سرشناسه:قرائتی ستوده ، احسان ،1344-
عنوان و نام پدیدآور:اصحاب سیدالشهداء علیه السلام: روی کردی بر گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و بصره/ احسان قرائتی ستوده.
مشخصات نشر:قم : آستانه مقدسه قم، انتشارات زائر، 1391.
مشخصات ظاهری:391 ص.
شابک:9789641802402
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:کتابنامه.
عنوان دیگر:روی کردی بر گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و بصره.
موضوع:حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- اصحاب
موضوع:عاشورا -- تاریخ
موضوع:واقعه کربلا، 61ق -- تاریخ
موضوع:کوفه (عراق) -- تاریخ
موضوع:بصره (عراق) -- تاریخ
شناسه افزوده:آستانه مقدسه قم. انتشارات زائر
رده بندی کنگره:BP41/5/ق332الف6 1391
رده بندی دیویی:297/9534
شماره کتابشناسی ملی:2960776
ص :1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص :2
اصحاب سیدالشهداء علیه السلام: روی کردی بر گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و بصره
احسان قرائتی ستوده.
ص :3
ص :4
طلیعه 13
بررسی کوتاه در اهداف قریب نهضت عاشورا
عدم قبول بیعت با یزید 19
اصلاح در امت، امر به معروف و نهی از منکر،... 20
قبول امامت بر مردم و تشکیل حکومت عدل 21
مخالفت با خلافت یزید 23
گونه شناسی معرفتی مردم کوفه و نهضت امام حسین علیه السلام
ساکتین مردد 31
ساکتین عافیت طلب 38
گروهی که طینت شیطانی داشتند 58
ص:5
خباثت شدید طینت دشمنان امام حسین علیه السلام 61
ویژگی های مزدوران عبیداللّه بن زیاد - لعنه اللّه -
حرام خوارگی 73
فتوحات اعراب 74
زنازادگی 74
شراب خواری 76
بی بصیرت در دین 77
خیانتکار 78
بی رحم نسبت به ضعیفان 80
جنگ ناجوانمردانه ی لشکر کوفه با امام حسین علیه السلام
نشانه های ناجوانمردی در جنگ کوفیان 87
- پی کردن مرکب ها 87
- حملۀ نابرابر 87
- کشتن جوان در مقابل چشمان مادر 89
عاقبت قاتلان امام حسین علیه السلام 91
ص:6
عاملان اصلی شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام
عبیدالله بن زیاد 105
عمر بن سعد 108
شمر بن ذی الجوشن 113
محمد بن اشعث 117
سنان بن انس 121
بنی هاشم
بنی هاشم 127
حضرت علی اکبر علیه السلام 133
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام 142
تلاش عباس علیه السلام در روز تاسوعا 144
عباس علیه السلام در شب و روز عاشورا 147
مسلم بن عقیل علیه السلام 154
نمایندۀ تام الاختیار امام حسین علیه السلام 155
رهبری شیعه در کوفه 157
پایبندی به عقاید و اخلاق 158
غربت در کوفه 159
معتقد به شایستگی امام در امر حکومت 166
تا لحظۀ شهادت به یاد امام 168
مقتل مسلم بن عقیل 169
گریه بر مسلم 171
کودکان شهید کربلا 172
ص:7
عبدالله رضیع (شیرخوار) 173
طفل دیگر 176
طفل هفت ساله 177
قاسم بن الحسن علیه السلام 177
اصحاب معرفتی امام حسین علیه السلام
ویژگی های شخصیتی 185
بصیرت در امامت و ولایت 185
خداپرستی و عبادت خالص 194
نداشتن تعصبات قومی و قبیله ای 198
ملازمت قرآن 198
امین و آبرومند در جامعه 200
مواسات و وفاداری نسبت به امام علیه السلام 204
تلاش برای حفظ جان امام علیه السلام 212
صبر در امتحانی بزرگ 220
تسلیم محض امام معصوم علیه السلام 223
اخلاق الهی و اسلامی 226
شجاعت 233
پس از شهادت 235
سرهای شهدا در کوفه 237
سرهای شهدا در شام 238
برخی از اصحاب معرفتی
حبیب بن مظاهر اسدی 241
ص:8
حامی اهل بیت علیهم السلام 241
بصیر در رأی و نظر 246
وفادار بر عهد امامت 249
در منظر اصحاب امام حسین علیه السلام 250
در منظر دشمنان 251
مقتل حبیب بن مظاهر 253
انتقام فرزند حبیب از قاتل او 254
بریر بن خضیر همدانی 255
بریر و ولایت الهیه 255
معلم و قاری بزرگ قرآن 256
وفاداری به امام حسین علیه السلام 260
خیرخواهی برای دشمن 260
جایگاه اجتماعی 262
مقتل بریر بن خضیر همدانی 262
مسلم بن عوسجه 263
ویژگی های اعتقادی و اخلاقی 264
عبادت و تقوا 265
وفادار 267
مطیع امام حسین علیه السلام 268
شجاعت 269
سابقۀ درخشان 270
مقتل مسلم بن عوسجه 270
عابس بن ابی شبیب شاکری 272
اهل عبادت و بندگی 272
اهل ولا 273
با نفوذ و امین 275
ص:9
شجاع 276
مقتل عابس 277
عبدالله بن عمیرکلبی 278
عمرو بن قرظه انصاری 281
ابوثمامه، عمرو بن عبدالله صائدی 284
اهل ولا 284
بر پا کنندۀ نماز و عبادت 285
شجاع 287
دشمن شناس 287
مقتل ابوثمامه 289
سعید بن عبدالله حنفی 290
موحد مخلص 290
ثابت قدم در ولایت 291
مورد اعتماد امام حسین علیه السلام 292
سعید بن عبدالله حنفی در شب عاشورا 294
مقتل سعید بن عبدالله حنفی 295
عبدالرحمن بن عبدرب انصاری 297
همراه ولایت 299
استوار در ولایت 300
شب عاشورا 301
هانی بن عروه مرادی 302
ولایت 302
جایگاه اجتماعی 303
پایبند به اصول اخلاقی 304
مواسات 304
ویژگی مدیریتی هانی بن عروه و آثار آن 305
ص:10
مقتل هانی بن عروه مرادی مذحجی 311
قیس بن مسهّر صیداوی 315
تلاش در احیای امر اهل بیت علیهم السلام 315
مقتل قیس بن مسهر صیداوی 322
نافع بن هلال بجلی 326
وفادار به ولایت 326
مدافع حریم امامت 329
شجاعت 330
انس بن حارث (کاهل) اسدی 332
اصحاب تصرفی امام حسین علیه السلام
زهیر بن قین 340
احترام به فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و جذبۀ ولایت 340
آغاز فداکاری 343
عصر تاسوعا و شب عاشورا 344
زهیر در روز عاشورا 346
مقتل زهیر 350
حرّ بن یزید ریاحی 352
در مأموریت عبیدالله 352
ابوالشعثاء، یزید بن زیاد بن مهاصر کِندی 356
حتوف بن حرث و سعد بن حرث 357
مقامات یاران امام حسین علیه السلام
برترین شهدای اسلام 361
ص:11
قبض روح توسط خداوند 363
دیدار با رسول الله صلی الله علیه و آله 363
ورود بدون حساب به بهشت 364
گریۀ زمین و آسمان 365
نصرت خاص الهی 366
ثبت در دیوان علییّن 367
مقام مطمئنه 370
حضرت مهدی علیه السلام منتقم خون حسین علیه السلام 371
رؤیت ملکوتی 373
افول ایمان 379
کتابنامه 381
ص:12
این ندای جاودانه امام حسین علیه السلام است که فرمود:
«فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی وَ لَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْراً؛(1) من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود و اهل بیت و خاندانی باوفاتر و وظیفه شناس تر از اهل بیت خویش نمی شناسم، خداوند از ناحیه من به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید».
اگر در حقّ شهیدان و حماسه سازان کارزار کربلا کلام گهربار سیدالشهدا علیه السلام نبود، کلمات و واژه ها هرگز قادر نبودند منزلت و جایگاه این مردان خدا را توصیف کنند.
اصحاب امام حسین علیه السلام از برجسته ترین انسان ها در طول تاریخ اند. آنان در مدرسه توحید و خداشناسی سرآمد دیگران بودند و در صف مجاهدان و ایثارگران، مردانه جنگیدند و در همیاری و مساوات و مواسات باوفاترین بودند.
ص:13
در زمانه ای که حاکمان جور بدترین ظلم ها را در حقّ خاندان رسالت روا می داشتند، این بندگان مخلص بودند که برای جلوگیری از ستم یزیدی ها از همه هستی خود گذشتند.
فضیلت و برتری یاران امام حسین علیه السلام تنها به علت شهادت آن رادمردان عرصه جهاد نیست، بلکه علم، معرفت و عرفان آنان نسبت به ساحت قدسی امام و پذیرش ولایت ولی خدا از عمق جان، آنان را جاودانه و ممتاز ساخت.
شهیدان کربلا برترین شهیدان معرفی شده و آنان را با شهدای بدر سنجیده اند.(1)
برای رسیدن به این واقعیت که آنان بی نظیرند سخن سیدالشهداء علیه السلام که فرمود: «فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی» شاهدی است ماندگار و روشن. آری، آنان در عمل ثابت کردند در مکتب «نبوی» و «علوی» و «حسینی» عابدان شب، و در رکاب امام حماسه، شیران روزند. تلاش خستگی ناپذیر، عبودیت خالصانه، شجاعت والا و بصیرت و دشمن شناسی، از ویژگی های بارز سرداران رشید کربلاست.
تاکنون درباره معرفی و شناخت یاران سیدالشهداء آثار گوناگونی در حوزه های مختلف نگاشته شده که باید از پدیدآورندگان آنها قدردانی کرد.
اثر حاضر که ثمره تحقیق و پژوهش نویسنده ارجمند جناب حجت الاسلام والمسلمین احسان قرائتی ستوده می باشد از جملۀ این آثار است که برای مؤلف محترم آن، از درگاه الهی توفیق بیشتر مسئلت می کنیم. در این کتاب، علاوه بر
ص:14
بررسی تاریخ عاشورا که به نحوی عالمانه به آن پرداخته شده، در بحث منابع هم از آثاری استفاده شده که نگارش آنها به قبل از قرن هشتم باز می گردد و به عبارتی جزء منابع دست اول به شمار می آید.
نکته مهم دیگری که در این اثر دیده می شود، تنظیم مطالب با نگاه آسیب شناسی معرفتی و اعتقادی است؛ برخلاف آثاری که با رویکرد جامعه شناختی و روان شناختی تألیف گردیده اند.
مدیریت پژوهشی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه علیها السلام در راستای ترویج معارف ناب اسلام و معرفی چهره های پرفروغ تربیت یافتگان مکتب قرآن و عترت، این کتاب را به چاپ رسانده است.
به عنوان حُسن ختام، سخنی از امام خمینی قدس سره درباره قیام امام حسین علیه السلام می آوریم؛ کسی که توانست با تأسّی به آن امام مظلوم انقلابی را به ثمر برساند که امروزه نقطه امید ملّت های ستم دیده دنیا و مسلمانان جهان است. ایشان می فرماید:
«خدای عالم چون دید بنای دین را ماجرا جویان صدر اوّل متزلزل کردند و جز چند نفر معدودی به جانمانده، حسین بن علی علیهما السلام را برانگیخت و او با جان فشانی و فدارکاری ملّت را بیدار کرد و ثواب های بسیاری برای عزاداران او مقرّر کرد تا مردم را بیدار نگه دارند و اساس کربلا را که پایه اش بر بنیان کندن پایه های ظلم، جور و سوق مردم به توحید و معدلت بود، کهنه نشود».(1)
ص:15
در پایان از کسانی که در به سامان رسیدن این اثر فرهنگی تلاش کرده اند، به ویژه از حسن نظر و حمایت تولیت محترم حضرت آیت الله سید محمد سعیدیدام عزه العالی، مدیران محترم پژوهش و همه دست اندرکاران امور چاپ، تشکر و قدردانی می کنیم.
مدیریت پژوهشی
آستان مقدس
ص:16
ص:18
امام حسین علیه السلام از ابتدای نهضت خود در مواقع متعدد و با افراد مختلف از دوست و دشمن، شخصیت الهی خود و پستی شخصیت هوس باز و شهوت ران یزید را علت بیعت نکردن خود مطرح کرد.
پیش از خروج از مدینه به ولید بن عتبه فرمود: «أیّها الأمیر! إنا أهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة و بنا فتح اللّه و بنا ختم و یزید رجل فاسق، شارب خمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق، مثلی لایبایع لمثله؛ ما خانوادۀ پیامبر و معدن رسالت هستیم که ملائکه برای خدمت به ما در رفت و آمد هستند و رحمت بی انتهای الهی نسبت به همۀ موجودات از وجود ما خانواده سرچشمه می گیرد و خداوند مبدأ پیدایش سایر موجودات و منت های آن ها را به عهدۀ ما خانواده قرار داد؛ ولی یزید فردی شراب خوار است و خون انسان های بی گناه را می ریزد و آشکارا گناه می کند؛ پس مانند من با مثل یزید بیعت نمی کند».(1)
ص:19
حضرت در مدینه به برادرش محمد بن حنفیه فرمود: «یَا أَخِی! وَاللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًی لَمَا بَایَعْتُ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَةَ؛ به خدا قسم! اگر هیچ پناه گاه و محل امنی برایم نباشد هم با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد».(1) محمد بن حنفیه سخن او را با گریستن قطع کرد.
امام حسین علیه السلام در آغاز نهضت الهی خود و قبل از خروج از مدینه، طی وصیتی به برادرش محمد حنفیه فرمود: «من از روی خودرأیی، فساد و ظلم خروج نکردم؛ بلکه برای اصلاح در بین امت جدّم قیام نمودم. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیرۀ جدّم و پدرم علی بن ابی طالب عمل کنم».(2)
براساس همین منشور، کوفیان با امام علیه السلام پیمان بستند. حضرت به عبدالله بن مطیع فرمود: «ان أهل الکوفه، کتبوا إلیّ یسألوننی أن أقدم علیهم لما رجوا من إحیاء معالم الحق و أماته البدع؛ مردم کوفه در نامه های خود از من خواسته اند تا به نزدشان بروم تا نشانه های حق را احیا کنم و بدعت ها را از بین ببرم».(3)
ص:20
به نظر می رسد که هجرت امام علیه السلام به مکه و توقف در آن جا تا موسم حج، دو پی آمد بسیار مهم را به دنبال داشت: اول آن که فرصتی شد تا شیعیان کوفه با آمادگی بیشتری از حضرت اباعبدالله علیه السلام درخواست هدایت و امامت کنند؛ زیرا تأثیر امامت در هدایت انسان ها این گونه است که باید آن ها از امام تقاضای امامت کنند تا هدایت شوند. امام معصوم با کودتا و غلبۀ قهری بر هیچ کس امامت نمی کند. هرگاه مردم از امام تبعیت کنند، او را هدایت کننده خواهند یافت. معرفت ابتدایی مردم نسبت به ضرورت وجود امام معصوم، شرط اساسی رهبری در شیعه است. امام وظیفۀ اعلام موجودیت و عَرضۀ خود را دارد؛ به همین دلیل امام حسین علیه السلام در مدینه نماند تا فرصت عرضۀ خود بر مردم به وجود آید، اما تقاضای هدایت، وظیفۀ مردم است. در روایات موجود، امام معصوم به کعبه تشبیه شده که برای هدایت شدن باید به نزد او رفت و او برای هدایت، به استقبال کسی نمی رود.(1) برخلاف رسالت که رسول همیشه برای
ص:21
تبلیغ و دعوت به توحید، باید به نزد مردم برود. البته برای بصیرت بیشتر نسبت به مقام امام، شروط دیگری، از جمله دوری از دنیاطلبی هم وجود دارد.
دوم این که از فرصت موسم حج و اجتماع مسلمانان بهره برده و اهداف و مقاصد خود را به اطلاع عموم مسلمین برساند، به صورت حضوری با آنان سخن بگوید و در ضمن، کسانی را که در مکه حضور ندارند، توسط نامه مطّلع کند. شاید اگر امام در مدینه می ماند یا مستقیم به کوفه می رفت، این دو فرصت برای او پیش نمی آمد.
پس از ورود ایشان به مکه و مکاتبات کوفیان با او، در دعوت از ایشان به کوفه برای احیای حکومت و عدالت علوی(1) ، حضرت در آخرین نامۀ خود به آنان، وجود امامی را که به کتاب خدا پای بند، به دنبال عدالت و حق گرا باشد و خود را برای خداوند خالص کند، برای تحقق هدف آنان ضروری دانست.(2)
حضرت اباعبدالله علیه السلام در ایام توقف در مکه، طی نامه ای به شیعیان بصره، به صراحت خود را فرد شایسته برای احیای سنت نبوی و نابودی بدعت های باطل که در طول خلافت خلفای جاهل به وجود آمده بود، معرفی کرد و نوشت: «در حالی که سنت نابود شده و بدعت ها سر برآورده اند، من شما را به کتاب خدا و سنّت نبوی دعوت می کنم؛ پس اگر سخنم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به سوی رشد و تعالی هدایت می کنم».(3)
ص:22
او پس از خروج از مکه هم اطلاع رسانی کرد و بدین منظور، همۀ مسیر از مکه تا کربلا را در راه های اصلی قرار داد. عدّه ای به او پیشنهاد کردند که برای اجتناب از خطرهای احتمالی از طرف مأموران عبیدالله، در مسیرهای بیراهه حرکت کنند؛ اما امام نپذیرفته و فرمودند: «به خدا قسم! این مسیر را ترک نمی کنم تا آن گونه که خداوند دوست دارد مقدر فرماید».(1) بدین ترتیب، افراد بیشتری را ملاقات کرده و اهداف خود را به اطلاع آنان رساند.
امام حسین علیه السلام علاوه بر دوست، برای دشمن هم وضع سیاسی و اجتماعی موجود را تبیین و علل خروج و مخالفت خود با یزید را بیان کرد.
وی در منزل بیضه، در میان یاران خود و لشکر هزار نفری حرّ، با نقل حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس ببیند سلطانی ستم پیشه را که عهد الهی را نقض کرده و سنّت نبوی را مخالفت کرده و با بندگان خدا به دشمنی رفتار می کند، پس به او اعتراض نکند، سزاوار است که خداوند او را به جای گاهش (جهنم) ملحق کند». امام با این سخن، به بیان وضعیت موجود پرداخت و در ادامه چنین گفت: «آگاه باشید که بنی امیه اطاعت خداوند را رها کرده، فرمان بری از شیطان می کنند و فساد کرده و احکام الهی را تعطیل نمودند، بیت المال را صرف امور شخصی خود می کنند و حرام الهی را حلال و حلال را حرام دانستند». در ادامه، بار دیگر تصریح به شایستگی خود برای
ص:23
اصلاح شرایط ضددینی کرده و این چنین سخن خود را پایان می دهد: «من حسین بن علی و فرزند دختر رسول خدا، به عنوان الگویی زنده با خانواده ام در میان شما هستم».(1)
بدین ترتیب، حضرت سیدالشهدا علیه السلام در سخنان خویش قیام علیه یزید را تکلیف عموم مسلمانان دانسته و یزید را رد صلاحیت کرده و خود را اسوه برای تعالی و رشد مردم معرفی کرد. وی خطاب به همان جمع، در منزل «ذی حُسم» بار دیگر قیام علیه یزید را تکلیف عموم مردم خواند و فرمود: «ألا ترون أن الحق لایعمل به، و أن الباطل لایتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، فإنی لاأری الموت إلا شهادة، و لا الحیاة مع الظالمین إلا بَرَماً؛ آیا نمی بینید که به حقّ عمل و از باطل نهی نمی شود، در این وضعیت اسف بار باید مؤمن واقعاً خواهان ملاقات خداوند باشد؛ پس من در این روزگار، مرگ [در مخالفت با یزید] را شهادت و زندگی با ظالمین را ذلت می دانم».(2)
وی در منزل «بیضه» طی سخنان مفصلی دربارۀ شخصیت بنی امیه و وظیفۀ مؤمن در آن مقطع و اعلام آمادگی برای امامت، خطاب به حرّ و یارانش
ص:24
فرمود: «اگر مرا یاری نمی کنید و بیعت با مرا نقض کرده اید، عجیب نیست؛ زیرا قبل از من با پدر، برادر و پسرعمویم (مسلم بن عقیل) چنین کردید».(1)
پس از آن، در مجلس دیگری حرّ دربارۀ قتل امام علیه السلام توسط عبیدالله به او هشدار داد. وی در جواب هشدار او فرمود: «مرا از مرگ می ترسانی؛ آیا به جایی رسیده اید که می خواهید مرا بکشید؟»(2)
با رسیدن خبر شهادت مسلم و قیس بن مسهر،(3) رفته رفته معلوم شد که علاوه بر نقض عهد کوفیان، جنگ با امام علیه السلام و کشتن او هم جدّی است.(4)
حرّ به امام حسین علیه السلام گفت دستور جنگ با تو را ندارم؛ ولی باید تو را نزد عبیدالله ببرم و تا چنین نکنم، رهایت نمی کنم. حضرت فرمود: «من تو را در رفتن به پیش او تبعیت نمی کنم». حرّ گفت: «پس مسیر خود را به سوی کوفه و مدینه قرار ندهید».(5)
ص:25
حرّ به دستور عبیدالله علاوه بر آن که مانع رفتن امام به کوفه شد،(1) بعد از چند روز مسیرهای دیگر را هم بر او بست. حضرت سیدالشهدا علیه السلام با حرّ مدارا کرد تا این که روز دوم محرم سال 61 هجری در سرزمینی به نام کربلا توقف کرد.(2)
دو روز بعد از توقف آن حضرت در کربلا، عمر بن سعد با چهارهزار سوار به سوی کربلا آمد(3) که این عدّه تا روز ششم محرم به بیست هزار نفر رسید.(4)
حضرت برای جلوگیری از ریختن خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و اولیای او به دست امّت، پیشنهاد کرد دست از جنگ با او بردارند و او مانند سایر مردم، به همان جایی که بوده برگردد. البته این به معنای عقب نشینی از اهداف اصلی نبود، بلکه به این معنا بود که دیگر در انتظار وفای به عهد کوفیان نخواهد بود و ادامۀ نهضت در کوفه منتفی است.
ص:26
عقبة بن سمعان(1) می گوید: «از مکه تا لحظۀ شهادت با حسین علیه السلام بودم. به خدا قسم! او هیچ کجا سخنی نگفت مگر این که من آن را شنیدم. حضرت هرگز تقاضا نکرد که نزد یزید برود و با او بیعت کند و نه این که به سوی مرزی از مرزهای اسلامی برود؛ اما دو چیز را خواست: این که از هر جا که آمده، به همان جا برگردد و دیگر این که به سرزمینی پهناور برود تا (بدون دخالت در امور سیاسی) شاهد سرانجام امور مردم شود».(2)
امام حسین علیه السلام در بیعت نکردن با یزید ثابت قدم بود، اگرچه کشته شود. عصر تاسوعا شمر نامۀ عبیدالله را که در آن بیعت یا قتل امام و اصحابش را خواسته بود، همراه خود به کربلا آورد.(3) عمر بن سعد به شمر گفت: «به خدا قسم! روح پدرش علی بن ابی طالب در وجود اوست و تسلیم نمی شود».(4) و با تسلیم نشدن حضرت، شهادتش قطعی شد.
ص:27
امام علیه السلام روز عاشورا، در حالی که صدایش را کوفیان می شنیدند، فرمود: «والله لاأعطیهم بیدی إعطاء الذلیل، و لاأقر إقرار العبید؛ به خدا قسم! چون خوارشدگان دست بیعت به آن ها نمی دهم و چون بندگان ترسو اقرار به بزرگی آنان نمی کنم».(1)
حضرت پیش از آغاز جنگ هم چنین فرمود: «زنازادۀ فرزند زنازاده (عبیدالله)، مرا بین مرگ و ذلّت بیعت با یزید قرار داده؛ ولی ذلت از ما خانواده به دور است و خداوند و رسولش و سایر مؤمنین و دامن های پاک و روح های بامناعت نمی گذارند که ذلت بیعت انسان های پست را بر مرگ باعزت ترجیح دهم. من با همین جمعیت اندک و بدون سلاح با شما می جنگم».(2)
علامۀ طباطبایی هدف امام حسین علیه السلام در نهضت عاشورا را چنین بیان می کند: «حضرت سیدالشهدا علیه السلام نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعی بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بی محابا مرگ را بر زندگی ترجیح داد و تکلیف خدایی وی نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود. این است معنای آنچه در برخی از روایات وارد است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در عالم رؤیا به او فرمود که خدا می خواهد تو را کشته ببیند و نیز آن حضرت به بعضی از کسانی که از نهضت منعش می کردند، فرمود خدا می خواهد مرا کشته ببیند».(3) علامه در این بیان، معتقد است که نهضت امام علیه السلام دارای اهداف عالی و قریب یا ملکی و ملکوتی بود.
ص:28
ص:29
ص:30
مردم کوفه در موضع گیری نسبت به قیام حضرت سیدالشهدا علیه السلام، براساس گونه های مختلف، چند دسته بودند.
الف) گروهی در ابتدا با نگاه معرفتی، قیام امام علیه السلام را پذیرفتند؛ نسبت به مصلحت قیام ایشان دچار شک و تردید شدند و او را تنها گذاشتند (ساکتین مردد).
ب) دستۀ دیگر به خاطر قدرت غرایز خود و غلبۀ احساس ترس بر ایمان، عافیت طلبی را پیشه کردند و هیچ عکس العملی انجام ندادند (ساکتین عافیت طلب).
ج) دستۀ سوم عوامل جامعه شناختی و روان شناختی در شخصیت آن ها کم رنگ بود؛ ولی طینت ظلمانی و ذات خبیث این دسته در موضع گیری آنان نسبت به قیام عاشورا تأثیر مستقیم داشت.
د) گروهی دیگر هم، متناسب با شخصیت معرفتی و ایمانی خود به یاری او تا شهادت پرداختند.
این عده حرکت امام حسین علیه السلام را برای امامت در کوفه مورد حمایت قرار دادند؛ اما وقتی جان ها و مال های شان را در خطر دیدند، نهضت او را قابل توجیه شرعی ندانستند و او را تنها گذاشتد و به یاریش نیامدند.
ص:31
2 - مسیب بن نجبة(1) ؛
ص:33
3 - رفاعة بن شدّاد(1).
ص:34
اینان افرادی بودند که همچون حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه به امام علیه السلام نامه نوشتند؛(1) ولی در مراحل سستی عقیده و تردید در مصلحت نهضت حضرت، باعث سکوت و قعود آنان شد.(2) هیچ عاملی به اندازۀ شک و ناخالصی در عقاید، موجب تخریب ارادۀ آن ها نشد. ترس و عافیت طلبی در آنان علت قعود آن ها در حمایت از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله نبود؛ زیرا اینان بعد از شهادت آن حضرت از کردۀ خود پشیمان شده و سه سال پس از واقعۀ عاشورا قیام توابین را علیه بنی امیه به راه انداختند.(3) در واقع، فاصلۀ بین شهادت امام تا قیام آنان، فرصتی بود که وجدان شان شاهد بسیاری از عواقب و نابه سامانی های کوفه باشد تا مصالح قیام امام علیه السلام بر آنان معلوم شود و تردیدها از بین برود. این گروه، پس از واقعۀ عاشورا به تشیّع واقعی برگشتند؛ ولی در زمان نهضت امام، دچار تردید شدند و توفیق جهاد در کنار ولیّ خدا را از دست دادند.(4)
ص:35
ص:36
ص:37
این عده، ساکت و بی تفاوت نسبت به شرایط نابه سامان دینی و بی عدالتی
ص:38
اجتماعی از کنار خون امام حسین علیه السلام گذشتند، برخی از آنان گریستن را در حمایت از حرکت او کافی دانستند و کم ترین عکس العملی از خود نشان ندادند.
زمانی که امام علیه السلام در مکه اعلام خروج کرد، به عده ای از اشراف بصره (مالک بن مسمع بکری، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هیثم و عمرو بن عبیدالله بن معمر) نامه نوشت(1) و آنان را دعوت به احیای سنت نبوی و اطاعت از خود کرد تا در قیام علیه بنی امیه یاری اش کنند.(2) منذر بن جارود از ترس مکر عبیدالله والی بصره، سلیمان غلام امام
ص:39
ص:40
ص:41
ص:42
ص:43
ص:44
ص:45
ص:46
ص:47
حسین علیه السلام را که نامه های او را به بصره آورده بود، تسلیم والی بصره کرد.(1) سایر اشراف با بی اعتنایی به دعوت امام، نامه ها را کتمان کردند.(2)
سابقه گرایش شدید سران قبایل بصره به بنی امیه موجب شد که مردم این شهر کاملاً بی تفاوت نسبت به ریختن خون فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله شوند. سالها پس از سید الشهدا علیه السلام امام صادق علیه السلام به گروهی از شیعیان فرمودند: «با شنیدن خبر شهادت حسین علیه السلام همه آسمان ها و زمین های هفت گانه و موجودات بین آنها بر او گریه کردند مگر اهل بصره و مردم شام و آل عثمان بن عفان».(3) وجه اشتراک این سه گروه همان تمایلات اموی بود آل عثمان از خویشان بنی
ص:48
امیه بودند و شام سال ها تحت تاثیر تبلیغات مستقیم معاویه بود و بصره هم از دوران جنگ جمل هوادار عایشه و بنی امیه قرار گرفت و پس از شهادت امیرالمومنین علیه السلام تحت تاثیر إمارت زیاد بن ابیه و فرزندش عبیدالله، این هواداری افزون شد.
وقتی حضرت به منزل «ذات عرق» رسید، با مردی از بنی اسد به نام بشر بن غالب دیدار کرد. امام علیه السلام از او پرسید: «از کدام قبیله ای؟» عرض کرد: «از بنی اسد». فرمود: «ای برادر اسدی! از کجا می آیی؟» عرض کرد: «از عراق». فرمود: مردم آن جا را چگونه پشت سر گذاشتی؟» عرض کرد: «ای پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله دل های آنان با تو و شمشیرهای شان با بنی امیّه است». فرمود: «ای برادر عرب! راست می گویی. حقّاً که خدای سبحان، هر چه بخواهد انجام می دهد و آن گونه که اراده کند حکم می راند».(1)
سپس بشر بن غالب، دربارۀ آیه ای از قرآن پرسید: «ای پسر دختر پیامبر! این فرمودۀ خدای متعال (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ)؛ روزی که هر
ص:49
گروهی را با امام خود فرامی خوانیم (اسراء، آیۀ 71) را برایم معنا کن». حضرت فرمود: «آری ای برادر اسدی! دو گونه امام هست: امامی که به هدایت فراخواند و امامی که به ضلالت دعوت کند. پس هر که امام هدایت را پاسخ دهد به بهشت رهنمونش شود و هر که پیشوای ضلالت را پاسخ گوید، به آتش درآید و این معنای آیۀ شریفه است که (فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ)؛ عده ای در بهشت و عده ای در جهنم هستند. (شوری، آیۀ 7) پرسش بشر بن غالب شاهدی است که او امام علیه السلام را قرین و آشنای به قرآن می دانست.(1)
بشر بن غالب،(2) کمتر از دو دهه پس از امام علیه السلام زنده بود و در طول این مدت، مانند سایر ساکتین در قیام آن حضرت از سران و بزرگان کوفه، زندگی
ص:50
مضطربی داشت و در عذاب وجدان به سر برد؛ گرچه هر از چندی خود را به قبر آن بزرگوار می رساند و خود را روی آن قبر انداخته و می گریست و بر از دست رفتن فرصت یاری او، حسرت می خورد.(1)
در منزل قصر بنی مُقاتِل، امام حسین علیه السلام خیمه ای را دید و نام صاحب آن را پرسید. گفتند که متعلق به عبیدالله بن حرّ جعفی است.(2) حضرت، حجاج بن
ص:51
مسروق را فرستاد و ابن حرّ را به حضور خویش طلبید؛ ولی او با گفتن کلمۀ استرجاع، هراس خود در مخالفت با بنی امیه را اظهار داشت و به فرستادۀ حضرت گفت: «وقتی که از کوفه خارج می شدم، از برخورد با حسین علیه السلام نگران بودم؛ به خدا قسم! نمی خواهم او را ببینم و نمی خواهم او مرا ببیند». امام علیه السلام با شنیدن پیغام او، خود به نزد عبیدالله جعفی رفت و از او درخواست یاری کرد؛ اما ابن حرّ، همان سخن را تکرار کرد. حضرت از او خواست که اگر به کمکش نمی آید، مانند گذشته که بنی امیه را علیه حضرت علی علیه السلام یاری کرد، در
ص:52
ریختن خون او شریک نشود؛ زیرا این بار با دفعات قبل فرق دارد.(1) امام حسین علیه السلام به او فرمود: «هر کس صدای مظلومیت ما را در این وادی بشنود و یاری مان نکند، هلاک می شود». عبیدالله هم عهد کرد که این بار بنی امیه را کمک نخواهد کرد. آن گاه حضرت برخاست و به خیام خود برگشت.(2)
این عدّه، با وجود اطلاع کامل از شرایط به وجود آمده و بی کفایتی یزید بن معاویه و معرفت ریشه دار به لیاقت حسین بن علی علیهما السلام در زمامداری امور مسلمین، زیاده روی آنان در مصرف درآمدهای سرشار کوفه و روی آوردن به عافیت طلبی، انگیزۀ آن ها را برای یاری حضرت سیدالشهدا علیه السلام از بین برده بود. خوشبختی آنان این است که علیه امام نجنگیدند.
روزی امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران حکومتش، به یکی از اصحاب خود به نام «براء بن عازب» فرمود: «در آینده، فرزندم حسین علیه السلام کشته می شود و تو که در آن ایام زنده خواهی بود، او را یاری نخواهی کرد». بیست سال پس از این ماجرا، امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. براء بن عازب، با حسرت و پشیمانی
ص:53
بسیار بارها می گفت: «به خدا قسم! علی بن ابی طالب درست فرمود؛ حسین کشته شد و من او را یاری نکردم».(1)
«فراس بن جعدة مخزومی» مدتی در کنار امام حسین علیه السلام بود و قصد تنها گذاشتن او را نداشت؛ اما روز تاسوعا، با دیدن جمعیت انبوه کوفه که برای جنگ با آن حضرت، دسته دسته به کربلا می آمدند، ترس او را فراگرفت و از امام علیه السلام خواست که به او اجازۀ بازگشتن بدهد. او با اذن حضرت، شبانه برگشت.(2)
آیا بعد از آن، او بر فرصت از دست رفته تأسف خورد یا نه؟ معلوم نیست؛ اما از جمله کسانی بود که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را تنها گذاشت.
«ابوعبدالله جدلی» می گوید که روزی خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدم. فرزندش حسین علیه السلام نزد او نشسته بود. حضرت، دست خود را بر کتف فرزندش گذاشت و خطاب به من فرمود: «او کشته می شود و تو در آن زمان زنده ای؛ ولی او را یاری نخواهی کرد».
ص:54
او که آن روز، باور کلام علی علیه السلام برایش سنگین بود، گفت: «زندگی بعد از حسین علیه السلام نکبت و بدبختی است».(1) ابوعبدلله بعد از حادثۀ عاشورا، با توابین همکاری نکرد؛ اما در قیام مختار شرکت کرد.(2)
«قرة بن قیس حنظلی» با سابقه ای نیک، همراه کوفیان به مقابلۀ با امام علیه السلام آمده بود که موجب تعجب حبیب بن مظاهر شد. حبیب با دیدن ابن حنظلی، به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «فکر نمی کردم که او را در این جا ببینم».
بنابراین، امام و سپس حبیب با او در خیانت و ظلم کوفیان صحبت کرده و او را دعوت به یاری کردند و او در پاسخ گفت: «دربارۀ آن فکر خواهم کرد».(3)
ص:55
او امام را یاری نکرد؛ ولی بعد از واقعۀ عاشورا، آرزوی شهادت در رکاب آن حضرت را می کرد.(1)
روز عاشورا، عده ای از ریش سفیدان کوفه، بر بلندی کوهی قرار گرفته و شداید آن روز را مشاهده کرده و بر امام علیه السلام گریه می کردند و نصرت و یاری او را از خداوند درخواست می نمودند. کسی به آنان گفت: «ای دشمنان خدا! اگر به حال او دلسوزی می کنید، پس چرا پایین نمی آیید تا او را یاری کنید».(2)
«جرداء بنت سمین» از همسرش «هرثمة بن ابی مسلم» نقل می کند که من در رکاب علی علیه السلام در صفّین بودم؛ به منطقۀ کربلا رسیدیم، بعد از نماز جماعت علی علیه السلام مشتی خاک برداشت، بویید و فرمود: «آه، ای خاک! بر روی تو گروهی تجمع می کنند که بدون حساب وارد بهشت خواهند شد». بعد از صفین، هرثمه به نزد همسر خود که از شیعیان خالص علی علیه السلام بود، برگشت و آنچه دیده بود را به عنوان نکتۀ عجیب و باورنکردنی برای او نقل کرد. همسرش گفت: «امیرالمؤمنین علیه السلام کلامی جز حق نمی گوید».
هرثمه می گوید که سال ها گذشت تا عبیدالله لشکری به جنگ حسین علیه السلام فرستاد که من در آن لشکر بودم. وقتی به مکانی که علی علیه السلام آن حدیث را
ص:56
گفته بود رسیدم، از انتخاب خود سخت پشیمان شدم. پس با مرکب خود به نزد امام حسین علیه السلام آمدم و پس از سلام، آنچه از پدر بزرگوارش در این مکان شنیده بودم، به او گفتم. حضرت گفت: «تو برای یاری ما آمده ای یا جنگ علیه ما؟» گفتم: «نه برای یاری شما و نه جنگ علیه شما؛ خانواده ای دارم که برای آنان از خطر عبیدالله نگران هستم».(1) امام حسین فرمود: «به جایی برو که کشتن ما را نبینی و صدای مان را نشنوی؛ قسم به خدایی که جان حسین در قدرت او است، هر کس فریاد غربت ما را بشنود و یاری مان نکند، خداوند او را با صورت به آتش جهنم می اندازد».(2)
هرثمه می گوید که بعد از این سخن امام حسین علیه السلام، راه بیابان را در پیش گرفتم و از آن جا فرار کردم تا کشته شدن او را نبینم.(3)
ص:57
عده ای از مردم کوفه هم شرایط ضددینی را درک کردند؛ اما اسلام در عمق جان آن ها جا نداشت، بلکه آن را وسیله ای برای هم زیستی سطحی و گاهی هم وسیلۀ مکر و فریب خود قرار داده بودند تا به مقاصد اجتماعی خود برسند. آنان نسبت به نهضت امام حسین علیه السلام برخورد دوگانه و منافقانه پیش گرفتند. ابتدا از او حمایت کردند؛ اما سپس نقض عهد کرده(1) و نهضت او را ویرانگر نظام اجتماعی قلمداد کردند.(2) همۀ کوفیانی که به جنگ با امام علیه السلام آمدند، از این گروه بودند.(3)
عمرو بن حجاج از لشکر کوفه، در اوایل روز عاشورا خطاب به سربازان عمر بن سعد به طوری که اصحاب امام هم صدای او را می شنیدند، فریاد زد: «ای مردم کوفه در اطاعت از فرمانده خود بمانید و اجتماع خویش را حفظ کنید و در کشتن کسی که بر امام خود (یزید) مخالفت کرده و از دین خارج شده، شک نکنید». امام حسین علیه السلام به او فرمود: «آیا مردم را علیه من تحریک می کنی؟ آیا ما از دین خارج شده ایم و شما ثابت هستید؟ آن روز که روح از بدن تان جدا
ص:58
شد و با این اعمال بمیرید، خواهید فهمید که ما از دین خارج شده ایم یا شما و چه کسی به آتش سزاوار است؟»(1)
بعضی از آن ها، برای چاپلوسی عبیدالله، به اندازۀ سلام کردن، احترامی برای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله قائل نبودند. زمانی که حرّ، همراه کاروان حضرت در کربلا توقف کرد، پیکی از طرف عبیدالله وارد شد و در حضور امام، به حرّ و یارانش سلام کرد و پیامش را داد، در حالی که به امام علیه السلام سلام نکرد.(2)
اهل کوفه و عراق، از اوضاع اجتماعی خود بی اطلاع نبودند و علاوه بر آن، نسبت به اطراف خود هم عکس العمل نشان می دادند. زکاوت اجتماعی و قدرت تحلیل آنان موجب شد که اطاعت کامل از ملوک، جزء مرام آنان نباشد و همیشه شرایط سیاسی و اجتماعی را نقادی می کردند.(3) از سوی دیگر، امام حسین علیه السلام در طول مدت توقف در مکه و بعد از آن در مسیر کوفه تا کربلا، علاوه بر آن که با ارسال نامه به بزرگان و رؤسای قبایل، آنان را به نهضت خود دعوت کرد، با سایر مردم در همۀ سطوح، از وضعیت منحط اجتماعی و لیاقت
ص:59
خود در امر امامت جامعۀ اسلامی صحبت کرد. ارتباط حضرت با عموم مسلمانان، فقط از طریق افراد صاحب نفوذ و بزرگان آن ها نبود تا تحریفی صورت گیرد، بلکه در طول پنج ماه از هنگام مرگ معاویه تا لحظۀ شهادت خود، به طور حضوری برای افراد بسیاری از طبقات مختلف اجتماعی، روشن گری و اطلاع رسانی کرد تا این که عموم مردم کوفه از شخصیت برتر امام علیه السلام و اهداف حکیمانۀ قیام او باخبر شدند.
وقتی حضرت از مکه خارج شد و به سوی کوفه حرکت کرد، عموم مردم به یکدیگر می گفتند این حسین است که به سوی کوفه می رود.(1) هیچ سند روایی و تاریخی که ناظر بر بی خبری مردم کوفه از شخصیت امام حسین علیه السلام و قیام او باشد، به دست نیامده است.
در منزل «عذیب الهجانات» وقتی امام از مُجَمّع بن عبدالله عائذی که خود را از کوفه به امام علیه السلام رسانده بود، خبر کوفه را گرفت، او گفت: «به بزرگان چنان رشوه هایی دادند که جیب های شان پر شد تا جذب بنی امیه و علیه شما شوند. سایر مردم هم فردا، به تبع بزرگان شان، شمشیرهای شان علیه شما خواهد بود؛ ولی قلب های شان با شماست».(2) انحراف سایر مردم که براساس نظام طوایف و قبیله گرایی در کوفه - که تابع رؤسای خود و متعصب نسبت به آن ها بودند - خیلی سخت نبود.
ص:60
ص:61
ص:62
این که چرا گروه های دوم و سوم، قیام امام حسین علیه السلام را برنتابیدند و برخی ساکت و بعضی مبغض شدند، به چه معنا است؟
در پاسخ این سؤال باید گفت که سکوت، مقتضای عافیت طلبی گروه ساکتین است و تا حدودی با طبیعت اولیّۀ انسان ها سازگار است؛ اما بغض مُبغضین و ابراز شدیدترین عداوت ها وکینه ها، به شکلی فجیع و بی سابقه و کمر به نابودی او بستن، ریشه در خباثت فوق العادۀ طینت آنان دارد.
از منظر جامعه شناختی، حادثۀ عاشورا معلول اموری همچون: سیاست انحرافی خلفای بعد از رسول الله صلی الله علیه و آله، ثروت اندوزی کوفیان با درآمد کلان از بیت المال، جاه طلبی و مقام خواهی بزرگان کوفه، ساختار طایفه ای و ارادت شدید مردم به رؤسای قبایل، فضای نقد و نظارت بر وقایع و حوادث با حضور نحله ها و گروه های اجتماعی و فرهنگی گوناگون و احساس درک و فهم دینی مستقل از فهم معصوم، است.(1)
این امور می تواند موانع پیروزی نهضت امام حسین علیه السلام باشد؛ ولی نکتۀ مهم در نحوۀ سرکوب و مقابلۀ مخالفین و دشمنان حضرت اباعبدالله علیه السلام است که ارتباطی با پیروزی و عدم آن ندارد.
ص:63
عوامل اجتماعی، علت تامّی برای قتل فجیع فرزند پیامبر و خرد کردن استخوان های سینۀ حسین علیه السلام، با تاختن اسب بر بدنش و خباثت های فراوان کوفیان در کشتن طفل شیرخوار، بستن آب به روی زنان و کودکان و جنگ نابرابر سی هزار نفر در مقابل هفتادودو نفر و غارت طرف ضعیف خود، در حالی که همگی می دانستند آنان فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند، نیست. اعمال مذکور، از قاتلین امام علیه السلام، تعیّن مُلکی نفاق و خباثت ملکوتی آنان بود که در ریختن خون فرزند پیامبر و خاندان و یارانش یک دست شدند. گویا تراکم خباثت ها در طول قرن ها از لایه های صُلب مردان عنود، گذشته و به رَحِم های زنان بدذات انتقال یافته بودند تا قدرت چنین جنایتی را پیدا کنند.
روند تکمیلی فاعلیت جنایت عاشورا و ظلم بی نظیر کوفیان، مربوط به چند ملکۀ رذیلۀ اخلاقی چون: حسادت، تکبر، نقض عهد و عافیت طلبی در مردم زمان خاصی نیست که بتوان با تحلیلی روان شناسانه به عمق آن رسید. این عوارض در عصر جاهلیت و پس از آن در دورۀ نبوی و علوی شدیدتر بود، اما چنین حوادثی پیش نیامد؛ زیرا بستر باطنی شرارت ها در پیدایش مصیبت عاشورا به وجود نیامده بود و خباثتی که از عهدۀ این جنایت برآید، قبل از سال 61 هجری به حدّ لازم، طینت ها را تصرّف نکرده بود.
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله با خانوادۀ خود، از ظلم به آنان و شهادت شان بعد از خود سخن گفت. امام حسین علیه السلام که کودکی بیش نبود، از او پرسید: «چه کسانی ما را به قتل می رسانند؟» نبیّ مکرّم فرمودند: «بدترین مردم».(1)
ص:64
این قلم، تحلیل جامعه شناختی و بررسی های روان شناسانه را در تبیین حادثۀ کربلا رد نمی کند؛ ولی کافی هم نمی داند؛ زیرا تحلیل های آسیب شناختی، تنزیل و ظاهر واقعه را بررسی می کند و در آخر، علل پیروزی و موانع آن را اثبات می کند؛ ولی عوامل باطنی که در دسترس معصومین است، ما را به واقعیات می رساند. حادثۀ عاشورا بیش از آن که مولود اسباب مشهود خود باشد، معلول علل غیبی و باطنی است که بدون توجه به آن ها، تبیین این واقعه، دقیق نخواهد بود.
جان کلام آن که، بر فرض اگر امام حسین علیه السلام با یزید بیعت و سیاست بنی امیه را تایید می کرد و داعی حکومت هم نمی داشت؛ اما این افراد با این حدّ نصاب از خباثت در زمان او می بودند، باز هم واقعۀ طفّ و شهادت امام و یارانش با همین مصائب و فجایع، توسط آنان رخ می داد.
بعضی از قاتلین امام حسین علیه السلام، سال ها پیش از واقعۀ عاشورا، با شنیدن خبر ارتکاب این جنایت از طریق صاحب غیب الهی، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آن را باور نمی کردند؛ زیرا خود را در شمار دوستان و اصحاب خاص او می دانستند؛ در حالی که حبّ و بغض، بر عهدۀ طینت است و با ادّعا به دست نمی آید.
ابوحمزه از سوید بن غفله نقل می کند که مردی حضور حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شرفیاب شده، عرض کرد: «از وادی القری گذشتم و دیدم خالد بن عرفطه از دنیا رفته است». علی علیه السلام فرمود: «نه او نمرده است؛ زیرا نخواهد مُرد، مگر بعد از آن که پیش آهنگ لشکر ضلالت و گمراهی شود و پرچمدار آن، حبیب بن جماز باشد». مردی از پایین منبر عرضه داشت: «به خدا سوگند! من شیعه و دوست شما هستم و در خود چنین دشمنی با شما را نمی بینم». علی علیه السلام پرسید: «تو کیستی؟» او گفت: «من حبیب بن جمازم».
