارد؛ بلکه این موضوع میطلبد که هر طرفی اقرار کند بخشی از حقیقت را در اختیار دارد و انکار نکند که طرفهای دیگر بخشی از آن را دارند؛ و همچنین باید اقرار کنند که همه این قدرت را دارند که با مشارکت هم به گونهای در ارائة راه حل ها برای آن مشکلات سهیم باشند. ضمانت استمرار روند تمدن های بشری بدون اینکه اخلالی به یکی از مؤلفههای آن وارد شود؛ گاهی منجر به وضعیت عدم توازنی می شود که بشر را در مرحلة جدیدی از اضطراب ها، آشوب، جنگهای نژادی، ملی و دینی وارد میکند که به تخریب و هلاکت می انجامد.
ص: 465
1. هانتینتگون، ساموئیل، برخورد تمدّن و بازسازی نظم جهانی، چاپ اول، تعریب: مالک ابو شهیوه و محمود خلف، الدار الجماهیریّة للنشر و التوزیع، مصراته - لیبی 1999.
2. تیری، جانیس ج.، السیاسة الخارجیّة اأمریکیّة: دور جماعات الضغط و المجموعات ذات الاهتمامات الخاصّة (سیاست خارجی آمریکا: نقش گروههای فشار و مجموعههای دارای تلاش های ویژه)، تعریب: إحسان البستانیّ، الدار العربیة للعلوم ناشرون، بیروت 2006.
3. السعدون، حمید، صدام الهویّات (برخورد هویتها)، بغداد 2013 [بی نا].
4. الجابریّ، ستّار جبّار، «أیّ حوار نرید (چه گفت وگویی را میخواهیم)»، مجله بین المللی المرصد، مرکز پژوهشهای بین المللی دانشگاه بغداد، شماره چهارم، حزیران، 2007.
5. سلیمان، غازی سعید، المنهج الإسلامیّ فی التعایش السلمیّ مع غیر المسلمین (سبک زندگی اسلامی در همزیستی مسالمتآمیز با غیر مسلمانان)، بغداد، 2009، [بی نا].
6. عناد، وجدان فریق، «القرآن الکریم طریقنا لتجاوز العجز الحضاری (قرآن کریم راه ما برای عبور از نبودِ تمدن)»، مجله المصباح، شمارة 10، سال 2012.
7. سعدون، حمید، الغرب و الإسلام و الصراع الحضاری (غرب و اسلام و جنگ تمدنی)، دار وائل للطباعة و النشر، عمان، 2002.
8. سحمرانی، اسعد، مکوّنات شخصیّة الإرهابیّ و سبل المعالجة (مؤلّفههای شخصیّت تروریست و راه های بررسی آن)، مرکز آفاق الدراسات و البحوث: http://aafaqcenter.com/index.php/post/2029
9. گارودی، روژه، من أجل حوار بین الحضارات (با هدف گفتگو بین تمدنها)، تعریب: عادل العوا، چاپ چهارم، عویدات للنشر و الطباعة، بیروت، 1999.
10. یاقوت، محمد مسعد، حوار الحضارات و خناجر فی جسد الإسلام (گفت وگوی تمدنها و خنجرهای در پیکره اسلام)، ر.ک: http://www.nabilrahma.com
11. عبد المجید، عصمت، مواقف و تحدّیات فی العالم العربیّ (دیدگاهها و چالشها در جهان عرب)، دار الشرق، قاهره 2003.
12. هیکل، محمّد حسنین، نهایات الطرق العربیّ التائه (سرانجام راههای سرگردان عربی)، چاپ دوم: قاهره 2002.
13. سناء السعید، «رأس الأفعی (سر افعی)»، روزنامه الوفد مصر، 7 تموز، 2014.
14. خطابی، محمد عربی، «من أجل حوار بین الحضارات (به خاطر گفت وگویی میان تمدنها)»، مجله المناهل، ش10، سال چهارم، 1397ق./1977م.
15. خاقانی، محمد، «أصولنا فی حوار الحضارات (اصول ما در گفت وگوی تمدنها)»، مجله بین المللی المرصد، مرکز پژوهشهای بینالمللی، دانشگاه بغداد، ش3، آذار - نیسان 2007.
ص: 466
محمود شفیعی(1)
«داعش»، نام مخفف دولت اسلامی عراق و شام است که بعد از اشغال بخشی از سوریه و عراق به وسیله تندروترین شاخه عراقی القاعده با رهبری «ابوبکر بغدادی» ظهور یافت و اینک به «دولت اسلامی» تغییر نام داده است. انواع خشونتهای بیمنطق، وحشیانه و ناقض اصول اخلاقی این گروه، آن هم به صورت پیدرپی و در سطح گسترده علیه نظامیان و شهروندان عادی از زن و مرد و کودک و بزرگ، دو کشور عراق و سوریه و چه بسا خاورمیانه را در بحرانی تلخ و دل خراش فرو برده است. با وجود این، مسئله مورد نظر پژوهش حاضر این است که این گروه مدعی دیانت و ایمان، چگونه این همه خشونت ناموجه براساس مبانی دینی، عقلی، انسانی و وجدانی را علیه هم کیشان و مؤمنان و شیعیان عراق و سوریه با اتهام ارتداد و کفر اعمال می کند. فرضیه تحقیق حاضر در پاسخ به این مسئله این است که جذب شدن «داعش» به فناوریهای جدید و ترکیب یافتن ناپالوده این علاقه با مجموعه عقاید دینی خام و صیقلناخورده با تأملات عقلی و تجربههای اجتماعی انسانی، زمینه ساز استفاده جنونآمیز از فناوری جدید از سوی داعش علیه جهان اسلام شیعی و حتی سنی و بلکه علیه بشریت شده است. در راستای اثبات این فرضیه، چند بحث فرعی را دنبال کردهایم. ابتدا تعالیم مهم دینی و
ص: 467
تعبیرهای آن که به اعمال خشونت آمیز رهبران قدیم و جدید «القاعده» موثر بوده بررسی شدهاند. در این زمینه به دو بحث اساسی «کفر و ایمان» و«جهاد» از گذشته تاکنون پرداختهایم. همچنین به علایق گروههای تندرو القاعده و داعش به فناوریهای سختافزاری با تأکید بر بعد نظامی و نرمافزاری دنیای مجازی اینترنت توجه شده است. در گام سوم، بازتابهای آموزههای دینی و علایق فناوری در زیست جهان این گروه ترسیم است و نیز مختصات زیست جهانی داعش بعد از معرفی آن به مثابه افق معنایی، معرفی شدهاند. زیست جهان داعش، مختصاتی دارد که به کنشهای خشن نظامی علیه شیعیان عراق و سوریه منجر شده است که ما در این زمینه استدلال کردهایم که مجموعه خشونتهای اعمال شده با ارجاع به چنان زیست جهان عقلانی ناشدهای، توجیه پذیر است. در پایان نیز بعد از جمع بندی، نتیجه گیری از بحثها چند توصیه فرهنگی برای خشکاندن ریشه افراطگرایی خشن دینی ارائه کردهایم.
کلیدواژگان: داعش، کفر و ایمان، جهاد، فناوری، زیست جهان، خشونت.
پدیداری داعش در میانه تحولات شبه انقلابی دهه اخیر خاورمیانه عربی، بدون تردید بدترین حادثه سیاسی و اجتماعی است که اکنون نه تنها بخشی از آن تحولات امیدبخش را به انحطاط کشانده، بلکه جهان اسلام را با فتنهای عظیم مواجه کرده است. این گروه ظاهرگرای مذهبی که خود را «دولتی اسلامی» در سرزمین عراق و شام در قالب«خلافت» خطاب میکند، بدون پایبندی به هیچ اصول انسانی، عقلانی، وجدانی، اخلاقی و آموزههای بنیادی و محکم دینی، همکیشان مسلمان خود را قتلعام میکنند. آنان جهان اسلام را به محنتی بزرگ از درون گرفتار کردهاند و بیشترین سود را نصیب بدخواهان و منفعت طلبانی نمودهاند که نهتنها تعلق خاطری به اسلام و جوامع اسلامی ندارند، بلکه اکنون قرنهاست که در مناسبات جهانی بینالمللی، همیشه سلطه و چیرهگی خود را در روابطشان با کشورهای اسلامی در هر شرایط متغیری حفظ کردهاند. تبیین دقیق این پدیده تلخ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی (فتنهای که اگر ملت
ص: 468
های اسلامی و دولتهای منطقه دیر بجنبند، میتواند اسرائیل دوم یا بسیار بدتر از آن را بر همگان تحمیل کند)، بدون شک نیازمند رویکردی چند وجهی به مسائل پیچیده خاورمیانه است. توجه به شکافهای شیعه و سنی، اعتدالگرایی و افراطگرایی، دولت و ملت، داخلی وخارجی و منطقهای و بینالمللی، محافظهکاری و انقلابیگری، عرب و عجم و بین اقوام نیز از مسائل درخور بررسی است. اما پرداختن به همه عوامل این مسئله برای نویسنده مقدور نمیباشد؛ مثلاً نقش قدرتهای بزرگ بین المللی و قدرت ها ی منطقهای برای برنده شدن در بازی ها ی اقتصادی - سیاسی بنیادی، دائمی، و سودآور در بهره گرفتن از تمام مهرههای مشروع و نامشروع در این فرآیند بر کسی پوشیده نیست. با این همه، باید پذیرفت که بدون زمینه ها ی پیشین ذهنی و فکری در امور انسانی، ابزار شدن گروهی برای منافع دیگران با اعمال این همه خشونت وحشیانه و عریان امکان پذیر نیست. در مقاله حاضر، درصدد پاسخ به این سؤال هستیم که عوامل درونی زمینه ساز رفتارهای خشونتآمیز و انسانستیزانه داعش با پوشش دینی چیست(اعم ازایده و علایق عملی)؟ پاسخ پژوهش حاضر (فرضیه) به مسئله این است که جذب شدن داعش به فناوریهای جدید و ترکیب یافتن ناپالوده این علاقه با مجموعه عقاید دینی خام و صیقل ناخورده با تاملات عقلی و تجربه اجتماعی انسانی، زمینهساز استفاده جنونآمیز فناوری جدید از سوی داعش علیه جهان اسلام شیعی و حتی سنی و بلکه علیه بشریت شده است.
برای اثبات فرضیه تلاش کردهایم چند پرسش فرعی مطرح کنیم و به آن ها پاسخ دهیم. ابتدا به جواب این سؤال فرعی پرداختهایم که این گروه چه برداشتی از آموزههای اسلامی درخصوص بحث «کفر و ایمان» و «جهاد» دارند و در گام دوم به این سؤال پاسخ دادهایم که عقاید داعش درباره فناوری ها ی جدید چیست و آنان با کدام توجیه ذهنی به استفاده از دستآوردهای تمدنی، خصوصاً در بخش نظامی شدهاند و پس از این، با طرح بحثی کوتاه درباره «زیست جهان»، به مثابه چارچوب مفهومی مناسب برای درک دنیای ذهنی مشترک زمینهساز کنشهای جمعی، به پرسش و پاسخ در مورد
ص: 469
مختصات زیست جهان سلفی گرایانه داعش پرداختهایم. واپسین پرسش و پاسخ این تحقیق به اقتضاهای زیستجهان داعش برای خشونتهای عریان و غیرانسانی اختصاص یافته است. قبل از پاسخ به سؤالات فرعی به اختصار، نحوه شکل گیری داعش بررسی خواهد شد. به این ترتیب مباحث ذیل را پیگیری مینماییم:
فرآیند شکلگیری گروه داعش؛ برداشتهای داعش از تعالیم دینی؛ عقاید داعش درمورد فناوریهای جدید و علایقشان به آن؛ چیستی «زیست جهان» و مختصات زیست جهان سلفی- داعشی؛ زیست جهان عقلانی ناشده و خشونتهای ضد انسانی؛ جمع بندی و نتیجه گیری.
دولت اسلامی عراق و شام (ISIS) یا داعش که به تدریج نام جدید «دولت اسلامی» را بر خود نهادهاند، گروه جهادی سنی القاعدهای است که میخواهد دولت چند ملیتی اسلامی مبتنی بر شریعت تأسیس کند. این گروه، باقی مانده القاعده عراقند که بعد از سقوط حاکم مستبدش، وارد جنگ چریکی علیه نیروهای ائتلاف و متحدان داخلی آن ها شدند.(1)
بعد از خروج نیروهای آمریکایی در اواخر سال 2011م.، القاعده حمله به اهداف عمدتاً شیعه را با هدف ایجاد منازعه میان اقلیت سنی عراق و دولت شیعه «نوری المالکی»، شروع کرد. القاعده عراق در سال 2012م.، نام جدید خود را تحت
ص: 470
عنوان «دولت اسلامی عراق و شرق مدیترانه» ( (ISILیا «دولت اسلامی عراق و شام» ((ISISاعلام کرد و ابتدا برای سرنگونی دولت «اسد» وارد سوریه شد. این گروه تا ژوئن 2014م. با عقب نشینی ارتش عراق در شهرهای فلوجه و موصل، زیر ساختهای دولتی و منطقهای هر دو طرف مرز سوریه و عراق را تحت کنترل درآورد.
«ابوبکر البغدادی» سرکرده داعش، ابتدا به دنبال تأسیس دولت در عراق بود، اما بحران سوریه بر اشتهایش افزود و همین موضوع باعث شد که نام گروه تغییر کند. داعش نهتنها مثل القاعده جنگ چریکی را دنبال میکند، بلکه قلمروگشایی و فتح اراضی از مبانی مهم جنگی این گروه محسوب میشود.
اولین رهبر این گروه متجاسر قبل از تکوین آن، «ابومصعب الزرقاوی» اردنی بوده است. زرقاوی، ابتدا رهبری شبه نظامیان داوطلب هرات را به عهده داشت و در سال 2001م. به شمال عراق فرار کرد و در آنجا به «انصار الاسلام» (جنبش جدایی طلب کردهای عراق) پیوست و رهبری شاخه عربی آن را به عهده گرفت. افراد شاخه القاعده در عراق را نیروهای زرقاوی در پاکستان و افغانستان تشکیل میدادند و بعداً تعدادی نیز از سوریه، عراق و دیگر همسایگان به آن پیوستند و آرایش این گروه تا سال 2006م.، رنگ عراقی به خود گرفت. به هر ترتیب، زرقاوی که به دلیل جاه طلبیهایش در عراق با «ظواهری» هم اختلاف پیدا کرده بود، در ژوئن 2006م. در حمله هوایی آمریکا کشته شد. «ایمن الظواهری»، رهبر فعلی القاعده، بعد از مرگ زرقاوی، «ابو ایوب المصری» معتمد خود و متخصص کار با مواد منفجره را به سمت رهبری القاعده عراق برگزید، اما «المصری» نیز در اکتبر 2006م.، نام دولت اسلامی عراق را پذیرفت، امری که ظواهری از آن هراس داشت.
هماکنون داعش را ابوبکر البغدادی (معروف به ابودعاء) رهبری میکند. او با اسم «ابراهیم عواد» در 1971م. در سامرا به دنیا آمد و از دانشگاه اسلامی بغداد مدرک دکترا گرفت و تا مرحله عضویت در هئیت علمی پیش رفت. هرچند روحیه او در دوران تحصیل و بعد از آن آرام گزارش شده است، پس از اشغال عراق توسط آمریکا در
ص: 471
2003م.، در منطقه فلوجه درکنار ارتش صدام و همراه و هم پیمان با آنان با آمریکاییها جنگید و بهوسیله آن ها دستگیر شد و به زندان رفت. البغدادی بعد از رهایی از زندان به دستور بنلادن به عنوان مجاهد به «القاعده بین النهرین» پیوست.آمریکاییها بسیاری از فرماندهان این گروه را به تدریج کشتند که از جملة کشتگان، دو سرکرده اصلی، یعنی «ابوعمر البغدادی» و «ابو حمزه المهاجر» بودند و بعد از اینها، ابوبکر بغدادی سرکرده جدید انتخاب شد. او توانست بیشترین مخالفان آمریکایی را دور خود جمع کند و به خطرناکترین و قویترین گروه تروریستی ضد آمریکایی تبدیل شود. آمریکا در سال 2011م.، جایزه ده میلیون دلاری برای دستگیری او اختصاص داد همان گونه که جایزه 25 میلیون دلاری برای ایمن الظواهری قرار داده است. بعد از جنگ داخلی در سوریه، این گروه نام خود را به «دولت اسلامی عراق و شام» تغییر داد و برای جنگ علیه دولت اسد به عنوان وابسته القاعده به سوریه رفت. درسال 2013م.، صدها تن از افرادی که از زندان ابوقریب گریخته بودند به این گروه پیوستند. البغدادی در سوریه با «النصره» از وابستگان القاعده اختلاف پیدا کرد و از اطاعت الظواهری هم بیرون آمد و اعلام کرد که فقط بن لادن را رهبر القاعده میداند.
از دیگر رهبران داعش، میتوان به فاضل احمد عبد الله الحیالی، هماهنگ کننده امور امارت عراق (معروف به ابو معتز) اشاره کرد که به نبرد موصل نظارت داشت. «عدنان لطیف حمدی السویداوی» والی «الانبار» و عضو شورای نظامی داعش به حساب میآید، «احمد محسن»، معروف به «ابو فاطمه»، والی استان ها ی جنوب فرات مرکزی است، «موفق مصطفی محمد الکرموش»، معروف به «ابو صلاح»، مسئول مالی امارت عراق می باشد، «محمد حمید اللیمی»، معروف به «ابوهاجر العسافی»، هماهنگ کننده امور پستی میان استانهاست، «عوف عبد الرحمن العفری»، معروف به «ابو سجی»، مسئول هماهنگ کننده امور بیوه زنان، خانواده کشتگان و اسیران این گروه میباشد، «فارس ریاض النعیمی»، معروف به «ابو شیماء»، مسئول ویژه امور پستی و خزائن
ص: 472
انتخاب شده است و«عبد محمود الطائی»، معروف به «ابو کفاح»، مسئول امور مواد منفجره و بمبگذاری این گروه می باشد.
ظاهراً داعش هجده سرکرده مهم دارد. نیروهای اصلی این گروه را فرماندهان و مدیران دوران بعث و چهره ها ی نزدیک به صدام، نظامیان بریده از ارتش سوریه و عراق، جنگجویانی از اروپا، چچن، بوسنی، شرق ترکستان، لیبی، افغانستان و چندین کشور دیگر تشکیل میدهند. به هر ترتیب، امروزه داعش خود را در جایگاه رهبر گروه ها ی جهادی میبیند و بغدادی جهاد خود را جهانی میداند و لذا چچنی اگر قرآن بداند حق دستور دادن به یک عراقی یا عرب را خواهد داشت. بنابراین، برای این گروه برخلاف القاعده به رهبری ظواهری، سیاست گام به گام توجه به قوم یا طایفه خاص، رعایت امور اخلاقی در کشتن و بستن، تقسیم کار و تمرکز بر سرزمینی خاص و... معنایی ندارد.(1)
گروههای تندرو اسلامی ازجمله داعش، از جهتی تداوم بخش جریان ظاهرگرا، متصلب، خشک مغز و قشری نگر به نام «خوارج» در جهان اسلامند و بنیادهای تفکر سطحی نگرانه خوارج قدیم در خوارج جدید نیز درحال جریان است. درحالیکه تقسیم دوگانه «کفر» و «اسلام» در صدر اسلام، معاندان و محاربان با اسلام نوپا را از مسلمانان گرونده به دین آسمانی جدا می کرد (که همچنان بر شرک ورزی اصرار میورزیدند و فضای توحیدی را برنمیتافتند و سخت در مقابل آن ایستاده بودند). با وجود این، بعد از گسترش اسلام و برچیده شدن سلطه کفار مشرک محارب از «جزیرة العرب»، چندان
ص: 473
جایگاهی برای این تقسیم در داخل جهان اسلام باقی نمانده بود، اما به تدریج در تاریخ بعد از صدر اسلام و در فرآیند شکلگیری نحلههای کلامی، سروکله خوارج پیدا شد و این فرقه جزمگرای غیر عقلانی به شکل دیگری به تقسیم دوگانه مسلمان و کافر در داخل جهان اسلام پرداخت.
بنابر نظر خوارج اولیه که به اخلاف خود نیز عقایدشان را منتقل کردهاند، مسلمانی که مرتکب گناه کبیره شود، دیگر مسلمان نیست، او را باید کافر و مستحق دوزخ دانست و کشتن او جایز شمرده میشود. با توجه به انعطاف پذیری مفهوم «گناه کبیره» با چنین تفسیری از آن، عنصر خطرناکی وارد فضای «جهان زیست» دینی در وجه افراطی شد. معنای گناه کبیره را میشد در جهات مختلف و بیرویه دائما گسترش داد تا آنجا که هرچه را طبع میل فرد خارجی مسلک نباشد، شامل گرد؛ مثلاً در صحیح ترمذی آمده است: «کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند، کافر شده است!». چنین تهمتهایی به اسم اسلام و پیامبر، دائما وارد زندگی بخشی از اسلامگرایان میشد و اولین ریشه تقابل از درون در همین برهه از زمان شکل می گرفت.(1) خوارج زمانه ما با چنین تصوری و در فضای تحقیرهای روا داشته شده علیه جهان اسلام از سوی استعمار خارجی و استبداد داخلی، هرچند با کینه عمیقتر در ابتدا شیعیان را هدف گرفتهاند، هر مسلمانی را با اندک بهانهای (اعم از شیعه و سنی) با ذهن متصلبشان به ارتداد متهم میکنند، او را کافر و بدتر از کافر حربی یهودی یا مسیحی و ریختن خونش را مباح میدانند.
بعد از بحث کفر و ایمان در مورد با این آموزه، مسئله جهاد و فهم نادرست و نابه هنگام تاریخی از آن در اندیشه رادیکالیسم اسلامی، راهنمای عمل سیاسی و نظامی داعش به عنوان افراطیترین شاخه القاعده قرارگرفته است. آنان بخشی از القاعدهاند، این آموزه را از مجموعهای از رهبران کلاسیک و جدید خود برگرفته اند. مهمترین شخصیت
ص: 474
معنوی و سیاسی القاعده، یعنی بنلادن، برای داعش مرجعیت دینیدار ادعا میشود که «ابنتیمیه» و«ابن قیمالجوزی» از متفکران مرجع در سلفیگری و وهابیگری، از راهنمایان ایدئولوژیک بنلادن هستند. در عین حال، بنلادن نه متأثر از ابن عبد الوهاب از پیروان ابن تیمیه و نه تابع اسلام وهابی محافظه کارانه عربستان سعودی است.(1)
به تفاوتهای بنلادن با وهابیت موجود به زودی اشاره خواهیم کرد. برای فهم ذهنیت داعش، عقاید بن لادن و تعداد دیگری از رهبران گذشته و حال القاعده در باب جهاد باید بررسی شود. به این منظور، ابتدا به بررسی عقاید دینی کلاسیکهایی می پردایم که بن لادن از آن ها متأثر بوده است. غیر از دو نظریهپرداز کلاسیک پیش گفته، «سید قطب» از نظریهپردازان بنام «اخوان المسلمین» و «عبدالسلام فرج»، نظریه پرداز سازمان «الجهاد و الجماعه الاسلامیه» مصر و نیز «عبدالله عزام» از استادان بلافصل بن لادن که تأثیر زیادی هم بر او گذاشته است، به مسئله اهمیت اصل جهاد در اصول دین و ضرورت کاربرد آن در عمل اسلامی پرداختهاند(2) که به عقاید ناپخته و غیرعقلانی این مجموعه نیز در «شیوه طرح فریضه اسلامی جهاد» اشاره خواهیم کرد. همچنین در پایان، عقاید بن لادن و رهبر فعلی داعش، یعنی ابوبکر بغدادی که خود را تابع بن لادن، و نه ایمن الظواهری (رهبر فعلی القاعده) می داند، بررسی خواهد شد.
در میان اصول اساسی ایدئولوژیک اسلام رادیکال القاعده و رهبران آن بعد از «توحید»، مفهوم «جهاد» و شیوه تفسیر و تبدیل آن به عمل سیاسی و اقدام جمعی، جایگاه محوری داشته است. سروران و ایدئولوگهای برجسته اسلام رادیکال، بخش مهمی از آثار خود را به توجیه کاربرد مفهوم «جهاد» در جنبشهای اسلامی اختصاص دادهاند. ابن تیمیه در جهان اسلام: اولین کسی است که به تفصیل، بحث جهاد را بررسی
ص: 475
کرد و آن را در شرایطی که مغول ها مرکز خلافت اسلامی، یعنی بغداد را در قرن هفتم هجری تصرف کردند و صلیبیان که بخش دیگری از جهان اسلام را اشغال کرده بودند، علیه هر دو گروه به کار برد. او با قائل شدن جایگاه فوقالعاده برای جهاد، آن را بر همه فرایض مقدم کرد و در ضمن استدلالهای گوناگون «شهادت» را به مثابه آسان ترین شکل مردن، از جمله توجیهات برای جهاد دانست. به نظر او، مسلمانانی که در جهاد شرکت نکنند. و کسانی که از قانون اسلام سرباز زنند، کافرند و باید با آن ها جنگید، حتی اگر شهادتین را نیز گفته باشند نظریات وی، شالوده اولیه اسلامگرایی رادیکال محسوب میشود.(1)
«سید قطب»، از متفکران اسلامگرای رادیکال مصری می باشد که بهصورت مبسوطی جهاد را بررسی کرده است. از نظر وی، مسلمانان واقعی آن هایی هستند که در راه اعتلای حق به جهاد مشغول اند. او به نقل تأییدی از ابن قیم، مدعی می شود که پیامبر6در مدینه مأمور شد که علاوه بر دعوت، از جنگ نیز استفاده کند، منتها تنها با کسانی که با وی جنگ می کنند، اما بعد از این مرحله، درنهایت دستور خدا این است که مسلمانان تا استقرار نهایی دین، با تمام مشرکان بجنگند. برقراری حکومت خداوند و قوانین او و حذف طاغوت و قوانینی که بشر وضع کرده است، تنها با موعظه به دست نمی آید. افراد اشغال کننده جای خدا به این راحتی حاضر نیستند که قدرت را رها کنند. دین، فلسفه نیست، بلکه عمل می باشد که نه صرفاً با موعظه، بلکه با همراهی جنبش قابل پیادهسازی است. تبلیغ اسلام از طریق «شمشیر» و «کتاب» که لازم و ملزوم همند، ممکن می باشد. در تاریخ اسلام، «شمشیر» برای به انقیاد درآوردن سرزمین های غیراسلامی و مشرکان داخلی به کار گرفته شده و «کتاب» برای به اسلام در آوردن مسیحیان و یهودیانی که به زور به اسلام نمیگرویدند. سید قطب در انتقاد از کسانی که جهاد در اسلام را تنها دفاعی می دانند، آن ها را شرق شناسانی معرفی میکند که
ص: 476
می خواهند ماهیت و هدف اسلام را تغییر دهند. به عبارت دیگر، کسانی که جهاد را صرفاً برای دفاع از سرزمین اسلام می دانند، هدف دین را فراموش کردهاند و در اصل، ارزش اسلام را پایین تر از سرزمین ها ی اسلامی قرار می دهند. سید قطب با معنا کردن صلح به شکلی خاص، معتقد است که هم زیستی و صلح خدایی، باید تحقق بخش عدالت اجتماعی و امنیت عمومی برای مردم باشد، نه صرف خودداری از جنگ به هر قیمتی، حتی با غلبه ظلم و ستم بر مردم. سید قطب با استناد به آیات قرآن، چند دلیل برای جهاد بر می شمارد: 1. حاکمیت خداوند؛ 2. سامان دادن به مسائل بشریت با راهنمایی خداوند؛ 3. طرد نیروها و همه سیستم های شیطانی موجود در جاهلیت جدید، مانند طرد نظامهای جاهلی قبل از اسلام؛ 4. طرد حکومت فرد یا افرادی بر مردم به جای حاکمیت خدا و قوانین او.(1)
«عبدالسلام فرج»، مهندس الکترونیک رهبر جهاد اسلامی مصر که یکی از اعضای آن، یعنی «خالد اسلامبولی»، در سال1981م.، «انور سادات» را ترور کرد، در جزوه ای به نام الفریضة الغایبه، جهاد را تنها نبرد مقدس لازم در جنگ علیه حاکم ظالم معرفی کرد که به زعم وی علما آن را تاکنون پنهان نمودهاند. به نظر او، تنها راه بازگشت به گذشته باشکوه اسلام، احیای جهاد است. هیچ شکی وجود ندارد که تنها راه از بین بردن بت های این جهان، استفاده از شمشیر میباشد. وی با استفاده از روایتی از «ابوحنیفه» می گوید: «سرزمین اسلامی با داشتن یکی از شرایط آتی، سرزمین کفار محسوب می شود:1. مبنا شدن قوانین غیراسلامی؛ 2. فقدان امنیت؛ 3. به خطر افتادن موجودیت سرزمین اسلامی.
عبد السلام نتیجه می گیرد که مصر نیز به سبب سلطه قوانین غیراسلامی، سرزمین کفار محسوب می شود. به اعتقاد وی، حاکمان کنونی کشورهای اسلامی از دین برگشتهاند و در راستای امپریالیسم، به کمونیست یا صهیونیست تبدیل شدهاند. فرج به
ص: 477
تبعیت از رهبران فقهی اعلام می کند که مجازات کسانی که مرتد شدهاند، از جزای کسانی که از اول کافر گردیدهاند، سنگینتر است و لذا باید با مرتدان جنگید و آن ها را از بین برد، حتی اگر به حمل اسلحه نیز قادر نباشند. او به نقل از ابنتیمیه، حاکمان امروزی جوامع اسلامی را در عبور از قوانین الهی و اجرای قوانین بشری با مغول ها یکی دانسته است. عبدالسلام معتقد بود که هرچند جهاد امروز مسلمانان باید آزادسازی «اورشلیم» باشد، توجه به چند نکته ضروری است: 1. نبرد با دشمن نزدیک تر قبل از دشمن دورتر واجبتراست؛ 2. جنگ فقط باید تحت پرچم اسلام صورت گیرد؛ 3. پایه حضور امپریالیسم در کشورهای اسلامی؛ حاکمان به ظاهر اسلامیاند که نقطه شروع، باید سرنگونی اینها باشد.
به نظر فرج، زمانی که امام، مسلمانان را به جهاد دعوت می کند، همه باید لبیک بگویند و لزومی ندارد که از والدین خود اجازه بگیرند، چون دراینصورت جهاد مثل نماز و روزه واجب میشود. به نظر عبد السلام، اسلام به زور شمشیر گسترش یافته و جهاد دفاعی مردود است و جهاد تا قیامت ادامه خواهد داشت.(1) او و دیگر اسلام گرایان رادیکال که چنین تفسیر افراطی دارند، حدیث معروفی که جهاد با نفس را از جهاد با دشمن بزرگتر معرفی کرده است، رد میکنند و معتقدند که این حدیث جعلی میباشد.(2)
اشغال افغانستان در سال 1979م. در رادیکالترشدن جهاد، نقطه عطف مهمی است که طی آن، بخشی از علمای اسلام سنی علیه شوروی اعلام جهاد کردند. این حادثه، دولت ها یی چون عربستان و گروه ها ی منفرد را به سمت مشروعیت بخشی به جنگ و جهاد رهنمون کرد. در این میان، «عبدالله عزام» از جمله افرادی بود که دانشگاه ملک عبد العزیز عربستان را رها کرد و برای آموزش به مجاهدان به پاکستان رفت و در سال 1985م. به کمک هلال احمرکویت و عربستان، سازمان «مکتب الخدمت للمجاهدین
ص: 478
العرب» را با همکاری اسامه بن لادن و با هدف کمک های انسان دوستانه به مجاهدان افغانی تأسیس کرد. عزام، رهبر و موعظهگر کاریزماتیک و اصلی ترین ایدئولوگ «عرب افغانها» و استاد بن لادن در دانشگاه بود که بعد از اتمام تحصیلاتش به اردن و سپس سوریه رفت و از دانشگاه دمشق دکترای حقوق اسلامی گرفت. در اواخر دهه 1960م. به مصر رفت و در دانشگاه «الازهر» تحصیلات تکمیلی خود را به پایان رساند و درسال 1973م. به عربستان بازگشت و در دانشگاه «جده» به تدریس پرداخت. او از اولین کسانی است که به یاری مجاهدان افغانی شتافت و به این منظور در پیشاور مستقر می شد. عزام به این نتیجه رسید که تنها راه موفقیت در استقرار جامعهاسلامی، جهاد است. او با نوشتن چند کتاب از رهبران مهم جهادی شد، اما در سال 1989م. در پیشاور ترور شد. عزام، دلایل زیادی در کتابهایش برای جهاد ذکر کرده است که ازجمله به موارد ذیل میتوان اشاره کرد: 1. جلوگیری ازتسلط کافران بر مسلمانان؛ 2. کمبود مسلمانانی که جان خود را در راه اسلام فدا می کنند؛ 3. تداوم راه سلف صالح؛ 4. استقرار جامعه اسلامی؛ 4. شهادت و رسیدن به بهشت؛ 5. حفاظت از سرزمین اسلام و جلوگیری از فاسد شدن آن؛ 6. جهاد اوج همه چیز در اسلام است؛ 7. جهاد اوج عبادت است. او بعد از ایمان، اولین وظیفه را جهاد می داند که فراموش شده و موجب فلاکت مسلمانان گشته است.
عزام، هر دو قسم جهاد تهاجمی به سرزمین کافران و نیز جهاد تدافعی را پذیرفته است. از جمله موارد جنگ دفاعی واجب، زمانی است که کافران گروهی از مسلمانان را دستگیر و زندانی کنند. برای جهاد علیه کافرانی که سرزمین اسلامی را اشغال کرده باشند، اجازه گرفتن از والدین یا هرکس دیگر ضرورتی ندارد. فراموشی جهاد شبیه ترک نماز و روزه و شاید هم بدتر از آن هاست. اندیشههای عزام در نظریهپردازی برای سازمان ها ی جهادی جدید، نقش بسزایی داشته است. نوشتههای عبدالله عزام به مانیفستی برای جنگ جویان مسلمانی تبدیل شد که می خواستند جهاد جهانی علیه غرب به راه اندازند و دولت های دست نشانده خاورمیانه را براندازند. او بیشترین تأثیر
ص: 479
را در شکل گیری دیدگاه های بن لادن داشته است و سال ها راهنمای فکری بنلادن بوده است و تحت تأثیر از افکار عبدالله عزام بود که سازمانی بین المللی به منظور یارگیری از میان داوطلبانی از سراسر دنیای اسلام برای جهاد در افغانستان به وجود آمد و «شبکه بین المللی سلول ها ی ترور» شکل گرفت که همه جنبش های رادیکال از آن حمایت می کردند.(1)
بن لادن (1957-2011م.) مؤسس القاعده، درسالهای 1996 و 1998م. دو فتوا درباره لزوم جهاد با اسرائیل و حامیان نیروهای نظامی غرب در کشورهای اسلامی صادر کرده است که به زودی در مورد آن ها بحث خواهیم کرد. به نظر، بن لادن دشمنان طرز فکر جهادی را شامل شهروندان غیرنظامی و نظامی از کشور آمریکا و کشورهای متحد آن می داند.(2)
او در دورانی که ملاعمر در افغانستان حکومت می کرد، بر این اعتقاد افراطی از اسلام بود که افغانستان تنها کشور اسلامی در جهان اسلام است.(3) وی هرچند مشابهتهایی با اسلام وهابی دارد، با سه تفاوت اساسی از آن جدا می شود: 1. وهابی اعلام جهاد را به رهبر سیاسی مربوط می داند، درحالیکه او خود بدون اینکه رهبر سیاسی دولتی باشد، مفتی جهاد بود؛ 2. وهابی با خاندان سعودی در پیوند عمیق قرار دارد(4)؛
درحالی که بن لادن بارها خواستار سرنگونی این خاندان شده است؛ 3. درحالیکه دغدغه وهابیت، عبادت خدا، نفی بتها و تضمین تبعیت از قانون شریعت میباشد،
ص: 480
هدف اصلی بن لادن مقاومت درمقابل سلطه غرب و مبارزه با رژیم هایی است که بر اساس قانون اسلام حکومت نمی کنند.(1)
در مورد دولت عربستان، باتوجه به اشکالات عدیده ای که با نگاه ایدئولوژیک از رفتارها و اقدامات آن دولت گرفته است، به صراحت با آن مخالفت نموده و دربرابر آن قرار گرفته است.(2)بن لادن
در زمانی که شوروی افغانستان را اشغال کرده بود، سرمایه شخصی خود را برای جذب سرباز از کشورهای اسلامی برای جنگ علیه شوروی خرج کرد و در این دوره، مدتی کوتاه از دخالت آمریکا در شوروی استقبال نمود؛ هر چند رابطه مثبت او با آمریکا به زودی بعد از خروج سربازان شوروی به تلخی گرایید.(3)
بن لادن قبل از حادثه 11 سپتامبر، ویژگی های جنگ خود را «جنگ صلیبی آمریکا علیه ملتهای اسلامی» نام گذاری کرد و از جنگ بین جهان اسلام و آمریکا با متحدانش سخن گفت. به لحاظ داخلی، به مسلمانان توصیه می کند که به دنبال رهبری باشند که آن ها را متحد کند و خلافت اسلامی برپا نماید. در دو اعلامیه جهاد علیه آمریکا، هسته مرکزی فلسفه فکری بن لادن را می توان دریافت. در اعلامیه 26 آگوست 1996م.،(4) بنلادن رژیم عربستان سعودی را به دو دلیل نامشروع دانست: 1. کنار گذاشتن شریعت اسلامی؛ 2. اشغال کشور به وسیله صلیبیان آمریکایی. به نظر بن لادن آمریکا دو شهر مقدس مکه و مدینه را اشغال کرده است و مسلمانان باید کفاران را از شبه جزیره عربستان با جنگ اخراج کنند. بن لادن نیز مانند ابن تیمیه، اولین وظیفه مسلمانان را بعد از ایمان، جهاد تهاجمی می داند که برای تثبیت حاکمیت خداوند بر
ص: 481
روی زمین در این زمان با اخراج آمریکا از سرزمین مقدس صورت می گیرد. هیچ شرطی برای انجام دادن جهاد وجود ندارد. دومین فتوا در23 فوریه 1998م. علیه یهودیان و نصرانیان صادر شد. در این اعلامیه، همصدا با مبارزان مصری، پاکستانی و بنگلادشی، به جنگ علیه آمریکایی ها و متحدانش که علیه خدا، پیامبرش و مسلمانان اعلان جنگ کردهاند، تأکید میکند. بنلادن سه جرم آمریکا را چنین برشمرده است: 1. اشغال سرزمین مقدس عربستان و به یغما بردن ثروتش و کنترل تحقیر آمیز حاکمان و مردمش؛ 2.تحریم علیه عراق و در نتیجه، کشته شدن بیشاز یک میلیون عراقی؛ 3. حمایت از دولت یهودی و قتل عام مسلمانان آنجا. بنابراین جهاد عینی دفاعی بر تک تک مسلمانان علیه نصرانیها و یهودیان، خصوصاً آمریکا واجب است. به نظر بن لادن، در شرایط فعلی که فرصت جهاد پیش آمده است، فراموشی گذشته باید فراموش گردد و با دشمنان اسلام، خصوصاً دشمنان خارجی، یعنی اتحاد نصرانی- یهودی باید جنگید. بن لادن با تکیه بر پیروزی بر شوروی در افغانستان، معتقد است که به شهادت مبارزان سومالی، آمریکا از روسیه نیز ضعیفتر میباشد.(1)
ایمن الظواهری، رهبر جهاد اسلامی مصر و نفر دوم سازمان القاعده و از امضا کنندگان اعلامیه 1998م.، هدف از جنگ کنونی مبارزان اسلامی را سرنگونی دولت ها ی نامشروع و استقرار حاکمیت خدا می داند. جنگ علیه اتحاد یهودی آمریکایی، سرنوشت محتوم میباشد و با استناد به دو روایت، مرگ را بهتر از عقب نشینی می داند. ظواهری به نقل از سید قطب می گوید: «برادر! به سمت جلو حرکت کن. سرت را به راست یا چپ نچرخان و تنها به بهشت نگاه کن.»(2)
ص: 482
بعد از حملات11سپتامبر، القاعده دلایل شرعی آن را تبیین کرد: خدا کمک کرد که جوانان با ایمان در این عملیات خون صلیبیان را ریختند، همانطورکه آن ها برای دههها خون اینها را به شیشه کرده بودند. این جوانان نه برای ثروت، شهرت یا هر علاقه زودگذر دیگر، بلکه در دفاع از مذهب و مسلمانان به این کار دست زدند، زیراصلیبیان آنان بیش از پنجاه سال در فلسطین قتل عام کردند، در عراق کشتار بی سابقه راه انداختند، صربها در بوسنی نسلکشی کردند، بندگان گاو، مردم بیگناه را در کشمیر کشتند. و مردم چچن، افغانستان، جمهوریهای آسیای مرکزی به وسیله صلیبیهای مستبد شوروی نابود و آواره شدند. آمریکا هم در افغانستان جنایت کرد، همانطور که در تیمور شرقی به کشتار مسلمانان دست زدند. آمریکا با پوشش سازمان ملل، مسلمانان سومالی را کشت. جبهه صلیبی - یهودی درحال نابود کردن مسلمانان به جرم خداپرستی است.
القاعده در توجیه کشته شدن بیگناهان و مسلمانانی که بین کشته شدگان11 سپتامبر بودند، معتقد است که کشتن غیرنظامیان کاملاً ممنوع نیست و در شرایط و به دلایلی کشتن آنان مجاز است: 1. برای مقابله به مثل، طبق آیه «اگر کسی به شما حمله کرد، شما نیز با روش مشابه به او حمله کنید»(1)
می توان تاکتیک دشمن را علیه خودشان به کار گرفت. آن ها در فلسطین شهروندان عادی را می کشند، پس ما هم میتوانیم؛ 2. هنگام حمله به قلعه نظامی دشمن، تمایز بین جنگجو و مردم عادی ممکن نیست؛ 3. مشارکت شهروندان عادی در عمل، حرف یا ذهن (تمایلات قلبی شخص عادی به دشمن)، مشروعیت جنگ علیه آنان را توجیه می کند؛ 4. مرکز تجارت جهانی، دژ دشمن بود که مستقیم علیه دشمنان اعلان جنگ کرده بود؛ 5. طبق روایتی از پیامبر6، استفاده از منجنیق برای حمله به دشمن عجین شده با جمعیت عادی، مشروع است. پس حمله به دشمن با سلاح ها ی کشتار جمعی و حمله با هواپیما به
ص: 483
برجها از قبیل همان حمله با منجنیق میباشد؛ 6. سپر شدن زنان، بچهها و سایر گروهها به وسیله دشمن، مجوز کشتن آنان است؛ 7. پیمان شکنی دشمن، کشتن آنان در هر شرایطی را تجویز می کند؛ 8. مسلمانانی که در آنجا کشته شدند، یا اضطرار بوده است که جزیه دریافت می کنند یا از باب تنبیه بوده است که درخدمت دشمن نباشند.
القاعده معتقد است که استفاده از خشونت، حاکمان بت پرست جوامع را از بین میبرد و مانند حضرت محمد6 که عصر جدیدی از روشنایی عدالت را بعد از فتح مکه برای بشریت به ارمغان آورد، القاعده نیز مردم را از تاریکی و جاهلیت نجات میدهد و به سوی نور هدایت خواهد کرد.(1) مؤسسان القاعده و وابستگانشان کسانی را که با آن ها هم اعتقاد نیستند و با تأسیس دولت اسلامی مد نظر آن ها مخالفت می کنند وهمچنین کسانی را که از دولتهای موجود و فعالیتهای مشترکشان با دیگران در جهان اسلام حمایت میکنند، مرتد میدانند.(2)
در جریان اشغال عراق توسط آمریکا و نیروهای متحد و حمایت کشورهای اسلامی سنی از این اشغال و دولت جدیدی که شیعیان در آن دست بالا را به طور طبیعی کسب کردند، بین رهبر شاخه عراقی القاعده، یعنی الزرقاوی و ایمن الظواهری، رهبر اصلی القاعده، اختلاف پیش آمد، زیرا ظواهری معتقد بود که نباید علیه شیعیان اقدام شورشی کرد و آن ها را قتل عام نمود و با آنان وارد جنگ جهادی شد، زیرا جهاد قاعدتاً علیه کفار تشریع شده است، نه علیه فرقه مذهبی اسلامی. در مقابل، زرقاوی چنین تفکیکی را نپذیرفت و شیعیان عراق را نیز مانند نیروهای متحد و آمریکا دشمن کافر تلقی کرد که باید با آنان وارد مبارزه و جنگ و جهاد شد.(3)
همین تفاوت، بعد از کشته شدن زرقاوی باعث شدکه القاعده عراق از سازمان مرکزی القاعده به رهبری ظواهری جدا
ص: 484
شود و در ادامه به داعش با رهبری ابوبکر بغدادی بپیوندد که خود را مستقیم به بن لادن وصل میکند.
در واقع تفکر جاهلانه و افراطی این گروه، غلیظتر از افکار خام القاعده است. یکی از والیان گروه تروریستی داعش که در دام نیروهای امنیتی عراق افتاده اظهار داشته است: «از نگاه ما فقط وهابی ها در امانند» اوهمچنین تصریح کرده است: «شیعیان و سنی ها کافرند، مگر اینکه توبه کنند و با ابو عمر البغدادی بیعت نمایند.»(1)
برای فهم عقاید این گروه جزمگرا در مورد فناوریهای جدید، ابتدا لازم است که مروری بر عقاید کلامی سلفیه وهابی به عنوان مبنای فهم این گروه از تجدد و تمدن داشته باشیم و جایگاه فناوری جدید در عقاید این گروه را درون آن جویا شویم. سلفیان به مجردات معتقد نیستند، و همه عالم، اعم از خدا را محسوس میدانند. خدا جسم نیست اما محسوس است و میتوان او را در قیامت با چشم سر دید. غیب را چون در قرآن آمده است قبول دارند، اما معنای غیب، موجوداتی فراتر از ماده، مانند عقول و از این قبیل نیست. فرشتگان هم جسمند و هم از نور آفریده شدهاند. روح، مادی است و فراتر از بدن نمیباشد. به لحاظ معرفتی، سلفیان فقط راه «نقل» را قبول دارند و از عقل و شهود گریزانند، چون فقط نشان دهنده باطلند. فقط باید به وحی، اعم از کتاب و سنت و اجماع سلف مراجعه کرد. تجربه را به عنوان راه شناخت میپذیرند، اما تا زمانی که با نقل در تعارض نباشد. سلفیان به تبعیت از ابن تیمیه، معتقدند که بین عقل و نقل تعارض نیست، زیرا عقل راهی به عالم علوی ندارد و عهدهدار تعالیم قدسی، فقط نقل است و اگر تعارضی بین عقل و نقل دیده میشود، چنین عقلی عقل
ص: 485
یونانی میباشد که جز بدعت گزاری کار دیگری انجام نمیدهد. به لحاظ روششناسی، به برتری فهم سلف تأکید دارند، زیرا فقط فهم سلف خلوص دار و فهمهای دیگر(متکلمان، فیلسوفان و عرفا و...) هیچ ربطی به اسلام ندارند و گمراه کنندهاند. به نظر آنان، همه الفاظ قرآن حقیقت است و در آن مجازی وجود ندارد.(1)
گروه داعش با چنین عقبه فکری کلامی، امروزه با جنبههای عقلانی تجدد ضدیت شدید دارند، خصوصاً در حوزه دستآوردهای سیاسی از قبیل دموکراسی و حقوق انسان و پیشرفت جامعه و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، و چنین دیدگاههای- توانمندهای تنگ و تاریک را به جای انتساب به واپسگرایی خود به اسلام نسبت می دهند.(2) در حقیقت، تأملات تاریخی انسان توانمند یکسره مهر بطلان می خورد وآنجا که محصولات مادی چنین تمدنی که به تجربه و حس درآمده است و امروزه ازآن مجموعه به «فناوری» تعبیر می کنند، تنها این امور محسوس را با شریعت می سنجند و بدون اینکه توان درک عقبه فکری آن را داشته باشند، فقط به سمت آنچه مصداقی از مفهوم دینی باشد، گرایش پیدا میکنند. داعشیان در شرایط تاریخی مدرن که پیشرفت تکنولوژی بشر در اوج قرار گرفته است، تلاش می کنند که از طریق ترکیب جهالت «متوهمانه تقدیس یافته» خود، با ابزارها و فناوریهای جدید در حوزه ها ی سخت افزاری نظامی و نرم افزاری رسانه ای الکترونیکی، جامعه ای بَدَوی به اسم دین و مذهب تأسیس کنند و خود را خلیفه جهان اسلام بنامند.
به نظر این گروه، درصورتیکه علم جدید فرآوردههایی خلاف ظاهر قرآن و سنت داشته باشد، علم نیست، بلکه جهل است. بر این اساس، معتقدندکه می توان از فناوری جدید استفاده کرد اما تازمانیکه نتیجه آن با قرآن و سنت مخالف نباشد.(3) به صورت
ص: 486
موردی، درخصوص رهبر معدوم این گروه، بنلادن گفته شده است که درباره فناوری احساسات دوگانه داشته است. از یک طرف به ماشینهای سنگین و نیز مهندسی ژنتیک گیاهان علاقه نشان می داده و از طرف دیگر، از دستگاه آب سرد کن متنفر بوده است.(1)پیروان بن لادن از جوانان سرخورده مسلمان اروپایی و آمریکایی گرفته تا کسانی که از کشورهای اسلامی به اطاعت او درآمده بودند، کم و بیش چنین رفتار دوگانه ای را بروز داده اند. در دوران حمله انتحاری به برجهای دو قلو به عنوان قلب اقتصاد سرمایه داری تحت سلطه یهودیان و صهیونیستها، حامیان بن لادن معجونی از شیفتگی به فناوری و نفرت از غرب را به نمایش گذاشتند. در واقع، «جلوه همیشه به یاد ماندنی ترکیب معجزهآسای عصبیت و تکنیک، 11سپتامبر است. آفرینندگان آن مهندسانی مؤمن بودند. مهندسی نیهیلیستی، مهندسی ویرانگر است. منهدسی است که هنرش فقط در ویران کردن و فراخواندن به انهدام از سر کینهای مفرط درآمیخته با ناامیدی مفرط است.»(2) آنان کفش «آدیداس» می پوشند و لباسهای مارکدار غربی به تن می کنند و در«مک دونالدها» همبرگر سفارش میدهند و «کوکاکولا» می نوشند، اما لبریز از نفرت از تجدد در کلیت خود بوده و هستند. پارادوکس نفرت و شیدایی به تجدد در وجود آنان موج می زند. این دو گانگی درباره «طالبان» نیز به درستی صادق بوده است. طالبان افغان با فناوری در زمینه سینما و تلویزیون سخت مخالفت می کردند. آنان با بسیاری از جلوههای دیگر تمدن جدید دشمنی می ورزیدند، اما سخت مشتاق آن بودند که از آخرین تکنولوژی در زمینه سلاح و شیوههای اعمال قهر بهره برند. اینجاست که مشاهده می شود اسلام سیاسی غیرعقلانی قدرت طلب القاعدهای و تکنیک و فناوری در سطح اعمال قهر به راحتی به وحدت می رسند.(3)
ص: 487
به طور کلی، وقتی عقلانیت تکنیکی با ایمان اسلامی صیقل ناخورده با تأملات عقلانی و آغشته بر تعبد جاهلانه در میآمیزد، فناوری ها ی سخت و نرم، نه نجات بخش و رفاه آور، بلکه که فاجعه آفرین می شوند. دنیای مجازی، انواع ترورهای شخصی و شخصیتی انسانها در اقصی نقاط جهان را تسهیل می کند و سلاح های گرم، به سمت مؤمنان نشانه گیری می شوند. چنین دین و ایمانی که پرده ای بر کشف و بسط حقیقت و میل به آن می گردد، کارآمدترین ابزار سودآور برای زندگی بشر را به شرورترین آن تبدیل میکند.
از این نکته هم نمی توان صرفنظرکرد که خود شکلگیری دنیای مجازی به عنوان محصول بالاترین مرحله پیشرفت تکنیکی بشر در دورشدن انسانها از فهم عقلانی دین، بسی مؤثر افتاده و جای معلمان واقعی دین را اظهارات سخیف منتشر شده در سایتهای مجازی گرفته است که جوان مسلمان امروز، بدون به دست آوردن وزن و اعتبار این آموزههای سطحی و خلقالساعة معطوف به سودآوری سرمایهدارانه، مسحورش میشود و دنیای کاذب دینی برای خود می سازد. بی دلیل نیست که امروزه فرقه ها و مذهبهای بشرساخته از هر زمان دیگر رشد بیشتری یافتهاندکه علل شکل گیری آن ها نیز تقریباً بر کسی روشن نیست.
تکنیک در عصر جدید، سرمایه وگرایش به اقتباس تکنیک مدرن، پیش از هر چیز، میل به تولید سرمایهدارانه است.که این خود زمینهای برای آلوده کردن ایمان به متاع اندک دنیایی میباشد. از اینرو، عظمت خواهی ایمانی شاید در حاشیه به نیهیلیسم برسد، تکنیک، وسیله و شیوه کشتن، آلت شکنجه، شیوه بازجویی، و فن اداره زندان سیستم تعقیب و مراقبت و تجسس و سانسور و خفه کردن و آوازهگری و دروغ پراکنی نیز هست. همچنین نظام، ارتش، تفنگ، نیروگاه اتمی، و بمب اتمی، تکنیک میباشد.(1)
ص: 488
از این گزارشها از عراق حاکی از آن است که تجمع یافتهگان در گرد داعش از دورترین نقاط جهان، نه تنها مسلمانان خوارج مسلک جاهل، بلکه که جاه طلبان، لمپنهای بیکار، جانیان بین المللی، پیروان شهوت و غضب، قدرت و ثروت طلبان نیز می باشند، هرچند که خود را با صورتی از ایمان کاذب در پرده جهل به این امور بنمایانند.
د. چیستی«زیست جهان» و مختصات زیست جهان سلفی - داعشی(1)
برای نشان دادن مختصات زیست جهان سلفی - داعش، ابتدا لازم است که به طورکلی به سه آموزه درباره مفهوم زیست جهان توجه کنیم. اینکه زیست جهان چیست، چگونه شکل می گیرد و چگونه می توان زیست جهان معتبر را از غیرمعتبر تفکیک کرد.
زیست جهان، افق معنایی مشترکی است که برای گروههای اجتماعی از کوچکترین تا بزرگترین واحد آن در سطوح مختلف، دنیای مشترکی به وجود می آورد. این افق معنایی راهنما، معنا بخش و امکان پذیر کننده تمام کنش های اجتماعی افراد در جامعه است. هیچ فردی در هیچ کنشی نمیتواند پای خود را از زیست جهان بیرون بگذارد. هیچ کنشی بدون هنجار خاص (بایدها و نبایدهای موردی که کنش خاصی را در قالب فعل یا ترک گفتاری، کرداری و پنداری از عدم به وجود می رساند) تحقق نمییابد و
ص: 489
هیچ هنجاری تا به مرحله وجودی زیست جهان (تبدیل شدن به افق معنایی مشترک) نرسد، نمی تواند مبنای عمل قرار گیرد. زیست جهان، به مثابه مجموعه ای از هنجارهای درونی شده، در مرتبهای شهودی برای جمع کوچک و بزرگ، نقش ایفا میکند و برای مجموعه خود امری آشنا، شفاف و مبنای اعتبار هر کنش اجتماعی میباشد. زیست جهان در جامعه به وجود آورندهاش هم بستگیهای اجتماعی در سطح کوچک و بزرگ است و به تکوین هویتهای اجتماعی افراد منجر می شود. در یک رابطه متقابل، هرگونه کنشی در تمام حوزههای زندگی کوچک و بزرگ اجتماعی از درون جهان زیست، جریان پیدا می کند و درعین حال، خود این جهان زیست در فرآیند زندگی اجتماعی به تدریج شکل میگیرد، ماندگار می گردد و دائما به نسلهای بعدی منتقل میشود.
منبع زیست جهان، یعنی همان افق معنایی تسهیلکننده هر کنش جمعی، متعدد است: هر عمل اجتماعی، بازتابی در زیست جهان دارد. بنابراین بخشی از عناصر زیست جهان از نحوه زندگی در دنیای عینی محسوس به دست می آید. هم چنین خصوصیات زیست شناختی هر فرد و محیطهای گوناگونی که تجربه کرده است، خصوصیاتی که به طور ژنتیکی به ارث برده است و تواناییهای فیزیکی که از آن ها بهرهمند میباشد، همگی بازتابی در زیست جهان پیدا می کنند. منظور این است که معطوف به هریک از این حوزهها، هنجارهایی تولید می گردند که تا مرحله «افق معنایی» برای شخص درون یک گروه ارتقا می یابند. مهمترین منبع زیست جهان، نه از زندگی محسوس بیرونی، بلکه از جهان ارزشهای ذهنی بیرونی، اما غیرمحسوس به دست میآید. خود این جهان ارزشی غیر محسوس، از تعالیم دینی و نیز معارف عقلانی به دست آمده است. به طور کلی، هریک از آموزههای تجربی، عقلی و دینی طی فرایندی، جنبه هنجاری پیدا میکنند و در نهایت به زیست جهان منتقل میشوند و به اجزای سازنده آن تبدیل می گردند. در جوامع دینی، بیشترین نقش در مختصات زیست جهان، ازآن تعالیم دینی است و در چنین جوامعی، افراد به شدت از آموزههای دینی متأثرند و لذا در میان آن ها افق معنایی،
ص: 490
شکل میگیرد که آن افق معنایی، نه تنها از نحوه زندگی دنیایی حسی، بلکه از تعالیم دینی به دست آمده است.
بحث دیگر درباره زیست جهان، تقسیمبندی آن از حیث «عقلانیت» میباشد که آن را به دو قسم «زیست جهان عقلانی معتبر» و «زیست جهان غیرعقلانی غیر معتبر» تقسیم میکنند. زیست جهان عقلانی، در فرآیند مباحثههای دائمی افراد درباره مجموعه ارزشهای پذیرفته شدهای شکل میگیردکه اکنون مردود واقع شده است و پذیرش دوباره آن بعد از استدلالهای قانع کننده در فرآیند مباحثههای جمعی به دست می آید. چنین زیست جهانی، در واقع افق معنایی قابل دفاع با عقل جمعی تاریخی است که عناصر ثابت و متغیر آن به اندازه کافی از پشتیبانی عقلانی جمعی برخوردار است. در مقابل، زیست جهان غیرعقلانی، مجموعه هنجارهایی است که در قرآیند بحثهای آزاد و منصفانه به اندازه کافی در مورد آن تعقل جمعی نشده و اکنون که این هنجارها به مرتبه افق معنایی ارتقا یافته است، به شکلی متصلبانه و جازمانه مبنای اقدامات و رفتار اجتماعی افراد قرار میگیرد.(1)
با این مقدمه درباره زیست جهان، مختصات زیست جهان داعش را به مثابه گروه اجتماعی اسلام گرا بررسی میکنیم. در این بحث تلاش براین است که منابع دینی زیست جهان داعش را پیدا کنیم و نشان دهیم که مهم ترین مختصات مهم زیست
ص: 491
جهانی این گروه برگرفته از آموزههای دینی است. عناصر دیگری هم از دنیای محسوس فناوری برگرفته شده است. با توجه به بحثهای پیشین درباره عقاید دینی و علایق تکنیکی داعش، پنج مفهوم معرفی میشود که با دلالتهای خاص تا مرحله تبدیل شدن به عناصر وجودی زیست جهانی ارتقایافته و شکلدهنده افق معنایی القاعده و داعش شده است و اعمال بیرونی آن ها که در جنگ علیه مخالفانشان با چنین زیست جهانی پیوند میخورند. این پنج مفهوم عبارتند از: کافران، جهاد، فناوری نظامی، فناوری ارتباطات و استراتژی جنگ. در واقع این پنج مفهوم در خصوص گروه داعش صرفاً پنج مفهوم معرفتی نیست، بلکه مجموعهای از هنجارها و ارزشها هم از آن ها استخراج میشود و بالاتر اینکه این مفاهیم، عناصر مهم تشکیل دهنده زیست جهان این گروه شده و از جنبه معرفتی و ارزشی به جنبه وجودی ارتقا یافته است و تمامی کنشهای خشن این گروه در پیوند با چنین زیستجهانی معنا مییابد و تفسیر میشود. در ذیل، هریک از دلالتهای خبری و هنجاری این مفاهیم را میشمریم و در پایان، زیست جهان برآمده از چنین هنجارهایی را ترسیم میکنیم.
آمریکا و شهروندان یهودی و مسیحی و دیگر فرقهها و مذاهب موجود در آن سرزمین از چند جهت کافرند و باید با آن ها جنگید:
[حمایت از اسرائیل که چندین دهه است مسلمانان فلسطین را قتل عام میکند؛]
[در جنگ با عراق، هزاران مسلمان عراقی را قتل عام کردند؛]
[در جنگ با افغانستان هزاران مسلمان افغانی را قتل عام کردند؛]
شوروی سابق و روسیه فعلی و شهروندان مسیحی و غیرمسیحی این کشور از چند جهت کافرند و باید با آنان جنگید:
* حمایت از یوگسلاوها که هزاران مسلمان بوسنی را به خاک و خون کشیدند؛
* این کشور به افغانستان تجاوز و هزاران مسلمان افغانی را قتل عام کرد؛
ص: 492
* روسیه در چچن هزاران مسلمان را تاکنون به قتل رسانده است.
اسرائیل و همه یهودیانی که در سرزمین غصبی فلسطین تحت حکومت اسرائیل زندگی می کنند کافرند؛ زیرا سرزمین مسلمانان را تصرف کرده و هزاران نفر را به قتل رسانده است. دولت لبنان که با اسرائیل معاهده صلح بسته است، کافر است و باید با این دولت جنگید. دولت شیعی «بشار اسد» در سوریه و همه شیعیانی که از این رژیم حمایت کردهاند کافرند؛ زیرا که این رژیم با سربازان شیعی خود هزاران مسلمان غیرشیعی سوریه را قتل عام کرده است.
دولت شیعه «نوری المالکی» در عراق و مردمان شیعه در این کشور که از دولت آن حمایت می کنند، به دلیل حمایت از آمریکا در جنگ با «صدام حسین» و داشتن روابط و نیز تعهدات صلح آمیز با آن کشور، همه کافرند و باید با شیعیان و دولت شیعی این کشور جنگید. دولت و ملت ایران، خصوصاً اکثریت مطلق شیعه در آن کشور به دلیل جنگ با رژیم «صدام حسین» و نیز به علت حمایت از دولت شیعی عراق و همچنین به سبب حمایت از دولت بعثی شیعی سوریه در جنگ داخلی، کافرند و باید با این کشور جنگید.
جهاد از واجبات مسلّم دینی است. اهمیت جهاد از هر واجب دیگری، حتی نماز و روزه بالاتر میباشد.جهاد در شکل تدافعی و حتی تهاجمی، به اجازه دولت و رئیس آن ربطی ندارد و واجبی است که مستقیم متوجه تک تک مسلمانان می شود. جهاد خصوصاً در شکل تدافعی، واجب عینی است و هیچ کسی حق ندارد آن را ترک کند. جهاد مانند نماز و روزه، واجبی مطلق است و به اجازه پدر و مادر مشروط نیست. بعد از اعلام جهاد از سوی خلیفه مسلمانان (که قبلاً این خلیفه «بنلادن» و بعداً «ایمن الظواهری» و بعد از اختلاف «بغدادی» با او «ابوبکر بغدادی» است)، هیچ کس حق تمرد و سرپیچی از فرمان خلیفه را نخواهد داشت. سرپیچیکنندگان از فرمان جهاد، هرچند
ص: 493
مسلمان سنی باشند، کافرند و باید با همه مخالفان جهاد یا سکوتکنندگان در برابر آن جنگید.
بخشی از فناوری که متضاد با آموزههای اسلامی براساس دید حس گرایانه دین، مردود است. از این جهت در مورد فناوری حس دوگانه ای دارند. فناوریهای سختافزاری، عموماً و فناوریهای نظامی، خصوصاً به مثابه امری حسی، آنجا که با نگاه ظاهرگرایان هماهنگ با تعالیم دینی درک میشوند، مورد توجه القاعده وداعش قرار گرفته و کل به بهرهگیری از آن ها تمایل شدید دارند. دانش فناورانه نیز برای القاعده و داعش جاذبه دارد و اساساً بسیاری از رهبران القاعده و اسلام گرایان تندرو کسانی هستند که قبل از اطلاع از علوم دینی در رشتههای مهندسی تحصیل کردهاند. علیرغم جذب القاعده و داعش به ابعاد ظاهری تمدن جدید، از ابعاد انسانی اجتماعی آن، خصوصا از ابعاد سیاسی از قبیل دموکراسی، حقوق ذاتی بشر، حق تعیین سرنوشت بشدت متنفرند.
بهرهگیری از فناوری ارتباطات، خصوصاً دنیای مجازی اینترنت با نگاهی ابزاری و بهعنوان وسیلهای برای مبارزه جنگی با دشمن، مطلوب است. القاعده و شاخههای مختلف آن، ازجمله داعش، از اینترنت برای ارتباط دائمی با یاران و وفاداران خود در نقاط جهان جهت ضربه زدن به دشمن، همیشه بهره بردهاند. ایجاد وحشت در میان دشمنان با بیشترین استفاده از تصویرها و فیلم و انتشار آن با اینترنت در سطح جهان مطلوب بوده است و از این طریق توانستهاند خشونت را به اوج برسانند و دنیای درونی شان را برای جهانیان افشا کنند.
بسیاری از آموزههای القاعده، ازجمله عقاید گروه داعش برای اعضا و کسانی که می خواهند بدان ملحق شوند، نه در مدرسههای علمیه و با دقت علمی لازم، بلکه به
ص: 494
صورت سطحی و سرپایی از طریق فضای مجازی اینترنت، تولید، توزیع و آموزش داده می شود.
جنگ را باید از نزدیکترین دشمن شروع کرد و الان شیعیان در عراق و سوریه نزدیک ترین دشمنان اند؛ جنگ را باید از ضعیف ترین نقطه شروع کرد و اکنون شیعیان در این دو کشور به علت ضعف دولت مرکزی، ناتوان ترین دشمنان اند؛ جنگ را باید از ضعیف ترین گروه و افراد شروع کرد ودر حال حاضر، شهروندان عادی شیعه در این دو کشور با توجه به عدم دست رسی به هرگونه سلاح و نیز با توجه به نداشتن دولت حامی قدرتمند، ضعیفترین افراد و گروه به حساب می آیند؛ جنگ را درحدامکان باید با بدترین دشمنان شروع کرد و بدترین دشمنان قبل از یهود و مسیح، مرتدانند و شیعیان در این دو کشور، همان مرتدانی هستند که بدترین دشمنان اسلام به حساب می آیند؛ برای برنده شدن در جنگ، باید هر عملیات جنگی را با بدترین و خشن ترین شیوه انجام داد تا در دل دشمن ترس شدید به وجود آید و بدون هرگونه مقاومتی تسلیم شوند. بنابراین باید در کشتن شیعیان بی پناه به بدترین و خشن ترین شیوه ممکن عمل کرد.
برای برنده شدن در جنگ، هیچ اصل اخلاقی توجه نمی شود و اساساً «اخلاق» که امری ماقبل دینی است، برای این گروه جایگاهی ندارد. از این رو برای پیروزی در جنگ باید هر عملی را از قبیل کشتن کودکان، پیرمردان و پیرزنان گرفته تا هر شهروند عادی غافل دیگر انجام داد.
دقت در اقتضاهای هنجاری به مرحلة زیست جهان رسیدة هریک از مفاهیم پنجگانه فوق نشان می دهد که چنین عناصر زیست جهانی، تماماً از لحاظ عقلی مردود است و به هیچ وجه با این کلیت، چنین عناصری با استدلالهای عقلانی پذیرفته شده همگانی قابل دفاع نیست و در صحت هرکدام، دهها اما و اگر می توان طرح کرد. با مقایسه ارزشهای اسلامی پذیرفته شده نزد اکثر مسلمانان و نیز ارزشهای جهان شمول رایج
ص: 495
در مناسبات اجتماعی دنیای کنونی، تردیدی در غیرعقلانی بودن مختصات زیست جهانی داعش باقی نمی ماند و غیرمعتبر بودن چنین زیست جهانی بدیهی به نظر می رسد، اما متأسفانه می بینیم که خوارج دوران ما با نام «القاعده» و «داعش» به حیات خود ادامه میدهند و مانند خوارج صدر اسلام، اعمال خشن اجتماعی خود را توجیه میکنند. چنین افق معنایی شکلگرفته برای داعش، این گروه را برای بدترین اعمال خشن علیه مخالفانشان مهیا کرده است که به بخشی از اقدامات خشونتآمیز خارج از هرگونه اصول انسانی، اخلاقی وجدانی و دینی این گروه زودی اشاره خواهیم کرد.
از آنچه تاکنون درباره جریان القاعده بیان شد و ترسیمی که از زیست جهان داعش ارائه گردید، انتظار انواع خشونت از آن ها امری طبیعی است، اما قبل از بحث درباره انواع خشونتهای اسلام گرایان افراطی، تذکر این نکته درباره کلیت اسلام گرایی در قرن بیستم لازم است که تنها یک شاخه از آن ها به افراط گرایی دچار شده است و نباید این خطا را به پای کل جریان اسلام گرایی نوشت. باید اذعان کرد که این افراط به تدریج دامن بخش کوچکی از اسلامگرایی را آلوده نمود که گزارشی کوتاه از آن حرکت تدریجی به سمت افراط ارایه میشود:
در قرن بیستم، اندیشه های اسلامگرایانه بازگشت به خویشتن و مقاومت دربرابر سلطه های یک سویه استعماری غلبه یافت. برای رهایی از زیاده خواهیهای جهان غرب و بینالمللگرایی کمونیستی، اسلام بهعنوان راهحل از سوی اندیشه اسلامی مطرح شد و اندیشه امت اسلامی پاگرفت. این مرحله با همفکری عقیدتی و همسویی سیاسی، بدون هرگونه گرایش به سمت اقدامات و رفتارهای پیشدستانه خشن رقم خورد. در مرحله دوم، بنیادگرایی جای اسلام گرایی اولیه را پرکرد و از شدت هم فکری عقیدتی و همسویی سیاسی در بعضی از شاخههای آن کاسته شد و سرانجام در مرحله سوم، در بستر فناوریهای جدید در حوزه رسانه ای و شکلگیری دنیای مجازی اینترنتی،
ص: 496
نئوبنیادگرایی متفاوتی به تدریج در بخشی از جهان اسلام ظهور کرد. اسلامگرایی اولیه(1)
در نیمه دوم قرن بیستم، اندکاندک از ایده های آرمانی فاصله گرفت و اهداف ملی یا عقیده دینی خاص و یا علاقههای قومی و طایفه ای اختلاف برانگیز را دنبال کرد. از این جهت، اولاً: اسلام گرایان به جای جهان اسلام، بر سرزمین خاص متمرکز شدند؛ مثلاً اسلام گرایان در شبه قاره، دنبال ایجاد پاکستان و اخوانالمسلمین نیز در هر کشوری برنامه خاصی را پیگرفتند که بعضاً با علاقههای دینی تعمیم پذیر فاصله می گرفت و ایده جهان اسلام و امت اسلامی فقط در حد شعار باقی میماند. ثانیا: خشونتگرایی به ویژگی بخشی از اسلامگرایان بدل شد. اسلام گرایان اولیه، خود قربانی خشونت بودند و آنان از خشونت فقط به صورت محدود و طبیعی در میدان نبرد بهره می جستند و در به کارگیری خشونت، افراطی وجود نداشت. انقلاب اسلامی ایران در فرآیند انقلاب، شعار «ارتش برادر ماست» را سر می داد و از «گل دربرابر گلوله» دفاع می کرد. البته اسلامگرایان اولیه و ثانویه در اینکه اسلام راه حل است، مشترک بودند و امام نسل اولیه به هیچ وجه برای خشونت اصالتی قائل نبود. به این ترتیب، در جریان بنیادگرایی، انحرافی شکل گرفت که جریان «القاعده» اکنون مظهر آن میباشد و شاخه «داعش» اوج این انحراف را در عقاید افراطی و اعمال و اقدامات خشن خود نشان داده است.
مرام داعش درکل و بلکه با شدت بیشتر، همان مرام القاعده است و بنیاد فکری داعش مانند القاعده، برگرفته از تفکر سلفی می باشد. در شبکه حقوق بشر سوریه، مجموعه اعمال خشونت طلبانه داعش در هفت حوزه تقسیم بندی شده است: 1. کشتار غیرقانونی؛ 2. آدم ربایی، بازداشت و شکنجه؛ 3. خشونت در مراکز رسانه ای و علیه
ص: 497
فعالان و کارکنان آن ها؛ 4. خشونت در سطح کارکنان بیمارستان؛ 5. محاصره؛ 6. انفجارها؛ 7. محدودیتهای اعمال شده بر ساکنان منطقههای تحت کنترل.(1)
داعش در مناطق تحت سیطره خود، قوانین ضدانسانی و ضددینی بسیاری را به اسم «دین خالص» اجرا می کند: سربریدن مخالفان، شکنجه و شلاق در ملاء عام، ممنوعیت پوشیدن شلوار جین برای زنان و مردان کمرباریک، کوتاه کردن مو، نمایش لباس ها ی زنانه در ویترین و کارکردن مردان در فروشگاه لباس زنانه، ورود مردان به مغازههای لباس خیاطی زنانه، تبلیغ آرایشگاههای زنانه، استفاده از کلمه داعش، مراجعه زنان به دکتر زنان و زایمان، شانه کردن موی سر و صورت برای مردان، کشیدن سیگار و قلیان و نشستن زنان بر صندلی و... ازجمله مقرراتی است که عرصه را بر زندگی عرفی عقلایی مردم تنگکرده است.
داعش مانند دیگر گروه ها ی تندرو چون طالبان، القاعده، بوکوحرام وچه بسا بدتر از همه آن ها، صحنههایی بس دهشتناک بر آفریده و جنگ خانگی بهراه انداخته اند که جز کشت و کشتار و هلاکت حرث و نسل مسلمانان نتیجه ای در پی نداشته و عملکردشان تصویر ناخوشآیندی از اسلام و مسلمانان در جهان به نمایش گذاشته است. تکفیریهای حال حاضر و در رأس آن ها داعش، هزاران انسان را با توهمات دینی آلوده ای انواع شهوترانیها و غضبهای سرکشانه به مسلخ می برند و با سرهای بیگناه آنان ملعبه می کنند. اکنون در پیرامون مرزهای کشور عزیز ما شعلههای آتش سلفی زبانه می کشد و هر لحظه فزونی می گیرد. هرچند این فتنه برخاسته، اولین قربانیانش را از شیعیان و سنیان می گیرد، کارزاری علیه عقلانیت، انسانیت و دیانت است که اگر مهار نشود، بسیار فراتر از شامات و عراق و خاورمیانه، امنیت تمام جهان را نیز به خطر می اندازد.
ص: 498
اسلامگرایان تندرو که در دنیای مجازی اینترنت، خشونت عریان و چندش آور را مکرراً تجربه کرده و به بخشی از وضعیت وجودی خود تبدیل نمودهاند، هنگامی که به جهان واقعی باز می گردند، در سایه عدم بلوغ و جهلی که به آن مبتلایند، با خشونتی باورنکردنی به کشتار کسانی می پردازندکه آنان را برای خود بدترین دشمن (شیعیان) می دانند. فناوریهای مدرن کمک کرد تا آنان رفتارهای بیرحمانه و قهرمان پندارانه خود را در معرض دید همگان قرار بدهند. پخش و نشر این قساوتها، امروزه در عراق خشونت را عادی جلوه داده است. نمایش سرهای بریده دشمنان توهمی، بخشی از این بازی بیرحمانه است.(1) وحشیگریهای داعش فراتر از آنچیزی است که به گوشه کوچکی از آن در اینجا اشاره شد و این رویه همچنان در تصرف شده سوریه و عراق ادامه دارد.
تعالیم دینی قرآن (به تعبیر علی علیه السلام خطاب به خوارج دوره خود)، صامت است. عدم تأمل در این آموزهها و طرد تعقل از عرصه دین ورزی، اولین زمینه پیشین ذهنی - دینی پیدایش خوارج قدیم و جدید را رقم زده است که امروزه القاعده با تمام شاخه هایش، خصوصاً افراطیترین آن یعنی داعش، میراث چنین جریان ناگواری در تاریخ اسلام میباشد. دنیای پیچیده کنونی که فناوریهای سخت افزاری و نرم افزاری، تنها صورت ظاهری آن را به روز می دهد، واقعیت حادث شده است که همگان با اقتضاهای چنین جهانی، زندگی روزمره خود را تجربه می کنند. مسلط شدن آگاهانه بر چنین جهانی، مستلزم تأمل تام و مستقل در همه ابعاد تجدد و تمدن می باشد و بدون تردید، زندگی متجددانه بدون تأمل در چیستی آن، زندگی درونی و جهان اجتماعی را در قفس آهنین خود فروخواهد برد و امکان بهرهوری انسانی از آن به کنار خواهد
ص: 499
رفت. ظاهرگرایان اسلامی، نهتنها با تعالیم دینی، بلکه با فناوریهای جدید نیز مواجهه ای غیرعقلانی داشتهاند. ترکیب ناپالوده ایمان دینی با تکنیک جدید در جهان کنونی، اعمال خشونت عریان از سوی بخشی از اسلامگرایان افراطی علیه مؤمنان را تسهیل کرده است. به نظر می رسد که هرچند مقابله با زیاده رویهای کنونی داعش در عراق و سوریه ضرورتی فوری است (که دولت و ملت عراق، ملتها و دولتهای اسلامی و نیز سازمانهای بین المللی باید بدان همت نهند)، ریشهکن شدن این جریان در جهان اسلام و افول آن، به حرکت فرهنگی عمیق نیاز دارد که به بعضی از کلیات آن اشاره میشود:
الف: طرح و بسط گفتوگوهای دائمی در سطح ملی و بینالمللی در موضوعات اساسی دینی: طرح مباحث دینی در فضاهای بسته و در سطح نظری و رها کردن آن در سطح عملی و غفلت کردن از طرح آن ها معطوف به زندگی عینی، راهنما شدن آموزه های دینی در زندگی روزمره را با مشکل مواجه خواهد کرد. از طریق گفت وگوهای آزاد ملی و بین المللی، به تدریج آموزههای دینی وضوح بیشتری می یابند و با عقلانیت تاریخی هر دوره هماهنگ میشوند. فهم دینی، افزایش پیدا می کند و نسل جدید در هر دورهای، تعارض بین زندگی دینی و دنیای را به حداقل ممکن می رساند؛ مثلاً درباره جهاد، مسائل گوناگونی وجود دارد که می توان مورد آن ها گفتوگو کرد. باید معنای جهاد در اسلام و قرآن را بررسید که آیا جهاد مساوی جنگ است یا هرگونه تلاش برای رساندن جامعه به سعادت و رستگاری میباشد. انواع جهاد و اینکه جهاد تهاجمی به اندازه کافی استدلال دینی دارد یا ندارد و اگر دارد، شرایط و گستره آن چیست و اینکه محدودیتهای اخلاقی و حقوق بشر دوستانه در جهاد از منظر دینی کدامند و اینکه آیا می توان به بهانه جهاد از نزدیک ترین نقطه جهان شروع کرد و همه را قلع و قمع نمود و مسائل دیگر.
ب: تبدیل کردن رسانههای دیداری و شنیداری تکصدایی در کشورهای اسلامی به رسانههای خصوصی و آزاد: شبکههای رادیویی وتلویزیونی که دائماً به صورت
ص: 500
یک سویه، تنها یک فکر دینی را به شکل تبلیغی - تهییجی غیر استدلالی در کشورهای مختلف اسلامی پخش می کنند، در رشد و بلوغ دینی مسلمانان نمی توانند تأثیری داشته باشند. تنها رسانههای آزاد انتقادی اند که امکان حضور جریانهای فکری مختلف را تسهیل میکنند و در نهایت به بالغ شدن دینی اجتماعی یاری می رسانند. واقعیت این است که تاکنون در اکثر کشورهای اسلامی با مسلط بودن دولتها بر رسانهها، چنین موقعیتی به وجود نیامده است. عقلانی شدن فضای دینی، تنها با خصوصی سازی رسانههای دیداری و شنیداری و شکلگیری بحثهای آزاد، منصفانه، مستقل و غیرتهییجی - تبلیغی تحقق مییابد. امروزه در کشورهای اسلامی، غلبه اقتدارگرایی، مانع بزرگ چنین رویهای است. توسعه فکری و فرهنگی و تقویت زندگی مؤمنانه در دنیای پیچیده امروز، بدون دسترسی به رسانههای آزاد، امری غیرممکن است.
ج: طرح و بسط گفتوگوهای دائمی در سطح ملی و بینالمللی در موضوعات اساسی معطوف به ابعاد چیستی مدرنیته و مظاهر پیدا و ناپیدای آن: همه می دانیم که زندگی انسانها در همه حوزههای خرد و کلان، خصوصی و عمومی، فردی و جمعی، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی با همه زیر مجموعههایشان، در مقایسه با دنیای ساده در دوران گذشته بسی متفاوت شده و مظاهر تمدن و تجدد در همه سطوح زندگی ما رخنه کرده است. اراده و اختیار و انسانیت انسان اقتضا میکند که بهره گیری از زندگی جدید با آگاهی کامل و با کنترل آن به وسیله خود انسان جریان یابد. بدون تردید، زندگی تکنیکی امروزه بشر، هم تسهیل کننده و هم کاهنده است. یافتن هریک از ابعاد مثبت و منفی تجدد، تنها در یک فرآیند دائمی گفتوگوی آزادانه و منصفانه امکانپذیر است. طرد تجدد و جذب بیچون و چرای آن، هردو از بزرگترین آسیبهای مناسبات زندگی اجتماعی در شرایط جدید است.
د: تلاش همگانی در جهان اسلام برای کاستن از برخوردهای عاطفی فرقههای مذهبی علیه همدیگر: بیتردید مذهب بر حق در عالم ثبوت بیش از یکی نیست، اما بشر به کشف عالم ثبوت قادر نمیباشد. در عالم اثبات همانطور که مشاهده می شود،
ص: 501
هر فرقه ای خود را برحق می داند. در چنین شرایطی، منطق و تجربة تلخ و شیرین تاریخی اقتضا می کند که از مشروعیت حمله مذهبی به مذهب دیگر در هیچ سطحی از سطوح نظری و عملی دفاع نکنیم. بدون تردید، جریحه دار کردن عواطف دینی فرقههای مذهبی در سطح نظر، زمینه ساز شکلگیری منازعات مذهبی در سطح عمل خواهد شد. جنگهای مذهبی، بخشی از تاریخ تلخ زندگی اجتماعی بشر در گذشته بوده است. بنابراین، برگشت به چنین تجربهای غیر از تکرار همان نتایج کاهندة تلخ، دست آورد مثبتی نخواهد داشت، بلکه با توجه به ابزارهای خشن موجود در شرایط جدید، تلخی های تکرار آن تجربه، بدتر از گذشته خواهد بود.
ص: 502
1. ایزوتسو، توشهیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1374.
2. بونی، ریچارد، «جهاد: از قرآن تا بن لادن»، ناقد حمید احمدی، مطالعات راهبردی، ش32، تابستان 1385.
3. بخشی شیخ احمد، مهدی، «جهاد: از ابنتیمیه تا بن لادن»، علوم سیاسی، ش 34، تابستان 1385.
4. پیوزی، مایکل، یورگن ها برماس، ترجمه احمد تدین هرمس، تهران 1378.
5. شفیعی، محمود، جامعه شناسی سیاسی ایران، دانشگاه امام صادق علیه السلام، تهران 1389.
6. فرمانیان، مهدی، مبانی فکری سلفیه، پایان نامه مقطع دکترا، مرکز تربیت مدرس دانشگاه قم، 1388.
7. نوذری، حسینعلی، بازخوانی ها برماس، چشمه، تهران 1381.
8. نیک فر، محمد رضا، «ایمان و تکنیک»، سایت نیلگون، 6آذر 1384.
