پیک هدایت: جستاری تازه در نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:پیک هدایت: جستاری تازه در نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله [کتاب]/علی اکبر مسعودی خمینی

مشخصات نشر:قم: زائر، 1389.

مشخصات ظاهری:492 ص.

فروست:پژوهشکده علوم و معارف قرآنی علامه طباطبایی؛ 43

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

یادداشت:چاپ اول:1389.

1. محمّد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11 ق - نامه ها.

2. محمّد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11 ق - رسالت سیاسی.

شماره کتابشناسی ملی:2424147

ص :1

اشاره

ص :2

پیک هدایت: جستاری تازه در نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

علی اکبر مسعودی خمینی

ص :3

پژوهشکده علوم و معارف قرآنی علامه طباطبائی رحمه الله -.

مسعودی خمینی، علی اکبر، 1310 -.

پیک هدایت (جستاری تازه در نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) - علی اکبر مسعودی خمینی -.

قم؛ زائر، 1389

492 ص. 128-3-180-964-978

کتابنامه ص [463]-487؛ همچنین بصورت زیرنویس.

1. محمّد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11 ق - نامه ها.

2. محمّد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11 ق - رسالت سیاسی.

الف. عنوان: جستاری تازه در نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم.

9 پ 5 م/ 142/6 BP

شماره: 43

پژوهشکده علوم و معارف قرآنی علامه طباطبائی آستانه مقدسه

عنوان: پیک هدایت (جستاری تازه در نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم)

مؤلف: علی اکبر مسعودی خمینی

ناشر: انتشارات زائر

چاپخانه: زائر

نوبت چاپ: اول / بهار 1389

شمارگان: 2000 نسخه

قیمت: 6000 تومان

شابک: 3-128-180-964-978

کلیه حقوق برای پژوهشکده علامه طباطبائی رحمه الله محفوظ است.

مرکز پخش: قم / چهارراه شهداء / انتشارات زائر

تلفن: 7742519 - ص. پ: 3597-37185

ص:4

فهرست مطالب

مقدمه پژوهشکده 15

پیشگفتار 17

پیامبران الگوی انسان ها 19

پیشینه پژوهش در نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم 22

آثار مستقل درباره ی نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم 23

1. «اَلْمِصْباحُ المُضیء فی کُتّابِ النبی الأمی ورُسُله إلی ملوک..»: 23

2. «مجموعۀ الوثائق السیاسیۀ للعهد النبوی صلی الله علیه و آله و سلم والخلافة الراشدة»: 24

3. «کُتّابُ النبی صلی الله علیه و آله و سلم»: 26

4. «محمد صلی الله علیه و آله و سلم و زمامداران»: 27

5. مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم: 27

6. «سُفَراءُ النّبی و کُتّابُه و رسائلُه»: 29

ضرورت بازخوانی نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم 29

پیشینه نگارش در عربستان 30

پیامبر امّی 33

دبیران و کاتبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم 38

ص:5

گستره و شیوه نگارش 39

نامه ها و هدایت ها 43

نامه به پادشاه حبشه 45

نجاشی کیست؟ 47

نامه رسانی آگاه: 47

آموزه ها و پیام های نامه: 49

1. نام خدا در آغاز کارها: 49

اهمیت نام خدا در آغاز کارها: 52

2. تکریم مقام رسالت: 55

3. اعلان رسالت: 59

4. احترام به مخاطب نامه: 59

5. خداوند، تنها پادشاه حقیقی: 60

6. فضیلت سلام: 61

7. ابلاغ حمد وستایش خداوند: 72

8. توصیف خداوند: 75

9. جدال احسن: 77

عیسی علیه السلام، فرزند مریم: 83

عیسی علیه السلام، کلمه ی الهی: 85

مریم علیها السلام، بتول و پاکدامن: 87

10. دعوت به باوری مشترک: 92

نامه به مقوقس 95

ص:6

حاکمان قبط: 100

پیکی حکیم: 102

گفت و گوی حاطب با مقوقس: 103

نامه مقوقس به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم: 105

آموزه های نامه: 107

1. فضیلت و اهمیت یاد خدا: 107

2. بندگی، راه رسیدن به سعادت: 107

معنای عبد و عبودیت: 108

اهمیت عبودیت: 110

پیامبران، بندگان خداوند: 111

3. عنوان عظیم غبط: 115

4. سهیم بودن حاکمان، در جزای اعمال امت ها: 117

5. دعوت به توحید عبادی: 120

6. دعوت به آزادگی: 122

نامه به هِرقل، امپراطور روم 125

دحیة کلبی، پیکی شایسته: 128

هرقل کیست؟ 129

عزیمت دحیه کلبی، به سوی روم: 130

تحقیق هرقل درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم: 132

تأثیر نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در قیصر: 134

ص:7

نکته ها و آموزه های نامه: 135

1. اریسیان کیانند؟ 135

2. فراخوانی اهل کتاب به اسلام: 136

3. جهان شمولی اسلام: 147

4. اکراهی نبودن پذیرش دین: 149

استراتژی گفت و گو و تفاهم با دین ها: 157

سرانجام هرقل: 163

نامه به ضغاطر، اسقف روم 165

ضغاطر کیست؟ 166

دیدار دحیه کلبیبا ضغاطر: 167

ضغاطر شهید نبوت: 168

نکته ها و آموزه های نامه: 168

1. نامه، بسم الله ندارد: 168

2. فضیلت سلام: 169

3. معنای جمله «أمّا عَلی أثَرَ ذلِکَ...»: 169

4. بازسازی سیمای عیسی علیه السلام: 170

5. پاسداشت مقام مریم علیه السلام: 175

6. اسلام، دین همه ی انبیاء: 179

7. یکی بودن اصول کلّی دعوت پیامبران: 183

8. ایمان به کتاب های آسمانی: 186

دلایل عقلی: 201

دلایل نقلی: 203

ص:8

نامه به علاء بن حضرمی 217

آموزه ها و هدایت ها: 218

1. محمد صلی الله علیه و آله و سلم، فرزند عبدالله: 218

2. جهان شمولی رسالت: 224

3. علاء بن حضرمی: 224

4. تقوا، مهم ترین سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: 226

5. اخلاق نیکو و عدالت، مبنای رفتار مدیران اسلامی: 231

مهربانی با مردم: 232

دین محوری حاکمان: 233

عدالت در مدیریت و داوری ها: 234

معنای عدالت: 234

6. مبنای مشروعیت حاکمان و حقوق والیان و...: 240

7. مراحل هشتگانه دعوت به دین و تثبیت آن: 248

8. چگونگی برخورد با فتنه گران غیر مسلمان: 273

9. تقوا و نصرت الهی: 281

نامه به عَمْرْو بن حزم انصاری 285

نکته ها و آموزه های نامه: 291

1. اهمیت و فضیلت نام خداوند: 291

2. یکی بودن پیام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، با پیام خداوند: 291

3. وفای به عهدها: 292

4. تقوا، راز موفقیت کارگزاران: 298

5. برخی دیگر از وظائف کارگزاران: 300

حکمت اقامه نماز در وقت های معین: 308

ص:9

الف). یادآوری و توجه به خدا در طول شبانه روز؛ 308

ب). آموزش نظم و انضباط: 309

ج). وقت شناسی: 310

فلسفه و آثار نماز جمعه: 310

م). اخذ خمس و زکات: 313

ن). چگونگی برخورد با شهروندان اهل کتاب: 314

نامه به کسری، شاه ایران 315

پیک رسالت: 318

سفیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در ایران: 320

نکته ها و آموزه های نامه: 321

1. اهمیت یاد و نام خدا: 321

2. معرفی شخصیت حقوقی خود: 321

3. کسری کیست؟ 321

4. احترام به مخاطب: 322

5. پادشاه، تنها خداست: 322

6. معنای رسول: 323

7. جهانی بودن رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم: 325

8. انذار، شیوه هدایت: 326

9. شرائط بهره مندی از پیام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: 329

عوامل محرومیت از پیام پیامبران: 330

10. پیامبران و اتمام حجت بر کافران: 336

11. فارس و مجوس: 337

12. التزام به اسلام، راه نجات مجوسیان: 345

ص:10

نامه به باذان، نخستین امیر مسلمان 347

باذان کیست؟ 347

یمن: 351

نکته ها و آموزه های نامه: 352

1. اهمیت نام خداوند: 352

2. جهانی بودن رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: 352

3. خاتمیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: 353

4. پادشاهی، به ایمان است: 355

5. عزت، از خداست: 356

نامه به فروۀ بن عمرو جذامی 361

فروه ی جذامی: 361

نامه به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم: 362

پاسخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، به فروه ی جذامی: 362

آموزه های نامه: 364

1. اطاعت، راه رسیدن به هدایت الهی: 364

معنا و اقسام هدایت: 364

2. ناکافی بودن ایمان، بدون عمل صالح: 371

3. خداوند منشأ همه خیرهاست: 373

4. اهمیت اقامه نماز: 374

5. اهمیت زکات: 379

فروه ی جذامی، شهید راه هدایت: 382

ص:11

نامه به حارث غسّانی، فرمانروای شام 385

حکومت غَسّان: 386

علل نامه به حارث غسّانی: 387

پیک پیامبر: 389

آموزه های نامه: 390

1. اهمیت نام خداوند: 390

2. پاسداشت جایگاه نام و عنوان رسالت: 390

3. فضیلت سلام: 391

4. پذیرش اسلام، نخستین شرط هدایت: 391

5. شناخت مخاطب: 396

6. رابطه ی رسالت با زوال حکومت ها: 398

آموزه ها و هدایت ها: 403

1. فضیلت نام خداوند: 403

2. پاسداشت مقام نبوت: 403

3. وظیفه ی خیر خواهی حاکمان و بازگشت آثار عمل به عامل آن: 404

4. اطاعت از امیران عادل، اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. 408

5. بایستگی نظارت بر عملکرد کارگزاران: 409

6. صالح بودن، مهم ترین شرط مدیران دینی: 409

نامه به اسقف و مردم نجران 411

آموزه ها و هدایت های نامه: 412

1. نام و یاد خداوند: 412

2. خدای ابراهیم و...، وجه اشتراک دین ها: 413

ص:12

3. مقام رسالت: 415

4. اسقف نجران: 415

5. معنای جمله ی «فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیکُمُ اللَّهَ»: 416

6. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، و حمد خداوند: 417

7. دعوت به توحید عبادی، رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: 420

واکنش نجرانیان، نسبت به نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: 423

ماجرای مباهله: 424

انصراف هیئت نمایندگی از مباهله: 428

نامه به اکثم، فیلسوف بنی تمیم 431

اکثم کیست؟ 431

در جست و جوی حقیقت: 431

نامه به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم: 432

فرستادگان اکثم، در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: 433

نامه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به اکثم: 433

بازگشت فرستادگان اکثم به بنی تمیم: 434

نکته ها و آموزه های نامه: 437

1. تحقق توحید و ایمان به آن، نخستین مأموریت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: 437

2. توحید در خالقیت: 438

3. توحید در تدبیر: 441

4. مرگ، به دست خداست: 443

5. عالم نشر: 445

ص:13

برهانی بر وجود قیامت: 447

6. تأدیب به آداب انبیاء، هدف رسالت: 451

معنای ادب: 452

شرایط ادب: 452

ادب انبیاء و ادب مردمان: 453

نامه به معاذ بن جبل 457

نکته ها و هدایت ها: 459

1. دعا برای مصیبت زده: 459

2. یادآوری عاریه بودن مال و فرزند: 460

3. سفارش به صبر: 460

کتابنامه 463

تصاویر 489

ص:14

مقدمه پژوهشکده

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ...»

قرآن کتاب انسان سازی و بزرگترین معجزه جاوید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، اگر نوع مردم در برابر معجزات فعلی چون شق القمر و تسبیح سنگ ریزه و شفای مریضان و زنده کردن مردگان انگشت تعجب به دندان گرفته و به عجز و ناتوانی خود اعتراف و اقرار می کنند، عالمان و فرهیختگان در برابر قرآن کریم که معجزه قولی خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم است به خاک افتاده و خدای آنرا پرستش و سجده می کنند و اشک شوق از قلب و دل در برابر عظمت قرآن جاری کرده و گویای آن هستند که الخواص للقولیۀ و العوام للفعلیۀ اطوع.

وجه اعجاز قرآن گرچه در فصاحت و بلاغت آن آشکار است اما مهمترین وجه اعجاز این کتاب الهی نه مسأله «صرفه» است و نه معجزات علمی و خبرهای غیبی و نه جنبه های ادبی و فصاحت و بلاغت آن، بلکه قرآن کتاب انسان سازی است و تربیت قرآنی، فردی چون حضرت امیر علیه السلام پدید آورده است که فخر کائنات و سرآمد و قطب اولیاءالله است، اعجاز قرآن را باید در معارف بلند آن و در خداشناسی و معرفی اسماء و صفات الهی جستجو نمود، هرگز و هرگز کتابی در معرفی توحید که غایت آمال و کعبه آرزوهای اولیاءالله است به پایه قرآن نمی رسد این همه فیلسوف و

ص:15

متکلم و عارف در طول تاریخ آمده اند و همه ریزه خوار سفره قرآن بوده و هستند و همه در برابر آن سر تعظیم فرود آورده اند.

پژوهشکده علوم و معارف قرآنی علامه طباطبائی رحمه الله با فضل و عنایت خداوند متعال و با استعانت از حضرت ولی عصر علیه السلام و در پرتو کرامات حضرت فاطمه معصومه علیها السلام که با هدف جذب محققان، مولفان و مترجمان و صاحب نظران در زمینه های مختلف علوم و معارف قرآنی جهت استفاده از ظرفیت های موجود انقلاب شکوهمند جمهوری اسلامی به منظور پژوهش و تحقیق در علوم قرآنی، ترویج و تبیین معارف والای قرآن کریم، تدوین کتب و پژوهش های علمی و تحقیقی و تربیت محققان و مدرسان در حوزه های مختلف علوم قرآنی توسط آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه علیها السلام در سال 1388 تأسیس گردید و پژوهش های روز آمد را وجهه همّت خود قرار داده است.

تأسیس این پژوهشکده که از اهداف دیرینه حضرت آیۀ الله مسعودی خمینی تولیت معظم آستانه مقدسه بوده با زحمات و تلاش پی گیر و مجدّانه ایشان به انجام رسید و اکنون دست همه ی محققان این عرصه را به گرمی می فشارد. آنچه اکنون پیش روی شما است شرح و تفسیر و تحلیل نامه های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که با بیانی استوار و عالمانه، توسط نویسنده فرزانه و فرهیخته آن نگارش و سامان یافته است. با توجه به آنکه چند کتاب در موضوع جمع آوری این نامه ها و مکاتبات تدوین شده اما اثری که به شرح و تفسیر آنها بپردازد وجود ندارد لذا اثر حاضر در موضوع بدیع و منحصر به فرد است، امید آنکه حضرت ایشان این قلم را در نیام فرو نبرده و سایر نامه های نورانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به همین سبک و روش شرح و تفسیر کرده و این مجموعه را کامل فرمایند.

رئیس پژوهشکده

علوم و معارف قرآنی علامه طباطبائی رحمه الله

احمد عابدی

ص:16

پیشگفتار

سپاس و ستایش خدای بزرگ را که برای تربیت و هدایت انسان پیامبران خود را مبعوث نمود تا مشعل دار صراط مستقیم بوده و جامعه بشری را از سقوط در گرداب شهوات و نفس پرستی رهانیده و خداپرستی و توحید را جایگزین شرک و کفر و نفاق و خودپرستی گردانند.

و صلوات و درود بی منتهای الهی بر همه ی منادیان توحید و حق پرستی بویژه افضل و خاتم پیامبران حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم که با معجزه جاویدش قرآن مجید و با تلاش طاقت فرسا و معجزات قولی و فعلی اش جاهلیت شبه جزیره و ظلم و استبداد حاکم بر آن را به مدینه فاضله و اخلاق مدار و خدا محور تبدیل کرد و با تعلیم و تربیت و ادب الهی خود از آنانکه به قتل و غارت و بیداد افتخار می کردند انسان های کاملی که هر کدام صدرنشینی قله کمال و معرفت بودند پدید آورد. و پس از آن برای انجام رسالت جهانی و وظیفه رحمۀ للعالمین بودن خود با ارسال نامه های دعوت و هدایت به بسیاری از پادشاهان و رؤسای کفر و الحاد آن روز اقدام نمود و در این مکاتبات و نامه ها اخلاق و معنویت و ارشاد و کمال خواهی و خداجوئی را به آنان گوشزد نماید. و بهترین تحیات و سلام و صلوات بر افضل اوصیاء و باب مدینه علم رسول خدا امیر موحدان علی علیه السلام و برخاندان امامان از دودمان او

ص:17

مخصوصاً ولی الله اعظم حضرت بقیۀ الله ارواحنافداه و عجل الله تعالی فرجه و نیز فاطمه ثانی بنت باب الحوائج الی الله حضرت معصومه علیها السلام.

نگارنده مدتها بود که ضرورت نگارش اثری در مورد نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و معرفی این مکاتبات به کشور اسلامی و عزیزمان و نیز جامعه بشری حاضر را احساس می کرد و با توجه به آن که کتاب های شرح حدیث فراوان نگاشته شده امّا در خصوص این نامه ها و مراسلات کار تحلیلی و پژوهشی محتوائی انجام نشده است لذا چند سال قبل مسئولان رادیو معارف شهر مقدس قم متذکر شدند که این نامه ها شرح و تفسیر شده و در سطح مخاطبان و عموم مردم مطالبی در این مورد عرضه شود.

حقیر نیز با وجود مشغله های زیاد اما بر اثر احساس نیاز و ضرورت ذکر شده این مهم را پذیرفته و تعدادی از این نامه ها را مورد بررسی و کاوش قرار داده و مطالبی در این خصوص بیان نموده و پخش گردید. و اکنون مجدداً با بازنگری و تبدیل آنها به نوشتار به صورت کتاب حاضر و با عنوان «پیک هدایت» عرضه گردید امیدوارم که مورد استفاده واقع شود و مورد رضایت حضرت بقیۀ الله امام زمان اروحنافداه قرار گیرد. در اینجا لازم است از حضرت آیۀ الله جناب آقای دکتر عابدی (رئیس پژوهشکده علامه طباطبائی رحمه الله) و حجۀ الاسلام والمسلمین علی کرجی و علی اشرف عبدی که در به سامان رساندن و استخراج منابع و ویرایش کتاب و پیگیری ها نقش داشته اند تشکر کنم.

علی اکبر مسعودی خمینی

نیمه رجب 1431 ق.

ص:18

پیامبران الگوی انسان ها

پیامبران به ویژه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، مظهر کامل صفات خداوند و مصداق بارز انسان کامل هستند، از این رو سیره و روش آنان در عرصه های گوناگون اخلاقی، اجتماعی، فقهی و مانند آن به عنوان الگو و اسوه های حسنه مطرح می باشد. همان گونه که قرآن کریم درباره ابراهیم می فرماید: قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ... . (1) برای شما تأسی نیکویی در زندگی ابراهیم علیه السلام و کسانی که با او بودند وجود داشت.... و در خصوص پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللّهَ کَثِیراً . (2) برای شما در زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سرمشق نیکویی بود، برای آن ها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد می کنند.

معرفی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان «اسوه ی حسنه»، در واقع بیان بزرگ ترین تفاوت میان مکتب پیامبران و غیر آن است؛ زیرا مکتب انبیا، از ویژگی عملی بودن و به واقعیت ها توجّه داشتن برخوردار است.

این موضوع، در مکتب پیامبر اعظم و خاتم پیامبران خدا صلی الله علیه و آله و سلم، شاخص تر، جدّی تر و روشن تر مطرح است؛ زیرا اسلام آخرین دین الهی است، و لازم است امت اسلام

ص:19


1- (1) ممتحنه، 4.
2- (2) احزاب، 21.

نمونه ای تمام عیار و قابل پیروی، برای همه ی زمان ها، ودر هر وضعیتی داشته باشند. براین اساس امیرمؤمنان علیه السلام، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به عنوان نمونه ای «کافی» معرفی می کند و می فرماید:

وَ لَقَدْ کَانَ فِی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کَافٍ لَکَ فِی الْأُسْوَةِ... فَتَأَسَّ بِنَبِیِّکَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ صلی الله علیه و آله و سلم فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّی وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّی وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِه.(1) پیروی کردن از رفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و الگوگیری از او برای شما کافی است... پس از پیامبر پاک و پاکیزه ات پیروی کن؛ زیرا راه و رسمش، سرمشقی است برای کسی که بخواهد تأسّی جوید و انتسابی است عالی، برای کسی که بخواهد منتسب گردد و محبوب ترین بندگان نزد خداوند، کسی است که از پیامبرش سرمشق گیرد و پا در جای پای او گذارد. امام حسین علیه السلام، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم را، اسوه ی همه ی انسان ها می داند و می فرماید:

«إِنَّ لِی وَ لَکَ وَ لِکُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ أُسْوَةٌ بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ».(2) برای من و تو و هر مرد و زن مؤمن، محمد صلی الله علیه و آله و سلم نمونه و اسوه است.

پرداختن به زندگی، منش، روش و اصول عملی در سیره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در واقع پرداختن به گنجینه ای بس گران بها، برای استوار گردانیدن حصارهای اعتقادی، و چنگ زدن به اصولی برهانی است؛ سیره ی آن حضرت، آموزگار زهد و آزادگی است، دعوت کننده به ستیز با فقر و کفر است، آموزش روش اهتمام هرچه بیشتر برای نجات مستضعفان و مقابله با مستکبران است؛ سیره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، الهام

ص:20


1- (1) شرح نهج البلاغة، عبده محمد، تصحیح محمدمحیی الدین، قاهره، مطبعة الاستقامة، ج 2، ص 73.
2- (2) الفتوح، کوفی أحمد بن اعثم، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، 1411 ق، چاپ اول، ج 5، ص 84.

بخش فقیهان در استنباط احکام شرعی، سرمشق زندگی برای مؤمنان و پیروان، ترسیم کننده ی خطوط سیاسی کلی برای سیاستمداران و بیان گر اصول و ارزش های اخلاقی برای سالکان است.

تأسی به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، آن گاه میسور است که سیره و روش آن حضرت شناخته شود و تحلیلی هوشمندانه از رفتارها و منش های آن بزرگوار به قصد حقیقت یابی و درس آموزی در این راستا انجام گیرد.

مراد از سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در واقع اصولی است پایدار که تعیین کننده سبک رفتار در حوزه ای معین می باشد، و به بیان دیگر؛ سیره ی آن حضرت، منطق عملی ایشان است که در نوع و چگونگی رفتار، حرکات و سکنات، گفتار و تقریرهای آن حضرت جلوه گر بوده است. از جمله جلوه های رفتاری آن حضرت، نامه نگاری به امیران، سفیران، حاکمان و مردمان است؛ که دربردارنده درس های آموزنده اخلاقی، فقهی، سیاسی، اجتماعی و مانند آن می باشد،

اندیشمندان و نخبگان جامعه اسلامی، در طول تاریخ حیات اسلام کوشیده اند تا با سرمایه ی دانش خویش، به شناخت گونه های رفتاری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بپردازند و در این راستا با بررسی گوشه ای از گوشه های زندگی آن حضرت، اثرهای ارزشمندی برای نسل های پس از خود به یادگار گذاشته اند.

ص:21

پیشینه پژوهش در نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

رسالت گردآوری و تألیف نامه های پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، از دیرباز و در همان قرن های نخست حیات اسلام، و هم زمان با تألیف کتاب های سیره و مغازی، در کنار دیگر وقایع تاریخی، میان مؤلفان اسلامی به ویژه تاریخ نگاران، دارای اهمیتی ویژه بوده است؛ آنان، نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به عنوان سخنان آن حضرت و نیز جریان فرستادن آن ها به مخاطبان گوناگون را به عنوان وقایع تاریخی، در نوشته های خود می آوردند؛ گرچه آنان، در چند قرن اخیر به گردآوری، تنظیم و باب بندی آن ها نیز علاقه نشان داده اند. به گونه ای که می توان ادّعا کرد که قرن یازدهم هجری، نقطه ی آغازین این حرکت به شمار می آید و تاکنون، تألیفات گوناگونی به صورت مستقل در این باب، عرضه شده است.

این آثار در عین معدود بودن، بیشتر آن ها با دید تاریخی به آن نامه ها نگریسته اند؛ مانند آن که آن نامه ها در چه سالی، برای چه کسی و به وسیله ی چه فردی فرستاده شده است؟ و به بیانی آن ها، آن نامه ها را با دید گزارشی در کتاب های خود آورده اند و در کمتر جایی از آن ها به تحلیل و بررسی نامه ها پرداخته اند.

ص:22

آثار مستقل درباره ی نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

اشاره

و اما آثار مستقلی که در این باره به نگارش درآمده است عبارتند از:

1. «اَلْمِصْباحُ المُضیء فی کُتّابِ النبی الأمی ورُسُله إلی ملوک الأرض من عربی وعجمی»:

نویسنده این اثر، ابوعبدالله محمد بن علی بن أحمد بن حدیدة انصاری متوفای 784. ق است که در سال 779. ق نگارش آن را به پایان رسانده است. این کتاب دو جلد بوده که جلد اول آن درباره شرح حال کاتبان وحی و دیگر یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که نامه ها، پیمان نامه ها، صلح نامه ها، امان نامه ها و مانند آن را می نگاشتند می باشد. و جلد دوم آن به ذکر سفیران و نامه رسان های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قبیله ها و امپراطوری های ایران و روم، و نیز متن برخی نامه های مهم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به پادشاهان پرداخته است.

این کتاب، بارها در کشورهای اسلامی از جمله در بیروت به وسیله دارالنشر، با تحقیق محمد عظیم الدین در سال 1405. ق به چاپ رسیده است. نسخه خطی آن را در قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی می توان جست و جو نمود.(1)

ص:23


1- (1) کشف الظنون، حاجی خلیفة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ج 2، ص 1710 و معجم المؤلفین، عمر کحالة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ج 10، ص 303.

2. «مجموعۀ الوثائق السیاسیۀ للعهد النبوی صلی الله علیه و آله و سلم والخلافة الراشدة»:

این اثر، به وسیله ی محمد حمید الله حیدرآبادی(1) در یک جلد به رشته ی تحریر درآمده است. محتوای آن شامل نامه ها، پیمان نامه ها، بیعت نامه ها وامان نامه های سیاسی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش و پس از هجرت آن حضرت است. این مجموعه به دو بخش تقسیم شده است؛

در بخش نخست، پیمان نامه هایی که به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مربوط است نقل شده و در بخش دوم پیمان نامه هایی که از زمان خلفای راشدین بر جای مانده گردآوری شده است. سپس هر یک از این دو بخش به شاخه های گوناگونی بر حسب وضعیت های جغرافیایی و سیاسی تقسیم شده است. این وثائق و پیمان نامه ها، مشتمل بر موضوع های مهمی می باشد. مانند، معاهده های جدید یا تجدیدِ معاهده های گذشته، فراخوانی به اسلام، به کارگماری کارگزاران، و برشمردن وظیفه ها و چگونگی دخالت ایشان در امور، بخشش ها و هدیه ها از زمین ها و محصولات کشاورزی، امان نامه ها و توصیه ها، و...

ص:24


1- (1) محمد حمید اللّه، در 16 محرم سال 1326. ق برابر با 1908. م در حیدرآباد هند، به دنیا آمد. وی حدود نیمی از دوران زندگی خویش را در اروپا و کشورهای خاورمیانه به تحقیق و پژوهش گذرانید. او به زبان های انگلیسی، عربی، فرانسوی، آلمانی، اردو و اسلامبولی تسلط داشت و با آثار گران بهای خود به زبان های یادشده، جوامع علمی را بهره مند کرد. تعداد کتاب های منتشر شده وی 175 عنوان است که بیست کتاب از این میان، به زبان اردو و بقیه به زبان های خارجی و اروپایی نوشته شده است. حمید اللّه در زندگی طولانی خود، بالغ بر هزار و چند صد مقاله به نگارش درآورد که موضوع آن ها مرتبط با قرآن، سیره نبوی صلی الله علیه و آله و سلم، فقه، تاریخ، حقوق، مکاتیب و غیره می باشد. وی در سال 2002 م در سن 94 سالگی در ایالات متحده آمریکا، بدرود حیات گفت.

منبع اصلی نویسنده در بخش وثائق نبوی، کتاب طبقات کبرای ابن سعد و در بخش وثائق خلفاء، کتاب تاریخ طبری و فتوح البلدان بلاذری می باشد. در این کتاب، تصویر برخی از نامه ها و پیمان نامه ها مانند متن پیمان صلح مدینه، صلح حدیبیه، نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نجاشی و هرقل و خسرو پرویز نیز وجود دارد. هم چنین برخی از خطبه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مانند، خطبه ی حجة الوداع نقل شده است. نویسنده در بخش های پایانی کتاب، به شرح واژگان موجود در متن پیمان ها و نامه ها، پرداخته است.

این اثر، تا کنون چندین بار از جمله در سال 1407. ق به وسیله ی انتشارات دارالنفائس بیروت، برای ششمین بار به زینت چاپ مزین شده است و به همت آقای سید محمد حسینی به نام «نامه ها و پیمان های سیاسی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و اسناد صدر اسلام» به فارسی برگردانده شده که به وسیله ی انتشارات سروش تهران در سال 1377 ش به چاپ رسیده است.

این کتاب، جنبه گزارشی داشته و تحلیلی درباره ی نامه ها درآن دیده نمی شود گرچه مترجم آن در مقدمه کتاب کوشیده است تا این کمبود را بزداید و مطالبی درخور توجه به نگارش درآورده است مانند، بررسی سبک نامه های پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، ویژگی های لفظی آن ها از نظر سر آغاز و پایان آن ها، ویژگی های محتوایی نامه ها و درس هایی که از آن ها می توان برداشت نمود. این ترجمه، به عنوان «کتاب سال جمهوری اسلامی ایران» در سال 1375. ش برگزیده شده است.

ص:25

3. «کُتّابُ النبی صلی الله علیه و آله و سلم»:

این اثر، از دکتر محمد مصطفی اعظمی(1) است که درآن مطالب سودمندی درباره ی دیوان رسالت، یا دیوان انشاء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده است. و شمار دبیرانی که در این دیوان، کار نوشتن انجام می دادند، به شصت و یک تن رسانده که هر یک از آنان، کاری ویژه انجام می داده اند؛ برخی سرگرم کارهای نظامی بودند مانند، نوشتن نام داوطلبان شرکت در جنگ ها، یا ثبت شبیخون زدن ها و یا ثبت غنیمت های جنگی و تقسیم آن ها؛ برخی دیگر به پادشاهان نامه می نوشتند، یا به نوشتن امور داد و ستدها، سرگرم بودند؛ دسته دیگر به نوشتن زکات و صدقات می پرداختند. براساس محتوای این کتاب می توان گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، دیوان لشکر تشکیل داده بود و به سپاهیان اسلام دست مزد پرداخت می کرد، تا پیوسته برای رفتن به جنگ در دسته های رزم آوران، به حال آماده باش به سر برند.

این اثر برای ششمین بار در بیروت، به وسیله ی انتشارات المکتب الاسلامی للطباعه و النشر در سال 1424 ق، به چاپ رسیده است.

ص:26


1- (1) وی در اصل، هندی بوده ولی هم اکنون در عربستان زندگی می کند و در دانشگاه الملک السعود به عنوان استاد علوم حدیث تدریس می کند. و افزون بر اثر «کُتّاب النبی»، آثار دیگری درباره ی سیره نبوی مانند دراسات فی الحدیث النبوی و تاریخ تدوینه، به رشتۀ تحریر درآورده و آثار بسیاری از نویسندگان بزرگ را نیز تحقیق کرده است.

4. «محمد صلی الله علیه و آله و سلم و زمامداران»:

مؤلف این اثر جناب آقای احمد صابری همدانی(1) می باشد و محتوای آن گزارش و تحلیلی است از چگونگی فراخوانی سران دولت ها و قبیله ها به اسلام توسط پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و چگونگی واکنش آنان با رسالت آن حضرت. گردآورنده، کوشیده است تا نامه های آن حضرت به پادشاهان و حاکمان ایران، روم، حبشه، عمان، بحرین، و حضر موت، و افزون برآن ها، نامه به یهودیان خیبر، اسقف های نجران و دیگران و پاسخ آنان را جمع آوری کند و در پایان به شماری از کاتبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، سفیران وی، شیوه ی نامه نگاری و محتویات هر نامه اشاره می کند و محور آن ها را توحید و دعوت به اسلام می داند. وی، به جایگاه اجتماعی این زمامداران و نقش این نامه ها در گرایش آنان به اسلام و در نتیجه، هدایت مردم نیز پرداخته است. این اثر، برای بار چهارم به وسیله ی موسسه ی فرهنگی انتشاراتی شاکر در 377 صفحه، به چاپ رسیده است.

5. مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم:

کتاب مستقل دیگردرباره ی نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، کتابی است از عالم بزرگوار علی احمدی میانجی(2) که پژوهشی درخور توجه در این باره به انجام رسانده است؛ این اثر

ص:27


1- (1) ایشان در سال 1302 در همدان متولد و پس از تحصیلات علوم دینی در حوزه های همدان، مشهد و قم اکنون به تألیف و تدوین آثار علمی و پژوهشی اشتغال دارند.
2- (2) علی احمدی میانجی فرزند ملاحسینعلی احمدی، در چهارم محرم 1345 ه. ق (1306. ش) در روستای پورسخلو از توابع میانه به دنیا آمد. وی در اوان جوانی مدتی در تبریز به تحصیل علوم دینی پرداخت و در سال 1323. ش به قم عزیمت نمود. او در این شهر، سطوح عالی را نزد آیت اللّه سید حسین قاضی متوفای 1393 ق، علامه طباطبایی (صاحب تفسیر المیزان)، آیت اللّه سید محمد محقق متوفای 1388 ق، آیت الله بروجردی متوفای

نفیس، در سه جلد و در پانزده فصل مهم، تنظیم و تدوین یافته که در آن موضوع هایی از قبیل نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به پادشاهان، کارگزاران و رهبران دیگر دین ها، قراردادهای آن حضرت، نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد امامان معصوم علیهم السلام، نامه های منسوب به آن حضرت، کاتبان وحی، ویژگی های آن ها از حیث فصاحت و بلاغت، غرائب موجود در آن ها، چگونگی آغاز و انجام آن ها و دیگر موضوع های پژوهشی و علمی مفید که به مناسبت هایی در لابه لای فصل ها مطرح شده است. بهره گیری از منبع و مأخذهای مهم اهل سنت از حیث کمی و کیفی از امتیازات بارز این اثر کم نظیر می باشد.

این کتاب به جهت اهمیت ویژه ای که دارد، مورد استقبال کم نظیر اندیشمندان جهان اسلام قرار گرفته و تا کنون چندین بار در بیروت، تهران و قم در سال های 1339 و 1377 ش، به وسیله ی انتشارات دارالحدیث و مانند آن به چاپ رسیده است.

ص:28

با همه ی ویژگی های خوبی که این کتاب دارد ولی با این حال بیشترجنبه گزارشی و تاریخی دارد و کمتربه تحلیل و بررسی نامه ها با دید سیاسی، اخلاقی و اجتماعی، و این که آن نامه ها چه پیام ها، درس ها و آثار گوناگونی دارد پرداخته است.

6. «سُفَراءُ النّبی و کُتّابُه و رسائلُه»:

این اثر، از مختارالوکیل و درباره ی نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، شرح حال نویسندگان نامه ها و نامه رسان ها و سفیران می باشد که در قاهره به وسیله ی انتشارات دارالمعارف به چاپ رسیده است.(1)

ضرورت بازخوانی نامه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

سیره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، از جهت های تاریخی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی، و مانند آن، می تواند سرچشمه ی اثرهای مهمّی در زندگی بشر باشد و سندی گویا برای همه ی عصرها به شمار آید.

بنابراین مسلمانان به عنوان پیروان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، موظفند برای دریافت برنامه ای سعادت بخش در دنیا و آخرت، راه و رسم محمدی صلی الله علیه و آله و سلم را به عنوان الگویی کامل، نصب العین خود قرار دهند و در عرصه های گوناگون اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به ویژه در عرصه سیاست خارجی از آن برنامه ها بهره کافی و کامل برند؛ زیرا شناخت سیره ی نبوی صلی الله علیه و آله و سلم، می تواند در شیوه های برقراری ارتباط

ص:29


1- (1) رجوع کنید به: معجم ما کتب عن الرسول و أهل بیته، رفاعی عبد الجبار، تهران، وزارت ارشاد، 1371 ش، ج 2، ص 165.

رسانه ای با کشورها، قبیله ها و قوم ها مؤثر باشد و پژوهش در ظرافت های این سیره می تواند برای ارتباطی سالم، سازنده و باعزت با کشورهای مسلمان و غیر مسلمان مفید باشد. و افزون بر آن، نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، دربردارنده ی معارف و آموزه های بلند الهی است که می تواند راهگشای پویندگان کوی حقیقت باشند.

با توجه به مطالبی که بیان شد لازم است نامه های پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم که نمود و جلوه ای از سیره ی عملی آن حضرت می باشند، با نگاهی نو و متفاوت با آن چه که تاکنون نگارش شده است بازخوانی شود و با در نظر گرفتن پیام ها و آموزه های حقوقی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و مانند آن به بحث و بررسی درباره ی آن ها پرداخت و به شناختی تازه از سیره ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست یافت.

پیش از بحث و بررسی دراین باره لازم است به گونه ی اجمال مطالبی چند بیان شود.

پیشینه نگارش در عربستان

بنابر نقل راویان و تاریخ نگاران، در زمان جاهلیت، هیچ گونه تعلیم و تعلمی میان مردم جاهلی وجود نداشته است و اگر هم بوده، درخور توجه نبوده، به گونه ای که در سراسر حجاز و اطراف آن، شمار باسوادان از انگشتان دست و پا تجاوز نمی کرده است. بلاذری در این باره می گوید: «هنگامی که اسلام ظهور کرد در میان قریش هفده نفر و در میان اوس و خزرج شهر یثرب، دوازده نفر بودند که خواندن و نوشتن می دانستند»(1). آنان، خط را بد می نگاشتند و زیبایی در آن مشاهده نمی شد. ابن

ص:30


1- (1) فتوح البلدان، بلاذری احمد، تحقیق صلاح الدین المنجد، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، 1956 م، ج 3، ص 580.

خلدون، در مقدمه خود می نویسد: «گونه ی نوشتن عرب، در حدّ بدوی بود و خط عربی در آغاز پیدایش اسلام از استحکام، اتقان و زیبایی حتی از حدّ متوسط آن به دور بود و این به آن سبب بود که اعراب در توحّش و بدویت به سر می بردند و از صنعت و هنر به دور بودند. برای درک این مطلب به آن چه که در مورد نگارش قرآن کریم انجام داده اند بنگرید که چگونه کاتبان وحی در روزهای آغازین نگارش خود، آن را با خطهای غیر مستحکم می نوشته اند و سپس تغییرات زیادی به وسیله ی صاحبان این فن در شیوه ی نگارش آن ها داده شده است و پس از آن ها، تابعان از شیوه های گذشتگان تنها برای تبرّک و این که از صحابه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده اند، تقلید می کردند»(1).

بیشتر مردم، نوشتن را عیب می پنداشتند. همان گونه که در تاریخ آمده است که عیسی بن عمر از شاعران زمان جاهلی گفته است: «من به نگاشتن اشعاری مشغول بودم» ذوالرّمه (با اشاره به حرفی از حرف های یکی از کلمه های شعر) به من گفت: این حرف را به بالا بکش. من به او گفتم: مگر نوشتن را می دانی؟ با دست به دهانش اشاره کرد و به من فهماند که این مسئله را مخفی نگه دار؛ زیرا این کار نزد ما ننگ است».(2)

و اما پس از پیدایش اسلام بر اساس آموزه های دینی، بسیاری از مردم با خواندن و نوشتن آشنایی پیدا کردند و ترغیب و تشویق دینی در این باره آن چنان فراوان بود که باسواد بودن، نوعی کمال برای شخص به شمار آمد. برشماری آموزه های دینی که در این باره مردم را به یادگیری خواندن و نوشتن فراخوانده است، از حوصله ی این

ص:31


1- (1) مقدمه ابن خلدون، ابن خلدون عبدالرحمن، بیروت، دارالقلم، 1981 م، ص 419.
2- (2) الشعر و الشعراء، دینوری ابن قتیبه، قاهره، دارالحدیث، 1423 ق، ج 1، ص 516.

نوشتار خارج است. ولی همین مقدار می توان گفت که قرآن کریم درطولانی ترین آیه ی خود از مردم می خواهد تا همه ی معاملات خود را بنویسند، که به گونه ی غیر مستقیم، مردم را به باسواد بودن ترغیب می کند.(1) پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم سفارش های فراوان به این امر می نمود. همان گونه که خطاب به اصحاب خود می فرماید:

«قَیِدوُا العِلمَ بِالکِتابِ».(2) علم را با نوشتن به بند بکشید. و یا در جریان جنگ بدر در سال دوم هجری مشرکانی که به عنوان اسیر به چنگ مسلمانان افتاده بودند و نمی توانستند برای آزادی خویش فدیه بپردازند؛ هر کدام که قرائت و کتابت را می دانستند، مکلف شدند که ده مسلمان را در مدینه آموزش بدهند تا آزاد شوند. بسیاری از آن ها، اقدام به آموزش قرائت و کتابت به کودکان مسلمان کردند و سپس آزاد شده و به مکه بازگشتند، و عده ای از آن ها که عدالت و حقانیت اسلام را درک کرده بودند، اسلام آوردند. زید بن ثابت (از کاتبان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم) از کسانی بود که به همین ترتیب نوشتن آموخت.(3)

برنامه های گوناگون و عملی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، سبب شد تا بسیاری از مردم در مدت کوتاه رسالت ایشان، توان خواندن و نوشتن پیدا کنند و افزون بر حفظ کردن قرآن، آن را می نوشتند.

ص:32


1- (1) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ... (بقره، 282) ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که بدهی مدت داری (به خاطر وام یا داد و ستد) به یک دیگر پیدا کنید، آن را بنویسید...
2- (2) بحار الانوار، مجلسی محمد باقر، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 39، ص 139.
3- (3) الطبقات الکبری، کاتب واقدی ابن سعد، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1418 ق، ج 2، ص 16 و إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، مقریزی تقی الدین أحمد، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1420 ق، ج 1، ص 119 و البدایة والنهایة، ابن کثیر دمشقی اسماعیل، بیروت، دار الفکر، 1407 ق، ج 3، ص 328.

پیامبر امّی

موضوع دیگری که نظر دانشمندان را به خود جلب کرده است، آن است که آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نامه هایش را با دست خویش می نوشته، و یا این که دیگران آن ها را به امر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می نگاشتند؟ در این باره می توان گفت: بنابر گواه تاریخ و تصریح آیه های قرآن کریم، آن حضرت یک فرد امّی به معنای درس نخوانده بوده است. چنان که قرآن درباره ی نخواندن کتاب و ننوشتن وی در طول زندگی آن حضرت پیش از بعثت می فرماید: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ . (1) پیش از نزول قرآن کتابی را نمی خواندی و با دست خود چیزی نمی نوشتی، برای این که کافران پس از بعثت در آیین و نبوّت تو شک نکنند. این آیه در مقام خبر دادن به این واقعیت است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم؛ نه چیزی خوانده است و نه چیزی نوشته است و اما این که ناتوان از نوشتن و خواندن بوده است ساکت است.

و اما پس از نزول قرآن کریم، بنابر روایات و گواهی تاریخ، آن حضرت، در عمل نه می خواند و نه می نوشت و این دیگران بودند که نامه های آن حضرت را می نوشتند و تنها او متن نامه ها را املاء می کرد. وگرچه برخی از دانشمندان براین باورند که نخواندن و ننوشتن او دلیل بر ناتوان بودن او بر نوشتن و خواندن نیست؛ زیرا خواندن و نوشتن، کمال بزرگی است که نمی توان گفت: پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دارای این کمال نبوده است.

ص:33


1- (1) عنکبوت، 48.

علامه مجلسی، می گوید

:«مَنْ کانَ یَقْدِرُ بِإِقْدارِ اللِه تَعالی لَهُ عَلیَ شَقِّ الْقَمَرِ وَأکْبَرٍ مِنْهُ کَیْفَ لایَقْدِرُ عَلی نَقْشِ الْحُرُوفِ الْکَلِماتِ عَلی الصَحائِف وَالألْواح؟».(1) شخصیتی که با قدرت خداوند، توانای بر شق قمر و بیشتر از آن بوده است، چگونه بر نوشتن حروف و کلمه ها بر صفحه ها و لوح ها ناتوان بوده است؟

توضیح آن که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، سرآمد جهان بشریت از نظر علم و عمل بوده، سخنان، خطبه ها، موعظه ها و دستورالعمل های گوناگون او، گواهی روشن بر دانش سرشار و معارف دینی فوق العاده اوست؛ آن حضرت به رمزهای جهان آفرینش و قانون هایی که در سراسر جهان هستی حکومت می کند، آگاه بوده است. این مطلب نه تنها مورد انکار کسی از مسلمانان نیست، بلکه خودی و بیگانه به عظمت علمی آن حضرت، اعتراف و در برابر آثار، سخنان و قرآن عظیم او سرتعظیم فرود می آورند، آن پیشوای بزرگ، همه ی این کمال ها را از راه وحی گرفته و همه ی این درس ها و شناخت ها را از خداوند منان، آموخته است؛ هرگز پیش معلّمی درس نخوانده، و کسب دانش نکرده است؛ زیرا نبوّت یک نبوغ فردی و اجتماعی نیست که دارنده ی آن بسان دیگر نابغه ها از راه تعلیم و تعلّم این برتری را به دست آورده باشد، بلکه یک موهبت الهی است که به افراد شایسته عطا می شود.

بنابراین قدرت بر خواندن و نوشتن، خود کمالی است که پیامبر واجد آن بوده، ولی إعمال و به کار بردن آن کمالی دیگر است، که آن حضرت روی یک سلسله مصالح بزرگ، از به کار بردن قلم خودداری می کرد؛ زیرا اگر او بسان مردم دیگر

ص:34


1- (1) بحار الانوار، ج 16، ص 134.

درس می خواند و نامه می نوشت، مخالفان و دشمنان او، آن را دستاویز قرار داده و چنین وانمود می کردند که آیین توحید، آموزه ها و احکام وی، زاییده ی اندیشه ها و نتیجه ی بررسی و جست و جو در کتاب های پیشینیان است و ارتباطی با جهان وحی و خداوند ندارد. ازاین روقرآن کریم در ذیل آیه ای که پیشتر بیان شد می فرماید: ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ 1 تو هرگز پیش از این کتابی نمی خواندی و با دست خود چیزی نمی نوشتی، مبادا کسانی که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند شک و تردید کنند.

و با این که صفحه های زندگی او گواهی می دهد که درس نخوانده بود، ولی با این حال گروهی از یهودیان پیامبراعظم صلی الله علیه و آله و سلم را متّهم کردند که قرآن و گفته هایش را از روی کتاب های پیشین برداشته است، چنان که قرآن این تهمت را از آنان نقل می فرماید: وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلی عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً * قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحِیماً2 و گفتند: این همان افسانه های پیشینیان است که وی آن را رونویس کرده و هر صبح و شام بر او املا می شود. بگو: کسی آن را نازل کرده که اسرار آسمان ها و زمین را می داند؛ اوآمرزنده و مهربان بوده است.

آن حضرت، با این که از خواندن و نوشتن دوری می کرد، باز از نیش تهمت حسودان آسوده نبود؛ اگر برفرض روزی کتابی به دست می گرفت، یا صفحه هایی را

ص:35

می نوشت، حربه ای به دست مخالفان و دشمنان او می افتاد، دیگر آن چه می خواستند می گفتند و نسبت می دادند.

بنابراین پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، فردی درس نخوانده بود و با این که توانای بر نوشتن بود ولی هرگز چیزی ننوشت و تنها موردی که زمینه ی توهم نگارش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در ذهن ها فراهم نمود، صلح نامه حدیبیه است که لازم است به گونه ی اجمال به آن اشاره شود.

در ماه ذی القعده سال ششم هجری، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به قصد انجام عمره و حج، مدینه را به سوی مکه ترک کرد، دستور داد شترهای قربانی را با نشانه های قربانی هم راهشان سوق دهند، اما همین که به حدیبیه (تقریبا در دو فرسخی مکه) رسیدند با این که ماه حرام بود و بنابر قانون جاهلیت نیز قریش حق نداشتند مانع ورود مردم به مکه شوند ولی آنان جبهه گرفته و مانع ورود مسلمانان شدند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پیغام داد که جز زیارت کعبه قصدی ندارم و پس از انجام اعمال حج بر می گردم، قریش موافقت نکردند. مسلمانان اصرار داشتند که با قدرت شمشیر وارد مکه شوند، ولی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حاضر نشد و نخواست احترام کعبه از میان برود. در این جا بود که موافقت شد پیمان صلحی میان قریش و مسلمانان منعقد شود. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: تا متن پیمان این گونه بنگارد: «بسم الله الرحمن الرحیم...» سهیل بن عمرو نماینده ی قریش اعتراض کرد و گفت: این شعار شماست و ما با آن آشنایی نداریم، از این رو به جای آن «بسمک اللهم» نوشته شد. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم رو به علی علیه السلام فرمود: که در ادامه ی صلح نامه بنویس: این قراردادی است که میان محمد رسول الله و قریش منعقد می گردد. نماینده ی قریش این بار نیز اعتراض کرد و گفت: ما تو را رسول الله نمی دانیم، فقط پیروانت، تو را رسول الله می دانند، ما اگر تو را

ص:36

رسول الله می دانستیم با تو نمی جنگیدیم و مانع ورود تو به مکه هم نمی شدیم، اسم خود و اسم پدرت را بنویس. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: شما من را چه رسول الله بدانید و چه ندانید، من رسول الله هستم.

سپس به علی علیه السلام فرمان داد که بنویس: «این پیمانی است که میان محمد بن عبدالله و مردم قریش منعقد می شود».

در ذیل این جریان نقل های گوناگونی وجود دارد؛ در بسیاری از کتاب ها آمده است که علی علیه السلام، کلمه ی «رسول الله» را پاک کرد و به جای آن «محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم» را نوشت. و در بسیاری از کتاب های تاریخی و روایی این که چه کسی آن را پاک کرده است بیان نشده است و تنها به نگارش آن به وسیله ی علی علیه السلام تصریح شده است. و در برخی نقل ها آمده است که پس از خود داری حضرت امیر علیه السلام نسبت به پاک کردن عنوان «رسول الله»، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از او خواست تا جای آن کلمه را در صلحنامه نشان دهد. حضرت امیر علیه السلام آن را به پیامبر نشان داد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، آن را پاک کرده است. و اما تنها در چند کتاب تاریخی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عنوان «رسول الله» را پاک کرد و خود با دست خطی نازیبا محمد بن عبدالله را به جای آن نوشتند.

در میان آن چند گونه نقل، تنها یک نقل است که سبب توهم آن شده است که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، در یک مورد چیزی نوشته اند. ولی باید گفت: گذشته از ضعف سند این روایت، بر فرض پذیرش این روایت، باز توان برابری با دیگر روایت هایی که خبرهای تاریخی آن را تأیید می کنند نخواهد داشت. بنابراین جریان صلح حدیبیه نیز نمی تواند دست آویزی برای کسانی باشد که می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در طول رسالت خود چیزی نوشته است.

ص:37

دبیران و کاتبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

از منابع تاریخی معتبر و کهن اسلامی به دست می آید که، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه گروهی «دبیر» داشته است. بعضی از آن ها، با خواست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها پس از نزول وحی آیه های قرآن را می نگاشتند که به کاتبان وحی شهرت دارند و برخی از آن ها، نامه های آن حضرت به امیران، پادشاهان و رؤسای قوم ها و صلح نامه ها و پیمان ها را می نگاشتند و برخی از آن ها به کارهای دیوانی مانند زکات، خمس و غنائم را نگارش می کردند، و برخی از آن ها در نگارش همه ی آن موارد ایفای نقش می کردند. برخی از آن دبیران عبارتند از:

أبان بن سعید بن عاص، أبو بکر بن أبی قحافة، أبو سلمة بن عبد الأسد، أبی بن کعب انصاری خزرجی، أرقم بن أبی ارقم، بریدة بن حصیب بن عبدالله بن حارث اسلمی، ثابت بن قیس بن شماس انصاری خزرجی، جهم بن سعد، جُهَیم ابن صلت قرشی مطلبی، حذیفة بن یمان أبو عبدالله العنبسی، حصین بن نمیر، حنظلة بن ربیع اسدی، حویطب بن عبد العزی، خالد بن سعید بن عاص، خالد بن ولید مخزومی، زبیر بن عوام بن خویلد اسدی، زید بن ثابت انصاری خزرجی، سعد بن أبی وقاص، شرحبیل بن حسنة، طلحة بن عبید الله، عامر بن فهیرة، عباس بن عبد المطلب، عبدالله بن أبی بکر، عبدالله بن ارقم بن عبد یغوث زهری، عبدالله بن رواحة، عبدالله بن زید بن عبد ربه انصاری خزرجی، عبدالله بن سعد بن أبی سرح، عبدالله بن عبدالله بن أبی بن سلول، عثمان بن أبی العاص، عثمان بن عفان، علاء بن حضرمی (عبدالله بن عباد)، علاء بن عقبة، علی بن ابی طالب علیه السلام، عمرو بن عاص بن وائل، محمد بن مسلمة بن

ص:38

جریس انصاری حارثی، معاذ بن جبل بن عمرو انصاری خزرجی، معاویة بن أبی سفیان صخر بن حرب اموی، معیقیب بن أبی فاطمة، مغیرة بن شعبة و....(1)

گستره و شیوه نگارش

گرچه نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به شخصیت ها، حاکمان و مردمان، از صد نامه بیشتر است، ولی همه ی آن ها دارای آموزه های اخلاقی، اجتماعی، اعتقادی و سیاسی نیستند و بیشتر آنان درباره ی مسائل فقهی و یا موضوع های قبیله ای است؛ از این رو بنابر هدف مورد نظر نوشتار، تنها به نامه هایی پرداخته می شود که درآن ها، مسئله های اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و باورها مطرح شده است. طبیعی است شمار نامه های

ص:39


1- (1) الإسلام و الحضارة العربیة، کرد علی محمد، قاهره، مطبعة لجنة التألیف و الترجمة و النشر، 1968 م، ج 2، ص 97 و نظام الحکم فی الشریعة و التاریخ، ظافر القاسمی، بیروت، دار النفائس، 1394 ق، ج 1، ص 48 و أنساب الأشراف، بلاذری احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417 ق، ج 1، ص 532 و تاریخ الیعقوبی، احمد یعقوبی، بیروت، دار صادر، ج 2، ص 80 و إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج 9، ص 381 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، صالحی شامی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1414 ق، ج 11، ص 378 و الطبقات الکبری، ج 1، ص 219 و البدایة و النهایة، ج 5، ص 350 و الإصابة فی تمییز الصحابة، بن حجر عسقلانی احمد، تحقیق شیخ عادل أحمد عبد الموجود و شیخ علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415 ق، ج 1، ص 625 و ج 2، ص 80 و ص 117 و تخریج الدلالات السمعیة، خزاعی علی، بیروت، دار الغرب الإسلامی، 1419 ق، ص 550 و تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، بیروت، دار الفکر، 1415 ق، ج 4، ص 333 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، دیار بکری حسین، بیروت، دار الصادر، ج 2، ص 23 و ص 181 و بحار الأنوار، ج 20، ص 335 و بهجة المحافل و بغیة الأماثل، حرزی یحیی بن ابی بکر، بیروت، دارالصادر، ج 1، ص 322 و التنبیه و الإشراف، علی مسعودی، قم، مؤسسه ی نشر المنابع الثقافة الاسلامیة، ص 246 و مکاتیب الرسول، احمدی میانجی علی، قم، دار الحدیث، 1419 ق، چاپ اول، ج 1، ص 123 به بعد.

مورد بحث در این نوشتار، انگشت شمار خواهد بود که نزدیک به پانزده نامه می باشد.

و اما درباره شیوه ی نگارش، موردهای زیر لحاظ شده است:

1. در آغاز بررسی نامه ها، متن نامه آورده شده و کوشش شده است، افزون بر اعراب گذاری جمله های آن، به فارسی برگردانده شود. و تصویر برخی از آن ها که هم اکنون در دست رس هستند در پایان کتاب آورده شده است.

2. متن نامه ها، مستند به منبع های معتبر روایی و تاریخی شده اند که نشانی آن ها در پاورقی آورده شده است.

3. نام شخصیت ها و حاکمانی که مورد خطاب نامه هستند، آورده شده و به گونه ی اجمال، به جایگاه مذهبی و اجتماعی آن ها، اشاره گردیده و نیز واکنش آن ها دربرابر نامه و یا پیام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، و در آخر سرنوشت او بیان شده است.

4. کوشش شده است تا وضعیت سیاسی و مذهبی و موقعیت جغرافیایی دیار و کشوری که مخاطب در آن حکومت کرده، و یا حضور دارد، بیان شود تا محتوای نامه و اهمیت ویژه ی آن بهتر روشن شود.

5. شرح حال کوتاهی از زندگی پیک ها و نامه رسان های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که نقش مهمی در اثرگذاری نامه ها داشته اند، آورده شده، و به کوشش های آن ها در پیاده کردن فرمان آن حضرت، پرداخته شده است.

6. و اما در بخش اصلی نوشتار، همه، و یا بخش هایی از نامه که دارای آموزه ها، نکته ها و پیام های اخلاقی، و مانند آن می باشند، تحت عنوان های مناسب، مورد بررسی قرار گرفته اند.

ص:40

7. بخش هایی از نامه که آموزه ها، نکته ها و پیام های نامه ها از آن ها برداشت می شود، نیازمند به تبیین و تفسیر می باشند که کوشش شده است تا براساس آیه های قرآن کریم و سخنان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام، به این امر پرداخته شود. و افزون برآن، در راستای تبیین بهتر محتوای نامه و روشن شدن آموزه ها و پیام های نامه، برخی از واژه ها و جمله های نامه که به گونه ای دارای ابهام هستند، توضیح داده شده است.

ص:41

ص:42

نامه ها و هدایت ها

اشاره

ص:43

ص:44

نامه به پادشاه حبشه

اشاره

(1)

نامه ای که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نجاشی برای دعوت او به پذیرش اسلام نگاشته و به وسیله ی عمرو بن أمیة ضمری برای او فرستاده است، افزون بر ابهام در تاریخ نگارش و ارسال آن، از نظر محتوا و جمله های آن نیز اختلاف در نقل دارد؛ مانند آن که در نسخه هایی در آغاز نامه جمله ی «سلام علیک»،(2) یا «سلم انت»،(3) و در برخی نسخه ها در پایان نامه، نام جعفر ذکر شده است.(4) و در نسخه ای مانند، نسخه ی مورد بحث در آغاز و انجام آن، سلام به گونه ی «سلام علی من اتّبع الهدی» بدون ذکر نام جعفر آمده است.(5) ولی آن ابهام و این اختلاف، مشکل چندانی در رسیدن به اهداف مورد نظر در این نوشتار که همان بررسی پیام های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی نامه ها می باشد ایجاد نخواهد کرد.

ص:45


1- (1) به تصویر شماره ی «1» مراجعه کنید.
2- (2) إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی فضل بن حسن، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ سوم، ج 1، ص 118 و بحار الأنوار، ج 18، ص 418.
3- (3) تاریخ الأمم و الملوک، طبری محمد بن جریر، بیروت، دار التراث، 1387 ق، چاپ دوم، ج 2، ص 652.
4- (4) إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 118 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 652 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 30.
5- (5) الرحیق المختوم، مبارکفوری صفی الرحمان، بیروت، دار الهلال، چاپ اول، ص 321.

واما متن نامه:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله إِلَی النَّجَاشِی عَظیِمِ الْحَبَشَة، سَلامٌ عَلی مَن اتَّبَعَ الهُدیَ، أَمَا بَعْدُ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکَ اللَّهَ الّذیِ لا إله إلّا هو الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رُوحُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُه أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ الْبَتُولِ الطَّیِّبَةِ الْحَصِینَةِ فَحَمَلَتْ بِعِیسَی مِنْ رُوحِهِ وَ نَفَخَهُ، کَمَا خَلَقَ آدَمَ بِیَدِه، وَ إِنِّی أَدْعُوکَ إِلَی اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَه وَ الْمُوَالاةِ عَلَی طَاعَتِهِ وَ أَنْ تَتَّبِعَنِی وَ تُؤْمِنَ بِالَّذِی جاءَنِی فَإِنِّی رسول الله وَ أَنِّی أَدْعُوکَ وَ جُنُودَکَ إِلیَ اللّهِ عَزَّوَجَلَ ّ وَ قَدْ بَلَغْتُ وَ نَصَحْتُ، فَاقْبِلْ نَصیِحَتِی، وَ السَّلَامُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی»(1).

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم از محمد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به نجاشی، بزرگ حبشه. سلام بر آن کس که پیرو راه هدایت باشد. حمد خداوند کردنم را به تو ابلاغ می کنم؛ خداوندی که معبودی جز او نیست. اوهمان فرمانروای پاک سلامت (بخش و) مؤمن (به حقایق) و نگهبان و مراقب (احوال بندگان) است. و گواهی می دهم که عیسی پسر مریم، آفریده شده و کلمه خداست که آن را به مریم پاکدامن فرا داد و به وجود عیسی آبستن گشت که از روح خویش، در او دمید، همان گونه که آدم را با دست قدرت خود بیافرید. تو را به سوی آفریدگار بی همتا و پیروی از دستورات او فرا می خوانم تا

ص:46


1- (1) الرحیق المختوم، ص 321 و السیرة النبویة (سید ندوی)، حسنی ندوی سید علی، دمشق، دار ابن کثیر، 1425 ق، چاپ دوازدهم، ص 394 و محمد صلی الله علیه و آله وسلم فی الکتب المقدسة، سامی عامری، قاهره، مرکز التنویر الإسلامی، 1426 ق، چاپ اول، ص 311.

از من، که پیامبر خدایم، پیروی کنی و به کتاب آسمانی که برای من فرود آمده، ایمان بیاوری. تو و لشکرت را به سوی خدای بزرگ دعوت می کنم. (بدان که:) پیام خداوند را به تو رساندم و خیر اندیشی و اندرز را به جای آوردم؛ پس آن را بپذیر. درود و رحمت بر آن کس که راه راست را می پذیرد».

نجاشی کیست ؟

نجاشی، عنوان پادشاهان حاکم بر کشور حبشه در زمان های پیش از اسلام می باشد.(1) نام امروزی این کشور، اتیوپی که در جنوب شرقی قاره آفریقا واقع است و پایتخت آن آدیس آبابا و دین رسمی این کشور مسیحیت می باشد. جمعیت کمی از مسلمانان و دیگر دین ها در آن حضور دارند. و اما نام پادشاه حبشه در آغاز تولد اسلام، «اصحمه پسر ابجر» می باشد.(2)

نامه رسانی آگاه:

سفیران مذهبی و پیام رسانان، باید به محتوای نامه های مذهبی و سیاسی که حکومت اسلامی برای سران کشورهای غیر اسلامی و شخصیت های مذهبی آنان ارسال می شود، اشراف کامل داشته باشند و افزون بر آن، لازم است بر مبانی اعتقادی دین ها نیز احاطه داشته باشند تا بتوانند هنگام تحویل نامه، در صورت لزوم با بیان

ص:47


1- (1) همانگونه که پادشاهان روم را قیصر و پادشاهان چین را خاقان می نامیدند.
2- (2) المعالم الأثیرة فی السنة و السیرة، حسن شراب محمد، دمشق، 1411 ق، چاپ اول، ص 96 و سفر نامه ناصر خسرو، قبادیانی ناصر خسرو، تحقیق د. یحیی الخشاب، بیروت، دار الکتاب الجدید، 1983 ق، چاپ دوم، ص 229 و آثار البلاد و اخبار العباد، قزوینی زکریا بن محمد بن محمود، خطی، مدینه، دانشگاه ملک فهد، ص 56.

خود در برقراری ارتباط علمی با محتوای نامه از صاحبان دین ها و مذهب ها کمک کرده، در تفهیم درست و کامل خواسته حکومت اسلامی نقش آفرین باشند. همان گونه که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، از میان صحابی خود، «عمرو بن امیه ضمری» را که آگاه بر قرآن کریم و باورهای مسیحیان بود برگزید تا نامه آن حضرت را به نجاشی برساند. ضمری، هنگام تحویل نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نجاشی، پس از تشکر از مهربانی و یاری های او نسبت به مهاجران مسلمان تشکر نمود و پس از آن با رعایت احترام با بیانی روشن به توضیح محتوای نامه پرداخت ازجمله این که این نامه در راستای رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مبنی بر هدایت و راهنمایی مردم است می باشد و در آن از دلیل های گوناگون برای درستی ادعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ناکارآمدی دین مسیح در تأمین سعادت انسان ها و وقوع تحریف در دین مسیح بهره جسته شده است مانند آن که در آن از چگونگی آفرینش آدم برای نفی الوهیت عیسی علیه السلام نیز دلیل آورده شده است. او تأکید کرد که بهترین داور برای قضاوت درباره گفته ها و خواسته ای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، کتاب آسمانی مسیحیان، انجیل می باشد. و در آخر به شیوه های نادرست یهودیان در برخورد با رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشاره نمود و خاطر نشان کرد که اگر تو نیز دربرابر دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، شیوه غیر منطقی در پیش بگیری، میان تو و یهودیان که هم دشمن اسلام هستند و هم دشمن مسیحیت، فرقی نخواهد بود.(1)

ص:48


1- (1) نک: موسوعة التاریخ الإسلامی، یوسفی غروی محمد هادی، قم، مجمع اندیشه اسلامی، 1417 ق، چاپ اول، ج 2، ص 654 و السیرة الحلبیة، حلبی شافعی ابو الفرج حلبی، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1427 ق، چاپ دوم، ج 3، ص 348 و سید المرسلین، جعفر الهادی، قم، دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزۀ علیۀ قم، 1427 ق، چاپ سوم، ج 2، ص 377 وخاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم، ابو زهره محمد، قاهره،

آموزه ها و پیام های نامه:

اشاره

آغاز و انجام این نامه و نیز محتوای نامه، از حیث گزینش واژه ها و جمله ها و نوع چینش آن ها از نظر تقدم و تأخر، دارای پیام ها و درس های گوناگون اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و مانند آن برای عموم مردم و نیز امیران و زمامداران در ارتباطهای سیاسی و مذهبی با حکومت های غیر مسلمان و اندیشمندان آن ها می باشد و در این جا در راستای اهداف این نوشتار و در حد حوصله آن به مهم ترین آن ها اشاره می گردد.

1. نام خدا در آغاز کارها:
اشاره

بیشتر نامه هایی که از آن حضرت در منابع معتبر تاریخی نقل شده است با نام خداوند به صورت های گوناگون آغاز شده است که در نامه ی مورد بحث به گونه ی ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» آمده است. پیش از بررسی اهمیت آغازکردن کارها با نام خداوند، شایسته است معنای بسم الله الرحمن الرحیم به گونه اجمال بیان شود.

نخستین کلمه در این ذکر، کلمه ی «اسم» است که از ریشه ی لغوی «سُمُو» گرفته شده است و به معنی بلندی و ارتفاع است. و اگر نام هر کس، یا هر چیز دیگر را «اسم» گقته اند: به خاطر آنست که مفهوم آن پس از نامگذاری از مرحله ی خفا و پنهانی، به مرحله ی بروز، ظهور و ارتفاع می رسد، و یا به خاطر آنست که لفظ با

ص:49

نامگذاری، معنا پیدا می کند و از اهمال و بی معنا بودن در می آید و علو و ارتفاع می یابد.

و اما کلمه ی الله، اسم است برای حقیقت و ذات مقدسی که جامع و مبدأ همه ی کمال ها است. بنابراین کلمه ی «اللَّه» در میان دیگر نام های خداوند، جامعترین نام است و به همه ی صفات و کمال های خداوند، و به بیانی به جامع همه ی صفات جلال و جمال، اشاره دارد.(1)

موج اول باشد از دریای ذات نامش اللّه، جامع کلّ صفات(2)

وبه همین دلیل در قرآن کریم، دیگر اسم های خداوند بیشتر به عنوان صفت برای کلمه ی «اللَّه» آورده شده است. همان گونه که می فرماید: فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ 3 خداوند، پوشاننده و مهربان است. فَإِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ 4 خداوند، شنوای بسیار دانا است. وَ اللّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ 5 خداوند، به آن چه می کنید، بینا است.

ص:50


1- (1) مراد از صفات جلال، آن گونه از صفات خداوند است که رفعت، اعتلا و اظهار را دربر دارند، مانند صفت علو، تعالی، عظمت، کبریاء، تکبر، احاطه، عزت، و غلبه. و مراد از صفات جمال، آن دسته از صفات خداوند متعال است که از آن ها بوی بهاء و حُسن استشمام می شود؛ بهاء و حُسنی که دیگران را واله و مجذوب خود می کند، مانند صفات علم، قدرت، حیات، رحمت، جود، جمال وحسن. کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ (الرحمن، 26 و 27) هر آن چه در زمین است نابود شدنی است و ذاتِ باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی خواهد ماند. (المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبایی سید محمد حسین، قم، دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1417 ق، چاپ هفتم، ج 19، ص 101).
2- (2) أنوار العرفان فی تفسیر القرآن، داور پناه ابوالفضل، تهران، انتشارات صدر، 1375 ش، چاپ اول، ج 14، ص 6.

هُوَ اللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ . (1) او است اللَّه، که معبودی جز وی نیست، او است حاکم مطلق، منزه از ناپاکیها، از هرگونه ظلم و بیدادگری، ایمنی بخش، نگاهبان همه چیز، توانا و شکست ناپذیر، قاهر بر همه ی موجودات و با عظمت.(2)

درباره ی معنای رحمان و رحیم، گفته اند: صفت «رحمان»، اشاره به رحمت عام خدا است که شامل دوست و دشمن، مؤمن و کافر، و نیکوکار و بدکار می باشد؛ زیرا دیده می شود که باران رحمت بی حسابش همه را فراگرفته، و خوان نعمت بی دریغش همه جا گسترده، و همه ی بندگان از موهبت های گوناگون حیات بهره مندند، و روزی خویش را از سفره گسترده نعمت های بی پایانش بر می گیرند، این همان رحمت عام او است که پهنه هستی را در بر گرفته و همگان در دریای آن غوطه ورند.

و اما «رحیم»، اشاره به رحمت خاص پروردگار است که ویژه ی بندگان مطیع، صالح و فرمانبردار است؛ زیرا آن ها به حکم ایمان و عمل صالح، شایستگی این را یافته اند که از رحمت و بخشش و احسان ویژه ای که آلودگان و تبهکاران از آن سهمی ندارند، بهره مند گردند.

ص:51


1- (1) حشر، 23.
2- (2) انوار درخشان، حسینی همدانی سید محمد حسین، تحقیق محمد باقر بهبودی، تهران، کتابفروشی لطفی، 1404 ق، چاپ اول، ج 8، ص 327 و ج 15، ص 4 و تفسیر اثنا عشری، حسینی شاه عبدالعظیمی حسین بن احمد، تهران، انتشارات میقات، 1363 ش، چاپ اول، ج 1، ص 30 و تفسیر شریف لاهیجی، شریف لاهیجی محمد بن علی، تحقیق میر جلال الدین حسینی ارموی (محدث)، تهران، دفتر نشر داد، 1373 ش، چاپ اول، ج 1، ص 2 والمیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 38 و ج 3، ص 295 و تفسیر نمونه، مکارم شیرازی ناصر، تهران، دار الکتب الإسلامیه، 1374 ش، چاپ اول، ج 2، ص 262.

نشانه ی این مطلب آنست که «رحمان»، در همه جای قرآن به گونه ی مطلق آمده است که نشانه فراگیری آن است، در حالی که «رحیم»، گاهی به گونه ی مقید، ذکر شده که دلیل بر خصوصیت آن است مانند آیه ی وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً1 خداوند، نسبت به مؤمنان، رحیم است. و گاه به گونه ی مطلق آمده است. مانند سوره حمد. ودر روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود:

«وَ اللَّهُ الهُ کُلِّ شَیْ ءٍ، الرَّحْمنُ بِجَمیِعِ خَلْقِهِ، الرَّحیِمُ بِالْمُؤْمِنیِنَ خَاصّةً».(1) خداوند، معبود همه چیز است، رحمان نسبت به همه ی مخلوقاتش، و رحیم نسبت به خصوص مؤمنان است.(2)

بنابراین معنای «بسم الله الرحمن الرحیم»، عبارت است از؛ «به نام خدایی که رحمت رحمانیه اش همه ی بندگان از نیکوکار و بدکار را دربر می گیرد و رحمت رحیمیه اش به بندگان مطیع و فرمانبردار اختصاص دارد».

اهمیت نام خدا در آغاز کارها:

تعمد ویژه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، بر آغاز کردن نامه با نام خداوند بلکه در آغاز هرکاری، نشان از اهمیت فراوان نام و یاد خداوند دارد. اهمیت ویژه این ذکر الهی، به سبب آن است که یاد و نام خداوند، انسان ذاکر را با موجودی پایدار، جاویدان، فنا ناپذیر، غنی مطلق و به گونه ی کلی با موجودی که دارنده ی همه ی کمالات است، مرتبط می سازد. و براثر این ارتباط است که شخصِ ذاکر، مشمول عنایت پروردگار

ص:52


1- (2) اصول کافی، ج 1، ص 114.
2- (3) تفسیر نمونه، ج 1، ص 20 و تفسیر الکاشف، مغنیه محمد جواد، تهران، دار الکتب الإسلامیه، 1424 ق، چاپ اول، ج 1، ص 25.

شده، در مسیر تخلق به اخلاق الهی قرار می گیرد و موجودی الهی گشته، کارش بابرکت، پایدار و ثمردهنده خواهد شد. و کسی که با ترک نام خدا در آغاز کارها، خود را دراین راستا قرار نمی دهد، کارهایش دارای نتیجه مطلوب نخواهد بود از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید

:«کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَا یُذْکَرُ بِسْمِ اللَّهِ فِیهِ فَهُوَ أَبْتَرُ»(1). هر کار مهمی که بی نام خدا شروع شود، بی فرجام است. و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود:

«کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لایُبْدَأُ فِیهِ بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیِمِ اقْطَعٌ».(2) هر کاری که با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز نشده باشد، (آن کار از نتیجه ی مطلوب) بریده خواهد بود.

بنابراین پایداری و بقای عمل، بسته به ارتباطی است که با خداوند دارد. و به همین مناسبت خداوند بزرگ در نخستین آیات که به پیامبر فرستاده است دستور می دهد که در آغاز تبلیغ اسلام این وظیفه خطیر را با نام خدا شروع کند: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ...3 بخوان به نام پروردگارت...

و دیده می شود که حضرت نوح علیه السلام، در آن طوفان سخت و عجیب؛ هنگام سوار شدن بر کشتی و حرکت روی امواج کوه پیکر آب که هر لحظه با خطرهای فراوان روبرو بود، برای رسیدن به سر منزل مقصود و پیروزی بر مشکل ها به یاران خود

ص:53


1- (1) وسائل الشیعة، حرعاملی محمد، تحقیق عبد الرحیم ربانی شیرازی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق، چاپ پنجم، ج 7 ، ص 170.
2- (2) . الدر المنثور، سیوطی، نشر دارالفکر، 1314 ق، ج 1، ص 10.

دستور می دهد که در هنگام حرکت و در موقع توقف کشتی «بِسْمِ اللَّهِ» بگویند: وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها . (1) او گفت: به نام خدا بر آن سوار شوید، و به هنگام حرکت و توقف آن، او را یاد کنید.

و آن ها این سفر پر خطر را، سرانجام با موفقیت و پیروزی پشت سر گذاشتند و با سلامت و برکت از کشتی پیاده شدند. چنان که قرآن می گوید: قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلی أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ 2 (به نوح) گفته شد: ای نوح! با سلامت و برکت از ناحیه ما بر تو و بر همه ی امت هایی که با تو هستند، فرود آی.

و نیز سلیمان در نامه ای که به ملکه سبا می نویسد، سر آغاز آن را نام خداوند، قرار می دهد: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ... . (2) این نامه از سلیمان است و چنین می باشد به نام خداوند بخشنده مهربان...

و باز روی همین اصل، همه ی سوره های قرآن جز سوره توبه، با بسم اللَّه آغاز می شود تا هدف اصلی که همان هدایت و سوق بشر به سعادت است از آغاز تا انجام با موفقیت، پیروزی و بدون شکست انجام شود.

و اما سوره ی توبه، تنها سوره ای است که بسم اللَّه در آغاز آن نیامده است. دلیل آن را چنین گفته اند: سوره توبه با اعلان جنگ به جنایتکاران مکه و پیمان شکنان آغاز شده، و اعلام جنگ با توصیف خداوند به «رحمان و رحیم» سازگار نیست.(3)

ص:54


1- (1) هود، 41.
2- (3) نحل، 30.
3- (4) تفسیر نمونه، ج 1، ص 13.

و روی همین اصل است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، که اسوه ی نیکوی همه ی مردم است همه ی کارهای خود را با نام خداوند متعال آغاز می نمود. همان گونه که درباره ی سیره ی عملی آن حضرت آورده اند که

:«لایِجْلِسُ وَ لایَقُومُ إِلّا عَلَی ذِکْرٍ».(1) آن حضرت، نمی نشست و برنمی خاست مگر آن که خداوند را یاد می کرد. وبه اصحاب خود نیز سفارش می کرد تا هنگام آغاز کارها نام خداوند را برزبان جاری سازند. همان گونه که به علی علیه السلام می فرماید:

«یَا عَلِیُّ إِذَا أَکَلْتَ فَقُلْ بِسْمِ اللَّهِ...»(2). ای علی علیه السلام! هرگاه خواستی غذا بخوری بگو: بسم الله...

بنابراین، این که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، نام خداوند را در آغاز کارها و نامه های خود می آورد این عمل نشانه ی اهمیت نام خداوند می باشد. از این رو با تأسی از این سیره عملی آن حضرت شایسته است کارهای خود را با نام و یاد خداوند آغاز نمود و به کارها رنگ خدایی بخشید و به سوی قرب الهی رهسپار شد.

2. تکریم مقام رسالت:

نکته ی مهم دیگری که در این نامه بلکه بیشترنامه های آن حضرت جلب توجه می کند، ذکر نام و عنوان خود در آغاز نامه است که جای این پرسش است که چرا آن حضرت پس از نام خداوند، بی درنگ نام و عنوان رسالت خود را ذکر می کنند همان گونه که می فرماید:

«مِنْ مُحَمَّدٍ رَسوُلِ اللّه» آیا این گونه نامه نگاری، شبهه

ص:55


1- (1) معانی الاخبار، صدوق محمد بن علی، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1361 ش، ص 82 و مکارم الاخلاق، طبرسی حسن، قم، منشورات شریف رضی، 1392 ق، ص 14.
2- (2) وسائل الشیعة، ج 24، ص 355.

خود نمایی و خودستایی در ذهن ها را زنده نمی کند؟ و آیا این همان شیوه پادشاهان و امیران طاغوتی در نامه نگاری های خود به زیردستان نیست؟.

در پاسخ این پرسش می توان گفت: ذکر نام خود در آغاز نامه، افزون برآن که بر شخص فرستنده نامه تصریح می کند، اشاره به نکته ی مهم تری دارد و آن تأکید بر عظمت و جلالت مقام رسالت است که در شخص آن حضرت تجلی پیدا کرده است. و به بیانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، دارای دو شأن است؛ یکی شأن شخصیت حقیقی که آن حضرت مانند دیگر افراد جامعه است و او هیچ گونه برتری نسبت به دیگران ندارد همان گونه که خداوند به او می فرماید: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ.1 بگو: من فقط بشری مانند شما هستم.

و اما آن حضرت، دارای شأن دیگری است که شخصیت حقوقی او به شمار می آید و آن مقام نبوت و رسالت است. از این رو همان گونه که بر همگان لازم است از آن جایگاه به عظمت یاد کرده و آن را بزرگ بدارند، بر خود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز لازم است از آن مقام بلند، تجلیل نماید و جایگاه آن را پاس بدارد. آیا دیده نمی شود که در نماز همان گونه که بر دیگران لازم است بر آن حضرت صلوات بفرستند، بر خود آن حضرت نیز لازم است بگوید:

«وأَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ. اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ»؟ آیا فرستادن صلوات به وسیله خود آن حضرت، نوعی خود ستایی است یا این که تجلیل از جایگاه نبوت و رسالت است؟

ص:56

بنابراین این که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از نام خداوند، بی درنگ نام و عنوان خود را ذکر می کنند این در واقع تصریح بر شأن حقوقی آن حضرت و تعظیم نسبت به آن است. روشن است که تعظیم و تکریم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، نسبت به مقام نبوت و رسالت به وسیله پیش انداختن نام خود، دلیل بر خودستایی نخواهد بود. همان گونه که مسلمانان و حتی برخی پادشاهان آن زمان مانند، قیصر روم هرگاه به آن حضرت نامه ای ارسال می داشتند، نام و عنوان آن حضرت را بر نام خود و دیگر مطالب مقدم می داشتند و این نبوده مگر اکرام و اجلال آنان نسبت به آن جایگاه الهی که شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مصداق آن بود. نمونه های این گونه از نامه ها در تاریخ فراوان است مانند، نامه ی خالد بن ولید به آن حضرت که چنین آغاز می کند:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ لِمُحَمَّدِ النَّبیِ رسول الله مِنْ خالدِ بنِ الولیدِ السَّلامُ علیکَ یا رسول الله وَ رَحمةُ اللَّهِ وَ برکاتُهَ...»(1) به نام خداوند رحمان و رحیم (این نامه) برای محمد صلی الله علیه و آله و سلم که نبی و فرستاده ی خداوند است از خالد ابن ولید. سلام بر تو ای فرستاده ی خداوند و رحمت و برکات او بر تو باد.... و مانند پاسخ نامه ی آن حضرت به وسیله ی نجاشی که چنین نگاشته است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، إِلی مُحَمَّدٍ رسول الله مِنَ النَّجاشی الأَصْحَمُ بنُ أَبْجَر...».(2)

ص:57


1- (1) البدایة و النهایة، ج 5، ص 98 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 126 و المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ابن جوزی عبدالرحمن، تحقیق محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، ج 3، ص 379.
2- (2) البدایة و النهایة، ج 3، ص 84 و بحار الأنوار، ج 18، ص 419 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 2، ص 394 و إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 119.

پیش انداختن نام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در آغاز نامه ها، در میان ذهن های مسلمانان گونه ای جاگرفت که آن را امری لازم و بایسته می دانستند و این امر به تقدم نام مسلمان بر نام کافر و مشرک گسترش پیدا کرد به گونه ای که اگر مسلمانی به کافری نامه می فرستاد، برای نشان دادن عزت و سربلندی مسلمانان نام خود را بر نام او مقدم می داشت مگر در موردهایی که مصلحت مهم تری در کار بوده است. از این رو بارها از معصومین علیهم السلام پرسیده می شد: آیا هنگام ضرورت، می توان نام یهودی، نصرانی و مجوسی را بر نام خود مقدم داشت یا خیر؟ پاسخ داده می شد: اشکالی ندارد.(1)

این شیوه ی نامه نگاری، در زمان خلفا نیز ادامه داشت و هرگاه مردم عادی یا امیری برای خلفا نامه ای می فرستادند، نام و عنوان آن خلیفه را بر نام خود مقدم می داشتند، تا احترام منصب خلافت حفظ شده باشد. مانند، نامه ی عامر بن جراح به ابوبکر،(2) و نامه عبدالله بن عباس،(3) و قرظه بن کعب،(4) و معقل بن قیس به علی علیه السلام.(5) در هریک از آن نامه ها پس از بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، نام و عنوان خلیفه زمان خود را برده اند.

ص:58


1- (1) نک: وسائل الشیعه، ج 8، ص 457 و 496 و اصول کافی، کلینی یعقوب، ترجمه سیدهاشم رسولی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، 1363 ش، چاپ چهارم، ج 2، ص. 651
2- (2) الفتوح، ج 1، ص 84.
3- (3) الغارات، ثقفی کوفی ابراهیم، تحقیق جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، 1353 ش، ج 1، ص 300.
4- (4) همان، ص 340.
5- (5) بحار الانوار، ج 33، ص 412.
3. اعلان رسالت:

نکته دیگری که در نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نجاشی وجود دارد همان گونه که در جمله

«مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ» آمده است، اعلان الهی بودن رسالت خویش به نجاشی است. این اعلان، در راستای رسالت جهانی آن حضرت می باشد که بارها در قرآن کریم برآن تأکید کرده است. همان گونه که می فرماید: إِنّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً . (1) ما تو را به حق برای بشارت و انذار (مردم جهان) فرستادیم. و نیز می فرماید: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً . (2) ما تو را جز برای بازداشتن همه ی مردم (از بدی ها) نفرستادیم در حالی که بشارت دهنده و بیم دهنده هستی.

بنابراین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با ذکر عنوان خود در همان آغاز نامه به الهی بودن رسالت خویش اشاره می کند و در راستای آن، الهی بودن هدف و محتوای نامه را به نجاشی ابلاغ می کند و به گونه ی کنایه به او می رساند که محتوای نامه، مورد رضایت و خواست خداوند متعال می باشد و انگیزه های شخصی، قومی و ملی درکار نیست و هرگونه واکنش از حیث پذیرش و یا مخالفت با پیام های نامه، موافقت و یا مخالفت با خواسته های خداوند می باشد.

4. احترام به مخاطب نامه:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در این نامه، نام نجاشی را با احترام می برد و با ذکر عنوان و وصف «عَظیم حبشه»، جایگاه اجتماعی و سیاسی او را رعایت می کنند. تأسی از

ص:59


1- (1) بقره، 119.
2- (2) توبه، 28.

سیره ی آن حضرت اقتضا دارد که پیروان آن حضرت نیز در مکاتبات سیاسی و فرهنگی خود با سران کشورهای غیر اسلامی با عنوان های متعارف رعایت احترام را بکنند. بهترین نمونه در این باره، نامه ی امام خمینی رحمه الله به گورباچوف؛ رئیس جمهور اتحاد جماهیر شوروی در یازدهم دی سال 1367 شمسی است که ایشان با عنوان های جناب، آقا و مانند آن، وی را مورد خطاب قرار دادند. در بخشی از آن نامه ی تاریخی چنین آمده است:

«جناب آقای گورباچف، باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلی کشور شما مسئله ی مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست. همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید. مشکل اصلی شما مبارزه طولانی و بیهوده با خدا و مبدأ هستی و آفرینش است.

جناب آقای گورباچف، برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جست و جو کرد؛ چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست؛ چرا که مکتبی است مادی، و با مادیت نمی توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت، که اساسی ترین درد جامعه بشری در غرب و شرق است، به در آورد»(1).

5. خداوند، تنها پادشاه حقیقی:

با این که نجاشی پادشاه و مَلِک حبشه بود، ولی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم درآغاز نامه به جای آن که او را با عنوان «مَلِک حبشه» مورد خطاب قرار دهد، وی را به «عظیم

ص:60


1- (1) صحیفه امام، موسوی خمینی روح الله، تهران، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، ج 21، ص 221.

حبشه» توصیف می کند؛ دلیل آن (همان گونه که در نامه های دیگر نیز به آن اشاره خواهد شد) این است که بنابر بینش توحیدی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، تنها مَلِک جهان، خداست و پادشاهی، ویژه اوست، از این رو کسانی که ولایت الهی را نپذیرفته اند شایسته پادشاهی نیستند. بله آن ها عظیم و بزرگ قوم خود هستند و عظیم و بزرگ قوم، یک عنوان عرفی است که مردم جهان به فرد نخست کشور خود می دهند.

و از این که عنوان عظیم را به حبشه اضافه نمود به دست می آید که مخاطب در نامه، تنها شخص نجاشی نیست بلکه طرف خطاب نامه، همه ی مردم حبشه و همه ی کسانی است که نجاشی، ولایت امور آنان را به عهده گرفته است. و چون نجاشی سرنوشت مردمش را در دست دارد پس ملزم است تا پس از آگاهی از محتوای نامه، پیام رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم را به همه ی آنان ابلاغ کند.

6. فضیلت سلام:

یکی دیگر از جلوه های سیره ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نامه هایش، سلام کردن است که با جمله های «سلم انت»، (1)«سلام علیکم»، (2)«سلام علیک»،(3) و «السلام علی من اتّبع الهدی»،(4) و «السلام علی من اتّبع الهدی» مانند نامه مورد بحث آن را ابراز داشته

ص:61


1- (1) مانند نامه آن حضرت به هلال امیر بحرین. نک: الطبقات الکبری، ج 1، ص 210 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشده، حمید الله محمد، بیروت، دار النفائس، 1407 ق، چاپ ششم، ص 156.
2- (2) مانند نامه آن حضرت به قبیله بنی اسد. نک: الطبقات الکبری، ج 1، ص 207.
3- (3) مانند نامه آن حضرت به منذر بن ساوی از بزرگان بحرین، نک: الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، عزالدین محمد کمال الدین، عربی، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول، ج 2، ص 16.
4- (4) مانند نامه مورد بحث در پایان آن.

است.(1) این روش مستمر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، نشان از اهمیت سلام در زندگی اجتماعی و سیاسی انسان ها دارد از این رو بایسته است به گونه اجمال به مسئله ی سلام پرداخته شود.

پیشینه سلام کردن:

همه امت ها و قوم ها، با همه ی اختلافی که از حیث تمدن و فرهنگ با هم داشته و دارند، در این جهت اختلافی ندارند که هر یک در رفت و آمدها و ارتباطهای اجتماعی خود تحیت و سلام دارند؛ آنان در دیدارهایشان با یک دیگر به گونه های اشاره، برداشتن کلاه و یا با ادای کلمات و جمله ها آن را میان خود رد و بدل می کنند.

پیش از پیدایش دین مبین اسلام، جز در میان پیامبران و پیروان آن ها از سلام کردن به آن گونه ای که در اسلام رسم شد، خبری نیست و آن چه هنگام ملاقات با یکدیگر رد و بدل می کردند؛ هم از نظر شکل و هم از نظر محتوا با درود و سلام در اسلام متفاوت است.

درود و سلام در زمان جاهلیت، با جمله های «عِمْ صَباحاً»، و «أَبیْتَ اللًَعْنَ» ادا می شد. کلمه ی «عِمْ» در جمله ی «عِمْ صَباحاً»، مخفف انْعِمْ صَباحاً است که الف و نون آن را حذف کرده اند که به معنای نعمت، خوشی و فراخی می باشد و صباحاً، به معنای صبح و جمله ی عِمْ صَباحاً، به معنای «صبح شما خوش و با نعمت باشد» است. و اما جمله ی «أَبَیتَ اللَّعْنَ»، به معنای آن است که؛ تو کاری نکردی که مستلزم لعن و نفرین باشی.

ص:62


1- (1) وگاهی نیز نامه های آن حضرت بدون سلام آغاز می گشته است. مانند، نامه ایشان به أهل دما (قریه ای از قریه های کشور عمان فعلی). نک: مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 163.

این جمله ها و مانند آن در زمان جاهلیت، دربرابر بزرگان قوم و پادشاهان ادا می شدند از این رو همه ی آن ها به نوعی خضوع، خواری و تذلل اشاره دارد؛ خواری و تذللی که زیر دست در برابر بالادست، مطیع در برابر مُطاع، و برده در برابر مولایش، اظهار می داشت و درواقع تحیت، نشانه ی رسم طاغوتی، استکباری و از رسم های بت پرستی است که هماره میان امت ها در دوره های توحش و غیر آن رائج بوده، هر چند که در هر دوره و در هر نقطه و در هر امتی چهره ای ویژه داشته است.(1)

جایگاه سلام در اسلام:

و اما اسلام در همان آغاز حیات پربار خود که بزرگ ترین همّش ازمیان بردن ریشه ها و نشانه های بت پرستی، دوگانه پرستی و غیر خداپرستی بود، کوشید تا هر رسم و آدابی که به غیرخداپرستی می انجامد و یا از آن پدید می آید را با برنامه های دقیق و پیوسته از میان بردارد، و به جای آن روش های نوین انسان ساز و تعالی بخش گذاشته، انسان را در مسیر رشد و تعالی قرار دهد. از جمله آن برنامه ها، رواج دادن سلام کردن با چهره و محتوای نوین بود.

از دیدگاه اسلام، سلام دادن، ابراز امنیت از تعدی و ستم از سوی سلام دهنده به شخصی است که به وی سلام می دهد؛ شخص سلام دهنده، به سلام گیرنده اعلام

ص:63


1- (1) البرهان فی تفسیر القرآن، بحرانی سید هاشم، تهران، بنیاد بعثت، 1416 ق، چاپ اول، ج 3، ص 604 و وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، السمهودی نور الدین علی، بیروت، دار الکتب العلمیة، 2006 م، چاپ اول، ج 1، ص 138 و مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی فضل بن حسن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش، چاپ سوم، ج 7، ص 247 و السیرة الحلبیة، ج 3، ص 304 و السیرة النبویة (ندوی)، ص 94 و الروض الأنف فی شرح السیرة النبویة، ج 1، ص 100 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 3، ص 182 و ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، گروه مترجمان، تحقیق رضا ستوده، تهران، انتشارات فراهانی، 1360 ش، چاپ اول، ج 15، ص 94.

می کند: تو از سوی من در امانی و هیچ گونه ستم و تجاوزی از من نسبت به خودت نخواهی دید وآزادی فطری را که خدا به تو مرحمت کرده، ازسوی من آسیب نخواهد دید.

اسلام، با دگرگونی که در محتوای سلام ایجاد کرد، در واقع کوشید تا بخش مهمی از پایه های زندگی اجتماعی انسان ها را تحکیم بخشد؛ اجتماعی که برای ماندگاریش، نیازمند آسودگی مردمان در آبرو، مال و جانشان از دستبرد دیگران است. از این رو به مسلمانان دستور می دهد تا به عنوان یک سنت، به هم دیگر سلام کنند و در واقع هر کس بکوشد تا طرف مقابل را از هر خطر، آزار و تجاوز خود امنیت دهد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید

:«السَّلَامُ تَحِیَّةٌ لِمِلَّتِنَا وَ أَمَانٌ لِذِمَّتِنَا»(1). سلام، درودی است برای مسلمانان و امانی است برای اهل ذمه(2) ما. و نیز می فرماید:

«دَبَّ إِلَیْکُمْ دَاءُ الْأُمَمِ مِنْ قَبْلِکُم أَلْحَسَدُ وَ الْبَغْضاءُ هِیَ الْحالِقَةُ َ حالِقَةُ الدّینِ لا حالِقَةُ الشّعْرِ وَ الّذیِ نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لا تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ حتّی تُؤْمِنُوا وَ لا تُؤْمِنُوا حَتّی تَحابُّوا أَفَلا أُنَبِّئُکُمْ بِشَیٍ ء إِذا فَعَلْتُمُوُه تَحابَبْتُمْ؟ افشوا السَّلامَ بَیْنَکُمْ».(3)

بیماری امت های پیشین در شما نفوذ کرده است؛ (بیماری) حسد و دشمنی، که تراشنده اند؛ اما نه تراشنده مو، بلکه تراشنده دینند. به خدایی که جان محمد در دست

ص:64


1- (1) مستدرک الوسائل، نوری حسین، بیروت، مؤسسه ی آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، 1408 ق، چاپ اول، ج 8، ص 361.
2- (2) مراد از اهل ذمه یهودیان و مسیحیانی هستند که در کشور اسلامی و در پناه حکومت اسلامی زندگی می کنند.
3- (3) مشکاه الانوار فی غرر الاخبار، طبرسی علی بن حسن، نجف اشرف، انتشارات کتابخانه حیدریه، 1385 ق، چاپ دوم، ص 154.

او است سوگند که تا مؤمن نشوید، به بهشت نمی روید و تا یک دیگر را دوست ندارید، مؤمن نمی شوید. آیا می خواهید شما را از کاری خبر ندهم که اگر انجام دهید، یک دیگر را دوست خواهید داشت؟ به یک دیگر سلام کنید.

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَکَةً طَیِّبَةً . (1) پس چون به خانه هایی در می آیید به یک دیگر سلام کنید که تحیتی است مبارک و پاکیزه از سوی خداوند. و نیز می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ . (2) ای کسانی که ایمان آوردید داخل خانه هایی که از خود شما نیست نشوید، مگر پس از آن که با اهل خانه انس گیرید، و بر اهل آن سلام کنید که این برای شما بهتر است، امید است متذکر شوید.

خداوند تبارک و تعالی، پیامبرش را نیز به این ادب مؤدب نمود و به او فرمود: وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ، کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ . (3) هنگامی که مردمی که به آیه های ما ایمان آورده اند نزد تو می آیند بگو: سلام علیکم، پروردگار شما رحمت به شما را بر خود واجب کرده است.(4)

ص:65


1- (1) نور، 61.
2- (2) نور، 27.
3- (3) انعام، 54.
4- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی سید محمد باقر، قم، دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1374 ش، چاپ پنجم، ج 5، ص 47.

و اما از نظر شکل، چگونگی و آداب سلام کردن به مردم دستور داد تا هنگام دیدار با یکدیگر جمله «سَلامٌ عَلَیکَ» و «سَلامٌ عَلَیکُمْ» بگویند و هریک بکوشد تا در سلام کردن بر دیگری پیشی بگیرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، می فرماید:

«أَوْلَی النَّاسِ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ مَنْ بَدَأَ بِالسَّلَامِ».(1) شایسته ترین مردم (نسبت به لطف) خدا و پیامبرش کسی است که آغاز به سلام کند. و نیز می فرماید

:«السَّلَامُ (اسْمٌ) مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ فَأَفْشُوهُ بَیْنَکُمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ الْمُسْلِمَ إِذَا مَرَّ بِالْقَوْمِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ فَإِنْ لَمْ یَرُدُّوا عَلَیْهِ یَرُدُّ عَلَیْهِ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُمْ وَ أَطْیَبُ».(2) سلام، از نام های خداوند است پس آن را میان خود آشکار کنید؛ فرد مسلمان هنگامی که به گروهی گذر کند و به آنان سلام گوید (و پاسخش دهند، سبب افزونی درجه آنان است؛ زیرا سلام را به یادشان آورده است) و اگر پاسخش ندهند، کسی که از آنان بهتر و پاکیزه تر است، پاسخش را خواهد داد.

بنابر سنت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم، سلام تنها ویژه کسانی نیست که انسان با آن ها آشنایی دارد، چنان که از آن حضرت پرسیده شد:

«أَیُ الْعَمَلِ خَیْرٌ؟:» کدام کار، خیلی خوب

ص:66


1- (1) اصول کافی، ج 2، ص 644 و وسائل الشیعة، ج 12، ص 56 و بحارالأنوار، ج 73، ص 12.
2- (2) مشکاه الانوار، ص 349 و مستدرک الوسائل، ج 8، ص 362 و روضة الواعظین، فتال نیشابوری محمد، تحقیق و مقدمه سید محمد مهدی و سید حسن خرسان، قم، منشورات شریف رضی، ج 2، ص 459.

است؟ «فرمود:

تُطْعِمُ الطِّعامَ وَ تَقْریءُ السَّلامَ عَلی مَنْ عَرَفْتَ وَ مَنْ لَمْ تَعْرِفْ».(1) اطعام طعام کردنت و سلام کردنت به کسانی که می شناسی و نمی شناسی.

آن حضرت، تأکید می کند که پیش از سلام کردن از سخن گفتن بپرهیزند:

«مَنْ بَدَأَ بِالْکَلَامِ قَبْلَ السَّلَامِ فَلَا تُجِیبُوهُ».(2) کسی که پیش از سلام آغاز به سخن کند، پاسخ او را نگویید.

گرچه سلام کردن کار نیکویی است و در اصطلاح فقه، امر مستحبی است ولی پاسخ دادن به آن واجب است. همان گونه که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«السَّلَامُ تَطَوُّعٌ وَ الرَّدُّ فَرِیضَةٌ».(3) سلام دادن مستحب است و پاسخ دادن (به آن) واجب است. و بر اساس آموزه های قرآن کریم و سنت نبوی شایسته است که پاسخ سلام به گونه ی بهتر از سلامِ سلام کننده باشد همان گونه که قرآن کریم می فرماید:

«وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ

ص:67


1- (1) السنن الکبری، نسایی ابوعبدالرحمن، تحقیق عبد الغفار سلیمان البنداری، سید کسروی حسن، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1411 ق، چاپ اول، ج 6، ص 531 و مسند احمد، ابن حنبل احمد، بیروت، دار صادر للطباعة والنشر، ج 2، ص 169.
2- (2) اصول کافی، ج 2، ص 644 و وسائل الشیعة، ج 12، ص 56 و الخصال، صدوق محمد بن علی، تصحیح وتعلیق علی أکبر الغفاری، قم، دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه ی علیه ی قم، 1362 ش، ج 1، ص 9 و روضة الواعظین، ج 2، ص 58 و کشف الغمة، ابن أبی الفتح اربلی علی، بیروت، دار الأضواء، 1405 ق، چاپ دوم، ج 1، ص 575.
3- (3) اصول کافی، ج 2، ص 644 و وسائل الشیعة، ج 12، ص 58.