ص:65
حضرت فرمود: «اگر تو پسر جماز هستی، چنان پرچمی را به دوش خواهی کشید و از باب الفیل وارد خواهی شد». حبیب بن جماز از محضر حضرت علی علیه السلام خارج شد، در حالی که مولا کلام خود را تکرار می کرد.
ابوحمزه در ادامه می گوید که پس از شهادت حضرت امیرالمؤمنین و امام حسن علیهما السلام، در دوران امامت امام حسین علیه السلام، ابن زیاد، عمر بن سعد را با لشکری به جنگ آن حضرت فرستاد و خالد نام برده را پیش آهنگ و حبیب ابن جماز را پرچمدار آن قرار داد و او با همان پرچم از باب الفیل وارد مسجد کوفه شد.(1)
ص:66
حضرت علی بن الحسین علیه السلام از پدر بزرگوارش نقل می کند که وقتی امیرالمؤمنین علی علیه السلام قصد کرد که برای جنگ با خوارج به سوی نهروان برود، از مردم کوفه خواست که در مدائن اردو بزنند. شبث بن ربعی، عمرو بن حریث، اشعث بن قیس و جریر بن عبدالله بجلی، به قصد سرپیچی از جنگ، به بهانۀ تأمین حوایج خود، از آن حضرت خواستند تا بعد از انجام آن امور به لشکر ملحق شوند. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ضمن بهانه خواندن عمل آنان فرمود: «من از آنچه در قلب های شما می گذرد، خبر دارم». سپس ادامه داد: «همواره در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله منافقین وجود داشتند. در میان یاران من هم چهره های نفاق وجود دارند». آن گاه خطاب به شبث بن ربعی و عمرو بن حریث فرمود: «طبق خبری که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است، شما دو نفر فرزندم حسین علیه السلام را به قتل می رسانید».(1)
موعظه ها و هشدارهای امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، وجدان آنان را بیدار نکرد؛ زیرا جنس قلب آن ها از سنخ ظرف های انسانی نبود.
صبح عاشورا حضرت فریاد زد: «ای شبث بن ربعی! ای حجار بن ابجر! ای قیس بن اشعث! وای یزید بن حارث! آیا در نامه های تان به من ننوشتید که
ص:67
درختان، میوه داده و باغات سرسبز است و سپاه عظیمی برای شما آماده است؟» جملگی پاسخ دادند که خیر ما به تو نامه ننوشتیم. حضرت فرمودند: «به خدا قسم که شما به من نامه نوشتید».(1)
شبث بن ربعی، براساس خبرهای غیبی که شنیده بود، در آغاز از جنگ با آن حضرت پرهیز می کرد و خود را از عبیدالله دور نگه می داشت. حتی اظهار بیماری کرد؛ اما وقتی خود را در فرصت های پیش آمده از دیگران عقب افتاده دید، در کنار فرماندهان لشکر کوفه قرار گرفت.(2)
بعد از شهادت امام حسین علیه السلام هم از شبث شنیده شد که می گفت: «خدا هرگز به مردم این شهر (کوفه)، خیر و رشدی نخواهد داد. آیا تعجّب نمی کنید که ما همراه علی بن ابی طالب علیه السلام و پس از او همراه پسرش حسن بن علی علیه السلام به مدت پنج سال با خاندان ابوسفیان جنگیدیم، پس از آن به فرزند او حسین علیه السلام که بهترین مردم روی زمین بود، تاختیم و به همراه خاندان معاویه و پسر سمیۀ زناکار با وی جنگیدیم. این ضلالت بزرگی است».(3)
ص:68
شبث علت رفتار آن چنانی کوفیان با امام حسین علیه السلام را گمراهی می دانست؛ اما امام معصوم است که از نهاد و بخش ناپیدا و آلودۀ انسان ها اطلاع دارد. آن گونه که علی علیه السلام از ریشۀ نفاق در قلب آنان باخبر بود.
ص:69
ص:70
ص:71
ص:72
با وجود آن که تاریخ عاشورا توسط مورخین بی طرف و گاه با اشراف خلفای بنی عباس نگارش یافته است؛ اما هیچ گزارشی از حضور عابدان، عارفان، قاریان برجسته و عالمان دینی برای حمایت از بنی امیه در جنگ با امام حسین علیه السلام ثبت نشده است و هیچ یک از صحابۀ باقیماندۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله در بین آنان نبود. غیر از عهدشکنی، مشارکت در قتل فرزند پیامبر و حرام خواری، به سختی می توان صفت کلی و مشترک برای مزدوران عبیدالله بن زیاد و لشکریان عمر بن سعد پیدا کرد؛ اما در بین آن ها مولود نامشروع، شارب الخمر و جانیان سابقه دار فراوانی وجود داشت.
صبح روز عاشورا و قبل از شروع جنگ، امام حسین علیه السلام به سوی سربازان عمر بن سعد آمد و از آن ها خواست ساکت شوند تا سخن بگوید. آنان تقاضای امام را نپذیرفتند و فرزند پیامبر در میان فریادهای آنان به ایراد سخن پرداخت. او فرمود: «وای بر شما! چرا سکوت نمی کنید تا سخنان من به گوش تان برسد؟ من شما را به رشد و تعالی دعوت می کنم. هر کس مرا اطاعت کند رستگار و هر کس نافرمانی کند، هلاک می شود. همۀ شما در نافرمانی از من هستید و به سخنان من گوش فرا نمی دهید». سپس به بیان سبب نافرمانی آنان اشاره کرد
ص:73
و فرمود: «سراسر درآمد شما کوفیان حرام است. شکم های شما از حرام پُر شده است و قلب های تان مهر خورده و سخن حقّ در آن ها تأثیر ندارد».(1)
فتوحات اعراب در ایران به دست سربازانی که بعد از جنگ اکثر آنان در کوفه ساکن شدند، درآمد فراوانی به بیت المال واریز کرد که به دستور خلیفۀ دوم، بیشتر آن به فاتحین کوفی پرداخت می شد. این درآمد بی حساب کوفیان در دورۀ امارت امیرالمؤمنین علی علیه السلام محدود شد؛ اما آثارش از گذشته و ادامۀ آن در دورۀ معاویه، نشانه های بدتر از جاهلیت اولی در کوفه به وجود آورد.
عبیدالله در آخرین نامۀ خود که توسط شمر برای عمر بن سعد ارسال کرد، از او خواست که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام بدن مطهر آن بزرگوار را لگدمال اسبان کند. او در آخر نامه چنین نوشت: «لطمه و ضرر زدن بعد از مرگ حسین در مرام من نیست؛ اما قسم خورده ام که این کار را بکنم».(2)
ص:74
طبق دستور عبیدالله، بعد از شهادت امام، ده نفر به نام های أسید بن مالک، هانی بن ثبیت الحضرمی، واخط بن ناعم، صالح بن وهب الجعفی، سالم بن خثیمة الجعفی، رجاء بن منقذ العبدی، عمر بن صبیح الصیداوی، حکیم بن الطفیل السنبسی، اخنس بن مرثد و اسحاق بن حویه، به دستور عمر بن سعد با اسبان خود بر جسم و سینۀ مطهّر حضرت سیدالشهدا علیه السلام تاختند. چنانکه استخوان های بدن و سینۀ او از شدّت شکستگی، نرم شد.(1)
بعد از واقعۀ عاشورا، از هویت و وضع خانوادگی این عدّه تحقیق به عمل آمد و معلوم شد، ده نفری که اسب بر بدن مطهّر آن بزرگوار تاختند، زاییدۀ زنا بودند.(2)
امام حسین علیه السلام در خطابی از عبیدالله بن زیاد، زنازاده پسر زنازاده یاد کرده است.(3) بعد از شهادت حضرت، بعضی از معتمدین با گریه و زاری می گفتند چه
ص:75
ذلّتی دامن امّت اسلامی را گرفت که فرزند زناکار، فرزند پیامبر را به قتل رساند.(1)
روز عاشورا، غلام زیاد بن ابوسفیان، از طرف عمر بن سعد در مقابل عبدالله بن عمیر کلبی (از یاران امام علیه السلام) قرار گرفت. ابن عمیر، او را زنازاده خطاب کرد.(2)
شراب خواری صفت آشکار در بعضی از سربازان عمر بن سعد بود؛ به طوری که به این صفت شناخته شده بودند و با وجود آن که قرآن نهی صریح از آن کرده، آنان باکی از فضاحت شهرت به شراب خواری نداشتند؛ زیرا یزید شراب خوار(3) مقتدای آن ها بود. وقتی تمیم بن حصین، سعی امام علیه السلام را در اقامۀ نماز دید، به او گفت: «نمازت مورد قبول درگاه الهی نیست». حبیب بن مظاهر برآشفت و به او گفت: «آیا خداوند نماز فرزند رسول خدا را نمی پذیرد و نماز تو را که دائماً مشروب می خوری، قبول می کند».(4)
ص:76
در میان لشکریان کوفه عدّه ای جنگ با فرزند پیامبر را عمل صالح دانسته
و آن را با قصد قربت انجام دادند؛(1) در حالی که علاوه بر قصد قربت، باید ذات عمل هم دارای غایت معقول و حاوی مصالح واقعی غیرظالمانه باشد. این بصیرتی است که دشمنان امام حسین علیه السلام با وجود مسلمانی، از آن بهره ای نداشتند تا این که با قصد تقرّب به خدا، برای حفظ حکومت پلیدترین خلیفۀ اموی، به انسان کامل و فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله ظلم کردند و فجیع ترین رفتار را نسبت به او روا داشتند.(2) آنان هرگز متوجه نشدند که ظلم با عبادت و اخلاص نمی سازد.
در رأس لشکر کوفه کسی قرار گرفته بود که هیچ معرفت دینی نداشت؛ بدین ترتیب، میزان معرفت و عقلانیت کسانی که به عنوان سرباز دل به اطاعت آن فرمانده داده اند، معلوم است. روز عاشورا، زهیر بن قین در حال سخنرانی بود که شمر سخن او را قطع کرد و فریاد زد: «ساکت شو که از سخنانت خسته شدیم». زهیر بعد از آن که شخصیت خانوادگی شمر را برشمرد، چنین گفت: «من با تو صحبت نمی کنم؛ زیرا تو حیوانی بیش نیستی، به خدا قسم شک دارم که حتی به دو آیۀ قرآن عمل کرده باشی. پس آمادۀ عذاب الهی در روز قیامت باش».(3)
ص:77
در سابقۀ ابوحرب عبدالله بن شهر، یکی از سربازان عمر بن سعد، جنایتی است که به موجب آن سال ها زندانی بود و چون مرد نترسی بود، در استخدام زورگویان بود و از آنان پول می گرفت و افراد بی گناه را ترور می کرد.(1) او شب عاشورا خود را از پاکان (الطّیّبون) که در قرآن ذکر شده، معرفی می کرد و امام حسین علیه السلام و یارانش را مقابل خود می دانست.(2)
درآمد بسیار، میل شدید به حفظ منافع دنیوی و فقدان معرفت توحیدی، ثبات رفتاری را از انسان گرفته و او را درصدد تأمین انگیزه های مادی خود قرار می دهد. در محیطی که طبقۀ تأثیرگذار چنین ویژگی را داشته باشد، بی ثباتی و خیانت، نرخ مطلوب آن دیار خواهد بود. عهدشکنی، مردم کوفه را در میان بلاد اسلامی، خاص کرده بود.(3) مردم حجاز، پس از عهدشکنی کوفیان با علی بن ابی طالب و حسن بن علی علیهما السلام آنان را به خدعه و فریب کاری می شناختند.(4)
ص:78
مسلم بن عقیل بعد از دستگیری به عمر بن سعد اعتماد کرد و در حضور عبیدالله با صدای بسیار آرام چند خواهش از او کرد که بلافاصله او به قصد تملق، خواسته های مسلم را نزد پسر مرجانه افشا کرد. عبیدالله ضمن تقبیح این عمل گفت: «امین هرگز خیانت نمی کند، نباید به خائن اعتماد کرد». و با این گفتۀ خود، عمر بن سعد را خائن قلمداد کرد.(1)
روند مقابلۀ دشمنان کوفی با امام علیه السلام از زمان دستگیری مسلم بن عقیل تا شهادت اباعبدالله علیه السلام براساس عنصر خیانت و نقض پیمان بود.
امام حسین علیه السلام از غلام خود عقبة بن سمعان خواست تا نامه هایی را که کوفیان از او با آن ها دعوت کرده بودند، بیاورد و به حرّ و یارانش، نشان دهد؛(2) بدین ترتیب، حضرت خیانت کوفیان را ثابت کرد.
ص:79
هنگام ورود عمر بن سعد و سربازانش به کربلا از بزرگان کوفه، از جمله عزرة بن قیس خواست تا نزد امام حسین علیه السلام آمده و علت حضور او را در سرزمین نینوا از حضرت بپرسد. او به دلیل آن که از دعوت کنندگان امام بود، از ملاقات با او شرم داشت و مأموریت عمر را نپذیرفت. پس از عزره، عمر بن سعد این مأموریت را به هریک از رؤسای کوفه سپرد، به همان دلیل نپذیرفتند.(1)
روز عاشورا حضرت اباعبدالله علیه السلام جفای شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، قیس بن اشعث و یزید بن حارث را که از بزرگان کوفه بودند و به او دعوت نامه نوشته بودند افشا کرد.(2)
اساس مقابلۀ کوفیان بر قساوت و سنگ دلی بود.(3) دفاع شجاعانۀ انصار سیدالشهدا علیه السلام عمر بن سعد را بر آن داشت تا چند نفر را برای به هم ریختن
ص:80
آرایش لشکر اندک امام، مأموریت دهد تا به چپ و راست آن حمله برند. یاران امام، یکی از آنان را از پا درآوردند. بلافاصله ابن سعد فرمان داد برای نفوذ در اردوگاه امام و از پا افکندن شان خیام حسینی را به آتش کشند. پس از آن، شمر به میان خیام نفوذ کرد و با نیزۀ خود به زنان حمله برد و فریاد زد: «آتشی به من دهید تا این خیمه و اهل آن را به آتش بکشم». زنان شیون کنان از خیمه خارج شدند. امام حسین علیه السلام فرمود: «ای پسر ذی الجوشن! خداوند تو را با آتش بسوزاند که می خواهی خانوادۀ مرا با آتش از بین ببری».(1)
سربازان کوفی پس از شهادت امام و یارانش با قساوت و بی رحمی به بازماندگان ضعیف و مصیبت دیدۀ کاروان حسینی، چون: زنان، کودکان و بیماران که قدرت بر جنگ نداشتند، حمله برده و در غارت آنان بر یک دیگر
ص:81
سبقت می گرفتند. فاطمه دختر امام حسین علیه السلام که در حادثۀ آن روز خردسال بود، سال ها بعد، از آن واقعه چنین یاد می کند: «مردی که به حال ما گریه می کرد، برای غارت خلخال پایم به من یورش آورد. به او گفتم: «ای دشمن خدا! اگر سرقت می کنی، چرا گریه می کنی؟» جواب داد: «چرا گریه نکنم در حالی که اموال دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله را غارت می کنم». به او گفتم: «پس سرقت نکن». گفت: «اگر من سرقت نکنم، دیگری چنین خواهد کرد». سپس هر چه بود غارت کرد و رفت».(1)
امام حسین علیه السلام می دانست آنان مردمی هستند که در تملق و جلب رضایت بنی امیه هر بی رحمی و جنایتی که از دست شان برآید، انجام می دهند؛ لذا، قبل از جنگ به اصحاب خود دستور داد تا پشت خیمه ها خندقی ایجاد و داخل آن را پر از هیزم کنند و صبح عاشورا آن را آتش زد تا فرصت حملۀ دشمن را از پشت خیام بگیرد.(2)
اگر این خندق وجود نداشت، معلوم نبود سنگ دلی اهل کوفه با فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله چه می کرد. آنان از کشتن زنان و کودکان هم خودداری نمی کردند.
ص:82
جلوگیری آنان از رسیدن آب به امام و خانواده اش، نقطۀ سیاه تاریخ کوفه است که نمونه ندارد.
روز هفتم محرم، نامۀ عبیدالله به عمر بن سعد رسید. در آن نامه به فرمانده لشکرکوفه دستور داد که بین آب فرات و امام حسین علیه السلام مانع ایجاد کند تا دست او و یارانش به آب نرسد. او در نامۀ خود ضمن تهمت به امیرالمؤمنین، این عمل را انتقام از علی علیه السلام بیان کرد که نسبت به عثمان این گونه انجام داد.(1) البته حرف عبیدالله تهمتی است به حضرت علی علیه السلام که تاریخ خلاف آن را شهادت داده است.
هلال بن نافع از قساوت شدید لشکر عمر بن سعد چنین نقل می کند که امام حسین علیه السلام از آنان خواست که برای رفع عطش اهل بیت و یاران خود، کسی از کوفیان مزاحم آب آوری آنان نشود؛ اما کوفیان ناجوانمردانه او و همراهانش را تشنه نگه داشتند. گویا در دل های آنان ذرّه ای رحم و مروت نبود.(2) سربازان عمر بن سعد تا سه روز آب را بر خاندان پیامبر بستند.
ص:83
ص:84
ص:85
ص:86
شجاعت امام حسین علیه السلام و اصحابش در جنگ، جرأت روبه رو شدن را از کوفیان گرفته بود. یکی از شیوه های ناجوانمردانۀ لشکر ابن سعد در تقابل با انصار حسینی، قطع کردن دست و پاهای اسبان آنان بود تا بتوانند بر آن ها غلبه کنند.(1)
کوردلان کوفی در حالی که سواره بودند، با پرتاب سنگ و انداختن تیر با یاران پیادۀ سیدالشهدا علیه السلام مقابله کردند.
ص:87
عمرو بن حجاج، به هم ریختگی لشکر کوفه را دید و فریاد زد: «ای احمق ها! آیا نمی دانید که به جنگ چه کسانی آمده اید؟ اینان بهترین جنگجویان و سوارکاران کوفه هستند. پس به تنهایی با آنان روبه رو نشوید؛ زیرا آن ها اندک هستند، اما بسیارند گروه های کم که به راحتی نابود نمی شوند». او در پایان تهدید خود قسم یاد کرد که اگر با سنگ به جنگ آنان بروید، نابودشان می کنید.(1)
آن قدر سیل پیکان ها و تیرهای دشمنان زیاد بود(2) که حضرت از آن به استقبال از مرگ تعبیر کرد.(3) کوفیان با دیدن شهامت یاران امام، بسیار عصبانی شده و دیوانه وار با سنگ به شیردلان عاشورایی حمله کردند. وقتی عابس بن ابی شبیب با شجاعت مبارز طلبید، عمر بن سعد فرمان داد تا او را از همه طرف سنگ باران کنند.(4)
ص:88
آن روز حملات از راه دور مردم کوفه به اصحاب، در هنگام نماز هم قطع نشد.(1)
جوانی که پدرش در همان میدان به شهادت رسیده بود، به همراه مادر خود از خیمه خارج شد. مادرش به او گفت: «فرزندم! در حضور فرزند رسول خدا با دشمنانش جهاد کن تا در راه دفاع از او به مقام شهادت نایل شوی». جوان، مادرش را اطاعت کرده و آمادۀ جهاد شد. امام حسین علیه السلام فرمود: «چون پدر این جوان لحظاتی پیش به شهادت رسیده است، کشته شدن او برای مادر بسیار سخت خواهد بود». او با شنیدن این سخنان، نزد امام آمد و عرض کرد که جهاد من طبق خواستۀ مادرم است. سپس با رجزی که سراسر آن حاوی عشق به مولایش بود، به جنگ پرداخت تا به شهادت رسید. سربازان عمر بن سعد به منظور تضعیف روحیۀ مادر آن جوان و پشیمان کردن او از ترغیب فرزند خود به دفاع از حسین علیه السلام سر پسرش را از تن جدا کرده و به سوی اردوگاه امام پرتاب کردند. مادر، سر فرزند خود را برداشت و شهادتش را به او تبریک گفت. سپس آن را به سوی دشمن پرتاب کرد، عمود خیمه را برداشت و به جنگ با دشمن پرداخت تا به آنان بفهماند که اگر از خانوادۀ او مردی نمانده
ص:89
تا از حسین دفاع کند، خود او توان چنین کاری را دارد. امام علیه السلام از وی خواست که برگردد و او را دعا کرد و آن زن به خیمه بازگشت.(1)
ص:90
ص:91
ص:92
جمعی از آنان به نفرین امام حسین علیه السلام بدون هیچ مهلتی در مقابل چشم همۀ حاضران در عاشورا عقوبت شدند. آن روز مردی فریاد زد: «حسین کجاست؟» حضرت فرمود: «من هستم». مرد گفت: «خود را آمادۀ جهنم کن». امام فرمود: «خود را آمادۀ ملاقات با پروردگار مهربان می کنم». سپس از خداوند خواست تا او را گرفتار عذاب کند و عبرتی برای اطرافیان آن مرد قرار دهد. بلافاصله اسبش رم کرد، او را واژگون نمود و پایش در رکاب اسب ماند. سر و بدنش در اثر اصابت با سنگ ها قطعه قطعه شد و سرعت اجابت دعای امام، موجب تعجب دیگران شد.(1)
«زرعة بن ابان» در حالی که خطاب به مأموران شریعه فریاد می زد: «بین حسین و آب حایل شوید!» تیری به سوی امام انداخت. حضرت او را نفرین کرده و گفت: «خداوندا! او را تشنه بکش و هرگز نیامرز». زرعه به مرضی مبتلا
ص:93
شد که به موجب آن، خون داخل دهانش را می گرفت و نمی توانست آب بنوشد.(1)
«ابن ابی جویریه» از سربازان عمر بن سعد با نگاهی به خندق آتش حفاظتی دور خیام حسینی فریاد زد: «ای حسین! پیش از جهنم، عجله در آتش دنیا کرده ای؟» امام، پس از شنیدن نام او، گفت: «خداوندا! آتش دنیا را به او بچشان». طولی نکشید که اسب او چموشی کرد و او را داخل خندق آتش انداخت.(2)
شخصی به نام «تمیم بن حصین» فریاد زد: «ای حسین! و ای یاران حسین! ببینید چگونه آب فرات چون شکم مارها موج می زند؛ به خدا قسم ذره ای از آن نخواهید چشید تا بمیرید». امام، فرمود او و پدرش اهل جهنم هستند. آن گاه عرض کرد: «خداوندا! او را با حال عطش به قتل برسان». عطش او را فرا گرفت تا از روی اسب افتاد و بدنش به اطراف اصابت کرد و به درک واصل شد».(3)
ص:94
«عبدالله بن ابی حصین» گفت: «ای حسین! این [آب] چون سفرۀ آسمانی است که نمی گذاریم از آن بنوشی». حضرت از خدا خواست تا او را تشنه بمیراند. «حمید بن مسلم» می گوید: «او را در حال بیماری عیادت کردم. آب می نوشید و سپس برمی گرداند. بعد از مدتی با تشنگی زیادی از دنیا رفت».(1)
محمد بن اشعث به امام حسین علیه السلام گفت: «ای پسر فاطمه! تو چه نسبتی با رسول خدا داری که دیگری ندارد؟» و با این سخن خواست فضیلت اهل بیت را منکر شود. امام این آیه را خواند: (إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ) سپس فرمود: «به خدا قسم که محمد صلی الله علیه و آله از آل ابراهیم محسوب می شود و عترت او هم آل محمد صلی الله علیه و آله هستند». او ابن اشعث را نفرین کرد و از خدا خواست تا ذلّتی به او دهد که هرگز روی عزّت را نبیند. آن روز، عقربی هنگام قضای حاجت، پسر اشعث را گزید و او در حالی که فرصت پوشاندن خود را پیدا نکرد، از دنیا رفت».(2)
ص:95
«عبدالله بن حوزه» از بنی تمیم به انصار حسینی حمله کرد. امام او را نفرین نمود. اسبش رم کرد. او از روی زین افتاد. پای چپش در رکاب ماند و سرش به سنگ و چوب برخورد کرد تا کشته شد.(1)
بعضی از آن ها به طور عجیبی مورد غضب الهی قرار گرفتند. شخصی به نام «ابن ریاح» می گفت: «روزی، کسی را که در کربلا حضور داشت و بعد از آن، نابینا شده بود، دیدم. از علت کوری اش سؤال کردم، جواب داد که روز عاشورا در کربلا بودم؛ ولی هیچ شمشیری به حسین نزدم و تیری به سویش نینداختم. وقتی که به خانه برگشتم، نماز خواندم و مشغول استراحت شدم. در خواب
ص:96
کسی به من گفت: «رسول خدا را اجابت کن که با تو کار دارد». تعجب کردم. پس مرا به محضر نبیّ مکرّم بردند، در حالی که او نشسته بود و ملکی که شمشیری از آتش به دست داشت، در خدمتش بود. همۀ کسانی که در کربلا بودند و در برابر امام حسین علیه السلام ایستادند، در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله توسط آن ملک با ضربه های آتشین از پا درآمدند. من به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم. او جوابم را نداد. پس از مدّتی سر بلند کرده و فرمودند: «تو حرمت مرا زیر پا گذاردی و فرزندانم را کشتی و حقّم را رعایت نکردی». گفتم: «یا رسول الله! به خدا قسم من با هیچ اسلحه ای با فرزندان شما نجنگیدم». حضرت فرمود: «درست است که با آنان جنگ نکردی؛ امّا جمعیت قاتلین را انبوه نمودی». ایشان طشتی را که از خون پر بود به من نشان داد و فرمود که این خون فرزندم حسین علیه السلام است. از آن خون برداشت و به چشم من کشید. وقتی از خواب برخاستم، دیگر چیزی را ندیدم».(1)
ص:97
فردی از بنی سلامه نقل می کند که شبی در نزدیکی فرات با جمعی نشسته بودیم. کسی از آن جمع گفت من ندیدم کسی را که در جنگ با حسین علیه السلام شرکت کرده و بدون بلا از دنیا رفته باشد. ناگاه از آن جمع، مردی از قبیلۀ طیئ گفت: «من از کسانی بودم که در قتل حسین شرکت کردم و همواره در خوشی به سر می برم». تا این سخن را گفت، چراغ بر روی او واژگون شد و هر چه تلاش کرد، نتوانست شعلۀ آتش را خاموش کند. به سرعت به طرف فرات دوید و خود را در آن انداخت. به دنبال او دویدیم و به محض خارج شدن از آب، من او را گرفتم و به هلاکت رساندم.(1)
کسی از چهرۀ کریه و زشت قاتل عباس بن علی علیهما السلام که بعد از عاشورا به وجود آمده بود، پرسید. او جواب داد که شب ها در خواب، جوانی را که در کربلا به قتل رساندم، سراغم می آید، مرا سوی جهنم می کشاند و من فریاد می کشم و از خواب می پرم. کنیز و همسرش می گفتند: از نعره های او در خواب خسته شده ایم و خواب راحت نداریم.(2)
ص:98
«احبش بن مرثد» یکی از کسانی بود که با اسب خود بر بدن مطهر امام حسین علیه السلام تاخت. او در یک درگیری قلبش با تیر غیبی دریده شد و از پا درآمد.(1)
«یحیی بن کعب» که لباس امام علیه السلام را به غارت برده بود، در زمستان خون از دستانش جاری و در تابستان مثل چوب خشک می شد. قطعۀ دیگر لباس حضرت را «قیس بن اشعث» غارت کرد که مردم او را با صفت زشتی می خواندند. کلاه خود امام را «مالک بن بشیر کندی» برد. هنگامی که به نزد همسرش آمد، او را از خانه بیرون کرد. او در عمر خفت بار و کوتاه خود، نیازمند دیگران بود تا از دنیا رفت. عمامۀ حضرت را «جابر بن یزید اودی» دزدید و بر سر گذاشت که مبتلا به جذام شد.(2)
عده ای از کوفیان، وسایل زینتی حرم امام را غارت کرده و به همسران شان دادند؛ ولی هر زنی از آن ها استفاده کرد، مبتلا به مرض شد.(3)
ص:99
بقیۀ قاتلین و شرکت کنندگان و مسببان قتل امام حسین علیه السلام به دست مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی، پس از حدود پنج سال به جزای عمل خود رسیدند.(1) مختار هر یک از آنان را به همان صورتی که امام یا بنی هاشم و یا اصحاب او را به شهادت رسانده بودند، به قتل رساند(2) و هر یک از آنان که موفق به فرار شدند، خانه های شان را منهدم کرد.(3)
کسانی که به هر نحوی با سیدالشهدا علیه السلام مخالفت کردند، مورد لعنت رسول الله صلی الله علیه و آله قرار گرفتند.(4) و در آخرت، قاتلین او از شفاعت جدّ بزرگوارش محروم خواهند بود.(5)
ص:100
این عدّه، از سیاه لشکرها گرفته تا کسانی که موجب جراحت و شهادت امام علیه السلام و یارانش بودند، همواره مورد لعن امام صادق علیه السلام قرار گرفتند.(1)
در منزل ثعلبیه، حضرت سیدالشهدا علیه السلام به خدا سوگند یاد کرد و گفت که گروه ستمکار مرا خواهند کشت و خداوند لباس ذلت و نابودی بر آنان می پوشاند و کسی را بر آنان مسلط می کند تا خوارتر از قوم سبأ که زنی با ریختن خون و غارت اموال شان بر آنان حکومت کرد، بنماید.(2)
بعد از واقعۀ عاشورا هیچ یک از کسانی که امام حسین علیه السلام و یارانش را کشتند، آسایش نداشتند و عموم آنان در مدت کوتاهی کشته شدند یا به بلا و بیماری که به سبب آن در جامعه مفتضح و بی آبرو شدند، مبتلا گردیدند.(3)
ص:101
ص:102
ص:103
ص:104
پدرش به شام رفت و معاویه او را در سال 53 به حکومت خراسان فرستاد. او دو سال آن جا بود؛ سپس در سال 55 والی بصره شد.(1) او بغض شدیدی نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام داشت. ابن زیاد زمان معاویه، چهار مسجد در بصره ساخت تا بغض حضرت علی علیه السلام در دل های مردم بصره بیشتر شود.(2)
ص:106
در سال 60 هجری قمری، یزید امارت همۀ عراق (بصره، کوفه و برخی شهرهای دیگر) را به او داد؛ ولی در کوفه مستقر شد.
او برای آغاز حکومت در کوفه، میثم تمار را به شهادت رساند. بیست سال قبل از شهادت میثم، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام دربارۀ او به میثم چنین فرمود: «مردی خشن و زناکار، فرزند زن فاجری به نام عبیدالله بن زیاد تو را دستگیر و اعضای بدنت را قطع می کند و به قتل می رساند».(1)
پس از آن، عبیدالله خون بسیاری از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام را به زمین ریخت. او 28 سال داشت، که دستور قتل امام حسین علیه السلام را داد، و واقعۀ دردناک کربلا به امر او انجام شد.(2)
عبیدالله مرکز حکومت خود را در عراق به بصره منتقل کرده بود که یزید بن معاویه بر اثر بیماری از دنیا رفت. اهل بصره علیه او شورش کردند و عبدالله بن حارث را امیر خود نمودند. عبیدالله شبانه و با لباس زنانه(3) فرار کرد و به شام رفت.(4) او در ایام خلافت عبدالملک بن مروان، به عراق که تحت حکومت زبیریان بود، هجوم آورد و با شکست به شام گریخت. سپس دوباره با لشکری به عراق برگشت که دورۀ امارت مختار بود. جنگ بین او و ابراهیم اشتر (سردار
ص:107
لشکر مختار) در منطقه ای به نام خازر، اطراف موصل پیش آمد. لشکر او در این جنگ متفرق و خودش کشته شد.(1) ابراهیم اشتر، سر او را نزد مختار فرستاد و او هم آن را به مدینه نزد علی بن الحسین علیه السلام فرستاد. حضرت با دیدن سر او سجده کرده و خدا را به خاطر گرفتن انتقام خون پدرش، شکر کرد.(2) نکتۀ قابل تأمّل آن است که او روز عاشورا و در سال 67 هجری، شش سال بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام در سنّ 36 سالگی کشته شد.(3)
او فرزند سعد بن ابی وقاص است.(4) روزی امیرالمؤمنین علیه السلام بر فراز منبر فرمودند: «قبل از آن که مرا از دست بدهید، سؤال کنید که پاسخ آن را خواهید
ص:108
گرفت». سعد بن ابی وقاص سخن آن جناب را به مسخره گرفت و گفت تعداد موهای سر من چند عدد است؟ مولا فرمودند: «دوستم رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر سؤال تو را به من داده بود؛ در سر و ریش تو مویی نیست، مگر آن که در پای آن شیطانی لانه کرده است.(1) سپس از خباثت خانوادگی او و فرزندش عمر بن سعد خبر داد و فرمود: «در خانۀ تو بزغاله ای است که فرزندم حسین علیه السلام را خواهد کشت».(2)
ص:109
بر عموم مردم شخصیت بی نظیر امیرالمؤمنین علیه السلام معلوم بود و علم آسمانی او بر احدی پوشیده نبود؛ کسی که او را به تمسخر می گیرد، بیش از آن که مبتلای به حسادت باشد، نماد شجرۀ خبیثه ای است که ریشۀ آن در عمق طینت خبیث نسل های گذشتۀ او وجود دارد. چنین کسی پدر عمر بن سعد است که قاتل ولیّ خدا حضرت سیدالشهدا علیه السلام می شود.
عبدالله بن شریک عامری می گوید: «قبل از شهادت امام حسین علیه السلام هر گاه عمر بن سعد از درب مسجد وارد می شد، از اصحاب حضرت علی علیه السلام که سخنان او را به یاد داشتند، می شنیدم که می گفتند این فرد قاتل حسین بن علی علیه السلام است».(1)
چند سال قبل از حادثۀ عاشورا، روزی عمر بن سعد به امام حسین علیه السلام گفت که مردمان سبک مغزی در گذشته (اصحاب علی علیه السلام) می گفتند که من تو را می کشم. امام فرمود: «آنان نادان نبودند، بلکه بسیار دانا بودند؛ اما تو بعد از کشتن من از گندم ری نخواهی خورد».(2)
پس از شهادت مسلم بن عقیل و سرکوب جنبش شیعیان کوفه، عبیدالله به فکر جلوگیری از قیام حسینی افتاد. روبه رو شدن با فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله کار بزرگی بود که هر کس جرأت آن را نداشت. یافتن فردی برای انجام این عمل
ص:110
خطرناک، فقط از عهدۀ سیاست عبیدالله برمی آمد. عمر بن سعد با پیشینۀ بی مهری در خانواده به خاندان علی بن ابی طالب علیه السلام - فرد مورد نظر او بود. عبیدالله، مقابله با امام حسین علیه السلام را شرط رسیدن به حکومت ری قرار داد و پسر سعد را با آن تطمیع کرد. هر چه ابن سعد نزد پسر مرجانه عذر آورد، پذیرفته نشد. او فرصت خواست تا در این باره بیندیشد.(1) هر کس از آن باخبر شد، عمر سعد را از این عمل شنیع نهی کرد.(2) اما اگر او قتال با حسین علیه السلام را نمی پذیرفت، علاوه بر منتفی شدن ولایت ری، جانش هم به خطر می افتاد و خانه اش منهدم می شد؛(3) بنابراین، چند روز پس از آن جنگ با امام حسین علیه السلام را پذیرفت(4) و در تحقق آن هیچ کوتاهی نکرد. وقتی که امام علیه السلام در کربلا مستقر شد، کسی جرأت تعرّض به او را نداشت تا این که عمر بن سعد، خود حمله به حرم حسینی را آغاز کرد.(5)
ص:111
پس از شهادت امام علیه السلام به او گفتند حکومت ری را بر قتل پسرعموی خود ترجیح دادی؟ جواب داد: «قتل او قضای الهی بود.(1) من او را نصیحت کردم؛ اما او نپذیرفت تا آن شد».(2)
عمر بن سعد بعد از دستگیری، به امر مختار و به دست یکی از فرماندهان او به نام کیسان، گردنش زده شد(3) و سر او و فرزندانش را بر نیزه زدند و سپس در آتش انداختند.(4) مختار، سر او را نزد علی بن الحسین علیه السلام فرستاد. امام علیه السلام خداوند را بسیار شکر و مختار را دعا کرد.(5)
ص:112
در جنگ صفین در لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام با معاویه جنگید و به دست ادهم بن
محرز مجروح شد؛(2) اما ریشه های خصایص رذیله و خبیث با گذشت زمان در او قوّت یافت تا آثارش در واقعۀ عاشورا بروز کرد. او بددهان، بی ادب(3) ، فوق العاده نادان نسبت به معارف دین(4) و خالی از غیرت و حمیّت بود.(5) جاه طلبی های او موجب شعله ور شدن جنگ علیه امام حسین علیه السلام شد. مذاکرات چند روزۀ امام با عمر بن سعد در کربلا نتایج مطلوبی در پی داشت و خبر آن به عبیدالله در کوفه رسید.(6)
ص:113
شروط امام، نزدیک به تأیید عبیدالله بود(1) که شمر دخالت کرده و به او گفت: «عمر بن سعد از روی ضعف با حسین علیه السلام سخن می گوید. اگر بنابر خواستۀ پسر سعد، حسین را رها کنی، فرصت خواهد یافت تا یارگیری کند و در موضع قدرت قرار بگیرد و بر تو مسلط شود. پس او را دستگیر کرده و بر بیعت با یزید وادار کن. سپس اگر خواستی او را عقوبت یا عفو نما».(2)
تأثیر سخنان شمر چنان بغضی در دل امیر کوفه ایجاد کرد که او در نامۀ خود، بیش از قتل امام را از عمر سعد طلب کرد. او لگدمال کردن پیکر مطهر امام علیه السلام با اسبان را هم خواست.(3) قصد شمر با دخالت در جریان این فتنه، کنار
ص:114
زدن عمر بن سعد و گرفتن جای او بود. شمر، عصر تاسوعا با هزاران سرباز به کربلا رسید و نامۀ امیر کوفه را مبنی بر جنگ با امام یا سپردن فرماندهی لشکر به شمر، به پسر سعد داد.(1)
روز عاشورا، حضرت سیدالشهدا علیه السلام با دیدن شمر، از نام او سؤال کرد و پس از شنیدن نام او، تکبیر گفت و آن گاه از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیثی را نقل کرد که فرمود: «سگ درنده ای را می بینم که خون اهل بیت مرا می لیسد».(2)
در میان فرماندهان لشکر کوفه(3) ، او بیش از دیگران به فکر صدمه زدن به(4)
ص:115
امام بود. و حرم نبوی از جانب او آسایش نداشتند.(1)
هرگاه امام علیه السلام و یارانش به قصد موعظۀ کوفیان لب باز می کردند، شمر و برخی دیگر با توهین، سخن آنان را قطع می کردند.(2)
کوفیان جرأت قتل امام را نداشتند؛ اما شمر آنان را تحریض کرد تا در لحظات آخر به فرزند پیامبر حمله کنند و کار جنگ را به پایان برند.(3)
عبیدالله، به منظور آزار اهل بیت نبوی، شمر را در مسیر کوفه تا شام همراه آنان کرد که با سنگ دلی و بی رحمی آنان را مورد اذیت وآزار قرار دهد.(4)
او پنج سال بعد از واقعۀ کربلا و در زمان استقرار دولت مختار، در حالی که از کوفه فرار کرده بود و به بصره می رفت، تحت تعقیب مأموران مختار قرار گرفت و کشته شد.(5)
ص:116
او در میان شیعیان کوفه دارای نفوذ بود و در دوران خلافت معاویه، نفوذ او
در خدمت زیاد و فرزندش عبیدالله قرار گرفت تا خالص ترین شیعیان با مکر او، به دست حکومت جور به شهادت برسند. حجر بن عدی، یار باوفای امیر المؤمنین علیه السلام با سیاست و محاصرۀ محمد بن اشعث که با او هم قبیله بود، به دام زیاد بن ابیه افتاد و پس از انتقال به شام، به دستور معاویه به شهادت
ص:117
رسید.(1) پس از آن، در اشعار شاعران کوفه خیانت ابن اشعث به حجر منعکس شد.(2)
با ورود عبیدالله به کوفه، محمد بن اشعث از جمله کسانی بود که به او پیوست و همه جانبه او را حمایت کرد و عبیدالله را صاحب اختیار و شایسته در امور مردم کوفه دانست.(3) او به همراه کثیر بن شهاب، قَعْقَاع بن شَور دُهلی و شبث بن رِبْعی، در معابر عمومی کوفه می ایستاد و مردم را از حمایت مسلم بن عقیل برحذر می داشت و با فریاد خود، کوفیان را از آمدن لشکر شام می ترساند.(4) محمد بن اشعث، به محض افشای مخفی گاه مسلم بن عقیل، با هفتاد نفر از مردان قبیلۀ قیس، برای دستگیری او اقدام کرد(5) و به او امان داد تا خود را تسلیم کند؛(6) اما پس از غلبه، او را تحویل عبیدالله داد. عبیدالله، امان دادن ابن اشعث را نپذیرفت(7) و مسلم را به شهادت رساند.
ص:118
ابن اشعث با امان دادن به هانی بن عروه هم، او را فریب داده و به نزد عبیدالله برده بود.(1) پس از آرام شدن نهضت در کوفه محمد بن اشعث از عبیدالله تقاضای آزادی هانی را کرد؛ اما تأثیر نداشت و هانی را به شهادت رساند.(2)
ابن اشعث روز عاشورا، به امام حسین علیه السلام گفت: «تو را به آتش جهنم خبر می دهم». امام پاسخ داد: «من به ملاقات پروردگارم نایل می شوم». سپس حضرت نام او را پرسید؛ او گفت: «من محمد بن اشعث هستم».(3)
در زمان قیام مختار او در تکریت بود.(4) مختار به عبدالرحمن، پسر محمد بن اشعث که از یاران مختار بود، گفت: «من قصد دارم کسی را برای دستگیری پدرت مأمور کنم؛ زیرا او در قتل حسین بن علی علیه السلام مشارکت داشته و در روز عاشورا به فرزند پیامبر توهین کرده و گفته است ای حسین! چه قرابت و نسبتی با رسول خدا صلی الله علیه و آله داری که ما نداریم؟ و منکر فضیلت حسین شده است».(5) عبدالرحمن از مختار اجازه گرفت تا پدرش را نزد او بیاورد. پس به تکریت رفته و با او دربارۀ تسلیم شدن سخن گفت. ابن اشعث به امید وساطت فرزندش به کوفه آمد. چون مقدمات انتقام از قاتلین امام علیه السلام فراهم
ص:119
نبود، مختار به او امان داد.(1) در دوران انتقام مختار، او به بصره نزد مصعب بن زبیر فرار کرد. مختار خانۀ او را در محلۀ کنده خراب کرده و خانۀ حجر بن عدی را که به دست زیاد خراب شده بود، در همان محل تجدید بنا کرد.(2) محمد بن اشعث از طرف مصعب والی موصل شد.(3) وقتی عامل مختار به موصل رفت و ابن اشعث توان جنگ با او را نداشت، از آن جا گریخت.(4) پس از مدتی، او به همراه لشکر مصعب به جنگ مختار آمد و در جنگ کشته شد.(5)
محمد بن اشعث، به خلفا و امرای بنی امیه خدمت فراوان کرد؛ اما در نزد همۀ آنان بی اهمیت و بی ارزش بود. ابن اشعث، به همراه احنف بن قیس در شام با معاویه ملاقات کرد. وقتی خواست در کنار احنف بنشیند، مورد اعتراض معاویه قرار گرفت که تا احنف ننشسته است، حق جلوس نداری.(6) نزد عبیدالله هم برای مسلم و هانی بن عروه طلب بخشش کرد؛ ولی با جسارت و توهین عبیدالله روبه رو شد.(7)
ص:120
او یکی از کسانی بود که در قتل امام حسین علیه السلام شرکت داشت و در بعضی از روایات قاتل آن حضرت، سنان بن انس نخعی معرفی شده است. او زورمند بود؛ ولی مردم او را بسیار احمق می دانستند.(1) کارهایی که عقلا نمی کردند، او به راحتی با اندکی تحریک دیگران و بدون آن که فکر کند، آن را انجام می داد.(2) او با تشویق شمر بن ذی الجوشن، بر جدا کردن سر مطهّر و اطیب سید الشهدا علیه السلام از پیکرش جرأت یافت.(3) مردم به او گفتند تو فرزند فاطمه و بزرگ عرب را کشتی. پس برو نزد فرماندهانت تا أجرت را بگیری، اگرهمۀ أموال خود را به تو دهند کم است. پس سوار بر اسب شد به سوی خیمۀ عمرسعد رفت و فریاد زد من کسی را که دارای بهترین پدر و مادر بود را کشتم، عمرسعد که از تاثیر سخن ابن سنان بر سربازان خود هراسناک شده بود، گفت حقیقتاً او دیوانه است پس او را نزد من آورید، سپس با چوب دستی خود او را زد وگفت: ای دیوانه چرا چنین سخن می گوئی اگر عبیدالله بن زیاد سخن تو را بشنود گردنت را می زند.(4)
ص:121
او از انتقام مختار جان سالم به در برد و به بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پناه برد. مختار خانۀ او را در کوفه منهدم کرد.(1) اموال او چون کافر حربی، غارت شد. سنان پس از سقوط مختار به کوفه برگشت و مورد احترام بنی امیه قرار گرفت. چند سال بعد روزی حجاج بن یوسف، امیر خون آشام کوفه در مجلس عمومی گفت: «هر کس کار بزرگی انجام داده، برخیزد و بگوید». سنان برخاست و گفت: «من حسین را به قتل رسانده ام». حجاج او را بسیار تشویق کرد. بعد از آن که به خانه برگشت، زبانش بند آمد و لال شد و قوّۀ تدبیر او که بسیار ضعیف هم بود، به طور کامل زایل شد؛(2) طوری که در هر جا غذایی
ص:122
می خورد، همان جا هم قضای حاجت می کرد. او پانزده روز بعد از این جریان از دنیا رفت.(1)
ص:123
ص:124
ص:125
ص:126
تربیت مستقیم امیرالمؤمنین، امام حسن مجتبی و حضرت ابی عبدالله علیهما السلام قرار داشتند و به لحاظ داشتن خصوصیات بی نظیر، می توان آن ها را بزرگ ترین و مهم ترین اصحاب امام حسین علیه السلام برشمرد.
ریشه های نسل هاشمی به انسان های باکرامت و بلندهمت که هرگز غبار شرک و بت پرستی دامن آنان را نگرفت، برمی گردد. بنی هاشم که اولاد ابراهیم علیه السلام هستند، نقیبان بشر در هر دورۀ تاریخ بودند. اجداد بنی هاشم در نجات بشر و یاری رساندن به مظلومان در طول تاریخ همت کرده و آنان را از هرگونه تعرض از ناحیۀ ظالمان صیانت کرده اند.(1) احساس اصالت و ریشه، از طریق صُلب های انسان های شجاع و کریم در اعماق تاریخ تا ابراهیم، حضرت سیدالشهدا علیه السلام را بر آن داشت تا بیعت با زناکاران ظالم را نپذیرد و مرگ را بر آن بیعت خوارکننده، گوارا قلمداد کند. صبح روزی که امام علیه السلام به شهادت رسید، کلماتی به مردم کوفه فرمود، از جمله آن که: «هیهات منا الذلة یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و أنوف حمیة و نفوس أبیة من أن نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام؛ بیعت با یزید ذلتی است که خداوند و رسول او و مؤمنین و دامن های پاک و پاکیزه و طینت های بزرگوار و ارواح بلند، برای ما اهل بیت نخواسته اند تا به خاطر آن از مرگ فرار کرده و تن به اطاعت انسان های فرومایه و پست بدهیم».(2)
ص:128
اصلاب شامخه و ارحام مطهره، بستر تولّد آنان بوده است(1). محیط تربیتی طالبیّین، بیوتی بود که آثار وحی و حضور جبرییل در آن مشهود بود(2). کودکان شیرخوار و نابالغ بنی هاشم، همان مقام را نزد خداوند دارند که مردان رشید آنان دارند. تجلی معنویت در بیوت بنی هاشم بیش از ظواهر مادی آن بود. تولد نوزادانی که رشد جسمانی آنان تحت تأثیر رشد روحانی و معنوی شان باشد، مکرّر اتفاق افتاد است. حضرت زهرا علیها السلام در هر روز خود، یک هفتۀ افراد عادی و در هر هفته به اندازۀ یک ماه آنان رشد جسمی داشت.