9. هولاب، رابرت و یورگن ها برماس، نقد در حوزه عمومی، ترجمه حسین بشیریه نی، تهران 1375.
1. DeLong-Bas, Natan, Wahhabi Islam, I.B. Tauris, London 2007.
2. Bruce Lawrence, Messages to the World: the Statements of Osama bin Laden, Verso, 2005.
3. Commins, David, The Wahhabi Mission and Saudi Arabia, I.B. Tauris, London, 2006.
4. Christopher M. Blanchard, Al Qaeda: statements and Evolving Ideology (CRS-Congressional Research Service- Report for congress, Order Code RL 32779, Updated July 9, 2007 39(
5. Jougen Habermas, The Theory of Communicative Action, vol. 1, by :Thomas Mccarthy (Beacon press, 1984)
6. Jougen Habermas, The Theory of Communicative Action (life world and system: A Critique Of Functionalist Reason) vol. 2: Trans by: Thomas Mccarthy Beacon press, 1987.
1. http://behtarinkhabar.ir/.
2. http://en.wikipedia.org
ص: 503
3. http://kordestanweb.ir/
4. http://news.wikipg.com
5. http://tehranpress.com
6. http://www.aparat.com
7. http://www.iribnews.ir
8. http://www.taghadom.com
9. http://www.fa.alalam.ir
10. http://www.fa.wikipedia.org
11. http://www.fa.wikipedia.org
12. http://www.wikipedia.com
ص: 504
شکلگیری و رشد سلفیگری تکفیری که امروزه به مهمترین معضل جهان اسلام تبدیل شده است، در عوامل مختلفی ریشه دارد. تأکید بر عوامل داخلی و اندیشهای این جریان، بخش زیادی از واقعیت جریان تکفیری را تبیین میکند، اما تحلیل جامع از عملکرد تاریخی و فعلی این جریان، درصورتی امکان پذیر است که متغیر استعمار و قدرت های بزرگ بینالمللی را نیز در تقویت و توسعه این جریان درنظر داشته باشیم. به لحاظ تاریخی، پیوند اندیشه تکفیری سلفیه به رهبری «محمد بن عبدالوهاب» با قدرت سیاسی «آل سعود»، با هدایت و پشتیبانی «بریتانیا» برای مقابله با «عثمانیها» صورت گرفت و این جریان در شبه جزیره عربستان، همواره در راستای منافع استعماری بریتانیا عمل کرده است. در دوران جنگ سرد نیز حمایت آمریکا از «القاعده» در افغانستان برای مقابله با نفوذ «شوروی سابق»، واقعیتی تاریخی است که «بلوک غرب» از ظرفیتهای این جریان جهت منافع استعماری خود بهرهگرفت. در حال حاضر نیز این قدرتهای بزرگ ازگسترش فعالیت جریان های تکفیری در برخی کشورهای اسلامی مانند عراق و سوریه حمایت میکنند.
ص: 505
گسترش و رشد تفکر تکفیری، فرصتهایی برای منافع قدرتهای استعماری فراهم کرده است که از رشد آن در برخی مناطق جهان اسلام حمایت و در برخی مناطق با آن مقابله میکنند. با این رویکرد گزینشی، استعمارگران در مقاطعی، از جریان تکفیری حمایت کرده اند و در مقاطعی نیز با استناد به عملکرد تروریستی و خشونت آمیز آنها، زمینه تهاجم نظامی علیه کشورهای اسلامی با ادعای مبارزه با تروریسم را فراهم نموده اند. در این مقاله با بررسی تاریخی نقش قدرت های بزرگ در تقویت و توسعه جریانهای تکفیری، به ارتباط این دو متغیر با یکدیگر و تأثیرهای آن بر جهان اسلام خواهیم پرداخت.
کلید واژگان: سلفیگری، استعمارگران، اسلام، القاعده، وهابیت، آمریکا.
جریان تکفیری که امروز مهم ترین چالش جهان اسلام است، در بستر اندیشه و شرایط محیطی خاصی رشد کرده است. هرچند مهم ترین زمینه اندیشه تکفیر، تفسیر متصلب و ظاهرگرایانه از «نص» است، اما تبدیل این اندیشه به کنش خشونت آمیز، حاصل زمینه های عینی است که شرایط را برای بروز و ظهور این اندیشه فراهم نموده است. تحلیل صرفاً اندیشه ای از این جریان، تنها بخشی از واقعیت جریان تکفیری را تبیین می کند. بیشتر پژوهش ها در تاریخ و ادوار جریان تکفیری، به جنبه کلامی و اعتقادی این جریان توجه دارند درحالیکه تحلیل عینی، شرایط محیطی، منطقه ای و بینالمللی رشد این اندیشه و تبدیل آن به کنش های خشونت آمیز در تبیین دلایل رشد و گسترش این جریان نقش مهمی دارد.
جنبه های اندیشه ای رشد جریان تکفیری به عنوان فرا نظریه، زیربنای ایدئولوژیک این جریان را تشکیل می دهد و بازخوانی این تفکر در هر دوره، موجب صورتبندی جدیدی از آن شده است که با ادعای ارائه اسلام ناب و دین خالص، جذابیت زیادی برای انسان مسلمان مدرن دارد. تاریخ جریان تکفیری، نشان دهنده تأثیر شرایط عینی (محیطی، منطقه ای و بین المللی) در رشد و تحقق این اندیشه در عمل بوده است. در
ص: 506
واقع اندیشه و مبانی فرا نظری این جریان، تنها در زمان هایی تحقق عملی یافته اند که شرایط عینی، زمینه را برای این اندیشه فراهم کرده است.
یکی از عوامل عینی در رشد و گسترش جریان های تکفیری، نقش قدرت های بزرگ منطقه ای و بین المللی بوده است که تاریخ اندیشه تکفیری ها نیز نشان دهنده نقش این عامل در چند مرحله تاریخی بوده است. مهم ترین هدف قدرت های بزرگ در خصوص جریان تکفیری، استفاده از ظرفیت آنها برای نفوذ در جهان اسلام و رسیدن به منافع ملی و فرا ملی خودشان بوده است. در واقع، جریان های تکفیری تا زمانیکه در راستای سیاست های قدرت های بزرگ عمل کرده اند، این قدرتها بهصورت مستقیم و غیرمستقیم از آنها حمایت نمودهاند، اما زمانیکه این گروهها منافع قدرت های بزرگ را تهدید کردهاند، به شدت سرکوب شده اند. با توجه به «آنارشیک» بودن نظام بین الملل (عدم وجود قدرت فائقه)، قدرت های بزرگ با تکیه برمنابع مادی قدرت، ظرفیت بیشتری برای دستیابی به منافع فراملی خود دارند.
در هر دوره تاریخ روابط بین الملل نیز برخی قدرت ها در جهت دهی به رفتارهای بینالمللی نقش بیشتری برعهده داشته اند. رشد اولیه جریان تکفیری در منطقه «نجد» در قرن نوزدهم میلادی با موافقت و حمایت بریتانیا به عنوان بزرگترین قدرت بینالمللی مواجه شد و در قرن 20 نیز حمایت آمریکا از جریان «القاعده» در افغانستان در برابر شوری، نشان دهنده اهمیت جریان تکفیری در سیاست قدرت های بزرگ است. امروزه نیز نقش قدرت های بزرگ بین المللی (آمریکا، اتحادیه اروپا و...) و منطقه ای (عربستان، قطر و ترکیه) در رشد و گسترش این جریان ها انکار ناشدنی است. در این مقاله به اختصار به زمینه های اندیشه ای رشد جریان تکفیر در سه مقطع (وهابیت نجد، القاعده در افغانستان و گروه داعش) اشاره خواهد شد و سپس به نقش قدرت های بزرگ در رشد و گسترش این جریان با استفاده از چارچوب «تئوریک رئالیسم» ساختاری خواهیم پرداخت.
ص: 507
نوواقعگرایی، یکی از نظریاتی است که مسئله تأثیرگذاری نظام بین الملل بر رفتار کشورها و تأثیرپذیری واحدها از این نظام بین الملل را تحت عنوان «نظریه رئالیسم ساختاری» مطرح کرد. و مهمترین متفکر آن «کنث والتز» است که این تئوری را در کتاب تئوری سیاست بینالملل بیان کرده است. به عقیده والتز، سیاست خارجی کشورها تحت تأثیر نظام بین الملل شکل می گیرد در این دیدگاه، دولت و فرد در تصمیم گیری ها نقش چندانی ندارند، بلکه ساختار نظام بین الملل محدودیت هایی بر سیاست های کشورها و گروهها اعمال می کند. در این تئوری، سیستم بینالمللی و ساختارهای آن بر رفتار دولتها تأثیر میگذارند و با قید و بندهایی که بر رفتار دولتها اعمال میکنند، روابط بینالمللی را شکل میدهند و رفتار دولتها را شبیه بههم و یکسان می سازند.(1)
ساختار نظام بینالملل در این نظریه سه ویژگی مهم دارد:
اصل اول یا اصل سازمان دهنده در نظام داخلی سلسله مراتبی و در نظام بینالمللی آنارشی است؛ البته آنارشی به معنای فاقد اقتدار مرکزی.(2) بر این اساس در نظام بین الملل، قدرت فائقۀ نظم دهنده باشد وجود ندارد.
اصل دوم، کار ویژه واحدها یا دولتهاست. دولتها از نظر قدرت، اگرچه با یکدیگر متفاوتند، اما رفتاری مشابه و یکسان دارند. این رفتار مشابه، از تأثیر و قید و بندهای ناشی از اصل نظم دهنده سیستم، یعنی «آنارشیم» متأثر است.(3) در واقع به دلیل اینکه در محیط بینالملل هیچ اقتدار مرکزی وجود ندارد، هر واحد مجبور است که خودش امنیتش را تأمین کند، زیرا مرجعی وجود ندارد که امنیت اعضایش را تأمین کند. این
ص: 508
تأمین امنیت اعضا توسط خودشان برای آنها امری حیاتی است.(1) مهم ترین ارزش در این فضا، بقاست و کشورها برای بقای خود باید قدرت نظامی را افزایش دهند یا دست به ائتلاف بزنند تا بتوانند در این سیستم آنارشیک به منافع خود دست یابند.
اصل سوم، توزیع توانمندیهاست. در نظام بین الملل، توزیع توانمندیها در میان واحدها، عامل تمایز آنها است. این اصل تعیین میکند که هریک از واحدها چه میزان از توانمندی لازم را برای تأمین امنیت برخوردار است.(2)
اگرچه رفتار دولتها با هم یکسان است، ولی از نظر توانمندی با هم دیگر متفاوتند،(3)
از آنجا که این توزیع توان مندیها و تغییر در چگونگی توزیع برای «والتز» اهمیت دارد، وی به اشکال مختلف نظامهایی میپردازد که حاصل تغییر در توزیع توانمندیها هستند. از نظر والتز، از میان انواع نظامها، ساختار دو قطبی باثباتتر است، درحالیکه به نظر «مورگنتا»، نظام چند قطبی همراه با عامل ایجاد توازن، باثباتتر میباشد.(4)
والتز با استفاده از نظریه سیستم ها و با تأثیرپذیری از رفتارگرایی، نظریهای ارائه می دهد که در آن ضمن تأیید برخی اصول اساسی واقعگرایی «مورگنتا» و تقویت هنجارهای مرسوم آن، برخی از ویژگیها و هنجارهای مرسوم را به چالش میکشد و در مقابل آن هنجارسازی میکند. وی در مقابل واقعگرایی که بر سه اصل دولتگرایی، بقا و خودیاری تأکید داشت، به محوریت مفهوم سیستم حاکم بر نظام بینالملل پایبند است و بهجای افراد و دولتها، بر ساختار نظام بین الملل به عنوان اصل سازماندهنده تأکید دارد. والتز، نظریه خود را بهترین نظریه برای تحلیل نظام بینالملل میداند.(5)
ص: 509
بر اساس این تئوری، هر بازیگری که قدرت بیشتری داشته باشد، می تواند به منافع بیشتری در سطح بین الملل دست یابد و نظم موقتی سیستم در این تئوری، بهوسیله بازیگران برتر فراهم می شود. در دوره امپراتوری، نظم سیستم، سلسله مراتبی است و در دوره دو قطبی، دو بلوک، نظم سیستم را طراحی میکنند و درصورت تعدد قدرت ها در نظام بین الملل، بازیگری بیشترین منافع را کسب میکند که قدرت بیشتری داشته باشد.
با توسعه مفهومی این نظریه، می توان درمورد موضوع این مقاله، سه دوره زمانی را در خصوص رشد جریان تکفیری و نظام بین الملل درنظرگرفت: در مقطع اول، در قرن نوزدهم میلادی که امپراتوری بریتانیا مهم ترین قدرت نظام بین الملل بود و نظم سیستم تا حدی وابسته به این قدرت برتر بود و به تبع نظم بین المللی، نظم منطقه ای در خاورمیانه نیز تابعی از منافع بریتاتیا بود، شکلگیری اولیه حکومت «آل سعود» با تکیه بر قدرت مذهبی وهابیت و پیوند آن با بریتانیا، زمینه رشد این جریان را فراهم کرد. در مقطع دوم نیز شاهد حمایت اولیه آمریکا از رشد «القاعده» در افغانستان برای مقابله با نفوذ شوروی هستیم و مقطع سوم در قرن بیست و یکم میلادی، حمایت قدرتهای بزرگ و منطقه ای از رشد جریان های تکفیری در عراق و سوریه، نشان دهنده تأثیر این متغیر (قدرت های بزرگ) در رشد این جریان هاست. بر اساس رئالیسم ساختاری، چون قدرت نظم دهنده ای در سطح ساختار وجود ندارد، قدرت های بزرگ به میزان قدرتی که دارند از این گروهها در راستای رسیدن به منافع خود بهره می گیرند.
«سلفیه»، اصطلاح نوظهوری در تاریخ اندیشه اسلامی است که گروهی از اهل حدیث و پیروان، «احمد ابن حنبل»، «ابن تیمیه» و «محمد بن عبد الوهاب» برای خویش برگزیده اند. اینان در روش شناخت نقلگرا و در فهم نقل، ظاهرگرا هستند، عقل را شایسته فهم مسائل الهی نمیدانند، رسالتشان را تنها در فهم درست سخنان سلف
ص: 510
می دانند.(1)ریشه های
فکری وهابیت را باید در اندیشه های ابن تیمیه جستوجو کرد. محمد بن عبدالوهاب قرن ها بعد مفسر و مبلغ این تفکر بود، درحالیکه شرایط حاکم بر زمانه ابن تیمیه طوری نبود که او آموزه های شاذ خود را بر جامعه تحمیل کند. در زمان محمد بن عبدالوهاب، شرایط اجتماعی و فرهنگی نجد و پیوند او با قدرت سیاسی آل سعود، باعث گسترش این تفکر شد.
ابن تیمیه در شمار متفکرانی است که با سقوط خلافت عباسیان در سال 656ق به دلیل حمله مغول به نظریه پردازی در غیاب خلافت پرداخت. ویژگی مهم این دوره، حمله مغولان به «دارالاسلام» بود و برای اندیشهوران اهمیت این دوره به دلیل سلطه کافران بر ممالک اسلامی بود. مهمترین اثر ابن تیمیه در اندیشه سیاسی، کتاب السیاسه الشرعیه فی اصلاح الراعی والراعیه است که آن را بین سالهای 709و 714ق نوشته است.(2)
البته «سلفیگری»، مفهوم بسیط و منسجمی نیست، بلکه در دل خود گرایش ها و طیف های گوناگونی دارد. برخی ازاین گرایش ها، با هدف همگرایی و ایجاد اتحاد و یک پارچگی میان مسلمانان، به سلف چنگ زده و کوشیده اند با این مفهوم، ارزش زندگی بخش اسلامی را زنده کنند، اما برخی دیگر با گذشتهگرایی و ارتجاع و مبارزه با عقلانیت، راه تحجر و تکفیر را برگزیده ا ند.(3)
جریان وهابیت را می توان نسل اول تفکر تکفیری در جهان اسلام قلمداد کرد که با فتواهای محمد بن عبدالوهاب و اندیشه ابن تیمیه، بخش های زیادی از جهان اسلام با این اندیشه تعرض کردند.
نسل دیگر این جریان افراطگرا را می توان در اندیشه گروه تروریستی القاعده شناسایی کرد. «بن لادن» از ابتدا تحت تأثیر مکتب اسلام سلفی قرارگرفت و بیش از
ص: 511
همه از «عبدالله عزّام» و «ایمن الظواهری» تاثیر پذیرفت.(1) عملیات تروریستی گروه القاعده در کشورهای اسلامی، نماد افراطگرایی محسوب می شود.
نسل سوم جریان تکفیری و افراطگرا را میتوان در گروه موسوم به «داعش» بررسی کرد(2) که به لحاظ اندیشهای، بیشترین تأثیر را از «سید قطب»، «عبدالسلام فرج» و در دروه معاصر، «عبدالله عزام» پذیرفته است. این جریان هرچند به لحاظ سیاسی با عربستان همکاری دارد و مهمترین پشتوانه مالی و نظامی را از این کشور دریافت می کند، اما به لحاظ اندیشه ای، به نسل دوم و سوم سلفی های تکفیری وابستهاند. اگر محمد بن عبدالوهاب و ابن تیمیه را نسل اول این جریان و سید قطب و عبدالسلام فرج را مهم ترین تئوریسین های نسل دوم افراطگرایی در خاورمیانه معرفی کنیم، جریان داعش، معرف نسل سومی از این جریان است که وام دار اندیشه بن لادن، ایمن الظواهری و عبدالله عزام میباشد.
براساس طبقه بندی سلفیه معاصر به سروریه، جهادیه و جامیه نیز این جریان در طیف جهادی قرارمیگیرد که با هر دو نوع سلفیگری مرسوم تفاوتهایی دارد. این اندیشه قائل به «عدو بعید» (تمدن مادی غربی) و «عدو قریب» (دولت ها و گروههایی که در کشورهای اسلامی براساس تفسیر این گروه عمل نمیکنند) است و هردو عدو در این اندیشه مورد تهاجم قرارمیگیرد اما چون امکان مبارزه با «عدو البعید» فعلا فراهم نیست، آنها به «عدو قریب» می پردازند و حملات آنها متوجه مسلمانان است.
به لحاظ اندیشه، این جریان اعتقاد دارد که در کشورهای اسلامی فعلی، احکام اسلام اجرا نمیشود و رهبران این کشورها منافقانی هستند که به ظاهر ادعای اسلام دارند و براساس همین منطق در مصر، «انور سادات» را ترور کردند. ادعای آنها احیای خلافت اسلامی با مکانیسم جهاد و هجرت میباشد. این مفاهیم درکتابهای سید قطب،
ص: 512
عبدالسلام فرج و عبدالله عزام تئوری پردازی شده است و امروزه زمینه کنش سیاسی داعش و دیگر جریان های تکفیری را فراهم کرده است. وجود اتباع کشورهای مختلف در تشکیلات نظامی جریان داعش نیز نشان دهنده اهمیت هجرت در این اندیشه میباشد که پیروان آن با ادعای هجرت از جوامع جاهله به این گروه می پیوندند و هدف آنها احیای خلافت اسلامی است.
بررسی صحبت ها و پیام های رهبران داعش و دیگر گروههای تکفیری نشان می دهد که تأثیر اندیشه سید قطب، عبدالسلام فرج و عبدالله عزام بر شکلگیری این جریان نقش اساسی داشته است. تفسیر متصلبانه و ظاهرگرایانه از مفاهیم اسلامی مانند جهاد، فرصت گرایش به خشونت در این گروهها را افزایش داده است و با تکفیر مخالفان خود، دایره دشمنانشان را توسعه دادهاند که حتی شامل بسیاری از اهل سنت نیز می باشد. این جریان به صورت شبکه ای و حتی بدون نیاز به رهبر می تواند در هرجاییکه حداقلی از پیروان آن حضور داشته باشند، به خشونت گرایی منجر شود.(1)
هرچند زمینه های اندیشه ای در گسترش جریان تکفیری نقش مهمی داشته است و بدون توجه به این زمینه های درونی جهان اسلام، نمیتوان تحلیل جامعی از این جریان ها ارائه داد، اما رشد قارچ گونه این جریان ها در مقطعهای زمانی مختلف، نشان دهنده تأثیرگذاری متغیر جدید «نقش قدرت های بزرگ» در گسترش این جریان بوده است. از دیدگاه «فیرحی» نیز هرچند برخی از تحلیلگران معتقدند که سلفیزم یک اندیشه تهی است و دست ساز بیرونی ها هست، اما مطالعات من نشان می دهد سلفیزم یک جریانی است که از درون بحران جهان اسلام درمیآید، اما اگر کشورهای دیگر می توانند از آن استفاده کنند، در واقع هنر استفاده را دارند و بلدند که چگونه از جریان های درونجوش در جهان اسلام استفاده کنند... طبیعی است که هر کشوری به
ص: 513
فراخور دریافت سیاست خارجی و قدرت و تجربه اش از این جریان های محلی بهره می برد. درک من این است که این تحولات، پایه درونی دارد، اما بهره برداری های بیرونی صورت می گیرد. علتش هم این است که اولاً: خود این جریان پتانسیل را دارد؛ دوم اینکه آنها یی که بهره می برند دیپلماسی های پخته چندین صد ساله دارند و می دانند که از جریان های محلی چگونه استفاده کنند و استفاده هم می کنند؛(1) بنابراین بهنظر میرسد نقش قدرت های خارج از جهان اسلام در رشد و گسترش این جریان تأثیر مهمی دارد، به طوریکه آیه الله اصفی از علمای نجف نیز در این زمینه اعتقاد دارد که زمینه های مختلفی موجب شعله ور شدن آتش فتنه های مذهبی درجهان اسلام شده است که فقط نگاه سطحی به این مسئله، نقش استکبار جهانی را نادیده میگیرد درحالیکه تجربه استعمارگرانی مانند فرانسه، پرتقال، ایتالیا و دیگر کشورهای استعمارگر، نشان دهنده استفاده از فتنه مذهبی در داخل ملت ها برای رسیدن به اهداف استعمار دارد. جنگ های مذهبی بهدلیل اینکه زود شعله ور می شود، در سیاست استکبارجهانی نقش زیادی دارد. این تجربه استعمارگران قرون گذشته در اختیار آمریکا قرار گرفته است (2)و
امروز آمریکا در خشونت های مذهبی و شعله ور کردن آتش آن نقش اساسی دارد. درعراق امروزه این مسئله اثبات شده است که آمریکا در زمینه های این مسئله نقش اصلی را دارد و آمریکا سعی می کند تا با ایجاد دیوار بلند بی اعتمادی بین اهل سنت و شیعه عراق، آنها را وارد این جنگ مذهبی کند و بهترین فرصت برای نفوذ و سلطه آمریکا، زمانی است که مسلمانان وارد این بازی طراحی شده استکبارجهانی شوند و هیچ ابزاری مانند جنگ های مذهبی، فرصتی برای سیطره آآآآمریکا بر جهان اسلام فراهم نمی کند(3)
با توجه به تأثیرگذاری این متغیر (نقش قدرت های بزرگ) در رشد و گسترش جریان های تکفیری، به بررسی نقش این متغیر در سه دوره زمانی فعالیت گروه های تکفیری
ص: 514
(وهابیت در نجد، القاعده و داعش) می پردازیم و درنهایت به پیآمدهای رشد این جریان ها برای جهان اسلام اشاره می شود.
آل سعود قبیله ای در منطقه نجد بود که با داشتن رقبای زیاد و نداشتن پایگاه اجتماعی، برای گسترش قلمرو با چالشهای جدی روبهرو بود و با توجه به دور بودن سرزمین نجد در آن زمان از حیطه بازی قدرت های بزرگ، بهترین راه برای قبیلهای که آرزوی رهبری سیاسی بر منطقههای اطراف را داشت، به خدمت گرفتن ایدئولوژی با قدرت بسیج کنندگی بالای توده های اجتماعی بود. محمد بن عبدالوهاب نیز که ارائه دهنده تفسیر جدیدی از دین و به تبع آن استنباط های جدید از مسائلی مانند توحید، شفاعت و... بود، به پشتیبان سیاسی نیاز داشت تا تحت حمایت آن بتواند به گسترش نفوذ عقیدتی خود بپردازد. این نیاز دو جانبه، وهابیت را به آل سعود نزدیک کرد و با پیوند قدرت و مذهب، باعث گسترش قلمرو هر دو نهاد شد.
ترویج آرا و افکار ابن تیمیه توسط محمد بن عبد الوهاب در شرایطی در دهه های نخست قرن سیزده و قرن نوزده میلادی صورت پذیرفت که استعمارگران صلیبی از چهارسو به امت اسلامی هجوم آورده بودند: انگلیسی ها که بخش زیادی از هند را از دست مسلمانان خارج کرده بودند و به سمت جنوب ایران درحرکت بودند، فرانسویها که با اشغال سوریه، مصر و فلسطین، در رقابت با عثمانیها بودند، روسها که با حملات مکرر خود به ایران و عثمانی به دنبال توسعه نفوذ خود در جهان اسلام بودند و آمریکایی ها که چشم طمع به کشورهای شمال آفریقا داشتند. در چنین شرایطی که جهان اسلام به وحدت و همدلی نیاز داشت، محمد بن عبدالوهاب مسلمانان را به جرم شفاعت خواهی از پاکان «زیارت قبور اولیاء الهی» مشرک و بت پرست خواند و با برانگیختن اعراب بادیه نشین، مناطق سنی و شیعه نشین را به خاک و خون کشید و اموال مسلمانان را غارت کرد.(1)
ص: 515
مثلث قدرت درشرایط آن روز شبه جزیره به این صورت بود که «شریف حسین» بر مکه و مدینه حاکم بود و عثمانیها از او حمایت میکردند و بیطرفی او در بین مسلمانان پذیرفته شده بود. «آل رشید»، یکی از قدرت های دیگر شبه جزیره بود که مستقیماً تحت نفوذ عثمانی ها قرار داشت و بریتانیا نیز از جریان وهابیت در نجد حمایت کرد. سیاست بریتانیا برای تضعیف عثمانیها، حمایت از آل سعود به عنوان مخالفان آنان در منطقه بود. ابنعبدالوهاب نیز با همه مذاهب اسلامی (به جز حنبلی) درافتاد و چون در روزگار او عثمانیان بر اعراب و از جمله عربستان حکومت می کردند، نهضت او رنگ ضد عثمانی به خود گرفت و جنبه سیاسی یافت.(1)
با توجه به سیستم نظام بین المللی درقرن نوزده میلادی و تا قبل از جنگ جهانی دوم، بریتانیا تقریباً مهم ترین قدرت نظام بین الملل محسوب می شد و در نظام موازنه قوا نیز نقش موازنه دهنده را ایفا می کرد و با توجه به قدرت نظامی و دریایی، منافع فراملی زیادی برای خود تعریف کرده بود.
با توجه به اینکه سیاست بریتانیا استفاده ابزاری از این جریان در راستای سیاست های خود بود، در زمان های که تحرکات این جریان علیهشان بود به مقابله شدید با آنها می پرداخت؛ مثلا در سال 1921م.، پس از گردهمایی عالمان و پیروان قبایل در ریاض که طی آن، ابنسعود را پادشاه نجد و همه سرزمین های وابسته به آن خواندند، فیصل، پسر سعود، «ابها«، پایتخت «عسیر» را اشغال کرد که در این هنگام انگلیسی ها مستقیماً وارد جنگ شدند و از سوی عراق و اردن به نجد تاختند و چندین شکست بر وهابیان وارد کردند.(2)
انگلیسی ها حتی در زمانی که شریف حسین با وهابیها درگیر بود، از پشتیبانی او شانه خالی کردند و در مقابل به او وعده حکومت فرزندانش در عراق و اردن را دادند و چون آل سعود با این طرح مخالفت بود، انگلیس از ترس عقیم ماندن طرحش مجبور
ص: 516
شد که امتیازی برای «ابن سعد» قائل شود و پیمانی در سال 1927م. میان طرفین امضا شد که براساس آن، انگلستان استقلال کامل و مطلق ابن سعود را به رسمیت شناخت.(1)
با آغاز جنگ جهانی اول، انگلیس دو خاندان ابن سعود و شریف حسین را علیه عثمانیها تحریک می کرد و «توماس ادوارد لارسن» را به اردوگاه شریف حسین و «ویلیام شکسپیر» را به اردوگاه سعودی ها فرستاد و با بستن پیمان هایی با آل سعود از نفوذ ترک های جوان و آلمان در سواحل خلیج فارس جلوگیری کرد.(2)
در مارس 1934 م.، دولت آل سعود تصمیم به حمله به یمن را داشت و در این حمله، هم منابع اقتصادی و جایگاه یمن مهم بود و هم تحریک علمای وهابی مبنی بر تکفیر گروه زیدیه تأثیرگذار بود با توجه به اینکه یمن قدرت مقاومت در برابر آل سعود را نداشت، از بریتانیا تقاضای کمک کرد و انگلستان به تقاضای «امام یحیی» پاسخ مثبت داد، زیرا امنیت «عدن» و تنگه «باب المندب» برای او جنبه سوق الجیشی بسیار مهم داشت و بندر عدن از یک قرن پیش، تحت سلطه بریتانیا قرار داشت. از طرفی، ایتالیا نیز از سلطه آل سعود و وهابی ها بر این منطقه نگران بود و نگرانی ایتالیا متوجه مستعمراتش، یعنی «اریتره» و «سومالی» بود. به همین دلیل، صد و پنجاه سرباز خود را در ناحیه مجاور باب المندب قرار داد تا ورودی دریای سرخ را کنترل کنند. ابن سعود که موازنه قدرت را به نفع خود نمی دید، به مذاکره با یمن راضی شد.(3)
منطقه خلیج فارس برای بریتانیا علاوه بر رقابت با عثمانی ها، که یکی از رقبای مهم بریتانیا بودند، اهمیت خاصی داشت و از دست دادن این منطقه به معنای از دست دادن بازار و منابع معدنی و از همه مهمتر از دست دادن هندوستان بود. سیاست انگلستان درمورد حکومت ابن سعود را می توان تابعی از اختلاف این کشور با عثمانیها دانست که تا قبل از فروپاشی عثمانی، از حکومت آل سعود به عنوان ابزاری در امتیاز گرفتن از
ص: 517
عثمانی ها بهره می بردند و در این راه، گاهی به حمایت همه جانبه از عبدالعزیز مجبور می شدند. بعد از فروپاشی عثمانیها در برخی موارد که آل سعود رقیبی برای انگلستان در منطقه بود، به مبارزه مستقیم نیز کشیده می شد. سیر این برخوردها را می توان از قرارداد 1915 م. «کاکس» از سوی انگلستان و ابن سعود مشاهده کرد در این قرارداد برای طرفین تعهداتی ذکر شد که عبارت بودند از:
1. ابن سعود بر سرزمین های حمایت شده بریتانیا در شبهه جزیره حمله نکند (منظور قلمرو «شریف حسین»، دیگر متحد بریتانیا میباشد که از سوی آل سعود با خطر مواجه بود، ولی حضور بازیگر دیگری مانند شریف حسین در قلمرو حجاز خوشآیند آل سعود نبود و در نهایت نیز بهوسیله آنها از میان برداشته شد)؛
2. آل سعود نباید به دشمنان بریتانیا در نجد امتیازی دهد (احتمالاً منظور آنها آلمانی ها و عثمانی ها بودند)؛
3. آل سعود باید سیاست خارجی خود را با انگلستان هماهنگ کند (انگلیسی ها با این شرط، دست آل سعود را از ایجاد ارتباط با دیگر قدرتها کوتاه می کردند و در واقع آنها را در محدوده قدرت خود نگه می داشتند)؛
4. انگلستان تعهد می کند که دربرابر این تعهدات آل سعود، هر سال مبلغ شصت هزار لیره به ابن سعود بپردازد.(1)
بنابراین، رابطه بریتانیا و وهابیت را می توان تابعی از نظام بین المللی در آن دوره دانست که مهم ترین قدرت نظام بین الملل (بریتانیا) از این جریان افراطگرا در راستای سیاست های خود بهره گرفت و هرزمان منافعش از سوی این گروه به خطر افتاد، به شدت با آن برخورد کرد.
ص: 518
بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل تغییر بازیگران، آمریکا و شوروی به عنوان مهم ترین بازیگران نظام بین الملل ظهورکردند و با شکلگیری بلوک دو قطبی، تقریباً همه موضوعات و چالشها در نظام بین الملل در اصطکاک منافع این دو بازیگر رخ می داد. این نظام از اواخر دهه 1940 م. تا اواخر دهه 1980م. بر جوامع حاکم بود که ویژگی اساسی آن را منازعه و رقابت میان ایالات متحده آمریکا و شوروی تشکیل می داد.(1)
براساس نظریه «رئالیسم ساختاری» والتز، در این نظام نیز بازیگرانی که قدرت بیشتری داشته باشند به منافع بیشتری دست می یابند و ظرفیت جهت دهی ساختار را دارند. بر این اساس، ایالات متحده که مهمترین تعارضش در این دوره با منافع شوروی بود، از جریان های تکفیری و افراطی در راستای رسیدن به منافعش بهره گرفت. القاعده یکی از سازمان های تکفیری معاصر است که در سال 1988 میلادی در «پیشاور» پاکستان از دفتر خدمات «بیت الانصار» تجلی یافت که وظیفه پشتیبانی و لجستیک مجاهدان افغانی را برعهده داشت و از سال 1988 تا 1995 م.، حوزه فعالیت این سازمان در افغانستان و سودان بود، اما از سال 1995 م. به بعد و همزمان با انفجارهای ریاض و تعدادی انفجار دیگر در شرق قاره آفریقا، نام این سازمان بر سر زبان ها افتاد.(2)
از سال 1986 تا 1989 م.، مبارزان عرب در بسیاری از درگیری ها در جبهه ها درکنار مبارزان افغان علیه روس ها جنگیدند. در این مدت، بهترین فرصت برای مجاهدان عرب از این لحاظ بود که از سوی دولت عربستان، پاکستان و آمریکا نه تنها هیچگونه سختگیری نمی دیدند، بلکه به ادامه کار هم تشویق می شدند. استراتژی آمریکا در این مقطع، بر حمایت از مجاهدان افغانی و هر گروهی استوار بود که بتواند جلوی گسترش «کمونیسم» را بگیرد. آمریکا در این خصوص، کمک های مالی- تسلیحاتی قابل
ص: 519
ملاحظه ای به مبارزان افغان حتی عرب های افغان کرد.(1)
در این مقطع، سیاست آمریکا حمایت از جریان تکفیری القاعده بود. براساس این سیاست، آمریکا، عربستان و پاکستان در اتحاد نانوشتهای، برای کنترل تهدید شوروی از ایدئولوژی وهابیت برای ایجاد جنگ نیابتی علیه شوروی حمایت کردند.(2)
شکست شوروی در افغانستان و فروپاشی بلوک شرق، زمینه قدرت بیشتر ایالات متحده را فراهم کرد. در این بازه زمانی به دلیل عدم وجود شوروی، فعالیت گروه های تکفیری به نفع آمریکا نبود و این کشور به دنبال نوع خاصی از دولت سازی براساس منافع خود بود. این نوع دولت سازی در ادبیات روابط بینالملل، فرآیند خاصی از شکل دادن دولت میباشد که بعد از جنگ جهانی دوم مرسوم شده و در کشورهایی مانند آلمان، ژاپن، افغانستان، سومالی و عراق با دخالت ایالات متحده صورت پذیرفته است.(3)
گروههای تکفیری، پس از بازگشت از افغانستان به افراطگرایی متمایل شدند(4)
و در این مقطع، خطری برای سیاست های آمریکا در کشورهای اسلامی محسوب می شدند. حادثه 11 سپتامبر بهانهای برای آمریکا فراهم کرد تا با اشغال نظامی افغانستان و عراق به جهان اسلام هجوم آورد. تاریخ ارتباط آمریکا با القاعده نشان داد که تا زمانی این جریان حمایت میشد که در راستای منافع آمریکا قرار داشت، اما به محض تهدید کردن منافع آمریکا، به شدت سرکوب شد. آمریکا در جنگ شوروی علیه افغانستان به تجهیز این جریان ها پرداخت، اما در حمله به عراق و افغانستان از اقدامات همین جریان ها، دلایلی برای حمله به کشورهای اسلامی فراهم کرد و در سیاست خارجی آمریکا، مثلثی از سه عنصر تروریسم، دولت های یاغی و سلاح های کشتار جمعی، زمینه
ص: 520
ظهور چالش گرانی را ایجاد کرد که آمریکا با نیروها و تجهیزات متعارف قادر به مهار آنها نیست. در نتیجه، توسل به راهبرد پیشگیرانه برای مقابله با آنها ضرورت مییابد. عملیاتی کردن این مسئله، مستلزم تغییراتی بود که حادثه 11 سپتامبر اسباب آن را فراهم کرد. (1)سیاست های اسلام هراسی و محکوم کردن مسلمانان به عنوان تروریست، نتیجه فعالیت جریان تکفیری القاعده بود که این بهانه را در اختیار آمریکا قرار داد و ایالات متحده نیز با توجه به توان نظامی و رسانه ای خود، از این ابزار برای رسیدن به منافعش بهره کافی برد.
سقوط نظام دو قطبی و حرکت نظام بین الملل به سمت تک -چند قطبی و ظهور قدرت های نوظهور، هرچند یک- جانبهگرایی آمریکا را محدود کرده است، اما به لحاظ منابع نظامی، همچنان ایالات متحده مهم ترین قدرت در سطح بین المللی است و به همین دلیل نیز بیش از همه توان بهرهگیری از جریان های تکفیری را دارد. تجربه امروز داعش نیز نشان دهنده نفوذ قدرت های بین المللی، مانند آمریکا و قدرت های منطقه ای، مانند ترکیه و عربستان در این جریان تکفیری است و هر قدرت به تناسب منابع و توان، ظرفیت بهره برداری از جریانهای تکفیری را دارد.
درمورد رشد داعش، هرچند زمینه های داخلی در عراق مانند طایفهگرایی، ضعف ارتش و عدم نفوذ دولت بر همه مناطق کشور، زمینه های رشد این گروه تکفیری را فراهم کرده است، اما انتخابات اخیر پارلمانی عراق و رأی بالای ائتلاف دولت قانون به رهبری «نوری مالکی»، موجب نگرانی برخی از اهل سنت از شکلگیری سومین دولت شیعی در عراق شده است. عدم تمکین به رأی اکثر مردم عراق، حمایت های منطقه ای عربستان از گروه داعش و پیوستن بازمانده های حزب «بعث» به این گروه تروریستی در
ص: 521
عراق، همه دنبالکننده یک هدف اند و آن هم ناکارآمد جلوه دادن دولت شیعی نوری المالکی است تا در آستانه شکلگیری دولت جدید، از نخست وزیر شدن شیعه دیگرجلوگیری شود.
در سطح منطقه ای، قطر یکی از حامیان مهم جریان های تکفیری است که در رقابت با عربستان برای رهبری کشورهای عربی، از هیچ حمایتی از جریان های تکفیری دریغ نمی کند. عربستان سعودی به عنوان مهم ترین حامی جریان های تکفیری در خاورمیانه، اجازه فعالیت جریان های تکفیری را در کشور خود را بسیار محدود کرده است، زیرا حضور شرکت های نفتی و صنعتی غربی، خصوصاً آمریکایی در این کشور به فضای امن برای فعالیت نیاز دارند و عربستان با در ک این شرایط، جریان های رادیکال کشور خود را به دیگر کشورهای منطقه سرازیر می کند و انتخاب کشورهای هدف نیز بر اساس سیاست راهبردی این کشور طراحی می شود؛ مثلا هیچ گاه جریان های تکفیری در «بحرین» علیه دولت فعالیت نداشته اند، اما کشورهایی مانند عراق، یمن، سوریه و لبنان، مقصد این گروه ها تعیین می شود.(1)
در سطح بین المللی نیز آمریکایی ها به خوبی می دانند که در صورت قدرت یافتن گروه های تکفیری، منافع آن ها تأمین نخواهد شد، چون این گروه ها منشأ نا امنی اند و این ناامنی در منطقه ای که مهم ترین مسیر انتقال انرژی جهان است؛ به ضرر آمریکایی ها خواهد بود. از سویی، آمریکایی ها به جنبه ضد غربی اندیشه این جریان ها آگاهند و می دانند که در صورت قدرت یافتن، یهودیان و مسیحیان، عدو بعید این جریان اند و در صورت پیروزی این جریان ها بر عدو قریب (مسلمانان و دولت های اسلامی فعلی مخالف این جریان) سراغ عدو بعید خواهند رفت.
در کنگره ای که در پایتخت اردن با عنوان «الموقف الأمریکی تجاه الأزمة فی سوریا: المحددات والتحولات» در تاریخ 11/5/2014م. برگزار شد، کارشناسان بر این مسئله تأکید کردند
ص: 522
که گسترش جریان های تکفیری و تروریستی در سوریه و کشورهای اسلامی به تضعیف کشورهای اسلامی منجر خواهد شد و این موضوع فرصتی برای امنیت بیشتر اسرائیل است. انهدام سلاح های شیمیایی سوریه نیز در راستای همین سیاست آمریکا دنبال می شد تا در آینده خطری از جانب این سلاح ها متوجه آمریکا نباشد. در سیاست های آمریکا در حمایت از جریان های تکفیری، تناقض وجود دارد که آمریکا از سویی از آزادی و دموکراسی حمایت می کند، اما از سوی دیگر از جریان های تروریستی در عراق و سوریه نیز حمایت می کند و سیاست کلی این کشور در منطقه این است که گروه های تروریستی و تکفیری، آن قدر گسترش یابند و آن قدرجهان اسلام را ناتوان و ضعیف کنند تا هیچ خطری اسرائیل را تهدید نکند.(1)
بنابراین، آمریکا سعی می کند که از این جریان ها تا جایی حمایت کند که منافع ملی اش تأمین شود. صدور نفت عراق و شرکت های اقتصادی آمریکایی در این کشور، نگرانی عمده آمریکایی هاست و در بلند مدت، حمایت از این گروه به نفع آنها نیست، اما در کوتاه مدت به دلیل تضعیف دولت نوری مالکی و ایجاد زمینه برای حضور نظامی مجدد و محدود
در عراق، به صورت عملی با داعش مخالفت نمی کند. آمریکا بعد از خروج نظامی از عراق در سال 2011 و سپردن امنیت این کشور به دست دولت مرکزی عراق، از ناتوانی دولت نوری مالکی در تأمین امنیت این کشور استقبال می کند و ایجاد ناامنی های داخلی، می تواند درخواست ها برای بازگشت آمریکا را با هزینه کمتری به این کشور فراهم کند. تجربه حمایت مقطعی آمریکا از القاعده در حمله شوروی به افغانستان و مخالفت شدید بعدی با آن در حمله سال2001م. به افغانستان، نشان می دهد که جریان های تکفیری، ابزاری برای منافع ملی آمریکا تلقی می شوند و تا زمانی که اهدافشان را اجرا کنند، از آن ها حمایت می شود، اما حمایت بلند مدت از جریان های تکفیری در استراتژی آمریکا جایی ندارد.(2)
در یک استراتژی کلی در عصر
ص: 523
کنونی، غرب به جریان های غرب ستیز و مخالف خود عنوان سلفی می دهد و می کوشد که طیف های اسلامی مخالف غرب را در ردیف جریان های واپس گرا و سلفی قرار دهد تا هم مورد تهاجم تبلیغاتی و نظامی غرب قرار گیرند و هم جهان اسلام به عنوان گروه های سلفی و افراطی، آنان را طرد کنند.(1)
جهان اسلام درصورت عمل کردن به آموزه های دینی و قرآنی، امت واحده است. تصور جهان اسلام به عنوان امت واحده و کل یک پارچه که نیروی انسانی و منابع انرژی بسیار زیادی دارد، هر قدرت بین الملی را با چالش مواجه خواهد کرد. حرکت هایی در جهان اسلام در این زمنیه، مانند شکل گیری کنفرانس اسلامی، حرکت های تقریبی و... نیز بر همین اساس شکل گرفته است، اما مهم ترین موضوعی که می تواند رسیدن جهان اسلام را به این آرمان ناکام کند؛ درگیری های مذهبی و تشتت های درونی است. کوبیدن بر طبل تکفیر و افراط گرایی، جهان اسلام را به درگیری های داخلی فرو خواهد برد و امت واحده در حد آرمانی دست نیافتنی باقی خواهد ماند، در حالی که قرآن کریم )إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً (.(2)
مسئله فلسطین یکی از چالش های مهم دهه های اخیر جهان اسلام بوده است. اشغال بخشی از جهان اسلام با واکنش متفاوت مسلمانان مواجه شد، به طوری که چهار جنگ موسوم به جنگ های اعراب و اسرائیل به دلیل همین مسئله رخ داد. به تدریج، برخی سران کشورهای اسلامی، اولویت فلسطین را از سیاست خارجی خود حذف کردند و
ص: 524
عادی سازی روابط با اسرائیل در دستور کار قرار گرفت. دولت «حسنی مبارک» در مصر، نمونه این فراز و فرود در زمینه فلسطین بود.
هر چند دولت های اسلامی در سیاست های خود در مورد فلسطین تجدید نظر هایی کردند، اما جایگاه فلسطین در میان ملت های مسلمان هم چنان برجسته و حساسیت برانگیز است و همواره در مناسبت های مختلف، مسلمانان با مصائب فلسطینیان هم دردی می کنند. رشد جریان های تکفیری و مشغول کردن جهان اسلام به در گیری های درونی، موجب فراموشی فلسطین از اولویت دولت ها و ملت ها در جهان اسلام شده است. فراموشی فلسطین، زمینه حملات شدید تر رژیم صهیونیستی بر غزه را فراهم کرده است و جهان اسلام نیز به دلیل درگیر بودن با مسئله تکفیر، نتوانسته است راه حل عملی برای حمایت از این مردم مظلوم ارائه دهد.
یکی از زمینه های هم گرایی در جهان اسلام، حرکت های تقریبی است که علمای شیعه و سنی به آن اهتمام ورزیده اند. علمایی مانند شیخ شلتوت، آیت الله بروجردی، امام خمینی و ... سیرتفکری را دنبال کرده اند که به هم گرایی جهان اسلام کمک می کند و توجه به مشترکات در این اندیشه، فرصت های زیادی برای جهان اسلام فراهم می نماید، اما تحریک جریان های تکفیری و حمایت قدرت های بین المللی از آنها، این سنت فکری و عملی را در تاریخ مسلمانان، خدشه دار کرده است. گسترش اندیشه جریان تکفیری به برجسته شدن افتراق های گروه های مختلف مسلمانان و فراموش شدن محورهای مشترک و در نهایت، شکسته شدن استراتژی های تقریب منجر خواهد شد.
امروزه پیش فرض مسلّم پیشرفت و توسعه در هرکشوری، امنیت است. در واقع امنیت ضروری ترین نیاز بشر می باشد و دولت ها نیز مهم ترین وظیفه خود را تأمین امنیت می دانند. عدم سرمایه گذاری های بلند مدت در کشورهای اسلامی، زمینه
ص: 525
عقب ماندگی و توسعه نیافتگی ها را موجب شده است. یکی از پی آمدهای جریان تکفیری، نا امن سازی جهان اسلام است که نتایج منفی زیادی به دنبال خواهد داشت. عدم رغبت شرکت های بزرگ بین المللی به سرمایه گذاری در جهان اسلام، یکی از این نتایج می باشد. پی آمد دیگر نا امن سازی جهان اسلام، فراهم شدن بازار فروش تسلیحات در کشورهای اسلامی است، زیرا با نا امن شدن منطقه توسط جریان های تکفیری، کشورهای منطقه به خریدن اسلحه از غرب مجبور می شود که خود و این انبار تسلیحات نیز یکی از زمینه های احساس ناامنی در جهان اسلام می باشد.
امروز پس از سقوط کمونیسم و بلوک شرق و پایان یافتن جنگ سرد بین غرب و شرق با دو ایدئولوژی «لیبرالیسم» و «کمونیسم»، نظام سرمایه داری تنها رقیب خود را «اسلام» می داند که مرکز گسترش آن در خاورمیانه است که بیشتر کشورهای آن را مسلمانان تشکیل می دهند. رسانه های غربی برای منفی جلوه دادن چهره مسلمانان، عده ای تکفیری را که با خشونت وترور قرین اند، به عنوان مسلمانان خاورمیانه جلوه می دهند و با استفاده از ابزارهای رسانه ای قوی، سعی می کنند که این تفکر را القا کنند که خاورمیانه، کانون بحرانی برای جهان است و دلیل بحرانی بودن این منطقه را وجود مسلمانان در این منطقه ابراز می کنند. امروزه در رسانه های غربی، اسلام دشمن جدید نظام سرمایه داری بعد از کمونیسم مصرفی می شود و برای این تبلیغ به اسبابی نیاز دارند که متأسفانه جریان های تکفیری در اختیار آن ها قرار می دهند. نتیجه این عملکرد نشان داده است که چهره خشونت آمیز و متصلب از اسلام رحمانی، مردم دنیا را از اسلام ناب دور می کند.
بر اساس چارچوب تئوریک مقاله (نظریه رئالیسم ساختاری کنث والتز)، ساختار نظام بین الملل، «آنارشیک» است و قدرت فائقه و نظم دهنده در سطح بین المللی وجود
ص: 526
ندارد. در چنین سیستمی، اصل اولی، بقای دولت هاست و هدف هر دولت، دست یابی به منافع ملی خود در فضایی منازعه آمیز است. مبنای سنجش نفوذ کشورها در چنین سیستمی، قدرت مادی با اولویت نظامی است و هر کشوری که قدرت نظامی بیشتری داشته باشد، می تواند به راحتی به منافع ملی خود برسد. بنابراین در چنین سیستمی، اصل برای کشورها دست یابی به منافع ملی است و قدرت های بزرگ به دلیل در اختیار داشتن منابع مادی بیشتر، توان افزون تری در تأثیرگذاری منافع و دست یافتن به آن را دارند. تحلیل شکل گیری و توسعه جریان های تکفیری در سطح بین الملل، نشان می دهد که در هر مقطع زمانی، قدرت های مختلف بینالمللی از این جریان ها در راستای منافع ملی خود بهره برده اند و در واقع، جریان های تکفیری به عنوان متغیر در سیاست منطقه ای هر یک از قدرت های بزرگ بین المللی خصوصاً بریتانیا و آمریکا جایگاه مهمی داشته اند.
یافته های این مقاله نشان می دهد که هر چند زمینه های ذهنی و عینی جوامع اسلامی، مستعد رشد چنین جریانی بوده است، اما منافعی که این جریان های تکفیری برای قدرت های بزرگ ایجاد کرده اند، این گروه ها را به ابزار در سیاست خارجی قدرت های بینالمللی تبدیل کرده است.
پس از شکلگیری اولیه جریان وهابیت در منطقه نجد و پیوند آن با قدرت سیاسی ابن سعود، بریتانیا از این جریان در مقابل نفوذ عثمانی ها در شبه جزیره عربستان بهره گرفت و با ایجاد ارتباط با این گروه و کمک های مالی و نظامی، زمینه رشد این جریان را فراهم کرد و به تدریج با تکیه بر ظرفیت های این جریان تکفیری به نفوذ عثمانی ها با سقوط آل رشید در شبه جزیره پایان داد.
تجربه جنگ سرد در قرن بیستم نیز نشان می دهد که آمریکا به عنوان یکی از قدرت های مهم نظام بین الملل برای رسیدن به منافع ملی و فراملی خود در رقابت با شوروی، از جریان های تکفیری حمایت مالی و نظامی کرد و با تجهیز آنها در قالب القاعده در افغانستان، توانست بر رقیب خود در عرصه بین المللی، یعنی شوروی فائق
ص: 527
آید که این دومین تجربه استفاده قدرت های بزرگ بین المللی از جریان های تکفیری در راستای منافع خود بود.
سومین تجربه استفاده از جریان های تکفیری در جهت اسلام هراسی و مقابله با گسترش اسلام در غرب بود. در این پروژه نیز قدرت های بین المللی با استفاده از ابزار رسانه، چهره ای خشن از اسلام ترویج دادند تا زمینه گرایش به اسلام در جهان معاصر کاهش یابد. آخرین تجربه نیز مربوط حمایت قدرت های بین المللی و منطقه ای از جریان های تکفیری در سوریه و عراق است که برای تضعیف محور مقاومت در منطقه (ایران - عراق - سوریه - حزب الله وحماس) از این جریان حمایت می کنند، اما جریان های تکفیری هیچ گاه متحد استراتژیک و بلند مدت برای قدرت های بزرگ نبوده است، بلکه صرفاً تا زمانی حمایت می شوند که تأمین می شوند که تأمین کنندة منافع و اجرا کنندة اهداف آن ها باشند.
ص: 528
1.الله بداشتی، علی، «نقد مبانی سلفیه در توحید»، مقالات و بررسی ها، شماره 74 ، 1382.
2.احمدی، حمید، «ساختار گرایی در نظریه روابط بین الملل»، مجله حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، 1376.
3.اصفی، محمد مهدی، الامه الواحدة و الموقف من الفتنة الطائفیه، مجمع العالمی لاهل البیت، نجف 1432.
4.امین، محسن، کشف الارتیاب، ترجمه علی اکبر فائزی پور تهرانی، انتشارات مطبوعات دینی، قم 1387.
5.بخشی شیخ احمد، مهدی، «جهاد از ابن تیمیه تا بن لادن»، راهبرد، شماره 39 ، 1385.
6.حاجی یوسفی، امیر محمد، سیاست خارجی جمهوری اسلامی در پرتو تحولات منطقه ای، دفتر مطالعات سیاسی بین المللی، تهران1384.
7.حاجی یوسفی، امیر محمد و سلطانی نژاد، احمد، سامان سیاسی در عراق جدید، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران 1386.
8.حلبی، علی اصغر، تاریخ نهضت های دینی سیاسی معاصر،چاپ چهارم: نشر زوار، تهران1390.
9.سبحانی، جعفر، وهابیت، مبانی فکری و کارنامه عملی، انتشارات توحید، قم1380.
10.----------------- ، آئین وهابیت، دفتر انتشارات اسلامی، قم1388.
11.خلجی، عباس، «رویکرد سیاست خارجی آمریکا به تروریسم»، فصل نامه سیاست دفاعی، سال 11، ش 46، آذر1382.
12.علیزاده موسوی، سید مهدی، تبارشناسی سلفی گری و و هابیت، چاپ ششم: آوای منجی، قم 1393.
13.عباس زاده فتح آبادی، مهدی، «القاعده پس از 11 سپتامبر، با تاکید بر عراق»، فصل نامه سیاست، دوره 401، شماره 2، 1389.
14.شیرازی، نور الدین، نظام آل سعود، انتشارات فرا اندیش، 1367.
15.جمعی از مؤلفان، وهابیت سیاسی،اندیشه سازان نور، تهران 1390.
16.شیخ حسینی، مختار، «زمینه های ذهنی عینی رشد داعش در عراق»، هفته نامه پنجره، شماره199، 1393.
17.----------------------------- ، «سه ضلعی رشد داعش در عراق»، ویژه نامه تحلیلی بر جریان بعثی - تکفیری داعش، مجمع جهانی اهل بیت، قم1393.
ص: 529
18.قادری، حاتم، اندیشه های سیاسی در اسلام و ایران، سمت، تهران1385.
19.کرمانی، طوبی، «نگاهی بروهابیت»، مقالات و بررسی ها، دفتر 73 تابستان.
20.کاظمی دینان، سید مرتضی، علل خیزش شیعان حاشیه جنوبی خلیج فارس عربستان سعودی، بحرین ، کویت، مؤسسه شیعه شناسی، 1388.
21.عطوان، عبدالباری، سازمان سری القاعده، ترجمه فرزان شهیدی، اندیشه سازان نور، تهران1391.
22.فروزی، علیرضا، مبانی انسانشناختی نظریههای روابط بینالملل (واقعگرایی و لیبرالیسم) و اسلام، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه علامه، 1392.
23.محمودیان، محمد، «تأثیر اندیشه نو سلفیسم بر روند فکری - ایدئولوژیک القاعده»، پژوهش نامه علوم سیاسی، سال هفتم ، شماره سوم، تابستان.
24.مشیرزاده، حمیرا، تحول در نظریه های روابط بین الملل، سمت، تهران1388.
25.مسجد جامعی، زهرا، نظری بر تاریخ وهابیت، وزارت فرهنگ و ارشاد، تهران1380.
26.Waltz, K (1977)) Theory Of International Politcs, New York: Random House.1979.
27.http://feirahi.halghe.ir/1392/12/25.
28.http://mesc.com.jo/Activities/Act_Saloon/Act_Saloon_17.html
ص: 530
برخی از کشورهای معاصر میزبان و حامی گروه های تروریستی بوده و هستند، اما حقیقت آن است که این حمایت ها اثری معکوس به دنبال داشته و دارد. حکومت های حامی پس از گذشت مدتی، خود از جمله قربانیان و زیان دیدگان اصلیِ گروه های تروریستی شده اند. این مطلب با تکیه بر تجربه و تجزیه و تحلیل های مبتنی بر پایه های دانش روانشناسی سیاسی قابل اثبات است.
کلیدواژگان: تروریسم، 11سپتامبر، جامعه جهانی، پشتیبانی
ص: 531
یکی از برجستهترین موضوعات، در گذشته و حال، فعالیت تروریستی و ابهامات پیرامون تجزیه و تحلیل عناصر تشکیل دهنده و دلایل انجام آن بوده است. هر چه قلمرو تاثیرگذاری تروریسم بر جوامع مختلف بشری در جهان گستردهتر شود؛ تلاشها در جهت تفسیر و تجزیه و تحلیل این پدیده که از کشتار و ترسانیدن مردم بیگناه به بهانة دینداری یا پاکسازی زمین از شرک و انحراف جدا نیست افزایش مییابد. با وجود پژوهشها و مباحث بسیار صورت گرفته در جهت تحلیل اقدام تروریستی از زوایای گوناگون؛ امّا یک کاستی در رویکردهای تحلیلی از نظر حمایت مالی و پشتیبانی لوجستیکی شماری از کشورها از تروریسم با هدف بهکارگیری نتایج به دست آمده از اقدامات تروریستی آنها وجود دارد. بر این اساس، این پژوهش با رویکردی تحلیلی به اثر معکوس ناشی از بر عهده گرفتن نقش پشتیبانی توسّط تعدادی از کشورهای معاصر نسبت به گروههای تروریستی میپردازد؛ به گونهای که در تبیین چگونگی بازتاب تاثیر این پشتیبانی بر خود کشورهای پشتیبان سهمی داشته باشد. این پژوهش به خصوص در سایة سازوکار تجزیه و تحلیل مبتنی بر پایههای دانش روانشناسی سیاسی و با هدف ارائة قرائتی علمی از کیفیت تغییر ذهنی، روانی و سیاسی تروریستها از حمله بر اهداف مورد نظر کشورهای پشتیبان آنها به هجوم بر خود این کشورهای پشتیبان ارائه شده است. این پژوهش بر فرضیهای استوار است که مفادش وجود اثر معکوس پشتیبانی از تروریسم از سوی برخی از کشورها و بازتاب آن بر این کشورها در آینده میباشد. با هدف اثبات این فرضیه، پژوهش به محورهای ذیل تقسیم شده است:
محور اول: مفهوم و اهداف کشورهای پشتیبان تروریسم؛
محور دوم: فعالیت تروریستی و اثر معکوس بر پشتیبانهای آن؛
محور سوم: آیندة اثر معکوس تروریسم بر کشورهای پشتیبان آن.
ص: 532
در این محور، شناختی ماهوی و معنایی از کشورهای پشتیبان تروریسم و همچنین تحلیل اهداف پذیرش ریسک (خطرپذیری) پشتیبانی از گروههای خطرناکی ارائه میشود که از خشونت به عنوان تنها ابزار جهت ایجاد تحول استفاده نموده و با دیگران به مثابة تروریستها رفتار میکنند.
بررسی مفهومی کشورهای پشتیبان تروریسم ما را به این مطلب رهنمون میسازد که برخی از کشورها گزینة همکاری متقابل و پشتیبانی از گروههای تروریستی را اساس کار خود قرار دادهاند. این کشورها پس از این باور به انتخاب این گزینه روی میآورند که منافع ملی آنان ممکن است از طریق این همکاری و کمک تامین شود(1)کشورهای پشتیبان تروریسم کار خود را با پشتیبانی و کمکهای لوجستیکی و هر آنچه که در موفقیت تروریستها در اجرای عملیات آنها در جهت تضعیف طرف مقابل که تهدیدی ضد کشورهای پشتیبان تروریسم را تشکیل می دهد؛ سهیم است؛ آغاز میکنند. شاید خوب باشد به این نکته اشاره شود که این کشورهای پشتیبان در آینده زیر بار سنگین وضعیت مبهم، پیچیده و سوالبرانگیزی قرار خواهند گرفت که مرتبط با چگونگی متقاعد نمودن تروریستها در مورد این مطلب است که این کشورها با اعتقادات تروریستی مورد قبول آنها هیچگونه اختلاف و مغایرتی ندارند. در وضعیتی که ایدئولوژیهای بسیاری از این کشورها با ایدئولوژی تروریسم متفاوت است. این امر باعث میشود که کشورهای پشتیبان تروریست در چارچوب تعیین مفهوم آن در زیر بار سنگینی از تناقض ایدئولوژیک با باورهای تروریستی قرار گیرند؛ این واقعیّت منجر به شناخت یک جنبه از جنبههای ابعاد مفهومی این واژه خواهد شد که عبارت است از اینکه: این کشورها این آمادگی را دارند که گزینههای مشروع و نامشروع و غیر قانونی
ص: 533
مختلف را در راه رسیدن به منافع ملی خودشان در پیش بگیرند؛ حتی اگر کار به تعارض بزرگ با قوانین جامعة جهانی و طبیعت سازوکارهای قانونیای برسد که گزینههای آسانسازی روابط بین کشورها را معین میکنند. این مطلب، به تناقض کامل و کلی این کشورها با ادعای آشکار آنها مبنی بر مبارزة آنها با تروریسم در مناسبات و روابط خارجی آنها با کشورهای دیگر اشاره میکند.
«دیوید پترسون» تلاش میکند تا مفهوم «کشورهای پشتیبان تروریسم» را اینگونه تعریف کند:
مجموعهای از کشورهایی که بر این باور هستند که منافع ملّی آنها باید بدون در نظر گرفتن ابزار و سازوکارها پیموده شده در راه دستیابی به آنها محقّق شود. این باور، آنها را وادار نموده تا دست خود را در دست تروریستها قرار داده و تمام نیازمندیهای آنها در راه اجرای عملیّاتشان را برایشان فراهم کنند. تروریستها بر این باور هستند که این اقدامات از گرایشهای عقیدتی آنان نشات گرفته و در راه اجرای آنچه معتقدند که جهاد است از آن بهره میبرند. و به طور همزمان این اقدامات در خدمت منافع اختصاصی کشورهای پشتیبان است.(1)
به این معنا که اشتراک منافع میان این کشورها و تروریستها، کشورها را مجبور میکند تا ماموریت فراهمسازی نیازهای اجرای اقدامات تروریستی و ارائة حمایت و مشورت به گروههای تروریستی با هدف تحقق بخشیدن به منافع مشترک میان دو طرف را بر عهده بگیرند؛ گاهی دو طرف با هم توافقنامة ایدئولوژیک دارند و گاهی ندارند.(2)
ویلیام سون به این مطلب اشاره میکند که تعیین قلمرو معنایی واژة «کشورهای پشتیبان تروریسم» در این معنا متمثل میشود که این کشورها از فعالیت تروریستی حمایت و پشتیبانی نموده و به آنها مشاوره میدهند و برایشان برنامهریزی میکنند؛ البته این تعیین معنا نباید ما را از کیفیت تعامل این کشورها با تروریستها و متقاعد
ص: 534
نمودن آن ها به پذیرش حمایت و همکاری با آنها غافل نماید. بررسی این مطلب ما را به این نکته میرساند که کشورهای پشتیبان تروریسم، کشورهایی هستند که یا از لحاظ ایدئولوژیکی به اعتقادات تروریستی نزدیک هستند؛ مانند کشور عربستان سعودی و یا کشورهایی هستند که آژانسهای اطلاعاتی را به شخصیتهایی مجهز میکنند که اعلام می شود آنها به اندیشة تکفیری ایمان دارند؛ به گونهای که این افراد مجهّز شده نقش و ماموریت مهم نزدیک شدن به تروریستها و پیوستن به آنان به عنوان افراد معتقد به این اندیشه را بر عهده میگیرند و سپس این کشورها پشتیبانی از تروریستها و اقدامات آنان را از طریق این افراد انجام میدهند. این، همان نقشی است که کشور ایالات متّحدة آمریکا آن را انجام میدهد.(1)
هم چنین این بررسی معنایی واژة کشورهای پشتیبان تروریسم نباید ما را از اختلاف در ایدئولوژی و برنامهریزی در انجام پشتیبانی غافل نماید. زیرا یکی از عناصر تاثیرگذار در اقدامات تروریستی انجام انجام شده توسّط این تروریستها، اصل ثابت تهدید و ارعاب است؛ به گونهای که در بسیاری از اوقات انجام اقدامات انتحاری را میطلبد که در وهلة نخست جان تروریست انتحاری را میگیرد. این مسأله کشورهای پشتیبان تروریست را وادار میکند تا سازوکاری را بپیمایند که از طریق آن به صورت مستقیم یا غیر مستقیم، تروریستها را متقاعد میکند که این کشورها به درستی باور تکفیری ایمان داشته و روش تکفیری در تعامل با دیگران کارآمدی بیشتری در رسیدن به مقصود خود دارد. در نتیجة عظمت پیموده شدن سازوکار حمایت تروریسم از سوی برخی از کشورها اصطلاح تروریسم دولتی (Terrorism Sponsored by State) پدیدار شد که دقیقا به همان مضمون کشور پشتیبان تروریست اشاره میکند و کاشف از این مطلب است که یک کشور از تروریسم به عنوان ابزاری جایگزین از جنگ نظامی یا جنگ آشکار استفاده نماید و فعالیتهای خود را متوجه کشوری بزرگ یا هر کشور دیگری که با آن دشمنی و درگیری سیاسی
ص: 535
یا نژادی و یا ... دارد؛ میکند. این شیوه، به دنبال محقّق نمودن دست آوردهای سیاسی یا غیر آن است.(1)
جهت تکمیل بررسی مفهومی موضوع مورد بحث، مهم است که به تفاوت معنایی میان دو اصطلاح «حمایت مالی» (Sponsorship) و «پشتیبانی» (Supporting) اشاره شود. حامی، ارائة حمایت به گروههای تروریستی را بر عهده میگیرد؛ به این معنا که گاهی گروهها از تعدادی از هستهها و شبکههای تروریستی تشکیل شده و حمایت به معنای دور دانستن نقش بنیانگذاری نسبت به گروههای تروریستی از این کشورها است؛ در حالیکه اصطلاح پشتیبانی، شامل نقش تاسیسی و پشتیبانی لوجستیکی و غیر آن است؛ این تفاوت باعث شده است تا ما این اصطلاح (پشتیبان) را به جای اصطلاح دیگر (حامی) به کار ببریم.
اهداف کشورهای پشتیبان تروریسم با توجه به شماری از عواملی که این کشورها بر طبق آنها به سمت پشتیبانی از فعّالیّت تروریستی و آماده شدن جهت پذیرش ریسک همکاری با تروریستها میروند با یکدیگر متفاوت است. شاید بتوان برجستهترین این اهداف را که مطابق آنها کشورها به انتخاب گزینة پشتیبانی از تروریسم روی میآورند را در اینجا ذکر کرد:
این به همپیوستگی در باور و عقیده منجر میشود به اینکه این کشورها به سمت پشتیبانی از فعّالیّت تروریستی و ارائة کمک به تروریستها بروند؛ بلکه در بسیاری از اوقات گروههای تروریستی را پایهگذاری نموده و مسئولیّت مهندسی شبکههای تروریستی داخل این گروهها را بر عهده بگیرند. چه بسا بتوان گفت که بهخاطر برخی دلایل این عامل از عوامل قوی شمرده میشود؛ که از جمله مهمترین این دلایل، این
ص: 536
است که: به همپیوستگی و در هم آمیختگی ایدئولوژیک، کار مهم نزدیکی به تروریستها، مسلّح نمودن آنها و توضیح چگونگی همکاری با آنها را برای این کشورهای پشتیبان آسان میکند؛ زیرا تشابه در اعتقاد باعث میشود که آنها هرگز نیازی به جست جوی از سازوکار احاطه پیدا کردن به طرز تفکر تروریست؛ بلکه ورود به آن و هماهنگی مشترک مستقیم با آنها نداشته باشند. هم چنین این کشورها هیچگاه زیر بار سنگین ترس از انتخاب گزینههای متناقض با ایدئولوژیهای درونی خودشان قرار نخواهند گرفت؛ به عبارت دیگر این کشورها هیچگاه دچار تناقض بین آنچه به صورت علنی ادعا میکنند یا جزو باورهای واقعی آنان است و بین روش پشتیبانی از تروریستها نمیشوند. این مسأله باعث میشود که این کشورها مانند وضعیّت کنونی برخی از کشورهای دیگر نشوند که در ایدئولوژیها یا در مبانی اعلام شده علنی آنها با باورهای تروریستها تناقض وجود دارد. شاید از جمله بارزترین نمونههای کشورهایی که به طور کامل با تروریسم تطابق ایدئولوژیک دارند؛ عربستان سعودی باشد.(1)
به گونهای که این کشورها را وادار نموده تا از تروریستها پشتیبانی کرده و همه کمکهای مورد نیاز آنها را ارائه کنند. زیرا این کشورها معتقدند که همه نتایجی که از اجرای کارهای تروریستی در هر نقطه از دنیا به دست میآید به گونهای به تحقق منفعت ملی آنها میانجامد و اینها باعث میشود تا این کشورها نقش پشتیبانی از تروریستها را بر عهده بگیرند. شاید از آشکارترین نمونهها بر این مورد پشتیبانی ایالات متحدة آمریکا از گروهک تروریستی طالبان در زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی پیش از تغییر رابطة بین دو طرف به برخورد و جنگ باشد؛ تا آنجا که آمریکا بر آنها نام «مبارزان آزادی» را نهاد. از این نمونه میتوان به عنوان
ص: 537
شاخصی برای اثر معکوس تروریسم یاد نمود؛ زیرا با وجود تفاوت ایدئولوژیک میان آمریکا و گروه طالبان ولی اولی با تلاش و جدیت فراوان به پشتیبانی از دومی پرداخت؛ آنهم به خاطر اشتراک منفعتی میان آندو که مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی بود.(1)
این کار در جهت تلاش برای ایجاد تغییر در موازنة قدرت داخل گروههای تروریستی انجام میگیرد؛ زیرا این هدف و عامل کاشف از این است که برخی از کشورها گاهی به خاطر دلایل معینی به پشتیبانی از تروریسم ولی در کنار عامل موازنه قدرت در داخل گروههای تروریستی روی میآورند؛ زیرا هدف حقیقی آنها خود موازنه نیست؛ بلکه هدف نهایی آنها همان موازنة قدرت داخل گروههای تروریستی است که به حمایت از تروریسم میپردازند تا در آنسوی پشتیبانی، تغییر موازنة قدرت را محقق سازند. بر این اساس امیر نشین قطر تلاش کرد تا با پشتیبانی از گروهک داعش در سوریه نقش عربستان سعودی پشتیبان جبهة النصره را تضعیف کند.(2)
شماری از کشورهای پشتیبان تروریسم با هدف اذیت رساندن زیاد به کشورهای دشمن خود دست به این پشتیبانی میزنند؛ بدون آنکه نیازمند ورود به جنگی آشکار با آنها باشند. این کشورها از طریق پشتیبانی از تروریستها بدون آنکه وارد جنگی آشکار با خسارتهای بسیار سنگین شوند به گرایشها و تمایلات خود جامة عمل خواهند پوشید.(3)
کشورها در سایة این هدف به سراغ محقق ساختن قدرت دیپلماسی بیشتر هنگام ورود به میز مذاکره با کشورهای دشمن خود با فشار بر آنها از طریق برگ برندة
ص: 538
تروریستها میروند.(1)
کشورهای دشمن هم باید به درخواستهای آنان در برابر دست برداشتن از پشتیبانی تروریسم پاسخ مثبت دهند. به این صورت برخی از کشورها به دنبال بالا بردن و تقویت برگههای برنده برای مذاکرات از طریق پشتیبانی از تروریسم میروند.
برخی از کشورها بر این اعتقاد هستند که منافع ملّی آنها ارتباط بسیار زیادی به تضعیف کشورهای دیگر و جلوگیری از قدرت مند شدن آنها دارد؛ زیرا معتقدند که قدرت داشتن این کشورها به افزایش و گسترش نقش منطقهای یا بینالمللی آنان خواهد انجامید. بر این اساس تمام تلاش و امکانات خود را به کار میگیرند تا از قدرت گرفتن دیگران جلوگیری به عمل بیاورند. شاید در باور این کشورها یکی از موفّقترین راهها جهت تضعیف دشمنان در تخلیة قوای کشورهای دیگر از راه بالا بردن اقدامات تروریستی در داخل سرزمینهای آنها نهفته باشد. در نتیجه، قوای آنها در یک جنگ طولانی ضد تروریسم تحلیل خواهد رفت. به ویژه آنکه طبیعت قواعد درگیری با تروریسم با قواعد درگیری میان نیروهای در جنگهای نظامی متفاوت است؛ زیرا گروههای تروریستی بر سازوکار جنگ فرسایشی طولانی تکیه میکنند.
برخی از کشورها به دنبال این هستند که از طریق پشتیبانی از تروریسم بر بخشی از کشور دشمن مسلط شوند؛ زیرا با سیطره یافتن تروریستها بر بخشی از کشور دشمن، کشور پشتیبان تروریسم این امکان را پیدا خواهد کرد که بر مقررات جغرافیایی مناطق مورد سیطرهاش حکومت نماید و خواست خود را بر کشورهای دیگر تحمیل نماید. این مسأله باعث میشود که کشور پشتیبان تروریسم حاکمیّت بخشی از کشور دیگر را
ص: 539
به دست بگیرند و در نتیجه کشور دیگر، به زیر بار سنگین خواری و ذلت و کرنش در مقابل کشور پشتیبان قرار خواهد گرفت.
هنگامی که برخی از کشورها احساس میکنند که از سوی کشور یا کشورهای دیگر تحت فشار قرار گرفتهاند؛ آن ها به پشتیبانی از تروریسم در برخی از کشورهای دشمن یا در مناطقی که نقاط استراتژیک جهت نفوذ در کشورهای دشمن به حساب میآید، روی میآورند. این کار، به کشورهای پشتیبان قدرت بازدارندگی مهمّی می بخشد که در از بین بردن یا کاستن از خطرات قرار گرفتن در معرض حمله یا از سوی کشورهای دشمن آنها سهم بسزایی دارد.(1)
نمیتوان طبیعت و ماهیّت خطرناک در فعّالیّت تروریستی را جز از راه ورود به روش تفکر و اندیشهای که تروریستها از طریق آن به هستی، دین و آینده نگاه میکنند؛ مورد بررسی کامل قرار داد؛ زیرا تفکر و ذهن تروریست از اصل مسلّم «بازگشت به پاکی» از طریق سازوکار بازگشت تاریخی به سیرة گذشتگان (سلف) به دور از شبهات و بدعتهای دینی از جانب مسلمانان نشات میگیرد. بر حسب تفکّر تروریسم، حرکت به سوی پاکی دین و در نتیجة آن پاکی هستی و سپس ضمانت آیندة الاهی بر روی زمین در صورت ظهور مصادیق دینی تنها از راه انجام اقدامات پاکسازی وضعیتهای شرکآلودی که بر امّتهای اسلامی سیطره یافته است و تلاش در جهت رهایی یافتن از آنان با سازوکارهای کشتن و ترساندن صورت میپذیرد.
بر این اساس فهم خاص و ویژه از طرز فکر تروریسم به مجموعهای از مقدمات فراگیر جهت شناسایی روش فکریای غوطهور در سطحینگری و نبود ژرفنگری در تجزیه و تحلیل مسائل وابسته است. به این معنا که ما در برابر یک دیدگاه و نگاه عقب
ص: 540
افتاده از سازوکار تفکر باز در برخورد با مسائل دین و هستی قرار داریم. به همین دلیل کشورهای پشتیبان تروریسم تلاش میکنند تا این روش تفکر را عاشقانه جلوه داده و آن را رشد بدهند. این پشتیبانی در وخامت کینة تروریسم بر ضد دشمنان، سهیم بوده است؛ خواه این دشمنان وابسته به درون جامعة اسلامی باشند یعنی مسلمانانی که با منظومة فکری تکفیریهای تروریست اختلاف عقیده دارند یا از بیرون کیان اسلامی هستند؛ یعنی کسانی که به دینهای دیگر وابسته هستند. کشورهای پشتیبان تروریسم تلاش میکنند تا تعارض فکری یا رفتاری یا هر دو میان تروریستها و دشمنانشان را با هدف کسب دست آورد سیاسی ناشی از اقدامات تروریستی که تروریستها آنها را انجام میدهند؛ را به کار گرفته و در این زمینه بزرگنمایی کنند.(1)
شاید مهم باشد که اشاره کنیم کشورهای پشتیبان تروریسم به خوبی این مطلب را نفهمیدهاند که تفاهم با اندیشة تروریسم در مورد مسائل پیرامون دوستی و دشمنی جز در چارچوب رفتار مشابه با اندیشه و رفتار تروریستی ممکن نیست. این مسأله در هر لحظة آینده به تعارض و تناقض میانجامد؛ به خصوص با روشن شدن این مطلب که روش تکفیری در تعامل با دیگران، جز سازوکار خشونت چیز دیگری را بلد نیست. این سازوکار نمیتواند به صورت مداوم در آسانسازی روابط میان کشورها موفّق باشد و در تمامی زمانها و مکانها میان کشورهای پشتیبان تروریسم و تروریستها برخورد و نزاع پیش خواهد آمد. زیرا روش تفکر تروریستی این است که هر کس با ما باشد تمام خوبیها را دارد و هر کس با ما نباشد؛ حتّی اگر بر ضدّ ما هم نباشد کاملا بد است؛ و از آنجایی که دیگران کاملا بد هستند لذا هیچ توجیهی جلوی به کار بردن هر گونه خشونت ممکن جهت از عرصه به در کردن او و نابود کردنش را نمیگیرد.(2)
در بافت این طرز فکر نمیتوان همراهی و دوستی با تروریستها را تضمین کرد؛ و این، مطلبی است که کشورهای پشتیبان تروریستها آن را نفهمیدهاند یا حداقل فهمیدهاند ولی گمان کرده و
ص: 541
میکنند که همراهی با فعّالیّت تروریستی و پشتیبانی از آن، آنها را در حاشیة امنی قرار خواهد داد. ولی این اتّفاق به خاطر چندین دلیل روی نخواهد داد؛ که شاید از جمله بارزترین آنها این باشد که ریسک بزرگ در اقدامات تروریستی از این اعتقاد تروریستها نشات میگیرد که کارهایی که آنها در راه پاکسازی اسلام از نمودهای شرکی که به پندار آنها به اسلام چسبیده، با به کارگیری ترساندن دیگران انجام میدهند بدون در نظر گرفتن ابزارها، عواقب و نتیجهها است و آنان به خاطر محقق نمودن این هدف به استقبال شهادت میروند! این اندیشه باعث میشود که تروریست در ضمن چارچوب دانش روانشناسی سیاسی عبارت باشد از یک طرز تفکر بسته که قابلیت فهم طبیعت و ماهیّت تغییرات در روابط بین افراد و گروهها و ملتها و کشورها را ندارد. خشونت در برابر دیگران جایگاه اول و آخر را در هدف آسانسازی ارتباط با دیگران داراست. از نگاه تروریستها دوست، کسی است که با این طرز فکر او موافق است و دشمن با این طرز تفکرش مخالف است. طبیعتاً هر کشوری هر اندازه هم که در سیاست خارجی خود در افراطیگری غرق باشد؛ نمیتواند در تعامل با دیگران این سازوکار را به صورت مستمر ادامه دهد؛ به خصوص آن که دنیای سیاست با شتاب زیادی دست خوش تغییر و تحول میشود. دشمنی و دوستی با مسألة تغییر ناپذیرها، اولویّتها و منافع و مصالح مرتبط است. تغییر در هر لحظهای رخ میدهد تا کشوری پس از آنکه در دشمنی با دولت دیگر به سر میبرده به دوست او تبدیل شود. این حرف در مورد تروریستها نفعی و فایدهای ندارد؛ آنهایی که فکر میکنند دیگران باید طرد شوند. تغییرات میان دوستی و دشمنی نزد تروریستها زیر بار انواع زیادی از سختی و تعصّب قرار دارد. به همین دلیل جوزف وینسلت اشاره میکند که مشکل پشتیبان تروریسم این است که در مورد نتایج مترتّب بر این کار پشتیبانی تامّلی نکرده است؛ زیرا نمیتوان به صورت مستمر محبت تروریستها را از طریق پشتیبانی از آنها به دست آورد. تروریست با شیوة بسته فکر میکند و به سرعت در این طرز فکر هر چیزی به دشمن او تبدیل میشود. مسألهای که بر پیچیدگی این مطلب میافزاید این
ص: 542
است که همة کشورهای جهان حتّی کشورهایی که وضعیّت بنیادگرایی دینی متعصبانهای مانند عربستان سعودی دارند؛ در آینده نمیتوانند با سیاست تروریستی در تعاملات خود همگام و هماهنگ شوند و در نتیجه اختلافی که امروز با بهانة توافق استراتژیک میان کشورهای پشتیبان تروریسم و تروریستها در جریان است؛ به سرعت به گونهای ظاهر میشود که با وجود آن، به دست آوردن هر گونه هدفی از اهداف توافق میان دو طرف سخت خواهد شد و سازگاری به ناسازگاری تبدیل خواهد شد. و از طفرهرفتن استراتژیک به سوی جنگ پیش خواهد رفت.(1)
شاید از جمله آشکارترین نمونهها برای این موضوع تغییر و تحولی باشد که در میان ایالات متحدة آمریکا و گروه تروریستی طالبان رخ داد و روابط از پیوند به جنگ منتقل شد. پس از آنکه آمریکا بر آنها نام «مبارزان آزادی» را نهاد؛ در طول یک شب و روز به دشمنانی تبدیل شدند که حدّ قتل در موردشان صادر شد. طبیعی است که همان گونه که «علی حرب» اندیشمند عرب معتقد است: کارها به صاحبان آنها بر میگردند.(2)
تروریستهای مورد پشتیبانی آمریکا به دشمنان او تبدیل و با او وارد جنگ شدند. حوادث 11 سپتامبر چیزی جز دلیلی بر این مطلب نیست. البته فقط این مورد نیست؛ بلکه گزارشها پرده از روی حجم بالایی از تهدیدهایی برداشته که تروریستها در داخل ایالات متحدة آمریکا انجام داده و می دهند.(3)
اثر معکوس فعّالیّت تروریستی بر پشتیبانها آن از شخصیت جمود فکری که گریبان گیر تروریستها شده، اعتقاد بی قید و بند به خشونت به عنوان ابزاری در تعامل با دیگران و تنگکردن دایرة ازدحام میان دوستان و دشمنان در داخل سیستم فکری تروریستی نشأت گرفته است. این امر باعث شده است که بسیاری از کشورهای
ص: 543
پشتیبان تروریسم که یقین داشتند پشتیبانی آنها در نهایت به تحقق بخشی از اهداف یا همة آنها - که موجب انجام این پشتیبانیها شد- خواهد انجامید؛ از بسیاری از اثرات معکوسی که به خودشان برگشت، رنج ببرند. گزارشهای لو رفته در ضمن اسناد ویکی لیکس از وجود چندین نقشه گروهک القاعده برای اجرای حملاتی در داخل عربستان سعودی، قطر، ترکیه، اردن، آمریکا، اسرائیل و جز اینها از کشورهایی که از برجسته ترین کشورهای پشتیبان تروریسم به حساب میآیند؛ پرده برداشته است.(1)
اثر معکوس تروریسم بر کشورهای پشتیبان آن، با این مسأله در ارتباط است که دلیل مشکل تروریسم جدید در هویّت ناپایدار و متغیّر آن نمود دارد؛ یعنی تروریسم پدیدهای ناپایدار است؛ به گونهای که از مرزهای ملی و منطقة نفوذ حکومتها پا را فراتر گذاشته است.(2)
این انتقال که در بسیاری از اوقات با شتاب است در داخل طرز فکر تروریستی از ویژگیای با جوانب متعدد گسترانیده شده است. یکی از جوانب آن عبارت است از این اعتقاد تروریستها که همة کشورها کافر هستند و شریعت اسلامی را بر طبق فهم تکفیری از این شریعت اجرا نمیکنند؛ و در جنبهای دیگر باور خرد جمعی تروریسم وجود دارد که معتقدند شایسته نیست که مرزهای جغرافیایی مشخص کنندة کشورهای اسلامی باقی بماند؛ زیرا ساختة دست استعمار است که پیکر امّت اسلامی را پاره پاره کردهاند. در نتیجة این اعتقاد اقدامات تروریستی باید در کشورهای مختلف و نه منحصراً در برخی از کشورها انجام گیرد. این اعتقاد سر سیطرة گروهک تروریستی داعش بر بخشهایی از عراق و سوریه و اعلام قصد خود جهت سیطره بر بخشهایی از لبنان و اردن و سپس رفتن به سمت کویت، عربستان سعودی و دیگر کشورهای عربی حوزة خلیج فارس را مشخص میکند. تروریسم تا زمانی که کشورها
ص: 544
از آن پشتیبانی میکنند و امکانات هنگفتی را در خدمتشان قرار میدهند به این گمان که در آینده گرفتار اقدامات آنها نخواهد شد؛ هم چنان وارد کشورهای آنان خواهد شد.
