سرشناسه:صداقت، محمدعارف، 1353 -
عنوان و نام پدیدآور:سیره و روش پیامبر صلی الله و علیه و آله در برخورد با دشمنان/ محمدعارف صداقت.
مشخصات نشر:قم: آستانه مقدسه قم،انتشارات زائر،1393.
مشخصات ظاهری:300 ص.
فروست:انتشارت زائر آستان مقدس قم؛467. مدیریت پژوهشی آستان مقدس قم؛ شماره اثر 99.
شابک:100000 ریال:978-964-1803-71-3
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:کتابنامه :ص. [285] -300 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع:محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- دیدگاه های سیاسی و اجتماعی
رده بندی کنگره:BP24/55/ص4س9 1393
رده بندی دیویی:297/93
شماره کتابشناسی ملی:3486057
ص :1
ص :2
سیره و روش پیامبر صلی الله و علیه و آله در برخورد با دشمنان
محمدعارف صداقت
ص :3
بسم الله الرحمن الرحیم
ص :4
سخن ما 9
مقدمه 11
فصل اول: کلیات و مفاهیم
مفهوم سیره 19
1. سیره سیاسی پیامبر صلی الله علیه و آله 21
2. اصول سیره سیاسی 22
طبقه بندی دشمنان 24
مفهوم تعامل 25
اصول تعامل با دشمن 26
1. اصل شرک زدایی 26
2. اصل اقامۀ عدالت 30
3. اصل تعلیم و تربیت 32
4. اصل بشارت و بیم 34
5. اصل شکستن اقتدار دشمن و عزت مسلمین 35
6. اصل حاکمیت الهی 39
ص:5
فصل دوم: اصل دعوت در تعاملات پیامبر صلی الله علیه و آله با دشمنان
1. دعوت عمومی 43
2. استفاده از اصل تغافل و فرصت بازگشت 44
2.1. نکتۀ تربیتی این برخورد 46
2.2. دعوت به اسلام در آغاز نبردها 48
فصل سوم: اصل صلح و دوستی در تعاملات پیامبر صلی الله علیه و آله
1. تعامل با رحمت و مهربانی 53
1.1. تجلی مهربانی در رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله 56
1.2. تجلی مهربانی در گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله 57
اوضاع کنونی مسلمانان 60
2. تعامل صلح آمیز 61
2.1. صلح حدیبیه 62
2.2. ایجاد صلح در مدینه 63
2.3. صلح با قبیله بنی ضمره 68
2.4. صلح با قبیله بنی مدلج 70
3. پای بندی به قراردادها 72
3.1. پیمان بازگرداندن مسلمانان به قریش 72
3.2. رد امانات دشمنان 76
فصل چهارم: اصل قاطعیت و پیشگیری در تعاملات پیامبر صلی الله علیه و آله
1. برخورد قاطعانه 79
2. برخورد پیشگیرانه 88
2.1. مانورهای نظامی پیامبر صلی الله علیه و آله 89
2.2. پیشگیری از حملات دشمن 91
3. حفظ استقلال در جنبه های مختلف 98
3.1. حفظ استقلال در داشتن قبله 99
3.2. حفظ استقلال در سبک زندگی 100
ص:6
فصل پنجم: اصل به کارگیری ابزارها و روش ها
1. ابزار جنگی 107
2. دانش روز 108
3. جنگ نرم 111
3.1. اهداف جنگ نرم 115
3.2. نمونه هایی از جنگ نرم 116
3.2. جنگ روانی 121
3.3. جنگ رسانه ای 125
3.4. جایگاه احساسات در جنگ نرم 128
3.5. شایعه پراکنی 133
3.6. به کارگیری شعار 145
3.7. جلوگیری از نفوذ دشمن 151
3.8. تقویت روحیه سربازان 161
4. جنگ اطلاعاتی 165
4.1. جنگ اطلاعاتی بدر 171
4.2. جنگ اطلاعاتی مریسیع 173
4.3. جنگ اطلاعاتی حنین 174
4.4. جنگ اطلاعاتی خیبر 175
جنگ اطلاعاتی در عصر حاضر 176
5. موقعیت شناسی 179
5.1. موقعیت شناسی در جنگ احد 179
5.2. موقعیت شناسی در جنگ بدر 182
5.3. موقعیت شناسی در جنگ خیبر 183
فصل ششم: عوامل ضعف مسلمانان
1. دوری مسلمانان از آموزه های دینی 187
2. نزاع های داخلی مسلمانان 189
2.1. وظیفه مسلمانان در برابر نزاع 194
2.2. نقش بیگانگان در ایجاد اختلاف 199
ص:7
3. الگو نگرفتن از سیره و روش پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله 214
4. تأثیرپذیری از تبلیغات دشمن 224
4.1. استفاده دشمنان از تحقیر 224
4.2. ایجاد تغییر در تمایلات و گرایش ها 229
4.3. دور نگه داشتن از حقایق 231
4.4. تحریف 234
4.5. اتهام بستن 236
4.6. فرقه سازی 239
4.7. شست وشوی مغزی 244
4.8. استفاده از ظرفیت های مختلف 249
4.9. ترویج اندیشه تکفیری و جزم اندیشی 251
5. دوستی با دشمنان خدا و اسلام 255
فصل هفتم: راه کارهایی برای بیرون رفت
درآمد 263
1. استفاده از استعدادها 263
2. ترویج عقل گرایی 267
3. استفاده از فرهنگ بومی 270
4. تکیه بر مشترکات 271
5. دوری از اعمال سلیقه 275
6. اعتماد به نفس و تکیه بر آموزه های دینی 277
7. آگاهی از زمان 279
8. فهم و برداشت درست از دین 280
نتیجه 281
کتابنامه 285
ص:8
قول، فعل و تقریر معصوم علیه السلام را «سنت» نامیده و یکی از مهم ترین منابع در احکام شرعی به شمار می رود. ولی حجیت سنت اختصاص به سخنان و اعمال و تأییدات معصومین نداشته، بلکه روش و متد و مدل زندگی و عملکرد آنان نیز برای ما حجت بوده و باید الگو و سرمشق باشد و طبق آن عمل کنیم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله چه در مدتی که در مکه مکرمه حضور داشتند و چه پس از هجرت و تأسیس حکومت در مدینه منوره همیشه در تعامل و برخورد با کفار و دشمنان و مشرکان بودند. این تعامل گاهی به صورت همکاری و همیاری برای رسیدن به اهداف انسانی و اخلاقی و گاهی به صورت برخورد و تقابل رو در رو برای دفاع از کرامت و ارزش های متعالی بوده است.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قله اخلاق و معنویت است و در جهت سوق دادن مردم به کمال و هدایت و معنویت فوق طاقت یک انسان تلاش نموده است. آن بزرگوار از اذان صبح تا پاسی از شب یکسره و بصورت خستگی ناپذیر و بی وقفه و بدون تعطیلی و استراحت به دنبال تعلیم و تربیت و ارشاد و آموزش مردم بود، و در این راه لحظه ای درنگ ننمود. و برای همیشه اسوه کامل در همه عرصه های زندگی و اخلاق و آداب گردید.
ص:9
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مصداق واقعی این جمله است که «کان خلقه القرآن» قرآن صورت نوشتاری اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله است و روش عملی آن بزرگوار تجسم عینی و عملی قرآن کریم است. رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله هم با مسلمانان و صحابه و خانواده و فرزند درس تقرب الی الله است و هم رفتار با دشمنان. اعم از دشمنان فرهنگی، دشمنان سیاسی، دشمنان نظامی بیان اخلاق الهی در تعامل با دشمنان است.
نویسنده اثر حاضر دانشمند و فرهیخته گرامی جناب آقای محمد عارف صداقت با دقت و بصورت بدیع به استخراج اصول تربیتی حاکم بر روابط رسول خدا صلی الله علیه و آله در رفتار و روش تعامل با مخالفان پرداخته و با بیان و بنان خاص خود این اصول را شرح و تفسیر نموده و با ذکر نمونه هایی از سیره آن حضرت آنها را مستدل و مستند نموده است.
ضمن توصیه دوستداران فرهنگ و ادب و اخلاق به مطالعه این اثر ارزشمند توفیق روزافزون مؤلف بزرگوار را جهت ارائه آثار فاخر در حوزه معارف بلند اهل بیت و تبیین ارزشهای اخلاق قرآنی از خدای متعال خواهانیم.
در پایان، با سپاس از درگاه الهی به خاطر توفیق این خدمت، از حمایت های حضرت آیت الله سید محمد سعیدیدامت افاضاته تولیت محترم آستان مقدس کریمه اهل بیت و همه محققان و پژوهشگران محترمی که با این مدیریت همکاری دارند و نیز از تمامی دست اندرکاران امور چاپ، قدردانی می نماییم.
رئیس پژوهشکده آستان مقدس
احمد عابدی
ص:10
امروزه اسلام و مسلمانان دشمنان فراوان دارند که در صدد بر اندازی آن هایند، چنانکه در صدر اسلام نیز این گونه بود؛ ولی پیامبر صلی الله علیه و آله با داشتن دشمنان بسیار، به مدت بیست و سه سال تبلیغ اسلام را از خانه اش آغاز کرد، چنانکه در روزهای نخست، تنها با یک زن و مرد مسلمان (همسر و پسر عمویش) همراه بود و توانست این دین مقدس را در نقاط دوردست جهان برساند، ولی چرا امروزه مسلمانان با داشتن همان کتاب و فرهنگ و همان آیین در نهایت ضعف به سر می برند؟ در صدر اسلام همواره دشمن باید خود را از تأثیرگذاری اسلام حفظ می کرد و مردمان را از فرهنگ و آوای قرآن دور نگه می داشت ولی امروزه ما مسلمانان همواره باید از فرهنگ خویش دفاع کنیم، و از تهاجم و یا شبیخون فرهنگی دشمنان جلوگیری نماییم، یعنی در روزهای نخست بعثت پیامبر گرامی اسلام، مسلمانان ابتکار عمل را در دست داشتند و دشمنان مدافع و آسیب پذیر بودند ولی امروزه مسلمانان در معرض دفاع و آسیب پذیری قرار گرفته اند و دشمن تهاجم می برد. آیا این به ویژگی اسلام بر می گردد یا به خاصیت مسلمانان؟ بدون شک ضعف از ما مسلمانان است نه از اسلام، به گفتۀ شاعر:
اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیبی که هست در مسلمانی ماست
ص:11
امروزه اگر مسلمانان بر خود اعتماد داشته باشند، و فرهنگ اصیل اسلام را به درستی درک کنند و از عمق جان بشناسند، هرگز حالت دفاعی به خود نمی گیرند بلکه همواره و در هر شرایط ارزش های خویش را صادر می کنند، مثلاً اگر مسلمانانی که به هر دلیلی در کشورهای غربی مهاجرت می کنند خود را نبازند و اعتماد به نفس داشته باشند، وقتی در دل اروپا و غرب می روند می توانند مبلغان خوبی برای اسلام باشند، زیرا اسلام کشش و جاذبه دارد اگر مسلمانی نشرمد و به آموزه های دین پای بند باشد، مثلاً وقتی زن مسلمانی این باور را داشته باشد که حجاب مایه شرم است، زیرا فرهنگ غرب آن را نمی پسندد و برنمی تابد، در این صورت نه تنها نمی تواند اسلام را تبلیغ نماید، بلکه تحت تأثیر بیگانه قرار می گیرد، ولی اگر به این باور باشد که زن غربی از عریان بودن خویش نمی شرمد پس چرا زن مسلمان از داشتن حجاب و عفت بشرمد درحالی که عفت و پاک دامنی را هر فطرت سالم و خرد ناب می پذیرد، افزون بر آن از اسلام و ارزش هایش آگاهی داشته و به دانش مسلح باشد، هرگز از خود بیگانگی را بر داشتن ارزش ها ترجیح نخواهد داد و هرگز در دامن دیگران سقوط نخواهد کرد و یکی از اسباب این مسأله که مسلمانان تا مهاجرت می کنند، رنگ می بازند دور بودن از سیره پیامبر و نشناختن آن است زیرا پیامبر نیز فراوان مورد تمسخر قرار می گرفت اما به حقانیت دین و آیین خویش ایمان و باور داشت. پس یکی از راه های بیرون رفت از این معضل آن است که سیره پیامبرگرامی اسلام را بررسی و به آن عمل نماییم. بدون شک اگر مسلمانان امروز نیز به سیره و روش پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کنند، همان گونه پیش خواهند رفت که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در گسترش اسلام موفق بود و توانست در مدت کوتاهی از نظر سیاسی، اقتصادی و... در جهان مطرح باشد و تا قلب اروپا پیش رود و دل های بسیاری را فتح نماید.
ص:12
از این رو یکی از سؤال های بسیار مهم همین است که پیامبر صلی الله علیه و آله با آنکه تنها کار را شروع کرد، چگونه توانست، اسلام را جهانی سازد آیا چیزی بود که امروزه در میان جوامع اسلامی وجود ندارد؟ چرا امروزه مسلمانان ذلیلند، و برای چه فاقد توان و قدرتی هستند که در گذشته داشتند؟ درحالی که پیامبر صلی الله علیه و آله دشمنان قدرتمند، با نفوذ و خطرناکی مانند ابوسفیان، ابوجهل و... داشت، بدتر از امروز دشمنان پیامبر دست اتحاد داده بودند و سرِ نابودی اسلام را داشتند، اما پیامبر صلی الله علیه و آله چه کرد و از چه روشی استفاده نمود که با یاران اندکش در مدینه آن همه توفیق داشت؟ پاسخ به این سؤال ها نیازمند شناختن سیره و روش پیامبر صلی الله علیه و آله است، بدون شک اگر سیره پیامبر صلی الله علیه و آله درست تبیین شود و مسلمانان به آن جامه عمل بپوشند، و الگوی خویش را پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله قرار دهند، امروزه نیز همان خواهد شد که در صدر اسلام اتفاق افتاد و مسلمانان احساس ضعف و ناتوانی نخواهند کرد، زیرا گوهر اسلام و منطق قرآن در اختیار مسلمانان است، اما بستگی دارد به اینکه بررسی شود ما مسلمانان چه قدر از منطق، سیره و روش پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله داریم و چه مدت طول می کشد تا دوباره به آن بازگردیم. این نوشته به همین منظور تدوین یافته است و پس از بحث های مقدماتی و مفاهیم، به برخی از روش هایی پرداخته است که پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر دشمن در پیش گرفته بودند و به پیروزی نایل گشتند. ما نیز می توانیم با همان روش، در برابر دشمنان کنونی اسلام پیروز شویم و عزت بربادرفته و شکوه فراموش شده خویش را بازگردانیم به امید آن روز.
در این نوشتار، که سیره و روش پیامبر صلی الله علیه و آله در تعامل و برخورد با دشمن را بررسی کرده ایم، پس از توضیح مفاهیم مانند سیره، روش، دشمن، پیشینه و... برخی از عوامل ناتوانی مسلمانان در عصر حاضر را یاد نموده و در ادامه به بحث
ص:13
و بررسی سیره و روش پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر دشمن پرداخته ایم که این برخوردها به طور کلی عبارتند از برخورد توأم با رحمت و مهربانی، برخورد صلح آمیز، برخورد قاطع و پیشگیرانه، استفاده از ابزارهای مناسب در برابر دشمن، برخورد مبتنی بر جنگ نرم و جنگ روانی، استفاده از جنگ اطلاعاتی، پای بندی به قراردادها، موقعیت شناسی در برابر دشمن و... که در همه موارد به چند مصداق آن اشاره نموده ایم چنانکه در ذیل جنگ نرم، مصادیقی مانند: شایعه پراکنی، استفاده از شعار در برابر شعار دشمن و... بررسی گردیده است.
یکی از نقاط قوت پیامبر صلی الله علیه و آله تعامل و برخورد رحمت آمیز آن حضرت است که با وجدان انسان ها سازگار است و هر فطرت سالم آن را می پسندد.
روش دیگر، برخورد قاطع و تهاجمی در برابر دشمن است زیرا دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله و اسلام دو گونه بوده اند، برخی از دشمنان فطرت در درون شان زنده بوده است، و در پی حقیقت قدم بر می داشتند و هر گاه آن را می یافتند، با جان و دل می پذیرفتند، اینان شایسته رحمت و الفت بودند، ولی عده ای در برابر حقیقت و اسلام ایستاده بودند، برخورد و تعامل با رحمت و لطافت با آنان، سبب جری تر شدن شان می شد، از این رو با آنان باید برخورد قاطع و تهاجمی صورت می گرفت.
اما استفاده از ابزار مناسب بیش تر به شرایط و اوضاع بستگی دارد، دشمن شناسی در استفاده از ابزار مناسب بسیار کارگشا است زیرا تا دشمن و توانایی هایش شناخته نشود، نمی توان از ابزار و وسیله مناسب بهره گرفت. همین گونه است، استفاده از جنگ اطلاعاتی و...
برخوردهای مبتنی بر جنگ روانی در بسیاری از موارد، حالت تقابلی داشته است چنانکه استفاده از شایعه پراکنی در همین حال صورت گرفته و انتخاب
ص:14
شعارها نیز بر همین مبنا بوده است. از این رو اگر پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر دشمنان اسلام چنین برخوردی نمی کرد، اسلام در معرض خطر قرار می گرفت و بسیاری از انسان های طالب حقیقت، از اسلام و حقایق محروم می شدند و در نتیجه به سرنوشت شوم و عاقبت نامیمونی دچار می شدند. بنابراین نوشتۀ حاضر از هفت فصل تشکیل گردیده است که عبارتند از:
فصل اول، کلیات و مفاهیم؛ فصل دوم، اصل دعوت در تعاملات پیامبر صلی الله علیه و آله با دشمنان؛ فصل سوم، اصل صلح و دوستی در تعاملات پیامبر صلی الله علیه و آله؛ فصل چهارم، اصل قاطعیت و پیشگیری در تعاملات پیامبر صلی الله علیه و آله؛ فصل پنجم، اصل به کارگیری ابزارها و روش ها؛ فصل ششم، عوامل ضعف مسلمانان؛ فصل هفتم، راه کارهایی برای بیرون رفت.
از خداوند منان تمنا دارم که این تلاش ناچیز را در پیشگاه خویش قبول فرماید و ما را از راه و رسم پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام او جدا نکند و چشمان ما را به جمال یگانه احیاگر ارزش ها و هویت واقعی اسلام روشن سازد.
محمد عارف صداقت
ص:15
ص:16
ص:17
ص:18
1. سیره در لغت. سیره بر وزن فِعله از ریشۀ «س. ی. ر.» در لغت عبارت است از: «روش، حالت و هیأت»(1) و نیز به معنای رفتن و سیر کردن در زمین؛ و بر گذشتن، روان شدن و حرکت کردن دلالت می کند؛ و در اصطلاح: ثبات حالت، هیأت و روش مستمر است که آن را می توان سنت، مذهب، روش، رفتار، راه و رسم، سلوک، طریقۀ خاص زندگی معنا کرد.(2) و نیز سیره به معنای هیأت و شکل است چنانکه قرآن می فرماید: سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولی 3 ؛ به زودی آن را به حال نخستینش باز خواهیم گردانید؛ همچنین سیره به معنای جمیع آمده است چنانکه می گویند: «سایر الناس» به معنای جمیع مردم، و به معنای شایع، به کار رفته است، مانند: سارَ الکلامُ و المَثَلُ فی الناس یعنی سخن در میان مردم شایع گشت.
ص:19
سیره هم از باب [س. ی. ر] با «یا»، هم از باب [س. و. ر] با «واو» آمده است.(1) راغب در مفردات، آن را به معنای حالتی می داند که انسان بر آن باشد، چه آن حال غریزی باشد یا اکتسابی زیرا می گویند فلان شخص سیره نکو دارد و یا سیره زشت.(2)
2. سیره در اصطلاح اصولی ها. یکی از معانی سیره نیز «سنت» است که عبارت است از: «مجموعۀ رفتار و گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت او.»(3) گاهی افزون بر رفتار و گفتار، تقریر پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام او را نیز شامل می شود که در این صورت سیره عبارت است از: «رفتار، گفتار و تقریر (امضای) معصوم».(4) چنانچه معصومی در برابر یک عمل قرار بگیرد و هیچ مانعی از راهنمایی او وجود نداشته باشد، در عین حال سکوت کند و شخص انجام دهنده را راهنمایی نکند، به معنای این است که آن عمل را پسندیده است یا دست کم از آن ناراضی نیست وگرنه باید یادآوری می کرد. که این اصطلاح بیش تر در علم اصول به کار می رود.
3. سیره در اصطلاح تاریخ نویسان. سیره در اصل به معنای مطلق راه و رسم آمده است، آنگاه در اصطلاح سیره نویسان بر اطلاعات و اخبار مردم غلبه یافته و سپس بر روش ها و کردارهای پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاق گردیده است:
«السیرة جمع سیر و هی فی الأصل الطریقة مطلقاً ثم غلبت علی أخبار الناس ثم علی أحوال النبی و
ص:20
طرائقه» (1) گاهی سیره و مغازی را مترادف به کار می برند، چنانکه گفته اند:
«غلبت کلمة سیرة فی الشرق علی أمور المغازی و سمی کتابها ب - (کتاب السیر) لأنه یجمع سیر النبی و طرقه علیه السّلام فی مغازیه» (2) ؛ کلمه سیره در شرق بر کارهای مغازی (جنگ ها) به کار رفته است، از این رو کتاب مغازی را «کتاب سیره ها» نامیده اند، زیرا این کتاب، سیره و روش پیامبر را در جنگ ها، گرد آوری می کند.
4. مراد از سیره در این نوشتار. مراد از سیره، در این مباحث، «رفتار، گفتار و تقریر (امضای) پیامبر صلی الله علیه و آله» است، زیرا در اینجا می خواهیم روش برخورد و تعامل پیامبر با دشمنان را در گفتار، رفتار و حتی تقریر (امضای) آن حضرت بررسی نماییم؛ و همه موارد یاد شده (گفتار، رفتار و تقریر (امضای) پیامبر) برای الگو گیری و راه گشایی ما مسلمان ها است.
مراد از سیره سیاسی پیامبر، سیره و روش تعامل آن حضرت در حوزه اندیشه سیاسی با دشمنان است، اگرچه سیره آن حضرت نشان گر این است که حوزه سیاست از دیگر حوزه ها جدا نیست، در هر جا که فعالیت های اجتماعی را پی گرفته است، در کنار آن از مسائل سیاسی و دینی غافل نبوده است، زیرا: سیره پیامبر صلی الله علیه و آله نشان دهنده دخالت گسترده آن حضرت در امور مختلف عمومی جامعه بوده است. پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه با دستور الهی مسجدی را بنا ساخت که مرکز فعالیت های سیاسی، اجتماعی و دینی ایشان است؛ به آموزش قوانین الهی و
ص:21
اجرای آن ها در مدینه آغاز، و تلاش کرد تا روح انسجام، تعاون و همکاری را در این جامعه نوبنیاد دینی بدمد و هم زمان با تعلیم قرآن به آن ها و تشویق شان به نیکی و تقوا، کوشید تا حقوق و تکالیف و همچنین روابط بین گروه های مختلف در آن سرزمین را بر اساس پیمان خاصی سامان دهد.(1)
از این رو تفکیک ناپذیری دین از سیاست را می توان از سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله ادراک کرد و مشخص کردن حد و مرز سیره سیاسی پیامبر صلی الله علیه و آله با سیره آن حضرت در دیگر عرصه های اجتماعی کاری است دشوار اگرچه می توان تا حدودی مشخص نمود.
سه اصطلاح به هم مرتبط، مبانی، اصول و روش ها است و رابطه این سه به گونه ای است که اول مبانی قرار دارد، از مبانی اصول ناشی می شود و روش از اصول نشأت می گیرد بنابراین رابطه بین این سه اصطلاح، از نوع رابطه طولی است که اگر مبانی درست تبیین نشود اصول به وجود نخواهد آمد و تا اصولی نباشد، روش به وجود نمی آید. همان گونه که گفته اند: «چنانکه اصول بر مبانی تکیه دارند، روش ها نیز بر اصول مبتنی هستند. البته اصول و روش ها از یک سنخ هستند، زیرا هر دو، دستورالعملند و به ما می گویند که برای رسیدن به مقصد و مقصود مورد نظر، چه باید بکنیم.»(2)
ص:22
بنابراین رابطه میان مبانی، اصول و روش، از قبیل رابطه هست و باید است، مبانی، هست ها را بیان می کند و اصول و روش ها، تبیین بایدها و نبایدها را به عهده دارند. پس اگر اصول سیره سیاسی پیامبر را بیان کنیم، بسته به آن هست هایی است که در نظام و اهداف سیاسی پیامبر وجود دارد، از آنجا که هدف از سیاست و حکومت، پیاده کردن توحید، اجرای عدالت، زنده کردن ارزش های انسانی و اسلامی بوده است، روشن می شود که اصول سیره سیاسی پیامبر بایدهایی را تبیین می نماید که در سیاست نبوی باید به کار گرفته شوند، برخی از اصول سیره سیاسی پیامبر عبارتند از:
الف) قدرت ابزار خدمت؛ مطالعه زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله، نشانگر این است که آن حضرت، زمانی که در «مدینه» قدرت بزرگی پدید آورده بود، تمام سعی خود را برای برقرار ساختن عدالت و احیای ارزش های الهی و انسانی به کار بست و هرگز به منصب و قدرت به عنوان یک هدف نگاه نمی کرد، بلکه آن را ابزاری می دانست برای اهداف مذکور.
ب) ساده زیستی در عصر حاکمیت؛ در سیاست نبوی اصل، رسیدن به کمال است از هر طریقی که امکان پذیر باشد، نه رسیدن به مقام و قدرت.
ج) شایستگی معنوی و جسمی؛ معیار گزینش کارگزاران؛ معیار مورد تأکید اهل بیت علیهم السلام در انتخاب کارگزاران و نمایندگان حکومت، تقوا، سابقۀ خوب، توانایی مدیریت، پای بندی به ارزش های دینی و سایر ملاک های شایسته بود. آنچه که هرگز برای آنان در انتخاب مدیران و مسئولان اهمیت نداشت، ملاک خویشاوندی و قوم گرایی بود؛ چنانکه اصحاب خاص پیامبر صلی الله علیه و آله، هر یک از منطقه ای و نژادی بودند. دیگر اصولی که در سیره سیاسی پیامبر مطرح بود، فهرست وار ذکر می گردد:
ص:23
د) احترام به افکار عمومی؛
ه -) استفاده نکردن از هر وسیله ای برای رسیدن به هدف؛
و) قانون محوری؛
ز) انتقاد پذیری؛
ح) انسان محوری؛
ط) تعهد به اصول اخلاقی؛
ی) امنیت همگانی.(1)
این ها اصول و بایدهایی است که شایسته است مورد توجه مسلمانان قرار گیرد و جامۀ عمل بپوشد، متأسفانه این اصول دقیقاً بر خلاف بایدها و اصول حاکم در برخی از کشورهای اسلامی از جمله کشور افغانستان است که مسأله نژادی بسیار اهمیت دارد و به خاطر نژادپرستی چه بسیار حقوقی که ضایع و عدالت و انصاف زیر پا گذاشته می شود درحالی که اگر این معیارها و عدالت رعایت گردد، هیچ کس ضرر نخواهد کرد، و خواسته دین مقدس اسلام نیز برآورده خواهد شد.
برخی از نویسندگان دشمنان انسی و جنی را در کنار هم قرار داده و بر اساس
هدف، دشمنان را طبقه بندی نموده اند. با این رویکرد دشمنان، در نخستین طبقه بندی، به دو قسمت می شوند: 1. ابلیس 2. جنودش.
ص:24
به نظر می رسد «ابلیس» بر شیاطین سراسر عالم های خودمختار از نامرئیان تا عالم انسانی ما اطلاق شده باشد و «سربازانش» بر همه شیاطین آن عالم ها.
شیطان، نامی است برای دشمنان اصلی، قدرتمند، دانشمند، هوشمند، و نظریه پرداز نوآور، در هر یک از عالم های خودمختار از جمله عالم ما و نامرئیان. «حزب شیطان» مرادف «جنود ابلیس» است، چنانکه شیاطین وصف دیگری از ابلیس، و گاهی مجموعه انواع شیاطین عالم انسانی ما است.
شیطان ها عبارت از سرانند، و حزب و سربازان شان عبارت از نوکران، سربازان، پیروان، مقلدان بی اندیشه، و مزدوران خودفروخته آن ها.(1)
استفاده بالا، استفاده مناسبی است که از آیه اَلَّذِینَ اتُّبِعُوا به دست آمده است، همان گونه که شیطان همواره در ستیز با انسان ها است، پیروان و نوکران آن ها نیز چنینند، پیامبران در مقابل شیاطین قرار دارند، همان گونه که پیروان پیامبران در مقابل پیروان شیاطین قرار دارند.
تعامل از باب تفاعل، [بر وزن تکامل] (مصدر عربی) به معنای با یکدیگر داد و ستد کردن(2) ، معامله کردن، بر یکدیگر اثر گذاشتن(3) است چنانکه در کتاب های صرفی گفته اند، در معنای باب تفاعل دو طرفی بودن و تقابل عمل نهفته است، یعنی داد و ستد دو طرفی ولی مراد در اینجا تعامل های پیامبر و برخوردهایی است که آن حضرت با دشمنان داشته است، چه در حال جنگ یا در حال صلح.
ص:25
زیرا اصل در نظام رفتاری و سیره پیامبر صلی الله علیه و آله تعامل بوده است نه برخورد، بلکه برخوردهای پیامبر صلی الله علیه و آله جنبۀ فرعی داشته است.
آنچه که سبب شکل گیری تعاملات و برخوردها می شود، بستگی به اهدافی داشته که برای پیامبر صلی الله علیه و آله بیان شده است، اگر هدف نابود کردن دشمن می بود، انبیا می توانستند از هر وسیله ای استفاده نمایند ولی اگر اهداف هدایت انسان ها باشد، موانعی به وجود می آید که نمی توانند از هر وسیله ای استفاده کنند، از این رو باید برای روشن شدن اهداف انبیا به قرآن سر زد؛ آنگاه برخوردهایی که پیامبران با دشمنان شان داشته اند به خوبی روشن می شود. در ذیل چند نمونه از اهداف پیامبران را که قرآن بیان می دارد مرور می کنیم:
هدف از فرستادن پیامبران، تبلیغ توحید، به ویژه توحید در عبادت بوده است، همان گونه که قرآن کریم این نکته را یادآوری فرموده است:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ 1 ؛
) و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که: «خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید.» (.
قرآن در آیات فراوان عبادت را تنها شایسته خداوند می داند:
أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ 2 ؛
ص:26
) دستور داده که جز او را نپرستید. این است دینِ درست، ولی بیش تر مردم نمی دانند (.
در آیه دیگر خداوند خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ 1 ؛ ) و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید (.
امام علی علیه السلام در این باره فرمود:
«فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَی طَاعَتِهِ بِقُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ»؛ پس خدا، محمّد صلی الله علیه و آله را به راستی برانگیخت تا بندگانش را از پرستش بتان برون آرد، و به عبادت او وادارد، و از پیروی شیطان برهاند، و به اطاعت خدا کشاند، با قرآنی که معنی آن را آشکار نمود، و اساسش را استوار فرمود، تا بندگان بدانند - بزرگی - پروردگار خود را که دانای آن نبودند، و بدو اقرار کنند، از پس آنکه بر انکار می افزودند، و او را نیک بشناسند، از آن پس که خود را ناآشنا بدو می نمودند.(1)
بنابراین، هدف پیامبر صلی الله علیه و آله صرف غلبه بر دشمن نبوده است، بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست انسان ها را از بدی ها و شرک نجات بخشد، زیرا غالب و مغلوب در جهان فراوان وجود داشته است، آنانی که هدف شان تنها غلبه بر دشمن بوده است، پس از مدتی دوباره دشمن توانسته است قد علم کند زیرا این غلبه تنها غلبه مادی بوده است، ولی روش پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که قوم مغلوب پس از دیدن اسلام و برنامه های آن احساس سربلندی می کردند زیرا خود را در کنار اسلام تکامل یافته و عزتمند احساس می کردند با آنکه کشته داده بودند ولی پس از پذیرش اسلام، دیگر حتی خودشان در مقابل نزدیک ترین انسان ها مانند پدر،
ص:27
برادر و... می ایستادند چنانکه در تاریخ اسلام مشاهده می کنیم و نمونه هایش در ذیل آمده است.
الف) مقابله پدر و پسر در جنگ احد. در جنگ احد در یک طرف مردی قرار داشت که تنها یک شب را در کنار همسرش به سر برده بود، و درحالی که هنوز غسل جنابت نکرده بود در جنگ احد حاضر شد و به شهادت رسید و فرشتگان او را غسل دادند که غسیل الملائکه نام گرفت(1) و در طرف دیگر در میان لشکر قریش پدرش ابی عامر قرار داشت که از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و مدینه به مکه رفته بود و پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده بود که او را فاسق بنامند.(2) این پدر و پسر در دو صف شرک و ایمان در مقابل هم می جنگیدند، جز آرمان و هدف، هیچ چیزی نمی تواند چنین صحنه ای را پدید آورد و تنها باور است که می تواند پدر و پسر را در برابر هم قرار دهد.
ب) گذشت از پدر نه از دین. پیامبر صلی الله علیه و آله انسان ها را به گونه ای تربیت فرموده بود، که اگر پدر هم در مقابل شان می ایستاد حاضر بودند در برابر پدر بایستند ولی دست از باور و پیامبرشان بر ندارند که یک نمونه آن را در بالا یاد کردیم ولی نمونه دیگر داستان فرزند عبدالله بن ابی، منافق سرشناس مدینه است، داستان وی را تاریخ نگاران چنین نوشته اند: فرزند عبدالله بن ابی یکی از صحابی بزرگواری است که در جنگ بدر و احد و دیگر جنگ ها با رسول خدا صلی الله علیه و آله شرکت داشته است، ولی پدرش از بزرگان قبیله خزرج بود وی خود را برای نامزدی ریاست
ص:28
قبیله اش آماده می کرد که مبعث رسول خدا صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد و مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله توجه کردند و عزت و قدرت مادی و ظاهری از او گرفته شد، با آنکه او مسلمان شده بود، ولی ایمانش واقعی و خالص نبود، از روی حسد و نفاق اظهار اسلام و ایمان می کرد، در جنگ تبوک به دلیل منازعه ای که اتفاق افتاد سخن مشهور را بر زبان راند: لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ 1 ؛ اگر به مدینه برگردیم، قطعاً آنکه عزّتمندتر است آن زبون تر را از آنجا بیرون خواهد کرد.
مراد او از عزّتمندتر خود او و زبون تر پیامبر صلی الله علیه و آله(1) و مسلمانان مهاجر است. وقتی عبدالله این سخن را بر زبان راند، فرزند او گفت: ای رسول خدا او (پدرم) ذلیل است و تو عزیز(2) و به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: اگر اجازه بدهی تا پدرم را به قتل برسانم این کار را خواهم کرد ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: نه اجازه نمی دهم زیرا مردم می گویند پیامبر یارانش را می کشد ولیکن در برابر او نیکی کن و مصاحبت درست داشته باش.(3)
این یکی از عالی ترین نمونه تربیت است که انسانی به خاطر هدف، احساسات و عواطف خود را زیر پا می گذارد ولی از ایمان و اعتقاد خویش دست بر نمی دارد، نکتۀ مهم این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و دین مقدس اسلام در همین شرایط نیز به فرزندش اجازه نمی دهد تا به پدر خویش بی احترامی کند.
ص:29
عدالت خواسته هر انسان سالم است و هر فطرت دست نخورده آن را دوست دارد، هیچ کس با ستم گری خود را کامل نمی داند، به همین جهت عده ای با مال و جان، عده ای با زبان و بیان و قلم در این راه می کوشند، هیچ کس با عدالت سر جنگ ندارد و با آن ناسازگار نیست، جز انسان های پست فطرت و آن ها که وجدان شان را زیر پا نهاده اند.
عدالت پایان بخش جهان است و ذخایر الهی برای اجرای عدالت در پشت پرده نهان گشته است، تا این ایده و خواسته الهی و فطرت انسانی جامه عمل بپوشد، از این رو برای اجرای عدالت باید تلاش و مبارزه کرد. زیرا یکی از اهداف رسالت انبیا این است که راه را نشان دهند تا مردم به عدالت نزدیک شوند.
خداوند در قرآن کریم می فرماید:
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ 1 ؛
) به راستی [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آن ها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند (.
در این آیه نفرمود که پیامبران عدالت را برقرار کنند، بلکه فرمود: تا مردم اقامه عدالت کنند، زیرا پیامبران راهنما هستند و راه را نشان می دهند و عدالت اجتماعی با عمل خود مردم قابل تحقق است، چنانکه در آیه دیگری فرمود:
ص:30
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ 1 ؛
) ای کسانی که ایمان آورده اید، برای خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید، و البتّه نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیک تر است، و از خدا پروا دارید، که خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است (.
زیرا با عدالت همه چیز درست می شود، امام علی علیه السلام می فرماید:
«وَ الْعَدْلُ أَسَاسٌ بِهِ قِوَامُ الْعَالَمِ.»(1) ؛ عدل شالوده ای است که پایداری جهان به آن بسته است.
نظام جهانی و کلی بر مدار عدالت جریان دارد و همان گونه که در مثل نیز گفته اند: «بار کج به منزل نمی رسد»، ستم ها، کج روی ها، بدی ها و... شنا بر خلاف جریان آب است، به تعبیر زیبای حافظ شیرازی ظالم هرگز به مراد نمی رسد:
دور فلکی یک سره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل(2)
همه پیامبران آمده اند تا این اصل را در زمین پیاده کنند، به خصوص آخرین سفیر الهی این را هدف اصلی خویش قرار داده است.
هر هدف و مقصدی که برای انبیا بیان گردیده است، به نحوی ارتباط دارد با سلامتی فرد و جامعه اگر خداوند هدف انبیا را زدودن شرک و اقامه توحید بیان
ص:31
می کند از آن جهت است که شرک با فطرت و درون انسان ها سازگار نیست و اگر اقامه عدل و دادگری را بیان می نماید از آن جهت است که ستم و ستم گری هرگز در جامعه ای نمی تواند، به نفع آنان باشد.
یکی از اهدافی که برای پیامبران بیان شده است، تزکیه و تعلیم است، خداوند می فرماید:
لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ 1 ؛
) بیقین، خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبری از خودشان در میان آنان برانگیخت، تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاک شان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد، قطعاً پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند (.
البته اهداف پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در همه زمان ها و مکان ها و همۀ احوال و شرایط، رشد و تربیت انسان ها بوده است چه افراد خودی یا افراد دشمن، چه در حال جنگ و برخورد مسلحانه یا در حال صلح؛ حتی جنگ در اسلام به عنوان دانشگاه و آموزشگاه برای تربیت انسان ها عمل می کرد و بدون شک تنها جبهه ای موفق می شود که به عنوان دانشگاه و جایگاه تربیت انسان مطرح باشد، نه جبهه ای که در آن تنها به جنگ می اندیشند، زیرا که در چنین جبهه ای انسان های جنگ سالار و خون آشام تربیت می شوند، از این رو جبهه های اسلامی و سنگر
ص:32
دفاع و جهاد در اسلام از مسجد آغاز گشت و در جبهه های صدر اسلام پیامبر از سنگر آموزشگاه می ساخت که برای رشد باور و عقیده و آشتی با خدا به کار گرفته می شد، پیامبر معلم اخلاق بود که خود در بسیاری از نبردها حضور داشت و راه حل می داد و دست انسان ها را می گرفت و تا اوج پرواز به سمت خدا می برد، در جبهۀ اسلامی سخن از بی بندوباری نبود، بلکه ابوذرها، سلمان ها، مقدادها و... در سنگر جهاد و مبارزه پرورش یافتند و در حال صلح نیز در صدد نجات و تربیت انسان های دیگر بود تا آنان را از بند بت پرستی، هواپرستی یا هر بند دیگری آزاد و از نعمت اسلام بهره مند سازد.
تعلیم و تزکیه است که راهنمای انسان می شود و هنگامی که تربیت نباشد، دانش هم نمی تواند او را حفظ کند زیرا در این صورت دانش وسیله و ابزار می شود برای اهدافی که در شأن علم و دانش نیست، از این رو در اسلام بیش از هر چیزی و پیش از فراگیری دانش مسأله تزکیه مطرح است، زیرا علم چراغ است که اگر صاحب آن به اهداف و مسیر نامناسبی مشغول شود، راحت تر و سریع تر به هدفش خواهد رسید به تعبیر سنایی غزنوی:
چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا
طبق آیه یاد شده، هدف رسالت انبیا به خصوص رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم تعلیم بود، چنانکه در جایش ذکر خواهیم کرد، هم تربیت زیرا تعلیم بدون تربیت حتی اگر ارسطو و سقراط هم باشد در معرض آسیب قرار دارد مگر اینکه عالم ربانی باشد که این طبق اهداف پیامبران است. زیرا هر اندازه انسان بزرگ شود و دانش بیندوزد، باز هم احتمال اشتباه و لغزش در او وجود دارد بنابراین انسان در هر سطحی نیازمند به تزکیه است، حتی اگر ارسطوی زمان خویش باشد، زیرا او
ص:33
هم اشتباه می کند چنانکه وقتی اسکندر کشورهایی را فتح کرده بود، برای نگه داری آن با ارسطو مشورت کرد او در جوابش یک اشتباه مرتکب شد و گفت: «تفرقه بینداز و حکومت کن.» برای امثال ارسطو این اندیشه ای است که در قامت او نمی گنجد بلکه لغزش بزرگ به حساب می آید. پیامبران آمده اند تا این مسأله را بیان کنند که در هر شرایط باید هدف به کمال رساندن انسان باشد، نه همراهی و همکاری با ستم گر در هر شرایط و اوضاع.
خداوند درباره رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً * وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً * وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّهِ فَضْلاً کَبِیراً1 ؛
(ای پیامبر، ما تو را [به سِمَتِ] گواه و بشارت گر و هشداردهنده فرستادیم، و دعوت کننده به سوی خدا به فرمان او، و چراغی تابناک؛ و مؤمنان را مژده دِه که برای آنان از جانب خدا بخشایشی فراوان خواهد بود).
در این آیه پنج صفت را برای پیامبر گرامی اسلام بیان می دارد که به نحوی اهداف رسالت و تبلیغ آن حضرت را بیان می دارد.
اول: شاهد بودن آن حضرت است، تا شاهد اعمال و رفتار امت خود باشد که از خداوند پیروی می کنند یا سرکشی. ایمان می آورند یا کفر می ورزند، تا در روز قیامت شهادت دهد و بر حسب آن امت پیامبر پاداش و اجر دریافت نمایند.
ص:34
دوم: مبشر بودن آن حضرت. که در صورت اطاعت خدا و اجتناب از معصیتش به بهشت بشارت دهد.
سوم: هشدار دهنده بودن. در صورتی که واجبات را ترک کنند و مرتکب معاصی و گناهان شوند، آنان را بترساند.
چهارم: دعوت کننده به سوی خدا. آن حضرت وظیفه دارد مردم را به سوی خدا دعوت نماید تا به یگانگی خداوند اعتراف نمایند و از دستوراتش فرمان برند، و از آنچه که نهی فرموده است، دوری کنند.
پنجم: چراغ فروزان بودن. پیامبر به منزله چراغ روشنی است که به سبب حضور او مردم هدایت می شوند(1) و راه درست را از نادرست تشخیص می دهند.
در این پنج صفت اگر دقت نماییم، خداوند برای اتمام حجت پیامبر را فرستاده تا با وجود این چراغ تابناک کسی عذری نداشته باشد و راه غیر خدا را در پیش نگیرد.
خداوند منان به مؤمنان دستور می دهد که:
وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَی الظّالِمِینَ 2 ؛
(با آنان بجنگید تا دیگر فتنه ای نباشد، و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست).
ص:35
در آیه دیگر آمده است که با مشرکان مبارزه کنید تا همه دین برای خدا باشد:
قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ 1 ؛
(و با آنان بجنگید تا فتنه ای بر جای نماند و دین یکسره از آنِ خدا گردد).
و بالاخره در سومین آیه مسأله اصلی را مطرح می سازد که با مشرکان به پیکار بپردازید تا اقتدار و عظمت از آنان گرفته شود و گرفتار خواری و ذلت شوند:
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ 2 ؛
(با آن ها بجنگید. خدا به دست شما عذاب شان می کند و خوارشان می سازد و شما را پیروزی می دهد و دل های مؤمنان را خنک می گرداند).
دشمنان دین باید ذلیل باشند، زیرا عزت منحصر به خداوند، رسول او و مؤمنان است: وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ 3 ؛ در این آیه نفرمود:
«الْعِزَّةُ لِلَّهِ»، بلکه فرمود:
«لِلَّهِ الْعِزَّةُ» زیرا تقدیم خبر بر مبتدا، معنای حصر را می رساند یعنی عزت و عظمت تنها از خدا، رسول او و مؤمنان واقعی است، آنکه عزت ندارد، از مصداق مؤمن نخواهد بود زیرا مؤمن ذلت را نمی پذیرد چنانکه امام حسین علیه السلام فرمود:
الموت أولی من رکوب العار و العار أولی من دخول النار(1)
مرگ برتر است از پذیرفتن ننگ. و ننگ بهتر است از داخل شدن در آتش.
ص:36
یا آن حضرت علیه السلام فرمود:
«مَوْتٌ فِی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیَاةٍ فِی ذُلٍّ.» (1) ؛ مرگ با عزت برتر است از زندگی با ذلت.
شاعر نیز سخن امام را به زبان شعر ترجمه نموده است:
مرگ با عزت ز عیش در مذلت بهتر است این کلام نغز می باشد ز گفتار حسین
امام حسین علیه السلام در سخن مشهور خویش فرمود:
«أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی الْحَقِّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَی الْبَاطِلِ لَا یُتَنَاهَی عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَما(2)؛ مگر نمی نگرید که به حقّ عمل نمی شود و از باطل رادع و مانعی نیست، چه زیبا است که مؤمن «در راه خدا» راغب لقاء پروردگارش (با شهادتش) گردد، چه من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز ملالت نمی بینم».
شعار مؤمن این است که یا زندگی عزتمندانه داشته باشد یا مرگ با عزت. اما زندگی ذلیلانه هرگز شایسته مؤمن نیست زیرا مرگ نیز ادامه زندگی است که می تواند عزتمندانه باشد.
5.1. نمونه ای از شکستن اقتدار دشمن
اصل کلی که در اسلام وجود دارد، اصل عزت اسلام و مؤمنان است که هم باید در رفتار مسلمانان تجلی یابد، هم باید در برابر کفار این عزت و اقتدار حفظ شود، یکی از نمونه های شکستن اقتدار کفار، روش گرفتن جزیه از کافران ذمی
ص:37
است که توأم است با تصغیر و تحقیر این نیز به همین دلیل است که بخواهد کافران و فتنه گران را تحقیر نماید و از اقتدارشان بکاهد که از نظر روانی بسیار قابل توجه است خداوند می فرماید:
قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ 1 ؛
(با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمی آورند، و آنچه را خدا و فرستاده اش حرام گردانیده اند حرام نمی دارند و متدین به دین حق نمی گردند، کارزار کنید، تا با [کمالِ] خواری به دست خود جزیه دهند).
منظور از صاغرون در آیه شریفه آن است که اقتدار دشمن شکسته شود و ابهت اسلام و مسلمانان محفوظ بماند چنانکه علامه طباطبایی می نویسد: «منظور این است که زیر دست حکومت اسلامی قرار بگیرند، و جرأت نکنند علناً مرتکب محرمات شوند، و آشکارا شراب بنوشند و گوشت خنزیر بخورند، و کسب نامشروع کنند و خلاصه اینکه نباید تظاهر به فساد نمایند و اگر می کنند باید در بین خودشان و به صورت مخفیانه انجام گیرد.»
و تا آنجا که می نویسد: از اینکه باید با کمال ذلت جزیه بپردازند، چنین برمی آید که منظور از ذلت ایشان خضوع شان در برابر سنت اسلامی، و تسلیم شان در برابر حکومت عادل جامعه اسلامی است؛ و مقصود این است که مانند سایر جوامع نمی توانند در برابر جامعه اسلامی صف آرایی و عرض اندام کنند، و آزادانه در انتشار عقاید خرافی و هوا و هوس خود به فعالیت بپردازند، و عقاید و
ص:38
اعمال فاسد و مفسد جامعه بشری خود را رواج دهند، بلکه باید با تقدیم دو دستی جزیه همواره خوار و زیر دست باشند.
پس آیه شریفه ظهور دارد در اینکه منظور از «صغار ایشان» معنای مذکور است، نه اینکه مسلمین و یا زمامداران اسلام به آنان توهین و بی احترامی نموده، یا آن ها را مسخره کنند، زیرا این معنا با سکینه و وقار اسلامی سازگار نیست، هر چند بعضی از مفسرین آیه را بدان معنا کرده اند.(1)
بنابراین، اصل گرفتن جزیه از کفار همان شکستن اقتدار دشمن و حفظ عظمت و اقتدار اسلامی است.
قرآن کریم حق حاکمیت را مخصوص خداوند می شمرد همان گونه که حق عبادت را مخصوص پروردگار می داند، زیرا حاکمیت و معبود بودن تنها شایسته قدرتی است که در اختیار خداوند منان است:
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ 2 ؛
(شما به جای او جز نام هایی [چند] را نمی پرستید که شما و پدران تان آن ها را نام گذاری کرده اید، و خدا دلیلی بر [حقانیت] آن ها نازل نکرده است. فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دینِ درست، ولی بیش تر مردم نمی دانند).
ص:39
وظیفه پیامبران نیز همین پیام قرآن کریم است که انسان ها کسی را در عبادت شریک خداوند قرار ندهند و تنها او را بپرستند و از پرستش طاغوت بپرهیزند چنانکه خداوند منان در قرآن کریم می فرماید:
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ 1 ؛
(و در حقیقت، در میان هر امتی فرستاده ای برانگیختیم [تا بگوید:] «خدا را بپرستید و از طاغوت [فریب گر] بپرهیزید).
ص:40
پیامبر صلی الله علیه و آله با دشمنان
ص:41
ص:42
چنانکه در جای خود یاد کردیم یکی از اهداف پیامبر راهنمایی و دعوت انسان ها به سوی خدا و ارزش ها است پیامبر گرامی اسلام این هدف را همواره دنبال می کرد و مصداق آن دعوت عمومی است. در روایتی که از طارق محاربی نقل شده می گوید:
«رَأَیْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله
فِی سُوَیْقَةِ ذِی الْمَجَازِ عَلَیْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ وَ هُوَ یَقُولُ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا وَ أَبُو لَهَبٍ یَتْبَعُهُ وَ یَرْمِیهِ بِالْحِجَارَةِ وَ قَدْ أَدْمَی کَعْبَهُ وَ عُرْقُوبَیْهِ وَ هُوَ یَقُولُ یَا أَیُّهَا النَّاسُ لَا تُطِیعُوهُ فَإِنَّهُ کَذَّابٌ» (1) ؛ پیامبر صلی الله علیه و آله را در بازارچه ذی المجاز دیدم که بر دوش آن حضرت حله سرخ رنگی بود و می فرمود: «بگویید خدا یکی است و رستگار شوید.» و ابولهب به دنبالش می رفت و آن حضرت را با سنگ می زد و درحالی که پاشنه و پشت پاهای آن حضرت را خونین کرده بود، خطاب به مردم می گفت: ای مردم از او پیروی نکنید زیرا او دروغ می گوید.
حضرت پیامبر از مانند ابی لهب رنج می بیند ولی با آن هم به دعوت خویش ادامه می دهد. اگر حضرت را مجبور نمی کردند، شاید آن حضرت به دعوت عمومی خویش ادامه می داد و هرگز راهی جز راه دعوت را در پیش نمی گرفت.
ص:43
هدف اصلی پیامبران هدایت انسان های گمراه است، از این رو هر پیامبری تلاش می ورزد تا انسان ها را به راه درست هدایت نماید ولی اگر نشد، و راه چاره به کلی بسته شد، انسان ها را به عذاب تهدید می نماید چنانکه حضرت نوح پس از نهصد و پنجاه سال دعوت، برای قومش درخواست عذاب نمود، زیرا حجت تمام شده بود و آنان ایمان نمی آوردند، آنگاه در پیشگاه خداوند عرضه داشت:
وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً * إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِراً کَفّاراً1 ؛
(پروردگارا، هیچ کس از کافران را بر روی زمین مگذار، چرا که اگر تو آنان را باقی گذاری، بندگانت را گمراه می کنند و جز پلید کار ناسپاس نزایند).
حضرت نوح پیامبر پیش از آنکه از خداوند درخواست عذاب نماید، از قومش خواست تا ایمان بیاورند و از خداوند طلب بخشش نمایند اما قوم نوح خیره سری کردند، نه تنها به سخنان آن حضرت گوش ندادند بلکه دست در گوش های شان می کردند تا سخن حق را نشنوند چنانکه قرآن حکایت می کند که نوح گفت: (ای پروردگار من، من قوم خود را شب و روز دعوت کردم، و دعوت من جز به فرارشان نیفزود؛ و من هر بار که دعوت شان کردم تا تو آن ها را بیامرزی، انگشت ها در گوش های خود کردند و جامه در سر کشیدند و پای فشردند و هر چه بیش تر سرکشی کردند.)(1) تا آنجا که حضرت نوح می فرماید:
ص:44
ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً * ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً1 ؛
(پس به آواز بلند دعوت شان کردم. باز به آشکار گفتم و در نهان گفتم).
یکی از روش های تربیت، روش تغافل است که مربی با نادیده گرفتن برخی از رفتارهای متربی می خواهد به او فرصت بازگشت و اصلاح بدهد، همۀ پیامبران تا آنجا که امکان داشته است از روش تغافل و اصرار استفاده می نموده اند، فوری در خواست عذاب نمی کردند، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز از روش تغافل استفاده می نمود و آنقدر عذرهای دشمنان دو چهره را می پذیرفت که منافقان، آن حضرت را اذن نامیدند و این کار را برای پیامبر عیب می شمردند ولی خداوند آن را برای پیامبر صفت نیکو و پسندیده می شمرد، زیرا پیامبر در مواردی سخن آنان را به ظاهر می پذیرفت از این رو آن ها به عنوان سرزنش از این صفت یاد می کردند. قرآن این داستان را چنین حکایت می فرماید:
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ 2 ؛
(و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را می آزارند و می گویند او زودباور است، بگو به سود شماست که زودباور است، که به خداوند و مؤمنان ایمان دارد و رحمت [الهی] برای کسانی از شماست که ایمان آورده اند؛ و کسانی که پیامبر خدا را می آزارند، عذاب دردناکی [در پیش] دارند).
شأن نزول. در تفسیر قمی آمده است که سبب نزول آیۀ یاد شده این بوده است که عبدالله بن نفیل که یکی از منافقان بود، همواره نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست و برخاست داشت و سخنان آن حضرت را می شنید و برای منافقان منتقل
ص:45
می کرد، و به سخن چینی می پرداخت، خداوند جبرییل را فرستاد و به آن حضرت گفت: ای محمد! مردی از منافقان سخن چینی می کند و سخنان تو را برای منافقان می برد. رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید او کیست؟ گفت: مرد سیاه چهره ای است که سرش پر مو است، با دو چشمی نگاه می کند که گویی دو تا دیگ است، و با زبان شیطان حرف می زند. رسول خدا صلی الله علیه و آله او را صدا زد و از کارش به او خبر داد وی قسم یاد کرد که من چنین کاری نکرده ام. حضرت فرمود: من از تو قبول کردم ولی پس از این تکرار مکن. آن مرد دوباره نزد یارانش شتافت و گفت: محمد مردی زودباور است، خداوند به او خبر داده بود که من بر ضد او سخن چینی می کنم و اخبار او را برای شما می آورم و او از خدایش قبول کرده بود، ولی وقتی گفتم که چنین کاری را نکرده ام، از من هم قبول کرد. آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود.(1)
آنچنان که منافقان احساس می کردند، پیامبر فریب نخورده بود، بلکه می خواست با این کار خویش، با استفاده از روش تغافل، به آنان فرصت توبه و بازگشت بدهد و آن ها را تربیت کند، زیرا هدف پیامبر تربیت انسان ها بوده است نه انتقام و محاکمه کردن از این رو به هر بهانه ای می خواست افراد را از عذاب نجات بخشد، چنانکه در ذیل به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.
با آنکه پیامبر می دانست که منافقان به سخن چینی می پردازند ولی چشم می پوشید زیرا آن حضرت وظیفه داشت تا انسان ها را تربیت نماید و یکی از
ص:46
نکات مهم تربیتی این است که اگر در جایی خواستید، کسی را از کار ناپسندی باز دارید، راه را باز بگذارید تا آن شخص بتواند بازگردد.
امام علی علیه السلام می فرماید:
«إِذَا عَاتَبْتَ فَاسْتَبْقِ».(1)
در سخن دیگری از آن حضرت آمده است:
«إذا عاتبت الحدث فاترک له موضعا من ذنبه لئلا یحمله الإخراج علی المکابرة» (2) ؛ وقتی نوجوانی را [به سبب اشتباهش] سرزنش کردی همۀ لغزش ها و گناهانش را یادآور نشو تا راه زورگویی و سرکشی در پیش نگیرد.
اگرچه امام علی علیه السلام این سخن بلند را دربارۀ نوجوان می فرماید، ولی در مورد همۀ متربیان صادق است پیامبر صلی الله علیه و آله که یک مربی است نمی خواهد حتی منافقی مانند عبدالله بن نفیل را از خود براند بلکه از روش تغافل استفاده می برد زیرا در صورتی که نفیل یقین حاصل کند که پیامبر صلی الله علیه و آله او را طرد کرده است، راه دشمنی را در پیش می گیرد، با این برخورد (زود باوری ظاهری و تغافل) رسول خدا صلی الله علیه و آله امید بازگشت فراوان است و در عین اینکه این گونه پذیرش هیچ ضرری بر کسی وارد نمی سازد. این نکتۀ مهم تربیتی را از حدیثی نیز می توان استفاده کرد که در ذیل آیۀ یاد شده آمده است و پیامبر صلی الله علیه و آله در بخشی از این حدیث می فرماید:
«وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُسَمِّیَ الْقَائِلِینَ بِذَالِکَ بِأَسْمَائِهِمْ لَسَمَّیْتُ وَ أَنْ أُومِئَ إِلَیْهِمْ بِأَعْیَانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَ أَنْ أَدُلَّ عَلَیْهِمْ لَدَلَلْتُ وَ لَکِنِّی وَ اللَّهِ فِی أُمُورِهِمْ قَدْ تَکَرَّمْتُ وَ کُلَّ ذَلِکَ لَا یَرْضَی اللَّهُ مِنِّی إِلَّا أَنْ أُبَلِّغَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیّ.»(3) ؛ من اگر
ص:47
بخواهم نام می برم و اگر بخواهم، می توانم به خودشان اشاره کنم و اگر بخواهم توانا هستم شما را به آن ها راهنمایی کنم. ولی من از باب کرامت نهادن، این کار را نمی کنم و خداوند نیز از من راضی نخواهد شد جز اینکه وظیفۀ تبلیغی ام را انجام دهم.