حضرت امام حسین علیه السلام در چند روز آغازین تولّد، با مکیدن زبان جدّش بی نیاز از شیر هر زنی بود.(3)
ص:129
در کربلا اغلب آنان دورۀ جوانی را سپری می کردند.(1) سنّ عموم آنان کمتر از عمر امام علیه السلام بود. علی رغم عمر کوتاه، از عقل و معرفت سرشاری بهره مند بودند و در کارهای بزرگ شرکت می کردند؛ به همین دلیل، عموم مردان شان غیر از محمد بن حنفیه با امام از مدینه خارج شدند و در نهضتش شرکت کردند.(2) پیش از خروج از مدینه حضرت به محمد بن حنفیه فرمود: «إنی قد عزمت علی الخروج إلی مکة و قد تهیأت لذلک أنا و إخوتی و بنوإخوتی و شیعتی و أمرهم أمری و رأیهم رأیی؛ من تصمیم سفر به مکه را دارم و برادرانم و فرزندان برادرم (اولاد امام حسن علیه السلام) و جمعی از شیعیانم با من هستند. تصمیم آن ها، همان تصمیم من و انتخاب شان همان انتخاب من است».(3)
البته خاندان ابی طالب، هر یک دارای مراتب متفاوت بودند و این تفاوت از سخنان امام علیه السلام که دربارۀ آنان گفته است، معلوم می شود.
عده ای که به منظور رسیدن به مطامع دنیوی، امام حسین علیه السلام را همراهی می کردند، در منزل ثعلبیه، با خبر شهادت مسلم بن عقیل رحمه الله از اطراف امام متفرق شدند و کسی به غیر از بنی هاشم (آل ابوطالب) که از مدینه با او بودند و برخی افراد که به او ملحق شدند، نماند.(4)
ص:130
در طول مسیر مکه تا کربلا، خبرهای نگران کننده و هولناک، مثل شهادت مسلم بن عقیل و بعضی از یاران و حرکت چندین هزار نفری دشمن به سوی امام، نسل پاک ابوطالب را از همراهی مولای شان بازنداشت و هرگز او را تنها نگذاشتند تا به شهادت رسیدند؛ زیرا قیام او را راه بندگی و تقرّب به خداوند دیدند. سخنان آنان با امام در طول مسیر تا لحظۀ شهادت، اعتقاد و ایمان راسخ آنان را نشان می دهد. حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در وصف بنی هاشم که امام حسین علیه السلام را همراهی کردند، فرمود: «اما أهله الادنون من اقربائه، فأبوا و قالوا لانفارقک، و یحزننا ما یحزنک، و یصیبنا ما یصیبک، و انّا اقرب ما یکون إلی اللَّه اذا کنا معک؛ بعد از آن که امام، از آن ها خواست که او را ترک کنند و [به مدینه] برگردند، گفتند ما از تو جدا نمی شویم. با غصه های تو محزون هستیم و با گرفتاری های تو هم مصیبت زده خواهیم بود، وقتی در کنار شماییم، کاملاً به خدا نزدیک هستیم».(1)
کلماتی که حضرت سیدالشهدا علیه السلام دربارۀ آن بزرگواران فرمودند، شاهدی بر جلالت قدر و جایگاه بی بدیل آنان است.
اصرار اصحاب امام حسین علیه السلام بر سبقت بر خاندان ابی طالب در جنگ و نثار جان در دفاع از امام و اهل بیت او، گواه تربیت برتر بنی هاشم است.(2)
زهیر بن قین به امام علیه السلام عرض کرد: «دوست دارم تا هزار مرتبه کشته شوم و زنده شده و دوباره بمیرم تا خداوند به وجود من کشته شدن را از تو و فرزندانت
ص:131
و جوانان اهل بیت تو، دور کند».(1)
ضحاک بن عبدالله مشرقی که همۀ رشادت و کارزار اصحاب را در روز عاشورا دید و آن گاه از امام علیه السلام جدا شد، می گوید: «همۀ اصحاب امام به میدان رفتند و به شهادت رسیدند و کسی غیر از او و اهل بیتش باقی نماندند».(2)
در وصف آنان گفته اند که با حسین بن علی علیه السلام عده ای از اهل بیت او به شهادت رسیدند که در صفات عالی، شبیه آنان روی زمین نبود.(3)
بنی اسد هم در دفن شهدای کربلا رعایت منزلت طالبین را کرده و آنان را در نزدیک ترین مکان به امام علیه السلام و سایر شهدا را بعد از آن ها داخل حایر حسینی دفن کردند.(4) فقط عباس بن علی علیه السلام در مکانی که الآن قبر اوست، کمی دورتر از مضجع امام قرار دارد.
ص:132
آوردن مقتل بعضی از بنی هاشم، شخصیت متعالی آنان را بیشتر بیان می کند:
او فرزند بزرگ امام حسین علیه السلام بود و در میان اصحاب امام، فقط نام او در «زیارت - معتبر - عاشورا» آمده است. بعضی از محققین گفته اند که چون ورود این مأثوره به منظور زیارت شهدایی است که روز عاشورا با ایثار جان خود به شهادت رسیده اند، پس حضرت علی اکبر علیه السلام مورد نظر فقرۀ «السلام... علی علی بن الحسین» است.(1)
حضرت علی اکبر علیه السلام با آن که جوان بود(2) ، وجاهت عمومی داشت و در بین مردم
ص:133
شناخته شده بود.(1) او بسیار خوش اخلاق بود.(2)
روزی معاویه در اوج قدرت به اطرافیانش گفت: «چه کسی به امرحکومت لایق تر است؟» همه گفتند: «تو شایسته ترین هستی». او گفت: «نه، بلکه علی بن الحسین علیه السلام سزاوارترین فرد برای حکومت است؛ زیرا جدش رسول الله صلی الله علیه و آله است و شجاعت و سخاوت در او موج می زند».(3)
به خاطر شخصیت معنوی او بود که روز عاشورا، بسیاری از کوفیان از این که قاتل مستقیم او باشند، اجتناب می کردند.(4) تا ننگ قتل او بر ذمۀ شان نباشد. او همواره در این سفر خطیر مورد اعتماد پدرش بود. در مذاکرات با عمر بن سعد، امام علیه السلام به فرزندش علی اکبر و برادرش عباس اجازه داد تا در کنارش و شاهد گفت وگوی شان باشند.(5) حضرت سیدالشهدا علیه السلام بعضی از اسرار غیبی را که در آغاز حرکت از مکه، مصلحت انتشار آن در بین همۀ همراهان نبود، با او در میان گذاشت.
ص:134
عقبة بن سمعان که غلام حضرت رباب علیها السلام (همسر حضرت اباعبدالله علیه السلام) بود و در طول سفر، همراه کاروان امام بود(1) ، می گوید: «بعد از منزل بنی مقاتل، کلمۀ استرجاع (إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون) را از پدر بزرگوارش شنید. از علت آن پرسید. امام، در جواب فرمود: «خواب سبکی مرا فراگرفت. در رؤیای صادقه دیدم که قومی در حرکت بودند و سواری آنان را تعقیب می کرد و می گفت این جماعت در حرکت هستند و مرگ به دنبال آنان است، فهمیدم مرگ ما نزدیک است».(2) علی اکبر علیه السلام ضمن آن که آرزو کرد ناراحتی پدرش را نبیند، از حضرت پرسید: «آیا ما بر حق نیستیم؟» امام فرمود: «البته که بر حق هستیم». او در پاسخ گفت: «در این صورت، از مرگ نمی هراسیم».(3)
ص:135
در حالی که قبل از رسیدن به کربلا و در منزل «عقبة البطن» حضرت در حضور اصحابش، از شهادت حتمی خود در این راه با آنان سخن گفت.(1)
او حرکت پدرش را کاملاً معرفتی، عقلانی و مورد رضای خداوند می دانست و در حفظ و احیای این حرکت نگران جان خود نبود و اولین مجاهد هاشمی بود که به میدان رفت و مبارزۀ سختی با دشمنان انجام داد.(2) او برای این که در خدمت به پدر بزرگوارش کوتاهی نکرده باشد، در طول سفر از امام علیه السلام دور و از او غافل نمی شد.(3)
تکریم بی نظیر حضرت سیدالشهدا علیه السلام از او، هنگامی که عزم رفتن به میدان داشت، شخصیت عرشی او را ثابت می کند. امام علیه السلام در آن هنگام، اسب خود (به نام لاحق) را به او داد(4) و در حالی که اشک می ریخت و امیدی به زنده ماندن او نداشت(5) ، در سخنان خود ارکان شخصیت او را برگرفته از صفات رسول خدا صلی الله علیه و آله معرفی کرد. حضرت صفات ظاهری و باطنی، لحن کلام و اخلاق
ص:136
و عقلانیت علی اکبر را تحت تأثیر مراتب وحی نبوی برشمرد.(1) شباهت علی اکبر به قدری به رسول الله صلی الله علیه و آله زیاد بود که امام فرمود: «رنج فراق رسول الله را با دیدن علی اکبر علیه السلام جبران می کردیم» و بر این گفتۀ خود، خداوند را شاهد گرفت.(2) امام علیه السلام دشمنان و قاتلین علی اکبر را نفرین کرده و عرض کرد: «خداوندا! برکات زمین را نصیب آنان نفرما و اگر تا به حال به آنان نعمت دادی؛ پس اکنون متفرق شان کن و رابطۀ آنان را قطع فرما و حاکمان را از آنان ناراضی فرما، آنان ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی با ما دشمنی کردند و علیه ما به جنگ پرداختند».(3) سپس خطاب به عمر بن سعد فرمود: «ای عمر بن سعد! خداوند نسل تو را قطع کند و برکت از تو گرفته شود و کسی را بر تو مسلط کند که در بستر تو را بکشد. تو رحم مرا قطع کردی و حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را حفظ نکردی.(4)
ص:137
وقتی مختار، عمر بن سعد را به قتل رساند، پسرش حفص را احضار کرد و از او پرسید: «صاحب این رأس را می شناسی؟» او گفت: «آری، زندگی پس از او را دوست ندارم». مختار دستور داد گردن او را هم زدند. سپس گفت: «قتل پدر در برابر خون پدر و قتل پسر در مقابل شهادت مظلومانۀ علی بن الحسین علیه السلام اگرچه این دو به لحاظ مقام یک سان نبودند. به خدا قسم! اگر اکثر قریش را بکشم، جبران یک انگشت از حسین نخواهد شد.(1) بدین ترتیب نفرین امام علیه السلام نسبت به نسل عمر سعد، محقق شد.
روز عاشورا، در جنگ علی اکبر حادثۀ عجیبی رخ داد. او پس از آن که مدتی جنگید، به سوی امام علیه السلام آمد و گفت: «پدرجان! نزدیک است که تشنگی مرا بکشد و سنگینی شمشیر مرا سخت به زحمت انداخته؛ آیا شما دسترسی به آب دارید؟»(2) امام که آبی برای رفع تشنگی او نداشت، دلش بر او سوخت و شروع
ص:138
به گریستن کرد و ناله اش بلند شد.(1) فرمود پسرم اندکی تاب بیاور و به جنگ ادامه بده؛ به زودی جدّت را ملاقات خواهی کرد که با ظرف آبی تو را سیراب می کند و بعد از آن هرگز تشنه نخواهی شد.(2) پس از آن، دیگر امام، با کسی سخنی نگفت. هنگامی که علی برای آخرین بار از او جدا شد، تاریخ هیچ سخنی از امام علیه السلام نقل نکرده است. این بدین معناست که امام در حالی که شاهد جنگ شایان یادگار وحی، علی اکبر با دشمنان خدا و اصابت شمشیرها و نیزه ها بر بدن او بود، فقط اشک می ریخت و گاهی ناله سر داده و گاهی به گونه ای با خداوند سخن می گفت که کسی چیزی از آن را نشنید؛(3) ولی هرگز
ص:139
چشم از وجود فرزندش برنداشت؛ زیرا به محض سقوط علی از مرکب، خود را به میدان نبرد رساند. و لحظه ای نگاهش را از فرزند خود برنداشت تا به بالینش آمد.(1)
حضرت علی اکبر علیه السلام با کوفیان چنان جنگ شجاعانه ای انجام داد.(2) که ضجۀ آنان بلند شد.(3) چون نتوانستند او را به راحتی از پا درآورند، مُرَّة بْن مُنْقِذ عَبْدِی به کمینش نشست. طولی نکشید که با اصابت خدنگ او، علی اکبر نقش زمین شد. پس از آن، عموم کوفیان به او حمله ور شده و با شمشیرهای خود بدن او را پاره پاره کردند.(4) علی اکبر علیه السلام در حالی که رمقی نداشت، صدای خود را به پدرش رساند و گفت: «خداحافظ ای پدر! می بینم جدّم رسول الله صلی الله علیه و آله را که به تو سلام می رساند و می فرماید در رسیدن به ما عجله کن». آن گاه ناله ای سرداد و جان را تسلیم حق کرد.(5)
ص:140
چند اتفاق در لحظۀ شهادت علی اکبر علیه السلام عمق وابستگی و علاقۀ امام و اهل بیت ایشان به او را نشان می دهد.
نخست آن که امام علیه السلام خود را بر بالین او رساند و با دلی سوزان، صورت مبارک خود را بر صورت او گذاشت(1) و خون او را با کف دست خود گرفت و به سوی آسمان پاشید و هیچ قطره ای از آن به زمین برنگشت.(2)
دوّم جملۀ امام حسین علیه السلام که خطاب به او فرمود: «خداوند بکشد مردمی را که تو را کشتند؛ با کشتن تو چه جرأتی در معصیت خداوند کردند و چقدر در هتک حرمت رسول الله صلی الله علیه و آله بی باک هستند. پسرم! بعد از تو نفرین باد بر دنیا».(3) قبل از شهادت علی اکبر، امام علیه السلام بطور شخصی، افراد را نفرین می کرد اما بعد شهادت، برای اولین مرتبه عموم کوفیان را نفرین کرد.
و سوم بیرون آمدن حضرت زینب علیها السلام از خیمه و دویدن به طرف قتلگاه علی اکبر علیه السلام که فریاد می زد: «ای وای برادرم! ای وای پسر برادرم!»(4) خارج شدن آن حضرت از خیمه ها، در آن روز پرمصیبت که به درخواست امام علیه السلام تا
ص:141
آن ساعت از خیمه بیرون نیامده بود، علاقۀ فراوان زینب کبری علیها السلام را به علی اکبر علیه السلام می رساند.
حضور امام علیه السلام موجب شد که زینب کبری، عمّۀ علی اکبر در آن صحنۀ اسفناک تاب بیاورد. حضرت، با دست خود خواهر را نوازش کرد و تسلی داد و او را به خیمه برگرداند.(1) سپس به جوانان بنی هاشم فرمود: «بروید و پیکر برادرتان را به خیمه بیاورید». آنان اطاعت کرده و پیکر علی را آورده و در خیمه ای که محل شهدا بود قرار دادند.(2)
در جمع اصحاب عاشورا، او کسی است که از دو معصوم در فضیلتش کلامی صادر شده است. روزی امام زین العابدین علیه السلام با دیدن یکی از فرزندان عباس اشک از دیدگانش جاری شد و خاطرات پرحزن شهادت پدر و عمویش را به یاد آورد و بصیرت عباس را چنین توصیف کرد: روزی سخت تر از روز حسین علیه السلام نبود که امت رسول الله صلی الله علیه و آله راه اشتباه رفتند و سی هزار نفر از آنان او را محاصره کردند و خونش را به قصد قربت ریختند. به خدا قسم در حالی او را به ظلم و جنایت کشتند که به خطای آن ها هشدار داد و موعظه کرد. امام زین العابدین علیه السلام در ادامه از خداوند برای حضرت عباس علیه السلام طلب رحمت کرد و در وصف شأن او چنین فرمود: «خداوند رحمت کند عمویم عباس را که خود
ص:142
را فدای برادرش کرد و دست هایش قطع شد و خداوند در عوض آن، دو بال به او مرحمت کرد که با آن در بهشت به همراه ملائکه پرواز می کند». سپس امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «عباس نزد خداوند مقامی دارد که در قیامت، جمیع شهدا به او غبطه می خورند».(1)
امام صادق علیه السلام هم، معرفت و بصیرت عباس علیه السلام را ستود. ایمان او را با استقامت و دفاع او را از برادرش امام حسین علیه السلام جهاد در راه خدا و قتلش به دست کوفیان را شهادت خواند. وی حضور بااخلاص ابوالفضل علیه السلام را در کربلا، همراهی او با حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام نامید؛(2) یعنی او یک قدم جلوتر و یک قدم عقب تر از مولای خود برنداشت.
مانند پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام اهل عبادت بود و بندگی خداوند می کرد و آثار سجده بر چهرۀ او آشکار بود.(3)
ص:143
او در پیش آمدهای نگران کنندۀ این سفر خطیر، خواهران خود، دختران برادرش و سایر زنان حرم را با محبت و ادب سرشار، آرام می کرد.(1)
آن قدر در ساعات شب و روز برای عموم اصحاب به ویژه زنان و کودکان آب آورد که ملقب به سقا شد.(2) به هنگام جنگ، در رجزهای خود به سقاّیی حرم برادرش افتخار می کرد(3) و در امر سقایت و آب آوری، خیلی از اوقات هم با دشمن درگیر شد و جانش به خطر افتاد.(4)
بعضی از اصحاب به اذن امام علیه السلام کوفیان را مکرّر نصیحت کردند؛ اما در
ص:144
مذاکرات مهم با لشکر کوفه که نیاز به شخصی بانفوذ و مؤثر بود، عباس بن علی علیه السلام نمایندۀ خاص امام بود.
بعد از نماز عصر روز تاسوعا، عمر بن سعد فرمان جنگ صادر کرد و کوفیان آمادۀ حمله به امام علیه السلام و اهل بیتش شدند که تا قبل از تاریکی شب، کار را تمام کنند. عباس علیه السلام متوجه شد و خبر آن را به برادرش رساند. امام علیه السلام به قمر بنی هاشم فرمود: «برادرم! سوار بر مرکب شو و برو به آنان بگو از ما چه می خواهید؟» این دستور را امام علیه السلام با جملۀ «یا عبّاس! إرکب بنفسی أنت؛ ای عباس! سوار شو جانم فدایت». بیان فرمود که علاقۀ شدید حضرت به برادرش عباس را معلوم می کند.(1)
غیر از آن روز، هرگز این جمله در ایام امامت امام علیه السلام از او شنیده نشده بود. عباس به همراه زهیر و حبیب بن مظاهر و بیست نفر از اصحاب نزد عمر بن سعد و فرماندهان او رفت و پیغام برادرش را داد. آنان گفتند که قصد جنگ با حسین را دارند. او از عمر بن سعد و کوفیان خواست تا فرصت دهند، پاسخ آنان را به امام علیه السلام برساند. سپس برگشت و ماجرا را به امام گفت؛ در حالی که سایر همراهان او ماندند و به نصیحت کوفیان پرداختند.(2) امام علیه السلام به عباس فرمود: «هر چه می توانی و استطاعت داری، امشب را از آنان مهلت بگیر و
ص:145
آن ها را متوقف کن تا شبی را به عبادت، استغفار و تلاوت قرآن بگذرانیم».(1) عباس به نزد لشکر عمر بن سعد برگشت و با قاطعیت به آنان گفت: «حضرت اباعبدالله علیه السلام از شما خواسته است، برگردید تا امشب را به امور خویش مشغول باشد؛ زیرا او نیاز به گفت وگوی بیشتری دارد. فردا در ملاقاتی با شما معلوم می شود که اگر راضی به خواستۀ شما شدیم، آن را تحقق می بخشیم و اگر نپذیرفتیم آن را ردّ خواهیم کرد».(2)
ادب او اجازه نمی داد بدون نظر امام علیه السلام رأی بدهد؛ اگر چه مطلب برای او روشن بود. همیشه بعد از اتمام مذاکره، از اهل کوفه فرصت می گرفت تا رأی نهایی را از پسر فاطمه علیها السلام بپرسد.(3)
ص:146
در همان روز، شمر بن ذی الجوشن، او و برادرانش (فرزندان امّ البنین) را صدا کرد. آنان پاسخش را ندادند، امام به آنان فرمود: «اگر چه او فاسق است، اما جوابش را بدهید؛ زیرا او از بستگان شماست».(1) آنان گفتند: «چه می خواهی؟» او گفت: «شما برادران، از تعرض لشکر عبیدالله در امان هستید». عباس و برادرانش در پاسخ گفتند: «خداوند تو و امان نامۀ تو را لعنت کند؛ آیا ما در امان باشیم و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله در امان نباشد» و آن را نپذیرفتند.(2) آنان امنیت واقعی خود را در امنیت ولیّ زمان خود می دیدند و نبودن آن حضرت برای آنان ناأمنی واقعی بود.
شب عاشورا که امام علیه السلام از همراهان خود خواست او را تنها بگذارند و بروند، عباس برخاست و چنان ابراز وفاداری به مولایش کرد که نظیر ندارد. او گفت: «نمی رویم تا بعد از تو باقی نباشیم، خداوند فرصت جدا شدن از تو را هرگز به ما ندهد».(3)
ص:147
بعد از او، سایر طالبیین در اظهارات خود جملات او را تکرارکردند.(1) روز عاشورا پرچم نهضت که نشانۀ عزت و استقامت لشکر ولیّ زمان بود، به دست باکفایت عباس علیه السلام به اهتزاز درآمد.(2)
از آغاز روز عاشورا، عباس در کنار امام علیه السلام حاضر بود و به هر سو که امام می رفت، او هم به آن سمت می رفت و لحظه ای از برادر بزرگوارش غافل نبود.(3)
تله های جنگی که دشمن با جمعیت زیادش آن ها را برای یاران امام علیه السلام به وجود می آورد، به دست باکفایت ابوالفضل علیه السلام خنثی می شد. روز عاشورا چهار نفر از اصحاب امام در حلقۀ محاصرۀ دشمن گرفتار شدند. سایر یاران امام علیه السلام به دلیل دوری از آنان، امکان یاری رساندن به ایشان را نداشتند که با شهامت یک تنۀ جناب عباس علیه السلام حلقۀ محاصره شکسته شد و آنان نجات یافتند.(4)
آن حضرت، روز عاشورا به برادران خود عبدالله، عثمان و جعفر که مادرشان ام البنین بود، گفت: «شما اولادی ندارید؛ پس پیش تر قدم به میدان جنگ
ص:148
گذارید تا با چشمان خود ببینم که خویش را برای خدا خالص کرده اید». سپس عبدالله و عثمان یکی پس از دیگری به میدان رفتند و پس از دفاع شجاعانه از فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله با ضربه های هانی بن ثبیت حضرمی به زمین افتادند. جعفر، بعد از آن دو به جنگ پرداخت که خولی بن یزید اصبحی با تیری او را از پا درآورد و مردی از بنی دارم، بلافاصله سر از بدنش جدا کرد.(1) عباس بن علی علیه السلام با تشجیع برادرانش به دو هدف اساسی رسید: یکی این که با تحمل مصیبت برادرانش به اجر بزرگی رسید و دیگر آن که اطمینان یافت که فرزندان مادرش (برادرانش) از سعادت ابدی محروم نشده و امام را تنها نگذاشته اند.
عطش شدیدی همۀ حرم و حضرت سیدالشهدا علیه السلام را فراگرفت از اصحاب فقط جناب عباس مانده بود. امام علیه السلام به قصد آب، آهنگ فرات کرد. جناب عباس علیه السلام طبق معمول برادر را در این امر یاری کرد و همراه او شد. مردی از بنی دارم فریاد زد: «بین حسین و آب مانع شوید تا دسترسی به آن پیدا نکند». نفرین امام علیه السلام او را خشمگین کرد. او تیری را به طرف حضرت رها کرد که بر گلوی او نشست. امام علیه السلام تیر را بیرون آورد و دست خود را زیر گلو قرار داد تا از خون پر شد و سپس آن را [به سمت آسمان] پاشید و عرض کرد: «خداوندا!
ص:149
از آنچه با فرزند پیامبرت می کنند به تو شکایت می کنم». سپس به جایگاه خود برگشت در حالی که سخت تشنه بود.(1) آن گاه کوفیان با محاصرۀ عباس، او را از برادرش جدا کردند؛(2) اما او به تنهایی و دور از برادرش جنگید(3) و دشمنان را متفرق ساخت.(4)
هنگام دفاع از برادرش حسین بن علی و حمله به دشمن، رجزهای او سراسر ایمان، معرفت، شجاعت، ایثار و وفاداری بود. فرازهای رجز او چنین بود: «هراسی از مرگ ندارم تا در میان مردان جنگجو فرو روم. من عباسم هر صبح سقایی می کنم تا جانم فدای آن برگزیدۀ پاک الهی (حسین) شود. اگر دست راستم را هم قطع کنید؛ من از دینم و امام راست گو و صاحب یقین که نوۀ نبی است، حمایت می کنم».(5)
ص:150
چنان در جنگ با ذکاوت و شجاع بود که کوفیان نمی توانستند به راحتی با او روبه رو شوند و همۀ ضربه های تأثیرگذاری را که به او زدند، مربوط به یک نفر نبود. وقتی که او خسته و در جنگ بسیار ضعیف شده بود، با تعداد بسیاری از افراد، راه را بر او بستند(1) و با گذاشتن کمین، قدرت مقابله با او را پیدا کردند.
زَیْد بْن وَرْقَاء جُهَنی از پشت درخت نخلی بیرون آمد و دست راستش را از بدنش جدا کرد. حکیم بْن طُفَیْل نیز دست چپ او را قطع کرد.(2)
بعد از آن که بدنش با اصابت شمشیرها، نیزه ها و تیرهای دشمن پر از جراحت های شدید شد و توانش را از دست داد، ایستاد و حرکتی نکرد.(3) در آن لحظه بود که حکیم بن طفیل جرأت یافت تا عمودی بر کمر او بزند. آن ضربه، عباس را از اسب روی زمین انداخت و او را به شهادت رساند.(4)
ص:151
امام حسین علیه السلام با دیدن پیکر بی جان برادرش عباس بسیار گریست(1) و فرمود: «اکنون کمرم شکست و چارۀ کار از دستم خارج شد».(2)
این جمله از هیچ ولی ای از اولیای الهی شنیده نشده است و فقط حضرت سیدالشهدا علیه السلام در وقت شهادت جناب عباس این جمله را فرمود. چرا که هیچ یک از اولیا و انبیای گذشته و هیچ یک از اولیا در آینده، مدّبر و چاره سازی مانند عباس نداشتند و نخواهند داشت که با از دست دادن او چنین کلماتی را بگوید.
عباس شجاعت را با عقل، قدرت را با تدبیر، ایمان را با وفا، اطاعت را با ادب و رأفت را با صلابتِ وجودش در هم آمیخته بود و خاطر دشمن با شهادت عباس نسبت به پیروزی آسوده شد؛ زیرا حضور شجاعانی مثل او در اردوی امام حسین علیه السلام آنان را نگران پیروزی زودرس می کرد. پس از شهادت عباس، لباس و سایر اشیای او را حکیم بن طفیل غارت کرد.(3)
امام صادق علیه السلام ضمن آن که توصیه به زیارت عباس فرموده، به صفات تسلیم محض بودن او نزد امام علیه السلام و وفاداری او، در آن زیارت اشاره کرده است.(4)
ص:152
قاسم بن أصبغ قاتل عباس را می بیند که سر او را به گردن اسب خود آویخته و زانوهای اسب به سر مطهر او اصابت می کند. پس به پدرش می گوید: «ای کاش سر را بالاتر می بست. نمی بینی که زانوهای اسب باعث لطمه به سر آن جناب شده است». پدر می گوید که پسرم مصیبت مرا شدیدتر مکن.(1) ابن نباته گفته است که رأس مطهر حضرت عباس علیه السلام را به همان حالت که برگردن اسب قاتلش آویزان بود، به شهر کوفه وارد کردند.(2)
پس از واقعۀ کربلا، قاسم به شخصی از طایفۀ بنی دارم گفت: «پیش از این تو را با روی سفید و زیبا دیده بودم، حال تو را نشناختم، چرا رنگ صورتت تغییر کرده؟» او در جواب گفت: «جوانی را که با حسین به کربلا آمده بود و آثار سجدۀ بسیار و عبادت بین دو چشم او هویدا بود، به قتل رساندم. از آن روز، شب ها در خواب به سراغم می آید و گریبانم را گرفته، سوی جهنم کشانده و مرا در آن می سوزاند. پس صیحه می زنم، به طوری که همه می شنوند». در آخر گفت آن جوانی را که کشتم، عباس بن علی علیه السلام بود.(3)
ص:153
فرزندان عباس تا چند نسل، از یاوران ائمه علیهم السلام و از عالمان بزرگ بودند. عبیدالله بن علی بن ابراهیم بن الحسن بن عبیداللّه بن العباس بن علی علیهم السلام یکی از آن هاست که از محدّثین قرن سوم بود.(1)
مسلم فرزند عقیل برادر حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام است که هجده سال از عمر خود را با پدر سپری کرده بود.(2) وی، از بنی هاشم و پسرعموی امام حسین علیه السلام بود. امام به او اعتماد کامل داشت و بسیاری از امور مهم را به او واگذار می کرد.(3)
روزی علی علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: «یا رسول الله! آیا عقیل را دوست داری؟» پیامبر خدا فرمود: «آری، او را یک بار به خاطر خودش و یک بار
ص:154
هم به خاطر علاقۀ به ابوطالب دوستش دارم. به درستی که فرزند عقیل در راه فرزند تو کشته می شود. مؤمنین بر او گریه می کنند و ملائکه بر او درود و صلوات می فرستند».(1)
مسلم بن عقیل تنها صحابۀ حسینی است که در فضیلت او به طور خاص از رسول خدا صلی الله علیه و آله کلامی وارد شده است.
بعد از آن که شیعیان کوفه اطلاع یافتند امام علیه السلام در مکه مستقر است، نامه به او نوشتند و اعلام کردند با والی کوفه که از طرف یزید بن معاویه تعیین شده، نماز جمعه نمی خوانند تا امام حسین علیه السلام خود را به کوفه برساند و امور را به دست گرفته و آن جا را از ظلم و جور بنی امیه پاک کند. امام علیه السلام در پاسخ کوفیان، جناب مسلم را به عنوان نمایندۀ خود به کوفه فرستاد تا او را از واقعیت دعوت کوفیان مطلع کند.(2)
ص:155
امام حسین علیه السلام او را به شیعیان کوفه، برادر و در میان اهل بیت خویش ثقۀ خود معرفی کرد.(1) تعبیر امام علیه السلام به ثقه، با توجه به آن که در میان اهل بیت حضرت مردان شایسته کم نبودند، به این معنی بود که مسلم یکی از مطمئن ترین و شایسته ترین افراد در میان اصحابش برای سازمان دهی و آماده سازی شیعیان کوفه بود. مسلم به مدینه آمد و در کنار مزار رسول الله صلی الله علیه و آله نماز خواند و با دوستان خود وداع کرد و دو نفر راهنما برای تشخیص راه، همراه گروه خود کرد.
آن دو راهنما، به منظور نزدیک شدن راه، مسیر بیراهه در پیش گرفته، در نتیجۀ راه را گم کرده، دچار تشنگی فراوان شدند و طولی نکشید که جان باختند. مسلم با آخرین نشانی های دو راهنما و زحمت بسیار، خود را به محلی به نام «مضیق» رساند.(2)
این حادثه، موجب نگرانی مسلم شد و این سفر را مبارک ندید و طی نامه ای به امام علیه السلام وقایع را توضیح داد و در آخر نوشت: «من این پیش آمد را به فال نیک نگرفتم؛ اکنون اگر صلاح بدانید، مرا از این مأموریت معاف دارید و دیگری را به جایم برای انجام این مأموریت بفرستید. والسلام».
امام حسین علیه السلام در پاسخ وی نوشت: «بیم من آن است که چون از مرگ و درگیر شدن با دشمن می هراسی، استعفا کرده ای، باید که دلت را قوی کنی و مأموریتت را چنانچه دستور داده ام به انجام رسانی».
ص:156
مسلم بعد از خواندن نامۀ امام گفت دیگر از خطرها باکی ندارم. پس از آن، او به راه خود ادامه داد تا به کوفه رسید.(1)
حضرت مسلم علیه السلام پس از این که به کوفه رسید و مورد استقبال بزرگان آن شهر از یاران حضرت علی علیه السلام قرار گرفت، و نامۀ امام حسین علیه السلام و اهداف او را برای شیعیان و مردم کوفه تبیین کرد. با مدیریت موفق او دوازده هزار نفر از مردم کوفه با نمایندۀ امام علیه السلام بیعت کردند.(2) او با بررسی آمادگی بیعت کنندگان و استواری آنان، نتایج را به امام گزارش کرد و طی نامه ای، ضمن اعلام بیعت آنان، حضرت را به کوفه دعوت کرد.(3) این نامه، 27 روز قبل از
ص:157
شهادت او (حدود دوازدهم ذی قعده)(1) نوشته شد و سپس عدّۀ دیگری به امام علیه السلام نامه نوشتند.(2) طولی نکشید که رقم بیعت کنندگان به هیجده هزار نفر هم رسید.(3)
مدّتی پس از آن، حضرت سیدالشهدا علیه السلام روز سه شنبه نهم ذیحجه (یوم ترویه) به طرف کوفه حرکت کرد.(4) همان روز هم مسلم به شهادت رسید.(5)
او به تمام معنا مؤمن و پای بند به دستورهای دینی بود و رسیدن به هدف را با هر وسیله ای، خلاف ایمان و اخلاق می دانست. در فرصتی مناسب و باهماهنگی شریک بن اعور (6)(از بزرگان شیعه و علاقه مندان حضرت علی علیه السلام) که بیمار بود، قرار شد که وقتی عبیدالله برای عیادت از شریک به خانۀ هانی
ص:158
آمد، مسلم او را غافل گیر کرده و به قتل برساند. وقت موعود فرا رسید؛ ولی او اقدامی نکرد. پس از رفتن، عبیدالله شریک علت را از مسلم پرسید. او در جواب گفت: «دو چیز مانع شد اول این که هانی راضی به قتل عبیدالله در خانه اش نبود و دوم حدیثی که مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنند که ایمان با ترور و کشتن غافل گیرانه نمی سازد و مؤمن ترور نمی کند». هانی گفت: «به خدا قسم اگر کشته بودی، فاسق و کافری را کشته بودی؛ ولی من کراهت داشتم که این کار در خانه ام انجام شود».(1)
فتنه ها و شایعه سازی های عبیدالله و بعضی از سران کوفه تأثیرش را گذاشت. پس از خروج مسلم و اعلان جنگ او با عبیدالله، زنان کوفه و بعضی از مردان آن ها به میان هوادران مسلم آمدند و به پسر یا برادران خود گفتند که لشکری از شام در راه است که توان مقابله با آنان را ندارید، پس برگردید؛ بدین صورت، بیعت کنندگان با مسلم علیه السلام از اطراف او دور شدند و دست از یاری او برداشتند.
ص:159
در وقت مغرب سی نفر همراه او وارد مسجد شدند و در نماز مغرب، ده نفر با او ماندند و پس از نماز، هیچ کس با او نماند تا او را پناهی دهد و در برابر حملۀ دشمن از او دفاع کند. او به تنهایی از مسجد خارج شد و در کوچه های قبیلۀ «کِنده» با حیرت قدم می زد تا این که به خانۀ زنی به نام «طوعه»(1) رسید.
آن زن مقابل درب خانۀ خود در انتظار فرزندش ایستاده بود. مسلم علیه السلام به او سلام کرد و طوعه جواب سلام او را داد. سپس مسلم از او آب خواست. پس طوعه آب آورد و به او داد. او پس از نوشیدن آب نشست و طوعه ظرف آب را به داخل برگرداند و دوباره به درب خانه برگشت و به مسلم گفت: «ای بندۀ خدا! سیراب نشدی؟» او جواب داد: «سیراب شدم». زن گفت: «پس به نزد خانواده ات برو». مسلم علیه السلام جوابی نداد. طوعه گفت: «ای بندۀ خدا! برخیز که توقف تو در این مکان به مصلحت نیست و من راضی نیستم که این جا بایستی». حضرت برخاست و گفت: «ای امة الله! من در این شهر خانه و خانواده ندارم؛ آیا ممکن است مرا پناه دهی، شاید روزی آن را جبران کنم».(2) زن گفت: «شما کیستی؟» او گفت: «من مسلم بن عقیل هستم؛ این مردم مرا فریب دادند و از خانۀ خود بیرونم کردند». طوعه با تعجب پرسید: «تو مسلم هستی!؟» مسلم گفت: «آری». وقتی آن زن این جواب را شیند، او را به خانه راه داد و اتاق مخصوصی در اختیارش گذاشت و از او پذیرایی کرد. طولی
ص:160
نکشید که پسر طوعه به خانه آمد و رفت و آمد او به آن اتاق نظرش را جلب کرد و با اصرار زیاد علت آن را جویا شد. طوعه پس از آن که پسرش قسم یاد کرد و عهد نمود که از آن به کسی سخنی نمی گوید، حضور مسلم در خانه را به او خبر داد.(1)
ص:161
از سوی دیگر، عبیدالله از طریق جارچیان به مردم امر کرد تا در مسجد تجمع کنند. عبیدالله، پس از آن که نماز مغرب را با مردم به جا آورد، بر فراز منبر قرار گرفت و به مسلم توهین کرد و گفت هر کس او را پناه دهد، امان ندارد و هر کس هم او را دستگیر کند، دیۀ مسلم را به او خواهد داد.(1)
صبح که شد، پسر طوعه از مکان مسلم به عبدالرحمن بن محمد بن اشعث خبرداد.(2) او هم به پدرش که نزد ابن زیاد نشسته بود، اطلاع داد. پسر مرجانه متوجه شد و بلافاصله به محمد بن اشعث دستور داد که با هفتاد نفر از افراد قوم خود به دستگیری مسلم بن عقیل علیه السلام اقدام کند.
آنان به خانۀ طوعه حمله کردند. وقتی مسلم صدای پای اسب های آنان را شنید، فهمید که برای دستگیری او آمده اند و خانه توسط مأموران محاصره شده. پس شمشیر خود را برداشته و از خانه بیرون آمد. همان موقع، بین او و بکر بن حمران درگیری شدیدی شد. بکر با ضربه ای لب ها و دندان های مسلم
ص:162
را شکست و غرق در خون شد و مسلم با عکس العمل خود فرق او را شکافت و مغزش را متلاشی کرد. پس از آن، از هر طرف به او حمله کردند. سربازان عبیدالله بر بالای بام ها رفته، به طرفش سنگ پرتاب می کردند و چوب نی ها را آتش زده، بر سر او می ریختند. مسلم به آنان حمله و کار را بر آن ها بسیار سخت کرد.(1) او پس از جنگ شجاعانه، در حالی که سراسر بدنش با سنگ های کوفیان مجروح شده بود و توان جنگ را نداشت به دیوار تکیه داد.(2) در آن هنگام، محمد بن اشعث فریاد زد: «برای تو امان خواهد بود، پس خود را به کشتن نده؛ به تو دروغ نمی گویم و قصد فریبت را ندارم، نگران نباش؛ زیرا اینان پسرعموهای تو هستند و تو را نمی کشند». پس از این، مسلم تسلیم شد
ص:163
و خطاب به سربازان عبیدالله گفت: «اگر به من امان نداده بودید، هرگز تسلیم شما نمی شدم». بالاخره آن ستمکاران دور مسلم جمع شدند، شمشیرش را گرفتند، دستگیرش کردند و بر قاطری سوار کرده، به سوی قصر عبیدالله بردند.(1) وقتی به قصر رسیدند، ابتدا به منظور توهین به او، پشت درب قصر عبیدالله او را با لب تشنه ساعتی نگه داشتند. عدّه ای هم که عمارة بن عقبه، عمرو بن حریث، مسلم بن عمرو باهلی و کثیر بن شهاب در بین آنان بودند، در انتظار ملاقات با پسر مرجانه بودند. کنار درب ورودی قصر، آب گوارایی بود تا سربازان با آن عطش خود را برطرف کنند. مسلم با دیدن آن گفت: «از این آب به من هم بدهید». مسلم بن عمرو باهلی که از مشاوران عبیدالله بود به او گفت: «آیا آب را می بینی که چه قدر خنک است؟ به خدا قسم از آن نمی نوشی تا از آب جهنم بنوشی». مسلم نام او را پرسید. باهلی خود را این گونه معرفی کرد: «من کسی هستم که حق را شناخت، هنگامی که تو آن را انکار کردی و خیر امام خود (یزید) را خواست، وقتی که تو به او خیانت کردی و اطاعت کرد در زمانی که تو او را مخالفت کردی؛ من مسلم بن عمرو باهلی هستم». مسلم
ص:164
به او گفت: «مادرت به عزایت بنشیند، بسیار خیانت کار و سنگ دل هستی. ای پسر باهلی! تو به ماندن در جهنم سزاوارتری نسبت به من». و سپس از فرط خستگی به دیواری تکیه داد. عمرو بن حریث، غلام خود را فرستاد تا ظرف آبی برای مسلم ببرد. غلام ظرف را پر از آب کرد و به مسلم داد. او ظرف را از غلام گرفت تا رفع عطش کند، ولی تا لبان مجروحش را بر لبۀ ظرف گذاشت، آب داخل ظرف خون آلود شد. این عمل با تعویض آب خالص چند مرتبه تکرار شد تا این که دندان های او درون ظرف افتاد و مسلم نتوانست از آن آب بنوشد. پس رو به سوی آسمان کرده و گفت: «خدای بزرگ را حمد و سپاس می کنم، اگر آب روزی من بود، توفیق نوشیدن آن نصیبم می شد».(1) مسلم به دستور عبیدالله وارد دارالاماره شد و به او سلام نکرد و این نشان دهندۀ شجاعت او
ص:165
بود؛ زیرا او اسیر دست سربازان عبیدالله بود. یکی از پاسبانان که می خواست در حضور عبیدالله چاپلوسی کند، به مسلم گفت که به امیر سلام نمی کنی؟ فرزند عقیل در پاسخ او گفت: «چه سلامی به او بدهم که قصد کشتن مرا دارد». مسلم با این عمل، ایمان به هدفش را به رخ دشمن کشید و در یک رقابت روانی او را شکست داد و این مطلب از برآشفتگی عبیدالله مشهود بود.(1)
عبیدالله در دارالاماره مسلم علیه السلام را آشوبگر و برهم زنندۀ جمعیت مسلمانان خواند و شجاعانه پاسخ یاوه گویی های او را چنین داد: «آن که تو می گویی من نیستم، زیرا مردم این شهر معتقد هستند که پدرت زیاد بن ابیه چون پادشاهان کسری و قیصر، خوبان آنان را ظالمانه کشت و خون شان را ریخت؛ پس ما آمدیم تا با دعوت به کتاب خدا، عدالت را اجرا کنیم». عبیدالله پاسخ او را با مشتی دروغ و تهمت همراه کرد و فریاد زد: «آیا ما نبودیم که به عدالت عمل می کردیم، در حالی که تو در مدینه شراب می خوردی؟» مسلم با جسارت گفت: «من شراب می خوردم؟ به خدا قسم که دروغ می گویی». مسلم خود را عاری از این ننگ معرفی کرد و دربارۀ شخصیت یزید و عبیدالله چنین گفت: «کسی شراب خوار است که خون مسلمانان را بر زمین می ریزد و کسانی را که خداوند محترم شمرده، به دلیل بغض ناحق، به قتل می رساند».(2)
ص:166
او اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را لایق حکومت می دانست. وقتی عبیدالله به او گفت که خدا تو را شایستۀ امر حکومت ندید. جواب داد: «اگر ما (اهل بیت) شایستۀ حکومت نباشیم، پس چه کسی این لیاقت را دارد؟»(1) ابن زیاد گفت: «خدا من را بکشد، اگر تو را به شکل بی سابقه ای نکشم». مسلم جواب داد: «تو در بدعت در دین و جنایت سزاواری و علاقۀ شدید به کشتار فجیع و مثله کردن انسان ها و انس به خباثت های درون خود داری».(2)
ص:167
او در حالی که از زندگی خود نا امید بود و می دانست که امان دادن آن ها مکری بیش نیست و اشک در چشمانش حلقه زده بود، چنین گفت: «این آغاز یک فریب و خیانت است». او می دانست خیانتی شروع شده که با شهادت امام حسین علیه السلام پایان خواهد یافت. ابن اشعث اصرار داشت که مسلم بر جان خود نگران نباشد؛ اما او به محمد بن اشعث گفت: «من می دانم که تو در امان دادن به من مطمئن نیستی» و آن گاه شروع به گریه کرد.(1) عمرو بن عبیدالله گفت: «کسی چون تو با چنین اشتهایی برای رسیدن به حکومت، منتظر سختی های آن هم باید باشد و نباید اشک بریزد». مسلم علیه السلام در پاسخ گفت: «به خدا قسم! نگران جان خود نیستم و بر مرگ خویش مرثیه خوانی نمی کنم؛ اگرچه آن را دوست ندارم، گریه می کنم بر خانواده و فامیل خود که به سوی من در حرکت هستند؛ گریه می کنم بر حسین علیه السلام و خاندانش که عزم کوفه را دارند».(2) سپس او از محمد بن اشعث درخواست کرد که از طرف من کسی را نزد حسین علیه السلام
ص:168
بفرست تا او را از پیمان شکنی اهل کوفه و گرفتار شدن من مطلع کند؛ چرا که او همراه خانواده اش به زودی به سوی شما کوفیان حرکت می کنند و این امر مرا بسیار نگران کرده است.(1) از طرف من به امام حسین علیه السلام بگوید که به اتفاق خانوادۀ خود برگرد و وعده های کوفیان تو را فریب ندهد؛ زیرا اینان در گذشته از یاران پدرت بودند که او آرزوی جدایی از آنان را با رسیدن اجل خود داشت. او به عنوان عذرخواهی از امام علیه السلام به خاطر مکر کوفیان، در ادامه چنین پیغام داد: «آنان شما و مرا فریب دادند و کسی که فریب خورده چاره و نظری ندارد».(2) مکر کوفیان برای مسلم علیه السلام سخت، ولی قابل تحمل بود؛ اما آنچه او را بسیار غمگین کرده بود، خدعه و مکر آنان نسبت به امام علیه السلام بود. نگرانی او شاهدی بر وظیفه شناسی اش نسبت به مقام امامت و گواهی بر علاقۀ وافر و رابطۀ قلبی او با حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود.