نویسنده، دانیل بایمان توانسته است که در کتاب خود با نام: ارتباطات کشنده، کشورهای پشتیبان تروریسم به تحلیل طبیعت رابطة میان دو طرف دست یابد تا به این نظر برسد که امکان انتقال تروریسم به این کشورها هم چنان وجود دارد؛ بلکه بسیار منطقی است، زیرا پشتیبانی تروریسم در قلب سازوکار تفکر تکفیری که تروریستها بر مبنای آن میاندیشند به دگرگونی ارتباط از توافق و همراهی به اصطکاک خواهد انجامید.(1)
در حالیکه جوزف هارت معتقد است که اثر معکوس فعالیت تروریستی از طریق علائم و عملکردهای ذیل تشکیل میشود:(2)
1. وجود فکری تروریستی مبنی بر اینکه هیچ کشوری امروزه از مشروعیت دینی در حاکمیت سیاسی خود برخوردار نیست؛ و این امر منجر به عدم مقبولیت شرعی و سیاسی جهت بر عهده گرفتن سلطة سیاسی و رتق و فتق مستقیم امور حکومتی در کشورها موجود میشود.
2. روشی که کشورهای پشتیبان تروریسم از طریق آن به پشتیبانی میپردازند هر چه باشد از متقاعد نمودن خرد جمعی تروریسم در مورد مشروع بودن سیستم حکومتی در این کشورها یا دور کردن آنها از اندیشة انجام اقدامات تروریستی و حملات به این کشورهای پشتیبان عاجز هستند.
3. هر اندازه که کشورهای پشتیبان تروریسم کشوری اسلامی به حساب بیایند؛ احتمال وارد شدن آنها در زمینة انتقام تروریسم قوی است. درست است که این حرف معنایش این نیست که کشورهای غیر اسلامی از انتقام تروریستی در امان خواهند بود.
ص: 545
البته مانعی ندارد که اقرار کنیم به اینکه کشورهای اسلامی به دلایل متعدد بیشتر در خطر تروریسم قرار دارند؛ از جملة این دلایل، اعتقاد گروههای تروریستی به خطرناک تر بودن کشورهای اسلامی ای - که از نظر آنها منحرف هستند - از کشورهای کافر است؛ زیرا بر طبق اعتقاد تروریستها آنها دین اسلام را از درون خورده و فاسد میکنند؛ و هم چنین نزدیک به عمق استراتژیکی هستند که تروریستها از آنجا نشأت گرفته اند. و به طور همزمان برخی از این کشورها زمینة حیاتی برای اقدام تروریستی تشکیل میدهند؛ در کنار وجود پایگاه اجتماعیای که منبع اساسی جهت مسلّح کردن با هدف فراهم سازی برای تشکلات تروریستی به حساب میآیند.
4. در بسیاری از اوقات کشورهای پشتیبان تروریسم سعی میکنند تا نتایج به دست آمده از اقدامات تروریستی را در ویژگیای سیاسی به کار ببرند. به عبارت دیگر آنها تلاش میکنند تا دست آورد سیاسی مهمی را از طریق تروریسم کسب نمایند. تروریستها خودشان اخیرا متوجه این مطلب شدهاند و از آنجایی که تفکر تروریستها تنگ و محدود است؛ لذا این کشورها را در لیست مناطق کاندیدا جهت جنگهای فرسایشی از طریق سازوکارهای اشغال تروریستی که دشمنان خود را با آنها مشغول میکنند، قرار دادهاند. هدف آنها از این کار قدرت نگرفتن کشورهای پشتیبان با هزینة قدرت گروههای تروریستی است.
5. با توجه به مطالب گذشته تروریستها شروع به جست وجو از منابع تامین سرمایة ویژة خودشان کردند. سر تسلط گروههای تروریستی بر برخی از منابع انرژی در سوریه مانند نفت و گاز و فروختن آنها و تامین سرمایة مخصوص به خودشان به دور از تاثیرات کشورهای پشتیبان همین است. آنها تلاش میکنند تا این کشورها را از راه انجام اقدامات تروریستی تضعیف کرده و این کشورها را در جنگی باز به روش فرسایشی طولانی وارد نمایند که گروههای تروریستی آن را به خوبی بلدند.
ص: 546
هم چنان بسیاری از کشورهایی که به سوی پشتیبانی از تروریسم رفتهاند؛ عظمت خطری که آنها را به خاطر اقدام به انتخاب گزینة خطرناکی اینچنین در بر گرفته را درک نمیکنند. زیرا ماهیّت خشونت نزد گروههای تروریستی باعث میشود که آنها نتوانند در تعامل با دشمنان خود بیش از یک سازوکار را تشخیص دهند. به عبارت دیگر؛ درجة دشمنی هر چه باشد؛ در صورت اختلافات ایدئولوژیک این کشور یا کشور دیگر با عقیدة این گروهها؛ این گروهها میان حجم تفاوت و شیوة خشن به کار برده شده در جنگ با دشمنان هیچ تمایزی را قائل نمیشوند. در نتیجه قساوت تروریستی در برابر کشورهای پشتیبانشان کم نمیشود. به خصوص آنکه تکیة این گروهها بر عملیات انتحاری است که در طی آن، عامل انتحاری جان خودش را از دست میدهد؛ بسیاری از کشورها را به انجام پشتیبانی از تروریسم به شکل مخفی و غیر مستقیم کشانیده است. دلیل این کار این است که تروریستها به دنبال پولی برای خودشان نیستند؛ زیرا آنها با هدف رسیدن به آنچه که توهم حق بودنش را دارند اقدام به این جانفشانی میکنند. این مسأله کشورها را واداشته تا از بستن قرارداد علنی با این گروهها دوری کنند و در بسیاری از اوقات به تعامل مخفیانه با رهبران رده بالای گروههای تروریستی بپردازند و این تعامل را از دیگر افراد گروهها پوشیده نگه دارند. دلیل این کار از نگاه «اسماعیل فادی» این است که این کشورها این کار را پس از آن انجام دادند که دیدند شبکههای تروریستی نقشههایی کشیدهاند و برخی از آنها را داخل کشورهای پشتیبان تروریسم اجرا کردهاند به گونهای که نوعی از انواع «کودتای جادو بر ضد جادوگر»(1) را به نمایش گذاشتهاند. این کودتا به آیندة خطرناکی خواهد انجامید که کشورهایی که از تروریسم پشتیبانی کرده و میکنند را در بر خواهد گرفت؛ و آنها را بر لبة پرتگاهی قرار میدهد که به وارد شدن آنها در زیر بار سنگین اقدامات
ص: 547
تروریستی مرتبط است. عامل اساسی که خطر تروریستها را بحرانی و وخیم میکند تکیة آنها بر جنگ فرسایشی و دوری از جنگهای مستقیم با نیروهای مسلّح نظامی است.(1) در نتیجه کشورهای پشتیبان در برابر جنگی فرسایشی قرار خواهند گرفت که بر ابزار غافل گیر کنندة انفجاری یا حمله و یا غیر آن از تجهیزات نظامی استوار است. این مسأله حوادث روی داده در برخی از کشورهای پشتیبان مانند آمریکا را به اثبات می رساند. اخیرا در آمریکا انفجاری مهیب در مارتن بوستون در سال 2013میلادی روی داد. یا انفجار یکی از موسّسات که در سال 2013 در قطر اتفاق افتاد و اعلام شد که انفجار یکی از لولههای گاز بوده است. و هم چنین انفجاری که در عربستان سعودی در سال 2014م رخ داده است؛ و انفجارات زیاد دیگری که در کشورهایی به وقوع پیوسته است که از دیرباز معتقد بودند از انتقام تروریسم و قدرت آن در امان خواهند بود. تشکلی که به دولت اسلامی عراق و شام نامیده میشود اعلام کرده است که در تلاش است تا سیستم های حکومتی کشورهای حاشیة خلیج فارس را به دلیل نامشروع بودن ساقط کند و سعی میکند تا دولت خود را در غرب و جنوب گسترش دهد. بنابراین یکی از شاخصهای آیندة اثر معکوس تروریسم بر این کشورها این است که آنها در مسائلی وارد میشوند که اگر وارد نشوند هم به آن نیازی ندارند و از تروریسم در برابر کشورهای دیگر حمایت میکنند.(2) امّا ابهام اساسی و محوری در این زمینه با قلمرو فهم به هنگام استقرار و ثبات در این کشورها در برابر این آیندهای که جهتگیری آنها به سوی آن است مرتبط است. به نظر میرسد که این کشورها هم چنان به طور کامل نسبت به طبیعت و ماهیّت شرایط پیشرو آگاهی ندارند؛ به همین دلیل مشاهده می شود بسیاری از این کشورها همچنان مایلند که به حمایت مداوم خودشان از تروریسم ادامه دهند به صورتیکه آیندة اثر معکوس تروریسم بر آنها غیر از خواستهها و انتظارات
ص: 548
آنها است؛ به ویژه در چارچوب تجزیه و تحلیل های معاصر در مورد شیوة عقلی تروریسم در پرتو دست آوردهای دانش روانشناسی سیاسی که به این حقیقت رسیدهاند که این طرز تفکر به آیندة زمین با چشم مالیخولیایی نگاه میکند که از این اصل ریشه گرفته که آسمان و دنیای دیگر، زندگی حقیقی است؛ و عیبی ندارد که همة افراد روی زمین کشته شوند؛ زیرا این کار به صورت مداوم در شتابکردن در فرستادن کافر به آتش جهنّم و مومن به بهشت سهیم خواهد بود و طرز تفکر تروریسم در درون خود به همة نظامهای سیاسی موجود امروزه اعتقادی ندارد؛ و هر چه برخی از نظامها تلاش کنند تا به آنها بفهماند که منتسب به شریعت اسلامی هستند؛ فایدهای ندارد. طبق دیدگاه «ویلیام کرون» گروههای تروریستی تحلیل های خود را در پرتو دانش روانشناسی سیاسی اینگونه اظهار میکنند که آنها گروههایی هستند که با خشم و کینه در برابر دیگران زندگی میکنند و نمیتوانند از کفر دیگران به بهانة اینکه از آنان حمایت یا پشتیبانی لوجستیکی کرده چشمپوشی کنند؛ و نمیتوان طرز تفکر تروریستی را نسبت به امکان شکلگیری روابط دوستانه با دیگرانی که با آن ها اختلاف دارد متقاعد نمود؛ زیرا از درک طبیعت روابط دوستانه بیرون از عملکرد خشن و قتل ناتوان است؛ یا زندگی با موافقت و سازگاری صد در صد که کار بسیار مشکلی- اگر محال نباشد- است و یا ترساندن و کشتن دیگران که در عقیدة اینها کافر به حساب میآیند. در نتیجه آیندهای که در انتظار کشورهای پشتیبان تروریسم است عاقبت نیکویی نیست و عواقب وخیمی را به همراه دارد.(1)
پس از این واقعیّت، نویسنده باید نصیحتی را به این کشورها داشته باشد که دست از حمایت تروریسم بردارند و اگر به خاطر کشورهایی که از مصیبتها و محنت آنها رنج میبرند نمیخواهند یا نمیتوانند دست از این حمایت بردارند؛ لا اقل به خاطر کشورهای خودشان این کار را انجام دهند پیش از آنکه آینده با روزهای سخت و خشن خود به سراغ آنها بیاید؛ به ویژه آنکه خشونتی که
ص: 549
گروه های تروریستی پا در مسیر آن گذاشتهاند؛ میزان بالایی از آزردن دیگران با هدف دست یابی به مقدار بیشتری از خواستههای خود در آن وجود دارد.(1)
چه بسا بتوان گفت که گروههای تروریستی در آینده پس از آنکه توانستند خود را تامین مالی کنند نقشة تهاجم قدرت مندی به کشورهایی که از آنها پشتیبانی کردهاند را خواهند کشید. به ویژه پس از سیطرة سازمان تروریستی داعش بر منابع نفتی، این سازمان به یکی از سازمانهای تروریستی ثروت مند - اگر ثروت مندترین آنها نباشد- تبدیل شده است؛ زیرا افراد آگاه به این نکته اشاره کردهاند که درآمد مالی آنها به یک میلیون دلار در روز رسیده است؛(2)
و این بدین معناست که این سازمان هیچ نیازی به پشتیبانی برخی از کشورها ندارد و در آینده از کرنش در برابر خواستههای آنها رها خواهد شد؛ نکتة قابل توجه در این موضوع این است که سازمان داعش به عنوان نمونه اعلام کرده است که پس از آنکه بتواند نفت استخراج شده از چاههای عراق و سوریه را بفروشد در آینده کشورهای شبه جزیرة عربی را به صورت مستقیم به دولت جدید خود ضمیمه خواهد کرد. و این به معنای تهدیدی برای این کشورهایی است که از آنها پشتیبانی زیادی به این سازمان و غیر آن رسیده است. بر این اساس میتوان گفت که آیندة اثر معکوس تروریسم بر کشورهای پشتیبان به معنای انتقال این کشورها از وضعیت آشتی که در زیر سایة آن زندگی میکنند به وضعیت مشغول شدن به فرسایش مداوم و پیوسته است که گروههای تروریستی در آن مداخله خواهند کرد و چه بسا به وضعیّت درگیری مستقیم - آنگونه که در عراق و سوریه وضعیّت اینگونه است- منتقل شود. این مسأله ثابت میکند که هیچ محل امنی از تروریسم وجود ندارد و همان مواردی را که کشورهای پشتیبان تروریست از خود دور میدانند گریبانشان را خواهد
ص: 550
گرفت؛ و اگر کشورهایی که از لحاظ جغرافیایی از عمق استراتژیک گروههای تروریستی دور هستند و از اثر معکوس تروریسم جدا نیستند؛ پس کشورهای نزدیک به آنها به طریق اولی بیشتر در معرض این تاثیر خواهند بود.
این پژوهش تلاش نموده است تا رویکردی تحلیلی برای اثر معکوس تروریسم بر کشورهای پشتیبان ارائه نماید تا پژوهشگر از طریق آن به این نکته برسد که اعتقاد کشورهایی که پشتیبانیای را به تروریسم ارائه نمودند به این که دور از دست رس آنها خواهند بود؛ خطایش ثابت شده است و باید از تاثیر گذاری بر کشورهای دیگر و دخالت در امور داخلی آنها از طریق چنین سازوکارهای نامشروع دست بر دارند؛ به ویژه آنکه تروریسم پدیدهای است که از دیرباز جهان را نگران کرده است و با ویژگی انتقال سریع و پر شتاب و گسترش از کشوری به کشور دیگر متمایز شده است. طرز تفکرتروریسم غیر قابل بازگشایی و پذیرش دیگران هر چقدر هم که از آنها حمایت کرده باشد، است. این موضوع باعث میشود تا کشورهای پشتیبان تروریسم در برابر مشکل رنجبردن و قرار گرفتن در معرض خطراتی که به کشورهای دیگر رسیده قرار بگیرد. این حقیقت از لحاظ منطقی بر آنها واجب میکند که از حمایت خود دست برداشته و با جدیت به همة کارهای ممکنی که در راه مبارزه با تروریسم و دفع خطر آن سهمی دارند روی بیاورند. آن خطری که هیچ کشوری - هر چقدر هم که معتقد باشد در حاشیة امن قرار دارد- از آن خلاصی پیدا نمیکند؛ به ویژه پس از آنکه نشانههای مواجه شدن بسیاری از چندین کشوری که پشتیبان تروریسم به شمار میآیند با حملاتی که گروههای تروریستی آنها را انجام دادهاند؛ آشکار شده است. تا چه رسد به تهدیدهای آشکاری که بیش از یک سازمان تروریستی به سوی این کشورها روانه کرده است و به تغییر در سیاست این سازمانها در مقابل کشورهایی که از طریق حمایت از آنها با آنها همپیمان شدهاند. شاید آینده با روزهای آبستن خود پرده از روی بسیاری
ص: 551
از رنج و سرنگونی نسبت به این کشورها را بر دارد؛ تا زمانی که از حمایت تروریسم دست بر ندارند و با صداقت و جدیت به سوی خودداری از رفتارهای خود مقابل کشورهای دیگر گام بر ندارند.
ص: 552
1. زیدان، احمد، الإرهاب، دراسة فی الأسباب والأبعاد (پژوهشی در باب علل و ابعاد تروریسم)، چاپ اول: دار الأمل، بیروت 2005 میلادی.
2. فرج، یوسف، «العملیّات الإرهابیة فی ضوء القانون الدولی الإنسانی» (اقدامات تروریستی در پرتو قانون بشری بین المللی)، مجله (القانون الدولیّ الإنسانی)، شماره 15، بیروت 2010 میلادی.
3. موریس، ماجد، الإرهاب، الظاهرة وأبعادها النفسیّة (پدیده تروریسم و ابعاد فکری و روانی آن)، چاپ اول: دار الفارابی، بیروت 2005 میلادی.
4. هوسمن، جان، کتابThe Contemporary State and Society
(جامعه و دولت معاصر)، ویراست سوم، چاپ جوزف پارک، 2004م.
5. سلیمان، یوسف، الإرهاب والعنف السیاسی مدخل إلی التحلیل النفسی (تروریسم و خشونت سیاسی، مدخلی به تحلیل روانی)، چاپ دوم: موسسة الفکر الدیمقراطی (اندیشه دمکراتیک)، بیروت 2010 م.
6. حرب، علی، ثورات القوة الناعمة فی الوطن العربی من المنظومة إلی الشبکة (انقلابهای قدرت نرم در وطن عربی)، چاپ سوم: الدار العربیة للعلوم ناشرون، بیروت 1434ه- ، 2013م.
7. فادی، سلیمان، «العقل الإرهابی- دراسة فی ضوء علم النفس السیاسی» (اندیشه تروریستی- پژوهشی در پرتو دانش روانشناسی سیاسی)، مجله علم النفس (روانشناسی)، شماره 26، قاهره 2011م.
8. فوزی، محمّد احمد، «الإرهاب والإرهاب المضاد (تروریسم و ضدّ تروریسم)»، روزنامه الکترونی الفارس، www.alfaris.net
9. William Grown, "the Future of terrorism in next Decade", Western Studies Magazine, Issue 64, 2012, Cambridge.
10. David Peterson, Sponsor States of Terrorism, 1 Edition, New York Printing Home 2002, p321.
11. William Son ,Terrorism- Study in Thought and Conduct, Second Edition, William House for Printing Service, 2010
12. Daniel Brown, the CONFICT BETWEEN East and West, 2 Edition , Chicago UNIVERSITY, 2002.
13. Daniel L. Byman, the Changing of terrorism – Analysis paper, the saban Center for Middle East Policy, 2008.
ص: 553
14. Joseph Wenslete, the International Polices – an Introduction, 2 Edition, George Grahajre Home. Washington, 2010.
15. Stephen Downs and Others, iventing Terrorists- the law fare of preemptive Prosecution, Study by Project Salam and NCPCF, 2014.
16. Michele Stockman, "the Psychology of Political Terrorism", in political Psychology , Edited by:Margaret G. Herman. 1 Edition.
17. Martha Crenshaw, "the Psychology of Political Terrorism", in Political Psychology , Edited by: Margaret G. Herman. 1 Edition.
ص: 554
ص: 555
ص: 556
یکی از زمینه های رشد جریانهای افراطگرایی موسوم به «اسلامی»، فرصت هایی است که به ظاهر از قبل آن برای برخی از بازیگران ایدئولوگ فراهم میشود؛ مثلا در مناسبات قدرت در خاورمیانه، عربستان و قطر که حامی اصلی جریان های سلفی و وهابی میباشند، با حمایت از این جریان ها به دنبال برهم زدن موازنه قدرت موجود در منطقه به نفع قطب اهل سنت درمقابل تشیع هستند. در این بین، دولت سعودی به همراه سایر متحدان منطقهای خود توانسته است که با صرف هزینه های مالی و برقراری روابط استراتژیک با کشورهای غربی و آمریکا، ایده «مقابله با تشیع» را محور فعالیت های راهبردی قدرتهای منطقهای و بینالمللی در خاورمیانه معرفی کند. با بهکار گرفتن چنین رویکردی از سوی بازیگران مؤثر منطقه، راهبرد همگرایی منطقه ای در زمینه مقابله با افراط گرایی، شکل عملی به خود نخواهد گرفت، زیرا حمایت از جریان های رادیکال، برگ برنده این گروه از بازیگران در مقابله با طرفهای رقیب به حساب میآید. راه حل مؤثر در مقابله با افراط گرایی دینی، تلاش برای خارج کردن حمایت از افراط گرایی دینی به عنوان راهبرد مؤثر در
ص: 557
پیش برد شرایط برد - باخت در مناسبات منطقهای در بین بازیگران ذی نفوذ می باشد. افراط گرایی دینی، باید با روشنگریها و همچنین شکلدهی به سازوکارهایی که بر تکالیف بازیگران تأکید دارد، از ابزار اعمال فشار خارج شود. در این پژوهش، با استفاده از روش کتابخانهای و استفاده از منابع الکترونیکی، سعی میکنیم که راهکارهای تدوین راهبرد خروج از شرایط برد - باخت را در مواجهه با افراط گرایی دینی در بین بازیگران منطقة خاورمیانه شناسایی و معرفی کنیم.
کلیدواژگان: افراطگرایی، خاورمیانه، اسلام، برد- باخت.
درگیریهای دینی و مذهبی درطول تاریخ، سابقه دیرینهای دارند. این رویارویی ها گاه جنبه «درون پارادایمی» و گاه جنبه «بین پاردایمی» دارند که از دسته بندی اول می توان با عنوان «منازعه مذهبی» و از دسته بندی دوم با عنوان «منازعه دینی» یاد کرد، اما با توجه به تحولات چند سال اخیر منطقه خاورمیانه، به ویژه بعد از تحولات سوریه و ظهور فجیع ترین و خشنترین جنبه «تروریست» در این کشور و نیز عراق، تأکید صرف بر مبانی هویتی شکلگیری جریان های افراطی در منطقه نمیتواند ما را در شناخت چرایی تولد و استمرار و چگونگی مقابله با این جریان ها یاری رساند. رویکرد اصلی که پژوهش حاضر در بررسی افراطگرایی دینی و مذهبی در منطقه خاورمیانه دنبال میکند، پرداختن به مسائل سیاسی، راهبردی و حقوقی است. فرضیه عملیاتی این پژوهش، شکل تعدیل شدهای از نظریه رئالیستی است. مطابق این فرضیه، دولت در خاورمیانه، مهمترین بازیگر عرصه سیاست خارجی است و منافع نخبگان دولتی در گرو افزایش استقلال و امنیت دولتهاست. فرضیه این ادعای رئالیستی را می پذیرد که «آنارشی» به عنوان خصلت درونی نظام دولتی، باعث ناامنی شدید و مبارزه گسترده بر سر قدرت میشود. در غیاب همگرایی هایی منطقه ای از حیث سیاسی، فرهنگی و مذهبی و بهرهگیری برخی بازیگران از جریان افراط گرایی به مثابه ابزار اعمال فشار،
ص: 558
صرف رویآوردن به رویکرد همکاریهای منطقهای، نمیتواند خطر افراط گرایی اسلامی را در خاورمیانه برطرف کند، زیرا مطابق فرضیات این تحقیق، دولت های منطقه، بهویژه بازیگران کلیدی که به کمک ظرفیتهای داخلی خود یا به دلیل حمایتهای خارجی، توان نقشآفرینی بالایی دارند درصددند که با انباشت و توازن قدرت، با تهدیدهایی که متوجه آنان است، مقابله کنند. غلبه بر افراط گرایی دینی، علاوه بر بهکار گرفتن راهبردهای فرهنگی و رسانه ای، نیازمند توجه به کارویژه های حقوقی، سازمانی، سیاسی و امنیتی نیز می باشد.
در این پژوهش در بخش نخست، ابتدا اشاره ای به زمینه های شکلگیری افراطگرایی اسلامی از منظر فرضیات این پژوهش در خاورمیانه خواهیم داشت و در گام بعد، به معرفی شرایط موجود برای حذف راهبرد برد - باخت از مناسبات قدرت در حمایت از افراطگرایی اسلامی در منطقه خاورمیانه خواهیم پرداخت.
افراطگرایی در شکل امروزی خود و در قالب ظهور گروه های تکفیری، تهدیدی جدی علیه صلح و ثبات منطقه و بلکه جهان به حساب میآید. از این رهگذر، آسیب هایی جدی نیز متوجه هویت اسلام سیاسی در منطقه است. ترویج خشونت و مشروعیت برخورد با آن در انظار مردم جهان، میتواند مقدمه تحقق ایده غرب در کنارزدن اسلام از مناسبات سیاسی کشورهای مسلمان و روابط خارجی آنها باشد. الگوی غربی، همواره اسلام را نقطه مقابل رویکرد تمدنی خود به حساب میآورد. این مسئله شاید در منازعات تاریخی بلند مدتی ریشه داشته باشد که نمونه آن را میتوان در جنگ های صلیبی ردیابی کرد. در ادامه نیز در میانه تلاش روشنفکران مسلمان در تبیین چرایی عقب افتادگی مسلمانان، شاهد توجه جدی آنها به راهبردهای غرب در رویارویی با دنیای اسلام بوده ایم، اما با شکلگیری «رژیم صهیونیستی» در منطقه خاورمیانه و در قلب کانون تحولات اسلامی و آنهم در سرزمین مقدسی به نام
ص: 559
«فلسطین»، رویارویی جدی حرکت های اسلامی با اسرائیل و حامیان غربی آن، حیات تازهای یافت. در کانون مبارزههای مردم مسلمان در مقابله با اسرائیل و توطئه های غرب، شاهد کارشکنی های دولت های وابسته منطقه بوده ایم؛ موضوعی که خود به بروز یکی از بنیان های اتخاذ رویکردهایی در قالب حرکتهای جهادی منجر شد. بنابراین، با ریشهیابی چرایی شکلگیری گروه های جهادی در محیط اسلامی، باید خاطرنشان کنیم که خاستگاه اولیه معاصر این جریان، رویکرد «بین پارادایمی» داشت، اما این مسئله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با مدیریت جبهه غربی- عربی - اسرائیلی به منازعه «درون پارایمی» در قالب افراط گرایی مذهبی تبدیل شد. در واقع، جهاد که یکی از مقومات اسلام می باشد، وضع ابتدایی اش جنبه دفاعی دربرابر کافرانی دارد که قصد دارند بر جامعه مسلمانان استیلا یابند. مطابق آیات قرآن کریم که شرح آنها خارج از گنجایش این مقاله است، جهاد صرفا در مواجهه با کفار حربی، مشروعیت می یابد و مسلمانان حتی دربرابر کفار غیرحربی باید طریقه صلح و عدالت پیش گیرند، اما امروزه شاهد آنیم که افراطگرایان به اصطلاح اهل سنت که خود را به اسلام منتسب می کنند جهاد را علیه سایر فرقههای اسلامی، به ویژه شیعه بهکار میبرند، که در ادامه به تبیین چرایی استمرار این جریان در جهان اسلام، بهخصوص در منطقه خاورمیانه می پردازیم.
اگر در این بخش، اسلامگرایی را تعهد به اسلام به عنوان منبع هویت بخش در مقابل رویکردهایی چون استبداد داخلی، غرب و استعمار تلقی کنیم که گاه با توسل به حرکت های جهادی همراه شدهاند و در ادبیات نویسندگان و سیاستمداران غربی با عنوان «رادیکالیسم اسلامی» شناخته میشود، باید بگوییم که خاستگاه اولیه شکلگیری چنین جریانی در دوران معاصر، رویارویی با غرب و الگوهای سیاسی وابسته به آن در کشورهای مسلمان بوده است. «لهود و جونز» در تعریف اسلامگرایی با تأکید بر وجه
ص: 560
هویت بخش اسلام در رویارویی با «دیگری» به تعریفی از اسلامگرایی میپردازند که در آن وجه دینی ملاک است، نه مذهبی:
اسلامگرایی بیانگر تعهد به اسلام در سطح ایدئولوژی است و به گروهی از افراد اشاره دارد که از اسلام برای تعریف هویت های سیاسی خود استفاده میکنند. گروه های رادیکال اعتقاد دارند که باید با استفاده از ایدئولوژی اسلام، جهان را که وارد مناسبات ناعادلانه و نابرابر شده است، به مسیر درست بازگردانند. این ها با این بهانه، استفاده از سلاح و اعمال خشونت برای رسیدن به اهداف خود را توجیه میکنند.(1)
«انوشیروان احتشامی» در مقالهای با عنوان «اسلام به مثابه نیروی سیاسی در سیاست های بینالملل» در کتاب اسلام در سیاستهای جهانی به تبیین برخی رویکردهای مطرح در زمینه چرایی تولد حرکتهای بنیادگرایانه در محیط اسلامی می پردازد که در آنها وجه بین پارادایمی خاستگاهی این حرکت، پررنگ تر مینماید.(2) رهبران فکری جریان های اسلامی از تقویت اسلامگرایی در زمینه مقابله با چالش های نظام های استبدادی غربگرا و استعماری استفاده میکردند لذا می توان اذعان کرد که شکلگیری و توسعه اسلامگرایی که ابعاد جهادی نیز به خود می گرفت، به نوعی واکنش به بحرانهای برجای مانده از پروژه دولت- ملت سازی در منطقه خاورمیانه نیز به حساب میآید؛ بحرانهایی نظیر فقر فزاینده، محرومیت های اجتماعی، فساد، عدم حاکمیت قانون، وابستگی حکومت ها به غرب برای تأمین امنیت، وابستگی اقتصادی به غرب، افت فزاینده مشروعیت سیاسی، عدم ثبات سیاسی به دلیل ناکارآمدی در تعبیه جایگزینی نظام های سیاسی و نظام های سیاسی غیرپاسخگو. در واقع، مسلمانان از اسلام برای بازسازی نظم عمومی جدید استفاده کردهاند.(3)
ص: 561
اسلامگرایی در بستر بین پارادایمی، همچنین به مثابه شکلی از ملیگرایی فرهنگی قلمداد می شود که پاسخی بومی به ضعف اقتدار و ساختارهای اجتماعی و سیاسی سنتی است. «مایکل فیشر» معتقد است که روی آوردن به رادیکالیسم، واکنشی به فرسایش فرهنگ مسلمانان بوده است.(1) به زعم برخی تحلیلگران، اسلامگرایی می تواند واکنشی به فرآیند جهانی شدن قلمداد شود و به دنبال آن است که در تمام جنبه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، استانداردهای زندگی دیگر جوامع غیرغربی را به چالش بکشد.
«احتشامی» در کتاب یاد شده، علت اساسی شکلگیری اسلامگرایی رادیکال را ملی گرایی فرهنگی می داند که می خواهد فرآیند غربیسازی جهان را به چالش بکشد. به موازات تلاش های ایالات متحده که سعی میکند ارزشهای خود را به عنوان ارزشهای جهانی به تمام نقاط دنیا تحمیل کند، رویکردهای اسلامگرایی، رقابت با هنجارها و زدودن ساحت جوامع اسلامی از رخنه چنین انگاره هایی را دنبال میکنند.(2)
«نیلی لهود و آنتونی جونز»، درباب چرایی ادامه حیات اسلامگرایی در منطقه معتقدند: «پایان دوران استعمارگرایی اروپایی ها تاکنون مشکلات دنبالهداری در زمینه بازسازی نظم جدید در منطقه به جای گذاشته است. به دلیل چالشهای مربوط به مرزها، اقتصاد، اقوام و...که ازسوی قدرت های متروپل بر این کشورها تحمیل شده است، اختلافات جدی بین اسلامگرایان و غربیها وجود دارد.»(3)
آشکارترین برآورد ظهور اسلامگرایی در راستای برخورد تمدن ها بین «دارالاسلام» و «جهان مسیحی» غربی ارزیابی میشده است. «برنارد لوئیس» نخستین کسی بود که این مسئله را در سال 1990 م. مطرح کرد، اما «هانتینگتون» در سال 1993 م. این بحث را
ص: 562
عمومیت بخشید و چنین استدلال کرد که منازعه بین تمدنها، جایگزین ایدئولوژی ها و دیگر اشکال منازعه خواهد شد.
درواقع همانطور که از استدلال های نویسندگان فوق آشکار است، خاستگاه اولیه شکلگیری اسلام گرایی به معنای پایبندی به اسلام به مثابه منبع هویت بخش دربرابر «دیگری» در دوران معاصر، رویارویی با غرب و الگوهای سیاسی وابسته به آن در کشورهای مسلمان میباشد که گاه ابعاد جهادی نیز بهخود گرفته است. این موضوع در گذر زمان و به واسطه درکی که آمریکا و اسرائیل از خطرهای اسلامگرایی به دست آوردند، توانست به پروژه ای درون پارادایمی تغییر یابد؛ به این معنا که با بخش بخش شدن اسلام، هویت های گوناگونی در آن مجال بروز یافت که خود در ادامه، سرچشمه منازعات افراطی شد در ادامه به تبیین چرایی شکلگیری و استمرار این بحران در حیات سیاسی و اجتماعی خاورمیانه میپردازیم.
همانطورکه ذکر شد، به اذعان عمده کارشناسان خاورمیانه، خاستگاه شکلگیری حرکت های اسلامی، مقابله با غرب و اسرائیل بوده است، اما این مسئله می توانست تهدیدی جدی برای منافع غرب و رژیم نوپای صهیونیستی باشد. ازاین رو با پیروزی انقلاب اسلامی که هویت شیعی داشت، زمینه مناسبی برای شکلگیری افراطگرایی مذهبی در دل اهل سنت درمورد شیعه و ایران پدید آمد. این امر با دو هدف صورت می گرفت: اول خنثی کردن تهدید ایران و دوم، فرسایش ظرفیت های اعتراضی ملتهای مسلمان منطقه علیه غرب و اسرائیل.
درباب چرایی رویکرد تقابلجویانه غرب و در رأس آن آمریکا با اسلام، باید اعلام کرد که ویژگی های فرهنگی منطقه خاورمیانه، تهدید علیه منافع لیبرال دموکراسی غرب
ص: 563
و نظام سرمایه داری جهانی به رهبری آمریکا را تقویت می کند و تلاش آمریکا درجهت برخورد با این تهدیدها امری راهبردی برای کاخ سفید محسوب می شود.(1)
در باب چرایی شکلگیری افراطگرایی درون پارادایمی، علاوه بر نقش آمریکا و اسرائیل، نویسندگان به علت های دیگری، ازجمله ماهیت منطقه خاورمیانه، مسائل هویتی و مناسبات قدرت، اشاره دارند. تقریباً هیچگونه موازنه باثباتی در خاورمیانه شکل نگرفته است که علت آن را میتوان نقش کشورهای مداخلهگر و قدرت های تأثیرگذار در خاورمیانه دانست. آمریکا درصدد بود تا قدرت سیاسی ایران را ازطریق کشورهای منطقه خلیج فارس، به ویژه در فضای ائتلاف عراق- عربستان کاهش دهد.(2) این مسئله به حمایت این کشور از بازیگران منطقه ای مثل عربستان سعودی منجر شده است که به لحاظ ایدئولوژیکی با جمهوری اسلامی ایران اختلافهای مبنایی و هویتی دارند و فراگیر شدن مدل اسلام سیاسی ایران را تهدیدی جدی برای خود احساس می کنند. با این حال، ایالات متحده آمریکا ترجیح میدهد که با حمایت از این کشورها در عرصههای مادی و انگارههای هویتی، به تقویت شکافهای منطقهای یاری رساند تا به واسطه آن، هم تهدیدهای ایران را در صدور باورهای انقلابی خنثی کند و نیز با درگیرکردن کشورهای منطقه در منازعات قومی و مذهبی، پتانسل آنها را درجهت شکل دادن به وحدت راهبردی در طرح ریزی الگوی اسلام سیاسی موفق و البته مخالف الگوی تمدنی غربی بفرساید.
از سوی دیگر، ویژگی های حاکم بر منطقه را در تشدید افراطگرایی مذهبی نباید ازنظر دورداشت. در دوران معاصر، خاورمیانه به نقطه ثقل بحران های جهانی تبدیل شده است؛ منطقهای که آبستن جنگهای طولانی مدت بوده است. خاورمیانه منطقهای می باشد که آنارشی و ناامنی که در قالب اندیشه مکتب واقعگرایی در سیاست بینالملل،
ص: 564
مهمترین ویژگی نظام دولت ها معرفی میگردد، بیش از همه جا، دیده میشود.(1) برخی از پژوهشگران، ماهیت تعارضآمیز تحولات مربوط به خاورمیانه را به سبب وجود برخی مؤلفهها، از جمله رژیم سازی های ناقص، همیشگی می دانند و معتقدند که منطقه به لحاظ ظرفیت های همگرایی ارزشی، دچار نقصان های جدی است.(2) یکی از دلایل مهم این نقیصه، تعارضهای هویتی و ورود این مقوله به مناسبات قدرت می باشد. هویت قومی ذاتا پدیدآوردنده احساس وفاداری و پیوندهای عاطفی است.(3) مرزهای میان کشورها نمی تواند اعضای گروه قومی را وادار یا مجاب کند که دلبستگیها و نگرانیهایشان را درمورد وضعیت هم تباران قومی خویش در سایر کشورها، به ویژه ممالک همجوار نادیده بگیرند. تداوم و تشدید این پیوندها، نگرشها و تصمیمهای دولتمردان و نهادهای حکومتی را در عرصه سیاست خارجی تحت تأثیر قرار خواهد داد.(4)
بحث معضلات هویتی را باید در ردیف ماهیت منطقه خاورمیانه بررسی کرد. در واقع، در منطقه مذکور به سبب پراکندگی هویت اقوام و مذاهب مختلف در کشورهای گوناگون، این زمینه برای برخی از بازیگران فراهم شده است تا درراستای تلاش برای تقویت حوزه نفوذ خود از این عنصر به مثابه ابزار قدرت استفاده کنند. معضل هویت، زمینهساز کشمکشهای منطقهای در قالب افراطگرایی مذهبی شده است. «هینه بوش»، در کتاب خود از قول «گاس»(5) نقل میکند که یکی از جلوههای بارز سازگاری ضعیف
ص: 565
دولت و ملت، انضمام طلبی(1) شایع و ذاتی در منطقه است. منظور از انضمام طلبی، نارضایتی از سازگاری خطوط مرزی یا «مرزهای تصور شده برای اجتماعات» میباشد. انضمام طلبی، ناشی از سرریز شدن ادامهدار جوامع (نژادی یا مذهبی) فرودولتی به آن سوی مرزها (بینا- دولتی شدن) است که باعث درگیری بر سر سرزمین ها میشود. درنتیجه، کشورها درمورد حدود مرزهای یکدیگر تردید مینمایند و با حمایت از اجتماعهای ناراضی فرادولتی، در امور داخلی یکدیگر «مداخله» میکنند و کار میتواند به جایی برسد که عملا به رویارویی نظامی دو کشور منجر شود.(2)
از مجموع شواهد موجود، آنچه مسلّم است، هدایت جریان های افراطی مذهبی از طریق شبکههای اطلاعاتی منطقهای و بینالمللی می باشد. درواقع، بسیاری از کارشناسان مطالعات خاورمیانه برای حرکت های افراطی در منطقه، اصالتی قائل نیستند، زیرا آنها معتقدند که جریان های سنتی وابسته به حرکت های رادیکال در جهان اسلام، بعدها با ورود به عرصه نقشآفرینیهای سیاسی و اجتماعی، شاهد تعدیلهای جدی در حد استحاله شدن در قالب اسلام سیاسی سکولار و یا با درجه ای خفیفتر، اسلام سیاسی مدنی بوده اند.
«احمد ممتاز» درباب اصالت نداشتن افراطگرایی منتسب به اسلام در بین توده های مردم مسلمان منطقه و احزاب سیاسی اسلامی معتقد است:
یکی از دلایل اقبال نسبی به بنیادگرایان در برخی کشورهای اسلامی، دور بودن آنان از صحنه عملی سیاستورزی و امور اجرایی روزمره کشور که موجب شده است که به دلیل املای نانوشتهشان، هم سابقه پاک و جذابی داشته باشند و هم به دلیل انتقادهای آرمان گرایانه و
ص: 566
تندشان بتوانند ازمیان ناراضیان از سیاستهای دولتهای حاکم، هوادارانی بیایند. از طرفی چون آنان به تشکیل دولت مؤفق نمیشوند، این چهره پاک را حفظ میکنند. البته در مواردی که آنان موفق شدهاند که به قدرت برسند، یا به سرعت به سمت عقلگرایی و تعدیل شعارهای افراطی و آرمان گرایانه و پذیرش اسباب و لوازم عرفی اداره دستگاه اجرایی حرکت کردهاند و یا به دلیل ناکارآمدی، به سرعت محبوبیت خود را از دست دادهاند. از نمونه گروه اخیر میتوان به جماعت اسلامی پاکستان اشاره کرد که در سال 1978م در دولت ضیاءالحق، چهار وزارتخانه اطلاعات، صدا و سیما، آب و برق وطرح و برنامه و توسعه را به دست آوردند، اما بعد از مدتی سه وزارتخانه، به شدت ناکارآمدی خود را نشان دادند و نتوانستند ابتکار عملی در اداره امور به خرج دهند.(1)
«احتشامی» نیز برای الگوهای اسلامگرایی که رویکردهای منازعهجو دارند، در منطقه در قامت نظام های سیاسی اصالتی مشاهده نمیکند. وی در نفی ادامه حیات افراط گرایی معتقد است:
برای نشان دادن فقدان رویکرد «اسلامی» به سیاستهای بینالملل، ارائه یک نمونه کافی است. واکنش ها به دخالت قدرتهای غربی در سرزمینهای اسلامی در عراق و افغانستان بهگونهای بوده است که مخالف طبع اسلامگرایی رادیکال می باشد. حتی دولت اسلامگرایی مانند پاکستان که حامی جدی طالبان بود، در حمله آمریکا به افغانستان با این کشور همراهی کرد.(2)
«لهود و جونز» نیز با رد اصالت ذاتی افراطگرایی در اندیشههای اسلامی چنین تقریر میکنند:
موضوع مهم آن است که آیا اسلام دین صلح میباشد یا متجاوز؟ آیا محصول نهایی این دین صلح است یا جنگ؟ مانند سایر ادیان، اسلام
ص: 567
میتواند به هریک از رویکردها منجر شود. میتوان مانند سایر ادیان، رویکردها و انگارههای جدیدی در اندیشههای مبنایی اسلام داشت، اما نکته اساسی آن است که برخی از رویکردهای حاضر در این دین، برخی از ابعاد غیردینی حوزه مطالعات روابط بینالملل را وارد حوزه دین کرده است.(1)
نفی اصالت افراط گرایی در قالب دینی یا مذهبی آن، عرصه را برای برآورد دیگر از چرایی استمرار حرکت های افراطی در خاورمیانه در قالب راهبرد موازنه قدرت باز میکند.
حوزه ژئوپلیتیکی خلیج فارس تحت سلطه دو دولت قدرتمند این منطقه، یعنی ایران و عربستان بعد از فروپاشی عراق قرار داشته است. ایران و عربستان هردو با قابلیت های منحصر به فرد در مقایسه با دیگر کشورهای این سیستم، قابلیت تأثیرگذاری شگرف را بر تحولات منطقه و فضای سیاسی حاکم بر آن پیدا کرده اند.(2)
عربستان سعودی در دهه پنجاه میلادی، قدرت و توانایی کافی برای گسترش نفوذ خود را در خارج از مرزهایش نداشت، اما بعد از سال 1973 م و به دنبال افزایش قیمت نفت، عربستان سعودی توانست خود را به اقتصاد جهانی تحمیل کند و این امر تا حدی دایره نفوذ این کشور در منطقه را نیز افزایش داد. در همین راستا، عربستان سعودی در سال 1981 م. از طریق تأسیس «شورای همکاری خلیج فارس»، تلاش کرد تا دایره نفوذ خود را بیش از پیش گسترش دهد. از سوی دیگر و به موازات این اقدامات، عربستان سعودی تلاش وافری کرد تا با تکیه بر میلیاردها دلار درآمدهای نفتی با چاپ و انتشار روزنامه و مجلات مختلف، راهاندازی شبکه های رادیویی و تلویزیونی و تاسیس مراکز
ص: 568
چاپ و نشر و مدارس دینی، نفوذ خود را در کشورهای جهان اسلام و جهان عرب افزایش دهد. هدف اساسی این اقدامات، ترویج اندیشه و دیدگاه های وهابی سلفی درمقابله با ایدئولوژی های لائیک، ملیگرا، لیبرال و حتی شیعه بوده است که برای عربستان تهدید تلقی میشدند.(1) بعد پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979م.، عربستان سعودی همراه با راهبردهای خصومت آمیز آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران، از موقعیت برتری برای پیشبرد سیاست موازنه قدرت دربرابر ایران برخوردار شد.
حال، رهبران ریاض از تقویت جایگاه منطقه ای ایران همراه با شکلگیری دولت شیعه در عراق، تقویت «حزب الله» در لبنان و «اسد» در سوریه نگرانند و سعی در مهار سیاستی دارند که خود آن را «هلال شیعی» می نامند. این سیاست عربستان که با همراهی برخی از کشورهای منطقه ازجمله قطر و ترکیه صورت میپذیرد، نتیجه عینیاش حمایت از رشد جریان های افراطی در سوریه، عراق، لبنان، یمن و تقویت دیکتاتوری بحرین می باشد. از دیدگاه مقامات عربستان، تقویت این شبکه های افراطی باید به شکلگیری راهبردی مبتنی باشد که «العربیه» از آن به «هلال داعش» تعبیر می کند.(2)
یکی از علتهای مهم شیوع افراط گرایی مذهبی در منطقه، حمایت قدرت های خارجی بوده است. در این باب «هفنر» درخصوص نقش قدرت های خارجی در رادیکالیزه کردن گروه های اسلامگرا معتقد است:
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 م. با رویکردی شیعی، ایالات متحده به وحشت افتاد و تلاش کرد که مانع توسعه این تحول در سایر کشورهای اسلامی شود. هدف، مبارزه با ایدئولوژی شیعه بود. از این رو حمایت های وسیعی از عربستان شد تا شبکه های وهابی را در کشورهای دیگر تقویت کند تا این مسئله مانع حرکت شیعه در منطقه شود. آمریکا از این نکته غافل بود که تعالیم وهابی ها،
ص: 569
تندروی های بیش از اندازه ای را به مخاطبان خود آموزش میدهد. رویکرد وهابی، کمترین تساهل را در برابر دیگران بهکار گرفته است.(1)
«ری تکیه» و «ولی نصر» در یادداشت تحلیلی خود با عنوان «هزینه مهار ایران: سیاست های غلط آمریکا در خاورمیانه» در سال 2008 م. مدعی شدند که آمریکا در راستای مقابله با انقلاب اسلامی ایران که ماهیت ایدئولوژیک و شیعی داشت، تاکنون در منطقه از جریان هایی حمایت کرده است که نتیجه نهایی آن رشد افراط گرایی مذهبی در منطقه میباشد و این درحالی است که هیچ سابقه ای از حرکت های تروریستی شیعیان در منطقه وجود ندارد.(2)
آمریکا و متحدانش تلاش میکردند که در مجموعه تحولات منطقه، موازنه قدرت در حال تغییر را به نفع خود هدایت کنند، زیرا ایالات متحده، تغییر توازن قدرت در خاورمیانه جدید را به دلیل سرعت تحولات و نقش آفرینی مردم در بسترهای اسلامی، با منافع خود مغایر میداند. همچنین به دلیل عملکرد و رفتار منطقی جمهوری اسلامی ایران، توازن نفوذ نیز به ضرر محور آمریکا و رژیم صهیونیستی و به نفع جمهوری اسلامی می باشد.(3)
ناکارآمدی الگوی حمایت از افراط گرایی از سوی آمریکا و برخی بازیگران منطقه ای در طول سال های گذشته آشکار شده است. درواقع، جمهوری اسلامی ایران توانست با تکیه بر توانمندی خود و بهرهگیری از پتانسیل نیروهای مردمی در منطقه، کارآیی حمایت از افراطگرایی به عنوان ابزار فشار قدرت های منطقه ای و خارجی را خدشه دار کند.
ص: 570
از جمله شرایط دیگری که زمینه را برای خروج از راهبرد حمایت از افراط گرایی فراهم کرده است، اقبال گسترده مسلمانان به مدل حکومت مردم سالاری دینی است که در قالب آن، مدلی از حکومت و نظام سیاسی ارائه میشود که ضمن رد توسل به راهبردهای خشونتزا و پاسخگو دانستن خود دربرابر تمام قشرهای جامعه، به فکر توسعه و ارتقای کارآمدی و مطلوبیت خود می باشد. جریان نوگرایی اسلامی یا جریان معتدل و میانهرو (هرچند دیدگاه مختلفی در احزاب این جریان وجود دارد)، خشونتگرایی و توسل به مبارزههای مسلحانه را درجهت تشکیل نظام و حکومت اسلامی رد میکند و انتخابات را برای تشکیل حکومت و رهبری آن می پذیرد و از باور خود به دموکراسی و از تعهد به کثرت گرایی سیاسی سخن میگوید.
نوگرایی اسلامی و اسلامگرایی میانهرو درصدد تلفیق دین با افکار مدرن است. این جریان نیز طیف وسیع دارد و شامل افراطی و میانه رو، از طرفدارن حکومت اسلامی معتدل تا طرفدار تفکیک دین از دولت و در واقع «سکولاریزم سیاسی» پیش می رود. اخیر، بسیاری از ویژگیهای مدرنیته را میپذیرند؛ از برابری زن ومرد تا «پلورالیزم سیاسی». «حزب النهضه» در سودان، «حزب عدالت و توسعه» در ترکیه، بدنه اصلی «اخوان المسلمین» مصر، «حزب النهضه» در تونس، «نهضت اسلامی» تاجیکستان، «جمعیت اسلامی» افغانستان یا بخشهایی از آن و شماری دیگر از احزاب اسلامی در کشورهای مختلف مسلمان، شامل جریان نوگرایی اسلامی یا اسلامگرایی میانهرو میشوند.
برخی از نویسندگان غربی درباب چرایی اقبال به اسلام میانهرو از سوی احزاب و نیروهای اجتماعی کشورهای مسلمان، نقش قدرت های فرا منطقه ای را برجسته کردهاند. نقش قدرتهای خارجی در ترویج اسلام میانه رو از دو جهت بوده است: دسته اول به آثار روی کار آمدن اسلامگراهای میانهرو در منطقه توجه کرده است و دسته دوم این آثار را درمورد کشورهای غربی بررسی نموده است.
ص: 571
درباب دسته اول، «رابرت هفنر» معتقد است:
ایالات متحده آمریکا تاکنون هزینه های زیادی برای برپایی مدارس مذهبی که به ترویج اسلام میانهرو می پردازند، صرف کرده است.(1) تکامل تحولات منطقه به سوی رویکردهای میانهرو و مشارکت اسلامی بدون توسل به درگیری، مسئلهای بوده است که آن را «حزب عدالت و توسعه» در ترکیه توسعه داده است.(2) اسلام میانهرو با اقبال گسترده به روندهای دموکراتیک، توانسته است که ظرفیتهای مطلوبی برای مشارکت گسترده نیروهای اجتماعی فراهم آورد.(3)
دسته دوم، نقش قدرت های خارجی را در ترویج اسلامگرایی میانهرو درمورد آثاری که این مسئله می تواند برای جامعه غربی داشته باشد، بررسی کردهاند. «هیلل فریش» در این باب معتقد است: «دولت های اروپایی در راستای خنثی کردن رویکردهای افراطی اسلامی در کشورهای غربی، از جریان ها و رهبران میانه رو در اسلام حمایت می کنند. دولت فرانسه در سال 2003 م. این کار را با کمک مالی برای ساخت مسجد ابوبکر پاریس انجام داد.(4)
«هیلل فریش» می افزاید:
تهدید اسلامگرایی بیش از سایر چالش های داخلی جوامع غربی، در غرب جدی است. باید بخش های زیادی از مسلمانان اروپایی و آنان که به تازگی در جوامع غربی پذیرفته شدهاند، تحت تعالیم شدید ارزشهای سکولار غرب قرارگیرند. نتیجه این تعالیم غربی باید آن باشد که مسلمانان خود را درهمبستگی بیشتری با جامعه غربی احساس کنند. دولت های غربی تلاش میکنند تا در راستای محدود کردن افراط گرایی، به تعامل بیشتر با جریان های اسلامی میانهرو بپردازند. از
ص: 572
این رو بسیاری از رهبران اسلامی در کشورهای اروپایی درراستای جلب همکاری دولتهای غربی، تلاش میکنند تا رویکردهای میانه روتری از خود به نمایش بگذارند.(1)
«چرنوف»، درباب شرایط لازم برای استقرار اسلامگرایی میانهرو معتقد است: «دولت های مشارکتجو، تأثیر بسیار زیادی بر گروه های اسلامگرا برای بهکار گرفتن راهبرد های مسالمت آمیز و بسیج صلح آمیز نیروها و کاهش روی آوری به حرکت های خشونت آمیز دارند».(2) چرنوف در ادامه به بررسی سه راهکار برخی از دولت ها برای تشویق اسلام گرایان برای بهکار گرفتن راهبردهای مسالمتآمیز می پردازد:
- راه اندازی سازوکارهای نهادی برای مشارکت سیاسی؛
- تضمین برقراری قانون و نظم در سرتاسر سرزمین، بهنحویکه در هیچ نقطهای فقدان این مسئله مشاهده نشود؛
- فراهم کردن خدمات اجتماعی برای به دست آوردن اعتبار بین مردم و بازداشتن اسلامگرایان رادیکال برای سوء استفاده از این مسئله. نویسنده نمونه این کشورها را ترکیه و مالزی میداند.
بررسی سوابق این کشورها حاکی از آن است که بهکار گرفتن رویکردهای مشارکت جویانه توسط دولت ها، تأثیر بسیار زیادی در بسیج صلحآمیز اسلامگرایان دارد. در ترکیه، «حزب اسلامگرای میانهرو» و «حزب عدالت و توسعه» از سال 2002م. با استفاده از ظرفیت های موجود در نظام سیاسی این کشور توانسته اند که قدرت را به دست گیرند. نتیجه مهم دیگر که نویسنده به آن اشاره میکند آن است که دولتهای مشارکتجو با فراهم کردن زمینه برای مشارکت فعال سایر جریان ها و گروه های اجتماعی و سیاسی در قدرت، عرصه را برای دخالت خارجی نیروها مسدود میکنند.
ص: 573
چرنوف، علاقه به روندهای دموکراتیک را که می تواند شاخصه اسلام گرایی میانه رو باشد، در دل اندیشه های سیاسی اسلام می جوید و معتقد است:
مسبب مشکلات جهان اسلام در ورود به روندهای دیکتاتوری دین اسلام نیست. مانند سایر ادیان، اسلام نیز عناصر و مؤلفههای دموکراتیک، مانند «اجماع»، «شورا» و «اجتهاد» دارد. حتی گروههای تندرو برای فعال شدن در نظام سیاسی تمایل زیادی دارند. در اندونزی ما شاهد این مسئله بوده ایم که دو حزب تندرو، حاضر شدند که نیروهای خود را تحت تعلیم آموزههای مربوط به جهاد قرار دهند.(1)
از نیمه دوم قرن بیستم، اسلامگرایان به عنوان نیروی اجتماعی- سیاسی در جهان اسلام شکل گرفت. روشنفکران مسلمان برجسته ای چون «حسن البنا»، «ابوالعلی مودودی» و «سید قطب»، اسلام را راهحلی برای مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جهان اسلام قلمداد میکردند. در این بین، شریعت طرح اصلی بود که برای جوامع اسلامی ارائه میشد. این بنیاد تفکر نسل اول احزاب سیاسی اسلامی بود. شکلگیری رویکرد جدید آمریکا درقبال اسلام سیاسی با ظهور نسل دوم احزاب سیاسی اسلامگرا در ترکیه، مالزی و اندونزی همزمان شده است. هویت این احزاب، اسلامی است، اما آنان برنامههای سیاسی خود را بر محور اصول پذیرفته شده جهانی مستقر کردهاند؛ اصولی مانند دموکراسی، عدالت اجتماعی، حاکمیت قانون، حقوق بشر، تکثرگرایی و پاسخگویی حکومت ها. این اصول جدید، جایگزینی می باشند برای اجرای خشک و سخت قوانین شریعت. بر عکس نسل اول احزاب سیاسی اسلامگرا، نسل دوم از روابط مثبت با غرب حمایت میکند و با منافع راهبردی و امنیتی کلیدی آمریکا مخالفت نمیکند.(2) و به نوعی تلاش میکنند که با پذیرش نظم موجود، به تعریف حوزه منافع خود با کمترین تباین با منافع قدرت های منطقه ای و بینالمللی بپردازند.
ص: 574
در چارچوب رونق اسلامگرایی میانهرو تهدیدها و فرصتهای دوسویه ای نهفته است. از یک سو در این شکلی نیست که اسلام مدل نظام سیاسی ترقیخواه و کمالگرایانه ای دارد که به مشارکت توده های مردم توجه میکند، همچنین در این باب نیز نمیتوان تردید کرد که ترویج این مدل از اسلام سیاسی میتواند زمینه پیگیری راهبردهای افراطی را مسدود کند، اما درعینحال باید به تبعات و تهدیدهای این مسئله در منفعلانه عمل کردن جهان اسلام نیز توجه کرد.
افراطگرایی امروزه علت حمایت های مالی و اطلاعاتی که از سوی برخی بازیگران منطقه ای و بینالمللی دریافت می کند، سرعت و ظرفیت تحرکی بالایی دارد، این موضوع به گسترش تهدیدهای امنیتی آنها در گستره وسیعتری خواهید انجامید که علاوه بر کشورهای خاورمیانه، کشورهای حوزه آسایی میانه، قفقاز، روسیه، چین و حتی اروپا را دربرخواهد گرفت.
از این رو کلیه کشورهای آسیای مرکزی با اینکه درمورد بحران سوریه اعلام بیطرفی کرده اند، در این روزها شدیداً نگران بازگشت گروه های افراطی هستند که با وعدههای مختلف و عناوین گوناگون از جهاد مقدس و جهاد نکاح تا وعده بهشت و همچنین جنگیدن درمقابل دریافت حقوق به سوریه رفتهاند و در نبرد علیه دولت این کشور شرکت داشتهاند؛ مثلاً درمورد جمهوری آذربایجان که یکی از کشورهای قفقاز جنوبی است، برخی از منابع خبری این کشور عنوان کرده اند تعداد افرادی که به سوریه در این مدت روانه شده اند، بیش از 250 نفر هستند که عمدتاً با جبهه تروریستی «النصره» وابسته به القاعده همکاری میکنند.
در میان کشورهای آسیای مرکزی، به خصوص کشورهای ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان بیشترین زمینه را برای فعالیت های تروریستی دارند و استان هایی از این کشورها که در دره «فرغانه» قرار دارند با این شرایط مواجهند. استان «اوش» واقع در
ص: 575
کشور قرقیزستان، یکی از مناطقی است که از آن بهعنوان محل جذب افراد به صفوف سازمان های تروریستی بینالمللی استفاده می شود و در بحران سوریه هم اعزام برخی جوانان قرقیزی به این کشور از سوی جریان های سلفی بیشتر از منطقه مذکور صورت میپذیرفته است. این اقدام آنقدر باعث نگرانی «بیشکک» شد تاجایی که علمای قرقیزستان جنگ با سوریه را حرام اعلام کرده اند. این درحالی است که برخی از کارشناسان آسیای مرکزی معتقدند که حداقل 1500 نفر از گروه های شبه نظامی این منطقه درکنار مخالفان دمشق میجنگند. شرکت اتباع این کشورها در جنگ سوریه و آموزش های تروریستی که به آنها داده میشود، باعث به صدا در آمدن زنگ خطری برای دولت های این منطقه شده است.(1)
البته نگرانیها از بازگشت گروههای تروریستی و گستره تهدیدهای امنیتی آنها، تنها به کشورهای فوق محدود نمی شود. به گزارش روزنامه انگلیسی «گاردین»، تونی بلر، نخست وزیر سابق انگلیس از حزب کارگر، با هشدار درمورد شیوع افراطگرایی در اروپا، خواهان همکاری کشورهای اروپایی با روسیه و چین در قالب «گروه 20»، برای مقابله با ترویج بی ثباتی و ناامنی در اروپا شده بود. به گزارش گاردین، بلر در اشاره مستقیم به عربستان سعودی اعلام داشته است: «این بی معنی است که ما میلیاردها دلار صرف ترتیبات امنیتی خود بکنیم تا به حفظ روابط دفاعی و امنیتی با کشورهایی بپردازیم که در مدارس و مؤسسات مدنی آنها ایدئولوژی ترویج داده میشود که ضد امنیت ماست».(2)
همچنین ولادمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، در سال 2013 م. با چاپ یادداشتی در روزنامه «نیویورک تامیز» درخصوص خطر افراط گرایی در دنیا و مرزهای کشور خود هشدار داده بود. پوتین در این مقاله به شدت درمورد خطرهای امنیتی حرکتهای
ص: 576
افراطی در آسیای مرکزی و قفقاز ابزار نگرانی کرده بود. وی ضمن مخاطب قرار دادن مردم آمریکا، به سیاستهای زمامداران این کشور در حمایت از گروههای تروریستی در سوریه انتقاد کرد و نگرانی خود را درمورد خطر بازگشت گروههایی از تروریست ها که از کشورهای همسایه روسیه و چچن به سوریه رفته اند، ابراز نمود. رئیس جمهور روسیه نیز راه مقابله با گروه های تروریستی را همکاری های چندجانبه اعلام کرد و خواهان هماندیشی و همکاری رهبران کشورهای مسلمان برای مقابله با این جریان های تندرو شد.(1)
«مؤسسه هرتیج» نیز با اشاره به عواقب شعله ور شدن افراط گرایی در خاورمیانه و در مرزهای روسیه، درخصوص عواقب این مسئله به آمریکا هشدار داده است.(2) با توجه به نگرانیهای امنیتی کشورهای منطقه و دنیا از خطر شیوع «تروریسم» در قالب افراط گرایی دینی و مذهبی، می توان دستور کار همکاریهای منطقهای و بینالمللی در قالب تعریف رژیمهای ضد تروریستی تنظیم کرد. اهمیت این مسئله از آن رو است که هرگونه توسعه طلبی بین المللی و منطقه ای میتواند آثار مخاطرهآمیزی در امنیت منطقهای به جا گذارد. ضرورتها و نیازهای امنیتی کشورهای منطقه ایجاب می کند که آنان از الگوی همکاری چندجانبه برای عبور از تهدیدهای منطقه ای بهره برند.(3)
ضرورت های امنیت سازی در خلیج فارس و خاورمیانه، نیازمند ظرفیت سازی و اصلاحات ساختاری می باشد. به طورکلی، ظرفیت سازی به معنای آن است که واحدهای سیاسی بتوانند از قابلیت های استراتژیک خود برای ایفای نقش منطقه ای بهره
ص: 577
گیرند. چنین قابلیتهایی در حوزه اقتصادی، تکنولوژیک، فرهنگی و سیاست خارجی شکل می گیرد.(1)
در کنار ضرورت های امنیتی و سیاسی برای دستیابی به همکاری های منطقهای، باید اعلام داشت که علقه های فرهنگی قومی و جهانی اسلام، قابلیت خاصی برای ایجاد همبستگی بینالمللی فراهم میکند که از دیگر ادیان جهان بسیار بیشتر است.(2) در این راستا، «بری بوزان و گنزالس» درمورد چالش کشورهای خاورمیانه در مسیر همکاری و شکلگیری نظامهای سیاسی همگراتر معتقدند: «همانگونه که چین و ژاپن در بین جامعه جهانی پذیرفته شده اند و ارزشهای غربی یافتهاند، کشورهای خاورمیانه نیز میتوانستند از این مسئله مستثنا نباشند، اما برخی از مؤلفهها، ازجمله حضور اخلالگر اسرائیل، موضوع نفت و مسئله منافع قدرتهای خارجی در این منطقه، مؤلفه قدرت را وارد تعاملات اعضا نموده است».(3)
با وجود این چالشها، ضرورت دستیابی به رژیم های همکاری در مقابله با افراط گرایی، باعث میشود که بازیگران منطقه ای با تعدیل برخی مناسبات قدرت خود، اقدامهایی عاجلی در زمینه دستیابی به رژیمهای همکاری انجام دهند. البته دراین حین، احتمال دارد که برخی بازیگران منطقه ای که خود را در موضع برتر میبینند، کارشکنیهایی انجام دهند، اما با فعال کردن سیاست خارجی، میتوان امیدوار به تنظیم دستورالعمل رژیم های همکاری بین کشورهای منطقه و فرامنطقه امیدوار شد.
آن دسته از بازیگران منطقه ای نیز که با فرض برتری هویتی خویش به دنبال بهرهگیری از افراطگرایی مذهبی به مثابه ابزار قدرت هستند، باید این مسئله را درک کنند که آنچه در دوران معاصر ماهیت هویتی خاورمیانه را منحصربهفرد می کند، پیشینه
ص: 578
هویتهای فرادولتی آن است. چون نظام دولتی بر یک وحدت فرهنگی و زبانی از پیش موجود تحمیل شد (وحدتی که هنوز کمابیش وجود دارد) وفاداری تودهها به دولت، عمدتاً در مواردی که به ملت خاص در جهان عرب محدود شود، رنگ می بازد و هویت یابی توده ای با اجتماعات بزرگ تر(ملت عربی و امت اسلامی) آن را تهدید می کند.(1) به گفته «کینلی» نتیجه این امر، نظامی از دولت های سرزمینی است و نه (لااقل تا به حال) دولت- ملت(2) که تداوم این امر به معنای رها شدن فرقه های افراطی از بند هویت های ملی خواهد بود که برخی از بازیگران منطقه ای به دنبال بهره گیری از آن هستند.
از این رو به نظر میآید که همگرا شدن راهبردهای کشورهای خاورمیانه و همچنین برخی از کشورهای آسیایی، ازجمله چین، آسیای میانه و قفقاز و روسیه در تعریف رژیم های همکاری، میتواند یکی از مؤلفه های مهم و درعینحالی آنی مقابله با افراطگرایی به حساب آید.
افراطگرایی مذهبی، یا دینی در خاستگاه شکلگیریاش و در ادامه حیات خود در اعصار و مکان های مختلف، از علت های گوناگونی متأثر میباشد که مقابله با آن را پیچیده تر کرده است. بسیاری از پژوهشهای صورت گرفته در مطالعه مسئله افراطگرایی به خاستگاه اولیه توجه داشته و سعی کرده اند که این مسئله را در قالب هویتی و عقیدتی توضیح دهند. هرچند بی تردید افراطگرایی در برداشتهای متفاوت و بعضاً متعارض از اصول شرع ریشه دارد، اما اگر به دنبال غلو کردن در نقش مؤلفههای خارج
ص: 579
از دین در برجسته شدن این مسئله نباشیم، باید اذعان کنیم که ادامه حیات این مسئله در دوران معاصر در قالب مناسبات امنیتی و سیاسی قدرت های منطقه ای و بین المللی قابل درک است.
افراط گرایی مذهبی موجود در خاورمیانه از حد و اندازه مسئلهای هویتی فراتر رفته و شکل ابزار فشار به خود گرفته است. به عبارت دقیقتر، باید بگوییم که به هویتیابی برخی بازیگران منطقه ای در قالب انگاره های دینی و مذهبی برای سایر بازیگران منطقه ای و بینالمللی، به صورت تهدید نگریسته می شود. از این رو هویت یابی های متعارض، هرچند از ریشه و خاستگاه اعتقادی مشترک نداشته باشند، درجهت ایجاد یک جبهه موازی و مقابله کننده ایجاد می شوند. زمانی که افراطگرایی را درقالب هویتیابی جنبش های اجتماعی و جریان های سیاسی تلقی کنیم، با شرایطی که این مسئله را متأثر از مؤلفههای قدرت برآورد نماییم، طبیعاً راهحلهایمان متفاوت خواهد بود. البته این پژوهش، ریشههای هویتی افراطگرایی مذهبی در خاورمیانه را رد نمی کند، اما در شرایط کنونی، وزن اصلی را به خاستگاه های سیاسی و امنیتی چرایی ادامه حیات این جریان ها میدهد.
نکته مهم آن است که هرکدام از بازیگران منطقه ای حامی افراط گرایی، ضمن برخورداری از اختلاف منافع در اعمال سیاست های خود، ظرفیت های لازم را نیز برای نهادینه کردن بی ثباتی در منطقه دارند. همچنین این بی ثباتی علاوه بر آن که در بلند مدت به تقویت جریان های افراط گرایی خواهد انجامید که در غیاب تکالیف بینالمللی به دست اندازی به محدوده دولت- ملت های منطقه میپردازند، خواهد انجامید، به هیچ وجه برای تحقق ایده تمدن اسلامی- ایرانی مطلوب نیست. یکی از کارویژه های اصلی سیاست خارجی کشورها را میتوان تأمین صلح، امنیت ملی، ثبات و تعادل منطقه ای دانست. طبعاً تحقق این امر به گونه یکجانبه امکان پذیر نخواهد بود.
ظرفیت های لازم برای مقابله با جریان های تندروی مذهبی و دینی درحال شکلگیری است. همچنین آنکه رویکرد مسلمانان منطقه به مدل اسلام سیاسی
ص: 580
دموکراتیک تر و مسئولیت پذیرتر که بتواند کارویژههای دولت را با کارآمدی بالا ایفا کند، در حال ارتقاست. از یک سو بازیگران منطقهای با ناکامی در تحقق سیاست های خود به علت حمایت از این جریان ها و متأثر شدن از عواقب منفی حمایت از این جنبش های تندرو، ضمن واقع بینانه کردن دیدگاه های خود درخصوص ناکارآمدی ترویج افراط گرایی، آمادگی بیشتری نسبت به گذشته برای حل اختلافهای خود درقالب دستورالعمل های سیاسی و حقوقی دارند از سوی دیگر، افراطگرایی مذهبی و دینی، امروزه تنها خاورمیانه را تهدید نمیکند، بلکه گسترده شدن این جریان در کشورهای آسیای میانه و قفقاز و اروپا و تهدید منافع کشورهایی مانند چین، روسیه و عمده کشورهای اروپایی، می تواند مقدمه شکلگیری همکاری های منطقه ای و بینالمللی برای مقابله با این جریان باشد. حذف اندیشه های افراطی، غیرممکن می نماید، اما با بهکار گرفتن تدبیرهای حقوقی، سیاسی، امنیتی و سازمانی و با تعریف رژیم های دسته جمعی که برآمده از منافع و دغدغه های مشترک کشورهای منطقه باشد، می توان از سرعت و گستره تأثیرگذاری این جریان کاست. بی تردید، تحقق کامل این ایده محتمل نمی نماید، اما می تواند آنی ترین دستورالعمل برای مواجهه با این جریان باشد که درصورت عدم مقابله با آن، ضمن فرسایش انرژی کشورهای منطقه، به نهادینه شدن بی ثباتی در منطقه منجر می شود؛ موضوعی که با چشم اندازهای توسعه و تمدن سازانه جمهوری اسلامی ایران قرار کاملاً متعارض است.
فعال کردن حوزه سیاست خارجی در راستای شکل دهی به نوعی مشارکت منطقهای، به ویژه با کشورهایی مانند ترکیه، روسیه و حتی چین و درپیشگرفتن «دیپلماسی اقناع» برای همراه کردن سیاست مداران عربستان (که در دولت حاضر عزم جدی برای تحقق آن دیده میشود)، می تواند ضمن خارج کردن جمهوری اسلامی ایران از بهکار گرفتن سیاستهای منفعلانه درمقابله با تهدیدهای امنیتی، ظرفیت های بالای کشور را برای تمدن سازی اسلامی- ایرانی نیز بسیج کند.
ص: 581
به طورکلی، همواره نشانه هایی از تلاش بازیگران منطقه ای برای عبور از تعادلگرایی وجود دارد. طبعاً در چنین منطقه ای بهکار گرفتن هر گونه سیاستی که به عدم تعادل امنیتی منجر شود، مخاطرات راهبردی را اجتناب ناپذیر میکند. از این رو بازیگران منطقه ای باید با درک منافع راهبردی یکدیگر، از تلاش برای برهم زدن موازنه قدرت به نفع خود اجتناب کنند.
ص: 582
1.حاتمی، محمدرضا، «تحولات و ساختار منطقه خاورمیانه»، فصلنامه روابط خارجی، سال سوم، شماره چهارم، تهران 1390.
2.حق پناه، جعفر، «هویت، قومیت، و سیاست خارجی در خاورمیانه»، فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره 41، شماره 1، تهران 1390.
3.دهشیار، حسین، سیاست خارجی آمریکا در آسیا، انتشارات مؤسسه فرهنگی و مطالعات تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر تهران، تهران 1382.
4.عابدی ، مهدی، «بازتولید بحران در ساختار امنیتی خاورمیانه: به سوی شناسایی یک ابر بحران»، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا: فصلنامه تحقیقات سیاسی و بینالمللی، شماره نخست، بهار 1388.
5.عبداللهیان، امیر، «ناکامی طرح خاورمیانه بزرگ و خیزیش بیداری اسلامی در جهان عرب: مطالعه موردی بحرین»، فصلنامه مطالعات راهبردی، سال چهاردهم، شماره دوم، 1390.
6.فولر، گراهام، و لسر یان، احساس محاصره ژئوپلیتیک اسلام و غرب، ترجمه علیرضا فرشچی و علی اکبر کرمی، دوره عالی جنگ دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه، تهران 1384.
7.مصلی نژاد، عباس، «پیامدهای بی ثباتی امنیتی بر موازنه قدرت در خاورمیانه»، فصلنامه ژئوپلیتیک، سال هشتم، شماره سوم، تهران 1391.
8.هینه بوش، ریموند و انوشیروان، احتشامی، سیاست خارجی کشورهای خاورمیانه، ترجمه رحمان قهرمان پور و مرتضی مسماح، انتشارات دانشگاه امام صادق(ع)، تهران 1389.
1.Ahmad, Mumtaz, Islamic Fundamentalist in South Asia, Chicago: University of Chicago Press, 1990.
2.Buzan, Barry Ana Gonzalez-Pelaez, International Society and the Middle East English School Theory at the Regional Level, London: Palgrave, 2009.
3.Christin, Marschall, Iran’s Persian Gulf Policy, Routledge Curzon Pub, 2003.
4.Eberhard Kienle, Ba’th versus Ba’th: The Conflict Between Syria andIraq, London: I. B. Tauris, 1990.
ص: 583
5.Fischer, M. “Islam and the Revolt of the Petit Bourgeoisie”, Daedalus, 1982.
6.Halim, Rane, EMERGING TRENDS IN ISLAMIST POLITICAL THOUGHT Implications for Islam-West Relations, Australia: National Centre of Excellence for Islamic Studies, Griffith University, 2010.
7.Hillel Frisch and EfraimInbar, Radical Islam and International Security Challenges and res Julie Chernov Hwang (2009) Peaceful Islamist Mobilization in the Muslim World, United States: Palgrave Macmillan ponses, USA: Routledge,2008.
8.Horowitz, Donald, ethnics Group in conflict, Berekly: University of California Press, 1985.
9.Hurd, Jerald Legitimacy and Strategic Behavior. The Instrumental Use of Norms in World Politics, December, www.World PublicOpionion.org, 2010.
10.Hudson, Michael, Arab Politics: The Search for Legitimacy, NewHaven, CT: Yale University Press, 1977; BahgatKorany, “The Dialecticsof Inter-Arab Relations, 1967–1987,” in Abdullah Battah and YehudaLukas, eds., The Arab-Israeli Conflict: Two Decades of Change, Boulder, CO:Westview Press, 1988.
11.Nelly Lahoud and Anthony H. Johns, Islam in World Politics, United States: Palgrave, 2005.
12.Robert W. Hefner, Remaking Muslim politics :pluralism, contestation, democratization, Princeton University Press, 2005.
13.Taylor, A., The Islamic Question in Middle East Politics, Boulder: West view Press, 1988.
14.http://www.foreignaffairs.com/articles/63048/vali-nasr-and-ray-takeyh/the-costs-of-containing-iran.
ص: 584
سرشناسه: کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام (نخستین: 1393: قم)
عنوان و پدیدآور: مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام/ تهیه کننده کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام؛ به کوشش مهدی فرمانیان
مشخصات نشر: قم: دارالاعلام لمدرسة اهل البیت(ع)، 13-
مشخصات ظاهری: ج.
شابک (ج.3): 978-600-7667-03-3 (V.1)
شابک (دوره): 978-600-94845-3-9 (V.SET)
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد سوم: 1393
یادداشت: کتاب نامه
موضوع: تکفیر - مقاله ها و خطابه ها
موضوع: تکفیر - کنگره ها
موضوع: سلفیه - عقاید - مقاله ها و خطابه ها
موضوع: مجتهدان و علما - نظریه درباره تکفیر - مقاله ها و خطابه ها
موضوع: مجتهدان و علما - نظریه درباره سلفیه - مقاله ها و خطابه ها
شناسه افزوده: فرمانیان، مهدی، 1352- ، گردآورنده
رده بندی کنگره: 1393 3م9ک/ 3/225 BP
رده بندی دیوئی: 456/297
شماره کتاب شناسی: 932297456
کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
قم، خیابان شهدا، نبش کوچه22، پلاک618
تلفن: 37842141-025
ایمیل: info@makhateraltakfir.com
وب سایت: www.makhateraltakfir.com
مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
جلد سوم
تهیه کننده: کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
به کوشش: مهدی فرمانیان
ناشر: دارالإعلام لمدرسة اهل البیت علیهم السلام
سرویراستار: ابوالفضل طریقه دار
طراح جلد:محمد مهدی اسعدی
صفحه آرا: علی نصیر محمدی
ناظر چاپ:سید محمد موسوی
نوبت چاپ: اول، 1393
شمارگان: 1000 جلد
چاپ و صحافی: کمال الملک
قیمت: 25000 تومان
قم، خیابان شهید فاطمی، کوچه شماره2، فرعی اول، پلاک 31
تلفن: 37740729-025 ایمیل: info@darolelam.ir
وب سایت: darolelam.ir
کلیه حقوق این اثر برای کنگره محفوظ می باشد.
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام
مجموعه مقالات/جلد سوم
قم/1393
ص: 3
ص: 4
اعضای ستاد برگزاری کنگره
«جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»
ریاست کنگره: حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دام ظله)
دبیر علمی کنگره: حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دام ظله)
رئیس ستاد و قائم مقام دبیر علمی: حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید مهدی علی زاده موسوی
دبیر کمیته علمی کنگره: حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی فرمانیان
مسئول اجرایی کمیته علمی: جناب آقای محمد علی موحدی پور
مسئول مقالات اهل سنت داخل: حجت الاسلام و المسلمین محمد رضا خوشخو
مسئول دفتر کمیته علمی: جناب آقای سید محمد مهدی عمادی
مسئول هماهنگی مقالات: جناب آقای عباس صادقی خواه
سرویراستار: جناب آقای ابوالفضل طریقه دار
ویراستاران: سلمان رحیمی، محمد زارعی حبیب آبادی و برخوردار.
