اصحاب سیدالشهداء علیه السلام: روی کردی بر گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و بصره

مشخصات کتاب

سرشناسه:قرائتی ستوده ، احسان ،1344-

عنوان و نام پدیدآور:اصحاب سیدالشهداء علیه السلام: روی کردی بر گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و بصره/ احسان قرائتی ستوده.

مشخصات نشر:قم : آستانه مقدسه قم، انتشارات زائر، 1391.

مشخصات ظاهری:391 ص.

شابک:9789641802402

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:کتابنامه.

عنوان دیگر:روی کردی بر گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و بصره.

موضوع:حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- اصحاب

موضوع:عاشورا -- تاریخ

موضوع:واقعه کربلا، 61ق -- تاریخ

موضوع:کوفه (عراق) -- تاریخ

موضوع:بصره (عراق) -- تاریخ

شناسه افزوده:آستانه مقدسه قم. انتشارات زائر

رده بندی کنگره:BP41/5/ق332الف6 1391

رده بندی دیویی:297/9534

شماره کتابشناسی ملی:2960776

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

اصحاب سیدالشهداء علیه السلام: روی کردی بر گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و بصره

احسان قرائتی ستوده.

ص :3

ص :4

فهرست مطالب

طلیعه 13

بررسی کوتاه در اهداف قریب نهضت عاشورا

عدم قبول بیعت با یزید 19

اصلاح در امت، امر به معروف و نهی از منکر،... 20

قبول امامت بر مردم و تشکیل حکومت عدل 21

مخالفت با خلافت یزید 23

گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و نهضت امام حسین علیه السلام

ساکتین مردد 31

ساکتین عافیت طلب 38

گروهی که طینت شیطانی داشتند 58

ص:5

خباثت شدید طینت دشمنان امام حسین علیه السلام 61

ویژگی های مزدوران عبیداللّه بن زیاد - لعنه اللّه -

حرام خوارگی 73

فتوحات اعراب 74

زنازادگی 74

شراب خواری 76

بی بصیرت در دین 77

خیانتکار 78

بی رحم نسبت به ضعیفان 80

جنگ ناجوانمردانه ی لشکر کوفه با امام حسین علیه السلام

نشانه های ناجوانمردی در جنگ کوفیان 87

- پی کردن مرکب ها 87

- حملۀ نابرابر 87

- کشتن جوان در مقابل چشمان مادر 89

عاقبت قاتلان امام حسین علیه السلام 91

ص:6

عاملان اصلی شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام

عبیدالله بن زیاد 105

عمر بن سعد 108

شمر بن ذی الجوشن 113

محمد بن اشعث 117

سنان بن انس 121

بنی هاشم

بنی هاشم 127

حضرت علی اکبر علیه السلام 133

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام 142

تلاش عباس علیه السلام در روز تاسوعا 144

عباس علیه السلام در شب و روز عاشورا 147

مسلم بن عقیل علیه السلام 154

نمایندۀ تام الاختیار امام حسین علیه السلام 155

رهبری شیعه در کوفه 157

پایبندی به عقاید و اخلاق 158

غربت در کوفه 159

معتقد به شایستگی امام در امر حکومت 166

تا لحظۀ شهادت به یاد امام 168

مقتل مسلم بن عقیل 169

گریه بر مسلم 171

کودکان شهید کربلا 172

ص:7

عبدالله رضیع (شیرخوار) 173

طفل دیگر 176

طفل هفت ساله 177

قاسم بن الحسن علیه السلام 177

اصحاب معرفتی امام حسین علیه السلام

ویژگی های شخصیتی 185

بصیرت در امامت و ولایت 185

خداپرستی و عبادت خالص 194

نداشتن تعصبات قومی و قبیله ای 198

ملازمت قرآن 198

امین و آبرومند در جامعه 200

مواسات و وفاداری نسبت به امام علیه السلام 204

تلاش برای حفظ جان امام علیه السلام 212

صبر در امتحانی بزرگ 220

تسلیم محض امام معصوم علیه السلام 223

اخلاق الهی و اسلامی 226

شجاعت 233

پس از شهادت 235

سرهای شهدا در کوفه 237

سرهای شهدا در شام 238

برخی از اصحاب معرفتی

حبیب بن مظاهر اسدی 241

ص:8

حامی اهل بیت علیهم السلام 241

بصیر در رأی و نظر 246

وفادار بر عهد امامت 249

در منظر اصحاب امام حسین علیه السلام 250

در منظر دشمنان 251

مقتل حبیب بن مظاهر 253

انتقام فرزند حبیب از قاتل او 254

بریر بن خضیر همدانی 255

بریر و ولایت الهیه 255

معلم و قاری بزرگ قرآن 256

وفاداری به امام حسین علیه السلام 260

خیرخواهی برای دشمن 260

جایگاه اجتماعی 262

مقتل بریر بن خضیر همدانی 262

مسلم بن عوسجه 263

ویژگی های اعتقادی و اخلاقی 264

عبادت و تقوا 265

وفادار 267

مطیع امام حسین علیه السلام 268

شجاعت 269

سابقۀ درخشان 270

مقتل مسلم بن عوسجه 270

عابس بن ابی شبیب شاکری 272

اهل عبادت و بندگی 272

اهل ولا 273

با نفوذ و امین 275

ص:9

شجاع 276

مقتل عابس 277

عبدالله بن عمیرکلبی 278

عمرو بن قرظه انصاری 281

ابوثمامه، عمرو بن عبدالله صائدی 284

اهل ولا 284

بر پا کنندۀ نماز و عبادت 285

شجاع 287

دشمن شناس 287

مقتل ابوثمامه 289

سعید بن عبدالله حنفی 290

موحد مخلص 290

ثابت قدم در ولایت 291

مورد اعتماد امام حسین علیه السلام 292

سعید بن عبدالله حنفی در شب عاشورا 294

مقتل سعید بن عبدالله حنفی 295

عبدالرحمن بن عبدرب انصاری 297

همراه ولایت 299

استوار در ولایت 300

شب عاشورا 301

هانی بن عروه مرادی 302

ولایت 302

جایگاه اجتماعی 303

پایبند به اصول اخلاقی 304

مواسات 304

ویژگی مدیریتی هانی بن عروه و آثار آن 305

ص:10

مقتل هانی بن عروه مرادی مذحجی 311

قیس بن مسهّر صیداوی 315

تلاش در احیای امر اهل بیت علیهم السلام 315

مقتل قیس بن مسهر صیداوی 322

نافع بن هلال بجلی 326

وفادار به ولایت 326

مدافع حریم امامت 329

شجاعت 330

انس بن حارث (کاهل) اسدی 332

اصحاب تصرفی امام حسین علیه السلام

زهیر بن قین 340

احترام به فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و جذبۀ ولایت 340

آغاز فداکاری 343

عصر تاسوعا و شب عاشورا 344

زهیر در روز عاشورا 346

مقتل زهیر 350

حرّ بن یزید ریاحی 352

در مأموریت عبیدالله 352

ابوالشعثاء، یزید بن زیاد بن مهاصر کِندی 356

حتوف بن حرث و سعد بن حرث 357

مقامات یاران امام حسین علیه السلام

برترین شهدای اسلام 361

ص:11

قبض روح توسط خداوند 363

دیدار با رسول الله صلی الله علیه و آله 363

ورود بدون حساب به بهشت 364

گریۀ زمین و آسمان 365

نصرت خاص الهی 366

ثبت در دیوان علییّن 367

مقام مطمئنه 370

حضرت مهدی علیه السلام منتقم خون حسین علیه السلام 371

رؤیت ملکوتی 373

افول ایمان 379

کتابنامه 381

ص:12

طلیعه

این ندای جاودانه امام حسین علیه السلام است که فرمود:

«فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی وَ لَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْراً؛(1) من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود و اهل بیت و خاندانی باوفاتر و وظیفه شناس تر از اهل بیت خویش نمی شناسم، خداوند از ناحیه من به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید».

اگر در حقّ شهیدان و حماسه سازان کارزار کربلا کلام گهربار سیدالشهدا علیه السلام نبود، کلمات و واژه ها هرگز قادر نبودند منزلت و جایگاه این مردان خدا را توصیف کنند.

اصحاب امام حسین علیه السلام از برجسته ترین انسان ها در طول تاریخ اند. آنان در مدرسه توحید و خداشناسی سرآمد دیگران بودند و در صف مجاهدان و ایثارگران، مردانه جنگیدند و در همیاری و مساوات و مواسات باوفاترین بودند.

ص:13


1- (1) تاریخ طبری، ج 3، ص 315.

در زمانه ای که حاکمان جور بدترین ظلم ها را در حقّ خاندان رسالت روا می داشتند، این بندگان مخلص بودند که برای جلوگیری از ستم یزیدی ها از همه هستی خود گذشتند.

فضیلت و برتری یاران امام حسین علیه السلام تنها به علت شهادت آن رادمردان عرصه جهاد نیست، بلکه علم، معرفت و عرفان آنان نسبت به ساحت قدسی امام و پذیرش ولایت ولی خدا از عمق جان، آنان را جاودانه و ممتاز ساخت.

شهیدان کربلا برترین شهیدان معرفی شده و آنان را با شهدای بدر سنجیده اند.(1)

برای رسیدن به این واقعیت که آنان بی نظیرند سخن سیدالشهداء علیه السلام که فرمود: «فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی» شاهدی است ماندگار و روشن. آری، آنان در عمل ثابت کردند در مکتب «نبوی» و «علوی» و «حسینی» عابدان شب، و در رکاب امام حماسه، شیران روزند. تلاش خستگی ناپذیر، عبودیت خالصانه، شجاعت والا و بصیرت و دشمن شناسی، از ویژگی های بارز سرداران رشید کربلاست.

تاکنون درباره معرفی و شناخت یاران سیدالشهداء آثار گوناگونی در حوزه های مختلف نگاشته شده که باید از پدیدآورندگان آنها قدردانی کرد.

اثر حاضر که ثمره تحقیق و پژوهش نویسنده ارجمند جناب حجت الاسلام والمسلمین احسان قرائتی ستوده می باشد از جملۀ این آثار است که برای مؤلف محترم آن، از درگاه الهی توفیق بیشتر مسئلت می کنیم. در این کتاب، علاوه بر

ص:14


1- (1) معجم کبیر، ج 3، ص 111.

بررسی تاریخ عاشورا که به نحوی عالمانه به آن پرداخته شده، در بحث منابع هم از آثاری استفاده شده که نگارش آنها به قبل از قرن هشتم باز می گردد و به عبارتی جزء منابع دست اول به شمار می آید.

نکته مهم دیگری که در این اثر دیده می شود، تنظیم مطالب با نگاه آسیب شناسی معرفتی و اعتقادی است؛ برخلاف آثاری که با رویکرد جامعه شناختی و روان شناختی تألیف گردیده اند.

مدیریت پژوهشی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه علیها السلام در راستای ترویج معارف ناب اسلام و معرفی چهره های پرفروغ تربیت یافتگان مکتب قرآن و عترت، این کتاب را به چاپ رسانده است.

به عنوان حُسن ختام، سخنی از امام خمینی قدس سره درباره قیام امام حسین علیه السلام می آوریم؛ کسی که توانست با تأسّی به آن امام مظلوم انقلابی را به ثمر برساند که امروزه نقطه امید ملّت های ستم دیده دنیا و مسلمانان جهان است. ایشان می فرماید:

«خدای عالم چون دید بنای دین را ماجرا جویان صدر اوّل متزلزل کردند و جز چند نفر معدودی به جانمانده، حسین بن علی علیهما السلام را برانگیخت و او با جان فشانی و فدارکاری ملّت را بیدار کرد و ثواب های بسیاری برای عزاداران او مقرّر کرد تا مردم را بیدار نگه دارند و اساس کربلا را که پایه اش بر بنیان کندن پایه های ظلم، جور و سوق مردم به توحید و معدلت بود، کهنه نشود».(1)

ص:15


1- (1) کشف الاسرار، ص 174.

در پایان از کسانی که در به سامان رسیدن این اثر فرهنگی تلاش کرده اند، به ویژه از حسن نظر و حمایت تولیت محترم حضرت آیت الله سید محمد سعیدیدام عزه العالی، مدیران محترم پژوهش و همه دست اندرکاران امور چاپ، تشکر و قدردانی می کنیم.

مدیریت پژوهشی

آستان مقدس

ص:16

بررسی کوتاه در اهداف قریب نهضت عاشورا

اشاره

بررسی کوتاه در اهداف قریب(1) نهضت عاشورا

ص:17


1- (1)دانشمندان شیعی دو نوع هدف برای نهضت امام حسین علیه السلام بیان کرده اند: 1) اهدافی که تدبیر ملک است مانند امر به معروف و نهی از منکر، ظلم ستیزی، تشکیل حکومت عدل، هدایت و رشد مردم که در این مکتوب، اهداف قریب نامیده می شود. 2) اهدافی از نوع شهادت و مقام لقای الهی و انجام بندگی که این شئون مخصوص امام علیه السلام است و اگر معصوم آن ها را بیان نکند، غیرمعصوم آگاه به آن نمی شود و ما در این جا، آن ها را اهداف عالی یا بعید می خوانیم.

ص:18

عدم قبول بیعت با یزید

امام حسین علیه السلام از ابتدای نهضت خود در مواقع متعدد و با افراد مختلف از دوست و دشمن، شخصیت الهی خود و پستی شخصیت هوس باز و شهوت ران یزید را علت بیعت نکردن خود مطرح کرد.

پیش از خروج از مدینه به ولید بن عتبه فرمود: «أیّها الأمیر! إنا أهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة و بنا فتح اللّه و بنا ختم و یزید رجل فاسق، شارب خمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق، مثلی لایبایع لمثله؛ ما خانوادۀ پیامبر و معدن رسالت هستیم که ملائکه برای خدمت به ما در رفت و آمد هستند و رحمت بی انتهای الهی نسبت به همۀ موجودات از وجود ما خانواده سرچشمه می گیرد و خداوند مبدأ پیدایش سایر موجودات و منت های آن ها را به عهدۀ ما خانواده قرار داد؛ ولی یزید فردی شراب خوار است و خون انسان های بی گناه را می ریزد و آشکارا گناه می کند؛ پس مانند من با مثل یزید بیعت نمی کند».(1)

ص:19


1- (1) ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 14.

حضرت در مدینه به برادرش محمد بن حنفیه فرمود: «یَا أَخِی! وَاللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًی لَمَا بَایَعْتُ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَةَ؛ به خدا قسم! اگر هیچ پناه گاه و محل امنی برایم نباشد هم با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد».(1) محمد بن حنفیه سخن او را با گریستن قطع کرد.

اصلاح در امت، امر به معروف و نهی از منکر، براساس سیرۀ پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السلام

امام حسین علیه السلام در آغاز نهضت الهی خود و قبل از خروج از مدینه، طی وصیتی به برادرش محمد حنفیه فرمود: «من از روی خودرأیی، فساد و ظلم خروج نکردم؛ بلکه برای اصلاح در بین امت جدّم قیام نمودم. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیرۀ جدّم و پدرم علی بن ابی طالب عمل کنم».(2)

براساس همین منشور، کوفیان با امام علیه السلام پیمان بستند. حضرت به عبدالله بن مطیع فرمود: «ان أهل الکوفه، کتبوا إلیّ یسألوننی أن أقدم علیهم لما رجوا من إحیاء معالم الحق و أماته البدع؛ مردم کوفه در نامه های خود از من خواسته اند تا به نزدشان بروم تا نشانه های حق را احیا کنم و بدعت ها را از بین ببرم».(3)

ص:20


1- (1) فَقَطَعَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیةِ الْکَلَامَ وَ بَکَی. (المجلسی؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 329.)
2- (2) إنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی أمة جدی محمد صلی الله علیه و آله أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی محمد صلی الله علیه و آله و سیرة أبی علی بن أبی طالب. (الفتوح، ابن أعثم؛ ج 5، ص 21.)
3- (3) الأخبار الطوال، ص 246.

قبول امامت بر مردم و تشکیل حکومت عدل

به نظر می رسد که هجرت امام علیه السلام به مکه و توقف در آن جا تا موسم حج، دو پی آمد بسیار مهم را به دنبال داشت: اول آن که فرصتی شد تا شیعیان کوفه با آمادگی بیشتری از حضرت اباعبدالله علیه السلام درخواست هدایت و امامت کنند؛ زیرا تأثیر امامت در هدایت انسان ها این گونه است که باید آن ها از امام تقاضای امامت کنند تا هدایت شوند. امام معصوم با کودتا و غلبۀ قهری بر هیچ کس امامت نمی کند. هرگاه مردم از امام تبعیت کنند، او را هدایت کننده خواهند یافت. معرفت ابتدایی مردم نسبت به ضرورت وجود امام معصوم، شرط اساسی رهبری در شیعه است. امام وظیفۀ اعلام موجودیت و عَرضۀ خود را دارد؛ به همین دلیل امام حسین علیه السلام در مدینه نماند تا فرصت عرضۀ خود بر مردم به وجود آید، اما تقاضای هدایت، وظیفۀ مردم است. در روایات موجود، امام معصوم به کعبه تشبیه شده که برای هدایت شدن باید به نزد او رفت و او برای هدایت، به استقبال کسی نمی رود.(1) برخلاف رسالت که رسول همیشه برای

ص:21


1- (1) حضرت فاطمه علیها السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرد: «عَلِی خَیرُ مَنْ أُخَلِّفُهُ فِیکُمْ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِیفَةُ بَعْدِی وَ سِبْطَای وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَینِ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ لَئِنِ اتَّبَعْتُمُوهُمْ وَجَدْتُمُوهُمْ هَادِینَ مَهْدِیینَ...؛ علی علیه السلام، بهترین کسی است که من در میان شما می گذارم. او امام و جانشین من و بعد از او دو نوه ی من و سپس نُه نفر از صلب حسین علیه السلام امام هستند. اگر از آن ها پیروی کنید، آنان را هدایت کننده ی خود می یابید...» در ادامه فرمودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ إِذْ تُؤْتَی وَ لَاتَأْتِی؛ مَثَل امام، مَثَل کعبه است که به سوی آن می روند و به نزد کسی نمی آید.» راوی تردید کرده که حضرت زهرا علیها السلام کلمه ی امام را بر زبان آورد یا کلمه ی علی را به کار برد. (کفایة الأثر، ص 199.) علی علیه السلام حضور مردم در استقبال از خلافت او را، حجت بر خود دانسته و با وجود آن که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله درصدد خلافت نبود، آن را پذیرفت.

تبلیغ و دعوت به توحید، باید به نزد مردم برود. البته برای بصیرت بیشتر نسبت به مقام امام، شروط دیگری، از جمله دوری از دنیاطلبی هم وجود دارد.

دوم این که از فرصت موسم حج و اجتماع مسلمانان بهره برده و اهداف و مقاصد خود را به اطلاع عموم مسلمین برساند، به صورت حضوری با آنان سخن بگوید و در ضمن، کسانی را که در مکه حضور ندارند، توسط نامه مطّلع کند. شاید اگر امام در مدینه می ماند یا مستقیم به کوفه می رفت، این دو فرصت برای او پیش نمی آمد.

پس از ورود ایشان به مکه و مکاتبات کوفیان با او، در دعوت از ایشان به کوفه برای احیای حکومت و عدالت علوی(1) ، حضرت در آخرین نامۀ خود به آنان، وجود امامی را که به کتاب خدا پای بند، به دنبال عدالت و حق گرا باشد و خود را برای خداوند خالص کند، برای تحقق هدف آنان ضروری دانست.(2)

حضرت اباعبدالله علیه السلام در ایام توقف در مکه، طی نامه ای به شیعیان بصره، به صراحت خود را فرد شایسته برای احیای سنت نبوی و نابودی بدعت های باطل که در طول خلافت خلفای جاهل به وجود آمده بود، معرفی کرد و نوشت: «در حالی که سنت نابود شده و بدعت ها سر برآورده اند، من شما را به کتاب خدا و سنّت نبوی دعوت می کنم؛ پس اگر سخنم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به سوی رشد و تعالی هدایت می کنم».(3)

ص:22


1- (1) إن حسین کثرت علیه کتب أهل الکوفة و تواترت إلیه رسلهم أن لم تصل إلینا فأنت آثم. (سبط بن الجوزی؛ تذکرة الخواص، ص 216.)
2- (2) فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب، و الأخذ بالقسط، و الدائن بالحق، و الحابس نفسه علی ذات الله؛ والسلام. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 353.)
3- (3) أنا أدعوکم إلی کتاب الله و سنة نبیه صلی الله علیه و آله فأن السنة قد أمیتت، و أن البدعة قد احییت، و إن تسمعوا قولی و تطیعوا أمری أهدکم سبیل الرشاد. (همان، ص 357.)

او پس از خروج از مکه هم اطلاع رسانی کرد و بدین منظور، همۀ مسیر از مکه تا کربلا را در راه های اصلی قرار داد. عدّه ای به او پیشنهاد کردند که برای اجتناب از خطرهای احتمالی از طرف مأموران عبیدالله، در مسیرهای بیراهه حرکت کنند؛ اما امام نپذیرفته و فرمودند: «به خدا قسم! این مسیر را ترک نمی کنم تا آن گونه که خداوند دوست دارد مقدر فرماید».(1) بدین ترتیب، افراد بیشتری را ملاقات کرده و اهداف خود را به اطلاع آنان رساند.

مخالفت با خلافت یزید

امام حسین علیه السلام علاوه بر دوست، برای دشمن هم وضع سیاسی و اجتماعی موجود را تبیین و علل خروج و مخالفت خود با یزید را بیان کرد.

وی در منزل بیضه، در میان یاران خود و لشکر هزار نفری حرّ، با نقل حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس ببیند سلطانی ستم پیشه را که عهد الهی را نقض کرده و سنّت نبوی را مخالفت کرده و با بندگان خدا به دشمنی رفتار می کند، پس به او اعتراض نکند، سزاوار است که خداوند او را به جای گاهش (جهنم) ملحق کند». امام با این سخن، به بیان وضعیت موجود پرداخت و در ادامه چنین گفت: «آگاه باشید که بنی امیه اطاعت خداوند را رها کرده، فرمان بری از شیطان می کنند و فساد کرده و احکام الهی را تعطیل نمودند، بیت المال را صرف امور شخصی خود می کنند و حرام الهی را حلال و حلال را حرام دانستند». در ادامه، بار دیگر تصریح به شایستگی خود برای

ص:23


1- (1) قال (عقبة بن سمعان): «خرجنا فلزمنا الطریق الأعظم، فقال للحسین اهل بیته: «لو تنکبت الطریق الأعظم کما فعل ابن الزبیر لایلحقک الطلب.» قال: «لا، والله لاافارقه حتی یقضی الله ما هو أحب الیه.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 351.)

اصلاح شرایط ضددینی کرده و این چنین سخن خود را پایان می دهد: «من حسین بن علی و فرزند دختر رسول خدا، به عنوان الگویی زنده با خانواده ام در میان شما هستم».(1)

بدین ترتیب، حضرت سیدالشهدا علیه السلام در سخنان خویش قیام علیه یزید را تکلیف عموم مسلمانان دانسته و یزید را رد صلاحیت کرده و خود را اسوه برای تعالی و رشد مردم معرفی کرد. وی خطاب به همان جمع، در منزل «ذی حُسم» بار دیگر قیام علیه یزید را تکلیف عموم مردم خواند و فرمود: «ألا ترون أن الحق لایعمل به، و أن الباطل لایتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، فإنی لاأری الموت إلا شهادة، و لا الحیاة مع الظالمین إلا بَرَماً؛ آیا نمی بینید که به حقّ عمل و از باطل نهی نمی شود، در این وضعیت اسف بار باید مؤمن واقعاً خواهان ملاقات خداوند باشد؛ پس من در این روزگار، مرگ [در مخالفت با یزید] را شهادت و زندگی با ظالمین را ذلت می دانم».(2)

وی در منزل «بیضه» طی سخنان مفصلی دربارۀ شخصیت بنی امیه و وظیفۀ مؤمن در آن مقطع و اعلام آمادگی برای امامت، خطاب به حرّ و یارانش

ص:24


1- (1) إن الحسین خطب أصحابه و أصحاب الحر بالبیضه، فحمد الله و أثنی علیه، ثم قال: «أیها الناس، إن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: «من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله، یعمل فی عباد الله بالإثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول، کان حقا علی الله أن یدخله مدخله إلا و أن هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان، و ترکوا طاعة الرحمن، و أظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استأثروا بالفیء، و أحلوا حرام الله، و حرموا حلاله، و أنا أحق من غیر، قد أتتنی کتبکم، و قدمت علی رسلکم ببیعتکم، إنکم لاتسلمونی و لاتخذلونی، فإن تممتم علی بیعتکم تصیبوا رشدکم، فأنا الحسین بن علی، و إبن فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله، نفسی مع أنفسکم، وأاهلی مع أهلیکم، فلکم فی أسوة...» (همان، ص 403.)
2- (2) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 404.

فرمود: «اگر مرا یاری نمی کنید و بیعت با مرا نقض کرده اید، عجیب نیست؛ زیرا قبل از من با پدر، برادر و پسرعمویم (مسلم بن عقیل) چنین کردید».(1)

پس از آن، در مجلس دیگری حرّ دربارۀ قتل امام علیه السلام توسط عبیدالله به او هشدار داد. وی در جواب هشدار او فرمود: «مرا از مرگ می ترسانی؛ آیا به جایی رسیده اید که می خواهید مرا بکشید؟»(2)

با رسیدن خبر شهادت مسلم و قیس بن مسهر،(3) رفته رفته معلوم شد که علاوه بر نقض عهد کوفیان، جنگ با امام علیه السلام و کشتن او هم جدّی است.(4)

حرّ به امام حسین علیه السلام گفت دستور جنگ با تو را ندارم؛ ولی باید تو را نزد عبیدالله ببرم و تا چنین نکنم، رهایت نمی کنم. حضرت فرمود: «من تو را در رفتن به پیش او تبعیت نمی کنم». حرّ گفت: «پس مسیر خود را به سوی کوفه و مدینه قرار ندهید».(5)

ص:25


1- (1) إن لم تفعلوا و نقضتم عهدکم، و خلعتم بیعتی من أعناقکم، فلعمری ما هی لکم بنکر، لقد فعلتموها بأبی و أخی و ابن عمی مسلم. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 403.)
2- (2) یقول له: «یا حسین! إنی أذکرک الله فی نفسک، فإنی أشهد لئن قاتلت لتقتلن، و لئن قوتلت لتهلکن فیما أری.» فقال له الحسین: «أفبالموت تخوفنی و هل یعدو بکم الخطب أن تقتلونی.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 404 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 81.)
3- (3) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 405.
4- (4) عن الطرماح ابن عدی، إنه دنا من الحسین فقال له: «والله إنی لانظر فما أری معک أحدا، و لو لم یقاتلک إلا هؤلاء الذین أراهم ملازمیک لکان کفی بهم، و قد رأیت قبل خروجی من الکوفه إلیک بیوم ظهر الکوفه و فیه من الناس ما لم تر عینای فی صعید واحد جمعا أکثر منه، فسالت عنهم، فقیل: اجتمعوا لیعرضوا، ثم یسرحون الی الحسین.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 406.)
5- (5) قال الحر: «أرید والله أن أنطلق بک إلی عبیدالله بن زیاد.» قال له الحسین: «إذن والله لاأتبعک.»

حرّ به دستور عبیدالله علاوه بر آن که مانع رفتن امام به کوفه شد،(1) بعد از چند روز مسیرهای دیگر را هم بر او بست. حضرت سیدالشهدا علیه السلام با حرّ مدارا کرد تا این که روز دوم محرم سال 61 هجری در سرزمینی به نام کربلا توقف کرد.(2)

دو روز بعد از توقف آن حضرت در کربلا، عمر بن سعد با چهارهزار سوار به سوی کربلا آمد(3) که این عدّه تا روز ششم محرم به بیست هزار نفر رسید.(4)

حضرت برای جلوگیری از ریختن خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و اولیای او به دست امّت، پیشنهاد کرد دست از جنگ با او بردارند و او مانند سایر مردم، به همان جایی که بوده برگردد. البته این به معنای عقب نشینی از اهداف اصلی نبود، بلکه به این معنا بود که دیگر در انتظار وفای به عهد کوفیان نخواهد بود و ادامۀ نهضت در کوفه منتفی است.

ص:26


1- (1) سَارَ الْحُسَینُ علیه السلام حَتَّی صَارَ عَلَی مَرْحَلَتَینِ مِنَ الْکُوفَة... فَمَنَعَهُ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ ذَلِک. (اللهوف، ابن طاوس؛ ص 77، 78.)
2- (2) کُلَّمَا أَرَادَ الْمَسِیرَ یمْنَعُونَهُ تَارَةً وَ یسَایرُونَهُ أُخْرَی حَتَّی بَلَغَ کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی الْیوْمِ الثَّانِی مِنَ الْمُحَرَّمِ. (اللهوف، ابن طاوس؛ ص 80.)
3- (3) فلما کان الیوم الثانی من نزوله کربلاء وافاه عمر بن سعد فی أربعة آلاف فارس. (الأخبار الطوال، ص 253.)
4- (4) خَرَجَ لِقِتَالِ الْحُسَینِ علیه السلام فِی أَرْبَعَةِ آلَافِ فَارِسٍ وَ أَتْبَعَهُ ابْنُ زِیادٍ بِالْعَسَاکِرِ لَعَنَهُمُ اللهُ حَتَّی تَکَمَّلَتْ عِنْدَهُ إِلَی سِتِّ لَیالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ أَلْفَ فَارِسٍ. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 85.)

عقبة بن سمعان(1) می گوید: «از مکه تا لحظۀ شهادت با حسین علیه السلام بودم. به خدا قسم! او هیچ کجا سخنی نگفت مگر این که من آن را شنیدم. حضرت هرگز تقاضا نکرد که نزد یزید برود و با او بیعت کند و نه این که به سوی مرزی از مرزهای اسلامی برود؛ اما دو چیز را خواست: این که از هر جا که آمده، به همان جا برگردد و دیگر این که به سرزمینی پهناور برود تا (بدون دخالت در امور سیاسی) شاهد سرانجام امور مردم شود».(2)

امام حسین علیه السلام در بیعت نکردن با یزید ثابت قدم بود، اگرچه کشته شود. عصر تاسوعا شمر نامۀ عبیدالله را که در آن بیعت یا قتل امام و اصحابش را خواسته بود، همراه خود به کربلا آورد.(3) عمر بن سعد به شمر گفت: «به خدا قسم! روح پدرش علی بن ابی طالب در وجود اوست و تسلیم نمی شود».(4) و با تسلیم نشدن حضرت، شهادتش قطعی شد.

ص:27


1- (1) غلام رباب همسر امام حسین علیه السلام که بعد از جنگ اسیر شد و در کوفه، عبیدالله او را بخشید. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 454.)
2- (2) عن عقبة بن سمعان، قال: «لقد أصحبت الحسین من مکة إلی حین قتل، والله ما من کلمة قالها فی موطن إلا و قد سمعتها، و إنه لم یسأل أن یذهب إلی یزید فیضع یده إلی یده، و لا أن یذهب إلی ثغر من الثغور، و لکن طلب منهم أحد أمرین، إما أن یرجع من حیث جاء، و إما أن یدعوه یذهب فی الأرض العریضة حتی ینظر ما یصیر أمر الناس إلیه». (ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 175.)
3- (3) ثم إن عبیدالله بعث شمر بن ذی الجوشن، فقال: «إذهب فإن جاء حسین و أصحابه علی حکمی و إلا فمر عمر بن سعد أن یقاتلهم، فإن تباطأ عن ذلک فاضرب عنقه ثم أنت الأمیر علی الناس». (ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 175.)
4- (4) والله لایستسلم الحسین أبدا، والله إنّ نفس أبیه لبین جنبیه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 415 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 56.)

امام علیه السلام روز عاشورا، در حالی که صدایش را کوفیان می شنیدند، فرمود: «والله لاأعطیهم بیدی إعطاء الذلیل، و لاأقر إقرار العبید؛ به خدا قسم! چون خوارشدگان دست بیعت به آن ها نمی دهم و چون بندگان ترسو اقرار به بزرگی آنان نمی کنم».(1)

حضرت پیش از آغاز جنگ هم چنین فرمود: «زنازادۀ فرزند زنازاده (عبیدالله)، مرا بین مرگ و ذلّت بیعت با یزید قرار داده؛ ولی ذلت از ما خانواده به دور است و خداوند و رسولش و سایر مؤمنین و دامن های پاک و روح های بامناعت نمی گذارند که ذلت بیعت انسان های پست را بر مرگ باعزت ترجیح دهم. من با همین جمعیت اندک و بدون سلاح با شما می جنگم».(2)

علامۀ طباطبایی هدف امام حسین علیه السلام در نهضت عاشورا را چنین بیان می کند: «حضرت سیدالشهدا علیه السلام نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعی بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بی محابا مرگ را بر زندگی ترجیح داد و تکلیف خدایی وی نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود. این است معنای آنچه در برخی از روایات وارد است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در عالم رؤیا به او فرمود که خدا می خواهد تو را کشته ببیند و نیز آن حضرت به بعضی از کسانی که از نهضت منعش می کردند، فرمود خدا می خواهد مرا کشته ببیند».(3) علامه در این بیان، معتقد است که نهضت امام علیه السلام دارای اهداف عالی و قریب یا ملکی و ملکوتی بود.

ص:28


1- (1) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 425.
2- (2) إِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یأْبَی اللهُ ذَلِکَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِیةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِیةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَطَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَی مَصَارِعِ الْکِرَامِ أَلَا وَ إِنِّی زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ خِذْلَةِ النَّاصِر. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 97.)
3- (3) رضا استادی؛ بیست مقاله، «علامه طباطبایی، بحثی کوتاه درباره ی علم امام علیه السلام» ص 442.

گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و نهضت امام حسین علیه السلام

اشاره

ص:29

ص:30

مردم کوفه در موضع گیری نسبت به قیام حضرت سیدالشهدا علیه السلام، براساس گونه های مختلف، چند دسته بودند.

الف) گروهی در ابتدا با نگاه معرفتی، قیام امام علیه السلام را پذیرفتند؛ نسبت به مصلحت قیام ایشان دچار شک و تردید شدند و او را تنها گذاشتند (ساکتین مردد).

ب) دستۀ دیگر به خاطر قدرت غرایز خود و غلبۀ احساس ترس بر ایمان، عافیت طلبی را پیشه کردند و هیچ عکس العملی انجام ندادند (ساکتین عافیت طلب).

ج) دستۀ سوم عوامل جامعه شناختی و روان شناختی در شخصیت آن ها کم رنگ بود؛ ولی طینت ظلمانی و ذات خبیث این دسته در موضع گیری آنان نسبت به قیام عاشورا تأثیر مستقیم داشت.

د) گروهی دیگر هم، متناسب با شخصیت معرفتی و ایمانی خود به یاری او تا شهادت پرداختند.

ساکتین مردد

این عده حرکت امام حسین علیه السلام را برای امامت در کوفه مورد حمایت قرار دادند؛ اما وقتی جان ها و مال های شان را در خطر دیدند، نهضت او را قابل توجیه شرعی ندانستند و او را تنها گذاشتد و به یاریش نیامدند.

ص:31

سران این عدّه عبارتند از:

1 - سلیمان بن صرد خزاعی(1) ؛

ص:32


1- (1) قبل از آنکه مسلمان شود نام او یسار بود ولی پس از آنکه مسلمان شد پیامبر صلی الله علیه و آله نام او را سلیمان گذارد. او از أصحاب رسولخدا صلی الله علیه و آله وازراویان حدیث او بود. سلیمان از مطمئن ترین دوستان أمیرالمؤمنین علیه السلام در عصر نبوی وپس از آن بود. پس از ارتحال پیامبر صلی الله علیه و آله به کوفه رفت و درآنجا ساکن شد. درجنگ صفین فرمانده ی جناح راست پیاده نظام لشگرعلی علیه السلام بود و بر علیه معاویه جنگید. پس ازشهادت علی علیه السلام در عداد أصحاب بزرگ او و در رأس شیعیان کوفه همچون حجر بن عدی وعمرو بن حمق خزاعی قرار گرفت. سلیمان را شیخ الشیعة در ان زمان نامیده اند. اساسی ترین ضعف اوآن بود که گاهی نسبت به مصلحت فعل امام معصوم، تشکیک وتردید می کرد. مراوده ی طولانی او با برخی بظاهر شیعه مانند خالد بن عرفطه که اظهار علاقه به علی علیه السلام می کرد ولی درجنگ با امام حسین علیه السلام شرکت کرد، در ابتلاء او به این عیب بی ثأثیر نبود. درجنگ جمل در کوفه ماند و برای یاری أمیرالمؤمنین علیه السلام به بصره نیآمد. امام أمیرالمؤمنین علیه السلام بلحاظ ارادت دیرینه ی سلیمان از زمان رسول الله صلی الله علیه و آله انتظار یاری از او داشت واز او بسیار دلگیر شد پس ازاستقرار أمیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه سلیمان نزد او آمد وامام علی علیه السلام شدیداً از او انتقاد کرد و او را نسبت به اراده ی الهی دیرفهم ودیر باور خواند وبه او فرمود: یَا بنَ صُرَدِ تَنَأنَأتَ وَ تَرَبَصَّتَ وَ تَأخَّرتَ فَکَیفَ تَریَ صُنعَ اللهِ؟. او از أمیرالمؤمنین علیه السلام عذرخواهی کرد وعهد نمود تا همواره مدافع علوی علیه السلام باشد. أما با مخالفت او درصلح با معاویه و برخورد قهرآمیزاو با امام مجتبی علیه السلام در جلوگیری ازصلح، تردید او دوباره بروز کرد. با رجعت امام حسن علیه السلام به مدینه، سلیمان ارتباط خود را با أهلبیت علیهم السلام حفظ کرد وشهادت امام حسن علیه السلام را توسط نامه به برادرش امام حسین علیه السلام تسلیت گفت. آخرین تأخیر سلیمان نسبت به قیام أبی عبدالله الحسین علیه السلام بود که أولین نامه را به امام علیه السلام نوشت ولی بلافاصله مبتلا به شکّ شد و سکوت کرد. شمار زیادی از شیعیان تحت تاثیر او سکوت کردند. پس از شهادت امام حسین علیه السلام از سستی خود پشیمان گردید واوشیعیانی که امام علیه السلام را یاری نکردند را ازشهرهای مختلف فراخواند. پس از مرگ یزید

2 - مسیب بن نجبة(1) ؛

ص:33


1- (1) مسیب بن نجبة ساکن کوفه و از تابعین و درکناربهترین أصحاب أمیرالمؤمنین علیه السلام مانند حجربن عدی بود و از علی علیه السلام حدیث نقل می کرد. درصفین برای یاری علی علیه السلام برعلیه معاویه جنگید. پس از شهادت امام أمیرالمؤمنین علیه السلام با امام حسن مجتبی علیه السلام بیعت کرد و با طرح صلح حسن بن علی علیه السلام با معاویه مخالف بود. با هجرت أهلبیت علیه السلام به مدینه ارتباط خود را با آنان حفظ کرد. او از جمله کسانی بود که قبل ازحادثه ی عاشورا و شهادت مظلومانه ی امام علیه السلام، آن را از زبان سلمان فارسی شنیده بود. پس از مرگ معاویه واستقرارامام حسین علیه السلام درمکه او به همراه سلیمان بن صرد وبرخی از شیعیان به او نامه نوشته وآماده گی خود را برای حمایت ازقیام حسینی اعلام کرده و اورا به کوفه دعوت کرد. پس ازآن طولی نکشید تحت تاثیر دوست قدیمی خود سلیمان بن صرد قرار گرفت وبه حمایت خود ادامه نداد وامام علیه السلام را یاری نکرد. أما بعد ازشهادت امام علیه السلام پشیمان شد. با مرگ یزید اوبه کمک سلیمان آمد وچهارهزارنفر شمشیر بدست را فراهم کردند وبه فرماندهی

3 - رفاعة بن شدّاد(1).

ص:34


1- (1) رفاعة بن شدّاد در جوانی ازکبارأصحاب علی علیه السلام و ازدوستان نزدیک عمروبن حمق خزائی بود. درخلافت عثمان با گروهی ازجمله مالک أشتر به مکه رفت ودر ربذه با جنازه ی ابوذر غفاری که عثمان اورا به آن بیابان تبعید کرده بود، روبرو شد. او به همراه فرزند أشتر، صحابه ی بزرگ رسولخدا صلی الله علیه و آله را دفن کردند. با قیام امام حسین علیه السلام رفاعه به همراه سلیمان بن صرد ومسیب بن نجبه به او نامه نوشت وامام علیه السلام را دعوت به کوفه کرد ولی در نصرت امام علیه السلام تقصیر وکوتاهی کرد تا امام علیه السلام به شهادت رسید. درآغاز قیام توابین رفاعه بن شدّاد به همراه سران نهضت، محل مراجعه ی شیعیان قرار گرفت. پس ازقتل مسیب بن نجبه با گرفتن پرچم لشگرتوابین فرماندهی آن را به عهده گرفت ولی تاب مقاومت نیآورد وعقب نشینی کرد وسربازانش به بلاد خود برگشتند. مختار درزندان، قتل سلیمان ومسیب بن نجبه را به رفاعة تسلیت گفت. درسال 66 هجری وپس ازشکست توابین رفاعه نامه ای به مختارنوشت و درآن خود و باقیمانده ی توابین را آماده ی حمایت ازاو معرفی کرد. درآغاز نهضت ازمردم برای مختار بیعت گرفت أما با درگیری مأموران عبدالله بن مطیع أمیر کوفه ازطرف عبدالله بن زبیروسربازان مختاربه فرماندهی ابراهیم بن مالک أشترکشته شد. رجال الکشی، ص 65 وتاریخ الأمم والملوک، الطبری، ج 5، ص 265، 352، 552 والبدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 8، ص 247، 254، 255، 264، 267 و أنساب الأشراف، البلاذری، ج 3، ص 157.

اینان افرادی بودند که همچون حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه به امام علیه السلام نامه نوشتند؛(1) ولی در مراحل سستی عقیده و تردید در مصلحت نهضت حضرت، باعث سکوت و قعود آنان شد.(2) هیچ عاملی به اندازۀ شک و ناخالصی در عقاید، موجب تخریب ارادۀ آن ها نشد. ترس و عافیت طلبی در آنان علت قعود آن ها در حمایت از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله نبود؛ زیرا اینان بعد از شهادت آن حضرت از کردۀ خود پشیمان شده و سه سال پس از واقعۀ عاشورا قیام توابین را علیه بنی امیه به راه انداختند.(3) در واقع، فاصلۀ بین شهادت امام تا قیام آنان، فرصتی بود که وجدان شان شاهد بسیاری از عواقب و نابه سامانی های کوفه باشد تا مصالح قیام امام علیه السلام بر آنان معلوم شود و تردیدها از بین برود. این گروه، پس از واقعۀ عاشورا به تشیّع واقعی برگشتند؛ ولی در زمان نهضت امام، دچار تردید شدند و توفیق جهاد در کنار ولیّ خدا را از دست دادند.(4)

ص:35


1- (1) بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی علیه السلام مِنْ سُلَیْمَانَ بْنِ صُرَدٍ وَ الْمُسَیَّب بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ شِیعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ، سَلَامٌ عَلَیْک. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 36.)
2- (2) کان فیمن کتب إلی الحسین بن علی أن یقدم الکوفة فلما قدمها أمسک عنه و لم یقاتل معه. کان کثیر الشک و الوقوف. فلما قتل الحسین ندم. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 4، ص 219.
3- (3) تاریخ الأمم و الملوک، الطبری، ج 5، ص 552.
4- (4) بعضی از فیوضات، مانند شهادت در کنار حضرت سیدالشهدا علیه السلام، بسته به توفیق خاص الهی است که نصیب افراد خاصی می شود و انتخاب و اختیار انسان به طور مستقیم در آن ها راه ندارد. شاید برخی اعمال صالح متناسب با آن فیوضات، این قابلیت را برای بعضی انسان ها یا فرزندان شان ایجاد کند؛ اما فعلیت نمی آورد. علم به علل و عوامل آن توفیقات فقط نزد خداوند و اولیای معصوم الهی است. براساس روایات، غیر از شهادت در حضور معصوم علیه السلام نمونه های دیگری هم هست که چنین ویژگی ای را دارد. مهم ترین آن ها، ولایت اهل بیت علیهم السلام است که موهبت خاص الهی بوده و با عنایت خاص خداوند متعال نصیب

ص:36

ص:37

ساکتین عافیت طلب

این عده، ساکت و بی تفاوت نسبت به شرایط نابه سامان دینی و بی عدالتی

ص:38

اجتماعی از کنار خون امام حسین علیه السلام گذشتند، برخی از آنان گریستن را در حمایت از حرکت او کافی دانستند و کم ترین عکس العملی از خود نشان ندادند.

زمانی که امام علیه السلام در مکه اعلام خروج کرد، به عده ای از اشراف بصره (مالک بن مسمع بکری، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هیثم و عمرو بن عبیدالله بن معمر) نامه نوشت(1) و آنان را دعوت به احیای سنت نبوی و اطاعت از خود کرد تا در قیام علیه بنی امیه یاری اش کنند.(2) منذر بن جارود از ترس مکر عبیدالله والی بصره، سلیمان غلام امام

ص:39


1- (1) محتوای نامه ی امام علیه السلام چنین بود: «اما بعد، فإن الله إصطفی محمدا صلی الله علیه و آله علی خلقه و أکرمه بنبوته، و إختاره لرسالته، ثم قبضه الله إلیه و قد نصح لعباده، و بلغ ما أرسل به، و کنا أهله و أولیاءه و أوصیاءه و ورثته و أحق الناس بمقامه فی الناس، فاستاثر علینا قومنا بذلک، فرضینا و کرهنا الفرقة، و أحببنا العافیه، و نحن نعلم أنا أحق بذلک الحق المستحق علینا ممن تولاه، و قد أحسنوا و أصلحوا، و تحروا الحق، فرحمهم الله، و غفر لنا و لهم و قد بعثت رسولی إلیکم بهذا الکتاب، و أنا أدعوکم إلی کتاب الله و سنة نبیه، فإن السنة قد أمیتت، و أن البدعة قد أحییت، و أن تسمعوا قولی و تطیعوا أمری أهدکم سبیل الرشاد، والسلام علیکم و رحمة الله.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 357.)
2- (2) کتب حسین علیه السلام مع مولی لهم یقال له سلیمان، و کتب بنسخة إلی رءوس الاخماس بالبصرة و إلی الأشراف، فکتب إلی مالک بن مسمع البکری، و إلی الأحنف بن قیس، و إلی المنذر بن الجارود، و إلی مسعود بن عمرو، و إلی قیس ابن الهیثم، و إلی عمرو بن عبیدالله بن معمر. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 357 و الفتوح، ابن أعثم؛ ج 5، ص 37.) سران بصره، نامه ی امام را کتمان کرده و سعی در بی اطلاع گذاشتن مردم داشتند؛ ولی اعدام فرستاده ی امام و سخنرانی عبیدالله بر فراز منبر، موجب شد تا پیام آن حضرت به گوش مردم برسد تا فرصت اصلاح را از دست ندهند و اتمام حجت شوند. به هرحال، تمایلات فراگیر به بنی امیه، فرصت مشارکت در نهضت عاشورا را از مردم گرفت. شاید علت آن که امام علیه السلام

ص:40

ص:41

ص:42

ص:43

ص:44

ص:45

ص:46

ص:47

حسین علیه السلام را که نامه های او را به بصره آورده بود، تسلیم والی بصره کرد.(1) سایر اشراف با بی اعتنایی به دعوت امام، نامه ها را کتمان کردند.(2)

سابقه گرایش شدید سران قبایل بصره به بنی امیه موجب شد که مردم این شهر کاملاً بی تفاوت نسبت به ریختن خون فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله شوند. سالها پس از سید الشهدا علیه السلام امام صادق علیه السلام به گروهی از شیعیان فرمودند: «با شنیدن خبر شهادت حسین علیه السلام همه آسمان ها و زمین های هفت گانه و موجودات بین آنها بر او گریه کردند مگر اهل بصره و مردم شام و آل عثمان بن عفان».(3) وجه اشتراک این سه گروه همان تمایلات اموی بود آل عثمان از خویشان بنی

ص:48


1- (1) المنذر بن الجارود، فإنه خشی بزعمه أن یکون دسیساً من قبل عبیدالله، فجاءه بالرسول من العشیة التی یرید صبیحتها أن یسبق إلی الکوفة و أقرأه کتابه، فقدم الرسول فضرب عنقه. (الطبری؛ تاریخ الأمم والملوک، ج 5، ص 357؛ البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 2، ص 78 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 158.)
2- (2) فکل من قرأ ذلک الکتاب من أشراف الناس کتمه، غیر المنذر بن الجارود. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 357.)
3- (3) عن الحسین بن ثویر قال کنت أنا و یونس بن ظبیان و المفضل بن عمر و أبو سلمة السراج جلوسا عند أبی عبد الله علیه السلام فکان المتکلم یونس و کان أکبرنا سنا و ذکر حدیثا طویلا یقول ثم قال أبو عبد الله علیه السلام إن أبا عبد الله علیه السلام لما مضی بکت علیه السماوات السبع و الأرضون السبع و ما فیهن و ما بینهن و ما ینقلب فی الجنة و النار من خلق ربنا و ما یری و ما لا یری و بکی علی أبی عبد الله إلا ثلاثة أشیاء لم تبک علیه قلت جعلت فداک ما هذه الثلاثة أشیاء قال لم تبک علیه البصرة و لا دمشق و لا آل عثمان بن عفان. (کامل الزیارات، ابن قولویه، ص 80).

امیه بودند و شام سال ها تحت تاثیر تبلیغات مستقیم معاویه بود و بصره هم از دوران جنگ جمل هوادار عایشه و بنی امیه قرار گرفت و پس از شهادت امیرالمومنین علیه السلام تحت تاثیر إمارت زیاد بن ابیه و فرزندش عبیدالله، این هواداری افزون شد.

وقتی حضرت به منزل «ذات عرق» رسید، با مردی از بنی اسد به نام بشر بن غالب دیدار کرد. امام علیه السلام از او پرسید: «از کدام قبیله ای؟» عرض کرد: «از بنی اسد». فرمود: «ای برادر اسدی! از کجا می آیی؟» عرض کرد: «از عراق». فرمود: مردم آن جا را چگونه پشت سر گذاشتی؟» عرض کرد: «ای پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله دل های آنان با تو و شمشیرهای شان با بنی امیّه است». فرمود: «ای برادر عرب! راست می گویی. حقّاً که خدای سبحان، هر چه بخواهد انجام می دهد و آن گونه که اراده کند حکم می راند».(1)

سپس بشر بن غالب، دربارۀ آیه ای از قرآن پرسید: «ای پسر دختر پیامبر! این فرمودۀ خدای متعال (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ)؛ روزی که هر

ص:49


1- (1) فسار حتی إذا بلغ ذات عرق. فلقیه رجل من بنی أسد یقال له بشر بن غالب، فقال له الحسین علیه السلام: «ممن الرجل؟» قال: «رجل من بنی أسد.» قال: «فمن أین أقبلت یا أخا بنی أسد؟» قال: «من العراق.» فقال: «کیف خلفت أهل العراق؟» قال: «یابن بنت رسول الله صلی الله علیه و آله خلفت القلوب معک و السیوف مع بنی أمیة.» فقال له الحسین علیه السلام: «صدقت یا أخا العرب! إن الله تبارک و تعالی یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.» فقال له الأسدی: «یابن بنت رسول الله صلی الله علیه و آله أخبرنی عن قول الله تعالی (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) (الإسراء، آیة 71) فقال الحسین: «نعم یا أخا بنی أسد! هم إمامان: إمام هدی دعا إلی هدی و إمام ضلالة دعا إلی ضلالة. فهدی من أجابه إلی الجنة و من أجابه إلی الضلالة دخل النار.» (الفتوح، ابن أعثم؛ ج 5، ص 69؛ مثیرالأحزان، ص 4 و اللهوف، ص 69.)

گروهی را با امام خود فرامی خوانیم (اسراء، آیۀ 71) را برایم معنا کن». حضرت فرمود: «آری ای برادر اسدی! دو گونه امام هست: امامی که به هدایت فراخواند و امامی که به ضلالت دعوت کند. پس هر که امام هدایت را پاسخ دهد به بهشت رهنمونش شود و هر که پیشوای ضلالت را پاسخ گوید، به آتش درآید و این معنای آیۀ شریفه است که (فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ)؛ عده ای در بهشت و عده ای در جهنم هستند. (شوری، آیۀ 7) پرسش بشر بن غالب شاهدی است که او امام علیه السلام را قرین و آشنای به قرآن می دانست.(1)

بشر بن غالب،(2) کمتر از دو دهه پس از امام علیه السلام زنده بود و در طول این مدت، مانند سایر ساکتین در قیام آن حضرت از سران و بزرگان کوفه، زندگی

ص:50


1- (1) الأمالی للصدوق، ص 153 و الفتوح، ابن أعثم؛ ج 5، ص 69.
2- (2) بشر بن غالب، اهل کوفه و از بزرگان طایفه ی بنی اسد بود و قبل از عاشورا از اصحاب امام حسین علیه السلام و راویان حدیث آن جناب بود. او از طرف مصعب بن زبیر، مأمور امور نظامی اهواز بود و مدتی در کنار مهلب و لشکر آل زبیر با خوارج جنگید. او در زمان خلافت عبدالملک مروان، از طرف حجاج بن یوسف والی کوفه در رأس گروه دوهزار نفری قرار گرفت تا با لشکر کوفه به همراه سایر فرماندهان به جنگ شبیب و گروه خوارج برود که با فرار فرماندهان، گروه زیادی از لشکر کوفه عقب نشینی کرد و بشر بن غالب در آن جنگ شکست سختی خورد و به همراه پنجاه نفر از باقی مانده ی یارانش کشته شدند. بشر در اواخر عمر، در فقر و تنگ دستی شدید به سر می برد و با کمک دوستانش معاش خود و خانواده اش را می گذراند. (تاریخ الامم و الملوک، الطبری؛ ج 6، ص 246 و أنساب الأشراف، ج 6، ص 324؛ ج 7، ص 14 و 15؛ ج 8، ص 23 و ج 11، ص 174؛ تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 194؛ الکامل، ابن أثیر؛ ج 4، ص 410؛ المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 754 و معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 320.)

مضطربی داشت و در عذاب وجدان به سر برد؛ گرچه هر از چندی خود را به قبر آن بزرگوار می رساند و خود را روی آن قبر انداخته و می گریست و بر از دست رفتن فرصت یاری او، حسرت می خورد.(1)

در منزل قصر بنی مُقاتِل، امام حسین علیه السلام خیمه ای را دید و نام صاحب آن را پرسید. گفتند که متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفی است.(2) حضرت، حجاج بن

ص:51


1- (1) عن عبدالله بن شریک، قال: «رأیت بشر بن غالب یتمرغ علی قبر الحسین علیه السلام ندامة علی ما فاته من نصره.» (الطبقات الکبری، ابن سعد؛ ج 10، ص 501.)
2- (2) او از بزرگان کوفه بود و بر مظلومیت عثمان شعار می داد. پس از آن که امیرالمؤمنین علیه السلام به کوفه آمد، او به شام رفت و در کنار معاویه با حضرت علی علیه السلام جنگید. پس از شهادت امیر المومنین علیه السلام روزی معاویه به او گفت: «شب ها، عدّه ای به طور مشکوک به خانه ی تو رفت و آمد می کنند.» او پاسخ داد: «آنان خویشان من هستند و درباره ی کار خود و توقف در شام با من مشورت می کنند. من اگر قصد توطئه علیه تو را داشتم، غربت شام را تحمل نمی کردم و در کنار علی علیه السلام که امام هدایت و حق است، با تو می جنگیدم.» او در شام متوجه شد که مظلوم نمایی عثمان، مکر و نیرنگ معاویه است؛ پس خطاب به معاویه گفت: «به خدا قسم! تو دروغ گویی و با برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و پسرعمویش به ناحق جنگیدی.» پس از آن، معاویه هر چه تلاش کرد، نتوانست او را در شام نگه دارد و سرانجام، شبانه با تعدادی از یارانش از شام خارج شد. او و یارانش در بین راه، با هواداران معاویه درگیر شدند، عدّه ای از آنان را کشتند و سلاح ها و مرکب شان را تصاحب کردند. از آن روز به بعد، کاروان های تجاری معاویه را به کمک یارانش، با کمین در طول راه ها و گردنه ها به یغما می بردند. پس از شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به کوفه آمد و سال ها در آن جا ماند؛ ولی با ورود مسلم بن عقیل از کوفه خارج شد و در منزل بنی مقاتل مستقر شد و در همان جا امام حسین علیه السلام را ملاقات کرد. او، سه روز پس از واقعه ی عاشورا دوباره به کوفه برگشت.

مسروق را فرستاد و ابن حرّ را به حضور خویش طلبید؛ ولی او با گفتن کلمۀ استرجاع، هراس خود در مخالفت با بنی امیه را اظهار داشت و به فرستادۀ حضرت گفت: «وقتی که از کوفه خارج می شدم، از برخورد با حسین علیه السلام نگران بودم؛ به خدا قسم! نمی خواهم او را ببینم و نمی خواهم او مرا ببیند». امام علیه السلام با شنیدن پیغام او، خود به نزد عبیدالله جعفی رفت و از او درخواست یاری کرد؛ اما ابن حرّ، همان سخن را تکرار کرد. حضرت از او خواست که اگر به کمکش نمی آید، مانند گذشته که بنی امیه را علیه حضرت علی علیه السلام یاری کرد، در

ص:52

ریختن خون او شریک نشود؛ زیرا این بار با دفعات قبل فرق دارد.(1) امام حسین علیه السلام به او فرمود: «هر کس صدای مظلومیت ما را در این وادی بشنود و یاری مان نکند، هلاک می شود». عبیدالله هم عهد کرد که این بار بنی امیه را کمک نخواهد کرد. آن گاه حضرت برخاست و به خیام خود برگشت.(2)

این عدّه، با وجود اطلاع کامل از شرایط به وجود آمده و بی کفایتی یزید بن معاویه و معرفت ریشه دار به لیاقت حسین بن علی علیهما السلام در زمامداری امور مسلمین، زیاده روی آنان در مصرف درآمدهای سرشار کوفه و روی آوردن به عافیت طلبی، انگیزۀ آن ها را برای یاری حضرت سیدالشهدا علیه السلام از بین برده بود. خوشبختی آنان این است که علیه امام نجنگیدند.

روزی امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران حکومتش، به یکی از اصحاب خود به نام «براء بن عازب» فرمود: «در آینده، فرزندم حسین علیه السلام کشته می شود و تو که در آن ایام زنده خواهی بود، او را یاری نخواهی کرد». بیست سال پس از این ماجرا، امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. براء بن عازب، با حسرت و پشیمانی

ص:53


1- (1) إن الحسین بن علی - رضی الله عنه - قال: «لمن هذا الفسطاط؟» فقیل: «لعبیدالله ابن الحر الجعفی.» قال: «أدعوه لی.» و بعث الیه، فلما أتاه الرسول، قال: «هذا الحسین بن علی علیه السلام یدعوک.» فقال عبیدالله بن الحر: «إنا لله و إنا إلیه راجعون والله ما خرجت من الکوفه إلا کراهة أن یدخلها الحسین علیه السلام و أنا بها، والله ما أرید أن أراه و لایرانی.» فأتاه الرسول فأخبره، فأخذ الحسین نعلیه فانتعل، ثم قام فجاءه حتی دخل علیه، فسلم و جلس، ثم دعاه إلی الخروج معه، فأعاد إلیه إبن الحر، تلک المقالة. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 407.)
2- (2) فقال: «فإلاّتنصرنا فاتق الله أن تکون ممن یقاتلنا فوالله لایسمع واعیتنا أحد ثم لاینصرنا إلا هلک.» قال: «أما هذا فلایکون أبدا إن شاء الله.» ثم قام الحسین علیه السلام من عنده حتی دخل رحله. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 407.)

بسیار بارها می گفت: «به خدا قسم! علی بن ابی طالب درست فرمود؛ حسین کشته شد و من او را یاری نکردم».(1)

«فراس بن جعدة مخزومی» مدتی در کنار امام حسین علیه السلام بود و قصد تنها گذاشتن او را نداشت؛ اما روز تاسوعا، با دیدن جمعیت انبوه کوفه که برای جنگ با آن حضرت، دسته دسته به کربلا می آمدند، ترس او را فراگرفت و از امام علیه السلام خواست که به او اجازۀ بازگشتن بدهد. او با اذن حضرت، شبانه برگشت.(2)

آیا بعد از آن، او بر فرصت از دست رفته تأسف خورد یا نه؟ معلوم نیست؛ اما از جمله کسانی بود که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را تنها گذاشت.

«ابوعبدالله جدلی» می گوید که روزی خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدم. فرزندش حسین علیه السلام نزد او نشسته بود. حضرت، دست خود را بر کتف فرزندش گذاشت و خطاب به من فرمود: «او کشته می شود و تو در آن زمان زنده ای؛ ولی او را یاری نخواهی کرد».

ص:54


1- (1) إن علیاً علیه السلام قال للبراء بن عازب یوما: «یا براء! یقتل ابنی الحسین علیه السلام و أنت حی لاتنصره. فلما قتل الحسین بن علی علیهما السلام کان البراء بن عازب، یقول: «صدق والله علی بن أبی طالب قتل الحسین علیه السلام و لم أنصره.» ثم یظهر الحسرة علی ذلک و الندم. (الإرشاد، ج 1، ص 331.) حدیث مذکور به نقل از شیخ مفید، خالی از قوّت نیست؛ اما مرحوم آیة الله خویی رحمه الله این حدیث را به لحاظ وجود رجال مجهول در سند آن، مرسل خوانده و توثیق برقی را درباره ی براء بن عازب که او را از اصحاب شایسته ی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام معرفی کرده، بدون معارض دانسته است. (معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 278.)
2- (2) کان فراس بن جعدة بن هبیرة المخزومی مع الحسین علیه السلام، و هو یری أنه لایخالف، فلما رأی الأمر و صعوبته هاله ذلک، فأذن له الحسین علیه السلام فی الإنصراف فانصرف لیلا. (أنساب الأشراف، البلاذری؛ ج 3، ص 180.)

او که آن روز، باور کلام علی علیه السلام برایش سنگین بود، گفت: «زندگی بعد از حسین علیه السلام نکبت و بدبختی است».(1) ابوعبدلله بعد از حادثۀ عاشورا، با توابین همکاری نکرد؛ اما در قیام مختار شرکت کرد.(2)

«قرة بن قیس حنظلی» با سابقه ای نیک، همراه کوفیان به مقابلۀ با امام علیه السلام آمده بود که موجب تعجب حبیب بن مظاهر شد. حبیب با دیدن ابن حنظلی، به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «فکر نمی کردم که او را در این جا ببینم».

