تجلی عشق و جهاد در چکامه هاشمیات

مشخصات کتاب

سرشناسه : محمدی، مجید، 1351 -

عنوان قراردادی : الهاشمیات .شرح

عنوان و نام پدیدآور : تجلی عشق و جهاد در چکامه هاشمیات [کتاب]/ مولف مجید محمدی.

مشخصات نشر : تهران: دانشکده علوم و فنون قرآن تهران، 1393.

مشخصات ظاهری : 432ص.

فروست : دانشکده علوم و فنون قرآن تهران؛ 15.

شابک : 220000 ریال: 978-600-94488-7-6

یادداشت : کتابنامه : ص. [423] - 432 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : کمیت بن زید، 60-126ق . الهاشمیات -- نقد و تفسیر

موضوع : شعر عربی -- قرن 2ق. -- تاریخ و نقد

شناسه افزوده : کمیت بن زید، 60-126ق . الهاشمیات. شرح

شناسه افزوده : دانشکده علوم و فنون قرآن تهران

رده بندی کنگره : PJA3284 /ھ208 م3 1393

رده بندی دیویی : 892/7132

شماره کتابشناسی ملی : 3648593

ص:1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:2

ص:3

تجلّی عشق و جهاد در چکامه هاشمیات

تألیف:

دکتر مجید محمدی

(عضو هیأت علمی دانشگاه رازی)

ص:4

ص:5

تقدیم به:

پیشگاه ملکوتی

حجة بن الحسن العسکری

روحی له الفداءُ

ص:6

فهرست مطالب

چکیده: 9

مقدّمه 11

زندگی نامه کمیت بن زید 15

هاشمیات 18

1. هاشمیّه ی اوّل 23

1-1. خلاصهی مضامین هاشمیه اول 23

1-2. نکات قابل توجه در این هاشمیه 24

1-3. ترجمه، شرح و تحلیل هاشمیه ی اول: 24

2. هاشمیه ی دوّم 97

2-1. خلاصه ی موضوعات هاشمیه دوم: 97

2-2. موضوعات جدید این هاشمیه: 98

2-3. ترجمه شرح و تحلیل هاشمیه دوّم: 98

3. هاشمیه ی سوم 206

3-1. مهمترین موضوعات هاشمیه سوم: 206

3-2. ترجمه و شرح هاشمیه سوم: 207

4. هاشمیه ی چهارم 291

4-1خلاصه ی موضوعات هاشمیّه چهارم: 291

4-2.ترجمه و شرح هاشمیه ی چهارم: 292

ص:7

5. هاشمیه ی پنجم 367

5-1.خلاصه ی موضوعات هاشمیه پنجم: 367

5-2. ترجمه و شرح هاشمیه ی پنجم: 367

6. هاشمیه ی ششم 391

6-1.خلاصه موضوعات هاشمیه ششم: 391

6-2. ترجمه، شرح و تحلیل هاشمیه ی ششم: 391

7. هاشمیه ی هفتم 404

7-1. خلاصه موضوعات هاشمیه ی هفتم: 404

7-2. ترجمه، شرح و تحلیل هاشمیه ی هفتم: 404

8. هاشمیه ی هشتم 410

8-1. مضامین هاشمیه ی هشتم: 410

8-2. ترجمه و شرح هاشمیه ی هشتم: 410

اشعار کمیت درباره زید بن علی بن حسین(ع): 420

منابع و مآخذ 423

* کتاب 423

* مقالات 431

* پایان نامه ها 432

*نسخه های خطی 432

ص:8

ص:9

چکیده

هاشمیات عنوان هشت قصیده و مجموعاً 554 بیت است که توسط کمیت بن زید اسدی(60-126ه- ق) سروده شده است. در واقع این قصاید نخستین و با اهمیت ترین اثر او به شمار می رود که با فاصله ای اندک در حدود بیست سال پس از شهادت امام حسین علیه السلام در فضای اختناق و بیداد امویان سروده شد و به سرعت انتشار یافت و عراق و شامات را در نوردید و آوای آن در شهر ها و مساجد پیچید تا شاعر را شهره ی آفاق ساخت و پایه های ظلم حاکمان اموی را به لرزه در آورد.