هنگامی که او را به دستور عبیدالله برای کشتن بالای دارالاماره می بردند، در
ص:169
طول مسیر پله های دارالاماره به تسبیح، تکبیر و استغفار مشغول بود. قبل از آن که قاتل (بکر بن حمران) ضربۀ نهایی را به او بزند، هرگز از او بی قراری و اضطراب دیده نشد. و در کمال آرامش گفت: «خداوندا! بین ما و قومی که ما را تکذیب کردند و فریب دادند، حکم کن».(1)
وقتی عبیدالله از آخرین لحظات مسلم در هنگام شهادتش پرسید، قاتل جواب داد: «مردی زشت رو، سیاه و پرمو را در کنار خود دیدم که انگشت به دندان می گزید. من از دیدن او چنان ترسیدم که تاکنون نترسیده بودم». عبیدالله تبسمی کرد و گفت: «شاید دهشت زده شده ای».(2)
پس از شهادت مسلم بن عقیل، بدن او و هانی بن عروه را بر دیوار بازار قصاب ها آویزان کردند(3) و سر مطهر آنان، اولین سر از شهدای قیام امام حسین علیه السلام بود که به شام نزد یزید فرستاده شد.(4)
ص:170
در منزل «ثعلبیه» که خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه السلام رسید، حضرت بر او گریست و دعا کرده و فرمود: «خداوند مسلم را رحمت کند». سپس به اطرافیان خود از نعمت های الهی که بلافاصله بعد از شهادت به فرزند عقیل رسید، خبر داد و فرمود: «او از آنچه بر عهده اش بود، به خوبی برآمد و به سوی روح و ریحان، بهشت و رضوان الهی واصل شد. حال ما باید به وظایف الهی خود، خوب عمل کنیم».(1)
شیخ مفید رحمه الله نقل کرده که صبح روزی که قافلۀ اهل بیت شبش را در منزل ثعلبیه گذارنده بودند، کسی از کوفه آمد و به امام حسین علیه السلام خبر داد: «مسلم کشته شد و من دیدم که پای او و هانی بن عروه را با ریسمان بسته بودند و در کوچه ها می کشیدند و نمایش می دادند».(2)
دینوری نقل کرده که آن شخص گفت: «برای توهین به نمایندۀ امام و هانی، توسط کودکان آنان را بر روی زمین می کشیدند».(3)
ص:171
با شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل، خانوادۀ او در کنار حضرت سیدالشهدا و اصحابش بر این مصیبت گریه کردند.(1) برادران مسلم که همراه کاروان حسینی بودند، احساس کردند خون برادرشان، امام علیه السلام را از خانوادۀ عقیل راضی کرده و شاید حضرت قصد دارد آنان را به مدینه برگرداند؛ پس به محضر ایشان رسیده و عرض کردند که هرگز دست از یاری تو برنمی داریم تا آن که انتقام خون برادرمان را بگیریم یا آن که طعم شهادتی را که او چشید، نصیب ما هم بشود.(2)
عبدالله فرزند خردسال مسلم بن عقیل، روز عاشورا مورد اصابت تیر عمرو بن صبیح صیداوی قرار گرفت و پیکان تیر دست او را به پیشانی اش دوخت؛ به طوری که نتوانست دستش را تکان دهد. فرد دیگری، خدنگی رها کرد که بر قلب او نشست و به شهادت رسید.(3)
روز عاشورا، علاوه بر جوانان و بزرگ سالانی که از بنی هاشم به شهادت رسیدند، نام چندین کودک و نوزاد هم به چشم می خورد. دشمنان آل پیغمبر
ص:172
حتی بر کودکان شیرخوار و تازه به دنیا آمدۀ امام حسین علیه السلام هم رحم نکردند و آن ها را به طور فجیعی به شهادت رساندند.
بر خلاف همۀ شهدای بنی هاشم که زنان حرم شاهد شهادت آنان نبودند؛ در مشاهدۀ این مصیبت مادر، خواهر و عمۀ طفل رضیع (حضرت زینب) با امام حسین علیه السلام همراه و از نزدیک شاهد شهادتش بودند.(1) همۀ خون های شهدا غیر از خون گلوی امام علیه السلام بر زمین ریخت؛ اما خون پاک طفل رضیع، هرگز بر زمین نریخت؛ زیرا حضرت آن را به آسمان پاشید و مانع ریختنش بر زمین شد. اگر قطره ای از آن خون بر زمین ریخته بود، عذابی بزرگ تمام جهان را فرا می گرفت. فرزند کوچک حضرت اباعبدالله علیه السلام تنها شهید کربلا بود که هنگام شهادتش ندای غیبی از آسمان خطاب به امام آمد که: «ای حسین! او را به ما بسپار که در بهشت برای او شیردهنده ای آماده کرده ایم تا شاید، دل امام در فراق و مصیبت او تسلی یابد».(2)
بعد از شهادت همۀ اصحاب و بنی هاشم، ساعاتی بسیار سنگین بر امام علیه السلام می گذشت. غبار غربت و بی کسی، او را فراگرفته بود(3) و کوفیان علاوه بر آن که یاری اش نمی کردند، تشنۀ خونش هم بودند. امام علیه السلام خود را آمادۀ مرگی که همیشه فریاد می زد از آن نمی ترسم، کرده بود؛ اما قبل از آن، بار دیگر با
ص:173
کوفیان اتمام حجت کرد. فریاد برآورد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که دربارۀ رعایت حقوق ما اهل بیت، از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به امید ثواب الهی به کمک ما بیاید؟ آیا یاری دهنده ای هست که ما را یاری کند؟» با شنیدن صدای امام علیه السلام زنان حرم صدا به شیون بلند کردند. حضرت به سوی خیمه آمد و خطاب به زینب علیها السلام فرمود: «فرزند کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم». وقتی او را گرفت، نگاهی به چهرۀ مظلوم و لب های تشنۀ شیرخوار خود کرد و او را در آغوش کشید. آن گاه فرمود: «وای به حال قومی که فردای قیامت جدّ تو دشمن آن ها باشد».(1) سپس صورت خویش را به صورت او نزدیک کرد تا او را ببوسد؛ ولی قبل از رسیدن لب های امام، خدنگ حرملة بن کاهل اسدی بر گلوی او نشست. امام علیه السلام با گریۀ شدید عرض کرد: «خداوندا! حکم کن دربارۀ قومی که ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی ما را کشتند».(2) آن گاه از خواهر بزرگوار خود زینب کبری علیها السلام خواست تا طفل را بگیرد و دست های خود را از خون گلوی شیرخوار پرکرد و به آسمان پاشید و چنین گفت: «تحمل داغ این خون ها بر من آسان است؛ زیرا خداوند آن را می بیند».(3) سپس امام علیه السلام زمین را
ص:174
حفر کرد و او را در قبر گذاشت.(1)
امام باقر علیه السلام فرمود: «قطره ای از آن خون بر زمین نریخت و اگر به زمین می رسید، عذاب الهی نازل می شد».(2)
شهادت طفل رضیع (شیرخوار) بر بازماندگان اهل بیت علیهم السلام بسیار سخت و غم انگیز بود. منهال بن عمرو می گوید پس از حجّ، امام علی بن الحسین را ملاقات کردم. حضرت از من پرسید: «از حرمله چه خبر؟» گفتم: «از کوفه که بیرون آمدم، او هنوز زنده بود». امام علیه السلام دستان خود را به آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا! حرارت آهن را به او بچشان و حرارت آتش را به او بچشان». پس از آن که به کوفه برگشتم، مختار - که از دوستان من بود - قیام کرده بود. روزی او را در بیرون دارالاماره ملاقات کرده و با او مشغول صحبت شدم. ناگاه دیدم حرمله را دستگیر کرده و نزد مختار آوردند. او با دیدن حرمله، خدا را شکر کرد و به جلّاد دستور داد دست ها و پاهای او را قطع کند. بلافاصله هم امر کرد تا آتش بیاورند و او را در آن انداختند. با دیدن این صحنه، تسبیح الهی کردم. مختار از علت تسبیح من پرسید. من ملاقات خود با علی بن الحسین و
ص:175
نفرین او نسبت به حرمله را به او خبر دادم. مختار با شنیدن سخن من از مرکب خود پیاده شد و دو رکعت نماز با سجده های طولانی به جا آورد. در حالی که حرمله در آتش می سوخت، مختار به راه خود ادامه داد و من هم به دنبال او راه افتادم. وقتی خواستم از او جدا شوم، برای صرف غذا به خانه ام دعوتش کردم. او به من گفت: «به پاس استجابت دعای علی بن الحسین علیه السلام به دست من، امروز را روزۀ شکر گرفته ام».(1)
در بعضی روایت هم آمده است که امام حسین علیه السلام متوجّه طفلی شد که در
ص:176
خیمه ای از شدّت عطش در حال گریه بود، او را با دست خود به نزد کوفیان آورد و فرمود: «اگر به من رحم نمی کنید، پس به این طفل رحم کنید». بلافاصله مردی از میان لشکر عمر بن سعد، تیری به سوی او انداخت که به گلوی طفل اصابت و آن را ذبح کرد. امام علیه السلام با چشم گریان رو به آستان الهی کرده و گفت: «خداوندا! بین ما و مردمی که ما را دعوت کردند تا یاری مان کنند، ولی ما را کشتند، تو حکم کن». پس ندایی از آسمان آمد: «ای حسین! او را به ما بسپار که در بهشت شیردهنده ای او را شیر خواهد داد».(1)
در میان فرزندان امام حسین علیه السلام کودکی بود که هدف تیر دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. حضرت او را در خونش آغشته کرد و بر او نماز خواند و با شمشیر، قبری را حفر و او را دفن کرد.(2) شاید این طفل همان است که بنا بر قول خواجه نصیر طوسی نامش علی بوده و هفت سال داشته است.(3)
او در سنّی پا به عرصۀ دفاع از آستان امامت عموی بزرگوارش گذاشت که
ص:177
هنوز به حد بلوغ نرسیده بود.(1) بیش از سه سال نداشت که پدر بزرگوارش امام حسن مجتبی علیه السلام به شهادت رسید. بعد از پدرش ده سال از عمر خود را در آغوش عموی مهربانش امام حسین علیه السلام تربیت شد و در طول این مدت، حضرت برای او پدری کرد. علاوه بر صلب معصوم امام حسن علیه السلام مشاهدۀ صفات نیکوی امام حسین علیه السلام هم از عوامل مؤثر بر تعالی شخصیت او بود. عموی گرامی اش، نمونۀ اخلاقی و رفتاری قاسم علیه السلام بود و او را به کمالات معرفتی و اخلاقی رساند.
از کمالات برجستۀ فرزند امام مجتبی علیه السلام مرگ شناسی اوست که میزان معرفت او را در توحید و معاد، آن هم در سنین نوجوانی معلوم می کند.
ابوحمزۀ ثمالی از امام زین العابدین علیه السلام نقل می کند شبی که حضرت اباعبدالله علیه السلام فردای آن شهید شد، قاسم بن الحسن علیه السلام به خدمت امام آمد و عرض کرد: «عموجان! آیا شهادت نصیب من هم می شود؟» دل امام، از سؤال او به درد آمد و فرمود: «پسربرادرم! مرگ در راه خداوند را چگونه می بینی؟» عرض کرد: «عموجان! مرگ برای من شیرین تر از عسل است». آن گاه امام علیه السلام به او فرمود: «آری همۀ مردان همراه من بعد از آن که بلای عظیم را تحمل می کنند، کشته می شوند».(2)
ص:178
وفاداری او در راه ولایت و امامت، گواه روشنی بر کمال معرفتی و اخلاقی اوست. روز عاشورا برای امام بسیار سخت بود که به فرزند برادرش اذن رفتن به میدان را بدهد؛ اما قاسم از عموی خود با التماس اذن گرفت. او با گریه دست و پای حضرت را بوسید و از عموی خویش خواهش کرد تا اجازۀ رفتن به میدان را به او بدهد. امام علیه السلام در حالی که اشک می ریخت، او را در آغوش گرفت و اذن جهاد داد. هنوز اشک بر گونه های قاسم بن الحسن علیه السلام جاری بود که در وسط میدان جنگ، شروع به خواندن رجز کرد.(1)
حمید بن مسلم از لشکر عمر بن سعد از عدم آرایش جنگی قاسم و جنگ او چنین می گوید: «جوانی از لشکر حسین علیه السلام چون ماه نگاهم را به خود جلب کرد که لباسی ساده بر تن داشت و دو کفش، که بند چپ آن را هم نبسته بود؛ بدون هیچ زرهی به میدان آمده بود.(2)
عمرو بن سعد ازدی به من گفت: «بر او می تازم». گفتم: «سبحان الله! می خواهی چه کنی؟ جمعیتی که او را محاصره کرده اند، برای کشتنش کافی است».(3) اما عمرو سخن خود را تکرار کرد، به او یورش برد و ضربه ای به قاسم
ص:179
زد که سرش شکافته شد، با صورت بر زمین افتاد و صدا زد: «ای عمو! به فریادم برس». امام حسین علیه السلام چون باز شکاری به سرعت به یاری اش شتافت و صفوف دشمن را مانند شیر شکافت تا امانت برادرش را از دست ظالمان نجات دهد. عمرو بن سعد بر سینۀ جناب قاسم نشسته بود و می خواست سرش را از بدن جدا کند. آن حضرت، با شمشیر خود ضربه ای به دست عمرو که برای دفاع بالا آورده بود، زد و آن را از مرفق قطع کرد.(1)
نگاه کردن امام به قاسم بن الحسن علیه السلام در هنگام جان دادن او و تحمل آن، از لحظات سخت زندگی حضرت بود. قاسم، در برابر چشمان امام حسین علیه السلام از شدت درد استخوان های شکستۀ سینه اش، پاهای خود را به زمین می فشرد و ناله می زد. امام علیه السلام با مشاهدۀ حال او، فرمود: «دور از رحمت الهی باشد، مردمی که تو را کشتند و جدّت رسول خدا صلی الله علیه و آله دشمن آنان در قیامت باشد.(2) به خدا قسم، بر عمویت بسیار سخت است که او را صدا بزنی، ولی به خاطر مزاحمت دشمن، نتواند به فریاد تو برسد و جواب تو را بدهد، یا وقتی به
ص:180
بالینت برسد که نتواند به تو کمک کند، یا اگر بتواند کمک کند، فایده ای برای نجات تو نداشته باشد». و در ادامه کوفیان را نفرین کرد».(1)
حمید بن مسلم مشاهدات دردآور خود را چنین نقل می کند: «حسین علیه السلام سینه اش را به سینۀ پسربرادرش چسبانده بود، او را در آغوش گرفته و به خیام حمل می کرد، در حالی که پاهای آن نوجوان به زمین کشیده می شد».(2)
دشمنان تاکنون ندیده بودند که امام علیه السلام شهیدی را به تنهایی به خیام ببرد، آنان تعجب کرده و با خود می گفتند او چه می خواهد بکند؟ حضرت، جناب قاسم علیه السلام را به خیمه آورده و در کنار پیکر فرزندش علی اکبر علیه السلام و سایر شهدای بنی هاشم قرار داد».(3)
ص:181
ص:182
ص:183
ص:184
فتنه های پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، یکی پس از دیگری مردم را از افق تابناک امامت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام(1) و فرزندان معصوم او دور کرد و شخصیت های فتنه انگیز، جامعۀ اسلامی را محروم از این الگوی اخلاص و
ص:185
بندگی کرد. صاحبان بصیرت و کسانی که توفیق تشخیص فتنه را داشتند، مصون از انحرافات بودند. هر کس که امام معصوم را ضرورتی برای هدایت انسان می دانست، حباب های فتنه را درک کرده و از آن پرهیز می کرد. بیشتر اصحاب امام حسین علیه السلام مبانی معرفتی امامت و جانشینی پیامبر توسط اولوالامر معصوم را در کوفه از حضرت علی علیه السلام آموخته بودند و فضایل اهل بیت علیهم السلام را باور داشتند و به آن عشق می ورزیدند و حضور آنان در صحنۀ عاشورا، مولود ایمان و اعتقاد به مبانی امامت بود.(1)
ص:186
در میان شهیدان عاشورا، کسانی بودند که از مبلغین ولایت علوی بودند. «عبدالرحمن بن عبدرب» از کسانی بود که با گوش خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث غدیر را شنید، از عمق جان آن را پذیرفت و سپس این کلام نورانی را به گوش مردم رساند.(1)
«حذیفة بن اسید غفاری» که از حواریون امام دوم شیعیان علیه السلام است، می گوید که بعد از صلح، امام حسن علیه السلام تصمیم بر رجوع به حرم نبوی (مدینه) گرفت. من هم همراه آن حضرت به مدینه برگشتم. در کاروان ما شتری بود که حضرت در طول مسیر کوفه تا مدینه، آن را زیر نظر داشت. من از امام حسن علیه السلام علت آن را پرسیدم. حضرت فرمود: «بار این شتر، دیوان نام های شیعیان ما است». علاقه مند شدم نام خود را ببینم تا بدانم که از شیعیان این خاندان هستم و آیا بر این عقیده خواهم ماند؛ لذا، از ایشان خواستم که نامم را در آن دیوان به من نشان دهد. فردای آن روز با پسربرادرم که خواندن را بلد بود، بر امام علیه السلام وارد شدم. حضرت آن دیوان را برای یافتن نامم در اختیارم گذاشت. هنگام بررسی، برادرزاده ام به نام خود برخورد کرد و فریاد زد: «عموجان! نام من هم در این جا آمده»؛ اما من با بی قراری و نگرانی مصرانۀ از او خواستم به جست وجوی اسم من بپردازد و پس از این که آن را پیدا کرد، بسیار خوشحال شدم.
آن جوان (برادرزاده حذیفه) بیست سال بعد از این قضیه، در رکاب حسین بن علی علیهما السلام به شهادت رسید.(2)
ص:187
اصحاب امام حسین علیه السلام در ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام ذوب شده بودند و در افق ولایت معصومین علیهم السلام، بصیرت یافته و براساس آن، فتنۀ بنی امیه را تشخیص دادند و مقابل آن ایستادند.(1)
سال ها قبل از واقعۀ عاشورا، روزی «قنوا» دختر «رُشَید هجری»(2) به پدرش گفت: «شما چقدر بر انجام وظایف خود تلاش می کنی؟» او پاسخ داد: «بعد از
ص:188
ما عده ای می آیند که بصیرت دینی آنان از تلاش ما برتر است».(1) چه کسانی بصیرتر از اصحاب امام حسین علیه السلام که فتنۀ بنی امیه را در نابودی اسلام و امامت تشخیص دادند و برای مبارزه با آن به یاری فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند.
ص:189
وقتی «قیس بن مسهر صیداوی» امین و نامه رسان امام حسین علیه السلام در نزدیکی کوفه دستگیر شد و نزد عبیدالله آورده شد، از قیس خواست تا خود را معرفی کند. او بی هیچ ترسی گفت: «یکی از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و فرزندش حسین علیهم السلام هستم».(1)
بعد از محاصرۀ لشکر حرّ در مسیر کوفه، بعضی از اصحاب در نشستی با امام حسین علیه السلام با او تجدید پیمان و حمایت جدی خود را از او اعلام کردند. نافع بن هلال گفت: «به خدا قسم! هرگز به ملاقات با پروردگار بی میل نیستیم. تمایل قلبی و بصیرت ما چنین است که هر کس تو را دوست بدارد، ما هم او را دوست داریم و هر کس تو را دشمن بدارد، ما هم با او دشمن هستیم».(2)
پس از این واقعه، فرستادۀ عبیدالله پیامی برای حرّ آورد و او پیک را همراه نامه نزد امام علیه السلام آورد. یزید بن مهاجر کنانی کنار امام بود. نامه رسان را شناخت و به او گفت: «برای چه به این جا آمده ای؟» پیک گفت: «امام (یزید) خود را اطاعت کردم و به این جا آمدم تا بیعت با او را وفا کرده باشم». ابن مهاجر به او گفت: «بلکه پروردگارت را نافرمانی کردی و با اطاعت از او، خود
ص:190
را نابود کردی و ننگ آخرت و آتش را نصیب خود کردی؛ زیرا خداوند در قرآن فرموده است که پیشوایانی قرار دادیم (برای امتحان) تا دیگران را دعوت به آتش و عذاب روز قیامت کنند و امامی که تو انتخاب کرده ای، مشمول آیۀ مذکور است».(1) بدین ترتیب، با اظهار عقیدۀ خود به ولایت، پیک عبیدالله را به ولایت حضرت سیدالشهدا علیه السلام، به عنوان امام حقّ و هدایت دعوت کرد.
حجاج بن مسروق که در این سفر الهی، مؤذن کاروان امام حسین علیه السلام بود(2) و در مواقع حساس پیغام امام را به برخی افراد می رساند، روز عاشورا بعد از یزید بن زیاد (مهاصر) به میدان آمد و در رجز خود خطاب به امام علیه السلام گفت: «ای حسین! تو که هدایت کننده و هدایت شده ای، قدم بردار. امروز ما جدّ تو و پدر بزرگوارت علی علیهما السلام و برادرت امام حسن علیه السلام را که ولیّ خدا بود، ملاقات می کنیم.(3) این بدین معناست که در افکار شیعی او، غیر از معصومین و اولیای بزرگ الهی کسی مورد افتخارش نبود.
ص:191
آن روز عابس بن ابی شبیب، ضمن آن که آرزو کرد چیزی بیشتر از جان می داشت تا فدای ابی عبدالله علیه السلام کند، به او عرض کرد: «خدا را شاهد می گیرم که من بر راه شما و پدر بزرگوارتان هستم».(1)
در رجزهای نافع بن هلال، اعتقاد به دین علی بن ابی طالب علیه السلام و تبعیت از ایشان به طور واضح دیده می شود. او فریاد می زد: «من بر دین علی هستم». شخصی به نام مزاحم بن حریث به او گفت: «اما من بر دین عثمان هستم». نافع بن هلال به او خطاب کرد: «تو بر دین شیطان هستی». و سپس به او حمله کرد و او را از پا درآورد.(2)
بُرَیر بن خضیر همدانی، در میدان کارزار عاشورا با مخالفین امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مناظره کرد و برای اثبات امامت الهی آن حضرت از شیوۀ احتجاج قرآن استفاده و یزید بن معقل را دعوت به مباهله کرد. ضربۀ بُرَیر بر فرق سر ابن معقل، حقانیت عقاید شیعی او را در مقام مباهله اثبات نمود.(3)
ص:192
و حبیب بن مظاهر به عنوان یادآوری به قرة بن قیس گفت: «کرامت تو فقط در ولایت پدران حسین علیه السلام است؛ پس او را یاری کن».(1)
امام حسین علیه السلام در اعتقاد اصحابش، دارای عصمت و عاری از خطا و انحراف بود. وجود خود را در کنار امام علیه السلام در تقابل با سربازان بنی امیه، تقابل پاکی و خباثت می دیدند.
شب عاشورا جمعی از مزدوران کوفی، رفتار امام حسین علیه السلام و یارانش را زیر نظر داشتند. حضرت اباعبدالله علیه السلام در حال تلاوت این آیه بود: (وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ)2 ؛ خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد تا آن که با آزمایش، بدسرشت را از پاک گوهر و طیّب جدا کند». صدای او به گوش بعضی از آنان رسید. بریر بن خضیر به آنان گفت: «به خدا قسم! طبق این آیۀ قرآن، ما همان پاکان و طیّبون هستیم و شما در مقابلۀ با امام معصوم، خبیث و بدذات اید».(2)
ص:193
یاران امام حسین علیه السلام با تقدیم جان و بذل خون خود، در یاری آن حضرت و با جهاد به همراه او، وعده های الهی را تصدیق کردند و قصدشان فقط جلب رضای پروردگار عالمیان و بندگی او بود.(1)
وقتی که نامۀ امام حسین علیه السلام در کوفه توسط مسلم بن عقیل خوانده شد، عدّه ای گریه کردند. عابس بن ابی شبیب شاکری از جا برخاست و ضمن اظهار وفاداری و یاری مسلم، خطاب به او گفت: «هدفم از یاری تو، فقط رضای خدا است».(2) وقتی عمر بن سعد علّت یاری امام علیه السلام را از نافع بن هلال پرسید، او جواب داد: «خداوند می داند که چرا حسین علیه السلام را یاری می کنم».(3)
نمازهای بسیار، رکوع و سجده های طولانی از نشانه های آنان بود. امیر کوفه، غلام خود معقل را برای جاسوسی و کشف مخفی گاه مسلم بن عقیل به میان طرفداران او مأمور کرد. چون او به تازگی همراه عبیدالله از بصره آمده بود، کسی از شیعیان را نمی شناخت. معقل، برای یافتن شیعیان به مسجد رفت.
ص:194
در آن جا شخصی را دید که نماز بسیار به جا می آورد. پیش خود گفت که شیعیان کثیرالصلاة هستند؛ پس او باید از شیعیان و اصحاب حسین علیه السلام باشد و وسیلۀ مناسبی برای دسترسی به مسلم بن عقیل خواهد بود.(1) مرد کثیر الصلاة مسلم بن عوسجه بود.
غروب تاسوعا، کوفیان عزم جنگ را کردند؛ حبیب بن مظاهر اسدی، برای منصرف کردن آنان از جنگ با فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله صحبت کرد. او ضمن بیان این که قتل پسر پیامبر موجب روسیاهی قاتلین در قیامت خواهد بود، گفت: «اصحاب او در همین شهر کوفه، بهترین بندگان خدا هستند که نیمه های شب، سعی فراوان در عبادت دارند و خداوند را بسیار یاد می کنند».(2)
ضحاک بن عبدالله مشرقی(3) نقل می کند که امام حسین علیه السلام و همۀ یارانش در طول شب عاشورا احیا گرفتند و نماز و استغفار بسیار کرده و گریه
ص:195
می کردند.(1) صدای مناجات از اردوگاه حسینی، همچون کندوی زنبور عسل شنیده می شد.(2) حتی عده ای از سربازان عمر بن سعد با دیدن خلوص آنان، هدایت شده و به اردوی امام علیه السلام پیوستند.(3)
آنان روز عاشورا، آخرین نماز صبح را به امامت مقتدای شان حضرت سید الشهدا علیه السلام به جا آوردند.(4)
نماز ظهر عاشورا، نمونۀ بی نظیر عبادت خالص آنان است. ابوثمامۀ صائدی با اعلام وقت نماز، از امام حسین علیه السلام اجازۀ اقامۀ نماز خواست. امام علیه السلام او را دعا کرد و از خداوند خواست او را از نمازگزاران قرار دهد. باقی ماندۀ اصحاب که تا آن لحظه زنده بودند، در کنار بنی هاشم با اقتدا به مولای خود و با وجود بارش تیرهای دشمن، نماز خوف به جا آوردند تا در آخرین ساعات عمر، نماز اول وقت را از دست ندهند.(5)
ص:196
سعید بن عبدالله حنفی در کنار زهیر بن قین، در برپایی نماز، امام حسین علیه السلام را یاری کردند. آن دو به امر امام جلوی او ایستادند تا مانع حملات دشمن در هنگام نماز شوند.
گروهی از یاران امام حسین علیه السلام که اهل کوفه بودند، در میان مردم شهر به کثیرالصلاة (بسیار نمازگزار) مشهور بودند؛ از جمله سوید بن عمرو بن ابی المطاع که او را با این صفت می شناختند.(1)
مهران، از غلامان بنی کاهل می گوید: «در کربلا مردی با حسین بود که با مردان عبیدالله سخت می جنگید و با هر حملۀ خود آنان را به هم می ریخت. سپس به نزد امام علیه السلام برمی گشت و دوباره با رجزی حملۀ دیگری را انجام می داد. نامش را پرسیدم، گفتند که او ابوعمرو نهشلی یا خثعمی است. عامر بن نهشل به او حمله کرد و او را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا نمود. نقل کرده اند که ابوعمرو، شب زنده دار بود و نماز بسیار به جا می آورد.(2)
ص:197
ابوثمامۀ صائدی، با پسرعموی خود که از سربازان عمر بن سعد بود، جنگید و او را کشت.(1) عمرو بن قرظۀ انصاری، در مقابل برادر خود زبیر (علی) بن قرظۀ انصاری که در لشکر کوفه بود، قرار گرفت.(2)
عموم یاوران حضرت ابی عبدالله علیه السلام قاری قرآن بودند و برخی از آنان انس و الفت عمیقی با قرآن داشتند. برخی از آنان بزرگ ترین و معروف ترین معلمان و قاریان قرآن در دیار خود بودند. تعالیم عده ای از آنان کوفیان را با قرآن آشنا کرده بود.
بعضی از شاگردان مکتب قرآنی حضرت علی علیه السلام، مانند عبدالرحمن بن عبدرب بودند که قرآن را نزد آن حضرت آموخته بودند(3) و روز عاشورا در میان اصحاب فرزندش امام حسین علیه السلام قرار داشتند. معلومات قرآنی آن ها که از مفسّر بی نظیر این کتاب آسمانی یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام فرا گرفته بودند، مورد استقبال شدید جمعی از قرآن پژوهان در کوفه قرار داشت.(4)
ص:198
زید بن حصین همدانی(1) و بُریر بن خضیر همدانی در میان اصحاب امام علیه السلام به عنوان سیدالقراء (بزرگ قاریان قرآن در کوفه) معروف شده بودند.(2)
روز عاشورا حنظلة بن اسعد شامی، با تلاوت آیات (یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ)3 ؛ «ای قوم! من بر شما می ترسم از روزی مانند روز سخت احزاب و امم پیشین * مثل روزگار ناگوار قوم نوح، عاد، ثمود و امم بعد از اینان که همه به کیفر کفر و عصیان هلاک شدند و خدا هیچ ارادۀ ظلم در حق بندگان نکند و هلاک آن ها به سوء اختیار خودشان است * و ای قوم! من بر شما از عذاب روز قیامت که خلق از سختی آن به فریاد آیند و یکدیگر را بخوانند، سخت می ترسم». مردم کوفه را نصیحت کرد و آنان را متوجه عاقبت سوء جنگ با امام حسین علیه السلام نمود. او گفت: «ای مردم! با حسین علیه السلام نجنگید که به عذاب خوارکننده ای دچار خواهید شد. آن گاه آیۀ (فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری)4 ؛ «... پس شما را گرفتار عذاب می کند و هر کس دروغ بگوید، ناامید می شود». را تلاوت کرد. او پس از ناامید شدن از کوفیان، به طرف امام علیه السلام آمد و عرض کرد: «آیا حرکت ما به سوی خداوند نیست؟» حضرت فرمود: «آری، به سوی بهتر از دنیا و ثروت تمام نشدنی قدم بگذار و اینان وقتی دعوت
ص:199
مرا رد کردند، مستوجب عذاب شدند، حال که یاران شایسته و صالح تو را کشته اند، بیش از آن عذاب خواهند شد». حنظله، پس از سخنان امام حسین علیه السلام چون پهلوانی بزرگ به جنگ با مزدوران عمر بن سعد رفت و بر سختی های آن صبر کرد تا به شهادت رسید.(1)
و شریف نام می بردند.(1) بیش از ده نفر آنان از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و حدود ده نفر آن ها هم از یاران خاص حضرت علی علیه السلام بودند. حضور اصحاب رسول الله و امیرالمؤمنین علیهم السلام در جمع یاران امام حسین علیه السلام اصالت و حجیت نهضت او را در افکار عمومی، بیشتر کرده بود.
مسلم بن عوسجه، با خدمات درخشان خود در عصر نبوی و بعد از آن، یکی از افتخارات مسلمانان محسوب می شد.(2) از سوید بن عمرو بن ابوالمطاع به عنوان فردی شریف و کثیرالصلاة در تاریخ یاد شده است.(3) شهرت او با این عنوان، نشان می دهد که منشأ شرافت او در اذهان عمومی، شاخص های مادی نبوده، بلکه معنویت او باعث این شرافت بوده است. بر همین اساس (داشتن منزلت اجتماعی اصحاب) کشتن آنان، برای سفاکانی که در لشکر کوفه بودند، به عنوان یک امتیاز اجتماعی، موجب افتخار بود. پس از شهادت حبیب بن مظاهر، عده ای با یکدیگر نزاع کرده و هر یک ادعا می کردند که او را به قتل رسانده اند تا این که عمر بن سعد دخالت کرد و نزاع پایان یافت. چنین نزاعی بعد از شهادت عابس بن ابی شبیب هم رخ داد. این نزاع درونی بین کوفیان، فقط به خاطر جوایز عبیدالله نبود، بلکه به دلیل شهرت آنان، امتیازات و منزلت اجتماعی هم برای قاتلان به ارمغان می آورد.
پس از خاتمۀ نبرد عمر بن سعد، سرهای اصحاب شهید امام علیه السلام را به اندازۀ مشارکت افراد قبایل در جنگ، تقسیم کرد تا به نزد عبیدالله و یزید برده و جایزه دریافت کنند.
ص:201
می توان گفت اغلب اصحاب امام حسین علیه السلام، بزرگ طایفه یا بزرگ زاده و صاحب عزّت دنیا بودند که در رکاب آن حضرت، عزّت آخرت را می جستند. روز عاشورا که کوفیان سعی در بی نام ونشان جلوه دادن بعضی از اصحاب داشتند، برخی از یاوران امام علیه السلام با رجزهای خود، ریشه های اصیل و دیرینۀ خانوادگی خویش را معرفی کردند.
در مقتل ابن اعثم و خوارزمی، نام سه جوان آمده که در ابتدای رجزهای آنان، عبارت «إن تنکرونی؛ اگر مرا انکار می کنید». هست که معلوم می شود چنین مسئله ای رواج داشته است. آن ها بعد از این جمله، خود و عظمت نیاکان خود را معرفی کرده اند و منظورشان این بود که اگر کوفیان جوانان حسینی را انکار کرده و قصد تحقیر آن ها را دارند، بدانند که آنان دارای ریشه های عمیق هستند تا فرصت انکار نباشد و همه بدانند که اصحاب امام حسین علیه السلام از شرافت و کرامت اجتماعی برخوردارند و محض ایمان به خداوند، به دفاع از حریم خاندان رسول الله صلی الله علیه و آله و امامت پرداخته اند.
عبدالله بن عمیر (جناح) کلبی(1) و عون بن عبدالله(2) ، نوۀ جعفر طیّار و قاسم فرزند امام حسن علیه السلام(3) که هر سه در عنفوان جوانی قرار داشتند، مبارزۀ خود را با چنین رجزی آغاز کردند.
ص:202
سال ها قبل از واقعۀ عاشورا، سلمان صحابۀ بزرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله، آنان را برادر خود خواند و به اخوّت با آنان افتخار می کرد. او در مأموریتی، وقتی به کربلا رسید، نام آن مکان را پرسید و پس از آن که نام کربلا را شنید، گفت: «این جا موضع شهادت برادران من است، این جا محل تاختن اسبان آن ها و جای ریختن خون های شان است. در گذشته بهترین انسان ها در این مکان به شهادت رسیده اند و در آینده هم بهترین انسان ها به شهادت می رسند». سپس به راه خود ادامه داد.(1)
با همۀ شایعات بنی امیه که قصد داشتند یاوران امام حسین علیه السلام را افرادی سطحی و از دین خارج شده معرفی کنند، اما مردم آنان را در قبل و بعد از شهادت شان، مؤمن می دانستند. مردم کوفه روزی که کاروان اسرا وارد شهر شد، با دیدن سرهای خونین آنان بر نیزه ها به گریه افتادند. قاتلین اصحاب مورد بی اعتنایی قرار گرفتند، بلکه گاهی در فرصت های مناسب اگر شناسایی می شدند، جان شان به خطر می افتاد؛ حتی برخی از آنان به قتل هم رسیدند.(2)
عمر بن سعد پس از حادثۀ عاشورا، به هر مجلسی وارد می شد مورد اعتراض(3) و بی اعتنایی قرار می گرفت؛ به طوری که حضار سلام او را پاسخ نمی دادند.(4)
ص:203
سراسر نهضت حضرت ابی عبدالله علیه السلام، مملو از گذشت، ایثار و وفاداری یاران اوست. خود حضرت دربارۀ آنان فرمود: «(در طول تاریخ انبیا و اوصیا) من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی شناسم».(1) وفاداری آنان مورد توجه امام علیه السلام بود.
سن اغلب آنان از سنّ سید الشهدا علیه السلام بلکه بعضی از آنان پیر و کهنسال بودند تعدادی از بصره و گروهی از حجاز به امام حسین علیه السلام ملحق شدند.(2) شماری از اصحاب بعد از شهادت مسلم بن عقیل در کوفه، خود را مخفی
کرده(3) و در مسیر کاروان تدریجاً به امام علیه السلام پیوستند. دسته ای هم خود را در کربلا به امام رساندند.
به دلیل نظارت شدید بر تردّد مردم در شهر و اطراف آن(4) و حراست راه ها
ص:204
توسط مأموران عبیدالله،(1) دو دستۀ اخیر مسیر را مخفیانه طی کردند(2) برخی هم در پوشش لشکر عمر بن سعد قرار گرفتند تا خود را به امام خویش برسانند.(3)
با تمام این احوال، شب عاشورا اغلب اصحاب به امام عرض کردند که اگر دست های مان قطع شود، با صورت و گلوی مان، تو و خانواده ات را حفظ خواهیم کرد و جان مان را فدای تو می کنیم تا وفاداری خود را در میثاق با پروردگار ثابت کنیم.(4)
ص:205
«هانی بن عروه»(1) جان خود را فدا کرد؛ اما خیانت به امام زمان خویش نکرد و مسلم بن عقیل نمایندۀ او را به عبیدالله تحویل نداد.
قیس بن مسهّر، هنگام رساندن نامۀ امام حسین علیه السلام به عده ای از یارانش در کوفه، توسط گروه حصین بن تمیم، رییس شرطه های کوفه، دستگیر شد. او هنگام دستگیر شدن نامۀ امام را بلعید و نگذاشت که دشمن به مفهوم آن پی ببرد. به دستور عبیدالله، او را به جرم فاش نکردن مطالب نامۀ امام، از بام دارالاماره به پایین انداختند و در حالی که از شکستگی استخوان به خود می پیچید، سر از بدنش جدا کردند؛ اما بر عهد خود پای بند ماند و در این راه جان خود را فدا کرد.
در وفاداری اصحاب و پایداری آنان به عهد امامت، کافی است به سخنان آنان از وقتی که به امام حسین علیه السلام ملحق شدند تا لحظۀ شهادت توجه شود؛ آن گاه معلوم می شود که با وجود همۀ فراز و نشیب ها و خطرها، هیچ شک و تردیدی به قلب آن ها در حمایت از امام شان وارد نشد.
مسلم بن عقیل علیه السلام در کوفه قبل از شهادتش، در حالی که اشک بر گونه هایش جاری بود، گفت: «گریۀ من از ترس به خطر افتادن جانم نیست، بلکه بر امام حسین علیه السلام و خاندان او که به سوی من می آیند، گریه می کنم.(2)
در «عذیب الهجانات» جمله ای به نقل از زهیر بن قین آمده که آرام بخش دل های غم زدۀ حرم نبوی بود: او به امام علیه السلام گفت: «ای فرزند رسول خدا! اگر
ص:206
دنیا برای ابدیت هم باقی بود و ما بدون مرگ طبیبعی در آن جاوید بودیم، همچنان جهاد در کنار تو و مرگ در راه تو را بر ماندن در این دنیا ترجیح می دادیم».(1)
سپس بُریر بن خضیر به امام علیه السلام عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! خداوند با وجود تو بر ما منّت گذاشت تا بتوانیم در رکاب تو با دشمنان خدا بجنگیم و اعضای بدن ما قطعه قطعه شود تا شفاعت جدّت در قیامت شامل حال ما گردد».(2)
زهیر باز هم ارادت خود را به مولایش ابراز داشته، عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! دوست دارم هزاران مرتبه کشته شوم و زنده شوم تا مرگ را از تو و خانواده ات دور کنم».(3)
سپس نافع بن هلال برخاست و گفت: «به خدا قسم! با این بصیرت و نیّتی که ما داریم، همواره دوستان تو را دوست داریم و با دشمنان تو دشمنی می کنیم و از جنگ باکی نداریم.(4)
ص:207
مسلم بن عوسجه عرض کرد: «اگر ما دور تو را خالی کنیم؛ پس عذر ما برای ترک ادای حق شما نزد خداوند چه خواهد بود؟ به خدا قسم! نیزۀ خود را در سینۀ دشمنانت می شکنم و تا شمشیر در دست دارم، بر سر آنان می کوبم. اگر سلاح نداشته باشم، با سنگ به جنگ آنان می روم تا کشته شوم و هرگز از تو جدا نمی شوم».(1)
سعید بن عبدالله حنفی آن شب سخنی گفت که مانند آن از زبان عموم اصحاب هم شنیده شد. او به امام علیه السلام عرض کرد: «به خدا قسم! اگر کشته شوم و زنده گردم و آتش زده شوم و این عمل هفتاد مرتبه تکرار شود، همچنان از تو جدا نخواهم شد؛ زیرا این کشته شدن کرامت ابدی را به دنبال دارد».
سپس حضرت به آنان فرمود: «فردا هیچ کس از ما باقی نمی ماند و همۀ شما با من به شهادت می رسید». همۀ آنان گفتند: «حمد می کنیم خداوند را که با یاری تو به ما کرامت بخشید».(2) بدین ترتیب، آن ها توفیق یاری امام علیه السلام را کرامت الهی خوانده و خداوند را در مقابل این کرامت بی کران، حمد و سپاس فراوان گفتند.
ص:208
شب عاشورا به محمد بن بشیر حضرمی - یکی از یاران امام علیه السلام - خبر دادند که فرزندت در مرز ری به اسارت درآمده است. او گفت: «فرزندم را به خدا می سپارم، هر چند هرگز راضی نیستم که زنده باشم و او اسیر دست دشمن باشد». امام حسین علیه السلام به او فرمود: «بیعتم را از تو برداشتم، برو و برای آزادی پسرت اقدام کن». محمد بن بشیر عرض کرد: «گرفتار درندگان بیابان شوم، اگر شما را با این دشمنان رها کنم». و امام را تنها نگذاشت. حضرت سیدالشهدا علیه السلام چند لباس ارزشمند به قیمت هزار دینار به عنوان فدیۀ آزادی فرزندش به او داد و فرزند دیگرش را به این کار مأمور کرد.(1)
نافع در روز عاشورا، با بازوان شکسته به اسارت سربازانی که فرماندۀ آنان شمر بن ذی الجوشن بود، درآمد و در حالی که خون از محاسنش سرازیر بود، گفت: «دوازده نفر از شما را کشتم و از این عمل خود پشیمان نیستم؛ اگر بازوانم سالم بود، نمی توانستید مرا اسیرکنید».(2)
ص:209
با کمی دقت در سخنان و حالات اصحاب، معلوم می شود که آنان بیش از آن که برای از پا درآوردن دشمن بجنگند، تصمیم در حراست از جسم و جان امام و اهل بیت او داشتند. آنچه برای آنان مهم بود، حفظ جان و شخصیت امام بود. جهاد را در رکاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام برای خالی کردن بغض خود نسبت به دشمن انتخاب نکردند، بلکه در نظر داشتند جان خویش را فدای حجّت خدا کنند؛ لذا، سخت ترین نحوۀ مرگ را پسندیدند تا فداکاری آنان عرشی شود.
آنان در حالی که از طرف عبیدالله، پیشنهاد اموال زیاد و امان نامه داشتند، امام علیه السلام را رها نکردند و صورت خود را در برابر شمشیرها سپر ساختند و سینۀ خود را آماج نیزه ها کردند تا به امام شان آسیبی نرسد و دائماً می گفتند: «اگر حسین علیه السلام کشته شود، ما نزد پیامبر عذری نخواهیم داشت».(1)
عمرو بن قرظۀ انصاری، پروانه وار به دور حضرت می چرخید و بدن خود را سپر تیرها و نیزه هایی که به سوی امام می آمد، قرار داد و تا زنده بود، هیچ تیر و نیزه ای به امام علیه السلام اصابت نکرد. سراسر وجود او عشق به مولایش بود.(2)
آنان در واپسین لحظات عمر خود، همچنان نگران امام شان بودند. مسلم بن عوسجه در خون خود آغشته و به روی زمین افتاده بود و رمقی در بدن نداشت؛ اما با گردش چشم خود به امام حسین علیه السلام اشاره کرد و با صدای
ص:210
ضعیف به حبیب بن مظاهر گفت: «تا پای مرگ، در دفاع از این مرد تلاش کن». حبیب هم به او اطمینان خاطر داد. سپس مسلم دم فرو بست.(1)
خداوند دربارۀ اصحاب امام حسین علیه السلام همۀ خیر را اراده نمود و شرح صدر نصیب شان کرد. وفاداری اصحاب در روز عاشورا، فقط بروز ملکات اخلاقی محض نبود؛ چرا که بسیاری از ملکات رفتاری تحت فشار سنگین دشواری ها و سختی ها ذوب می شود. استقامت اصحاب در کربلا اثر هدایت باطنی و تدبیر ملکوتی حضرت سیدالشهدا علیه السلام نسبت به اصحاب بود.
حلقۀ امنیت آنان، دسترسی به امام علیه السلام را برای کوفیان بسیار سخت کرده بود. آنان می دانستند که باید از همۀ اصحاب عبور کنند تا به امام حسین علیه السلام برسند. یاران آن حضرت، چون سدی آهنین از او دفاع می کردند و در این راه چون کوهی مستحکم ایستادگی می نمودند.(2) شمر با انبوهی از جمعیت به اصحاب حضرت حمله کرد تا بتواند به حضرت سیدالشهدا علیه السلام دست یابد؛ ولی به هدف خود نرسید و دانست تا یاران باوفای او زنده اند، کشتن حضرت ممکن نیست.(3)
ص:211
آنان، یکایک یا دو نفری به خدمت امام علیه السلام می رسیدند تا برای شان از خداوند جزای خیر بخواهد؛ آن گاه با خداحافظی از حضرت به میدان جنگ می رفتند تا به شهادت برسند.(1)
از هفتمین روز محرم که کوفیان آب را بر امام علیه السلام و اصحاب او تحریم کردند، آنان دچار عطش شدید شدند. شبی حضرت اباعبدالله علیه السلام، عباس علیه السلام را همراه عدّه ای از یاران خود برای آوردن آب از شریعه، فرستاد. از سوی دیگر، چهارهزار نفر به فرماندهی عمرو بن حجاج زبیدی از طرف عمر بن سعد مأمور بودند تا از رسیدن آب به حرم حسینی جلوگیری کنند. وقتی عمرو بن حجاج یکی از یاران امام علیه السلام به نام نافع بن هلال را دید، از او پرسید که برای چه آمده ای؟ گفت: «آمدم تا از این آبی که بر ما بسته اید، بنوشم». عمرو گفت: «بنوش، گوارایت باد». اما نافع گفت: «نه به خدا قسم! قطره ای از این آب نمی نوشم تا حسین علیه السلام و یاران او که سخت تشنه هستند، از این آب بنوشند».(2)
وقتی کثیر بن عبدالله شعبی از طرف عمر بن سعد پیغامی را برای امام حسین علیه السلام آورد و خواست او را ملاقات کند، ابوثمامۀ صیداوی که او را به
ص:212
خباثت و بدذاتی می شناخت، از او خواست شمشیرش را تحویل دهد یا پیغام را به او بگوید تا به امام منتقل کند و یا هنگام دادن پیغامش به حضرت، فرصت دهد که دست صیداوی بر شمشیر وی باشد تا خطر حملۀ او به امام علیه السلام برطرف شود. کثیر، هیچ یک از شروط را نپذیرفت؛ بنابراین، برگشت(1) و دیگری پیغام عمر بن سعد را آورد.
نگرانی ابوثمامه بی جا نبود؛ زیرا کثیر بن عبدالله، قبل از آمدن به نزد حضرت به عمر بن سعد گفته بود که اگر تو بخواهی، حسین را به قتل می رسانم و او این پیشنهاد را نپذیرفته بود.(2)
بعد از طلوع آفتاب روز عاشورا، به محض آن که اولین پیکان به نشانۀ شروع جنگ از کمان عمر بن سعد پرتاب شد، بلافاصله سیل تیر از طرف لشکر کوفه به سوی امام حسین علیه السلام باریدن گرفت.(3) این بارش تیر از سوی کوفیان تا بعد از ظهر آن روز ادامه داشت و در طول مدت حملات دشمن، اعضای بدن
ص:213
اصحاب، سپر ثابت دفاعی از آن حضرت بود. جملۀ «فدایت شوم» ورد زبان یاران حضرت در شب و روز عاشورا خطاب به امام بود.(1)
سوید بن عمرو بن ابی المطاع، چون شیر در میدان جنگ، شجاعانه جنگید و در تحمل جراحات، صبر را از پا درآورد تا این که با بدن پر از جراحت در میان کشته ها بر زمین افتاد و بی هوش شد. او بعد از شهادت امام علیه السلام به هوش آمد و از دشمنان شنید که مولایش کشته شده است؛ پس با زحمت فراوان از جا برخاست، از ساق کفش خود خنجری درآورد و شروع به جنگیدن کرد تا به شهادت رسید.(2) او تنها صحابۀ امام علیه السلام بود که بعد از آن حضرت به شهادت رسید.