بنابراین، امام و سپس حبیب با او در خیانت و ظلم کوفیان صحبت کرده و او را دعوت به یاری کردند و او در پاسخ گفت: «دربارۀ آن فکر خواهم کرد».(3)

ص:55


1- (1) عن أبی عبدالله الجدلی، قال: «دخلت علی أمیرالمؤمنین علیه السلام و الحسین علیه السلام إلی جنبه فضرب بیده علی کتف الحسین علیه السلام ثم قال: «یقتل هذا و أنت حی لاتنصره.» قال فضرب بیده علی کتف الحسین علیه السلام قال قلت والله إن هذه لحیاة خبیثة.» (رجال الکشی، ص 93.)
2- (2) قیل إنه کان تحت رایة المختار. (رجال الطوسی، ص 71؛ رجال ابن داود، ص 218.) آیة الله خویی ذیل این حدیث چنین می گوید: «این حدیث دلالتی بر ذمّ ابوعبدالله جدلی نیست؛ زیرا بیان حدیث این است که جدلی در نزد حسین علیه السلام نخواهد بود تا موفق به یاری او شود.» (معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 55.) اما با کمی دقت در سیاق حدیث، مذمّت در آن نهفته است.
3- (3) هَذَا رَجُلٌ مِنْ حَنْظَلَةِ تَمِیمٍ وَ هُوَ ُ (قُرَّةَ بْنَ قَیسٍ الْحَنْظَلِی) ابْنُ أُخْتِنَا وَ قَدْ کُنْتُ أَعْرِفُهُ بِحُسْنِ الرَّأْی وَ مَا کُنْتُ أَرَاهُ یشْهَدُ هَذَا الْمَشْهَدَ فَجَاءَ حَتَّی سَلَّمَ عَلَی الْحُسَینِ علیه السلام وَ أَبْلَغَهُ رِسَالَةَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ إِلَیهِ فَقَالَ لَهُ الْحُسَینُ: «کَتَبَ إِلَی أَهْلُ مِصْرِکُمْ هَذَا، أَنِ اقْدَمْ فَأَمَّا إِذْ کَرِهْتُمُونِی فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْکُمْ.» ثُمَّ قَالَ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: «وَیحَکَ یا قُرَّةُ! أَینَ تَرْجِعُ إِلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ؟ انْصُرْ هَذَا الرَّجُلَ الَّذِی بِآبَائِهِ أَیدَکَ اللهُ بِالْکَرَامَةِ.» فَقَالَ لَهُ قُرَّةُ: «أَرْجِعُ إِلَی صَاحِبِی بِجَوَابِ رِسَالَتِهِ وَ أَرَی رَأْیی.» قَالَ فَانْصَرَفَ إِلَی عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَر. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 85.)

او امام را یاری نکرد؛ ولی بعد از واقعۀ عاشورا، آرزوی شهادت در رکاب آن حضرت را می کرد.(1)

روز عاشورا، عده ای از ریش سفیدان کوفه، بر بلندی کوهی قرار گرفته و شداید آن روز را مشاهده کرده و بر امام علیه السلام گریه می کردند و نصرت و یاری او را از خداوند درخواست می نمودند. کسی به آنان گفت: «ای دشمنان خدا! اگر به حال او دلسوزی می کنید، پس چرا پایین نمی آیید تا او را یاری کنید».(2)

«جرداء بنت سمین» از همسرش «هرثمة بن ابی مسلم» نقل می کند که من در رکاب علی علیه السلام در صفّین بودم؛ به منطقۀ کربلا رسیدیم، بعد از نماز جماعت علی علیه السلام مشتی خاک برداشت، بویید و فرمود: «آه، ای خاک! بر روی تو گروهی تجمع می کنند که بدون حساب وارد بهشت خواهند شد». بعد از صفین، هرثمه به نزد همسر خود که از شیعیان خالص علی علیه السلام بود، برگشت و آنچه دیده بود را به عنوان نکتۀ عجیب و باورنکردنی برای او نقل کرد. همسرش گفت: «امیرالمؤمنین علیه السلام کلامی جز حق نمی گوید».

هرثمه می گوید که سال ها گذشت تا عبیدالله لشکری به جنگ حسین علیه السلام فرستاد که من در آن لشکر بودم. وقتی به مکانی که علی علیه السلام آن حدیث را

ص:56


1- (1) فَأَقْبَلَ الْحُرُّ حَتَّی وَقَفَ مِنَ النَّاسِ مَوْقِفاً وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ یقَالُ لَهُ قُرَّةُ بْنُ قَیسٍ، فَقَالَ لَهُ: «یا قُرَّةُ! هَلْ سَقَیتَ فَرَسَکَ الْیوْمَ؟» قَالَ: «لَا.» قَالَ: «فَمَا تُرِیدُ أَنْ تَسْقِیهُ.» قَالَ قُرَّةُ: «فَظَنَنْتُ وَاللهِ أَنَّهُ یرِیدُ أَنْ یتَنَحَّی فَلَایشْهَدَ الْقِتَالَ وَ یکْرَهُ أَنْ أَرَاهُ حِینَ یصْنَعُ ذَلِکَ.» فَقُلْتُ لَهُ: «لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنْطَلِقٌ فَأَسْقِیهِ.» فَاعْتَزَلَ ذَلِکَ الْمَکَانَ الَّذِی کَانَ فِیهِ فَوَاللهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَنِی عَلَی الَّذِی یرِیدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی علیه السلام. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 99.)
2- (2) إن أشیاخا من أهل الکوفه لوقوف علی التل یبکون و یقولون: «أللهم أنزل نصرک،.» قال قلت: «یا أعداء الله! الاتنزلون فتنصرونه.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 392 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 158.)

گفته بود رسیدم، از انتخاب خود سخت پشیمان شدم. پس با مرکب خود به نزد امام حسین علیه السلام آمدم و پس از سلام، آنچه از پدر بزرگوارش در این مکان شنیده بودم، به او گفتم. حضرت گفت: «تو برای یاری ما آمده ای یا جنگ علیه ما؟» گفتم: «نه برای یاری شما و نه جنگ علیه شما؛ خانواده ای دارم که برای آنان از خطر عبیدالله نگران هستم».(1) امام حسین فرمود: «به جایی برو که کشتن ما را نبینی و صدای مان را نشنوی؛ قسم به خدایی که جان حسین در قدرت او است، هر کس فریاد غربت ما را بشنود و یاری مان نکند، خداوند او را با صورت به آتش جهنم می اندازد».(2)

هرثمه می گوید که بعد از این سخن امام حسین علیه السلام، راه بیابان را در پیش گرفتم و از آن جا فرار کردم تا کشته شدن او را نبینم.(3)

ص:57


1- (1) عن جرداء بنت سمین عن زوجها هرثمة بن أبی مسلم، قال: «غزونا مع علی بن أبی طالب علیه السلام صفین...» فرجع هرثمة إلی زوجته و کانت شیعة لعلی علیه السلام فقال: «ألا أحدثک عن ولیک أبی الحسن نزل بکربلاء فصلی ثم رفع إلیه من تربتها فقال: واها لک أیتها التربة! لیحشرن منک أقوام یدخلون الجنة بغیر حساب.» قالت: «أیها الرجل فإن أمیرالمؤمنین لم یقل إلا حقاً.» فلما قدم الحسین علیه السلام قال هرثمة کنت فی البعث الذین بعثهم عبیدالله بن زیاد فلما رأیت المنزل و الشجر ذکرت الحدیث فجلست علی بعیری ثم صرت إلی الحسین علیه السلام فسلمت علیه فأخبرته بما سمعت من أبیه فی ذلک المنزل الذی نزل به الحسین علیه السلام فقال: «معنا أنت أم علینا؟» فقلت: «لا معک و لا علیک، خلفت صبیة أخاف علیهم عبیدالله بن زیاد.» (الأمالی للصدوق، ص 136؛ المنقری؛ وقعة صفین، ص 140 و ابن عساکر؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 222.)
2- (2) قال فامض حیث لاتری لنا مقتلا و لاتسمع لنا صوتاً فوالذی نفس الحسین بیده، لایسمع الیوم واعیتنا أحد فلایعیننا إلا کبه الله لوجهه فی جهنم. (الأمالی للصدوق، ص 136؛ المنقری؛ وقعة صفین، ص 140 و ابن عساکر؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 222.)
3- (3) فَأَقْبَلْتُ فِی الْأَرْضِ هَارِباً حَتَّی خَفِی عَلَی مَقْتَلُهُ. (المنقری؛ وقعة صفین، ص 140.)

گروهی که طینت شیطانی داشتند

عده ای از مردم کوفه هم شرایط ضددینی را درک کردند؛ اما اسلام در عمق جان آن ها جا نداشت، بلکه آن را وسیله ای برای هم زیستی سطحی و گاهی هم وسیلۀ مکر و فریب خود قرار داده بودند تا به مقاصد اجتماعی خود برسند. آنان نسبت به نهضت امام حسین علیه السلام برخورد دوگانه و منافقانه پیش گرفتند. ابتدا از او حمایت کردند؛ اما سپس نقض عهد کرده(1) و نهضت او را ویرانگر نظام اجتماعی قلمداد کردند.(2) همۀ کوفیانی که به جنگ با امام علیه السلام آمدند، از این گروه بودند.(3)

عمرو بن حجاج از لشکر کوفه، در اوایل روز عاشورا خطاب به سربازان عمر بن سعد به طوری که اصحاب امام هم صدای او را می شنیدند، فریاد زد: «ای مردم کوفه در اطاعت از فرمانده خود بمانید و اجتماع خویش را حفظ کنید و در کشتن کسی که بر امام خود (یزید) مخالفت کرده و از دین خارج شده، شک نکنید». امام حسین علیه السلام به او فرمود: «آیا مردم را علیه من تحریک می کنی؟ آیا ما از دین خارج شده ایم و شما ثابت هستید؟ آن روز که روح از بدن تان جدا

ص:58


1- (1) با محاصره ی لشکر حرّ، امام حسین علیه السلام به طور واضح از خیانت مردم کوفه نسبت به خود، پدر بزرگوارش و برادرش امام حسن علیه السلام و مسلم بن عقیل سخن گفت و در کربلا هم مکرر به مکر و فریب کوفیان اشاره کرد. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 403 و ابن سعد؛ الطبقات الکبری، ج 10، ص 470.)
2- (2) ثُمَّ قَالَ ابْنُ زِیادٍ: «إِیهٍ یابْنَ عَقِیلٍ! أَتَیتَ النَّاسَ وَ هُمْ جَمِیعٌ فَشَتَّتَّ بَینَهُمْ وَ فَرَّقْتَ کَلِمَتَهُمْ وَ حَمَلْتَ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ.» (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 62.)
3- (3) کان جمیع من حضر مقتل الحسین علیه السلام من العساکر و حاربه و تولی قتله من أهل الکوفة خاصة، لم یحضرهم شامی. (مروج الذهب، ج 3، ص 61.)

شد و با این اعمال بمیرید، خواهید فهمید که ما از دین خارج شده ایم یا شما و چه کسی به آتش سزاوار است؟»(1)

بعضی از آن ها، برای چاپلوسی عبیدالله، به اندازۀ سلام کردن، احترامی برای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله قائل نبودند. زمانی که حرّ، همراه کاروان حضرت در کربلا توقف کرد، پیکی از طرف عبیدالله وارد شد و در حضور امام، به حرّ و یارانش سلام کرد و پیامش را داد، در حالی که به امام علیه السلام سلام نکرد.(2)

اهل کوفه و عراق، از اوضاع اجتماعی خود بی اطلاع نبودند و علاوه بر آن، نسبت به اطراف خود هم عکس العمل نشان می دادند. زکاوت اجتماعی و قدرت تحلیل آنان موجب شد که اطاعت کامل از ملوک، جزء مرام آنان نباشد و همیشه شرایط سیاسی و اجتماعی را نقادی می کردند.(3) از سوی دیگر، امام حسین علیه السلام در طول مدت توقف در مکه و بعد از آن در مسیر کوفه تا کربلا، علاوه بر آن که با ارسال نامه به بزرگان و رؤسای قبایل، آنان را به نهضت خود دعوت کرد، با سایر مردم در همۀ سطوح، از وضعیت منحط اجتماعی و لیاقت

ص:59


1- (1) عمرو بن الحجاج، حین دنا من اصحاب الحسین علیه السلام یقول: «یا اهل الکوفه! الزموا طاعتکم و جماعتکم، و لاترتابوا فی قتل من مرق من الدین، و خالف الامام.» فقال له الحسین علیه السلام: «یا عمرو بن الحجاج! أ علی تحرض الناس؟ أ نحن مرقنا و أنتم ثبتم علیه؟ أما والله لتعلمن لو قد قبضت أرواحکم، و متم علی أعمالکم، أینا مرق من الدین، و من هو أولی بصلی النار.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 435.)
2- (2) فلم یزالوا یتیاسرون حتی إنتهوا إلی نینوی، المکان الّذی نزل به الحسین علیه السلام، فلمّا نزلوا إذا راکب مقبل من الکوفة، فوقفوا ینتظرونه، فسلّم علی الحرّ و لم یسلّم علی الحسین علیه السلام و أصحابه، و دفع إلی الحرّ کتابا من ابن زیاد، فإذا فیه: «أمّا بعد، فجعجع بالحسین.» (الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر؛ ج 4، ص 51.)
3- (3) کان أهل العراق أصحاب الخواطر و النظر و التأویل و القیاس. (رسائل الجاحظ، ص 347.)

خود در امر امامت جامعۀ اسلامی صحبت کرد. ارتباط حضرت با عموم مسلمانان، فقط از طریق افراد صاحب نفوذ و بزرگان آن ها نبود تا تحریفی صورت گیرد، بلکه در طول پنج ماه از هنگام مرگ معاویه تا لحظۀ شهادت خود، به طور حضوری برای افراد بسیاری از طبقات مختلف اجتماعی، روشن گری و اطلاع رسانی کرد تا این که عموم مردم کوفه از شخصیت برتر امام علیه السلام و اهداف حکیمانۀ قیام او باخبر شدند.

وقتی حضرت از مکه خارج شد و به سوی کوفه حرکت کرد، عموم مردم به یکدیگر می گفتند این حسین است که به سوی کوفه می رود.(1) هیچ سند روایی و تاریخی که ناظر بر بی خبری مردم کوفه از شخصیت امام حسین علیه السلام و قیام او باشد، به دست نیامده است.

در منزل «عذیب الهجانات» وقتی امام از مُجَمّع بن عبدالله عائذی که خود را از کوفه به امام علیه السلام رسانده بود، خبر کوفه را گرفت، او گفت: «به بزرگان چنان رشوه هایی دادند که جیب های شان پر شد تا جذب بنی امیه و علیه شما شوند. سایر مردم هم فردا، به تبع بزرگان شان، شمشیرهای شان علیه شما خواهد بود؛ ولی قلب های شان با شماست».(2) انحراف سایر مردم که براساس نظام طوایف و قبیله گرایی در کوفه - که تابع رؤسای خود و متعصب نسبت به آن ها بودند - خیلی سخت نبود.

ص:60


1- (1) قَالَ النَّاسُ هَذَا الْحُسَینُ علیه السلام یرِیدُ الْعِرَاقَ. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 70.)
2- (2) فقال له مُجَمّع بن عبدالله العائذی: «أما أشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم، و ملئت غرائرهم، یستمال ودهم، و یستخلص به نصیحتهم، فهم إلب واحد علیک، و أما سائر الناس بعد، فإن أفئدتهم تهوی إلیک، و سیوفهم غداً مشهورة علیک.» (تاریخ الامم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 405؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 172.)

خباثت شدید طینت دشمنان امام حسین علیه السلام

ص:61

ص:62

این که چرا گروه های دوم و سوم، قیام امام حسین علیه السلام را برنتابیدند و برخی ساکت و بعضی مبغض شدند، به چه معنا است؟

در پاسخ این سؤال باید گفت که سکوت، مقتضای عافیت طلبی گروه ساکتین است و تا حدودی با طبیعت اولیّۀ انسان ها سازگار است؛ اما بغض مُبغضین و ابراز شدیدترین عداوت ها وکینه ها، به شکلی فجیع و بی سابقه و کمر به نابودی او بستن، ریشه در خباثت فوق العادۀ طینت آنان دارد.

از منظر جامعه شناختی، حادثۀ عاشورا معلول اموری همچون: سیاست انحرافی خلفای بعد از رسول الله صلی الله علیه و آله، ثروت اندوزی کوفیان با درآمد کلان از بیت المال، جاه طلبی و مقام خواهی بزرگان کوفه، ساختار طایفه ای و ارادت شدید مردم به رؤسای قبایل، فضای نقد و نظارت بر وقایع و حوادث با حضور نحله ها و گروه های اجتماعی و فرهنگی گوناگون و احساس درک و فهم دینی مستقل از فهم معصوم، است.(1)

این امور می تواند موانع پیروزی نهضت امام حسین علیه السلام باشد؛ ولی نکتۀ مهم در نحوۀ سرکوب و مقابلۀ مخالفین و دشمنان حضرت اباعبدالله علیه السلام است که ارتباطی با پیروزی و عدم آن ندارد.

ص:63


1- (1) ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 64 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 37.

عوامل اجتماعی، علت تامّی برای قتل فجیع فرزند پیامبر و خرد کردن استخوان های سینۀ حسین علیه السلام، با تاختن اسب بر بدنش و خباثت های فراوان کوفیان در کشتن طفل شیرخوار، بستن آب به روی زنان و کودکان و جنگ نابرابر سی هزار نفر در مقابل هفتادودو نفر و غارت طرف ضعیف خود، در حالی که همگی می دانستند آنان فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند، نیست. اعمال مذکور، از قاتلین امام علیه السلام، تعیّن مُلکی نفاق و خباثت ملکوتی آنان بود که در ریختن خون فرزند پیامبر و خاندان و یارانش یک دست شدند. گویا تراکم خباثت ها در طول قرن ها از لایه های صُلب مردان عنود، گذشته و به رَحِم های زنان بدذات انتقال یافته بودند تا قدرت چنین جنایتی را پیدا کنند.

روند تکمیلی فاعلیت جنایت عاشورا و ظلم بی نظیر کوفیان، مربوط به چند ملکۀ رذیلۀ اخلاقی چون: حسادت، تکبر، نقض عهد و عافیت طلبی در مردم زمان خاصی نیست که بتوان با تحلیلی روان شناسانه به عمق آن رسید. این عوارض در عصر جاهلیت و پس از آن در دورۀ نبوی و علوی شدیدتر بود، اما چنین حوادثی پیش نیامد؛ زیرا بستر باطنی شرارت ها در پیدایش مصیبت عاشورا به وجود نیامده بود و خباثتی که از عهدۀ این جنایت برآید، قبل از سال 61 هجری به حدّ لازم، طینت ها را تصرّف نکرده بود.

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله با خانوادۀ خود، از ظلم به آنان و شهادت شان بعد از خود سخن گفت. امام حسین علیه السلام که کودکی بیش نبود، از او پرسید: «چه کسانی ما را به قتل می رسانند؟» نبیّ مکرّم فرمودند: «بدترین مردم».(1)

ص:64


1- (1) ... فَقَالَ الْحُسَینُ علیه السلام: «وَ مَنْ یقْتُلُنَا یا رَسُولَ اللهِ!» قَالَ: «شِرَارُ النَّاسِ...» (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 131.)

این قلم، تحلیل جامعه شناختی و بررسی های روان شناسانه را در تبیین حادثۀ کربلا رد نمی کند؛ ولی کافی هم نمی داند؛ زیرا تحلیل های آسیب شناختی، تنزیل و ظاهر واقعه را بررسی می کند و در آخر، علل پیروزی و موانع آن را اثبات می کند؛ ولی عوامل باطنی که در دسترس معصومین است، ما را به واقعیات می رساند. حادثۀ عاشورا بیش از آن که مولود اسباب مشهود خود باشد، معلول علل غیبی و باطنی است که بدون توجه به آن ها، تبیین این واقعه، دقیق نخواهد بود.

جان کلام آن که، بر فرض اگر امام حسین علیه السلام با یزید بیعت و سیاست بنی امیه را تایید می کرد و داعی حکومت هم نمی داشت؛ اما این افراد با این حدّ نصاب از خباثت در زمان او می بودند، باز هم واقعۀ طفّ و شهادت امام و یارانش با همین مصائب و فجایع، توسط آنان رخ می داد.

بعضی از قاتلین امام حسین علیه السلام، سال ها پیش از واقعۀ عاشورا، با شنیدن خبر ارتکاب این جنایت از طریق صاحب غیب الهی، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آن را باور نمی کردند؛ زیرا خود را در شمار دوستان و اصحاب خاص او می دانستند؛ در حالی که حبّ و بغض، بر عهدۀ طینت است و با ادّعا به دست نمی آید.

ابوحمزه از سوید بن غفله نقل می کند که مردی حضور حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شرفیاب شده، عرض کرد: «از وادی القری گذشتم و دیدم خالد بن عرفطه از دنیا رفته است». علی علیه السلام فرمود: «نه او نمرده است؛ زیرا نخواهد مُرد، مگر بعد از آن که پیش آهنگ لشکر ضلالت و گمراهی شود و پرچمدار آن، حبیب بن جماز باشد». مردی از پایین منبر عرضه داشت: «به خدا سوگند! من شیعه و دوست شما هستم و در خود چنین دشمنی با شما را نمی بینم». علی علیه السلام پرسید: «تو کیستی؟» او گفت: «من حبیب بن جمازم».

ص:65

حضرت فرمود: «اگر تو پسر جماز هستی، چنان پرچمی را به دوش خواهی کشید و از باب الفیل وارد خواهی شد». حبیب بن جماز از محضر حضرت علی علیه السلام خارج شد، در حالی که مولا کلام خود را تکرار می کرد.

ابوحمزه در ادامه می گوید که پس از شهادت حضرت امیرالمؤمنین و امام حسن علیهما السلام، در دوران امامت امام حسین علیه السلام، ابن زیاد، عمر بن سعد را با لشکری به جنگ آن حضرت فرستاد و خالد نام برده را پیش آهنگ و حبیب ابن جماز را پرچمدار آن قرار داد و او با همان پرچم از باب الفیل وارد مسجد کوفه شد.(1)

ص:66


1- (1) حدثنا عبدالله بن محمد عن الحسن بن محبوب عن أبی حمزة عن سوید بن غفلة قال أنا عند أمیرالمؤمنین علیه السلام إذا أتاه رجل فقال: «یا أمیرالمؤمنین! جئتک من وادی القری و قد مات خالد بن عرفطة.» فقال أمیرالمؤمنین علیه السلام: «إنه لم یمت.» فأعادها علیه. فقال له علی علیه السلام: «لم یمت والذی نفسی بیده، لایموت.» فأعادها علیه الثالثة. فقال: «سبحان الله أخبرک أنه مات و تقول لم یمت.» فقال له علی علیه السلام: «لم یمت والذی نفسی بیده لایموت حتی یقود جیش ضلالة یحمل رایته حبیب بن جماز.» قال فسمع بذلک حبیب فأتی أمیرالمؤمنین علیه السلام، فقال: «ناشدک فی و أنا لک شیعة و قد ذکرتنی بأمر لا والله ما أعرفه من نفسی.» فقال له علی علیه السلام: «إن کنت حبیب بن جماز، فتحملها.» فولی حبیب بن جماز و قال: «إن کنت حبیب بن جماز، لتحملنها.» قال أبوحمزة فوالله ما مات حتی بعث عمر بن سعد إلی الحسین بن علی علیه السلام و جعل خالد بن عرفطة علی مقدمته و حبیب صاحب رایته. (بصائر الدرجات، ص 298.) شیخ مفید بعد از نقل این روایت می گوید که این روایت مستفیض و در میان اهل حدیث معروف است و در بین جماعت کوفیان، به عنوان معجزه ی امیرالمؤمنین علیه السلام تلقی می شود و هیچ کس منکر آن نیست. (الإرشاد، ج 1، ص 329 و 330 و ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 2، ص 270.)

حضرت علی بن الحسین علیه السلام از پدر بزرگوارش نقل می کند که وقتی امیرالمؤمنین علی علیه السلام قصد کرد که برای جنگ با خوارج به سوی نهروان برود، از مردم کوفه خواست که در مدائن اردو بزنند. شبث بن ربعی، عمرو بن حریث، اشعث بن قیس و جریر بن عبدالله بجلی، به قصد سرپیچی از جنگ، به بهانۀ تأمین حوایج خود، از آن حضرت خواستند تا بعد از انجام آن امور به لشکر ملحق شوند. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ضمن بهانه خواندن عمل آنان فرمود: «من از آنچه در قلب های شما می گذرد، خبر دارم». سپس ادامه داد: «همواره در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله منافقین وجود داشتند. در میان یاران من هم چهره های نفاق وجود دارند». آن گاه خطاب به شبث بن ربعی و عمرو بن حریث فرمود: «طبق خبری که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است، شما دو نفر فرزندم حسین علیه السلام را به قتل می رسانید».(1)

موعظه ها و هشدارهای امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، وجدان آنان را بیدار نکرد؛ زیرا جنس قلب آن ها از سنخ ظرف های انسانی نبود.

صبح عاشورا حضرت فریاد زد: «ای شبث بن ربعی! ای حجار بن ابجر! ای قیس بن اشعث! وای یزید بن حارث! آیا در نامه های تان به من ننوشتید که

ص:67


1- (1) عن علی بن الحسین عن أبیه علیهما السلام قال لما أراد علی علیه السلام أن یسیر إلی النهروان. استنفر أهل الکوفة و أمرهم أن یعسکروا بالمدائن. فتأخر عنه شبث بن ربعی و عمرو بن حریث و الأشعث بن قیس و جریر بن عبدالله البجلی و قالوا أتأذن لنا أیاما نتخلف عنک فی بعض حوائجنا و نلحق بک. فقال لهم: «قد فعلتموها سوأة لکم من مشایخ فوالله ما لکم من حاجة؛ تتخلفون علیها و إنی لأعلم ما فی قلوبکم...» ثم قال: «لئن کان مع رسول الله صلی الله علیه و آله منافقون. فإن معی منافقین أما والله یا شبث! و یابن حریث! لتقاتلان ابنی الحسین علیه السلام؛ هکذا أخبرنی رسول الله صلی الله علیه و آله.» (الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 226.)

درختان، میوه داده و باغات سرسبز است و سپاه عظیمی برای شما آماده است؟» جملگی پاسخ دادند که خیر ما به تو نامه ننوشتیم. حضرت فرمودند: «به خدا قسم که شما به من نامه نوشتید».(1)

شبث بن ربعی، براساس خبرهای غیبی که شنیده بود، در آغاز از جنگ با آن حضرت پرهیز می کرد و خود را از عبیدالله دور نگه می داشت. حتی اظهار بیماری کرد؛ اما وقتی خود را در فرصت های پیش آمده از دیگران عقب افتاده دید، در کنار فرماندهان لشکر کوفه قرار گرفت.(2)

بعد از شهادت امام حسین علیه السلام هم از شبث شنیده شد که می گفت: «خدا هرگز به مردم این شهر (کوفه)، خیر و رشدی نخواهد داد. آیا تعجّب نمی کنید که ما همراه علی بن ابی طالب علیه السلام و پس از او همراه پسرش حسن بن علی علیه السلام به مدت پنج سال با خاندان ابوسفیان جنگیدیم، پس از آن به فرزند او حسین علیه السلام که بهترین مردم روی زمین بود، تاختیم و به همراه خاندان معاویه و پسر سمیۀ زناکار با وی جنگیدیم. این ضلالت بزرگی است».(3)

ص:68


1- (1) فنادی: «یا شبث بن ربعی! و یا حجار بن ابجر! و یا قیس بن الاشعث! و یا یزید بن الحارث! ألم تکتبوا إلی أن قد أینعت الثمار، و أخضر الجناب، و طمت الجمام، و إنما تقدم علی جند لک مجند.» فأقبل قالوا له: «لم نفعل.» فقال: «سبحان الله! بلی والله، لقد فعلتم.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 425.)
2- (2) أَرْسَلَ إِلَی شَبَثِ بْنِ رِبْعِی أَنْ أَقْبِلْ إِلَینَا وَ إِنَّا نُرِیدُ أَنْ نُوَجِّهَ بِکَ إِلَی حَرْبِ الْحُسَینِ علیه السلام. فَتَمَارَضَ شَبَثٌ وَ أَرَادَ أَنْ یعْفِیهُ ابْنُ زِیادٍ. فَأَرْسَلَ إِلَیهِ: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ رَسُولِی أَخْبَرَنِی بِتَمَارُضِکَ وَ أَخَافُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الَّذِینَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ إِنْ کُنْتَ فِی طَاعَتِنَا فَأَقْبِلْ إِلَینَا مُسْرِعاً.» فَأَقْبَلَ إِلَیهِ شَبَثٌ بَعْدَ الْعِشَاءِ لِئَلَّا ینْظُرَ إِلَی وَجْهِهِ فَلَایرَی عَلَیهِ أَثَرَ الْعِلَّة. (بحارالأنوار، ج 44، ص 385.)
3- (3) قال ابوزهیر العبسی فأنا سمعته فی إمارة مصعب یقول: «لایعطی الله أهل هذا المصر خیرا أبدا، و لایسددهم لرشد، ألاتعجبون إنا قاتلنا مع علی بن ابی طالب علیه السلام و مع إبنه من بعده آل ابی

شبث علت رفتار آن چنانی کوفیان با امام حسین علیه السلام را گمراهی می دانست؛ اما امام معصوم است که از نهاد و بخش ناپیدا و آلودۀ انسان ها اطلاع دارد. آن گونه که علی علیه السلام از ریشۀ نفاق در قلب آنان باخبر بود.

ص:69

ص:70

ویژگی های مزدوران عبیدالله بن زیاد - لَعَنَهُ الله -

اشاره

ص:71

ص:72

با وجود آن که تاریخ عاشورا توسط مورخین بی طرف و گاه با اشراف خلفای بنی عباس نگارش یافته است؛ اما هیچ گزارشی از حضور عابدان، عارفان، قاریان برجسته و عالمان دینی برای حمایت از بنی امیه در جنگ با امام حسین علیه السلام ثبت نشده است و هیچ یک از صحابۀ باقیماندۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله در بین آنان نبود. غیر از عهدشکنی، مشارکت در قتل فرزند پیامبر و حرام خواری، به سختی می توان صفت کلی و مشترک برای مزدوران عبیدالله بن زیاد و لشکریان عمر بن سعد پیدا کرد؛ اما در بین آن ها مولود نامشروع، شارب الخمر و جانیان سابقه دار فراوانی وجود داشت.

حرام خوارگی

صبح روز عاشورا و قبل از شروع جنگ، امام حسین علیه السلام به سوی سربازان عمر بن سعد آمد و از آن ها خواست ساکت شوند تا سخن بگوید. آنان تقاضای امام را نپذیرفتند و فرزند پیامبر در میان فریادهای آنان به ایراد سخن پرداخت. او فرمود: «وای بر شما! چرا سکوت نمی کنید تا سخنان من به گوش تان برسد؟ من شما را به رشد و تعالی دعوت می کنم. هر کس مرا اطاعت کند رستگار و هر کس نافرمانی کند، هلاک می شود. همۀ شما در نافرمانی از من هستید و به سخنان من گوش فرا نمی دهید». سپس به بیان سبب نافرمانی آنان اشاره کرد

ص:73

و فرمود: «سراسر درآمد شما کوفیان حرام است. شکم های شما از حرام پُر شده است و قلب های تان مهر خورده و سخن حقّ در آن ها تأثیر ندارد».(1)

فتوحات اعراب

فتوحات اعراب در ایران به دست سربازانی که بعد از جنگ اکثر آنان در کوفه ساکن شدند، درآمد فراوانی به بیت المال واریز کرد که به دستور خلیفۀ دوم، بیشتر آن به فاتحین کوفی پرداخت می شد. این درآمد بی حساب کوفیان در دورۀ امارت امیرالمؤمنین علی علیه السلام محدود شد؛ اما آثارش از گذشته و ادامۀ آن در دورۀ معاویه، نشانه های بدتر از جاهلیت اولی در کوفه به وجود آورد.

زنازادگی

عبیدالله در آخرین نامۀ خود که توسط شمر برای عمر بن سعد ارسال کرد، از او خواست که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام بدن مطهر آن بزرگوار را لگدمال اسبان کند. او در آخر نامه چنین نوشت: «لطمه و ضرر زدن بعد از مرگ حسین در مرام من نیست؛ اما قسم خورده ام که این کار را بکنم».(2)

ص:74


1- (1) لماعبأ عمر بن سعد أصحابه لمحاربة الحسین علیه السلام و رتبهم فی مراتبهم و أقام الرایات فی مواضعها، و عبأ الحسین علیه السلام أصحابه فی المیمنة و المیسرة، فأحاطوا بالحسین من کلّ جانب حتی جعلوه فی مثل الحلقة، خرج الحسین علیه السلام من أصحابه حتی أتی النّاس فاستنصتهم، فأبوا أن ینصتوا. فقال لهم: «ویلکم، ما علیکم أن تنصتوا إلی، فتسمعوا قولی و إنما أدعوکم إلی سبیل الرشاد، فمن أطاعنی کان من المرشدین ومن عصانی کان من المهلکین، و کلکم عاص لأمری، غیرمستمع لقولی، قد انخزلت عطیاتکم من الحرام و ملئت بطونکم من الحرام، فطبع الله علی قلوبکم.» (الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 8 و 9.)
2- (2) «فإن قتل حسین علیه السلام فأوطئ الخیل صدره و ظهره، فإنه عاق مشاق، قاطع ظلوم، و لیس دهری

طبق دستور عبیدالله، بعد از شهادت امام، ده نفر به نام های أسید بن مالک، هانی بن ثبیت الحضرمی، واخط بن ناعم، صالح بن وهب الجعفی، سالم بن خثیمة الجعفی، رجاء بن منقذ العبدی، عمر بن صبیح الصیداوی، حکیم بن الطفیل السنبسی، اخنس بن مرثد و اسحاق بن حویه، به دستور عمر بن سعد با اسبان خود بر جسم و سینۀ مطهّر حضرت سیدالشهدا علیه السلام تاختند. چنانکه استخوان های بدن و سینۀ او از شدّت شکستگی، نرم شد.(1)

بعد از واقعۀ عاشورا، از هویت و وضع خانوادگی این عدّه تحقیق به عمل آمد و معلوم شد، ده نفری که اسب بر بدن مطهّر آن بزرگوار تاختند، زاییدۀ زنا بودند.(2)

امام حسین علیه السلام در خطابی از عبیدالله بن زیاد، زنازاده پسر زنازاده یاد کرده است.(3) بعد از شهادت حضرت، بعضی از معتمدین با گریه و زاری می گفتند چه

ص:75


1- (1) نادی عمر بن سعد من ینتدب الحسین علیه السلام. فیوطئ الخیل ظهره فانتدب منهم عشرة و هم أسید بن مالک و هانی بن ثبیت الحضرمی و واخط بن ناعم و صالح بن وهب الجعفی و سالم بن خثیمة الجعفی و رجاء بن منقذ العبدی و عمر بن صبیح الصیداوی و حکیم بن الطفیل السنبسی و أخنس بن مرثد و إسحاق بن حویة. فوطئته خیولهم حتی رضّوه. المفید، الارشاد، ج 2، ص 113؛ البلاذری، أنساب الأشراف، ج 3، ص 204؛ ابن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 80؛ الخوارزمی، مقتل الحسین، ج 2، ص 44. (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 78.)
2- (2) قَالَ أَبُوعَمْرو الزَّاهِدُ سَبَرْنَا أَحْوَالَ هَؤُلَاءِ الْعَشَرَةِ وَ وَجَدْنَاهُمْ أَوْلَادَ الزِّنَا. (مثیرالأحزان، ص 79.)
3- (3) فقال (الحسین علیه السلام): «یا عمر أنت تقتلنی و تزعم أن یولیک الدعی بن الدعی بلاد الری و جرجان؟ والله، لا تتهنأ بذلک أبدا.» (الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 10.)

ذلّتی دامن امّت اسلامی را گرفت که فرزند زناکار، فرزند پیامبر را به قتل رساند.(1)

روز عاشورا، غلام زیاد بن ابوسفیان، از طرف عمر بن سعد در مقابل عبدالله بن عمیر کلبی (از یاران امام علیه السلام) قرار گرفت. ابن عمیر، او را زنازاده خطاب کرد.(2)

شراب خواری

شراب خواری صفت آشکار در بعضی از سربازان عمر بن سعد بود؛ به طوری که به این صفت شناخته شده بودند و با وجود آن که قرآن نهی صریح از آن کرده، آنان باکی از فضاحت شهرت به شراب خواری نداشتند؛ زیرا یزید شراب خوار(3) مقتدای آن ها بود. وقتی تمیم بن حصین، سعی امام علیه السلام را در اقامۀ نماز دید، به او گفت: «نمازت مورد قبول درگاه الهی نیست». حبیب بن مظاهر برآشفت و به او گفت: «آیا خداوند نماز فرزند رسول خدا را نمی پذیرد و نماز تو را که دائماً مشروب می خوری، قبول می کند».(4)

ص:76


1- (1) قَالَ إِنَّ أَبَابَکْرٍ الْهُذَلِی لَمَّا قُتِلَ الْحُسَینُ علیه السلام بَکَی حَتَّی اخْتَلَجَ مَنْکِبَاهُ وَ قَالَ وَاذُلَّاهْ لِاُمَّةٍ قَتَلَ ابْنُ دَعِیهَا ابْنَ نَبِیهَا. (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 75.)
2- (2) . خرج یسار مولی زیاد بن ابی سفیان و سالم مولی عبیدالله بن زیاد، فقالا: «مَن یبارز؟...» و یسار مستنتل امام سالم، فقال له الکلبی: «یابن الزانیة...». (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 429.)
3- (3) (قال الحسین علیه السلام): «یزید رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق، مثلی لایبایع لمثله.» (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 14.)
4- (4) قَالَ ابْنُ حُصَینٍ: «إِنَّهَا لَاتُقْبَلُ مِنْکَ.» قَالَ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: «لَایقْبَلُ مِنْ آلِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ أَنْصَارِهِمْ وَ تُقْبَلُ مِنْکَ وَ أَنْتَ شَارِبُ الْخَمْرِ.» (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 65.)

بی بصیرت در دین

در میان لشکریان کوفه عدّه ای جنگ با فرزند پیامبر را عمل صالح دانسته

و آن را با قصد قربت انجام دادند؛(1) در حالی که علاوه بر قصد قربت، باید ذات عمل هم دارای غایت معقول و حاوی مصالح واقعی غیرظالمانه باشد. این بصیرتی است که دشمنان امام حسین علیه السلام با وجود مسلمانی، از آن بهره ای نداشتند تا این که با قصد تقرّب به خدا، برای حفظ حکومت پلیدترین خلیفۀ اموی، به انسان کامل و فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله ظلم کردند و فجیع ترین رفتار را نسبت به او روا داشتند.(2) آنان هرگز متوجه نشدند که ظلم با عبادت و اخلاص نمی سازد.

در رأس لشکر کوفه کسی قرار گرفته بود که هیچ معرفت دینی نداشت؛ بدین ترتیب، میزان معرفت و عقلانیت کسانی که به عنوان سرباز دل به اطاعت آن فرمانده داده اند، معلوم است. روز عاشورا، زهیر بن قین در حال سخنرانی بود که شمر سخن او را قطع کرد و فریاد زد: «ساکت شو که از سخنانت خسته شدیم». زهیر بعد از آن که شخصیت خانوادگی شمر را برشمرد، چنین گفت: «من با تو صحبت نمی کنم؛ زیرا تو حیوانی بیش نیستی، به خدا قسم شک دارم که حتی به دو آیۀ قرآن عمل کرده باشی. پس آمادۀ عذاب الهی در روز قیامت باش».(3)

ص:77


1- (1) علی بن الحسین علیهما السلام قال: «لا یوم کیوم الحسین علیه السلام أزدلف علیه ثلاثون ألف رجل یزعمون أنهم من هذه الأمة کل یتقرب إلی الله - عزوجل - بدمه و هو بالله یذکرهم فلایتعظون...» (الأمالی للصدوق، م 70، ص 462.)
2- (2) قال علی بن الحسین علیهما السلام: «... حتّی قتلوه ظلما و عدوانا.» (الأمالی للصدوق، م 70، ص 462.)
3- (3) . فرماه شمر بن ذی الجوشن بسهم و قال: «اُسکت اسکت الله نامتک، ابرمتنا بکثرة کلامک!»

در سابقۀ ابوحرب عبدالله بن شهر، یکی از سربازان عمر بن سعد، جنایتی است که به موجب آن سال ها زندانی بود و چون مرد نترسی بود، در استخدام زورگویان بود و از آنان پول می گرفت و افراد بی گناه را ترور می کرد.(1) او شب عاشورا خود را از پاکان (الطّیّبون) که در قرآن ذکر شده، معرفی می کرد و امام حسین علیه السلام و یارانش را مقابل خود می دانست.(2)

خیانت کار

درآمد بسیار، میل شدید به حفظ منافع دنیوی و فقدان معرفت توحیدی، ثبات رفتاری را از انسان گرفته و او را درصدد تأمین انگیزه های مادی خود قرار می دهد. در محیطی که طبقۀ تأثیرگذار چنین ویژگی را داشته باشد، بی ثباتی و خیانت، نرخ مطلوب آن دیار خواهد بود. عهدشکنی، مردم کوفه را در میان بلاد اسلامی، خاص کرده بود.(3) مردم حجاز، پس از عهدشکنی کوفیان با علی بن ابی طالب و حسن بن علی علیهما السلام آنان را به خدعه و فریب کاری می شناختند.(4)

ص:78


1- (1) ابوحرب السبیعی عبدالله بن شهر، و کان مضحاکا بطالا، و کان شریفا شجاعا فاتکا، و کان سعید بن قیس ربما حبسه فی جنایة. الفَتْک أَن یأْتی الرجل صاحبه و هو غارٌّ غافل حتی یشُدُّ علیه فیقتله. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 421.) فاتک: کسی که با فریب و غافل گیری دیگری را از پا درمی آورد. (لسان العرب، ج 10، ص 472.)
2- (2) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 421.
3- (3) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 383 و البلاذری؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 161.
4- (4) قبل از خروج امام حسین علیه السلام از مکه، ابن عباس به او عرض کرد که من بر جان شما ترسناکم؛

مسلم بن عقیل بعد از دستگیری به عمر بن سعد اعتماد کرد و در حضور عبیدالله با صدای بسیار آرام چند خواهش از او کرد که بلافاصله او به قصد تملق، خواسته های مسلم را نزد پسر مرجانه افشا کرد. عبیدالله ضمن تقبیح این عمل گفت: «امین هرگز خیانت نمی کند، نباید به خائن اعتماد کرد». و با این گفتۀ خود، عمر بن سعد را خائن قلمداد کرد.(1)

روند مقابلۀ دشمنان کوفی با امام علیه السلام از زمان دستگیری مسلم بن عقیل تا شهادت اباعبدالله علیه السلام براساس عنصر خیانت و نقض پیمان بود.

امام حسین علیه السلام از غلام خود عقبة بن سمعان خواست تا نامه هایی را که کوفیان از او با آن ها دعوت کرده بودند، بیاورد و به حرّ و یارانش، نشان دهد؛(2) بدین ترتیب، حضرت خیانت کوفیان را ثابت کرد.

ص:79


1- (1) فقام (عمر بن سعد) معه (مسلم) فجلس حیث ینظر الیه ابن زیاد، فقال له: «إن علیّ بالکوفة دیناً استدنته منذ قدمت الکوفه، سبع مائة درهم، فاقضها عنی، وانظر جثتی فاستوهبها من ابن زیاد، فوارها، و ابعث الی حسین من یرده، فإنی قد کتبت الیه اعلمه ان الناس معه، و لاأراه الا مقبلا.» فقال عمر لابن زیاد: «أتدری ما قال لی؟ إنه ذکر کذا و کذا.» قال له ابن زیاد: «إنه لایخونک الامین، ولکن قد یؤتمن الخائن.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 376.)
2- (2) فقال له الحر بن یزید: «أنا والله ما ندری ما هذه الکتب التی تذکر.» فقال الحسین: «یا عقبة بن سمعان! اخرج الخرجین الذین فیهما کتبهم الیّ.» فاخرج خرجین مملوین صحفا، فنشرها بین ایدیهم. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 402.)

هنگام ورود عمر بن سعد و سربازانش به کربلا از بزرگان کوفه، از جمله عزرة بن قیس خواست تا نزد امام حسین علیه السلام آمده و علت حضور او را در سرزمین نینوا از حضرت بپرسد. او به دلیل آن که از دعوت کنندگان امام بود، از ملاقات با او شرم داشت و مأموریت عمر را نپذیرفت. پس از عزره، عمر بن سعد این مأموریت را به هریک از رؤسای کوفه سپرد، به همان دلیل نپذیرفتند.(1)

روز عاشورا حضرت اباعبدالله علیه السلام جفای شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، قیس بن اشعث و یزید بن حارث را که از بزرگان کوفه بودند و به او دعوت نامه نوشته بودند افشا کرد.(2)

بی رحم نسبت به ضعیفان

اساس مقابلۀ کوفیان بر قساوت و سنگ دلی بود.(3) دفاع شجاعانۀ انصار سیدالشهدا علیه السلام عمر بن سعد را بر آن داشت تا چند نفر را برای به هم ریختن

ص:80


1- (1) فبعث عمر بن سعد الی الحسین علیه السلام عزرة بن قیس الأحمسی، فقال: «ائته فسله ما الذی جاء به؟ و ماذا یرید؟» و کان عزرة ممن کتب الی الحسین علیه السلام فاستحیا منه أن یأتیه، قال: «فعرض ذلک علی الرؤساء الذین کاتبوه.» فکلهم أبی و کرهه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 410.)
2- (2) فنادی (الحسین علیه السلام): «یا شبث بن ربعی! و یا حجار بن أبجر! و یا قیس بن الاشعث! و یا یزید بن الحارث! ألم تکتبوا إلیّ أن قد أینعت الثمار، و اخضر الجناب، و طمت الجمام، و انما تقدم علی جند لک مجند.» فاقبل قالوا له: «لم نفعل.» فقال: «سبحان الله بلی والله، لقد فعلتم.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 425.)
3- (3) زینب کبری علیها السلام در کوفه خطاب به مردم فرمود: «قَتَلْتُمْ خَیرَ رِجَالاتٍ بَعْدَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وَ نُزِعَتِ

آرایش لشکر اندک امام، مأموریت دهد تا به چپ و راست آن حمله برند. یاران امام، یکی از آنان را از پا درآوردند. بلافاصله ابن سعد فرمان داد برای نفوذ در اردوگاه امام و از پا افکندن شان خیام حسینی را به آتش کشند. پس از آن، شمر به میان خیام نفوذ کرد و با نیزۀ خود به زنان حمله برد و فریاد زد: «آتشی به من دهید تا این خیمه و اهل آن را به آتش بکشم». زنان شیون کنان از خیمه خارج شدند. امام حسین علیه السلام فرمود: «ای پسر ذی الجوشن! خداوند تو را با آتش بسوزاند که می خواهی خانوادۀ مرا با آتش از بین ببری».(1)

سربازان کوفی پس از شهادت امام و یارانش با قساوت و بی رحمی به بازماندگان ضعیف و مصیبت دیدۀ کاروان حسینی، چون: زنان، کودکان و بیماران که قدرت بر جنگ نداشتند، حمله برده و در غارت آنان بر یک دیگر

ص:81


1- (1) فلما رای ذلک عمر بن سعد ارسل رجالا یقوضونها عن أیمانهم و عن شمائلهم لیحیطوا بهم، قال: فاخذ الثلاثة و الأربعة من اصحاب الحسین علیه السلام یتخللون البیوت فیشدون علی الرجل و هو یقوض و ینتهب فیقتلونه و یرمونه من قریب و یعقرونه فأمر بها عمر بن سعد عند ذلک فقال: «أحرقوها بالنار، و لاتدخلوا بیتاً و لاتقوضوه.» فجاءوا بالنار. فأخذوا یحرقون، فقال حسین: «دعوهم فلیحرقوها، فإنهم لو قد حرقوها لم یستطیعوا ان یجوزوا إلیکم منها.» و کان ذلک کذلک، و أخذوا لایقاتلونهم الا من وجه واحد... حمل شمر بن ذی الجوشن حتی طعن فسطاط الحسین برمحه، و نادی: «علی بالنار حتی احرق هذا البیت علی اهله.» قال: «فصاح النساء و خرجن من الفسطاط.» صاح به الحسین علیه السلام: «یابن ذی الجوشن! أنت تدعو بالنار لتحرق بیتی علی اهلی، حرّقک الله بالنار.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 438.)

سبقت می گرفتند. فاطمه دختر امام حسین علیه السلام که در حادثۀ آن روز خردسال بود، سال ها بعد، از آن واقعه چنین یاد می کند: «مردی که به حال ما گریه می کرد، برای غارت خلخال پایم به من یورش آورد. به او گفتم: «ای دشمن خدا! اگر سرقت می کنی، چرا گریه می کنی؟» جواب داد: «چرا گریه نکنم در حالی که اموال دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را غارت می کنم». به او گفتم: «پس سرقت نکن». گفت: «اگر من سرقت نکنم، دیگری چنین خواهد کرد». سپس هر چه بود غارت کرد و رفت».(1)

امام حسین علیه السلام می دانست آنان مردمی هستند که در تملق و جلب رضایت بنی امیه هر بی رحمی و جنایتی که از دست شان برآید، انجام می دهند؛ لذا، قبل از جنگ به اصحاب خود دستور داد تا پشت خیمه ها خندقی ایجاد و داخل آن را پر از هیزم کنند و صبح عاشورا آن را آتش زد تا فرصت حملۀ دشمن را از پشت خیام بگیرد.(2)

اگر این خندق وجود نداشت، معلوم نبود سنگ دلی اهل کوفه با فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله چه می کرد. آنان از کشتن زنان و کودکان هم خودداری نمی کردند.

ص:82


1- (1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ زِیادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَینِ علیه السلام قَالَ: «دَخَلَتِ الْعَامَّةُ عَلَینَا الْفُسْطَاطَ وَ أَنَا جَارِیةٌ صَغِیرَةٌ وَ فِی رِجْلَی خَلْخَالانِ مِنْ ذَهَبٍ. فَجَعَلَ رَجُلٌ یفُضُّ الْخَلْخَالَینِ مِنْ رِجْلَی وَ هُوَ یبْکِی، فَقُلْتُ: «مَا یبْکِیکَ یا عَدُوَّ اللهِ» فَقَالَ: «کَیفَ لَاأَبْکِی وَ أَنَا أَسْلُبُ ابْنَةَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله» فَقُلْتُ: «لَاتَسْلُبْنِی.» قَالَ: «أَخَافُ أَنْ یجِیءَ غَیرِی فَیأْخُذَهُ.» قَالَتْ وَ انْتَهَبُوا مَا فِی الْأَبْنِیةِ؛ حَتَّی کَانُوا ینْزِعُونَ الْمَلَاحِفَ عَنْ ظُهُورِنَا.» (أمالی الصدوق، م 31، ح 2.)
2- (2) جَعَلُوا الْبُیوتَ فِی ظُهُورِهِمْ وَ أَمَرَ بِحَطَبٍ وَ قَصَبٍ کَانَ مِنْ وَرَاءِ الْبُیوتِ أَنْ یتْرَکَ فِی خَنْدَقٍ کَانَ قَدْ حُفِرَ هُنَاکَ وَ أَنْ یحْرَقَ بِالنَّارِ مَخَافَةَ أَنْ یأْتُوهُمْ مِنْ وَرَائِهِمْ. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 95.)

جلوگیری آنان از رسیدن آب به امام و خانواده اش، نقطۀ سیاه تاریخ کوفه است که نمونه ندارد.

روز هفتم محرم، نامۀ عبیدالله به عمر بن سعد رسید. در آن نامه به فرمانده لشکرکوفه دستور داد که بین آب فرات و امام حسین علیه السلام مانع ایجاد کند تا دست او و یارانش به آب نرسد. او در نامۀ خود ضمن تهمت به امیرالمؤمنین، این عمل را انتقام از علی علیه السلام بیان کرد که نسبت به عثمان این گونه انجام داد.(1) البته حرف عبیدالله تهمتی است به حضرت علی علیه السلام که تاریخ خلاف آن را شهادت داده است.

هلال بن نافع از قساوت شدید لشکر عمر بن سعد چنین نقل می کند که امام حسین علیه السلام از آنان خواست که برای رفع عطش اهل بیت و یاران خود، کسی از کوفیان مزاحم آب آوری آنان نشود؛ اما کوفیان ناجوانمردانه او و همراهانش را تشنه نگه داشتند. گویا در دل های آنان ذرّه ای رحم و مروت نبود.(2) سربازان عمر بن سعد تا سه روز آب را بر خاندان پیامبر بستند.

ص:83


1- (1) جاء من عبیدالله بن زیاد کتاب الی عمر بن سعد: «أما بعد، فحل بین الحسین علیه السلام و أصحابه و بین الماء، و لایذوقوا منه قطرة، کما صنع بالتقی الزکی المظلوم امیرالمؤمنین عثمان بن عفان.» قال: فبعث عمر بن سعد، عمرو بن الحجاج علی خمس مائة فارس، فنزلوا علی الشریعة، و حالوا بین حسین و أصحابه و بین الماء أن یسقوا منه قطرة، و ذلک قبل قتل الحسین علیه السلام بثلاث. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 412.)
2- (2) طَلَبَ (الحسین علیه السلام) مِنْهُمْ مَاءً فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: «وَاللهِ لَاتَذُوقُهُ حَتَّی تَرِدَ الْحَامِیةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمِیمِهَا.» فَقَالَ: «بَلْ أَرِدُ عَلَی جَدِّی رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ أَسْکُنُ مَعَهُ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ وَ أَشْرَبُ مِنْ ماءٍ غَیرِ آسِنٍ وَ أَشْکُو إِلَیهِ مَا ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَ فَعَلْتُمْ بِی.» فَغَضِبُوا بِأَجْمَعِهِمْ حَتَّی کَأَنَّ الرَّحْمَةَ سُلِبَتْ مِنْ قُلُوبِهِمْ. (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 75.)

ص:84

جنگ ناجوانمردانۀ لشکر کوفه با امام حسین علیه السلام

ص:85

ص:86

نشانه های ناجوانمردی در جنگ کوفیان

- پی کردن مرکب ها

شجاعت امام حسین علیه السلام و اصحابش در جنگ، جرأت روبه رو شدن را از کوفیان گرفته بود. یکی از شیوه های ناجوانمردانۀ لشکر ابن سعد در تقابل با انصار حسینی، قطع کردن دست و پاهای اسبان آنان بود تا بتوانند بر آن ها غلبه کنند.(1)

- حملۀ نابرابر

کوردلان کوفی در حالی که سواره بودند، با پرتاب سنگ و انداختن تیر با یاران پیادۀ سیدالشهدا علیه السلام مقابله کردند.

ص:87


1- (1) وَجّهَ عمر بن سعد، فاقبلوا حتی إذا دنوا من الحسین و أصحابه رشقوهم بالنبل، فلم یلبثوا ان عقروا خیولهم، و صاروا رجالة کلهم؛ تیراندازان به یاران حسین علیه السلام نزدیک شدند و آنان را تیرباران کردند و تمام اسب های آن ها را پی کردند و یاران امام همه پیاده می جنگیدند. (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 66 و الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 437.)

عمرو بن حجاج، به هم ریختگی لشکر کوفه را دید و فریاد زد: «ای احمق ها! آیا نمی دانید که به جنگ چه کسانی آمده اید؟ اینان بهترین جنگجویان و سوارکاران کوفه هستند. پس به تنهایی با آنان روبه رو نشوید؛ زیرا آن ها اندک هستند، اما بسیارند گروه های کم که به راحتی نابود نمی شوند». او در پایان تهدید خود قسم یاد کرد که اگر با سنگ به جنگ آنان بروید، نابودشان می کنید.(1)

آن قدر سیل پیکان ها و تیرهای دشمنان زیاد بود(2) که حضرت از آن به استقبال از مرگ تعبیر کرد.(3) کوفیان با دیدن شهامت یاران امام، بسیار عصبانی شده و دیوانه وار با سنگ به شیردلان عاشورایی حمله کردند. وقتی عابس بن ابی شبیب با شجاعت مبارز طلبید، عمر بن سعد فرمان داد تا او را از همه طرف سنگ باران کنند.(4)

ص:88


1- (1) فصاح عمرو ابن الحجاج بالناس: «یا حمقی! أتدرون من تقاتلون، فرسان المصر، قوما مستمیتین، لایبرزن لهم منکم احد، فإنهم قلیل، و قل ما یبقون، والله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم.» فقال عمر بن سعد: «صدقت، الرأی ما رایت، و ارسل الی الناس یعزم علیهم الا یبارز رجل منکم رجلا منهم.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 435.)
2- (2) قاتلوهم حتی انتصف النهار أشد قتال خَلقه الله. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 438.)
3- (3) تَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَ قَالَ: «یا أَهْلَ الْعِرَاقِ! اشْهَدُوا أَنِّی أَوَّلُ رَامٍ فَرَشَقُوا کَالسَّیلِ.» فَقَالَ الْحُسَینُ علیه السلام: «هِی رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَیکُمْ فَقُومُوا رَحِمَکُمُ اللهُ إِلَی الْمَوْتِ.» (المناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 100.)
4- (4) فاخذ (عابس) ینادی: «ألا رجل لرجل.» فقال عمر بن سعد: «ارضخوه بالحجارة.» قال: «فرمی بالحجارة من کل جانب.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 444؛ ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 185 و ابن أثیر؛ الکامل، ج 4، ص 73.)

آن روز حملات از راه دور مردم کوفه به اصحاب، در هنگام نماز هم قطع نشد.(1)

- کشتن جوان در مقابل چشمان مادر

جوانی که پدرش در همان میدان به شهادت رسیده بود، به همراه مادر خود از خیمه خارج شد. مادرش به او گفت: «فرزندم! در حضور فرزند رسول خدا با دشمنانش جهاد کن تا در راه دفاع از او به مقام شهادت نایل شوی». جوان، مادرش را اطاعت کرده و آمادۀ جهاد شد. امام حسین علیه السلام فرمود: «چون پدر این جوان لحظاتی پیش به شهادت رسیده است، کشته شدن او برای مادر بسیار سخت خواهد بود». او با شنیدن این سخنان، نزد امام آمد و عرض کرد که جهاد من طبق خواستۀ مادرم است. سپس با رجزی که سراسر آن حاوی عشق به مولایش بود، به جنگ پرداخت تا به شهادت رسید. سربازان عمر بن سعد به منظور تضعیف روحیۀ مادر آن جوان و پشیمان کردن او از ترغیب فرزند خود به دفاع از حسین علیه السلام سر پسرش را از تن جدا کرده و به سوی اردوگاه امام پرتاب کردند. مادر، سر فرزند خود را برداشت و شهادتش را به او تبریک گفت. سپس آن را به سوی دشمن پرتاب کرد، عمود خیمه را برداشت و به جنگ با دشمن پرداخت تا به آنان بفهماند که اگر از خانوادۀ او مردی نمانده

ص:89


1- (1) أن سعید بن عبدالله الحنفی تقدم أمام الحسین فاستهدف لهم یرمونه بالنبل کلما أخذ الحسین علیه السلام یمینا و شمالا قام بین یدیه فما زال یرمی به حتی سقط إلی الأرض. (بحارالأنوار، ج 45، ص 21.)

تا از حسین دفاع کند، خود او توان چنین کاری را دارد. امام علیه السلام از وی خواست که برگردد و او را دعا کرد و آن زن به خیمه بازگشت.(1)

ص:90


1- (1) خرج من بعده شاب قتل أبوه فی المعرکة، و کانت امّه عنده، فقالت: «یا بنی! اخرج فقاتل بین یدی ابن رسول الله صلی الله علیه و آله حتی تقتل.» فقال: «أفعل.» فخرج، فقال الحسین علیه السلام: «هذا شاب قتل أبوه، و لعل أمه تکره خروجه.» فقال الشاب: «أمی أمرتنی یابن رسول الله!» فخرج و هو یقول: «أمیری حسین و نعم الأمیر، سرور فؤاد البشیر النذیر، علی و فاطمة والداه، فهل تعلمون له من نظیر.» ثمّ قاتل فقتل، و حُزَّ رأسَهُ و رُمِی به إلی عسکر الحسین، فأخذت أُمّه رأسَه، و قالت له: «أحسنت یا بنی! یا قرة عینی و سرور قلبی!» ثمّ رمت برأس ابنها رجلا فقتلته و أخذت عمود خیمة و حملت علی القوم و هی تقول: «أنا عجوز فی النسا ضعیفة، بالیة خاویة نحیفة، أضربکم بضربة عنیفة، دون بنی فاطمة الشریفة.» فضربت رجلین فقتلتهما، فأمر الحسین علیه السلام بصرفها و دعا لها. (الخوارزمی؛ مقتل الحسین، ج 2، ص 25.)

عاقبت قاتلان امام حسین علیه السلام

ص:91

ص:92

جمعی از آنان به نفرین امام حسین علیه السلام بدون هیچ مهلتی در مقابل چشم همۀ حاضران در عاشورا عقوبت شدند. آن روز مردی فریاد زد: «حسین کجاست؟» حضرت فرمود: «من هستم». مرد گفت: «خود را آمادۀ جهنم کن». امام فرمود: «خود را آمادۀ ملاقات با پروردگار مهربان می کنم». سپس از خداوند خواست تا او را گرفتار عذاب کند و عبرتی برای اطرافیان آن مرد قرار دهد. بلافاصله اسبش رم کرد، او را واژگون نمود و پایش در رکاب اسب ماند. سر و بدنش در اثر اصابت با سنگ ها قطعه قطعه شد و سرعت اجابت دعای امام، موجب تعجب دیگران شد.(1)

«زرعة بن ابان» در حالی که خطاب به مأموران شریعه فریاد می زد: «بین حسین و آب حایل شوید!» تیری به سوی امام انداخت. حضرت او را نفرین کرده و گفت: «خداوندا! او را تشنه بکش و هرگز نیامرز». زرعه به مرضی مبتلا

ص:93


1- (1) جَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: «أَینَ الْحُسَینُ؟» فَقَالَ: «هَا أَنَا ذَا.» قَالَ: «أَبْشِرْ بِالنَّارِ تَرِدُهَا السَّاعَةَ.» قَالَ: «بَلْ أَبْشِرْ بِرَبٍّ رَحِیمٍ وَ شَفِیعٍ مُطَاعٍ، مَنْ أَنْتَ؟» قَالَ: «أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ.» قَالَ: «اللهُمَّ إِنْ کَانَ عَبْدُکَ کَاذِباً فَخُذْهُ إِلَی النَّارِ وَ اجْعَلْهُ الْیوْمَ آیةً لِأَصْحَابِهِ.» فَمَا هُوَ إِلَّا أَنْ ثَنَی عَنَانَ فَرَسِهِ فَرَمَی بِهِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلُهُ فِی الرِّکَابِ فَضَرَبَهُ حَتَّی قَطَعَهُ وَ وَقَعَتْ مَذَاکِیرُهُ فِی الْأَرْضِ فَوَاللهِ لَقَدْ عَجِبْنَا مِنْ سُرْعَةِ إِجَابَةِ دُعَائِهِ. (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 64.)