امروزه روان شناسان نیز به این امر توصیه نموده اند که در مواردی باید به گونه ای عمل کرد که راه را باز گذاشت و شیوۀ گذشت و اهمال کاری و تغافل را در پیش گرفت: «بهترین راه مقابله با رفتارهای نامطلوب دانش آموزان، بی توجهی به این نوع رفتارها و توجه و تقویت رفتارهای مطلوب آنان است. از این طریق رفتارهای مطلوب جای رفتارهای نامطلوب را خواهند گرفت.»(1)
امروزه یکی از روش های مهم تربیت را تغافل (خود را به غفلت زدن) می دانند که روش بسیار مؤثر است، بنابراین صفت زود باور بودن ظاهری برای پیامبر صلی الله علیه و آله نه تنها عیب نیست بلکه مهم ترین نکتۀ تربیتی را در خود گنجانده است که هر مربی در جایش باید این صفت را دارا باشد و به آن مزین گردد. زیرا این کار حتی در برابر دشمنان نیز کاربرد دارد. در حقیقت این زودباوری نوعی فرصت دادن است که آن شخص وادار به توبه شود و حقیقت را دریابد.
همان گونه که یاد کردیم، پیامبر صلی الله علیه و آله نبرد می کرد برای اینکه یا شر دشمن را از سر مسلمانان کوتاه سازد، یا آنان را به اسلام دعوت نماید، این نکته در جنگ ها و نبردهای پیامبر نیز نمود دارد، زیرا آن حضرت هر گاه می خواست لشکری را
ص:48
برای نبرد بفرستد، به سربازان دستور می داد که وقتی با دشمن اسلام رو به رو شدید، آنان را به یکی از سه کار دعوت کنید، اگر اجابت کردند از آنان بپذیرید و از جنگ دست بردارید، اول به اسلام دعوت شان کنید، اگر اسلام را قبول کردند، پس از اسلام آوردن به دارالهجره فراخوانید، اگر پذیرفتند از آنان بپذیرید و از جنگ دست بردارید؛ ولی اگر از مهاجرت به دارالهجره امتناع ورزیدند و به دیار خویش باقی ماندند، به منزله مؤمنان عرب هستند و بر آنان همان حکمی جاری می گردد که بر عرب های مؤمن اجرا می گردد (همان امتیازها را دارند که عرب های مؤمن دارند). دوم به ترک جنگ و مخاصمه و پرداختن جزیه دعوت کنید، اگر پذیرفتند، در سایه اسلام مانند دیگر مسلمانان در امانند، اگر این دو پیشنهاد را نپذیرفتند، آنگاه به کمک خداوند با آنان پیکار نمایید و حق جهاد را ادا کنید.(1)
در این سیره می بینیم که پیامبر مشتاق جنگ نیست، بلکه می خواهد دشمنان اسلام، ایمان بیاورند و در سایه اسلام و ایمان به خوشبختی دست یابند ولی اگر نخواستند اسلام را قبول کنند، باید جزیه بدهند و در سایه حکومت اسلامی کاملاً با امنیت خاطر زندگی کنند؛ و در مرحله سوم نوبت به جنگ و مبارزه می رسد، زیرا اگر کسی هدایت شود، افزون بر اینکه خودش بهره می برد، برای هدایت کننده نیز بهترین بهرۀ معنوی عاید می شود، چنانکه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا به یمن می فرستاد به من فرمود: یا علی تا وقتی کسی را به اسلام دعوت نکرده ای با او به جنگ نپرداز. سوگند به خدا که اگر یک شخص را
ص:49
خداوند عزوجل به دست تو هدایت نماید بهتر از آن چیزی است که خورشید بر آن می تابد و غروب می کند.(1)
آیات قرآن نیز به همین روش فرا می خواند که اول باید دعوت به اسلام نمود، آنگاه اگر نشد به مقاتله و جنگ اقدام کرد:
وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ * وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ2 ؛
(و با آنان بجنگید تا فتنه ای بر جای نماند و دین یکسره از آنِ خدا گردد. پس اگر [از کفر] بازایستند قطعاً خدا به آنچه انجام می دهند بیناست؛ و اگر روی برتافتند، پس بدانید که خدا سرور شماست. چه نیکو سرور و چه نیکو یاوری است).
علامه طباطبایی در ذیل آیه می نویسد:
«وفی الآیة دلالة علی وجوب الدعوة قبل القتال فإن قبلت فلا قتال و إن ردت فلا ولایة إلا لله و نعم المولی و نعم النصیر، ینصر عباده المؤمنین.» (2) ؛ آیه دلالت بر وجوب دعوت پیش از قتال دارد که اگر دشمن دعوت را پذیرفت قتالی نخواهد بود و اگر رد کرد ولایت تنها از خداست و او سرور و یاور نیکوست که بندگان مؤمن خویش را یاری می دهد.
ص:50
در تعاملات پیامبر صلی الله علیه و آله
ص:51
ص:52
یکی از صفات پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در قرآن کریم، رحمت بودن آن حضرت برای جهانیان است. خداوند می فرماید:
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ 1 ؛ (و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم).
مسلم است که اولین برخورد حضرت در برابر دشمن با همین صفت است. در تفسیر زادالمسیر در ذیل آیه یاد شده از ابن عباس چنین نقل می کند:
«هذا عامّ للبرّ و الفاجر، فمن آمن به تمّت له الرّحمة فی الدنیا و الآخرة، و من کفر به صرفت عنه العقوبة إلی الموت و القیامة.»(1) ؛ این آیه عام است که شامل نیکوکار و بدکار می شود، کسی که به آن ایمان آورد، در دنیا و آخرت رحمت بر او تمام می شود و کسی که به او کافر گردد، عقوبت او به تأخیر می افتد تا روز مرگ و رستاخیز فرارسد.
لذا روش و شیوۀ رفتار آن حضرت در برابر همگان (دوست و دشمن) بنا به اصل اولیه با رحمت و مهربانی است، مگر اینکه استثنایی در کار باشد و دشمن
ص:53
به گونه ای رفتار کند که جز جنگ و کشتار راه حلی نباشد، از این رو با آنکه قریش آن حضرت را از زادگاهش بیرون رانده و ستم ها روا داشته بودند، ولی آن حضرت برای هدایت شان دعا می کرد و برای قومش طلب بخشش می نمود و می فرمود:
«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِقَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» (1) ؛ خدایا قومم را ببخش زیرا آنان نمی دانند.
همان گونه که یاد کردیم، اصل در تعامل و برخورد پیامبر صلی الله علیه و آله، با همگان توأم بودن با رحمت است. از این رو در همه زمان ها و مکان ها در برابر دوست و دشمن، این صفت پیامبر صلی الله علیه و آله سایه افکنده و هیچ گاه از آن حضرت جدا نبوده است چگونه چنین نباشد، درحالی که رحمت برای جهانیان است.(2) حتی کشتن کفار و دشمنان، در نظام کل، از مصادیق رحمت به حساب می آید، زیرا در غیر این صورت به دلیل لجاجت دشمن، اصل اسلام در معرض خطر قرار می گرفت که همه انسان ها را از این رحمت بی پایان محروم می ساخت. این شیوه در جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله نمایان است، چنانکه آن حضرت در جنگ احد درحالی که تیر می انداخت، می فرمود:
«اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» (3) ؛ پروردگارا قومم را هدایت کن زیرا آنان نمی دانند.
در روز حنین وقتی ضربه ای بر صورت پیامبر صلی الله علیه و آله خورد و به زمین افتاد آنگاه بلند شد درحالی که دندان های پیشین آن حضرت شکسته و خون بر چهره
ص:54
مبارکش جاری بود، صورتش را پاک می کرد و می فرمود:
«اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» (1) ؛ خدایا قومم را هدایت کن زیرا آنان نمی دانند.
روش اسلام بر کرامت انسان بنیان گذاری شده است، ولی کسی که کرامت و ارزش دیگران را در معرض خطر قرار دهد، و حیات را از آنان بگیرد شایسته برخورد شدید است چنانکه پیروان ادیان دیگر تا وقتی که در برابر اسلام دسیسه و خرابکاری نمی کردند، با آرامی و امنیت در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان می زیستند. از این رو برخوردهای پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت دارد به نحوه عملکرد خود انسان ها و دشمنان. افزون بر اینکه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله برای جهانیان رحمت معرفی گردیده است، آن حضرت مأمور بود تا مردم را به خدا نزدیک کند و اسلام را برای آنان عرضه نماید از این رو برخورد با مهربانی و رحمت، برای تألیف قلوب، کاربرد فراوان داشته و از مهم ترین وسایل پیروزی پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است، چنانکه خداوند می فرماید:
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ2 ؛
(پس به [برکتِ] رحمت الهی، با آنان نرم خو [و پُر مِهر] شدی، و اگر تندخو و سخت دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس، از آنان درگذر و برای شان آمرزش بخواه، و در کار [ها] با آنان مشورت کن).
با توجه به همین اصل، برخی از رفتار و گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله را در ادامه بررسی می نماییم:
ص:55
الف) مهربانی در اوج قدرت. نظام رفتاری و تعامل توأم با مهربانی و سیره و روش برخورد با رحمت و مدارا در جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله بیش تر تجلی یافته است؛ زیرا مهربانی در چنین شرایط کار مشکل است. در جنگ احد وقتی دشمن در ظاهر پیروز گردید، و عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت حمزه را به شهادت رساند و مثله کرد حتی به دستور هند جگرخوار شکم آن حضرت را درید و جگرش را در آورد تا بخورد(1) ، اما پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که پیروز شد، چنین نکرد، وقتی مکه را فتح کرد، در اوج قدرت، همه را بخشید حتی قاتل آن حضرت را زنده نگه داشت ولی به او دستور داد که چهره خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله نشان ندهد.(2) پس از فتح مکه بر در کعبه ایستاد و فرمود: نظر شما درباره من چیست با شما چه معامله خواهم کرد؟ گفتند انتظاری جز خوبی نداریم شما برادر بزرگوار و پسر برادر بزرگوار ما هستید، حضرت فرمود: بروید همه آزادید(3) ، اهل مکه را در حالی بخشید که خداوند حضرت را بر آنان مسلط کرده بود و آن ها غنیمت جنگی به حساب می آمدند، از این رو مکیان را آزاد شدگان (طلقا) نامیدند.(4)
ص:56
ب) مهربانی در برابر بدی. امام علی علیه السلام وقتی با یهودیان مناظره می کند، یکی از امتیازات و فضایل حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله را همین صبر و بزرگواری آن حضرت را در برابر دشمن برمی شمارد و پس از گفت وگوهای بسیار و طولانی، یهودی می گوید: نوح پیامبر علیه السلام در راه خدا صبر کرد و قومش را معذور دانست درحالی که آن حضرت را تکذیب می کردند. امام علی علیه السلام می فرماید: پیامبر ما نیز چنین بوده است، در راه خدا صبر کرد و قومش را معذور دانست هنگامی که آن قوم او را تکذیب می کردند و از فرمانش سربرمی تافتند و او را با سنگ می زدند و ابولهب درحالی که بچه دان گوسفند را بر سر آن حضرت می ریخت، خداوند تبارک و تعالی به جابیل فرشتۀ کوه ها وحی فرمود: کوه را بشکاف و از فرمان محمد پیروی کن. آن فرشته نزد پیامبر آمد و عرض کرد: من مأمورم تا از فرمان شما پیروی کنم اگر دستور بفرمایی کوه ها را بر سرشان فرود می آورم و آنان را نابود می کنم. حضرت فرمود: من پیام آور رحمتم و برای مهربانی برانگیخته شده ام. پروردگارا امتم را هدایت کن زیرا آنان نمی دانند.(1)
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مجسمۀ کامل است برای اسلام، اولین کسی که اسلام در عملش پیاده می گردد، آن حضرت است، در اسلام مهربانی در گفتار و رفتار از مهم ترین آموزه های دینی و اسلامی است زیرا اسلام دین رحمت و مهربانی است، سفارش ها و تأکیدهای فراوان اسلام به خوش خلقی نشانگر همین مدعا
ص:57
است از این رو خداوند منان در قرآن کریم سخن شایسته و زیبا و نرم را از بهترین صدقات و خوبی ها به حساب می آورد:
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذیً وَ اللّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ 1 ؛
(گفتاری پسندیده [در برابر نیازمندان] و گذشت [از اصرار و تندی آنان] بهتر از صدقه ای است که آزاری به دنبال آن باشد، و خداوند بی نیاز بردبار است).
البته این منطق اسلام است که باید گفتار پسندیده و مهربان از مسلمان سر بزند، تنها در برابر فقیر اینگونه نیست در همه جا اینگونه است. خداوند به حضرت موسی و برادرش دستور می دهد که به سراغ فرعون بروند و به نرمی و مهربانی سخن بگویند:
اِذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی * فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی 2 ؛
(به سوی فرعون بروید که او به سرکشی برخاسته، و با او سخنی نرم گویید، شاید که پند پذیرد یا بترسد).
در گفتار و توصیه های حضرت پیامبر نیز مانند رفتارش رحمت و مهربانی تجلی یافته است. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله لشکری را برای جنگ اعزام می کرد، اصل برخورد با رحمت را توصیه می فرمود. امام صادق علیه السلام می فرماید: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای جنگی امیری را انتخاب می کرد او را خصوصی و یارانش را به طور عموم، به تقوای الهی دعوت می کرد و می فرمود: به نام خدا و در راه خدا با کافران بجنگید، مکر نکنید، زیاده روی (خیانت) نکنید. گوش و بینی کشته شدگان را نبرید، کودکان و کسانی را نکشید که گوشه عبادت را برگزیده اند، درختان خرما را نسوزانید و در آب غرق نکنید، و درخت میوه داری
ص:58
را نبرید، کشتزاری را به آتش نکشید، شاید به آن نیازمند شدید، حیوانات حلال گوشت را - جز آنچه را که می خورید، - پی نکنید. در ادامه حدیث دستور می دهد که وقتی با دشمنان اسلام رو به رو شدید، آنان را به یکی از سه کار دعوت کنید، اگر اجابت کردند از آنان بپذیرید و از جنگ دست بردارید، به اسلام دعوت شان کنید، و یا به ترک جنگ و مخاصمه و پرداختن جزیه فراخوانید، اگر پذیرفتند، در سایه اسلام مانند دیگر مسلمانان در امانند، اگر این دو پیشنهاد را نپذیرفتند، آنگاه با آنان پیکار کنید.(1)
خلاصه همان گونه که یاد کردیم، دستور اسلام ایجاد صلح و صفا در جهان است. اسلام آمد تا انسان ها را به وحدت و یگانگی، صلح و آرامش دعوت کند و پیام اسلام همواره فراخواندن به سوی صلح و صفا است تا بندگان خدا بر سر سفره الهی با آرامش و سلامت زندگی کنند و خدای یگانه را بپرستند نه هوا و هوس را. بر همین مبنا سیره پیامبر صلی الله علیه و آله با دشمنان، تعامل توأم با مهربانی، عطوفت و تعامل صلح آمیز بوده است که قرآن بر آن تاکید می فرماید. وقتی سیرۀ پیامبر با دشمنان چنین بوده است، هرگز شایسته پیروان آن حضرت نخواهد بود که رفتارهای خشن در برابر خودی نشان دهند و منجر به ضعف اسلام و مسلمین شوند و خوراک تبلیغاتی برای دشمن تهیه نمایند. باید سیره و روش پیامبر در تعاملات و برخوردها، الگویی باشد برای مسلمانان تا از این سیره در تعامل با مسلمانان و غیر آنان استفاده برند. در نتیجه هم اقتدار و عظمت خویش را به
ص:59
دست بگیرند، هم دشمنان و غیر مسلمانان را به اسلام و ارزش های اسلامی جذب کنند، هم جامعۀ آرمانی پدید آورند که خواسته پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است.
امروزه برخی از مسلمان نماها نه تنها این سیره پیامبر صلی الله علیه و آله را زنده نکرده اند، بلکه چهرۀ اسلام را بسیار خشن نشان می دهند و در ذهن هایی که به کردار چنین مسلمانان می بینند، این را تلقی کرده اند که اسلام یعنی خشونت، اسلام یعنی کشتن، درحالی که اسلام صلح و صفا را به ارمغان آورد و با خشونت هرگز سر سازگاری ندارد امروزه فرقه های ناآگاهی مانند وهابیت آنقدر خشونت را در جهان گسترده اند که هر کسی مخالف باورشان باشد، با زبان شمشیر و کشتن با او سخن می گویند، این وحشی گری ها به راستی که مایه ننگ اسلام و مسلمین است و چنین خشونت را شریعت اسلام و پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله نمی پسندد این ها شایسته اعراب جاهلی و باقی مانده آن ها است که زندگی شان با خشونت و بی رحمی عجین گشته است. بدون شک این خشونت به فرزندان شان نیز به ارث می رسد زیرا وقتی کودکانی در محیط خشن با وسایل خشن، کلمات خشن، رفتار خشن و... رشد می کنند چه انتظاری از آنان می توان داشت جز خشونت و آنان چه چیزی را می توانند تحویل جامعه انسانی و اسلامی دهند جز خشونت؟ و آیا اسلام با چنین خشونتی جهانگیر می شود؟ و آیا این رفتار، با سیره و روشی سازگار است که خداوند در موردش می فرماید:
وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ 1 ؛ (و راستی که تو را خویی والاست!).
ص:60
اسلام دین اخلاق و محبت های انسانی است، دینی است که مهربانی و عطوفت در رأس امور و آموزه های آن قرار دارد، پیامبر صلی الله علیه و آله هدف بعثت خویش را به کمال رساندن اخلاق معرفی کرد و فرمود:
«إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (1) ؛ من برای آن مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را به پایان برسانم.
ولی افراطگرایی های تند، آن هم دامن زدن به نزاع های مذهبی این اخلاق را زیر سؤال می برد و عده ای از افراطگرایان بدون اینکه از اخلاق اسلامی بهره ای داشته باشند، تنها به جنبه های کشتار دیگران و دامن زدن به اختلاف های مذهبی و نژادی می اندیشند. به راستی رفتارهای انتحاری در میان مسلمانان که یک عده را فریب می دهند و اجیر می کنند با کدام دستور دینی سازگار است و چه سودی عاید اسلام می شود جز اینکه مسلمانان تضعیف و دشمنان قوی شوند و از این خون های ریخته بهره ببرند!؟
در گزاره ها و دستورات دین مقدس اسلام، نخست مسأله صلح مطرح است، آنگاه اگر صلح کارایی نداشت، به جنگ رو می آورد، جنگ در اسلام بیش تر جنبۀ دفاعی و واکنشی داشته است نه به عنوان راه حل. سیره پیامبر صلی الله علیه و آله نشان گر این است که در آغاز باید به دنبال صلح بود، اما گاهی انسان های سرکش بدون جنگ قابل اداره نیستند، خداوند این نکته را در دستوری که برای مسلمانان نسبت به دو طایفه درگیر جنگ می دهد، کاملاً بیان می دارد.(2)
ص:61
دین اسلام دین صلح و آشتی است تا وقتی که دشمن خواهان صلح بوده است، دستور به صلح می دهد:
فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً1 ؛
(پس اگر از شما کناره گیری کردند و با شما نجنگیدند و با شما طرح صلح افکندند، [دیگر] خدا برای شما راهی [برای تجاوز] بر آنان قرار نداده است).
سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز پایبندی به صلح بوده است، زیرا دین اسلام دین منطق و تعقل است، از منظر عقل و منطق، صلح بهتر از نزاع و درگیری است جنگ نه برای انسان مفید است نه برای کشور. جنگ کشور و انسان را از رشد و ترقی باز می دارد حاصل جنگ ویرانی است و دور ساختن از فرهنگ و تمدن. در جنگ همواره خشونت حاکم است نه انسانیت. به همین دلیل هر گاه دشمن خواهان برقراری صلح بود، پیامبر صلی الله علیه و آله می پذیرفت که نمونه هایش پذیرش صلح های ذیل است که برخی با امتیاز دادن به دشمن همراه بوده است.
یکی از صلح های مهم و مفید در تاریخ اسلام، صلح حدیبیه در سال ششم هجرت است که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله با دادن امتیاز به دشمن و کوتاه آمدن، صلح را می پذیرد به حدی که برخی از اصحاب آن حضرت، از دادن این امتیازات به دشمن ناراضی بود، و نیز در تاریخ مشاهده می کنیم که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و مسلمانان در زمان و سایه صلح فعالیت های تبلیغی بهتر و بیش تر داشته اند و افراد بیش تری را جذب اسلام کردند تا زمان جنگ و نبرد.
ص:62
قرآن نیز به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد که اگر دشمن به صلح تن دهد باید بپذیرد:
وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ 1 ؛
(و اگر به صلح گراییدند، تو [نیز] بدان گرای و بر خدا توکّل نما که او شنوای داناست).
بنابراین در اسلام اصل بر جنگ نیست، اصل بر صلح است: وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ2 ؛ (سازش بهتر است). زیرا جنگ و خشونت از پیشرفت جلوگیری می کند، پذیرش صلح یکی از سیره پیامبر صلی الله علیه و آله در همه زمان ها بوده است، هم در زمان ضعف و ناتوانی و هم در زمان قدرت و توانمندی چنانکه مسلمانان در اوج قدرت در مدینه با بنی قریظه پیمان صلح را پذیرفته بودند تا وقتی که آنان در جنگ احزاب پیمان شکنی کردند آن هم در شرایط بسیار سخت که اگر اراده الهی و تدبیر نعیم بن مسعود(1) نبود، شاید فاجعه ای به وقوع می پیوست.
الف) ایجاد صلح میان اوس و خزرج و یهود مدینه. رسول گرامی اسلام با ورود خویش یکی از مهم ترین چیزهایی را که به ارمغان آورد، صلح بود. دو قبیله اوس و خزرج سال های متمادی با هم جنگیده و از این جنگ ها ملول و خسته بودند، زیرا آنان بر سر مسایل ناچیز، خون می ریختند و پس از آن سال ها به جنگ و انتقام گیری مشغول می شدند و آخرین جنگی که میان آنان واقع شد، جنگ بعاث
ص:63
بود که قبل از ورود پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد(1) اما همین که پیامبر وارد مدینه شد، بین آن دو قبیله صلح و آشتی برقرار نمود و به جنگ های خونین و طولانی پایان بخشید نه تنها صلح و سازش به وجود آورد، بلکه آنان را برادر هم ساخت و افزون بر آن با یهودیان ساکن در مدینه پیمان صلح بست و صلح نامه ای نوشت که در آن بر ترک جنگ و آزار رساندن مسلمانان مصالحه شده بود و اینکه کسی را در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله یاری نکنند و اگر دشمن بر مسلمانان یورش بردند، پیامبر را یاری دهند.(2) پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر این پیمان بود تا وقتی که خود آنان پیمان را شکستند. که در ذیل به اختصار نمونه هایی از پیمان شکنی یهود را یاد می کنیم:
1. پیمان شکنی یهودیان مدینه. در مدینه سه قبیله مهم زندگی می کردند که عبارت بودند از بنی قریظه، بنی نضیر و بنی قینقاع.(3) یهودیان مدینه از کسانی بودند که در انتظار بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله به سر می بردند و قرآن حکایت می کند که این ها پیامبر را خوب می شناختند ولی هنگامی که پیامبر از میان قریش برگزیده شد، به دلیل حسادتی که مخصوص یهود است، از پذیرش حقیقت سر باز زدند.
قرآن می فرماید:
اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ 4 ؛
ص:64
(کسانی که کتاب [آسمانی] به آنان داده ایم، همان گونه که پسران خود را می شناسد، او [پیامبر] را می شناسد. کسانی که به خود زیان زده اند، ایمان نمی آورند).
مرحوم طبرسی در شأن نزول آیه از کلبی نقل می کند که اهل مکه، خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمده، عرض کردند: آیا خداوند پیامبری جز تو سراغ نداشت که بفرستد؟ هیچ کس تو را تصدیق نمی کند. از یهودیان پرسیده ایم، آن ها هم در کتاب های خود به نام تو بر نخورده اند. اکنون شاهدی بیاور که به رسالت تو شهادت دهد. از این رو آیه بالا نازل شد.(1)
2. پیمان شکنی بنی قینقاع. بنی قینقاع وقتی پیمان صلح را شکستند که مسلمانان در جنگ بدر به پیروزی رسیدند، به خاطر کینه ای که داشتند تحرکاتی از خود نشان دادند ولی پیامبر صلی الله علیه و آله به نصیحت آنان پرداخت و خود آن حضرت به نزد آن ها رفت و آنان را در بازارشان جمع نمود و به ترک دشمنی و پذیرش اسلام دعوت نمود و فرمود: ای گروه یهود از خدا بترسید مبادا بر شما عذابی فرود آید مانند عذابی که بر قریش نازل گشت، و اسلام بیاورید زیرا شما می دانید که من نبی مرسلم و این امر در کتاب شما موجود است و عهدی است که خداوند از شما گرفته است.
آنان نه تنها نپذیرفتند، بلکه گفتند: ای محمد از پیروزی که نصیبت گشته مغرور مباش زیرا تا کنون با کسانی رو به رو شده ای که دانش جنگی نداشتند و اگر با ما وارد جنگ شوی خواهی دانست که ما که هستیم. بنی قینقاع به سرکشی شان ادامه دادند تا اینکه خداوند این آیه را نازل فرمود:(2)
ص:65
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ1 ؛
(به کسانی که کفر ورزیدند بگو: «به زودی مغلوب خواهید شد و [سپس در روز رستاخیز] در دوزخ محشور می شوید، و چه بد بستری است).
3. پیمان شکنی بنی قریظه. بنی قریظه نیز پیمان صلح را در بدترین شرایط نقض کردند و به قریش تمایل نشان دادند و فریب آنان را خوردند رسول خدا صلی الله علیه و آله سعد بن معاذ و و سعد بن عباده، و أسید بن حضیر را فرستاد تا پیمان صلح را یادآوری کنند ولی آنان جواب رد دادند و به پیامبر اهانت کردند و سعد را دشنام دادند(1) که بر اثر حسن تدبیر نعیم بن مسعود(2) میان بنی قریظه و قریش اختلاف ایجاد شد و بالاخره به سزای عمل خویش رسیدند.
4. پیمان شکنی بنی نضیر. بنی نضیر هنگامی عهد شکنی کردند که توطئه ای بر ضد پیامبر طراحی نموده بودند، و این عهد شکنی و توطئه به دو شکل نقل گردیده است، یکی به این صورت که فردی از اصحاب پیامبر به نام عمرو بن امیه دو تن از یهودیان بنی عامر را به قتل رساند که پیامبر به آن ها امان داده بود، ولی اطلاع از این نداشت که پیامبر به آن ها امان داده است، عامر بن طفیل پیکی را نزد پیامبر فرستاد تا اطلاع دهند که یکی از یاران پیامبر، دو تن از قبیله بنی عامر را به قتل رسانده و باید خون بهای آن دو را بپردازد؛ از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله در میان بنی نضیر رفت تا درباره خون بهای آن دو صحبت کند زیرا بنی نضیر هم پیمان
ص:66
بنی عامر بود. در این هنگام یهودیان بنی نضیر توطئه نمودند و آن حضرت را برای غذا دعوت کردند ولی تصمیم گرفته بودند که یکی از یهودیان سنگی را از پشت بام بر سر آن حضرت فرود آورد و پیامبر را به قتل برساند ولی جبرئیل به آن حضرت اطلاع داد و پیامبر بدون اطلاع یارانش به مدینه برگشت(1).
پیمان شکنی بنی نضیر به شکل دیگری نیز نقل گردیده است: پس از آن که قریش برای بنی نضیر نامه نوشتند که شما قلعه مستحکم دارید با پیامبر بجنگید و بنی نضیر نیز قبول کردند و برای آن حضرت پیام دادند و درخواست کردند که شما با سی نفر از یارانت بیا و ما نیز سی نفر از علمای خویش را می فرستیم که اگر آنان شما را تصدیق کردند، همه ما به رسالت تو ایمان می آوریم ولی در باطن می خواستند آن حضرت را به قتل برسانند وقتی که آن حضرت با سی تن از یاران خویش آمد و بنی نضیر دیدند، با خود گفتند این سی تن جنگ آور تا زنده باشند، نمی توانیم پیامبر را به قتل برسانیم، از این رو گفتند: شصت نفر نمی توانند به توافق برسند شما سه نفر را انتخاب کنید، ما نیز سه نفر را هر چه آن سه نفر گفتند، ما قبول می کنیم. ولی به آن سه نفر، خنجر دادند تا توطئه شان را عملی سازند و پیامبر صلی الله علیه و آله را به قتل برسانند، اما زنی از میان بنی نضیر که مسلمان شده بود، توسط برادرش پیامبر را از توطئه آگاه ساخت و آن حضرت به مدینه برگشت و فردای آن روز به نبرد بنی نضیر شتافت و آیه ذیل در همین مورد نازل گردیده است(2):
ص:67
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ1 ؛
(اوست کسی که، از میان اهل کتاب کسانی را که کفر ورزیدند در نخستین اخراج [از مدینه] بیرون کرد. گمان نمی کردید که بیرون روند و خودشان گمان داشتند که دژهای شان در برابر خدا مانع آن ها خواهد بود، و [لی] خدا از آنجایی که تصوّر نمی کردند بر آنان درآمد و در دل های شان بیم افکند، [به طوری که] خود به دست خود و دست مؤمنان خانه های خود را خراب می کردند. پس ای دیده وران، عبرت گیرید).
با این وضع پیامبر در هیچ یک از موارد بالا، نقض پیمان نکرده است، بلکه همواره دشمن به این عمل اقدام کرده و پیامبر واکنش نشان داده است، چنانکه در جنگ ها نیز همین گونه بوده است.
وقتی پیامبر در مدینه هجرت کرد تا دو سال همان جا ماند بدون اینکه هیچ جنگی رخ دهد، در سال دوم هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله برای اولین غزوه به سمت «ابوا» حرکت کرد و پرچم دار، حمزه عموی پیامبر بود و در مدینه سعد بن عباده را جانشین خویش قرار داد و تنها با مهاجرین و بدون شرکت هیچ انصاری به تعقیب کاروان قریش پرداختند و در این سفر با بنی ضمره بن عبدمنات بن کنانه مصالحه نمود و قراردادی را با رییس بنی ضمره به نام محشی بن عمر ضمری منعقد ساخت که مسلمانان و بنی ضمره با هم نجنگند و دشمن همدیگر را یاری نکنند، متن این صلح نامه چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. هذا کتاب من محمد رسول الله لبنی ضمرة بأنهم آمنون علی أموالهم و أنفسهم، و أن لهم النّصرة علی من
ص:68
رامهم إلّا أن یحاربوا فی دین الله ما بلّ بحر صوفة؛ و أن النبیّ صلّی الله علیه و سلم إذا دعاهم لنصره أجابوه، علیهم بذلک ذمة الله و ذمة رسوله، و لهم النصر علی من برّ منهم و اتّقی» (1) ؛ به نام خداوند بخشندۀ مهربان. این پیمان نامه ای است از محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله برای بنی ضمره در اینکه مال و جان آنان در امان است و آن ها را در برابر کسانی که بر آنان ستم می کنند، یاری رساند مگر این که با دین خدا بجنگند، [پیمان] تا وقتی معتبر است که دریایی پشمی را تر کند. (کنایه است از همیشه بودن یعنی تا وقتی که قطره آبی در دریا وجود داشته باشد.) و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را به یاری می طلبد، او را یاری کنند، و بر ذمه خدا و رسول اوست که نیکان و پرهیزگاران آنان را یاری دهند.
پس از بستن این قرارداد، پیامبر بعد از پانزده شبانه روز به مدینه برگشت.(2) و این غزوه و صلح، اولین غزوه و صلح آن حضرت است که از سیره و روش پیامبر در آن، نکات جالب توجه ذیل به دست می آید:
الف) پیامبر صلی الله علیه و آله تنها مهاجران را با خود همراه آورد، تا نشان دهد که به قصد تعرض نیامده و تنها کسانی را با خود آورده است که اموال و دارایی شان توسط قریش مصادره گشته و از خانه و کاشانۀ خویش بیرون رانده شده اند.
ب) پیامبر صلی الله علیه و آله با قبیله بنی ضمره صلح می کند و پیمان می بندد تا اثبات کند که اولین حرکتش پس از استقلال و مهاجرت، جنگ افروزی نیست بلکه صلح طلبی و زندگی مسالمت آمیز است.
ص:69
ج) در عمل نشان می دهد که حتی اگر حکومت نوپا هم باشد، نباید گذاشت که دشمن هر چه دلش خواست بکند، ستمدیده باید از ستمگرِ قلدر نهراسد و برای به دست آوردن حق خویش تلاش ورزد.
در غزوۀ ذوالعشیره(1) به گفتۀ ابن سعد در ماه جمادی الثانی،(2) به گفته بسیاری از مورخان در ماه جمادی الاولی سال دوم هجری حضرت پیامبر ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومی را در مدینه جانشین خویش قرار داد و بدون اینکه کسی را اجبار به رفتن کند، با صد و پنجاه یا دو صد تن از مهاجرین داوطلب، با پرچم داری حمزه عموی خویش در تعقیب کاروان تجارتی قریش پرداخت، مسلمانان در منطقه «عشیره» واقع در «بطن ینبع»(3) فرود آمدند و چون تا آنجا با دشمن برخورد نکردند، - زیرا دشمن پیش از آن ها از این منطقه گذشته بود، - پیامبر با یارانش در همان جا توقف نموده، بقیۀ جمادی الاولی را با یک روز از جمادی الاخری در آنجا گذراند و در این مدت با قبیله بنی مدلج پیمان دوستی و صلح بسته، بدون هیچ گونه درگیری به مدینه بازگشت(4) ؛ و در همین سفر و در منطقه ذی العشیره بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت امام علی علیه السلام لقب ابوتراب (خاک
ص:70
نشین) داد زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله امام علی علیه السلام را دید که بر روی خاک خوابیده است به آن حضرت فرمود: «برخیز ابوتراب».(1)
از موارد بررسی شده به دست می آید که اصل اولی در سیره پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد تعامل با همۀ انسان ها، مهربانی و عطوفت است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است تا برای انسان ها درست زیستن را بیاموزد و انسان ها را در مسیری رهنمون شود که سعادت دنیا و آخرت آنان تأمین گردد، سیره پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از همین اصل و مبنا پیروی می کند، چه در تعامل با مسلمان باشد، یا دشمنان، اصل عطوفت و مهربانی و اصل صلح و ثبات خواسته فطری و انسانی است و اسلام نیز دین فطرت است، صلح و مهربانی و اخلاق شایسته می تواند انسان ها را به سوی کمال سوق دهد که هدف بعثت همۀ انبیا علیهم السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. ولی جای تأسف است که عده ای خود را به اسلام و سیره پیامبر و سلف صالح منسوب می کنند، اما در تعامل جز خشونت، کشتار و نامهربانی پیشه ای ندارند، آن هم با گروه های مسلمان به بهانه های مختلف و واهی. چنین رفتاری نه تنها با سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ناسازگار است، بلکه عاملی است در دست دشمنان اسلام و مسلمین تا چهرۀ اسلام را زشت و خشن جلوه دهند و راه رشد و پیشرفت اسلام را بگیرند و فرهنگ خشونت را جزء اسلام قلمداد کنند، در جایی که همه چیزش با جنگ تامین می گردد حتی گرفتن قدرت نیز با جنگ صورت می گیرد، خشونت می شود جزء رفتار و گفتار مردم و این فرهنگ پذیرفته می شود.
ص:71
بنابراین تا مسلمانان به سیرۀ ناب و درست پیامبر صلی الله علیه و آله باز نگردند، در پنجۀ اختلافات اسیر خواهند بود و همواره با ضعف و ناتوانی خواهند زیست. پس یگانه راه نجات مسلمانان، ارائۀ درست سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و پای بندی به آن است، در غیر این صورت عاملی خواهند بود در دست دشمنان اسلام و بیگانگانی که بدخواه اسلام و مسلمانانند.
در برخورد و تعامل با دشمن این نکته بسیار اهمیت دارد که حکومت و ملت به گونه ای باید باشد که هم بتوان به تعهدات آن ها دل بست و هم از قدرت و توان شان حساب برد زیرا ملت و حکومتی که به قراردادهای خویش پای بند نباشند، قابل اعتماد نیستند و اعتبار ندارند و این بی اعتمادی و بی اعتباری، مهم ترین عامل شکست آن ها است درحالی که اعتماد و اعتبار حتی در برابر دشمن از مهم ترین عوامل پیروزی است و به عنوان سرمایه به حساب می آید چه برای شخص حقیقی یا حقوقی، از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گاه به تعهدات و قراردادهایی که با دشمنان داشت پشت پا نمی زد و تخلف نمی کرد موارد ذیل برخی از نمونه ها است که به دلیل پای بند بودن به تعهدات بر دشمن چیره گشت و در نهایت به نفع اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله تمام شد:
در صلح حدیبیه حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله با قریش پیمان بست که به مدت ده سال صلح کنند تا امنیت حکم فرما شود و در این پیمان آمده بود که اگر کسی از قریش بدون اجازۀ سرپرست خویش به پیامبر صلی الله علیه و آله پیوست، باید پیامبر صلی الله علیه و آله او را به
ص:72
قریش باز گرداند ولی اگر کسی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله به قریش ملحق گشت، بازگردانده نخواهد شد(1) صلح حدیبیه بندهای فراوانی داشت که یکی از موارد و نکات مهم، همین نکته بود که یک نوع امتیاز برای دشمن به حساب می آمد و برخی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله از قبول این بند بسیار ناراحت بودند ولی با آن هم پیامبر صلی الله علیه و آله قبول کرد و به آن عمل نمود چنانکه نوشته اند: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه بازگشت شخصی به نام ابوبصیر ثقفی هم پیمان بنی زهره از دنبال آن حضرت به مدینه فرار کرد و اخنس بن شریق ثقفی و ازهر بن عبدعوف به پیامبر صلی الله علیه و آله نامه نوشتند و آن را به دست مردی از بنی عامر و غلامی به پیامبر صلی الله علیه و آله فرستادند تا ابوبصیر را به آنان باز گرداند آن دو نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و نامه را به آن حضرت دادند، آن حضرت ابوبصیر را فراخواند و فرمود: ای ابابصیر ما با این قوم پیمان صلح بسته ایم که تو می دانی و ما اهل نیرنگ نیستیم. در این جهت حق با قوم تو است، ابابصیر گفت: ای رسول خدا مرا به سوی مشرکان باز می گردانی که بر دینم فتنه کنند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابابصیر صبر پیشه کن و به خدا امید داشته باش که خداوند برای تو و مؤمنان مستضعفی که با تو هستند گشایشی ایجاد خواهد کرد در این حال ابوبصیر با آن دو پیک از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمدند عزم مکه کردند، تا به ذوالحلیفه رسیدند و در کنار دیواری نشسته بودند که ابابصیر به مرد عامری گفت: آیا این شمشیر مال تو است؟ مرد عامری گفت بله. ابابصیر گفت: می توانم ببینم؟ عامری گفت اگر بخواهی می توانی وقتی شمشیر را گرفت عامری را به قتل رساند و غلام از ترس فرار کرد تا خود را به رسول
ص:73
خدا صلی الله علیه و آله رساند که در مسجد نشسته بود وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله آن مرد را دید فرمود این مرد وحشت زده است هنگامی که آن غلام خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند گفت: رفیق شما رفیق مرا به قتل رساند مدتی نگذشته بود که ابوبصیر درحالی که شمشیرش را حمایل کرده بود، رو به روی رسول خدا صلی الله علیه و آله ایستاد و گفت: تو بر عهد خویش وفا کردی ولی من از بازگشت امتناع کردم و خود را نجات دادم رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: وای بر مادر او (ابابصیر) مرد دلیر و جنگجویی است اگر مردانی با او بودند.(1) و در برخی از منابع آمده است که حضرت به غلام فرمود ابابصیر را با خود ببر ولی او گفت من یک نفرم توانی بر این کار ندارم(2) آنگاه ابوبصیر بیرون رفت تا به منطقه «عیص» رسید که در مسیر مکه و شام قرار داشت و مسلمانانی که در مکه در بند بودند، وقتی داستان ابابصیر را شنیدند یکی یکی، خود را به ابابصیر رساندند تا آنجا که به شصت یا هفتاد نفر رسیدند و به مردی از قریش بر نمی خوردند مگر اینکه او را به قتل می رساندند و کاروانی از قریش نمی گذشت مگر اینکه آن را غارت می کردند تا اینکه قریشیان به پیامبر صلی الله علیه و آله نامه نوشتند که دیگر نیازی به بازگشت آنان نیست آنان را به سوی خویش فرا بخوان و رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را به مدینه فراخواند.(3) در این قرارداد حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کرد گرچه مسلمانان در آغاز سختی های فراوان را تحمل کردند، و در یک ساحل بدون امکانات به سر می بردند ولی هنگامی که عرصه را بر
ص:74
کاروانیان قریش تنگ کردند، این امتیاز را خود قریش لغو نمود و مسلمانان در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند اگرچه خود ابوبصیر در همان ساحل عیص از دنیا رفت و یارانش بر قبر او مسجدی ساختند(1) و خودشان به مدینه بازگشتند،(2) ولی پیامبر صلی الله علیه و آله از صلح ایجاد شده نهایت استفاده را برد زیرا هم مسلمانان در مکه آزادانه برنامه های دینی خویش را انجام می دادند، هم پیامبر صلی الله علیه و آله، در سایۀ صلح به دور دست ترین جاها نامه نوشت و آنان را دعوت به اسلام نمود، و مسلمانانی که با پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه هنگام صلح حدیبیه بودند به هزار و چهارصد نفر می رسیدند، درحالی که پس از دو سال در فتح مکه ده هزار مرد مسلح در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله حضور داشتند(3) و این از برکات همین صلح بود که فرصت به وجود آمد تا پیامبر صلی الله علیه و آله در جاهای مختلف مبلغ و نامه بفرستد و مردم را به دین اسلام دعوت نماید.
نکته دیگری که از سیرۀ تعاملی پیامبر با دشمنان استفاده می شود این است که دین اسلام، - اگر دشمنان بگذارند، - در سایه صلح فطرت انسان ها را بیش تر بیدار می سازد زیرا دین اسلام هماهنگ با فطرت انسان ها است و نیاز به جبر و زور ندارد، امروزه نیز دشمنان اسلام همان شرایط را در پیش گرفته اند و از رشد اسلام خصمانه و با همه توان تبلیغاتی جلوگیری می کنند وگرنه جهان امروز نیز تشنه حقیقت ناب است و اسلام را با دل و جان می پذیرند.
ص:75
قبل از آنکه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هجرت نماید، قریش قصد جان آن حضرت را داشتند، ولی آن حضرت هرگز مقابله به مثل نکرد و حاضر نشد که مانند آن ها به امانات خیانت کند، در عین اینکه قریش با حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر باور و عقیده دشمن بودند ولی از نظر امانت داری و تعهد به آن حضرت اطمینان داشتند، و این یکی از امتیازهای مهم شخص، ملت، گروه، سازمان، مذهب و هر نهاد اجتماعی است و پیامبر اسلام این امتیاز را داشت و مردم را نیز به دین و آیینی دعوت می کرد که در آن ارزش ها در رأس امور قرار دارد و پای بندی به تعهدات و قراردادها یکی از ارزش های مهم در اسلام است، از این رو وقتی قریش تصمیم خطرناک گرفتند که از هر قبیله یک نفر شرکت کند تا به صورت دسته جمعی حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله را به قتل برسانند که بنی هاشم نتوانند شخص خاصی را به دشمنی بگیرند، حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از روی ناچاری خودش از مدینه و خانۀ خویش هجرت نمود و به امام علی علیه السلام دستور داد، در جای آن حضرت بخوابد و پس از او امانت ها و ودیعه هایی را که نزد آن حضرت بود، به صاحبانش برگرداند.(1)
ص:76
ص:77
ص:78
مهم ترین دلایل پیشرفت اسلام در جهان، به خصوص در میان اعراب این بود که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هم مجهز به اخلاق اسلامی و پای بند به صلح و زندگی مسالمت آمیز بود، هم در مقابل جنگ سالاران جدی و قاطع برخورد می کرد و ضعف نشان نمی داد، زیرا در سرزمین عربِ آن روز که جنگ سالاری حکومت می کرد، پای بندی به تعهد و اخلاق، مفهومی نداشت و جایی در میان آنان نمی شناخت، زیرا آنان اگر صلح می کردند یا می جنگیدند تنها یک هدف داشتند و آن غلبه و سیطره بر دشمن بود از این رو اگر پیمان صلح می بستند به این دلیل بود که قوی و قدرتمندتر شوند تا آنان را زورمندان نبلعند. چنانکه اگر قوی می شدند، تعهد و پیمان برای شان ارزشی نداشت، اما پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تا وقتی که از سوی دشمن عهدشکنی نمی شد به پیمان هایی که بسته بود، استوار باقی می ماند چه در مقابل زورمندان یا در مقابل ناتوان ها. از طرفی اگر در چنین جامعه ای در برابر پیمان شکنان ضعف و نرمش نشان داده شود، پیمان شکنان جری تر می شوند و بیش تر اخلاق و ارزش ها را زیر پا می گذارند، بنابراین در مقابل ضعیفان و کسانی که اخلاق را رعایت می کنند، تعهد و اخلاق از بهترین روش ها است ولی اگر در مقابل سرکشان و طغیان گران جدی و قدرتمند برخورد نشود، اخلاق زیر پا گذاشته می شود چنانکه در جایش یاد کردیم.
ص:79
با آنکه دستور و روش اسلام، استفاده از منطق و برهان است و باید انسان ها حقیقت را از روی منطق و استدلال بپذیرند، زیرا خداوند پیامبران را با دلیل محکم و میزان فرستاد ولی در کنار آن شمشیر را نیز قرار داد زیرا برخی از انسان ها به جز زبان شمشیر، منطق دیگری را نمی فهمند به همین دلیل خداوند در کنار سخن از کتاب و میزان و عدالت: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ ؛ از آهن و شمشیر و منافع آن سخن می راند: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ ؛ زیرا برهان برای انسان های زورگو ابزاری است تا به اهداف پست شان دست یابند، در پایان آیه نیز از اقتدار و عزت خداوند سخن به میان می آورد: إِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ1 زیرا که در برابر مردم بی منطق باید قوی بود و قدرتمند. چرا که: «سلاح مردم بی منطق چیست؟ دشنام، آزار، و اگر ممکن شود کشتار.»(1)
سیرۀ پیامبر اسلام در مقابله با ستم و ستم گر همواره چنین بوده است، که در آغاز با صلح و مسالمت پیش می رفت و اگر نمی شد راهی را در پیش می گرفت که ستم گر را به پذیرش حقیقت وادارد به همین دلیل حتی در جاهایی که یارانش اندک بود، به دشمنان بی منطق یورش می برد، چنانکه این سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در حرکات امام حسین علیه السلام و قیام خونین کربلا نیز تجلی یافته است زیرا سکوت کردن در برابر ستم پیشه راه ستم گر را در ادامۀ کار زشتش باز نگه می دارد پس در برابر چنین منطق و چنین کسان باید از قاطعیت توأم با آهن و قدرت استفاده کرد. از این رو در اسلام در مرحله اول منطق و صلح حکم فرما است، آنگاه اگر نشد جنگ و برخورد قاطعانه. جنگ نیز به خاطر چیزهای بی ارزش نیست بلکه
ص:80
برای حاکم ساختن ارزش های انسانی و اسلامی، محو نابسامانی ها و... است؛ آن هم در مقابل کسانی که راه دیگری را نمی پذیرند که در این صورت باید با چنین افرادی برخورد قاطع داشت که برخورد با چنین افراد در واقع برخورد با اشخاص و افراد نیست بلکه برخورد با ضد ارزش ها است. بنابراین یکی از برخوردهای آن حضرت در برابر دشمنان لجوج، قاطعیت، بالادستی و پیش دستی بود ولی نسبت به دوستان همکاری، هم دلی و مهربانی. یکی از مهم ترین نکته هایی که امروزه با تجارب علمی اثبات گردیده این است که ضعف و سستی نشان دادن دشمن را جری تر می سازد، روحیه قوی و پیش دستی در برابر دشمن غدّار، به انسان ابتکار عمل می بخشد و انسان را به توفیق و پیروزی نزدیک می کند چنانکه در روان شناسی این مسأله اثبات گردیده است. در تحقیقی که انجام داده اند، چنین نتیجه ای به دست آمده است: دانشجویانی که بارها این فرصت را می یافتند که فرد دیگری را بزنند، بی آنکه وی بتواند تلافی کند، هر بار بیش تر از پیش او را می زدند.(1)
این مضمون را حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز تایید می کند، آن حضرت فرمود:
«ما سلّطَ اللّه ُعلی ابنِ آدَمَ إلاّ مَن خافَهُ ابنُ آدَمَ، ولَو أنّ ابنَ آدَمَ لَم یَخَفْ إلاّ اللّه َما سَلّطَ اللّه ُعلَیهِ غَیرَهُ ولا وُکِلَ ابنُ آدَمَ إلاّ إلی مَن رَجاهُ، ولَو أنّ ابنَ آدَمَ لَم یَرْجُ إلاّ اللّه َما وُکِلَ إلی غَیرِهِ.» (2) ؛ خداوند کسی را بر فرزند آدم مسلط نمی کند مگر کسی را که از او بترسد و اگر فرزند آدم غیر از خدا از کسی نترسد، غیر از خدا کسی بر او مسلط نمی شود و خداوند فرزند آدم را بر کسی واگذار نمی کند مگر به
ص:81
کسی که به او امیدوار است و اگر به غیر از خدا امید نداشته باشد، به کسی جز خدا او را واگذار نمی سازد.
بنابراین در برابر ستم گر نباید سکوت پیشه کرد، وگرنه بر ستمش می افزاید، چنانکه صائب تبریزی شاعر مسلمان، سال ها پیش این نکته را یاد آوری نموده و سروده است:
اظهار عجز پیش ستم پیشه ابلهی است اشک کباب باعث طغیان آتش است
همواره در برابر افراد زیاده خواه کوتاه آمدن به نفع نیست بلکه به ضرر هر دو است، چون هرچه کوتاه بیایی آنان پیشروی و سوءاستفاده می کنند چنانکه نمونه ای از روان شناسی را نیز یاد کردیم، در این صورت راه چاره مقاومت است و در احادیث نیز همین دستور آمده است امام صادق علیه السلام فرمود:
«اخْدُمْ أَخَاکَ فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ فَلَا وَ لَا کَرَامَةَ، قَالَ وَ قِیلَ اعْرِفْ لِمَنْ لَا یَعْرِفُ لِی فَقَالَ وَ لَا کَرَامَةَ قَالَ وَ لَا کَرَامَتَیْنِ» (1) ؛ به برادرت خدمت کن و اگر تو را استخدام کرد، پس خدمت نکن و حرمتی ندارد، گفتند: حق کسی را بشناسم که حق مرا نمی شناسد؟ فرمود: خوبی ندارد فرمود: هیچ کرامت و خوبی ندارد.
در منبع دیگری حتی مسأله برادر ایمانی مطرح گردیده است که نباید شخص از جانب او مورد سوءاستفاده قرار گیرد: «اخْدُمْ أَخَاکَ الْمُؤْمِنَ فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ هُوَ فَلا»(2) ؛ به برادر مؤمنت خدمت کن اما اگر او خواست تو را به خدمت بگیرد، دیگر خدمت نکن.
ص:82
اسلام می خواهد زندگی به شکل منطقی و احترام متقابل جریان داشته باشد، دستور خوبی و خدمت تا وقتی است که کسی سوءاستفاده نکند ولی هنگامی سوءاستفاده در میان آمد و شخص می خواست استخدام کند، دیگر خط سرخ است و پایان خدمت کردن اگرچه هر کس باشد؛ دوست باشد یا دشمن؛ چنانکه در حدیثی از امام علی علیه السلام نیز این دستور به شکل دیگری آمده است:
«اسْتِصْلَاحُ الْأَخْیَارِ بِإِکْرَامِهِمْ وَ الْأَشْرَارِ بِتَأْدِیبِهِمْ» (1) ؛ اصلاح خوبان به احترام نهادن به آن ها است ولی اصلاح بدان به تادیب آنان میسر است.
به خوبان باید کرامت نهاد زیرا می داند و از آن قدردانی می کند، ولی انسان های شرور حتی از کرامت نهادن سوءاستفاده می کنند و در اکثر جاها چنین است چنانکه در داستانی که شهید مطهری نقل نموده نیز این نکته به وضوح مشاهده می شود، وی می نویسد: «یکی از رفقایمان نقل می کرد که روز اول ماه رمضان بود، روزه گرفتیم رفتیم اداره و تازه با یک آقایی به اصطلاح هم میز و آشنا شده بودیم. او هم روزه می گرفت. بعد از یکی دو ساعت آن رفیقم گفت: فلانی! من می خواهم یک تذکری به شما بدهم.
گفتم: بفرمایید. گفت: من خیلی از شما معذرت می خواهم که این تذکر را می دهم ولی خوب لازم می دانم که این تذکر را بدهم، از اخلاق بد خودم است، چه عرض کنم. من یک چنین اخلاق بدی دارم که در ماه رمضان که روزه می گیرم عصبانی می شوم، خیلی هم عصبانی می شوم. وقتی هم که عصبانی می شوم دیگر هرچه به دهانم می آید می گویم، حرف بد می گویم، فحش می دهم، توهین می کنم. ممکن است در این ماه رمضان به جنابعالی جسارتی بکنم. خواهش می کنم اگر چنین شد، دیگر روزه است، اخلاق من است، خیلی ببخشید.
ص:83
این آقای رفیق ما گفت: گفتیم عجب کاری شد! این مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت کرد. حالا ما یک ماه رمضان تمام باید از او فحش بشنویم، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من این است. گفت: من هم گفتم که عجب تذکر بجایی دادی! اتفاقاً اخلاق من هم همین طور است و بلکه بدتر، در حال روزه عصبانی می شوم، یک وقت می بینی که این دوات را برداشتم و پراندم به سرت. گفت: عجب! خیلی اخلاق بدی است. پس خوب است هر دومان مواظب باشیم.»(1)
در برابر دشمن نیز ضعف نشان دادن سبب جری شدن او می شود از این رو خداوند منان صفت پیامبر صلی الله علیه و آله و یارانش را چنین بیان می کند:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً2 ؛
(محمّد صلی الله علیه و آله پیامبر خداست و کسانی که با اویند، بر کافران، سختگیر [و] با همدیگر مهربانند. آنان را در رکوع و سجود می بینی. فضل و خشنودی خدا را خواستارند. علامتِ [مشخّصه] آنان بر اثر سجود در چهره های شان است. این صفت ایشان است در تورات، و مَثَلِ آن ها در انجیل چون کشته ای است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقه های خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از [انبوهی] آنان [خدا] کافران را به خشم دراندازد. خدا به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، آمرزش و پاداش بزرگی وعده داده است).
ص:84
در آیه یادشده نخست مسأله مهربانی و محبت در میان خودشان و سخت گیری با دشمن مطرح می گردد، به دنبال آن مثلی می زند و می فرماید دلیل این کارشان سرسپردگی به خدا و قانون الهی بوده است همه شان به دنبال رضایت خدا بوده اند و در عین حال اثر سجده و عبادت در چهره و سیمای شان پیداست، یعنی موفقیت بدون تقوا امکان پذیر نیست، این مثل شان در تورات ولی در انجیل مثل دیگری دارد، آنان مانند کشته ای هستند که تازه جوانه زده است، به حدی این رشد سریع است که کشاورزان را به تعجب واداشته است تا کفار از آنان به خشم آید.
مسلمانان صدر اسلام که به دستورات دین مقدس اسلام عمل می کردند با همین سرعت رشد می کردند و دشمن را از رشدشان به خشم می آوردند، امروزه نیز وقتی مسلمانان کمترین پیروزی و موفقیت در هر عرصه ای را - چه عرصه علمی یا اقتصادی یا... - به دست می آورند دشمنان شان خشمگین می شوند و تحمل آن را ندارند و مانع ایجاد می کنند.
این صفات پیامبر صلی الله علیه و آله و یارانش کاملاً بر عکس صفات دشمنان است، و همین نکته سبب پیروزی پیامبر صلی الله علیه و آله و شکست دشمن گردیده است، همان گونه که قرآن کریم درباره دشمنان اسلام می فرماید:
لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلاّ فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ 1 ؛
([آنان، به صورت] دسته جمعی، جز در قریه هایی که دارای استحکاماتند، یا از پشت دیوارها، با شما نخواهند جنگید. جنگ شان میان خودشان سخت است. آنان را متّحد می پنداری و [لی] دل های شان پراکنده است، زیرا آنان مردمانی اند که نمی اندیشند).
ص:85
آیا در زمان ما مسلمانان همین گونه است آیا امروزه بیش ترین بی سوادی و نزاع، مربوط به جهان اسلام نیست؟ متأسفانه امروزه همان نکته ای که سبب پیروزی مسلمانان می گردید، از میان مسلمانان رخت بر بسته و همان چیزی که سبب شکست و ضعف دشمن می گردید، در میان مسلمانان به وجود آمده است، زیرا مسلمانان با دشمنان شان مهربان و در برابر خودشان درگیرند و سالانه در کشورهای مختلف اسلامی انسان های بی گناه فراوان را به قتل می رسانند. چنانکه در فلسطین مسلمانان مظلومانه به دست یهود قتل عام می شوند، درحالی که وهابیت فتوا می دهند که شیعه بدتر از یهود است و سالیانه سرمایه های هنگفتی را مصرف می کنند تا چند نفر شیعه عزادار یا زایر را به قتل برسانند درحالی که در هر جا شیعیان علی علیه السلام قدرت را در اختیار گرفته اند خار چشم دشمنان دین گشته اند ولی وهابی ها، سرمایه هنگفتی را برای اختلاف اندازی و کشتار این مظلومان به کار می برند و سعی می کنند تا همکار دشمنان دین باشند و شیعه را از صحنه بیرون کنند، البته در تاریخ وهابیت جز کشتار خودی و مسلمان اعم از شیعه و سنی چیز دیگری نمی توان یافت از آغاز پیدایش این فرقه تا کنون چنین بوده است و در نخستین روزهای به دست گرفتن قدرت، همه مسلمانان را تکفیر می کردند و از دم تیغ می گذراندند(1) ، اکنون نیز همین اندیشه را در درون خویش می پرورانند ولی توان مقابله را با همۀ مسلمانان ندارند، از این رو نسبت به سایر مسلمانان راه نفاق را در پیش گرفته اند و تنها دشمنی علنی را با شیعیان علی به کار بسته اند، زیرا سلفی گری و وهابیت، «نه تنها ضد شیعه که ضد همۀ فرقه ها و
ص:86
مذهب های اسلامی است و از مذهب ها و فرقه های دیگر فقط برای رویارویی با شیعه استفادۀ ابزاری می نماید.»(1)
امید است این غده سرطانی هر چه زودتر نابود شود، زیرا در هر جا که وهابیت نفوذ کرده است، ناامنی، خشونت، برادرکشی و انتحار و خونریزی را به ارمغان آورده است، به بهانه اینکه غیر از خودشان کافرند و مشرک، درحالی که امروزه دنیا پر از کافر است و اگر قرار باشد که همه کفار کشته شوند، کسی نمی ماند تا برای شان تبلیغ کنیم و بر فرض که شیعه از نظر وهابی ها کافر باشند، حداقل خدا، قرآن، پیامبر و... را قبول دارند، اولویت کشتن با کفاری است که هیچ کدام را قبول ندارند بلکه به پیامبر و قرآن توهین می کنند. وهابی ها با کدام مجوز و کدام سیره پیامبر و صحابی آن حضرت حمله انتحاری در میان مسلمانان انجام می دهند و انسان های بسیاری را بی سرپرست می سازند، زنان را از شوهران و فرزندان را از پدر و پدران را از فرزندان محروم می کنند، فیلم ها و جنایاتی را که خودشان انتشار داده اند و بی رحمی هایی که آنان به نمایش می گذارند و سر بریدن ها و قتل عام هایی که مرتکب می شوند آنهم به نام اسلام و با تکبیر گفتن ها، کاری است که هیچ عقل سلیم نمی پسندد و هیچ احساسی چنین وحشی گری را تحمل نمی کند، این کارها نه تنها مورد قبول اسلام نیستند، بلکه لکۀ ننگ است برای اسلام و مسلمانان فراتر از آن لکه ننگی است برای بشریت، که نسبت به دشمن شان و کسانی که هم عقیدۀ شان نیستند چنین کاری می کنند، درحالی که پیامبر اسلام هرگز چنین نکرده است، تنها توجیهش این است که وهابی ها
ص:87
وسیله اند برای دشمن تا در میان مسلمانان اختلاف و پراکندگی ایجاد نموده، آنان را با نیت خدمت تضعیف کنند که این یکی از شگردهای دشمن است که در جای خود به تفصیل بحث خواهد شد. گویا آیه بالا که در مورد یهودیان نازل گردیده است، مصداقی ندارد جز مسلمانانی که در کنار خانه خدا سکونت دارند و عده ای را نیز اجیر می کنند، تا دست به حمله انتحاری بزنند و چندین خانواده مسلمان را داغدار و احساسات بسیاری را جریحه دار سازند و بر دشمنی ها دامن بزنند و سالیانه در کشورهای مانند پاکستان، عراق، افغانستان و دیگر کشورهای اسلامی خون های به ناحق به راه اندازند و در برابر دشمن مشترک زبون باشند. این خواسته دشمنان مشترک اسلام است که نه شیعه را می خواهند نه سنی را اگر روزی احساس کنند که دیگر شیعه ای در کار نیست، وهابی ها را با آن خشونت و انعطاف ناپذیری به هیچ عنوان برنمی تابند پس امروزه وظیفه مسلمانان است که اندکی به خود آیند و با دوست مهربان و با دشمن جدی باشند و نگذارند، در هر گوشه ای از جهان خون مسلمانی بریزد و ما در گوشه دیگر تماشاگر باشیم و بدتر از همه دستان خود ما آلوده به خون مسلمان باشد.