حَسِیباً»(1). و هنگامی که کسی به شما تحیت گوید، پاسخ آن را به گونه ی بهتر دهید یا (دستِ کم) به همان گونه پاسخ گویید، خداوند حساب همه چیز را دارد. گرچه تحیت در این آیه هر کار خیری را دربر می گیرد ولی در عین حال سلام کردن را هم شامل می شود. در تفسیر صافی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که مردی به آن جناب سلام کرد و گفت: السّلامُ عَلَیکَ، حضرت در پاسخش فرمود:

السّلامُ عَلَیْکَ و رحمة اللَّه، مردی دیگر رسید و گفت:

السَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ، حضرت در پاسخش فرمود:

السَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ، مردی دیگر رسید و گفت:

السَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ، حضرت در پاسخش فرمود: وَعَلَیکَ، آن مرد پرسید: چرا رد سلام مرا کوتاه کردی، و به آیه شریفه: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها...2 عمل نکردی؟ حضرت فرمود: تو برای من چیزی باقی نگذاشتی تا من رد سلام خود را به بهتر از آن اعلام کنم و به این جهت عین سلامت را به تو برگرداندم.(2)

سلام کردن به کفار و گناه کاران:

گرچه سلام کردن دارای فضیلت فراوان است ولی با این حال در اسلام از سلام کردن به کافران، شرابخواران، قماربازان، بت پرستان، رباخواران و مانند آن ها نهی شده است.(3) این نهی، فرع و شاخه ای از نهیی است که از دوستی و رکون به آن افراد

ص:68


1- (1) نساء، 86.
2- (3) تفسیر الصافی، فیض کاشانی ملا محسن، تحقیق حسین اعلمی، تهران، انتشارات صدر، 1415 ق، چاپ دوم، ج 1، ص 442.
3- (4) وسائل الشیعه، ج 4، ص 1267 و ج 8، ص 432 و مشکاه الانوار، 347 و بحار الانوار، ج 73، ص 9 و...

وارد شده است، همان گونه که قرآن کریم می فرماید: لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری . (1) یهود و نصارا را ولیّ خود مگیرید. و نیز فرموده: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ . (2) دشمن من و دشمن خود را دوست مگیرید. و یا می فرماید: وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا . (3) به کسانی که ستم کردند رکون مکنید و دل مبندید.

براساس این آیه ها نباید به کافران و ستمکاران، سلام کرد. ولی در عین حال چه بسا مصلحت اقتضاء کند که انسان برای این که دین خدا را تبلیغ کند و ستمکاری را هدایت کند، یا این که کلمه ی حقی را به گوش آن ها برساند، لازم باشد به آن ها نزدیک شود. گاه این تقرب حاصل نمی شود مگر با سلام دادن به آن ها، تا زمینه ی انس گرفتن با مسلمان در آن ها فراهم شود و دلهاشان با دل او ممزوج گردد، به همین سبب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به این روش مأمور شدند تا به کافران سلام کند همان گونه که خداوند متعال خطاب به ایشان می فرماید: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ . (4) از گناه آن ها درگذر و سلام بگو.(5) آن حضرت براساس این فرمان به کافران نیز به گونه ای ویژه و در راستای رسالت خویش سلام می کرد و هنگام سلام کردن با تأسی از آیه 47 سوره طه از جمله ی وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی (سلام بر کسی که از هدایت پیروی

ص:69


1- (1) مائده، 51.
2- (2) ممتحنه، 1.
3- (3) هود، 113.
4- (4) زخرف، 89.
5- (5) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی سید محمد باقر، قم، دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1374 ش، چاپ پنجم، ج 5، ص 52.

کند)، بهره می گرفت. این فقره از آیه قرآن، به هدف رسالت و چکیده محتوای دعوت دینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که همان هدایت است اشاره دارد و بیان گر سلامت و دور بودن از هرگونه آسیب دنیایی و آخرتی برای کسانی است که در راه راست قرار گرفته، در مسیر هدایت و عدالت حرکت می کنند.(1) و به بیانی این جمله اعلان سلامت، عافیت و سعادت برای کسانی است که از پیام توحیدی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم پیروی نموده و به سپاس نعمت آفرینش قیام نمایند که در این صورت است که پروردگار، هر یک از آنان را مشمول رحمت و فضل خود می فرماید.(2)

آن حضرت هنگام برخورد با کافران و مشرکان از این جمله بهره می جست. از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود:

روزی ابو جهل بن هشام به هم راهی گروهی از قریش نزد ابوطالب علیه السلام آمده، گفتند: برادرزاده ات (محمد)، ما و خدایان ما را اذیت کرد، او را بخوان و به او دستور بده تا دست از خدایان ما بردارد تا ما نیز از خدای او دست برداریم.

ابوطالب علیه السلام، کسی را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد تا بیاید، چون داخل شد، دید جز مشرکان کسی در خانه نیست، گفت

:«السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی»، سلام بر هرکس که پیرو هدایت باشد.(3)

آن حضرت هنگام نامه نگاری با کافران، به آن ها به گونه ای که بیان شد سلام می کرد تا افزون بر پیام هایی که در سطرهای آینده به آن ها اشاره خواهدشد، راه،

ص:70


1- (1) همان، ج 14، ص 218.
2- (2) انوار درخشان، ج 10، ص 466.
3- (3) اصول کافی، ج 2، ص 249 و وسائل الشیعه، ج 8، ص 453.

روش و هدف رسالت خویش را بیان کند؛ به ویژه آن که آن جمله را در آغاز بسیاری از نامه ها می آورد تا مخاطب را به پذیرش هدایت تشویق و ترغیب نماید. و در واقع همان گونه که برخی از دانشمندان برآن تأکید کرده اند جمله ی

«السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی»، سلام به معنای متعارف نیست، بلکه خبر از چگونگی باور مخاطب است که به سبب فساد اعتقادیش، شایستگی سلام به گونه ی «سلام علیک» را ندارد بلکه اگر هدایت را پذیرفته، راه راست را درپی گیرد، مشمول سلامت الهی خواهد شد و مورد لطف خداوند قرار خواهد گرفت. همان گونه که نجاشی پیش از تحویل گرفتن نامه، کافر بود و پس از مطالعه نامه، اسلام را پذیرفت و از سعادتمندان گشت، و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، در نامه های بعد، به او سلام می کرد.(1)

سلام به نجاشی و پیام های آن:

خلاصه آن که از چگونگی سلام کردن پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به نجاسی در نامه مورد بحث چند درس کلی می توان فراگرفت:

الف). سلام کردن در نامه، نشانه شخصیت انسانی والای فرستنده نامه و بیان گر رعایت ادب و اجتماعی و سیاسی در معاشرت با انسان ها می باشد.

ب). سلام به کافران باید در راستای رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، و برای ایجاد زمینه ی هدایت و راه یابی آن ها به اسلام باشد.

ج). احترام به مخاطب و رعایت موقعیت اجتماعی او.

ص:71


1- (1) فتح الباری، ابن حجرعسقلانی شهاب الدین، بیروت، دار المعرفة للطباعة والنشر، چاپ دوم، ج 1، ص 35 و مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 22.

د). ارتباطهای سیاسی با کشورهای غیر اسلامی بر اساس احترام متقابل باشد و بر مسلمانان است که در مکاتبات سیاسی خود به ویژه در عصر حاضر که جهان مدعی فرهنگ انسانی و بشری است از کلمه ها و جمله های احترام انگیز بهره گیرند.

7. ابلاغ حمد وستایش خداوند:

پیامبر خدا پس از نام خدا، معرفی خود، سلام کردن و مانند آن که بیان آن ها گذشت جمله ی

«فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکَ اللَّه» را می فرماید. در این که این جمله که در برخی دیگر از نامه های آن حضرت به یاران خود و صاحب منصبان غیر مسلمان نیز آمده است(1) به چه معناست؟ میان دانشمندان دیدگاه های گوناگونی وجود دارد؛ بنابر دیدگاه برخی از آن ها، کلمه ی «الی» در «الیک» به معنای «مع» برابر با کلمه «با» در فارسی می باشد. آن گاه معنای

«فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکَ اللَّهَ» آن است که من و تو خدا را حمد می گوییم. یا من هم راه تو خداوند را حمد می کنیم.(2)

ص:72


1- (1) نک: النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ابن اثیر مبارک، تحقیق طاهر أحمد الزاوی و محمود محمد الطناحی، قم، مؤسسة إسماعیلیان للطباعة والنشر والتوزیع، 1364 ش، چاپ چهارم، ج 1، ص 437 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 6، ص 232 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 144 و البدایة و النهایة، ج 5، ص 98 و الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 622 و ج 2، ص 27 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 148 و ص 158 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 29 و کلمة الرسول الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم، شیرازی سید حسن، کویت، دار العلوم، 1427 ق، چاپ اول، ص 213 و...
2- (2) نک: بحار الأنوار، ج 28، ص 114 و ج 33، ص 102 و مکاتیب الرسول، احمدی میانجی علی، قم، دار الحدیث، 1419 ق، چاپ اول، ج 2، ص 432 و اللمعة البیضاء، تبریزی انصاری محمد علی، تحقیق سید هاشم میلانی، قم، دفتر نشر الهادی، 1418 ق، چاپ اول، ص 362 و النهایة فی غریب الحدیث، ج 1، ص 437 و لسان العرب، ابن منظورمحمد، ابن منظور، قم، نشر أدب الحوزه، 1405 ق، ج 3، ص 157 و ج 15، ص 435 و تاج العروس، زبیدی محمد مرتضی، تحقیق علی شیری، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1414 ق، ج 20، ص 367.

به نظر می رسد چنین دیدگاهی کامل نباشد؛ زیرا مخاطبی که از حریم ایمان به دور است و از معارف توحیدی بیگانه است چگونه می تواند همپای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، به حمد خداوند بپردازد و خداوند را ستایش کند.

و اما بنابر دیدگاهی دیگر، کلمه ی «الی» در «الیک» به معنای انتهای غایت است و این دیدگاه مستند به قاعده ی «تضمین» از قاعده های ادبیات عرب می باشد. مراد از قائده ی تضمین، آن است که کلمه ای که معنای معینی دارد در کنار آن معنا، معنای دیگری نیز گنجانده شود و برای این که آن کلمه بتواند دو معنا را داشته باشد معمولا با حروف متعدی آورده می شود.(1)

از باب مثال کلمه ی «قَضی»، به معنای حکم کردن است ولی با متعدی کردن آن با کلمه «الی» متضمن و دربردارنده ی معنای «انزال»، «رساندن» و یا «به نهایت رساندن» می شود. همان گونه که درآیه زیرآمده است: وَ لَوْ یُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ 2 و اگر خدا برای مردم به همان شتاب که آنان در کار خیر می طلبند، در رساندن بلا به آن ها شتاب می نمود، قطعاً اجلشان فرا می رسید. پس کسانی را که به دیدار ما امید ندارند، در طغیانشان رها می کنیم تا سرگردان بمانند.

ص:73


1- (1) مجمع البحرین، طریحی فخر الدین، تحقیق سید احمد حسینی، تهران، کتابفروشی مرتضوی، 1375 ش، چاپ سوم، ج 1، ص 426 و النظم الدرر فی تناسب الآیات والسور، بقایی ابراهیم بن عمر، ج 4، ص 74.

در این آیه نوعی از تضمین هست، یعنی کلمه ی «قضی» متضمن معنای «رساندن» است، و به این جهت است که با حرف «الی» متعدی شده است. پس کلمه ی لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ ، به معنای آن است که خداوند، حکم به رساندن مرگ به آن مردم می باشد.(1)

و اما جمله

«فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکَ اللَّهَ» نیز از همین قبیل است که در کنار معنای حمد کردن، معنای رساندن، ابلاغ و اعلان تام کردن گنجانده شده است، از این رو با کلمه ی «الی» متعدی شده است. براین اساس معنای جمله ی فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکَ اللَّهَ، عبارت است از آن که؛ «من خداوند را حمد می کنم در حالی که این حمد کردن را به گونه تام به تو ابلاغ و اعلان می دارم.» و این گونه حمد کردن در مواقعی است که شخص می خواهد حمد خود را از باب آموزش و اعلان موضع اعتقادی خود به دیگری برساند. و به بیانی گاهی شخص با خدای خود خلوت نموده و او را جمله های الحمدلله و یا الحمدالله و یا احْمَدُکَ و مانند آن می ستاید و گاهی در مواجهه با دیگران می خواهد چگونگی حمد کردن خود را به آن ها ابلاغ نماید که به گونه «احمد الیک الله» آورده می شود.(2)

ص:74


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 22.
2- (2) بحار الأنوار، ج 66، ص 327 و تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، قمی مشهدی محمد بن محمدرضا، تحقیق حسین درگاهی، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1368 ش، چاپ اول، ج 1، ص 116 و منهاج البراعه، فی شرح نهج البلاغة، هاشمی خوئی میرزا حبیب الله، تصحیح سید ابراهیم میانجی، ج 4، ص 248 و ج 10، ص 380 و عمده القاری، عینی محمود، بیروت، دار إحیاء التراث العربی. ج 6، ص 466 و ج 29، ص 202.

به نظر می رسد با توجه به رسالت الهی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در هدایت انسان ها و راهنمایی آن ها به حریم توحید و خداپرستی، این معنای دوم به صحت نزدیک تر باشد.

8. توصیف خداوند:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم پس از ابلاغ حمد خداوند به نجاشی، با بهره گیری از آیه 23 سوره حشر، خداوند را به چند وصف، توصیف می کند و می گوید: اَللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ.

پرسشی که در این جا مطرح است آن است که؛ الله، که جامع همه صفات کمالی است و در دعای جوشن کبیر هزار صفت از آن صفت های بی کران الهی برشمرده شده است، چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هنگام حمد خداوند از میان آن صفات، تنها صفت های لااله الاهو، مَلِک، قدوس، سلام، مؤمن و مهیمن را ذکر می کند؟ آیا از گزینش این چند صفت، هدف خاصی داشته است؟

با توجه به جایگاه سیاسی نجاشی، پاسخ به پرسش بالا چندان پیچیده نخواهد بود؛ زیرا او پادشاه حبشه بوده و مانند هر پادشاه و فرمانروای دیگر مدعی است که با تدبیرِ مقتدرانه خود می تواند مردم مرز و بوم خود را به قله های سربلندی برساند و با برنامه های قاطعانه و بی نقص، می تواند امنیت، رفاه و سلامت فردی و اجتماعی را برای آنان به ارمغان آورد؛ و اما پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، با گزینش آن چند صفت از صفت های الهی، ناکارآمد بودن مدیریت بشری را به او گوشزد کرده و تأمین سعادت دنیای و آخرتی مردم را تنها در پرتو قانونی معرفی می کند که از سوی پدیدآورنده و مالک حقیقی انسان ها برای انسان ها به وسیله پیامبران فرستاده شده است. آن گاه کسی می تواند در راستای هدف های بالا، بر مردم حکومت کند که به خداوندِ یکتای

ص:75

ملکِ قدوسِ سلامِ مؤمنِ مهیمن، ایمان آورده، در پناه عنایات ویژه ی او به تدبیر امور بپردازد. و قانونی می تواند مردم را به سرای سعادت و خوشبختی رهنمون سازد که نمودی از آن صفت های الهی باشد. و این قانون، جز وحی الهی چیز دیگری نخواهد بود.

و اما لا اله الا هو، یگانگی خداوند را دلالت دارد و به معنای نفی هرگونه معبود جز خداوند می باشد. و کلمه ی «مَلِک» (به فتح میم و کسره لام)، به معنای مالکِ تدبیرِ امورِ مردم، و اختیاردار حکومت آنان است.

توضیح آن که واژه ی «ملک»، به چند گونه تلفظ می شود؛ اگر حرف میم آن، کسره داشته باشد (مِلْک)، به معنای دارایی و مال می آید و جمع آن، أَملاک خواهد بود و به دارنده آن دارایی و مال، مالک گفته می شود. و اگر حرف میم آن، ضمه داشته باشد (مُلْک)، به معنای نظامی است که بر اجتماع حاکم می باشد و به کسی که حاکم برآن نظام است مَلِک به معنای فرمانروا و سلطان گفته می شود. و جمع آن مُلُوک می باشد. بنابراین مَلِک به معنای کسی است که تدبیر امور مردم و حکومت بر آنان را در اختیار دارد و مالک سلطنت بر جامعه می باشد.

بنابرآموزه های وحی الهی، تدبیر نظام حاکم مطلق بر هستی، ویژه خداوند است. لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ . (1) حکومت آسمان ها و زمین و آن چه در آن ها است از آن خداوند است و او بر هر چیزی توانا است.(2)

ص:76


1- (1) مائده، 120.
2- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 252.

و کلمه ی «قدوس»، مبالغه در قدس، نزاهت و پاکی را افاده می کند. و کلمه ی «سلام»، به معنای کسی است که با سلام و عافیت با دیگران برخورد کند، نه با ستیز، شر و ضرر. و کلمه ی «مؤمن»، به معنای کسی است که به دیگری امنیت بدهد، و او را در امان خود حفظ کند. و کلمه ی «مهیمن»، به معنای چیره و مسلط بر شخصی و یا چیزی است.(1)

9. جدال احسن:
اشاره

نکته مهم دیگری که در نامه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نجاشی جلب توجه می کند، بهره گیری از شیوه ی جدال احسن برای برقراری ارتباط منطقی با مخاطب خود و آماده نمودن او برای پذیرش معارف توحیدی می باشد. پیش از بیان مطلب مورد نظر لازم است به گونه ی اجمال درباره معنا و کاربرد جدال احسن بحث و بررسی شود.

معنای جدل:

جدل در لغت، به معنای تاباندن موهای بز، گوسفند و شتر برای بافتن ریسمان است و در اصطلاح علم منطق، عبارت است از ترتیب مقدمه های غیر علمی، برای مغلوب کردن طرف مقابل و یا بهره گیری از موضوع های درست و نادرست که طرف مقابل آن ها را قبول دارد و تکیه بر آن ها برای قبولاندن مطلب مورد نظر خود. بنابراین در جدل، گاه از باورهایی بهره گرفته می شود که تنها مورد پذیرش مخاطب است و گاه موضوع هایی به میان آورده می شود که مورد پذیرش هردو طرف بوده و به عنوان وجه اشتراک میان آن دو مطرح می باشد. به این گونه که با دست مایه قرار دادن آن موضوع ها، کوشش می شود تا طرف مقابل به پیامدها و لوازم باورهای خود

ص:77


1- (1) همان، ج 19، ص 222.

یا باورهای مشترک، ملتزم شود. و اما جدال، به آن عملی گفته می شود که میان دو نفر یا دو گروه برای چیره شدن بردیگری انجام می دهند.

اقسام جدال:

جدال به اعتباری بر دو گونه است؛ جدال به باطل، و آن جدالی است که اهل باطل برای سرکوبی حق انجام می دهند که در آن از مقدمه های باطل با شیوه تعصب و تحقیر برای رسیدن به نتیجه باطل بهره گرفته می شود. قرآن کریم، چنین می فرماید: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ . (1) و برخی از مردم کسانی هستند که درباره خدا مجادله می کنند بدون آن که دانشی، یا هدایتی، یا کتابی روشن کننده داشته باشند.

این نوع از جدال، در دین مقدس اسلام، سرزنش شده و از آن نهی شده است؛ زیرا خشونت در بحث، برتری جویی، تحقیر طرف مقابل، اظهار کبر و غرور، بی احترامی به اندیشه ی دیگران، و نبود صمیمیت در بحث ها، همه از کارهایی است که سبب شکست انسان در بحث می شود، از این رو معصومین علیهم السلام، جدال به این معنی را نهی کرده و آن را در رسیدن به مقصد، ناکارآمد دانسته اند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«لَایَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ حَتَّی یَدَعَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً»(2). هیچ کس حقیقت ایمان را به گونه کامل درک نمی کند مگر این که «مراء» را ترک گوید، هر چند حق با او باشد. و نیز فرمود:

«مَا ضَلَّ قَوْمٌ إِلَّا أَوْثَقُوا الْجَدَلَ».(3) هیچ گروهی پس از

ص:78


1- (1) لقمان، 20.
2- (2) بحارالأنوار، ج 2، ص 138 و منیة المرید، شهید ثانی زین الدین، تحقیق رضا مختاری، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه ی علمیه ی قم، 1368 ش، چاپ اول، ص 171.
3- (3) همان.

هدایت گمراه نشدند مگر این که از راه جدال و بحث های پرخاش گرانه و برتری جویانه، که حقیقت در آن دنبال نمی شود وارد شدند.

قسم دیگرجدال، جدال به احسن است و آن بهره گیری از باورها و دیدگاه های مورد پذیرش طرف مقابل یا هردو طرف و دست مایه قرار دادن آن ها برای اثبات حق است؛ چه باورهای طرف مقابل حق باشد و چه باطل.

این گونه از جدال، مانند برهان و استدلال های قوی و نیرومند، یکی از راه های تسخیر دل ها و نفوذ سخن حق در آن ها می باشد؛ چه بسیارند کسانی که در پژوهش، موفق هستند، و بر مسائل علمی مسلط و آگاهند، ولی چون از شیوه «جدال احسن» آگاه نیستند، کمتر در گفت و گو با دیگران موفق به نفوذ در قلب آن ها می شوند. و اما کسانی که این توانایی را دارند بهتر می توانند در احتجاج با دیگران موفق باشند. ازین رو خداوند متعال، پیامبر خود را به این شیوه تبلیغی چنین سفارش می کند: اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ . (1) به راه پروردگارت با حکمت و موعظه نیکو دعوت کن و با آن ها با روشی که نیکوتر است مجادله نما. همان گونه که مسلمانان را به جدال احسن با اهل کتاب فرامی خواند: وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُکُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ 2 .

ص:79


1- (1) نحل، 125.

و با اهل کتاب جز با جدال احسن، مجادله نکنید، مگر ستمگران از آنان، و (به آنان) بگویید: ما به آن چه (از سوی خدا) بر ما و شما نازل شده ایمان داریم، و خدای ما و خدای شما یکی است و ما تسلیم او هستیم.(1)

دراین آیه به دست مایه قرار دادن باورهای مشترک میان اسلام و دیگر دین ها، هنگام جدال احسن، تصریح شده است و آن ها کتاب های آسمانی و توحید می باشند.

تبیین جدال احسن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نامه به نجاشی:

همان گونه که در سطرهای پیشین بیان شد؛ در جدل، برروی مقبولات مخاطب یا مشترکات دوطرف تکیه می شود تا زمینه پذیرش مطالب در مخاطب فراهم شود. و اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در نامه خود به نجاشی پیش از دعوت او به معارف توحیدی و راهنمایی به هدایت و رستگاری، به چند امر مشترک میان خود و نجاشی که مسیحی و پیرو دین حضرت عیسی علیه السلام می باشد اشاره می کند. آن حضرت، به جای آن که بی درنگ نجاشی را به اسلام فراخواند، به فرزندِ مریم بودنِ عیسی علیه السلام و روح و کلمه الهی بودن آن پیامبر بزرگ و نیز طهارت مریم علیها السلام، به عنوان پیش فرض های مورد قبول نجاشی گواهی می دهد تا هنگامی که او را به توحید فرامی خواند، پذیرش آن

ص:80


1- (1) نک: الشفاء، برهان، شیخ الرئیس ابن سینا، قم، کتابخانة آیه الله مرعشی نجفی، 1404 ق، ص 166 و الجوهر النضید، نصیرالدین طوسی، تصحیح محسن بیدارفر، قم، انتشارات بیدار، 1371 ش، چاپ پنجم، ص 233 و اللمعات المشرقیة فی الفنون المنطقیة، ملاصدرا محمد، تصحیح مشکاة الدینی، تهران، انتشارات آگاه، 1362 ش، چاپ اول، ص 33 و البصائر النصیریة فی علم المنطق، فی علم المنطق، سهلان الساوی عمر، تحقیق حسن مراغی، تهران، شمس تبریزی، 1383 ش، چاپ اول، ص 388 و شرح المنظومة، سبزواری ملاهادی، شرح و تعلیق حسن زاده آملی، تهران، نشر ناب، 1369 ش، چاپ اول، ج 1، ص 103.

براو مشکل نباشد همان گونه که می فرماید:

وَ أَشْهَدُ أَنَّ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رُوحُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُه أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ الْبَتُولِ الطَّیِّبَةِ الْحَصِینَةِ فَحَمَلَتْ بِعِیسَی مِنْ رُوحِهِ وَ نَفَخَهُ، کَمَا خَلَقَ آدَمَ بِیَدِه. گواهی می دهم: عیسی فرزند مریم علیهما السلام، روح خدا و کلمه اوست که به مریم علیها السلام القا شده است؛ مریمی که بتول، طیب و حصین است و (بی آن که بامردی درآویخته باشد) به عیسی علیه السلام باردار شد، همان گونه که آدم (بی آن که پدر و مادری داشته باشد) با قدرت خداوند، آفریده شد.

آن حضرت، با این جمله ها به سه امر مهم اشاره می کند و با مقدمه قرار دادن آن ها، نجاشی را به توحید و اسلام دعوت می کند و آن سه امر عبارتند از؛ فرزندِ مریم بودن عیسی علیه السلام، روح و کلمه خدا بودن او و پاکدامنی مریم مادر عیسی علیه السلام. این چند امرجز در چند مورد جزئی(1) ، برابر با محتوای کتاب انجیل که کتاب آسمانی نجاشی بوده است می باشد. در انجیل متی آمده است:

«امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش به یوسف نامزد شده بود قبل از آن که با هم آیند او را از روح القدس حامله یافتند. و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود نخواست که او را عبرت نماید پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند.

اما چون او در این چیزها تفکر می کرد ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده گفت: ای یوسف پسر داود از گرفتن زن خویش مریم مترس؛ زیرا آن چه در وی

ص:81


1- (1) درانجیل، حضرت مریم را نامزد یوسف نجار (پسر عموی مریم که در بیت المقدس خدمت می کرد) معرفی کرده است ولی قرآن چیزی در این مورد بیان نکرده است.

قرار گرفته از روح القدس است و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد».(1) و در انجیل لوقا پس از ذکر داستان زکریا و یحیی می گوید:

«و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت فرستاده شد. نزد باکره نامزد مردی مسمّی به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریم بوده پس فرشته نزد او داخل شده گفت سلام بر تو این نعمت رسیده خداوند بر توست و تو در میان زنان مبارک هستی. چون او را دید از سخن او مضطرب شده متفکر شد که این چه نوع تحیت است. فرشته بدو گفت: ای مریم ترسان مباش؛ زیرا که نزد خدا نعمت یافته ای. و اینک حامله شده پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید... مریم به فرشته گفت: این چگونه می شود و حال آن که مردی را نشناخته ام. فرشته در جواب وی گفت روح القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند... زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست»(2) و اما در انجیل یوحنا، حضرت عیسی علیه السلام به عنوان «کلمه» معرفی شده است. «در ابتداء کلمه بود و کلمه نزد خدا بود»(3)

به هر حال آن چه در اناجیل آمده با گزارش قرآن درباره حاملگی مریم مشابهت اصولی دارد هر چند که در بعضی از انجیل ها از این حادثه برداشت کفرآمیزی شده و عیسی علیه السلام به عنوان فرزند خدا معرفی شده است.(4)

ص:82


1- (1) انجیل متی، باب اول، جمله های 19 تا 21.
2- (2) انجیل لوقا، اصحاح ششم، باب اول، جمله های 27 تا 38.
3- (3) انجیل یوحنا، باب اول، جمله ی 1.
4- (4) نک: انجیل یوحنا، باب اول، جمله ی 15.

حال باید دید که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم از ذکر آن چند امر مشترک چه هدفی در نظر گرفته و آن ها را برای چه مرادی بیان کرده است؟ با مراجعه به قرآن کریم و قرینه گرفتن آیه های آن پاسخ به این پرسش به دست خواهد داد.

عیسی علیه السلام، فرزند مریم:

نام بردن عیسی علیه السلام به عنوان فرزند مریم که در قرآن کریم نیز بیش از بیست بار تکرار شده است،(1) اشاره به این نکته است که عیسی علیه السلام مانند دیگر فرزندان آدم در رحم مادر قرار داشت و دوران جنینی را گذراند و مانند دیگر افراد بشر به دنیا آمد، شیر خورد و در آغوش مادر پرورش یافت، یعنی، همه ویژگی های بشری در او بود. چگونه ممکن است چنین کسی که مشمول و محکوم قوانین طبیعت و تغییرات جهان ماده است، خداوندی ازلی و ابدی باشد؟.

و به بیانی، میانِ نداشتن پدر و الوهیت، ملازمه ای وجود ندارد. پس معنا ندارد که مسیحیان، حضرت عیسی علیه السلام را به عنوان یکی از سه خدا مطرح سازند. و کسی چنین باوری داشته باشد، نمی تواند یگانه پرست باشد، از این رو قرآن کریم می فرماید: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ.2 هر آینه کافر شدند کسانی که گفتند: محققا خداوند، همان مسیح فرزند مریم است. و یا می فرماید: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ

ص:83


1- (1) نک: بقره، 87 و 257 و آل عمران، 45 و نساء، 157 و 171 و مائده، 17 و 46 و 75 و 78 و 110 و 112 و 114 و 116 و توبه، 31 و احزاب، 7 و حدید، 27 و صف، 6 و 14 و...

اَلْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ.1 به گونه یقین آن ها که گفتند: خداوند، همان مسیح فرزند مریم است کافر شدند. بگو: اگر خدا بخواهد مسیح فرزند مریم و مادرش و همه ی کسانی را که در روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می تواند (او را ازاین کار) جلوگیری کند؟ (آری) برای خداست حکومت آسمان ها و زمین و آن چه در میان آن دو قرار دارد، هر چه بخواهد می آفریند (حتی انسانی از مادر و بدون پدر مانند مسیح) و او بر هر چیزی قدرت دارد.

بنابر محتوای این آیه، اگر عیسی علیه السلام خدا باشد، آفریدگار جهان نمی تواند او را هلاک کرده، بمیراند و به این ترتیب قدرتش محدود خواهد بود و کسی که قدرتش محدود باشد، نمی تواند خدا باشد. و حال آن که قدرتِ خداوند که عین ذات اوست، نامحدود است و عیسی علیه السلام، پسرِ مریم، و بشری مانند بشرهای دیگر است و هر بشری، پذیرنده مرگ است.(1) و به بیان دیگر مضمون این آیه، برهانی است بر بطلان باور مسیحیان؛ برهانی که از راه تناقض بودن آن باور اقامه شده؛ زیرا بنا بر باور مسیحیان، حضرت عیسی علیه السلام، از یک سوی، اله و معبود است، و از سوی دیگر، بشر و مخلوق می باشد؛ چون هماره از آن جناب به نام عیسی پسر مریم یاد می کنند، و همه ی امتیازهایی که برای دیگر افراد بشر روا و ممکن می دانند، برای عیسی پسر مریم علیه السلام نیز روا و ممکن می دانند، و همه ی ساکنان روی زمین مانند خود زمین و

ص:84


1- (2) نک: تفسیر نمونه، ج 4، ص 326 و تفسیر هدایت، مترجمان، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1377 ش، ج 2، ص 295.

سراپای آسمان ها و اجزای موجود در میان آن ها، مملوک خدای تعالی و مسخر در تحت مُلک و سلطنت او می باشند، و در نتیجه خدای تعالی، حق تصرف در آن ها را دارد؛ هر تصرفی که بخواهد، و هر حکمی که براند، چه به نفع آن ها و چه به ضرر آن ها، و به همین دلیل او می تواند مسیح علیه السلام را که جزیی از این عالم است هلاک کند، همان گونه که می تواند مادرش و همه ی ساکنان زمین را هلاک کند، بی آن که میان مسیح علیه السلام و دیگر اجزای عالم در این باره تفاوتی باشد، و مسیح علیه السلام بر دیگران، مزیتی داشته باشد. بنابراین اگر هلاکت برای مسیح علیه السلام از نظر عقل، امری جائز و ممکن باشد، دیگر چگونه او می تواند معبود بوده باشد، پس باور به بشر بودن مسیح، نقیض باور به خداوند بودن وی است.(1)

عیسی علیه السلام، کلمه ی الهی:

روح و کلمه ی خدا بودن عیسی علیه السلام نیز مانند پسر مریم بودن او، دلیل دیگری بر نفی الوهیت اوست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در نامه به نجاشی بر آن تأکید دارد. مراد از کلمه و روح خدا بودن عیسی علیه السلام، آن حیثیت ایجادی وی از سوی خداوند متعال است که با کلمه ی «کن» در قرآن کریم به آن اشاره شده است همان گونه که می فرماید: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ 2 . فرمان او تنها این است که هرگاه چیزی را اراده کند به او می گوید: «موجود باش» آن نیز بی درنگ موجود می شود. ذلِکَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ. ما کانَ لِلّهِ

ص:85


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج 5، ص 403.

أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ 1 این عیسی پسر مریم علیه السلام، کلمه ی حقی است که در آن تردید می کنند. هرگز برای خدا شایسته نبود فرزندی انتخاب کند، منزه است او، هرگاه چیزی را فرمان دهد می گوید: «موجود باش» آن هم موجود می شود. همان گونه که آدم علیه السلام، نیز با کلمه کُنِ ایجادی، آفریده شده است، از این رو آفرینش آدم علیه السلام و عیسی علیه السلام، شبیه یکدیگر است. إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ، کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ، ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ . (1) مَثَل عیسی نزد خدا، مَثَل آدم است که او را از خاک بیافرید، و سپس فرمود: باش، پس موجود شد.

بنابراین اگر نداشتن پدر، دلیل بر خدا بودن اوست پس بایستی حضرت آدم نیز، خدا باشد؛ زیرا او نه پدر داشت و نه مادر.(2)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، با اشاره بر روح و کلمه بودن عیسی علیه السلام و تشبیه آن به چگونگی آفرینش آدم علیه السلام، این حقیقت را بیان می فرماید که اگر عیسی علیه السلام، بدون پدر به دنیا آمد، جای تعجب نیست، و دلیل بر فرزندی خدا یا عین خدا بودن نمی باشد؛ زیرا موضوع آفرینش آدم علیه السلام، از این هم شگفت انگیزتر بود؛ او بدون پدر و مادر به دنیا آمد؛ زیرا هر کاری در برابر اراده حق، سهل و آسان است تنها کافی است بفرماید: «موجود باش، آن هم موجود می شود.»

ص:86


1- (2) آل عمران، 59.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج 3، ص 303 و تفسیر نمونه، ج 2، ص 576 و سید المرسلین، ج 2، ص 377.
مریم علیها السلام، بتول و پاکدامن:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، برای مریم علیها السلام، سه صفت کمالی بر می شمارد و او را با صفت های بتول، طیبه و حصینه یاد می کند.

بتول از ماده بَتْلْ (بر وزن رَسْم)، به معنای انقطاع و جدایی چیزی از چیزدیگر می باشد.(1) و در امور معنوی به معنای دل از خلق بریدن و دل بستن به خداوند متعال می باشد. و به بیانی؛ قطع امید از بندگان و توجه خالصانه به پروردگار عالم پیدا کردن است همان گونه که خداوند منان در قرآن کریم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً . (2) نام پروردگارت را یاد کن وتنها به او دل ببند.

و اما در امور خانوادگی، بتول، وصف زنی است که همسر اختیار نکرده است. و مریم علیها السلام را بتول گفته اند؛ زیرا هم ازدواج نکرد و تا آخر عمر خود بدون شوهر ماند و هم از خلق خداوند برید و در مراحل سلوک، توجه خالصانه به خداوند متعال داشت. همان گونه که بانوی بزرگ هستی، حضرت زهرا را بتول نامیده اند؛ زیرا آن حضرت با این که در میان اجتماع بود ولی با این حال توجه کامل و خالصانه به خداوند متعال داشت.(3)

ص:87


1- (1) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مصطفوی حسن، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 ش، ج 1، ص 210 و لسان العرب، ج 11، ص 42 ومجمع البحرین، ج 5، ص 316 و المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی حسین بن محمد، بیروت، دارالعلم الدار الشامیة، 1412 ق، چاپ اول، ص 107.
2- (2) مزمل، 8.
3- (3) التبیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 164 و تفسیر نمونه، ج 25، ص 178 و روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، ابوالفتوح رازی حسین بن علی، تحقیق محمد جعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1408 ق، ج 20، ص 10 و تفسیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین، کاشانی ملا فتح الله، تهران، کتابفروشی محمد حسن علمی، 1336 ش، ج 10، ص 48 و تفسیر هدایت، ج 17، ص 30 و....

و اما طیب، به معنای هرچیز پاک و پاکیزه ای است که با طبیعت انسان ملایمت داشته باشد؛ از باب مثال گفته می شود: «کلمه ی طیب»، که به معنای گفتار و سخنی است که گوش از شنیدنش خوش آید و یا گفته می شود: «عطر طیب»، که به معنای آن عطری است که شامه آدمی از بوی آن خوشش آید و یا گفته می شود: «مکان طیب»، یعنی آن محلی که با حال کسی که می خواهد در آن محل جا بگیرد، سازگار باشد و یا گفته می شود: «همسر طیب»، که به معنای زنی است که مورد دلخواه و پسند آدمی باشد. و اما «انسان طیب»، کسی است که از جهل و کارهای قبیح و زشت، پاک بوده و با صفات ایمان و عمل صالح متجلّی باشد؛ چنین آدمی مورد پسند خدا و دلخواه بندگان اوست. همان گونه که قرآن کریم می فرماید

«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُون».(1) همان ها که فرشتگان (قبض ارواح)، روحشان را می گیرند در حالی که پاک و پاکیزه اند به آن ها می گویند: سلام بر شما باد، وارد بهشت شوید به سبب اعمالی که انجام می دادید.

واژه طیب، همان گونه که در قرآن کریم نیز بارها به کار گرفته شده است در برابر «خبیث»(2) به معنای هرگونه پلیدی و ناپاکی که طبع سالم انسان از آن تنفر داشته باشد می آید.(3)

ص:88


1- (1) نحل، 32.
2- (2) نک: نور، 26 و اعراف، 157 و آل عمران، 179 و انفال، 37 و...
3- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج 1، ص 631 و قاموس قرآن، قرشی سید علی اکبر، تهران، دار الکتب الإسلامیه، 1371 ش، چاپ ششم، ج 4، ص 258.

بنابراین شخص طیب، کسی است که از پلیدی ها، زشتی ها، رذائل اخلاقی و صفات حیوانی به دور باشد و مرتکب کارهای زشت و منافی باعفت نشده باشد و نفس او به فضیلت های اخلاقی و صفات انسانی مزین باشد. و اما مریم علیها السلام، نیز طیب بود؛ زیرا از هرگونه پلیدی و زشت کاری به دور بود و درون خود را به صفت های نیکو آراسته بود.

و اما کلمه ی حصین از ریشه حصن، در اصل برای قلعه و دژ محکم با دیوارهای بلندی که هیچ راهی برای نفوذ به آن وجود ندارد قرار داده شده است و سپس به مطلق تحفظ و نگه داشتن سرایت داده شده است و به همین مناسبت به زنان شوهردار و هم چنین زنان عفیف و پاکدامن که از آمیزش جنسی غیر مشروع با دیگران خود را حفظ می کنند و یا تحت حمایت و سرپرستی مردان قرار دارند، مُحْصِنه گفته شده است و حصینه، صیغه مؤنث آن است. و گاهی به زنان آزاد در مقابل کنیزان نیز محصنه گفته شده؛ زیرا آزادی آن ها در حقیقت به منزله حریمی است که در اطراف آن ها کشیده شده است و دیگری حق نفوذ در حریم آنان بدون اجازه آن ها ندارد.(1) حصینه، یکی از صفات حضرت مریم است و قرآن کریم چند بار از آن یاد کرده است و به این وسیله او را تمجید کرده است. همان گونه که می فرماید: وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ . (2) و مریم دختر عمران که بانویی پاک بود، و ما، در او از

ص:89


1- (1) مفردات راغب، واژه حصن و تفسیر روح البیان، حقی بروسوی اسماعیل، بیروت، دارالفکر، ج 5، ص 520 و تفسیر نمونه، ج 3، ص 333.
2- (2) تحریم، 12.

روح خود دمیدیم و او کلمه های پروردگار خود و کتاب هایش او را تصدیق کرد و از خاشعان بود. ونیز می فرماید: وَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آیَةً لِلْعالَمِینَ . (1) و آن زن را به یاد آر که عفت خویش نگه داشت و از روح خویش در او دمیدیم و او را با پسرش برای جهانیان عبرتی قرار دادیم. وبه زبان حضرت مریم علیها السلام، در جریان تولد حضرت عیسی علیه السلام می گوید: وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا2 هیچ گاه مردی با من تماس پیدا نکرده و من زن آلوده ای نبودم.

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، با توصیف حضرت مریم به آن صفت ها، آن بانو را زنی بزرگوار، پاکدامن و دارای ویژگی های اخلاقی والا که تنها در اولیای الهی آن ها را می توان یافت معرفی می کند و در واقع با این سخنان بر عصمت وی از هرگونه گناه و نافرمانی تصریح کرده است.

فلسفه بیان این صفت ها برای مریم از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در نامه خود به نجاشی نیز با مراجعه به قرآن کریم، روشن می شود و آن تخطئه ی بهتان یهودیان به مریم می باشد. آنان با این که مشاهده می کردند که مریم دختر عمران علیها السلام، از نوزادگی در کفالت زکریای پیغمبر علیه السلام بوده و سپس در حجره ی بالایی از بیت المقدس به سر می برد و هرگز کسی جز زکریا به وی دسترسی نداشته است و خداوند متعال فرزندی مانند حضرت عیسی علیه السلام، به وی کرامت فرموده بود که در روز ولادت برای اثبات

ص:90


1- (1) انبیاء، 91.

پاکدامنی مادرش با مردم سخن گفت و به یگانگی پروردگار گواهی داد و رسالت و پیامبری خویش را اعلام کرد و وقایع خارق عادت او نیز در دسترس عموم مردم بود، با این پیشینه درخشان که از مریم صدیقه علیها السلام می دیدند، ولی یهودیان با این حال به سبب لجاجتی که داشتند، نسبت ناروایی به حضرت مریم علیها السلام دادند: فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا. یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا 1 (مریم) او (یعنی فرزندش عیسی) را (پس از تولد) در آغوش گرفته به سوی قومش آمد، گفتند: ای مریم! کار بسیار عجیب و بدی انجام دادی. ای خواهرهارون! نه پدر تو مرد بدی بود، و نه مادرت زن بدکاره ای!

قرآن کریم، نسبت زنا دادن به مریم علیها السلام و پیرو آن، زنا زاده بودن عیسی علیه السلام از سوی یهودیان را بهتانی بزرگ می شمارد: وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً . (1) و (نیز) به سبب کفرشان و تهمت بزرگی که بر مریم 3 زدند (بر قلبشان مهر زده شد).(2)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با تخطئه بهتان یهودیان، بر پاکدامنی حضرت مریم علیها السلام و طهارت حضرت عیسی علیه السلام و حلال زاده بودن او تأکید می کند و به این وسیله مهر صحت بر پیامبری عیسی علیه السلام می زند و پیروی از او را برهمگان لازم می داند و این همان چیزی است که نجاشی و مسیحیان در پی آن هستند و اما پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، با پیش فرض قرار دادن آن می خواهد بفرماید که اگر عیسی علیه السلام از مادری معصوم زاده شده و

ص:91


1- (2) نساء، 156.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج 5، ص 216.

رسالت او بی اشکال، و انجام دادن خواسته های او ضروری و واجب است، پس اگر در کتابش انجیل آمده است که پس از من پیامبری به نام احمد صلی الله علیه و آله و سلم خواهد آمد،(1) و شما ملزم به پیروی از او هستید، حال که آن پیامبر با همه ی نشانه های درستی دعوت او آمده است، چرا از او و آیین او پیروی نمی کنید؟

10. دعوت به باوری مشترک:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، دراین نامه جایگاه الهی خود را به نجاشی اعلام می دارد و آن عبارت است از رسالت فراخوانی مردم به توحید و پیروی از دستورات خداوند یکتا. همان گونه که می فرماید:

وَ إِنِّی أَدْعُوکَ إِلَی اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَه وَ الْمُوَالاةِ عَلَی طَاعَتِهِ. من تو را به سوی الله که یگانه و شریکی ندارد و نیز به پیروی از دستورات او دعوت می کنم.

دعوت به توحید، یکی از رسالت های مهم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در مواجهه با پیروان دین های الهی است؛ توحیدی که همه ی دین ها مدعی آن هستند. همان گونه که خداوند به آن حضرت می فرماید: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ . (2) بگو: «ای اهل کتاب! بیایید به سوی کلمه ای که میان ما و شما یکسان است، که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را

ص:92


1- (1) نک: صف، 6.
2- (2) آل عمران، 64.

همتای او قرار ندهیم، و بعضی از ما، بعض دیگر را، جز خدای یگانه، به خدایی نگیرد. هرگاه (از این دعوت،) سرباز زنند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم!

در این آیه، دعوت به نقطه مشترک میان اسلام و اهل کتاب از مسیحیان و یهودیان شده است و در واقع قرآن کریم با این گونه استدلال، به مسلمانان می آموزد که اگر کسانی حاضر نبودند در همه اهداف مقدس با شما همکاری کنند بکوشید دستِ کم در یکی از هدف های مشترک همکاری آن ها را جلب کنید و آن را پایه ای برای پیش برد هدف های مقدستان قرار دهید.

آیه بالا، ندای وحدت برای همه ی دین های آسمانی که مدعی توحید هستند می باشد؛ زیرا گویی به مسیحیان می گوید: شما که مدعی «توحید» هستید و حتی می گویید مسئله «تثلیث» (اعتقاد به خدایان سه گانه پدر، پسر و روح القدس)، منافاتی با «توحید» ندارد و از این رو طرفدار وحدت در تثلیث شده اید. و شما یهودیان در عین سخنان شرک آمیز، «عزیر» را فرزند خدا پنداشتید مدعی توحید بوده و هستید. ما و شما در اصل توحید مشترکیم. پس بیایید دست به دست هم داده این اصل مشترک را بدون هیچ پیرایه ای زنده کنیم و از تفسیرهای نابجا که پیامد آن، شرک و دوری از توحید خالص است خودداری نماییم.

در این آیه با سه تعبیر گوناگون روی مسئله یگانگی خدا تاکید شده است؛ نخست با جمله ی أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ (جز خدا را نپرستیم) و سپس با جمله ی لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً (کسی را شریک او قرار ندهیم) و سومین بار با جمله ی وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ (بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نپذیرد). و این

ص:93

جمله ی آخری، اشاره لطیفی به این حقیقت دارد که مسیح علیه السلام، یکی از افراد انسان و هم نوع ما است نباید او را به خدایی شناخت.(1)

یکی از مهم ترین پیام های این جمله از نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، آن است که در گفت و گوی دین ها مهم ترین محور بحث، موضوع توحید است که بایسته است مسلمانان با تأسی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خویش، پیروان دین ها را به آن فرا بخوانند و آن را پایه ای مناسب برای نشر معارف اسلامی قرار دهند. توضیح بیشتر این مسئله در نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به هرقل خواهد آمد.

ص:94


1- (1) تفسیر نمونه، ج 2، ص 594.

نامه به مقوقس

اشاره

یکی از نامه های مهم پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به سران کشورها، نامه ای است که به حاکم مصر نگاشته است؛ اهمیت آن به سبب دارا بودن محتوای بلیغ، محکم و دربردارنده ی برخی از معارف دینی است که الگویی نیکو برای گفت و گوی میان دین ها در همه عصرها می باشد. این نامه سه گونه نقل شده است و به نظر می رسد که تنها یکی از آن ها، نامه اصلی باشد. محمد واقدی در فتوح الشام می گوید: نامه ای که پیامبر به مقوقس نگاشته است به این صورت است:

«مِنْ مُحَمَدٍ رسول الله إلیَ صَاحِبِ مِصْرَ!

أمَا بَعْدُ فَإنَ اللهَ أرْسَلَنَیِ رَسُولاً وَأنْزَلَ عَلَیَ قُرْآناً وَأمَرَنَیِ بَالْإعْذارِ وَالْإنْذارِ وَمُقاتَلَةِ الْکُفارِ حَتیَ یَدِینُوا بِدیِنیِ وَیَدْخُلَ الناسُ فِی مِلَتیِ وَقَدْ دَعَوْتُکَ إلیَ الْإقْرارَ بِوَحْدانِیَتِهِ فَإِنْ فَعَلْتَ سَعَدْتَ وَإِنْ أبَیْتَ شَقَیْتَ وَالسَلام».(1) از محمد فرستاده خداوند به صاحب مصر. اما پس از آن؛

ص:95


1- (1) فتوح الشام، واقدی ابو عبدالله محمد بن عمر، بیروت، دار الجیل، ج 2، ص 40.

خداوند من را به عنوان رسولش فرستاده و برمن قرآنی نازل کرده و مرا به بیم دادن، ترساندن و جنگ با کافران فرمان داده است تا این که به دین من درآیند و مردم در ملتم وارد شوند و من تو را به اقرار به یگانگی خداوند فرامی خوانم پس اگر پذیرفتی که خوشبخت خواهی شد و اگر سرباز زدی که بدبخت خواهی گشت والسلام.

این متن نمی تواند نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حاکم مصر باشد؛ زیرا سراسر آن تهدید و ارعاب می باشد و این با روش نامه نگاری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار متفاوت است؛ زیرا آن حضرت در نامه هایش در آغاز با بیان استدلال، برهان و دستِ کم با بیان مطالب به گونه جدال احسن، مخاطب را به پذیرش حق فرامی خواند و هیچ گاه اورا به جنگ و کشته شدن تهدید نمی کند. و از سویی جمله ی

«وَأمَرَنَیِ بَالْإعْذارِ وَالْإنْذارِ وَمُقاتَلَةِ الْکُفارِ» یعنی، خداوند من را به بیم دادن، ترساندن و جنگ با کافران فرمان داده است. توهم خشن بودن دین اسلام را در ذهن ها ایجاد می کند و می تواند دست آویزی برای دشمنان دین مبین اسلام باشد تا آن را به جنگ طلبی متهم سازند و از آن به دین شمشیر یاد کنند و پیروان دیگر دین ها را نسبت به اسلام بدبین نمایند. و افزون برآن، تنها منبعی که این متن را به عنوان نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حاکم مصر نقل کرده است همین کتاب فتوح الشام است که محتوای آن از نظر مستند بودن مطالب آن در درجه پایینی است و قابل استناد نیست.(1)

ص:96


1- (1) سید المرسلین، ج 2، ص 374 و مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 419.

و اما نویسنده ناسخ التواریخ، متن دیگری را به عنوان نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، نقل می کند که در منابع معتبر تاریخی و روایی یافت نمی شود و همین دلیل بر ساختگی بودن آن می باشد. متن نقل شده به این صورت است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، مِنْ مُحَمّدٍ عَبْدِ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلیَ عَظِیمِ الْقِِبْطِ، سَلامٌ عَلیَ مَنِ اتَبَعَ الْهُدیَ، تَوَکَلْ بَالْلهِ الْعَظِیمِ فِی کُلِ الْأَحْوَالِ، فَإِنْ تَوُلَیْتَ فَعَلَیْکَ بِالْعَدْلِ وَ الْقِسْطِ. یَا أهْلَ الْکِتابِ سیِرُوا إِلیَ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ ألْا تَعْبُدُوا إِلْا الْلهَ وَ لا تَعُودُوا».(1) از محمد صلی الله علیه و آله و سلم، بنده و فرستاده خداوند به بزرگ قبط. سلام برکسی که از هدایت پیروی کند. بر خداوند بزرگ در همه حال توکل کن. پس اگر از خداوند روگرداندی پس به عدل و قسط رو آور. ای اهل کتاب به کلمه ای که میان ما و شما برابر است سیر کنید به این گونه که کسی جز خداوند را نپرستید و گرد شرک نگردید.

و اما متنی که بیشتر منابع معتبر تاریخی آن را نقل کرده اند به این گونه است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، مِنْ مُحَمَدِ بِنِ عَبْدِ اللهِ رَسُولِ اللهِ، إِلَی الْمُقَوْقِسَ عَظیِمِ الْقِبْطِ، سَلامٌ عَلَی مَنِ اتَبَعَ الْهُدَی، أمَا بَعْدُ، فَإِنِّی أدْعُوُکَ بِدَاعِیَةِ الْإِسْلامِ، أسْلِمْ تُسْلِمْ، وَ أسْلِمْ یُؤْتِکَ اللهُ أجْرَکَ مَرَّتَیْنِ، فَإِنْ تَوَلَیْتَ فَإِنَ عَلَیْکَ إِثْمَ الْقِبْطِ. قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا

ص:97


1- (1) ناسخ التواریخ زندگانی پیامبر، محمد تقی لسان الملک سپهر، تهران، چاپ اول، 1380 ش، ج 2، ص 1154.

نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ».(1)

بسم اللّه الرحمن الرحیم، از محمد بن عبدالله؛ فرستاده خدا به مقوقس بزرگ قبطیان،

درود بر آن کس که راه راست را در بر گرفت. من، تو را به دین اسلام دعوت می کنم؛ مسلمان شو تا در امان باشی. مسلمان شو، تاخداوند پاداشت را دو برابرکند. اگر از اسلام روی گردانی، گناه قبطیان به گردن توست. بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است، پایدار بمانیم که: جز خدا را نپرستیم و برای او هیچ گونه شریکی نیاوریم و کسی از ما دیگری را به جای خدا به خدایی برنگیرد. اگر (از این پیشنهاد) رویگردان شدند؛ بگویید: شاهد باشید که ما فرمانبردار و مسلمانیم.

واما در برخی از منابع تاریخی آغاز نامه به گونه دیگری است و به جای جمله

«مِنْ مُحَمَدِ بِنِ عَبْدِ اللهِ رَسُولِ اللهِ»، جمله «مِنْ مُحَمَدٍ عَبْدِ اللهِ رَسُولِ اللهِ» و

ص:98


1- (1) الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم والثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 14 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 37 والمواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة، قسطلانی احمد بن محمد، قاهره، المکتبة التوفیقیة، ج 1، ص 545 و صبح الاعشی، قلقشندی أحمد بن علی، تحقیق د. یوسف علی طویل، دمشق، دارالافکر، 1987 م، چاپ اول، ج 6، ص 364.

یا

«مِنْ مُحَمَدٍ عَبْدِ اللهِ و رَسُولِه»(1) بدون کلمه «ابِنْ» آمده است. و در برخی دیگر عنوان «رَسُولِ اللهِ»(2) و در برخی دیگر کلمه ی «عبدالله»(3) ذکر نشده است.

با توجه به قرائن خارجی و داخلی نامه به دست می آید که کلمه ی «عبدالله» که در نامه آمده است، عنوان و وصف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد، نه نام پدر ایشان و به بیانی متن نامه این چنین است: «مِنْ مُحَمَدٍ عَبْدِ اللهِ و رَسُولِهِ» یعنی، از محمد بنده ی خدا و رسول او. بنابراین پس از نام حضرت، کلمه ی «بنْ» نیست.

و اما قرینه خارجی، تصویری است از نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مقوقس، که در آن کلمه ی «بنْ» نیامده است.(4) و بسیاری از دانشمندان دیرین و کنونی آن را نقل کرده و آن را پذیرفته اند.(5) و اما قرینه داخلی نامه، محتوای جهت دار آن می باشد؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با گزینش جمله ها و آیه ای از قرآن کریم، حاکم مصر و قبطیان را به توحید به ویژه توحید عبادی فرامی خواند، و توحید عبادی مقتضی آن است که

ص:99


1- (1) مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 135.
2- (2) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 295 و عیون الأثر، ج 2، ص 332 و نصب الرایة، الزیلعی، تحقیق أیمن صالح شعبان، قاهره، دارالحدیث، چاپ اول، 1415 ق، ج 6، ص 564 و أعیان الشیعة، سید محسن امین، تحقیق حسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ج 1، ص 244.
3- (3) الإصابة، ج 6، ص 296 و فتوح مصر وأخبارها، قرشی مصری، تحقیق محمد حجیری، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1416 ق، ص 117.
4- (4) به نامه شماره «2» مراجعه کنید.
5- (5) خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم، ج 3، ص 866 و السیرة النبویة منهجیة دراستها و استعراض أحداثها، علی جحی عبد الرحمن، بیروت، دار ابن کثیر، 1420 ق، چاپ اول، ص 245 و الرحیق المختوم، ص 289 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 135 و المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة، ج 1، ص 545.

کلمه ی «عبدالله» وصف پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، باشد نه نام پدر ایشان. به این معنا که بنده خدا، شما را به بندگی خداوند فرامی خواند.

حاکمان قبط :

قرن ها پیش از پیدایش اسلام در سرزمین مصر، مردمانی زندگی می کردند که از بازماندگان و نوادگان حضرت نوح علیه السلام بودند. آنان از بابِل به سرزمین مصر مهاجرت کرده و پس از زیاد شدن جمعیتشان تشکیل حکومت داده، شهرهای «مَنْف»(1) و «اسکندریه»(2) را مرکز حکومت خود قرار دادند. سرزمین آن ها که میان دو امپراطوری ایران و روم قرار داشت، بارها از سوی آن امپراطوری ها مورد تاخت و تاز قرار گرفت. از این رو هماره فرمانبر یکی از آن دو امپراطوری بودند و حاکمانشان با هم آهنگی امپراطور غالب معین می شد.

فرمانروایانِ قبط را، مُقَوْقِس می گفتند. و اما چرا به حاکمان قبط، مقوقس گفته اند؟ مطلب خاصی در منابع تاریخی یافت نمی شود ولی برخی از دانشمندان گفته اند: مقوقس، به معنای حاکمی است که با اقتدار بر مُلک گسترده ی خود حکومت می کند.(3)

ص:100


1- (1) مَنْف، یکی از شهرهای مصر باستان بوده و در زمان حضرت موسی، فرعون و فرعونیان در آنجا حکومت می کردند (معجم البلدان، یاقوت حموی شهاب الدین، بیروت، دار صادر للطباعة والنشر، 1995 ق، چاپ دوم، ج 5، ص 213)
2- (2) یکی از شهرهای بزرگ مصر که در شمال آن کشور و درکنار دریای روم واقع شده است.
3- (3) حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، بلاغی سید عبد الحجت، قم، انتشارات حکمت، 1386 ق، جلددوم مقدمه، ص 1153.

مقوقسیان، پس از انقراض فرعونیان بر مردم مصر حکومت می کردند. و چون زیر سلطه امپراطوری روم قرار گرفتند به دین مسیحیت که دین رسمی روم بود درآمدند.(1)

و اما نام مقوقسِ مصر در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه بوده، و آیا رومی بوده یا قبطی؟ چند دیدگاه وجود دارد؛ برخی می گویند: او رومی و نامش «جورج» می باشد که در اصل کشیش فرقه مَلِکانیه بود و از سوی هرقل روم، به حاکمیت مصر منصوب شد و برخی دیگر گفته اند: وی قبطی و نام او «جریج یا جریح بن میناء» می باشد. در هردو صورت وی مسیحی و از فرقه «ملکانیه» بوده است و از باورهای آنان پیروی می کرده است.(2)

مراد از فرقه ملکانیه، یکی از سه فرقه بزرگ مسیحی در آن زمان است که براساس تفسیری که از خداوند داشته اند، پدید آمدند. فرقه ملکانیه که همان مسحیان رومی می باشند، خداوند سبحان را سومی از سه حقیقت می دانند و آن ها عبارتند از؛ خداوند (پدر)، عیسی علیه السلام (پسر) و روح القدس. و سومی از آن سه، به این معنا است که هریک از آن سه، خدا هستند، و در عین حال عیسی علیه السلام، فرزند حقیقی خداوند و خداوند پدر حقیقی عیسی می باشد و افزون برآن، آن سه گرچه سه حقیقت هستند، ولی در واقع یکی بیش نیستند.

ص:101


1- (1) تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 185.
2- (2) سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11، ص 348 و الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 6، ص 295 و المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة، ج 1، ص 545 و البدایة و النهایة، ج 4، ص 272 و تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون عبد الرحمن بن محمد، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، 1408 ق، چاپ دوم، ج 2، ص 87.

فرقه دیگر مسیحیان، نسطوریه است. آنان می گویند: عیسی علیه السلام، نور خداوند است که در جسم مادی آن حضرت، تبلور پیدا کرده است و این مانند تابش نور بر جسمی شفاف چون بلور است، و اما گروه سوم، یعقوبیه هستند که می گویند: خداوند در جسم عیسی علیه السلام، حلول کرده است.(1)

پیکی حکیم:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در سال ششم هجری از میان یاران خود، حاطب بن ابی بلتعه لخمی(2) را فرا خواند و نامه یاد شده را به او داد تا به مقوقس حاکم مصر برساند. حاطب بن أبی بلتعة، فردی شجاع و جنگاور بود و در غزوه های بدر و مانند آن شرکت داشت و افزون بر آن، برخی از سریه ها را فرماندهی نمود و در گسترش اسلام نقشی درخور توجه ایفا نمود وی بر معارف قرآنی آشنایی لازم داشت و به سبب تاجر بودن و سفرهای فراوانی که به سرزمین های گوناگون داشت، بر سرگذشت های تاریخی آنان به ویژه جریان های مربوط به دین ها و نیز نسبت به باورها و آرای مسیحیان و محتوای انجیل آگاهی کافی داشت و در نکته سنجی و فن مناظره نیز توانا بود.(3)

ص:102


1- (1) نک: مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 268 و ملل و نحل، شهرستانی علی، تحقیق محمد سید کیلانی، بیروت، دار المعرفة. ج 1، ص 222، 224 و 225.
2- (2) متوفای 30. ق 0 نک: شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، حنبلی دمشقی شهاب الدین، تحقیق الأرناؤوط، دمشق، دار ابن کثیر، 1406 ق، چاپ اول، ج 1، ص 190.
3- (3) الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، أبو عمر یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبد البر، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412 ق، ج 1، ص 314 و الإصابة، ج 1، ص 623 و أنساب الأشراف، ج 1، ص 448 وص 531 و إمتاع الأسماع، ج 1، ص 304 و البدایة والنهایة، ج 4، ص 180 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 87 و

حاطب، با فرمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، مدینه را به قصد سرزمین مصر ترک نمود و پس از به جان خریدن سختی های فراوان به آن دیار وارد شد. باخبر شد که مقوقس در یکی از کاخ های بلند لب دریا، در شهر «اسکندریه» به سر می برد. او رهسپار «اسکندریه» گردید و با زورق، خود را به داخل کاخ مقوقس رسانید و نامه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم را به او داد.

گفت و گوی حاطب با مقوقس:

مقوقس، نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را باز کرد و خواند و کمی در مضمون نامه فکر کرد. سپس سر خود را بلند کرد و به سفیر اسلام چنین گفت: اگر راستی «محمد» صلی الله علیه و آله و سلم، پیامبر خداست، چرا مخالفانش توانستند وی را از زادگاهش بیرون کنند و ناچار شد که در «مدینه» سکنی گزیند، چرا بر آن ها نفرین نمی فرستد تا آنان نابود شوند؟

حاطب، خطاب به مقوقس گفت: حضرت عیسی علیه السلام، پیامبر خدا بود و شما نیز به رسالت او گواهی می دهید، آن گاه که بنی اسرائیل نقشه کشتن او را کشیدند، چرا وی درباره آنان نفرین نکرد تا خداوند آن ها را نابود سازد؟

مقوقس که انتظار چنین پاسخی را نداشت، در برابر منطق محکم او پاسخی نداشت و زبان به تحسین وی گشود و گفت:

«أحْسَنْتَ أنْتَ حَکیمٌ جِئْتَ مِنْ عِنْدِ

ص:103

حَکیمٍ» آفرین بر تو! مرد فهمیده ای هستی و از طرف شخص فهمیده و با کمالی پیغام آورده ای.

حاطب به او گفت: پیش از شما کسانی (فرعون ها) در این کشور حکمرانی می کردند که مدت ها به مردم خدایی می فروختند و خدا آن ها را نابود ساخت؛ تا سرگذشت و سرنوشت آن ها، برای شما مایه عبرت شود. و شما باید بکوشید تا سرگذشت و سرنوشتتان برای دیگران مایه عبرت نباشد.

پیامبر ما، مردم را به آیین پاک فرا خواند. قریش، سرسختانه با وی پیکار کردند و ملت یهود، با کینه توزی ویژه ای با او به مقابله برخاستند. به جانم سوگند! همان گونه که موسی بن عمران علیه السلام، نبوت حضرت مسیح علیه السلام را به مردم بشارت داده؛ همان گونه حضرت عیسی علیه السلام، بشارت دهنده ی نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بوده است.

شما را به آیین اسلام و کتاب آسمانی خود (قرآن) می خوانیم؛ همان گونه که شما، اهل تورات را به انجیل فراخوانده اید. هر ملتی که فراخوانی پیامبری را بشنود، باید از او پیروی کند و من ندای این پیامبر را به سرزمین شما رسانیدم. شایسته است که شما و ملت مصر از آیین وی پیروی کنید و من هرگز شما را از باور به آیین مسیح باز نمی دارم، بلکه می گویم: به دنبال سنّت وی بروید ولی بدانید، صورت کامل آیین حضرت مسیح، همان آیین اسلام است.

گفت و گو و مذاکره ی حاطب با حکمران مصر به پایان رسید، ولی «مقوقس» پاسخ روشنی به وی نداد. «حاطب»، باید مدتی توقف کند تا پاسخ نامه را بگیرد و برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بیاورد.

مقوقس پس از چند روز، حاطب را خواست و با او در کاخ خود خلوت کرده و از برنامه و آیین پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پرسید. سفیر اسلام، در پاسخ وی چنین گفت: او مردم را به پرستش خدای یگانه فرامی خواند؛ دستور می دهد که مردم در شبانه روز،

ص:104

پنج بار نماز بخوانند، ماه رمضان روزه بگیرند؛ خانه خدا را زیارت کنند؛ به پیمان خود پای بند باشند؛ از خوردن مردار و خون، خودداری کنند و... حاطب، سخنان خود را با شرح منش ها و رفتارهای الهی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به پایان برد.

زمام دار مصر، به او چنین گفت: این ها نشانه نبوت او است و من می دانستم که خاتم پیامبران هنوز ظهور نکرده است، می پنداشتم که او از سرزمین شام که مرکز ظهور پیامبران است برانگیخته خواهد شد، نه از سرزمین حجاز.

ای سفیر محمد! بدان و آگاه باش اگر من به آیین او ایمان بیاورم، ملت قبط با من هم راهی نمی کنند. امیدوارم که قدرت این پیامبر به سرزمین مصر کشیده شود و یارانش در کشور ما منزل کنند و بر قدرت های محلی و باورهای باطل پیروز آیند. من از شما درخواست می کنم که این گفت وگو را سرّی تلقی کنید و کسی از قبطیان، از آن آگاه نشود.

نامه مقوقس به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم:

پس از پایان یافتن گفت و گو، حاکم مصر کاتب خود را فراخواند و به او دستور داد تا نامه ای به این صورت برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اسلام بنگارد:

«لِمُحَمَدِ بِنِ عَبْدِ اللّهِ مِنَ الْمُقَوْقِس عَظیِمِ الْقِبْطِ.

سُلامٌ عَلَیْکَ، أما بعد فَقَدْ قَرَأتُ کِتابَکَ، وَ فَهِمْتُ مَا ذَکَرْتَ فِیهِ، وَ مَا تَدْعُو إِلَیْهِ، وَ قَدْ عَلِمْتُ أنَ نَبِیاً بَقِیَ، وَ کُنْتُ أظُنُ أنَهُ یَخْرُجُ مِنَ الشامِ، وَ قَدْ أکْرَمْتَ رَسُوُلَکَ، وَ بَعَثْتُ إَلَیْکَ بِجارِیَتَیْنِ، لَهُمَا مَکانٌ فِی الْقِبْطِ عَظِیمٌ، وَ بِکِسْوَةٍ وَ أهْدَیْتُ إِلَیْکَ بَغْلَةً لِتَرْکَبَهَا، وَ السَلامُ عَلَیْکَ».

ص:105

نامه ای است به محمد فرزند عبدالله، از مقوقس بزرگ قبط. درود بر تو، من نامه ی تو را خواندم و از مقصد تو آگاه شدم و حقیقت دعوت تو را یافتم. من می دانستم که پیامبری ظهور خواهد کرد، ولی می پنداشتم که درجایی از شام برانگیخته خواهد شد. من مَقدم سفیر تو را گرامی شمردم. و دوتا کنیز را که در میان قوم قبط جایگاه دارند را برای تو فرستادم. و (افزون بر آن)، لباس (نیز تقدیم کردم) و استری را به تو هدیه کردم تا بر آن سوار شوی. سلام بر تو باد.

حاطب، با هم راهی و محافظت دسته ای از مأموران مقوقس به سرزمین شام وارد شد و مأموران را مرخص کرد و خود با کاروانی رهسپار مدینه شد. نامه مقوقس را تسلیم پیامبراعظم صلی الله علیه و آله و سلم کرد و پیام او را رسانید.

احترامی که مقوقس در انشای نامه به کار برده و نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بر نام خود مقدم داشته بود و نیز هدایای گران بهایی که برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده و احترام شایسته ای که از سفیر وی به جا آورده بود؛ همگی حاکی از آن هستند که مقوقس به حقانیت پیامبر خداوند صلی الله علیه و آله و سلم پی برده بود گرچه آن را نپذیرفته است. از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او از حکومت خود ترسیده و اسلام را نپذیرفته است، ولی قدرت و ریاست او به زودی نابود خواهد شد.(1) و همین گونه هم شد و بنابر تصریح برخی از

ص:106


1- (1) سبل الهدی، ج 11، ص 348 و البدایة و النهایة، ج 4، ص 272 و تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ذهبی شمس الدین محمد بن احمد، تحقیق عمر عبد السلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1413 ق، ج 2، ص 512 و تخریج الدلالات السمعیة، ص 198 و دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، بیهقی ابو بکر، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1405 ق، چاپ اول.، ج 4، ص 396 و السیرة الحلبیة، ج 3، ص 349 والاستیعاب، ج 1، ص 315 وأسدالغابة، ج 1، ص 431.

تارخ نگاران، هرقل قیصر روم، از تمایل او به اسلام آگاهی پیدا کرد و دستور عزل او را صادر نمود و به این گونه بود که نه اسلام را پذیرفت و نه سلطنتش پایدار ماند.(1)

آموزه های نامه:

اشاره

این نامه دربردارنده ی برخی از معارف دینی است و دراین جا به مهم ترین آن ها اشاره می شود:

1. فضیلت و اهمیت یاد خدا:

درباره ی اهمیت یاد خدا به ویژه گفتن و نگاشتن «بسم الله الرحمن الرحیم» در آغاز کارها در نامه آن حضرت به نجاشی به مقدار کافی بحث شد و نیازی به تکرار آن نیست.

2. بندگی، راه رسیدن به سعادت:
اشاره

گزینش عنوان «عبدالله» در آغاز نامه مانند بسیاری از نامه های دیگر آن حضرت، از چند جهت درخور توجه است:

نخست آن که آن حضرت با طرح این عنوان، مخاطب خود را از نظر روانی آماده می سازد تا با محتوای نامه ارتباط منطقی برقرار کند، و توهم نکند که نامه جنبه شخصی، و برگرفته از خواسته های نفسانی اوست؛ بلکه ارسال نامه براساس فرمانی است که خداوند به وی، که بنده ی اوست می باشد. و در واقع این نامه از سوی خداوند متعال بوده و خواسته های او را دربر دارد؛ بنابراین تمکین در برابر محتوای

ص:107


1- (1) تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 37.

آن، تمکین در برابر فرمان و خواسته خداوند است و سرپیچی از آن، نافرمانی در برابر دستور خداوند است.

دوم آن که طرح عنوان «عبدالله» در آغاز نامه این نکته را به حاکم مصر القا می کند که راه رسیدن به هدایت و در نهایت دست یابی به سعادت واقعی تنها در گرو عبودیت و بندگی می باشد و برای دست یابی به رستگاری، اگر راهی جز راه بندگی برگزیده شود، جز دور شدن از خداوند و انحراف از راه او، سرانجامی نخواهد داشت.

سوم آن که با قرار دادن عبودیت در کنار رسالت (رسول الله یا رسوله بنابر برخی اسناد)، می رساند که همه ی فرستادگان خداوند، بنده ی خداوند بوده اند که در سطرهای آینده به آن ها اشاره خواهد شد.

چهارم آن که عبودیت را بر رسالت خود، مقدم داشت تا بفهماند که پیامبران، پیش از آن که به درجه رسالت برسند، راه عبودیت را طی کرده اند.

برای تبیین بهتر این چند نکته، بایسته است کمی درباره ی عبودیت و بندگی، بررسی شود:

معنای عبد و عبودیت:

واژه عَبد، در اصل به معنای مال و مِلک می باشد به گونه ای که مالک، زمام امور آن را به دست خود دارد. و این بر دوگونه است؛ عبودیت تکوینی و عبودیت اختیاری.

مراد از عبودیت تکوینی، مملوکیتی است که لازمه ایجاد و آفرینش مخلوقات است، به این معنی که خداوند، هرکس و یا هرچیزی را می آفریند، مالک آن نیز خواهد بود و آن ها، ملک خدایند؛ چه آن چیز و آن کس بداند مخلوق خداوند است یا نداند؛ و چه آن کس، خود را مملوک خداوند بداند و یا نداند. بنابراین از آنجا که

ص:108

خداوند قادر متعال، مالکِ مطلق هستی است پس هیچ چیز از دایره ملکیت او خارج نخواهد بود و زمام امور همه چیز به دست او خواهد بود همان گونه که قرآن کریم می فرماید: إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً . (1) همه ی کسانی که در آسمان ها و زمین هستند بنده اویند.

این گونه از عبودیت، ویژه انسان و موجودات دارای شعور نیست بلکه شامل همه ی موجودات مجرد و مادی(2) می شود. و به بیانی همه ی آفریده ها این ویژگی را دارا هستند و نیازی به اکتساب و به دست آوردن ندارد. وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطاً . (3) آن چه در آسمان ها و زمین است مال خداست و خداوند به همه چیز احاطه دارد.

و اما مراد از عبودیت اختیاری، آن است که شخص خود را مملوک خداوند دانسته و هرگونه استقلال را از خود سلب نماید و دربرابر فرمان های او تسلیم شود. و براین اساس. بندگی خدا یعنی؛ وابستگی مطلق به او، بی نیازی از غیر او، بی اعتنایی به ما سوی اللَّه، و تنها چشم بر لطف او دوختن، و در برابر اراده او از خود اراده ای نداشتن، و در همه حال سر بر فرمان او نهادن. و اگر از دیگران کمک می گیرد به آن لحاظ است که خداوند متعال آن ها را منشأ اثر قرارداده است.

ص:109


1- (1) مریم، 93.
2- (2) مراد از موجود مجرد، موجودی است که عاری از طول، عرض، عمق، شکل، بو و وزن باشد. مانند عقل و فرشتگان مقرب. و مراد موجود مادی، موجودی است که دارای یکی از آن ویژگی ها باشد. مانند سنگ، درخت و گاز.
3- (3) نساء، 126.

بندگی به این معنا، امری اکتسابی و یافتنی است و همه ی انسان ها آن را دارا نیستند. که به دوگونه به دست می آید؛ یکی با پرستش و اظهار تذلل در درگاه او هم راه با تقدیس و تحمید پروردگار که اصطلاحاً به آن عبادت گفته می شود. و دیگری با فرمان بری و پذیرش فرمان ها و بازداشت های خداوند در همه ی شئون زندگی فردی و اجتماعی می باشد که به آن اطاعت گفته می شود.

اهمیت عبودیت:

عبودیت و بندگی؛ چه به گونه عبادت و پرستش باشد و چه به گونه فرمان بری و اطاعت، دارای اهمیت فراوانی است. عبودیت و بندگی، مکتبِ عالیِ تربیت است؛ اندیشه ی انسان را بیدار و فکر او را متوجه بی نهایت می سازد؛ گرد و غبار گناه و غفلت را از دل و جان می شوید؛ صفت های عالی انسانی را در وجود او پرورش می دهد؛ روح ایمان را تقویت و به انسان آگاهی و مسئولیت می بخشد. و به همین دلیل ممکن نیست انسان لحظه ای در زندگی از این مکتب بزرگ تربیتی بی نیاز گردد. از این رو در قرآن کریم حرکت به سوی خداوند، نائل گشتن به قرب الهی و رسیدن به فلاح و رستگاری به عبودیت مشروط شده است. همان گونه که می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.1 ای کسانی که ایمان آورده اید رکوع کنید و سجده به جا آورید و پروردگارتان را عبادت کنید و کار نیک انجام دهید، تا رستگار شوید.

ص:110

بنابراین دست یابی به همه ی مراتب کمال انسانی، و تخلق به اخلاق الهی و رسیدن به هرگونه مقام الهی به ویژه نبوت و رسالت در گرو عبودیت اختیاری است. و ازاین روست که در تشهد نماز، پیش از گواهی به رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، به عبودیت و بندگی او نسبت به خداوند متعال، گواهی داده می شود و گفته می شود:

وَ أشْهَدُ أنَ مُحَمَداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ و گواهی می دهم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم، بنده او و فرستاده اوست.

پیامبران، بندگان خداوند:

در قرآن کریم، بارها به این واقعیت اشاره نموده است که هر پیامبری پیش از رسیدن به مقام نبوت بلکه هرگونه مقام معنوی خود، راه عبودیت خداوند را پیموده اند. همان گونه که داود علیه السلام را که دارای کمالات بسیار بوده است به عبودیت و بندگی یاد می کند:

اِصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ . (1) بر آن چه می گویند صبر کن، و داود علیه السلام، بنده ی ما را که دارای امکانات (گوناگون) بود به یاد آور. آری، او بسیار بازگشت کننده (به سوی خدا) بود.

و درباره ایوب علیه السلام می فرماید: وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ . (2) و بنده ما ایوب علیه السلام را به یاد آور، آن گاه که پروردگارش را ندا داد که: «شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.

ص:111


1- (1) ص، 17.
2- (2) ص، 41.

و یوسف علیه السلام را بنده خالص خود معرفی می کند: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ . (1) و در حقیقت (آن زن) آهنگ وی کرد، و (یوسف علیه السلام نیز) اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می کرد. چنین (کردیم) تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود.

و ابراهیم علیه السلام را بنده مؤمن می داند: سَلامٌ عَلی إِبْراهِیمَ. کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ . (2) سلام بر ابراهیم علیه السلام. ما این چنین نیکوکاران را جزاء می دهیم. آری، راستی او از بندگان مؤمن ما بود.

و نوح علیه السلام را بنده بسیار شاکر و مؤمن معرفی می کند: ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً . (3) ای فرزندان کسانی که با نوح علیه السلام (بر کشتی) سوار کردیم! او بنده ی شکرگزاری بود. (شما هم مانند او باشید، تا نجات یابید!). و در آیه دیگر می فرماید: سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ. إِنّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ . (4) سلام بر نوح علیه السلام در همه ی عالم. آری، ما نیکوکاران را این گونه پاداش می دهیم. آخر او از بندگان مؤمن ما بود.

ص:112


1- (1) یوسف، 24.
2- (2) صافات، 109 تا 111.
3- (3) اسراء، 3.
4- (4) صافات، 79 تا 81.

و درباره بنده بودن عیسی علیه السلام می فرماید: قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا . (1) گفت: منم بنده خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است. إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَیْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرائِیلَ 2 (عیسی علیه السلام) جز بنده ای که بر وی منّت نهاده و او را برای فرزندان اسرائیل سرمشق (و آیتی) گردانیده ایم نیست. و در آیه دیگر می فرماید: لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً.3 مسیح علیه السلام از این که بنده ی خدا باشد هرگز روگردان نیست، و فرشتگان مقرّب (نیز ابا ندارند) و هر کس از پرستش او سرپیچی کند و بزرگی فروشد، به زودی همه ی آنان را به سوی خود گرد می آورد.

و اما در آیه های بسیاری، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم را بنده ی محض معرفی می کند و کمالات و مقام های معنوی که خداوند منان به او ارزانی داشته است را بر پایه عبودیت و بندگی او استوار می داند. و به گونه ی اشاره، دلیل استحقاق و شایستگی نزول قرآن بر او را بندگی محض وی معرفی می کند: وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ . (2) و اگر در آن چه بر بنده ی خود نازل کرده ایم شک دارید، پس، اگر راست می گویید، سوره ای مانند آن بیاورید و گواهان خود را، غیر خدا فرا خوانید.

ص:113


1- (1) مریم، 30.
2- (4) بقره، 23.

واژه «عبد» دراین آیه، نشان می دهد که این افتخار و اکرام، به سبب مقام عبودیت و بندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود؛ زیرا بالاترین جایگاه برای انسان، آن است که، بنده راستین خدا باشد، و جز بر پیشگاه او جبین نساید، و در برابر فرمانی جز فرمان او تسلیم نگردد؛ هر کاری می کند، برای خدا باشد و هر گام برمی دارد، رضای او را بطلبد.

و در آیه ی دیگر بندگی آن حضرت را سبب مفتخر شدن به دارا شدن به برترین خیر و برکت را معرفی می کند: تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً. اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً.1 زوال ناپذیر و پر برکت است کسی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا جهانیان را انذار کند. خداوندی که حکومت و مالکیت آسمان ها و زمین از آن اوست، و فرزندی برای خود انتخاب نکرد، و شریکی در حکومت و مالکیت ندارد، و همه چیز را آفرید و دقیقا اندازه گیری نمود.

فرقان، یعنی قرآنی که جدا کننده حق از باطل است، و این که می فرماید: «فرقان را بر بنده اش نازل کرد»، نشان گرآن است که این مقام عبودیت و بندگی خالص است که شایستگی نزول فرقان و پذیرا شدن معیارهای شناخت حق از باطل را به وجود می آورد.(1)

ص:114


1- (2) تفسیر نمونه، ج 15، ص 7.
3. عنوان عظیم غبط:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، در این نامه، مقوقس را به «عظیم و بزرگ قبط» توصیف می کند. این مسئله از چند جهت قابل توجه است:

الف). ابلاغ، هم راه با احترام به مخاطب:

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، هنگام انجام رسالت خود و تبلیغ معارف و آموزه های دینی به مخاطب خود احترام می گزارد. و گرچه مخاطب نامه، فردی کافر و دارای باورهای شرک آلود است و براساس آیین کفرآلود خود برمردم حکومت و پادشاهی می کند، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در خطاب به او، موازین اخلاقی را رعایت می کند و با احترام با او سخن می گوید؛ نه به باورهای دینی او بد می گوید و نه به منصب او. آن حضرت، کفر و شرک مخاطب را بهانه ای برای کوچک شمردن و اهانت به او قرار نمی دهد. و بی آن که تکریم و تمجیدی از مقام او کرده باشد و بی آن که نشانه هایی از چاپلوسی و ابراز کوچکی نسبت به او در کلامشان مشاهده شود، جایگاه او را که یک منصب اجتماعی است با لقب «عظیم القبط» محفوظ می دارد تا زمینه پذیرش دعوت آن حضرت در او ایجاد شود و دستِ کم بر علیه دین اسلام از خود واکنش منفی نشان ندهد؛ زیرا بدی، جز بدی، پیامد دیگری نخواهد داشت. از این رو قرآن کریم از دشنام دادن به کافران، نهی کرده است، و می فرماید: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ.1 شما مؤمنان، به آنان که جز خدا را می خوانند دشنام ندهید، تا مبادا آن ها از روی دشمنی و نادانی خدا را دشنام گویند.

ص:115

ب). خداوند متعال، پادشاه مطلق:

نکته ی دوم در طرح عنوان «عظیم القبط»، آن است که گرچه حاکمان قبط، خود را پادشاه و مَلِک مصر می دانستند، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به جای عنوان «مَلِک»، از عنوان «عظیم» بهره می گیرد. تا به او بفهماند که پادشاهی تو یک عنوان تشریفاتی بیش نیست؛ زیرا تو و کشورت، وابسته به امپراطوری روم هستید و استقلال سیاسی ندارید. پس با پذیرش اسلام، افزون بر رهایی از بند کفر و شرک، از وابستگی سیاسی نیز آزاد شوید.

افزون برآن، از آنجا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، تنها خداوند متعال را «مَلِک» جهان می داند و کسی می تواند در این منصب قرار گیرد که ولایت خداوند را پذیرفته و در جهت بندگی او بخواهد به اداره جامعه بپردازد. و از آنجا که مقوقس مانند دیگر حاکمان دیار کفر، از بندگی خداوند متعال به دور بوده اند، نمی توان آن ها را متصف به «مَلِک» نمود.

ج). اطلاع رسانی، وظیفه حاکمان:

نکته سوم آن که آن حضرت، عنوان «عظیم» را به «قبط» اضافه نمود تا به او بفهماند که گرچه مورد خطاب تو هستی، ولی در واقع محتوای نامه، متوجه تو و همه ی قبطیان می باشد و تو به عنوان حاکم و کسی که سرنوشت ملتی به دست اوست، ملزم هستی تا پیام نامه را به مردم خود برسانی وگرنه گناه گمراهی آنان به گردن تو خواهد بود و مسئولیت جهل و ناآگاهی آنان از هدایت و سعادت به عهده ی تو می باشد، از این رو آن حضرت در ادامه ی نامه می فرماید:

«فَإِنِّی أدْعُوُکَ بِدَاعِیَةِ الْإِسْلامِ، أسْلِمْ تُسْلِمْ، وَ أسْلِمْ یُؤْتِکَ اللهُ أجْرَکَ مَرَتَیْنِ، فَإِنْ تَوَلَیْتَ فَإِنَ عَلَیْکَ إِثْمَ الْقِبْطِ» من، تو را به دین اسلام دعوت می کنم؛ مسلمان شو تا در امان باشی. اگرمسلمان شوی، خداوند پاداشت را دو برابر می کند. اگر از اسلام روی گردانی، گناه قبطیان به گردن تو خواهد بود.

ص:116

4. سهیم بودن حاکمان، در جزای اعمال امت ها:

نکته دیگری که در نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جلب توجه می کند، سهیم بودن حاکمان و رهبران امت ها در پاداش هدایت و صلاح مردم خود و شریک بودن در کیفر ضلالت و انحراف امت هایشان است؛ زیرا آنان بنیان گزاران سنت های خوب و بد هستند و کارهای خوب و بد را به عنوان فرهنگ و شیوه زندگی، درمیان مردم نهادینه می کنند. پس همان گونه که در برابر کارهای خوب خود، پاداش می گیرند و به سبب کارهای زشتشان، مجازات می شوند، هم چنین به سبب کارهای خوب ملتشان، پاداش نیکو و در برابر کارهای ناشایست مردمشان، کیفر خواهند شد.

آن حضرت با جمله ی

«وَ أسْلِمْ یؤْتِکَ اللهُ أجْرَکَ مَرَتَینِ» به نکته بالا اشاره دارد و می فرماید: اگر اسلام بیاوری، خداوند دو پاداش به تو می دهد؛ پاداش نخست، برای پذیرش اسلام از سوی آن حاکم و رهبر است و پاداش دوم برای ابلاغ و رساندن پیامِ فرستاده خداوند و ایجاد زمینه هدایت و رستگاری در میان مردم خود می باشد. همان گونه که از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «مَن دَلَّ عَلَی خَیرٍ فَلَهُ مِثلُ اجرِ فاعِلِه»(1). هرکس دیگری را برانجام کارخیری راهنمایی کند، برای او پاداشی مانند پاداش فاعل آن کار است. هم چنین می فرماید: «الدَّالُّ عَلَی الْخَیرِ

ص:117


1- (1) سنن أبی داود، سجستانی سلیمان بن داود، تحقیق وتعلیق سعید محمد اللحام، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1410 ق، چاپ اول، ج 2، ص 504 وسنن ترمذی، ترمذی محمد بن عیسی، تحقیق وتصحیح عبد الوهاب عبد اللطیف، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1403 ق، چاپ دوم، ج 4، ص 148 و السنن الکبری، بیهقی احمد، بیروت، دارالفکر، ج 9، ص 28 وکنز العمال، متقی هندی علی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409 ق، ج 5، ص 125.

کَفَاعِلِهِ»(1). راهنمایی کننده به کار خیر، مانند کننده ی آن کار خیر است. و نیز می فرماید:

«مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْ ءٌ»(2). هر کس، سنت خوبی را پی ریزی کند، هم پاداش کار خود را می برد، و هم تا روز رستاخیز پاداش هر کسی را که به آن عمل کند، به او داده بدون آن که از پاداش انجام دهندگان آن، چیزی کم شود.

بله امکان دارد که مراد از دو پاداش داشتن اسلام آوردن مقوقس، یکی برای ایمان به عیسی علیه السلام داشتن، و دیگری ایمان به رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم باشد. همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره اهل کتاب می فرماید: «مَن أَسلَمَ مِن أهلِ الکِتابِ فَلَهُ أجرُهُ مَرَتَینِ».(3) هر کس از اهل کتاب اسلام آورد، دو پاداش خواهد داشت. و قرآن کریم می فرماید: اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنُونَ * وَ إِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنّا کُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ * أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِما صَبَرُوا وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ . (4) کسانی که ازپیش، کتاب آسمانی به آن ها داده ایم به آن (قرآن) ایمان می آورند. و هنگامی که بر

ص:118


1- (1) وسائل الشیعة، ج 16 ، ص 124.
2- (2) اصول کافی، ج 5 ، ص 10.
3- (3) مسند احمد، ج 5، ص 259 و جامع البیان، طبری محمد بن جریر، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1415 ق، ج 27، ص 317 و الدر المنثور، ج 5، ص 133 و صحیح مسلم، مسلم نیشابوری ابوالحسن، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، ج 6، ص 41.
4- (4) قصص، 52 تا 54.

آن ها خوانده می شود می گویند: به آن ایمان آوردیم، این ها همه حق است، و از سوی پروردگار ماست، ما پیش از این هم مسلمان بودیم. آن ها کسانی هستند که اجر و پاداششان را به سبب شکیباییشان، دو بار دریافت می دارند. آن ها به وسیله نیکی ها، بدی ها را دفع می کنند، و از آن چه به آنان روزی داده ایم انفاق می نمایند.

و اما پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، با جمله ی «فَإِنْ تَوَلَیتَ فَإِنَ عَلَیکَ إِثْمَ الْقِبْطِ» به شق دوم مسئله ی بالا تصریح می کند و می فرماید: ای مقوقس اگر از اسلام رو گردان شدی، گناه مردم قبط، دامن گیر تو نیز خواهد شد. و در واقع مقوقس و هر حاکم دیگر با نپذیرفتن اسلام به دو کیفر گرفتار می شود؛ یکی برای باقی ماندن در ورطه کفر و دیگری برای اضلال و در جهل نگه داشتن مردم خود.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که فرمود

:«مَنْ سَنَ سُنَةً سَیِئَةً کانَ عَلَیْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیامَةِ».(1) هر کس سنت بد و ناشایستی را پایه ریزی کند، بار سنگین آن سنت بد به دوش اوست. همان گونه که تا روز رستاخیز بار سنگین کسی که به آن سنت ناشایست عمل می کند نیز بر دوش خواهد کشید.

قرآن کریم، می فرماید: لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ . (2) آن ها باید (در) روز رشتاخیز بار گناهان خویش را به گونه کامل و شمه ای از گناهان آن کسانی را که از روی جهل، گمراهشان می کنند بردارند، بدانید که بد باری برمی دارند.

ص:119


1- (1) الفصول المختارة، شریف مرتضی بیروت، دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، چاپ دوم، 1414 ق، ص. 136
2- (2) نحل، 25.

گرچه ریشه ی همه ی فسادها و انحراف ها، به حاکمان و رهبران فاسد برنمی گردد؛ بلکه برخی از آن ها به سبب سوء اختیار اشخاص، و یا به سبب ناآگاهی خانواده ها با اصول و شیوه های تربیت انسانی و دینی و مانند آن می باشد، ولی ریشه بسیاری از فسادها و باورهای نادرست به رهبران، ارشاد کنندگان و متولیان فرهنگی برگشت می کند و بر اساس آیه یاد شده، مسئولیت بسیاری از گناهان مردم همان گونه که به عهده ی خود مردم است، به عهده ی آنان نیز خواهد بود. و مستکبرانِ گمراه و اغواگر، هم بار گناهان خویش را بر دوش می کشند و هم سهمی از بار گناهان پیروانشان را.(1)

5. دعوت به توحید عبادی:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در پایان نامه با آوردن یکی از مهم ترین آیه های قرآن کریم، مقوقس بلکه همه ی اهل کتاب را به التزام به توحید فرامی خواند.

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ . (2) بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی کلمه ای که تمسک به آن، بر ما و شما لازم است. و آن این است که جز خدا را نپرستیم، و چیزی را شریک او نگیریم، و یک دیگر را به جای خدای خود به ربوبیت نگیریم. اگر (اهل کتاب) نپذیرفتند، بگویید: شاهد باشید که ما مسلمانیم.

ص:120


1- (1) الأصفی فی تفسیرالقرآن، فیض کاشانی ملا محسن، تحقیق محمدحسین درایتی و محمدرضا نعمتی، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1418 ق، چاپ اول، ج 1، ص 645 و إرشاد الأذهان إلی تفسیر القرآن، سبزواری نجفی محمد بن حبیب الله، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1419 ق، چاپ اول، ص 274 و المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 229 و تفسیر الصافی، ج 3، ص 131 و تفسیر نمونه، ج 11، ص 206.
2- (2) آل عمران، 64.

در این آیه، همه ی اهل کتاب به التزام عملی نسبت به «کلمه ی توحید» دعوت شده اند؛ کلمه ی توحیدی که همه ی دین های الهی در آن مساوی و برابر هستند. قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ ای اهل کتاب! بیایید به سوی کلمه ای که میان ما و شما برابر و مساوی است.

با در نظر گرفتن ادامه آیه در واقع اهل کتاب نه به خود توحید، بلکه به التزام به آن فراخوانده شده اند؛ زیرا کسی از پیروان دین ها آسمانی در اصل الوهیت و یگانگی آن تردیدی ندارد و آن چه دغدغه ی قرآن کریم است و آن ها از آن دور شده اند، التزام به وحدانیت و یگانگی خداوند متعال می باشد و آن توحید در عبادت و پرستش است همان گونه که می فرماید: أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً به این معنا که آن کلمه توحیدی که میان ما و شما مساوی است این است که تنها او را بپرستیم و برای او همتایی قرار ندهیم.

و اما توحید در عبادت، یعنی تنها خدای یگانه را پرستش کردن و جز او را شایسته عبادت ندانستن، و کسی لایق عبادت، خضوع و خشوع است که کمال مطلق و مطلق کمال باشد. توحید عبادی، مبتنی بر توحید ذاتی است. پس چون ذات الهی یکی است از این رو تنها او، شایسته عبادت و پرستش است. همان گونه که در قرآن کریم آمده است: «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا، فَاعْبدُونِ».(1) خدایی به جز من نیست پس تنها مرا عبادت کنید.

ص:121


1- (1) انبیاء، 25.
6. دعوت به آزادگی:

امر مهمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، با بهره گیری از آیه ی بالا به آن پرداخته است، فراخوانی پیروان کتاب های آسمانی، به آزادی اجتماعی براساس توحید می باشد. همان گونه که می فرماید: «وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» و کسی از ما دیگری را به جای خدا به خدایی برنگیرد.

مراد از آزادی اجتماعی، رهایی انسان از قید بندگی و بردگی غیر خداوند و برداشتن نظام استثمار از جامعه انسانی است.(1)

اسلام به روشنی، هرگونه پرستش غیر خدا و به ویژه بشر پرستی را محکوم می سازد و روح آزادگی و استقلال شخصیت را در انسان پرورش می دهد؛ همان روحی که بدون آن هیچ کس شایسته ی نام انسان نخواهد بود. قرآن کریم، دعوت انبیا را متوجه خداپرستی می داند نه بشر پرستی همان گونه که می فرماید: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ * وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ . (2) برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوت به او داده به مردم بگوید: «غیر از خدا، مرا پرستش کنید!» بلکه (سزاوار مقام او، این است که بگوید:) مردمی الهی باشید، آن گونه که کتاب خدا را می آموختید و درس می خواندید! (و غیر از خدا را پرستش نکنید!). و نه این که به شما دستور دهد

ص:122


1- (1) مجموعه آثار استاد شهید مطهری، مطهری مرتضی، تهران، صدرا، چاپ هفتم. ج 23، ص 438 و ج 25، ص 174.
2- (2) آل عمران، 79 و 80.

که فرشتگان و پیامبران را، پروردگار خود انتخاب کنید. آیا شما را، پس از آن که مسلمان شدید، به کفر دعوت می کند؟!

در شأن نزول این دو آیه گفته اند: کسی نزد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، آمد و ابراز داشت: ما مانند دیگران به تو «سلام» می کنیم در حالی که از دیدگاه ما چنین احترامی کافی نیست درخواست می کنیم به ما اجازه دهی، امتیازی برایت درنظر گیریم و تو را سجده کنیم! پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، فرمود: «سجده برای غیر خدا جایز نیست، پیامبر خود را تنها به عنوان یک بشر احترام کنید ولی حق او را بشناسید و از او پیروی نمائید». پس از این جریان آن دو آیه نازل شدند.(1)

این دو آیه، افزون بر تأکید برخدا نبودن بشر، افکار باطل گروهی از اهل کتاب را نفی می کند و به ویژه به مسیحیان گوشزد می نماید که هرگز مسیح علیه السلام، ادعای الوهیت نکرد و آن چه درباره ی او در این زمینه گفته شده، همه نسبت های ناروایی است که پس از آن حضرت، به او داده اند و نیز به درخواست کسانی که می خواستند این گونه ادعاها را درباره ی پیامبر اسلام علیه السلام، تکرار کنند به روشنی پاسخ می گوید و می فرماید: «برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند کتاب آسمانی و حکم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگوید غیر از خدا مرا پرستش کنید

«ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ». نه پیامبر اسلام و نه هیچ پیغمبر دیگری حق ندارد چنین سخنی را بگوید و این گونه نسبت ها که به انبیاء داده شده، همه ساخته و پرداخته افراد ناآگاه و دور از

ص:123


1- (1) مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 782.

تعلیمات آن ها است چگونه ممکن است آن ها جایگاهشان را از سوی خدا پیدا کنند و در عین

حال به سوی شرک دعوت نمایند.(1)

ص:124


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 274.

نامه به هِرقل، امپراطور روم

اشاره

یکی دیگر از نامه های مهم پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به سران کشورها و امپراطوری ها، نامه به هرقل امپراطور روم شرقی است که مانند نامه به مقوقس حاکم مصر، دارای آموزه های فراوان و قابل توجه می باشد. متن نامه عبارت است از:

«بِسْمِ اللهِ الرَحْمنِ الرَحیِمِ، مِنْ مُحَمَدٍ عَبْدِ اللِه وَ رَسُولِهِ إِلَی هِرقلَ عَظِیمِ الرُّومِ، سَلَامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَدْعُوکَ بِدِعَایَةِ الْإِسْلَامِ أَسْلِمْ تَسْلَمْ و أَسْلِمْ یُؤْتِکَ اللَّهُ أَجْرَکَ مَرَّتَیْنِ فَإِنْ تَوَلَّیْتَ فَإِنَّ عَلَیْکَ إِثْمَ الْارِیسِینَ وَ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ».(1)

ص:125


1- (1) حدائق الأنوار و مطالع الأسرار فی سیرة النبی المختار، حضرمی محمد بن بحر، جده، دار المنهاج، 1419 ق، چاپ اول ص 335 و دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، ج 4، ص 379 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11، ص 353 ومجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 109 و المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 278 و نهایة الأرب فی فنون الأدب، نویری احمد، قاهره، دار الکتب و الوثائق القومیة، 1423 ق، چاپ اول، ج 18، ص 158 و المحلی، ابن حزم علی، بیروت، دار صادر للطباعة والنشر، ج 1، ص 83 و

بسم اللّه الرحمن الرحیم. (نامه ای است) از محمد، بنده و فرستاده خدا به هرقل، بزرگ روم. درود بر آن کس که راه راستی و هدایت را در پیش می گیرد. (تو را به سوی اسلام فرا می خوانم) مسلمان شو تا (از درد هر دو جهان) برهی و خداوند دوبار تو را پاداش نیکو دهد. حال اگر روی بگردانی، گناه همه ی «اریسیان» به گردن توست: «بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است، پایدار بمانیم که: جز خدا را نپرستیم و برای او هیچ گونه شریکی نیاوریم و کسی از ما دیگری را به جای خدا، به خدایی برنگیرد. اگر (از این پیشنهاد) روی گردان شدند؛ بگویید: شاهد باشید که ما فرمانبردار و مسلمانیم.

و اما آغاز نامه افزون بر آن چه که آورده شد به گونه های دیگری نیز نقل شده است؛ در برخی از منابع جمله ی «مِنْ مُحَمَّدِ بنِ عبدِ الله، الی هرقل»(1). آمده است که مراد از کلمه ی «عبدالله»، نام پدر آن حضرت می باشد و از سویی عنوان «رسول الله» ذکر نشده است. و در برخی منابع جمله ی «مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله عَبْدِهِ وَ رَسُولِهِ» آورده شده است که معنایش آن است که «از محمد رسول خدا، بنده و فرستاده او» و حتی نام هرقل که گیرنده نامه می باشد نیامده است.(2) و در برخی دیگر جمله ی «مِنْ مُحَمَّدِ بنِ عبدِ اللَّه و رسولِه»(3) و در بعضی دیگر جمله ی «مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله

ص:126


1- (1) الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 6 و السیرة الحلبیة، ج 3، ص 342 وعیون الأثر، ج 2، ص 326 ومکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 390.
2- (2) بحار الأنوار، ج 20، ص 386.
3- (3) البدایة و النهایة، ج 4، ص 265 و تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 2، ص 504 و تاریخ الإسلام، ج 2، ص 504 و السنن الکبری، نسائی، ج 6، ص 311.