حنظلة بن اسعد شامی، نبرد خود را در دفاع از حضرت سیدالشهدا علیه السلام قرار داد و پیوسته در کنار او بود و علاوه بر دست و پای خود، صورت و گلوی خویش را برای حفظ جان امام در مقابل تیرها، نیزه ها و سنگ ها سپر کرد.(3)
ص:214
آنان با این همه رشادت و فداکاری، همچنان دچار غم بزرگی بودند که چرا نمی توانند بیش از این به مولای شان خدمت کنند. هرگاه غربت امام علیه السلام را می دیدند، بر او رقّت کرده و سخت می گریستند.
وقتی اصحاب امام علیه السلام متوجه شدند که با وجود انبوه جمعیت کوفه، توان حفظ جان او را ندارند، در فدا کردن جان خود در راه آن مظلوم تعجیل کردند تا با تنگ تر شدن حلقۀ محاصرۀ دشمن، در دنیا نباشند؛ زیرا طاقت دیدن غربت امام خود را نداشتند.(1)
دو برادر به نام های عبدالله و عبدالرحمن، فرزندان عزره (عروه) غفاری، در ساعات آخر به محضر امام علیه السلام رسیدند و گفتند که دشمن کاملاً بر ما مسلط شده، دوست داریم در مقابل چشمان شما بجنگیم و از شما دفاع کنیم تا کشته شویم.
حضرت سیدالشهدا علیه السلام، آنان را تشویق کرده، با این شرط که نزدیک امام باشند و بجنگند، اجازۀ رفتن به میدان را به آنان داد و طنین رجز آنان در میدان کربلا پیچید تا به شهادت رسیدند.(2)
ص:215
دو جوان دیگر، به نام های سیف بن حارث بن سریع و مالک بن عبد بن سریع، که از طرف مادر برادر و از طرف پدر عموزاده بودند، در حالی که گریه می کردند به محضر امام حسین علیه السلام رسیدند. حضرت سیدالشهدا علیه السلام علت گریۀ آنان را پرسید. آنان گفتند: «به خدا قسم! از ترس جان خویش گریه نمی کنیم، بلکه بر مظلومیت و غربت شما اشک می ریزیم؛ زیرا نمی توانیم این بی کسی را از شما دور کنیم». حضرت علیه السلام برای آن دو، بهترین پاداش را از خداوند خواستند.(1)
دو برادر دیگر پس از شهادت حنظلة بن اسعد شامی خدمت امام حسین علیه السلام رسیدند و با او وداع کردند. سپس به میدان رفتند و با فاصلۀ نزدیکی در حضور حضرت مبارزۀ مردانه ای کردند تا به شهادت رسیدند.(2)
سرانجام با شهادت عدّه ای از یاران و تنگ تر شدن حلقۀ محاصرۀ دشمن، عمرو بن خالد صیداوی خدمت امام علیه السلام رسید و عرض کرد: «فدایت شوم! سعی دارم به زمرۀ اصحاب شهید تو ملحق شوم. طاقت ندارم زنده باشم و ببینم که شما را در تنهایی به شهادت می رسانند». امام فرمود: «به جرگۀ آنان
ص:216
قدم بگذار که به زودی ما هم به تو ملحق می شویم. او هم به مقاتله پرداخت تا به شهادت رسید.(1)
اصحاب امام علیه السلام، سالکان عارفی بودند که نصرت امام را سلوک توحیدی می دانستند و با استقامت در ولایت آن حضرت، مراتب عوالم حقیقی را شهود می کردند. بعضی از آنان برای درک این شهود، سال ها مشقّت را تحمل کرده بودند.
مردی از قبیلۀ بنی اسد مدّت ها قبل از عاشورا به سرزمین کربلا آمده و به امید ملاقات حضرت سیدالشهدا علیه السلام در انتظار کاروان آن حضرت به سر می برد. رهگذران از او سؤال می کردند که در این بیابان بی آب و علف چه می کنی؟ او ضمن این که آمدن فرزند پیامبر، امام حسین علیه السلام را خبر می داد، می گفت: «به این جا آمده ام تا او را ببینم، یاری اش کنم و در کنارش کشته شوم». بعد از واقعۀ عاشورا، بادیه نشین ها به سراغش رفتند و او را در خون غلطان و به آرزوی خود رسیده، یافتند.(2)
ص:217
تعدادی از غلامان حضرت سیدالشهدا علیه السلام و آل ابوطالب را نیز می توان از اصحاب معرفتی کربلا برشمرد.(1) آنان، سال ها در خانه و در کنار خاندان امیرالمؤمنین علیه السلام و طالبیّن تربیت علوی یافته بودند و وفاداری خود را در واقعۀ عاشورا نسبت به مولای خود، تمام کردند تا به شهادت رسیدند.
«جون» غلام ابوذر که هنگام تبعید او به ربذه، آن را به حضرت علی علیه السلام بخشید، یکی از آنان بود که با معرفت کامل، وفادار ماند و بعد از سال ها خدمت به اهل بیت، امام حسین علیه السلام را تا کربلا همراهی کرد و لحظه ای از او جدا نشد.(2)
روز عاشورا امام حسین او را آزاد کرد و فرمود: «در پی عافیت به دنبال ما آمدی، حالا خود را گرفتار راه پر خطر ما نکن». اما او جواب داد: «در آرامش کنار شما بودم، حال که روزگار سخت است، شما را رها کنم؟ به خدا سوگند که بوی بدنم غلیظ، خاندانم بی مقدار و چهره ام سیاه است؛ راه بهشت را به سویم باز کن تا بدنم خوش عطر شود و در کنار شما اصالت و شخصیت یابم و روسفید شوم. نه، به خدا قسم! از تو جدا نمی شوم تا این خون سیاهم با خون شما آمیخته شود». او با شجاعت مبارزه کرد تا به شهادت رسید.(3)
ص:218
اسلم بن عمرو نیز از غلامان امام حسن علیه السلام بود که مسلمان شد و بعد از شهادت آن حضرت در خدمت امام حسین علیه السلام بود. شاهد مقام رفیع او، همین بس که هنگام شهادتش، سالار شهیدان صورت به صورت او گذاشت و در حالی که فریاد می زد: «در خوش بختی چه کسی مثل من، لیاقت تکریم پسر پیامبر را داشته است». در آغوش امام جان داد.(1)
نصر بن ابونیزر هم غلامی بود که مسلمان شد و از طرف صاحبش به رسول الله صلی الله علیه و آله هدیه شد. نصر، بعد از پیامبر در خانۀ فاطمه و علی علیهما السلام تربیت یافت(2) و در کربلا به شهادت رسید.
از دیگر یاران امام علیه السلام که مملوک غلام بود و در راه نهضت عاشورا به شهادت رسید، شخصی به نام سلیمان بود. او از معتمدین امام بود.(3) سلیمان، نامۀ امام حسین علیه السلام را که حاوی دعوت از بزرگان شیعه در بصره بود، برای
ص:219
آنان برد تا به یاری فرزند پیامبر بشتابند. او، نامۀ امام را به دست آنان رسانید، اما گرفتار ترس و وحشت آنان شد. منذر بن جارود از اشراف بصره که دخترش همسر عبیدالله بود، به گمان آن که سلیمان جاسوس او است، او را دستگیر کرده و نزد والی بصره برد. عبیدالله، که با حفظ سمت در امارت بصره، حکم فرمانروایی کوفه را هم از طرف یزید بن معاویه گرفته بود و آمادۀ حرکت به کوفه بود، دستور داد تا سلیمان را به قتل برسانند(1) و او به دور از امام خویش، غریبانه در بصره به شهادت رسید.(2)
شدّت سختی ها و مصائب، می تواند مقاومت انسان های بزرگ را در هم بشکند
اما با عنایت خاص حضرت سیدالشهدا علیه السلام به اصحاب بامعرفت خود، سختی ها و شداید واقعۀ عاشورا، باعث لغزش آنان نشد و خللی در باور آن بزرگواران به وجود نیامد.
ص:220
«یزید بن نبیط» دربارۀ خطرهایی که در راه رسیدن به کاروان امام علیه السلام وجود داشت به شیعیان بصره چنین گفت: «به خدا سوگند! برای من قدم زدن در میان آنان که به دنبالم هستند، آسان تر از سوار مرکب شدن است». او و دو پسرش در راه امام علیه السلام به شهادت رسیدند.(1)
علاوه بر سختی های جهاد و مبارزه، خباثت لشکر کوفه در آن روز بر مشقات آنان می افزود؛ به طوری که از نبرد عاشورا، به «اشدّ قتال خَلقه الله (شدیدترین جنگی که تا به حال خلق شده)» تعبیر کرده اند.(2) ناجوانمردی هایی از کوفیان در کربلا سر زد که سابقۀ تاریخی نداشت.
با این حال با شدید شدن سختی ها و تنگ تر شدن حلقۀ محاصرۀ دشمن، رابطۀ قلبی و انس اصحاب نسبت به حضرت اباعبدالله علیه السلام بیشتر می شد و آنان نیز در تمام لحظات روز عاشورا، تحت تدبیر ظاهری و هدایت باطنی امام علیه السلام بودند. حضرت در طول آن روز، چندین بار با سخنان خود به اصحابش دل گرمی داد.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: «هنگامی که نبرد بر حسین علیه السلام سخت شد، اصحاب او هم مانند امام چهره های شان نورانی و قلب های شان مثل اعضای بدن شان در آرامش و راحتی قرار داشت. عدّۀ اندکی مضطرب در میان اصحاب ضمن استقامت، به یکدیگر می گفتند: «نگاه کنید چگونه است که امام از مرگ نمی هراسد؟» حضرت به آنان فرمود: «ای بزرگواران! صبور باشید و از مرگ
ص:221
نهراسید؛ زیرا مرگ چون پلی است که شما با عبور از روی آن، سختی ها را پشت سر گذاشته و به بهشت بی انتها با نعمت های همیشگی وارد می شوید.
انتقال از زندان به سوی قصرها شما را ناراحت نکند، بلکه این دشمنان شما هستند که از قصر نعمت به زندان عذاب می روند.
در ادامه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کردند که فرموده است: «دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پلی به سوی بهشت یا جهنّم است؛ من دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است».(1) امام علیه السلام با این بیان، به یاران خود آرامش قلبی و اطمینان خاطر دادند.
امام باقر علیه السلام نقل می کند که امام حسین علیه السلام روز عاشورا، ساعتی قبل از شهادت به اصحاب باوفای خود فرمود: «روزی رسول خدا به من فرمودند طولی نمی کشد که به سرزمین عراق، جایی که انبیا و اوصیا در آن جا قرار داشته اند، رانده می شوی و در آن مکان به شهادت می رسی و عدّه ای تو را یاری می کنند که درد اصابت شمشیر را در خود احساس نمی کنند و به همراهت به شهادت
ص:222
می رسند. آن گاه این آیه را تلاوت کرد (قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ)؛ «ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش». و در ادامه فرمود: «فرزندم! خطرها و صدمه های نبرد بر تو و اصحاب تو، نوید سلامتی و آرامش خواهد بود». سپس فرمود: «شما را به بهشت بشارت می دهم و به خدا قسم! اگر ما را بکشند، بر پیامبرمان وارد می شویم».(1)
هر چه عرصه تنگ تر و فشارها سخت تر می شد، آن ها صبر و تحمل بیشتری نشان می دادند.
جذبه های ولایی امام علیه السلام اساس انتخاب و اختیار اصحاب بود؛ به همین دلیل، تلاش آن ها مجذوب خواسته و ارادۀ امام علیه السلام بود.
ص:223
آنان چیزی نمی خواستند، مگر آنچه امام شان می خواست، چیزی نمی دیدند، مگر آنچه امام شان می دید، سخنی نمی شنیدند، مگر آنچه امام شان می شنید و آنچه امام دوست داشت، آن ها هم آن را دوست داشتند.
بارها اصحاب آن حضرت تصمیم بر انجام کاری گرفتند و امام حسین علیه السلام آنان را منع کرد و بدون هیچ اعتراضی، تسلیم رضایت مندانه از خود نشان دادند و هرگز بدون اذن امام اقدام به مبارزه نکردند.(1)
صبح عاشورا، شمر قصد حمله از پشت خیام را داشت؛ اما به خندقی پر از آتش برخورد و شروع به جسارت کرد. مسلم بن عوسجه که از این توهین سخت ناراحت شده بود، خواست او را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه السلام مانع او شد.
او به امام عرض کرد: «یابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله! اجازه فرمایید تا او را با تیری از پای درآورم؛ زیرا این بدکار، یکی از دشمنان خدا و ستمکاران بزرگ است و خداوند امروز مرا در نابودی او کمک فرموده است». حضرت پاسخ دادند: «چنین کاری مکن؛ زیرا من دوست ندارم آغازکنندۀ جنگ باشم» و مسلم بن عوسجه، امر امام خویش را امتثال کرد.(2)
ص:224
هنگامی که حرّ بن یزید ریاحی راه را بر کاروان امام حسین علیه السلام بست، زهیر خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله! نبرد با این عدّۀ کم، آسان تر از جمعیتی است که در حال اضافه شدن هستند». و قسم یاد کرد که آن وقت، قتال با آن ها در قدرت ما نخواهد بود؛ اما امام به او فرمود: «نمی خواهم آغازکنندۀ جنگ باشم» و زهیر سخن حضرت را پذیرفت.(1)
در سخنان بیشتر اصحاب در وقایع عاشورا، کلمۀ «إستأذَنَ (کسب اجازه کرد)» و «أتأذَنُ لی (آیا به من اجازه می دهی)» نقل شده است. وجود مصلحت در نفس عمل و نیّت خیر برای آنان کافی نبود، بلکه آن ها مصلحت واقعی را در اطاعت امام زمان خویش می دانستند.
یزید بن حصین وقتی می خواست با کوفیان سخن بگوید، از امام علیه السلام اجازه گرفت.(2)
شب عاشورا نیز حبیب بن مظاهر، برای رفتن به محل استقرار طایفۀ بنی اسد و جذب افرادی از آن طایفه برای یاری فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله از حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجازه خواست.(3)
ص:225
کارهای اخلاقی که از انسان صادر می شود، براساس معرفت الهی و تزکیۀ نفس و صفای دل است و هدف او در عمل اخلاقی رسیدن به ثواب اخروی است.(1) این طریق را ترقی گویند(2) که با تکرار و مداومت بر آن رفتار، مملکت نفس موطن آن فعل اخلاقی می شود و تبدیل به ملکه می گردد و با آن ملکه، به راحتی انسان فعل اخلاقی را انجام می دهد و به سختی آن را فراموش می کند.(3)
گاهی رفتار اخلاقی، براساس تجلی و شهود اسما و صفات الهی و به قصد رسیدن به فنای الهی اقدام می شود. نوع دوّم براساس درک و شهود مراتب بالای توحید و ولایت الهیه است که به افاضۀ مستقیم ذات باری تعالی برای اولیای خدا حاصل می شود(4) و آن را تدلی خوانند.(5) در تدلی، به جای ملکات
ص:226
اخلاقی سراسر وجود مؤمن را حبّ الهی فرامی گیرد و مظهر اسما و صفات ربوبی می شود و متخلق در آرامش مطلق قرار دارد. پی آمد مراتب ترقی، مربوط به کشف برخی غیوب است؛ ولی از آثار نوع دوّم، اتصال حقیقی به عوالم بالای وجود است که همۀ آن عوالم در ولی خدا تجلی می کند.(1) در مرتبۀ تدلی، رفتار
ص:227
بسیاری از اولیای الهی برای دیگران قابل درک نیست و موجب تعجب بیننده و گاه اتّهام به آن ولیّ می شود؛ زیرا افق اخلاق در مقام تدلی، در سطح اخلاق اجتماعی که مردم عادی برای رسیدن به نظم و تأمین منافع مادی و معنوی، دنیوی و اخروی و فردی و اجتماعی انجام می دهند، نیست؛ زیرا بین بایدهای عقل عادی با جاذبه های مقام حبّ فی الله بسیار فاصله است. احکام عقل عادی با احکام محبوب و محبّتی فرق بسیار دارد.(1) فاصلۀ این دو، ناشی از تفاوت آن ها در نوع نگاه و علم به ماسوی الله است. آیا موجودیت آن ها مستقل از خداست؟ یا در خلقت و بعد از آن، عین ربط و وابستۀ به خدا هستند؟(2) ساکنین مقام تدلی، مخلوقات را عین ربط به خالق شان می بینند. آنان خداوند را محیط بر اشیای عالم می دانند و عمود عالم وجود را در ذات حقّ رؤیت می کنند و خواست او را مبدأ حرکت های بزرگ و کوچک می دانند. در این مقام، اولیا همۀ اشیا را مظاهر اسما و صفات جمال و جلال می بینند و جذبه های جمال حق را شهود می کنند و چون آنان جویای جمال هستند، پس او را محبوب واقعی خود می بینند و حبّ به غیر او، مثل عشق به اولیای معصوم علیهم السلام را مقتضا و تابع عشق به او می دانند.(3)
ص:228
تفاوت دیگر مقام تدلی و مقام ترقیّ در حوزۀ عمل است. در تدلّی، نگاه ربطی به موجودات اقتضا می کند که خداوند محبوب باشد، چون همۀ ماسوی الله، جمالی غیر از تجلی جمیل حقیقی نیست. پس همواره جمیل واقعی اقتضای محبوبیت دارد؛ لذا، انسان به تبع محبوب خود، نمی خواهد مگر آنچه را که او بخواهد و نمی بیند مگر آنچه خدا ببیند و به چیزی غیر از رضوان او رضا نمی دهد. امید به کسی و ترس از کسی غیر از خداوند ندارد. همۀ حالات انسان تابع محبوب است.(1) او در مقام جذبه، حتّی به بهشت و جهنم اهتمامی ندارد. او، غرق در حبّ الهی است که با عبودیت و بندگی برای خدا بیشتر هم می شود.(2) در ترقّی، عقل عادی و نفع طلب برای رسیدن به بهشت، تجارت و برای جلب منفعت، اجتناب از عذاب جهنم می کند.(3)
ص:229
سراسر رفتار یاران باوفای حضرت سیدالشهدا علیه السلام در قیام عاشورا، براساس عقل انجذابی بود و هرگز نمی توان آن را با عقل عادی درک کرد. در زمانی که عقل عادی مردم کوفه عافیت طلبی و همراهی با بنی امیه را تشخیص دادند تا جانشان حفظ شود. آنان بذل جان و فداکاری در دفاع از سیدالشهدا علیه السلام را مراتب جمال حق دیدند و چیزی به نام خطر را حس نکردند.
آنان به امر امام شان دشمنان تشنۀ خود را سیراب کردند. وقتی گروه هزارنفری حرّ به «ذی حسم» رسید، حضرت به اصحاب خود دستور داد آب هایی را که با خود همراه داشتند به سربازان تشنۀ حرّ و اسبان آن ها دادند. امام حسین علیه السلام و اصحابش در نهایت مهربانی با دست خود، کوفیان و اسب های شان را سیراب کردند.(1)
ص:230
در میان یاران حضرت، کسانی سیر إلی الخلق کرده و دائماً نسبت به کوفیان احساس مسئولیت نموده و قصد داشتند که آن ها را از معصیت ریختن خون فرزند فاطمه علیها السلام نجات دهند. قبل از آغاز نبرد در روز عاشورا، زهیر بن قین خطاب به مزدوران عمر بن سعد گفت: «ای مردم کوفه! پیش از آن که بین ما شمشیر حاکم شود و حرمت ها شکسته شود و تفرقه پدید آید، شما را انذار می کنم. ما هنوز به عنوان مسلمان با هم برادر هستیم و بر گردن یکدیگر حق نصیحت داریم، من وظیفه دارم که شما را نسبت به انتخاب تان آگاه کنم؛ پس بپرهیزید از عذاب الهی.(1)
ص:231
با صبوری به دشمن خود ترحم کرده و آنان را مدیریت اخلاقی می کردند، بلکه بارقه های هدایت الهی شامل حال دشمنان شود.
حبیب بن مظاهر در حال معرفی یاران بزرگوار امام علیه السلام بود که شخصی به نام عزرة بن قیس بی ادبانه فریاد زد: «تو خودخواهانه از خویش تعریف می کنی». آن گاه زهیر مؤدبانه پاسخ داد: «چون خداوند او (حبیب) را پاک و هدایت فرموده است».(1)
اصحاب امام علیه السلام در شدت جنگ هم با دشمنان خود به نیکی سخن می گفتند و همواره با زبان فطرت با دشمن گفت وگو می کردند. آنان فقط رفتار نیک نداشتند، بلکه تحت تأثیر فیض ربانی، مظهر اسما و صفات الهی بودند و مردم آنان را به وارستگی می شناختند.
روز عاشورا یزید بن معقل در لشکر کوفه با طعنه به بُریر بن خُضَیر گفت: «می بینی خداوند با تو چه کرد (دچار چه ذلتی شده ای)؟ بریر گفت: «با انتخاب این راه، خداوند خیر را برای من خواست؛ ولی به خاطر انتخاب تو، شرّ نصیبت کرده است». یزید جواب داد: «البته اکنون دروغ گفتی، در حالی که در گذشته هیچ وقت تو را دروغ گو ندیده بودیم».(2) بدین ترتیب، دشمن هم به تعالی شخصیت اخلاقی اصحاب حسینی شهادت داد.
ص:232
آنان قبل از شهادت، در طول زندگی خود با خانواده و مردم، حقوق بندگان خدا را رعایت می کردند و هیچ نقطۀ سیاهی در پروندۀ معاشرت اجتماعی آنان وجود ندارد.
شب عاشورا مردی از میان اصحاب بلند شد و به امام علیه السلام عرض کرد: «من به کسی بده کارم چه کنم؟» امام به او فرمود: «برو و دِین خود را ادا کن». سپس به یکی از یارانش مأموریت داد تا در میان اصحاب اعلام کند، هر کس بر گردن او قرضی هست، مرا همراهی نکند(1).
دلیری و شهامت، صفتی است که در یاران عاشورایی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به اوج کمال رسید. و اگر در طول تاریخ بشریت سیری کنیم شجاع تر از آنان را نیابیم. آنان در آن روز خطیر و در آن نبرد نابرابر با تعداد بسیار اندک، شجاعانه در مقابل لشکر چندین هزارنفری کوفه قد علم کردند و کمترین وحشتی از انبوه دشمن به خود راه ندادند. تعداد یاران حضرت که تنها 23 نفرشان سواره و باقی پیاده نظام بودند، چنان بر قلب لشکر کوفه حمله می بردند که نظم کوفیان به هم می خورد. یکی از فرماندهان سپاه عمر بن سعد به نام عزرة بن قیس، با دیدن قدرت اصحاب امام علیه السلام که از نیروی ایمان شان نشأت می گرفت، به ضعف کوفیان پی برد و پیکی به سوی عمر بن سعد فرستاد و ضمن سرزنش او، نیروی بیشتری از پیاده نظام و تیراندازان درخواست کرد. عمر بن سعد از بعضی اطرافیان خود کمک خواست؛ ولی آنان جرأت
ص:233
مقابله با جمعیت اندک اصحاب امام علیه السلام را نداشتند و اظهار ضعف و ناتوانی کردند.(1) تنها با حملۀ همه جانبه، تیراندازی از راه دور و قطع کردن دست و پای اسبان یاران امام علیه السلام، توان مقابله با آن ها را یافتند.(2)
آری در آن واقعه، شجاعت و روحیۀ قوی یک گروه عظیم در برخی از اصحاب دیده می شد، به طوری که به تنهایی دست به عملیاتی بزرگ زدند. سپاه کوفه، در مکانی به نام نخیله آمادۀ گسیل به سوی امام علیه السلام می شدند. گاهی عبیدالله به آن اردوگاه سر می زد. عمار بن ابی سلامۀ دالانی از اصحاب امام(3) خود را بدانجا رساند تا عبیدالله را به قتل برساند؛ اما موفق نشد و بعد از آن به کربلا رفت و به یاری مولایش شتافت. عمار صبح عاشورا و در حملۀ اول کوفیان به شهادت رسید.(4)
ص:234
پس از شهادت امام علیه السلام به فرمان عمر بن سعد، رأس اطیب امام توسط خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی برای عبیدالله فرستاده شد.(1)
لشکریان کوفه تا ظهر فردای عاشورا در کربلا ماندند و کشته های خود را دفن کردند؛ اما اجساد سیدالشهدا علیه السلام و یاران باوفای او را روی زمین رها نمودند. آنان سرهای مطهر اصحاب امام را که هفتاد و دو نفر بودند، پس از جدا کردن از بدن ها بر نیزه زدند(2) و توسط قبایل مشارکت کننده در جنگ،(3) به فرماندهی شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج، به سوی کوفه حرکت دادند.(4)
ص:235
روز سوم پس از واقعه، ساکنین غاضریه برای تجهیز امام و اصحاب او اقدام کردند. آنان پیکرهای پاک یاران امام علیه السلام را که در اطراف مولای شان جان باخته بودند، جمع کردند و بر آن ها نماز گذاردند و نزدیک موضع پای امام - که الآن قبورشان است - مکانی را حفر کرده و دفن نمودند.(1)
براساس روایتی، امام زین العابدین علیه السلام برای دفن پدر شهیدش در کربلا حاضر شد. امام سجاد علیه السلام به حسب ظاهر در اسارت مزدوران عبیدالله بود؛ اما در باطن و بدون آن که آنان بفهمند، توسط عوامل غیبی به کربلا آمد و با دست خود پیکر پاک امام علیه السلام را دفن کرد و سپس نزد اسرا به کوفه برگشت.(2)
ص:236
شاید علی بن الحسین علیهما السلام در تجهیز و دفن اصحاب پدر خود هم دخالت داشته است.
در کوفه، رأس امام حسین علیه السلام را تا چند روز بر چوب ها آویختند تا قاتلین بر قتل او ببالند و مایۀ عبرت مخالفین عبیدالله هم بشود.(1) به نظر می آید که، سرنوشت رؤوس اصحاب با رأس مطهر آن حضرت یکی بود.(2) یعنی رؤوس آنان به همراه رأس امام در آن شهر گردانده و سپس تا مدتی آنها را در موضع بلندی نصب نمودند. رأس اطیب امام علیه السلام توسط زُحَر بن قیس و چند روز پس از آن، سرهای شهدا به همراه اهل بیت امام علیه السلام به دستور عبیدالله و توسط مأموران او، به فرماندهی شمر بن ذی الجوشن به شام نزد یزید فرستاده شد.(3)
ص:237
قبل از ورود به شام، مأموران سرهای بریدۀ یاران سالار شهیدان را که همراه رأس پاک امام علیه السلام و حرم نبوی بودند، بر نیزه و چوب های بلند زده و سپس وارد شام کرده در مقابل چشمان مردم به نمایش گذاشتند.(1) آنان پس از آن که سرهای شهدا را در شهر شام گرداندند، به مجلس یزید وارد کردند.(2) سپس آن ها را در موضعی از شهر که تعیین شده بود، آویزان کردند.(3)
در این که سرهای شهدا به پیکرهای خود در کربلا ملحق شدند یا در حوالی شام دفن شدند؟ روایات مختلفی هست که بیان آن خارج از هدف این قلم است.
ص:238
ص:239
ص:240
حبیب بن مظاهر(1) از یاران خالص امیرالمؤمنین علی علیه السلام(2) بود که بیست سال قبل از واقعۀ عاشورا، حضرت شهادت او، و نحوۀ آن را خبر داده بود.(3) از حاملان علوم و اسرار حضرت علی علیه السلام بود که با شنیدن بعضی از اسرار از زبان او (حبیب)، مردم متهم به دروغ گویی اش می کردند.
روزی میثم تمار و حبیب بن مظاهر در حالی که بر روی اسب نشسته بودند، در مسیری و در حضور بنی اسد یکدیگر را ملاقات کردند. حبیب ضمن بیان علایم جسمی میثم، گفت: «می بینم این شخص را که در راه محبت اهل
ص:241
بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به دار کشیده خواهد شد». میثم هم گفت: «مردی را می شناسم که برای یاری پسر دختر پیامبر خروج خواهد کرد و کشته می شود و سرش در کوچه های کوفه چرخانده می شود». بعد از این گفت وگو از یکدیگر جدا شدند. حاضران آن دو را متهم به دروغ گویی کردند. هنوز آنان متفرق نشده بودند که رشید هجری از راه رسید و سراغ آن دو را گرفت. مردم گفتند آن ها رفتند و خبرگفت وگوی حبیب و میثم را به او دادند. رشید در حالی که از آن جمع دور می شد گفت: «خدا رحمت کند میثم را که فراموش کرده است بگوید صد درهم جایزۀ برای سر مقتول تعیین می شود». حاضران او را دروغ گوتر از آن دو خواندند.
می گویند روزگار گذشت و دیدیم میثم را در کنار خانۀ عمرو بن حریث به دار کشیدند و چند روز بعد، سر حبیب را که همراه حسین علیه السلام در کربلا کشته شده بود، به کوفه آوردند. پس درستی سخن آن سه نفر را دیدیم.(1)
ص:242
حبیب وقتی شنید امام حسین علیه السلام با یزید بیعت نکرده و به مکه آمده، همراه چند نفر از اصحاب حضرت علی علیه السلام با نامه از او برای استقرار نظام امامت و اجراء عدالت در کوفه دعوت کردند.(1)
حبیب، زمانی که مسلم بن عقیل برای گرفتن بیعت به کوفه آمد، از او حمایت کرد. خطابۀ عابس و سخنان روشن گرانۀ حبیب در حضور نمایندۀ حضرت اباعبدالله علیه السلام در کوفه، بر شیعیان تأثیر فراوان گذاشت و جمعیت زیادی با او بیعت کرده و اموال فراوانی در اختیار نهضت قرار دادند.(2) وی پس از شکست قیام کوفه، مخفی شده و خود را در کربلا به امام علیه السلام رساند.(3)
بعد از استقرار سپاه عمر بن سعد در کربلا (روز چهارم محرم) قرّة بن قیس را فرستاد تا از امام حسین علیه السلام دلیل ورود او را سؤال کند. وقتی قرّة پیام را داد و خواست برگردد، حبیب بن مظاهر به او گفت کجا می روی بیا این مرد را که با پدرانش خداوند کرامت و عزت در دنیا و آخرت را به تو و ما داده است، یاری کن.
وی گفت دربارۀ آن فکر خواهم کرد.(4) قرّة بن قیس امام را یاری نکرد؛ اما کلام حبیب، عمق ایمانش را به خاندان وحی ثابت می کند. او می داند که منشأ
ص:243
کرامت انسان، فقط از طریق ولایت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله است.(1)
غروب تاسوعا که کوفیان عزم جنگ با امام حسین علیه السلام کردند، حبیب بن مظاهر به همراه عباس بن علی علیه السلام به اذن امام علیه السلام با آنان صحبت کرد. او در بیان انحراف آنان در تبعیّت از امویان چنین گفت: «قومی که دستش به خون فرزند پیامبر و اهل بیت او آلوده شود، بدبخت است.(2)
یک روز قبل از شروع جنگ و حملۀ کوفیان، باز هم حبیب بن مظاهر از امام حسین علیه السلام اجازه خواست تا برود و جمعی از بنی اسد را که در آن نزدیکی ساکن بودند، دعوت به یاری امام کند. امام اجازه داد. با رفتن او بنی اسد حبیب را شناخته و احترام بسیار کردند. او در جمع آنان، ضمن ایراد سخنان پرشور گفت: «بهترین هدیه ای که انسان می تواند برای قبیلۀ خود پیش کش کند را، برای تان آورده ام. شما را برای یاری فرزند دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوت می کنم». همراه او گروه اندکی از مؤمنین هستند که کرامت، تقوا و ایمان هر یک از آنان، نسبت به ده نفر که تا به حال دیده اید ترجیح دارد. آنان استوار در دفاع از
ص:244
او ایستاده اند و عمر بن سعد او را با لشکر بسیار محاصره کرده و قصد کشتن او را دارد. به خدا قسم! کسی از شما او را یاری نمی کند، مگر آن که در اعلی علیین رفیق پیامبر خواهد بود». حبیب با این گفتار، هفتاد نفر از بنی اسد را با خود همراه کرد.(1) او شب را غنیمت شمرده و سعی کرد تا آنان را در تاریکی به اردوی امام حسین علیه السلام برساند؛ اما مزدوران عمر بن سعد باخبر شده و مانع شدند و دو طرف در کنار فرات درگیر شدند. طولی نکشید که بنی اسد متفرق شدند و به خانه های خود برگشتند. امام حسین علیه السلام با شنیدن این خبر، فرمودند: «لا حول و لا قوة إلّا باللّه العلی العظیم».(2)
ص:245
حبیب، همواره دارای صواب در رأی بود و امام حسین علیه السلام به او اعتماد داشته و با وی مشورت می کرد و دعوت از بعضی کوفیان را براساس تشخیص او انجام می داد. وی کسی به نام قرة بن قیس(1) را در لشکر عمر بن سعد به حسن رأی می شناخت و از حضور او در کربلا سخت تعجب کرد و این نکته را به امام علیه السلام عرض کرد. پس از آن، حضرت با قرّة بن قیس دربارۀ دعوت کوفیان از او با نامه و نقض عهد آنان و اصرارشان بر قتلش سخن گفت.(2)
ص:246
پس از سخنان امام حسین علیه السلام، حبیب بن مظاهر صحبت خود را با قرّة بن قیس چنین شروع کرد: «ای قرّه! چرا به سوی این مردم ستم پیشه برمیگردی؟ بیا این مرد که خانوادۀ او باعث کرامت و عزّت تو شده است را، یاری کن». قرّه جواب داد: «برای رساندن پاسخ نامه به حضور عمر بن سعد برمی گردم، پس از آن فکر خواهم کرد». او به نزد عمر برگشت و پاسخ امام علیه السلام را داد. ابن سعد اظهار امیدواری کرد که عاقبت این نزاع به خیر باشد و به درگیری نرسد.(1)
این سخنان با ملاقات های بعدی امام حسین علیه السلام و عمر بن سعد، عاقبت نیکی را در پی داشت. حتی عبیدالله به نتایج آن دیدارها رضایت داد؛(2) بدین ترتیب، حبیب با نفوذ کلام و مدیریت خود امام را در هدایت جریان مخالف، کمک کرد.
تلاش چند روزۀ آنان در آستانۀ تأثیرگذاری بود، تا این که شمر دخالت کرد و نزد عبیدالله، فرماندهی عمر را تضعیف کرد و پسر مرجانه را به گرفتن بیعت
ص:247
از امام یا قتل او تحریک کرد.(1)
پیرمرد اسدی (حبیب) فردی فوق العاده بصیر بود و دشمنان اهل بیت را براساس ویژگی های شان می شناخت. روز عاشورا وقتی حصین بن تمیم، سعی امام حسین علیه السلام را در اقامۀ نماز دید، گفت: «نمازت مورد قبول درگاه الهی نیست». حبیب بن مظاهر برآشفت و به تمیم گفت: «آیا خداوند نماز فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را نخواهد پذیرفت و نماز تو را که دائماً مشروب می خوری، قبول می کند».
حصین با شنیدن این سخن به حبیب حمله کرد و پس از درگیری از اسب افتاد و با کمک دوستانش از مرگ نجات یافت.(2)
در نظر او، طراحان جنگ با امام حسین علیه السلام مانند شمر و عمر بن سعد، کسانی بودند که امید به هدایت شان نبود. او آنان را خالی از عقل و معرفت دینی دانسته و قلب های شان را تاریک و مهرخورده می دید.(3)
ص:248
او با وجود مسئولیت سنگین حمایت از امام حسین علیه السلام همراه سایر یاران در روز عاشورا، خدمت به رفیق قدیمی خود را فراموش نمی کند. وقتی مسلم بن عوسجه از شدّت جراحت بر زمین افتاد، حبیب به دنبال حضرت سیدالشهدا علیه السلام خود را به او رساند و گفت: «بسیار برایم سخت است که تو را در حال جان دادن ببینم».
او هم در پاسخ با صدای بسیار ضعیف برای دوستش، از خداوند طلب خیر کرد. حبیب به مسلم گفت: «من هم به زودی به تو ملحق می شوم؛ اما اگر بدهی داری یا سفارشی دربارۀ خانواده ات داری، به من وصیت کن تا آن را انجام دهم. پسر عوسجه در حالی که با دستش به امام حسین علیه السلام اشاره می کرد، چنین وصیت کرد: «خدا تو را رحمت کند، سعی کن مرگت در راه این مرد باشد».(1)
دفاع از حریم حسینی با همۀ وجود، بزرگ ترین خصوصیت اصحاب آن حضرت بود. آنان از تراکم آهن هایی که کوفیان خود را با آن مسلح کرده بودند، با سینه ها و صورت خود استقبال کردند تا نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله در دفاع از فرزندش
ص:249
روسفید باشند. پیشنهادهای تأمین و تطمیع کوفیان، تأثیری در آن ها نداشت و در این بین، شخصیت حبیب در میان اصحاب - غیر از بنی هاشم - شاخص بود. حبیب در میان قله های باعظمت اصحاب امام الگو بود؛ به طوری که مردم او را نماد ویژگی های متعالی در سایر اصحاب می دانستند. حبیب و یارانش با این که امان نامۀ مخصوص به ضمیمۀ اموال فراوان از طرف عبیدالله برای آنان منظور شده بود، دست از یاری فرزند پیامبر نکشیدند.(1) هیچ تعصبی جز تعهد عمیق و تعلق شدید نسبت به مقام امامت در حبیب نبود.
می گویند که شب عاشورا، نشاط عجیبی در حبیب دیده شد. با تعجب از او پرسیدند که چرا در چنین شبی شادمان هستی؟ او در جواب گفت: «چه شبی بهتر از این شب برای شادی؛ زیرا فردا با اصابت نیزه ها و شمشیرهای این مردم، از بهترین نعمت های خداوند بهره مند می شویم».(2)
یاران امام حسین علیه السلام برای حبیب بن مظاهر احترام ویژه ای قایل بودند.
ص:250
موعظۀ مردم کوفه برای هدایت آنان و جلوگیری از ریختن خون سیدالشهدا علیه السلام وظیفه ای بود که یاران امام نسبت به آن سخت ملتزم بودند. آنان این وظیفه را از وقتی که با لشکر عمر بن سعد روبه رو شدند، با اجازۀ حضرت به خوبی انجام دادند. بعد از صاحب عاشورا، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، این نقش متوجه حبیب بود و کسی بر او در این امر پیشی نمی گرفت.
حتی عصر تاسوعا در حضور سایر اصحاب، وقتی حبیب از جناب زهیر خواست که کوفیان را موعظه کند. در نظر اهل کوفه، شخصیت زهیر به لحاظ سابقۀ غیرتعصبی او نسبت به اهل بیت، متعادل و منصف بود؛ به همین دلیل، حبیب از او خواست که با کوفیان صحبت کند؛ اما چون حبیب در ایمان سابقه داشت، هرگز زهیر نپذیرفت و او را مقدم برخود داشت.(1)
سرشناس بودن حبیب، افتخاری برای قاتلین او تلقی می شد و قاتل او با شهرت مقتول خود تا مدتی در اذهان می ماند که این از جایزه های امیر کوفه برتر بود؛ به همین دلیل، حصین بن تمیم با ادعای شرکت در قتل حبیب بن مظاهر، به کسی که سر او را از بدن جدا کرده بود گفت که برای چند ساعت سر حبیب را به من بده تا آن را بر گردن اسبم آویزان کنم. قاتل حبیب این خواستۀ او را نپذیرفت. مشاجره بین آن دو بالا گرفت تا با دخالت قبیله هایشان،
ص:251
بین آنان مصالحه شد. قرار بر این شد که آن دو به نوبت با آویختن رأس حبیب رحمه الله بر گردن اسبان خود در کوفه، به نمایش قدرت بپردازند تا بدین طریق کسب افتخاری کرده باشند.(1)
یسار و سالم، دو غلام از آل زیاد برای جنگ تن به تن از میان یاران حسینی، مبارز طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر همدانی بلند شدند تا به جنگ آنان بروند. امام حسین علیه السلام از آن دو خواست تا بنشینند. جوانی با قد بلند و پنجه های قوی و شانه های پهن، به نام عبدالله بن عمیر کلبی از امام اجازۀ مبارزه خواست. حضرت علیه السلام فرمود حریف آن دو نفر، این جوان است و به او إذن داد. غلامان آل زیاد به خاطر گمنامی نسب صحابی جوان گفتند که ما با أمثال حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین و بریر بن خضیر می جنگیم. عبدالله حمله نمود و آن دو را از پا در آورد.(2)
ص:252
پس از درگیری حبیب با حصین بن تمیم که شرح آن گذشت، او با رجزهای حماسی و اعتقادی(1) به دفاع از امام حسین علیه السلام پرداخت. او با این مبارزه می خواست دشمن را مشغول کند تا امام حسین علیه السلام نماز خود را به انجام رساند. از مبارزۀ حبیب به جنگ بزرگ تعبیر کرده اند.(2) او با این که پیرمردی محاسن سپید بود، مانند شیری خشمگین با دشمنان مبارزه و حریفان را نقش بر زمین می کرد. کوفیان روباه صفت چون چنین دیدند، روی به حملۀ دسته جمعی آوردند. بدیل بن صریم به اتفاق عده ای از طایفۀ تمیم، حبیب را محاصره کردند تا او را به شهادت رسانده و سر از بدنش جدا کردند.(3)
شهادت حبیب بن مظاهر بر امام حسین علیه السلام بسیار گران آمد، آثار غم شدید در چهرۀ او نمایان شد و فرمود: «خود و اصحابم را به خداوند واگذار می کنم».(4)
ص:253
وقتی سر بریدۀ حبیب، توسط قاتلش نزد عبیدالله در کوفه برده می شد، فرزندش قاسم که نوجوان بود، او را شناخت و همراه قاتل وارد قصر عبیدالله شد. قاسم از او جدا نشد تا وقتی مرد از مجلس ابن زیاد خارج شد، متوجه شد که جوانی در تعقیب اوست. از او پرسید چرا به دنبال من هستی؟ قاسم پاسخ داد: «این سر پدر من است، از تو خواهش می کنم که به من بدهی تا دفنش کنم». مرد گفت: «امیر به این کار راضی نمی شود؛ ضمناً من می خواهم با آن از امیر پاداش بگیرم». قاسم به گریه افتاد و گفت: «بهتر از خودت را کشتی» و از خدا خواست که بدترین دست مزدها را به او بدهد. سپس از او جدا شد؛ اما تصمیم گرفت که در فرصت مناسب او را به قتل برساند. قاسم چند سال بعد، قاتل پدرش را (که از خطر مختار) به لشکر مصعب ابن زبیر پناه برده بود، پیدا کرد. پس داخل خیمه اش شد و او را به قتل رساند.(1)
ص:254
زهد و عبادت، دو ویژگی برجسته در بریر بن خضیر همدانی است که او را در زمرۀ اولیای خدا قرار داده بود. زهد، دنیا را در نزد او حقیر و جود و گذشت را برای او آسان کرده بود. باارزش ترین و کمیاب ترین دارایی خود را که جان بود، در راه فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله بذل کرد. عبادت و توجه خالص نسبت به ذات لایزال الهی، سراسر قلب بریر را فرا گرفته بود.
سلاح معنوی اصحاب امام حسین علیه السلام در کربلا زهد و عبادت بود. بریر بن خضیر همدانی در میان آنان، در این دو صفت شاخص بود.(1) شب و روز او در عبادت و بندگی می گذشت؛ نماز در شب و روزه داری در روز.(2) عبادت خالص و بیداری در شب، او را مالک نفس خویش ساخته بود و بدون هیچ دغدغه ای جسم و جان خود را فدای ولی خدا کرد. او نه تنها در این فداکاری نگران نبود، بلکه از توفیق شهادت در راه خدا شادمان نیز می شد.
در مهم ترین شب عمرش، یعنی شب عاشورا، او را در حال مزاح دیدند. به عبدالرحمن بن عبدرب گفت: «به خدا سوگند! نزدیکانم می دانند که من هرگز در جوانی و پیری، مزاح با کسی را دوست نداشته ام؛ اما بشارت حسین علیه السلام به بهشت، بهجتی را در من به وجود آورده است که بی تاب شمشیرهای کوفیان شده ام».(3)
ص:255
او در کنار حضرت سیدالشهدا علیه السلام خود را سعادت مند می دید. در روز عاشورا که امام و یارانش در محاصرۀ لشکر عمر بن سعد قرار گرفته بودند و با مرگ فاصله ای نداشتند، یزید بن معقل از لشکر کوفه با طعنه به بریر بن خضیر گفت: «می بینی خداوند با تو چه کرد (دچار چه ذلتی شده ای)؟ بریر گفت: «خداوند برای من خیر (عزت) را خواست و شرّ (ذلت) را نصیبت تو کرده است». ابن معقل گفت: «دروغ گفتی، در حالی که در گذشته هیچ وقت تو را دروغ گو ندیده بودیم».(1)
بُریر در میان مردم کوفه به سیدالقراء (بزرگ قاریان قرآن) معروف بود. وقتی دشمنان، او را در حال کارزار دیدند، به یکدیگر می گفتند او کسی است که در مسجد کوفه به ما قرآن را تعلیم می داد.(2)
شب عاشورا جمعی از مزدوران کوفی، رفتار امام حسین علیه السلام و یارانش را زیر نظر داشتند. حضرت اباعبدالله علیه السلام در حال تلاوت این آیه بود: (وَ لا یَحْسَبَنَّ
ص:256
اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ)1 ؛ «خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد تا آن که با آزمایش، بدسرشت را از پاک گوهر و طیّب جدا کند». صدای حضرت به گوش بعضی از آنان رسید. ابوحرب عبدالله بن شهر، با شنیدن این آیات فریاد زد: «قسم به پروردگار کعبه که صفت طیّبون در قرآن، ما را به عنوان پاکان از شما جدا کرد». بُریر که گویندۀ این سخن را شناخت، جواب داد: «ای آلوده! آیا مثل تو را خداوند در حال جنگ با حسین علیه السلام از پاکان قرار داده؟» و بعد از معرفی خود ادامه داد: «آیا مطمئن هستی که خداوند توبۀ تو را از گناهان بزرگی که در گذشته انجام داده ای پذیرفته تا این گونه خود را طیب و پاک بدانی؟
به خدا قسم! طبق این آیۀ قرآن، ما همان پاکان و طیّبون هستیم و شما در مقابلۀ با امام معصوم، خبیث و بدذات اید».(1)
قاتل او کعب بن جابر، هنگامی که نزد خانواده اش برگشت و به همسرش گفت که بریر را کشته است. او گفت: «به خدا قسم که هرگز با تو صحبت نخواهم کرد».(2)
ص:257
چون مردم کوفه، بریر بن خضیر را به عنوان قاری قرآن می شناختند و همچنین آشنایی کامل او به کتاب خدا، امام حسین علیه السلام را بر آن داشت که صبح عاشورا به او امر کرد قبل از شروع نبرد، آخرین موعظه ها را با استفاده از آیات الهی، خطاب به مردم کوفه، انجام دهد. بریر بن خضیر، بزرگ ترین قاری کوفه، در حالی که کوفیان مسخره اش می کردند و به سویش تیر می انداختند در برابرشان ایستاد و با تمسک به آیات الهی با آنان صحبت کرد.(1)
آن روز بریر، در مقام اثبات امامت و ولایت حضرت علی علیه السلام هم، از یک شیوۀ قرآنی استفاده کرد و خواستار مباهله شد. روز عاشورا او در وسط میدان کارزار با مخالفین امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام مناظره کرد. یزید بن معقل به عنوان طعنه به بریر گفت: «به یاد دارم که در میان کوچه های کوفه همراهت بودم. علیه عثمان فریاد می زدی و معاویه را فردی گمراه و گمراه کننده می خواندی و علی بن ابی طالب را پیشوای حقیقی و امام هدایت معرفی
ص:258
می کردی». بریر گفت: «هنوز بر رأی خود استوارم». یزید گفت: «ولی با این اعتقاد، تو گمراهی». بریر گفت: «حاضرم در اثبات اعتقادم با تو مباهله کنم تا خداوند آن کس را که بر باطل است، به دست مُحِق به قتل رساند». آن دو از صفوف لشکر خود خارج شدند و در مقابل چشم همگان، دست های خویش را به طرف آسمان بلند کردند و بر باطل و کاذب نفرین کردند. سپس به کارزار پرداختند. دو ضربه بین آن ها رد و بدل شد؛ ضربۀ یزید جراحت خفیفی بر بریر وارد کرد؛ اما ضربۀ بریر به عمق سر یزید بن معقل نشست و مغزش را متلاشی کرد.(1)
مباهله، یعنی شخص راست گو از خداوند طلب عذاب کند برای فرد دروغ گو. دو نفر در مقام محاجّه برای اثبات حقانیت خود و بطلان عقیدۀ دیگری، اقدام به مباهله می کنند. واضح است کسی که مطمئن به استجابت قطعی و سریع درخواست خود از سوی خداوند نباشد، جرأت بر چنین اقدامی نمی کند؛ زیرا کم ترین تأثیر آن این است که با مستجاب نشدن نفرین خود علیه خصم، عدم حقانیتش ثابت و مفتضح می شود یا با استجابت احتمالی خواستۀ طرف مقابل،
ص:259
موجبات نابودی خود را فراهم می کند. به هرحال، تا کسی به تقرب واقعی خود به خدا و حمایت الهی نسبت به موضع خویش مطمئن نباشد، خود را در چنین مقامی قرار نمی دهد؛ به همین دلیل، انگشت شمارند کسانی مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله که دشمن را دعوت به مباهله می کنند. ایمان کامل به ولایت و باور به حمایت خدا از حریم ولایت، بریر بن زهیر را بر آن داشت که دشمن خویش را دعوت به مباهله کند و البته خداوند، عبد صالح خود را حمایت و نفرینش را مستجاب کرد و خصم کوفی طبق خواستۀ او و به دست او، به درک واصل شد.