در سلامتی فردی، پیش گیری مقدم بر درمان است، پیش گیری یک اصل اساسی است که در بلند مدت مقرون به صرفه تر و مؤثرتر از درمان انفرادی است(1) همان گونه که در عرف نیز این نکته مهم قلمداد گردیده است که می گویند
ص:88
پیش گیری سهل تر از درمان است؛ امام صادق علیه السلام نیز به این نکتۀ مهم در مورد گناه اشاره فرموده است:
«إِنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَ لَیْسَ کُلُّ مَنْ طَلَبَ التَّوْبَةَ وَجَدَهَا»(1) ؛ ترک گناه آسان تر از توبه کردن است زیرا هر کسی که ارادۀ توبه نماید به آن دست نخواهد یافت.
این قانون به صورت یک اصل است که در جامعه نیز چنین کاربری دارد، برای اینکه جامعه ای سالم باشد و افراد آن از بیماری های فکری و روحی در امان و از شر دشمنان دین و ارزش ها آسوده خاطر باشند، یکی از راه ها، پیش گیری از حمله و شبیخون دشمن است. سیرۀ پیامبر گرامی در مواردی همین گونه بوده است که در ادامه به بررسی چند مصداق آن می پردازیم.
از آنجا که از نظر روانی باید همواره دشمن را در معرض دفاع قرار داد و توپ را در میدان دشمن انداخت تا ابتکار عمل به دست آید، پیامبر صلی الله علیه و آله با آنکه در روزهای نخست افراد اندکی را در اختیار داشت، ولی تهاجمی عمل می کرد نه تدافعی، زیرا اگر انسان در حال دفاعی قرار گرفت، همواره در معرض شکست و آسیب خواهد بود، امروزه غرب با فرهنگ منحط خویش حالت تهاجمی به خود گرفته که فراتر از تهاجم، شبیخون فرهنگی را پدید آورده اند، ولی ما مسلمان ها در حال دفاع فرهنگی قرار گرفته ایم، همواره دفاع به نحوی حالت ضعف را می رساند، چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز در یکی از جنگ ها حالت دفاعی به خود
ص:89
گرفت که آن هم جنگ خندق بود که به راستی دشمنان اسلام از نظر عِدّه و عُدّه بسیار توانا بودند، و چاره کار در همین بود که پیامبر صلی الله علیه و آله توانست مدینه را نجات دهد و لشکر دشمن زبون و شکست خورده بر گشت.(1) ولی به جز این مورد در بیش تری از جاها سیرۀ پیامبر برخورد تهاجمی با دشمن بوده است، مانورهای نظامی فراوانی را که پیامبر صلی الله علیه و آله در تعقیب کاروان های تجاری قریش انجام می داد، تا کاروان قریش امنیت نداشته باشد، همگی از مصداق این تهاجم و بالادستی است و هدف از مانورها این بود که از غرور و خودسری های دشمنان اسلام بکاهد زیرا: «مانع بزرگ برای پیشرفت اسلام، خفقان محیط و سلب آزادی مطلق بود، که قریش به وجود آورده بودند. یگانه راه برای برانداختن این مانع، تهدید خطوط اقتصادی آنان بود و این نقشه به وسیله مانورهای رزمی و پیمان های نظامی عملی می شد.»(2)
افزون بر مانورهای نظامی، پیامبر صلی الله علیه و آله هر گونه توطئه را در نطفه خفه می کرد و نمی گذاشت که مسلمانان در مقابل عمل انجام شده قرار گیرند، که نمونه هایی از فعالیت پیامبر صلی الله علیه و آله را می توان غزوات پیشگیرانه الکدر، غزوۀ السویق، غزوۀ ذی امر نام برد که در برابر توطئه گران انجام گردیده است و پیامبر صلی الله علیه و آله سعی می کرده تا در منطقه همیشه ابتکار عمل را در دست داشته باشد.(3)
ص:90
در جای خود یاد کردیم که هر گاه دشمن یا هر کس دیگری به این نتیجه برسد که دست بالا دارد، احساس برتری می کند و این احساس برتری سبب می شود تا روحیه بگیرد و بیش تری از جنگ های موفق را روحیه های قوی در کنار وسائل به پیروزی می رساند، از این رو پیامبر در همه حال به دشمن فرصت نمی داد تا بر مسلمانان یورش آورند، بلکه همواره دست بالا داشت، که نمونه های آن را در ذیل می بینیم.
یکی از جنگ هایی که پیامبر و مسلمانان در ظاهر شکست خوردند، جنگ احد است که به دلیل سرپیچی برخی از مسلمانان از دستور پیامبر و شتافتن عده ای از آنان برای جمع آوری غنیمت، این شکست متوجه مسلمانان گشت، ولی پس از آنکه حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه رسید و شنید که دشمن قصد حمله دوباره را دارد، بلافاصله حرکت کرد، تا به پیشواز دشمن برود. با آنکه لشکر اسلام خسته و شکست خورده بودند، درنگ نکرد و به سوی دشمن حرکت کرد.
جنگ احد روز شنبه نیمه ماه شوّال اتفاق افتاد، فردای آن روز که روز یکشنبه شانزدهم شوّال بود از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه اعلام شد که هر کس دیروز در جنگ احد حاضر بوده باید به سوی مکه و تعقیب دشمن آماده حرکت شود و جز همان افراد، کس دیگری حق ندارد ضمیمه گردد. این تصمیم را رسول خدا صلی الله علیه و آله برای ارعاب دشمن گرفت تا آن ها بدانند که شکست احد در روحیه آن ها هیچ گونه تزلزلی ایجاد نکرده است و آن ها همان افراد مصمم و با ایمان جنگ بدر هستند و مبادا مجدداً به فکر مراجعت به مدینه و حمله به آنجا بیفتند.
ص:91
در این ضد حمله رسول خدا صلی الله علیه و آله ابن ام مکتوم را بر مدینه گماشت و خود با همراهان تا «حمراء الاسد» پیش رفت که در هشت میلی مدینه قرار دارد، و سه روز در آنجا ماند و پس از سه روز به مدینه بازگشت.(1)
جنگ با قبیله هوازن همان جنگ حنین است و مسلمانان به تازگی مکه را فتح کرده بودند که شنیدند قبیله هوازن قصد حمله را دارند، پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاع دقیق کسب کرد و مطمئن شد، که قضیه درست است، با آنکه خسته راه و جنگ بودند و مکه تازه فتح شده بود، دستور حرکت داد و با دوازده هزار مرد جنگی به سوی دشمن شتافت.(2) و نگذاشت که دشمن در مکه بر مسلمانان یورش بیاورند زیرا در این صورت ممکن بود دشمنان ساکن در مکه دوباره سر به شورش بزنند و از داخل بر مسلمانان حمله نموده، با قبیله هوازن همکاری کنند بدون اینکه شناخته شوند و قبیله هوازن از بیرون بر مسلمانان حمله کنند، افزون بر خستگی راه این کار روحیه سربازان اسلام را ضعیف سازد، درحالی که مسلمانان وقتی بر قبیله هوازن حمله کردند، دیگر منافقان موجود در مکه جرأت نمی کردند شورش کنند زیرا از بازگشت پیامبر می هراسیدند.
ص:92
در ماه شوال سال دوم هجری (به قول ابن اسحاق) یا ماه محرم سال سوم هجری (به قول واقدی) پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاع یافت که طایفه بنی سلیم کنار آبی در منطقه «کدر»(1) به قصد حمله بر مسلمانان گرد آمده اند، پیامبر صلی الله علیه و آله ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین خویش قرار داد و پرچم را به امام علی علیه السلام سپرد و با لشکر اسلام به سمت «کدر» حرکت کرد. در این سفر، جنگی به وقوع نپیوست آن حضرت و لشکر اسلام در تاریخ دهم ماه شوال با غنایم برگشتند و لشکری را با فرماندهی غالب بن عبدالله لیثی دوباره به سوی آنان فرستاد که پس از کشته شدن عده ای از قبیله بنی سلیم و به شهادت رسیدن سه تن از مسلمانان، در تاریخ نیمه شوال با غنایمی به مدینه بازگشتند.(2)
در سال سوم هجری نیز همین کار تکرار شد وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاع یافت که بنی سلیم در منطقه «بحران» نزدیک منطقه «فرع» بر ضد مسلمین جمع شده اند آن حضرت ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین خویش قرار داد و با سیصد نفر حرکت کرد تا به آنجا رسید ولی بنی سلیم از محل گریخته بودند و این بار باز هم پس از ده روز بدون جنگ و درگیری به مدینه بازگشتند.(3)
بنی مصطلق، با گروه هایی از اعراب برای جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله آماده شده و
ص:93
تعدادی اسب و اسلحه خریده بودند و قصد حرکت به سوی مدینه را داشتند. مسافرانی که از آنجا می آمدند خبر آمادگی آن ها را می آوردند. چون این اخبار به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، بریده بن حصیب اسلمی را برای کسب خبر فرستاد، بریده از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه گرفت که هر چه لازم باشد بگوید و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به او اجازه داد. بریده از مدینه بیرون آمد تا کنار آبی رسید که دشمنان در آنجا جمع بودند. او مردمی مغرور را دید که گروه هایی را جمع کرده اند، آن ها از او پرسیدند: تو کیستی؟ بریده گفت: مردی از شمایم، چون به من خبر رسیده که برای جنگ با این مرد (پیامبر) جمع شده اید، به این جهت میان قوم خود و کسانی که از من اطاعت می کنند راه افتاده ام تا همه دست به دست هم دهیم و او را درمانده سازیم. حارث بن ابی ضرار گفت: من هم به همین عقیده ام، پس، عجله کن. بریده گفت: هم اکنون سوار می شوم و با گروه بسیاری از قوم خود پیش شما بر می گردم؛ بنی مصطلق و اعراب از این موضوع سخت خوشحال شدند. بریده، پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و از اوضاع گزارش داد. پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمانان را فرا خواند و خبر دشمنان را به آن ها رساند و مردم با شتاب آماده حرکت شدند. در این جنگ سی اسب داشتند که ده رأس آن در اختیار مهاجران و بیست رأس دیگر در اختیار انصار بود. دو رأس اسب نیز در اختیار پیامبر صلی الله علیه و آله بود و علی علیه السلام هم اسب داشت، دیگر مهاجرانی که اسب داشتند، ابوبکر، عمر، عثمان، زبیر، عبدالرحمان بن عوف، طلحه بن عبیدالله و مقداد بن عمرو بودند. از میان انصار افراد ذیل اسب در اختیار داشتند: سعد بن معاذ، اسید بن حضیر، ابوعبس بن جبر، قتاده بن نعمان، عویم بن ساعده، معن بن عدی، سعد بن زید اشهلی، حارث بن حزمه، معاذ بن جبل، ابوقتاده، ابی بن کعب، حباب بن منذر، زیاد بن لبید، فروه بن عمرو، و معاذ بن رفاعه بن رافع.
ص:94
در این جنگ گروه بسیاری از منافقان، با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمدند که هرگز در جنگ های دیگر، پیامبر را همراهی نکرده بودند و رغبتی به جهاد نداشتند فقط به دلیل نزدیکی محل جنگ و برای رسیدن به مال دنیا آمده بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله با همراهان در مسیر حرکت شان به منطقه حلائق فرود آمدند. در آنجا مردی از قبیله عبدالقیس را به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند، او به رسول خدا سلام کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله از او پرسید: اهل کجایی؟ گفت: اهل روحاء. فرمود: کجا می روی؟ گفت: پیش شما آمدم که ایمان آورم و گواهی می دهم که آنچه را آورده ای بر حق است و می خواهم همراه شما با دشمنان تان بجنگم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: سپاس خدایی را که تو را به اسلام هدایت فرمود. آن مرد گفت: ای رسول خدا، کدامیک از اعمال نزد خداوند محبوب تر است؟ فرمود: نماز گزاردن در اوّل وقت. پس از آن، همین که ظهر می شد و به محضی که وقت نماز عصر و هنگام غروب خورشید می رسید، آن مرد نمازش را می گزارد و هیچ گاه نماز را به تأخیر نمی انداخت. چون به محل بقعا رسیدند، به جاسوسی از دشمن برخوردند و از او پرسیدند: پشت سرت چه خبر بود؟ و مردم کجایند؟ گفت: من از آن ها اطلاعی ندارم. عمر بن خطاب به او گفت: راست می گویی یا گردنت را بزنم. گفت: من مردی از بنی مصطلق هستم و از نزد حارث بن ابی ضرار آمده ام که جمعیت فراوانی برای جنگ با شما جمع کرده است، مردم بسیاری گرد او جمع شده اند و مرا فرستاده است تا خبر شما را برایش ببرم که آیا از مدینه حرکت کرده اید یا نه. عمر او را پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد و از جریانش گزارش کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را به اسلام فرا خواند و آن را بر او عرضه داشت که نپذیرفت و گفت: من به دین شما در نمی آیم تا ببینم قومم چه می کنند، اگر ایشان به آیین شما در آمدند، من هم یکی از ایشان خواهم بود و اگر به دین خود ثابت ماندند، من هم مردی ازایشانم. عمر گفت: ای رسول خدا،
ص:95
گردن او را بزن! و پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد که گردنش را بزنند. این خبر به بنی مصطلق رسید، جویریه دختر حارث بن ابی ضرار، پس از آنکه مسلمان شد، می گفت: چون خبر کشته شدن او و حرکت پیامبر صلی الله علیه و آله به ما رسید، و این پیش از ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به سرزمین ما بود، پدرم و همراهانش افسرده شدند و سخت ترسیدند، افرادی هم که از قبایل دیگر عرب در اطرافش گرد آمده بودند، پراکنده شدند و کسی جز خودشان باقی نماند. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله به آب های منطقه مریسیع رسید، فرود آمد. برای آن حضرت خیمه ای از پوست دباغی شده زدند، از همسران رسول خدا، عایشه و ام سلمه همراه او بودند. دشمن هم همان جا فرود آمدند و آماده جنگ بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله اصحابش را به صف کشید، پرچم مهاجران را به ابوبکر و به گفته برخی به عمار یاسر و پرچم انصار را به سعد بن عباده داد. آنگاه، دستور فرمود تا عمر بن خطاب رو به دشمن خطاب کند که ای گروه: «لا اله الّا الله بگویید و جان و مال خود را از تعرض مصون دارید. عمر چنان کرد ولی ایشان امتناع ورزیدند. نخست مردی از دشمن تیری انداخت، دشمنان و مسلمانان یک ساعت تیر اندازی کردند و سپس، به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله حمله عمومی آغاز گشت. هیچ کس از دشمن نتوانست بگریزد، ده نفر از ایشان کشته و دیگران اسیر شدند. مردان، زنان و بچه ها به اسارت در آمدند، مسلمانان چهارپایان شان را به غنیمت گرفتند. در این جنگ تنها یک نفر از مسلمانان به شهادت رسید.(1)
در ماه محرم سال سوم هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاع یافت که عده ای از بنی ثعلبه
ص:96
بن سعد بن زبیان و بنی محارب بن حفص برای حمله و ضربه زدن به مسلمانان گرد هم آمده اند، و دعثور بن حارب از قبیله بنی محارب جمعیت فراوان گرد آورده است. آن حضرت با چهارصد و پنجاه نفر با چند اسب به سوی آنان حرکت نمود. هنگامی که مسلمانان در منطقه «ذی القصه»(1) رسیدند، با مردی از بنی ثعلبه برخوردند و او را به اسلام دعوت کردند او نیز اسلام را پذیرفت و با مسلمانان همراه شد تا پیامبر را از اسرار و موقعیت مشرکان عرب با خبر سازد ولی پیامبر تا به آنان برسد، مشرکین از ترس فرار کرده و در بلندی های کوه ها پناهنده شده بودند. حضرت پیامبر و مسلمانان در منطقه «ذی امر» فرود آمدند اما باران شدیدی بر آنان بارید و لباس های پیامبر را تر کرد حضرت پیامبر لباس هایش را درآورد و بر شاخه درختی پهن کرد تا خشک شود، خودش زیر درخت به استراحت پرداخت، مشرکان از کوه منظره را تماشا می کردند، دعثور فرصت را مناسب دید و شمشیری برداشت و خود را بر بالای سر حضرت پیامبر رساند و گفت: ای محمد چه کسی امروز تو را از من محافظت می کند؟ پیامبر فرمود: خداوند. در این هنگام جبرئیل بر سینۀ دعثور کوبید و شمشیر از دستش افتاد و پیامبر شمشیر را برداشت و بالای سرش ایستاد و فرمود: چه کسی تو را حفظ می کند؟ گفت هیچ کس و اسلام آورد و سوگند یاد کرد که پس از این هرگز در برابر پیامبر کسانی را جمع نکند آنگاه شمشیرش را به پیامبر تقدیم کرد و به سوی قوم خویش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت نمود و در این مورد آیه ذیل نازل گشت(2):
ص:97
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ 1 ؛
(ای کسانی که ایمان آورده اید، نعمت خدا را بر خود، یاد کنید: آن گاه که قومی آهنگ آن داشتند که بر شما دست یازند، و [خدا] دست شان را از شما کوتاه داشت؛ و از خدا پروا دارید، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند).
در این ضد حمله مسلمانان پس از دوازده شبانه روز بدون هیچ نبردی به مدینه برگشتند.(1)
در همه این موارد، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از حمله دشمن پیشگیری نموده و نگذاشته است که دشمن روحیه بگیرد، همواره به پیشواز دشمن می رفته است تا دشمن احساس نکند که دست بالایی دارد، بلکه همواره دشمن در مقابل عمل انجام شده قرار می گرفته است و این یکی از شاه کارهای پیامبر گرامی اسلام در آن شرایط و اوضاع بوده است.
استقلال به هر اندازه و در هر زمینه که باشد، استقلال فرهنگی، استقلال سیاسی، و... به همان مقدار انسان ها احساس اعتماد به نفس و پیروزی یا غرور می کنند، و به هر میزان که از استقلال بی بهره باشند و احساس وابستگی کنند، به همان مقدار خود را شکست خورده و حقیر احساس می کنند، از این جهت پیامبر
ص:98
خدا در هر جهت که می توانست استقلال خویش را حفظ می کرد که نمونه های آن را در موارد ذیل می توان دید:
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله همواره انتظار می کشید تا در داشتن قبله نیز استقلال داشته باشد، زیرا این کار به دست خود آن حضرت نبود، بلکه باید از جانب خدا وحی می شد، خداوند می فرماید:
قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا یَعْمَلُونَ 1 ؛
(نگریستنت را به اطراف آسمان می بینیم. تو را به سوی قبله ای که می پسندی می گردانیم. پس روی به جانب مسجد الحرام کن؛ و هر جا که باشید روی بدان جانب کنید. اهل کتاب می دانند که این دگرگونی به حق و از جانب پروردگارشان بوده است؛ و خدا از آنچه می کنید غافل نیست).
در شأن نزول آیه بالا علی بن ابراهیم به سند خود از امام صادق علیه السلام نقل می کند که: پس از اینکه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سیزده سال در مکّه و هفت ماه در مدینه به سمت بیت المقدس نماز خواند، خداوند او را به سوی کعبه متوجه کرد و علت این امر آن بود که یهود، پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله را سرزنش می کردند و می گفتند تو تابع ما هستی و به سوی قبله ما نماز می گزاری از این سرزنش ها رسول اکرم صلی الله علیه و آله سخت غمگین و ناراحت گردید و در دل شب از خانه بیرون آمد و به آفاق چشم دوخته، منتظر فرمان الهی در این زمینه گردید و چون آن شب سپری شد و
ص:99
روز فرا رسید، هنگام ظهر در مسجد بنی سالم در حالی که دو رکعت از نماز ظهر را خوانده بود جبرئیل نازل گردید و بازوهای آن حضرت را گرفت و او را از جانب بیت المقدس به سوی «کعبه» برگردانید و این آیه را آورد.(1)
پیامبر از استقلال قبله به شدت خوشحال می شود زیرا در این مقطع زمانی بود که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله احساس آرامش می کرد و از نظر روحی و روانی دین خویش را از نظر فرهنگی از جمله داشتن قبله، مستقل می دید و از سرزنش دشمنان و نیش های آنان در امان می گردید.
در اسلام استقلال طلبی همواره مطرح بوده است، همان گونه که نمونه های این استقلال طلبی در نحوه پوشش، آرایش و سبک زندگی مطرح است و در فقه اسلامی یکی از مسائل مطرح به عنوان کار حرام، تشبه به کفار است که در اسلام آن را حرام و مردود اعلام نموده است، زیرا تشبه به کفار ممکن است نشانگر ضعف و دنباله روی باشد، چنانکه امام علی علیه السلام می فرماید:
«مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ عُدَّ مِنْهُمْ» (2) ؛ کسی که خود را به گروهی تشبیه سازد، از آنان به حساب می آید.
تشبه به دیگران می تواند در جهت مثبت باشد، یا در جهت منفی اما در اسلام از شبیه ساختن به کفار منع نموده است زیرا در هر کاری که انسان خود را به کسی همانند و شبیه سازد، آن کار کم کم به صورت ملکه در می آید، چنانکه در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است که فرمود:
«إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ» (3) ؛ اگر بردبار نیستی، خود را به
ص:100
بردباری بنمای، زیرا اندک است کسی که خود را همانند مردمی کند و از جملۀ آنان به حساب نیاید.
شبیه ساختن در موارد مثبت و منفی چنین است امام علی علیه السلام در حدیث دیگری می فرماید:
«مَن تَحَلَّمَ حَلُمَ.»(1) ؛ کسی که خود را به بردباری بزند (خود را شبیه به شخص بردبار کند) بردبار می شود.
این نکته در حدیثی هم وجود دارد که در مورد تباکی و تظاهر به گریه کردن یا ایفای نقش آمده است: «...
وَ مَنْ بَکَی وَ أَبْکَی وَاحِداً فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ تَبَاکَی فَلَهُ الْجَنَّةُ.»(2) ؛ کسی که در مصیبت اهل بیت بگرید یا یک نفر را بگریاند و کسی که خود را به گریه کنندگان شبیه سازد پاداشش بهشت است.
در این حدیث گهربار، گریاندن و گریستن همان پاداش را دارد که تباکی (شبیه ساختن به گریه کنندگان) و ایفای نقش دارد،
در حدیث دیگری پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
«مَن یَتَصَبَّرْ یُصَبِّرْهُ اللّهُ، ومَن یَستَعفِفْ یُعِفَّهُ اللّهُ، ومَن یَستَغنِ یُغنِهِ اللّهُ.»(3) ؛ هر که خود را به شکیبایی وادارد خداوند او را شکیبا می گرداند، و هر که طالب عفت باشد خداوند او را عفیف می کند، و هر که بی نیازی جوید خداوند بی نیازش می سازد.
در روایات دیگر یکی از ویژگی ها و علایم مؤمن آن است که در ظاهر همه چیزش زیبا و دل پذیر است و شادابی او در چهره نمایان است و اگر اندوهی دارد در دل او پنهان است, امام علی علیه السلام می فرماید:
«الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی
ص:101
قَلْبِهِ أَوْسَعُ شَیْ ءٍ صَدْرا»؛ شادی مؤمن در چهرۀ او و اندوه وی در دلش پنهان است، سینه اش از هر چیزی فراخ تر است.(1)
امروزه این مسأله در علوم تجربی نیز مطرح گردیده است که شبیه ساختن به گروه یا فرد دیگر، انسان را به همان سمت و گرایش سوق می دهد و استقلال فکری را از انسان می گیرد، تحقیقات روان شناسی تایید می کند که ظاهر انسان بر رفتار و شخصیت او اثر می گذارد و از این روش در رفتار درمانی استفاده می کنند که رفتار درمانگر، مراجع را به ایفای نقش یا همان تظاهر و شبیه سازی معینی ترغیب می کند تا نوعی بصیرت نسبت به رفتار خود کسب کند و سعی کند آن نقش را در رفتار، به خود بگیرد و این کار سبب می شود که کم کم، شخصیت او به همان سمت متمایل گردد و به جای نقش بازی کردن خود آن سوژه شود، در ادبیات نیز از گذشته های دور تا کنون بزرگان ما این روش را تاکید کرده اند حافظ در غزل زیبایی سروده است:
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش کز شما پنهان نشاید داشت راز می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش(2)
ص:102
حافظ چه زیبا می فرماید با آنکه دلت پر از خون است ولی ظاهرت را خونین جلوه نده بلکه به خندیدن و لب خندان تظاهر نما زیرا که ظاهر بر باطن و هدایتِ رفتار اثر دارد در روان شناسی افزون بر ایفای نقش، فرضیه ای به نام فرضیۀ بازخوراند حالت چهره وجود دارد که دربارۀ آن گفته اند: «طبق این فرضیه درست همان طور که ما از تحریک دستگاه خودکار خود بازخوراند می گیریم (یا آن را درک می کنیم)، از حالت چهرۀ خود نیز بازخوراند می گیریم و از ترکیب این بازخوراند با سایر مؤلفه های هیجان، احساس شدیدتری در ما تولید می شود. یعنی اگر خود را به لبخند زدن وادار کنیم و به مدت چند ثانیه این حالت را حفظ کنیم، به تدریج احساس شادی بیشتری پیدا می کنیم، و اگر اخم کنیم، دچار احساس تنش و عصبانیت خواهیم شد.»(1)
در متون دینی به تظاهر به شادمانی بسیار تاکید گردیده است این دقیقاً همان چیزهایی است که امروزه روان شناسان بر آن تاکید می کنند و می گویند: «ترکیب کلی عضلات صورت در زمان لبخند زدن موجب کاهش دما در ناحیه ای از مغز می شود که عصب - رسانۀ سروتونین را آزاد می کند، در نتیجۀ این تغییرِ دما و آزاد شدن سروتونین احساس مثبتی به فرد دست می دهد. بنابراین مسیر اصلی از حالت چهره شروع می شود و به جریان خون و از آن به دمای مغز و به احساس هیجان می انجامد.»(2)
هنگامی که کسی خود را به دیگری شبیه می سازد، در واقع تغییراتی را در خود به وجود می آورد که شامل تغییرات فیزیکی در مغز نیز می شود و در آن دگرگونی ایجاد می کند و با این کار، استقلال از او گرفته شده و پیرو دیگران به
ص:103
حساب می آید، زیرا در آن کار عادت می کند وقتی چیزی به صورت عادت درآمد و فرد به آن معتاد شد، ممکن است هیچ فایده ای در عمل مورد نظر نبیند اما به آن عمل دست بزند به حدی که در زندگی او اختلال به وجود آید چنانکه در مورد فراوان دیده شده است.
با توجه به آنچه که یاد شد، تشبه به کسی سبب می شود تا فرد ناخواسته به مسیری در حرکت شود که دیگران می خواهند نه آنچه که خود شخص می خواهد از این رو در اسلام از تشبه به کفار منع گردیده است تا مسلمانان استقلال فکری و روشی داشته باشند.
ص:104
ص:105
ص:106
امروزه جنگ ها منحصر به جنگ سخت و زور بازو نیست بلکه جنگ و مقابله تاکتیک و مهندسی است که هر روز پیچیده تر می شود، یکی از ابزارهای مهم برای برخورد با دشمن، افزون بر توان نظامی، مقابله و توان علمی است. پیامبر صلی الله علیه و آله در هر دو عرصه در مدت کوتاهی لشکر اسلام را مجهز ساخت و به همین دلیل به راحتی با ابرقدرت های زمان خویش مقابله می کرد. برای اینکه دشمن طمع نکند توان جنگی لازم است، از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله هر گاه توان مالی می یافت وسیله و ابزار جنگی تهیه می کرد، یک نمونه اش شکست بنی قریظه در سال پنجم هجری است که وقتی آنان طعم شکست را چشیدند و غنیمت هایی از آنان به دست مسلمانان افتاد، پیامبر صلی الله علیه و آله پس از تقسیم غنایم میان سربازان اسلام، عده ای از اسیران را به سعد بن زید انصاری سپرد تا آن ها را به نجد برده، بفروشد و از پول شان اسب و سلاح برای جنگ تهیه کند.(1)
ص:107
افزون بر آن پیامبر و اهل بیت علیهم السلام دستور داده اند تا حکمت را از دیگران بیاموزیم، امام علی علیه السلام فرمود:
«خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّی کَانَتْ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّی تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَی صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِن(1) ؛ حکمت را هر جا باشد فراگیر! که حکمت - گاه - در سینه منافق بود پس در سینه اش بجنبد تا برون شود و با همسان های خود در سینه مؤمن بیارمد».
حکمت هر امر استواری است که در لغت به معنای دانایی، علم، دانش، دانشمندی، عرفان و معرفت آمده است.(2) پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله این نکته را در عمل نیز پیاده نموده است آن حضرت همواره درصدد بودند تا مسلمانان هر روز بیش تر از گذشته به سلاح دانش و علم مجهز شوند و خود همواره در پی به روز کردن وسائل و استفاده از آن بودند چنانکه معروف است که در ایام جنگ حنین به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند که سلاح تازه و مؤثری در یمن اختراع شده است، پیامبر صلی الله علیه و آله فوری کسانی را به یمن فرستاد تا آن سلاح را برای ارتش اسلام تهیه کنند!.(3)
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
ص:108
در پیشگاه اهل خرد نیست محترم هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت
(فرخی یزدی)
دانش یکی از مهم ترین ابزار برتری و رسیدن به مقصدهای مادی و معنوی است، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، افزون بر اینکه در جهت مجهز ساختن لشکر اسلام به بهترین اسلحه و شمشیر اهمیت بسیار می داد، در عین حال تنها به این ها اکتفا نمی کرد، بلکه تلاش داشت تا از دانش زمان خویش نیز بهترین بهره را ببرد، همان گونه که در داستان بدر چنین اتفاقی افتاد: پس از آنکه مسلمانان در این جنگ عده ای از مشرکان را اسیر گرفتند، قرار شد هر اسیری در برابر آزادی خویش یک تا چهار هزار درهم فدیه دهد و آزاد شود، کسانی که خط خوش دارند به اهل مدینه خط بیاموزند(1) و کسانی که سواد دارند، به ده نفر از جوانان مدینه سواد بیاموزند همان فدیه آن ها است. از جمله کسانی که در این قضیه باسواد شد، زید بن ثابت بود.(2) افزون بر رفتار و عمل، که نشان داد حکمت را از دشمن هم باید آموخت، گفتار آن حضرت نیز نشانگر همین نکته است، چنانکه فرمود
:«قَلبٌ لَیسَ فیهِ شَیءٌ مِنَ الحِکمَةِ کَبَیتٍ خَرِبٍ، فتَعَلَّموا، و عَلِّموا، و تَفَقَّهوا، ولا تَموتوا جُهّالاً؛ فإنَّ اللّه َلا یَعذِرُ عَلَی الجَهلِ.»(3) ؛ دلی که از حکمت و خرد در آن نباشد همانند خانۀ خراب است پس فرا گیرید و تعلیم دهید و فقه آموزید و جاهل نمیرید که خداوند عذر جاهل را نمی پذیرد.
ص:109
این سیره پیامبر صلی الله علیه و آله به ائمه علیهم السلام نیز منتقل گردیده است، چنانکه وقتی عبدالرحمان سلمی به فرزند امام حسین علیه السلام سوره حمد را آموخت، هنگامی که او توانست برای آن حضرت سوره حمد را بخواند، امام به عبدالرحمان هزار دینار و هزار حله بخشید و دهانش را پر از گوهر نمود، کسی به آن در برابر این کار آن حضرت اعتراض نمود، در جوابش فرمود: این بخشش در مقابل آن بخشش (قرآن آموختن) بسیار ناچیز است(1).
این ها ابزار و وسایل مادی و معنوی است که بدون آن نمی توان با دشمن مقابله کرد و غالب شد. ولی متأسفانه امروزه جهان اسلام کاملاً بر عکس سیره پیامبر صلی الله علیه و آله عمل می کنند، اکثر کشورهای اسلامی از نظر نظامی وابسته به دیگرانند و از نظر دانش روز نیز حجم بسیار بی سوادی در کشورهای اسلامی حاکم است درحالی که هم عمل پیامبر صلی الله علیه و آله نشان می دهد که باید کسب علم و دانش کرد و هم توصیه های فراوان فرموده است که در پی علم بروید اگرچه در دورترین نقطه جهان باشد:
«اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّین.»(2) ؛ در پی دانش باشید اگرچه در چین قرار داشته باشد (مراد آن است که در طلب دانش باشید اگرچه دانش در دورترین نقطۀ جهان باشد، زیرا چین در آن روزگار، دورترین نقطه از پایتخت اسلامی به حساب می آمد).
این توصیه در صورتی است که جامعه آن روز عرب قدر دانش و علم را نمی دانستند و به آن ضرورتی نیز نداشتند زیرا معاش شان از طریق تجارت و
ص:110
فعالیت های دیگر تأمین می شد از این رو در زمان بعثت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله در میان قبیلۀ قریش تنها هفده نفر باسواد وجود داشت که بلاذری آن ها را نام می برد.(1) درحالی که حداقل فدیه یک انسان، هزار درهم بود، و بالاترین آن چهار هزار درهم و این پول بسیاری است برای آن زمان ولی باسواد کردن و خط آموختن یک انسان برابر است با یک تا چهار هزار درهم که می توانست مشکلات بسیاری از جامعه نوپای مسلمین را حل کند. در عصر ظهور اسلام در مدینه نیز افراد اندکی توان نوشتن داشتند که پس از چند سال قاریان و با سوادان بسیاری در میان مسلمانان وجود داشت، بنابراین یکی از مهم ترین نهضت ها، نهضت علمی است که باید در رأس امور قرار داشته باشد.
پای درآوردن اندیشه و تفکر جامعه هدف است تا حلقه های فکری و فرهنگی آن را سست کرده و با بمباران خبری و تبلیغاتی در نظام سیاسی - اجتماعی حاکم، تزلزل و بی ثباتی تزریق کند.(1) برخی گفته اند: جنگ نرم مترادف اصطلاحات بسیاری در علوم سیاسی و نظامی است. در علوم نظامی از واژه هایی مانند جنگ روانی یا عملیات روانی و در علوم سیاسی از واژه هایی چون براندازی نرم، تهدید نرم، انقلاب مخملین و اخیراً از واژه انقلاب رنگین برای تبیین این اصطلاح استفاده می شود.(2)
امروزه ماهیت جنگ ها عوض شده است، باید روش جهاد و مبارزه نیز عوض شود، در گذشته جنگ با شمشیر کارایی فراوان داشت و در جایش باید از آن نیز غفلت نکرد ولی امروزه مهم تر از آن جنگ نرم است که از ابزارهای مختلف و وسائل مدرن استفاده می شود، امروزه دشمن هرگز در قالب دشمن وارد صحنه نمی شود بلکه در قالب دوست به جنگ آمده است، از این رو بسیار فریبنده است، امروزه از خود مسلمان در برابر مسلمان استفاده می برد. وقتی جنگ نرم وجود داشته باشد، دشمنی نرم و قدرت نرم هم وجود دارد که دربارۀ آن گفته اند: قدرت نرم یا همان «قدرت جذاب» اولین بار توسط جوزف نای مطرح شد. مزیت این نوع قدرت، نفوذ آن است که با قانع کردن دیگران به «دوست داشتن آنچه ما دوست داریم»، هزینه های لازم برای قدرتمند باقی ماندن را کاهش می دهد.(3)
ص:112
یکی از ویژگی های قدرت نرم آن است که در قالب پنهان به اجرا در می آید و عمل می کند، بدون اینکه در ظاهر مشخص باشد.(1)
همان گونه که از نام آن پیدا است، در جنگ نرم بدون دست زدن به خشونت و... می خواهد دشمن خویش را از پای درآورد، ممکن است جنگ نرم در قالب دوستی باشد ولی هدف آن غلبه بر دشمن است چنانکه یکی از دولت مردان آمریکا در مورد جنگ با ایران توصیه می کند که لازم نیست آمریکا به ایران لشکرکشی کند، بلکه با افزایش بورس تحصیلی به نخبگان و جوانان ایرانی برای ادامه تحصیل در آمریکا شاهد شگفت آورترین تغییرات در ایران خواهیم بود.(2) چنانکه توماس فریدمن، از تحلیل گران معروف آمریکایی برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد در سال 2001 میلادی می گوید: «این سفارت (سفارت آمریکا) بیش از همه چیز و در اولین گام پنجاه هزار بورس تحصیلی به نخبگان و جوانان ایرانی برای ادامۀ تحصیل در دانشگاه های آمریکا بدهد. فقط این کار را بکند و بنشیند و شاهد خروش شگفت آورترین بحث ها در داخل ایران باشد. می توانید بر سر آن شرط بندی کنید.»(3)
این تز آمریکا بسیار جواب داده است، چنانکه در بسیاری از کشورها عاملان و دست پروردگان شان حکومت می کنند.
ص:113
سابقۀ تاریخی جنگ نرم. اگرچه واژۀ جنگ نرم، اصطلاح جدیدی است ولی پدیدۀ نوی نیست زیرا در کنار همۀ ابزارهای رسیدن به هدف، همواره منطق خودنمایی می کرده و منطق توانا و مقبول بودن سبب می شده است تا باورهای دیگران تغییر کند، از این رو پیامبران در مرحلۀ نخست، با ابزار منطق به میدان نبرد پا می گذاشته اند چنانکه در سرگذشت بیش تر پیامبران این حالت نمایان است، و این نشانگر آن است که جنگ نرم بوده و همواره نامشروع نیست بلکه بستگی به هدف و ابزار به کار گرفته شده در آن دارد، زیرا جنگ در جهان همیشه وجود داشته و اکنون نیز وجود دارد، ولی چهره عوض کرده است، در یک زمان جنگ های نظامی و سخت کارساز بود ولی اکنون جنگ های نرم وجود دارد که با عقیده و باور انسان ها بازی می نمایند و در لباس دوستی، دشمنی می کنند. در گذشته جان انسان ها را می گرفتند ولی امروزه روح و روان انسان ها را ترور می کنند. در جنگ سخت تفنگ کارساز بود ولی در جنگ نرم فرهنگ کارساز است و تبلیغات جای تفنگ را گرفته است، در جنگ سخت، کشتن و ترور شخص بود و در جنگ نرم کشتن و ترور شخصیت، در جنگ رو به رو و سخت، تبلیغات در کنار اسلحه کاربرد داشت، ولی در جنگ نرم اسلحه فرع بر تبلیغات است، اصل مهم هراساندن است.
جلوه های خاص جنگ نرم. از ویژگی های بارز جنگ نرم، قابل رؤیت نبودن آن است، دشمن در جنگ سخت مشخص است و هر کسی می بیند و می داند اما در جنگ نرم، دشمن پیدا نیست از این رو تا روشن بینی نباشد، قابل تشخیص نیست، و از ویژگی دیگر جنگ نرم، دو چهره بودن آن است زیرا دشمن در قالب دوست ظهور می کند سوم اینکه محدودۀ بسیار گسترده دارد و ظرفیت های فراوان برای فعالیت آن وجود دارد. پیامبران آمده اند تا راه را برای انسان ها مشخص
ص:114
سازند تا ابزاری که انسان می سازد در مسیر انبیا به کار گرفته شود، شیطان که از سجده بر آدم سر باز زد، اعلام جنگ کرد اما جنگ شیطان با انسان ها، جنگ نرم بود که در قالب دوستی و خیرخواهی و اغواگری خود را نشان داد. امروزه نیز همان جنگ میان پیروان شیطان و رهروان پیامبران وجود دارد ولی با وسائل جدید. در این راه هر کسی از پیامبران پیروی کند، از شر اغواگری پیروان شیطان در امان خواهد ماند، در غیر این صورت شکست خواهد خورد یا جزء پیروان شیطان خواهد شد و این جنگ ادامه دارد، و همواره ادامه خواهد داشت؛ به فرمودۀ مولانا بلخی:
رگ رگ است این آب شیرین، و آب شور در خلایق می رود تا نفخ صور(1)
عمده ترین هدف جنگ نرم این است که باورها و ارزش های جامعۀ هدف را به گونه ای جهت دهند که همچون آنان بیندیشند؛ و هر آنچه را آنان خوب می دانند خوب بدانند و هر آنچه را آنان بد و زشت معرفی می کنند، زشت ببینند؛ و نه تنها از هم فکری و هم سویی با دشمنان قسم خوردۀ خود احساس شرمندگی نکنند، بلکه با افتخار از آن یاد کنند.(2)
ص:115
بنابراین در یک دید کلی اهداف جنگ نرم عبارتند از:
1. ایجاد تغییر در اعتقادات و باورها؛
2. ایجاد تغییر در افکار و اندیشه ها؛
3. ایجاد تغییر در رفتار؛
4. ایجاد تغییر در ساختار سیاسی.(1)
این اهداف در قالب ها و پوشش های متفاوت و گاهی با چهره وارونه ارائه می شود. در هر جنگی هدف پیروزی و غلبه بر دشمن است، منتهی گاهی غلبه با نیروی نظامی است، گاهی با طرح دوستی به میدان می آیند و مهاجمان سعی می کنند از طریق استحالۀ فکری و فرهنگی، مردمان جامعۀ هدف را ناخودآگاه به نیروی خودی تبدیل نمایند که این از مهم ترین اهداف جنگ نرم به حساب می آید، برای برخی از انسان ها این هدف از هر راهی که میسر شود، مطلوب است، هدف وسیله را توجیه می کند.
الف) از طریق کمک های انسان دوستانه. در موارد فراوان جنگ نرم در قالب کمک های انسانی و بشردوستانه در کشورهای فقیر صورت می گیرد. یکی از نمونه های آن کمک کشورهای غربی در افغانستان از طریق نهاد «همبستگی ملی» است، که این کمک ها به منزلۀ ابزاری برای جنگ نرم استفاده می شود، و در ظاهر کمک انسان دوستانه است ولی در باطن، اهداف خویش را دنبال می کنند و از آن
ص:116
در راستای دین زدایی بهره می گیرند، زیرا کمک های این نهاد مشروط به این است که نباید از این کمک ها مسجد ساخته شود، می گویند هرچه می سازید، بسازید جز مسجد و اگر هم خواستید برای اجتماعات استفاده نمایید نباید نام آن را مسجد بگذارید بلکه خانه تجمع نام نهید، چنانکه شرط می کنند که خانه تجمع نباید محراب داشته باشد تا مبادا نمایانگر مسجد باشد، همه مردم این اهداف شوم را می دانند ولی فقر چیزی است که سبب بسیاری از بدبختی ها می شود که این نوعی از تقدس زدایی و در راستای جنگ نرم قرار دارد، افزون بر اینکه در برخی از جاها کمک های همبستگی ملی سبب پراکندگی و اختلاف گردیده است، اما کشورهای فقیر طعمۀ خوبی است برای استعمارگران، ولی در عین حال آنان می دانند که مساجد یکی از مهم ترین جاهایی است که می تواند در برابر تهاجم فرهنگی(1) و جنگ نرم مقابله نماید و جنگ نرم را خنثی سازد. اگرچه استعمار راه دیگری را نیز در پیش گرفته و آن ترویج افراط گرایی در مساجد از طریق انسان های احساساتی و به دور از منطق است و با این کار می خواهند حتی از ابزار مخالف خویش بهره گیرند ولی این را نیز می دانند که ماهیت مسجد و جماعت و قرآن پادزهری است که از آن نمی توانند خیلی به سود خویش بهره برداری کنند، و همواره مسجد با قرآن پیوند خورده است و از قرآن نمی توانند استفاده ابزاری کنند، لذا با آن در این مرحله از طریق جنگ نرم مبارزه می کنند
ص:117
چنانکه سیرۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز توصیه به این مراکز و قرآن بوده است، آن حضرت فرمود:
ٍ «فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ»(1) ؛ هرگاه فتنه ها چونان شب تار بر شما هجوم آورد [حقایق را مشتبه ساخت] به قرآن مراجعه کنید.
ب) واداشتن مسلمانان به کارهای سبک و خشن به نام دین. جنگ نرم گاهی در قالب دوستی و کمک است مانند بورسیه دادن، کمک های انسان دوستانه و... گاهی واداشتن افراد یک ملت و جامعه به کارهایی است که نام آن ملت و جامعه را بد کرده، تنفر ایجاد نماید. گاهی دین مردم را به بازی می گیرند و عده ای از دین و ایمان و احساسات پاک دینی مردم استفاده می برند تا به دنیای شان برسند، از این رو دین داری باید با دانش و آگاهی باشد تا کسی نتواند سوءاستفاده نماید، زیرا در اسلام و سیره پیامبر صلی الله علیه و آله دین داری ای ارزشمند است که توأم با دانش و خرد باشد، رسول خدا صلی الله علیه و آله، از دین بدون خرد رنج می برد، چنانکه آن حضرت فرمود:
«قَصَمَ ظَهْرِی رَجُلَانِ عَالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّک»(2) ؛ پشتم را دو کس شکست، عالم پرده در و جاهل عابد.
این حدیث با تفصیل بیش تر و دلیل در بسیاری از منابع از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایت شده است که فرمود:
«قَصَمَ ظَهْرِی عَالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ فَالْجَاهِلُ یَغُشُّ النَّاسَ بِتَنَسُّکِهِ وَ الْعَالِمُ یَغُرُّهُمْ بِتَهَتُّکِه»(3) ؛ عالم و دانشمند پرده در و بی باک و جاهل و نادان زاهد و پارسا، پشت مرا شکست. جاهل مردم را به زهد و پارسایی اش فریب می دهد، و عالم به پرده دری و بی باکی اش آنان را می فریبد.
ص:118
زیرا عمل بدون دانش و خرد، فساد آور است چنانکه اگر شخص جاهل راه بی بندوباری را در پیش گیرد، تنها خود را به فساد آغشته است، ولی کسی که در لباس دین و با جامۀ پرهیزگاری مرتکب خطا می شود هم دیگران را از دین بیزار و هم دین را بدنام می سازد و دین و دین داری را در ذائقه ها بدطعم نشان می دهد، هم ممکن است با ظواهر فریبندۀ خویش ناخواسته بسیاری را گمراه سازد و در نتیجه کاری را به نام دین انجام می دهد که دین از آن بیزار است، از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«مَنْ عَمِلَ عَلَی غَیرِ عِلْمٍ کَانَ مَا یفْسِدُ أَکْثَرَ مِمَّا یصْلِحُ» (1) ؛ کسی که بدون دانش عمل کند، فسادش بیش از اصلاح گری اوست.
در حدیثی منسوب به امام صادق علیه السلام آمده است: «العلم و الدین توأمان اذا افترقا احترقا»؛ علم و دانش همراهند هرگاه جدا شوند، آتش می گیرند. دین بی دانش و دانش بدون دین هر دو عالم سوزند زیرا چنین دین داری وسیله ای خواهد شد در دست دشمن و شیادان چنانکه در خاطرات همفر جاسوس انگلیس آمده است که از عبدالوهاب چنین استفاده می کردند. از طرفی علم بدون دین نیز اسلحه ای است در دست زنگی و دیوانه، چنانکه مولوی بلخی می سراید:
بد گهر را علم و فن آموختن تیغ دادن در کف زنگی مست
علم و مال و منصب و جاه و قران پس غزا زین فرض شد بر مؤمنان
دادن تیغی است دست راهزن به که آید علم ناکس را به دست
فتنه آمد در کف بد گوهران تا ستانند از کف مجنون سنان(2)
ص:119
امروزه یکی از عوامل دشمن در جنگ نرم فرقه وهابیت است که با خشونت ها و فتواها، و اعمال خویش نام اسلام را بد می کند. چنانکه در این روزها یکی از علمای سلفی فتوای جنجال بر انگیزی را صادر کرده است که با روح اسلامی و انسانی ناسازگار است در خبر چنین آمده است: به گزارش تابناک، چهارشنبه، یکی از روحانیون سلفی اردن، به نام یاسر الاعجونی، باز هم فتوایی جدید صادر کرد و گفت کسانی که در سوریه علیه بشار اسد مبارزه می کنند و می خواهند حکومت شریعت را در سوریه تشکیل دهند، می توانند به زنان علوی، غیر سنی و غیر مسلمان تجاوز کنند و از این بابت گناهی برای آنان وجود ندارد.(1) اگر راه اجتهاد بسته است، پس مفتی برای چیست وقتی یاسر الاعجونی چنین فتوا می دهد، چرا به دیگران اجازه اجتهاد داده نمی شود در حالی که چنین فتوا دادن اجتهاد نیست ولی جایگزین آن است اما از باب تقدم مفضول بر افضل. افرادی که به نام دین چنین فتواها را صادر می کنند، با روح اسلام در ستیزند و اینان لشکر بی مزد دشمنند که با نام دین در برابر دین مبارزه می کنند، صدها میلیون هزینه نمی تواند انسان ها را با دین اسلام بدبین سازد اما این فتوا می تواند انسان های بسیاری را با دین اسلام دشمن و بدبین سازد، پس دشمنان دین، امثال چنین مفتی ها را تقویت می کنند و به جان اسلام می اندازند تا در جنگ نرم به اهداف خویش برسند، بنابراین یکی از شیوه های استفاده استعمارگران از دین داران، این است که از راه های مختلف وارد شوند، از جمله استفاده از جزم اندیشی که از نادانی و نافهمی ناشی می شود و تکفیر دیگران غیر از خود را در پی دارد چنانکه از سوی برخی دیگر از علمای وهابی انجام می شود، از این
ص:120
رو جنگ نرم به مراتب خطرناک تر از جنگ سخت است زیرا در نبرد نرم نیروهای شکست خوردۀ مدافع جزء نیروهای دشمن می شوند بلکه مهم ترین عاملان دشمن در سرزمین خویش به حساب می آیند، مانند مفتی یاد شده و تکفیری ها، اما افرادی که در جنگ های سخت در مقابل دشمنان کشته می شوند، معمولاً افرادی قهرمان و مقدس خواهند شد و موجب زنده نگه داشتن روح مقاومت در اعماق وجود مردمان؛ اما تلفات انسانی در جبهۀ جنگ نرم، چنین نیست. نه تنها قربانیان فرهنگی، رنگ تقدس و نیروبخشی ندارند، بلکه آثار کاملاً مخربی بر جای می گذارند.(1) که از آثار آن می توان فتنه انگیزی و دامن زدن به شعله های اختلاف و نفاق و فتوای یاد شده را دانست که از آشکارترین مصادیق جنگ نرم به حساب می آید.
تعریف جنگ روانی. در تعریف جنگ روانی اتفاق نظر وجود ندارد چندین تعریف برای آن ذکر نموده اند،(2) در یکی از تعاریف گفته اند: «جنگ روانی عبارت است از مجموعه اقدامات یک کشور به منظور اثرگذاری و نفوذ در عقاید و رفتار دولت ها و مردم خارجی در جهت مطلوب که با ابزارهایی غیر از ابزارهای نظامی، سیاسی، اقتصادی انجام می شود.»(3)
ص:121
در تعریف دیگری گفته اند: «استفاده برنامه ریزی شده از تبلیغات و سایر اعمالی با هدف تأثیر بر نظرات، احساسات، مواضع و رفتار جوامع دشمن، بی طرف یا دوست، جهت دست یابی به اهداف ملی».(1)
تفاوت جنگ روانی با جنگ سرد. برخی جنگ روانی و جنگ سرد را معادل هم قرار داده و افزون بر آن، برای جنگ روانی واژگان معادل دیگری را نیز به کار گرفته اند مانند: جنگ سرد، جنگ افکار، مبارزه برای دست یابی به فکر و اراده مردم، جنگ برای تسلط بر فکر مردم، جنگ فکری، جنگ ایدئولوژیک یا عقیدتی، جنگ اعصاب، جنگ سیاسی، فعالیت های اطلاعاتی بین المللی، فعالیت های اطلاعاتی ماورای دریاها، مبارزه اطلاعاتی، جنگ تبلیغاتی، جنگ کلامی، تحریک، خصومت غیر مستقیم و...(2) ولی برخی تا زمان معین آن دو را یکی دانسته و گفته اند: جنگ روانی تا سال 1953 م. با جنگ سرد مساوی شناخته می شد؛ زیرا بیش تر جنبه سیاسی داشت و ناظر بر مبارزه جهانی میان کشورهای سوسیالیستی و کشورهای سرمایه داری بود.(3) اما پس از این تاریخ میان آن دو تفاوت قائل شده و گفته اند: جنگ سرد مجموعه ای از عملیات است که در ارتباط با متحدان، بی طرف ها و افراد داخل کشور صورت می پذیرد؛ درحالی که جنگ روانی شامل تبلیغاتی می شود که هدف آن دشمن است.
افزون بر این، در جنگ روانی از قوای ارتش نیز استفاده می شود تا بیش ترین تأثیر را بر اراده دشمن بگذارد و کمترین خسارت را تحمل نماید. گروهی تفاوت
ص:122
جنگ روانی و جنگ سرد را در زمان انجام آن می دانند؛ به عقیده آن ها در هر زمان که تبلیغات به منظور پیشبرد عملیات نظامی، به کار رود نام جنگ روانی به خود می گیرد؛ و هرگاه تبلیغات در زمان صلح ولی برای پیشبرد هدف های سیاسی متکی به قدرت نظامی مطرح شود، عنوان جنگ سرد به خود می گیرد.(1) از نظر زمانی حتی برخی آغاز جنگ نرم را پایان جنگ سرد به حساب آورده اند، در این صورت «پایان جنگ سرد، آغاز جنگ نرم» محسوب می شود که در آن، جنگ هم در عرصۀ فیزیک جهان و هم در عرصۀ مجاز جهان بسیار قدرتمند و ابزارمند شده است.(2)
تاریخچه. جنگ روانی از گذشته بسیار دور مورد استفاده بشر واقع شده است. لاین برگر استفاده از وحشت و هراس توسط کیدون در جدال های او در برابر میدیانیت ها(3) را در حدود سال 1254 قبل از میلاد ذکر می کند.(4) در اسلام نیز جنگ روانی سابقۀ دیرینه دارد، با ظهور اسلام و بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، استفاده از جنگ روانی و شیوه های آن برای پیروزی در جنگ ها به میزان بسیار زیادی فزونی یافت، تا حدی که می توان به کار بردن جنگ روانی را یکی از اصول مهم و بنیادین پیامبر صلی الله علیه و آله در کلیه جنگ ها دانست.(5)
اهداف جنگ روانی. جنگ روانی عمدتاً سه هدف دارد که عبارتند از:
ص:123
1. القای غم، القای اینکه آرزوها و امیدهای فرد یا جامعه دور از دسترس خواهد بود؛
2. القای یاس و ناامیدی، برای کشاندن افراد یک جامعه به سوی یاس و ناامیدی قبل از هر چیز باید مردم را نسبت به دولت هدف خسته و بیزار کرد و با تکرار محرومیت ها، خرابی ها و شکست ها با استفاده از عوامل اقتصادی، سیاسی و روانی در آن ها سرخوردگی ایجاد کرد؛
3. ایجاد رعب و وحشت، تخریب فکری و روانی مردم و نیروی دولتی، با انتشار اخبار جذاب و تازه و انتشار حقیقتی جزئی در قسمتی از خبر می توان در مخاطب این تأثیر را گذاشت که امانت داری رعایت شده تا زمینه مناسب جهت پذیرش واقعی جلوه دادن تفسیر خبر در اذهان به وجود آید.(1)
جنگ روانی از نظر محتوا. در جنگ روانی از ترفندهای مختلف استفاده می کنند از جمله محتوا و عملیات روانی، که آن را به سه دسته تقسیم کرده اند:
1. سفید، درست است؛ اما زیاد جانب دارانه و مغرضانه نیست. منبع اطلاعات شناخته شده است.
2. خاکستری، تا حدود زیادی درست است، هیچ گونه اطلاعاتی را که بتواند نادرست تعیین شود در بر ندارد، منبع ممکن است پنهان باشد یا نباشد.
3. سیاه، میل به فریب دشمن دارد. تبلیغاتی که وانمود می شود از یک منبع نشأت گرفته بدون اینکه حقیقت داشته باشد.(2)
ص:124
در صدر اسلام نیز جنگ روانی به شدت بر ضد مسلمانان به اجرا در می آمد تا آنجا که دشمنان همۀ روش ها و جنگ ها را به کار می گرفتند اما تدبیر پیامبر گرامی و حقانیت اسلام نگذاشت که دشمنان توفیق یابند، در صدر اسلام از شایعه پراکنی، تحریم اقتصادی و... دریغ نکردند مانند نسبت دادن جنون، ساحر، شاعر و... به پیامبر گرامی اسلام. گاهی برای اینکه جنگ روانی را به کار گرفته باشند، صبح به ظاهر ایمان می آوردند ولی شب دوباره کافر می شدند این اسلام آوردن و کفرشان واقعی نبود، بلکه می خواستند اسلام را تضعیف کنند و جنگ روانی به راه بیندازند، دربارۀ قرآن نیز شایعات را می پراکندند و می گفتند: مردی از یمامه به نام رحمان قرآن را به محمد می آموزد(1) و ده ها شایعه دیگر را برای تضعیف روحیه مسلمانان انجام می دادند.