شد که به موجب آن، خون داخل دهانش را می گرفت و نمی توانست آب بنوشد.(1)

«ابن ابی جویریه» از سربازان عمر بن سعد با نگاهی به خندق آتش حفاظتی دور خیام حسینی فریاد زد: «ای حسین! پیش از جهنم، عجله در آتش دنیا کرده ای؟» امام، پس از شنیدن نام او، گفت: «خداوندا! آتش دنیا را به او بچشان». طولی نکشید که اسب او چموشی کرد و او را داخل خندق آتش انداخت.(2)

شخصی به نام «تمیم بن حصین» فریاد زد: «ای حسین! و ای یاران حسین! ببینید چگونه آب فرات چون شکم مارها موج می زند؛ به خدا قسم ذره ای از آن نخواهید چشید تا بمیرید». امام، فرمود او و پدرش اهل جهنم هستند. آن گاه عرض کرد: «خداوندا! او را با حال عطش به قتل برسان». عطش او را فرا گرفت تا از روی اسب افتاد و بدنش به اطراف اصابت کرد و به درک واصل شد».(3)

ص:94


1- (1) فَقَالَ زُرْعَةُ بْنُ أَبَانِ بْنِ دَارِمٍ: «حُولُوا بَینَهُ وَ بَینَ الْمَاءِ.» وَ رَمَاهُ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِی حَنَکِهِ، فَقَالَ: «اللهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لَاتَغْفِرْ لَهُ أَبَداً.» وَ کَانَ قَدْ أُتِی بِشَرْبَةٍ فَحَالَ الدَّمُ بَینَهُ وَ بَینَ الشُّرْبِ فَجَعَلَ یتَلَقَّی الدَّمَ وَ یقُولُ هَکَذَا إِلَی السَّمَاء. (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 71.)
2- (2) أقبل رجل من عسکر عمر بن سعد علی فرس له، یقال له «ابن أبی جویریة المزنی» فلما نظر إلی النار تتقد صفق بیده و نادی: «یا حسین! و أصحاب الحسین! أبشروا بالنار فقد تعجلتموها فی الدنیا.» فقال الحسین علیه السلام: «من الرجل؟» فقیل ابن أبی جویریة المزنی. فقال الحسین علیه السلام: «اللهم أذقه عذاب النار فی الدنیا.» فنفر به فرسه فألقاه فی تلک النار فاحترق. (الأمالی للصدوق، م 30، ص 157.)
3- (3) برز من عسکر عمر بن سعد رجل آخر یقال له «تمیم بن الحصین الفزاری» فنادی: «یا حسین! و

«عبدالله بن ابی حصین» گفت: «ای حسین! این [آب] چون سفرۀ آسمانی است که نمی گذاریم از آن بنوشی». حضرت از خدا خواست تا او را تشنه بمیراند. «حمید بن مسلم» می گوید: «او را در حال بیماری عیادت کردم. آب می نوشید و سپس برمی گرداند. بعد از مدتی با تشنگی زیادی از دنیا رفت».(1)

محمد بن اشعث به امام حسین علیه السلام گفت: «ای پسر فاطمه! تو چه نسبتی با رسول خدا داری که دیگری ندارد؟» و با این سخن خواست فضیلت اهل بیت را منکر شود. امام این آیه را خواند: (إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ) سپس فرمود: «به خدا قسم که محمد صلی الله علیه و آله از آل ابراهیم محسوب می شود و عترت او هم آل محمد صلی الله علیه و آله هستند». او ابن اشعث را نفرین کرد و از خدا خواست تا ذلّتی به او دهد که هرگز روی عزّت را نبیند. آن روز، عقربی هنگام قضای حاجت، پسر اشعث را گزید و او در حالی که فرصت پوشاندن خود را پیدا نکرد، از دنیا رفت».(2)

ص:95


1- (1) قال عبدالله بن ابی حصین الأزدی: «یا حسین! الاتنظر الی الماء کأنه کبد السماء؛ والله لاتذوق منه قطرة حتی تموت عطشا.» فقال حسین علیه السلام: «اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا.» قال حمید بن مسلم: «والله لعدته بعد ذلک فی مرضه، فوالله الذی لااله الاهو لقد رأیته یشرب حتی بغر، ثم یقیء، ثم یعود فیشرب حتی یبغر فما یروی، فما زال ذلک دابة حتی لفظ عصبه؛ یعنی نفسه.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 412.)
2- (2) أقبل آخر من عسکر عمر بن سعد یقال له محمد بن أشعث بن قیس الکندی؛ فقال: «یا حسین بن

«عبدالله بن حوزه» از بنی تمیم به انصار حسینی حمله کرد. امام او را نفرین نمود. اسبش رم کرد. او از روی زین افتاد. پای چپش در رکاب ماند و سرش به سنگ و چوب برخورد کرد تا کشته شد.(1)

بعضی از آن ها به طور عجیبی مورد غضب الهی قرار گرفتند. شخصی به نام «ابن ریاح» می گفت: «روزی، کسی را که در کربلا حضور داشت و بعد از آن، نابینا شده بود، دیدم. از علت کوری اش سؤال کردم، جواب داد که روز عاشورا در کربلا بودم؛ ولی هیچ شمشیری به حسین نزدم و تیری به سویش نینداختم. وقتی که به خانه برگشتم، نماز خواندم و مشغول استراحت شدم. در خواب

ص:96


1- (1) جَاءَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ، یقَالُ لَهُ عَبْدُاللهِ بْنُ حَوْزَةَ. فَأَقْدَمَ عَلَی عَسْکَرِ الْحُسَینِ علیه السلام فَنَادَاهُ الْقَوْمُ: «إِلَی أَینَ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ؟» فَقَالَ: «إِنِّی أَقْدَمُ عَلَی رَبٍّ رَحِیمٍ وَ شَفِیعٍ مُطَاعٍ.» فَقَالَ الْحُسَینُ علیه السلام لِأَصْحَابِهِ: «مَنْ هَذَا؟» قِیلَ هَذَا ابْنُ حَوْزَةَ قَالَ: «اللهُمَّ حُزْهُ إِلَی النَّارِ.» فَاضْطَرَبَتْ بِهِ فَرَسُهُ فِی جَدْوَلٍ فَوَقَعَ وَ تَعَلَّقَتْ رِجْلُهُ الْیسْرَی بِالرِّکَابِ وَ ارْتَفَعَتِ الْیمْنَی فَشَدَّ عَلَیهِ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ فَضَرَبَ رِجْلَهُ الْیمْنَی فَطَارَتْ وَ عَدَا بِهِ فَرَسُهُ یضْرِبُ بِرَأْسِهِ کُلَّ حَجَرٍ وَ کُلَّ شَجَرٍ حَتَّی مَاتَ وَ عَجَّلَ اللهُ بِرُوحِهِ إِلَی النَّارِ. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 102.)

کسی به من گفت: «رسول خدا را اجابت کن که با تو کار دارد». تعجب کردم. پس مرا به محضر نبیّ مکرّم بردند، در حالی که او نشسته بود و ملکی که شمشیری از آتش به دست داشت، در خدمتش بود. همۀ کسانی که در کربلا بودند و در برابر امام حسین علیه السلام ایستادند، در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله توسط آن ملک با ضربه های آتشین از پا درآمدند. من به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم. او جوابم را نداد. پس از مدّتی سر بلند کرده و فرمودند: «تو حرمت مرا زیر پا گذاردی و فرزندانم را کشتی و حقّم را رعایت نکردی». گفتم: «یا رسول الله! به خدا قسم من با هیچ اسلحه ای با فرزندان شما نجنگیدم». حضرت فرمود: «درست است که با آنان جنگ نکردی؛ امّا جمعیت قاتلین را انبوه نمودی». ایشان طشتی را که از خون پر بود به من نشان داد و فرمود که این خون فرزندم حسین علیه السلام است. از آن خون برداشت و به چشم من کشید. وقتی از خواب برخاستم، دیگر چیزی را ندیدم».(1)

ص:97


1- (1) رَوَی ابْنُ رِیاحٍ، قَالَ لَقِیتُ رَجُلًا أَعْمَی قَدْ حَضَرَ قَتْلَ الْحُسَینِ علیه السلام فَسُئِلَ عَنْ ذَهَابِ بَصَرِهِ قَالَ: «کُنْتُ عَاشِرَ عَشَرَةٍ غَیرَ أَنِّی لَمْ أَضْرِبْ وَ لَمْ أَرْمِ فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَی مَنْزِلِی وَ صَلَّیتُ فَأَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی فَقَالَ: «أَجِبْ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله» فَقُلْتُ: «مَا لِی وَ لَهُ.» فَأَخَذَنِی یقُودُنِی إِلَیهِ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ فِی صَحْرَاءَ حَاسِرٌ عَنْ ذِرَاعَیهِ آخُذٌ بِحَرْبَةٍ وَ مَلَکٌ قَائِمٌ بَینَ یدَیهِ وَ فِی یدِهِ سَیفٌ مِنْ نَارٍ فَقَتَلَ أَصْحَابِی فَکُلَّمَا ضَرَبَ ضَرْبَةً الْتَهَبَتْ أَنْفُسُهُمْ نَاراً. فَدَنَوْتُ وَ جَثَوْتُ بَینَ یدَیهِ وَ قُلْتُ: «ألسَّلَامُ عَلَیکَ یا رَسُولَ اللهِ!» فَلَمْ یرُدَّ عَلَی وَ مَکَثَ طَوِیلًا ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ: «یا عَبْدَاللهِ انْتَهَکْتَ حُرْمَتِی وَ قَتَلْتَ عِتْرَتِی وَ لَمْ تَرْعَ حَقِّی.» فَقُلْتُ: «یا رَسُولَ اللهِ! وَاللهِ مَا ضَرَبْتُ بِسَیفٍ وَ لَاطَعَنْتُ بِرُمْحٍ وَ لَارَمَیتُ بِسَهْمٍ.» قَالَ: «صَدَقْتَ وَلَکِنَّکَ کَثَّرْتَ السَّوَادَ ادْنُ مِنِّی.» فَدَنَوْتُ فَإِذَا طَشْتٌ مَمْلُوءٌ دَماً فَقَالَ: «هَذَا دَمُ وَلَدِی الْحُسَینِ.» فَکَحَّلَنِی مِنْهُ فَانْتَبَهْتُ لَا أَرَی شَیئاً.» (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 80 و سبط بن الجوزی؛ تذکرة الخواص، ص 252.)

فردی از بنی سلامه نقل می کند که شبی در نزدیکی فرات با جمعی نشسته بودیم. کسی از آن جمع گفت من ندیدم کسی را که در جنگ با حسین علیه السلام شرکت کرده و بدون بلا از دنیا رفته باشد. ناگاه از آن جمع، مردی از قبیلۀ طیئ گفت: «من از کسانی بودم که در قتل حسین شرکت کردم و همواره در خوشی به سر می برم». تا این سخن را گفت، چراغ بر روی او واژگون شد و هر چه تلاش کرد، نتوانست شعلۀ آتش را خاموش کند. به سرعت به طرف فرات دوید و خود را در آن انداخت. به دنبال او دویدیم و به محض خارج شدن از آب، من او را گرفتم و به هلاکت رساندم.(1)

کسی از چهرۀ کریه و زشت قاتل عباس بن علی علیهما السلام که بعد از عاشورا به وجود آمده بود، پرسید. او جواب داد که شب ها در خواب، جوانی را که در کربلا به قتل رساندم، سراغم می آید، مرا سوی جهنم می کشاند و من فریاد می کشم و از خواب می پرم. کنیز و همسرش می گفتند: از نعره های او در خواب خسته شده ایم و خواب راحت نداریم.(2)

ص:98


1- (1) عن مولی لبنی سلامة قال کنا فی ضیعتنا بالنهرین و نحن نتحدث باللیل: «ما أجد ممن أعان علی قتل الحسین علیه السلام خرج من الدنیا حتی یصیبه بلیة.» و معنا رجل من طیء فقال الطائی: «فأنا ممن أعان علی قتل الحسین علیه السلام فما أصابنی إلّا خیر.» قال و عشی السراج، فقام الطائی یصلحه فعلقت النار فی سباحته فمر یعدو نحو الفرات فرمی بنفسه فی الماء، فاتبعناه فجعل إذا انغمس فی الماء فرقت النار علی الماء فإذا ظهر أخذته حتی قتلته. (ابن عساکر؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 232 و سبط بن الجوزی؛ تذکرة الخواص، ص 253.) ابن عساکر در همان کتاب، صفحه ی 233 داستانی را با همین مضمون که شخصی با آتش کشته شد، نقل کرده است.
2- (2) ما نمت لیلة منذ قتلته إلا أتانی فی منامی حتی یأخذ بکتفی فیقودنی و یقول انطلق فینطلق بی

«احبش بن مرثد» یکی از کسانی بود که با اسب خود بر بدن مطهر امام حسین علیه السلام تاخت. او در یک درگیری قلبش با تیر غیبی دریده شد و از پا درآمد.(1)

«یحیی بن کعب» که لباس امام علیه السلام را به غارت برده بود، در زمستان خون از دستانش جاری و در تابستان مثل چوب خشک می شد. قطعۀ دیگر لباس حضرت را «قیس بن اشعث» غارت کرد که مردم او را با صفت زشتی می خواندند. کلاه خود امام را «مالک بن بشیر کندی» برد. هنگامی که به نزد همسرش آمد، او را از خانه بیرون کرد. او در عمر خفت بار و کوتاه خود، نیازمند دیگران بود تا از دنیا رفت. عمامۀ حضرت را «جابر بن یزید اودی» دزدید و بر سر گذاشت که مبتلا به جذام شد.(2)

عده ای از کوفیان، وسایل زینتی حرم امام را غارت کرده و به همسران شان دادند؛ ولی هر زنی از آن ها استفاده کرد، مبتلا به مرض شد.(3)

ص:99


1- (1) إن احبش بن مرثد بعد ذلک بزمان أتاه سهم غرب، و هو واقف فی قتال ففلق قلبه، فمات. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 455.)
2- (2) أخذ سراویل الحسین علیه السلام یحیی بن کعب. فکانتا یداه تقطران دما إذا أشتی، و إذا أصاف یبستا، و عادتا کأنهما عود یابس. و أخذ قطیفته قیس بن الأشعث بن قیس، و کان یقال له: «قیس القطیفة.» و أخذ برنسه مالک بن بشیر الکندی، و کان من خزّ؛ فأتی به أهله. فقالت امرأته بنت عبدالله بن الحارث: «أسلب الحسین، یدخل بیتی؟ أخرجه عنی.» فلم یزل محتاجا حتی مات. و أخذ عمامته جابر بن یزید الأودی، فاعتمّ بها فصار مجذوما. (الحدائق الوردیة، ج 1، ص 213.)
3- (3) انتهب الناس ورسا من عسکر الحسین علیه السلام یوم قتل، فما طلت به امرأة إلا برصت. (الحدائق الوردیة، ج 1، ص 214.)

بقیۀ قاتلین و شرکت کنندگان و مسببان قتل امام حسین علیه السلام به دست مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی، پس از حدود پنج سال به جزای عمل خود رسیدند.(1) مختار هر یک از آنان را به همان صورتی که امام یا بنی هاشم و یا اصحاب او را به شهادت رسانده بودند، به قتل رساند(2) و هر یک از آنان که موفق به فرار شدند، خانه های شان را منهدم کرد.(3)

کسانی که به هر نحوی با سیدالشهدا علیه السلام مخالفت کردند، مورد لعنت رسول الله صلی الله علیه و آله قرار گرفتند.(4) و در آخرت، قاتلین او از شفاعت جدّ بزرگوارش محروم خواهند بود.(5)

ص:100


1- (1) وثب المختار بمن کان بالکوفه من قتلة الحسین علیه السلام و المشایعین علی قتله، فقتل من قدر علیه منهم، و هرب من الکوفه بعضهم، فلم یقدر علیه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص 38.) شرع المختار یتّبع قتلة الحسین من شریف و وضیع فیقتله. (ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 268.)
2- (2) جعل یتّبع من فی الکوفة - و کانوا یأتون بهم حتی یوقفوا بین یدیه فیأمر بقتلهم علی أنواع من القتلات مما یناسب ما فعلوا - و منهم من حرقة بالنار و منهم من قطع أطرافه و ترکه حتی مات، و منهم من یرمی بالنبال حتی یموت. (البدایة و النهایة، ج 8، ص 272.)
3- (3) ما زال یتبع (المختار) القوم و یقتلهم بفنون القتل، فإذا لم یجد الرجل هدم داره. (المنتظم، ج 6، ص 58.)
4- (4) عن أبی عبدالله علیه السلام قال بینما رسول الله صلی الله علیه و آله - فی منزل فاطمة و الحسین علیهما السلام فی حجره إذ بکی و خر ساجدا ثم قال... «لعنتی و سخطی و عذابی و خزیی و نکالی علی من قتله و ناصبه و ناواه و نازعه أما إنه سیدالشهداء من الأولین و الآخرین فی الدنیا و الآخرة.» (کامل الزیارات، ص 67.)
5- (5) عن أبی جعفر علیه السلام قال: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله... والله لیقتلن إبنی و لاینالهم الله شفاعتی.» (بصائر الدرجات، ص، 51-48.)

این عدّه، از سیاه لشکرها گرفته تا کسانی که موجب جراحت و شهادت امام علیه السلام و یارانش بودند، همواره مورد لعن امام صادق علیه السلام قرار گرفتند.(1)

در منزل ثعلبیه، حضرت سیدالشهدا علیه السلام به خدا سوگند یاد کرد و گفت که گروه ستمکار مرا خواهند کشت و خداوند لباس ذلت و نابودی بر آنان می پوشاند و کسی را بر آنان مسلط می کند تا خوارتر از قوم سبأ که زنی با ریختن خون و غارت اموال شان بر آنان حکومت کرد، بنماید.(2)

بعد از واقعۀ عاشورا هیچ یک از کسانی که امام حسین علیه السلام و یارانش را کشتند، آسایش نداشتند و عموم آنان در مدت کوتاهی کشته شدند یا به بلا و بیماری که به سبب آن در جامعه مفتضح و بی آبرو شدند، مبتلا گردیدند.(3)

ص:101


1- (1) اللهم العن العصابة الّتی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله. اللهم العنهم جمیعا. (زیارت عاشورا.)
2- (2) وَایمُ اللهِ لَتَقْتُلُنِی الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ وَ لَیلْبِسَنَّهُمُ اللهُ ذُلًّا شَامِلًا وَ سَیفاً قَاطِعاً وَ لَیسَلِّطَنَّ اللهُ عَلَیهِمْ مَنْ یذِلُّهُمْ حَتَّی یکُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَإٍ إِذْ مَلَکَتْهُمُ امْرَأَةٌ فَحَکَمَتْ فِی أَمْوَالِهِمْ وَ دِمَائِهِمْ. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 71.)
3- (3) تظاهرت الأخبار بأنه لم ینج أحد من قاتلی الحسین علیه السلام و أصحابه رضی الله عنهم من قتل أو بلاء افتضح به قبل موته. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 133.)

ص:102

عاملان اصلی شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام

اشاره

ص:103

ص:104

عبیدالله بن زیاد

در بصره و در سال 39 هجری قمری متولّد شد.(1) زیاد بن ابیه پدرش بود.(2) مادر او مرجانه، کنیزکی معروف به فسق و فجور بود. ابن زیاد بعد از مرگ

ص:105


1- (1) ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 283.
2- (2) زیاد ابن ابیه در سال اول هجری به دنیا آمد. هنگامی که مغیرة بن شعبه از سوی عمر بن خطاب فرماندار بصره شد، زیاد را با خود به آن جا برد و دبیر خویش کرد. چون آگاه به سیاست و قاطع بود، برای مهار فتنه گران سرزمین فارس، از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام والی آن جا شد. اولین کسی که ولادت نامشروع زیاد بن ابیه را اظهار کرد، معاویه بود. او بعد از شهادت مولا علی علیه السلام طی نامه ای به زیاد، او را به مادرش (سمیه) نسبت داد و نامی از پدرش نیاورد. چهار سال پس از آن، معاویه او را برادر خود خواند و والی عراق کرد. زیاد چون خود را از پستی و ننگ بی پدری نجات یافته دید، بر آن شد که دوستی و علاقه ی معاویه را بیش از پیش به دست آورد. او اولین کسی است که در کوفه سبّ مولا علی علیه السلام و برائت از او را قانون کرد. پس از آن بود که دست به خون ریزی زد و بسیاری از شیعیان را، چون حجر بن عدیّ کندی، عمرو بن الحمق خزاعی و اصحاب ایشان را به شهادت رساند و آواره کرد.

پدرش به شام رفت و معاویه او را در سال 53 به حکومت خراسان فرستاد. او دو سال آن جا بود؛ سپس در سال 55 والی بصره شد.(1) او بغض شدیدی نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام داشت. ابن زیاد زمان معاویه، چهار مسجد در بصره ساخت تا بغض حضرت علی علیه السلام در دل های مردم بصره بیشتر شود.(2)

ص:106


1- (1) ابن أعثم؛ الفتوح، ج 4، ص 317.
2- (2) بنی عبیدالله بن زیاد أربعة مساجد بالبصرة تقوم علی بغض علی بن أبی طالب علیه السلام. (بحارالأنوار، ج 34، ص 29 و شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 4، ص 94.)

در سال 60 هجری قمری، یزید امارت همۀ عراق (بصره، کوفه و برخی شهرهای دیگر) را به او داد؛ ولی در کوفه مستقر شد.

او برای آغاز حکومت در کوفه، میثم تمار را به شهادت رساند. بیست سال قبل از شهادت میثم، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام دربارۀ او به میثم چنین فرمود: «مردی خشن و زناکار، فرزند زن فاجری به نام عبیدالله بن زیاد تو را دستگیر و اعضای بدنت را قطع می کند و به قتل می رساند».(1)

پس از آن، عبیدالله خون بسیاری از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام را به زمین ریخت. او 28 سال داشت، که دستور قتل امام حسین علیه السلام را داد، و واقعۀ دردناک کربلا به امر او انجام شد.(2)

عبیدالله مرکز حکومت خود را در عراق به بصره منتقل کرده بود که یزید بن معاویه بر اثر بیماری از دنیا رفت. اهل بصره علیه او شورش کردند و عبدالله بن حارث را امیر خود نمودند. عبیدالله شبانه و با لباس زنانه(3) فرار کرد و به شام رفت.(4) او در ایام خلافت عبدالملک بن مروان، به عراق که تحت حکومت زبیریان بود، هجوم آورد و با شکست به شام گریخت. سپس دوباره با لشکری به عراق برگشت که دورۀ امارت مختار بود. جنگ بین او و ابراهیم اشتر (سردار

ص:107


1- (1) فقال: «لیأخذنک العتل الزنیم ابن الأمة الفاجرة عبیدالله بن زیاد. (رجال الکشی، ص 85 و المفید؛ الاختصاص، ص 76.)
2- (2) أن عبیدالله بن زیاد حین قتل الحسین علیه السلام کان عمره ثمانیا و عشرین سنة. (ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 283.)
3- (3) فتهیأ عبیدالله، فلبس لبس امرأة فی خمرتها و عقیصتها، فأردفه الحارث خلفه، فخرج به. (الإمامة و السیاسة، ج 2، ص 27.)
4- (4) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 513.

لشکر مختار) در منطقه ای به نام خازر، اطراف موصل پیش آمد. لشکر او در این جنگ متفرق و خودش کشته شد.(1) ابراهیم اشتر، سر او را نزد مختار فرستاد و او هم آن را به مدینه نزد علی بن الحسین علیه السلام فرستاد. حضرت با دیدن سر او سجده کرده و خدا را به خاطر گرفتن انتقام خون پدرش، شکر کرد.(2) نکتۀ قابل تأمّل آن است که او روز عاشورا و در سال 67 هجری، شش سال بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام در سنّ 36 سالگی کشته شد.(3)

عمر بن سعد

او فرزند سعد بن ابی وقاص است.(4) روزی امیرالمؤمنین علیه السلام بر فراز منبر فرمودند: «قبل از آن که مرا از دست بدهید، سؤال کنید که پاسخ آن را خواهید

ص:108


1- (1) همان، ج 6، ص 90.
2- (2) أَنَّ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ علیه السلام لَمَّا أُتِی بِرَأْسِ عُبَیدِاللهِ بْنِ زِیادٍ وَ رَأْسِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، قَالَ فَخَرَّ سَاجِداً وَ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی أَدْرَکَ لِی ثَارِی مِنْ أَعْدَائِی، وَ جَزَی اللهُ الْمُخْتَارَ خَیراً.» (رجال الکشی، ص 127.)
3- (3) کان مقتل عبیدالله بن زیاد یوم عاشوراء سنة ست و ستین، و الصواب سنة سبع و ستین. (ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 283.)
4- (4) او در دوران خلیفه ی دوم، فرمانده لشکر مسلمانان در حمله به ایران بود. مدتی هم از طرف خلیفه ی دوم و سوم امیر کوفه بود و چند مرتبه عزل و نصب شد. او در جنگ صفین به بهانه ی احتیاط در ریختن خون مسلمانانی که در لشکر معاویه بودند، علی بن ابی طالب علیه السلام را همراهی نکرد و در مدینه باقی ماند. وقتی از امیرالمؤمنین علیه السلام علت عدم حمایت سعد را در جنگ با معاویه سؤال کردند، فرمود: «او مانع پیش رفت حق شد و البته باطل (معاویه) را هم یاری نکرد.» او همواره به امیرالمؤمنین علیه السلام حسادت می ورزید. سعد در دوران خلفا ثروت

گرفت». سعد بن ابی وقاص سخن آن جناب را به مسخره گرفت و گفت تعداد موهای سر من چند عدد است؟ مولا فرمودند: «دوستم رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر سؤال تو را به من داده بود؛ در سر و ریش تو مویی نیست، مگر آن که در پای آن شیطانی لانه کرده است.(1) سپس از خباثت خانوادگی او و فرزندش عمر بن سعد خبر داد و فرمود: «در خانۀ تو بزغاله ای است که فرزندم حسین علیه السلام را خواهد کشت».(2)

ص:109


1- (1) کان أمیرالمؤمنین علیه السلام یخطب الناس و هو یقول: «سلونی قبل أن تفقدونی فوالله ما تسألونی عن شیء مضی و لا شیء یکون إلا نبأتکم به.» قال فقام إلیه سعد بن أبی وقاص و قال: «یا أمیرالمؤمنین أخبرنی کم فی رأسی و لحیتی من شعرة؟» فقال له: «والله لقد سألتنی عن مسألة حدثنی خلیلی رسول الله صلی الله علیه و آله أنک ستسألنی عنها و ما فی رأسک و لحیتک من شعرة إلا و فی أصلها شیطان جالس.» (کامل الزیارات، ص 74؛ الإرشاد، ج 1، ص 330 و ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 2، ص 270.)
2- (2) أن فی بیتک لسخلا یقتل الحسین ابنی و عمر یومئذ یدرج بین یدی أبیه. (کامل الزیارات، ص 74؛ الإرشاد، ج 1، ص 330 و ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 2، ص 270.)

بر عموم مردم شخصیت بی نظیر امیرالمؤمنین علیه السلام معلوم بود و علم آسمانی او بر احدی پوشیده نبود؛ کسی که او را به تمسخر می گیرد، بیش از آن که مبتلای به حسادت باشد، نماد شجرۀ خبیثه ای است که ریشۀ آن در عمق طینت خبیث نسل های گذشتۀ او وجود دارد. چنین کسی پدر عمر بن سعد است که قاتل ولیّ خدا حضرت سیدالشهدا علیه السلام می شود.

عبدالله بن شریک عامری می گوید: «قبل از شهادت امام حسین علیه السلام هر گاه عمر بن سعد از درب مسجد وارد می شد، از اصحاب حضرت علی علیه السلام که سخنان او را به یاد داشتند، می شنیدم که می گفتند این فرد قاتل حسین بن علی علیه السلام است».(1)

چند سال قبل از حادثۀ عاشورا، روزی عمر بن سعد به امام حسین علیه السلام گفت که مردمان سبک مغزی در گذشته (اصحاب علی علیه السلام) می گفتند که من تو را می کشم. امام فرمود: «آنان نادان نبودند، بلکه بسیار دانا بودند؛ اما تو بعد از کشتن من از گندم ری نخواهی خورد».(2)

پس از شهادت مسلم بن عقیل و سرکوب جنبش شیعیان کوفه، عبیدالله به فکر جلوگیری از قیام حسینی افتاد. روبه رو شدن با فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله کار بزرگی بود که هر کس جرأت آن را نداشت. یافتن فردی برای انجام این عمل

ص:110


1- (1) رَوَی عَبْدُاللهِ بْنُ شَرِیکٍ الْعَامِرِی قَالَ: «کُنْتُ أَسْمَعُ أَصْحَابَ عَلِی علیه السلام إِذَا دَخَلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ، یقُولُونَ هَذَا قَاتِلُ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی علیه السلام وَ ذَلِکَ قَبْلَ قَتْلِهِ بِزَمَان.» (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 131.)
2- (2) قال عمر بن سعد للحسین علیه السلام: «یا أبا عبدالله! إن قبلنا ناساً سفهاء یقولون إنی أقتلک.» فقال له الحسین علیه السلام: «إنهم لیسوا بسفهاء لکنهم حلماء، أما إنه یقر عینی أنک لاتأکل برّ العراق بعدی إلا قلیلا.» (الإرشاد، ج 2، ص 132.)

خطرناک، فقط از عهدۀ سیاست عبیدالله برمی آمد. عمر بن سعد با پیشینۀ بی مهری در خانواده به خاندان علی بن ابی طالب علیه السلام - فرد مورد نظر او بود. عبیدالله، مقابله با امام حسین علیه السلام را شرط رسیدن به حکومت ری قرار داد و پسر سعد را با آن تطمیع کرد. هر چه ابن سعد نزد پسر مرجانه عذر آورد، پذیرفته نشد. او فرصت خواست تا در این باره بیندیشد.(1) هر کس از آن باخبر شد، عمر سعد را از این عمل شنیع نهی کرد.(2) اما اگر او قتال با حسین علیه السلام را نمی پذیرفت، علاوه بر منتفی شدن ولایت ری، جانش هم به خطر می افتاد و خانه اش منهدم می شد؛(3) بنابراین، چند روز پس از آن جنگ با امام حسین علیه السلام را پذیرفت(4) و در تحقق آن هیچ کوتاهی نکرد. وقتی که امام علیه السلام در کربلا مستقر شد، کسی جرأت تعرّض به او را نداشت تا این که عمر بن سعد، خود حمله به حرم حسینی را آغاز کرد.(5)

ص:111


1- (1) کان عمربن سعد بن أبی وقاص قد ولاه بن زیاد الری و عهد إلیه عهده، فقال: «إکفنی هذا الرجل و اذهب إلی عملک.» فقال: «إعفنی.» فأبی أن یعفیه. فقال: «أنظرنی اللیلة.» فأخره فنظر فی أمره. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 389 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 197.)
2- (2) فلم یکن یستشیر أحدا الا نهاه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 409.)
3- (3) فقال له ابن زیاد: «أعطی الله عهدا لئن لم تسر إلیه و تقدم علیه. لأعزلنک عن عملک. و أهدم دارک. و أضرب عنقک.» (ابن سعد الطبقات الکبری، ج 10، ص 464.)
4- (4) فلما أصبح غدا علیه راضیاً بما أمره به، فتوجه إلیه عمر بن سعد. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 389 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 197.)
5- (5) أن الحسین علیه السلام لما نزل کربلاء فأول من طعن فی سرادقه عمر بن سعد. (تاریخ مدینة دمشق، ج 45، ص 55.)

پس از شهادت امام علیه السلام به او گفتند حکومت ری را بر قتل پسرعموی خود ترجیح دادی؟ جواب داد: «قتل او قضای الهی بود.(1) من او را نصیحت کردم؛ اما او نپذیرفت تا آن شد».(2)

عمر بن سعد بعد از دستگیری، به امر مختار و به دست یکی از فرماندهان او به نام کیسان، گردنش زده شد(3) و سر او و فرزندانش را بر نیزه زدند و سپس در آتش انداختند.(4) مختار، سر او را نزد علی بن الحسین علیه السلام فرستاد. امام علیه السلام خداوند را بسیار شکر و مختار را دعا کرد.(5)

ص:112


1- (1) این پاسخ، تفکر جبرگرایی است که برای توجیه جنایات بنی امیه از جمله قتل سیدالشهدا علیه السلام توسط بنی امیه در افکار عمومی ارایه و پس از آن تبدیل به یک اندیشه ی غالب شد و مذهب اشاعره با این جهان بینی تأسیس شد. (مراجعه شود به کتاب: الفرق الاسلامیة فی بلاد الشام، نوشته ی حسین عطوان.)
2- (2) قال ابن مطیع لعمر بن سعد بن أبی وقّاص: «اخترت همذان و الری علی قتل ابن عمک» فقال عمر «کانت أمور قضیت من السماء، و قد أعذرت إلی ابن عمی قبل الوقعة فأبی إلّا ما أتی.» (تاریخ مدینة دمشق، ج 45، ص 55.)
3- (3) عمر بن سعد و ابنیه قد ضربت أعناقهم. (همان)
4- (4) ثم علّقوا علی الخشب ثم ألهب فیهم النار. (همان)
5- (5) أَنَّ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ علیه السلام لَمَّا أُتِی بِرَأْسِ... عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، قَالَ فَخَرَّ سَاجِداً وَ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی أَدْرَکَ لِی ثَارِی مِنْ أَعْدَائِی، وَ جَزَی اللهُ الْمُخْتَارَ خَیراً.» (رجال الکشی، ص 127.) همچنین گفته شده است، سر عمر بن سعد نزد محمد بن حنفیه فرستاده شد. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص 62؛ ابن أعثم؛ الفتوح، ج 6، ص 246 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 274.)

شمر بن ذی الجوشن

(1)

در جنگ صفین در لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام با معاویه جنگید و به دست ادهم بن

محرز مجروح شد؛(2) اما ریشه های خصایص رذیله و خبیث با گذشت زمان در او قوّت یافت تا آثارش در واقعۀ عاشورا بروز کرد. او بددهان، بی ادب(3) ، فوق العاده نادان نسبت به معارف دین(4) و خالی از غیرت و حمیّت بود.(5) جاه طلبی های او موجب شعله ور شدن جنگ علیه امام حسین علیه السلام شد. مذاکرات چند روزۀ امام با عمر بن سعد در کربلا نتایج مطلوبی در پی داشت و خبر آن به عبیدالله در کوفه رسید.(6)

ص:113


1- (1) پدرش اوس بن اعور، معروف به ذوالجوشن بود. پس از جنگ بدر پیامبر صلی الله علیه و آله از او خواست مسلمان شود؛ ولی او نپذیرفت و گفت چگونه اسلام آورم در حالی که عشیره ی تو به تو ایمان ندارند و تو را نابود می کنند و با اسلام آوردنم من هم دچار بغض آنان خواهم شد. اگر بر آنان پیروز شوی، به تو ایمان خواهم آورد. پس از فتح مکه او از ایمان نیاوردن خود و گفته ی خویش پشیمان بود و می گفت اگر در آن روز مسلمان شده بودم، امروز حکومت حیره را به من می سپرد. خندان او سخت جاه طلب و ریاست طلب بودند. (الطبقات الکبری، ج 6، ص 118؛ الاستیعاب، ج 2، ص 468 و اسد الغابة، ج 1، ص 163.)
2- (2) وقعة صفین، المنقری، ص 268.
3- (3) فقال شمر بن ذی الجوشن: «یا حسین! تعجلت النار؟» (البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 187.)
4- (4) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 425.
5- (5) حمل شمر فی المسیرة حتی طعن فسطاط الحسین علیه السلام برمحه و نادی علی بالنار حتی أحرق هذا البیت علی أهله! فصحن النساء و ولولن و خرجن من الفسطاط. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 438 و البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 194.)
6- (6) فکتب عمر ابن سعد الی عبیدالله بن زیاد: «اما بعد، فان الله قد أطفأ النائرة، و جمع الکلمة، و

شروط امام، نزدیک به تأیید عبیدالله بود(1) که شمر دخالت کرده و به او گفت: «عمر بن سعد از روی ضعف با حسین علیه السلام سخن می گوید. اگر بنابر خواستۀ پسر سعد، حسین را رها کنی، فرصت خواهد یافت تا یارگیری کند و در موضع قدرت قرار بگیرد و بر تو مسلط شود. پس او را دستگیر کرده و بر بیعت با یزید وادار کن. سپس اگر خواستی او را عقوبت یا عفو نما».(2)

تأثیر سخنان شمر چنان بغضی در دل امیر کوفه ایجاد کرد که او در نامۀ خود، بیش از قتل امام را از عمر سعد طلب کرد. او لگدمال کردن پیکر مطهر امام علیه السلام با اسبان را هم خواست.(3) قصد شمر با دخالت در جریان این فتنه، کنار

ص:114


1- (1) فلما قرأ عبیدالله الکتاب قال: «هذا کتاب رجل ناصح لأمیره، مشفق علی قومه، نعم قد قبلت.» (الطبری؛ تاریخ الأمم والملوک، ج 5، ص 414.)
2- (2) فَقَامَ إِلَیهِ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ فَقَالَ: «أَتَقْبَلُ هَذَا مِنْهُ وَ قَدْ نَزَلَ بِأَرْضِکَ وَ إِلَی جَنْبِکَ وَاللهِ لَئِنْ رَحَلَ مِنْ بِلَادِکَ وَ لَمْ یضَعْ یدَهُ فِی یدِکَ لَیکُونَنَّ أَوْلَی بِالْقُوَّةِ وَ لَتَکُونَنَّ أَوْلَی بِالضَّعْفِ وَ الْعَجْزِ فَلَا تُعْطِهِ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ فَإِنَّهَا مِنَ الْوَهْنِ وَلَکِنْ لِینْزِلْ عَلَی حُکْمِکَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ فَإِنْ عَاقَبْتَ فَأَنْتَ أَوْلَی بِالْعُقُوبَةِ وَ إِنْ عَفَوْتَ کَانَ ذَلِکَ لَکَ.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 414 و المفید الإرشاد، ج 2، ص 88.)
3- (3) فإن قتل حسین فأوطئ الخیل صدره و ظهره، فإنه عاق مشاق، قاطع ظلوم، و لیس دهری فی هذا ان یضر بعد الموت شیئا، و لکن علی قول لو قد قتلته فعلت هذا به. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 415.)

زدن عمر بن سعد و گرفتن جای او بود. شمر، عصر تاسوعا با هزاران سرباز به کربلا رسید و نامۀ امیر کوفه را مبنی بر جنگ با امام یا سپردن فرماندهی لشکر به شمر، به پسر سعد داد.(1)

روز عاشورا، حضرت سیدالشهدا علیه السلام با دیدن شمر، از نام او سؤال کرد و پس از شنیدن نام او، تکبیر گفت و آن گاه از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیثی را نقل کرد که فرمود: «سگ درنده ای را می بینم که خون اهل بیت مرا می لیسد».(2)

در میان فرماندهان لشکر کوفه(3) ، او بیش از دیگران به فکر صدمه زدن به(4)

ص:115


1- (1) ثم کتب عبیدالله ابن زیاد إلی عمر بن سعد: «اما بعد، فإنی لم أبعثک إلی حسین لتکف عنه و لا لتطاوله، و لا لتمنیه السلامة و البقاء، و لا لتقعد له عندی شافعاً أنظر، فإن نزل حسین و اصحابه علی الحکم و استسلموا، فابعث بهم إلی سلما، و إن أبوا فازحف إلیهم حتی تقتلهم و إن أبیت فاعتزل عملنا و جندنا، و خل بین شمر بن ذی الجوشن و بین العسکر.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 415.)
2- (2) جَاءَ آخَرُ فَقَالَ أَینَ الْحُسَینُ فَقَالَ: «هَا أَنَا ذَا.» قَالَ: «أَبْشِرْ بِالنَّارِ.» قَالَ: «أَبْشِرْ بِرَبٍّ رَحِیمٍ وَ شَفِیعٍ مُطَاعٍ مَنْ أَنْتَ؟» قَالَ: «أَنَا شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ.» قَالَ الْحُسَینُ علیه السلام: «اللهُ أَکْبَرُ! قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله رَأَیتُ کَأَنَّ کَلْباً أَبْقَعَ یلِغُ فِی دِمَاءِ أَهْلِ بَیتِی.» (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 64 و البدایة والنهایة، ج 8، ص 188.)
3- (3) جعل عمر علی میمنته عمرو بن الحجاج الزبیدی، و علی میسرته شمر بن ذی الجوشن و علی الخیل عزرة بن قیس الأحمسی، و علی الرجال شبث بن ربعی الریاحی، و اعطی الرایة ذویدا مولاه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 422.)
4- (4) حمل شمر بن ذی الجوشن بلیسرة و قصدوا نحو الحسین فدافعت عنه الفرسان من أصحابه دفاعاً عظیما، و کافحوا دونه مکافحة بلیغة، فأرسلوا یطلبون من عمر بن سعد طائفة من الرماة

امام بود. و حرم نبوی از جانب او آسایش نداشتند.(1)

هرگاه امام علیه السلام و یارانش به قصد موعظۀ کوفیان لب باز می کردند، شمر و برخی دیگر با توهین، سخن آنان را قطع می کردند.(2)

کوفیان جرأت قتل امام را نداشتند؛ اما شمر آنان را تحریض کرد تا در لحظات آخر به فرزند پیامبر حمله کنند و کار جنگ را به پایان برند.(3)

عبیدالله، به منظور آزار اهل بیت نبوی، شمر را در مسیر کوفه تا شام همراه آنان کرد که با سنگ دلی و بی رحمی آنان را مورد اذیت وآزار قرار دهد.(4)

او پنج سال بعد از واقعۀ کربلا و در زمان استقرار دولت مختار، در حالی که از کوفه فرار کرده بود و به بصره می رفت، تحت تعقیب مأموران مختار قرار گرفت و کشته شد.(5)

ص:116


1- (1) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 438 و البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 194.
2- (2) فرماه شمر بن ذی الجوشن بسهم و قال: «اسکت اسکت الله نامتک، ابرمتنا بکثرة کلامک.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 426.)
3- (3) نَادَی شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ الْفُرْسَانَ وَ الرَّجَّالَةَ فَقَالَ: «وَیحَکُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ ثَکِلَتْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ فَحُمِلَ عَلَیهِ مِنْ کُلِّ جَانِب.» (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 112.)
4- (4) المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 119.
5- (5) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص 53.

محمد بن اشعث

(1)

او در میان شیعیان کوفه دارای نفوذ بود و در دوران خلافت معاویه، نفوذ او

در خدمت زیاد و فرزندش عبیدالله قرار گرفت تا خالص ترین شیعیان با مکر او، به دست حکومت جور به شهادت برسند. حجر بن عدی، یار باوفای امیر المؤمنین علیه السلام با سیاست و محاصرۀ محمد بن اشعث که با او هم قبیله بود، به دام زیاد بن ابیه افتاد و پس از انتقال به شام، به دستور معاویه به شهادت

ص:117


1- (1) پدرش اشعث بن قیس کندی، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مسلمان شد. او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله با ابوبکر اختلاف پیدا کرد و خلیفه مدتی او را زندانی کرد و سپس آزاد کرد و خواهر خود (ام فروة بنت أبی قحافحه) را به عقد اشعث درآورد و محمد بن اشعث حاصل آن تزویج است. با تأسیس شهر کوفه، اشعث مقیم آن جا شد. در دوران خلافت حضرت علی علیه السلام او از طرف آن جناب، رییس قبیله ی کنده شد؛ اما پس از چندی، با بی سلیقگی اشعث در مدیریت، حضرت قصد برکناری او را داشت که حجر بن عدی از یاران بااخلاص امیرالمؤمنین علیه السلام و خویشاوند اشعث، از مولا خواست تا او را ابقا کند. در جنگ های صفین و نهروان، یکی از فرماندهان لشکر علی علیه السلام بود؛ ولی گاهی در امور نظامی کارشکنی و دستور آن حضرت را نقض می کرد. پس از جنگ نهروان، امیرالمؤمنین علیه السلام از سربازان خود خواست که معاویه را مهلت ندهند و به جنگ با او بروند؛ ولی اشعث بن قیس مخالفت کرد. او چهل روز پس از شهادت حضرت علی علیه السلام از دنیا رفت و دامادش امام حسن علیه السلام به او نماز خواند. دختر او (جعده) پس از سال ها وفاداری امام حسن مجتبی علیه السلام در زندگی با او، به طمع رسیدن به هدایای معاویه، به قتل همسر خود اقدام کرد و با ریختن سمّ در آب، امام حسن علیه السلام را به شهادت رساند. (ابن سعد؛ الطبقات الکبری، ج 5، ص 7؛ الدینوری؛ الأخبار الطوال، ص 171، ص 211، 224 و 267؛ ابن عبدالبر؛ الاستیعاب، ج 1، ص 133، 134 و 135 و المفید؛ الارشاد، ج 2، ص 15.)

رسید.(1) پس از آن، در اشعار شاعران کوفه خیانت ابن اشعث به حجر منعکس شد.(2)

با ورود عبیدالله به کوفه، محمد بن اشعث از جمله کسانی بود که به او پیوست و همه جانبه او را حمایت کرد و عبیدالله را صاحب اختیار و شایسته در امور مردم کوفه دانست.(3) او به همراه کثیر بن شهاب، قَعْقَاع بن شَور دُهلی و شبث بن رِبْعی، در معابر عمومی کوفه می ایستاد و مردم را از حمایت مسلم بن عقیل برحذر می داشت و با فریاد خود، کوفیان را از آمدن لشکر شام می ترساند.(4) محمد بن اشعث، به محض افشای مخفی گاه مسلم بن عقیل، با هفتاد نفر از مردان قبیلۀ قیس، برای دستگیری او اقدام کرد(5) و به او امان داد تا خود را تسلیم کند؛(6) اما پس از غلبه، او را تحویل عبیدالله داد. عبیدالله، امان دادن ابن اشعث را نپذیرفت(7) و مسلم را به شهادت رساند.

ص:118


1- (1) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 264 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 51.
2- (2) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 285.
3- (3) فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ: «قَدْ رَضِینَا بِمَا رَآهُ الْأَمِیرُ لَنَا کَانَ أَوْ عَلَینَا إِنَّمَا الْأَمِیرُ مُؤَدِّبٌ.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 367 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 50.)
4- (4) جَعَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ وَ کَثِیرُ بْنُ شِهَابٍ وَ الْقَعْقَاعُ بْنُ شَوْرٍ الذُّهْلِی وَ شَبَثُ بْنُ رِبْعِی یرُدُّونَ النَّاسَ عَنِ اللُّحُوقِ بِمُسْلِمٍ وَ یخَوِّفُونَهُمُ السُّلْطَان. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 370 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 53.)
5- (5) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 373؛ المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 57 و ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 52.
6- (6) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 374؛ المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 58 و ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 53.
7- (7) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 375 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 60.

ابن اشعث با امان دادن به هانی بن عروه هم، او را فریب داده و به نزد عبیدالله برده بود.(1) پس از آرام شدن نهضت در کوفه محمد بن اشعث از عبیدالله تقاضای آزادی هانی را کرد؛ اما تأثیر نداشت و هانی را به شهادت رساند.(2)

ابن اشعث روز عاشورا، به امام حسین علیه السلام گفت: «تو را به آتش جهنم خبر می دهم». امام پاسخ داد: «من به ملاقات پروردگارم نایل می شوم». سپس حضرت نام او را پرسید؛ او گفت: «من محمد بن اشعث هستم».(3)

در زمان قیام مختار او در تکریت بود.(4) مختار به عبدالرحمن، پسر محمد بن اشعث که از یاران مختار بود، گفت: «من قصد دارم کسی را برای دستگیری پدرت مأمور کنم؛ زیرا او در قتل حسین بن علی علیه السلام مشارکت داشته و در روز عاشورا به فرزند پیامبر توهین کرده و گفته است ای حسین! چه قرابت و نسبتی با رسول خدا صلی الله علیه و آله داری که ما نداریم؟ و منکر فضیلت حسین شده است».(5) عبدالرحمن از مختار اجازه گرفت تا پدرش را نزد او بیاورد. پس به تکریت رفته و با او دربارۀ تسلیم شدن سخن گفت. ابن اشعث به امید وساطت فرزندش به کوفه آمد. چون مقدمات انتقام از قاتلین امام علیه السلام فراهم

ص:119


1- (1) البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 2، ص 80.
2- (2) المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 63.
3- (3) البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 193.
4- (4) ابن أعثم؛ الفتوح، ج 6، ص 241.
5- (5) ابن أعثم؛ الفتوح، ج 6، ص 242.

نبود، مختار به او امان داد.(1) در دوران انتقام مختار، او به بصره نزد مصعب بن زبیر فرار کرد. مختار خانۀ او را در محلۀ کنده خراب کرده و خانۀ حجر بن عدی را که به دست زیاد خراب شده بود، در همان محل تجدید بنا کرد.(2) محمد بن اشعث از طرف مصعب والی موصل شد.(3) وقتی عامل مختار به موصل رفت و ابن اشعث توان جنگ با او را نداشت، از آن جا گریخت.(4) پس از مدتی، او به همراه لشکر مصعب به جنگ مختار آمد و در جنگ کشته شد.(5)

محمد بن اشعث، به خلفا و امرای بنی امیه خدمت فراوان کرد؛ اما در نزد همۀ آنان بی اهمیت و بی ارزش بود. ابن اشعث، به همراه احنف بن قیس در شام با معاویه ملاقات کرد. وقتی خواست در کنار احنف بنشیند، مورد اعتراض معاویه قرار گرفت که تا احنف ننشسته است، حق جلوس نداری.(6) نزد عبیدالله هم برای مسلم و هانی بن عروه طلب بخشش کرد؛ ولی با جسارت و توهین عبیدالله روبه رو شد.(7)

ص:120


1- (1) ابن أعثم؛ الفتوح، ج 6، ص 243.
2- (2) کان محمد بن الأشعث بن قیس ممن هرب إلی مصعب فأمر المختار بهدم داره و أن یبنی بها دار حجر بن عدی التی کان زیاد هدمها. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص 66 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 273.)
3- (3) ابن أعثم؛ الفتوح، ج 6، ص 241.
4- (4) ابن أعثم؛ الفتوح، ج 6، ص 241.
5- (5) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص 101 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 288.
6- (6) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 332.
7- (7) شرح وقایع آن در فصول مسلم و هانی در این کتاب آمده است.

سنان بن انس

او یکی از کسانی بود که در قتل امام حسین علیه السلام شرکت داشت و در بعضی از روایات قاتل آن حضرت، سنان بن انس نخعی معرفی شده است. او زورمند بود؛ ولی مردم او را بسیار احمق می دانستند.(1) کارهایی که عقلا نمی کردند، او به راحتی با اندکی تحریک دیگران و بدون آن که فکر کند، آن را انجام می داد.(2) او با تشویق شمر بن ذی الجوشن، بر جدا کردن سر مطهّر و اطیب سید الشهدا علیه السلام از پیکرش جرأت یافت.(3) مردم به او گفتند تو فرزند فاطمه و بزرگ عرب را کشتی. پس برو نزد فرماندهانت تا أجرت را بگیری، اگرهمۀ أموال خود را به تو دهند کم است. پس سوار بر اسب شد به سوی خیمۀ عمرسعد رفت و فریاد زد من کسی را که دارای بهترین پدر و مادر بود را کشتم، عمرسعد که از تاثیر سخن ابن سنان بر سربازان خود هراسناک شده بود، گفت حقیقتاً او دیوانه است پس او را نزد من آورید، سپس با چوب دستی خود او را زد وگفت: ای دیوانه چرا چنین سخن می گوئی اگر عبیدالله بن زیاد سخن تو را بشنود گردنت را می زند.(4)

ص:121


1- (1) کان سنان بن أنس شجاعاً و کانت به لوثة (استرخاءٌ و حمق). (أنساب الأشراف، ج 3، ص 204.)
2- (2) لقد مکث طویلا من النهار و لو شاء الناس أن یقتلوه لفعلوا، ولکن کان یتقی بعضهم ببعض دمه، و یحب هؤلاء أن یکفیهم هؤلاء مؤنة قتله. (البدایة و النهایة، ج 8، ص 188.)
3- (3) فجعل شمر یحرصهم علیه. (أنساب الأشراف، ج 3، ص 202.)
4- (4) فقال الناس لسنان بن انس: قتلت حسین بن علی و ابن فاطمه ابنه رسول الله صلی الله علیه و آله، قتلت اعظم العرب خطرا، جاء الی هؤلاء یرید ان یزیلهم عن ملکهم، فات امراءک فاطلب ثوابک منهم، لو

او از انتقام مختار جان سالم به در برد و به بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پناه برد. مختار خانۀ او را در کوفه منهدم کرد.(1) اموال او چون کافر حربی، غارت شد. سنان پس از سقوط مختار به کوفه برگشت و مورد احترام بنی امیه قرار گرفت. چند سال بعد روزی حجاج بن یوسف، امیر خون آشام کوفه در مجلس عمومی گفت: «هر کس کار بزرگی انجام داده، برخیزد و بگوید». سنان برخاست و گفت: «من حسین را به قتل رسانده ام». حجاج او را بسیار تشویق کرد. بعد از آن که به خانه برگشت، زبانش بند آمد و لال شد و قوّۀ تدبیر او که بسیار ضعیف هم بود، به طور کامل زایل شد؛(2) طوری که در هر جا غذایی

ص:122


1- (1) هرب سنان بن أنس النخعی الذی کان یدعی قاتل الحسین علیه السلام فلحق بالبصرة فهدم المختار داره. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص 65؛ أنساب الأشراف، ج 6، ص 410 و البدایة و النهایة، ج 8، ص 272.)
2- (2) قال الحجاج: «من کان له بلاء فلیقم؟» فقام قوم فذکروا و قام سنان بن أنس فقال: «أنا قاتل حسین.» فقال: «بلاء حسن.» و رجع سنان إلی منزله فاعتقل لسانه و ذهب عقله فکان یأکل و

می خورد، همان جا هم قضای حاجت می کرد. او پانزده روز بعد از این جریان از دنیا رفت.(1)

ص:123


1- (1) مات بعد خمس عشرة لیلة. (أنساب الأشراف، ج 6، ص 410.)

ص:124

بنی هاشم

اشاره

ص:125

ص:126

بنی هاشم

(1)

در میان شهیدان کربلا، نامدارانی از قبیلۀ بنی هاشم بودند که شامل: فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام عقیل و جعفر (غیر از عبدالله بن جعفر) از نسل ابوطالب(2) و اولاد امام حسن علیه السلام و سیدالشهدا علیه السلام بودند که سال ها تحت

ص:127


1- (1) فرزندان عباس بن عبدالمطلب هم هاشمی هستند؛ ولی بر فرزندان عبدالله و ابوطالب حسادت ورزیده و با آنان دشمنی و کردند و در این دشمنی، بزرگ ترین جنایت ها را مرتکب شدند و از کرامت هاشمی در خود چیزی باقی نگذاشتند. در عصر قیام عاشورا هم هیچ یک از فرزندان عباس، امام حسین علیه السلام را همراهی نکردند. این نکته با مراجعه به نام اصحاب امام معلوم می شود. در روایتی هم پیامبر صلی الله علیه و آله بنی هاشم را در داشتن کرامت تخصیص می زند و نسل خود از آل هاشم را دارای شرف و کرامت می داند: «ان الله اصطفی کنانة من اسماعیل، و اصطفی من بنی کنانة قریشاً، و اصطفی من قریش بنی هاشم، و اصطفانی من بنی هاشم.» (الأمالی للمفید، ص 216 و الأمالی للطوسی، ص 246.)
2- (2) علاوه برجناب عبدالله (پدر عالی قدر رسول خدا صلی الله علیه و آله) همواره ابوطالب پدر بزرگوار حضرت علی علیه السلام و جعفر و عقیل (پدران شهدای بنی هاشم در روز عاشورا) مورد توجه خداوند قرار داشتند؛ به طوری که بعد از ارتحال ابوطالب علیه السلام جبرییل خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: «تنها یار و یاور خود در مکه را از دست دادی.» عَنْ أَبِی عَبْدِاللهِ علیه السلام قَالَ: «لَمَّا تُوُفِّی أَبُوطَالِبٍ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَی رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یا مُحَمَّدُ! اخْرُجْ مِنْ مَکَّةَ فَلَیسَ لَکَ فِیهَا

تربیت مستقیم امیرالمؤمنین، امام حسن مجتبی و حضرت ابی عبدالله علیهما السلام قرار داشتند و به لحاظ داشتن خصوصیات بی نظیر، می توان آن ها را بزرگ ترین و مهم ترین اصحاب امام حسین علیه السلام برشمرد.

ریشه های نسل هاشمی به انسان های باکرامت و بلندهمت که هرگز غبار شرک و بت پرستی دامن آنان را نگرفت، برمی گردد. بنی هاشم که اولاد ابراهیم علیه السلام هستند، نقیبان بشر در هر دورۀ تاریخ بودند. اجداد بنی هاشم در نجات بشر و یاری رساندن به مظلومان در طول تاریخ همت کرده و آنان را از هرگونه تعرض از ناحیۀ ظالمان صیانت کرده اند.(1) احساس اصالت و ریشه، از طریق صُلب های انسان های شجاع و کریم در اعماق تاریخ تا ابراهیم، حضرت سیدالشهدا علیه السلام را بر آن داشت تا بیعت با زناکاران ظالم را نپذیرد و مرگ را بر آن بیعت خوارکننده، گوارا قلمداد کند. صبح روزی که امام علیه السلام به شهادت رسید، کلماتی به مردم کوفه فرمود، از جمله آن که: «هیهات منا الذلة یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حمیة و نفوس أبیة من أن نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام؛ بیعت با یزید ذلتی است که خداوند و رسول او و مؤمنین و دامن های پاک و پاکیزه و طینت های بزرگوار و ارواح بلند، برای ما اهل بیت نخواسته اند تا به خاطر آن از مرگ فرار کرده و تن به اطاعت انسان های فرومایه و پست بدهیم».(2)

ص:128


1- (1) اللهوف، ص 97.
2- (2) پیمان حلف الفضول یکی از شواهد تاریخ است که دادرسی و دستگیری از مظلومان توسط بنی هاشم را گواهی می دهد.

اصلاب شامخه و ارحام مطهره، بستر تولّد آنان بوده است(1). محیط تربیتی طالبیّین، بیوتی بود که آثار وحی و حضور جبرییل در آن مشهود بود(2). کودکان شیرخوار و نابالغ بنی هاشم، همان مقام را نزد خداوند دارند که مردان رشید آنان دارند. تجلی معنویت در بیوت بنی هاشم بیش از ظواهر مادی آن بود. تولد نوزادانی که رشد جسمانی آنان تحت تأثیر رشد روحانی و معنوی شان باشد، مکرّر اتفاق افتاد است. حضرت زهرا علیها السلام در هر روز خود، یک هفتۀ افراد عادی و در هر هفته به اندازۀ یک ماه آنان رشد جسمی داشت.

حضرت امام حسین علیه السلام در چند روز آغازین تولّد، با مکیدن زبان جدّش بی نیاز از شیر هر زنی بود.(3)

ص:129


1- (1) یا أَبَاعَبْدِاللهِ أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْکَ مُدْلَهِمَّاتِ ثِیابِهَا. (بحارالانوار، ج 98، ص 200.)
2- (2) لَقِی رَجُلٌ الْحُسَینَ بْنَ عَلِی علیه السلام بِالثَّعْلَبِیةِ وَ هُوَ یرِیدُ کَرْبَلَاءَ فَدَخَلَ عَلَیهِ فَسَلَّمَ عَلَیهِ فَقَالَ لَهُ الْحُسَینُ علیه السلام: «مِنْ أَی الْبُلْدَانِ أَنْتَ؟» فَقَالَ: «مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ.» قَالَ: «یا أَهْلَ الْکُوفَةِ أَمَّا وَاللهِ لَوْ لَقِیتُکَ بِالْمَدِینَةِ لَأَرَیتُکَ أَثَرَ جَبْرَئِیلَ مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ عَلَی جَدِّی بِالْوَحْی یا أَخَا أَهْلِ الْکُوفَةِ! مُسْتَقَی الْعِلْمِ مِنْ عِنْدِنَا أَفَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لَا یکُونُ.» - عَنْ شَیخٍ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ قَالَ: «رَأَیتُ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ علیه السلام بِمِنًی فَقَالَ: «فَمَنِ الرَّجُلِ؟» فَقُلْتُ: «رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ.» فَقَالَ لِی: «یا أَخَا أَهْلِ الْعِرَاقِ! أَمَا لَوْ کُنْتُ عِنْدَنَا بِالْمَدِینَةِ لَأَرَینَاکَ مَوَاطِنَ جَبْرَئِیلَ مِنْ دُوَیرِنَا اسْتَقَانَا النَّاسُ الْعِلْمَ فَتَرَاهُمْ عَلِمُوا وَ جَهِلْنَا.» (بصائر الدرجات، الصفار، ص 11 و 12.)
3- (3) عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام: «أَنَّ النَّبِی صلی الله علیه و آله کَانَ یؤْتَی بِهِ الْحُسَینُ فَیلْقِمُهُ لِسَانَهُ فَیمُصُّهُ فَیجْتَزِئُ بِهِ وَ لَمْ یرْتَضِعْ مِنْ أُنْثَی.» (الکافی، ج 1، ص 465.

در کربلا اغلب آنان دورۀ جوانی را سپری می کردند.(1) سنّ عموم آنان کمتر از عمر امام علیه السلام بود. علی رغم عمر کوتاه، از عقل و معرفت سرشاری بهره مند بودند و در کارهای بزرگ شرکت می کردند؛ به همین دلیل، عموم مردان شان غیر از محمد بن حنفیه با امام از مدینه خارج شدند و در نهضتش شرکت کردند.(2) پیش از خروج از مدینه حضرت به محمد بن حنفیه فرمود: «إنی قد عزمت علی الخروج إلی مکة و قد تهیأت لذلک أنا و إخوتی و بنوإخوتی و شیعتی و أمرهم أمری و رأیهم رأیی؛ من تصمیم سفر به مکه را دارم و برادرانم و فرزندان برادرم (اولاد امام حسن علیه السلام) و جمعی از شیعیانم با من هستند. تصمیم آن ها، همان تصمیم من و انتخاب شان همان انتخاب من است».(3)

البته خاندان ابی طالب، هر یک دارای مراتب متفاوت بودند و این تفاوت از سخنان امام علیه السلام که دربارۀ آنان گفته است، معلوم می شود.