الی هِرقِل»(1) بدون کلمه ی «عبدالله» آمده است. ولی همان گونه که در نامه به مقوقس بیان شد، با توجه به قرائن داخلی و خارجی نامه، به نظر می رسد که متن اصلی همانی باشد که در آغاز بحث آورده شد؛ مراد از قرینه داخلی، محتوای نامه است که اهل کتاب را به توحید عملی فراخوانده است و مراد از قرینه خارجی، افزون بر فراوانی منابع تاریخی و روایی نامه، تصویری از نامه است که مؤید این مطلب است که کلمه ی «عبدالله» جزء نامه و وصف پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد نه نام پدر ایشان.(2)

افزون برآن ها متن نامه به گونه دیگری نیز نقل شده است که آیه قرآن در ذیل آن نیست و به جای کلمه ی «الْارِیسِینَ»، کلمه ی «الْاَ کَارِیینَ» دارد.(3) ولی به نظر می رسد که این همان نامه بالاست که به گونه اختصار و به گونه ای نقل به معنی شده است؛ زیرا بنابر تصریح برخی از راویان حدیث، هنگام وصول نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سوی هرقل، افراد زیادی حضور داشته اند و یکی از آن ها که از عالمان مسیحی بود، متن نامه را شنیده و بخشی از آن را برای یکی از مسلمانان به نام «زهری» نقل کرده است. و او پنداشته که آن چه آن عالم مسیحی نقل کرده است، عین عبارت نامه می باشد و حال آن که چنین نیست.(4)

ص:127


1- (1) بهجة المحافل و بغیة الأماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و...، ج 1، ص 339 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 33 و السیرة النبویة و أخبار الخلفاء، تمیمی ابو حاتم، بیروت، الکتب الثقافیة، 1417 ق، چاپ سوم، ج 1، ص 295 و شرف المصطفی، خرگوشی نیشابوری ابو سعید، مکه، دار البشائر الإسلامیة، 1424 ق، چاپ اول، ج 4، ص 14 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 266 و صحیح مسلم، ج 5، ص 165 و سنن أبی داود، ج 2، ص 506 و مجمع الزوائد، هیثمی علی، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1408 ق، ج 5، ص 308.
2- (2) به تصویر شماره ی «3» مراجعه کنید.
3- (3) بسم اللَّه الرحمن الرحیم، مِنْ مُحَمَدٍ رَسُولِ اللَّهِ الَی هِرْقِلَ عَظیِمِ الرُومِ، سَلامٌ عَلَی مَنِ اتَبَعَ الْهُدیَ أمَا بعدُ فَأسْلِمْ تُسْلَمْ یُؤْتِکَ اللَّهُ أجْرَکَ مَرَتَیْنِ، فَاِنْ أبَیْتَ (تَتَوَلْ) فَاِنَ إِثْمَ الْاَ کَارِییِنَ عَلَیْکَ.
4- (4) البدایة و النهایة، ج 4، ص 264 وتاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 2، ص 507 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 649 و الکامل فی التاریخ، ابن أثیرعلی، بیروت، دار صادر للطباعة والنشر، 1386 ق، ص 212.

دحیة کلبی، پیکی شایسته:

گزینش پیک ها و سفیران از سوی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم برای ارتباط با کشورها و امپراطوری ها، براساس ملاک و ضابطه های مشخص بود؛ ملاک ها و معیارهایی که می تواند حکومت اسلامی را در روابط خارجی موفق بدارد و در پیشبرد هدف های دینی آن راهگشا باشد. از جمله ی آن ملاک ها و معیارها؛ سلامت و توانایی جسمی، خوش قیافه بودن، آشنایی با مبانی و آموزه های دینی، آشنایی با هدف و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، آشنایی با زبان آن کشور، توانایی در گفت و گو و مناظره، تدین و تقید به آموزه های اسلام، شجاعت و صلابت روحی می باشد. و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کسانی از میان یاران خود برای این کار در نظر می گرفت که همه ی آن ضابطه ها و یا دستِ کم به میزان لازم دارای آن ها باشند.

دحیه کلبی، همه آن شرطها را دارا بود و براساس همین ویژگی ها و توانایی ها بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم او را برگزید تا نامه ی آن حضرت را به هرقل، قیصر روم برساند و او با داشتن آن ویژگی ها بود که مأموریت خود را به گونه ی کامل به انجام رساند.

دحیة کلبی، فردی خوش قیافه بود و به همین سبب است گفته اند: گاهی جبرئیل به صورت دحیه کلبی بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل می شد. وی در تجارت پیشینه ی فراوان داشت و به کشورها و سرزمین های گوناگون، سفرهای زیادی کرده بود و با جغرافیا و

ص:128

فرهنگ آن ها آشنایی داشت. آن صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، فردی شجاع و از رزمندگانی بود که در بیشتر جنگ ها هم راه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و در کنار مسلمانان بود.(1)

دیدار موفقیت آمیز او با قیصر روم، نشان گر توانایی او در انجام مأموریت از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می باشد که در سطرهای آینده به آن ها پرداخته خواهد شد.

هرقل کیست ؟

در آستانه پیدایش اسلام و حتی سال ها پیش از آن، قدرت جهان در دستان دو امپراطوری بزرگ ایران و روم بود؛ خاور زمین، زیر سیطره امپراطوری ایران بود و سرزمین عراق، یمن و بخشی از آسیای صغیر نیز از مستعمره های دولت شاهنشاهی ایران به شمار می رفت. و اما مغرب زمین، در دستان امپراطوری روم بود. دولت روم در آن روز به دو بلوک شرقی و غربی تقسیم شده بود؛ زیرا در سال 359 میلادی، «تئودوز کبیر» امپراطور روم، کشور خود را میان دو پسرش تقسیم کرد و دو کشور به نام روم شرقی و غربی پدید آمد. روم غربی در سال 476 به دست وحشیان و

ص:129


1- (1) الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 3 وأنساب الأشراف، ج 1، ص 531 و بحار الأنوار، ج 20، ص 382 وبهجة المحافل و بغیة الأماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و...، ج 1، ص 336 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 645 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 31 و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 77 و تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 49 و تثبیت دلائل النبوة، قاضی عبد الجبار، قاهره، دارالمصطفی. ج 2، ص 363 و تخریج الدلالات السمعیة، ص 194 و جوامع السیرة النبویة، اندلسی، علی بن أحمد بن سعید بن حزم، مصر، دار المعارف، 1900 م، چاپ اول، ص 24 و حدائق الأنوار و مطالع الأسرار فی سیرة النبی المختار، ص 71 و دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، ج 4، ص 377 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 6، ص 88 و الطبقات الکبری، ج 1، ص 199.

بربرهای شمال اروپا منقرض شد، ولی روم شرقی که مرکز آن «قسطنطنیه» بود و شام (سوریه)، فلسطین، اردن، مصر را نیز در اختیار داشت.

به پادشاهان روم، قیصر می گفتند و نام قیصر روم در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، هِرْقِل، یا هِرَقْل، یا هِرْکِل، و یا هِراکِلِیوُس بود. هرقل، مانند نیاکان خود، پیرو دین عیسی علیه السلام بود و از محتوای انجیل که خبر آمدن پیامبری در آخرالزمان نیز در آن بود کاملاً آشنایی داشت. او به آیین خود بسیار پای بند بود و به ساخت، راه اندازی و رونق دادن اماکن مذهبی می کوشید. به بیت المقدس، باور ویژه ای داشت. از این رو هنگام جنگ با ایرانیان نذر کرد که اگر برآنان پیروز شود، پیاده از روم به زیارت آن مکان مقدس برود. بنابراین هرقل، هم شخصیتی سیاسی به شمار می آمد و هم شخصیتی مذهبی، و محتوای نامه ی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، با توجه به آن دو بُعد از شخصیت وی نگاشته شده است.(1)

عزیمت دحیه کلبی، به سوی روم:

دحیه کلبی، مدینه را ترک و راهی قسطنطیه شد تا این که به شام رسید. وی پیش از آن که شام را به قصد قسطنطنیه ترک کند، آگاه شد که هرقل پس از پیروزی بر ایرانیان برای ادای نذر خود عازم بیت المقدس است. از این رو بی درنگ با حاکم غَسّان؛ حارث بن ابی شمر(2) تماس گرفت و مأموریت خطیر و پر اهمیت خود را به او ابلاغ کرد. دحیه کلبی، پس از هم آهنگی های لازم با حاکم غسان قرار شد تا در

ص:130


1- (1) مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی علی بن حسین، قم، دار الهجرة، 1409 ق، چاپ دوم، ج 1، ص 361.
2- (2) شرح حال غسّانیان در نامه پیامبر اعظم به حارث بن ابی شمر غسانی خواهد آمد.

شهر «حمص»،(1) با هرقل دیدار کند. او هنگامی که خواست به حضور هرقل برسد، کارپردازان دربار به او گفتند: باید در برابر قیصر به خاک بیفتی، وگرنه به تو اعتنا نکرده و نامه ی تو را نخواهد گرفت. «دحیه»، سفیر خردمند اسلام گفت: من برای کوبیدن سنت های نادرست، رنج این همه راه را بر خود هموار کرده ام؛ من از سوی صاحب رسالتی به نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم، مأمورم تا به قیصر برسانم که؛ بشر پرستی باید از میان برود و جز خدای یگانه کسی پرستش نشود. با داشتن چنین باوری، چگونه می توانم تسلیم دیدگاه شما شوم و در برابر غیر خدا سجده کنم؟

کارکنان دربار، از منطق نیرومند و پر صلابت سفیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شگفت زده شدند. یک نفر از درباریان به دحیه گفت: شما می توانی نامه را روی میز ویژه ی سلطان بگذاری و برگردی و کسی جز او به نامه های روی میز دست نمی زند و هرگاه قیصر نامه را خواند، شما را به حضور می طلبد. دحیه، از راهنمایی آن مرد تشکر کرد و نامه را روی میز گذاشت و بازگشت.

آن گاه قیصر به جایی که برای او در نظر گرفته بودند وارد شد و بر تخت خود نشست، چشمش به آن نامه افتاد؛ آن را برداشت تا بخواند. دید عبارت نامه به زبان عربی است از این رو مترجم ویژه ی عربی خود را خواست تا نامه را خوانده و ترجمه کند.

در این هنگام برادر او، آنجا حضور داشت همین که دید نام محمد صلی الله علیه و آله و سلم، پیش از نام امپراطور روم آمده است بر سینه مترجم زد و نامه را گرفت، و خواست آن را پاره

ص:131


1- (1) شهری کهن و کلان در شام که میان شهرهای دمشق و حلب قرار دارد.

کند. قیصر گفت: چرا چنین می کنی؟! گفت: می خواهی نامه کسی را بخوانی که نام خود را پیش از نام تو نوشته و تو را صاحب روم خوانده، نه شهریار آن؟!

قیصر گفت: تو یک احمق کوچک و یا یک دیوانه بزرگ هستی. می خواهی نامه ی مردی را پاره کنی پیش از آن که بدانم چه نوشته است؛ اگر او پیامبر باشد، حق دارد که نام خویش را پیش از نام من بنویسد وانگهی او راست می گوید: من صاحب روم هستم نه مالک آن ها؛ خدا من را بر آن ها مسلط کرده و اگر می خواست، آن ها را بر من مسلط می کرد، چنان که ایرانیان را بر خسرو مسلط کرد که او را کشتند.

تحقیق هرقل درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم:

قیصر، احتمال داد که نویسنده ی نامه همان محمد موعود تورات و انجیل باشد. از این رو بر آن شد تا از برنامه های زندگی وی، آگاهی های دقیقی به دست آورد؛ کسی را به حضور خواند و گفت: سراسر شام را زیر پا گذار، شاید از خویشاوندان و نزدیکان محمد صلی الله علیه و آله و سلم، و یا از کسانی که از چگونگی زندگی وی آگاهی دارند، افرادی را پیدا کنی، تا من درباره محمد صلی الله علیه و آله و سلم اطلاعاتی به دست آورم. از حسن تصادف، در همان روزها ابو سفیان با گروهی از قریش برای بازرگانی به شام آمده بودند. مأمور قیصر با آن ها دیدار کرد و همه را به به حضور قیصر برد.

قیصر، از آنان پرسید: آیا در میان شما کسی هست که با محمد صلی الله علیه و آله و سلم، پیوند خویشاوندی داشته باشد؟ ابو سفیان به خود اشاره کرد و گفت: ما با او از یک طایفه ایم و در جد چهارم (عبد مناف) به هم می رسیم. قیصر، دستور داد که ابو سفیان، پیش روی او بایستد و دیگران پشت سر او قرار گیرند و مراقب سخنان ابو سفیان

ص:132

شوند که هرگاه وی در پاسخ پرسش های قیصر، غرض ورزی کرد، بی درنگ به خطا و یا دروغ او اشاره کنند.

قیصر پرسش های فراونی از ابوسفیان پرسید و او نیز به پاسخ پرداخت مانند پرسش و پاسخ های زیر:

قیصر پرسید: حسب محمد صلی الله علیه و آله و سلم، چگونه است؟

ابو سفیان گفت: خانواده او شریف و بزرگ اند.

قیصر پرسید: در نیاکان وی کسی هست که بر مردم سلطنت کرده باشد؟

ابوسفیان گفت: نه هرگز.

قیصر پرسید: آیا پیش از آن که ادعای نبوت کند، از دروغ پرهیز داشت یا نه؟

ابوسفیان گفت: بلی محمد صلی الله علیه و آله و سلم، مرد راست گویی بود.

قیصر پرسید: چه طبقه ای از مردم از وی طرفداری می کنند و به آیین او می گروند؟

ابوسفیان گفت: اشراف با او مخالفند و افراد عادی و متوسط هوادار جدی او هستند.

قیصر پرسید: آیا پیروان وی رو به فزونی است؟

ابوسفیان گفت: بلی.

قیصر پرسید: آیا کسی از پیروان او تا حال مرتد شده است؟

ابوسفیان پاسخ داد: خیر.

قیصر پرسید: آیا او در نبرد با مخالفان پیروز است یا مغلوب؟

ابوسفیان پاسخ داد: گاهی غالب و گاهی با شکست رو به رو است.

در پایان پرسش و پاسخ به مترجم خود گفت: به ابو سفیان و دوستان وی بگو: اگر این گزارش ها دقیق و درست باشد، حتما او پیامبر وعده داده شده آخر الزمان است و افزود: من می دانستم که چنین پیامبری ظهور خواهد کرد ولی نمی دانستم که از

ص:133

قوم قریش خواهد بود. من حاضرم در برابر او خضوع کنم و برای احترام، پاهایش را شست و شو دهم و به همین زودی، قدرت و شوکتش سرزمین روم را خواهد گرفت.

برادرزاده قیصر، گفت: محمد صلی الله علیه و آله و سلم، در نامه اسم خود را بر نام تو پیش انداخته است. در این موقع، قیصر به او پرخاش کرد و گفت: کسی که ناموس اکبر و فرشته وحی بر او نازل می شود، شایسته است نامش، بر نام من پیش اندازد.

ابو سفیان می گوید: طرف داری جدی قیصر از محمد صلی الله علیه و آله و سلم، سر و صدایی در دربار به وجود آورد و من از این پیش آمد سخت ناراحت بودم که کار محمد صلی الله علیه و آله و سلم به اندازه ای بالا بگیرد که ملت روم از او بترسند. با این که من در آغاز پرسش و پاسخ کوشش کردم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در نظر قیصر کوچک کنم و می گفتم: که محمد صلی الله علیه و آله و سلم، کوچک تر از آن است که شنیده ای، ولی قیصر به تحقیر من گوش نکرد.

تأثیر نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در قیصر:

قیصر، به گزارش های به دست آمده از سوی ابو سفیان بسنده نکرده و نامه ای به یکی از دانشمندان روم فرستاد تا در این باره بیشتر کند و کاو کند. وی در پاسخ نوشت: این همان پیامبر است که جهان در انتظار او است.

قیصر، برای به دست آوردن چگونگی اندیشه ی سران روم، اجتماع عظیمی در یکی از صومعه ها تشکیل داد و نامه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر آنان خواند و گفت: آیا حاضرید با برنامه و آیین او موافقت کنیم؟ چیزی نگذشت که ولوله ی بزرگی در مجلس پدید آمد؛ به گونه ای که قیصر، از اختلاف و مخالفت آنان بر جان خود ترسید.

او از جایگاه خود که نقطه بلندی بود به مردم رو کرد و گفت: دیدگاه من از این پیشنهاد آزمایش شما بود، پایداری شما در آیین مسیح علیه السلام مورد شگفتی و تقدیر من قرار گرفت.

ص:134

قیصر، دحیه کلبی را خواست و او را احترام کرد و پاسخ نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نوشت و هدیه ای نیز برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد.(1)

نکته ها و آموزه های نامه:

اشاره

واژه های این نامه جز نام، عنوان و ملت مخاطب، با نامه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به مقوقس یکی است. مسلم است که در بسیاری از نکته ها و پیام ها نیز با هم یکی خواهند بود. از این رو برای دوری از تکرار از بررسی دوباره آن ها صرف نظر می شود و کوشش برآن است که در این جا مسئله های دیگری، بیان شود.

1. اریسیان کیانند؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، خطاب به هرقل می فرماید: «مسلمان شو تا (از درد هر دو جهان) برهی و خداوند دوبار تو را پاداش نیکو دهد. و اگر روی بگردانی، گناه همه ی «اریسیان» به گردن توست. دراین که مراد از اریسیان، چه کسانی هستند؟ آیا آنان، همه یا گروهی از مردم اصیل روم بوده اند و یا ایرانیان مقیم در آن امپراطوری و یا این که مراد از آن امیران، سران و بزرگان روم بوده که مردم از آن ها فرمان بری داشته اند؟ اختلاف دیدگاه وجود دارد.(2) ولی با توجه به گستره مخاطب در نامه که در

ص:135


1- (1) بهجة المحافل و بغیة الأماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و...، ج 1، ص 336 والاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 4 و بحار الأنوار، ج 20، ص 384 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 645 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 32 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11، ص 353 و السیرة الحلبیة، ج 3، ص 339 و عیون الأثر، ج 2، ص 324 و المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 278 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 645 و دلائل النبوة، ج 4، ص 379 و الکامل، ج 2، ص 210.
2- (2) نک: لسان العرب، ج 6، ص 4 و النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 1، ص 38 و معجم البلدان، ج 1، ص 298.

آینده به آن اشاره خواهد شد، به نظر می رسد که مراد از اریسیان، یا همه ی مردم روم هستند که هرقل بر آن ها حکومت می کند و یا سران قبیله ها و بزرگان رومی می باشند که بر مردم روم نفوذ داشتند و گونه ی باورهای آنان در چگونگی باورهای مردم تأثیر گزار بوده است؛ زیرا معنا ندارد که در صورت رویگردانی هرقل از اسلام و نپذیرفتن آگاهانه ی آن، تنها گناه انحراف گروهی از مردم به عهده ی او باشد و دیگر مردم که به سبب کتمان حقیقت هرقل، در انحراف بمانند، گناه آنان به عهده خود آن ها باشد. و این در حالی است که حاکم یک کشور مسئول ایمان و کفر همه ی ملت خود است؛ چه آنانی که در اصل، مال آن کشور هستند و چه آنانی که از کشور دیگری بوده و برای سکونت به آن سرزمین آمده اند. بنابراین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این فراز از نامه خطاب به هرقل می فرماید: تو، که صاحب و بزرگ قوم خود هستی اگر اسلام را نپذیری و این نپذیرفتن، سبب باقی ماندن آن ها در کفر و شرک باشد به گونه ی قطع تو در گناه آنان شریک هستی.

2. فراخوانی اهل کتاب به اسلام:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، برای فراخوانی مسیحیان به اسلام از یکی از آیه های مهم قرآن کریم بهره می گیرد که می فرماید: یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ . بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است، پایدار بمانیم که: جز خدا را نپرستیم و برای او هیچ گونه شریکی نیاوریم و کسی از ما دیگری را به جای خدا، به خدایی برنگیرد. اگر (از این پیشنهاد) روی گردان شدند؛ بگویید: شاهد باشید که ما فرمانبردار و مسلمانیم.

ص:136

جمله ی یا أَهْلَ الْکِتابِ که در صدر آیه آمده است، تصریح دارد که مخاطب در آن همه ی اهل کتاب می باشند. مراد از اهل کتاب، کسانی هستند که پیرو یکی از پیامبران الهی بوده و دارای کتاب آسمانی می باشند که دربرابر مشرکان هستند؛ که نه به پیامبری ایمان گرویده اند و نه کتاب آسمانی دارند. از این رو در قرآن کریم این دو از هم تفکیک شده اند. لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ.1 کافران از اهل کتاب و مشرکان (می گفتند): ما دست از آیین خود بر نمی داریم تا دلیل روشنی برای ما بیاید! ما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اللّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ . (1) کافران از اهل کتاب و مشرکان، دوست ندارند که هیچ خیر و نیکی از سوی پروردگارتان بر شما نازل شود. در حالی که خداوند، رحمت خود را به هر که بخواهد اختصاص می دهد، و خداوند صاحب فضل بزرگ است.

و اما مصداق اهل کتاب چه کسانی هستند؟ قرآن کریم چهار گروه را بر می شمارد و می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ الصّابِئِینَ وَ النَّصاری وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ . (2) کسانی که ایمان آوردند و آنان که یهودی گری اختیار نمودند و کسانی که

ص:137


1- (2) بقره، 105.
2- (3) حج، 17.

نصرانی شدند و صابئان و مجوسیان و کسانی که شرک ورزیدند خداوند در روز قیامت میان آنان حکم می کند که خدا بر هر چیزی گواه و ناظر است.

دراین آیه، چهار گروه یهودی، صابئی، نصرانی و مجوس، دربرابر مشرکان قرار گرفته اند و همین قرینه و نشانه ای براین مطلب که آن چهار گروه، از اهل کتاب هستند. بنابراین مخاطب در آیه؛ مسیحیان، یهودیان، مجوسیان و صابئان می باشد.(1)

یهودیان:

یهودیان، پیروان حضرت موسی کلیم الله علیه السلام از پیامبران بزرگ خداوند هستند از این رو به آن ها کلیمی هم گفته می شود. همان گونه که به آن ها یهودی گفته می شود؛ زیرا بیشتر آنان از فرزندان و بازماندگان یهودا فرزند یعقوب علیه السلام می باشند.(2)

خداوند، حضرت موسی علیه السلام را برای نجات بنی اسرائیل مبعوث نمود؛ او با فرعون جنگید و بنی اسرائیل را از ظلم و بدبختی رهانید؛ ولی آنان پس از پیروزی به کارهای ناشایست مانند، گوساله پرستی و کشتن پیامبران رو آوردند. روی این سبب، خداوند، در طول تاریخ سه هزار ساله ی آن ها، بارها به خشم دچار گشتند تا این که خوار شدند.(3)

نام کتاب یهودیان، تورات است که در نامه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به اسقف روم درباره میزان حجیت آن بحث شده است.

ص:138


1- (1) مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 23، ص 438.
2- (2) مجمع البیان، ج 1، ص 125.
3- (3) نک: بقره، 51 و 92 و اعراف، 138 و...

باورهای یهودیان:

یهوه، نام خداوند در دین یهود است که بنابر باور آنان، به زبان آوردن آن حرام است. تنها بالاترین جایگاه مذهبی یهود سالی یک بار، آن هم در معبد سلیمان و در مکانی ویژه، می تواند این نام را بر زبان جاری کند.

یهودیان، بر این باورند که شریعت یکی است. آغاز و انجام آن با حضرت موسی علیه السلام است؛ پیش از موسی علیه السلام شریعت و دینی نبود؛ آن چه بود، حدود عقلی و احکام مصلحتی بود. پس از موسی علیه السلام نیز شریعت و احکام دیگری نخواهد بود، زیرا نسخ احکام و دستورهای الهی جایز نیست.

بنابر نقل کتاب عهد عتیق، پس از سه ماه از خروج بنی اسرائیل از مصر، خداوند با حضرت موسی علیه السلام سخن گفت و ده حکم بسیار مهم به او داد که به «ده فرمان» مشهور است. این ده حکم به این گونه است: «برای خود خدایی جز من نگیرید، به بت سجده نکنید، نام خدا را به باطل نبرید، شنبه را گرامی دارید، پدر و مادر را احترام کنید، کسی را به قتل نرسانید، زنا نکنید، دزدی نکنید، بر همسایه شهادت دروغ ندهید، و به اموال و ناموس همسایه طمع نورزید»(1). این فرمان ها در قوم بنی اسرائیل رواج یافت و پس از آن دانشمندان یهود با بهره گیری از کتاب های عهد عتیق، اصولی برای دیانت و ملت قوم یهود تدوین نمودند و می توان آن ها را اصول و پایه های عقیدتی دین یهود بر شمرد. مهم ترین آن ها، اصول سیزده گانه ای است که به وسیله ی موسی بن شمعون در سال 1204 میلادی قرائت شد؛ به این گونه: «خداوند حاضر و

ص:139


1- (1) عهد عتیق و عهد جدید، ویلیام گلن، هنری مرتن، ترجمه فاضل خان همدانی، تهران، اساطیر، 1379 ش، سفر خروج، فصل 20.

ناظر است، خداوند یکتا است، خداوند جسم و شبیه کسی نیست، خداوند قدیم و ازلی است، هیچ کس را جز او نباید عبادت کرد، او سرور همه ی پیامبران است، نبوت حضرت موسی علیه السلام صحیح است، خدا بر اندیشه ی نوع بشر آگاه است، تورات از سوی خدا است، تورات، تغییر ناپذیر است، خداوند، ستم کار را مجازات می کند و عادل را پاداش می دهد، سلطان مسیح علیه السلام از نسل داود، ظهور خواهد کرد، و مردگان، مستعدِ زنده شدن می باشند»(1).

صابئان:

درباره باورها، آیین، پیامبر و کتاب آسمانی آن ها، مطلب روشن و گویایی دردست نیست و همین اندازه مشخص است که برخی از آن ها ستاره پرست بوده اند و بسیاری از آن ها نیز یگانه پرست بوده و کیشی جز کیش مشرکان داشته اند، به دلیل آیه ای که پیشتر بیان شد که در آن میان صابئان و مشرکان مقابله انداخته، بلکه همان گونه که بعضی گفته اند: صابئان، عبارتند از معتقدان به کیشی که حد وسط میان یهودیت و مجوسیت است و کتابی دارند که آن را به حضرت یحیی پسر زکریای پیغمبر علیه السلام نسبت داده اند.(2)

کتاب های مقدسی که از نظر آنان اهمیت دارد؛ یکی، «کیزاربا»، یا «سدره»، یا «صُحُف آدم» است که از چگونگی آفرینش و پیدایش موجودات بحث می کند. و دیگری، کتاب «ادرافشادهی»، یا «سدرادهی» که درباره زندگی حضرت یحیی علیه السلام و

ص:140


1- (1) تاریخ ادیان و مذاهب جهان، مبلغی آبادانی عبدالله، قم، انتشارات حر، 1372. ش، چاپ دوم، ج 2، ص 590 و 589.
2- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 358.

دستورها و تعلیم های او سخن می گوید. آن ها براین باورند که این کتاب، به وسیله جبرئیل به یحیی علیه السلام وحی و الهام شده است. و سوم، کتاب «قلستا» که درباره مراسم ازدواج و زناشویی می باشد. آنان کتاب های فراوان دیگری نیز دارند که به خاطر اختصار از بیان آن ها صرف نظر می شود.

همان گونه که از آیه 62 بقره(1) بر می آید این جمعیت به دو گروه مؤمن و کافر تقسیم می شوند، اینان همان قوم ابراهیم علیه السلام خلیلند که مأمور دعوت آنان بود، آن ها در «حران»،(2) زندگی می کردند، و بر دو قسم بودند: صابئان حنیف و صابئان مشرک.

مشرکان آن ها به ستارگان و خورشید و قمر و... احترام می گذاشتند و گروهی از آنان نماز و روزه انجام می دادند، کعبه را محترم می شمردند و حج را به جا می آوردند، مردار، خون، گوشت خوک و ازدواج با محارم را همچون مسلمانان حرام می دانستند. عده ای از پیروان این مذهب از بزرگان دولت در بغداد بودند که «هلال بن محسن صابئی» از آن جمله است.

اینان اساس دین خود را به گمان خویش بر این پایه قرار داده اند که: بایست خوبی هر کدام از دین های جهان را گرفت و آن چه بد است از آن دوری جست. اینان را به این جهت صابئین گفته اند که از تقید به انجام همه ی دستورهای یک دین سرپیچیدند بنابراین، این ها با همه ی دین ها از یک نظر موافق و از نظر دیگر مخالف هستند.

ص:141


1- (1) «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.» قوم یهود و نصاری و صابئان هرگاه به خداوند و روز بازپسین ایمان آورند و عمل نیک انجام دهند بیم و اندوهی بر آنان نیست و اجرشان در پیشگاه خداوند محفوظ است.
2- (2) حران شهری در شرق رود فرات واقع در کشور عراق می باشد. (نک: معجم البلدان، ج 2، ص 235)

نتیجه آن که براساس آیه های قرآن کریم و نشانه های تاریخی، آن ها در اصل پیرو یکی از پیامبران الهی بوده اند، و ازاین جهت اهل کتاب به شمار می آیند و خطاب در آیه شامل آن ها نیز می شود.(1)

نصرانی ها:

نصرانیت، یکی از دین های بزرگ دنیای امروز است. دینی که با پیشینه ای تخمینی 2000 ساله، در بسیاری از جوامع انسانی کنونی به ویژه کشورهای غربی حضوری ریشه دار داشته و خاستگاه تحول های فرهنگی و اجتماعی گوناگونی در تاریخ حیات آن ها بوده است. نصرانی ها یا همان مسیحیان، کسانی هستند که پیرو عیسی علیه السلام هستند. و در روایات آمده است که چون عیسی علیه السلام و مادرش پس از آن که از مصر به فلسطین آمدند، در قریه ای به نام ناصره اقامت گزیدند از این رو به پیروان آن حضرت، نصرانی می گویند.(2)

بنابر آیه های قرآن کریم و روایات گوناگون اسلامی، عیسی علیه السلام از پیامبران بزرگ الهی، بنده و فرستاده ی خداوند برای هدایت مردم به سوی توحید و پرستش خداوند یکتا بود.(3) و هیچ گاه مدعی الوهیت نبود و مردم را به بندگی خود و مادر خود فرانخواند. وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ

ص:142


1- (1) تفسیر نمونه، ج 1، ص 288.
2- (2) البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 230.
3- (3) مریم، 30.

اَلْغُیُوبِ . (1) به یادآور زمانی را که خداوند به عیسی بن مریم علیه السلام می گوید: آیا تو به مردم گفتی: من و مادرم را دو معبودِ غیر از خدا، برگزینید؟ او می گوید: منزهی تو، من حق ندارم آن چه را که شایسته من نیست بگویم، اگر چنین سخنی را گفته باشم: تو می دانی، تو از آن چه در روح و جان من است آگاهی و من از آن چه در ذات (پاک) تو است آگاه نیستم؛ زیرا تو با خبر از همه ی سِرها و پنهانی ها هستی.

و اما مسیحیان پس از گذشت زمان، گرفتار انحراف از راه پیامبر خود شدند و از باورها و آیین های توحیدی فاصله گرفتند و به باوری های شرک آلود روآوردند؛ آنان به سه خدا معتقد شدند؛ پدر، پسر و روح القدس به این بیان:

خدای پدر:

مسیحیان، خداوند خویش را «اَبّا» به معنای پدر می خوانند.(2) پدر آسمانی که هستی و حیات آدمی در دست اوست، بارها در انجیل های چهارگانه از زبان عیسی علیه السلام نقل شده است؛ به گونه ای که عیسی علیه السلام، خداوند را پدر آسمانی خود و همه ی انسان های مؤمن می خواند.(3)

خدای پسر:

یکی دیگر از باورهای بنیادین مسیحیت، اصل «تجسد» است؛ آنان براین باورند که کلمه ی ازلی الهی، در قالب عیسی علیه السلام تجسد پیدا کرده است؛ کلمه ای که

ص:143


1- (1) مائده، 116.
2- (2) قاموس کتاب مقدس، جیمز هاکس، تهران، اساطیر، 1377 ش، ص 2.
3- (3) انجیل متی، اصحاح پنجم 1811 م، ص 6، 9، 25 و 34.

غیرمخلوق بوده و خود، خالق یا واسطه ی خلق همه چیز است. همان گونه که در انجیل یوحنا آمده است:

«آن زمانی که هنوز هیچ چیز نبود، «کلمه» وجود داشت و با خدا بود و او همیشه زنده بوده است و خود او خداست. هرچه هست به وسیله او آفریده شده است، زندگی جاوید در اوست و این زندگی به تمام مردم نور می دهد. زندگی او نوری است که در تاریکی می درخشد و تاریکی هرگز نمی تواند آن را خاموش نماید... کلمه خدا، انسان شد و روی این زمین و در بین ما زندگی کرد... خدا قانون هایش را به وسیله ی موسی به مردم داد. ولی به وسیله ی عیسی مسیح، او خودش را به ما ظاهر کرد و محبتش را نشان داد. کسی هرگز خدا را ندیده است، ولی البته مسیح او را دیده است چون او همیشه با خدای پدر است و هرچه باید درباره خدا بدانیم، مسیح به ما گفته است»(1).

بنابراین مسیح علیه السلام، چهره ی دیدنی خدای نادیده است. حتی پیش از این که خدا چیزی بیافریند، مسیح علیه السلام وجود داشت. در واقع به وسیله عیسی مسیح علیه السلام است که همه ی موجودهای دیدنی و نادیدنی در آسمان و زمین به وجود آمدند.

خدای روح القدس:

در باور مسیحیان، پس از خدای پدر (ابا)، و خدای پسر (مسیح)، شخصیت الوهی دیگری به نام روح القدس وجود دارد که سمت اجرایی داشته و کارکردش به فعلیت رساندن فرمان های خدای پدر و یاری نمودن خدای پسر می باشد. او عامل تولد

ص:144


1- (1) انجیل یوحنا، لندن، ویلیام وطس، 1857 م، باب 1.

عیسی مسیح علیه السلام از دختر باکره ای به نام مریم مقدس علیها السلام است و خدای پدر به وسیله او مریم علیها السلام را بارور ساخته و مسیح علیه السلام را از او متولد ساخت.(1)

روح القدس، یکی از اقانیم سه گانه در مسیحیت می باشد. البته در مرتبه ای پایین تر از خدای پدر و پسر، چنان که او را روح الله و روح مسیح نیز می خوانند. و او ایجاد کننده ی حیات می باشد.(2)

الهیات مسیحیان، آلوده به شرک است. چنان که ایشان در یک دیدگاه، خداوند واحدی را پدر می دانند که در سه تجلی (اب، مسیح، روح القدس) کنش الهی دارد. و در دیدگاه دیگر به سه خدا معتقدند که در ذات دارای وحدت و یگانگی هستند.

بنابراین تثلیث، به این معناست که خداوند در سه شخص، خدای پدر، خدای پسر و روح القدس ظهور یافته است. به این ترتیب «خدا در عین حال که یکی است، در سه شخصیت، یعنی خدای پدر، خدای پسر و خدای روح القدس موجود است. این سه در ازلیت، قدرت و جلال با هم برابرند و هر یک از آن ها از همه ی صفات الهی برخوردارند»(3)

کتاب آسمانی مسیحیان:

کتاب آسمانی آن ها انجیل می باشد. «انجیل» در اصل، کلمه ی یونانی است که به معنی «بشارت» یا «آموزش جدید» آمده است و نام کتابی است که بر حضرت

ص:145


1- (1) متی، ص 163.
2- (2) قاموس کتاب مقدس، ص 424.
3- (3) تاریخ جامع ادیان، جان بی ناس، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، سال 1373 ش، ص 633.

عیسی علیه السلام نازل شده است ولی همه ی آن، هم اکنون دردسترس نیست و آن چه به عنوان انجیل در میان مسیحیان وجود دارد نوشته شده به وسیله ی پیروان حضرت عیسی علیه السلام می باشد. و آن ها عبارتند از: انجیل متی، یوحنا، مرقس و لوقا.(1)

مجوسیان:

مجوسیان، ایرانیان پیش از اسلام بودند که دارای پیامبر و کتاب آسمانی بوده اند.(2) نام پیامبر آن ها زرتشت، و کتاب مقدسشان «اوستا» نام دارد. زرتشت، قرن ها پیش از میلاد مسیح علیه السلام، در سرزمین آذربایجان (آتروپاتگان) ظهور کرد. او مردم را به توحید دعوت نمود و از شرک به خدا و بت پرستی منع کرد. و اعلام کرد که زندگی انسان با مرگ پایان نمی پذیرد، بلکه زندگی دیگری در انتظار اوست و جان، پس از مرگ تن، باقی است.

دین زرتشت، از شائبه بت پرستی مبرا بوده و به هیچ شکلی، پرستش بت ها را اجازه نمی داد. و اما هنگام ظهور اسلام، دین زرتشت تحریف شده و به نام مجوسیت معروف بود، پیغمبر اسلام علیه السلام، با ریشه های آن اختلاف نداشت و فرمود:

«سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْکِتَاب»(3) با آنان (زرتشتیان) مثل اهل کتاب رفتار کنید، از این جهت مشاهده می شود که: اسلام، زرتشتیان را مشرک ندانسته بلکه آنان را تا مقام اهل کتاب بالا برده است.

ص:146


1- (1) برای آگاهی بیشتر درباره انجیل به نامه پیامبر اکرم به اسقف روم مراجعه کنید.
2- (2) وسائل الشیعة، ج 15 ، ص 126 و اصول کافی، ج 3، ص 567.
3- (3) من لایحضره الفقیه، صدوق محمد، تحقیق تصحیح وتعلیق علی أکبر غفاری، قم، مؤسسة نشر اسلامی وابسته به جامعة مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، چاپ دوم، ج 3 ص 47 و وسائل الشیعة ج 15 ص 127.

و به بیان دیگر، هم چنان که اسلام، اصول دین یهود و نصاری را محترم شمرده و تنها با باورهای تحریف شده ی آنان مخالفت داشته، هم چنان با دین زردشتی نیز موافقت نموده و تنها مجوسیت تحریف پذیرفته را انکار نموده است.(1)

3. جهان شمولی اسلام:

از عمومیت و شمولیت مخاطب در آیه ای که در نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده است (که شامل همه ی اهل کتاب از مسیحیان، یهودیان، مجوسیان و صابئان می شود) این نکته به دست می آید که اسلام، دارای رسالتی جهانی و برای تعالی اعتقادی، اجتماعی و اخلاقی همه ی مردم جهان به ارمغان آورده است. آیه های مکی و مدنی قرآن کریم، مؤید مطلب مورد بحث هستند که بارها به جهانی بودن معارف و آموزه های اسلام تصریح کرده اند همان گونه که می فرماید: قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً . (2) بگو: ای مردم من فرستاده خدای یکتا به سوی همه ی شمایم. و در آیه ی دیگر می فرماید: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً3 ما تو را نفرستادیم مگر برای این که همه ی مردم را از خطا و گناه بازشان داری، و نیز نویدبخش و بیم رسان باشی. وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ . (3)(خداوند) این قرآن را بر من وحی کرده تا شما و همه ی کسانی که این قرآن به آن ها می رسد انذار کنم.

ص:147


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 358 و حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، جلداول، مقدمه، ص 487 و انوار درخشان، ج 11، ص 146.
2- (2) اعراف، 158.
3- (4) انعام، 19.

مقید نبودن رسالت اسلام به مکان و زمان ویژه، در دو آیه اول، دلیل بر مدعای بالا است و افزون بر آن، مکی بودن این دو آیه بیان گر این واقعیت است که اسلام، از همان آغاز پیدایشش، جهانی و برای همه ی مردم بوده است و تشکیل حکومت و توانا شدن از نظر نظامی و مانند آن، تنها زمینه بسط و گسترش آن را فراهم کرده است. و از آیه سوم برمی آید که قرآن برای همه ی مردم و در همه ی عصرهاست و ویژه زمان معینی نیست.

رمزجهانی بودن اسلام، و به بیانی افزون بر آن که جهان شمولی اسلام را بیان می کند، به خاتمیت دین اسلام نیز اشاره می کند فطری بودن معارف و آموزه های آن است؛ به این معنی که هم استدلال های آن براساس فطرت انسان است و هم مقررات الزام آور آن، هم آهنگ با ساختار آفرینش انسان می باشد. بنابراین اسلام، نظامی «فطری، الهی» است. فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ . (1) پس روی خود را با گرایش تمام، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشتر مردم نمی دانند.

سازگاری حیرت انگیز دستورهای اسلام در همه ی زمان ها، هم آهنگی کامل آن ها با نور خرد، عاری بودن از موضوع های اسرار آمیز و عدم تعارض با خواسته های فطری انسان و پاسخگویی همه ی خواسته های معقول بشری، همگی ثابت می کند که دین اسلام، معرّف آخرین توسعه ی قوی مذهبی وجود بشریت است.

ص:148


1- (1) روم، 30.

موفقیت اسلام در قرن هفتم مسیحی، و انتشار سریع و حیرت انگیز آن در سطح کره ی زمین، ناشی از این حقیقت است که نیاز اساسی طبیعت انسان را تشخیص داده و با دنیای گروه ها و اندیشه هایی که در حال نزاع بودند و الفاظ و کلمات در آن ها به مراتب بیش از عمل اهمیت داشت مطابق گشت، ولی اسلام منحصراً یک سلسله قواعد اخلاقی ایجابی نیست که تنها برپایه مفهوم حقیقی پیشرفت انسان قرار گرفته باشد، بلکه دربر دارنده ی پایه هایی ویژه نیز هست تا انسان ها بتوانند آن را برای ضرورت های در حال تغییر زمان و مکان به کار ببرند و دینی که نتواند خود را با شرائط متغیر وفق دهد، نمی تواند تا ابد هدایتگر بشریت باشد.(1)

4. اکراهی نبودن پذیرش دین:

در نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به هرقل امپراطور روم شرقی، هیچ نشانه ای از تهدید و ارعاب برای پذیرش اسلام دیده نمی شود، بلکه محتوای تکیه زده بر مقبولات دو طرف برای روشن ساختن راه حق از راه باطل است. آن حضرت با بیانی لطیف، هرقل را در پذیرش حق و راه هدایت، مختار قرار می دهد و این نشان گر آن است که اسلام، دین اجبار و اکراه نیست؛ زیرا آن حضرت، به خوبی براین امر آگاه بود که پذیرش دین، امری قلبی است و امر قلبی در اختیار کسی جز دارنده آن نیست. از این رو در طول مدت بیست و سه سال؛ نه در مکه و نه مدینه، کسی را مجبور به ایمان نکرد، حتی صفوان بن امیه که از آتش افروزان جنگ بدر بود و در مکه یک نفر مسلمان را اعدام کرده بود به همین جهت حضرت خون او را در روز فتح مکه مباح

ص:149


1- (1) السیرة النبویة و التاریخ الإسلامی، عبد الشافی محمد عبد اللطیف، قاهره، دارالسلام، 1428 ق، چاپ اول، ص 191 و تفسیر نمونه، ج 1، ص 130 و ج 6، ص 406 و تفسیر هدایت، ج 11، ص 410.

قرار دادند، که عُمیر بن وهب از محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درخواست نمود تا از گناه او درگذرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم شفاعت او را پذیرفت و عمامه ی خود را که با آن وارد مکه شده بود به عنوان نشانه ی امان به وی داد و او با آن نشانه وارد جده شد، و صفوان را هم راه خود به مکه آورد، وقتی چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جانی زمان خود افتاد فرمود: «جان و مال تو محترم است، ولی خوب است به آیین اسلام مشرف شوی». وی دوماه مهلت خواست که پیرامون اسلام جست و جو و بررسی کند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من به جای دو ماه، چهار ماه به تو مهلت می دهم که با کمال بصیرت این آیین را برگزینی» هنوز چهارماه نگذشته بود، که وی ایمان آورد.(1)

این واقعه و مانند آن، دلیل روشن و قاطعی است براین که اسلام، هیچ کس را در پذیرش به خود مجبور نمی کند؛ هرکس خواست، با چشم باز و با دلیل و منطق آن را بپذیرد. إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً . (2) ما به حقیقت راه (حق و باطل) را به انسان نمودیم؛ خواه هدایت پذیرد و شکر این نعمت گوید و خواه آن نعمت را کفران کند. لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ . (3) در پذیرش دین، اکراهی نیست؛ (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است.

پرسشی که امکان دارد دراین جا به ذهن برسد این است که درست است که بنابر محتوای آیه های یاد شده، پذیرش دین، اکراهی و تحمیلی نیست ولی برخی آیه های

ص:150


1- (1) الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 3، ص 350 و إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و...، ج 1، ص 398 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 93 و الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 508 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 63.
2- (2) انسان، 3.
3- (3) بقره، 256.

دیگری وجود دارند که محتوای آن ها، اجباری بودن پذیرش اسلام است مانند آیه هایی که حکم به مبارزه ی مسلحانه با غیر مسلمانان شده است. آیا میان این دو دسته از آیه های قرآن کریم تناقض نیست؟ همان گونه که می فرماید: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَی الظّالِمِینَ . (1) و با آن ها پیکار کنید! تا فتنه باقی نماند، و دین، ویژه ی خدا گردد. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آن ها نشوید؛ زیرا) تعدی جز بر ستمکاران روا نیست.

پاسخ آن است که اسلام، آزادی عقیده را محترم می شمرد و کسی را با زور و فشار به سوی آیین خود فرا نمی خواند، به همین دلیل به کسانی که دارای کتاب آسمانی هستند و در کشور اسلامی زندگی می کنند، فرصت کافی می دهد که با تفحص و تفکر، آیین اسلام را بپذیرند، و اگر نپذیرفتند، با آن ها به صورت یک اقلیت (اهل ذمه) معامله می کند و با شرطهای ویژه ای که نه پیچیده است و نه مشکل با آن ها هم زیستی مسالمت آمیز برقرار می نماید.(2) و با کافرانی که بیرون از سرزمین مسلمانان هستند از در صلح درآمده و جز از راه ابلاغ باورها به گونه مستدل، هیچ گونه تعرضی به جان، مال و عرض آن ها نخواهد داشت. بله اسلام نسبت به مشرکین (غیر اهل کتاب) که با بیان و کردار خود آهنگ منحرف ساختن مردم از راه راست را در ذهن خود دارند و جز ضربه زدن به کیان اسلام، شیوه دیگری ندارند، در صورت وجود شرائط از در جنگ در می آید. بنابراین اسلام، با همه ی کافران به یک گونه برخورد نمی کند و حساب مشرکان را از اهل کتاب جدا می داند. از این رو نسبت به شرک و

ص:151


1- (1) بقره، 193.
2- (2) ر، ک؛ آل عمران، 112 و توبه، 29 و مائده، 42 و 48.

بت پرستی، سخت گیر است؛ زیرا شرک و بت پرستی، نه دین است و نه آیین و نه قابل احترام، بلکه یک نوع خرافه، انحراف و درواقع یک نوع بیماری فکری و اخلاقی است که به هر قیمت که ممکن باشد باید آن را ریشه کن ساخت.(1)

لازم به یاد است که کلمه ی آزادی و احترام به باورهای دیگران در موردی به کار می رود که فکر و عقیده کسی دستِ کم، یک ریشه درست داشته باشد، اما انحراف، خرافه، گمراهی و بیماری که در قالب بت پرستی جلوه می کند، چیزی نیست که محترم شمرده شود.

آری، قرآن کریم می گوید: صفحه زمین از آلودگی به شرک و بت پرستی باید پاک گردد و به همه ی مسلمانان نوید می دهد که سرانجام، توحید و یکتا پرستی به همه ی جهان، حاکم و شرک و بت پرستی ریشه کن خواهد گشت.(2) ازآن چه گذشت روشن می شود که قرآن کریم، جهاد را با اصول صحیح و منطق عقل هم آهنگ ساخته، و هرگز آن را وسیله ی چیره یابی، کشور گشایی، غصب حقوق دیگران، تحمیل عقیده، و استعمار و استثمار قرار نداده است.

و این که دشمنان اسلام به ویژه مستشرقان مغرض با تحریف حقایق، سخنان زیادی بر علیه اسلام به ویژه مسئله ی جهاد اسلامی مطرح کرده اند و اسلام را متهم به خشونت و توسل به زور و شمشیر برای تحمیل عقیده ساخته اند، و به این قانون اسلامی سخت هجوم برده اند، به نظر می رسد وحشت آن ها از پیشرفت اسلام در جهان، به سبب دارا بودن معارف قوی، و برنامه های حساب شده در دین اسلام است

ص:152


1- (1) نک: نسأ، 16 و مائده، 9 و بقره، 22 و انعام، 14 و 19 و إسرا، 22 و 23 و 39 و...
2- (2) نک: قصص، 5.

واین مسئله سبب شده است که از اسلام چهره ی وحشتناکی بسازند، تا جلو پیشرفت آن را در جهان بگیرند.(1)

از سوی دیگر جنگ و جهادی که اسلام، مسلمانان را به سوی آن خوانده، جنگ و جهاد، به ملاک زور مداری نیست، اسلام نخواسته با زور و اکراه دین را گسترش داده، و آن را در دل های شمار بیشتری از مردم جا دهد، بلکه به ملاک حق مداری است و اسلام به این جهت جهاد را رکن شمرده تا حق را زنده کرده و از نفیس ترین سرمایه های فطرت یعنی توحید دفاع کند، و اما پس از آن که توحید میان مردم گسترش یافت، و همه به آن گردن نهادند، هر چند آن دین، دین اسلام نباشد، بلکه دین یهود یا نصارا باشد، دیگر اسلام اجازه نمی دهد مسلمانی با یک موحد دیگری نزاع و جدال کند.(2)

نکته دیگر آن که آزادی در دین و اکراهی نبودن آن، ویژه ی اسلام نیست بلکه در دین های پیشین نیز چنین بوده است. همان گونه که قرآن کریم درباره حضرت نوح علیه السلام می فرماید: قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ . (3) نوح، خطاب به مشرکان قوم خود گفت: ای قوم! شما که می گویید: من بشری چون شمایم و فرستاده ی خدا نیستم، به من خبر دهید اگر فرضاً از سوی پروردگارم معجزه ای دال بر رسالتم داشته باشم، و او از ناحیه خودش رحمتی به من داده باشد که بر شما مخفی مانده، آیا من می توانم شما را به پذیرش آن ملزم سازم، هر چند که از آن کراهت داشته باشید؟

ص:153


1- (1) تفسیر نمونه، ج 2، ص 30.
2- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج 2، ص 525.
3- (3) هود، 28.

مسئله مهم دیگری که لازم است به گونه اجمال به آن اشاره شود، مسئله حکم اعدام برای برخی از مرتدان است که این شبهه را در ذهن تداعی می کند که حکم مرتد با آزادی عقیده و اصل زندگی مسالمت آمیز با کافر تناقض دارد.

در حل این مسئله چنین می توان گفت: درست است که تحمیل عقیده در اسلام وجود ندارد و اسلام هرگز کسی را به پذیرش اکراهی دین وادار نمی کند، ولی لازم است دانسته شود که محدوده عقاید و باورها، غیر از محدوده احکام و قوانین است به این بیان که؛ همه ی نظام های فکری، برای خود نظامی اجتماعی را نیز طراحی می کنند. در نظام های اجتماعی، اکراه و تحمیل از ابزارهای پیش بینی شده در همه ی نظام ها است یعنی، در هر نظامی درمقوله های اجتماعی و حقوقی آن، اکراهِ قانونی وجود دارد و بدون آن اکراهِ قانونی، جامعه قابل اداره و کنترل نیست. نظام های قضایی، نیروهای نظامی و انتظامی در همه ی نظام ها، امری مقبول و معقول هستند. بنابراین بایستی محدوده ی عمل را ازمحدوده باور و عقیده جدا کرد. در حیطه ی عقیده همان گونه که پیشتر گفته شد، اکراه و الزام راهی ندارد ولی درحیطه عمل، الزام و اکراه، هم بایسته است و هم قابل پذیرش.

اسلام نیز در محدوده ی تبلیغ ریشه ها و اصول خود، هیچ الزامی را برای پذیرش آن ها قرار نداده است. دعوت اسلام بر اساس بینش و بصیرت است. چنان که قرآن فرموده است: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصِیرَةٍ . (1) ای رسول ما! به مردم بگو: راه من این است که خلق را با بینایی و بصیرت به خدا بخوانم. آن گاه که فرد

ص:154


1- (1) یوسف، 108.

پذیرای اسلام شد، در این صورت یک سری از احکام اجتماعی آن، از جمله حکم مرتد را نیز باید پذیرا شود. برای توضیح بیشتر لازم است به گونه اجمال به چند نکته به ویژه پیشینه ی تاریخی این موضوع اشاره شود:

نخست آن که در صدر اسلام به ویژه پس از پیروزی های درخشان آن، مردم دسته دسته اسلام می آوردند. طبیعی است که همه ی آن ها، از روی تحقیقِ کامل به اسلام نمی گرویدند، بلکه بسیاری از آن ها به سبب عظمت اسلام و پیشرفت آن وحتی به خاطر حفظ منافع خود، اظهار اسلام می کردند.

در این میان برخی نیز به خاطر ضربه زدن به اسلام و باورهای دینی مردم، تظاهر به مسلمانی کرده و پس از آن به کفر پیشین خود بر می گشتند. همان گونه که قرآن کریم جریان آن ها را به این صورت بازگو می کند: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.1 آنان می گفتند: به دین و کتابی که برای مسلمانان نازل شده، در آغاز روز، ایمان آورید و در آخر روز کافر شوید، شاید به این حیله آن ها نیزاز اسلام باز گردند.

اسلام به جهت آن که فرصت طلبان و نیرنگ بازان، نتوانند خود را به رنگ اسلام در آورند و پس از مدتی با خروج از اسلام، جنگ روانی علیه آن به راه نیندازند، حکم اعدام مرتد را قرار داد تا اگر کسی می خواهد به دین وارد شود، با تحقیق وارد

ص:155

شود و نیز کسی نتواند با برنامه ریزی علیه مسلمانان، جنگ تبلیغاتی و تخریب عقیده به راه بیندازد.(1)

دوم آن که بسیاری از مردم به جهت فطرت پاک توحیدی خود، دین را می پذیرند. اینان نیز دارای حق و حقوقی در حراست از عقیده خویش هستند. مسلم است که همه ی مردم که نمی توانند مانند اندیشمندان بزرگ باشند که با انحراف دیگران، تزلزلی در باورهای آن ها پدید نیاید؛ زیرا بسیاری از آنان با دلیل های ساده و فطری، به دین رو کرده و به آیین آن پای بند شده اند.

حال اگر بنا باشد این دین ساده و فطری، مورد حمله مجادله گران قرار گیرد و هر روز به صورتی مورد القای شک وتردید شود، این دسته از مردم توان آن را ندارند تا از باورهای حق خویش دفاع کنند. پس بایستی برای حراست و حفاظت از باورهای این دسته که خود در دفاع از آن چندان کار آمد نیستند، تدبیری اندیشیده شود که از جمله برنامه های اسلام در این زمینه، جلوگیری از سوء استفاده مرتدان است.

نکته سوم آن که مرتد، به کسی می گویند که اسلام را پذیرفته و سپس از آن باز گردد که بر دو قسم است: «مرتدفطری» و «مرتد ملی»؛ مرتد فطری، به کسی گفته می شود که از پدر و یا مادر مسلمان تولد یافته و یا بنابر دیدگاه بعضی ازفقیهان در حالی که نطفه او منعقد شده پدر و مادرش مسلمان بوده اند و سپس او اسلام را پذیرفته و پس از آن بازگشته است. و مرتد ملی، به کسی گفته می شود که از پدر و مادر کافر متولد شده باشد.

ص:156


1- (1) انوار درخشان، ج 3، ص 203 و ج 5، ص 374.

توبه مرتد ملی، پذیرفته می شود و در حقیقت مجازات او سبک است؛ زیرا او مسلمان زاده نیست ولی در مورد مرتد فطری، حکم از این شدیدتر و سخت تر است گرچه توبه او در واقع و در پیشگاه خداوند پذیرفته می شود ولی اگر وضع او در دادگاه اسلام ثابت شود به احکامی مانند اعدام محکوم خواهدشد و همان گونه که گفته شد این سخت گیری تنها در مورد مرتد فطری می باشد نه مرتد ملی.(1)

استراتژی گفت و گو و تفاهم با دین ها:

یکی از نکته های مهم نامه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به هرقل، مسئله ی گفت و گو با اهل کتاب برای رسیدن به تفاهم درباره ی دیدگاهی جامع در باورها و اعتقادات می باشد. تکرار این محتوا در نامه های دیگر به سران کشورهایی که اهل کتاب در آنجا حکومت داشته اند، نشان از سیره و روش مستمر آن حضرت در سیاست خارجی می باشد؛ سیره و روشی که دین های غیر از اسلام نه برای روشن شدن واقعیت ها و نه برای دست یابی به تفاهم، بلکه برای به اثبات رساندن باورهای خود و از میدان بیرون راندن رقیب از دیرزمان به آن چنگ می زدند؛ یهودیان، خود را مُحِق و مسیحیان را اهل باطل می شماردند و از آن سوی مسیحیان، باورهای اهل یهود را بی پایه و اساس می دانستند و آیین آن ها را مایه ی گمراهی می دانستند. قرآن کریم سیره ی یهود و مسیحیت را در مواجهه ی با دین های دیگر بارها بیان کرده است. همان گونه که می فرماید: وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ

ص:157


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج 14، ص 65.

اَلْیَهُودُ عَلی شَیْ ءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ . (1) یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ جایگاهی (نزد خدا) ندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان هیچ جایگاهی (نزد خدوند) ندارند (و بر باطلند) در حالی که هر دو دسته، کتاب آسمانی را می خواندند (و مشترکات فراوانی دارند) افراد نادان (دیگر هم چون مشرکان) نیز سخنی مانند سخن آن ها داشتند، خداوند در روز قیامت در اختلاف آن ها داوری خواهد کرد.

آنان هر کدام با فرزند خدا خواندن خود و نیز تنها مُحِبِ خداوند دانستن خود، می کوشیدند تا باورهای دیگری را منکوب کرده، طرف مخاطب را دشمن خداوند سبحان بنامند. وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصاری نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ . (2) یهود و نصارا، هریک خود را پسران خدا و دوستان او می دانند.

و این در حالی است که اسلام، با احترام به باورهای توحیدی و عقائد خداباورانه ی همه ی دین ها به گفت وگو، به مثابه ابزاری مناسب برای برقراری ارتباط و تفاهم میان دین ها، توجه ویژه ای دارد؛ به گونه ای که می توان گفت: اسلام، آیین گفت وگو، و قرآن، کتاب گفت وگوست؛ از این رو با ندای بلند می گوید: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا

ص:158


1- (1) بقره، 113.
2- (2) مائده، 18.

اِشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ . (1) بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی کلمه ای که تمسک به آن بر ما و شما لازم است و آن این است که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگیریم و یک دیگر را به جای خدای خود به ربوبیت نگیریم. اگر نپذیرفتند بگویید: شاهد باشید که ما مسلمانیم.

جمله ی قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ ، تصریح دارد به این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از سوی خداوند متعال مأمور شده است تا باب گفت و گو را با دین ها باز کند.

و جمله ی تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ ، افزون برآن که موضوع گفت و گو را مشخص می کند، به شیوه ی مناظره با آن ها نیز اشاره می کند؛ موضوع گفت و گو، مسئله، توحید است و شیوه، بحث، جدال احسن می باشد؛ زیرا در جدال احسن، گاهی به مشترکات دو طرف تکیه می شود و با مبنا قرار دادن آن، مخاطب را به لوازم آن امر مشترک ملزم می کنند. و دراین جا با تکیه بر اصل توحید که همه ی اهل کتاب آن را قبول دارند، به لوازم آن یعنی توحید عبادی و آزادگی اجتماعی فراخوانی می شوند.

و اما جمله ی أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ ، این نکته را می رساند که گفت و گو با دین ها درباره ی توحید آن گاه کاملاً کارساز و نتیجه بخش است که با طرح موضوع «شرک» هم راه باشد؛ زیرا حقائق با اضداد خود قابل شناخت است. همان گونه که امام صادق علیه السلام درباره ی

ص:159


1- (1) آل عمران، 64.

شیوه ی به انحراف کشاندن مردم به وسیله ی بنی امیه می فرماید:

«إِنَّ بَنِی أُمَیَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوهُ»(1). بنی امیه، دست مردم را در آموزش ایمان باز گذاشتند، ولی آنان را در یاددادن شرک، آزاد نگذاشتند (از این رو مردم چیزی درباره ی شرک نمی دانستند. این روش را از آن جهت به کار می بردند که) تا هرگاه (باورها و آموزه های) شرک آلود را برآن ها تحمیل کنند، آنان (شرک بودن آن ها را) تشخیص ندهند (و آن را به عنوان ایمان بپذیرند).

قرآن کریم، گوش فرادادن به دیدگاه های دیگران و گزینش بهترین آن ها را شیوه بندگان هدایت شده و خردمند خود برشمرده است: فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ . (2) بندگان مرا بشارت ده. همان هایی که به هر سخنی گوش فرامی دهند و بهترین آن را پیروی می کنند، آنان هستند که خدا هدایتشان کرده و آنان صاحبان خرد هستند.

روشن است که شنیدن سخنان دیگران و گزینش بهترین آن ها، آن گاه امکان پذیر است که زمینه ی طرح دیدگاه ها و اندیشه های گوناگون وجود داشته باشد، و این امر، برقراری ارتباط و مفاهمه ی با دیگران را طلب می کند. افزون بر آن اگر طرح

ص:160


1- (1) اصول کافی، ج 2، ص 415.
2- (2) زمر، 17 و 18.

اندیشه های گوناگون آزاد نباشد، امکان آن نیست که مردم سخنان گوناگون را بشنوند و آن ها را با یک دیگر مقایسه کنند و بهترین گفتارها را برگزیده، پیروی کنند(1).

برخی ثمرات گفت و گو و تفاهم با دین ها:

از جمله ثمرات گفت و گو و تفاهم با پیروان دین ها، دست یابی به صلح و روابط مسالمت آمیز با کشورهای آنان است که از سویی زمینه ی مناسبی برای تقویت نیروهای فرهنگی و مذهبی داخلی فراهم می شود و از آن سوی دیگر، مقدمه ی انتقال و نشر معارف اسلامی به آن کشورها ایجاد می شود. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در رسیدن به تفاهم و زندگی مسالمت آمیز با ملل یهود، مسیحی و حتی مشرکان الگوهایی روشن به یادگار گذاشت، اما در مورد مشرکین مکه، که در گمراهی و انحراف سرآمد همه ی دشمنان اسلام بودند، باز دیده می شود که چون ضرورت ایجاب کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر سر عهد و پیمان صلح (حدیبیه) رفت و امتیازهای متقابلی با آنان رد و بدل نمود. بعضی از آن امتیازها از نظر اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حدی غیرمنطقی بود که آنان را به خشم آورد، و آن را مایه سرافکندگی دانستند، ولی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را پذیرفت، حتی آن گاه که طرف مقابل حذف عنوان رسمی رسالت را مطالبه کرده بود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد تا آن را حذف کنند. این خود دلیلی قاطع بر این امر است که

ص:161


1- (1) تفسیر نمونه، ج 19، ص 412.

اسلام در موضوع روابط بین المللی خود، مدعی مساوات و رفتار متقابل است، و صلح حدیبیه بارزترین نمونه ی اصل برابری انگاری و رفتار همسان است.(1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با پذیرش صلح، زمینه ی هدایت مشرکان را فراهم نمود از این رو گفته اند: بیشترین رشد اسلام در مکه پس از صلح حدیبیه بوده است؛ یعنی، پیش از صلح حدیبیه یک حالت خصمانه ای میان قریش و اسلام وجود داشت که مانع پذیرش اسلام از سوی آنان بود، وقتی با صلح حدیبیه این مانع و حالت خصمانه از میان رفت، و مردم با آسودگی به اسلام روی آوردند.(2)

افزون برآن پس از فتح مکه، طائف و حنین (درپایان سال هشت هجرت)، حالت خصومت عمومی به اسلام، در جزیرۀ العرب، کم رنگ شد و بیشترین پذیرش و رشد اسلام در سال نهم هجرت واقع شد تا جایی که سال نهم هجرت را «سنة الوفود»(3) نامگذاری کرده اند، این دو تجربه بسیار ارزشمند و موفق تاریخی، نشان دهنده ی این امر است، که صلح و امنیت در زندگی مسالمت آمیز برای رشد اسلام بسیار حیاتی و لازم است، از این رو امروزه غربی ها با شدت هرچه تمام تر اصرار دارند تا در ذهن مردم دنیا، حالت خصمانه ی شدیدی را علیه اسلام درست کنند؛ زیرا تا وقتی که

ص:162


1- (1) إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 371 و إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و...، ج 1، ص 295 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 21 و الطبقات الکبری، ج 2، ص 77.
2- (2) تفسیر نمونه، ج 22، ص 14.
3- (3) مراد از آن سال نهم هجری است که هیئت های گوناگونی از قبائل برای عرض اسلام یا عهد و قرار داد خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند.

نفرت عمومی میان اسلام و کفار موجود است، آنان بر سر دین خود، و اگرچه باطل باشد، اصرار خواهند ورزید.

سرانجام هرقل:

در این که هرقل با تأمل در نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تحقیقی که از اهل قریش (ابوسفیان) و مانند آن به جا آورد، پی به حقانیت اسلام برده بود و دانست که محمد صلی الله علیه و آله و سلم همان شخصی است که انجیل آمدن او را بشارت داده است، کسی شک ندارد. ولی بحث در آن است که آیا او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم ایمان آورد و در دل آن را پذیرفت یا خیر؟ میان تاریخ نگاران اختلاف است که بیشتر آنان گفته اند: او در کفر خود باقی ماند؛ زیرا دانستن، غیر از باور کردن است. و چه بسا کسانی باشند که به واقعیتی علم داسته باشند، ولی به آن اعتقاد پیدا نکنند و آن را انکار کنند و به بیانی برخی از علم ها و دانستن ها، با ضلالت و گمراهی جمع می شوند و ایمان، صرف دانستن نیست و میان علم و ایمان، ملازمه ای نیست. همان گونه که فرعون و قوم او با این که می دانستند موسی پیامبر خداست ولی او را انکار کردند: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ . (1) انکار کردند آن را با این که دلهایشان به آن یقین پیدا کرد.

قرآن کریم، ریشه ی این مسئله را هواپرستی، دشمنی و کینه توزی می داند همان گونه که درباره ی بنی اسرائیل که به پیامبران خود پشت کردند می فرماید: وَ

ص:163


1- (1) نمل، 14.

آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ . (1) و دلیل های روشنی از امر نبوت و شریعت در اختیار آن ها قرار دادیم، پس اختلاف نکردند مگر پس از آن که به حقانیت آن آگاه شدند و از در بغی و کینه به یک دیگر اختلاف نمودند.

و در آیه ی دیگر می فرماید: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ.2 آیا می نگری کسی را که هوای نفس خود را خدای خود قرار داده و خداوند او را دانسته (و پس از اتمام حجت) گمراه کرده است.(2)

و اما هرقل نیز به سبب ریاست طلبی و دلبستگی فراوانی که به فرمانروایی داشت از تسلیم دربرابر فرمان خدای متعال خود داری کرد و دنیا را بر خدای خود مقدم داشت. و تا آخر عمر در کفر خود باقی ماند و در جنک تبوک، در برابر مسلمانان ایستاد.(3)

ص:164


1- (1) جاثیه، 17.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، ص 163 و ج 18، ص 172.
3- (4) بهجة المحافل و بغیة الأماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و...، ج 1، ص 342 وحدائق الأنوار و مطالع الأسرار فی سیرة النبی المختار، ص 336 و شمائل الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، زواوی احمد بن عبد الفتاح، اسکندریه، دار القمه، ج 2، ص 174 و إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و...، ج 8، ص 393 والمواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة، ج 1، ص 424 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11، ص 356.

نامه به ضغاطر، اسقف روم

اشاره

از نامه های مهم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به شخصیت های بزرگ عصر خویش، نامه به اسقف روم شرقی است. متن نامه به این صورت است:

«سَلامٌ عَلی مَنْ آمَنَ، أمّا عَلی أثَرَ ذلِکَ فَإِنَّ عیِسی ابْنَ مَرْیَمَ رُوحُ اللّهِ وَ کَلِمَتُهُ ألْقاها إِلی مریمَ الزّکیّةَ و إنّی أُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ، و السّلام علی من اتّبع الهدی».(1)

درود بر کسی که ایمان آورد. اما پس از ایمان آوردن، (باور کند که) عیسی پسر مریم، روح خدا و کلمه ی اوست که خداوند آن را در وجود مریم پاک، قرار داد. من به خدا و پیام هایی که بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و أسباط و آن چه از سوی

ص:165


1- (1) الطبقات الکبری، ج 1، ص 211 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 115 و مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 406.

پروردگار برموسی، عیسی و پیامبران دیگر، فرود آمده است، بی آن که تفاوتی در میان ایشان ببینم، ایمان دارم و ما به پرستش و فرمان خدا گردن نهاده ایم. و سلام بر کسی که از هدایت پیروی کند.

ضغاطر کیست ؟

ضغاطر، نام روحانی مسیحی در زمان حکومت هرقل می باشد. همان گونه که تاریخ نگاران تصریح کرده اند: وی رهبر مسیحیان رومی در آن زمان بود و بالاترین جایگاه مذهبی را در جهان مسیحیت داشته و دیگر روحانیان مسیحی فرمانبردار او بودند از این رو نفوذ فراوانی درمیان مردم روم داشت بلکه همان گونه که هرقل به دحیه کلبی گفته: ضغاطر از او نیز میان مردم، نفوذش بیشتر و سخنش پذیرفته تر بوده است.(1)

بنابراین نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ضغاطر، نه به یک روحانی بلکه در واقع نامه به جامعه ی مذهبی و دینی جهان میسحیت و به همه ی پیروان حضرت مسیح علیه السلام در امپراطوری روم و کشورهای زیرفرمان آن، می باشد. و آن حضرت ازاین راه همه ی ملت مسیح علیه السلام را به هدایت فراخوانده است.

ص:166


1- (1) الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 3، ص 406 و البدایة و النهایة، ج 4، ص 267 وتاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 650 و السیرة النبویة و أخبار الخلفاء، ج 1، ص 297.

دیدار دحیه کلبی با ضغاطر:

اشاره

(1)

از منابع تاریخی برمی آید که دحیه کلبی، که به قلمرو امپراطوری روم سفر نمود تا نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به هرقل، قیصر روم برساند، در همان سفر بود که با ضغاطر اسقف روم دیدار کرد و نامه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم را به وی تحویل داد و برای رسیدن به این مقصود سفر جداگانه ای نداشته است.

دحیه کلبی، برای رساندن پیام جهانی اسلام به حضور هرقل در شهر حمص(2) رسید. میان او و هرقل درباره حقانیت اسلام بحث هایی شد و در پایان گفت و گو، هرقل رو به دحیه کلبی کرد و گفت: «به خدا سوگند می دانم تو فرستاده ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، هستی که همه منتظر اویند و محمد صلی الله علیه و آله و سلم، دارای کتاب آسمانی است. اما من از مردم روم می ترسم اگر بگویم: تو راست می گویی، من را خواهند کشت. ولی تو را نزد ضغاطر اسقف اعظم روم می فرستم تا با او گفت و گو کنی.

دحیه کلبی، مجلس هرقل را ترک و به نزد ضغاطر رفت، و افزون بر بیان ماجرای پیش آمده میان او و هرقل، نامه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را که ویژه ی او نگاشته بود، به وی تحویل داد. ضغاطر، پس از شنیدن سخنان دحیه کلبی و درنگ در محتوای نامه، خطاب به دحیه گفت: «همانا محمد صلی الله علیه و آله و سلم، فرستاده خداست و در کتاب های آسمانی نام او آمده است».

ص:167


1- (1) برای آگاهی از شرح حال دحیه کلبی به نامه پیامبر اکرم به هرقل مراجعه کنید.
2- (2) هرقل، پس از پیروزی در جنگ با ایرانیان به قصد زیارت بیت المقدس راهی فلسطین شد و مدتی در شهر «حمص» از توابع شام اقامت گزید که محل ملاقات دحیه کلبی با وی می باشد.
ضغاطر شهید نبوت:

ضغاطر، پس از دیدار با دحیه، عصای خود را برداشت، لباس سپید به تن کرد و به سوی کنیسه(1) به راه افتاد. آن گاه خطاب به بزرگان روم که در کنیسه بودند چنین گفت: «ای بزرگان، این شخص فرستاده احمد صلی الله علیه و آله و سلم است و ما را به سوی او فرا می خواند» آن گاه با ندای بلند به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم گواهی داد. مردم شگفت زده به او می نگریستند. ناگهان مردی از رومیان به سوی او رفت و ضغاطر را به شهادت رساند.(2)

نکته ها و آموزه های نامه:

1. نامه، بسم الله ندارد:

در هیچ یک از منابع نامه، ذکر بسم الله نیامده است و در این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، نامه را بدون آن آغاز کرده است و یا این که در اصل بسم الله داشته ولی راویان، نامه را بدون آن نقل کرده اند، مطلب خاصی یافت نمی شود. ولی با توجه به سیره و تأکیدهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی آغاز کردن کارها با بسم الله و نام خداوند متعال، به نظر می رسد که این نامه نیز دارای بسم الله الرحمن الرحیم بوده است ولی به دلیل نامعلوم از سوی راویان حدیث نقل نشده است.

ص:168


1- (1) کنیسه، به معنای معبد و محل راز و نیاز مسیحیان می باشد و به آن بِیع هم گفته می شود.
2- (2) الکامل، ج 2، ص 211 و أسدالغابة، ج 2، ص 437 و الإصابة، ج 3، ص 405.
2. فضیلت سلام:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم در آغاز و هم در انجام نامه، به ضغاطر سلام می کند. چگونگی سلام دراین نامه، نشانه ی آن است که ضغاطر، هنگام نگارش نامه هنوز به اسلام ایمان نیاورده است به ویژه آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز نامه، از پیامبر مسیحیان و ویژگی های عیسی علیه السلام سخن به میان آورده است؛ زیرا سلام، به گونه ی «سَلامٌ عَلی مَنْ آمَنَ» و «و السّلام علی من اتّبع الهدی»، ویژه ی سلام کردن به کافران است.(1)

همان گونه که درنامه های دیگر مانند نامه به نجاشی بیان شد، سلام کردن در فرهنگ اسلامی دارای اهمیت ویژه ای است و نشان گر آن است که گوینده و یا نویسنده به مخاطب خود، احترام می کند و با او در صلح درآمده است و اما سلام کردن به کافر، دارای پیام دیگری نیز هست و آن این است که سلامت و صلح مال کسی است که از هدایت پیروی کند و به خداوند متعال و فرستادگان او ایمان آورد و به آن ها ملتزم شود. از این رو می فرماید: سلام بر کسی است که ایمان آورد.(2)

3. معنای جمله «أمّا عَلی أثَرَ ذلِکَ...»:

این جمله جز در این نامه، در هیچ یک از نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیامده است. حال معنای آن چیست؟ هیچ کدام از شارحان و نقل کنندگان نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، چیزی نگفته اند. معنا کردن این جمله، مبتنی بر معنا کردن کلمه ی «اثر»

ص:169


1- (1) نظام الحکومة النبویة، کتانی عبدالحی، بیروت، دار الأرقم بن أبی الأرقم، چاپ دوم، ج 1، ص 160.
2- (2) نک: به نامه پیامبر اکرم به نجاشی.

می باشد. کلمه ی «أثر»، در اصل به معنای نشانه و رد می باشد و گاهی به معنای «پس»، «سپس»، «درپی» و «پشت سر» نیز می آید. به نظر می رسد دراین جا معنای دوم اراده شده باشد. آن گاه معنای جمله ی بالا این است که «اما پس از ایمان آوردن، (سلامت مال کسی است که) عیسی علیه السلام را فرزند مریم پاک، روح و کلمه خدا بداند.

4. بازسازی سیمای عیسی علیه السلام:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از سلام و مشروط نمودن آن به پذیرش درونی اسلام و ایمان آوردن، به چند موضوع مهم درباره، عیسی علیه السلام، می پردازد. و آن ها عبارتند از: فرزندِ مریم بودن، آفریده و مخلوق بودن عیسی علیه السلام، چگونگی آفرینش آن حضرت و دوربودن مریم از ناپاکی. همان گونه که می فرماید:

فَإِنَّ عیِسی ابْنَ مَرْیَمَ رُوحُ اللّهِ وَ کَلِمَتِهِ ألْقاها إِلی مریم الزّکیّة بی گمان عیسی پسر مریم علیه السلام، روح خدا و کلمه اوست، که خداوند آن را در وجود مریم پاک، قرار داد.

حال چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در آغاز این نامه و برخی نامه های دیگر که به پیروان عیسی علیه السلام، ارسال فرموده است به این چند موضوع اشاره می کند؟

درپاسخ می توان گفت که هنگام نزول قرآن که شش قرن بیشتر از میلاد مسیح نگذشته بود، آن چه بیشتر نصاری درباره عیسی علیه السلام قائل بودند در بسیاری از موارد پوچ و نادرست بوده، و اوهامی بیش نبوده، و شخصیت عیسی علیه السلام که نمونه خداپرستی، شاخص اخلاق، زهد و توجّه تامّ به حقّ و منقطع از علائق مادّی بود، تحریف گشته بود و دو گروه در این تحریف نقش داشته اند؛ یکی دانشمندان مسیحی که نتوانستند میان «بشر بودن عیسی علیه السلام» و «بدون پدر به دنیا آمدن او» را باهم جمع کنند. از این رو به خدایی او نظر دادند و گروه دیگر، یهودیان بودند که به سبب دشمنی با پیامبران الهی، چهره ای منفی از عیسی علیه السلام در اذهان مردم القا نمودند و به

ص:170

مادر او نسبت ناروا داده،(1) مسیح علیه السلام را برای نبوت و رسالت، فاقد شرائط لازم جلوه دادند.

و اما پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، با توصیف عیسی علیه السلام به آن صفت ها، کوشید تا سیمای واقعی مسیح علیه السلام را بازسازی کند. و باور مسیحیان و یهودیان را تخطئه نماید. این مسئله در سطرهای آینده بهتر روشن خواهد شد.

پیامدهای تحریف شخصیت عیسی علیه السلام:

پیامبر، به انسانی می گویند که واسطه میان خداوند و بشر است تا با رساندن دستورهای خداوند، مردم را هدایت و به سرمنزل مقصود برساند و لازمه ی تحریف شخصیت عیسی علیه السلام، و خدا خواندن او، انکار ناخود آگاه واسطه میان خداوند و مردم بود و از سویی، انکار راهنما، میان امت است. مسلم است که پیامد نبود راهنما، چیزی جز دوری از خدا و گرفتار شدن در ورطه ی انحراف سرانجامی دیگر در انتظار مردم نخواهد بود؛ زیرا مردم آن گاه می توانند به قرب الهی نایل آیند که هم راه وصول به آن برروی آن ها گشوده باشد و هم دراین راستا، راهنمایی به عنوان الگو و مقتدا داشته باشند و هم خود، خواهان آن راه و رهبر باشند و اگر یکی از آن سه نباشد، هر حرکتی جز به ضلالتِ بیشتر نتیجه ای نخواهد داشت. از این رو خداوند منان برای همه ی مردم، هم راه را باز کرده و هم رهبر را معین نموده و هم مردم را به آن فراخوانده است همان گونه که می فرماید: وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلی عَلَیْکُمْ آیاتُ اللّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ 2 و چگونه شما کفر می ورزید، در حالی که آیات خدا بر شما تلاوت می شود و رسول او

ص:171


1- (1) نساء، 156.

در میان شماست و هر کس به (دین و کتاب) خدا تمسّک جوید، پس قطعاً به راه مستقیم هدایت شده است.

براساس این آیه، زمینه های انحراف و کفر، یا فقدان راه است و یا فقدان راهنما، و یا نخواستن خود مردم. و اما مسیحیان با غلو و خدا خواندن عیسی علیه السلام، شأن راهنما بودن را از او گرفتند و خود را از نور هدایت آن حضرت محروم کرده از راه راست منحرف شدند.

و از سویی لازمه ی غلو درباره جایگاه عیسی علیه السلام، آن است که خداوند متعال در صورت انحراف مردم، هیچ حجتی بر آنان نداشته باشد؛ حجتی که در قالب پیامبران، جلوه پیدا می کند. و حال آن که قرآن کریم می فرماید: وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً . (1) و ما تا رسول نفرستیم هرگز کسی را عذاب نخواهیم کرد. و در جای دیگر می فرماید: وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلِیماً * رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً . (2) و پیامبرانی که سرگذشت آن ها را پیشتر برای تو بیان کرده ایم و پیامبرانی که سرگذشت آن ها را بیان نکرده ایم و خداوند با موسی سخن گفت؛ پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا برای مردم پس از این پیامبران بر خدا حجتی باقی نماند (و بر همه، حجت تمام شود) و خداوند توانا و حکیم است.

بنابراین اگر عیسی علیه السلام، پسر خدا، یا جزء خدا، و یا یکی از معبودهای سه گانه باشد، دیگر او پیامبر و راهنما نبوده و نمونه و سرمشق و الگو برای امتش نمی تواند

ص:172


1- (1) اسراء، 15.
2- (2) نساء، 164 و 165.

باشد. واما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، با تصریح بر ویژگی های چندگانه ی بالا، هم آهنگ با قرآن کریم می کوشد تا چهره ی واقعی عیسی علیه السلام را باردیگر برای فرهیختگان و عالمان مسیحی بازسازی کند تا با مبنا قرار دادن آن پیروان او بتوانند از نور هدایتش بهره مند شوند.

سیمای مسیح در قرآن کریم:

در قرآن کریم، سیمای عیسی را این گونه معرفی شده است:

عیسی علیه السلام، بنده و پیامبر خدا،(1) فرستاده شده به سوی بنی اسرائیل بود،(2) او یکی از پیامبران اولی العزم و صاحب شریعت و کتابی به نام انجیل داشت،(3) خدای تعالی نام او را عیسی مسیح نهاد،(4) کلمه ی اللَّه و روحی از خداست،(5) دارای مقام امامت،(6) از گواهان اعمال،(7) از بشارت دهندگان به آمدن پیامبر اسلام،(8) وجیه و آبرومند در دنیا و آخرت و از مقربین،(9) از اصطفاء شدگان،(10) و از اجتباء شدگان و از صالحان بود،(11) مبارک بود هر جا که باشد، زکی و مهذب و آیتی برای مردم و رحمتی از خدا بود و

ص:173


1- (1) مریم، 30.
2- (2) آل عمران، 49.
3- (3) احزاب، 7 و شوری، 13 و مائده، 46.
4- (4) آل عمران، 45.
5- (5) نساء، 171.
6- (6) احزاب، 171.
7- (7) نساء، 159 و مائده، 117.
8- (8) صف، 6.
9- (9) آل عمران، 45.
10- (10) آل عمران، 33.
11- (11) انعام، 85 و 87.

احسان گر به مادرش، و از زمره ی کسانی بود که خدای تعالی به ایشان سلام کرد،(1) و به او کتاب داد و حکمتش آموخت.(2)

قرآن کریم خاطرنشان ساخته که عیسی علیه السلام، بنده ی فرستاده ی خداوند است، و این که هیچ چیزی جز این ادعا نمی کرد و آن چه به وی نسبت می دادند خود او ادعایش را نکرده و با مردم جز به رسالت خدا سخنی نگفته، هم چنان که قرآن این معنا را در آیه زیر به روشنی از آن جناب نقل کرده می فرماید:

وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ؟ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ، إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ، إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ، ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَنِی بِهِ: أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ، وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ، إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ، قالَ اللّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادِقِینَ صِدْقُهُمْ . (3) زمانی که خدای تعالی می گوید: ای عیسی بن مریم آیا تو، به مردم گفته ای: ای مردم! به جای خدا، مرا و مادرم را دو معبود برای خود بگیرید؟ عیسی، پاسخ می دهد: منزهی تو ای خدا، مرا نمی رسید که به مردم چیزی را بگویم که حقّم نبود و به فرض هم گفته باشم تو بدان آگاهی، چون تو می دانی آن چه در نفس من است و من نمی دانم آن چه در نزد تو است: زیرا تو علام الغیوبی، من به

ص:174


1- (1) مریم، 19 و 33.
2- (2) آل عمران، 48.
3- (3) مائده، 116 تا 119.

مردم نگفتم مگر همان دستورهایی که تو، به من دادی و آن این بود که؛ ای مردم خدای تعالی پروردگار من و پروردگار خود را بپرستید، مادامی هم میان ایشان بودم شاهد رفتارشان بودم، ولی پس از آن که مرا گرفتی خودت مراقب وضع آنان بودی و تو بر هر چیزی شاهد و ناظری، حال اگر عذابشان کنی کسی حق اعتراض ندارد، چون بندگان خود را عذاب کرده ای و اگر بیامرزی باز هم اعتراضی نیست، چون تو هم عزیزی و شکست ناپذیری و هم کار به حکمت می کنی، خدای تعالی می فرماید: امروز روزی است که راستی راستگویان به آنان سود می رساند.

این آیه به روشنی بر بندگی عیسی علیه السلام، تصریح می کند و او را از هرگونه ادعای ربوبیت مبرا می داند. بنابراین عیسی علیه السلام، تنها عبد و رسول خداوند به سوی بندگان بود و با حفظ همین جایگاست که می توان از آیین او برای رسیدن به قرب الهی بهره جست.(1)

5. پاسداشت مقام مریم علیه السلام:

موضوع دیگری که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، خطاب به ضغاطر به آن تصریح می کند، طهارت مریم علیها السلام می باشد. آن حضرت، مریم علیها السلام را به صفت «زکیه» توصیف می کند که به نظر می رسد این بیان نیز در راستای بازسازی سیمای واقعی حضرت مسیح علیه السلام باشد که مادر او، زنی پاکدامن و به دور از هرگونه آلودگی بوده، از این رو برخلاف اتهام یهودیان، حضرت مسیح علیه السلام، حلال زاده می باشد.

ص:175


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 281.

بنابراین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با مبرا دانستن مریم علیها السلام از گناه، به صلاحیت داشتن عیسی علیه السلام برای تصدی مقام نبوت و رسالت که مشروط به حلال زادگی است تصریح می کند.

و اما مریم، به معنای زن عبادت کار است.(1) وی بر اساس آیات 83 تا 85 سوره انعام از نسل حضرت ابراهیم علیه السلام می باشد؛ زیرا در این آیات، حضرت عیسی علیه السلام از طریق مادر به حضرت ابراهیم علیه السلام منسوب شده است. پدرش، حضرت عمران از شخصیت های برجسته و به باور برخی، از انبیای الهی بوده است. مادر او نیز زنی پاک دامن، برجسته، با فضیلت و موحّد بوده است.(2) قرآن، نام مادر وی را ذکر نکرده، ولی مفسران گفته اند: نام وی «حنه» است.

مریم علیها السلام، در یک حالت ناباورانه پا به عرصه جهان گذاشت؛ زیرا مادرش در انتظار پسری بود که نذر کرده بود او را پس از بزرگ شدن خادم بیت المقدس گرداند، ناگهان نوزادِ خود را دختر یافت. نام او را مریم علیها السلام نهاد و او و ذریه اش را از شیطان رجیم در پناه خدا قرار داد و خداوند دعای او را به بهترین وجه پذیرفت.(3)

مادرش، او را به بیت المقدس آورد، شخصیت های بزرگ بنی اسرائیل، مانند حضرت زکریا علیه السلام، در سرپرستی او به رقابت پرداختند و در نهایت به حکم قرعه، سرپرستی او به حضرت زکریا علیه السلام (که شوهر خاله مریم نیز بود) واگذار شد.(4) زنی که بنا است در آینده فرزندی هم چون حضرت عیسی علیه السلام به دنیا آورد، باید در تحت

ص:176


1- (1) همان، ص 172.
2- (2) آل عمران، 35.
3- (3) آل عمران، 36 و 37.
4- (4) همان، 37 تا 44.

سرپرستی حضرت زکریا علیه السلام (که پیامبر خدا بود و در سن پیری با کوله باری از تجربه همراه بود) قرار گیرد.

مریم مدتی که در نزد زکریا علیه السلام بود، در مکانی که قرآن از آن به «محراب» تعبیر می کند، مشغول عبادت بود و هرگاه زکریا علیه السلام بر او وارد می شد، غذای آسمانی نزد او می یافت.(1) روزی از مریم پرسید: این رزق از کجا نزد تو می آید؟ گفت: از نزد خدا، و خدا به هر کس که بخواهد بدون حساب روزی می دهد.

او، از لحاظ معنوی تا به آن جا عروج کرد که با فرشتگان گفت و گو می کرد.(2) خدا او را تطهیر و پاک نمود.(3) و از نظر کمالات معنوی تا آن جا تکامل یافت که او را برگزید و بر زنان جهان برتری داد.(4) و الگوی مؤمنان معرفی کرد.(5)

آن بانوی والا مقام، پس از آن که به حد بلوغ رسید و در حجاب (محراب) قرار گرفت، خدای تعالی، روح را (که یکی از فرشتگان بزرگ خدا است) نزد او فرستاد و روح به شکل بشری تمام عیار در برابر مریم مجسم شد و به او گفت: فرستاده ای است از نزد معبودش، و پروردگارش، وی را فرستاده تا به اذن او پسری به وی بدهد، پسری بدون پدر، و او را بشارت داد به این که به زودی از پسرش معجزات عجیبی ظهور می کند و نیز خبر داد که خدای تعالی به زودی او را به روح القدس تأیید نموده، کتاب، حکمت، تورات و انجیلش می آموزد و به عنوان رسولی، به سوی بنی اسرائیل

ص:177


1- (1) همان، 37.
2- (2) همان، 42 و 45.
3- (3) همان، 45.
4- (4) همان، 42.
5- (5) تحریم، 11 و 12.

گسیلش می دارد؛ رسولی دارای آیه های روشن، و نیز به مریم از شأن پسرش و سرگذشت او خبر داد، آن گاه در مریم بدمید و او را حامله کرد، آن گونه که یک زن به فرزند خود حامله می شود.(1)

آن گاه مریم علیها السلام به مکانی دور منتقل شد و در آنجا درد زائیدن گرفت و درد زائیدن او را به سوی تنه ی نخله ای کشانید و با خود می گفت: ای کاش پیش از این مرده و از خاطره ها فراموش شده بودم، من همه چیز را و همه چیز مرا از یاد می برد، در این هنگام از طرف پائین وی ندایش داد:

«غم مخور که پروردگارت پائین پایت نهر آبی قرار داده، تنه درخت را تکان بده تا پی در پی خرمای نورس از بالا بریزد، از آن خرما بخور و از آن آب بنوش و از فرزندی چون من خرسند باش، اگر از آدمیان کسی را دیدی که حتما خواهی دید، بگو: من برای رحمان روزه گرفته ام و به همین جهت امروز با هیچ انسان سخن نمی گویم، مریم علیها السلام چون این را شنید از آنجا که فرزند خود را زائیده بود به طرف مردم آمد در حالی که فرزندش را در آغوش داشت».(2)

مردم و همشهریان مریم علیها السلام وقتی او را به این حال دیدند، از هر سو به وی طعنه زده و سرزنشش نمودند؛ چون دیدند دختری شوهر نرفته بچه دار شده است، گفتند: ای مریم! چه عمل شگفت آوری کردی!، ای خواهرهارون! نه پدرت بد مردی بود و نه مادرت زناکار، مریم علیها السلام به کودکش اشاره کرد که با او سخن بگویید، مردم گفتند: ما چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم، در اینجا عیسی علیه السلام به سخن

ص:178


1- (1) آل عمران، 35 تا 44.
2- (2) مریم، 20 تا 27.

درآمد و گفت: من بنده خدا هستم، خدای تعالی به من کتاب داد و مرا پیامبری از پیامبران قرار داد و هر جا که باشم با برکتم کرد و مرا به نماز و زکات سفارش کرد، مادام که زنده باشم بر احسان به مادرم سفارش فرمود و مرا نه جبّار کرد و نه شقی، و سلام بر من روزی که به دنیا آمدم و روزی که می میرم و روزی که زنده بر می خیزم.(1)

ترس و وحشت مریم علیها السلام هنگام نزول فرشته، بهترین دلیل بر پاکدامنی او بود از این رو فریاد زد: «... من از تو به خدای رحمان پناه می برم، اگر پرهیزگار هستی»(2) از این آیه به خوبی برمی آید که حضرت مریم علیها السلام از شدت حیاء و عفت از حضور فرشته خدا، ترسید و در چنین شرایطی به خداوند متعال پناه برد و طرف مقابلش را به رعایت تقوا فرا خواند. و همان گونه در آیه 20 سوره مریم آمده است، او خود را از هرگونه اتهام و آلودگی به دور می داند و می فرماید: «... چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد در حالی که تاکنون انسانی با من تماس نداشته، و زن آلوده ای هم نبوده ام.» بنابراین، حضرت مریم علیها السلام، زنی پاکدامن، زکیه و طاهر بود.

6. اسلام، دین همه ی انبیاء:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، خطاب به اسقف روم می فرماید: من به خداوند و آن چه که به پیامبرانش نازل کرده است، ایمان دارم. آن حضرت با بهره گیری از محتوای آیه 84 سوره آل عمران، افزون بر رد دیدگاه مسیحیان و یهودیان درباره ی دین حقیقی خداوند، یکی بودن دین الهی را یادآور می شود و به این وسیله، وی را به اسلام که

ص:179


1- (1) همان، 27 تا 34.
2- (2) همان، 18.

همان تسلیم در برابر خداوند و باورداشتن همه ی پیامبران او که از آغاز آفرینش انسان تا روز رستاخیز است رهنمون می سازد.

توضیح آن که گرچه مسیحیان و یهودیان، دارای باورهای درست و برابر با واقع هستند ولی دربسیاری از موضوع های اعتقادی، گرفتار انحراف شدند و از دین الهی که یکی بیش نیست دور شدند؛ زیرا هر کدام از پیروان مسیح علیه السلام و موسی علیه السلام، پیغمبر معینی را باور داشتند و پیرو آن، دین های دیگر را عاری از حجیت دانسته، به نفی دیگری می پرداختند: وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ ءٍ، وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْ ءٍ، وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ . (1) و یهودیان گفتند: نصاری، دین درستی ندارند و نصاری گفتند: یهودیان، دین درستی ندارند. براساس این پندار بود که پیروان دیگر دین ها را به پذیرش دین خود ترغیب می کردند و می گفتند: وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصاری تَهْتَدُوا . (2) یهودیان، گفتند: یهودی شوید تا هدایت شوید و نصاری گفتند: نصرانی شوید تا راه یافته شوید. وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری . (3) یهودیان، گفتند: هیچ کس جز یهود، هرگز داخل بهشت نخواهد شد و نصرانی ها، گفتند: هیچ کس جز نصرانی ها، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.

ص:180


1- (1) بقره، 113.
2- (2) همان، 135.
3- (3) همان، 112.

و اما قرآن کریم، دین الهی را یکی بیش نمی داند و اختلاف در دین ها را زاییده ی هوی و هوس گروهی دنیا طلب معرفی می کند: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ . (1) همانا دین نزد خدا، تنها اسلام است، و اهل کتاب در آن اختلاف نکردند مگر پس از آن که به حقانیت آن یقین داشتند و خصومتی که میان خود داشتند، وادار به اختلافشان کرد و کسی که به آیات خدا کفر بورزد، باید بداند که خدا سریع الحساب است وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَکَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ2 یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند مگر آن گاه که از کیش آنان پیروی کنی. بگو: تنها هدایت، هدایت خدا است و اگر هوی و هوس های آنان را پیروی کنی پس از آن دانشی که روزیت شد، آن وقت از سوی خدا؛ نه سرپرستی خواهی داشت و نه یاوری.

ازاین دو آیه و مانند آن به دست می آید که اختلاف و انشعاب هایی که در بشر پیدا شده؛ دسته ای خود را یهودی، و دسته ای دیگر مسیحی خواندند، همه ساخته های هوی و هوس خود بشر است، و دشمنی های باهم است که به حساب خدا و دین او گذاشتند. و در نتیجه طایفه های گوناگون و حزب های دینی و متفرق گشتند، و رنگ هوی و هوس ها، غرض ها و مطامع خود را به حساب دین خدای سبحان یعنی، دین

ص:181


1- (1) آل عمران، 19.

توحید گذاشتند. با این که دین به گونه کلی، یکی بود، هم چنان که معبودی که به وسیله دین عبادت می شود، یکی است، و آن دین ابراهیم است، و باید همه، به آن دین چنگ زنند، و اختلاف اهل کتاب را پیروی ننموده، آن را برای خود اهل کتاب بگذارند.

قرآن کریم، دین الهی را آن دینی می داند که همه ی پیامبران برای نشر آن برانگیخته شدند و فرقی میان آن ها نیست. از این رو می فرماید: أَ فَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ. قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ. وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ . (1) آیا اینان جز دین خدا را خواهانند؟ با این که همه ساکنان آسمان ها و زمین چه به طوع و چه به کُره تسلیم اویند و همه به سوی او باز می گردند. بگو: ما به خدا و آن چه بر ما نازل کرده و آن چه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل کرده و آن چه برای موسی و عیسی و پیامبران پس از وی از سوی پروردگارشان آمده، یک جا ایمان داریم و میان کسی از آنان فرق نمی گذاریم و ما تسلیم او هستیم. و هر کس بخواهد جز اسلام به عنوان دین بپذیرد، از او پذیرفته نمی شود و او در آخرت از زیانکاران است.

ص:182


1- (1) آل عمران، 83 تا 85.

و در آیه ی دیگر می فرماید: ابراهیم و دیگر پیامبران، نه یهودی بودند و نه نصرانی بلکه پیرو دینی بودند که خدا بر آن ها نازل کرده بود. بنابراین یهودیت و نصرانیت، دین نیستند بلکه ساخته اوهام بشر است و ساخته اوهام بشر، شایسته پیروی نیست. أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ کانُوا هُوداً أَوْ نَصاری قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ . (1) یا می گویید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یهودی یا نصرانی بودند. بگو: شما بهتر می دانید یا خدا؟ (و با این که می دانید آن ها یهودی و نصرانی نبودند چرا حقیقت را کتمان می کنید) و چه کسی ستم گرتر از آن کس است که گواهی خداوند را که نزد او است کتمان کند و خدا از کارهای شما غافل نیست؟

7. یکی بودن اصول کلّی دعوت پیامبران:

از آیه ای که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مضمون آن را در نامه خود به ضغاطر آورده است و نیز آیه های دیگر قرآن کریم به دست می آید که اصول کلی دعوت همه انبیای الهی یکی بوده و همه ی آن ها هم سو و هم آهنگ عمل می کرده اند. دعوت پیامبران الهی را می توان در امور زیر خلاصه کرد:

ص:183


1- (1) بقره، 140.

الف). دعوت به توحید و یکتاپرستی:

مهم ترین و اصلی ترین دعوت هر پیامبری، مسئله ی توحید و باور به یگانگی ذات باری تعالی و طرد خدایان دروغین بوده است و جمله ی شریف «لا اله الا الله»، شعار همه ی انبیا بوده و این جمله، بیانگر یگانگی خدا و نفی هر معبودی غیر اوست.

قرآن در این باره می فرماید: «وما ارسَلنا مِن قَبلِکَ مِن رَسول الاّ نوحی الَیهِ انَّهُ لا الهَ الاّ انا فَاعبدون»(1) ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر این که به او وحی کردیم که خدایی جز من نیست تنها مرا به یکتایی پرستش کنید.

ب). دعوت به عدالت و دادگری:

همه ی انبیای الهی، موظّف بودند مردم را به عدالت و دادگری دعوت نموده و کاری کنند تا مردم بتوانند به عدالت برخیزند. قرآن این اصل را این گونه بیان می کند: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ . (2) همانا ما پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنان کتاب و ترازو فرود آوردیم تا مردم به انصاف و داد برخیزند.

ج). باور داشت روز رستاخیز:

تردیدی نیست که باورداشت رستاخیز، پس از باور به توحید، مهم ترین نقش در حرکت دادن انسان به سوی خیر و کارهای نیک و بازداشتن وی از زشتی ها و کارهای بد دارد. فردی که باور دارد با مرگ، زندگی پایان نمی یابد، بلکه مرگ، دروازه ای است به سوی جهانی بزرگ تر و گسترده تر که هرگز پایانی ندارد و جاودانی می باشد و در آن جا انسان باید پاسخ گوی کارهایی که در دنیا انجام داده

ص:184


1- (1) انبیا، آیه 25.
2- (2) حدید، 25.

باشد و مجرم و گنه کار به عذاب الهی گرفتار می شود؛ چنان که محسن و نیکوکار، شایسته ی پاداش خواهد بود؛ با این باور، کوشش می کند دستورهای خداوند را انجام داده، از گناه و رذایل اخلاقی، دوری کند، از این رو، یکی از اصول فراخوانی همه ی پیامبران، دعوت مردم به معاد باوری و روز جزا است. در سوره انعام آمده است: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا . (1) ای گروه جن و انس! آیا فرستادگانی از خود شما، به سوی شما نیامدند که آیه های مرا برای شما بازگو کنند و شما را از ملاقات امروز بیم دهند.

د). دعوت به وحدت و پرهیز از اختلاف:

یکی از برنامه های پیامبران، دعوت به وحدت و پرهیز از اختلاف بوده است. خداوند در سوره بقره می فرماید: کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ . (2) مردم در آغاز، امت یگانه ای بودند (سپس در میان آن ها اختلاف پیدا شدا) خداوند پیامبران را برانگیخت، تا بشارت دهند و انذار کنند و با آن ها کتاب آسمانی بر حق نازل نمود، تا در میان آن مردم در آن چه اختلاف داشتند داوری کنند، و به اختلافات و پراکندگی ها پایان دهند.

ص:185


1- (1) انعام، 130.
2- (2) بقره، 213.

ه). دعوت به تقوا و پرهیز از گناه:

در سوره نساء آمده است: «به همه کسانی که پیش از شما دارای کتاب آسمانی بودند و هم چنین به شما سفارش کردیم که تقوای الهی را پیشه کنید و از گناه و نافرمانی او اجتناب ورزید»(1)

و). مبارزه با اهل نفاق و عدم تسلیم در برابر آنان:

در سوره ی احزاب، آیات 60 تا 62، به این جهت اشاره شده است، که اگر منافقانِ بیمار دل، از کارهای خود دست برندارند، تو را بر ضدّ آن ها می شورانیم و آن ها از همه جا طرد و رانده می شوند و هر جا یافت شوند، کشته خواهند شد. سپس می فرماید: این سنت خداوند در قوم های پیشین نیز رایج بوده است.(2)

8. ایمان به کتاب های آسمانی:

نکته ی دیگری که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در نامه مورد بحث به آن تصریح می کند، لزوم ایمان به همه ی کتاب های آسمانی می باشد که به صورت وحی برای هدایت بشر بر پیامبران خداوند نازل شده است. همان گونه که می فرماید: «من به خداوند و آن چه که بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و أسباط و آن چه از سوی پروردگار برموسی، عیسی و پیامبران دیگر، نازل شده است، بی آن که تفاوتی در میان ایشان ببینم، ایمان دارم».