گروه تبارشناسی جریان های افراطی و تکفیری
مدیر گروه: حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی فرمانیان
دبیر گروه: جناب آقای محمد حسن بهشتی
اعضای شورای علمی گروه:
حجت الاسلام و المسلمین اسد علیزاده
دکتر محمد الله اکبری
حجت الاسلام و المسلمین مهدی پیشوایی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر جباری
حجت الاسلام و المسلمین جبرئیلی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید لطفالله جلالی
دکتر داداش نژاد
استاد علی اصغر رضوانی
حجت الاسلام و المسلمین محمدطاهر رفیعی
استاد قاسم صفری (جوادی)
حجت الاسلام و المسلمین حمیدرضا مطهری
حجت الاسلام و المسلمین دکتر ملک مکان
ص: 5
حجت الاسلام و المسلمین نیکزاد
حجت الاسلام و المسلمین محمدهادی یوسفی غروی
گروه ریشه یابی افکار تکفیری
مدیر گروه: آیت الله حسینی قزوینی
دبیر گروه: حجت الاسلام و المسلمین حبیب عباسی
اعضای شورای علمی گروه:
حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد ابوالقاسمی
استاد سید رضا بطاط
حجت الاسلام و المسلمین فلاح الدوخی
حجت الاسلام و المسلمین حسین رجبی
حجت الاسلام و المسلمین اکبر روستایی
آیت الله نجم الدین طبسی
حجت الاسلام و المسلمین محمدجعفر طبسی
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد یزدانی
گروه جریان های افراطی و تکفیری و پیامدهای سیاسی آن
مدیر گروه: حجت الاسلام و المسلمین دکتر منصور میراحمدی
دبیر گروه: جناب آقای مختار شیخ حسینی
اعضای شورای علمی گروه:
دکتر شهروز ابراهیمی
دکتر محمد پزشکی
دکتر حسین پوراحمدی
دکتر مسعود پورفرد
دکتر محمد علی حسینی زاده
دکتر صادق حقیقت
دکتر رضا خراسانی
دکتر محمد ستوده
حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید کاظم سید باقری
حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمود شفیعی
دکتر عبدالوهاب فراتی
دکتر ناصر قربان نیا
ص: 6
سرکار خانم دکتر نجمه کیخا
دکترشریف لک زایی
دکتر عنایت الله یزدانی
حجت الاسلام و المسلمین دکتر یزدانی مقدم
گروه بررسی راه کارهای برون رفت از افراط و تکفیر
مدیر گروه: جناب آقای دکتر حسن بیگی
دبیر گروه: جناب آقای دکتر سید جواد امینی
اعضای شورای علمی گروه:
دکتر اکبر استرکی
دکتر سیامک باقری
دکتر هادی جمشیدیان
دکتر حمید رضا حاتمی
دکتر علیرضا خراشادی زاده
جناب آقای محمدرضا خسروی
دکتر سید محمود رضا شمس دولت آبادی
حجت الاسلام و المسلمین محمد حسن دهقان
جناب آقای حمید رحمتی
جناب آقای بهرام رضایی
جناب آقای محمود زرین ماه
جناب آقای عباس عظیمی کیا
جناب آقای مجید فقیه
دکتر سید ضیاءالدین قاضی زاده
جناب آقای علیرضا کیقبادی
جناب آقای علی محمد رضایی
جناب آقای احمد مزینانی
جناب آقای مهدی مزینانی
دکتر عبدالله هندیانی
مسئول ستاد بین الملل: حجت الاسلام و المسلمین سید محمود وزیری
معاون مسئول بین الملل: حجت الاسلام والمسلمین محمد رضا خوشخو
مسئول دفتر بین الملل: جناب آقای مرتضی احمدی
ص: 7
مسئول ستاد اجرایی: حجت الاسلام و المسلمین سید محمدعلی موسوی نسب
مسئول دبیرخانه مرکزی: جناب آقای سید جمال الدین طباطبایی
مسئول دفتر دبیرخانه: جناب آقای سید محمد باقر باقریان موّحد
مسئول مکاتبات دبیرخانه مرکزی: جناب آقای محمد مهدی فضلی
مسئول امور مالی: جناب آقای ابوالفضل سعادتی
مسئول سایت: حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی طباطبایی شیرازی
مسئول فناوری: جناب آقای مجتبی تمیمی
مسئول کمیته مدعوین داخلی: حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر ضیایی
مسئول کمیته فرهنگی - تبلیغی: حجت الاسلام و المسلمین علی مولایی
مسئول کمیته رسانه: جناب آقای ابوالفضل صالحی
مسئول کمیته اسکان: جناب آقای سید رضا حسینی
ص: 8
مقدمه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دام ظلّه)؛ ریاست عالی کنگره 11
مقدمه دبیر علمی حضرت آیت الله العظمی سبحانی(دام ظلّه) 13
دیباچه 19
بخش اول:
تبارشناسی جریان های افراطی و تکفیری
فتنه تکفیر 25
مولا بخش مبارکی
بخش دوم:
ریشه یابی افکار تکفیری
حرمت تکفیر نزد اهل سنّت 51
آخوند ابوبکر خوجملی
حرمت تکفیر اهل قبله در اندیشه علمای اسلام 71
مولوی نذیر احمد سلامی
مبانی اعتقادی جریان های تکفیری 79
مولوی عبدالصمد کریم زائی
بررسی تطبیقی ایمان و کفر از دیدگاه مذاهب تکفیری 113
مولوی عبدالواحد خواجوی
حرمت تکفیر اهل قبله در اندیشه علمای اسلام 133
مولوی جواد روحانی لاشاری
بررسی تطبیقی توسل از دیدگاه مذاهب اسلامی و نقد خطاهای وهابیت 169
دکتر سید عبدالقادر حسینی
بررسی تطبیقی ایمان و کفر از دیدگاه مذاهب اسلامی و جریان های تکفیری 199
محمود ابن خیاط
تکفیر از دیدگاه قرآن 210
احمد سارمی
ص: 9
حرمت تکفیر اهل قبله در کتاب و سنت 232
عبدالطیف عرب تیموری
توسل از دیدگاه قرآن و سنت 260
عبدالسلام کریمی
اسلام، آیین صلح و دوستی و رأفت و رحمت 310
غلام یحیی شامردی
اسلام آیین صلح و دوستی و رحمت و رأفت 343
حاج خلیل صیادی
تکفیر و حقوق بشر اسلامی 371
آبتین امیری
اسلام، آیین صلح و دوستی و رأفت و رحمت با نظری بر ... 405
عبدالله دریایی صلغی
حرمت تکفیراهل قبله در کتاب و سنت و اندیشه علمای اسلام 425
عید محمد عرب بیاس آبادی
بخش سوم:
جریان های افراطی و تکفیری و پیامدهای سیاسی آن
نقش گروه های تکفیری در تغییر نقشه منطقه 461
بهروز خیریه
بخش چهارم:
بررسی راهکارهای برون رفت از افراط و تکفیر
معرفی و بررسی شیوه های مقابله با تکفیر در جهان اسلام و آثار آن 493
سید معصوم عبداللهی
ص: 10
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
عصر ما روزگارِ حوادث دردناک و پیچیده و فتنه های خطرناک برای اسلام و مسلمین است و سرچشمه آن دو چیز است: توطئه دشمنان خارجی اسلام و همکاری منافقین داخلی.
یکی از خطرناک ترین آن ها فتنة تکفیری ها و افراطیون است که اخیراً به صورت گروهی به نام داعش و امثال آن درآمده اند.
فتنه تکفیر از کجا برخاسته؟ و به چه وسیله ای رشد کرده؟ و عوامل گسترش آن، چه بوده؟ و راه خاموش کردن آن چیست؟ هر کدام درخور بحث و دقت است، و به یقین برنامه های سیاسی و نظامی، به تنهایی برای دفع این فتنه ها کارساز نیست هرچند صادقانه باشد.
باید علمای بزرگ اسلام ریشه های این تفکر نادرست را با منطق صحیح قطع کنند و جوانان را از جذب شدن به سوی آن باز دارند.
بر این اساس، تصمیم گرفته شد به کمک جمعی از دانشمندان آگاه و دلسوز، کنگرة جهانی به نام «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» از تمام مذاهب تشکیل شود و در این زمینه به مطالعات دقیقی بپردازند و نتیجه آن را در دسترس همگان بگذارند تا با آگاهی عموم مسلمین إن شاءالله این فتنه خاموش شود.
آنچه در این آثار مطالعه می فرمایید بخشی از این مطالعات است.
)رَبَّنَا افْتَحْ بَینَنَا وَبَینَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَیرُ الْفَاتِحِینَ(
قم - حوزه علمیه
ناصر مکارم شیرازی
ذی الحجه 1435 قمری
ص: 11
ص: 12
ایمان و کفر دو مفهوم متضایفند که از اندیشیدن یکی، دیگری نیز تداعی می شود؛ این نوع حالت را در فلسفه، «تضایف» می نامند.
واژه «ایمان» به معنای تصدیق و باور کردن، و لفظ «کفر» به معنای ستر و احیاناً به معنای انکار است و در اصطلاح متکلمان، مقصود از ایمان، تصدیق نبوت نبی زمان و رسالت او، و مقصود از «کفر» نادیده گرفتن دعوت چنین فردی و یا انکار اوست.
تاریخ دعوتِ آموزگاران آسمانی، حاکی است در هر زمانی که پیامبری مبعوث می شد و دعوت خود را با دلایلی مبرهن می ساخت، جامعه آن روز، به دو گروه مؤمن و کافر تقسیم می شدند، آن کس که به دعوت پیامبری پاسخ مثبت می گفت مؤمن و آن کس که به ندای او پشت می کرد کافر خوانده می شد.
برنامه های تمام پیامبران در دعوت به اصول یکسان بوده و اختلافی در آن ها وجود نداشت و گروه مؤمن در تمام دعوت ها افرادی بودند که به خدای خالق و آفریننده، خدای مدبر و مدیر، ایمان آورده و جز او به معبودی نمی اندیشیدند و رسالت پیامبر زمان خود را از صمیم دل می پذیرفتند.
آن گاه که اراده الهی بر بعثت پیامبر خاتم تعلق گرفت، رسول خاتم، ایمان افراد را با دو کلمه که حاکی از باور باطنی آن ها بود؛ می پذیرفت؛ یعنی هر کس و یا گروهی که
ص: 13
«لا اله الا الله، محمد رسول الله» می گفت وارد خیمه اسلام می شد و از جرگه کفر فاصله می گرفت.
از سوی دیگر، اقرار به کلمه اخلاص - که در آن نفی الوهیت از هر موجودی جز خدا سلب شده - در بردارنده اقرار به سه نوع توحید است: 1. توحید در خالقیت؛ 2. توحید در تدبیر؛ 3. توحید در عبادت. زیرا این سه نوع، از خصایص خدای جهان است نه مخلوق او.
افزون بر این، اساس هر دعوت الهی را ایمان به آخرت تشکیل می داد، طبعاً اقرار به حیات اخروی بسان توحید و رسالت، از عناصر سازنده ایمان می باشد و در کلمه اخلاص نهفته است.
در سیره نبوی فصلی به نام «عام الوفود» است؛ یعنی سالی که هزاران نفر از دور و نزدیک به صورت فردی و یا گروهی به مدینه رو آورده و به حضرتش ایمان آوردند و با گفتن دو جمله پیشین که حاکی از باور واقعی آنان بود، مسلمان خوانده شدند. در این مورد آیه های سوره «نصر» نازل شد؛ آن جا که می فرماید: >إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا< پذیرش اسلام این گروه ها فقط با اجرای این دو جمله انجام می گرفت و مسائل کلامی و یا فقهی مطرح نمی شد؛ مثلاً هرگز از آنان در مورد جایگاه خدا و یا رؤیت خدا در رستاخیز و یا حدوث و قدم قرآن و امثال این ها سؤال نمی شد. بلکه ایمان اجمالی به رسالت پیامبر خاتم، آنان را از طرح این مسائل بی نیاز می ساخت. هم چنین مسائلی مانند جواز توسل به انبیا و اولیا، و یا نماز در کنار قبورشان، یا زیارت قبور اولیاء الله برای آن ها، مطرح نمی شد.
در زمان معاصر، گروهی تندرو و ناآگاه از اصول و مبانی آیین محمدی، اسلام و ایمان را گویی برای خود احتکار کرده و از میان همة مسلمانان، فقط گروه اندکی را مؤمن می دانند و دیگران را کافر و مهدورالدم می شمرند. ریشه این نوع تکفیرها به عصر
ص: 14
ابن تیمیه (ت 728ق.) و پس از وی به وهابیان تندرو برمی گردد و شدّت عمل گروه دوم بیش از فرد نخستین است، زیرا ابن تیمیه غالباً از کلمه بدعت بهره می گیرد، ولی گروه اخیر به جای بدعت، واژة کفر را به کار می برد و ملاک تکفیر، ناهماهنگی با افکار آن ها در امثال مسائل پیشین است.
آن ها به شدت با حفظ قبور پیامبران و اولیای الهی مخالف هستند و زیارتگاه ها را مظهر بت پرستی قلمداد می کنند! در حالی که در طول تاریخ اسلام، قبور انبیای پیشین در فلسطین و اردن و شام و عراق پیوسته محفوظ بوده و مسلمانان گروه گروه به زیارت آن ها می رفتند و هیچ کس چنین کاری را بر خلاف توحید توصیف نمی کرد.
حتی روزی که بیت المقدس به وسیله عمربن خطاب فتح شد، هرگز او به تخریب این مقامات فرمان نداد، بلکه شیوه پیشینیان را در حفظ و آرایش آن ها تأیید کرد.
در طول زمان، پس از رحلت پیامبر، تمام موحدان به پیامبر اکرم6 متوسل شده تا حاجت آنان با شفاعت او برآورده شود. اما این گروه این نوع توسل ها را با توسل مشرکان به بت ها یکسان می گیرند؛ در حالی که ماهیت این دو نوع توسل از هم جداست، و از زمین تا آسمان فاصله دارد.
تکفیر پیشینیانِ این گروه، غالباً قلمی و لسانی بود، اما تکفیر از دورۀ وهابیان تندرو، رنگ خشونت به خود گرفت و پیروانشان پیوسته به قُری و قصبات و آبادی های اطراف «نجد» حمله می بردند و آنچه می توانستند غارت می کردند و از این طریق بر قدرت مالی خود می افزودند.
برای آگاهی از جنایت های پایه گذار این مسلک و جانشینان او به دو تاریخ معتبر وهابیان مراجعه شود: یکی «تاریخ ابن غنام» و دیگری «تاریخ ابن بشر» که هر دو، مدت هاست چاپ شده و مورد توجه علما و دانشمندان است.
ص: 15
دامن سخن را در این مورد، کوتاه کرده و سخن خویش را با این بیت به پایان می رسانیم:
شرح این هجران و این خون جگر ای-ن زم-ان بگ-ذار ت-ا وق-ت دگ-ر
پس از اشغال افغانستان به وسیله قوای سرخ شوروی سابق، تصمیم گرفته شد که برای طرد قدرت کفر، از این سرزمین، از روح جهادی جوانان مسلمان در منطقه استفاده شود تا دشمن را از سرزمین های اسلامی دور سازند، این طرح از یک نظر زیبا و خداپسندانه بود، اما بر اثر فقدان عالم وارسته و رهبری آگاه از موازین جهاد در میان این جمع، که آنان را به صورت صحیح رهبری کند، سرانجام، تلاشِ پیکارگران به گونه دیگر ادامه پیدا کرد و برخی از آنان با تأثیرپذیری از افکار وهابیان تندرو، بر تکفیر تمام دولت های اسلامی و ملت هایی که در آن زندگی می کنند، پرداختند. شوربختانه ابتدا این کار با حمله به کشورهای مقاوم و استوار در مقابل صهیونیست ها آغاز شد و به جای این که قدس را آزاد کنند به نابود کردن زیرساخت های کشورهای سوریه و عراق روی آوردند. خشونت آنان با کودکان و زنان و پیران وافتادگان و انسان های بی طرف به گونه ای شد که چهره اسلام را در جهان مشوَّه ساخت و دیگر کسی در غرب اظهار علاقه به اسلام نمی کرد. عمل زشت و وحشیانه این گروه کجا و وحی الهی کجا! آن جا که می فرماید: >فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ< (آل عمران: 159) و پیامبر رحمت در حدیثی می فرماید: «إنّ الرفقَ لا یکونُ فی شیء إلّا زانه، ولاینزَعُ مِن شیء إلّا شأنه»؛ (صحیح مسلم، ج8، ص22) مهربانی و رفق با هرچیز که در آمیزد آن را مزین می گرداند و چیزی که رفق و مدارا از آن گرفته شود تباه می گردد.
در این شرایط رقت بار، مرجعیت عالی مقام در حوزه علمیه قم تصمیم گرفت همایشی تحت عنوان «کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» برای معرفی این گروه و پیامدهای عمل آنان، تشکیل شود و در این مورد از علمای
ص: 16
اسلام و محققان خواسته شد که به ریشه یابی و تبیین ماهیت این تکفیر شوم و راه های برون رفت از آن بپردازند. دانشمندان از این دعوت استقبال کردند و در نتیجه، آثاری به دبیرخانه کنگره رسید که بخش مهمی از آن ها ارزشمند و از محتوای عالی برخوردارند؛ از این رو تصمیم گرفته شد این آثار چاپ و منتشر شود و در اختیار اهل نظر و مهمانان عزیز که از داخل و خارج دعوت شده اند قرار گیرد تا از این طریق گامی برای جلوگیری از انتشار این غده سرطانی ویرانگر و ویروس مخوف برداشته شود.
در پایان از تلاش های شبانه روزی اعضای محترم دبیرخانه، سپاس گزاری نموده و زحمات توان فرسای آنان را ارج می نهیم و نیز از کلیه کسانی که این فضای روحانی و علمی را پدید آورده اند، تقدیر و تشکر می کنیم.
قم - جعفرسبحانی
8/6/93
ص: 17
ص: 18
>یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِی السِّلْمِ کَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ< (بقره:208)
در تاریخ اسلام، جنگ های بسیاری میان مسلمانان روی داده است، اما به جز خوارج و جریان های تکفیری در چند قرن اخیر، کمتر فرقه ای، سایر مسلمانان را تکفیر نموده و با استناد به آن، خون و مال و ناموس اهل قبله را مباح شمرده است. خوارج، طلایه داران تکفیر بودند، اما در سه قرن اخیر، وهابیان، خشن تر از آنان پرچم تکفیر را به دست گرفتند و به بهانه دعوت به توحید، بسیاری از مسلمانان را به خاک و خون کشیده و بناها و آثار اسلامی را که دارای قداست و هویت تمدنی مسلمانان بود نابود کرده اند.
با وجود تلاش های فراوان علمای بزرگ اسلام برای مقابله با تکفیر، متأسفانه در عصر حاضر، شاهد رشد و گسترش جریان های تکفیری در گوشه و کنار جهان اسلام هستیم. گروه هایی که جنایت هایی را رقم می زنند که نمونه آن را در تاریخ اسلام، کمتر می توان دید. سربریدن، آتش زدن، مثله کردن، تجاوز به نوامیس، نابودی اموال و تخریب بناهای مقدس، گوشه هایی از جنایاتی است که آنان به نام اسلام مرتکب می شوند.
از سوی دیگر، ترور علمای بزرگ اسلام، تخریب اماکن مقدس و هویت ساز اسلامی، ارتکاب اعمال شنیع و محرم به نام اسلام مانند جهاد نکاح و... ضربات جبران ناپذیری بر پیکر جهان اسلام وارد کرده است.
با نگاهی به جغرافیای کشورهای اسلامی، رد پای این گروه ها را کمابیش در تمامی مناطق اسلامی می بینیم. گروه هایی مانند: جبهة النصره، داعش، القاعده، جندالعدل و
ص: 19
حزب التحریر در آسیا و گروه هایی همانند بوکو حرام، الشباب، انصارالسنه و انصارالشریعه در آفریقا و گروه های متنوع دیگر، همه نشانگر وجود بحران در جهان اسلام است.
این که چنین وضعیتی معلول چه عواملی است، بحث های گسترده ای می طلبد که در مجموعه مقالات به تفصیل به آن ها اشاره شده است، اما به اجمال، سهم غرب در پروژه اسلام هراسی و در پی آن، اسلام ستیزی را هرگز نمی توان نادیده گرفت. غرب که با رشد سریع اسلام در جهان روبه روست، امروز پروژه اسلام علیه اسلام را آغاز کرده است با حمایت از گروه های افراطی و دامن زدن به اختلافات مذهبی، قدرت و قوت مسلمین را تضعیف کند و از طرف دیگر، چهره ای مشوّه از مسلمین در برابر جهانیان ترسیم نماید.
هم چنین با قرائت های انحرافی از مفاهیمی مانند توحید و شرک، ایمان و کفر، بدعت و نظایر آن مسلمانان را به گرداب تکفیر افکنده است.
با این حال به نظر می رسد که جنایت ها و تخریب های جریان های تکفیری آن چنان گسترده و بی محابا بوده که موجی از نفرت و مخالفت با عملکرد آنان را در جهان اسلام به وجود آورده است.
برای مقابله علمی و روشن گرانه با این جریان، لازم بود عالمان و اندیشوران به ریشه یابی و راه های خلاصی از آن بپردازند، از این رو کنگره جهانی «جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، با اشراف و هدایت های ارزشمند مرجع جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی - ادام الله ظله - بر آن شد تا در حد توان از ظرفیت های علمی جهان اسلام برای مقابله با تکفیر بهره برداری کند. برای این کار، چهار کمیته علمی با عناوین زیر شکل گرفت:
1. تبارشناسی جریان های تکفیری؛
2. ریشه یابی عقاید جریان های تکفیری؛
ص: 20
3. جریان های تکفیری و سیاست؛
4. راه های برون رفت و مقابله با جریان های تکفیری.
محور اول به تبارشناسی جریان های تکفیری می پردازد. خاستگاه، آبشخور و مصادیق تکفیر در طول تاریخ اسلام در این کمیته بررسی می شود.
محور دوم، انحرافات عقیدتی و قرائت های تکفیری از عقاید ناب اسلامی را ریشه یابی خواهد کرد. در این کمیته، اصول و مبانی اعتقادی این گروه ها و جریان ها، نقد و انحرافات آن ها از اندیشه اسلامی ریشه یابی می گردد.
محور سوم، عوامل سیاسی رشد و گسترش جریان های تکفیری، وابستگی ها و اهداف آن ها را بررسی می کند.
و محور چهارم، راهکارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی برای برون رفت از تکفیر، نشان داده خواهد شد.
مقاله هایی که در این مجموعه گرد آمده است، ماحصل آراء و نظریات اندیشمندان و علمای جهان اسلام، درباره محورها و موضوعات فوق است.
هم چنین جهت غنای علمی هرچه بیشتر کنگره، پژوهش های مستقلی توسط اندیشمندان انجام شده است که به اجمال عبارتند از:
1. تکفیر از دیدگاه علمای اسلام: در این تحقیق، دیدگاه علمای بزرگ مذاهب و فرقه های اسلامی، درباره نفی تکفیر بیان شده و تلاش شده است که از سده های پیشین تا کنون، دیدگاه علما و اندیشمندان در مورد حرمت تکفیر اهل قبله آورده شود.
2. تخریب زیارتگاه های اسلامی در کشورهای عربی: این اثر به کارنامه تاریک جریان های تکفیری در تخریب اماکن مقدس و تمدنی جهان اسلام می پردازد. این تحقیق همراه با تصاویری از زیارتگاه ها، قبل و بعد از تخریب است.
3. فتاوای جریان های تکفیری در جواز قتل مسلمانان: جریان های تکفیری به سبب کج فهمی، گاه فتاوایی را صادر می کنند، که با هیچ یک از قواعد فقهی منطبق نیست و
ص: 21
کاملاً خارج از آموزه های اسلامی است. این مجموعه به جمع آوری فتاوای تکفیری این جریان ها پرداخته است.
4. کتاب شناسی تکفیر: با مراجعه به آثار و کتاب هایی که در حوزه تکفیر تألیف شده است، شاهد تعداد بسیاری از آثار علمی در این عرصه هستیم. این پژوهش به معرفی توصیفی آثاری می پردازد که در حوزه تکفیر و نفی تکفیر، انجام شده است.
5. موسوعه نقد وهابیت افراطی: در اندیشه وهابیت، جریان هایی وجود دارند که مسلمین را کافر می دانند. موسوعه نقد وهابیت افراطی مجموعه ای از آثار علمای اسلام است که از زمان پیدایش این جریان، به نقد و بررسی مبانی اعتقادی آن پرداخته اند.
بی تردید آنچه موجب غنای هرچه بیشتر مجموعه مقالات و هم چنین پژوهش های مستقل کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام شده است، اشراف علمی حضرت آیت الله العظمی سبحانی - ادام الله ظله - است که با رهنمودهای راه گشا، کمیته های علمی کنگره را همواره یاری کرده اند.
هم چنین از حجت الاسلام والمسلمین دکتر فرمانیان - دبیر کمیته علمی - که در پی گیری و نظم و ترتیب مقالات زحمات بسیاری را متحمل شده اند و مدیران محترم کمیته های علمی حجج اسلام: قزوینی، میراحمدی، فرمانیان و جناب آقای دکتر امینی تشکر می شود.
امید که در سایه تلاش های مجاهدانه مراجع عظام تقلید و علمای اسلام، شاهد تقریب و همگرایی جهان اسلام و ریشه کن کردن فتنه تکفیر در جهان اسلام باشیم.
رئیس ستاد و قائم مقام دبیر علمی
کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام
سید مهدی علیزاده موسوی
22/6/1393
ص: 22
ص: 23
ص: 24
مولا بخش مبارکی(1)
فتنه تکفیر یکی از دردناک ترین مصائب جهان اسلام است.
سال هاست که عده ای به نام اسلام، خون مسلمانان زیادی را می ریزند و موجی از هراس و وحشت از اسلام را در دل های غیر مسلمان به وجود آورده اند. پدیده تکفیر باید در چند مرحله مورد بررسی قرار بگیرد:
1- تکفیر از تأسیس تثبیت
2- جریان های تکفیری در دوره معاصر
3- معیار اسلام و کفر در قرآن
4- موجبات کفر در قرآن
5- حرمت تکفیر اهل قبله در اندیشه علمای اسلام
در پایان مقاله نیز به بررسی سماع موتی خواهیم پرداخت.
کلیدواژگان: فتنه تکفیر، اسلام و کفر، علمای اسلام، سماع موتی.
ص: 25
دین مبین اسلام بدین منظور ظهور کرد تا مردم را ازتاریکی های جهالت و نادانی به نور پروردگار جهانیان رهنمون سازد و شارع، تحقق این منظور را در ایمان آوردن به خداوند، فرشتگان، کتاب های آسمانی، پیامبران، روز رستاخیز و ایمان به قدر خیر و شر آن قرار داده است. هم چنین خداوند متعال برای متمایز ساختن کافر از مسلمان، نشانه ای ظاهری که همان گواهی دادن به این که معبود به حقی جز خداوند نیست و محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده اوست در نظر گرفته است، بر همین اساس، معیار صریح جدا کننده اسلام از کفر همین دو شهادت است. پس هر کس به این عقاید که درحقیقت اصول و مبانی اسلام می باشند و به احکام حلال و حرام مبتنی بر آن ها ایمان نداشته باشد یا این که با تکیه بر عقل خود چیزی را که خداوند حرام دانسته واجب بداند یا چیزی که خداوند آن را حرام دانسته حلال نماید کافر می گردد و در دنیا، احکام مسلمانان بر او صادق و جاری نمی شود، امّا تعیین سرنوشت نهایی او در عالم آخرت - یعنی جاودانگی در آتش جهنم - می بایست که عدم ایمان وی ناشی از خودخواهی و عناد و انکار این عقاید پس از اطلاع و تبلیغ آن ها به او باشد. خداوند متعال می فرماید:«ستمگرانه و مستکبرانه معجزات را انکار کردند هرچند که در دل بدان ها یقین و اطمینان داشتند».(1)
و نیز می فرماید: «این قرآن بر من نازل شده تا شما را و تمام کسانی را که این قرآن بدان ها می رسد بیم دهم».
یکی از دردناک ترین مسائلی که امروز جهان اسلام با آن روبه رو ست فتنه تکفیر است. این غده بدخیم که به تصویر منفی از اسلام دامن زده وجنایت های بی شماری را در سوریه، عراق، پاکستان و کشورهای دیگر مرتکب شده است؛ اقداماتی که برخی از آن ها در قیاس با فجایع بودائیان در قبال مسلمانان میانمار به مراتب شرم آورتر است. در این جنایت ها، مردم بی دفاع در کوچه و بازار و محل کار به خاک و خون کشیده شده و
ص: 26
یا به طرز وحشیانه ای سر بریده می شوند. جنایت های گسترده این فرقه تکفیری در حق مسلمانان بی دفاع، اعم از شیعه و سنّی ضرورت توجه ویژه به گسترش روزافزون این پدیده تلخ درجوامع اسلامی را دو چندان می سازد. شاید در ابتدا آشنائی با سیر تطور و شکل گیری این جریان انحرافی و آشنایی با مبانی آن ضروری به نظر برسد اگرچه برای پرداختن به این موضوع، مجالی بس وسیع نیاز است با این حال در این مقاله، سعی خواهیم کرد تا به خاستگاه و جریان شناسی پدیده تکفیر بپردازیم.
پیشینه تکفیر در جهان اسلام به صدر اسلام باز می گردد؛ به این معنا که در برهه هایی از تاریخ، گروه هایی از مسلمانان مخالفان خود را کافر نامیده اند. واقعه مهم تاریخی درباره تکفیر، غائله خوارج است، بسیاری از فرقه های خوارج، کسی را که مرتکب یکی از گناهان کبیره می شد کافر می دانستند.
دو نکته اساسی در این باره وجود دارد که توجه به آن ضروری است: اول این که فتوای به تکفیر دیگران در تاریخ اسلام امر قابل قبولی میان اندیشمندان بزرگ نبوده است. دوم این که هر چند چنین نظریاتی در میان بعضی از افراد در بعضی از مذاهب مذاهب دیده می شود، اما هیچ یک از مذاهب رایج اسلامی حکم به اباحه خون و مال مخالفان خود نداده اند.
همان طور که ذکر شد در تاریخ اسلام فتنه تکفیر به همراه اباحه خون، مال، ناموس، با خوارج آغاز می شود. در حوزه نظری، اندیشه تکفیری در چند قرن گذشته ریشه در دیدگاه های ابن تیمیه دارد و گروه های تکفیری، دیدگاه تکفیری خود را از ابن تیمیه وام گرفته اند، از این رو، برای فهم دیدگاه تکفیریون باید ابن تیمیه را نقطه عزیمت قرار داد. هر چند ابن تیمیه نظریه پرداز پروژه تکفیر در جهان اسلام است،اما در روزگار وی، دیدگاه تکفیری از مرز نظریه پیش تر نرفت و در حوزه عمل به اباحه خون و مال مسلمانان نینجامید. ابن تیمیه به رغم تعریفی که از کفر ارائه می دهد و حصول کفر را با انکار ضروری دین و یا احکام متواتر، و مورد اجماع گره می زند، اما در عمل گروه های
ص: 27
فراوانی از مسلمانان را تحت عناوین گوناگون تکفیر کرده و از دایره اسلام خارج نموده است و با این نگرش،دایره مفهوم ایمان را بسیار تنگ و ضیق در نظر گرفته است.
در قرن دوازدهم با ظهور محمد بن عبدالوهاب در منطقة نجد اندیشة تکفیر از حوزة نظر وارد مرحلة عملی شد، در این مرحله، محمد بن عبدالوهاب واژه هایی مانند شرک و کفر را به سادگی درباره مسلمانان به کاربرد و خون مال و ناموس آنان را مباح شمرد. رساله های اعتقادی وی لبریز از تکفیر نه تنها عوام مسلمانان بلکه علمای اسلامی است. محمد بن عبدالوهاب در تکفیر حتی به مبانی ابن تیمیه نیز وفادار نماند و خون، مال وناموس مسلمانان را مباح شمرد. وی در کشف الشبهات رسماً علمای اسلام را مشرکان زمان نامیده و حکم تکفیر آنان را صادر کرده است. محمد بن عبدالوهاب صریحاً اعلام می کند که بسیاری از اهل این دوران و نیز زمانه گذشته، خود را فریب می دهند و می پندارند که انتسابشان به اسلام و گفتن شهادتین، خون و مال آنان را محترم می کند.
از همان وقت که محمد بن عبدالوهاب عقاید خود را ابراز و مردم را به پذیرش آن ها دعوت کرد گروه زیادی از علمای بزرگ به مخالفت با عقاید او پرداختند. نخستین کسی که به شدت با او مخالفت برخاست برادرش «شیخ سلیمان بن عبدالوهاب» بودند که از علمای حنبلی محسوب می شود. شیخ سلیمان، کتابی تحت عنوان الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه تألیف کرد و در آن عقاید برادرش را رد کرد. زینی دحلان می گوید: پدر محمد بن عبدالوهاب مردی صالح از اهل علم بود، برادرش شیخ سلیمان نیز از اهل علم محسوب می شد و چون شیخ عبدالوهاب و شیخ سلیمان در ابتدای امر یعنی از زمانی که محمد بن عبدالوهاب در مدنیه منوره به تحصیل اشتغال داشت از سخنان و کارهای او دریافتند که چنان داعیه ای دارد او را سرزنش می کردند و مردم را از وی برحذر می داشتند. محمود عقاد می گوید: بزرگ ترین مخالف محمد بن عبدالوهاب برادرش شیخ سلمیان صاحب کتاب الصواعق الالهیه است. عقاد همچنین
ص: 28
گفته است که شیخ سلیمان برادر شیخ محمد که از بزرگ ترین مخالفان او بود در ضمن این که سخنان برادرش را به شدت رد می کند می گوید: اموری که وهابیان آن را موجب کفر و شرک می دانند و بهانة مباح شدن مال و جان مسلمانان می پندارند در زمان ائمه اسلام به وجود آمده بود، ولی از هیچ یک از ائمه شنیده و روایت نشده که مرتکبین این اعمال راکافر یا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و یا اینکه بلاد مسلمانان را به همان گونه که شما می گویید بلاد شرک و دارالکفر نامیده باشند. در حالی که وهابیان خود را پیرو احمد بن حنبل می دانند محمد بن عبدالوهاب، علمای حنبلی را گرفتار شرک اکبر و ارتداد می خواند. ابن فیروز که خود عالمی حنبلی و مقلد ابن تیمیه و ابن قیم است به سبب نپذیرفتن وهابیت در نگاه محمد بن عبدالوهاب، کافر و مرتد است.
سنت تکفیر در نسل محمد بن عبدالوهاب (آل شیخ) هم چنان باقیمانده است. نوه ی او همانند پدربزرگ خود مسلمانان عصر خود را به شرک و کفر متهم کرد و آنان را بدتر از مشرکان پیش از اسلام معنای لا اله الا اللّه را بهتر از مسلمانان می فهمید.
هر چند بیش از سه قرن از آغاز فتنة تکفیری ها می گذرد و در طول این مدت این جریان با افت و خیز های فراوانی روبه رو بوده است، اما هرگز گذر زمان و تحولات داخلی و خارجی از رویکرد افراطی این اندیشه نکاسته است. هم چنین گفتنی است که می بایست میان وهابیت و تکفیر تمایزاتی قائل شد و هر گروه وهابی را نمی توان جریانی تکفیری قلمداد کرد. امروزه شاهد آن هستیم که برخی از جریان های داخلی وهابیت، در واکنش به واقعیت های جهان اسلام وجامعة خود به اعتدال روی آورده اند. البته این گروه ها نتوانسته اند بر فضای غالب وهابیت تأثیر به سزایی داشته باشند، از سوی دیگر در ارزیابی وضعیت تکفیر در دوران معاصر باید توجه داشت که در قرن اخیر، جهان اسلام شرایط جدیدی را تجربه می کند؛ وجود دشمنان مشترک بزرگی
ص: 29
همانند آمریکا و اسرائیل و گسترش موج اسلام ستیزی و اسلام هراسی در غرب، و در مقابل رشد بیداری اسلامی، زمینه های هم گرایی و تقریب را میان ملل مسلمان فراهم کرده است، هم چنین عملکرد بد گروه های تکفیری همانند القاعده، سپاه صحابه، لشکر جنگهوی و حزب التحریر موجب گسترش اندیشه های تکفیری در جهان اسلام شده است.
در این میان، عموم مسلمانان که از گرایش های تند تکفیری و ارهابی خسته هستند امروزه به دنبال یافتن مسیری برای وحدت و همدلی می باشند تا بتوانند در برابر دشمنان قدرتمند و متحد خود پیروز شوند، اما در حالی که امروز جهان اسلام بیش از هر زمان دیگری به وحدت و یکپارچگی نیاز دارد وهابیت تکفیری هم چنان بر طبل تکفیر می کوبد و همچون اسلاف خود به جای مبارزه با دشمنان قسم خورده ی اسلام بذر تکفیر را در جهان اسلام می پراکند و قوای مسملین را تحلیل می برد.(1)
خداوند متعال، معیار اسلام و کفر را در قرآن به صورت شفاف بیان کرده است. از دیدگاه قرآن، کسی که شعائر اسلام را اظهار نماید و بگوید من مسلمانم، او مسلمان است و کسی اجازه تعرض به او را ندارد. قرآن مجید، اظهار اسلام را نشانه مسلمان بودن می داند و می فرماید:)یا ایها الذین آمنوا اذا ضربتم فی سبیل الله فتبینوا و لا تقولوا لمن القی الیکم السّلام لست مومناً(؛(2)
ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که در راه خدا گام می زنید و برای جهاد می روید تحقیق کنید و به خاطر این که سرمایه ناپایداری و غنایمی به دست آورید به کسی که اظهار اسلام می کند نگویید که مسلمان نیستی.
در شأن نزول این آیه آمده است: پس از بازگشت رسول خدا از غزوه خیبر «اسامة بن زید» رضی الله عنه را به همراه جمعی به سوی تعدادی از روستاهای یهودی نشین اطراف فدک
ص: 30
فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند مردی یهودی به نام «مرداس بن نهیک» که از حضور اسامه آگاهی یافت نزدیکان و اموال خود را در کنار کوه جمع نمود و نزد اسامه رضی الله عنه آمد در حالی که می گفت:«اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمداً رسول اللّه» اما اسامه او را کشت. وی پس از بازگشت، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت و جریان را برای حضرت بازگو کرد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او گفت: مردی را کشتی که به لا اله الا الله و انّ رسول الله شهادت داد. اسامه رضی الله عنه گفت ای رسول خدا او برای نجات از کشتن شهادت داد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آیا دل او را شکافتی تا آگاهی یابی.
هم چنین به نقل از ابن عباس رضی الله عنه شأن نزول این آیه این گونه است: گروهی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از راهی می گذشتند که مردی یهودی از بنی سلیم به صحابه - رضوان الله اجمعین- سلام کرد، آنان با خود گفتند سلام او برای نجات و پناه بردن بوده است از این رو وی را به قتل رساندند و غنائمش را گرفتند. پس از آن که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند این آیه نازل شد.
خداوند متعال پیش از این آیه دربارة حفظ جان افراد مؤمن می فرماید:)و ماکان لمؤمن ان یقتل مومناً الاخطا و من یقتل مومنا متعمدا فجراؤه جهنم خالدا فیها(.(1)
از این آیات، محفوظ و مصون بودن خون انسان مؤمن و مسلمان استفاده می شود.
)یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین((1) )لقال الذین کفروا ان هذا الاسحر مبین(.(2)
انکار خدا و رسول یکی دیگر از موجبات کفر است.
)ذلک بانّهم کفروا باللّه و رسوله اولئک الذین کفروا بآیات ربّهم و لقائه الی...( (3)
و کسانی که چیزهایی که خداوند تبارک و تعالی آن ها را حلال دانسته حرام بدانند. و چیزهای حرام را حلال بدانند.
احادیث فراوانی از پیامبر اسلام وجود دارد که از تکفیر کسی که شهادتین گفته است نهی فرموده اند چه رسد به کسی که به انجام دستورهای دینی متعهد است نمونه هایی از این احادیث را نقل می کنیم:
«بنی الاسلام علی خمس شهادة ان لا اله الا اللّه و ان محمد رسول الله والإقرار بماجاء به من عند الله و الجهاد ماض منذ بعث رسله الی آخر عصابة تکون من المسلمین فلا تکفروهم بذنب و لاتشهدوا علیهم بشرک».(4)
2. ابوداود از نافع و او از ابن عمر رضی الله عنه نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
ایّها الرجل مسلم کفَّر رجلا مسلماً فان کان کافرا و الاّ کان هو الکافر.(5)
مسلم به نقل از نافع و اواز ابن عمر رضی الله عنه روایت کرده است:
«اذا کفّر الرجل اخاه فقد باءبها احدهم؛(6) هرگاه مسلمانی برادر دینی اش را تکفیر کند گناه ای نسبت را یکی از آن دو به دوش کشیده است.
4. مسلم از عبدالله بن دنیار و او از ابن عمر رضی الله عنه روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«أیّما امرء قال لاخیه یا کافر فقد باء بها احدهما ان کانت کما قال و الا رجعت علیه».(7)
ص: 32
5. بخاری در کتاب خود می گوید: برخی از گناهان باز مانده دوران جاهلیت هستند و هیچ کسی با انجام آن ها کافر نمی شود مگر با شرک ورزیدن. از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کند که خطاب به فردی فرمود: در تو آثار جاهلیت هست و خداوند تبارک و تعالی می فرماید:)انّ اللّه لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء(.
6. ترمذی در کتاب سنن خود به نقل از ابن ضحاک روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«لیس علی العبد نذر فیما لایملک و لاعن المومن کفاتله و من قذف مؤمناً».
7. ابوداود از اسامة بن زیدنقل می کند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما را به جنگی در منطقه حرقات فرستاد ما در پیشاپیش لشکر بودیم وقتی دشمن شکست خورد و در حال فرار بود یک نفر از آن ها را دستگیر کردیم او در این موقعیت لا اله الاّ اللّه گفت او را آن قدر زدیم تا جان سپرد، وقتی ماجرا را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتیم حضرت فرمود شما در روز قیامت با لا اله الا اللّه چه خواهید کرد، گفتیم یا رسول اللّه او از ترس شمشیر و کشته شدن لا اله الّا اللّه گفت، حضرت فرمود: آیا تو از ذهن او با خبری و فهمیدی که او از ترس، کلمه توحید بر زبان آورد، در روز قیامت در مقابل لا اله الاّ اللّه چه خواهی گفت اسامه رضی الله عنه گفت رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم همیشه این جمله را تکرار می کرد تا آن جا که من آرزو می کردم ای کاش من مسلمان نشده بودم مگر همان روز.
8. هنگامی که ذوالخویصرة به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اهانت نمود و گفت به عدالت رفتار کن در بین کسانی که در جلسه حاضر بودند ولوله ای بر پا شد، از آن جلمه خالد بن ولید -رضی الله- بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: یا رسول الله اجازه دهید گردنش را بزنم، حضرت فرمودند:«لافلعله یکون یصلی فقال: إنه رب مُصل یقول بلسانه ما لیس بقلبه انی لم اؤمران انقب قلوب الناس و لا اشق بطونهم».
در پرتو این احادیث فراوان و روشنگر از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و سخنان اندیشمندان اسلامی در می یابیم که تکفیر مسلمان،کاری سهل و ساده نیست بلکه بسیار دشوار و خطیر است. خداوند تبارک و تعای می فرمایند:)ولاتکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا
ص: 33
من بعد ماجائتهم البینات و أولئک لهم عذاب عظیم(؛(1)
و مانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند آن هم پس از آن که نشانه های روشن پروردگار به آن ها رسید و آن ها عذاب عظیمی دارند.
مسلمانان همواره در طول قرن های متمادی، هدف نقشه های شوم و تفرقه افکنانه استعمارگران بوده اند، آنان سعی کرده اند از طریق درگیر کردن مسلمانان و ایجاد تفرقه در بین صفوف مسلمین، طُعمه لذیذی برای خود فراهم آورند تا بتوانند با وسایل گوناگون به غارت ثروت های مادی و از بیرن بین فرهنگ و تمدن اسلامی بپردازند. در همین راستا شاهدیم که گاه و بی گاه آتش فتنه ای را در مورد مسائل جزئی فقهی که هیچ ارتباطی با مسائل اعتقادی ندارند روشن می کنند تا مسلمانان به تکفیر یکدیگر بپردازند در حالی که همیشه در بین فقها، مسائل فقهی مورد اختلاف بوده و هست؛ به عنوان مثال در مسئله روی هم گذاشتن دست ها هنگام نماز نظریات متفاوتی وجود دارد: برخی از فقها معتقد به استحباب، بعضی معتقد به کراهت وگروهی دیگر قائل به حرمت آن شده اند. در این مسئله هر مجتهدی نظر خاصی دارد و هیچ مجتهد یا فقیهی نمی تواند فقیه دیگر را و مقلدان او را تکفیر کند. در سایر مسائل فقهی نیز داستان از همین قرار است و اجتهاد در مورد آن ها جایگاه خاص را داراست. برخی از مسائل اعتقادی نیز که از ضروریات اسلام به شمار نمی رود همانند مسائل فقهی محل بحث، بررسی، استدلال و اجتهاد هستند از قبیل عصمت انبیاء پیش و پس از بعثت، حدوث و قدم قرآن، عینیت صفات خداوند با ذات یا زیادت آن بر ذات او. این گونه مسائل، مرز توحید و شرک یا ایمان و کفر نیست تا هر اندیشمندی بتواند دیگری را تکفیر کند. هر محققی حق دارد با توجه به دلایل خودعقیده ای خاص برگزیند و اگر کسی خود، اهل تحقیق نبود اعتقاد اجمالی او به محتوای رسالت رسول اسلام صلی الله علیه و آله و سلم کافی است.
با توجه به مطالب مذکور به این نتیجه می رسیم که تکفیر مسلمانان نسبت به یکدیگر در زمینه مسائل فقهی و یا اعتقادی که از ضروریات دین نیست امری ناپسند و
ص: 34
گناهی نابخشودنی است و حاصلی جز خدمت به استعمار ندارد. در این باره نیازی به اطاله کلام و ذکر مثال های متعدد نیست کافی است با نگاهی به وضعیت کنونی مسلمانان و پراکندگی صفوف آنان این نکته را دریابیم؛ حال آن که اختلافات آنان در برخی مسائل فرعی فقهی و عقیدتی غیرضروری خلاصه می شود.
چنانچه حضرت علامّه قاری در شرح شفا می فرمایند:«ادخال کافر فی الملة الاسلامیة او اخراج مسلم عنها عظیم فی الدین»(1)
قال الله تبارک و تعالی فی القرآن المجید )فلا و ربک لایؤمنون حتّی یحکموک فیما شجر بینهم( در روح المعانی تفسیر این آیت را از سلف این گونه نقل فرموده است: فقد روی عن الجعفر الصادق رضی الله عنه انّه قال لو ان قوماً عبدواللّه تعالی و اقاموا الصلوة و اتوالزکاة و صاموا رمضان و حج البیت...»؛ هر شخصی که نماز و روزه بگیرد تکفیر او از نظر حدیث نبوی و کتب فقه و عقاید درست نیست کما رواه ابوداود فی الجهاد عن انس رضی الله عنه قال قال رسول اللّه:«ثلث من اصل الایمان: الکف عمن قال لا اله الاّ الله و لا تکفره بذنب و لاتخرجه من الاسلام بعمل الحدیث».
در شرح فقه اکبر عقاید، امام اعظم و در شرح عقاید از قول شیخ ابوالحسن اشعری مسلک اهل سنت و جماعت این طور نقل شده است:«و من قواعداهل السنة و الجماعة ان لایکفرو احد من اهل القبله»(2) عن ابی حنیفة رضی الله عنه
لانکفر اهل القبله بذنب انتهی عقیده بالذنب فی عبارة الامام و اصله فی حدیث ابی داود کما ثّر انفاً».
حضرت ملا علی قاری در شرح فقه اکبر این طور می فرمایند: «اعلم ان المراد باهل القبله الذین تفوق علی ماهو من ضروریات الدین کحدوث العالم وحشرالاجساد و علم الله تعالی بالکلیات و الجزئیات و ما اشقبه ذالک من المسائل المهمات فمن واجب طول عمره علی الطاعات و العبادات مع اعتقاد قدم العالم و نفی الحشر او نفی علمه سبحانه و تعالی بالجزئیات لایکون من اهل القبله و ان المراد
ص: 35
بعدم تکفیر احد من اهل القبله السنة انه لایکفر احد مالم یوجد شئ من امارات الکفر و علاماته و لم یصدر عنه شئ من موجباته و فی شرح مقاصد فلا نزاع فی کفر اهل القبلة المواطب طول عمره علی الطاعات باعتقاد قدم العالم و نفی الحشر و نفی العلم بالجزئیات و نحوذالک من موجبات الکفر»(1)
در شرح عقاید نفی نبراس چنین می فرماید: اهل القبله فی اصطلاح المتکلمین مصدق بضروریات الدین الی قوله فمن انکر شیئاً من الضروریات الی قوله لم یکن من اهل القبله و لو کان مجاهداً بالطاعات و کذالک من باشر شیئا من امارات التکذیب کسجود الصنم و الاهانة بامر شرعی و الاستهزاء علیه فلیس من اهل القبله و معنی عدم تکفیر القبله ان لایکفر بارتکاب المعاصی ولا بانکار الامور الخفیفة غیر المشهورة هذا ما حققه المحققون ولاشک فی تکفیر من انکر ان القرآن کلام الله بل قال انّه کلام محمد صلی الله علیه و آله و سلم او غیره من الخلق ملکان بشراً و لانکفرا حداً من اهل القبلة بذنب مالم یستحله ان شاءالله».(2)
عن النبی : «انّه قال لایحل دم امرء مسلم یشهد ان لا اله الا اللّه و انّی رسول الله الاّ باحدی ثلاث».
دیدگاه علمای دیوبندیه برائت علمای دیوبند در عقاید وهابیت سوال می شود از فخر المحدثین حضرت مولانا خلیل احمد سهارنپوری سوال دوازدهم:
محمد بن عبدالوهاب خون و مال و آبرو ی مسلمین را حلال می پنداشت و همه را به شرک نسبت می داد و درشأن سلف، گستاخی می کرد، در این مورد نظر شما چیست؟ آیا شما تکفیر سلف و مسلمین و اهل قبله را جایز می دانید و در این باره مشرب شما چگونه است؟
جواب از مولانا خلیل احمد: به نظر ما حکم شان همان است که صاحب کتاب در مختار فرموده است: خوارج گروهی است دارای شوکت و قوت که بر امام وقت [امام علی رضی الله عنه ] با تاویل خروج نموده اند و عقیده دارند که امام، مرتکب باطنی کفر ویا معصیت است که قتال با او را واجب می سازد. با همین گونه تأویل آن ها تعرض به جان و مال ما را برای خود حلال تصوّر می کنند و زنان ما را به اسارت و بردگی می گیرند.
ص: 36
(سپس می فرماید) حکم آن ها همانند حکم باغیان است. باز می فرماید: کافر قرار ندادن ما آن ها را صرفاً به این خاطر است که این کارشان از راه تأویل است؛ هر چند که تأویلشان باطل است.
علامه شامی (سید محمد امین بن عابدین در شرحش رد المختار فرموده است:
«چنا ن که در زمان ما از پیروان محمد بن عبدالوهاب چنین عملی سر زد که آن ها از نجد بیرون آمده بر حرمین شرفین غالب شدند و خود را دارای مذهب حنبلی قلمداد می کردند. اما عقیده آن ها بر این بود که فقط آن ها مسلمان هستند و کسانی که مخالف عقایدشان باشند مشرک هستند و با همین تصور، کشتن اهل سنت و قتل علمای آنان را مباح دانستند تا این که خداوند متعال شوکت و قدرت آن ها را شکست. می گویم محمد بن عبدالوهاب و هیچ یک از پیروان و هوادارانش در هیچ یک از سلسله های علمی یا فقهی و حدیث تفسر و تصوف جز مشایخ ما نیستند.
اما حلال شمردن خون ها و آبرو و اموال مسلمین یا به ناحق می شود و یا به حق، پس اگر به نا حق باشد بدون تأویل است که در این صورت، کفر و خروج از اسلام است یا تأویلی است که در شرع جواز ندارد که در این صورت فسق است و اگر به حق باشد آن گاه امری جایز و حتی واجب است. امّا تکفیر مسلمین سلف پس حاشا که ما آن ها را تکفیر کنیم بلکه چنین حرکتی به نظر ما برابر با رفض و ایجاد بدعت در دین و مبتدعانی که اهل قبله هستند هم تا زمانی که یک حکم ضروری بدیهی از ضروریات دین را منکر نشده باشند کافر قرار نمی دهیم و هرگاه انکار امری از ضروریات دین از آن ها ثابت شد آن ها را تکفیر می کنیم. و در این امر هم محتاطانه عمل می کنیم. این نظر ما و روش مشایخ مان می باشد».(1)
در فتاوی محمودیه چنین می فرماید:«ای الفاظ المشتمله علی الکفر یلزم منه الکفر قطعاً انکاراً لنصوص القطعیته من الکتاب و السنة انکار معراج رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم یا اینکه بگونة قصه های بیان شده در قرآن بی بنیاد هستند «فهذا کذب صریح علی الله تعالی لقوله تعالی نحن نقص علیکم احسن القصص یا اینکه بگوید ان الوحی
ص: 37
کان مخترعاً من جهة النبی صلی الله علیه و آله و سلم و ان لم یکن منزلا من الله تعالی علی زعم هذا القائل و هو کذب و اختراع و افتراء کما افترت الیهود و النصاری علی الله تعالی و رسله فصاروا مردودین من جناب الحق تعالی محذلین بکید الشیطان و سماهم الله الکافرین الملحدین با اینکه کسی بگوید اسلام دین کاملی نیست در مقابل خداوند می فرماید: )الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً( لمّا ثبت ان هذه النکاة المذکورة معارضة لنص الکتاب و السنة و انکار و تمسخربها فنقول ان الفقهاء قطعوا حکم الکفر علی هذا مثل الزعیم فقال فی التاتارخانیة اذا انکرایةً من القرآن او سخر بآیة من القرآن و فی الخزانه او عاب فقد کفر.(1)
کسی که دیگر مسلمانی را کافر بگوید خودش کافر می شود باب ما یتعلق بتکفیر المسلم عن ابی ذر رضی الله عنه انه سمع النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول لایرمی رجل رجلاً بالفسوق، و لایرمیه بالکفر الاّ ارتدت علیه ان لم یکن صاحبه.
کذالک صحیح بخاری(2) و کذا فی صحیح المسلم.(3)
قال الامام النووی فی تأویل الحدیث أوجه أحدها انّه محمول علی المستحل کذالک وهذا یکفر کذا فی المرقاة(4)
عن ابن عمر 3 قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم «ایما امری قال لاخیه کافر فقد باءبها احدهما ان کان کما قال و الاّ رجعت معنا ان ذالک یؤل به الی الکفر و ذالک ان المعاصی کماقالوا یرید الکفر و یخاف علی المکثر منها ان یکون عاقبة شومها المصیر الی الکفر و یؤید هذا الوجه ماجاء فی روایه فان کان کما قال و الاّ فقد باء بالکفر(5) و فی الخلاصة:«من ابغض عالماً من غیر مسبب ظاهر خیف علیه الکفر»(6)
و عن ابی ذر رضی الله عنه قال قال رسول الله: من دعا رجلاً بالکفر او قال عدو الله و لیس کذلک الاحار علیه».
«[متفق علیه]» و المختار للفتوی فی جنس هذه المسائل ان القائل بمثل هذه المقالات (ای قوله یا
ص: 38
کافر) و یا یهودی و غیر ها ان کان اراد الشتم ولایعتقده کافراً لایکف و ان کان یعتقده کافراً مخاطبه بهذا بناًء و علی اعتقاد انه کافر یکفر.(1)
و قال شمس الائمة السرخسی -رحمه الله تعالی:«السجود لغیر الله تعالی علی وجه التعظیم کفر» و قال العلامة الآلوسی -رحمة الله علیه تعالی- تحت قوله تعالی:)و لکن رسول الله و خاتم النبیین(، و کونه -صلی الله تعالی علیه و سلم- خاتم النبیین مما نطق به الکتاب و صدعت به السنة و اجمعت علیه الامة فیکفر مدعی خلافه و یقتل ان اصّر»(2)
«و دعوی النبوة بعد نبینا صلی الله علیه و آله و سلم کفربالاجماع و کذا فی شرح العقیده الطحاویه مطلب فی کل من «اعی النبوة بعد صلی الله علیه و آله و سلم کاذب و من جحد القرآن ای کلّه او سورة منه اوایة قلت و کذا کلمة او قراءة متواترة کفر»(3)
و بالجملة فالعلم بالغیب أمر تفرد به سبحانه تعالی ولاسبیل للعباد الیه الا باعلام منه و الهام بطریق المعجزة او الکرامة اوالارشاد الی الاستدلال بالامارات فیما یمکن فیه ذالک ثم اعلم ان الانبیاء( لم یعلموا المغیبات من الاشیاء الاّ ما علّمهم اللّه تعالی احیانا و ذکر الحنفیة تصریحاً بالتکفیر باعتقاده ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم یعلم الغیب لمعاوضة قولی تعالی قل لایعلم الغیب الا الله یاقل لایعلم الغیب من فی السموّات و الارض الغیب الا الله.
نخستین مطلبی که لازم است در مورد پدیده افراط در تکفیر بیان کنم این است که این پدیده، نیاز به تحقیق و بررسی و ریشه یابی تمام جوانب آن را دارد تا با این شیوه در جهت رفع مشکلاتی که در این زمینه ایجاد شده گامی سنجیده تر برداشته باشیم. اگر قدرتمندان در این فکرند که می توان با قلع و قمع یا اعمال زور و زندان و سایر موارد تهدید به مبارزه با این پدیده پرداخت سخت در اشتباهند. زیرا اندیشه را تنها با اندیشه می توان رد کرد و فکر را باید با فکر پاسخ داد در برابر مبارزه با چنین پدیده هایی از
ص: 39
به کارگیری تهدید به تنهایی جز این که آن را توسعه بیشتری بخشد و پیروانش را به اصرار و پا فشاری وا دارد نتیجه دیگری حاصل نخواهد شد. بنابراین لازم است که با اقامه دلیل و برهان و رفع تشویش افکار و با دلایل منطقی و قانع کننده به توجیه چنین افراد پرداخته شود.
محقق و پژوهشگر با ریشه یابی این قضیه در می یابد که پدیده افراط در تکفیر دارای علل و اسبابی به شرح زیر است:
1. شیوع کفر و ارتداد علنی و آشکار در جوامع اسلامی؛ برخورداری کافران و مرتدّان از مقام و منصب اجتماعی و افتخار آنان به کفریاتشان. از طرف دیگر، رسانه های گروهی به طور آشکار و پنهان برای ترویج کفر و ارتداد در میان همه مسلمانان می کوشند؛ بدون این که مورد تعرّض کسی قرار بگیرند. یا کسانی باشند که آنان را از این ضلالت و گمراهی باز دارند.
2. تساهل و کم کاری بسیاری از علمای دین در خصوص این گونه افراد؛ در حالی که اسلام، کاملاً از آنان بیزار می باشد.
3. تجاوز و حمله به افکار و اندیشه های اصیل اسلامی و دعوتگران دینی که ملتزم به قرآن و سنت هستند و در فشار قراردادن آنان و دعوتشان و ظلم و سخت گیری در حق آزاد اندیشان. طبیعی است که چنین گرایش های انحرافی به صورت زیرزمینی و در فضایی به دور از نور و روشنایی عمل کنند. این جوانان با توشه اندکی از فقه و اصول اسلامی دارند و بدون تعمق و همه جانبه نگری، بعضی نصوص را بدون توجه به سایر نصوص به عنوان دلیل می گیرند و یا غافل از محکمات به متشابهات می پردازند.
یا بر اثر توجه به جزئیات از قواعد کلّی شریعت غافل می مانند و یا از بعضی نصوص به طور سطحی و به سرعت نتیجه گیری می کنند؛ بدون این که به شرایط لازم برای فتوا دادن توجه کنند و بدون اهلیت کافی فتوا می دهند. باید دانست،اخلاص به تنهایی وقتی که قرین فهم عمیق از شریعت خداوند متعال و احکام او نگردد هرگز کفایت نمی کند در غیر این صورت، پیروان این اندیشه ها به چاهی که قبل از آنان
ص: 40
خوارج در آن افتاده بودند خواهند افتاد. به گفتة امام احمد بن حنبل -رحمة الله علیه- خوارج هم اگرچه حرص و ولع شدیدی به عبادت و مجادلات اعتقادی داشتند، اما از جهات بسیاری، مورد مذمّت ده ها حدیث نبوی قرار گرفته اند. در همین راستا پیشوایان گذشته، همواره امّت اسلامی را به فراگیری علم قبل از تعبّد و اجتهاد قبل از جهاد سفارش نموده اند تا مبادا ندانسته از برنامه های الهی منحرف گردند.
حسن بصری -رحمة الله علیه- می فرماید: عالمان بدون علم، همچون رهروان بدون راهند که فساد چنین کسانی بیش از اصلاح آنان است در طلب و جویای چنان علمی باشید که به عبادت زیان نرساند و چنان در طلب و جویایی عبادت باشید که زیانی به علم نرساند، زیرا گروهی بدون برخورداری از علم و دانش به عبادت پرداختند و در اثر نداشتن علم و آگاهی علیه امّت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شمشیر کشیدند. اگر آنان علم کافی می داشتند هرگز مرتکب چنان اعمالی نمی شدند.
بسی شایسته است کسانی را کافر بشماری که بدون شرم و رو در بایستی کفر خود را آشکار می سازند و از تکفیر کسانی که ظاهراً اسلام را پذیرفته اند خودداری کنیم، اگرچه باطن آنان خالی از ایمان و اعتقاد باشد. این گونه اشخاص در عرف اسلام، «منافق» نامیده می شوند؛ آنان که با زبان خویش می گویند ایمان داریم در حالی که قلب هایشان خالی از نور ایمان است یا رفتارشان گفتارشان را تصدیق نمی کند. در دنیا به مقتضای ظاهر، احکام اسلام را برآنان جاری می کنیم و در آخرت، به واسطه کفری که مرتکب شده اند و بر آن سرپوش گذاشته اند به برترین جایگاه فرستاده می شوند.
کافرانی که بدون هیچ شک و تردیدی به خاطر تکفیرشان واجب است از جامعه اسلامی طرد شوند عبارتند از: کمونیست هایی که بر عقاید خود اصرار می ورزند و علی رغم مخالفت هایی که مکتب کمونیستی با عقاید شریعت و ارزش های اسلامی دارند آن را به عنوان یک فلسفه و نظام زندگی می پذیرند و معتقدند که دین، افیون
ص: 41
جامعه است و به طور کلّی با دین اسلام دشمنی می ورزند و از میان ادیان، بیشتر اسلام را نشانه گرفته اند، چرا که اسلام دارای برنامه ای فراگیر و همه جانبه است.
2.سیاستمداران لائیک و رجال سیاسی وابسته به احزاب سکولار که آشکارا اسلام را رد می کنند و نگرش آنان این است که دین باید از سیاست جدا گردد.
این مسئله که آیا مردگان اموات می توانند کلام کسی را بشنوند یا خیر از مسائلی است که خود صحابه علیهم السلام درباره آن با هم اختلاف نظر داشته اند: حضرت عبدالله بن عمر1 سماع مرده را به اثبات می رساند و حضرت ام المؤمنین عایشه صدیقه1 آنرا نفی می نماید، لذا اصحاب دیگر و تابعین هم به دو گروه تقسیم شده اند: بعضی قائل به اثبات وبعضی معتقد به نفی آن می باشند و این مضمون در قرآن یکی در سوره نمل و دوّم در سوره رم آیه 52 و 53 تقریباً با همین الفاظ آمده است:)انک لا تسمع الموتی ولاتسمع الصمّ الدّعا اذا ولوّا مدبرین((1) به این الفاظ آمده است: )و ما انت بسمع من فی القبور(؛(2)
«شما نمی توانید کسانی را بشنوانید که در قبر ها هستند.»
در این هر سه آیه این امر قابل توجه است که در هیچ یک از آن ها نفرمود که مردگان نمی توانند بشنوند بلکه در هر سه آیه این نکته را نفی نمود که شما نمی توانید آن ها را بشنوانید. از اختیار کردن این تعبیر و عنوان در هر سه آیه اشاره واضح به این است که امکان دارد مردگان استعداد و صلاحیت شنیدن را داشته باشند ولی ما نمی توانیم با اختیار خود آن ها را بشنوانیم.
در مقابل این سه آیه، آیه دیگری در قرآن کریم در حق شهدا آمده که این را اثبات می کند که:«به شهدا در قبرهایشان زندگی خاصی عنایت شده است و طبق آن زندگی به آن ها رزق هم می رسد و نسبت به بستگان و پس ماندگان شان از جانب خدا به آن ها
ص: 42
بشارت داده می شود: )ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون فرحین بما اتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحفطه بهم من خلفهم الاخوف الیهم و لا هم یحزنون(.(1)
این آیه دلیلی است بر این که پس از مرگ هم می تواند در روح انسانی، شعور و ادراک باقی بماند بلکه در حق شهدا این آیه بر وقوع آن شهادت می دهد. شاید سؤال کنند: این امر مختص به شهدا ست نه اموات دیگر؟ جواب این است که: از این آیه حداقل این ثابت می شود که پس از مرگ هم در روح انسانی می تواند شعور و ادراک و ارتباطی به این دنیا باقی بماند چنان که به شهدا این اعزاز داده شده است که ارتباط ارواح شان با قبور و اجسادشان برقرار می ماند.
هم چنین هر وقت خدا بخواهد می تواند به اموات دیگر هم این فرصت را بدهد. حضرت عبدالله بن عمر رضی الله عنه که قائل به سماع موتی است قول او نیز مستند به حدیث صحیحی است که از خود او با اسناد صحیح منقول است؛ به این عبارت: «مامن أحد یمرّ بقبر اخیه المسلم کان یعرفه فی الدنیا فیسلم علیه الاّ رد الله علیه روحه حتی یرد علیه السلام»؛ کسی نیست که به کنار قبر برادر مسلمان خود که در دنیا او را می شناخت گذر نکند و درود به آن نفرستد مگر اینکه خداوند روح آن شخص را برمی گرداند (قبر) و جواب سلام دهنده را می دهد.
فاعلم ان مسئله سماع الموتی و عدمه من المسایل التی وقع الخلاف فیه بین الصحابه رضوان الله تعالی علیهم اجمعین فهذا عبدالله بن عمر رضی الله عنه یثبت السماع للموتی و هذه ام المؤمنین عایشه 1 تنفیه و الی کل مالت طائفة من علماء و الصحابه و التابعین.(2)
و فی کفایت المفتی للحضرت مولانا مفتی کفایت الله دهلوی: سوال سماع موتی نزد علمای محققین ثابت است یا نه؟
جواب: مسئله سماع موتی از قرون اولی مختلف فیه بوده و هست: اکثر صوفیه به سماع موتی قائل هستند لکن علمای حنفیه قائل به سماع موتی نیستند. بله وقتی که مرده
ص: 43
در قبر گذاشته می شود این قدر حیات به او داده می شود که عذاب یا آرامش را حس کند.»(1)
ولایرد تعذیب المیت فی قبره لانه توضع فیه الحیاة عندالعامة بقدر ما یحس بالالم و ابنیة لیست بشرط عند اهل السنة بل تجعل الحیاة فی تلک الاجزاء المتفرقة التی لایدرکه البصر و قال بعد اربعه اسطر و لایرد ما فی الصحیح من قوله صلی الله علیه و آله و سلم لاهل قلیب بدر هل وجدتم و ماوعدکم ربکم حقا فقال عمر اتعلم المیت یا رسول الله فقال علیه السلام و الذین نفسی بیده ما انتم باسمع من هولاء او منهم فقد اجاب عند المشائیخ بأنه غیر ثابت یعنی من جهة المعنی و ذالک لان عایشة 1 ردته بقوله تعالی:)و ما انت بسمع من فی القبور انک لاتسمع الموتی( و ان انّها قال علی وجه الموعظة للاحیاء و بأنّه مخصوص بأولئک تضعیفا للحرمت علیهم و بانه خصوصیة له علیه السلام معجزة لکن یشکل علیهم ما فی مسلم ان المیت لیسمع قرع نعالهم اذا انصرفوا الا ان یخصوا ذالک باول الوضع فی القبر مقدمة للسوال جمعاً بینه و بینه الآتین فانه شبه فیهما الکفار بالموتی لافادة بعد سماعهم و هوفرع عدم سماع الموتی خلاصه الکلام این که: این مسئله، فروعی است که در بین بزرگان صحابه مثل حضرت عمر رضی الله عنه ابن عمر رضی الله عنه حضرت عبدالله بن عباس 3 و حضرت عایشه3 مورد اختلاف رأی قرار گرفته و از سلف تا خلف هیچ یک از آن ها هم دیگر را به گمراهی و وهابی گری متهم نکرده اند، زیرا این مسئله فقهی است و در مسائل فقهی حتی در زمان خود رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نیز تفاوت نظر وجود داشته برادر مسلمانش می گذرد که او را در دنیا می شناخت به او سلام می کند مگر اللّه تبارک و تعالی روح آن مرده را باز به او بر می گرداند تا به سلام جواب بدهد از این هم ثابت می شود که وقتی کسی سر قبر برادر مسلمانش رفته سلام گوید آن مرده سلام او را می شنود و به او جواب می دهد، بدین صورت که اللّه تعالی در آن زمان روح او را به دنیا بر می گرداند. از این حدیث دو امر ثابت می گردد: یکی از این که مردگان می توانند بشنوند، دوم این که شنیدن آن ها و ما با اختیار خود ما نیست بلکه هرگاه خدا بخواهد می شنوند. و اگر نخواهد نمی شنوند. این حدیث نشان می دهد که هنگام سلام گفتن مسلمانی حق تعالی روح مرده را بر می گرداند و سلام را به او
ص: 44
می شنواند و به او توانایی می دهد تا جواب سلام را بدهد نسبت به بقیه ی احوال و کلمات نمی توان به طور قطعی فیصله داد که مرده آن ها را می شنود یا خیر.
امام غزالی، علامه سبکی و غیره چنین تحقیق کرده اند که این امر از احادیث صحیح و آیة مذکور قرآن ثابت است که بعضی از اوقات، مردگان کلام زندگان را می شوند ولی این ثابت نیست که هر مرده ای در هر زمانی کلام هر کس راحتماً می شنود پس بدین طریق بین روایات و آیات هم توافق ایجاد می گردد امکان دارد که مرده در بعضی اوقات کلام زندگان را بشنود و در بعضی اوقات دیگر نشنود، زیرا از آیات سوره نحل و سورة روم و سورة فاطر هم این ثابت گردید که شنوانیدن مردگان در اختیار ما نیست بلکه کسی که خدا بخواهد به او می شنواند لذا در مواردی که از احادیث صحیح شنیدن ثابت گردد در آن جا بر شنیدن باید عقیده داشت و جایی که ثابت نیست در آن جا هر دو احتمال وجود دارد بنابراین نه مجالی برای اثبات قطعی است و نه برای نفی قطعی و الله اعلم بالصواب»(1)
و نیز از احادیث ذیل، سماع موتی ثابت می شود که حضرت ابن عمر، و پدرش عمر سماع موتی را ثابت می کنند:
عن انس رضی الله عنه : ان ا لنبی صلی الله علیه و آله و سلم قال العبد اذا وضع فی قبره و تولی و ذهب اصحابه حتی انّه یسمع قرع تعالهم(2) عن صالح قال حدثنی نافع عن ابن عمر 1 تعالی اخبره قال اطلع النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی اهل قلیب فقال وجدتم ماوعدکم ربّکم حقا فقیل له تدعوا فقیل له تدعوا امواتا قال ما انتم بأسمع منهم ولکن لایجیبون حضرت بی بی عایشه 1 و ابن عباس از آیات قرآنی نفی سماع را ثابت می کنید قال اللّه تبارک و تعالی: )انک لاتسمع الموتی و قال تعالی و ما انت یسمع من فی القبور(.(3)
ص: 45
سوال: انسان را بعد موت ادراک و شعور باقیمانده و زائران خود را می شناسند و سلام و کلام شان را می شنود یا نه؟
جواب: انسان را بعد ادراک باقی می ماند بر این معنی شرع شریف و قواعد فلسفی اجماع دارند امّا در شرع شریف پس عذاب قبر و تنعیم القبر به تواتر ثابت است و تفصیل آن دفتر طویل می خواهد در کتاب شرح الصدور فی احوال الموتی و القبور که تصنیف شیخ جلال الدین سیوطی است و دیگر کتب حدیث باید دید و در کتب کلامیه اثبات عذاب القبر می نمایند، حتی که بعض اهل کلام منکر آن را کافر می دانند عذاب و تنعیم به غیر ادراک و شعور نمی تواند شد و نیز در احادیث صحیحه مشهور در باب زیارت قبور و سلام برموتی و همکلامی با آن ها که:«انتم سلفنا و نحن بالاثر و انا ان شاءالله بکم لاحقون» ثابت است.
درصحیح بخاری وصحیح مسلم موجود است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به شهدای بدر خطاب فرمودند:«هل وجدتم ماوعدربکم حقا»، مردم عرض کردند: یا رسول الله اتکلم من اجساد و لیس فیها روح فرمودند ما انتم باسمع منهم ولکن لایجیبون و در قرآن مجید هم ثابت است )لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما آتاهم الله من فضله((1) بلکه احوال پس ماندگان هم خوشی و بشادت ثابت است )و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الاّ خوف علهیم و لایحزنون((2)
بالجمله، افکار شعور و ادراک اموات اگر کفر نباشد در الحاد بودن او شبیه نیست فتاوی عزیزی ج اول ص 91-92
نظریه حضرت مولانا شاه عبدالعزیز محدث دهلوی درباره عدم تکفیر اهل قبله
و قال المدقق شمس الدین الحیالی فی حاشیة قوله و من الواعد اهل السنة ان لایکفر معنی هذا القاعده ان لایکفر فی المسائل الجتهادیه اذا لانزاع فی تکفیر من انکر ضروریات الذین هل التحقق ان
ص: 46
المراد باهل القبله فی هذا القاعده هم الذین لاشکرون ضروریات الدین لامن یوجه، وجهه الی القلبه فی الصلوة قال الله تعالی:)لیس البرّ ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن باللّه و الیوم الآخر((1) فی الصلوة قال الله تعالی:)لیس البّر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن بالله و الیوم الآخر((2) فمن انکر ضرویات الدین لم یبق من اهل القبله لان ضروریات الدین منحصرة عندهم فی ثلاثة مدلول الکتاب بشرط ان یکون نصاً صریحاً لایمکن تأویله کتحریم الاصحاب و الثبات و تحریم الخمر و المیسر.
پس شایسته نیست که هیچ یک کلمه گوی لاالاّ اللّه محمد رسول اللّه را کافر بخوانیم. اسلام دین عطوفت و رأفت است: )محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفّار رحماء بینهم((3)
دین محبت بین برادر مسلمان.تعرض به عزت و آبرو و ناموس هیچ یک از برادران مسلمان جایز نیست؛ خصوصاً در دورة حاضر که دشمنان قسم خوردة اسلام و قرآن از هر طرف به مسلمانان حمله ور هستند باید از فتنه آن ها آگاه باشیم و وحدت وانسجام خود را حفظ کنیم. اللّهم وفقنا لما تحبّ و ترضا و اجعل آخرتنا خیر من الدنیا.
ص: 47
ص: 48
ص: 49
ص: 50
آخوند ابوبکر خوجملی(1)
شکّی نیست که تکفیر (یعنی حکم به خروج شخصی از قلمرو اسلام) بدون حجّت قاطع و برهان آشکارتر از خورشید است؛ همان گونه که از بزرگ ترین گناه کبیره است؛ زیرا حکم کنندة به آن یا قائل و معتقد به آن در مورد مسلمان به طور ناحقّ، کافر است؛ به شرط آن که به همراه اعتقاد باشد؛ همان گونه که در کتاب «الدرّ المختار»(2) آمده است:
1. کسی که به مسلمانی بگوید: ای کافر! باید تعزیر شود. آیا اگر مسلمانی اعتقاد به کفر مسلمانی داشته باشد کافر است؟ بله! اگر اعتقاد نداشته باشد خیر. به این حکم فتوا داده شده است و در روایتی نبوی آمده است.
2. هر کس به برادر دینی اش بگوید: ای کافر! به یکی از آن ها این نسبت بر می گردد؛ اگر واقعیّت همان باشد که گفته است آن طرف مقابل کافر می شود و در غیر این صورت به خودش بر می گردد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: هیچ کس به دیگری نسبت فسوق و کفر نمی دهد مگر آن که به خودش بر می گردد؛ به شرط آن که طرف مقابل مستحقّ این نسبت نباشد.
روش تکفیر، خطرناک ترین شیوه برای از بین بردن پاکی مسلمانان و مباح شمردن خون آن ها و غارت اموالشان است؛ زیرا به پشتوانة حکم شرعی این کار
ص: 51
انجام می شود؛ هر چند حکم باطلی باشد. ما امروزه این شیوه را در جهان اسلام در قالب انفجارها، ذبح کردن ها و کشتن گروه های مسلمان؛ کودکان، زنان، گنهکاران و بی گناهان شاهد هستیم؛ در حالی که این افراد مدّعی هستند در راه خدا و برای برپایی حکومت اسلامی عادل مجاهده می کنند. عجیب این است که این نوع از تکفیر هیچ ریشه و اساسی در منابع مشهور و معتبر مذاهب اسلامی ندارد. به همین دلیل این مقاله با عنوان «حرمت تکفیر نزد دانشمندان اهل سنّت» را تهیّه کردم تا مشخّص شود که تکفیر با این شیوه نزد بزرگان مذاهب اسلامی، محدّثان و مفسّران مردود است.
بزرگان اهل سنّت گفته اند: از جمله شرایط سنّت و جماعت این است که کسی از اهل قبله را تکفیر نکند. از برخی از آن ها در مورد «فاجر» و «بَرّ» سوال شد؛ پاسخ دادند: فاجر، فرد فاسق از اهل اسلام و «بَرَ» فرد عادل و معتدل از اهل اسلام است. روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده که فرمود: هیچ کس با گناه از اهل اسلام بیرون نمی رود(1).
پیشوایان اهل سنّت و جماعت بر این قاعده اجماع دارند. ورع و تقوای آن ها از همة مردم بیشتر است. تکفیر مسلمان مسألة بسیار خطرناکی است. بدون دلیل و برهان نباید وارد آن شد. تا جایی که راه دارد باید از آن دوری کرد. پیامبر اکرم از تکفیر یکدیگر بدون دلیل قاطع نهی کرده است. ایشان فرموده است: هر کس به برادر دینی اش بگوید: ای کافر! این نسبت به یکی از آن ها بر می گردد؛ اگر واقعیّت همان باشد که گفته است آن طرف مقابل کافر می شود و در غیر این صورت به خودش بر می گردد(2).
ص: 52
در کتاب «الحاوی الکبیر» آمده است که اهل سنّت و جماعت کسانی هستند که ده ویژگی در آن ها باشد:
1. در مورد خداوند متعال کلامی که لایق صفات او نباشد نمی گوید.
2. اقرار می کند که قرآن، کلام خداوند متعال است و مخلوق نیست.
3. در نماز جمعه و عید فطر و قربان پشت سر هر امام جماعت صالح یا فاجری شرکت می کند.
4. تقدیر –خوب و بدش- را از خداوند متعال می داند.
5. مسح بر روی کفش را جایز می داند.
6. بر ضدّ حاکم جامعه با شمشیر (قدرت) خروج نمی کند.
7. ابوبکر، عمر، عثمان و علی را بر دیگر صحابه ترجیح می دهد.
8. هیچ کسی از اهل قبله را به واسطة گناهی تکفیر نمی کند.
9. بر مردة از اهل قبله نماز می خواند.
10. جماعت را رحمت و تفرقه را عذاب می داند(1).
محقّق «ابن هُمام» در اواخر «تحریر» گفته است: جهل بدعت گذار مانند معتزله، که مانع ثبوت صفات زائده برای خداوند متعال، عذاب قبر، شفاعت، بیرون رفتن مرتکب گناه کبیره از اسلام و رویت خداوند متعال؛ شایستگی عذر بودن را ندارد؛ زیرا ادلّة کتاب و سنّت صحیح واضح و بی ابهام است؛ اما چنین شخصی کافر نمی شود؛ زیرا به قرآن یا حدیث و یا عقل تمسّک کرده است؛ از تکفیر اهل قبله نهی شده؛ اجماع بر پذیرش شهادت آن ها و عدم قبول شهادت کافر بر ضدّ مسلمان وجود دارد. دلیل این که شهادت «فرقة خطّابیه» پذیرفته نمی شود کفر آن ها نیست؛ بلکه به دلیل این که آن ها شهادت زور و ناحقّ را برای کسی که هم عقیدة آنان است یا قسم خورده که بر حقّ است، قبول می کنند(2).
ص: 53
از ابوالحسن علیّ بن احمد فارسی نقل شده که گفته است: روایت کرده برای ما فقیه، نصیر بن یحیی که گفته است: شنیدم ابو مطیع حکم بن عبد الله بلخی می گفت: در مورد اصول اهل سنّت و جماعت از ابوحنیفه، نعمان بن ثابت رضی الله عنه پرسیدم؛ جواب داد: این که هیچ کسی از اهل قبله را به دلیل گناهی تکفیر نکنی، ایمان را از کسی نفی نکنی، امر به معروف و نهی از منکر کنی، بدانی هر چیز که به تو رسیده است، می بایست به تو برسد، و هر چیز که به تو نرسیده، نمی بایست به تو برسد (ایمان به قضا و قدر الهی) و از هیچ کدام از اصحاب رسول خدا تبرّی نجویی(1).
کسی که به مسلمانی بگوید: ای کافر! باید تعزیر شود. آیا اگر مسلمانی اعتقاد به کفر مسلمانی داشته باشد کافر است؟ بله! اگر اعتقاد نداشته باشد خیر. به این حکم فتوا داده شده است. در «شرح وهبانیه» آمده است که اگر طرف مقابل به این ندا (ای کافر!) جواب دهد و بگوید: بله! کفر او ثابت می شود(2). در «تاترخانیه» آمده است: تا زمانی که نگوید: ای کافر به خدا!، تعزیر نمی شود؛ چون احتمال دارد که مقصودش کافر به طاغوت بوده باشد. در کتاب «الدرّ المحتار» ادامه داده است: یا به مسلمان صالحی بگوید: ای فاسق! باز همین حکم تعزیر را دارد؛ مگر آن که فسقش معلوم باشد که در این صورت تعزیر نمی شود. اگر منظور گوینده اثبات فسق خالی بدون بیان سبب آن باشد؛ در دادگاه شنیده نمی شود و اگر سبب شرعی برای آن بیان کند، قاضی از او بیّنه نمی خواهد؛ بلکه از طرف مقابلش در مورد واجباتی که شناخت آن ها واجب است می پرسد؛ اگر آن ها را نداند فسقش ثابت می شود و در نتیجه نسبت دهندة فسق تعزیر نمی شود. مقیّد کردن این مسأله به مسلمان، مورد اتّفاق همة فقها است؛ زیرا اگر مسلمانی به اهل ذمّه نسبت فسق بدهد تعزیر می شود؛ زیرا مرتکب معصیت شده است.
ص: 54
همان گونه که در کتاب «البحر» آمده است: بگوید: ای کافر! یا ای یهودی! و مقصود او دشنام باشد و معتقد به کافر بودن او نباشد؛ تعزیر می شود ولی تکفیر نمی شود؛ امّا اگر معتقد به کفر مخاطب باشد، کافر می شود؛ زیرا اسلام را کفر پنداشته است(1).
هر کس مرتدّ شود، و تقاضای مهلت کند؛ بنابر مذهب اسلامی مستحبّ است حاکم شرع اسلام را بر او عرضه کند؛ تا شبهة او برطرف شود. واجب است –برخی گفته اند: مستحبّ است- سه روز زندانی شود و در هر روز اسلام بر او عرضه می شود؛ و چنان چه تقاضای مهلت نکند همان لحظه، حاکم شرع او را می کشد؛ مگر آن که امید به اسلام آوردنش داشته باشد. و هم چنین اگر برای بار دوم مرتدّ شد باز همین حکم را دارد ولی این بار شلّاق هم می خورد و در بار سوم به همین شکل زندانی می شود تا توبه اش آشکار شود و در صورت بازگشت به ارتداد به همین منوال عمل می شود(2).
در صورتی که در مورد مسلمانی شهادت به ارتداد دادند ولی او منکر آن است؛ متعرّض او نمی شوند. دلیل این حکم تکذیب شاهدان عادل نیست؛ بلکه دلیلش این است که انکار ارتداد، توبه و رجوع به دین اسلام است؛ در نتیجه فقط حکم کشتن او برداشته می شود؛ امّا بقیة احکام مرتدّ مانند: حبط عمل، بطلان وقف، جدا شدن همسر در صورت قبول شدن توبه اش ثابت می شود و در غیر این صورت کشته می شود؛ مانند ارتداد به سبب ناسزا گفتن به پیامبر اکرم (صلیّ الله علیه {وآله})(3).
از ابوحنیفه و شافعی تکفیر نکردن بدعت گذاران اهل قبله ثابت شده است. دلیل حکم این است که خود آن اعتقاد کفر است و گویندة آن، گویندة کفر است؛ هر چند کافر نشده است؛ بنا بر این که این گفتار او نتیجه به کار بردن تمام تلاشش در راه به دست آوردن حقّ باشد(4).
ص: 55
هیچ شخصی به دلیل گناه کافر نمی شود. از آن جایی که در کافر دانستن مرتکب گناه کبیره اختلاف وجود دارد و قول درست این است که او کافر نمی شود. کسی که حکم به اسلام او شده است به واسطة گناه –صغیره باشد یا کبیره- از اهل قبله بودن خارج نمی شود. البته به شرط آن که آن گناه را حلال نداند. مذهب همة اهل سنّت در گذشته و حال همین است؛ به جز خوارج که گفته اند: هر گناهی، کبیره است و هر گناه کبیره ای اعمال را حبط می کند و مرتکب آن کافر است. و به جز معتزله که گفته اند: هر گناه کبیره ای حبط کنندة عمل است و مرتکب آن جایگاهی ما بین دو جایگاه دارد؛ نه مومن نامیده می شود و نه کافر؛ بلکه به او فاسق می گویند. این نظر بنا بر مبنای آن ها در حسن و قبح عقلی است(1).
در مورد حکم شهادت به کفر یک مسلمان تفصیل وجود دارد. قاضی به حرف شاهد مبنی بر کفر مسلمان بسنده نمی کند؛ بلکه باید دلیل کفر او را هم به صورت شفّاف و نه به صورت مجمل بیان کند؛ به این صورت که بگوید: به دلیل فلان گفتار یا کردارش کافر شده است؛ زیرا این احتمال وجود دارد که شاهد اعتقاد داشته باشد فعلی که از آن مسلمان سر زده کفر است در حالی که در واقع این چنین نباشد. واجب است که مرتدّ –هر چند برده یا زن باشد- سه روز و شب از روز ثبوت کفرش -نه از روز شهادت به کفرش و یا روزی که او را به محکمه برده اند- توبه داده می شود و او گرسنه و تشنه نگه داشته نمی شود؛ بلکه از مال خودش به او طعام و آب داده می شود. از مال او به فرزند و همسرش نفقه داده نمی شود؛ زیرا اموالش توقیف شده و به سبب ارتدادش معسر به حساب می آید. نباید چنین شخصی زده شود؛ هر چند توبه نکرده باشد. اگر توبه کرد رها می شود و در غیر این صورت با شمشیر کشته می شود و با جزیه رها نمی شود و به بردگی هم گرفته نمی شود(2).