عده ای که به منظور رسیدن به مطامع دنیوی، امام حسین علیه السلام را همراهی می کردند، در منزل ثعلبیه، با خبر شهادت مسلم بن عقیل رحمه الله از اطراف امام متفرق شدند و کسی به غیر از بنی هاشم (آل ابوطالب) که از مدینه با او بودند و برخی افراد که به او ملحق شدند، نماند.(4)

ص:130


1- (1) فقتل اصحاب الحسین علیه السلام کلهم، و فیهم بضعة عشر شاباً من اهل بیته. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 389.)
2- (2) اما الحسین علیه السلام فإنه خرج ببنیه و اخوته و بنی أخیه و جل اهل بیته، إلا محمد بن الحنفیه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 341.)
3- (3) الفتوح، ابن أعثم؛ ج 5، ص 21.
4- (4) فَتَفَرَّقَ النَّاسُ عَنْهُ وَ أَخَذُوا یمِیناً وَ شِمَالًا حَتَّی بَقِی فِی أَصْحَابِه الَّذِینَ جَاءُوا مَعَهُ مِنَ الْمَدِینَةِ وَ نَفَرٍ یسِیرٍ مِمَّنِ انْضَوَوْا إِلَیه. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 75.)

در طول مسیر مکه تا کربلا، خبرهای نگران کننده و هولناک، مثل شهادت مسلم بن عقیل و بعضی از یاران و حرکت چندین هزار نفری دشمن به سوی امام، نسل پاک ابوطالب را از همراهی مولای شان بازنداشت و هرگز او را تنها نگذاشتند تا به شهادت رسیدند؛ زیرا قیام او را راه بندگی و تقرّب به خداوند دیدند. سخنان آنان با امام در طول مسیر تا لحظۀ شهادت، اعتقاد و ایمان راسخ آنان را نشان می دهد. حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در وصف بنی هاشم که امام حسین علیه السلام را همراهی کردند، فرمود: «اما أهله الادنون من اقربائه، فأبوا و قالوا لانفارقک، و یحزننا ما یحزنک، و یصیبنا ما یصیبک، و انّا اقرب ما یکون إلی اللَّه اذا کنا معک؛ بعد از آن که امام، از آن ها خواست که او را ترک کنند و [به مدینه] برگردند، گفتند ما از تو جدا نمی شویم. با غصه های تو محزون هستیم و با گرفتاری های تو هم مصیبت زده خواهیم بود، وقتی در کنار شماییم، کاملاً به خدا نزدیک هستیم».(1)

کلماتی که حضرت سیدالشهدا علیه السلام دربارۀ آن بزرگواران فرمودند، شاهدی بر جلالت قدر و جایگاه بی بدیل آنان است.

اصرار اصحاب امام حسین علیه السلام بر سبقت بر خاندان ابی طالب در جنگ و نثار جان در دفاع از امام و اهل بیت او، گواه تربیت برتر بنی هاشم است.(2)

زهیر بن قین به امام علیه السلام عرض کرد: «دوست دارم تا هزار مرتبه کشته شوم و زنده شده و دوباره بمیرم تا خداوند به وجود من کشته شدن را از تو و فرزندانت

ص:131


1- (1) تفسیر الامام الحسن العسکری علیه السلام، ص 218.
2- (2) جعل أصحاب الحسین علیه السلام یسارعون إلی القتل بین یدیه... فلما لم یبق معه سوی أهل بیته. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 112.)

و جوانان اهل بیت تو، دور کند».(1)

ضحاک بن عبدالله مشرقی که همۀ رشادت و کارزار اصحاب را در روز عاشورا دید و آن گاه از امام علیه السلام جدا شد، می گوید: «همۀ اصحاب امام به میدان رفتند و به شهادت رسیدند و کسی غیر از او و اهل بیتش باقی نماندند».(2)

در وصف آنان گفته اند که با حسین بن علی علیه السلام عده ای از اهل بیت او به شهادت رسیدند که در صفات عالی، شبیه آنان روی زمین نبود.(3)

بنی اسد هم در دفن شهدای کربلا رعایت منزلت طالبین را کرده و آنان را در نزدیک ترین مکان به امام علیه السلام و سایر شهدا را بعد از آن ها داخل حایر حسینی دفن کردند.(4) فقط عباس بن علی علیه السلام در مکانی که الآن قبر اوست، کمی دورتر از مضجع امام قرار دارد.

ص:132


1- (1) قال زهیر بن القین: «والله لوددت انی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتی اقتل کذا الف قتله، و ان الله یدفع بذلک القتل عن نفسک و عن انفس هؤلاء الفتیه من اهل بیتک.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 419.)
2- (2) عن الضحاک بن عبدالله المشرقی، قال: «لما رأیت أصحاب الحسین قد أصیبوا، و قد خُلِص الیه و إلی أهل بیته.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 444.)
3- (3) عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِی قَالَ: «قُتِلَ مَعَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی علیه السلام سِتَّةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیتِهِ مَا کَانَ لَهُمْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ شَبِیهٌ.» (البدایة و النهایة، ج 8، ص 189 و بحارالأنوار، ج 45، ص 64.)
4- (4) فَهَؤُلَاءِ سَبْعَةَ عَشَرَ نَفْساً مِنْ بَنِی هَاشِمٍ - رِضْوَانُ اللهِ عَلَیهِمْ أَجْمَعِینَ - إِخْوَةُ الْحُسَینِ وَ بَنُوأَخِیهِ وَ بَنُوعَمَّیهِ جَعْفَرٍ وَ عَقِیلٍ وَ هُمْ کُلُّهُمْ مَدْفُونُونَ مِمَّا یلِی رِجْلَی الْحُسَینِ علیه السلام فِی مَشْهَدِهِ حُفِرَ لَهُمْ حَفِیرَةٌ وَ أُلْقُوا فِیهَا جَمِیعا... إِنَّمَا یزُورُهُمُ الزَّائِرُ مِنْ عِنْدِ قَبْرِ الْحُسَینِ علیه السلام وَ یومِئُ إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی نَحْوَ رِجْلَیهِ بِالسَّلَامِ وَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ علیه السلام فِی جُمْلَتِهِمْ وَ یقَالُ إِنَّهُ أَقْرَبُهُمْ دَفْناً إِلَی الْحُسَینِ علیه السلام. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 126.)

آوردن مقتل بعضی از بنی هاشم، شخصیت متعالی آنان را بیشتر بیان می کند:

حضرت علی اکبر علیه السلام

او فرزند بزرگ امام حسین علیه السلام بود و در میان اصحاب امام، فقط نام او در «زیارت - معتبر - عاشورا» آمده است. بعضی از محققین گفته اند که چون ورود این مأثوره به منظور زیارت شهدایی است که روز عاشورا با ایثار جان خود به شهادت رسیده اند، پس حضرت علی اکبر علیه السلام مورد نظر فقرۀ «السلام... علی علی بن الحسین» است.(1)

حضرت علی اکبر علیه السلام با آن که جوان بود(2) ، وجاهت عمومی داشت و در بین مردم

ص:133


1- (1) میرزا ابوالفضل ثقفی تهرانی؛ شفاءالصدور فی شرح زیارة العاشور، ذیل فقره ی «السلام علی علی بن الحسین».
2- (2) شیخ مفید، سنّ او را هنگام شهادت زیر بیست سال گفته است؛ (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 106.) اما شواهدی که در متن ذکرشده است، سن او را حدود سی سال نشان می دهد. برخی از مؤرخین او را بدون فرزند می دانند. (الطبری؛ تاریخ الأمم والملوک، ج 11، ص 520 و ابن سعد؛ الطبقات الکبری، ج 5، ص 163.) اما از نظر امام صادق علیه السلام در زیارت مأثور، آن حضرت دارای اولاد بوده است و از خداوند برای فرزندانش سلام و صلوات درخواست شده است: عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی قَالَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: «إِذَا أَرَدْتَ الْمَسِیرَ إِلَی قَبْرِ الْحُسَین علیه السلام... ثُمَّ صِرْ إِلَی قَبْرِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ علیه السلام فَهُوَ عِنْدَ رِجْلِ الْحُسَینِ فَإِذَا وَقَفْتَ عَلَیهِ فَقُل... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ وَ عَلَی عِتْرَتِکَ وَ أَهْلِ بَیتِکَ وَ آبَائِکَ وَ أَبْنَائِکَ وَ أُمَّهَاتِکَ الْأَخْیارِ الْأَبْرَارِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً السَّلَامُ عَلَیکَ یابْنَ رَسُولِ اللهِ وَ ابْنَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ ابْنَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه...» (ابن قولویه؛ کامل الزیارات، ص 239.)

شناخته شده بود.(1) او بسیار خوش اخلاق بود.(2)

روزی معاویه در اوج قدرت به اطرافیانش گفت: «چه کسی به امرحکومت لایق تر است؟» همه گفتند: «تو شایسته ترین هستی». او گفت: «نه، بلکه علی بن الحسین علیه السلام سزاوارترین فرد برای حکومت است؛ زیرا جدش رسول الله صلی الله علیه و آله است و شجاعت و سخاوت در او موج می زند».(3)

به خاطر شخصیت معنوی او بود که روز عاشورا، بسیاری از کوفیان از این که قاتل مستقیم او باشند، اجتناب می کردند.(4) تا ننگ قتل او بر ذمۀ شان نباشد. او همواره در این سفر خطیر مورد اعتماد پدرش بود. در مذاکرات با عمر بن سعد، امام علیه السلام به فرزندش علی اکبر و برادرش عباس اجازه داد تا در کنارش و شاهد گفت وگوی شان باشند.(5) حضرت سیدالشهدا علیه السلام بعضی از اسرار غیبی را که در آغاز حرکت از مکه، مصلحت انتشار آن در بین همۀ همراهان نبود، با او در میان گذاشت.

ص:134


1- (1) کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 106 و ابن طاوس؛ اللهوف، ص 112.)
2- (2) کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقا. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 112.)
3- (3) قال معاویة: «من أحق الناس بهذا الأمر؟» قالوا: «أنت.» قال: «لا، أولی الناس بهذا الأمر علی بن الحسین بن علی، جدّه رسول الله صلی الله علیه و آله، و فیه شجاعة بنی هاشم، و سخاء بنی أمیة، و زهو ثقیف.» (أبوالفرج الأصفهانی؛ مقاتل الطالبیین، ص 86.)
4- (4) أَهْلُ الْکُوفَةِ یتَّقُونَ قَتْلَه. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 106.)
5- (5) فَلَمَّا الْتَقَیا أَمَرَ الْحُسَینُ علیه السلام أَصْحَابَهُ فَتَنَحَّوْا عَنْهُ وَ بَقِی مَعَهُ أَخُوهُ الْعَبَّاسُ وَ ابْنُهُ عَلِی الْأَکْبَر. (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 92.)

عقبة بن سمعان که غلام حضرت رباب علیها السلام (همسر حضرت اباعبدالله علیه السلام) بود و در طول سفر، همراه کاروان امام بود(1) ، می گوید: «بعد از منزل بنی مقاتل، کلمۀ استرجاع (إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون) را از پدر بزرگوارش شنید. از علت آن پرسید. امام، در جواب فرمود: «خواب سبکی مرا فراگرفت. در رؤیای صادقه دیدم که قومی در حرکت بودند و سواری آنان را تعقیب می کرد و می گفت این جماعت در حرکت هستند و مرگ به دنبال آنان است، فهمیدم مرگ ما نزدیک است».(2) علی اکبر علیه السلام ضمن آن که آرزو کرد ناراحتی پدرش را نبیند، از حضرت پرسید: «آیا ما بر حق نیستیم؟» امام فرمود: «البته که بر حق هستیم». او در پاسخ گفت: «در این صورت، از مرگ نمی هراسیم».(3)

ص:135


1- (1) عقبة بن سمعان (و کان مولی للرباب بنت إمرئ القیس الکلبیة، و هی أم سکینه بنت الحسین) (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 454.)
2- (2) فقال عقبة بن سمعان: «لمّا ارتحلنا عن قصر بنی مقاتل، خفق برأسه خفقة، ثمّ انتبه و هو یقول: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، و الحمد للّه ربّ العالمین.» ثمّ کرّرها مرّتین أو ثلاثاً، فأقبل إلیه ابنه علی بن الحسین علیه السلام و کان علی فرس له، فقال: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون، و الحمد للّه رب العالمین، یا أبت! جعلت فداک، ممّ استرجعت و حمدت الله؟» فقال الحسین علیه السلام: یا بنی! إنّی خفقت برأسی خفقة فعنّ لی فارس علی فرس فقال: «القوم یسیرون و المنایا تسری إلیهم.» فعلمت أنّها أنفسنا نعیت إلینا.» (الإرشاد، ج 2، ص 82 و تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 407.)
3- (3) فقال له: «یا أبت! لا أراک الله سوءً، ألسنا علی الحق؟» قال: «بلی، والذی إلیه مرجع العباد.» قال: «یا أبت! إذن لانبالی نموت محقّین.» فقال له: «جزاک الله من ولد خیر ما جزی ولدا عن والده.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5 ص 407 و ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 71.)

در حالی که قبل از رسیدن به کربلا و در منزل «عقبة البطن» حضرت در حضور اصحابش، از شهادت حتمی خود در این راه با آنان سخن گفت.(1)

او حرکت پدرش را کاملاً معرفتی، عقلانی و مورد رضای خداوند می دانست و در حفظ و احیای این حرکت نگران جان خود نبود و اولین مجاهد هاشمی بود که به میدان رفت و مبارزۀ سختی با دشمنان انجام داد.(2) او برای این که در خدمت به پدر بزرگوارش کوتاهی نکرده باشد، در طول سفر از امام علیه السلام دور و از او غافل نمی شد.(3)

تکریم بی نظیر حضرت سیدالشهدا علیه السلام از او، هنگامی که عزم رفتن به میدان داشت، شخصیت عرشی او را ثابت می کند. امام علیه السلام در آن هنگام، اسب خود (به نام لاحق) را به او داد(4) و در حالی که اشک می ریخت و امیدی به زنده ماندن او نداشت(5) ، در سخنان خود ارکان شخصیت او را برگرفته از صفات رسول خدا صلی الله علیه و آله معرفی کرد. حضرت صفات ظاهری و باطنی، لحن کلام و اخلاق

ص:136


1- (1) عن أبی عبدالله علیه السلام أنه قال: «لما صعد الحسین بن علی علیه السلام عقبة البطن، قال لأصحابه: «ما أرانی إلا مقتولاً.» قالوا: «و ما ذاک یا أباعبدالله؟» قال: «رؤیا رأیتها فی المنام.» قالوا: «و ما هی؟» قال: «رأیت کلاباً تنهشنی أشدها علی کلب أبقع.» (ابن قولویه؛ کامل الزیارات، ص 75.)
2- (2) کان أول قتیل من آل أبی طالب علی الأکبر ابن الحسین بن علی علیه السلام. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 446؛ البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 200 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 185.)
3- (3) لأنه جعل یقی أباه، و جعل یقصد أباه. (ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 185.)
4- (4) کان مع الحسین فرس له یدعی لاحقا حمل علیه ابنه علی بن الحسین علیه السلام. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 424.)
5- (5) نظر إلیه نظر آیس منه و أرخی عینه و بکی. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 113.)

و عقلانیت علی اکبر را تحت تأثیر مراتب وحی نبوی برشمرد.(1) شباهت علی اکبر به قدری به رسول الله صلی الله علیه و آله زیاد بود که امام فرمود: «رنج فراق رسول الله را با دیدن علی اکبر علیه السلام جبران می کردیم» و بر این گفتۀ خود، خداوند را شاهد گرفت.(2) امام علیه السلام دشمنان و قاتلین علی اکبر را نفرین کرده و عرض کرد: «خداوندا! برکات زمین را نصیب آنان نفرما و اگر تا به حال به آنان نعمت دادی؛ پس اکنون متفرق شان کن و رابطۀ آنان را قطع فرما و حاکمان را از آنان ناراضی فرما، آنان ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی با ما دشمنی کردند و علیه ما به جنگ پرداختند».(3) سپس خطاب به عمر بن سعد فرمود: «ای عمر بن سعد! خداوند نسل تو را قطع کند و برکت از تو گرفته شود و کسی را بر تو مسلط کند که در بستر تو را بکشد. تو رحم مرا قطع کردی و حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را حفظ نکردی.(4)

ص:137


1- (1) قال: «اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز إلیهم غلام أشبه القوم خَلقا و خُلقا و منطقا برسولک محمد صلی الله علیه و آله». (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 114؛ الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 446 و الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 34.)
2- (2) قال: «اللهمّ اشهد أنّه قد برز إلیهم غلام أشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسولک، و کنّا إذا اشتقنا إلی نبیک نظرنا إلیه.» (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 166.)
3- (3) «فامنعهم برکات الأرض، فإن متعتهم إلی حین ففرّقهم فرقا، و اقطعهم قطعا، و اجعلهم طرائق قددا، و لاترض الولاة عنهم أبدا، فإنهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا یقاتلوننا.» (الفتوح، ج 5، ص 114.)
4- (4) ثم صاح الحسین علیه السلام بعمر بن سعد فقال: «ما لک قطع الله رحمک، و لابارک لک فی أمرک و سلط علیک بعدی من یقتلک علی فراشک، کما قطعت رحمی و لم تحفظ قرابتی من محمد صلی الله علیه و آله». (الفتوح، ج 5، ص 114.)

وقتی مختار، عمر بن سعد را به قتل رساند، پسرش حفص را احضار کرد و از او پرسید: «صاحب این رأس را می شناسی؟» او گفت: «آری، زندگی پس از او را دوست ندارم». مختار دستور داد گردن او را هم زدند. سپس گفت: «قتل پدر در برابر خون پدر و قتل پسر در مقابل شهادت مظلومانۀ علی بن الحسین علیه السلام اگرچه این دو به لحاظ مقام یک سان نبودند. به خدا قسم! اگر اکثر قریش را بکشم، جبران یک انگشت از حسین نخواهد شد.(1) بدین ترتیب نفرین امام علیه السلام نسبت به نسل عمر سعد، محقق شد.

روز عاشورا، در جنگ علی اکبر حادثۀ عجیبی رخ داد. او پس از آن که مدتی جنگید، به سوی امام علیه السلام آمد و گفت: «پدرجان! نزدیک است که تشنگی مرا بکشد و سنگینی شمشیر مرا سخت به زحمت انداخته؛ آیا شما دسترسی به آب دارید؟»(2) امام که آبی برای رفع تشنگی او نداشت، دلش بر او سوخت و شروع

ص:138


1- (1) فقال المختار لابنه حفص بن عمر بن سعد و هو جالس عنده: «أتعرف هذا الرأس؟» فاسترجع و قال: «نعم، و لا خیر فی العیش بعده.» قال له المختار: «صدقت، فإنک لاتعیش بعده.» فأمر به فقتل، و إذا رأسه مع رأس أبیه ثم إن المختار قال: «هذا بحسین و هذا بعلی بن حسین، و لا سواء، والله لو قتلت به ثلاثة ارباع قریش ما وفوا انملة من أناملة (الحسین).» (الطبری؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 6، ص 61؛ الفتوح، ج 6، ص 246 و أنساب الأشراف، ج 6، ص 406.)
2- (2) سؤالی که به ذهن می رسد آن است که کسی که به تصریح امام معصوم در صفات ظاهری و باطنی، شبیه ترین کس به رسول الله صلی الله علیه و آله است، کم ترین صفات در این شباهت آن است که صبر و شکیبایی نبوی داشته باشد و با خواسته ی خود عرصه را بر امام خود تنگ نکند، پس چگونه است که در آن لحظات سخت، از پدر چنین درخواستی می کند که امام حسین علیه السلام غصه ای برغصه های بی پایانش افزوده شود؟ مسلماً او خود را آماده ی این سختی ها کرده بود. به نظرمی آید شوق به آخرت و درک حضور پروردگار و اشتیاق شدید به ملاقات با رسول الله صلی الله علیه و آله دنیا را برای او تنگ و جنگ را برای او طولانی کرده و او را بی تاب ساخته بود.

به گریستن کرد و ناله اش بلند شد.(1) فرمود پسرم اندکی تاب بیاور و به جنگ ادامه بده؛ به زودی جدّت را ملاقات خواهی کرد که با ظرف آبی تو را سیراب می کند و بعد از آن هرگز تشنه نخواهی شد.(2) پس از آن، دیگر امام، با کسی سخنی نگفت. هنگامی که علی برای آخرین بار از او جدا شد، تاریخ هیچ سخنی از امام علیه السلام نقل نکرده است. این بدین معناست که امام در حالی که شاهد جنگ شایان یادگار وحی، علی اکبر با دشمنان خدا و اصابت شمشیرها و نیزه ها بر بدن او بود، فقط اشک می ریخت و گاهی ناله سر داده و گاهی به گونه ای با خداوند سخن می گفت که کسی چیزی از آن را نشنید؛(3) ولی هرگز

ص:139


1- (1) عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی قَالَ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: «إِذَا أَرَدْتَ الْمَسِیرَ إِلَی قَبْرِ الْحُسَین... ثُمَّ صِرْ إِلَی قَبْرِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ فَهُوَ عِنْدَ رِجْلِ الْحُسَینِ فَإِذَا وَقَفْتَ عَلَیهِ فَقُل... بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی مِنْ مُقَدَّمٍ بَینَ یدِی أَبِیکَ یحْتَسِبُکَ وَ یبْکِی عَلَیکَ مُحْتَرِقاً عَلَیکَ قَلْبُه.» (ابن قولویه؛ کامل الزیارات، ص 239.)
2- (2) فقاتل قتالا شدیدا و قتل جمعا کثیرا ثم رجع إلی أبیه و قال: «یا أبت العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد أجهدنی فهل إلی شربة من الماء سبیل.» فبکی الحسین علیه السلام و قال: «واغوثاه یا بنی! قاتل قلیلا فما أسرع ما تلقی جدک محمدا صلی الله علیه و آله فیسقیک بکأسه الأوفی شربة لاتظمأ بعدها أبدا.» فرجع إلی موقف النزال. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 113 و ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 115.)
3- (3) عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی قَالَ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: «إِذَا أَرَدْتَ الْمَسِیرَ إِلَی قَبْرِ الْحُسَین... ثُمَّ صِرْ إِلَی قَبْرِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ فَهُوَ عِنْدَ رِجْلِ الْحُسَینِ فَإِذَا وَقَفْتَ عَلَیهِ فَقُل... لَا تَسْکُنُ عَلَیکَ مِنْ أَبِیکَ زَفْرَةٌ.» (ابن قولویه؛ کامل الزیارات، ص 239.)

چشم از وجود فرزندش برنداشت؛ زیرا به محض سقوط علی از مرکب، خود را به میدان نبرد رساند. و لحظه ای نگاهش را از فرزند خود برنداشت تا به بالینش آمد.(1)

حضرت علی اکبر علیه السلام با کوفیان چنان جنگ شجاعانه ای انجام داد.(2) که ضجۀ آنان بلند شد.(3) چون نتوانستند او را به راحتی از پا درآورند، مُرَّة بْن مُنْقِذ عَبْدِی به کمینش نشست. طولی نکشید که با اصابت خدنگ او، علی اکبر نقش زمین شد. پس از آن، عموم کوفیان به او حمله ور شده و با شمشیرهای خود بدن او را پاره پاره کردند.(4) علی اکبر علیه السلام در حالی که رمقی نداشت، صدای خود را به پدرش رساند و گفت: «خداحافظ ای پدر! می بینم جدّم رسول الله صلی الله علیه و آله را که به تو سلام می رساند و می فرماید در رسیدن به ما عجله کن». آن گاه ناله ای سرداد و جان را تسلیم حق کرد.(5)

ص:140


1- (1) فَجَاءَ الْحُسَینُ علیه السلام حَتَّی وَقَفَ عَلَیه. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 106 و ابن طاوس؛ اللهوف، ص 114.)
2- (2) قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَال. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 113.)
3- (3) فلم یزل یقاتل حتی ضجّ أهل الشام (الکوفه) من یده. (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 115.)
4- (4) فَاعْتَرَضَهُ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ وَ احْتَوَاهُ الْقَوْمُ فَقَطَعُوهُ بِأَسْیافِهِم. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 106 و الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر؛ ج 4، ص 74.) فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِی - لَعَنَهُ اللهُ تَعَالَی - بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 113.)
5- (5) فرماه منقذ بن مرة العبدی - لعنه الله تعالی - بسهم فصرعه فنادی: «یا أبتاه! علیک السلام هذا جدی یقرؤک السلام و یقول لک عجل القدوم علینا.» ثم شهق شهقة، فمات. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 113.)

چند اتفاق در لحظۀ شهادت علی اکبر علیه السلام عمق وابستگی و علاقۀ امام و اهل بیت ایشان به او را نشان می دهد.

نخست آن که امام علیه السلام خود را بر بالین او رساند و با دلی سوزان، صورت مبارک خود را بر صورت او گذاشت(1) و خون او را با کف دست خود گرفت و به سوی آسمان پاشید و هیچ قطره ای از آن به زمین برنگشت.(2)

دوّم جملۀ امام حسین علیه السلام که خطاب به او فرمود: «خداوند بکشد مردمی را که تو را کشتند؛ با کشتن تو چه جرأتی در معصیت خداوند کردند و چقدر در هتک حرمت رسول الله صلی الله علیه و آله بی باک هستند. پسرم! بعد از تو نفرین باد بر دنیا».(3) قبل از شهادت علی اکبر، امام علیه السلام بطور شخصی، افراد را نفرین می کرد اما بعد شهادت، برای اولین مرتبه عموم کوفیان را نفرین کرد.

و سوم بیرون آمدن حضرت زینب علیها السلام از خیمه و دویدن به طرف قتلگاه علی اکبر علیه السلام که فریاد می زد: «ای وای برادرم! ای وای پسر برادرم!»(4) خارج شدن آن حضرت از خیمه ها، در آن روز پرمصیبت که به درخواست امام علیه السلام تا

ص:141


1- (1) فجاء الحسین علیه السلام حتی وقف علیه و وضع خده علی خده. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 114.)
2- (2) عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی قَالَ، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: «إِذَا أَرَدْتَ الْمَسِیرَ إِلَی قَبْرِ الْحُسَین... ثُمَّ صِرْ إِلَی قَبْرِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ فَهُوَ عِنْدَ رِجْلِ الْحُسَینِ فَإِذَا وَقَفْتَ عَلَیهِ فَقُل... یرْفَعُ دَمَکَ بِکَفِّهِ إِلَی أَعْنَانِ السَّمَاءِ، لَا یرْجِعُ مِنْهُ قَطْرَة.» (ابن قولویه؛ کامل الزیارات، ص 239.)
3- (3) قال: «قتل الله قوما قتلوک ما أجرأهم علی الله و علی انتهاک حرمة الرسول علی الدنیا بعدک العفاء.» (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 114 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 74.)
4- (4) قَالَ: «عَلَی الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ» وَ خَرَجَتْ زَینَبُ أُخْتُ الْحُسَینِ مُسْرِعَةً تُنَادِی یا أُخَیاهْ وَ ابْنَ أُخَیاهْ وَ جَاءَتْ حَتَّی أَکَبَّتْ عَلَیهِ.. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 106؛ ابن طاوس؛ اللهوف، ص 114 و ابن کثیر؛ البدایة والنهایة، ج 8، ص 185.)

آن ساعت از خیمه بیرون نیامده بود، علاقۀ فراوان زینب کبری علیها السلام را به علی اکبر علیه السلام می رساند.

حضور امام علیه السلام موجب شد که زینب کبری، عمّۀ علی اکبر در آن صحنۀ اسفناک تاب بیاورد. حضرت، با دست خود خواهر را نوازش کرد و تسلی داد و او را به خیمه برگرداند.(1) سپس به جوانان بنی هاشم فرمود: «بروید و پیکر برادرتان را به خیمه بیاورید». آنان اطاعت کرده و پیکر علی را آورده و در خیمه ای که محل شهدا بود قرار دادند.(2)

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

اشاره

در جمع اصحاب عاشورا، او کسی است که از دو معصوم در فضیلتش کلامی صادر شده است. روزی امام زین العابدین علیه السلام با دیدن یکی از فرزندان عباس اشک از دیدگانش جاری شد و خاطرات پرحزن شهادت پدر و عمویش را به یاد آورد و بصیرت عباس را چنین توصیف کرد: روزی سخت تر از روز حسین علیه السلام نبود که امت رسول الله صلی الله علیه و آله راه اشتباه رفتند و سی هزار نفر از آنان او را محاصره کردند و خونش را به قصد قربت ریختند. به خدا قسم در حالی او را به ظلم و جنایت کشتند که به خطای آن ها هشدار داد و موعظه کرد. امام زین العابدین علیه السلام در ادامه از خداوند برای حضرت عباس علیه السلام طلب رحمت کرد و در وصف شأن او چنین فرمود: «خداوند رحمت کند عمویم عباس را که خود

ص:142


1- (1) فَأَخَذَ الْحُسَینُ بِرَأْسِهَا فَرَدَّهَا إِلَی الْفُسْطَاط. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 107 و ابن طاوس؛ اللهوف، ص 114.)
2- (2) أَمَرَ فِتْیانَهُ فَقَالَ: «إحْمِلُوا أَخَاکُمْ.» فَحَمَلُوهُ حَتَّی وَضَعُوهُ بَینَ یدَی الْفُسْطَاطِ الَّذِی کَانُوا یقَاتِلُونَ أَمَامَهُ. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 107 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 74.)

را فدای برادرش کرد و دست هایش قطع شد و خداوند در عوض آن، دو بال به او مرحمت کرد که با آن در بهشت به همراه ملائکه پرواز می کند». سپس امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «عباس نزد خداوند مقامی دارد که در قیامت، جمیع شهدا به او غبطه می خورند».(1)

امام صادق علیه السلام هم، معرفت و بصیرت عباس علیه السلام را ستود. ایمان او را با استقامت و دفاع او را از برادرش امام حسین علیه السلام جهاد در راه خدا و قتلش به دست کوفیان را شهادت خواند. وی حضور بااخلاص ابوالفضل علیه السلام را در کربلا، همراهی او با حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام نامید؛(2) یعنی او یک قدم جلوتر و یک قدم عقب تر از مولای خود برنداشت.

مانند پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام اهل عبادت بود و بندگی خداوند می کرد و آثار سجده بر چهرۀ او آشکار بود.(3)

ص:143


1- (1) نَظَرَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ سَیدُالْعَابِدِینَ - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ - إِلَی عُبَیدِاللهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ یوْمٍ أَشَدَّ عَلَی رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله مِنْ یوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِیهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِالْمُطَّلِبِ أَسَدُاللهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ یوْمُ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِیهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ: «وَ لَا یوْمَ کَیوْمِ الْحُسَینِ - صَلَّی اللهُ عَلَیهِ - ازْدَلَفَ إِلَیهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ کُلٌّ یتَقَرَّبُ إِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللهِ یذَکِّرُهُمْ فَلَایتَّعِظُونَ حَتَّی قَتَلُوهُ بَغْیاً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً.» ثُمَّ قَالَ: «رَحِمَ اللهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَی وَ فَدَی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمَا جَنَاحَینِ یطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّةِ کَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللهِ - تَبَارَکَ وَ تَعَالَی - مَنْزِلَةً یغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یوْمَ الْقِیامَة.» (الأمالی، 548؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 274 و الخصال، ج 1، ص 68.)
2- (2) الصادق علیه السلام أنّه قال: «کان عمّنا العبّاس بن علی علیه السلام نافذ البصیرة، صلب الإیمان، جاهد مع أبی عبدالله علیه السلام و أبلی بلاء حسناً، و مضی شهیدا.» (الخصال 86، باب الاثنین.)
3- (3) شَابّاً أَمْرَدَ مَعَ الْحُسَینِ بَینَ عَینَیهِ أَثَرُ السُّجُودِ... الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِی علیه السلام. (الصدوق؛ ثواب الأعمال، ص 218 و أبوالفرج الأصفهانی؛ مقاتل الطالبیین، ص 118.)

او در پیش آمدهای نگران کنندۀ این سفر خطیر، خواهران خود، دختران برادرش و سایر زنان حرم را با محبت و ادب سرشار، آرام می کرد.(1)

آن قدر در ساعات شب و روز برای عموم اصحاب به ویژه زنان و کودکان آب آورد که ملقب به سقا شد.(2) به هنگام جنگ، در رجزهای خود به سقاّیی حرم برادرش افتخار می کرد(3) و در امر سقایت و آب آوری، خیلی از اوقات هم با دشمن درگیر شد و جانش به خطر افتاد.(4)

تلاش عباس علیه السلام در روز تاسوعا

بعضی از اصحاب به اذن امام علیه السلام کوفیان را مکرّر نصیحت کردند؛ اما در

ص:144


1- (1) أنّ الحسین علیه السلام لمّا خطب خطبته علی راحلته و نادی فی أولها بأعلی صوته: «أیها الناس، اسمعوا قولی و لاتعجلونی.» سمع النساء کلامه هذا فصحن و بکین و ارتفعت أصواتهن، فأرسل إلیهنّ أخاه العبّاس و ولده علیا و قال لهما: «أسکتاهنّ فلعمری لیکثرنّ بکاؤهنّ.» فمضیا یسکتاهنّ حتّی إذا سکتن عاد إلی خطبته. (الطبری؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 424.)
2- (2) کان (العبّاس) الذی یسمّی: السقّاء (یوم کربلاء). (الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 1، ص 179 و 347 و ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 108.)
3- (3) نَفْسِی لِنَفْسِ الْمُصْطَفَی الطُّهْرِ وَقَا إِنِّی أَنَا الْعَبَّاسُ أَغْدُو بِالسِّقَا. (ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 108.)
4- (4) ما منع الحسین علیه السلام و أصحابه من الماء و ذلک قبل أن یجمع علی الحرب اشتدّ بالحسین و أصحابه العطش، فدعا أخاه العبّاس فبعثه فی ثلاثین فارسا و عشرین راجلا لیلا... قال (نافع) لرجاله: «املئوا قربکم، فشد الرجالة.» فملئوا قربهم، و ثار إلیهم عمرو بن الحجاج و أصحابه، فحمل علیهم العباس بن علی علیه السلام و نافع بن هلال فکفوهم، ثم انصرفوا الی رحالهم. (الطبری؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 412 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 54.)

مذاکرات مهم با لشکر کوفه که نیاز به شخصی بانفوذ و مؤثر بود، عباس بن علی علیه السلام نمایندۀ خاص امام بود.

بعد از نماز عصر روز تاسوعا، عمر بن سعد فرمان جنگ صادر کرد و کوفیان آمادۀ حمله به امام علیه السلام و اهل بیتش شدند که تا قبل از تاریکی شب، کار را تمام کنند. عباس علیه السلام متوجه شد و خبر آن را به برادرش رساند. امام علیه السلام به قمر بنی هاشم فرمود: «برادرم! سوار بر مرکب شو و برو به آنان بگو از ما چه می خواهید؟» این دستور را امام علیه السلام با جملۀ «یا عبّاس! إرکب بنفسی أنت؛ ای عباس! سوار شو جانم فدایت». بیان فرمود که علاقۀ شدید حضرت به برادرش عباس را معلوم می کند.(1)

غیر از آن روز، هرگز این جمله در ایام امامت امام علیه السلام از او شنیده نشده بود. عباس به همراه زهیر و حبیب بن مظاهر و بیست نفر از اصحاب نزد عمر بن سعد و فرماندهان او رفت و پیغام برادرش را داد. آنان گفتند که قصد جنگ با حسین را دارند. او از عمر بن سعد و کوفیان خواست تا فرصت دهند، پاسخ آنان را به امام علیه السلام برساند. سپس برگشت و ماجرا را به امام گفت؛ در حالی که سایر همراهان او ماندند و به نصیحت کوفیان پرداختند.(2) امام علیه السلام به عباس فرمود: «هر چه می توانی و استطاعت داری، امشب را از آنان مهلت بگیر و

ص:145


1- (1) قال العباس بن علی علیه السلام: «یا أخی! أتاک القوم.» قال: «فنهض.» ثم قال: «یا عباس! إرکب بنفسی أنت یا أخی! حتی تلقاهم فتقول لهم ما لکم؟ و ما بدا لکم؟ و تسألهم عما جاء بهم؟» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 416؛ الإرشاد، ج 2، ص 90 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 56.)
2- (2) فانصرف العباس علیه السلام راجعاً یرکض إلی الحسین علیه السلام یخبره بالخبر، و وقف أصحابه یخاطبون القوم. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 416.)

آن ها را متوقف کن تا شبی را به عبادت، استغفار و تلاوت قرآن بگذرانیم».(1) عباس به نزد لشکر عمر بن سعد برگشت و با قاطعیت به آنان گفت: «حضرت اباعبدالله علیه السلام از شما خواسته است، برگردید تا امشب را به امور خویش مشغول باشد؛ زیرا او نیاز به گفت وگوی بیشتری دارد. فردا در ملاقاتی با شما معلوم می شود که اگر راضی به خواستۀ شما شدیم، آن را تحقق می بخشیم و اگر نپذیرفتیم آن را ردّ خواهیم کرد».(2)

ادب او اجازه نمی داد بدون نظر امام علیه السلام رأی بدهد؛ اگر چه مطلب برای او روشن بود. همیشه بعد از اتمام مذاکره، از اهل کوفه فرصت می گرفت تا رأی نهایی را از پسر فاطمه علیها السلام بپرسد.(3)

ص:146


1- (1) کان العباس بن علی علیه السلام حین أتی حسینا بما عرض علیه عمر بن سعد قال: «ارجع الیهم، فإن إستطعت أن تؤخرهم إلی غدوه و تدفعهم عند العشیة لعلنا نصلی لربنا اللیلة و ندعوه و نستغفره.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 417 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 57.)
2- (2) فقال: «یا هؤلاء! أن أباعبدالله علیه السلام یسألکم أن تنصرفوا هذه العشیة حتی ینظر فی هذا الأمر، فإن هذا أمر لم یجر بینکم و بینه فیه منطق، فإذا أصبحنا التقینا إن شاء الله، فأما رضیناه فأتینا بالأمر الذی تسالونه و تسومونه، أو کرهنا فرددناه، و إنما أراد بذلک أن یردهم عنه تلک العشیة حتی یأمر بأمره، و یوصی أهله.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 417؛ ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 57 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 176.)
3- (3) قال: «فلاتعجلوا. حتی أرجع الی ابی عبدالله فأعرض علیه ما ذکرتم.» قال فوقفوا ثم قالوا: «ألقه فاعلمه ذلک، ثم القنا بما یقول.» قال: «فانصرف العباس راجعا یرکض إلی الحسین علیه السلام یخبره بالخبر. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 416 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 57.)

در همان روز، شمر بن ذی الجوشن، او و برادرانش (فرزندان امّ البنین) را صدا کرد. آنان پاسخش را ندادند، امام به آنان فرمود: «اگر چه او فاسق است، اما جوابش را بدهید؛ زیرا او از بستگان شماست».(1) آنان گفتند: «چه می خواهی؟» او گفت: «شما برادران، از تعرض لشکر عبیدالله در امان هستید». عباس و برادرانش در پاسخ گفتند: «خداوند تو و امان نامۀ تو را لعنت کند؛ آیا ما در امان باشیم و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله در امان نباشد» و آن را نپذیرفتند.(2) آنان امنیت واقعی خود را در امنیت ولیّ زمان خود می دیدند و نبودن آن حضرت برای آنان ناأمنی واقعی بود.

عباس علیه السلام در شب و روز عاشورا

شب عاشورا که امام علیه السلام از همراهان خود خواست او را تنها بگذارند و بروند، عباس برخاست و چنان ابراز وفاداری به مولایش کرد که نظیر ندارد. او گفت: «نمی رویم تا بعد از تو باقی نباشیم، خداوند فرصت جدا شدن از تو را هرگز به ما ندهد».(3)

ص:147


1- (1) فقال الحسین علیه السلام لإخوته: «أجیبوه و إن کان فاسقاً فإنه من أخوالکم.» (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 94.)
2- (2) وَ جَاءَ شِمْرٌ حَتَّی وَقَفَ عَلَی أَصْحَابِ الْحُسَینِ علیه السلام فَقَالَ: «أَینَ بَنُوأُخْتِنَا؟» فَخَرَجَ إِلَیهِ الْعَبَّاسُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُثْمَانُ، بَنُو عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَقَالُوا: «مَا تُرِیدُ؟» فَقَالَ: «أَنْتُمْ یا بَنِی أُخْتِی! آمِنُونَ.» فَقَالَتْ لَهُ الْفِتْیةُ: «لَعَنَکَ اللهُ وَ لَعَنَ أَمَانَکَ. أتُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله لَا أَمَانَ لَهُ.» (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 89؛ تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 416 و الفتوح، ابن أعثم؛ ج 5، ص 94.)
3- (3) لم نفعل لنبقی بعدک، لا أرانا الله ذلک ابداً. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 419 و ابن طاوس؛ اللهوف، ص 91.)

بعد از او، سایر طالبیین در اظهارات خود جملات او را تکرارکردند.(1) روز عاشورا پرچم نهضت که نشانۀ عزت و استقامت لشکر ولیّ زمان بود، به دست باکفایت عباس علیه السلام به اهتزاز درآمد.(2)

از آغاز روز عاشورا، عباس در کنار امام علیه السلام حاضر بود و به هر سو که امام می رفت، او هم به آن سمت می رفت و لحظه ای از برادر بزرگوارش غافل نبود.(3)

تله های جنگی که دشمن با جمعیت زیادش آن ها را برای یاران امام علیه السلام به وجود می آورد، به دست باکفایت ابوالفضل علیه السلام خنثی می شد. روز عاشورا چهار نفر از اصحاب امام در حلقۀ محاصرۀ دشمن گرفتار شدند. سایر یاران امام علیه السلام به دلیل دوری از آنان، امکان یاری رساندن به ایشان را نداشتند که با شهامت یک تنۀ جناب عباس علیه السلام حلقۀ محاصره شکسته شد و آنان نجات یافتند.(4)

آن حضرت، روز عاشورا به برادران خود عبدالله، عثمان و جعفر که مادرشان ام البنین بود، گفت: «شما اولادی ندارید؛ پس پیش تر قدم به میدان جنگ

ص:148


1- (1) ثم إنهم تکلموا بهذا. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 419 و اللهوف، ابن طاوس؛ ص 91.)
2- (2) أَعْطَی رَایتَهُ الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِی علیه السلام. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 422؛ ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 100 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 178.)
3- (3) بقی العباس بن علی علیه السلام قائما امام الحسین علیه السلام یقاتل دونه، و یمیل معه حیث مال، حتی قتل، رحمة الله علیه. (الأخبار الطوال، ص 257.)
4- (4) الصیداوی عمر بن خالد، و جابر بن الحارث السلمانی، و سعد مولی عمر بن خالد، و مجمع بن عبدالله العائذی، فإنهم قاتلوا فی أول القتال، فشدوا مقدمین بأسیافهم علی الناس، فلما وغلوا عطف علیهم الناس فأخذوا یحوزونهم، و قطعوهم من أصحابهم غیر بعید، فحمل علیهم العباس بن علی علیه السلام فاستنقذهم. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 446 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 74.)

گذارید تا با چشمان خود ببینم که خویش را برای خدا خالص کرده اید». سپس عبدالله و عثمان یکی پس از دیگری به میدان رفتند و پس از دفاع شجاعانه از فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله با ضربه های هانی بن ثبیت حضرمی به زمین افتادند. جعفر، بعد از آن دو به جنگ پرداخت که خولی بن یزید اصبحی با تیری او را از پا درآورد و مردی از بنی دارم، بلافاصله سر از بدنش جدا کرد.(1) عباس بن علی علیه السلام با تشجیع برادرانش به دو هدف اساسی رسید: یکی این که با تحمل مصیبت برادرانش به اجر بزرگی رسید و دیگر آن که اطمینان یافت که فرزندان مادرش (برادرانش) از سعادت ابدی محروم نشده و امام را تنها نگذاشته اند.

عطش شدیدی همۀ حرم و حضرت سیدالشهدا علیه السلام را فراگرفت از اصحاب فقط جناب عباس مانده بود. امام علیه السلام به قصد آب، آهنگ فرات کرد. جناب عباس علیه السلام طبق معمول برادر را در این امر یاری کرد و همراه او شد. مردی از بنی دارم فریاد زد: «بین حسین و آب مانع شوید تا دسترسی به آن پیدا نکند». نفرین امام علیه السلام او را خشمگین کرد. او تیری را به طرف حضرت رها کرد که بر گلوی او نشست. امام علیه السلام تیر را بیرون آورد و دست خود را زیر گلو قرار داد تا از خون پر شد و سپس آن را [به سمت آسمان] پاشید و عرض کرد: «خداوندا!

ص:149


1- (1) فَلَمَّا رَأَی الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَیهِ - کَثْرَةَ الْقَتْلَی فِی أَهْلِهِ قَالَ لِإِخْوَتِهِ مِنْ أُمِّهِ وَ هُمْ عَبْدُاللهِ وَ جَعْفَرٌ وَ عُثْمَانُ: «یا بَنِی أُمِّی! تَقَدَّمُوا حَتَّی أَرَاکُمْ قَدْ نَصَحْتُمْ لِلهِ وَ لِرَسُولِهِ فَإِنَّهُ لَا وُلْدَ لَکُمْ.» فَتَقَدَّمَ عَبْدُاللهِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً فَاخْتَلَفَ هُوَ وَ هَانِئُ بْنُ ثُبَیتٍ الْحَضْرَمِی ضَرْبَتَینِ فَقَتَلَهُ هَانِئٌ - لَعَنَهُ اللهُ - وَ تَقَدَّمَ بَعْدَهُ جَعْفَرُ بْنُ عَلِی - رَحِمَهُ اللهِ - فَقَتَلَهُ أَیضاً هَانِئٌ وَ تَعَمَّدَ خَولِی بْنُ یزِیدَ الْأَصْبَحِی عُثْمَانَ بْنَ عَلِی - رَضِی اللهُ عَنْهُ - وَ قَدْ قَامَ مَقَامَ إِخْوَتِهِ فَرَمَاهُ بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ وَ شَدَّ عَلَیهِ رَجُلٌ مِنْ بَنِی دَارِمٍ فَاحْتَزَّ رَأْسَهُ. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 449؛ المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 109 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 76.)

از آنچه با فرزند پیامبرت می کنند به تو شکایت می کنم». سپس به جایگاه خود برگشت در حالی که سخت تشنه بود.(1) آن گاه کوفیان با محاصرۀ عباس، او را از برادرش جدا کردند؛(2) اما او به تنهایی و دور از برادرش جنگید(3) و دشمنان را متفرق ساخت.(4)

هنگام دفاع از برادرش حسین بن علی و حمله به دشمن، رجزهای او سراسر ایمان، معرفت، شجاعت، ایثار و وفاداری بود. فرازهای رجز او چنین بود: «هراسی از مرگ ندارم تا در میان مردان جنگجو فرو روم. من عباسم هر صبح سقایی می کنم تا جانم فدای آن برگزیدۀ پاک الهی (حسین) شود. اگر دست راستم را هم قطع کنید؛ من از دینم و امام راست گو و صاحب یقین که نوۀ نبی است، حمایت می کنم».(5)

ص:150


1- (1) إشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ فَرَکِبَ الْمُسَنَّاةَ یرِیدُ الْفُرَاتَ وَ بَینَ یدَیهِ الْعَبَّاسُ أَخُوهُ فَاعْتَرَضَتْهُ خَیلُ ابْنِ سَعْدٍ وَ فِیهِمْ رَجُلٌ مِنْ بَنِی دَارِمٍ فَقَالَ: «لَهُمْ وَیلَکُمْ حُولُوا بَینَهُ وَ بَینَ الْفُرَاتِ وَ لَا تُمَکِّنُوهُ مِنَ الْمَاءِ.» فَقَالَ الْحُسَینُ علیه السلام: «اللهُمَّ أَظْمِئْهُ!» فَغَضِبَ الدَّارِمِی وَ رَمَاهُ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِی حَنَکِهِ فَانْتَزَعَ الْحُسَینُ علیه السلام السَّهْمَ وَ بَسَطَ یدَهُ تَحْتَ حَنَکِهِ فَامْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ بِالدَّمِ فَرَمَی بِهِ ثُمَّ قَالَ: «اللهُمَّ إِنِّی أَشْکُو إِلَیکَ مَا یفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیکَ.» ثُمَّ رَجَعَ إِلَی مَکَانِهِ وَ قَدِ إشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 109 و ابن طاوس؛ اللهوف، ص 118.)
2- (2) وَ أَحَاطَ الْقَوْمُ بِالْعَبَّاسِ فَاقْتَطَعُوهُ عَنْهُ. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 109 و ابن طاوس؛ اللهوف، ص 118.)
3- (3) فَجَعَلَ یقَاتِلُهُمْ وَحْدَهُ. الإرشاد، المفید، ج 2، ص 109 واللهوف، ابن طاوس، ص 118
4- (4) حَمَلَ هُوَ عَلَیهِم... فَفَرَّقَهُم. (ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 108.)
5- (5) فَحَمَلُوا عَلَیهِ وَ حَمَلَ هُوَ عَلَیهِمْ وَ جَعَلَ یقُولُ: «لَا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رَقَی، حَتَّی أُوَارَی فِی

چنان در جنگ با ذکاوت و شجاع بود که کوفیان نمی توانستند به راحتی با او روبه رو شوند و همۀ ضربه های تأثیرگذاری را که به او زدند، مربوط به یک نفر نبود. وقتی که او خسته و در جنگ بسیار ضعیف شده بود، با تعداد بسیاری از افراد، راه را بر او بستند(1) و با گذاشتن کمین، قدرت مقابله با او را پیدا کردند.

زَیْد بْن وَرْقَاء جُهَنی از پشت درخت نخلی بیرون آمد و دست راستش را از بدنش جدا کرد. حکیم بْن طُفَیْل نیز دست چپ او را قطع کرد.(2)

بعد از آن که بدنش با اصابت شمشیرها، نیزه ها و تیرهای دشمن پر از جراحت های شدید شد و توانش را از دست داد، ایستاد و حرکتی نکرد.(3) در آن لحظه بود که حکیم بن طفیل جرأت یافت تا عمودی بر کمر او بزند. آن ضربه، عباس را از اسب روی زمین انداخت و او را به شهادت رساند.(4)

ص:151


1- (1) ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبَّاسَ عَنْهُ وَ أَحَاطُوا بِهِ مِنْ کُلِّ جَانِب. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 109؛ ابن طاوس؛ اللهوف، ص 118 و ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 71.)
2- (2) فَکَمَنَ لَهُ زَیدُ بْنُ وَرْقَاءَ الْجُهَنِی مِنْ وَرَاءِ نَخْلَةٍ وَ عَاوَنَهُ حَکِیمُ بْنُ طُفَیلٍ السِّنْبِسِی فَضَرَبَهُ عَلَی یمِینِه... فَقَاتَلَ حَتَّی ضَعُفَ فَکَمَنَ لَهُ الْحَکِیمُ بْنُ الطُّفَیلِ الطَّائِی مِنْ وَرَاءِ نَخْلَةٍ فَضَرَبَهُ عَلَی شِمَالِه. (ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 108.)
3- (3) بَعْدَ أَنْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَلَمْ یسْتَطِعْ حَرَاکاً. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 110.)
4- (4) حَکِیمُ بنُ طُفَیلِ الطّائی قَد کَانَ أصَابَ صُلبَ العَبّاسِ بنِ عَلِیّ علیه السلام فَقَتَلَهُ الْمَلْعُونُ بِعَمُودٍ مِنْ حَدِید. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص 62؛ ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 108 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 242.)

امام حسین علیه السلام با دیدن پیکر بی جان برادرش عباس بسیار گریست(1) و فرمود: «اکنون کمرم شکست و چارۀ کار از دستم خارج شد».(2)

این جمله از هیچ ولی ای از اولیای الهی شنیده نشده است و فقط حضرت سیدالشهدا علیه السلام در وقت شهادت جناب عباس این جمله را فرمود. چرا که هیچ یک از اولیا و انبیای گذشته و هیچ یک از اولیا در آینده، مدّبر و چاره سازی مانند عباس نداشتند و نخواهند داشت که با از دست دادن او چنین کلماتی را بگوید.

عباس شجاعت را با عقل، قدرت را با تدبیر، ایمان را با وفا، اطاعت را با ادب و رأفت را با صلابتِ وجودش در هم آمیخته بود و خاطر دشمن با شهادت عباس نسبت به پیروزی آسوده شد؛ زیرا حضور شجاعانی مثل او در اردوی امام حسین علیه السلام آنان را نگران پیروزی زودرس می کرد. پس از شهادت عباس، لباس و سایر اشیای او را حکیم بن طفیل غارت کرد.(3)

امام صادق علیه السلام ضمن آن که توصیه به زیارت عباس فرموده، به صفات تسلیم محض بودن او نزد امام علیه السلام و وفاداری او، در آن زیارت اشاره کرده است.(4)

ص:152


1- (1) فَبَکَی الْحُسَینُ علیه السلام لِقَتْلِهِ بُکَاءً شَدِیداً. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 118.)
2- (2) فقال الحسین علیه السلام: «ألآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی.» (الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 34.)
3- (3) حکیم بن فضیل السنبسی، کان قد سلب العباس بن علی بن أبی طالب علیه السلام یوم قتل الحسین علیه السلام. (ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 272.)
4- (4) عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی قَال، قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: «إِذَا أَرَدْتَ زِیارَةَ قَبْرِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَلِی علیه السلام... قُلْ سَلَامُ اللهِ وَ سَلَامُ مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِین... یابْنَ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِی.» (ابن قولویه؛ کامل الزیارات، ص 256.)

قاسم بن أصبغ قاتل عباس را می بیند که سر او را به گردن اسب خود آویخته و زانوهای اسب به سر مطهر او اصابت می کند. پس به پدرش می گوید: «ای کاش سر را بالاتر می بست. نمی بینی که زانوهای اسب باعث لطمه به سر آن جناب شده است». پدر می گوید که پسرم مصیبت مرا شدیدتر مکن.(1) ابن نباته گفته است که رأس مطهر حضرت عباس علیه السلام را به همان حالت که برگردن اسب قاتلش آویزان بود، به شهر کوفه وارد کردند.(2)

پس از واقعۀ کربلا، قاسم به شخصی از طایفۀ بنی دارم گفت: «پیش از این تو را با روی سفید و زیبا دیده بودم، حال تو را نشناختم، چرا رنگ صورتت تغییر کرده؟» او در جواب گفت: «جوانی را که با حسین به کربلا آمده بود و آثار سجدۀ بسیار و عبادت بین دو چشم او هویدا بود، به قتل رساندم. از آن روز، شب ها در خواب به سراغم می آید و گریبانم را گرفته، سوی جهنم کشانده و مرا در آن می سوزاند. پس صیحه می زنم، به طوری که همه می شنوند». در آخر گفت آن جوانی را که کشتم، عباس بن علی علیه السلام بود.(3)

ص:153


1- (1) فقال القاسم: «لقد رأیته علی فرس له مرحا و قد علق الرأس بلبانها و هو یصیب رکبتها.» قال فقلت لأبی: «لو أنه رفع الرأس قلیلا أما تری ما تصنع به الفرس بیدیها.» فقال لی: «یا بنی! ما یصنع بی أشد.» (ثواب الأعمال، ص 218.)
2- (2) عن القاسم بن الاصبغ المجاشعی قال: لما أتی بالرءوس إلی الکوفة إذا بفارس أحسن الناس وجها قد علق فی لبب فرسه رأس غلام أمرد کأنه القمر لیلة تمامه و الفرس یمرح فاذا طأطأ رأسه لحق الرأس بالأرض فقلت له: «رأس من هذا؟» فقال: «هذا رأس العباس بن علی.» قلت: «و من أنت؟» قال: «حرملة بن الکاهل الأسدی.» (سبط بن الجوزی؛ تذکرة الخواص، ص 253.)
3- (3) عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: «رَأَیتُ رَجُلًا مِنْ بَنِی أَبَانِ بْنِ دَارِمٍ أَسْوَدَ الْوَجْهِ وَ کُنْتُ أَعْرِفُهُ

فرزندان عباس تا چند نسل، از یاوران ائمه علیهم السلام و از عالمان بزرگ بودند. عبیدالله بن علی بن ابراهیم بن الحسن بن عبیداللّه بن العباس بن علی علیهم السلام یکی از آن هاست که از محدّثین قرن سوم بود.(1)

مسلم بن عقیل علیه السلام

اشاره

مسلم فرزند عقیل برادر حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام است که هجده سال از عمر خود را با پدر سپری کرده بود.(2) وی، از بنی هاشم و پسرعموی امام حسین علیه السلام بود. امام به او اعتماد کامل داشت و بسیاری از امور مهم را به او واگذار می کرد.(3)

روزی علی علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: «یا رسول الله! آیا عقیل را دوست داری؟» پیامبر خدا فرمود: «آری، او را یک بار به خاطر خودش و یک بار

ص:154


1- (1) من أولاد العباس بن علی علیه السلام عبیدالله بن علی بن ابراهیم ابن الحسن بن عبید الله بن العباس بن علی علیهم السلام قال علماء السیر قدم بغداد و حدث بها و نزل مصر و کان عالما جوادا و عنده کتب تسمی الجعفریة فیها فقه أهل البیت علیهم السلام و توفی بمصر سنة اثنی عشرة و ثلاث مائة. (رجال النجاشی، ص 140 و 347 و سبط بن الجوزی؛ تذکرة الخواص، ص 58.)
2- (2) لما أتت علی مسلم ثمانی عشرة سنة و قد مات عقیل أبوه. (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 11، ص 252.)
3- (3) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 353.

هم به خاطر علاقۀ به ابوطالب دوستش دارم. به درستی که فرزند عقیل در راه فرزند تو کشته می شود. مؤمنین بر او گریه می کنند و ملائکه بر او درود و صلوات می فرستند».(1)

مسلم بن عقیل تنها صحابۀ حسینی است که در فضیلت او به طور خاص از رسول خدا صلی الله علیه و آله کلامی وارد شده است.

نمایندۀ تام الاختیار امام حسین علیه السلام

بعد از آن که شیعیان کوفه اطلاع یافتند امام علیه السلام در مکه مستقر است، نامه به او نوشتند و اعلام کردند با والی کوفه که از طرف یزید بن معاویه تعیین شده، نماز جمعه نمی خوانند تا امام حسین علیه السلام خود را به کوفه برساند و امور را به دست گرفته و آن جا را از ظلم و جور بنی امیه پاک کند. امام علیه السلام در پاسخ کوفیان، جناب مسلم را به عنوان نمایندۀ خود به کوفه فرستاد تا او را از واقعیت دعوت کوفیان مطلع کند.(2)

ص:155


1- (1) عن ابن عباس قال، قال علی علیه السلام لرسول الله صلی الله علیه و آله: «یا رسول الله! إنک لتحب عقیلا؟» قال: «إی والله إنی لأحبه حبین، حبا له و حبا لحب أبی طالب له و إن ولده لمقتول فی محبة ولدک فتدمع علیه عیون المؤمنین و تصلی علیه الملائکة المقربون.» ثم بکی رسول الله صلی الله علیه و آله حتی جرت دموعه علی صدره ثم قال: «إلی الله أشکو ما تلقی عترتی من بعدی.» (الأمالی للصدوق، ص 128.)
2- (2) إِنِّی بَاعِثٌ إِلَیکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیتِی. فَإِنْ کَتَبَ إِلَی أَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْی مَلَئِکُم. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 39.) قَدْ نَفَّذْتُ إِلَیکُمْ ابْنَ عَمِّی مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ لِیعَرِّفَنِی مَا أَنْتُمْ عَلَیهِ مِنْ رَأْی جَمِیلٍ. (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 37.)

امام حسین علیه السلام او را به شیعیان کوفه، برادر و در میان اهل بیت خویش ثقۀ خود معرفی کرد.(1) تعبیر امام علیه السلام به ثقه، با توجه به آن که در میان اهل بیت حضرت مردان شایسته کم نبودند، به این معنی بود که مسلم یکی از مطمئن ترین و شایسته ترین افراد در میان اصحابش برای سازمان دهی و آماده سازی شیعیان کوفه بود. مسلم به مدینه آمد و در کنار مزار رسول الله صلی الله علیه و آله نماز خواند و با دوستان خود وداع کرد و دو نفر راهنما برای تشخیص راه، همراه گروه خود کرد.

آن دو راهنما، به منظور نزدیک شدن راه، مسیر بیراهه در پیش گرفته، در نتیجۀ راه را گم کرده، دچار تشنگی فراوان شدند و طولی نکشید که جان باختند. مسلم با آخرین نشانی های دو راهنما و زحمت بسیار، خود را به محلی به نام «مضیق» رساند.(2)

این حادثه، موجب نگرانی مسلم شد و این سفر را مبارک ندید و طی نامه ای به امام علیه السلام وقایع را توضیح داد و در آخر نوشت: «من این پیش آمد را به فال نیک نگرفتم؛ اکنون اگر صلاح بدانید، مرا از این مأموریت معاف دارید و دیگری را به جایم برای انجام این مأموریت بفرستید. والسلام».

امام حسین علیه السلام در پاسخ وی نوشت: «بیم من آن است که چون از مرگ و درگیر شدن با دشمن می هراسی، استعفا کرده ای، باید که دلت را قوی کنی و مأموریتت را چنانچه دستور داده ام به انجام رسانی».

ص:156


1- (1) قد بعثت إلیکم أخی و ابن عمی و ثقتی من اهل بیتی. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 353.)
2- (2) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 354 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 39 و 40.