جنگ رسانه ای که یکی از مصادیق جنگ نرم است، مانند جنگ روانی، تعریف های گوناگون دارد. در یکی از تعاریف آن چنین گفته اند: جنگ رسانه استفاده از رسانه ها برای تضعیف کشور هدف و بهره گیری از توان و ظرفیت رسانه ها (اعم از مطبوعات، خبرگزاری ها، رادیو، تلویزیون، اینترنت و اصول تبلیغات) به منظور دفاع از منافع ملی است.(2)
ص:125
جنگ رسانه ای به یک معنا که شامل مطبوعات، و ابزار جدید رسانه ای می شود، از ابزارهای جدید به حساب می آید چنانکه گفته اند: «جنگ رسانه ای یکی از برجسته ترین جنبه های «جنگ نرم» و «جنگ های جدید بین المللی» است.(1) اما در صورتی که رسانه های عمومی در نظر گرفته شود، از قدیمی ترین ابزار به حساب می آید؛ زیرا رسانه وسیله یا عاملی است که از طریق آن پیام، از پیام دهنده به پیام گیرنده ارائه می شود که در تعریف آن گفته اند: «به وسایل و تدابیر فنی ای اطلاق می شود که از طریق آن ها ارتباطات انسانی اعم از فردی یا جمعی صورت می گیرد.»(2) بنابراین تعریف، رسانه می تواند، هر عامل یا وسیله ای باشد، چه عامل انسانی یا غیر انسانی که در ذیل بحث خواهد شد، یکی از مهم ترین برخوردها در برابر دشمن، برخورد رسانه ای و تبلیغاتی است، در گذشته رسانه ها محدود بود به تبلیغات از طریق گفتار و رجز خوانی، شایعه پراکنی و... ولی امروزه بر اثر پدید آمدن رسانه های فراوان، انواعی از جنگ های رسانه ای پدید آمده است.
امروزه رسانه به منزله اسلحه است، هر کس اسلحۀ بیش تر و پیشرفته تر در اختیار داشته باشد، دست بالاتری دارد، در عصر ما بیش تری از رسانه ها در اختیار غرب و استعمارگران قرار دارد: امروزه، مراکز تولید فیلم، مانند هالیوود که همگی توسط سرمایه داران غربی و صهیونیستی اداره می شوند، بیش از 75 درصد تولید فیلم های سینمایی، انیمیشن و سریال های تلویزیونی و CD های سمعی و بصری
ص:126
را بر عهده دارند.(1) و یکی از روش های دشمن برای بی اطلاع نگه داشتن ملت ها این است که جوانان، مردان و زنان را به فیلم، ماهواره، کارهای بیهوده و... سرگرم سازد ولی خود به کسب اطلاعات حتی آینده پژوهی دست بزند.
در عصر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله با آنکه رسانه های نوظهور نبود، اما جنگ نرم و رسانه ای وجود داشت و پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر دشمن به خوبی از رسانه موجود استفاده می کرد و متناسب با شرایط زمان خویش با دشمن برخورد داشت ولی متأسفانه امروزه کشورهای مسلمان در این جهت می لنگند وقتی فیلم «فتنه» را در برابر قرآن و اسلام می سازند که از جنگ روانی و رسانه ای استفاده می شود در این فیلم واقعیت ها را تحریف می کنند و بزرگ نمایی به صورت شفاف وجود دارد، از دروغ استفاده می کنند، ولی پس از مدت ها تأخیر در جواب فیلم «فتنه»، فیلم «فراتر از فتنه» آن هم تنها در کشور جمهوری اسلامی ایران تولید می شود، درحالی که دیگر کشورهای اسلامی با آنکه سرمایۀ این کار را در اختیار دارند، کاملاً آرام و ساکت نشسته اند، زیرا با آنکه هزینۀ این کار را دارند، از دانش و توان علمی ای آن بی بهره اند، اینجاست که در برابر جنگ روانی و رسانه ای دشمن احساس ضعف به وجود می آید اما پیامبر صلی الله علیه و آله در چنین موارد دست بالا داشت که نمونه های آن را در ادامه بررسی خواهیم کرد.
3.3.1. جنگ رسانه در عصر ما
گفته شد که یکی از ابزار مهم جنگ نرم، رسانه است، رسانه امروزه گونه ها و
ص:127
کارکردهای فراوان دارد، به حدی که گفته اند: نقش رسانه در جنگ نرم تا آنجا است که به گمان عده ای، «جنگ نرم» همان «جنگ رسانه ای» است.(1) و رسانه نیز بسیار گسترده است، که از مصادیق آن نرم افزار یا ( Sک w e) است همان گونه که با ( Sک w ) به معنای جنگ نرم مقارنت لفظی دارد و با افزودن یا کاستن کلمه e بدل به دیگری می شود، از نظر هدف نیز بسیار به هم نزدیک است، و نرم افزار از مهم ترین ابزار جنگ نرم به حساب می آید چنانکه گفته اند: غرب در جنگ نرم خود علیه کشورهای دیگر، به ویژه علیه اسلام و تشیع، از تکنولوژی بازی های رایانه ای استفاده های فراوانی می کند. از این طریق می کوشد تا ذهن و فکر کودکان و نوجوانان را همراه و سازگار با اندیشه های خود نماید. ذائقه ارزشی و فرهنگی آنان را همسو با اهداف استعماری خود تغییر دهد.(2)
متأسفانه امروزه غرب قدرت نرم و رسانه را در اختیار دارد ولی دروازه های بسیاری از کشورهای اسلامی به روی این مهمان ناخوانده کاملاً باز است بدون اینکه مدافعی داشته باشد. یکی از مصادیق قدرت نرم اینترنت و دانش سایبری است که باز هم در اختیار آنان قرار دارد.
آنچه که برای همۀ انسان ها مانع ایجاد می کند و گاهی سبب حرکت و جنبش می شود بیش از وجود چیزی احساس آن چیز است وضعیت احساسی در روان شناسی به قدری مهم است که گفته اند: «تمامی رفتارهای انسان، نتیجۀ
ص:128
وضعیت احساسی او است.»(1) وضعیت احساسی است که در بسیاری از اوقات رکود یا تحرک را به وجود می آورد، در مثل کسی که بی عدالتی را احساس می کند، از آن رنج می برد و در برابر آن قیام می کند. ولی ممکن است کسی در میان بی عدالتی به سر ببرد اما آن را احساس نکند. پس نیاز یک چیز و احساس و درک آن چیزی دیگر است تا انسان احساس نیاز به چیزی نکرده باشد، نیازها نادیده گرفته می شود از این رو در بسیاری از موارد باید نیاز را شناخت و احساس نیاز را به وجود آورد، راه رسیدن به این احساس و درک، علم و دانش و تربیت نیروی انسانی است که امروزه در جوامع بشری اهمیت فراوان یافته است و داشتن نیروی انسانی از اقتصاد هم با اهمیت تر جلوه می کند زیرا اقتصاد و اندیشه به واسطۀ نیروی انسانی تولید می گردد.
احساس درماندگی، احساس شکست، احساس پیروزی یا هر احساس دیگری نیز همین گونه است. به همین دلیل استثمارگران همواره از احساسات ملت ها استفاده و احساسات آنان را به نفع خود تحریک می کنند و در مسیری وامی دارند که به نفع دنیای استعماری شان باشد. در جنگ روانی احساسات تأثیر فراوان دارد، احساس برتری منجر به پیروزی و احساس ضعف منجر به شکست می شود، چنانکه در روان شناسی اجتماعی در بحث تنهایی، موضوع احساس یا عدم احساس تنهایی مطرح گردیده و روان شناسان می گویند تنهایی وقتی صادق است که شخصی احساس تنهایی کند. حتی در تعریف تنهایی گفته اند: «زندگی بدون رابطه ای نزدیک و توأم با این احساس که مقدار و کیفیت روابط مورد
ص:129
آرزوی شخص بالاتر از مقدار و کیفیت روابط فعلی باشد، «تنهایی» نام دارد. اما باید توجه داشته باشیم افرادی که ترجیح می دهند در انزوا به سر برند یا به کار خود ادامه دهند، مانند بسیاری از نویسندگان و هنرمندان، «تنها»(1) هستند ولی تنهایی بر آنان لزوماً صادق نیست. تنها بودن صرفاً به معنای آن است که کسی از سایر مردم جدا باشد، اما تنهایی بیش تر به احساس فرد اشاره دارد.»(2)
در جنگ نیز ممکن است کسی قدرت داشته باشد ولی احساس ضعف کند یا برعکس. امروزه دانشمندان روان شناسی می گویند: هر کس هر گونه احساس کند، به همان سو حرکت خواهد کرد بنابراین احساس قدرت و پیروزی در جنگ روانی بسیار مهم است و به افراد نیرو می دهد. چنانکه می گویند: «شاید این طور به نظر آید که اتفاقات ذاتاً شاد یا غمگینند، اما در حقیقت این واکنش شماست که باعث می شود احساس خوب یا بد، دل پذیر یا دردناک داشته باشید اگر برخوردتان با دنیا بدبینانه و انتقاد از خود است، شما زندگی را به طور منفی تجربه می کنید؛ اگر واکنش شما خوش بینانه، مشتاقانه و همراه با اطمینان باشد، چرخه ای از خوش بینی خلق خواهید کرد که به شما انرژی می دهد و الهام بخش دیگران خواهید شد.»(3)
بنابراین در جنگ نرم و روانی یکی از ابزارهای مهم، ایجاد احساس ضعف در دشمن و احساس قدرت و توان در نیروهای خودی است که با روش های مختلف انجام می گیرد و برخی از این موارد را در ذیل یاد می کنیم.
ص:130
ترویج خشونت به نام جهاد و شهادت. دنیای استعمار همواره مرعوب بسیج عمومی مسلمانان تحت عنوان جهاد و شهادت بوده است، هرگاه استعمار بر کشور اسلامی هجوم برده است، علما حکم جهاد داده اند و استعمارگران را با ذلت و خواری از سرزمین شان بیرون رانده اند، در تاریخ استقلال کشورهای اسلامی تأثیر جهاد و شهادت را نمی توان نادیده گرفت، از این جهت دشمن نخست تلاش کرد تا آن را کمرنگ کند، و از کتاب های درسی مدارس بردارد، اما با همۀ تلاش ها این تبلیغ کارگر نیفتاد، از این رو امروزه راه دیگری را در پیش گرفته و می خواهد کاری کند که جهاد و شهادت را ناسازگار با عقل و منطق جلوه دهد، امروزه القاعده در گوشه و کنار جهان تحت عنوان جهاد و شهادت کارهایی را انجام می دهند که با عقل، منطق و گزاره های دینی سازگار نیست مانند انتحار در میان جمعیت زنان، مردان و اطفال مسلمان و بی گناه، سر بریدن مسلمانان مخالف باورشان در گوشه و کنار کشورهای اسلامی و... این کارها جز اینکه دین را خشن جلوه دهد، و به ضرر دین باشد، سودی برای دین ندارد، در این کار به نام دین کارهای قرون وسطایی را انجام می دهند، همان گونه که در قرون وسطی ارباب کلیسا دین را دام قرار داده بودند و دوزخ و بهشت می فروختند، امروزه نیز در میان القاعده که خود را مدافع دین قلمداد می کند دقیقاً همان کارها انجام می گیرد، به انسان های ساده لوح کلید می دهند که این کلید بهشت است تا کشته شوید، مستقیم وارد بهشت خواهید شد، آنقدر تعقل را از انسان ها گرفته اند که نمی اندیشند این کلید را چه کسی ساخته است، چنانکه در قرون وسطی نیز عده ای بهشت می خریدند بدون اینکه تفکر کنند. در غرب تا وقتی این کار ادامه یافت که مارتین لوتر آمد و با خلاقیتی که به خرج داد، به این
ص:131
کار پایان داد و مذهب پروتستان را بنیان نهاد(1). در دین مسیح با تحریفی که انجام گردیده بود، به راحتی قابل پذیرش بود ولی در فرهنگ اسلامی این کارها با روح
دین ناسازگار و به نفع دنیای استعمار و تحمیق انسان ها است زیرا دین اسلام آمده است تا عقل های مردم را رشد دهد، نه اینکه آمده باشد تا مردم را تحمیق نماید، دینی که مردم را فریب می دهد و تحمیق می نماید، چنین دینی افیون ملت ها است درحالی که دین و عقل لازم و ملزوم همند چنانکه اولین پیامبر روی زمین و پدر همه انسان ها از میان حیا و عقل و ایمان، عقل را برگزیده است ولی حیا و ایمان نیز با او همراه است:
«رُوِیَ أَنَّ جَبْرَائِیلَ نَزَلَ إِلَی آدَمَ علیه السلام بِالْحَیَاءِ وَ الْعَقْلِ وَ الْإِیمَانِ فَقَالَ رَبُّکَ یَقُولُ لَکَ تَخَیَّرْ مِنْ هَذِهِ الْأَخْلَاقِ وَاحِداً فَاخْتَارَ الْعَقْلَ فَقَالَ
ص:132
جَبْرَائِیلُ لِلْإِیمَانِ وَ الْحَیَاءِ ارْحَلَا فَقَالا أُمِرْنَا أَنْ لَا نُفَارِقَ الْعَقْل.» (1) ؛ روایت شده که جبرئیل به آدم حیا و عقل و ایمان را فرود آورد و گفت: پروردگارت می فرماید: از میان این سه یکی را انتخاب کن، حضرت آدم عقل را برگزید، حضرت جبرئیل به ایمان و حیا گفت: بروید. آن دو گفتند: ما مأموریم که از عقل جدا نشویم.
معنای این حدیث شریف این است که پدر ما آدم از روزهای نخست عقل را برگزیده است که در کنار عقل، ایمان و حیا نیز وجود دارد، ایمان بدون عقل و تعقل به راحتی مورد سوءاستفاده دشمنان قرار می گیرد. قرآن نیز به پیامبرش دستور می فرماید که با دشمنان از راه حکمت برخورد نمایند:
اُدْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ 2 ؛
(با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه ای] که نیکوتر است مجادله نمای).
شایعه پراکنی یکی از مهم ترین و مؤثرترین شیوه های جنگ روانی است که می تواند بر روحیه جنگی لشکر دشمن تأثیر فراوان بگذارد و روحیۀ آنان را تضعیف کند و یا در میان آنان اختلاف ایجاد کند یا باوری را تلقین کند و یا... شایعه پراکنی حالت موجی را دارد که بر دریای آرام از ریزش یک قطره باران پدید می آید و مرتب این موج گسترده تر می شود و ممکن است همه را فرا گیرد
ص:133
حتی خود شایعه کننده و یا کسی را که در مورد او شایعه پراکنی صورت می گیرد در عین حال ممکن است شایعه سازی با قصد نباشد، شایعه در هر جا ممکن است استفاده شود، ولی قدرت های حاکم و استعمارگران بیش تر استفاده می کنند که در این صورت پیامدهای زیر را به دنبال دارد.
1. گاهی با شایعه سازی خودانگاره افراد را تغییر می دهند خودانگاره یعنی تصویری که شما از خودتان در ذهن دارید. دلیل قدرتمندی خودانگارۀ شما این است که رفتار شما تقریباً همیشه بر اساس نقشۀ وجودی شما یا همان خودانگاره شکل می گیرد.(1) مردمی که همواره محروم بوده و مظلومیت کشیده اند، بیش تر محرومیت می کشند، زیرا گاهی به این باور می رسند که شایستگی کاری را ندارند زیرا باور و خودانگاره در زندگی انسان تأثیر بسیار دارد؛
2. قوه حاکمه و استعمارگران با وجود این تلقین، همواره از آنان بهره کشی می کنند و مقصر را تقدیر، سرنوشت، و... می دانند و سعی می کنند جنایات و بی عدالتی های خود را در شعاع این شایعات گم کنند تا هم از عذاب وجدان راحت باشند، هم از خیزش ملت ها و اقوام محروم؛
3. حتی گاهی کسانی که هیچ جرمی را مرتکب نشده اند، متهم می شوند ولی کسانی که جرم را انجام داده اند، تبرئه می گردند، زیرا مرتکب شوندگان جرم، رسانه و امکانات در اختیار دارند و با پراکندن شایعات و پشتوانه تبلیغاتی و خلأ امکانات در قشر محروم و محکوم، آنان را شایستۀ ستم و محرومیت قلمداد
ص:134
می کنند. با توجه به این نکات، پس از تعریف شایعه، نمونه هایی از شایعه پراکنی را ذکر می کنیم.
3.5.1. تعریف شایعه
معنای لغوی شایعه. شایعه واژه عربی است تأنیث شایع به معنای بهرۀ بخش ناکرده بهره ای که از حصه دیگران جدا نشده است، ظاهر و فاش و آشکارا، منتشر و معروف، چیزی که همه کس آن را می داند و بر وی مطلع باشد.
خبر شایع: پراکنده و فاش، خبر مستفیض، عام و شامل عموم شونده، مورد قبول همگی.(1)
شایعه در اصطلاح. شایعه ترویج یک خبر ساختگی است که اساساً دور از واقعیت و با مبالغه و ایجاد رعب یا تحریف خبری همراه است که بهرۀ ناچیزی از حقیقت دارد و هدف آن تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی است و با مقاصد سیاسی - اقتصادی یا نظامی همراه است. به عبارت دیگر شایعه عبارت است از انتقال پیام یا خبری از طریق شفاهی که در اندک زمان محدودی می تواند در سطح وسیعی از جامعه انتشار یابد، بدون آنکه منبع آن شناخته شود و یا معلوم گردد از کجا سرچشمه گرفته است. بنابراین می توان شایعه را به عنوان یک گزارش تایید نشده دربارۀ حادثه ای دانست که اساساً انتقال آن از طریق دهان صورت می گیرد. ممکن است قسمتی یا بخشی از شایعه صحت داشته باشد ولی امکان تشخیص درستی یا نادرستی آن وجود ندارد، زیرا در جریان انتقال خبر، تغییر شکل های گوناگونی در اصل آن پدید می آید.(2)
ص:135
3.5.2. نمونه هایی از شایعه پراکنی
چنانکه یاد کردیم، در جنگ روانی انسان های مقابل را می خواهند مرعوب سازند با بی لیاقت نشان دادن افراد با وسایل دیگر که از نمونه های آن یکی مسئله حکومت کردن هزاره است و دیگری مانند جنایات صرب ها در بوسنی در این جنگ ها دشمن مرتکب اعمالی می شدند به عمد کارهایی را انجام می دادند تا بخواهند تقصیر و جنایت را به دوش رقیب و دشمن بیندازند و این شیوۀ تبلیغی همواره وسیله ای بوده است در دست دشمن تا رقیب خویش را مرعوب سازند، خود را پیروز نشان دهند و روحیه سربازان خود را با این وسیله تقویت کنند چند نمونه را در ذیل مرور می کنیم.
الف) جنگ بدر. در جنگ های صدر اسلام یکی از شایعات کشته شدن پیامبر در جنگ بدر بود که دشمن آگاهانه یا ناآگاهانه آن را در میان لشکر اسلام پراکندند و این بر روحیه سربازان اسلام بسیار تأثیر گذاشت تاریخ نویسان نوشته اند: در جنگ بدر وقتی شیطانی به نام
«أزبّ العقبة» این شایعه را پراکنده ساخت که محمد کشته شد، مسلمانان فرار می کردند و به سمت کوه ها بالا می رفتند(1) تا جایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله صدا می زد ای فلانی منم رسول خدا بر گرد،(2) آنان بدون توجه به رسول خدا صلی الله علیه و آله همچنان فرار می کردند.(3)
ب) بوسنی. مثال دیگر داستان به اسارت گرفته شدن کارکنان سازمان ملل توسط صرب ها است که به عمد جنایتی را مرتکب شدند تا مقصر مسلمانان را
ص:136
قلمداد کنند و از آن جو آشفته بهره برداری سیاسی نمایند. دکتر بهمن بهروزی داستان دو دختری را به نام آیدا و پاملا نقل می کند که به شدت به هم وابسته بودند و آن دو کارمند یکی از سازمان های وابسته به سازمان ملل بودند که باید یکی از آن دو در زمان جنگ یوگسلاوی از طرف همان نهاد به کمک مردم فاجعه زده بوسنی و هرزگوین می شتافت. آیدا معین می شود تا در این مأموریت برود پس از رفتن به این مأموریت، از طریق نامه با هم ارتباط داشتند که ناگهان این ارتباط قطع می شود و گروه یاد شده ناپدید می شوند و یک سال پس از ناپدید شدن آیدا، سفارت یوگسلاوی خبر می دهد که کاروان آیدا و همکارانش در بوسنی به دست مسلمانان انتقام جو و متعصب گرفتار آمده اند. سفارت یوگسلاوی که در اختیار صرب ها بوده، گزارش می دهد که آن ها مسیحیان را به انتقام جویی بلافاصله نابود می کنند. اگر چه هیچ جسدی از اعضای گروه شناسایی نشده بود، اما سفارت یوگسلاوی نتیجه گیری کرده بود که گروه آیدا و همکارانش نیز قتل عام شده و در نقطه نامعلومی مدفون شده اند.
این واقعه سبب بیماری روانی (افسردگی) شدید پاملا می شود و برای مداوا به روان پزشک مراجعه می کند و یکی از روش های مداوای روانی این است که فرد آسیب دیده را با واقعیت رو به رو کنند و از حالت سردرگمی نجات دهند به همین منظور به دستور روان پزشک پاملا با خبرنگاری به نام تام مأمور می شوند تا برای اطلاع دقیق از سرنوشت کارکنان این سازمان به منطقه یوگسلاوی اعزام شوند، روان پزشک یاد شده می نویسد: هنوز زمان کوتاهی از حضور پاملا و تام در منطقه نگذشته بود که گزارش محرمانه ای که مدت ها پیش، از فرماندهی ناتو (سازمان نظامی حافظ صلح در بالکان) ارائه شده بود، به دست تام افتاد و او آن را برای ما فرستاد. طبق این گزارش، در چند سال اولیه جنگ های داخلی
ص:137
یوگسلاوی، صرب ها برای اینکه مسلمانان را قاتلانی بی رحم و مقصر به جهان معرفی کنند، بسیاری از اعضای گروه های امداد و حافظ صلح را قتل عام یا بازداشت و در منطقه ای دوردست و نامعلوم زندانی می کردند و با صحنه سازی و تبلیغات و نشان دادن مدارک و شواهد ساختگی، مفقود شدن آن ها را به گردن مسلمانان می انداختند. متأسفانه غربی ها نیز در ابتدا با ساده لوحی در این دام افتاده بودند. گزارش تام به سرعت در روزنامه ها منتشر شد و بسیاری برای نخستین بار به قساوت و موذی گری صرب ها پی بردند.
پس از این گزارش، تام که به بسیاری از مناطق دور افتاده نیز آشنا بود و ارتباطهایی با عناصر مخالف در داخل صرب ها داشت، بر آن شد که با پاملا، قتلگاه و محل دفن یا محل زندانی شدن آیدا و دیگران را پیدا کنند.
تام در گزارش بعدی خود چنین نوشته بود: «دیروز ظهر به دهکده تخریب شده و دورافتاده ای در مشرق رسیدیم، چند روستایی که هنوز در آن مکان باقی مانده بودند، با تعجب به ما می نگریستند. من پسر بچه ای ده ساله را که بازی گوش و باهوش به نظر می رسید، صدا کردم و توسط راننده که وظیفه مترجمی را نیز بر عهده دارد، از او راجع به وجود زندان یا بازداشت گاهی در آن نواحی پرسیدم. از آنجا که از فلاکت و بدبختی آن ها آگاه بودم، پیش از اینکه جوابی دهد، یک عدد دوربین چشمی کوچک به پسرک نشان دادم و با زبان بی زبانی به او فهماندم که در صورت پاسخ درست، دوربین از آن او خواهد بود. پسرک که با دیدن دوربین چشمانش برق زد، بلافاصله گفت که در دو کیلومتری ما زندانی سه اتاقه وجود دارد که پنج نگهبان مسلح از آن مراقبت می کنند.
پسرک ادامه داد که هم زندانیان و هم زندان بانان دو سالی است که در آن مکان حضور دارند. او دوربین را گرفت و قبول کرد که راهنمای ما تا زندان
ص:138
باشد. زمانی که به زندان رسیدیم، متوجه شدم که پنج مرد مسلح ژولیده در برابر ساختمان یک طبقه کهنه و مخروبه ای ایستاده و با چشمان مظنون ما را نظاره می کنند. من نظیر این افراد را پیش تر دیده بودم. به آن ها فرمان و مأموریتی داده می شد و سپس بر اثر تغییر اوضاع و دست به دست شدن قدرت، فراموش می شدند و برخی، سال ها بی هدف به مأموریت خود ادامه می دادند، تا کسی آن ها را از سرگردانی نجات دهد.
من به وسیله راننده بلافاصله با آن ها مشغول مذاکره شدم و به آسانی و در برابر پرداخت پانصد مارک به هر کدام از آن ها، این زندان بانان فقیر و گرسنه حاضر شدند تا زندان را رها کنند و به سوی سرنوشت خود بروند. آن ها می دانستند که پانصد مارک در بازار سیاه به چه نرخ اعجاب آوری تبدیل می شود و برای مدت ها می توانند با آن پول یک زندگی معمولی را اداره کنند، پس پول را گرفتند و به سرعت هر کدام راهی را در پیش گرفتند.
سپس من و پاملا ترسان و لرزان از اینکه با چه منظره ای ممکن است مواجه شویم، وارد ساختمان مخروبه شدیم. در اتاق اول چند مرد دراز کشیده بودند. آن ها از شدت ضعف و ناتوانی، یارای برپا خاستن نداشتند و با نگاهی سرد به ما خیره شده بودند. من به آن ها گفتم که از جانب کدام سازمان هستم و دنبال چه گروهی آمده ام؛ که ناگهان آن ها با وجود ضعف و پریشانی به طرف ما هجوم آوردند و گفتند که آن ها نیز از همان سازمان هستند. شادی و شعف آن ها حتی مرا که از این مناظر فراوان دیده بودم، تحت تأثیر قرار داد. در این اوضاع، ناگهان پاملا از اتاق بیرون رفت و من هم که مأموریت داشتم از او جدا نشوم، به دنبالش روان شدم، اتاق بعدی متروک و خالی بود و از اتاق سوم صدای حرف زدن چندین زن به گوش می رسید. من متوجه شدم که آنجا زندان زنان است. پاملا
ص:139
قبل از من وارد اتاق شد و در میان زن ها که ضعف و بی حالی شان از مردها بیش تر بود، شروع به جستجو کرد و ناگهان نگاهش روی زنی که از شدت لاغری استخوان های گونه اش بیرون زده و چشمانش به قعر صورتش رفته بود، ثابت شد و ناگهان پاملا و آن زن هر دو با هم جیغی کشیدند و به آغوش یکدیگر پریدند. من متوجه شدم که سر انجام آیدا را یافته ایم. آیدا از شدت ضعف نزدیک بود به زمین سقوط کند که پاملا دستش را گرفت و روی شانه خود انداخت و درحالی که اشک از چشمان هر دو جاری بود، گفت: بیا آیدا، بیا برویم خانه، دیگر نگران نباش!»(1)
این واقعه یکی از حکایات تلخ است که بسیاری از جنایتکاران مرتکب می شوند ولی برای فریب سازمان های جهانی و مردم، جنایات را به دوش دیگران می اندازند در این داستان نیز اگر بیماری روانی پاملا سبب نمی شد تا جستجو صورت گیرد، هرگز راز این جنایت فاش نمی شد و مسلمانان مظلوم بوسنی و هرزگوین هم مورد ستم واقع شده بودند، هم متهم به جنایت های ناکرده می شدند.
ج) افغانستان. در میان مردم افغانستان مشهور است که مردم هزاره (شیعه) نصف روز حکومت نمودند، در همان نصف روز سگ را چپه (وارونه) نعل زدند، این داستان به حدی شایع است که حتی خود مردم هزاره (شیعه) از این مثل استفاده می کنند اما وقتی از آنان می پرسی این قضیه در چه تاریخی اتفاق افتاده و حاکم چه کسی بوده است، کسی اطلاع ندارد و بنده در تاریخی نیز
ص:140
ندیده ام که این حکومت نصف روزی در چه زمان و مکانی بوده است، زیرا تاریخ پادشاهان و اعمال شان به تفصیل و دقیق ثبت گردیده است، ولی این داستان وجود ندارد، اگر اندکی دقت کنیم این نیز یکی از مصادیق شایعه پراکنی است تا قوم یا ملتی را مهار کنند و بی لیاقت جلوه دهند، زیرا اولاً در تاریخ همچو قضیه وجود ندارد، بر فرض اگر در تاریخی پیدا شود، - که نمی شود، - نصف روز را کسی حکومت نمی گوید و بر فرض قبول که نصف روز هم حکومت صادق باشد، یا از باب مثال باشد، تا کنون کسی سگ را نعل نزده است اگر این را از باب مثال و مبالغه در کاری بپذیریم وقتی اصل کار وجود نداشته باشد از مصداق شایعه پراکنی است که معلوم نیست این شایعه از چه زمانی بر سر زبان ها افتاده است ولی زمینه کاملاً برای این گونه تبلیغات فراهم بوده است زیرا پس از آنکه عبدالرحمان با فتوای علمای اهل سنت جنایات بی سابقه ای را نسبت به مردم شیعه و هزاره مرتکب گشت که تاریخ از یادآوری آن شرم دارد، زمینه تبلیغات برای سرکوبی این ملت را نیز فراهم کردند تا هم این جنایات را توجیه کنند و هم شیعیان را بی لیاقت نشان دهند چنانکه دولت آبادی می نویسد: «پرونده آوارگی هزاره ها که می توانست جامعه جهانی را تکان دهد و آن ها را از قتل عام شصت و دو (62) درصد مردم هزاره و شیعه باخبر سازد به مدت یک قرن بسته ماند و هیچ کسی جرأت نکرد به طور آشکار و برهنه در این زمینه کار کند. چون جو به حدی علیه هزاره ها مسموم بود و آلوده شد که به محض نام بردن از این قوم اتهاماتی نیز نصیب گوینده و نویسنده می گردید. متأسفانه جنگ روانی و تبلیغاتی را به درون جامعه هزاره و شیعه هدایت کرده بودند».(1)
ص:141
این در حالی است که این مردم سابقه فرهنگی و حکومتی درخشانی دارند ولی همه را به دست فراموشی سپرده اند و تنها به شایعات چسبیده اند.
3.5.3. حکم شایعه پراکنی در اسلام
پیروزی و شکست در جنگ دو گونه پیامد دارد، یکی شکست شخصی است که ممکن است فرد شکست بخورد ولی مکتب شکست نمی خورد بلکه پیروز می شود، مانند قیام امام حسین علیه السلام در کربلا که در ظاهر شکست خورد اما مکتب و اهدافش زنده شد، گاهی شکست شخص موجب شکست در مکتب و هدف می شود، در جنگ احزاب اگر پیامبر اکرم از نیروی شایعه سازی استفاده نمی کرد، بدون شک لشکر تا به دندان مسلح احزاب برای اسلام نوپا و مسلمین فاجعه خلق می کردند، و ممکن بود اصل اسلام و مکتب در معرض خطر قرار بگیرد، مگر اینکه خداوند از نیروی غیبی و اسباب غیر طبیعی استفاده می کرد، از این رو: «شایعه پراکنی به حکم اولی در اسلام حرام است و نمی توان از آن استفاده نمود. اما گاهی در میدان مبارزه، ضرورت می یابد که با رعایت اولویت ها و در موارد خاص با حکم ویژه اجرا شدنی است.»(1)
استفاده مسلمانان صدر اسلام از شایعه. از آنجا که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«اَلْحَرْبُ خُدْعَةٌ» (2) برای تضعیف دشمنی که با همه امکانات آمده است تا اسلام را نابود کند، از باب ضرورت می توان به شایعه پراکنی دست زد. یکی از مصادیق شایعه
ص:142
پراکنی در برابر دشمن، کار نعیم بن مسعود در جنگ خندق است، وقتی احزاب بر مسلمانان هجوم آوردند و یهودیان بیعت شکستند، پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر چنین دشمنی که به هیچ ارزش و پیمانی پای بند نبود، اجازه داد تا از شایعه پراکنی استفاده کنند، ولی در تاریخ اسلام به جز این مورد، از شایعه پراکنی استفاده نگردیده است. داستان از این قرار است که نعیم بن مسعود اشجعی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: «ای رسول خدا! قومم نمی دانند که من اسلام آورده ام هر چه می خواهی دستور بفرما تا انجام دهم». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «تو یک تن بیش نیستی، اگر می توانی میان دشمن تفرقه ایجاد کن که جنگ، خدعه است.» نعیم نزد بنی قریظه رفت که در زمان جاهلی همدم شان بود و گفت: «ای بنی قریظه رابطه دوستانۀ مرا با خودتان می دانید.»
گفتند: «بلی درست می گویی ما از تو گمان بد نداریم.»
گفت: «قریش و غطفان برای جنگ محمد آمده اند، شما نیز با آن ها همدست شده اید اما قریش و غطفان مانند شما نیستند، اینجا شهر و خانه شما است و شما اموال و زن و فرزند دارید و نمی توانید مانند آن ها به جایی بکوچید ولی قریش و غطفان، اموال و زن و فرزند و دیارشان در اینجا نیست، اگر پیروز شدند و غنیمتی به دست آوردند تصرف می کنند وگرنه به دیارشان بر می گردند و شما را در اینجا تنها می گذارند که تحمل لشکر اسلام را ندارید پس با قریش و غطفان همدست نشوید، مگر در صورتی که اطمینان یابید شما را تنها نخواهند گذاشت و راه چاره این است که چند نفر از سران آن ها را گروگان بگیرید تا محمد شکست بخورد و جنگ پایان یابد.»
گفتند: «نظر شما درست و مورد پسند ما است.»
آنگاه نعیم به سوی قریش رفت و به ابوسفیان، حرب و دیگر سران قریش که با وی بودند گفت: «ای مردم قریش می دانید که با شما سابقه دوستی دارم و از
ص:143
محمد به دورم و چیزی شنیده ام که باید با شما در میان بگذارم، اما به شرطی که مخفی نگه دارید.»
گفتند: «حتماً مخفی خواهد ماند.»
گفت: «یهودیان بنی قریظه از شکستن پیمان با محمد پشیمان شده اند و این را به محمد اعلام کرده اند و گفته اند: اگر عده ای از سران قریش و غطفان را به تو تحویل دهیم تا گردن شان را بزنی و با تو در برابر بقیه شان به نبرد ادامه دهیم، از ما راضی خواهی شد؟ محمد هم قبول کرده است، بنابراین اگر یهودیان از شما تقاضای گروگان کردند نپذیرید که آنان نیت بد دارند.» آنگاه نعیم پیش غطفان رفت و گفت: «ای مردم غطفان شما از قبیله و ریشه من هستید و بیش تر از هر کسی شما را دوست دارم، مطمئن هستم که نسبت به من گمان بد ندارید.»
گفتند: «درست می گویی.»
گفت: «سخنی با شما در میان می گذارم به شرطی که مخفی نگه دارید.»
گفتند: «حتماً همین کار را می کنیم.» نعیم سخنانی را که با قریش گفته بود، تکرار کرد و از نیرنگ یهود آن ها را ترساند. ابوسفیان و سران غطفان، شب شنبه در ماه شوال سال پنجم هجرت عکرمه بن ابی جهل را با چند تن از قریش و غطفان نزد بنی قریظه فرستادند تا به آنان بگویند که اینجا محل اقامت ما نیست چهار پایان ما در حال تلف شدن است برای جنگ آماده شوید تا کار محمد را تمام کنیم و آسوده شویم.» یهودیان پاسخ دادند روز شنبه است و ما کاری انجام نمی دهیم زیرا برخی از ما یهودیان از این امر سرپیچی کردند، روز بدی دیدند که شما می دانید؛ و همچنین گفتند: ما در صورتی با شما به جنگ محمد می رویم که شما چند تن از سران خویش را به عنوان گروگان پیش ما بفرستید تا اطمینان یابیم که پیش از شکست دشمن بر نمی گردید و هر وقت کار یک سره شد،
ص:144
گروگان های شما آزاد خواهد شد، و شما بر می گردید، قریش و غطفان از دادن گروگان سر باز زدند و پیام فرستادند که حتی یک نفر را نیز به عنوان گروگان نمی فرستیم. بنی قریظه نیز پیام دادند که در غیر این صورت ما با شما نخواهیم بود یا باید گروگان بگذارید، یا باید تنهایی بجنگید، از این عمل هم بنی قریظه مطمئن شدند که نعیم درست می گفته است، هم قریش و غطفان به درست بودن سخن نعیم اذعان کردند؛ و بدین وسیله اتحاد شوم آنان به شکست انجامید و خداوند مسلمانان و پیامبرش را از شر آنان نجات بخشید.(1)
در برابر پیمان شکنی دشمن اگر نعیم متوسل به این حیله نمی شد و اتحاد آنان برقرار می ماند، لشکر تا به دندان مسلح دشمن بر مدینه هجوم می بردند و معلوم نبود که چه اتفاقی رخ می داد و بر سر مسلمانان چه می آمد.
شکست دو گونه است یکی شکست در جنگ نظامی، دیگری شکست روانی و از درون. ممکن است هر گروهی در جنگ نظامی شکست را تجربه کند، ولی امکان تجدید قوا وجود دارد و می توان این شکست را جبران کرد زیرا بسیاری از ملل در طول تاریخ شکست خورده اند اما بسیار اندک بوده است که به صورت کامل محو گردیده باشند، لیکن آنچه که یک ملت را در آستانه نابودی و محو شدن قرار می دهد، شکست روانی و فرهنگی است که ملتی به این باور برسد که شکست خورده است. شعارها در تقویت جنگ روانی بسیار مهم است زیرا که
ص:145
شعار از شعر گرفته شده است، همان گونه که شعر بر احساسات تأثیر فراوان دارد، شعار نیز چنین است، امروزه دشمن از این حربه برای ترویج مد یا تبلیغات و تهاجم فرهنگی فراوان استفاده می برد. نمونۀ بارز آن را در ترویج شلوار زخمی می توان مشاهده کرد، که جوان ها در شهرهای مختلف جمهوری اسلامی ایران، گرایش دارند، طبق مد روز از شلوارهای زخمی استفاده کنند، متأسفانه بازار هم که طبق تقاضا پیش می رود، به این مسأله دامن می زند، در این مد قسمت هایی از شلوار سالم را پاره می کنند، چند نفر هم به جای اینکه کارهای اقتصادی سالم انجام بدهند، به شغل کاذب شلوار زخمی کردن رو می آورند، من برای نوشتن این مقاله از قیمت این شلوارها پرسیدم دیدم گران تر از شلوارهای سالم است و از برخی از استفاده کنندگان پرسیدم جواب عاقلانه و قانع کننده برای استفاده از آن نداشتند، جز اینکه می گفتند مد است، افزون بر اینکه این شلوارها، نسبت به شلوارهای سالم، هم زود پاره می شوند، هم تفاوت قیمت دارند، اگر حد متوسط استفاده کنندگان را ده میلیون نفر و تفاوت قیمت و استهلاک سریع را فقط سه هزار تومان در نظر بگیریم، سرمایه هنگفت، به هدر می رود بدون اینکه زیبایی طبیعی، یا توجیه عقلانی و منطقی داشته باشد، صرفاً یک احساس کاذبی است که با استفاده از لفظ زیبا و شاعرانه زخمی در جوان ها ایجاد کرده اند، زیرا من از برخی استفاده کنندگان سؤال کرده ام آیا حاضرید شلوار پاره بپوشید گفته اند، نه ولی وقتی بگویید این شلواری که پوشیده ای پاره است جواب می دهند: «این شلوار پاره نیست این شلوار زخمی و مد روز است، پاره آن است که بر اثر استعمال از بین رفته باشد»، نمی دانم که چه کسی این نام را گذاشته و این توجیه را ساخته و پرداخته است و از کجا این مد سر درآورده است، شاید دست صهیونیسم اقتصادی در کار است که لفظ شاعرانه زخمی را بر آن نهاده است که
ص:146
امروزه میلیون ها جوان از آن استفاده می کنند، این تبلیغ و ترویج شلوار زخمی شبیه تحقیقی است که در روان شناسی دربارۀ استخدام کلمات و الفاظ زیبا یا زشت، انجام داده اند، در این تحقیق به آزمودنی ها فیلمی از یک تصادف اتومبیل را نشان دادند و بعد سؤال هایی پرسیدند در مورد خاطرۀ آن ها از آن تصادف. سؤال واحدی را که راجع به سرعت وسایل نقلیه بود به شکل مختلف مطرح کردند. از برخی آزمودنی ها پرسیدند: «وقتی که ماشین ها به هم کوبیدند، چه سرعتی داشتند؟» و از برخی دیگر پرسیدند «وقتی که ماشین ها به هم خوردند، چه سرعتی داشتند؟» آزمودنی هایی که سؤال «کوبیدن» از آن ها شده بود احتمالاً استنباط می کردند که تصادف، خیلی شدید و ای بسا شدیدتر از آنچه بوده است که واقعاً در خاطره دارند. در نتیجه، احتمالاً با استفاده از این استنباط، خاطره ای را که از تصادف داشتند، تغییر می دهند و آن را شدیدتر می کنند اما آزمودنی هایی که سؤال «به هم خوردن» از آن ها شده بود با احتمال کمتری چنین می کردند چون «به هم خوردن» کم تر از «کوبیدن» بر شدید بودن تصادف دلالت دارد.(1)
همواره دشمن از شعار استفاده می کرده است و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در برابر شعار آنان از شعار استفاده می نموده است یک نمونه آن در جنگ احد به وقوع پیوست، آنگاه که مسلمانان، بر اثر تخلف برخی از نگهبانان مسلمان، شکست را تجربه کردند، ابوسفیان درحالی که احساس غرور و پیروزی می کرد، خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله چنین شعار داد: یک روز به نفع شما و یک روز به نفع ما (منظورش جبران این پیروزی در برابر شکست بدر بود) ولی پیامبر صلی الله علیه و آله دستور فرمود که جواب دهند: کشته های ما با کشته های شما برابر نیستند، (ما در هر دو صورت پیروزیم چه
ص:147
کشته شویم یا بکشیم) زیرا کشته های ما در بهشت و کشته های شما در دوزخند، ابوسفیان درحالی که بت عزی را حمل می کرد، دوباره شعار داد:
«لَنَا عُزَّی وَ لَا عُزَّی لَکمْ» ما بت عزی را داریم و شما عزی ندارید، پیامبر صلی الله علیه و آله دستور فرمود جواب دهند:
«اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَی لَکمْ»؛ خدا مولای ما است، و شما مولا ندارید، ابوسفیان گفت:
«اعْلُ هُبَلُ» سربلند باد بت هبل. پیامبر صلی الله علیه و آله دستور فرمود تا بگویند:
«اللَّهُ أَعْلَی وَ أَجَلُّ» خدا بلندمرتبه تر و بزرگوارتر است. در این حال ابوسفیان که خود را عاجز می دید، گفت وعده ما بدر کوچک.(1)
این مصداق کامل جنگ روانی است که اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کوتاه می آمد و در برابر شعار دشمن شعار نمی داد و یا شعار کوبنده تر نمی داد بلکه شعار ضعیف می داد دشمن احساس برتری می کرد و روحیه می گرفت. امروزه نیز باید مسلمانان از این روش پیامبر صلی الله علیه و آله درس بگیرند تا بر دشمنانی که بدتر از دشمنان آن روز اسلام است، غلبه کنند.
شعر و شعار یکی از وسایلی است که در جنگ روانی و تحریک جنگ جویان بسیار اثر دارد، هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را می دید که با شعار به هتاّکی و تضعیف روحیه مسلمانان و تقویت روحیه دشمن می پردازد افزون بر شعار و مقابله به مثل، او را از صحنه بر می داشت داستان های ذیل نشان گر همین نکته است: «أَبُوعَزَّه عمرو بن عبدالله بن عثمان الجمحی» شاعر زمان جاهلی بود که تا ظهور اسلام زنده بود و در جنگ بدر به دست مسلمانان اسیر شد، به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت من مالی ندارم و نیازمند و عیال وارم بر من منت بگذار و آزادم کن. من هم،
ص:148
پیمان می بندم که بر ضد تو و مسلمانان اقدامی نکنم حضرت قبول نمود، او را آزاد کرد، ابوعزه در مدح پیامبر صلی الله علیه و آله قصیده ای انشا کرد که بیت مشهورِ ذیل از آن جمله است:
فإنک، من حاربته لمحارب شقی، و من سالمته لسعید
بیقین کسی که با تو جنگ کند جنگجوی بدبخت و آن کس که با تو صلح کند، خوشبخت و سعادتمند است.
در جنگ احد صفوان بن امیه، سرکرده بنی جمح ابوعزه را دعوت کرد، تا در جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله شرکت کند ولی او گفت من با پیامبر صلی الله علیه و آله پیمان بسته ام که بر ضد او کسی را یاری نکنم. اما صفوان آنقدر او را تطمیع کرد تا برای جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بنی کنانه آمد و با عمروعاص در تحریک قبایل در برابر اسلام شعر می سرود، ولی در این جنگ مسلمانان او را دوباره اسیر کردند. ابوعزه بار دیگر در خواست آزادی کرد و گفت: ای رسول خدا بر من منت بگذار و آزادم کن. حضرت فرمود:
«لَا یُلْدَغُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ»، مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود، آزادت کنم تا به مکه بروی و بگویی محمد را دو بار فریب دادم؟ سپس به عاصم بن ثابت، دستور داد تا او را گردن زند.(1) این شعار و عمل پیامبر صلی الله علیه و آله نشانگر این است که نباید دو بار فریب دشمن را خورد و همچنین اهمیت شعار دهنده و تأثیر تحریکی آن را می رساند. موارد دیگری نیز در تاریخ وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله شر آن ها را از سر اسلام و مسلمانان کوتاه نموده است که با شمشیر زبان شان به جنگ روانی اسلام می پرداختند.
ص:149
یکی از کسانی را که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داد، تا به قتل برسانند، «کعب بن اشرف یهودی» بود که دستی بر شعر داشت، و با شعرش پیامبر صلی الله علیه و آله و اسلام را مورد هجوم قرار می داد حتی زنان مسلمان را در شعرش به بدی یاد می کرد، افزون بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله به حسان دستور فرموده بود که کعب را هجو کند، ولی در نهایت شرش را از سر اسلام و مسلمین کوتاه کرد و به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله به قتل رسید که داستانش خواندنی است.(1)
رسانه در یک زمان روزنامه و مجلات است، در زمان دیگر، تلویزیون، اینترنت، ماهواره و در زمان بسیاری از شاهان، شعرا و گویندگان کار رسانه های کنونی را انجام می دادند، از این رو در زمان های برخی از شاهان شعر و ادب رشد داشته و بسیاری از شعرا برای شاه و حاکم تبلیغ انجام می دادند و دشمنانش را هجو و تنقیص می کردند و شاه را می ستودند یا در برابر شعرای مخالف شعر می سرودند و تبلیغات آن ها را خنثی می کردند، شعرا توانستند در سایه حمایت شاهان، شاهنامه ها را پدید آورند که خدمت مهمی برای زبان و ادب به حساب می آید. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز شعرای مخصوص داشت که کار رسانۀ امروزی را انجام می دادند چنانکه تاریخ نویسان آن را نوشته اند از جمله از ابن سیرین چنین نقل شده است: «کان شعراء النبی صلی الله علیه و آله: حسان بن ثابت، و کعب بن مالک، و عبدالله بن رواحة. فکان کعب بن مالک یخوّفهم الحرب، و کان حسان یقبل علی الأنساب، و کان عبدالله بن رواحة یعیّرهم بالکفر»(2) ؛ شعرای پیامبر صلی الله علیه و آله عبارت بودند از: حسان
ص:150
بن ثابت، کعب بن مالک و عبدالله بن رواحه. کعب دشمنان را از جنگ می ترساند و حسان نسب های آنان را یادآوری می کرد و عبدالله بن رواحه کفار را به دلیل کفرشان سرزنش می کرد.
این عمل یکی از مصادیق مهم جنگ روانی است که آن حضرت در برخی از جنگ ها به کار می گرفت اما نه مانند شعرای شاهان که کارشان بیش تر مدح شاهان بوده است.
یکی از راه های نفوذ دشمن تبلیغات است که از مهم ترین ابزار در دست دشمن به حساب می آید چنانکه می گویند تأثیر تبلیغات آنقدر فراوان است که می تواند بخاری را در صحرای گرم عربستان و یخچال را در سرزمین سرد سیبری به فروش برساند. دو عامل مهم برای دشمن وجود دارد که می تواند از طریق تبلیغات و شایعه سازی، در هر جا یا هر حکومتی نفوذ کند:
1. نفوذ از طریق شایعه پراکنی و تضعیف روحیه سربازان و ایجاد تزلزل در لشکر دشمن با هر نوع وسیله و امکاناتی که ممکن باشد.
2. نفوذ از طریق ایجاد اختلاف و دامن زدن به مسایل قومی، نژادی، مذهبی و... و در هر دو مورد ممکن است دشمن به صورت خودی جلوه کند ولی به صورت ناپیدا دشمنی کند، به خصوص در صدر اسلام زمینه فراوان بود که کسی در لباس دوست برای دشمن کار کند، از همین جهت پدیده نفاق به وجود آمد که عده ای واقعاً مسلمان نبودند ولی اعلام می کردند مسلمانند این ها برای دشمن شکار مناسبی بود تا با تطمیع و خریداری آنان را بفریبند و بر اسلام و مسلمان ضربه وارد سازند، گاهی انسان ها وسیله قرار می گیرند به گونه ای که خودشان نیز نمی دانند مانند گروه طالب که فکر می کنند برای اسلام خدمت می کنند درحالی که
ص:151
وسیله اند برای دشمن و شعارشان اسلامی است ولی عمل شان نژادگرایانه و در جهت تأمین منافع بیگانگان است. این چنین ناآگاهی اولین گامی است در جهت تضعیف و بدنام کردن اسلام و بهترین وسیله است برای دشمن در جهت اسلام زدایی، در چنین مواردی است که کسی را وادار می سازند تا با دستان و عملکرد خویش به خود و منافع خویش ضربه بزند و ارزش ها را زیر سؤال ببرد، امروزه خشونت طالب چهره دین را برای بسیاری از ناآگاهان غیر مسلمان خشن و انعطاف ناپذیر جلوه داده است در صدر اسلام نیز دشمنان می خواستند از همین راه ها نفوذ کنند ولی پیامبر با عملکرد درست آن را نقش بر آب کرد که در ذیل به اختصار بررسی می کنیم.
3.7.1. جلوگیری از روحیه تزلزل در لشکر
گفته اند بوفالوها عادت دارند که اگر یکی خود را در دره یا رودخانه ای بیندازد دیگران از او پیروی می کنند با آنکه می بینند طعمه تمساح ها می شوند. انسان ها نیز گاهی دارای چنین صفتند. در هر کار جمعی به خصوص اگر آن کار مشکل هم باشد، یک شخص اگر شکست ایجاد کند، ممکن است دیگران نیز از او پیروی کنند و شکافی در میان لشکر ایجاد شود، چنانکه در اسلام فراوان این مسأله پیش آمده است که اسلام و مسلمانان ضررهای جبران ناپذیری را تحمل نموده اند که در ادامه اشاره خواهیم کرد. در زمان پیامبر نیز گاهی برخی از افراد باعث می شدند تا تزلزلی در لشکر ایجاد شود، از این رو پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله برای جلوگیری از نفوذ دشمن و تزلزل در روحیه سربازان راه منزوی کردن برخی از کسانی را در پیش گرفت که به صورت لشکر خودی جلوه می کردند، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ تبوک برخی از افرادی بودند که ممکن بود عملکردشان
ص:152
در لشکر اسلام شکست و شکاف ایجاد کند، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله راه آن را بست چنانکه آیه ذیل به آن اشاره دارد:
وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتّی إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِیمُ 1 ؛
(و [نیز] بر آن سه تن که بر جای مانده بودند، [و قبول توبه آنان به تعویق افتاد] تا آنجا که زمین با همه فراخی اش بر آنان تنگ گردید، و از خود به تنگ آمدند و دانستند که پناهی از خدا جز به سوی او نیست. پس [خدا] به آنان [توفیق] توبه داد، تا توبه کنند. بی تردید خدا همان توبه پذیر مهربان است).
شأن نزول. این آیه درباره کعب بن مالک و مراره بن ربیع و هلال بن امیه نازل شد که آنان از رفتن به تبوک خود داری کردند اما نه از روی نفاق بلکه از روی تنبلی، و سپس پشیمان گشتند و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه باز گشت به نزد آن حضرت آمده عذرخواهی کردند ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخ شان را نداد و به مسلمانان نیز دستور داد که با آن ها سخن نگویند، مردم نیز حتی کودکان خردسال به پیروی از دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن ها کناره گرفتند، زنان شان که چنان دیدند، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده گفتند: ما نیز از آن ها کناره گیری کنیم؟ حضرت فرمود: نه، ولی مواظب باشید آن ها با شما نزدیکی نکنند، این جریان سبب شد که شهر مدینه بر آن سه نفر تنگ شود، از این رو از شهر بیرون رفته به کوه ها پناه بردند و خانواده های آن ها غذا برای شان می بردند ولی با آن ها سخن نمی گفتند، چند روزی بر این منوال گذشت و آن سه نفر پهلوی یکدیگر به سر
ص:153
می بردند تا اینکه یکی از آن ها گفت: مردم که از ما بریده اند و کسی با ما سخن نمی گوید خوب است ما هم از یکدیگر جدا شویم و به دنبال این سخن آن سه نفر نیز از هم جدا شده، هر یک به سویی رفتند و پنجاه روز تمام بدین حال به سر بردند و به درگاه خدای تعالی زاری و تضرّع و توبه کردند تا اینکه خداوند توبه شان را پذیرفت و این آیه در شأن شان نازل شد.(1)
برخورد پیامبر با این سه تن آن هم در شرایط سخت، بسیار کارساز بود وگرنه ممکن بود یکی یکی از جنگ کناره گیری کنند و روحیه تزلزل در لشکر اسلام به وجود آید.
3.7.2. جلوگیری از ایجاد اختلاف
گفته شد که یکی از راه های نفوذ دشمن و ایجاد شکست در میان مسلمانان، دامن زدن به اختلافات است، این اختلافات ممکن است در قالب قوم، نژاد، طبقه یا در قالب مذهب، دین و... مطرح شود ولی دشمن در صدد است تا از این راه ها استفاده برد و داستان «اختلاف بینداز و حکومت کن» را به وجود آورد، متأسفانه در شرایط و زمان ما استکبار جهانی برای رسیدن به اهداف اقتصادی، سیاسی و روانی خود، همواره با دامن زدن به اختلافات مذهبی در مقاطع مختلف زمانی، مانند اختلافات شیعه و سنی و یا اسلام، مسیحیت و یهودیت، نهایت بهره برداری سیاسی و اجتماعی در این زمینه را کرده است.(2)
ص:154
در صدر اسلام نیز عده ای از منافقان که در باطن دشمن اسلام بودند ولی تظاهر به اسلام می نمودند، از این حربه استفاده می کردند زیرا در آن زمان اختلافات مذهبی موضوعیت نداشت ولی شدیدترین زمینه های اختلاف می توانست مسایل قبیله ای باشد که سال های متمادی در میان قبایل آتش جنگ را شعله ور نگه داشته بود ولی پیامبر اسلام هرگز اجازه نداد تا این اختلافات دامن اسلام را بگیرد که یکی از نمونه های آن را در ذیل مرور می کنیم.
پس از جنگ تبوک مسلمانان کنار آب مریسیع جمع شده بودند آب به حدی اندک بود که تا نصف دلو آب می آمد «سنان بن وبر جهنی»، هم پیمان بنی سالم، با عده ای از جوانان بنی سالم برای آب کشیدن کنار چاه آمدند که در آنجا عده ای از سربازان اسلام از مهاجر و انصار حضور داشتند. جهجا بن سعید غفاری و سنان دلوشان را در چاه انداختند ولی دلو آن دو به هم دیگر اشتباه شد و به این دلیل نزاعی رخ داد که جهجا با سیلی محکم بر صورت سنان زد به گونه ای که خون از صورتش جاری شد، سنان خزرج را به یاری طلبید و آنان آمدند اما جهجا فرار کرد و فریاد می زد ای دودمان قریش و دودمان کنانه به فریادم برسید. قریشیان به سرعت خود را نزد او رساندند؛ سنان وقتی این منظره را دید انصار را به کمک طلبید افراد قبیله اوس و خزرج به کمک سنان شتافتند درحالی که شمشیرها را از نیام درآورده بودند. سنان می گوید ترسیده بودم فتنۀ بزرگی به پا شود تا اینکه برخی از مهاجران آمدند و به من گفتند از حقت بگذر و من در این باره نمی توانستم چیزی بگویم زیرا گروه ما امتناع می ورزید از این که او را عفو نمایم مگر در صورتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور به عفو دهد یا قصاص کند، مهاجرین با هم پیمانان من از جمله عباده بن صامت و عده ای دیگر صحبت کردند و آنان رضایت مرا خواستند و من گذشتم و مرافعه را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله
ص:155
نبردم در این هنگام ابن ابی در میان ده تن از منافقان نشسته بود که عبارت بودند از: مالک، داعس، سوید، اوس بن قیظی، معتّب بن قشیر، و زید بن لصیت، و عبدالله بن نبتل و در میان آنان زید بن ارقم نیز حضور داشت که هنوز به بلوغ نرسیده بود یا تازه به بلوغ رسیده بود. اینان صدای جهجا را شنیدند که می گفت ای دودمان قریش به فریادم برسید! ابن ابی به شدت خشمگین شد که از سخنانش پیدا بود و گفت مانند امروز خواری ندیده بودم سوگند به خدا که از این کار (پذیرش مهاجران در مدینه) بیزار بودم ولی قومم بر من غالب شدند و این کار را کردند و اکنون کار به جایی رسیده است که این مهاجران ما را از شهر و دیارمان بیرون می رانند و نافرمانی می کنند و نیکی های ما را انکار می کنند سوگند به خدا که داستان این ژنده پوشان قریش مانند آن مثلی است که گفته اند: «سگت را فربه کن تا خودت را بدرد»(1) سوگند به خدا دوست داشتم می مردم پیش از آنکه ندای جهجا را بشنوم و تماشا کنم ولی غیرتی از خود نشان ندهم اگر به مدینه برگردیم، قطعاً آنکه عزّتمندتر است، زبون تر را از آنجا بیرون خواهد کرد. آنگاه رو به حاضران قومش کرده، گفت: این چیزی بود که خودتان انجام دادید و در شهر خویش آنان را جای دادید و در خانه های خویش ساکن کردید در دارایی خویش شریک نمودید تا اینکه بی نیاز شدند. به خدا سوگند اگر آنان را رها می کردید، در شهرهای دیگری به جز شهر شما ساکن می شدند و راضی نمی شدید به آنچه که کردید و خود را هدف آرزوهای آنان قرار نمی دادید تا برای آنان کشته شوید و فرزندان تان یتیم شود. درحالی که فراوان بودید کم نمی شدید.
ص:156
زید ابن ارقم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد همه داستان را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگفت آن حضرت در میان جمعی از یارانش نشسته بود و نارضایتی در چهره اش هویدا گشت و به زید فرمود: ای جوان شاید بر ابن ابی خشمگین شده ای.