ص:186


1- (1) نساء، 131.
2- (2) پیام قرآن، مکارم شیرازی ناصر، قم، مدرسة الامام امیرالمؤمنین، 1367 ش، چاپ اوّل، ج 7، ص 333 و 353.

برای تبیین این فقره از کلام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، لازم است درباره کتاب های آسمانی و میزان حجیت آن ها قدری بحث و بررسی شود.

صُحُف ابراهیم علیه السلام:

کتاب های آسمانی حضرت ابراهیم علیه السلام،(1) صُحُف نام دارد که در نخستین شب ماه مبارک رمضان برایشان نازل شده اند.(2) صُحُف، جمع صحیفه، به معنای صحیفه ها و نوشته ها می باشد.(3) که بنابر روایات، شمار آن ها به بیست کتاب می رسد.(4) درباره محتوای این کتاب ها اطلاعات دقیقی دردست نیست و از برخی روایات برمی آید که محتوای آن فراخوانی به توحید، خبر از نبوت انبیای آینده به ویژه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و مَثَلْ ها و آموزه های اخلاقی می باشد و معصومین علیهم السلام، به همه آن ها دسترسی داشته اند و نزد آن ها بوده است.(5)

صُحُف اسماعیل و...:

از منابع روایی و تاریخی برنمی آید که جدای از صُحُفی که بر ابراهیم علیه السلام نازل شده است، کتاب یا کتاب هایی دیگر بر اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط علیهم السلام نازل شده باشد ولی از آنجا که آنان به صحف ابراهیم علیه السلام پای بند بوده اند، گویی آن صحف برآن ها نیز نازل شده است و این مانند قرآن کریم است که گرچه تنها بر

ص:187


1- (1) ابراهیم، متولد 1812 پیش از میلاد فرزند تارخ فرزند ناحور فرزند ساروغ فرزند ارغوا فرزند فالغ فرزند عابر فرزند شالخ فرزند قینان فرزند ارفخشد فرزند سام فرزند نوح (تاریخ الأمم و الملوک، ج 1، ص 233)
2- (2) اصول کافی، ج 2، ص 628.
3- (3) إرشاد الأذهان إلی تفسیر القرآن، ص 597.
4- (4) بحارالانوار، ج 11، ص 32 و الخصال، ج 2، ص 523 و معانی الاخبار، 332.
5- (5) اصول کافی، ج 1، ص 225 و الخصال، ج 2، ص 525 و بصائر الدرجات، 135 و بحار الانوار، ج 17، ص 132.

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است و مسلمانان به آن عمل می کنند ولی گویی برآن ها نیز نازل شده است. همان گونه که در آیه زیر آمده است. أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا . (1) من به خداوند و آن چه که بر ما نازل شده است ایمان دارم.

در این آیه که به زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد، قرآن را نازل شده ی بر همه ی مردم معرفی می کند، از این رو با ضمیر جمع «نا» به معنای «ما» آورده شده است.(2)

و اما اسماعیل علیه السلام، فرزند بزرگ ابراهیم علیه السلام و مادرش، هاجر نام داشت. ابراهیم علیه السلام به امر پروردگار وی را هم راه با مادرش به حجاز آورد و در مکه معظمه سکونت داد و در آنجا بزرگ شد تا به پیامبری رسید. مدفن آن حضرت در حِجْر اسماعیل کنار کعبه می باشد. و اسحق علیه السلام، فرزند دوم ابراهیم علیه السلام است که از ساره متولد شد. اسحق علیه السلام، دو پسر به نام های عیسو و یعقوب داشت. یعقوب علیه السلام، مشهور به اسرائیل می باشد که دوازده فرزند داشت که به آن ها بنی اسرائیل گفته می شود و آن ها عبارتند از: روئیل، شمعون، لاوی، یهودا، ریالون، یشجر، یوسف علیه السلام، بن یامین علیه السلام، داون، تفتالی، حاد و واشر. هریک از آنان ازدواج کرده و خانواده ای تشکیل دادند و هرخانواده ای، گروه و قومی به شمار می آمدند که به آن ها اسباط گفته می شد. کلمه اسباط، جمع سِبْط است و کلمه ی «سبط»، در لغت به معنای پسر

ص:188


1- (1) بقره، 136.
2- (2) تفسیر آسان، نجفی خمینی محمد جواد، تهران، انتشارات اسلامیه، 1398 ق، چاپ اول، ج 1، ص 297.

زاده و یا دختر زاده است، ولی در بنی اسرائیل به معنای قوم و قبیله می باشد و از میان آن ها پیامبرانی برای هدایت مردم برانگیخته شدند.(1)

تورات:

تورات (به معنای شریعت)، کتاب حضرت موسی علیه السلام فرزند عمران و ملقب به کلیم اللَّه، از پیامبران بزرگ الهی و اولوالعزم است. او بزرگ ترین پیامبر بنی اسرائیل است که میان قرن های پانزده تا سیزدهم پیش از میلاد ظهور کرد.

قرآن کریم، اصل تورات (که همه ی آن در دسترس نیست) را تأیید می کند و می فرماید: إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدیً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هادُوا وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ . (2) ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور است و پیامبران که تسلیم در برابر فرمان خدا بودند، با آن، برای یهودیان حکم می کردند و (هم چنین) دانشمندان به این کتاب الهی که به آن ها سپرده شده بود و بر آن گواه بودند، داوری می نمودند، بنا براین (از داوری کردن بنابر آیات الهی) از مردم نهراسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیز نفروشید و آن ها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند کافرند.

ص:189


1- (1) حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، جلداول مقدمه، ص 94 و المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 312 والتبیان فی تفسیر القرآن، طوسی محمد بن حسن، بامقدمه شیخ آقابزرگ تهرانی و تحقیق احمد قصیرعاملی بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 1، ص 481.
2- (2) مائده، 44.

و درجای دیگر می فرماید: وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللّهِ . (1) آن ها چگونه تو را به داوری می طلبند در حالی که تورات نزد ایشان است و در آن حکم خدا هست.

و اما تورات موجود در زمان ظهور اسلام گرچه دربردارنده بسیاری از مطالب حق و احکام الهی است ولی در عین حال تحریف شده و مطالبی که برخاسته از اوهام بشری است به عنوان حکم الهی در آن داخل شده بود. فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّا یَکْسِبُونَ . (2) وای بر یهودیانی که مطالبی با دست خود می نویسند سپس می گویند: از سوی خدا است تا به بهای کمی آن را بفروشند، وای بر آن ها از آن چه با دست خود نوشتند، و وای بر آن ها از آن چه از این راه به دست می آورند.

لازم به یاد است که کتاب هایی که در دست یهود است و آن ها را کتاب های مقدس می خوانند سی و پنج کتاب است که یکی از آن ها تورات است و بر پنج سفر مشتمل است: سفر خلیقه، سفر خروج، سفر احبار، سفر عدد وسفر استثناء. ولی قرآن کریم از میان آن ها جز تورات موسی علیه السلام و زبور داود علیه السلام، کتاب دیگری را نام نبرده است.(3)

ص:190


1- (1) همان، 43.
2- (2) بقره، 79.
3- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 306 و الهدی الی دین المصطفی، بلاغی محمد جواد، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1405 ق، چاپ دوم، ج 1، ص 125 به بعد و الرحله المدرسیه، بلاغی محمد جواد، بیروت، دار الزهراء للطباعة والنشر والتوزیع، 1414 ق، چاپ دوم، ج 1، از آغاز تا ص 145.

انجیل:

«انجیل» در اصل، کلمه ای یونانی به معنای «مژده و بشارت» و نام کتابی است که بر حضرت عیسی علیه السلام نازل شده است. قرآن کریم هرگاه از کتاب عیسی علیه السلام نام می برد، «انجیل» را به صورت مفرد می آورد و نزول آن را از سوی خدا می داند. بنابراین، انجیل های گوناگونی که میان مسیحیان متداول است، مانند انجیل های چهارگانه، هیچ کدام وحی الهی نیستند. البته خود مسیحیان نیز این مطلب را انکار نمی کنند. بنابراین، انجیل، کتاب مقدس و آسمانی مسیح علیه السلام از میان رفته است و امروز در دست نیست و تنها برخی شاگردان حضرت عیسی علیه السلام بخش هایی از آن را در انجیل های خود آورده اند.(1)

قرآن مجید می فرماید: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ . (2) ما این کتاب را به حق به تو نازل کردیم. (این کتاب) کتاب های آسمانی پیش از خود را تصدیق می کند.

این آیه و آیه های دیگری از قرآن، تورات و انجیل موجود در زمان پیامبر را تأیید و تصدیق کرده است. پس اگر در تورات و انجیل ها، تحریفی رخ داده باشد، به دوران پیش از اسلام، مربوط است. و مراد از تحریف این کتاب های آسمانی، آن نیست که هرآن چه که در کتاب های موجود است، باطل و بر خلاف واقع باشد، بلکه به یقین، بخشی از تورات و انجیل واقعی در لابه لای همین کتاب ها وجود داشته است. نشانه های پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، در همین کتاب ها بوده است که اکنون نیز

ص:191


1- (1) تفسیر نمونه، ج 2، ص 213.
2- (2) مائده، 48.

اشاره هایی در آن ها وجود دارد. به این ترتیب، بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و کتاب آسمانی وی، همه ی آن نشانه ها را تصدیق کرده؛ زیرا با آن مطابقت داشته است.

بنابراین، تصدیق تورات و انجیل از سوی قرآن، این است که نشانه های پیغمبر و دعوت و بعثت او که در قرآن موجود است، با نشانه های او در تورات و انجیل مطابقت دارد. در هر صورت مفهوم این آیه چیزی نیست جز تصدیق عملی قرآن و پیامبر نسبت به نشانه های حقانیت او که در کتاب پیامبران گذشته بوده است. پس کوچک ترین دلالتی بر تصدیق همه ی گفته های تورات و انجیل ها ندارد.(1)

و اما اهل کتاب نسبت به انجیل های کنونی، با دیده ای کاملاً موافق می نگرند و همه ی احترام های شایسته ی یک کتاب آسمانی را نسبت به آن روا می دارند. حتی تعبیرهایی مانند کتاب خدا و وحی را درباره ی آن ها به کار می برند. از دیدگاه مسیحیان، خدا نگارنده ی نهایی کتاب مقدس است؛ یعنی این عمل را به وسیله ی نگارندگان بشری که کارگزاران وی بوده اند، به انجام رسانده است. نگارندگان بشری کتابِ مقدّس هریک در عصری خاص می زیسته اند و مانند دیگر انسان ها با محدودیت های زبان و تنگناهای علمی دست به گریبان بوده اند. مسیحیان بر این باورند که نگارندگان بشری کتابِ مقدّس برای بیان پیام الهی به شیوه ی خاص خود و نگارش ویژه از توفیق الهی برخوردار بوده اند.(2)

ص:192


1- (1) تفسیر نمونه، ج 1، ص 210.
2- (2) ادیان زنده جهان، رابرت ا. هیوم، ترجمه عبدالکریم گواهی، تهران انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1377 ش، چاپ هفتم، ص 126.

کتاب مقدس مسیحیان، دو بخش دارد: «عهد عتیق» و «عهد جدید»؛ در عهد عتیق درباره ی نجات یابی به وسیله ی وعده و وعید و قانون و شریعت، و در عهد جدید، از رهایی به وسیله ی محبّت سخن به میان می آید.

عهد جدید، به زبان یونانی نگارش یافته است و 27 کتاب دارد که از نظر موضوع به چهار بخش تقسیم می شود. بخش اول، زندگی نامه و سخنان حضرت عیسی مسیح علیه السلام در 4 کتاب است. بخش دوم، زندگی نامه و سخنان مبلّغان صدر مسیحیت در یک کتاب است. بخش سوم، نامه های رسولان شامل 21 نامه در 21 کتاب است. آخرین و چهارمین بخش عهد جدید، رؤیا درباره ی آینده ی کلیسا یعنی جامعه ی مسیحیت است که در یک کتاب به نام مکاشفه ی یوحنّای رسول گرد آمده است.

به باور نصاری، گروه بسیاری از یاران و پیروان حضرت عیسی علیه السلام به نگارش سیره ی آن حضرت پرداختند. از این رهگذر نوشته هایی پدید آمد که پس از آن، انجیل خوانده شد. اندک اندک، چهار انجیل از این انجیل ها رسمی شد و دیگر انجیل ها از جامعه رخت بر بستند. نویسندگان انجیل اول و چهارم از حواریون و نویسندگان انجیل دوم و سوم از حواریونِ حواریون معرفی می شوند. چون میان سه انجیل اول، هم آهنگی وجود دارد، آن ها را انجیل های هم نوا می نامند. این چهار انجیل به شرحِ زیر است:

انجیل متّی:

متی، یکی از حواریون حضرت مسیح علیه السلام آن را نگاشته و شامل سیره و موعظه های عیسی علیه السلام با اشاره به پیش گویی های عهد عتیق است.

انجیل مرقس:

مرقس، که حواری یکی از حواریون عیسی بن مریم علیه السلام به نام پطرس بوده، آن را نگاشته و کهن ترین و کوتاه ترین کتاب سیره و موعظه های مسیح علیه السلام است.

ص:193

انجیل لوقا:

لوقا، حواری یکی از حواریون حضرت عیسی علیه السلام به نام پولس بوده، و انجیلی نگاشت که در بر دارنده ی سیره و موعظه های مسیح علیه السلام با تکیه بر جزییات می باشد.

انجیل یوحّنا:

یوحنّا، از حواریون حضرت عیسی علیه السلام بود، او انجیلی را نگاشت که در بردارنده ی سیره و موعظه های مسیح علیه السلام با تکیه بر فرا بشری بودن او می باشد.(1)

قرآن کریم:

قرآن کریم، کتاب آسمانی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم است که براساس جهانی بودن رسالت آن حضرت برای هدایت همه ی مردم جهان و برای همه زمان ها نازل شده است. هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ . (2) این قرآن، گفتار روشنی است برای عموم مردم، هدایت و اندرزی است برای پرهیزگاران. قرآن یکی از دو ثقل مورد سفارش پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود:

إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أبَداً فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ.(3) من دو چیز گرانبها در میان شما به امانت می گذارم یکی کتاب خدا و دیگر عترت و اهل بیت من، مادامی که باین دو چیز متمسّک شوید (چنگ زنید) هرگز گمراه نگردید، و این دو چیز از هم جدا نشوند تا حوض کوثر بر من وارد شوند.

ص:194


1- (1) ادیان زنده جهان، ص 119 تا 124.
2- (2) آل عمران، 138.
3- (3) البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 6.

حجیت قرآن برای همه ی مردم:

حجّت، در لغت به معنای دلیل و برهان و هر چیزی که می تواند مورد استناد، احتجاج و استدلال بر علیه غیر واقع شود.(1) و حجیت قرآن به معنای امکان و قابلیت استناد به آن به عنوان کتابی الهی برای رفع نیازمندی های مادی و معنوی، فردی و اجتماعی و نیز دنیایی و آخرتی در همه ی اعصار می باشد. بنابراین قرآن کریم که کلام الهی است و برای هدایت انسان ها به وسیله ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است در همه ی اعصار و در همه ی موضوع های اعتقادی، اخلاقی و فقهی کاربرد داشته و برهمگان حجت است و هر کس به مقدار توانایی و ظرفیت خود می تواند از آن بهره گیرد.

حجیت صدوری قرآن:

قرآن، هم از نظر صدور حجیت دارد، و هم از نظر محتوا و پیام خود. مراد از حجیت صدوری قرآن آن است که این کتاب، هم از نظر محتوا و مفاهیم، کلام الهی است و هم از نظر عبارات و الفاظ آن، و نقش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این راستا، تنها ابلاغ آن است. همان گونه که خود قرآن کریم می فرماید: ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ. (2) بر عهده ی رسول، جز رسانیدن پیام چیزی نیست. وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ . (3) و بر عهده ی پیغمبر، وظیفه ای جز بلاغ آشکار نیست. وَ ما عَلَیْنا إِلاَّ

ص:195


1- (1) اصول الفقه، محمد رضا مظفر، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، ج 2، ص 12.
2- (2) مائده، 99.
3- (3) عنکبوت، 18.

اَلْبَلاغُ الْمُبِینُ . (1) و بر عهده ی ما (پیامبران) چیزی جز ابلاغ آشکار نیست. وَ النَّجْمِ إِذا هَوی * ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی * وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی.2 سوگند به ستاره هنگامی که افول می کند. که هرگز دوست شما (محمد صلی الله علیه و آله و سلم) منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است. و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید. آن چه آورده، چیزی جز وحی نیست که به او وحی شده است. از این آیه ها و مانند آن ها برمی آید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از خودش چیزی نمی گوید، و قرآن ساخته و پرداخته فکر او نیست، و اندیشه های دیگران نیز در این راستا او را یاری نکرده اند و فرهنگ زمانه در او تاثیری نداشته و همه از ناحیه خدا است بررسی آیه های قرآن به خوبی گواهی می دهد که هرگز یک انسان هر اندازه که دانشمند و متفکر باشد، تا چه رسد به انسان درس نخوانده ای که در محیطی مملو از جهل و خرافه پرورش یافته، قادر نیست سخنانی چنین پر محتوا بیاورد که پس از گذشتن قرن ها، الهام بخش مغزهای متفکران باشد، و می تواند پایه ای برای ساختن اجتماعی صالح، سالم، مؤمن و پیشرو گردد.(2)

بنابر این قرآن، سند الهی و حجت خدا بر انسان بوده که از سوی خداوند نازل گشته و هیچ عنصر غیرخدایی، چه به عمد و چه به خطا، در آن راه نیافته است. برای اثبات این مدعا افزون بر روایت های فراوان و آیه های قرآن که نمونه هایی از آن ها در بیان بالا آمد، می توان به دلیل عقلی نیز اشاره نمود و آن اعجاز می باشد. به این بیان

ص:196


1- (1) یس، 17.
2- (3) تفسیر نمونه، ج 22، ص 481.

که معجزه بودن قرآن خود بهترین دلیل بر آن است که قرآن کریم، کلام الهی است نه بشری.

توضیح آن که برای اعجاز قرآن وجوه گوناگونی گفته شده که می توان آن ها را به سه بخش اعجاز لفظی قرآن، اعجاز محتوایی قرآن و اعجاز قرآن از جهت آورنده آن طبقه بندی کرد:

الف) اعجاز لفظی قرآن در دو ساحت مطرح است: یکی، اعجاز بلاغی قرآن که مقصود از آن نظم، اسلوب بیانی و بلاغت و فصاحت و مانند آن است. و دیگری، اعجاز عددی که اخیراً مطرح شده و از طریق ابزار رایانه ای انجام می پذیرد. این دو نوع اعجاز، مربوط به اعجاز لفظی قرآن است که ناظر بر الهی بودن واژه ها، آیه های قرآن می باشند.

ب) اعجاز محتوایی قرآن که به حقایقی چون نبود اختلاف در قرآن، خبردادن برخی آیه ها از غیب و حوادثی که درآینده رخ می دهد، طرح برخی از دانش ها که دستِ کم در آن زمان هیچ بشری نمی توانسته به آن ها دسترسی پیدا کند و ناتوانی مردم از ابطال معارف و علومی که در قرآن آمده، اشاره دارد، که همگی حقانیت قرآن و آسمانی بودن آن را اثبات می کند.

ج) اعجاز قرآن از جهت آورنده آن، که براین مطلب تکیه دارد که رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، امّی و درس نخوانده بوده و فرد امّی درس نخوانده چگونه می توانسته از پیش خود چنین کتابی را بیاورد. این نوع اعجاز نیز اثبات می کند که مفاد قرآن از ناحیه خداوند است.(1)

ص:197


1- (1) وجوه اعجاز قرآن، دکتر سید مصطفی ثامنی، مجموعه مقالات دومین کنفرانس تحقیقاتی علوم و مفاهیم قرآن کریم، دارالقرآن قم، ص 168 و علوم قرآن و فهرست منابع، سید عبدالوهاب طالقانی، دارالقرآن قم، ص 82.

ذاتی بودن حجیت قرآن:

پرسشی که پس از بیان بالا پیش می آید آن است که آیا قرآن کریم در حجیت خود مستقل است و حجیت آن ذاتی است یا این که نیازمند به غیر می باشد؟ در پاسخ گفته می شود که: قرآن کریم محتوایی دارد که با فطرت درونی انسان ها هم آهنگ و با جهان بیرونی مطابق است، و از نظر شکل و قالبِ بیان هم به صورت برهانی با دلیل قاطع هم راه است. اگر درباره ی خویش ادعا می کند که کلام خداست، با دلیل می گوید؛ و نشانه اش آن است که همه ی مردم جهان را به مبارزه دعوت کرده؛(1) و اگر به توحید، دین، وحی، رسالت و معاد رهنمون می شود، دلیل هر کدام را به هم راه آن می آورد.(2)

با توجه به بیان بالا، قرآن کریم در حجیت خود مستقل است، و در اصل حجیت، نیاز به غیر خود ندارد. قرآن کتابِ نوراست. وخاصیت نوربودن قرآن این است که هم معارف آن روشن و مصون از ابهام و تیرگی است؛ و هم جوامع بشری را از هرگونه تاریکی اعتقادی، اخلاقی، و یا سرگردانی درگزینش راه، یا تحیر در ترجیح هدف و مانند آن می رهاند؛ و به شبستان روشن صراط مستقیم و هدف راستین بهشت عدن می رساند. قرآن کریم کتاب نوری است که از مبدأ نازل شده، و باید هم در ذات خود روشن باشد، و هم روشنگر دیگران، این کتاب از هرگونه ظلمت و تاریکی به دور است، لُغز و معما، و ابهام و پیچیدگی در ساحت نورانی قرآن راه ندارد؛ البته نورانیت قرآن در آیه هایش تفاوت دارد. برخی از آیات مانند شمس و برخی چون قمر و

ص:198


1- (1) نک: هود، 13 و یونس، 38 و بقره، 23 و اسراء، 88.
2- (2) قرآن در قرآن، جوادی آملی عبدالله، قم، انتشارات اسراء، چاپ دوم، 1378، ج 1، ص 294.

برخی مانند ستارگان دیگر است، ولی در عین شدت و ضعف نوری، هیچ آیه ای در سراسر قرآن نمی توان یافت که نورانی نباشد.(1)

مصونیت قرآن از تحریف:

یکی دیگر از مسائلی که درباره ی حجیت قرآن مطرح می باشد مصونیت قرآن از تحریف است که با پذیرش تحریف آن، دیگر وجهی برای حجیت آن نخواهد بود و حال آن که قرآن کریم، تنها کتاب آسمانی است که خدای متعال سلامت آن را از تحریف، تضمین کرده است و شواهد تاریخی و دلیل های دیگر، تحریف ناپذیری آن را به اثبات رسانیده است. پیش از بررسی آن دلیل ها لازم به معنای لغوی و اصطلاحی تحریف پرداخته شود:

تحریف در لغت، از ریشه «حرف» به معنای گوشه، کنار و طرف است. چون تحریف از باب تفعیل است، به معنای کناره بردن و به گوشه کشاندن خواهد بود؛ از این رو تحریف گفتار، به این معناست که با تغییر و جابه جا کردن کلمه ها و جمله ها، یا تفسیر نادرست آن ها، مفهوم مورد نظر گوینده را از بستر صحیح و مطلوب خارج ساخته، به مفهومی کناره بکشاند که در حاشیه معنای اصلی جای داشته باشد.

واما تحریف در اصطلاح به چند معنی می آید:

الف). تحریف معنوی:

تحریف معنوی، یعنی گفتار به غیر وجه و طریق آن تفسیر شود و مدلول لفظ به معنایی که به دلالت وضعی یا بر حسب قرائن متداول در آن ظهور ندارد، تأویل گردد؛ به همین سبب است که این گونه تأویل مردود است و در سخنان معصومین علیهم السلام، تحت

ص:199


1- (1) همان، ص 357.

عنوان تفسیر به رأی، یاد شده و از آن نهی شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «هر کس قرآن را به رأی (و دیدگاه شخصی) خود تفسیر کند، جای گاه خود را در آتش فراهم می نماید».(1)

ب). تحریف موضعی:

به این معنا که ثبت آیه یا سوره بر خلاف ترتیب نزول آن باشد. این امر در آیه های قرآن به باور بیشتر مفسران و قرآن پژوهان رخ نداده و برخی در آیه های انگشت شماری به جابه جایی قائل شده اند، ولی ترتیب سوره ها به اتفاق دانشمندان بر اساس ترتیب نزول نبوده و در توقیفی بودن یا عدم توقیفی بودن ترتیب فعلی میان دانشمندان اختلاف نظر است.

ج). تحریف در قرائت قرآن:

یعنی کلمه ای بر خلاف قرائت متداول میان عموم مسلمانان تلاوت گردد. این نوع تغییر رخ داده، ولی به تحریف قرآن نینجامیده است.

د). تحریف در چگونگی ادای کلمات:

مانند لهجه های قبایل عرب که هنگام تکلم در چگونگی حرکات و ادای یک حرف یا کلمه با هم اختلاف داشتند. این اختلاف مادامی که سبب دگرگونی معنا نشود، رواست، ولی اگر موجب خطا شود و با قواعد عربی ناسازگار باشد، روا نیست.

ص:200


1- (1) وسائل الشیعه، ج 18، ص 140.

ه). تحریف به تبدیل کلمه:

این نوع تحریف نیز در طول تاریخ اسلام نیز رخ نداده و اگر هم از سوی بعضی چنین تغییراتی انجام شده باشد، در حاشیه و حالت انزوا بوده و با گذر زمان به گونه کلی از میان رفته است و جز خاطره، هیچ اثری از آن باقی نمانده است.

و). تحریف به زیادت:

این نوع تحریف به اتفاق دانشمندان و مفسران رخ نداده و اگر کلمه یا عبارتی در برخی روایات نقد شده که بین آیات آمده، توضیح ها و تفسیرهایی بوده که مفسر یا راوی برای آگاهی مخاطبانش بر آیه افزوده است.

ز). تحریف به کاستی:

یعنی چیزی از قرآن حذف و ساقط شده باشد. این نوع تحریف محل بحث است و به اعتقاد اکثر قریب به اتفاق علمای شیعه و سنّی و محققان قرآن پژوه و نیز به دلایل عقلی و نقلی و تاریخی رخ نداده است.

و اما دلیل هایی که دال بر عدم تحریف قرآن می باشند عبارتند از:

دلایل عقلی:

الف). ضرورت اتمام حجت:

ضرورت ابلاغ احکام الهی و اتمام حجت بر مردم از برنامه های رسالت پیامبران است که قرآن بر آن تأکید کرده است و خداوند بر اساس چنین حکمتی است که پیامبران را برای هدایت و ابلاغ پیام های الهی به سوی مردم گسیل داشته است و کتاب های آسمانی نیز چنین وظیفه ای را بر عهده دارند؛ یعنی با ابلاغ اوامر و نواهی خداوند، حجت را بر مردم تمام می کنند. قرآن در این باره می فرماید:... لِیَهْلِکَ مَنْ

ص:201

هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ . (1) تا کسی که (باید) هلاک شود، با دلیلی روشن هلاک گردد و کسی که (باید) زنده شود، با دلیلی واضح زنده بماند.

حال اگر کسی تحریف را، هر چند به معنای کاستی در آیات قرآن، احتمال دهد، حجیت قرآن مخدوش می شود و حیثیت هدایت گری آن زیر سؤال می رود؛ زیرا احتمال تحریف به کاستی به معنای در دست رس قرار نگرفتن بخشی از پیام های الهی است، و با حذف بخشی از آموزه ها، همه ی آن ها از حجیت ساقط می گردد. حال اگر بر این استدلال افزوده شود که معمولًا آیه هایی مورد تعرض و تحریف قرار می گیرند که از حساسیت بالایی برخوردار باشند و یا ویژگی منحصر به فردی داشته باشند که با تصور این مطلب، دلیل عقلی یاد شده بیش از پیش جلوه گری خواهد شد.

خاتمیت دین اسلام و پیامبری پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و ضرورت وجود حجت الهی و پیام آسمانی تا پایان دنیا، این دلیل را محکم تر می کند.

ب). اعجاز و تحریف ناپذیری قرآن:

اعجاز قرآن، دیدگاه تحریف را هم در زیادی و هم در کاستی باطل می گرداند. تحریف به افزودن بر قرآن به دلیل اتفاق علمای شیعی و سنی بر بطلان آن، بی نیاز از هرگونه توضیح است، ولی در خصوص تحریف به نقصان، اعجاز قرآن به دو گونه احتمال تحریف را از میان بر می دارد:

نخست آن که قرآن به آوردن حتی سوره ای کوتاه تحدی کرده است. حال با فرض تحریف به کاستی، این هم آوردطلبی ناتمام می ماند؛ زیرا شخص مبارز می تواند ادعا

ص:202


1- (1) انفال، 42.

کند که شاید بتوان با سوره های حذف شده هم آوردی کرد، هر چند هم آوردی با سوره های موجود منتفی باشد، و همین احتمال اعجاز قرآن را مخدوش می سازد.

دوم نفی اختلاف میان آیات متعدد آن است. حال با فرض کاستی، ممکن است ادعا شود که در بخش های حذف شده تناقض های آشکار و ناهم آهنگی وجود داشته است؛ بنابراین، با فرض تحریف به کاستی، این وجه اعجاز نیز مجال ظهور و تمامیت نمی یابد.

دلایل نقلی:

الف). آیه های قرآن:

آیاتی از قرآن بر تحریف ناپذیری قرآن دلالت دارند؛ از جمله:

آیه حفظ:

إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ.1 ما قرآن را فرو فرستادیم و خود ازآن نگه داری و محافظت می کنیم.

این آیه به صراحت بر حفظ قرآن از هرگونه تحریف، دلالت دارد. درباره این آیه لازم است به نکات ذیل توجه شود:

اثبات تحریف ناپذیری قرآن با قرآن مانعی ندارد؛ زیرا هیچ کس در صحت آیه های موجود قرآن شک نکرده است؛ بنابراین با بهره گیری از همین آیه، همه ی آیه های دیگر از شبهه تحریف خارج می شوند.

آیه نفی باطل:

ص:203

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ * لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ.1 کسانی که به این ذکر (قرآن) هنگامی که به سراغشان آمد، کافر شدند (نیز بر ما مخفی نخواهند ماند) و این کتابی است قطعاً شکست ناپذیر که هیچ گونه باطلی نه از پیش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمی آید؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است.

اگر کتابی در اثر شبهه یا تحریف نابود شود یا از حیثیت انتفاع ساقط گردد، نفوذپذیر بوده و عزیز نیست و تنها در صورتی به گونه مطلق عزیز است که از همه ی گزندها مصون بماند.

گفتنی است عکس «لا یَأتیهِ البطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ ولا مِن خَلفِه» زمانی تحقق می یابد که تحریف لفظی رخ می دهد؛ زیرا در فرض تحریف معنوی باطل به قرآن راه نمی یابد؛ در واقع تفسیر و رأی باطل در کنار تفسیر صحیح خود می نمایاند و به افول می گراید، ولی اگر لفظ تحریف شود، آن چه در میدان مجال بقا می یابد، تنها باطل است، چه این که تفسیر و آموزه صحیح در فرض تحریف پایه و اساسی ندارد که با اتکای به آن برقرار باشد.

ب). روایات:

حدیث ثقلین و...:

ص:204

بسیاری از روایات اسلامی بر عدم تحریف به زیاد شدن و تغییر معارف و آموزه های قرآن دلالت دارند مانند احادیث عرضه روایات (به منظور ارزیابی آن ها) بر آیه های قرآن کریم.

روایات عرضه بر قرآن، افزون بر تغییر و افزایش، تحریف به کاستن را نیز شامل می شود، زیرا در فرض کاسته شدن از آیه ها ما نمی توانیم به قطع دریابیم که روایتی با آیات قرآن در تعارض نیست.

از روایات عرضه می توان برای اثبات مصونیت قرآن از تحریف می توان این چنین بهره گرفت:

بر اساس این روایات، قرآن، معیار بازشناخت روایات صحیح از ناصحیح معرفی شده است و با احتمال تحریف در قرآن نمی توان از قرآن برای ترجیح روایات در مقام تعارض بهره جست؛ زیرا چنین کاری به معنای استناد به دو غیرحجت برای ترجیح یکی از دو روایت متعارض بر دیگری است که عقلًا قبیح است.(1)

ج). تواتر و شهرت قرآن:

مسلمانان اتفاق نظر دارند که قرآن، نسل به نسل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده و به وسیله ی حفظ و قرائت مستمر آن و نیز کتابت آن و جز این ها از هرگونه تحریف مصون مانده است. این دیدگاه میان دانشمندان شیعی و سنی شهرت دارد و بسیاری بر آن تصریح کرده اند.

ص:205


1- (1) نزاهت قرآن از تحریف، جوادی آملی عبدالله، قم، مؤسسه ی تحقیقاتی اسراء، 1386 ش، ص 69.

افزون بر تصریح بزرگان، شواهدی تاریخی نیز بر اهتمام مسلمانان به حفظ قرآن از هرگونه تحریف دلالت دارند. در این خصوص به دو نمونه اشاره می نماییم:

نمونه اول: سیوطی در الدرالمنثور(1) آورده است: «هنگام کتابت مصاحف در زمان عثمان، کسانی می خواستند، حرف «واو» را در آیه وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ.2 حذف کنند. در این هنگام ابی ابن کعب اعلام کرد: یا «واو» را سرجایش می گذارید یا شمشیر می کشم و با شما به جنگ می پردازم. آن ها دیدند سخن از شمشیر است، حرف «واو» را سر جایش گذاشتند.»

نمونه دوم: همو در ذیل آیه 100 سوره ی توبه آورده است:

عمر براین باور بود که در آیه وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ ، «واو» نباید در «و الذین» باشد و آیه می بایست چنین قرائت می شد: وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ در این صورت «الانصار» به صورت مرفوع خوانده شده، و بر «المهاجرین» عطف نخواهد شد، او شاید می خواست بگوید: تنها مهاجران سابقان اولین هستند؛ زیرا خودش از مهاجران بود و انصار جزء این دسته نیستند؛ بلکه جزء تابعان اند، در این هنگام زید بن ثابت گفت: آیه با واو است نه بدون واو، و به عمر گفت: «والذین» درست است نه «الذین».(2)

ص:206


1- (1) ج 3، ص 232.
2- (3) الدر المنثور، ج 3، ص 269.

درپایان به عواملی که در مصونیت قرآن از تحریف لفظی نقش داشته اند به گونه اختصار بیان می شود:

الف) حافظه شگفت انگیز عرب معاصر قرآن و علاقه فراوان آنان به قرآن به دلیل فصاحت و بلاغت و آهنگ معجزه آسای آن.

ب) انس فراوان مسلمانان با قرآن و حفظ و تلاوت آن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و پس از ایشان.

ج) تقدس قرآن نزد مسلمانان و حساس بودن آنان نسبت به هرگونه تغییر در آن.

د) دستورها و توصیه های ویژه پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم درباره تلاوت و حفظ و نوشتن قرآن، به گونه ای که شخص پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم حافظ قرآن بود و پیوسته دستور حفظ و ثبت آن را می داد و مسلمانان موظف بودند آن را ثبت کنند و به این منظور از آن، نسخه های گوناگونی تهیه کرده، در خانه های خود نگه داری می کردند. از همان زمان مسئله ی حفظ قرآن رواج یافت و عدّه ی بی شماری از حافظان قرآن، پیوسته در میان جوامع اسلامی جای گاه بلندی به خود اختصاص دادند. افزون بر ثبت و ضبط قرآن، نسخه های متعددّی را تهیه، و در کشورهای اسلامی پخش کردند، کتابی که این چنین در حافظه ها سپرده شده و فرد فرد مسلمانان موظّف به حفظ و نگه داری آن بودند و هر روز تلاوت می کردند و نسخه های بی شماری از آن برداشته می شد، ممکن نبود که تحریف شود. مگر ممکن بود که قرآن تحریف شود، و علی بن ابی طالب و امامان معصوم: که حافظ و مبین قرآن بودند، ساکت باشند و چیزی نگویند، در حالی که حتّی یک مورد هم ثابت نشده که امامان: گفته باشند که این مورد از قرآن تحریف شده است.

ص:207

ه). یکی از علل تحریف کتاب های آسمانی به وسیله سلطه جویان و زورمندان، معارض بودن پیام ها و دستورهای کتب آسمانی با منافع آن ها بوده است. اما قرآن در طرح پیام ها و دستورهای خود، شیوه ای را برگزیده است که راه را بر هرگونه کتمان و تحریف بسته و این کتاب جاودانه را از دستبرد مغرضان و معاندان و منافقان محفوظ نگه داشته است، چون قرآن در بیان مطالب خویش به بیان کلّیات و اصول اکتفا نموده، و شرح و تفسیر آن ها را به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام واگذاشته است، همین امر سبب شده تا از دستبرد مغرضان در امان بماند. برای نمونه، خداوند در قرآن صفت های امام و جانشین پیامبر علیهم السلام را بیان کرده، امّا نام جانشین پیامبر را ذکر نکرده و بیان آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم واگذار کرد.

و). دین اسلام، جاودانه و ابدی است پس معجزه آن هم باید جاودانه بوده و هیچ گاه دست خوش تحریف قرار نگیرد و قرآن چنین است.

ز). از همه مهم تر این که، خداوند خودش سلامت قرآن را از هرگونه حادثه و دستبرد در همه زمان ها و نسل ها، تضمین کرده و این یک ضمانت الهی است که هرگز خلاف آن رخ نخواهد داد؛ زیرا خداوند دانا و تواناست و وعده ی او راست و تخلّف ناپذیر است. در آیه 9 سوره حجر می فرماید: «ما قرآن را نازل کردیم و خودمان به گونه قطع نگه دار آنیم.» بنابراین قرآن هرگز تحریف نشده و نخواهد شد.(1)

ص:208


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 104 وقرآن شناسی، مصباح یزدی محمد تقی، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415 ق، چاپ چهارم، ج 1، ص 216 واصول کافی، ترجمه سیدهاشم رسولی، ج 4، ص 398 و البیان، خویی ابوالقاسم، بیروت، دار الزهراء للطباعة والنشر والتوزیع، 1395 ق، چاپ چهارم، ص 213 و 214 و درالمنثور، ج 4، ص 179 و 268.

ابدیت حجیت قرآن:

برخی بر این پندارند که قرآن و احکام آن مربوط به زمان گذشته است و با پیشرفت دنیای امروز دیگر قرآن کاربردی ندارد، در پاسخ این گروه گفته می شود که معارف و احکام نورانی قرآن ویژه ی زمان گذشته نیست و در همه ی زمان ها کابرد داشته و از حجیت برخوردارند. دلیل های بسیاری، جاودانه بودن حجیت قرآن کریم را اثبات می کنند، و در این جا به بعضی از آن ها اشاره می شود:

الف). تازگی و اثربخشی قرآن در همه ی زمان ها:

قرآن کتابی است که برای یک زمان نازل نشده است وگرنه با گذشت زمان، همه ی رازهای آن کشف می شد و جاذبه و تازگی و اثر بخشی خودش را از دست می داد؛ حال آن که دیده می شود، زمینه تدبر و تفکر و کشف جدید، همیشه برای این دریای بی کران و مفاهیم بلند آن وجود دارد.

این نکته ای است که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم علیهم السلام آن را توضیح داده اند. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، فرموده است: «مَثَل قرآن، مَثَل خورشید و ماه است و مِثلِ آن دو همیشه در جریان است.» (پس با گذشت زمان کهنه نمی شود).

امام رضا علیه السلام، می فرماید: از امام جعفر صادق علیه السلام پرسیدند؟: «چه سِرّی است که هر چه زمان بیشتری بر قرآن می گذرد و هر چه بیشتر تلاوت می شود، بر طراوت و تازگیش افزوده می گردد؟

فرمودند: برای این که قرآن، تنها برای یک زمان و نه زمان دیگر و برای یک مردم و نه مردم دیگر، نازل نشده؛ بلکه برای همه ی زمان ها و همه ی مردم نازل شده

ص:209

است.» بنابراین، خداوند متعال قرآن را گونه ای ساخته که در هر زمان و با وجود همه ی اختلاف هایی که در اندیشه های مردم به چشم می خورد، بر زمان ها و اندیشه ها پیشی گیرد و در هر عصری مفاهیم تازه ای از معارف بلند آن کشف شود.(1)

ب). فطری بودن معارف و آموزه های قرآن:

معارف و آموزه های قرآن کریم، فطری و موافق با نهاد بشری می باشد و همین سبب جاودانگی آن خواهد بود. همان گونه که می فرماید: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها . (2) توجه خویش را به سوی دین حق گرایانه

پایدار و استوار کن؛ به همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است. بنابراین آیه، محتوای قرآن منطبق بر فطرت بشر بوده، و همیشه باقی است.(3)

ص:210


1- (1) نک: آشنایی با قرآن، مطهری مرتضی، قم، صدرا، ج 1 و 2، ص 29،
2- (2) روم، 30.
3- (3) نک: فرازهایی از اسلام، طباطبایی سید محمد حسین، تنظیم سید مهدی آیت اللهی، تهران، نشر جهان آرا، ص 47 و 69،

حجیت قرآن و جبر تاریخ(1):

پرسش دیگری که درباره حجیت قرآن قابل طرح است آن است که قرآن در طول 23 سال نبوت و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر اساس حادثه های تاریخی و اتفاق های گوناگونی که برای مسلمانان پیش می آمد، نازل شده است، حال که چهارده

ص:211


1- (1) 1. معنای جبر تاریخ جبر تاریخ یک اصطلاح مارکسیسمی است؛ از این رو، پیش از پاسخ به پرسش بالا، لازم است معنا و مفهوم آن اصطلاح بیان شود جبر تاریخ، مرکب از دو کلمه «جبر فلسفی» و «تاریخ» است. جبر فلسفی یعنی، حتمی بودن و اجتناب ناپذیری، به بیان دیگر، جبر فلسفی، یک رابطه بایدی میان دو واقعیت خارجی است، به این صورت که میان پدید آورنده و پدیده آن، رابطه ضرورت، حتمیت و بایدی برقرار است و با وجود پدید آورنده، تحقق و پیدایش پدیده، قطعی و حتمی است و هرگز پدیده از پدید آورنده، تخلف نمی کند؛ بنابراین، جبر (در اصطلاح فلسفی آن) به معنای رابطه ضروری وحتمی میان علت و معلول است و امّا تاریخ به معنای مجموعه حوادثی است که سرگذشت بشر را تشکیل می دهد؛ سرگذشتی که خود، معلول عوامل متعدد است؛ نتیجه آن که «جبر تاریخ» به معنای این است که عوامل مؤثر در زندگی اجتماعی بشر، تأثیرهای قطعی و انفکاک ناپذیری از خود به جا می گذارد؛ به عبارت دیگر، میان زندگی بشر و عوامل سرنوشت ساز انسان، رابطه ضروری و حتمیت برقرار است. (مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 416) جبر تاریخ در اصطلاح مارکسیسم، دارای دو مقدمه است اول آنکه میان پدید آورنده و پدیده، رابطه ضرورت، حقیقت و جبری برقرار است. دوم آنکه بنیاد اقتصادی و مادی جامعه بر همه ی بنیادهای دیگر، مانند اخلاق معنویت و خدا گرایی مقدم است. از این دو مقدمه، نتیجه می گیرند که هر پدیده اجتماعی که سرنوشت انسان را رقم می زند، رابطه ضروری وانفکاک ناپذیری با بنیادهای مادی جامعه دارد و از آن جا که بنیادهای مادی جامعه (اقتصاد و ابزار کار) همیشه در حال تغییر و تحول است؛ بر این اساس، همه ی قانون های بشری از مقررات، نظام ها و حتی دین و مذهب ها، همگی دست خوش تحول و دگرگونی می شوند و هیچ کدام ثابت نبوده، محکوم جبر تاریخ خواهند بود. (مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 3، ص 420)

قرن از زمان نزول قرآن کریم گذشته است، آیا قرآن فعلی که در بردارنده ی همان قانون و مقررات گذشته است، مشمول قانون جبر تاریخ نخواهد بود؟

در پاسخ از این پرسش می توان چنین بیان داشت که همان گونه که در معنای جبر تاریخ که در پاورقی آمده است، اصطلاح جبر تاریخ یک اصطلاح مارکسیستی است که ازپیامدهای این نظریه، ناپایداری همه ی قوانین حاکم بر جامعه است از این رو بنابر جبر تاریخ، آیه های قرآن کریم که در بردارنده ی قانون های گوناگون برای زندگی بشر است و بر اساس حادثه های تاریخی صدر اسلام نازل شده، کاربرد آن ها به همان زمان صدورشان محدود است و در زمان های بعد که زندگی اقتصادی و ابزار کار تغییر کرده، باید برای اداره ی جامعه از قانون های نو، جدید و برابر وضع نوین بشر، استفاده نمود؛ بنابراین فرض، دین اسلام دین خاتم نیست، بلکه هیچ قانونی ماندگار نیست و همه موقتی، مقطعی و گذرا هستند.(1)

پیش از تحلیل گفتار مارکسیست ها درباره این موضوع، لازم است اصطلاح قرآنی «سنت الهی» یا «سنت تاریخ» بیان شود تا نقدی که بر نظریه جبر تاریخ وارد است، بهتر مشخص شود.

سنت الهی، به این معنا است که همان گونه که پیدایش یک پدیده طبیعی، مانند، گیاه، حیوان، دریا، بیابان و باران، قانون ویژه ای دارد و با آن قانون، پیدا می شود، رشد می کند، باقی می ماند و سرانجام از بین می رود، زندگی اجتماعی بشر نیز همین گونه است؛ زیرا مجموع بشر، حکم یک پیکر را دارد و تک تک افراد بشر به منزله ی

ص:212


1- (1) مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 416.

اجزای آن پیکرند و آن پیکر واحد، یک سرنوشت و یک تاریخ دارد که از قانون های ویژه و معین پیروی می کند، و رابطه سرنوشت وسرگذشت جامعه بشری، با آن قانون ها، رابطه ضروری، دائمی، حتمی و انفکاک ناپذیر است؛ بنابراین، اگر می گویند: جامعه، محکوم سنت تاریخ است، به این معنا است که خوش بختی یا بدبختی یک جامعه، به چگونگی بینش ها، اندیشه ها، رفتارها، واکنش ها و قانون های خوش بختی آفرین یا بدبختی آورِ حاکم بر آن جامعه بستگی دارد و میان آن امور ونوع زندگی مردم، رابطه ی حتمیت و بایدی برقرار است.(1) حال این پرسش پیش می آید که آیا افزون بر وجود رابطه ی ضروری و حتمی میان تاریخ بشر و عوامل تاریخ ساز و قانون های حاکم بر آن، رابطه دوام، ثبات و همیشگی نیز برقراراست یا خیر؟ به این معنا که آیا قانون ها بر اساس گذشت تاریخ، دست خوش تغییر می شوند یا خیر؟ در پاسخ بایدگفت: هر قانونی بر اساس نیازی که از نیازهای مادی، معنوی، دنیایی و آخرتی بشر وضع می شود؛ حال اگر آن نیازها، از قبیل نیازهای همیشگی و ثابت باشد، به گونه طبیعی قانونی که برای رفع آن ها وضع می شود، بنابر سنت تاریخ، بایددائمی و ثابت باشد وگرنه مقطعی و موقتی خواهد بود؛ به بیان دیگر، نیازهای انسان که مقتضی قانون های خاصّ خودهستند، بر دو گونه اند: نیازهای اولی و ثابت و نیازهای ثانوی و متغیر.

نیازهای اولی و ثابت، نیازهایی هستند که بر آورده کردن آن ها، مستلزم اشباع شدن بی واسطه غریزه های مادی ومعنوی انسان خواهد بود، مانند خوراک، پوشاک،

ص:213


1- (1) همان، ج 3، ص 180.

مسکن، همسر، اخلاق، دانایی، نظم، دادگستری، ارتباط با خدا و معنویت که به گونه طبیعی این نیازهای دائمی و ثابت، خواهان قانونی ثابت و دائم خواهند بود، و از آن جا که در طول زمان، تغییر نمی کنند، قانون های وضع شده بر اساس آن نیز، دست خوش تحول نخواهند شد.

امّا نیازهای ثانوی و متغیر، نیازهایی هستند که بر آوردن آن ها، با یک یا چند واسطه، در اشباع غریزه های انسان نقش دارند، مانند به دست آوردن پول که به گونه مستقیم از انسان رفع نیاز نمی کند، بلکه هدف از آن، رسیدن به غذا و دیگر نیازهای اولی انسان است یا مقررات راهنمایی و رانندگی که برای ایجاد نظم (که از نیازهای اولی انسان است) می باشد. به گونه طبیعی قانونی که بر اساس این گونه نیازها وضع می شود، مقطعی، زمانی و تغییرپذیر است.(1)

پس از این بیان گفته می شود: اشتباه مارکسیست ها که به جبر تاریخ قائل شده اند، این است که آنان پنداشته اند، نیازهای انسان در نیازهای متغیر و ثانوی منحصر است و زیر بنای جامعه بشری، تنها اقتصاد و ابزار کار است وبنیادهای دیگر که نیازهای اولی انسان را بر طرف می کنند، در سرنوشت انسان نقشی ندارد؛ از این رو، از این نکته غافل مانده اند که قسمت عمده ای از نیازهای انسان، به نیازهای اولی و ثابت مادی و معنوی ارتباط دارد که با گذشت زمان متحول نمی شوند.(2)

و امّا قرآن کریم که انسان را دارای ابعاد گوناگون مادی و معنوی می داند، هم نیازهای اولی و ثابت و هم نیازهای ثانوی و متغیر او را انسان را لحاظ کرده است.

ص:214


1- (1) همان، ص 183.
2- (2) همان، ص 184.

بسیاری از آیات قرآن، به نظام عبادی، اخلاقی، اجتماعی و دیگر نیازهای اولی انسان مربوط است که به گونه طبیعی مشمول تغییر و تحول نخواهند بود و زیر مجموعه سنت تاریخ یا سنت الهی هستند و سنت الهی، تغییرپذیر نیست، همان گونه که قرآن کریم می فرماید: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِیلاً . (1) پس برای سنت خداوند، تبدیل نمی یابی و برای آن تحول پیدا نمی کنی.

در کنار آن آیات، آیات بسیاری نیز وجود دارد که به نیازهای ثانوی و متغیر انسان ناظر است و با تغییر شرایط وموقعیت ها، تغییر می یابد، مانند آیه: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ 2 تا آخرین حدّ امکان در برابر دشمن نیرو تهیه کنید و نیرومند باشید. این حکم، یعنی لزوم نیرومندی در برابر دشمن، یک قانون ثابت است که از یک نیازثابت سرچشمه گرفته است و امّا لزوم مهارت در تیراندازی با کمان و اسب دوانی یک نیاز موقت است و با مقتضیات زمان و توسعه عامل های فرهنگی و فنی تغییر می کند و چیزهای دیگر از قبیل لزوم مهارت در به کار بردن سلاح های امروز، جای آن را می گیرد.(2)

خلاصه آن که نزول قرآن و بقای آن، مشمول سنت تاریخ است نه جبر تاریخ.

ص:215


1- (1) فاطر، 43.
2- (3) مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 416.

ص:216

نامه به علاء بن حضرمی

اشاره

نامه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به علاء بن حضرمی که در برخی کتاب های تاریخی و روایی آمده است، به سبب دربردارداشتن آموزه های اعتقادی، فقهی، اخلاقی، مدیریتی، سیاسی و اجتماعی، از نامه های مهم و قابل توجه به شمار می آید. از این رو از آن به عهد نامه علاء بن حضرمی نیز یاد می شود.(1) و از آنجا که این نامه طولانی و مفصل است ناچار به گونه ی فقره فقره تحت عنوان آموزه ها و هدایت ها، مورد تبیین و بررسی قرار خواهد گرفت.

ص:217


1- (1) المعجم الکبیر، ج 18، ص 89 والمطالب العالیة، ابن حجر عسقلانی احمد بن علی، بیروت، دارالمعارف، 1393. ق، ج 6، ص 375 و مجمع الزوائد، هیثمی، ج 5، ص 561 و بغیه الباحث عن زوائد مسند الحارث، حارث بن ابی اسامه، تحقیق مسعد عبد الحمید محمد السعدنی، قاهره، دار الطلائع للنشر والتوزیع والتصدیر، ج 3، ص 53 و إتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، بوصیری أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل، مدینه، دار الوطن، 1420 ق، ج 5، ص 50 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 573 و بغیه الباحث عن زوائد مسند الحارث، حارث بن ابی اسامه، تحقیق مسعد عبد الحمید محمد السعدنی، قاهره، دار الطلائع للنشر والتوزیع والتصدیر، ص 203.

آموزه ها و هدایت ها:

1. محمد صلی الله علیه و آله و سلم، فرزند عبدالله:

«هَذَا کِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ الْقُرَشِیِّ الْهَاشِمِیِّ.» این نامه محمد فرزند عبدالله، نبی أمی قریشی هاشمی است.

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، در این فقره از نامه، شخصیت حقیقی خویش را با ذکر نام خود، نام پدر بزرگوارش و این که وی از قریش وهاشمی است بیان می فرماید. و اما در برخی از منابع به جای «مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ»، جمله «هَذَا کِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ» آمده است که نام پدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ذکر نشده است و به جای آن عنوان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آمده است.(1) و در برخی منابع دیگر گونه ی دیگری نقل شده است و نام پدر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیامده است. و به جای آن جمله ی «هَذَا کِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ الْقُرَشِیِّ الْهَاشِمِیِّ» ذکر شده است.(2)

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، در سال عام الفیل، (570 میلادی) در مکه معظمه پا به دنیای مادی نهاد؛ زیرا آن حضرت، در سال 632 میلادی در گذشته است که در آن سال، سن مبارک او 62 تا 63 سال بوده است. بنابراین، ولادت او حدود 570 میلادی بوده است.(3)

ص:218


1- (1) المعجم الکبیر، طبرانی سلیمان، تحقیق تحقیقحمدی عبد المجید السلفی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم. ج 18 ، ص 89.
2- (2) مجمع الزوائد، ج 5، ص 561.
3- (3) تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 156.

محدثان و مورخان، بر این دیدگاه نیز اتفاق دارند که تولد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در ماه ربیع الاول بوده، ولی در روز تولد او اختلاف دارند؛ معروف میان محدثان شیعه این است که آن حضرت، در روز جمعه هفدهم ماه ربیع الاول، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود.(1) و مشهور میان اهل تسنن این است که ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است.(2)

نامگزاری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:

روز هفتم ولادت آن حضرت فرارسید. عبد المطلب برای عرض سپاس گزاری به درگاه الهی گوسفندی قربانی کرد و گروهی را فراخواند و در آن جشن با شکوه که همه ی قریش حضور یافته بودند؛ نام فرزندزاده ی خود را «محمد» گذاشت. وقتی از او پرسیدند: چرا برای فرزند زاده ی خود نام محمد را انتخاب کردید؛ در صورتی که این نام در میان اعراب کم سابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد. در این باره «حسان بن ثابت» شاعر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین می گوید:

فَشَقَّ لَهُ مِنْ إِسْمِهِ لِیجلّه فَذُوالْعَرْشِ مَحْمُودٌ، وَ هَذا مُحَمَّدٌ

آفریدگار، نامی از اسم خود برای پیامبر خود مشتق نمود. از این جهت خدا، «محمود» (پسندیده) و پیامبر او، «محمد» (ستوده) است و هر دو کلمه از یک مادّه مشتقند و یک معنا را می رسانند.

ص:219


1- (1) بحار الأنوار، ج 15، ص 248.
2- (2) إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و...، ج 1، ص 6 و تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 1، ص 25 و عیون الأثر، ج 1، ص 33.

به گونه ی قطع، الهام غیبی در گزینش این نام دخالت داشته است؛ زیرا نام محمّد، اگرچه در میان اعراب، کلمه ای با معنا و خوب به شمار می رفت، ولی تا آن زمان کمتر کسی به آن نامیده شده بود. بنابر بررسی دقیقی که برخی از تاریخ نویسان به دست آورده اند، تا آن روز فقط شانزده نفر به این اسم نام گذاری شده بودند.(1)

نام محمد، به عنوان اسم آن حضرت، چهار بار در قرآن آمده است. در سوره های آل عمران آیه ی 144، احزاب آیه ی 40، محمد آیه ی 2 و فتح آیه ی 29 و اما نام «احمد»، یک بار در سوره صف، آیه ی 6 آمده است.

عبدالله پدر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

پدر آن حضرت، عبدالله نام دارد. سال تولد وی مشخص نیست ولی تاریخ نگاران نوشته اند که وی در سال تولد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که بیست و پنج سال داشت، در مدینه در خانه ای معروف به «دار النابغه» پس از بیماری وفات کرد و دراین باره گفته اند: آن جناب به قصد تجارت به هم راه کاروان قریش رهسپار شام گردید، و در راه بازگشت از شام بیمار شد، و روی همان پیوند خویشاوندی که با «بنی عدی بن نجار» داشت در میان قبیله ی آنان توقف کرد، ولی بیماری او طولانی شده و پس از یک ماه که بستری بود از دنیا رفت، وچون کاروان قریش به مکه رفت و عبد المطلب از حال وی جویاشد و دانست که در مدینه بیمار است، بزرگ ترین فرزند خود

ص:220


1- (1) سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 1، ص 408 و حیاة النبی و سیرته، وشنوی قوام الدین محمد، تحقیق رضا استادی، تهران، دار الأسوة ج 1، ص 40 و السیرة الحلبیة، ج 1، ص 115.

یعنی حارث را نزد او به مدینه فرستاد، ولی هنگامی که حارث به مدینه آمد متوجه شد که عبدالله از دنیا رفته است.(1)

جناب عبدالله، موحد بود. همان گونه که همه ی نیاکان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم تا حضرت آدم علیه السلام یکتاپرست بوده اند. بررسی این موضوع از حوصله ی این نوشتار خارج است و به نقل روایتی از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم دراین باره بسنده می شود که فرمود:

«لَمْ یَزَلْ یَنْقُلُنِیَ اللَّهُ مِنْ أَصْلَابِ الطَّاهِرِینَ إِلَی أَرْحَامِ الْمُطَهَّرَاتِ حَتَّی أَخْرَجَنِی فِی عَالَمِکُمْ هَذَا لَمْ یُدَنِّسْنِی بِدَنَسِ الْجَاهِلِیَّةِ»(2). هماره خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک منتقل می ساخت، و هرگز مرا به آلودگی های دوران جاهلیت آلوده نساخت.

علامه مجلسی، پس از نقل این روایت می گوید:

شکی نیست که روشن ترین آلودگی دوران جاهلیت شرک و بت پرستی است، و کسانی که آن را منحصر به آلودگی زنا دانسته اند، هیچ دلیلی بر گفته خود ندارند. به ویژه این که قرآن کریم می گوید: إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ.3 مشرکان، آلوده و ناپاکند.

و در ادامه می گوید: عالمان شیعی، گفته اند: پدر و مادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و همه ی نیاکان آن بزرگوار تا به آدم ابو البشر علیه السلام همگی مسلمان (و معتقدبه خدای یکتا) بوده، بلکه از «صدیقین» بوده اند که یا پیامبرمرسل و یا از اوصیاء معصومین بوده اند. و

ص:221


1- (1) بحار الأنوار، ج 15، ص 125 و البدایة و النهایة، ج 2، ص 263 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 165 والطبقات الکبری، ج 1، ص 79 و وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، ج 3، ص 65.
2- (2) بحارالأنوار ج 15 ص 117.

شاید برخی از ایشان به سبب تقیه یا مصالح دینی دیگری، اسلام خود را اظهار نکرده اند.(1)

مادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

مادرش «آمنه»، دختر «وهب» بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب که ده سال و به بیانی ده سال و اندی پس از واقعه حفر زمزم، به ازدواج «عبدالله» درآمد، و شش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، در سفری که فرزند خویش را به مدینه برده بود تا قبر عبدالله را زیارت کند، هنگام بازگشتن به مکه در سی سالگی در «أبواء» (قریه ای میان مکه و مدینه) وفات کرد و همانجا دفن شد.(2)

هاشمی نسب:

هاشم بن عبد مناف، جد دوم پیامبر اسلام بود که نامش «عَمْرْو» و لقبش، «علاء» بود. هاشم، بزرگ مکه و مورد احترام مردم بود و امور مردم آن دیار را سامان می داد. او با «سلمی»، دختر «عمرو خزرجی» از اهالی مدینه ازدواج کرد و ثمره این ازدواج فرزندی پسر بود که نام او را «شیبه» نهاد که پس از آن به عبدالمطلب معروف شد. وی در سفری که به فلسطین داشت در شهر غزه، دار فانی را وداع گفت و در همان دیار به خاک سپرده شد.

عبدالمطلب (شیبه)، نیز مانند پدرش هاشم و اجدادش، مردی بزرگوار، دارای فضائل اخلاقی و در عقل و تدبیر امور اجتماعی کم نظیر بود. او ده پسر داشت به نام های؛ حارث، زبیر، ابوطالب، عبدالله، حمزه، ابولهب، غیداق، مقوم، صفار و عباس.

ص:222


1- (1) بحارالأنوار، ج 15، ص 117.
2- (2) منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل، محدث قمی، قم، دلیل، 1379 ش، چاپ اول، ج 1، ص 144 و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 10 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 1، ص 229.

و هرکدام از آن ها فرزندانی داشتند که قبیله ای بزرگ را تشکیل می دادند. و به آن ها بنی هاشم می گویند؛ زیرا به هاشم بن عبد مناف جد دوم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می رسند.(1)

قریش:

قریش، نام قبیله ای بزرگ که متشکل از چند تیره ی بنی هاشم، بنی أمیه، بنی مخزوم، بنی عبدالدار، بنی التیم، بنی سهم، بنی عامر و مانند آن بود. و اما چرا به این قبیله، قریش گفته اند؟ در پاسخ گفته اند: قریش، در اصل به معنی نوعی از حیوانات بزرگ دریایی است که هر حیوانی را به آسانی می خورد. و از آنجا که این قبیله، دارای قدرت و قوت بوده و بر دیگر قبیله ها به آسانی پیروز می شد، به آن قریش گفته اند. و برخی دیگر قریش را از ریشه ی «قَرْش» (بر وزن فَرش)، به معنی «اکتساب» دانسته اند؛ زیرا این قبیله غالبا به تجارت و کسب مشغول بودند. و بعضی نیز آن را به معنی «بازرسی و تفتیش» می دانند، و از آنجا که قریش از حال حجاج خبر می گرفتند، و گاه به کمک آن ها می شتافتند، این واژه برای آن ها انتخاب شده است.

و اما برخی دیگر، قریش را در لغت به معنی اجتماع دانسته اند، و چون این قبیله از اجتماع و انسجام ویژه ای برخوردار بودند این نام برای آن ها انتخاب شده است.(2)

ص:223


1- (1) الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 24 و أنساب الأشراف، ج 1، ص 61 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 248 و جمهرة أنساب العرب، اندلسی ابن حزم، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1418 ق، چاپ اول، ص 14 و الطبقات الکبری، ج 1، ص 62 و....
2- (2) مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 829.
2. جهان شمولی رسالت:

«رسول الله وَنَبِیِّهِ إِلَی خَلْقِهِ کَافَّةً.» فرستاده خداوند و نبی او به سوی همه خلقش.

آن حضرت در این فقره از نامه، خود را فرستاده برای همه ی مردم معرفی می کند و این همان مسئله ی رسالت جهانی بودن رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم است که در نامه های دیگر به ویژه نامه به باذان حاکم یمن به اندازه کافی درباره آن بحث شده است و نیازی به تکرار آن نیست.

3. علاء بن حضرمی:

«لعَلاءِ بْنِ الْحَضْرَمِیِّ وَمَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَهْدًا أَعَهَدُهُ إِلَیْهِمُ» (این نامه محمد فرستاده خداوند) به علاء بن حضرمی و مسلمانانی که با او هستند می باشد که عهدنامه ای است که من آن را به سوی آن ها می فرستم.

علاء فرزند عبدالله حضرمی، صحابی معروف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. نیاکان او از اهالی حضرموت یمن بودند و به همین مناسبت از خاندان او با پسوند حضرمی یاد می کنند. پدرش، عبدالله حضرمی چندی پیش از ظهور اسلام، به شهر مکه رحل اقامت گزید و علاء در آنجا پا به عرصه وجود نهاد و رشد و نمو نمود و با بعثت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، دعوت آن بزرگوار را لبیک گفت و اسلام را پذیرفت و هم راه مسلمانان به مدینه هجرت نموده، دوشادوش دیگر مسلمانان در راستای اعتلای اسلام قدم های فراوان برداشت. وی از رزمندگان، فرماندهان، مأموران جمع آوری زکات، کاتبان، نامه

ص:224

رسانان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سال هشتم هجری پس از پذیرش اسلام از سوی مردم بحرین، او را هم راه نامه ای به استانداری آن دیار منسوب کرد.(1)

مخاطب نامه، هم علاء بن حضرمی است و هم کسانی که در راه سفر به بحرین با او هم راه بوده اند و از لحن نامه و محتوای نامه که بیشتر آن را برای کارگزاران نگاشته شده است برمی آید که هم راهان علاء حضرمی، برای یاری او در امر مدیریت با رهسپار بحرین شده اند و از این جا به دست می آید که همان گونه که خود زمامداران در حسن مدیریت خود نیازمند به آگاهی های کارگشا هستند تا در پرتو آن به توانایی های مدیرتی دست یابند، مدیران در بدنه حکومت نیز، بایستی دارای شرائط لازم در این زمینه باشند. از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم علاء را مورد خطاب قرار می دهد و هم یاران او را.

و اما در نسخه مجمع الزوائد هیثمی، به جای جمله ی «وَمَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ»، جمله ی «وَمَنْ تَبِعَهُ مِنَ الْمُسْلِمیِنَ».(2) آمده است که در این صورت معنای این فقره آن است که این نامه ای است از محمد فرستاده خداوند به علاء بن حضرمی و هر کسی که تابع او می باشد. ولی از «مِنَ الْمُسْلِمیِنَ» برمی آید که مراد از تابعان او، مردم بحرین می باشد نه همراهان او.

ص:225


1- (1) الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربین والمستشرقین، زرکلی خیر الدین، بیروت، دارالعلم للملایین، 1980 م، چاپ پنجم، ج 4، ص 245 و الطبقات الکبری، ج 4، ص 359 و الجرح والتعدیل، رازی عبد الرحمن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1371 ق، چاپ اول، ج 6، ص 357 و تاریخ مدینة دمشق، ج 4، ص 346 و سیر أعلام النبلاء، ذهبی محمد بن احمد، تحقیق حسین الأسد، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413 ق، چاپ نهم، ج 1، ص 262 و الإصابة، ج 4، ص 445 و فتوح البلدان، ج 1، ص 98 و...
2- (2) مجمع الزوائد، ج 5، ص 310.
4. تقوا، مهم ترین سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

«اتَّقُوا اللَّهَ أَیُّهَا الْمُسْلِمُونَ مَا اسْتَطَعْتُمْ فَإِنِّی قَدْ بَعَثْتُ عَلَیْکُمُ الْعَلاءَ بْنَ الْحَضْرَمِیِّ وَأَمَرْتُهُ أَنْ یَتَّقِیَ اللَّهَ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ.» ای مسلمانان! تا آنجا که می توانید تقوای الهی پیشه کنید. من، علاء بن حضرمی را به سوی شما فرستادم و به او سافرش کردم تا تقوای خداوند یکتای بی شریک را پیشه خود سازد.

یکی از خواسته های مهمی که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، هم در آغاز و هم در ادامه ی نامه بر آن تأکید و همه ی مدیران و کارگزاران و مردم را به تحصیل آن فرامی خواند، مسئله تقوا است. از این رو شایسته است کمی درباره ی معنا، ابعاد و آثار تقوا بحث شود:

معنای تقوا:

تقوا از ریشه ی «وَقْی» و «وِقایه»، به معنای نگهداری و محفوظ داشتن روح و نفس است از آن چه بیم می رود و به آن زیان رساند؛ سپس به خوف و ترس نیز تقوا گفته شده است.(1) همان گونه که در قرآن کریم بارها به صیغه های گوناگون آمده است و معنای لغوی آن اراده شده است مانند آن که می فرماید: فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ . (2) خدا بما منّت نهاد و از عذاب نافذ حفظ کرد و در امان داشت. فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النّارِ . (3) پس خدایا گناهان ما را بیامرز و از عذاب آتش محفوظمان دار.

ص:226


1- (1) مفردات راغب، واژه وقی.
2- (2) طور، 27.
3- (3) آل عمران، 16.

و اما «تقوا» در اصطلاح، همان احساس مسؤولیت و تعهدی است که به دنبال رسوخ ایمان در قلب بر وجود انسان حاکم می شود و او را از بدی ها، نافرمانی ها و گناه باز می دارد، و به نیکی و پاکی و عدالت فرامی خواند.

بنابراین تقوا، در کمترین درجه آن، عبارت است از اجتناب، دوری کردن و نگهداری خود از ارتکاب به بدی ها، گناهان و فرمان بری از خداوند متعال برای جلب رضایت او.(1)

بهترین راه کسب تقوا:

عوامل ایجاد کننده ی تقوا و تثبیت آن فراوان است؛ یکی از بهترین و روشن ترین راه های کسب تقوا، به دست آوردن آگاهی های لازم درباره باورها، دستورهای دینی و صفت های نیک و بد و عمل به آن ها و التزام به مقتضیات همه ی آن هاست. این مسئله هم در اصل ایجاد تقوا مؤثر است و هم در ادامه ی آن.(2) همان گونه که پیامبر خداوند صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«تَمامُ التَّقْوی، أَنْ تَتَعَلَّمَ مَا جَهِلْتَ وَتَعْمَلَ بِمَا عَلِمْتَ»(3). همه ی تقوا، آن است که آن چه را نمی دانی، یادبگیری و به آن چه یادگرفته ای، عمل کنی.

ص:227


1- (1) چهل حدیث، موسوی خمینی روح الله، تهران، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، 1375 ش، چاپ سی و پنجم، ص 206.
2- (2) الألفین فی امامه الامیر المومنین علیه السلام، حلی حسن بن یوسف، قم، انتشارات دار الهجرة، چاپ دوم، ص 304.
3- (3) نزهه الناظرو تنبیه الخواطر، ج 2، ص 120.

اهمیت و ثمرات تقوا:

قرآن کریم و معصومین علیهم السلام، آثار فردی و اجتماعی فراوانی را برای «تقوا» برشمرده اند، و براهمیت آن پای فشرده و بر لزوم آن سفارش های بسیاری کرده اند. و از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در نامه مورد بحث می فرماید: تا آنجا که می توانید در فراهم ساختن آن بکوشید.

برشماری همه آن آثار و ثمرات، از حوصله ی این نوشتار خارج است. و در این جا به بیان برخی از آن ها به گونه ی اشاره بسنده می شود:

الف). بصیرت و روشن بینی:

یکی از آثار مهم تقوا، ایجاد نیروی درونی است که براساس آن شخص به روشن بینی دست میابد و در کوران حوادث، حجاب های تیره و تار شبهه ها و اندیشه ها، قدرت تشخیص حق از باطل را پیدا می کند. قرآن کریم از این ویژگی به فرقان تعبیر می کند. همان گونه که می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً.1 ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر تقوای الهی پیشه کنید، خداوند وسیله ای برای شناخت حق از باطل برای شما قرار می دهد.

توضیح آن که بزرگ ترین مانع شناخت، و مهم ترین حجاب بر قلب آدمی، هوا و هوس های سرکش، و آمال و آرزوهای دور و دراز، و اسارت در چنگال زرق و برق دنیاست، که به انسان اجازه نمی دهند درست اندیشه کند و چهره ی حقیقت ها را آن چنان که هست ببیند. و اما هنگامی که در پرتو ایمان و تقوا، گرد و غبارهای

ص:228

هواگرایی از دل و قلب او زدوده شد، و ابرهای تیره و تار آرزوها از آسمان روح او کنار رفت، در این جاست که آفتاب حقیقت بر صفحه قلب می تابد، و حقیقت ها را آن چنان که هست در می یابد، و لذتی توصیف ناشدنی از این درک درست و ژرف نصیب مؤمن می شود، و راه خود را به سوی هدف های مقدسی که دارد می گشاید و پیش می رود.

آری تقوا است که به انسان آگاهی می دهد، (همان گونه که آگاهی ها به انسان تقوا می بخشد)، یعنی این دو در یک دیگر تاثیر متقابل دارند، از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید

:«لَوْ لَا أَنَّ الشَّیَاطِینَ یَحُومُونَ عَلَی قُلُوبِ بَنِی آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ».(1) و اگر شیطان ها و خوهای شیطانی بر قلب های آدمیان مسلط نمی شدند، می توانستند به ملکوت و باطن آسمان و جهان هستی بنگرند.

ب). تحکیم پایه های وحدت در جامعه اسلامی:

قرآن کریم، پیش از آن که مردم را به اتحاد و یکپارچگی دعوت کند، آن ها را به تقوا فرمان داده است و گویی تقوا را پایه ای برای ایجاد و تثبیت آن می داند و در حقیقت، دعوت به اتحاد، بدون استمداد از یک ریشه ی اخلاقی و عقیده ای، دعوتی بی اثر و یا بسیار کم اثر است. همان گونه که می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا... . (2) ای کسانی که ایمان آورده اید! آن چنان که حق تقوی و پرهیزکاری است

ص:229


1- (1) بحارالأنوار، ج 56 ، ص 163.
2- (2) آل عمران، 102 و 103.

از خدا بپرهیزید، و از دنیا نروید مگر این که مسلمان باشید. و همگی به ریسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسیله ارتباط دیگر) چنگ زنید و پراکنده نشوید.

ج). عمران و آبادی:

عمران و آبادی، از آثار دیگر تقوای الهی است. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ . (1) و اگر مردمی که در شهرها و آبادی ها زندگی دارند، ایمان بیاورند و تقوی پیشه کنند، برکات آسمان و زمین را بر آن ها می گشاییم، ولی (آن ها حقایق را) تکذیب کردند. ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.

براساس این آیه مردمی که در دیار گوناگون زندگی می کنند، اگر به جای طغیان، سرکشی، تکذیب نشانه های پروردگار، ستم و فساد، ایمان آورند، و در پرتو آن تقوا و پرهیزکاری پیشه کنند، نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهی واقع نمی شوند، بلکه درهای برکات آسمان و زمین به روی آن ها گشوده می شود.

برکات، جمع برکت است. و در اصل به معنی ثبات و استقرار چیزی است. و به هر نعمت و موهبتی که پایدار بماند اطلاق می گردد. در برابر موجودات بی برکت که زود فانی، نابود و بی اثر می شوند.

ص:230


1- (1) اعراف، 96.

د). آسان شدن کارها:

قرآن کریم، می فرماید: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً.1 و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند کار را بر او آسان می سازد.

ه). پوشش گناهان:

در قرآن کریم، آمده است: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً.2 و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند گناهان او را می پوشاند، و پاداش او را بزرگ می دارد.

5. اخلاق نیکو و عدالت، مبنای رفتار مدیران اسلامی:
اشاره

«وَأَنْ یُلِینَ لَکُمُ الْجَنَاحَ وَیُحْسِنَ فِیکُمُ السِّیرَةَ بِالْحَقِّ وَ یَحْکُمَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ مَنْ لَقِیَ مِنَ النَّاسِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ (1) فِی کِتَابِهِ مِنَ الْعَدْلِ.» (من به علاء بن حضرمی دستور دادم تا) با شما مهربانی کرده، و با شما براساس حق، به نیکویی رفتار کند. و میان شما و میان مردمی که ملاقات می کند، براساس آن چه که خداوند عزّوجلّ در کتابش نازل کرده، حکم کند.

مهربانی با مردم:

یکی از وظایفی که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم برای زمامدار بحرین برمی شمارد، مهربانی در گفتار و رفتار با مردم است و می فرماید: براو واجب کردم که بال های مهربانی را بر شما بگستراند.

ص:231


1- (3) در نسخه المعجم الکبیر و مجمع الزوائد، به جای جمله «بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ» جمله «بما امرالله» آمده است.

کلمه ی «یلِینَ»، فعل مستقبل و برگرفته از ریشه ی «لین» است. و لین، به معنای نرمی و انعطاف است و در برابر خشن بودن، تندی و سخت گیری می آید. و لینت و نرمی، یا در قلب است و یا در گفتار و رفتار. و مراد از گفتار نرم و لین، بیان مؤدبانه مسائل، با به کارگیری کلمه ها و جمله های احترام آمیز است و از مضمون برخی از روایات که درباره ی تطبیق معنای گفتار لین بر مصادیق آن آمده است، چنین می توان به دست آورد که؛ گفتار لین، بیان منطقی حقائق، هم راه با احترام و رعایت شخصیت افراد می باشد. از این رو در خطاب به افراد، بایسته است عنوان و لقب های مورد رضایت آنان بیان شود.(1) و مراد از نرمی در رفتار، پرهیز از به کارگیری خشم و خشونت ناروا می باشد.

نرمی در گفتار و رفتار، از نرمی قلب و عطوفت باطنی سرچشمه می گیرد. از این رو افراد سنگ دل، در مواجهه ی با مردم، با تندی سخن گفته و هنگام عمل، دست به خشونت ناروا می زنند.(2)

نرمی در گفتار و رفتار، یکی از عوامل محبوبیت مدیران در میان مردم، و از اسباب جذب مردم به هم کاری، هم یاری و فرمان بری آنان از حاکمان دین مدار است. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ.3 از پرتو رحمت الهی در برابر آن ها نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگ دل بودی از اطراف تو پراکنده می شدند.

ص:232


1- (1) تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 380 و البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 51.
2- (2) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 10، ص 278 و تفسیر روشن، مصطفوی حسن، تهران، مرکز نشر کتاب، 1380 ش، چاپ اول، ج 5، ص 115.

در این آیه، تفرق و پراکنده شدن مردم از اطراف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را معلول سنگ دلی، تند خویی و خشونت در گفتار و رفتار دانسته شده است. مسلم است که یکی از ارکان مهم در حکومت و مدیریت، هم دل و هم راه بودن مردم با آن حکومت است و اگر مدیران و حاکمان با تندی رفتار کنند، آنان از حکومت و حاکمان روگردان شده و آن حکومت، پشتوانه ای مردمی خود را از دست خواهد داد.

دین محوری حاکمان:

یکی دیگر از آموزه هایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دراین فقره از نامه به علاء بن حضرمی، به آن تصریح می فرماید، مسئله ی تعیین مبنای حکم حاکمان و آیین نامه اجرایی مدیران جامعه ی اسلامی است و آن مبنا، جز احکام دینی که از سوی خداوند منان بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است چیز دیگری نیست. بنابراین بر همه ی حاکمان و مدیران جامعه ی اسلامی بایسته است تا تنها براساس فقه اسلامی و آموزه های دینی، بر مردم حکم رانی کنند، و در اداره امور مردم باید تصمیم ها و دستورهای خود را بر آموزه های دینی تطبیق دهند. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به مردم بحرین می فرماید: من، به علاء بن حضرمی دستور داده ام تا براساس آن چه که از سوی خداوند نازل شده است، بر شما حکم کند.

عدالت در مدیریت و داوری ها:
اشاره

مسئله مهم دیگری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آن تصریح می کند، و علاء بن حضرمی را به رعایت آن فراخوانده، رعایت عدالت است؛ عدالتی که برگرفته از وحی الهی، و مبتنی بر آموزه هایی است که از خداوند متعال برای مردم نازل کرده است. بیان این مسئله در طلیعه ی نامه، نشان از اهمیت و جایگاه آن در میان اجتماع می باشد. از این رو شایسته است به مسئله ی عدالت بیش از پیش توجه شود.

ص:233

معنای عدالت:

عدالت که از ریشه ی عدل است، دارای چند معنا می باشد که دو معنای آن در امور تکوینی و دو معنای دیگر در امور اعتباری و قرار دادی می آید؛

الف). عدالت تکوینی:

مراد از عدالت تکوینی، آن عدالتی است که در موجودات عالم و در میان مخلوقات جریان دارد که خود بر دو گونه است؛

نخست، تناسب و توازن میان پدیده ها:

هر مجموعه هدف داری، دارای اجزاء و بخش های گوناگون است. و در صورتی آن مجموعه می تواند به هدف و مقصود خود برسد که هم، مقدار اجزای آن معین باشند و هم، چگونگی چینش و ارتباط اجزا، روی حساب باشد. مثلا یک ماشین که برای منظوری ساخته می شود، آن گاه می تواند به آن مقصود برسد که همه ی اجزای آن سالم و به مقدار لازم و دارای چینش و تناسب لازم باشند. همه ی هستی این گونه هستند، از این رو در همه ی عالم نظم، حساب، جریان معین و تناسب مشخص در کار است. همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَواتُ وَ الْأَرْضُ»(1). همانا آسمان و زمین به موجب عدل برپاست.

دوم، رعایت استحقاق ها در افاضه وجود، و امتناع نکردن از افاضه و رحمت به آن چه امکان وجود یا کمال وجود دارد می باشد؛ به این بیان که موجودات در نظام هستی از نظر استعدادها و قابلیت ها و امکان فیض گیری از مبدأ هستی با یک دیگر

ص:234


1- (1) عوالی اللآلی، احسایی ابن ابی جمهور، قم، انتشارات سید الشهداء علیه السلام، 1405 ق، چاپ اول.، ج 4 ص 102.

متفاوتند؛ هر موجودی در هر مرتبه ای که هست از نظر قابلیت فیض گیری، استحقاقی ویژه دارد. ذات مقدّس حق که کمال مطلق، خیر مطلق و فیاض علی الاطلاق است، به هر موجودی آن چه را که برای او ممکن است از وجود و کمال وجود، به او اعطا می کند و چیزی ازآن امساک نمی نماید. عدل الهی در نظام تکوین بنابراین معنا، یعنی هر موجودی، هر درجه از وجود و کمال وجود که استحقاق و امکان آن را دارد دریافت می کند. و ظلم، یعنی منع فیض و امساک جود از وجودی که استحقاق دارد.

از دیدگاه حکیمان الهی، صفت عدل آن چنان که شایسته ی ذات پروردگار است و به عنوان یک صفت کمال برای ذات احدیت اثبات می شود به این معنی است، و صفت ظلم که نقص است و از او سلب می گردد نیز به همین معنی است که اشاره شد.(1)

ب). عدالت در تشریع:

عدالت در تشریع، یعنی در امور قانونی و ضابطه های حاکم بر قبیله، کشور و جهان، براساس عدالت حکم شود. در تفسیر این مسئله دو بیان آمده است؛ یکی درست و دیگری غلظ. و اما معنای غلط آن، تساوی و برابری است. به این بیان که در واگذاری مسئولیت ها، توانایی های افراد لحاظ نشود. و نیز استحقاق ها و میزان آن ها در میان افراد، در دادن پاداش ها و کیفرها، درنظر گرفته نشود. و همه ی مردم در همه چیز، برابر و یکسان باشند و همه با یک چشم دیده شوند.

به گونه ی یقین این معنا از عدل، با ظلم تفاوتی ندارد و از بحث فعلی خارج است. و اما معنای درست عدالت، عبارت است از رعایت کردن حقوق افراد و دادن

ص:235


1- (1) مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 1، ص 78.

حق هر کس به میزان توانایی و مقدار تلاش او. و ظلم دربرابر این معنا، عبارت است از پامال کردن، تجاوز و تصرف در حقوق دیگران.

این معنا از عدالت، مبتنی بر دو امر است؛ امر نخست، حقوق و اولویت ها. یعنی، افراد بشر نسبت به یک دیگر و در سنجش با یک دیگر، نوعی حقوق و اولویت پیدا می کنند. مثلا کسی که با کار خود، محصولی تولید می کند، طبعاً نوعی اولویت نسبت به آن محصول پیدا می کند و منشأ این اولویت، کار و فعالیت اوست. هم چنین کودکی که از مادر متولد می شود، نسبت به شیر مادر، حق و اولویت پیدا می کند و منشأ این اولویت، دستگاه هدف دار آفرینش است که آن شیر را برای کودک پدید آورده است.

امر دوم، خصوصیت ذاتی بشر است که گونه ای آفریده شده، که در کارهای اجتماعی خود، نوعی اندیشه های اعتباری و قراردادی مانند بایدها، نبایدها، شایسته ها و مانند آن استخدام می کند که مجموعاً به آن ها قانون گفته می شود، و براساس آن قانون هاست که می تواند جامعه ای زنده و پابرجا شکل بگیرید و انسان در پناه آن می تواند زندگی سالمی داشته باشد.

بنابراین عدالت، یعنی رعایت حقوق دیگران و پاسداشت اولویت آنان در بهره مندی از مواهب اجتماعی. و ظلم، عبارت است از؛ تجاوز به حق دیگران و رعایت نکردن حق اولویت آنان.

با تأمل در دو معنایی که برای عدالت شد، تفاوت میان مساوات و عدالت نیز به دست می آید؛ به این بیان که در عدالت، هرگز مساوات شرط نیست، بلکه استحقاق و اولویت ها باید در نظر گرفته شود. ازباب مثال عدالت در میان دو کارگر این نیست که

ص:236

هر دو مزد مساوی دریافت دارند، بلکه عدالت به این است که هر کارگری به اندازه کار و فعّالیتش، «مزد» دریافت دارد.(1)

و اما در نامه ی مورد بحث، تنها معنای آخری مورد نظر است و آن رعایت حقوق دیگران و نگه داشتن حریم دیگران در حق اولویت ها براساس قانون الهی.

اهمیت عدالت:

عدالت، در اسلام از جایگاه ویژه ای برخوردار است، و کمتر مسئله ای در اسلام وجود دارد که به اهمیت عدالت مورد توجه باشد؛ زیرا مسئله ی عدل همانند مسئله ی توحید، در همه ی ریشه ها و شاخه های اسلام جریان دارد؛ به این معنا که هیچ یک از مسائل عقیده ای و عملی، فردی و اجتماعی، اخلاقی و حقوقی، خالی از روح عدل نخواهد بود.

بنابراین، جای تعجب نیست که عدل، به عنوان یکی از اصول مذهب و یکی از زیر بناهای فکری مسلمانان شناخته شود، گرچه عدالتی که جزء اصول مذهب است یکی از صفات خدا است، و در اصل خداشناسی که نخستین اصل از اصول دین است مندرج می باشد، ولی ممتاز ساختن آن بسیار پر معنی است و به همین دلیل، در مباحث اجتماعی اسلام روی هیچ اصلی به اندازه عدالت تکیه نشده است.

در اهمیت عدل، همین مقدار بس که برپایی آن را به عنوان یکی از سرلوحه های مهم برانگیختن پیامبران، برشمرده است؛ آنان مبعوث شدند تا با مفسده های اجتماعی مبارزه کنند و عدل را در جامعه حاکم نمایند. همان گونه که قرآن کریم می فرماید:

ص:237


1- (1) مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 1، ص 80.

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ . (1) ما فرستادگان خود را با معجزه هایی آشکار فرستادیم، و بر آنان کتاب و میزان فرو فرستادیم، تا مردم برای برپایی عدالت قیام کنند.

قرآن کریم، نمونه هایی از مبارزه پیامبران با مفسده های اجتماعی و برپایی عدالت را نشان می دهد. شعیب علیه السلام می گوید: إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ.2 من جز اصلاح تا آن جا که توانایی دارم چیزی نمی خواهم. و به مردم جامعه خود دستور داد: فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها . (2) با ترازوی سالم، وزن کنید و حق مردم را ضایع نکنید و در زمین فساد ننمایید.

موسی علیه السلام به برادرش هارون علیه السلام می گوید: وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.4 جانشین من، در میان قومم باش. و آنان را اصلاح کن و از مفسدان پیروی نکن. صالح علیه السلام به قومش سفارش کرد: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. اَلَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ . (3) از مسرفان اطاعت نکنید؛ آنانی که در زمین فساد می کنند و اصلاح نمی نمایند.

ص:238


1- (1) حدید، 25.
2- (3) اعراف، 85.
3- (5) شعراء، 151 و 152.

خداوند متعال درباره اهمیت عدل و عدالت می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.1 ای کسانی که ایمان آورده اید! هماره برای خدا قیام کنید، و از روی عدالت، گواهی دهید دشمنی با جمعیتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند، عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیک تر است و از (نافرمانی) خدا بپرهیزید که از آن چه انجام می دهید، باخبر است.

و در جایی دیگر می فرماید: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً . (1) خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبانش بدهید و هنگامی که میان مردم، داوری می کنید به عدالت داوری کنید. خداوند اندرزهای خوبی به شما می دهد، خداوند شنوا و بیناست.

خداوند متعال، در آیه دیگری به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دستور می دهد که بگوید:... وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ لا حُجَّةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اللّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنا وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ .(2)... و مأمورم در میان شما عدالت کنم، خداوند پروردگار ما و شما است، نتیجه ی کارهای ما، از آن ما است و پیامد کارهای

ص:239


1- (2) نساء، 58.
2- (3) شوری، 15.

شما، از آن شما، خصومت شخصی در میان ما نیست و خداوند ما و شما را در یک جا جمع می کند و بازگشت (همه) به سوی اوست.

در روایات اسلامی هم بر روی اجرای عدالت و ارزش آن تأکید فراوان شده است، چنان که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«عَدْلُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِینَ سَنَةً قِیَامٌ لَیْلُهَا وَ صِیَامٌ نَهَارُهَا»(1). یک ساعت اجرای عدالت، از هفتاد سال عبادت که همه ی شب هایش را نماز بگذارید و همه ی روزهایش را روزه بگیرید بهتر است.

6. مبنای مشروعیت حاکمان و حقوق والیان و...:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در ادامه نامه، خطاب به مردم بحرین می فرماید:

«وَأَمَرْتُکُمْ بِطَاعَتِهِ إِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَإِنْ حَکَمَ فَعَدَلَ وَقَسَمَ فَأَقْسَطَ وَاسْتُرْحِمَ فَرَحِمَ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا وَأَحْسِنُوا مُؤَازَرَتَهُ وَمُعَاوَنَتَهُ فَإِنَّ عَلَیْکُمْ مِنَ الْحَقِّ طَاعَته وَحَقًا عَظِیمًا لاَ تَقْدُرُونَ کُلَّ قَدْرِهِ، وَلاَ یَبْلُغُ الْقَوْلُ کُلُهُ عَظَمَةَ حَقِّ اللهِ وَحَقِّ رَسُولِهِ وَکَمَا أَنَّ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ عَلَی النَّاسِ عَامَّةً وَعَلَیْکُمْ خَاصَّةً حَقًّا وَاجِبًا بِطَاعَتِهِ وَالْوَفَاءِ بِعَهْدِهِ وَرَضِیَ اللَّهُ عَمَّنِ اعْتَصَمَ بِالطَّاعَةِ وَعَظَّمَ حَقَّ أَهْلِهِ وَحَقَّ وُلاتِهَا.

کَذَلِکَ لِلْمُسْلِمِینَ عَلَی وُلاتِهِمْ حَقًّا وَاجِبًا وَطَاعَةً فَإِنَّ فِی الطَّاعَةِ دَرْکًا لِکُلِّ خَیْرٍ یُبْتَغَی بِهِ وَنَجَاةً مِنْ کُلِّ شَرٍّ یُتَّقَی وَأَنَا أُشْهِدُ اللَّهَ عَلَی مَنْ وَلِیَّتُهُ شَیْئًا

ص:240


1- (1) بحارالأنوار، ج 72، ص 352.

مِنْ أَمْرِ الْمُسْلِمِینَ قَلِیلا أَوْ کَثِیرًا لَمْ یَعْدِلْ فِیهِمْ فَلا طَاعَةَ لَهُ وَهُوَ خَلِیعٌ مِمَّا وَلِیَهُ وَقَدْ بَرِئَتْ لِلَّذِینَ مَعَهُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ أَیْمَانُهُمْ وَعَهْدُهُمْ وَذِمَّتُهُمْ فَلْیَسْتَخِیرُوا اللَّهَ عِنْدَ ذَلِکَ ثُمَّ لِیَسْتَعْمِلُوا عَلَیْهِمْ أَفْضَلَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ أَلاَ وَإِنْ أَصَابَتِ الْعَلاءَ بْنَ الْحَضْرَمِیِّ مُصِیبَةٌ فَخَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ سَیْفُ اللهِ خَلَفٌ فِیکُمْ لِلْعَلاءِ بْنِ الْحَضْرَمِیِّ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا وأَحْسِنُوا مُؤازَرَتهُ مَا عَرَفْتُمْ أَنَّهُ عَلَی الْحَقِّ حَتَّی یُخَالِفَ الْحَقَّ إِلَی غَیْرِهِ فَسِیرُوا عَلَی بَرَکَةِ اللهِ وَعَوْنِهِ وَنَصْرِهِ وَعَافِیَتِهِ وَرُشْدِهِ وَتَوْفِیقِهِ».

من شما را به فرمان بری او (علاء بن حضرمی) فرامی خوانم، به شرط این که این کار (یعنی حکم براساس دین خداوند) را انجام دهد. و هرگاه حکم کند، حکم به عدالت نماید و در تقسیم (اموال)، قِسط را رعایت نماید. (وسهم هرکسی را بدهد) و هرگاه از او طلب رَحم شود، رحم کند. در این صورت از او اطاعت کنید و از او حرف شنوی داشته باشید و در کارها به خوبی اورا یاری کرده، و کمکش کنید. (و بایسته است این فرمان مرا اطاعت کنید)؛ زیرا او از سوی حق تعالی، حق اطاعت بر شما دارد و حق بزرگی که توان شناخت همه آن را ندارید و گفتار، به بزرگی حق خداوند و حق فرستاده او نمی رسد (و نمی تواند آن را به گونه کامل بیان کند)، و همان گونه که خداوند و فرستاده ی او بر همه ی مردم به گونه عام حق دارند، بر شما به گونه ی خاص حق دارند؛ حقی که واجب است با فرمانبری و وفای به عهد او ادا شود. و خداوند، از کسی که به فرمانبری و بزرگداشت حق اهل خود و حق والیان چنگ بزند، راضی باشد.

ص:241

(و همان گونه که والیان بر مردم حق دارند)، مردم مسلمان نیز بر والیان خود، حقی واجب دارند (و آن، حقِّ) فرمانبری (از خداوند و رسول) است. (فرمان بری برشما لازم است)؛ زیرا در فرمانبری است که به خیرهای مورد نظر دست یازیده می شود و از هر شری دوری جسته می شود. و من خداوند را گواه می گیرم بر کسانی که والی قرار داده ام که از چیزی از امور مسلمانان؛ چه کم و چه زیاد روگردان نباشند، (که دراین صورت) فرمان بری از آن ها لازم نیست و آن ها از مقامی که من برای آن ها در نظر گرفته ام برکنار و خلع شده می باشند. و عهد و پیمان آن ها، از مسلمانان برداشته می شود. (و هرگاه آنان به حکم الهی عمل نکردند و خلع شدند)، برشماست که از خداوند طلب خیر کنید و یکی از بهترین مسلمانان را (برای تصدی امر ولایت) برگزینید. و اگر برای علاء بن حضرمی پیشامدی رخ داد، پس خالد بن ولید، سیف الله جانشین او میان شما می باشد. پس سخن او را بشنوید و اطاعتش کنید و به خوبی یاریش کنید تا هنگامی که می دانید او براساس حق عمل می کند. (و اما آن گاه که) به مخالفت حق پرداخت (و به) غیر حق (گرایش پیدا کرد) پس به برکت، کمک، یاری، عافیت، رشد و توفیق خداوند روآورید.

ازاین فقره از کلام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، چند نکته ی مهم درباره حاکمان و مردم تحت ولایت آنان به دست می آید:

الف). التزام به دین و مشروعیت حاکمان:

براساس کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، حاکمیت حاکمی مشروعیت دارد که پای بند به موازین شرعی و الهی باشد، و دراین صورت است که حق ولایت بر مسلمانان دارد و می تواند بر آنان حکومت کند و هرگاه نه براساس آموزه های دینی، بلکه بنابر خواهش های نفسانی عمل کرد و از عدالت خارج شد، خود به خود از مقام و منصبی

ص:242

که عهده دار آن است، منعزل بوده و مشروعیت نخواهد داشت. همان گونه که می فرماید: «وَهُوَ خَلِیعٌ مِمَّا وَلِیهُ» به این معنا که اگر حاکمان، براساس دین عمل نکنند، از ولایتی که دارند، خلع شده خواهند بود.

و در روایت های نبوی صلی الله علیه و آله و سلم، حاکمان و مدیرانی که براساس دین خداوند حکم نمی کنند، بسیار مورد مذمت قرار گرفته اند و در برخی از آن روایات، به آن ها وعده ی عذاب داده شده و تصدی امور به وسیله ی آن ها را برای جامعه ی دینی خطرناک دانسته اند. آن حضرت می فرماید:

«أَشَدُّ النَّاسِ عَذاباً إِمامٌ جائِرٌ».(1) شدیدترن مردم از نظر عذاب، امام جائر است. هم چنین می فرماید:

«إِنِّی أَخافُ عَلی أُمَّتیِ مِنْ أَعْمالٍ ثَلاثةٍ. قالوُا وَمَا هِیَ یا رَسُولُ اللهِ؟ زَلَّةُ عالِمٍ وَحُکْمُ جائِرٍ وَهَوی مُتَّبَعٌ».(2) من بر امتم از سه کار می ترسم. (اصحاب، عرض کردند: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن ها کدامند؟ (فرمود:) لغزش عالم، و فرمان (حاکم) جائر و هوی (و هوسی که) پیروی شود.

ب). عدل و قسط:

پیامبراعظم صلی الله علیه و آله و سلم دراین فقره از نامه می فرماید: بایسته است؛ حاکمان، براساس عدل و قسط عمل نمایند. میان عدل و قسط تفاوت است. عدالت، عبارت است از رعایت حقوق دیگران و پاسداشت اولویت آنان در بهره مندی از مواهب اجتماعی و در برابر ظلم می آید و ظلم، عبارت است از تجاوز به حق دیگران و رعایت نکردن

ص:243


1- (1) کنز العمال، ج 6، ص 15.
2- (2) العهود المحمدیة، شعرانی عبدالوهاب، مصر، شرکة مکتبة ومطبعة مصطفی البابی الحلبی وأولاده بمصر، 1393 ق، چاپ دوم، ص 787.

حق اولویت دیگران. و اما قسط، در واقع به معنای حصّه، سهم و نصیبی است که در تقسیم آن، برابری و میانه روی (عدل) رعایت شده باشد. در قرآن کریم قسط و مشتقات آن بیشتر در ادای حقوق افراد و اجتماع، اموال و پاداش ها و کیل و وزن آمده است.(1) و به بیان دیگر، گاهی شخص در بخشی از اموال و پاداش ها حقی پیدا می کند که درصورت ادای سهم و بخش او، می گویند، قسط اجرا شد. و رابطه ی قسط با عدالت، رابطه ی میان گرد و گردو است؛ که همان گونه که هرگردویی، گرد است، ولی هر گردی، گردو نیست؛ عدالت و قسط نیز همین گونه است که هر قسطی، عدالت هست، ولی هرعدالتی، قسط نیست.(2)

قِسط (با کسره ی قاف)، در برابر قَسط (با فتحه ی قاف)، می باشد؛ بنابراین قِسط، به معنی دادن سهم هرکس، و قَسط، به معنای ضایع کردن بهره و سهم دیگران می باشد. اسم فاعل (کننده ی کار) قِسط، «مُقسط» می باشد. وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ . (3) و اگر میان آن ها داوری کردی با قسط داوری کن که خدا قسط ورزان را دوست دارد. و اما اسم فاعل قَسط، «قاسط» می باشد. وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً . (4) و اما قاسطان، آتشگیره دوزخند.

ص:244


1- (1) مفردات الفاظ قرآن، واژه قسط.
2- (2) قاموس قرآن، ج 4، ص 301 و التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 8، ص 5.
3- (3) مائده، 42.
4- (4) جن، 15.

ج). حقوق متقابل حاکم و مردم:

نکته دیگری که از کلام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به دست می آید آن است که؛ حاکم دینی، بر مردم حقی دارد؛ و آن پذیرش دستورهای او و عمل کردن به فرمان های حکومتی وی از سوی مردم است. و چون منشأ آن حق، خداوند و فرستاده او می باشد، پس آن حق، هم بزرگ است و هم واجب، از این رو بر مسلمانان بایسته است که نهایت کوشش خود را به کار گرفته، به گونه هرچه نیکوتر دستورهای او را اطاعت نمایند. و از سوی دیگر مردم نیز بر حاکمان و مدیران، حقی دارند و آن پای بندی حاکمان و مدیران نسبت به دین و اجرای درست آن در میان اجتماع اسلامی است.

رعایت این حقوق متقابل میان حاکمان و مردم، از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ به گونه ای که سبب ماندگاری، و تقویت پایه های حکومت اسلامی، و نشر معارف و آموزه های دینی می گردد. همان گونه که حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه در تبیین و آثار این مسئله چنین می فرماید:

«ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً، افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَی بَعْضٍ، فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا، وَ یُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً، وَ لَا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ، وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ، حَقُّ الْوَالِی عَلَی الرَّعِیَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَی الْوَالِی، فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَی کُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ، فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ، وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ، فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّةُ إِلَی الْوَالِی حَقَّهُ، وَ أَدَّی الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا، عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ، وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَی أَذْلَالِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ، وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ، وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّةُ وَالِیَهَا، أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَةُ، وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ، وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ

ص:245

بِالْهَوَی، وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکَامُ وَ کَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ، فَلَا یُسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ، وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ، فَهُنَالِکَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ، وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ عِنْدَ الْعِبَادِ، فَعَلَیْکُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِی ذَلِکَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَیْهِ، فَلَیْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَی رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ، وَ طَالَ فِی الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ، بِبَالِغٍ حَقِیقَةَ مَا اللَّهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ»(1).