مسلم بعد از خواندن نامۀ امام گفت دیگر از خطرها باکی ندارم. پس از آن، او به راه خود ادامه داد تا به کوفه رسید.(1)

رهبری شیعه در کوفه

حضرت مسلم علیه السلام پس از این که به کوفه رسید و مورد استقبال بزرگان آن شهر از یاران حضرت علی علیه السلام قرار گرفت، و نامۀ امام حسین علیه السلام و اهداف او را برای شیعیان و مردم کوفه تبیین کرد. با مدیریت موفق او دوازده هزار نفر از مردم کوفه با نمایندۀ امام علیه السلام بیعت کردند.(2) او با بررسی آمادگی بیعت کنندگان و استواری آنان، نتایج را به امام گزارش کرد و طی نامه ای، ضمن اعلام بیعت آنان، حضرت را به کوفه دعوت کرد.(3) این نامه، 27 روز قبل از

ص:157


1- (1) فَکَتَبَ مُسْلِمُ بْنُ عَقِیلٍ رحمه الله مِنَ الْمَوْضِعِ الْمَعْرُوفِ بِالْمَضِیقِ مَعَ قَیسِ بْنِ مُسْهِرٍ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّنِی أَقْبَلْتُ مِنَ الْمَدِینَةِ مَعَ دَلِیلَینِ لِی فَجَارَا عَنِ الطَّرِیقِ فَضَلَّا وَ إشْتَدَّ عَلَینَا الْعَطَشُ فَلَمْ یلْبَثَا أَنْ مَاتَا وَ أَقْبَلْنَا حَتَّی انْتَهَینَا إِلَی الْمَاءِ فَلَمْ نَنْجُ إِلَّا بِحُشَاشَةِ أَنْفُسِنَا وَ ذَلِکَ الْمَاءُ بِمَکَانٍ یدْعَی الْمَضِیقَ مِنْ بَطْنِ الْخَبْتِ وَ قَدْ تَطَیرْتُ مِنْ وَجْهِی هَذَا فَإِنْ رَأَیتَ أَعْفَیتَنِی مِنْهُ وَ بَعَثْتَ غَیرِی؛ وَالسَّلَامُ. فَکَتَبَ إِلَیهِ الْحُسَینُ بْنُ عَلِی علیه السلام: أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ خَشِیتُ أَنْ لَایکُونَ حَمَلَکَ عَلَی الْکِتَابِ إِلَی فِی الِاسْتِعْفَاءِ مِنَ الْوَجْهِ الَّذِی وَجَّهْتُکَ لَهُ إِلَّا الْجُبْنُ فَامْضِ لِوَجْهِکَ الَّذِی وَجَّهْتُکَ لَهُ؛ وَالسَّلَامُ. فَلَمَّا قَرَأَ مُسْلِمٌ الْکِتَابَ قَالَ: «أَمَّا هَذَا فَلَسْتُ أَتَخَوَّفُهُ عَلَی نَفْسِی.» فَأَقْبَل حَتَّی دَخَلَ الْکُوفَة. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 355 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 40.)
2- (2) فَلَمّا تَحَدَّثَ أهلُ الکُوفَةِ بِمُقَدمِهِ دَبُّوا إلَیهِ فَبَایعُوهُ، فَبَایعَهُ مِنهُم إثنَا عَشَرَ ألفَاً. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 347 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 41.)
3- (3) فَکَتَبَ مُسْلِمٌ رحمه الله إِلَی الْحُسَینِ علیه السلام یخْبِرُهُ بِبَیعَةِ ثَمَانِیةَ عَشَرَ أَلْفاً وَ یأْمُرُهُ بِالْقُدُوم. (تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 348 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 41.)

شهادت او (حدود دوازدهم ذی قعده)(1) نوشته شد و سپس عدّۀ دیگری به امام علیه السلام نامه نوشتند.(2) طولی نکشید که رقم بیعت کنندگان به هیجده هزار نفر هم رسید.(3)

مدّتی پس از آن، حضرت سیدالشهدا علیه السلام روز سه شنبه نهم ذیحجه (یوم ترویه) به طرف کوفه حرکت کرد.(4) همان روز هم مسلم به شهادت رسید.(5)

پای بندی به عقاید و اخلاق

او به تمام معنا مؤمن و پای بند به دستورهای دینی بود و رسیدن به هدف را با هر وسیله ای، خلاف ایمان و اخلاق می دانست. در فرصتی مناسب و باهماهنگی شریک بن اعور (6)(از بزرگان شیعه و علاقه مندان حضرت علی علیه السلام) که بیمار بود، قرار شد که وقتی عبیدالله برای عیادت از شریک به خانۀ هانی

ص:158


1- (1) کَانَ مُسْلِمٌ کَتَبَ إِلَیهِ قَبْلَ أَنْ یقْتَلَ بِسَبْعٍ وَ عِشْرِینَ لَیلَة. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 71.)
2- (2) کَتَبَ إِلَیهِ أَهْلُ الْکُوفَةِ أَنَّ لَکَ هَاهُنَا مِائَةَ أَلْفِ سَیفٍ فَلَاتَتَأَخَّر. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 71.)
3- (3) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 368.
4- (4) قَدْ شَخَصْتُ إِلَیکُمْ مِنْ مَکَّةَ یوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَمَانٍ مَضَینَ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ یوْمَ التَّرْوِیة. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 70.)
5- (5) کَانَ خُرُوجُ مُسلِمِ بنِ عَقِیلٍ رحمه الله بِالکُوفَةِ یومَ الثَّلاَثَاءَ لِثَمَانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحَجَّةِ سَنَةَ سِتِّ ِینَ وَ قَتَلَهُ یومَ الأربَعَاءَ لِتِسعٍ خَلَونَ مِنهُ یومَ عَرَفَة وَ کَانَ تَوَجَّهَ الحُسَینُ علیه السلام مِن مَکَّةَ إلَی العِرَاقِ فِی یومِ خُرُوجِ مُسلِمٍ بِالکُوفَةِ وَ هُوَ یومُ التَّروِیةِ. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 66.)
6- (6) او از بزرگان بصره بود که در جنگ های صفین و جمل در کنار حضرت علی علیه السلام جنگید و قبل از شهادت مسلم بن عقیل در اثر بیماری در کوفه از دنیا رفت. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 359 و 363.)

آمد، مسلم او را غافل گیر کرده و به قتل برساند. وقت موعود فرا رسید؛ ولی او اقدامی نکرد. پس از رفتن، عبیدالله شریک علت را از مسلم پرسید. او در جواب گفت: «دو چیز مانع شد اول این که هانی راضی به قتل عبیدالله در خانه اش نبود و دوم حدیثی که مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنند که ایمان با ترور و کشتن غافل گیرانه نمی سازد و مؤمن ترور نمی کند». هانی گفت: «به خدا قسم اگر کشته بودی، فاسق و کافری را کشته بودی؛ ولی من کراهت داشتم که این کار در خانه ام انجام شود».(1)

غربت در کوفه

فتنه ها و شایعه سازی های عبیدالله و بعضی از سران کوفه تأثیرش را گذاشت. پس از خروج مسلم و اعلان جنگ او با عبیدالله، زنان کوفه و بعضی از مردان آن ها به میان هوادران مسلم آمدند و به پسر یا برادران خود گفتند که لشکری از شام در راه است که توان مقابله با آنان را ندارید، پس برگردید؛ بدین صورت، بیعت کنندگان با مسلم علیه السلام از اطراف او دور شدند و دست از یاری او برداشتند.

ص:159


1- (1) فلما کان من العشی اقبل عبیدالله لعیادة شریک. فقام مسلم بن عقیل لیدخل، و قال له شریک: «لایفوتنک إذا جلس.» فقام هانی بن عروة الیه فقال: «إنی لاأحب أن یقتل فی داری - کأنه استقبح ذلک - فجاء عبیدالله إبن زیاد فدخل فجلس.... و رای ان الآخر لایخرج، خشی أن یفوته،... فانصرف، فخرج مسلم، فقال له شریک: «ما منعک مِن قتله؟» فقال: «خصلتان؛ اما إحداهما فکراهه هانی أن یقتل فی داره، [و أما الاخری فحدیث حدثه الناس عن النبی صلی الله علیه و آله: ان الایمان قید الفتک، و لایفتک مؤمن،]» فقال هانی: «اما والله لو قتلته لقتلت فاسقا فاجرا کافرا غادرا، ولکن کرهت أن یقتل فی داری.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 363.)

در وقت مغرب سی نفر همراه او وارد مسجد شدند و در نماز مغرب، ده نفر با او ماندند و پس از نماز، هیچ کس با او نماند تا او را پناهی دهد و در برابر حملۀ دشمن از او دفاع کند. او به تنهایی از مسجد خارج شد و در کوچه های قبیلۀ «کِنده» با حیرت قدم می زد تا این که به خانۀ زنی به نام «طوعه»(1) رسید.

آن زن مقابل درب خانۀ خود در انتظار فرزندش ایستاده بود. مسلم علیه السلام به او سلام کرد و طوعه جواب سلام او را داد. سپس مسلم از او آب خواست. پس طوعه آب آورد و به او داد. او پس از نوشیدن آب نشست و طوعه ظرف آب را به داخل برگرداند و دوباره به درب خانه برگشت و به مسلم گفت: «ای بندۀ خدا! سیراب نشدی؟» او جواب داد: «سیراب شدم». زن گفت: «پس به نزد خانواده ات برو». مسلم علیه السلام جوابی نداد. طوعه گفت: «ای بندۀ خدا! برخیز که توقف تو در این مکان به مصلحت نیست و من راضی نیستم که این جا بایستی». حضرت برخاست و گفت: «ای امة الله! من در این شهر خانه و خانواده ندارم؛ آیا ممکن است مرا پناه دهی، شاید روزی آن را جبران کنم».(2) زن گفت: «شما کیستی؟» او گفت: «من مسلم بن عقیل هستم؛ این مردم مرا فریب دادند و از خانۀ خود بیرونم کردند». طوعه با تعجب پرسید: «تو مسلم هستی!؟» مسلم گفت: «آری». وقتی آن زن این جواب را شیند، او را به خانه راه داد و اتاق مخصوصی در اختیارش گذاشت و از او پذیرایی کرد. طولی

ص:160


1- (1) او آزاد شده ی اشعث بن قیس بود که پس از آزادی با اسید حضرمی ازدواج کرد و فرزندی به نام بلال به دنیا آورد. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 371 و 372 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 54 و 55.)
2- (2) گویا علت این که رسول خدا صلی الله علیه و آله گریه بر غربت و مظلومیت او را لازم و نشانه ی وجود ایمان به خداوند در گریه کننده برشمرده، سرگردانی و حیرانی مسلم در کوچه هاست.

نکشید که پسر طوعه به خانه آمد و رفت و آمد او به آن اتاق نظرش را جلب کرد و با اصرار زیاد علت آن را جویا شد. طوعه پس از آن که پسرش قسم یاد کرد و عهد نمود که از آن به کسی سخنی نمی گوید، حضور مسلم در خانه را به او خبر داد.(1)

ص:161


1- (1) . کَانَتِ الْمَرْأَةُ تَأْتِی ابْنَهَا أَوْ أَخَاهَا فَتَقُولُ انْصَرِفْ النَّاسُ یکْفُونَکَ وَ یجِیءُ الرَّجُلُ إِلَی ابْنِهِ وَ أَخِیهِ فَیقُولُ غَداً یأْتِیکَ أَهْلُ الشَّامِ فَمَا تَصْنَعُ بِالْحَرْبِ وَ الشَّرِّ انْصَرِفْ فَیذْهَبُ بِهِ فَینْصَرِفُ فَمَا زَالُوا یتَفَرَّقُونَ حَتَّی أَمْسَی ابْنُ عَقِیلٍ وَ صَلَّی الْمَغْرِبَ وَ مَا مَعَهُ إِلَّا ثَلَاثُونَ نَفْساً فِی الْمَسْجِدِ فَلَمَّا رَأَی أَنَّهُ قَدْ أَمْسَی وَ مَا مَعَهُ إِلَّا أُولَئِکَ النَّفَرُ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ. مُتَوَجِّهاً نَحْوَ أَبْوَابِ کِنْدَةَ فَمَا بَلَغَ الْأَبْوَابَ وَ مَعَهُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْبَابِ فَإِذَا لَیسَ مَعَهُ إِنْسَانٌ فَالْتَفَتَ فَإِذَا هُوَ لَایحِسُّ أَحَداً یدُلُّهُ عَلَی الطَّرِیقِ وَ لَایدُلُّهُ عَلَی مَنْزِلِهِ وَ لَایوَاسِیهِ بِنَفْسِهِ إِنْ عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ. فَمَضَی عَلَی وَجْهِهِ مُتَلَدِّداً فِی أَزِقَّةِ الْکُوفَةِ لَایدْرِی أَینَ یذْهَبُ حَتَّی خَرَجَ إِلَی دُورِ بَنِی جَبَلَةَ مِنْ کِنْدَةَ فَمَشَی حَتَّی انْتَهَی إِلَی بَابِ امْرَأَةٍ یقَالُ لَهَا طَوْعَةُ َ کَانَ بِلَالٌ قَدْ خَرَجَ مَعَ النَّاسِ فَأُمُّهُ قَائِمَةٌ تَنْتَظِرُهُ فَسَلَّمَ عَلَیهَا ابْنُ عَقِیلٍ فَرَدَّتْ عَلَیهِ فَقَالَ لَهَا: «یا أَمَةَ اللهِ! إسْقِینِی مَاءً.» فَسَقَتْهُ وَ جَلَسَ وَ أَدْخَلَتِ الْإِنَاءَ ثُمَّ خَرَجَتْ فَقَالَتْ: «یا عَبْدَاللهِ! ألَمْ تَشْرَبْ.» قَالَ: «بَلَی.» قَالَتْ: «فَاذْهَبْ إِلَی أَهْلِکَ.» فَسَکَتَ ثُمَّ أَعَادَتْ مِثْلَ ذَلِکَ فَسَکَتَ ثُمَّ قَالَتْ لَهُ فِی الثَّالِثَةِ: «سُبْحَانَ اللهِ یا عَبْدَاللهِ! قُمْ عَافَاکَ اللهُ إِلَی أَهْلِکَ، فَإِنَّهُ لَایصْلُحُ لَکَ الْجُلُوسُ عَلَی بَابِی وَ لَاأُحِلُّهُ لَکَ.» فَقَامَ وَ قَالَ: «یا أَمَةَ اللهِ! مَا لِی فِی هَذَا الْمِصْرِ مَنْزِلٌ وَ لَا عَشِیرَةٌ، فَهَلْ لَکِ فِی أَجْرٍ وَ مَعْرُوفٍ لَعَلِّی مُکَافِئُکِ بَعْدَ الْیوْمِ.» فَقَالَتْ: «یا عَبْدَاللهِ! وَ مَا ذَاکَ؟» قَالَ: «أَنَا مُسْلِمُ بْنُ عَقِیلٍ؛ کَذَبَنِی هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ وَ غَرُّونِی وَ أَخْرَجُونِی.» قَالَتْ: «أَنْتَ مُسْلِمٌ؟» قَالَ: «نَعَمْ.» قَالَتْ: «اُدْخُلْ!» فَدَخَلَ بَیتاً فِی دَارِهَا غَیرَ الْبَیتِ الَّذِی تَکُونُ فِیهِ وَ فَرَشَتْ لَهُ وَ عَرَضَتْ عَلَیهِ الْعَشَاءَ فَلَمْ یتَعَشَّ وَ لَمْ یکُنْ بِأَسْرَعَ أَنْ جَاءَ ابْنُهَا فَرَآهَا تُکْثِرُ الدُّخُولَ فِی الْبَیتِ وَ الْخُرُوجَ مِنْهُ فَقَالَ: «لَهَا وَاللهِ إِنَّهُ لَیرِیبُنِی کَثْرَةُ دُخُولِکِ هَذَا

از سوی دیگر، عبیدالله از طریق جارچیان به مردم امر کرد تا در مسجد تجمع کنند. عبیدالله، پس از آن که نماز مغرب را با مردم به جا آورد، بر فراز منبر قرار گرفت و به مسلم توهین کرد و گفت هر کس او را پناه دهد، امان ندارد و هر کس هم او را دستگیر کند، دیۀ مسلم را به او خواهد داد.(1)

صبح که شد، پسر طوعه از مکان مسلم به عبدالرحمن بن محمد بن اشعث خبرداد.(2) او هم به پدرش که نزد ابن زیاد نشسته بود، اطلاع داد. پسر مرجانه متوجه شد و بلافاصله به محمد بن اشعث دستور داد که با هفتاد نفر از افراد قوم خود به دستگیری مسلم بن عقیل علیه السلام اقدام کند.

آنان به خانۀ طوعه حمله کردند. وقتی مسلم صدای پای اسب های آنان را شنید، فهمید که برای دستگیری او آمده اند و خانه توسط مأموران محاصره شده. پس شمشیر خود را برداشته و از خانه بیرون آمد. همان موقع، بین او و بکر بن حمران درگیری شدیدی شد. بکر با ضربه ای لب ها و دندان های مسلم

ص:162


1- (1) صَلَّی بِالنَّاسِ ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللهَ وَ أَثْنَی عَلَیهِ ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ ابْنَ عَقِیلٍ السَّفِیهَ الْجَاهِلَ قَدْ أَتَی مَا قَدْ رَأَیتُمْ مِنَ الْخِلَافِ وَ الشِّقَاقِ فَبَرِئَتْ ذِمَّةُ اللهِ مِنْ رَجُلٍ وَجَدْنَاهُ فِی دَارِهِ وَ مَنْ جَاءَ بِهِ، فَلَهُ دِیتُه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 372 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 56.)
2- (2) أَصْبَحَ ابْنُ تِلْکَ الْعَجُوزِ فَغَدَا إِلَی عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ. فَأَخْبَرَهُ بِمَکَانِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ عِنْدَ أُمِّهِ. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 373 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 57.)

را شکست و غرق در خون شد و مسلم با عکس العمل خود فرق او را شکافت و مغزش را متلاشی کرد. پس از آن، از هر طرف به او حمله کردند. سربازان عبیدالله بر بالای بام ها رفته، به طرفش سنگ پرتاب می کردند و چوب نی ها را آتش زده، بر سر او می ریختند. مسلم به آنان حمله و کار را بر آن ها بسیار سخت کرد.(1) او پس از جنگ شجاعانه، در حالی که سراسر بدنش با سنگ های کوفیان مجروح شده بود و توان جنگ را نداشت به دیوار تکیه داد.(2) در آن هنگام، محمد بن اشعث فریاد زد: «برای تو امان خواهد بود، پس خود را به کشتن نده؛ به تو دروغ نمی گویم و قصد فریبت را ندارم، نگران نباش؛ زیرا اینان پسرعموهای تو هستند و تو را نمی کشند». پس از این، مسلم تسلیم شد

ص:163


1- (1) حَتَّی أَتَی أَبَاهُ وَ هُوَ عِنْدَ ابْنِ زِیادٍ فَسَارَّهُ فَعَرَفَ ابْنُ زِیادٍ سِرَارَهُ فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِیادٍ بِالْقَضِیبِ فِی جَنْبِهِ: «قُمْ فَائْتِنِی بِهِ السَّاعَةَ.» فَقَامَ وَ بَعَثَ مَعَهُ قَوْمَهُ لِأَنَّهُ قَدْ عَلِمَ أَنَّ کُلَّ قَوْمٍ یکْرَهُونَ أَنْ یصَابَ فِیهِمْ مُسْلِمُ بْنُ عَقِیلٍ علیه السلام وَ بَعَثَ مَعَهُ عُبَیدَاللهِ بْنَ عَبَّاسٍ السُّلَمِی فِی سَبْعِینَ رَجُلًا مِنْ قَیسٍ حَتَّی أَتَوُا الدَّارَ الَّتِی فِیهَا مُسْلِمُ بْنُ عَقِیلٍ علیه السلام فَلَمَّا سَمِعَ وَقْعَ حَوَافِرِ الْخَیلِ وَ أَصْوَاتَ الرِّجَالِ عَلِمَ أَنَّهُ قَدْ أُتِی فَخَرَجَ إِلَیهِمْ بِسَیفِهِ وَ اقْتَحَمُوا عَلَیهِ الدَّارَ فَشَدَّ عَلَیهِمْ یضْرِبُهُمْ بِسَیفِهِ حَتَّی أَخْرَجَهُمْ مِنَ الدَّارِ ثُمَّ عَادُوا إِلَیهِ فَشَدَّ عَلَیهِمْ کَذَلِکَ فَاخْتَلَفَ هُوَ وَ بَکْرُ بْنُ حُمْرَانَ الْأَحْمَرِی فَضَرَبَ فَمَ مُسْلِمٍ فَشَقَّ شَفَتَهُ الْعُلْیا وَ أَسْرَعَ السَّیفُ فِی السُّفْلَی وَ نَصَلَتْ لَهُ ثَنِیتَاهُ وَ ضَرَبَهُ مُسْلِمٌ فِی رَأْسِهِ ضَرْبَةً مُنْکَرَةً وَ ثَنَّاهُ بِأُخْرَی عَلَی حَبْلِ الْعَاتِقِ کَادَتْ تَطْلُعُ عَلَی جَوْفِهِ فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِکَ أَشْرَفُوا عَلَیهِ مِنْ فَوْقِ الْبَیتِ فَأَخَذُوا یرْمُونَهُ بِالْحِجَارَةِ وَ یلْهِبُونَ النَّارَ فِی أَطْنَانِ الْقَصَبِ ثُمَّ یلْقُونَهَا عَلَیهِ مِنْ فَوْقِ الْبَیتِ فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ خَرَجَ عَلَیهِمْ مُصْلِتاً بِسَیفِهِ فِی السِّکَّةِ. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 373 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 58.)
2- (2) وَ کَانَ (مسلم بن عقیل علیه السلام) قَدْ أُثْخِنَ بِالْحِجَارَةِ وَ عَجَزَ عَنِ الْقِتَالِ فَانْبَهَرَ وَ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَی جَنْبِ تِلْکَ الدَّار. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 58.)

و خطاب به سربازان عبیدالله گفت: «اگر به من امان نداده بودید، هرگز تسلیم شما نمی شدم». بالاخره آن ستمکاران دور مسلم جمع شدند، شمشیرش را گرفتند، دستگیرش کردند و بر قاطری سوار کرده، به سوی قصر عبیدالله بردند.(1) وقتی به قصر رسیدند، ابتدا به منظور توهین به او، پشت درب قصر عبیدالله او را با لب تشنه ساعتی نگه داشتند. عدّه ای هم که عمارة بن عقبه، عمرو بن حریث، مسلم بن عمرو باهلی و کثیر بن شهاب در بین آنان بودند، در انتظار ملاقات با پسر مرجانه بودند. کنار درب ورودی قصر، آب گوارایی بود تا سربازان با آن عطش خود را برطرف کنند. مسلم با دیدن آن گفت: «از این آب به من هم بدهید». مسلم بن عمرو باهلی که از مشاوران عبیدالله بود به او گفت: «آیا آب را می بینی که چه قدر خنک است؟ به خدا قسم از آن نمی نوشی تا از آب جهنم بنوشی». مسلم نام او را پرسید. باهلی خود را این گونه معرفی کرد: «من کسی هستم که حق را شناخت، هنگامی که تو آن را انکار کردی و خیر امام خود (یزید) را خواست، وقتی که تو به او خیانت کردی و اطاعت کرد در زمانی که تو او را مخالفت کردی؛ من مسلم بن عمرو باهلی هستم». مسلم

ص:164


1- (1) فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ: «لَکَ الْأَمَانُ لَاتَقْتُلْ نَفْسَکَ.» وَ هُوَ یقَاتِلُهُم. «إنَّکَ لَاتُکْذَبُ وَ لَاتُغَرُّ فَلَاتَجْزَعْ إِنَّ الْقَوْمَ بَنُوعَمِّکَ وَ لَیسُوا بِقَاتِلِیکَ وَ لَاضَائِرِیکَ» وَ کَانَ قَدْ أُثْخِنَ بِالْحِجَارَة وَ عَجَزَ عَنِ الْقِتَالِ فَانْبَهَرَ وَ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَی جَنْبِ تِلْکَ الدَّارِ فَأَعَادَ ابْنُ الْأَشْعَثِ عَلَیهِ الْقَوْلَ لَکَ الْأَمَانُ فَقَالَ: «آمِنٌ أَنَا؟» قَالَ: «نَعَمْ.» فَقَالَ لِلْقَوْمِ الَّذِینَ مَعَهُ: «لِی الْأَمَانُ؟» فَقَالَ الْقَوْمُ لَهُ: «نَعَمْ.» إِلَّا عُبَیدَ اللهِ بْنَ الْعَبَّاسِ السُّلَمِی فَإِنَّهُ قَالَ لَا نَاقَةَ لِی فِی هَذَا وَ لَا جَمَلَ وَ تَنَحَّی فَقَالَ مُسْلِمٌ: «أَمَا لَوْ لَمْ تُؤَمِّنُونِی مَا وَضَعْتُ یدِی فِی أَیدِیکُمْ.» أُتِی بِبَغْلَةٍ فَحُمِلَ عَلَیهَا فَاجْتَمَعُوا حَوْلَهُ وَ انْتَزَعُوا سَیفَهُ فَکَأَنَّه ُ عِنْدَ ذَلِکَ أَیسَ مِنْ نَفْسِهِ وَ دَمَعَتْ عَینَاهُ ثُمَّ قَالَ: «هَذَا أَوَّلُ الْغَدْر.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 373 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 58 و 59.)

به او گفت: «مادرت به عزایت بنشیند، بسیار خیانت کار و سنگ دل هستی. ای پسر باهلی! تو به ماندن در جهنم سزاوارتری نسبت به من». و سپس از فرط خستگی به دیواری تکیه داد. عمرو بن حریث، غلام خود را فرستاد تا ظرف آبی برای مسلم ببرد. غلام ظرف را پر از آب کرد و به مسلم داد. او ظرف را از غلام گرفت تا رفع عطش کند، ولی تا لبان مجروحش را بر لبۀ ظرف گذاشت، آب داخل ظرف خون آلود شد. این عمل با تعویض آب خالص چند مرتبه تکرار شد تا این که دندان های او درون ظرف افتاد و مسلم نتوانست از آن آب بنوشد. پس رو به سوی آسمان کرده و گفت: «خدای بزرگ را حمد و سپاس می کنم، اگر آب روزی من بود، توفیق نوشیدن آن نصیبم می شد».(1) مسلم به دستور عبیدالله وارد دارالاماره شد و به او سلام نکرد و این نشان دهندۀ شجاعت او

ص:165


1- (1) انْتُهِی بِابْنِ عَقِیلٍ إِلَی بَابِ الْقَصْرِ وَ قَدِ إشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ وَ عَلَی بَابِ الْقَصْرِ نَاسٌ جُلُوسٌ ینْتَظِرُونَ الْإِذْنَ فِیهِمْ عُمَارَةُ بْنُ عُقْبَةَ بْنِ أَبِی مُعَیطٍ وَ عَمْرُو بْنُ حُرَیثٍ وَ مُسْلِمُ بْنُ عَمْرٍو وَ کَثِیرُ بْنُ شِهَابٍ وَ إِذَا قُلَّةٌ بَارِدَةٌ مَوْضُوعَةٌ عَلَی الْبَابِ. فَقَالَ: «مُسْلِمٌ إسْقُونِی مِنْ هَذَا الْمَاءِ.» فَقَالَ لَهُ مُسْلِمُ بْنُ عَمْرٍو: «أتَرَاهَا مَا أَبْرَدَهَا لَا وَاللهِ لَاتَذُوقُ مِنْهَا قَطْرَةً أَبَداً حَتَّی تَذُوقَ الْحَمِیمَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.» فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَقِیلٍ: «وَیلَکَ مَنْ أَنْتَ؟» قَالَ: «أَنَا مَنْ عَرَفَ الْحَقَّ إِذْ أَنْکَرْتَهُ وَ نَصَحَ لِإِمَامِهِ إِذْ غَشَشْتَهُ وَ أَطَاعَهُ إِذْ خَالَفْتَهُ، أَنَا مُسْلِمُ بْنُ عَمْرٍو الْبَاهِلِی.» فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَقِیلٍ: «لِأُمِّکَ الثُّکْلُ مَا أَجْفَاکَ وَ أَفَظَّکَ وَ أَقْسَی قَلْبَکَ، أَنْتَ یابْنَ بَاهِلَةَ! أَوْلَی بِالْحَمِیمِ وَ الْخُلُودِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ مِنِّی.» ثُمَّ جَلَسَ فَتَسَانَدَ إِلَی حَائِطٍ وَ بَعَثَ عَمْرُو بْنُ حُرَیثٍ غُلَاماً لَهُ فَجَاءَهُ بِقُلَّةٍ عَلَیهَا مِنْدِیلٌ وَ قَدَحٌ فَصَبَّ فِیهِ مَاءً فَقَالَ لَهُ اشْرَبْ فَأَخَذَ کُلَّمَا شَرِبَ امْتَلَأَ الْقَدَحُ دَماً مِنْ فِیهِ فَلَا یقْدِرُ أَنْ یشْرَبَ فَفَعَلَ ذَلِکَ مَرَّةً وَ مَرَّتَینِ فَلَمَّا ذَهَبَ فِی الثَّالِثَةِ لِیشْرَبَ سَقَطَتْ ثَنِیتَاهُ فِی الْقَدَحِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلهِ لَوْ کَانَ لِی مِنَ الرِّزْقِ الْمَقْسُومِ شَرِبْتُهُ. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 376 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 61.)

بود؛ زیرا او اسیر دست سربازان عبیدالله بود. یکی از پاسبانان که می خواست در حضور عبیدالله چاپلوسی کند، به مسلم گفت که به امیر سلام نمی کنی؟ فرزند عقیل در پاسخ او گفت: «چه سلامی به او بدهم که قصد کشتن مرا دارد». مسلم با این عمل، ایمان به هدفش را به رخ دشمن کشید و در یک رقابت روانی او را شکست داد و این مطلب از برآشفتگی عبیدالله مشهود بود.(1)

معتقد به شایستگی امام در امر حکومت

عبیدالله در دارالاماره مسلم علیه السلام را آشوبگر و برهم زنندۀ جمعیت مسلمانان خواند و شجاعانه پاسخ یاوه گویی های او را چنین داد: «آن که تو می گویی من نیستم، زیرا مردم این شهر معتقد هستند که پدرت زیاد بن ابیه چون پادشاهان کسری و قیصر، خوبان آنان را ظالمانه کشت و خون شان را ریخت؛ پس ما آمدیم تا با دعوت به کتاب خدا، عدالت را اجرا کنیم». عبیدالله پاسخ او را با مشتی دروغ و تهمت همراه کرد و فریاد زد: «آیا ما نبودیم که به عدالت عمل می کردیم، در حالی که تو در مدینه شراب می خوردی؟» مسلم با جسارت گفت: «من شراب می خوردم؟ به خدا قسم که دروغ می گویی». مسلم خود را عاری از این ننگ معرفی کرد و دربارۀ شخصیت یزید و عبیدالله چنین گفت: «کسی شراب خوار است که خون مسلمانان را بر زمین می ریزد و کسانی را که خداوند محترم شمرده، به دلیل بغض ناحق، به قتل می رساند».(2)

ص:166


1- (1) خَرَجَ رَسُولُ إبْنِ زِیادٍ فَأَمَرَ بِإِدْخَالِهِ إِلَیهِ. فَلَمَّا دَخَلَ لَمْ یسَلِّمْ عَلَیهِ بِالْإِمْرَةِ. فَقَالَ لَهُ الْحَرَسِی: «أَلَاتُسَلِّمُ عَلَی الْأَمِیر. فقال ان کان یرید قتلی فما سلامی علیه» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 376 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 61.)
2- (2) قَالَ ابْنُ زِیادٍ: «إِیهٍ یابْنَ عَقِیلٍ! أَتَیتَ النَّاسَ وَ هُمْ جَمِیعٌ فَشَتَّتَّ بَینَهُمْ وَ فَرَّقْتَ کَلِمَتَهُمْ وَ حَمَلْتَ

او اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را لایق حکومت می دانست. وقتی عبیدالله به او گفت که خدا تو را شایستۀ امر حکومت ندید. جواب داد: «اگر ما (اهل بیت) شایستۀ حکومت نباشیم، پس چه کسی این لیاقت را دارد؟»(1) ابن زیاد گفت: «خدا من را بکشد، اگر تو را به شکل بی سابقه ای نکشم». مسلم جواب داد: «تو در بدعت در دین و جنایت سزاواری و علاقۀ شدید به کشتار فجیع و مثله کردن انسان ها و انس به خباثت های درون خود داری».(2)

ص:167


1- (1) فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِیادٍ: «یا فَاسِقُ! إِنَّ نَفْسَکَ تُمَنِّیکَ مَا حَالَ اللهُ دُونَهُ وَ لَمْ یرَکَ اللهُ لَهُ أَهْلًا.» فَقَالَ مُسْلِمٌ: «فَمَنْ أَهْلُهُ إِذَا لَمْ نَکُنْ نَحْنُ أَهْلَهُ.» فَقَالَ ابْنُ زِیادٍ: «أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ یزِیدُ.» فَقَالَ مُسْلِمٌ: «الْحَمْدُ لِلهِ عَلَی کُلِّ حَالٍ رَضِینَا بِاللهِ حَکَماً بَینَنَا وَ بَینَکُمْ.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 377 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 62.)
2- (2) فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِیادٍ: «قَتَلَنِی اللهُ إِنْ لَمْ أَقْتُلْکَ قِتْلَةً لَمْ یقْتَلْهَا أَحَدٌ فِی الْإِسْلَامِ مِنَ النَّاسِ.» قَالَ لَهُ مُسْلِمٌ: «أَمَا إِنَّکَ أَحَقُّ مَنْ أَحْدَثَ فِی الْإِسْلَامِ مَا لَمْ یکُنْ وَ إِنَّکَ لَاتَدَعُ سُوءَ الْقِتْلَةِ وَ قُبْحَ الْمُثْلَةِ وَ خُبْثَ السِّیرَةِ وَ لُؤْمَ الْغَلَبَةِ.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 377 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 62.)

تا لحظۀ شهادت به یاد امام

او در حالی که از زندگی خود نا امید بود و می دانست که امان دادن آن ها مکری بیش نیست و اشک در چشمانش حلقه زده بود، چنین گفت: «این آغاز یک فریب و خیانت است». او می دانست خیانتی شروع شده که با شهادت امام حسین علیه السلام پایان خواهد یافت. ابن اشعث اصرار داشت که مسلم بر جان خود نگران نباشد؛ اما او به محمد بن اشعث گفت: «من می دانم که تو در امان دادن به من مطمئن نیستی» و آن گاه شروع به گریه کرد.(1) عمرو بن عبیدالله گفت: «کسی چون تو با چنین اشتهایی برای رسیدن به حکومت، منتظر سختی های آن هم باید باشد و نباید اشک بریزد». مسلم علیه السلام در پاسخ گفت: «به خدا قسم! نگران جان خود نیستم و بر مرگ خویش مرثیه خوانی نمی کنم؛ اگرچه آن را دوست ندارم، گریه می کنم بر خانواده و فامیل خود که به سوی من در حرکت هستند؛ گریه می کنم بر حسین علیه السلام و خاندانش که عزم کوفه را دارند».(2) سپس او از محمد بن اشعث درخواست کرد که از طرف من کسی را نزد حسین علیه السلام

ص:168


1- (1) قال ابن عقیل: «أما لو لم تؤمنونی ما وضعت یدی فی أیدیکم» و أتی ببغله فحمل علیها واجتمعوا حوله، و انتزعوا سیفه من عنقه، فکانه عند ذلک آیس من نفسه، فدمعت عیناه، ثم قال: «هذا أول الغدر.» قال محمد ابن الاشعث: «أرجو ألایکون علیک باس.» قال: «ما هو إلا الرجاء، أین أمانکم! إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ!» و بکی. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 374.)
2- (2) فقال له عمرو بن عبیدالله بن عباس: «إن من یطلب مثل الذی تطلب إذا نزل به مثل الذی نزل بک لم یبک.» قال: «إنی والله ما لنفسی أبکی، و لا لها من القتل ارثی، و ان کنت لم أحب لها طرفه عین تلفا، ولکن أبکی لأهلی المقبلین إلی، أبکی لحسین و آل حسین علیه السلام.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 374.)

بفرست تا او را از پیمان شکنی اهل کوفه و گرفتار شدن من مطلع کند؛ چرا که او همراه خانواده اش به زودی به سوی شما کوفیان حرکت می کنند و این امر مرا بسیار نگران کرده است.(1) از طرف من به امام حسین علیه السلام بگوید که به اتفاق خانوادۀ خود برگرد و وعده های کوفیان تو را فریب ندهد؛ زیرا اینان در گذشته از یاران پدرت بودند که او آرزوی جدایی از آنان را با رسیدن اجل خود داشت. او به عنوان عذرخواهی از امام علیه السلام به خاطر مکر کوفیان، در ادامه چنین پیغام داد: «آنان شما و مرا فریب دادند و کسی که فریب خورده چاره و نظری ندارد».(2) مکر کوفیان برای مسلم علیه السلام سخت، ولی قابل تحمل بود؛ اما آنچه او را بسیار غمگین کرده بود، خدعه و مکر آنان نسبت به امام علیه السلام بود. نگرانی او شاهدی بر وظیفه شناسی اش نسبت به مقام امامت و گواهی بر علاقۀ وافر و رابطۀ قلبی او با حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود.

مقتل مسلم بن عقیل

هنگامی که او را به دستور عبیدالله برای کشتن بالای دارالاماره می بردند، در

ص:169


1- (1) ثم اقبل علی محمد بن الاشعث فقال: «یا عبد الله! إنی أراک والله ستعجز عن أمانی، فهل عندک خیر! تستطیع أن تبعث من عندک رجلا علی لسانی یبلغ حسینا، فإنی لا أراه إلا قد خرج إلیکم الیوم مقبلا، او هو خرج غدا هو و أهل بیته، و أن ما تری من جزعی لذلک.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 374.)
2- (2) فیقول: «إنّ ابن عقیل بعثنی إلیک و هو فی أیدی القوم أسیر لایری أن یمسی حتی یقتل، إرجع بأهل بیتک و لایغرّک أهل الکوفة فإنّهم أصحاب أبیک الذی کان یتمنّی فراقهم بالموت أو القتل، انّ أهل الکوفة قد کذبوک و کذبونی و لیس لمکذوب رأی.» فقال الأشعث: «والله لأفعلن.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 374.)

طول مسیر پله های دارالاماره به تسبیح، تکبیر و استغفار مشغول بود. قبل از آن که قاتل (بکر بن حمران) ضربۀ نهایی را به او بزند، هرگز از او بی قراری و اضطراب دیده نشد. و در کمال آرامش گفت: «خداوندا! بین ما و قومی که ما را تکذیب کردند و فریب دادند، حکم کن».(1)

وقتی عبیدالله از آخرین لحظات مسلم در هنگام شهادتش پرسید، قاتل جواب داد: «مردی زشت رو، سیاه و پرمو را در کنار خود دیدم که انگشت به دندان می گزید. من از دیدن او چنان ترسیدم که تاکنون نترسیده بودم». عبیدالله تبسمی کرد و گفت: «شاید دهشت زده شده ای».(2)

پس از شهادت مسلم بن عقیل، بدن او و هانی بن عروه را بر دیوار بازار قصاب ها آویزان کردند(3) و سر مطهر آنان، اولین سر از شهدای قیام امام حسین علیه السلام بود که به شام نزد یزید فرستاده شد.(4)

ص:170


1- (1) نزل الأحمری بکیر بن حمران الذی قتل مسلما، فقال له ابن زیاد: «قتلته؟» قال: نعم، قال: «نعم.» قال: «فما کان یقول و أنتم تصعدون به؟» قال: «کان یکبّر و یسبّح و یستغفر. فلما أدنیته لأقتله، قال أللهم أحکم بیننا و بین قوم کذبونا و غرونا و خذلونا و قتلونا.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 378.)
2- (2) قالَ لَهُ ابْنُ زِیادٍ: «مَا شَأْنُکَ؟» فَقَالَ: «أَیهَا الْأَمِیرُ! رَأَیتُ سَاعَةً قَتَلْتُهُ رَجُلًا أَسْوَدَ سَیئَ الْوَجْهِ حِذَائِی عَاضّاً عَلَی إِصْبَعِهِ أَوْ قَالَ عَلَی شَفَتِهِ فَفَزِعْتُ مِنْهُ فَزَعاً لَمْ أَفْزَعْهُ قَطُّ.» فَقَالَ ابْنُ زِیادٍ - لَعَنَهُ اللهُ -: «لَعَلَّکَ دَهِشْت.» (اللهوف، ابن طاوس؛ ص 58.)
3- (3) نَظَرتُ إلی مُسلِمِ بنِ عَقیلِ علیه السلام، وَ هانئِ بنِ عُروَةِ المِذحَجَی، قَتِیلینِ جَمیعاً مَصلُوبینِ مُنکَسَینِ فِی سُوقِ القَصّابَینِ. (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 64 و الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 1، ص 309.)
4- (4) لَمَّا قُتِلَ مُسْلِمٌ وَ هَانِئٌ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیهِمَا بَعَثَ عُبَیدُاللهِ بْنُ زِیادٍ بِرُءُوسِهِمَا. (المفید؛ الإرشاد، ج 2،

گریه بر مسلم

در منزل «ثعلبیه» که خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه السلام رسید، حضرت بر او گریست و دعا کرده و فرمود: «خداوند مسلم را رحمت کند». سپس به اطرافیان خود از نعمت های الهی که بلافاصله بعد از شهادت به فرزند عقیل رسید، خبر داد و فرمود: «او از آنچه بر عهده اش بود، به خوبی برآمد و به سوی روح و ریحان، بهشت و رضوان الهی واصل شد. حال ما باید به وظایف الهی خود، خوب عمل کنیم».(1)

شیخ مفید رحمه الله نقل کرده که صبح روزی که قافلۀ اهل بیت شبش را در منزل ثعلبیه گذارنده بودند، کسی از کوفه آمد و به امام حسین علیه السلام خبر داد: «مسلم کشته شد و من دیدم که پای او و هانی بن عروه را با ریسمان بسته بودند و در کوچه ها می کشیدند و نمایش می دادند».(2)

دینوری نقل کرده که آن شخص گفت: «برای توهین به نمایندۀ امام و هانی، توسط کودکان آنان را بر روی زمین می کشیدند».(3)

ص:171


1- (1) فاستعبر الحسین علیه السلام باکیا ثم قال: «رحم الله مسلماً فلقد صار إلی روح الله و ریحانه و جنته و رضوانه أما إنه قد قضی ما علیه و بقی ما علینا.» (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 74.)
2- (2) لم یخرج من الکوفة حتی قتل مسلم و هانئ و رَاهما یجران فی السوق بأرجلهما. فقال: «إنا لله و إنا إلیه راجعون رحمة الله علیهما.» یکرر ذلک مرارا. (الإرشاد، ج 2، ص 74.)
3- (3) قُتِلَ مُسلمُ بنُ عَقیلِ وَ هانئ بنُ عُروَةِ، وَ رَأیتُ الصِبیانَ یجُرّوُنَ بِأرجُلِهِما. (الأخبار الطوال، ص 247.)

با شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل، خانوادۀ او در کنار حضرت سیدالشهدا و اصحابش بر این مصیبت گریه کردند.(1) برادران مسلم که همراه کاروان حسینی بودند، احساس کردند خون برادرشان، امام علیه السلام را از خانوادۀ عقیل راضی کرده و شاید حضرت قصد دارد آنان را به مدینه برگرداند؛ پس به محضر ایشان رسیده و عرض کردند که هرگز دست از یاری تو برنمی داریم تا آن که انتقام خون برادرمان را بگیریم یا آن که طعم شهادتی را که او چشید، نصیب ما هم بشود.(2)

عبدالله فرزند خردسال مسلم بن عقیل، روز عاشورا مورد اصابت تیر عمرو بن صبیح صیداوی قرار گرفت و پیکان تیر دست او را به پیشانی اش دوخت؛ به طوری که نتوانست دستش را تکان دهد. فرد دیگری، خدنگی رها کرد که بر قلب او نشست و به شهادت رسید.(3)

کودکان شهید کربلا

اشاره

روز عاشورا، علاوه بر جوانان و بزرگ سالانی که از بنی هاشم به شهادت رسیدند، نام چندین کودک و نوزاد هم به چشم می خورد. دشمنان آل پیغمبر

ص:172


1- (1) إرْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُکَاءِ وَ الْعَوِیلِ لِقَتْلِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ وَ سَالَتِ الدُّمُوعُ کُلَّ مَسِیلٍ. (اللهوف، ابن طاوس؛ ص 73.)
2- (2) ان بنی عقیل قالوا: «لا والله لانبرح حتی ندرک ثارنا، او نذوق ما ذاق أخونا. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 75 و الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 397.)
3- (3) إن عمرو بن صبیح الصیداوی، رمی عبدالله بن مسلم بن عقیل بسهم فوضع کفه علی جبهته، فأخذ لایستطیع أن یحرک کفیه، ثم إنتحی له بسهم آخر ففلق قلبه، فاعتورهم الناس من کل جانب. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 447؛ الطبرسی؛ إعلام الوری، ج 1، ص 465 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 74.)

حتی بر کودکان شیرخوار و تازه به دنیا آمدۀ امام حسین علیه السلام هم رحم نکردند و آن ها را به طور فجیعی به شهادت رساندند.

عبدالله رضیع (شیرخوار)

بر خلاف همۀ شهدای بنی هاشم که زنان حرم شاهد شهادت آنان نبودند؛ در مشاهدۀ این مصیبت مادر، خواهر و عمۀ طفل رضیع (حضرت زینب) با امام حسین علیه السلام همراه و از نزدیک شاهد شهادتش بودند.(1) همۀ خون های شهدا غیر از خون گلوی امام علیه السلام بر زمین ریخت؛ اما خون پاک طفل رضیع، هرگز بر زمین نریخت؛ زیرا حضرت آن را به آسمان پاشید و مانع ریختنش بر زمین شد. اگر قطره ای از آن خون بر زمین ریخته بود، عذابی بزرگ تمام جهان را فرا می گرفت. فرزند کوچک حضرت اباعبدالله علیه السلام تنها شهید کربلا بود که هنگام شهادتش ندای غیبی از آسمان خطاب به امام آمد که: «ای حسین! او را به ما بسپار که در بهشت برای او شیردهنده ای آماده کرده ایم تا شاید، دل امام در فراق و مصیبت او تسلی یابد».(2)

بعد از شهادت همۀ اصحاب و بنی هاشم، ساعاتی بسیار سنگین بر امام علیه السلام می گذشت. غبار غربت و بی کسی، او را فراگرفته بود(3) و کوفیان علاوه بر آن که یاری اش نمی کردند، تشنۀ خونش هم بودند. امام علیه السلام خود را آمادۀ مرگی که همیشه فریاد می زد از آن نمی ترسم، کرده بود؛ اما قبل از آن، بار دیگر با

ص:173


1- (1) البته زینب علیها السلام به تنهایی با برادرش در شهادت فرزند دیگرش علی اکبر علیه السلام هم دردی کرد.
2- (2) فنودی من الهوی: «دعه یا حسین! فإن له مرضعا فی الجنة.» (سبط بن الجوزی؛ تذکرة الخواص، ص 227.)
3- (3) فبقی الحسین فریدا وحیدا. (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 115.)

کوفیان اتمام حجت کرد. فریاد برآورد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که دربارۀ رعایت حقوق ما اهل بیت، از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به امید ثواب الهی به کمک ما بیاید؟ آیا یاری دهنده ای هست که ما را یاری کند؟» با شنیدن صدای امام علیه السلام زنان حرم صدا به شیون بلند کردند. حضرت به سوی خیمه آمد و خطاب به زینب علیها السلام فرمود: «فرزند کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم». وقتی او را گرفت، نگاهی به چهرۀ مظلوم و لب های تشنۀ شیرخوار خود کرد و او را در آغوش کشید. آن گاه فرمود: «وای به حال قومی که فردای قیامت جدّ تو دشمن آن ها باشد».(1) سپس صورت خویش را به صورت او نزدیک کرد تا او را ببوسد؛ ولی قبل از رسیدن لب های امام، خدنگ حرملة بن کاهل اسدی بر گلوی او نشست. امام علیه السلام با گریۀ شدید عرض کرد: «خداوندا! حکم کن دربارۀ قومی که ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی ما را کشتند».(2) آن گاه از خواهر بزرگوار خود زینب کبری علیها السلام خواست تا طفل را بگیرد و دست های خود را از خون گلوی شیرخوار پرکرد و به آسمان پاشید و چنین گفت: «تحمل داغ این خون ها بر من آسان است؛ زیرا خداوند آن را می بیند».(3) سپس امام علیه السلام زمین را

ص:174


1- (1) هو یقول: «یا بنی! ویل لهؤلاء القوم إذ کان غدا خصمهم جدک محمد صلی الله علیه و آله». (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 115.)
2- (2) فجعل الحسین علیه السلام یبکی و یقول: «أللهم احکم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا.» (سبط بن الجوزی؛ تذکرة الخواص، ص 227.)
3- (3) لما رأی الحسین علیه السلام مصارع فتیانه و أحبته عزم علی لقاء القوم بمهجته و نادی هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله صلی الله علیه و آله هل من موحد یخاف الله فینا هل من مغیث یرجو الله بإغاثتنا هل

حفر کرد و او را در قبر گذاشت.(1)

امام باقر علیه السلام فرمود: «قطره ای از آن خون بر زمین نریخت و اگر به زمین می رسید، عذاب الهی نازل می شد».(2)

شهادت طفل رضیع (شیرخوار) بر بازماندگان اهل بیت علیهم السلام بسیار سخت و غم انگیز بود. منهال بن عمرو می گوید پس از حجّ، امام علی بن الحسین را ملاقات کردم. حضرت از من پرسید: «از حرمله چه خبر؟» گفتم: «از کوفه که بیرون آمدم، او هنوز زنده بود». امام علیه السلام دستان خود را به آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا! حرارت آهن را به او بچشان و حرارت آتش را به او بچشان». پس از آن که به کوفه برگشتم، مختار - که از دوستان من بود - قیام کرده بود. روزی او را در بیرون دارالاماره ملاقات کرده و با او مشغول صحبت شدم. ناگاه دیدم حرمله را دستگیر کرده و نزد مختار آوردند. او با دیدن حرمله، خدا را شکر کرد و به جلّاد دستور داد دست ها و پاهای او را قطع کند. بلافاصله هم امر کرد تا آتش بیاورند و او را در آن انداختند. با دیدن این صحنه، تسبیح الهی کردم. مختار از علت تسبیح من پرسید. من ملاقات خود با علی بن الحسین و

ص:175


1- (1) و صلی علیه و دفنه. (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 115.)
2- (2) أبوالورد، أنّه سمع أباجعفر یقول: «لو وقعت منه إلی الأرض قطرة لنزل العذاب.» (تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ص 150.)

نفرین او نسبت به حرمله را به او خبر دادم. مختار با شنیدن سخن من از مرکب خود پیاده شد و دو رکعت نماز با سجده های طولانی به جا آورد. در حالی که حرمله در آتش می سوخت، مختار به راه خود ادامه داد و من هم به دنبال او راه افتادم. وقتی خواستم از او جدا شوم، برای صرف غذا به خانه ام دعوتش کردم. او به من گفت: «به پاس استجابت دعای علی بن الحسین علیه السلام به دست من، امروز را روزۀ شکر گرفته ام».(1)

طفل دیگر

در بعضی روایت هم آمده است که امام حسین علیه السلام متوجّه طفلی شد که در

ص:176


1- (1) عن المنهال بن عمرو، قال دخلت علی علی بن الحسین علیهما السلام منصرفی من مکة فقال لی: «یا منهال! ما صنع حرملة بن کاهلة الأسدی؟» فقلت: «ترکته حیا بالکوفة.» قال فرفع یدیه جمیعا، فقال: «أللهم أذقه حر الحدید، أللهم أذقه حر الحدید، أللهم أذقه حر النار.» قال المنهال فقدمت الکوفة، و قد ظهر المختار بن أبی عبیده، و کان لی صدیقا، قال فکنت فی منزلی أیاما حتی انقطع الناس عنی، و رکبت إلیه فلقیته خارجا من داره... قالوا أیها الأمیر، البشارة، قد أخذ حرملة بن کاهلة، فما لبثنا أن جیء به، فلما نظر إلیه المختار قال لحرملة: «الحمد لله الذی مکننی منک.» ثم قال الجزار الجزار، فأتی بجزار، فقال له اقطع یدیه، فقطعتا، ثم قال له اقطع رجلیه، فقطعتا، ثم قال النار النار، فأتی بنار و قصب فألقی علیه و اشتعلت فیه النار. فقلت سبحان الله فقال لی: «یا منهال! إن التسبیح لحسن، ففیم سبحت؟» فقلت أیها الأمیر... فنزل عن دابته و صلی رکعتین فأطال السجود، ثم قام فرکب، و قد احترق حرملة، و رکبت معه و سرنا، فحاذیت داری، فقلت أیها الأمیر، إن رأیت أن تشرفنی و تکرمنی و تنزل عندی و تحرم بطعامی. فقال: «یا منهال! تعلمنی أن علی بن الحسین علیه السلام دعا بأربع دعوات فأجابه الله علی یدی، ثم تأمرنی أن آکل هذا یوم صوم شکرا لله (عز و جل) علی ما فعلته بتوفیقه.» (الأمالی للطوسی، ص 238 و الإربلی؛ کشف الغمة، ج 2، ص 654.)

خیمه ای از شدّت عطش در حال گریه بود، او را با دست خود به نزد کوفیان آورد و فرمود: «اگر به من رحم نمی کنید، پس به این طفل رحم کنید». بلافاصله مردی از میان لشکر عمر بن سعد، تیری به سوی او انداخت که به گلوی طفل اصابت و آن را ذبح کرد. امام علیه السلام با چشم گریان رو به آستان الهی کرده و گفت: «خداوندا! بین ما و مردمی که ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی ما را کشتند، تو حکم کن». پس ندایی از آسمان آمد: «ای حسین! او را به ما بسپار که در بهشت شیردهنده ای او را شیر خواهد داد».(1)

طفل هفت ساله

در میان فرزندان امام حسین علیه السلام کودکی بود که هدف تیر دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. حضرت او را در خونش آغشته کرد و بر او نماز خواند و با شمشیر، قبری را حفر و او را دفن کرد.(2) شاید این طفل همان است که بنا بر قول خواجه نصیر طوسی نامش علی بوده و هفت سال داشته است.(3)

قاسم بن الحسن علیه السلام

او در سنّی پا به عرصۀ دفاع از آستان امامت عموی بزرگوارش گذاشت که

ص:177


1- (1) فالتفت الحسین علیه السلام فإذا بطفل له یبکی عطشا فأخذه علی یده و قال: «یا قوم! إن لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل.» فرماه رجل منهم بسهم. فذبحه فجعل الحسین علیه السلام یبکی و یقول: «أللهم احکم بیننا و بین قوم دعونا لینصرونا فقتلونا.» فنودی من الهوی: «دعه یا حسین! فإن له مرضعاً فی الجنة.» (تذکرة الخواص، ص 144.)
2- (2) کان له (الحسین علیه السلام) ولد صغیر فجائه سهم فقتله فرمله بدمه و حفر له بسیفه و صلی علیه و دفنه و قال هذه الابیات: «غدر القوم و قد ما رغبوا...» (مطالب السئول، ص 73.)
3- (3) الطوسی؛ نقد المحصل، ص 179.

هنوز به حد بلوغ نرسیده بود.(1) بیش از سه سال نداشت که پدر بزرگوارش امام حسن مجتبی علیه السلام به شهادت رسید. بعد از پدرش ده سال از عمر خود را در آغوش عموی مهربانش امام حسین علیه السلام تربیت شد و در طول این مدت، حضرت برای او پدری کرد. علاوه بر صلب معصوم امام حسن علیه السلام مشاهدۀ صفات نیکوی امام حسین علیه السلام هم از عوامل مؤثر بر تعالی شخصیت او بود. عموی گرامی اش، نمونۀ اخلاقی و رفتاری قاسم علیه السلام بود و او را به کمالات معرفتی و اخلاقی رساند.

از کمالات برجستۀ فرزند امام مجتبی علیه السلام مرگ شناسی اوست که میزان معرفت او را در توحید و معاد، آن هم در سنین نوجوانی معلوم می کند.

ابوحمزۀ ثمالی از امام زین العابدین علیه السلام نقل می کند شبی که حضرت اباعبدالله علیه السلام فردای آن شهید شد، قاسم بن الحسن علیه السلام به خدمت امام آمد و عرض کرد: «عموجان! آیا شهادت نصیب من هم می شود؟» دل امام، از سؤال او به درد آمد و فرمود: «پسربرادرم! مرگ در راه خداوند را چگونه می بینی؟» عرض کرد: «عموجان! مرگ برای من شیرین تر از عسل است». آن گاه امام علیه السلام به او فرمود: «آری همۀ مردان همراه من بعد از آن که بلای عظیم را تحمل می کنند، کشته می شوند».(2)

ص:178


1- (1) هو غلام صغیر لم یبلغ الحلم. (مقتل الحسین علیه السلام، الخوارزمی؛ ج 2، ص 31.)
2- (2) عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی قَالَ: «سَمِعْتُ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ علیهما السلام یقُولُ: «لَمَّا کَانَ الْیوْمُ الَّذِی اسْتُشْهِدَ فِیهِ أَبُوعَبْدِاللهِ علیه السلام... فَقَالَ لَهُ الْقَاسِمُ ابْنُ أَخِیه الْحَسَنِ: «یا عَمِّ! وَ أَنَا أُقْتَلُ؟» فَأَشْفَقَ عَلَیهِ ثُمَّ قَالَ: «یابْنَ أَخِی! کَیفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟» قَالَ: «یا عَمِّ! أَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ.» قَالَ: «إِی وَاللهِ فَذَلِکَ أَحْلَی لَا أَحَدٌ یقْتَلُ مِنَ الرِّجَالِ مَعِی أَنْ تَبْلُوَ بَلَاءً عَظِیماً.» (الخصیبی؛ الهدایة الکبری، ص 204.)

وفاداری او در راه ولایت و امامت، گواه روشنی بر کمال معرفتی و اخلاقی اوست. روز عاشورا برای امام بسیار سخت بود که به فرزند برادرش اذن رفتن به میدان را بدهد؛ اما قاسم از عموی خود با التماس اذن گرفت. او با گریه دست و پای حضرت را بوسید و از عموی خویش خواهش کرد تا اجازۀ رفتن به میدان را به او بدهد. امام علیه السلام در حالی که اشک می ریخت، او را در آغوش گرفت و اذن جهاد داد. هنوز اشک بر گونه های قاسم بن الحسن علیه السلام جاری بود که در وسط میدان جنگ، شروع به خواندن رجز کرد.(1)

حمید بن مسلم از لشکر عمر بن سعد از عدم آرایش جنگی قاسم و جنگ او چنین می گوید: «جوانی از لشکر حسین علیه السلام چون ماه نگاهم را به خود جلب کرد که لباسی ساده بر تن داشت و دو کفش، که بند چپ آن را هم نبسته بود؛ بدون هیچ زرهی به میدان آمده بود.(2)

عمرو بن سعد ازدی به من گفت: «بر او می تازم». گفتم: «سبحان الله! می خواهی چه کنی؟ جمعیتی که او را محاصره کرده اند، برای کشتنش کافی است».(3) اما عمرو سخن خود را تکرار کرد، به او یورش برد و ضربه ای به قاسم

ص:179


1- (1) فلما نظر إلیه الحسین اعتنقه، و جعلا یبکیان حتی غشی علیهما، ثمّ استأذن الغلام للحرب فأبی عمّه الحسین علیه السلام أن یأذن له، فلم یزل الغلام یقبّل یدیه و رجلیه و یسأله الإذن حتی أذن له، فخرج و دموعه علی خدیه، و هو یقول: «إن تنکرونی فأنا فرع الحسن، سبط النبی المصطفی و المؤتمن.» (الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 31.)
2- (2) عن حمید بن مسلم، قال: «خرج إلینا غلام کان وجهه شقة قمر، فی یده السیف، علیه قمیص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما، ما أنسی إنها الیسری.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 447.)
3- (3) فقال لی عمرو ابن سعد بن نفیل الأزدی: «والله لأشدن علیه.» فقلت له: «سبحان الله و ما ترید

زد که سرش شکافته شد، با صورت بر زمین افتاد و صدا زد: «ای عمو! به فریادم برس». امام حسین علیه السلام چون باز شکاری به سرعت به یاری اش شتافت و صفوف دشمن را مانند شیر شکافت تا امانت برادرش را از دست ظالمان نجات دهد. عمرو بن سعد بر سینۀ جناب قاسم نشسته بود و می خواست سرش را از بدن جدا کند. آن حضرت، با شمشیر خود ضربه ای به دست عمرو که برای دفاع بالا آورده بود، زد و آن را از مرفق قطع کرد.(1)

نگاه کردن امام به قاسم بن الحسن علیه السلام در هنگام جان دادن او و تحمل آن، از لحظات سخت زندگی حضرت بود. قاسم، در برابر چشمان امام حسین علیه السلام از شدت درد استخوان های شکستۀ سینه اش، پاهای خود را به زمین می فشرد و ناله می زد. امام علیه السلام با مشاهدۀ حال او، فرمود: «دور از رحمت الهی باشد، مردمی که تو را کشتند و جدّت رسول خدا صلی الله علیه و آله دشمن آنان در قیامت باشد.(2) به خدا قسم، بر عمویت بسیار سخت است که او را صدا بزنی، ولی به خاطر مزاحمت دشمن، نتواند به فریاد تو برسد و جواب تو را بدهد، یا وقتی به

ص:180


1- (1) فقال: «والله لأشدن علیه.» فشد علیه فما ولی حتی ضرب رأسه بالسیف، فوقع الغلام لوجهه و صاح: «یا عماه!» فانقض علیه الحسین علیه السلام کالصقر و تخلّل الصفوف، و شدّ شدّة اللیث الحرب. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 447؛ الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 31 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 75.)
2- (2) بُعداً لقوم قتلوک، و من خصمهم یوم القیامة فیک جدک. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 447.)

بالینت برسد که نتواند به تو کمک کند، یا اگر بتواند کمک کند، فایده ای برای نجات تو نداشته باشد». و در ادامه کوفیان را نفرین کرد».(1)

حمید بن مسلم مشاهدات دردآور خود را چنین نقل می کند: «حسین علیه السلام سینه اش را به سینۀ پسربرادرش چسبانده بود، او را در آغوش گرفته و به خیام حمل می کرد، در حالی که پاهای آن نوجوان به زمین کشیده می شد».(2)

دشمنان تاکنون ندیده بودند که امام علیه السلام شهیدی را به تنهایی به خیام ببرد، آنان تعجب کرده و با خود می گفتند او چه می خواهد بکند؟ حضرت، جناب قاسم علیه السلام را به خیمه آورده و در کنار پیکر فرزندش علی اکبر علیه السلام و سایر شهدای بنی هاشم قرار داد».(3)

ص:181


1- (1) فإذا بالحسین علیه السلام قائم علی رأس الغلام، و هو یفحص برجلیه، و الحسین علیه السلام یقول: «عز والله علی عمّک أن تدعوه فلایجیبک، أو یجیبک فلایعینک، أو یعینک فلایغنی عنک، بُعدا لقوم قتلوک، الویل لقاتلک.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 447 و الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 31.)
2- (2) ثم إحتمله فکأنی أنظر الی رجلی الغلام تخطان الأرض، و قد وضع صدره إلی صدره. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 448 و الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 31.)
3- (3) فقلت فی نفسی ماذا یصنَع به؟ فجاء به حتی ألقاه مع إبنه علی بن الحسین علیه السلام و قتلی قد قتلت حوله من أهل بیته. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 448 و الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 31.)