زید گفت: نه به خدا سوگند.
فرمود: شاید گوش هایت اشتباه شنیده است.
گفت: نه به خدا سوگند درست شنیدم.
فرمود: شاید بر تو مشتبه شده باشد.
گفت: نه به خدا سوگند یا رسول الله!
این سخن در میان سربازان اسلام دهان به دهان می گشت که ابن ابی چه گفته است، گروهی از انصار زید را ملامت می کردند که بر بزرگ قومت دروغ بستی و چیزی را گفته ای که او نگفته است، ستم رواداشتی و قطع رحم کردی زید در جواب آنان گفت به خدا سوگند این سخن را از او شنیدم سوگند به خدا من عبدالله بن ابی را بیش از هر کسی دوست دارم و اگر پدرم نیز این سخن را گفته بود چنین می کردم و به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر می دادم؛ و من امیدوارم خداوند بر رسولش وحی فرستد تا مشخص شود که من دروغ گفته ام یا دیگران یا ببینم که رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن مرا تصدیق کند. خلاصه برخی حتی پیشنهاد کردند که رسول خدا عبدالله ابن ابی را به قتل برساند ولی رسول خدا این پیشنهاد را نپذیرفت و در جواب شان فرمود: آن وقت مردم خواهند گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله یارانش را به قتل می رساند وقتی سخن به ابن ابی رسید نزد رسول خدا آمد و سوگند یاد کرد که چنین نگفته است ولی حضرت پیامبر لشکر را در زمانی که هوا گرم بود و رسول خدا هیچ گاه آنان را در این موقع روز حرکت نمی داد،
ص:157
دستور حرکت صادر کرد. سعد بن عباده اولین کسی بود که نزد رسول خدا آمد و به حضرت سلام داد و عرض کرد: یا رسول الله در وقت نامناسب حرکت می کنی درحالی که چنین حرکتی از شما سابقه ندارد، رسول خدا فرمود: آیا نشنیده ای که دوست تان چه گفته است؟ گفت تو عزیزی یا رسول الله و او ذلیل است وقتی مدینه برسیم اگر بخواهی تو او را بیرون خواهی کرد عزت از آن خدا، شما و مؤمنان است. در مسیر راه حالت وحی به پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد و سورۀ منافقون نازل شد که ابن ابی را تکذیب و زید را تصدیق کرد و گفته اند پیامبر صلی الله علیه و آله از گوش زید گرفت و او را بلند کرد و گفت: این گوش ها دروغ نگفته است.(1)
این داستان در تاریخ اسلام به تفصیل ذکر شده است، که در آن چند نکته را می توان دید:
1. عبدالله بن ابی وقتی دید نزاعی میان دو شخص پیش آمده به شدت نیت درونی اش را آشکار کرد و سخن دلش را بر زبان جاری کرد و می خواست احساسات انصار را تحریک و به نفع خویش استفاده کند، و ضربه ای را بر اسلام و مسلمانان وارد سازد و آن نیت پلید در سخنانش کاملاً هویدا بود.
2. پیامبر برای جلوگیری از جدی شدن قضیه و ریشه گرفتن یک نزاع داخلی با آنکه زمان حرکت نبود، دستور حرکت داد و یک شبانه روز تمام را سفر کرد و رنج سفر به حدی بود که وقتی به منزلی رسیدند از شدت خستگی تا به زمین تماس پیدا می کردند خواب می رفتند. پیامبر این کار را انجام داد تا همگان داستان عبدالله ابن ابی را فراموش کنند.(2)
ص:158
3. زمینه ها برای اختلاف به شدت فراهم بود زیرا که کینه های جاهلی هنوز وجود داشت و می توانست این جرقه های زیر خاکستر دوباره شعله ور شود و قابل کنترل نباشد، ولی پیامبر با این تدبیر آب بر آن پاشید.
4. عبدالله بن ابی پیش از بعثت نامزد ریاست بر اوس و خزرج بود و بدون شک طرفدارانی نیز داشت و هنوز عادت های جاهلی و قبیله ای در میان شان وجود داشت زیرا به جای اینکه به نزاع سنان و جهجا پایان دهند به پشتیبانی آن دو، شمشیرها را از غلاف ها بیرون کشیدند و می توانست کم ترین جرقه، شعله های جنگ را روشن سازد.
3.7.3. نمونه هایی از نفوذ دشمن
در صدر اسلام با حضور پیامبر اسلام دشمن نتوانست نفوذ و تزلزل در میان سربازان اسلام ایجاد کند، ولی این حربه همواره مورد استفاده دشمن قرار گرفته و می گیرد؛ و هر زمان که مسلمانان غفلت کنند، از این ناحیه آسیب پذیر خواهند بود در هر شرایط و زمان و مکانی که باشند. دو نمونه را در ذیل یاد می کنیم که اسلام و مسلمانان به شدت از آن آسیب دیده است و مرور آن افزون بر اینکه دل ها را غصه دار می کند، درس عبرتی است برای مسلمانان که نباید فریب دشمن را بخورند.
1. داستان یاران امام علی در جنگ صفین. در جنگ صفین آنگاه که نزدیک بود لشکر عراق بر لشکر شام چیره شوند، عمروعاص حیلۀ بر نیزه کردن قرآن ها را به پیش کشید، دل امام علی و مالک اشتر را خون کرد، درحالی که نشانه های پیروزی لشکر امام علی و شکست لشکر معاویه آشکار شده بود و نزدیک بود که چشم فتنه کور شود، یاران امام علی فریب ظاهر را خوردند و به امام شان گفتند:
ص:159
اشتر را فراخوان تا برگردد وگرنه تو را مانند عثمان با شمشیرهای خود به قتل می رسانیم یا تسلیم دشمن می کنیم(1) ؛ و همین ها بودند که دوباره از این کارشان پشیمان شدند به کفر خود و امام علی حکم کردند، لشکر خوارج را تشکیل دادند و میان لشکر امام علی شکافی ایجاد نمودند، یگانه دلیلش نفوذ تبلیغات دشمن و در نتیجه سرپیچی از فرماندهی آن هم فرمانده معصوم بود.
2. داستان مسلم بن عقیل در کوفه. دومین موردی که در اسلام پیش آمد داستان یاری نکردن و تنها گذاشتن مسلم بن عقیل در کوفه بود، وقتی مسلم شنید که عبیدالله بن زیاد، هانی را به اسارت گرفته است، مسلم با کسانی که با او بیعت کرده بودند به نبرد عبیدالله بن زیاد شتافت و او را محاصره کرد، این در حالی بود که در آغاز ورود مسلم هیجده هزار نفر با او بیعت کرده بودند،(2) ولی در حین محاصره و نبرد عبیدالله، آنان از شیوۀ تبلیغ استفاده می کردند و یاران مسلم را از رسیدن لشکر شام می ترساندند تا شب فرارسید و یاران مسلم یکی یکی، می رفتند درحالی که به همدیگر می گفتند: ما چرا به آتش فتنه دامن بزنیم؛ برویم در خانه های خویش بنشینیم تا خداوند بین آنان صلح برقرار سازد، وقتی مسلم برای نماز جماعت مغرب به مسجد آمد، تنها ده نفر با او باقی مانده بودند، و کار به جایی رسید که همین ده نفر نیز از اطرافش پراکنده شدند و مسلم تنهای
ص:160
تنها ماند(1) تا به شهادت رسید. این در حالی بود که در آغاز بیعت از شوق می گریستند(2) ولی در هنگام سختی نبرد حق و باطل را فتنه تلقی می کردند. این ها نیز بر اثر تبلیغات دشمن بود که آنان را از رسیدن لشکر شام می ترساندند، و نه تنها از فرمانده خویش پیروی نکردند بلکه سبب شدند تا داستان دل خراش عاشورا به وقوع پیوست اگر یاران مسلم بی وفایی و سرپیچی نمی کردند، آن همه ستم بر عراق روا داشته نمی شد و فجایع دل خراش در تاریخ اسلام به وقوع نمی پیوست.
در شرایط جنگی یکی از مهم ترین عوامل پیروزی روحیۀ سربازان است، از این رو گفته اند: «روحیه سرباز پراهمیت ترین عامل در جنگ است.»(3)
بدون شک مردم و لشکری پیروز است که سربازانش روحیه داشته باشند و از جنگ و کشته شدن نترسند، زیرا ترس از دشمن آغاز شکست به حساب می آید. لشکر اسلام افزون بر اینکه پیروزی را یکی از خوبی ها می شمردند، شهادت را نیز یکی از خوبی ها می دانستند.
ص:161
چنانکه قرآن می فرماید: قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ 1 ؛
(بگو: آیا برای ما جز یکی از این دو نیکی را انتظار می برید؟).
سیوطی در ذیل این آیه از ابن عباس نقل می کند که مراد از احدی الحسنیین پیروزی یا شهادت است و از مجاهد نقل می کند که مراد پیروزی یا کشتن در راه خدا است.(1) همان گونه که مرحوم طبرسی در ذیل آیه می نویسد: ای محمد به این منافقان بگو آیا انتظار دارید برای ما جز یکی از دو خصلت پسندیده و نعمت بزرگ را: یا غلبه و غنیمت در این دنیا؛ یا شهادت و ثواب همیشگی در آخرت.(2)
کسی که در صحنۀ جنگ نه کشتن را شکست می داند و نه کشته شدن را هیچ گاه شکست نخواهد خورد وقتی ترس از مرگ حل شود، دیگر ترس ها به راحتی قابل حل خواهد بود، از این رو مؤمنان واقعی از کسی نمی هراسند زیرا از مرگ بیمی ندارند.
این باور - پیروزی یا شهادت - افزون بر اینکه انسان را شکست ناپذیر می کند، روحیه نیز می دهد لشکر اسلام چنان تربیت شده بودند، که این باور را داشتند و به مرحله خودباوری رسیده بودند که یکی از مهم ترین چیزهایی است که به انسان انرژی می دهد. زیرا کسی که خود را باور نکند، هرچه توان هم داشته باشد، نمی تواند از نیرو و توان خویش استفاده ببرد، کسی که خودش را باور نکند، چگونه انتظار دارد دیگران او را باور کنند، از این رو شرط اول موفقیت، خودباوری و اعتماد به نفس است و به همین دلیل دشمن در جنگ ها تلاش می کند تا پیش از شکست نظامی، در دل رقیبان شان رعب و وحشت ایجاد نماید
ص:162
خودباوری آنان را از بین ببرد که این باور به عدم توانایی، اولین عامل شکست به حساب می آید. خودباوری و اعتماد به نفس یکی از مهم ترین چیزهایی است که موفقیت را تضمین می کند و نیروهای نهفته و ضمیر ناهشیار انسان را به تحرک و جنبش وامی دارد و سبب می شود تا انسان در یک جهت متمرکز شود و هدف را مشخص سازد وقتی هدف مشخص گشت و تمرکز در کنار آن به وجود آمد، موفقیت از راه می رسد مانند سوزنی که دقیقاً در یک نقطه متمرکز گشته و ضخیم ترین چیزها را می شکافد با آنکه بسیار ریز و باریک و ناتوان است زیرا تمام قدرتش را در نوک خویش جمع و در یک نقطه و هدف متمرکز کرده است. در عین حال مسلمانان در کنار پیامبری قرار داشتند که شجاعتش به گونه ای بود که هرگاه آن حضرت را می دیدند، روحیۀ تازه می گرفتند، چنانکه امام علی علیه السلام نقل نموده است:
«کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ لَقِیَ الْقَوْمُ الْقَوْمَ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ فَمَا یَکُونُ أَحَدٌ أَقْرَبَ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْهُ»(1) ؛ هنگامی که آتش جنگ شعله ور می شد و گروهی با گروه دیگر درگیر می شدند، به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و هیچ کس به دشمن نزدیک تر از پیامبر نبود.
روحیه سربازان اسلام به شدت قوی بود، به گونه ای که تا سخن از نبرد به میان می آمد، تردیدی نشان نمی دادند و آمادۀ حرکت بودند چنانکه پس از جنگ بدر و شکست کفار در این جنگ، لشکر اسلام با روحیۀ عالی و سرعت عمل به نبرد ابوسفیان رفتند زیرا وی پس از شکست در جنگ بدر نذر کرده بود تا وقتی که با پیامبر صلی الله علیه و آله نجنگیده باشد، آب جنابت بر سر نریزد (کنایه از اینکه با همسرش هم بستر نشود)، به این دلیل با دو صد نفر سواره از میان قریش به سمت مدینه
ص:163
حرکت کردند، تا به سوگند خویش وفا کرده باشد، شبانه به مدینه رسید و با سلّام بن مشکم رییس بنی نضیر ملاقات نمود و از او کسب اطلاع کرد و در همان شب مردانی از قریش را به مدینه فرستاد تا به منطقه «عریض» رسیدند و نخلستانی را آتش زدند و مردی از انصار به نام معبد بن عمرو و یکی از هم پیمانانش را به قتل رسانده، برگشتند، به باور اینکه به سوگند خویش عمل کرده است؛ و در این هنگام فریاد یاری طلبی به اطلاع پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، آن حضرت و یارانش به دنبال قریش رفتند که آنان پا به فرار گذاشته بودند و برای اینکه بارشان سبک شود، کیسه های سویق (نوعی از خوراکی آماده) را می انداختند و می رفتند به همین دلیل این جنگ به سویق مشهور شد.(1) آماده شدن مسلمانان با این سرعت، یکی از مهم ترین عامل پیروزی است.
یکی از روش های تقویت روحیه سربازان در زمان پیامبر پنهان کردن ضعف ها از دشمن بود، آن حضرت به سربازانی که اکثراً پیر مردان بودند، دستور داده بود محاسن شان را رنگین کنند تا روحیه دشمن ضعیف و روحیه سربازان خودی تقویت شود و دشمن از ریش سفید بودن شان احساس قدرت و قوت نکند، این نکته در سخن امام علی علیه السلام آمده است:
«وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله غَیِّرُوا الشَّیْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ فَقَالَ علیه السلام إِنَّمَا قَالَ صلی الله علیه و آله ذَاِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَار»(2) ؛ دربارۀ فرمودۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله: «پیری را با خضاب بپوشانید و خود را همانند یهود مگردانید» از امام علی علیه السلام
ص:164
پرسیدند، در جواب فرمود: رسول خدا که درود خدا بر وی باد هنگامی این سخن را فرمود که شمار مردان دین اندک بود. اما اکنون که میدان اسلام فراخ گردیده و دعوت آن به همه جا رسیده است، هر کس همان کند که می خواهد.
بر این اساس از هر چیزی که روحیه دشمن را قوی و روحیه سربازان را ضعیف کند باید پرهیز کرد چنانکه شهید مطهری می نویسد: «این روح باید در تمام زمان ها ثابت باشد و آن این است که نباید کاری کرد که روحیه دشمن قوی بشود، چه در جنگ و چه در غیر جنگ؛ لذا ما مسلمان ها باید نقایص خودمان را مرتفع کنیم. نباید طوری رفتار کرد که غیر مسلمان، مسلمان ها را ضعیف و ناتوان تلقی کند.»(1)
تعریف جنگ اطلاعاتی. قبل از آنکه به مصداق جنگ اطلاعاتی در سیره پیامبر صلی الله علیه و آله بپردازیم، لازم است دو واژه «جنگ اطلاعاتی» و «عملیات اطلاعاتی» را در ذیل تعریف نماییم.
الف) جنگ اطلاعاتی. در آیین نامۀ jp3 - 13 منتشر شده در سال 1998، جنگ اطلاعات ( IW) (2) را به این ترتیب تعریف می کند:» عملیات اطلاعاتی در طول زمان بحران یا منازعه برای دستیابی به اهداف معین یا ارتقای آن در رابطه با یک دشمن یا دشمنان معین انجام می شود. «(3)
ص:165
به تعبیر دیگر، جنگ اطلاعات «به مجموعه روش هایی اطلاق می شود که به منظور مقابله با نیروهای نظامی، از کار انداختن زیرساخت های صنعتی و توانایی های تولیدی و ایجاد اختلال در فعالیت های اقتصادی دولتی یا خصوصی به کار گرفته می شوند، تا خسارت هایی به نیروی مهاجم یا کشور هدف وارد گردد.»(1)
در فرهنگ علوم سیاسی آن را چنین تعریف نموده است: رخنه، نفوذ و تهاجم به نظام های اطلاعاتی و عملیات کامپیوتری که زندگی اقتصادی و امنیت کشور دشمن به آن وابسته است. جنگ اطلاعاتی ممکن است در سه سطح فردی (آزادی و آسیب رساندن به زندگی خصوصی و اطلاعات شخصی)، شرکتی و سازمانی و دولتی (آسیب و خسارت وارد کردن به کسب و کارها و سازمان های دولتی، جاسوسی صنعتی و سرقت اطلاعات)، در سطح بین المللی (بی ثبات کردن جوامع، بلوک ها و نظام های اقتصادی، حملات تروریستی و جاسوسی اقتصادی) صورت گیرد.(2)
ب) عملیات اطلاعاتی. وزارت دفاع آمریکا عملیات اطلاعاتی را در آیین نامۀ مشترک 3-13 ( jp3 - 13) به شرح زیر تعریف می کند: به کارگیری یک پارچۀ جنگ الکترونیک ( EW) (3) ، عملیات شبکۀ رایانه ای (CNO) (4) ، عملیات روانی (PSYP) (5) ، فریب نظامی) MILDEC) (6) و امنیت عملیات (OPSEC) (7) در تجمیع با
ص:166
پشتیبانی ویژه و قابلیت های وابسته، برای نفوذ شکستن(1) ، نابود کردن(2) یا ربودن(3) افراد دشمن و تصمیم گیری مستقل زمانی که از خودمان حفاظت می کنیم.(4)
ج) گستره جنگ اطلاعاتی. جنگ اطلاعاتی سابقه دیرینه دارد، اما امروزه به صورت پیشرفته به کار گرفته می شود، زیرا ابزارها و وسایل اطلاعاتی فراوان گردیده است، در گذشته رسانه ها محدود بود ولی امروزه رسانه های فراوان در اختیار بشر قرار گرفته است، هر کسی که نسبت به دشمن خویش اطلاعات بهتر و بیش تر داشته باشد، ابتکار عمل به دست او است زیرا همان گونه که گفته اند: «برتری اطلاعاتی موجب برتری در تصمیم گیری می شود که برتری در طیفی از عملیات ها را موجب می گردد. نبود برتری اطلاعاتی، موجب به دام افتادن یا تردید می شود و تردید موجب تأخیر در تصمیم گیری و تحلیل رفتن تعهد به تصمیمات می شود، درحالی که نتایج اصلی، نتایج مورد انتظار نیستند.»(5)
امروزه صنعت ساخت وسایل و امکانات جدید مانند موبایل، ماهواره، از لحاظ سخت افزاری و نرم افزاری همراه با امتیاز آن در اختیار غرب قرار گرفته و این ابزار، سبب شده است که کشورهای جهان سوم، تنها کشورهای مصرف کننده باشند افزون بر اینکه همۀ زحمات شان به راحتی در جیب شرکت های چند ملیتی قرار می گیرد، کشورهای ضعیف همواره متکی و ضعیف باقی می مانند و این سبب می شود که تمام اطلاعات در اختیار استعمارگران و غول های اقتصادی
ص:167
باشد، و با این وسائل، کشورهای ضعیف را شست وشوی مغزی دهند و از آنان سوءاستفاده نمایند.
با آنکه در زمان پیامبر وسایل کسب اطلاعات محدود بود و هیچ یک از وسایل امروزی نبود، ولی پیشوای بزرگ اسلام به کسب اطلاعات اهمیت فراوانی می داد و نیمی از پیروزی های او معلول آگاهی های وی از اوضاع دشمنان و فتنه جویان بود. به همین دلیل بسیاری از اعمال شیطانی و تحریک های ضد اسلامی را در نطفه خفه می کرد.(1)
در گذشته جنگ اطلاعات، به دلیل هزینه بر بودن برای هر کسی میسر نبود و یا به صورت بسیار مقدماتی و پیش پا افتاده به این امر مبادرت می کردند و «قبل از ظهور اینترنت، جنگ اطلاعات، جنگی بود که میان قدرت های بزرگ در می گرفت. با همه گیر شدن اینترنت و در دسترس قرار گرفتن سیستم های ارتباطی جهانی و منابع عظیم ابزارهای نرم افزاری، جنگ اطلاعات به صورتی در آمده است که تقریباً هر کسی می تواند شروع کننده آن باشد.»(2)
اگرچه امروزه جنگ اطلاعات اهمیت بیش تر یافته است ولی هیچ گاه جنگ اطلاعات بی اهمیت نبوده است، زیرا اطلاعات به انسان ها می گوید چه باید بکند و چه تصمیمی باید بگیرد، زیرا: «نتایج، حاصل اقدامات هستند، اقدامات نتیجۀ تصمیم گیری ها، تصمیم گیری ها نتیجۀ پیش بینی ها و پیش بینی ها، نتیجۀ اطلاعات هستند.»(3)
ص:168
د) روش های استفاده از جنگ اطلاعاتی. یکی از روش های جنگ اطلاعاتی استفاده از ناآگاهی و تحریک احساسات دشمن است، امروزه جنگ اطلاعاتی بسیار پیچیده شده است زیرا بازیگران اصلی در صحنه حضور ندارند بلکه در ظاهر کسانی در صحنه اند که خودشان نیز نمی دانند مهرۀ چه بازیگرانی هستند و دستان اصلی در پشت صحنه قرار دارند، مهره ها با نیت پاک و خدمت در راه دین و آرمان به صحنه آمده اند حتی دشمن و دوست را نمی شناسند، بلکه دشمن برای این افراد کسانی هستند که بازیگر یا بازیگران اصلی تلقین می کنند اینان می کشند و کشته می شوند و تنها اعتبار و موقعیت آنان وسیله بودن شان است که اهداف گردانندگان اصلی در گرو کشتن و کشته شدن آن ها است و این مهره ها اصلاً مهم نیست تا کی بسوزند، چون از پشت پرده و از قواعد بازی بی اطلاعند، از این رو امام صادق علیه السلام می فرماید:
«وَ الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِسُ»(1) ؛ و کسی که به اوضاع زمانش آگاه باشد اشتباهات بر او هجوم نمی آورد.
همان گونه که پشت صحنه و روی صحنه یک فیلم کاملاً فرق دارد، در روی صحنه یک داستان به ظاهر عادی را نشان می دهند ولی در پشت صحنه کارهای دیگری جریان دارد و دست های کارگردان و... دخیل است، در صحنه های سیاسی و جنگ اطلاعاتی نیز چنین است، مثلاً در ظاهر بسیاری از افراد گروه طالبان با نیت جهاد و با اطلاعات بسیار ساده و بسیط آمده بودند، به گونه ای که احمد رشید توصیف می کند: «اکثر این سربازان برخلاف انتظار، جوانان 14 تا 24 ساله هستند،... و در مدارس پاکستانی که در طول مرز با افغانستان پراکنده است، صرفاً تحصیلات ساده قرآنی داشته اند. این مدارس یا توسط ملاهای افغان و یا
ص:169
احزاب بنیادگرای اسلامی پاکستان اداره می شوند. طلاب در این مدارس قرآن، حدیث و مبانی حقوق اسلامی را بر اساس تفسیر معلمان کم سوادشان، می آموزند. نه مدرّسان و نه طلاب در ریاضیات، علوم تجربی، تاریخ و جغرافیا هیچ زمینه ای ندارند. آنان درباره تاریخ کشور خود و یا حتی درباره دهه جهاد علیه شوروی، چیزی نمی دانند.»(1) ولی در پشت صحنه دستان پنهان «آی. اس. آی»، «سیا» و «استخبارات عربستان» قرار دارد که به دنبال بهره برداری از این ساده لوحان، برای استفاده های سیاسی خودشان هستند.
متأسفانه در موارد فراوان و در بسیاری از کشورهای اسلامی، انسان های کم سواد و کم مطالعه و ناآگاه مدافع اسلام قرار گرفته اند، وقتی انسانی کم تر آگاهی و مطالعه داشته باشد، انسان های شیاد و حتی مطالعه کتاب های گمراه کننده او را زودتر به انحراف می کشاند، زیرا ذهن او خالی است، اولین محتوایی که وارد ذهنش می شود، از همان رنگ می گیرد مانند ظرف خالی است که تا کنون آب و رنگی ندیده باشد، از اولین رنگ تأثیر می پذیرد. از این رو کشورهای پیشرفته مطالعه سرانه بیش تر با انتشارات کتاب و رسانه های اطلاعاتی بیش تر دارند و هر گونه کتاب و وسایل و ابزار انتقال اطلاعات در آنجا یافت می شود و نویسندگان فراوان هم دارند. در سیرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله نیز کسب اطلاعات مهم بوده است آن حضرت همواره سعی می کرد، از اوضاع زمان و دشمن اطلاعات کافی داشته باشد و همین نکته نیز سبب پیروزی آن حضرت بر دشمنانش بود که در ذیل چند نمونه را یادآور می شویم:
ص:170
الف) پیامبر به دنبال کسب اطلاعات. وقتی حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ بدر تشریف می بردند، پیش از تثبیت موقعیت به کسب اطلاعات پرداختند، در ابتدا آن حضرت خودش با یکی از اصحاب خویش برای کسب اطلاعات رفت تا به پیر مرد عربی برخوردند و از احوال قریش و از محمد و یارانش از او سراغ گرفتند آن مرد گفت به شما چیزی نمی گویم تا اینکه بگویید شما از کجا هستید، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی بگویم از کجاییم به ما می گویی؟ گفت: آیا این خبر در مقابل آن خبر؟ گفت بله مرد عرب گفت: به من خبر داده اند که محمد و یارانش در فلان روزی از مدینه بیرون شده اند، اگر خبر درست باشد، اکنون باید در فلان مکان باشند، (از جایی خبر داد که پیامبر و یارانش درست در همان مکان بودند) و به من خبر رسیده است که قریش در فلان روز بیرون آمده اند و اگر خبری که به من داده اند درست باشد، در فلان جا خواهند بود (درست همان مکانی را پیش بینی کرد که قریش در آنجا بود) آنگاه که از خبر فارغ شد، از رسول خدا پرسید حال بگویید شما از کجایید؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ما از آبیم. عرب گفت: از کدام آب آیا از آب عراق هستید؟ حضرت به سمت اصحابش برگشت.(1)
اینکه خود پیامبر برای کسب اطلاعات تشریف می برند، نشان گر اهمیت دادن پیامبر به کسب اطلاعات است، همان گونه که امروزه کسب اطلاعات اهمیت بسیار دارد.
ب) شناسایی موقعیت دشمن. وقتی شب فرا رسید، حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب، زبیر بن عوام و سعد بن ابی وقاص را با عده ای از اصحاب به سمت
ص:171
آب بدر فرستاد تا اطلاعات دیگری به دست آورند، اینان با شتر آبکشی برخوردند که آن را أسلم، غلام بنی الحجّاج، و عریض أبویسار، غلام بنی العاص بن سعید، برای آب بردن آورده بودند، این دو را در اردوگاه آوردند و از آنان بازجویی می کردند و حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله مشغول نماز بود آن دو خبر دادند که ما برای قریش آب می بردیم ولی یاران پیامبر صلی الله علیه و آله از این خبر ناخشنود بودند و شروع کردند به زدن آن دو وقتی بیش از حد زدند، آنان گفتند ما از همراهان ابوسفیانیم و در این صورت آن دو را رها کردند وقتی حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به رکوع رفت و سجده نمود و سلام داد و نماز را تمام کرد به یارانش فرمود: وقتی آن دو راست گفتند شما آن ها را زدید ولی وقتی دروغ گفتند رها کردید آنان راست گفتند، سوگند به خدا که آنان از میان قریش آمده اند، و رو کرد به آن دو و پرسید: از قریش برایم خبر دهید. آن دو گفتند: به خدا قسم آن ها در پشت کوهی مستقرند که در کرانۀ دشت قرار دارد، آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آنان چند نفرند؟ در جواب گفتند: بسیارند، تعدادشان را دقیق نمی دانیم پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: چند شتر در روز نحر می کنند؟ گفتند یک روز نه شتر و روز دیگر ده شتر. حضرت فرمود بین نهصد تا هزار نفرند و آنگاه پرسید: از اشراف قریش چه کسانی حضور دارند؟ گفتند:
عتبة بن ربیعة، شیبة بن ربیعة، أبوالبختری بن هشام، حکیم بن حزام، نوفل بن خویلد، حارث بن عامر بن نوفل، طعیمة بن عدی بن نوفل، نضر بن حارث، زمعة بن أسود، أبوجهل بن هشام، أمیة بن خلف، نبیه و منبه فرزندان حجّاج، سهیل بن عمرو و عمرو بن عبدودّ. پیامبر صلی الله علیه و آله به یارانش رو کرد و فرمود: مکه جگر پاره هایش را بیرون ریخته است.(1)
ص:172
ج) جست وجوی بیش تر. دو نفر به نام های بسبس بن عمرو، و عدی بن أبی الزّغباء، به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله به سمت بدر آمدند آنگاه شتران شان را نزدیک آب خواباندند و ظرف ها را از پالان شتر باز و به طرف آب حرکت کردند گویا که به دنبال آب آمده اند؟ شخصی به نام مجدی بن عمرو جهنی در آنجا بود و آن دو در کنار آب دو زنی را دیدند که یکی به دیگری گلاویز گشته و طلبش را می خواهد و دیگری می گوید: کاروان فردا یا پس فردا می رسد من در آن کاروان کار می کنم آنگاه طلبت را خواهم پرداخت و مجدی نیز زن طلب کار را تصدیق کرد و آن دو را از هم جدا کرد عدی و بسبس آن را شنیدند و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله برگشتند و آنچه را که شنیده بودند به پیامبر صلی الله علیه و آله اطلاع دادند.(1)
این ها نمونه هایی از جنگ اطلاعاتی پیامبر گرامی اسلام بود که در مقابل دشمنانش انجام می دادند تا از همه ریز و درشت کارهای دشمن آگاه باشند زیرا در جنگ ریزه کاری ها و رعایت نکات ظریف بسیار اهمیت دارد، با رعایت همین نکات می توان بر لشکری پیروز گشت و یا از لشکری شکست خورد.
غزوۀ مریسیع در ماه شعبان سال پنجم هجری رخ داد، این غزوه را از آن جهت مریسیع گفته اند که بنی مصطلق از طایفه خزاعه از هم پیمانان بنی مدلج با سرکردگی حارث بن ابی ضرار در کنار چاهی فرود آمده بودند که نامش مریسیع بود، و از آنجا تا منطقه «فرع» یک روزه راه و از «فرع» تا «مدینه» هشت منزل راه بود، حارث افزون بر قوم خویش، برای جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله اقوام دیگری را
ص:173
نیز با خود همراه داشت وقتی پیامبر از این امر اطلاع یافت بریده بن حصیب اسلمی را فرستاد تا از جریان آگاه شود، بریده آمد و با حارث از نزدیک گفت وگو کرد و دوباره بازگشت و خبر را به رسول خدا صلی الله علیه و آله رساند، آن حضرت مسلمانان را فراخواند تا با سرعت از مدینه خارج شوند و به مقابله با حارث بپردازند. در این جنگ همۀ اموال، زن و فرزند دشمن مهاجم به غنیمت مسلمانان درآمد و جنگجویان شان کشته یا اسیر شدند.(1)
این پیروزی از برکت دو چیز بود، یکی از جهت اطلاعاتی که پیامبر کسب کرده بود، دیگر از جهت تدبیر و سرعت عملی که به خرج دادند و بر دشمن حمله بردند که این هم نتیجه اطلاعات درست بود.
حنین نزدیک طایف قرار دارد که در جاهلیت بازار بوده است، جنگ حنین به دلیل جایی که در آن جنگ اتفاق افتاده است، به نام های هوازن و اوطاس نیز یاد شده است. داستان این گونه بود که وقتی پیامبر مکه را فتح نمود، قبایل هوازن و ثقیف سر به طغیان نهادند و گفتند پیش از آنکه پیامبر به جنگ ما بیاید ما باید به جنگ پیامبر برویم، به سرپرستی مالک بن عوف نصیری حرکت کردند به دستور مالک زن و بچه و گله و احشام شان را نیز با خود آورده بودند وقتی خبر به پیامبر رسید یکی از اصحابش را به نام عبدالله بن ابی حدرد اسلمی، فرستاد و دستور داد تا در میان قبیله هوازن و ثقیف برود و از قضیه کسب اطلاع کند، او نیز یک یا دو روز در میان آنان درنگ نمود و اوضاع را از نزدیک دید آنگاه به نزد رسول
ص:174
خدا صلی الله علیه و آله بازگشت و آن حضرت را از جریان آگاه ساخت و رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور حرکت به سمت هوازن را صادر کرد و با دوازده هزار مرد جنگی (دو هزار از مکه و ده هزار از مدینه) به سوی آن سرزمین حرکت کرد که در ابتدا مسلمانان در کمین گرفتار شدند و برخی فرار کردند، اما پیامبر به عمویش عباس دستور داد تا همه را صدا بزند و بالاخره در این جنگ نیز مسلمانان پیروز شدند و از لشکر دشمن یک عده اسیر گشتند و عده ای فرار کردند و اموال شان به غنیمت مسلمانان درآمد.(1)
این پیروزی نیز مرهون اطلاعات درست پیامبر از دشمن بود که اگر چنین اطلاعات دقیقی نمی داشت، بدون شک غافل گیر می شد و مانند مرحله اول معلوم نبود که بر سر لشکر تازه رسیده اسلام چه می رسید.
هنگامی که مسلمانان به سمت خیبر می رفتند، رسول خدا صلی الله علیه و آله عبّاد بن بشر را با چند سوار، پیشاهنگ لشکر فرستاد آنان با شخصی از قبیله اشجع برخوردند که از جاسوسان یهود بود، و مأمور بود تا در میان لشکر اسلام رعب و وحشت ایجاد کند. مسلمانان از او پرسیدند از کجایی؟ جواب داد در جست وجوی شتران گمشدۀ خویشم. عبّاد به او گفت: آیا از خیبر آگاهی داری؟ گفت بله در همین زودی ها از آنجا آمدم درباره چه می پرسید؟ گفت: از یهودیان. گفت: بله می دانم که کنانه بن ابی حقیق و هوذه بن قیس در میان هم پیمانان خویش از قبیله غطفان رفته اند تا آنان را با خود بیاورند و محصول یک سال خرمای خیبر را برای آنان
ص:175
اختصاص داده اند. آنان نیز مجهز به ساز و برگ جنگی، به فرماندهی عتبه بن بدر وارد قلعه خیبر شده اند، اکنون در این قلعه ده هزار جنگجوی شکست ناپذیر با سلاح و تدارکات بسیار وجود دارند که اگر سال ها در محاصره بمانند آب و غذای شان کافی است، بنابراین کسی را توان جنگیدن با آنان نیست.
عباد تازیانه را برداشت و با آن چند ضربه بر پیکر آن مرد فرود آورد و گفت: تو جز جاسوس، کسی نیستی راست می گویی یا گردنت را بزنم؟ آن مرد گفت: آیا در امانم اگر راست بگویم؟ عباد گفت: بله در امانی. مرد عرب ادامه داد: خیبر از شما به دلیل آنچه که با یهودیان مدینه کردید، ترسیده اند یهودیان مدینه پسر عموی مرا که خرما فروش است، فرستاده اند تا به کنانه بن ابی حقیق اطلاع دهد که شما لشکر و سلاح و اسبان اندکی در اختیار دارید و به آنان گفته اند به مسلمانان چنان ضربه وارد کنید که خیال جنگ با شما را در سر نپرورانند زیرا که آنان تا هنوز با کسانی رو به رو نشده اند که به درستی با فنون جنگی آشنا باشند و نیز گفته اند قریش و سایر عرب از حرکت پیامبر به سوی خیبر خوشحالند زیرا می دانند که خیبر اسلحه و امکانات فراوان در اختیار دارند و اکنون این خبر در میان طرفداران و دشمنان پیامبر داغ است؛ عده ای می گویند پیامبر شکست می خورد، عده ای باور دارند که خیبریان طعم شکست را خواهند چشید.(1)
در زمان پیامبر و صدر اسلام، مسلمانان افرادی را در میان دشمن می فرستادند و کسب اطلاع می کردند ولی در شرایط کنونی دشمن همین کار را انجام می دهد
ص:176
از آنجا که هر کس بیش تر اطلاع از اوضاع دشمن داشته باشد، موفق تر است امروزه شبکه های بسیار پیچیده جاسوسی در کشورهای اسلامی فعال است و مرتب برای دشمن کار می کند؛ اما امروزه با ابزارها و وسایل پیشرفته این کار انجام می گیرد مثلاً در کشور عراق پیش از آنکه عملیات صحرا صورت بگیرد و در آن کشورهای غربی حمله کنند، آمریکا برای شناسایی موقعیت ها تراشه هایی جاسوسی را در کامپیوترها کار گذاشته و وارد عراق کرده بودند تا از این طریق جاسوسی و کسب اطلاع کنند آلن می نویسد: «عملیات طوفان صحرا اولین جنگ اطلاعاتی نامیده شده است. فرماندهی مرکزی در دهمین سالگرد عملیات طوفان صحرا یک سری مصاحبه با شرکت کنندگان کلیدی و منابع دیگر را منتشر کرد. در بند مربوط به جنگ اطلاعاتی تاکید می کند: «جنبه دیگر جنگ اطلاعاتی طوفان صحرا، به کار گذاشتن آلات الکترونیک در رایانه هایی بود که اخیراً توسط ایالات متحده به عراق صادر شده بودند. این آلات، زمانی که فعال شدند، به افشای موقعیت رایانه ها در داخل عراق و به کارگیری احتمالی نظامی آن ها کمک کرد. آلات کار گذاشته شده در رایانه ها، در اصل برای کنترل صادرات و استعمال اطلاعاتی (پنهان) به کار گرفته شده بودند و اقدام در چهارچوب جنگ اطلاعاتی بود.»(1)
بسیاری از تجهیزات، نرم افزارها و ابزارهای به کار رفته در زیرساخت فناوری اطلاعات، در مقیاس جهانی، از آنِ شماری اندک از کشورهای پیشرفته است که همگی دارای پیشینۀ استعماری هستند. این کشورها در هنگام لزوم، از ابزارهای خود برای به زیر سلطه کشیدن کشورها، کمال بهره برداری را می کنند. برای
ص:177
نمونه، هنگام حملۀ نخست آمریکا به عراق در سال 1991، با فعال شدن یک ویروس سخت افزاری تعبیه شده در یک چاپگر صنعتی ساخت فرانسه، در مرکز مخابرات بغداد، بخش گسترده ای از شبکه های مخابراتی عراق از کار افتاد. در حملۀ دوم آمریکا به عراق در سال 2003 نیز آمریکاییان با فشار دادن یک دکمه، تمامی سیستم های راداری و هشدار دهنده دفاع هوایی و دریایی عراق را از کار انداختند، تا آنجا که هواپیماهای جنگندۀ عراقی قادر به پرواز نبودند؛ زیرا سیستم های مخابراتی و راداری همۀ آن ها از کار افتاده بود. در جنگ آمریکا با صربستان، با از کار افتادن شبکه های نرم افزاری و سخت افزاری و سیستم های عامل رایانه ها، نظام زندگی مردم صربستان مختل شد و آب، برق، گاز و سوخت رسانی قطع گردید.(1)
یادم هست در اوایل ورود آمریکا در افغانستان، به صورت گسترده در برخی از مناطق برای افراد خانواده ها تحت عنوان کمک های بشر دوستانه رادیوهای نوری داده بودند که مردم می گفتند: این وسایل جاسوسی است ولی به دلیل نبود امکانات کسی نتوانست کشف کند که رادیوها برای چه بود. استعمار به دلیل دسترسی به دانش گسترده، به راحتی در کشورهای اسلامی جاسوسی می کنند و بر سرنوشت مردم چیره می شوند. امروزه جنگ اطلاعاتی و نحوه جاسوسی برای کسب اطلاعات فرق کرده است، در شرایط و زمان ما، جاسوسان سایبری در عرصه آمده اند که به راحتی دیده نمی شوند و تنها با سرپنجه علم و دانش می توان آن را کشف کرد؛ و لازمه این کار، داشتن دانش و تخصص است که متأسفانه در
ص:178
کشورهای اسلامی آن گونه که باید، وجود ندارد و داستان عراق و دیگر کشورهای یاد شده بسیار تکرار می گردد.
موقعیت شناسی یعنی مهندسی جنگ. کسی که سنگر و خاکریز می سازد، اول باید امکانات و وسایل در دست دشمن را بشناسد و برآورد کند، آنگاه طبق آن خاکریز درست کند در غیر این صورت یا هزینۀ فراوان را مصرف می کند که لزوم ندارد یا اینکه شکست را در پی دارد. مثلاً اگر دشمن با اسلحه کلاشینکف حمله می کند یک نوع سنگر لازم است ولی وقتی دشمن با اسلحه های دور برد حمله می کند نوعی دیگری از سنگر را لازم دارد؛ زیرا جنگ مانند دیگر برنامه ها، مهندسی خاص خودش را دارد و باید تلاش کرد تا این مهندسی را بدانیم تا هم استراتژی ها مشخص شود و هم اینکه در مقابل دشمن از چه روش و برنامه ای استفاده نماییم، چنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله همواره سعی می کرد موقعیت استراتژیک و مهم را در اختیار داشته باشد، نمونه هایی از این موقعیت شناسی را در ذیل می بینیم:
قرآن کریم درباره موقعیت شناسی پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ 1 ؛
(و [یاد کن] زمانی را که [در جنگ احد] بامدادان از پیش کسانت بیرون آمدی [تا] مؤمنان را برای جنگیدن، در مواضع خود جای دهی، و خداوند، شنوای داناست).
ص:179
قمی در شأن نزول آیه از ابی بصیر نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمود: این آیه وقتی نازل شده است که قریش به قصد جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکه بیرون آمدند و حضرت پیامبر جای مناسبی را برای جنگ جستجو می کرد.(1)
در جنگ احد پیامبر به گونه ای لشکر را جا به جا کرده بود که در آغاز دشمن شکست خورد ولی در پایان به دلیل سرپیچی از سخن پیامبر و رها کردن موقعیت استراتژیک، دوباره مسلمانان شکست را تحمل کردند. وقتی در روز احد لشکر قریش و لشکر اسلام در مصاف هم قرار گرفتند، حضرت پیامبر لشکر اسلام را چنین آراست: پشت سر پنجاه تیرانداز را به فرماندهی عبدالله بن جبیر، برادر خوّات بن جبیر قرار داد و به آنان فرمود: شما سوارانی را دفع کنید که از پشت سر بر ما حمله می کنند، و نگذارید به سوی ما آیند و در جای خویش پایدار بمانید چه ما شکست بخوریم یا پیروز شویم، وقتی نبرد آغاز گشت، لشکر دشمن شکست خوردند و غنایمی را بر جای گذاشتند، مسلمانان مشغول جمع آوری غنایم شدند که عده ای از این نگهبانان بدون توجه به سخن پیامبر و سخن فرمانده خویش صحنه را ترک کردند و برای جمع آوری غنیمت شتافتند، در نتیجه سواره نظام دشمن به فرماندهی خالد بن ولید وقتی تعداد کم مسلمانان را دیدند از پشت سر حمله کردند و چند نفر باقی مانده را به شهادت رساندند و از پشت سر به لشکر اسلام در حالی حمله کردند که بسیاری سرگرم جمع آوری غنایم بود که ناگاه این پیروزی به شکست تبدیل گشت، مهم ترین سربازان اسلام مانند حمزه و... به شهادت رسیدند، بسیاری از اصحاب فرار کردند(2) ولی وقتی به
ص:180
مدینه بازگشتند، گفتند: از کجا این محنت و مصیبت به ما رسید؟ در صورتی که خداوند به ما وعده نصرت و پیروزی داده بود، خداوند تعالی این آیه را نازل فرمود:
وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّی إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ 1 ؛
(و [در نبرد احد] قطعاً خدا وعده خود را با شما راست گردانید: آن گاه که به فرمان او، آنان را می کشتید، تا آنکه سست شدید و در کار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم] با یکدیگر به نزاع پرداختید و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید [یعنی غنایم را] به شما نشان داد، نافرمانی نمودید. برخی از شما دنیا را و برخی از شما آخرت را می خواهد. سپس برای آنکه شما را بیازماید، از [تعقیب] آنان منصرف تان کرد و از شما درگذشت، و خدا نسبت به مؤمنان، با تفضل است).
به این معنی که شکست شما در نتیجه طمع و حرصی بود که تیراندازان برای به دست آوردن غنایم داشتند و موضع خود را در کوه ترک کردند.(1)
در جنگ احد اگر لشکر خودی آن موقعیت مهم را رها نمی کردند لشکر دشمن شکست سنگینی را تجربه می کردند، اما بر اثر سرپیچی سربازان اسلام از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و رها کردن موقعیت استراتژیک، سبب شد تا دشمن شکست خورده دوباره جان بگیرد و شکست سنگینی را بر لشکریان مسلمان تحمیل کند. وقتی خوب دقت کنیم، می بینیم که تاکید پیامبر به پایداری مسلمانان چه قدر با اهمیت بوده است، زیرا دلیل عمده این شکست تنها یک نکته بود که همان رها
ص:181
نمودن موقعیت استراتژیک و حمله دوباره دشمن است. افزون بر اینکه این شکست می رساند که جنگ های پیامبر با تدبیر توأم بوده است و اگر تدبیر پیامبر در جنگ ها نبود، شاید بسیاری از پیروزی ها نصیب مسلمانان نمی گشت. زیرا نیمی از پیروزی ها در جنگ، نشأت گرفته از تدبیر است، اگر فرماندهی تدبیر و برنامه ریزی درست نداشته باشد، با همۀ امکانات از پیروزی محروم خواهد گشت یکی از مهم ترین امتیاز پیامبر اسلام در مقابله با دشمن، تدبیر فوق العاده آن حضرت بوده است.
هنگامی که مسلمانان در منطقه بدر رسیدند، در اولین چاه به دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود آمدند تا اردو بزنند، در این هنگام حباب بن منذر بن جموح نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و پرسید آیا فرود آمدن در این مکان نظر شخصی و تاکتیک جنگی است، یا به دستور خداوند است که ما را در آن حق تقدیم و تأخیر نیست؟ حضرت فرمودند: نظر شخصی و تاکتیک جنگی است، حباب گفت: اینجا فرودگاه مناسبی نیست لشکر را حرکت بده تا به آخرین چاه برسیم و چاه ها را پر کنیم و بر آن حوضی بسازیم و پر از آب کنیم در این صورت با دشمن به نبرد می پردازیم درحالی که ما آب داریم و دشمن محروم از آن است. حضرت نیز لشکر را حرکت داد تا به آخرین چاه رسیدند و همان گونه عمل کردند که حباب پیشنهاد نموده بود، و در آنجا فرود آمدند.(1) از این رو مسلمانان در جنگ احد شکست خوردند ولی در جنگ بدر پیروز شدند، چنانکه مرور کردیم، یکی از
ص:182
مهم ترین دلیل پیروزی و شکست در این دو جنگ، داشتن موقعیت استراتژیک و رها کردن آن بوده است.
وقتی حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله با یارانش به سمت خیبر می رفت، هنگامی که در منطقه صهبا رسیدند، در آنجا نماز عصر را خواندند و غذا طلب نمودند و پس از صرف غذا که جز خرما و سویق نبود، به اقامه نماز مغرب و عشا پرداختند، سپس پیامبر راهنمایان را طلب کرد و حسیل بن خارجه اشجعی و عبدالله بن نعیم اشجعی آمدند و پیامبر به حسیل فرمود: پیشاپیش ما حرکت کنید تا ما را از سینۀ صحرا عبور دهید و به جایی برسانید که در میان خیبر و شام قرار داشته باشد تا بتوانیم میان خیبریان و شامیان و هم پیمانان آن ها از قبیله غطفان قرار بگیریم.(1) در اینجا می بینیم با آنکه مسلمانان نیاز به راهنما دارند ولی آن حضرت به دلیل اطلاعات و تدبیری کافی که دارد، موقعیت و منطقه مهم را خوب تشخیص می دهد و افزون بر شناخت منطقه، لشکر را در موقعیت مهم و استراتژیک مستقر می کند تا میان لشکر دشمن با هم پیمانان شان فاصله ایجاد شود و دشمنان نتوانند به همدیگر کمک کنند و به لشکر اسلام ضربه وارد سازند.
آنچه یاد کردیم، نمونه هایی اندکی از روش تعامل و برخورد پیامبر در برابر دشمنان بود که نتیجۀ آن پیروزی مسلمان ها و شکست دشمن بوده است.
ص:183
ص:184
ص:185
ص:186
بدون شک همان گونه که خداوند وعده داده است، هرگز خداوند کافر را بر مؤمن برتری و تسلط نمی بخشد در آیه: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً نه خداوند نعوذبالله خلاف واقع فرموده است، نه آیه اختصاص به مؤمنان صدر اسلام دارد، بلکه ما مسلمان ها باید در روش و ایمان خود تجدید نظر کنیم تا وعدۀ قرآن تحقق یابد، علامه طباطبایی در ذیل آیه یاد شده می فرماید: اما اینکه فرمود: «و خدای تعالی هرگز کفّار را مافوق مؤمنان و مسلط بر آنان قرار نمی دهد»، معنایش این است که حکم از امروز به نفع مؤمنان و علیه کافران است و تا ابد نیز چنین خواهد بود و هرگز به عکس نمی شود و این خود اعلامی است به منافقین که دیگر برای ابد مأیوس باشند از اینکه به هدف شوم خود برسند و به حکم این آیه در همه دوره ها بالاخره فتح و پیروزی از آن مؤمنان و علیه کافران خواهد بود.
احتمال هم دارد که نفی «سبیل» اعم از تسلط در دنیا باشد یعنی منظور این باشد که کفار نه در دنیا مسلط بر مؤمنان می شوند و نه در آخرت، و مؤمنان به اذن خدا دائماً غالبند، البته مادامی که ملتزم به لوازم ایمان خود باشند، هم چنان که در جای دیگر صریحاً این وعده را داده(1) و فرموده است:
ص:187
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ 1 ؛
(و اگر مؤمنید، سستی مکنید و غمگین مشوید، که شما برترید).
این سنت خداوند است که کسانی را خوار و ذلیل نماید که از خدا دور شوند و ایمان و تقوا را نادیده بگیرند ولی هرگاه به خداوند نزدیک شوند، و پرهیزگاری را پیشه سازند، در مسائل مادی و معنوی رشد خواهند کرد، در دنیا و آخرت عزیز و سربلند خواهند زیست چنانکه خداوند می فرماید:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ 2 ؛
(و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، قطعاً برکاتی از آسمان و زمین برای شان می گشودیم، ولی تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم).
در جای دیگری از قرآن کریم می فرماید:
یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَیْ ءٍ قَدْراً3 ؛
(و هر کس از خدا پروا کند، [خدا] برای او راه بیرون شدنی قرار می دهد. و از جایی که حسابش را نمی کند، به او روزی می رساند، و هر کس بر خدا اعتماد کند او برای وی بس است. خدا فرمانش را به انجام رساننده است. به راستی خدا برای هر چیزی اندازه ای مقرّر کرده است).
عمده ترین و کلیدی ترین مشکلی که امروزه دامن مسلمانان را گرفته است، دوری از آموزه های دینی و ضعف ایمان و تقوا است که بسیاری از مشکلات
ص:188
دیگر نتیجه همین نکته است اگر این مشکل حل شود، بسیاری از مشکلات دیگر حل خواهد شد، زیرا ایمان و التزام و پای بندی به همه دستورات مقدس اسلام است که اگر عملی شود، همان نتیجه به دست خواهد آمد که در صدر اسلام عاید مسلمانان گشت، زیرا دستور اسلام و به تعبیر دیگر گوهر اسلام همان است که بود و همان خاصیت را خواهد داشت که در صدر اسلام برای مسلمانان به ارمغان آورد.
خداوند منان، اختلاف، تفرقه و نزاع را یکی از چیزهایی شمرده که همسنگ عذاب به حساب آمده است:
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ 1 ؛
(بگو: «او تواناست که از بالای سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد یا شما را گروه گروه به هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضی از شما را به بعضی [دیگر] بچشاند»).
یکی از بدترین چیزهایی که مسلمانان گرفتار آن شده اند، این است که به جان هم بیفتند و از همدیگر ضربه بخورند، در حالی که دشمن شادمان باشد و تماشاگر، این نکته است که مسلمانان را ضعیف کرده است، اختلاف و نزاع های گوناگونی است که در جهان اسلام وجود دارد، این اختلاف ها یکی از منافذ دشمن است که همواره اسلام و مسلمانان را تضعیف نموده و استفاده جویان از
ص:189
آن بهرۀ کافی برده اند، و این تنها مربوط به زمان ما نیست بلکه شگرد استفاده از اسلام علیه اسلام، شگردی است که در تاریخ نیز سابقه دارد؛ بنی امیه همین کار را کردند. معاویه با زیرکی تمام، تلاش کرد به جای مبارزه علنی با اسلام، اسلامی را بنا سازد که جز ظاهر و پوسته ای از اسلام را با خود نداشته و از حقیقت اسلام بی بهره باشد.(1)
نزاع های فراوان در جهان اسلام در حالی است که خداوند به مسلمانان دستور می دهد تا در مسأله جهاد و مبارزه در برابر دشمن از خدا و پیامبرش اطاعت کنند و نزاع را کنار بگذارند زیرا نزاع سبب ضعف و ناتوانی شان می شود، خداوند می فرماید:
وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِینَ 2 ؛
(و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سُست شوید و مهابت شما از بین برود، و صبر کنید که خدا با شکیبایان است).
در تفسیر آیه یاد شده گفته اند: منظور از «اطاعت»، اطاعت دستوراتی است که از ناحیه خدا و رسول راجع به امر جهاد و دفاع از حریم دین و بیضه اسلام صادر می شود، و آیات جهاد و دستورات نبوی مشتمل بر آن است، مثل اینکه باید اول اتمام حجت کنند، و در حین جنگ متعرض زن و فرزند دشمن نشوند و بدون اطلاع دشمن بر ایشان شبیخون نزنند و همچنین احکام دیگر جهاد.(2)
ص:190
پیروی از دستور خدا و رسولش، انسان ها را به یک سمت و هدف هدایت می کند و از نزاع و اعمال سلیقه جلوگیری می کند زیرا خاصیت نزاع و پراکندگی، سستی، ضعف و ناتوانی است، نزاع چه بین خود ملتی باشد، یا با ملت ها و انسان های دیگر، باعث عقب ماندگی و رکود می شود، ذهن ها را مشغول می سازد، ابتکار عمل و خلاقیت در مسیر پیشرفت را از انسان ها می گیرد، و جامعه را از کاروان تمدن و ترقی باز می دارد و آرامش فکری و روحی را از ملت ها می ستاند و به تعبیر قرآن باد انسان را می برد. از این رو می بینیم ملت هایی که به هر دلیلی درگیری و نزاع در میان شان وجود دارد، از رشد علمی، توسعه اقتصادی و حتی رفتارهای انسانی باز مانده اند زیرا نزاع منجر به جنگ و خشونت می شود و افراد را به سمت وحشی گری می کشاند و خاصیت درنده خویی و قساوت قلب را در انسان پرورش می دهد و از رفتار انسانی باز می دارد. وقتی خشونت و جنگ سالاری بر ملتی حاکم شود، ناامنی را به دنبال دارد حتی هنگامی که دشمن شکست بخورد، نزاع های داخلی و خشونت ها و تصفیه حساب های شخصی و اعمال سلیقه به میان می آید و دشمنی های داخلی جای آن را می گیرد چنانکه در طول تاریخ چنین بوده است، همان گونه که در هند و پاکستان چنین شد تا وقتی که مسلمانان با هندوها درگیر بودند میان خودشان اتحاد برقرار بود ولی پس از توقف جنگ بین هندوها و مسلمانان، میان خود مسلمان ها این نزاع در گرفت و کمر مسلمانان را شکست همان گونه که امروزه نزاع و اختلافات پوچ کمر مسلمانان را شکسته و هزینه سنگینی را بر آنان تحمیل کرده است، وقتی نزاع در میان امت اسلامی وجود نداشته باشد، دشمن هرگز جرأت نخواهد کرد تا بر مسلمانی ستم روا دارد و یا توهین کند.
ص:191
چنانکه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید:
«إذا لم تَغُلَّ امَّتی لم یقُلْ لَها عَدُوٌّ أبَدا.»(1) ؛ هنگامی که امت من با هم دیگر کینه و دشمنی نداشته باشند، دشمن هرگز توان گفتن چیزی را ندارد.
در حدیث دیگری این نکته با اندک تفاوت لفظی و معنادار آمده است:
«إذا لم تَغُلَّ امَّتی لم یَقُمْ لَها عَدُوٌّ أبَدا.» اگر امت من با همدیگر کینه و دشمنی نداشته باشند، هیچ دشمنی در برابر آن ها توان مقابله و ایستادن ندارد.
هر دو حدیث به دو نکته ظریف اشاره دارد در حدیث اول می فرماید: اگر مسلمانان با همدیگر متحد باشند و نزاع و کینه ورزی را کنار بگذارند، دشمنان توان سخن گفتن و دهن کجی در برابر اسلام و مسلمانان را نخواهند داشت، همان گونه که در حدیث دوم می فرماید اگر مسلمانان با همدیگر دشمنی نکنند، دشمن در برابر آن ها توان ایستادگی و مقابله عملی را نخواهد داشت، یگانه دلیل اینکه امروزه در هر گوشه و کنار جهان، به اسلام و قرآن توهین می شود و عملاً برخی از کشورهای اسلامی پایگاه دشمن قرار گرفته است، نزاع های بی فایده تحت عناوین مختلف مذهبی، نژادی و... است که دین و مذهب از آن بیزارند و دشمنان بر آن دامن می زنند تا خودشان راحت بر مسلمانان سیطره داشته باشند و بر آنان حکومت کنند.