بعد از این که سپاه حرّ کاروان امام را محاصره کرد، اصحاب یک به یک به پا خاسته و با سخنانی از آن حضرت اعلام حمایت کردند. بریر هم برخاسته و گفت: «ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله! سوگند به خدا، خداوند بر ما منّت نهاد تا بتوانیم در کنار تو بجنگیم و اعضای بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود تا در روز قیامت شفیع ما جدّ تو باشد».(1)
بریر چون شخصی بود که در سایۀ قرآن تربیت یافته بود، می دانست که هدایت بایستی از طرف خداوند افاضه شود؛ اما در ایجاد مقدمات تأثیر و هدایت افراد منحرف، توان بالایی داشت و نسبت به رستگاری فاسق ترین انسان ها ناامید نبود. به راحتی می توانست انسان های غافل را متوجه فطرت شان کند. امام
ص:260
حسین علیه السلام از توان او در تأثیرگذاری بر منحرفین باخبر بود. شب عاشورا، او از امام حسین علیه السلام اجازه گرفت که با عمر بن سعد ملاقات کرده و او را موعظه کند تا از جنگ با فرزند پیامبر دست بردارد. حضرت به او اذن داد. بریر به خیمۀ عمر بن سعد وارد شد و بدون آن که به او سلام کند، نشست. ابن سعد رو به بریر کرد و با عصبانیت گفت: «آیا من مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمی شناسم که وارد می شوی و به من سلام نمی کنی؟» بریر به او گفت: «اگر آن طور که می گویی خدا و رسول او را می شناختی، به قصد کشتن خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله به این جا نمی آمدی؛ ثانیاً آب فرات را که مانند شکم ماهی موج می زند و سگان و خوکان از آن می نوشند، بر حسین علیه السلام و برادران و خانواده اش که از تشنگی در حال مرگ هستند، نمی بستی. تو با بستن آب بر آنان، هنوز گمان می کنی که خدا و رسولش را می شناسی؟»
عمر بن سعد سرش را پایین انداخت. پس از مدتی سر خود را بلند کرد و گفت: «به خدا سوگند ای بریر! یقین دارم که هر کس با فرزندان پیامبر بجنگد و حق آنان را غصب کند به جهنّم می رود؛ اما تو سفارش می کنی که حکومت ری را رها کنم تا نصیب دیگری شود؟ به خدا قسم که دلم راضی نمی شود». بریر با ناامیدی نزد امام برگشت و عرض کرد: «یابن رسول الله صلی الله علیه و آله! عمر بن سعد برای رسیدن به حکومت ری، حاضر است شما را به قتل برساند».(1)
ص:261
عمق انحراف عمر سعد مانع تاثیر کلام بُریر در هدایت ابن سعد بود.
شهرت قرآنی بریر، منزلت بالای اجتماعی برای او به وجود آورده بود و همواره فرصت طلبان کوفی را مورد طمع قرار می داد تا میل به روبه رو شدن با او را داشته باشند؛ زیرا کشتن او وسیلۀ دست یابی به جوایز فراوان عبیدالله بود. همچنین بعضی از اشرار کوفی با آویختن سر او بر گردن اسب خود، از آبروی او هم پیراهنی برای خود می دوختند.(1)
ملکات اخلاقی هم، شأن مردمی او را ارتقا داده بود. چنانکه یزید بن معقل به عنوان دشمن او در کربلا شهادت داد که تا به حال از او دروغ نشنیده بود.(2)
پس از گفت وگوی و مناظرۀ کوتاه یزید بن معقل با بریر، گروهی به بریر حمله کردند و شخصی به نام رضی بن منقذ عبدی گردن او را گرفت. طولی
ص:262
نکشید که بریر او را به زمین زد و روی سینه اش نشست. رضی فریاد زد و از بستگان خود خواست تا او را نجات دهند. کعب بن جابر أزدی حمله کرد و نیزۀ خود را در کمر بریر فرو برد. او تا نیزه را در کمر خود احساس کرد، خم شد و بینی رضی بن منقذ را گاز گرفت، به طوری که آن را مجروح کرد. کعب، با فشار نیزۀ خود، کاملاً آن را در کمر بریر فرو برد و او را از روی سینۀ رضی پایین انداخت و آنقدر با شمشیر او را زد تا به شهادت رسید.(1)
او یکی مشهورترین و بزرگوارترین یاران حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود. سابقۀ ایمان مسلم بن عوسجه به دوران زندگانی رسول الله صلی الله علیه و آله برمی گردد. او را از اصحاب نبی مکرم شمرده اند.(2) وجاهت علمی در نزد مردم داشته و از او حدیث شنیده و نقل کرده است.(3) فداکاری در رکاب پیامبر خدا، از او شجاعی کم نظیر ساخته بود و شبث بن ربعی که روز عاشورا در میان دشمنان بود، شرکت او را در جنگ های مسلمین گواهی داده است.(4)
ص:263
ابن عوسجه را یکی از شیعیان برجستۀ کوفه می شناختند که دارای سجایای اخلاقی ویژه ای بود. مهم ترین آن ها معرفت کامل به شأن و مقام الهی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود و همواره او را با این عنوان به دیگران معرفی می کردند.(1) ارسال نامه به امام حسین علیه السلام و دعوت از او، و استقامت در این راه تا پای جان، ایمان شیعی و ریشۀ عمیق ارادت او را به امامت و ولایت ثابت می کند.
برخی از محققین او را در حوادث بعد از شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز تأثیرگذار دانسته و از یاران صدیق امام حسن مجتبی علیه السلام برشمرده اند.(2) او از فعالان نهضت در کوفه بود.
مسلم بن عقیل وقتی به کوفه وارد شد، به خانۀ مسلم بن عوسجه(3) رفت و تا قبل از ورود عبیدالله به کوفه، خانۀ او مرکز رفت و آمد شیعیان بود؛(4) اما پس از این قضیه، برای مخفی کردن جریان نهضت، نمایندۀ امام به خانۀ هانی بن عروه منتقل شد.(5) مسلم بن عقیل در همان زمان به امام حسین علیه السلام در مکه
ص:264
نامه نوشت که دوازده هزار نفر در کوفه با او بیعت کرده اند و حضرت می تواند به کوفه بیاید.(1) نهضت، سرعت و شتاب گرفته بود و نیاز به فداکاری بیشتری داشت. مسلم بن عوسجه از جمله کسانی بود که به فعالیت خود ادامه داد و برای بیعت مردم با امام حسین علیه السلام و تقویت نیروهای نهضت، تلاش بسیاری کرد.(2)
شیعیان در کوفه باتقواترین و عابدترین مردم بودند و مسلم بن عوسجه در میان آنان برجسته بود. وقتی معقل غلام عبیدالله در جست وجوی مسلم بن عقیل خود را به ابن عوسجه رساند، او از معقل پرسید: «چرا به نزد دیگری نرفتی؟» جواب داد: «زیرا در چهرۀ تو سیمای فرزانگان را دیدم و ارادت مندان به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، چنین ویژگی ای دارند».(3)
این جملۀ معقل برای فریب مسلم نبود، بلکه اعتقاد او بود؛ زیرا قبل از این عملیات چنین نگاهی به شیعیان داشت.
ص:265
نفوذ معقل مولود سادگی مسلم بن عوسجه نبود، بلکه او بسیار زیرک و رازدار بود. او از یک سو، برای جمع آوری نیروی انسانی در تلاش بود و از سوی دیگر شیوه های اختفا را برای حفظ امنیت اطلاعاتی رعایت می کرد.(1) حتی او بر این اساس، بعد از ملاقات با معقل، او را به خانۀ هانی نیاورد و با وجود آن که معقل علاقۀ شدیدی برای رسیدن به حضور مسلم بن عقیل ابراز می کرد، ابن عوسجه برنامۀ ملاقات معقل با او را مدتی به تأخیر انداخت؛(2) اما شاید سه نکته موجب تعجیل در عضوگیری او در نهضت شد و این عجله موجب ناپیدا ماندن لایه های شخصیت جاسوسی معقل گردید.
1) ورود عبیدالله به کوفه و اجرای سیاست ارعاب مردم(3) و دستگیری هانی بن عروه و در پی آن، وارد شدن نهضت به فاز نظامی با فراخوان عمومی توسط مسلم بن عقیل.(4)
ص:266
2) مرگ شریک بن عبدالله اعور(1) که تا حدودی جریان نهضت را تحت تأثیر قرار داد و حساسیت ها را کم کرد. هر چند مسلم بن عوسجه، مرگ و تجهیز او را موجب تأخیر در ملاقات معقل با مسلم بن عقیل بیان کرد.(2)
3) نیاز شدید نهضت به حمایت های مالی مردم برای تهیۀ تسلیحات و جذب سه هزار درهم که با ملحق شدن معقل به دست می آمد.
مسلم بن عوسجه پس از شکست نهضت در کوفه، با زحمت بسیار خود را به امام رساند. نحوۀ آمدن او به کربلا در تاریخ بیان نشده است.(3)
ص:267
شب عاشورا امام حسین علیه السلام بیعت را از ذمۀ یارانش برداشت و از آنان خواست که برگردند و جان خود را به خطر نیندازند؛ پس از سخنان بنی هاشم، مسلم بن عوسجه از جا برخاست و در حضور سایر یاران امام عرض کرد: «اگر ما دور تو را خالی کنیم، پس عذرمان نزد خداوند در ادای حق تو چه خواهد بود؟ به خدا قسم! نیزۀ خود را در سینۀ دشمنانت می شکنم و تا شمشیر در دست دارم، بر سر آنان می کوبم. اگر سلاح نداشته باشم تا با آنان بجنگم، با سنگ به جنگ آنان می روم تا کشته شوم و هرگز از تو جدا نمی شوم».(1)
صبح عاشورا، شمر قصد حمله از پشت خیام را داشت؛ اما به خندقی پر از آتش برخورد و شروع به جسارت کرد. مسلم بن عوسجه که از این توهین سخت ناراحت شده بود، خواست او را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه السلام مانع او شد.
او به امام عرض کرد: «یابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله! اجازه فرمایید تا او را با تیری از پای درآورم؛ زیرا این بدکار، یکی از دشمنان خدا و ستمکاران بزرگ است و خداوند امروز مرا در نابودی او کمک فرموده است». حضرت پاسخ دادند:
ص:268
«چنین کاری مکن؛ زیرا من دوست ندارم آغازکنندۀ جنگ باشم» و مسلم بن عوسجه، امر امام خویش را امتثال کرد.(1)
سابقۀ او در جنگ های گذشته، شجاعت و روحیۀ قوی او را نشان می دهد.
مسلم بن عقیل هم در کوفه، مسئولیت قبیلۀ اسد و مذحج را برای مقابله با اقدامات عبیدالله به مسلم بن عوسجه سپرد.(2)
روز عاشورا، وقتی دشمنان به قصد کشتن امام حسین علیه السلام، حمله های خود را ترتیب می داد، او در کنار سایر اصحاب با شجاعت و فداکاری، سپاه دشمن را به عقب می راندند؛ چنان که آنان را مستأصل کردند.(3) مسلم بن عوسجه، در یکی از همان حملات به شهادت رسید. مزدوران کوفی در نبرد تن به تن از عهدۀ او برنمی آمدند؛ بنابراین، در آن حملۀ جمعی دو نفر با حمایت و مساعدت یکدیگر او را به شهادت رساندند.(4)
ص:269
مسلم بن عوسجه با خدمات درخشان خود در عصر نبوی و بعد از آن، افتخار مسلمین محسوب می شد. شبث بن ربعی که از فرماندهان لشکر عمر بن سعد بود، با مشاهدۀ شادی کوفیان در شهادت مسلم بن عوسجه چنین گفت: «با قتل مسلم آبروی شما (مسلمانان) رفت. در واقع خودتان را نابود کردید. به خدا قسم که او در صدر اسلام در بین مسلمین کریم و آبرومند بود و مقامی رفیع داشت. او را در جنگ آذربایجان دیدم که قبل از آن که مسلمانان حرکتی کنند، یک تنه شش نفر از کفّار را کشت».(1)
خوارزمی دربارۀ مسلم بن عوسجه چنین می گوید: «تاریخ از اعمال ماندگار و برتری های شایستۀ او نقل نکرده است، مگر جملۀ شبث بن ربعی در روز عاشورا». آن گاه کلام شبث را نقل می کند.(2)
وقتی که عمرو بن حجاج پس از گفتن سخنان توهین آمیز و شنیدن جواب کوبندۀ امام حسین علیه السلام به سوی او حمله کرد، جنگ سختی درگرفت و یاران
ص:270
اندک حضرت در مقابل نفرات پرشمار او ایستادند. پس از آن که غبار درگیری فرو نشست، مسلم بن عوسجه با بدن بی رمق و غرق در خون روی زمین افتاده بود و آخرین نفس های خود را می کشید. امام حسین علیه السلام به اتفاق حبیب بن مظاهر بر بالین او رفت و او را دعا کرد و آیۀ (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً)1 را خطاب به او خواند. سپس حبیب که از دوستان بسیار صمیمی مسلم بود، به او گفت: «مرگ تو برای من بسیار سخت است؛ بشارت باد تو را به بهشت، اگرچه به زودی به تو ملحق می شوم؛ ساعتی که بعد از تو زنده ام فرصتی است تا به وصیت تو عمل کنم، پس اگر وصیتی داری بگو». مسلم با دست خود به مولایش اشاره کرد و با صدای ضعیف گفت: «تو را به حمایت از این مرد سفارش می کنم». سپس جان داد.(1) مسلم بن عوسجه، اولین
ص:271
نفر از اصحاب بود که در جنگ های مستقیم و تن به تن به شهادت رسید. شاید چون دشمن در این گونه جنگ ها عقب می رود، فرصتی شد تا امام بر بالین او برود.(1) بعد از شهادت مسلم، خانوادۀ او که در کربلا بودند، ناله و شیون سردادند. امام حسین علیه السلام آنان را از عزاداری منع نکرد؛(2) در حالی که همواره خانوادۀ خود را از بی تابی در مصیبت منع می کرد.
از آنچه دربارۀ عابس بن ابی شبیب شاکری نقل شده، می توان او را با این ویژگی ها توصیف کرد.
عابس مردی خداشناس و موحّد بود و علاوه بر مناسک و عبادت، هرگونه فعالیت سیاسی و اجتماعی را برای خداوند انجام می داد. در خانۀ مسلم بن عوسجه که محفل بیعت با مسلم بن عقیل بود(3) با صراحت اعلام کرد که
ص:272
قصدش از یاری فرزند عقیل و امام حسین علیه السلام فقط جلب رضای خداست.(1)
او در قبیله ای بزرگ شد که امیرالمؤمنین علیه السلام را در جنگ های جمل، صفین و نهروان یاری کردند. ولایت او کامل بود. امامت سه امام معصوم را در طول عمرش درک کرد و سعی در التزام عملی و اعتقادی به آنان داشت. در صفین در کنار علی علیه السلام علیه معاویه جنگید و جراحت پیشانی او در آن جنگ، یادگار فداکاری در رکاب علی علیه السلام بود که تا لحظۀ شهادت با او ماند.(2) او در کنار سایر یاران امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن مجتبی علیه السلام را هم در مقابل معاویه یاری کرد.(3) به دلیل حضورش در آن جنگ ها، هنگامی که پا در میدان کربلا گذاشت، دشمنان او را شناختند.(4)
پس از آن که مسلم بن عقیل به کوفه وارد و مستقر شد، شیعیان به قصد بیعت به حضور مسلم رسیدند. مسلم نامۀ امام را برای آنان خواند. تأثیر گفتار امام چنان بود که صدای گریۀ شیعیان بلند شد و بزرگان شیعه با سخنان استواری، حمایت خود را از آن حضرت اعلام کردند. اولین نفر عابس بن ابی
ص:273
شبیب بود که برخاست و حمد و سپاس الهی را به جای آورده و گفت: «من از طرف مردم سخن نمی گویم. نمی دانم در حمایت از تو چه قصدی دارند و تو را از ناحیۀ آنان فریب نمی دهم. به خدا سوگند! آنچه نزد تو بر زبان می آورم، چیزی است که قصد کرده و خود را آمادۀ آن کرده ام. به خدا قسم! اگر مرا دعوت کنی، تو را اجابت می کنم و همراه با تو علیه دشمنانت می جنگم و آنقدر شمشیر می زنم تا خدا را ملاقات کنم».(1)
در روز سخت و سنگین عاشورا نیز، مراتب اخلاص او به عقاید توحیدی و ولایی واضح تر شد که با دیدن خطرها و تهدید جان خویش، همچنان به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «به خدا قسم! هیچ فردی در دور و نزدیک برای من نیست که عزیزتر و محبوب تر از تو باشد. اگر چیزی مهم تر از جان و خونم داشتم، آن را تقدیم تو می کردم».(2)
ص:274
او تا لحظۀ شهادت بر عهد خود باقی ماند و هرگز آن را نقض نکرد. عابس مکتب امامت را تنها طریق هدایت می دانست و روز عاشورا به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «سلام بر تو ای اباعبدالله! گواهی می دهم که همیشه من بر مرام و رهنمودهای تو و پدرت بوده ام».(1)
از بانفوذترین ها و شایستگان کوفه محسوب می شد؛ زیرا همواره عده ای از برجستگان، مانند شوذب(2) تحت تأثیر او بودند. به لحاظ سابقۀ اصالت و شایستگی در عابس بود که مسلم بن عقیل و شیعیان کوفه به او اعتماد کرده و نامه های خود را توسط او به امام حسین علیه السلام در مکه رساندند. پس از آن که مسلم بن عقیل به خاطر مصالح امنیتی از خانۀ مسلم بن عوسجه (مختار) خارج شده و به خانۀ هانی بن عروه منتقل شد و هیجده هزار نفر با او بیعت کردند، گزارش آن را عابس و شوذب در مکه به اطلاع امام رساندند.(3) شهرت و عظمت شخصیت او، موجب طمع سربازان کوفی شد تا بعد از قتل او با بردن سرش جوایز کلانی به دست آورند.(4)
ص:275
عابس نیز یکی از شجاع ترین یاران امام حسین علیه السلام بود.(1) مردی به نام ربیع بن تمیم از قبیلۀ همدان که شجاعت عابس را در جنگ ها دیده بود و در کربلا حضور داشت، می گوید که با آمدن عابس به میدان، او را شناختم و فریاد زدم: «ای مردم! این مرد شیر شیران، فرزند ابی شبیب است. کسی به تنهایی به جنگ او نرود که توان مقابله نخواهد داشت.(2)
عابس با شمشیر برافراشته فریاد برآورد: «آیا کسی هست که به جنگ من بیاید؟»(3) مبارزۀ دلیرانۀ او در روز عاشورا، دشمن را بر آن داشت تا با محاصرۀ همه جانبه او را سنگ باران کنند، بلکه از راه دور و با تلفات کمتر او را از پای درآورند.(4)
ص:276
عابس همراه دوست دیرین خود شوذب، نزد امام حسین علیه السلام آمدند. در محضر امام علیه السلام عابس به شوذب گفت: «چه قصدی داری؟» او با تعجب از سؤال عابس جواب داد: «چه قصدی جز کشته شدن در کنار تو، در راه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله». عابس گفت: «همین انتظار را از تو داشتم. پس از حضرت اباعبدالله بخواه تا مانند دیگر اصحاب تو را به خدا واگذارد و من در مصیبت تو صبوری کنم تا از خداوند اجر بگیرم؛ زیرا در این ساعت کسی مهم تر از تو برای من نیست. پس از این روز، جای عمل نیست و فقط حساب خواهد بود». سپس شوذب با امام وداع کرده و به میدان رفت تا به شهادت رسید.(1)
ربیع بن تمیم گوید که پس از شهادت شوذب، عابس به میدان رفت و مبارز طلبید. کسی جرأت روبه رو شدن با او را نداشت تا این که عمر بن سعد فریاد زد: «او را سنگ باران کنید». از هر طرف به سوی او سنگ آمد. عابس که چنین دید، زره و کلاه خود را درآورد و به آنان یورش برد. به خدا سوگند! دیدم که دویست نفر را به عقب راند. سپس از هر طرف به او حمله کردند و او
ص:277
را کشتند. او در ادامه می گوید که سر عابس را پس از جدا شدن از بدن مطهّرش، در میان دست های کوفیان دیدم که هر یک می گفت من او را کشتم تا این که به نزد عمر بن سعد رسیدند. او گفت: «نزاع نکنید، عابس را یک شمشیر از پا درنیاورد» و این گونه اختلاف را برطرف کرد.(1)
عبدالله بن عمیر کلبی عُلیمی،(2) از ارادت مندان به خاندان وحی و اهل بیت علیهم السلام بود. در کوفه و در محلی به نام «بئر جعد» سکونت داشت. همسر او ام وهب، دختر نمر بن قاسط بود.
عبدالله، عدّه ای از کوفیان را در نخیله دید که خود را آمادۀ جنگ می کنند. پرسید: «خود را برای مقابله با چه کسی آماده می کنید؟» گفتند: «قصد جنگ با حسین علیه السلام را داریم». او که سال ها در آرزوی جهاد با مشرکین به سر می برد؛ اما امام به حقی را نمی یافت تا در رکاب او به منتهای آرزویش برسد، گفت: «امیدوارم ثواب جهاد با کسانی که با فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله می جنگند، در نزد
ص:278
خداوند همانند جهاد با مشرکین باشد».(1) عبدالله، سپس به نزد همسر خود آمد و او را از وقایع و تصمیم خود آگاه کرد. ام وهب او را تحسین کرد و خواست تا او را همراه خود ببرد. و چنین بود که او و همسرش شبانه خود را به امام حسین علیه السلام رساندند.(2)
در ساعات آغازین عاشورا، دو نفر از لشکر ابن سعد به نام های یسار و سالم که غلام زیاد بن ابیه بودند، پیش آمدند و مبارز طلبیدند. ابن عمیر برخاست و به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «خداوند رحمتش را شامل حال شما کند، به من اجازه دهید تا به جنگ او بروم». وقتی حضرت علیه السلام او را با قامتی بلند، بازوانی قوی و شانه هایی پهن دید، هم آورد آن دو یافت و اجازه داد تا به جنگ آنان برود. آنان با تحقیر به او گفتند: «تو را نمی شناسیم» و سرشناسانی مثل زهیر و حبیب را به مبارزه طلبیدند. عبدالله که خباثت خانوادگی آنان را می شناخت، به یسار غلام زیاد بن ابیه گفت: «ای فرزند زن نابکار! از مواجهۀ با من که از مردم اصیل هستم بی رغبتی؟» سپس حمله کرد و با ضربه ای او را از پای درآورد. آن گاه سالم از سمت عقب به او حمله کرد. یاران امام علیه السلام هر چه فریاد زدند، او متوجه نشد. عبدالله با دست چپ جلوی ضربۀ او را گرفت که انگشتان دستش قطع شد؛ اما با ضربۀ دیگری او را هم به قتل رساند.(3) عبدالله
ص:279
در رجزهای خود، علاوه بر معرفی خویش، از همسرش که او را به یاری امام حسین علیه السلام تشویق کرد، یاد می نمود.(1) همسرش ام وهب، عمودی برداشت، به یاری عبدالله رفت و خطاب به او گفت: «پدر و مادرم فدای تو باد! در راه فرزندان پاک محمد صلی الله علیه و آله نبرد کن». عبدالله خواست او را به خیمه برگرداند؛ ولی او لباس شوهرش را گرفت و گفت: «از تو جدا نمی شوم تا در کنارت کشته شوم».
آن گاه امام حسین علیه السلام او را صدا زد و فرمود: «خداوند از جانب اهل بیت به تو جزای خیر دهد، خداوند تو را مشمول رحمتش کند و با رسول خدا و فرزندانش در بهشت قرارت دهد،(2) به خیمه ها برگرد که جهاد بر زنان واجب نیست».(3) او با شنیدن دستور امام برگشت. عبدالله از این جنگ تن به تن به سلامت برگشت؛ اما طولی نکشید که در یورش همه جانبۀ دشمن، توسط هانی بن ثبیت حضرمی و بکیر بن حیّ تیمی به شهادت رسید.(4) همسرش ام وهب به سوی پیکر عبدالله بن عمیر رفت و غبار از روی او پاک کرد و گفت: «بهشت گوارایت باد».(5)
ص:280
در آن هنگام، شمر بن ذی الجوشن به غلام خود رستم گفت: «برو و با عمود بر فرق او بکوب». او هم چنین کرد و ام وهب همان جا، کنار پیکر همسرش جان داد.(1) عبدالله بعد از مسلم بن عوسجه، دومین شهید از اصحاب امام حسین علیه السلام بود.(2)
پدرش قرظة بن کعب انصاری است.(3) در کربلا خود را به اردوی حسینی رساند و در مذاکرات چند روزۀ بین امام و عمر بن سعد، او پیغام دعوت حضرت را به ابن سعد رساند.(4) حضرت عباس، علی اکبر علیهما السلام و عمرو بن قرظه در آن مذاکرات حاضر بودند. او دلایل عمر بن سعد را در جنگ با امام حسین علیه السلام مردود دانسته(5) و در رجزهای خود در روز عاشورا، آن را منعکس کرد. او از امام
ص:281
اذن جهاد خواست و پس از آن که اجازه گرفت با روحیۀ قوی و اشتیاق فراوان به اجر الهی، شروع به مبارزه کرد. او در دفاع از حضرت سیدالشهدا علیه السلام جهاد شجاعانه ای کردد و عدّه ای از دشمنان را از پای درآورد. او چنین رجز خواند:
«قد علمت کتائب الأنصار،
إنّی سأحمی حوزة الذمار،
فعل غلام غیر نکس شاری،
دون حسین مهجتی و داری؛(1)
جنگاوران انصار می دانند که من چون جوان مردی محکم و بدون سستی از پیمان خود دفاع می کنم تا جان و خانه ام را فدای حسین کنم».(2)
هیچ تیر و شمشیری به سوی امام علیه السلام نیامد، مگر آن که عمرو بن قرظۀ انصاری با دست و سینۀ خود مقابل آن قرار گرفت و تا او زنده بود، هرگز
ص:282
جراحتی به مولایش نرسید. سراسر بدنش پر از حفره های خون شد. آن گاه به حضرت عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! آیا به عهد خود وفا کردم؟» امام فرمود: «آری تو در بهشت پیش روی من خواهی بود، پس سلام مرا به پیامبر برسان و بگو که به زودی به او ملحق می شوم». عمرو، سپس به مبارزه ادامه داد تا به شهادت رسید.(1)
پس از شهادت عمرو، برادر او زبیر (علی) از لشکر عمر بن سعد بیرون آمد و با عداوت به امام حسین علیه السلام گفت: «برادرم را فریب داده و به قتل رساندی». امام فرمود: «خداوند برادرت را به راه راست هدایت و تو را گمراه کرد».(2) زبیر بن قرظه فریاد زد: «خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم». سپس به سوی امام علیه السلام یورش برد. هلال بن نافع در برابر او ایستاد و با ضربه ای او را بر زمین افکند. لشکر کوفه قبل از آن که هلال او را به قتل برساند، نجاتش دادند. او پس مدتی (بعد از واقعۀ عاشورا) سلامتی خود را به دست آورد.(3)
ص:283
او از تابعین و از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام بود.(1) چون عموم اصحاب حضرت علی علیه السلام پس از او با امام حسن علیه السلام بیعت کردند، برخی از محققین او را در شمار اصحاب امام مجتبی علیه السلام هم آورده اند.(2) در زمان نهضت امام حسین علیه السلام او از برجستگان شیعه در کوفه بود(3) و از آغاز حضور مسلم بن عقیل در کوفه، از اعضای اصلی نهضت محسوب می شد و به دستور مستقیم مسلم بن عقیل عمل می کرد.(4) دو مسئولیت مهم امور مالی و خرید تسلیحات برای نهضت، برعهدۀ او گذاشته شده بود.(5) ثبت کمک های مردمی، پشتیبانی تدارکاتی و تهیۀ لوازم مورد نیاز توسط او به خوبی انجام می شد.(6) او هر وقت قصد داشت با امام
ص:284
حسین علیه السلام صحبت کند، بسیار باادب بود و بسیار پر مهر و عطوفت و با جملۀ «جانم فدای شما» یا «خداوند مشکلات را از شما برطرف کند» شروع به سخن می کرد.(1)
ابوثمامه در طوفان فتنه های معاویه و فرزندش یزید، همواره با بصیرت عمیق خود، موضع حق اهل بیت علیهم السلام را تقویت می کرد و شخصیت جاه طلب و فریبندۀ بنی امیه را افشا می کرد.(2) در راه اعتلای دین و امامت، نگران سرزنش ها نبود و از همۀ تعلقات دنیوی گذشته بود. پسرعموی او در لشکر ابن سعد بود و به جنگ ابوثمامه آمد. او بدون توجه به تعلقات قومی و قبیله ای با پسرعموی خود مبارزه کرد و او را کشت.(3)
او نماز را بسیار دوست داشت و توجه به اوقات نماز داشت. در میان جمع، زودتر از دیگران زمان رسیدن عبادت را اعلام می کرد.(4) هرگز عبادت و بندگی
ص:285
خداوند را در شرایط سخت فراموش نمی کرد. شب عاشورا، با دعا، ذکر، رکوع و سجود و صوت تلاوت قرآن او؛ و سایر اصحاب امام حسین علیه السلام روز جهان افروز شد.(1) روز عاشورا با شهادت یاران حضرت سیدالشهدا علیه السلام، که حلقۀ محاصرۀ کوفیان تنگ تر می شد،(2) با رسیدن وقت نماز ابوثمامۀ صائدی به امام عرض کرد: «جانم به فدایت! می بینم که این مردم خود را برای کشتنت، به تو می رسانند. به خدا سوگند تا در حضور تو کشته نشوم، نمی گذارم آنان به هدف خود برسند و دوست دارم هنگامی خدا را ملاقات کنم که نماز این وقت را خوانده باشم». امام سر مبارک شان را به طرف آسمان بلند کردند و به او فرمودند: «ذَکَرتَ الصَّلاةَ جَعَلَکَ اللهُ مِنَ المُصَلِّینَ الذَاکِرِینَ، نَعَم هَذا أوَّلُ وَقتِهَا؛ نماز را به یاد آوردی،(3) خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد، آری الآن وقت نماز است».(4) سپس به باقی ماندۀ اصحاب فرمود: «سلوهم أن یکفّوا عنّا حتی نصلّی؛ از آنان بخواهید که دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانیم».(5) و اصحاب هم چنین کردند.(6)
ص:286
ابوثمامه، سوارکاری ماهر بود و در بین عرب با شجاعتی که در این امر داشت یکی از شناخته ترین ها بود.(1)
عمر بن سعد فردای آن روزی که با چهارهزار نفر از کوفه به سرزمین نینوی رسید، به عروة بن قیس احمسی دستور داد تا نزد امام حسین علیه السلام برود و علت آمدن او را به کربلا بپرسد. چون عروه از کسانی بود که با نامه، امام را دعوت به کوفه کرده بود، شرم کرد و از رساندن پیغام خودداری نمود. پس از او، عمر بن سعد این مأموریت را به چند تن از روسای قبایل داد. آن ها هم انجام این مأموریت را نپذیرفتند.(2) وقتی عمر بن سعد متوجه شد که شرم
ص:287
بزرگان کوفه مشکل ساز شده، برای این که آن را از بین ببرد و قبح خیانت آنان شکسته شود، از کثیر بن عبدالله شعبی(1) خواست تا پیغامش را به امام حسین علیه السلام برساند.(2) وقتی کثیر به اردوگاه امام آمد تا پیغام عمر بن سعد را برساند، ابوثمامه حضرت را از خباثت او مطلع کرد.(3) زیرا او کثیر بن عبدالله را
ص:288
به بدذاتی می شناخت و اعتماد به او نداشت. برای دفع خطر احتمالی، ابوثمامه از او خواست که شمشیرش را تحویل دهد یا پیغام را به او بگوید تا به امام برساند و یا هنگام دادن پیغام، اجازه دهد که دست ابوثمامه بر شمشیر وی باشد تا خطر حملۀ او به امام علیه السلام برطرف شود. کثیر، هیچ یک از شروط را نپذیرفت و برگشت.(1) نگرانی ابوثمامه بی جا نبود؛ زیرا کثیر بن عبدالله شعبی، قبل از آمدن به نزد امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد گفته بود که اگر تو بخواهی حسین را به قتل می رسانم و او این پیشنهاد را نپذیرفته بود.(2) ابوثمامه با تبحر و خبرگی خاصی، شخصیت و رفتار دشمن را زیر نظر داشت تا خطرهای آنان را پیش بینی کرده و برای دفع شان تدابیری بیندیشد.
او پس از زهیر بن قین به میدان آمد و شروع به خواندن رجز کرد: «تسلیت به خاندان برگزیدۀ خدا و دخترانش، به خاطر محاصره شدن بهترین مردم و
ص:289
فرزند محمد؛ تسلیت به زهرای پیامبر و همسرش علی بن ابی طالب که پس از پیامبر گنجینۀ دانش خداوند است؛ تسلیت به همۀ کسانی که در شرق و غرب عالم هستند و اندوه بر گرفتاری حسین که بر راه راست است؛ کیست که پیام مرا به پیامبر و دخترش برساند و به آنان بگوید که فرزندشان به چه تنگنایی گرفتار شده است.(1)
ابوثمامه این رجزها را می خواند و مبارزه می کرد. او پس از نبردی شجاعانه و پایداری بسیار، به دست پسرعموی دیگرش قیس بن عبدالله صائدی به شهادت رسید.(2)
او بسیار خداشناس بود و اخلاص در توحید داشت. هنگام شهادت در کمال بندگی در مناجات خود به خداوند عرض کرد: «قصدم از یاری فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله فقط اجر اخروی است».(3)
ص:290
بعضی از تراجم نویسان باذوق، به حق او را شهید نماز خوانده اند.(1)
او نیز از چهره های شناخته شدۀ شیعه و بزرگان کوفه بود.(2) حضورش در کنار امثال حجر بن عدی و حبیب بن مظاهر، سابقۀ ایمان و اعتقاد شیعی اش را از دوران خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام ثابت می کند. پس از شهادت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام به اتفاق عدّه ای از شیعیان فداکار علوی با امام حسن مجتبی علیه السلام بیعت کرد.(3) این بیعت، گواه روشنی از تشیع و ارادت او به خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله است. سال ها تبلیغات سوء بنی امیه علیه حضرت علی علیه السلام و اهل بیت و خشونت های زیاد بن ابیه در کوفه، خللی در ایمان و عشق او به صاحب ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام وارد نکرد؛ لذا، با شروع نهضت امام علیه السلام، سعید بن عبدالله از پیشگامان اصحاب عاشورا قرار گرفت. او همراه سلیمان بن صرد خزایی، حبیب بن مظاهر، قیس بن مسهر صیداوی و شماری از سران قبایل کوفه، از اولین کسانی بودند که به حضرت سیدالشهدا علیه السلام نامه نوشتند و او را به کوفه دعوت کردند.(4) بسیاری از افرادی که همراه او از آن حضرت خواسته
ص:291
بودند تا با آمدن به کوفه یزید بن معاویه را بر کنار کرده و بر آنان امامت کند، با بروز خطرها عقب نشینی کردند؛ ولی او استوار ماند تا در این راه به شهادت رسید.
اولین نامۀ شیعیان کوفه در دهم رمضان سال 60 قمری به دست امام حسین علیه السلام رسید.(1) پس از آن، نامه های بسیاری از طرف شیعیان و مردم کوفه به ایشان در مکه ارسال شد که آخرین آن ها حاوی تقاضای عجله در آمدن به کوفه بود و توسط شخص مؤثری چون سعید بن عبدالله حنفی(2) به محضر امام علیه السلام فرستاده شد.(3) حضرت به مطالعۀ نامه ها پرداخت؛ و از سعید بن عبدالله حنفی، دربارۀ شخصیت کسانی که نامه نوشته اند و امور اجتماعی کوفه سؤال
ص:292
کرد که او و هانی توضیح دادند.(1) سعید، در سخنانش با امام حسین علیه السلام، او را امیرالمؤمنین خواند و این گونه شدّت علاقۀ خود را به حضور حضرت در مقام امامت در کوفه نشان داد.(2) علی رغم نامه های فراوان، امام علیه السلام پیمان شیعیان و مردم کوفه را در بیانات سعید پذیرفت. امام حسین علیه السلام از بی وفایی اهل کوفه مطلع بود؛ اما وجود گروهی قلیل مانند سعید را برای نهضت کافی دید. توضیحات نهایی او، امام را بر آن داشت که اولین نامۀ خود را که متضمّن متعالی ترین نوع حکومت الهی و روابط اجتماعی و توحیدی بود توسط سعید و هانی بن هانی به شیعیان آن دیار ارسال کند و در آن، پاسخ مثبت به آنان بدهد. امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل را به عنوان نمایندۀ خود در کوفه، همراه سعید و هانی به سوی مردم کوفه فرستاد.(3)
ص:293
آمدن عبیدالله به کوفه و آشفتگی اوضاع آن شهر و نقض عهد مردم، باعث شد تا بزرگان شیعه - مانند سعید بن عبدالله - خود را مخفی کرده و با رنج بسیار به مولای شان حسین علیه السلام برسانند. این که تاریخ از کیفیت ملحق شدن آنان به کاروان حسینی اطلاع دقیقی ارائه نمی دهد، به دلیل مخفیانه عمل کردن آنان است.(1)
شب عاشورا امام حسین علیه السلام به یاران خود رخصت داد تا او را ترک کنند و بروند و جان شان را به خطر نیندازند. حضرت فرمود: «شما آزاد هستید که بروید و بیعتی از من برگردن تان نیست. شب همه جا را فراگرفته است، پس بر مرکب های خود سوار شده و متفرق شوید.(2)
پس از سخنان امام و عباس بن علی علیهما السلام و بنی هاشم برخاسته و از وفاداری و ماندن خود سخن گفتند. سپس مسلم بن عوسجه و بعد از او، سعید بن عبدالله با کلمات حماسی بر موضع خود در کنار امام علیه السلام اصرار ورزیدند.(3) سعید عرض کرد: «به خدا قسم! هرگز تو را رها نمی کنیم تا خداوند بداند که در غیاب رسول خدا صلی الله علیه و آله از تو حمایت می کنیم. به خدا سوگند! اگر بدانم که در راه تو حتماً کشته می شوم و سپس زنده شده و سوزانده می شوم و ذرات وجودم را
ص:294
به باد خواهند داد و هفتاد مرتبه با من چنین خواهند کرد، از تو جدا نمی شوم تا از تو و خانواده ات خطر را دور کنم. چرا چنین عمل نکنم در حالی که یک بار کشته شدن است و به دنبال آن، کرامت و سربلندی ابدی است.(1)
روز عاشورا وقت نماز ظهر رسید، امام حسین علیه السلام به اصحابش فرمود: «از کوفیان بخواهید تا برای انجام نماز دست از حمله بردارند».(2) اما مزدوران عمر بن سعد با ایجاد درگیری لفظی و اهانت، چنین فرصتی را به امام علیه السلام ندادند و به حملات و تیراندازی خود ادامه دادند.(3) حضرت از زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی خواستند تا هنگام نماز در پیش او و اصحاب که نیمی از آنان
ص:295
باقی مانده بودند، بایستند و مانع تیرهای دشمن شوند.(1) زهیر به دنبال اهانت های سپاه کوفه به مقام بندگی و نماز امام حسین علیه السلام به اتفاق حبیب بن مظاهر مجبور به مبارزه شد.(2) اما سعید، پیشاپیش حضرت سیدالشهدا علیه السلام ایستاد و همۀ حملات دشمن را دفع کرد. او وقتی ابزار دفاعی را برای دفع حملات کافی ندید، با همۀ وجود خود این کار را کرد(3) و سر و سینۀ خویش را آماج خدنگ دشمنان قرار داد. به هر سوی که امام علیه السلام در حال نماز حرکت می کرد، او هم در آن جهت قرار می گرفت تا پیکانی به آن حضرت اصابت نکند.(4) او تا پایان نماز مقاومت کرد و هیچ عقب نشینی نکرد و در حالی که رمقی در بدن نداشت، به زمین افتاد و عرض کرد: «خداوندا! این مردم را همچون قوم عاد و ثمود از رحمت خود دور کن، پروردگارا! سلام مرا به پیامبر بزرگوارت برسان و از درد جراحت هایم که در دفاع از فرزندش بر من وارد شده خبر ده، من برای یاری فرزند پیامبرت فقط از تو مزد می خواهم» و پس از آن جان داد.(5) علاوه
ص:296
بر زخم شمشیرها و نیزه ها، سیزده تیر بر بدن او اصابت کرده بود.(1)
او به عنوان صحابۀ نبوی در پیش برد اسلام، رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری نموده و از او حدیث نقل کرده است(2) و نزد نبی مکرم صلی الله علیه و آله خدمت به مکتب امامت را تمرین کرده است. ابن عبدرب در آخرین سفر حج پیامبر صلی الله علیه و آله همراه او بود و در روز غدیر، حدیث «ألا من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، اللّهمّ والِ من والاه و عادِ من عاداه و أحبَّ من أحبّه و أبغض من أبغضه و أعن من أعانه» را از آن حضرت شنید(3) و از آن روز، در دوران وحی و در دورۀ غربت ولایت امیر المؤمنین علیه السلام در میان جمع اندکی قرار گرفت که سعی در تقویت امر ولایت داشتند.(4)
امام علی علیه السلام او را قابل تربیت الهی دید و تحت تربیت مستقیم خود قرار داد. این عنایت مولا، وقتی عمیق شد که اسرار قرآنی را به عبدالرحمن تعلیم داد.(5)
ص:297
حکومت حضرت علی علیه السلام با خیانت جمعی از اصحابش ضعیف تر شده بود و معاویه با نیرنگ، قدرت خود را بیشتر و به شهر انبار حمله کرده بود. امام علی علیه السلام نامه ای به یاران خود نوشت و در آن، جهاد را باب الجنّه و فرار از آن را ذلّت آور خواند. مردم کوفه را به ادامۀ جهاد با معاویه فراخواند. سپس نوشت: «وَاللهِ لَوَدَدتُ أنَّ اللهَ أخرَجَنِی مِن بَینِ أظهَرِکُم وَ قَبَضَنِی إلیَ رَحمَتَهِ مِن بَینِکُم وَ وَدَدتُ أن لَم أرَکُم وَ لَم أعرَفکُم؛ به خدا قسم! دوست داشتم که خداوند مرا از بین شما خارج می کرد و به جوار رحمت الهی می رفتم و ای کاش شما را ندیده و نمی شناختم».(1) آن گاه دستور داد سربازانش در «رحبه»(2) اردو بزنند. رحبه، اردوگاهی نزدیک کوفه بود که امیرالمؤمنین علیه السلام مردم کوفه را برای جنگ با معاویه به آن مکان دعوت کرد. این آخرین دعوت مولا بود که فقط سیصد نفر اطاعت کرده و خود را به آن جا رساندند. آن حضرت، صبح زود به رحبه رسید و با دیدن آن جمعیت اندک، بسیار دل گیر شد.(3) در میان آنان عبدالرحمن بن عبدرب انصاری به همراه تعدادی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله
ص:298
آمادۀ اجرای فرمان امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودند.(1) گویا مردم فضائل مولا را فراموش کرده و خبر نداشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله او را جانشین، وصی و وزیر بعد از خود معرفی کرده بود.
عبدالرحمن بن عبدرب در شمار بزرگانی بود که در استشهاد حضرت علی علیه السلام به حدیث ولایت، گواهی داد.(2)
در رحبه، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مردم را به خدا سوگند داد و از آنان خواست که برخیزند و آنچه را در غدیر خم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده اند، بیان کنند و برنخیزد مگر کسی که خودش بدون واسطه آن را از آن حضرت شنیده باشد. بیش از ده نفر برخاستند که در میان آن ها ابوایوب انصاری، ابوعمرة بن عمرو بن محصن، ابوزینب، سهل بن حنیف، خزیمة بن ثابت، عبدالله بن ثابت انصاری، حبشی بن جنادۀ سلولی، عبید بن عازب انصاری، نعمان بن عجلان انصاری، ثابت بن ودیعۀ انصاری، ابوفَضّالة انصاری و عبدالرحمن بن عبدرب انصاری بودند و گفتند: «ما گواهی می دهیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آگاه باشید هر کس که من مولای او هستم؛ پس علی مولای اوست. خداوندا! ولیّ کسی باش که او را ولیّ خود کند و هر که با او دشمن است دشمن باش. هر که علی را دوست دارد، او را دوست بدار و هر که از او نفرت دارد، از او متنفر باش».(3)
ص:299
عبدالرحمن پس از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با معاویه در ستیز بود و با سخنان خود او را رسوا می کرد.
از قول او نقل کرده اند که پس از شهادت حضرت علی علیه السلام و در دورۀ خلافت معاویه، روزی وارد مسجد شدم. دیدم عمروعاص زیر سایۀ کعبه نشسته است و مردم دور او جمع شده اند و احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای آنان نقل می کند تا این که گفت رسول الله فرمود: «کسی که با امامی دست بیعت دهد و در قلب خود امامت او را پذیرفت؛ پس باید اطاعتش کند و اگر دیگری با ادعای امامت با امام بیعت شده نزاع کرد، باید امام ادعایی را گردن بزنید». من به او نزدیک شدم و گفتم: «آیا تو خود این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدی؟» گفت: «آری». گفتم: «معاویه پسرعموی تو، ما را به خوردن مال حرام و کشتن خویشان، امر می کند، در حالی که قرآن می فرماید ای مؤمنان! اموال تان را بین خود به باطل و حرام نخورید، مگر براساس تجارت رضایت مندانه و خویشان
ص:300
خود را نکشید». او مدتی ساکت شد و سپس گفت: «در احکام الهی او را اطاعت کن و در معاصی اطاعت نکن».(1)
عبدالرحمن هرگز از امامت جدا نشد تا این که در جریان قیام امام حسین علیه السلام با کهن سالی به یاری او آمد و در مکه به آن حضرت ملحق شد و در کربلا به شهادت رسید.