آن گاه خداوند پاک، برخی از حقوق خویش را برای پاره ای از مردم، نسبت به پاره ی، دیگر، حقوق واجبی گردانیده، و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر داشته، برخی را در برابر برخی دیگر واجب، و برخی از آن حقوق تحقّق پیدا نکند جز در برابر برخی دیگر. بزرگ ترین حقّی از این حقوق که خداوند پاک آنرا واجب گردانیده است، حق والی بر رعیت، و حقّ رعیت بر والی است. و خداوند پاک، این دستور را برای هر یک از فرمانبر، و فرمانروا، بر دیگری واجب فرموده است، و آن را واسطه نظم دوستی و ارجمندی دینشان قرار داده است، بنابر این، کار فرمان بر، به سامان نشود جز آن گاه که فرمانروایان به نیکی گرایند، و کار فرمانروایان اصلاح نپذیرد، جز آن گاه که فرمان بر در اجرای اوامرشان پایداری ورزند، آن گاه همین که رعیت حقّ والی را ادا، و والی حقّ رعیت را گذاشت، حقّ و راستی در میانشان ارجمند، راه های دین راست و مستقیم، پرچم های دادگستری بر پای، و سنت ها (و احکام شرعیه بدون انحراف و کژی) در مجرای خودش جاری خواهد گشت، و به این صورت کار جهان

ص:246


1- (1) شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید عزالدین ابو حامد، تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، کتابخانه عمومی آیة الله مرعشی نجفی، 1337 ش، چاپ اول، ج 11، ص 91.

به سامان شود، و امید به پایندگی مُلک و سلطنت می رود، و دشمنان طمع کار (ی که برای ربودن کشور منتظر فرصت اند) مأیوس می گردند و (این در صورتی است که دولت و ملّت با یک روح اتّحاد و صمیمیت دست یگانگی به هم داده، هر یک حقّ دیگری را کاملاً بگذارد، ولی) اگر رعیت بر والی چیره آمد، یا والی به حقوق رعیت دست اندازی کرد، این جا دیگر اختلاف کلمه پیدا شده، پرچم های ستم هویدا و دغل کاری ها در دین بسیار، راه های سنّت (و احکام شرعی) واگذار شده، حدود الهی معطّل مانده، کار با هوای نفس افتد، و دردهای درونی اشخاص بسیار گردد، کسی برای حقّ بزرگی که پایمال شده، یا ناحق سترگی که به جای آورده می شود، ناشاد و اندوهگین نگردد، در این هنگام نیکوکاران (و اهل حقّ) خوار، و بدکرداران (و اهل باطل) ارجمندانند، واخواهی ها و دیون الهی، نزد مردم بسیار شود (و حقِّ حق، ادا نگردد) پس بر شما باد به أداء کردن آن حق، و اندرز دادن و یاری نمودن یک دیگر؛ زیرا که هیچ کس به کنه فرمانبرداری خدا آن گونه که او را در خور است نرسد، اگرچه در راه خوشنودیش پر آزمند بوده، و کوشش فراوانی در کار بکار بندد.

د). حق نظارت بر عملکرد حاکمان و مدیران:

نکته دیگری که از کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دست می آید، آن است که؛ مردم می توانند بر عملکرد حاکمان نظارت داشته باشند، تا در صورت انحراف آنان از مسیر حق و موازین دینی، به دنبال والی و حاکم صالحی بگردند و از او اطاعت کنند. همان گونه که می فرماید: از خالد بن ولید اطاعت کنید تا آن گاهی که بدانید او بر راه حق استوار است و از راه حق به بی راهه منحرف نشده است. مسلم است که دانستن، فرع بر نظارت و زیر نظر گرفتن بقای شرائط لازم در حاکم یعنی، التزام به احکام دین

ص:247

و عمل کردن براساس آن است. البته این نظارت و نتیجه گیری از آن راه کار ویژه خود را طلب می کند که در جای خود بایستی آن را پی گیری نمود.

7. مراحل هشتگانه دعوت به دین و تثبیت آن:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از آن که وظیفه ی حاکمان و مردم نسبت به یکدیگر را مشخص کرد، وظیفه ی دیگری برای علاء بن حضرمی و هم راهان او معین می کند، و آن رسالت تبلیغ دین در میان مردم و نیز میان صاحبان دین ها و پیروان باورهای شرک آلود است، و به آنان گوشزد می کند که در بیان و معرفی دین لازم است مراحل هشتگانه ای را به ترتیب طی کنند و آنان را به پذیرش اسلام و پایداری در آن ترغیب کنند.

مرحله اول؛ اصلاح اندیشه های بنیادین:

از دیدگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، نخستین گام در راه هدایت هر فرد و امتی که گرفتار شرک و کفر شده اند، و یا به گونه ای در دام باورهای خرافی افتاده اند، تبیین درست توحید و یگانگی خداوند، و جایگاه نبوت در هدایت انسان ها به سوی سعادت انسان ها، و تفسیر درست مسئله ی رستاخیز برای آنان، و بیان منطقی نقش آن سه موضوع در زندگی فردی و اجتماعی است. و به این وسیله آن ها را به دوری جستن از شرک و خرافه، فراخوانی و به دژ محکم توحید، راهنمایی شوند.

بنابر سفارش آن حضرت، بایسته است، آگاهی های اسلامی در درجه نخست از نوع یادآوری مبدأ و معاد باشد؛ آگاهی به این که مردم از کجا، و به کجا آمده، و به کجا می روند؟؛ جهان از کجا پدید آمده و به چه سویی می رود؟ بنابراین نخستین دغدغه ی مسئولیت که مبلغان معارف الهی بایسته است، هم آهنگ با شیوه ی قرآن کریم و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در پندار مردم پدید آورند، دغدغه ی مسئولیت در برابر کل

ص:248

آفرینش و هستی است. ازاین جا به دست می آید که چرا محتوای بیشتر آیه هایی که در مکه و پیش از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده اند، مربوط به مبدأ و معاد می باشد.

خود پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، فراخوانیش را با

«قولوا لا الهَ الَّا اللَّهُ تُفْلِحوا» (1)(بگویید: خدایی جز خداوند یکتا نیست تا رستگار شوید) آغاز کردند؛ یعنی، با یک جنبش اعتقادی، با یک پاک سازی فکری آغاز نمود. درست است که توحید، ابعاد گسترده ای دارد و اگر همه ی تعلیمات اسلامی تحلیل شوند، روح آن ها به توحید برمی گردد و از سویی، اگر توحید خوب تبیین شود، همه ی آن تعلیمات را دربر می گیرد، ولی باید دانست که در آغاز کار دعوت، تنها این اندیشه های توحیدی است که می تواند زیربنای دیگر اندیشه ها و باورهای مردم در راه هدایت باشد. و در واقع مراد از جمله ی بالا (قولوا لا اله...) بیش از اعراض از باورهای شرک آمیز و عبادت های شرک آلود و گرایش به توحید فکری و توحید در عبادت چیز دیگری نخواهد بود.

براین اساس در گرایش دادن مردم به دین، پیش از هر چیزی بایسته است، زیربنای فکری آن ها را ویرایش نمود؛ زیرا این آگاهی ریشه دار که پنجه در ژرفای سرشت انسان ها می اندازد، در آن ها گونه ای غیرت و تعصب دفاع از باورهای روبنا و شادابی کوشش در گسترش آن ها به وجود می آورد که در راه آن از بذل جان، مال، مقام و فرزند کوتاهی نمی کنند.

ص:249


1- (1) بحارالأنوار، ج 18، ص 202.

بنابراین در مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، انسان بیش از آن که وابسته به باورهای روبنا باشد، وابسته به باورهای زیربنا، بنیادین و زیرساختی که همان ایمان و باورداشت یگانگی خداوند، باورداشت نیازمندی به راهنما و قانونی کارآمد، و باورداشت رستاخیز می باشد، خواهد بود. از این رو هر دعوت دینی و مذهبی، باید پیامبرانه باشد، و با یادآوری مستمر توحید و معاد باشد؛ پیامبران با بیدار کردن این احساس، و شکوفا کردن این شعور، و پس زدن غبارها از روی این وجدان و دادن این آگاهی، جامعه را به حرکت می آورند.(1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در این بخش از نامه می فرماید:

«فَمَنْ لَقِیتُمْ مِنَ النَّاسِ فَادْعُوهُمْ إِلَی کِتَابِ اللهِ الْمُنَزَّلِ وَسُنَّتِهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ وَإِحْلالِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَهُمْ فِی کِتَابِهِ وَتَحْرِیمِ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ فِی کِتَابِهِ وَأَنْ یَخْلَعُوا الأَنْدَادَ وَیَتَبَرَّؤُوا مِنَ الشِّرْکِ وَالْکُفْرِ وَأَنْ یَکْفُرُوا بِعِبَادَةِ الطَّاغُوتِ وَاللاتِ وَالْعُزَّی وَأَنْ یَتْرُکُوا عِبَادَةَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَعُزَیْرِ بْنِ حَرْوَةَ وَالْمَلائِکَةِ وَالشَّمْسِ وَالْقَمَرِ وَالنِّیرَانِ وَکُلِّ شَیْ ءٍ یُتَّخَذُ ضِدًّا مِنْ دُونِ اللهِ وَأَنْ یَتَوَلُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَأَنْ تَتَبَرَّؤُوا مِمَّنْ بَرِئَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْهُ.»

پس هنگام مواجهه با مردم (غیر مسلمان)، آنان را به کتاب نازل شده ی خداوند، و سنت خداوند و سنت رسول او، و حلال شمردن آن چه که خداوند در کتابش برای آن ها حلال شمرده و حرام شمردن آن چه که خداوند در کتابش برآن ها حرام شمرده است، فرابخوانید. و آنان را دعوت کنید به این که شریکان خداوند را ترک کنند و از

ص:250


1- (1) مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 491.

شرک و کفر برائت بجویند و به پرستش طاغوت و لات و عزی، کافر شوند و این که پرستش عیسی فرزند مریم علیه السلام، و عُزَیر فرزند حروه و فرشتگان و خورشید و ماه و آتش و هر چیزی که غیر خداوند است را ترک گویند، و به خداوند و فرستاده او روآورده، و از هرکسی که خداوند و فرستاده او از آن برائت جسته اند، برائت بجویند.

عُزَیر کیست؟

«عزیر»، در لغت عرب، همان عزرا در لغت یهود است. عزیر در تاریخ یهود، جایگاه ویژه ای دارد تا آن جا که برخی، اساس ملیت و درخشش تاریخ این جمعیت را به او نسبت می دهند. بنابر منابع تاریخی، در زمان بخت النصر، وضع یهود به وسیله ی او به کلی در هم ریخته شد. شهرهایشان سوزانده شد، مردانشان، کشته شدند. کتابشان تورات، از میان رفت. و محافظان تورات، به دست بخت النصر به قتل رسیدند. و باقی مانده ی یهودیان به بابِل انتقال یافتند. پس از حدود یک قرن، هنگامی که کورش بابل را فتح کرد، «عزرا یا عزیر» که یکی از بزرگان یهود در آن روز بود (برخی نیز او را پیامبر دانسته اند)، نزد کورش رفته و برای آنان شفاعت کرد. کورش با بازگشت آنان به شهرهایشان موافقت کرد. پس از بازگشت، عزیر، براساس آن چه در خاطرش از گفته های پیشینیان باقی مانده بود، «تورات» را از نو نوشت. به همین سبب یهود او را یکی از نجات دهندگان و زنده کنندگان آیین خویش می دانند و برای او احترام زیادی قائلند. پس از آن گروهی از یهود به خاطر احترام، لقب «ابن اللّه» را برای او برگزیدند و کم کم برخی از یهودیان او را فرزند واقعی خداوند دانستند. همان گونه که قرآن کریم از این باور نادرست چنین خبر می دهد: وَ قالَتِ الْیَهُودُ

ص:251

عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصاری الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ.1 یهود گفتند: «عزیر»، پسر خدا است! و نصاری گفتند: مسیح علیه السلام، پسر خدا است! این سخنی است که با زبان خود می گویند که همانند گفتار کافران پیشین است، لعنت خدا بر آن ها باد، چگونه دروغ می گویند.

هم چنین از منابع روایی و تاریخی برمی آید که یهودیانی که چنین باوری را داشتند در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می زیستند، ولی به مرور زمان این باور به کلی از میان یهود رخت بر بسته است.(1)

و اما این که عزیر، پسر کیست؟ مفسران قرآن کریم و تاریخ نگاران گفته اند: او پسر «شرحیا»، از نوادگان و بازماندگان لاوی، فرزند یعقوب است و به چهارده پشت به هارون بن عمران می رسد.(2) و اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، دراین بخش از نامه، وی را فرزند «حروه» دانسته است و این درحالی است که در هیچ منبع روایی، نام پدر عزیر ذکر نشده است.

مرحله دوم: معرفی جایگاه و اهمیت معارف قرآن:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، قرآن کریم را تنها نسخه ی شفا بخش دردهای درونی و عامل هدایت و سعادت معرفی می کند. آن حضرت براین نکته تأکید دارد که برای جذب

ص:252


1- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 243.
2- (3) تفسیر روح البیان، ج 3، ص 414 و تفسیر مقاتل بن سلیمان، بلخی مقاتل بن سلیمان، تحقیق عبدالله محمود شحاته، بیروت، دار إحیاء التراث، 1423 ق، چاپ اول، ج 1، ص 216 و تفسیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین، ج 2، ص 105 و روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، ج 4، ص 8 و....

غیر مسلمانان به اسلام و دین برحق الهی، لازم است معارف و آموزه های قرآن کریم به خوبی تبیین شود و با سنجش آن با کتاب های آسمانی دیگر مانند تورات و انجیل، کارایی و توانایی آن را در رساندن انسان به فلاح و رستگاری به همه ی جهانیان اعلام کنند.

پیامبراعظم صلی الله علیه و آله و سلم، با یادآوری جایگاه بلند قرآن کریم، و بیان هدف بلند آن و نقش سازنده این کتاب الهی، از متولیان فرهنگی و مبلغان دینی می خواهد تا در این راستا حرکت کنند همان گونه که می فرماید:

«فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ وَأَقَرُّوا بِهِ وَدَخَلُوا فِی الْوَلایَةِ فَبَیِّنُوا لَهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ مَا فِی کِتَابِ اللهِ الَّذِی تَدْعُونَهُمْ إِلَیْهِ وَأَنَّهُ کِتَابُ اللهِ الْمُنَزَّلُ مَعَ الرُّوحِ الأَمِینِ عَلَی صَفِیَّهِ مِنَ الْعَالَمِینَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ وَرسول الله وَنَبِیِّهِ أَرْسَلَهُ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ عَامَّةً الأَبْیَضِ مِنْهُمْ وَالأَسْوَدِ وَالإِنْسِ وَالْجِنِّ. کِتَابٌ فِیهِ نَبَأُ کُلِّ شَیْ ءٍ کَانَ قَبْلَکُمْ وَمَا هُوَ کَائِنٌ بَعْدَکُمْ لِیَکُونَ حَاجِزًا بَیْنَ النَّاسِ حَجَزَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَهُمْ عَنْ بَعْضٍ وَهُوَ کِتَابُ اللهِ مُهَیْمِنًّا عَلَی الْکُتُبِ مُصَدِّقًا لَمَّا فِیهَا مِنَ التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ یُخْبِرُکُمُ اللَّهُ فِیهِ بِمَا کَانَ قَبْلَکُمْ مِمَّا قَدْ فَاتَکُمْ دَرْکُهُ فِی آبَائِکُمُ الأَوَّلِینَ الَّذِینَ أَتَتْهُمْ رُسُلُ اللهِ وَأَنْبِیَاؤُهُ کَیْفَ کَانَ جَوَابُهُمْ لِرُسُلِهِمْ وَکَیْفَ کَانَ تَصْدِیقُهُمْ بِآیَاتِ اللهِ وَکَیْفَ کَانَ تَکْذِیبُهُمْ بِآیَاتِ اللهِ فَأَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِی کِتَابِهِ هَذَا أَنْسَابَهُمْ وَأَعْمَالَهُمْ وَأَعْمَالَ مَنْ هَلَکَ مِنْهُمْ بِذَنْبِهِ لِیَجْتَنِبُوا ذَلِکَ أَنْ یَعْمَلُوا بِمِثْلِهِ کَیْلا یَحِقَّ عَلَیْهِمْ فِی کِتَابِ اللهِ مِنْ عِقَابِ اللهِ وَسَخَطِهِ وَنِقْمَتِهِ مِثْلُ الَّذِی حَلَّ عَلَیْهِمْ مِنْ سُوءِ أَعْمَالِهِمْ وَتَهَاوُنِهِمْ بِأَمْرِ

ص:253

اللهِ. وَأَخْبَرَکُمْ فِی کِتَابِهِ هَذَا بِأَعْمَالِ مَنْ نَجَا مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ لِکَیْ تَعْمَلُوا بِمِثْلِ أَعْمَالِهِمْ فَکَتَبَ لَکُمْ فِی کِتَابِهِ هَذَا نَبَأَ ذَلِکَ کُلِّهِ رَحْمَةً مِنْهُ لَکُمْ وَشَفَقًا مِنْ رَبِّکُمْ عَلَیْکُمْ. وَهُوَ هُدًی مِنَ الضَّلالَةِ وَتِبْیَانٌ مِنَ الْعَمَی وَإِقَالَةٌ مِنَ الْعَثَرَةِ وَنَجَاةٌ مِنَ الْفِتْنَةِ وَنُورٌ مِنَ الظُّلْمَةِ وَشِفَاءٌ عِنْدَ الأَحْدَاثِ وَعِصْمَةٌ مِنَ الْهَلَکَةِ وَرُشْدٌ مِنَ الْغِوَایَةِ وَبَیَانٌ مِنَ اللِّبْسِ وَبَیَانٌ مَا بَیْنَ الدُّنْیَا إِلَی الآخِرَةِ فِیهِ کَمَالُ دِینِکُمْ».

پس اگر (دعوت شما را اجابت کردند و) آن را انجام دادند و به (محتوای دعوت شما) اقرار کردند و داخل در ولایت الهی شدند، دراین هنگام آن چه که در کتاب خداوند است برای آن ها بیان کنید و آن ها را به سوی آن فرابخوانید (و بگویید: به) این که قرآن، کتاب خداوند است که با روح الامین بر برگزیده اش از میان عالمیان محمد بن عبدالله و فرستاده خداوند و نبی او نازل کرده است؛ (1)(برگزیده ای که) خداوند او را رحمت برای همه عالمیان از سفید و سیاه و انسان و جن فرستاده است؛(2) کتابی که خبر همه ی چیزهایی که پیش از شما بوده و چیزهایی که پس از شما خواهند بود در آن است، تا میان مردم حائل و دیواری باشد که خداوند به وسیله ی

ص:254


1- (1) «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدیً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ» (نحل، 102). بگو: آن را روح القدس به حق از جانب پروردگارت نازل کرده است تا مؤمنان را استواری ارزانی دارد و مسلمانان را هدایت و بشارت باشد.
2- (2) «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (انبیاء، 107) و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.

آن میان بعضی از مردم از بعض دیگر حائل شده است (و حریم ها را مشخص کرده است).

و قرآن، کتاب خداوند است که بر همه ی کتاب ها (ی پیامبران الهی) احاطه و هیمنه دارد، در حالی که تصدیق کننده ی تورات، انجیل و زبور است.(1)

خداوند، در آن از سرگذشت گذشتگان شما که خبر آنان از دست شما رفته است خبر می دهد؛ گذشتگانی که فرستادگان و پیامبران الهی به سوی آن ها آمدند؛ (خبر می دهد که) چگونه، پاسخ پیامبران خود را دادند. و چگونه، آیه های خداوند را تصدیق کردند. و چگونه، آیه های الهی را تکذیب کردند. پس خداوند عزّوجلّ، در کتابش، از هویت، عمل کرد آن ها و عمل کرد هر کسی که به سبب گناه کاریش به هلاکت رسیده گذشتگان خبر می دهد. (خداوند در قرآن کریم سرگذشت گذشتگان را خبر می دهد)، تا آن ها (آیندگان) مانند گذشتگان خود عمل نکنند، تا مبادا کیفر، عقاب و نقمت الهی، به وسیله ی قرآن، برآن ها تثبیت شود، همان گونه که عذاب الهی، گذشتگان آن ها را به سبب بدی عمل کردشان و سبک شمردن فرمان خداوند فراگرفت.(2)

ص:255


1- (1) «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ...». (مائده، 48) و ما این کتاب (قرآن) را به حقّ به سوی تو فرو فرستادیم، در حالی که تصدیق کننده کتابهای پیشین و حاکم بر آنهاست.
2- (2) «أَ لَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ وَ الْمُؤْتَفِکاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما کانَ اللّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ». (توبه، 70) آیا گزارش (حال) کسانی که پیش از آنان بودند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مَدْین و شهرهای زیر و رو شده، به ایشان نرسیده است؟ پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، خدا بر آن نبود که به آنان ستم کند ولی آنان بر خود ستم روا می داشتند. «أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ. ذلِکَ بِأَنَّهُ کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ یَهْدُونَنا فَکَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَی اللّهُ وَ اللّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ». (تغابن، 5 و 6) آیا خبر

و در این کتابش، به سرگذشت گذشتگان شما که نجات یافتند، شمارا خبر کرد،(1) تا مانند آن ها عمل کنید. پس خداوند در کتابش، همه ی این خبرها را نوشت تا رحمتی از سوی او برای شما باشد و شفقتی از پروردگارتان بر شما باشد.(2) و قرآن، هدایت از گمراهی است.(3) و روشن کننده از کوری، و راحتی از سختی، و نجات از فتنه، و نور از ظلمت، و شفا هنگام مرض،(4) و عصمت از هلاکت، و رشد از گمراهی، و بیان از اشتباه،(5) و بیان هر آن چه که میان دنیا تا آخرت است (و هر آن چه که) کمال دین شما در آن است.

ص:256


1- (1) «وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» (فصلت، 17 و 18) و امّا ثمودیان پس آنان را راهبری کردیم و (لی) کوردلی را بر هدایت ترجیح دادند، پس به (کیفر) آنچه مرتکب می شدند صاعقه عذابِ خفّت آور آنان را فروگرفت. و کسانی را که ایمان آورده بودند و پروا می داشتند رهانیدیم.
2- (2) «وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلی عِلْمٍ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (اعراف، 52) و در حقیقت، ما برای آنان کتابی آوردیم که آن را از روی دانش، روشن و شیوایش ساخته ایم، و برای گروهی که ایمان می آورند هدایت و رحمتی است
3- (3) «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» (بقره، 2) این است کتابی که در (حقانیت) آن هیچ تردیدی نیست (و) مایه هدایت تقواپیشگان است
4- (4) «یا أَیُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» (یونس، 57) ای مردم، به یقین، برای شما از جانب پروردگارتان اندرزی، و درمانی برای آنچه در سینه هاست، و رهنمود و رحمتی برای گروندگان (به خدا) آمده است.
5- (5) «هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» (آل عمران، 138) این (قرآن) برای مردم، بیانی، و برای پرهیزگاران رهنمود و اندرزی است.

مرحله سوم: دعوت به اسلام:

پس از بیان دردها و آسیب های اعتقادی از شرک و کفر، و تبیین راه درمان آن که با معارف و آموزه های قرآن قابل دست یابی است، حال نوبت به فرخوانی مردم به چگونگی درمان می رسد و آن پذیرش اسلام و عمل به دستورهای آغازین آن می باشد؛ دستورها و برنامه هایی که برخی از آن ها از ضروریات دین و مرز میان اسلام و کفر به شمار می آیند.(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«فَإِذَا عَرَضْتُمْ هَذَا عَلَیْهِمْ فَأَقَرُّوا لَکُمْ بِهِ اسْتَکْمَلُوا الْوَلایَةَ فَاعْرِضُوا عَلَیْهِمْ عِنْدَ ذَلِکَ الإِسْلامَ وَالإِسْلامُ الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ وَإِیتَاءُ الزَّکَاةِ وَحَجُّ الْبَیْتِ وَصِیَامُ رَمَضَانَ وَالْغُسْلُ مِنَ الْجَنَابَةِ وَالطُّهُورُ قَبْلَ الصَّلاةِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ وَصِلَةُ الرَّحِمِ الْمُسْلِمَةِ وَحُسْنُ صُحْبَةِ الْوَالِدَیْنِ الْمُشْرِکَیْنِ».

پس از آن که جایگاه قرآن را بر آن ها عرضه کردید و آن ها اقرار به (بلندی معارف و استحکام آموزه های) آن کردند، از آنان بخواهید تا دوستیشان را کامل کنند (و ارتباطشان را با شما قطع نکنند) و دراین هنگام، اسلام را برآن ها عرضه بدارید. و اسلام، (عبارت است از:) نمازهای پنجگانه، و ادای زکات، و حج خانه خدا، و روزه (ماه) رمضان، و غسل پس از جنابت، و طهارت پیش از نماز، و نیکی به پدر و مادر، و صله رحم مسلمان، و نیکو همنشینی با پدر و مادر مشرک.

ص:257


1- (1) جامع الأخبار، تاج الدین شعیری محمد، قم، انتشارات رضی، 1363 ش، ص 73.

مرحله چهارم: دعوت به پذیرش قلبی اسلام:

پس از فراخوانی به اسلام و پذیرش آن از سوی مردم، نوبت به فراخوانی آنان به ایمان و پذیرش قلبی اسلام می رسد؛ زیرا میان اسلام و ایمان، تفاوت است؛ همان گونه که قرآن کریم، خطاب به «اعراب» می فرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ . (1) اعراب بادیه نشین، گفتند: ایمان آورده ایم، به آن ها بگو: شما ایمان نیاورده اید، بگویید: اسلام آورده ایم؛ (زیرا) هنوز ایمان، وارد دل های شما نشده است.

براساس این آیه، تفاوت میان اسلام و ایمان در این است که اسلام، شکل ظاهری و پذیرش آیین توحید در مرحله زبان است، و هر کس گواهی به وحدانیت و رسالت پیامبرخاتم صلی الله علیه و آله و سلم را بر زبان جاری کند، در زمره ی مسلمانان قرار می گیرد، و احکام اسلام بر او جاری می گردد. و اما ایمان، یک امر درونی و باطنی است و جای گاه آن، قلب آدمی است؛ نه زبان و ظاهر او.

در پذیرش اسلام از سوی افراد، ممکن است انگیزه های گوناگونی مانند، انگیزه های مادی وشخصی دخالت داشته باشد، و اما ایمان، از انگیزه های معنوی، و از علم و آگاهی، سرچشمه می گیرد، و همان است که میوه ی حیات بخش تقوی بر شاخسارش ظاهر می شود.

و به بیان دیگر؛ ایمان، معنایی است قائم به قلب، و از قبیل باور است. و اسلام، معنایی است قائم به زبان و اعضاء؛ زیرا کلمه ی اسلام به معنای تسلیم شدن و گردن

ص:258


1- (1) حجرات، 14.

نهادن است؛ تسلیم شدن زبان، به این است که به یگانگی خداوند و نبوت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، گواهی دهد، و تسلیم شدن دیگر اعضاء، به این است که هر چه خدا دستور می دهد، انجام دهد؛ چه در دل و قلب نیز به حقانیت آن دستورها باور داشته باشد، یا نداشته باشد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، درباره ی تفاوت این دو مرتبه از تسلیم در برابر حق، چنین می فرماید:

«الْإِسْلَامُ عَلَانِیَةٌ وَ الْإِیمَانُ فِی الْقَلْبِ».(1) اسلام، امر ظاهری است. و ایمان، (جایش) در قلب است.

در واقع، ایمان مرحله بالاتر اسلام است، از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، برای بالابردن سطح دین داری مردم، خطاب به متولیان فرهنگ دینی می فرماید:

«فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ فَقَدْ أَسْلَمُوا فَادْعُوهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ إِلَی الإِیمَانِ وَانْصِبُوا لَهُمْ شَرَائِعَهُ وَمَعَالِمَهُ وَمَعَالِمُ الإِیمَانِ شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا سِوَاهُ الْبَاطِلُ وَالإِیمَانُ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَأَنْبِیَائِهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالإِیمَانُ بهذا الکتاب و التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ وَالإِیمَانُ بِالسَّیِّئَاتِ وَالْحَسَنَاتِ وَالْجَنَّةِ وَالنَّارِ وَالْمَوْتِ وَالْحَیَاةِ وَالنُّصْحُ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَالْمُؤْمِنِینَ کَافَّةً فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ فَأَقَرُّوا بِهِ فَهُمْ مُسْلِمُونَ مُؤْمِنُونَ».

ص:259


1- (1) بحارالأنوار، ج 65 ، ص 239.

پس اگر به برنامه های اسلام عمل کردند، آن گاه آنان را به ایمان فراخوانید و شرایع و معالم ایمان را در معرض دید آن ها قرار دهید. و معالم ایمان، (عبارت است از:) گواهی به نبود خدایی جز خداوند یکتا که شریکی برای او نیست و این که محمد صلی الله علیه و آله و سلم، بنده و فرستاده اوست. و این که آن چه محمد صلی الله علیه و آله و سلم آورده، حق است. و این که غیر از قرآن، باطل می باشد. و (از جمله معالم ایمان،) ایمان به خداوند و فرشتگان او و کتاب ها و فرستادگان و انبیای او و روز آخرت است. و (نیز) ایمان به این کتاب و تورات و انجیل و زبور. و ایمان به گناهان و حسنات و بهشت و جهنم و مرگ و حیات. و خیر خواهی برای (دین) خدا و فرستاده ی او و همه ی مؤمنان.

پس اگر آنان این کار را کردند و برآن پایداری کردند، در این صورت آنان مسلمان مؤمن خواهند بود.

مرحله پنجم: دعوت به احسان:

مرحله پنجم در فراخوانی مردم به دین، دعوت به احسان است. احسان، از ماده حُسن است. و حُسن، به معنای زیبایی و نیکویی است که شادی و بهجت درونی برای انسان پدید آورد. و اما حَسَن (با فتحه حاء و سین)، وصف هر چیز خوب و هر کار نیکویی است. از این رو به نعمتی که نیک بخش باشد، حَسَن گفته می شود: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً . (1) کیست که به خداوند، قرضی نیکوبخش بدهد.(2)

و اما احسان، به عمل نیکویی گفته می شود که به گونه کامل، بی کم و کاست و تنها برای جلب رضای الهی انجام داده شود.

ص:260


1- (1) بقره، 245.
2- (2) مفردات راغب، واژه حُسن.

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، در این بخش از نامه، بر حاکمان دینی لازم می داند که مردم را به دایره فرهنگ احسان وارد کنند و در رشد و تعالی جامعه، کوشا باشند و می فرماید:

«ثُمَّ تَدُلُّوهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ إِلی الإِحْسَانِ وَعَلِّمُوهُمُ الإِحْسَانَ أَنْ یُحْسِنُوا فِیمَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ اللهِ فِی أَدَاءِ الأَمَانَةِ وَعَهْدِهِ الَّذِی عَهِدَ إِلَی رُسُلِهِ وَعَهْدِ رُسُلِهِ إِلَی خَلْقِهِ وَأَئِمَّةِ الْمُؤْمِنِینَ وَالتَّسْلِیمُ لأئمه الْمُسْلِمِینَ مِنْ کُلِّ غَائِلَةِ لِسَانٍ أَوْ یَدٍ وَأَنْ تَبْتَغُوا لِبَقِیَّةِ الْمُسْلِمِینَ کَمَا یَبْتَغِی الْمَرْءُ لِنَفْسِهِ وَالتَّصْدِیقُ بِمَوَاعِیدِ الرَّبِّ وَلِقَائِهِ وَمُعَاتَبَتِهِ وَالْوَدَاعُ مِنَ الدُّنْیَا فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَالْمُحَاسَبَةُ لِلنَّفْسِ عِنْدَ اسْتِئْنَافِ کُلِّ یَوْمٍ وَلَیْلَةٍ وَتَزَوَّدُوا مِنَ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالتَّعَاهُدُ لِمَا فَرَضَ اللَّهُ یُؤَدُّونَهُ إِلَیْهِ فِی السِّرِّ وَالْعَلانِیَةِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ فَهُمْ مُسْلِمُونَ مُؤْمِنُونَ مُحْسِنُونَ».

سپس آن ها را به سوی احسان راهنمایی کرده، و آن را به آن ها بیاموزید. به این گونه که در آن چه میان آن ها و خداوند است به نیکویی عمل کنند؛ با نیکو اداکردن امانت وعهدی که خداوند با رسولانش (بسته است) و (نیکو انجام دادن) پیمانی که رسولانش، با خلق خداوند و امامان مؤمن بسته است. و در هر غائله و بلوایی (که به وسیله ی) زبان یا دست (دشمنان به پا) شده است، تابع امامان مسلمانان خود باشند، (تنها آن ها را محور واکنش خود قرار دهند). و هر آن چه که برای خود انتظار دارند، برای دیگر مسلمانان نیز انتظار داشته باشند. و وعده های خداوند، و ملاقات با او و سرزنش های او را، راست بدانند. و در هر ساعتی (از شبانه روز)، برای وداع گفتن از دنیا (آمادگی داشته باشند). و محاسبه ی نفس، در آغاز هر روز و شب (را پیشه ی خود سازند). و از هر شب و روز، زاد و توشه بردارند و خود را ملزم بدانند که در

ص:261

ظاهر و خفا هر آن چه که خداوند آن را واجب کرده است، انجام دهند. پس اگر آنان این کار را انجام دادند، آن ها مسلمانِ مؤمنِ محسن خواهند بود.

مرحله ششم: دعوت به تقوا و ترک گناهان کبیره:

مرحله ششم از فراخوانی مردم به تدین به دین الهی، دعوت آنان به حریم نگه داشتن از هر کار و چیزی است که انسان را از خداوند دور، و به انحراف می کشاند. و نیز انذار آنان از نزدیک شدن به همه ی عامل هایی است که پایه های زندگی اجتماعی انسان را لرزان، و در پایان به نابودی می کشاند که جامع همه ی آن ها، گناهان کبیره می باشد که پیامد آن ها، دور شدن از رحمت الهی در دنیا و آخرت، و گرفتار شدن در عذاب سخت الهی می باشد. آن حضرت چنین می فرماید:

«ثُمَّ انْعَتُوا لَهُمُ الْکَبَائِرَ وَدُلُّوهُمْ عَلَیْهَا وَخَوِّفُوهُمْ مِنَ الْهَلَکَةِ فِی الْکَبَائِرِ وَأَنَّ الْکَبَائِرَ هِیَ الْمُوبِقَاتُ وَأُولاهُنَّ الشِّرْکُ بِاللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ (1) وَالسِّحْرَ وَمَا لِلسَّاحِرِ مِنْ خُلُقٍ وَقَطِیعَةُ الرَّحِمِ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَالْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ فَقَدْ بَاؤُوا بِغَضَبٍ مِنَ الله(2) ِ وَالْغُلُولُ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لاَ یُقْبَلُ

ص:262


1- (1) «إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیماً (نساء، 48) مسلّماً خدا، این را که به او شرک ورزیده شود نمی بخشاید و غیر از آن را برای هر که بخواهد می بخشاید، و هر کس به خدا شرک ورزد، به یقین گناهی بزرگ بربافته است.
2- (2) . «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ. وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (انفال، 15 و 16) ای کسانی که ایمان آورده اید، هر گاه (در میدان نبرد) به کافران برخورد کردید که (به سوی شما) روی می آورند، به آنان پشت مکنید. و هر که در آن هنگام به آنان پشت کند. مگر آنکه (هدفش) کناره گیری برای نبردی (مجدّد) یا پیوستن به جمعی (دیگر از همرزمانش) باشد. قطعاً به خشم خدا گرفتار خواهد شد، و جایگاهش دوزخ است، و چه بد سرانجامی است.

مِنْهُمْ (1) وَقَتْلُ النَّفْسِ الْمُؤْمِنَةِ فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ (2) وَقَذْفُ الْمُحْصَنَةِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ (3) وَأَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا(4) وَأَکْلُ الرِّبَا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ (5) فَإِذَا انْتَهَوْا، عَنِ الْکَبَائِرِ فَهُمْ مُسْلِمُونَ مُؤْمِنُونَ مُحْسِنُونَ مُتَّقُونَ وَقَدِ اسْتَکْمَلُوا التَّقْوَی».

پس از آن که آن ها را به احسان فراخواندید، گناهان را برای آن ها تبیین کنید و آنان را از گرفتار شدن (در دام) گناهان کبیره، بترسانید و (بگویید:) گناهان کبیره، هلاک کننده هستند. و نخستین آن ها، شریک قراردادن برای خداوند است. که خداوند ازاین که برای او شریکی قرار دهند هرگز نمی گذرد. (دوم)، سحر است. و (بگویید:)

ص:263


1- (1) «وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثُمَّ تُوَفّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (آل عمرن، 161) و هیچ پیامبری را نَسِزَد که خیانت ورزد، و هر کس خیانت ورزد، روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده بیاید آن گاه به هر کس (پاداش) آنچه کسب کرده، به تمامی داده می شود، و بر آنان ستم نرود
2- (2) «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» (نساء، 93) و هر کس عمداً مؤمنی را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود و خدا بر او خشم می گیرد و لعنتش می کند و عذابی بزرگ برایش آماده ساخته است.
3- (3) «إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (نور، 23) بی گمان، کسانی که به زنان پاکدامنِ بی خبر (از همه جا) و با ایمان نسبت زنا می دهند، در دنیا و آخرت لعنت شده اند، و برای آنها عذابی سخت خواهد بود،
4- (4) «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» (نساء، 10) در حقیقت، کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند، جز این نیست که آتشی در شکم خود فرو می برند، و به زودی در آتشی فروزان درآیند.
5- (5) «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» (بقره، 278 و 279) ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا کنید و اگر مؤمنید، آنچه از ربا باقی مانده است واگذارید. و اگر (چنین) نکردید، بدانید به جنگ با خدا و فرستاده وی، برخاسته اید و اگر توبه کنید، سرمایه های شما از خودتان است. نه ستم می کنید و نه ستم می بینید

کار ساحر، کارساز نیست. (و سوم)، ترک کردن صله رحم است. و خداوند، ترک کنندگان رحم را لعنت کرده است. (و چهارم)، فرار کردن از جنگ است که (با فرار کردن از جنگ،) به خشم الهی باز می گردند. (و پنجم)، خیانت در غنیمت است که خیانت کنندگان با همان غنیمت در قیامت، حاضر می شوند. و خداوند از آن ها نمی پذیرد. (و ششم)، کشتن انسان مؤمن است که جزای آن جهنم است. (و هفتم)، نسبت ناروا به دیگران دادن است که که در دنیا و آخرت مورد لعن قرار گرفته اند. (و هشتم)، خوردن مال یتیم است که آتش در شکم خود می کنند، و به زودی در آتش سوزان وارد می شوند. (و نهم)، خوردن رباست که اعلان جنگ با خداوند و رسول اوست.

اگر آنان از گناهانی که شما نهیشان کردید، پرهیز کردند در این هنگام آن ها مسلمانِ مؤمنِ محسنِ متقی خواهند بود و تقوا را به کمال رسانده اند.

معنای گناه کبیره:

گناه، عبارت است از نافرمانی دربرابر خداوند، سرپیچی کردن از دستورها و ترک بندگی او. گناه و معصیت، بنابر آیه های قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام، بردو گونه است؛ گناه کبیره و گناه صغیره. قرآن کریم از گناهان کبیره، به «کبائر» یاد می کند و اما از گناهان صغیره، گاه به «سیئه»، و گاه به «لمم»، تعبیر می آورد. همان گونه که می فرماید: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً . (1) اگر از گناهان کبیره ای که از آن نهی شده اید اجتناب کنید،

ص:264


1- (1) نساء، 31.

بدی ها (و گناهان کوچک) شما را می پوشانیم و در جای گاه خوبی شما را وارد می سازیم.

و در آیه دیگر به جای کلمه ی «سیئه»، کلمه «لمم» آمده است. همان گونه که می فرماید: اَلَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ.1 و اما کسانی که از گناهان کبیره و خیلی زشت پروا کرده اند، و گناهانی کوچک مرتکب شده اند، پروردگار تو مغفرتی گسترده دارد.

و در آیه دیگر، به روشنی گناهان را به کوچک و بزرگ تقسیم می کند: وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً . (1) و کتاب (کتابی که نامه اعمال همه انسان ها است) در آنجا گذارده می شود، اما گنه کاران را می بینی که از آن وضعیتی که در آن است، ترسان و متوحش اند، و می گویند: ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، مگر این که آن را شماره کرده است؟ و همه ی کارهای خود را حاضر می بینند، و پروردگارت به کسی ستم نمی کند.

از آیه های بالا، به خوبی به دست می آید که گناهان، بر دو دسته مشخص تقسیم می شوند. که گاهی از آن دو، به «کبیره» و «صغیره»، و گاهی به «کبیره» و «سیئه»، و گاهی به «کبیره» و «لمم»، تعبیر می شود.

ص:265


1- (2) کهف، 49.

اکنون باید دید که ضابطه و میزان در تعیین صغیره و کبیره چیست؟

دراین باره دیدگاه های فراوانی وجود دارد که علامه طباطبایی در المیزان حدود ده دیدگاه را دراین باره طرح و بررسی کرده و آن ها را رد کرده است.(1) و اما با توجه به معنای لغوی کبیره و صغیره، و نیز تصریح روایات، به نظر می رسد که معیار کبیره بودن یک گناه آن است که؛ هر گناهی که افزون بر نهی از آن و برشماری آثار سوء آن، وعده ی گرفتار شدن مرتکبان آن به عذاب دردناک الهی نیز داده شده باشد، آن گناه، کبیره خواهد بود. همان گونه که امام صادق علیه السلام، در بیان آیه إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً2 می فرماید:

الْکَبَائِرُ، الَّتِی أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهَا النَّارَ.(2) گناهان کبیره، آن هایی هستند که خداوند، کیفر آتش برای آن ها مقرر داشته است.

بنابراین به دست آوردن گناهان کبیره و شناخت آن ها با توجه به ضابطه بالا کار آسانی است.(3)

مرحله هفتم: دعوت به کمال بندگی و تثبیت ایمان:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، می فرماید: پس از آن که مردم مراحل چندگانه دعوت شما را پذیرفتند و در حریم اهل تقوا وارد شدند، آن ها را به بندگی کامل در برابر خداوند، و

ص:266


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 324.
2- (3) اصول کافی، ج 2، ص 276.
3- (4) تفسیر نمونه، ج 3، ص 358.

یاد او در همه ی حال ها فرا خوانید، و شیوه های آن را به آن ها یاد دهید. همان گونه که می فرماید:

«فَادْعُوهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ إِلَی الْعِبَادَةِ وَالْعِبَادَةُ الصِّیَامُ وَالْقِیَامُ وَالْخُشُوعُ وَالرُّکُوعُ وَالسُّجُودُ وَالإِنَابَةُ وَالإِخْبات وَالتَّهْلِیلُ وَالتَّسْبِیحُ وَالتَّحْمِیدُ وَالتَّکْبِیرُ وَالصَّدَقَةُ بَعْدَ الزَّکَاةِ وَالتَّوَاضُعُ وَالسُّکُونُ وَالْمُوَاسَاةُ وَالدُّعَاءُ وَالتَّضَرُّعُ وَالإِقْرَارُ بِالْمَلیِکَةِ لِلّهِ وَالْعُبُودِیَّةُ لَهُ وَالاسْتِقْلالُ لِمَا کَثُرَ مِنَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ فَهُمْ مُسْلِمُونَ مُؤْمِنُونَ مُحْسِنُونَ مُتَّقُونَ عَابه دون وَقَدِ اسْتَکْمَلُوا الْعِبَادَةَ».

پس از آن که به تقوا دست یافتند، آن ها را به (مقام بندگی کامل و) عبادت دعوت کنید و عبادت، همان روزه و قیام (و شب زنده داری) و خشوع و رکوع و سجود و انابه و اخبات و تهلیل (لا اله الا الله) و تسبیح (سبحان الله) و تحمید (الحمدلله) و تکبیر (الله اکبر) و صدقه پس از زکات و فروتنی و آرامش و مواسات و دعا و تضرع و اقرار به پادشاهی خداوند و این که بندگی ویژه او و خود را در برابر زیادی عمل صالح کوچک دیدن، می باشد. پس اگر آنان این کار (ها) کردند، آن ها (دراین هنگام) مسلمانِ مؤمنِ محسنِ متقی عابد خواهند بود که عبادت را به کمال خود رسانده اند.

خشوع:

خشوع از ریشه خَشَعَ، به معنی افتادگی، تذلل و تواضع روحی است که موجب تسلیم و فرمان پذیری محض در برابر شخص بزرگ یا حقیقت مهمی می شود، و آثارش در بدن ظاهر می گردد.

ص:267

و به بیان دیگر خشوع، به معنای تاثیر ویژه ای است که به افراد مقهور دست می دهد؛ افرادی که در برابر سلطانی قاهر قرار گرفته اند، به گونه ای که همه ی توجه آنان معطوف او گشته و از دیگر جاها و دیگران قطع می شود.

خشوع، حالتی است درونی که با نوعی عنایت، به اعضاء و جوارح نیز نسبت داده می شود. از این رو می گویند: گوش، چشم و زبان او خاشع است. مانند سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، درباره ی شخصی که در نمازش با ریش خود بازی می کرد فرمود:

«أَمَا إِنَّهُ لَوْ خَشَعَ قَلْبُهُ لَخَشَعَتْ جَوَارِحُهُ»(1). اگر دلش دارای خشوع می بود، جوارحش نیز خاشع می شد. و نیز مانند کلام خدای تعالی که می فرماید: وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ . (2) و زبان ها، برای (خداوند) رحمان خاشع می شوند. و یا می فرماید: اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ.3 آن ها کسانی هستند که در نمازشان خاشعند.(3)

انابه:

کلمه ی «انابه»، از ریشه ی «نوب» است که به معنای بازگشتن پی در پی است.(4) و قلب منیب، آن قلبی است که پس از توجّه به انحراف و نافرمانی، توبه و انابه کرده و به سوی خدا باز گردد. ویژگی بارز آن، تغییر حالات در رفتار و گفتار انسان است.

ص:268


1- (1) بحارالأنوار، ج 81، ص 228.
2- (2) طه، 108.
3- (4) مفردات راغب، واژه خشع.
4- (5) همان، واژه نوب.

و در واقع انابه، مرتبه ای از مراتب توبه است. به این بیان که توبه یک فرایند و جریانِ دارای مراتب است که با امید به بخشش و پشیمانی از وضعیت گذشته آغاز، و پس از پیمودن مراحل به پیروی کردن و بندگی ختم می شود. و انابه، همان بازگشت پی در پی از حالت گذشته و توجه به اطاعت می باشد. از این رو انابه یکی از مراحل توبه می باشد.(1)

اخبات:

اخبات، از ریشه ی «خَبت» (بر وزن ثبت) گرفته شده، که به معنی زمین صاف و وسیع است که انسان به راحتی و با اطمینان می تواند در آن گام بردارد، به همین جهت این ماده، در معنی اطمینان نیز به کار رفته است. و به معنی خضوع و تسلیم نیز آمده؛ زیرا که چنین زمینی، هم برای گام برداشتن اطمینان بخش است، و هم در برابر رهروان، خاضع و تسلیم است.

و اما به برخی از مؤمنان مُخْبت گفته اند؛ زیرا مؤمنان راستین، در برابر خداوند، خاضع و تسلیم هستند و به وعده های خداوند اطمینان دارند. (2)إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلی رَبِّهِمْ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ 3 کسانی که ایمان آورده اعمال صالح انجام می دهند و به منظور تقرب به خدایشان برای او تواضع می کنند، اهل بهشت و در آن جاودانند.

ص:269


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 65.
2- (2) تفسیر نمونه، ج 9، ص 66.

یکی از یاران امام صادق علیه السلام، به آن حضرت عرض کرد: میان ما مردی است که نام او «کلیب» است، هیچ حدیثی از شما صادر نمی شود مگر این که او فورا می گوید: من، در برابر آن تسلیم هستم. از این رو ما اسم او را، «کلیب تسلیم» گذارده ایم.

امام علیه السلام فرمود: رحمت خدا بر او باد. سپس افزود: آیا می دانی تسلیم چیست؟ ما ساکت شدیم، فرمود: به خدا سوگند، این همان «اخبات» است که در کلام خداوند عزّوجلّ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلی رَبِّهِمْ» آمده است.(1)

سکون:

سکون، یکی از حالت های قلب مؤمن است. و معنای آن، ثبات دل و نداشتن اضطراب باطنی، در تصمیم و اراده است. انسان مؤمنی که ایمان در جان او راسخ شده است این گونه است؛ هر کاری می کند با عزم و به دور از اضطراب انجام می دهد.

مرحله هشتم: دعوت به أدای حقوق اجتماعی:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در این بخش از نامه می فرماید: پس از آن که آنان از حریم کفر و شرک خارج شدند، و به حریم امن ایمان وارد شدند و مراتب آن را طی نمودند، برشما والیان و حاکمان است که آن ها را به رسالتی مهم و وظیفه ای سرنوشت ساز آگاه کنید و آن، دعوت به ادای حقوق اجتماعی به ویژه جهاد و دفاع از حریم دین است. همان گونه که می فرماید:

«وَقَدِ اسْتَکْمَلُوا الْعِبَادَةَ فَادْعُوهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ إِلَی الْجِهَادِ وَبَیِّنُوهُ لَهُمْ وَرَغِّبُوهُمْ فِیمَا رَغَّبَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضِیلَةِ الْجِهَادِ وَثَوَابُهُ عِنْدَ اللهِ فَإِنِ انْتَدَبُوا

ص:270


1- (1) البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 98.

فَبَایِعُوهُمْ وَادْعُوهُمْ حَتَّی تُبَایِعُوهُمْ إِلَی سُنَّةِ اللهِ وَسُنَّةِ رَسُولِهِ عَلَیْکُمْ عَهْدُ اللهِ وَذِمَّتُهُ وَسَبْعُ کَفَالاتٍ. لاَ تُنَکِّثُوا أَیْدِیَکُمْ مِنْ بَیْعَةٍ، وَلاَ تَنْقُضُونَ أَمْرَ وَالٍ مِنْ وُلاتِ الْمُسْلِمِینَ. فَإِذَا أَقَرُّوا بِهَذَا فَبَایِعُوهُمْ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ لَهُمْ».

پس از آن که بندگی خود را به کمال رساندند، آن ها را به جهاد، فرا بخوانید و (حقیقت و آثار) آن را برای آن ها بیان کنید و به آن چیزهایی که خداوند به آن ها ترغیب کرده است، ترغیبشان کنید و آن ها فضیلت جهاد و ثواب جهاد نزد خداوند است. پس اگر پذیرفتند، آن گاه از آن ها بخواهید که به سنت خداوند و سنت رسولش که همان عهد و پیمان الهی است، با شما به محکمی متعهد شوند؛ به گونه ای که هیچ گاه پیمانشان با شما را نشکنند، و هیچ گاه دستور هیچ حاکمی از حاکمان مسلمانان را نقض نکنند. پس اگر آن را پذیرفتند شما نیز با آن ها هم پیمان شوید و از خداوند برای آن ها طلب غفران کنید.

قاعده ای کلی:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، خطاب به علاء بن حضرمی و همه حاکمان اسلامی، می فرماید: مراحل هشتگانه ای که پیشتر بیان شد، اختصاصی به علاء بن حضرمی نسبت به مردم بحرین ندارد، بلکه بر هر حاکمی در هر جایی، بایسته است که بر این امر دینی اقدام کند. و با در نظر گرفتن شرایط و شیوه های دعوت به دین، مردمی که گرفتار شرک و کفر شده اند را به حریم ایمان فراخوانده، به هدایت الهی رهنمون سازند. همان گونه که می فرماید:

«فَإِذَا خَرَجوا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ غَضَبًا لِلَّهِ وَنَصْرًا لِدِینِهِ فَمَنْ لَقُاهم مِنَ النَّاسِ فَلْیَدْعُوهُمْ إِلَی مِثْلِ مَا دُعُوا إِلَیْهِ مِنْ کِتَابِ اللهِ إِجَابَتِهِ وَإِسْلامِهِ

ص:271

وَإِیمَانِهِ وَإِحْسَانِهِ وَتَقْوَاهُ وَعِبَادَتِهِ وَهِجْرَتِهِ فَمَنِ اتَّبَعَهُمْ فَهُوَ الْمُسْتَجِیبُ الْمِسْکِینُ الْمُؤْمِنُ الْمُحْسِنُ الْمُتَّقِی الْعَابِدُ الْمُهَاجِرُ لَهُ مَا لَکُمْ وَعَلَیْهِ مَا عَلَیْکُمْ».

هرگاه (از شماها) برای جنگ در راه خدا که تنها انگیزه آن خشم برای خدا و یاری دین او باشد خارج شدند، با هرکس از مردم (که مسلمان نبوده و گرفتار شرک و کفر شده است) برخورد کردند، به همان شیوه ای که خداوند در کتابش آن ها را دعوت کرده است، آن ها را دعوت کنند (و همان مراحل) اجابتِ دعوت، پذیرش اسلام، ایمان، احسان، تقوا و هجرت در راه او (را اجرا کنند). پس اگر فراخوانی آن ها را اجابت کردند، در این صورت آن ها اجابت کننده ی مسکینِ مؤمنِ محسنِ متقی عابدِ مهاجر خواهند بود؛ هر (امتیازی که) برای شما وجود دارد، برای آن ها نیز می باشد و هر چه بر علیه آن ها باشد، بر علیه شما نیز خواهد بود.

8. چگونگی برخورد با فتنه گران غیر مسلمان:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، درباره ی چگونگی رفتار با اهل کتاب که در کشور اسلامی زندگی می کنند می فرماید:

«وَمَنْ أَبَی هَذَا عَلَیْکُمْ فَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی یَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ وَالْفَیْ ءِ إِلَی دِینِهِ وَمَنْ عَاهَدْتُمْ وَأَعْطَیْتُمُوهُمْ ذِمَّةً فَوَفُّوا لَهُ بِهَا وَمَنْ أَسْلَمَ وَأَعْطَاکُمُ الرِّضَا فَهُوَ مِنْکُمْ وَأَنْتُمْ مِنْهُ وَمَنْ قَاتَلَکُمْ عَلَی هَذَا مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنْتُمُوهُ لَهُمْ فَاقْتُلُوهُ وَمَنْ حَارَبَکُمْ فَحَارِبُوهُ وَمَنْ کَایَدَکُمْ فَکَایِدِوهُ وَمَنْ جَمَعَ لَکُمْ فَاجْمَعُوا لَهُ أَوْ غَالَکُمْ فَغِیلُوهُ أَوْ خَادَعَکُمْ فَاخْدَعُوهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ تَعْتَدُوا أَوْ مَاکَرَکُمْ فَامْکُرُوا لَهُ مِنْ

ص:272

غَیْرِ أَنْ تَعْتَدُوا سِرًّا وَعَلانِیَةً فَإِنَّهُ مَنْ یَنْتَصِرْ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ فَأُولَئِکَ مَا عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ».

و (اما) کسانی که ندای اسلام را نپذیرفتند، با آن ها بجنگید تا این که به امرخداوند و دین او بازگردند. و با کسی که شما با او عهد و پیمان بستید، و حق ذمه را به آن ها دادید، و آن ها به مفاد آن پیمان وفادار ماندند و نیز کسانی که اسلام را اختیار کردند و اعتماد شما را جلب کردند، در این صورت آن ها، از شمایند و شما نیز، از آن ها هستید. و (اما) اگر کسی پس از آن که شما دین را برای او بیان کردید، به جنگ با شما برخاست، شما نیز با او بجنگید. و هر کس با شما محاربه کرد، شما هم با او بجنگید و هر کس با شما کید کرد (و جنگ روانی راه انداخت) شما نیز با او کید کنید. و هر کس، مردم را برعلیه شما آماده جنگ کرد، شما نیز مردم را برعلیه آنان آماده کنید. و هر کس، برعلیه شما خدعه نمود، شما نیز برعلیه او خدعه نمایید، بی آن که از (حق خارج شده) و تجاوز کنید. یا (اگر) با شما مکر کردند، شمانیز با آن ها مکر کنید، بی آن که در آشکار و پنهان، تجاوز کنید؛ زیرا کسی که پس از ستم کشیدن انتقام گیرد، بر او هیچ گونه مؤاخذه و عتابی نیست.

اهل ذمه:

در کشورهایی که اسلام به تازگی درآنجا حاکم شده است، چه بسا افراد، یا قبیله و گروه هایی از اهل کتاب باشند که هنوز اسلام را اختیار نکرده اند، بنابر فقه اسلامی، حاکم اسلامی موظف است آن ها را به یکی از سه راه ملزم نماید؛ نخست، ابلاغ اسلام به آن ها که مراحل آن پیشتر بیان شد. و در این صورت اگر اسلام را بپذیرند، آنان مانند دیگر مسلمانان هستند. و هر امتیازی که مسلمانان در جامعه اسلامی دارند، آن ها نیز از آن امتیازها بهره مند خواهند بود. دوم، باقی ماندن در دین و مسلک خود

ص:273

به شرط آن که به احکام اهل ذمه مانند جزیه دادن، عمل کنند، و می توانند در پناه حکومت اسلامی به زندگی مسالمت آمیز خود ادامه دهند. سوم، جنگ است که در صورت گزینش آن از سوی خود آنان، حاکم اسلامی موظف است با آنان بجنگد و فتنه آنان را خاموش نماید. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ.1 با کسانی که به خدا و روز رستاخیز باور ندارند و آن چه را که خدا و پیامبر او حرام کرده اند، حرام نمی شمارند و به دین حق، گرایش نمی یابند؛ از کسانی که به آن ها کتاب داده شده، بجنگید تا آن گاه که به دست خود جزیه بدهند در حالی که خوار و حقیر هستند.

این که در آیه آمده است که آن ها به خدا و پیامبر او ایمان ندارند، مراد این است که آن ها ایمان درست و برابر با واقع ندارند و باور آن ها شرک آلود است، هر چند که خود ادعای ایمان به خدا و رسول را داشته باشند. به هر حال بنابر این آیه با اهل کتاب که در کشور اسلامی حضور دارند، باید جنگید تا زمانی که به دادن جزیه حاضر شوند.

جزیه چیست؟

جزیه، مالی است که از اهل کتاب، مانند یهودیان و مسیحیانی که در پناه حکومت و کشور اسلامی زندگی می کنند، با در نظر گرفتن توان آن ها، گرفته می شود و در

ص:274

برابرآن از حمایت قانون برخوردار، و مانند یک مسلمان در امنیت و پناه اسلام زندگی می کنند.

جزیه، در حقیقت یک نوع مالیات سرانه سالانه اسلامی است که به افراد غیر مسلمان تعلق می گیرد (نه بر اموال و اراضی آنان). چنان که بر مسلمانان لازم است زکات، خمس، و مالیات بپردازند. این نوع مالیات در اسلام، اندازه مشخصی ندارد، و میزان آن، به توانایی جزیه دهندگان و نظر حاکم شرع بستگی دارد. ولی آن چه از کتاب های تاریخی به دست می آید این است که غالباً مبلغ ناچیزی در این زمینه قرار داده می شد. و این مبلغ، گاهی در حدود یک دینار در سال (برای هر نفر) بیشتر نبود. و حتی گاهی در عهد نامه ها، قید می شد که جزیه دهندگان، موظفند به مقدار توانائیشان جزیه بپردازند، و مسلمانان، موظفند امنیت آنان را تأمین کنند، و حتی اگر دشمنانی از خارج به مقابله و آزار آن ها برخیزند، حکومت اسلامی از آن ها دفاع کند.(1)

جهاد ابتدایی و جهاد دفاعی:

یکی از موضوعاتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این بخش از نامه به آن اشاره می کند، مسئله جهاد و انواع آن است.

در تبیین این فریضه الهی، می توان گفت: یکی از قوایی که خداوند متعال در انسان و حیوانات قرار داده، قوه ی غضب است. این قوه، از نعمت های بزرگ خداوند است که مایه ی آبادانی دنیا و آخرت می باشد. و موجب حفظ انسان و جامعه است. و نقش

ص:275


1- (1) تفسیر نمونه، ج 7، ص 350.

مهمی در تشکیل مدینه ی فاضله و نظام جامعه دارد. اگر این قوه در حیوانات نبود، از ناملایمات طبیعت دفاع نمی کردند و نابود می شدند. اگر این نیرو در انسان نبود، افزون بر این که در برابر دشمن دفاع نمی کرد و نابود می شد، از بسیاری از کمالات و ترقیات باز می ماند. اجرای امر به معروف و نهی از منکر، حدود و تعزیرات و دیگر برنامه های دینی و عقلی در پرتو نیروی غضب صورت می گیرد. خداوند، این قوه را در آدمی سرمایه ی زندگانی ملکی، ملکوتی و کلید هر خیر و برکت قرار داده است. جهاد با دشمنان دین، حفظ نظام جامعه، دفاع از جان و مال و ناموس و جهاد با نفس، به کمک نیروی غضب انجام می گیرد.(1)

بنابراین جهاد، یک قانون عمومی در عالم آفرینش است و همه ی موجودات زنده جهان از نباتات و حیوانات به وسیله جنگیدن، مانع ها را از سر راه خود برمی دارند، تا بتوانند به کمالات مطلوب خود برسند.

مثلا در وجود خود ما در همه شبانه روز حتی در ساعت هایی که در خوابیم، نبرد عجیبی میان گلبول های سفید خون ما و دشمنان مهاجم وجود دارد، اگر یک ساعت این جهاد خاموش گردد و مدافعان کشور تن، دست از پیکار بکشند، انواع میکروب های موذی در دستگاه های گوناگون رخنه کرده، سلامت ما را به مخاطره خواهند افکند.

عین همین مطلب در میان جوامع انسانی، قوم ها و ملل عالم وجود دارد؛ آنانی که همیشه در حال جهاد و مراقبت به سر می برند، هماره زنده و پیروزند و دیگرانی که

ص:276


1- (1) چهل حدیث، امام خمینی، ص 134.

به فکر خوش گذرانی و ادامه زندگی فردی هستند، دیر یا زود از میان رفته و ملتی زنده و مبارز جای آن ها را خواهند گرفت. و همین است که رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم، می فرماید:

«فَمَنْ تَرَکَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ذُلًّا وَ فَقْراً فِی مَعِیشَتِهِ وَ مَحْقاً فِی دِینِهِ إِنَّ اللَّهَ أَغْنَی أُمَّتِی بِسَنَابِکِ خَیْلِهَا وَ مَرَاکِزِ رِمَاحِهَا»(1). آن کس که جهاد را ترک گوید، خداوند، لباس ذلت را بر اندام او می پوشاند و فقر و احتیاج بر زندگی او، و تاریکی بر دین وی، سایه شوم می افکند. خداوند، پیروان مرا به وسیله سُمّ ستورانی که به میدان کارزار پیش می روند، و به وسیله پیکان های نیزه ها، عزت می بخشد.

هم چنین علی علیه السلام، می فرماید:

«فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ إِلَی أَنْ قَالَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاء»(2). جهاد، دری است از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی دوستان ویژه خود گشوده است. تا این جا که فرمود: جهاد، لباس تقوا است. و جهاد، زره نفوذناپذیر الهی است. و جهاد، سپر محکم پروردگار است. پس آن کس که جهاد را ترک گوید، خداوند، لباس ذلت و بلا را بر اندام او می پوشاند.

باید توجه داشت که جهاد، تنها به معنای جنگ و نبرد مسلحانه نیست؛ بلکه هر نوع تلاش و کوشش (علمی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی) که برای پیش برد اهداف مقدس الهی انجام گیرد، شامل می شود.

ص:277


1- (1) وسائل الشیعة، ج 15، ص 10.
2- (2) همان، ص 14.

جهاد در یک تقسیم بندی به جهاد ابتدایی و جهاد دفاعی تقسیم می شود؛(1)

جهاد ابتدایی، یک جهاد آزادی بخش است. خداوند دستورها و برنامه هایی برای سعادت و تکامل انسان ها طرح کرده است و پیامبران را موظف ساخته که این دستورها را به مردم ابلاغ کنند، حال اگر فرد یا جمعیتی، ابلاغ این فرمان ها را مزاحم منافع پست خود ببینند و سر راه پیامبران موانعی ایجاد نمایند، آنان حق دارند، نخست از راه مسالمت آمیز و اگر ممکن نشد با توسل به زور این موانع را از سر راه دعوت خود بردارند، و آزادی تبلیغ را برای خود کسب کنند.

فلسفه جهاد:

قرآن کریم درباره ی فلسفه جهاد در اسلام، در آیه های گوناگون می فرماید:

الف). ترساندن دشمنان خداوند و دشمنان مسلمانان:

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ...2 و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب های آماده بسیج کنید، تا با این (تدارکات)، دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانید....

ب). حفظ مراکز عبادی و مساجد الهی:

أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ کَثِیراً... . (2) به کسانی

ص:278


1- (1) نک: تفسیر نمونه، ج 21، ص 409.
2- (3) حج، 39 و 40.

که جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت (جهاد) داده شده است؛ چون به آنان ظلم کرده اند و به حقیقت خدا بر پیروزساختن آنان سخت تواناست؛ همان کسانی که به ناحق از خانه هایشان بیرون رانده شدند. (آنان گناهی نداشتند) جز این که گفتند: پروردگار ما خداست. و اگر خداوند، بعضی از مردم را با بعض دیگر دفع نمی کرد، صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مسجدهایی که نام خدا در آن ها بسیار برده می شود، سخت ویران می شد....

ج). از میان بردن شرک و بت پرستی و فساد در زمین و حاکمیت دین الهی:

وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ...1 و با آنان بجنگید تا فتنه ای بر جای نماند و دین، یکسره از آن خدا گردد...

د). بازگرداندن گروه باغی و تعدّی گر به فرمان خدا:

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ... . (1) اگر دو طائفه از مؤمنان با یک دیگر بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید، و اگر (باز) یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد، با آن (طائفه ای) که تعدّی می کند بجنگید تا به فرمان خدا باز گردد...

ه). دفاع از مظلوم:

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ

ص:279


1- (2) حجرات، 9.

لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً.1 و چرا شما در راه خدا (و در راه نجات) مردان و زنان و کودکان مستضعف نمی جنگید؟ همانا که می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که مردمش ستم پیشه اند بیرون ببر، و از سوی خود برای ما سرپرستی قرار ده، و از نزد خویش یاوری برای ما تعیین فرما.

... قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا... (1)... گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم با آن که ما را از دیارمان و از (نزد) فرزندانمان بیرون رانده اند...

و). ریشه کن کردن پیمان شکنان:

.. فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ * أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ...3 ... پس با پیشوایان کفر بجنگید؛ چرا که آنان را هیچ پیمانی نیست، باشد که (از پیمان شکنی) باز ایستند. چرا با گروهی که سوگندهای خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده (خدا) را بیرون کنند نمی جنگید؟....

9. تقوا و نصرت الهی:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در جمله های پایانی نامه به یکی از معارف دینی مهم اشاره می فرماید. و آن مبتنی بودن شمول نصرت الهی بر تقوا است. به این معنا که کسانی

ص:280


1- (2) بقره، 246.

می توانند از حمایت، نصرت، رحمت و عنایت خداوند بهره مند شوند که در زمره اهل تقوا قرار گرفته باشند و هیچ گاه خداوند متعال بی تقوا را یاری نمی کند.

در تبیین این فراز از کلام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، بایسته است گفته شود: در قرآن کریم دو نوع «معیت» آمده است؛ یکی معیت قیومیت، که به معنای آن است که خداوند متعال در قوامش، استقلال دارد و قوام هرچیزی به او وابسته است، و هیچ موجودی بدون تکیه به او امکان تحقق ندارد. پس خداوند متعال، با همه موجودات است. این گونه از معیت، شامل همه موجودات از انسان و غیر انسان می شود و اختصاصی به مؤمنان ندارد. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ.1 او با شما (انسان ها) ست هر جا که باشید. وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ . (1) ما از رگ گردن به او (انسان) نزدیکتریم.

و اما در قرآن کریم، معیتی دیگر را مطرح می کند و مفسران نام های گوناگونی مانند معیت نصرت، معیت رحمت و معیت عنایت برآن نهاده اند. این گونه از معیت، ویژه ی برخی از مردم است؛ مردمی که صفتی از صفات کمالی را در نهاد خود زنده کرده اند و براساس آن به وظیفه بندگی عمل کرده اند. مانند صابران که می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِینَ . (2) ای کسانی که ایمان آوردید! از صبر و صلات، کمک بگیرید که خدا با صابران است. و مانند اهل

ص:281


1- (2) ق، 16.
2- (3) بقره، 153.

تقوا که می فرماید: وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ.1 و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقواپیشگان است. و مانند اهل احسان که می فرماید: إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ.2 در حقیقت، خدا با کسانی است که پروا داشته اند و (با) کسانی (است) که آن ها نیکوکارند.

بنابراین رحمت، نصرت و یاری خداوند، شامل تنها کسانی می شود که در راستای بندگی خداوند گام بردارند، و از خداوند و فرستاده ی او فرمان بری داشته باشند، و آن گونه عمل کنند که او و پیامبرش گفته اند. از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از بیان معیت الهی، حاکمان بلکه همه ی مردم را به رعایت تقوا در همه حال سفارش کرده و به کارآمدی دستورهای دینی که برخی از آن ها دراین عهدنامه آمده است تصریح و پیامد روگردانی از خواسته ای آن حضرت که خواسته خداوند است را نیز متذکر می شود. همان گونه که می فرماید:

«وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَکُمْ یَرَاکُمْ وَیَرَی أَعْمَالَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ کُلَّهُ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا عَلَی حَذَرٍ. فَإِنَّمَا هَذِهِ أَمَانَةٌ ائْتَمَنَنِی رَبِّی عَلَیْهَا أُبَلِّغُهَا عِبَادَهُ عُذْرًا مِنْهُ إِلَیْهِمْ وَحُجَّةً مِنْهُ احْتَجَّ بِهَا عَلَی مَنْ بَلَغَهُ هَذَا الْکِتَابُ مِنَ الْخَلْقِ جَمِیعًا فَمَنْ عَمِلَ بِهَا بِمَا فِیهِ نَجَا وَمَنِ اتَّبَعَ مَا فِیهِ اهْتَدَی وَمَنْ خَاصَمَ بِهِ فَلَحَ وَمَنْ قَاتَلَ بِهِ نُصِرَ وَمَنْ تَرَکَهُ ضَلَّ حَتَّی یُرَاجِعَهُ فَتَعَلَّمُوا مَا فِیهِ وَأَسْمِعُوهُ آذَانَکُمْ وَأَوْعُوهُ أَجْوَافَکُمْ وَاسْتَحْفِظُوهُ قُلُوبَکُمْ فَإِنَّهُ نُورٌ لِلأَبْصَارِ وَرَبِیعٌ

ص:282

لِلْقُلُوبِ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَکَفَی بِهَذَا أَمْرًا وَمُعْتَبَرًا وَزَاجِرًا وَعِظَةً وَدَاعِیًا إِلَی اللهِ وَرَسُولِهِ فَهَذَا هُوَ الْخَیْرُ الَّذِی لا شَرَّ فِیهِ فِیهِ کِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رسول الله وَنَبِیِّهِ لِلْعَلاءِ بْنِ الْحَضْرَمِیِّ حِینَ بَعَثَهُ إِلَی الْبَحْرَیْنِ یَدْعُو إِلَی اللهِ وَرَسُولِهِ بِأَمْرِهِ إِلَی مَا فِیهِ مِنْ حَلالٍ وَیَنْهَی عَمَّا فِیهِ مِنْ حَرَامٍ وَیَدُلُّ عَلَی مَا فِیهِ مِنْ رْشُدٍ وَیَنْهَی عَمَّا فِیهِ مِنْ غَیٍّ».

و بدانید که خداوند باشماست؛ شما و کارهای شما را می بیند و هرآن چه می کنید را می داند. پس از خداوند پروا داشته باشید و بر حذر باشید.

این عهدنامه، امانتی است که پروردگارم به من امانت داده، تا به بندگانش برسانم تا حجتی از خداوند برای آن ها باشد و به وسیله ی آن، برعلیه هر کسی که این نامه به او رسیده باشد احتجاج نماید. پس هر کس به محتوای آن عمل کند، نجات می آبد. و هرکس از آن چه در آن است پیروی کند، هدایت می شود. و هر کس به وسیله ی آن (با دشمان دین) به مخاصمه بپردازد، پیروز می شود و هرکس به وسیله ی آن (با کافران) به جنگ برخیزد، یاری می شود. و هرکس آن را ترک گوید، گمراه می شود تا آن گاه که به آن بازگردد.

پس آن چه در آن نامه است، یاد بگیرید و به گوش یکدیگر برسانید و با درونتان آن را دریابید و در قلبتان نگه دارید؛ زیرا (محتوای نامه)، نوری برای چشم باطن، و بهاری برای قلب ها، و درمانی برای مرض های سینه هاست. و همین برای دستور، عبرت گرفتن، دوری کردن، پند و دعوت به سوی خداوند و فرستاده او کافی می باشد. پس این عهدنامه همان خیری است که شری در آن نیست. در آن نامه محمد فرزند عبدالله، فرستاده ی خداوند و نبی او برای علاء بن حضرمی است، آن گاه که وی

ص:283

را به سوی بحرین گسیل داشت تا به فرمان خداوند به خداوند وفرستاده او (مردم را) به آن چه در نامه است از حلال دعوت نماید، و از آن چه در آن از آن نهی شده است نهی نماید، و به چیزی که در آن رشد است راهنمایی کند، و از آن چه گمراهی است نهی نماید.

ص:284

نامه به عَمْرْو بن حزم انصاری

اشاره

عَمْرْو، فرزند حزم انصاری خزرجی، از جمله یاران جوان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بود که هماره سربه فرمان آن حضرت بود، و در جنگ خندق و پس از آن به مبارزه با کافران و مشرکان پرداخت. وی با این که هفده سال بیش نداشت، از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به امیری نجران منصوب شد و مأموریت یافت تا به آنان قرآن کریم و احکام دینی بیاموزد و زکات را ازآنان گرفته به مدینه بفرستد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در سال دهم هجری پس از وفات باذان (حاکم یمن) او را هم راه نامه ای به یمن گسیل داشت تا به نشر، تقویت و تثبیت مبانی اعتقادی مردم آن دیار بکوشد و احکام دین را در آنجا بیان، و مردم را به حریم هدایت، رهنمون سازد.

عمرو بن حزم، پس از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز به فعالیت های اجتماعی پرداخت و گاه دربرابر ظلم حاکمان ظالم به نهی از منکر می پرداخت. همان گونه که گفته اند: پس از آن که معاویه، اعلام کرد که پس از او فرزندش یزید، خلیفه می باشد، به شدت بر معاویه اعتراض نمود. وی در سال 51 هجری قمری در مدینه از دنیا رفت.(1)

ص:285


1- (1) الإدارة فی عصر الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، احمد عجاج کرمی، قاهره، دار السلام، 1427 ق، چاپ اول، ص 125 والإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 511 و موسوعه اصحاب الفقهاء، موسوعه اصحاب الفقهاء، سبحانی جعفر، قم، مؤسسه ی امام صادق علیه السلام، ج 1، ص 219.

و اما متن نامه پیامبر به عمرو بن حزم به این صورت است:

«بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ هَذَا بَیَانٌ مِنْ اللّهِ وَرَسُولِهِ یَا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ عَهْدٌ مِنْ مُحَمّدٍ النّبِیّ رسول الله لِعَمْرِو بْنِ حَزْمٍ حِینَ بَعَثَهُ إلَی الْیَمَنِ أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللّهِ فِی أَمْرِهِ کُلّهِ فَإِنّ اللّهَ مَعَ الّذِینَ اتّقَوْا وَاَلّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ وَأَمَرَهُ أَنْ یَأْخُذَ بِالْحَقّ کَمَا أَمَرَهُ اللّهُ وَأَنْ یُبَشّرَ النّاسَ بِالْخَیْرِ وَیَأْمُرَهُمْ بِهِ وَیُعَلّمَ النّاسَ الْقُرْآنَ وَیُفَقّهَهُمْ فِیهِ وَیَنْهَی النّاسَ فَلَا یَمَسّ الْقُرْآنَ انسان إلّا وَهُو طَاهِرٌ وَیُخْبِرَ النّاسَ بِاَلّذِی لَهُمْ وَاَلّذِی عَلَیْهِمْ وَیَلِینَ لِلنّاسِ فِی الْحَقّ وَیَشُدّ عَلَیْهِمْ فِی الظّلْمِ فَإِنّ اللّهَ کَرِهَ الظّلْمَ وَنَهَی عَنْهُ فَقَالَ (أَلَا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمِینَ وَیُبَشّرَ النّاسَ بِالْجَنّةِ وَبِعَمَلِهَا، وَیُنْذِرَ النّاسَ النّارَ وَعَمَلَهَا وَیَسْتَأْلِفَ النّاسَ حَتّی یَفْقَهُوا فِی الدّینِ وَیُعَلّمَ النّاسَ مَعَالِمَ الْحَجّ وَسُنّتَهُ وَفَرِیضَتَهُ وَمَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ فی الْحَجِ الْأَکْبَرِ وَالْحَجِ الْأَصْغَرِ و هُوَ الْعُمْرَةُ

وَیَنْهَی النّاسَ أَنْ یُصَلّیَ أَحَدٌ فِی ثَوْبٍ وَاحِدٍ صَغِیرٍ إلّا أَنْ یَکُونَ ثَوْبًا یُثْنِی طَرَفَیْهِ عَلَی عَاتِقَیْهِ وَیَنْهَی النّاسَ أَنْ یَحْتَبِیَ أَحَدٌ فِی ثَوْبٍ وَاحِدٍ یُفْضِی بِفَرْجِهِ إلَی السّمَاءِ وَیَنْهَی أَنْ یُعَقّصَ أَحَدٌ شَعْرَ رَأْسِهِ فِی قَفَاهُ وَیَنْهَی إذَا کَانَ بَیْنَ النّاسِ هَیْجٌ عَنْ الدّعَاءِ إلَی الْقَبَائِلِ وَالْعَشَائِرِ وَلْیَکُنْ دَعْوَاهُمْ إلَی اللّهِ عَزّ وَجَلّ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ فَمَنْ لَمْ یَدْعُ إلَی اللّهِ وَدَعَا إلَی الْقَبَائِلِ و الْعَشَائِرِ فَلْیُقْطَفُوا بِالسّیْفِ حَتّی تَکُونَ دَعْوَاهُمْ إلَی اللّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَیَأْمُرَ

ص:286

النّاسَ بِإِسْبَاغِ الْوُضُوءِ وُجُوهَهُمْ وَأَیْدِیَهُمْ إلَی الْمَرَافِقِ وَأَرْجُلَهُمْ إلَی الْکَعْبَیْنِ وَیَمْسَحُونَ بِرُءُوسِهِمْ کَمَا أَمَرَهُمْ اللّهُ وَأَمَرَ بِالصّلَاةِ لِوَقْتِهَا، وَإِتْمَامِ الرّکُوعِ وَالسّجُودِ وَالْخُشُوعِ وَیُغَلّسُ بِالصّبْحِ وَیُهَجّرُ بِالْهَاجِرَةِ حِینَ تَمِیلُ الشّمْسُ وَصَلَاةُ الْعَصْرِ وَالشّمْسُ فِی الْأَرْضِ مُدْبِرَةٌ وَالْمَغْرِبِ حِینَ یُقْبِلُ اللّیْلُ لَا یُؤَخّرُ حَتّی تَبْدُوَ النّجُومُ فِی السّمَاءِ وَالْعِشَاءِ أَوّلَ اللّیْلِ وَأَمَرَ بِالسّعْیِ إلَی الْجُمُعَةِ إذَا نُودِیَ لَهَا، وَالْغُسْلِ عِنْدَ الرّوَاحِ إلَیْهَا وَأَمَرَهُ أَنْ یَأْخُذَ مِنْ الْمَغَانِمِ خُمُسَ اللّهِ وَمَا کُتِبَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ فِی الصّدَقَةِ مِنْ الْعَقَارِ عُشْرَ مَا سَقَتْ الْعَیْنُ وَسَقَتْ السّمَاءُ وَعَلَی مَا سَقَی الْغَرْبُ نِصْفُ الْعُشْرِ وَفِی کُلّ عَشْرٍ مِنْ الْإِبِلِ شَاتَانِ وَفِی کُلّ عِشْرِینَ أَرْبَعُ شِیَاهٍ وَفِی کُلّ أَرْبَعِینَ مِنْ الْبَقَرِ بَقَرَةٌ وَفِی کُلّ ثَلَاثِینَ مِنْ الْبَقَرِ تَبِیعٌ جَذَعٌ أَوْ جَذَعَةٌ وَفِی کُلّ أَرْبَعِینَ مِنْ الْغَنَمِ سَائِمَةً وَحْدَهَا شَاةٌ فَآن ها فَرِیضَةُ اللّهِ الّتِی افْتَرَضَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ فِی الصّدَقَةِ فَمَنْ زَادَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنّهُ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ یَهُودِیّ أَوْ نَصْرَانِیّ إسْلَامًا خَالِصًا مِنْ نَفْسِهِ وَدَانَ بِدِینِ الْإِسْلَامِ فَإِنّهُ مِنْ الْمُؤْمِنِینَ لَهُ مِثْلُ مَا لَهُمْ وَعَلَیْهِ مِثْلُ مَا عَلَیْهِمْ وَمَنْ کَانَ عَلَی نَصْرَانِیّتِهِ أَوْ یَهُودِیّتِهِ فَإِنّهُ لَا یُرَدّ عَنْهَا، وَعَلَی کُلّ حَالِمٍ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی، حُرّ أَوْ عَبْدٍ دِینَارٌ وَافٍ أَوْ عِوَضُهُ ثِیَابًا. فَمَنْ أَدّی ذَلِکَ فَإِنّ لَهُ ذِمّةَ اللّهِ وَذِمّةَ رَسُولِهِ وَمَنْ مَنَعَ ذَلِکَ فَإِنّهُ عَدُوّ لِلّهِ

ص:287

وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ جَمِیعًا، صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَی مُحَمّدٍ وَالسّلَامُ عَلَیْهِ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکَاتُه»(1)

به نام خداوند بخشاینده مهربان. ای کسانی که ایمان آورده اید، به پیمان ها وفا کنید فرمانی است از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عمرو بن حزم هنگامی که او را به یمن فرستاد. (که در آن) او را در همه ی کارهایش به تقوای الهی فرمان داد؛ زیرا خداوند با آنان است که پروا پیشه کنند و آنان که نیکوکارند. به او فرمان داد: حق را چنان طلب کند که خداوند به او دستور داده است. و مردمان را به نیکی نوید، و آنان را به آن فرمان دهد. و به مردم قرآن آموزش دهد، و آنان را در آن فقیه و فهیم گرداند و مردم را باز دارد از این که بدون طهارت کسی به قرآن دست زند.

مردم را به آن چه که به سود و ضرر آنان است، آگاه سازد. و در امور حقّ با مردم نرمی به خرج دهد و در (منع از) ستم بر آنان سخت گیرد؛ زیرا خداوند، ستم را ناپسند شمرده و از آن باز داشته و فرموده است: «بدانید که نفرین الهی بر ستمکاران

ص:288


1- (1) تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 2، ص 693 و البدایة و النهایة، ج 5، ص 77 و الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 624 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 129 و دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، ج 5، ص 414 و الروض الأنف فی شرح السیرة النبویة، ج 7، ص 422 و سیرت رسول الله، قاضی ابرقوه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1377 ش، ج 2، ص 1052 و السیرة النبویة ابن هشام، ج 2، ص 595 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 208 و نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 18، ص 101 و نهایة الإیجاز فی سیرة ساکن الحجاز، طهطاوی رفاعة، قاهره، دار الذخائر، 2006 م، چاپ اول، 388 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 473 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 128.

است». و مردم را به بهشت و کرداری که موجب دست یافتن به آن می شود نوید دهد و مردم را از آتش جهنم و کرداری که موجب گرفتار آمدن در آن می شود بیم دهد.

با مردم، مدارا کند تا در دین آگاهی لازم را به دست آرند. و مناسک و سنت ها و فرایض حجّ را به مردم بیاموزد. و مردم را از این که در یک لباس تنگ و چسبان نماز گزارند، باز دارد. مگر آن که چنان گشاده باشد که دو کناره اش را از دو سو بر شانه اندازند. و نیز آنان را از این که در یک لباس زانوان و پشت را به هم بندند، به گونه ای که شرم گاهشان را به سوی آسمان در فضای باز قرار دهد، باز دارد. و نیز از آن که اگر شخصی بخواهد موی سرش را در پشت خویش باقی گذارد، به هم ببافد، باز دارد.

و مردمان را اگر ماجرایی میان آن ها پدید آید، از این که به سوی قبیله ها و عشیره ها فرا خوانند، باز دارد. بلکه فراخوانی شان باید به سوی خداوند یگانه و بی انباز باشد. پس اگر کسانی به سوی خداوند فرانخوانند و به سوی عشیره ها و قبایل گرایش دهند، با شمشیر به راه آورده شوند تا فراخوانی شان به سوی خداوند یگانه بی انباز شود.

و مردمان را (در وضو) به کامل شستن صورت و دستانشان تا آرنج و پاهاشان تا دو قوزک و این که سرهاشان را مسح کنند، چنان که خداوند به آن ها دستور داده است، فرمان دهد. و او را به گزاردن نماز در (اول) وقتش و به گونه ی کامل انجام دادن رکوع (و سجود) و خشوع فرمان می دهم. و این که نماز صبح را به هنگام سپیده دم بگزارد و به گزاردن نماز ظهر به وقت گرایش آفتاب (از نصف النهار) به سوی مغرب مبادرت ورزد و نماز عصر را وقتی که آفتاب پشت به زمین کرده باشد و نماز مغرب را وقتی که شب فرا می رسد بگزارد، نماز مغرب را تا آن زمان که

ص:289

ستارگان در آسمان آشکار می شوند، به تأخیر نیاندازد. و نماز عشا را در آغاز شب بگزارد.

و آنان را به شتافتن به سوی نماز جمعه در زمانی که برای آن اذان گفته شود، و نیز غسل کردن به هنگام رفتن به نماز جمعه فرمان دهد.

و به او فرمان می دهم که از غنیمت ها، خمس الهی و نیز زکاتی را که بر آنان واجب گشته به شرح زیر بردارد: کشتزاری که آب باران آبیاری اش کرده است، یک دهم فرآورده اش و از کشتزاری که با دلو آبیاری شده است نصف یک دهم (یک بیستم) و هر ده شتر دو گوسفند و هر بیست شتر، چهار گوسفند. و از هر چهل گاو، یک گاو و از هر سی گاو، یک گوساله نر یا ماده یک یا دو ساله. و از هر چهل گوسفند که به چرا روند، یک گوسفند چرا که آن فریضه الهی ای است که خداوند بر مؤمنان در باب زکات فرض نموده است. و اگر کسی افزون بر آن انفاق کند، او را بهتر است.

و آن که اگر شخصی از یهود یا ترسایان، خالصانه اسلام آورد و به دین اسلام درآید، از مؤمنان است، که هر آن چه برای مؤمنان می باشد، برای او نیز خواهد بود. و اگر کسی بر نصرانیت و یهودیت خود استوار ماند، (به زور) از آن برگردانده نمی شود.

و در هر حال چه مرد باشد یا زن، آزاد باشد یا برده، باید یک دینار کامل یا برابر آن لباس، جزیه بپردازد. پس اگر کسی آن را بپردازد در پناه خداوند و فرستاده اوست. و اگر کسی از پرداختن آن سرباز زند، دشمن خدا و رسول او و مؤمنان است. رحمت خداوند بر محمّد و درود و بخشایش و برکاتش براو باد.

ص:290

نکته ها و آموزه های نامه:

اشاره

این نامه، به سبب در برداشتن معارف، احکام فقهی و مسائل اخلاقی از اهمیت ویژه ای برخوردار است و از آنجا که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم، نامه را به کارگزار خود در یمن نوشته است، چنین برداشت می شود که همه ی کارگزاران و مدیران در حکومت اسلامی وظیفه دارند تا در کنار دیگر وظایف حکومتی خود، به نیازهای معنوی مردم نیز توجه داشته و با سرمشق قرار دادن محتوای این نامه، در راه نشر و گسترش معارف و آموزه های دینی بپردازند و دراین راستا کوشا باشند.

1. اهمیت و فضیلت نام خداوند:

آن حضرت، نامه را با نام خداوند رحمان و رحیم آغاز می کند. و همان گونه که در نامه های دیگر مانند نامه به نجاشی بیان شد، این مسئله، نشان گر اهمیت نام خداوند در آغاز کارها می باشد.

2. یکی بودن پیام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، با پیام خداوند:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، نامه را با جمله ی

«هَذَا بَیَانٌ (1) مِنْ اللّهِ وَرَسُولِهِ» آغاز می فرماید و معنایش آن است که این نامه، بیانی از سوی خداوند و فرستاده او می باشد. و این که در این فقره از نامه، نام خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، کنارهم آمده اند، نشان گر آن است که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، چیزی جز کلام خداوند نیست و پیام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، همان پیام خداوند است و از هم جدایی ندارند و محتوای این نامه، کلام خداوند است

ص:291


1- (1) در نسخه های البدایة و النهایة و دلائل النبوة، به جای کلمة «بیان»، کلمة «کتاب» آمده است.

که به فرمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در قالب سطرها و جمله ها بر صفحه های کاغذ نوشته شده است.(1)

3. وفای به عهدها:

می فرماید:

«یَا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ عَهْدٌ(2) مِنْ مُحَمّدٍ النّبِیّ رسول الله لِعَمْرِو بْنِ حَزْمٍ حِینَ بَعَثَهُ إلَی الْیَمَنِ». ای کسانی که ایمان آورده اید به همه ی پیمان ها وفا کنید. (این نامه) عهد و پیمانی است از محمد نبی، فرستاده خداوند به سوی عمرو بن حزم، آن گاه که او را به سوی یمن گسیل داشت.

یکی از موضوع های اجتماعی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دراین نامه به آن تصریح می کند، لزوم پای بندی به عقدها و عهدهای میان مردم است. و از آنجا که آن را در همان آغاز نامه و پیش از هر موضوع دیگری، طرح و با بهره گیری از آیه ی قرآن کریم،(3) بر پایداری همه ی مؤمنان نسبت به آن تأکید می کند، به دست می آید که موضوع وفای به عقدها و عهدها در اندیشه ی والای پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. از این رو شایسته است درباره معنا و مفهوم عهد و عقد، جایگاه و اهمیت آن و نیز رهنمودهای دینی دراین باره، کمی بحث و بررسی شود.

ص:292


1- (1) مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 524.
2- (2) در نسخه تاریخ الأمم و الملوک، به جای کلمه ی «عهد»، کلمه ی «عقد» آمده است.
3- (3) مائده، 1.

معنای عقد و عهد:

عقد، به معنای گره زدن و بستن چیزی به چیز دیگر است، به گونه ای که به خودی خود از یک دیگر جدا نشوند. لازمه گره خوردن این است که هر یک ملازم دیگری باشد، و از آن جدا نباشد. مثل بستن و گره زدن یک ریسمان به ریسمانی مثل خودش. و اما مردم، برای اداره زندگی خود، این لوازم در گره خوردن را در گره های معنوی نیز مانند عقد خرید و فروش، اجاره و دیگر داد و ستدها و نیز در قراردادهای اجتماعی ودینی، سرایت دادند.

بنابراین عقد و یا عهد، عبارت است از هرگونه گره زدن و قراردادی است که التزام به پایداری در بقای آن، و التزام به نگسستن آن درکار باشد. و گاه ازاین التزام با «وفای به عهد»، یاد می شود. و این اختصاصی به عقد و عهد خاصی ندارد، بلکه همان گونه که قرآن کریم در آیه اول سوره مائده أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ، بر آن تصریح فرموده است؛ وفای به عقد و تعهد به عهد، شامل همه ی مصادیق آن می شود، و هر چیزی که میان مردم، عقد و پیمان شمرده شود و تناسبی با وفا داشته باشد را در بر می گیرد؛ چه آن عقد و گره با زبان بسته شود، مانند عقد بیع، که عبارت است از نوعی ربط ملکی میان کالا و خریدار، به گونه ای که خریدار پس از عقد بتواند در آن کالا، هرگونه که بخواهد تصرف کند، و علاقه ای که فروشنده پیشتر با آن کالا داشت بریده شود، و دیگر نتواند در آن کالا تصرف کند چون دیگر مالکیتی در آن ندارد.

ص:293

و مثل عقد نکاح، که عبارت است از: ایجاد رابطه ی زناشویی به گونه ای که مرد بتواند از آن زن تمتع ببرد و عمل زناشویی با او انجام دهد و آن زن دیگر نتواند چنین رابطه ای با دیگر مردان برقرار نماید.(1)

اهمیت وفای به عهد و پیمان:

بشر در طول تاریخ زندگیش، هرگز از عهد و وفای به آن بی نیاز نبوده و نخواهد بود، و او از همه ی مزایایی که از زندگی اجتماعی خود بهره می برد، و همه ی حقوق زندگی اجتماعی که با تامین آن ها آرامش میابد، همه بر اساس وفای به عقد، عهد و پیمان ها استوار است. و اگر عهد و پیمانی در کار نباشد و وفای به آن ها لازم نباشد، هیچ گاه کسی مالک چیزی نمی شود و نمی تواند از امکانات موجود در اجتماع بهره مند شود. و در واقع رکن اصلی زندگی اجتماعی انسان که همان عدالت است، تنها با وفای به عهدها معنا پیدا می کند.

بنابراین وفای به عهد و پیمان، پیش از آن که یک موضوع دینی باشد، موضوعی انسانی و بشری است؛ هر انسان و اگرچه پیرو آیین الهی نباشد و هیچ پیامبری را نیز باور نداشته باشد، برای آن که در پناه اجتماع بتواند به زندگی خود ادامه دهد، خود را ملزم به وفای به عهدها و پیمان های بسته شده در میان خود می دانند، و بر بایستگی التزام به آن ها پافشاری می کند. هرچند امکان دارد نسبت به پیمان هایی که با ملت ها و قوم های غیر خود می بندند وفادار نباشند. علی علیه السلام، در نهج البلاغه خطاب به مالک اشتر می فرماید:

ص:294


1- (1) التبیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 413 و الأصفی فی تفسیرالقرآن، ج 1، ص 257 و تفسیر نمونه، ج 4، ص 242.

«وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوٍّ لَکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ، وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ، فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْ ءٌ، النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ، مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ، وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ، لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ، فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ وَ لَا تَخِیسَنَّ بِعَهْدِکَ، وَ لَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لَا یَجْتَرِئُ عَلَی اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ»(1)

اگر پیمانی میان تو و دشمنت بسته شد، و یا تعهد پناه دادن را به او دادی، جامه وفاء را بر عهد خویش بپوشان، و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهدات خویش قرار ده؛ زیرا هیچ فریضه ی الهی نیست که همچون وفای به عهد و پیمان، مردم جهان با همه ی اختلاف هایی که دارند، نسبت به آن، این چنین اتفاق نظر داشته باشند؛ حتی مشرکان زمان جاهلیت، علاوه بر مسلمانان، آن را مراعات می کردند؛ زیرا پیامدهای پیمان شکنی را آزموده بودند. بنا براین هرگز پیمان شکنی مکن، و در عهد خود خیانت روا مدار، و دشمنت را مفریب؛ زیرا جز شخص جاهل و شقی، کسی گستاخی بر خداوند را روا نمی دارد.

و اما دین مبین اسلام، نسبت به این امر لازم و ضروری بی تفاوت نبوده و بر لزوم وفای به عهدها و عقدها، تأکید و پافشاری کرده است. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ . (2) ای کسانی که ایمان آورده اید! به

ص:295


1- (1) شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج 17، ص 106.
2- (2) مائده، 1.

عقدها وفا کنید. و نیز می فرماید: وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً . (1) و به پیمان (خود) وفا کنید؛ زیرا که از پیمان پرسش خواهد شد.

این آیه، مانند بیشتر آیه هایی که وفای به عهد را مدح، و شکستن آن را سرزنش کرده، هم عهدهای میان افراد را در برمی گیرد، و هم عهدهای اجتماعی، قبیله ای و کشوری را. گرچه از دیدگاه اسلام، وفای به عهدهای اجتماعی، مهم تر از وفای به عهدهای فردی است.

اسلام، وفای به عهد و پیمان را لازم می داند و اگرچه با کافران و مشرکان و هرکسی که به خدای یکتا و فرستاده اعظم او صلی الله علیه و آله و سلم، ایمان نداشته باشد. همان گونه که در سوره برائت می فرماید: بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ، وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ، وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً، وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً، فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ، إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ

ص:296


1- (1) اسراء، 34.

لا یَعْلَمُونَ. کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ.

(این آیه ها)، اعلام بیزاری است از سوی خداوند و پیامبرش نسبت به آن مشرکانی که با ایشان پیمان بسته اید. پس (ای مشرکان!) چهار ماه (دیگر با امنیت کامل) در زمین بگردید و بدانید که شما نمی توانید خدا را به ستوه آورید، و این خداست که رسواکننده کافران است. و (این آیه ها)، اعلامی است از سوی خدا و پیامبرش، به مردم در روز حجّ اکبر که خدا و پیامبرش در برابر مشرکان تعهّدی ندارند (با این حال) اگر (از کفر) توبه کنید آن برای شما بهتر است، و اگر روی بگردانید پس بدانید که شما خدا را درمانده نخواهید کرد و کسانی را که کفر ورزیدند از عذابی دردناک خبر ده.

مگر آن مشرکانی که با آنان پیمان بسته اید، و چیزی از (تعهّدات خود نسبت به) شما فروگذار نکرده، و کسی را بر ضدّ شما پشتیبانی ننموده اند. پس پیمان اینان را تا (پایان) مدّتشان تمام کنید؛ زیرا خداوند، پرهیزگاران را دوست دارد. پس چون ماه هایِ حرام سپری شد، مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره درآورید و در هر کمین گاهی به کمین آنان بنشینید. پس اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند، راه برایشان گشاده گردانید؛ زیرا خداوند، آمرزنده مهربان است. و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، پناهش ده؛ تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مکان امنش برسان؛ زیرا آنان قومی نادانند. چگونه مشرکان را نزد خدا و نزد فرستاده او عهدی تواند بود؟ مگر با کسانی که کنار مسجد الحرام پیمان بسته اید. پس تا با شما (بر سر عهد) پایدارند، با آنان پایدار باشید، زیرا خدا پرهیزگاران را دوست می دارد.

ص:297

این آیه ها، همان گونه که از سیاقش برمی آید پس از فتح مکه نازل شده است؛ پس از آن که خدای تعالی در آن روز مشرکین را خوار کرد، و قوت و شوکتشان را از میان برد، اینک در این آیه ها، بر مسلمانان واجب کرده که سرزمین تحت تصرف خود را که بر آن تسلط یافته اند، از قذارت و پلیدی شرک پاک کنند، و به همین منظور، خون مشرکان را بدون هیچ قید و شرطی هدر کرده، مگر آن که ایمان آورند، و با این حال گروهی از مشرکان را که میان آن ها و مسلمانان عهدی برقرار شده استثناء کرده، و فرموده متعرض آنان نشوند، و اجازه هیچ گونه آزار و اذیت آنان را به مسلمانان نداده، با این که روزگار، روزگار ضعف مشرکان و قوت و شوکت مسلمانان بوده است، و هیچ عاملی نمی توانسته مسلمانان را از آزار و اذیت آن ها باز دارد، و همه ی این ها به سبب احترامی است که اسلام برای عهد و پیمان قائل است.(1)

4. تقوا، راز موفقیت کارگزاران:

می فرماید:

«أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللّهِ فِی أَمْرِهِ کُلّهِ فَإِنّ اللّهَ مَعَ الّذِینَ اتّقَوْا وَاَلّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ». او را در همه ی کارهایش، به تقوای الهی فرمان داد؛ زیرا «خداوند با آنان است که پروا پیشه کنند و آنان که نیکوکارند».

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در طلیعه ی دستورهای خود به عمرو، اورا به رعایت تقوا سفارش می کند. و با استشهاد به آیه ی قرآن کریم، بر لزوم رعایت آن تأکید می کند. و آن را راز موفقیت کارگزار خود در یمن می داند. به این بیان که؛ امیر و حاکمی می تواند در مدیریت دینی خود موفق باشد و مردم را در حریم ایمان وارد و آن ها را

ص:298


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 158.

به راه راست، هدایت و در پایان به سرمنزل مقصود فلاح و رستگاری برساند که از نعمت نصرت الهی و امداد خداوند منان برخوردار باشد، و این نعمت تنها با رعایت تقوا و پرهیزکاری به دست می آید. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ 1 خداوند با آنان است که پروا پیشه کنند و آنان که نیکوکارند.

همان گونه که در نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، به علاء بن حضرمی نیز بیان شد، معیت در این آیه و مانند آن، معیت نصرت و یاری و رحمت است. بنابراین خداوند، کسی را در کارهایش یاری می کند که او پیشتر بر اساس موازین تقوا، به بندگی خداوند پرداخته باشد.

لازم است بیان شود که تقوا، بنابر روایات معصومین علیهم السلام، به معنای دانستن و عمل کردن به دانسته هاست. همان گونه که پیامبر خداوند صلی الله علیه و آله و سلم، می فرماید:

«تَمامُ التَّقْوی أَنْ تَتَعَلَّمَ مَا جَهِلْتَ وَتَعْمَلَ بِمَا عَلِمْتَ»(1). همه ی تقوا، آن است که آن چه را نمی دانی، یاد بگیری و به آن چه یادگرفته ای، عمل کنی. بنابراین مدیر و کارگزار با تقوا، کسی است که به نیازهای مادی و معنوی مردم و چگونگی رفع آن ها آگاه باشد و افزون بر آن، ابزار و مقدمات اجرای آن دانسته ها را فراهم کرده، در مقام عمل برآید.