دین آمد که بشر را از تیره روزی نجات دهد، بشر را از بند خرافات، نژاد، قوم و هر چیزی که غیر خدا است، برهاند و توانست در میان قبایل عرب، مانند اوس و خزرج که صدها سال با هم جنگیده بودند، برادری و دوستی برقرار کند، ولی
ص:192
متأسفانه اکنون در کشورهای اسلامی نه تنها ما از این برکت استفاده نمی توانیم بلکه ما را در کشمکش ها گرفتار ساخته و کارهای خود را با دین و مذهب توجیه می کنیم کاش می شد که ما نیز مانند بزرگانی چون جامی می اندیشیدیم و می گفتیم:
ای مغبچۀ دهر بده جام مِیم کامد ز نزاع سنّی و شیعه قیم
به راستی که بسیاری از نزاع های مذهبی و نژادی که بدون آگاهی و اندیشه به وجود می آید، انسان های بلندپرواز و آزاداندیش را قی می گیرد زیرا گاهی نزاع بر سر چیزی است که ارزش نزاع کردن ندارد، گاهی نزاع ها بدون تفکر و اندیشه و دانش بلکه برخاسته از احساسات و نادانی است، گاهی دشمن اصلی و مشترک در جای خود و در مقابل اسلام قد علم کرده است، عده ای به نزاع های مذهبی و داخلی گرفتارند که چنین نزاع ها نه تنها مفید نیست بلکه کشورهای اسلامی را از ترقی و رشد باز می دارد، وقتی امثال جامی به چنین نزاع های پوچ و برخاسته از جهل می بینند، در برابر چنین انسان های نزاع گر، به فحش و ناسزا متوسل می شود زیرا چنین کارها از همت پایین و نادانی و بی دردی و بی درکی افراد ناشی می شود زیرا اگر همه با همت بالا و برادروار به پیشرفت و ترقی ممالک اسلامی و برطرف کردن نزاع ها بیندیشند، همه رشد خواهند کرد و اختلافات از میان برداشته خواهد شد، درحالی که نزاع ها، استعدادها را از مسیر منحرف می سازد، مثلاً شخصی که می توانست برای کشور اسلامی راه حل ارائه دهد و مفید باشد، اکنون با وجود نزاع و اختلاف، فکرش را مشغول می سازد تا چگونه به رقیبش ضربه وارد سازد و به جای اینکه بیندیشد، چگونه مسلمانان پیشرفت کنند، دغدغه دارد که مبادا فلان رقیب یا کشور اسلامی رشد و ترقی کند، این خواسته،
ص:193
دلیلی ندارد جز وجود اختلاف مذهبی یا نژادی که از ناحیه دشمن تحمیل گردیده است. به همین دلیل بزرگانی چون سید جمال الدین، شیخ شلتوت، امام خمینی، آیت الله العظمی بروجردی و... نهایت تلاش شان را برای برداشتن نزاع و اختلاف به کار گرفتند و برخی مانند سید جمال الدین از افشای مذهب و ملیت خویش خودداری کردند تا امت اسلامی را به وحدت فراخوانند و از نزاع های پوچ و بی فایده دور سازند.
جلوگیری از نزاع و اختلاف میان مسلمانان به حدی اهمیت دارد، که قرآن دستور می دهد اگر دو طایفه مسلمان نزاع کردند، همه مسلمانان وظیفه دارند به این نزاع پایان دهند و اگر یکی از دو طرف درگیر، سرکشی کرد، باید آن طایفه را - ولو با جنگ - به پذیرش صلح وادار کرد:
وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما؛
(و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید).
اما اگر کسی سر کشی کند و اخلاق، انسانیت و صلح را زیر پا بگذارد و راه طغیان گری در پیش گیرد، باید با او قاطعانه برخورد کرد تا به پای حقیقت سر نهد:
فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ؛
(و اگر [باز] یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد، با آن [طایفه ای] که تعدّی می کند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد).
این جنگ و نبرد، تا وقتی ادامه دارد که سرکشان تسلیم حقیقت شوند، در این صورت دوباره باید راه صلح و عدل را در پیش گرفت:
ص:194
فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا ؛
(پس اگر باز گشت، میان آن ها دادگرانه سازش دهید و عدالت کنید).
زیرا خداوند بیش از جنگ، صلح و عدل را می پسندد:
إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ 1 ؛ (بیقین که خدا دادگران را دوست می دارد).
پیامبر اسلام به مسلمانان سفارش نموده است که از اختلاف دوری نموده، کسی که در این راه اسرار ورزد با او برخورد نمایند:
«وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ عَلَی الْجَمَاعَةِ وَ إِیَّاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّةَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَی هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ کَانَ تَحْتَ عِمَامَتِی هَذِهِ.»(1) ؛ همراه با سیاهی جمعیت باشید، زیرا دست خدا با جماعت است. از اختلاف بپرهیزید زیرا گروه اندکی از مردم شکار شیطان می شوند چنانکه گوسفندان تنها را گرگ شکار می کند و کسی که به اختلاف فراخواند، او را بکشید اگرچه تحت عمامۀ من به سر ببرد.
این حدیث شریف، می فرماید اگرچه کسی به نام دین و ارزش ها به سمت اختلاف دعوت نماید، از اختلاف و شخص تفرقه افکن دوری کنید، نمونه و مصادیق این حدیث شریف، نزاع های داخلی و رعایت نکردن عدالت، نزاع های قومی و مذهبی است که امروزه در بسیاری از کشورها به خصوص در کشور افغانستان جریان دارد و متأسفانه از اسلام نیز سوءاستفاده به عمل می آید یکی از آرمان های اسلامی رعایت عدالت در سراسر جهان است ولی حاکمان دو بار در افغانستان با دو چهره مردم شیعه (هزاره) را قتل عام کرده است، یک بار در چهره
ص:195
حکومت استبدادی در عصر عبدالرحمان ولی با پشتوانه مذهب و بار دیگر در چهره کاملاً مذهبی یعنی با چهره طالبان علمی و دینی و با ادعای استقرار حکومت خدا در روی زمین. طالبان به نام مذهب می زیستند ولی به دلیل دوری از مذهب و اسلام، بدون جرم می کشتند و تنها جرمی که داشت این بود که از قوم و مذهب خاص به خصوص شیعه و هزاره بود. در حالی که در اسلام سه چیز بسیار اهمیت دارد: 1. عرض (آبرو) 2. دم (خون) 3. فروج (ناموس) ولی طالبان با فرهنگ خشونت خویش نه آبرو را می شناختند و نه به آن پایبند بودند. خون و ناموس مسلمان هم برای شان اهمیتی نداشت، بلکه آنان با گمان و ظن خون می ریختند چنانکه احمد رشید می نویسد: «من خود شاهد کشته شدن یک جوان تاجیک بودم. طالب قاتل هنوز در محل حاضر و روی نعش جوان ایستاده بود. پدر جوان مقتول درحالی که می گریست گفت: «چرا فرزندم را کشتید؟» قاتل پاسخ داد، چرا نگفتی که من تاجیک هستم؟ و مرد مصیبت دیده درحالی که زار می زد، گفت: «مگر شما از من پرسیدید که من جواب ندادم؟»
هزاران نفر از مردم هزاره به زندان های مزار انتقال یافتند. طالبان هنگامی که این زندان ها پر می شد، دستگیر شدگان را در کانتینرها جا داده و درهای آن ها را قفل می کردند تا زندانیان خفه شوند.»(1)
اگر فرض را بر این بگیریم که هزاره و شیعه نزد آنان کافر است پس چرا این سربازان خدا تاجیک را با ظن و گمان اینکه هزاره است به قتل می رساندند و در مورد ناموس نیز در شمالی از برادران تاجیک زن های فراوانی را به اسارت
ص:196
گرفتند و بردند این اعمال با کدام اسلام سازگار است این همان اسلام آمریکایی است. متأسفانه ستم های فراوان بر ملت ما تحمیل گردیده است، طالبان مانند عبدالرحمان جنایات وحشیانه ای را مرتکب شدند که هرگز تاریخ آن را فراموش نخواهد کرد، جنایاتی که با دستورات هیچ یک از مذاهب اسلامی سازگار نیست، اینان آبروی مذهب و دین را بردند و به نام مذهب جنایاتی مرتکب شدند که عرب جاهلی نیز انجام نداده بودند یکی از نمونه هایش جنایتی است که احمد رشید می نویسد: «بعدها وقتی همسر دوست محمد در قندهار از وی نزد ملا عمر شکایت برد که او دو زن هزاره را به عنوان کنیز همراه خود آورده است. وی به گونه نمایشی در قندهار به زندان افتاد. طالبان حدود چهار صد زن هزاره را به کنیزی گرفته بودند.»(1)
البته این جنایت ها به نام مذهب انجام می شد، اگرچه دیگر ملت ها نیز از دست حاکمان ستمگر در امان نمانده اند، ولی بیش ترین آسیب را قوم هزاره آن هم به دلیل باور خویش که به اهل بیت و شیعه منسوب است، تحمل کرده و همواره بیش از دیگران رنج و آسیب دیده اند و آنقدر تحقیر و توهین به این مردم تحمیل گردیده است که به راستی روح این مردم را افسرده است و اکنون نیز بسیار مظلومند حقوق شان نادیده گرفته می شود و چون قدرت کافی ندارند، ملت هایی که ادعای حقوق بشر یا حقوق اسلامی را دارند نیز سکوت می کنند زیرا در کنار مردم هزاره و باورشان هرگز نمی توانند به اهداف شان برسند از این رو بسیاری از انسان ها به دنبال حمایت از ستمدیده نیستند بلکه بسیاری از کشورهای غربی تحت تأثیر مافیا و صهیونیزم جهانی است که اقتصاد و امنیت
ص:197
جهان را در اختیار گرفته اند و حمایت از حقوق مظلوم، حقوق بشر، عدالت خواهی و... شعار است برای رسیدن به خواسته های مادی و نامشروع شان.
در غرب هتلر نسبت به یهود جنایت کرد و صهیونیست شرور را امروزه به جان محرومان فلسطین انداخته اند به بهانه حمایت از اینکه روزی آنان زیر ستم هتلر قرار گرفته بودند درحالی که همان جنایت نسل کشی و برده گیری را هتلر افغانستان (عبدالرحمان خونخوار) نسبت به مردم شیعه و هزاره در قرون گذشته و طالبان در عصر حاضر، عصر فضا، علم و حقوق بشر انجام دادند که برخی را تاریخ ثبت نموده است ولی در غرب از صهیونیسم جنایت کار دل جویی و حمایت می شود ولی در افغانستانِ مدعی اسلام، امروزه تبعیض آشکار مشاهده می شود درحالی که خود تماشاگر بوده ام که به استخدام معلم به شدت نیاز بود ولی معلم لایق را استخدام نکردند، زیرا از این مردم محروم بود، اگرچه این کار سبب محرومیت این مردمان ستمدیده می شود ولی آنچه که بیش تر رنج و محرومیت را تحمل می کند همه کشور است زیرا آن کسی که بدون لیاقت و درک در جایی قرار می گیرد ملت را به عقب می راند زیرا انسان بدون درک، درد و... فقر ملت را احساس نمی کند چرا که فکرش کار نمی دهد، اگر صورت شخصی چرکین باشد تا وقتی خودش بی اطلاع باشد، واکنش نشان نخواهد داد بلکه زمانی واکنش نشان می دهد که مطلع باشد از این رو مولوی در مثنوی می سراید هر کس بیدارتر باشد، درد را بیش تر احساس می کند و کسی که بیش تر درد را احساس کند، در چهره اش هویدا است:
پس یقین گشت این که بیماری ترا می ببخشد هوش و بیداری ترا
پس بدان این اصل را ای اصل جو هر که را درداست او برده ست بو
ص:198
هر که او بیدارتر پردردتر هر که او آگاه تر رخ زردتر(1)
دشمنان و جهان خواران نیز عملاً تبلیغ می کنند و سعی دارند تا اقوام را از همدیگر بترسانند و کشور را از رشد و ترقی باز دارند تا منافع نامشروع خودشان تأمین شود، درحالی که اگر عدالت رعایت شود، ظلم و تبعیض کنار رود، هم دستور دین عملی شده است، هم ملت ها می توانند سرافراز و صلح آمیز در کنار هم به دور از فقر و بدبختی زندگی نمایند، بدون اینکه آن همه تشنه به خون هم باشند و نسبت به هم مرتکب ستم شوند.
استعمارگران و ابرقدرت ها از رشد اسلام در هراس و وحشت افتاده اند از این رو دست به هر کاری می زنند ولی امروزه مؤثرترین کارهای شان که سیاست استعماری شان تقاضا می کند، این است که دکترین اسلام ستیزی را از راه نرم و غیر خشن به کار ببندند و در قالب دوست و دل سوز نمایان شوند، تا میان مسلمانان اختلاف ایجاد کرده، اسلام را از درون آسیب بزنند، پدید آمدن وهابیت به دست انگلیس ها و تربیت وهابی های خشن یکی از راه کارهای استعماری است که آنان را مانند موریانه به جان اسلام انداخته اند تا از درون و بدون سر و صدا مغز اسلام را خالی کنند. چنانکه از یک طرف وقتی در سرزمین عربستان در ایام حج دیده می شود، یگانه همت وهابی ها این است که مبادا کسی قبر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله، خلفا، ائمه بقیع، شهدای احد و... را زیارت کند، کتاب های اختلاف
ص:199
انگیز فراوانی از برکت سرمایه نفت و در آمد حج به چاپ می رسد که جز ایجاد فتنه و اختلاف کاری ندارد، و دروغ های شاخ داری در این کتاب ها وجود دارد که در جایش ذکر خواهد شد، مأمورین ارشاد با قیافه های خشن بدون اینکه لبخندی در چهره های شان تماشا شود، با ریش های بلند و نامرتب، پاهای برهنه و سیاه و لباس های بلند، جز امر و نهی با خشونت کاری ندارند، گویا جهان اسلام هیچ گرفتاری ندارد، جز همین که مبادا مسلمانی قبری را ببوسد یا دعایی را بخواند، انسان های فراوانی را استخدام کرده اند که مانند ضبط صوت بدون اینکه خود بدانند چه می گویند هر روز یک مطلب را تکرار می کنند، از دردها و رنج های جهان اسلام مانند فلسطین، لبنان، توهین به ساحت مقدس پیامبر اسلام چیزی نمی دانند تنها در ترصد این به سر می برند که چه کسی قبر را بوسید یا چه کسی دست باز نماز خواند یا چه کسی دعایی بر قبر معصومین یا شهدای صدر اسلام قرائت کرد تا فوری دستش را بگیرند و بگویند این بدعت است، متأسفانه این مأمورین تا آنجا که من برخورد داشته ام اصلاً نمی دانند یا بسیار اندک می دانند که در جهان به خصوص در جهان اسلام چه می گذرد، از صبح تا دیر وقت وظیفه انجام می دهند، آنگاه فرصتی ندارند و جو اختناق عربستان نیز بر این وضع افزوده است، جای تعجب این است که به هر چیز زائران گیر می دهند ولی یکی از شبکه های سعودی (العربیه) چنان زن های عریان را نشان می دهد که انسان باورش نمی شود این از عربستان سعودی پخش شود، ولی این مأمورین در برابر آن ساکتند یا شاید خبر ندارند، این مأمورین خدا و ارشاد اسلامی چنان در غفلت به سر می برند، که گویا در این عالم نیستند و از این نحوۀ زندگی شان چنان لذت می برند که گویا خداوند به آنان وحی فرستاده است که جز این وظیفه ای ندارند، این ها چنان از زمان عقبند که به راحتی در دام شیادان گرفتار می شوند چنانکه هم
ص:200
اکنون گرفتار شده اند و دشمنان به شدت از آن ها استفاده می کنند و از این وسیله برای خشن جلوه دادن اسلام و مسلمین آن هم در سرزمین مقدس اسلامی استفاده می برند، از این افراد تعقل و اندیشیدن را گرفته اند به حدی که در میان شان استقلال فکری مرده است. در رفتار و گفتارشان تناقض های فراوان وجود دارد ولی درک نمی توانند خطر این گونه اندیشیدن برای اسلام و بدنام کردن آن شدیدتر از حمله دشمن است، در این صورت باید خیلی نگران بود زیرا دشمن مار را در آستین اسلام پرورش می دهد. متأسفانه این مأموران چنان از عملکرد دولت غافلند که خیلی از خلاف شرع ها را خلاف به حساب نمی آورند به عنوان مثال در مسافرخانه هایی که زایران مستقر هستند، دوربین های مخفی حرکات و رفتار شخصی افراد را زیر نظر دارند و کنترل می کنند به عنوان نمونه در یک اطاق در حدود 12 متر دو پایه دوربین مخفی وجود داشت که نخست ما اصلاً متوجه قضیه نبودیم تا اینکه به ما گفته شد، مراقب باشید که همه اتاق ها
کنترل می شوند، درحالی که قرآن به صراحت می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا1 به راستی این همان اسلامی است که شیطان بزرگ (آمریکا) می خواهد نه پیامبر اعظم و این سرگرم ساختن ها وسیله ای خوبی است که اسلام را خشن و به دور از منطق جلوه دهد، چنانکه بنده برخی از رفتار را در مدینه منوره مشاهده می کردم که خون به دلم می جوشید و رفتار خشن مأموران خدا و ارشاد اسلامی تنها با فرقه خاص چنان نبود بلکه با همه مذاهب اسلامی همین گونه رفتار داشتند، چنانکه شاهد بودیم، بر سر قبر خلیفه سوم (عثمان) یکی از برادران حنفی مذهب از افغانستان می خواست دعایی از
ص:201
کتاب بخواند مأمورین تذکر دادند که کتاب را ببندد وقتی اعتنا نکرد برخورد شدید توأم با خشونت و توهین کردند و کارش را شرک و بدعت خواندند و کار به جایی رسید که شخص حنفی مذهب که از برادران پشتو زبان افغانستان بود، ناراحت شد و مقابله به مثل کرد و خودش را مشرک خواند و کار به پلیس کشید و معلوم نشد که پلیس او را به زندان برد یا بعداً رها کرد ولی پلیس او را با خودش برد.
رفتار دیگری که امروز ترویج می شود و یکی از مهم ترین گزاره های اسلامی را زیر سؤال می برد مسأله انتحار است که دشمنان می خواهند برنامه استشهادی را با این وسیله زشت جلوه دهند، عملیات استشهادی وسیله بسیار کارا و مؤثر است در برابر دشمنان متجاوز، بلکه در جای مناسب یکی از تاکتیک های مهم در برابر دشمن است وقتی از آن سوءاستفاده شود، در نظر مردم بد جلوه می کند، چنانکه استعمار واژه زیبایی است که در آغاز جایگاه خوبی داشته است ولی از این واژۀ زیبا که به معنای آبادسازی و بازسازی است، چنان سوءاستفاده فراوان گشت که امروزه این واژه را معادل با بدترین واژه ها می دانند بلکه معنای اولیه خویش را از دست داده و معنای ثانوی یافته است، اگر عملیات استشهادی نیز به وسیلۀ گروه های تندرو مانند وهابیت مورد سوءاستفاده قرار گیرد که خود ساخته دست استعمار است، و می خواهد اسلام را بدنام سازد، به سرنوشت استعمار دچار خواهد شد، زیرا وهابی های تندرو آن را بر ضد مسلمانان به کار می گیرند و در مراسم مذهبی، مساجد و مصلاها استفاده می کنند، چنانکه در عاشورای کابل در مراسم مذهبی و در عزای نواده و یکی از صحابی پیامبر استفاده کردند، زنان و کودکان بی گناه و جمعیت سینه زنان را هدف قرار دادند یا اینکه سپاه صحابه از آن در میان نمازگزاران جمعه و جماعت ها و تخریب مساجد به کار می برند، یا
ص:202
مانند گروه طالبان که از آن برای کشتن بی گناهان استفاده می کنند و افراد بی گناه را به قتل می رسانند. البته خواستۀ دشمنان اسلام همین است تا اسلام بدنام شود، درحالی که چنین کارها با اصول مسلم اسلام سازگار نیست زیرا در اسلام کشتن بی گناهان جایز نیست چه مسلمان باشد یا غیر مسلمان، خداوند منان کشتن یک انسان را برابر با کشتن همۀ انسان ها می داند و می فرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً1 ؛
(هر کس کسی را - جز به قصاص قتل، یا [به کیفر] فسادی در زمین - بکشد، چنان است که گویی همه مردم را کشته باشد).
با آنکه در آیه بالا «ناس» مطرح است، نه مسلمان، کشتن مسلمان و کسی که شهادتین را بر زبان جاری کند، هرگز و به هیچ عنوان جایز نیست، حتی انسانی که محارب نباشد، باز هم مصداق «الناس» است، که قرآن کشتن آن را برابر با کشتن همگان می داند ولی یک عده به نام مسلمان به راحتی در محافل عمومی مسلمانان و در میان زنان و کودکان انتحار می کنند و هم خود را به کشتن می دهند و هم بسیاری از بی گناهان مسلمان را می کشند، در حالی که قرآن می فرماید:
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً2 ؛
(و هر کس عمداً مؤمنی را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود و خدا بر او خشم می گیرد و لعنتش می کند و عذابی بزرگ برایش آماده ساخته است).
ص:203
در حقیقت این جانیان عقده ای و وحشی هستند که به نام اسلام عقده های خویش را تخلیه می کنند و بر فرض که اگر کسی کافر باشد ولی محارب نباشد صرف به دلیل اینکه کافر است، کشتنش جایز نیست زیرا ایمان امر اختیاری و قلبی است، با جبر سازگار نیست چنانکه خداوند می فرماید:
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ 1 ؛
(در دین هیچ اجباری نیست. و راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است).
از این رو پیامبر نیز کسی را مجبور به ترک دین نکرده و کسی را صرف به خاطر کافر بودن شان نکشته است.
2.1.1. سیاست شطرنجی استعمارگران
یکی از سیاست های شیطانی استعمارگران استفاده از احساسات و عواطفی است که می تواند به نفع دشمن به کار گرفته شود، و اختلاف افکنی و استفاده از فقر، استفاده از فکر و اندیشه و احساس افراد راهی است که همواره دشمنان در پیش گرفته اند و به جای حمله یا دخالت مستقیم از عوامل تربیت شده استفاده می برند چنانکه استانسفیلد تنر(1) ، رئیس سازمان سیا در زمان جیمی کارتر، می گوید: در دو دهه 1950 و 1960 سازمان سیا، با موافقت کنگره، یک سوم کشورهای جهان را تحت پوششِ عملیات پنهانی خویش قرار داده بود که یکی از روش های فعّالِ سازمان، عوامل داخلی بوده است.(2)
ص:204
این دخالت گاهی به صورت فردی است، گاهی به صورت گروهی و جمعی، از این رو گاهی فرد را استخدام می کنند و با حمایت های مالی به جان ملت ها می اندازند، گاهی گروهی را حمایت می کنند و به جان آن ها می اندازند، عاملان شخصی فراوان دارند ولی گاهی حزب و گروهی را با حمایت های خویش در اختیار می گیرند، در زمانی صدام و حزب بعث عراق را در اختیار گرفته بودند، پس از آن گروه طالب را با چهره کاملاً مذهبی حمایت می کردند، چنانکه قبل از اختلاف طالب و آمریکا، رابین رافائل معاون وزارت خارجه آمریکا دربارۀ علل حمایت آمریکا از طالبان گفت: از آنجا که گروه طالبان میانه رو و علیه بنیادگرایی عمل می کند، آمریکا از آن ها حمایت می کند.(1)
همه می دانند که طالبان در عمر خویش هیچ گاه میانه رو نبوده است تنها تفسیر و توجیهی که از میانه رو بودن گروه طالبان می توان داشت این است که طالبان در صورتی میانه رو به حساب می آیند که در برابر آمریکا مطیع و میانه رو باشند، ولی هر گاه در مقابل آمریکا تندروی داشته باشند، دیگر میانه رو نیستند چنانکه سیاست آمریکا در برخورد با دیگر عوامل خویش چنین است به عنوان نمونه عربستان سعودی هرگز حقوق ملت خویش را رعایت نمی کند ولی چون با آمریکا میانه ای خوبی دارد، پس او میانه رو به حساب می آید درحالی که بسیاری از آشوب ها و ترورها در کشورهای اسلامی ریشه در عربستان دارد، بنابراین میانه رو بودن نسبی است. آمریکا در زمانی که منافع خویش را در جنگ و ناامنی می دید، از طالبان حمایت کرد و به عنوان یک مهره از آن استفاده برد همان ها
ص:205
دیپلمات های دشمن آمریکا را کشتند ولی هنگامی که طالبان مهره های سوخته شدند و در بازی سهمی نداشتند، خودشان طالبان را نابود کردند چون منافع شان اقتضا می کرد، و حمله به افغانستان را برای زمانی طراحی کردند که طالبان حسابی قدرت گرفته بود و جز خود آمریکا نمی توانست آنان را از صحنه بردارد، به همین بهانه حضور پیدا کرد و معلوم نیست در افغانستان چه اسلحه هایی را به آزمایش می گذارند و از افغانستان افزون بر منافع سیاسی بهره های دیگری نیز می برند. البته از نظر تئوری و عملی، برای استعمارگران اصالت با منفعت است، دوستی و دشمنی تا زمانی برای استعمارگران معنا دارد که منافع شان تأمین شود، اگر منفعت در سایۀ دوستی تأمین گشت دوستی می کنند و اگر در سایه دشمنی تأمین گشت، دشمنی برای شان شایسته است، بنابراین برای دوستی و دشمنی تنها یک معیار دارند، آن منفعت است، چنانکه تئوری پردازان شان مانند لرد پالمرستون می گوید: «دوستان و دشمنان می آیند و می روند، اما منافع، پایدار و همیشگی اند.»(1)
آمریکا می پنداشت با حضور طالبان منافع شرکت های اقتصادی آمریکا در افغانستان تأمین می شود و رقیبانش در تنگنا قرار می گیرند، چنانکه احمد رشید از یک دیپلمات آمریکایی چنین نقل می کند: «طالبان احتمالاً مثل سعودی ها درهای شان را به روی جهان باز خواهند کرد و ما شاهد آرامکو، خطوط لوله و امیری با انبوه قوانین شریعت اما بدون پارلمان در کنار هم خواهیم بود. ما می توانیم با آن ها کنار بیاییم.»(2)
ص:206
البته این سیاست همیشگی استعمار است که از افراد حمایت می کنند و او را با اطرافیانش دشمن می سازند، به دشمنی به حدی دامن می زنند که دیگر نتوانند دو کشور یا دو قبیله یا همسایگان و مانند آن در کنار هم باشند، وقتی حسابی اختلاف ایجاد کرد آنگاه حمله می کند و او را می درد چنانکه شیر در جنگل برای گرفتن شکار اول او را جدا می کند آنگاه که تنها شد، به راحتی می تواند شکار کند، اما فرق بین انسان درنده و حیوان درنده این است که حیوان از آغاز به قصد دریدن و با اعلام این نیت وارد صحنه می شود ولی استعمارگران با تظاهر به دوستی وارد صحنه می شوند ولی قصد دشمنی دارند. آمریکا از صدام حمایت کرد و او را وادار ساخت تا به ایران و کویت حمله کند، آنگاه خود و متحدانش حمله کردند. آن هم در شرایطی که بین همسایه ها به کلی اختلاف به وجود آمده بود.
آمریکا در شرایط حساس طالبانی را تقویت کرد که ضد شیعه و ضد ایران بود و طالبان کاری کردند که روابط میان ایران و طالبان تیره شود به حدی که اگر روزی طالبان در مقابل آمریکا قرار گرفت ایران نتواند طالبان را تقویت کند و بر طالب آنچنان اعتماد کند که کاملاً بر حزب الله اعتماد می کند تا داستان جنوب لبنان و ویتنام دوباره تکرار شود. از طرفی آمریکا سیاستی را در پیش گرفت که حتی ازبک ها، تاجیک ها و هزاره های افغانستان نیز نتوانند با ایران همکار باشند زیرا این کار دشمنی با آمریکا و تقویت طالبان است که کاملاً به ضرر آن ها تمام می شود از این رو این بازی آنقدر پیچیده و شطرنجی است که بازیگران بسیار ماهر می توانند از عهده آن برآیند.
در شرایط فعلی نیز در عین اینکه در ظاهر اختلاف جدی آمریکا و طالبان را نشان می دهد ولی در پشت پرده آمریکا طالبان را تقویت می کند چنانکه شاهدان
ص:207
عینی از اردوی ملی در افغانستان به نگارنده می گفت ما می دیدیم که آمریکایی ها برای طالبان امکانات می برد و شواهد نیز همین را تایید می کند چنانکه این سیاست در همه جا اجرا می شود و اسناد و مدارک منتشر شده و اظهارات برخی از کارشناسان سیاسی نشان می دهد که سازمان تروریستی القاعده، در حقیقت دست پروردۀ سازمان های جاسوسی غربی است؛ هرچند ظاهر رفتار غرب با واقعیت های پشت پرده متفاوت نشان می دهد!(1) چنانکه در اعترافات اخیر خانم کلینتون نیز این مسأله آمده است، بنابراین بازی شطرنجی سیاسی است تا بتوانند حداکثر سود را ببرند و بر سرنوشت مردم حاکم باشند.
2.1.2. راه اندازی جنگ مذهبی و نژادی
تقویت طالبان در افغانستان و پاکستان با همکاری عربستان دامن زدن به جنگ مذهبی و نژادی بود، زیرا سرکوب شیعیان در افغانستان و پاکستان و مخالفت با ایران در پای مذهب گذاشته می شد افزون بر آن طالبان در افغانستان به طور رسمی مخالفت و ضدیت خویش را با شیعیان افغانستان و همۀ شیعیان جهان اعلام کرده بودند، چنانکه احمد رشید می نویسد: «طالبان در ساعات اولیه فتح مزار، از مساجد این شهر اعلان می کردند که شیعیان مزار سه راه بیش تر ندارند: یا سنی شوند، یا به کشور ایران بروند و یا کشته خواهند شد. تمام مساجد متعلق به شیعیان بسته شدند. نیازی از مسجد جامع شهر خطاب به شیعیان چنین گفت: «... هزاره ها مسلمان نیستند و ما باید آنان را بکشیم. یا باید مسلمان شوید و یا افغانستان را ترک کنید. هر جا بروید به چنگ می آوریم. اگر بالا بروید از پای تان
ص:208
پایین خواهیم آورد و اگر پایین بروید از موی تان گرفته و بالا خواهیم کشید.»(1) این گفتۀ ملا نیازی در حالی بود که حتی به هندوها نیز چنین اخطاری نداده بودند و امثال ملا نیازی به دستور اربابان خویش می خواستند جنگ تمام عیار مذهبی راه بیندازند، طالبان وسیله بودند برای استعمارگران تا به اختلافات مذهبی، قومی، نژادی و... دامن بزنند، و در این کار از نیروی ایمان استفاده می نمودند تا مردم را فریب داده، یک عده ساده لوح را در مقابل دیگر ملیت ها علم و از نیروی شان سوءاستفاده کنند زیرا در مقابل طالبان از گروه های پشتون نیز می جنگیدند، پس باید همه پشتون تکفیر می شد؟ مردم هزاره نیز به چند گروه تقسیم می شدند که یک عده با طالب در حال صلح بودند و یک عده در حال جنگ اما وقتی که طالب در مزار شریف حاکم شد، ملانیازی به صورت مطلق فتوا داد که هزاره کافر است و در مزار شریف و بامیان و... مردم بی گناه را قتل عام نمودند که هرگز در سنگر حضور نداشتند در حالی که در جبهه مزار از نظامیان طالبان و در حال جنگ کشته شده بودند و در هیچ جا رسم نیست که انتقام نظامی را از غیرنظامی بگیرند این برخلاف اسلام و مصوبات جامعه جهانی است ولی طالبان این کار را کردند زیرا می خواستند جنگ تمام عیار نژادی و مذهبی راه بیندازند.
در این بازی عده ای متوجه نبودند، عده ای نیز می دانستند و در جست وجوی منفعت شان بودند. وقتی بین ملتی خون ریخته شود، فرزندانی یتیم شوند و یک عمر با بدبختی زندگی کنند، هم برای جامعه مشکلاتی را به وجود می آورند، هم از انسان ها و مذهب و دین عقده به دل می گیرند زیرا در این صورت تمام
ص:209
بدبختی خویش را ناشی از مذهب و دین می پندارند، و دین هم نیامده است تا بدبختی را به ارمغان آورد، بلکه آمده است تا سعادت انسان ها را تأمین نماید، درحالی که در عمل عکس آن را از اهل مذهب تماشا می کنند، وقتی بزرگ شوند، در پی انتقام بر می آیند زیرا یک عمر رنج یتیمی، رنج کمی نیست.
از طرفی طالبان با تاجیک و ازبک - با آنکه هم مذهب بودند، - از نظر نژادی درگیر بود، از این رو وجود طالبان با حضور آمریکا در افغانستان هم رابطۀ علی دارد، هم رابطۀ معلولی، زیرا طالبان علت توجیه حضور آمریکا در افغانستان است، از طرفی گروه طالبان دست پرورده و رشدیافتۀ دلار آمریکا و ریال سعودی است، از طرفی آمریکا می خواست گروه طالبان افراط گرا باشد و صحنه را بر دیگران تنگ سازد تا آمریکا را تحمل کنند، زیرا طالبان با افراطگرایی های خویش کاری انجام دادند که آمریکا و کافر انجام نداد اگرچه با واسطه، دست آمریکا و عربستان در خون بی گناهان آغشته است زیرا آنان را تجهیز کردند ولی عمل طالبان تهدید و محکوم کردن به قتل اقوام دیگر بود وگرنه هیچ افغانی آزاد حضور بیگانه را نمی پذیرد و نمی پسندد، اما طالبان بهانه می گیرد، آمریکا در افغانستان آمده است از این رو اسلحه را بر زمین نمی گذارد اما هر چه می کشد، مسلمان و بی گناه است، عده ای خواسته و عده ای ناخواسته عامل بیگانه است که سرزمین خویش را نا امن می کنند درحالی که پیامبر برای پیروان ادیان دیگر نیز امنیت جانی و مالی را به ارمغان آورد تا وقتی که آنان پیمان شکنی نکردند.
2.1.3. شناسایی افراد مشکل دار
امروزه استعمارگران به وسیله دانشی که اندوخته اند، شخصیت افراد را می شناسند و طبق آن افراد را تربیت می کنند و برای کاری وادار می سازند که
ص:210
خودشان می خواهند. از این رو بسیاری از کسانی که در کشورهای مانند افغانستان، پاکستان، عراق، سوریه و... به جنگ های داخلی دامن و دست به انتحار می زنند، کسانی هستند که از کشورهای خویش به عنوان ناراضی و مشکل دار اخراج گردیده اند، و همان ها در میان مسلمانان حملات انتحاری انجام می دهند و اهداف دشمن را تحقق می بخشند، ناخودآگاه وسیله ای شده اند برای دشمن که اهداف آن ها را محقق سازند، البته گرد هم آمدن این افراد کاملاً از روی اتفاق نبوده است، بلکه از طرف استعمارگران و صهیونیسم بین المللی هدایت می شوند و این نظر مبتنی است بر نظریات اندیشمندان آن ها که از جمله آن ها نظر فروید است؛ وی در باب اضطراب و مکانیزم های دفاعی باور دارد که انسان های مضطرب برای اینکه عملکردشان را توجیه کنند، تلاش می ورزند تا به اعمال خویش قالب مقدس بزنند، به عنوان مثال انسانی که خوی بریدن و دریدن توأم با خشونت دارد، سعی می کند به کارهایی دست بزند که در جامعه محکوم نمی شود تا با این وسیله از عذاب وجدان نیز در امان بماند، از دیدگاه روان کاوی این کار از مصادیق مکانیزم دفاعی والایش یا تصعید(1) به حساب می آید چنانکه در مورد پزشک جراح چنین نظری وجود دارد: یک نظر در مورد جراحی این است که عمل جراحی برای جراح امکان این را می دهد که انرژی پرخاشگرانۀ غیر قابل قبول در او والایش یابد و از طریق شکلی از فعالیت آزاد شود که از نظر اجتماعی قابل قبول تر باشد.(2) کسی که امکان جراح شدن برایش وجود ندارد، انرژی پرخاشگرانه خویش را در قالب های دیگری از جمله مکانیزم دفاعی «جا به
ص:211
جایی»(1) می ریزد که در این مکانیزم اگر چیزی در دسترس نباشد که تکانۀ نهاد را ارضا می کند، امکان دارد فرد آن تکانه را با چیز دیگری جا به جا کند.(2) حتی اگر در قالب دین و مذهب باشد، امروزه نیز استعمارگران انسان های بیمار و بیمار دل، مضطرب و خشن را پیدا می کنند که خوی دریدن و مشکلات روانی دارند تا در لفافه و پوشش مذهب و با استفاده از مکانیزم های دفاعی، خون انسان های بی گناه را بریزند و عواقب آن را به پای دین و مذهب بگذارند تا استعمارگران هم به آرمان های خویش دست یابند، هم نام مذهب و دین را بد کنند، زیرا دشمنان دین اسلام و ارزش ها می دانند که افرادی که مشکلات روانی دارند، یا برای خود آسیب رساننده اند یا برای دیگران، به تعبیر دیگر مشکل روانی گاهی منجر به خودکشی می شود گاهی منجر به آدم کشی، انتحاری که از طرف برخی از گروه های افراطی در میان مسلمانان انجام می گیرد هم مصداق خودکشی است، هم مصداق آدم کشی که از طرف استعمارگران برنامه ریزی و هدایت می شوند تا در قالبی بروز کند که هم خود نابود شوند و هم موانع و دشمنان استعمار گران را از میان بردارند ولی عاملان احساس می کنند برای دین و ارزش ها کار می کنند، در حالی دین اسلام نیازمند چند نفر بی سواد و بی فرهنگ نیست که رشد و ترقی اسلام به آن وابسته باشد، به ویژه آنانی که کار و وظیفه خویش را خشونت قرار داده.
از طرفی بسیاری از این افراد کسانی بودند و هستند که از عملکرد شاهان و حاکمان شان ناراضی و خشمگین هستند و استعمارگران و اربابان چنین حاکمان
ص:212
می دانند که باید چنین خشونت ها و خشم های پدید آمده باید در جای دیگری بیرون ریخته شود زیرا به گفتۀ روان شناسان: «اگر «خشم» از بدن بیرون نریزد، در درون بدن می ماند و تغییر ماهیت می دهد و به پدیدۀ دیگری تبدیل می شود.»(1) برای چنین کارهای خشن که آن را برخی تحت عنوان دین و مذهب انجام می دهند، اصلاً نمی توان توجیهی در دین یافت زیرا خواسته و مطلوب دین نیست بلکه خواستۀ هواهای اربابان و شخصیت افراد مشکل دار است تا هم از بیداری اسلامی جلوگیری کنند، هم با جا به جایی خشم از آنان به نفع سیاسی و مادی خویش بهره برند زیرا چنین انسان ها وسیله و تیغ دو دم هستند که هم دست طرفدار را می برند و هم وسیله اند در دست دشمن تا روزی که بتوانند از آنان استفاده می کنند ولی وقتی که از حیز انتفاع افتاد دور می ریزند، چنانکه پس از قضیه یازده سپتامبر و در بازی سیاسی شطرنج گونه افغانستان و عراق، صدام، بن لادن و طالبان مهره های سوخته بودند و بازیگران سیاسی مهره های سوخته را از صحنۀ بازی خارج کردند.
اما بر اساس قواعد، همین انسان های مشکل دار روزی بلای جان این استعمارگران خواهند شد چنانکه تا کنون چنین بوده است زیرا در پشت صحنه و بالاتر از همه دستی نهفته است که جهان را اداره و همه این بازی های سیاسی را مدیریت می کند تا وعده اش تحقق یابد و انسان های مستضعف وارث زمین گردند، هرچند که گردونه این جهان بر اساس اسباب و مسببات می چرخد و تحمل خداوند منان نیز فراوان است ولی نباید فراموش کرد که همواره دستی
ص:213
بالای دست ها وجود دارد که هیچ گاه از تدبیر جهان غفلت نمی کند گاهی انسانی همه اسباب را مهیا می سازد و در کنار هم می چیند، اما ناگهان همه چیز به هم می ریزد، گاهی برعکس هیچ سببی آماده نیست و انتظار هم نمی رود اما ناگهان اسباب از راهی فراهم می شوند که هرگز کسی پیش بینی نمی کرد از این رو شاعری چه زیبا گفته است:
از سبب سازیش من سودایی ام وز سبب سوزیش سوفسطایی ام
پس دوستی ها دوام نمی آورد و روزی چاقویی خواهد شد که دست استفاده گران را نیز خواهد برید چنانکه در تاریخ چنین بوده است، زیرا بار کج به منزل نمی رسد.
مفهوم الگو. الگو در لغت عبارت است از: رو بر، مدل، سرمشق، مقتدی، اسوه، قدوه، مثال و نمونه.(1) معادل های لاتین آن عبارتند از:
Mould, P tern, S ple, Type, St d d, Model,
الگو در اصطلاح نمونه ای کاملی است که آن را قالب قرار می دهند تا مانند آن را بسازند. الگوی انسانی همان شخصیتی است که دیگران او را در پیمودن راهِ زندگی در تمام یا برخی از عرصه ها مانند عرصه تربیتی، اخلاقی، سیاسی و... پیشگام قرار می دهند و مانند او مسیر زندگی را می پیمایند، و دوست دارند تا گام در جای پای او بگذارند. چنانکه گفته اند: «یک الگو چیزی است که ساخته می شود تا برای ساختن نمونه های دیگر سرمشق قرار گیرد.»(2)
ص:214
در تعریف دیگری آمده است: «الگو نقشۀ کلی انجام کاری است که به مقتضیات و وضعیت جزئیات اجرایی، می توان در آن تغییراتی ایجاد کرد.»(1)
در این نوشته بیش تر تعریف نخست مورد نظر است که سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله برای ساختن رفتاری در مسلمانان در نظر گرفته می شود.
اهمیت الگو. الگو اهمیت بسیار دارد، زیرا رفتار و گفتار الگوگیرنده را شکل می دهد و در اصلاح یا گمراهی انسان الگوگیرنده تأثیر بسیار و شگرف می گذارد به تعبیری شخصیت آن ها را می سازد، چنانکه برخی از روان شناسان گفته اند: «الگوها قدرتمند هستند، زیرا آن ها دریچه ای را می سازند که از طریق آن ما دنیا را می بینیم.»(2)
تأثیر الگو در دگرگونی ها. یکی از روش هایی که امروزه در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... به کار گرفته می شود، الگو گیری و الگوبرداری است، انسان ها در همه زمینه ها از الگوهای طبیعی استفاده برده اند، در ساخت زیر دریایی ها، اژدرها و... از نهنگ و کوسه الگو گرفته اند و در ساختن هواپیما و... از پرندگان نمونه برداشته اند، «هوش مصنوعی را بر اساس مغز انسان، بالگرد را بر اساس سنجاقک و هواپیما را از روی عقاب ساخته اند.»(3) و... الگو گیری یکی از روش های تربیت و تغییر رفتار در روان شناسی است که در آیات و روایات نیز بر آن تاکید گردیده است. الگو گیری و الگو بودن همواره در زندگی انسان وجود داشته است برخی خود را به عنوان الگو و برخی دیگر به عنوان الگوگیرنده
ص:215
معرفی نموده اند و انسان ها، این گونه زندگی را به سر می برده و می برند. امروزه برخی از روان شناسان رفتارگرا مانند بندورا یادگیری و تربیت را به شدت متأثر از طریق الگوبرداری و سرمشق گیری می داند(1) وی عقیده دارد که: «برای تغییر رفتار از سرمشق گیری استفاده می شود که در آن آزمودنی ها را وامی دارند تا سرمشق را در موقعیتی که برای آن ها ترس آور و یا اضطراب بر انگیز است مورد مشاهده قرار دهند.»(2) و یافته های بندورا نشان می دهد که: ما نیز تمایل داریم تا تحت تأثیر سرمشق هایی قرار بگیریم که از نظر منزلت و شخصیت بالا هستند.(3) و «از راه الگوبرداری یا سرمشق گیری(4) با مشاهدۀ سایر افراد و منطبق کردن الگوی رفتارمان بر الگوی رفتار آن ها، یاد می گیریم.»(5)
الگو در قرآن. خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله را به عنوان سرمشق نیکو معرفی می نماید:
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللّهَ کَثِیراً6 ؛
(برای شما اگر به خدا و روز قیامت امید می دارید و خدا را فراوان یاد می کنید، شخص رسول اللَّه مقتدای پسندیده ای است).
و نیز دربارۀ حضرت ابراهیم و رهروانش می فرماید:
قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ
ص:216
وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّی تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ 1 ؛
(قطعاً برای شما در [پیروی از] ابراهیم و کسانی که با اویند سرمشقی نیکوست: آنگاه که به قوم خود گفتند: «ما از شما و از آنچه به جای خدا می پرستید بیزاریم. به شما کفر می ورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینۀ همیشگی پدیدار شده تا وقتی که فقط به خدا ایمان آورید).
در یک آیه بعد می فرماید:
لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ2 ؛
(قطعاً برای شما در [پیروی از] آنان سرمشقی نیکوست [یعنی] برای کسی که به خدا و روز باز پسین امید می بندد؛ و هر کس روی برتابد [بداند که] خدا همان بی نیاز ستوده [صفات] است).
سوره ای که در آن حضرت ابراهیم را الگو قرار می دهد با این آیه آغاز می شود:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ 3 ؛
ص:217
(ای کسانی که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی بر مگیرید [به طوری] که با آن ها اظهار دوستی کنید، و حال آنکه قطعاً به آن حقیقت که برای شما آمده کافرند [و] پیامبر [خدا] و شما را [از مکه] بیرون می کنند که [چرا] به خدا، پروردگارتان ایمان آورده اید، اگر برای جهاد در راه من و طلب خشنودی من بیرون آمده اید. [شما] پنهانی با آنان رابطه دوستی برقرار می کنید درحالی که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار نمودید داناترم؛ و هر کس از شما چنین کند، قطعاً از راه درست منحرف گردیده است).
در آیه بالا حتی از دوستی با دشمنان منع می کند چه رسد به اینکه آنان بر مسلمانان سیطره، تسلط و برتری داشته باشند چنانکه در این دو آیه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و حضرت ابراهیم علیه السلام و همراهانش را به عنوان الگو معرفی نموده است، مضمون یکی است گویا خداوند همان الگو بودنی را که در حضرت ابراهیم علیه السلام تصریح نموده است، در پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز تاکید می کند، آن روش برخورد با دشمنان است که می فرماید ابراهیم به دشمنان فرمود: تا وقتی که شما به توحید برنگشته اید دشمنی و کینه بین ما وجود خواهد داشت، با توجه به شأن نزول آیۀ بالا در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همان نکته به دست می آید که ملاک دوستی توحید است. در این آیه نیز سرمشق پذیری از پیامبر در کار و تلاش و مقاومت در راه دین داری و برخورد با دشمن است زیرا آن حضرت در برابر سختی ها آنچنان مقاوم و صبور و نسبت به مؤمنان دل سوز بود که قرآن می فرماید:
باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً1 ؛
(شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند، خویشتن را به خاطرشان از اندوه هلاک سازی).
ص:218
مراغی در ذیل آیۀ لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ 1 ؛ می نویسد:
معنای آیه این است که: اگر خواسته باشید، نمونۀ برتر و پیشوای نیکو در برابر شما مجسم شده است. پس اگر آرزوی ثواب خدا را دارید و از روز قیامت و روزی می ترسید که نه یاوری وجود دارد و نه همکاری، از پیامبر در کردارش پیروی نمایید و به روش او رفتار نمایید.(1)
شأن نزول. این آیه در جنگ خندق (احزاب) نازل شده است که در سال پنجم هجری بسیاری از کفار در برابر مسلمانان صف کشیده بودند و بیش از ده هزار نفر را تشکیل می دادند،(2) درحالی که مسلمانان اندکی بیش نبودند و به نقلی سه هزار نفر بودند.(3) و امکانات بسیار اندک در اختیار داشتند، در این جنگ کفار می خواستند ریشۀ اسلام را بکنند. شرایط به گونه ای بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در کندن خندق، کلنگ به دست می گرفت و بیش از دیگران به کار می پرداخت خداوند این آیه و چند آیۀ قبل و بعد از آن را نازل فرمود تا مسلمانان روحیه بگیرند و مانند پیامبر صبور باشند و هیچ تردیدی در خود راه ندهند زیرا خداوند با آنان است و پیروزی را نصیب شان خواهد کرد.
چنانکه برخی از مفسران در تفسیر آیۀ لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ... گفته اند که از پیامبر در صبر و بردباری و در جنگ پیروی کنید و حضرت را یاری نمایید چنانکه آن حضرت با همۀ سختی ها در روز جنگ احد
ص:219
صبر نمود درحالی که دندان هایش را شکستند و پیشانی اش را شکافتند، و عمویش حضرت حمزه را به شهادت رساندند. با آن هم با شما مواسات نمود آیا شما نیز چنین کردید؟ و امروز (روز جنگ خندق) وقت آن است تا نشان دهید که الگوی شما پیامبر است و مانند او صبر را در پیش می گیرید.(1)
اسوه بودن در مقاومت و ایمان به هدف. مقاومت و ایمان داشتن به هدف حضرت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله یکی از نمونه های بارز است که امروزه مسلمانان باید از آن الگو بگیرند تا در برابر دشمنان درون و بیرون شان موفق شوند زیرا: رمز موفقیت هر فردی در گرو دو چیز است:
اول: ایمان به هدف؛
دوم: استقامت و کوشش در طریق نیل به آن؛
ایمان همان محرک باطنی است که خواه نا خواه انسان را به سوی مقصد می کشاند، و مشکلات را در نظر او آسان می سازد، و شب و روز، وی را برای نیل به مقصد دعوت می کند؛ زیرا چنین فردی اعتقاد راسخ دارد که سعادت و سیادت و خوشبختی و نیک فرجامی او وابسته به آن است... ولی جای شک نیست که رسیدن به هدف، با مشکلاتی همراه است و موانعی در پیش دارد. باید سعی و کوشش کرد تا موانع را از سر راه برداشت.(2)
حضرت پیامبر بدون شک هر دوی این شرط را دارا بود، هم به هدفش ایمان داشت و هم در رسیدن به هدف، استقامت و تلاش می ورزید، از این رو در قرآن سه بار کلمۀ اسوۀ حسنه بودن آمده است دو بار در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام،
ص:220
یک بار دربارۀ حضرت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، و در همۀ این سه مورد مسألۀ ایمان داشتن به هدف و مقاومت در برابر دشمنان دین و خدا مطرح گردیده است درحالی که دشمن تمام تلاشش این بود تا با وسایل مختلف پیامبر را از هدفش باز دارند، از مقاومتش بکاهند و به تسلیم وادارش کنند و مهم ترین اسلحۀ دشمن استفاده از زر، زور و تزویر بوده است که دشمن به ویژه دشمنانی که به هیچ ارزشی پایبند نیستند همواره برای سرکوب کردن مخالفان شان از این سه حربۀ مهم (زر، زور و تزویر) استفاده کرده و می کنند، هم در زمان معاصر، هم در زمان صدر اسلام؛ این حربه ها در عصر حاضر کارگر افتاده است درحالی که در صدر اسلام، در برابر مقاومت و ایمان پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان شکست خوردند و ذلیل گشتند. در ذیل چند نمونه را یادآوری می کنیم:
استفاده از زر و تزویر. در نخستین روزهایی که پیامبر تبلیغ خویش را آغاز کرد، کفار قریش پیشنهاد دادند که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله از دعوتش دست بردارد تا بهترین امکانات را در اختیارش قرار دهند، مرحوم مجلسی در کتاب بحارالانوار و قمی در تفسیرش ذیل آیه: وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ 1 ؛ چنین نقل می نمایند:
آیه بالا در مکه نازل شده است وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوتش را در مکه آشکار کرد، قریش اجتماع کرده، نزد ابی طالب رفتند و به او گفتند فرزند برادرت خواب ما را پریشان نموده و خدایان ما را به تمسخر و دشنام گرفته و جوانان ما را فاسد کرده و اتحاد ما را از هم پاشیده است. اگر این کار او به دلیل ناداری باشد آن قدر مال برای او جمع آوری می کنیم تا ثروتمندترین قریش گردد و او را به پادشاهی خویش مقرر می کنیم. [از این دعوتش دست بر دارد] این پیشنهاد را
ص:221
ابوطالب به پیامبر رساند و پیامبر در جواب فرمود: «اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند این کار را نخواهم کرد(1). ولی یک کلمه را از من بپذیرند که آنان را بر عرب و عجم کرامت می بخشد و پادشاهان بهشت نیز خواهند بود.» ابی طالب این سخن را به آنان رساند. قریش گفتند: ما به جای یک کلمه، ده کلمه را از او می پذیریم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن یک کلمه این است که شهادت دهید معبودی جز خدای یک تا نیست و من هم فرستادۀ او هستم. آنان گفتند: 360 خدا را رها کنیم و به جای آن یک خدا را بپرستیم!؟ در اینجا خداوند آیۀ ذیل را نازل فرمود:(2)
وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذّابٌ؛
(و شگفتی می کردند که [پیامبر] هشداردهنده ای از خودشان به سراغ آنان آمده است؛ و کافران گفتند این جادوگر دروغ گو است.»
کافرانِ قریش وقتی در برابر ایمان پیامبر شکست خوردند و پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله دست رد بر سینۀ آنان زد و دیدند که پیامبر را با تطمیع و زر نمی توانند به تسلیم شدن وادارند، راه تزویر را در پیش گرفتند و شروع کردند به شایعه پراکنی و گفتند: او جادوگر دروغ گو است تا با این وسیله سد راه تبلیغ پیامبر شوند و آنگاه که دیدند این اسلحه نیز ناکارآمد است آخرین وسیله و اسلحۀ شان را - که همان استفاده از زور باشد - به کار گرفتند که می توان نمونۀ آن را تحریم اقتصادی پیامبر برشمرد.
ص:222
استفاده از زور. تحریم اقتصادی بنی هاشم و بنی مطلب و داستان شعب ابوطالب یکی از دوران سخت و طاقت فرسا در تاریخ اسلام بوده است که کفار می خواستند با زور و تحریم اقتصادی سد راه پیامبر شوند، در آن روز سران کفر، پیامبر و مسلمانان را در تنگنا قرار داده و تحریم اقتصادی نموده بودند چنانکه در سیرۀ ابن هشام آمده است که کفار قریش در برابر بنی هاشم و بنی مطلب قطع نامه ای صادر کردند که نه به آنان دختر بدهند و نه از آنان دختر بگیرند، نه از آنان چیزی بخرند و نه به آنان چیزی بفروشند، تا اینکه پیامبر و مسلمانان با سختی بسیار سه سال را در شعب ابی طالب گذراندند،(1) ولی خداوند با همۀ سختی ها پیامبر را یاری کرد و دینش را گسترش داد و آنانی را که روزی پیامبر را تحریم نموده بودند، خوار و ذلیل ساخت.
امروزه نیز تحریم اقتصادی یکی از حربه هایی است که مورد استفادۀ دشمنان قرار می گیرد. ابرقدرت ها وقتی ملتی را می خواهند به تسلیم وادارند در شرایط سخت تحریم اقتصادی قرار می دهند در این راه هر کسی که الگوی خویش را پیامبر قرار دهد و مقاومت نماید، پیروز خواهد شد.
خلاصه این که خداوند این صفت (اسوه بودن) را به پیامبرش نسبت داده است زیرا که آن حضرت الگوی کامل است در همه چیز که راه و رسم زندگی را باید از او آموخت و هر گامی که بر می دارد، الگو است بنابراین در زندگی و سلوک خویش باید مانند آن حضرت بود. اگرچه شأن نزول آیه در مورد جنگ
ص:223
خندق است ولی آن حضرت در همۀ زمینه ها الگو برای مسلمانان است، نه تنها برای مسلمانان بلکه برای همۀ بشریت الگو است.
اگر مسلمانان امروزی، آن عظمت و توان را ندارند، به دلیل دوری از سیره و الگو گیری از روش پیامبر گرامی اسلام است و تا دوباره به این روش و سیره برنگشته، به آن عمل نکنند هرگز آن عزت و عظمت از دست رفته را به دست نخواهند آورد.
یکی از نقاط ضعف مسلمانان این است که تحت تأثیر تبلیغات دشمن قرار گرفته اند، حتی در مواردی که شخص خود را روشنفکر می نامد ولی از تبلیغات دشمن متأثر است، وقتی چنین باشد، دشمنان سعی می کنند تا مسلمانان را از خود بیگانه سازند و در این زمینه روش های مختلف را به کار می گیرند تا به هدف خویش دست یافته، مسلمانان را از خود بیگانه و در حال بی دردی نگه دارند که چند نمونه از تبلیغات دشمن و تأثیرپذیری مسلمانان را یاد می کنیم.
یکی از ویژگی های تبلیغات دشمنان تحقیر بوده است؛ از هر راه ممکن، ولی تحقیر به خاطر نداشتن مال و ثروت از مهم ترین حربۀ آنان بوده است و بدین جهت قرآن وقتی داستان أبی لهب را مطرح می سازد، می فرماید: مال و اندوخته هایش او را نجات نخواهد داد: ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ 1 ؛ دارایی او و آنچه اندوخت، سودش نکرد.
ص:224
در تفسیر نمونه در ذیل آیه بالا چنین می نویسد: «از این تعبیر استفاده می شود که او مرد ثروتمند مغروری بود که بر اموال و ثروت خود در کوشش های ضد اسلامی اش تکیه می کرد.»(1)
و نیز در تفسیر ابن کثیر این گونه آمده است: «ابن مسعود می گوید: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله قومش را به سوی ایمان فراخواند ابولهب گفت: اگر آنچه فرزند برادرم می گوید حق باشد، من روز قیامت مال و فرزندانم را فدیه خواهم داد، خداوند در این هنگام آیۀ ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ را نازل فرمود.(2)
در قرآن آیات فراوانی آمده است که دشمنان، مسألۀ ثروت را مطرح می کرده اند، وقتی فرعون در برابر حضرت موسی علیه السلام استدلال و تبلیغ می نماید این نکته را بر جسته می سازد که چرا موسی از ثروت چیزی ندارد، درحالی که از زیر قصر من، نهرها جاری است:
وَ نادی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لا یَکادُ یُبِینُ * فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ * فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ 3 ؛
(و فرعون در [میان] قوم خود ندا در داد [و] گفت: «ای مردم [کشور] من، آیا پادشاهی مصر و این نهرها که از زیر [کاخ های] من روان است از آنِ من نیست؟ پس مگر نمی بینید؟ آیا [نه] من از این
ص:225
کس که خود بی مقدار است و نمی تواند درست بیان کند بهترم؟ پس چرا بر او دستبندهایی زرین آویخته نشده؟ یا با او فرشتگانی همراه نیامده اند؟ پس قوم خود را سبک مغز یافت [و آنان را فریفت] و اطاعتش کردند، چرا که آن ها مردمی منحرف بودند).
در تفسیر نمونه در ذیل این آیات چنین می نویسد: «تعبیر به مهین (پست) ممکن است اشاره به طبقات اجتماعی آن زمان باشد که ثروتمندان و اشراف قلدر را طبقه بالا، و زحمت کشان کم درآمد را طبقه پست می پنداشتند، و یا اشاره به نژاد موسی باشد که از بنی اسرائیل بود، و قبطیان فرعونی، خود را آقا و سرور آن ها می پنداشتند.»(1)
منافقان صدر اسلام نیز چنین پندار را داشتند، که خداوند، پاسخ دندان شکن می دهد:
هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی یَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ 2 ؛
(آنان کسانی اند که می گویند: «به کسانی که نزد پیامبر خدایند انفاق مکنید تا پراکنده شوند، و حال آنکه گنجینه های آسمان ها و زمین از آنِ خداست ولی منافقان در نمی یابند).
شأن نزول این آیات، در مورد عبدالله بن ابی، سرکرده منافقان، است که در جایش ذکر شد، در آیۀ مذکور، اولین چیزی را که سرکردۀ منافقان بر زبان می آورد، مسألۀ مالی است: لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی یَنْفَضُّوا و به دنبال آن در آیه بعد عزت و ذلت را مطرح می سازد: لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ
ص:226
لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ 1 ؛ اگر به مدینه برگردیم، قطعاً آنکه عزّتمندتر است آن زبون تر را از آنجا بیرون خواهد کرد.
این منطق کج اندیشان است که همواره عزت و عظمت را در ثروت و مال دنیا می دانند، چنانکه دشمنان اسلام همواره با این دید، به پیامبر صلی الله علیه و آله می نگریسته اند، در جاهای متعدد، قرآن این را یاد آور شده است:
فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحی إِلَیْکَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ 2 ؛
(و مبادا تو برخی از آنچه را که به سویت وحی می شود ترک گویی و سینه ات بدان تنگ گردد که می گویند: «چرا گنجی بر او فرو فرستاده نشده یا فرشته ای با او نیامده است؟» تو فقط هشداردهنده ای، و خدا بر هر چیزی نگهبان است).