ص: 56
شخص مرتدّ مادامی که توبه نکرده است سه روز بدون گرسنگی، تشنگی و مجازات توبه داده می شود؛ در صورتی که توبه کرد رها می شود و در غیر این صورت کشته می شود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس دین خود را تغییر دهد او را بکشید». مالک گفته است: این دستور پیامبر در مورد کسی است که از اسلام به دین دیگری رفته است نه کسی که از دینی غیر از اسلام به غیر اسلام رفته است.
نظر عمر رضی الله عنه و غیر او مبنی بر توبه دادن سه روزة مرتدّ به دلیل این فرمایش خداوند متعال است: {قُلْ لِلَّذینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا }(1). از مالک در مورد این گفتة عمر سوال شد: «هان! سه روز او را حبس می کنید و در هر روز به او یک قرص نان می دهید». مالک گفت: «اشکالی ندارد ولی اجماعی بر آن نیست». مالک گفته است: «اگر مرتدّ توبه کند توبه اش پذیرفته می شود و حدّی بر او در مورد رفتار او در زمان مرتدّ بودنش نیست. از «ابن شاس» نقل شده که گفته است: «عرضه کردن توبه بر مرتدّ واجب است و در نصّ آمده است که سه روز به او مهلت داده می شود». مالک گفته است: در زمان توبه دادن، گرسنگی و تشنگی دادن به او و مجازاتش در صورت توبه کردن را در متون دینی نیافتم(2).
شافعی گفته است: هیچ کس از اهل قبله تکفیر نمی شود؛ به استثنای مجسّمه (قائل به جسمانی بودن خداوند متعال) و منکر علم خداوند متعال به جزئیات(3).
(کتاب توحید) نخستینِ واجبات، شناخت پروردگار، اعتقاد به واجب الوجود بودن او، یکتا بودنش، قدیم بودن او، شبیه نداشتن او، مَثَل و مِثل نداشتن. خداوند متعال با اسما و صفات ذاتیش و علم جزئی و کلّی خود به امور، لا یزالی است. اعتقاد به این که خداوند متعال رسولانش را به عنوان بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاده است تا حجّت
ص: 57
تمام شود و راه درست آشکار شود. ایمان به قدر، خوب و بدش، شیرین و تلخش، ایمان به غیب و هر آن چه از دیدگان ما پنهان است و خداوند راستگو از آن ها خبر داده است: از احوالات برزخ، حشر، جزا، عقاب، بهشت و دوزخ. کسی از اهل قبله را نباید به دلیل ارتکاب گناهی تکفیر و او را جاویدان در جهنّم بدانیم. از مشاجرات و نزاع های میان صحابه دست برداریم و حرف های درست آن ها را با احسان توجیه کنیم. خداوند ما و آن ها را در بهشت های خود منزل دهد(1)!
«متولّی» گفته است: چنان چه مسلمانی بگوید: ای کافر! بدون آن که آن را توجیه کند کافر می شود؛ زیرا او اسلام را کفر نامیده است. تصمیم قطعی به کافر شدن در آینده، موجب کفر در زمان حال است؛ هم چنین تردید داشتن در این که در آینده کافر می شود یا نه، سبب کفر در زمان حال است؛ هم چنین معلّق کردن کفر به کاری در آینده باعث کفر در زمان حال می شود؛ مثل این که بگوید: اگر مالم یا فرزندم از بین برود؛ یهودی یا نصرانی می شوم. او گفته است: رضایت به کفر باعث کافر شدن می شود؛ حتّی اگر کافری که می خواهد مسلمان شود از او بخواهد کلمة توحید را به او تلقین کند؛ و او این کار را نکند یا به او اشاره کند که اسلام نیاورد و یا به مسلمانی اشاره کند که مرتدّ شود؛ او کافر است؛ بر خلاف زمانی که به مسلمانی بگوید: خداوند ایمان را از او بگیرد! یا به کافری بگوید: خداوند ایمان را روزیش نکند؛ این دو مورد کفر نیست؛ چون مصداق رضایت به کفر نیست؛ بلکه او را نفرین کرده که مجازاتش تشدید شود. البته قاضی حسین در «الفتاوی» وجه ضعیفی را آورده که هر کس به مسلمانی بگوید: خدا ایمانش را سلب کند! کافر می شود(2). و الله اعلم.
اگر فردی به مسلمانی بگوید: ای کافر! بدون آن که آن را توجیه کند کافر شده است؛ زیرا اسلام را کفر نامیده است(3).
ص: 58
تکفیر مسلمان به دلیل گناهی که مرتکب شده یا اشتباهی که انجام داده است؛ مانند مسائلی که اهل قبله در مورد آن ها با هم اختلاف و نزاع دارند. خداوند متعال می فرماید: {آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ }(1). در روایت صحیحی ثابت شده است که خداوند متعال این دعا را مستجاب کرد و خطاهای مسلمانان را بخشید. خوارج از دین برگشته ای که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به پیکار با آن ها دستور داده و امیر المومنین علیّ بن ابی طالب یکی از خلفای راشدین با آن ها جنگیده؛ و پیشوایان دین از صحابه و تابعین پس از آن ها بر پیکار با آن ها اتّفاق نظر دارند؛ را هیچ وقت علیّ بن ابی طالب، سعد بن ابی وقّاص و دیگران از صحابه تکفیر نکردند؛ بلکه با وجود پیکار با آن ها، آن ها را مسلمان قلمداد کردند و حتّی بر اساس این که خون هدر آن ها را بریزند با آن ها پیکار نکردند؛ بلکه بر اموال مسلمانان حمله کردند؛ امیر المومنین علیّ بن ابی طالب برای دفع ستم آن ها با آن ها جنگید؛ نه به دلیل کافر بودنشان، بر همین اساس حریم آن ها را به اسارت نگرفت و اموالشان را به غارت نبرد(2). اگر آن هایی که گمراهیشان با نصّ و اجماع ثابت شده است؛ با وجود امر خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم به پیکار با آن ها؛ تکفیر نشدند؛ پس وضعیّت طوایف مختلفی که حقّ بر آن ها مشتبه شده است در مسائلی که افراد داناتری از آن ها هم به اشتباه افتاده اند؛ وضعیت چگونه خواهد بود؟! هیچ یک از این طوایف حق ندارد دیگری را تکفیر کند و مال و ریختن خونش را حلال بشمرد؛ هر چند در آن ها بدعت قطعی باشد؛ پس اگر تکفیر کننده خودش بدعت گذار باشد وضعیّت چگونه خواهد بود؟! گاهی، بدعت این ها غلیظ تر است. غالبا این افراد به حقایق موضوعات اختلافی جاهل هستند(3).
ص: 59
ناسزا گفتن دو حالت دارد؛ یا ناسزایی است که موجب نقص در دین طرف مقابل می شود؛ مانند این که به او ناسزای کفرآمیز بدهد و او را کافر بداند. این از بدترین ناسزاها است؛ و همانی است که پیامبر اکرم به آن اشاره کرده است؛ آنجا که فرموده: هنگامی که فردی به برادر مسلمانش بگوید: ای کافر! اگر همان گونه که می گوید باشد که هیچ و گر نه به سوی خودش بر می گردد؛ پناه بر خدا! این، بزرگ ترین ناسزا است. ناسزا گفتن با ایرادی دینی که موجب خروج او از دین اسلام می شود(1).
فرد، به دلیل گفتن: ای کافر! ای منافق! ای دزد! ای لوچ! ای گنگ! ای کور! ای فلج! ای پسر زمین گیر کور لنگ! ای سخن چین! ای حروری! (منسوب به حروریه یکی از فرقه های خوارج) تعزیر می شود(2).
علمای مسلمان سنگینی هزینة تکفیر مسلمان را درک کرده اند؛ پس اجماع کرده اند که جز با دلیل قاطع تکفیر جایز و قابل دفاع نیست؛ زیرا شهادت به کفر بر انسان موحّد از بزرگ ترین دروغ ها، ستم ها و تهمت ها است. شیخ الاسلام تقی الدین سبکی می گوید: اقدام کردن به تکفیر مومنان بسیار سخت است. هر کس که در قلبش ایمانی وجود دارد؛ تکفیر اهل هوا و هوس و بدعت ها را با وجود گفتن لا اله الّا الله محمّد رسول الله را بزرگ می شمارد. تکفیر امر وحشتناک و پر خطری است... الخ. او دربارة گران و خطرناک بودن تکفیر زیاد سخن گفته است(3).
شوکانی گفته است: بدان! شایسته نیست برای مسلمانی که ایمان به خدا و روز جزا دارد اقدام به حکم بر فرد مسلمانی به خروج او از دین اسلام و ورود او در کفر کند؛ مگر آن که برهانی روشن تر از خورشید داشته باشد. در احادیث رسیده از طریق گروهی از صحابه ثابت شده است: «هر کس به برادر دینیش بگوید: ای کافر! به یکی از آندو بر
ص: 60
می گردد». در این احادیث و مانند این ها بزرگ ترین موعظه گر و مانع از شتاب در تکفیر وجود دارد(1).
ابن حزم معتقد است که شایسته است برهان مطلوب برای حکم به کفر مسلمان، هم طراز برهانی باشد که اسلامش با آن ثابت شده است؛ بر این اساس نام اسلام از فرد مسلمان جز با نصّ یا اجماع برداشته نمی شود؛ «حقّ این است که هر کس عقیدة اسلام برای او ثابت شده است تنها با نفی نصوص یا اجماع از بین می رود؛ امّا با ادّعا و تهمت، خیر. پس واجب است که کسی را به دلیل گفته اش تکفیر نکرد؛ مگر آن که گفته اش مخالف با کلامی باشد که نزد او صحیح است که خداوند متعال یا رسول خدا آن را گفته اند. پس اجازة ارتکاب خلاف خداوند متعال و رسولش را طلب می کند. خواه در عقاید دینی باشد یا در فرقه ای باشد و یا در فتوایی؛ و خواه آن چه از رسول خدا صحیح است از طریق اجماع نقل شده باشد یا به نحو تواتر و یا خبر واحد. مانند همین کلام باقلانی گفته است: «مسلمان تکفیر نمی شود به واسطة گفته ای و یا نظری؛ مگر آن که مسلمانان اجماع کنند که این فرد کافر است و دلیلی بر آن وجود دارد در نتیجه حکم به کفر او می شود. ابن تیمیه می گوید: هیچ کس حقّ ندارد یکی از مسلمانان را تکفیر کند؛ هر چند اشتباهی از او سر زده باشد؛ تا این که حجّتی بر آن اقامه شود و راه برای او تبیین شود. هر کس به یقین ایمانش ثابت شده باشد، با شکّ از بین نمی رود. بلکه تنها پس از اقامة حجّت و برطرف شدن شبهه زایل می شود. گفتة دیگری که مانند همین قول موافق احتیاط و سالم از این مصیبت است، گفتة ابن عبد البرّ است: «از دیدگاه صحیح که معارضی ندارد؛ هر کس عقیدة اسلام برایش در وقتی ثابت شده باشد با اجماعی از سوی مسلمانان؛ سپس گناهی مرتکب شود یا تاویل و توجیهی کند؛ اختلاف کرده اند پس از این گناه و توجیه، در خروجش از اسلام؛ اختلاف مسلمانان پس از اجماعشان معنایی ندارد که حجّتی باشد برای خروج او از اسلام. از اسلامی که
ص: 61
با اجماع ثابت شده است جز با اجماعی دیگر یا سنّت ثابت بدون معارض نمی توان بیرون رفت(1).
اهل سنّت و جماعت که اهل فقاهت و حدیث هستند اتّفاق نظر دارند که هیچ کس به واسطه گناهی - هر چند کبیره باشد - از اسلام بیرون نمی برد. اهل بدعت ها با اهل سنّت و جماعت مخالفت کرده اند. پس واجب این است که جز کسی که همگان اجماع بر تکفیرش دارند، کافر شمرده نشود یا بر تکفیر او دلیلی آورده شده باشد که معارضی از کتاب یا سنّت نداشته باشد. «ابن نجیم» از طحاوی و دیگر علمای حنفی قولشان را نقل کرده است که مسلمان جز با امری که یقینا کفرش را ثابت می کند از اسلام خارج نمی شود: «یقین کند که مرتدّ شده است به آن حکم کند و در موردی که ارتداد مشکوک است حکم به آن نمی شود؛ زیرا اسلام ثابت شده با شک زائل نمی شود و اسلام علوّ دارد. شایسته است برای عالمی که این داوری پیش او آورده شده است؛ مبادرت به تکفیر اهل اسلام نکند(2).
زرکشی می گوید: «باید متوجّه بود و از کسی که مبادرت به تکفیر می کند بر حذر بود... باید از کفر او ترسید؛ زیرا مسلمانی را تکفیر کرده است».
غزالی می گوید: چیزی که سزاوار است طالب علم متمایل به آن باشد این است که از تکفیر تا جایی که راه دارد احتراز کند؛ زیرا مباح شمردن ریختن خون و اموال نمازگزاران رو به قبله و تصریح کنندگان به «لا اله الّا الله محمّد رسول الله» اشتباه است، و اشتباه در رها کردن هزار کافر در زندگی (نکشتن آن ها) آسان تر از خطای در ریختن قدر خون حجامتی از خون مسلمان است. او می گوید: توصیة من این است که زبانت را از اهل قبله تا می توانی نگه دار! تا زمانی که می گویند: «لا اله الّا الله محمّد رسول الله» و آن را نقض نکرده اند. زیرا تکفیر خطر دارد؛ در حالی که سکوت خطری ندارد.
ابن نجیم حرص و اصرار اهل علم بر عذر آوردن برای مسلمان و نشتافتن آن ها به
ص: 62
سوی تکفیر مسلمانان را نقل می کند؛ هر چه هم که شبهه ای که باعث ارتکاب کار تکفیر زا شده؛ سست باشد. می گوید: در «الفتاوی الصغری» آمده است که کفر مسألة بزرگی است؛ پس من تا زمانی که روایتی را می یابم که فرد بر طبق آن کافر نیست به سوی تکفیر او نمی روم.
می گوید: در خلاصه و غیر آن: اگر در موردی چند احتمال و دلیل موجب تکفیر وجود داشت و یک دلیل هم تکفیر را منع می کرد؛ بر مفتی واجب است که به دلیلی که تکفیر را منع می کند متمایل شود؛ زیرا نسبت به مومن باید حسن ظنّ داشت. سپس ایشان چکیدة نظر خود را می آورد و می گوید: مطلبی که برای من محرز شده این است که تا زمانی که امکان حمل کلام و عمل مسلمان بر محمل نیکویی وجود دارد یا در کفر او اختلاف است هر چند به دلیل روایت ضعیفی؛ فتوای به تکفیر یک مسلمان داده نمی شود؛ بر این اساس همة الفاظ کفرآور که در روایات آمده است فتوای به کفر به واسطة آن ها نمی شود و من خودم را ملزم کرده ام که به هیچ وجه فتوای به تکفیر ندهم.
ملیباری اجماع علمای قدیم و جدید را بر احتیاط و صبر در این مسأله نقل کرده است: «شایسته است برای مفتی که تا می تواند در حکم به تکفیر احتیاط کند؛ زیرا خطر آن عظیم است و غالبا عوام مردم قصد کفرگویی ندارند. پیشوایان ما در قدیم و جدید هم چنان بر این نظر هستند.
علمای اسلام، گروه گروه و تک تک بر خطرناک بودن اعتقاد به کفر مسلمان با هم اتّفاق نظر دارند؛ و معتقدند اشتباه در نسبت دادن مسلمان به کفر از بزرگ ترین ظلم ها و مایه خسران است. اصل در مورد مسلمان سلامت او از کفر است. اسلام برای او به یقین ثابت شده است؛ پس تنها با یقین زائل می شود. پایین تر از یقین را با حسن ظنّ، عذرجویی و پوشیده نگه داشتن دفع می کنیم؛ بدون آن که به سراغ تکفیر مسلمان به استناد روایات ضعیف برویم؛ دلیل این نظر، احتیاط در دین و حفظ ناموس، آبرو و خون مسلمانان است.
«نووی» گفته است: محدثان، فقها و متکلّمان اهل سنّت اجماع دارند که مومنی که
ص: 63
حکم به اهل قبله بودن او شده است و در آتش جهنّم خلود ندارد؛ کسی است که با قلب خود به اسلام اعتقاد محکم و خالی از شکّ و تردید دارد و شهادتین را بر زبان آورده است؛ پس اگر بر یکی از این ها بسنده کند از اهل قبله نیست؛ مگر آن که به دلیل عیبی در زبانش نتواند شهادتین را بر زبان آورد که در این صورت مومن است.
ملّا علی قاری گفته است: اجماع بر ایمان کسی منعقد شده است که با قلبش آن را تصدیق کند و با زبانش به آن اقرار کند؛ مگر آن که مانعی مانند: گنگی و مانند آن جلوی اقرار زبانی او را بگیرد.
ابوالحسن مالکی گفته است: چه نیکوست آن چه عیاض گفته است!: اگر اعتقاد و نطق وجود داشته باشد به اجماع او مومن است و در صورت نبودِ آن دو به اتّفاق کافر است. اگر اعتقاد وجود داشته باشد ولی مانعی از نطق باشد؛ او بنا بر مشهور مومن است؛ و اگر فقط نطق زبانی ایمان باشد او در صدر اسلام منافق بوده است و الأن زندیق و کافر(1).
ابن ابی العزّ حنفی گفته است: اجماع کرده اند که اگر شخصی با قلبش ایمان را تصدیق کند ولی با جوارحش عملی ایمانی را انجام ندهد؛ او عصیان کنندة خدا و رسولش و مستحقّ عذاب است.
ابن حزم گفته است: هر کس با قلبش ایمان داشته باشد و با زبانش صحبت ایمانی کند؛ موفّق به ایمان شده است؛ خواه بتواند استدلال کند یا نتواند؛ در نزد خدا و مسلمانان مومن است. هر کس همة اعمال ایمانی را ضایع کند؛ او مومن گنهکار و ناقص الایمان است ولی کافر نیست(2).
ابوحامد غزالی می گوید: کفر، حکمی شرعی مانند: بردگی و حرّیّت است؛ زیرا معنای آن مباح کردن خون و حکم به جاودانگی در آتش جهنّم است. مدرک این حکم شرعی است؛ یا با نصّ فهمیده می شود و یا با قیاس منصوص. قاضی عیاض تاکید
ص: 64
می کند که کشف اشتباه و ابهام در آن، جایش شرع است و عقل در این زمینه مجالی ندارد. ابن تیمیه می گوید: کفر، حکمی شرعی است که از صاحب شریعت دریافت شده است. گاهی از اوقات با عقل درستی گفتار و خطای آن دانسته می شود؛ ولی هر موردی که از نظر عقل اشتباه است، در شرع، کفر نیست؛ همان گونه که هر آن چه در دیدگاه عقل درست است در دیدگاه شرع معرفت نسبت به آن واجب نیست. ابن وزیر می گوید: تکفیر حکم نقلی (سمعی) محض است و عقل هیچ مدخلیّتی در آن ندارد. او می گوید: «دلیل بر کفر و فسق، فقط نقلی قطعی است(1)».
در کتاب «الفتاوی الصغری» آمده است: «کفر، مسألة بزرگی است. من تا زمانی که روایتی مبنی بر کافر نبودن فردی را نیابم هیچ مومنی را کافر نمی کنم... الخ»
در خلاصه و غیر آن آمده است که چنان چه در مسأله ای چند دلیل وجود دارد که تکفیر را واجب می کنند و یک دلیل هم وجود دارد که آن را منع می کند؛ بر مفتی واجب است به دلیل حسن ظنّ داشتن به مسلمان به دلیلی که کفر را منع می کند متمایل شود. در «البزّازیّه» اضافه کرده است: مگر آن که آن طرف تصریح به قصد مسبّب و دلیل کفر کند که در این صورت دیگر تاویل و توجیه برایش نفعی ندارد.
در کتاب «تاترخانیّه» آمده است: «با احتمال، تکفیر صورت نمی گیرد؛ زیرا کفر آخرِ مجازات است؛ و نهایت جنایت را می طلبد و با احتمال نهایتی در کار نیست».
در «البحر» از «الجامع الصغیر» نقل کرده است: چنان چه فرد کلمة کفرآمیزی را عمدا بر زبان بیاورد ولی اعتقادی به آن کفر نداشته باشد؛ برخی از اصحاب ما می گویند: کافر نمی شود؛ زیرا کفر متعلّق به ضمیر و باطن و قلب انسان است و در این جا ضمیر او با کفر گره نخورده است. برخی دیگر می گویند: کافر می شود. این نظر، از دیدگاه من درست است؛ زیرا او دینش را کم بها دانسته است. سپس در «البحر» گفته است: نتیجه آن که هر کس از روی شوخی یا بازی به کلام کفرآمیزی تکلّم کند؛ نزد همه کافر است و عقیده اش معتبر نیست؛ همان گونه که در «الخانیة» به آن تصریح کرده است؛ و هر کس
ص: 65
از روی اشتباه یا اجبار به آن تکلّم کند؛ نزد همگان کافر نیست؛ و هر کس عامدانه و عالمانه به آن تکلّم کند در نزد همه کافر شده است. هر کس از روی اختیار و در حالی که جهل به کفر بودن آن کلام دارد؛ آن را بر زبان بیاورد در مورد کفر چنین شخصی اختلاف وجود دارد.
شیخ محمّد عبده گفته است: «از جمله اصول دین اسلام، دوری از تکفیر است. چیزی که میان مسلمانان مشهور شده است و از قواعد احکام دین آن ها دانسته می شود این است که؛ هر گاه کلامی از گوینده ای صادر شد که از صد احتمال کفر در آن داده می شد و یک احتمال ایمان وجود داشت بر ایمان حمل می شود و حمل آن بر کفر جایز نیست.
شیخ محمّد راغب از ابوحامد غزالی از کتاب «التفرقة بین الإسلام والزندقة» او نقل کرده که گفته است: توصیه آن است که زبانت را تا جایی که امکان دارد از اهل قبله نگه دار؛ تا زمانی که می گویند: لا اله الّا الله محمّد رسول الله و آن را نقض نکرده اند. نقضش به این است که دروغ بر پیامبر را با عذر یا بی عذر تجویز کنند.
غزالی گفته است: چگونه به کسی که ایمان به خدا و روز جزا دارد و خدا را با گفتارش که او را تنزیه می کند و عملی که قصد می کند با آن خدا را با اخلاص و با آن ایمانش را افزایش می دهد و معرفت به خداوند متعال پیدا می کند و سپس خداوند متعال به او اکرام می کند و زمینة دستیابی بیشتر را به او می دهد و رضایت خود را به او اعلام می کند؛ آن وقت کسی بدون دلیل شرعی او را تکفیر می کند و این، مقیاس کار قرار نمی گیرد؛ ایمان از او بیرون نمی رود مگر با رها کردن آن و اعتقاد به آن چه با موجودیّت ایمان سازگار نیست(1).
اگر کافری در مسجدی نماز خواند؛ خواه به عنوان امام جماعت، یا ماموم یا فرادی؛ این کار او اسلامش محسوب می شود.
ص: 66
ابوحنیفه گفته است: چنان چه کافر نماز جماعت بخواند، این کار اسلام او را نشان می دهد، خواه امام باشد یا ماموم. و اگر به صورت فرادی نمازش را بخواند، اگر در مسجد باشد اسلام او ثابت می شود؛ در یکی از روایاتی که از ابوحنیفه نقل شده است؛ و اگر در غیر مسجد باشد، اسلامش ثابت نمی شود؛ ابوحنیفه به این آیة شریفه استدلال کرده است: { إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَی الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسَی أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ }. در این آیة شریفه آبادانی مساجد، نشانه ای بر ایمان دانسته شده است. آبادانی مسجد، آبادانی ساختمانی نیست؛ بلکه آبادانی آن با خواندن نماز در آن است(1).
به روایت انس بن مالک از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ایشان فرمود: «هر کس رو به قبلة ما کند، نماز ما را بخواند و ذبیحة ما را بخورد؛ حکم ما یکی است». در روایت دیگری آمده است: «او مسلمان است؛ و با ما در همة احکام شریک و مشترک است». معنای هر دو روایت یکی است. پیامبر فرمود: هر کسی را که دیدید ملازم مسجد است؛ پس شهادت به ایمان او بدهید. فرمود: آگاه باشید که من از کشتن نمازگزاران نهی شده ام؛ حال که با نماز خون او از ریخته شدن حفظ شده است واجب است که حکم به اسلام طرف شود. و فرمود: فاصلة بین کفر و ایمان، ترک نماز است.
از آراء پیشوایان چهارگانة اهل سنّت و فقها، مفسّران و محدّثان آن ها که در مطالب گذشته ارائه شد؛ برای ما آشکار می شود که پدیدة تکفیر که امّت اسلامی ما در این زمانه به آن مبتلا شده است که عصمت و مصونیت مسلمانان را از بین برده و خون ها و اموال و دیار آن ها را مباح شمرده است؛ هیچ پایه و اساسی در نظریّات مجتهدان ندارد؛ جز در خوارج که پسر عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و یکی از ده نفر بشارت داده شدة به بهشت (عشرة مبشّره)، یعنی حضرت علی (کرّم الله وجهه) را تکفیر کردند. خوارج نخستین گروهی هستند که در ورطة تکفیر افتادند؛ زیرا آن ها در مسألة حکمیّت )لا حکم الّا لله(
ص: 67
حضرت را تکفیر کردند و کافر خواندند؛ زیرا او به حکمیّت میان ایشان و اهل شام رضایت دادند. حضرت فرمود: مقصود خوارج از کلام )لا حکم الّا لله( کلام حقّی است که ارادة باطل از آن شده است. خوارج هم چنین حکم به کافر بودن مرتکب گناه کبیره کردند. بر گمراهی این گروه و صحبت کردن آن ها در مورد خدا و رسولش از روی غیر علم، فتنه ها و اختلافات و نزاع هایی مترتّب شد. خون ها ریخته شد. حرمت ها هتک شد. مسلمانان از آغاز آن تا به الآن آثار مخرّب آن دردهای بزرگ و محنت های فراوان را تحمّل کرده اند. هم چنین برخی از گروه های اسلامی در زمان حاضر قائل به تکفیر حاکمان مسلمانان و جوامع اسلامی هستند و دعوت به شورش علیه آن ها می کنند. این گروه ها با این مسلک فکری و عملی به نقاط مشترکی با خوارج رسیده اند؛ از جمله: تکفیر مرتکبین گناه کبیره، دعوت به شورش بر زمامداران و برانگیختن فتنه ها در صفوف مسلمانان. از دلایل گمراهی صاحبان این گفته ها و باورها فهم نادرست آن ها مانند خوارج از این فرمایش الهی است: {وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ}(1). آن ها کفر در این جا را به خروج از دین تفسیر کرده اند؛ و فرقی میان کسانی که در آن واقع شده اند؛ و اصحاب آیین های دیگر که از دین اسلام خارج شده اند نیست. آن ها در مورد این آیه به فهم صحابة رسول خدا و گفته های پیشوایان معتبر در این زمینه و نه به معنای لفظ «کفر» در زبان عربی مراجعه نکرده اند. این مسأله ضرورت آگاه بودن مبلّغان از قرآن کریم و سنّت پیامبر و گفته های سلف صالح و معانی و مدالیل الفاظ عربی در متون کتاب و سنّت را مورد تاکید قرار می دهد. لفظ «کفر» در این آیه فقط بر یک معنا (خروج از دین)، دلالت نمی کند. این لفظ مانند لفظ «ظلم» و «فسق» در این دو آیة کریمه است: {وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ}(2) { وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ }(3). وصف به ظلم یا فسق به معنای خروج افرادی که متّصف به آن ها هستند از
ص: 68
اسلام نیست؛ هم چنین، اتّصاف به مبدأ کفر به معنای خروج از دین نیست. یکی از نویسندگان که نسبت به خطرناک بودن تکفیر هشدار می دهد؛ گفته است: خلاصة حرف در مورد مباحث مرتبط با فتنة تکفیر -که امتداد همان شیوة خوارج است- که برخی از گروه ها و طوایف در حال حاضر در آن افتاده اند این است که شایسته است همة مبلّغان از واقع شدن در آن بر حذر باشند و هر مبلّغی باید روش سلف صالح و ضوابطی را که باید به هنگام اطلاق کلمة «کفر» بر یکی از مردم مراعات کرد را بداند؛ از جمله مهم ترین آن ها این است: تکفیر نکردن مسلمان به دلیل ارتکاب گناهان کبیره و صغیره: حکم به ارتداد چنین شخصی نمی شود تا این که از او کاری سر بزند که شهادتین او را نقض و باطل کند. باید چنان چه از مسلمان عملی سر زد که موجب حکم به ارتداد او می شود حجّت را بر او تمام کرد و شبهاتش را برطرف کرد. علامت اسلام کافر بر زبان آوردن شهادت «لا اله الّا الله» و «محمّد رسول الله» و اقرار قلبی او به مقتضای این دو شهادت است. از جمله نکاتی که باید در این جا به آن توجّه کرد این است که احکام مرتبط با مردم بر مبنای ظاهر آن ها جاری می شود؛ امّا داوری در مورد باطن مردم به دست خداست. عمر بن خطّاب رضی الله عنه گفته است: مردمی در عهد رسول خدا وحی را می گرفتند و الآن وحی قطع شده است؛ الآن من بر مبنای آن چه از شما ظاهر است با شما برخورد می کنم. هر کس برای ما خیری را آشکار کند به او امنیّت می دهیم و او را نزدیک خودمان می گردانیم؛ در باطن او ما سهمی نداریم؛ خداوند به حساب آن رسیدگی می کند. هر کس برای ما بدی ای را آشکار کند به او امان نمی دهیم و او را تصدیق نمی کنیم؛ هر چند بگوید: باطنش خوب است.
معنای حرفش این نیست که حکم به کفر او می شود؛ تا مادامی که مرتکب کاری نشده باشد که از طرف خدا حکم به کفر او شود. روش سلف صالح همین گونه بوده است. بر طبق ظاهر حکم می کنند و خداوند بر نهان ها و باطن افراد اشراف و احاطه دارد. سلف صالح در امر تکفیر بسیار احتیاط می کردند. نصوص را در کنار یکدیگر قرار می دهند و بدون افراط یا غلوّ یا زیاده روی آن را تفسیر می کنند.
ص: 69
ص: 70
مولوی نذیر احمد سلامی(1)
پرسش اصلی مقاله این است: آیا گروه های تکفیری امثال داعش و غیره مشروعیت دارند و می توان ادعای تشکیل خلافت اسلامی آن ها را از نگاه کتاب و سنت وعلمای اسلام توجیه کرد؟
گروهک داعش، جبهه النصره و سایر تکفیری ها که به بهانه ادعای خلافت اسلامی دست به قتل و کشتارِ جمعیِ مردم بی گناه و تخریب بلاد، منازل، مساجد و معابد می زنند و از احساسات دینی و مذهبیِ مردمِ ساده لوح سؤ استفاده می کنند و خوش خدمتی به اربابان غربی خود،بدترین خیانت های ضد انسانی،اخلاقی و اسلامی را مرتکب می شوند، لازم است که صحت و سقم حرکات و دیدگاه های آن ها در پرتو کتاب سنت و فتاوی علما و اندیشمندان اسلامی سنجیده شود.
این مقاله با شرح آیات، روایات و فتاوی فقها، محدثین و علمای اسلامی ثابت کرده است که تکفیر اهل قبله عملی نازیبا و متضاد با موازین شرعی است و کشتار مسلمانان، تخریبِ حرث و نسل، بلاد و معابد و مساجد به بهانه جهاد اسلامی،کاری است شیطانی که تمام سود آن عاید رژیم اشغالگر و ضرر آن بر امت اسلامی می شود.
فاکتورها و مستندات معتبری برگرفته از کتاب و سنت و فتاوی مفتیان عظام درجهت ابطال و غیر شرعی بودن دیدگاه تکفیری ها ارائه گردیده است و این که داعش و تکفیری ها یک پیوند آمریکایی، اسرائیلی و عربی است و با اهداف
ص: 71
از پیش تعیین شده، یعنی تأمین امنیت اسرائیلی، جلوگیری از نفوذ ایران اسلامی و اخوان المسلمین در منطقه و جوامع اسلامی است.
کلید واژ گان: تکفیر اهل قبله، داعش، النصره، کتاب و سنت، فقها و محدثین
«ا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا»(1).
ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که در راه خدا (برای جهاد) سفر کردید خوب بررسی و تفحص نمایید، به کسی که اظهار اسلام می کند، نگویید مومن نیستید.
نشانه های اسلام در وجود شخص برای مسلمان بودن او کفایت می کند و تفتیش باطن جایز نیست.
علامه مفتی محمد شفیع مفتی اعظم پاکستان در تفسیر آیة فوق با استناد به سخنان ابن کثیر می نویسند: «از آیه فوق چنین بر می آید: هر کس اظهار ایمان و اسلام کند، برای هیچ مسلمانی جایز نیست که بدون تحقیق ادعای مسلمان بودن او را حمل بر نفاق کند. شأن نزول آیه فوق به حوادثی بر می گردد که عده ای از صحابه در خصوص آن ها با سوء تفاهم هایی مواجه شده بودند:
امام ترمذی و مسند احمد به نقل از حضرت عبداله بن عباس چنین می فرمایند:
«شخصی از طایفه بنی سلمه گوسفندانش را به صحرا برده بود. در راه با گروهی از صحابه -رضوان الله علیهم اجمعین- روبه رو شد و به آن ها سلام گفت و اظهار اسلام نمود، صحابه فکری کردند که او صرفاً به دلیل نجات جان و مالش اظهار اسلام نموده است، لذا او را به قتل رسانده و گوسفندانش را به غنیمت بردند و بعد برای بیان ماجرای به حضور رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند، آیه فوق در همین خصوص نازل شد.(2)
در حدیثی دیگر از عبداله بن عباس رضی الله عنه که امام بخاری آن را به صورت اجمال و بزاز آن را با شرح و بسط بیشتری نقل نموده است، چنین آمده است:
ص: 72
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دسته ای از مجاهدین را به فرماندهی«مقداد بن اسود» اعزام کردند، زمانی که این دسته مجاهدین وارد محل مورد نظر شده کفار به جز یک نفر همگی فرار را بر قرار ترجیح داده از صحنه گریختند. کسی که فرار نکرده بود،شخص ثروتمندی بود. کلمه شهادت را بر زبان آورد - حضرت مقداد به گمان این که این شخص به دلیل نجات جان و مالش کلمه شهادت گفته است و قلباً آن را باور ندارد،او را به قتل رساند. یکی از سپاهیان اسلام ضمن نکوهش این عمل، جریان را به اطلاع رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رساند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مقداد را احضار کرد و فرمود: «روز قیامت چه جوابی دارید؟ «کلمه لا اله الا الله» روز قیامت از دست تو شکایت خواهد کرد».(1)
)تبتغون عرض الحیاة الدنیا((2)؛ [ نگویید تو مؤمن نیستی] که بخواهید بهرۀ ناپایدار زندگی دنیا را به دست آرید.
این بخش از آیه که ادامه و تکمله آیه 94 سوره نساء است به نحو احسن به اهداف گروه های تکفیر و تروریسم اشاره دارد و با اهداف نامیمون گروهک داعش منطبق است؛ یعنی این که این همه جنایات به منظور به دست آوردن متاع اندک دنیوی و خشنود کردن اربابان غربی انجام می گیرد.(3)
به اهل قبله کافر نگویید:
از آیات و روایات مذکور چنین بر می آید، هر شخصی که خود را مسلمان معرفی کند، خواه به صورت خواندن کلمه شهادت و یا به صورت اظهار شعائر اسلامی، مانند: گفتن اذان،خواندن نماز و به جا آوردن روزه و... غیره، لازم است که سایر مسلمین او را مسلمان بدانند و ضمن مصون بودن جان مال، شایسته است که مانند مسلمان با وی رفتار شود، زیرا کیفیات قلبی و باطنی را جز خداوند دانای پیدا و پنهان کسی دیگر نمی داند؛ حتی اعمال این شخص نمی تواند مبنای تعامل مسلمانان با او شد. حضرت مولانا مفتی محمد شفیع -رحمة الله- مفتی اعظم پاکستان چنین می فرمایند:
ص: 73
«نیز در این خصوص اعمال او، نباید ملاک رفتار مسلمانان با وی باشد؛ مثلاً فرض شود که او نماز نمی خواند روزه نمی گیرد، مرتکب انواع گناه و معاصی می شود باز هم کسی حق ندارد او را از دایره اسلام خارج کند یا ماندن کفار با وی رفتار کند.(1)
حضرت امام ابوحنیفه رضی الله عنه در کتاب معروفش فقه اکبر و شرح فقه اکبر می فرمایند: «ولا نکفر بذنب مسلماً من الذنوب و ان کانت کبیرة ولا نزیل اسم الایمان عنه و نتمیه مومناً حقیقةً»؛ یعنی هیچ اهل قبله و مسلمانی را به خاطر ارتکاب گناه کافر نمی دانیم و اسم ایمان را از وی سلب نمی کنیم و او را مومن واقعی می دانیم.(2)
نکته شایان توجه:
از قرآن و حدیث ثابت است هر کس خود را مسلمان می نامد: نسبت دادن کفر به او جایز نیست. مطلب روشن این سخن آن است،مادام که قول یا عملی که علامت قطعی کفر است از وی صادر نشود و انجام نگیرد. ادعای مسلمان بودن او پذیرفته می شود و مانند مسلمانان با وی رفتار می شود. کیفیات قبلی و درونی او و هم چنین منافق و مخلص بودن او به ذات حق موکول می گردد. (لایغرب عنه شئ) هیچ چیزی از حضرت پنهان نیست.
حضرت مولانا مفتی محمد شفیع در این خصوص می گوید:
«کلمه را بگوید و اهل قبله را مسلمان بدانید، این که در قلب و باطن او چه نهفته است؟ تفتیش آن جزء وظایف انسان ها نیست. این موضوع را به خداوند موکول کنید.»
امام بخاری در باب المغازی حدیثی را به شماره 1599 از حضرت عبدالله بن عمر رضی الله عنه چنین نقل می کند:
ص: 74
«رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حضرت خالد را به طرف قبیله جذیمه اعزام کردند، خالد آن را به اسلام دعوت کرد، آن ها دعوت اسلام را پذیرفتند، ولی به دلایلی مسلمان بودن خود را بر زبان نیاوردند و به جای اسلمنا (مسلمان شدیم) واژه صبنانا (از دین پدری خارج شدیم) را به کار بردند. حضرت خالد عده ای از آن ها را به قتل رساند و عده ای را دستگیر و میان مجاهدین تقسیم کرد و بعد دستور داد هر کس اسیر خود را باید به قتل برساند. عبدالله بن عمر می گوید: من و همراهانم اسیران خود را نکشتیم، وقتی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از ماجرا مطلع شدند دست های مبارک خود را بلند کردند و گفتند: اللهم انی ابرأ الیک مماضع خالد؛ پروردگارا از آنچه که خالد انجام داده است،من به دربار تو عذرخواهی می کنم.
افراد قبیله خدیمه با وصف این که مسلمان بودن خود را بر زبان نیاورده بودند، اما حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از کشته شدن آنان اظهار نگرانی نموده و رفتار حضرت خالد را نکوهش کردند.
هم چنین امام بخاری در باب المغازی حدیثی رابه شماره 1602 نقل می کند که خلاصه آن به شرح زیر می باشد:
حضرت علی رضی الله عنه مقداری طلای ناخالص از یمن برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه منوره فرستادند و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درحال تقسیم آن ها بود که یکی از حاضرین به عنوان اعتراض گفت: «اتق الله یا رسول الله»؛ ای پیامبر خدا در توزیع عدالت را رعایت کن. حضرت فرمودند: الست احقُّ أهل الأرض أن یتّق الله؛ آیا شایسته ترین فرد روی زمین نیستم که بیش از دیگران عدالت را رعایت می کنم. خالد گفت: یا رسول الله اجازت بده تا گردن او را بزنم، حضرت فرمودند: اجازت ندارید، شاید اواهل نماز باشد. خالد گفت: بسیاری اهل نماز بر زبان می گویند آنچه را که قبلاً بدان باور ندارند، حضرت فرمودند: من مأمور نیستم دل های مردم را بشکافم و شکم آن ها را پاره کنم.
علاوه بر این حضرت علی -رضی الله- عنه در خصوص آن دسته از خوارج که پند و اندرز را نپذیرفتند و علیه آن بزرگ.ار وارد جمگ شدند، هرگز کافر نگفتند و به
ص: 75
برخی اصحاب خود که خوارج را کافر می گفتند، فرمودند: «هم اخواننا بغوا علینا»؛ اینان برادران ما هستند که علیه ما شورش کردند.
همه این آیات و روایات و نظریات عالمان اسلامی، متضاد با رفتار و ادعای گروهک داعش هستند. رفتار گروهک داعش مدعی دروغین خلافت و دولت اسلامی در پرتو،کتاب، سنت و سیره ائمه بهترین سند و فاکتور بسیار معتبری بر بطلان حرکات و رفتار آن هستند.
اگر تاریخ مسلمانان را بررسی کنیم نمونه های بی شماری بر بطلان ادعای داعش به دست می آید، لکن در این نوشتار، مجال طرح بیشتر نیست.
ص: 76
1. قرآن کریم.
2. محمد شفیع، علامه مفتی، معارف القرآن، چاپ دائرة المعارف کراچی، [ بی تا].
3. ____________، جواهر اللغه، چاپ دائرة المعارف کراچی، [ بی تا].
4. ابو حنیفه، فقه اکبر، دار الفکر، بیروت 1410 ق.
5. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری.
ص: 77
ص: 78
مولوی عبدالصمد کریم زائی(1)
با مطالعه قرآن کریم و روایات نبی گرامی اسلام پی می بریم که تکفیر مسلمانان، مخالف آیات قرآن کریم، روایت نبوی، سیره پیامبر اکرم و صحابه و نظریات علمای اسلام می باشد و هیچ مدرک عقلی و شرعی ندارد و نباید به راحتی مسلمانان را تکفیر و با آبروی آنان بازی کرد.اولین و کمترین درجه مسلمانی اقرار و گواهی به وحدانیت خداوند تبارک و تعالی و رسالت پیامبر اکرم است. بنابر سخنان عموم مفسران، فقیهان و دانشمندان، خون و مال چنین شخصی محفوظ است و هیچ کس حق تعرض به او را ندارد، زیرا تکفیر مسلمان، پیامدهای سنگینی دارد؛ مانند مباح شدن مال و جان شخص تکفیرشده، حرام شدن زن او، ارث نبردن وی از خویشاوندانش و... این مقاله با بیان مهم ترین مبانی اعتقادی وهابیون تکفیری چون توحید و شرک، ایمان و کفر، بدعت و سنت، سماع موتی، و بررسی تطبیقی آن ها با دیگر مذاهب اسلامی در پی نقد اندیشه تکفیری است.
واژگان کلیدی: توحید و شرک، ایمان و کفر، سماع موتی، وهابیون تکفیری، بدعت و سنت.
ص: 79
در عصرکنونی، بزرگ ترین معضل جهان اسلام، اختلاف و تفرقه، بویژه در اثر اقدامات گروه های تکفیری است که با اعمال وحشیانه خود، ضربه سنگینی بر پیکر اسلام و آبروی مسلمانان وارد می کنند. آنان اسلام را که دین رحمت و مودت است به عنوان آیین سرشار از خشونت و خون ریزی معرفی می کنند، درحالی که اسلام آیینی است که حتی با غیر مسلمانان نیز دستور مدارا می دهد. این جریان با چهره ای که از اسلام ارائه می دهد، نه تنها آموزه های ارزشمند و نورانی اسلام را دربرابر چشم جهانیان زشت جلوه می دهد ما بلکه که همه مسلمانان را از دایره ایمان خارج می شمرد. و برخلاف سایر مذاهب اسلامی، آنان را مشرک و کافر می خواند. خطر این جریان، کمتر از دشمنان خارجی نیست؛ جریانی که همچون غده سرطانی، در پیکر اسلام و مسلمانان رشد کرده است و در این مسیر، هر روز قربانیان بی گناه زیادی را از عالم اسلام به خاک و خون می کشد و نیز بر طبل ویرانی آثار هویت ساز و مقدس مسلمانان می کوبد. البته ناگفته نماند که نباید نقش استعمار و استکبار و مسلمانان فریب خورده را نادیده گرفت، زیرا دشمنان اسلام به خوبی دریافته اند که یکی از راه های تضعیف بنیه مسلمانان، ایجاد اختلاف درمیان مسلمانان است. به همین دلیل با رو ش های گوناگون از این گرایش های افراطی و گروه های تکفیری حمایت می کنند. کاش لبه تیغ تکفیر بجای آن که بر جان مسلمانان فرود می آید، بر تن دشمنان اسلام فرود می آمد.
توحید از مصدر فعل «وَحَّدَ یُوَحِّدُ» و، به معنای یکتا قرار دادن چیزی است.(1) در اصطلاح عبارت است از ایمان و اعتقاد به وجود اللّه، و وحدانیت او در ألوهیت و ربوبیت و اسما و صفاتش. پس توحید با سه امر متحقق می شود:
ص: 80
الف. اعتقاد به وحدانیت اللّه در ربوبیت؛ یعنی اعتقاد به وجود اللّه و یگانه بودن او در تمام افعالش؛ مثل آفریدن، روزی دادن، زنده کردن، میراندن و تصرف در امور و تدبیر برای همه: ]أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ(؛(1) بدان که آفریدن و فرمانروایی برای اوست. فرخنده خدایی است پروردگار جهانیان.) )الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ(؛(2) ستایش برای خدای است، پروردگار عالَم ها. اکثر مردم و حتی مشرکان عرب در طول تاریخ به توحید و ربوبیت خداوند اقرار کرده اند، چنان که خدای تعالی از آن ها خبر می دهد: ]قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمْ مَنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّهُ(؛(3) بگو چه کسی از آسمان و زمین به شما روزی می دهد یا چه کسی مالک گوش و چشم هاست و کیست که زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد و کیست که امور را تدبیر می کند؟ خواهند گفت: او خداست. )وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ(؛ و اگر از ایشان بپرسی که چه کسی آسمان و زمین را آفرید، حتماً می گویند: خدا آفریده است.(4)
ب. اعتقاد به وحدانیت اللّه در ألوهیت؛ یعنی یگانه قراردادن خداوند در عبادت؛ مثل نماز، روزه، زکات، حج، نذر، قربانی و طلب کمک. خداوند متعال می فرمایند: )فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا اللّهُ(؛(5) «پس بدان که هیچ معبودی جز خدا نیست. )قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ٭ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ(؛(6) بگو همانا نماز من و (سایر) عبادات من و زندگانی من و مرگ من، برای خدا، پروردگار جهانیان است (که) او را شریکی نیست و بر این (کار) دستور یافته ام و من نخستین مسلمانم. )إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ((7)؛ تنها تو را
ص: 81
می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم. )وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ وَیُقِیمُوا الصَّلَاةَ وَیُؤْتُوا الزَّکَاةَ وَذَلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ((1)؛ و امر نشدند، مگر آن که خدا را بپرستند و در حالی که به توحید گراییده اند دین (خود) را برای او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بپردازند و دین (ثابت و) پایدار همین است. )وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ((2)؛ در آیات متعدد(3)
از زبان انبیای مختلف (نوح، هود، صالح، و شعیب) آمده است: )اُعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ( خدا را عبادت کنید. شما را هیچ معبود (برحقی) غیر از او نیست.»
ج. اعتقاد به یگانگی اللّه در اسما و صفات؛ یعنی تسمیه و توصیف خدا به آنچه خود را متصف کرده یا در احادیث صحیح به آن متصف و تسمیه شده است، آن چنانکه شایسته شأن اوست؛ بدون ثابت کردن مشابه و مثال برای او و بدون تأویل و بیان کردن کیفیت برای صفات خدا و بدون نفی کردن صفات او. خداوند می فرمایند: )لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ((4)؛ «مانند او چیزی نیست و او شنوای بیناست. )وَ للّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ((5)؛ «و نام های نیکو به خدا اختصاص دارد. نام های نیک است؛ پس او را به آن نام ها بخوانید؛ و کسانی را که در مورد نام های او به کژی می گرایند، رها کنید زود است که به (سزای) آنچه انجام می دادند،کیفر خواهند یافت. )وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ((6)؛ «و هیچ کس همتای او نبوده و نیست. )وَلَا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا((7)؛ «و (آدمیان، خدا را) از روی دانش، احاطه نکنند. )هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا((8)؛ «آیا می دانی برای او همنامی (مانندی).
ص: 82
«ابن ابوالعز حنفی» ) توحید را در دو قسم خلاصه کرده است. او از دو قسم «توحید در ربوبیت» و «توحید در اسماء و صفات» به توحید در اثبات و معرفت، و از «توحید در الوهیت» به توحید در طلب و قصد تعبیر کرده است.(1)
اهل کلام، سه قسم توحید را این گونه بیان می کنند:
1. توحید در ذات؛ یعنی به اعتبار ذاتش قابل تقسیم نیست.
2. توحید در صفات؛ یعنی در صفاتش مشابهی ندارد.
3. توحید در افعال؛ یعنی در افعالش کسی با او شریک نیست.(2)
همان تقسیم اول، ارجح است به دلیل آن که متکلمان توحید الوهیت را جزو مراتب توحید ذکر نکرده اند و دقیق تر از تقسیم اول، تقسیم «شاه ولی الله» است که حاوی مراتب توحید از دیدگاه هر دو گروه می باشد.
شاه ولی اللّه ) مراتب توحید را چهار مورد دانسته و چهارمین را توحید در الوهیت ذکر کرده است:
«باید دانست که توحید بر چهار قسم است:
1. حصر وجوب وجود در ذات اللّه تبارک وتعالی. پس غیر از او واجب الوجود نیست؛ 2. حصر خلقت عرش، آسمان ها، زمین و سایر موجودات و تمامی کائنات در ذات اللّه تعالی. و در مورد این دو قسم از اقسام توحید در کتاب های الهی مورد بحث شده است و هیچ کس از مشرکان، یهودیان و مسیحیان در خصوص آن اختلافی ندارند، بلکه قرآن عظیم به صورت نص قطعی آن را از مقدمات مسلّم نزد آنان به حساب آورده است، چنان که می فرماید: )وَ لَئِن سَألْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّمَوَاتِ و الأرضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ العَزِیزُ
ص: 83
العَلِیمُ((1)؛ و اگر از آنان بپرسی که چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده است؟ حتماً می گویند: خداوند قادر و دانا آن ها را آفریده است. 3. حصر تدبیر آسمان ها، زمین و آنچه بین آن هاست در ذات اللّه تعالی. 4. کسی جز او شایسته و سزاوار عبادت نیست، این دو قسم از اقسام توحید نیز به مقتضای ارتباط طبیعی که با هم دارند، لازم و ملزوم یکدیگرند.»(2)
شرک در لغت به معنای شراکت، حصه و نصیب و انباز است: ) ما لهم فیهما من شرک((3)؛ «ما» اصطلاحاً درست متضاد و مقابل توحید است. ساده ترین و بهترین راه برای شناختن و فهمیدن معنی شرک، مقایسه آن با توحید می باشد که هم توحید و هم شرک را به این طریق بهتر می توان شناخت. از این رو با عنایت به آنچه در سطور قبل نوشتیم که توحید بر دو نوع نظری و عملی است، شرک نیز بر دو گونه است: 1. شرک نظری؛ 2.شرک عملی. شرک نظری این است که عقیده ما درباره خدا خارج از محور توحید باشد و به اصطلاح، شرک نظری شناخت نادرست از خداست. چون شرک نظری در جایگاه متضاد با توحید نظری قرار گرفته است، مانند او ابعاد گوناگونی دارد که به جهت اختصار، تنها به بیان شرک ذاتی، شرک صفاتی و شرک افعالی اکتفا می کنیم.
شرک ذاتی، معتقد بودن به وجود دو یا سه یا چند خدای مستقل از یکدیگر است که آن را به ترتیب به ثنویت، تثلیت و غیره عنوان می کنند. شرک ذاتی کاملاً نقطه مقابل توحید ذاتی است. شرک افعالی عبارت است از اعتقاد بر این که غیر از خدا، موجود یا موجودات دیگری نیز در آفرینش و اداره جهان مؤثرند؛ مانند زرتشتیان که معتقد بودند خوبی ها را خدا و بدی ها را موجود دیگری آفریده است. به عبارت دیگر، «یزدان» را خالق خیر و نور و «اهریمن» را آفریننده شر و تاریکی می دادند. آنان همچون فرقه «قدریه»، قضا و قدر الهی را منکر شدند و خیر و شر را به خود منسوب کردند، بر
ص: 84
خلاف «جبریان» که خود را در مقابل قضا و قدر مجبور مطلق دانستند. در روایتی فرموده اند: «القدریه مجوس هذه الامة» همچنین ستاره پرستان که به عقیده بعضی، مراد از «صابئون» در قرآن آن ها هستند و یا کسانی که مخلوقات خدا مانند خورشید، ماه و سایر اجرام فلکی را شریک خداوند در اداره امور جهان می دانستند. شرک عملی نیز همان شرک در عبادات(پرستش) است؛ به این معنا که انسان تن به عبادت و پرستش خدا می دهد. این نوع شرک در مقابل توحید علمی قرار دارد.
به همین دلیل، عنایت به گستردگی مفهوم عبادت و بندگی در منطق قرآن مجید، ما را به وسعت دامنه شرک عملی بیشتر آگاه می کند. بندگی و عبادت و پرستش، در قرآن صرفاً در این معنا محدود نیست که انسان درمقابل کسی یا چیزی به سجده درآید و او را خالق و پروردگار خویش شمارد، بلکه بندگی و عبادت در مفاهیم قرآنی عبارت است از تذلل و کرنش و رام شدن و دربرابر چیزی، اطاعت از او.بنابراین هرگاه در مقابل کسی یا چیزی و تسلیم می شویم، گویی این را عبادت یا بندگی کرده ایم وآن گاه ما عبد اوییم و وی معبود و اله ما قرار گرفته است. با نگاهی به آیات فراوان در این مورد، مطلب به خوبی روشن می شود. قرآن می فرماید:
)ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت((1)، )الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبداوا الشیطان((2) و آیه )و تلک نعمته تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل((3) در خطاب حضرت کلیم خدا موسی علیه السلام به فرعون و نیز آیه )یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به((4) و غیره.
آیا کسی شیطان را سجده کرده یا طاغوت را خالق کائنات دانسته است و یا همه بنی اسرائیل، فرعون را سجده می کردند که چنین آیاتی نازل شده است؟ خیر، بلکه منظور از آن ها، خود را تسلیم آنان کردن است. بر این اساس در جهان بینی اسلامی، هر
ص: 85
اطاعت و تسلیمی عبادت است که اگر برای خدا باشد، عبادت او و توحید عملی است و اگر برای خدا نباشد، شرک به خداست. پس لازمه توحید این است که اولا: انسان خود را از سلطه و اطاعت غیر الله آزاد نماید و از هرگونه خود پرستی، پول پرستی، شکم پرستی، طاغوت پرستی، و شخصی پرستی دور کند؛ ثانیا: در برابر آنچه خدا به آن امر می کند، تسلیم شود و فرمان هرکس دیگری را با هر پست و مقامی باشد، چون درمقام معارضه و خلاف رب العالمین قرار بگیرد، به دیوار بزند که فرمان مصطفوی«لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق»(1) نص صریح بر آن است.
اگر شرک کاملاً صریح و آشکار باشد، مثل معتقد بودن به ثنویت یا تثلیت، آن را شرک آشکار و جلی می نامند و این باعث خروج حتمی انسان از دایره توحید و محدوده اسلام می شود، اما باید توجه داشته باشیم که مراتب ضعیف تری برای شرک نیز وجود دارد که شرک صریح و آشکار نیست و به همین دلیل که نوعی خفا در آن وجود دارد و آشکار نیست، دین مبین اسلام با آن در تمام منابع، اعم از آیات و روایات از باب «سد الذرائع»
و بالاخره به شرک جلی منجر نشود، مخالفت کرده و آن «شرک خفی» نامیده است، مثلاً در احادیث، سوگند خوردن به غیر خدا شرک دانسته شده است: «من حلف بغیر الله فقد کفر او اشرک».(2) به «ریا» نیز شرک گفته شده است: «الشرک اخفی فی امتی من دبیب المنته»(3): راه یافتن شرک در فکر و دل انسان از راه رفتن مورچه کوچکی که در تاریکی شب بر سنگی صاف می گدرذ، مخفی تر است.
در نظر قرآن کریم، کسی که برخلاف امر خدا از هوای نفس خود پیروی می کند یا به جاه طلبی و شهوت پرستی و مال اندوزی می پردازد، گرفتار شرک خفی است: )ارایت من اتخذ الهه هواه((4)
ص: 86
شرک از دیدگاه تکفیری ها عبارت است از شریک قائل شدن برای خداوند و استقلال دادن به غیر او، هم چنین آنان استمداد و توسل را نیز شرک می دانند.
ایمان در لغت به معنای تصدیق و باور داشتن است، هرچند گاهی به معنای وثوق و اطمینان نیز به کار می رود، اما در اصطلاح شرعی عبارت است از تصدیق و جزم به مسائل ضروری دین. از این رو تصدیق مسائل ظنی و اجتهادی که موجب علم ضروری نمی شود، در تحقق ایمان کافی نیست و انکار آن نیز موجب کفر نمی شود. در این مسئله دیدگاه ه-ای مختلف مطرح شده است؛ گ-روه-ی ایم-ان را مرکب از سه رکن دانسته اند:
1. تصدیق قلبی؛
2. اقرار زبانی؛
3. عمل جوارح.
محدثان می گویند: عمل صالح، رکن ایمان است، اما رکن از دو قسم تشکیل می گردد: اصلی و فرعی، و عمل از ارکان فرعی به شمار می آید. نظیر شاخه درخت که با جدا شدن، نام درخت بر او صدق می کند. معتزله و خوارج نیز از کسانی هستند که ایمان را از سه امر فوق مرکب دانسته اند، به گونه ای که با فقدان یکی از آن ها ایمان نیز از بین می رود، زیرا قاعده عقلی بر آن است که مرکب با بعضی از اجزا منتفی می شود.
البته بین معتزله و خوارج در یک نکته اختلاف است و آن هم این که معتزله می گویند: با ترک عمل صالح یا ارتکاب گناه کبیره، نه مؤمن بر او صدق می کند و نه کافر، بلکه فرد سومی است؛ یعنی فاسق، اما خوارج می گویند: چنین شخصی از ایمان بیرون رفته و کافر می شود.
محققان و متکلمان، ایمان را بسیط دانسته و می گویند: ایمان تصدیق قلبی است، اما اقرار زبانی و عمل جوارحی شرط لازم آن می باشد. اقرار زبانی را از آن جهت شرط
ص: 87
دانسته اند تا کسانی را که در دل، یقین و معرفت دارند، اما در ظاهر و با زبان شهادت نمی دهند، خارج کنند. از این رو اقرار را در برابر جحود قرار داده اند )وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا((1)؛ با آن که در پیش خود یقین داشتند، از کبر و نخوت و ستمگری انکار کردند.
البته اقرار درصورتی شرط است که عذر و مانعی وجود نداشته باشد، زیرا اقرار زبانی در موارد ترس و اکراه، ساقط می شود، چنان که قرآن کریم می فرماید: )ا لَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ((2)؛ جز آن که از روی اجبار به زبان کافر شود و دلش در ایمان ثابت باشد.
بنابراین اگر کسی در غیر موارد ضرورت، شهادتین را به زبان نگوید، کافر است، چنان که اگر کسی به اسلام التزام نداشته باشد و از کفر برائت نجوید (مانند هرقل) نیز مسلمان نیست. در این مسئله نیز علما دیدگاه های مختلف دارند. کسانی که ایمان را مرکب دانسته اند، زیاده و نقیصه ایمان را پذیرفته اند، دربرابر کسانی که به بساطت ایمان معتقد هستند. محدثان برای ایمان دو مرتبه ذکر کرده اند:
1. مرتبه ی نخست، تصدیق قلبی: اثر این مرتبه، نجات از آتش دوزخ است، هر چند مدتی در آتش بماند.
2. تصدیق به قلب، اقرار به زبان و عمل به جوارح: نتیجه این مرتبه، ورود به بهشت می باشد. بر این اساس، اگر عمل صالح نباشد، ایمان محفوظ است.
از این رو منافق چون از مرتبه نخست، یعنی تصدیق قلبی بی بهره می باشد، جزو مؤمنین به شمار نمی آید، چنان که در قرآن می فرماید )وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ((3)
فقیهان و متکلمان که ایمان را بسیط دانسته اند، عمل صالح را شرط اجرای احکام و باعث زینت و انبساط و نور می دانند.
ص: 88
کفر بر دو قسم است: حقیقی و حکمی. کفر حقیقی عبارت است از: انکار یکی از ضروریات دین و چهار قسم دارد (صاحب تاج العروس نیز این چهار قسم را ذکر کرده است):
1. کفر انکاری؛ یعنی انکار توحید به قلب و زبان؛
2. کفر جحودی؛ یعنی خدا را می شناسد، اما با زبان اقرار نمی کند؛ نظیر شیطان؛ 3.کفر عناد و لجاجت؛ یعنی خداوند بزرگ را شناخته و اقرار زبانی نیز دارد، اما از پذیرش ایمان سر باز می زند؛ مانند هرقل؛ 4. کفر نفاق؛ یعنی در ظاهر اقرار دارد، اما در دل کفر می ورزد؛ مانند منافقان.
«حصکفی» می گوید: کافران به پنج صنف تقسیم می شوند: 1.کسی که خالق هستی را انکار می کند، مانند «دهری»؛ 2. کسی که وحدانیت خدا را انکار می کند، مانند «ثنویه»؛ 3. کسی که بعثت رسول خدا را انکار می کند؛ 4. کسی که خدا، وحدانیت و رسالت رسول خدا را نپذیرفته است؛ 5. کسی که همه مراحل قلبی را پذیرفته است،اما عمومیت رسالت مصطفی را قبول ندارد.
کفر حکمی، کفری است که یکی از شعارها و نشانه های کافران را ملتزم باشد، زیرا التزام داشتن به شعارهای کفر، نشانه تکذیب اسلام است، چنان که در شرح مواقف بدین مطلب اشاره شده است. در حاشیه فیض الباری درباره اقسام کفر چنین آمده است: «اگر کسی اقرار و اذعان ظاهری و باطنی به اسلام نداشته باشد، کافر است و اگر اعتراف زبانی دارد، اما در قلب، کفر را پنهان نماید، منافق است. اگر اعتراف زبانی و قلبی داشته باشد، اما بعضی از ضروریات دین را برخلاف اجماع امت تفسیر کند، این شخص زندیق است؛ نظیر این که بگوید: آنچه در قرآن در مورد بهشت و دوزخ آمده، حق است، اما بهشت و دوزخ در خارج وجود ندارد، بلکه مقصود از بهشت، ابتهاج و خوش حالی است که در پرتو ملکات پسندیده پیدا می شود و مقصود از آتش، ندامت و پشیمانی است که به وسیله ملکات ناپسند حاصل می شود.»
ص: 89
در روایتی از امام صادق کفر به پنج مرحله تقسیم شده است: مرحله اول، انکار ربوبیت است؛ در مرحله بعدی حق را می داند و انکار می کند؛ مرحله سوم، کفران نعمت می باشد؛ مرحله چهارم، ترک دستورهای خداوند است؛ آخرین مرحله نیز کفر برائه یا بیزاری جستن می باشد.
تردید و انکار الوهیت، توحید، رسالت پیامبر، قیامت و انکار ضروری اسلام، موجب کفر است، هرچند از روی جهالت باشد. علاوه بر این ها غلو کسی که برای غیر خدا ربوبیت قائل باشد و نیز کافر محسوب می شود. اعتقاد به جسمانیت خداوند (حدوث و نیاز به مکان)، استخفاف نماز، انکار واجبات، (انکار حرمت شراب و زنا، اهانت و دشنام دادن به اهل بیت کسانی که علی علیه السلام را کافر می دانند و از آن حضرت اطاعت نکردند و بغض او و اهل بیت را به دل داشتند، از مصداق های کفر شمرده شده است.
تکفیری ها با توجه به قرائتی که از دو محور «ایمان» و «کفر» یا «توحید» و «شرک» دارند تمام مسلمانان را کافر می دانند. آنان چون ظاهرگرا هستند و عبادت را صرفاً به خضوع و خشوع معنا می کنند، مانند خوارج فکر می کنند و کسی را که مرتکب گناه کبیره می شود، از اسلام خارج می دانند.
نصوص شرعی، شتاب زدگی در تکفیر کردن را منع کرده اند. حضرت «عبد الله بن عمر» 1 می گوید: «رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند أیما رجل قال لأخیه: یا کافر فقد باء بها أحدهما)متفق علیه(»؛ هرکس به برادر مسلمانش خطاب کند: ای کافر! یکی از آن دو نفر قطعاً کافر خواهد بود.
سبب به اهمیت فوق العاده این مسئله، الله متعال به تثبت و خویشتن داری دستور
ص: 90
داده و فرموده است: )یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا((1).
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من صلی صلاتنا واستقبل قبلتنا و اکل ذبیحتنا، فذلک المسلم الذی له ذمة الله وذمة رسوله فلا تحقر و الله فی ذمته». فرمودند: «ثلاث من اصل الایمان: الکف عمن قال لا اله الا الله، لا نکفره بذنب ولا نخرجه من الاسلام بعمل...»
«عن ابی هریرة، قال: کان النبی بارزا یوما للناس فاتاه رجل فقال: ما الایمان؟ قال : الایمان ان تؤمن بالله و ملائکته و تؤمن بالبعث، قال: و ما الاسلام؟ قال : الاسلام ان تعبد الله و لا تشرک به شیئاً و تقیم الصلاة و توتی الزکاة المفروضة و تصوم رمضان.»(2)
در حدیث دیگری که در صحیح بخاری و مسلم آمده است نیز معیار ایمان همین امور معرفی شده است:
«عن طلحة بن عبیدالله، قال: جاء رجل الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من اهل نجد ناثر الراس نسمع دوی ّ صوته و لانفقه ما یقول حتی دنی فاذا هو یسئل عن الاسلام، فقال رسول الله : خمس صلوات فی الیوم و اللیلة، قال: هل علی ّ غیرها؟ قال: لا الا ان تطوّع، قال : و صیام رمضان، قال: هل علی ّ غیره؟ قال: لا الا ان تطوّع، قال: و ذکر له الزکاة، قال: هل علی ّ غیرها؟ قال: لا الا ان تطوّع، قال: فادبر الرجل و هو یقول و الله لاازید و لا انقص: قال رسول الله : افلح ان صدق».(3)
در سنن نسائی از «انس بن مالک«چنین نقل شده است:
«من شهد ان لا اله الا الله و استقبل قبلتنا و صلّی صلاتنا و اکل ذبیحتنا فذلک مسلم، له ما للمسلم و علیه ما علی المسلم.»(4)
شریعت اسلامی برهمین مبنا برای تکفیر، وجود شرط ها و انتفای موانع را معتبر
ص: 91
دانسته است. بنابراین پیش از تکفیر، وجود و انتفای موانع را باید بدون هرگونه تعصب و هواخواهی بررسی کرد و فقط کسانی که شایستگی چنین حکمی را دارند، یعنی مجتهد و قاضیان باید به این مسئله بپردازند و کسانی که درمسائل فقهی، مثلا شکستن وضو، نماز، روزه و… صاحب نظر نیستند و خود برای تشخیص حلال و حرام و جایز و ناجایز، نیازمند دیگرانند، به هیچ عنوان چنین حقی ندارند.
یکی از قواعدی که اهل سنت بدان معتقدند، عدم جواز تکفیر اهل قبله است:«و من قواعد اهل السنه و الجماعه ان لا یکفر واحد من اهل القبله، عن ابی حنیفه رضی الله عنه لا تکفر اهل القبله بذنب».در روایات زیادی به این اصل اشاره شده است. رسول خدا فرمودند:«ثلاث من اصل الایمان: الکفّ عمن قال لا اله الا الله و لا تکفر و لا تخرجه من السلام بعمل»؛ سه چیز از پایه های ایمان است: یکی از آن ها جلوگیری از کشتن کسی که به «توحید» شهادت دهد. چنین فردی تکفیر نمی شود و با عمل ناپسند و گناه از اسلام بیرون نمی رود.(1) امام ابوجعفر طحاوی از ابوحنیفه روایت می کند: «انا لا نکفر احدا من اهل القبیله بذنب، مالم یستحله ولا نقول لا یضر مع الایمان ذنب لمن عمله».(2) البته مراد از اهل قبله،کسانی هستند که به ضروریات دین، روز قیامت و خداوند بزرگ باور داشته باشند.
ملا علی قاری می نویسد: «فمن واظب طول عمره علی الطاعات و العبادات مع اعتقاد قدم العالم و نفی الحشر او نفی علمه سبحانه و تعالی بالجزئیات لا یکون من اهل القبله عند اهل السنة»؛ اگر کسی تمام عمرش مشغول عبادت و طاعت باشد، اما یکی از ضروریات را انکار کند، کافر است و از اهل قبله به شمار نمی آید.»(3)
متأسفانه امروزه جامعه اسلامی به درد بسیار بزرگی گرفتار شده که آن افراط و تفریط در تکفیر است، به گونه ای که برخی از گروه ها به مجرد کوچک ترین حرکت ناشایست، فرد مسلمان را از دین اسلام خارج می دانند. پس اگر از مسلمانی عمل
ص: 92
خلاف دیده شود و در آن عمل یا گفتار، احتمال ضعیفی وجود داشته باشد که بتوان آن را بر کفر حمل کرد و یا در آن عمل و گفتار بین مجتهدان اختلاف است، به طوری که برخی از آنان بر کفر فتوا نداده اند، در این صورت، مفتی مسلمانان نمی تواند به کفر آن شخص حکم نماید، مگر آن که خودش تصریح کند که مقصود من، معنای ضعیف نمی باشد. بنابراین نسبت دادن کفر به مسلمانان بسیار خطرناک است، چنان که مسلمان دانستن کافر نیز کمتر از آن نیست. از این رو باید با کسانی که به صراحت با اسلام مخالفت می کنند، برخورد شود، زیرا برخورد نکردن با چنین افرادی، ضررهایی برای اسلام دارد؛ مانند «مسیلمه کذاب» و کسانی که پس از وفات رسول خدا مرتد شدند و خلیفه اول با آنان جهاد کرد. تا زمانی که در کلام یا عمل مسلمانی احتمال تأویل وجود داشته باشد یا در میان فقیهان و مجتهدان، کوچک ترین اختلافی در آن مسئله دیده شود و از سویی، ضروریات دین انکار نشود، قطعاً فرد مسلمان است و نباید او را کافر دانست.
ملا علی قاری در شرح فقه اکبر از امام اعظم ابو حنیفه رضی الله عنه نقل کرده است:
«لا نکفّر أحداً من اهل القبلة». آن گاه افزوده است: «این عقیده اکثر فقهاست».(1) فخرالدین رازی گفته است: «کفر عبارت است از انکار آنچه بالضرورة معلوم است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از جانب خداوند آورده است. بنابراین هیچ یک از اهل قبله تکفیر نمی شوند».(2) قاضی عضدالدین ایجی نیز در این باره چنین گفته است: «اکثر متکلمان و فقیهان معتقدند که هیچ یک از اهل قبله تکفیر نمی شوند».(3)
ابن حزم اندلسی می گوید: «هیچ مسلمانی را به علت فتوای یا سخنی درباب یک اعتقاد نمی توان تکفیر کرد». وی سپس می گوید: رأی کسانی مانند امام ابوحنیفه، شافعی و... نیز همین است: «و ذهبت طائفة الی انه لا یکفر و لا یفسق مسلم بقول قاله فی اعتقاد او فتیا و ان
ص: 93
کل من اجتهد فی شی ء من ذل فبأن بما رأی انه الحق فانه مأجور علی کل حال ان اصاب فاجران و ان اخطا فاجر واحد، وهذا قول ابن ابی لیلی و ابی حنیفة و الشافعی و سفیان الثوری و داود بن علی و هو قول کل من عرفنا له قولا فی هذه المسئلة من الصحابة (رضی اللّه عنهم) لا نعلم منهم خلافا فی ذل اصلاً»(1)؛ گروهی از علما معتقدند که هیچ مسلمانی به سبب عقیده یا فتوایی تکفیر و تفسیق نمی شود. هرکس در مورد چیزی اجتهاد کند و معتقد باشد که آنچه او بدان رسیده، حق می باشد، مأجور است که اگر درواقع هم به حق رسیده باشد، دو اجر و اگر از حق خطا کرده باشد، یک اجر برای او خواهد بود. این نظر ابن ابی لیلی، امام ابوحنیفه، شافعی، سفیان ثوری و داود بن علی است و این نظر هر صاحب نظری می باشد که تاکنون شناخته ام از صحابه علیهم السلام و مخالف آن را تاکنون ندیده ام.
در الیواقیت و الجواهر، اثر یکی از نویسندگان بزرگ اهل سنت از قول»شیخ تقی الدین السبکی» در فتوایی چنین آمده است: «اعلم یا اخی ان الاقدام علی تکفیر المومنین عسرٌ جدّا و کل من فی قلبه ایمان یستعظم القول بتکفیر اهل الاهواء و البدع مع قولهم لا اله الا الله، محمد رسول الله، فان التکفیر امر هائل عظیم».(2) غزالی نیز با این که فلاسفه را به دلیل اعتقاد به قدیم بودن عالم و انکار معاد جسمانی و علم خداوند به جزئیات، مستحق تکفیر قطعی می داند(3)، ولی درمورد تکفیر فرقه های کلامی معتقد است: «تا وقتی می توان برای دیدگاه های فرقه های مسلمان محملی در شرع یافت، باید از تکفیر دوری جست. مباح دانستن ریختن خون کسانی که رو به قبله نماز می گذارند و شهادتین بر زبان جاری می کنند، خطا خواهد بود. ترک قتال با هزار کافر واجب القتل آسان تر است از ریختن خون یک مسلمان. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: من با مردم تا وقت ادای شهادتین مأمور به جهاد بودم، اما با ادای آن خون و مال آن ها جز در موارد خاص در امان ماند.»(4)
ص: 94
از شباهت های تکفیری با خوارج می توان به مسئله «تکفیر» اشاره کرد. هر دو گروه در طول تاریخ اسلام، خون و مال مسلمانان را به بهانه های واهی مباح اعلام کرده و می کنند، اما تکفیری ها، گوی سبقت را از خوارج ربوده اند، چرا که خوارج، افراد مرتکب کبیره را تکفیر می کردند، اما تکفیری ها مسلمانانی را که به مناسک شرعی خود عمل می کنند، (زیارت، توسل به اولیای الهی وغیره)،کافر و مهدور الدم و المال می دانند.
با نگاهی گذرا به اندیشه های خوارج و تکفیری ها، به خوبی می توان میان آن ها شباهت های بسیاری یافت. خوارج مسلمانان را کافر شمردند و بر آن ها تیغ کشیدند و نه تنها مردان، بلکه کودکان و زنان مسلمان را نیز کشتند و در میان قربانیان خوارج، کمتر کافر اصلی، همچون یهود و نصاری دیده می شد. آنان سرزمین اسلامی را «دارالحرب» و «دارالکفر» نام نهادند و به کشتار گسترده مسلمانان پرداختند. تکفیری ها نیز همه مسلمانان را کافر فرض و تنها خود را مسلمان و موحد معرفی کردند و به همین بهانه، به کشتار مسلمانان می پردازند. آنان نیز سرزمین های مسلمانان را «دارالکفر» تلقی می کنند. تفاوت تکفیری ها با خوارج این است که خوارج هرچند خون مسلمانان را مباح شمردند، اما برای کشتار مسلمانان به کفر متوسل نشدند، در حالی که تکفیری ها با کمک عناصر انگلیسی و آمریکایی به کشتار مسلمانان می پردازند مسلمانان را به کفر و شرک متهم می کنند، در تعامل با کافران و دشمنان اصلی اسلام، لحظه ای کوتاهی نمی کنند.
خوارج با استفاده از کلمات حق، اراده باطل می کردند اِنْ الحکم الاّ لله وتکفیری ها نیز با تکیه بر معنی ظاهری آیات و تفسیر باطل از آن ها، به بی راهه گام نهادند.
هم چنین همانگونه که تلازم میان ایمان و عمل، مبنای فکری خوارج را تشکیل می داد و مرتکب کبیره در نگاه آنان، خارج از دین بود، در نگاه تکفیری ها نیز مسائلی که مستلزم شرک نیست، شرک شمرده شد و فاعل آن، از نگاه آنان کافر و مهدور الدم و
ص: 95
المال تلقی گردید. با این حال، تکفیری ها در تلاوت قرآن، بر نمازهای پنجگانه و درمجموع، انجام دادن ظاهری مناسک دینی، تقید و تأکید زیادی دارند، تا آن جا که گاه عبادات مسلمانان دیگر را برنمی تابند و خود را در این زمینه پیش گام می شمارند. چنین وضعیتی درمیان خوارج نیز کاملاً وجود داشت. آنان بسیار به ظواهر دین مقید بودند، پیشانی هایشان از شدت سجود پینه بسته بود، قرآن را به زیبایی تلاوت می کردند و نمازهایشان بسیار طولانی بود: «گروهی درمیان شما پدیدار می شوند که با نمازهایشان نماز شما، با روزه هایشان روزه شما و با اعمالشان اعمال شما را تحقیر می کنند! قرآن می خوانند، اما از حنجره شان پایین تر نمی رود. آنان از دین خارج می شوند، همانگونه که تیر از چله کمان می جهد.»
شباهت های تکفیری ها با خوارج، تنها به روحیه خشن و جنگ طلب آن ها در ریختن خون مسلمانان بی گناه خلاصه نمی شود، بلکه میان پیروان این دو فرقه، شباهت های بسیار دیگری نیز وجود دارد که در این جا تنها به برخی از آن ها اشاره می شود.
شعار خوارج، «لا حکم الا لله» و برگرفته از آیه شریفه )ان الحکم الا لله( حکم از آن خداست شعارهایی که اگرچه ظاهر این سخنان حق است اما از آنها اراده باطل می شود.
خوارج، مردمانی متعصب و سخت پای بند به ظواهر دین بودند و آن قدر در عبادات جدیت به خرج می دادند که جبین هایشان سیاه شده بود. آن ها فوق العاده از گناه دوری می کردند و در ظاهر به انجام دادن عبادات اصرار می ورزیدند. وهابی ها نیز مانند خوارج متعصب و سخت پای بند به دین هستند و کاملاً ظواهر را رعایت می کنند. پارسایی آن ها به قدری است که به غلط از بسیاری از ابزار و امکانات جدید روز نیز اجتناب می کنند.
ص: 96
خوارج غیر از خود، همه مسلمانان را کافر می دانستند و معتقد بودند که هرکس گناه کبیره انجام دهد، کافر است و خالد در جهنم. تکفیری ها نیز مسلمانی را که با عقایدشان مخالف باشند، مشرک و خون و مالشان را حلال می دانند.
خوارج برای اثبات عقاید فاسد خود به ظواهر آیات و روایات استدلال می کردند و چنین می پنداشتند که هر گناه کبیره ای موجب کفر است. تکفیری ها نیزهمین عقیده و فکر را دارند.
خوارج، جنگ با سلاطین اسلامی را جایز می دانستند، زیرا معتقد بودند که این پادشاهان، پیشوایان ضلالت و گمراهی اند. تکفیری ها هم مانند خوارج، جنگ با سلاطین اسلامی را جایز می دانند، زیرا معتقدند که این پادشاهان، پیشوایان ضلالت و گمراهی و یاوران شرک و بدعت می باشند.
خوارج از مرگ هراسی نداشتند و همیشه در جنگ ها پیش قدم بودند، چرا که گمان می کردند به سوی بهشت می روند. تکفیری ها نیز اظهار شجاعت می کنند و به جنگ های بسیاری اقدام کرده اند و از مرگ باکی ندارند، چون به خیال خود به بهشت می روند.
خوارج در نهایت جمود فکری و خشک مقدسی بودند، خون و مال مسلمانی که شفاعت بخواهد و توسلی بجوید، آن هم از کسی که خدا چنین مقامی را برای او قرار داده است، به او حمله کرده و او را می کشند.
ص: 97
پیغمبر اکرم درباره خوارج فرموده اند: اینان از دین بیرون می روند، همان گونه که تیر از کمان بیرون می رود: «یخرج فیکم قوم تحقرون صلاتکم مع صلاتهم و صیامکم مع صیامهم و عملکم مع عملهم، یقرئون القرآن لا یجاوز حناجرهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة»(1) «گروهی در میان شما پدیدار می شوند که با نمازهایشان نماز شما، با روزه هایشان روزهای شما، و با اعمالشان اعمال شما را تحقیر می کنند! قرآن می خوانند، اما از حنجره شان پایین تر نمی رود. آنان از دین خارج می شوند، همان گونه که تیر از چله کمان می جهد.»(2)
همان طور که خوارج آیاتی را که درباره مشرکان در قرآن نازل شده است به مسلمانان نسبت می دادند، تکفیری ها نیز چنین می کنند.
تکفیری ها در ظاهر نیز مانند خوارج هستند. خوارج موهای خود را می تراشیدند. در کتاب نهایة در لغت «تسبید»، حدیثی نقل کرده که در خوارج آشکار است. سپس به تراشیدن سر و مو را از بیخ و بن کندن معنا می کند.
نوآوری
و بدعت باید مستند به شرع باشد و به شرع نسبت بدهد و الا اگر نوآوری باشد و به شرع نسبت ندهد درست نیست و چیزی که نوآوری شمرده شود که در دین مقدس اسلام ریشه و اصلی نداشته باشد، و صورتش نو باشد، ولی ریشه و اصلش در قرآن و حدیث نداشته باشد به آن بدعت می گویند.
ص: 98
در حالی که تکفیری ها به بهانه بدعت در دین، خون و مال مسلمانان را مباح شمرده اند و در طول تاریخ به کشتار آنان پرداخته اند که چنین رویکردی، درمیان هیچ یک از مذهب های اسلامی دیده نمی شود.