ص:299


1- (2) نزهة الناظر وتنبیه الخاطر، حلوانی حسین، قم مدرسة الإمام المهدی علیه السلام، 1408 ق، چاپ اول، ج 2، ص 120.
5. برخی دیگر از وظائف کارگزاران:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از سفارش به تقوا و بیان ثمره ی آن، به شرح وظائف کارگزار خود می پردازد، و در عرصه های فرهنگ قرآنی و اخلاق اسلامی، فقه فردی، فقه اقتصادی، فقه سیاسی، فلسفه احکام، اهمیت و جایگاه فقه و مانند آن، دستورهایی صادر می کند تا کارگزارش ها به کارگیری آن ها مردم را بیش از پیش با دین الهی آشنا، و ایمان آن ها را تثبیت، و به سوی هدایت، رهنمون سازد. وآن دستورها عبارتند از:

الف). خدامحوری در کارها:

«وَأَمَرَهُ أَنْ یَأْخُذَ بِالْحَقّ کَمَا أَمَرَهُ اللّهُ» .(پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم،) به او فرمان داد که حق را چنان طلب کند که خداوند به او دستور داده است.

ب). تشویق به کار خیر:

«وَأَنْ یُبَشّرَ النّاسَ بِالْخَیْرِ وَیَأْمُرَهُمْ بِهِ». و مردمان را به نیکی نوید و آنان را به آن فرمان دهد.

ج). نشر معارف و آموزه های قرآن:

«وَیُعَلّمَ النّاسَ الْقُرْآنَ وَیُفَقّهَهُمْ فِیهِ وَیَنْهَی النّاسَ فَلَا یَمَسّ الْقُرْآنَ انسان إلّا وَهُو طَاهِرٌ». و به مردم قرآن آموزش داده، و آنان را، در قرآن، فقیه و فهیم گرداند. و مردم را باز دارد از این که بی طهارت، کسی به قرآن دست زند.

ت). اطلاع رسانی سودمند:

«وَیُخْبِرَ النّاسَ بِاَلّذِی لَهُمْ وَاَلّذِی عَلَیْهِمْ». و مردم را به آن چه که به سود و ضرر آنان است، آگاه سازد.

ص:300

د). ظلم ستیزی:

«وَیَلِینَ لِلنّاسِ فِی الْحَقّ وَیَشُدّ عَلَیْهِمْ فِی الظّلْمِ فَإِنّ اللّهَ کَرِهَ الظّلْمَ وَنَهَی عَنْهُ فَقَالَ (أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمِینَ)1». و در امور حقّ با مردم نرمی به خرج دهد و در (منع از) ستم بر آنان سخت گیرد. چون که خداوند ستم را ناپسند شمرده و از آن باز داشته و فرموده است: بدانید که نفرین الهی بر ستمکاران است.

ه). بشارت و انذار:

«وَیُبَشّرَ النّاسَ بِالْجَنّةِ وَبِعَمَلِهَا. وَیُنْذِرَ النّاسَ النّارَ وَعَمَلَهَا». و مردم را به بهشت و کرداری که موجب دست یافتن به آن می شود نوید دهد. و مردم را از آتش جهنم و کرداری که موجب گرفتار آمدن در آن می شود بیم دهد.

و). تشویق به دین پژوهی:

«وَیَسْتَأْلِفَ النّاسَ حَتّی یَفْقَهُوا فِی الدّینِ». با مردم مدارا کند تا در دین آگاهی لازم را به دست آرند.

ز). بیان احکام و واجبات حج:

«وَیُعَلّمَ النّاسَ مَعَالِمَ الْحَجّ وَسُنّتَهُ وَفَرِیضَتَهُ وَمَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ فی الْحَجِ الْأَکْبَرِ وَالْحَجِ الْأَصْغَرِ و هُوَ الْعُمْرَةُ». و احکام حج و سنت ها و فریضه های آن را به مردم بیاموزد، و آن چه خداوند به آن درباره حج اکبر و حج اصغر که همان عمره می باشد، امر کرده است را به آن ها یاد دهد.

ص:301

ح). آموزش آداب نماز گزاردن:

«وَیَنْهَی النّاسَ أَنْ یُصَلّیَ أَحَدٌ فِی ثَوْبٍ وَاحِدٍ صَغِیرٍ إلّا أَنْ یَکُونَ ثَوْبًا یُثْنِی طَرَفَیْهِ عَلَی عَاتِقَیْهِ وَیَنْهَی النّاسَ أَنْ یَحْتَبِیَ أَحَدٌ فِی ثَوْبٍ وَاحِدٍ یُفْضِی بِفَرْجِهِ إلَی السّمَاءِ». و مردم را از این که در یک لباس تنگ و چسبان نماز گزارند، باز دارد. مگر آن که چنان گشاده باشد که دو کناره اش را از دو سو بر شانه اندازند. و نیز آنان را از این که در یک لباس، زانوان و پشت را به هم بندند، بگونه ای که شرم گاهشان را به سوی آسمان در فضای باز قرار دهد، باز دارد.

ط). نهی از بافتن موی سر در مردان:

«وَیَنْهَی أَنْ یُعَقّصَ أَحَدٌ شَعْرَ رَأْسِهِ فِی قَفَاهُ». و نیز از آن که اگر شخصی بخواهد موی سرش را در پشت سر خویش باقی گذارد، وبه هم ببافد، باز دارد.

ی). مبارزه با قوم گرایی:

«وَیَنْهَی إذَا کَانَ بَیْنَ النّاسِ هَیْجٌ عَنْ الدّعَاءِ إلَی الْقَبَائِلِ وَالْعَشَائِرِ وَلْیَکُنْ دَعْوَاهُمْ إلَی اللّهِ عَزّ وَجَلّ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ فَمَنْ لَمْ یَدْعُ إلَی اللّهِ وَدَعَا إلَی الْقَبَائِلِ وَالْعَشَائِرِ فَلْیُقْطَفُوا بِالسّیْفِ حَتّی تَکُونَ دَعْوَاهُمْ إلَی اللّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ». و مردمان را اگر ماجرایی میان آن ها پدید آید، از این که سوی قبیله ها و عشیره ها فرا خوانند، باز دارد. بلکه فراخوانی شان باید به سوی خداوند یگانه و بی انباز باشد. پس اگر کسانی به سوی «اللَّه» فرانخوانند و به سوی عشیره ها و قبیله ها گرایش دهند، با شمشیر به راه آورده شوند تا فراخوانی شان به سوی خداوند یگانه بی انباز شود.

ص:302

قوم گرایی سبب اضمحلال اجتماع و حکومت:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، دراین بخش از نامه از عمرو بن حزم می خواهد تا با کسانی که قوم گرایی و قبیله پرستی را رواج می دهند، مبارزه و مقابله نماید. آن حضرت با این فرمان، این پیام را به همه ی مردم ابلاغ می کند که اسلام، مسئله ی تاثیر انشعاب قومی، در تجزیه سرزمین اسلامی و پدید آمدن اجتماع در هر قطعه ای از آن را لغو کرده است. یعنی، اجازه نمی دهد صرف این که جمعیتی در قومیت یکی هستند، سبب آن شود که آن قوم از دیگر قوم ها جدا گشته و برای خود مرز جغرافیایی معین نموده و از دیگران متمایز شوند؛ برای این که عامل اصلی در قوم گرایی؛ یا بدویت و صحرانشینی است، که زندگی در آنجا قبیله ای و طایفه ای است، و یا منطقه زندگی و وطن ارضی است. بنابراین «بدویت» و «اختلاف مناطق زمین»، دو عامل اصلی که سبب شده که هر قومی، قطعه ای از قطعه های کره ی زمین را بر اساس تلاشی که در زندگی داشته اند، ویژه خود سازند؛ اگر زورشان بیشتر و مردمشان سلحشورتر بوده، قطعه بزرگتری، و اگر کمتر بوده، قطعه کوچک تری را خاص خود کنند، و نام وطن بر آن قطعه بگذارند، و به آن سرزمین عشق بورزند، و با همه ی توان از آن دفاع نمودند.

گرچه تنوع وطن ها، در رابطه با نیازهای طبیعی بشر پیدا شده، و نیازهای او وادارش کرده که این مرزبندی ها را بکند، ولی این مسئله به سبب پندار نادرست برخی از قوم ها و قبیله ها، گرفتار آسیب شده است؛ آن آسیب این است که؛ اهل یک وطن هر قدر متحدتر و در هم فشرده تر شوند، از دیگر مجتمعات بشری، بیشتر جدا می گردند، و در نتیجه انسان ها، یک پارچگی خود را از دست می دهد و تجمع، جای خود را به تفرقه می دهد، و بشر به تفرق و تشتتی گرفتار می شود که از آن فرار می کرد. و از سویی کشورهای تازه تشکیل یافته، براساس توانش می کوشد تا دیگر

ص:303

ملت ها را زیر سلطه ی خود در آورد و از آن ها بهره کشی کند و از همین جاست که مسئله ی کشورهای بالادست و پایین دست پدید می آید و کشورهای قوی، کشورهای کوچک را استثمار می کنند.

و اما اسلام، برای دور ماندن انسان ها از این آسیب اجتماعی، اعتبار این گونه چند دستگی ها و امتیازها را لغو اعلام نموده، می کوشد تا اجتماع را بر پایه ی عقیده بنا نهد، نه بر پایه جنسیت، قومیت، وطن و مانند آن که پیامدهایی هم چون تفرقه، دشمنی و استثمار را در پی دارد.(1)

ک). آموزش وضو:

«وَیَأْمُرَ النّاسَ بِإِسْبَاغِ الْوُضُوءِ وُجُوهَهُمْ وَأَیْدِیَهُمْ إلَی الْمَرَافِقِ وَأَرْجُلَهُمْ إلَی الْکَعْبَیْنِ وَیَمْسَحُونَ بِرُءُوسِهِمْ کَمَا أَمَرَهُمْ اللّهُ». و مردمان را (در وضو) به کامل شستن صورت و دستانشان تا آرنج، و این که پاهاشان تا دو قوزک و سرهاشان را مسح کنند، چنان که خداوند به آن ها دستور داده است، فرمان دهد.

حکمت و چگونگی وضوء:

وضوء، یکی از عبادت ها، و از مقدمات نماز به شمار می آید که دارای آثار ظاهری و معنوی برروی فرد وضوگیرنده می باشد؛ امام رضا علیه السلام، فرمود:

«إِنَّمَا أُمِرَ بِالْوُضُوءِ وَ بُدِئَ بِهِ لِأَنْ یَکُونَ الْعَبْدُ طَاهِراً إِذَا قَامَ بَیْنَ یَدَیِ الْجَبَّارِ عِنْدَ مُنَاجَاتِهِ إِیَّاهُ مُطِیعاً لَهُ فِیمَا أَمَرَهُ نَقِیّاً مِنَ الْأَدْنَاسِ وَ النَّجَاسَةِ مَعَ مَا فِیهِ مِنْ ذَهَابِ الْکَسَلِ وَ طَرْدِ النُّعَاسِ وَ تَزْکِیَةِ الْفُؤَادِ لِلْقِیَامِ بَیْنَ یَدَیِ الْجَبَّار»(2). فرمان

ص:304


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 125.
2- (2) وسائل الشیعه، ج 1، ص 367.

به وضو، برای این است که بندگان هنگام ملاقات خدا، پاک باشند و دستورات او را به کار بندند؛ از آلودگی ها و نجاست ها بر کنار شوند؛ افزون بر این، وضو سبب می شود که آثار خواب و کسالت از انسان کنار رفته و قلب، برای قیام در پیشگاه خدا نور و صفا یابد.

و اما درباره چگونگی وضو، قرآن کریم می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ . (1) ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که برای نماز بپاخاستید، صورت و دست ها را تا آرنج بشویید و سر و پاها را تا مفصل (یا برآمدگی پشت پا) مسح کنید.

براساس این آیه، در وضو، سه عضو بدن شسته می شود و آن ها عبارتند از: صورت، دست راست و دست چپ هستند. و سه عضو، مسح کشیده می شوند و آن ها عبارتند از: سر، روی پای راست تا برآمدگی آن و پای چپ تا برآمدگی آن.

در این جا یادآوری دو نکته بی فایده نخواهد بود؛ نخست آن که در نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از شستن صورت و دستها، شستن پاها آمده است که این با آیه ی بالا سازگاری ندارد. و امکان دارد که راویان نامه که سنی مذهب هستند آن را بر مرحله ی مسح کشیدن پیش انداخته باشند، تا دست آویزی برای دیدگاه آنان درباره چگونگی وضو باشد،(2) که در نکته دوم توضیح داده خواهد شد.

ص:305


1- (1) مائده، 6.
2- (2) مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 531.

دوم آن که اهل سنت، هنگام وضو گرفتن، عمل شستن را از نوک انگشتان آغاز، و تا مرفق ادامه می دهند. و به بیانی آن ها، دست ها را به جای آن که از مرفق تا نوک انگشتان بشویند، عکس آن را به جا می آورند و دلیل آنان کلمه ی «الی» در آیه بالا است که می فرماید: فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ. یعنی، بشویید صورتتان را و بشویید دست هایتان را تا مرفق. آنان کلمه «الی» را «به سوی» معنا کرده اند. یعنی، دست هایتان را به سوی مرفق بشویید. بنابراین شستن از دست ها، آغاز و با شستن مرفق، پایان می پذیرد.

و اما شیعه، می گوید: کلمه ی «الی»، برای بیانِ حدِّ شستن است، نه چگونگی شستن؛ دست ها باید تا مرفق شسته شود، نه این که شستن، به سوی مرفق باشد؛ و در واقع عبارت «إلی المرافق»، قید برای «ایدیکم» است که موضوع حکم است، نه خود حکم یعنی «فاغسلوا». پس «الی»، برای بیان حدّ شستن است نه چگونگی شستن؛ امّا این که این شستن از پایین به بالا باشد، چنان که در میان اهل تسنن رایج است، و یا از بالا به پایین باشد همان گونه که شیعه می گوید، آیه نسبت به آن، ساکت است؛ پس باید قرینه ای از خارج آن را بیان کند، و یکی از این دو گونه شستن را معین کند.

بهترین قرینه ای که معنای آیه را روشن می کند، روایات وارد شده از اهل بیت علیهم السلام می باشد؛ زیرا پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، این امامان معصوم و فرزندان به حق رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند که می توانند بیان گر سیره راستین جدّشان باشند. و اما آن چه از امامان علیهم السلام به ما رسیده، بیان گر همین وضویی است که عالمان شیعه به آن باور

ص:306

دارند.(1) در روایتی نقل شده که از امام باقر علیه السلام درباره ی وضوی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند. حضرت فرمود تا ظرف آبی آوردند، دست راست خود را در آب فرو برد و مشتی از آن آب را برگرفت و به صورت خود ریخت و صورت خود را با آن شست؛ سپس دست چپ خود را در آب فرو برد و مشتی از آن گرفت و به ساعد خود (یعنی از مرفق به پایین) ریخت، و دست راست خود با آن شست؛ ولی هماره دست را از بالا به پایین کشید، و هیچ گاه از پایین به سوی بالا نکشید؛ نه در دست راست،..».(2)

و از سویی اهل تسنن هم، این گونه وضو گرفتن را خلاف آیه و باطل ندانسته اند؛ چنان که فخر رازی از دانشمندان اهل تسنن، در ذیل همین آیه، در مسئله 33 می نویسد: «فقها، عموماً شستن از آرنج به طرف سرانگشتان را مخّل صحت وضو نمی دانند، ولی آن را مخالف سنّت بر می شمارند»(3). در مورد مسح، شیوه ی مسح شیعه موافق نص قرآن است و شیوه ی اهل سنت مخالف آن می باشد.

ل). اقامه نماز و آموزش آداب آن:

«وَأَمَرَ بِالصّلَاةِ لِوَقْتِهَا، وَإِتْمَامِ الرّکُوعِ وَالسّجُودِ وَالْخُشُوعِ وَیُغَلّسُ بِالصّبْحِ وَیُهَجّرُ بِالْهَاجِرَةِ حِینَ تَمِیلُ الشّمْسُ وَصَلَاةُ الْعَصْرِ وَالشّمْسُ فِی الْأَرْضِ مُدْبِرَةٌ وَالْمَغْرِبِ حِینَ یُقْبِلُ اللّیْلُ لَا یُؤَخّرُ حَتّی تَبْدُوَ النّجُومُ فِی السّمَاءِ وَالْعِشَاءِ أَوّلَ اللّیْلِ وَأَمَرَ بِالسّعْیِ إلَی الْجُمُعَةِ إذَا نُودِیَ لَهَا، وَالْغُسْلِ

ص:307


1- (1) نک: المیزان فی تفسیر القرآن و تفسیر نمونه، ج 4، ص 286.
2- (2) من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 37.
3- (3) مفاتیح الغیب، فخرالدین رازی محمد، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420 ق، چاپ سوم، ج 11، ص 304.

عِنْدَ الرّوَاحِ إلَیْهَا». و به گزاردن نماز در (اول) وقتش و به گونه کامل انجام دادن رکوع (و سجود) و خشوع فرمان دهد. و این که نماز صبح را به هنگام سپیده دم بگزارد و به گزاردن نماز ظهر به وقت گرایش آفتاب (از نصف النهار) به سوی مغرب مبادرت ورزد و نماز عصر را آن گاه که آفتاب پشت به زمین کرده باشد و نماز مغرب را وقتی که شب فرا می رسد بگزارد، نماز مغرب را تا آن زمان که ستارگان در آسمان آشکار می شوند، به تأخیر نیاندازد. و نماز عشا را در آغاز شب بگزارد.

و آنان را به شتافتن به سوی نماز جمعه در زمانی که برای آن اذان گفته شود، و نیز غسل کردن به هنگام رفتن به نماز جمعه فرمان دهد.

حکمت اقامه نماز در وقت های معین:

اشاره

فلسفه تقسیم شدن هفده رکعت، از نمازهای واجب شبانه روزی به وقت های مُعین، می تواند چند علت داشته باشد:

الف). یادآوری و توجه به خدا در طول شبانه روز؛

انسان در زندگی این جهان با توجه به «عوامل غافل کننده»، به یادآوری نیاز دارد که در فاصله های زمانی معین، خدا و رستاخیز و هدف آفرینش را به یاد آورد و خود را از غرق شدن در گرداب غفلت و بی خبری حفظ کند. نماز، مهم ترین نقش را در توجّه انسان به خدا دارد، چنان که قرآن در این باره می فرماید: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی.1 نماز را به پادار تا به یاد من باشی. از این رو ذات اقدس الهی، نماز را در وقت های معین واجب فرموده است:

ص:308

اول صبح، انسان هنگامی که از خواب بلند می شود، پیش از هر چیز باید سراغ نماز رود، قلب و جان خود را با یاد خدا صفا دهد، از او نیرو و کمک بگیرد و خود را برای کوشش و تلاش هم راه با پاکی و راستی آماده سازد.

وسط روز، هنگامی که انسان غرق کارهای روزانه می شود و چه بسا میان او و یاد خدا فاصله ایجاد شود، دوباره با نماز خدا را به یاد می آورد و اگر بر اثر غفلت، گرد و غباری بر قلب او نشسته آن را شست و شو می دهد.

در انتهای روز، هنگامی که انسان می خواهد دست از کارهای روزانه بردارد، بار دیگر با نماز و توجّه به خدا، روح خود را صفا می بخشد.

ب). آموزش نظم و انضباط:

از جمله اموری که اسلام به آن عنایت فراوان دارد، نظم است؛ که مهم ترین عامل پیشرفت و موفقیت انسان در امور دین و دنیا، می باشد. علی علیه السلام، در آخرین وصیت خویش پس از آن که شمشیر ابن ملجم، پیشانی آن حضرت را شکافت؛ فرزندان و همه ی پیروان خود را به نظم سفارش فرمود:

«أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وُلْدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَی اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُم»(1). شما حسن وحسین و دیگر فرزندانم و بستگانم و هر کسی که وصیت من به او برسد، به تقوای الهی و نظم در امور زندگی سفارش می کنم.

ص:309


1- (1) نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1378 ش، چاپ چهاردهم، نامه 47.

تقسیم نماز در وقت های معین، به انسان درس نظم می دهد. بشر باید همه امور زندگی را با نظم اداره کند، نماز، کار، استراحت، تفریح، دید و بازدید، غذاخوردن و... باید در وقت خود انجام شود که در این صورت وقت او بی هوده تلف نمی شود، بلکه برکت پیدا کرده، به همه برنامه های خود می رسد.

ج). وقت شناسی:
اشاره

متفکران اجتماعی برای اداره امور جامعه، وقت شناسی را لازم می دانند؛ مردمی که وقت شناس باشند، وعده ی بی جا و قول دروغ نمی دهند و سبب ناراحتی و ضایع شدن عُمر برادران خود نمی شوند. نماز خواندن در اوقات پنج گانه، حسّ وقت شناسی را در انسان توسعه می دهد.(1)

فلسفه و آثار نماز جمعه:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، از عمرو بن حزم انصاری می خواهد تا مردم را به شرکت فعال در نماز جمعه فراخواند. این دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به سبب اهمیت و جایگاه نماز جمعه و تأثیرات مهم آن در اجتماع می باشد؛ زیرا نماز جمعه، پیش از هر چیز یک عبادت بزرگ دسته جمعی است، و اثر عمومی عبادت که تلطیف روح و جان و شستن دل از آلودگی های گناه و زدودن زنگار معصیت از قلب می باشد را در بردارد. به ویژه این که نماز جمعه دو خطبه دارد که مشتمل بر انواع موعظه ها، اندرزها و فرمان به تقوا و پرهیزگاری است.

ص:310


1- (1) تفسیر نمونه، ج 4، ص 106.

و اما نماز جمعه از نظر اجتماعی و سیاسی، یک کنگره بزرگ هفتگی است که پس از حج، بزرگ ترین کنگره اسلامی می باشد، و به همین دلیل در روایتی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند که: جمعه، حج کسانی است که برای شرکت در مراسم حج، قدرت ندارند.(1)

در حقیقت اسلام، به سه اجتماع بزرگ اهمیت می دهد؛ اجتماع های روزانه که در نماز جماعت حاصل می شود، اجتماع هفتگی که در مراسم نماز جمعه است و اجتماع حج که در کنار خانه خدا هر سال یک بار انجام می گیرد.

نقش نماز جمعه، در این میان بسیار مهم است به ویژه این که یکی از برنامه های خطیب در خطبه نماز جمعه، بیان مسائل مهم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است و به این ترتیب این اجتماع بزرگ و پرشکوه می تواند منشأ برکات فراوانی شود؛ مانند، آگاهی بخشیدن به مردم در زمینه ی معارف اسلامی و رویدادهای مهم اجتماعی و سیاسی، ایجاد همبستگی و انسجام هر چه بیش تر میان صفوف مسلمانان، به گونه ای که دشمنان را به وحشت افکند و پشت آنان را بلرزاند، تجدید روح دینی و نشاط معنوی برای توده مردم مسلمان و جلب همکاری برای حل مشکلات عمومی.

به همین دلیل همیشه دشمنان اسلام، از نماز جمعه ای که دستورهای اسلامی دقیقاً در آن رعایت شود بیم دارند.

و نیز به همین دلیل نماز جمعه، همیشه به عنوان یک اهرم نیرومند سیاسی در دست حکومت ها بوده است، و حکومت های عدل هم چون حکومت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن بهترین بهره برداری ها را به نفع اسلام می کردند. امام خمینی رحمه الله، در این باره می فرماید:

ص:311


1- (1) بحارالانوار، ج 86، ص 197.

«یکی از برکات این نهضت و انقلاب، همین اقامه نمازجمعه هاست، در صدر اسلام هم نمازجمعه و مساجد چنین وضعی داشتند که اجتماعات وسیله ای بودند برای رفع گرفتاری های مسلمین و تصمیم گیری درباره مقابله با دشمنان اسلام...»(1).

در طول تاریخ موردهایی مشاهده می شود که هر کس می خواست، بر ضد حکومتی قیام کند، نخست از شرکت در نماز جمعه او خودداری می کرد، چنان که در داستان عاشورا آمده است، گروهی از شیعیان کوفه در خانه ی سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند، و نامه ای خدمت امام حسین علیه السلام فرستادند؛ در نامه آمده بود، نعمان بن بشیر والی بنی امیه بر کوفه، منزوی شده و ما در نماز جمعه او شرکت نمی کنیم، و چنان چه بدانیم شما به سوی ما حرکت کرده اید او را از کوفه بیرون خواهیم کرد»(2).

امام سجاد علی بن الحسین علیهما السلام، در صحیفه سجادیه می فرماید:

«اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الْمَقَامَ لِخُلَفَائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ وَ مَوَاضِعَ أُمَنَائِکَ فِی الدَّرَجَةِ الرَّفِیعَةِ الَّتِی اخْتَصَصْتَهُمْ بِهَا قَدِ ابْتَزُّوهَا».(3) خداوندا این (نماز جمعه و عید قربان) مقامی است که مخصوص خلفا و برگزیدگان و امنا بلندپایه تو است که ویژه ی آنان نمودی و (خلفای جور بنی امیه) آن را به زور از اولیای حق گرفته و غصب کرده اند.

ص:312


1- (1) صحیفه امام، ج 17، ص 53.
2- (2) الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید محمد بن محمد بن نعمان، مؤسسه ی آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، بیروت، دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، 1414 ق، چاپ دوم، ج 2، ص 37.
3- (3) الصحیفة السجادیة علیه السلام، امام سجاد علیه السلام، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363 ش. ص 234

گاه می شود که دشمنان اسلام در طول هفته تبلیغات مسموم می کنند، ولی با یک خطبه ی نماز جمعه و مراسم پرشکوه و حیات بخش آن، همه خنثی می شود، روح تازه ای در کالبدها دمیده، و خون تازه ای در عروق جامعه اسلامی به حرکت در می آید.

م). اخذ خمس و زکات:

«وَأَمَرَهُ أَنْ یَأْخُذَ مِنْ الْمَغَانِمِ خُمُسَ اللّهِ وَمَا کُتِبَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ فِی الصّدَقَةِ مِنْ الْعَقَارِ عُشْرَ مَا سَقَتْ الْعَیْنُ وَسَقَتْ السّمَاءُ وَعَلَی مَا سَقَی الْغَرْبُ نِصْفُ الْعُشْرِ وَفِی کُلّ عَشْرٍ مِنْ الْإِبِلِ شَاتَانِ وَفِی کُلّ عِشْرِینَ أَرْبَعُ شِیَاهٍ وَفِی کُلّ أَرْبَعِینَ مِنْ الْبَقَرِ بَقَرَةٌ وَفِی کُلّ ثَلَاثِینَ مِنْ الْبَقَرِ تَبِیعٌ جَذَعٌ أَوْ جَذَعَةٌ وَفِی کُلّ أَرْبَعِینَ مِنْ الْغَنَمِ سَائِمَةً وَحْدَهَا شَاةٌ فَآن ها فَرِیضَةُ اللّهِ الّتِی افْتَرَضَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ فِی الصّدَقَةِ فَمَنْ زَادَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ». و به او فرمان می دهم که از غنیمتها خمس الهی و نیز زکاتی را که بر آنان واجب گشته به شرح زیر بردارد: کشتزاری که آب باران آبیاری اش کرده است، یک دهم فرآورده اش و از کشتزاری که با دلو آبیاری شده است نصف یک دهم (یک بیستم) و هر ده شتر دو گوسفند و هر بیست شتر، چهار گوسفند. و از هر چهل گاو، یک گاو و از هر سی گاو، یک گوساله ی نر یا ماده یک یا دو ساله. و از هر چهل گوسفند که به چرا روند، یک گوسفند چرا که آن فریضه ی الهی ای است که خداوند بر مؤمنان در باب زکات فرض نموده است. و اگر کسی افزون بر آن انفاق کند، او را بهتر است.

ص:313

ن). چگونگی برخورد با شهروندان اهل کتاب:

«وَأَنّهُ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ یَهُودِیّ أَوْ نَصْرَانِیّ إسْلَامًا خَالِصًا مِنْ نَفْسِهِ وَدَانَ بِدِینِ الْإِسْلَامِ فَإِنّهُ مِنْ الْمُؤْمِنِینَ لَهُ مِثْلُ مَا لَهُمْ وَعَلَیْهِ مِثْلُ مَا عَلَیْهِمْ وَمَنْ کَانَ عَلَی نَصْرَانِیّتِهِ أَوْ یَهُودِیّتِهِ فَإِنّهُ لَا یُرَدّ عَنْهَا، وَعَلَی کُلّ حَالِمٍ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی، حُرّ أَوْ عَبْدٍ دِینَارٌ وَافٍ أَوْ عِوَضُهُ ثِیَابًا. فَمَنْ أَدّی ذَلِکَ فَإِنّ لَهُ ذِمّةَ اللّهِ وَذِمّةَ رَسُولِهِ وَمَنْ مَنَعَ ذَلِکَ فَإِنّهُ عَدُوّ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ جَمِیعًا، صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَی مُحَمّدٍ وَالسّلَامُ عَلَیْهِ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکَاتُه».

و بدانید که هر یهودی یا نصرانی که از روی صداقت مسلمان شود و وظایف یک مسلمان را انجام دهد، از مؤمنان است و در غم و شادی آن ها شریک است و هر کسی که بخواهد بر نصرانیت یا یهودیت خویش باقی بماند، کسی مانع نمی شود و هر ذمی، مذکر باشد یا مؤنت، و آزاد باشد یا برده باید یک دینار کامل یا معادل آن لباس به عنوان جزیه بپردازد. هر کس این را ادا کند، در ذمه ی خدا و ذمه ی رسولش می باشد و هر کس از آن خودداری کند، دشمن خدا و رسولش و همه مؤمنین است... و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

ص:314

نامه به کسری، شاه ایران

اشاره

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، براساس رسالت جهانی خود برآن شد تا نامه ای به شاه ایران نگاشته، او و مردم ایران را به تسلیم دربرابر خدای یگانه فرا خواند:

بر آن شد سید فرخنده احوال که بر کسری نماید نامه ارسال

مطیع خود کند شاه عجم را دهد پیرایه دین محترم را

کند بر بت پرستان ملت اظهار لوای کفر را سازد نگونسار(1)

متن نامه به این صورت است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله إِلَی کِسْرَی عَظِیمِ فَارِسَ سَلَامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوکَ بِدَاعِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّی أَنَا رسول الله إِلَی النَّاسِ کَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرِینَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَیْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ عَلَیْکَ».(2)

ص:315


1- (1) آثار احمدی تاریخ زندگانی پیامبر اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام، استر آبادی احمد بن حسن، تهران، قبله، چاپ اول، ص 241.
2- (2) الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 10 و بحار الأنوار، ج 20، ص 389 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 655 وتاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، دیار بکری حسین، بیروت، دارالصادر، ج 2، ص 34 وتثبیت دلائل النبوة، ج 2، ص 438 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11،

بنام خدای بخشنده مهربان، از محمد فرستاده خدا، به خسرو بزرگ ایران، سلام بر کسی که راهنمایی را پیروی کند و به خدا و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که معبودی جز خدای یگانه و بی انباز نیست و این که محمد، بنده و فرستاده او به همه ی مردم است، و من تورا به خداوند فرامی خوانم؛ زیرا من فرستاده ی خداوند به سوی مردم هستم تا هر که را زنده باشد، بیم دهم و حق بر کافران تثبیت شود، پس اسلام آور، تا سالم بمانی و اگر سرباز زدی، همانا گناه مجوس بر تو است.

برخی منابع، پس از عبارت «وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، جمله ی «وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوکَ بِدَاعِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» وجود ندارد.(1) و یا افزون بر آن پس از «فَإِنِّی أَنَا»، کلمه ی «أَنّا» نیست.(2) و در برخی منابع دیگر جمله ی «وَ أَدْعُوکَ بِدَاعِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّی أَنَا رَسُولُ اللَّهِ» ذکر نشده است و به جای کلمه ی «اثم»، «آثام» آمده است.(3) و در برخی منابع دیگر پس از جمله ی «وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ»، جمله ی «فَإِنِّی أَنَا رَسُولُ اللَّهِ..»

ص:316


1- (1) تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 295.
2- (2) همان، ص 654.
3- (3) تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 77.

آمده است.(1) و سید محسن امین در اعیان الشیعه، در آخر نامه جمله ی «الّذیِنَ هُمْ أَتْباعُکَ» را افزوده است که در هیچ منبع دیگری یافت نمی شود.(2) ولی همان گونه که در سیره ی حلبی آمده است این جمله توضیح و تفسیر کلمه ی «المجوس» می باشد، نه متن نامه.(3)

و اما دربرخی دیگر از منابع روایی و تاریخی اصل نامه به گونه ای متفاوت با متن بالا نقل شده است: «مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله إِلَی کِسْرَی بِنِ هُرْمُزْدَ، أَمّا بَعْدُ فَاَسْلِمْ تَسْلِمْ وَإِلّا فَأَذِنْ بِحَرْبٍ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَالسَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی».(4) یعنی، از محمد فرستاده خدا به کسری فرزند هرمز. اما بعد: پس اسلام بیاور تا سالم بمانی وگرنه اعلان جنگ با خدا و فرستاده ی او کن و سلام برکسی که از هدایت پیروی کند.

ونزدیک به همین مضمون، در منابع دیگر نیز آمده است و در آن شرط شده است که در صورت نپذیرفتن اسلام از سوی کسری، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، اورا به جنگ و یا پذیرش جزیه تهدید کرده است.(5) ولی هیچ کدام از آن متن ها نمی تواند نامه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به

ص:317


1- (1) تاریخ ابن خلدون، ج 2 ق 2، ص 37.
2- (2) أعیان الشیعة، ج 1، ص 244.
3- (3) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 346.
4- (4) مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب محمد بن علی، تحقیق محمد حسین دانش آشتیانی و سید هاشم رسولی محلاتی، قم، نشرعلامه، ج 1، ص 70.
5- (5) نویسنده مکاتیب الرسول، برخی از آن متن ها را با ذکر منابع آنها نقل کرده است. برای دست یابی به آن ها به جلد دوم آن کتاب، صفحه 319 مراجعه کنید.

کسری باشد؛ زیرا سراسر آن تهدید و ارعاب می باشد و این با اسلوب نامه های دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار متفاوت است؛ زیرا آن حضرت در نامه هایش، در آغاز با بیان استدلال و برهان و دستِ کم با بیان مطالب به گونه جدال احسن، مخاطب را به پذیرش حق فرا می خواند و هیچ گاه او را به جنگ و کشته شدن و یا پذیرش جزیه تهدید نمی کند. و همان گونه که در نامه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مقوقس بیان شد، نسبت دادن این متن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، توهم خشن بودن دین اسلام را در اذهان ایجاد می کند و می تواند دست آویزی برای دشمنان دین مبین اسلام باشد تا آن را به جنگ طلبی متهم نمایند و از آن به دین شمشیر یاد کنند و پیروان دیگر دین ها را نسبت به اسلام بدبین کنند.(1) و افزون برآن، حجیت آن متن ها از سند ضعیف بوده و قابل استناد نخواهند بود.

پیک رسالت:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم از میان اصحاب خود، عَبْداللَّهِ بْن حُذَافَة را برگزید تا نامه آن حضرت را به شاه ایران برساند.

عبدالله فرزند حُذافه قرشی سهمی، از اهالی مکه و از پیش گامان در پذیرش اسلام بود و بنابر دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه مهاجرت و در آنجا برای تقویت اسلام کوشش های فراوان نمود. او، در برخی از غزوه ها و سریه ها به عنوان مبارز و گاه به عنوان فرمانده، شرکت داشت و نیز گفته اند: او، از جمله گروه دوم از مهاجران به حبشه است. وی گه گاه ملازم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود و بنابردستور آن حضرت برخی از

ص:318


1- (1) سید المرسلین، ج 2، ص 374 و مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 419.

احکام شرعی و یا خواسته های آن حضرت را به مردم ابلاغ می کرد. عبدالله بن حذافه، در گسترش اسلام پس از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز نقش داشت، و در جنگ با امپراطوری ایران و روم شرکت داشت؛ در زمان خلافت عمر بن خطاب، هم راه لشکر اسلام به روم رفت و در یکی از جنگ ها، هم راه گروه دیگری از مسلمانان به اسارت روم در آمد. رومیان، وی را نزد پادشاه روم بردند و گفتند: این از یاران محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. مَلک روم، به او گفت: اگر مسیحی شوی، در مُلک و سلطنت، شریک من باشی. عبدالله گفت: اگر همه ی دارایی هایت را بدهی که من یک چشم به هم زدن از دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم برگردم، این کار را نمی کنم. پادشاه روم گفت: در این صورت تو را می کشم و حکم کرد تا به صلیبش بستند و به سوزاندن با آب جوش تهدیدش کردند، ولی عبدالله خواسته او را نپذیرفت.

امپراطور روم که پایداری وی را در دین اسلام دید، از تهدید و ارعاب دست برداشت و او و یارانش را آزاد کرد. عبدالله بن حذافه در زمان خلافت عثمان وفات یافت.(1)

ص:319


1- (1) إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و...، ج 1، ص 304 و أنساب الأشراف، ج 1، ص 215 و بحار الأنوار، ج 20، ص 389 والبدایة و النهایة، ج 4، ص 269 وبهجة المحافل و بغیة الأماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و...، ج 1، ص 336 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 644 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 36 و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 77 وتاریخ خلیفة بن خیاط، ص 35 وتثبیت دلائل النبوة، ج 2، ص 363 وتخریج الدلالات السمعیة، ص 195 وسبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11، ص 362 والسیرة النبویة، ابن هشام حمیری معافری، بیروت، دار المعرفة، ج 2، ص 607 و الطبقات الکبری، ج 4، ص 143 و...

سفیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در ایران:

عبدالله بن حذافه، مدینه را به قصد امپراطوری ایران ترک کرد. پس از چندی به مدائن مرکز استقرار خسرو پرویز رسید.(1) او خود را به کاخ مدائن رساند و با مسئولانِ هم آهنگ کننده ی دربار، دیدار کرده، قصد خود را با آن ها در میان نهاد. آن ها، ورود سفیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به آگاهی شاه ایران رساندند. شاه، دستور داد تا نامه را از او بگیرند، ولی او گفت: باید نامه را خودم به او بدهم و نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به خسرو تسلیم کرد.

خسرو پرویز، مترجم خواست. مترجم نامه را باز کرد و چنین ترجمه کرد. نامه ای است از محمد رسول خدا، به کسری بزرگ ایران. هنوز مترجم از خواندن نامه فارغ نشده بود که خسرو پرویز سخت برآشفت و نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد و با ندای بلند فریاد برآورد: این مرد را ببینید که نام خود را پیش از نام من نوشته است! آن گاه دستور داد که عبدالله را از قصر بیرون کنند. عبدالله از قصر بیرون آمد و بر مرکب خود سوار شد و راه مدینه پیش گرفت. او جریان کار خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گزارش داد. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، از بی احترامی خسرو پرویز سخت ناراحت شد و آثار خشم در چهره ی آن حضرت دیده شد و در حق وی چنین نفرین کرد: «اللّهمّ مزّق ملکه»؛ خداوندا! رشته ی سلطنت او را پاره کن. چندی نگذشت که او به دست پسرش کشته شد.(2)

ص:320


1- (1) التنبیه والإشراف، ص 225.
2- (2) تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 35 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 10، ص 222 والطبقات الکبری، ج 1، ص 199 و نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 18، ص 163 و...

نکته ها و آموزه های نامه:

1. اهمیت یاد و نام خدا:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، براساس بینش توحیدی و فقر ذاتیش نسبت به خداوند غنی صمد، این نامه را نیزمانند بسیاری از نامه های دیگر، با یاد و نام خداوند رحمان و رحیم آغاز می کند، که نشان از اهمیت و فضیلت یاد خداوند در آغاز کارها، و نقش سازنده ی آن در زندگی مادی و معنوی انسان می باشد.(1)

2. معرفی شخصیت حقوقی خود:

آن حضرت در آغاز نامه، با طرح عنوان «رسول الله»، شخصیت حقوقی و اجتماعی و جایگاه دینی خود را به خسرو پرویز معرفی می کند تا او بداند که محتوای نامه، خواسته های شخص و فرد نیست بلکه نامه از سوی منصبی الهی، برای دعوت مردم به سعادت دنیایی و آخرتی بوده و منفعت ها و خواهش های نفسانی فرد در آن دخالت ندارد.

3. کسری کیست؟

کسری، عربی شده کلمه ی خسرو، به معنای بزرگ و لقب شاهان ساسانی می باشد. ساسانیان، آخرین سلسله حکومت شاهنشاهی در ایران، پیش از ظهور اسلام می باشد که در سال های 224 تا 651 میلادی به مدت 427 سال با مرکزیت شهرهای گوناگون به ویژه شهر تیسفون یا همان مدائن،(2) حکومت کردند.

ص:321


1- (1) برای آگاهی از اهمیت نام خداوند به نامه پیامبر اعظم به نجاشی مراجعه کنید.
2- (2) شهری از شهرهای شرقی کشور عراق است که اثر چندانی از آن باقی نمانده است.

پایه گذار این سلسله، اردشیر بابکان است. و پس از او، بیست و هشت نفر دیگر از نوادگان و خاندان او برایران حکومت کردند. و اما شاهی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، برای او نامه نگاشت و وی را به تسلیم در برابر خداوند یکتا فراخواند، پرویز فرزند هرمز بود که از سال 590 تا 628 میلادی به مدت 38 سال برایران حکم راند و پس از او تا هنگامی که مسلمانان، اسلام را به مردم ایران هدیه کردند، هفت شاه دیگر حکمرانی کردند و آخرین آن ها یزدگرد سوم بود که در سال 651 میلادی پس از فرار به مرو، به دست آسیابانی کشته شد و سلسله ساسانی منقرض شد.(1)

4. احترام به مخاطب:

پیامبر خداوند صلی الله علیه و آله و سلم، پس از نام خداوند و معرفی شخصیت حقوقی خود، با طرح عنوان «کسری عظیم فارس»، حریم منصب او را نگه می دارد و به این وسیله، به حاکم ایران احترام می کند که نشان گر تخلق آن حضرت، به اخلاق نیکو می باشد.

5. پادشاه، تنها خداست:

همان گونه که در نامه های دیگر بیان شد، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، در آغاز نامه ها از شاهان زمان خود به «عظیم»، «صاحب» و مانند آن یاد می فرماید که گفته شد: این به سبب آن است که آن حضرت براساس بینش توحیدیش، تنها خداوند متعال را مَلِک و پادشاه جهان می داند. برای آگاهی بیشتر می توان به نامه های آن حضرت به مقوقس، هرقل و مانند آن مراجعه نمود.

ص:322


1- (1) الأخبار الطوال، دینوری ابوحنیفه احمد بن داود، تحقیق عبد المنعم عامر، قم، منشورات رضی، 1368 ش، ص 42 وتاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 37 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 199 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 37 وطبقات ناصری، سراج منهاج، تحقیق عبد الحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، 1363 ش، چاپ اول، ج 1، ص 153 و مروج الذهب، ج 1، ص 266.
6. معنای رسول:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز بسیاری از نامه های خود به حاکمان و پادشاهان کشورها و امپراطوری ها، عنوان رسول خدا بودن خود را بیان می فرماید، و در نامه حاضر نیزچند بار به آن اشاره می کند. به ویژه آن که در ادامه نامه با به کارگیری از واژه های تأکیدی، خود را رسول خداوند معرفی می کند و می فرماید: «فَإِنِّی أَنَا رَسُولُ اللَّهِ». به گونه ی قطع آن حضرت با تکرار و تأکید بر رسالت خویش، مقصودی در نظر داشته است. از این رو شایسته است به گونه اجمال درباره معنای رسالت مطالبی بیان شود.

در محاورات دینی از حاملان وحی الهی، به «نبی» و «رسول» یاد شده است. مراد از نبی، انسان والا مقامی است که از سوی خداوند مأموریت یافته تا خبرهایی که عمل به آن ها سبب سعادت دنیایی و آخرتی می شود به مردم برساند. و به بیانی نبی، به انسانی می گویند که بیان کننده ی خبرهای غیبی از سوی خداوند برای مردم است. و اما رسول، به کسی می گویند که حامل پیام های خداوند به مردم و اجرای آن ها در میان آن هاست؛ پیام هایی که مشتمل بر اتمام حجتی است که پیامد مخالفت با آن، توبیخ و عقاب خواهد بود. از این رو در قرآن کریم، هرجا درباره ی هدف بعثت پیامبران سخن به میان می آید، محور آن سخن ها، یا اتمام حجت بر مردم می باشد و یا اجرای دستورهای خداوند به وسیله ی آن ها می باشد. همان گونه که می فرماید: وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً . (1) ما هیچ گاه چنین نبوده ایم که مردمی را پیش از آن که رسولی بر ایشان مبعوث کنیم عذاب کنیم. رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّ

ص:323


1- (1) نحل، 15.

یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.1 پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا برای مردم پس از این پیامبران بر خدا حجتی باقی نماند (و بر همه اتمام حجت شود).(1)

و اما در آیه های بسیاری به مناسبت های گوناگون به گونه کلی و یا در موارد ویژه به مأموریت داشتن رسولان برای اجرای احکام و فرمان های خداوند متعال در میان مردم اشاره شده است. همان گونه که درخصوص قضاوت می فرماید: إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً . (2) ما این کتاب را به راستی بر تو نازل کردیم تا آن گونه که خدا به تو آموخته است میان مردم داوری کنی و به نفع خائنان به مخاصمت بر مخیز. روشن است که مراد از این حکومت و داوری، قضاوت میان مردم در مورد مشاجرات است.

و یا درخصوص حکومت و اداره ی امور جامعه که از امر قضاوت بالاتر است، می فرماید: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ.4 هیچ پیامبری را نفرستادیم جز آن که دیگران به امر خدا، مطیع فرمان او شوند. و مانند مبارزه ی عملی با طاغوت: وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ.5 در میان هر ملتی پیامبری مبعوث کردیم، که خدا را بپرستید و از طاغوت دوری جویید.

ص:324


1- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 139.
2- (3) نساء، 105.

با توجه به تفاوتی که میان نبی و رسول بیان شد به دست می آید که در رسول، افزون بر ویژگی های نبوت، مسئله ی اتمام حجت و نیز اجرای احکام و لزوم پذیرش مردم نسبت به دستورات الهی پیامبر نیز وجود دارد؛ پس هرگاه رسول خداوند بر مردم نازل شود، برآن ها بایسته است از او پیروی کرده و خواسته های الهی او را بر خواسته های خود مقدم بدارند و مطیع فرمان او باشند.

بنابراین اگر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز نامه ها خود را رسول خداوند متعال معرفی می کند، این در واقع اعلان مقام الهی خود به مخاطبان نامه است که آن حضرت برای اجرای دستورهای خداوند فرستاده شده و بر همه بایسته است دربرابر آن تسلیم شوند.

7. جهانی بودن رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم:

نکته دیگری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آن تصریح می کند، جهانی بودن رسالت آن حضرت می باشد. همان گونه که می فرماید:

فَإِنِّی أَنَا رسول الله إِلَی النَّاسِ کَافَّةً. حقاً که من فرستاده ی خداوند به سوی همه ی مردم هستم.

قرآن کریم، بارها به این مسئله تصریح کرده است: قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً . (1) بگو: ای مردم من فرستاده خدای یکتا به سوی همه ی شمایم. و در آیه ی دیگر می فرماید: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً . (2) ما تو را نفرستادیم مگر برای این که همه ی مردم را از خطا و گناه بازشان داری، و نیز نویدبخش و بیم رسان باشی. وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ

ص:325


1- (1) اعراف، 158.
2- (2) سبأ، 28.

مَنْ بَلَغَ . (1)(خداوند) این قرآن را بر من وحی کرده تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آن ها می رسد انذار کنم.

رمز جهانی بودن اسلام، فطری بودن معارف و آموزه های آن است. به این معنی که؛ هم استدلال های آن، براساس فطرت انسان است، و هم مقررات الزام آور آن، هم آهنگ با ساختار آفرینش انسان می باشد. بنابراین اسلام، نظامی «فطری، الهی» است. فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ . (2) پس روی خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشتر مردم نمی دانند.(3)

8. انذار، شیوه هدایت:

نکته دیگری که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در این نامه، مطرح می سازد، مسئله ی انذار مردم است. انذار از ماده نَذِرَ ینْذَرُ، به معنای اعلام هم راه با تخویف است. و به بیانی انذار، عبارت است از آن که کسی را با گفتار خود نسبت به مطلب، و یا واقعه ی مهمی هشدار دهند تا از پیامدهای برخی کارها دوری کند و به راستی، روی آورد.(4)

ص:326


1- (1) انعام، 19.
2- (2) روم، 30.
3- (3) السیرة النبویة و التاریخ الإسلامی، ص 191 و تفسیر نمونه، ج 1، ص 130 و ج 6، ص 406 و تفسیر هدایت، ج 11، ص 410.
4- (4) التبیان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 172.

انذار، در برابر تبشیر و بشارت می آید. و بشارت، به معنای خبری است که دربردارنده ی تشویق، امید و شادی می باشد و پیامد آن، رغبت به سوی انجام کار یا رفتن به مقصدی است.(1)

انذار، یکی از مهم ترین شیوه های تبلیغی کارآمد پیامبران خداوند منان برای هدایت مردم است. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاّ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً.2 و پیامبران (خود) را جز بشارت دهنده و بیم رسان گسیل نمی داریم، و کسانی که کافر شده اند، به باطل مجادله می کنند تا به وسیله ی آن، حق را پایمال گردانند، و نشانه های من و آن چه را (به آن) بیم داده شده اند به ریشخند گرفتند.

و درباره نوح علیه السلام، می فرماید: إِنّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.3 ما نوح را به سوی قومش فرستادیم که: قوم خود را پیش از آن که عذابی دردآور بر سرشان فرودآید، بیم ده.

و اما پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، از همان آغاز رسالت الهی خویش، مأموریت میابد تا به انذار مردم بپردازد. یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ4 هان ای روپوش به خود پیچیده! برخیزو انذار کن. و دست مایه آن حضرت برای اجرای این مهم، معارف و آموزه های

ص:327


1- (1) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 75 و مفردات راغب، واژه نذر.

بی نقص و برهانی است که در قالب قرآن کریم از سوی خداوند منان برآن حضرت نازل شده است. اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً * قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً . (1) حمد، مخصوص خدایی است که این کتاب (آسمانی) را بر بنده (برگزیده اش) نازل کرد و هیچ گونه کژی در آن قرار ندارد. کتابی که ثابت و مستقیم و نگاهبان کتب دیگر است، تا (بدکاران را) از عذاب شدید او بترساند، و مؤمنان را که عمل صالح انجام می دهند بشارت دهد که پاداش نیکویی برای آن هاست.

و در جای دیگر می فرماید: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ . (2) این قرآن را بر من وحی کرده تا شما و همه ی کسانی را که این قرآن به آن ها می رسد، انذار کنم (و از مخالفت فرمان خدا بترسانم).

لازم به یادآوری است که با این که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، هم بشیر است و هم نذیر، ولی در بیشتر آیه های قرآن کریم، یا تنها مسئله ی انذار مطرح می شود و یا انذار بر بشارت، مقدم شده است؛ علتش آن است که انذار، به ویژه در آغاز کار، تاثیر ژرف تری در بیدار کردن جان های خفته دارد.(3) به این بیان که گرچه بشارت دادن و امیدوار ساختن مردم، وسیله ای لازم برای راه یابی مردم به هدایت می باشد، ولی امیدواری، همیشه الزام آور نبوده و تضمین کننده ی تعهد انسان ها نسبت به التزام به واقعیت ها نخواهد بود. و بیش از فراهم کردن شوق و رغبت در آدمی، اثر چندان

ص:328


1- (1) کهف، 1 و 2.
2- (2) انعام، 19.
3- (3) تفسیر نمونه، ج 25، ص 209.

دیگری ندارد. بر خلاف تخویف و تهدید که به حکم عقلی وجوب دفع ضرر احتمالی، احتراز از آن چه تهدید به آن شده، لازم و آدمی به دفع آن ملزم می شود.

افزون بر این، اگر مردم در گمراهی خود هیچ گونه کوتاهی نکنند، مناسب بود که دعوت الهی از راه تطمیع آغاز گردد، ولی مردم در گمراهی خود کوتاهی می کنند؛ برای این که دعوت اسلام، فراخوانی به دین فطرت، یعنی به دینی است که سرچشمه اش در نهاد خود بشر است، و این خود مردم هستند که با دست خویش و با ارتکاب شرک و گناه، فطرت خود را پشت سر افکنده و شقاوت را بر دل خود چیره نموده و در نتیجه دچار خشم الهی می شوند، و چون چنین است، حکمت الهی اقتضا می کند که فراخوانی آنان از راه انذار و هشدار آغاز گردد، و برای همین جهت است که در بسیاری از آیه های قرآن کریم وظیفه پیامبراعظم صلی الله علیه و آله و سلم منحصر در انذار شده است: إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذِیرٌ . (1) تو، تنها انذار کننده ای. وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ 2 من تنها انذار کننده ی آشکاری هستم.

9. شرائط بهره مندی از پیام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

گرچه پیام نبی اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، همگانی، جهانی و جاودانه است و برای عصر، منطقه و یا گروهی ویژه ای نیست؛ ولی با این حال همگان توفیق بهره گیری از آن را ندارند. بلکه بهره مندی از آن مشروط به فراهم کردن زمینه های مناسب در خویش و زدودن موانع از خود است.

ص:329


1- (1) فاطر، 23.

مهم ترین شرط برای استفاده از رسالت پیامبران، داشتن قلبی سالم است؛ قلبی که گرفتار مرگ درونی نشده باشد. از این رو قرآن کریم، بهره مندان از معارف قرآنی و آموزه های وحیانی را «زنده» و «حی» معرفی می کند و می فرماید: لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرِینَ.1 هدف این است که افرادی را که زنده اند، انذار کند و بر کافران اتمام حجت شود، و فرمان عذاب بر آن ها مسلم گردد.

عوامل محرومیت از پیام پیامبران:

عوامل بسیاری در محرومیت از بهره مندی از پیام پیامبران دخالت دارند. مانند،

الف). تعصب بر روش نیاکان:

أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِی شَکٍّ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ مُرِیبٍ . (1) آیا ما را از آن چه پدران ما پرستش می کردند باز می داری؟ و ما در درستی دعوت تو در شک و تردید هستیم.

ب). غرور علمی:

غرور علمی نیز، انسان را از پذیرش دعوت حق محروم می سازد: فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ . (2) آن گاه که پیامبران آنان، با دلیل ها به سوی آن ها می آمدند به علم و دانشی که داشتند دل خوش کردند، ولی کیفر استهزای آنان نسبت به پیامبران، آنان را فرا گرفت.(3)

ص:330


1- (2) هود، 62.
2- (3) غافر، 83.
3- (4) منشور جاوید، جعفر سبحانی، قم، مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ سوم، ج 10، ص 274-396 و تفسیر نمونه، ج 16، ص 374.

ج) خود برتر بینی:

استکبار و خود برتر بینی هم از عوامل مهم جبهه گیری در برابر پیامبران و ندای توحیدی آنان می باشد: قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ . (1) اشراف مستکبر از قوم صالح، به مستضعفان مؤمن به وی گفتند: واقعاً می دانید که صالح از جانب پروردگارش آمده است؟ گفتند: بی تردید ما به آن چه وی بدان رسالت یافته است مؤمنیم. کسانی که استکبار می ورزیدند گفتند: ما به آن چه شما بدان ایمان آورده اید کافریم.

د). رسوخ ملکات حیوانی در دل ها:

و اما مهم ترین عامل محرومیت از پیام پیامبران، مدفون کردن نفس در باتلاق ملکات نفسانی حیوانی و رسوخ دادن رذیله های اخلاقی در دل ها، و مُهرکردن قلب براثر ارتکاب معصیت ها و غوطه ور شدن در منجلاب پستی ها می باشد.

توضیح آن که نفس از اعمال بدنی که ازروی قصد و اعتقاد محقق می شوند، و نیز از باورها، توهمات، خیال بافی ها و یادآوری خاطرات و مانند آن ها اثر مستقیم می پذیرد.(2) از این رو با هر تفکر و عملی که انجام می دهد، به وضعیتی نوین در باطن خود دست پیدا می کند و ساختار و شاکله جدید او شکل می گیرد.

ص:331


1- (1) اعراف، 75 و 76.
2- (2) الاسفار الاربعه، ملا صدرا محمد، بیروت، دار احیاء التراث، ج 9، ص 290.

و به بیان دیگر نفس انسانی با شنیدنی ها، دیدنی ها، گفتنی ها، معاشرت با دیگران، گرایش فکری به چیزها و مانند آن ها؛ خواه خوب باشند و خواه بد، از مرحله ای حرکت و به مرحله دیگر که پیشتر نداشت می رسد و لحظه به لحظه به صفات درونی او افزوده می گردد و دارای شاکله و ساختاری می شود که آن را پیشتر دارا نبود و در واقع شخصیت و هویت هر کس، آخرین حاصل جمع اعمال خوب و بدی در طول زندگی دنیایی اوست.(1)

تحولات نفس، دارای چند مرحله کلی است که هر مرحله، هم از نظر ویژگی ها با مرحله دیگر متفاوت است و هم از نظر آثار و احکام.

مرحله اول، وقوع عمل است که در این مرحله، شخص، تنها آن هم در سطح محدود و دست کم برای یک بار، مرتکب عمل می شود و بر قامت عمل خوب یا بد خود، لباس وجود می بخشد. مسلماً آن عمل اثری از خود در نفس به جا می گذارد و نفس را دارای وضعیتی ویژه می کند.

ویژگی این مرحله آن است که اثر عمل در نفس به صورت «عَرَض» می باشد و در جان رسوخ پیدا نمی کند و در اصطلاح «حال» می باشد. اثر عمل در این مرحله در نفس و جان انسان (نسبت به مرحله پسین) بسیار کم رنگ، کم اثر و متمایل به ناپایداری است از این رو با عوامل زائل کننده، به سرعت زائل می شود. (از باب تشبیه) این مسئله از قبیل گرم شدن زغال به واسطه مجاورت چند لحظه ای با آتش

ص:332


1- (1) الاسفار الاربعه، ج 9، ص 290.

است که بدیهی است با دور شدن از آن، گرمای زغال نیزبه سرعت زائل می شود وبه حالت عادی متناسب با مجاور خود بر می گردد.

بله سرعت زوال اثر کارهای ناشایست و خلاف عقل و شرع نسبت به اثر کارهای خوب و شایسته، بیشتر است؛ زیراگناهان، با طبیعت انسان ناسازگار است و بنابر اصول فلسفی مانند اصل «القَسْرُ لا یَدوُمُ» یعنی، امور غیر طبیعی، پایدار نیستند، آن آثار، به سرعت قابل زوال هستند(1) از این رو در آموزه های دینی سفارش فراوانی به عدم تأخیر توبه(2) و نیز لزوم استغفار بعد از هر گناه(3) شده است. زیرا آثار سوء گناهان که با طبیعت فطرت انسان سازگار نیستند را برطرف می کنند. و اما خوبی ها، گرچه ملایم با طبیعت انسان است ولی به سبب عدم رسوخ آن در جان، با عواملی هم چون ریا کردن و منت نهادن اثر خوبشان زائل شدنی است. از این رو در قرآن کریم نیز بر محافظت از عمل سفارش شده است همان گونه که می فرماید: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها4 که پاداش ده برابر، مشروط به «آوردن حسنه» شده است نه صرف انجام عمل و مسلم است که آوردن عمل، نیازمند مواظبت است. بله اگر کسی عملی و اگرچه به نظر کم باشد انجام دهد و عوامل زائل کننده اثر در دنیا برای او حادث نشود طبعاً اثر آن عمل تا ابد، هم راه نفس باقی خواهد بود. همان گونه که قرآن کریم

ص:333


1- (1) المیزان، ج 1، ص 412.
2- (2) مستدرک الوسائل، ج 2، ص 133.
3- (3) جامع احادیث الشیعه، طباطبایی بروجردی محمد حسین، قم، چاپخانه ی علمیه، 1399 ق، ج 14، ص 334.

می فرماید: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ 1 هر کس به مقدار سنگینی ذره ای کار خیر انجام دهد، آن را می بیند. و هر کس به مقدار سنگینی ذره ای کار شر انجام دهد، آن را می بیند. طبعاً وقتی می تواند آنرا در قیامت ببیند که آن عمل، هم راه نفس او باقی مانده باشد.

و اما مرحله دوم، تکرار، استقامت و پایداری در انجام آن عمل است. در این مرحله شخص اعمال خود را با علم و قصد تکرار می کند و به مرور زمان به آن عمل، عادت کرده، با آن انس می گیرد و کم کم نسبت به آن نوعی محبت و دل بستگی پیدا می کند به گونه ای که کارهای خود را چه خوب و چه بد، دوست می دارد از این رو به توجیه (به ظاهر) عقلانی آن ها می پردازد و بر لزوم آن ها پا می فشارد و به عبارتی؛ به آن ها اعتقاد پیدا کرده، وابسته و دلبسته می شود. در این جاست که اثر آن عمل ها به مرور زمان در نفس شخص، رسوخ پیدا کرده، با جان او عجین می شوند و سپس به صورت ملکات نفسانی در او ظهور پیدا می کنند که گویی آن اعمال و آثار آن ها، مالک جان وی شده اند و طبیعتی غیر از طبیعت اولی او بر نظام عقلی، فکری و خیالی او حاکم می شود و براین اساس، به جرأت می توان گفت: دو روزِ یک شخص، یکسان نمی باشد و مدام بر اساس ملکاتی که پیدا می کند، نفس او در فراز و فرود است.

ویژگی مهم این مرحله، رسوخ آثار اعمال در نفس انسان و تحقق شاکله انسان ها بر اساس ملکات و خُلقیات است؛ اثر اعمال در جان انسان آن چنان پایدار و ماندنی است که زوال آن ها به سختی امکان پذیر است و گاه تا ابد با نفس هم راه است بلکه

ص:334

عین نفس می شود و شخص یا انسانی الهی می شود و یا حیوانی از حیوانات. إِنْ هُمْ إِلاّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً1 آن ها، فقط همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر!

ویژگی مهم دیگری که در این مرحله وجود دارد، رابطه ی محبتی میان نفس و اعمال و آثار آن اعمال می باشد؛ زیرا آن اعمال و آثار آن ها با طبیعت ثانوی که برای شخص پیدا شده است، ملایمت و سازگاری دارد و طبعاً هر نفسی، امور ملایم با طبیعت خود را دوست دارد و از این رو از اعمال خود چه خوب و چه بد، لذت می برد و اثری که در نفس او به جای می ماند نیز دوست می دارد.(1)

مرحله سوم که نتیجه و ثمره مرحله دوم است، عبارت است از: حاکمیت آثار اعمال بر قلب انسان و ملکه شدن آنان است. و مهم ترین آسیبی که گناهکاران براثر تداوم و پافشاری در گناه گرفتار آن می شوند، مهر شدن قلب آنان و بسته شدن درِ دل آنان برروی معارف است. از این رو دربرابر ندای سعادت بخش پیامبران مقاوت کرده، از پذیرفتن آن سرباز می زنند و چه بسا به استهزای آنان و دعوت آنان بپردازند: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ . (2) سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخریه گرفتند.

قرآن کریم، سِرّ محرومیت برخی از کافران از انذار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را، ختم شدن قلب آنان براثر گناه برمی شمارد. از این رو انذار کردن آن ها و انذار نکردن آن ها برای

ص:335


1- (2) العرشیه، ملاصدرا محمد، تهران، انتشارات مولی، 1361 ش، ص 260.
2- (3) روم، آیه 10.

آن ها یکسان است همان گونه که می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ . (1) کسانی که کافر شدند برای آن ها تفاوت نمی کند که آنان را (از عذاب خداوند) بترسانی یا نترسانی، ایمان نخواهند آورد. خدا بر دل ها و گوش های آنان مهر نهاده، و بر چشم های آن ها پرده افکنده شده، و عذاب بزرگی در انتظار آن ها است.

و خود کافران نیز اعتراف می کنند که موعظه نسبت به آن ها هیچ تاثیری ندارد: قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ.2 آن ها (قوم عاد) گفتند: برای ما تفاوت نمی کند چه ما را اندرز بدهی یا ندهی.(2)

10. پیامبران و اتمام حجت بر کافران:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم با عبارت وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرِینَ ، به یکی از فلسفه های بعثت پیامبران اشاره می کند. و آن اتمام حجت بر کافرانی است که از پذیرش حق سرباز می زنند، و در برابر فراخوانی پیامبران راه عناد را در پیش گرفته، در ظلمت کفر خود باقی می مانند.

مراد از جمله بالا که برگرفته از آیه 70 سوره یس می باشد، آن است که؛ خداوند منان به وسیله ی پیامبران خود برای همه ی مردم قانون هایی سعادت بخش نازل نموده تا هیچ کس به ویژه کافران، عذری نسبت به کرده های خود نداشته باشند. همان گونه

ص:336


1- (1) بقره، 6 و 7.
2- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 52 و تفسیر نمونه، ج 1، ص 83.

که قرآن کریم در آیه ی دیگر می فرماید: وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً.1 و ما هرگز (شخص یا قومی را) کیفر نخواهیم کرد مگر آن که پیامبری مبعوث می کنیم (تا وظائفشان را بیان کند). و یا می فرماید: وَ لَوْ أَنّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزی.2 اگر پیش از (وحی الهی) به عذابی هلاکشان کرده بودیم می گفتند: پروردگارا! چرا پیغمبری به سوی ما نفرستادی تا پیش از آن که ذلیل و رسوا شویم آیه های تو را پیروی کنیم.

11. فارس و مجوس:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در آغاز نامه هنگام خطاب به خسرو پرویز، از ملت ایران به «فارس» یاد می کند. ولی در آخر نامه از عنوان «مجوس» بهره می برد. تفاوت این دو نوع تعبیر آن است که؛ کلمه ی «فارس»، اشاره به هویت ملی ملت ایران دارد که در آن زمان، ساسانیان برآن ها حکمرانی می کردند. و اما کلمه ی «مجوس»، اشاره به هویت مذهبی و فرهنگی آنان دارد. از این رو می فرماید: اگر اسلام را نپذیری، گناه مجوس به گردن توست.

ازاین دو گونه تعبیر برمی آید که؛ هر حاکمی، افزون بر آن که نسبت به اداره امورسیاسی و اجتماعی، برای ملت خود وظایفی برعهده دارند، نسبت به باورها و زمینه های راهنمایی آنان به وادی سعادت و خوشبختی نیز تکالیفی بر عهده دارند.

ص:337

و اما ساسانیان، از هردو جهت، کوتاهی های فراوان نمودند؛ زیرا ایرانیان در زمان فرمانروایی ساسانیان به ویژه در چند دهه ی آخر عمر آن سلسله در بحران اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و مذهبی به سر می بردند.

در آن روزگار، بخش بزرگی از جهان متمدن تحت سیطره ی دو امپراطوری بزرگ و قدرت مند ایران و روم بود. این دو امپراطوری، مدت های طولانی را در جنگ با هم به سر می بردند و هر کدام می خواست که بر همه ی جهان چیره شود. این جنگ ها از زمان انوشیروان (531، 589 م.) تا دوران خسرو پرویز؛ یعنی بیشتر از بیست و چهار سال طول کشید. هزینه های بسیار، سبب شد تا دولت ساسانی، متحمل ضرر و زیان سنگینی شود، به گونه ای که جز یک حکومت تو خالی و ترسناک چیزی از آن باقی نمانده بود.

و این در حالی بود که انحصارگرایی در امکانات زندگی، تجمل گرایی و اسراف از سوی شاهان به ویژه خسرو پرویز به شدت رواج داشت، همان گونه که نوشته اند: «خسرو پرویز سه هزار زن و دوازده هزار کنیز آواز خوان و رقاص داشت و شش هزار نفر از او محافظت می کردند و هشت هزار و پانصد اسب ورزیده جنگی و دوازده هزار الاغ و قاطر و هزار شتر و شصت فیل جنگی در اختیار داشت»(1).

نظام اجتماعی ایران، نظام طبقاتی بود که در زمان ساسانیان شدت پیدا کرد و یکی از مورّخان ایرانی در این باره می نویسد:

ص:338


1- (1) تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 1، ص 260.

«از مهم ترین عوامل تفرقه در میان ایرانیان، وجود نظام طبقاتی بود که ساسانیان آن را به شدت در ایران اجرا می کردند. اگرچه ریشه های آن از قدیم در ایران وجود داشت؛ ولی ساسانیان به گونه ی جدی آن را تشدید کردند. در زمان آن ها، ملکیت فردی در هفت خانواده خاص محصور بود و عموم مردم از این حق محروم بودند. در آن دوران، جمعیت ایران تقریبا صد و چهل میلیون نفر بود و اگر فرض کنیم که خانواده های هفت گانه، هفتصد هزار نفر بوده اند و اگر امرای بلاد و مالکان کوچک را هم هفتصد هزار نفر در نظر بگیریم؛ در آن صورت کسانی که از حق مالکیت بهره مند بوده اند در حدود یک و نیم میلیون از میان صد و چهل میلیون نفر بوده اند»(1).

و از سوی دیگر کارگران و کشاورزان در زمان ساسانیان در نهایت سختی و بیچارگی زندگی می کردند و وظیفه شان به هنگام جنگ ها این بود که پیاده به دنبال لشکر راه بیفتند، گویی که بر پیشانی آن ها مُهر بندگی خورده بود و با همه ی این کارهای سخت، به هیچ نوایی نمی رسیدند.

در آن روزگار، شمار کمی از مردم ایران که کمتر از یک و نیم درصد جامعه ی ایرانی را تشکیل می دادند، از همه چیز بهره مند بودند؛ امّا بیشتر از نود و هشت درصد مردم به مثابه بردگان و از کمترین حقوق اجتماعی محروم بودند.

منحصر بودن آموزش به طبقه ی ممتاز از عوامل انحطاط مردم ایران در زمان ساسانیان بود؛ زیرا تنها فرزندان ثروتمندان و صاحبان جاه و مقام می توانستند درس بخوانند؛ اما طبقه های میانه و پایین، از این حقوق محروم بودند. همان گونه که گفته اند: انوشیروان جهت جنگ با رومیان محتاج کمک های مالی شده بود؛ زیرا بیشتر

ص:339


1- (1) تاریخ اجتماعی ایران، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، 1356 ش، ج 2، ص 24.

از سیصد هزار سرباز ایرانی مشغول جنگ با رومیان بودند و در تنگنای شدید اسلحه و آذوقه قرار گرفته بودند. انوشیروان از این وضع نگران شده بود و از سرانجام کار می ترسید. برای همین وزیرش بزرگمهر را فرا خواند تا با او در این باره مشورت کند. وی می گوید: باید دراندیشه ی راه حلّ سریع باشیم، بزرگمهر، به پادشاه پیشنهاد کرد که از مردم قرض بگیرد.

پادشاه پیشنهاد او را پذیرفت و بزرگمهر فرستادگانش را به روستاها فرستاد تا ثروتمندان را در جریان امر بگذارند. در این میان، تاجری که به تجارت کفش مشغول بود، آمادگی خویش را برای پرداخت همه ی هزینه های جنگ اعلام داشت به شرطی که به فرزندش اجازه دهند که درس بخواند. وزیر، مانعی در برابر این درخواست ندید و به سرعت نزد انوشیروان رفت و خبر پرداخت اموال و آرزوی آن مرد را بیان کرد. انوشیروان در برابر این درخواست به ظاهر کوچک خشمناک شد و وزیر را مورد عتاب قرار، داد و گفت: این چه درخواستی است که تو آن را مطرح می کنی؟! به مصلحت نیست که به این درخواست پاسخ مثبت دهیم. این پسر با خارج شدن از طبقه اش در طبقه های دیگر نفود می کند و ضرر این کار بسیار بیشتر از نفعی است که این مرد با پرداخت طلا و نقره به ما می رساند. اگر پسر این تاجر درس بخواند، دانشمند و صاحب فنّ می گردد و علمش سبب می شود که دیگران به حرف هایش گوش دهند و چشم ها به او خیره می شود پس از آن اگر پسرم بر تخت پادشاهی بنشیند و نیاز به کاتب پیدا کند، او را استخدام خواهد کرد و برای دانش مندانی که از

ص:340

فرزندان بزرگان و نجیب زادگان هستند، چیزی جز حسرت و حسادت نسبت به فرزند تاجر باقی نمی ماند!.(1)

ستم، فساد، تزویر، برتری دادن نژادی بر نژاد دیگر و اختلاف طبقاتی، امری رایج در ایران بود و مردم را نسبت به امپراطوری ایران بی اعتماد کرده بود. امیران و حاکمان به هر کس که گمان بد می بردند به مجازات او مبادرت می کردند. همان گونه که نوشته اند: بزرگمهر به مدت سیزده سال وزیر انوشیروان بود تا این که خسرو پرویز بر وی خشمناک شد و او را به زندان انداخت و در نامه ای به وی نوشت:

کار تو سبب قتل تو شد. بزرگمهر هم در پاسخش نوشت: تا هنگامی که شانس با من هم راه بود، از خِرَدم بهره می بردم و اکنون که شانس با من هم راه نیست از بردباری و شکیباییم بهره می برم. اگر از بسیاری از کارهای خیر و نیک محروم شده ام، در عوض از انجام بسیاری از کارهای بد و ستمکارانه رهایی یافته ام و اگر از منصب وزارت کنار گذاشته شده ام، در مقابل از درد ظلم و ستم رها شده ام و در این صورت چه زیانی کرده ام؟!

هنگامی که این نامه به دست خسرو پرویز رسید، نزد او آمد و دستور داد که بینی اش را ببرند و لب هایش را پاره کنند! وقتی بزرگمهر این دستور را شنید؛ گفت: بله، لب های من شایسته ی شکنجه ی دردناک تری هستند! خسرو پرویز گفت: چرا؟ گفت: برای این که من با همین لب ها نزد همگان تو را به چیزهایی که در تو نیست سپاس گفتم و خوبی هایی را از تو منتشر کردم که اهلیت آن را نداشتی، ای بدترین پادشاهان! پس از آن که به بی گناهی و پاکی من یقین پیدا کردی، می خواهی که به

ص:341


1- (1) تاریخ اجتماعی ایران، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، 1356 ش، ج 1، ص 618.

سبب بدگمانی مرا بکشی؟! در این صورت چه کسی می تواند به دادگری تو امیدوار باشد و به گفتار تو اعتماد کند؟! خسرو پرویز از این سخنان خشمناک شد و دستور داد که گردنش را زدند.(1)

بحران وضعیت دینی ایرانیان:

ایرانیان از روزگارهای دیرین، پیرو آیین مجوس بودند و باورهای شرک آلود داشتند تا این که پیامبری در میان آنان ظهور نمود.(2) تاریخ نگاران و مفسران گفته اند: نام پیامبر آن ها، زرتشت، و کتاب مقدسشان، «اوستا» نام دارد. زرتشت، قرن ها پیش از میلاد مسیح علیه السلام، در سرزمین آذربایجان (آتروپاتگان) ظهور کرد. او مردم را به دین «مزدیسنا» یعنی، دین توحید که مردم را از شرک به خدا و بت پرستی منع می کرد، دعوت نمود. زرتشت، همه ی باورهای مغ ها یعنی، مجوس های دیرین را باطل شمرد و گفت: نیروهای زیاد برای خیر و خدایان بی شمار برای شر، هیچ کدام واقعیت ندارند و تنها یک خدا وجود دارد و آن «اهورامزدا» است، و این که گمان می کنید قوای روحی که خالق خیر یا شرند، اساسی ندارد بلکه خود آن ها، آفریده ی اهورامزدا هستند.

او، افزون بر تأکید بر یگانگی مبدأ عالم، اعلام کرد که زندگی انسان با مرگ پایان نمی پذیرد، و جان، پس از مرگ تن باقی است و زندگی دیگری در انتظار اوست.

زرتشتیان، کتاب مقدس خود را در داستان استیلای اسکندر بر ایران به کلی از دست دادند، و حتی یک نسخه از آن نماند، تا آن که در زمان پادشاهان ساسانی بنابر نقل روحانیان و آگاهان، کتاب اوستا به رشته ی تحریر در آمد، و در این میان

ص:342


1- (1) مروج الذهب، ج 10، ص 276.
2- (2) وسائل الشیعة، ج 15 ، ص 126 و اصول کافی، ج 3، ص 567.

باورهای شرک آلود مجوسیان پیش از زرتشت در دین «مزدیسنا» داخل شد و گفتند: برای تدبیر عالم دو مبدأ است؛ یکی مبدأ خیر، و دیگری مبدأ شر؛ اولی نامش «یزدان» و دومی «اهریمن»، و یا اولی «نور»، و دومی «ظلمت» است. و نیز فرشتگان را مقدس دانسته، بی آن که مانند بت پرستان برای آن ها بتی درست کنند، و به آن ها تقرب می جستند. آنان عنصرهای آغازین را چهار عنصر آب، آتش، خاک و هوا می دانستند و برای آتش تقدس ویژه ای قائل بودند از این رو در ایران، چین، هند و غیر آن ها آتشکده هایی داشتند و به تقدیس آتش می پرداختند.

و اما روزی که اسلام ظهور کرد، دین زرتشت کاملا تحریف شده بود و جز نامی از آن باقی نبود و شاهان ساسانی به آن دامن زده، در ترویج آن بسیار کوشیدند.(1) و به گونه ای می توان گفت: سلسله ساسانی، پیش از آن یک حکومت سیاسی باشند، حکومتی مذهبی بودند؛ زیرا «اردشیر بابکان»، مؤسس و سر سلسله ساسانیان، فرزند یکی از موبدان زرتشتی بود و به کمک عالمان زرتشتی به سلطنت رسیده بود. به همین سبب وی با همه ی توان به ترویج دین زرتشتی در سراسر مملکتش اقدام کرد و آن را به عنوان دین رسمی کشور اعلام نمود. و از آن جا که سلطه ی ساسانیان با تأیید موبدان زرتشتی محقق شده بود؛ بسیار مورد عنایت و حمایت درباریان قرار داشتند و از پر قدرت ترین طبقه ها در نظام طبقاتی ایران به حساب می آمدند. و در حقیقت پادشاهان ساسانی از سوی موبدان زرتشتی تعیین می شدند و اگر یکی از آن ها از دستورهای موبدان سرپیچی می کرد؛ به شدت با وی برخورد می شد. برای همین پادشاهان ساسانی از موبدان زرتشتی بیشتر از هر گروه دیگر حرف شنوی

ص:343


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 358 و حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، جلداول، مقدمه، ص 487 و انوار درخشان، ج 11، ص 146.

داشتند و موبدان جمعیت بزرگی را تشکیل می دادند و ساسانیان از آن ها در استحکام پایه های قدرت خویش بهره می گرفتند و همه ی نقاط ایران آتشکده هایی برای آن ها بر پا می ساختند و در هر آتشکده ای، شمار زیادی از موبدان حضور داشتند. و حتی نوشته اند که خسرو پرویز، نُه معبد به هم راه آتشکده را برای دوازده هزار «هیربد» بنا کرد تا در آن به عبادت و قرائت سرودهای دینی بپردازند.(1)

به این ترتیب دین زرتشتی، یک دین درباری به حساب می آمد و موبدان زرتشتی کوشش می کردند که طبقه های محروم و رنج دیده را آرام نگه دارند تا دردهای فراوان خویش را احساس نکنند. اختیارهای نامحدودی که به موبدان زرتشتی واگذار شده بود و فشارهای آن ها بر مردم، سبب شد که مردم از دین زرتشتی فاصله بگیرند و بیشتر مردم کوشش می کردند که دین نوینی برای خویش بر گزینند.

از سوی دیگر دین زرتشتی، همه ی حقیقت خویش را از دست داده بود و مقدّس داشتن آتش به حدی رسیده بود که کوبیدن آهن سرخ شده را با چکش حرام می دانستند؛ زیرا آهن تفتیده در کنار آتش مقدس قرار گرفته و از آن تقدّس یافته است! به این ترتیب خرافه و اسطوره در باورهای آن ها، رخنه پیدا کرده بود و حقایق دینی زمینه را برای رشد آیین های توخالی و مرده فراهم کرده بود و موبدان هر روز خرافه های نوینی را به آن می افزودند.

از سوی دیگر فرهنگ های رومی و هند، راه خویش را از زمان انوشیروان در ایران باز کرده بود و اصطکاک باورهای زرتشتی با باورهای مسیحیت و دین های دیگر سبب بحران دینی ایرانیان شده بود و آن ها از خرافه ها و مطالب پوچ دین زرتشتی رنج می بردند. و همین سبب گوناگونی دیدگاه ها و باورها در ایران و

ص:344


1- (1) تاریخ تمدن ساسانی، سعید نفیسی، تهران، انتشارات اساطیر، 1383 ش، ج 1، ص 1.

گسترش دین ها و مذهب های دیگر شده بود و چنان شک و تردیدی پدید آورده بود که بیشتر مردم به باورهای پیشین خویش پشت کرده و بی دینی و بحران عقیدتی، سراسر ایران را فرا گرفته بود.(1)

12. التزام به اسلام، راه نجات مجوسیان:

شاهان ساسانی، برای مردم ایران سرنوشتی رقم زده بودند که جز گمراهی سرانجام دیگری نداشتند و تنها راه برون رفت ازاین باتلاق، دستیازی به ریسمان محکم دین اسلام بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، آن را برای همه ی مردم جهان به ارمغان آورده بود. از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، خطاب به کسری که مردمش را در گمراهی خود هم راه نموده بود فرمود:

«فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَیْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ عَلَیْکَ» پس اسلام آور تا سالم بمانی و اگر سرباز زدی همانا گناه مجوس بر تو است.

کلمه ی «أََسْلِمْ» (اسلام بیاور)، دربردارنده ی تشویق و ترغیب است به این که اگر اسلام بیاوری و درپی آن مردم ایران را نیز به تسلیم دربرابر خداوند راهنمایی کنی، هم دردنیا از کشته شدن و زوال حکومت درامان خواهی بود و هم در روز رستاخیز از عذاب خداوند خواهی رست و سرزنشی پیگیر تو نخواهد بود.

ص:345


1- (1) تاریخ اجتماعی ایران، ج 2، ص 20.

ص:346

نامه به باذان، نخستین امیر مسلمان

اشاره

بنابر نقل برخی از سیره نگاران، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از نامه نگاری به امپراطوری های ایران، روم و دیگر بلاد، نامه ای به باذان حاکم یمن نگاشت و به وسیله ی معاذ بن جبل به دست او رساند. ولی متن کامل این نامه جز آغاز آن در دست نیست و در عین حال در بردارنده ی نکته های معرفتی و آموزه های مهم می باشد. متن نامه به این صورت است:

«بسم الله الرحمن الرحیم مِنْ مُحُمَّدٍ رسول الله إِلی کافَةِ الناسِ إِلی مَلِکِ الْیَمَنِ باذانَ. أَعَزَهُ اللهُ».(1) به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمد فرستاده ی خداوند به سوی همه ی مردم، به پادشاه یمن. خداوند به او عزت عنایت کرده است.

باذان کیست ؟

باذان یا بادام،(2) یکی از اشراف زادگان و از وابستگان به دربار ساسانی بود که به سبب توانایی در اداره امور جامعه از سوی خسرو پرویز به امیری یمن گماشته شد. وی پس از پی بردن به درستی ادعای رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، اسلام را اختیار نمود.

ص:347


1- (1) مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 212 ومکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 333.
2- (2) وی، فرزند ساسان (یا سامان) فرزند بلاش فرزند جاماسب فرزند پیروز فرزند یزدگرد فرزند بهرام گور.

درباره ی زمینه های اسلام آوردن او گفته اند: پس از آن که خسرو پرویز در جریان نامه ی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به وی، رفتار متکبرانه ای با فرستاده ی آن حضرت از خود نشان داد و نامه را پاره کرد، به باذان فرمانروای دست نشانده اش در یمن نامه ای نوشت و به او دستور داد تا دو نفر کارکشته و نیرومند را به حجاز فرستاده، و فردی که خود را پیامبر می نامد را دستگیر، و پیش وی بیاورند.

باذان، دو نفر از فرماندهان کارکشته خود را به نام های بابویه و خور خسرو را راهی حجاز نمود، تا فرمان خسرو پرویز را به انجام رساند. وی به آن دو نفر نامه ای داد تا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدهند و در آن نامه از آن حضرت خواست تا هم راه آنان پیش کسری برود.

آن ها، حرکت کردند تا به طائف رسیدند. قریشیانی که در طائف بودند از حرکت آن ها آگاه شده و بسیار خوشحال شدند و به هم دیگر مژده دادند که، بشارت بر شما باد! از دست این مرد راحت شدید؛ زیرا کسری، پادشاه پادشاهان، به مقابله با او برخاسته است! آن ها، از طائف خارج شدند تا به مدینه رسیده و به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند، در حالی که ریش های خود را تراشیده و سبیل ها را رها کرده بودند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، با دیدن این سر و وضع، کراهت خود را اظهار داشت. بابویه، به سخن پرداخت و گفت:

کسری، به باذان نامه ای فرستاده و به او دستور داده که تو را به سوی او بفرستد. و من، آمده ام که تو را با خود ببرم، پس اگر بیایی، که باذان نامه ای به شاهنشاه ایران

ص:348

می فرستد و دست از تو برمی دارد و به سود توست. و اگر نیایی، تو و قومت را نابود، و سرزمینت را تباه خواهد کرد.

پیامبراعظم صلی الله علیه و آله و سلم، به آن ها فرمود: وای بر شما! چه کسی به شما گفته است: ریش های خود را بتراشید؟! گفتند: خدای ما (کسری)، به ما چنین دستور داده است. حضرت فرمود: امّا خدای من، به من فرموده است که ریش را رها، و شارب را کوتاه کنم. سپس به آن ها فرمود: اکنون بروید و فردا نزد من بیایید.

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، از راه وحی با خبر شد که سپاه ایران در برابر روم به سختی شکست خورده و انقلاب بزرگی نیز بر ضد خسرو پرویز در درون خانه اش بر پا شده و شیرویه پسرش، او را کشته و قدرت را در دست گرفته است. این رویداد، شب سه شنبه، دهم ماه جمادی الاول سال هفتم هجری اتّفاق افتاد. آن حضرت روز پسین، پیک های باذان را فراخواند و خبر بالا را به آگاهی آن ها رساند. آن دو گفتند: می دانی چه می گویی؟ به آسانی از تو انتقام می گیریم. آیا آن چه که گفتی به شاه خود باذان گزارش کنیم؟ فرمود: البته! از سوی ما باذان را از ماجرا آگاه کنید و بگویید: دین من، سرزمین کسری را خواهد گرفت و قلمرو دینم، تا جایی که پای شتران و سم اسبان برسد، خواهد رفت. به باذان بگویید: اگر مسلمان شوی، همه ی مرز و بومی که اکنون در قلمرو توست، به تو واگذار می کنم و تو و فرزندانت را فرمانروای آن ملّت می گردانم. سپس کمربندی را که در آن قطعه هایی از طلا و نقره به کار رفته بود و آن را برخی از پادشاهان به آن حضرت هدیه نموده بودند، به آن دو هدیه کرد.

آن دو، از نزد حضرت خارج شدند. هنگامی که پیش باذان رسیدند، گزارش دیدار با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به آگاهی وی رساندند. او گفت: ما، باید درنگ کنیم؛ اگر سخن وی راست بود، او پیامبر خدا است وگرنه درباره او اندیشه ی دیگری می کنیم.

ص:349

بابویه، به باذان گفت: تا کنون با مردی سخن نگفته ام که با هیبت تر از او باشد!

باذان، از او پرسید: آیا نگهبانانی هم با خود داشت؟ پاسخ داد: نه. و هنوز چندی نگذشته بود که نامه ای از سوی شیرویه به او رسید. در این نامه آمده بود: من، کسری را نکشته ام مگر به دلیل سخت گیری هایش درباره ی فارس ها که اشرافشان را می کشت و یا به زندان می انداخت. هرگاه نامه ام به تو رسید، برای من از کسانی که دست نشانده ی تو هستند، بیعت بگیر و مردی را که کسری درباره ی او برایت نامه نوشته بود؛ زیر دید بگیر و با او کاری نداشته باش، تا دستوری از من برسد.

پس از آن که باذان نامه را خواند، گفت: این مرد (محمد صلی الله علیه و آله و سلم)، فرستاده ی خدا است! و اسلام آورد و کسانی از فارس زادگان که در یمن بودند نیز اسلام آوردند.(1)

بنابر گفته ی تاریخ نگاران، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بنابر وعده ای که به باذان داده بود، او را بر امارت یمن باقی گزارد. از این رو باذان، نخستین امیر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به شمار می آید. او، در اسلام آوردن مردم آن دیار نقش مهمی داشت و در ریشه کن نمودن آیین و نشانه های شرک و کفر، کوشش ها فراوان نمود. تا این که در سال دهم هجری پیش از رحلت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، دار فانی را بدرود گفت و پس از او به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، فرزندش شهر بن باذان بر امارت صنعاء که بخشی از یمن بود برگزیده شد.(2)

ص:350


1- (1) البدایة و النهایة، ج 2، ص 180 و بهجة المحافل و بغیة الأماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و...، ج 2، ص 158 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 655 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 35 والسیرة الحلبیة، ج 3، ص 346 والسیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 69 والکامل فی التاریخ، ص 213 و نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 18، ص 163.
2- (2) تخریج الدلالات السمعیة، ص 269 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11، ص 338 و جوامع السیرة النبویة، ص 20 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 181 و تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 481 و ج 4، ص 270 وأسدالغابة، ج 1، ص 195.

یمن:

یمن، کشوری عربی با وسعت 527968 کیلومتر مربع با مرکزیت شهر صنعاء در جنوب غربی آسیا و در جنوب شبه جزیره عربستان واقع شده است. از استان های آن می توان به استان عَدَن، عَمران، بیضاء، مأرب، صعده و ریمه اشاره نمود. یمن، دارای دو ساحل مهم است؛ ساحل غربی در کرانه ی دریای سرخ و ساحل جنوبی در کرانه ی دریای عرب، هم چنین دارای چند جزیره است که مهم ترین آن ها: جزیره سقره در دریای عرب و جزیره حنیش در دریای سرخ است. این سرزمین، تا پیش از سال 1990 میلادی، دو کشور به نام های جمهوری عربی یمن (یمن شمالی) و جمهوری دمکراتیک یمن (یمن جنوبی) بود. در سال 1990 بنابر پیمانی این دو کشور با هم متحد شدند و جمهوری یمن پدید آمد.

یمن، از زمان های کهن به سبب حاصل خیزی و موقعیت جغرافیایی آن، جایگاه ویژه ای داشته است. و در دوران باستان، قلمرو حکومت هایی همچون: دولت قتبان، معین و حمیر بوده است. واما در سال 597 میلادی، به تصرف ایران در آمد و همان گونه که پیشتر بیان شد: حاکم یمن در زمان پیدایش اسلام، باذان بن ساسان بود که به فرمان خسرو پرویز به امارت آن دیار گماشته شده بود.(1)

ص:351


1- (1) الأخبارالطوال، ص 64 و المعالم الأثیرة فی السنة و السیرة، ص 301 و مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة والبقاع، ج 3، ص 1483 والاشارات الی معرفة الزیارات، سایح هروی علی، دمشق، المعهد الفرنسی للدراسات العربی، ص 82.

نکته ها و آموزه های نامه:

1. اهمیت نام خداوند:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، این نامه را با نام خداوند و ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز می کند که همان گونه که بارها در نامه های دیگر به آن تصریح شد؛ این مسئله نشان از سیره توحیدی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، و دلیلی محکم، بر فضیلت و اهمیت نام خداوند به ویژه در آغاز کارها می باشد و بر پیروان و متأسیان به سیره ی متعالی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم است که این آموزه را سرمشق زندگی خود قرار دهند و با خداوند متعال ارتباط معنوی برقرار کنند و از او کمک گیرند.(1)

2. جهانی بودن رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

نکته ای که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز نامه به آن تصریح می کند، جهانی بودن رسالت خویش است؛ زیرا آن حضرت خود را فرستاده ی خداوند منان، برای همه ی مردم معرفی می کند، نه برای گروه، قبیله و ملتی ویژه. همان گونه که می فرماید:

«مِنْ مُحُمَّدٍ رسول الله إِلی کافَةِ الناسِ»، این نامه ای است از محمد فرستاده خداوند، به سوی همه ی مردم. این فقره از کلام آن حضرت، گویی برگرفته از آیه قرآن کریم است که درباره جهان شمول بودن پیامبری پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً.2 ما تو را نفرستادیم مگر برای این که

ص:352


1- (1) برای آگاهی بیشتر به نامه ی پیامبر اعظم به نجاشی مراجعه شود.

همه ی مردم را از خطا و گناه بازشان داری، و نیز نویدبخش و بیم رسان باشی.(1) وجه استدلال به این آیه معنای «الف و لام» در الناس است که در اصطلاح ادبیات برای شمول و استغراق می باشد. بنابراین پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم برای همه ی مردم، مبعوث شده است.

3. خاتمیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:

نکته دیگری که کلام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به آن اشاره دارد، مسئله ی خاتمیت است؛ به این معنا که آن حضرت، نه برای مردم زمان خویش بلکه برای همه ی عصرها برانگیخته شده است؛ زیرا در کلام خود کلمه ی «الناس» را به مردم زمان خاصی مقید نمی کند و آن را به گونه اطلاق می آورد. همان گونه که قرآن کریم بارها برآن تأکید کرده و می فرماید: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً.2 محمد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست، بلکه فرستاده خدا و خاتم پیغمبران است، و خدا به هر چیزی دانا است.

گرچه این آیه ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را خاتم انبیاء معرفی شده است نه خاتم رسولان؛ ولی با توجه به تفاوتی که میان نبوت و رسالت وجود دارد، ازاین آیه به خوبی برمی آید که آن حضرت هم خاتم انبیاء است و هم خاتم رسولان؛ زیرا رسول، عبارت از کسی است که حامل رسالتی از خدای تعالی به سوی مردم باشد؛ رسالتی که اتمام حجت را دربردارد و از سوی مردم، لازم است پیروی شود. و اما نبی، آن کسی است که حامل

ص:353


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 376 والأصفی فی تفسیرالقرآن، ج 2، ص 1014.

خبری از غیب باشد و آن غیب عبارت از دین و حقایق آن است، و لازمه ی این تفاوت این است که وقتی نبوتی پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، نباشد، رسالتی هم نخواهد بود؛ زیرا رسالت، خود یکی از اخبار از غیب است، هرگاه بنا باشد، اخبار از غیب بریده شود، و دیگر نبوتی و نبیی نباشد، به ناچار رسالتی هم نخواهد بود. و به بیان دیگر هر رسولی، نبی نیز هم هست ولی هر نبیی، لازم نیست رسول باشد. پس اگر نبوتی درکار نباشد، رسالتی هم نخواهد بود. از این جا روشن می شود که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خاتم نبیین باشد، خاتم رسولان هم خواهد بود.(1)

خاتم از خَتَم و به معنای مهر کننده و پایان دهنده است و انگشتر را نیز از این جهت خاتم گفته اند؛ زیرا نامه را با آن ختم و به وسیله ی مهر کردن به پایان می برند.(2) و کلمه ی خاتم در آیه بالا بر اساس نظر دانشمندان شیعه و سنی، به معنای پایان دهنده و ختم کننده ی پیامبران الهی آمده است.(3)

آیه ی دیگری که دال بر مسئله خاتمیت می باشد، آیه ی زیر است که می فرماید: وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ.4 این قرآن بر من وحی شده، تا شما و همه ی کسانی را که این قرآن به آن ها می رسد انذار کنم (و به سوی خدا دعوت نمایم).

ص:354


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 325.
2- (2) مفردات راغب، واژه ختم.
3- (3) جامع البیان، ج 22، ص 21 و الدرالمنثور، ج 5، ص 204.

گستره ی مفهوم تعبیر «و من بلغ» (همه ی کسانی که این سخن به آن ها می رسد)، از یک سو رسالت جهانی قرآن و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را بیان می کند و از سوی دیگر مسئله ی خاتمیت را از گوش زد می کند.(1)

4. پادشاهی، به ایمان است:

از معدود نامه هایی که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در آن از حاکمی با عنوان «مَلِک» مورد خطاب قرار می دهد، همین نامه ی مورد بحث است. همان گونه که در نامه های دیگر نیز بیان شده «مَلِک»، به معنای پادشاه و کسی است که مالک تدبیر امور اجتماعی مردم می باشد که بنابر آموزه های قرآن کریم، ویژه ی خداوند کریم است و او، بنابر اقتضای حکمت و مصلحتش به هرکسی که بخواهد، عطا می کند. قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ.2 بگو: بارالها! تو مالک تدبیر هستی، به هر کس بخواهی، مُلک و سلطنت می دهی.

و اما از آنجا که باذان، اسلام اختیار کرده و در راستای تحقق اهداف پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم گام برداشت، او نه تنها صاحب و عظیم یمن، بلکه «مَلِک» آنان نیز می باشد؛ زیرا مشروعیت حکومت خود را از پیامبر خداوند صلی الله علیه و آله و سلم گرفته است. به ویژه بنابر آن که جمله ی «اعزه الله» که ادامه نامه آمده است، معنای خبری (خداوند به تو عزت داده است) داشته باشد نه دعا، که در سطرهای آینده تبیین خواهد شد.

ص:355


1- (1) تفسیر نمونه، ج 17، ص 340.
5. عزت، از خداست:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در پایان نامه، جمله ی «أَعَزَهُ اللهُ» را بیان می فرماید. معنا کردن این جمله، مبتنی بر آن است که این جمله، جمله ی خبری باشد یا دعا، که در صورت نخست، معنای آن این است که؛ خداوند به او (باذان) عزت داده است. و در صورت دوم، معنای آن این است که خداوند به او عزت عنایت کند. ولی با توجه به معنا و مصادیق عزت که بیان خواهد شد به دست می آید که جمله بالا، یک جمله خبری است و خداوند منان بر اساس لطف و کرم خود به باذان، عزت داده است.

حال معنای عزت چیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن را در باذان دیده است و آن را موهبتی الهی برشمرده است و یا آن را از خداوند منان برای باذان خواستار شده است؟

معنای عزت:

عزت و عزیز در زبان فارسی، به معنای گرامی، محبوب و دوست داشتنی است و اما در زبان عرب، در اصل به معنای زمینی است که عبور از آن به سختی انجام می گیرد و یا شخم زدن آن آسان، نباشد و پس از آن گسترش پیدا کرده و به معنی هر چیز مشکل نفوذ ناپذیر می باشد و نیز هر چیره گری را عزیز و دارای عزت گفته اند. از این رو به افراد نیرومند و توانا که غلبه بر آن ها «مشکل» یا «غیر ممکن» است، عزیز گفته اند. و باز به همین جهت، هر چیز نایاب را عزیز الوجود می گویند. در قرآن کریم، به معنای مشقت هم آمده است: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ 1 رسولی از خود شما به سویتان آمد که

ص:356

رنجهای شما بر او سخت است، و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.

و اما در امور اجتماعی، گاه به دارنده ی منصب و مقام، عزیز می گویند؛ زیرا او بر زیردستان خود چیره است، و آنان بر او چیره نیستند؛ او جایگاهی دارد که هر که آهنگ او کند مانعش می شوند، و از دسترسی به او بازش می دارند تا نتواند براو دست یابد. همان گونه که بنابر آیه های قرآن کریم برادران یوسف که هنوز یوسف را نمی شناختند مقام او را مورد خطاب قرار دادند و گفتند: قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ.1 گفتند: ای عزیز! او (بنیامین)، پدر پیری دارد، یکی از ما را بجای او بگیر، ما تو را از نیکوکاران می بینیم.(1)

و اما خدای سبحان عزیز است، برای این که او ذاتی است که هیچ چیز از هیچ جهت بر او قهر و غلبه ندارد، و او بر همه چیز و از هر جهت قهر و غلبه دارد. أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً.3 آیا عزت را از سوی خود جست و جو می کنید و حال آن که عزت همه اش از خدا است؟ وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً

ص:357


1- (2) مفردات راغب، واژه عزت و التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 8، ص 113 و شرح أصول کافی، مولی محمد صالح مازندرانی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی للطباعة والنشر والتوزیع، ج 1، ص 69.

لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا * کَلاّ...1 و جزخدا، خدایانی گرفته اند که مایه ی عزتشان شود. هرگز (چنین نیست).

بنابراین کسی جز خداوند، دارای عزت نیست و اگر دیگری از عزت بهره ای دارد از او و به اذن او دارد، هم چنان که فرمود: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً2 هر که عزت می خواهد (باید بداند) همه ی عزت ها از خداست. و نیز می فرماید: قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ.3 بگو: (ای پیامبر) بارالها! تو مالک مُلک هستی، به هر کس بخواهی، مُلْک و سلطنت می دهی و از هر کس بخواهی، می گیری و به هر کس بخواهی، عزت می بخشی و هر که را بخواهی، خوار می کنی.

پس از این بیان گفته می شود که این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به باذان می فرماید: «أَعَزَهُ اللهُ». معنایش آن است که اگر تو عزتی داری، آن را در پرتو ایمان، از خداوند منان گرفته ای.

اهمیت عزت:

عزت، یکی از عامل های هویت جامعه اسلامی، از لوازم پایداری حکومت داری و از اسباب موفقیت در اداره امور مملکت است. از این رو هیچ کشور و یا سلسله ای هویت خود را از دست نداد و از میان نرفت، مگر آن که پیشتر عزت خود را از دست

ص:358

داد. و با توجه به این واقعیت است که قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام، مردم را به عوامل عزت بخش ترغیب، و از هرگونه کنش و واکنشی که سبب ازمیان رفتن عزت در میان مسلمانان شود نهی نموده اند. مانند ترغیب آنان به فرمان بری از خداوند، اطاعت از فرستاده او و تحکیم پایه های یکپارچگی و برحذرداشتن از چنددستگی و کشمکش. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِینَ.1 و اطاعت (فرمان) خدا و پیامبرش نمایید و نزاع (و کشمکش) مکنید تا سست نشوند و قدرت (و شوکت و هیبت) شما از میان نرود و شکیبایی نمایید که خداوند با شکیبایان است.