دشمنان امروز نیز، همین حیله را در پیش گرفته اند، به خصوص زر، زور و تزویر وسیلۀ مؤثر است که با آن دیگران را تحقیر می سازند چرا مسألۀ تهاجم، یا شبیخون فرهنگی مطرح است درحالی که غرب فرهنگ مبتذل دارد و فرهنگ بی بندوباری بر آنان حاکم است اما در عین حال جوانان بسیاری از کشورها به آن گرایش دارند؟ زیرا دشمن با مال و ثروت شان دیگران را تحقیر می کنند چنانکه در پدید آمدن جریان روشنفکری در ایران، چنین گفته اند: «جهان خواران برای رسیدن به این آرمان شیطانی خود با همۀ نیرو و توان به صحنه آمدند، نقشه ها کشیدند، ترفندها به کار گرفتند و در نخستین گام مشتی جوان چشم و گوش بسته و ناآگاه ایرانی را به نام «محصل»، «تاجر»، «دیپلمات» و... به دیار غرب
ص:227
کشاندند و شیفتۀ زرق و برق تمدن غرب کردند، شست وشوی مغزی دادند، اصالت ها را از آنان گرفتند، ریشۀ آزادگی و آزاداندیشی را در آنان خشکانیدند، آنان را از خوی و خصلت انسانی تهی کردند، باورمندی به دین، خدا و معاد را در دید آنان کهنه پرستی و اسطوره سازی نمایاندند! آنان را سراپا غرب زده، خودباخته و فرنگی مآب ساختند، و نام آنان را «روشنفکر» گذاشتند.»(1)
در تاریخ فراوان دیده می شود که: دشمنان اسلام پادشاهان و سردمداران کشورهای اسلامی را دعوت می نموده اند تا به این وسیله آنان را مرعوب و مفتون زرق و برق شان سازند آتاتورک پس از آنکه از غرب باز می گردد، مبارزه با دین و معنویت را آغاز می کند، و شاه ایران نیز پس از سفر به مغرب زمین مسأله رفع حجاب را مطرح می سازد و هزاران همانند این ها، این پیشۀ همیشگی دشمنان بوده است که با ثروت و صنعتی که در اختیار دارند، دیگران را از نظر روانی تحقیر می کرده و فرهنگ بدشان را بهترین جلوه گر می ساخته اند و امروزه هم دشمنان همان راه و روش را در پیش گرفته اند و عده ای را مرعوب و مرغوب خویش ساخته اند اما پیامبر گرامی اسلام به پیروانش دستور فرموده است تا از آنان تقلید نکنند و آن ها را الگوی خویش قرار ندهند:
«لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِی وَ لَا تَطْعَمُوا مَطَاعِمَ أَعْدَائِی وَ لَا تَسْلُکُوا مَسَالِکَ أَعْدَائِی فَتَکُونُوا أَعْدَائِی کَمَا هُمْ أَعْدَائِی.»(2) ؛ لباس دشمنانم را نپوشید، و غذای دشمنانم را نخورید، و در مسیر دشمنانم حرکت نکنید زیرا که در این صورت جزء دشمنان من محسوب می شوید، همان گونه که آنان دشمنان منند.
ص:228
قانون مسلم این است که کسی بخواهد با دیگری هم رنگی و همانندی نماید، بالاخره از آنان به حساب خواهد آمد، چنانکه امام علی علیه السلام فرمود:
«قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا وَ أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ» (1) ؛ کم است کسی که خود را به گروهی شبیه سازد و از آنان نشود.
چنانکه روان شناسان نیز به این مسأله تأکید کرده اند، دورتی کارنگی از ویلیام جیمز، روان شناس مشهور، نقل می کند که گفت: «اگر می خواهید احساس به خصوصی به شما دست دهد چنان رفتار کنید که گویی آن احساس را واقعاً حائز هستید. این تظاهر به داشتن احساس مزبور شما را به حالتی می اندازد که واقعاً و عملاً احساس مورد نظر به شما دست می دهد اگر می خواهید شاد و خوشحال باشید به حرکات نشاط آور بپردازید، اگر می خواهید به صورت یک نفر مفلوک واقعی در آیید به حرکات مفلوکانه بپردازید، اگر مایلید علاقه مند و با حرارت باشید همچنان مشتاقانه و پرشور عمل کنید.»(2)
امروزه متأسفانه یک عده افتخار می کنند که از فرهنگ غرب پیروی می کنند درحالی که فرهنگ ناب را در اختیار دارند.
از دیگر شگردهای تبلیغاتی دشمن، ایجاد تغییر در دیدگاه ها است، دشمن از این حربه به خوبی استفاده می کند و دیدگاه های مسلمانان را تغییر می دهد و
ص:229
حقایق را به گونه ای به نمایش می گذارد تا گرایش های مسلمانان به سمتی برود که دشمن می خواهد.
یکی از خواسته ها و تلاش های دشمنان اسلام این است که مسلمانان هرگز خود را باور نکنند و همواره خود را کم تر احساس کنند و در خواب عمیق باشند، این کار را از طریق تبلیغات و رسانه بر اثر تغییر در گرایش های مسلمانان به وجود می آورند و یا بر اثر تبلیغات همدیگر را دشمن جلوه می دهند و دشمن را در چهره دوست به نمایش می گذارند. زیرا در نحوه تفسیر چیزی، گرایش ها، باورها و زمینه های مختلف تأثیر دارد وقتی تغییر در برداشت اولیه شخص ایجاد گشت، تفسیر و تصور قالبی شکل می گیرد که از حقیقت به دور است، روان شناسان در خطای ادراکی انسان مثال هایی را ذکر می کنند که به خوبی بیانگر تأثیر پیش فرض ها و زمینه ها و نحوه دید انسان بر تفسیر و ایجاد باورها است. چنانکه در ذیل نمونه اش را می بینیم.
(نمونه ای از خطای ادراکی)
تصویر وسط یک تصویر دو پهلو است که برخی آن را یک دختر جوان و برخی یک زن پیر می بینند ولی اگر پیش از دیدن آن، تصویر سمت راست را به او نشان دهند، آن شخص تصویر را دختر جوان و اگر سمت چپ را نشان دهند تصویر یک زن پیر را می بیند. دشمنان همواره از این ترفندها و نمایش ها برای تغییر اندیشه ها استفاده می برند.
ص:230
انسان ها ذاتاً به دنبال حقایق و ارزش ها در حرکتند البته استثنایی هم دارد، ولی بسیاری که برخلاف ارزش ها کاری می کنند یا خودش برای خود توجیه گری می کند و وجدان خود را راضی می سازد یا دیگران ارزش ها را برای او بد جلوه داده اند، مثلاً در غرب آزادی جنسی خلاف ارزش ها نیست و یا کشتن برخی از انسان ها برای گروه های تروریستی نیز خلاف ارزش به حساب نمی آید آنان حتی حاضرند جان و مال خود را فدا کنند تا ارزش ها احیا شود، ولی برای آن ها بد توجیه نموده اند و بد فهمانده اند. همیشه دشمنان اسلام و حقیقت کوشیده اند تا مردم را از حقایق دور نگه دارند، با آنکه حقیقت جاذبۀ قوی دارد و هر بیننده را شیفتۀ خود می کند، زیرا از پشتوانۀ درونی و فطری برخوردار است که هر انسان از درون خواهان آن است و همگان دارای تمایلات عالی(1) است که یکی از شاخه های آن حقیقت خواهی به حساب می آید، لیکن دشمنان، چنان حقایق را در پس پردۀ تحریف و دروغ پردازی قرار می دهند که بسیاری از جلوه گری آن پوشیده مانده است، به گفتۀ زیبای سعدی:
حقیقت سرایی است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که جایی که برخاست گرد نبیند نظر گرچه بیناست مرد(2)
ص:231
با همۀ جاذبه های حقیقت، دشمنان، غبار دشمنی بر آن افکنده و مردمان را از نزدیک شدن به آن باز می دارند، در زمان های دور چه در صدر اسلام چه در برخورد با پیامبران پیشین، گاهی پیام های حق را سحر می خواندند، و گاهی غوغا به پا می کردند تا از شنیدن و پخش آن جلوگیری نمایند:
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ 1 ؛
(و کسانی که کافر شدند گفتند: به این قرآن گوش مدهید و سخن لغو در آن اندازید، شاید شما پیروز شوید).
در تفسیر المیزان در ذیل آیۀ بالا می نویسد: «این آیه دلالت می کند بر نهایت عجز کفار در مبارزه علیه قرآن، به طوری که بعد از آنکه نتوانستند کلامی مثل آن را بیاورند، و یا اقامه برهانی علیه آن بکنند، کارشان در بیچارگی به اینجا کشید که به یکدیگر سفارش کنند که گوش به قرآن ندهند، و هر جا قرآن خوانده شود سر و صداهای بی معنا درآورند، تا صدای آن شخص به گوش کسی نرسد، و در نتیجه اثرش لغو گردد.»(1)
گاهی که غوغاسالاری شان کارگر نمی افتاد به تبلیغات دیگر دست می زدند، قرآن را افسانه می پنداشتند تا مردم از آن دور بمانند:
وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ 3 ؛
(و چون آیات ما بر آنان خوانده شود، می گویند: به خوبی شنیدیم، اگر می خواستیم، قطعاً ما نیز همانند این را می گفتیم، این جز افسانه های پیشینیان نیست).
ص:232
یا در سورۀ نوح وقتی قرآن کریم داستان حضرت نوح را بازگو می کند، از زبان آن حضرت چنین می فرماید:
وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً1 ؛
(و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزی، انگشتان شان را در گوش های شان کردند و ردای خویشتن بر سر کشیدند و اصرار ورزیدند و هر چه بیش تر بر کبر خود افزودند).
این روش همیشگی دشمنان بوده است که در مقابل حقیقت در پیش می گرفته اند؛ و «امروز نیز این برنامه ادامه دارد منتهی در اشکال و چهره های دیگر، طرفداران باطل با انواع سرگرمی های ناسالم، موسیقی های مخرب، مواد مخدر و مانند آن چنان جوی فراهم کرده اند که مردم مخصوصاً جوانان نتوانند صدای دلنواز مردان خدا را بشنوند.»(1)
گاهی برای اینکه مردم را از حقایق دور سازند به پیامبران الهی نسبت جنون و بی عقلی می دادند که دربارۀ بسیاری از پیامبران چنین روش را داشته اند، قرآن می فرماید:
کَذلِکَ ما أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ * أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ 3 ؛
(بدینسان بر کسانی که پیش از آن ها بودند هیچ پیامبری نیامد جز اینکه گفتند: «ساحر یا دیوانه ای است.» آیا همدیگر را به این [سخن] سفارش کرده بودند؟ [نه!] بلکه آنان مردمی سرکش بودند).
ص:233
شاید تهمت زدن، مؤثرترین راهی بوده که پیروزی نسبی را برای شان به ارمغان می آورده است، چنانکه همیشه این روند، کار حقیقت ستیزان بوده و خواهد بود همان گونه که مستر همفر، جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی در خاطراتش یکی از نقشه های انگلیس را چنین می نویسد: «و نیز لازم است به وسیلۀ متهم ساختن علما و داخل نمودن در لباس آنان کاری کنیم که رابطۀ مسلمین با علمای شان قطع شود، و باید جاسوسان ما در لباس علما جنایات بسیاری مرتکب شوند، تا مردم هر عالمی را که می بینند شک داشته باشند که آیا این هم عالم است یا جاسوس است؟ و بسیار تأکید می شود که این گونه جاسوسان ملبس را باید میان علما (ازهر، آستانه، نجف، کربلا) وارد کرد.»(1)
یکی از ویژگی های دشمنانِ حقیقت، این بوده است که حقایق را تحریف می کرده اند. هم دشمنان دیروز این خصوصیت را داشته اند، هم دشمنان امروز. ولی از میان دشمنان اسلام، در حوزۀ تحریف، یهود تخصص و مهارت فراوان دارد، در قرآن کریم مواردِ فراوانی از تحریف های آنان به چشم می خورد. ادامه دهندگان این راه که با حقیقت سر جنگ دارند از این حربه بیش ترین استفاده را کرده اند:
أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ 2 ؛
ص:234
(آیا طمع دارید که [اینان] به شما ایمان بیاورند؟ با آنکه گروهی از آنان سخنان خدا را می شنیدند، سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف می کردند، و خودشان هم می دانستند).
تفسیر قمی در شأن نزول این آیه می نویسد: «این آیه در مورد منافقان یهود نازل شده است که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله را می دیدند، اظهار اسلام کرده، می گفتند ما با شما هستیم و مسلمانان را از صفات پیامبر و اصحابش - که در تورات ذکرش رفته بود - خبر می دادند، وقتی هم که یهودیان را می دیدند، با آنان نیز می گفتند ما با شما هستیم بزرگان و علمای شان به آنان گفتند: «چرا از آنچه خداوند بر شما گشوده است، برای آنان حکایت می کنید تا آنان به [استناد] آن، پیش پروردگارتان در برابر شما استدلال کنند؟ آیا فکر نمی کنید؟» خداوند در رد آنان فرمود: «آیا نمی دانند که خداوند آنچه را پوشیده می دارند، و آنچه را آشکار می کنند، می داند؟...».(1)
روش همیشگی دشمنان حق این گونه بوده و هست چنانکه عین همین کار را امروز هم انجام می دهند که خبر ذیل یک نمونه از خروارها است: در کتابی با نام «توطئه برای نابودی و تخریب ادیان» مصاحبه ای با دکتر مایکل برانت، رئیس سابق سازمان «سیا»، چنین آمده است: «ما سخنرانان مختلفی را در میان مردم پرورش دادیم و با تبلیغ، اذهان عمومی را متوجه آن ها کردیم این اشخاصی را که درکی سطحی از مذهب تشیع داشتند به مناطق مختلف فرستادیم تا با اطلاعات کم و اندک خود چهرۀ شیعه را بدنام کنند از سوی دیگر افراد متموّلی را نیز در میان خود داشتیم که از این روحانی نماهای خودی علیه شیعه حمایت می کردند به تدریج اجتماعات مصنوعی در قالب عزاداری های حسینی گسترش یافت و
ص:235
عزاداری های غیر منطقی شکل گرفت و هدف ما در مورد تخریب شیعه و آموزش های غلط به موفقیت رسید....
یکی دیگر از راه های تخریب شیعه، استفاده از اخبار غلط جعلی و ساختگی در مورد این مذهب بود این مطالب جعلی که به عنوان حوزه های علمیه در سراسر جوامع شیعه و سنی گسترش می یابد باعث معرفی غلط شیعه در اذهان شیعیان جهان می شود.
همچنین مقالات ساختگی و کتاب های مذهبی دروغین در میان مسلمانان و مردم عامی با پول های هنگفت چاپ و توزیع شد.»(1)
از این قبیل توطئه فراوان وجود دارد که دشمنان در پیش گرفته اند. این در حالی است که میلیون ها انسان گرسنه در جهان وجود دارد وقتی در شعار می بینیم زیباترین شعارها را برای انحراف اذهان عمومی سر می دهند اما در عمل برای تخریب مذهبی، میلیون ها دلار صرف می کنند تا حقیقت را تحریف سازند.
یکی از روش های دشمنان در مقابل پیام آوران الهی، اتهام بوده است، دشمنان اسلام به پیامبر نسبت جنون می دهد:
وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ 2 ؛
(و گفتند: ای کسی که قرآن بر او نازل شده است، بیقین تو دیوانه ای).
ص:236
دقیقاً همین کار را فرعون با حضرت موسی می کند در گفت وگویی که میان حضرت موسی و فرعون انجام می شود قرآن چنین حکایت می کند:
فرعون گفت: «و پروردگار جهانیان چیست؟»
گفت: «پروردگار آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو است اگر اهل یقین باشید.»
[فرعون] به کسانی که پیرامونش بودند، گفت: «آیا نمی شنوید؟»
[موسی دوباره] گفت: «پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شما.»(1)
بالاخره وقتی که فرعون از منطق قوی حضرت موسی شکست می خورد چنین می گوید:
قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ 2 ؛
([فرعون] گفت: «واقعاً این پیامبری که به سوی شما فرستاده شده، سخت دیوانه است).
همین منطق را معاویه در پیش گرفته بود امام علی علیه السلام انسان کامل، پیشوای پاکان و الگوی انسان ها در مسیر کمال و تربیت و حقیقت مجسم را در منبرهای شرق و غرب جهان اسلام، حتی مکه و مدینه لعن و نفرین می کردند(2) و جالب تر آن که این نفرین رنگ دینی به خود گرفته بود و با قصد قربت پس از نماز جمعه و جماعات انجام می شد زیرا با تبلیغات دروغین بنی امیه و جعل احادیث، آن حضرت را بدترین انسان معرفی نموده بودند. چنانکه علامه امینی از منابع متعدد
ص:237
اهل سنت نقل می کند که در روزگار بنی امیه بر اثر سنت گزاری زشت معاویه امام علی علیه السلام در بیش از هفتاد هزار منبر لعن می شد گروهی از بنی امیه به معاویه گفتند، اکنون که به آرزویت رسیدی از این مرد دست بردار! در جواب آنان گفت نه به خدا تا وقتی به این کار ادامه می دهم که کودکان بر این سنت تربیت شوند و بزرگان پیر شوند و کسی هیچ فضیلتی را از امام علی یاد نکند.(1)
امروز هم یکی از حربۀ جهان استکبار تهمت زدن است مانند متهم ساختن به تروریسم، نقض حقوق بشر، تولید سلاح های کشتار جمعی و... درحالی که خود پیشگام در این گونه مسائلند اما دیگران را با تهمت های ناروا محکوم می کنند و به پای میز محاکمه می کشند.
حق ستیزان به تبعیت از شیطان همواره در دشمنی با حقیقت می کوشند، راه و رسم آنان همواره همین بوده و این روش همچنان پیشۀ حق ستیزان است، تا حقیقت هست باطل هم خواهد بود این مبارزۀ حق و باطل از آغاز خلقت بشر بوده و تا پایان آن هم ادامه می یابد، و آنگاه که پیشگاه حقیقت پدیدار شود آنانی بر سکوی قهرمانی پای خواهند نهاد و مدال افتخار و پیروزی را از آن خود خواهند کرد که فریب شیطان را نخورده، دست در دست دشمن به میدان حق زدایی گام ننهاده باشند.
قرآن همواره هشدار می دهد و پیمانش را یاد آوری می کند که انسان در مسیر شیطان های انسی و جنی گام برندارد:
ص:238
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ 1 ؛
(ای فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وی دشمن آشکار شماست؟)
تنها عبادت شیطان، سجده بر او نیست، بلکه پیروی از او در پیمودن راه باطل است. بنابراین باید بیدار بود و فریب دشمنان را نخورد. امروز هم همۀ دشمنان دست به دست هم داده اند تا نور حق را خاموش سازند و جلوه های آن نور را از زمین برچینند. دشمن بیدار است آیا سزاوار است که ما همچنان در خواب گران به سر ببریم؟ و پا به پای دشمن به سوی دین زدایی حرکت کنیم مبادا مصداق این گفتۀ حافظ باشیم:
به قول دشمنان برگشتی از دوست نگردد هیچ کس با دوست دشمن(1)
شگرد «اختلاف بینداز و حکومت کن» یکی از ابزارهایی است که از دیر زمان و همواره قدرتمندان از آن استفاده می بردند، یکی از کارهای فرعون را قرآن کریم، همین اختلاف افکنی می شمارد، چنانکه حکایت می کند:
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ 3 ؛
ص:239
(فرعون در سرزمین [مصر] سر برافراشت، و مردمِ آن را طبقه طبقه ساخت طبقه ای از آنان را زبون می داشت: پسرانشان را سر می برید، و زنان شان را [برای بهره کشی] زنده بر جای می گذاشت، که وی از فسادکاران بود).
این ایجاد اختلاف و تفرقه گاهی از راه فرقه سازی است، که استعمار نو، روش فرقه سازی و حمایت از فرقه های خودبنیاد انحرافی را به عنوان یکی از راهبردهای جدید در این عرصه برگزیده است و در ترویج و کمک به اندیشه هایی که به روشنی با عقاید عام مسلمانان تضاد یا تنافی دارد، همۀ توان خود را به کار گرفته است(1) و در سایۀ آن باید عده ای کارهای ستمگران و دربار را توجیه نموده و به آن رنگ ارزشی بدهد از این رو هر حکومت و انقلابی باید یک عده مفسر و توجیه گر داشته باشد، برخی از انقلاب ها آرمان مقدس دارند و نیازمند سخن گو است تا آرمان هایش را به مردم معرفی و بیان کند، برخی نیز دروغ گو و ریاکار است ولی باید مردم را فریب بدهد و توجیه نماید، چه از طریق علما یا رسانه یا هر وسیله دیگر، چنانکه در تاریخ اسلام حکومت عباسی ها وقتی سر کار آمدند، شعارشان خونخواهی از فرزند پیامبر و اهل بیت علیهم السلام بود. یا معاویه می خواست به حکومت برسد، ولی پیراهن خونین عثمان را علم کرده بود، اما هدف هر دو رسیدن به حکومت بود. در سرگذشت استعمارگران افراد فراوانی بوده اند که برای توجیه کارهای خویش از وسیله مذهب و مقدسات استفاده کرده است، تاریخ بهائیت، وهابیت و... چنین بوده است امروزه بارزترین و شاخص ترین کسانی که از مقدسات و مذهب برای توجیه جنایات خویش استفاده می کند، وهابیت است، این فرقه وسیله ای است برای استعمار که چهرۀ دین اسلام را کریه و ناپسند جلوه دهد، زیرا از یک طرف
ص:240
تمام هم و غم خویش را بر اختلاف افکنی میان مسلمانان نهاده و از دشمن بیرون غفلت نموده است و مرتب با سرمایه هنگفت حاصل از درآمد نفت و حرمین شریفین بر طبل اختلاف می کوبد، از طرفی شأن دین را بسیار پایین آورده و دین و علما را برای توجیه حکومت سلطنتی تقویت می کند که هزار گونه فساد را مرتکب می شوند، نمونه آن را می توان در توجیه ذیل تماشا کرد، در کتابی که تحت عنوان «تفسیر العشر الاخیر من القرآن الکریم، و یلیه احکام تهم المسلم» در عربستان سعودی به چاپ رسیده و سالانه میلیون ها نسخه از آن در میان زایران خانه خدا به صورت مجانی توزیع می گردد، افزون بر دامن زدن به اختلافات میان مسلمانان و تحریک احساسات آن ها، درباره وظیفه مردم نسبت به حاکم چنین می نویسد:
«الواجب لهم السمع و الطاعة فی المنشط و المکره، و لایجوز الخروج علیهم و إن جاروا، و لاندعو علیهم، و لاننزع یدا من طاعتهم، و ندعو لهم بالصلاح و المعافاة و الهدایة و التسدید، و نری أن طاعتهم من طاعة الله عزوجل ما لم یأمروا بمعصیة، فإن أمروا بمعصیة حرم طاعتهم فیها و وجبت الطاعة فیما عداها بالمعروف.»(1) ؛ برای مردم واجب است که در هر حال از حاکم پیروی کنند. شورش و خروج بر آنان جایز نیست اگرچه حاکمان بر مردم ستم روا دارند، نباید از پیروی آنان دست برداشت بلکه صلاح، سلامتی و توفیق شان را از خداوند بخواهیم، تا وقتی که به معصیت خدا دستور نداده است، پیروی از آنان به منزلۀ پیروی از خداوند است، چنانچه به معصیت خدا دستور دهند، پیروی از آنان حرام است، ولی در غیر از معصیت خداوند پیروی از آنان در کارهای پسندیده واجب و لازم است.
ص:241
در رابطۀ حاکم و عالم اگر عالم توجیه گر کارهای حاکم شود، اسلام وسیله قرار می گیرد و راه نقد را بر دیگران می بندد، اولین بار این کار توسط بنی امیه به ویژه معاویه اجرا شد وی کارهای خود و یزید را به تقدیر نسبت داد و راه نقد بر حاکمان را بست و پذیرش بی چون و چرا از حاکمان جور را جزء دین قرار داد، امروزه وهابیت که خود را تابع سلف می دانند، دقیقاً همان کارهایی را انجام می دهند که امثال معاویه انجام می دادند از حاکمان ستمگر تبعیت می کنند و مخالفت را جایز نمی دانند. البته چنین اندیشه ها در کتاب های روایی، حتی در صحیح مسلم و بخاری نیز راه یافته است چنانکه مسلم در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود:
«تَسْمَعُ وتُطیعُ للأمیرِ وإن ضُرِبَ ظَهْرُکَ واُخِذَ مالُکَ، فاسْمَعْ وأطِعْ.»(1) ؛ از امیر پیروی می کنی و به سخنش گوش فرامی دهی اگرچه بر پشتت بزند و مالت را بگیرد. پس سخنش را بشنو و اطاعت کن.
متأسفانه برخی از فقها بر اساس چنین احادیثی فتوا داده اند که حکومت شخصی که به زور و جبر بر مسند قدرت می نشیند درست است و نمی توان در مقابل آن ها قیام کرد،(2) چنانکه ابی یعلی متوفای 458 ق. می نویسد: «و من غلب علیهم بالسیف حتی صار خلیفة و سمی امیرالمؤمنین فلایحل لاحد یؤمن بالله والیوم الآخر ان یبیت و لایراه اماما برا کان او فاجرا.»(3) ؛ کسی که با سرنیزه بر مردم مسلط گردد تا خلیفه شود و امیر مؤمنان نام گیرد، برای آنانی که به خدا و روز واپسین
ص:242
ایمان دارند، حلال نیست شب را به روز آورند و او را پیشوای خویش ندانند چه آن خلیفه نیک سرشت باشد، یا بد کردار.
چنین فتاوا و احادیث در حالی در منابع مهم اسلامی و فتاوای برخی از علما راه یافته است که قرآن کریم با آن به شدت مخالف است و از چنین تبعیت نفی می کند، چنانکه خداوند منّان می فرماید:
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ 1 ؛
(و در حقیقت، در میان هر امتی فرستاده ای برانگیختیم [تا بگوید:] خدا را بپرستید و از طاغوت [فریب گر] بپرهیزید).
در آیۀ دیگری که عده ای از پدران شان بدون تعقل پیروی می کرده اند به شدت انتقاد فرموده و معیار پیروی را تعقل و هدایت و وحی می داند و از پیروی چشم بسته و کورکورانه پدران شان نهی می کند، قرآن کریم می فرماید:
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ 2 ؛
(و چون به آنان گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید» می گویند: «نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته ایم، پیروی می کنیم.» آیا هر چند پدران شان چیزی را درک نمی کرده و به راه صواب نمی رفته اند [باز هم در خور پیروی هستند]؟).
امروزه جهان اسلام نیازمند نهضت عظیم علمی و اعتقادی است زیرا در بسیاری از موارد، مشکلات را متدینان به وجود آورده اند که خود برای دل سوزی و نجات اسلام به وجود آمده اند، مانند گروه القاعده که شاخه ای از اخوان
ص:243
المسلمین است و این مایه تأسف است که آنچه باید مایه بیداری باشد، مایه ننگ، عقب گرد و وسیله برای دشمن گردیده و ویرانی هایی را به بار آورده است به گونه ای که جهان اسلام با داشتن همه چیز و همه مواد اولیه ابتدایی ترین چیزها را یا نداریم و یا از کشورهای دیگر وارد می سازیم، و نیروهای خودی صرف اختلافات و انتحار می شود.
در تعریف شستشوی مغزی گفته اند: تلاشی است برای تأثیرگذاری بر فرد، تا آنکه او چیزهایی را که قبلاً باطل می دانسته، به عنوان واقعیت بپذیرد، و چیزهایی
را که واقعیت می دانسته دروغ بپندارد.(1) بنابراین، شستشوی مغزی به این معنا است که انسان چیزها را به گونه ای درک کند که از واقعیت دور است ولی آن را واقعیت تلقی کند بدون اینکه به باطل بودن آن پی ببرد این کار با زمینه سازی و تأثیر در انسان و قوای ادراکی او میسر است زیرا قوۀ ادراکی انسان چیزها را در زمینه خاص، درک و تفسیر می کند، به گونه ای که گاهی خودش نیز نمی داند به نفع یا ضرر او است، چنانکه از این طریق، خودباوری افراد را از بین می برند و احساس ناتوانی و حتی احساس نیاز کاذب و... را به وجود می آورند. و در برداشت ها به خصوص برداشت اولیه شخص تصرف می کنند زیرا اگر کسی در برداشت اولیه چیزی را پسندید و نسبت به آن خوش بین شد و آن چیز برای او ارزش به حساب آمد، نگرش او تغییر می کند و این نگرش کم کم، به باور تبدیل می شود به طور مثال، بر اثر تغییر در نحوه نگرش است که داشتن یک گوشی
ص:244
تلفن ارزش ولی دین داری ارتجاع به حساب می آید با این روش انسان ها را در خواب غفلت فرو می برند به حدی که باورها و خوبی های خود را انکار و کارهای دشمن را باور می کنند و حقایق را نادیده می انگارند؛ و آن وقت چیزی را می بیند که برایش دوست داشتنی و محبوب جلوه داده اند، نه آن چیزی که واقعیت دارد، انگار این نگرش تبدیل می شود به یک تجربه قبلی و «در واقع بعضی اوقات یا بهتر است بگوییم بیش تر اوقات تمایلات، انتظارات و تجربیات قبلی باعث می شود ما آنچه را مایلیم ببینیم، می بینیم نه آنچه را که واقعاً در خارج وجود دارد.»(1)
در این صورت است که شخص از دیدن حقایق باز می ماند و چیزها را وارونه می بیند چنانکه در احادیث نیز این نکته وجود دارد که اگر دیدی ایجاد گشت، و انسان نسبت به چیزی متمایل گشت، واقعیت را نمی بیند:
«وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَی بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَةٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَةٍ» (2) ؛ کسی که به چیزی عشق بورزد، دیدگانش را تار و قلبش را مریض می سازد، و عاشق با چشم نادرست می بیند و با گوش ناشنوا می شنود.
اینجا است که دید منفی یا مثبت به وجود می آید و تهاجم فرهنگی تحقق می یابد به تعبیر مولانا بلخی:
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد صد حجاب از دل، به سوی دیده شد(3)
ص:245
همواره دید غرض آلود، انسان را از درک حقیقت دور نگه می دارد چنانکه عاشق جز کمال معشوق، دشمن جز نقص و عیب دشمن را نمی بیند. زیرا با یک تصور قالبی به دوست و دشمن نگاه می کند، این سبب تفسیر غلط می شود و بی طرفی را از او سلب می کند زیرا با عینک رنگی به اشیا می نگرد و در نتیجه همه چیز را رنگی می بیند نه به صورت درست، زیرا ذائقه و طعمش تغییر کرده است چنانکه شاعر عرب زیبا می سراید:
ومن یک ذا فم مرٍّ مریضٍ یجد مرًّا به الماء الزّلالًا
کسی که دهان تلخ و مریض دارد آب گوارا و زلال را نیز تلخ و ناگوار می یابد.
همان گونه که انسانِ مریض، نمی تواند به مزۀ حقیقی آب گوارا دست یابد، انسان با دید غرض آلود، دارای پیش فرض غلط و با تصور قالبی نیز نمی تواند حقایق را درست درک نماید، لذا حب و بغض های ایجاد شده در رفتار انسان تأثیر بسیار دارد. چنانکه در روان شناسی نیز گفته اند: «انگیزه ها و تمایلات ما نیز به دلیل همین پردازش نزولی بر ادراک های ما اثر می گذارند. اگر کسی خیلی گرسنه باشد و توپ کوچک قرمزی را به یک نظر روی میز آشپزخانه اش ببیند ممکن است آن را با گوجه فرنگی اشتباه بگیرد. تمایل ما به خوردن غذا سبب شده است به آن فکر کنیم و این انتظار با درون داد (یک شیء قرمز و گرد) ترکیب شده و دیدن گوجه فرنگی حاصل شده است. انگیزه های افراد هم ممکن است تأثیر سوء بر ادراک داشته باشد.»(1)
ص:246
مولوی در این باره می گوید:
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود زان سبب عالم کبودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش خویش را بد گو مگو کس را تو بیش(1)
کسانی که می خواهند، دیگران را به تسلیم شدن وادارند، اول تصور قالبی نسبت به خودشان به وجود می آورند و اعتماد به نفس را از آنان می گیرند وقتی این باور به وجود آمد و درونی شد که آن ها نمی توانند کاری بکنند و لیاقت ندارند، کم کم، در خواب غفلت می مانند که در روان شناسی از آن به درماندگی آموخته شده(2) یاد می کنند و روان شناسی به نام سلیگ من می گوید: مفهوم درماندگی آموخته شده معرف منفی ترین حالت خود است. درماندگی آموخته شده به حالت یادگیرندگانی اشاره می کند که کوشش را با پیش رفت مرتبط نمی دانند. آن ها یادگیرندگانی هستند که فکر می کنند هر کاری بکنند موفقیت به دست نمی آورند. این اعتقاد که پیامدهای رفتار مستقل از رفتار فرد هستند ابتدا به وسیلۀ سلیگ من (1997) مورد پژوهش قرار گرفت. سلیگ من مفهوم درماندگی آموخته شده را به عنوان حالت ویژه ای تعریف کرد که اغلب در نتیجۀ اعتقاد فرد مبنی بر اینکه رویدادها در کنترل او نیستند در او ایجاد می شود. به سخن دیگر، بعد از یک رشته تجربه که در آن پاسخ های فرد در نتیجۀ رفتار او تغییری ایجاد نمی کند، می آموزد که رفتار و نتیجۀ رفتار او از یکدیگر مستقلند.
ص:247
مفاهیمی که با درماندگی آموخته شده معادل هستند عبارتند از بی میلی برای انجام هر عملی به منظور کسب تقویت یا گریز از تنبیه، منفعل بودن به طور کلی، گوشه گیری، ترس، افسردگی، و پذیرا بودن هر آنچه اتفاق می افتد. سلیگ من گفته است که درماندگی آموخته شده در انسان ها می تواند به صورت افسردگی دیده شود و این ویژگی افرادی است که در کوشش های شان در زندگی چنان سرخورده شده اند که ناامید و گوشه گیرند و در نهایت سر به تسلیم می نهند.(1)
امروزه مسلمانان به دلیل تبلیغات دشمنان، خود را باور ندارند و به همان «درماندگی آموخته شده» گرفتار گردیده اند که باید بیدار شوند.
ایجاد تغییر در اولویت ها و باورها. یکی از مصادیق شستشوی مغزی تغییر در برخی از اولویت ها است که به جای معرفی اولویت های راستین، اولویت ها و نیازهای کاذب را جایگزین می سازند تا افراد را سرگرم سازند و انرژی شان را در جهت منفی و جهتی به کار بگیرند که منافع استعماریشان تقاضا می کند بدون اینکه شخص عامل، احساس کند که این کار به ضرر اوست، چنانکه امروزه این دسیسه در جهان اسلام به وضوح دیده می شود، زیرا اولویت جهان اسلام به جان هم افتادن نیست، بلکه نیاز امروز ما بیداری اسلامی و بازگشت به سیره پیامبر در مدارا با خودی است نه شعله ور ساختن آتش کینه ها و دشمنی ها و برجسته ساختن اختلافات، ما امروز نیاز داریم به جای متهم کردن همدیگر واقعیت ها را ببینیم و از کاستی ها و فاصله هایی بکاهیم که با کاروان تمدن بشری داریم و با سرعت به سمت مقصد عالی و مشترک در حرکت باشیم، اما دشمنان از بی درکی و بی عقلی یک عده مسلمان نما استفاده می کنند و آنان را به جان هم می اندازند. از
ص:248
طرفی در این کار از باورهای مردم بهره برداری می کنند، باورها زمینه های خوبی هستند که افراد را تحریک می نماید تا ناخودآگاه وسیله ای برّنده شود در دست دشمن و برای تأمین منافع آن ها از این رو دین داری بدون اطلاع داشتن از شیطنت ها و سیاست های استعماری استعمارگران، ممکن است حتی کار دینی به نفع استعمار و ضرر دین تمام شود درحالی که شخص عامل نیت خیر و حتی قصد قربت داشته باشد، ولی از روی ناآگاهی وسیلۀ دشمن قرار گرفته و تیشه بر ریشه خویش می زند و یا ممکن است زحمات و نتیجۀ کار افراد را به نفع خویش رقم بزنند، چنانکه در دوران جهاد افغانستان چنین کردند و در نتیجه طالب را با چهره دینی و استقرار حکومت خدا در زمین، بر مردم حاکم ساختند که طبل اختلاف را می کوبیدند و با انگیزه کاملاً دینی می کشند و کشته می شوند و باورشان به دست بازی گران بین المللی به بازی گرفته می شود.
یکی از راه های دستیابی دشمن به اهداف خود این است که بتواند فرهنگ و روش خود را در زمینه های مختلف در میان مسلمانان نفوذ و رواج دهد.(1) دشمن و استعمارگران از هر فرصت، ظرفیت و هر وسیله برای رسیدن به اهداف شان استفاده می برند تا در جنگ نرم به پیروزی برسند، برای بی سوادان سرگرمی ایجاد می کنند، تا به کارهای بیهوده بپردازند، برای باسوادان با استفاده از تبلیغ غیرمستقیم و ایجاد نیاز کاذب، تأثیر می گذارند، چنانکه امروزه در برخی از کشورهای جهان اسلام و در آموزشگاه هایی که برای زبان آموزی و کارهای
ص:249
فرهنگی استفاده می شود، به روشنی می توان این مسأله را مشاهده کرد، آنان برای فرهنگیان اول نیاز ایجاد می کنند آنگاه در آموزشگاه ها از این نیاز استفاده کرده، جلوه های فرهنگ بی بندوباری خویش را با ترفند زیرکانه و عناوین جذاب و زیبا به نمایش می گذارند تا آنان را مرعوب فرهنگ غرب سازند، چنانکه یکی از راه های گسترش فرهنگ غرب زبان انگلیسی است، که با روش کاملاً غربی انجام می شود و غیر محسوس و هنرمندانه به ترویج مسائل غیر اخلاقی می پردازند، وقتی می بینند گرایش به زبان انگلیسی در میان جوامع اسلامی وجود دارد، با امکاناتی که در اختیار دارند، به نفع این جنگ نرم به کار می گیرند و برای آموزشگاه ها خوراک فرهنگی تهیه می کنند که هم می تواند سود مادی برای استعمارگران داشته باشد، هم آنان را در جنگ نرم یاری کند و به پیروزی رساند، چنانکه روبرت ستلاف(1) می گوید: یکی از راه های مبارزه با حکومت های اسلامی این است که فرصت های آموزشی لازم با تأکید بر زبان انگلیسی در اختیار جوانان مسلمان قرار داده شود. از طریق آموزش زبان انگلیسی، می توان پنجرۀ جهان غرب را به روی جوانان مسلمان گشود و آنان را شیفتۀ جهان غرب و زندگی غربی نمود.(2) امروزه تا حدودی این شعار به هدف رسیده است ولی باید مسلمانان بدانند که فرهنگ باختن در برابر دشمنان نوعی شکست مفتضحانه است که اسلام آن را نمی پذیرد، رشد صنعتی و مادی دشمنان به این معنی نیست که حتماً برتری از آن ها است بلکه باید تلاش کرد تا خود را به آنان رساند و دانش را آنان ستاند و در اختیار گرفت، بدون اینکه تحت تأثیر واقع شد.
ص:250
چنانکه دستور دین است و امام صادق علیه السلام فرمود:
«الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَحَیْثُمَا وَجَدَ أَحَدُکُمْ ضَالَّتَهُ فَلْیَأْخُذْهَا» (1) ؛. حکمت گم شدۀ مؤمن است پس هر یک از شما هر جا گم شده اش را بیاید، باید آن را بگیرد.
فراگیری زبان انگلیسی اگر برای این باشد که تبادل اطلاعات علمی شود، و از علم آنان استفاده بریم و یا برای این باشد که ارزش های خویش را برای آنان معرفی نماییم، از بهترین کارها است اما اگر سبب شود که با فرهنگ دینی و ملی خویش بیگانه شویم، مطلوب نیست و استعمار همین را می خواهد چنانکه در کشور ترکیه همین کار را کردند و تا وقتی همه چیز را از آنان نگرفتند، راضی نشدند و در نتیجه به جای حروف عربی حروف لاتین را به کار گرفتند تا رابطه شان با گذشته و افتخارات شان قطع شود و مردم با فرهنگ شان بیگانه شوند. امروزه که جهان به سمت یکی شدن به پیش می رود، نباید تنها از جنبه های منفی آن کار گرفت نه اینکه فرهنگ شان را در میان خویش انتقال دهیم و خود را ببازیم و تحت تأثیر بیگانگان قرار بگیریم، بلکه امروزه این امکان وجود دارد که در کشورهای دیگر دانشجو بفرستیم و از هنرهای آنان استفاده بریم چنانکه در زمان صدر اسلام پیامبر افرادی را به یمن فرستاد تا از آنان نحوۀ ساختن منجنیق را یاد بگیرند.
دشمنان اسلام و استعمارگران با روش کاملاً غیر محسوس و هنرمندانه به ترویج مسائل غیر اسلامی، - گاهی در قالب آموزه های دینی - می پردازند، که از
ص:251
مصادیق آن اختلاف افکنی و ترویج افراطگرایی در میان برخی از مسلمانان است. چنانکه استعمارگران، افراطگرایان را تشویق می کنند و نوک پیکان شان را به سمت خودی هدایت می کنند تا هم دین ضربه ببیند، هم در سایه اختلاف بهره های سیاسی و اقتصادی خویش را ببرند، چنانکه افراطگرایی دینی در غرب سبب شد که عده ای نسبیت ارزش ها و مسأله جدایی دین از سیاست را مطرح کنند که در نتیجه دین و دین داری ضربه سنگین دید. امروزه نیز جزم اندیشی بدون تعقل، افراطگرایی، انتحار و تکفیر غیر از خود در میان برخی از گروه های مسلمان سبب شده است که کشتار بی گناهان و کارهای سبک به نام دین در میان مسلمانان فراوان انجام گیرد و کارهای شان نتیجه ای نداشته باشد جز اینکه مسلمانان تضعیف و دشمنان قوی شوند و از این خون های ریخته بهره ببرند. برخی از انسان های کوته نگر به دلیل حب و بغض های غیرعاقلانه هم خود را از حقیقت دور می سازند، هم دیگران را و چنین باور برای این گونه انسان ها مانع از رسیدن حقیقت می شود چنانکه در روان شناسی گفته اند: «اگر چسبیدن به یک دیدگاه آن قدر انسان را کوته بین کند که نقطه نظرات دیگر را نبیند، آن دیدگاه نقطه ضعف خواهد شد نه مزیت.»(1) همواره کسی که به یک دیدگاه به صورت چشم بسته نگاه کند، نابینا می شود این تنها در عرصه روان شناسی نیست بلکه در همه عرصه ها چنین است چنانکه در جایش ذکر کردیم.
یکی از مشکلات مهم در جهان اسلام، از ناحیه فرقه هایی مانند وهابیت، که نتیجۀ جزم اندیشی است، تحمیل فهم بر دیگران است به این معنی که هر کسی
ص:252
خلاف آنان را مرتکب شود، آن را خلاف اسلام می دانند و از در تکفیر وارد می شوند، درحالی که نه دلیل عقلی آن را تایید می کند نه دلیل نقلی، بلکه در متون اسلامی چنین جزم اندیشی ها و تکفیر دیگران، به صراحت محکوم شناخته شده است، تا آنجا که پیامبر فرمود: اگر کسی مسلمانی را تکفیر نماید خود گرفتار آن خواهد شد این حدیث متفق علیه است که در مهم ترین منابع شیعه و سنی آمده است و در اینجا به دو حدیث از مسلم و بخاری اکتفا می کنیم در صحیح بخاری ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود:
«إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ یَا کَافِرُ فَقَدْ بَاءَ بِهِ أَحَدُهُمَا» (1).
در صحیح مسلم نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است:
«أَیُّمَا أمْرِءٍ قَالَ لِأَخِیهِ یَا کَافِرُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا إِنْ کَانَ کَمَا قَالَ وَ إِلَّا رَجَعَتْ» (2) ؛ هر گاه شخصی به برادر [دینی] اش بگوید ای کافر، اگر همان گونه باشد که گفته است یکی از گوینده یا مخاطب گرفتار آن است، در غیر این صورت این سخن به خود او بر می گردد.
در سخن دیگر پیامبر فرمود کسی که لااله الاالله و محمد رسول الله بگوید جان، مال، خون و ناموسش محترم است، چنانکه دارقطنی در کتابش روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ الْمُشْرِکِینَ حَتَّی یَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، فَإِذَا شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ صَلُّوا صَلَاتَنَا، وَ اسْتَقْبِلُوا قِبْلَتَنَا، وَ أَکَلُوا ذَبائِحَنَا، حَرُمَتْ عَلَیْنَا أَمْوَالُهُمْ وَ دِمَاؤُهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا، وَ لَهُمْ مَا لِلْمُسْلِمْ، وَ عَلَیْهِمْ مَا عَلَی الْمُسْلِمْ.» (3) ؛ من مأمورم که با مشرکان مقاتله نمایم تا شهادت دهند که خدا یکی است و محمد رسول خدا
ص:253
است، وقتی به این شهادت دادند، مانند ما نماز خواندند، و رو به قبله کردند، ذبیحه ما را خوردند، اموال و خون های شان بر ما حرام است، مگر به حق. و برای آنان همان حقوق و مزایا در نظر گرفته می شود که مسلمانان دارند و همان وظایف را به عهده دارند که به عهدۀ مسلمانان است (در نفع و ضرر با مسلمانان یکسانند.)
دارقطنی در همان کتاب با اندک تفاوتی در مضمون نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّی یَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَ یُقِیمُوا الصَّلَاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکَاةَ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الْإِسْلَامِ، وَ حِسَابُهُمْ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»(1) ، در این حدیث کلمۀ ناس آمده و شهادت به یگانگی خدا و اقامۀ نماز و پرداخت زکات مطرح شده است، این مضمون در منابع شیعه و سنی فراوان وجود دارد.(2)
در اسلام نه تکفیر به آن راحتی است و نه کشتار که یک عده آن را شعار خویش قرار داده و از جزم اندیشی پیروی می کنند، این کار در حقیقت بستن راه تعقل و استدلال و مخالفت با خرد انسان است. پیروی از فهم نادرست دیگران، پیروی از هوای نفس است و سبب گمراهی می شود درحالی که فهم متون دینی خود شرایطی دارد که وهابی ها آن را نمی پذیرند و به جای پیروی از عقل، این نعمت بزرگ الهی، از ظن و گمان و فهم ناقص پیروی می کنند و دیگران را به دلیل مخالفت با چنین فهم غلط، به کفر و شرک محکوم می کنند. خداوند منان یهود را به دلیل همین گونه اندیشیدن ملامت می کند، عقیده یهود را بیان نموده، از آنان دلیل می خواهد:
ص:254
وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ 1 ؛
(و گفتند: «هرگز کسی به بهشت درنیاید، مگر آنکه یهودی یا ترسا باشد». این آرزوهای [واهی] ایشان است. بگو: «اگر راست می گویید، دلیل خود را بیاورید».).
اسلام، هیچ گاه نمی خواهد نظرات خود را بر مردم تحمیل کند، تحمیل عقیده از نظر اسلام زشت و نادرست است. وظیفۀ پیامبر اسلام و مؤمنین این است که حقیقت این دین را با منطق و استدلال روشن و بر اساس اصول خیرخواهی و انسان دوستی تشریح کنند و مردم را به سوی آن بخوانند.(1)
امروزه برخی از کشورهای اسلامی به جای اجرای دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سیره آن حضرت، با دشمن مسلمانان و اسلام طرح دوستی ریخته اند، چنانکه در قضیه اسرائیل و دوستی کشورهای عربی با آن به وضوح مشاهده می شود، اسلام همان گونه که دستور به صلح می دهد، از دوستی با دشمنان خدا و مسلمانان و پذیرش ذلت و شکست، منع می کند صلح با دشمنان در جایی است که دشمن پا را فراتر از عقل و منطق نگذارد و راه زورگویی را در پیش نگیرد، در صورتی که دشمن با ارزش ها سر جنگ در پیش گیرد، ضعف نشان دادن دشمن را جری تر می سازد، هم قرآن، هم سیره پیامبر گرامی اسلام تأکید بر این داشته اند که با چنین دشمنان دوستی نباید کرد.
ص:255
خداوند در قرآن می فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ 1 ؛
(ای کسانی که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی برمگیرید [به طوری] که با آن ها اظهار دوستی کنید، و حال آنکه قطعاً به آن حقیقت که برای شما آمده کافرند [و] پیامبر [خدا] و شما را [از مکّه] بیرون می کنند که [چرا] به خدا، پروردگارتان ایمان آورده اید، اگر برای جهاد در راه من و طلب خشنودی من بیرون آمده اید. [شما] پنهانی با آنان رابطه دوستی برقرار می کنید در حالی که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار نمودید داناترم. و هر کس از شما چنین کند، قطعاً از راه درست منحرف گردیده است).
شأن نزول. زنی به نام «ساره» که وابسته به یکی از قبائل مکه بود از مکه به مدینه خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: آیا مسلمان شده ای و به اینجا آمده ای؟ عرض کرد نه، فرمود: به عنوان مهاجر آمده ای؟ گفت: نه.
فرمود: پس چرا آمدی؟ عرض کرد: شما اصل و عشیره ما بودید، و سرپرستان من همه رفتند، و من شدیداً، محتاج شدم نزد شما آمده ام تا عطایی به من کنید و لباس و مرکبی ببخشید.
فرمود: پس جوانان مکه چه شدند؟ (اشاره به اینکه آن زن خواننده بود و برای جوانان خوانندگی می کرد).
ص:256
گفت: بعد از واقعه بدر، هیچ کس از من تقاضای خوانندگی نکرد، (و این نشان می دهد ضربه جنگ بدر تا چه حد در مشرکان مکه سنگین بود).
حضرت صلی الله علیه و آله به فرزندان عبدالمطلب، دستور داد، لباس و مرکب و خرج راهی به او دادند، و این در حالی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله آماده فتح مکه می شد.
در این موقع «حاطب بن ابی بلتعه» (یکی از مسلمانان معروف که در جنگ بدر و بیعت رضوان شرکت کرده بود) نزد «ساره» آمد و نامه ای نوشت و گفت: آن را به اهل مکه بده و ده دینار و به قولی ده درهم نیز به او داد، و پارچه بردی نیز به او بخشید. «حاطب» در نامه به اهل مکه چنین نوشته بود رسول خدا صلی الله علیه و آله قصد دارد به سوی شما آید، آماده دفاع از خویش باشید! «ساره» نامه را برداشت و از مدینه به سوی مکه حرکت کرد.
جبرئیل این ماجرا را به اطلاع پیامبر صلی الله علیه و آله رسانید، رسول خدا، به علی علیه السلام، عمار، عمر، زبیر، طلحه، مقداد و ابومرثد دستور داد که سوار بر مرکب شوند و به سوی مکه حرکت کنند و فرمود در یکی از منزلگاه های وسط راه به زنی می رسید که حامل نامه ای از «حاطب» به مشرکین مکه است، نامه را از او بگیرید. آن ها حرکت کردند و در همان مکان که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود به او رسیدند، او سوگند یاد کرد که هیچ نامه ای نزد او نیست، اثاث سفر او را تفتیش کردند و چیزی نیافتند، همگی تصمیم بر بازگشت گرفتند، ولی علی علیه السلام فرمود: نه پیامبر صلی الله علیه و آله به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ می گوییم، شمشیر را کشید و فرمود نامه را بیرون بیاور، و گرنه به خدا سوگند گردنت را می زنم! «ساره» هنگامی که مسأله را جدی یافت نامه را که در میان گیسوانش پنهان کرده بود بیرون آورد، آن ها نامه را خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند. حضرت صلی الله علیه و آله به سراغ «حاطب» فرستاد، فرمود این نامه را می شناسی؟! عرض کرد: بلی، فرمود: چه چیز موجب شد به این کار اقدام
ص:257
کنی؟! عرض کرد ای رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز که اسلام را پذیرفته ام لحظه ای کافر نشده ام، و هرگز به تو خیانت ننموده ام، و هیچ گاه دعوت مشرکان را از آن زمان که از آن ها جدا شدم اجابت نکردم، ولی مسأله این است که تمام مهاجران کسانی را در مکه دارند که از خانواده آن ها در برابر مشرکان حمایت می کند، ولی من در میان آن ها غریبم و خانواده من در چنگال آن ها گرفتارند، خواستم از این طریق حقی به گردن آن ها داشته باشم تا مزاحم خانواده من نشوند، در حالی که می دانستم خداوند سرانجام آن ها را گرفتار شکست می کند، و نامه من برای آن ها سودی ندارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله عذرش را پذیرفت، ولی عمر برخاست و گفت: ای رسول خدا! اجازه بده گردن این منافق را بزنم! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: از جنگجویان بدر است، و خداوند نظر لطف خاصی به آن ها دارد (اینجا بود که آیات فوق نازل شد و در زمینه ترک هر گونه دوستی نسبت به مشرکان و دشمنان خدا به مسلمانان درس های مهمی داد.)(1)
امروزه این دستور مهم در میان مسلمانان به فراموشی سپرده شده است و دوباره باید احیا شود تا عزت مسلمین بازگردد. در شرایط کنونی به دلیل اختلاف و نزاع میان مسلمانان و دوری از دستورات دین مبین اسلام در هر گوشه ای از جهان، مسلمانان زیر دست و پا له می شوند ولی گاهی نه تنها از آن جلوگیری نمی شود بلکه با دشمن نیز همکاری می کنند، چنانکه در قضیه جنگ لبنان دیدیم که وقتی حزب الله با اسرائیل، این سرسخت ترین دشمن اسلام، درگیر بود، عربستان سعودی با اسرائیل کمک می کرد آنچنان که خبرگزاری ها نوشتند،
ص:258
سوخت هواپیماهای جنگی اسرائیل را عربستان سعودی تأمین می کرد تا حزب الله شکست بخورد زیرا که حزب الله شیعه است و وهابی ها شیعه را بدتر از یهود به حساب می آورند متأسفانه وهابیت امروزه با استفاده از سرمایه خدادادی نفت، فرهنگ انتحار، خشونت و منطق جاهلی را ترویج می کنند که این کار نه تنها با منطق اسلام بلکه با هیچ عقل و منطقی قابل توجیه نیست. به راستی که امروز این سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مصداق یافته است که فرمود:
«إِنَّ الْإِسْلَامَ بَدَأَ غَرِیباً وَ سَیعُودُ غَرِیباً کَمَا بَدَأَ» (1) ؛ به یقین اسلام غریب ظهور کرد، دوباره به غربت باز خواهد گشت همان گونه که در آغاز غریب بود.
بدون شک اسلام در میان بسیاری از مسلمانان غریب واقع شده است و اگر به فرامین اسلام عمل می کردیم هم در امور مادی جلو دار بودیم، هم در امور معنوی، هم این همه مسلمان مظلومانه به دست اسرائیل، آمریکا و دیگر کشورهای کافر به قتل نمی رسیدند و جان و عِرض و ناموس شان در امان می ماند، اما صد افسوس که چنین نیست.
ص:259
ص:260
ص:261
ص:262
شناخت نقاط ضعف و قوت خودی و دشمن مهم ترین راه کار برای بیرون رفت است، زیرا هر عاملی که سبب ضعف مسلمانان و تقویت دشمن و یا برعکس می شود، برطرف ساختن آن عوامل، این ضعف و قوت را برطرف می سازد و برداشتن نقص های موجود در میان مسلمانان نیز سبب تقویت خودی می شود، زیرا همان گونه که زهر پادزهری دارد، رفع علل ناتوانی به منزله پادزهر آن و گام برداشتن به سمت توانایی است که هم می توان آن را یک دستور کلی در نظر گرفت، هم به صورت جزئی و فردی مطرح ساخت.