این مسئله از اعتقادات ضروری نیست که نفی و اثبات آن، مدار کفر و اسلام کسی باشد، بلکه یکی از بحث های علمی و تحقیقی است. عده ای بر این قائلند که مرده صدای زنده را می شنود و برای آن ذکر کرده اند و عده ای معتقدند که مرده صدای زنده را نمی شنود. دلایل کسانی که می گویند مرده می شنود، روایت امام بخاری در کتاب المغازی است: «ففی الصحیحین عن انس عن ابی طلحة قال لما کان یوم بدر و ظهر علیهم نبی الله صلی الله علیه و آله و سلم امر ببضعه و عشرین و فی روایت اربعه و عشرین رجل من صنادید قریش فالقوا فی طوی من اطواء بدر - فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال یا ابا جهل یا امیه یا شیبه - الیس قد وجدتم ما وعد ربکم حقا فانی وجدت ما وعد ربی حقا فقال عمر - رسول الله ما تکلم من اجساد لا ارواح فیها فقال و الذی نفسی بیده ما انتم باسمع لما اقول منه و فی صحیحین عن ابن عمر قال: اطلع النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی اهل القلیب فقال وجدتم ما وعد ربکم حقا قیل له اتدعوا امواتا قال ما انتم باسمع منهم و لکن لا یجیبون و فی روایت قال انهم الان یسمعون ما اقول.»(1)
دلایل کسانی که می گویند مرده نمی شنود، حدیثی است که حضرت عایشه1 می گوید: «عن عروه عن عایشه انها قال (ما) قالرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم انهم لیسمعون الان ما اقول و قد وهم یعنی ابن عمر (انما) قال انهم لیعلمون الان ما کنت اقول لهم - انه حق - ثم قرات قوله تعالی )انک لا تسمع الموتی و ما انت بمسمع من فی القبور( (2) علاوه بر حضرت عایشه1، گروه کثیری از علما
ص: 99
با بحث «نفی سماع موتی» موافق هستند؛ مانند قاضی ابو یعلی که در کتاب جامع اکبر گفته است: «واحتجوا بما احتجت به عایشه و بانه یجوز ان یکون ذالک معجزه مختصه بالنبی صلی الله علیه و آله وسلم دون غیره و هو سماع الموته کلامه و فی صحیح البخاری قال قتاده - احیاهم الله تعالی (یعنی اهل القلیب) حتی اسمعهم قوله توبیخا و تصغیر او نقمه و حسره و ندما(1) و ذهب طوایف من اهل العلم (و هم اکثرون) و هو اختیار الطبری و غیره و کذلک ذکره ابن قتیبه و غیره من العلما و هولاء یحتجون بحدیث القلیب کما سبق و لیس هو بوهم ممن رواه فان ابن عمر و ابا طلحه و غیرهما ممن شهد القصه حکیاه عن النبی صلی الله علیه و آله وسلم و عایشه لم تشهد ذالک (قال الحافظ ابن حجر فی فتح الباری(2)،قال
السهیلی عایشه لم تحضر قول النبی صلی الله علیه و آله وسلم فغیرها ممن حضر احفظ للفظ النبی صلی الله علیه و آله وسلمثم تعقبه ابن حجر فقال لکن لا یقدح ذلک فی روایتهما لانه مرسل صحابی و هو محمول علی انها سمعت ذلک ممن حضره او من النبی صلی الله علیه و آله وسلم بعد و لو کان ذلک قادحا فی روایتها لقدح فی روایت ابن عمر فانه لم یحضر ایضا - ولا مانع ان یکون النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال اللفظین معا فانه لا تعارض بینهما - روایتهما عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه قال انهم لیعلمون الان ان ما کنت اقول لهم حق - یوید روایت من روی انهم لیسمعون و لا ینافیه فان المیت اذا جاز ان یعلم جاز ان یسمع لان الموت ینافی العلم کما ینافی السمع و البصر فلو کان مانعا من البعض لکان مانعا من الجمیع، خلاصه این که قول معتمد و معتدل این است که در هر جایی که بحث شنیدن مرده منصوص است ویا بحث نفی سماع می باشد، بدون تأمل باید یقین کرد که اگر خداوند متعال بخواهد می شنواند و اگر نخواهند نمی شنوند؛ البته مثل حال زنده نیست که به طریق عادت حتماً بشنود.
گفتنی است که از ظاهر الفاظ آیات قرآن نفی شنیدن مردگان کاملاً مشهود می باشد، ولی به علت آن که احادیث سماع موتی، احادیث صحیحی هستند و بحث نیز عقیدتی نیست، بعضی علما بین آیات قرآن و احادیث صحیحه تطبیقی انجام داده و فرموده اند که از نفی اِسماع، نفی سماع نمی تواند مراد باشد. باوجود این جریان های تکفیری با استناد به آیات قائل به عدم سماع هستند. ناصر الدین البانی کتابی در همین زمینه با
ص: 100
عنوان
الآیات البینات فی عدم سماع الاموات تألیف کرده و کوشیده است که با تکیه بر آرا و نظریات متفکران اسلامی، منکر شنیدن مردگان شود.
در مورد حیات برزخی از منظر قرآن و حدیث بحث کردیم و گفته شد که مردگان صدای زندگان را می شنوند. در این میان،تکفیری ها با تمسک به ظاهر برخی آیات و روایات، منکر شنیدن مردگان شده اند که در ادامه، دلایل ایشان بررسی و نقد خواهد شد:
یکی از آیاتی که تکفیری ها برای عدم قدرت مردگان برای شنیدن صدای زندگان به آن استدلال می کنند،آیه زیر است:
)إنَّکَ لاَ تُسمِعُ المَوْتَی وَ لا َ تُسمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إذَا وَلَّوْا مُدبِریِن(.(1) تو نمی توانی سخن خود را به مردگان بشنوانی (و آنان را هدایت کنی.) آنان ناشنوایانی هستند که تو از شنواندن و رساندن دعوتت به آنان ناتوانی؛ به ویژه آن گاه که از تو روی برمی تابند و پشت می کنند».
همین آیه با همین عبارات، در سوره روم، آیه 52 تکرار شده است. و تکفیری ها با استناد به این آیه شریفه که خداوند فرموده است تو نمی توانی سخن خود را به مردگان بشنوانی، کوشیده اند که دیدگاه خود را تأیید کنند. نخستین گمراهی تکقیری ها در استدلال به این آیه، در مبنای معناشناسی آنان ریشه دارد، چون آن ها «موتی» را بر معنی ظاهری آن، یعنی کسانی که روح از بدنشان مفارقت کرده است، حمل می کنند، اما در گذشته بیان شد که تکیه بر معنی ظاهری آیات، بدون توجه به قرائن و شواهد، موجب انحراف و گمراهی است و پی آمدهای بسیار ناگواری دارد و هرگز با منطق قرآن و دیدگاه مسلمانان سازگار نیست. این در حالی است که قرائن و شواهد در این آیه و آیات نزدیک به آن، به خوبی نشان می دهد که مراد قرآن از «موتی»، هرگز معنای ظاهری نیست، بلکه کافرانی هستند که قلب های آنان مرده و بر چشم ها و گوش هایشان
ص: 101
مهر زده شده است. به همین سبب نیز پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نمی تواند به آنان چیزی بشنواند. آیه بعد قرینه محکمی براین تفسیر است:
)وَ مَا أنتَ بِهاَدِی الْعَمیِ عَن ضَلاَلَتِهِم إن تُسمِعُ إلاَّ مَن یُؤمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُم مُسلِموُنَ((1)؛ای پیامبر! اینان کورند و به بی راهه می روند و تو نمی توانی کوران را راه بنمایی و آنان را از گمراهی بازداری. تو فقط می توانی سخنت را به کسانی بشنوانی و آنان راهدایت کنی که در آیات ما (که همه بیان گر توحید است) بیندیشند و تصدیق کنند. اینان اند که دربرابر ما تسلیم می شوند و ایمان می آورند.
خداوند در این آیه شریفه کافران را به نابینایان تشبیه کرده است. در مجموع، آیات 80و81 سوره نمل، مردم را به چهار گروه تقسیم می کنند:
1. گروه مرگان که هیچ حقیقتی را درک نمی کنند، هرچند در ظاهر زنده اند: )فَإنَّکَ لاَ تُسمِع الْمَوتیَ(َ(2)؛
2. گروه ناشنوایان که آمادگی شنیدن سخن حق را ندارند: )وَ لاَ تُسمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ(؛
3. گروهی که از دیدن چهره ی حق محرومند: )وَ مَا أنْتَ بِهاُدیِ الْعُمیِ عَن ضَلاَلَتِهِم((3)؛
4. مؤمنان واقعی که دل هایی دانا،گوش هایی شنوا و چشمانی بینا دارند: ) إلاَّ مَن یُؤمِنُ بِآیَاتِناَ فَهُم مُسلِموُنَ(.
چنان که دیده می شود، قرآن برای فهم بیش تر مخاطب، از روش تشبیه معقول به محسوس استفاده کرده است. در این آیات، کافران در عدم پذیرش حق، به مردگان تشبیه شده اند تا برای انسان ها بهتر قابل فهم باشد. البته شکی نیست که مراد از شنواندن (سماع) در این آیات، پذیرفتن است، چرا که مشرکان و کافران از نظر ظاهری، قدرت شنیدن دارند و پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می تواند صدای خود را به گوش آنان برسانند، اما شنیدن غیر از پذیرفتن است و خداوند در این آیه
ص: 102
شریفه به پیامبر خود می فرماید: «کفار، هرچند در ظاهر می شنوند، اما سخن تو را نمی پذیرند».
قرینه دیگری که نشان می دهد مراد از «موتی» در این آیه شریفه، و منظور از شنیدن، پذیرفتن است، بخش دیگری از آیه می باشد که شنیدن را صرفاً مخصوص مؤمنان می داند. در این آیه، خداوند به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: تو نمی توانی به مردگان (کافران) سخنی بشنوانی، اما در ادامه آیه، بیان می کند که تنها مؤمنان صدای تو را می شنوند. بنابراین، در این آیه نه تنها مراد ازشنیدن، پذیرفتن است، بلکه مراد از «موتی» نیز کافران می باشد و سماع هم به مؤمنان اختصاص یافته است. چنین تقابلی، نشان دهنده این واقعیت است که مراد خداوند از «موتی» در این آیه شریفه، کافران و مشرکانند که نمی توانند بشنوند و کسانی که قدرت شنیدن و پذیرفتن سخن پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را دارند، مؤمنان می باشند. بیش تر مفسران نیز با توجه به قرائن قرآنی،چنین تفسیری را پذیرفته اند؛ کسانی مانند قرطبی، طبری و فخر رازی.
دراین میان، برخی مانند ناصرالدین البانی که دربرابر اتقان دلیل ناتوان شده اند، شبهه ای را مطرح کرده اند و آن هم این که هرچند مراد از «موتی» در این آیه کفارند، اما در این آیه کافران از جهت عدم قدرت در شنیدن به اموات تشبیه شده اند و بنابراین، اموات به طریق اولی چنین قدرتی ندارند. پاسخ این شبهه را ابن قیم گفته است: «آیه بر کافری دلالت دارد که قلبش مرده است، به گونه ای که نمی توانی حقایق را به او برسانی تا از آن بهره مند شود؛ همان گونه که نمی توانی به کسانی که در قبرند، چیزی بشنوانی، به گونه ای که نفع برند.»
بنابراین، وجه شبه (علت شباهت) میان مردگان و کافران دراین است: همان گونه که موعظه ها و هدایت های پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در مردگان اثری ندارد و آنان پس از مرگ نمی توانند هدایت شوند یا از سخنان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برای تشخیص مسیر درست استفاده کنند و فرصتشان پایان یافته است،کافران نیز از این نظر شبیه به مردگان اند؛ یعنی هرچه بر آنان پند و موعظه و به پذیرش راه حق دعوت کنی نمی پذیرند.
ص: 103
مشکل دیگر البانی در این شبهه، ظاهرگرایی است. وی «سماع» را بر معنای لغوی «شنیدن» حمل کرده است در حالی که وجه شبه، هرگز معنی ظاهری «شنیدن» نیست، زیرا اگر مراد از شنیدن، معنی لغوی (ظاهری) باشد، بی شک هیچ شباهتی میان مردگان و کافران وجود ندارد؛ چون کافران اندام حسی شنوایی داشتند و بنابراین صدای پیامبر صلی الله علیه و آله را ازطریق ارتعاشات پرده گوش می شنیدند، در حالی که اندام حسی شنوایی مردگان، از کار افتاده است و آنان قدرت شنیدن ظاهری ندارند.
از مهم ترین آموزه های دینی،تأکیدِ بر صلح و همزیستی می باشد و اسلام به عنوان مبنای ایجاد صلح جهانی به طور کامل به آن پرداخته است. اسلام آیینی است تعصب گریز و خشونت ستیز و صلح محور و نیز بالنده و حاضر در هر زمان و آزادی بخش به انسان می باشد.
اگر ارشادهای قرآنی و دستورات پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به طور دقیق و همه جانبه، بی طرفانه و منصفانه تحلیل و ارزیابی شود به روشنی درخواهیم یافت که دین اسلام دین صلح و رحمت بوده است و در هیچ زمانی دین جنگ و کشتار نبوده و نخواهد بود. پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای گسترش صلح، آرامش و رحمت مبعوث شده است. طبیعتاً دینی که اساس آن رحمت باشد، پیامبر آن نیز باید پیام آور رحمت و صلح باشد. )و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین((1)؛ و ما تو را ج--ز مایه رحمت برای جهانیان نفرستاده ایم. هم چنین پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در این مورد می فرمایند: «و أنا نبی الرحمة»(2)، «و انما انا رحمة مهداة»(3) صحابه کرام بعد از همه تجاوزها و اهانت هایی که مشرکان مکه علیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابش روا داشتند، نزد پیامبر اسلام
ص: 104
عرض کردند: یا رسول الله! در حق این قوم نفرین بفرست تا از شر آن نجات یابیم، ولی پیامبر اسلام در جواب صحابه کرام فرمودند: «انی لم ابعث لعانآ و انما بعثت رحمة»(1)؛ من برای نفرین کردن فرستاده نشدم، بلکه برای رحمت فرستاده شده ام. واقعاً هم روش پیامبر اسلام، روش عفو و گذشت و رحمت و مرحمت بود. واقعه شهادت حضرت حمزه 1 توسط وحشی و قصه عفو و بخشش وی توسط آن حضرت، یکی از مصداق های بارز رحمت و بخشش این پیامبر و دین الهی است. پایه و ستون شریعت اسلام را صلح، رحمت و عدم خشونت تشکیل می دهد، قرآن عظیم الشان و سنت پیامبر اسلام بر اصل صلح و رفتار مسالمت آمیز تأکید دارد و همه احکام اسلامی و الهی نیز بر این اصل استوار می باشد. قرآن عظیم الشأن، اعراب جاهلیت را که به جنگ و خون ریزی عادت کرده بودند، در اولین پیام خویش آنان را به صلح دعوت کرده و خطاب به آنان فرموده است: )وإن جنحوا للسلم فاجنح لها و تو کل علی الله((2)؛ چنانچه برای صلح آغوش گشودند تو نیز برای صلح آغوش بگشای. دین اسلام حتی در میدان جنگ و نبرد هم خواهان صلح و آشتی است: )ولا تقولوا لمن اَلقی اِلیکم السلم لست مؤمنآ((3)؛ به آن که با شما از در آشتی و تسلیم در آید، مگویید که بی ایمان است.
مفسران معتقدند که اگر کسی که با مسلمانان در حال نبرد، اقدامی صلح جویانه انجام دهد، بر مسلمانان واجب است تا به آن به جواب مثبت بپردازد و از جنگ دست بردارند.(4) سلام (صلح) یکی از نام های پروردگار می باشد )هو الله الذی لا اله هو الملک القدوس السلام((5)؛ اوست خداوندی که خدایی جز او نیست، فرمانروای قدوس سلامت (بخش). قرآن عظیم الشأن 1400سال قبل شعار صلح جهانی را برای عالم بشریت مژده
ص: 105
داده و فرموده است: )یا ایها الذین امنوا ادخلوا فی السلم کافه و لاتتبعوا خطوات الشیطان( (1)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، همگی در صلح درآیید و از پیروی راه شیطان بپرهیزید. قرآن کریم، التزام مسلمانان را به صلح و امنیت با زیبایی خاص خویش چنین بیان می کند )فان اعتزلوکم فلم یقاتلوکم و القوا الیکم السلم فما جعل الله لکم علیهم سبیل((2)؛ یعنی وقتی که از شما دست بردارند و با شما سر جنگ نداشته باشند و بخواهند از در آشتی با شما پیش آیند، خداوند راهی را برای شما علیه آنان قرار نداده است.
بر اساس همین دلایل و حکمت است که آیاتی که بر صلح و آشتی دلالت دارند، نسخ نشده اند و جنگ و مبارزه، زمانی رواست که صلح خواهی وجود نداشته باشد. اصطلاح «سلام» و مشتقات آن در بیش از صد آیه از قرآن عظیم الشأن به کار رفته است. و بالعکس اصطلاح «جنگ» یا «حرب» و مشتقات آن به جز در شش آیه از قرآن کریم ذکر نشده است.
پیامبر اسلام، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اولین شخصیتی در عالم بشریت است که دیپلماسی واقعی صلح جویانه را به کار گرفت. سفیران و هیئت های سیاسی و دیپلماتیک خویش را برای برقراری روابط مسالمت آمیز نزد دولت ها و امپراتوری های زمان خویش گسیل داشت که از آن جمله می توان به ارسال نامه های صلح آمیز به پادشاهان مصر، بیزانس، حبشه، فارس و غیره اشاره کرد.
«سلام» مشتق از «سلم» است.اصطلاح «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» و «علیکم السلام و رحمة الله و برکاته» کلماتی هستند که روزانه میلیون ها مسلمان از ته قلب آن ها را بر زبان جاری می کنند که در این اصطلاحات، عالی ترین مفاهیم صلح و دوستی و محبت و آشتی نهفته است. هم چنین مسلمانان همه روزه نمازهای پنج گانه خویش را به عالی ترین شعار صلح، دوستی، محبت و رحمت، یعنی با شعار «السلام علیکم و رحمة الله» به پایان می رسانند. مورخان می نویسند: «پیامبر اسلام، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم قبل از هجرت،
ص: 106
زمانیکه در مکه زندگی می کرد، هیچ وقت به عملیات نظامی و امور جنگی نپرداخت، ولی زمانی که به مدینه منوره هجرت کرد و در آن دیار، مسلمانان مورد آزار و تجاوز متعدد کافران و دشمنان اسلام قرارگرفتند، لذا جهت حفظ و صیانت این دین الهی، جهاد ازسوی پروردگار بر مسلمانان فرض گردید. همین بود که مسلمانان به علت دفاع از خود و دین و عقایدشان و به سبب دفاع از ناموس خود و درنهایت از حکومت و زندگی خویش، دست به مبارزه مسلحانه زدند.
همان گونه که ما شاهد هستیم، اکثر جهادهای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جنگ های تدافعی بود، نه تهاجمی. در احادیث متبرکه ذکر شده است که پیامبر اسلام زمانی که گروه های نظامی خویش را به سوی جبهه ها اعزام می کردند، اکیداً به ایشان می فرمودند: «و لاتقتلوا شیخآ فانیآ و لا طفلا صغیراً و لا امرآة و لاتغلوا و اصلحوا و احسنوا ان الله یحب المحسنین»(1)؛ سالمندان، پیر مردان، اطفال و زنان را به قتل نرسانید، خیانت نکنید، صلح را درپیش گیرید و نیکی کنید که پروردگار، نیکوکاران را دوست می دارد. این است عظمت اسلام و زعامت پیامبر عالم بشریت که همه فرموده هایش بر مفاهیم صلح، مرحمت و عطوفت استوار می باشد و پیروان خویش را به امر مقدس صلح دعوت کرده است.
تاریخ دعوت اسلامی ثابت کرده است که مسلمانان پیش از آن که قادر باشند آزار و شکنجه مشرکان را از سر راه خویش بردارند، خود قربانی خشونت ها و شکنجه مشرکان قرارگرفته اند، از خانه و کاشانه خویش بیرون رانده شدند و راه حبشه را درپیش گرفتند و درنهایت به آن سر زمین پناه بردند. مسلمانان هیچ گاه به زور متوسل نشدند، مگر دربرابر زور که منطق نمی پذیرد. تا زمانی که به مسلمانان تعرض نشده، هیچ بدی از آنان سر نزده است. برخورد مسلمانان با دولت حبشه مبین چنین واقعیت است. در جزیرة العرب، جنگی میان مسلمانان و قبیله های عرب در نگرفت، جز آن که ماهیت دفاعی داشت یا هدفی پیش گیرانه در میان بود. حق شمشیر برابر با حق زندگی است. هرجا اسلام دست گرفتن شمشیر را لازم دانسته، از باب اضطرار و برای حق
ص: 107
حیات خویش بوده است. حق زندگی در اسلام، یعنی حق آزادی در دعوت و عقیده. اگر به نقشه فعلی جهان نظر بیندازیم، درخواهیم یافت که شمشیر جز در اندک مواردی، موجب نفوذ اسلام در جهان نشده است. سرزمین هایی که جنگ در آن ها کمتر روی داده است، بیش ترین عوامل آن مسلمان اند. نمونه بارز آن، کشورهایی چون اندونزی، هند و چین و غیره هستند. بر این اساس، طبق حقوق اساسی اسلام، رابطه میان ملت ها بر روابط مسالمت آمیز مبتنی است و توسل به جنگ در اسلام به واقع دفاع در برابر جنگی است که آتش آن را دیگران روشن کرده اند.
مشهورترین آیه قرآن عظیم الشأن درباره جنگ، آیه ٢6 سوره توبه می باشد: )وقاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلوکم کافة و اعلموا ان الله مع المتقین(. مفسرین در تفسیر این آیه متبرکه چنین نوشته اند:
1. هدف این آیه متبرکه، حفظ حق حیات انسانی است. بر این اساس، چنان چه دشمنان اسلام همگی قصد سلب حیات مسلمانان را کنند، ضروری است که مسلمانان نیز از حق خویش دفاع کنند، زیرا حق مشروع است که دربرابر دشمنان آنان بایستند و مقاومت کنند. برای همه معلوم است که چنین دفاعی با فطرت انسانی نیز سازگار می باشد.
٢. در آیه متبرکه آمده است: چون آنان قصد جنگ با همه شما داشتند، شما نیز با آنان کارزار کنید. بنابراین آنان هستند که به مسلمانان تعرض می کنند و مسلمانان
نیز در جواب اقدام تجاوزکارانه دشمن با تمام توان با آنان مقابله می نمایند. اگر غزوات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دقیقاً تحلیل و مطالعه شوند، درخواهیم یافت که همه آن ها ماهیت دفاعی و با اصل صلح و مرحمت سازگاری دارد. غزوه های اسلام با هدف اجبار مردم برای پذیرفتن دین جدید نبوده است، زیرا دین در ماهیت خود اجبار را نمی پذیرد، بلکه همه درگیری هایی که در عصر رسالت صورت گرفته، در جهت مقاومت بوده و هرکدام از آن ها طبق شرایط و اقتضای خاص، با قصد دفاع از هویت اسلامی انجام داده شده است.
ص: 108
این مشرکان بودند که محمد صلی الله علیه و سلم و یارانش را از دیارشان بیرون کردند. اگر کافران یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از خانه و کاشانه شان بیرون نمی راندند و باز در مدینه علیه شان جنگ و تجاوز را روا نمی داشتند، به هیچ وجه جنگی صورت نمی پذیرفت، ولی همین مشرکان مکه بودند که علیه مسلمانان در مدینه هجوم بردند و می خواستند که پایتخت مسلمانان را در مدینه با جنگ های «احد» و «احزاب» نابود کنند. ما می توانیم از روابط حسنه و مسالمت آمیزی یاد کنیم که مسلمانان و دولت اسلامی با دولت حبشه در صدر اسلام داشتند که نمادی از روابط صلح آمیز اسلام و مسلمانان با دیگر دولت ها می باشد.
در دوران اخیر، دشمنان اسلام با وسایل ارتباط جمعی و با سبک و آهنگ جدیدی، شبهه ها و القائات واهی به سمع جهانیان بدین عنوان می رسانند که جهاد به معنای جنگ مسلحانه است و این که حتی در قاموس های معتبر جهان به مفهوم جنگ مسلحانه تعریف شده است، در حالی که جهاد انواع مختلف دارد که تنها یک نوع آن مبارزه مسلحانه است. بله باید گفت که هدف از جهاد که دین مقدس اسلام بدان تأکید می کند، تأمین امنیت و تضمین حاکمیت و استقلال و دفاع از امت اسلامی است. جهاد برای استقرار صلح و حمایت از ادیان آسمانی فرض شده است. قرآن عظیم الشأن این مطلب را با زیبایی خاص چنین تعریف می کند: )وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ( (1)؛ و اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نمی کرد، هم صومعه های راهبان و معبدهای مسیحیان و عبادتگاه های یهودیان و مسلمانان که نام خداوند در آن ها بسیار یاد می شود، ویران می گردید و خداوند توانای پیروزمند است.
جهاد هیچ گاه مفهوم جنگی دینی برای وادار کردن دیگران برای پذیرش دین اسلام نداشته است و ندارد. چنین برداشتی با ماهیت، روح و جوهر دین مقدس اسلام و روح
ص: 109
هدایت قرآن عظیم الشأن(1) که برای آزادی عقیده اعلام شده است، ناسازگار و متضاد می باشد.
در تاریخ زندگی پیامبر اسلام، هیچ گاه دیده نشده است که شخص مسیحی را به این دلیل که اسلام را قبول نکرده است، به قتل رسانیده باشد، بلکه بالعکس، پیامبر اسلام با مسیحیان نجران با اکرام برخورد کرده و حتی به آنان اجازه داده است تا در مسجد های مسلمانان به عبادت خویش بپردازند. مورخان، بهترین دوران را مرحله دو ساله صلح حدیبیه می دانند؛ صلحی که بین مسلمانان و قریش صورت گرفت. در این دو سال، افراد زیادی به دین اسلام مشرّف شدند که تعدادشان بیش از کسانی است که از آغاز اسلام تا زمان عقد این پیمان (نزدیک بیست سال) مسلمان شده بودند.
چنانچه گفتیم، روابط میان جهان اسلام با غیرمسلمانان بر اصل متین صلح مبتنی است که درصورت تعرض نظامی به سرزمین اسلامی، درقالب حق دفاع مشروع و قانونی توجیه می شود. دفاع مشروع نیز حقی می باشد که در حقوق بین الملل نیز پذیرفته شده و ماده 5١ منشور سازمان ملل متحد نیز بدان تصریح کرده است. هم چنین اگر دین اسلام را دین کامل بدانیم، منطقی است که درکنار مجموع مقررات اخلاقی و قواعد مورد نیاز زندگی، به قواعد جنگی و صلح و روابط خارجی نیز پرداخته است، زیرا زندگی بشر، همواره از جنگ ها و صلح ها متشکل شده که این ها امری اجتناب ناپذیر است.
مگر موجودیت چنین قواعد و مقرراتی در نظام حقوقی، نمی تواند دلیلی بر دائمی بودن وضعیت در آن نظام باشد؟ چون در اسلام، جهاد فرض گردیده است پس مسلمانان همواره در جنگ دائمی با غیرمسلمانان به سر می برند؟ هم چنین قابل ذکر است که آیا ادیان دیگر همیشه در صلح زندگی کرده اند و هرگز جنگ نکرده اند؟ مگر در تاریخ مسیحیت، جنگ های متعددی برای مسیحی کردن دیگران صورت نگرفته
ص: 110
است؟ آیا می توان جنگ هایی را که مسیحیان به راه انداخته اند به حساب دین حضرت عیسی علیه السلام گذاشت که از آن با عنوان «دین صلح» یاد می شود؟
آنان که می گویند اسلام دین شمشیر است، اگر هدفشان از دین شمشیر، آن باشد که این، دین جهاد و به خصوص جهاد نظامی را بر پیروان خویش فرض گردانیده است و مفهوم جهاد را وسیع تر از جنگ با شمشیر می دانند، در آن صورت سخن بجایی گفته اند، ولی اگر هدفشان این باشد که دین اسلام به زور شمشیر گسترش یافته است، سخت در اشتباه اند، زیرا دین اسلام، دین عقل و منطق، صلح، ترحم، گذشت و شفقت است. دین اسلام، از راه عقل و منطق جهانشمول شده است. پیروان خویش را همیشه به استدلال، منطق و برهان دعوت می کند، آن جا که می فرماید: )أدع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن( (1)؛ به راه پروردگارت با حکمت و پندهای نیکو فراخوان و با آنان به شیوه ای که بهتر است، مجادله و مقابله کن.
دین اسلام دین اعتقاد و باور قلبی است که با اراده و اختیار باید آن را پذیرفت، نه با قهر و غلبه و شمشیر. دعوت اسلام به زبان منحصر نیست، بلکه در عمل نیز باید نشان داد که دین اسلام صلح، صفا، دین رحمت و مرحمت است. بله، مسلمانان شمشیر دارند، ولی برای دفاع و رفع موانع مشروع و با حفظ و صیانت از اصول و قواعد اسلامی و انسانی. دفاع و اشاعه دین مبین اسلام براساس دعوت است، نه برای هجوم و غلبه بر دیگران.
هرچند در بین امت اسلامی افراد جاهل و گروه های تکفیری هستند که به نام اسلام، سایر برادران مسلمان خود را تکفیر می کنند ولی این را نباید به حساب آموزه های دینی یا اهل سنت گذاشت، چرا که دامن این آیین از این دستورهای غیرالهی و انسانی مبراست و این رفتارهای غیر انسانی را باید برخواسته از افکار آلوده و غیردینی و
ص: 111
غیرعقلی افراد مسلمان نما به حساب آورد. لذا عالمان و اندیشه وران جهان اسلام باید به میدان مبارزه آیند و با تمام قوا با فتنه تکفیر مقابله کنند و چهره زشت و سخیف آنان را آشکار نمایند و مبانی اعتقادی آنان را تبیین کنند و مسلمانان را آگاه نمایند و ندای وحدت را در جهان اسلام طنین اندازند و به نفی افراط و تفریط و انحراف اقدام کنند.
ص: 112
مولوی عبدالواحد خواجوی(1)
ظهور جریان های تکفیری در کشور های اسلامی و تکفیر مسلمین توسط این گروه ها از مسائلی است که امروزه جهان اسلام دچار آن شده است.
گروه های تکفیری با سوء استفاده از الفاظی مانند شرک، کفر، بدعت و امثال آن، مسلمین را به کفر متهم می کنند. اما با بررسی معنای اسلام و کفر در قرآن و روایات، بطلان اعتقادات آن ها معلوم می گردد. لذا علمای اسلام در طول تاریخ، تکفیر مسلمین را تحریم کرده اند و اقرار به شهادتین را معیار اسلام دانسته اند. تفکر تکفیر پیامدهای بدی برای جهان اسلام دارد که موجب اسلام هراسی و سوء استفاده دشمنان اسلام می شود، با توجه به آیات و روایات تنها راه برون رفت از این معضل اتحاد مسلمین در مقابل جریان های تکفیری می باشد.
کلیدواژگان: ایمان و کفر، معیار اسلام، جریان های تکفیری، وحدت اسلامی.
ص: 113
مسلمانان در سایه دین مبین اسلام به برادری رسیدند و با محوریت قرآن و با تمسک به سیره، متحد شدند. خداوند تعالی می فرماید: )انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...((1) «بدرستیکه مؤمنان برادران همدیگرند.» در حدیثی، مسلم از ابوهریرة از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است: «استالمُسلمُ أخوالمسلم» مسلمانان برادر مسلمان است. پیروان مکتب اسلام و اندیشمندان دینی و منادیان وحدت، در بین مسلمانان ندای برادری سر دادند و بر مشترکات دینی تأکید کردند. امّت اسلامی در جهان اسلام در برابر کفر و استکبار ایستاد. چون اعتصام به حبل الله و تمسک به قرآن کریم و عمل به سیره پیامبر اکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم کلید نجات و مجد و عظمت و شوکت و اقتدار مسلمانان دانستند. بیداری اسلام در سراسر جهان اسلام به اوج خود رسید، امّا استکبار با هزاران ترفند به عناوین مختلف و با روشن کردن آتش تفرقه و با به جان هم انداختن مسلمانان توانست به نقشه پلید و شوم خود دست یابد. و از طریق سران کشور های اسلامی آتش کینه و کدورت و بغض و عداوت را در بین امّت اسلام شعله ور سازد و به هدف خود برسد. متأسفانه گروهی از مسلمانان نابخرد و افراطی با نقشه کفّار با پای خود بدون فکر و اندیشه به سوی هلاکت و بدبختی پیش رفتند؛ غافل از این که خداوند سبحان می فرماید: )وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ ((2)؛ «خود را به دست خویش به هلاکت نیفکنید.»
باید دانست که جنگ اصلی بین اسلام و کفر و استکبار است. ما باید حول همین محور، متحد شویم و از تفرقه بپرهیزیم، زیرا در اثر تفرقه و قتل و غارت و ویرانی، کیان رژیم اشغال گر و غاصبِ اسرائیل، مستحکم می شود. کسانی که خود را پیرو قرآن و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می دانند باید دارای این ویژگی باشند که خداوند منان می فرماید: ) أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ( (3) در برابر کفار تند و سرسخت و با یکدیگر مهربان و دلسوزند و جنگ را به زیان اسلام و مسلمانان و به نفع دشمنان دین به پیش نبرند.
ص: 114
از صدر اسلام کفّار همواره با امّت اسلام کینه داشته و دارند و از عظمت و قدرت و شوکت و انسجام یک پارچه مسلمانان می هراسند.
در این برهه از زمان، جهان اسلام از سوی کفّار و استکبار جهانی توسط تکفیری ها و گروهک تروریستی موسوم به «داعش» با حمله های سخت و دردناکی مواجه شده و به بهانه مذهب و یا حزب و یا قوم و قبیله و یا زبان و نژاد و ملیّت مسلمانان را به جان هم انداخته اند. در این نزاع ها متأسفانه روزانه ده ها نفر از انسان های بی گناه کشته و یا زخمی می شوند و مردان و زنان سالخورده و اطفال خردسال را با بی رحمی به طرز فجیعی سر می برند: ) بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ((1)؛ «به سبب کدامین گناه کشته شده است؟»
خانه ها و پناه گاه های مردم و حتّی اماکن مقدس اسلامی را ویران نموده، و ذخایر و منابع مالی کشور ها را که اموال بیت المال است به تاراج می برند و ثروت و دارایی های ملّت را منفجر کرده یا به آتش می کشانند. آنان ثبات و امنیّت کشورها و آسایش و آرامش مردم را به مخاطره می اندازند.
تکفیری ها و گروهک تروریستی «داعش»، ادّعای اسلام و ایمان دارند، در حالی که نزد کفّار آموزش دیده و می بینند. آنان با در اختیار قرار دادن پایگاه های نظامی در خاک و سرزمین کشورهای اسلامی و کمک های مالی و تسلیحاتی از جانب سران ممالک اسلامی که دست نشانده های آنان هستند، به منظور بقا و حفظ کرّسی خود مانند برده حلقه به گوش، در خدمت و مطیع امرشان هستند و هر چه دستور بدهند اطاعت می کنند.
افراطی گری و قتل و غارت، ایجاد ناامنی و از بین بردن اثبات، در هیچ مذهبی از مذاهب اسلامی جایگاهی ندارد و مورد تأیید اسلام نیست.
آری! این جریان پلید و زشت تکفیری و گروهک های تروریستی و نامشروع، ترفند و توطئه و نقشه شوم استکبار و دشمن مشترک است که افرادی جاهل و نابخرد و افراطی را به عناوین مختلف تحریک نموده و به نام جهاد و شهادت در راه خدا و وعده بهشت،
ص: 115
جوانان و نوجوانان را که از مکر و حیله آنان خبر ندارند فرا می خوانند و پس از آموزش نظامی وتروریستی به میدان کارزار می برند، و با مال و ثروت و سلاح مسلمانان امّت اسلام را به جان هم انداخته، و امنیّت و ثبات کشورهای اسلامی را بی ثبات و ناامن کرده اند. هدف و برنامه کفّار و دشمن مشترک شیعه و سنی به زیر سلطة آوردنِ سران کشورهای اسلامی و به یغما بردن منابع گران بها و ثروت های آنان است.
)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَأُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ(؛(1)
«و مانند کسانی نشوید که پراکنده شدند و اختلاف ورزیدند (آن هم) پس از آن که نشانه های روشن (پروردگارشان) به آنان رسید. و ایشان را عذاب بزرگی است.»
)وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَیَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ... (؛(2) «و همگی به رشته (ناگسستنی قرآن) خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود به یاد آورید، بدان گاه که (برای همدیگر) دشمنانی بودید و خدا میان دل هایشان، انس و الفت برقرار کرد و آن ها را به هم پیوند داد.»
لذا بر امّت اسلام لازم و واجب است که امر خدا را اطاعت کرده و با اعتصام به حبل الله (قرآن کریم) و با محوریّت قرار دادن آن با هم متّحد و منسجم باشند تا دشمن مشترک مأیوس و ناکام و نابود گردد. این اتّخاذ و انسجام به منظور برادر بودن و دست به دست هم دادن و یکی بودن ماست.
آری! در عصرحاضر استکبار جهانی در رأس آن ها آمریکا و اسرائیل جهان اسلام را تهدید می کنند.
همه مذاهب اسلامی چه شیعه و چه سنی باید در کنار هم و با هم باشند و دست به دست هم بدهند، زیرا که پروردگار همه یکی و آن خداوند یکتای بی همتاست. پیغمبر همه، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قبله ما کعبه مشرّفه است. همه با رؤیت هلال ماه مبارک رمضان روزه می گیریم و با رؤیت ماه شوال عید می کنیم. همه با هم به حج خانه خدا
ص: 116
مشرّف می شویم و کعبه را طواف می کنیم، جمرات سه گانه را - که نماد شیطان هستند- رمی می کنیم. و همه ایمان و اعتقاد به آخرت و حشرونشر و بهشت و دوزخ داریم و....
خداوند تعالی تمام مسلمانان را برادر هم دانسته و می فرماید: ) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ (؛ (1)
«فقط مؤمنان برادران همدیگرند، پس میان برادران خود صلح و صفا برقرار کنید، و از خدا ترس و پروا داشته باشید تا به شما رحم شود.»
امت اسلام امّت میانه و اعتدال است.که در این باره قرآن کریم می فرماید:
)وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا...(؛(2)
«و بی گمان، شما را ملّت میانه روی قرار داده ایم (که نه در دین افراط و غلوّی می ورزید و نه در آن تفریط و تعطیلی می شناسید) تا گواهانی بر مردم باشید و پیغمبر دین بر شما گواه باشد.»
خداوند منّان، نعمت عظیمی را به امت اسلام عطا فرموده، که به دیگر امّت ها داده نشده، و آن، پیام اسلام است. پیامی که مایة هدایت همه بشریت است. نعمت امّت وسط بودن، یعنی امّت میان برگزیده، در حالی که دیگر امت ها یا در جناح افراط و یا درجناح تفریط هستد. اما امت اسلامی در تمامی امور اعم از دینی و دنیوی، مادّی و روحی، فردی و اجتماعی در مسیر وسط و اعتدال رو به جلو هستند.
در امّت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اعتدال در جنبه های مختلفی وجود دارد، که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:
1- اعتدال در عقیده: بدین معناست که هر مسلمان به اصول اولیه و عقاید زیربنایی خود، ایمان کامل دارد، اما این احتمال را هم می دهد که پاره ای برداشت های او اشتباه باشد و یا دیگر گروه ها و مذاهب اسلامی، بهتر فهمیده باشند.
2- اعتدال در عمل و عبادت: امّت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جذبه پای بند بودن بر احکام خدا و
ص: 117
پیغمبرش بوجود آورده است و به دنیا نشان داده است که در دیانت و سیاست، و هم چنین بین دین و دنیا هیچ منافاتی وجود ندارد.
3- اعتدال در اقتصاد: صرفه جویی در امور معیشت و نگه داشتن جانب اعتدال در خوراک و پوشاک و مسکن و دیگر امور اقتصادی.
4- اعتدال در اجتماع و تمدّن: در امت های پیشین به حقوق انسانی اعتنایی نداشتند و هر قدرتمندی، انسانی را که برخلاف مقصد خود می یافت، با سرکوب کردن و کشتن و غارت نمودن اموالش او را از پای در می آورد. برای زنان هیچ حق وحقوق و ارزشی قائل نبودند. و اطفال را زنده به گور می کردند. دین مبین اسلام به همه این بی عدالتی ها خاتمه داد.
یکی از ثمرات میانه روی امّت اسلام این است که مسلمانان در روز قیامت در مقام شهادت علیه امّت های گذشته قرار می گیرند و گواهی می دهند که پیامبرانشان دعوت خدا را به آنان رسانیده اند، ولی مادّی گرایان به شهوات و لذاّت دل بسته و از حق وحقوق خداوند متعال غافل شده اند. و روحانیان آن ها خود را از بهره های پاک این جهان محروم گردانیده و از راه اعتدال و میانه به وادی انحراف لغزیده اند.
برخی از فرقه ها وگروه های افراطی که عقاید بعضی از مسلمانان را قبول ندارند، آنان را تکفیر کرده و مرتد می دانند. و از این رو خون و آبروی آنان را مباح دانسته اند. که این نوع برخورد، سبب اختلاف و درگیری و کشت و کشتار در بین آنان و غارت اموالشان شده است.
گرچه در اصل و اساس دین اسلام با هم مشترک هستند و فقط در برخی از مسائل فرعی دین در برداشت از آیات قرآن کریم و یا برداشت از احادیث نبوی شریف و روایات و اخبار از بزرگان و صحابه و... برای استنباط احکام با هم اختلاف دارند که در این خصوص رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «اختلاف امّت من (در مسائل فرعی) رحمت
ص: 118
است»، چون برداشت از آیات و احادیث و... اجتهاد علمای مجتهد است. اجتهاد از نگاه شرع مطهر اسلام امری مشروع و پسندیده و مطلوب و مورد تأیید است. و برداشت های مجتهد در مسائل فرعی دین، به خاطر اجتهادش حتی اگر در برداشت از ادلّه، اشتباه باشد گناهکار نمی شود.
طبق عقیده اسلامی، مجتهدی که در اجتهاد خود، در برداشت و استنباط از ادله اشتباه نکرده و راه صواب رفته باشد، دو اجر و ثواب دارد: اجری به خاطر اجتهادش و اجری دیگر برای راه صواب و امّا مجتهدی که در اجتهاد خود در برداشت و استنباط از ادّله اشتباه کرده باشد. نه این که گناه کار نمی شود بلکه به خاطر اجتهادش از یک اجر و ثواب الهی نیز برخوردار خواهد شد.
لذا عالم مجتهد در هر شرایطی بر اجتهاد و تلاش علمی خود که هدفش اخلاص و رسیدن به آنچه را که خداوند یکتا و پیغمبرش خواسته اند برسد مأجور می باشد.
هر انسان مسلمانی می داند کسی که کلمه توحید (لا اله إلا الله) را بر زبان براند و بر رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم معترف باشد وبگوید (محمد رسول اللّه) از زمره مسلمانان به شمار می آید.
برای روشن شدن این مطلب به اجمال، به تعریف اسلام و ایمان و کفر و شرک می پردازیم.
الف. اسلام، در لغت یعنی تسلیم شدن: از نگاه شرع، اسلام بر پنج رکن استوار است:
1- گواهی دادن به این که جز خداوند یکتا معبود دیگری وجود ندارد، و همانا که حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم رسول و فرستاده خدا است؛
2- بر پا داشتن نمازش؛
3- پرداخت کردن زکات؛
4- گرفتن روزه ماه مبارک رمضان؛
5- حجّ خانه خدا رفتن برای کسانی که استطاعت داشته باشند.
ص: 119
پس با اقرار شخص به شهادتین و اعتقاد به سایر ارکان اسلام، آن شخص در زمره مسلمانان به شمار می آید و احکام دین مبین اسلام بر او مترتّب می گردد.
ب. ایمان، در لغت به معنای تصدیق است. اما در اصطلاح، عبارت است از تصدیق قلبی و قطعی به وجود خداوند یکتا که خالق جهان هستی، و ایمان به وجود ملائکه، کتاب های آسمانی، پیغمبران خدا و ایمان به قضا و قدر، که با تصدیق با جازم قلبی. کسی که ایمان بیاورد آثار دینی و دنیوی و اخروی بر آن مترتّب می گردد، از جمله:
1- اثر دینی: شخص، در زمره مؤمنین به شمار می آید.
2- اثر دنیوی: حرمت خون و مال و آبروی انسان مؤمن است مگر این که مرتکب قتل و یا زنا بشود ویا از دین مبین اسلام به کفر بر گردد (مرتد بشود).
3- اثر اخروی: قبولی طاعات و عبادات و اعمال نیک و خداپسندانه، و دریافت اجر و پاداش از خداوند متعال.
در مورد ارکان اسلام و ایمان در بخشی از حدیثی که مسلم از عمر روایت کرده است، رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«الإسلام أن تَشْهَدَ أَنْ لاإِلٰهَ إِلاَّ أللّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللهِ، وَ تُقیمَ الصَّلاةَ، وَ تؤتِیَ الزَّکاةَ، وَ تصومَ رَمَضان، و تَحُجَّ البیت إِن آستَطَعتَ إلیه سبیلاً... الایمانُ: أنّ تؤْمِنَ باللّهِ و ملائکَتِهَ و کُتبه و رسله، و الیوم الآخرِ، و تؤمن بالقدر خیره شَرِّه».
ج. کفر: در لغت یعنی پوشاندن، و در اصطلاح، به معنای معتقد نبودن و ایمان نداشتن به خداوند سبحان و سایر چیزهایی است که باید بدان ایمان داشت و معتقد بود مثل معتقد نبودن به رکنی از ارکان اسلام؛ یعنی بگوید فرض نیست. ویا معتقد نبودن به رکنی از ارکان ایمان، زیرا در مورد همه ارکان اسلام و ایمان خداوند سبحان در قرآن مجید نازل فرموده و پیغمبر عظیم الشأن اسلام و نیز در احادیث متعددی بیان فرموده است.
بنابراین، کافر به کسی گفته می شود که به رکنی از ارکان اسلام و یا به رکنی از ارکان ایمان، و یا به همه آن ها معتقد نباشد.
د. شرک: به معنای معتقد به شریک بودن برای خداوند یکتای بی همتاست.
ص: 120
علمای اسلام با توجه به احادیث نبوی شریف و اصول کلی دین، حدّ و مرز اسلام و کفر را بیان فرموده اند؛ به گونه ای که اگر شخصی معتقد به رکنی از ارکان اسلام و یا معتقد به رکنی از ارکان ایمان نباشد و یا تمام آن ها را نپذیرد و انکار نماید، از دائره اسلام خارج است ودر زمره کفّار بشمار می آید.
لذا جایز نیست شخصی را که شهادیتن (لا إله الا اللّه و محمد رسول الله) بر زبان می آورد، و معتقد به پیروی از قرآن کریم و پیروی از راه و روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم باشد تکفیر نماید. چون به آن شخص، مسلمان اطلاق می شود. به مصداق حدیثی که ابن عمر روایت کرده که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «أُمرت أن أقاتل النّاس حتّی یشهدوا أَن لا إله إلاّ اللّهُ و أنّ محمداً رسول الله، و یقیموا الصّلاة و یؤتوا الزّکاة، فإذا فعلوا ذلک عصموا منّی دماءهم و أموالهم إلاّ بحق الإسلام و حسابهم علی اللّه»؛
از جانب خداوند تعالی مأموریت یافته ام که با بت پرستان بجنگم تا این که گواهی بدهند که جز خداوند یکتا معبود دیگری وجود ندارد و همانا که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم رسول و فرستاده خداست، نماز بر پای دارند، زکات اموال پرداخت نمایند. هرگاه این کار ها را انجام دادند، خون ها و اموالشان محفوظ می ماند مگر به حق اسلام. و در مورد حساب باطنشان و صداقت دل هایشان باخداوند تعالی است، زیرا او از دل های بندگان خود با خبر است.
اهل سنّت بر این باورند که هرگاه شخص و یا فرقه ای (لا إله إلاّ اللّهُ، محمدٌ رسول اللّه) بر زبان جاری سازد و روبه قبله (کعبه مشرّفه) نماز بخواند و از ذبیحه مسلمانان بخورد مسلمان است، و با این عنوان حرام است خونش ریخته شود. به مصداق حدیثی که بخاری از انس روایت کرده، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «مَن صلّی صلاتنا، و أستقبل قبلتنا و أکل ذبیحتنا فذلک آلمسلم الذّی ذمَّة اللّه و ذمّة رسوله فلا تحقر و اللّه فی ذمّته»؛
ص: 121
در حدیث دیگری به روایت ابو داود از - انس- رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «ثلاث من أفضل الایمان، الکفّ عمّن قال لا إله إلاّ اللّه، و لاتکفره بذنبٍ، و لا تخرجه من الإسلام بعمل...»؛
«سه چیز از اصل ایمان است: خودداری کردن از آزار و اذیت و یا کشتن کسی که «لا إله إلا اللّه» می گوید، و به سبب ارتکاب گناهی تکفیر نمی شود و مرتد نمی گردد و از اسلام خارج نمی شود.»
آری! این موارد، از اصول کلّی اسلام و عقیده و راه و روش اهل سنّت می باشد.
تکفیر کردن انسان مسلمان از دیدگاه شرع مطهّر اسلام، حرام و از نظر دینی و دنیوی و اخروی ناروا و بسیار خطرناک است. توضیح بیشتر آن است که:
الف- از نظر دینی: در حدیثی بخاری و مسلم به نقل از ابی بکر رضی الله عنه روایت کرده اند که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در خطبه «حجة الوداع» محورهای سه گانه ظلم و ستم در مورد حقوق الهی بیان داشت و فرمود:
«إنّ دماءکم وأموالکم و أعراضکم حرامٌ علیکم کحرمة یومکم هذا، فی شهرکم هذا،فی بلدکم هذا»؛
«همانا جان و مال و آبروی شما، همانند این روز و این ماه واین سرزمین محترم هستند لذا تعرّض به جان و مال و آبروی یکدیگر حرام است، مانند حرمت این روز «عرفه» و این ماه (ذی الحّجه) و این سرزمین (مکه مکرمه)».
لذا تکفیر کردن انسان مسلمان و تعرض به اموال و هتک حرمت و آبروی او به مصداق حدیث مذکور حرام است و این روش، مخالفت با فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است، که در حقیقت، فرموده پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمان خداوند عزّوجل است که می فرماید: )وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی(؛(1)
«و از روی هوا و هوس سخن نمی گوید مگر آن چیزی که به او وحی می شود.»
ص: 122
ب- از جهت دنیوی: یکی از نمونه های پیامد دنیوی تکفیر کردن انسان مسلمان، همین اوضاع تأسف بار و وحشت انگیزی است که به وسیله گروه های تکفیری و داعشی ها در عراق و سوریه و شهرهای دیگر، هر روزه به وقوع می پیوندند. در واقع، وحشت و ترس و ناامنی، پی آمد روشن تکفیر دیگران است. گروهک های تکفیری و تروریستی، که در حقیقت اهل بغی و ظلم و ستم و چپاول و ویران گری هستند، به جان و مال و ناموس مردم تعرّض کرده و کشورها و سرزمین های امن و آرام را ناامن و بی ثبات کرده اند و فتنه و فساد و ناامنی را به اوج خود رسانده اند. کفّار واستکبار جهانی، در رأس آن ها آمریکا و اسرائیل به منظور حفظ صهیونیست ها، اختلافات دینی و مذهبی و قومی و ملیّتی را در بین امت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به وجود آورده و مسلمانان را به جان هم انداخته اند و از این روش های خشونت طلبانه و ابلهانه گروه های افراطی خوشحالند و سود می برند. آنان با این ترفند و نقشه شوم و پلید خود توانسته اند با به جان هم انداختن مسلمانان در کشورهای اسلامی، هرج و مرج و قتل و غارت و فساد و تباهی به راه اندازند.
هدف دیگر دشمن، اسلام هراسی و چهره اسلام را زشت و کریه نشان دادن است تا کسی به دین اسلام تمایل پیدا نکند. و از طرفی دیگر، سلاح های خود را به آنان بفروشند. هم چنین سران کشورهای اسلامی را تحت سلطه خود درآورده و ممالک اسلامی را در مستعمره خود قرار دهند تا بتوانند بر آنان حکم فرما باشند، و از این طریق منابع و ذخائر مالی و ثروت های آن ها را به چپاول ببرند، و در نهایت مسلمانان را نابود کرده و ریشه اسلام را بخشکانند.
ج- از حیث اخروی: نتیجه راه و روش تکفیری ها در مورد یورش بردن به کشور ها و کشتن انسان های بی گناه و مظلوم در آخرت همین است که خداوند سبحان می فرماید:)وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا((1)
ص: 123
«و کسی که مؤمنی را از روز عمد بکشد (و از ایمان او با خبر بوده و تجاوز کارانه او را به قتل برساند و چنین قتلی را حلال بداند،کافر به شمار می آید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه در آن جا می ماند و خدا بر او خشم می گیرد و او را از رحمت خود محروم می سازد و برای او عذاب بزرگی آماده می کند.»
راه نجات و برون رفت از این هرج و مرج و فساد و اوضاع و خیم و نابسامان در ممالک اسلامی و در بین مسلمانان، برگشتن به سوی خدا (پای بند بودن به احکام قرآن کریم) و اطاعت از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است.
خداوند متعال می فرماید: )وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ((1)
«و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمایید و (در میان خود اختلاف و) کشمکش مکنید (که اگر چنین کنید) درمانده و ناتوان می شوید و شکوه و هیبت شما از میان می رود (و ترس و هراسی از شما نمی شود)، شکیبایی کنید که خدا با شکیبایان است.»
از آیه مبارکه فوق، چنین استنباط می شود که راه برون رفت از اوضاع نابسامان و آشفته در جهان اسلام عبارتند از:
1. لزوم اطاعت از فرمان خدا و رسولش که بر همه واجب است: )أطیعو اللّه و رسوله...(.
2. بر مسلمانان واجب است از نزاع و درگیری با یکدیگر بپرهیزند، چون نزاع مسلمانان، موجب سست شدن آنان در جنگ علیه دشمنان دین و مسلمانان می شود: )و تذهب ریحکم...(.
3. پرهیز از نزاع و درگیری مسلمانان با یکدیگر سبب مجد و عظمت و قدرت آنان می شود.
4. امّت اسلامی موقع نبرد با دشمنان دین نباید از خود ضعف و سستی نشان بدهند.
ص: 124
5. با اطاعت از خدا و پیغمبرش صلی الله علیه و آله و سلم وحدت و عظمت و شوکت به امّت اسلامی بر می گردد.
6. لزوم صبر و بردباری و تحمّل سختی ها در برابر دشمنان: )و اصبروا....(
7. اطاعت از خدا و رسولش، و پرهیز از نزاع و درگیری بین مسلمانان و تحمل سختی ها در برابر دشمنان نیاز به صبر دارد که این از صفات مؤمن است.
8. پیروی از تعالیم شرع مطهّر اسلام و رهبری دینی و اتحاد و انسجام و همبستگی مسلمانان، راه عزّت و عظمت و شوکت و سربلندی است.
وحدت در بین مسلمانان با پیروی از قرآن و راه و روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تحقق می یابد. از جمله راه های مجد و عظمت و قدرت و سربلندی و افتخار امّت اسلام، محور قراردادن قرآن کریم است، که مسلمانان را به وحدت و همبستگی فرا می خواند. وحدت به معنای گردهم آمدن بر محور قرآن و هدف مشترک در مقابل اختلاف و از هم گسیختگی است. عدم اتّحاد و وجود اختلاف باعث از بین رفتن مجد و عظمت و شوکت و افتخار امّت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می شود.
خداوند منّان در آیات متعددی از قرآن کریم مردم را به وحدت فرا می خواند؛ برای نمونه در این آیه به صراحت می فرماید: )وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ...(.(1)
در این آیه، خداوند سبحان امر به وحدت می فرماید، و به مؤمنان دستور می دهد همگی به ریسمان ناگسستنی الهی(قرآن کریم) چنگ بزنید و متفرق نشوید.
خداوند عزوجل نه تنها مردم را به اتّحاد و همبستگی فراخوانده، بلکه محور وحدت را که حبل الله است معرفی کرده است.
محمد بن اسحاق بن یسار می گوید: این آیه در شأن «اوس» و «خزرج» نازل شده است، که مردی از قوم یهود، از کنار جماعتی از قبایل اوس و خزرج می گذشت، متوجه اتحاد و انسجام و الفت در بین آنان شد، لذا حسادت ورزید و تصمیم گرفت بین آنان
ص: 125
اختلاف و تفرقه بیندازد و آشوب بر پا نماید. به مردی مأموریت داد تا در بین آنان بنشیند، و آنان را به یاد اختلافات و جنگ هایی بیندازد که در بین شان بود و ناسزاهایی که به همدیگر می گفتند.
او این کار را با مهارت انجام داد، لذا بار دیگر کینه و کدورت های گذشته نسبت به یکدیگر از سر گرفته شد، و سلاح های خود را برداشتند تا جنگ کنند. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از ماجرا باخبر شدند و به نزد آنان تشریف بردند و فرمودند: «آیا به دنبال زمان جاهلیّت هستید در حالی که من در بین شما هستم؟ و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آیه مذکور را تلاوت فرمود و آنان از کار خود پشیمان شدند و صلح و آشتی برقرار کردند، و هم دیگر را در آغوش گرفتند، و سلاح را بر زمین گذاشتند.
آری! این نتیجه پای بند بودن به احکام قرآن و پیروی از راه و روش پیغمبر خداست و نتیجة مسلمان و مؤمن بودن است.
هم اکنون کفار از اتحاد وانسجام و همدلی و عظمت و قدرت و شوکت مسلمانان هراسان شده و رشک می ورزند لذا آشوب و فتنه به پا کرده اند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورودشان از مکه مکرمه به مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامی بین مهاجرین و انصار و بین قبایل اوسی و خزرج و دیگر قبایل عرب رابطه مؤاخات (برادری) برقرار کرد. در حدیثی که مسلم از ابوهریره روایت کرده، رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:
«لاتحاسدوا و لاتتاجشوا و لاتباغضوا و لاتدابروا و لایبع بعضکم علی بیع بعض، وکونوا عباد الله إخواناً، المسلم أخوا المسلم لایظلمه و لایحقره و لایخذله، التّقوی هاهنا و یشیر إلی صدره ثلاث مرّاتٍ بحسب أمریء من الشّرِّ أن یحقر أخاه المسلم»؛
«به یکدیگر حسادت نورزید، قیمت کالا ها را بدون این که قصد خرید داشته باشید، بالا نبرید، با یکدیگر دشمنی و قهر (و قطع رابطه) نکنید، و هیچ کس به خاطر خود معامله شخصی دیگری را به هم نزند و برادروار، بندگان (نیک و عبادت گزار) خدا باشید، مسلمان برادر مسلمان است، به او ستم نمی کند، او را خوار و زبون نمی گرداند و
ص: 126
دست از یاری اش نمی کشد. تقوا این جاست». و سه بار به سینه خود اشاره کرد: «همین قدر برای بد بودن شخص کافی است که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد.»
افراد و گروه هایی که به نام مسلمان علیه مسلمانان و یا حکومت اسلامی یورش می برند یاغی به شمار می آیند، چون انسان مسلمان به نفع دشمنان دین علیه مسلمانان و حکومت اسلامی بر نمی خیزد و قیام نمی کند و برخلاف فرموده و راه و روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عمل نمی کند و به جان و مال و ناموس آنان تعرّض نمی نماید و چنین اقداماتی را برخود حرام می داند.
باغیان جمع «باغی» است. باغیان افرادی اند که از حدودی که باید به رعایت آن ها پایبند باشند، تجاوز کرده اند.
«بغی» در لغت به معنای ظلم و ستم است. امّا در اینجا منظور از باغیان گروهی از انسان ها هستند که ادّعای اسلام و ایمان دارند و کلمه شهادتین (لا إله إلاّاللّه و محمّدٌ رسول اللّه) را بر زبان جاری می سازند، و علیه امام و یا حاکم مسلمانان قیام نموده و از دستورهای او پیروی نمی کنند و یا مانع اجرای قانون می شوند.
با توجه به تعریف فوق می توان گفت که تفکیری ها و گروهک موسوم به «داعش» از جمله باغیان هستند.
تکفیری ها و گروهک «داعش» به جهت این که مرتکب بغی و ظلم و ستم و تجاوز از حدّ، و عدول از حق می باشند، «باغی» نامیده می شوند. دلیل بر آن، قول خداوند متعال است که می فرماید: )وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الأخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّه...(؛(1)
ص: 127
«هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آن صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدّی ورزد (و صلح را پذیرا نشود) با آن دسته ای که ستم می کند و تعدّی می ورزد، بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا بر گردد و حکم او را پذیرا شود.»
در صورتی که باغیان دارای شرایط زیر باشند با آنان جنگ صورت می گیرد:
1. دارای شوکت و قدرت و نیرو باشند و از خود دفاع نمایند، هم چنین امکانات مقاومت در برابر حکومت را داشته و از فرمانده مطاعی نیز برخوردار باشند؛
2. از حیطه قدرت حکومت بیرون رفته باشند؛
3. این گروه باید بر تأویلی درست که مجال توجیه و اجتهاد در آن باشد، اعتماد کرده و طبق آن، تمرّد خویش را جایز بدانند، هر چند این تأویل باطل و فاسد باشد.
جنگ با «باغیان» واجب است؛ به این دلیل که:
خداوند متعال می فرماید: )وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ...(؛(1)
«هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید، اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدّی ورزد (و صلح را پذیرا نشود) با آن دسته ای که ستم می کند و تعدّی می ورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا بر گردد و حکم او را بپذیرد».
دلیل دیگر از حدیث است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من فارق الجماعة قید شبرٍ عقد خلع ریقة الإسلام من عنقه»؛(2)
ص: 128
«هر کس به اندازه یک وجب از جماعت مسلمانان دوری کند، ریسمان اسلام از گردنش خارج کرده است.»
فلسفه وجوب جنگ با باغیان، برقراری ثبات کارها، و امنیت برای حکومت و ملّت است. و این اصلی کلی برای اجتماع گروه مسلمانان و حفظ وحدت و ترسیدن دشمنان از آن ها می باشد.
سزای کسانی که در کشورهای اسلامی بین دولت و ملّت هرج و مرج و آشوب و فساد به پا می کنند، و ثبات و امنیّت و آرامش مردم را به مخاطره می اندازند و ذخایر و منابع مالی حکومت و اموال و ثروت های ملّت را به یغما برده و یا از بین می برند و... همین است که خداوند عزوّجل می فرماید: )إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الأرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ((1)
«کیفر کسانی که (بر حکومت اسلامی می شورند و بر احکام شریعت می تازند و بدین وسیله) با خداوند و پیغمبرش می جنگند و در روی زمین (با تهدید امنیت مردم و سلب حقوق انسان ها) دست به فساد و تباهی می زنند این است که (در برابر کشتن مردم) کشته شوند، یا (در برابر کشتن مردم و غصب اموال) به دار زده شوند، یا (در برابر راهزنی و غصب اموال، تنها) دست و پای آن ها در جهت عکس یکدیگر بریده شود، و یا این که (در برابر قطع طریق و تهدید، تنها) از جایی به جای دیگر تبعید گردند و یا زندانی شوند. این رسوایی آنان در دنیا است، و برای ایشان در آخرت عذاب بزرگی است.»
باغیان طبق جنایتی که مرتکب می گردند مجازات می شوند، کسانی که جرمشان
ص: 129
سنگین باشد اعدام می شوند و اعدام چنین کسانی واجب است، و کسانی که جرمشان سبک تر باشد و به حبس ابد یا تبعید محکوم می شوند.
گروه های تفکیری و تروریستی موسوم به «داعش» از حد و حدود شرع اسلام گذشته، و خون و مال و ناموس امّت اسلام؛ اعم از شیعه و سنّی را مباح دانسته، و به اسلام و مسلمان لطمه بزرگی وارد کرده است. آنان مرتکب قتل و غارت و فساد و ناامنی و حرج و مرج و بی ثابتی در ممالک اسلامی از جمله سوریه و عراق و... شده اند، و به گونه ای چهره اسلام را زشت و خشن به جهانیان معرفی کرده اند که مردم غیرمسلمان، مسلمانان را تجاوزگر می پندارند و از آن ها می هراسند. به همین جرم بزرگ است که داعشیان، اهل بغی هستند و رویارویی و مقابله با آنان لازم و واجب است.
اگر گروه های تکفیری و تروریستی «داعش» راست می گویند که به حمایت از اسلام و مسلمین و دفاع از مظلومین و مستضعفان برخاسته اند و دلشان به حال امّت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می سوزد و هدفشان ترویج اسلام واقعی و عمل به فرموده خدا و پیغمبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است، و می خواهند جایگاه دین و امّت را به دست بیاورند و به حمایت از آنان قیام کرده اند، چرا به دفاع و حمایت از مردم مظلوم و ستمدیده فلسطین و برای آزادسازی قدس شریف و مسجدالاقصی که اولین قبله مسلمانان است بر نمی خیزند، ملّت مظلوم و ستمدیده ای که زیر رگبار گلوله های صهیونیست و با شلیک خمپاره ها و با پرتاب موشک ها از زمین و هوا مورد هجوم کفّار قرار گرفته اند و زنان و مردان غیر نظامی و سال خوردگان و اطفال بی گناه روزانه شهید و هزاران نفر از خانه و سرزمین خود آواره و بی سرپناه می شوند.
از همین روست که می گوییم ادّعای داعش در حمله به کشورهای اسلامی به منظور قوّت و قدرت و شوکت اسلام و برای دفاع و حمایت از مظلومان و مستضعفان و به خاطر عمل به احکام شرع، فریب و دروغی بیش نیست. این اعمال وحشیانة
ص: 130
تروریست ها نقشه شوم کفار و استکبار جهانی است که در رأس آن ها آمریکا و اسرائیل قرار دارند. بر ما لازم و واجب است که در مرحله اول، تکفیری ها را با پند و اندرز نصیحت و ارشاد کنیم و در مرحله دوم در صورتی که از راه و روش خود برنگشتند، برای دفاع از خون مال و آبروی مردم، و برای برقراری ثبات و ایجاد امنیت و ایجاد امنیت کشور و مردم علیه آن ها قیام کرده و به هر نحو ممکن آنان را سرکوب نماییم.
ص: 131
ص: 132
مولوی جواد روحانی لاشاری(1)
امروز جریان های تکفیری، بسیاری از مسلمانان را مشرک و کافر می خوانند این منش تکفیری ها با اقوال علمای اهل سنت مخالف است. علمای اهل سنت همواره اهل قبله را مسلمان دانسته اند و از تکفیر مسلمانان پرهیز می کردند. این مطلب با دقت در سخنان علمای اهل سنت به دست می آید. این مقاله به جمع آوری اقوال علمای مسلمین در این باره می پردازد.
کلید واژگان: ایمان، اسلام، کفر، ارتداد، اهل قبله، فرق، وهابیت و....
با توجه به تلاش دشمنان اسلام و مسلمین و آنچه در دستور کار ملحدان، یهودیان، مسیحیان به خصوص صهیونیسم با سرمایه گذاری تکفیریون تیشه بر ریشه ما می زنند ما به مطالبی چون: تعریف اسلام، ایمان و کفر و اهل قبله تا بتواینم بهتر اهل اسلام را شناسایی کنیم تا از فتنه تکفیر اهل قبله پرهیز و جنبه احتیاطی را به بحث گذاشته ایم تا بهتر کمک کند که مسلمان کیست و کافر چیست؟ و جریان تکفیری دردی است بین شیعه و سنی و از آن شکوه دارند. ما مسئله تکفیر را مردود می شماریم وقتی که کسی شهادتین بر زبان جاری می کند؛ خدا یکی است، قبله یکی است، دین و اسلام یکی است، به نبوت و معاد معتقد است و به همه ضروریات دین تاکید و اذعان دارند
ص: 133
می طلبد ما خدا محوری فکر کنیم نه خود محوری و سلفی و تکفیری محور. باید هشیار باشیم تا با حربه تکفیر به یکدیگر و به مقدسات اهانت و راه تفرقه و درگیری داخلی بین امت اسلامی دامن نزنیم.
امتی بودیم امم گردیده ایم بزم خود را خود زهم پاشیده ایم
امروز سلفیت، وهابیت، اهل حدیث، مسلمان را «مشرک و کافر» معرفی می کنند و خود را «موحد» می دانند. با توجه به موضوع مقاله بخشی از آن کلامی و بخشی فقهی است. سلفیت برخلاف مذاهب اربعه راه می روند و خوارج این امت محسوب می شوند و در سلسلة علم، فقه، حدیث، تفسیر و تصوف از مشایخ ما جدا می باشند.
)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا(.(1)
ای مومنان چون در راه خدا بیرون روید و در کار دشمن دوست تحقیق و جستجو کنید و بر آن کسی که اظهار اسلام می کند و به شما تسلیم فرود می آورد نسبت کفر ندهید.
)آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ((2)
)وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالْأَخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ((3)
در آیات فوق ایمان و ایمانیات یک مسلمان بیان گردیده و به کلماتی چون اسلام، ایمان و مومنون اشاره شده است. سلام، تسلیم و (استسلام) به یک تعبیر معنی می شوند.
اسلام از ماده (س ل م) اشتقاق یافته و واژه اسلام مشتق از سلم است و یکی از نام های الهی نیز سلام اند که از هر عیب و نقص فنا و سالم می باشند.
ص: 134
اسلام در لغت یعنی: انقیاد و تسلیم شخص تسلیم و فرمانبردار را گویند و در لغت مسلم را مسلمان می نامند. و معنی آن در چهار روش بکار رفته اند:
1. صلح و سازش
2. تسلیم امر الهی شدن در هر امر و نهی بدون چون و چرا
3. اطاعت و فرمانبرداری
4. سپردن خود به خدا
اسلام آوردن: در اصطلاح عبارت از گفتن شهادتین و بر زبان راندن: اشهد ان لااله الا الله واشهد ان محمد عبده و رسوله) (و) (ولااله الا الله و محمد رسول الله) را گویند.
با اقرار این الفاظ فرد داخل اسلام می شود و از آن روز به بعد مسلمان بشمار می آید. با اجرای قوانین و احکام الهی از آن تاریخ به بعد احترام حفظ: جان و مالش و آبرویش واجب قرار می گیرند و این تعریف شامل آن دسته از کسانی هم می شود که ظاهر آن را تلفظ نماید.
)قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُم( (1)
اسلام عبارت است از انقیاد و قبول هر حکم تکوینی و تشریعی از جانب خداوند این واژه وسائر مشتقات آن حدود 70 بار در قرآن بکار رفته اند. و طبق بیان قرآن حقیقت دین را تسلیم در برابر خدا و احکام او می داند. و تصریح کرده اند تنها دینی معتبر است که در چهارچوب اسلام متکی باشد (ان الدین عندالله الاسلام).
خلاصه: طبق تصریح قرآن: اسلام نام دینی است که شارع آن محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.
)آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ( (2)
ص: 135
)والَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ( (1)
ایمان از أمن است یعنی ضد ترس از باب افعال به معنای متعدی نیز بکار می روند گاهی متعدی بنفسه و گاهی با حذف جر نیز استعمال می شود گاهی به معنای اذعان و تصدیق هم می آید و گاهی به معنای انقیاد و اطاعت محض نیز بکار رفته است.
ایمان به معنای آرامش نفسانی یعنی تصدیق از مصدر أمن گرفته شده است، که به زبان فارسی یعنی: گرویدن می باشد.
ایمان مصدر باب افعال مجرد آن امن می باشد. که همزه به صورت های مختلفی می آید کاهی تعدی گاهی صیروره، در این جا احتمال هر دو موجود است از این رو در لغت گاهی تصدیق گاهی اعتماد استعمال می شود.
الایمان هو تصدیق النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی جمیع ما علم مجئه به ضرورة.
ایمان در اصطلاح شرع عبارت است از باور قلبی، یقین به وجود خدا، ایمان به انبیاء و رسل، ایمان به وقوع قیامت (رستاخیز) معاد و انچه پیامبر اسلام بیان داشته اند که بطور قطع و تواتر ثابت اند.
عبارتند از: ایمان بخدا، فرشتگان، کتابهای آسمانی، سائر انبیاء و رسولان، اما در مسائلی که جزئیات آن به تواتر ایمان تفصیلی به ضروریات دین لازم است کفایت می کند. با این تفصیل تعریف ایمان مشهوراند که اهم جزء آن دواند ؟ 1- ایمان به الله ذوالجلال 2- ایمان به رسول الله.
ایمان به خداوند تنها به اعتقاد به وجود خدا منحصر نمی شود بلکه شامل تمامی صفات کامله او اعم از: علم، سمع، بصر، قدرت و... همه در او داخل اند و ضروری است به آن همه ایمان داشت آنچه در قرآن و حدیث گفته شده است وگر نه اینطوری
ص: 136
هر اهل مذهب بوجود و صفات او را قبول دارند مثل یهود، نصرانی یا مجوسی ها، هندوها بر این متفق اند.
همچنین ایمان به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بدین منظور نیست که بر وجود او ایمان داشت که او در مکه متولد شده اند و به مدینه هجرت کرده اند و 63 سال عمر کرده اند، و فلان فلان کار را انجام داده اند. بلکه ایمان به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که حقیقت آن در قرآن چنین بیان شده است: (فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجأ مما قضیت ویسلموا تسلیما) بر محور این آیه و آیات دیگر تسلیم باشیم به تعلیمات و دستورات رسول الله.
هنگامی که حقیقت ایمان واضح و روشن شد خود به خود حقیقت کفر و ارتداد نیز واضح است. هر دستورات و نواهی خدا و رسول را قبول کردن ایمان (ایمان) است و قبول نکردن و انکار نمودن ایمان (کفر و ارتداد) می باشد.(1)
)مَن یَکْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیدًا(.(2)
کسی که به خدا و فرشتگان و کتاب های آسمانی و پیامبران و روز قیامت کافر شود وی گمراهی است که از حق بسیار دور شده است.
الفاظی چون: مشرک، کافر، مرتد، ظالم، فاسق، فاجر، منافق، زندیق و گناهکار هر کدام خود تعبیر و معنایی دارند. و گناهکار به دو بخش تقسیم می شود: صغیره و کبیره (کوچک و بزرگ) چون این جا بحث ما کفر تکفیریان است بدان می پردازیم:
واژه کفر: در لغت به معنای ستر و پوشاندن می آید:
الکفر فی الغة ستر النعمه واصله الکفر بالفتح هوالستر و منه قبل للذارع و الیل کافر کالحام کافور؛ (3)
ص: 137
کفر در لغت یعنی ستر (پوشاندن) و اصل کفر به فتح قرائت می شود؛ یعنی پنهان کردن هم چنین کشاورز تخم را به زمین پنهان می کند و شب روشنی روز را پنهان می نماید را کافر گویند مثل حام کافور.
کفر سترالحق عناداً. (1) کفر پوشاندن حق از روی دشمنی و ضدیت را کفر گویند.
ریشه کفر: به طور مجاز به معنای عدم ایمان، ناسپاسی استعمال می شود. ازاین رو کفر ضد ایمان است (چون حق پوشانده می شود).
کفران نعمت به معنای پوشیدن صاحب نعمت و انکار از آن می باشد.
کفر در اصطلاح: عبارت است از: انکار توحید، نبوت و معاد و یا انکار یکی از ضروریات دین که ضروریات دین عبارتند از: انکار الله، فرشتگان، کتاب های آسمانی، پیامبران، روز قیامت که تفصیل آن در بحث ضروریات دین و حدیث جبرئیل ملاحظه شوند، فرد یکی از این ضروریات را منکر شد کافر و مرتد می شود. از این رو علمای مذهب و دین با این تعاریف به تشخیص دادن کفر و تقسیم بندی آن پرداخته اند.
1- کافر اگر به ظاهر مدعی اسلام باشد «منافق» نام دارد.
2- کافر اگر به تعدد اله قائل است «مشرک» نامیده می شود.
- مسلمانی اگر بعد از اسلام کافر شد «مرتد» گفته می شود.
- کافر اگر صانع را نفی کند «معطل» نامیده می شود.
- اگر کسی به یکی از ادیان منسوخه مثل یهود و عیسویت معتقد باشد «اهل کتاب» نامیده می شود.
- انسانی اگر عالم را قدیم بداند حوادث و وقایع را به زمان نسبت دهد «دهری» گفته می شود.
ص: 138
- انسانی اگر وجود خدا را انکار کند در اصطلاح روز «ماتریالیست» (مادی گرا) نام می گیرد.
- اگر فردی در عین حال اقرار به رسالت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و التزام به تکالیف دینی است ولی دارای اعتقادی کفر آمیز باشد «زندیق» نام دارد.(1)
همان طوری که در بحث کفر گفتیم: مشرک، کافر، مرتد، ظالم، فاسق، فاجر، منافق، زندیق و گناه کار. هر کدام جدا معنایی دارند و توضیح دادیم که کفر به اصطلاح شریعت، ضد ایمان و مقابل آن قرار دارد و معنای شرعی ایمان آن است که عدم انکار از تمامی ضروریات دین و آنچه آن حضرت به طور تواتر و توارث خبر داده اند تصدیق همه آن امور را ایمان می گویند. پس معنای اصطلاحی آن چنین تعبیر می شود: «تکذیب النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی شیء من ضروریات الدین». در نتیجه، برای حصول ایمان تمامی ضروریات (بدیهی) دین را تصدیق کردن ضروری است و برای تحقق کفر کافی است یک امر ضروری را انکار کردن موجب کفر می شود. بنابراین، تکذیبِ ضروریات دین به صورت های مختلف و با ماهیت کفر در آن تکذیب کفر محقق می شود این جاست خود تکذیب صورت های مختلفی دارند تا اقسام مختلف کفر شناسائی شوند. از این رو علما برای تشخیص تکذیب اسلام اقسام مختلفی را بیان داشته اند چون: کفر انکار، کفر حجود، کفر عناد، کفر زندقه (زندیق) یا الحاد بتعییری ملحد.
1- کفر انکار: آن است که در دل تصدیق رسالت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را نمی کند و در زبان نیز صداقت را اقرار نمی نماید، یعنی هم از دل و هم از زبان بر رسالت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم انکار دارند.
2- کفر جحود: یعنی در دل دین را حق می داند و بر حقانیت آن دین قائل است ولی بر زبان صداقت را اقرار نمی نماید بلکه انکار می کند مثل کفر ابلیس و کفر یهود و....
ص: 139
3- کفر عناد: آن است دین را بدل حق می داند و به زبان صداقت دین را اقرار می کند ولیکن علاوه از دین حق از ادیان دیگر تبری نمی جوید و التزام طاعت نمی شود.
4- کفر نفاق: در دل تکذیب می کند و به زبان بنابر مصلحتی اقرار می نماید.
5- کفر زندقه: به ظاهر تمام ضروریات دین را اقرار می کند و به ظاهر امر ضروری دین را انکار نمی کند ولیکن امری از ضروریات دین را چنان بیان می کند که صحابه و تابعین و ائمه امت و خلاف اجماع است. چنین شخصی ملحد و زندیق گفته می شود.(1)
علامه شاه ولی الله محدث دهلوی در تعریف زندیق می نویسند: «و ان اعتراف به ظاهر الکنه یفسر بعض ماثبت من الدین ضرورة بخلاف ما فسره الصحابة و التابعون واجمعت الامة علیه ف هو الزندیق»(2)
عقیده و ایمان یک اثر قلبی است و دسترسی به آن امکان ندارد مگر از سه راه شناسایی می شود: گفتار، کردار و عقیده.
اصول و پایه های کفر سه قسم اند: کفر اعتقادی، کفر قولی و کفر عملی.
کفر اعتقادی: یعنی هر عقیده ای به یکی از ارکان ضرر وارد کند یا مخالف معتقدات قطعی اسلام باشد مانند: انکار خالق یکتا، انکار صفات او، انکار رسولان و انبیاء و تکذیب آنان و انکار عمومیت رسالت حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و انکار یکی از ضروریات دین اسلام.
کفر قولی: هر سخنی عقیده کفر یا انکار عقیده اسلامی یا استهزای دین را در برداشته باشد، موجب کفر می شود مانند: سّب خالق - نعوذُبالله- وسّب (رسولان) الهی و....
کفر عملی: هر عمل و کرداری که نشانه آشکاری بر عقیده کفر داشته باشد موجب کفر می گردد مثل اهانت به مقدسات دین اسلام و....
ص: 140
انکارِ موجبات ایمان، سبب کفر می شود و موجبات ایمان در حدیث جبرئیل بدین شرح بیان شده اند:
عبدالله فرزند عمر فاروق از پدر ارجمند خود می فرمایند: روزی در بین ما و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردی به شدت سفید پوش با موهای بسیار سیاه در حالی که ما آثار سفر را بر او ندیدیم و احدی از ما او را نشناخت تا این که کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشست زانوهای خود را کنار زانوهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گذاشت و هر دو دستش را بر ران های آن حضرت نهاد و فرمود ای محمداخبرنی عن الاسلام فقال رسول الله الاسلام ان تشهد ان لا الا الله و ان محمداً رسول الله و تقیم الصلوة و تؤتی الزکوة و تصوم رمضان و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلاً قال صدقت قال فعجبناله یسئله و یصدقه.
قال فاخبرنی عن الایمان قال: ان تومنَ بالله و ملئکة و کتبه و رُسُلهِ والیوم الاخر و تؤمن بالقدر خیره و شره قال صدقت.
قال فاخبرنی عن الاحسان قال: ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک.
قال فاخبرنی عن الساعة قال: ماالمسئول عنها باعلَم من السائل.
قال فاخبرنی عن اماراتها قال: ان تلد الامة ربتها وان تری الحفاة العراه العاله رعاءَ الشاء یتطاولون فی البنیان قال انطلق فلبثت مَلیا ثم قال لی یا عُمَراتدری من السائل قلت الله و رسوله اعلم قال فانه جبرئیلْ اتاکم یعلمکم دینکم.(1)
طبق توضیح حدیث فوق که به حدیث جبرئیل مشهور است موجبات اسلام و ایمان چنین بیان و تعریف شده اند:
الاسلام ان تشهد ان لا اله الله و ان محمداً رسول الله و تقیم الصلوة و تؤتی الزکوة و تصوم رمضان و تحج البیت.
ص: 141
اسلام آن است که شهادتین خواند: 1- تشهد ان لا اله الله و ان محمداً رسول الله. 2- اقامه نماز 3- ادای و پرداخت زکات 4- روزه ماه مبارک رمضان 5- حج بیت الله در صورت استطاعت.
در تعریف و موجبات ایمان فرمودند: این که ایمان آورد به الله، به فرشتگان، به کتاب های آسمانی، به همه رسل، به روز آخرت، به تقدیر خیر و شر.
همه این ها موجبات ایمان هستند در صورت انکار کفر در آن نمایان و فرد مرتکب ارتداد و آن شخص مرتد می شود؛ یعنی از اسلام خارج و وارد کفر می گردد که احکام آن در بحث مرتدین بیان شده است.
همچنین مسائل قطعی که در قرآن و روایات متواتره دیگر در بحث ضروریات دین بیان شده اند به ویژه در بحث حرام و حلال و غیره....
ارتدادِ مرتدین، ارتداد در لغت: به معنای برگشت و باز آمدن، آمده است و در اصطلاح شرع: کسی که از ایمان و اسلام برگشت چنین شخصی برگشته از اسلام را مرتد گویند. یا یکی از ضروریات دین اسلام را انکار نماید چنین شخصی مرتد می شود.
کفر و ارتداد به این سادگی نیست مگر یک حکم قطعی و مسئله ای ضروری از دین انکار شود و آن گاه احکام ارتداد و کفر بر کسی که منکر آن حکم قطعی و مسئله ضروری است اعمال می شود.(1)
امور زیر موجب ارتداد شخص می شوند:
1- انکار یکی از ضروریات و قطعیات دین اسلام؛
ص: 142
2- بی ادبی و گستاخی در شأن خدا و رسول الله و سائر انبیاء الهی؛
3- سّب به انبیاء خدا؛
4- تاویل ضروریات قطعیات دین بر خلاف اجماع؛
5- تبری جستن از دین اسلام؛
6- ظهور و علائم خاصه موجبات کفر.
حکم مرتد: به اجماع مسلمین در صورت عدم توبه سزای آن قتل است.
بازگشت دوباره به اسلام بر مرتدان را سه راه است: 1- توبه نمایند 2- تجدید اسلام نمایند 3- تجدید نکاح شوند.
عوامل تکفیر همیشه تبعیض، افراط، تفریط و غلو (زیاده روی) بوده وظیفه علما در برابر این عوامل مبارزه با حکمت و اعتدال راه برون رفت از تکفیر است. البته از سوی علمای معتدل آرای اتخاذ تا از عوامل آن جلوگیری شود بدور از افراط و تفریط. چون کسی را کافر قرار دادن بسیار سنگین و مسئلة دقیق و محکمی است. این جاست که علما و اهل کلام گفته اند:
«اذا کان لها تسع و تسعون احتمالاً للکفر و احتمالاً واحد فی نفیه فالاولی للمفتی و القاضی ان یعمل بالاحتمال النافی لان الخطا فی ابقاء الف کافر اهون من الخطاء فی افتاء مسلم واحد و فی المسئله المذکورة تصریح بانه یقبل من صاحبها التأویل...»(1)
اگر نود و نه درصد احتمال کفر است و یک درصد از آن احتمال نفی بر کفر است پس بهتر و اولی برای مفتی و قاضی آن است بر همان احتمال یک درصد نفی آن عمل نماید، چرا چون خطا در ابقا هزار کافر آسان تر از خطای فتاوی یک مسلمان است و در مسئله فوق، ذکر شده تصریح است که از صاحب آن، تأویل قبول گردد.