عوامل از میان رفتن عزت:

وابستگی و دلبستگی به دنیا، تن پروری و ترس از مردن، نداشتن بصیرت دینی و سیاسی نیز از عوامل از دست دادن عزت فردی و اجتماعی است؛ زیرا محبت و دلبستگی به چیزی، دو اثر منفی در روح انسان بر جای می گذارد؛ نخست آن که مانع از آن می شود که انسان زشتی های آن چیز را دریابد و دیگر این که زیبایی های آن را بیشتر از آن چه که هست می بیند.

و در گستره ی سیاست و اجتماع، نخستین شرط مبارزه با کژی ها و ناراستی های فرهنگی و مذهبی و نیز برابری با هجوم بیگانگان، آمادگی برای هزینه کردن جان خود می باشد و کسانی که در آن عرصه ها این آمادگی را ندارند، به گونه ی قطع عزت خود را از دست خواهند داد و شکست خواهند خورد. امام حسین علیه السلام در تحلیلی در

ص:359

خطابه ی مشهورش خطاب به دانشمندان اسلامی، عامل ذلت آنان را عشق به ماندن در دنیا و زیباتر دیدن دنیا می داند. همان گونه که می فرماید:

«سَلَّطَهُمْ عَلی ذلِکَ فِرارکُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَاِعْجابُکُمْ بِالْحَیاةِ الّتی هِیَ مُفارِقَتکُم فَاَسْلَمْتُمْ الضُّعَفاءَ فِی ایدیهِم فَمِنْ بَیْن مُستَعبَدٍ مَقْهُورٍ وبَیْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلی مَعیشتِهِ مَغْلُوبٍ یَتَقَلَّبُونَ فِی الْمُلْک بآرائِهِمْ وَیَسْتَشْعِرونَ الْخِزْیَ بِاَهْوائِهِمْ اقتِداءً بِاْلاَشْرارِ وَجُرْأَةً عَلی الْجَبّارِ. فی کُلِ ّ بَلَدٍ منْهُمْ عَلی منْبَرِهِ خَطیبٌ مِصقعٌ فَاْلاَرضُ لَهُمْ شاغِرةٌ وَاَیْدیهمْ فیها مَبْسوطَةٌ وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا یَدْفَعُونَ یَدَ لامِسٍ، فَمِنْ بَیْن جَبَّارٍ عَنیدٍ وَذی سَطوَةٍ عَلی الضَّعفَةِ شَدیدٍ، مُطاعٍ لا یَعْرِفُ الْمُبْدِءَ المُعیدَ»(1). مایه ی تسلط آنان (بنی امیه) بر حکومت، فرار شما از کشته شدن بود و دلبستگی تان به زندگی گریزان دنیاست. شما با این رویه، مردم ناتوان را به چنگال این ستمگران گرفتار آوردید تا یکی برده وار سرکوفته باشد و دیگری بیچاره وار سرگرم تأمین آب و نانش. و حاکمان، خودسرانه در منجلاب سلطنت غوطه خورند و با هوس بازی خویش ننگ و رسوایی به بار آورند، پیرو بدخویان گردند و در برابر خدا گستاخی ورزند. در هر شهر سخنوری از ایشان بر منبر آمده و گماشته است. خاک وطن زیر پایشان پراکنده و دستشان در آن گشاده است. مردم بنده ی ایشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند. یکی حاکم، کینه ورز و بدخواه که بیچارگان را می کوبد و به آن ها قلدری و سخت گیری می کند و آن دیگر فرمانروایی مسلط است که نه خدا را می شناسد ونه روز جزا را.

ص:360


1- (1) تحف العقول، 238.

نامه به فروۀ بن عمرو جذامی

اشاره

یکی دیگر از نامه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، نامه به فروۀ بن عمرو جذامی است که به سبب در برداشتن برخی معارف دینی و دستورالعمل اخلاقی، دارای اهمیت ویژه ای بوده و درخور توجه است و شایسته است تا حد امکان، تبیین شود.

فروه ی جذامی:

فروه فرزند عَمْرْو، فردی مسیحی و پیرو آیین دین عیسی علیه السلام و از خاندان بنی نفاثه از قبیله ی جذام بود. و به همین سبب به او، جذامی گفته می شود. او از سوی قیصر روم به فرمانداری شهر معان گماشته شد. شهرمعان در آن زمان، از سرحدات شام بوده و اکنون از شهرهای جنوبی کشور اردن می باشد.(1) با پیدایش و گسترش آوازه ی دین اسلام، به کاوش درباره ی آن پرداخت و بنابر نشانه هایی که انجیل از آن ها خبر داده بود، به درستی و حقانیت آن پی برد و در سال نهم هجری به اسلام گروید.

ص:361


1- (1) معجم البلدان، ج 5، ص 153.

نامه به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم:

فروه جذامی، نامه ای مبنی بر اعلام اسلام آوردنش برای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم نگاشت. و آن را به مسعود بن سعد جذامی داد، تا هم راه چند هدیه ی ارزنده، به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برساند.(1) متن نامه فروه ی جذامی، به این صورت است:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. لِمُحَمَّدٍ رسول الله النَّبیِ، إِنّیِ مُقِرٌّ بِالإِسْلامِ مُصَدِّقٌ بِهِ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَ اللهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَداً عَبْدُهُ وَ رَسُوُلُهُ، وَ أَنَّهُ الذّیِ بُشِرَ بِهِ عِیسیَ ابنُ مریمَ. و السَّلامُ عَلَیْکَ».(2)

به محمّد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم. من اسلام را پذیرفته به درستی آن، گواهی می دهم. گواهی می دهم که خدایی، جز اللّه نیست و محمد، بنده و فرستاده ی او است. و حقاً که او همانی است که عیسی بن مریم به آمدنش مژده داده است. و درود بر تو.

پاسخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، به فروه ی جذامی:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از آگاهی از متن نامه ی فروه، نامه ای برای او نگاشته و به فرستاده ی فروه یعنی، مسعود بن سعد جذامی دادند تا به او برساند. متن نامه به این صورت است:

ص:362


1- (1) الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 6، ص 78 والطبقات الکبری، ج 1، ص 215.
2- (2) مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 125 و الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 27.

«مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله إِلَی فَرْوَةَ بْنِ عَمْرٍو. أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ قَدِمَ عَلَیْنَا رَسُولُکَ وَ بَلَّغَ مَا أَرْسَلْتَ بِهِ وَ خَبَّرَ عَمَّا قَبْلَکُمْ وَ أَتَانَا بِإِسْلَامِکَ وَ أَنَّ اللَّهَ هَدَاکَ بِهُدَاهُ إِنْ أَصْلَحْتَ وَ أَطَعْتَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَقَمْتَ الصَلاةَ وَ آتَیْتَ الزَکاةَ».(1)

از محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به فروه فرزند عمرو فرستاده ات پیش ما آمد و پیام تو را به ما رساند و از گذشته ی شما خبر داد و اسلام پذیرفتنت را گزارش داد و خبر خوشی داد که خداوند، تو را به هدایت خویش راهنمایی فرموده است. (تو، هدایت شده ای) اگر نیکوکار و فرمانبردار خدا و رسولش باشی و نماز را بر پا داری و زکات بپردازی.

متن این نامه به صورت های دیگری نیز نقل شده است که دربرخی از آن ها پس از نام فروۀ بن عمرو، جمله ی

«سَلامٌ عَلَیْکَ، فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکَ اللهَ الذی لا إِلهَ إِلا هُو»(2) آمده است. و در برخی دیگر جمله ی

«وَ أَنَّ اللّهَ عزّوجلّ قَدْ هَداکَ بِهُداهُ إِلی دین الاسلامِ فَاِنْ أَنْتَ أَصْلَحْتَ وَ أَطَعْتَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَقَمْتَ الصلاةَ وَ آتَیْتَ الزکاةَ دَخَلْتَ الجنةَ و السَلامُ عَلَیْکَ»(3) آورده شده است به این معنی که فرستاده تو به من خبر داد که خداوند عزّوجلّ، تو را به دین اسلام رهنمون ساخته

ص:363


1- (1) الطبقات الکبری، ج 1، ص 215 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 126 و بحار الأنوار، ج 21، ص 408 و تاریخ مدینه دمشق، ج 48، ص 272 و المنتظم، ج 4، ص 9.
2- (2) الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 27.
3- (3) تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 147.

است؛ پس اگر تو اهل اصلاح باشی و خداوند و فرستاده ی او را اطاعت کنی و نماز بپا داشته و زکات بپردازی، داخل بهشت خواهی شد. درود برتو باد.

آموزه های نامه:

اشاره

نامه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به فروه ی جذامی در عین کوتاهی و اختصار، دارای متنی پرمحتوا و دربر دارنده معارف بلند و آموزه هایی چند است و دراین جا به برخی از مهم ترین آن ها پرداخته می شود.

1. اطاعت، راه رسیدن به هدایت الهی:
اشاره

یکی از مسائل مهم در نامه ی مورد بحث، مسئله ی هدایت الهی است که با جمله ی «إِنَ اللهَ هَدَاکَ بِهُداهُ...» آغاز می گردد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با این جمله، خطاب به فروه ی جذامی می فرماید: «خداوند با هدایتش، تو را هدایت نمود اگر اهل اصلاح باشی و خداوند و رسولش را اطاعت کنی و نماز برپا داشته، زکات بپردازی». در این نامه، هدایت یافتن فروه به عنوان یک امر مهم تلقی شده است. حال باید دید هدایت الهی به چه معنی است؟ و رابطه اصلاح گری، اطاعت از خداوند و رسول او، اقامه نماز و ادای زکات که در نامه آمده اند با بهره مندی از هدایت الهی چیست؟

معنا و اقسام هدایت:

هدایت به معنای راهنمایی است و برچند گونه است؛

الف). هدایت تکوینی:

مراد از هدایت تکوینی، آن هدایتی است که به امور تکوینی تعلق می گیرد، به این بیان که خداوند، هر یک از انواع آفریده های خود را به سوی کمال و هدفی که برایش تعیین کرده راهنمایی کرده است و به بیانی؛ خداوند، یک سلسله عامل های پیشرفت و

ص:364

تکامل در موجودات گوناگون جهان، از انسان و دیگر جانداران، حتی موجودات بی جان آفریده، که آن ها را به سوی رشد و تعالی پیش می برد؛ مانند آن که جنین در شکم مادر رشد و تکامل میابد، و یا دانه های گیاهان در دل زمین شکافته، جوانه زده، رشد و نمو می کنند، و نیز کرات گوناگون منظومه ی شمسی در مدار ویژه ی خود حرکت می کنند. این ها همه نمونه هایی از هدایت تکوینی هستند، این نوع هدایت، ویژه خداوندی منان است که با اسباب طبیعی و ما وراء طبیعی آن را صورت می دهد. چنان که می فرماید: رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی.1 خدای ما، آن کسی است که همه ی موجودات را نعمت وجود بخشیده و سپس به راه کمال هدایت کرده است. و یا می فرماید: اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّی وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی.2 آن خدایی که همه ی عالم را خلق کرده و به حد کمال خود رسانید، آن خدایی که هر چیز را قدر و اندازه ای داد و به راه کمال هدایتش نمود.(1)

هدایت تکوینی، دربرابر اضلال تکوینی است. و اضلال تکوینی یعنی، ندادن توفیق و رها کردن آدمی به حال خود و یا وسایل خیر را برای او فراهم نکردن. این گونه اضلال، در آغاز به خدای سبحان استناد ندارد؛ زیرا هم با هدایت عمومی تکوینی (که در آیه 50 سوره طه، آمده است) ناسازگار است وهم با هدایت تشریعی او که پس ازاین بیان خواهد شد.

ص:365


1- (3) تفسیر نمونه، ج 2، ص 351.

ب). هدایت تشریعی ابتدایی:

و آن عبارت است از راهنمایی انسان ها، ازراه تعلیم، تربیت، پندها، موعظه و قانون های کارآمد.

این نوع از هدایت، که به گونه ی نشانی دادن با زبان و نگارش می باشد و به آن «ارائه طریق» نیز می گویند، همان تبیین راه و شناساندن مقصد به کسی است تا او خود، راه را طی کرده، به آن مقصد و مقصود برسد. و هدایت کننده، لازم نیست خداوند منان، پیامبران و امامان معصوم علیهما السلام باشند. بلکه مردم نیز می توانند به عنوان هادی، راهنمای دیگران باشند. هم چنان که قرآن کریم از مؤمن آل فرعون که؛ نه پیغمبر بوده و نه امام و نه وصی پیغمبر، حکایت کرده که گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ.1 ای قوم من! مرا پیروی کنید تا به سوی راه رشد هدایتتان کنم.

و از سویی بهره مندی از چنین هدایتی و اهتدا به هدایت تشریعی ابتدایی، ویژه ی گروهی از مردم نیست، بلکه همه ی بشر به این قسم از هدایت یعنی، به ارائه طریق هدایت شده اند، و تنها شرط آن، پذیرش آن هدایت است. قرآن کریم با اشاره به این هدایت می فرماید: إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً.2 ما بشر را به سوی راه راست هدایت کرده ایم، حال یا شکر این هدایت را به جای می آورد و یا کفران می کند. و نیز می فرماید: قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ.3 به آن ها که اهل کتاب هستند (یهود و

ص:366

نصاری) و امی ها (ی مشرک) بگو: «آیا شما هم تسلیم شده اید؟» اگر (در برابر فرمان و منطق حق،) تسلیم شوند، هدایت می یابند، و اگر سرپیچی کنند، (نگران مباش! زیرا) بر تو، تنها ابلاغ (رسالت) است.

هدایت تشریعی ابتدایی، در برابر اضلال تشریعی ابتدایی می آید و مراد از اضلال تشریعی ابتدایی، وضع کردن قانون و مقرراتی است که انسان را از رسیدن به سعادت دنیای و آخرتی باز دارد. این گونه اضلال ابتدایی، قابل استناد به خدای سبحان نیست؛ زیرا از خداوند که حق محض است و از حق محض، کار ناصواب و باطل صورت نمی گیرد، و قانونی را برای انسان ها قرار نمی دهد که آن ها را به گمراهی بکشاند.

ج). هدایت پاداشی:

هدایت پاداشی، هدایتی است که از سوی خداوند منان به برخی افراد بشر به عنوان پاداش اعطا می شود. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً.1 کسانی که گام های نخستین هدایت را برداشته اند، خداوند بر هدایتشان می افزاید. و نیز می فرماید: وَ یَزِیدُ اللّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً . (1) و خداوند، بر هدایت کسانی که هدایت یافته اند می افزاید.

مراد از این هدایت، رساندن شخص به مقصد می باشد که به آن «ایصال به مطلوب» نیز گفته می شود و متأخر از مرتبه ی هدایت تشریعی ابتدایی، و تداوم و تکامل آن است و شرط بهره مندی از این درجه از هدایت، ایجاد شایستگی های

ص:367


1- (2) مریم، 76.

لازمی است که از راه داشتنِ باوری درست و انجامِ کارهای خداپسند به دست می آید و تنها نصیب کسانی می شود که سرمایه ی فطرت را با شنیدن پیام فطرت حفظ کرده باشند. یعنی، افزون بر بهره گیری از هدایت فطری، از هدایت تشریعی قرآن و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم نیز استفاده کرده باشند. و به بیان دیگر؛ هم فطرت خویش را شکوفا ساخته، و هم با راهنمایی قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، بخشی از راه را پیموده باشند، آن گاه هدایت پاداشی نصیب آنان خواهد شد.

و امام هادی و هدایت کننده ی به این گونه هدایت، در اصل و بالاصاله، خداوند تبارک و تعالی می باشد و پیرو آن، کار کسانی است که خود، راه یافته باشند، و اهتدایشان، به هدایت کسی دیگر نباشد، و در اهتداء و راه یافتن میان آنان و خدای عزّوجلّ هیچ واسطه ای دخالت نداشته باشد وآنان پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام می باشند. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا . (1) آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کنند.

پس اگر در قرآن کریم آمده است که خداوند متعال به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ . (2) چنین نیستی که تو هر کس را دوست بداری، هدایت کنی بلکه این خدا است که هر کس را بخواهد، هدایت می کند و او به حال آنان که قابل هدایتند، آگاه تر است.

ص:368


1- (1) انبیاء، 73.
2- (2) قصص، 56.

در این آیه نمی خواهد بگوید که هدایت به معنای رساندن به هدف و ایصال به مقصود، ویژه ی خداوند متعال است و هدایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، تنها به گونه راه نشان دادن است، وآن حضرت نمی تواند هدایت به گونه ایصال و رساندن به مطلوب داشته باشد، بلکه می خواهد به مسئله ی اصالت و تبعیت اشاره نموده و بفرماید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، هدایت به گونه ی ایصال به مطلوب را از پیش خود مالک نشده است، بلکه خدای تعالی به آنان چنین مقامی عطا فرموده است.(1)

این نوع از هدایت، در برابر اضلال کیفری است که به معنای، محروم شدن برخی از مردم به سبب کارهای خلاف عقل و شرع می باشد. بنابراین کسی که باداشتن حجت عقل و نقل، و کتاب و سنت به بی راهه برود و با این که راهِ توبه و انابه برای او باز است، برنافرمانی و گمراهی خود پافشاری کند، در این صورت خدای متعال او را به حال خود رها می کند و فیض از جانب خود نصیب او نمی گرداند و خود به خود در گمراهی بیشتر می ماند: فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ . (2) پس چون از حق برگشتند، خداوند دل هایشان را برگردانید.

نوع هدایت در نامه:

حال باید دید که این که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، خطاب به فروه ی جذامی می فرماید:

«إِنَّ اللهَ هَداکَ...»، کدامیک از اقسام هدایت های سه گانه بالا می باشد؟ به گونه ی قطع هدایت به معنای اولی یعنی، هدایت تکوینی نخواهد بود؛ زیرا تنها شرط

ص:369


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 10، ص 60.
2- (2) صف، 5.

بهره مندی از آن، وجود داشتن و آفریده ی خداوند بودن است که مسلم است همه ی موجودات عالم، مشمول چنین هدایتی خواهند بود و اطاعت از خداوند و رسول او و ادای واجبات، شرط آن نیست.

و اما با توجه به قرینه های داخلی و خارجی نامه، هدایت در نامه، می تواند هدایت تشریعی ابتدایی باشد؛ و اما قرینه خارج از نامه، نوظهور بودن دین اسلام است؛ زیرا بنابر تصریح تاریخ نگاران، در سال های پس از هشتم هجری، تنها نام اسلام و ابلاغ جهانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به گوش بیشتر مردم جهان آن روز به ویژه شام رسیده بود و هنوز آیین آن از جزئیات عبادات و معاملات به آن دیار راه پیدا نکرده بود و فروه ی جذامی که اهل آن مرزوبوم بود با تفحص و تحقیق درباره ی دین مبین اسلام، آن را پذیرفت و خبر اقرار به حقانیت آن را طی نامه ای به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اعلام داشت و با توجه به محیط زندگی او که هنوز جزئیات و آموزه های دین اسلام به آن دیار وارد نشده و با عنایت به تازه مسلمان بودن فروه، این نکته به دست می آید که او جز باور به توحید و ایمان داشتن به آخرین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که انجیل از آمدن او خبر داده است، چیز دیگری از اسلام نمی دانست و چون می پنداشت آن باورها برای هدایت یافتن کافی می باشد، خود را مُهتدی به هدایت خداوند می دانست. و اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ او، پندار او را تصحیح نمود و بیان کرد که صرف باور، برای هدایت یافتن کافی نیست، بلکه افزون برآن، عمل به آیین اسلام نیز لازم خواهد بود از این رو اصول کلی وظیفه مسلمانی را برای او نگاشت تا با عمل به آن، اسلام او تثبیت شود. بنابراین آن چه میان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و فروه ی جذامی اتفاق افتاد آن بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، بنابر رسالت الهی خویش که همان ابلاغ دین است، پیام دین را به فروه رساند و فروه آن را پذیرفت و این همان هدایت تشریعی ابتدائی است.

ص:370

و اما قرینه ای که داخل در نامه است و هدایت تشریعی ابتدایی را تأیید می کند، مشروط کردن بهره مندی از هدایت الهی به اصلاح، اطاعت از خداوند و رسول او، اقامه نماز و دادن زکات می باشد و اگر هدایت در نامه از قبیل هدایت پاداشی باشد، نباید مشروط به آن موارد باشد بلکه هدایت پاداشی، متوقف بر کیفیت آن موارد است نه اصل وجود آن ها.

2. ناکافی بودن ایمان، بدون عمل صالح:

باتوجه به بیانی که گذشت به دست می آید که ایمان و اگرچه ایمانی درست باشد، به تنهایی برای هدایت یافتن کافی نیست بلکه افزون بر آن، عمل صالح نیز لازم است. از این رو قرآن کریم در بسیاری از موارد، ایمان را هم راه با عمل صالح آورده است و اگر وعده ی پاداشی برای مؤمنان داده شده است، آن پاداش را مترتب برهردوی آن ها کرده است، نه ایمان تنها. مانند آن که می فرماید: وَ أَمّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً . (1) و اما هر که ایمان آوَرَد و کار شایسته کند، پاداشی (هر چه) نیکوتر خواهد داشت، و به فرمان خود، او را به کاری آسان واخواهیم داشت. وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ . (2) و کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، مژده ده که ایشان را باغ هایی خواهد بود که از زیر (درختان) آن ها جوی ها روان است. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی

ص:371


1- (1) کهف، 88.
2- (2) بقرة، 25.

مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِیلاً.1 و به زودی کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، در باغ هایی که از زیر (درختانِ) آن نهرها روان است درآوریم. برای همیشه در آن جاودانند، و در آنجا همسرانی پاکیزه دارند، و آنان را در سایه ای پایدار درآوریم. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ.2 و کسانی که ایمان آورده، و کارهای شایسته کرده اند، آنان اهل بهشتند، و در آن جاودان خواهند ماند. وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ . (1) به عصر سوگند، که انسان ها همه در زیانند. مگر کسانی که ایمان آورده، و کارهای صالح انجام داده اند و یک دیگر را به حق سفارش کرده، و یک دیگر را به شکیبایی و استقامت توصیه نموده اند.

در همه ی این آیه ها و مانند آن، دیده می شود که ایمان، هم راه با عمل صالح آمده است. و این نشان می دهد که ایمان، بی عمل صالح، کارساز نخواهد بود. و از سوی دیگر قرآن کریم، در برخی آیه های خود به مؤمنان فرمان می دهد که نماز و دیگر مصادیق عمل صالح را قرین ایمان خود سازند تا به سعادت نایل آیند و ایمان بی عمل صالح را، بی سرانجام می داند. همان گونه که می فرماید: قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا: یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا

ص:372


1- (3) عصر، 1 تا 3.

بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خِلالٌ.1 به بندگان مؤمنِ من بگو: نماز را بر پا دارند و از آن چه به آن ها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق کنند پیش از آن که روزی فرا رسد که نه در آن خرید و فروش است و نه دوستی (نه با مال می توانند از چنگال کیفر خدا رهایی یابند و نه با پیوندهای مادی).

و در روایات نیز ایمان بدون عمل صالح، برای رسیدن به سعادت کافی دانسته نشده است. از امام باقر علیه السلام نقل شده است که فرمود

:«قِیلَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم، کَانَ مُؤْمِناً؟ قَالَ: فَأَیْنَ فَرَائِضُ اللَّهِ»(1). از امیرمؤمنان علیه السلام، پرسیده شد: اگر کسی گواهی دهد که؛ خداوندی جز خدای یکتا نیست و محمد صلی الله علیه و آله و سلم، فرستاده اوست، آیا او مؤمن است؟ (آن حضرت در پاسخ) فرمود: پس واجبات خدا کجاست؟.

3. خداوند منشأ همه خیرهاست:

یکی از آموزه ها و معارفی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دراین نامه با جمله ی

«إِنَّ اللهَ هَداکَ بِهُداهُ» به آن اشاره می کند، نسبت دادن هدایت به خداوند است. به این معنی که؛ ای فروه! اگر تو اسلام را پذیرفته ای و به سعادت رسیده و در وادی خیر و برکت وارد شده ای، این به عنایت، جود و فضل الهی بوده است؛ زیرا خداوند، سرچشمه ی همه ی خیرها، برکت ها، نیکویی ها، خوبی ها و حسنات است. همان گونه که قرآن کریم می فرماید: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ.3 آن چه از نیکی ها به تو می رسد، از

ص:373


1- (2) اصول کافی، ج 2، ص 33.

خدا است.(1) بنابراین توفیق هدایت شدن هم، که از بهترین نیکویی ها به شمار می رود، از خداوند منان است.

4. اهمیت اقامه نماز:

همان گونه که پیشتر بیان شد: همه ی عمل های صالح از عبادت ها و کارهای خیر، در اهتدا به هدایت الهی نقش دارند. و اما پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم از میان عبادت ها و کارهای خیر، تنها از به پاداشتن نماز و پرداخت زکات نام می برد که نشان گر اهمیت آن دو در میان عمل های صالح می باشد. و اهمیتشان، به سبب آثار فردی و اجتماعی است که در نهاد آن ها نهفته است.

و اما نماز، از واجباتی است که در قرآن کریم و روایات اسلامی بیشترین تأکید و سفارش بر آن شده، و تنها واجبی است که مکلف، (حتی در حال مرگ) باید آن را به جا بیاورد و تحت هیچ شرایطی نباید ترک شود. خداوند در آیه های گوناگون قرآن، بر وجوب نماز تصریح فرموده: وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ.2 و نماز را به پا دارید و زکات بدهید و پیامبر (خدا) صلی الله علیه و آله و سلم را فرمان برید تا مورد رحمت قرار گیرید. و نیز می فرماید: قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ....3 به آن بندگانم که ایمان آورده اند بگو: نماز را به پا دارند و از آن چه به ایشان روزی داده ایم، پنهان و آشکارا انفاق کنند.... در جایی دیگر می فرماید:

ص:374


1- (1) مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 464.

إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً.1 نماز، وظیفه ی ثابت و معینی برای مؤمنان است.

درباره ی سبب وجوب نماز هم، مطالبی در روایات اسلامی آمده است؛ امام رضا علیه السلام، فرمود:

«أَنَّ عِلَّةَ الصَّلَاةِ إِنَّها إِقْرَارٌ بِالرُّبُوبِیَّةِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلْعُ الْأَنْدَادِ وَ قِیَامٌ بَیْنَ یَدَیِ الْجَبَّارِ جَلَّ جَلَالُهُ بِالذُّلِّ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ الْخُضُوعِ وَ الِاعْتِرَافِ وَ الطَّلَبُ لِلْإِقَالَةِ مِنْ سَالِفِ الذُّنُوبِ وَ وَضْعُ الْوَجْهِ عَلَی الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ إِعْظَاماً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْ یَکُونَ ذَاکِراً غَیْرَ نَاسٍ وَ لَا بَطِرٍ وَ یَکُونَ خَاشِعاً مُتَذَلِّلًا رَاغِباً طَالِباً لِلزِّیَادَةِ فِی الدِّینِ وَ الدُّنْیَا مَعَ مَا فِیهِ مِنَ الْإِیجَابِ وَ الْمُدَاوَمَةِ عَلَی ذِکْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ لِئَلَّا یَنْسَی الْعَبْدُ سَیِّدَهُ وَ مُدَبِّرَهُ وَ خَالِقَهُ فَیَبْطَرَ وَ یَطْغَی وَ یَکُونَ فِی ذِکْرِهِ لِرَبِّهِ وَ قِیَامِهِ بَیْنَ یَدَیْهِ زَجْراً لَهُ عَنِ الْمَعَاصِی وَ مَانِعاً لَهُ عَنْ أَنْوَاعِ الْفَسَادِ».(1)

علت تشریع نماز، توجه و اقرار به ربوبیت پروردگار، و مبارزه با شرک و بت پرستی و قیام در پیش گاه پروردگار در نهایت خضوع و تواضع، و اعتراف به گناهان و درخواست بخشش از گناهان گذشته و نهادن پیشانی همه روزه بر زمین، برای بزرگ داشت خداوند است، و نیز این که انسان هماره هوشیار و متذکر باشد که گرد و غبار فراموشی بر دل او ننشیند و مغرور نشود. خاشع و خاضع باشد، و همین توجه به

ص:375


1- (2) وسائل الشیعة، ج 4، ص 10.

خداوند متعال و قیام در برابر او، انسان را از معاصی باز می دارد و از انواع فساد جلوگیری می کند.

درباره ی تأثیر و نتایج نماز در دنیا و آخرت، آیات و روایات زیادی وارد شده است؛ قرآن کریم، می فرماید: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ . (1) همانا نماز، (انسان را در دنیا) از زشتی ها و گناه باز می دارد.

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، می فرماید:

«لَوْ کَانَ عَلَی بَابِ دَارِ أَحَدِکُمْ نَهَرٌ فَاغْتَسَلَ فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْهُ خَمْسَ مَرَّاتٍ أَ کَانَ یَبْقَی فِی جَسَدِهِ مِنَ الدَّرَنِ شَیْ ءٌ قُلْنَا لَا قَالَ فَإِنَّ مَثَلَ الصَّلَاةِ کَمَثَلِ النَّهَرِ الْجَارِی کُلَّمَا صَلَّی صَلَاةً کَفَّرَتْ مَا بَیْنَهُمَا مِنَ الذُّنُوبِ».(2)

اگر بر در خانه یکی از شما نهری از آب صاف و پاکیزه باشد و در هر روز پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد، آیا چیزی از آلودگی و کثافت در بدن او می ماند؟» در پاسخ عرض کردند: «خیر». فرمود: «نماز همانند این آب جاری است. هر زمانی که انسان نمازی می خواند، گناهانی که در میان دو نماز انجام شده، از میان می رود.

ص:376


1- (1) عنکبوت، 45.
2- (2) تهذیب الأحکام، طوسی محمد بن حسن، تحقیق وتعلیق سید حسن موسوی خرسان، تهران، دار الکتب الإسلامیه، 1364 ش، چاپ دوم، ج 2، ص 237 و وسائل الشیعة، ج 4، ص 12.

نماز، یاد خداست. قرآن کریم، می فرماید: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی . (1) نماز، وسیله ی پاک شدن از گناهان و مغفرت و آمرزش الهی است؛ زیرا انسان را به توبه و اصلاح گذشته، فرامی خواند.

نماز، خودبزرگ بینی را درهم می شکند. علی علیه السلام، می فرماید:

«فَرَضَ اللُه... الصلوةَ تَنْزیِهّاً عَنِ الْکِبْرِ»(2) خداوند نماز را برای پاک سازی انسان ها از کبر واجب کرد.

نماز، وسیله ی پرورش فضایل اخلاقی و تکامل معنوی انسان است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، می فرماید:

«الصَّلوةُ قُرْبانُ کلِّ تَقیٍّ».(3) نماز، وسیله تقرّب هر پرهیزگاری به خداست.

نماز، ستون دین است. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، می فرماید: «نماز، ستون دین است. هر کس نمازش را ترک کند، دینش را منهدم و خراب کرده است».(4)

نماز، شیطان را از انسان دور می کند. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، فرمود: «شیطان، از بنی آدم می ترسد، مادامی که بر نمازهای پنج گانه محافظت می کند، ولی هرگاه در نماز سست شد، بر او مسلّط می شود و او را وادار به ارتکاب گناهان کبیره می کند».(5)

ص:377


1- (1) طه، 14.
2- (2) وسائل الشیعة، ج 1، ص 22.
3- (3) مستدرک الوسائل، ج 3، ص 46.
4- (4) بحارالانوار، ج 79، ص 202.
5- (5) همان.

نماز، مایه قبولی عبادت های دیگر می باشد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، می فرماید: «نخستین نگاه در روز قیامت به پرونده اعمال، نگاه به نماز است. اگر نماز بنده پذیرفته شود، به دیگر اعمال نیز توجه می شود، اما اگر نماز مورد پذیرش قرار نگیرد، به دیگر اعمال نیز توجهی نخواهد شد».(1)

نکته پایانی آن که، اگر احکام نماز در جامعه اسلامی اجرا شود و کارگزاران به آن متعهد شوند، در سالم بودن مدیریت آن ها تأثیر گزارخواهد بود؛ زیرا انسانی که به نماز می ایستد، خدا را از همه چیز بالاتر می داند، به یاد نعمت های او می افتد، او را حمد و سپاس می گوید، به یاد روز حساب و جزا می افتد و از عذاب های الهی می ترسد و هماره از خداوند می خواهد که او را به راه راست هدایت کند؛ راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساخته، نه کسانی که بر آنان غضب کرده و نه گمراهان.

نماز در شخصیت و رفتار مدیران و کارگزاران تأثیر فراوان دارد و کمک می کند که یک مدیر رفتار و موضع گیری های خود را بر اساس دستورهای اخلاقی و اسلامی تنظیم کند و سخنانش برای خدا و جانبداری از حق و دفاع از ارزش های اسلامی و الهی باشد.

ص:378


1- (1) مستدرک الوسائل، ج 3، ص 32.
5. اهمیت زکات:

و اما زکات، یکی از پنج چیزی است که بنای اسلام بر آن استوار است. امام باقر علیه السلام، فرمود: «اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت»(1).

درباره ی جایگاه و اهمیت زکات در اسلام می توان گفت که؛ با توجه به این که اسلام به گونه ی یک مکتب اخلاقی، و یا فلسفی و اعتقادی صرف، ظهور نکرد، بلکه به عنوان یک «آیین جامع» که همه ی نیازمندی های مادی و معنوی بشر در آن پیش بینی شده، پا به عرصه ظهور گذاشت، و نیز با توجه به این که اسلام، از همان عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به گونه ای با تأسیس حکومت هم راه بود، و هم چنین با توجه به این که اسلام عنایت ویژه ای به حمایت از محرومان و مبارزه با فاصله ی طبقاتی دارد، روشن می شود که نقش زکات که یکی از منابع درآمد بیت المال است، از مهم ترین نقش ها در راستای اهداف اسلام است.

شک نیست که هر جامعه ای دارای افرادی از کار افتاده، بیمار، یتیمان بی سرپرست، معلولان، و مانند آن ها می باشد که بایسته است مورد حمایت قرار گیرند.

و نیز برای حفظ موجودیت خود در برابر هجوم دشمن، نیاز به سربازان مجاهدی دارد که هزینه ی آن ها از سوی حکومت پرداخته می شود، هم چنین کارمندان حکومت اسلامی، دادرسان و قضات، و نیز ابزار تبلیغاتی و مراکز دینی، هر کدام

ص:379


1- (1) بحارالانوار، ج 79، ص 234.

نیازمند به صرف هزینه ای است که بدون یک پشتوانه مالی منظم، و مطمئن، سامان نمی پذیرد.

به همین دلیل در اسلام مسئله ی زکات که در حقیقت گونه ای مالیات بردرآمد، تولید، و ثروت راکد به شمار می آید، از اهمیت ویژه ای برخوردار است، تا آنجا که در ردیف مهم ترین عبادت ها یعنی، نماز قرار گرفته، و در بسیاری از موارد با نماز ذکر شده، و گاه شرط پذیرش نماز شمرده شده است! حتی در روایات اسلامی آمده است که اگر حکومت اسلامی از شخص، یا گروهی، درخواست زکات کند، و آن ها در برابر حکومت، ایستادگی کنند و سرباز زنند، مرتد محسوب می شوند، و در صورتی که اندرزها در مورد آن ها سود ندهد، توسل به نیروی نظامی، در برابر آن ها روا است، نمونه ی بارز آن داستان اصحاب رده است؛ همان گروهی که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از پرداخت زکات سر باز زدند و خلیفه وقت به مبارزه با آن ها برخاست و حتی علی علیه السلام، این مبارزه را امضاء کرد و خود یکی از شرکت کنندگان در میدان جنگ بود.(1)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، به علی علیه السلام می فرماید:

«یَا عَلِیُّ مَنْ مَنَعَ قِیرَاطاً مِنْ زَکَاةِ مَالِهِ فَلَیْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَا بِمُسْلِمٍ وَ لَا کَرَامَةَ»(2). کسی که یک قیراط از زکات را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و ارزشی ندارد.

ص:380


1- (1) البدایة و النهایة، ج 6، ص 311 و الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 97.
2- (2) وسائل الشیعة، ج 9، ص 34.

جالب توجه این که از روایات استفاده می شود که «حدود» و «مقدار» زکات آن چنان در اسلام به گونه ی دقیق تعیین شده، که اگر همه ی مسلمانان، زکات اموال خویش را به گونه درست و کامل بپردازند، هیچ فقیر و محرومی در سرتاسر جهان اسلام باقی نخواهد ماند.

امام صادق علیه السلام، می فرماید:

«وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً وَ لَاسْتَغْنَی بِمَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ وَ إِنَّ النَّاسَ مَا افْتَقَرُوا وَ لَا احْتَاجُوا وَ لَا جَاعُوا وَ لَا عَرُوا إِلَّا بِذُنُوبِ الْأَغْنِیَاءِ»(1). اگر همه ی مردم، زکات اموال خود را بپردازند مسلمانی فقیر و نیازمند، باقی نخواهد ماند، و مردم فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نمی شوند مگر به سبب گناه ثروتمندان. و نیز از روایات استفاده می شود که پرداخت زکات، سبب حفظ اصل مالکیت وتحکیم پایه های آنست، به گونه ای که اگر مردم این اصل مهم اسلامی را فراموش کنند، شکاف و فاصله ی میان گروه ها آن چنان زیاد می شود که اموال ثروت مندان نیز به خطرخواهد افتاد. از امام موسی علیه السلام، نقل شده است که فرمود:

«حَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاة».(2) اموال خود را به وسیله ی زکات حفظ کنید. همین مضمون از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز نقل شده است.(3)

ص:381


1- (1) من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 7.
2- (2) وسائل الشیعة، ج 7، ص 40.
3- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 429 وج 9، ص 202 و تفسیر نمونه، ج 8، ص 10.

فروه ی جذامی، شهید راه هدایت:

قیصر روم که از اسلام آوردن فرماندار خود در معان آگاه شد، به حارث بن ابی شمر (حاکم غسّان)(1) دستور داد تا او را دستگیر و وادار به بازگشت به مسیحیت کند. حارث، او را دستگیر کرد و به او گفت: ازآیین خود برگرد تا تو را هم چنان به پادشاهی بگماریم. فروه ی جذامی گفت: از دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم، دست برنمی دارم و تو خود می دانی که عیسی علیه السلام، مژده ظهورش را داده است، ولی تو از پادشاهی خود می ترسی که آن را از دست دهی.

پایداری او در حفظ دینش سبب شد تا او را به زندان افکندند تا شاید در زندان به خود آمده، اسلام را ترک کند ولی از آنجا که اسلام را آگاهانه پذیرفته بود و ایمان در جان او رسوخ پیدا کرده بود، حاضر نشد آن را دربرابر دنیای ناپایدار مبادله کند.

وی در زندان اشعاری خطاب به همسرش سُلَیمی چنین سروده است:

طَرَقَتْ سُلَیْمَی مَوْهِنًا أَصْحَابِی وَالرّومُ بَیْنَ الْبَابِ وَالْقِرْوَانِ

صَدّ الْخَیَالُ وَسَاءَهُ مَا قَدْ رَأَی وَهَمَمْت أَنْ أُغْفِی وَقَدْ أَبْکَانِی

لَا تَکْحَلَنّ الْعَیْنَ بَعْدِی إثْمِدًا سَلْمَی وَلَا تَدِیِنّ لِلْإِتْیَانِ

یعنی، من، نیمه شب سر زده نزد یارانم رفتم در حالی که رومیان میان در و حوض (آب) برای دست گیری من کمین کرده بودند. فکر و خیال، مرا آسوده نمی گذارد، می خواهم بخوابم ولی فکر و خیال، مانع خواب و سبب گریه می گردد. سلیمی! پس

ص:382


1- (1) وی، حاکم شام بود و پیامبر اکرم نامه ای برای او ارسال کرد که به تفصیل خواهد آمد.

از من چشم خویش را سرمه نکشد و نزدیک هیچ انسانی نرود (عزادار و حزین باشد).

رومیان، او را از زندان بیرون آوردند و به مکانی به نام «عفراء» فلسطین بردند تا وی را اعدام کنند. در آنجا این دو بیت را سرود:

أَلَا هَلْ أَتَی سَلْمَی بِأَنّ حَلِیلَهَا عَلَی مَاءِ عَفْرَا فَوْقَ إحْدَی الرّوَاحِلِ

عَلَی نَاقَةٍ لَمْ یَضْرِبْ الْفَحْلُ أُمّهَا مُشَذّبَةٍ أَطْرَافُهَا بِالْمَنَاجِلِ

یعنی، آیا خبر به سلیمی رسیده که یار (وهمسر) او در کنار عفراء و محل آبیاری، بر یک مرکب (دار اعدام) سوار شده است. او، بر ماده شتری سوار است که مادر آن شتر، نر نپذیرفته است. (کنایه از چوب دار است). آن مرکب (چوب دار) با داس، شاخ و برگ آن تراشیده و بریده شده است.

و چون خواستند او را بکشند گفت:

بَلّغْ سَرَاةَ الْمُسْلِمِینَ بِأَنّنِی سِلْمٌ لِرَبّی أَعْظُمِی وَمَقَامِی

پیام مرا به سران و بزرگان اسلام برسانید که من، تن و استخوان و مقام خود را به خداوند واگذار نموده ام.

رومیان که از بازگشت او به دین مسیحیت ناامید شدند او را به دار آویختند.(1)

ص:383


1- (1) البدایة و النهایة، ج 5، ص 86 و دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، ج 5، ص 410 و الروض الأنف فی شرح السیرة النبویة، ج 7، ص 451 وسبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 6، ص 391 والسیرة النبویة ابن هشام، ج 2، ص 591 و الکامل فی التاریخ، ص 297.

ص:384

نامه به حارث غسّانی، فرمانروای شام

اشاره

از نامه های قابل توجه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، نامه به فرمانروای شام؛ حارث پسر ابو شمر غسّانی است. متن نامه به این صورت است:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیِمِ. مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله إِلی الْحارِثِ إِبْنِ أَبیِ شِمْرَ، سَلامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی وَ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَ،(1) وَ إِنِّی أَدْعُوکَ إِلی أَنْ تُؤْمِنَ بِاللّهِ وَحْدَهُ لا شَریِکَ لَهُ، یَبْقی لَکَ مُلْکُکَ».(2)

«بسم اللّه الرحمن الرحیم. (این، پیامی است) از محمد، پیام آور آفریدگار به حارث پسر ابو شمر. درود بر آن کس که از رهنمودهای پیامبر پیروی کند و به او ایمان آورد و او را تصدیق نماید. من تو را دعوت می کنم که به خدای یکتای بی شریک ایمان بیاوری؛ تا حکومتت پایدار بماند».

ص:385


1- (1) در نسخه های البدایة و النهایة، ج 4، ص 268 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 652 ومانند آن ها، کلمة «صدق» وجود ندارد.
2- (2) الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 22 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 39 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11، ص 358 و السیرة الحلبیة، ج 3، ص 357 وعیون الأثر، ج 2، ص 339 و المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة، ج 1، ص 550 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 126 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 652.

حکومت غَسّان:

عربستان، پیش از ظهور اسلام، به سه بخش عمده ی سیاسی تقسیم شده بود؛ بخش حیره، در شرق عربستان که زیر حمایت امپراطوری ایران قرار داشت. و بخش کنده، در مرکز و جنوب عربستان که تحت حمایت کشور حبشه بود، و اما در شمال غربی عربستان، (سرزمین شام یا سوریه و لبنان فعلی) حکومتی به نام غسّان بود که به سبب مجاورت با امپراطوری روم، با آن امپراطوری متحد، و نظام سیاسی خود را از آن جا الهام می گرفت.

غسّانیان، تیره ای از قبیله ی «ازد» قحطان(1) بودند که مدت ها در سرزمین «یمن» زندگی می کردند و زمین های آن ها، از سد «مَأْرِب»(2) آبیاری می شد. پس از ویرانی سد، مجبور به کوچ شده، در سرزمین شام فرود آمدند. قدرت نفوذ آنان، بومیان آن منطقه را تحت الشعاع خود قرار داد و سرانجام دولتی به نام دولت «غسّانیه»، یا «غسّاسنه» به مرکزیت شهر بُلقا(3) تشکیل دادند و در آن منطقه، زیر نظر قیصرهای روم، سال ها برمردم خود و آن دیار فرمان راندند.

ص:386


1- (1) قحطان، فرزند عامر پسر عموی نمرود، کسی بود که سراسر یمن را زیر پوشش خاندان خود قرار داد و قبیله هایی چند از این خاندان منشعب شدند که هر کدام در یمن به فعالیت های اقتصادی و اجتماعی اشتغال داشتند مانند قبیله ازد، جرهم، خثعم، و بجیله. (جمهرة أنساب العرب، ص 484)
2- (2) مَأرِب، نام رودخانه ای بزرگ در یمن است که سدی به همین نام برآن بسته شده است (معجم البلدان، ج 4، ص 203 ومراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، بغدادی عبد المومن، بیروت، دارالمعارف، 1373 ق، چاپ اول ج 2، ص 994 و الروض المعطار فی خبر الاقطار، حمیری محمد بن عبد المنعم، بیروت، مؤسسة ناصر للثقافة، 1980 م، چاپ دوم، ص 430)
3- (3) شهری نزدیک دمشق است. (معجم البلدان، ج 1، ص 489)

غسانیان، در قرن چهارم میلادی به تدریج مسیحی شدند. از این رو کشیشان رومی برای تبلیغ اصول و آیین مسیحیت به آن دیار رفت و آمد داشتند، و باور تثلیث و چندخدایی را در آنجا رواج دادند. و روزی که اسلام نظام حکومتی آن ها را برچید، سی و دو نفر از آنان در شام به پایتختی بلقا حکمرانی کرده بودند و آخرین حاکم از این خاندان، جبلۀ بن ایهم غسّانی است که که پس از حارث بن ابی شمر غسّانی به حکومت رسید و در زمان خلافت عمر، اسلام را پذیرفت و سپس مرتد شد.(1)

علل نامه به حارث غسّانی:

همان گونه که در جای خود خواهد آمد؛ هم زمان با ارسال نامه از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای حارث غسّانی، برای پادشاهان و امیران دیگر بلاد به ویژه امپراطوری روم نیز فرستاده شد. حال پرسش آن است که چرا افزون بر نامه برای قیصر روم، نامه ای جداگانه برای حاکم غسّان که تابع حکومت قیصر بود ارسال شده است؟ در پاسخ، به چند نکته می توان اشاره نمود؛ نخست آن که، گرچه حکومت غسّان از نظر سیاسی و دینی از امپراطوری روم پیروی می کرد و حاکمان غسّان، برای بقای خود به حمایت های نظامی و سیاسی رومیان نیازمند بودند، ولی در عین حال کشوری مستقل در شمال غربی عربستان به شمار می آمد و پیش از آن که رومی باشد، کشوری عربی و شکل یافته در دل عربستان بود، از این رو مانعی برای ارسال نامه مستقل درکار نبوده است.

ص:387


1- (1) موسوعة التاریخ الإسلامی، ج 1، ص 127 وعصرالجاهلی، ضیف شوقی، ترجمه علیرضا زکاوتی قراگوزلو، تهران، امیرکبیر، ص 48 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 39 و تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 206.

دوم آن که، کشور غسّان دارای قلمرو و جمعیتی قابل اعتنا بود و اسلام آوردن مردم آن، سبب جدایی دینی آن دیار از قلمرو روم می شد، و همین مسئله، در گسترش اسلام به بلاد روم مؤثر بود.

سوم آن که، رسالت آن حضرت، ویژه ی دولت ها و قلمروها نبود بلکه آن حضرت برانگیخته شده بود تاهمه ی مردم جهان را هدایت کند. وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ.1 این قرآن را بر من وحی کرده تا شما و همه ی کسانی که این قرآن به آن ها می رسد انذار کنم. تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً.2 جاوید و پر برکت است خداوندی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا همه ی جهان را انذار کند. وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً.3 و ما تو را جز (به سِمَتِ) بشارت گر و هشداردهنده برای همه ی مردم، نفرستادیم. قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً4 بگو: ای مردم! من فرستاده ی خدا به سوی همه ی شما هستم.

از این آیه ها و مانند آن برمی آید که آیین اسلام جنبه، جهانی دارد و ویژه ی منطقه، نژاد و قوم معینی نیست، بلکه شامل همه ی مردم می شود. بنابراین آن حضرت براساس رسالت جهانی خود، همه ی مردم از افراد عادی تا صاحبان منصب را به پذیرش اسلام دعوت کرده است تا حجت برهمه تمام شده باشد و اگر در نامه

ص:388

نگاری، تنها به کشورهای بزرگ بسنده می کرد، چه بسا فرمانروایان آن کشورها، زیردستان خود را از محتوای نامه آگاه نمی کردند و حجت بر امیران شهرها و مردم آن ها تمام نمی شد. آن گاه مؤاخذه، آنان به این که چرا مشرک و یا گمراه بوده اند بی وجه خواهد بود همان گونه که قرآن کریم مؤاخذه مردم را تنها پس از اتمام حجت صحیح می داند و می فرماید: رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً. 1 (ما پیامبرانی را برای هدایت بشر فرستادیم) پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا برای مردم بعد از این پیامبران، بر خدا حجتی باقی نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حکیم است.

پیک پیامبر:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در سال ششم هجری، شجاع بن وهب اسدی را فراخواند و هم راه نامه ای، نزد حارث بن ابی شمرغسّانی روانه کرد. وی فردی شجاع و دلاور بود و در غزوه های بدر، احد، خندق و دیگر جنگ ها در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جهاد در راه خداوند پرداخت و افزون برآن، برخی سریه ها را فرماندهی کرد و در سال دوازدهم هجرت در جنگ یمامه، به مقام شهادت نایل آمد.(1)

ص:389


1- (2) أنساب الأشراف، ج 1، ص 531 و بحار الأنوار، ج 20، ص 383 و البدایة و النهایة، ج 6، ص 337 و تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 49 و تخریج الدلالات السمعیة، ص 195 وجوامع السیرة النبویة، ص 25 و الطبقات الکبری، ج 3، ص 70.

آموزه های نامه:

1. اهمیت نام خداوند:

از آموزه های این نامه، اهمیت و فضیلت نام خداوند در آغاز کارهاست که در نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نجاشی و مانند آن دراین باره مطالبی بیان شد و نیازی به تکرار آن نیست.

2. پاسداشت جایگاه نام و عنوان رسالت:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دراین نامه با جمله ی

«مِنْ مُحَمّدٍ رَسُولُ اللهِ»، نام و عنوان خود را به مخاطب نامه معرفی می کند که دربردارنده دو نکته است؛

نخست آن که، به مخاطب خود نشان می دهد که نگارنده نامه، شخص حقیقی نیست بلکه شخصیت حقوقی است که جایگاه خود را از خداوند متعال گرفته است و آن، جایگاهِ رسالت است که هدف از آن، همان گونه که همه ی پیامبران برای آن برانگیخته شده اند، هدایت انسان ها است. پس هرگونه واکنش دربرابر محتوای نامه، در واقع واکنش دربرابر خداوند متعال و فرستاده اوست که پیامد آن دور شدن از هدایت می باشد.

بنابراین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، با نام بردن عنوان رسالت خود، به هدف نامه نیز اشاره می کند و آن هدایت و راهنمایی مردم به رستگاری می باشد.

دوم آن که، نام خود را برنام مخاطب مقدم داشت تا جایگاه رسالت که در آن حضرت تجلی پیدا کرده است، احترام آن محفوظ بماند.(1)

ص:390


1- (1) برای آگاهی بیشتر به نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نجاشی مراجعه شود.
3. فضیلت سلام:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دراین نامه در همان آغاز، آن گونه که به همه ی مخاطبان کافر خود سلام می کند، به حارث بن ابی شمر غسّانی نیز سلام می کند. و می فرماید:

«سَلامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی وَ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَ». سلام برکسی که پیرو هدایت باشد و به آن ایمان آورده و تصدیقش کند.

نکته ی قابل توجه دراین نامه آن است که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، سلامت و امنیتی که در ادای سلام مد نظر دارد، افزون بر مشروط کردن آن به پیروی از هدایت، آن را به ایمان به هدایت و تصدیق به آن نیز مشروط می کند. آن حضرت با افزودن این دو امر در واقع به شرائط لازم برای بهره مندی از هدایت اشاره می کند. بنابراین کسی می تواند در راه هدایت قرار گیرد که، آن راه را در دل باور کرده و با زبان به صدق و راستی آن گواهی دهد. توضیح بیشتر این مسئله در بخش پسین نوشتار بیشتر روشن خواهد شد.

4. پذیرش اسلام، نخستین شرط هدایت:

تنها خواسته ی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم از حارث غسّانی، ایمان آوردن به یگانگی خداوند سبحان است. همان گونه که خطاب به او می فرماید:

«وَ إِنِّی أَدْعُوکَ إِلی أَنْ تُؤْمِنَ بِاللّهِ وَحْدَهُ لا شَریِکَ لَهُ» و من تو را دعوت می کنم به این که به خداوند یکتا که همتایی ندارد ایمان بیاوری.

حال باید دید که ایمان به خداوند دراین نامه به چه معنی است؟ مراتب آن چیست؟ و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، کدامیک از آن مراتب را از حارث غسّانی خواسته است؟.

ص:391

نخستین مرتبه از مراتب ایمان، عبارتست از؛ اذعان و باور قلبی اجمالی، یگانگی خداوند و رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، که لازمه اش عمل به غالب فروع است. در برابر این مرتبه از ایمان، مرتبه اول اسلام قرار دارد و آن انقیاد و پذیرفتن اصول دین است به این که با زبان به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم گواهی دهد بی آن که پذیرش قلبی اتفاق افتاده باشد. همان گونه که قرآن کریم درباره اعراب که مدعی ایمان بودند می فرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ: آمَنّا. قُلْ: لَمْ تُؤْمِنُوا، وَ لکِنْ قُولُوا: أَسْلَمْنا، وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ.1 اعراب گفتند: ما ایمان آوردیم. بگو: هنوز ایمان نیاورده اید، ولی بگویید: اسلام آوردیم، چون هنوز ایمان در قلبتان داخل نشده است.

امام صادق علیه السلام، درباره ی این مرتبه از اسلام و ایمان می فرماید:

«الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم. بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَیْهِ جَرَتِ الْمَنَاکِحُ وَ الْمَوَارِیثُ وَ عَلَی ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ وَ الْإِیمَانُ الْهُدَی وَ مَا یَثْبُتُ فِی الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ»(1)

اسلام، آن است که به زبان شهادت دهی که؛ معبودی جز خدا نیست، و این که نبوت و رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق داری، با همین دو گواهی است که خون ها محفوظ می شود، و زن دهی و زن خواهی و نیز ارث، جریان می یابد، و تشکیل جامعه ی اسلامی هم بنابر همین ظاهر است، و اما ایمان به خدا، عبارتست از؛ هدایت یافتن، و ثبوت آثار اسلام در قلب.

ص:392


1- (2) اصول کافی، ج 2، ص 25.

مرتبه دوم از ایمان، عبارتست از؛ اعتقاد تفصیلی به حقایق دینی که خدای تعالی در باره اش می فرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ، ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ، أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ.1 مؤمنان آن هایند که به خدا و رسولش ایمان آورده، و سپس تردید نکردند، و با مال ها و جانشان در راه خدا کارزار نمودند، این ها همان صادقانند.

مرتبه سوم از ایمان، آن ایمانی است که اخلاق فاضله از رضا، تسلیم، سوداگری با خدا، صبر در خواسته ی خدا، زهد، تقوی، و دوستی و دشمنی به خاطر خدا، همه از لوازم آن هستند. و به بیان دیگر، نفس آدمی آن گاه که با ایمان انس گرفت، خود به خود دیگر قوای منافی با آن، از قبیل قوای بهیمی و سَبُعی، برای نفس رام و منقاد می شود، و آن قوایی که متمایل به هوس های دنیایی، و زینت های فانی و ناپایدارش می شوند، رام نفس گشته، نفس انسانی به آسانی می تواند از سرکشی آن ها جلوگیری کند، این جاست که آدمی آن چنان خدا را بندگی می کند، که گویی او را می بیند آری او اگر خدا را نمی بیند، ولی این باور و یقین را دارد که خدا او را می بیند، چنین کسی دیگر در باطن خود هیچ نیروی سرکشی که مطیع امر و نهی خدا نباشد، و یا از قضا و قدر خدا به خشم آید، نمی بیند، و سراپای وجودش تسلیم خدا می شود.

قرآن کریم در توصیف دارندگان این مرتبه از ایمان می فرماید: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ

ص:393

ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ.1 آن ها که در نمازشان خشوع دارند. و آن ها که از لغو و بیهودگی رویگردانند. و آن ها که زکات را انجام می دهند. و آن ها که دامان خود را از آلودگی به بی عفتی حفظ می کنند. تنها آمیزش جنسی با همسران و کنیزانشان دارند که در بهره گیری از آن ها ملامت نمی شوند. و هر کس جزاین راه را خواهان باشد تجاوزگر است. و آن ها که امانت ها و عهد خود را مراعات می کنند. و آن ها که از نمازها مواظبت می نمایند.

امام صادق علیه السلام، درباره ی ویژگی های مؤمنان در این مرتبه می فرماید:

«لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّکَاةَ وَ حَجُّوا الْبَیْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَیْ ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِی صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِکَ فِی قُلُوبِهِمْ لَکَانُوا بِذَلِکَ مُشْرِکِینَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ، ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ، وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً2 ، «ثُمَّ قَالَ: فَعَلَیْکُمْ بِالتَّسْلِیمِ»(1). اگر مردمی خدای را به یگانگی و بدون شریک بپرستند، و نماز را بپای دارند، و زکات بدهند، و حج خانه ی خدا کنند، و روزه رمضان بگیرند، ولی به یکی از کارهای خدا و یا رسول او اعتراض کنند، و بگویند: چرا بر خلاف این نکردند، با

ص:394


1- (3) اصول کافی، ج 2، ص 397.

همین اعتراض، مشرک می شوند، هر چند آن را به زبان نیاورند، و تنها در دل بگویند. سپس این آیه را تلاوت فرمود: «نه به پروردگارت سوگند ایمان نمی آورند: (یعنی ایمانشان کامل نمی شود) مگر وقتی که هم در اختلاف هایی که میانشان پدید می آید تو را حَکَم کنند، و هم وقتی حُکمی راندی در دل هیچ گونه ناراحتی از حُکم تو احساس نکنند، و به تمام معنا تسلیم شوند» پس از آن فرمود: پس برشماست تسلیم شدن.

و اما مرتبه چهارم از ایمان، موحد شدن مؤمن به توحید افعالی است و حال او دراین مرتبه در برابر پروردگارش، حال عبد مملوک در برابر مولای مالکش است که همیشه مشغول انجام وظیفه ی بندگی به گونه ی شایسته است، و بندگی شایسته، همان تسلیم محض بودن در برابر اراده مولی و محبوب او و رضای او است. در اندیشه ی چنین مؤمنی، جز خدا هیچ چیزی نه مالک خویش است، و نه مالک چیز دیگر، مگر آن که خدا تملیکش کرده باشد، پس افزون بر الله، هیچ ربی، هم سوای او ندارد. و جز از خدا هیچ کس از خود استقلالی ندارد، و هیچ سببی تاثیر و سببیت ندارد مگر به اذن خدا، وقتی چنین یقینی برای کسی دست داد، دیگر از هیچ پیش آمد ناگواری ناراحت و اندوهناک نمی شود، و از هیچ محذوری که احتمالش را بدهد نمی ترسد که خدای تعالی درباره ی این مرتبه از ایمان می فرماید: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، اَلَّذِینَ آمَنُوا، وَ کانُوا یَتَّقُونَ 1 آگاه باش، که اولیاء خدا نه خوفی بر آنان هست، و نه اندوهناک می شوند، کسانی که ایمان آوردند، و از پیش هماره ملازم با تقوی بودند.(1)

ص:395


1- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 301.

پس از بیان ایمان و برخی مراتب آن گفته می شود که: با توجه به مسیحی بودن حارث غسّانی و باور او نسبت به تعدد خدایان (پدر، پسر و روح القدس) به نظر می رسد که مراد از ایمان در نامه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را از حارث غسّانی خواسته است، همان اسلام است که در مرتبه اول ایمان به آن اشاره شد. و آن پذیرش یگانگی خداوند سبحان می باشد و این کمترین چیزی است که آن حضرت از حارث خواستار شده است.

5. شناخت مخاطب:

بنابر تصریح تاریخ نگاران، حارث غسّانی، مردی جاه طلب و دلبسته به پادشاهی خود بود و می پنداشت که فرمانروایی او امری ماندگار است؛ او لشکر و سربازان خود را مایه قدرت و ماندگاری خود می دانست و از آن برای رسیدن به دلبستگی هایش بهره می گرفت به گونه ای که جان و مال مردم از دست سربازان او در امان نبودند و آورده اند که هر جا دختر یا زن زیبایی می یافت آن را به زور مال خود می کرد.

خُوَیلد بن نَوْفل کلابی (یا نفیل کلابی) از شاعران عرب، در مذمت آن پادشاه می گوید:

یا أَیُّها المَلِک المَخوفُ، أَ ما تَرَی

لیلًا و صُبحاً کیفَ یَخْتَلِفان؟

یا حارِ،(1) أَیْقِنْ أَنَّ مُلْکَکَ زائلٌ

و اعْلَمْ بأَنَّ کما تَدِینُ تُدانُ.(2)

ص:396


1- (1) مخفف «یا حارث» است.
2- (2) موسوعة النضرة النعیم فی مکارم أخلاق الرسول الکریم صلی الله علیه و آله و سلم، بن عبدالله صالح، جده، دار الوسیلة، 1426 ق، چاپ چهارم، ج 10، ص 4583 و لسان العرب، ج 1، ص 92.

ای پادشاه ترسناک! آیا آمد و شد روز و شب را می بینی؟ ای حارث! یقین بدان که پادشاهی تو ناپایدار است و بدان که هرگونه جزا دهی همان گونه جزا داده خواهی شد.

افزون برآن، به رخ کشیدن قدرت نظامی خود به فرستاده ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دلیل دیگری بر دلبستگی و دلخوشی او به قدرت نظامیش بود؛ شجاع بن وهب نامه، رسان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به شام بردم. حارث غسّانی، پادشاه شام به غوطه ی دمشق(1) رفته بود، او سرگرم فراهم آوردن وسایل پذیرایی و پیشواز از قیصر روم بود که می خواست از حِمص(2) به ایلیا (بیت المقدس) برود. من دو یا سه روز، بر درگاهش منتظر ماندم. سپس به حاجب و دربان او گفتم: من فرستاده ی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سوی حارث هستم. او گفت: تا فلان روز که بیرون بیاید، به او دسترس نخواهی داشت.

تا این که پس از چند روز حارث از اندرون بیرون آمد و جلوس کرد و تاج بر سر نهاد و آن گاه، به من اجازه ورود داد. من نامه ی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تسلیم او کردم. او نامه را خواند، سپس آن را پرت کرد و گفت: چه کسی می تواند پادشاهیِ مرا از من بگیرد؟! اگر در یمن هم باشد، من به سراغ او خواهم رفت و با او می جنگم. پس از

ص:397


1- (1) سرزمین نشیب وپست پیرامون شهر دمشق را گویند که یکی از شهرهای آن «داریا» است. (فرهنگ اعلام جغرافیایی. تاریخی در حدیث و سیره نبوی، شیخی حمید رضا، تهران، مشعر، 1383 ش، چاپ اول. ص 294)
2- (2) شهر معروفی است در کشور سوریه. میان شهرهای حلب و دمشق. قبر خالد بن ولید در آنجاست. (فرهنگ اعلام جغرافیایی. تاریخی در حدیث و سیره نبوی، ص 142)

آن فرمان داد تا لشکرش گرد هم آیند! او پشت سر هم امر و نهی می کرد تا آن که برخاست و دستور داد تا لشکرش در برابر چشمان من، سان بروند. آن گاه گفت: آن چه را که (از بزرگی لشکر من) می بینی، به سالار خود خبر بده.

پس از بازگشت به مدینه، من خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و موضوع را به آگاهی ایشان رساندم. حضرت فرمود: «پادشاهی اش نابود شد!»(1).

از جمله ی پایانی نامه که می فرماید: «یبْقی لَکَ مُلْکُکَ»، برمی آید که آن حضرت از روحیه و دلبستگی های حارث غسّانی آگاه بوده و با توجه به آن، او را به پذیرش اسلام فراخوانده است. و با بیان آن جمله، بقای حکومت او را در صورت پذیرش اسلام تضمین نموده است.

6. رابطه ی رسالت با زوال حکومت ها:

نکته پایانی که لازم است بررسی شود، مشروط نمودن بقای حکومت و سلطنت حارث بر پذیرش توحید است. بحث درآن است که آیا میان پایداری حکومت و موحد بودن، رابطه سببی و مسببی برقرار است به گونه ای که بتوان گفت: کافران به سبب کفر و شرکشان، هیچ گاه پادشاهی شان پایدار نبوده و پس از مدتی از هم پاشیده است؟ و یا این که چنین نیست و معنای سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، چیز دیگری است؟ و به بیان دیگر این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، می فرماید: اگر اسلام را بپذیری، حکومتت باقی

ص:398


1- (1) الطبقات الکبری، ج 1، ص 260 و سیره حلبی، ج 3، ص 286 و الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 23 وبحار الأنوار، ج 20، ص 393 والسیرة الحلبیة، ج 3، ص 357.

می ماند. آیا جنبه ی خبری دارد به این صورت که تو به پادشاهی خود وابسته هستی و می پنداری که با پذیرش اسلام، سلطنتت از تو گرفته می شود. ولی منِ پیامبر، چون از آینده خبر دارم می دانم که چنین نخواهد شد. و یا این که جنبه ی انشائی دارد به این گونه که اگر اسلام بیاوری من به سبب قربی که نزد پروردگار دارم از او می خواهم که سلطنتت باقی باشد.

احتمال دوم قوی تر به نظر می رسد؛ زیرا با سیری اجمالی در سرگذشت سلاطین تاریخ این حقیقت به دست می آید که میان پایداری حکومت و موحد بودن رابطه ای نیست؛ چه بسیار سلسله هایی مانند هخامنشی، ساسانی، قیصرها، فرعون هاو مانند آن ها بوده اند که تا قرن ها برمردم ایران، روم، یونان و مانند آن حکومت کردند و بی آن که موحد باشند حکومتشان برقرار بود. و آن چه سبب افول حاکمیت آن ها شد، به نهایت رساندن ظلم و ستمی بود که بر خود و زیردستان خود روا داشتند و یا در برابر دعوت پیامبران ایستاده، مردم را به فساد کشاندند. وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ.1 ما امت های پیش از شما را، هنگامی که ظلم کردند، هلاک کردیم، در حالی که پیامبرانشان با دلایل روشن به سراغ آن ها آمدند ولی آن ها ایمان نیاوردند، این گونه گروه مجرمان را کیفر می دهیم.

ص:399

بنابراین کافرانی که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نپذیرفته و از در صلح با وی درآمدند حکومتشان پابرجا ماند مانند قیصر روم که در نامه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به قیصر روم به آن اشاره شده است. واما چرا حارث غسّانی که دعوت پیامبر را نپذیرفت و بر کفر خود باقی ماند و سلطنتش پایدار نماند؟ گفته می شود که: این نه به سبب کفرش، بلکه به سبب بی احترامی بود که به نامه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم نمود.(1) همان گونه که پادشاه ایران از روی غرور و تکبر نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را پاره نمود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از شنیدن آن، از فروپاشی حکومت او خبر داد.(2)

ص:400


1- (1) تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 652 و إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و...، ج 1، ص 305 والطبقات الکبری، ج 1، ص 200.
2- (2) بحار الأنوار، ج 20، ص 381.

نامه به منذر بن ساوی

اشاره

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در سال هشتم هجری پیش از فتح مکه، نامه ای به علاء حضرمی داد تا به منذر بن ساوی حاکم بحرین برساند و به این وسیله او را به پذیرش اسلام فراخواند. و به او وعده داد که اگر مسلمان شود، می تواند به حکمرانی خود در آن دیار ادامه دهد.

منذر بن ساوی که پیرو مذهب مجوس بود با دیدن نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و گفت و گو با علاء حضرمی، اسلام آورد و به عنوان امیری مسلمان به اداره امور مردم بحرین که هم راه او مسلمان شده بودند پرداخت. پس از آن نامه هایی چند میان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و او ردوبدل شد(1) ؛ یکی از آن ها که تصویری از آن هم اکنون دردست است(2) پاسخ نامه ای است که پیامبراعظم صلی الله علیه و آله و سلم به او و مردم بحرین نگاشته است. و به سبب دربرداشتن برخی معارف دینی تنها این نامه مورد بررسی قرار می گیرد. متن نامه به این گونه است:

ص:401


1- (1) مجمع الزوائد، ج 6، ص 220 و تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 1، ص 137 و الطبقات الکبری، ج 1، ص 263 و الثقات، ابن حبان تمیمی محمد، حیدرأباد هند، مؤسسة الکتب الثقافیة، 1393 م، چاپ اول، ج 2، ص 30 و أسد الغابة، ج 4، ص 417 و الأعلام، ج 7، ص 293 و...
2- (2) به تصویر شماره ی «4» مراجعه کنید.

«بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ مِنْ مُحَمّدٍ رسول الله إلَی الْمُنْذِرِ بْنِ سَاوَی.

سَلَامٌ عَلَیْکَ فَإِنّی أَحْمَدُ إلَیْک اللّهَ الّذِی لَا إلَهَ إلّا هُوَ وَأَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلّا اللّهُ وَأَنّ مُحَمّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ أَمّا بَعْدُ فَإِنّی أُذَکّرُکَ اللّهَ عَزّ وَجَلّ فَإِنّهُ مَنْ یَنْصَحْ فَإِنّمَا یَنْصَحُ لِنَفْسِهِ وَإِنّهُ مَنْ یُطِعْ رُسُلِی وَیَتّبِعْ أَمْرَهُمْ فَقَدْ أَطَاعَنِی وَمَنْ نَصَحَ لَهُمْ فَقَدْ نَصَحَ لِی وَإِنّ رُسُلِی قَدْ أَثْنَوْا عَلَیْکَ خَیْرًا وَإِنّی قَدْ شَفَعْتُکَ فِی قَوْمِک فَاتْرُکْ لِلْمُسْلِمِینَ مَا أَسْلَمُوا عَلَیْهِ وَعَفَوْتُ عَنْ أَهْلِ الذّنُوبِ فَاقْبَلْ مِنْهُمْ وَ إِنّکَ مَهْمَا تُصْلِحْ فَلَنْ نَعْزِلَکَ عَنْ عَمَلِک وَ مَنْ أَقَامَ عَلَی یَهُودِیّةٍ أَوْ مَجُوسِیّةٍ فَعَلَیْهِ الْجِزْیَةُ»(1).

به نام خداوند بخشاینده ی بخشایشگر. از محمّد پیامبر خدا به منذر بن ساوی.

درود بر تو. من حمد کردن خداوند را به تو ابلاغ می کنم؛ خداوندی را که جز او خدایی نیست. و گواهی می دهم که جز او آفریدگاری نیست؛ و محمّد بنده و فرستاده اوست. پس از ستایش خداوند، من آفریدگار بی همتا و بزرگ را فرایاد تو می آورم؛ زیرا که هر کس خیرخواه دیگری باشد، به راستی خیرخود را خواسته است؛ و هر کس، از فرستادگان من فرمان برد و از دستور ایشان پیروی کند، بی گمان، از من

ص:402


1- (1) السیرة الحلبیة، ج 3، ص 353 وعیون الأثر، ج 2، ص 334 ومجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 146 و المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة، ج 1، ص 547 و نصب الرایة، الزیلعی، ج 6، ص 562 و أعیان الشیعة، ج 1، ص 245 و الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 2، ص 16 و مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 649.

فرمان برده است. و هر کس نسبت به آنان نیک اندیش باشد، نسبت به من نیک اندیشی کرده است. فرستادگان من از تو به نیکی یاد کرده اند، و اینک من تو را شفیع قوم خود قرار می دهم. پس هر که را مسلمانان با او مصالحه کرده اند به همان حال بگذار و از گناهان درگذر و بدان که تا هر زمان که تو اهل اصلاح باشی تو را از کارَت خلع نخواهیم کرد. هر کس نیز در دیار تو بر دین یهودی و آیین مجوس بماند باید جزیه پرداخت کند».

آموزه ها و هدایت ها:

1. فضیلت نام خداوند:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، نامه را با نام خداوند و ذکر «بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ» آغاز می فرماید که همان گونه که در دیگر نامه های آن حضرت به حاکمان بیان شد، این مسئله، نشان گر اهمیت و ذکر خداوند و فضیلت یاد و نام خداوند در آغاز کارها می باشد.

2. پاسداشت مقام نبوت:

آن حضرت پس از نام خداوند به بیان مقام الهی خویش که همان مقام رسالت می باشد می پردازد. همان گونه که می فرماید: «من محمد رسول اللّه». ذکر عنوان رسالت در آغاز نامه، تأکید بر عظمت و جلالت مقام رسالت است که در شخص آن حضرت تجلی پیدا کرده است. و در واقع تصریح بر شأن حقوقی آن حضرت و تعظیم نسبت به آن است. همان گونه که مسلمانان و حتی برخی پادشاهان آن زمان مانند قیصر روم هرگاه به آن حضرت نامه ای ارسال می داشتند نام و عنوان آن حضرت را مقدم بر نام خود و دیگر مطالب می داشتند. و این نبوده مگر اکرام و اجلال آنان

ص:403

نسبت به آن جایگاه الهی که شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مصداق آن بود. نمونه های این گونه از نامه ها در تاریخ فراوان است که در تبیین نامه آن حضرت به نجاشی نمونه هایی از آن ها برشمرده شد.(1)

افزون برآن، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با ذکر عنوان خود در همان آغاز نامه، به الهی بودن رسالت خویش اشاره می کند و در راستای آن، الهی بودن هدف و محتوای نامه را به مخاطبان خود ابلاغ می کند و به گونه ی کنایه به آن ها می رساند که محتوای نامه، مورد رضایت و خواست خداوند متعال می باشد و انگیزه های شخصی، قومی و ملی درکار نیست و هرگونه واکنش از حیث موافقت و یا مخالفت با پیام های نامه، موافقت و یا مخالفت با خواسته های خداوند می باشد.

3. وظیفه ی خیر خواهی حاکمان و بازگشت آثار عمل به عامل آن:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در ادامه نامه می فرماید:

«فَإِنّهُ مَنْ یَنْصَحْ فَإِنّمَا یَنْصَحُ لِنَفْسِهِ» هر کس خیرخواهی کند، در واقع برای خود خیرخواسته است. آن حضرت با این جمله ی کوتاه به دو نکته ی مهم پرداخته است؛ نکته نخست را که امری حکومتی است، با کنایه و نکته دوم را که مسئله ای اخلاقی می باشد با تصریح بیان می فرماید.

و اما نکته نخست، ناظر به حق نصیحت می باشد که بنابر تصریح امیرمؤمنان علی علیه السلام، از حقوق مردم بر حاکم اسلامی می باشد. همان گونه که می فرماید:

«فَأَمَّا

ص:404


1- (1) البدایة و النهایة، ج 3، ص 84 و ج 5، ص 98 و بحار الأنوار، ج 18، ص 419 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 2، ص 394 و إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 119 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 126 و المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 379.

حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَةُ لَکُمْ»(1). و اما حق شما بر من، خیرخواهی من نسبت به شماست.

ریشه لغوی نصیحت، نَصْح است و نَصْح در اصل، به معنای خلوص و صافی می باشد از این رو به عسل خالص، «عسل ناصح» می گویند. و نیز به هرگونه خیر خواهی خالصانه و خالی از غلّ و غش، نصیحت می گویند.

این واژه، در مورد خدا و مردم، پیامبر و مردم، قرآن و مردم، امام و امّت به کار می رود و به مقتضای و مورد، اشاره به مصداقی از آن مفهوم گسترده و جامع است؛ و اما نصیحت نسبت به خداوند، به معنای «باورداشت یگانگی او و اخلاص نیت در بندگی و یاری کردن حق» است و نصیحت نسبت به قرآن، به معنای «تصدیق به وحی بودن آن و عمل به محتوای آن و دفاع از آن دربرابر تحریف کنندگان» است و نصیحت نسبت به پیامبر خداوند، «تصدیق به نبوّت و رسالت و فرمان بری از فرمان های او» است.

و اما مراد از نصیحت و خیر خواهی خالصانه امّت، که وظیفه حاکم اسلامی می باشد، همان برنامه ریزی کامل و همه جانبه برای پیش رفت و تعالی مردم در همه ی جنبه های اقتصادی، دینی، فرهنگی و مانند آن است؛ زیرا نخستین گام در راه خیر خواهی امّت، چیزی جز برنامه ریزی درست و کارآمد نیست، و به این ترتیب حاکم و رهبر در درجه ی نخست، باید برنامه ای درست و فراگیر که تأمین کننده ی منافع معنوی و مادّی توده های مردم و سبب رسیدن به کمال مطلوب است با کمترین

ص:405


1- (1) شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج 2، ص 189.

ضایعات، تنظیم کند و مقدمات اجرای آن را فراهم سازد و در رفع موانع در سر راه آن بکوشد؛ برنامه ریزی که تجلی و ظهور حق نصیحت مردم بر حاکمان است، در دنیای امروز از اهمّیت به سزایی برخوردار است و اندیشمندان براین باورند که اشکال هایی که در نظام های اجتماعی پیدا می شود، نخست به سبب نداشتن برنامه ریزی درست، کارآمد و فراگیر است.(1) و از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، سرانجامِ کسانی که بر مردم حکومت می کنند و در راستای خوشبختی آنان نمی کوشند و خیرخواه آنان نیستند را آتش جهنم می داند همان گونه که می فرماید:

«أَیُّمَا وَالٍ وَلِیَ شَیْئًا مِنْ أَمْرِ الْمُسْلِمِینَ، فَلَمْ یَنْصَحْ لَهُمْ، وَلَمْ یَجْهَدْ لَهُمْ لِنُصْحِهِ وَجَهْدِهِ لِنَفْسِهِ کَبَّهُ اللهُ عَلَی وَجْهِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی النَّارِ»(2). هر والی که امری از امور مسلمانان را ولایت کند، ولی خیر آنان را نخواهد و آن گونه که برای خود می کوشد برای آنان نکوشد، روز رستاخیز خداوند او را با صورت در آتش فرو می کند.

نکته دومی که کلام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به آن تصریح دارد آن است که، نتیجه اصلی خیرخواهی حاکم نسبت به مردم در واقع به خود او برمی گردد و گرچه آثار کارهای حاکم در میان مردم گسترش یافته و مردم از آن بهره می برند، ولی در واقع این خود حاکم است که به عنوان انجام دهنده عمل، از ثمرات اصلی عمل بهره مند می شود. و

ص:406


1- (1) شرح نهج البلاغة، سیدعباس موسوی، بیروت، دارالرسول الاکرم صلی الله علیه و آله و سلم، 1376 ش، چاپ اول، ج 1، ص 271 و پیام امام شرح تازه وجامعی بر نهج البلاغه، مکارم شیرازی ناصر، تهران، دار الکتب الاسلامیه چاب اول، 1375 ش، ج 2، ص 344.
2- (2) المعجم الصغیر، طبرانی سلیمان، تحقیق حمدی عبد المجید السلفی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ج 1، ص 167 و الجامع الصغیر، سیوطی جلال الدین، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1401 ق، چاپ اول، ج 1، ص 466 و کنز العمال، ج 6، ص 21.

این خود یکی از حقایق عجیب قرآنی است که ثمره ی کار هر کسی به خود او برمی گردد. همان گونه که می فرماید: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ، وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها.1 هر کس عمل صالح کند پس برای خویش کرده و هر کس عمل بد کند به خود کرده است. و نیز می فرماید: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ.2 هر کس به وزن یک ذره، عمل خیری انجام دهد آن را می بیند و هر کس به وزن یک ذره عمل بد کند همان را خواهد دید.

و در آیه دیگر می فرماید: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها.3 اگر نیکی کنید بخودتان نیکی می کنید، و اگر بدی کنید باز هم به خود می کنی. «لام» در لِأَنْفُسِکُمْ و نیز در فَلَها، لام اختصاص است. یعنی، هر یک از احسان و اسائه ی شما مختص خود شما است، بی آن که به دیگران چیزی از آن بچسبد، و این خود سنت خداست که اثر و پیامد عمل هر کسی را (چه خوب و چه بد) به خود او برمی گرداند. پس اگر کسی به دیگران خدمت می کند، در واقع به خود خدمت کرده است و اگر به دیگران خیانت کند، به خود خیانت و بدی کرده و پیامد اصلی عمل، گریبان گیر خود او می شود.

آیه دیگری که این واقعیت را بیان می کند آیه زیر است که می فرماید: إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ.4 ما این کتاب آسمانی را برای مردم به حق بر تو نازل کردیم،

ص:407

هر کس هدایت را پذیرد به نفع خود او است، و هر کس گمراهی را برگزیند تنها به زیان خود او خواهد بود، و تو مأمور اجبار آن ها به هدایت نیستی.

براساس این آیه، هر کس به وسیله ی قرآن هدایت یابد، نفع این هدایت که سعادت زندگی دنیا و ثواب خانه ی آخرت است به خودش برمی گردد و هر کس به گمراهی خود باقی بماند و با این کتاب راه را نیابد، شقاوت و وبال گمراهی اش که (بدبختی در دنیا و) عذاب آخرت است به خودش عاید می شود، پس خدای سبحان بزرگ تر از آن است که از هدایت آنان سود و از گمراهی شان ضرر ببیند.(1)

4. اطاعت از امیران عادل، اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.

نکته ی مهم دیگری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آن تصریح می فرماید، آن است که اطاعت از حاکمان عادل و کسانی که مجوز دینی برای تصدی امور مسلمانان دارند، را به منزله ی اطاعت از خود معرفی می کند همان گونه که می فرماید:

«وَإِنّهُ مَنْ یُطِعْ رُسُلِی وَیَتّبِعْ أَمْرَهُمْ فَقَدْ أَطَاعَنِی وَمَنْ نَصَحَ لَهُمْ فَقَدْ نَصَحَ لِی». و هر کس از فرستادگان من فرمان برد و از دستور ایشان پیروی کند، بی گمان، از من فرمان برده است. و هر کس نسبت به آنان نیک اندیش باشد، پیداست که نسبت به من نیک اندیش است.

براساس این فقره از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، اطاعت و فرمان بری از حاکمان عادل که بر مبنای دین حکمرانی می کنند، امری بایسته و واجب می باشد و هرگونه تخلف و نافرمانی از دستورهای آنان ممنوع خواهد بود.

ص:408


1- (1) إرشاد الأذهان إلی تفسیر القرآن، ص 287 والتبیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 451 و روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، ج 12، ص 192 و تفسیر نمونه، ج 12، ص 26 و المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، ص 40.
5. بایستگی نظارت بر عملکرد کارگزاران:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، خطاب به منذر بن ساوی می فرماید:

«وَإِنّ رُسُلِی قَدْ أَثْنَوْا عَلَیْکَ خَیْرًا» فرستادگان من از تو به نیکی یاد کرده اند. این جمله نشان می دهد که آن حضرت، کسانی را به بحرین فرستاده است تا منذر بن ساوی را زیر نظر بگیرند و عمل کرد او را به ایشان خبر دهند. و نیز به دست می آید که حاکم اسلامی، آن گاه می تواند از درستی مدیریت کارگزاران خود در گوشه و کنار مملکت اسلامی اطمینان حاصل کند که همیشه کسانی را به عنوان ناظر درمحدوده مدیریت آن ها گماشته، و از چگونکی کار آنان کسب آگاهی کند و دربرابر عمل کرد خوب و بد آنان تصمیم گیری کند و در صورت لزوم آنان را تشویق و یا تنبیه نماید همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به جمله ی «فرستادگان من از تو به نیکی یاد کرده اند» در واقع منذر را تشویق کرده است.

6. صالح بودن، مهم ترین شرط مدیران دینی:

شایسته سالاری، یکی از معیارهای گزینش مدیر ازسوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود. از این رو آن حضرت مدیریت بخش های جهان اسلام را به کسانی می سپرد که عادل، صالح و کارآمد باشند. همان گونه که در نامه ی مورد بحث به آن تصریح کرده می فرماید:

«وَإِنّکَ مَهْمَا تُصْلِحْ فَلَنْ نَعْزِلَکَ عَنْ عَمَلِک» و تو تا هر زمان که صالح باشی تو را از کارت خلع نخواهیم کرد.

براساس این فقره از نامه، مشروعیت تصدی امور مسلمانان، تنها برای کسانی است که هم در آغاز و هم در ادامه مدیریت، دارای شرایط مورد نظر باشند و هرگاه آن شرائط را ازدست بدهند از مدیریت خود عزل خواهند شد.

ص:409

ص:410

نامه به اسقف و مردم نجران

اشاره

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، گروهی از یاران خویش مانند، عتبة، هدیر بن عبدالله وصهیب بن سنان را فراخواند تا نامه ی آن حضرت را به دست اسقف و مردم نجران برسانند، تا درراستای رسالت الهی خویش که رسالتی جهانی بود، مردم آن سامان را نیز به سوی هدایت دعوت نماید. آن حضرت، خطاب به رهبر مسیحی و نیز مسیحیان نجران چنین نگاشت:

«بِسْمِ إِلَهِ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله إِلَی أُسْقُفِّ نَجْرَانَ وَ أَهْلِ نَجْرَانَ إِنْ أَسْلَمْتُمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُمُ اللَّهَ إِلَهَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَدْعُوکُمْ إِلَی عِبَادَةِ اللَّهِ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ وَ أَدْعُوکُمْ إِلَی وَلَایَةِ اللَّهِ مِنْ وَلَایَةِ الْعِبَادِ فَإِنْ أَبَیْتُمْ فَالْجِزْیَةُ فَإِنْ أَبَیْتُمْ فَقَدْ آذَنْتُکُمْ بِحَرْبٍ وَ السَّلَامُ»(1).

ص:411


1- (1) إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و...، ج 14، ص 67 و بحار الأنوار، ج 21، ص 285 و البدایة و النهایة، ج 5، ص 53 و دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، ج 5، ص 385 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 6، ص 415 و تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر دمشقی اسماعیل، تحقیق محمد حسین شمس الدین، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1419 ق، چاپ اول، ج 1، ص 377 و السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 4، ص 101 و الدر المنثور، ج 2، ص 38 و روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، آلوسی سید محمود، تحقیق علی عبدالباری عطیة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق، چاپ اول، ج 3، ص 186 و شواهد التنزیل، حاکم حسکانی عبید الله، تحقیق

به نام خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب. (این نامه ای است) از محمد فرستاده ی خداوند به سوی اسقف و مردم نجران. اگر (دربرابر حق تسلیم باشید) پس من حمد خداکردنم را به سوی شما ابلاغ می کنم؛ خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. پس از آن: من شما را به پرستش غیر خداوند به پرستش خداوند دعوت می کنم و از ولایت غیر خداوند به ولایت خداوند فرامی خوانم. اگر (از دعوتم) سربرتافتید پس (باید) جزیه (بپردازید) و اگر از دادن جزیه خودداری کردید پس من به شما اعلان جنگ می کنم. و السلام.

آموزه ها و هدایت های نامه:

1. نام و یاد خداوند:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دراین نامه مانند بسیاری از نامه های دیگر، سخن را با نام خداوند آغاز می کنند. همان گونه که در برخی از آن نامه ها بیان شد این مسئله نشان از اهمیت نام خداوند در آغاز کارها از دیدگاه آن حضرت می باشد و بر مسلمانان است که از این سیره نورانی آن حضرت تأسی نموده و آغاز کارها را با نام و یاد خداوند آغاز کنند.

بیشتر منابع نامه، نقل کرده اند که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، نامه را با جمله ی «بِسمِ إلهِ إبراهیمَ وإسحاقَ ویَعقوبَ» آغاز نموده است و اما در نسخه ی صبح الاعشی، به

ص:412

جای آن جمله ی «بسم الله الرحمن الرحیم إله إبراهیم وإسحاق ویعقوب» آمده است.(1) و در نسخه ی تاریخ یعقوبی، «بسم الله، من محمد رسول الله صلی الله علیه وسلم إلی أسقفه نجران. بسم الله» نقل شده است.(2) و اما در نسخه ی إمتاع الأسماع به جای کلمه ی «اله»، کلمه ی «الیه» یعنی، «باسم إلیه إبراهیم» آمده است،(3) که به نظر می رسد اشتباه چاپی باشد.

2. خدای ابراهیم و...، وجه اشتراک دین ها:

و اما این که چرا پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، به جای ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم»، جمله ی «بسم اله ابراهیم و اسحق و یعقوب» آورده است؟ به نظر می رسد که آن حضرت با گزینش این جمله، خواسته است در آغاز نامه اش خطاب به مسیحیان نجران، به نام خدایی تصریح کند که همه ی انبیای الهی برآن توافق دارند و همه، بر یگانگی او اقرار دارند و همه، تنها براو سرستایش برزمین ساییده اند و آن ها، همه را تنها بر عبادت او سفارش نموده اند. همان گونه که در آیه زیر به آن اشاره شده است: أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.4

ص:413


1- (1) صبح الاعشی، ج 6، ص 365.
2- (2) تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 137.
3- (3) إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و...، ج 14، ص 67.

آیا شما هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید حاضر بودید؟ در آن هنگام که به فرزندان خود گفت: پس از من چه چیز را می پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت؛ ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند یکتا و ما در برابر او تسلیم هستیم.

در این پرسش و پاسخی که درآیه آمده است، این معنا به چشم می خورد که دین ابراهیم، تنها دین اسلام بوده، و دینی هم که فرزندان وی یعنی، اسحاق، یعقوب، اسماعیل و نواده های یعقوب یعنی، بنی اسرائیل و نواده های اسماعیل خواهند داشت، تنها اسلام است، نه دین دیگر.(1)

بنابراین هرکس غیر از اسلام (به معنای تسلیم دربرابر حق و فرمان بری از فرستادگان او)، دینی را برای خود اختیار کند از او پذیرفته نیست. قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسی وَ عِیسی وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ.2 بگو: به خدا ایمان آوردیم، و (هم چنین) به آن چه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده، و آن چه به موسی و عیسی و (دیگر) پیامبران، از سوی پروردگارشان داده شده است، ما در میان هیچ یک از آنان فرقی نمی گذاریم، و در برابر (فرمان) او تسلیم هستیم. و هر کس جز اسلام (و تسلیم در برابر فرمان حق،) آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد، و او در آخرت، از زیانکاران است.

ص:414


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 306 و مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، ج 2، ص 492.
3. مقام رسالت:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در آغاز نامه عنوان رسالت خود را مطرح می سازد تا به مخاطب خود بفهماند که محتوای نامه، خواسته خداوند است پس اگر آن را پذیرفته و به آن عمل کردید در واقع به خواسته خداوند عمل کرده اید و اگر نافرمانی کردید، دربرابر خواست خداوند، ایستاده اید و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، جز ابلاغ فرمان خداوند، وظیفه ی دیگری ندارد. قُلْ أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ.1 بگو: اطاعت خدا و اطاعت پیامبرش کنید، و اگر سرپیچی کنید پیامبر مسئول کارهای خویش است و شما مسئول کارهای خود، اما اگر از او فرمان برید هدایت خواهید شد، و بر پیامبر چیزی جز ابلاغ آشکار نیست.

4. اسقف نجران:

(1)

اسقف، معرّب واژه یونانی إپسکوپ به معنی نگهبانِ ناظر و نگرنده است. و در میان مسیحیان به رهبر و رئیس بزرگ دینی مسیحیان در زمان ظهور اسلام گفته می شده است. نام اسقف نجران که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نامه مورد بحث را برای او فرستاده است، حارث (یا ابوحارث) بن علقمه بوده است.(2) و با این که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم با او با

ص:415


1- (2) نجران، نام یکی از شهرهای آباد یمن که حدود هفتاد روستا زیر مجموعه آن بوده است. (معجم البلدان، ج 5، ص 266)
2- (3) أسباب النزول، ص 99 وإعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 254 وإمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و...، ج 14، ص 65.

برهان و استدلال به گفت و گو نشست ولی بنابر تصریح برخی از تاریخ نگاران او هیچ گاه اسلام را نپذیرفت و کافر از دنیا رفت. نوشته اند: حارث بن علقمة بن ربیعه پس از دریافت نامه، هم راه گروهی دیگر به مدینه آمد تا با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ملاقات کند. در میان راه استرش، او را به زمین زد. برادرش گفت: سرنگون باد آن مرد! و مقصودش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود.

حارث گفت: خودت سرنگون شوی! مردی را که از پیامبران است، دشنام می دهی؟! او کسی است که عیسی علیه السلام بشارت آمدنش را داده و نامش در تورات آمده است. برادرش گفت: پس، چه چیز مانع تو از پذیرفتن دین او می شود؟ گفت: این قوم، (نجرانیان) ما را مهتری داده و گرامی داشته اند و ما را بر خود، سالار ساخته اند و از هر چیز، جز مخالفت با او سر باز می زنند.(1) و در عین حال برخی دیگر گفته اند: او اسلام اختیار کرده و در نشر و تقویت اسلام در نجران بسیار کوشید.(2)

5. معنای جمله ی «فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیکُمُ اللَّهَ»:

جمله ی «إِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُمُ اللَّهَ» که در آغاز برخی دیگر از نامه های پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به صحابه ی خود و صاحب منصبان غیر مسلمان نیز آمده است،(3) جمله ای به ظاهر مبهم است، از این رو دانشمندان و مفسران سخنان نبوی صلی الله علیه و آله و سلم دیدگاه های

ص:416


1- (1) الطبقات الکبری، ج 1، ص 130.
2- (2) سبل الهدی، ج 2، ص 194.
3- (3) نک: النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج 1، ص 437 و سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 6، ص 232 و تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج 2، ص 144 و البدایة و النهایة، ج 5، ص 98 و الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 622 و ج 2، ص 27 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 148 و ص 158 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 29 و کلمة الرسول الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم، ص 213 و...

گوناگونی دراین باره ابراز داشته اند و اما نگارنده ی نوشتار در تبیین نامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به نجاشی افزون بر اشاره به آن دیدگاه ها، به معنای درست آن جمله نیز پرداخته است.(1) اجمال آن این است که؛ بنابر قاعده ادبی «تضمین»، گاهی لفظی که معنای معینی دارد در کنار آن معنا، معنای دیگری نیز گنجانده می شود تا با یک جمله دو معنای در طول هم به مخاطب القا و رسانده شود وبرای این که یک کلمه بتواند دو معنا را داشته باشد، معمولا با حروف متعدی آورده می شود.(2)

جمله ی «فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکمُ اللَّهَ»، نیز از همین قبیل است که در کنار معنای حمد کردن، معنای «رساندن، ابلاغ و اعلان تام» گنجانده شده است از این رو با کلمه «الی» متعدی شده است. براین اساس معنای جمله ی «فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُم اللَّهَ»، عبارت است از آن که؛ «من خداوند را حمد می کنم در حالی که این حمد کردن را به گونه تام به شما ابلاغ و اعلان می دارم». و این گونه حمد کردن در مواقعی است که شخص می خواهد حمد خود را از باب آموزش و اعلان موضع اعتقادی خود به دیگری برساند.(3)

6. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، و حمد خداوند:

آن حضرت در این نامه و برخی نامه های دیگر، خود را حمد کننده خداوند معرفی می کند. و از آنجا که این عمل خود را با جمله ی اسمیه (فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُم اللَّهَ) بیان کرده است، نشان گر آن است که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، همیشه به حمد و ستایش

ص:417


1- (1) برای آگاهی بیشتر به نامه پیامبر اکرم به نجاشی رجوع کنید.
2- (2) مجمع البحرین، ج 1، ص 426 و النظم الدرر، ج 4، ص 74.
3- (3) بحار الأنوار، ج 66، ص 327 و تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 1، ص 116 و منهاج البراعه، ج 4، ص 248 و ج 10، ص 380 و عمده القاری، ج 6، ص 466 و ج 29، ص 202.

خداوند مشغول بوده اند؛ زیرا جمله ی اسمیه، دلیل براستمرار کار و مستمر بودن فعل می باشد.

و اما حمد به چه معناست؟ دانشمندان دین پژوه گفته اند: حمد، دربرابر قَدْح و ذَم می آید و به معنای ستایش کردن کسی است که دارای کمالی یا کمالاتی مانند کرم، علم، قدرت و حکمت می باشد و نیز ستودن او به سبب آن که منشأ کاری اختیاری(1) و زیبا می باشد؛ خواه اثرآن کمال به غیر نیز برسد یا خیر و در صورت وصول به غیر، خواه دریافت کننده، همان شخص حامد باشد یا غیر او و چه از صاحب اندیشه باشد یا از غیر آن.

لازم به یاد است که میان «حمد» و «مدح» تفاوت است. مشهور این است که حمد و مدح، همتا و همانند هستند، همان گونه که دو واژه مقابل این ها، قَدح و هَجو نیز همتا و همانند هستند.(2) ولی این دو واژه که دو ریشه ی متفاوت دارند، دارای دو معنای مختلف هستند و از این رو از نظر کاربرد و موارد استعمال نیز یکسان نیستند؛ حمد، تنها در برابر صاحب کمالی است که دارای عقل و اندیشه باشد، ولی مدح، همان به بزرگی یاد کردن شخص یا شیئ ممدوح است و در مقابل ذم می آید، و درباره ی غیر عاقل نیز به کار می رود؛ مثلا، درباره گوهری زیبا و ارزشمند می توان گفت: ممدوح است، ولی نمی توان گفت محمود است.

ص:418


1- (1) مراد از کمال اختیاری، کمالی است که فاعل به اختیار خود تحصیل کرده باشد؛ مانند علم، نه آن چه به اضطرار وی برای او حاصل است؛ مانند، کمالی که از راه وراثت به او منتقل شده است.
2- (2) الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، زمخشری محمود، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407 ق، جاپ سوم، ج 1، ص 8.

تفاوت دیگر «حمد» و «مدح»، آن است که حمد، تنها در برابر کارهای اختیاری می باشد، اما مدح درباره ی امور خارج از اختیار نیز به کار می رود؛ مثلا بلندی قامت و زیبایی چهره در انسان با این که اختیاری نیست قابل مدح است، ولی قابل حمد نیست، بر خلاف انفاق و علم آموزی او که هم ممدوح است و هم محمود. پس هر حمدی، مدح است، اما هر مدحی، حمد نخواهد بود.(1)

بنابراین حمد خداوند، عبارت است از ستایش و ستودن او به وسیله، بیان صفات جمال و جلال او و نیز بیان کارهای اختیاری زیبای او.(2) وحمد و ستایش ویژه ی اوست؛ زیرا هم فعل او اختیاری و زیباست و هم دارای همه کمالات است. قرآن کریم درباره ی شق نخست می فرماید: اَلَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ . (3) او، همان کسی است که هر چه را آفرید نیکو آفرید.

و درباره شق دوم، آیه های بسیاری در قرآن کریم آمده که جامع ترین آن ها آیه ی اَلْحَمْدُ لِلّهِ . (4) است که در واقع خود برهانی برای این مسئله است؛ زیرا «الله»، جامع همه کمالات وجودی است (یعنی، ذات مستجمع جمیع کمالات) و چون حمد در برابر کمال بوده و هر کاملی محمود است، پس خدای سبحان، محمود است. آیه ی (الحمدلله) با تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است، مفید چنین برهانی است.

ص:419


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 19.
2- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 19 و التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 2، ص 279.
3- (3) سجده، 7.
4- (4) حمد، 2.

بنابراین چون او «الله» است و «الله» دارای همه صفات کمالی است، پس حمد و ستایش نیز ویژه اوست. و به بیانی حمدها برای خداوند هستند؛ زیر او «الله» است.

پس از بیان مطالب بالا این مسئله به خوبی روشن می شود که کلام پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم که می فرماید: «من الله را حمد می کنم»، مشتمل بر برهان و استدلال نیز هست. به این بیان که؛ چون او «الله» است، و «الله» دارنده ی همه ی کمالات است، پس تنها او شایسته ی حمد و ستایش است و براین اساس است که من او را حمد و ستایش می کنم.

بنابر روایات، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، خداوندرا بسیار حمد می گفت. بیان همه ی آن ها نوشتار را به تفصیل می کشاند و تنها به یک روایت از امام صادق علیه السلام دراین باره بسنده می شود که فرمود

:«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا أَصْبَحَ، قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ کَثِیراً عَلَی کُلِّ حَالٍ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ سِتِّینَ مَرَّةً وَ إِذَا أَمْسَی قَالَ مِثْلَ ذَلِکَ»(1). هرگاه صبح می شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، سیصد و شصت بار می گفت:

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ کَثِیراً عَلَی کُلِّ حَالٍ. و مانند آن را هنگام شب می گفت.

7. دعوت به توحید عبادی، رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در ادامه ی نامه خطاب به اسقف نجران و مردم آن دیار، بیان می کند که هدف اصلی از فرستادن نامه به آن ها، فراخوانی همه ی آن ها به توحید در عبادت می باشد و براین اساس ازآن ها می خواهد تا از عبادت و پرستش غیر خداوند

ص:420


1- (1) تفسیر نور الثقلین، عروسی حویزی عبد علی بن جمعه، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، ج 4، ص 178.

پرهیز کرده و به پرستش خدای یگانه روآورند.

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَدْعُوکُمْ إِلَی عِبَادَةِ اللَّهِ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ وَ أَدْعُوکُمْ إِلَی وَلَایَةِ اللَّهِ مِنْ وَلَایَةِ الْعِبَادِ» من، شما را از پرستش بندگان به پرستش خداوند دعوت می کنم و (نیز) شما را از ولایت بندگان به ولایت خداوند فرامی خوانم.