در فصول گذشته بسیاری از عوامل ذکر گردیده است ولی با آن هم در ادامۀ بحث، برخی از راه کارها را ارائه می دهیم تا باشد که در جامعه اسلامی به اجرا درآید و جهان اسلام از حالت رکود بیرون آیند و به عظمت و عزت خویش دست یابند. برخی از این عوامل عبارتند از:
متأسفانه استعدادهای بسیاری در جهان اسلام در راه های غیر ضروری و یا راه هایی به کار گرفته می شود که کاملاً بر ضرر دین و مقدسات است، استعدادهایی که برای انتحار و ایجاد اختلاف به کار گرفته می شود، اگر هدایت
ص:263
شود، می تواند گره از مشکل جهان اسلام و کشورهای اسلامی بگشاید، این کار زمانی میسر است که افراد استقلال فکری و درد و درک داشته باشند تا بتوانند این انرژی موجود را به سمت درست هدایت کنند، همان گونه که می توان از علم برای رشد و ترقی انسان ها استفاده کرد همچنانکه می توان از آن برای تخریب باورها و پس ماندگی افراد استفاده کرد، می توان توسط آن امنیت را به ارمغان آورد چنانکه می توان با سرپنجه علم و دانش آشوب به پا کرد. در تاریخ اسلام پیامبر گرامی اسلام استعدادهای اعراب را خوب هدایت کرد، زیرا آن حضرت، روحیه ملت عرب را به سمت دشمن و زنده کردن ارزش ها هدایت نمود، وقتی اسلام آمد بسیاری از عرب ها هنوز هم در همان عالم جاهلی بودند، و هنوز اخلاق جاهلی را فراموش نکرده بودند و یک جرقه کافی بود تا به خوی خویش باز می گشتند. به تعبیر یکی از نویسندگان: فرزند صحرا، آزاد، خودبین و متکبّر است و تحمل زندگی در صحرای خشک و سوزان، «خشونت» را تلقین می کند و اگر وضع مساعدی پیش بیاید، این خشونت به منتهی درجه به کار می رود.(1) ولی پیامبر این استعدادها را شناخت و در جهت مثبت رهنمون گشت، چنانکه گفته اند: «پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله این دو رویه روح بیابان نشینی را در راه پیشرفت اسلام مهار کرد. از رویه صفا و صمیمیت و فداکاری، برادری اسلامی را بین آنان پدید آورد... از رویه دیگر روحیه بیابانی - یعنی خشونت و سرسختی - روح جهاد و مبارزه در راه دین را به وجود آورد. تا آن خون ها که در راه نگهبانی شتر و علف زار به هدر می رفت، در راه خدا و بلندی نام دین ریخته شود.»(2)
ص:264
جهت دادن افراد بسیار اهمیت دارد، در همه زمان ها این زمینه ها وجود دارد، پیامبر اسلام آن استعدادها را در اعراب کشف کرد و به سمت هدف عالی هدایت نمود چنانکه پیامبر روحیه اعراب بادیه نشین را در جهتی هدایت کرد که مصداق: أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ 1 باشند، و از انرژی که در حمایت از قبیله و... به کار گرفته می شد، برای حمایت از دین و ارزش ها استفاده برد، اما امروزه آل سعود از این روحیۀ اعراب به نفع حفظ حکومت و بقای خویش استفاده می برند و آن را وسیله ای برای تحمیق دیگران ساخته و توانسته اند از احساسات مذهبی و روحیه خشونت گروه های افراطی در عربستان سعودی به خوبی استفاده برند و خشم و فشارهای درونی را به بیرون از مرزها هدایت نمایند و مذهب را به منزله شیر اطمینان قرار دهند تا فشارها دامن خود دولت شاهی سعودی را نگیرد، بلکه حکومت عربستان با تربیت افراد توجیه گر افراطی، خشونت و پرخاش گری آن ها را با حمایت مالی و توجیهات بنی اسرائیلی، به سمت شیعه هدایت کرده است و عده ای از پرخاشگران را به بیرون از مرزها رانده است مانند عرب های افغان، بن لادن و... که کارهای آنان در بیرون از مرز عربستان مانند افغانستان، پاکستان، عراق و... نوعی تخلیه فکری و تخلیۀ عقده هایی است که بر اثر خودکامگی حاکمان سعودی و بی بندوباری آنان به وجود آمده است چنانکه گفته اند: «تنها بیش از دوازده هزار نیروی جوان و مخالف دولت از عربستان به پادگان های آموزشی پاکستان اعزام شدند و جریانی را با نام «عرب افغان ها» به وجود آوردند؛ کسانی که به دلیل بسیار ماندن در افغانستان، ملیت آنان نیز دوگانه شده بود. با
ص:265
این کار، عربستان سعودی و کشورهایی مانند تونس، الجزایر و لیبی بحران را از کشورهای خود به بیرون منتقل کردند.»(1)
افزون بر آن، زرنگی حاکمان ریاض در این است که توانسته اند با در اختیار قرار دادن امکانات و حمایت مالی افراطگراها نوعی جا به جایی در تخلیه عقده ها پدید آورند یعنی به جای اینکه خود مورد خشم وهابی های افراطی قرار گیرند، شیعه را پیش انداخته و تمام اهداف افراطگراها را شیعه قلمداد کرده اند اگرچه اکنون به نحوی به شستشوی مغزی دست زده اند و اولویت را در توهین و تکفیر شیعه می دانند ولی در دراز مدت چنین وضع نخواهد ماند و به یقین دامن آل سعود را نیز خواهد گرفت زیرا زمزمه ها و گلایه های فراوان از بی دینی و عملکرد دولت سعودی به گوش می رسد. در عرصه های مختلف نارضایتی وجود دارد، نه از حضور زنان نیمه عریان و تبلیغات کالا به واسطۀ آنان در تلویزیون العربیة سعودی رضایت دارند، نه از وضع بد حجابی در شهرهای غیر از مکه و مدینه، نه از رعایت نکردن موازین شرعی آل سعود و نه از اسراف و تبذیرهای اعمال شده در کاخ آل سعود رضایت دارند، و... منتهی اکنون با ثروت بادآورده و به دست آمده از نفت و زائران خانه خدا به وسیله تبلیغات مسموم، و اولویت بندی صورت گرفته، اقتضا می کند که نوک پیکان حمله مذهبی های افراطی وهابی ها به سمت شیعه نشانه رود، ولی این عقده پنهان روزی با یک چرخش سر برخواهد آورد و دامن دولت مردان سعودی را خواهد گرفت. آنگاه هدف نزدیک آل سعود خواهد بود منتهی بستگی به این دارد که بیداری دیر اتفاق افتد یا سال ها طول بکشد. پس باید از این استعدادها مانند استعداد شهادت طلبی و...
ص:266
برای رشد اسلام و مقابله با کفار استفاده کرد نه اینکه آن را وسیله ای قرار داد برای ایجاد اختلاف و حمایت از حاکمان بی درد و درک و توجیه اعمال ناشایست و ناپسند آنان.
عقل پیامبر باطن است اگر عقل را کنار بگذاریم، از بسیاری از خوبی ها و مهم ترین خاصیت انسانی بی بهره ایم، به همین دلیل پیروی از عقل سفارش اکید دینی است، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«اسْتَرْشِدُوا الْعَقْلَ تُرْشَدُوا وَ لَا تَعْصُوهُ فَتَنْدَمُوا» (1) ؛ از عقل راهنمایی بخواهید تا به سبب آن راهنمایی شوید، و از آن سرپیچی نکنید که پشیمان می شوید.
امروزه یکی از مشکلات جهان اسلام پیروی بدون تعقل از برخی عالمانی است که خود وسیله برای دشمنند. متأسفانه یکی از ویژگی های وهابیت همین تعطیل کردن تعقل و اندیشیدن است درحالی که قرآن با الفاظ مختلف مانند تفکر، تدبر، تفقه، تعقل و... انسان را به اندیشیدن فرا می خواند، و تنها تمایز انسان با جانداران دیگر، همین مسأله تعقل و اندیشیدن است.
هر ملتی که به رشد فکری و عقلی رسیده باشد، در بسیاری از چیزها به ارزش ها و آزادی انسانی فکر می کند، مسائلی مانند ملیت، نژاد، و بسیاری از چیزهای دیگری که سبب اختلاف می شود، از همچو ملتی رخت بر می بندد زیرا انسان عزیز، دیگران را عزیز می شمرد، و انسان محترم به باور و عقیدۀ دیگران احترام قائل است، با رشد فکری هر انسانی می تواند بر اثر تحقیق و پژوهش
ص:267
حقیقت را دریابد و بی احترامی، خشونت و تعصب از جهل ناشی می شود چنانکه شهید مطهری می نویسد: «انسانِ گرفتار جهالت ها و خرافات و تعصب ها و تحجرها آزادی معنوی و عقلی ندارد. انسانی که شهوت پرست و شهوت ران است و وابستگی های حیوانی اش زیاد است هرگز آزادی معنوی ندارد، روحش واقعاً محبوس است، خودش هم نمی داند.»(1)
به همین دلیل ادیان مختلف در شرایط زمانی مختلف آمده اند تا انسان را به مرحله رشد و تکامل برسانند، و هدف دین مقدس اسلام نیز رشد و تکامل عقلی انسان است، چنانکه وقتی امام زمان علیه السلام، آخرین ذخیرۀ الهی ظهور کند، یکی از کارهایش این است که دست بر سر انسان ها می کشد و عقل و فکرشان تکامل می یابد(2) و آنگاه مردم تکامل یافته به دین عاقلانه ایمان می آورند، و جبر و زوری در کار نیست. پس یکی از شاخصه های دین مقدس اسلام که مصداق آن در شیعه بروز یافته است، عقل گرایی و تکامل گرایی است. از طرفی عقل است که با عزت و سربلندی انسان سازگاری دارد، عزت بدون رشد علمی و عقلی امکان پذیر نیست. قرآن تصریح دارد که عزت تنها از خدا، پیامبر خدا و مؤمنان است(3) یعنی عزت اختصاص به ایمان دارد درحالی که امروزه مسلمانان چنین نیستند، بلکه در هر زمینه نیازمندند و به جای تعقل از احساس پیروی می کنند، در بسیاری از جاها مثلاً ادارات و... به دلیل فقر و جهل به راحتی دست به کاری
ص:268
می زنند که خلاف آموزه های دینی است و معلوم می شود که ایمان در دل ها نفوذ نکرده است.
از مهم ترین راه ها برای نجات جهان اسلام این است که در سایه تعقل و درایت، اولویت های جهان اسلام را شناسایی کنیم و نگذاریم دشمن در قالب دوست ما را به همان سمتی بکشاند که خود می خواهد، باید علمای جهان اسلام بیدار شوند و نگذارند به هر بهانه ای تقدیرشان در دست بیگانگان باشد، زیرا علمای راستین می توانند از خشم مقدس ملت مسلمان در جهت رشد و ترقی و همدلی استفاده نمایند، همچنان که در عصر ما امام خمینی در ایران از خشم مقدس ملت ایران بهترین استفاده را برد و انقلاب شکوهمندی را پدید آورد و آنگاه با دشمنان از جمله اسرائیل قطع رابطه نمود درحالی که در زمان شاه رابطه ایران و اسرائیل رابطۀ تنگاتنگ بود وقتی این رهبر مذهبی شیعه پیروز می شود، اولویت نخست را مسأله فلسطین قرار می دهد و جمعه آخر ماه مبارک رمضان را به قدس اختصاص می دهد و تظاهرات در برابر اسرائیل و حمایت از مظلومان فلسطین را بنیان می نهد(1) ولی رهبر مذهبی وهابی در سایه حمایت شاه، نخست به تکفیر شیعه می پردازد و از یهود، دشمن اصلی و مشترک، غفلت می کند، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!؟
تفاوت درد، درک و تعقل از آنجا ناشی می شود که یک رهبر مذهبی با شاه در می افتد، هرگز لغزش ها و خلاف های او را توجیه نمی کند، ولی رهبر مذهبی وهابی، عمل های شاه را توجیه می کند و فتوا می دهد:
«ونری أن طاعتهم من طاعة الله عزوجل
ما لم یأمروا بمعصیة، فإن أمروا بمعصیة حرم طاعتهم فیها و وجبت
ص:269
الطاعة فیما عداها بالمعروف.»(1) ؛ تا وقتی که به معصیت خدا دستور نداده است، پیروی از آنان (حاکمان) پیروی از خداوند است، چنانچه به معصیت خدا دستور دهند، پیروی از آنان حرام است، ولی در غیر از معصیت خداوند در کارهای پسندیده پیروی از آنان لازم است.
امروزه به دلیل فقر فرهنگی و صنعتی کشورهای اسلامی و غلبۀ صنعتی دشمنان، جنگ نرم بسیار کارگر افتاده است و مسلمانان به راحتی از وسائل و ابزاری استفاده می برند که منافع دشمن را تأمین می کند در آموزش گاه ها، کتاب های درسی و... خوراک فرهنگی از طرف آنان تأمین می شود و برخی از کشورهای جهان سوم و اسلامی، ناگزیرند از این تأثیرات؛ زیرا بسیاری از کشورهای اسلامی فقط استفاده کننده اند. ولی مهم ترین راه مقابله با چنین تهاجم، در گام نخست این است که دشمن و تهاجم شان را بشناسیم و دشمن را از دوست تشخیص دهیم، آنگاه باید تلاش ورزیم تا به سمت بی نیازی و ترقی به پیش رویم، یعنی جهاد علمی کنیم و در آموزش گاه ها و مراکز فرهنگی از جلوه های بومی و فرهنگ اسلامی استفاده نماییم. اگرچه امروزه به دلیل تهاجم فرهنگی طرح چنین سخنانی به منزله ارتجاع و کهنه گرایی مطرح می شود، که این خود نوعی فرهنگ باختگی است، البته می توان از دانش کشورهای صنعتی، زبان، و فرهنگ شان استفاده برد و مهارت های آنان را فرا گرفت بدون اینکه تحت تأثیر فرهنگ شان قرار گرفت و خود را باخت.
ص:270
اگر توجه به فرهنگ بومی و دینی نشود، استعمارگران و دزدان اندیشه با واژگان زیبایی چون انسان گرایی، اومانیسم و... جوانان را می فریبند و در حالی که اسلام می خواهد انسانِ خدایی تربیت کند، اومانیسم می خواهد انسان خدایی را ترویج و تبلیغ کند، اسلام می خواهد انسان را بالا ببرد، بدون اینکه جایگاه خدا را انکار کند، ولی اومانیسم می خواهد انسان را در جا نگه دارد و از بالا رفتن جلوگیری کند، با انسان محوری نردبان ترقی از انسان گرفته و جایگاه خدا در نزد انسان تنزل داده می شود، و انسان را موجود وابسته به غریزۀ شهوت و غضبش بار می آورد که هرچه را او پسندید، همان شایسته باشد، انسان در این صورت کاملاً پیرو شهوات خویش می شود و انسان در عرض خدا قرار می گیرد، اومانیسم به جای اینکه انسان را به سمت فرا دستی سوق دهد، خدا را فرو دست در نظر می گیرد و اینجا است که انسان از رشد معنوی و اخلاقی باز می ماند زیرا نگرش او رو به پایین است نه رو به بالا و از این شعار فراوان استفاده می برند و به ویژه جوانان را شکار می کنند و از فرهنگ شان بیگانه و سرسپرده می سازند.
یکی از راه های رشد و ترقی در جهان اسلام، تمرکز و توجه بر باورهای مشترک است زیرا: «اشتراک های کلی اسلامی می تواند مسلمین را در عین کثرت به وحدت برساند و بر سر مسائلی که در رابطه با جهان اسلام بود، خود را مسئول احساس کنند.»(1)
ص:271
امروزه مسلمانان وظیفه دارند به مسائل اختلاف انگیزی که مربوط به تاریخ است و در زندگی کنونی هرگز تأثیری ندارد، کم تر بپردازند، زیرا که دامن زدن به چنین مسائلی سبب می شود اختلافات گذشته از نو آغاز شود و زخم های کهنه دوباره تازه شود، و این خواسته استعمارگران است که جهان اسلام همواره در حال نزاع به سر ببرند، از این رو آنان تلاش می ورزند تا بر اختلافاتی تاکید کنند که ثمرۀ عملی ندارد ولی می تواند احساسات را جریحه دار سازد، و تلقین می کنند که اختلافات حل نشدنی است زیرا در مدت هزار و چهارصد سال حل نشده است، اکنون هرگز حل نخواهد شد، با این ترفند چیزهایی را مطرح می سازند که به دوری ها می افزاید درحالی که بسیاری از چیزها بوده است که به مرور زمان حل شده و یا تعدیل گردیده است، چنانکه در تاریخ مشاهده می شود که به خاطر مسائل پیش پا افتاده ای تکفیرها و کشتارهای بسیاری رخ داده است تا آنجا که آن دوره را دورۀ محنت و رنج نامیده اند، و بحث صرفاً دربارۀ مسأله مخلوق بودن یا نبودن قرآن بود که ثمرۀ عملی ندارد، بحثی است که از خارج بر جهان اسلام وارد شد و سبب رنج های فراوان گشت چنانکه نوشته اند: «بحث مخلوق بودن و یا مخلوق نبودن «کلام الله» میان مسلمین طرح گردید و صف آرایی شدیدی شد و مردم زیادی کشته شدند و به همین مناسبت آن دوره را «دورۀ محنت» نامیده اند.»(1)
در دوران اوج قدرت مسیحیت یگانه عامل کلیسا و دین در غرب همین اختلاف اربابان کلیسا و مسیحیت بود چنانکه نوشته اند: «حقیقت این است که کار اختلاف به قدری بالا گرفته بود که بسیاری از آن ها هرگاه می شنیدند دشمنان
ص:272
هم مسلک شان گرفتار و اسیر دست افراد خارج از مذهب شان شده اند، فوق العاده خوشحال می شدند و این کار پیش آن ها بهتر از این بود که دربارۀ اصل مشترکی تفاهم کنند و در راه مسیحیتی که آیین همۀ آن ها بود دفاع نمایند»(1)
مسیحیت با داشتن همین نقطه ضعف شکست خورد و مسأله جدایی دین و سیاست، سکولاریسم و... پیش آمد و متأسفانه استعمارگران می خواهند همین نقطه ضعف را در میان مسلمانان نیز به وجود آورند و همین فرهنگ را در بین آنان پیاده سازند که متأسفانه تا حدی موفق هم بوده اند.
امروزه به جای این همه اختلاف و کشتن همدیگر باید دست به دست هم بدهیم و اتحاد کنیم و به اشتراکات بنگریم نه به اختلافات و برای تبلیغ دین اسلام با فرهنگ انسانی تبلیغ نماییم. ولی متأسفانه دشمن مشترک کاری کرده است که ما در میان خود مشغول باشیم آنان اختلافات کوچک را بزرگ جلوه می دهند تا ما همدیگر را نخواهیم و با دست خویش نابود سازیم و دشمن راحت بنشیند و تماشا نماید و کشورهای اسلامی را به دست خود ما ویران سازد. اگر بر اختلافات تاکید شود، همان روزگار تکرار خواهد گشت، ولی می توان به جای دامن زدن به اختلاف ها و زمینه های دور کننده، به مشترکات تاکید کرد و به تفاهم رسید، و مصالح کلی جهان اسلام و مسلمین را در نظر گرفت زیرا نزاع همواره با فقر، بدبختی و ویرانی همراه است، در جایی نمی توان دید که نزاع های خشن حاکم باشد و مردم آن سامان چهرۀ سعادت و خوشی را تماشا کنند و فقر دامن گیرشان نباشد، سرمایه های شان به یغما نرود؛ چنانکه در بسیاری از کشورهای فقیر چنین است. فقر و نزاع با همند و در نتیجه از دین داری نیز جلوگیری می کنند چنانکه در سخن پیامبر آمده است که فرمود:
«کَادَ الْفَقْرُ أَنْ
ص:273
یکُونَ کُفْراً وَ کَادَ الْحَسَدُ أَنْ یغْلِبَ الْقَدَرَ» (1) ؛ نزدیک است فقر که به کفر بیانجامد و حسد نزدیک است بر قدر غلبه کند.
چنانکه غرب تا زمانی که گرفتار تعصب خشک و غیرمنطقی بودند، فاجعه های بسیاری به بار آوردند، آدم ها را در کوره های آدم سوزی سوزاندند، جنگ جهانی را به وجود آوردند، و... ولی هنگامی که از این تعصبات برگشتند و حتی به عنوان فرار مغزها از دانشمندان بلاد و کشورهای دیگر استفاده بردند و برای شان مهم نبود که از چه نژاد و ملیت است و چه دینی دارد، پس از آن رشد کردند ولی اسلام در طول تاریخ به دست کسانی افتاد که تعصبات گوناگون نژادی و... برای شان اهمیت یافت و در نتیجه به آن سمتی رفتند که غرب از همان ناحیه آسیب دیده بود و در حالی که اسلام طلایه دار مبارزه با نژاد گرایی و تعصبات پوچ بود و مردم را به باورهای مشترک فرا می خواند، امروزه می خواهند همین دین را به دست کسانی نابود سازند و غیرمنطقی جلوه دهند که پر از تعصب است و در نهایت جهان اسلام را به سمت قرون وسطایی به پیش برند، و می خواهند آنچه را که غرب در قرون وسطی تجربه کرده بود دوباره در جهان اسلام پیاده سازند، امروزه فرقه وهابیت که با استفاده از فقر جهان اسلام و توزیع پول و دامن زدن به اختلافات کور، مسلمانان را به جان هم می اندازند و غیر از خود را تکفیر می نمایند، که این می شود همان اسلام آمریکایی که کارهای دشمن را توجیه می کند و در قالب دوست به نفع دشمن و به ضرر اسلام کار انجام می دهند و کارهای حاکمان چپاول گر و بی بندوبار را توجیه می کنند. بدبختی جهان اسلام در این است که هر روز شاخه شاخه تر می شود در حالی که جهان
ص:274
کفر یک روز اتحاد جماهیر شوروی بود و امروزه اتحادیه اروپا و ایالات متحدۀ آمریکا است ولی کشورهای اسلامی به هزاران شاخه کوچک تبدیل گشته اند.
در صدر اسلام که مردم جاذبۀ اسلام را دیدند، و عملکرد مسلمانان را نیز مشاهده می نمودند، به شدت شیفتۀ اسلام می شدند زیرا عملکردشان طبق فطرت بود و به اسلام عمل می کردند ولی امروزه مسلمانان کارهایی را به نام اسلام انجام می دهند که نه تنها جاذبه ندارد بلکه با روح اسلام و فطرت سالم نیز سازگاری ندارد. در حالی که دین اسلام جهانی است ولی عده ای با همان سلیقه ای شخصی و کارهای شبیه عملکرد جاهلی آن را به نمایش می گذارند که اصلاً برای هیچ کس جذابیت ندارد. بسیاری از کفار به دلیل خوش رفتاری های مسلمانان جذب اسلام می شدند در حالی که امروزه متأسفانه به دلیل بدرفتاری ها و خشونت هایی که در میان برخی از مسلمان نماها مانند وهابیان و پیروان شان وجود دارد، حتی خود مسلمانان از شرشان در امان نیستند زیرا بسیاری از مسلمانان را تکفیر می کنند و به خون، جان، مال و ناموس شان ارزشی قائل نیستند. زیرا این گروه منطق ندارند و کارهای شان بر اساس دروغ و ریاکاری بنیان نهاده شده است.
نمونه ای از کارهای جاهلی شان این است که در عرب جاهلی اگر کسی از قبیله ای کشته می شد، از قبیله قاتل هر کسی را به دست می آوردند بدون جرم قصاصش می کردند، تنها گناهش نسبت داشتن به همان قبیله بود و امروزه در میان دست پروردگان وهابیت از جمله در زمان اوج قدرت طالبان همین حکم جاری بود و اکنون نیز در کویته پاکستان، و... همین منطق را دارند در حالی که
ص:275
در اسلام کسی به جرم کسی دیگر قصاص نمی شود و در صورتی که دولت و قانون وجود داشته باشد کسی هم حق ندارد خودش قصاص کند قرآن می فرماید:
مَنِ اهْتَدی فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً1 ؛
(هر کس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده، و هر کس بیراهه رفته تنها به زیان خود بیراهه رفته است. و هیچ بردارنده ای بار گناه دیگری را بر نمی دارد، و ما تا پیامبری برنینگیزیم، به عذاب نمی پردازیم).
اینان بی گناهان را به جرم دیگری می کشند که این کار از مصادیق جهالت دوم است که در برخی از کشورهای اسلامی جریان دارد که یک عده به نژاد و قبیله ولو بد هم باشند افتخار می کنند اگر یک شخص از یک قبیله در یک گوشه به آنان توهین نماید، اینان در پاکستان و... از همان ملت را می کشند به تعبیر شاعر
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری
البته از اینان گله نیست زیرا در میان فرهنگی رشد کرده اند که همه چیزشان با خشونت توأم بوده است، فرهنگ به گونه ای بوده است که یا باید گرگ باشی وگرنه گرگان تو را می درند و می خورند. چنین فرهنگ در هر کجا باشد، لازمه اش همین کارها است و چنین فرهنگی شکست می خورد، چنانکه در قرون وسطی مسیحیت با چنین کارها شکست را تجربه کردند، و اسلام با جاذبه آمد و بسیاری از پیروان مسیحیت به این دین گراییدند، آنچه که باعث رشد و ترقی اسلام شد، فرهنگ پیشرو آن بود که دیگر فرهنگ ها نمی توانستند در مقابلش
ص:276
بایستند از این رو تسلیم می شدند ولی امروزه روح اسلام در میان مسلمانان مرده است از این رو مسلمانان در مقابل فرهنگ غرب با دیده اعجاب می نگرند، زیرا فرهنگ غرب در نظرشان مترقی و پیشرو است آنان به رشد اقتصادی، صنعتی، و... می اندیشند و مسلمانان به کینه توزی و کشتار مشغولند و این با فطرت و خواسته انسانی سازگاری ندارد بلکه نوعی اعمال سلیقه است که نسبت به اسلام انجام می گیرد و چنین اعمال سلیقه سبب می شود مردم از دین بیزار شوند، و دین را ناسازگار با رشد و ترقی پندارند چنانکه در غرب این اتفاق افتاد و در اثر سختگیری های کلیسا بود که این فکر برای مردم اروپا پدید آمد که: مذهب، سختگیر؛ جامد، غیرقابل انطباق با زمان و مخالف با تمدن و علم است و با هرگونه پیشرفت و تجدد مخالف است، و از این رو دخالت مذهب را در زندگی مردم نادرست دانستند و به طور کلی روزگار دین را سپری شده اعلام نمودند.(1)
یکی از راه های بیرون رفت از این معضل، به دست آوردن اعتماد به نفس و پرهیز از خودباختگی است از جمله کسانی که بر این مسأله بسیار تاکید دارد علامه اقبال لاهوری است که بنیان گذار «فلسفۀ خودی»(2) است در اشعارش مسأله خودی را فراوان مطرح ساخته و در حالی که خود تحصیل کردۀ غرب است، رشد غرب را در دانش آنان می داند و مسلمانان را به بازگشت به خود و اصول
ص:277
اسلام و عقلانیت و پرهیز از خودباختگی و دوری از تقلید کورکورانه تشویق می نماید و می سراید:
شرق را از خود برد تقلید غرب قوت مغرب نه از چنگ و رباب
نی ز سحر ساحران لاله روست محکمی او را نه از لا دینی است
قوت افرنگ از علم و فن است حکمت از قطع و برید جامه نیست
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ اندرین ره جز نگه مطلوب نیست
فکر چالاکی اگر داری بس است گر کسی شب ها خورد دود چراغ
ملک معنی کس حد او را نبست ترک از خود رفته و مست فرنگ
زان که تریاق عراق از دست داد بندۀ افرنگ از ذوق نمود
نقد جان خویش در بازد به لهو از تن آسانی بگیرد سهل را
سهل را جستن درین دیر کهن باید این اقوام را تنقید غرب
نی ز رقص دختران بی حجاب نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
نی فروغش از خط لاتینی است از همین آتش چراغش روشن است
مانع علم و هنر عمامه نیست مغز می باید نه ملبوس فرنگ
این کله یا آن کله مطلوب نیست طبع دراکی اگر داری بس است
گیرد از علم و فن و حکمت سراغ بی جهاد پیهمی ناید به دست
زهر نوشین خورده از دست فرنگ من چه گویم جز خدایش یار باد
می برد از غربیان رقص و سرود علم دشوار است می سازد به لهو
فطرت او در پذیرد سهل را این دلیل آنکه جان رفت از بدن(1)
ص:278
البته باید تلاش کرد که اعتماد به نفس تبدیل به خودشیفتگی نشود زیرا یکی از مهم ترین چیزها در زندگی انسان ها واقع بینی است چشم بستن به روی واقعیت ها و ندیدن کاستی ها و خوبی ها انسان را از حقایق باز می دارد و در سراشیب گمراهی قرار می دهد همان گونه که خودشیفتگی یا دیگر شیفتگی از ندیدن واقعیت خویش و دیگران سرچشمه می گیرد و سبب رکود می شود. چنان که اعتماد به نفس بسیار عالی است ولی در صورتی که اعتماد به نفس تبدیل به خودشیفتگی و اعتماد به نفس کاذب شود، انسان را از واقعیت ها و حقایق دور می سازد و متأسفانه از مهم ترین نقص های جهان اسلام این است که یک عده گرفتار تحجر شده اند و عده ای در تقلید از بیگانه و پرداختن به لهو و لعب افراط کرده اند در حالی که قرآن در بیان صفات مؤمنان می فرماید:
وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ 1 ؛ (و آنان که از بیهوده روی گردانند).
امروزه یکی از مشکلات جهان اسلام این است که به جای آگاهی از زمان، یک عده گرفتار خودباختگی شده اند و عده ای به تحجر گرفتارند و از همه جا بی خبرند که دشمن از آنان خوب استفاده می نماید، و برای رفع این معضل و یکی از راه های پیشگیری آگاهی بخشی از خطرات است، طلاب و پیشگامان دینی ای امروزی باید آگاه باشند، با شرایط زمان خویش بسازند، به این معنی که از پیشرفت و صنعت و علوم روز استفاده برند، بدون اینکه از دیانت و ایمان
ص:279
فاصله بگیرند. همچنین باید با تکنولوژی روز آشنا باشند در یک کلمه باید طلبه و مدافع دین صاحب نظر و اهل دانش باشد و با معیارهای روز سواد داشته باشد، که از نظر یونسکو کسی باسواد است که حداقل با یک زبان برنامه نویسی کامپیوتر آشنایی داشته باشد و خطرهای موجود را بشناسد، ملتی که نویسندگان و نخبگان شان خطر را نشناسند و خوانندگان شان نخوانند و ندانند، تحت تأثیر بیگانگان قرار می گیرند و در جنگ نرم شکست می خورند، هدف استعمارگران نیز همین بی اطلاع نگه داشتن مردم است تا به گونه ای تلقین کنند که خود و بیگانه معنا ندارد و با این ترفند فرهنگ خویش را بر مسلمانان تحمیل نمایند، و در پشت صحنه اهداف خویش را دنبال کنند.
در اسلام فهم درست دینی اهمیت بسیار دارد، در سخن مشهوری از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود:
«الْکَمَالُ کُلُ الْکَمَالِ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ الصَّبْرُ عَلَی النَّائِبَةِ وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَةِ» (1) ؛ همۀ کمال انسان جستجو در دین و صبر در بلا و برنامه ریزی در امور زندگی است.
تفقه و فهم درست از دین مقدس اسلام و رها کردن افراطگرایی و جزم اندیشی و به جای آن تفکر عاقلانه نیز از مهم ترین راه های ناکام گذاشتن تلاش دشمن است درحالی که افراطگرایی کورکورانه و بدون تعقل در مسائل دینی سبب زیان دیدن دین و ارزش ها می شود و تخم کینه و اختلاف را در میان مسلمانان می پاشد چنانکه امام علی علیه السلام درباره جاهل می فرماید:
«لَا یُرَی الْجَاهِلُ
ص:280
إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً» (1) ؛ شخص نادان دیده نمی شود مگر در دو حال یا در حال افراط و زیاده روی یا در حال تفریط و کند روی.
امید است مسلمانان به سیره و روش پیامبر گرامی اسلام عمل نمایند و در دین عاقلانه بیندیشند و از احساسات دوری کنند تا عزت و عظمت واقعی و اسلامی خویش را بازیابند.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در تعامل و برخورد با دشمن از روش های مختلف روانی و نظامی بهره می بردند، وقتی عوامل پیروزی پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه را بررسی کنیم، به خوبی روشن می شود که آن حضرت در داشتن وسیله نظامی و روحیه جنگی، استفاده از ابزار و روش های مناسب و روز، چقدر اهمیت می داده است، برخی از عوامل پیروزی پیامبر را چنین برشمرده اند:
1. مخفی نگاه داشتن حمله به مکه از طرف رسول صلی الله علیه و آله به گونه ای که عیینه بن حصن فزاری از آن حضرت پرسید: قصد کجا دارید؟ رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کجا خدا خواهد.»
2. سپاه مجهز ده هزار نفری اسلام که با آمادگی کامل وارد مکّه شد.
3. روشن کردن آتش به وسیله سپاه ده هزار نفری که موجب ترس و وحشت مکی ها شد.
4. رژه نیروهای اسلام در مقابل ابوسفیان که برای وی یقین حاصل شد دیگر مکه قدرت ایستادگی در برابر سپاه اسلام را ندارد.
ص:281
5. دادن امتیاز به ابوسفیان که خانه او مأمن مردم مکّه شد.
6. ایجاد حالت حکومت نظامی که رسول الله صلی الله علیه و آله دستور داد مردم در کوچه های شهر حضور نداشته باشند و این امر به عدم سازماندهی و مقاومت نیروهای مکه علیه نیروهای اسلام کمک می کرد.
7. اعزام سپاه اسلام از چهار طرف به داخل شهر.
8. انتخاب فرماندهان از مهاجران که به شهر مکه و روحیات مردم آن آشناتر بودند.
9. اعلام عفو عمومی از سوی رسول الله صلی الله علیه و آله به مردم مکه.
10. اراده خداوند که پس از صلح حدیبیه مژده آن داده شده بود.(1)
این ها برخی از مهم ترین عوامل و وسایل هر زمان به حساب می آید. ده هزار جنگجوی تا به دندان مسلح، همراه با مدیریت عالی و تبلیغات روانی در آن زمان از شگفتی ها است، افزون بر تجهیزات معنوی و مادی، یکی از مهم ترین برخورد پیامبر صلی الله علیه و آله توکل و اعتماد به خدا بوده که انسان را از درون شکست ناپذیر می سازد و این توکل اگر توأم با اندیشۀ معاد باوری باشد، از انسان موجود پولادین می سازد زیرا یکی از اسباب شکست در برابر دشمن مرگ است و هر کسی از مرگ نهراسد، موفق خواهد شد و «چون مؤمن از مرگ نمی ترسد، از هیچ چیزی نمی ترسد و کافر چون از مرگ می ترسد از همه چیز می ترسد.»(2)
بنابراین مسلمانان واقعی شکست ناپذیرند، زیرا آنان مرگ در راه خدا را به منزلۀ نردبان ترقی می بینند که آنان را به خدا می رساند و باید در برابر دشمن از
ص:282
سیره پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده کنند و در هر زمینه خود را مجهز نمایند تا دشمنانی که بدتر از دشمنان صدر اسلامند، با شکست و خواری رو به رو شوند، همان گونه که در صدر اسلام روم، ایران، قریش، یهودیان و... این ابرقدرت های بیرونی و داخلی به انواع وسایل مجهز بودند، اما اسلام بر اثر جان فشانی ها و برخوردهای حساب شده پیامبر صلی الله علیه و آله بر همۀ شان چیره گشت، امروزه نیز همان روش ها را باید زنده کرد. اگرچه طبق وعده خداوند، این قضیه به دست منجی بشریت اتفاق خواهد افتاد، اما باید مسلمانان با الگو گیری از سیره پیامبر صلی الله علیه و آله زمینه را فراهم سازند. ولی بر عکس صدر اسلام، امروزه مسلمانان جهان در ضعف و ناتوانی به سر می برند چه علل و عوامل سبب این ضعف ها و ناتوانی ها گشته است؟ پاسخ درست در این مسأله و بر طرف ساختن عوامل ضعف می تواند راه را برای بیداری و تقویت جهان اسلام و مسلمانان باز کند.
ص:283
ص:284
1. قرآن مجید. ترجمۀ محمد مهدی فولادوند. (1415 ق). تحقیق: هیأت علمی دارالقرآن الکریم. چ. اول. تهران: انتشارات دارالقرآن الکریم (دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی)؛ و ترجمه آیتی.
2. نهج البلاغه. (1414 ق.) ترجمه جعفر شهیدی. چ. اول. قم: انتشارات هجرت.
3. آذربایجانی، مسعود و دیگران، (1382). روان شناسی اجتماعی با نگرش به منابع اسلامی. چ. اول. قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه و سمت.
4. آزاد، حسین. (1384). آسیب شناسی روانی. چ. نهم. تهران: انتشارات بعثت.
5. آقا بخشی، علی اکبر و افشاری راد، مینو. (1383). فرهنگ علوم سیاسی. چ. اول. [ویرایش ششم]. تهران: نشر جاپار.
6. آل اسحاق، محمد. (1369). اسلام و روان شناسی. چ. اول. قم: نشر روح.
7. آلن، دی پاتریک. (1388). طرح ریزی عملیات اطلاعاتی در جهان امروز. ترجمه محمد احدی. چ. اول. تهران: انتشارات دانشگاه عالی دفاع ملی.
8. ابراهیمی خوسفی، منصور. (1390). جنگ نرم (4) (عملیات روانی و فریب استراتژیک). چ. چهارم. تهران: انتشارات مؤسسۀ فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران.
ص:285
9. ابن ابی الحدید معتزلی، عزالدین ابوحامد. (1404 ق. - 1378). شرح نهج البلاغه. چ. اول. قم: انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی.
10. ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی. (1379 ق). مناقب آل ابی طالب علیهم السلام. چ. اول. قم: انتشارات علامه.
11. ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا. (1418 ق. - 1997 م). الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة. تحقیق: عبدالقادر محمد مایو. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالقلم العربی.
12. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمان بن علی. (1422 ق). زادالمسیر فی علم التفسیر. تحقیق: عبدالرزاق المهدی. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتاب العربی.
13.-.(1412 ق. 1992 م). المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک. تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیه.
14. ابن حجر العسقلانی، احمد بن علی. (1415 ق. - 1995 م). الإصابة فی تمییز الصحابة. تحقیق: عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیه.
15. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی. (1385 ق). دعائم الإسلام. تحقیق: آصف فیضی. چ. دوم. قم: مؤسسۀ آل البیت علیهم السلام.
16. ابن خلدون مغربی، عبدالرحمان بن محمد. (1391 ق. - 1971 م). تاریخ ابن خلدون. بیروت: مؤسسة الأعلمی.
17.-..(1363). تاریخ ابن خلدون. ترجمه عبدالمحمد آیتی. چ. اول. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
18. ابن سعد بن منیع الهاشمی البصری، محمد. (1410 ق. - 1990 م). الطبقات الکبری. تحقیق: محمد عبدالقادر عطا. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیه.
ص:286
19. ابن طاووس، علی بن موسی. (1380). اللهوف علی قتلی الطفوف. ترجمه ابوالحسن میر ابوطالبی (حسینی). چ. اول. قم: انتشارات دلیل ما.
20.-..(1390). اللهوف علی قتلی الطفوف. ترجمه علی رضا رجالی تهرانی. چ. شانزدهم. قم: انتشارات نبوغ.
21. ابن عبدربه اندلسی، شهاب الدین ابوعمرو احمد بن محمد. (1404 ق.) العقد الفرید. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیه.
22. ابن عبدالبر، أبوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد. (1412 ق. - 1992 م). الاستیعاب فی معرفة الأصحاب. تحقیق: علی محمد البجاوی. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالجیل.
23. ابن منظور، محمد بن مکرم. (1414 ق). لسان العرب. چ. سوم. بیروت: انتشارات دار صادر.
24. ابن هشام حمیری، عبدالملک. (1383 ق. - 1963 م). السیرة النبویة. تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید. مصر: انتشارات مکتبة محمدعلی صبیح و أولاده.
25.-.(1375). زندگانی محمّد صلی الله علیه و آله پیامبر اسلام. ترجمه سید هاشم رسولی. چ. پنجم. تهران: انتشارات کتابچی.
26. أبوالفدا، اسماعیل بن عمرو بن کثیر الدمشقی. (1407 ق. 1986 م). البدایة و النهایة. بیروت: انتشارات دارالفکر.
27.-.(1419 ق). تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر). تحقیق: محمد حسین شمس الدین. چ. اول. بیروت: دارالکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون.
28. ابو شبهه، محمد بن محمد. (1427 ق). السیرة النبویة علی ضوء القرآن و السنة. چ. هشتم. دمشق: انتشارات دارالقلم.
29. ابی یعلی، محمد بن الحسین الفراء. (1406 ق). الاحکام السلطانیه، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیه قم.
ص:287
30. اتکینسون، ریتاال و دیگران. (1384). زمینه روان شناسی هیلگارد. ترجمه حسن رفیعی و دیگران. چ. ششم. تهران: انتشارات ارجمند.
31. احسانی، محمد. (1387). روش شناسی تفسیر تربیتی قرآن. مجلۀ قرآن و علم. شمارۀ سوم. پاییز و زمستان 1387.
32. احمد حسین، یعقوب. (1418 ق. - 1997 م). کربلاء، الثورة و المأساة، چ. اول. بیروت: انتشارات الغدیر.
33. اخلاقی، اسماعیل. (1384). روش های تربیتی امام صادق علیه السلام. پایان نامه کارشناسی ارشد، چاپ نشده. قم: مجتمع آموزش عالی فقه.
34. اربسکلاو، مایکل. (1387). جنگ اطلاعات (چگونه از حملات سایبری در امان باشیم). ترجمه علی ناصری و عبدالمجید ریاضی. چ. دوم. تهران: انتشارات دانشگاه عالی دفاع ملی.
35. استیفن آر. کاوی. (1376). هفت گام به سوی کامیابی. چ. اول تهران: نشر نی.
36. اسلامی، محمد جعفر. (1383). شأن نزول آیات. چ. اول. تهران: نشر نی.
37. امینی، عبدالحسین. (1397 ق. - 1977 م). الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب. چ. چهارم. بیروت: دارالکتاب العربی.
38. انصاری، باقر و دیگران. (1381). مسئولیت مدنی و رسانه های همگانی. چ. اول. تهران: انتشارات معاونت پژوهش. تدوین و تنقیح قوانین و مقررات.
39. انوری، حسن و دیگران. (1381). فرهنگ بزرگ سخن. چ. اول. تهران: انتشارات سخن.
40. باباپور، عطاءالله. جنگ نرم چیست. آدرس: www.teby .ir یکشنبه 8 بهمن 1391-15 ربیع الاول 1434-27 ژانوِیه 2013.
ص:288
41. باقری، خسرو. (1388). نگاهی دوباره به تربیت اسلامی. چ. نوزدهم. تهران: انتشارات مدرسه.
42. بخاری، محمد بن اسماعیل. (1401 ق. - 1981 م). صحیح البخاری. بیروت: انتشارات دارالفکر.
43. بلاذری، احمدبن یحیی بن جابر. (1379 ق). فتوح البلدان. قاهره: انتشارات مکتبة النهضة المصریة.
44.-.(1417 ق. - 1996 م). أنساب الأشراف. تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالفکر.
45. بهروزی، بهمن. (1386). رفتار درمانی (خاطرات و یادداشت های روان پزشک). اول. تهران: انتشارات اطلاعات.
46. بیضاوی، عبدالله بن عمر. (1418 ق). أنوار التنزیل و أسرار التأویل. تحقیق: محمد عبدالرحمان المرعشلی. چ. اول. بیروت: انتشارات دار احیاء التراث العربی.
47. پاینده، ابوالقاسم. (1382). نهج الفصاحة (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی الله علیه و آله). چ. چهارم. تهران: انتشارات دنیای دانش.
48. تاوریس، کارول. (1391). روان شناسی خشم. ترجمه احمد تقی پور و سعید درودی. چ. ششم. تهران: انتشارات دایره.
49. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد. (1366). تصنیف غررالحکم و دررالکلم. تحقیق و تصحیح: مصطفی درایتی. چ. اول. ایران قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
50. جعفریان، رسول. (1369). تاریخ سیاسی اسلام. چ. دوم. تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
ص:289
51. جفری پی. داگلاس ای. برنستاین ویکی پرز. (1390). مقدمه ای بر روان شناسی بالینی. ترجمه مهرداد فیروزبخت. چ. دوم. تهران: نشر ارسباران.
52. جمعی از نویسندگان. (1432 ق). تفسیر العشر الاخیر من القرآن الکریم، و یلیه احکام تهم المسلم. چ. هجدهم. عربستان: رابطة العالم الاسلامی.
53. جوادی آملی، عبدالله. (1391). مفاتیح الحیاة. چ. چهل و دوم. قم: نشر اسراء.
54. حافظ شیرازی، خواجه شمس الدین محمد. (1374). دیوان حافظ. تصحیح: علی محمد رفیعی. چ. پنجم. تهران: انتشارات قدیانی.
55. حر عاملی، محمد بن الحسن. (1409 ق). وسائل الشیعه. چ. اول. قم: مؤسسۀ آل البیت علیهم السلام.
56. حلبی شافعی، ابوالفرج. (1427 ق). السیرة الحلبیة (إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون). چ. دوم. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیة.
57. حموی، شهاب الدین ابو عبد الله یاقوت بن عبد الله. (1995 م). معجم البلدان. چ. دوم. بیروت: دار صادر.
58. الحمیری المعافری، عبدالملک بن هشام. (1375). زندگانی محمّد صلی الله علیه و آله پیامبر اسلام. ترجمه سید هاشم رسولی. چ. پنجم. تهران: انتشارات کتابچی.
59. -. [بی تا]. السیرة النبویة. تحقیق: مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی. بیروت: دارالمعرفه.
60. حیدری، علی. (1386). سیره پیامبر در برخورد با مخالفان. پایان نامه کارشناسی ارشد رشتۀ فقه و معارف اسلامی، چاپ نشده، قم: مجمتع آموزش عالی فقه.
61. خاک رند، شکرالله. (1372). علل شکل گیری خوارج. چ. اول. تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی.
62. خامنه ای، علی. (1389). از تهاجم فرهنگی تا جنگ نرم. گردآورندگان: مجتبی احمدی و دیگران. چ. اول. تهران: شرکت انتشارات کیهان.
ص:290
63. الخلیفه، حامد محمد. (1430 ق. - 2009 م). اخلاق و آداب الحرب فی عصر الرسول صلی الله علیه و آله. چ. اول. عمان: انتشارات دار عمار.
64. دارقطنی، علی بن عمر. (1417 ق. - 1996 م). سنن الدارقطنی، تحقیق: مجدی بن منصور سید الشوری. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیه.
65. داوودی، محمد. (1384). سیرۀ تربیتی پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام. چ. دوم. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
66. دولت آبادی، بصیر احمد. (1385). هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت. چ. اول. قم: خدمات کامپیوتری عظیمی.
67. دهخدا، علی اکبر. (1373). فرهنگ دهخدا. تهران: انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
68. دیلمی، حسن بن محمد. (1412 ق). إرشاد القلوب إلی الصواب. چ. اول. قم: انتشارات شریف رضی.
69. رازی، ابو علی مسکویه. (1379). تجارب الأمم. تحقیق: ابوالقاسم امامی. چ. دوم. تهران: انتشارات سروش.
70. راغب اصفهانی، حسین بن محمد. (1412 ق. - 1992 م). مفردات فی غریب القرآن. چ. اول. دمشق: انتشارات دارالقلم.
71. رشید، احمد. (1379). طالبان؛ اسلام، نفت و بازی بزرگ. ترجمه اسدالله شفایی و صادق باقری. چ. اول. تهران: انتشارات دانش هستی.
72. رضا، محمد. (1426 ق. - 2005 م). محمد رسول الله صلی الله علیه و آله. چ. اول. بیروت: مؤسسۀ الریان.
73. رنجبران، داوود. (1388). جنگ نرم. چ. ششم. تهران: انتشارات ساحل اندیشه تهران (سات).
ص:291
74. روحانی (زیارتی)، حمید. (1374). نهضت امام خمینی. چ. دوم. تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
75. ریچاردسون، اف. ام. (1369). روحیه جنگی (عوامل روانی در جنگ). ترجمه پیروز ایزدی. چ. اول. تهران: دانشگاه امام حسین علیه السلام.
76. زرکلی، خیرالدین. (1989 م). الأعلام: قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین. چ. هشتم. بیروت: انتشارات دارالعلم للملایین.
77. سبحانی، جعفر. (1370). فروغ ابدیت. چ. ششم. قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
78. سعدی، مشرف الدین مصلح. (1375). کلیات اشعار. تصحیح: محمد علی فروغی. چ. دوم. تهران: نشر طلوع.
79. سلطان محمدی، منیر (1385). . . دانشجویان دانشکدۀ مجازی علوم حدیث. چ. هفتم فروردین.
80. سُمیت، آلبرت. (1372). (شستشوی مغزی). مجموعه مقالات تبلیغات و جنگ روانی (1). ترجمه حسین حسینی. چ. اول. تهران: پژوهشکده علوم دفاعی - استراتژیک دانشگاه امام حسین علیه السلام.
81. سیف، علی اکبر. (1370). روان شناسی تربیتی. چ. سوم. تهران: دانشگاه پیام نور.
82.-.(1384). روان شناسی پرورشی. چ. چهاردهم. تهران: مؤسسۀ انتشارات آگاه.
83. سیوطی، جلال الدین. (1404 ق). الدر المنثور فی تفسیر المأثور. قم: انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی.
ص:292
84. شریفی، احمد حسین. (1391). جنگ نرم. چ. هفتم. قم: انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
85. شولتز، دوان پی؛ و شولتز، سیدنی الن. (1384). تاریخ روان شناسی نوین. ترجمه علی اکبر سیف و دیگران. چ. هفتم. تهران: نشر دوران.
86.-.(1387). نظریه های شخصیت. ترجمه یحیی سیدمحمدی. چ. سیزدهم. تهران: نشر ویرایش.
87. شهیدی، جعفر. (1373). زندگانی فاطمه زهرا. چ. هجدهم. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
88. شیخ مفید، ابی عبدالله محمد بن محمد بن النعمان. (1413 ق). الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد. چ. اول. قم: کنگره شیخ مفید.
89. صالحی شامی، محمد بن یوسف. (1414 ق. - 1993 م). سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد. تحقیق: عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیه.
90. صداقت، محمد عارف. (1391-1434 ق). آثار تربیتی و جلوه های اخلاقی قیام عاشورا. چ. اول. قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی.
91. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم. (1383). شرح اصول کافی. تحقیق و تصحیح: محمد خواجوی. چ. اول. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
92. صدری افشار، غلامحسین. (1375). فرهنگ فارسی امروز. چ. دوم. تهران: مؤسسۀ نشر کلمه.
93. صمد آقایی، جلیل. (1385). تکنیک های خلاقیت فردی و گروهی. چ. دوم. تهران: مؤسسۀ عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه ریزی.
94. ضیایی پرور، حمید. (1386). جنگ نرم 2 (ویژه جنگ رسانه ای). چ. دوم. تهران: انتشارات مؤسسه فرهنگی و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران.
ص:293
95. طائب، مهدی. (1389). نگاهی به عملیات روانی در اسلام. اول. قم: انتشارات زمزم هدایت.
96. طباطبایی، محمد حسین. (1417 ق). المیزان فی تفسیر القرآن. چ. پنجم. قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
97.-.(1374). المیزان فی تفسیر القرآن. ترجمه محمد باقر موسوی همدانی. چ. پنجم. قم: دفتر انتشارات اسلامی.
98. طباطبایی (حکیم)، محسن. (1408 ق). حقائق الأصول. چ. پنجم. قم: انتشارات کتاب خانۀ بصیرتی.
99. طبرسی، ابو منصور احمد بن علی. (1403 ق). الإحتجاج علی أهل اللجاج. چ. اول. مشهد مقدس: نشر مرتضی.
100. طبرسی، رضی الدین حسن بن فضل. (1412 ق). مکارم الأخلاق. چ. چهارم. قم: انتشارات شریف رضی.
101. طبرسی، فضل بن حسن. (1360). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. ترجمه جمعی از مترجمان. تحقیق: رضا ستوده. چ. اول. تهران: انتشارات فراهانی.
102.-.(1372). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. چ. سوم. تهران: انتشارات ناصر خسرو.
103. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر. (1387 ق. - 1967 م). تاریخ الأمم و الملوک. تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم. چ. دوم. بیروت: دار التراث.
104. طبسی، نجم الدین. (1389). وهابیت عامل تفرقه مسلمانان. چ. اول. قم: انتشارات برگ فردوس.
105. طریحی، فخرالدین. (1409 ق). مجمع البحرین. تحقیق: سید احمد الحسینی. چ. دوم. مکتب نشر الثقافة الاسلامیه.
ص:294
106. طوسی، أبی جعفر محمد بن الحسن. [بی تا]. التبیان فی تفسیر القرآن. تحقیق: احمد قصیر عاملی. بیروت: انتشارات دار احیاء التراث العربی.
107.-.(1365). تهذیب الأحکام. چ. چهارم. تهران: انتشارات دارالکتب الإسلامیه.
108. عاملی، سعیدرضا. (1389). مطالعات انتقادی استعمار مجازی آمریکا: قدرت نرم و امپراتوری های مجازی. چ. اول. تهران: مؤسسۀ انتشارات امیر کبیر.
109. عباسی آغوی، محمد مهدی. (1390). نام این کتاب با شما! راه های پرورش خلاقیت در کودکان و نوجوانان. چ. اول. قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
110. عباسی دولت آبادی، زهرا. (1391). جنگ نرم. ماهنامه پیوند، تهران: وزارت آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران. شماره 398.
111. عبدالمحمدی، حسین. (1388). درآمدی بر سیره تبلیغی معصومان علیهم السلام. چ. دوم. قم: انتشارات مهر امیرالمؤمنین.
112.-(1389). درآمدی بر سیره اهل بیت. چ. اول. قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی.
113. عربی، حسین علی. (1383). تاریخ تحقیقی اسلام. چ. چهارم. قم: انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
114. عزالدین ابن الأثیر، أبوالحسن علی بن محمد الجزری. (1409 ق. 1989 م). أسد الغابة فی معرفة الصحابة. بیروت: انتشارات دارالفکر.
115.-.(1385 ق. - 1965 م). الکامل فی التاریخ. بیروت: انتشارات دار صادر.
116. علی جحی، عبدالرحمان. (1420 ق). السیرة النبویة منهجیة دراستها و استعراض أحداثها، چ. اول. دمشق: انتشارات دار ابن کثیر.
ص:295
117. علیخانی، علی اکبر و همکاران. (1386). سیاست نبوی؛ مبانی، اصول، راهبردها. چ. اول. تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
118. علی زاده موسوی، مهدی. (1391). سلفی گری و وهابیت؛ تبارشناسی. چ. اول. قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، معاونت فرهنگی و تبلیغی.
119. عمار عبودی، محمد حسین نصار. (2005 م). تطور کتابة السیرة النبویة. چ. اول. بغداد: انتشارات الثقافیة العامة.
120. فارسی، جلال الدین. (1388). درس پروردگار درباره دشمن. چ. اول. تهران: نشر آبگین رایان.
121. فتحی آشتیانی، علی. (1383). مقدمه ای بر روان شناسی سیاسی. چ. چهارم. تهران: موسسه انتشارات بعثت.
122. فردانش، هاشم. (1387). مبانی نظری تکنولوژی آموزشی. چ. دهم. تهران: انتشارات سمت.
123. فرمهینی فراهانی، محسن. (1378). فرهنگ توصیفی علوم تربیتی. چ. اول. تهران: انتشارات اسرار دانش.
124. فیرس، ای. جری و ترال، تیموتی جی. (1385). روان شناسی بالینی (مفاهیم، روش ها و حرفه). ترجمه مهرداد فیروز بخت و سیف الله بهاری. چ. سوم. تهران: انتشارات رشد.
125. قاضی ابرقوه همدانی، رفیع الدین اسحاق بن محمد. (1377). سیرت رسول الله. تحقیق: اصغر مهدوی. چ. سوم. تهران: انتشارات خوارزمی.
126. قربانی، زین العابدین. (1372). علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین. چ. چهارم. تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
127. قمی، شیخ عباس. (1379). منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل. چ. اول. قم: انتشارات دلیل.
ص:296
128. قمی، علی بن ابراهیم. (1367). تفسیر قمی. تحقیق: طیب موسوی جزایری. چ. چهارم. قم: انتشارات دارالکتاب.
129. کارنگی، دورتی. (1345). آیین شوهرداری. ترجمه عبدالحسین جلالی. چ. سوم. تهران: انتشارات پرستو.
130. کارور، چارلز اس و شی یر، مایکل اف. (1387). نظریه های شخصیت. ترجمه احمد رضوانی. چ. دوم. مشهد: به نشر.
131. کاویانی، محمد. (1388). روان شناسی و تبلیغات (با تاکید بر تبلیغ دینی). چ. دوم. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
132. کحیل، عبدالوهاب. (1406 ق. - 1986 م). الحرب النفسیة ضد الاسلام فی عهد رسول الله فی مکة. اول. بیروت: عالم الکتب.
133. کلینی، محمد بن یعقوب. (1365). کافی. چ. چهارم. تهران: انتشارات دارالکتب الإسلامیه.
134. کمالی کلیمانی، محسن. (1388). عملیات ضد جنگ روانی. چ. اول. تهران: مرکز آموزشی و پژوهشی شهید سپهبد صیاد شیرازی.
135. کوئیلیام، سوزان. (1386). تفکر مثبت. ترجمه مهر بانو عنقایی. چ. دوم. تهران: انتشارات به تدبیر.
136. لاهوری، اقبال. (1366). کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری. چ. دوم. تهران: انتشارات کتاب خانه سنایی.
137. متفکر، حسین. (1388). جنگ روانی. چ. هفتم. قم: انتشارات زمزم هدایت.
138. مجلسی، محمد باقر. (1404 ق). بحار الأنوار. چ. چهارم. بیروت: انتشارات مؤسسة الوفاء.
139. محمدی ری شهری، محمد. (1379). میزان الحکمة. ترجمه حمید رضا شیخی. چ. دوم. قم: انتشارات مؤسسۀ فرهنگی دارالحدیث.
ص:297
140. محمدی، منوچهر. (1390). بازتاب جهانی انقلاب اسلامی. چ. چهارم. تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
141. مراغی، احمدبن مصطفی. [بی تا]. تفسیر المراغی. بیروت: انتشارات دار احیاء التراث العربی.
142. مستر همفر. (1368.-1410 ق). خاطرات مستر همفر. ترجمه علی کاظمی. چ. اول. قم: کانون نشر اندیشه های اسلامی.
143. مطهری، مرتضی. (1370). مجموعه آثار 3. چ. اول. تهران: انتشارات صدرا.
144.-.(1384-1427 ق). مجموعه آثار 22. چ. دوم. تهران: انتشارات صدرا.
145.-.(1386-1428 ق). مجموعه آثار 25. چ. اول. تهران: انتشارات صدرا.
146.-.(1389). اسلام و نیازهای زمان. چ. سی و یکم. تهران: انتشارات صدرا.
147. معین، محمد. (1375). فرهنگ فارسی (متوسط). چ. نهم. تهران: موسسۀ انتشارات امیر کبیر.
148. المقریزی، تقی الدین أحمد بن علی. (1420 ق. 1999 م). إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع. تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسی. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیة.
149. مکارم شیرازی، ناصر و گروهی از دانشمندان. (1368). تفسیر نمونه. چ. بیست و یکم. تهران: دارالکتب الاسلامیه.
150. مکنا، پل. (1389). زندگی خود را در هفت روز تغییر دهید. ترجمه مریم فتاح زاده. چ. سوم. تهران: انتشارات نسل نو اندیش.
ص:298
151. منتظر القایم، اصغر. (1386). تاریخ اسلام (از آغاز تا سال چهلم هجری). چ. دوم. تهران: انتشارات سمت.
152. المنقری، نصر بن مزاحم. (1382). وقعۀ صفین. تحقیق: عبدالسلام محمد هارون. چ. دوم. قاهره. انتشارات المؤسسة العربیة الحدیثة.
153. موسوی خمینی، روح الله. (1374). فلسطین از دیدگاه امام خمینی، چ. سوم. تهران: مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
154. مولوی بلخی، مولانا جلال الدین محمد. (1374). مثنوی معنوی. چ. اول. تهران: انتشارات اقبال.
155. نگارش، حمید. (1384). دشمن شناسی از دیدگاه امام خمینی. چ. دوم. قم: انتشارات زمزم هدایت.
156. نوری، میرزا حسین. (1408 ق). مستدرک الوسائل. چ. اول. قم: مؤسسۀ آل البیت.
157. نیشابوری أبی الحسین، مسلم بن الحجاج. [بی تا]. صحیح مسلم. بیروت: انتشارات دارالفکر.
158. نیک گهر، عبدالحسین. (1383). مبانی جامعه شناسی. چ. اول. تهران: انتشارات توتیا.
159. واحدی، علی بن احمد. (1411 ق). اسباب نزول القرآن (الواحدی). تحقیق: کمال بسیونی زغلول. چ. اول. بیروت: انتشارات دارالکتب العلمیه.
160. واعظی، حسن. (1386). استعمار فرا نو، جهانی سازی و انقلاب اسلامی. چ. اول. قم: انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
161. واقدی، محمد بن عمر. (1409 ق. 1989 م). المغازی. تحقیق: مارسدن جونس. چ. سوم. بیروت: انتشارات مؤسسۀ الأعلمی.
162. ورام، ابن ابی فراس. [بی تا]. مجموعۀ ورام (تنبیه الخواطر). چ. اول. قم: مکتبة الفقیه.
ص:299
163. هاشمی، محمد جواد. (1382). اقبال لاهوری بیدارگر شرق. دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در امور اهل سنت سیستان و بلوچستان.
164. هندی، علاءالدین علی المتقی بن حسام الدین. (1409 ق. - 1989 م). کنزالعمال. تصحیح: صفوة السفا. بیروت: مؤسسة الرسالة.
165. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب. [بی تا]. تاریخ الیعقوبی. بیروت: انتشارات دار صادر.
ص:300