ص: 143
یعنی اگر هزار نفر را به اشتباه مسلمان بخوانیم این امر پیش خدا آسان تر است از اینکه یک نفر را با شک و تردید کافر بخوانیم.
یعنی اگر ما اشتباه کردیم کافر را مسلمان خواندیم قابل تحمّل است ولی این که یک مسلمان را کافر بخوانیم خیلی سنگین است.(1)
کلام و سخن مسلمانان تا امکان دارد توجیه و تأویل صحیح کرده شود. اگر دربارة کافر بودن شخصی ائمة مجتهدین، کوچک ترین اختلافی داشته باشند، کافر گفته نشود. اما اگر شخصی منکر ضروریات دین باشد، فتوای کفر برای او صادر شود.(2)
همیشه انسان از راه گناه و معصیت دچار لغزش و مرتکب گناه می شود.(3) از این رو علما به تقسیم معصیت توجه ویژه ای داشته اند، ولی در کل معصیت یعنی مخالفت با حق تعالی است. یعنی نافرمانی خدا و اکثر محققین امت و علمای ملت، گناه را بر دو نوع تقسیم کرده اند: صغیره و کبیره (کوچک و بزرگ).
علت تقسیم بندی آن به اعتبار تفاوت آثار مختلف آن است. که بعضی آثار، دالِّ بر صغیره ولی در مجموع به طور کلی، کل گناه خطرناک اند. چرا؟ چون اگر انسان بر آن گناه خاتمه یابد سرنوشت بدی به دنبال خواهد داشت که بخشیده نمی شوند مثل: (کفر و شرک).
و بعضی از گناهان چنین اند که از توبه معاف نمی شوند و برخی می شوند و از انجام حسنات معاف می گردند؟
باز هم گناهان صغیره و کبیره دو قسم اند: قسم اضافی و قسم حقیقی.
ص: 144
اطلاق اضافی: آن است که یک گناه را با گناه دیگر مقایسه می کنیم که آیا بزرگ است یا کوچک، بنا به اعتبار مافوق صغیره است ولی به اعتبار ما تحت، کبیره می شود. مثل: مضاجعت با اجنبیه زنا به اعتباری صغیره است لیکن چون نظر به اجنبیه هستند طبق این اعتبار کبیره محسوب می شوند.
اطلاق حقیقی: آن است که تقابل با گناهان دیگر به غیر از ذات و حقیقت نظر کرده و فیصله می گردد که آیا به اعتبار ذات بزرگ است یا کوچک از این رو بنا بر اعتبار اطلاق حقیقی بعضی کبائر می شوند و بعضاً صغائر، لیکن باعتبار اطلاق اضافی گناه من وجه بزرگ است و من وجه کوچک. بنابراین، فیصله در اطلاق اضافی آسان است. به خاطر نسبت دادن او به بزرگ صغیره و نسبت دادن به طرف کوچک صغیره می شود ملاحظه این جاست که از لحاظ معنای حقیقی، صغیره است و کبیره را به او تعریف کرده اند.
علما بر اطلاق حقیقی و اضافی تعاریف مختلفی داشته اند، ولی تعریف حافظ ابن قیم پسندیده علامه نانوتوی و شیخ الهند می باشد: هر گناه مفسده خرابی آن به اعتبار ذات است کبیره اند و هر آن گناهی که ذریعه و وسیله باشد بر آن صغائراند. گویا کبائر از قبیل مقاصداند و صغائر وسیله اند؛ مثلاً زنا به اعتبار ذات خرابی است این کبیره است و نظر بازی برای زنا مقدمه اند و مبدأ آن می باشند از جمله صغائر محسوب می شوند. این جاست مولانا فرموده اند:
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز گر کافر و گبر بت پرستی باز آ
این درگه ما درگه نا امیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ
اگر کسی بر کفر و شرک خاتمه یابد سزای او خلود فی النار است و سزای خلود فی نار به او می رسد و هیچ گاه برای او مغفرتی در کار نیست، قرآن می فرماید: )إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ
ص: 145
أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء(1)( لفظ شرک به اصطلاح قرآنی به معنای اعم خوانده می شود که در آن کفر شامل است چون کفرهم منافی ایمان است کفر را نیز شرک می نامند. خداوند لفظ «مادون» به کار برده اند. نه کفر و کفر در «مادون» داخل نیست. مشرک در صفات خصوصی الله شک می کند و کفر به صراحت منکر احکام الله می شود، پس کفر مافوق شرک است نه «مادون» بنابراین کفر در مادون داخل نیست.
اگر کسی مرتکب گناه کبیره شود در صورتی توبه کند وعده معافی موجود است اگر به غیر از توبه مرد، سزای «خلود فی النار» بر او نیست، البته خطر «دخول فی النار» هست و «دخول فی النار» بر او نیز ضروری نیست حق تعالی از در فضل خود زمینه شفاعت را فراهم و معاف می نماید.(2)
کسی که مرتکب گناه صغیره شود هنگامی که نیکی و اعمال صالح انجام می دهد ضمن انجام دادن حسنات معاف می شود. بعضی توسط وضو گرفتن، بعضی با خواندن نماز، بعضی با ادای زکات و روزه... البته این حق نیز برای الله محفوظ است که مرتکبین گناه کبیره و صغیره را مؤاخذه نماید و آن ها را تنبیه کند و یا سزا دهند.
انسان هایی هستند دو پهلو که به ظاهر اسلام می آورند و مسلمانند و در باطن از صنف دوم اند؛ یعنی منافق اند. نفاق نیز دو قسم است: اعتقادی و عملی.
نفاق اعتقادی: توسط زبان بر مصلحتی شهادتین می خواند، ولی در دل به توحید و
ص: 146
رسالت و لوازمات آن اعتقادی ندارد، و یک قسمی از کفرند. اگر از این مرض توبه نکرد موجب «خلود فی النار» می شود.
نفاق عملی: در دل اعتقادش درست است، لیکن در عمل، اعمالش چنین اند که مثل اعمال منافقین چنین عملی را اختیار می کند همان طوری که منافقین شعار می دهند و در روایات شعار خصوصی چنین بیان شده است: «اذا حدّث کَذَبَ و اذا وَعَدَ اَخَلَفَ و اذائتمِنَ خان»
زمانِ حرف زدن دروغ می گوید، وعده خلافی می کند، در امانت خیانت می کند.
مانند حکم کبیره است که سزای «خلود فی النار» نمی رسد ولی خطر «دخول فی النار» هست.
در روایت فوق نشانه های نفاق را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سه نشانی بیان کرده اند: 1- منافق درغگو است؛ 2- منافق وعده خلافی می کند؛ 3- منافق در امانت خیانت می کند.
شاید سؤال شود که: بعضی از مسلمانان نیز این گونه اند تکلیف آنان چیست؟
جواب: اولاً این گونه روایات از نوع بیان نفاق عملی اند و چنین فردی نفاق در عمل است. در واقع در مورد مسلمانان، علامت نیستند بلکه خصلتند و به خاطر دوام و یا استمرار به دلیل «استمرار اذا» مقصودند که مسلمان دچار دوام بر آن خصلت ها نمی شود.
ثانیاً: در این جا بیان تشبیه است نه بیان استمرار و نشانه نفاق اعتقادی نیستند یعنی در مسلمان چنین علامتی اگر ظاهر شد کالمنافق است، یعنی شباهت در کار منافق دارند. و این بیان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر نجات از فتنه نفاق محفوظ شوند بیان گردید این علامات در منافقین آن روز نمایان می شود و در عین حال مسلمانان محفوظ بودند از آن.
ص: 147
در این بخش، شناسایی فرقه، بسیار ضروری است که کدام فرقه اسلامی است، بنابراین در خصوص تعاریف فرقه اسلامی می گوییم: فرقه اسلامی به آن جماعتی گفته می شود که دعوای مسلمانی می کند و خود را به طرف اسلام منسوب می نماید که در واقع او مسلمان است چون به ظاهر آن ملاحظه می شود.(1)
در حدیث تصریح است آخرامتم به 73 فرقه تقسیم می شود که میان آن یک فرقه ناجی است و بقیه همه دوزخ می روند، و تلاش همه فرقه ها بر ان است که تا خود را ناجی نمایند و روایت حدیث چنین آمده است:
«و ان بنی اسرائیل تفرقت علی ثنتین و سبعین ملة و تفترق امتی علی ثلاث و سبعین ملة کلهم فی النار الا ملة واحدة قالوا من هی یا رسول الله قال ما انا علیه واصحابی»(2)
همانا بنی اسرائیل 72 فرقه شدند و امت من نیز 73 فرقه می شوند همگی در آتش اند مگر ملتی واحد، صحابه پرسیدند ملت واحد چه کسانی اند؟ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آنچه من برآنم و بعد از من صحابه من بر آن عامل اند».
حاصل بحث آن است که از حیث اعتقادی امت به 73 فرقه متفرق می شوند فقط یک فرقه ای از آن ها از راه غلط محفوظ می ماند. البته تنبیهات دخول دوزخ هست. و امید خروج نیز هست طبق روایتی معیار شناخت فرق اسلامی حدیث ذیل است: «ما انا علیه و اصحابی».
یعنی اصول طریق آراء و عقاید اهل سنت و جماعت و مشایخ دیوبندیون ما به طور کلی آن است که از ذوات مقدسه و شخصیات مبارکه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و آنچه از آن حضرت توسط یارانش یعنی حضرات صحابه صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت کریمه حضرتش صلی الله علیه و آله و سلم به این امت انتقال یافته و رسیده است. بر معیار فوق عمل می کنند و حق اند.
امام اشعری می فرمایند:
ص: 148
«اختلف المسلمون بعد نبیهم فی اشیاء و ضلل بعضهم و تبرأ بعضهم عن بعضهم فصاروا فرقاً متباینین الا ان الاسلام یجمعهم و یعمهم فهذا مذهب و علیه اصحابنا»؛
پس از پیامبر مسلمانان درباره بعضی چیزها دچار اختلاف شدند به گونه ای که یکدیگر را گمراه دانسته و از هم برائت می جستند اما در عین حال اسلام همه آنان را جمع نموده و تحت پوشش خود قرار داد و این مذهب و عقیده بیشتر اصحاب ما می باشد.
شما فرقه های مختلفی در جهان اسلام سراغ دارید ولی همه آن ها به دلایل مختلفی در اصول عقاید و اقسام مختلف عوامل و محرکات دیگر به انحراف کشیده اند مثل: رافضه، معتزله، جبریه، قدریه، خوارج، مرجئه و انواع و اقسام فرقه های دیگر، ولی مذهب معتدل که از افراط و تفریط دور است اهل سنت و جماعت اند و مسلک معتدل حضرات مشایخ ما دیوبندیان می باشند، چون از افراط و تفریط دورند.
لفظ اهل قبله، اصطلاحی است ویژه و شرعی که توسط شارع اسلام و حضرات ائمه دین و متکلمین و سایر به کار می رود. این اصطلاح را بیشتر متکلمین در اصول بر آن انگشت گذاشته و بیان داشته اند. اهل قبله کسانی اند که تمام ضروریات دین را تصدیق کنند و هیچ امری از ضروریات دین را منکر نشوند. مراد از اهل قبله کسانی نیستند که وقت نماز رو به قبله کنند و نماز خوانند، اما از طرفی، امر ضروری از دین را منکر باشد. به اصطلاح متکلمین چنین شخصی اهل قبله محسوب نمی شود، زیرا امر ضروری دین را منکر است او کافر است نه اهل قبله:(1) «و نسمی اهل قبلتنا مسلمین مؤمنین ماداموا بما جاء به النبی صلی الله علیه و آله و سلم معترفین وله بکل ما قاله واخبر مصدقین.»(2)
«و لا نکفر احدا من اهل القبلة بذنب مالم یستحله»(3)
ص: 149
و اهل قبله، کسانی اند که ویژگی های زیر را داشته باشند:
1. موحد به وحدانیت خدا باشد در عبادت؛
2. مخلص باشد در معامله؛
3. عامل به معنای کلمه توحید در ظاهر و یا باطن؛
4. تصدیق کننده رسول الله باشد به آنچه خبر داده اند؛
5. ممتثل امر او باشد؛
6. آنچه موجب نقض (لا اله الا الله) باشد عمل نمی کند؛
7. دارای ایمان کامل متضمن اقرار عمل در اعتقاد.(1)
ولا نکفر مسلماً بذنب من الذنوب و ان کانت کبیرة اذا لم یستحلها و لا نزیل عنه اسم الایمان و نسمیه مؤمناً حقیقة و یجوزان یکون مؤمناً فاسقاً غیر کافر.(2)
تا این جا روشن شد که لفظ اهل قبله اصطلاحی است شرعی که معنای آن به اهل اسلام اطلاق می شود و اهل اسلام به کسانی گفته می شود که از او تلفظ یا سخنی کفر به زبان نیاورد؛ یعنی به افرادی اطلاق می شود که تمام ضروریات دین اسلام را قبول دارد. چنانچه علامه ملاعلی قاری در توضیح این مطلب بیشتر بیان می دارند:
«اعلم ان المراد باهل القبله الذین اتفقوا علی ما هو من ضروریات الدین کحدوث العالم و حشر الاجساد و علم الله بالکلیات و الجزئیات و ما اشبه ذلک من المسائل ضمن واظب طول عمره علی الطاعات و العبادات مع اعتقاد قدم العالم او نفی الحشر او نفی علمه سبحانه بالجزئیات لا یکون من اهل القبلة و ان المراد بعد تکفیر احد من اهل القبلة عند اهل السنة انه لا یکفر ما لم یوجد شیء من امارات الکفر و علاماته و لم یصدر عنه شیء من موجباته.»(3)
ص: 150
بدان که مراد از اهل قبله که بر آن اتفاق شده است کسانی اند که ضروریات دین مثل: حدوث عالم، حشر اجساد، علم کلی و جزئی الله و مشابه این گونه مسائلی که منکر باشد. چنین فردی اگرچه در طول عمر بر طاعات و عبادات مواظبت کند، و اما در عین حال به قدیم بودن عالم و نفی حشر، عقیده داشته باشد و علم الهی را نفی کند، چنین شخصی اهل قبله نیست. این که اهل سنت هیچ یک از اهل قبله را تکفیر نمی کنند در صورتی است که نشانه ها و موجبات کفر در او دیده نشود.
علامه مفتی محمد شفیع اعظم کراچی پاکستان می نویسند:
«اهل قبله فی اصطلاح المتکلمین من یصدق بضروریات الدین الی قوله من انکر شیأ من الضروریات الی قوله لم یکن من اهل القبلة و لو کان مجاهداً بالطاعات و کذالک من باشر شیئاً من امارات التکذیب کسجود الصنم و الاهانه بامر شرعی و الاستهزاء علیه فلیس من اهل القبلة و معنی عدم تکفیر اهل القبلة ان لا یکفر بارتکاب المعاصی و لا بانکار الامور الخفیفة غیر المشهورة هذا ما حققه المحققون»؛(1)
اهل قبله در اصطلاح متکلمین کسانی اند که ضروریات دین را تصدیق کنند اگر کسی چیزی از ضروریات دین را منکر شود از اهل قبله به شمار نمی آید ولو در طاعات، مجاهد باشد هم چنین اگر کسی از نشانه های تکذیب مثل سجده بت و اهانت کردن به امری شرعی و مسخره نمودن آن پس چنین کسی اهل قبله نیست و در معنای عدم تکفیر اهل قبله با مرتکب گناه تکفیر نمی شود نه به انکار امور خفیفه غیر مشهوره و این مطلبی است نه تنها ما بلکه همه محققان بدان پرداخته اند.
خلاصه: طبق بیان و شرح فوق و توضیحات علما، آنچه مهم است فهم دو نکته در مباحث مهم بود: 1- امر ضروری دین 2- امر بدیهی و قطعی. اگر کسی این دو نکته را منکر باشد کافر و مرتد محسوب می شود و کسی که منکر نباشد با پذیرش ضروریات دین و هم چنین عمل به قطعیات وی مومن و مسلمان است و واجب است آبرو و حیثیت شخصیتی او را حراست کرد.
این که تفاوت ضروریات و قطعیات چیست در صفحات بعدی به آن پرداخته ایم.
ص: 151
همة مباحثی که در بحث تکفیر اهل قبله به طور تفصیل بیان شد، فقط به زبان شهادتین خواندن، در هنگام نماز رو به قبله کردن، یا خلاف نظر اجماع تأویل کردن همه این ها فرد را از کفر نمی رهاند تا زمانی که یک امر ضروری از دین را انکار دارد. حرف روشن این جاست که شهادت «مسیلمه کذاب» و جماعت او در اذان چنین شهادتین می گفتند: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ محمد رسول الله» و رو به قبله می کردند و نماز می خواندند، اما با این همه با آنان جنگیدند که مطابق یک رأی بیست و هشت هزار آدمی به هلاکت رسید و 1200 نفر صحابی به شهادت رسیدند. ولی هیچ یک از صحابه نگفتند ایشان کلمه گویند و اهل قبله اند جنگ با ایشان و این همه خسارات جایز نیست.
هم چنین بر مانعین زکات دوران ابوبکر صدیق خلیفه راشد، کافر تشخیص داده شدند و با آن ها جهاد گردید، حال آن که آنان هم کلمه گوی بودند و رو به قبله نماز می خواندند، ولیکن چون یک امر ضروری از اسلام را منکر شدند یعنی زکات را انکار ورزیدند بنابراین آنان مرتد تشخیص داده شدند و علیه آنان جهاد شد.
در این جا وقتی که بحث ضرورت مطرح است مراد از آن لزوم «فی العمل» نیست، بلکه ضرورت «فی الثبوت» مراد است؛ یعنی آن خبری که ثبوت آن به طریق تواتر از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ثابت است که در نقل آن شهرت یافته است، حتی عوام نیز بدون استدلال یقین می کنند که این خبر، خبری دینی است که از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم منقول است. این قسم را قطعی ثبوت و ضرورت بدیهی گفته می شود و چنین خبری ضروریات دین گفته می شود آنجا که خبر از کارهای حرام است یا فرض است یا مستحب، خواه مباح؛ مثلاً حرمت شراب نقلش از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم متواتر است و آن قدر مستفیض یافته عوام نیز فهمیده اند که حرام بودن شراب یک مسئله دینی گفته می شود و حرمت شراب از
ص: 152
ضروریات دین است یا مثلاً مسواک زدن از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم منقول است و نقل آن به درجه ضرورت رسیده است که گفته می شود مستحب بودن مسواک ضرورت دین است. با چهار رکعت فرض ظهر به طریق تواتر و توارث از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم منقول است و عوام نیز بدون از استدلال بر این یقین رسیده اند که چهار رکعت فرض تعلیم رسول الله اند و حرف دین است و این هم از ضروریات دین است. غرض از بیان به اصطلاح متکلمین ضروریات دین آن خبر و حرف ها را گویند که از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به طور قطعی و بدیهی ثابت اند.
در حکم این دو مطلب یعنی: ضروریات و قطعیات، فرق است:
ضروریات دین را انکار کردن، به اجماع امت، مطلقاً کفر است و در این جا ناآگاهی و جهالت عذری قرار نمی گیرند و تأویل نیز در آن شنیده نمی شود.
قطعیات محضه آنچه شهرت نیافته اند نزد «حنفیه» در آن تفصیل است، اگر فرد عامی به وجه ناآگاهی و جهالت از این قطعیات محضه، انکار کند. حکم ارتداد و کفر را نباید اجرا کرد بلکه او را تبلیغ کرد تا اصلاح شود اگر بعد از تبلیغ اصلاح نشد آن گاه حکم کفر بر آن داده شود.(1)
آن احکامی است که در قرآن و حدیث متواتره ثابت است و آن دسته مسائلی که نزد عامه مسلمانان مشهور و معروف است هر طبقه ای اعم از طبقه خواص و طبقه عوام از آن با خبر است و یا آن دسته، حج، زکات، سرقت، شراب خوری را گناه دانستن، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را خاتم الانبیاء قائل بودن، این نوع احکام از قطعیات ضروری دین تعبیر می شوند. و آنچه مشهور نیستند فقط قطعیات گفته می شوند جزء ضروریات دین نیستند.(2)
ص: 153
تکفیر مسلمانان گناهی بسیار سنگین و موجب فتنه و فساد و نابخشودنی که خداوند متعال و نبی رحمت، صحابه عزیز، ائمه دین و سایر علما و فقهای امت محققین ارجمند و مجتهدین اهل سنت از هر گونه افراط و زیاده روی دوری گزیده اند و به ظاهر، حال و اقرار افراد اکتفا نموده و از تکفیر جداً بر حذر داشته اند:
الله - ذوالجلال - صراحتاً اعلام فرموده اند:
)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا((1) «ای مومنان چون در راه خدا بیرون روید در کار دشمن، دوست تحقیق کنید و بر آن کسی که اظهار اسلام می کند و تسلیم شما فرود می آورد نسبت کفر ندهید.»
تکفیری ها چه سندی بالاتر از این می خواهند؟!
حضرت انس از حضرت محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کند که رسول الله فرمود:
«من صلی صلاتنا واستقبل قبلتنا و أکل ذ بیحتنا فذلک المسلم، الذی له ذمة الله و ذمة رسوله، فلا تخفروا الله فی ذمته»؛(2) هر کسی مانند ما نماز بخوانند و به قبله ما رو نماید و ذبیحه ما را بخورد، وی مسلمان است و چنین شخصی را خدا و رسول امان داده اند، پس به کسی که در امان خدا و رسولش است خیانت نکنید. هم چنین حضرت انس از آن حضرت روایت می فرمایند:
«ثلاث من اصل الایمان الکف عمن قال لا اله الا الله و لا نکفره بذنب و لا تخرجه من الاسلام بعمل و الجهاد ماض منه بعثنی الله...»(3)
سه چیز اصل ایمان است: 1. کسی که لا اله الا الله را بگوید و به خاطر گناه او را کافر نمی گوییم؛ 2. و به خاطر عمل نکردن او را از اسلام خارج نمی کنیم؛ 3. و جهاد جاری است تا روز بعثت (قیامت).
1) ابن عمر روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ص: 154
«اذا کفر الرجل اخاه فقد باءبها احدهم»؛ هر گاه مسلمانی برادر دینی اش را تکفیر کند. گناه این نسبت را یکی از آن دو به دوش کشیده است.
2) ابن عمر روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«أیما امرء قال لاخیه یا کافر فقد باوبها احدهما، ان کان کما قال والاّ رجعت علی»؛(1)
اگر کسی به برادر دینی اش (کافر) خطاب کند، گناه این نسبت را یکی از آن دو به دوش می کشد، اگر راستگو باشد که هیچ، والاّ به خود او بر می گردد.
3) امام بخاری روایت کرده اند: «برخی از گناهان بازمانده دوران جاهلیت اند و هیچ کس با انجام آن ها کافر نمی شود، مگر با شرک ورزیدن» از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کند که خطاب به فردی فرمود: «در تو آثار جاهلیت هست» و خداوند می فرماید: «ان الله لا یغفران یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء».(2)
4) امام ترمذی در سنن خود به نقل از ثائب ابن ضحاک روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «لیس علی العبد نذر فیما لا یملک و لا عن المؤمن کقاتله و من قذف مؤمناً بکفر فهو کقاتل».(3)
هیچ کس نمی تواند در مورد اموال دیگران نذر کند و لعن کننده مؤمن مانند قاتل اوست و هر کس به مومنی نسبت کفر دهد، مانند آن است که او را کشته است.
5) «أیما رجل مسلم اکفر رجلاً مسلماً فان کان کافراً و الاّ کان هو الکافر».(4)
از همه این روایات چنین بر می آید که تکفیر مسلمانی کاری سهل و ساده نیست و بسیار دشوار و خطیر است. و در روایات کثیری از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وجود دارد از تکفیرکسی که شهادتین گفته است نهی فرموده اند.
ولی دشمنان اسلام شبانه روزی تلاش دارند آتش اختلاف را بین مسلمانان و فرقه های اسلامی ایجاد تفرقه و از این طریق بین اهل اسلام نقشه تفرقه می کشند تا
ص: 155
صفوف مسلمین را طعمه خود نمایند. و فتنه تکفیر را به راه انداخته اند تا مسلمانان به تکفیر یکدیگر بپردازند.
6) ابوذر غفاری از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کنند که: «لا یرمّی رجل رجلاً بالفسوق و لا یرمیه بالکفر، الا ارتّد علیه»؛(1)
مردی، مردی دیگر را به فسق متهم نکند، هم چنین تکفیر ننماید مگر کسی که مرتد شد او را می توان کافر گفت.
7) روزی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در جمعی از اصحابش حاضر شد، فرمودند: مالک را نمی بینم: یکی از مسلمانان با عصبانیت گفت: یا رسول الله: او منافق شده ! حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت: چه می گویی؟ گفت: می بینم رفت و آمدش با آن هاست حضرت فرمود: با «لا اله الا الله» چه می کنی؟ یعنی ساده نیست گوینده «لا اله الا الله» را کافر و منافق نامید.(2)
هیچ یک از صحابه رسول الله مسلمانان را تکفیر نکرده اند از جمله حضرت علی چون شدت عمل و آغاز تکفیر از دوران این بزرگوار شروع شد که در مقابله با خوارج آنان مسلمانان را به راحتی تکفیر می کردند، ولی این بغات را حضرت علی چنین فرمودند: «اخواننا بغوا علینا»؛(3) خوارج برادران ما هستند ولی علیه ما سرپیچی نمودند.
ولا نکفر مسلماً بذنب من الذنوب و ان کانت کبیرة اذا لم یستحلها و لا نزیل عنه اسم الایمان و نسمیه مؤمناً حقیقة و یجوز ان یکون مومناً فاسقاً غیر کافر... و لا نقول ان المؤمن لاتضره الذنوب و لا نقول انه لایدخل النار.(4)
ص: 156
ما مسلمانی را کافر نمی گوییم به گناهی از گناه ها ولو آن گناه که مسلمان مرتکب شده گناه کبیره باشد تا مادامی که آن گناه را حلال نداند و اسم ایمان را از او نمی زدائیم و حقیقتاً او را مؤمن نام می نهیم البته جایز است او را مؤمن فاسق بدانیم غیر از کافر... البته این را هم نمی گوییم که گناه برای مؤمن ضرر ندارد و این را هم نمی گوییم وارد جهنم نمی شود.
علامه و امام طحاوی که آرا و نظریات امام اعظم و صاحبین یعنی: امام یوسف و امام محمد شیبانی و به نمایندگی آنان و خود اعلام نظر می کنند و می نویسند:
«و نسمّی اهل قبلتنا مسلمین مؤمنین، ماداموا بما جاءَ به النبیُّ صلی الله علیه و آله و سلم مُعترفین، و له بکل ما قال و أخبر مصدقین... و لا نکفر أحداً من اهل القبلة بذنب، مالم یستحله و لا نقول لا یضرّ مع الایمان ذنبٌ لمن عمله»؛(1)
و ما اهل قبله را مسلمان مؤمن نام می گذاریم تا آن وقت به آنچه آن حضرت آورده اند اعتراف می کند و به هر آنچه پیامبر خبر داده اند تصدیق نماید و احدی از اهل قبله را کافر نمی دانیم به خاطر ارتکاب گناه تا وقتی که آن گناه را حلال نداند و این را هم نمی گوییم همراه با ایمان گناه ضرر ندارد به آنچه عمل می کند.
بنابراین اصل و قاعده نزد اهل سنت و جماعت از امام ابوحنیفه گرفته و امام شیخ ابوالحسن اشعری تا فخر رازی و سایر علما و امامان دیگر بر عدم تکفیر اهل قبله است و تکفیر اهل قبله را به شدت قولاً و عملاً رد نموده اند.
ملا علی قاری قول امام حرمین را چنین نقل می کنند: «ادخال کافر فی الملة الاسلامیه او اخراج مسلم عنها عظیم فی الدین».(2)
داخل کردن کافری در ملت اسلام و هم چنین اخراج کردن مسلمانی به کفر این گناهی است بزرگ در دین.
ص: 157
«لا ارد الشهادة احد من اهل هواء».(1)
علامه علاء الدین حصکفی می نویسند: «[و] اعلم أنه لا یفتی بکفر مسلم أمکن حمل کلامه علی محمل حسن أوکان فی کفره خلاف و لو کان ذلک (روایة ضعیفه) کما حرره فی البحر، و عزاه فی الاشباه إلی الصغری».(2)
عقیده اهل سنت را چنین نقل می کنند:
«و من قواعد اهل السنة و الجماعة ان لا یکفر واحد من اهل القبلة».(3)
از جمله قانون و قواعد اهل سنت و جماعت آن است که احدی از اهل قبله را تکفیر نمی کنند.
می نویسند: مسلمانی اگر قائل به عقیده ای باشد که نزد اکثر ائمه دین کفر است، اما بعضی از علما قائل به کفر بودن آن نیستند؛ یعنی کافر بودن آن مختلف فیه می باشد، پس بر چنین مسلمانی حکم کفر دادن جایز نیست.(4)
قول امام حرمین را چنین نقل می کنند: «ادخال کافر فی الملة الاسلامیه او اخراج مسلم عنها عظیم فی الدین». داخل کردن کافری در ملت اسلامی و اخراج نمودن مسلمانی را از اسلام گناه بزرگی است در دین.(5)
ص: 158
این فتاوی از آن جا دارای اهمیت پرفراز و نشیبی است که تنها قابل توجه نویسنده آن سطور نبوده، بلکه یک سند موثقی است از سوی علمای دیوبند و کسانی که خود را دیوبندی می خوانند. به نام دیار هند و با تایید علمای به نام جهان اسلام از سوی مذاهب اربعه اهل سنت و جماعت از جمله کشور عربستان سعودی برخوردارند که: 23 نفر و شخصیت بزرگ علمی دارالعلوم دیوبند در هندوستان و سی نفر از علمای به نام حرمین شریفین و سیزده نفر از علمای جامعة الازهر مصر و سوریه و سایر بلاد اسلامی و ده ها شخصیت علمی دیگر که علامه فخرالمحدثین حضرت مولانا خلیل احمد سهارنپوری نگاشته اند که متن عربی سوال و الجواب فتاوی مذکور بدین شرح می باشند:
السؤال الثانی عشر:
قد کان محمد بن عبدالوهاب النجدی یستحل دماء المسلمین و اموالهم و اعراضهم و کان ینسب الناس کلهم الی الشرک و یسّب السلف فکیف ترون ذلک و هل تجوزون تکفیر السلف و المسلمین و اهل القبلة ام کیف مشربکم؟
الجواب:
«الحکم عندنا فیهم ما قال صاحب الدرالمختار و خوارج و هم قوم لهم منعة خرجوا علیه بتأویل یرون انّه علی باطل کفرأ و معصیته توجب قتاله بتأویلهم یستحلون دمائنا و اموالنا و یسبون نساءنا الی ان قال و حکمهم حکم البغاة ثم قال و انما نکفرهم لکونه عن تأویل و ان کان باطلاً و قال الشامی فی حاشیة کما وقع فی زماننا فی اتباع عبدالوهاب الذین خرجوا من نجد و تغلبوا علی الحرمین و کانوا ینتحلون مذهب الحنابله لکنهم اعتقدوا انهم هم المسلمون و ان من خالف اعتقادهم مشرکون واستباحوا بذلک قتل اهل السنة و قتل علماءهم حتی کسر الله شوکتهم ثم اقول لیس هو و لا احد من اتباعه و شیعة من مشائخنا فی سلسلة من سلاسل العلم من الفقه و الحدیث و التفسیر و التصوف و امّا استحلال دماء المسلمین و اموالهم و اعراضهم فاما ان یکون بغیر حق او بحق فان کان بغیر حق فاما ان یکون من غیر تأویل فکفر و خروج من الاسلام و ان
ص: 159
کان بتأویل لا یسوغ فی الشرع ففسق و امّا ان کان بحق فجائز واجب و اما تکفیر السلف من المسلمین فحاشا ان نکفر احدا منهم بل هو عندنا رفض و ابتداع فی الدین و تکفیر اهل القبلة من المبتدعین فلا نکفّرهم مالم ینکروا حکماً ضروریاً من ضروریات الدین فاذا ثبت انکار امر ضروری من الدین نکفّرهم و نحتاط فیه و هذا دأبنا و دأب مشائخنا رحمهم الله تعالی».(1)
سوال دوازدهم:
محمد بن عبدالوهاب نجدی خون ها و مال و آبروهای مسلمین را حلال می پنداشت و همه مردم را به شرک نسبت می داد و در شأن سلف گستاخی می کرد، در این مورد نظر شما چیست؟ و آیا شما تکفیر سلف مسلمین و اهل قبله را جایز می دانید؟ و در این باره مشرب شما چگونه است؟
جواب:
به نظر ما حکمشان همان است که صاحب کتاب دّرمختار فرموده است. خوارج گروهی است دارای شوکت و قوت که بر امام با تأویل خروج نموده اند و عقیده دارند که امام، مرتکب باطلی کفر و یا معصیت است که قتال با او را واجب می سازد، و با همین گونه تأویل آن ها تعرّض به جان و مال ما را برای خود حلال تصور می کنند و زن های ما را به اسارت و بردگی می گیرند (سپس می فرماید) حکم آن ها همانند حکم باغیان است (و باز می فرماید) و کافر قرار ندادن ما آن ها را صرفاً به این خاطر است که این کارشان از راه تاویل است هر چند که تأویلشان باطل هم هست.
و علامه شامی (سید محمد امین ابن عابدین) در شرحش (ردّالمختار) فرموده است: «چنان که در زمان ما از پیروان محمد بن عبدالوهاب هم چنین عملی سر زد که آن ها از نجد بیرون آمده بر حرمین شریفین متغلب شدند خود را دارای مذهب حنبلی قلمداد می کردند اما عقیده آن ها بر این بود که فقط آن ها مسلمان هستند و کسانی که مخالف
ص: 160
عقایدشان باشند مشرک هستند و با همین تصور کشتن اهل سنت و قتل علمای شان را مباح دانستند تا این که خداوند شوکت و قدرت آن ها را شکست داد. پس از این همه، من به وضاحت می گویم که محمد بن عبدالوهاب و هیچ یک از پیروان و هوادارانش در هیچ یک از سلاسل علمی یا فقهی و حدیث و تفسیر و تصوّف نیستند.
و اما حلال شمردن خون ها و آبرو و اموال مسلمین یا به ناحق می شود و یا به حق، پس اگر به ناحق باشد یا بدون تأویل است که در این صورت کفر و خروج از اسلام است و یا با تأویلی است که در شرع جواز ندارد که در این صورت، فسق است و اگر به حق باشد آن گاه امری جایز و حتی واجب است. اما تکفیر مسلمین سلف پس حاشا که ما احدی از آن ها را تکفیر کنیم، بلکه چنین حرکتی به نظر ما برابر با رفض و ایجاد بدعت در دین است و مبتدعانی را که اهل قبله هستند هم تا زمانی که یک حکم ضروری (بدیهی) از ضروریات دین را منکر نشده باشند ما کافر قرار نمی دهیم و هر گاه انکار امری از ضروریات دین از آن ها را تکفیر می کنیم و در این امر هم محتاطانه عمل می کنیم، این روش ما و روش همه مشایخ ما می باشد.(1)
فتاوی علامه مفتی محمد شفیع دارالعلوم کراچی
و لا نکفر اهل القبلة بذنب فقیّدُه بِالذنب فِی عبارة الامام اصله فی حدیث ابی داود کما مرآنفا.(2)
علامه مفتی محمود فقیه پاکستان
اگر بعضی افراد به زیارت قبور رفته و فاتحه می خوانند نباید آن ها را به مشرکین تشبیه کرد، زیرا مشرکین مکه، منکر وحی و رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و تمام شعائر الله و عقاید بودند...(3)
فتوای علامه مولانا عبدالحمید اسماعیل زهی
امام جمعه و رهبر دینی اهل سنت استان سیستان و بلوچستان
ص: 161
همان طور که طبق فتوای رهبری، اهانت به مقدسات اهل سنت حرام شرعی اعلام شد ما علمای اهل سنت نیز اعلام می کنیم که اهانت به ائمه شیعه و مقدسات این مذهب حرام شرعی است، زیرا ما شیعه را مسلمان و جزو فرقه اسلامی می دانیم و با برادران شیعه خود قرابت و اخوت تاریخی داریم.
وی با اشاره به محبت اهل سنت به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشاره کرد و افزود: محبت اهل بیت در قلب آحاد اهل سنت جای دارد و نگاهی به نام های مرسوم بین فرزندان اهل سنت نشانگر این عشق بی پایان آن ها به خاندان پاک نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است.
وی افزود: حفظ حرمت صحابه بزرگوار رسول مکرم اسلام از جمله مواردی است که شامل فتوای اخیر رهبری نیز هست و ما بر رعایت حرمت این بزرگواران تأکید داریم.(1)
فتاوی دارافتاء دارالعلوم زاهدان
درباره شیعه باید گفت که: شیعه یکی از فرقه های اسلامی است، در طول تاریخ علما و اندیشمندان از تکفیر هر یک از فرق اسلامی دوری نموده اند، و تکفیر هر فرد و فرقه ای که شهادتین را بر زبان می آورد و ضروریات دین را انکار نمی کند ناجایز و حرام است.(2)
فتاوی دارالعلوم زنگیان سراوان
اهل قبله کسانی که ضروریات دین را قبول دارند و مذهب آنان مستنداً کتاب و سنت است از اهل سنت و شیعه مسلمان هستند و تکفیر آنان جایز نیست، بلکه بر خلاف شرع مقدس اسلام است، زیرا تکفیر حق شارع (خدا تعالی و رسول اوست) پیامبر از تکفیر مسلمانان نهی کرده است چنان که در حدیث انس پیامبر فرمودند:
«ثلاث من اصل الایمان الکف عن قال لا اله الا الله لا نکفره بذنب و لا نخرجه من الاسلام بعمل» روش علمای سلف و ائمه مجتهدین نیز چنین بوده است.(3)
ص: 162
فتاوی امام جمعه کنارک مولانا عبدالملک ملکی پور
اهل سنت و جماعت معتقد بر این است که نمی شود اهل قبله را تکفیر کرد، همین مفهوم از امام ابوحنیفه نیز منقول است که ما کسی از اهل قبله را به سبب ارتکاب گناه، کافر تلقی نمی کنیم.(1)
فتاوی مولانا نظام الدین روانبد پیشین فرزند مولانا مرحوم عبدالله روانبد
تکفیر اهل قبله اعم از اهل سنت و شیعه و دیگر فرق اسلامی که مذهب آنان هستند به کتاب و سنت باشد و منکر یکی از ضروریات دین نباشند، جایز نیست و بر خلاف شرع مقدس اسلام می باشد... «و لا نکفر احدأ من اهل القبلة بذنب مالم یستحله».(2)
فتاوی مولانا نظر محمد دیدگاه
موقف امام ابوحنیفه دربارة بدعت خوارج در تکفیر مسلمین به ارتکاب گناهان کبیره: «لا نکفر مسلماً بذنب من الذنوب و ان کانت کبیرة اذا لم یستحلها و لانزیل عنه الایمان». هم چنین فرمودند: «و لا نقول انّه یخلد فیها و ان کان فاسقاً بعد ان یخرج من الدنیا مومناً» و هم چنین فرموده اند: طحاوی دربارة اعتقاد اهل سنت و الجماعة طبق مذهب ابوحنیفه و صاحبیه «و لانکفّر احداً من اهل القبلة بذنب ما لم یستحله» و همچنین فرمودند: «و اهل الکبائر من امته محمد فی النار لا یخلدون اذا ماتوا و هم موحّدون».(3)
فتاوی حضرت مولانا عبدالرحمن سربازی امام جمعه محترم چابهار
این از اصول مسلّمه اهل سنت می باشد خلافاً للخوارج که مسلمانان ولو مرتکب گناه کبیره شود تکفیر نمی شود و تکفیر وی جایز نیست در کتاب فقه اکبر از امام ابوحنیفه چنین آمده است:
1- «و لا نکفر مسلماً بذنب من الذنوب و ان کانت کبیرة اذا لم یستحلها و لانزیل عنه اسم الایمان و نسمیّه مؤمناً حقیقة الخ».(4)
ص: 163
2- علامه شرف الدین صاحب فصول المهمه می فرماید: از امام شافعی در رسالة نیز ابن حزم ابن ابی لیلی - امام ابوحنیفه، سفیان شوری، داود بن علی، امام ابوالحسن اشعری و غیرهم. عدم تکفیر اهل قبله به گناه نقل شده است.(44)
فتاوی حضرت علامه مولانا مرحوم محمد عمر سربازی کوه ونی
در پاسخ به سؤالی: آیا گناه کبیره از ایمان خارج می شود یا نه؟ جواب در این مورد علما اختلاف دارند: جمهور اهل سنت و جماعت می گویند: بعد از ایمان آوردن با مرتکب شدن هر گونه گناهی که باشد انسان کافر نمی شود.(1)
علامه دکتر یوسف قرضاوی رئیس اتحادیه جهانی علمای مسلمان
یکی از آن مسائل تکفیر است، کسانی هستند که حکم کفر شیعیان را صادر می کنند و کسان دیگری هستند که اهل سنت را تکفیر می کنند. اما ما می خواهیم که اسلام محور جمع کننده میان همگان و محور وحدت باشد. اگر در میان اهل سنت کسانی هستند که شیعیان را تکفیر می کنند. در میان شیعیان نیز کسانی هستند که اهل سنت را کافر می دانند و شاید عکس العملشان تندتر و سخت تر از آن دسته از اهل سنت تکفیری است. در میان شیعیان اشخاصی وجود دارند که می گویند: خدا و پیامبر و پیشوایان اهل سنت است من نمی خواهم این جا از اشخاصی همچون شیخ نعمت الله جزایری و شیخ مجلسی مؤلف کتاب بحارالانوار سخن بگویم. زیرا نمی خواهیم برای تندروها و غلات حساب باز کنیم، چون اگر در پس آن ها روان شویم هیچ گاه با یکدیگر کنار نخواهیم آمد. بلکه باید بر روی دیدگاه های افراد معتدل و میانه رو تکیه کرد و به آنها امید بست. ما مسئله تکفیر را مردود می شماریم، همین که همه ما به «لا اله الا الله و محمد رسول الله» شهادت می دهیم، شهادتی که تضمین کننده، احترام و پاسداری از جان و مال انسان مسلمان است و به سوی یک قبله نماز می خوانیم و به وحدت اهل قبله باور داریم کافی است.
ص: 164
در ارتباط با مسئله تکفیر باید گفت که تکفیر موضوع دو طرفه است، اما مهم این است که بدانیم چه تعداد از اهل سنت شیعه را تکفیر می کنند، بدون تردید جمهور و اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت به تکفیر متوسل نمی شوند، نباید فتوای تکفیر شیعه از طرف چند نفر را بهانه قرار بدهیم.(1)
برای جلوگیری از فتنه تکفیریون و دوری از افراط و تفریط و غلّو، چند نکته به نظر می رسد:
1- اعتدال (عدالت) در همه امور رعایت شود، چون در دنیا فرقه های گوناگون وجود دارد، لذا در برابر همه مذاهب از روش اعتدال بهره گرفت تا امت دچار افتراق و تشتت نشود، علما و مشایخ دیوبندی ما راه اعتدال در تمام شئون زندگی و در کلیه مسائل عین اسلام محسوب می شود پس مسلک دیوبند یعنی راه اعتدال.
2- آزادی بیان هر کسی بدون از هیچ خوفی نظرش را بیان کند.
3- کمک گرفتن از کارشناسان مختلف اجتماعی به خصوص از علمای معتدل.
4- احترام و اکرام کریم بزرگان و رهبران دینی در همه فرقه ها و مذاهب اسلامی.
پرهیز از دو عامل مهم: انحراف و جهالت.
6- دوری از تبعیض اعم از: قومی، مذهبی ؟، سیاسی، اجتماعی و....
7- علمای شیعه و سنی در جهان اسلام در این میان وظیفه سنگین تری دارند.
برای قیام جهت پاسداشت دستآوردهای معنوی و انسانی دین خدا، علما تریبون دین را با معنویت رحمانی دین، مدارا و نوع دوستی را ترویج کنند.
8 - احترام به مقدسات اسلام و دین، قرآن، اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به امّهات المومنین به ویژه ام المومنین عایشه صدیقه و اهل بیت کریمه رسول الله.
ص: 165
9- نشست علمی با حضور علمای فرقه های اسلامی مسائل شذوذ را پیدا کرد و اخبار ضعیف را کنار گذاشت و این مسئولیت به عهده علمای امت است.
10- جلوگیری از افراط و تفریط و غلو در همه مذاهب و فرقه ها.
پس از روشن شدن تعاریف اسلام، ایمان، کفر و اهل قبله، آرای ائمه دین و علمای مذهب هر کدام تأکید داشتن که حفظ ضروریات دین الزامی است و برای اثبات کفر انکار یکی از ضروریات دینی کافی است، و ضروریات دین تشریح شدند خطر جدید و جدی تکفیریان موجب شده بر کمر اسلام و مسلمانان گروهی افراطی علم نخوانده تفریطی به کمک استکبار رفته و دروازه تکفیر را با کمک: یهودیت، مسیحیت و صهیونیسم دولتی جهانی به مسلمانان را نشانه دری گشوده اند تا از این راه اسلام و مسلمین را نابود کنند.
اسلام میان روی را می خواهد نه افراط و نه تفریط را، امت وسط را می طلبد، از این رو باید در تکفیر فرقه های اسلامی احتیاط به خرج داد و 99% را در ذره بین مطالعه و تحقیق بر فتاوی خود مد نظر داشته باشیم، آن طور هم نباشد، که کافر را به ملت اسلام و ملت اسلام را از اسلام خارج کنیم. این خیانتی بس بزرگ دینی است: )یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا(.(1)
در این آیه، خارج کردن مسلمان را از دایره اسلام گناه عظیم بیان کرده اند. به هر جهت، ما تکفیر فرقه های اسلامی و مسلمین را مردود می شماریم وحدت را رویکرد خودمان قرار دهیم. و این دعوت اسلامی، مذهبی دینی و مسلکی و مردمی و قلبی ما است.
ص: 166
1. قرآن کریم
2. ابن عابدین، محمد امین، ردالمحتار علی الدرالمختار حاشیه ابن عابدین، جلد سوم، لبنان، دارالکتب العلمیة، بیروت 1410 ق.
3. ابو عبدالله بخاری، محمد بن اسمعیل، صحیح بخاری، جلد اول، کتاب خانه قدیمی آرام باغ کراچی، پاکستان 1381 ق.
4. ابوحنیفه امام اعظم، نعمان بن ثابت، متن فقه اکبر، آرام باغ کراچی، پاکستان [بی تا].
5. اسماعیل زهی، عبدالحمید، ندای جمعه، شماره سوم، سال اول آبان ماه زاهدان 1389.
6. بیضاوی، ابوبکر، تفسیر بیضاوی، آرام باغ کراچی، پاکستان [بی تا].
7. ترمذی ابو عیسی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، جلد اول، نورانی کتب خانه قصه خوانی شهر، پیشاور [بی تا].
8. جهان تیغ، غلامحسین، «تفکر اری تکفیر نه»، مجلة هفت اقلیم شرق، موسسه فرهنگی هفت اقلیم شرق، قم 1389 ش.
9. دهلوی، اسحق، شرح موطاء امام مالک، (پاکستان).
10. سجستانی ابو داود، سلیمان ابن اشعث، سنن ابو داود، جلد اول، مکتبه حقانیه، پیشاور [بی تا].
11. سربازی ملازهی، علامه مولانا محمدعمر، مجالس قطب الارشاد، عبدالجلیل محمدی، جلد اول، مدرسه دینی منبع العلوم کوه ون 1390 ش.
12. سلیمی، عبدالعزیز، فصلنامه ندای اسلام، دوره هفتم شماره 28، زمستان 1385، متن مناظره تلویزیونی.
13. سهارنپوری، خلیل احمد، المهند علی المغند عقائد اهل سنت و الجماعت، کراچی [بی تا].
14. سهارنپوری، خلیل احمد، عقائد اهل سنت و الجماعت در رد وهابیت و بدعت، عبدالرحمن سربازی ملازهی، تک جلدی، ایران چابهار، ناشر مدرسه عربیه اسلامیه چابهار 1370 ش.
15. طحاوی ابی جعفر، احمد بن محمد، العقیدة الطحاویه، لبنان، بیروت 1412 ق.
16. طحاوی ابی جعفر، احمد بن محمد، متن العقیدة الطحاویة، مکتبة البشری، کراچی 1342 ق.
17. عثمانی، مفتی محمد شفیع، جواهر الفقه، جلد اول، پاکستان، کراچی.
18. قاری، ملاعلی، شرح فقه اکبر، افغانستان (دست نویس)
19. قشیری ابوالحسین، مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، جلد اول، مطبع اصح المطابع، پاکستان 1376 ق.
20. کشمیری، انورشاه، الکغار الملحدین فی ضروریات الدین، تک جلدی، پاکستان، [بی تا].
ص: 167
21. محمدی، عبدالغنی، گنجینة احکام و مسائل اسلامی، جلد اول، موسسه فرهنگی انتشاراتی آزاد، مشهد 1390 ش.
22. مدنی، نذیر احمد، اشرف التوضیح تقریر اردو مشکوة المصابیح، جلد اول: مکتبه اسلامیه امدادیه فیصل آباد، پاکستان 1408ق.
23. مغنیساوی ابو منتهی، احمد بن محمد، شرح فقه اکبر، تک جلدی، آرام باغ کراچی، پاکستان، 1391.
24. ملتانی، محمود، تفسیر محمود، (تفسیر)، پاکستان، ملتان. (دست نویس).
25. نسفی: افندی، شرح عقائد، تک جلدی، آرام باغ کراچی، پاکستان، [بی تا].
26. نعمانی، دوست محمد، مجموعه مقالات کمیسیون فقهی، کلامی، اجتماعی، همایش علمی تحقیق مذاهب اسلامی 1389 چابهار، دوره بیست و دوم، اول زمستان 1391.
ص: 168
دکتر سید عبدالقادر حسینی(1)
یکی از مسائلی که باعث بروز اختلاف در میان مسلمانان شده است مسئله توسل می باشد. منشأ توسل باورهای دینی است که با توجه به گسترۀ اسلام و وجود مذاهب و مکاتب مختلف، به طور طبیعی نمودهایی پرتنوّع یافته است. در زمینه توسل بر آیات و روایات فراوانی استناد شده است. با صرف نظر از روایات و اقوال پرشماری که دربارۀ توسل در سطح مفاهیم نظری وجود دارد، روایات بسیاری یافت می شود که نمونه های عملی توسل را در میان مردم مسلمان از سده های نخست نشان می دهد. با ژرف نگری در منابع اسلامی به این نتیجه می رسیم که توسل انواع مختلفی دارد. جواز بعضی از انواع توسل مورد اتفاق همه دانشمندان اسلام است، بعضی از آن ممنوع و بعضی دیگر مورد اختلاف است. توسل به حقّ نبی، توسل به آثار نبی و توسل به دعای نبی و اولیای الهی بعد از حیات، از انواع اختلافی توسل است.
در قرن هشتم، ابن تیمیه بعضی از انواع توسل را دارای اشکال دانست و شکاف بزرگی را بین مسلمانان ایجاد نمود. محمدبن عبدالوهاب نیز در قرن دوازدهم آن را تشدید بخشید و این مسئله باعث اختلاف میان مسلمانان شده به طوری که امروزه در جهان اسلام وسیله نفی و تکفیر عده ای از مسلمانان گردیده و لطمه ها و ضربات جبران ناپذیری بر پیکره جهان اسلام وارد ساخته است.
ص: 169
در این نوشتار پس از بررسی مفهوم توسل، به دیدگاه قرآن، روایات و سیره مسلمین در این باره پرداخته شده در پایان به شبهات پیرامون پاسخ داده شده است.
کلیدواژگان: توسل، آیات، روایات، اهل سنت، اهل بیت، ابن تیمیه.
واژه شناسان، «توسل» (وسیله) را چنین معنا کرده اند: درجه، قربت، منزلت نزد خدا(1)جستن، رغبت،(2) توسل جستن شیء با رغبت،(3) شیءای که به توسط آن به غیر نزدیک شوند،(4) تقرب و نزدیکی.(5) با توجه به معانی مختلف و مشترک توسل و وسیله، می توانیم در یک جمله کوتاه بگوییم: توسل این است که عملی را با شوق و رغبت برای رسیدن به قرب خدا انجام دهیم.
بر این اساس، معنای اصطلاحی توسل این است که عبد چیزی یا کسی را در پیشگاه باری تعالی واسطه کند تا خداوند عالم دعای او را بپذیرد و او به مطلوب خویش برسد. به ترسیم دیگر، می توانیم بگوییم، وسیله هر چیزی است که آدمی را به خدا نزدیک می کند. به اعمال نیک، ترک منهیات، دعا، واسطه جستن به اسمی از اسمای الهی و صفتی از اوصاف خداوندی یا مؤمن صالح، وسیله اطلاق می شود.(6) بنابراین، «وسیله» را چنین تعریف کرده اند: «اسم لکل ما یتوصل به الی مرضاة الله من علم و عمل»(7)
ص: 170
با ژرف نگری در منابع اسلامی به این نتیجه می رسیم که هیچ یک از دانشمندان اسلام، توسل جستن را ممنوع نمی دانند. حتی ابن تیمیه نیز که بزرگ ترین ناقدان توسل است، بعضی از انواع آن را جایز می شمارد. در این جا لازم می دانیم قبل از ورود به بحث و مقایسه بین فریقین، انواع توسل را به طور اجمال ترسیم نماییم. توسل به طور کلی به سه نوع تقسیم می گردد:
الف. توسل های مشروع: توسل به ذات خدا، اوصاف خدا، ایمان و اعمال نیک، قرآن، توسل به نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روز قیامت و آثار و دعا و محبت آن حضرت در زمان حیات آن جناب، دعای برادر مؤمنان، انبیا و اوصیا در زمان حیات آنان.
ب. توسل های غیر مشروع: توسل به طاغوت، بتها و نیز توسل به انبیا و اوصیا با این اعتقاد که آن ها مستقل اند.
ج. توسل مورد اختلاف: توسل به حق نبی در حیات برزخی، توسل به دعای نبی و آثار نبی و اولیا در حیات برزخی آنان. بحث اساسی ما در مورد آخر است؛ زیرا نوع اول را همه مشروع می دانند و نوع دوم را دانشمندان ممنوع می شمارند.
لفظ «الوسیله» دوبار در قرآن آمده است: یک بار در سوره مائده، آیه 35 )وَابْتَغُواْ
إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ(. و بار دیگر در سوره اسراء، آیه 57 )أُولَئِکَ
الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَی رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ( اکنون به برخی از آیاتی که دال بر توسل اند، اشاره می کنیم.
1. آیه توسل: )یَاا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ(؛(1) ای کسانی که ایمان آورده اید، از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و وسیله ای برای تقرب به او بجویید و در راه او جهاد نمایید، باشد که رستگار شوید.
ص: 171
در این آیه امر شده است که آدمی برای تقرب الهی وسیله ای بجوید. انسان مادی نمی تواند بدون وسیله لازم به خدا نزدیک شود و به مقام قرب الهی برسد، بلکه واسطه ای لازم است که او را به این مقام برساند. این واسطه می تواند عبادت و کارهای نیک باشد و انسان به کمک نماز، روزه، حج و اعمال خیر دیگر به خداوند متعال نزدیک شود. و یا این واسطه می تواند محبت اولیای خدا باشدکه خود او تأکید نموده است: )قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی (.(1)
انسان با توسل به کسانی که محبوب خدا هستند، مانند پیامبران و معصومان و مؤمنان صالح، به تقرب الهی دست می یابد. در آیة مذکور واژة «وسیله» مطلق آمده است. پس هر چیزی که مرضی و مورد توجه خدا باشد می تواند وسیله قرار گیرد. حال ممکن است این وسیله از نوع افعال باشد، مانند نماز، روزه، حج، جهاد، یا از انواع اشخاص باشد، مانند انبیا و اولیای خدا، یا از نوع اشیا باشد، مانند کعبه، حجرالاسود، مقام ابراهیم و قرآن. خلاصه هر چیزی که ما را به خدا نزدیک کند و ما را به یاد خدا بیندازد، می تواند وسیله قرار گیرد. مثلاً درباره اولیای خدا از پیامبر گرامی چنین روایت شده است: «هم الذین اذا رؤا ذکر الله؛ آنها کسانی اند که هنگامی که مردم آنها را ببینند، خدا را به یاد می آورند.»(2)
2. آیه وحدت: )وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ((3) همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و از هم جدا نشوید. پرسش اساسی این است که در آیة مزبور، منظور از «حبل الله» چیست؟ پاسخ این است که بی تردید چیزی غیر از خداست؛ زیرا «حبل الله» از اسمای الهی نیست. این «حبل الله» می تواند قرآن، اسلام، پیامبر، ائمه و مسلمانان باشد. در هر حال، این آیه بر جواز توسل به غیر خدا دلالت می کند؛ چون «حبل الله» هر چه باشد، چیزی است که واسطه ارتباط میان مردم و خداست. به نظر می رسد اولیای الهی مصداق
ص: 172
روشنی برای حبل الله اند و چنگ زدن و توسل جستن به آن ها موجب تقرب الهی می شود.
3. آیه استغفار: )وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا ((1) و اگر آن ها هنگامی که به نفس خود ظلم کرده اند، پیش تو آیند و از خدا طلب مغفرت کنند و رسول هم برای آنان طلب آمرزش کند، خداوند را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت. مفسر بزرگ اهل سنت، ابن کثیر، در ضمن تفسیر آیه مذکور، این حکایت مشهو را نقل کرده است که شیخ ابومنصور صباغ از عتبی نقل می کند و او می گوید: من نزدیک قبر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودم که مردی اعرابی آمد و گفت: السلام علیک یا رسول الله، من این قول خدا را شنیده ام که می فرماید: ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک.... آمده ام در حالی که از گناهم طلب آمرزش کرده، تو را در پیشگاه خداوند عالم شفیع خود قرار می دهم.
یا خیر من دفنت بالقاع اعظمة فطاب من طیبهن القاع والاکم
نفسی الف-داء لقبر انت س-اکنه فیه العقاف و فیه الجود و الکرم
آن مرد این اشعار را انشا کرد و رفت. در این هنگام خواب بر من غالب شد. رسول خدا را در خواب دیدم که فرمود: ای عتبی خودت را به اعرابی برسان و به او بشارت بده که خداوند او را بخشیده است.(2)
بیضاوی، مفسر بزرگ دیگری از اهل سنت، می گوید:
«این خطاکاران پیش رسول خدا معذرت خواهی می کردند و رسول اکرم هم شفیع آن ها می شد و خدا نیز آنان را می بخشید. رسول خدا حق دارد که عذر آن ها را بپذیرد و برای آن ها شفاعت کند؛ گرچه جرم شان بزرگ باشد. منصب رسول خدا این است که اهل کبائر را شفاعت کند»(3)
ص: 173
قرطبی در تفسیر جامع الاحکام القرآن آورده است:
ابوصادق از حضرت علی علیه السلام نقل می کند که سه روز پس از رحلت پیامبر اکرم، مردی اعرابی آمد و خود را بر قبر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم انداخت و خاک قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به سر گرفت و گفت: ای رسول خدا، فرمان دادی، ما اطاعت کردیم و یکی از آیاتی که بر تو نازل شده این است: )ولو انهم اذ ظلموا انفسهم....( من بر نفس خود ظلم کرده ام و تو برایم طلب آمرزش کن. در این حال، از قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صدا آمد: خدا تو را بخشیده است.(1)
امام مفسران اهل سنت، فخرالدین رازی، در تفسیر می گوید: ممکن بود بدون استغفار رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم توبه آنها پذیرفته شود، اما وقتی استغفار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به توبه آنها ضمیمه شود، قبول توبه حتمی خواهد بود.(2) همین کار مصداق بارز توسل به پیامبر است که خداوند آن را به مردم آموخته است و این آیه مشروعیت توسل به غیر خدا را به روشنی ثابت می کند.(3)
آیت الله مکارم شیرازی می گوید: «از این آیه پاسخ کسانی که توسل جستن به پیامبر و یا امام را یک نوع شرک می پندارند، روشن می شود، زیرا این آیه صریحاً می گوید که رو آوردن به پیامبر و او را بر درگاه خدا شفیع قرار دادن و وساطت و استغفار او، برای گنه کاران مؤثر است و موجب پذیرش توبه و رحمت الهی است. اگر وساطت و دعا و استغفار خواستن از سوی خدا شرک بود، چگونه ممکن بود در قرآن چنین دستوری به گنه کاران داده شود. منتها افراد خطاکار باید نخست توبه کنند و از راه خطا برگردند، سپس برای قبول توبه خود از استغفار پیامبر استفاده کنند. پس پیامبر آمرزنده گناه نیست؛ او تنها می تواند از
ص: 174
خدا طلب آمرزش کند. این آیه نیز پاسخ دندان شکنی است به آن ها که این گونه وساطت را انکار می کنند».(1)
خلاصه کلام این که: این آیه به روشنی دلالت دارد که شفاعت خواهی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کار مطلوبی است. حتی بعد از حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم، در طول تاریخ، مسلمانان آگاه با الهام از این آیه، از آن حضرت تقاضای شفاعت می کنند و او را میان خود و خدا وسیله قرار می دهند. این سنتی است که دانشمندان اسلامی به آن عمل کرده اند.(2)
4. آیه مدح متوسلان: )قُلِ ادْعُواْ الَّذِینَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلاَ یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنکُمْ وَلاَ تَحْوِیلاً أُولَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَی رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا((3) بگو: کسانی را که غیر از خدا را (معبود خود) می پندارند، آن ها نمی توانند مشکلی را از شما برطرف سازند و نه تغییری در آن ایجاد کنند. کسانی را که آنان می خوانند، خودشان وسیله ای (برای تقرب) به پروردگارشان می جویند؛ وسیله ای هر چه نزدیک تر و به رحمت او امیدوارند و از عذاب او می ترسند؛ چرا که عذاب پروردگارت همواره در خور پرهیز و وحشت است. این دو آیه بر مشروعیت توسل به افرادی که مقرب اند دلالت می کند.
مفسران اتفاق نظر دارند که )یتبغون الی ربهم الوسیلة ایّهم اقرب( مدح و توصیف برای مؤمنان است؛ زیرا آنان برای رسیدن به خدا توسل می جویند. البته در اینکه متوسلان باید به چه کسانی متوسل شوند، اختلاف وجود دارد، اما همگان به حقیقت جواز توسل اعتراف نموده اند.مؤمنان برخلاف مشرکان به کسانی متوسل می شوند که اهل باشند و صلاحیت رفع مشکلات را داشته باشند. این آیه مشرکان را نکوهش می کند که آنها چیزهایی را عبادت می کنند و از آنها طلب حاجت می کنند که اصلاً مالک نفع و ضرر
ص: 175
خود نیستند. به مشرکان خطاب شده است: )ادْعُواْ الَّذِینَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ( جناب شیخ طوسی آیه را چنین معنا کرده است: «یفی الذین زعمتم انهم ارباب و آلهة من دون الله.» پس مشرکان به کسانی متوسل می شدند که آنها را خدا تصور می کردند، ولی در آیه بعدی کسانی توصیف شده اند که برای رسیدن به خدا توسل می جویند، نه اینکه «متوسل به» را خدا می پندارند.
پس بدون پندار معبودیت، توسل جستن به کسانی که مقرب درگاه خداوندند عیبی ندارد. مشرکان بُت ها را به عنوان قادر مطلق می پرستیدند، لذا خدا آن ها را توبیخ کرده است، اما کسانی که خدا را معبود حقیقی و قادر مطلق می دانند و به مقربان خداوند توسل می جویند، قابل ملامت نیستند.(1)
از این دو آیه نیز استفاده می شود که طلب استغفار از دیگری، نه تنها منافات با توحید ندارد، بلکه راهی برای رسیدن به لطف پروردگار است. همین که یعقوب، پیامبر بزرگ خدا، تقاضای فرزندان را می پذیرد و پاسخ مثبت به آ ن ها می دهد، نشان دهندة این نکته است که توسل به اولیای الهی امری جایز است. آن ها که این امر را ممنوع و مخالف اصل توحید می پندارند، گویا از اصل متون دینی و به ویژه قرآن آگاهی کافی ندارند یا لجاجت بی مورد می ورزند.(2)
دکترمحمد طاهر القادری، دانشمند اهل سنت و پاکستانی است. او می نویسد:
توسل مسئله ای است که به نص صریح و احادیث صحیح و متواتر ثابت شده است و اکثر مسلمانان از قدیم تا امروز به آن عمل نموده اند. متاسفانه امروزه آن را مسئله متنازع و موضوع مناظره و مجادله قرار داده اند و در نتیجه مخالفان و موافقان یکدیگر را به شرک و کفر متهم می کنند. اگر ما در احادیث نبوی اندیشه کنیم، می فهمیم و این حقیقت
ص: 176
آشکار خواهد شد که قرآن و حدیث توسل را جایز قرار داده اند. صدها روایت و فرمان نبوی شاهد برای لزوم توسل در تقرب به خداوند متعال اند.(1)
مشروعیت توسل به اولیای خدا و واسطه قرار دادن آن ها برای تقرب به خداوند و طلب حاجت از او، در روایات متعددی آمده و سیرة مسلمانان از عصر پیامبر تاکنون بر آن جاری بوده است. این امر نه تنها شرک نیست، بلکه اظهار تذلل و خشوع بیشتر در پیشگاه خداوند است. کسی که پیامبر و اولیاء الله را وسیله تقرب به خدا قرار می دهد، در واقع خود را در محضر خدا آن چنان کوچک و بی مقدار می داند که اطمینان ندارد خداوند به او توجه و عنایت خواهد کرد؛ لذا کسانی را که نزد خدا آبرو دارند و مورد توجه و لطف اویند، وسیله قرار می دهد تا خداوند به احترام آن ها او را نیز از رحمت واسعه خود برخوردار سازد و این نهایت تذلل و خشوع و اظهار عبودیت برای خداست.
داستان صحابی نابینا که نزد رسول مکرم اسلام آمد و گفت: ای رسول خدا، از خدا بخواه که به من عافیت دهد. پیامبر فرمود: اگر خواستی دعا می کنم و اگر خواستی صبر کن و صبر برای تو بهتر است؛ گفت: دعا بفرما. پیامبر به او دستور داد: با دقت، وضویی نیکو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بعد از آن چنین دعا کن:خدایا! از تو می خواهم به وسیله پیامبرت که پیامبر رحمت است و به سوی تو متوجه می شوم تا حاجتم برآورده شود. خداوندا! او را شفیع من قرار بده.
ابن حنیف گوید:»فوالله ما فرقنا وطال بنا الحدیث حتی دخل علینا لم یکن به ضر»؛ به خدا سوگند، ما متفرق نشده بودیم و سخنی طول نکشیده بود که آن مرد بر ما وارد شد، در حالی که گویا هیچ آفتی در او نبود.
ابن ماجه و حاکم این روایت را صحیح دانسته اند.(2)
ص: 177
مضمون حدیث بسیار روشن است و جای هیچ گونه توجیه و تأویل نیست. پیامبر اکرم، خود، دعا نفرموده، بلکه به او آموخته است که چگونه به پیامبر توسل جوید و از خداوند منان بخواهد. آن فرد نیز رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را وسیله تقرب خود به خدا قرار داده است.
همه دانشمندان دربارة سند حدیث مذکور متفق القول اند که روایتی صحیح است. حتی ابن تیمیه، صاحب کتاب التوصل الی حقیقة التوسل و تمام مفسران اهل سنت، از جمله رشیدرضا و مراغی که مداحان ابن تیمیه اند، این روایت را صحیح دانسته اند، اما چون سند حدیث خدشه ناپذیر بوده است، دست به تأویل زده اند. ابن تیمیه، رفاعی، رشیدرضا و مراغی می نویسند که روایت صحیح است، ولی نابینا به دعای رسول متوسل شده است؛ لذا این روایت دلیل بر جواز توسل به شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اولیای الهی نیست، زیرا مرد نابینا از رسول خدا دعا خواسته بود و رسول اکرم به او دعا آموخت و نه توسل به خود را.
آیت الله جعفر سبحانی در پاسخ به این شبهه می گوید:
اگر این حدیث را به دست فردی آشنا به زبان عربی بدهید که ذهنش از مناقشات وهابی ها در مسئله توسل به کلی خالی باشد و از او بپرسید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در دعایی که به نابینا تعلیم فرمود، چه دستوری داد و او را در استجابت دعای خود چگونه ارشاد کرد، به شما پاسخ خواهد داد: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به او تعلیم داد که پیامبر رحمت را وسیله خود قرار دهد و به او توسل بجوید و از خدا بخواهد که خداوند حاجت او را برآورده سازد. این مطلب از جمله های زیر به خوبی استفاده می شود: الف. «اللهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبیک» بارالها، از تو مسئلت می کنم و روی می آورم به تو به وسیله پیامبرت. در این جا مراد خود نبی است،
ص: 178
نه دعای نبی و تصور این که مقصود دعای نبی است، برخلاف ظاهر و فاقد برهان است.(1)
ب. «محمد نبی الرحمة.» برای این که روشن شود مقصود مسئلت از خدا به خاطر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و توجه به خدا به وسیله اوست، لفظ نبی را با جمله «محمد نبی الرحمة» توصیف کرده است تا حقیقت را روشن تر و هدف را واضح تر سازد.
ج. «یا محمد انی اتوجه الی ربّی.» این جمله می رساند که آن مرد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را وجهه دعای خود قرار می دهد، نه دعای آن حضرت را.
د. مفاد جمله «وشفعه فی» این است: پروردگارا! او را شفیع من قرار بده و شفاعت او را در مورد من بپذیر. در این جمله آنچه مورد سخن است، همان ذات گرامی و شخصیت والا مقام آن حضرت است و سخنی از دعای پیامبر به میان نیامده است.(2)
1. جابربن عبدالله انصاری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کند: «من قال حین یسمع النداء (الاذان) اللهم ربّ هذه الدعوة والصلواة القائمة آت محمد الوسیلة والفضیلة وبعثه مقاماً محموداً الذی وعدته حلت له شفاعتی یوم القیامة»، هرکس به هنگام شنیدن اذان بگوید: خدایا، ای صاحب این دعوت نامه و نماز به پا داشته شده، به محمد وسیله و فضیلت بده و او را به مقام پسندیده ای که وعده کرده ای برسان، شفاعت من در روز قیامت به او خواهد رسید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث از مسلمانان خواسته که وسیله بودن آن حضرت را از خدا طلب کنند. دانشمندان اهل سنت می گویند: این دعا چیزی جز نماز است که پیامبر گرامی به مسلمانان تعلیم داده است. خداوند امر فرموده است که با پیامبر و خاندان او
ص: 179
را نیز همراه کنند و دعا را با توسل پایان دهند. در بعضی جاها آمده است که دعا با وسیله مقدمه نماز است.(1)
در احادیث اهل بیت آمده است که در بهشت مکان بلندی قرار دارد که برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز نقل شده است:
«فاذا سألتم الله فاسئلوا لی الوسیلة» اصحاب گفتند: یا رسول الله، من سکن معک فیها؟ قال: علی و فاطمه و الحسن و الحسین. این حدیث را حدیث وسیله می گویند، اما چون به مذاق برخی خوش نمی آمده، آن را به گونه ای دیگر نقل نموده اند.(2)
2- از ابوسعید خدری نقل شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ما خرج رجل من بیته الی الصلاة و قال: اللهم بحق السائلین علیک و بحق من مشایی هذا فانی لم اخرج اشراً ولابطراً ولا ریاء ولاسمعة و خرجت اتقاء سخطک وابتغاء رضاتک فاسلک ان تعیذنی من النار وان تغفر ذنوبی انه لایغفر الذنوب الا انت الا اقبل الله علیه بوجهه واستغفر له سبعون الف ملک؛(3) هر کس از خانه خارج شود و این دعا را بخواند، خداوند به او رو می آورد و هفتاد هزار فرشته برای او طلب آمرزش می کنند: خدایا! به حق سائلان درگاهت و به حق این راه رفتن من که از جهت نافرمانی و خوش گذرانی و ریا و سمعه نیست، بلکه برای پرهیز از خشم تو و جست جوی خشنودی توست، از تو می خواهم که مرا از آتش جهنم پناه دهی و گناهان مرا ببخشی که کسی جز تو گناهان مرا نمی بخشد و....
در این حدیث، پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم به مردم یاد می دهد که به هنگام درخواست حاجت از خداوند، به سائلان درگاه ربوبی که همان صالحان و اولیای الهی اند توسل بجویند و آن ها را واسطه قرار بدهند.(4)
ص: 180
3- زمانی که فاطمه بنت اسد از دنیا رفت، پیامبر خدا در هنگام دفن او چنین دعا فرمود: «الله الذی یحیی و یمیت و هو حی لایموت اغفر لامی فاطمه بنت اسد و وسع علیها مدخلها بحق نبیتک والانبیاء الذین قبلی»؛(1)
خداوند زنده می کند و می میراند و زنده است و نمی میرد. خدایا! مادرم فاطمه بنت اسد را بیامرز و جایگاه او را وسیع گردان؛ به حق پیامبرت و به حق پیامبران پیش از من.در این روایت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خود و انبیای ماسبق را وسیله قرار داده است، از این سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فهمیده می شود که انبیا در عالم برزخ زنده اند و می توانند مورد توسل قرار گیرند.
مکتب اهل بیت به توسل اعتقاد دارد و عملاً هم به ذوات مقدس توسل می جوید. روایات مکتب اهل بیت در این باب فراوان است. ما در این مختصر، بعضی از این روایات را می آوریم:
1. سلمان فارسی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم چنین نقل می کند: خداوند می فرماید: ای بندگان، آیا چنین نیست که چه بسا کسی حاجات های بزرگی از شما می خواهد و شما حوایج او را برنمی آورید، تا این که کسی محبوب ترین مردم نزد شماست، شفیع قرار می دهد؛ آن گاه حاجت ها را به احترام آن شفیع برمی آورید؟
«الا فاعلموا ان اکرم الخلق علی وافضلهم لدی محمد واخوه ومن بعدهم الائمة الذین هم الوسائل الیّ»؛(2)
حال آگاه باشید و بدانید که گرامی ترین خلق نزد من، محمد و برادر وی علی و امامان پس از اویند که همانا وسیله مردم به سوی من اند. اینک هر کس حاجتی دارد و نفعی را طالب است یا آن که دچار حادثه ای صعب و زیانبار گشته خواهان رفع آن
ص: 181
است، باید مرا به محمد و خاندان پاکش بخواند تا به نیکوترین وجه حاجت او را برآورم.
2. ابن شهر آشوب از امام علی علیه السلام نقل می کند که حضرت در ذیل آیه )وابتغوا الیه الوسیلة( فرمود: «انا وسیلته»(1) من وسیله خدا هستم.
3. از حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام چنین نقل شده است: «قال رسول الله: الائمة من ولد الحسین من اطاعهم فقد اطاع الله و من عصاهم فقد عصا الله هم عروة الوثقی وهم الوسیلة الی الله»؛ امامان از فرزندان حسین اند. هرکس از آنان اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است و هر کس از آنان سرپیچی کند، همانا خدا را نافرمانی کرده است. آنان دستگیره محکم و وسیله به سوی خدایند.
4. در امالی شیخ مفید به نقل از محمدبن مثنی آمده است: من از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: «نحن السبب بینکم و بین الله عزوجل»(2)
5. ابان بن تغلب از امام باقر علیه السلام نقل می کند: «آل محمد هم حبل الله الذی امر بالاعتصام به فقال: واعتصموا بحبل الله جمیعاً ولاتفرقوا»؛(3) آل محمد ریسمان خدایند که فرموده است: همگی چنگ به ریسمان خدا بزنید و پراکنده نشوید.
6. مردی اعرابی از رسول خدا پرسید: در آیه )واعتصموا بحبل الله( مراد از «حبل» چیست؟ رسول اکرم دست او را گرفت و بر شانه حضرت علی علیه السلام گذاشت و فرمود: «یا اعرابی هذا حبل الله فاعصتم به»؛ این ریسمان خداست، به او چنگ بزن. آن اعرابی نیز حضرت علی آمد و او را در آغوش گرفت و گفت: خداوندا! من تو را شاهد می گیرم که چنگ به ریسمانت زده ام. آن گاه رسول خدا فرمود: هر که می خواهد به اهل بهشت بنگرد، به این مرد نگاه کند.
لزوم تمسک به حبل الله از مسلّمات قرآن است و آیه شریفه «اعتصام» صراحت دارد
ص: 182
که خداوند متعال از جانب خود برای نجات آدمیان ریسمانی تعیین کرده است و آن را که وسیله و سبب نیل به سعادت دنیا و آخرت و رسیدن به قرب الهی است، در دسترس ابنای بشر قرار داده و همگی را به اعتصام به آن امر فرموده است. این همان دستور توسل و استمداد از غیر خدا (به اذن او) است که آیه با کمال وضوح بیان کرده است. پیامبر اکرم؛ یعنی مفسر قرآن، نیز مصداق آن را نشان داده و آل محمد را حبل الله و وسیله قرب بندگان به خدا نامیده است. شیخ صدوق از امام صادق علیه السلام چنین نقل می کند: روز قیامت پس از آن که بهشتیان به بهشت و دوزخیان به دوزخ مسکن یابند، بنده ای هفتاد خریف در میان آتش بماند (خریف هفتاد سال است). سپس به خدا رو می کند و می گوید: «یا رب اسألک بحق محمد و اهل بیته لما رحمتنی». خدا به جبرئیل فرمان می دهد او را از جهنم بیرون آورد. آن گاه خدا می فرماید: آگاه باش، به عزت و جلالت خودم سوگند، اگر نبودند کسانی که مرا به حقشان قسم دادی، هر آینه بر مذلت و خواری ات در آتش می افزودم، ولی بر خودم حتم کرده ام هر بنده ای مرا به حق محمد و اهل بیتش قسم دهد و سعادت خویش را از من بخواهد، او را بیامرزم و از گناهی که بین من و اوست، درگذرم. اینک تو را آمرزیدم و از گناهت درگذشتم. آن گاه او را به بهشت می برند.(1)
علاوه بر نص آیات و روایات، توسل به اولیای الهی در سیرة اصحاب و تابعین و مسلمانان جایگاه ویژه ای دارد. اصحاب در صدر اسلام و مسلمانان به تابعیت آنان، تاکنون همواره در مقام دعا و نیایش به انبیای عظام، اولیا و صلحای ارجمند و انسان های الهی متوسل شده اند و مقربان و آبرومندان در پیشگاه الهی را وسیله قرار داده اند تا خداوند به احترام آن ها دعایشان را مستجاب کند و حوایجشان را برآورده سازد. اکنون چند نمونه از این امر را می آوریم.
ص: 183
پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه، قحطی شدیدی رخ داد و مردم از این قحطی به ستوه آمدند و این مسئله را پیش حضرت عایشه شکوه نمودند. او گفت: «ا نظروا الی قبر رسول الله فاجعلوا منه کواً الی السماء حتی لایکون بینه و بین السماء سقف»؛ به قبر پیامبر نگاه کنید و آن را دریچه ای به آسمان قرار دهید؛ به طوری که میان قبر و آسمان سقفی نباشد. مردم چنین کردند و باران آمد؛ زمین سرسبز شد؛ شترها چنان فربه شدند که گویا می ترکیدند. آن سال را عام الفتق؛ سال فراوانی، نامیدند.(1)
عن انس بن مالک: «ان عمر بن الخطاب کان اذا قحطوا استسقی بالعباس بن عبدالمطلب فقال: اللهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فستقنا و انا نتوسل الیک لعم نبینا فاسقنا قال: فیسقون»؛
انس می گوید: عمر بن خطاب در خشک سالی با توسل به عباس بن عبدالمطلب از خدا طلب باران می کرد و می گفت: خدایا، ما همواره به وسیله پیامبرت به تو متوسل می شدیم و ما را سیراب می کردی. اینک به وسیله عموی پیامبرمان به تو متوسل می شویم؛ پس ما را سیراب کن. وی می گوید: آنان سیراب می شدند
در روایت تاریخی دیگری، در سال رماده، هنگامی که قحطی به اوج رسید، عمر به وسیله عباس طلب باران نمود. خداوند نیز باران فرستاد و زمین سرسبز شد. در این هنگام عمر رو به مردم کرد و گفت: به خدا سوگند، عباس وسیله ما در پیشگاه خداست و مقامی در نزد خدا دارد: «سال الام-ام وق-د تتابع جدبنا فسقی الغم-ام بغ-رة العباس ع-م النبی وصن-وا والده ال-ذی ورث النبی بذک دون الناس احیی الاله به البلاد فاصبحت محضرة الاجناب بعد الیأس».(2)
این حکایت تاریخی به ما نشان می دهد یکی از مصادیق «وسیله»، توسل به ذوات محترم و صاحب منزلت است که مایة تقرب به خداوند می باشند. قسطانی می گوید:
ص: 184
وقتی عمر به وسیله عباس، طلب باران نمود، گفت: ای مردم، پیامبر خدا عباس را به دیده پدری می نگریست. از او پیروی کنید و او را وسیله خود به سوی خدا قرار دهید. این عمل اندیشه کسانی را باطل می کند که مطلق توسل و یا توسل به غیر پیامبر را تحریم کرده اند.
در دوران خلیفه سوم، مردی برای حاجتی پیش عثمان بن عفان آمد. خلیفه به آن شخص توجه نکرد. این شخص در راه با عثمان بن حنیف ملاقات کرد و از خلیفه سوم به علت عدم توجه به او شکوه نمود. ابن حنیف آن شخص را به این طریق امر نمود: وضو بگیر و به مسجد برو، دو رکعت نماز بخوان و این دعا را بخوان:»اللهم انی اسئلک و اتوجه الیک بنبینا محمد نبی الرحمة یا محمد انی اتوجه بک ربی فتقضی لی حاجتی «
مرد رفت و به این گفته عمل نمود. سپس به خانه عثمان رفت و حاجتش برآورده شد. وقتی مرد دوباره با عثمان بن حنیف دیدار کرد، از راهنمایی او تشکر نمود. ابن حنیف گفت: من کاری نکردم. تنها آنچه را از رسول خدا دیده بودم، به تو گوشزد کردم.(1)
در دوران عمر بن خطاب خشک سالی پدیدار گشت. بلال بن حرث نزد قبر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت»یا رسول الله استسق لامتک فانهم هلکوا«؛ ای پیامبر، برای امت خود طلب باران کن که هلاک می شوند. دکتر طاهر قادری می نویسد: ابن تیمیه در کتاب اقتضاء الصراط، ص 373، این روایت را تأیید نموده است و ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 5، ص 167 نیز روایت مذکور را صحیح دانسته است. مؤلف عقیده توسل اعتراضاتی را که به این روایت نموده اند، پاسخ داده است.(2)
ص: 185
ابو جعفر منصور، خلیفه عباسی، از مالک بن انس، امام مالکیه، دربارة کیفیت زیارت قبر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: زائر هنگام زیارت رو به قبله باشد یا رو به قبر پیامبر؟ مالک بن انس در پاسخ گفت:»لم تصرف وجهک عنه وهو وسیلتک و وسیلة ابیک آدم الی الله یوم القیامة بل استقبله واستشفع به فیشفعک الله قال الله تعالی ولو انهم اذ ظلموا انفسهم«؛ چرا چهره از او برمی گردانی؟ او وسیله تو و وسیله پدر تو آدم در روز رستاخیز است. رو به او کن و او را شفیع خود قرار بده. خدا شفاعت او را می پذیرد. خدا می فرماید: اگر آنان به نفس خویشتن ستم کنند....(1)
حسن بن ابراهیم ابوعلی خلالی که شیخ حنابله در دوران خود بود، می گفت»: ما همنی امر فقصدت قبر موسی بن جعفر فتوسلت به الا سهل الله لی ما احب«، هیچ امر مهمی برای من اتفاق نیفتاد مگر این که به زیارت قبر موسی بن جعفر رفتم و به او متوسل شدم و خداوند آنچه را می خواستم، به آسانی در اختیار من گذاشت.(2)
زهری می گوید: بیمار شدم و نزدیک به هلاکت شدم. گفتم: مرا به خدا وسیلتی باید. در عهد خود هیچ کس را فاضل تر از علی بن حسین رضی الله عنه نشناختم. گفتم: یا بن رسول الله، حال من این است که تو می بینی. بر من لطف کن به دعایی که از تو گرامی تر نزد خدا کسی نیست. گفت: من دعا می کنم تو آمین بگو، یا تو دعا کن من آمین می گویم. گفتم: دعا و آمین تو بگو؛ من بر اثر آمین می گویم. دست برداشت و گفت: بارخدایا! پسر شهاب، من و آبای مرا وسیله می سازد. خدا به آن اخلاص که تو از پدران من می دانی، حاجت او را روا کن و او را شفا بده. زهری می گوید: به آن خدای که جان جان ها به
ص: 186
دست اوست، پس از آن هرگز بیمار نشدم و دست تنگ نشدم و با هیچ سختی روبه رو نشدم و از آن هنگام تاکنون در راحت هستم. امید می دارم خدا مرا بیامرزد و بر من رحمت کند به وسیله دعای زین العابدین علی بن حسین رضی الله عنه .(1)
ابن حجر هیثمی در کتاب صواعق المحرقة از امام شافعی نقل می کند که سروده است:
آل الن--بی ذری-ع-تی ه-م الی--ه وسی-ل-تی ارجوبهم اعطی غداً بیدی الیمین صحیفتی(2)
«خاندان پیامبر وسیله من به سوی خدا هستند و امیدوارم با توسل به آنان نامه اعمالم فردا به دست راستم داده شود».