سبب این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، آنان را به پرستش خداوند فرامی خواند آن است که مسیحیان، گرفتار شرک در عبادت بودند و برای غیر خداوند، مقام ربوبیت و الوهیت قائل بودند؛ همان گونه که مسیح علیه السلام را یا خدا می دانستند و یا فرزند او، و در هر دو صورت به پرستش او می پرداختند. و افزون بر آن، برای رهبان (روحانیان مسیحی) مقامی بس بلند در ذهن خود ساخته بودند و از آنان فرمان می بردند و این فرمان بری، سبب انحراف آنان از مسیر حق شده بود. قرآن کریم می فرماید: اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا یُشْرِکُونَ . (1) به جای خدا، احبار و رهبانان خود را و مسیح پسر مریم علیه السلام را پروردگاران خود دانستند، و حال آن که دستور نداشتند مگر به این که معبودی یکتا بپرستند که جز او معبودی نیست، و او از آن چه که شریک او می پندارند منزه است.

لازم به یاد است که مسیحیان، هرگز راهبان خود را سجده نمی کردند و برای آن ها نماز و روزه و یا دیگر عبادت ها را انجام نمی دادند، ولی از آنجا که بی قید و شرط از آن هافرمان می بردند و حتی احکامی را که بر خلاف حکم خدا می گفتند اجرای آن را برخود لازم می دانستند، قرآن از این پیروی کورکورانه و غیر منطقی تعبیر به «عبادت»

ص:421


1- (1) توبه، 31.

کرده است. این معنی در روایتی که از امام باقر علیه السلام، و امام صادق علیه السلام، نقل شده، آمده است که فرمودند:

«أَمَا وَ اللَّهِ مَاصَامُوا لَهُمْ وَ لَا صَلَّوْا لَهُمْ وَ لَکِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرَّمُوا عَلَیْهِمْ حَلَالًا فَاتَّبَعُوهُمْ فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَیْثُ لَا یَشْعُرُونَ»(1). به خدا سوگند؛ آنان (یهود و نصاری) برای پیشوایان خود روزه و نماز بجا نیاوردند ولی پیشوایانشان، حرامی را برای آنان حلال، و حلالی را حرام کردند و آن ها پذیرفتند و پیروی کردند و ناخودآگاه آنان را پرستش نمودند.

در حدیث دیگری چنین آمده است که عُدی بن حاتم، می گوید: خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدم در حالی که صلیبی از طلا در گردن من بود، به من فرمود:

ای عُدی! این بت را از گردنت بیفکن. من چنین کردم، سپس نزدیک تر رفتم شنیدم این آیه را می خواند اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً... هنگامی که آیه را به پایان رساند، گفتم: ما هیچ گاه پیشوایان خود را نمی پرستیم. فرمود: آیا چنین نیست که آن ها حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال می کنند و شما از آن ها پیروی می کنید؟ گفتم: آری چنین است، فرمود: همین، عبادت و پرستش آن ها است.(2)

دلیل این موضوع روشن است؛ زیرا قانون گذاری، ویژه ی خدا است، و هیچ کس جز او حق ندارد چیزی را برای مردم حلال، و یا حرام کند و قانونی وضع کند، تنها کاری که انسان ها می توانند انجام دهند، کشف قانون های پروردگار و تطبیق آن بر مصادیق مورد نیاز است.

ص:422


1- (1) بحارالأنوار، ج 9، ص 98.
2- (2) البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 769.

بنابراین اگر بر ضد قانون های خداوند اقدام به قانون گذاری شود، و کسی آن را به رسمیت بشناسد و بی چون و چرا بپذیرد، مقام خدا را برای غیر خدا قائل شده است، و این یک نوع شرک عملی و بت پرستی و به بیان دیگر، پرستش غیر خدا است.(1)

واکنش نجرانیان، نسبت به نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

نامه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، به اسقف نجران تحویل داده شد. وی نامه را با دقت هرچه تمام تر خواند و برای تصمیم، شورایی مرکب از شخصیت های بارز مذهبی و غیرمذهبی تشکیل داد. یکی از افراد طرف مشورت، «شرحبیل» بود که به عقل، درایت و کاردانی شهرت داشت. وی در پاسخ «اسقف»، چنین اظهار نمود:

آگاهی من، در مسائل مذهبی بسیار ناچیز است. بنابراین، من حق ابراز نظر ندارم و اگر در غیر این موضوع با من مشورت می کردید، می توانستم راه حل هایی در اختیارتان بگذارم. اما ناچارم مطلبی را تذکر دهم و آن این که؛ ما بارها از پیشوایان مذهبی خود شنیده ایم: روزی منصب نبوت، از نسل «اسحاق» به فرزندان «اسماعیل» انتقال خواهد یافت و هیچ دور نیست که محمد صلی الله علیه و آله و سلم که از فرزندان اسماعیل علیه السلام است، همان پیامبر موعود باشد.

ماجرای مباهله:

شورا، پس از طرح دیدگاه های خود این گونه نظر داد که؛ گروهی به عنوان «هیئت نمایندگی نجران» به مدینه بروند، تا از نزدیک با محمد صلی الله علیه و آله و سلم، دیدار کرده، دلائل نبوت

ص:423


1- (1) تفسیر نمونه، ج 7، ص 366.

او را بررسی کنند. از این رو گروهی از داناترین مردم نجران گزینش شدند که در رأس آنان سه پیشوای مذهبی قرار داشت: ابو حارثة بن علقمه، اسقف اعظم نجران که نماینده رسمی کلیساهای روم در حجاز بود؛ عبد المسیح، رئیس هیئت نمایندگی که به عقل، تدبیر و کاردانی شهرت داشت و ایهم که فردی کهن سال و یکی از شخصیت های مورد احترام مردم نجران بود.

هیئت نمایندگی نجران، پس از چند روز به مدینه رسیدند و هنگام عصر در حالی که لباس های تجملی ابریشمی بر تن، و انگشترهای طلا بر دست، و صلیب هایی بر گردن داشتند، وارد مسجد شده به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سلام کردند. ولی وضع زننده و نامناسب آنان، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به شدت ناراحت کرد. آنان احساس کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آنان ناراحت شده است، ولی سبب آن را ندانستند، بی درنگ با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف که پیشینه ی آشنایی با آنان داشتند، تماس گرفتند و جریان را به آنان گفتند. آن ها، اظهار داشتند: حل این گره، به دست علی بن ابی طالب علیه السلام است. از این رو به محضر آن حضرت رسیدند، آن حضرت، برای باز شدن گره کار آن ها چنین گفت: شما، باید لباس های خود را تغییر دهید و با وضع ساده، بی زر و زیور به حضور حضرت بیایید. در این صورت، احترام و تکریم می شوید.

نمایندگان نجران، با لباس ساده و بی زیور به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده، سلام کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با احترام، سلام آنان را پاسخ داد و برخی از هدایایی را که برای وی آورده بودند، پذیرفت. نمایندگان پیش از آن که وارد مذاکره شوند، اظهار کردند که وقت نماز آنان رسیده است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه داد که نمازهای خود را در مسجد مدینه، در حالی که رو به مشرق ایستاده بودند، بخوانند. پس از نماز با پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم به مناظره برخاستند؛ آن حضرت به ایشان فرمود: من شما را به آیین

ص:424

توحید و پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوت می کنم. سپس آیاتی چند از قرآن برای آنان خواند.

نمایندگان نجران گفتند: اگر مراد از اسلام، ایمان به خدای یگانه جهان است، ما پیش تر به او ایمان آورده و به احکامش عمل می کنیم.

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اسلام، نشانه هایی دارد و برخی از کارهای شما حاکی است که به اسلام واقعی نگرویده اید. چگونه می گویید که خدای یگانه را پرستش می کنید؛ در صورتی که شما صلیب را می پرستید و از خوردن گوشت خوک پرهیز نمی کنید و براین باورید که خداوند، فرزند دارد؟

نمایندگان نجران، عرض کردند: ما مسیح علیه السلام را خدا می دانیم؛ زیرا او مردگان را زنده کرد و بیماران را شفا بخشید و از گِل، پرنده ای ساخت و آن را به پرواز درآورد و همه ی این کارها، نشانه آن است که او خدا است.

پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم، فرمود: خیر. او بنده خدا و آفریده اوست که در رحم مریم قرارش داد و این خداوند بود که قدرت و توانایی آن (کارهایی که شما درباره ی عیسی علیه السلام گفتید) را به عیسی علیه السلام داد.

یک نفر از نمایندگان نجران، عرض کرد: (درست است که عیسی علیه السلام، خدا نیست) ولی او فرزند خدا است؛ زیرا مادر او مریم علیها السلام، بی آن که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. پس ناچار باید پدر او، همان خدای جهان باشد.

در این هنگام فرشته ی وحی نازل شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: به آنان بگو: وضع حضرت عیسی علیه السلام از این نظر مانند حضرت آدم علیه السلام است که او را با قدرت بی پایان خود، بی آن که دارای پدر و مادری باشد از خاک آفرید.(1) اگر نداشتن پدر، گواه بر

ص:425


1- (1) منظور آیه 59 آل عمران است «إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».

این باشد که او فرزند خدا است، پس حضرت آدم علیه السلام برای این منصب شایسته تر است؛ زیرا او نه پدر داشت و نه مادر. نمایندگان نجران، گفتند: سخنان شما، ما را قانع نمی کند. راه چاره این است که در وقت معینی با یک دیگر مباهله کنیم و بر دروغ گو نفرین بفرستیم و از خداوند بخواهیم دروغ گو را هلاک و نابود کند.(1)

در این موقع پیک وحی نازل گردید و آیه مباهله را آورد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مأمور ساخت تا با کسانی که با او به مجادله و محاجّه برمی خیزند و زیر بار حق نمی روند، به مباهله برخیزد و دوطرف از خداوند بخواهند که افراد دروغ گو را از رحمت خود دور سازد.

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ 2. هر کس پس از روشن شدن جریان با تو مجادله کند، بگو: بیایید فرزندان و زنان و نزدیکان خود را گرد آوریم و گریه و زاری کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم.

دو طرف برای انجام مباهله آماده شدند و قرار شد که فردا مراسم مباهله در محلّی خارج از شهر مدینه، در دامنه ی دشت انجام بگیرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، از میان مسلمانان و بستگان خود، تنها چهار نفر را برگزید که در این حادثه تاریخی شرکت کنند. این چهار تن، جز علی بن ابی طالب علیه السلام، فاطمه دختر پیامبر علیها السلام، حسن علیه السلام و

ص:426


1- (1) بحار الانوار، ج 21، ص 32، ولی از آیه مربوط به «مباهله» و از سیره حلبی استفاده می شود که موضوع مباهله را خود پیامبر پیشنهاد کرد. هم چنان که جمله تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا از آن حکایت می کند.

حسین علیه السلام، کس دیگر نبود؛ زیرا در میان همه ی مسلمانان، نفس هایی پاک تر و ایمانی استوارتر از ایمان این چهار تن، وجود نداشت.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، فاصله ی منزل و نقطه ای را که قرار بود در آن جا مراسم مباهله انجام بگیرد، با وضع خاصی طی کرد. او در حالی که نوه اش حسین علیه السلام را در آغوش گرفته بود و دست نوه ی دیگرش حسن علیه السلام را در دست داشت و فاطمه علیها السلام به دنبال آن حضرت و علی بن ابی طالب علیه السلام پشت سر وی حرکت می کردند، گام به میدان مباهله نهاد و پیش از ورود به میدان مباهله، به هم راهان خود گفت: من هرگاه دعا کردم، شما دعای مرا با گفتن آمین بدرقه کنید.

سران هیئت نمایندگی نجران، پیش از آن که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روبه رو شوند به یک دیگر می گفتند: هرگاه دیدید که محمد صلی الله علیه و آله و سلم، افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد و شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد، در این صورت وی، یک فرد غیر صادق است و اعتمادی به نبوت خود ندارد، ولی اگر با فرزندان و جگرگوشه های خود به مباهله بیاید و با یک وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی، رو به درگاه الهی بگذارد؛ پیداست که پیامبری راست گو است و به قدری به خود ایمان و باور دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد، بلکه با جرأت هرچه تمام تر، حاضر است عزیزترین و گرامی ترین افراد نزد خود را در معرض فنا و نابودی واقع سازد.

سران هیئت نمایندگی در این گفت وگو بودند، ناگهان جمال نورانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با چهارتن دیگر که سه تن از آن ها شاخه های درخت وجود او بودند، نمایان گردید.

همگی با حالت بهت زده و تحیر به چهره ی یک دیگر نگاه کردند و از این که او جگرگوشه های معصوم و بی گناه و یگانه دختر و یادگار خود را به صحنه مباهله آورده است، انگشت تعجب به دندان گرفتند. آنان دریافتند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دعوت و دعای خود باور راسخ دارد.

ص:427

اسقف نجران، گفت: من چهره هایی را می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگ ترین کوه ها را از جای بکند، بی درنگ دعای آنان مستجاب می شود. بنابراین، هرگز درست نیست ما با این چهره های نورانی و با این افراد با فضیلت، مباهله کنیم؛ زیرا بعید نیست که همه ی ما نابود شویم و ممکن است دامنه ی عذاب گسترش پیدا کند و همه ی مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک مسیحی باقی نماند.

انصراف هیئت نمایندگی از مباهله:

هیئت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده مشورت کردند و همگی پذیرفتند که از مباهله دست بردارند و حاضر شدند که هر سال مبلغی به عنوان جزیه بپردازند و در برابر آن، حکومت اسلامی از جان و مال آنان دفاع کند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، رضایت خود را اعلام کرد و قرار شد هر سال در برابر پرداخت مبلغی جزیی، از مزایای حکومت اسلامی برخوردار گردند. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

عذاب، سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه و مباهله وارد می شدند، صورت انسانی خود را از دست داده، در آتشی که در بیابان برافروخته می شد، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین نجران کشیده می شد.

صورت صلح نامه:

هیئت نمایندگی نجران، از پیامبر درخواست کردند که مقدار مالیات سالانه آنان، در نامه ی نوشته شود و نیز امنیت منطقه ی نجران از طرف پیامبر تضمین گردد. امیرمؤمنان علی علیه السلام به فرمان پیامبر نامه ی زیر را نوشت:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هَذَا کِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ رسول الله لِنَجْرَانَ وَ حَاشِیَتِهَا فِی کُلِّ صَفْرَاءَ وَ بَیْضَاءَ وَ ثَمَرَةٍ وَ رَقِیقٍ لَا یُؤْخَذُ مِنْهُمْ شَیْ ءٌ غَیْرُ

ص:428

أَلْفَیْ حُلَّةٍ مِنْ حُلَلِ الْأَوَاقِیِّ ثَمَنُ کُلِّ حُلَّةٍ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً فَمَا زَادَ أَوْ نَقَصَ فَعَلَی حِسَابِ ذَلِکَ یُؤَدُّونَ أَلْفاً مِنْهَا فِی صَفَرٍ وَ أَلْفاً مِنْهَا فِی رَجَبٍ وَ عَلَیْهِمْ أَرْبَعُونَ دِینَاراً مَثْوَاةَ رَسُولِی مِمَّا فَوْقَ ذَلِکَ وَ عَلَیْهِمْ فِی کُلِّ حَدَثٍ یَکُونُ بِالْیَمَنِ مِنْ کُلِّ ذِی عَدَنٍ عَارِیَّةٌ مَضْمُونَةٌ ثَلَاثُونَ دِرْعاً وَ ثَلَاثُونَ فَرَساً وَ ثَلَاثُونَ جَمَلًا عَارِیَّةٌ مَضْمُونَةٌ لَهُمْ بِذَلِکَ جِوَارُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَمَنْ أَکَلَ الرِّبَا مِنْهُمْ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا فَذِمَّتِی مِنْهُ بَرِیئَةٌ».

به نام خداوند بخشنده مهربان. (این نامه ای است) از محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به ملت نجران و حومه ی آن. حکم و داوری محمد صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی تمام املاک و ثروت ملت نجران، این شد که:

اهالی نجران، هر سال دو هزار لباس، که قیمت هر یک از چهل درهم تجاوز نکند، به حکومت اسلامی بپردازند. آنان می توانند نیمی از آن را در ماه صفر و نیم دیگر را در ماه رجب پرداخت کنند و هرگاه از سوی یمن، آتش جنگ شعله ور گشت، ملت نجران باید به عنوان همکاری با دولت اسلامی، سی زره، سی اسب و سی شتر به صورت عاریه مضمونه در اختیار ارتش اسلام بگذارند و پذیرایی نمایندگان پیامبر در سرزمین نجران به مدت یک ماه، بر عهده آنان است. و هرگاه نماینده ای از جانب وی به سوی آنان آمد، باید از او پذیرایی کنند و جان و مال و سرزمین ها و معابد ملت نجران در امان خدا و رسول او است؛ مشروط بر این که از هم اکنون، از هر نوع رباخواری خودداری کنند و در غیر این صورت ذمه محمد صلی الله علیه و آله و سلم از آنان بری بوده، تعهدی در برابر آنان نخواهد داشت.

ص:429

این نامه، روی پوست سرخی نوشته شد و دو نفر از یاران پیامبر به عنوان گواه زیر آن را امضا نمودند. سرانجام، پیامبر، نامه را مهر کرد و به سران هیئت داد.(1)

این صلح نامه، از شدت عدالت و دادگستری رهبری عالی قدر حکایت کرده و می رساند که حکومت اسلامی، به سان دولت های زورمند جهان نبوده که از ضعف و بی چارگی طرف سوء استفاده کند و مالیات های سنگین را بر آنان تحمیل کند، بلکه در همه ی لحظه ها، روح مسالمت، دادگری و اصول انسانی را در نظر گرفته و گام از آن فراتر نمی نهاد.

ص:430


1- (1) الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 166 وأسباب النزول، واحدی علی بن احمد، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1411 ق، چاپ اول، ص 99 و إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 254 والاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 311 و بحار الأنوار، ج 21، ص 276 و تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 82 ودلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، ج 5، ص 382 والروض الأنف فی شرح السیرة النبویة، ج 5، ص 7 وسبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 6، ص 415 والسیرة النبویة ابن هشام، ج 1، ص 573 وعیون الأثر، ج 1، ص 252 ونهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 18، ص 121 و...

نامه به اکثم، فیلسوف بنی تمیم

اکثم کیست ؟

ابو حیده، اکثم بن صیفی تمیمی، حکیمی دانا و دانشمندی با فضیلت از قبیله ی بنی تمیم از قبیله های عربستان بود که عمری طولانی کرد از این رو از مُعَمرین (وکسی که عمر طولانی کرده) نیز به شمار آمده است.(1)

در جست و جوی حقیقت:

اکثم بن صیفی، هنگامی که جریان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را شنید، دوپسرش، «حلیس» و «جبیش» را فرا خواند و آن ها را به مدینه فرستاد، تا درباره ی مردی که ادعای نبوت و رسالت می کند خبر بگیرند.

هنگام حرکت، به آن ها گفت: من حسب و نسب او را پرسیده ام و می دانم که او از قریش که سرور عرب ها هستند، می باشد. وقتی که بر این مرد وارد شدید باید بدانید: او یکی از این دو است؛ یا به دنبال پادشاهی است که این برای غیر او معین گردیده

ص:431


1- (1) الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 353 وکنز الفوائد، أبوالفتح کراجکی، قم، مکتبه المصطفی، 1369 ش، ص 85 و مستدرکات علم رجال الحدیث، شیخ علی نمازی شاهرودی، تهران، چاپخانه شفق، 1412 ق، ج 9، ص 69.

است. و در این صورت او را احترام فوق العاده بگذارید و در برابرش از جا برنخیزید و بی اذنش در جایی ننشینید تا او بگوید. و بکوشید از او دور بمانید تا از شر وی در امان بمانید و به او نزدیک شوید تا از خیر او بهره مند گردید.

امّا اگر پیامبر باشد، در این صورت، چیزی را دوست ندارد، مگر آن که به آن می رسد و به چیزی نگاه نمی کند، مگر آن که درباره ی آن حکم می کند؛ او خیر را از هر جایی که باشد، می گیرد؛ او هیچ گاه خطا نمی کند تا مورد عیب جویی قرار گیرد؛ کارهایش همان گونه است که دوست می داری؛ همه ی کارهایش را صالح و همه ی خبرهایش را راست و درست می یابی؛ او را متواضع می بینی و در برابر خدا، خوار و ذلیل است، در این صورت بدون مشورت با من صحبتی با او نداشته باشید؛ زیرا اگر فرستاده ای از پیش خود کاری را انجام دهد، کار از دست آن کسی که او را فرستاده است؛ خارج می شود. آن چه را که به شما می گوید، خوب به خاطر بسپارید تا به من بگویید؛ زیرا اگر چیزی را فراموش کرده یا خیال بافی کنید، این زحمت را بر دوش من می اندازید که پیک دیگری بفرستم.

نامه به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم:

آن گاه نامه ای به آن ها داد تا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برسانند. متن نامه به این صورت است:

«بِاسْمِکَ اللَّهُمَّ مِنَ الْعَبْدِ إِلَی الْعَبْدِ فَأَبْلِغْنَا مَا بَلَغَکَ فَقَدْ أَتَانَا عَنْکَ خَبَرٌ لَا نَدْرِی مَا أَصْلُهُ فَإِنْ کُنْتَ أُرِیتَ فَأَرِنَا وَ إِنْ کُنْتَ عُلِّمْتَ فَعَلِّمْنَا وَ أَشْرِکْنَا فِی کَنْزِکَ وَ السَّلَام».

باسمک اللهم، از بنده ای به بنده دیگر. آن چه که به تو رسیده است، به ما نیز برسان. همانا خبرهایی از تو به ما رسیده است که اصل آن را نمی دانیم. اگر صلاح

ص:432

می دانی آن ها را به ما نشان بده و اگر آن ها را آموخته ای پس به ما نیز بیاموز و ما را در گنج خود شریک کن. و السلام.

فرستادگان اکثم، در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

آنان راهی مدینه شدند، هنگامی که نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند؛ گفتند: ما، فرستادگان اکثم بن صیفی هستیم. او می خواهد بداند چه کسی هستی و چه ادعایی می کنی و چه آورده ای؟

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از گفت و گوهای گوناگون فرمود: من، محمد بن عبدالله هستم و ادعا می کنم که بنده ی خدا و رسول او هستم. و سپس این آیه را خواند:

إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.1 همانا خداوند به عدل و احسان و پرداخت حق خویشاوندان دستور می دهد و از فحشاء و منکر و فساد نهی می کند. همانا شما را موعظه می کند تا شاید که متذکر شوید.

نامه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به اکثم:

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پس از دیدار با پسران اکثم و دیگر هم راهان آن ها، نامه ای برای اکثم نگاشت و به آن ها داد تا به دستش برسانند. متن نامه به این صورت است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله إِلَی أَکْثَمَ بْنِ صَیْفِیٍّ أَحْمَدُ اللَّهَ إِلَیْکَ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَقُولَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَقُولُهَا وَ آمُرُ النَّاسَ بِهَا

ص:433

الْخَلْقُ خَلْقُ اللَّهِ وَ الْأَمْرُ کُلُّهُ لِلَّهِ خَلَقَهُمْ وَ أَمَاتَهُمْ وَ هُوَ یَنْشُرُهُمْ وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ. أَدَّبْتُکُمْ بِآدَابِ الْمُرْسَلِینَ وَ لَتُسْأَلُنَّ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ»(1).

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. از محمد رسول خدا به اکثم بن صیفی. ستایش خداوند کردنم را به تو ابلاغ می کنم. خداوند به من فرمان داده است، بگویم: خدایی جز خداوند یکتا نیست؛ آن را بگویم و مردم را نیز به گفتن آن فرمان دهم. همه ی آفریده ها، آفریده اویند و همه کارها به دست اوست؛ آن ها را می آفریند و می میراند و همو ایشان را برمی انگیزاند و بازگشت همه به سوی اوست. (برانگیخته شده ام تا) شما را به آداب رسولان، ادب کنم و در مورد خبر عظیم از شما سؤال می شود و به زودی از خبر بزرگ آگاه خواهید شد.

بازگشت فرستادگان اکثم به بنی تمیم:

پس از آن که فرستادگان با نامه برگشتند، از پسرش حلیس پرسید: پسرم چه دیدی؟

ص:434


1- (1) بحار الأنوار، ج 22، ص 8 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 255 و المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 371 وکمال الدین وتمام النعمة، صدوق محمد، تصحیح وتعلیق علی أکبر غفاری، قم، مؤسسة نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علیمه ی قم، 1405 ق، ص 571 و مستدرک سفینة البحار، نمازی شاهرودی علی، تحقیق وتصحیح حسن نمازی، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1418 ق، ج 9، ص 69 و کنز الفوائد، ص 249 وجمهره الامثال، أبی هلال عسکری، بیروت، 1988 ق، چاپ دوم، ج 1، ص 205.

گفت: او را دیدم که به رفتار پسندیده، فرمان می دهد و از رفتار بد، نهی می کند.

اکثم بن صیفی، بنی تمیم را جمع کرد و گفت: ای بنی تمیم! سن من بالا رفته و به دردِ پیری گرفتارم کرده است. اگر خوبی از من دیده اید، آن را بگویید و اگر بدی از من دیده اید، مرا یاری کنید که دنباله رو حق باشم. همانا پسرم بازگشته است. او با این مرد گفت و گو کرده و دیده که به نیکی فرمان می دهد و از بدی نهی می کند و به رفتار نیکو و پسندیده فرمان می دهد و از رفتار بد نهی می کند و افراد را به پرستش خدای یگانه فرامی خواند و از این که به بت ها و به آتش قسم خورده شود، نهی می کند و می گوید: رسول خدا است و پیش از او هم رسولان صاحب کتاب بوده اند.

همانا سزاوارترین مردم برای یاری محمد صلی الله علیه و آله و سلم، در این راهی که در پیش گرفته، شما هستید.

اگر آن چیزی که شما را به آن فرامی خواند حق باشد، به سود شماست و اگر باطل باشد، شما سزاوارترین افراد برای پوشاندن و خاموش کردن آن هستید. دانشمندان و فضلای شما فهمیده اند که او به سوی فضیلت فرامی خواند و به آن فرمان می دهد، پس در پذیرش دعوت وی از نخستین ها باشید و نه از آخرین ها. از او پیروی کنید تا از اشرف و سرآمدان عرب شوید. به گونه ی داوطلبانه دعوت وی را بپذیرید پیش از آن که به پذیرش آن مجبور شوید. همانا من چنان می بینم که دعوت او همه جا را فرامی گیرد.

بدانید این چیزی که او مردم را به آن فرامی خواند، اگر دین نباشد، دربردارنده ی رفتاری نیکو است. حرف مرا بشنوید و از من پیروی کنید که در این صورت از پرجمعیت ترین عرب و دارای گسترده ترین سرزمین ها خواهید شد. و من، امر او را چنان می بینم که هیچ ذلیلی از او پیروی نمی کند، مگر این که عزیز می شود و هیچ عزیزی از آن روی برنمی تابد، مگر این که ذلیل شود. از او پیروی کنید که عزتی بر

ص:435

عزت های شما افزوده می شود و هیچ کس مثل شما نخواهد شد. همانا پیشی گیرندگان، سهمی برای پس افتادگان باقی نمی گذارند و این دعوتی است که دنباله دارد و هر کسی زودتر به او اقتدا کند، ماندگار شود و دیگران از او پیروی می کنند. پس عزم خود را جزم کنید که همین، سبب قوّت و نیروی شماست.

مالک بن نویره که از (کافران بنی تمیم) بود گفت: حتما این مرد دیوانه شده است!

اکثم، گفت: وای بر آدم گرفتار، از دست آدم آسوده و بی خیال. به خدا قسم که برای تو نگران نیستم، بلکه برای عامه ی مردم نگران هستم. سپس میان قوم خود اعلام کرد: چه کسی او را هم راهی می کند؟

صد نفر اعلام آمادگی کردند و با او حرکت کردند و به جایی رسیدند که تا مدینه چهار شبانه روز فاصله داشت. در آنجا تشنگی بر آن ها چیره شد. اکثم، دریافت که از تشنگی فوت خواهد کرد؛ از این رو به هم راهان خود گفت: بر این مرد وارد شوید و بگویید: من شهادت می دهم: لا اله الا الله، محمد رسول الله. و ببینید که اگر با خود کتابی آورده است که همانند سخنانش روشن است، به او ایمان بیاورید و از او پیروی کنید و او را یاری نمایید. آن ها وارد مدینه شدند و اسلام آوردند.(1)

ص:436


1- (1) الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 350 وسبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 11، ص 379 و إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 306 و شرف المصطفی، ج 1، ص 241 و المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 370 و...

نکته ها و آموزه های نامه:

1. تحقق توحید و ایمان به آن، نخستین مأموریت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان رسول و فرستاده ی خداوند به سوی همه ی مردم، مأموریت داشت تا آنان را نسبت به توحید و یگانگی خداوند متعال آگاه، و آن ها را به حریم ایمان وارد سازد. همان گونه که در آغاز رسالتش با ندای بلند فرمود:

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»(1). ای مردم! بگویید: خدایی جز خداوند نیست تا رستگار شوید.(2) و در این نامه نیز خطاب به اکثم، می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَقُولَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَقُولُهَا وَ آمُرُ النَّاسَ بِهَا». خداوند به من دستور داده است که بگویم: خدایی جز خداوند یکتا نیست و (مأمور شده ام) تا مردم را نیز به آن فرمان دهم.

مسلم است که مراد از گفتن «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» از سوی مردم، تنها تلفظ آن و به زبان جاری کردن آن نیست؛ زیرا توحید، آن گاه زمینه ی فلاح و رستگاری را فراهم می کند که شناخت و ایمان به آن درکار باشد به گونه ای که التزام به آن در مقام عمل نیز نمایان باشد.

راز این که پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، توحید را در اولویت رسالت خویش قرار داده است آن است که شناخت توحیدی، شناختی بنیادین است که پنجه در اعماق فطرت

ص:437


1- (1) بحارالأنوار، ج 18، ص 202.
2- (2) مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 491.

انسان ها می اندازد، و زیربنای دیگر معارف و آموزه های دینی می باشد. از این رو کسانی که به چنین شناختی دست یافته و این شناخت در جان آنان رسوخ پیدا می کند، در آن ها نوعی غیرت و تعصب دفاع از دیگر باورها پدید می آید و گونه ای نشاطِ کوشش در بسط و گسترش آن در نهاد آن ها به وجود می آید از این رو در راه آن از بذل جان، مال، مقام و فرزند کوتاهی نمی کنند. بنابراین پیامبران، با بیدار کردن این احساس و شکوفاییدن این شعور و پس زدن غبارها از روی این وجدان و دادن این آگاهی، جامعه را به حرکت می آورند و به فلاح و رستگاری نزدیک می سازند.(1)

2. توحید در خالقیت:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، خطاب به اکثم با جمله ی «الْخَلْقُ، خَلْقُ اللَّهِ» به توحید در خالقیت که یکی از شاخه های توحید افعالی که از بحث های دقیق خداشناسی و جهان شناسی می باشند، اشاره می کند.

پیش از بیان توحید در خالقیت، لازم است به گونه ی اجمال، توحید در افعال نیز توضیح داده شود. توحید افعالی یعنی، درک و شناخت این که جهان، با همه ی نظام ها، سنت ها، علت ها ومعلول هایی که دارد، همه فعل خداوند و ناشی از اراده حکیمانه ی او می باشد. و به بیان دیگر، توحید افعالی به این معنی است که موجودات عالم، همان گونه که در ذات و وجودشان، استقلال ندارند (و همه قائم به فیض خداوند متعال و وابسته به امر او هستند و خداوند متعال به بیان قرآن کریم، قیومِ همه ی عالم

ص:438


1- (1) همان.

است)(1) ، در مقام کار، تأثیر و علّیت نیز استقلال ندارند، و اگر کاری انجام می دهند و یا اثری از آن ها دیده می شود همه به اذن خداوند می باشد. بنابراین خداوند، هم چنان که در ذات شریک ندارد، در فاعلیت نیز بی همتاست. بر این اساس هر فاعل وسببی، حقیقت وجود خود و نیز تأثیر و فاعلیت خود را از او دارد و در مقام کار، به او تکیه دارد.(2) و همه ی موجودات از انسان و غیر او، لحظه به لحظه به افاضه ی خداوند نیازمند هستند، و فقر و نیازمندی و وابستگی در نهاد همه ی آن ها تعبیه شده است.

لازم به یاد است که توحید افعالی، هرگز نفی عالم سبب ها و حاکمیت قانون علیت را نمی کند؛ زیرا خداوند، خودش خواسته که همه ی کارها از راه علت ها و سبب ها آن جاری گردد. چنان که حضرت عیسی علیه السلام معجزات خود را به اذن خداوند مستند می کند: وَ رَسُولاً إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی

ص:439


1- (1) اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ... (بقره، 255) هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است، و موجودات دیگر، قائم به او هستند، هیچ گاه خواب سبک و سنگینی او را فرا نمی گیرد، و لحظه ای از تدبیر جهان هستی، غافل نمی ماند، آنچه در آسمان ها و آن چه در زمین است، از آن اوست.
2- (2) نک: تفسیر اثنا عشری، ج 10، ص 341 و تفسیر القرآن الکریم، خمینی سید مصطفی، قم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، 1418 ق، چاپ اول، ج 2، ص 200 و رسائل ومقالات، جعفر سبحانی، قم، مؤسسه ی امام صادق علیه السلام، ص 16 والإلهیات، جعفر سبحانی، بیروت، الدار الإسلامیة للطباعة والنشر والتوزیع، 1409 ق، چاپ اول، ص 449 و بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، سید محسن خزازی، خزازی سید محسن، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1418 ق، چاپ پنجم، ج 1، ص 53 و تفسیر نمونه، ج 27، ص 447 و...

ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.1 و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوی بنی اسرائیل (قرار داده، که به آن ها می گوید:) من آیه هایی از سوی پروردگار شما، برایتان آورده ام، من از گِل، چیزی به شکل پرنده می سازم، سپس در آن می دمم و به فرمان خدا، پرنده ای می گردد. و به اذن خدا، کور مادرزاد و مبتلایان به برص (پیسی) را بهبودی می بخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم، و از آن چه می خورید، و در خانه های خود ذخیره می کنید، به شما خبر می دهم، مسلما در این ها، نشانه ای برای شماست، اگر ایمان داشته باشید.

و اما توحید در خالقیت، به این معناست که همه ی موجودات عالم، آفریده ی خداوند است و کسی در آفرینش آن ها جز خداوند، دخالتی نداشته و نخواهد داشت. دلیل این مسئله، این است که هر مخلوقی با همه تأثیراتش، عین ربط به علت هستی بخش است و لحظه ای بدون وابستگی به خدای جهان، امکان بقا و تأثیر ندارد و همان گونه که در اصل هستی نیاز به علت دارد، در بقا و تأثیرهم به فاعل و خالق خود نیاز دارد؛ فاعل و خالقی که خودش وابسته و نیازمند به غیر نباشد و او جز خداوند متعال کسی دیگر نخواهد بود. و این از قبیل رابطه نور افشانی لامپ با منبع تولید انرژی نور می باشد که همان گونه که نور افشانی یک لامپ برق، به وصل شدن مستمر به شبکه ی برق نیاز دارد به گونه ای که اگر لحظه ای برق قطع شود، لامپ نیز خاموش خواهد شد. پدیده ها و آفریده ها نیزهم در اصل وجودشان به آفریدگار نیازمندند و هم در بقای خود.

ص:440

بنابراین فقر و وابستگی ذاتی موجودات عالم به علت هستی بخش خود، بهترین دلیل برآن است که جز خداوند متعال که غنی مطلق است، کسی خالق عالم نیست.(1)

قرآن کریم در آیه های بسیاری، خالقیت را ویژه ی خداوند متعال می داند: اَللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ.2 اللَّه، آفریدگار هر چیزی است. و نیز می فرماید: ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ، خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ.3 اللَّه، پروردگار شما است که معبودی جز او نیست، آفریدگار هر چیز است. و نیز فرموده: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ.4 آگاه باشید، آفرینش و امر، همه از آن او است. هم چنین فرموده: لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ.5 آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است از آن او است.

براساس این آیه ها، هر موجودی که کلمه ی (چیز و شیء) بر آن صادق باشد، مخلوق خدا و منسوب به او است.

3. توحید در تدبیر:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، در ادامه ی نامه می فرماید

:«الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ»، امر، همه اش برای خداوند است. این جمله، ناظر به توحید در ربوبیت و تدبیر می باشد که از لوازم

ص:441


1- (1) آموزش فلسفه، مصباح یزدی محمد تقی، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1370 ش، چاپ چهارم، ج 2، ص 358 و مجموعه آثار شهید مطهری، ج 2، ص 127، پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، ج 3، ص 306 و 322.

توحید در خالقیت است. به این معنی که مدبر، مدیر، مربی و نظام بخش عالم هستی، تنها خدا است. چنان که قرآن می گوید: قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ ءٍ.1 آیا غیر خدا را پروردگار خود بطلبم در حالی که او پروردگار همه چیز است.

تدبیر درباره ی موجودات، لازمه ی آفرینش آن ها است، و همان گونه که موجودی نمی تواند خود و یا چیز دیگری را بیافریند، درباره ی خود و یا دیگر موجودات نیز هرگز نمی تواند تدبیر نماید. یعنی، وجود آن را بپا بدارد و ادامه دهد، و به سوی کمال رهبری کند. و این تنها خداوند است که نظام هستی، به دست اوست، و اوست که موجودات عالم را تدبیر می کند. قرآن کریم از این واقعیت به استیلای خداوند بر عرش خود یاد می کند؛ زیرا عرش، مقامی است که سرچشمه ی همه ی تدبیرهای عمومی جهان هستی از آنجا بوده و فرمان های تکوینی خدا از آنجا صادر می شود. و چون خداوند، بر آن حاکم و مسلط است پس تنها او مدبر عالم است و زمام همه ی امور به دست اوست. إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ 2 پروردگار شما، خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش (و مقام تدبیر امر اشیاء) بر آمد، شب را با روز می پوشاند در حالی که روز، شتابان شب را

ص:442

می جوید و (نیز) خورشید و ماه و ستارگان را بیافرید در حالی که رام فرمان اویند، آگاه باشید که؛ از آن او است آفرینش و امر، پر برکت است پروردگار جهانیان.

بنابراین هیچ چیزی در عالم یافت نمی شود، مگر آن که تدبیر خداوند آن را دربرگرفته و زمام آن به دست او خواهد بود.(1)

4. مرگ، به دست خداست:

مسئله ی دیگری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آن تصریح می فرماید، مسئله، تدبیر مرگ آفریده ها به وسیله خداوند متعال است.

مرگ، از دیدگاه دین، یک امر وجودی است. از این رو در برخی از آیه های قرآن کریم آن را همانند حیات، مخلوق خداوند دانسته شده است: اَلَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ 2 . آن خدایی که مرگ و حیات را آفرید. افزون بر آن در بسیاری از آیه های قرآن، از مرگ به «توفی» تعبیر شده که به معنی باز گرفتن، و دریافت کامل روح از تن وانتقال و عبور دادن از جهانی به جهان دیگر است. اَللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْری 3 . خدا است که هنگام مرگ، روح ها را به گونه ی کامل تحویل می گیرد و آن را که هنوز مرگش نرسیده در حال خواب روحش را قبض می کند، سپس آن را

ص:443


1- (1) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 158.

که حکم به مرگش کرده، جانش را نگاه می دارد و آن را که حکم به مرگش نکرده به بدنش می فرستد.

در بینش توحیدی، مرگ به دست خداوند، و یا به اذن او می باشد و جز او و بدون اذن او، مرگی صورت نمی گیرد. إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ 1 . مُلک آسمان ها و زمین، ویژه ی خداوند است؛ زنده می کند و می میراند. و نیز می فرماید: هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ 2 . او است که زنده می کند و می میراند و همه به سوی او بازگشت می کنید.

واما مشرکان، خداوند متعال را مدبر مرگ نمی دانستند و می گفتند: این «دهر» (مدت طولانی از گذشت زمان) است که ما را می میراند: وَ قالُوا: ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ یَظُنُّونَ 3 . و گفتند: زندگی جز همین زندگی دنیا نیست؛ دسته ای می میرند و دسته ای دیگر زنده می شوند و ما را جز روزگار، هلاک نمی کند. اینان هیچ علمی به سخنان خود ندارند و جز پندار، دلیلی ندارند.

و اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با بیان جمله ی «خَلَقَهُمْ وَ أَمَاتَهُمْ» (خداوند) آن ها را آفرید و می میراند، دیدگاه اسلام را نسبت به مسئله ی مرگ به اکثم بن صیفی اعلام می دارد و آن را به دست خداوند می داند.

ص:444

5. عالم نشر:
اشاره

نکته ی مهم دیگری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آن اشاره می کند، وجود عالمی پس از عالم دنیا است به این که؛ مردم پس از مردن به خواست و اراده خداوند زنده می شوند و در عالم دیگر که همان عالم رستاخیز است، وارد می شوند.

و اما آن حضرت از عالم دیگر به عالم نشر تعبیر می کند و می فرماید:

«وَ هُوَ یَنْشُرُهُمْ» و او مردم را (در روز رستاخیز) برمی انگیزاند.

نشر، در لغت به معنی گستردن و گسترده شدن است. وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ 1 . آن گاه که نامه ها گسترده و باز شوند. وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ * فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ2 سوگند به کتاب نوشته شده در پوستی گسترده.

و به زنده شدن و زنده کردن نیز نشر گفته اند؛ زیرا زنده شدن و زنده کردن، گونه ای گسترده شدن و گسترده کردن می باشد؛ گستردنی که با رشد، نمو و به کمال رسیدن نمود پیدا می کند. وَ الَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً3 . او که از آسمان آب را به اندازه نازل کرد و به وسیله ی آن سرزمین مرده را زنده نمود.

و اما به روز رستاخیز و قیامت، روز نشور گفته اند؛ زیرا در آن روز، مردگان زنده می شوند و برای حسابرسی به صحرای محشر وارد می شوند.

در برابر این بینش، دیدگاه کافران و مشرکان مادی گرا هستند که؛ آن روز را باور ندارند که گروهی از آن ها می گویند: با مرگ به نیستی می روند: إِنَّ هؤُلاءِ

ص:445

لَیَقُولُونَ * إِنْ هِیَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولی وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ 1 این ها می گویند: جز مرگ نخستین، دیگر (واقعه ای) نیست و ما زنده شدنی نیستیم.

مراد آن ها از این سخن، آن است که؛ پس از مرگ زندگی دیگری نیست. و معلوم است که لازمه ی نبودن زندگی پس از مردن، نبودن معاد است، به دلیل این که پس از آن که گفتند: چیزی آن سوی مرگ نخست ما نیست، افزودند «وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ» یعنی، ما در عالم دیگر زنده نخواهیم شد.

و اما گروه دیگری از کافران مادی گرا طرفدار تناسخ بوده، و می گویند: زندگی درهمین دنیا تداوم پیدا خواهد کرد.

تناسخ درلغت، از ریشه «نسخ» به معنای تحول و انتقال دو پدیده بگونه ای که یکی جانشین دیگری گردد می باشد. و اما در اصطلاح، عبارت است از آن که: نفس آدمی پس ازآن که از بدن جدا شد، به بدن انسانی دیگر و یا موجودی دیگر منتقل شود، و باز در همین دنیا زندگی را ادامه می دهد، که از آن به تولد بعد از تولد نیز تعبیر می کنند.(1)

طرفداران تناسخ، بر این باورند که (همه یا بعضی از) انسان ها، پس از آن که می میرند، روح آن ها به جای انتقال به نشأه ی دیگر، باز به این جهان باز می گردد، و در این بازگشت، نفس برای خود بدنی لازم دارد، که با آن به زندگی مادی خود ادامه دهد، این بدن، که از آن به جسم تعبیر می شود، گاهی جسم نباتی، و گاهی بدن حیوان، و گاهی بدنِ انسان دیگر خواهد بود، و در حقیقت روح انسان پس از مرگ،

ص:446


1- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی، ج 1، ص 315 و، ج 12، ص 360 و ج 15، ص 43.

به نبات یا حیوان و یا جنین انسانی تعلق گیرد، و بار دیگر زندگی را از نو شروع کند.(1)

لازم به یاد است که تناسخ، با رجعت (بازگشت برخی از مردم از عالم برزخ به دنیا) متفاوت است؛ زیرا همان گونه که بیان شد؛ محور تناسخ، تعدد بدن و تنزل نفس از مقام انسانی است و در احیاء مردگان، نه تعدد بدن وجود دارد و نه نفس از مقام شامخ خود به مقام پائین تر تنزل می یابد، بلکه نفس، به همان بدنی که ترک کرده و با او هم آهنگی کامل داشته و دارد تعلق می گیرد. بنابراین در مسئله ی رجعت، بدن یکی است و بدن همان است که پیش از مرگ، روح به آن تعلق داشت. در رجعت و بازگشت به بدن در این دنیا هرگز نفس، فعلیت های خود را از دست نمی دهد، و به صورت تنزل یافته، تعلق به بدن پیدا نمی کند تا گفته شود: حرکت ارتجاعی از فعلیت به قوه یا به مراتب نازل تر، محال است بلکه با همان فعلیت هایی که در زمینه ی سعادت یا شقاوت کسب نموده است بار دیگر به بدن دنیوی تعلق تدبیری پیدا می کند.(2)

برهانی بر وجود قیامت:

دراین جا مناسب است به دلیلی از دلیل های اقامه شده بر وجود قیامت، اشاره شود وبرای آگاهی تفصیلی از دلیل های دیگر می توان به کتاب های کلامی و فلسفی مراجعه نمود واما از قوی ترین براهین دال بر سرای دیگر و تحقق نشئه ی آخرت،

ص:447


1- (1) همان، ج 18، ص 266
2- (2) نک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 47.

هدفمندی حرکات در موجودات عالم ماده به ویژه در انسان می باشد. به این بیان که حرکت، عبارت است از؛ خروج تدریجی چیزی از قوه و استعداد، به سوی فعلیت، و بیرون آمدن از آمادگی و رسیدن به کمال. بنابر این هر حرکتی، هدفمند است و اگر دیده می شود که متحرک در راستای حرکت به هدف معینی رسید و از آن تجاوز کرد و به هدف دوم و سوم و چهارمی دست یافت، معلوم می شود که همه ی آن ها هدف های متوسط بوده اند و در نهایت باید به هدفی برسد که نهایی بوده و در آنجا قرار گیرد. بنابر این همه ی موجودات عالم ماده به ویژه انسان، در حرکت جوهری خود هدف نهایی را دنبال می کنند که بارسیدن به آن قرار می گیرند و آن هدف نهایی با این نشئه از عالم محقق نخواهد شد پس بایستی عالم دیگری در کار باشد تا آن حرکت ها به قرار خود نایل آیند وگرنه آن حرکت ها لغو خواهند بود.

در قرآن کریم، آیه های بسیاری وجود دارد که برای همه ی حرکت های موجود در عالم، نهایتی معرفی می کند؛ مانند آن که درباره ی سیر تطوری انسان می فرماید: یا أَیُّهَا النّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَی الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ.1 ای مردم! اگر در رستاخیز شک دارید (به این نکته توجه کنید که) ما شما را از خاک آفریدیم، سپس

ص:448

از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از مضغه (چیزی شبیه گوشت جویده) که بعضی دارای شکل و خلقت است و بعضی بدون شکل، هدف این است که ما برای شما روشن سازیم (که بر هر چیز قادریم) و جنین هایی را که بخواهیم تا مدت معینی در رحم مادران قرار می دهیم (و آن چه را بخواهیم ساقط می کنیم) پس شما را به صورت طفل بیرون می فرستیم، سپس هدف این است که به حد رشد و بلوغ برسید، در این میان بعضی از شما می میرند و بعضی آن قدر عمر می کنند که به بدترین مرحله زندگی و پیری می رسند آن چنان که چیزی از دانش های خود را به خاطر نخواهند داشت، (از سوی دیگر) زمین را (در فصل زمستان) خشک و مرده می بینی، اما هنگامی که باران را بر آن فرو می فرستیم به حرکت در می آید و نمو می کند، و انواع گیاهان زیبا را می رویاند.

بنابراین در همه ی اطوار تکاملی انسان، حرکت به سوی هدفی نهفته است که اگر هدف نهایی در کار نباشد آن حرکت ها لغو خواهند بود وبه همین سبب است که در آیه پسین می فرماید: ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتی وَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ * وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.1 این به خاطر آن است که بدانید خداوند حق است و مردگان را زنده می کند و بر هر چیز تواناست. و این که رستاخیز شکی در آن نیست و خداوند همه ی کسانی را که در قبرها آرمیده اند زنده می کند.(1)

ص:449


1- (2) اسرار الآیات، ص 97 و ص 184.

و به بیان دیگر، از این چند آیه و مانند آن ها برمی آید که برای حرکات انسان ها به سوی کمال، باید غایتی نهایی باشد که با رسیدن به آن، حرکات به پایان برسد و انسان در آنجا قرار گیرد و آن غایت نهایی نمی تواند همین نشئه از دنیا باشد. پس نشئه ای ورای نشئه ی دنیا لازم است تا حرکت های استکمالی انسان در آنجا قرار گیرد. و آن، همان عالم رستاخیز و آخرت خواهد بود. همان گونه که می فرماید: وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ 1 . او کسی است که شما را در زمین آفرید و به سوی او محشور می شوید. و نیز می فرماید: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ 2 . ولی آیا گمان کرده اید که ما شما را بیهوده آفریده ایم و به سوی ما باز گشت نخواهید کرد.(1)

افزون بر آن آیه ها، آیه های دیگری نیز وجود دارند که نهایت سیر انسان را خداوند متعای می داند و می فرماید: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ 4 . ای انسان تو با تلاش و کوشش به سوی پروردگارت پیش می روی پس او را ملاقات می کند. إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ5 . و قرارگاه نهایی تنها به سوی پروردگار تو است. و در آیه ی دیگر سرای دیگر را سرای قرار معرفی می کنند مانند

ص:450


1- (3) اسرار الآیات، ملا صدرا محمد، تهران، انجمن حکمت و فلسفه، ص 97.

آن که می فرماید: یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ1 . ای قوم من! این زندگی دنیا متاع زودگذری است، و آخرت سرای قرار است.(1)

خلاصه آن که از مجموع آن آیه ها و آیه های دیگر قرآن کریم به دست می آید که قرارگاه نهایی انسان در حرکت استکمالی خود نمی تواند عالم طبیعت باشد؛ زیرا دنیا محل دگرگونی، کهنه شدن، تغییر و تبدل می باشد پس بایستی عالمی ماورای این عالم در کار باشد تا همه ی حرکت ها به ویژه حرکات انسان به آن ختم شود و در آن قرار گیرد و آن عالم، عالم رستاخیز خواهد بود.

6. تأدیب به آداب انبیاء، هدف رسالت:

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، در ادامه ی نامه به یکی از هدف های رسالت انبیاء یعنی، ترویج ادب انبیا میان مردم اشاره می کند و می فرماید:

«أَدَّبْتُکُمْ بِآدَابِ الْمُرْسَلِینَ» (2).(من آمده ام تا) شما را به آداب فرستادگان خداوند، مؤدب کنم.

حال باید دید که معنای ادب، چیست و ادب انبیاء، کدام است؟

ص:451


1- (2) مفاتیح الغیب، ملاصدرا محمد، مقدمه و تصحیح از محمد خواجوی، تهران، موسسه تحقیقات فرهنگی 1363 ش، چاپ اول، ص 390.
2- (3) کمال الدین وتمام النعمة، ص 571 و در برخی منابع دیگر جمله «بآدابه المرسلین» (المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 371) و یا «آذنتکم بآداب المرسلین». (کنز الفوائد، ص 249) و مانند آن آمده است. ودر مجموعه الوثائق، هیچ جمله ای نقل نشده است.

معنای ادب:

ادب، عبارت است از انجام کاری با شکل و هیأت زیبا و پسندیده به گونه ای که طبع انسان، آن را سزاوار و مورد پسند بداند؛ خواه آن عمل دینی باشد مانند، دعا و خواه عقلی باشد مانند، دیدار دوستان. و به گونه ی کلی می توان گفت که: ادب، همان ظرافت، زیبایی و نیکویی انجام عمل مشروع است.(1)

لازم به یاد است که ادب، غیر ازاخلاق است؛ اخلاق، عبارتست از: ملکه هایی که در نفس انسانی رسوخ پیدا کرده اند و نوع عمل انسان را معین می کنند و به دو بخش رذالت و فضیلت تقسیم می شود. مانند، بخل و سخاوت، و در حقیقت اخلاق، وصفی از اوصفاف روح است، و اما ادب، عبارتست از: هیأت زیبای کاری که از انسان صادر می شود. بنابراین ادب، برپایه ی اخلاق استوار می باشد؛ زیرا ادب، وصف عمل است و عمل ناشی از اخلاق می باشد.(2)

شرایط ادب:

عمل، آن گاه ظریف و زیبا جلوه می کند و به بیانی عمل، آن گاه ادب به شمار می آید که دارای ویژگی های زیر باشد؛

ص:452


1- (1) بحار الانوار، ج 75، ص 342، پاورقی و سنن النبی صلی الله علیه و آله و سلم، علامه طباطبایی، قم، انتشارات نشر اسلامی، 1419 ق، ص 7 و ص 35 و تحفة الأحوذی، مبارکفوری، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410 ق، ج 4، ص 218 و المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 256.
2- (2) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 258.

الف). عمل، دینی و یا عقلی باشد و از نظر دین، تحریم نشده و از نظر عقل، ممنوع نباشد. بنابراین در ستم کاری، دروغ، خیانت و کارهای شنیع و قبیح، ادب معنا ندارد.

ب). عمل، اختیاری و چند گزینه ای باشد. به این معنی که ممکن باشد که آن را در چند هیات و شکل در آورد، و شخص به اختیار خود یکی از آن گونه ها را گزینش کرده و انجام دهد. مانند، گفتن «بسم الله» در آغاز غذا خوردن، و «الحمدلله» در پایان آن. و مانند، دوری جستن از پرخوری. که می توان عمل غذا خوردن را به دوگونه ی با بسم الله و بی بسم الله انجام داد و شخص، اولی را با اختیار خود برمی گزیند.

ادب انبیاء و ادب مردمان:

گر چه ادب، همان حسن و ظرافت عمل است و کسی در این معنا اختلافی ندارد ولی برابر کردن این معنای اصلی با مصداق های آن از دیدگاه قوم ها، ملت ها، دین ها و مذهب های گوناگون و هم چنین در جامعه های کوچک مانند خانواده ها، بسیار متنوع است، و این تنوع از جهت اختلافی است که در تشخیص کار نیک از بد دارند، ازباب مثال چه بسا چیزهایی که میان قومی از آداب به شمارمی رود و حال آن که همان چیز میان قوم دیگر ادب نیست و چه بسا آدابی که در نزد قومی مستحسن و در نزد قوم دیگری شنیع و زشت باشد. مانند، تحیت هنگام دیدار با یک دیگر که در اسلام این تحیت، به گونه ی سلام می باشد و نزد قوم های دیگر، به گونه ی برداشتن کلاه، یا بلند کردن دست، یا به خاک افتادن، یا خم شدن و یا پائین انداختن سر است. این ها همه از اختلاف در مرحله تشخیص مصداق، سرچشمه گرفته است، نه از معنای ادب.

ص:453

آن چه سبب شده است تا مردم در تطبیق معنای ادب برمصادیق آن با هم اختلاف داشته باشند گوناگونی بینش ها و باورهای بنیادین آن ها می باشد؛ زیرا آداب و رسوم اجتماعی به منزله آیینه ی اندیشه ها و ویژگی های اخلاقی آن اجتماع است و از آنجا که باورها و اخلاق مردمان باهم متفاوت است به گونه ی طبیعی، آداب نیز متفاوت و گوناگون خواهد بود.

و اما انبیاء و فرستادگان خداوند، آداب فردی و اجتماعی خود را از دین خداوند برگرفته اند و ادب آن ها، مبتنی بر اخلاقی است که خداوند خواستار آن است؛ اخلاقی که در راستای عبودیت و بندگی ترسیم شده است از این رو می توان گفت: آنان، مؤدب به آداب الهی هستند.

بنابراین مؤدب بودن انبیاء به آداب، در واقع همان هیأت زیبای اعمال دینی است که از غرض و غایت دین حکایت می کند و آن غرض، به گونه ای که قرآن کریم آن را بیان کرده است، همان عبودیت و بندگی است. وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ 1 . و من جن و انس را نیافریدم مگر برای این که عبادتم کنند.

و به بیان دیگر؛ چون هدف اسلام، سر و سامان دادن به همه ی جهات زندگی انسانی است و همه ی شؤون انسانیت از کم و زیاد، و از کوچک بزرگ را به شمار آورده است، از این جهت سر تا پای زندگی را دارای ادب نموده و برای هر کاری از کارهای زندگی، هیأت زیبایی ترسیم کرده که از غایت حیات انسانی که همان توحید است حکایت می کند. بنابراین از نظر دین اسلام، هیچ غایتی برای حیات جز توحید

ص:454

خدای سبحان در مرحله باور و کار نیست، به این معنا که؛ اسلام کمال انسانیت و غرض نهایی زندگیش را این می داند که باور کند که برای او معبودی است و هر چیزی را او آفریده(1) ، و خداوند مَلِک جهان و برگشت هر چیزی به سوی اوست،(2) و برای او اسمای حسناییست.(3) آن گاه پس از تحصیل چنین باوری در مجرای زندگی قدم نهاده، هر کاری را که انجام می دهد یک یک، حکایت از عبودیت او و عبودیت هر چیزی، نزد خدای سبحان می نماید و به همین وسیله توحید پروردگار در ظاهر و باطنش سرایت نموده و خلوص در بندگی و عبودیتش از گفتارها و کردارها و دیگر جهت های وجودیش ظاهر می گردد؛ ظهوری که هیچ پرده ای نتواند آن را بپوشاند. خلاصه آن که ادب الهی و یا ادب نبوت، آن است که عمل بر هیأت توحید انجام داده شود. و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، برای آن آمده است تا مردم را به چنین راهی هدایت کند و آنان را به سعادت مبتنی بر توحید برساند.(4)

ص:455


1- (1) «اَللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ» (زمر، 62) خداوند آفریننده همه چیز است و بر همه چیز حافظ و ناظر است.
2- (2) «وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ» (مائده، 18) و حکومت آسمانها و زمین و آنچه در میان آنها است از آن او است، و بازگشت همه موجودات به سوی اوست.
3- (3) «وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها» (اعراف، 118) و برای خدا نامهای نیکی است خدا را با آن بخوانید.
4- (4) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 256.

ص:456

نامه به معاذ بن جبل

اشاره

هنگامی که معاذ بن جبل به عنوان کارگزار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در بخش هایی از یمن حضور داشت، یکی از فرزندان او از دنیا رفت. درد فراق فرزند، او را در تنگنا قرار داد این خبر به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم رسید. از این رو نامه ای به او نگاشتند تا موجب تسلای خاطرش باشد. متن نامه با عبارت های گوناگون نقل شده است ولی مضمون همه آن ها یکی است.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رسول الله إِلَی مُعَاذ. سَلَامٌ عَلَیْکَ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکَ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَمَّا بَعْدُ أَعْظَمَ اللَّهُ لَکَ الْأَجْرَ وَ أَلْهَمَکَ الصَّبْرَ وَ رَزَقَنَا وَ إِیَّاکَ الشُّکْرَ إِنَّ أَنْفُسَنَا وَ أَهَالِیَنَا وَ أَمْوَالَنَا وَ أَوْلَادَنَا مِنْ مَوَاهِبِ اللَّهِ الْهَنِیئَةِ وَ عَوَارِیهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ یُمَتَّعُ بِهَا إِلَی أَجَلٍ مَعْلُومٍ وَ یُقْبَضُ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ ثُمَّ افْتَرَضَ عَلَیْنَا الشُّکْرَ إِذَا أَعْطَانَا وَ الصَّبْرَ إِذَا ابْتَلَانَا وَ قَدْ کَانَ ابْنُکَ مِنْ مَوَاهِبِ اللَّهِ الْهَنِیئَةِ وَ عَوَارِیهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ مَتَّعَکَ اللَّهُ بِهِ فِی غِبْطَةٍ وَ سُرُورٍوَ قَبَضَهُ مِنْکَ بِأَجْرٍ کَثِیرٍمَذْخُورَ الصَّلَاةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْهُدَی إِنْ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ فَلَا تَجْمَعَنَّ عَلَیْکَ مُصِیبَتَیْنِ فَیَحْبَطَ لَکَ أَجْرُکَ وَ تَنْدَمَ

ص:457

عَلَی مَا فَاتَکَ فَلَوْ قَدِمْتَ عَلَی ثَوَابِ مُصِیبَتِکَ عَلِمْتَ أَنَّ الْمُصِیبَةَ قَدْ قَصُرَتْ فِی جَنْبِ اللَّهِ عَنِ الثَّوَابِ فَتَنَجَّزْ مِنَ اللَّهِ مَوْعُودَهُ وَ لْیَذْهَبْ أَسَفُکَ عَلَی مَا هُوَ نَازِلٌ بِکَ فَکَأَنْ قَدْ وَ السَّلَام»(1).

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از محمد رسول خدا به معاذ.

سلام بر تو باد. همانا من حمد خداوند گفتنم را به تو ابلاغ می کنم؛ خداوندی که جز او خدایی نیست. اما پس از آن: خداوند، پاداش بزرگ و شکیبایی به تو دهد و سپاسگزاری، نصیب ما و تو گرداند. بی گمان، جان های ما و کسان ما، دارایی و فرزندان ما، از بخشش های گرانمایه ی خدا و امانت های سپرده ی اویند که تا زمانی معین، ما را از آن ها بهره مند می سازد و در زمانی معلوم، آن ها را از ما باز می ستاند. سپس هنگام اعطاء، سپاسگزاری و به هنگام ابتلاء، شکیبایی را بر ما واجب ساخته است. فرزند تو، از بخشش های دل نشین و امانت های سپرده ی خدا بود که تو را با

ص:458


1- (1) بحار الأنوار، ج 79، ص 96 و ج 79، ص 96 و مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة، ص 567 و تحف العقول، حرانی ابن شعبه، تحقیق، تصحیح وتعلیق علی أکبر الغفاری، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1404 ق، چاپ دوم، ص 59 و مسکن الفؤاد، شهید ثانی زین الدین علی، قم، مؤسسه ی آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، 1407 ق، چاپ اول، ص 108 و المستدرک، حاکم نیسابوری ابوعبدالله، تحقیق یوسف عبد الرحمن المرعشلی.، ج 3، ص 273 و مجمع الزوائد، ج 3، ص 3 و المعجم الأوسط، طبرانی سلیمان، بیروت، دار الحرمین للطباعة والنشر والتوزیع، 1415 ق، ج 1، ص 33 و کتاب الدعاء، طبرانی سلیمان بن احمد، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1413 ق، چاپ اول، ص 365 و کنز العمال، ج 15، ص 661 و ص 746 و تاریخ بغداد، خطیب بغدادی احمد بن علی، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1417 ق، چاپ اول، ج 2، ص 87 و تاریخ مدینة دمشق، ج 58، ص 448 و الموضوعات، ابن جوزی عبدالرحمن، مدینه، المکتبة السلفیة، 1386. ق، ج 3، ص 241.

شادمانی، از وجود او برخوردار ساخت و هم راه پاداشی بزرگ، او را از تو باز گرفت. اگر بردباری کنی و خدا را در نظر گیری، درود و رحمت و راهنمایی خواهی یافت.

هرگز دو خوی را در خود راه مده، که پاداش تو را تباه می سازد و بر آن چه از دست داده ای، پشیمان می گردی. اگر از پیش به پاداش گرفتاری خود، آگاه می گشتی، می دانستی که این مصیبت، در برابر آن پاداش، ناچیز است. از این رو، آن چه را که خدا وعده کرده است، از وی بخواه. نیز باید آن چه بر تو روی می آورد، دل آزردگی و آن دو تو را از میان ببرد. چنان که گویی نبوده است. و السّلام.

نکته ها و هدایت ها:

اشاره

این نامه به سبب دربرداشتن یکی از سیره های اخلاقی نبوی، به نوبه خود از اهمیت ویژه ای برخوردار است و آن تعزیت و برخی شیوه های آن هنگام مواجهه ی با صاحبان عزا می باشد.

ازاین نامه که مؤید به روایات دیگر نیز هست برمی آید که در مواجهه ی با مصیبت دیده، شایسته است چند عمل انجام شود:

1. دعا برای مصیبت زده:

یکی از نکته هایی که از این نامه برمی آید آن است که؛ خوب است در حق صاحبان عزا دعاشود و برای آن ها از خداوند منان، اجر، صبر و شکر نعمت ها خواسته شود. همان گونه که درنامه ی مورد بحث خطاب به معاذ فرمود:

«أَعْظَمَ اللَّهُ لَکَ الْأَجْرَ وَ أَلْهَمَکَ الصَّبْرَ وَ رَزَقَنَا وَ إِیَّاکَ الشُّکْرَ» خداوند، پاداش بزرگ و شکیبایی به تو دهد و سپاسگزاری، نصیب ما و تو گرداند.

ص:459

2. یادآوری عاریه بودن مال و فرزند:

ادب دیگری که لازم است هنگام مواجهه ی با صاحبان عزا رعایت شود، بیان عاریه بودن نعمت ها در دست انسان هاست و این که مال و فرزند از موهبت های الهی هستند و چندگاهی برای بهره مندی انسان ها در اختیار آن ها قرار گرفته، و هرگاه خداوند بخواهد آن ها را پس می گیرد. همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در نامه به معاذ فرمود:

«إِنَّ أَنْفُسَنَا وَ أَهَالِیَنَا وَ أَمْوَالَنَا وَ أَوْلَادَنَا مِنْ مَوَاهِبِ اللَّهِ الْهَنِیئَةِ وَ عَوَارِیهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ یُمَتَّعُ بِهَا إِلَی أَجَلٍ مَعْلُومٍ وَ یُقْبَضُ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ». بی گمان، جان های ما و کسان ما، دارایی و فرزندان ما، از بخشش های گرانمایه ی خدا و امانت های سپرده ی اویند که تا زمانی معین، ما را از آن ها بهره مند می سازد و در زمانی معلوم، آن ها را از ما باز می ستاند.

3. سفارش به صبر:

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، معاذ را به پیشه کردن صبر و شکیبایی فرامی خواند. همان گونه که می فرماید:

«وَ الصَّبْرَ إِذَا ابْتَلَانَا وَ قَدْ کَانَ ابْنُکَ مِنْ مَوَاهِبِ اللَّهِ الْهَنِیئَةِ وَ عَوَارِیهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ مَتَّعَکَ اللَّهُ بِهِ فِی غِبْطَةٍ وَ سُرُورٍوَ قَبَضَهُ مِنْکَ بِأَجْرٍ کَثِیرٍمَذْخُورَ الصَّلَاةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْهُدَی إِنْ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ فَلَا تَجْمَعَنَّ عَلَیْکَ مُصِیبَتَیْنِ فَیَحْبَطَ لَکَ أَجْرُکَ وَ تَنْدَمَ عَلَی مَا فَاتَکَ» سپس هنگام ابتلاء، شکیبایی را بر ما واجب ساخته است. فرزند تو، از بخشش های دلنشین و امانت های سپرده خدا بود که تو را با شادمانی، از وجود او برخوردار ساخت و هم راه پاداشی بزرگ، او را از تو باز گرفت. اگر صبر پیشه کنی و خدا را در نظر گیری، درود و رحمت و راهنمایی خواهی یافت.

ص:460

صبر، یکی از فضیلت های اخلاقی است که برتحصیل آن بسیار تاکید شده است؛ زیرا شخص سالک به سوی قرب الهی با داشتن این صفت اخلاقی است که می تواند با نشیب و فرازها، مشکلات، محرومیت ها، مصیبت ها و مانند آن دست و پنجه نرم کند وبه مقصود خود نایل آید. از مجموع آیه های قرآن و روایات معصومین علیهم السلام چنین بر می آید که صبر، عبارت است از: درجه ای از ایمان وداشتن نوعی توانایی فکری در واکنش شایسته نشان دادن در برابر سه وضعیتِ اطاعت، معصیت و مصیبت. و صابر، کسی است که با اعتماد به نفس و تدبیر در آن سه وضعیت، دست به واکنش می زند.(1) همان گونه که علی علیه السلام صبر را به معنای تحمل اوضاع، دانسته است و می فرماید:

«اَلصَّبْرُ أَنْ یَحْتَمِلَ الرَّجُلُ ما یَنُوبُهَظ»(2). صبر آن است که هر آن چه پشت سر هم به او رو می آورد را تحمل کند.

عالمان اخلاق، برای صبر آثار بسیاری برشمرده اند مانند آن که گفته اند: از آثار مهم صبر، تربیت نفس است به این گونه که اگر انسان مدتی در پیش آمدهای ناگوار و بلاهای روزگار و در مشقت عبادات و مناسک و تلخی ترک لذت های نفسانی، به واسطه ی فرمان خداوند منان، صبر کند و مشقت ها را گرچه سخت و ناگوار باشد تحمل نماید، کم کم نفس عادت کرده، ورزیده می شود و از چموشی بیرون می آید؛

ص:461


1- (1) نک: فقه الرضا علیه السلام، ابن بابویه علی، تحقیق مؤسسه ی آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، مشهد، المؤتمر العالمی للإمام الرضا علیه السلام، 1406 ق، چاپ اول، ص 368 و اصول کافی، ج 2، ص 87 و امالی، صدوق محمد بن بابویه، تهران، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ش، چاپ چهارم، ص 282 و مسند الامام الرضا علیه السلام، عطاردی عزیز الله، مشهد، کنفرانس جهانی امام رضا علیه السلام، 1406 ق، ج 1، ص 268.
2- (2) عیون الحکم و المواعظ، لیثی واسطی علی، تحقیق شیخ حسین حسینی بیرجندی، قم، دار الحدیث، چاپ اول، ص 56.

زیرا صبر در معصیت ها، سرآغاز تقوای نفس می شود، و هنگام طاعات، منشأ انس به حق گردد، و در برابر مشکلات و هنگام مصیبت ها، منشأ رضا به قضای الهی می گردد.

و به بیان دیگر؛ جزع و بی تابی، نشانه ضعف نفس است، و مهم ترین چیزی که مایه ی قوت و توانایی آن است، تمرین صبر و شکیبایی می باشد. همان گونه که خواجه نصیر طوسی می گوید: «صبر، باطن را از بی تابی، و زبان را از شکایت، و اعضا را از کارهای خلاف عادت جلوگیری می کند»(1). و اما انسان غیر صابر، باطن و قلبش مضطرب و وحشت زده است و دلش لرزان و متزلزل است. و این خود بلیه ای است که از همه ی بلیه ها و مصیبت ها بالاتر است که راحتی را از انسان سلب می کند. اما صبر مصیبت را تخفیف می دهد، و قلب را بر بلیات غالب می کند.(2)

ص:462


1- (1) اوصاف الاشراف، نصیر الدین طوسی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص 107، فصل 5، باب 3.
2- (2) چهل حدیث، امام خمینی، ص 262.

کتابنامه

1. إتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، بوصیری أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل، مدینه، دار الوطن، 1420 ق.

2. آثار احمدی تاریخ زندگانی پیامبر اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام، استر آبادی احمد بن حسن، تهران، قبله، چاپ اول.

3. آثار البلاد و اخبار العباد، قزوینی زکریا بن محمد بن محمود، خطی، دانشگاه ملک فهد مدینه.

4. الأخبار الطوال، دینوری ابوحنیفه احمد بن داود، تحقیق عبد المنعم عامر، قم، منشورات رضی، 1368 ش.

5. الإدارة فی عصر الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، احمد عجاج کرمی، قاهره، دار السلام، 1427 ق، چاپ اول.

6. ادیان زنده جهان، رابرت ا. هیوم، ترجمه عبدالکریم گواهی، تهران انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1377 ش، چاپ هفتم.

7. إرشاد الأذهان إلی تفسیر القرآن، سبزواری نجفی محمد بن حبیب الله، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1419 ق، چاپ اول.

ص:463

8. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید محمد بن محمد بن نعمان، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، بیروت، دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، 1414 ق، چاپ دوم.

9. أسباب نزول القرآن، واحدی علی بن احمد، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411 ق، چاپ اول.

10. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، أبو عمر یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبد البر، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412 ق.

11. أسد الغابة فی معرفة الصحابة، جزری عز الدین بن الأثیر، بیروت، دارالفکر، 1409 ق.

12. اسرار الآیات، ملا صدرا محمد، تهران، انجمن حکمت و فلسفه.

13. الاسفار الاربعه، ملا صدرا محمد، بیروت، دار احیاء التراث.

14. الإسلام و الحضارة العربیة، کرد علی محمد، قاهره، مطبعة لجنة التألیف و الترجمة و النشر، 1968 م.

15. الاشارات الی معرفة الزیارات، سایح هروی علی، دمشق، المعهد الفرنسی للدراسات العربی.

16. آشنایی با قرآن، مطهری مرتضی، قم، صدرا.

17. الإصابة فی تمییز الصحابة، بن حجر عسقلانی احمد، تحقیق شیخ عادل أحمد عبد الموجود و شیخ علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415 ق.

ص:464

18. الأصفی فی تفسیرالقرآن، فیض کاشانی ملا محسن، تحقیق: محمدحسین درایتی و محمدرضا نعمتی، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1418 ق، چاپ اول.

19. اصول الفقه، مظفر محمد رضا، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم.

20. اصول کافی، کلینی یعقوب، ترجمه سیدهاشم رسولی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، 1363 ش، چاپ چهارم.

21. إعجاز القرآن، باقلانی محمد بن طیب، تحقیق: سید أحمد صقر، مصر، دار المعارف، چاپ دوم.

22. إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی فضل بن حسن، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ سوم.

23. الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربین والمستشرقین، زرکلی خیر الدین، بیروت، دار العلم للملایین، 1980 م، چاپ پنجم.

24. أعیان الشیعة، سید محسن امین، تحقیق حسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات.

25. الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الثلاثة الخلفاء، عزالدین محمد کمال الدین، عربی، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول.

26. الألفین فی امامه الامیر المومنین علیه السلام، حلی حسن بن یوسف، قم، انتشارات دار الهجرة، چاپ دوم

ص:465

27. الإلهیات، سبحانی جعفر، بیروت، الدار الإسلامیة للطباعة والنشر والتوزیع، 1409 ق، چاپ اول.

28. امالی، صدوق محمد بن بابویه، تهران، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ش، چاپ چهارم

29. إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تقی الدین أحمد مقریزی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1420 ق.

30. آموزش فلسفه، مصباح یزدی محمد تقی، قم، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1370 ش، چاپ چهارم

31. انجیل لوقا، اصحاح ششم.

32. انجیل متی، اصحاح پنجم 1811 م.

33. انجیل یوحنا، لندن، ویلیام وطس، 1857 م.

34. أنساب الأشراف، بلاذری احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417 ق.

35. أنوار العرفان فی تفسیر القرآن، داور پناه ابوالفضل، تهران، انتشارات صدر، 1375 ش، چاپ اول.

36. انوار درخشان، حسینی همدانی سید محمد حسین، تحقیق: محمد باقر بهبودی، تهران، کتابفروشی لطفی، 1404 ق، چاپ اول.

37. اوصاف الاشراف، نصیر الدین طوسی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

ص:466

38. بحار الانوار، مجلسی محمد باقر، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق.

39. بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، خزازی سید محسن، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1418 ق، چاپ پنجم.

40. البدایة و النهایة، بن کثیر دمشقی اسماعیل، بیروت، دارالفکر، 1407 ق.

41. البرهان فی تفسیر القرآن، بحرانی سیدهاشم، تهران، بنیاد بعثت، 1416 ق، چاپ اول.

42. بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار، تحقیق: تصحیح، تعلیق وتقدیم: حاج میرزا حسن کوچه باغی، تهران، منشورات الأعلمی، 1362 ش.

43. البصائر النصیریة فی علم المنطق، سهلان الساوی عمر، تحقیق: حسن مراغی، تهران، شمس تبریزی، 1383 ش، چاپ اول.

44. بغیه الباحث عن زوائد مسند الحارث، حارث بن ابی اسامه، تحقیق: مسعد عبد الحمید محمد السعدنی، قاهره، دار الطلائع للنشر والتوزیع والتصدیر.

45. بهجة المحافل و بغیة الأماثل فی تلخیص المعجزات و السیر و الشمائل، حرزی عامری یحیی بن ابی بکر، بیروت، دارالصادر.

46. البیان فی تفسیر القرآن، خویی ابوالقاسم، بیروت، دار الزهراء للطباعة والنشر والتوزیع، 1395 ق، چاپ چهارم.

47. پیام قرآن، مکارم شیرازی ناصر، قم، مدرسة الامام امیرالمؤمنین، 1367 ش، چاپ اوّل.

ص:467

48. پیام امام شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه، مکارم شیرازی ناصر، تهران، دارالکتب الاسلامیه چاب اول، 1375 ش

49. تاج العروس، زبیدی محمد مرتضی، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1414 ق.

50. تاریخ اجتماعی ایران، سعید نفیسی، تهران، انتشارات بنیاد، 1356 ش.

51. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ذهبی شمس الدین محمد بن احمد، تحقیق عمر عبد السلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1413 ق.

52. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ذهبی شمس الدین محمد بن احمد، تحقیق عمر عبد السلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1413 ق

53. تاریخ الأمم و الملوک، طبری محمد بن جریر، بیروت، دار التراث، 1387 ق، چاپ دوم.

54. تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، دیار بکری حسین، بیروت، دار الصادر.

55. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی احمد بن علی، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417 ق، چاپ اول.

56. تاریخ جامع ادیان، جان بی ناس، ترجمه علی اصغر حکمت، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، سال 1373 ش.

ص:468

57. تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415 ق، چاپ اول.

58. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، بیروت، دارالفکر، 1415 ق.

59. تاریخ یعقوبی، یعقوبی احمد بن أبی یعقوب، بیروت، دار صادر.

60. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون عبد الرحمن بن محمد، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دارالفکر، 1408 ق، چاپ دوم.

61. تاریخ ادیان و مذاهب جهان، مبلغی آبادانی عبدالله، قم، انتشارات حر، 1372 ش، چاپ دوم.

62. تاریخ تمدن ساسانی، سعید نفیسی، تهران، انتشارات اساطیر، 1383 ش.

63. التبیان فی تفسیر القرآن، طوسی محمد بن حسن، بامقدمه شیخ آغابزرگ تهرانی و تحقیق احمد قصیرعاملی بیروت، دار احیاء التراث العربی.

64. تثبیت دلائل النبوة، قاضی عبد الجبار، قاهره، دارالمصطفی.

65. تحف العقول، حرانی ابن شعبه، تحقیق، تصحیح وتعلیق: علی أکبر الغفاری، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1404 ق، چاپ دوم.

66. تحفة الأحوذی، مبارکفوری محمد عبد الرحمن، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1410 ق، چاپ اول.

67. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مصطفوی حسن، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 ش.

ص:469

68. تخریج الدلالات السمعیه، خزاعی علی بن محمد، بیروت، دار الغرب الإسلامی، 1419 ق، چاپ دوم.

69. ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، گروه مترجمان، تحقیق: رضا ستوده، تهران، انتشارات فراهانی، 1360 ش، چاپ اول.

70. ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، گروه مترجمان، تحقیق: رضا ستوده، تهران، انتشارات فراهانی، 1360 ش، چاپ اول

71. تفسیر اثنا عشری، حسینی شاه عبدالعظیمی حسین بن احمد، تهران، انتشارات میقات، 1363 ش، چاپ اول.

72. تفسیر آسان، نجفی خمینی محمد جواد، تهران، انتشارات اسلامیه، 1398 ق، چاپ اول.

73. تفسیر الصافی، فیض کاشانی ملا محسن، تحقیق: حسین اعلمی، تهران، انتشارات صدر، 1415 ق، چاپ دوم.

74. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر دمشقی اسماعیل، تحقیق: محمد حسین شمس الدین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1419 ق، چاپ اول.

75. تفسیر القرآن الکریم، خمینی سید مصطفی، قم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، 1418 ق، چاپ اول.

76. تفسیر الکاشف، مغنیه محمد جواد، تهران، دارالکتب الإسلامیه، 1424 ق، چاپ اول.

77. تفسیر روح البیان، حقی بروسوی اسماعیل، بیروت، دارالفکر.

ص:470

78. تفسیر روشن، مصطفوی حسن، تهران، مرکز نشر کتاب، 1380 ش، چاپ اول.

79. تفسیر شریف لاهیجی، شریف لاهیجی محمد بن علی، تحقیق: میر جلال الدین حسینی ارموی (محدث)، تهران، دفتر نشر داد، 1373 ش، چاپ اول.

80. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، قمی مشهدی محمد بن محمدرضا، تحقیق: حسین درگاهی، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1368 ش، چاپ اول.

81. تفسیر مقاتل بن سلیمان، بلخی مقاتل بن سلیمان، تحقیق: عبدالله محمود شحاته، بیروت، دار إحیاء التراث، 1423 ق، چاپ اول.

82. تفسیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین، کاشانی ملا فتح الله، تهران، کتابفروشی محمد حسن علمی، 1336 ش.

83. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی ناصر، تهران، دارالکتب الإسلامیه، 1374 ش، چاپ اول.

84. تفسیر نور الثقلین، عروسی حویزی عبد علی بن جمعه، تحقیق: سیدهاشم رسولی محلاتی،

85. تفسیر هدایت، مترجمان، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1377 ش.

86. التنبیه و الإشراف، مسعودی علی، قم، مؤسسة نشر المنابع الثقافة الاسلامیه.

87. الثقات، ابن حبان تمیمی محمد، حیدرأباد هند، مؤسسة الکتب الثقافیة، 1393 م، چاپ اول

ص:471

88. جامع احادیث الشیعه، طباطبایی بروجردی محمد حسین، قم، چاپخانه ی علمیه، 1399 ق.

89. جامع البیان، طبری محمد بن جریر، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1415 ق.

90. الجامع الصغیر، سیوطی جلال الدین، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1401 ق، چاپ اول.

91. جامع الأخبار، تاج الدین شعیری محمد، قم، انتشارات رضی، 1363 ش.

92. الجرح والتعدیل، رازی عبد الرحمن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1371 ق، چاپ اول

93. جمهرة أنساب العرب، اندلسی ابن حزم، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418 ق، چاپ اول.

94. جمهره الامثال، أبی هلال عسکری، بیروت، 1988 ق، چاپ دوم.

95. جوامع السیرة النبویة، اندلسی علی بن أحمد بن سعید بن حزم، مصر، دار المعارف، 1900 م، چاپ اول.

96. الجوهر النضید، نصیرالدین طوسی، تصحیح: محسن بیدارفر، قم، انتشارات بیدار، 1371 ش، چاپ پنجم.

97. چهل حدیث، موسوی خمینی روح الله، تهران، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، 1375 ش، چاپ سی و پنجم.

98. حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، بلاغی سید عبد الحجت، قم، انتشارات حکمت، 1386 ق.

ص:472

99. حدائق الأنوار و مطالع الأسرار فی سیرة النبی المختار، حضرمی محمد بن بحر، جده، دار المنهاج، 1419 ق، چاپ اول.

100. حیاة النبی و سیرته، وشنوی قوام الدین محمد، تحقیق: رضا استادی، تهران، دار الأسوة.

101. حیاه الصحابه، کاندهلوی، قاهره، 1392 ق.

102. خاتم النبیین، ابو زهره محمد، قاهره، دارالفکر العربی، 1425 ق.

103. الخصال، صدوق محمد بن علی، تصحیح وتعلیق: علی أکبر الغفاری، قم، دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه ی علیه ی قم، 1362 ش.

104. الدر المنثور، سیوطی، نشر دارالفکر، 1314 ق.

105. دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، بیهقی ابو بکر، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1405 ق، چاپ اول.

106. الرحله المدرسیه، بلاغی محمد جواد، بیروت، دار الزهراء للطباعة والنشر والتوزیع، 1414 ق، چاپ دوم.

107. الرحیق المختوم، مبارکفوری صفی الرحمان، بیروت، دار الهلال، چاپ اول.

108. رسائل ومقالات، جعفر سبحانی، قم، مؤسسه ی امام صادق علیه السلام.

109. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، آلوسی سید محمود، تحقیق: علی عبدالباری عطیة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق، چاپ اول

110. الروض الأنف فی شرح السیرة النبویة، سهیلی عبد الرحمن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1412 ق، چاپ اول.

ص:473

111. روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، ابوالفتوح رازی حسین بن علی، تحقیق: دکتر محمد جعفر یاحقی و دکتر محمد مهدی ناصح، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1408 ق.

112. الروض المعطار فی خبر الاقطار،: حمیری محمد بن عبد المنعم، بیروت، مؤسسة ناصر للثقافة، 1980 م، چاپ دوم.

113. روضة الواعظین، فتال نیشابوری محمد، تحقیق و مقدمه: سید محمد مهدی و سید حسن خرسان، قم، منشورات شریف رضی.

114. سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، صالحی شامی محمد، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1414 ق.

115. سفرنامه ناصرخسرو، قبادیانی ناصر خسرو، تحقیق: د. یحیی الخشاب، بیروت، دار الکتاب الجدید، 1983 ق، چاپ دوم.

116. سنن أبی داود، سجستانی سلیمان بن داود، تحقیق وتعلیق: سعید محمد اللحام، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1410 ق، چاپ اول.

117. السنن الکبری، نسایی ابوعبدالرحمن، تحقیق: عبد الغفار سلیمان البنداری، سید کسروی حسن، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411 ق، چاپ اول

118. السنن الکبری، بیهقی احمد، بیروت، دارالفکر.

119. سنن النبی (صلی الله علیه و آله)، علامه طباطبایی، قم، انتشارات نشر اسلامی، 1419 ق.

120. سنن ترمذی، ترمذی محمد بن عیسی، تحقیق وتصحیح: عبد الوهاب عبد اللطیف، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1403 ق، چاپ دوم.

ص:474

121. سید المرسلین، جعفر الهادی، قم، دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه ی علیه ی قم، 1427 ق، چاپ سوم.

122. سیرأعلام النبلاء، ذهبی محمد بن احمد، تحقیق: حسین الأسد، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413 ق، چاپ نهم.

123. السیرة النبویة منهجیة دراستها و استعراض أحداثها، علی جحی عبد الرحمن، بیروت، دار ابن کثیر، 1420 ق، چاپ اول.

124. السیرة النبویة و أخبار الخلفاء، تمیمی ابو حاتم، بیروت، الکتب الثقافیة، 1417 ق، چاپ سوم.

125. السیرة النبویة و التاریخ الإسلامی، عبد الشافی محمد عبد اللطیف، قاهره، دار السلام، 1428 ق، چاپ اول.

126. السیرة النبویة (سید ندوی)، حسنی ندوی سید علی، دمشق، دار ابن کثیر، 1425 ق، چاپ دوازدهم.

127. السیرة النبویة (لابن هشام)، ابن هشام حمیری معافری، بیروت، دار المعرفة.

128. السیرة النبویة، ابن کثیر اسماعیل، تحقیق: مصطفی عبد الواحد، بیروت، دارالمعرفه للطباعه و النشر و التوزیع، 1396 ق.

129. سیرت رسول الله،: قاضی ابرقوه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1377 ش.

130. السیرة الحلبیه، حلبی شافعی ابو الفرج حلبی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1427 ق، چاپ دوم.

ص:475

131. شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، حنبلی دمشقی شهاب الدین، تحقیق الأرناؤوط، دمشق، دار ابن کثیر، 1406 ق، چاپ اول.

132. شرح أصول الکافی، صالح مازندرانی مولی محمد، تصحیح: سید علی عاشور، بیروت، دار إحیاء التراث العربی للطباعة والنشر والتوزیع، 1421 ق، چاپ اول.

133. شرح المنظومة، سبزواری ملاهادی، شرح و تعلیق: حسن زاده آملی، تهران، نشر ناب، 1369 ش، چاپ اول.

134. شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید عزالدین ابو حامد، تصحیح: محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، کتابخانه عمومی آیة الله مرعشی نجفی، 1337 ش، چاپ اول.

135. شرح نهج البلاغة، محمدعبده، تصحیح: محمد محیی الدین عبد الحمید، قاهره، مطبعة الاستقامة.

136. شرح نهج البلاغة، موسوی سید عباس موسوی، بیروت دارالرسول الاکرم صلی الله علیه و آله و سلم، 1376 ش، چاپ اول.

137. شرف المصطفی، خرگوشی نیشابوری ابو سعید، مکه، دار البشائر الإسلامیة، 1424 ق، چاپ اول.

138. الشعرو الشعراء، دینوری ابن قتیبه، قاهره، دارالحدیث، 1423 ق.

139. الشفاء، برهان، شیخ الرئیس ابن سینا، قم، کتابخانه ی آیه الله مرعشی نجفی، 1404 ق.

ص:476

140. شمائل الرسول صلی الله علیه و آله و سلم، زواوی احمد بن عبد الفتاح، اسکندریه، دار القمه.

141. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی عبید الله، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411 ق، چاپ اول.

142. صبح الاعشی فی صناعة الإنشا، قلقشندی أحمد بن علی، تحقیق: د. یوسف علی طویل، دمشق، دارالافکر، 1987 م، چاپ اول.

143. صحیح البخاری، بخاری محمد بن اسماعیل، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1401 ق.

144. صحیح مسلم، مسلم نیشابوری ابوالحسن، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع.

145. الصحیفة السجادیة، امام سجاد علیه السلام، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363 ش.

146. صحیفه امام، موسوی خمینی روح الله، تهران، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله،

147. الطبقات الکبری، کاتب واقدی ابن سعد، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418 ق، چاپ اول.

148. طبقات ناصری، سراج منهاج، تحقیق عبد الحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، 1363 ش، چاپ اول.

149. العرشیه، ملاصدرا محمد، تهران، انتشارات مولی، 1361 ش.

ص:477

150. عصرالجاهلی، ضیف شوقی، ترجمه علیرضا زکاوتی قراگوزلو، تهران، انتشارات امیرکبیر.

151. علوم قرآن و فهرست منابع، سید عبدالوهاب طالقانی، دارالقرآن قم،

152. عمدة القاری، عینی محمود، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.

153. عهد عتیق و عهد جدید، ویلیام گلن، هنری مرتن، ترجمه فاضل خان همدانی، تهران، اساطیر، 1379 ش.

154. العهود المحمدیة، شعرانی عبدالوهاب، مصر، شرکة مکتبة ومطبعة مصطفی البابی الحلبی وأولاده بمصر، 1393 ق، چاپ دوم.

155. عوالی اللآلی، احسایی ابن ابی جمهور، قم، انتشارات سید الشهداء علیه السلام، 1405 ق، چاپ اول.

156. عیون الأثر، ابن سید الناس محمد، بیروت، دار القلم، 1414 ق، چاپ اول.

157. عیون الحکم و المواعظ، لیثی واسطی علی، تحقیق: شیخ حسین حسینی بیرجندی، قم، دار الحدیث، چاپ اول.

158. الغارات، ثقفی کوفی ابراهیم، تحقیق: جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، 1353 ش.

159. فتح الباری، ابن حجرعسقلانی شهاب الدین، بیروت، دار المعرفة للطباعة والنشر، چاپ دوم.

160. فتوح البلدان، بلاذری احمد، تحقیق: دکتور صلاح الدین المنجد، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، 1956 م.

ص:478

161. فتوح الشام، واقدی محمد بن عمر، بیروت، دار الجیل.

162. فتوح مصر وأخبارها، قرشی مصری، تحقیق محمد حجیری، بیروت، دارالفکر، 1416 ق، چاپ اول.

163. الفتوح، کوفی أحمد بن اعثم، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، 1411 ق، چاپ اول.

164. فرازهایی از اسلام، طباطبایی سید محمد حسین، تنظیم سید مهدی آیت اللهی، تهران، جهان آرا.

165. فرهنگ اعلام جغرافیایی، تاریخی در حدیث و سیره نبوی، شیخی حمید رضا، تهران، مشعر، 1383 ش، چاپ اول.

166. الفصول المختارة، شریف مرتضی، بیروت، دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، 1414 ق، چاپ دوم.

167. فقه الرضا علیه السلام، ابن بابویه علی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام إحیاء التراث - قم المشرف، مشهد، المؤتمر العالمی للإمام الرضا علیه السلام، 1406 ق، چاپ اول.

168. قاموس قرآن، قرشی سید علی اکبر، تهران، دارالکتب الإسلامیه، 1371 ش، چاپ ششم.

169. قاموس کتاب مقدس، جیمزهاکس، تهران، اساطیر، 1377 ش.

170. قرآن در قرآن، جوادی آملی عبدالله، قم، انتشارات اسراء، 1378 ش، چاپ دوم.

ص:479

171. قرآن شناسی، مصباح یزدی محمد تقی، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415 ق، چاپ چهارم.

172. الکامل فی التاریخ، ابن أثیرعلی، بیروت، دار صادر للطباعة والنشر، 1386 ق،

173. کتاب الدعاء، طبرانی سلیمان بن احمد، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1413 ق، چاپ اول

174. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، زمخشری محمود، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407 ق، جاپ سوم.

175. کشف الظنون، حاجی خلیفة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.

176. کشف الغمة، ابن أبی الفتح اربلی علی، بیروت، دار الأضواء، 1405 ق، چاپ دوم.

177. کلمة الرسول الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم، شیرازی سید حسن، کویت، دار العلوم، 1427 ق، چاپ اول.

178. کمال الدین وتمام النعمة، صدوق محمد، تصحیح وتعلیق: علی أکبر غفاری، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علیمه ی قم، 1405 ق.

179. کنز العمال، متقی هندی علی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409 ق.

180. کنز الفوائد، کراجکی أبو الفتح، قم، مکتبه المصطفی، 1369 ش.

181. لسان العرب، ابن منظورمحمد، ابن منظور، قم، نشر أدب الحوزه، 1405 ق.

ص:480

182. اللمعات المشرقیة فی الفنون المنطقیة، ملاصدرا محمد، تصحیح: دکتر مشکاة الدینی، تهران، انتشارات آگاه، 1362 ش، چاپ اول.

183. اللمعة البیضاء، تبریزی انصاری محمد علی، تحقیق: سیدهاشم میلانی، قم، دفتر نشر الهادی، 1418 ق، چاپ اول.

184. مجمع البحرین، طریحی فخر الدین، تحقیق: سید احمد حسینی، تهران، کتابفروشی مرتضوی، 1375 ش، چاپ سوم.

185. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی فضل بن حسن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش، چاپ سوم.

186. مجمع الزوائد، هیثمی علی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408 ق.

187. مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشده، حمید الله محمد، بیروت، دار النفائس، 1407 ق، چاپ ششم.

188. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، مطهری مرتضی، تهران، صدرا، چاپ هفتم.

189. المحلی، ابن حزم علی، بیروت، دار صادر للطباعة والنشر.

190. محمد صلی الله علیه و آله و سلم فی الکتب المقدسة، سامی عامری، قاهره، مرکز التنویر الإسلامی، 1426 ق، چاپ اول.

191. مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، بغدادی عبد المومن، بیروت، دارالمعارف، 1373 ق، چاپ اول

192. مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی علی بن حسین، قم، دار الهجرة، 1409 ق، چاپ دوم.

ص:481

193. مستدرک الوسائل، میرزای نوری حسین، بیروت، مؤسسه ی آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، 1408 ق، چاپ اول.

194. مستدرک سفینة البحار، نمازی شاهرودی علی، تحقیق وتصحیح: حسن نمازی، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1418 ق.

195. المستدرک، حاکم نیشابوری ابوعبدالله، تحقیق: یوسف عبد الرحمن المرعشلی.

196. مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی علی، تهران، چاپخانه شفق، 1412 ق.

197. مسکن الفؤاد، شهید ثانی زین الدین علی، قم، مؤسسه ی آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، 1407 ق، چاپ اول.

198. مسند احمد، احمد بن حنبل، بیروت، دار صادر للطباعة والنشر.

199. مسند الامام الرضا علیه السلام، عطاردی عزیز الله، مشهد، کنفرانس جهانی امام رضا علیه السلام، 1406 ق.

200. مشکاه الانوار فی غرر الاخبار، طبرسی علی بن حسن، نجف اشرف، انتشارات کتابخانه حیدریه، 1385 ق، چاپ دوم.

201. المطالب العالیة، ابن حجر عسقلانی احمد بن علی، بیروت، دارالمعارف، 1393 ق.

202. المعالم الأثیرة فی السنة و السیرة، حسن شراب محمد، دمشق، 1411 ق، چاپ اول.

ص:482

203. معانی الاخبار، صدوق محمد بن علی، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1361 ش.

204. المعجم الأوسط، طبرانی سلیمان، بیروت، دار الحرمین للطباعة والنشر والتوزیع، 1415 ق

205. معجم البلدان، یاقوت حموی شهاب الدین، بیروت، دار صادر للطباعة والنشر، 1995 ق، چاپ دوم.

206. المعجم الصغیر، طبرانی سلیمان، تحقیق: حمدی عبد المجید السلفی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.

207. المعجم الکبیر، طبرانی سلیمان، تحقیق: تحقیق: حمدی عبد المجید السلفی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم.

208. معجم المؤلفین، عمر کحالة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.

209. معجم ما کتب عن الرسول و أهل بیته، عبد الجبار رفاعی، تهران، وزارت ارشاد، 1371 ش.

210. مفاتیح الغیب، فخرالدین رازی محمد، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420 ق، چاپ سوم.

211. مفاتیح الغیب، ملاصدرا محمد، مقدمه و تصحیح از محمد خواجوی، تهران، موسسه تحقیقات فرهنگی 1363 ش، چاپ اول

212. المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی حسین بن محمد، بیروت، دارالعلم الدار الشامیة، 1412 ق، چاپ اول.

213. مقدمه ابن خلدون. ابن خلدون عبدالرحمن، بیروت، دارالقلم، 1981 م

ص:483

214. مکاتیب الرسول، احمدی میانجی علی، قم، دار الحدیث، 1419 ق، چاپ اول.

215. مکارم الاخلاق، طبرسی حسن، قم، منشورات شریف رضی، 1392 ق.

216. الملل والنحل، شهرستانی علی، تحقیق: محمد سید کیلانی، بیروت، دار المعرفة.

217. مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب محمد بن علی، تحقیق: محمد حسین دانش آشتیانی و سیدهاشم رسولی محلاتی، قم، نشرعلامه

218. المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ابن جوزی عبدالرحمن، تحقیق: محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول.

219. منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل، محدث قمی، قم، دلیل، 1379 ش، چاپ اول.

220. منشور جاوید، سبحانی جعفر، قم، مؤسسه امام صادق علیه السلام، چاپ سوم.

221. من لایحضره الفقیه، صدوق محمد، تحقیق: تصحیح وتعلیق: علی أکبر غفاری، قم، مؤسسه ی نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، چاپ دوم.

222. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، هاشمی خوئی میرزا حبیب الله، تصحیح: سید ابراهیم میانجی

223. منیة المرید، شهید ثانی زین الدین، تحقیق: رضا مختاری، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه ی علمیه ی قم، 1368 ش، چاپ اول.

ص:484

المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة، قسطلانی احمد بن محمد، قاهره، المکتبة التوفیقیة.

224. موسوعة التاریخ الإسلامی، یوسفی غروی محمدهادی، قم، مجمع اندیشه اسلامی، 1417 ق، چاپ اول.

225. موسوعة النضرة النعیم فی مکارم أخلاق الرسول الکریم صلی الله علیه و آله و سلم، بن عبدالله صالح، جده، دار الوسیلة، 1426 ق، چاپ چهارم.

226. موسوعه اصحاب الفقهاء، سبحانی جعفر، قم، مؤسسه ی امام صادق علیه السلام.

227. الموضوعات، ابن جوزی عبدالرحمن، مدینه، المکتبة السلفیة، 1386 ق.

228. المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبایی سید محمد حسین، قم، دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1417 ق، چاپ هفتم.

229. المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی همدانی سید محمد باقر، قم، دفتر نشر اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم، 1374 ش، چاپ پنجم.

230. ناسخ التواریخ زندگانی پیامبر، لسان الملک سپهرمحمدتقی، تهران، 1380 ش، چاپ اول.

231. نزاهت قرآن از تحریف، جوادی آملی، قم، مؤسسه ی تحقیقاتی اسراء، 1386 ش.

232. نزهة الناظر وتنبیه الخاطر، حلوانی حسین، قم مدرسة الإمام المهدی علیه السلام، 1408 ق، چاپ اول

ص:485

تهذیب الاحکام، طوسی محمد بن حسن، تحقیق وتعلیق: سید حسن موسوی خرسان، تهران، دارالکتب الإسلامیه، 1364 ش، چاپ دوم.

233. نصب الرایة، زیلعی جمال الدین، تحقیق: أیمن صالح شعبان، قاهره، دارالحدیث، 1415 ق، چاپ اول.

234. نظام الحکم فی الشریعة و التاریخ، ظافر القاسمی، بیروت، دار النفائس، 1394 ق.

235. نظام الحکومة النبویة، کتانی عبدالحی، بیروت، دار الأرقم بن أبی الأرقم، چاپ دوم.

236. نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور، بقایی ابراهیم بن عمر،

237. نهایة الأرب فی فنون الأدب، نویری احمد، قاهره، دارالکتب و الوثائق القومیة، 1423 ق، چاپ اول.

238. نهایة الإیجاز فی سیرة ساکن الحجاز، طهطاوی رفاعة، قاهره، دار الذخائر، 2006 م، چاپ اول.

239. النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ابن اثیرمبارک، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی و محمود محمد الطناحی، قم، مؤسسة إسماعیلیان للطباعة والنشر والتوزیع، 1364 ش، چاپ چهارم.

240. نهج البلاغه، ترجمه ی شهیدی سید جعفر، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1378 ش، چاپ چهاردهم

241. الهدی الی دین المصطفی، بلاغی محمد جواد، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1405 ق، چاپ دوم.

ص:486

242. وجوه اعجاز قرآن، ثامنی سید مصطفی، مجموعه مقالات دومین کنفرانس تحقیقاتی علوم و مفاهیم قرآن کریم، دارالقرآن قم.

243. وسائل الشیعة، حرعاملی محمد، تحقیق: عبد الرحیم ربانی شیرازی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق، چاپ پنجم.

244. وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، السمهودی نور الدین علی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2006 م، چاپ اول.

ص:487

ص:488

تصاویر

تصویر

ص:489

تصویر

ص:490

تصویر

ص:491

تصویر

ص:492

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109