شب عاشورا، عبدالرحمن بن عبدرب خزرجی، در کنار بریر بن خضیر همدانی ایستاده بود که شاهد نشاط و مزاح بُریر شد. او که محاصرۀ حرم پیامبر صلی الله علیه و آله را توسط هتّاکان کوفی می دید و سخت غمگین بود، با اعتراض به
ص:301
بُریر گفت: «الآن چه وقت شوخی است؟» بریر هم جواب داد: «همۀ خویشان من از پیر و جوان می دانند که من اهل مزاح نیستم؛ لکن مشاهدۀ نعمت هایی که به زودی در بهشت نسیب مان می شود، خوشحالم کرده است. به خدا قسم! فاصلۀ بین ما و بین نعمت های بهشتی، شمشیرهای کوفیان است و چقدر دوست دارم، شمشیرهای این مردم بر بدن ما بنشیند».(1)
او روز عاشورا و در حملۀ اول کوفیان، به شهادت رسید.(2)
او از خواص اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه بود.(3) برخی از محققین، او را از اصحاب امام حسن مجتبی علیه السلام هم دانسته اند. زهیر روز عاشورا در خطابی به کوفیان، نام هانی را که به تازگی بدست عبیدالله به شهادت رسیده بود را در کنار نام بزرگ ترین صحابۀ حضرت علی علیه السلام حجر بن عدی آورده و شهادت
ص:302
آنان را به عنوان سند جنایات معاویه و فرزندش یزید بیان می کند.(1) چون هانی را زعیم شمرده اند، می توان او را جزو رؤسای کوفه دانست که در زمان خلافت عثمان، نامه ای به او نوشتند و مدیریت او را نقد کردند و تذکراتی برای پیش گیری از پیدایش فتنه به خلیفۀ سوم دادند.(2)
او در رأس قوم مذحج، بزرگ ترین و مؤثرترین قبیلۀ کوفه قرار داشت. هشت هزار نیروی آماده که با هم پیمانان خود سی هزار نفر بودند؛(3) به همین دلیل، نزدیکان عبیدالله مثل محمد بن اشعث و سایرین، به راحتی جرأت عداوت با آن قبیله را نداشتند.(4) به خاطر امنیتی که در قبیلۀ مذحج و خانۀ هانی رییس آن وجود داشت، مسلم بن عقیل در بروز خطر با حضور عبیدالله در کوفه، خانۀ مسلم بن عوسجه(5) را ترک کرد و به آن جا آمد.(6)
ص:303
مسلم شبانه خود را به خانۀ هانی رساند. او ابتدا به خاطر خطرهای بسیار از سوی عبیدالله و حفظ امنیت خانوادۀ خود، از ورود مسلم بن عقیل کراهت داشت؛ ولی پس از ورود نمایندۀ امام حسین علیه السلام به خانه اش، عدم حمایت از مسلم را خارج از انسانیت دانست و او را پناه داد.(1) ملاقات مردم با مسلم در منزل هانی به طور مخفیانه و در سطح وسیعی ادامه یافت.(2) طرح و برنامه های نهضت و عقد پیمان ها انجام می شد تا این که جمعیت حامیان قیام به هیجده هزار نفر رسید.(3)
علاوه بر تشیع، مهم ترین ویژگی هانی، گذشت و ایثاری بود که با نثار جان خود نسبت به فرستادۀ امام حسین علیه السلام کرد. او در حالی که می توانست با تسلیم مسلم بن عقیل، جان خود را نجات دهد، چنین نکرد و به عبیدالله گفت: «اگر مسلم در زیر پایم پنهان شده باشد، آن را برنمی دارم و او را تسلیم تو
ص:304
نمی کنم».(1) او، تسلیم نکردن مسلم را یک نقض سنت و ننگ قبیله ای نمی دانست، بلکه این مقاومت را براساس مرام شیعی خود و اعتقاد به مقام اهل بیت انجام داد. او، در مقابل خواستۀ عبیدالله و اصرار مسلم بن عمرو باهلی در دستگیری مسلم توسط هانی گفت: «این بزرگ ترین ننگ است که من زنده باشم و مهمان خود و فرستادۀ فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را تسلیم دشمنش کنم».(2)
مدیریت هانی در رأس یک قبیله در کوفه، مبتنی بر سیاست «با دوستان مروت و با دشمنان مدارا» بود. به نظر او، مصالح امنیتی، اقتصادی و عشیره ای در روابط اجتماعی یک قبیلۀ پرجمعیت، چنین مدیریتی را اقتضا می کرد. اصالت تشیع او و پدرش عروه، آنان را در ردیف مردانی چون حجر بن عدی قرار داد و مسالمت با دشمنان، موجب شد تا فارغ از تهدیدات بنی امیه، قرار بگیرند. بر همین اساس، علی رغم آن که زیاد بن ابیه نسبت به شیعیان عداوت و بغض شدیدی داشت، خطری برای هانی ایجاد نکرد.(3) ولی پرواضح است که این اصل معاشرتی، برای هرگونه دشمنی امکان ندارد. به کار گرفتن اصل مذکور توسط هانی در مواجهه با عبیدالله که با سیاست سرکوب و نابود کردن
ص:305
مخالفین خود وارد کوفه شده بود و معتقد به هیچ اصل اخلاقی نبود، خطای بزرگ او بود که در روند نهضت هم تأثیر گذاشت. با وجود آن که قیام مسلم بن عقیل به آمادگی لازم رسیده بود و بارها او تصمیم به جنگ با عبیدالله داشت، هانی به عنوان عضو تأثیرگذار در نهضت، به امید شرایط مناسب تر از اقدام به آن جلوگیری کرد و مانع فرمان نهایی مسلم علیه عبیدالله شد.(1) او علاوه بر پای بندی بر ارزش های دینی و تقویت دیانت مردم و رعایت اصول اخلاقی که براساس آن با مسلم بن عقیل همکاری کرد؛ ولی مصلحت قبیله و خانوادۀ خود را هم در تسالم با دشمن می دید، لذا پس از دستگیری خود و تقاضای عبیدالله برای تسلیم مسلم، به خواستۀ عبیدالله عمل نکرد؛ اما برای دفع خطر به او گفت که من مسلم را به خانۀ خود دعوت نکردم، بلکه او با پای خود به منزل من آمد و من شرم کردم که او را از خانه ام برانم و او را به عنوان میهمان (نه رهبر یک قیام) به خانۀ خود راه دادم.(2) سپس حاضر شد که فرزند عقیل را از خانه اش بیرون کند و از محافظت او دست بردارد و پس از آن هیچ گونه خطری برای حکومت عبیدالله نداشته باشد.(3) مورد دیگر این سیاست محافظه کارانۀ
ص:306
هانی، مربوط به طرح ترور عبیدالله بود که در نشستی با حضور مسلم بن عقیل، شریک بن اعور و هانی بن عروه، بدون هیچ خطری در خانۀ هانی توسط شریک بن اعور و مسلم بن عقیل طرح کردند. هانی به خاطر احتمال بروز خطر و حفظ امنیت خانوادۀ خود، به طور جدّی از اجرای آن جلوگیری کرد.(1)
سران قبایل و برخی از بزرگان کوفه برای خوش آمدگویی نزد پسرمرجانه رفتند. او از عدم حضور هانی سؤال کرد. اطرافیان گفتند او بیمار است. اما عبیدالله با اطلاعات رسیده از جاسوس خود، بیماری او را نپذیرفت و محمد بن اشعث را همراه اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی برای احضار هانی نزد خود مأمور کرد.(2) آنان در ملاقات با هانی قول امان به او دادند. هانی امان
ص:307
عبیدالله را خدعه خواند؛ ولی با اصرار آن ها نزد عبیدالله رفت.(1) عبیدالله، ابتدا به او احترام گذاشت.(2) سپس از موضع گیری او در قبال قیام امام حسین علیه السلام و پنهان کردن مسلم بن عقیل و تقویت او در بیعت گرفتن از مردم و جمع آوری سلاح، انتقاد کرد.(3) هانی سخنان عبیدالله را انکارکرد؛ اما با حضور معقل (جاسوس او) هانی مجاب شد. پس از آن، عبیدالله به او گفت: «نمی گذارم از من جدا شوی تا مسلم را تسلیم من کنی».(4) هانی گفت: «نه، به خدا قسم! هرگز او را تسلیم تو نمی کنم. آیا مهمان خویش را تسلیم تو کنم تا او را به قتل برسانی؟» عبیدالله برای تسلیم مسلم، هانی را تهدید کرد.(5)
با شدت یافتن مجادلۀ آن دو، مسلم بن عمرو باهلی(6) از امیر اجازه گرفت تا به طور خصوصی با هانی صحبت کند. سپس او را کنار کشید و با صدای بلند به
ص:308
او گفت: «با حفظ مسلم جانت را به خطر خواهی انداخت و خانواده ات را بلاگیر می کنی. چون عبیدالله با مسلم رابطۀ خویشاوندی دارد، اقدام به قتل و زیان او نمی کند. حال که او در امان است، اگر او را تسلیم کنی خواری دامن گیر تو نمی شود». هانی گفت: «به خدا سوگند! این عمل ننگ است. آیا من میهمان خود را به دشمنش تسلیم کنم، در حالی که زنده هستم و می بینم یاران بسیار دارد؟ به خدا قسم! به تنهایی مقاومت می کنم تا کشته شوم؛ ولی او را به عبیدالله نمی دهم» و این جمله را چند مرتبه تکرار کرد.(1)
عبیدالله پس از شنیدن این سخن گفت: «اگر او را تسلیم نکنی، تو را می کشم».(2) هانی به امید حمایت قبیلۀ خود به او گفت: «در آن صورت، قصر تو به محاصره درمی آید». با شنیدن این جمله، پسرمرجانه دستور داد او را به نزدش آوردند و آنقدر با عصا به صورت، بینی و پیشانی او زد تا شکست و ریش و لباسش غرق در خون شد و عصای خودش هم شکست. ناگهان، هانی دست
ص:309
به شمشیر فرد مسلح نزدیک خود برد تا با آن به عبیدالله حمله برد؛ ولی آن مأمور و اطرافیان مانع شدند. بعد از آن، هانی را در اتاقی زندانی کردند و بر آن پاسبان گذاشتند.(1)
با دستگیری هانی، مردان قبیلۀ او اطراف قصر جمع شدند و اعلام کردند تا از حیات هانی مطمئن نشوند، آن جا را ترک نمی کنند. امیر کوفه به شریح قاضی دستور داد که خبر زنده بودن هانی را به آنان بدهد تا آن ها برگردند و خطرشان منتفی شود. شریح هم به دستور امیر عمل کرد و قبیلۀ هانی برگشتند.(2)
ص:310
پس از شکست نهضت در کوفه و شهادت مسلم بن عقیل، محمد بن اشعث نزد عبیدالله رفت و جایگاه هانی را در میان قبیله اش به عبیدالله گوش زد کرد و چون او هانی را به دارالاماره برده بود، قبیلۀ مذحج از پسر اشعث انتظار داشتند که هانی توسط او خلاص شود؛ لذا، از پسر مرجانه خواست تا او را آزاد کند. در غیر این صورت، نوعی عداوت از سوی آنان برایش به وجود خواهد آمد. عبیدالله به او قول داد تا هانی را رها کند؛ اما چون حکومت خود را در موضع قدرت دید، در مقام قدرت نمایی و انتقام از هانی برآمد و بلافاصله نظرش تغییرکرد و فرمان داد تا او را به بازار برده و در ملأ عام گردن بزنند.(1) پس هانی را با سر برهنه (بدون عمامه(2)) و دست های بسته به سوی بازار
ص:311
چهارپافروشان بردند.(1) هانی در حال عبور از کوچه ها با صدای بلند از قبیلۀ خود و مردم کمک می خواست؛ اما هیچ کس جرأت یاری او را نداشت. هنگامی که دید کسی او را یاری نمی کند دست های خود را آزاد کرد و از رهگذران اسلحه خواست تا با آن از خود دفاع کند؛ اما مأموران بلافاصله او را محکم بستند. در وقت اعدام، از او خواستند که گردنش را بلند کند تا به راحتی با ضربه ای گردن او قطع شود. او گفت: «من آنقدر سخاوت ندارم که شما را در کشتن خود کمک کنم». پس از ضربۀ رشید غلام عبیدالله، او نیمه جان شد و شروع به مناجات با خدا کرد و گفت: «خداوندا! به سوی تو و رحمت و رضوان تو برمی گردم. خداوندا! امروزم را کفارۀ گناهانم قرار ده؛ زیرا من برای خدمت به فرزند دختر پیامبرت تلاش خود را کردم». سپس با ضربه ای دیگر به شهادت رسید.(2) او در وقت شهادت 91 سال داشت.(3)
ص:312
پس از شهادت هانی بن عروه، سر مطهر او همراه سر مسلم بن عقیل به شام نزد یزید فرستاده شد(1) و بدنش را پس از آن که کودکان با آن تفریح کردند(2)
و بر زمین کشیدند،(3) بر بلندی بازار قصّاب ها آویزان کردند.(4)
وقتی خبر شهادت آن دو بزرگوار و جزئیات آن به امام علیه السلام رسید، بسیار متاثر گردید و چند مرتبه فرمود: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و بسیار برای آنان از خداوند طلب رحمت نمود.(5) امام علیه السلام خبر شهادت مسلم وهانی را خبر فظیع نامید.(6)
شهادت هانی بن عروه، ناتوانی روابط متعصبانه و وحدت نمای قبیله گرایی را، برای رسیدن به تکامل اجتماعی اثبات کرد. اتحاد واقعی و مقاومت در برابر دشمن، مرهون بصیرت در فتنه است. هماهنگی و یک پارچگی در میان هر گروهی، نیاز به روشن گری واقعی نسبت به هدف و شیوه های مقاومت به
ص:313
وسیلۀ انسان های الهی و مصون از خطا دارد که قبیلۀ مذحج که هانی بزرگ آن محسوب می شد از چنین امکانی برخوردار نبود. روابط و جایگاه ها در قبایل که براساس سطحی ترین نیاز و اقتضائات شرایط عادی و احساسات متواضعانه نسبت به فرد یا افرادی خاص تنظیم شده، توان واکنش سریع و مؤثر را در مقابل دشمن زیرک و باتدبیر ندارد. عامل مهم شکست نهضت امام حسین علیه السلام در کوفه، وجود قبایل حمایت کننده بود که به دلیل پایه های معرفتی ناکارآمد و عدم رشد متعالی، از بصیرت لازم در مواقع بحران برخوردار نبودند. مسعودی نقل کرده که با گرفتاری هانی بن عروه، زعیم مذحج، هرچه او درخواست کمک کرد، از یاری جمعیت دوازده هزار نفری قبیلۀ مذحج خبری نبود.(1)
همان طور که قرآن می فرماید: (یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ)2 قبیله عامل مهم الفت و استحکام بین انسان هاست؛ اما نه فقط براساس زمین، خون و زبان، بلکه این امور اشتراکی باید با عقلانیت تعمیق شود تا با ظرفیت کامل بتوانند در شرایط بحران عمل کند. شاید به طور فصلی و جزئی و در شرایط عادی، برخی از خواسته های انسان با حفظ اشتراکات خونی و زبانی تدارک شود؛ ولی همۀ منافع مادی و معنوی در سطح گروهی و فردی و در همۀ شرایط اجتماعی توسط عوامل مشترک تأمین نمی شود، بلکه سیاست ها و شیوه های عقلانی که
ص:314
با تحقق تقوای کامل با تدبیر شخصیت ماورایی و هدف های متعالی به دست می آید، منافع بشر تدارک می شود.
اگر اساس روابط قومی و قبیله ای براساس بصیرت دینی باشد و علقه های دینی در قبایل عمیق شود، توانا در اصلاح آسیب های درون گروهی بوده و دژ مستحکم در برابر متعرضان خواهد بود. فقدان علقه های دینی، عامل اصلی گسستگی در قبیلۀ هانی بن عروه بود.
قیس بن مسهّر صیداوی(1)
نام او در شمار اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی علیهما السلام آمده است.(2) او از شیفتگان راستین امام علی علیه السلام بود. او در حضور عبیدالله بن زیاد که از دشمنان مولا بود، با صراحت از ولایت حضرت دم زد و خود را از شیعیان او معرفی کرد.(3)
پس ازمرگ معاویه، او با جمعی از شیعیان، در خانۀ سلیمان بن صرد اجتماع کردند تا از فرصت به دست آمده استفاده و در کوفه حکومت اهل بیت را مانند حکومت امام علی علیه السلام احیا کنند. سلیمان به آنان گفت: «حسین با یزید بیعت نکرده و از ظلم آل ابوسفیان به مکه رفته است و شما از شیعیان او و پدرش
ص:315
هستید؛ اگر می دانید که او را یاری و با دشمنانش جهاد خواهید کرد، نامه بنویسید و او را حمایت کنید و اگر بیم آن را دارید که او را رها می کنید؛ پس فریبش ندهید». همگی گفتند: «با دشمنانش می جنگیم و جان مان را فدای او خواهیم کرد».(1)
براساس تصمیمی که در آن جلسه گرفته شد، نامه ای به امام حسین علیه السلام در مکه ارسال شد و او را برای امامت و رهبری شیعه به کوفه دعوت کردند. یکی از امضاکنندگان آن نامه، قیس بن مسهر صیداوی بود.(2)
آنان در نامه به امام علیه السلام ضمن آن که با او اعلام بیعت کردند، یزید را مخلوع خواندند و نوشتند: «ما بنی امیه را ترک کرده و خود را آمادۀ فرمان تو کرده ایم. امید داریم که خداوند به وجود تو ما را هدایت کند، تو در هدایت مردم بر یزید بن معاویه که بیت المال را غصب کرده و خوبان مردم را می کشد و
ص:316
بیت المال را به اشرار می سپارد، مقدم هستی. این ها نامه های بزرگان کوفه، نمایندگان و اشراف آن منطقه است که خدمت شما ارسال شده است. پس از این، ما در نماز جمعه و جماعت و نماز عید نعمان بن بشیر(1) حاضر نمی شویم و اگر شما به سوی ما آیید، او را هم از کوفه اخراج می کنیم تا به شام رود».(2)
این نامه، دهم رمضان سال 60 هجری قمری در مکه به دست امام حسین علیه السلام رسید.(3) دو روز بعد از نامۀ اول، اهل کوفه، صدوپنجاه نامه که هر یک از آن ها را یک تا چهار نفر امضا کرده بودند، توسط قیس بن مسهر صیداوی به سوی امام علیه السلام در مکه ارسال کردند(4) و این اولین سفر قیس به سوی امام حسین علیه السلام بود.
هنوز او و همراهانش در مکه بودند که آخرین نامه، توسط سعید بن عبدالله و هانی بن هانی به دست امام رسید و پس از آن، حضرت مسلم را پیش خود
ص:317
خواند و تکالیف مأموریت را برای او بیان کرد و به همراه قیس بن مسهر و عبدالرحمن بن عبدالله و عمارة بن عبد السلولی به سوی شیعیان کوفه فرستاد.(1)
مسلم و همراهانش در مسیر کوفه با مشکلاتی روبه رو شدند که صلاح ندید راه را ادامه بدهد و نظر خود را با نامه ای توسط قیس بن مسهر به امام حسین علیه السلام ابلاغ کرد و امام طی نامه ای مسلم را به ادامۀ مأموریت امر کرد و آن را به قیس داد تا به مسلم برساند.(2)
مسلم طبق امر حضرت اباعبدالله علیه السلام به سوی کوفه حرکت کرد و قیس هم او را همراهی کرد تا به کوفه رسیدند(3) و به منزل هانی (یا مختار) وارد شدند.(4)
پس از بررسی های لازم، مسلم اوضاع استقبال مردم را برای آمدن امام حسین علیه السلام مناسب دید و در دوازدهم ذی قعده (27 روز قبل از شهادت)(5) طی نامه ای، وضعیت کوفه را آمادۀ ورود ایشان دانست.(6)
قیس بن مسهر، نامۀ مسلم را به امام حسین علیه السلام در مکه رساند و آن جا ماند تا همراه امام به سوی کوفه حرکت کرد.
ص:318
از سوی دیگر، وقایع کوفه و شهادت مسلم، اقتدار عبیدالله در کوفه را افزون کرد. وقتی او خبر حرکت امام حسین علیه السلام به سوی کوفه را شنید، به حصین بن نمیر، رییس انتظامات کوفه دستور داد تا سربازان خود را در جادۀ قادسیه آرایش دهد که دو شاه راه قادسیه تا خفّان و قادسیه تا قُطقُطانیه را مسدود کند.(1)
امام حسین علیه السلام به منزل «حاجر (یا حاجز)» از منطقۀ «بطن الرمه» که رسید، هنوز خبری از شهادت مسلم رحمه الله در کوفه به ایشان نرسیده بود. او برای انسجام هوادارانش در کوفه، نامه ای توسط قیس بن مسهر صیداوی برای مؤمنین و مسلمانان کوفه ارسال کرد.(2) و در آن چنین نوشت(3): «بِسْمِ اللَّهِ
ص:319
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی إِخْوَانِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُمُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ کِتَابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ جَاءَنِی یُخْبِرُ فِیهِ بِحُسْنِ رَأْیِکُمْ وَ اجْتِمَاعِ مَلَئِکُمْ عَلَی نَصْرِنَا وَ الطَّلَبِ بِحَقِّنَا فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یُحْسِنَ لَنَا الصَّنِیعَ وَأَنْ یُثِیبَکُمْ عَلَی ذَلِکَ أَعْظَمَ الْأَجْرِ وَ قَدْ شَخَصْتُ إِلَیْکُمْ مِنْ مَکَّةَ یَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَمَانٍ مَضَیْنَ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ یَوْمَ التَّرْوِیَةِ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیْکُمْ رَسُولِی فَانْکَمِشُوا فِی أَمْرِکُمْ وَ جِدُّوا فَإِنِّی قَادِمٌ عَلَیْکُمْ فِی أَیَّامِی هَذِهِ وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ.
بنام خداوند بخشندۀ مهربان؛ از حسین بن علی به برادران مؤمن و مسلمان خود، حمد خدایی را که جز او معبودی نیست. اما بعد، نامۀ مسلم بن عقیل به من رسید که از رأی نیک و اتفاق بزرگان شما بر یاری و گرفتن حقّ ما خبر داده بود. از خداوند می خواهم که برای ما خیر بخواهد و به شما، بزرگ ترین ثواب را بدهد، من سه شنبه روز ترویه هشتم ذیحجه به سوی شما حرکت کردم. چون فرستاده من نزد شما آمد، خود را آماده کنید که من همین روزها نزد شما می آیم. والسلام علیکم و رحمة اللَّه».(1)
امام حسین علیه السلام علاوه بر این نامه، در سخنان خود در ملاقات با طرماح بن عدی در «عذیب الهجانات» از قیس با کلمۀ «رسولی (فرستادۀ من)» یاد کردند و این تعبیر را برای کسی غیر از قیس به کار نبردند.(2) و این کلمه،
ص:320
اعتماد آن حضرت به قیس را بیان می کند. قیس به سوی کوفه در حرکت بود، در حالی که از تحولات آن جا خبری نداشت تا این که به قادسیه رسید و گرفتار حصین بن نمیر گردید و دستگیر شد.(1) او بلافاصله نامۀ امام حسین علیه السلام را بلعید تا به دست عبیدالله و مأموران او نرسد. قیس را نزد عبیدالله آوردند. عبیدالله پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «من مردی از شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستم». ابن زیاد پرسید: «چرا نامه را بلعیدی؟» پاسخ داد: «تا به دست تو نرسد». پسر مرجانه پرسید: «نامه از جانب چه کسی و برای چه کسی بود؟» جواب داد: «از جانب حسین علیه السلام برای جمعی در کوفه که نام شان را نمی دانم».(2) آن بزرگوار، علاوه بر آن که اسرار امام را فاش نکرد، عبیدالله را بسیار غضبناک کرد. او به قیس گفت: «به خدا قسم! رهایت نمی کنم تا اسم های ذکر شده در نامه را به من بدهی یا بر فراز قصر (منبر) بروی و حسین و پدرش را لعن کنی تا از دستم نجات پیدا کنی؛ در غیر این صورت، تو را قطعه قطعه خواهم کرد».(3) پسر مرجانه در نظر داشت به بهانۀ خلاصی قیس،
ص:321
از او سوء استفاده کند و از شیفته ترین شیعۀ امام علی و اباعبدالله علیهما السلام بهرۀ تبلیغی علیه صاحبان ولایت ببرد. فرزند مُسَهّر با زیرکی پذیرفت. او به بالای قصر رفته و حمد و سپاس الهی را به جا آورد و چنین گفت: «ای مردم! حسین بن علی علیهما السلام بهترین خلق خداوند و پسر دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در راه است، من فرستاده و حامل پیغام او برای شما هستم و در همین نزدیکی، در منطقۀ حاجز از او جدا شدم، پس او را اجابت کنید». سپس با شجاعت بی نظیر، عبیدالله و پدرش زیاد بن ابیه را لعن کرد و علی بن ابی طالب علیه السلام را دعا کرد و به او درود فرستاد.(1)
عبیدالله برای این که قتل او نمایشی باشد تا دیگران عبرت بگیرند، دستور داد
ص:322
او را از بالای بام قصر به پایین پرتاب کنند؛(1) بنابراین، او را به بالای قصر برده و با کتف های بسته به پایین انداختند.(2) استخوان های او شکسته شد و از درد به خود می پیچید.(3) شخصی به نام عبدالملک بن عمیر با خنجرش سر از بدن او جدا کرد. این عمل او مورد اعتراض تعدادی از ناظران قرار گرفت. ابن عمیر گفت: «دیدم او درد فراوان می کشد، خواستم او را راحت کنم».(4) قیس بن مسهر، پس از خدمت خالصانه به مولایش و چندین مرتبه رفت و برگشت از کوفه به مکه و مدینه و بالعکس به عنوان سفیر و نامه رسان نهضت خونین حسینی با قتل صبر به شهادت رسید.(5) شهادت او چند روز پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه رخ داد.(6)
ص:323
در منزل عذیب الهجانات، چهار نفر که راهنمای آنان طرماح بن عدی بود، به کاروان امام حسین علیه السلام وارد شدند. حضرت، حوادث کوفه را از آنان پرسید. مُجَمّع بن عبدالله از تزلزل مردم گفت. امام فرمود: «خبری از فرستادۀ من (رسولی) دارید؟» آنان پرسیدند: «فرستادۀ شما کیست؟» امام فرمود: «قیس بن مسهّر صیداوی». آن ها دستگیری او و بر فراز منبر رفتن، خبر از آمدن امام دادن، لعن بر یزید و پایین انداخته شدن از بالای قصر و شهادتش را برای امام علیه السلام گفتند. حضرت با شنیدن این قضایا، بی اختیار اشک ریخت و بسیار گریست و آیۀ (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ) را تلاوت فرمود.
سپس عرض کرد: «خداوندا! ما و آنان را در بهشت منزل ده و جایگاه ما و آن ها را در جوار رحمت خود قرار بده و از ثواب ذخیرۀ خود و مورد رغبت اولیایت به ما و آنان مرحمت کن».(1)
سپس امام برخاست و برای اصحاب خود خطبه ای خواند و ضمن آن فرمود: «شیعیان ما، ما را خوار و ذلیل کردند». سپس خبر شهادت قیس را به آنان
ص:324
داد.(1) حضرت در طول سفر، برای اولین بار در آن مکان به همراهانش فرمود: «هر کس خواست برود، می تواند برگردد».(2)
غیر از اهل بیت امام حسین علیه السلام و چند نفر از کسانی که از مدینه و حجاز او را همراهی کرده بودند، همۀ آنان که گمان می کردند حضرت به هر شهری قدم بگذارد، دور او را خواهند گرفت و با شهادت آخرین فرستادۀ او خلاف آن ثابت شده بود، امام حسین علیه السلام را تنها گذاشتند و رفتند.(3)
ص:325
او را از اصحاب خاص حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برشمرده اند.(1) از سخنان او با هواداران عثمان در روز عاشورا معلوم می شود که در جمل حضور داشته و از شجاعان آن روز در کنار علی بن ابی طالب علیه السلام بوده است.(2)
نافع نیز، مانند سایر اصحاب امام حسین علیه السلام پس از شکست نهضت در کوفه مخفی شد تا در فرصت مناسب خود را به حضرت برساند.(3) او با سختی زیاد خود را در مسیر کربلا به کاروان حسینی رساند و برای آن که کسی متوجه خروج او نشود، اسب شناخته شده ای به نام «کامل» داشت که همراه خود نیاورد و عمرو بن خالد، از دوستان نافع بن هلال آن را در «عذیب الهجانات» به او رساند.(4)
شب عاشورا وقتی که امام حسین علیه السلام بیعت را از اصحاب برداشت و از آنان خواست که بروند و آنان یک به یک برخاستند و با سخنان خود اعلام حمایت و وفاداری به او کردند، نافع بن هلال برخاست و به امام عرض کرد: «به خدا
ص:326
قسم! ما از کشته شدن و ملاقات با پروردگارمان ترسی نداریم و با این بصیرت و نیتی که داریم، همواره دوستان تو را دوست داریم و با دشمنان تو هم دشمنی می کنیم و از نبرد باکی نداریم».(1) او با صراحت به امام علیه السلام عرض کرد که ما با شناخت کامل قدم در این راه گذاشته ایم و برای هوس و مادیات دنیا به یاری تو نیامده ایم، بلکه با مقاصد عالی و الهی این کار را انجام داده ایم.
او بعد از اسارت و قبل از شهادت به عمر سعد گفت: «قصدم از یاری حسین را خدا می داند».(2) و این گونه نشان داد که برای مادیات اقدام به این کار نکرده است.
در رجزهای نافع بن هلال، اعتقاد به مکتب علی بن ابی طالب علیه السلام و تبعیت از آن حضرت به طور واضح مشهود است. او در روز طف فریاد می زد که من بر دین علی هستم. شخصی به نام مزاحم بن حریث به او گفت: «اما من بر دین عثمان هستم». نافع به او خطاب کرد که تو بر دین شیطان هستی و سپس به ابن حُرَیث حمله کرد و او را از پای درآورد.(3)
ص:327
از روزی که کوفیان آب را بر امام حسین علیه السلام و یاران او تحریم کردند، آنان دچار عطش شدید شدند. شبی حضرت اباعبدالله علیه السلام، حضرت عباس علیه السلام را به همراه سی سواره و بیست پیاده از یاران خود که پرچمدار آنان نافع بن هلال بود، برای آوردن آب از شریعه، مأموریت داد. از سوی دیگر، چهارهزار نفر به فرماندهی عمرو بن حجاج زبیدی از طرف عمر بن سعد مأمور بودند تا از رسیدن آب به حرم حسینی جلوگیری کنند. وقتی عمرو بن حجاج، نافع بن هلال را دید، او را شناخت و پرسید: «چرا به این جا آمده ای؟» نافع گفت: «آمده ایم تا از این آبی که بر ما بسته اید بنوشیم». عمرو پذیرفت که او آب بنوشد. اما نافع گفت: «نه، به خدا قسم! قطره ای از این آب نمی نوشم تا حسین علیه السلام و یاران او که سخت تشنه هستند از این آب بنوشند». عمرو گفت: «ما را این جا گذاشته اند تا نگذاریم آب به آنان برسد».(1)
گفت وگوی آنان به درگیری شدید منجر شد. نافع که تشنگی امام حسین علیه السلام و خانوادۀ او را دیده بود، به همراهانش گفت: «به گفتۀ او اعتناء نکنید و مشک ها را پرکنید». سپس خود با کمک عباس بن علی علیه السلام جلوی عمرو و یارانش را گرفت و جنگید تا سایر اصحاب، آب را به حرم امام برسانند.(2)
ص:328
وقتی عمرو بن قرظۀ انصاری صحابۀ امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، علی بن قرظه (برادرش) که در لشکر عمر بن سعد بود با جسارت به امام گفت: «تو برادرم را گمراه کردی و فریب دادی تا کشته شد». حضرت فرمود: «خداوند برادرت را هدایت فرمود و تو را گمراه کرد». ابن قرظه که از این پاسخ امام خشمگین شده بود، گفت: «خدا مرا بکشد، اگر تو را نکشم». پس به سوی امام علیه السلام حمله کرد. نافع بن هلال خود را در مقابل او قرار داد تا به حضرت نزدیک نشود و با ضربه ای او را از روی اسب به زمین انداخت و روی سینۀ او نشست. ابن قرظه فریاد زد و از مزدوران کوفی یاری خواست. عدۀ زیادی از کوفیان به نافع حمله کردند و او را نجات دادند.(1)
ص:329
شجاعت نافع در مقابله با افراد، موجب اعتراض عمرو بن حجاج به آنان شد و فریاد زد: «ای نابخردان! آیا می دانید با چه کسانی می جنگید؟ آنان بهترین سواران کوفه هستند، مردمی که از مرگ نمی هراسند، هیچ کس از شما نباید در مقابل آنان به تنهایی قرار گیرد. آن ها افراد کمی هستند و زیاد باقی نمی مانند؛ به خدا قسم! اگر آنان را سنگ باران کنید، می توانید به قتل برسانید».
عمر بن سعد سخن عمرو را شنید و پذیرفت و فرمان داد که هیچ کس حق ندارد با اصحاب حسین جنگ تن به تن کند.(1)
نافع، تیرانداز ماهری بود و نام خود را بر روی پیکان هایش می نوشت تا مقتولین قبل از مرگ و مجروحین بعد از جراحت بدانند چه کسی آنان را از پای درآورده است.(2) روز عاشورا با دستان خضاب شده تیر می انداخت. دستان خضاب شدۀ او نشاط و آمادگی او را برای شهادت نشان می داد.(3) هرگز در مقابل
ص:330
دشمن کوتاه نیامد. وقتی تیرهایش تمام شد، با شمشیر به دشمن حمله کرد.(1)
او با تیراندازی، دوازده نفر از کوفیان را کشت و عدّه ای را هم مجروح کرد. سپس دست به شمشیر برد و به دشمن حمله کرد. او در محاصرۀ سربازان عمر بن سعد، هدف سنگ ها و شمشیرهای آنان قرار گرفت و بازوانش شکست. نفرات شمر بن ذی الجوشن او را اسیر کردند و به نزد عمر بن سعد آوردند. عمر به او گفت: «ای نافع! چه چیزی موجب شد که با خود این چنین کنی؟» نافع جواب داد: «خداوند از ارادۀ من آگاه است». او در حالی که خون از سر و رویش سرازیر بود، گفت: «به خدا قسم! غیر از مجروحان، دوازده نفر از شما را کشتم و ناراحت نیستم و اگر دستانم سالم بود، نمی توانستید مرا اسیر کنید».
شمر به ابن سعد گفت: «او را بکش». عمر جواب داد: «تو او را آورده ای؛ پس هر تصمیمی داری نسبت به او انجام ده». شمر همان جا شمشیرش را کشید تا او را به شهادت برساند. نافع به او گفت: «اگر تو مسلمان باشی، می دانی در حالی که خون ما بر گردنت باشد، ملاقات با خداوند (مرگ) برای تو بسیار سخت خواهد بود. پس خدا را شکر می کنم که مرگ ما را به دست بدترین خلق خودش قرار داد».
سپس به دست شمر به شهادت رسید.(2)
ص:331
او از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود(2) و همراه پدرش برای یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه
آمدند(3) و در جمع اهل صُفه قرار گرفتند.(4) او و پدرش مرجع برخی از راویان احادیث معرفتی نبی مکرم بودند.(5)
انس از پدرش حارث بن نبیه نقل کرده(6) که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که حسین علیه السلام را در آغوش گرفته بود، به اصحاب خود فرمود: «این پسرم در
ص:332
سرزمین عراق کشته می شود؛ هر کس از شما شاهد قتل او بود، پس باید او را یاری کند».(1)
او در سرزمین عراق، امام حسین علیه السلام را ملاقات کرد و به او عرض کرد: «خداوند نصرت و یاری تو را در دلم برافروخته و پروردگار در مسیر قیام تو شجاع و استوارم کرده است». حضرت به او فرمود: «همراه ما باش که رشد یابی و در دین خداوند محفوظ باشی تا عاقبت تو نیکو باشد». او تا روز عاشورا در کنار امام علیه السلام ماند و در رکاب او به شهادت رسید.(2)
از عریان بن هیثم نخعی نقل شده است که پدر من بادیه نشین بود و خانۀ او در نزدیکی مکانی بود که مدّت ها بعد از آن، امام حسین علیه السلام با بنی امیه در آن محل جدال کرد. هرگاه ما برای دیدن پدرم از شهر به بادیه می رفتیم،
ص:333
مردی از قبیلۀ بنی اسد(1) را می دیدیم که در آن موضع سکنی گزیده بود. روزی پدرم از او پرسید: «چرا من تو را همیشه این جا می بینم؟ در این بیابان بی آب و علف به چه منظور مانده ای؟» مرد اسدی جواب داد: «به من خبر رسیده است که حسین علیه السلام در این مکان به شهادت می رسد؛ من به این جا آمده ام تا او را ببینم و یاری اش کنم و با او کشته شوم». همان طور هم شد. او در وقت موعود، امام حسین علیه السلام را زیارت و او را همراهی کرد. سپس جان خود را فدای او نمود و به شهادت رسید.
بعد از واقعۀ عاشورا و شهادت امام علیه السلام و یارانش، پدرم گفت: «بروید، ببینید که مرد اسدی با حسین علیه السلام به شهادت رسیده است؟» وقتی به معرکه رسیدیم، به دنبال جسد او گشتیم تا این که او را غرق در خون و به آرزوی خود رسیده، یافتیم.(2) آری، انس بن حارث، مدّت ها قبل از عاشورا در سرزمین کربلا محل شهادت اولیا، به امید ملاقات با سیدالشهدا علیه السلام در انتظار کاروان امام حسین علیه السلام به سر برد تا به آرزوی خود رسید.(3)
ص:334
او روز عاشورا فریاد می زد و در رجز خود خاندان حضرت علی علیه السلام را پیروان خداوند خوانده و فرزندان حرب و ابوسفیان را پیروان شیطان معرفی می کرد. سپس به دشمن یورش برده و تعدادی از آنان را کشت تا به شهادت رسید.(1)
ص:335
ص:336
ص:337
ص:338
در میان شهیدان کربلا افرادی بودند که با عنایت و توجّه خاص امام حسین علیه السلام در زمرۀ یاران او قرار گرفتند اینان قبل از ملحق شدن به کاروان حسینی هیچ قصدی در نصرت حضرت اباعبدالله علیه السلام نداشتند؛ زیرا اعتقادی به امامت یا قیام او نداشتند.
اثر اولیۀ این تصرف، آن بود که با شنیدن کم ترین استدلال از سوی امام، یک باره از اعتقاد و تفکر باطل خود دست برداشتند. مهم ترین و کامل ترین برهان، نوری بود که از امام معصوم در قلب خود دیدند. چنان مستبصر (بینا) شدند که گویا سال ها در محضر امام علی علیه السلام درس ولایت خوانده اند. بعضی از آنان نیز، با دیدن مظلومیت و غربت فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله منقلب شده و به سوی او جذب شدند.
عشق شدید به حضرت سیدالشهدا علیه السلام و بی تاب در همراهی امام از دیگر آثار این تصرّف بود. حبّ شدید نسبت به سلطان زمین و آسمان حضرت اباعبدالله علیه السلام آنان را با کم ترین عمل صالح به عالی ترین مراتب شرح صدر رساند.
هرگونه تعلق و محبت به دنیا از دل آنان زایل شد و به شکل تعجب انگیزی از همسر و فرزند، اموال و ثروت و جان خویش دست کشیدند.(1) تفاخر و قبیله
ص:339
گرایی در آنان نابود شد. آنچه برای آنان مهم بود، فدا کردن جان خود در راه خدمت به امام علیه السلام بود.
قرآن کریم عنصر ولایت را، تنها شیوه در تربیت اولیای الهی دانسته و اثر این تربیت، وجود جهان بینی ناب در آن هاست که حیات مادی را حجاب می بینند؛ لذا، لقای الهی تنها خواسته و آرزوی آنان است. از این رو، به استقبال مرگ می روند و در رسیدن به آن لحظه شماری می کنند.(1)
در سال 61 زهیر در مراسم ملکوتی حج شرکت داشت و بعد از انجام مناسک، از مکه به کوفه در حرکت بود. بدترین اتفاق در نزد زهیر، روبه رو شدن با حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود؛ زیرا علاقه و اعتقادی به خاندان نبوت نداشت و دلیلی نداشت که با همراهی آنان، خود و خانواده اش را به خطر بیندازد؛ لذا،
ص:340
همواره از مواجهه با امام علیه السلام پرهیز کرد و در طول مسیر، او همیشه یک منزل عقب تر یا جلوتر از کاروان حسینی حرکت می کرد.(1) یک روز به ناچار با امام علیه السلام در یک منزل قرار گرفت به طوری که امام و خانواده اش در گوشه ای و زهیر و همراهانش هم در گوشۀ دیگری ساکن شدند. طولی نکشید که فرستادۀ امام علیه السلام رسید و پیغام امام را که از وی خواسته بود به ملاقات امام برود به وی تحویل داد. زهیر که مشغول صرف غذا بود، با شنیدن این خبر چنان مبهوت ماند که توان هیچ حرکتی را نداشت.(2) همسر او گفت: «آیا نمی خواهی به دیدار پسر پیامبر بروی، در حالی که تو را فراخوانده؟ ای کاش نزد او می رفتی و سخنش را می شنیدی و برمی گشتی». زهیر به ناچار برخاست و به ملاقات حضرت رفت و طولی نکشید که با نشاط فراوان از خیمۀ امام علیه السلام خارج شد و امر کرد تا بساط او را در کنار خیام امام علیه السلام قرار دهند.(3)
ص:341
آن گاه به همسرش گفت: «تو آزادی، نزد خانوادۀ خود برگرد؛ زیرا نمی خواهم مشکلات من موجب آزار تو شود. من قصد دارم به یاران حسین علیه السلام ملحق شوم تا خود را فدای او و با جانم از او دفاع کنم».(1) همسر زهیر در تأیید و ترغیب او چنین گفت: «خداوند تو را یاری کند و برایت خیر بخواهد. از تو می خواهم در قیامت در حضور جدّ حسین علیه السلام مرا هم یاد کنی تا شفاعتم کند».(2) سپس زهیر خطاب به یارانش گفت: «هر کس خواست می تواند همراهم باشد و اگر نخواست این آخرین دیدار شما با من است».(3)
سپس زهیر خاطرۀ معرفتی را که از سلمان فارسی صحابۀ خاص رسول الله صلی الله علیه و آله در فتح «بَلَنجَر» شنیده بود، به یاد آورد و به عنوان آخرین نکتۀ گفتنی برای همراهانش بیان کرد: «خداوند ما را در جنگ بلنجر (قفقاز) بر دشمن پیروز کرد و غنایم فراوانی نصیب ما شد. سلمان فارسی به ما گفت: «آیا از این پیروزی که خداوند نصیب شما کرده و غنایمی که دست یافته اید، شاد هستید؟» گفتیم: «آری از پیروزی و غنایم شادیم». او گفت: «هرگاه جوانان آل محمد صلی الله علیه و آله را زیارت کردید، آن ها را یاری کنید و در کنارشان بجنگید تا شادی بیشتری نصیب تان شود».(4) بدین ترتیب، یاد این حدیث بعد از دیدار با امام علیه السلام
ص:342
چنان انقلابی در زهیر به وجود آورد که دست از دنیا شست و خطرهای التزام رکاب سیدالشهدا علیه السلام برای او شیرین شد.
بر کسی معلوم نیست که امام حسین علیه السلام به او چه فرمود؛ ولی با آن ملاقات، مسیر زمین تا آسمان و فاصلۀ جهنم تا بهشت را در کوتاه ترین زمان ممکن پیمود. به همین دلیل، به او صحابۀ تصرّفی می گوییم؛ زیرا چنین تحولی را فقط در تصرف معصوم می توان دید.
در منزل «ذی حسم» با نامه ای از کوفه به حرّ، اولین مرحلۀ محاصرۀ مزدوران عبیدالله نسبت به کاروان امام علیه السلام شروع شد. او در نامۀ خود به حرّ نوشت: «چرا با حسین به ملایمت رفتار می کنی. از این پس بر او سخت گیری کن».(1) پس از شنیدن خبر نامه، امام علیه السلام سخنانی بیان فرمود و اولین سخنرانی زهیر در حمایت از فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله هم در همان روز انجام شد. زهیر، پس از سخنان امام علیه السلام برخاست و خطاب به اصحاب او گفت: «شما صحبت می کنید یا من سخن بگویم؟» آنان که از حضور او به عنوان نیروی مخلص و تازه وارد امام علیه السلام بسیار شادمان بودند، از او خواستند که صحبت کند.(2) او پس از حمد و
ص:343
ثنای الهی به حضرت عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! سخنان تو را شنیدیم. اگر دنیا برای ابدیت هم باقی بود و ما بدون مرگ در آن جاوید می شدیم، همچنان یاری تو و جان دادن در راه تو را بر ماندن در این دنیا ترجیح می دادیم». پس از این گفتار پرشور و عاشقانه، امام علیه السلام نیز او را دعا فرمودند.(1)
امام علیه السلام عنایت خاصی به زهیر داشت و غالباً مسئولیت های مهمی که بر عهدۀ بزرگان اصحاب، مانند عباس بن علی علیهما السلام و حبیب بن مظاهر بود، به زهیر هم واگذار می کرد.
با ارسال پیام های پی درپی و اصرار بر بیعت امام حسین علیه السلام یا فرستادن سر مبارک او به کوفه از جانب عبیدالله، عمر بن سعد را بر آن داشت تا عصر تاسوعا لشکر را آمادۀ نبرد با آن حضرت کند. سر و صدایی در اردوگاه کوفیان برپا شد.