ص:182

اصحاب معرفتی امام حسین علیه السلام

اشاره

ص:183

ص:184

ویژگی های شخصیتی

بصیرت در امامت و ولایت

فتنه های پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، یکی پس از دیگری مردم را از افق تابناک امامت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام(1) و فرزندان معصوم او دور کرد و شخصیت های فتنه انگیز، جامعۀ اسلامی را محروم از این الگوی اخلاص و

ص:185


1- (1) علی بن ابی طالب علیه السلام گشاینده ی باب توحید و اخلاص در عبادت بود. سایر اولیا توسط آن بزرگوار به مراتب ولایت الهی رسیده و خواهند رسید؛ زیرا او الگوی بندگی خالص و تسلیم بی چون و چرای اراده ی الهی بود. مراتب معرفت الهی، اسراری است که قفل شان فقط با کلید اخلاص و بندگی علی علیه السلام برای ثقلین گشوده شد. (المیزان، ج 13، ص 406 و ج 17، ص 177.) بارها خداشناسی و جهان بینی حضرت علی علیه السلام قابل تعظیم وتجلیل نبی مکرّم صلی الله علیه و آله قرار گرفت. آن حضرت فرمود: «علی علیه السلام با حق و حق با علی علیه السلام است.» (الاحتجاج، ج 1، ص 75.) منظور آن بزرگوار در بیان فضایل مولا علی علیه السلام این بود که صاحبان عقل و درک از منظر علی علیه السلام مبدأ هستی را ببینند و سلوک او را در مسیر تقرّب به خدا و بندگی الگو بگیرند. مقام قرب و منزلت امیرالمؤمنین علیه السلام را از این گفته ی او می توان دریافت که فرمود: «خدایی را که - با چشم دل - نبینم عبادت نمی کنم.» (الکافی، ج 1، ص 97.)

بندگی کرد. صاحبان بصیرت و کسانی که توفیق تشخیص فتنه را داشتند، مصون از انحرافات بودند. هر کس که امام معصوم را ضرورتی برای هدایت انسان می دانست، حباب های فتنه را درک کرده و از آن پرهیز می کرد. بیشتر اصحاب امام حسین علیه السلام مبانی معرفتی امامت و جانشینی پیامبر توسط اولوالامر معصوم را در کوفه از حضرت علی علیه السلام آموخته بودند و فضایل اهل بیت علیهم السلام را باور داشتند و به آن عشق می ورزیدند و حضور آنان در صحنۀ عاشورا، مولود ایمان و اعتقاد به مبانی امامت بود.(1)

ص:186


1- (1) روزی امام حسین علیه السلام به اصحاب خود فرمودند: «خداوند - جلّ ذکره - بندگان خود را خلق کرد تا او را بشناسند و بپرستند. هر گاه بندگان، پروردگار را بپرستند، از عبادت و اطاعت غیرخدا بی نیاز خواهند بود.» شخصی به امام علیه السلام عرض کرد: «پدر و مادرم فدای شما، ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله! حال، خداوند را چگونه می توان شناخت؟» حضرت فرمود: «معرفت خداوند در هر زمانی با شناخت حجّت و امامی که اطاعتش از طرف خداوند واجب شده، ممکن است.» حدثنا أبی - رضی الله عنه - قال حدثنا أحمد بن إدریس عن الحسین بن عبیدالله عن الحسن بن علی بن أبی عثمان عن عبدالکریم بن عبیدالله عن سلمة بن عطا عن أبی عبدالله علیه السلام قال، خرج الحسین بن علی علیهما السلام علی اصحابه، فقال: «أیها النّاس، إنّ الله - جلّ ذکره - ما خلق العباد إلّا لیعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه، فإذا عبدوه إستغنوا بعبادته عن عبادة من سواه.» فقال له رجل: «یابن رسول الله صلی الله علیه و آله! بأبی أنت و أمی؛ فما معرفة الله؟» قال: «معرفة أهل کل زمان إمامهم، الذی یجب علیهم طاعته.» شیخ صدوق رحمه الله بعد از نقل این حدیث می گوید براساس این حدیث، خداوند در هیچ زمانی مردم را بدون امام معصوم رها نمی کند؛ پس هر کس که بدون حجت معصوم، پروردگار را پرستش کند، غیرخدا را عبادت کرده است. (علل الشرایع، ج 1، ص 9.)

در میان شهیدان عاشورا، کسانی بودند که از مبلغین ولایت علوی بودند. «عبدالرحمن بن عبدرب» از کسانی بود که با گوش خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث غدیر را شنید، از عمق جان آن را پذیرفت و سپس این کلام نورانی را به گوش مردم رساند.(1)

«حذیفة بن اسید غفاری» که از حواریون امام دوم شیعیان علیه السلام است، می گوید که بعد از صلح، امام حسن علیه السلام تصمیم بر رجوع به حرم نبوی (مدینه) گرفت. من هم همراه آن حضرت به مدینه برگشتم. در کاروان ما شتری بود که حضرت در طول مسیر کوفه تا مدینه، آن را زیر نظر داشت. من از امام حسن علیه السلام علت آن را پرسیدم. حضرت فرمود: «بار این شتر، دیوان نام های شیعیان ما است». علاقه مند شدم نام خود را ببینم تا بدانم که از شیعیان این خاندان هستم و آیا بر این عقیده خواهم ماند؛ لذا، از ایشان خواستم که نامم را در آن دیوان به من نشان دهد. فردای آن روز با پسربرادرم که خواندن را بلد بود، بر امام علیه السلام وارد شدم. حضرت آن دیوان را برای یافتن نامم در اختیارم گذاشت. هنگام بررسی، برادرزاده ام به نام خود برخورد کرد و فریاد زد: «عموجان! نام من هم در این جا آمده»؛ اما من با بی قراری و نگرانی مصرانۀ از او خواستم به جست وجوی اسم من بپردازد و پس از این که آن را پیدا کرد، بسیار خوشحال شدم.

آن جوان (برادرزاده حذیفه) بیست سال بعد از این قضیه، در رکاب حسین بن علی علیهما السلام به شهادت رسید.(2)

ص:187


1- (1) الشوشتری؛ إحقاق الحق، ج 6، ص 323 و اسد الغابة، ج 3، ص 307.
2- (2) عن حذیفة بن أسید الغفاری قال، لما وادع الحسن علیه السلام معاویة و انصرف إلی المدینة، صَحِبتُه فی منصرفه و کان بین عینیه حمل بعیر لایفارقه حیث توجه فقلت له ذات یوم: «جعلت فداک یا

اصحاب امام حسین علیه السلام در ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام ذوب شده بودند و در افق ولایت معصومین علیهم السلام، بصیرت یافته و براساس آن، فتنۀ بنی امیه را تشخیص دادند و مقابل آن ایستادند.(1)

سال ها قبل از واقعۀ عاشورا، روزی «قنوا» دختر «رُشَید هجری»(2) به پدرش گفت: «شما چقدر بر انجام وظایف خود تلاش می کنی؟» او پاسخ داد: «بعد از

ص:188


1- (1) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِیتُهَا وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِی عَنْهَا؛ ترسناک ترین فتنه ها برای شما فتنه ی بنی امیه است که بلای آن همه جا را فراخواهد گرفت و تنها اهل بصیرت از آن نجات می یابند و کوردلان گرفتار آن می شوند.» (نهج البلاغه، خطبه ی 93 و الثقفی؛ الغارات، ج 1، ص 10.)
2- (2) رشید هجری از اصحاب با وفا و صدیق امیرالمؤمنین علیه السلام بود. او، همراه میثم تمار و حبیب بن مظاهر از شاگردان تفسیری وتحت تربیت عرفانی علی علیه السلام بود و صاحب کشف و کرامت و تصرّف هم شد. مولا علی علیه السلام علم بلایا و منایا را به او تعلیم داده بود. امام موسی بن جعفر علیه السلام از رشید هجری با ویژگی علم غیب یاد کرده است. او، رابط خاص حضرت سیدالشهدا علیه السلام با شیعیان کوفه بود که اصطلاحاً باب نامیده می شد. با وجود آن که رُشَید،

ما عده ای می آیند که بصیرت دینی آنان از تلاش ما برتر است».(1) چه کسانی بصیرتر از اصحاب امام حسین علیه السلام که فتنۀ بنی امیه را در نابودی اسلام و امامت تشخیص دادند و برای مبارزه با آن به یاری فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند.

ص:189


1- (1) عن قنوا بنت رشید الهجری قالت، قلت لأبی: «ما أشد إجتهادک؟» قال: «یا بنیة! یأتی قوم بعدنا بصائرهم فی دینهم أفضل من إجتهادنا.» (المفید؛ الاختصاص، ص 78.)

وقتی «قیس بن مسهر صیداوی» امین و نامه رسان امام حسین علیه السلام در نزدیکی کوفه دستگیر شد و نزد عبیدالله آورده شد، از قیس خواست تا خود را معرفی کند. او بی هیچ ترسی گفت: «یکی از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و فرزندش حسین علیهم السلام هستم».(1)

بعد از محاصرۀ لشکر حرّ در مسیر کوفه، بعضی از اصحاب در نشستی با امام حسین علیه السلام با او تجدید پیمان و حمایت جدی خود را از او اعلام کردند. نافع بن هلال گفت: «به خدا قسم! هرگز به ملاقات با پروردگار بی میل نیستیم. تمایل قلبی و بصیرت ما چنین است که هر کس تو را دوست بدارد، ما هم او را دوست داریم و هر کس تو را دشمن بدارد، ما هم با او دشمن هستیم».(2)

پس از این واقعه، فرستادۀ عبیدالله پیامی برای حرّ آورد و او پیک را همراه نامه نزد امام علیه السلام آورد. یزید بن مهاجر کنانی کنار امام بود. نامه رسان را شناخت و به او گفت: «برای چه به این جا آمده ای؟» پیک گفت: «امام (یزید) خود را اطاعت کردم و به این جا آمدم تا بیعت با او را وفا کرده باشم». ابن مهاجر به او گفت: «بلکه پروردگارت را نافرمانی کردی و با اطاعت از او، خود

ص:190


1- (1) بعث به مع قیس بن مسهر الصیداوی فلما قارب دخول الکوفة إعترضه الحصین بن نمیر صاحب عبیدالله بن زیاد - لعنه الله - لیفتشه فأخرج قیس الکتابة و مزقه فحمله الحصین بن نمیر إلی عبیدالله بن زیاد فلما مثل بین یدیه قال له: «من أنت؟» قال: «أنا رجل من شیعة أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب و إبنه رحمه الله.» (اللهوف، ابن طاوس؛ ص 75.)
2- (2) قَامَ نَافِعُ بنُ هِلَالُ الْبَجَلِی فَقَالَ: «وَاللهِ مَا کَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَی نِیاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِی مَنْ وَالاکَ وَ نُعَادِی مَنْ عَادَاکَ.» (اللهوف، ابن طاوس؛ ص 80.)

را نابود کردی و ننگ آخرت و آتش را نصیب خود کردی؛ زیرا خداوند در قرآن فرموده است که پیشوایانی قرار دادیم (برای امتحان) تا دیگران را دعوت به آتش و عذاب روز قیامت کنند و امامی که تو انتخاب کرده ای، مشمول آیۀ مذکور است».(1) بدین ترتیب، با اظهار عقیدۀ خود به ولایت، پیک عبیدالله را به ولایت حضرت سیدالشهدا علیه السلام، به عنوان امام حقّ و هدایت دعوت کرد.

حجاج بن مسروق که در این سفر الهی، مؤذن کاروان امام حسین علیه السلام بود(2) و در مواقع حساس پیغام امام را به برخی افراد می رساند، روز عاشورا بعد از یزید بن زیاد (مهاصر) به میدان آمد و در رجز خود خطاب به امام علیه السلام گفت: «ای حسین! تو که هدایت کننده و هدایت شده ای، قدم بردار. امروز ما جدّ تو و پدر بزرگوارت علی علیهما السلام و برادرت امام حسن علیه السلام را که ولیّ خدا بود، ملاقات می کنیم.(3) این بدین معناست که در افکار شیعی او، غیر از معصومین و اولیای بزرگ الهی کسی مورد افتخارش نبود.

ص:191


1- (1) فَنَظَرَ یزِیدُ بْنُ الْمُهَاجِرِ الْکِنَانِی وَ کَانَ مَعَ الْحُسَینِ علیه السلام إِلَی رَسُولِ ابْنِ زِیادٍ فَعَرَفَهُ، فَقَالَ لَهُ یزِیدُ: «ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ! مَاذَا جِئْتَ فِیهِ؟» قَالَ: «أَطَعْتُ إِمَامِی وَ وَفَیتُ بِبَیعَتِی.» فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْمُهَاجِرِ: «بَلْ عَصَیتَ رَبَّکَ وَ أَطَعْتَ إِمَامَکَ فِی هَلَاکِ نَفْسِکَ وَ کَسَبْتَ الْعَارَ وَ النَّارَ وَ بِئْسَ الْإِمَامُ إِمَامُکَ قَالَ اللهُ عَزَّ مِنْ قَائِل (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ) فَإِمَامُکَ مِنْهُمْ.» (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 83 و الفتوح، ابن أعثم؛ ج 5، ص 77.)
2- (2) فأمر الحسین علیه السلام الحجاج بن مسروق الجعفی أن یؤذن، فاذن. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 401.)
3- (3) ثمّ خرج من بعده الحجاج بن مسروق - و هو مؤذن الحسین علیه السلام - فجعل یقول: «أقدم حسین هادیا مهدیا، الیوم نلقی جدّک النبیا، ثم أباک ذا العلا علیا، و الحسن الخیر الرضا الولیا.» (مقتل الحسین علیه السلام، الخوارزمی؛ ج 2، ص 23.)

آن روز عابس بن ابی شبیب، ضمن آن که آرزو کرد چیزی بیشتر از جان می داشت تا فدای ابی عبدالله علیه السلام کند، به او عرض کرد: «خدا را شاهد می گیرم که من بر راه شما و پدر بزرگوارتان هستم».(1)

در رجزهای نافع بن هلال، اعتقاد به دین علی بن ابی طالب علیه السلام و تبعیت از ایشان به طور واضح دیده می شود. او فریاد می زد: «من بر دین علی هستم». شخصی به نام مزاحم بن حریث به او گفت: «اما من بر دین عثمان هستم». نافع بن هلال به او خطاب کرد: «تو بر دین شیطان هستی». و سپس به او حمله کرد و او را از پا درآورد.(2)

بُرَیر بن خضیر همدانی، در میدان کارزار عاشورا با مخالفین امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مناظره کرد و برای اثبات امامت الهی آن حضرت از شیوۀ احتجاج قرآن استفاده و یزید بن معقل را دعوت به مباهله کرد. ضربۀ بُرَیر بر فرق سر ابن معقل، حقانیت عقاید شیعی او را در مقام مباهله اثبات نمود.(3)

ص:192


1- (1) قال عابس بن ابی شبیب: «یا أباعبدالله! أما والله ما أمسی علی ظهر الارض قریب و لا بعید أعز علی و لا أحب إلی منک، و لو قدرت علی أن أدفع عنک الضیم و القتل بشیء أعز علی من نفسی و دمی لفعلته، السلام علیک یا أباعبدالله! أشهد الله إنی علی هدیک و هدی أبیک.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 444.)
2- (2) إن نافع بن هلال کان یقاتل یومئذ و هو یقول: «أنا الجملی، أنا علی دین علی.» فخرج إلیه رجل یقال له مزاحم بن حریث، فقال: «أنا علی دین عثمان.» فقال له: «أنت علی دین شیطان.» ثم حمل علیه فقتله. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 435.)
3- (3) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 432 و الکامل، ج 4، ص 67. شرح این داستان در همین کتاب در فصل شرح حال بریر بیان شده است.

و حبیب بن مظاهر به عنوان یادآوری به قرة بن قیس گفت: «کرامت تو فقط در ولایت پدران حسین علیه السلام است؛ پس او را یاری کن».(1)

امام حسین علیه السلام در اعتقاد اصحابش، دارای عصمت و عاری از خطا و انحراف بود. وجود خود را در کنار امام علیه السلام در تقابل با سربازان بنی امیه، تقابل پاکی و خباثت می دیدند.

شب عاشورا جمعی از مزدوران کوفی، رفتار امام حسین علیه السلام و یارانش را زیر نظر داشتند. حضرت اباعبدالله علیه السلام در حال تلاوت این آیه بود: (وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ)2 ؛ خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد تا آن که با آزمایش، بدسرشت را از پاک گوهر و طیّب جدا کند». صدای او به گوش بعضی از آنان رسید. بریر بن خضیر به آنان گفت: «به خدا قسم! طبق این آیۀ قرآن، ما همان پاکان و طیّبون هستیم و شما در مقابلۀ با امام معصوم، خبیث و بدذات اید».(2)

ص:193


1- (1) قال له حبیب بن مظاهر: «ویحک یا قرة بن قیس!... انصُر هذا الرجل الذی بآبائه أیدک الله بالکرامة و إیانا معک.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 411.) شرح این واقعه در این کتاب آمده است.
2- (3) فلما أمسی حسین علیه السلام و أصحابه قاموا اللیل کله یصلون و یستغفرون، و یدعون و یتضرعون، قال فتمر بنا خیل لهم تحرسنا، و إن حسینا لیقرأ: (وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ) فسمعها رجل من تلک الخیل التی کانت تحرسنا، فقال: «نحن و رب الکعبة الطیبون، میزنا منکم...» قال بریر بن خضیر: «فوالله إنا لنحن الطیبون، ولکنکم لأنتم الخبیثون.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 421.)

خداپرستی و عبادت خالص

یاران امام حسین علیه السلام با تقدیم جان و بذل خون خود، در یاری آن حضرت و با جهاد به همراه او، وعده های الهی را تصدیق کردند و قصدشان فقط جلب رضای پروردگار عالمیان و بندگی او بود.(1)

وقتی که نامۀ امام حسین علیه السلام در کوفه توسط مسلم بن عقیل خوانده شد، عدّه ای گریه کردند. عابس بن ابی شبیب شاکری از جا برخاست و ضمن اظهار وفاداری و یاری مسلم، خطاب به او گفت: «هدفم از یاری تو، فقط رضای خدا است».(2) وقتی عمر بن سعد علّت یاری امام علیه السلام را از نافع بن هلال پرسید، او جواب داد: «خداوند می داند که چرا حسین علیه السلام را یاری می کنم».(3)

نمازهای بسیار، رکوع و سجده های طولانی از نشانه های آنان بود. امیر کوفه، غلام خود معقل را برای جاسوسی و کشف مخفی گاه مسلم بن عقیل به میان طرفداران او مأمور کرد. چون او به تازگی همراه عبیدالله از بصره آمده بود، کسی از شیعیان را نمی شناخت. معقل، برای یافتن شیعیان به مسجد رفت.

ص:194


1- (1) ألذین واسوه بأنفسهم و بذلوا دونه مُهَجهم و جاهدوا معه أعدائک إبتغاء مرضاتک و تصدیقاً بوعدک و خوفاً من وعیدک. (زیارت امام حسین علیه السلام در بالای سر امام علی علیه السلام؛ مستدرک الوسایل، ج 10، ص 415.)
2- (2) فقام عابس بن ابی شبیب الشاکری، فحمد الله و أثنی علیه ثم قال: «أما بعد، فإنی لاأخبرک عن الناس، و لاأعلم ما فی أنفسهم، و ما أغرک منهم، والله لأحدثنک عما أنا موطن نفسی علیه، والله لأجیبنکم إذا دعوتم، و لأقاتلن معکم عدوکم، و لأضربن بسیفی دونکم حتی ألقی الله، لاأرید بذلک إلا ما عندالله.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 355.)
3- (3) قال: «إن ربی یعلم ما أردت.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 441 و 442؛ ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 71 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 184.)

در آن جا شخصی را دید که نماز بسیار به جا می آورد. پیش خود گفت که شیعیان کثیرالصلاة هستند؛ پس او باید از شیعیان و اصحاب حسین علیه السلام باشد و وسیلۀ مناسبی برای دسترسی به مسلم بن عقیل خواهد بود.(1) مرد کثیر الصلاة مسلم بن عوسجه بود.

غروب تاسوعا، کوفیان عزم جنگ را کردند؛ حبیب بن مظاهر اسدی، برای منصرف کردن آنان از جنگ با فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله صحبت کرد. او ضمن بیان این که قتل پسر پیامبر موجب روسیاهی قاتلین در قیامت خواهد بود، گفت: «اصحاب او در همین شهر کوفه، بهترین بندگان خدا هستند که نیمه های شب، سعی فراوان در عبادت دارند و خداوند را بسیار یاد می کنند».(2)

ضحاک بن عبدالله مشرقی(3) نقل می کند که امام حسین علیه السلام و همۀ یارانش در طول شب عاشورا احیا گرفتند و نماز و استغفار بسیار کرده و گریه

ص:195


1- (1) خفی علی عبیدالله بن زیاد موضع مسلم بن عقیل، فقال لمولی له من اهل الشام یسمی معقلا، و ناوله ثلاثة آلاف درهم فی کیس، و قال: «خذ هذا المال، و انطلق، فالتمس مسلم بن عقیل، و تأت له بغایة التأتی.» فانطلق الرجل حتی دخل المسجد الأعظم، و جعل لایدری کیف یتأتی الأمر. ثم إنه نظر إلی رجل یکثر الصلاة إلی ساریه من سواری المسجد، فقال فی نفسه: «إن هؤلاء الشیعة یکثرون الصلاة، و أحسب هذا منهم.» (الأخبار الطوال، ص 235.)
2- (2) فقال له حبیب بن مظاهر: «أما والله لبئس القوم عندالله غدا قوم یقدمون علیه قد قتلوا ذریه نبیه صلی الله علیه و آله و عترته و أهل بیته علیهم السلام و عباد أهل هذا المصر المجتهدین بالأسحار و الذاکرین الله کثیرا.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 416.)
3- (3) او، شب عاشورا در جمع یاران امام حسین علیه السلام بود و با امام عهد بسته بود که تا قبل از غلبه ی کامل دشمن در کنار او بماند و بعد از محاصره ی دشمن، از آن حضرت جدا شود تا برای ادای بدهی خود زنده بماند. او روز عاشورا، تا قبل از شهادت بنی هاشم، امام علیه السلام را یاری کرد. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 444 و أنساب الأشراف، البلاذری؛ ج 3، ص 197.)

می کردند.(1) صدای مناجات از اردوگاه حسینی، همچون کندوی زنبور عسل شنیده می شد.(2) حتی عده ای از سربازان عمر بن سعد با دیدن خلوص آنان، هدایت شده و به اردوی امام علیه السلام پیوستند.(3)

آنان روز عاشورا، آخرین نماز صبح را به امامت مقتدای شان حضرت سید الشهدا علیه السلام به جا آوردند.(4)

نماز ظهر عاشورا، نمونۀ بی نظیر عبادت خالص آنان است. ابوثمامۀ صائدی با اعلام وقت نماز، از امام حسین علیه السلام اجازۀ اقامۀ نماز خواست. امام علیه السلام او را دعا کرد و از خداوند خواست او را از نمازگزاران قرار دهد. باقی ماندۀ اصحاب که تا آن لحظه زنده بودند، در کنار بنی هاشم با اقتدا به مولای خود و با وجود بارش تیرهای دشمن، نماز خوف به جا آوردند تا در آخرین ساعات عمر، نماز اول وقت را از دست ندهند.(5)

ص:196


1- (1) عن الضحاک بن عبدالله المشرقی قال: «فلما أمسی حسین و أصحابه قاموا اللیل کله یصلون و یستغفرون و یدعون و یتضرعون.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 421)؛ بَاتُوا قَارِئِینَ رَاکِعِینَ سَاجِدِینَ. (ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 99.)
2- (2) بات الحسین علیه السلام و أصحابه تلک اللیلة و لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد. (اللهوف، ص 94.)
3- (3) فعبر علیهم فی تلک اللیلة من عسکر عمر بن سعد إثنان و ثلاثون رجلا. (اللهوف، ص 9.)
4- (4) فلما أمسوا قاموا اللیل کلّه یصلّون و یستغفرون و یتضرّعون و یدعون و فی الغد عبّا الحسین أصحابه بعد صلاة الصبح. (ابن أثیر؛ الکامل، ج 4، ص 59.)
5- (5) أنّ أباثمامة لمّا رأی الشمس یوم عاشوراء زالت و أنّ الحرب قائمة قال للحسین علیه السلام: «یا أباعبدالله نفسی لنفسک الفداء! إنّی أری هؤلاء قد إقتربوا منک، و لا والله لاتقتل حتّی أقتل

سعید بن عبدالله حنفی در کنار زهیر بن قین، در برپایی نماز، امام حسین علیه السلام را یاری کردند. آن دو به امر امام جلوی او ایستادند تا مانع حملات دشمن در هنگام نماز شوند.

گروهی از یاران امام حسین علیه السلام که اهل کوفه بودند، در میان مردم شهر به کثیرالصلاة (بسیار نمازگزار) مشهور بودند؛ از جمله سوید بن عمرو بن ابی المطاع که او را با این صفت می شناختند.(1)

مهران، از غلامان بنی کاهل می گوید: «در کربلا مردی با حسین بود که با مردان عبیدالله سخت می جنگید و با هر حملۀ خود آنان را به هم می ریخت. سپس به نزد امام علیه السلام برمی گشت و دوباره با رجزی حملۀ دیگری را انجام می داد. نامش را پرسیدم، گفتند که او ابوعمرو نهشلی یا خثعمی است. عامر بن نهشل به او حمله کرد و او را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا نمود. نقل کرده اند که ابوعمرو، شب زنده دار بود و نماز بسیار به جا می آورد.(2)

ص:197


1- (1) سوید بن عمرو بن أبی المطاع و کان شریفا کثیرالصلاة. (اللهوف، ص 111.)
2- (2) حَدَّثَ مِهْرَانُ مَوْلَی بَنِی کَاهِلٍ قَالَ: «شَهِدْتُ کَرْبَلَاءَ مَعَ الْحُسَینِ علیه السلام فَرَأَیتُ رَجُلًا یقَاتِلُ قِتَالًا شَدِیداً لَایحْمِلُ عَلَی قَوْمٍ إِلَّا کَشَفَهُمْ ثُمَّ یرْجِعُ إِلَی الْحُسَینِ علیه السلام وَ یرْتَجِزُ وَ یقُولُ: «أَبْشِرْ هُدِیتَ الرُّشْدَ تَلْقَی أَحْمَدَا فِی جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلُو صُعُداً.» فَقُلْتُ: «مَنْ هَذَا؟» فَقَالُوا: «أَبُوعُمَرَ النَّهْشَلِی وَ قِیلَ الْخَثْعَمِی.» فَاعْتَرَضَهُ عَامِرُ بْنُ نَهْشَلٍ أَحَدُ بَنِی اللَّاتِ مِنْ ثَعْلَبَةَ فَقَتَلَهُ وَ اجْتَزَّ رَأْسَهُ وَ کَانَ أَبُوعَمْرٍو هَذَا مُتَهَجِّداً کَثِیرَالصَّلَاةِ.» (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 57.)

نداشتن تعصبات قومی و قبیله ای

ابوثمامۀ صائدی، با پسرعموی خود که از سربازان عمر بن سعد بود، جنگید و او را کشت.(1) عمرو بن قرظۀ انصاری، در مقابل برادر خود زبیر (علی) بن قرظۀ انصاری که در لشکر کوفه بود، قرار گرفت.(2)

ملازمت قرآن

عموم یاوران حضرت ابی عبدالله علیه السلام قاری قرآن بودند و برخی از آنان انس و الفت عمیقی با قرآن داشتند. برخی از آنان بزرگ ترین و معروف ترین معلمان و قاریان قرآن در دیار خود بودند. تعالیم عده ای از آنان کوفیان را با قرآن آشنا کرده بود.

بعضی از شاگردان مکتب قرآنی حضرت علی علیه السلام، مانند عبدالرحمن بن عبدرب بودند که قرآن را نزد آن حضرت آموخته بودند(3) و روز عاشورا در میان اصحاب فرزندش امام حسین علیه السلام قرار داشتند. معلومات قرآنی آن ها که از مفسّر بی نظیر این کتاب آسمانی یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام فرا گرفته بودند، مورد استقبال شدید جمعی از قرآن پژوهان در کوفه قرار داشت.(4)

ص:198


1- (1) قتل أبوثمامة الصائدی إبن عم له کان عدوا له. (ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 184.)
2- (2) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 434 و البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 192.
3- (3) عبدالرحمن بن عبدرب من بنی سالم بن الخزرج الصحابی و کان امیرالمؤمنین علیه السلام ربّاه و علّمه القرآن. (الحدائق الوردیه، ج 1، ص 211.)
4- (4) میثم تمار که در زمره ی اصحاب گم نام سیدالشهدا علیه السلام است، از شاگردان مکتب قرآنی امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

زید بن حصین همدانی(1) و بُریر بن خضیر همدانی در میان اصحاب امام علیه السلام به عنوان سیدالقراء (بزرگ قاریان قرآن در کوفه) معروف شده بودند.(2)

روز عاشورا حنظلة بن اسعد شامی، با تلاوت آیات (یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ)3 ؛ «ای قوم! من بر شما می ترسم از روزی مانند روز سخت احزاب و امم پیشین * مثل روزگار ناگوار قوم نوح، عاد، ثمود و امم بعد از اینان که همه به کیفر کفر و عصیان هلاک شدند و خدا هیچ ارادۀ ظلم در حق بندگان نکند و هلاک آن ها به سوء اختیار خودشان است * و ای قوم! من بر شما از عذاب روز قیامت که خلق از سختی آن به فریاد آیند و یکدیگر را بخوانند، سخت می ترسم». مردم کوفه را نصیحت کرد و آنان را متوجه عاقبت سوء جنگ با امام حسین علیه السلام نمود. او گفت: «ای مردم! با حسین علیه السلام نجنگید که به عذاب خوارکننده ای دچار خواهید شد. آن گاه آیۀ (فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری)4 ؛ «... پس شما را گرفتار عذاب می کند و هر کس دروغ بگوید، ناامید می شود». را تلاوت کرد. او پس از ناامید شدن از کوفیان، به طرف امام علیه السلام آمد و عرض کرد: «آیا حرکت ما به سوی خداوند نیست؟» حضرت فرمود: «آری، به سوی بهتر از دنیا و ثروت تمام نشدنی قدم بگذار و اینان وقتی دعوت

ص:199


1- (1) زید بن حصین الهمدانی و کان یقال له سید القراء. (رجال الکشی، ص 79.)
2- (2) فذهب کعب بن جابر بن عمرو الأزدی یحمل علیه، فقلت له: «إنّ هذا بریر ابن خضیر، القاری الذی کان یقرئنا القرآن فی المسجد.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 432.)

مرا رد کردند، مستوجب عذاب شدند، حال که یاران شایسته و صالح تو را کشته اند، بیش از آن عذاب خواهند شد». حنظله، پس از سخنان امام حسین علیه السلام چون پهلوانی بزرگ به جنگ با مزدوران عمر بن سعد رفت و بر سختی های آن صبر کرد تا به شهادت رسید.(1)

امین و آبرومند در جامعه

دلدادگان سالار شهیدان در کربلا، غیر از تشیّع که نرخ اتهام در دورۀ معاویه - لعنة الله علیه - بود، اتهامی نداشته(2) و همواره امین و مورد احترام مردم کوفه بودند که آنان را با القابی چون «وجهٌ من الوجوه»(3) ، کریم (آبرومند)

ص:200


1- (1) جاء حنظلة بن أسعد الشبامی، فوقف بین یدی الحسین علیه السلام یقیه السهام، و الرماح و السیوف بوجهه و نحره، و أخذ ینادی (یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ) یا قوم! لاتقتلوا حسینا (فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری) ثمّ إلتفت إلی الحسین علیه السلام فقال له: «أفلا نروح إلی ربّنا، و نلحق بإخواننا؟» فقال: «بلی، رح إلی ما هو خیر لک من الدنیا و ما فیها، و إلی ملک لایبلی.» فتقدّم فقاتل قتال الابطال و صبر علی إحتمال الأهوال حتّی قتل رضوان الله علیه. (اللهوف، ابن طاوس؛ ص 110.) فقال له الحسین علیه السلام: «رحمک الله إنّهم قد إستوجبوا العذاب حین ردّوا ما دعوتهم إلیه من الحقّ و نهضوا لیستبیحوک و أصحابک فکیف بهم الآن قد قتلوا إخوانک الصالحین.» (الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر؛ ج 4، ص 72.)
2- (2) و کتب کتابا آخر انظروا من قبلکم من شیعة علی و اتهمتموه بحبه فاقتلوه و إن لم تقم علیه البینة فاقتلوه علی التهمة و الظنة و الشبهة تحت کل حجر. (الإحتجاج، الطبرسی؛ ج 2، ص 295.)
3- (3) کَانَ (أَبوثُمَامَةَ الصَّائِدِی) بَصِیراً وَ مِنْ فُرْسَانِ الْعَرَبِ وَ وُجُوهِ الشِّیعَة. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 46.)

و شریف نام می بردند.(1) بیش از ده نفر آنان از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و حدود ده نفر آن ها هم از یاران خاص حضرت علی علیه السلام بودند. حضور اصحاب رسول الله و امیرالمؤمنین علیهم السلام در جمع یاران امام حسین علیه السلام اصالت و حجیت نهضت او را در افکار عمومی، بیشتر کرده بود.

مسلم بن عوسجه، با خدمات درخشان خود در عصر نبوی و بعد از آن، یکی از افتخارات مسلمانان محسوب می شد.(2) از سوید بن عمرو بن ابوالمطاع به عنوان فردی شریف و کثیرالصلاة در تاریخ یاد شده است.(3) شهرت او با این عنوان، نشان می دهد که منشأ شرافت او در اذهان عمومی، شاخص های مادی نبوده، بلکه معنویت او باعث این شرافت بوده است. بر همین اساس (داشتن منزلت اجتماعی اصحاب) کشتن آنان، برای سفاکانی که در لشکر کوفه بودند، به عنوان یک امتیاز اجتماعی، موجب افتخار بود. پس از شهادت حبیب بن مظاهر، عده ای با یکدیگر نزاع کرده و هر یک ادعا می کردند که او را به قتل رسانده اند تا این که عمر بن سعد دخالت کرد و نزاع پایان یافت. چنین نزاعی بعد از شهادت عابس بن ابی شبیب هم رخ داد. این نزاع درونی بین کوفیان، فقط به خاطر جوایز عبیدالله نبود، بلکه به دلیل شهرت آنان، امتیازات و منزلت اجتماعی هم برای قاتلان به ارمغان می آورد.

پس از خاتمۀ نبرد عمر بن سعد، سرهای اصحاب شهید امام علیه السلام را به اندازۀ مشارکت افراد قبایل در جنگ، تقسیم کرد تا به نزد عبیدالله و یزید برده و جایزه دریافت کنند.

ص:201


1- (1) اللهوف، ص 111.
2- (2) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 436 و الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 19.
3- (3) سوید بن عمرو بن أبی المطاع و کان شریفا کثیرالصلاة. (اللهوف، ص 111.)

می توان گفت اغلب اصحاب امام حسین علیه السلام، بزرگ طایفه یا بزرگ زاده و صاحب عزّت دنیا بودند که در رکاب آن حضرت، عزّت آخرت را می جستند. روز عاشورا که کوفیان سعی در بی نام ونشان جلوه دادن بعضی از اصحاب داشتند، برخی از یاوران امام علیه السلام با رجزهای خود، ریشه های اصیل و دیرینۀ خانوادگی خویش را معرفی کردند.

در مقتل ابن اعثم و خوارزمی، نام سه جوان آمده که در ابتدای رجزهای آنان، عبارت «إن تنکرونی؛ اگر مرا انکار می کنید». هست که معلوم می شود چنین مسئله ای رواج داشته است. آن ها بعد از این جمله، خود و عظمت نیاکان خود را معرفی کرده اند و منظورشان این بود که اگر کوفیان جوانان حسینی را انکار کرده و قصد تحقیر آن ها را دارند، بدانند که آنان دارای ریشه های عمیق هستند تا فرصت انکار نباشد و همه بدانند که اصحاب امام حسین علیه السلام از شرافت و کرامت اجتماعی برخوردارند و محض ایمان به خداوند، به دفاع از حریم خاندان رسول الله صلی الله علیه و آله و امامت پرداخته اند.

عبدالله بن عمیر (جناح) کلبی(1) و عون بن عبدالله(2) ، نوۀ جعفر طیّار و قاسم فرزند امام حسن علیه السلام(3) که هر سه در عنفوان جوانی قرار داشتند، مبارزۀ خود را با چنین رجزی آغاز کردند.

ص:202


1- (1) إن تنکرونی فأنا ابن الکلب، سوف ترونی و ترون ضربی. (مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 15 و الفتوح، ج 5، ص 104.)
2- (2) إن تنکرونی فأنا ابن جعفر، شهید صدق فی الجنان الزهر. (مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 31 و الفتوح، ج 5، ص 112.)
3- (3) إن تنکرونی فأنا فرع الحسن، سبط النبی المصطفی و المؤتمن. (مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 31 و الفتوح، ج 5، ص 112.)

سال ها قبل از واقعۀ عاشورا، سلمان صحابۀ بزرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله، آنان را برادر خود خواند و به اخوّت با آنان افتخار می کرد. او در مأموریتی، وقتی به کربلا رسید، نام آن مکان را پرسید و پس از آن که نام کربلا را شنید، گفت: «این جا موضع شهادت برادران من است، این جا محل تاختن اسبان آن ها و جای ریختن خون های شان است. در گذشته بهترین انسان ها در این مکان به شهادت رسیده اند و در آینده هم بهترین انسان ها به شهادت می رسند». سپس به راه خود ادامه داد.(1)

با همۀ شایعات بنی امیه که قصد داشتند یاوران امام حسین علیه السلام را افرادی سطحی و از دین خارج شده معرفی کنند، اما مردم آنان را در قبل و بعد از شهادت شان، مؤمن می دانستند. مردم کوفه روزی که کاروان اسرا وارد شهر شد، با دیدن سرهای خونین آنان بر نیزه ها به گریه افتادند. قاتلین اصحاب مورد بی اعتنایی قرار گرفتند، بلکه گاهی در فرصت های مناسب اگر شناسایی می شدند، جان شان به خطر می افتاد؛ حتی برخی از آنان به قتل هم رسیدند.(2)

عمر بن سعد پس از حادثۀ عاشورا، به هر مجلسی وارد می شد مورد اعتراض(3) و بی اعتنایی قرار می گرفت؛ به طوری که حضار سلام او را پاسخ نمی دادند.(4)

ص:203


1- (1) لما أتانا سلمان الفارسی قادما فتلقیته ممن تلقاه فسار حتی إنتهی إلی کربلاء فقال: «ما یسمون هذه؟» قالوا: «کربلاء.» فقال: «هذه مصارع إخوانی، هذا موضع رحالهم و هذا مناخ رکابهم و هذا مهراق دمائهم؛ قتل بها خیر الأولین و یقتل بها خیر الآخرین ثم سار.» (معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 196.)
2- (2) تاریخ دمشق، ابن عساکر؛ ج 14، ص 232.
3- (3) قال ابن مطیع لعمر بن سعد بن أبی وقّاص: «إخترت همذان و الری علی قتل ابن عمک.» (تاریخ مدینة دمشق، ج 45، ص 55.)
4- (4) مرّ عمر بن سعد بن أبی وقّاص بمجلس بنی نهد حین قتل الحسین علیه السلام، فسلّم علیهم فلم یردّوا علیه السلام. (تاریخ مدینة دمشق، ج 45، ص 54.)

مواسات و وفاداری نسبت به امام علیه السلام

سراسر نهضت حضرت ابی عبدالله علیه السلام، مملو از گذشت، ایثار و وفاداری یاران اوست. خود حضرت دربارۀ آنان فرمود: «(در طول تاریخ انبیا و اوصیا) من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی شناسم».(1) وفاداری آنان مورد توجه امام علیه السلام بود.

سن اغلب آنان از سنّ سید الشهدا علیه السلام بلکه بعضی از آنان پیر و کهنسال بودند تعدادی از بصره و گروهی از حجاز به امام حسین علیه السلام ملحق شدند.(2) شماری از اصحاب بعد از شهادت مسلم بن عقیل در کوفه، خود را مخفی

کرده(3) و در مسیر کاروان تدریجاً به امام علیه السلام پیوستند. دسته ای هم خود را در کربلا به امام رساندند.

به دلیل نظارت شدید بر تردّد مردم در شهر و اطراف آن(4) و حراست راه ها

ص:204


1- (1) قال الحسین علیه السلام: «أمّا بعد؛ فإنّی لاأعلم أصحابا أوفی و لا خیرا من أصحابی.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 418؛ المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 91 و ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 57.)
2- (2) کان قد إجتمع إلیه (الحسین علیه السلام) مدة مقامه بمکة نفر من أهل الحجاز و نفر من أهل البصرة انضافوا إلی أهل بیته و موالیه. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 66.)
3- (3) لَمَّا تَفَرَّقَ النَّاسُ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ طَالَ عَلَی ابْنِ زِیادٍ وَ جَعَلَ لَایسْمَعُ لِأَصْحَابِ ابْنِ عَقِیلٍ صَوْتاً کَمَا کَانَ یسْمَعُ قَبْلَ ذَلِک؛ پس از متفرق شدن مردم از اطراف مسلم بن عقیل، صدایی از یاران او به گوش نمی رسید. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 55.)
4- (4) وضع ابن زیاد المناظر علی الکوفة لئلایجوز أحد من العسکر مخافة لأن یلحق الحسین علیه السلام مغیثا له، و رتب المسالح حولها و جعل علی حرس الکوفة زحر بن قیس الجعفی؛ ابن زیاد دستور داد بر بلندی های کوفه دیدبان گذاشتند تا کسی از کوفه برای یاری امام حسین علیه السلام خارج نشود

توسط مأموران عبیدالله،(1) دو دستۀ اخیر مسیر را مخفیانه طی کردند(2) برخی هم در پوشش لشکر عمر بن سعد قرار گرفتند تا خود را به امام خویش برسانند.(3)

با تمام این احوال، شب عاشورا اغلب اصحاب به امام عرض کردند که اگر دست های مان قطع شود، با صورت و گلوی مان، تو و خانواده ات را حفظ خواهیم کرد و جان مان را فدای تو می کنیم تا وفاداری خود را در میثاق با پروردگار ثابت کنیم.(4)

ص:205


1- (1) لما بلغ عبیدالله إقبال الحسین علیه السلام من مکة إلی الکوفه، بعث الحصین بن تمیم صاحب شرطة حتی نزل القادسیة و نظم الخیل ما بین القادسیة إلی خفان، و ما بین القادسیة إلی القطقطانة و إلی لعلع. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 394.)
2- (2) شاید نظارت شدید در شهر و اطراف آن و وجود مأموران در طول راه ها، موجب شده است که برخی از نویسندگان مانند شیخ سماوی، در بخش هایی از «ابصارالعین» از حرکت مخفیانه و شبانه ی اصحاب به سوی امام حسین علیه السلام سخن بگویند. به هرحال، نقل صریحی برای حرکت مخفیانه و شبانه ی اصحاب به سوی امام به دست نیامده جز حرکت عبدالله بن عمیر کلبی که به اتفاق همسرش، شبانه خود را به کربلا رساند. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 429.)
3- (3) در کربلا 32 نفر از لشکر عمر بن سعد خارج شده و به اردوی امام حسین علیه السلام وارد شدند. (اللهوف، ص 9.)
4- (4) تکلم جماعة أصحابه بکلام یشبه بعضه بعضا فی وجه واحد، فقالوا: «والله لانفارقک، ولکن أنفسنا لک الفداء، نقیک بنحورنا و جباهنا و أیدینا، فإذا نحن قتلنا کنا و فینا، و قضینا ما علینا.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 420 و اللهوف، ص 93.)

«هانی بن عروه»(1) جان خود را فدا کرد؛ اما خیانت به امام زمان خویش نکرد و مسلم بن عقیل نمایندۀ او را به عبیدالله تحویل نداد.

قیس بن مسهّر، هنگام رساندن نامۀ امام حسین علیه السلام به عده ای از یارانش در کوفه، توسط گروه حصین بن تمیم، رییس شرطه های کوفه، دستگیر شد. او هنگام دستگیر شدن نامۀ امام را بلعید و نگذاشت که دشمن به مفهوم آن پی ببرد. به دستور عبیدالله، او را به جرم فاش نکردن مطالب نامۀ امام، از بام دارالاماره به پایین انداختند و در حالی که از شکستگی استخوان به خود می پیچید، سر از بدنش جدا کردند؛ اما بر عهد خود پای بند ماند و در این راه جان خود را فدا کرد.

در وفاداری اصحاب و پایداری آنان به عهد امامت، کافی است به سخنان آنان از وقتی که به امام حسین علیه السلام ملحق شدند تا لحظۀ شهادت توجه شود؛ آن گاه معلوم می شود که با وجود همۀ فراز و نشیب ها و خطرها، هیچ شک و تردیدی به قلب آن ها در حمایت از امام شان وارد نشد.

مسلم بن عقیل علیه السلام در کوفه قبل از شهادتش، در حالی که اشک بر گونه هایش جاری بود، گفت: «گریۀ من از ترس به خطر افتادن جانم نیست، بلکه بر امام حسین علیه السلام و خاندان او که به سوی من می آیند، گریه می کنم.(2)

در «عذیب الهجانات» جمله ای به نقل از زهیر بن قین آمده که آرام بخش دل های غم زدۀ حرم نبوی بود: او به امام علیه السلام گفت: «ای فرزند رسول خدا! اگر

ص:206


1- (1) شرح حال او در فصل بعدی بیان شده است.
2- (2) قال (المسلم): «إنی والله ما لنفسی أبکی، و لا لها من القتل أرثی، و إن کنت لم أحب لها طرفة عین تلفا، ولکن أبکی لأهلی المقبلین إلی، أبکی لحسین و آل حسین علیهم السلام.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 374.)

دنیا برای ابدیت هم باقی بود و ما بدون مرگ طبیبعی در آن جاوید بودیم، همچنان جهاد در کنار تو و مرگ در راه تو را بر ماندن در این دنیا ترجیح می دادیم».(1)

سپس بُریر بن خضیر به امام علیه السلام عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! خداوند با وجود تو بر ما منّت گذاشت تا بتوانیم در رکاب تو با دشمنان خدا بجنگیم و اعضای بدن ما قطعه قطعه شود تا شفاعت جدّت در قیامت شامل حال ما گردد».(2)

زهیر باز هم ارادت خود را به مولایش ابراز داشته، عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! دوست دارم هزاران مرتبه کشته شوم و زنده شوم تا مرگ را از تو و خانواده ات دور کنم».(3)

سپس نافع بن هلال برخاست و گفت: «به خدا قسم! با این بصیرت و نیّتی که ما داریم، همواره دوستان تو را دوست داریم و با دشمنان تو دشمنی می کنیم و از جنگ باکی نداریم.(4)

ص:207


1- (1) فقام زهیر بن القین و قال: «و لو کانت الدنیا لنا باقیة و کنا فیها مخلدین لأثرنا النهوض معک علی الإقامة.» (اللهوف، ص 78 و 79.)
2- (2) قام بریر بن خضیر فقال: «والله یابن رسول الله صلی الله علیه و آله لقد منّ الله بک علینا أن نقاتل بین یدیک و تقطع فیک أعضاؤنا ثم یکون جدک شفیعنا یوم القیامة.» (اللهوف، ص 80.)
3- (3) قام زهیر بن القین و قال: «والله یابن رسول الله صلی الله علیه و آله لوددت أنی قتلت ثم نشرت ألف مرة و أن الله تعالی قد دفع القتل عنک و عن هؤلاء الفتیة من إخوانک و ولدک و أهل بیتک علیهم السلام.» (اللهوف، ص 93.)
4- (4) قام هلال بن نافع البجلی فقال: «والله ما کرهنا لقاء ربنا و إنا علی نیاتنا و بصائرنا نوالی من والاک و نعادی من عاداک.» (اللهوف، ص 80.)

مسلم بن عوسجه عرض کرد: «اگر ما دور تو را خالی کنیم؛ پس عذر ما برای ترک ادای حق شما نزد خداوند چه خواهد بود؟ به خدا قسم! نیزۀ خود را در سینۀ دشمنانت می شکنم و تا شمشیر در دست دارم، بر سر آنان می کوبم. اگر سلاح نداشته باشم، با سنگ به جنگ آنان می روم تا کشته شوم و هرگز از تو جدا نمی شوم».(1)

سعید بن عبدالله حنفی آن شب سخنی گفت که مانند آن از زبان عموم اصحاب هم شنیده شد. او به امام علیه السلام عرض کرد: «به خدا قسم! اگر کشته شوم و زنده گردم و آتش زده شوم و این عمل هفتاد مرتبه تکرار شود، همچنان از تو جدا نخواهم شد؛ زیرا این کشته شدن کرامت ابدی را به دنبال دارد».

سپس حضرت به آنان فرمود: «فردا هیچ کس از ما باقی نمی ماند و همۀ شما با من به شهادت می رسید». همۀ آنان گفتند: «حمد می کنیم خداوند را که با یاری تو به ما کرامت بخشید».(2) بدین ترتیب، آن ها توفیق یاری امام علیه السلام را کرامت الهی خوانده و خداوند را در مقابل این کرامت بی کران، حمد و سپاس فراوان گفتند.

ص:208


1- (1) فقام إلیه مسلم بن عوسجة الأسدی فقال: «أنحن نخلی عنک و لما نعذر إلی الله فی أداء حقک؟ أما والله حتی أکسر فی صدورهم رمحی، و أضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی، و لاأفارقک، و لو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة دونک حتی أموت معک.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 419.)
2- (2) عن علی بن الحسین علیهما السلام فی حدیث، إن الحسین علیه السلام قال لأصحابه فی لیلة الیوم الذی قتل فیه: «إنی غدا أقتل و تقتلون کلکم معی، لایبقی منکم واحد.» فقالوا: «الحمد للّه الذی أکرمنا بنصرک.» (الهدایة الکبری، ص 204 و الحر العاملی؛ إثبات الهداة، ج 4، ص 53.)

شب عاشورا به محمد بن بشیر حضرمی - یکی از یاران امام علیه السلام - خبر دادند که فرزندت در مرز ری به اسارت درآمده است. او گفت: «فرزندم را به خدا می سپارم، هر چند هرگز راضی نیستم که زنده باشم و او اسیر دست دشمن باشد». امام حسین علیه السلام به او فرمود: «بیعتم را از تو برداشتم، برو و برای آزادی پسرت اقدام کن». محمد بن بشیر عرض کرد: «گرفتار درندگان بیابان شوم، اگر شما را با این دشمنان رها کنم». و امام را تنها نگذاشت. حضرت سیدالشهدا علیه السلام چند لباس ارزشمند به قیمت هزار دینار به عنوان فدیۀ آزادی فرزندش به او داد و فرزند دیگرش را به این کار مأمور کرد.(1)

نافع در روز عاشورا، با بازوان شکسته به اسارت سربازانی که فرماندۀ آنان شمر بن ذی الجوشن بود، درآمد و در حالی که خون از محاسنش سرازیر بود، گفت: «دوازده نفر از شما را کشتم و از این عمل خود پشیمان نیستم؛ اگر بازوانم سالم بود، نمی توانستید مرا اسیرکنید».(2)

ص:209


1- (1) قیل لمحمد بن بشیر الحضرمی فی تلک الحال قد أسر إبنک بثغر الری فقال: «عند الله أحتسبه و نفسی ما کنت أحب أن یؤسر و أنا أبقی بعده.» فسمع الحسین علیه السلام قوله فقال: «رحمک الله أنت فی حل من بیعتی؛ فاعمل فی فکاک إبنک.» فقال: «أکلتنی السباع حیا إن فارقتک.» قال: «فأعط إبنک هذه الأثواب البرود یستعین بها فی فداء أخیه.» فأعطاه خمسة أثواب قیمتها ألف دینار. (اللهوف، ص 93.)
2- (2) فقتل إثنی عشر من أصحاب عمر بن سعد سوی من جرح فضرب حتی کسرت عضداه و أخذ أسیرا، قال فأخذه شمر بن ذی الجوشن و معه أصحاب له یسوقون نافعا حتی أتی به عمر بن سعد، فقال له عمر بن سعد: «ویحک یا نافع! ما حملک علی ما صنعت بنفسک؟» قال: «إن ربی یعلم ما أردت.» و الدماء تسیل علی لحیته و هو یقول: «والله لقد قتلت منکم إثنی عشر سوی من جرحت و ما ألوم نفسی علی الجهد، و لو بقیت لی عضد و ساعد ما أسرتمونی.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 442.)

با کمی دقت در سخنان و حالات اصحاب، معلوم می شود که آنان بیش از آن که برای از پا درآوردن دشمن بجنگند، تصمیم در حراست از جسم و جان امام و اهل بیت او داشتند. آنچه برای آنان مهم بود، حفظ جان و شخصیت امام بود. جهاد را در رکاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام برای خالی کردن بغض خود نسبت به دشمن انتخاب نکردند، بلکه در نظر داشتند جان خویش را فدای حجّت خدا کنند؛ لذا، سخت ترین نحوۀ مرگ را پسندیدند تا فداکاری آنان عرشی شود.

آنان در حالی که از طرف عبیدالله، پیشنهاد اموال زیاد و امان نامه داشتند، امام علیه السلام را رها نکردند و صورت خود را در برابر شمشیرها سپر ساختند و سینۀ خود را آماج نیزه ها کردند تا به امام شان آسیبی نرسد و دائماً می گفتند: «اگر حسین علیه السلام کشته شود، ما نزد پیامبر عذری نخواهیم داشت».(1)

عمرو بن قرظۀ انصاری، پروانه وار به دور حضرت می چرخید و بدن خود را سپر تیرها و نیزه هایی که به سوی امام می آمد، قرار داد و تا زنده بود، هیچ تیر و نیزه ای به امام علیه السلام اصابت نکرد. سراسر وجود او عشق به مولایش بود.(2)

آنان در واپسین لحظات عمر خود، همچنان نگران امام شان بودند. مسلم بن عوسجه در خون خود آغشته و به روی زمین افتاده بود و رمقی در بدن نداشت؛ اما با گردش چشم خود به امام حسین علیه السلام اشاره کرد و با صدای

ص:210


1- (1) عن فضیل بن الزبیر قال کان حبیب من السبعین الرجال الذین نصروا الحسین علیه السلام و لقوا جبال الحدید و استقبلوا الرماح بصدورهم و السیوف بوجوههم و هم یعرض علیهم الأمان و الأموال فیأبون و یقولون: «لا عذر لنا عند رسول الله صلی الله علیه و آله إن قتل الحسین علیه السلام.» (رجال الکشی، ص 78.)
2- (2) کَانَ لَایأْتِی إِلَی الْحُسَینِ علیه السلام سَهْمٌ إِلَّا اتَّقَاهُ بِیدِهِ وَ لَا سَیفٌ إِلَّا تَلَقَّاهُ بِمُهْجَتِهِ فَلَمْ یکُنْ یصِلُ إِلَی الْحُسَینِ علیه السلام سُوءٌ حَتَّی أُثْخِنَ بِالْجِرَاح. (اللهوف، ص 107.)

ضعیف به حبیب بن مظاهر گفت: «تا پای مرگ، در دفاع از این مرد تلاش کن». حبیب هم به او اطمینان خاطر داد. سپس مسلم دم فرو بست.(1)

خداوند دربارۀ اصحاب امام حسین علیه السلام همۀ خیر را اراده نمود و شرح صدر نصیب شان کرد. وفاداری اصحاب در روز عاشورا، فقط بروز ملکات اخلاقی محض نبود؛ چرا که بسیاری از ملکات رفتاری تحت فشار سنگین دشواری ها و سختی ها ذوب می شود. استقامت اصحاب در کربلا اثر هدایت باطنی و تدبیر ملکوتی حضرت سیدالشهدا علیه السلام نسبت به اصحاب بود.

حلقۀ امنیت آنان، دسترسی به امام علیه السلام را برای کوفیان بسیار سخت کرده بود. آنان می دانستند که باید از همۀ اصحاب عبور کنند تا به امام حسین علیه السلام برسند. یاران آن حضرت، چون سدی آهنین از او دفاع می کردند و در این راه چون کوهی مستحکم ایستادگی می نمودند.(2) شمر با انبوهی از جمعیت به اصحاب حضرت حمله کرد تا بتواند به حضرت سیدالشهدا علیه السلام دست یابد؛ ولی به هدف خود نرسید و دانست تا یاران باوفای او زنده اند، کشتن حضرت ممکن نیست.(3)

ص:211


1- (1) دنا منه حبیب و قال: «عز علی مصرعک یا مسلم! أبشر بالجنة.» فقال له مسلم قولا ضعیفا: «بشرک الله.» ثم قال له حبیب: «لو لا إننی أعلم أنی فی الأثر لأحببت أن توصی إلی بکل ما أهمک.» فقال له مسلم: «فإنی أوصیک بهذا.» و أشار إلی الحسین علیه السلام فقاتل دونه حتی تموت فقال له حبیب: «لأنعمنک عینا.» ثم مات رضوان الله علیه. (اللهوف، ص 106 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 182.)
2- (2) دافع عن الحسین علیه السلام صنادید أصحابه. (البدایة و النهایة، ج 8، ص 184.)
3- (3) أقبل شمر فحمل علی أصحاب الحسین علیه السلام و تکاثر معه الناس حتی کادوا أن یصلوا إلی الحسین علیه السلام. (البدایة و النهایة، ابن کثیر؛ ج 8، ص 184.)

آنان، یکایک یا دو نفری به خدمت امام علیه السلام می رسیدند تا برای شان از خداوند جزای خیر بخواهد؛ آن گاه با خداحافظی از حضرت به میدان جنگ می رفتند تا به شهادت برسند.(1)

از هفتمین روز محرم که کوفیان آب را بر امام علیه السلام و اصحاب او تحریم کردند، آنان دچار عطش شدید شدند. شبی حضرت اباعبدالله علیه السلام، عباس علیه السلام را همراه عدّه ای از یاران خود برای آوردن آب از شریعه، فرستاد. از سوی دیگر، چهارهزار نفر به فرماندهی عمرو بن حجاج زبیدی از طرف عمر بن سعد مأمور بودند تا از رسیدن آب به حرم حسینی جلوگیری کنند. وقتی عمرو بن حجاج یکی از یاران امام علیه السلام به نام نافع بن هلال را دید، از او پرسید که برای چه آمده ای؟ گفت: «آمدم تا از این آبی که بر ما بسته اید، بنوشم». عمرو گفت: «بنوش، گوارایت باد». اما نافع گفت: «نه به خدا قسم! قطره ای از این آب نمی نوشم تا حسین علیه السلام و یاران او که سخت تشنه هستند، از این آب بنوشند».(2)

تلاش برای حفظ جان امام علیه السلام

وقتی کثیر بن عبدالله شعبی از طرف عمر بن سعد پیغامی را برای امام حسین علیه السلام آورد و خواست او را ملاقات کند، ابوثمامۀ صیداوی که او را به

ص:212


1- (1) ثم أتاه أصحابه مثنی و فرادی یقاتلون بین یدیه و هو یدعو لهم و یقول: «جزاکم الله أحسن جزاء المتقین.» فجعلوا یسلّمون علی الحسین علیه السلام و یقاتلون حتی یقتلوا. (البدایة و النهایة، ابن کثیر؛ ج 8، ص 185.)
2- (2) قال: «فاشرب هنیئا.» قال: «لا والله، لااشرب منه قطرة و حسین علیه السلام عطشان و من تری من أصحابه.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 412.)

خباثت و بدذاتی می شناخت، از او خواست شمشیرش را تحویل دهد یا پیغام را به او بگوید تا به امام منتقل کند و یا هنگام دادن پیغامش به حضرت، فرصت دهد که دست صیداوی بر شمشیر وی باشد تا خطر حملۀ او به امام علیه السلام برطرف شود. کثیر، هیچ یک از شروط را نپذیرفت؛ بنابراین، برگشت(1) و دیگری پیغام عمر بن سعد را آورد.

نگرانی ابوثمامه بی جا نبود؛ زیرا کثیر بن عبدالله، قبل از آمدن به نزد حضرت به عمر بن سعد گفته بود که اگر تو بخواهی، حسین را به قتل می رسانم و او این پیشنهاد را نپذیرفته بود.(2)

بعد از طلوع آفتاب روز عاشورا، به محض آن که اولین پیکان به نشانۀ شروع جنگ از کمان عمر بن سعد پرتاب شد، بلافاصله سیل تیر از طرف لشکر کوفه به سوی امام حسین علیه السلام باریدن گرفت.(3) این بارش تیر از سوی کوفیان تا بعد از ظهر آن روز ادامه داشت و در طول مدت حملات دشمن، اعضای بدن

ص:213


1- (1) فأقبل کثیر إلیه فلما رَاه أبوثمامة الصائدی قال للحسین علیه السلام: «أصلحک الله یا أباعبدالله! قد جاءک شر أهل الأرض و أجرءهم علی دم و أفتکهم» و قام إلیه فقال له: «ضع سیفک.» قال: «لا و لا کرامة إنما أنا رسول فإن سمعتم منی بلغتکم ما أرسلت به إلیکم و إن أبیتم إنصرفت عنکم.» قال: «فإنی آخذ بقائم سیفک ثم تکلم بحاجتک.» قال: «لا والله لاتمسه.» فقال له: «أخبرنی بما جئت به و أنا أبلغه عنک و لاأدعک تدنو منه فإنک فاجر.» فاستبا و انصرف إلی عمر بن سعد فأخبره الخبر. (الإرشاد، ج 2، ص 85.)
2- (2) فَقَامَ إِلَیهِ کَثِیرُ بْنُ عَبْدِاللهِ الشَّعْبِی... فَقَالَ: «أَنَا أَذْهَبُ إِلَیهِ وَ وَاللهِ لَئِنْ شِئْتَ لَأَفْتِکَنَّ بِهِ.» فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: «مَا أُرِیدُ أَنْ تَفْتِکَ بِهِ وَلَکِنِ ائْتِهِ فَسَلْهُ مَا الَّذِی جَاءَ بِکَ.» (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 85.)
3- (3) فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَ قَالَ: «یا أَهْلَ الْعِرَاقِ إشْهَدُوا أَنِّی أَوَّلُ رَامٍ.» فَرَشَقُوا کَالسَّیلِ فَقَالَ الْحُسَینُ علیه السلام: «هِی رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَیکُمْ فَقُومُوا رَحِمَکُمُ اللهُ إِلَی الْمَوْتِ.» (ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 100.)