با توجه به منابع اسلامی به این نتیجه می رسیم که توسل به اولیای خدا به ویژه رسول اکرم، هم در حیات ظاهری و هم در دوران حیات برزخی آنان جایز است و سیره صحابه و تابعین و روایات فراوان، گواه این سخن اند. صاحب عقیده توسل می نویسد: همان گونه که توسل به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حیات ظاهری آن حضرت جایز است، بعد از رحلت آن حضرت نیز توسل به او صحیح است و هیچ دلیل شرعی و عقلی نداریم که بعد از وصال آن حضرت توسل به او ممنوع باشد.
عقیده ما این است: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا یکی از اولیای خدا را وسیله قرار می دهیم، هرگز آن ها را شریک و مساوی خدا نمی دانیم. آنان فقط متوسل به خداوند اند. او «وحده لاشریک له» است و هیچ نبی یا ولی، زنده یا مرده، شریک او نخواهد شد. ما برای قبولی دعا آن ها را وسیله قرار می دهیم، اما قدرت قبول دعا فقط به دست خداست.(3)
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حیات و ممات یکسان است. عبدالله بن مسعود از رسول اکرم روایت می کند:
ص: 187
حیاتی خیر لکم تحدثون و تحدث لکم و وفاتی خیرلکم تعرض علی اعمالکم فما رأیت من خیر حمدت الله علیه و ما رایت من شرّ استغفرت الله لکم؛(1) در زندگی من برای شما خیر وجود دارد، زیرا احادیث را می گویید و در وفات من هم برای شما خیر وجود دارد، زیرا اعمال شما پیش من عرضه خواهد شد. هرگاه در اعمال شما نیکی را ببینم، خوشحال می شوم و شکر خدا می کنم و هرگاه بدی شما را نگاه کنم، برای شما استغفار می کنم.
با در نظر گرفتن این همه شواهد می توان ادعا نمود که پیامبران و اولیای خدا و اهل بیت علیهم السلام برجسته ترین وسیله تقرب به خداوند هستند.
اصل توسل مورد اتفاق همه مسلمانان، اعم از اهل سنت، شیعه و حتی وهابیان، است. همه می گویند باید بین بندگان و خالق وسیله ای باشد تا بندگان به خدا تقرب جویند و مورد عنایت خالق قرار گیرند، ولی در تعیین مصداق یا مصادیق توسل بین دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد. در دیدگاه ما، هر آنچه بنده را به خدا نزدیک کند، شیء یا فرد، از مصادیق توسل است. البته قادر مطلق خداست و اجابت نیز در دست اوست. آنچه را ما بین خودمان و خدا وسیله قرار می دهیم، دارای استقلال نمی دانیم و فقط آن را از خودمان بهتر و نزد خدا عزیز و آبرومند می بینیم و این است که آن را وسیله اجابت دعا قرار می دهیم. بیشتر دانشمندان اهل سنت نیز چنین عقیده ای دارند و از صدر اسلام تاکنون به آن نیز عمل کرده اند. البته کسانی که ناقدان و حتی مخالفان توسل اند و حتی در بعضی از موارد، جویندگان توسل را کافر یا از کافر بدتر و واجب القتل می دانند، به طور کلی منکر توسل نیستند؛ بلکه آن ها نیز بعضی موارد از توسل را قبول دارند و به آن هم عمل می کنند. ما در این مقام، اقوال کسانی را که ناقدان و مخالفان توسل هستند، نقد و بررسی می کنیم.
ص: 188
ابن تیمیه توسل را به سه نوع تقسیم کرده است:
الف. توسل به ایمان و اطاعت: توسلی که اصل ایمان و اسلام است، توسل به ایمان به خدا و اطاعت به اوست. ابن تیمیه تفسیر آیه )وابتغوا الیه الوسیلة( را ایمان و اطاعت رسول خدا می پندارد. وقتی از او پرسیدند: آیا توسل به نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جایز است یا خیر، پاسخ داد: ایمان به نبی و اطاعت از او و محبت به او و وسیله قرار دادن واجباتی که پیامبر واجب کرده است، به اتفاق مسلمانان جایز و مشروع است.(1)
ب: دعا و شفاعت پیامبر اکرم: در نظر او، این دو نوع را همه مسلمانان جایز می دانند.
ج: توسل به خدا به معنای قسم دادن به ذات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و غیر آن:
ابن تیمیه این نوع را حرام می داند و معتقد است این همان نوع است که صحابه و تابعین در طول حیات و بعد از رحلت پیامبر انجام نداده اند. احادیثی نیز که بر توسل به ذات نبی و غیر آن دلالت می کنند، همه ضعیف اند و حجت نیستند. این همان نظر ابن حنیفه است(2)
برخی از پیروان ابن تیمیه توسل را اول بر دو قسم کرده اند و گفته اند: توسل به ایمان و اطاعت از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جایز و مشروع است، ولی توسل به ذات نبی و اقسام دیگر توسل غیرمشروع است. در نظر اینان، توسل به ایمان و اطاعت رسول خدا، جزء اعمال صالح و از وسایل مشروعی است که انسان را به خدا نزدیک می کند. لفظ توسل در عرف صحابه دربارة دعا و شفاعت پیامبر نیز به کار می رفته است. دلیل مشروعیت این نوع توسل هم حدیث نبوی است که از انس بن مالک روایت شده است: روز جمعه مردی به در مسجد آمد و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خواست برای باران دعا کند. مرد گفت «یا رسول الله هلکت الاموال وانقطعت السبیل فادع الله یغیثاً»؛ «ای رسول خدا، اموال ما هلاک و راه ها بسته شده، دعا کن که باران ببارد». پیامبر گرامی اسلام دست های مبارک را بلند
ص: 189
کرد و دعا نمود: «اللهم اسقنا اللهم اسقنا.»؛ پروردگارا، ما را سیراب کن، پروردگارا ما را سیراب کن.(1)
وجه استدلال این است که صحابه نزد رسول اکرم آمدند و از رسول خدا خواستند دعا کند. این امر مشروع است، اما اکنون که رسول خدا مرده است، ممکن نیست کسی از او طلب دعا کند. اکنون فقط اطاعت نبی و محبت به او باقی مانده است. ابن تیمیه روایاتی را که در آن ها توسل به ذات نبی آمده است، به دعای پیامبر تأویل می کند. وی دلیل عدم جواز توسل به ذات پیامبر را همان روایت استسقای عمر به عموی پیامبر آورده و گفته است: اگر بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم توسل به آن حضرت جایز بود، چرا عمر به پیامبر توسل نکرد و عباس را انتخاب نمود؟ لذا عمل عمر، دلیل عدم جواز توسل به پیامبر در عالم حیات برزخی است.(2)
چنان که دانسته شد، ابن تیمیه اصل توسل را می پذیرد و از سوی دیگر توسل به غیر خدا را شرک می داند؛ زیرا قرآن، خواندن غیر خدا را منع نموده است: )فلاتدعوامع الله احداً(. بنابراین، توسل به ذات اولیای الهی و مقام و حرمت آن ها حرام است. در پاسخ باید گفت:
اولاً: طبق نظر شما خواندن غیر خدا شرک است. در این صورت، چگونه اعمال صالح و دعای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نیز وسیله قرار می دهید؟ اگر خواندن غیر خدا شرک باشد، توسل به اعمال صالح و دعای پیامبر نیز شرک به شمار می آید.
ثانیاً: معنای شرک بودن توسل به ذات اولیای الهی چیست؟ زیرا شرک این است که آدمی غیر خدا را در مقابل خدا مستقل بالذات بداند یا در صفات و افعال قائل به استقلال او شود یا غیر خدا را قابل پرستش بداند. اکنون چرا باید بگوییم متوسل شرک
ص: 190
ورزیده است؟ مگر خالق جهان را دو تا پنداشته است که به اعتقاد توحیدی در خالقیت او لطمه ای بخورد؟ یا مدبر کارگردان را دوتا دانسته است تا توحید در ربوبیت او انکار شود؟ یا غیر خدا را پرستش نموده است تا توحید عبادت و پرستش او دست خوش اختلال گردد؟ وسیله قرار دادن ذات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا به جاه آن حضرت توسل جستن، در هیچ کدام از انواع شرک داخل نیست.
در این جا مناسب است بعضی از اقوال دانشمندان اهل سنت را ملاحظه کنیم:
شیخ محمد الفقی می گوید:انبیا و رسل از همه برترند. اینان در پیشگاه خداوند عالم منزلت ویژه ای دارند: )ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذوالفضل العظیم(،(1)
مردم در هنگام مشکلات به آنان مراجعه می کنند و آنان مستجاب الدعوه اند و جواز توسل به جاه و دعای آن ها احادیث متواتر و اخبار مستفیض دارد.
دکتر عبدالملک السعدی می گوید: هنگامی که می گوییم: «اللهم انی توسلت الیک. بجاه فلان...» در جایز بودن آن خلافی نیست، زیرا مراد از جاه ذات نیست، بلکه مکان و مرتبه آن است، چون در قرآن دربارة حضرت موسی آمده است: )انَ عِندَ اللَّهِ وَجِیهًا((2) و در مورد حضرت عیسی آمده است: ) وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ(.(3)
این را کسی انکار نمی کند؛ زیرا احتمال ندارد که نسبت تأثیر به «متوسل به» بدهد؛ زیرا او مقصود نیست، بلکه جاه و مکانت «متوسل به» نزد خدا مراد است. اما قصه استسقای عمر به عباس این است که عمر نگفت به عباس بن عبدالمطلب توسل می جوید، بلکه گفت: «بالعباس عم نبیک». وجاهت عباس از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است و این خود اعترافی است که جاه نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بعد از رحلت نیز همیشه باقی است، حتی به عباس، عموی آن حضرت هم سرایت کرده است.
زرقانی دانشمند دیگر اهل سنت، می گوید:
ص: 191
به پیامبر توسل جویید و از خدا به جاهش سؤال کنید، چون این کار کوه های گناه را می ریزد، زیرا عظمت هیچ گناهی به برکت شفاعت و عظمت او نزد خدا نمی رسد و اگر کسی خلاف این معتقد شود، از این رحمت محروم خواهد ماند».
وقتی ما سیره صحابه، تابعین و مسلمانان را می بینیم، روشن می شود که آنان بعد از رحلت آن حضرت، به قبر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می رفتند و دعا می کردند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را وسیله قرار می دادند. این ادعای ابن تیمیه که می گوید: ما در صحابه، تابعین و تابعین تابعین کسانی را نیافتیم که به قبر رسول توسل جسته باشند و نماز و دعا خوانده باشند، نادرست است. کسانی که از تاریخ اسلام بی خبرند و عموم مردم که غالباً با تاریخ اسلام و متون دینی و اعتقادی سروکار ندارند یا کسانی که غرض و مرض دارند، فوراً سخنان ابن تیمیه یا مانند او را می پذیرند. دانشمند برجسته اهل سنت، ذینی دحلان، در سیره خود می نویسد: بعد از رحلت پیامبر اکرمابوبکر خطاب به پیامبر گفت: «اذکرنا یا محمد عند ربک ولکنی علی بالک».(1)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز به هنگام غسل دادن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به آن حضرت فرمود:
«بابی انت و امی یا رسول الله لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوة والانباء واخبار السماء...بابی انت و امی اذکرنا عند ربک و جعلنا من بالک»؛(2)پدرم و مادرم فدای تو ای رسول خدا! با مرگ تو رشته ای پاره شد که در مرگ دیگران این گونه قطع نشد. با مرگ تو رشته پیامبری، فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی گسست. پدرم و مادرم فدای تو! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و در خاطر نگه دار.
سمهودی به نقل از حافظ عبدالله محمد بن موسی بن النعمان، از علی علیه السلام نقل می کند که فرمود:
سه روز بعد از رحلت رسول اکرم مردی اعرابی آمد و خود را بر قبر
ص: 192
نبی انداخت و خاک بر سر خود گرفت و گفت: تو گفتی و ما شنیدیم. آنچه را تو از خدا گرفتی، ما از تو گرفتیم و این (آیه) بر شما نازل شد: )وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا(.(1)اکنون من بر نفس خودم ظلم کردم و آمده ام تا تو برای من استغفار کنی.(2)
سمهودی می گوید: مقام استغفار رسول به علت موت او پایان نمی یابد، چون استغفار رسول خدا برای همه مومنان است. ما نمی پذیریم که رسول اکرم بعد از موت استغفار نمی کند، زیرا ثابت شده که پیامبر در برزخ زنده است و در روایات صحیح آمده است که اعمال بندگان خدمت رسول اکرم عرضه می شود و این کمال رحمت آن حضرت است که هر کسی نزد آن حضرت رود، او را محروم نکند، علما از این آیه اطلاق و عموم را فهمیده اند که هم در حال حیات و هم در حال ممات آن حضرت قابل استفاده است.
این روایت چنان مشهور است که همه مصنفان در کتاب های خود نقل نموده اند.
ابن عساکر در تاریخ خود و ابن جوزی در مشیر الغرام الساکن آن را نقل کرده اند که(3) توسل به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بعد از رحلت آن حضرت، سیره مستمر اصحاب و مسلمانان بوده است. حال چگونه ابن تیمیه می گوید هیچ کس از اصحاب و تابعان توسل نکرده است؟ او سیره مسلمین را نادیده گرفته و فتوای کفر و قتل داده و عالم اسلام را به علت افتراق درونی و همین فتواها دشمن یکدیگر ساخته است.
مفسر اهل سنت، مراغی، در تفسیر آیه )وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ( گفته است: وسیله؛ یعنی نزدیک شدن به خدا به وسیله طاعت و عملی که خدا به آن راضی باشد. کسی از
ص: 193
اصحاب و تابعان جز این را توسل نخوانده اند. ولی در قرون وسطی دیده می شود که انبیا و صلحا را وسیله قرب الهی قرار می دهند و از آن ها طلب حاجت می کنند و از قبر آن ها جلب منفعت و دفع ضرر می نمایند. حتی مردم با خدا نیز اصحاب قبور را می خوانند و خیال می کنند آنان می شنوند و جواب می دهند، اما علمای عامه با این کار مخالف اند. دلیل آنان هم این آیات قرآن است: ) فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا ( )إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ( )الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِن قِطْمِیرٍ( )إِن تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُوا دُعَاءکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ (.
مراغی حق ابن تیمیه و ابن وهاب را ادا کرده است، اما باید دید قول او تا کجا درست است. اکنون به نقد و بررسی این سخن می پردازیم.
الف. مراغی گفته است:«توسل به انبیا و صلحا تا قرون وسطی رواج نداشته است و اصحاب و تابعین این کار را نکرده اند». اما سخن او قرین صحت نیست. وقتی ما به تاریخ اسلام و سیره اصحاب و تابعین نگاه می کنیم، درمی یابیم که آنان هم در حیات و هم بعد از رحلت آن حضرت به او متوسل می شدند. بیش از این نمونه های بسیاری را در این باره نقل کردیم. سمهودی در جلد چهارم کتاب وفاء الوفاء و تقی الدین سبکی در شفاء الاسقام مباحثی را برای اثبات زیارت قبر نبی اختصاص داده اند.
ب. سخن دیگر مراغی این است که: «مردم از اصحاب قبور طلب حاجت می کنند و طلب جلب منفعت و دفع ضرر می نمایند». این تهمتی عظیم به عاشقان اسلام و پیامبر است. تاکنون هیچ کس از مسلمانان شیعه و سنی، از خود صاحب قبر طلب حاجت یا جلب منفعت و دفع ضرر نکرده است. مسلمانان، صاحب قبر را فقط واسطه برای اجابت دعا و جلب منفعت یا دفع ضرر قرار می دهند و هر چه می طلبند از خدا می خواهند نه از کسی دیگر. مسلمانان به قبر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم متوسل می شوند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را «متوسل به» قرار می دهند و این هیچ اشکالی ندارد، زیرا هنگامی که ما ارواح طیبه را در عالم برزخ زنده می دانیم و امکان ارتباط با آنان را بر اساس قرآن و سنت
ص: 194
ثابت می شماریم، چه اشکال دارد آن ها را برای طلب حاجت واسطه و وسیله قرار بدهیم؟
اما این سخن مراغی که مسلمانان از اصحاب قبور بدون خدا حاجت طلب می کنند و با خدا آن ها را می خوانند نیز تهمت محض به اهل توحید است. به نظر اکثر مفسران، مراد آیه )فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا( پرستش غیر خداست؛ یعنی با خدا کسی را پرستش نکنید. شما کجا دیده اید که مسلمانی بدون خدا کسی را پرستش کرده باشد. هیچ کس از مسلمانان کلمه گو، کسی را با خدا در عبادت شریک نمی کند. خدا وحده لاشریک له است و این اعتقاد همه متوسلان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.
ج. سخن دیگری که مراغی به زبان آورده این است: «هیچ کس از علمای عامه به دلیل آیات مذکور به این عقیده معتقد نیست».
در پاسخ این ادعا باید گفت: از مفسر قرآن بسیار بعید است که آیاتی را که دربارة کفار و مشرکان آمده، بر مسلمان و مؤمن موحد تطبیق دهد. همه مفسران گفته اند آیات مذکور درباره مشرکان نازل شده است. تمسک و توسل به رسول خدا و شریک قرار دادن غیر خدا به خدا تفاوت بسیار دارد.
اولاً: مشرکان بت ها را عبادت می کنند، اما مسلمانان عبادت را فقط برای خدا سزاوار می دانند.
ثانیاً: مشرکان آنچه می پرستند، در مقابل خدا قرار می دهند؛ یعنی آن ها را در مقابل خدا همه کاره می شمارند، ولی مسلمانان اولیای خدا را فقط واسطه بین خود و خدا قرار می دهند و آن ها را مأذون خدا می شمارند و آن ها را بدون قدرت خدا عاجز می دانند.
آلوسی، مفسر بزرگ اهل سنت، می گوید: من مانعی در توسل به درگاه خداوند با مقام پیامبر، چه در حال حیات و چه پس از رحلت او، نمی بینم. او در جای دیگر نیز می گوید: توسل جستن به مقام کسی غیر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در پیشگاه خدا مانعی ندارد؛ به شرط این که او واقعاً در نزد خدا مقامی داشته باشد.
ص: 195
شیخ الاسلام تقی الدین سبکی می نویسد: توسل و استغاثه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شفیع قرار دادن آن حضرت جایز است و نیکو و این امر بر هر دینداری معلوم است و از انبیا و مرسلین سرزده و سیره سلف صالح و علما و عوام مسلمانان بوده است. توسل به پیامبر در هر حال جایز است؛ قبل از خلقت و بعد از خلقت؛ در زمان حیات و بعد از رحلت آن حضرت؛ در عالم برزخ و بعد از به پا شدن قیامت و بهشت. توسل به پیامبر نیز این است که انسان در طلب از خدا، خود پیامبر یا جاه و مقام و برکت آن حضرت را وسیله قرار دهد. این سه نوع توسل جایز است و درباره هریک از آن ها خبر صحیح وارد شده است. حال تفاوتی ندارد که این امر توسل یا استغاثه یا تشفع نامیده شود.
با این همه شواهد، مراغی به چه دلیل می گوید که هیچ کس از علمای عامه به این عقیده پای بند نیست؟
کسانی که منکر توسل به ارواح انبیا و اولیای الهی اند، آن را قبیح و ناروا می شمرند. به گفته آنان، خواندن مردگان، خطاب به شخص معدوم است و خطاب به معدوم قبیح است. این سخن را عبدالوهاب بیان کرده است. سخن دیگر را ابن تیمیه چنین مطرح می کند: یاری طلبیدن و توسل جستن به مردگان شرک و نیز ندا کردن شخص معدوم است و این کار قبیح وحرام است؛ زیرا قرآن می فرماید: ) إِن تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُوا دُعَاءکُمْ …(. این مطالب در سه امر خلاصه می شود:
الف: خواندن مردگان خطاب به معدوم است؛
ب: خواندن ارواح شرک است؛
ج: خواندن مردگان بدعت است.
حال ما باید این سه نکته را نقد و بررسی کنیم تا مسئله واضح شود.
اولاً: خواندن مردگان در زمره خطاب به معدوم نمی گنجد، زیرا طبق قرآن و سنت، مردگان در عالم برزخ می شنوند و صداها به آن ها می رسد. روایات متعددی نیز در
ص: 196
این باره آمده است. در روایتی که گذشت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر من زنده باشم برای شما خیر است و اگر مرده باشم نیز برای شما خیر است، زیرا اعمال شما به ما می رسد. اگر نیکی در اعمالتان ببینم خوشحال می شوم و اگر بدی ببینم، برایتان استغفار می کنم.(1) عبدالله بن مسعود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین روایت کرده است:
«ان لله ملائکة سیاحین فی الارض یبلغونی من امتی السلام»؛(2) خداوند فرشتگانی دارد که در زمین می گردند و سلام امتم را به من ابلاغ می کنند.
ثانیاً: به فرض که توسل به مردگان فعل قبیح یا خطاب به معدوم باشد، شرک نخواهد بود. شرک در مقابل توحید است و همان گونه که توحید اقسامی دارد (توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید، افعالی توحید، عبادتی)، شرک هم انواع دارد (شرک در ذات، در صفات، افعال و عبادت). حال پرسش این است که توسل بر کدام شرک منطبق است. عقیده ما این است که توسل جستن به انبیای الهی برای برآورده شدن حاجت هم در دوران زندگی و هم پس از حیات آنان، کار ناروایی نیست و شرک به شمار نمی آید.
خداوند وحده لاشریک له است، اما این نظام تکوینی با سبب و وسیله می چرخد و توسل در نظام آفرینش سنتی اساسی و تکوینی است. این کار نیز به هیچ عنوان با قدرت مطلقه باری تعالی منافاتی ندارد. لذا ما می گوییم توحید در نظام الهی عین توسل است و توسل نیز عین توحید است. هر موحد معترف به نظام خدایی، قطعاً متوسل است و هر متوسل روشندل و واقع بین، به طور حتم موحد است.
خلاصه این که: اسناد فعل و اثر به هریک از موجودات جهان بر اساس این اعتقاد است که آن موجود را خدا آفریده و نیرو و اثر بخشی او از خداست و خدا نیز ما را، به توسل به آن، امر کرده است. این از دیدگاه تعالیم اسلامی مستلزم شرک و ضد توحید نیست، بلکه صددرصد توحید خالص و نمایانگر حقیقت حق الله است.(3) ثالثاً: توسل
ص: 197
بدعت نیست. آنچه بین شیعه و اهل سنت مسلّم است، این تعریف بدعت است: «البدعة ادخال ما لیس من الدین فی الدین بقصد الدین» ما از آیات و روایات ثابت کرده ایم که توسل، فعلی مشروع و مستحسن است و چیزی نیست که در منابع دینی نیامده باشد و بعضی آن را به عنوان دین انجام دهند. کسانی که منکر بعضی از انواع توسل اند نیز بعضی از انواع دیگر آن را قبول دارند و حتی کسانی را که معتقد به آن نشوند، کافر می دانند.
مسئله توسل امری مسلّم بین مسلمانان بوده است و همه بدان عمل نموده اند. اگر اختلافی در آن وجود داشته باشد، در تعین مصداق توسل است.
در قرآن مجید نیز حکم به توسل به صراحت آمده است. چون این حکم به طور مطلق و عام آمده است، دانشمندان در تعیین وسیله اختلاف کرده اند. بعضی از آنان فقط عمل خیر و ایمان به خدا و اطاعت رسول را وسیله قرار می دهند و دیگران می گویند چون حکم مطلق است، توسل جستن به هر آنچه آدمی را به خدا نزدیک کند، جایز است.
از روایات اهل بیت روشن می شود که بهترین وسیله نزدیکی بندگان به خدا، پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت اند.
از منابع اسلامی واضح می شود که توسل جستن و وسیله قرار دادن پیامبر گرامی اسلام جایز است و تفاوتی بین حیات و ممات آن حضرت نیست.
سیرة صحابه نشان می دهد که آنان هم در زمان رسول خدا به او توسل می جستند و هم بعد از رحلت آن حضرت به قبر او پناه می بردند.
آیاتی که مخالفان توسل به عنوان دلیل آورده اند، همه دربارة مشرکان و عبادت آنان است و هیچ ربطی به موضوع ما ندارد.
کسانی که می گویند توسل شرک است، در حقیقت به مفهوم شرک توجه نکرده اند؛ چون شرک این است که ما متوسل را مستقل از خدا بدانیم یا برای او عبادت کنیم؛ ولی هیچ کس از متوسلان وسیله را پرستش نمی کند و آن را در مقابل خدا دارای استقلال و قادر مطلق نمی داند. آری، توسل عین توحید و توحید عین توسل است.
ص: 198
محمود ابن خیاط(1)
جریان تکفیر مسلمانان امروزه یکی از معضلات جهان اسلام به شمار می آید که گریبان گیر بسیاری از مسلمان های مظلوم و بی گناه شده است در این مقاله با بررسی مسأله اسلام و کفر از دیدگاه قرآن و سنت و برخی ازعلماء اسلام اثبات می کند که انسان با ذکر شرط و تبیین به جرگه اسلام وارد می شود و نباید کسی را به آسانی محکوم به کفر کنیم چرا که مصادیق تکفیر از منظر قرآن و سنت بیان شده است.
کلیدواژگان: تکفیر، اسلام، قرآن و سنت، علماء اسلام.
ص: 199
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ. إِنَّ الْحَمدُلِلّهِ نَحْمَدُهُ و نَستَغفِرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ شرُوُرِ اَنْفُسِنا وَ سَیِّئاتِ اَعمالِنا. مَنْ یَهْدِهِ اللّهُ فَلا مُضِلَّ لَهُ وَ مَنْ یُضلِلْ فَلا هادِیَ لَهُ وَ أَشْهَدُ اَنْ لا إلهَ إلّا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ.
موضوع تکفیر و کافر دانستن دیگران، جریانی است که وحدت جامعه دینی را تهدید می کند و به راستی بین گروه جامعه اسلامی شکافی عمیق پدید می آورد و با روح دعوت که قرین مهربانی و شفقت است، تناقض فراوان دارد.
تکفیر در دین اسلام، کاملاً حرام شده است. خداوند تبارک و تعالی ما مسلمانان را برادر هم دیگر دانسته و فرموده اند: ) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ(؛(1) بدرستی که مؤمنان برادران یک دیگرند. پس میان برادران خود صلح برقرار کنید و از خدا پروا داشته باشید، تا به شما رحم شود.
آیا مسلمانی که به فرمان خداوند قدم برمی دارد و پروا دارد، برادر دینی خود را کافر می داند و بی رحمانه به قتل و نابودی او می پردازد؟ برادر دینی یا نَسَبی هنگام مشکلات و گرفتاری ها دست برادر خود را می گیرد و در راه نجات او جان خود را فدا می کند، نه این که با قساوت قلب او را به مسلخ و کشتارگاه بکشد. مسلمانانی که برادر دینی خود را کافر و کشتن او را حلال و بلامانع و حتی در بعضی موارد واجب می دانند،آیا تابع قرآن و سنت هستند یا پیرو نفس و شیطان و یا نوکر و سرسپرده کفر جهانی و ابرقدرت های تشنه به خون مسلمانان؟ بنابراین در این مقاله به بررسی تطبیقی ایمان و کفر از دیدگاه مذهب های اسلامی می پردازیم تا مسلمان و کافر را بشناسیم. در این مورد، قرآن و سنت نبوی را معیار صحت و سقم گفتار خود قرار می دهیم تا این که از روی جهل و نادانی یا عناد و لجاجت برادر دینی خود را تکفیر نکنیم و ترس خداوند را در دل داشته باشیم، زیرا به راستی خدا شدیدالعقاب است.
ص: 200
گفتن شهادتین، یعنی کلمات طیبه «اَشْهَدُ أَنَّ لا إِلهَ إلَّا اللّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»، خون و مال مسلمانان مگر در مواضع حق از تعرض مصون می دارد و حسابشان در آخرت با خداست. در حقیقت احادیثی صحیح، بلکه در حد تواتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این خصوص وارد شده است: «أُمِرْتُ أَنْ أقاتِلَ النّاسَ حَتّی یَشهَدُوا: لا إلَه إلّا اللهُ و أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، وَ یُقیمُوا الصَّلاةَ، و یؤتُوا الزَّکاةَ، فَإِذا فَعَلُوا ذلِکَ عَصَمُوا مِنّی دِماءَهُمْ وَ أَموالَهُم إلّا بِحَقِّ الإِسلامِ، وَ حِسابُهُمْ عَلَی اللّهِ».(1)؛ به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا این که به وحدانیت خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اقرار کنند و نماز را به جای آورند و زکات بپردازند همین که این کارها را انجام دادند، خون و مال آنان از جانب من محفوظ است، مگر در برابر حقی که به احکام اسلام به عهده خواهند داشت و حساب نیست و کارهای پنهانی آنان با خداست.
در این جا لازم است که به نصوص قرآن و سنت نبوی رجوع کنیم تا در پرتو آن ها، قواعد و حقایق شرعی که پذیرش داوری آن ها در مسئله بزرگی چون تکفیر واجب شده است در دین خدا و زندگی مردم مقرر کنیم. اعتقاد کلی ما در حقیقت به نصوص ثابت و محفوظ از کتاب خدا و سنت رسولش می باشد که تنها حجت و محل اتکا هستند، بدون این که جایی برای منازعه باقی بماند.
1. هر انسانی با گفتن شهادتین، مسلمان می شود و احکام مسلمانان در خصوص او جاری می گردد و اگر در باطن کافر هم باشد، به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم و اسرار نهانی را به خداوند واگذاریم.
ص: 201
2. قاعده دوم این است که اگر کسی موحد، یعنی معتقد به «لا إلَه إلّا اللّه» بمیرد، نزد خداوند مستحق دو چیز می شود: الف. نجات از جاودانگی در آتش دوزخ، حتی اگر به اندازه دانه خردل در قلبش ایمان باشد و حتی در صورت ارتکاب گناهان، چه حق الله، مثل زنا و چه حق الناس، مانند سرقت باشد؛ ب. بی شک وارد بهشت می شود، اگرچه ورودش به آن جا به تأخیر انداخته شود و با پیشی گرفتگان وارد بهشت نشود، به جهت گناهانی که از آن ها توبه نکرده است.
3. وقتی کسی با گفتن شهادتین مسلمان شد، به انجام دادن تمام احکام اسلامی ملتزم می گردد؛ یعنی غیر از ایمان، باید عدالت و پاکی رفتار کند و در برابر خداوند خاضع و تسلیم باشد. هم چنین باید به مقتضای آن احکام عمل کند؛ یعنی احکامی که از نظر قرآن و سنت ثابت نیست. خداوند می فرماید: ) فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّیَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا((1)؛ ولی چنین نیست، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی آورند، مگر تو را در مورد آن چه در میانشان مایه اختلاف است، داور گردانند؛ سپس از قضاوت تو در دل هایشان احساس ناراحتی (و تردید) نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود می آورند.
4. گناه کبیره از ایمان می کاهد، اما آن را از بین نمی برد. به دلیل آیه زیر و دلایل دیگر، قرآن مجید برای دو طایفه از مسلمانان که به جنگ پرداخته اند، ایمان قائل شده است: ) وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ( (2)؛ و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر به جنگ برخاستند میان شان آشتی افکنید و اگر (باز) یک گروه بر دیگری تعدّی کرد، با آن که تعدّی کرده بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد.
5. امکان بخشش گناهان غیر از شرک: گناهی که بخشیده نمی شود، شریک قائل شدن برای خداوند متعال است و آمرزش گناهان دیگر، اعم از کبیره و صغیره، به
ص: 202
خواست خداوند است که اگر بخواهد مرتکب را می بخشد و اگر بخواهد عذاب می کند.
خداوند متعال فرموده است: ) إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیدًا(؛(1) خدا کسی را که برای او شریکی قرار دهد، نمی آمرزد و جز آن هر گناهی را برای هر که بخواهد می آمرزد. و هر کس که برای خدا شریکی قرار دهد، یقیناً به گمراهی دور و درازی افتاده است.
در کتاب مواقف به نگارش «عضدالدین ایجی» و شرح «سید شریف جرجانی»، از کتاب های عمده ی متأخران أشاعره آمده است: «نظر جمهور متکلمان و فقیهان بر این است که هیچ یک از اهل قبله تکفیر نمی شوند». حضرت شیخ ابوالحسن اشعری در اول کتاب مقالات الإسلامیّین فرموده است: «مسلمانان بعد از پیامبرشان در اموری اختلاف کردند بعضی به دیگران نسبت گمراهی دادند و گروهی از ایشان از دیگران دوری جستند و در نتیجه، فرقه های مخالف هم پدید آمدند، درحالی که جز این نیست که اسلام همه آن ها را در خود جای می دهد و جمع می کند. پس مذهب او این است و بیشتر اصحاب ما بر آن هستند.»
عبارت هایی از حنفیان در جامع الفصولین، از کتاب های حنفیان گفته شده است:
طحاوی از اصحاب ما روایت کرده است: هیچ فردی از ایمان خارج نمی شود، مگر به سبب انکار امری که او را وارد ایمان کرده است. پس اگر یقین حاصل شد که آن ارتداد می باشد، حکم آن داده می شود و آنچه مشکوک است، حکم ارتداد به آن داده نمی شود، زیرا اسلام یقینی
ص: 203
و ثابت است و با شک از بین نمی رود. با درنظرگرفتن این مطلب که اسلام برتری دارد... و شایسته است که اگر زمانی این مسئله نزد عالمی مطرح شد، اهل اسلام را تکفیر نکند.
در فتاوای صغری آمده است:
«اگر جهتی برای عدم تکفیر وجود داشته باشد، بر مفتی است که به جانبی تمایل پیدا کند که مانع تکفیر بشود.» در خلاصه و سایر کتاب ها آمده است:
اگر مسئله، وجوه مختلف داشته و متضمن احتمال های گوناگون باشد که وجهی موجب تکفیر و وجه دیگر مانع از آن است، بر مفتی است که بنا بر حسن ظن در خصوص مسلمانان به جانبی تمایل پیدا کند که مانع تکفیر می باشد.
عبارت هایی از مالکیان:
درخصوص نظریات مالکیان به تحقیق زیر «امام شاطبی» اکتفا می کنیم:
در ألإعتصام، ضمن معرفی اهل بدعت و پیروان نفس و مخالفان امت اسلامی، اعم از خوارج و غیر آنان فرموده است: «درحقیقت، امت اسلامی در تکفیر این فرقه ها، یعنی پیروان بدعت های بزرگ، اختلاف کرده اند، ولی آن چه به نظر قوی تر و به حسب امر جامع تر است این می باشد که قطعاً به تکفیر ایشان حکم داده نمی شود و دلیل بر این کار نیز عملکرد سلف صالح در میان ایشان است که گواهی بر این مدعی می باشد.»
عبارت هایی از شافعیان: «امام نووی» در شرح مسلم می گوید:
بدان! مذهب حق آن است که هیچ یک از اهل قبله با گناه کافر نمی شوند و پیروان هوای نفس و بدعت چون معتزله و خوارج و سایرین به علت هواپرستی و بدعت هایی که آورده اند، تکفیر نمی شوند و اگر کسی از آنان چیزی از ضروریات دین را تکذیب (انکار) کرد، به کفر و ارتداد او حکم داده می شود، مگر آن که تازه اسلام آورده باشد و یا در محلی دورافتاده از مسلمانان زندگی کند و سایر امور به نحوی از او مخفی مانده باشد تا این که موضوع را دریابد. اگر تکرار کرد، به کفرش حکم داده می شود و هم چنین است اگر کسی زنا، شراب، قتل و
ص: 204
سایر محرماتی که حرام بودنش به آسانی فهمیده می شود را حلال قرار بدهد.(1)
عبارت هایی از حنبلیان؛ خوارج از دین برگشته ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جنگ با آنان امر نمود و حضرت علی1 (که یکی از خلفای راشدین بود) با آنان به جنگ پرداخت، به طوری که این جنگ مورد اتفاق أئمه دین از صحابه کرام و تابعان و پیروان آن ها می باشد، اما در عین حال، حضرت علی، سعد بن أبی وقّاص و دیگر صحابه1 آنان را تکفیر نکردند، بلکه با وجود جنگ با آن ها، آنان را مسلمان تلقی کردند.
با وجود عدم کافر شدن خوارج که گمراهی شان بنا بر نص و اجماع ثابت شده است و خدا و رسولش به مبارزه با آن ها دستور داده اند، پس چگونه می توان گروه هایی را کافر دانست که حق برایشان مشتبه شده است، در حالی که کسانی آگاه تر و داناتر از این ها در این راه به اشتباه رفته اند؟
پس برای هیچ یک از این گروه ها جایز نیست که گروه دیگر را تکفیر کنند و باید دانست که بدعت این تکفیرکنندگان بسیار شدیدتر است و غالباً بیشتر آن ها در مورد مسئله مورد اختلاف، جاهل می باشند. اصل آن است که خون، مال و ناموس مسلمانان حرمت دارد و این حرمت به جز به دستور خدا و رسولش حلال نمی شود.
در این جا شایسته است کسانی را که علناً کفر خود را آشکار می کنند، بدون تردید تکفیر کنیم و از کافر دانستن کسانی که ظاهراً اسلام را پذیرفته اند، بپرهیزیم، حتی اگر در مورد اسلام نیت بدی داشته باشند. افراد منافق در عرف اسلام «منافق» نامیده می شوند. آنان که با زبان خویش می گویند ایمان آوردیم، در حالی که قلب هایشان کافر است، آیا اعمال آن ها گفته هایشان را تصدیق نمی کند؟ بی تردید باید در دنیا به مقتضای ظاهرشان احکام اسلام را بر آن ها جاری کنیم و در آخرت به سبب کفری که مرتکب شدند به بدترین جایگاه می افتند.
ص: 205
کسانی که واجب است با تکفیر و بدون شک و تردید و ترسی دفع گردند، گروه های زیر می باشند:
1. کافران: کفر در اصطلاح و لسان شرع عبارت است از انکار کردن یکی از اصول دین، مانند ذات خداوند، توحید، نبوت، معاد و یا انکار یکی از ضروریات دین همچون نماز، زکات، روزه و حج، به عبارت دیگر انکار آن چیزی است که خداوند شناخت و اعتراف به آن را واجب کرده باشد.(1)
2. مشرکان: کسانی که برای خداوند شریک در عبادت قرار می دهند و با خداوند، کسان یا چیزهای دیگر را پرستش می کنند. خداوند در قرآن مجید فرموده اند: ) إِنَّهُ مَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ((2)؛ بی گمان هر کس شریکی برای خداوند قرار دهد،خدا بهشت را بر او حرام کرده است (هرگز به بهشت گام نمی نهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است.
3. کمونیست هایی که برای آرای خویش اصرار می ورزند و به آن از دیدگاه فلسفی و به عنوان نظام زندگی ایمان دارند، علی رغم مخالفت هایی که با عقاید شریعت و ارزش های اسلامی دارد. آنان معتقدند که دین، افیون جامعه است و به طور کلی با دین دشمنی می ورزند و با اسلام از جهت این که برنامه ای کلی، عقیدتی و فرهنگی دارد، عداوت و دشمنی بیشتری دارند.
4. حاکمان لائیک و مردان سیاسی محض وابسته به احزاب لائیک که آشکارا اسلام را رد می کنند و فریادشان این است که دین باید از سیاست جدا شود و چون به سوی حکم خدا و رسولش فراخوانده شوند، سرباز می زنند و امتناع می ورزند. علاوه بر این، با منادیان دعوت اسلام و مجاهدان تحکیم شریعت نیز می جنگند.
5. پیروان جماعت هایی چون دروزی ها و نصیریان و امثال آنان از فرقه های باطنیه، بابیه، بهائیه و قادیانیه که با وجود ختم نبوت از جانب خداوند، ادعای نبوت می کنند.
به علاوه، اعمالی نیز هست که باعث کفران و گمراهی افراد می شود:
ص: 206
1. اخذ راه غیر مؤمنان: خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم فرموده اند: ) وَمَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیرًا(؛(1) و هر کس بعد از آن که (راه) هدایت (از راه ضلالت) برای او روشن شده با پیامبر به مخالفت برخیزد، (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی می شود) و دوستش داشته است، وا می گذاریم (و با همان کافرانی همدم می نماییم که ایشان را به دوستی گرفته است) و به دوزخ او را می سوزانیم و چه بازگشت گاه بدی است.
2. غلو و زیاده روی در دین: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «إیّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فی الدّینِ فإنَّما أَهْلَکَ مَنْ کانَ قَبْلَکُمْ ألْغُلُوُّ فی الدّینِ»؛ بر شما باد احتیاط از غلو که همانا زیاده روی در دین، پیش از شما بسیاری را به هلاکت افکنده است.
از ابن مسعود 1 روایت شده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هَلَکَ المُتَنَطِّعوُنَ، هَلَکَ المُتَنَطِّعُونَ،هَلَکَ المُتَنَطِّعُونَ»؛ همانا افراط کنندگان هلاک شدند....
معلوم است که ما مسلمانان حق نداریم نمازگزاران و اهل قبله را کافر بدانیم و خون و مال و ناموس مسلمانان حرمت دارد. جریان برادرکشی که عده ای افراطی و تندرو به راه انداخته اند از راه و روش کتاب و سنت و راه مسلمانان به دور است و آنان از خوارج هم بی رحم تر می باشند و نقشه استکبار جهانی را اجرا می کنند. آنان غیر مسلمانان را هم از راه دین و انسانیت بیزار می کنند و به تهمت و افترای دین ستیزانی که مسلمانان را تروریست می دانند، جامه عمل می پوشانند. راه چاره آن است که همگی به دین الهی و دستورهای کتاب آسمانی چنگ زنیم و همانطور که قرآن ما را مسلمان خوانده است، برادر دینی خودمان را مسلمان خطاب کنیم و از کلمات و عبارت های تفرقه انگیز پرهیز کنیم. هم چنین از طریق رسانه ها برادری اسلامی را احیا کنیم و از توهین به مقدسات مذهب های دیگر و جریحه دار کردن قلب و احساس برادران دینی خود برحذر باشیم و غیرمسلمانان را به دین اسلام جذب کنیم و....
ص: 207
1. قرآن کریم
2. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین.
3. امام شاطبی، الاعتصام.
4. ایجی، عضدالدین، مواقف.
5. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری.
6. خرم دل، دکتر مصطفی، العقیدة الاسلامیة
7. خرم دل، دکتر مصطفی، تفسیر نور.
8. قرضاوی،دکتر یوسف، پدیده افراط در تکفیر، ترجمه مسعود انصاری تالش.
9. نووی، شرح مسلم.
ص: 208
احمد سارمی(1)
دین اسلام پیام آور صلح و آشتی است. این دین ظهور پیدا کرد تا مردم را از تاریکی های جهالت و نادانی به نور ایمان رهنمون سازد.
خداوند متعال برای متمایز ساختن کافر از مسلمان نشانه های ظاهری، که همان گفتن شهادتین(2) است، در نظر گرفته تا هر کسی که به آن ها اقرار کند، مسلمان و هر کسی که منکر آن ها شود کافر است.
مسلمانان در عصر پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم در زمینة اصول و فروع دارای یک روش بودند، ولی دیری نپایید که فتنه ای بزرگ پدیدار گشت و برخی از مسلمانان بر اساس فهم غلط و بینش نادرست از اسلام، مسلمانان گناه کار را تکفیر کردند.
نوزاد آن فتنه، روز به روز بزرگ تر شد، تا جایی که برخی، بزرگان دین را نیز تکفیر کردند. پس از مدتی آتش فتنه فروکش کرد و این اندیشه وارونه متلاشی شد، ولی به خاطر آگاهی اندک برخی از مسلمانان از رهنمودهای واقعی اسلام، بار دیگر این فکر از سرآستین فریب خوردگان استکبار سردرآورد و گروهی فریب خورده به این گونه افکار و اعتقادات گرایش پیدا کردند، و پا را فراتر ازهم کیشان گذشته خود گذاشته، بلکه بر اساس اصول و مبانی دیدگاه های افراطی برخی از خوارج، هر کسی به آن نپیوندد و اعتقادات آن ها را قبول
ص: 209
نداشته باشد، نیز کافر است. براین اساس، این مقاله، اندیشه تکفیر، از دیدگاه قرآن، سنت، ائمه و مجتهدین بررسی نموده و ریشه ها و عوامل تکفیر مسلمانان و پیامدها و آثار آن را در جامعه اسلامی بر شمرده است و راه حل های برون رفت از آن را اشاره نموده و وظیفة علمای اسلام در برابر حرکت تکفیری ها را به صورت خلاصه نگاشته است.
کلید واژگان: قرآن، رسول اکرم، اسلام، ائمه، مجتهدین، تکفیر، تفسیق، متکلمین.
اختلاف، درگیری و تکفیر از عواملی است که موجب ویرانی های فراوان و نابودی استعدادها و امکانات مادی و معنوی یک دین و امت می گردد. از سویی تفرقه بهترین بستر نفوذ دشمنان اسلام و سیطره آنان بر سرنوشت امّت اسلامی است. بررسی چنین آفتی در درون امّت اسلامی و کشف راه های برون رفت از آن از ضرورت های اساسی است و باید مسلمانان از هر فرقه و مذهبی در برابر این پدیدة غم انگیز، مقابله نمایند. با نگاهی به جامعه اسلامی در می یابیم که قتل ها، ویرانی ها، انفجارها، در کشورهای اسلامی مصیبت ها آفریده است. در فلسطین، سوریه، عراق، پاکستان، افغانستان خون ها ریخته شده و بناها ویران شده است. چرا کشورهای غیر مسلمان به دنبال پیشرفت، ابتکار، اختراع و نوآوری های جدید هستند، ولی امّت اسلامی درگیر دشمنی، تفرقه و تکفیر باشد؟ آیا حرکت تندِ تکفیری ها یک عذاب برای امت اسلامی نیست؟ آیا علمای امت نباید در مقابل این حرکت، برنامه ریزی دقیق داشته باشند، تا نقشه دشمنان اسلام را خنثی نمایند؟ درواقع یکی از دردناک ترین وسایلی که امروزه جهان اسلام با آن روبه روست، فتنه تکفیر است. پیشینه تکفیر، به صدر اسلام باز می گردد، به این معنا که در دوره هایی از تاریخ، گروه هایی از مسلمانان، مخالفان خود را کافر نامیده اند، واقعه مهم تاریخی دربارة تکفیر، غائله خوارج است. خوارج در زمان خلافت حضرت علی رضی الله عنه ، بعد از ماجرای حکمیت، ظهور کردند و نام «شُراة» یعنی «خریداران بهشت» یا
ص: 210
«خودفروشان به خدای بزرگ» را برای خود انتخاب کردند، ولی مسلمانان آن ها را خوارج (خارج شدگان از دایره اسلام) نامیدند. ریشه خوارج به مرد بی ادبی به نام حرقوص، ملقب به «ذوالخویصره» در زمان پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم باز می گردد، ماجرا از این قرار بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بعد از غزوه حُنین مشغول تقسیم غنائم در بین مسلمانان بود که این فرد بی ادب به ایشان اعتراض کرد و گفت: «یا رسول الله اتق الله یا رسول الله اعدل»؛ ای پیامبر از خدا بترس و غنایم را عادلانه تقسیم کن. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر من عادل نباشم چه کسی عادل است؟ آن گاه حضرت عمر و حضرت خالد بن ولید گفتند: ای پیامبر دستور بفرما تا گردنش را بزنیم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از او دست بردارید که از شالوده مذهب او گروهی پیدا می شوند، قرآن می خوانند، ولی از گردنشان تجاوز نمی کند، مسلمانان را می کشند و از کافران اعراض می نمایند. اگر من زنده بمانم مانند قوم عاد آنان را نابودخواهم نمود.(1)
تکفیر، واژه ای است که با آن، فردی به کفر منسوب و متّصف می شود و در اثر آن، چنین فردی متصُف ازچارچوب اسلام خارج می گردد و دیگر احکام اسلام بر او مترتب نمی شود؛ یعنی مسلمان نیست. از این رو، عنوان کفر در روابط اجتماعی، معاشرت ها، دادوستدها و درنکاح، اکل، شرب و.... تأثیر می گذارد.
البته در جوامع اسلامی، کمتر کسی است که با واژه کفر وتکفیر آشنایی نداشته باشد، ولی مفهوم دقیق لغوی، اصطلاحی و قلمرو فقهی در این مجال خالی از لطف نیست.
کفر در لغت به معنای پوشاندن شیء یا پوشیدن، انکار نعمت به کار رفته است و مقابل این واژه، ایمان است. به عنوان مثال، کشاورز و شب را کافر می گویند، چون
ص: 211
زمین و فضا را می پوشاند. کفر و نعمت و کفران آن، به معنای پوشیدن نعمت و به مقتضای آن عمل نکردن است.
راغب می نویسد:
«الکفر فی اللغه ستر الشی و وصف اللیل باالکافر لستره الاشخاص و الزارع لستره و البذر فی الارض.... و کفر نعمه و کفران ها ستره بترک ادا شکرها»(1)
کفر در اصطلاح شرع، یعنی انکار اصلی از اصول دین یا انکار یکی از ضروریات دین (با علم به آن) در سخن یا کرداراست.
قرآن کریم اقسام کافر را چنین می شمارد:
انکار اقسام توحیدو یا برای خداوند متعال شریک قراردادن.
)لقد کفرالذین قالوا ان الله هو المسیح بن مریم(؛(2)
«بی گمان کسانی کافرند که می گویند (خدا در عیسی حلول کرده است) و خدا همان مسیح پسر مریم است.»
)لقد کفرالذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه(؛(3)
«بی گمان کسانی کافرند که می گویند خداوند یکی از سه خداست !»(4)
انکار رسالت پیامبرگرامی اسلام؛
)فلن یغفر الله لهم ذلک بانهم کفروا بالله و رسوله(؛
«هرگز خداوند آنان را نمی آمرزد. این بدان خاطر است که به خدا و پیغمبرش ایمان ندارد»
ص: 212
)یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین(؛(1)
«می گویند [کسانی که کافر شدند] نیست آیات قرآنی مگر افسانه پیشینیان»
انکارقیامت و معاد
)اولئک الذین کفروا بایات ربهم ولقائه فحبطت اعمالهم (؛(2)
آنان (کفار)کسانی اند که به آیات قرآنی و دلایل قدرت پرودگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بی باور و کافرند در نتیجه اعمالشان باطل و هدر می رود "
)ویعبدون من دون الله ما لا یضرهم و لا ینفعهم(؛(3)
«اینان(کفار)غیر از خدا چیزهایی را می پرستند که نه بدیشان زیان می رساند و نه سودی عائدشان می سازند».
قرآن کریم، مسلمانان را از کافر انگاشتن هر که تظاهر به اسلام نماید بر حذر داشته و فرموده است:
)یا ایها الذین امنواذا ضربتم فی سبیل الله فتبینوا و لا تقولوا لمن القی الیکم السلام لست مومناً یبتغون عرض الحیاة الدنیا فعندالله مغانم کثیرة کذلک کنتم من قبل فمن الله علیکم فتبینوا ان الله کان بما تعملون خبیرا(؛(4)
«ای کسانی که ایمان آورده اید ! هنگامی که در راه خدا بیرون می روید بررسی کنید وبه کسی که برای شما تظاهر به اسلام می نماید نگویید که
ص: 213
تو مومن نیستی، تا فراخی زندگی دنیا را تحصیل نمایید، چه آن که نزد خدا بهره های فراوان است، شما بیشتر چنین بودید پس خدا بر شما منت نهاد، اکنون بررسی کنید همانا خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است.»
در شأن نزول این آیه روایت شده است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم گروهی از اصحاب خود را به فرماندهی اسامة بن زید برای جنگ با بنی ضُمره فرستادند. آنان با مردی از قبیله مذکور به نام مِرداس روبه رو شدند که مقداری دارایی و شتری سرخ رو داشت، هنگامی که مِرداس با سپاه اسامه روبه رو شد برآنان سلام کرد و کلمه شهادتین را بر زبان راند، اما اسامه به سخن او توجهی نکرد و وی را به قتل رساند تا دارایی و شتر او را به غنیمت بگیرد. همراهان اسامه پس از بازگشت ماجرا را به پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم گزارش دادند و گفتند: ای رسول خدا! ندیدی که اسامه چگونه مردی را که می گفت لا اله الا الله محمد رسول الله به قتل رساند؟! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی این گزارش را شنید خطاب به اسامۀ فرمود: با لا اله الا الله چه کردی؟ اسامۀ گفت ای رسول خدا ! آن مرد تنها برای این شهادتین را گفت که جان خویش را حفظ کند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آیا تو دلش را شکافتی و از درونش آگاهی یافتی؟در این هنگام آیه مذکور نازل شده و اسامه سوگند یاد کرد که دیگر هرگز با کسی که شهادتین را بر زبان می راند نجنگد.(1)
این روایت و روایات فراوان دیگر، هم حاکی از آنند که نمی توان کسی را که شهادتین بر زبان جاری می کند، کافر یا مشرک نامید. و به این بهانه جان و مال او را حلال شمرد.
از این رو هیچ یک از پیشوایان مذاهب و شخصیت های بزرگ اسلامی، تکفیر مسلمین را بر خود روا نمی شمردند و عناوین چون کافر ومشرک را بر اهل قبله اطلاق نمی نمودند.
مفهوم آیه و روایات اسامه این است که اگر کسی اظهار اسلام کند(یعنی شهادتین
ص: 214
بگوید)مسلمان است و نمی شود او را تکفیرنمود. تنها اگر همین آیه و روایت را داشتیم، برای منع از تکفیر و احترام اهل مذاهب و فرقه های اسلامی به یکدیگر کافی بود، چون در صورتی که شخصی شهادتین را پناهگاه خود قرار دهد، این قدر احترام دارد. بدون تردید کسانی که بدون این انگیزه، شهادتین گفته ومی گویند، از احترام والاتر و بالاتری باید برخوردار باشند و عناد و دشمنی و سَبّ و لعن و طرد و تفسیق و تکفیر آن ها جایز نخواهد بود.
هم چنین قرآن مجید برای دو طایفه از مسلمانان که به جنگ پرداخته اند ایمان قایل شده است:
)و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینها فان بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا التّی تبغی حتی تفیء الی امرالله " الی قوله تعالی " انما المومنون اخوهٌ فاصلحوا بین اخویکم(؛(1)
«اگر دو گروه از مومنان با یکدیگر به جنگ برخاستند، میانشان آتشی برقرار کنید. و اگر یک گروه بر دیگری تعدّی کرد، با آن که تعدّی و تجاوز نموده بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد.»
تا آن جا که می فرماید: «هر آینه مومنان برادران همدیگرند. پس میان برادرانتان آشتی برقرار کنید.»
چنان که در حدیث صحیحی وارد شده است که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند:
«هرگاه دو مسلمان بر روی هم شمشیر بکشند قاتل و مقتول در جهنم خواهند بود.»
امام بخاری با استدلال این حدیث فرموده است:
«ارتکاب گناه موجب کفر نمی شود. و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ضمن این که آنان را به جهنم وعید داده است، باز آنان را مسلمان قلمداد نموده است. و تکفیر ننموده است.»
ص: 215
گوناگونی از جهالت و بت پرستی و ادیان منحرف جعلی غوطه ور بود. به طوری که اعراب جاهلی، که به بت پرستی سرگرم بودند، از یک سو هرگونه نغمة مخالف را سرکوب می کردند و از سوی دیگر، مبلّغان سر سخت یهود و نصاری، سعی در گسترش مذهب خویش در میان عرب ها داشتند.
در چنین فضا و جوّ مسمومی آن حضرت با گفتار و نیز برخوردهای سالم و سازنده، توانست انسان های بی شماری را جذب تعالیم حیات بخش اسلام نماید و هر گونه جوّ تکفیر و اتهام را در جامعه از بین برده و زمینه را برای برخورد مناسب و صحیح اندیشه ها و تضارب آراء فراهم سازد.
و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
«اذ قال الرجل لاخیه کافر، فهو کقتله و لعن المومن کقتله»؛
«هر کسی به برادر دینی خود، کافر خطاب کند مثل این است که او را کشته است و همچنین لعن مومن مثل کشتن اوست.»(1)
و هم چنین حضرت انس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کند که حضرت فرمودند:
«ثلاث من اصل الایمان الکف عمن قال لا اله الا الله لا نکفر بذنب و لا نخرجه من الاسلام بعمل....»؛
«سه چیز از اصل ایمان است: یکی دست برداری از کسی که اقرار به لا اله الا الله کند، او را به بهانة گناهی که مرتکب شده یا عملی که انجام داده تکفیر و از ملت اسلامی خارج نمی کنیم.»
امام بخاری از حضرت عمر بن خطاب روایت نموده است:
مردی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به نام عبدالله و ملقب به حّمار که گاه گاهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را می خنداند، رسول خدا او را به علت شراب خواری به شلاق خوردن محکوم نموده بود. روزی بار دیگر وی را نزد آن حضرت آوردند، و به شلاق محکوم گردید و
ص: 216
حکم بر او جاری شد. مردی گفت: خدایا او را لعنت کن ! تا کی می خواهد به این کارش ادامه بدهد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
(لا تلعنوه فو الله ماعلمتُ انه لا یحبّ الله و رسوله)؛
«او را مورد لعن قرارندهید، به خدا قسم من هنوز مطمئن نیستم که او خدا و پیامبر را دوست ندارد». و در بعضی روایات این گونه آمده است: «لقد علمت انه یحبّ الله و رسوله»؛ من مطمئن هستم که او خدا و رسولش را دوست دارد.
این ها همه با وجود تکرار شراب خواری و اصرار بر آن و انکار حرمت شراب خواری از جانب این شخص بوده است، تاآن جا که ابن حجر در فتح الباری از ابن عبدالبر روایت کرده است که این مرد پنجاه بار شلاق زده شد با این همه رسول خدا از لعنت کردنش منع می فرماید، بیان می دارد که او خدا و رسول را دوست دارد.
وی در بیان فواید این حدیث این گونه اظهار می دارد:
الف. این حدیث، ردی است بر کسانی که گمان می دارند مرتکب گناه کبیره کافر است، به دلیل این که آن حضرت از لعنت کردن آن مرد شراب خوار نهی فرمود و دستور داد که او را دعا کنند.
ب. این حدیث، متضمن این حقیقت است که میان ارتکاب امور منع شده با محبّت خدا و پیامبر، تناقض و منافاتی وجود ندارد، چنان که آن حضرت فرمود این شخص با وجود ارتکاب آن عمل زشت، خدا و رسولش را دوست دارد.
ج. کسانی که مرتکب گناه و معصیت و حتی مرتکب تکرار آن می شوند، چنین اعمالی باعث نمی شود که محبت خدا و پیامبر را از دل آنان بیرون گرداند.(1)
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند:
«اهل لا اله الا الله لا تکفروهم بذنب و لا تشهدوا علیهم بشرک»؛
کسی که گوینده لا اله الا الله است، به خاطر گناه، حکم به کفر و شرکش نکنید"(2)
ص: 217
از حضرت عایشه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«لا تکفروااحداً من اهل القلبة بذنب و ان عملوا بالکبائر»(1)
«حق ندارید هیچ یک از اهل قبله را به خاطر گناهش تکفیر کنید، هرچند بزرگ ترین گناه را مرتکب شده باشد."
حضرت ابوذر روایت می کند که من از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمودند:
«لا یرمی رجل رجلاً بالفسوق و لایرمیه بالکفر الاارتدت علیه». (2)
مبادا کسی را به خاطر گناه و فسقی متهم به کفر کنید، مگر این که مرتد شود و اگر به کسی که این چنین نیست، تهمت کفر زدید، خودتان کافر می شوید
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«ایما رجل مسلم کفّر رجلاً مسلما، فان کان کافرا و الا کان هوالکافر»؛(3)
هر شخص مسلمانی، مسلمانِ دیگری را متهم به کفر کند، اگر طرف این گونه نباشد، خودش کافر می شود.»
حضرت عبدالله بن عمر روایت می کند که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«کفوا عن لا اله الا الله لا تکفروهم بذنب، من أکفر اهل لا اله الا الله فهوالی الکفراقرب»؛
دست بردارید از گویندگان لا اله الا الله و آن ها را به خاطر یک گناه متهم به کفر نکنید و هر کسی گوینده لا اله الا الله را متهم به کفر کند، خودش به کفر نزدیک تر است.
"حضرت علی رضی الله عنه که یکی از قربانیان اندیشه مخرّب تکفیر است، هیچ گاه از این اندیشه مخرب علیه مخالفان خود استفاده نکرد و علی رغم این که مشی سیاسی و اعتقادی خوارج درست در نقطه مقابل آن حضرت بود و در محافل خصوصی و
ص: 218
عمومی در مسجد کوفه و خلاصه هر کجا که می توانستند آن امام همام را طعن زده و لعن، تکفیر و تمسخر می کردند؛ هیچ گاه حلم خود را از دست نداد و به آن ها نهیب و عتاب نزد؛ به عنوان نمونه:
یک بار که آن حضرت بر بالای منبر بود. شخصی از وی سؤالی کرد و او "فی البداهه جواب گفت."یکی از این ها (خوارج)حاضر بود" و گفت: " قاتله الله ماافقهه"، "خدا او را بکشد عجب دانشمند است". خواستند معترض او شوند، اما آن حضرت آنان را بازداشت و گفت رهایش کنید او تنها مرا فحش داده است.
خوارج به مسجد می آمدند، ولی چون علی را کافر می دانستند، به او اقتدا نمی کردند و جداگانه به نماز می ایستادند و حتی گاه از ایجاد مزاحمت و اشکال در نماز حضرت ابایی نداشتند. در جلو چشم دیگران به حضرت اهانت و جسارت می کردند و علی حلم می ورزید.(1)
نحوة برخورد حضرت علی با خوارج از شگفت انگیزترین بخش های خواندنی تاریخ اسلام است. از زمانی که آن ها به عنوان یک گروه کج فکر و افراطی، از حکومت حضرت علی کناره گرفتند و صحرایی در نزدیکی کوفه را، مرکز اجتماع خود قراردادند، سپس سرکشی را شروع کردند و بیرون شهر خیمه زدند تا زمانی که جنگ نهروان را آغاز کردند، برخوردهای زیادی به صورت گفت وگوی پراکنده و یا به صورت اجتماعات بین حضرت علی و آن ها به وجود آمد. با این که در این بحث ها و گفت وگوخوارج، علی را به شرک و کفر متهم کردند، ولی آن حضرت با سعه صدر و دید وسیع اسلامی، با آنان برخورد می کرد و منطق و استدلال را، وسیله پاسخ گویی به اتهام ها و ناسزاهای آنان قرار می داد، هیچ گاه آنان را کافر خطاب نکرد حتی در مقابل شعار "لا حکم الا لله" که متأسفانه برای تکفیر علیو پیروانش چماقی شده بود حضرت با کمال متانت وآرامی، همراه با برهان و استدلال می فرمود: این شعار، سخن حقی است، ولی در گفتن آن، هدف باطلی نهفته است. (غیر خدا فرمانروایی وجود
ص: 219
ندارد) در صورتی که مردم، خود را به فرمانروایی از بشر، محتاج می دانند حال، گاه آن فرمانروا نیکوکار است، گاه بدکار، تا در پرتو حکمت او، مومن، کارهای شایسته خود را انجام می دهد، وبی دین و کافر، از زندگی خود بهره مند می گردد.(1)
امام اعظم ابوحنیفه امام پیروان مذهب حنفی (متوفای150 ق) می فرماید:
" انی لم اکفر احداً من اهل القبلة"؛ "من هیچکس را از اهل قبله تکفیر نمی کنم."
همین جمله را ابن تیمیه حرّانی می آورد:
"و اما ابوحنیفه رضی الله عنه انه لم یکفراحداً من اهل القبلة"؛
"ابوحنیفه رضی الله عنه احدی ازاهل قبله را تکفیر نکرده است"(2)
هم چنین امام نووی از فقهای بزرگ مذهب شافعی، از حضرت امام شافعی نقل کرده است:
" محکی عن اما منا الشافعی رحمه الله لقوله اقبل شهادة اهل الاهواء لا الخطابیة من الرافضه"؛
"من شهادت تمام فرقه های اسلامی را می پذیرم و آن ها را مسلمان می دانم حتی آن هایی را که قبول ندارم." (3)
امام عضدالدین ایجی که از علمای بزرگ علم کلام هستند می فرمایند:
"جمهور المتکلمین و الفقهاء علی انه لا یکفر احداً من اهل القبله "؛
«عقیده جمهور متکلمین و فقهای اهل سنت این است که هیچ کس از اهل قبله را نباید تکفیر کرد.» در ادامه می فرمایند:
"لم یبحث النبی صلی الله علیه و آله و سلم عن اعتقاد من حکم با سلامه فیها و لاالصحابه ولا التابعون فعلم ان الخطاً فیها اولیس قادحاًٌفی حقیقة الاسلام "؛
ص: 220
«پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه و تابعین از عقیده کسی بحث نمی کرد و این که اگر کسی می گفت: من مسلمان هستم دیگر تفتیش نمی کرد که مسلمان واقعی است و یا خیر، خطا کردن در عقیده ضرر به حقیقت اسلام نمی زند.»(1)
حضرت امام تفتازانی از علمای برجسته علم کلام می فرماید:
" ان مخالف الحق من اهل القبلة لیس بکافر ما لم یخالف ما هو من ضروریات الدین کحدوث العالم و حشرالاجساد و استدل بقوله: ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم و من بعده لم یکونوا یفتنشون عن العقائد و ینبهون علی ما هوالحق"؛
«کسی که از جملة اهل قبله به حساب بیاید، و اگر چه مخالف حق باشد، به او کافر گفته نمی شود. تا زمانی که یکی از ضروریات دین: مثل حدوث عالم وحشراجساد را منکر نشود، چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب آن حضرت از عقاید مردم تفتیش نمی کردند و عقاید مردم را بر حق حمل می کردند.»(2)
هم چنین ابن نجیم مصری از فقهای به نام احناف همین مطلب را بیان می کند.(3)
امام ابوالحسن اشعری -بنیان گذار مکتب اشاعره- وقتی که زمان فوتش نزدیک شد همه شاگردان و یارانش را جمع کرد و فرمود:
"اشهد علی انی لا اکفر احدا من اهل هذه القبله لان الکل یشیرون الی معبود واحد و انما هذا اختلاف العبارات"؛(4)
"از طرف من شهادت و گواهی بدهید که من هیچ کس از اهل این قبله را تکفیر نمی کنم چون همه، به یک معبود اشاره می کنند و این که یکی اشعری شده، دیگری ما ماتریدی، بعضی معتزلی و برخی امامی، فقط به خاطر تفاوت عبارات می باشد."
هم چنین از قول ایشان می خوانیم:
ص: 221
"اشهدوا علی انی لا اکفر احدا من اهل القبله بذنب لانی رأیتهم کلهم یشیرون الی معبود و احد، و الاسلام یشملهم و یعمهم "؛(1)
«همه شهادت بدهید که من احدی از اهل قبله را به خاطر انجام گناه تکفیر نمی کنم، چون همه به سوی یک معبود اشاره می کنند و اسلام همه فرقه های اسلامی را در بر می گیرد.»
امام ذهبی از قول امام ابن تیمیه نقل می کند:
"و کذاکان شیخنا ابن تیمیه فی الاواخر ایامه یقول انالا اکفر احداً من الامه"؛
" استادم ابن تیمیه هم در آخر عمرش که اجلش فرا رسید می فرمود من هیچ یک از امت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم راتکفیر نمی کنم."
"و یقول قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا یحافظ علی الوضوؤ الا مومن فمن لازم الصلوات بوضوء فهو مسلم. "
«می فرمود: پیامبر عظیم شأن اسلام فرمود هر کسی با وضو به نمازهای واجب ملتزم باشد مسلمان است.»(2)
طحاوی هم می نویسد:
"و نسمی اهل قبلتنا مسلمین مومنین ما داموا بما جاء به النبی صلی الله علیه و آله و سلم معترفین قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من صلی صلاتنا و استقبل قبلتنا و اکل ذبیحتنا فهو المسلم و ان المسلم لا یخرج من الاسلام بارتکاب الذنب مالم یستحله" (3)؛
" اهل قبله تا هنگامی که به دستورهای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مومن ومعترف باشند، مسلمان و مومن خواهند بود، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود کسی که نماز مارا به جای آورد و قبله مارا بپذیرد و ذبیحه مارا بخورد مسلمان و مومن خواهد بود. مسلمان را به وسیله انجام گناه نباید تکفیر کرد تا وقتی که آن را حلال نداند."(4)
ص: 222
حضرت امام محمد غزالی از دانشمندان مذهب شافعی، بعد از بحث کردن از معتزله و ومشبّه ودیگر فرقه های مبتدعه در دین، و خطا کار در تأویل، فرموده است که آن ها در اجتهاد خطا کرده اند. چیزی که لازم است طالب به سوی آن گرایش پیدا کند این است: " تا زمانی که راهی وجود دارد از تکفیر احتراز شود که همانا حلال شمردن خون و مال نمازگزاران به سوی قبله و اقرار کنندگان به کلمه لا اله الالله خطا است."خطای باقی گذاشتن هزاران کافر در قید حیات آسان تر از خطای ریختن قطره ای از خون مسلمانی است.
همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا این که بگویند:
" لا اله الا الله، محمد رسول الله، پس وقتی آن را گفتند خون و مال ایشان از تعرض مصون است؛ مگر در مواردی که باید به حق مجازات شوند (1)
حضرت امام شاطبی از فقهای مذهب مالکیه در کتاب الاعتصام ضمن بیان اهل بدعت و پیروان نفس و مخالفین امت اسلامی اعم از خوارج وغیر آنان فرموده است:
در حقیقت، امت اسلامی در تکفیر این فرقه ها یعنی پیروان بدعت های بزرگ اختلاف کرده اند، ولی آنچه که در نظر قوی تر به حسب امر جامع تر است، این است که به طور قطعی حکم به تکفیر ایشان داده نمی شود، و دلیل بر این کار نیز عملکرد سلف صالح در میان ایشان است، که گواهی بر این مدعی می باشد.
آیا عملکرد حضرت علی رضی الله عنه را در قبال خوارج نمی بینید؟
و آن حضرت در رابطه با آنان و نیز جنگ با آنان، معامله اهل اسلام را انجام داد و به مقتضای کلام الهی عمل نمود که می فرماید "و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینها".(2)
" اگر دو گروه از مسلمانان به جنگ پرداختند بین آنها صلح برقرار کنید " (3)
ص: 223
شیخ الاسلام احمد جامی از عرفای قرن چهارم و پنجم می فرماید:
«پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید که مسلمان آن بود که هر چه برای خود بپسندد، برای مسلمانان هم بپسندد، و هرچه برای خود نپسندد برای هیچ مسلمانی نیز نپسندد. این سخن از سبب یک سخن است اما اصلی بزرگ است در جمله کارها. قومی خود هم صلابت مسلمانی آن می داند که یکدیگر را مبتدع و کافر می خوانند و دشنام می دهد و فحش می گویند و درآزار یکدیگر می کوشند و هیچ باک نمی دارند، واین نه سنت رسول است، و نه سیرت صحابه است، و نه فرمان خدای است، و نه در عقل است و نه در علم است.»(1)
دیدگاه شیعه آن است که هرکسی شهادتین را بر زبان جاری نماید مسلمان است وجان و مال او محفوظ می باشد، هر چند ایمان دارای مراتب و درجاتی است. نخستین مرحله آن با اسلام و پذیرش توحید شروع می شود. بنابراین هرگروهی که نخستین مرحله اسلام را انجام داده باشند، مسلمان اند؛ هرچند دچار انحراف عملی شده باشد و اگر انحراف فکری، عقیدتی آنان به جایی برسد که مخالف مبانی اسلام باشد آنان از اسلام بیرون نرفته اند بلکه از ایمان خارج شده اند چنانچه شیخ صدوق در کتاب هدایه می فرماید:
" الاسلام هو الاقرار بالشهادتین و هوالذی یحقن به الدماءو الاموال، و من قال لا اله الا الله محمد رسول الله حقن ماله و دمه"(2)
" اسلام عبارت است از گواهی دادن به شهادتین و به وسیله آن جان ومال ازتعرّض مصون می ماند و هر کسی بگوید لا اله الا الله محمد رسول الله جان ومالش محفوظ خواهد بود."
ص: 224
حضرت آیه الله خامنه ای -مدظّله العالی- در جواب استفتائیه ای می فرمایند:
«کلیه فرقه های اسلامی، بخشی از امت اسلامی به شمار می روند و از همه امتیازات اسلامی برخوردار هستند. تفرقه افکنی بین مذاهب اسلامی بر خلاف آموزه های قرآن کریم و سنت پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است، افزون بر این، باعث تضعیف مسلمانان و دادن بهانه به دست دشمنان اسلام می شود. از این رو تکفیر فرقه های اسلامی مذکور به هیچ وجه جایز نیست.»(1)
هم چنین ایشان در فرازی دیگر از فرمایشات خود می فرمایند:
«بار دیگر اعلام می کنم که هر گفته و هر عملی که موجب برافروختن آتش اختلاف میان مسلمانان یا تکفیر یکی از مذاهب اسلامی گردد خدمت به اردوگاه کفر، خیانت به اسلام و حرام شرعی است.»(2)
عوامل و ریشه های حرکت های تکفیری و نسبت کفر دادن به مسلمانان یکی از مسائل مهم و اساسی، کشف ریشه ها و عوامل حقیقی حرکت های تکفیری است. بدون تردید کشف صحیح ریشه ها در مواجه دقیق و عالمانه به جای برخورد و مقابله مسئولانه با حرکت های تکفیری نقشی کلیدی دارد. از محوری ترین عوامل پنهان وآشکار تکفیرها عبارت است از:
تعصب های کور و خود محوری در کشف حقایق دینی و نفی و طرد و رمی به کفر آرا و اندیشه های دیگران؛
عداوت های پنهان درونی؛
جهالت نسبت به اصل معارف دینی یا حد ومرز اسلام و کفر با مذاهب دیگر و مقاصد حقیقی آنان؛
ص: 225
دسیسه دشمنان اسلام و استعمارگران جهانی برای نابودی اسلام و مسلمین یا سیطره بیرونی بر آنان
رذایل اخلاقی از قبیل:
کینه ورزی و انتقام، خودپسندی و کبر، حسادت، بدگمانی، مخفی کردن ضعف های خود، دنیا طلبی و زراندوزی و...
عدم آگاهی اهل علم و نظر، از مقصود، منظور و اصطلاحات یکدیگر.
ایجاد اختلاف و تفرقه بین مسلمانان.
ایجاد جنگ و درگیری و در نتیجه ریخته شدن خون مسلمانان و چپاول اموال و مورد تعرض قرار گرفتن نوامیس آنان.
ارایه چهره ای خشن و تفرقه انگیز از اسلام به مردم جهان، به منظور سرخوردگی افراد از اسلام.
تسلّط کفار بر مسلمین در نتیجه تفرقه و درگیری با یکدیگر.(1)
رکود حرکت و رشد اسلام در جهان.
عقب ماندگی مسلمانان و عدم شکوفایی استعدادهای آنان به خاطر اشتغال به درگیری های داخلی.
انزوا و گوشه نشینی اندیشمندان، پژوهشگران و نیروهای خلّاق ومفید.
حاکم شدن جُمود فکری و بیماری خَمود و ظاهر گرایی در جامعه.
از بین رفتن روحیه تحقیق و عدم جسارت، ارائه اندیشه های نو، در عرصه فرهنگ و دانش.
به وجود امدن روحیه بدبینی در جامعه.
ص: 226
تبیین گستردة آثار و خطرات و آفات نابود کننده حرکت تکفیری در جلسات عمومی مثل غلو، به ویژه در کتاب ها و سخنرانی ها و کارگاه های آموزشی و....
معرفی جریان های تکفیری و محکومیت علنی آن ها.
: دفاع پیروان مذاهب اسلامی از یکدیگر در برابر تهمت ها به ویژه آنچه موجب تکفیر است مثل قذف و سّب صحابه.
تبیین صحیح عقاید یکدیگر در برابر برداشت های غلط از آنها به ویژه آنچه موجب تکفیر است.
دوری از آنچه زمینه ساز تکفیری است، مثل احتراز از افتراء به یکدیگر.
خودداری از اهانت به مقدسات یکدیگر.
تبین و ارتقای اندیشه راهبردی امت واحده اسلامی در مقابل استکبار و صهیونیزم جهان خوار.
دفاع از تکفیر شدگان به نا حق.
در دین باید بر محکمات تکیه کرد نه متشابهات.
عدم قاطعیت و سخت گیری و انکار در مسائل اجتهادی.
مسلمانان باید به مشکلات اساسی خود مشغول شوند.
تعاون و همکاری در مسائلی که بر آن ها اتفاق دارند.
با توجه به آیات قرآنی، سیره پیامبرگرامی اسلام، ائمه هدی، مجتهدین و مطالبی که در متون اسلامی در ارتباط با حربه تکفیر بیان شده می توان تصریح کرد که: دین مقدس اسلام که دین بُرهان و منطق است، هیچ گاه برای پیروان خود نه تنها استفاده از حربه تکفیر را جایز ندانسته بلکه برای دفاع از حق و ترویج آن، اجازه استفاده از زور و قدرت و تمسک به یک وسیلة نامشروع و ناحق را نداده است، و به هیچ وجه اکراه،
ص: 227
اجبار، سلاح زور، قوه قهریه، تفسیق و تکفیر را در راه تبلیغ دین و ارشاد مردم، تجویز نکرده است، زیرا این گونه اقدامات، وسیلة شیطانی و غیر مشروع است، که استفاده از آن حتی در راه دین، باطل و نا حق و بی دینی است. کسانی که استفاده از سلاح زور، فشار، تفسیق و تکفیر را به عنوان راه حل انتخاب کرده و می کنند، باید بدانند که از حربه ای شیطانی و استعماری استفاده کرده اند.
بنابراین برای دست یابی به هدف خود (حتی اگر مقدس و بالاترین هدف باشد) بهره گیری از این روش بر ضد مخالفان فکری جایز نیست. اجازه نداریم از وسایل نامشروع همچون تکفیر، تهمت و تفسیق بهره ببریم. اسلام نه برای رسیدن به حقّی، استفاده از روش باطل، را تجویز کرده است و نه برای کوبیدن باطل به ما اجازه داده است که از باطل دیگری استفاده کنیم. نه مادی گرا و مارکسیسم هستیم که هدف وسیله را توجیه کند و نه منطق اسلام ضعیف است، که در برابر برهان و منطق مخالفان شکست بخورد و نه قرآن محجور و ناتوان در راه اداره و حمایت از زندگی بشری است. که نتوان به وسیله آن چهره واقعی اسلام را به جهانیان شناساند.
امروزه، خطر جریان های تکفیری برای اسلام و مسلمانان و حتی جهان بشری بر کسی پوشیده نیست.در دنیای اسلام وضعیت اسفبار فلسطین به ویژه مسلمانان غزه به جای این که مسئله اصلی جهان اسلام باشد و مسلمانان تمام توان خود را در مقابل رژیم صهیونیستی به کار برند، متأسفانه تکفیر گرایی بخشی از توان امت اسلامی رابه خود معطوف نموده، به گونه ای که برخی از سران کشورهای اسلامی در مقابل جنایت های صهیونیست ها سکوت اختیار کرده اند، و به جای آن به حمایت و تقویت جریان های تکفیری که در حقیقت جریان مسلمان کشی است، می پردازند.
امید است روزی فرارسد تا تمام دنیای اسلام در مقابل تمام دنیای کفر یعنی اسرائیل قرار بگیرند، زیرا جریان صهیونیستی –چنان که در قرآن به آن اشاره رفته است- بدترین دشمن مومنان است: )ان اشد الناس عداوة للذین امنوا الیهود((1)
ص: 228
1. قرآن کریم
2. ابن تیمیه حرانی، درء التعارض، دارالوطن، ریاض 1997
م.
3. ایجی، المواقف.
4. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، دار احیاء التراث الوبی، بیروت [بی تا].
5. بیهقی، السنن الکبری.
6. تفتازانی، شرح المقاصد.
7. جامی، شیخ احمد، کنوزالحکمه.
8. ذهبی، سیراعلام النبلاء، دارالقلم، بیروت [بی تا].
9. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، دارالکتاب الوبی، بیروت 1392 ق.
10. شاطبی، الاعتصام.
11. صفابخش، مجید، کتاب تکفیر، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،تهران 1380.
12. طبرانی، المعجم الاوسط، دارالکتاب الوبی، بیروت 1421 ق.
13. طبری، الجامع البیان فی تفسیر القرآن، دارالکتب العلمیۀ، بیروت 1412 ق.
14. طحاوی، العقیدة الطحاویه، دارالفکر، بیروت [بی تا].
15. عبدالعزیز هرتلی، عبدالله، خوارج را بهتر بشناسیم، انتشارات کردستان، سنندج 1386 ش.
16. عسقلانی، ابن حجر، الفتح الباری، دارالکتب العلمیه، بیروت [بی تا].
17. غزالی، امام محمد، الاقتصاد فی الاعتقاد، دارالکتب العلمیه، بیروت [بی تا].
18. فیض الاسلام، علینقی، ترجمة نهج البلاغه.
19. قرضاوی، یوسف، پدیده تکفیر، نشر احسان، ارومیه 1373 ش.
20. قرضاوی، یوسف، دیدگاه های فقهی معاصر، ترجمه احمد نعمتی، نشر احسان تهران 1384 ش.
21. متقی هندی، علاء الدین، کنزالعمال فی سنن الاقوال، مکتبۀ التراث الاسلامی، بیروت 1389 ق.
22. مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح المسلم، دارالجیل، بیروت [بی تا].
23. مطهری، وتفی، سیری در سیره ائمه، انتشارات صدرا، تهران 1382 ق.
24. نشریه مکر تکفیر، شماره اول، خرداد 93 .
25. هیثمی، المجمع الزوائد، چاپ سوم: مؤسسۀ الرساله، بیروت 1410 ق.
26. الیواقیت و الجواهر
ص: 229
ص: 230
عبدالطیف عرب تیموری(1)
با گسترش اسلام و جذب قلوب انسان ها به این دین مبین، ستون های کفر و استکبار به لرزه در آمد، از این جهان کفر سعی کرد با تمام قوا در مقابل جهان اسلام صف آرایی کند و از هیچ فتنه و توطئه ی چشم پوشی نکنند، امروزه با پاشیدن بذر تکفیر در میان مسلمانان سعی در تخریب کردن وجهه اسلام و مسلمین را دارد، در این مقاله با بررسی حرمت تکفیر اهل قبله در کتاب و سنت با اتکا به منابع تفسیری و روایی و تاریخی از منظر اهل سنت و شیعه، و با بیان آثار تکفیر در جهان اسلام در پ