امام حسین علیه السلام بیست نفر را که در میان آنان زهیر و حبیب بن مظاهر هم بودند، به فرماندهی عباس علیه السلام نزد کوفیان فرستاد تا علت جنب وجوش آنان را
ص:344
جویا شود.(1) وقتی عباس علیه السلام پیغام جدید عبیدالله را شنید،(2) خدمت مولایش ابا عبدالله علیه السلام رسید تا کسب تکلیف کند.(3) در این فاصله، حبیب و زهیر به صحبت با کوفیان پرداختند و آنان را نصیحت کردند تا دست از جنگ با امام حسین علیه السلام بردارند.(4)
فردی به نام عزرة بن قیس که در سپاه کوفیان بود و سابقۀ اعتقادی زهیر را می دانست، با دیدن او متعجب شد و خطاب به او گفت: «تو از شیعیان اهل بیت علیهم السلام نبودی، آنقدر که ما می دانیم در گذشته معتقد به مظلومیت عثمان بودی و علی را در مظلومیت او مقصّر می دانستی، پس چگونه به یاری فرزندش آمدی؟» زهیر گفت: «جایگاه فعلی من که در کنار فرزند علی علیه السلام هستم، کافی نیست در اثبات اعتقاد من به امامت اهل بیت علیهم السلام. به خدا قسم! من هرگز به حسین علیه السلام نامه ننوشتم و کسی را از جانب خود نفرستادم و هرگز یاری خویش را به او وعده ندادم؛ تقدیر چنین بود که در مسیر برگشت از مکه با او برخورد کنم، با دیدن او نسبتش را با نبی مکرم و سفارشات رسول الله صلی الله علیه و آله دربارۀ او را به یاد آوردم. از سوی دیگر، حملۀ ناجوانمردانۀ دشمنان و گروه شما
ص:345
را دیدم و تصمیم گرفتم که یاری اش کنم تا به خاطر حقی که از خداوند و پیامبر او، با آسیب زدن به حسین علیه السلام از بین بردید، جانم را فدایش کنم».(1)
زهیر شب عاشورا با جدی شدن خطرها، هیچ تغییر موضعی نداد و در جمع یاران به امام علیه السلام عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! دوست دارم هزاران مرتبه کشته شوم و زنده شوم تا با آن، مرگ را از تو و خانواده ات دور کنم».(2)
صبح آن روز، امام حسین علیه السلام فرماندهی جناح راست یاران اندک خود را به زهیر سپرد و او این مسئولیت را به خوبی انجام داد؛ زیرا توانست با جمعیت بسیار کم و به کمک سایر اصحاب تا عصر آن روز، از فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع کند.(3)
ص:346
قبل از شروع کارزار، امام علیه السلام سخنانی ایراد فرمود. شمر برای جلوگیری از نفوذ کلام حضرت، هرزه گویی نمود. زهیر در پاسخ او برآمد. شمر گفت: «تو و مولایت تا ساعاتی دیگر کشته می شوید». زهیر جواب تهدید او را چنین داد: «آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ به خدا قسم! مرگ همراه او را بیشتر دوست دارم تا ماندن ابدی در کنار شما».(1)
زهیر پس از گفت وگوی کوتاه بین یکی از سربازان عمر بن سعد به نام عزرة بن قیس و حبیب بن مظاهر، گفت: «ای عزره! چرا به نصیحت خیرخواهان گوش فرا نمی دهی. به کسانی که قصد ریختن خون پاکان را دارند، کمک نکن».(2)
از آن جا که زهیر فردی سرشناس بود، دشمنان کوفی تشنۀ خونش بودند تا با قتل او به خاطر عظمت شخصیت و شهرتش، به جوایز بیشتر امیر کوفه دست یابند.(3) زهیر روز عاشورا، تلاش زیادی کرد تا از برافروخته شدن آتش جنگ جلوگیری کند. هدف او در نصیحت مزدوران عبیدالله، حفظ خون مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و مرسوم نشدن کشتن فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله توسط امّت و
ص:347
نجات دادن قاتلان امام حسین علیه السلام از شقاوت همیشگی بود. او با مهربانی و دلسوزی شروع به نصیحت فریب خوردگان کوفه کرد و شنیدن نصیحت را حق آنان دانست.(1) سپس گفت: «خداوند ما و شما را به ذریۀ پیامبر آزمایش فرمود تا معلوم شود چگونه عمل می کنیم. ما شما را به یاری فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و شورش علیه عبیدالله دعوت می کنیم».(2) او با آن که سابقۀ طولانی در تشیع نداشت؛ اما دشمنان شیعه را خوب می شناخت. در ادامه به معرفی آنان پرداخت و گفت: «شما مردم در طول مدت حکومت او و پدرش زیاد بن ابیه، غیر از نابینا شدن چشم ها و قطع گردیدن دست و پاها و مثله شدن و آویزان شدن بر درختان توسط آن دو چیزی ندیدید».(3) کوفیان تا مذمت ابن زیاد را از او شنیدند، شروع به فحاشی به زهیر و تملّق عبیدالله کردند و گفتند: «به خدا قسم! دست برنمی داریم تا این که حسین و یارانش را بکشیم یا او و اصحابش را دستگیر کرده نزد عبیدالله ببریم».(4) زهیر گفت: «پسر فاطمه علیها السلام سزاوار یاری
ص:348
شماست تا پسر سمیه».(1) او وقتی از به خود آمدن کوفیان مأیوس شد، از آن ها خواست تا از ریختن خون امام علیه السلام دست بردارند.(2) سخن که به این جا رسید، شمر تیری به سویش پرتاب کرده و فریاد زد: «ساکت باش که از سخنانت خسته شدیم». زهیر به معرفی شخصیت واقعی دشمن ادامه داد و گفت: «با تو سخن نمی گویم؛ چون تو حیوانی بیش نیستی؛ به خدا قسم که از کتاب خدا حتی دو آیه را نمی فهمی».(3) سپس دوباره به کوفیان رو کرد و با صدای بلند گفت: «مراقب باشید که این مرد توخالی و افرادی چون او، شما را در دین تان فریب ندهند. به خدا سوگند! شفاعت محمد صلی الله علیه و آله شامل قومی که خون فرزندان و خانوادۀ او را بریزد و یاران فرزندش را از دم تیغ بگذراند، نمی شود».(4) ناگاه صدای مردی از اصحاب امام حسین علیه السلام بلند شد و خطاب به زهیر گفت: «حضرت اباعبدالله علیه السلام فرمود که برگرد، به جان خودم سوگند! اگر نصیحت مؤمن آل فرعون بر قومش تأثیر داشت نصیحت تو هم در آنان اثر می کرد».(5)
ص:349
زهیر سابقۀ مراوده با اهل بیت علیهم السلام را نداشت و تنها کمتر از چهل روز آخر عمرش را در کنار و سایه به سایۀ امام حسین علیه السلام بود؛ اما در همین مدت کوتاه، تعالی معرفتی و رشد معنوی او، اعتماد حضرت سیدالشهدا علیه السلام را جلب کرد. طوری که حضرت او را از اسرار نهضت مطلع کرد. وقتی کاروان حسینی به سرزمین کربلا رسید، امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ای زهیر! این مکان محل شهادت من است و سر مرا شخصی به نام زحر بن قیس به امید گرفتن هدایا نزد یزید خواهد برد؛ اما یزید چیزی به او نخواهد داد».(1)
زهیر تا بعد از نماز ظهر زنده بود.(2) هنگامی که امام حسین علیه السلام در حال نماز بود، دشمن، خود را به او نزدیک کرد. سعید بن عبدالله حنفی از امام علیه السلام دفاع کرد تا او نماز را اقامه کند. در آن هنگام با فشار حملات، زهیر دشمنان را از حضرت دور می کرد و فریاد می زد: «من زهیر بن قین هستم و با شمشیرم از حسین علیه السلام دفاع می کنم». با اتمام نماز به طرف امام آمد و او را در آغوش گرفت و با یقین وافر به او گفت: «امروز جدّ و پدر و برادرت را دیدار خواهی کرد». پس به سوی میدان برگشت و مبارزۀ شجاعانه ای نمود. کسی از کوفیان
ص:350
به تنهایی حریف او نبودند تا این که دو نفر به نام کثیر بن عبدالله و مهاجر بن اوس با کمک یکدیگر او را به شهادت رساندند.(1)
فردای عاشورا، همسرش غلام او را فرستاد تا جسد زهیر را یافته و کفن کند. غلام وقتی به کربلا آمد، چشمش به بدن امام حسین علیه السلام افتاد که به طرز اسف ناکی روی زمین افتاده است. پیش خود گفت چگونه صاحب خود را کفن کنم و حسین علیه السلام را رها نمایم. پس امام حسین علیه السلام را کفن کرد و چون دیگر کفنی به همراه نداشت، اربابش را بدون کفن رها کرد و برگشت. همسر زهیر، غلام را به خاطر احترام به جسد حضرت سیدالشهدا علیه السلام تحسین کرد و کفن دیگری برای تجهیز اربابش به او داد. او برگشت و زهیر را کفن کرد.(2) پس از سه روز، بنی اسد او و سایر اصحاب را در مکانی که الآن قبورشان است، دفن کردند.(3)
ص:351
روزی که با حکم عبیدالله از کوفه برای مقابله با امام حسین علیه السلام از دارالاماره خارج شد، سه مرتبه از پشت سر صدایی شنید: «ای حرّ! بهشت گوارایت باد». برگشت و پشت سرش را نگاه کرد؛ اما کسی را ندید. چون در اعتقاد، نبرد با امام را شایسته نمی دید، تعجب کرده و با خود گفت: «چگونه جنگ با فرزند پیامبر و بشارت بهشت قابل جمع است؟».(1)
وقتی با لشکرش در ذی حسم به کاروان حسینی رسید با پذیرایی از سوی امام حسین علیه السلام مواجه شد. او به عنوان دشمن در تعقیب امام بود؛ ولی با اکرام امام علیه السلام کرامت که شأن اهل بیت است با او برخورد شد. حرّ و یارانش در مکانی که آبی وجود نداشت و در حالی که خود و اسبان شان تشنه بودند به امام رسیدند. به دستور حضرت، اصحاب مشک های آب را به سربازان حرّ دادند.(2) علی بن طعان، عقب ماندۀ افراد حرّ بود که امام علیه السلام به او هم توجه داشت و با دست مبارک خود به او آب داد.(3)
ص:352
او تا قبل از فرمان عبیدالله مبنی بر سخت گیری بر امام علیه السلام حرمت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را داشت(1) و گاهی هم رعایت حال خانوادۀ او را کرده و از کاروان حسینی فاصله می گرفت.(2) این روند ادامه داشت تا از طرف عبیدالله در سخت گیری او بر سیدالشهدا علیه السلام جاسوس قرار دادند.(3) آن گاه حرّ، فرزند رسول
خدا صلی الله علیه و آله را به دستور امیر کوفه در بیابان کربلا متوقف کرد.(4)
صبح روز عاشورا، فریاد امام حسین علیه السلام به استغاثه بلند شد و انقلاب درون جناب حرّ رحمه الله را شعله ورتر کرد.(5) از جدی شدن قصد عمر بن سعد در جنگ با آن حضرت پرسید. وقتی یقین کرد که جنگ سختی در پیش است. خود را بین بهشت و جهنم دید و گفت: «هیچ چیز را بر بهشت ترجیح نمی دهم، اگرچه قطعه قطعه شوم و آتشم بزنند».(6) او به قصد پیوستن به یاران امام حسین علیه السلام
ص:353
سوار بر اسب شد و در حالی که دست خود را بر سر گذاشته بود، نزد امام آمد و زیر لب زمزمه می کرد: «خداوندا! به تو پناه می آورم؛ پس توبه ام را بپذیر. من دل اولیای تو و فرزندان پیامبر تو را لرزاندم».(1) سپس با شرمندگی فراوان عرض کرد: «فدایت شوم! من کسی هستم که از برگشتن شما به حرم جدّت جلوگیری کردم و سبب شدم تا این مردم، شما را هتک کنند و به قتل برسانند. گمان نمی کردم که اینان با شما چنین کنند. آیا راه توبه برای من باز است؟» امام فرمودند: «آری، نه تنها راه توبه باز است، بلکه خداوند توبۀ تو را پذیرفت. از اسب فرود آی تا لحظاتی با هم باشیم». عرض کرد: «برای آمادگی در دفاع از شما، سواره بمانم بهتر است تا پیاده باشم. چون اول کسی بودم که بر شما خروج کردم، اجاز دهید اولین کشتۀ راه شما باشم تا بتوانم در قیامت با جدّت محمد صلی الله علیه و آله روبه رو شوم».(2)
حرّ بعد از توبه به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «ما أحدث نفسی باتباعک؛ هرگز با خود نیندیشیده بودم که پیرو تو شوم». و امام فرمود: «لقد أصبت أجرا و خیرا؛ به راه خیر و نیکی هستی».(3)
ص:354
وقتی یاران امام حسین علیه السلام توبۀ حرّ بن یزید را دیدند، مانند امام شان گذشتۀ او را فراموش کردند و او را در حلقۀ محبت خود جای دادند. هنگامی که حرّ عازم نبرد شد، زهیر بن قین دیگر صحابۀ تصرفی، او را همراهی کرد و در مبارزۀ با دشمن حمایتش نمود و او را تنها نگذاشت. کوفیان چون توان مقابله با حرّ را نداشتند، دست و پای اسب او را قطع کردند تا کشتن او آسان شود. او پیاده با سواران کوفی در حالی که رجز می خواند، مبارزه کرد.(1) زهیر در کنار حرّ ماند و در سختی های نبرد، او را کمک کرد تا این که پیاده نظام های کوفه حرّ را به شهادت رساندند.(2) یاران امام حسین علیه السلام بدن بی رمق او را که هنوز زنده بود، بر دوش گرفته و به حضور حضرت آوردند. امام علیه السلام با دست خود خون را از صورت او پاک کرد(3) و فرمود: «آفرین بر تو ای حرّ! تو واقعاً آزاده ای؛ آن گونه که در دنیا چنین نامی بر تو هست، در آخرت هم خواهد بود».(4)
ص:355
او اول شهید نبرد تن به تن بود. عدّه ای از پیرمردان از ایوب بن مشرح که اسب حرّ را پی کرده بود، پرسیدند: «آیا تو حرّ را کشتی؟» او گفت: «به خدا قسم! من او را نکشتم؛ بلکه دیگران او را کشتند. چون او از صالحان و شایستگان بارگاه الهی بود، من هرگز دوست نداشتم قاتل او باشم؛ زیرا گناه زخم زدن به پاکان کمتر از گناه قتل آنان است».(1) یکی از یاران امام علیه السلام در تجلیل از آزادگی حرّ و حمایت او از حضرت سیدالشهدا علیه السلام و مقاومتش در برابر نیزه ها و تیرهای دشمن، اشعاری سرود.(2)
از جملۀ اصحاب تصرفی، یزید بن زیاد است. از روز چهارم محرم، امام حسین علیه السلام ملاقات های متعددی با عمر بن سعد انجام داد و پیشنهادهای مختلفی ارائه کرد تا رویارویی به جنگ منجر نشود. عمر بن سعد با نامه نظرات امام علیه السلام را به اطلاع عبیدالله می رساند؛ اما او نمی پذیرفت. وقتی یزید بن مهاصر دید که شروط حضرت علیه السلام از طرف امیر و فرماندۀ کوفه رد می شود و در مقابل، خواسته های ظالمانۀ خود را مطرح می کنند، به مظلومیت او و خباثت عبیدالله و فرماندهانش پی برد، از آنان جدا شد و به اردوی امام حسین علیه السلام
ص:356
پیوست(1) و در چند روز باقی ماندۀ عمر خود در کنار آن حضرت، با تربیت و معارف الهی آشنا شد.
او در رجزهای خود با خداوند مناجات کرده و عرض می نمود: «پروردگارا! من به یاری حسین علیه السلام برخاستم و از گروه عمر بن سعد جدا شدم. معتقدم عبیدالله بن زیاد فریب کار است و همۀ آنان به جهنم خواهند رفت».(2) ابوشعثا روز عاشورا، به عنوان تیراندازی ماهر، شهامتی از خود نشان داد که حضرت سیدالشهدا علیه السلام در طول تیراندازی، همواره او را دعا کرد. می گویند از صد عدد پیکان او فقط پنج عدد آن به خطا رفت. او پنج نفر از کوفیان را کشت.(3) ابوشعثا در اولین حملات دشمن به شهادت رسید.(4)
از شمار یاران تصرفی، حتوف بن حرث و برادرش سعد بن حرث هستند که سال ها در میان خوارج، بغض علی علیه السلام و اهل بیتش را در قلب خود تمرین
ص:357
کرده بودند. آنان همراه عمر بن سعد برای مقابله با امام به کربلا آمدند. هر دو برادر روز عاشورا در لشکر کوفه بودند و نبرد کوفیان را با یاران حضرت اباعبدالله علیه السلام می دیدند. مدتی از ظهر عاشورا و نماز امام حسین علیه السلام گذشته بود. از یاران امام فقط دو نفر به نام های سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو بن حضرمی باقی مانده بودند. فریاد غربت امام حسین علیه السلام بلند شد: «آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ آیا کسی هست که از حرم رسول الله صلی الله علیه و آله دفاع کند؟» زنان و کودکان با شنیدن فریاد استغاثۀ امام شروع به گریه و شیون کردند. در این اثنا آن دو برادر که ضجّۀ حرم نبوی را شنیدند، به یکدیگر گفتند: «ما برای خداوند هستیم و باید حکم او جاری شود؛ این حسین فرزند دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است که یاری می طلبد. روز قیامت امید به شفاعت جدّش داریم، پس چگونه سزاوار است که در برابر چشمان دختران و خواهرانش که بر او زار می زنند به قصد کشتن با او بجنگیم؟ پس کسی (عبیدالله و عمر بن سعد) که معصیت خداوند را می کند، نباید اطاعت شود».
بدین ترتیب، از لشکر کوفه جدا شدند و به یاری امام حسین علیه السلام شتافتند و در حضور او شروع به مبارزه با دشمنانش کردند. جمعی را مجروح و یا به قتل رساندند و به شهادت رسیدند.(1)
ص:358
ص:359
ص:360
امام باقر علیه السلام فرمودند که وقتی حضرت علی علیه السلام در مسیر صفین، به کربلا وارد شدند، خطاب به اصحاب خود فرمودند: «این مکان محل کارزار و کشته شدن عاشقان و شهیدانی است که شهیدان گذشته و آینده به مقام آنان نمی رسند».(1)
شیبان بن مخرم هم که از مخالفین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و معتقد به مظلومیت عثمان بود، گفت که علی مرتضی علیه السلام در مسیر صفین در کربلا توقف داشت، من آن جا حضور داشتم و شنیدم که فرمود: «کسانی در این مکان
ص:361
به شهادت می رسند که برترین شهدای تاریخ اسلام هستند؛ ولی در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله نیستند».(1)
رسول الله صلی الله علیه و آله شهدای کربلا را سید و آقای شهیدان امت در روز قیامت نامید.(2) مرگ آنان فقط با شهادت در رکاب امام حسین علیه السلام مقدر شده بود.(3)
امام صادق علیه السلام فرمودند: «شهیدی نیست مگر آن که آرزو می کند با امام حسین علیه السلام به شهادت می رسید تا با او به بهشت وارد شود».(4)
ربعی بن عبدالله(5) برای زیارت شهدای اسلام از امام صادق علیه السلام دربارۀ قبور آنان در مدینه پرسید. امام صادق علیه السلام فرمود: «بزرگ ترین شهدا در نزدیکی شما هستند».(6)
ص:362
وقتی که اسرای اهل بیت در مجلس ابن زیاد بودند، عبیدالله - لعنه الله برای طعنه زدن به بازماندگان، گفت که خداوند، حضرت علی اکبر علیه السلام را کشت؛ اما امام سجاد علیه السلام قاطعانه فرمود که مردم او را کشتند؛ ولی آن کس که جان او را گرفت، خداوند بود.(1)
امام صادق علیه السلام فرمود: «روزی ام سلمه را دیدند که گریه می کرد. علتش را پرسیدند، جواب داد: «دیروز پسرم حسین علیه السلام کشته شد؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله را از هنگام رحلت تا شب گذشته در خواب ندیده بودم. دیشب او را با رنگ پریده و غمگین در خواب دیدم. علت را از ایشان پرسیدم، جواب دادند که دیشب برای حسین علیه السلام و اصحابش قبوری را حفر کردم».(2)
روزی کعب الاحبار در میان جمعی بود که علی علیه السلام را دید و گفت: «مردی از فرزندان این مرد همراه اصحابش کشته می شود و عرق اسبان یارانش خشک نشده، پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات خواهند کرد». وقتی امام حسن علیه السلام را به او نشان
ص:363
دادند و گفتند که اوست، جواب داد نه؛ اما هنگامی که حسین را به او نشان دادند، گفت آری اوست.(1)
ابن عساکر نقل می کند که روزی ابن عباس از خواب بیدار شد، در حالی که کلمۀ استرجاع (إنا لله و إنا الیه راجعون) را بر زبان جاری کرد. اطرافیانش تصور کردند که او خبر مرگ خود را می دهد. به او گفتند که دور باد، دور باد. ابن عباس گفت: «رسول الله صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که چراغی آغشته به خون به دست دارد و می فرماید: «آیا نمی دانی که امتم بعد از من چه کرد؟ فرزندم حسین علیه السلام را کشتند و این خون او و یارانش است که برای شکایت به سوی خداوند می برم».(2)
هرثمة بن ابی مسلم می گوید که همراه علی علیه السلام از صفین برمی گشتیم. او نمازصبح را در کربلا به جا آورد. سپس با دست خود مقداری از خاک آن جا را برداشته و بوییدند؛ آن گاه فرمودند: «ای خاک! تو چقدر خوش بویی. روی تو جمعی محشور می شوند که در قیامت بدون حساب وارد بهشت می شوند».(3)
ص:364
امام حسین علیه السلام قلب عالم امکان است و حیات سایر موجودات به حیات این عضو اساسی نظام خلقت بستگی دارد. کم ترین تغییر در حالات مرتبۀ عالی این نظام (امام حسین علیه السلام)، با ابتلا به مصیبت و حزن یا فرح و شادی مراتب پایین، همچون ملائکه،(1) زمین و آسمان،(2) اشیا و اجسام و حیوانات مرتبط است. خدمت اصحاب به امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، آنان را در شمار مراتب بالای وجود و تأثیرگذار در مراتب پایین قرار داد؛ از این رو است که با ریختن خون آنان به همراه خون امام مظلوم کربلا، آسمان و زمین بر مصیبت شان گریست.
ص:365
اساساً خداوند متعال جریان افعال خود را حتی در امور باطنی و ملکوتی، براساس نظام اسباب قرار داده است. قرآن وقتی از نصرت الهی در غزوات پیامبر سخن می گوید، آن را با وساطت ملائکه می خواند؛ اما خداوند نسبت به عناصر کاملاً مقرب الهی، افاضۀ خود را مستقیم و بدون واسطه انجام می دهد. پیامبر صلی الله علیه و آله چون وجه الله و مقرب الهی است، چنین رابطه ای با خداوند دارد؛ ولی حذف اسباب در نظام زندگی اصحاب او چنین اقتضائی را نداشت. چون آنان چنین وجاهت الهی را نداشتند؛ لذا، امداد الهی بواسطۀ ملائکه به آنان می رسید. در روز عاشورا اصحاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام، بدون دخالت اسباب ملکوتی، متجلی به جلوه و وجه خاص الهی بودند و خداوند با وجه خاص، آنان را یاری کرد. آن روز، امتحان و مصیبتی نصیب امام و یارانش شد که غیر از آنان هیچ موجود آسمانی و زمینی توان حمل و توان وساطت آن را نداشتند و در آن بلا، جلوه های خاص قرب، نصیب یاران امام حسین علیه السلام شد.
غرفۀ ازدی از اصحاب صفه عصر نبوی است و پیامبر او را در برکت معاملاتش دعا کرده بود. او در عصر خلافت علی علیه السلام ساکن کوفه بود. بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه او نسبت به شخصیت حضرت علی علیه السلام و کلمات او تردیدآمیز و همراه با شک بود.(1) روزی او همراه امام علی علیه السلام در مسیر رود فرات در حرکت بود که متوجه شد امام علیه السلام از مسیر اصلی منحرف شد و توقف کرد. او می گوید: «علی علیه السلام در حالی که ما کنارش بودیم با دست خود اشاره
ص:366
کرد و چنین فرمود: «این جا محل کوچ آنان به طرف خداوند است، این جا مکان تاختن اسبان آن ها خواهد بود، این جا محلی است که خون آنان خواهد ریخت؛ جانم به فدای غریبی که در آسمان و زمین یاوری غیر از خود خداوند ندارد». من آن روز کلمات علی علیه السلام را باور نکردم تا روز عاشورا رسید. بعد از آن که حسین علیه السلام به شهادت رسید، خود را به کربلا رساندم و واقعیت کلمات امیر المؤمنین علیه السلام را درک کردم و افسوس که بسیار دیر شده بود. من به خاطر شک خود استغفار کردم و دانستم که علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان ولیّ خدا، همواره طبق عهد الهی سخن می گوید».(1)
نام شهدای کربلا در کتب و دیوان آسمانی و ملکوتی مشخص و تعیین شده بود. ثبت در دیوان ملکوت؛ یعنی زمان، تعداد و نحوۀ شهادت همۀ شهدای عاشورا، مورد ارادۀ الهی قرار گرفته بود. این تقدیر الهی در زمان تحقق، بدون هیچ تغییری انجام شد.
گاهی براساس مصالح، بعضی از یاران امام حسین علیه السلام توسط رسول خدا صلی الله علیه و آله به اطرافیان معرفی شد. روزی آن حضرت ضمن بیان علاقۀ خود به عقیل،
ص:367
خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود که ای علی! فرزند او در راه محبت فرزند تو کشته می شود.(1) یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله به طور آشکار، بیش از پنجاه سال قبل از واقعۀ عاشورا تصریح فرمود که فرزند عقیل (مسلم) در نهضت امام حسین علیه السلام شرکت کرده و کشته می شود.
گاهی صحابۀ خاص امیرالمؤمنین علیه السلام که بهره مند از علم آن بزرگوار بودند، از غیب مقدّر الهی پرده برمی داشتند و نام برخی از اصحاب امام حسین علیه السلام را که در کربلا به شهادت می رسند، بر زبان می آوردند.
روزی در کوفه، میثم تمّار حضور حبیب را در کربلا برای یاری امام حسین علیه السلام و قتل و گرداندن سرش در کوچه های کوفه را برای بعضی از افراد قبیلۀ بنی أسد بیان کرد.(2)
بدین ترتیب، معلوم می شود که اصحاب عاشورا براساس انتشار اخبار غیبی از طریق امیرالمؤمنین علیه السلام در بین خواص کوفه، شناخته شده بودند.
سال ها قبل از واقعۀ عاشورا، بین منسوبین اهل بیت علیهم السلام که در جریان بعضی از اخبار سرّی نبوی قرار گرفتند، نام اصحاب عاشورا مشهور و معلوم بود.
از ابن عباس نقل است که همۀ یاوران امام حسین علیه السلام، قبل از شهادت برای ما مشخص بودند و روز عاشورا کسی به آنان اضافه یا از آن ها کم نشد.(3)
ص:368
محمد بن حنفیه مدعی بود که ما علاوه بر نام های اصحاب امام علیه السلام، نام پدران شان را هم می دانستیم.(1)
عبدالله بن عباس می گوید که در آستانۀ خروج امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق، از او خواستم تا خارج نشود. حضرت در پاسخ به من فرمود: «چگونه مانع می شوی از رفتن من به آن جا؛ در حالی که آن مکان [به خواست خداوند] محل شهادت یاران من است». از امام علیه السلام پرسیدم که این سخن را با چه دلیلی می گویی؟ فرمود: «براساس آن علمی که (از طرف خداوند) به من عطا شده است».(2)
همچنین قبل از خروج امام حسین علیه السلام از مکه، عده ای از بی وفایی و ضعف ارادۀ کوفیان به ایشان خبر دادند و این که همواره قلب های آنان با او، ولی شمشیرهای شان در خدمت دنیای شان و علیه او است. امام علیه السلام در حضور آنان با دست به طرف آسمان اشاره کرد. درهای آسمان باز شد و گروهی از ملائکه که غیر از خداوند، کسی نمی توانست آن ها را شمارش کند، بر زمین فرود آمدند. در آن حال، حضرت سیدالشهدا علیه السلام فرمودند: «اگر مرگ ما نزدیک نبود و اگر اجر و پاداشی که پروردگار برای شهادت ما منظور کرده نبود، با این عدّه
ص:369
از ملائکه که می بینید با کوفیان می جنگیدم. اما به طور قطع می دانم که در عراق من و یارانم به خون خود آغشته می شویم و کسی از [مردان] ما زنده نمی ماند، مگر فرزندم علی».(1)
چون امام حسین علیه السلام إشراف و علم به خزائن غیب الهی داشت، قبل از رسیدن به کربلا، گاهی به اقتضای حال، خبر از شهادت افراد خاص و کاملاً مشخص را می داد.
در مسیر کوفه، وقتی که لشکر هزارنفری حرّ در منزل «ذِی حُسَم» به کاروان امام علیه السلام رسید،(2) حرّ به حضرت گفت که به من امر شده وقتی شما را یافتم، از کاروان تان جدا نشوم تا این که شما را دستگیر کرده و به کوفه نزد عبیدالله ببرم. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «مرگ به تو نزدیک تر از انجام مأموریتت است».(3)
آنان با فدا کردن جان خود در راه خدا و ممزوج شدن خون شان با خون سید
ص:370
الشهدا علیه السلام، از آل محمد محسوب شدند و مقامی والا یافتند. امام صادق علیه السلام با بیان این که آیات آخر سورۀ فجر، مربوط به امام حسین علیه السلام و در وصف شخصیت آن بزرگوار است، اصحاب آن حضرت را نیز، همچون مولای شان حسین علیه السلام از مصادیق نفس مطمئنه برشمردند.(1)
رجعت بعضی از انبیا، ائمه علیهم السلام و اولیای آنان به دنیا بعد از ارتحال و شهادت شان، از مسلّمات عقاید شیعه و تصریح قرآن کریم و روایات است.(2)
ص:371
رجعت آنان، اثر کمال وجودی آن هاست. محدودیت های برزخ، وجود آنان را احاطه نمی کند. رجعت بعضی از آنان، مدتی پس از مرگ صورت گرفته است؛(1) ولی رجوع اصلی و جمعی شان بعد از ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است.
امام صادق علیه السلام فرمود: «آیۀ (وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ)2 یعنی: فساد بنی اسراییل روی زمین دو مرتبه با قتل علی و حسن بن علی علیهما السلام مقدّر شد؛ اما جلوگیری از فساد آنان با خروج (رجعت) امام حسین علیه السلام به همراه یاران اوست که در آن حال، بر سر آنان تاجی از طلای سفید خواهد بود».(2)
ص:372
مفضل بن عمر به امام صادق علیه السلام عرض کرد: «آیا هفتاد و دو نفر از اصحاب امام حسین علیه السلام با او رجعت می کنند؟» حضرت فرمود: «علاوه بر آنان، دوازده هزار نفر از شیعیان راستین حضرت علی علیه السلام هم، در حالی که عمامۀ سیاه بر سر دارند، با او رجعت می کنند».(1)
شب عاشورا، امام حسین علیه السلام با کرامت و قدرت امامت، جایگاه بهشتی یاران خود را به آن ها نشان داد و پس از آن بود که آنان به مقام رفیع خود در راه خدمت و جان نثاری به حضرت اباعبدالله علیه السلام یقین پیدا کردند.(2) رؤیتی که از جنس رؤیت ابراهیم علیه السلام بود و اطمینان قلبی برای شان حاصل می کرد. کم ترین اثر آن رؤیت، یقین اصحاب امام علیه السلام به وعده های الهی بود. با مکاشفۀ ملکوت
ص:373
بود که آنان خود را در میان نعمت های الهی در بهشت دیدند. اشتیاقی که تحمل دردهای خنجر را بر بدن آنان آسان کرد، مولود این مکاشفۀ آسمانی بود.
علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: «شبی که فردای آن پدرم به شهادت رسید، به اصحاب خود فرمود: «سیاهی شب را مرکب خود کنید و از این جا بروید. این مردم مرا می خواهند و اگر مرا بکشند، به دیگری گزندی نمی رسانند. بیعتم را از شما برداشتم». آنان گفتند: «به خدا قسم! ما نمی رویم». فرمود: «اگر این جا بمانید، فردا کشته می شوید و هیچ یک از شما باقی نمی مانید». آن ها گفتند: «شکر که با کشته شدن در کنار تو، خدا به ما شرافت می دهد». حضرت آنان را دعا کرد و فرمود: «سرهای خود را سوی آسمان بلند کرده و نگاه کنید». پس آن ها تا مدتی غرق در نگاه به جایگاه و خانه های خود در بهشت بودند. پدرم یک به یک، آنان را صدا می کرد و جایگاه مخصوص شان را نشان می داد. با این یقین، اصحاب او فردای آن روز با سینه های خود به استقبال نیزه ها و شمشیرها می رفتند تا به منازل خود برسند».(1)
ص:374
با درک چنین سعادتی، نشاط عجیبی به اصحاب دست داد و بریر بن خضیر همدانی با عبدالرحمن عبدرب خزرجی، صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله شروع به مزاح کرد.
در همان شب وقتی یزید بن حصین، بزرگ ترین قاری قرآن کوفه از مزاح و خندۀ حبیب بن مظاهر در آن ساعت خطیر پرسید، او جواب داد: «الآن بهترین فرصت برای شادی و سرور است. به خدا قسم! برای در آغوش گرفتن حورالعین در بهشت، فقط باید شمشیرها به سمت ما بیایند».(1)
البته شب عاشورا، آغاز عنایت خاص امام حسین علیه السلام به اصحاب خود و شروع مکاشفات غیبیّۀ آنان بود و این شهود تا هنگام شهادت شان استمرار داشت که توانستند بر آن طاعت و مصیبت عظیم صبر کنند.(2)
ص:375
پایان عمر، اجل ها (منایا)، گرفتاری، حوادث و کیفیت آن [بلایا] از مظاهر ملکوت است که خداوند فهم آن را از قدرت عموم انسان ها مگر خواص، خارج کرده است. حضرات معصومین علیهم السلام از موهبت رؤیت همۀ مراتب ملکوت برخوردارند. اولیای آنان هم با تدبیر ائمه علیهم السلام، در بخشی از ملکوت، محظوظ هستند. شهدای کربلا، کسانی بودند که شب عاشورا به لطف امام غریب شان،
ص:376
از موهبت فهم ملکوت برخوردار شدند. این مکاشفه، تاب و تحمل آن ها را در مقابل جراحات وارده بیشتر کرد.
ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند: «اهل بیت علیهم السلام بعد از امیر المؤمنین علیه السلام از تعلیم و افشای علم منایا (پایان عمرها) و بلایا (گرفتاری ها و سختی های زندگی) امتناع داشتند؛ مگر آن که گوشه ای از آن را حسین بن علی علیهما السلام در کربلا باز کرد». آن حضرت سپس فرمود: «چون زبان اصحاب او بسته بود و آنان اسرار را کتمان می کردند،(1) امام حسین علیه السلام بلایا و منایا را بر آن ها عرضه کرد».(2)
ص:377
وقتی از امام صادق علیه السلام از استقامت یاران امام حسین علیه السلام در تحمّل شدّت جراحات وارده و جان نثاری آنان سؤال شد، فرمودند که با کنار رفتن پرده ها، جایگاه خود را در بهشت دیدند. این رؤیت ملکوتی جان دادن در راه حضرت سیدالشهدا علیه السلام را برای آنان آسان کرد.(1)
عالم وجود چنان برای اصحاب قابل دیدن شد که در آستانۀ عالم آخرت، به تدبیر و لطف بندۀ صالح خدا، امام حسین علیه السلام مواهب اخروی به استقبال آنان آمده بودند.(2)
ص:378
بی تفاوتی مردم نسبت به ریختن خون اباعبدالله علیه السلام و فراگیر شدن بدعت ها و انحرافات در سلطنت بنی امیه، موجب خاموش شدن ایمان در مردم گردید؛ در حالی که عدّۀ بسیار اندکی از مؤمنان واقعی باقی ماندند.
امام صادق علیه السلام فرمود: «پس از شهادت حسین علیه السلام همۀ مردم مرتد شدند؛ مگر سه نفر، ابوخالد کابلی، یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم. سپس، کم کم به دین بازگشتند».(1)
ص:379
ص:380
قرآن کریم
1. اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، شیخ حر عاملی (وفات 1104 ق)؛ نشر اعلمی، بیروت، 1425 قمری، چاپ اوّل.
2. الاخبار الطوال، ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری (وفات 282 ق)؛ تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدین شیال، نشر منشورات الرضی، قم، 1368 شمسی.
3. الاحتجاج، ابومنصور احمد بن علی طبرسی (قرن ششم)؛ نشر مرتضی، مشهد مقدس، 1403 قمری.
4. الاختصاص، شیخ مفید (وفات 413 ق)؛ ناشر کنگره شیخ مفید، قم، 1413 قمری، چاپ اوّل.
5. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، شیخ مفید (وفات 413 ق)؛ ناشر کنگره شیخ مفید، قم، 1413 قمری، چاپ اوّل.
ص:381
6. الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی (وفات 852 ق)؛ ناشر دار الکتب العلمیة، بیروت، 1415 قمری، چاپ اوّل.
7. اعیان الشیعة، سید محسن امین عاملی (وفات 1377 ق)؛ ناشر دارالتعارف، بیروت، 1403 قمری.
8. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، أبو عمر یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر (م 463)؛ تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412 قمری/ 1992 میلادی.
9. أسد الغابة فی معرفة الصحابة، عز الدین بن الأثیر أبوالحسن علی بن محمد الجزری (م 630)؛ بیروت، دار الفکر، 1409 قمری/ 1989 میلادی.
10. الالهیات، آیت الله سبحانی (معاصر)؛ ناشر المرکز العالمی للدراسات الاسلامیة، قم، 1412 ق، چاپ سوم.
11. الامالی، الصدوق (وفات 381 ق)؛ انتشارات کتابخانه ی اسلامیه، 1362 هجری شمسی.
12. الامالی، شیخ مفید (413 ق)؛ انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، قم، 1413 هجری قمری.
13. الامالی، شیخ طوسی (460 ق)؛ انتشارات دارالثقافة قم، 1414 هجری قمری.
ص:382
14. الامامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة الدینوری (وفات 276 ق)؛ تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، 1410 قمری/ 1990 میلادی.
15. انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری (وفات 279 ق)؛ ناشر دار الفکر، بیروت، 1417 قمری، چاپ اوّل.
16. بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، علامه مجلسی (وفات 1111 ق)؛ ناشر اسلامیه، تهران، 1363 شمسی، چاپ دوم.
17. بحثی کوتاه درباره علم امام علیه السلام، رضا استادی؛ علامه طباطبایی در بیست مقاله.
18. بدایة المعارف الالهیة، سید محسن خرازی (معاصر)؛ نشر موسسه النشر الاسلامی، قم، 1417 قمری.
19. البدایة و النهایة، ابن کثیر دمشقی (وفات 774 ق)؛ ناشر دار الفکر، بیروت، بی تا.
20. البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر المقدسی (وفات 507 ق)؛ بور سعید، ناشر مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا.
21. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، محمد بن حسن صفار (وفات 290 ق)؛ ناشر کتاب خانه ی آیة الله مرعشی نجفی، قم، 1404 قمری، چاپ دوم.
ص:383
22. تاریخ الأمم و الملوک، محمد بن جریر طبری (وفات 310 ق)؛ ناشر دار التراث، بیروت، 1387 قمری، چاپ دوم.
23. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر (وفات 571 ق)؛ ناشر دار الفکر، بیروت، 1415 قمری، چاپ اوّل.
24. تذکرة الخواص، سبط بن جوزی (وفات 654 ق)؛ ناشر منشورات الرضی، قم، 1418 قمری، چاپ اوّل.
25. تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، فضیل بن زبیر رسان (وفات قرن دوم)؛ ناشر آل البیت، قم، 1406 قمری، چاپ دوم.
26. تفسیر امام عسکری علیه السلام، انتشارات مدرسه امام مهدی علیه السلام، قم، 1409 هجری قمری.
27. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی؛ ناشر دار الکتاب، قم، 1367 شمسی، چاپ چهارم.
28. جمهرة أنساب العرب، ابن حزم اندلسی (وفات 456 ق)؛ ناشر دار الکتب العلمیه، بیروت، 1418 قمری، چاپ اوّل.
29. الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی (وفات قرن ششم)؛ ناشر انصاریان، قم، 1419 قمری، چاپ سوم.
30. الحدائق الوردیة فی مناقب الأئمة الزیدیة، حمید بن احمد محلی (653 ق)؛ ناشر مکتبة بدر، صنعا، 1423 ق، چاپ اول.
ص:384
31. الخرائج و الجرائح، قطب راوندی (وفات 573 ق)؛ ناشر مدرسة الامام المهدی علیه السلام، قم، 1409 ق، چاپ اوّل.
32. الخصال، صدوق (وفات 381 ق)؛ انتشارات جامعه مدرسین قم، 1403 هجری قمری.
33. دلائل الامامة، محمد بن جریر بن رستم طبری (وفات قرن پنجم)؛ ناشر بعثت، قم، 1413 ق، چاپ اوّل.
34. دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الاکبر، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (وفات 808 ق)؛ تحقیق خلیل شحاده، ناشر دار الفکر، بیروت، چاپ دوم، 1408 قمری/ 1988 میلادی.
35. رجال ابن داود، ابن داود حلی (وفات 707 ق)؛ ناشر انتشارات دانشگاه تهران، 1383 هجری قمری.
36. رجال الکشی (اختیار معرفة الرجال)، محمد بن عمر کشی (وفات 350 ق)؛ ناشر دانشگاه مشهد، 1348 شمسی.
37. رجال النجاشی، احمد بن علی نجاشی (وفات 450 ق)؛ ناشر جامعه مدرسین، قم، 1407 قمرری.
38. رجال الشیخ الطوسی، (وفات 460)؛ ناشر جامعه مدرسین، 1415 هجری قمری.
ص:385
39. شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید؛ ناشر کتاب خانه ی آیة الله مرعشی نجفی، قم، 1378-1383 شمسی.
40. شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشوراء، میرزا ابوالفضل ثقفی تهرانی؛ بی تا.
41. صلح الحسن علیه السلام، شیخ راضی آل یاسین (وفات 1372 ق)؛ ناشر اعلمی، بیروت، 1412 ق، چاپ اوّل.
42. الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی (وفات 230 ق)؛ ناشر دارالکتب العلمیه، بیروت، 1418 ق، چاپ دوم.
43. عیون أخبار الرضا علیه السلام، شیخ صدوق (وفات 386 ق)؛ نشر جهان، تهران، 1378 ق، چاپ اوّل.
44. علل الشرائع، الصدوق (381 ق)؛ انتشارات مکتبة الداوری، قم.
45. الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، علامه عبدالحسین الامینی (وفات 1349 شمسی) ناشر مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، قم، 1416 ق، چاپ اوّل.
46. الغیبة للنعمانی، محمد بن ابراهیم نعمانی (وفات قرن چهارم)؛ نشر صدوق، تهران، 1397 ق، چاپ اوّل.
47. الغیبة للطوسی، شیخ طوسی (وفات 460 ق)؛ ناشر دارالمعارف الاسلامیة، قم، 1411 ق، چاپ اوّل.
ص:386
48. الغارات، ابراهیم بن محمد ثقفی (وفات 283 ق)؛ ناشر دارالکتاب، قم، 1410 ق، چاپ اوّل.
49. الفتوح، ابن اعثم کوفی (وفات 314 ق)؛ ناشر دارالاضواء، بیروت، 1411 ق، چاپ اوّل.
50. الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، محمد بن علی بن طباطبا، المعروف بابن الطقطقی (وفات 709)؛ تحقیق عبدالقادر محمد مایو، بیروت، دارالقلم العربی، چاپ اول، 1418 قمری/ 1997 میلادی.
51. الفرق الاسلامیة فی بلاد الشام، حسین عطوان؛ انتشارات آستان قدس رضوی.
52. الکافی، شیخ کلینی (وفات 329 ق)؛ ناشر اسلامیه، تهران، 1362 شمسی، چاپ دوم.
53. کامل الزیارات، ابن قولویه قمی (وفات 367 ق)؛ ناشر دارالمرتضویه، نجف، 1356 قمری.
54. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزری (وفات 630 ق)؛ ناشر دارالصادر، بیروت، 1385 شمسی.
55. کشف الغمة فی معرفة الأئمة، محدث اربلی (وفات 692 ق)؛ ناشر رضی، قم، 1421 ق، چاپ اوّل.
ص:387
56. کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر، علی بن محمد خزاز (وفات قرن چهارم)؛ ناشر بیدار، قم، 1401 قمری.
57. لسان العرب، ابن منظور (وفات 711 ق)؛ ناشر دار الصادر، بیروت، 1414 ق، چاپ سوم.
58. اللهوف علی قتلی الطفوف، سید ابن طاوس (وفات 664 ق)؛ نشر جهان، تهران، 1348 شمسی، چاپ اوّل.
59. مثیرالاحزان، ابن نما حلی (وفات 841 ق)؛ ناشر مدرسة الامام المهدی علیه السلام، قم، 1406 قمری، چاپ سوم.
60. مختلف الشیعة، علامه حلی (726 ق)؛ ناشر جامعه مدرسین حوزۀ علمیه قم، 1413 قمری، چاپ دوم.
61. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقی (274 یا 280 ق)؛ دارالکتب الاسلامیه، قم، 1371 هجری قمری.
62. المحبر، ابوجعفر محمد بن حبیب بن امیة الهاشمی البغدادی (وفات 245 ق)؛ تحقیق ایلزه لیختن شتیتر، دارالآفاق الجدیده، بیروت، بی تا.
63. مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی المسعودی (وفات 346 ق)؛ تحقیق اسعد داغر، دارالهجرة، قم، چاپ دوم، 1409 قمری.
ص:388
64. مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری (1320 ق)؛ ناشر آل البیت، بیروت، 1408 قمری.
65. مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، محمد بن طلحة شافعی (وفات 652 ق)؛ ناشر البلاغ، بیروت، 1419 ق، چاپ اوّل.
66. معانی الاخبار، الصدوق (381 ق)؛ انتشارات جامعه مدرسین قم، 1361 هجری شمسی.
66. معجم رجال الحدیث، آیة الله العظمی خویی (وفات 1369).
67. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی.
68. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی (وفات 356 ق)؛ ناشر دارالمعرفه، بیروت.
69. مقتل سیدالشهدا علیه السلام، گروهی از تاریخ پژوهان: زیر نظر مهدی پیشوایی (معاصر)؛ انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1389 شمسی.
70. مقتل الحسین علیه السلام، موفق بن احمد خوارزمی (وفات 568 ق)؛ ناشر انوار الهدی، قم، 1423 قمری، چاپ دوم.
71. المناقب، ابن شهر آشوب مازندرانی (وفات 588 ق)؛ نشر علامه، قم، 1379 قمری.
ص:389
72. المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابوالفرج ابن الجوزی (وفات 597 ق)؛ ناشر دارالکتب العلمیه، بیروت، 1412 ق، چاپ اوّل.
73. موسوعة التاریخ الاسلامی، محمد هادی یوسفی غروی (معاصر)؛ ناشر مجمع اندیشه اسلامی، قم، 1417 قمری، چاپ اوّل.
74. موسوعة عاشوراء، خلیل زامل عصامی (معاصر)؛ ترجمه جواد محدثی، ناشر دارالرسول الاکرم، بیروت، 1418 قمری، چاپ اوّل.
75. موسوعة کربلاء، لبیب بیضون (معاصر)؛ ناشر مؤسسه الاعلمی، بیروت، 1427 قمری، چاپ اوّل.
76. المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبایی (وفات 1361 ش)؛ ناشر دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزۀ علمیه قم، 1417 قمری، چاپ پنجم.
77. نهایة الأرب فی فنون الأدب، نویری (وفات 733 ق)؛ ناشر دارالکتب و الوثائق القومیه، قاهره، 1423 قمری، چاپ اوّل.
78. نوادر المعجزات فی مناقب الأئمة الهداة، محمد بن جریر بن رستم طبری (وفات قرن پنجم)؛ ناشر دلیل ما، قم، 1427 قمری، چاپ اوّل.
79. نهج البلاغه، سید رضی (وفات 406 ق)؛ نشر هجرت، قم، 1414 قمری، چاپ اوّل.
ص:390
80. وقعة صفین، نصر بن مزاحم منقری (وفات 212 ق) ناشر کتاب خانه ی آیة الله مرعشی نجفی، قم، 1403 قمری، چاپ دوم.
81. الهدایة الکبری، حسین بن حمدان خصیبی (وفات 334 ق)؛ ناشر البلاغ، بیروت، 1419 قمری.
82. یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ، آیة الله مکارم شیرازی (معاصر)؛ ناشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1386 شمسی، چاپ چهارم.
83. ینابیع المودة لذی القربی، سلیمان بن ابراهیم قندوزی (وفات 1294 ق)؛ نشر اسوه، قم، 1422 ق، چاپ دوم.
ص:391