اصحاب، سپر ثابت دفاعی از آن حضرت بود. جملۀ «فدایت شوم» ورد زبان یاران حضرت در شب و روز عاشورا خطاب به امام بود.(1)

سوید بن عمرو بن ابی المطاع، چون شیر در میدان جنگ، شجاعانه جنگید و در تحمل جراحات، صبر را از پا درآورد تا این که با بدن پر از جراحت در میان کشته ها بر زمین افتاد و بی هوش شد. او بعد از شهادت امام علیه السلام به هوش آمد و از دشمنان شنید که مولایش کشته شده است؛ پس با زحمت فراوان از جا برخاست، از ساق کفش خود خنجری درآورد و شروع به جنگیدن کرد تا به شهادت رسید.(2) او تنها صحابۀ امام علیه السلام بود که بعد از آن حضرت به شهادت رسید.

حنظلة بن اسعد شامی، نبرد خود را در دفاع از حضرت سیدالشهدا علیه السلام قرار داد و پیوسته در کنار او بود و علاوه بر دست و پای خود، صورت و گلوی خویش را برای حفظ جان امام در مقابل تیرها، نیزه ها و سنگ ها سپر کرد.(3)

ص:214


1- (1) فلما رَای ذلک ابوثمامة عمرو بن عبدالله الصائدی قال للحسین علیه السلام: «یا أباعبدالله، نفسی لک الفداء.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 439.)
2- (2) سوید بن عمرو بن أبی المطاع... فقاتل قتال الأسد الباسل و بالغ فی الصبر علی الخطب النازل، حتی سقط بین القتلی و قد أثخن بالجراح فلم یزل کذلک و لیس به حراک حتی سمعهم یقولون قتل الحسین علیه السلام فتحامل و أخرج من خفة سکینا و جعل یقاتلهم بها حتی قتل رضوان الله علیه. (ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 67 و اللهوف، ص 111.)
3- (3) جاء حنظلة بن أسعد الشامی فوقف بین یدی الحسین علیه السلام یقیه السهام و الرماح و السیوف بوجهه و نحره. (اللهوف، ص 109.)

آنان با این همه رشادت و فداکاری، همچنان دچار غم بزرگی بودند که چرا نمی توانند بیش از این به مولای شان خدمت کنند. هرگاه غربت امام علیه السلام را می دیدند، بر او رقّت کرده و سخت می گریستند.

وقتی اصحاب امام علیه السلام متوجه شدند که با وجود انبوه جمعیت کوفه، توان حفظ جان او را ندارند، در فدا کردن جان خود در راه آن مظلوم تعجیل کردند تا با تنگ تر شدن حلقۀ محاصرۀ دشمن، در دنیا نباشند؛ زیرا طاقت دیدن غربت امام خود را نداشتند.(1)

دو برادر به نام های عبدالله و عبدالرحمن، فرزندان عزره (عروه) غفاری، در ساعات آخر به محضر امام علیه السلام رسیدند و گفتند که دشمن کاملاً بر ما مسلط شده، دوست داریم در مقابل چشمان شما بجنگیم و از شما دفاع کنیم تا کشته شویم.

حضرت سیدالشهدا علیه السلام، آنان را تشویق کرده، با این شرط که نزدیک امام باشند و بجنگند، اجازۀ رفتن به میدان را به آنان داد و طنین رجز آنان در میدان کربلا پیچید تا به شهادت رسیدند.(2)

ص:215


1- (1) فلما رأی أصحاب الحسین أنهم قد کثروا علیهم، و أنهم لایقدرون علی أن یمنعوا الحسین علیه السلام و لا أنفسهم، تنافسوا أن یقتلوا بین یدیه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 442 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 184.)
2- (2) فجاءه عبدالله و عبدالرحمن إبنا عزره الغفاریان، فقالا: «یا أباعبدالله! علیک السلام، حازنا العدو إلیک، فأحببنا أن نقتل بین یدیک، نمنعک و ندفع عنک.» قال: «مرحبا بکما! أدنوا منی.» فدنوا منه، فجعلا یقاتلان قریبا منه، و أحدهما یقول: «قد علمت حقا بنوغفار، و خندف بعد بنی نزار، لنضر بن معشر الفجار، بکل عضب صارم بتار، یا قوم! ذودوا عن بنی الأحرار، بالمشرفی و ألقنا الخطار.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 442 و البدایة و النهایة، ابن کثیر؛ ج 8، ص 184.)

دو جوان دیگر، به نام های سیف بن حارث بن سریع و مالک بن عبد بن سریع، که از طرف مادر برادر و از طرف پدر عموزاده بودند، در حالی که گریه می کردند به محضر امام حسین علیه السلام رسیدند. حضرت سیدالشهدا علیه السلام علت گریۀ آنان را پرسید. آنان گفتند: «به خدا قسم! از ترس جان خویش گریه نمی کنیم، بلکه بر مظلومیت و غربت شما اشک می ریزیم؛ زیرا نمی توانیم این بی کسی را از شما دور کنیم». حضرت علیه السلام برای آن دو، بهترین پاداش را از خداوند خواستند.(1)

دو برادر دیگر پس از شهادت حنظلة بن اسعد شامی خدمت امام حسین علیه السلام رسیدند و با او وداع کردند. سپس به میدان رفتند و با فاصلۀ نزدیکی در حضور حضرت مبارزۀ مردانه ای کردند تا به شهادت رسیدند.(2)

سرانجام با شهادت عدّه ای از یاران و تنگ تر شدن حلقۀ محاصرۀ دشمن، عمرو بن خالد صیداوی خدمت امام علیه السلام رسید و عرض کرد: «فدایت شوم! سعی دارم به زمرۀ اصحاب شهید تو ملحق شوم. طاقت ندارم زنده باشم و ببینم که شما را در تنهایی به شهادت می رسانند». امام فرمود: «به جرگۀ آنان

ص:216


1- (1) جاء الفتیان الجابریان: سیف بن الحارث بن سریع، و مالک ابن عبد بن سریع، و هما إبنا عم، و إخوان لام، فأتیا حسینا فدنوا منه و هما یبکیان، فقال: «ای إبنی أخی! ما یبکیکما؟ فوالله إنی لأرجو أن تکونا عن ساعة قریری عین.» قالا: «جعلنا الله فداک! لا والله ما علی أنفسنا نبکی، ولکنا نبکی علیک، نراک قد أحیط بک، و لانقدر علی أن نمنعک.» فقال: «جزاکما الله یا بنی أخی! بوحدکما من ذلک و مواساتکما إیای بأنفسکما أحسن جزاء المتقین.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 443.)
2- (2) ثم إستقدم الفتیان الجابریان یلتفتان إلی حسین علیه السلام و یقولان: «السلام علیک یابن رسول الله!» فقال: «و علیکما السلام و رحمة الله.» فقاتلا حتی قتلا. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 443.)

قدم بگذار که به زودی ما هم به تو ملحق می شویم. او هم به مقاتله پرداخت تا به شهادت رسید.(1)

اصحاب امام علیه السلام، سالکان عارفی بودند که نصرت امام را سلوک توحیدی می دانستند و با استقامت در ولایت آن حضرت، مراتب عوالم حقیقی را شهود می کردند. بعضی از آنان برای درک این شهود، سال ها مشقّت را تحمل کرده بودند.

مردی از قبیلۀ بنی اسد مدّت ها قبل از عاشورا به سرزمین کربلا آمده و به امید ملاقات حضرت سیدالشهدا علیه السلام در انتظار کاروان آن حضرت به سر می برد. رهگذران از او سؤال می کردند که در این بیابان بی آب و علف چه می کنی؟ او ضمن این که آمدن فرزند پیامبر، امام حسین علیه السلام را خبر می داد، می گفت: «به این جا آمده ام تا او را ببینم، یاری اش کنم و در کنارش کشته شوم». بعد از واقعۀ عاشورا، بادیه نشین ها به سراغش رفتند و او را در خون غلطان و به آرزوی خود رسیده، یافتند.(2)

ص:217


1- (1) برز عمرو بن خالد الصیداوی فقال للحسین علیه السلام: «یا أباعبدالله! جعلت فداک قد هممت أن ألحق بأصحابک و کرهت أن أتخلف فأراک وحیدا بین أهلک قتیلا.» فقال له الحسین علیه السلام: «تقدم فإنا لاحقون بک عن ساعة.» فتقدم فقاتل حتی قتل رضوان الله علیه. (اللهوف، ص 109.)
2- (2) عن العریان بن هیثم بن الأسود النخعی الکوفی الأعور، قال: «کان أبی یتبدّی فینزل قریبا من الموضع الّذی کان فیه معرکة الحسین، فکنّا لانبدو إلّا وجدنا رجلا من بنی أسد هناک، فقال له أبی: «انّی أراک ملازما هذا المکان؟» قال: «بلغنی إنّ حسینا یقتل هاهنا، فأنا أخرج لعلّی أصادفه، فأقتل معه.» فلمّا قتل الحسین علیه السلام، قال أبی: «إنطلقوا ننظر، هل الاسدی فی من قتل؟» و أتینا المعرکة فطوّفنا فإذا الأسدی مقتول.» (الطبقات الکبری، ابن سعد؛ ج 10، ص 435 و ابن عساکر؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 216.)

تعدادی از غلامان حضرت سیدالشهدا علیه السلام و آل ابوطالب را نیز می توان از اصحاب معرفتی کربلا برشمرد.(1) آنان، سال ها در خانه و در کنار خاندان امیرالمؤمنین علیه السلام و طالبیّن تربیت علوی یافته بودند و وفاداری خود را در واقعۀ عاشورا نسبت به مولای خود، تمام کردند تا به شهادت رسیدند.

«جون» غلام ابوذر که هنگام تبعید او به ربذه، آن را به حضرت علی علیه السلام بخشید، یکی از آنان بود که با معرفت کامل، وفادار ماند و بعد از سال ها خدمت به اهل بیت، امام حسین علیه السلام را تا کربلا همراهی کرد و لحظه ای از او جدا نشد.(2)

روز عاشورا امام حسین او را آزاد کرد و فرمود: «در پی عافیت به دنبال ما آمدی، حالا خود را گرفتار راه پر خطر ما نکن». اما او جواب داد: «در آرامش کنار شما بودم، حال که روزگار سخت است، شما را رها کنم؟ به خدا سوگند که بوی بدنم غلیظ، خاندانم بی مقدار و چهره ام سیاه است؛ راه بهشت را به سویم باز کن تا بدنم خوش عطر شود و در کنار شما اصالت و شخصیت یابم و روسفید شوم. نه، به خدا قسم! از تو جدا نمی شوم تا این خون سیاهم با خون شما آمیخته شود». او با شجاعت مبارزه کرد تا به شهادت رسید.(3)

ص:218


1- (1) نام آنان عبارت است از: سلیمان، غلام حسین بن علی علیهما السلام؛ منجح، غلام حسن بن علی علیهما السلام؛ قارب الدیلمی، غلام حسین بن علی علیهما السلام؛ حارث بن نبهان، غلام حمزة بن عبد المطلب و جون بن حوی، غلام ابوذر غفاری.
2- (2) ضربت خیمة الحسین علیه السلام لأهله و بنیه و بناته، و ضربت خیم إخوته و بنی عمّه حول خیمته، و جلس الحسین علیه السلام فی خیمته یصلح سیفه، و معه «جون» مولی «أبی ذر الغفاری». (الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 1، ص 338.)
3- (3) بَرَزَ جُونٌ مَوْلَی أَبِی ذَرٍّ وَ کَانَ عَبْداً أَسْوَدَ فَقَالَ لَهُ الْحُسَینُ علیه السلام: «أَنْتَ فِی إِذْنٍ مِنِّی فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً

اسلم بن عمرو نیز از غلامان امام حسن علیه السلام بود که مسلمان شد و بعد از شهادت آن حضرت در خدمت امام حسین علیه السلام بود. شاهد مقام رفیع او، همین بس که هنگام شهادتش، سالار شهیدان صورت به صورت او گذاشت و در حالی که فریاد می زد: «در خوش بختی چه کسی مثل من، لیاقت تکریم پسر پیامبر را داشته است». در آغوش امام جان داد.(1)

نصر بن ابونیزر هم غلامی بود که مسلمان شد و از طرف صاحبش به رسول الله صلی الله علیه و آله هدیه شد. نصر، بعد از پیامبر در خانۀ فاطمه و علی علیهما السلام تربیت یافت(2) و در کربلا به شهادت رسید.

از دیگر یاران امام علیه السلام که مملوک غلام بود و در راه نهضت عاشورا به شهادت رسید، شخصی به نام سلیمان بود. او از معتمدین امام بود.(3) سلیمان، نامۀ امام حسین علیه السلام را که حاوی دعوت از بزرگان شیعه در بصره بود، برای

ص:219


1- (1) کان أسلم بن عمرو من موالی الحسین علیه السلام فلمّا صرع مشی إلیه الحسین فرَاه و به رمق یومی إلی الحسین، فاعتنقه الحسین علیه السلام و وضع خدّه علی خدّه، فتبسّم و قال: «مَن مثلی؟ و إبن رسول الله صلی الله علیه و آله واضع خده علی خدی.» ثم فاضت نفسه رضوان الله علیه. (تنقیح المقال، ج 1، ص 125، من حرف الالف.)
2- (2) نصر بن أبی نیزر مولی علی بن أبی طالب علیه السلام، کان أبونیزر من ولد بعض ملوک العجم أو من ولد النجاشی. رغب فی الإسلام صغیرا فأتی به رسول الله فأسلم و ربّاه رسول الله صلی الله علیه و آله، فلمّا توفی صار مع فاطمة و ولدها. (إبصار العین، السماوی؛ ص 97.)
3- (3) کان سلیمان هذا من موالی الحسین علیه السلام. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 357.)

آنان برد تا به یاری فرزند پیامبر بشتابند. او، نامۀ امام را به دست آنان رسانید، اما گرفتار ترس و وحشت آنان شد. منذر بن جارود از اشراف بصره که دخترش همسر عبیدالله بود، به گمان آن که سلیمان جاسوس او است، او را دستگیر کرده و نزد والی بصره برد. عبیدالله، که با حفظ سمت در امارت بصره، حکم فرمانروایی کوفه را هم از طرف یزید بن معاویه گرفته بود و آمادۀ حرکت به کوفه بود، دستور داد تا سلیمان را به قتل برسانند(1) و او به دور از امام خویش، غریبانه در بصره به شهادت رسید.(2)

صبر در امتحانی بزرگ

شدّت سختی ها و مصائب، می تواند مقاومت انسان های بزرگ را در هم بشکند

اما با عنایت خاص حضرت سیدالشهدا علیه السلام به اصحاب بامعرفت خود، سختی ها و شداید واقعۀ عاشورا، باعث لغزش آنان نشد و خللی در باور آن بزرگواران به وجود نیامد.

ص:220


1- (1) کان سلیمان هذا من موالی الحسین علیه السلام، أرسله بکتب إلی رؤساء الأخماس بالبصرة حین کان بمکّة. ظنّ المنذر بن الجارود أنّه دسیس من عبیدالله و کان صهره فإنّ بحریة بنت الجارود تحت عبیدالله، فأخذ الکتاب و الرسول فقدّمهما إلی عبیدالله بن زیاد فی العشیة التی عزم علی السفر إلی الکوفة صبیحتها، فلمّا قرأ الکتاب قدّم الرسول سلیمان و ضرب عنقه. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 357.)
2- (2) عقبة بن سمعان و کان مولی للرباب بنت إمرئ القیس الکلبیة و هی أم سکینه بنت الحسین علیهما السلام فقال له: «ما أنت؟» قال: «أنا عبد مملوک.» فخلی سبیله، فلم ینج منهم أحد غیره. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 454.)

«یزید بن نبیط» دربارۀ خطرهایی که در راه رسیدن به کاروان امام علیه السلام وجود داشت به شیعیان بصره چنین گفت: «به خدا سوگند! برای من قدم زدن در میان آنان که به دنبالم هستند، آسان تر از سوار مرکب شدن است». او و دو پسرش در راه امام علیه السلام به شهادت رسیدند.(1)

علاوه بر سختی های جهاد و مبارزه، خباثت لشکر کوفه در آن روز بر مشقات آنان می افزود؛ به طوری که از نبرد عاشورا، به «اشدّ قتال خَلقه الله (شدیدترین جنگی که تا به حال خلق شده)» تعبیر کرده اند.(2) ناجوانمردی هایی از کوفیان در کربلا سر زد که سابقۀ تاریخی نداشت.

با این حال با شدید شدن سختی ها و تنگ تر شدن حلقۀ محاصرۀ دشمن، رابطۀ قلبی و انس اصحاب نسبت به حضرت اباعبدالله علیه السلام بیشتر می شد و آنان نیز در تمام لحظات روز عاشورا، تحت تدبیر ظاهری و هدایت باطنی امام علیه السلام بودند. حضرت در طول آن روز، چندین بار با سخنان خود به اصحابش دل گرمی داد.

علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: «هنگامی که نبرد بر حسین علیه السلام سخت شد، اصحاب او هم مانند امام چهره های شان نورانی و قلب های شان مثل اعضای بدن شان در آرامش و راحتی قرار داشت. عدّۀ اندکی مضطرب در میان اصحاب ضمن استقامت، به یکدیگر می گفتند: «نگاه کنید چگونه است که امام از مرگ نمی هراسد؟» حضرت به آنان فرمود: «ای بزرگواران! صبور باشید و از مرگ

ص:221


1- (1) فقال (یزید بن نبیط): «إنی والله لو قد إستوت إخفافهما بالجدد لهان علی طلب من طلبنی...» ثم أقبل معه حتی أتی فقاتل معه، فقتل معه هو و إبناه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 353.)
2- (2) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 438.

نهراسید؛ زیرا مرگ چون پلی است که شما با عبور از روی آن، سختی ها را پشت سر گذاشته و به بهشت بی انتها با نعمت های همیشگی وارد می شوید.

انتقال از زندان به سوی قصرها شما را ناراحت نکند، بلکه این دشمنان شما هستند که از قصر نعمت به زندان عذاب می روند.

در ادامه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کردند که فرموده است: «دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پلی به سوی بهشت یا جهنّم است؛ من دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است».(1) امام علیه السلام با این بیان، به یاران خود آرامش قلبی و اطمینان خاطر دادند.

امام باقر علیه السلام نقل می کند که امام حسین علیه السلام روز عاشورا، ساعتی قبل از شهادت به اصحاب باوفای خود فرمود: «روزی رسول خدا به من فرمودند طولی نمی کشد که به سرزمین عراق، جایی که انبیا و اوصیا در آن جا قرار داشته اند، رانده می شوی و در آن مکان به شهادت می رسی و عدّه ای تو را یاری می کنند که درد اصابت شمشیر را در خود احساس نمی کنند و به همراهت به شهادت

ص:222


1- (1) عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی عَنْ آبَائِهِ علیه السلام قَالَ، قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ علیه السلام لَمَّا إشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَینِ بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ نَظَرَ إِلَیهِ مَنْ کَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ کُلَّمَا إشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَیرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَانَ الْحُسَینُ علیه السلام وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْکُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: «أنْظُرُوا لَایبَالِی بِالْمَوْتِ.» فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَینُ علیه السلام: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَی الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَةِ فَأَیکُمْ یکْرَهُ أَنْ ینْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَی قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِکُمْ إِلَّا کَمَنْ ینْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَی سِجْنٍ وَ عَذَابٍ إِنَّ أَبِی حَدَّثَنِی عَنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله أَنَّ الدُّنْیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَی جِنَانِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَی جَحِیمِهِمْ مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْت.» (معانی الأخبار، ص 288 و بحارالأنوار، ج 44، ص 29.)

می رسند. آن گاه این آیه را تلاوت کرد (قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ)؛ «ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش». و در ادامه فرمود: «فرزندم! خطرها و صدمه های نبرد بر تو و اصحاب تو، نوید سلامتی و آرامش خواهد بود». سپس فرمود: «شما را به بهشت بشارت می دهم و به خدا قسم! اگر ما را بکشند، بر پیامبرمان وارد می شویم».(1)

هر چه عرصه تنگ تر و فشارها سخت تر می شد، آن ها صبر و تحمل بیشتری نشان می دادند.

تسلیم محض امام معصوم علیه السلام

جذبه های ولایی امام علیه السلام اساس انتخاب و اختیار اصحاب بود؛ به همین دلیل، تلاش آن ها مجذوب خواسته و ارادۀ امام علیه السلام بود.

ص:223


1- (1) عن أبی جعفر علیه السلام قال قال الحسین بن علی علیهما السلام لأصحابه قبل أن یقتل إن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: «یا بنی! إنک ستساق إلی العراق و هی أرض قد إلتقی بها النبیون و أوصیاء النبیین و هی أرض تدعی عمورا و إنک تستشهد بها و یستشهد معک جماعة من أصحابک لایجدون ألم مس الحدید و تلا قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ، تکون الحرب علیک و علیهم بردا و سلاما فأبشروا فوالله لئن قتلونا فإنا نرد علی نبینّا.» (الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848.) سهل بن زیاد و محمد بن فضیل بن یسار، در رجال این حدیث متهم به غلو هستند؛ اما این نسبت درست نیست. زیرا به عقیده ی بعضی از علمای رجال، راویانی که احادیث اعجاز ائمه علیهم السلام را نقل می کردند، متهم به غلوّ بودند. بنا بر تحقیق، این مبنا صحیح نیست. پس امثال سهل و محمد بن فضیل توثیق شده اند. حسن بن محبوب هم ثقه است و سعد بن عمر جلّاب هم، چون ابن ابی عمیر از او حدیث نقل کرده است و بنا بر قاعده مشایخ ثقات، وی ثقه است. پس این روایت به لحاظ اعتبار ضعیف نیست.

آنان چیزی نمی خواستند، مگر آنچه امام شان می خواست، چیزی نمی دیدند، مگر آنچه امام شان می دید، سخنی نمی شنیدند، مگر آنچه امام شان می شنید و آنچه امام دوست داشت، آن ها هم آن را دوست داشتند.

بارها اصحاب آن حضرت تصمیم بر انجام کاری گرفتند و امام حسین علیه السلام آنان را منع کرد و بدون هیچ اعتراضی، تسلیم رضایت مندانه از خود نشان دادند و هرگز بدون اذن امام اقدام به مبارزه نکردند.(1)

صبح عاشورا، شمر قصد حمله از پشت خیام را داشت؛ اما به خندقی پر از آتش برخورد و شروع به جسارت کرد. مسلم بن عوسجه که از این توهین سخت ناراحت شده بود، خواست او را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه السلام مانع او شد.

او به امام عرض کرد: «یابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله! اجازه فرمایید تا او را با تیری از پای درآورم؛ زیرا این بدکار، یکی از دشمنان خدا و ستمکاران بزرگ است و خداوند امروز مرا در نابودی او کمک فرموده است». حضرت پاسخ دادند: «چنین کاری مکن؛ زیرا من دوست ندارم آغازکنندۀ جنگ باشم» و مسلم بن عوسجه، امر امام خویش را امتثال کرد.(2)

ص:224


1- (1) کَانَ کُلُّ مَنْ أَرَادَ الْخُرُوجَ وَدَّعَ الْحُسَینَ علیه السلام وَ قَالَ: «السَّلَامُ عَلَیکَ یابْنَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله!» فَیجِیبُهُ: «وَ عَلَیکَ السَّلَامُ وَ نَحْنُ خَلْفَکَ وَ یقْرَأُ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِر.» (ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 100.)
2- (2) رَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ أَنْ یرْمِیهُ بِسَهْمٍ فَمَنَعَهُ الْحُسَینُ علیه السلام مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ: «دَعْنِی حَتَّی أَرْمِیهُ فَإِنَّهُ الْفَاسِقُ مِنْ عُظَمَاءِ الْجَبَّارِینَ وَ قَدْ أَمْکَنَ اللهُ مِنْهُ.» فَقَالَ لَهُ الْحُسَینُ علیه السلام: «لَاتَرْمِهِ فَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَبْدَأَهُمْ.» (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 96.)

هنگامی که حرّ بن یزید ریاحی راه را بر کاروان امام حسین علیه السلام بست، زهیر خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله! نبرد با این عدّۀ کم، آسان تر از جمعیتی است که در حال اضافه شدن هستند». و قسم یاد کرد که آن وقت، قتال با آن ها در قدرت ما نخواهد بود؛ اما امام به او فرمود: «نمی خواهم آغازکنندۀ جنگ باشم» و زهیر سخن حضرت را پذیرفت.(1)

در سخنان بیشتر اصحاب در وقایع عاشورا، کلمۀ «إستأذَنَ (کسب اجازه کرد)» و «أتأذَنُ لی (آیا به من اجازه می دهی)» نقل شده است. وجود مصلحت در نفس عمل و نیّت خیر برای آنان کافی نبود، بلکه آن ها مصلحت واقعی را در اطاعت امام زمان خویش می دانستند.

یزید بن حصین وقتی می خواست با کوفیان سخن بگوید، از امام علیه السلام اجازه گرفت.(2)

شب عاشورا نیز حبیب بن مظاهر، برای رفتن به محل استقرار طایفۀ بنی اسد و جذب افرادی از آن طایفه برای یاری فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله از حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجازه خواست.(3)

ص:225


1- (1) فقال له زهیر بن القین: «یابن رسول الله صلی الله علیه و آله! إن قتال هؤلاء أهون من قتال من یأتینا من بعدهم، فلعمری لیأتینا من بعد من تری ما لا قبل لنا به.» فقال له الحسین علیه السلام: «ما کنت لأبدأهم بالقتال.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 409.)
2- (2) یزید بن الحصین الهمدانی فقال: «یابن رسول الله! أتأذن لی فأخرج إلیهم فأکلمهم.» فأذن له فخرج إلیهم. (الأمالی للصدوق، ص 158.)
3- (3) قْبَلَ حَبیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ إِلَی الْحُسَینِ علیه السلام فَقَالَ: «یابْنَ رَسُولِ اللهِ! هَاهُنَا حَی مِنْ بَنِی أَسَدٍ بِالْقُرْبِ مِنَّا أَتَأْذَنُ لِی فِی الْمَصِیرِ إِلَیهِمْ فَأَدْعُوَهُمْ إِلَی نُصْرَتِک.» (بحارالأنوار، ج 44، ص 386.)

اخلاق الهی و اسلامی

کارهای اخلاقی که از انسان صادر می شود، براساس معرفت الهی و تزکیۀ نفس و صفای دل است و هدف او در عمل اخلاقی رسیدن به ثواب اخروی است.(1) این طریق را ترقی گویند(2) که با تکرار و مداومت بر آن رفتار، مملکت نفس موطن آن فعل اخلاقی می شود و تبدیل به ملکه می گردد و با آن ملکه، به راحتی انسان فعل اخلاقی را انجام می دهد و به سختی آن را فراموش می کند.(3)

گاهی رفتار اخلاقی، براساس تجلی و شهود اسما و صفات الهی و به قصد رسیدن به فنای الهی اقدام می شود. نوع دوّم براساس درک و شهود مراتب بالای توحید و ولایت الهیه است که به افاضۀ مستقیم ذات باری تعالی برای اولیای خدا حاصل می شود(4) و آن را تدلی خوانند.(5) در تدلی، به جای ملکات

ص:226


1- (1) فإن غایة الاستکمال الخُلقی فی مسلک الأنبیاء و أرباب الشرائع، السعادة الحقیقیة للإنسان و هو استکمال الإیمان بالله و آیاته، و الخبر الأخروی و هی سعادة و کمال فی الواقع. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 373.)
2- (2) فإن قلت و ما الترقی قلنا التنقل فی الأحوال و المقامات و المعارف نفسا و قلبا و حقا طلبا للتدانی. (الفتوحات (چهارجلدی)، ج 2، ص 130.)
3- (3) المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 354.
4- (4) هذا المسلک الثالث مبنی علی التوحید الخالص الکامل الذی یختص به الإسلام علی مشرّعه و آله أفضل الصلاة هذا. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 360.)
5- (5) فإن قلت و ما التدلی قلنا نزول الحق إلیهم و نزولهم لمن هو دونهم بسکینة. (الفتوحات (چهارجلدی)، ج 2، ص 130.)

اخلاقی سراسر وجود مؤمن را حبّ الهی فرامی گیرد و مظهر اسما و صفات ربوبی می شود و متخلق در آرامش مطلق قرار دارد. پی آمد مراتب ترقی، مربوط به کشف برخی غیوب است؛ ولی از آثار نوع دوّم، اتصال حقیقی به عوالم بالای وجود است که همۀ آن عوالم در ولی خدا تجلی می کند.(1) در مرتبۀ تدلی، رفتار

ص:227


1- (1) مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله ضمن بیان نظام های اخلاقی، مسلک خاصی از اخلاق را تبیین می کند که مخصوص قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و در هیچ شریعت آسمانی سابقه نداشته و در هیچ مکتب اخلاقی بیان نشده است. او مبانی این مسلک قرآنی را چنین بیان می کند: الف) مالکیت حقیقی نسبت به همه ی موجودات از آن خداوند متعال است. ب) هیچ استقلالی برای غیرخدا نیست و همه ی ماسوی الله نیازمند او هستند. بدون خواست خداوند هیچ موجودی توفیق حرکت ندارد. ج) بر این اساس، امید و توکّل به غیرخدا باطل است، ترس از غیر خداوند بیهوده است، غیر خدا فانی است و فقط خداوند باقی است. مطلوب واقعی انسان فقط خداوند است و مقصد رفتار او باید خداوند باشد. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 359.) وی این مراتب را مولود معرفت تام به اسمای الهی و شهود خالص انوار اسما و صفات الهی می داند و بدین منظور آیاتی را ذکر می کند؛ قوله تعالی: (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی) (طه، آیه ی 8)، (ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ) (انعام، آیه ی 102)، (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ) (سجده، آیه ی 7)، (وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ) (طه، آیه ی 111)، (کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ) (بقره، آیه ی 116)، (وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ) (اسراء، آیه ی 23)، (أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ) (فصلت، آیه ی 53)، (أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ) (فصلت، آیه ی 54) و (وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی) (نجم، آیه ی 42). او در آخر، تربیت بندگان صالح، عالمان ربّانی و اولیای الهی در سطح مردان و زنان براساس این مسلک را، از افتخارات مخصوص قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قلمداد می کند. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 360.)

بسیاری از اولیای الهی برای دیگران قابل درک نیست و موجب تعجب بیننده و گاه اتّهام به آن ولیّ می شود؛ زیرا افق اخلاق در مقام تدلی، در سطح اخلاق اجتماعی که مردم عادی برای رسیدن به نظم و تأمین منافع مادی و معنوی، دنیوی و اخروی و فردی و اجتماعی انجام می دهند، نیست؛ زیرا بین بایدهای عقل عادی با جاذبه های مقام حبّ فی الله بسیار فاصله است. احکام عقل عادی با احکام محبوب و محبّتی فرق بسیار دارد.(1) فاصلۀ این دو، ناشی از تفاوت آن ها در نوع نگاه و علم به ماسوی الله است. آیا موجودیت آن ها مستقل از خداست؟ یا در خلقت و بعد از آن، عین ربط و وابستۀ به خدا هستند؟(2) ساکنین مقام تدلی، مخلوقات را عین ربط به خالق شان می بینند. آنان خداوند را محیط بر اشیای عالم می دانند و عمود عالم وجود را در ذات حقّ رؤیت می کنند و خواست او را مبدأ حرکت های بزرگ و کوچک می دانند. در این مقام، اولیا همۀ اشیا را مظاهر اسما و صفات جمال و جلال می بینند و جذبه های جمال حق را شهود می کنند و چون آنان جویای جمال هستند، پس او را محبوب واقعی خود می بینند و حبّ به غیر او، مثل عشق به اولیای معصوم علیهم السلام را مقتضا و تابع عشق به او می دانند.(3)

ص:228


1- (1) فللعقل أحکام و للحب أحکام. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 360.)
2- (2) فما عنده من صور العلم و الإدراک غیر ما عند الناس لأنهم إنما ینظرون إلی کل شیء من وراء حجاب الاستقلال بخلافه. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 374.)
3- (3) فله الحُسن و الجمال و الکمال و البهاء، و کل ما کان لغیره فهو له، لأن کل ما سواه آیة له لیس له إلا ذلک، و الآیة لا نفسیة لها، و إنما هی حکایة تحکی صاحبها و هذا العبد قد استولی سلطان الحب علی قلبه، و لایزال یستولی، و لاینظر إلی شیء إلا لأنه آیة من آیات ربه، و بالجملة فینقطع حبه عن کل شیء إلی ربه، فلایحب شیئا إلا لله سبحانه و فی الله سبحانه. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 374.)

تفاوت دیگر مقام تدلی و مقام ترقیّ در حوزۀ عمل است. در تدلّی، نگاه ربطی به موجودات اقتضا می کند که خداوند محبوب باشد، چون همۀ ماسوی الله، جمالی غیر از تجلی جمیل حقیقی نیست. پس همواره جمیل واقعی اقتضای محبوبیت دارد؛ لذا، انسان به تبع محبوب خود، نمی خواهد مگر آنچه را که او بخواهد و نمی بیند مگر آنچه خدا ببیند و به چیزی غیر از رضوان او رضا نمی دهد. امید به کسی و ترس از کسی غیر از خداوند ندارد. همۀ حالات انسان تابع محبوب است.(1) او در مقام جذبه، حتّی به بهشت و جهنم اهتمامی ندارد. او، غرق در حبّ الهی است که با عبودیت و بندگی برای خدا بیشتر هم می شود.(2) در ترقّی، عقل عادی و نفع طلب برای رسیدن به بهشت، تجارت و برای جلب منفعت، اجتناب از عذاب جهنم می کند.(3)

ص:229


1- (1) کذلک الأمر من جهة العمل فإنه إذا کان لایحب إلا لله فلا یرید شیئا إلا لله و ابتغاء وجهه الکریم، و لایطلب و لایقصد و لایرجو و لایخاف، و لایختار، و لایترک، و لاییأس، و لایستوحش، و لایرضی، و لایسخط إلا لله و فی الله. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 374.)
2- (2) فإنما یرید وجه ربه، و لا هم له فی فضیلة و لا رذیلة، و لا شغل له بثناء جمیل، و ذکر محمود، و لا التفات له إلی دنیا أو آخرة أو جنة أو نار، و إنما همه ربه، و زاده ذل عبودیته، و دلیله حبه. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 374.)
3- (3) علامه رحمه الله در معرفی یکی از مجذوبین حقّ، روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می کند. عن الصادق علیه السلام: «فی إسماعیل النبی الذی سماه الله سبحانه صادق الوعد، قال علیه السلام إنما سمی صادق الوعد؛ لأنه وعد رجلا فی مکان فانتظره فی ذلک المکان سنة، فسماه الله عز و جل صادق الوعد، ثم إن الرجل أتاه بعد ذلک الوقت، فقال له إسماعیل: «ما زلت منتظرا لک؛ یکی از انبیای الهی که قرآن او را در وعده های خود بسیار صادق معرفی می کند، اسماعیل (بن حزقیل) است. روزی او با شخصی در مکان خاصی قرار ملاقات گذاشت. در وقت موعود

سراسر رفتار یاران باوفای حضرت سیدالشهدا علیه السلام در قیام عاشورا، براساس عقل انجذابی بود و هرگز نمی توان آن را با عقل عادی درک کرد. در زمانی که عقل عادی مردم کوفه عافیت طلبی و همراهی با بنی امیه را تشخیص دادند تا جانشان حفظ شود. آنان بذل جان و فداکاری در دفاع از سیدالشهدا علیه السلام را مراتب جمال حق دیدند و چیزی به نام خطر را حس نکردند.

آنان به امر امام شان دشمنان تشنۀ خود را سیراب کردند. وقتی گروه هزارنفری حرّ به «ذی حسم» رسید، حضرت به اصحاب خود دستور داد آب هایی را که با خود همراه داشتند به سربازان تشنۀ حرّ و اسبان آن ها دادند. امام حسین علیه السلام و اصحابش در نهایت مهربانی با دست خود، کوفیان و اسب های شان را سیراب کردند.(1)

ص:230


1- (1) أقبل الحسین علیه السلام حتی نزل شراف، فلما کان فی السحر أمر فتیانه فاسقوا من الماء فأکثروا، ثم ساروا منها، فرسموا صدر یومهم حتی إنتصف النهار. ثم إن رجلا قال: «الله اکبر!» فقال الحسین علیه السلام: «الله اکبر ما کبرت؟» قال: «رأیت النخل.» فقال له الأسدیان: «إن هذا المکان ما رأینا به نخلة قط.» قالا، فقال لنا الحسین علیه السلام: «فما تریانه رای؟» قلنا: «نراه رای هوادی الخیل.» فقال: «و أنا والله أری ذلک.» فقال الحسین علیه السلام: «أما لنا ملجأ نلجأ إلیه، نجعله فی

در میان یاران حضرت، کسانی سیر إلی الخلق کرده و دائماً نسبت به کوفیان احساس مسئولیت نموده و قصد داشتند که آن ها را از معصیت ریختن خون فرزند فاطمه علیها السلام نجات دهند. قبل از آغاز نبرد در روز عاشورا، زهیر بن قین خطاب به مزدوران عمر بن سعد گفت: «ای مردم کوفه! پیش از آن که بین ما شمشیر حاکم شود و حرمت ها شکسته شود و تفرقه پدید آید، شما را انذار می کنم. ما هنوز به عنوان مسلمان با هم برادر هستیم و بر گردن یکدیگر حق نصیحت داریم، من وظیفه دارم که شما را نسبت به انتخاب تان آگاه کنم؛ پس بپرهیزید از عذاب الهی.(1)

ص:231


1- (1) لما زحفنا قبل الحسین علیه السلام خرج إلینا زهیر بن قین علی فرس له ذنوب، شاک فی السلاح، فقال: «یا اهل الکوفة! نذار لکم من عذاب الله نذار! أن حقا علی المسلم نصیحة أخیه المسلم، و نحن حتی الان إخوة، و علی دین واحد و ملة واحدة، ما لم یقع بیننا و بینکم السیف، و أنتم للنصیحة منا أهل، فإذا وقع السیف إنقطعت العصمة، و کنا أمة و أنتم أمة.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 426.)

با صبوری به دشمن خود ترحم کرده و آنان را مدیریت اخلاقی می کردند، بلکه بارقه های هدایت الهی شامل حال دشمنان شود.

حبیب بن مظاهر در حال معرفی یاران بزرگوار امام علیه السلام بود که شخصی به نام عزرة بن قیس بی ادبانه فریاد زد: «تو خودخواهانه از خویش تعریف می کنی». آن گاه زهیر مؤدبانه پاسخ داد: «چون خداوند او (حبیب) را پاک و هدایت فرموده است».(1)

اصحاب امام علیه السلام در شدت جنگ هم با دشمنان خود به نیکی سخن می گفتند و همواره با زبان فطرت با دشمن گفت وگو می کردند. آنان فقط رفتار نیک نداشتند، بلکه تحت تأثیر فیض ربانی، مظهر اسما و صفات الهی بودند و مردم آنان را به وارستگی می شناختند.

روز عاشورا یزید بن معقل در لشکر کوفه با طعنه به بُریر بن خُضَیر گفت: «می بینی خداوند با تو چه کرد (دچار چه ذلتی شده ای)؟ بریر گفت: «با انتخاب این راه، خداوند خیر را برای من خواست؛ ولی به خاطر انتخاب تو، شرّ نصیبت کرده است». یزید جواب داد: «البته اکنون دروغ گفتی، در حالی که در گذشته هیچ وقت تو را دروغ گو ندیده بودیم».(2) بدین ترتیب، دشمن هم به تعالی شخصیت اخلاقی اصحاب حسینی شهادت داد.

ص:232


1- (1) فقال له (حبیب بن المظاهر) عزرة بن قیس: «إنک لتزکی نفسک ما استطعت.» فقال له زهیر: «یا عزرة! إن الله قد زکاها و هداها.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 416.)
2- (2) خرج یزید بن معقل من بنی عمیرة بن ربیعة، فقال: «یا بریر بن خضیر! کیف تری صنع الله بک؟» قال: «صنع الله بی والله خیرا، و صنع بک شرا.» فقال: «کذبت و قبل الیوم ما کنت کذّابا.» (تاریخ الأمم والملوک، الطبری؛ ج 5، ص 432 و الکامل، ابن أثیر؛ ج 4، ص 67.)

آنان قبل از شهادت، در طول زندگی خود با خانواده و مردم، حقوق بندگان خدا را رعایت می کردند و هیچ نقطۀ سیاهی در پروندۀ معاشرت اجتماعی آنان وجود ندارد.

شب عاشورا مردی از میان اصحاب بلند شد و به امام علیه السلام عرض کرد: «من به کسی بده کارم چه کنم؟» امام به او فرمود: «برو و دِین خود را ادا کن». سپس به یکی از یارانش مأموریت داد تا در میان اصحاب اعلام کند، هر کس بر گردن او قرضی هست، مرا همراهی نکند(1).

شجاعت

دلیری و شهامت، صفتی است که در یاران عاشورایی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به اوج کمال رسید. و اگر در طول تاریخ بشریت سیری کنیم شجاع تر از آنان را نیابیم. آنان در آن روز خطیر و در آن نبرد نابرابر با تعداد بسیار اندک، شجاعانه در مقابل لشکر چندین هزارنفری کوفه قد علم کردند و کمترین وحشتی از انبوه دشمن به خود راه ندادند. تعداد یاران حضرت که تنها 23 نفرشان سواره و باقی پیاده نظام بودند، چنان بر قلب لشکر کوفه حمله می بردند که نظم کوفیان به هم می خورد. یکی از فرماندهان سپاه عمر بن سعد به نام عزرة بن قیس، با دیدن قدرت اصحاب امام علیه السلام که از نیروی ایمان شان نشأت می گرفت، به ضعف کوفیان پی برد و پیکی به سوی عمر بن سعد فرستاد و ضمن سرزنش او، نیروی بیشتری از پیاده نظام و تیراندازان درخواست کرد. عمر بن سعد از بعضی اطرافیان خود کمک خواست؛ ولی آنان جرأت

ص:233


1- (1) أن رجلا من الأنصار أتی الحسین علیه السلام فقال: «إن علی دینا.» فقال: «لایقاتل معی مَن علیه دین.» (ابن سعد؛ الطبقات الکبری، ج 10، ص 467.)

مقابله با جمعیت اندک اصحاب امام علیه السلام را نداشتند و اظهار ضعف و ناتوانی کردند.(1) تنها با حملۀ همه جانبه، تیراندازی از راه دور و قطع کردن دست و پای اسبان یاران امام علیه السلام، توان مقابله با آن ها را یافتند.(2)

آری در آن واقعه، شجاعت و روحیۀ قوی یک گروه عظیم در برخی از اصحاب دیده می شد، به طوری که به تنهایی دست به عملیاتی بزرگ زدند. سپاه کوفه، در مکانی به نام نخیله آمادۀ گسیل به سوی امام علیه السلام می شدند. گاهی عبیدالله به آن اردوگاه سر می زد. عمار بن ابی سلامۀ دالانی از اصحاب امام(3) خود را بدانجا رساند تا عبیدالله را به قتل برساند؛ اما موفق نشد و بعد از آن به کربلا رفت و به یاری مولایش شتافت. عمار صبح عاشورا و در حملۀ اول کوفیان به شهادت رسید.(4)

ص:234


1- (1) قاتلهم أصحاب الحسین علیه السلام قتالا شدیدا و أخذت خیلهم تحمل و إنما هم إثنان و ثلاثون فارسا، و أخذت لاتحمل علی جانب من خیل أهل الکوفه إلا کشفته، فلما رای ذلک عزرة بن قیس و هو علی خیل أهل الکوفة أن خیله تنکشف من کل جانب، بعث إلی عمر بن سعد، عبدالرحمن ابن حصن، فقال: «أما تری ما تلقی خیلی مذ الیوم من هذه العده الیسیرة! إبعث إلیهم الرجال و الرماه.» فقال لشبث بن ربعی: «ألا تقدم إلیهم!» فقال: «سبحان الله! أتعمد إلی شیخ مضر و أهل المصر عامه تبعثه فی الرماه! لم تجد من تندب لهذا و یجزی عنک غیری.» (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 436 و 437.)
2- (2) دعا عمر بن سعد، الحصین بن تمیم فبعث معه المجففة و خمس مائة من المرامیه، فأقبلوا حتی إذا دنوا من الحسین علیه السلام و أصحابه رشقوهم بالنبل، فلم یلبثوا أن عقروا خیولهم، و صاروا رجالة کلهم. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 436 و 437.)
3- (3) رجال الطوسی، ص 103.
4- (4) همّ عمّار بن أبی سلامة الدالانی أن یفتک بعبیدالله ابن زیاد فی عسکره بالنخیلة فلم یمکنه ذلک،

پس از شهادت

اشاره

پس از شهادت امام علیه السلام به فرمان عمر بن سعد، رأس اطیب امام توسط خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی برای عبیدالله فرستاده شد.(1)

لشکریان کوفه تا ظهر فردای عاشورا در کربلا ماندند و کشته های خود را دفن کردند؛ اما اجساد سیدالشهدا علیه السلام و یاران باوفای او را روی زمین رها نمودند. آنان سرهای مطهر اصحاب امام را که هفتاد و دو نفر بودند، پس از جدا کردن از بدن ها بر نیزه زدند(2) و توسط قبایل مشارکت کننده در جنگ،(3) به فرماندهی شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج، به سوی کوفه حرکت دادند.(4)

ص:235


1- (1) سَرَّحَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ مِنْ یوْمِهِ ذَلِکَ وَ هُوَ یوْمُ عَاشُورَاءَ بِرَأْسِ الْحُسَینِ علیه السلام مَعَ خَوَلِی بْنِ یزِیدَ الْأَصْبَحِی وَ حُمَیدِ بْنِ مُسْلِمٍ الْأَزْدِی إِلَی عُبَیدِاللهِ بْنِ زِیادٍ وَ أَمَرَ بِرُءُوسِ الْبَاقِینَ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَهْلِ بَیتِهِ فَنُظِّفَتْ وَ کَانَتِ اثْنَینِ وَ سَبْعِینَ رَأْساً وَ سَرَّحَ بِهَا مَعَ شِمْرِ بْنِ ذِی الْجَوْشَنِ وَ قَیسِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ عَمْرِو بْنِ الْحَجَّاجِ فَأَقْبَلُوا حَتَّی قَدِمُوا بِهَا عَلَی ابْنِ زِیادٍ. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 114 و ابن طاوس؛ اللهوف، ص 142.)
2- (2) حملت الرءوس علی اطراف الرماح، و کانت إثنین و سبعین راساً. (الأخبار الطوال، ص 259.)
3- (3) فَجَاءَتْ کِنْدَةُ بِثَلَاثَةَ عَشَرَ رَأْساً وَ صَاحِبُهُمْ قَیسُ بْنُ الْأَشْعَثِ وَ جَاءَتْ هَوَازِنُ بِاثْنَی عَشَرَ رَأْساً وَ صَاحِبُهُمْ شِمْرُ بْنُ ذِی الْجَوْشَنِ لَعَنَهُمُ اللهُ وَ جَاءَتْ تَمِیمٌ بِسَبْعَةَ عَشَرَ رَأْساً وَ جَاءَتْ بَنُو أَسَدٍ بِسِتَّةَ عَشَرَ رَأْساً وَ جَاءَتْ مَذْحِجُ بِسَبْعَةِ رُءُوسٍ وَ جَاءَ بَاقِی النَّاسِ بِثَلَاثَةَ عَشَرَ رَأْساً. (اللهوف، ابن طاوس؛ ص 144 و الأخبار الطوال، ص 259.)
4- (4) اقَامَ بَقِیةَ یوْمِهِ وَ الْیوْمَ الثَّانِی إِلَی زَوَالِ الشَّمْسِ ثُمَّ نَادَی فِی النَّاسِ بِالرَّحِیلِ وَ تَوَجَّهَ إِلَی الْکُوفَة. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 113 و ابن طاوس؛ اللهوف، ص 142.)

روز سوم پس از واقعه، ساکنین غاضریه برای تجهیز امام و اصحاب او اقدام کردند. آنان پیکرهای پاک یاران امام علیه السلام را که در اطراف مولای شان جان باخته بودند، جمع کردند و بر آن ها نماز گذاردند و نزدیک موضع پای امام - که الآن قبورشان است - مکانی را حفر کرده و دفن نمودند.(1)

براساس روایتی، امام زین العابدین علیه السلام برای دفن پدر شهیدش در کربلا حاضر شد. امام سجاد علیه السلام به حسب ظاهر در اسارت مزدوران عبیدالله بود؛ اما در باطن و بدون آن که آنان بفهمند، توسط عوامل غیبی به کربلا آمد و با دست خود پیکر پاک امام علیه السلام را دفن کرد و سپس نزد اسرا به کوفه برگشت.(2)

ص:236


1- (1) لَمَّا رَحَلَ ابْنُ سَعْدٍ خَرَجَ قَوْمٌ مِنْ بَنِی أَسَدٍ کَانُوا نُزُولًا بِالْغَاضِرِیةِ إِلَی الْحُسَینِ علیه السلام وَ أَصْحَابِهِ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیهِمْ فَصَلَّوْا عَلَیهِمْ وَ دَفَنُوا الْحُسَینَ علیه السلام حَیثُ قَبْرُهُ الْآنَ وَ دَفَنُوا ابْنَهُ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ الْأَصْغَرَ عِنْدَ رِجْلَیهِ وَ حَفَرُوا لِلشُّهَدَاءِ مِنْ أَهْلِ بَیتِهِ وَ أَصْحَابِهِ الَّذِینَ صُرِعُوا حَوْلَهُ مِمَّا یلِی رِجْلَی الْحُسَینِ علیه السلام وَ جَمَعُوهُمْ فَدَفَنُوهُمْ جَمِیعاً مَعاً وَ دَفَنُوا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِی علیه السلام فِی مَوْضِعِهِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ عَلَی طَرِیقِ الْغَاضِرِیةِ حَیثُ قَبْرُهُ الْآنَ. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 455؛ المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 114؛ البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 205 و ابن طاوس؛ اللهوف، ص 144.)
2- (2) حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیمَانَ، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ الْبَغْدَادِی، قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ سَهْلٍ، قَالَ حَدَّثَنِی بَعْضُ أَصْحَابِنَا وَ سَأَلَنِی أَنْ أَکْتُمَ اسْمَهُ، قَالَ... فَقَالَ لَهُ أَبُوالْحَسَنِ علیه السلام فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی علیه السلام کَانَ إِمَاماً أَوْ غَیرَ إِمَامٍ قَالَ کَانَ إِمَاماً قَالَ فَمَنْ وَلِی أَمْرَهُ قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ قَالَ وَ أَینَ کَانَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ کَانَ مَحْبُوساً فِی یدِ عُبَیدِاللهِ بْنِ زِیادٍ قَالَ خَرَجَ وَ هُمْ کَانُوا لَایعْلَمُونَ حَتَّی وَلِی أَمْرَ أَبِیهِ ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ أَبُوالْحَسَنِ إِنَّ هَذَا الَّذِی أَمْکَنَ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ أَنْ یأْتِی کَرْبَلَاءَ فَیلِی أَمْرَ أَبِیهِ فَهُوَ یمَکِّنُ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ أَنَّ یأْتِی بَغْدَادَ وَ یلِی أَمْرَ أَبِیه. (رجال الکشی، ص 464.)

شاید علی بن الحسین علیهما السلام در تجهیز و دفن اصحاب پدر خود هم دخالت داشته است.

سرهای شهدا در کوفه

در کوفه، رأس امام حسین علیه السلام را تا چند روز بر چوب ها آویختند تا قاتلین بر قتل او ببالند و مایۀ عبرت مخالفین عبیدالله هم بشود.(1) به نظر می آید که، سرنوشت رؤوس اصحاب با رأس مطهر آن حضرت یکی بود.(2) یعنی رؤوس آنان به همراه رأس امام در آن شهر گردانده و سپس تا مدتی آنها را در موضع بلندی نصب نمودند. رأس اطیب امام علیه السلام توسط زُحَر بن قیس و چند روز پس از آن، سرهای شهدا به همراه اهل بیت امام علیه السلام به دستور عبیدالله و توسط مأموران او، به فرماندهی شمر بن ذی الجوشن به شام نزد یزید فرستاده شد.(3)

ص:237


1- (1) نصب ابن زیاد رأس الحسین علیه السلام بالکوفة و جعل یدار به فیها. ثم دعا زحر بن قیس الجعفی فسرح معه برأس الحسین علیه السلام و رؤس أصحابه و أهل بیته إلی یزید بن معاویة. (البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 212 و ابن الجوزی؛ المنتظم، ج 5، ص 341.)
2- (2) المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 119 و اللهوف، ص 174.)
3- (3) ثم دعا عبیدالله بن زیاد زحر بن قیس الجعفی، فأعطاه رأس الحسین علیه السلام، و رُئُوس إخوته و أهل بیته و شیعته، و دعا بعلی بن الحسین علیه السلام فحمله و حمل عماته و أخواته و جمیع نسائهم معه إلی یزید. (الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 62 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 191.)
سرهای شهدا در شام

قبل از ورود به شام، مأموران سرهای بریدۀ یاران سالار شهیدان را که همراه رأس پاک امام علیه السلام و حرم نبوی بودند، بر نیزه و چوب های بلند زده و سپس وارد شام کرده در مقابل چشمان مردم به نمایش گذاشتند.(1) آنان پس از آن که سرهای شهدا را در شهر شام گرداندند، به مجلس یزید وارد کردند.(2) سپس آن ها را در موضعی از شهر که تعیین شده بود، آویزان کردند.(3)

در این که سرهای شهدا به پیکرهای خود در کربلا ملحق شدند یا در حوالی شام دفن شدند؟ روایات مختلفی هست که بیان آن خارج از هدف این قلم است.

ص:238


1- (1) فَلَمَّا قَرُبُوا مِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ مِنْ شِمْرٍ وَ کَانَ مِنْ جُمْلَتِهِمْ فَقَالَتْ لَهُ لِی إِلَیکَ حَاجَةٌ فَقَالَ مَا حَاجَتُکِ قَالَتْ إِذَا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنَا فِی دَرْبٍ قَلِیلِ النَّظَّارَةِ وَ تَقَدَّمْ إِلَیهِمْ أَنْ یخْرِجُوا هَذِهِ الرُّئُوسَ مِنْ بَینِ الْمَحَامِل؛ [در شام جمعیت زیادی به انتظار ایستاده بودند تا کاروان حسینی را ببینند.] با نزدیک شدن به شهر شام، حضرت زینب کبری علیها السلام) از مأموران خواست تا سرهای مطهر را از دروازه ی دیگر وارد کنند تا با تماشای آن ها، حرمت اهل بیت امام علیه السلام حفظ شود. (اللهوف، ص 174.)
2- (2) لَمَّا وُضِعَتِ الرُّئُوسُ بَینَ یدَی یزِیدَ وَ فِیهَا رَأْسُ الْحُسَینِ علیه السلام. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 119.)
3- (3) الْمَوْضِعِ الَّذِی یقَالُ إِنَّهُ نُصِبَ فِیهِ رَأْسُ الْحُسَین علیه السلام. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 289.)

برخی از اصحاب معرفتی

اشاره

ص:239

ص:240

حبیب بن مظاهر اسدی

حامی اهل بیت علیهم السلام

حبیب بن مظاهر(1) از یاران خالص امیرالمؤمنین علی علیه السلام(2) بود که بیست سال قبل از واقعۀ عاشورا، حضرت شهادت او، و نحوۀ آن را خبر داده بود.(3) از حاملان علوم و اسرار حضرت علی علیه السلام بود که با شنیدن بعضی از اسرار از زبان او (حبیب)، مردم متهم به دروغ گویی اش می کردند.

روزی میثم تمار و حبیب بن مظاهر در حالی که بر روی اسب نشسته بودند، در مسیری و در حضور بنی اسد یکدیگر را ملاقات کردند. حبیب ضمن بیان علایم جسمی میثم، گفت: «می بینم این شخص را که در راه محبت اهل

ص:241


1- (1) مُظهّر به ضم میم و تشدید هاء هم ضبط شده است.
2- (2) مِنْ أَصْفِیاءِ أَصْحَابِهِ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ الْخُزَاعِی عَرَبِی وَ مِیثَمٌ التَّمَّارُ وَ هُوَ مِیثَمُ بْنُ یحْیی مَوْلًی وَ رُشَیدٌ الْهَجَرِی وَ حَبِیبُ بْنُ مُظَهَّرٍ الْأَسَدِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ. (الاختصاص، المفید؛ ص 3.)
3- (3) أخبر (علی علیه السلام) بقتل جماعة منهم حجر بن عدی و رشید الهجری و کمیل بن زیاد و میثم التمار و محمد بن أکثم و خالد بن مسعود و حبیب بن المظاهر و جویریة و عمرو بن الحمق و قنبر و مذرع و غیرهم و وصف قاتلیهم و کیفیة قتلهم. (المناقب، ابن شهرآشوب؛ ج 2، ص 271.)

بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به دار کشیده خواهد شد». میثم هم گفت: «مردی را می شناسم که برای یاری پسر دختر پیامبر خروج خواهد کرد و کشته می شود و سرش در کوچه های کوفه چرخانده می شود». بعد از این گفت وگو از یکدیگر جدا شدند. حاضران آن دو را متهم به دروغ گویی کردند. هنوز آنان متفرق نشده بودند که رشید هجری از راه رسید و سراغ آن دو را گرفت. مردم گفتند آن ها رفتند و خبرگفت وگوی حبیب و میثم را به او دادند. رشید در حالی که از آن جمع دور می شد گفت: «خدا رحمت کند میثم را که فراموش کرده است بگوید صد درهم جایزۀ برای سر مقتول تعیین می شود». حاضران او را دروغ گوتر از آن دو خواندند.

می گویند روزگار گذشت و دیدیم میثم را در کنار خانۀ عمرو بن حریث به دار کشیدند و چند روز بعد، سر حبیب را که همراه حسین علیه السلام در کربلا کشته شده بود، به کوفه آوردند. پس درستی سخن آن سه نفر را دیدیم.(1)

ص:242


1- (1) مرّ میثم التمّار علی فرس له فاستقبله حبیب بن مظاهر الأسدی عند مجلس بنی أسد فتحادثا حتّی إختلف عنقا فرسیهما، ثمّ قال حبیب: «لکأنّی بشیخ أصلع ضخم البطن یبیع البطیخ عند دار الرزق، قد صلب فی حب أهل بیت نبیه، فتبقر بطنه علی الخشبة.» فقال میثم: «و إنّی لأعرف رجلا أحمر له ضفیرتان، یخرج لنصرة ابن بنت نبیه فیقتل و یجال برأسه فی الکوفة.» ثمّ افترقا، فقال أهل المجلس: «ما رأینا أکذب من هذین.» قال فلم یفترق المجلس حتّی أقبل رشید الهجری فطلبهما. فقالوا: «إفترقا و سمعناهما یقولان کذا و کذا.» فقال رشید: «رحم الله میثما نسی و یزاد فی عطاء الذی یجیء بالرأس مائة درهم.» ثمّ أدبر، فقال القوم: «هذا والله أکذبهم.» قال فما ذهبت الأیام و اللیالی حتّی رأینا میثما مصلوبا علی باب عمرو بن حریث و جیء برأس حبیب قد قتل مع الحسین علیه السلام و رأینا کلّما قالوا. (رجال الکشی 78.)

حبیب وقتی شنید امام حسین علیه السلام با یزید بیعت نکرده و به مکه آمده، همراه چند نفر از اصحاب حضرت علی علیه السلام با نامه از او برای استقرار نظام امامت و اجراء عدالت در کوفه دعوت کردند.(1)

حبیب، زمانی که مسلم بن عقیل برای گرفتن بیعت به کوفه آمد، از او حمایت کرد. خطابۀ عابس و سخنان روشن گرانۀ حبیب در حضور نمایندۀ حضرت اباعبدالله علیه السلام در کوفه، بر شیعیان تأثیر فراوان گذاشت و جمعیت زیادی با او بیعت کرده و اموال فراوانی در اختیار نهضت قرار دادند.(2) وی پس از شکست قیام کوفه، مخفی شده و خود را در کربلا به امام علیه السلام رساند.(3)

بعد از استقرار سپاه عمر بن سعد در کربلا (روز چهارم محرم) قرّة بن قیس را فرستاد تا از امام حسین علیه السلام دلیل ورود او را سؤال کند. وقتی قرّة پیام را داد و خواست برگردد، حبیب بن مظاهر به او گفت کجا می روی بیا این مرد را که با پدرانش خداوند کرامت و عزت در دنیا و آخرت را به تو و ما داده است، یاری کن.

وی گفت دربارۀ آن فکر خواهم کرد.(4) قرّة بن قیس امام را یاری نکرد؛ اما کلام حبیب، عمق ایمانش را به خاندان وحی ثابت می کند. او می داند که منشأ

ص:243


1- (1) لحسین بن علی من سلیمان بن صرد و المسیب ابن نجبه و رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر و شیعته من المؤمنین و المسلمین من اهل الکوفه سلام علیک. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 352 و الإرشاد، ج 2، ص 37.)
2- (2) تبایعت الشیعة علی کلام هذین الرجلین (عابس و حبیب) ثم بذلوا الأموال. (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 34.)
3- (3) تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 355.
4- (4) فَلَمَّا رَاهُ الْحُسَینُ علیه السلام مُقْبِلًا قَالَ: «أَتَعْرِفُونَ هَذَا؟» فَقَالَ لَهُ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: «نَعَمْ، هَذَا رَجُلٌ مِنْ حَنْظَلَةِ تَمِیمٍ وَ هُوَ ابْنُ أُخْتِنَا وَ قَدْ کُنْتُ أَعْرِفُهُ بِحُسْنِ الرَّأْی وَ مَا کُنْتُ أَرَاهُ یشْهَدُ هَذَا الْمَشْهَدَ.»

کرامت انسان، فقط از طریق ولایت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله است.(1)

غروب تاسوعا که کوفیان عزم جنگ با امام حسین علیه السلام کردند، حبیب بن مظاهر به همراه عباس بن علی علیه السلام به اذن امام علیه السلام با آنان صحبت کرد. او در بیان انحراف آنان در تبعیّت از امویان چنین گفت: «قومی که دستش به خون فرزند پیامبر و اهل بیت او آلوده شود، بدبخت است.(2)

یک روز قبل از شروع جنگ و حملۀ کوفیان، باز هم حبیب بن مظاهر از امام حسین علیه السلام اجازه خواست تا برود و جمعی از بنی اسد را که در آن نزدیکی ساکن بودند، دعوت به یاری امام کند. امام اجازه داد. با رفتن او بنی اسد حبیب را شناخته و احترام بسیار کردند. او در جمع آنان، ضمن ایراد سخنان پرشور گفت: «بهترین هدیه ای که انسان می تواند برای قبیلۀ خود پیش کش کند را، برای تان آورده ام. شما را برای یاری فرزند دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوت می کنم». همراه او گروه اندکی از مؤمنین هستند که کرامت، تقوا و ایمان هر یک از آنان، نسبت به ده نفر که تا به حال دیده اید ترجیح دارد. آنان استوار در دفاع از

ص:244


1- (1) قال له حبیب بن مظاهر: «ویحک یا قرة بن قیس! أنّی ترجع إلی القوم الظالمین، انصُر هذا الرجل الذی بآبائه أیدک الله بالکرامة و إیانا معک.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 411 و ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 87.)
2- (2) فقال له حبیب بن مظاهر: «أما والله لبئس القوم عند الله غدا قوم یقدمون علیه قد قتلوا ذریة نبیه و عترته و اهل بیته علیهم السلام. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 416.)

او ایستاده اند و عمر بن سعد او را با لشکر بسیار محاصره کرده و قصد کشتن او را دارد. به خدا قسم! کسی از شما او را یاری نمی کند، مگر آن که در اعلی علیین رفیق پیامبر خواهد بود». حبیب با این گفتار، هفتاد نفر از بنی اسد را با خود همراه کرد.(1) او شب را غنیمت شمرده و سعی کرد تا آنان را در تاریکی به اردوی امام حسین علیه السلام برساند؛ اما مزدوران عمر بن سعد باخبر شده و مانع شدند و دو طرف در کنار فرات درگیر شدند. طولی نکشید که بنی اسد متفرق شدند و به خانه های خود برگشتند. امام حسین علیه السلام با شنیدن این خبر، فرمودند: «لا حول و لا قوة إلّا باللّه العلی العظیم».(2)

ص:245


1- (1) الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 1، ص 346.
2- (2) أقبل حبیب بن مظاهر الأسدی إلی الحسین بن علی علیه السلام فقال: «ههنا حی من بنی أسد بالقرب منّی أ و تأذن لی أن أسیر إلیهم أدعوهم إلی نصرتک فعسی الله أن یدفع بهم عنک بعض ما تکره.» فقال له الحسین علیه السلام: «قد أذنت لک یا حبیب!» فخرج حبیب بن مظاهر فی جوف اللیل منکرا حتی صار إلی أولئک القوم، فحیاهم و حیوه و عرفوا أنه من بنی أسد، فقالوا: ما حاجتک؟ یا ابن عم! فقال: «حاجتی إلیکم قد أتیتکم بخیر ما أتی به وافد إلی قوم، أتیتکم أدعوکم إلی نصرة ابن بنت رسول الله صلی الله علیه و آله فإنه فی عصابة من المؤمنین، الرجل منهم خیر من ألف رجل، لن یخذلوه و لن یسلموه، و فیهم عین نظرت، و هذا عمر بن سعد قد أحاط به فی إثنین و عشرین ألف و أنتم قومی و عشیرتی، و قد جئتکم بهذه النصیحة فأطیعونی الیوم فی نصرته تنالون غدا شرفا فی الآخرة، فإنی أقسم بالله أنه لایقتل منکم رجل مع ابن بنت رسول الله صلی الله علیه و آله صابرا محتسبا إلا کان رفیق محمد صلی الله علیه و آله فی أعلی علیین.» فوثب رجل من بنی أسد یقال له بشر بن عبیدالله، فقال: «والله أنا أول من أجاب إلی هذه الدعوة.» ثم أنشأ یقول قد علم القوم إذا تواکلوا - و أحجم الفرسان أو تناصلوا، إنی شجاع بطل مقاتل - کأننی لیث عرین باسل. ثم تبادر رجال الحی مع حبیب بن مظاهر الأسدی و خرج رجل من الحی فی ذلک الوقت حتی صار إلی عمر بن سعد فی جوف اللیل فخبره بذلک. فدعا رجلا من أصحابه یقال له الأزرق

بصیر در رأی و نظر

حبیب، همواره دارای صواب در رأی بود و امام حسین علیه السلام به او اعتماد داشته و با وی مشورت می کرد و دعوت از بعضی کوفیان را براساس تشخیص او انجام می داد. وی کسی به نام قرة بن قیس(1) را در لشکر عمر بن سعد به حسن رأی می شناخت و از حضور او در کربلا سخت تعجب کرد و این نکته را به امام علیه السلام عرض کرد. پس از آن، حضرت با قرّة بن قیس دربارۀ دعوت کوفیان از او با نامه و نقض عهد آنان و اصرارشان بر قتلش سخن گفت.(2)

ص:246


1- (1) او همان کسی است که روز عاشورا قبل از شروع کارزار، حرّ را با حال پریشان دید. حرّ از او پرسید: «ای قرّة! نمی خواهی به اسب خود آب دهی؟» وی گفت: «به خدا قسم! من فهمیدم که او قصد جنگ با حسین علیه السلام را ندارد، ولی به او گفتم آری می روم که آن را آب دهم. حرّ پس از آن از میدان قتال فاصله گرفت. اگر او قبل از ملحق شدن به حسین علیه السلام مرا از نیت خود آگاه می کرد، او را همراهی می کردم تا من هم حسین علیه السلام را یاری کنم. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 99.)
2- (2) فَلَمَّا رَاهُ الْحُسَینُ علیه السلام مُقْبِلًا قَالَ: «أَتَعْرِفُونَ هَذَا؟» فَقَالَ لَهُ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: «نَعَمْ هَذَا رَجُلٌ مِنْ

پس از سخنان امام حسین علیه السلام، حبیب بن مظاهر صحبت خود را با قرّة بن قیس چنین شروع کرد: «ای قرّه! چرا به سوی این مردم ستم پیشه برمیگردی؟ بیا این مرد که خانوادۀ او باعث کرامت و عزّت تو شده است را، یاری کن». قرّه جواب داد: «برای رساندن پاسخ نامه به حضور عمر بن سعد برمی گردم، پس از آن فکر خواهم کرد». او به نزد عمر برگشت و پاسخ امام علیه السلام را داد. ابن سعد اظهار امیدواری کرد که عاقبت این نزاع به خیر باشد و به درگیری نرسد.(1)

این سخنان با ملاقات های بعدی امام حسین علیه السلام و عمر بن سعد، عاقبت نیکی را در پی داشت. حتی عبیدالله به نتایج آن دیدارها رضایت داد؛(2) بدین ترتیب، حبیب با نفوذ کلام و مدیریت خود امام را در هدایت جریان مخالف، کمک کرد.

تلاش چند روزۀ آنان در آستانۀ تأثیرگذاری بود، تا این که شمر دخالت کرد و نزد عبیدالله، فرماندهی عمر را تضعیف کرد و پسر مرجانه را به گرفتن بیعت

ص:247


1- (1) ثُمَّ قَالَ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: «وَیحَکَ یا قُرَّةُ! أَینَ تَرْجِعُ إِلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. انْصُرْ هَذَا الرَّجُلَ الَّذِی بِآبَائِهِ أَیدَکَ اللهُ بِالْکَرَامَةِ.» فَقَالَ لَهُ قُرَّةُ: «أَرْجِعُ إِلَی صَاحِبِی بِجَوَابِ رِسَالَتِهِ وَ أَرَی رَأْیی.» قَالَ فَانْصَرَفَ إِلَی عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَقَالَ عُمَرُ: «أَرْجُو أَنْ یعَافِینِی اللهُ مِنْ حَرْبِهِ وَ قِتَالِهِ.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 411 و المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 86.)
2- (2) لما قرأ عبیدالله الکتاب قال: «هذا کتاب رجل ناصح لامیره، مشفق علی قومه، نعم قد قبلت.» (الطبری؛ تاریخ الأمم والملوک، ج 5، ص 414.)

از امام یا قتل او تحریک کرد.(1)

پیرمرد اسدی (حبیب) فردی فوق العاده بصیر بود و دشمنان اهل بیت را براساس ویژگی های شان می شناخت. روز عاشورا وقتی حصین بن تمیم، سعی امام حسین علیه السلام را در اقامۀ نماز دید، گفت: «نمازت مورد قبول درگاه الهی نیست». حبیب بن مظاهر برآشفت و به تمیم گفت: «آیا خداوند نماز فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را نخواهد پذیرفت و نماز تو را که دائماً مشروب می خوری، قبول می کند».

حصین با شنیدن این سخن به حبیب حمله کرد و پس از درگیری از اسب افتاد و با کمک دوستانش از مرگ نجات یافت.(2)

در نظر او، طراحان جنگ با امام حسین علیه السلام مانند شمر و عمر بن سعد، کسانی بودند که امید به هدایت شان نبود. او آنان را خالی از عقل و معرفت دینی دانسته و قلب های شان را تاریک و مهرخورده می دید.(3)

ص:248


1- (1) فقام الیه شمر بن ذی الجوشن، فقال: «أتقبل هذا منه و قد نزل بأرضک إلی جنبک والله لئن رحل من بلدک، و لم یضع یده فی یدک، لیکونن اولی بالقوة و العزة و لتکونن اولی بالضعف و العجز، فلاتعطه هذه المنزلة فإنها من الوهن، ولکن لینزل علی حکمک هو و أصحابه، فإن عاقبت فأنت ولی العقوبة، و إن غفرت کان ذلک لک، والله لقد بلغنی أن حسینا و عمر بن سعد یجلسان بین العسکرین فیتحدثان عامة اللیل.» فقال له ابن زیاد: «نعم ما رایت؟ الرأی رأیک.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 414.)
2- (2) لمّا استأذن الحسین علیه السلام لصلاة الظهر و طلب منهم المهلة لأداء الصلاة قال له الحصین بن تمیم: «إنّها لاتقبل منک.» فقال له حبیب: «زعمت لاتقبل الصلاة من آل رسول الله صلی الله علیه و آله و تقبل منک یا حمار فحمل الحصین و حمل علیه حبیب، فضرب حبیب وجه فرس الحصین بالسیف فشبّ به الفرس و وقع عنه فحمله أصحابه و إستنقذوه. (ابن أثیر؛ الکامل، ج 4، ص 70.)
3- (3) فَقَالَ لَهُ (شمر) حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: «وَاللهِ إِنِّی لَأَرَاکَ تَعْبُدُ اللهَ عَلَی سَبْعِینَ حَرْفاً وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّکَ صَادِقٌ مَا تَدْرِی مَا یقُولُ قَدْ طَبَعَ اللهُ عَلَی قَلْبِک.» (الإرشاد، ج 2، ص 98.)

وفادار بر عهد امامت

او با وجود مسئولیت سنگین حمایت از امام حسین علیه السلام همراه سایر یاران در روز عاشورا، خدمت به رفیق قدیمی خود را فراموش نمی کند. وقتی مسلم بن عوسجه از شدّت جراحت بر زمین افتاد، حبیب به دنبال حضرت سیدالشهدا علیه السلام خود را به او رساند و گفت: «بسیار برایم سخت است که تو را در حال جان دادن ببینم».

او هم در پاسخ با صدای بسیار ضعیف برای دوستش، از خداوند طلب خیر کرد. حبیب به مسلم گفت: «من هم به زودی به تو ملحق می شوم؛ اما اگر بدهی داری یا سفارشی دربارۀ خانواده ات داری، به من وصیت کن تا آن را انجام دهم. پسر عوسجه در حالی که با دستش به امام حسین علیه السلام اشاره می کرد، چنین وصیت کرد: «خدا تو را رحمت کند، سعی کن مرگت در راه این مرد باشد».(1)

دفاع از حریم حسینی با همۀ وجود، بزرگ ترین خصوصیت اصحاب آن حضرت بود. آنان از تراکم آهن هایی که کوفیان خود را با آن مسلح کرده بودند، با سینه ها و صورت خود استقبال کردند تا نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله در دفاع از فرزندش

ص:249


1- (1) لمّا صرع مسلم بن عوسجة مشی إلیه الحسین علیه السلام و معه حبیب، فقال حبیب: «عزّ علی مصرعک یا مسلم! أبشر بالجنّة.» فقال له مسلم قولا ضعیفا: «بشّرک الله بخیر.» فقال حبیب: «لو لا أنّی أعلم أنّی فی أثرک لاحق بک من ساعتی هذه لأحببت أن توصی إلی بکلّ ما أهمّک حتّی أحفظک فی کلّ ذلک بما أنت له أهل من الدین و القرابة.» فقال له: «بلی أوصیک بهذا رحمک الله» و أومأ بیدیه إلی الحسین علیه السلام أن تموت دونه، فقال حبیب: «أفعل و ربّ الکعبة.» (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 103؛ ابن طاوس؛ اللهوف، ص 162 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 182.)

روسفید باشند. پیشنهادهای تأمین و تطمیع کوفیان، تأثیری در آن ها نداشت و در این بین، شخصیت حبیب در میان اصحاب - غیر از بنی هاشم - شاخص بود. حبیب در میان قله های باعظمت اصحاب امام الگو بود؛ به طوری که مردم او را نماد ویژگی های متعالی در سایر اصحاب می دانستند. حبیب و یارانش با این که امان نامۀ مخصوص به ضمیمۀ اموال فراوان از طرف عبیدالله برای آنان منظور شده بود، دست از یاری فرزند پیامبر نکشیدند.(1) هیچ تعصبی جز تعهد عمیق و تعلق شدید نسبت به مقام امامت در حبیب نبود.

می گویند که شب عاشورا، نشاط عجیبی در حبیب دیده شد. با تعجب از او پرسیدند که چرا در چنین شبی شادمان هستی؟ او در جواب گفت: «چه شبی بهتر از این شب برای شادی؛ زیرا فردا با اصابت نیزه ها و شمشیرهای این مردم، از بهترین نعمت های خداوند بهره مند می شویم».(2)

در منظر اصحاب امام حسین علیه السلام

یاران امام حسین علیه السلام برای حبیب بن مظاهر احترام ویژه ای قایل بودند.

ص:250


1- (1) کَانَ حَبِیبٌ مِنَ السَّبْعِینَ الرِّجَالِ الَّذِینَ نَصَرُوا الْحُسَینَ علیه السلام وَ لَقُوا جِبَالَ الْحَدِیدِ وَ اسْتَقْبَلُوا الرِّمَاحَ بِصُدُورِهِمْ وَ السُّیوفَ بِوُجُوهِهِمْ وَ هُمْ یعْرَضُ عَلَیهِمُ الْأَمَانُ وَ الْأَمْوَالُ فَیأْبَوْنَ وَ یقُولُونَ لَا عُذْرَ لَنَا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله إِنْ قُتِلَ الْحُسَینُ علیه السلام وَ مِنَّا عَینٌ تَطْرِفُ حَتَّی قُتِلُوا حَوْلَهُ. (رجال الکشی، ص 79.)
2- (2) لَقَدْ مَزَحَ حَبِیبُ بْنُ مُظَاهِرٍ الْأَسَدِی، فَقَالَ لَهُ یزِیدُ بْنُ حُصَینٍ الْهَمْدَانِی وَ کَانَ یقَالُ لَهُ سَیدُ الْقُرَّاءِ: «یا أَخِی! لَیسَ هَذِهِ بِسَاعَةِ ضَحِکٍ.» قَالَ: «فَأَی مَوْضِعٍ أَحَقُّ مِنْ هَذَا بِالسُّرُورِ وَاللهِ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ تَمِیلَ عَلَینَا هَذِهِ الطَّغَامُ بِسُیوفِهِمْ فَنُعَانِقَ الْحُورَالْعِینَ.» (رجال الکشی، ص 79.)

موعظۀ مردم کوفه برای هدایت آنان و جلوگیری از ریختن خون سیدالشهدا علیه السلام وظیفه ای بود که یاران امام نسبت به آن سخت ملتزم بودند. آنان این وظیفه را از وقتی که با لشکر عمر بن سعد روبه رو شدند، با اجازۀ حضرت به خوبی انجام دادند. بعد از صاحب عاشورا، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، این نقش متوجه حبیب بود و کسی بر او در این امر پیشی نمی گرفت.

حتی عصر تاسوعا در حضور سایر اصحاب، وقتی حبیب از جناب زهیر خواست که کوفیان را موعظه کند. در نظر اهل کوفه، شخصیت زهیر به لحاظ سابقۀ غیرتعصبی او نسبت به اهل بیت، متعادل و منصف بود؛ به همین دلیل، حبیب از او خواست که با کوفیان صحبت کند؛ اما چون حبیب در ایمان سابقه داشت، هرگز زهیر نپذیرفت و او را مقدم برخود داشت.(1)

در منظر دشمنان

سرشناس بودن حبیب، افتخاری برای قاتلین او تلقی می شد و قاتل او با شهرت مقتول خود تا مدتی در اذهان می ماند که این از جایزه های امیر کوفه برتر بود؛ به همین دلیل، حصین بن تمیم با ادعای شرکت در قتل حبیب بن مظاهر، به کسی که سر او را از بدن جدا کرده بود گفت که برای چند ساعت سر حبیب را به من بده تا آن را بر گردن اسبم آویزان کنم. قاتل حبیب این خواستۀ او را نپذیرفت. مشاجره بین آن دو بالا گرفت تا با دخالت قبیله هایشان،

ص:251


1- (1) وقف أصحابه یخاطبون القوم، فقال حبیب ابن مظاهر لزهیر بن القین: «کلم القوم إن شئت و إن شئت کلمتهم.» فقال له زهیر: «أنت بدأت بهذا، فکن أنت تکلمهم.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 416.)

بین آنان مصالحه شد. قرار بر این شد که آن دو به نوبت با آویختن رأس حبیب رحمه الله بر گردن اسبان خود در کوفه، به نمایش قدرت بپردازند تا بدین طریق کسب افتخاری کرده باشند.(1)

یسار و سالم، دو غلام از آل زیاد برای جنگ تن به تن از میان یاران حسینی، مبارز طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر همدانی بلند شدند تا به جنگ آنان بروند. امام حسین علیه السلام از آن دو خواست تا بنشینند. جوانی با قد بلند و پنجه های قوی و شانه های پهن، به نام عبدالله بن عمیر کلبی از امام اجازۀ مبارزه خواست. حضرت علیه السلام فرمود حریف آن دو نفر، این جوان است و به او إذن داد. غلامان آل زیاد به خاطر گمنامی نسب صحابی جوان گفتند که ما با أمثال حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین و بریر بن خضیر می جنگیم. عبدالله حمله نمود و آن دو را از پا در آورد.(2)

ص:252


1- (1) قاتل حبیب قتالا شدیدا فقتل رجلا من بنی تمیم إسمه بدیل بن صریم و حمل علیه آخر من تمیم فطعنه فذهب لیقوم فضربه الحصین علی رأسه بالسیف فوقع و نزل إلیه التمیمی فاحتزّ رأسه، فقال له الحصین: «أنا شریکک فی قتله.» فقال الآخر: «لا والله!» فقال له الحصین: «أعطنیه أعلّقه فی عنق فرسی کیما یری الناس أنّی شرکت فی قتله ثمّ خذه و امض به إلی ابن زیاد فلا حاجة لی فیما تعطاه.» ففعل و جال به فی الناس ثمّ دفعه إلیه، فلمّا رجعوا إلی الکوفة أخذ الرأس و جعله فی عنق فرسه ثمّ دفعه بعد ذلک إلیه فأخذه فعلّقه فی لبان فرسه. (الکامل، ابن أثیر؛ ج 4، ص 71.)
2- (2) خرج یسار مولی زیاد بن ابی سفیان و سالم مولی عبیدالله بن زیاد، فقالا: «من یبارز؟ لیخرج إلینا بعضکم.» قال فوثب حبیب بن مظاهر و بریر بن حضیر، فقال لهما حسین علیه السلام: «إجلسا.» فقام عبدالله بن عمیر الکلبی فقال: «یا أباعبدالله! رحمک الله، ائذن لی فلاخرج إلیهما.» فرای حسین علیه السلام رجلا آدم طویلا شدید الساعدین بعید ما بین المنکبین، فقال حسین علیه السلام: «إنی لاحسبه للاقران قتالا، أخرج إن شئت.» قال فخرج إلیهما، فقالا له: «من أنت؟» فانتسب لهما،

مقتل حبیب بن مظاهر

اشاره

پس از درگیری حبیب با حصین بن تمیم که شرح آن گذشت، او با رجزهای حماسی و اعتقادی(1) به دفاع از امام حسین علیه السلام پرداخت. او با این مبارزه می خواست دشمن را مشغول کند تا امام حسین علیه السلام نماز خود را به انجام رساند. از مبارزۀ حبیب به جنگ بزرگ تعبیر کرده اند.(2) او با این که پیرمردی محاسن سپید بود، مانند شیری خشمگین با دشمنان مبارزه و حریفان را نقش بر زمین می کرد. کوفیان روباه صفت چون چنین دیدند، روی به حملۀ دسته جمعی آوردند. بدیل بن صریم به اتفاق عده ای از طایفۀ تمیم، حبیب را محاصره کردند تا او را به شهادت رسانده و سر از بدنش جدا کردند.(3)

شهادت حبیب بن مظاهر بر امام حسین علیه السلام بسیار گران آمد، آثار غم شدید در چهرۀ او نمایان شد و فرمود: «خود و اصحابم را به خداوند واگذار می کنم».(4)

ص:253


1- (1) أنا حبیب و أبی مظهّر، فارس هیجاء و حرب تسعر، أنتم أعد عدّة و أکثر، و نحن أوفی منکم و أصبر، ونحن أعلی حجّة و أظهر، حقّا و أتقی منکم و أعذر، (الکامل، ابن أثیر؛ ج 4، ص 71.)
2- (2) قتل من القوم مقتلة عظیمة. (الکامل، ابن أثیر؛ ج 4، ص 71.)
3- (3) فحمل علیه بدیل بن صریم العقفانی فضربه بسیفه، و حمل علیه آخر من تمیم فطعنه برمحه فوقع، فذهب لیقوم فضربه الحصین بن تمیم علی رأسه بالسیف فسقط، فنزل إلیه التمیمی فاحتزّ رأسه. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 440 و ابن أثیر؛ الکامل، ج 4، ص 71.)
4- (4) فلمّا قتل حبیب هدّ ذلک الحسین و قال عند ذلک: «أحتسب نفسی و حماة أصحابی.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 440؛ ابن الأثیر؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 71 و ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 183.)
انتقام فرزند حبیب از قاتل او

وقتی سر بریدۀ حبیب، توسط قاتلش نزد عبیدالله در کوفه برده می شد، فرزندش قاسم که نوجوان بود، او را شناخت و همراه قاتل وارد قصر عبیدالله شد. قاسم از او جدا نشد تا وقتی مرد از مجلس ابن زیاد خارج شد، متوجه شد که جوانی در تعقیب اوست. از او پرسید چرا به دنبال من هستی؟ قاسم پاسخ داد: «این سر پدر من است، از تو خواهش می کنم که به من بدهی تا دفنش کنم». مرد گفت: «امیر به این کار راضی نمی شود؛ ضمناً من می خواهم با آن از امیر پاداش بگیرم». قاسم به گریه افتاد و گفت: «بهتر از خودت را کشتی» و از خدا خواست که بدترین دست مزدها را به او بدهد. سپس از او جدا شد؛ اما تصمیم گرفت که در فرصت مناسب او را به قتل برساند. قاسم چند سال بعد، قاتل پدرش را (که از خطر مختار) به لشکر مصعب ابن زبیر پناه برده بود، پیدا کرد. پس داخل خیمه اش شد و او را به قتل رساند.(1)

ص:254


1- (1) أقبل به إلی ابن زیاد فی القصر فبصر به ابن حبیب القاسم و هو یومئذ قد راهق، فأقبل مع الفارس لایفارقه کلّما دخل القصر دخل معه، و إذا خرج خرج معه فارتاب به، فقال: «ما لک یا بنی! تتبعنی؟» قال: «لا شیء.» قال: «بلی یا بنی! فأخبرنی.» قال: «إنّ هذا رأس أبی أفتعطینیه حتّی أدفنه؟» قال: «یا بنی! لایرضی الأمیر أن یدفن، و أنا أرید أن یثیبنی الأمیر علی قتله ثوابا حسنا.» فقال القاسم: «لکنّ الله لایثیبک علی ذلک إلّا أسوأ الثواب، أم والله لقد قتلته خیرا منک.» و بکی ثمّ فارقه، و مکث القاسم حتّی إذا أدرک لم تکن له همّة إلّا اتّباع أثر قاتل أبیه لیجد منه غرّة فیقتله بأبیه، فلمّا کان زمان مصعب بن الزبیر و غزا مصعب باجمیرا دخل عسکر مصعب فإذا قاتل أبیه فی فسطاطه، فأقبل یختلف فی طلبه و التماس غرّته، فدخل علیه و هو قائل نصف النهار فضربه بسیفه حتّی برد. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 440 و ابن أثیر؛ الکامل، ج 4، ص 71.)

بریر بن خضیر همدانی

بریر و ولایت الهیه

زهد و عبادت، دو ویژگی برجسته در بریر بن خضیر همدانی است که او را در زمرۀ اولیای خدا قرار داده بود. زهد، دنیا را در نزد او حقیر و جود و گذشت را برای او آسان کرده بود. باارزش ترین و کمیاب ترین دارایی خود را که جان بود، در راه فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله بذل کرد. عبادت و توجه خالص نسبت به ذات لایزال الهی، سراسر قلب بریر را فرا گرفته بود.

سلاح معنوی اصحاب امام حسین علیه السلام در کربلا زهد و عبادت بود. بریر بن خضیر همدانی در میان آنان، در این دو صفت شاخص بود.(1) شب و روز او در عبادت و بندگی می گذشت؛ نماز در شب و روزه داری در روز.(2) عبادت خالص و بیداری در شب، او را مالک نفس خویش ساخته بود و بدون هیچ دغدغه ای جسم و جان خود را فدای ولی خدا کرد. او نه تنها در این فداکاری نگران نبود، بلکه از توفیق شهادت در راه خدا شادمان نیز می شد.

در مهم ترین شب عمرش، یعنی شب عاشورا، او را در حال مزاح دیدند. به عبدالرحمن بن عبدرب گفت: «به خدا سوگند! نزدیکانم می دانند که من هرگز در جوانی و پیری، مزاح با کسی را دوست نداشته ام؛ اما بشارت حسین علیه السلام به بهشت، بهجتی را در من به وجود آورده است که بی تاب شمشیرهای کوفیان شده ام».(3)

ص:255


1- (1) خَرَجَ بُرَیرُ بْنُ خُضَیرٍ الْخَضْرَمِی وَ کَانَ زَاهِداً عَابِدا. (اللهوف، ابن طاوس؛ ص 104.)
2- (2) کان من الزهاد الذین یصومون النهار و یقومون اللیل. (الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 1، ص 351.)
3- (3) عبدالرحمن بن عبدربه و بریر ابن حضیر الهمدانی علی باب الفسطاط تحتک مناکبهما، فازدحما أیهما

او در کنار حضرت سیدالشهدا علیه السلام خود را سعادت مند می دید. در روز عاشورا که امام و یارانش در محاصرۀ لشکر عمر بن سعد قرار گرفته بودند و با مرگ فاصله ای نداشتند، یزید بن معقل از لشکر کوفه با طعنه به بریر بن خضیر گفت: «می بینی خداوند با تو چه کرد (دچار چه ذلتی شده ای)؟ بریر گفت: «خداوند برای من خیر (عزت) را خواست و شرّ (ذلت) را نصیبت تو کرده است». ابن معقل گفت: «دروغ گفتی، در حالی که در گذشته هیچ وقت تو را دروغ گو ندیده بودیم».(1)

معلم و قاری بزرگ قرآن

بُریر در میان مردم کوفه به سیدالقراء (بزرگ قاریان قرآن) معروف بود. وقتی دشمنان، او را در حال کارزار دیدند، به یکدیگر می گفتند او کسی است که در مسجد کوفه به ما قرآن را تعلیم می داد.(2)

شب عاشورا جمعی از مزدوران کوفی، رفتار امام حسین علیه السلام و یارانش را زیر نظر داشتند. حضرت اباعبدالله علیه السلام در حال تلاوت این آیه بود: (وَ لا یَحْسَبَنَّ

ص:256


1- (1) خرج یزید بن معقل من بنی عمیرة بن ربیعة فقال: «یا بریر بن خضیر! کیف تری صنع الله بک؟» قال: «صنع الله بی والله خیرا، و صنع بک شرا.» فقال: «کذبت، و قبل الیوم ما کنت کذّابا.» (الکامل، ابن أثیر؛ ج 4، ص 67.)
2- (2) فذهب کعب بن جابر بن عمرو الأزدی یحمل علیه، فقلت له: «إنّ هذا بریرابن خضیر القارئ الذی کان یقرئنا القرآن فی المسجد.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 432.)

اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ)1 ؛ «خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد تا آن که با آزمایش، بدسرشت را از پاک گوهر و طیّب جدا کند». صدای حضرت به گوش بعضی از آنان رسید. ابوحرب عبدالله بن شهر، با شنیدن این آیات فریاد زد: «قسم به پروردگار کعبه که صفت طیّبون در قرآن، ما را به عنوان پاکان از شما جدا کرد». بُریر که گویندۀ این سخن را شناخت، جواب داد: «ای آلوده! آیا مثل تو را خداوند در حال جنگ با حسین علیه السلام از پاکان قرار داده؟» و بعد از معرفی خود ادامه داد: «آیا مطمئن هستی که خداوند توبۀ تو را از گناهان بزرگی که در گذشته انجام داده ای پذیرفته تا این گونه خود را طیب و پاک بدانی؟

به خدا قسم! طبق این آیۀ قرآن، ما همان پاکان و طیّبون هستیم و شما در مقابلۀ با امام معصوم، خبیث و بدذات اید».(1)

قاتل او کعب بن جابر، هنگامی که نزد خانواده اش برگشت و به همسرش گفت که بریر را کشته است. او گفت: «به خدا قسم که هرگز با تو صحبت نخواهم کرد».(2)

ص:257


1- (2) فلما أمسی حسین علیه السلام و أصحابه قاموا اللیل کله یصلون و یستغفرون، و یدعون و یتضرعون، قال فتمر بنا خیل لهم تحرسنا، و إن حسینا لیقرأ: (وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ) وَ فسمعها رجل من تلک الخیل التی کانت تحرسنا، فقال: «نحن و رب الکعبة الطیبون، میزنا منکم...» قال بریر بن خضیر: «فوالله إنا لنحن الطیبون، ولکنکم لأنتم الخبیثون.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 421.)
2- (3) فلمّا رجع کعب بن جابر قالت له امراته، او اخته النوار بنت جابر: «اَعَنت علی ابن فاطمه، و قتلت

چون مردم کوفه، بریر بن خضیر را به عنوان قاری قرآن می شناختند و همچنین آشنایی کامل او به کتاب خدا، امام حسین علیه السلام را بر آن داشت که صبح عاشورا به او امر کرد قبل از شروع نبرد، آخرین موعظه ها را با استفاده از آیات الهی، خطاب به مردم کوفه، انجام دهد. بریر بن خضیر، بزرگ ترین قاری کوفه، در حالی که کوفیان مسخره اش می کردند و به سویش تیر می انداختند در برابرشان ایستاد و با تمسک به آیات الهی با آنان صحبت کرد.(1)

آن روز بریر، در مقام اثبات امامت و ولایت حضرت علی علیه السلام هم، از یک شیوۀ قرآنی استفاده کرد و خواستار مباهله شد. روز عاشورا او در وسط میدان کارزار با مخالفین امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام مناظره کرد. یزید بن معقل به عنوان طعنه به بریر گفت: «به یاد دارم که در میان کوچه های کوفه همراهت بودم. علیه عثمان فریاد می زدی و معاویه را فردی گمراه و گمراه کننده می خواندی و علی بن ابی طالب را پیشوای حقیقی و امام هدایت معرفی

ص:258


1- (1) فَقَالَ الْحُسَینُ علیه السلام لِبُرَیرٍ: «إحْتَجَّ عَلَیهِمْ.» فَتَقَدَّمَ إِلَیهِمْ وَ وَعَظَهُمْ فَضَحِکُوا مِنْهُ وَ رَشَقُوهُ فَتَقَدَّمَ الْحُسَینُ علیه السلام وَ رَأَی صُفُوفَهُمْ کَالسَّیلِ وَ اللَّیلِ فَخَطَبَ فَقَالَ: «الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِی مَنْ فَتَنَتْهُ (فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ) وَ مِنْهَا فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ الْعِبَادُ أَنْتُمْ أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ثُمَّ أَنْتُمْ رَجَعْتُمْ إِلَی ذُرِّیتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِیدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیکُمُ الشَّیطَانُ فَأَنْسَاکُمْ ذِکْرَ اللهِ الْعَظِیمِ فَتَبّاً لَکُمْ وَ لِمَا تُرِیدُونَ (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) هَؤُلَاءِ قَوْمٌ «کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِین».» (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 100 و ابن شهرآشوب؛ المناقب، ج 4، ص 100.)

می کردی». بریر گفت: «هنوز بر رأی خود استوارم». یزید گفت: «ولی با این اعتقاد، تو گمراهی». بریر گفت: «حاضرم در اثبات اعتقادم با تو مباهله کنم تا خداوند آن کس را که بر باطل است، به دست مُحِق به قتل رساند». آن دو از صفوف لشکر خود خارج شدند و در مقابل چشم همگان، دست های خویش را به طرف آسمان بلند کردند و بر باطل و کاذب نفرین کردند. سپس به کارزار پرداختند. دو ضربه بین آن ها رد و بدل شد؛ ضربۀ یزید جراحت خفیفی بر بریر وارد کرد؛ اما ضربۀ بریر به عمق سر یزید بن معقل نشست و مغزش را متلاشی کرد.(1)

مباهله، یعنی شخص راست گو از خداوند طلب عذاب کند برای فرد دروغ گو. دو نفر در مقام محاجّه برای اثبات حقانیت خود و بطلان عقیدۀ دیگری، اقدام به مباهله می کنند. واضح است کسی که مطمئن به استجابت قطعی و سریع درخواست خود از سوی خداوند نباشد، جرأت بر چنین اقدامی نمی کند؛ زیرا کم ترین تأثیر آن این است که با مستجاب نشدن نفرین خود علیه خصم، عدم حقانیتش ثابت و مفتضح می شود یا با استجابت احتمالی خواستۀ طرف مقابل،

ص:259


1- (1) خرج یزید بن معقل من بنی عمیرة بن ربیعة فقال: «یا بریر بن خضیر!... أتذکر و أنا أماشیک فی سکّة بنی دودان و أنت تقول إنّ عثمان کان کذا، و إنّ معاویة ضالّ مضلّ، و إنّ علی بن أبی طالب إمام الحق و الهدی؟» قال بریر: «أشهد أنّ هذا رأیی و قولی.» فقال یزید: «فإنّی أشهد أنّک من الضالّین.» قال بریر: «فهل لک أن أباهلک و لندع الله أن یلعن الکاذب وأن یقتل المحقّ المبطل.» ثمّ أخرج لأبارزک. قال فخرجا فرفعا أیدیهما بالمباهلة إلی الله، یدعوانه أن یلعن الکاذب وأن یقتل المحقّ المبطل، ثمّ برز کلّ واحد منهما لصاحبه فاختلفا ضربتین، فضرب یزید بریرا ضربة خفیفة لم تضرّه شیئا، و ضرب بریر یزید ضربة قدّت المغفر و بلغت الدماغ، فخرّ کأنّما هوی من حالق، و إنّ سیف بریر لثابت فی رأسه. (الکامل، ابن أثیر؛ ج 4، ص 67.)

موجبات نابودی خود را فراهم می کند. به هرحال، تا کسی به تقرب واقعی خود به خدا و حمایت الهی نسبت به موضع خویش مطمئن نباشد، خود را در چنین مقامی قرار نمی دهد؛ به همین دلیل، انگشت شمارند کسانی مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله که دشمن را دعوت به مباهله می کنند. ایمان کامل به ولایت و باور به حمایت خدا از حریم ولایت، بریر بن زهیر را بر آن داشت که دشمن خویش را دعوت به مباهله کند و البته خداوند، عبد صالح خود را حمایت و نفرینش را مستجاب کرد و خصم کوفی طبق خواستۀ او و به دست او، به درک واصل شد.

وفاداری به امام حسین علیه السلام

بعد از این که سپاه حرّ کاروان امام را محاصره کرد، اصحاب یک به یک به پا خاسته و با سخنانی از آن حضرت اعلام حمایت کردند. بریر هم برخاسته و گفت: «ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله! سوگند به خدا، خداوند بر ما منّت نهاد تا بتوانیم در کنار تو بجنگیم و اعضای بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود تا در روز قیامت شفیع ما جدّ تو باشد».(1)

خیرخواهی برای دشمن

بریر چون شخصی بود که در سایۀ قرآن تربیت یافته بود، می دانست که هدایت بایستی از طرف خداوند افاضه شود؛ اما در ایجاد مقدمات تأثیر و هدایت افراد منحرف، توان بالایی داشت و نسبت به رستگاری فاسق ترین انسان ها ناامید نبود. به راحتی می توانست انسان های غافل را متوجه فطرت شان کند. امام

ص:260


1- (1) قَامَ بُرَیرُ بْنُ خُضَیرٍ فَقَالَ: «وَاللهِ یابْنَ رَسُولِ اللهِ! لَقَدْ مَنَّ اللهُ بِکَ عَلَینَا أَنْ نُقَاتِلَ بَینَ یدَیکَ وَ تَقَطَّعَ فِیکَ أَعْضَاؤُنَا ثُمَّ یکُونَ جَدُّکَ شَفِیعَنَا یوْمَ الْقِیامَةِ.» (ابن طاوس؛ اللهوف، ص 80.)

حسین علیه السلام از توان او در تأثیرگذاری بر منحرفین باخبر بود. شب عاشورا، او از امام حسین علیه السلام اجازه گرفت که با عمر بن سعد ملاقات کرده و او را موعظه کند تا از جنگ با فرزند پیامبر دست بردارد. حضرت به او اذن داد. بریر به خیمۀ عمر بن سعد وارد شد و بدون آن که به او سلام کند، نشست. ابن سعد رو به بریر کرد و با عصبانیت گفت: «آیا من مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمی شناسم که وارد می شوی و به من سلام نمی کنی؟» بریر به او گفت: «اگر آن طور که می گویی خدا و رسول او را می شناختی، به قصد کشتن خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله به این جا نمی آمدی؛ ثانیاً آب فرات را که مانند شکم ماهی موج می زند و سگان و خوکان از آن می نوشند، بر حسین علیه السلام و برادران و خانواده اش که از تشنگی در حال مرگ هستند، نمی بستی. تو با بستن آب بر آنان، هنوز گمان می کنی که خدا و رسولش را می شناسی؟»

عمر بن سعد سرش را پایین انداخت. پس از مدتی سر خود را بلند کرد و گفت: «به خدا سوگند ای بریر! یقین دارم که هر کس با فرزندان پیامبر بجنگد و حق آنان را غصب کند به جهنّم می رود؛ اما تو سفارش می کنی که حکومت ری را رها کنم تا نصیب دیگری شود؟ به خدا قسم که دلم راضی نمی شود». بریر با ناامیدی نزد امام برگشت و عرض کرد: «یابن رسول الله صلی الله علیه و آله! عمر بن سعد برای رسیدن به حکومت ری، حاضر است شما را به قتل برساند».(1)

ص:261


1- (1) فقال: «یابن رسول الله! ائذن لی أن آتی هذا الفاسق عمر بن سعد فأعظه لعلّه یتعظ و یرتدع عما هو علیه.» فقال الحسین علیه السلام: «ذاک إلیک، یا بریر!» فذهب إلیه حتی دخل علی خیمته فجلس و لم یسلم، فغضب عمر و قال: «یا أخا همدان! ما منع من السلام علی؟ ألست مسلما أعرف الله و رسوله، و أشهد بشهادة الحقّ؟» فقال له بریر: «لو کنت عرفت الله و رسوله کما تقول، لما خرجت إلی عترة رسول الله صلی الله علیه و آله ترید قتلهم؟ و بعد فهذا الفرات یلوح بصفائه، و یلج کأنه

عمق انحراف عمر سعد مانع تاثیر کلام بُریر در هدایت ابن سعد بود.

جایگاه اجتماعی

شهرت قرآنی بریر، منزلت بالای اجتماعی برای او به وجود آورده بود و همواره فرصت طلبان کوفی را مورد طمع قرار می داد تا میل به روبه رو شدن با او را داشته باشند؛ زیرا کشتن او وسیلۀ دست یابی به جوایز فراوان عبیدالله بود. همچنین بعضی از اشرار کوفی با آویختن سر او بر گردن اسب خود، از آبروی او هم پیراهنی برای خود می دوختند.(1)

ملکات اخلاقی هم، شأن مردمی او را ارتقا داده بود. چنانکه یزید بن معقل به عنوان دشمن او در کربلا شهادت داد که تا به حال از او دروغ نشنیده بود.(2)

مقتل بریر بن خضیر همدانی

پس از گفت وگوی و مناظرۀ کوتاه یزید بن معقل با بریر، گروهی به بریر حمله کردند و شخصی به نام رضی بن منقذ عبدی گردن او را گرفت. طولی

ص:262


1- (1) الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 11.
2- (2) الکامل، ابن أثیر؛ ج 4، ص 67.

نکشید که بریر او را به زمین زد و روی سینه اش نشست. رضی فریاد زد و از بستگان خود خواست تا او را نجات دهند. کعب بن جابر أزدی حمله کرد و نیزۀ خود را در کمر بریر فرو برد. او تا نیزه را در کمر خود احساس کرد، خم شد و بینی رضی بن منقذ را گاز گرفت، به طوری که آن را مجروح کرد. کعب، با فشار نیزۀ خود، کاملاً آن را در کمر بریر فرو برد و او را از روی سینۀ رضی پایین انداخت و آنقدر با شمشیر او را زد تا به شهادت رسید.(1)

مسلم بن عوسجه

اشاره

او یکی مشهورترین و بزرگوارترین یاران حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود. سابقۀ ایمان مسلم بن عوسجه به دوران زندگانی رسول الله صلی الله علیه و آله برمی گردد. او را از اصحاب نبی مکرم شمرده اند.(2) وجاهت علمی در نزد مردم داشته و از او حدیث شنیده و نقل کرده است.(3) فداکاری در رکاب پیامبر خدا، از او شجاعی کم نظیر ساخته بود و شبث بن ربعی که روز عاشورا در میان دشمنان بود، شرکت او را در جنگ های مسلمین گواهی داده است.(4)

ص:263


1- (1) ثمّ بارز القوم فحمل علیه رضی بن منقد العبدی، فاعتنق بریرا، فاعترکا ساعة، ثمّ إنّ بریرا صرعه و قعد علی صدره، فجعل رضی یصیح بأصحابه: «أین أهل المصاع و الدفاع؟» فذهب کعب بن جابر بن عمرو الأزدی یحمل علیه بالرمح حتّی وضعه فی ظهره، فلمّا وجد بریر مسّ الرمح برک علی رضی فعضّ أنفه حتّی قطعه، و أنفذ الطعنة کعب حتّی ألقاه عنه، و قد غیب السنان فی ظهره، ثمّ أقبل یضربه بسیفه حتّی برد. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 432 و الکامل، ابن أثیر؛ ج 4، ص 67.)
2- (2) اسدالغابه، ج 4، ص 396 و الاستیعاب، ج 4، ص 1724.
3- (3) حدیثه عند سلیمان بن قرم ابن عوسجة عن أبیه أنه قال: «سافرت مع رسول الله صلی الله علیه و آله فکان یمسح علی خفّیه. (الاستیعاب، ج 4، ص 1724.)
4- (4) الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 436 و الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 19.

ویژگی های اعتقادی و اخلاقی

ابن عوسجه را یکی از شیعیان برجستۀ کوفه می شناختند که دارای سجایای اخلاقی ویژه ای بود. مهم ترین آن ها معرفت کامل به شأن و مقام الهی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود و همواره او را با این عنوان به دیگران معرفی می کردند.(1) ارسال نامه به امام حسین علیه السلام و دعوت از او، و استقامت در این راه تا پای جان، ایمان شیعی و ریشۀ عمیق ارادت او را به امامت و ولایت ثابت می کند.

برخی از محققین او را در حوادث بعد از شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز تأثیرگذار دانسته و از یاران صدیق امام حسن مجتبی علیه السلام برشمرده اند.(2) او از فعالان نهضت در کوفه بود.

مسلم بن عقیل وقتی به کوفه وارد شد، به خانۀ مسلم بن عوسجه(3) رفت و تا قبل از ورود عبیدالله به کوفه، خانۀ او مرکز رفت و آمد شیعیان بود؛(4) اما پس از این قضیه، برای مخفی کردن جریان نهضت، نمایندۀ امام به خانۀ هانی بن عروه منتقل شد.(5) مسلم بن عقیل در همان زمان به امام حسین علیه السلام در مکه

ص:264


1- (1) نَفَراً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یقُولُونَ هَذَا رَجُلٌ لَهُ عِلْمٌ بِأَهْلِ هَذَا الْبَیت. (المفید؛ الإرشاد، ج 2، ص 46.)
2- (2) صلح الحسن علیه السلام، آل یاسین، ص 94.
3- (3) شیخ مفید گفته است، مسلم بن عقیل به خانه ی مختار وارد شد. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 41.)
4- (4) نزل علی رجل من أهلها یقال له ابن عوسجه، قال: «فلما تحدث أهل الکوفه بمقدمه دبوا إلیه فبایعوه، فبایعه منهم.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 347 و البدایة و النهایة، ج 8، ص 152.)
5- (5) فتحول مسلم حین قدم عبیدالله بن زیاد من الدار ألتی کان فیها إلی منزل هانئ بن عروة المرادی. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 348.)

نامه نوشت که دوازده هزار نفر در کوفه با او بیعت کرده اند و حضرت می تواند به کوفه بیاید.(1) نهضت، سرعت و شتاب گرفته بود و نیاز به فداکاری بیشتری داشت. مسلم بن عوسجه از جمله کسانی بود که به فعالیت خود ادامه داد و برای بیعت مردم با امام حسین علیه السلام و تقویت نیروهای نهضت، تلاش بسیاری کرد.(2)

عبادت و تقوا

شیعیان در کوفه باتقواترین و عابدترین مردم بودند و مسلم بن عوسجه در میان آنان برجسته بود. وقتی معقل غلام عبیدالله در جست وجوی مسلم بن عقیل خود را به ابن عوسجه رساند، او از معقل پرسید: «چرا به نزد دیگری نرفتی؟» جواب داد: «زیرا در چهرۀ تو سیمای فرزانگان را دیدم و ارادت مندان به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، چنین ویژگی ای دارند».(3)

این جملۀ معقل برای فریب مسلم نبود، بلکه اعتقاد او بود؛ زیرا قبل از این عملیات چنین نگاهی به شیعیان داشت.

ص:265


1- (1) کتب مسلم بن عقیل إلی الحسین بن علی علیه السلام یخبره ببیعة اثنی عشر ألفا من أهل الکوفه و یأمره بالقدوم. (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 348.)
2- (2) جَلَسَ إِلَی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِی فِی الْمَسْجِدِ الْأَعْظَمِ وَ هُوَ یصَلِّی فَسَمِعَ قَوْماً یقُولُونَ هَذَا یبَایعُ لِلْحُسَینِ. (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 45.)
3- (3) قال (مسلم بن عوسجة): «و کیف قصدتنی بالسؤال عن ذلک دون غیری ممن هو فی المسجد؟» قال (معقل): «لإنی رأیت علیک سیما الخیر، فرجوت أن تکون ممن یتولی أهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله.» (الأخبار الطوال، ص 235.)

نفوذ معقل مولود سادگی مسلم بن عوسجه نبود، بلکه او بسیار زیرک و رازدار بود. او از یک سو، برای جمع آوری نیروی انسانی در تلاش بود و از سوی دیگر شیوه های اختفا را برای حفظ امنیت اطلاعاتی رعایت می کرد.(1) حتی او بر این اساس، بعد از ملاقات با معقل، او را به خانۀ هانی نیاورد و با وجود آن که معقل علاقۀ شدیدی برای رسیدن به حضور مسلم بن عقیل ابراز می کرد، ابن عوسجه برنامۀ ملاقات معقل با او را مدتی به تأخیر انداخت؛(2) اما شاید سه نکته موجب تعجیل در عضوگیری او در نهضت شد و این عجله موجب ناپیدا ماندن لایه های شخصیت جاسوسی معقل گردید.

1) ورود عبیدالله به کوفه و اجرای سیاست ارعاب مردم(3) و دستگیری هانی بن عروه و در پی آن، وارد شدن نهضت به فاز نظامی با فراخوان عمومی توسط مسلم بن عقیل.(4)

ص:266


1- (1) فَقَالَ لَهُ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ رحمه الله: «أَحْمَدُ اللهَ عَلَی لِقَائِکَ إِیای فَقَدْ سَرَّنِی ذَلِکَ لِتَنَالَ الَّذِی تُحِبُّ وَ لِینْصُرَ اللهُ بِکَ أَهْلَ بَیتِ نَبِیهِ علیهم السلام وَ لَقَدْ سَاءَنِی مَعْرِفَةُ النَّاسِ إِیای بِهَذَا الْأَمْرِ قَبْلَ أَنْ یتِمَّ مَخَافَةَ هَذَا الطَّاغِیةِ وَ سَطْوَتِه.» (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 46.)
2- (2) فلما کان من الغد أقبل معقل مولی عبیدالله بن زیاد إلی مسلم بن عوسجة فقال له: «إنک کنت وعدتنی أن تدخلنی علی هذا الرجل فأدفع إلیه هذا المال، فما الذی بدا لک فی ذلک؟» (الفتوح، ج 5، ص 43 و تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 363.)
3- (3) تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 369.
4- (4) عبدالله بن حازم گوید: «کنت أول أهل الدار دخل علی مسلم بن عقیل بالخبر و إذا نسوه لمراد مجتمعات ینادین: «یا عثرتاه! یا ثکلاه!» فدخلت علی مسلم بن عقیل بالخبر، فأمرنی أن أنادی فی أصحابه و قد ملا منهم الدور حوله، و قد بایعه ثمانیة عشر ألفا و فی الدور أربعه آلاف رجل، فقال لی: «ناد یا منصور أمت!» فنادیت: «یا منصور أمت!» و تنادی أهل الکوفه فاجتمعوا إلیه؛ من اولین کسی بودم که خبر دستگیری هانی را به مسلم بن عقیل دادم. سپس

2) مرگ شریک بن عبدالله اعور(1) که تا حدودی جریان نهضت را تحت تأثیر قرار داد و حساسیت ها را کم کرد. هر چند مسلم بن عوسجه، مرگ و تجهیز او را موجب تأخیر در ملاقات معقل با مسلم بن عقیل بیان کرد.(2)

3) نیاز شدید نهضت به حمایت های مالی مردم برای تهیۀ تسلیحات و جذب سه هزار درهم که با ملحق شدن معقل به دست می آمد.

وفادار

مسلم بن عوسجه پس از شکست نهضت در کوفه، با زحمت بسیار خود را به امام رساند. نحوۀ آمدن او به کربلا در تاریخ بیان نشده است.(3)

ص:267


1- (1) او از شیعیان خالص حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، عضو مؤثر در نهضت کوفه و طرّاح عملیات مخفی بود. (الطبری، ج 5، ص 363 و مقتل الحسین علیه السلام، ج 1، ص 291.) شریک برای حمایت از قیام حسینی، خود را در کهن سالی از بصره به کوفه رسانده بود. او طرحی هم برای ترور عبیدالله در نظر داشت که مسلم بن عقیل صلاح ندید عملی شود و نافرجام ماند. (ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 42 و الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 363.)
2- (2) فقال: «إذا أخبرک یا أخا أهل الشام! إنا شغلنا بموت هذا الرجل شریک بن عبدالله و قد کان من خیار الشیعة و ممن یتولی أهل هذا البیت. (الفتوح، ج 5، ص 43.)
3- (3) کان مسلم بن عوسجة الأسدی قد التحق بالإمام علیه السلام من الکوفة قبل الیوم بلا خبر فی کیفیة ذلک. (الیوسفی الغروی؛ موسوعة التاریخ الإسلامی، ج 6، ص 142.)

شب عاشورا امام حسین علیه السلام بیعت را از ذمۀ یارانش برداشت و از آنان خواست که برگردند و جان خود را به خطر نیندازند؛ پس از سخنان بنی هاشم، مسلم بن عوسجه از جا برخاست و در حضور سایر یاران امام عرض کرد: «اگر ما دور تو را خالی کنیم، پس عذرمان نزد خداوند در ادای حق تو چه خواهد بود؟ به خدا قسم! نیزۀ خود را در سینۀ دشمنانت می شکنم و تا شمشیر در دست دارم، بر سر آنان می کوبم. اگر سلاح نداشته باشم تا با آنان بجنگم، با سنگ به جنگ آنان می روم تا کشته شوم و هرگز از تو جدا نمی شوم».(1)

مطیع امام حسین علیه السلام

صبح عاشورا، شمر قصد حمله از پشت خیام را داشت؛ اما به خندقی پر از آتش برخورد و شروع به جسارت کرد. مسلم بن عوسجه که از این توهین سخت ناراحت شده بود، خواست او را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه السلام مانع او شد.

او به امام عرض کرد: «یابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله! اجازه فرمایید تا او را با تیری از پای درآورم؛ زیرا این بدکار، یکی از دشمنان خدا و ستمکاران بزرگ است و خداوند امروز مرا در نابودی او کمک فرموده است». حضرت پاسخ دادند:

ص:268


1- (1) فقام الیه مسلم بن عوسجة الأسدی فقال: «أنحن نخلی عنک و لما نعذر الی الله فی أداء حقک؟ أما والله حتی أکسر فی صدورهم رمحی، و اضربهم بسیفی ما ثبت قائمة فی یدی، و لاأفارقک، و لو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة دونک حتی أموت معک.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 419؛ ابن أعثم؛ الفتوح، ج 5، ص 95؛ ابن نما الحلی؛ مثیرالأحزان، ص 53 و أنساب الأشراف، ج 3، ص 185.)

«چنین کاری مکن؛ زیرا من دوست ندارم آغازکنندۀ جنگ باشم» و مسلم بن عوسجه، امر امام خویش را امتثال کرد.(1)

شجاعت

سابقۀ او در جنگ های گذشته، شجاعت و روحیۀ قوی او را نشان می دهد.

مسلم بن عقیل هم در کوفه، مسئولیت قبیلۀ اسد و مذحج را برای مقابله با اقدامات عبیدالله به مسلم بن عوسجه سپرد.(2)

روز عاشورا، وقتی دشمنان به قصد کشتن امام حسین علیه السلام، حمله های خود را ترتیب می داد، او در کنار سایر اصحاب با شجاعت و فداکاری، سپاه دشمن را به عقب می راندند؛ چنان که آنان را مستأصل کردند.(3) مسلم بن عوسجه، در یکی از همان حملات به شهادت رسید. مزدوران کوفی در نبرد تن به تن از عهدۀ او برنمی آمدند؛ بنابراین، در آن حملۀ جمعی دو نفر با حمایت و مساعدت یکدیگر او را به شهادت رساندند.(4)

ص:269


1- (1) رَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ أَنْ یرْمِیهُ بِسَهْمٍ فَمَنَعَهُ الْحُسَینُ علیه السلام مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ: «دَعْنِی حَتَّی أَرْمِیهُ فَإِنَّهُ الْفَاسِقُ مِنْ عُظَمَاءِ الْجَبَّارِینَ وَ قَدْ أَمْکَنَ اللهُ مِنْهُ.» فَقَالَ لَهُ الْحُسَینُ علیه السلام: «لَاتَرْمِهِ فَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَبْدَأَهُمْ.» (الإرشاد، المفید؛ ج 2، ص 96.)
2- (2) ثم عقد لمسلم بن عوسجة الأسدی علی ربع مذحج و اسد و قال انزل فی الرجال فأنت علیهم. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 369.)
3- (3) حمل شمر بن ذی الجوشن بلیسرة و قصدوا نحو الحسین علیه السلام فدافعت عنه الفرسان من أصحابه دفاعاً عظیما. (البدایة و النهایة، ابن کثیر؛ ج 8، ص 182.)
4- (4) کان الذی قتل مسلم بن عوسجة مسلم بن عبدالله الضبابی و عبدالرحمن بن ابی خشکاره البجلی. (تاریخ الأمم و الملوک، الطبری؛ ج 5، ص 436.)

سابقۀ درخشان

مسلم بن عوسجه با خدمات درخشان خود در عصر نبوی و بعد از آن، افتخار مسلمین محسوب می شد. شبث بن ربعی که از فرماندهان لشکر عمر بن سعد بود، با مشاهدۀ شادی کوفیان در شهادت مسلم بن عوسجه چنین گفت: «با قتل مسلم آبروی شما (مسلمانان) رفت. در واقع خودتان را نابود کردید. به خدا قسم که او در صدر اسلام در بین مسلمین کریم و آبرومند بود و مقامی رفیع داشت. او را در جنگ آذربایجان دیدم که قبل از آن که مسلمانان حرکتی کنند، یک تنه شش نفر از کفّار را کشت».(1)

خوارزمی دربارۀ مسلم بن عوسجه چنین می گوید: «تاریخ از اعمال ماندگار و برتری های شایستۀ او نقل نکرده است، مگر جملۀ شبث بن ربعی در روز عاشورا». آن گاه کلام شبث را نقل می کند.(2)

مقتل مسلم بن عوسجه

وقتی که عمرو بن حجاج پس از گفتن سخنان توهین آمیز و شنیدن جواب کوبندۀ امام حسین علیه السلام به سوی او حمله کرد، جنگ سختی درگرفت و یاران

ص:270


1- (1) فنادی أصحاب إبن سعد مستبشرین قتلنا مسلم بن عوسجة فقال شبث بن ربعی لبعض من حوله: «ثکلتکم أمهاتکم! أما إنکم تقتلون أنفسکم بأیدیکم و تذلون عزکم أتفرحون بقتل مسلم بن عوسجة أما والذی أسلمتُ له لرُبّ موقفٍ له فی المسلمین کریم لقد رأیته یوم آذربیجان قتل ستة من المشرکین قبل أن تلتام خیول المسلمین.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 435 و 436 و الخوارزمی؛ مقتل الحسین علیه السلام، ج 2، ص 19.)
2- (2) فهذا مسلم بن عوسجة الأسدی لم یکشف التأریخ عن أعماله الخالدة و مزایاه الصالحة بقلیل و لا کثیر غیر کلمة شبث بن ربعی.

اندک حضرت در مقابل نفرات پرشمار او ایستادند. پس از آن که غبار درگیری فرو نشست، مسلم بن عوسجه با بدن بی رمق و غرق در خون روی زمین افتاده بود و آخرین نفس های خود را می کشید. امام حسین علیه السلام به اتفاق حبیب بن مظاهر بر بالین او رفت و او را دعا کرد و آیۀ (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً)1 را خطاب به او خواند. سپس حبیب که از دوستان بسیار صمیمی مسلم بود، به او گفت: «مرگ تو برای من بسیار سخت است؛ بشارت باد تو را به بهشت، اگرچه به زودی به تو ملحق می شوم؛ ساعتی که بعد از تو زنده ام فرصتی است تا به وصیت تو عمل کنم، پس اگر وصیتی داری بگو». مسلم با دست خود به مولایش اشاره کرد و با صدای ضعیف گفت: «تو را به حمایت از این مرد سفارش می کنم». سپس جان داد.(1) مسلم بن عوسجه، اولین

ص:271


1- (2) إنه سمع عمرو بن الحجاج حین دنا من اصحاب الحسین علیه السلام یقول: «یا اهل الکوفه! الزموا طاعتکم و جماعتکم، و لاترتابوا فی قتل من مرق من الدین، و خالف الامام.» فقال له الحسین علیه السلام: «یا عمرو بن الحجاج! أ علی تحرض الناس؟ أنحن مرقنا و أنتم ثبتم علیه؟ أما والله لتعلمن لو قد قبضت أرواحکم، و متم علی أعمالکم، أینا مرق من الدین، و من هو اولی بصلی النار!» قال ثم إن عمرو بن الحجاج حمل علی الحسین فی میمنه عمر بن سعد من نحو الفرات، فاضطربوا ساعه، فصرع مسلم بن عوسجة الأسدی أول أصحاب الحسین علیه السلام، ثم إنصرف عمرو بن الحجاج و أصحابه، و إرتفعت الغبره، فإذا هم به صریع، فمشی الیه الحسین علیه السلام فإذا به رمق فقال: «رحمک ربک یا مسلم بن عوسجة! (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً).» و دنا منه حبیب بن مظاهر فقال: «عز علی مصرعک یا مسلم! أبشر بالجنة.» فقال له مسلم قولا ضعیفا: «بشرک الله بخیر!» فقال له حبیب: «لو لا إنی أعلم إنی فی أثرک لاحق بک من ساعتی هذه لأحببت أن توصینی بکل ما أهمک حتی أحفظک فی کل ذلک بما أنت أهل له فی القرابة و الدین.» قال: «بل أنا اوصیک بهذا رحمک الله.» و أهوی بیده إلی

نفر از اصحاب بود که در جنگ های مستقیم و تن به تن به شهادت رسید. شاید چون دشمن در این گونه جنگ ها عقب می رود، فرصتی شد تا امام بر بالین او برود.(1) بعد از شهادت مسلم، خانوادۀ او که در کربلا بودند، ناله و شیون سردادند. امام حسین علیه السلام آنان را از عزاداری منع نکرد؛(2) در حالی که همواره خانوادۀ خود را از بی تابی در مصیبت منع می کرد.

عابس بن ابی شبیب شاکری

اشاره

از آنچه دربارۀ عابس بن ابی شبیب شاکری نقل شده، می توان او را با این ویژگی ها توصیف کرد.

اهل عبادت و بندگی

عابس مردی خداشناس و موحّد بود و علاوه بر مناسک و عبادت، هرگونه فعالیت سیاسی و اجتماعی را برای خداوند انجام می داد. در خانۀ مسلم بن عوسجه که محفل بیعت با مسلم بن عقیل بود(3) با صراحت اعلام کرد که

ص:272


1- (1) کان أول من قتل من أصحاب الحسین علیه السلام فمشی إلیه الحسین علیه السلام فترحم علیه. (ابن کثیر؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 182.)
2- (2) فلم یلبث أن مات، فصاحت جاریة له: «یابن عوسجتاه! یا سیداه!» (البلاذری؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 193.)
3- (3) نزل علی رجل من أهلها یقال له ابن عوسجة، قال: «فلما تحدث أهل الکوفه بمقدمه دبوا إلیه فبایعوه، فبایعه منهم.» (الطبری؛ تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 347 و البدایة و النهایة، ج 8، ص 152.)