این قصاید انگیزشی نیرومند در دعوت به جهاد سیاسی- اجتماعی و شعری است، کمیت تلاش می­کند خفته­ی بی خبر از اوضاع را بیدار کند و با استناد به آیات قرآن و وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله او را بر سستی نظریه­ی امویان در باره­ی میراث آگاه نموده و به حکومت عدل علوی رهنمون سازد،حکومتی که به علم، عدالت، شجاعت و زهد آراسته است. وی در هاشمیات همه­ی عقل و علم خود را همراه با زبان رسایش که از دل بیدار و حساسش می­جوشید، در دفاع از عدل علی و عاشورای حسین علیه السلام به کار گرفته است کمیت در دفاع از حقّ اهل بیت علیهم السلام بیشترین بهره را از قرآن برده و تا حدّ زیادی از آن تأثیر پذیرفته است.

هاشمیات کمیت انبوهی از لغات و اصطلاحات عصر جاهلی و اسلامی، اقتباس ها و تضمین های فراوانی از قرآن و حدیث را در خود جای داده است که بر دانش سرشار کمیت و ریاستش در کشور شعر و سخن دلالت دارد. مهمترین موضوعاتی را که کمیت در هاشمیات به نظم کشیده است عبارتند از:

ص:10

1- عشق و محبت، 2-حزن و اندوه، 3- شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله، 4- فضایل علی علیه السلام، 5- ذکر صفات اهل بیت علیهم السلام، 6- مسأله ی خلافت، 7- تحلیل حماسه ی عاشورا، 8- مقایسه ی سیاست عادلانه ی علویان با سیاست ظالمانه ی امویان، 9- تشویق مردم به جهاد و مبارزه.

ص:11

مقدّمه

دوران اموی دورانی سرشار از ظلم و خفقان بود که در خصوص شیعیان علی علیه السلام و دوست داران اهل بیت علیهم السلام شدت بیشتری داشت. معاویه با آرزوی از بین بردن نام و یاد امیر المؤمنین علی علیه السلام به دشنام حضرت بر منابر، شکنجه و کشتار پیروان آن امام و عدم پذیرش شیعیان در محاکم به عنوان شاهد، فرمان داد.(1)

این سیاست به جز دوره خلافت عمر بن عبدالعزیز تا پایان دوران حکومت بنی امیه ادامه داشت و اوج آن شهادت امام حسین علیه السلام و یاران با وفایش بود.

خون پاک آن شهیدان سبب ظهور شاعری شد که روزگار تا آن زمان همانندش را در جهاد و اخلاص و شجاعت و ظلم ستیزی ندیده بود. و این شاعر مجاهد و شیفته­ی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام کسی جز کمیت بن زید اسدی (60-126ق) نیست. نخستین و با اهمیت ترین قصاید وی موسوم به «هاشمیات» مورد توجه عالمان و ادیبان بزرگی قرار گرفته است که ما در این اثر به ترجمه، شرح و تحلیل آن­ پرداختیم.

ترجمه، شرح و تبیین اشعار شاعران مختلف از دیر باز مورد توجه شارحان و ناقدان و ادیبان بوده و می باشد، هاشمیات کمیت نیز از این قاعده ی عام مستثنی نیست امّا نکته قابل ملاحظه در شروح و آثار نوشته شده پیرامون هاشمیات این است که اهتمام عمده ی نویسندگان به جنبه لغوی و شرح واژگان این مجموعه ارزشمند است به طوری که شارحان و محققان همچنان که سنت و دأب ایشان است در تبیین و شرح دیوان یا مجموع اشعار یک شاعر «تک بیت» را واحد کار خود قرار داده و هیچ گونه تحلیل و


1- مغنیة، محمد جواد (1992م)، الشیعة و الحاکمون، الطبعة السابعة، بیروت، دار الجواد، ص75.

ص:12

بررسی جامعی پیرامون مضامین مختلف و مرتبط موجود در آن دیوان ارائه نداده­اند. به عنوان نمونه می توان به شرح های ابوریاش القیسی، خیاط نابلسی الازهری و شرح رافعی اشاره کرد. در میان کتب نگارش یافته در خصوص تاریخ ادبیات نیز آن جا که کمیت بن زید اسدی معرفی می گردد به ابیاتی چند از هاشمیات و دیگر اشعار او اشاره می شود و عمدتاً به دلیل گرایش های مذهبی و ضد علوی نویسندگان آن نگاهی گذرا و غیر منصفانه به زندگی شاعر دارند بدون این که حق مطلب در مورد کمیت و هاشمیات او ادا شود، مانند کتاب الشعر والشعراء نوشته ابن قتیبه.

در میان نوشته­های فارسی نگاشته شده پیرامون کمیت نیز آن گونه که شایسته است حق شاعر و هاشمیات او ادا نشده است؛ در کتاب هایی مانند «شاعران شهید و حاکمان دوران آنان» نوشته ی حسین چوبین و «ادبیات انقلاب در شیعه» نوشته صادق آیینه وند و «کمیت اسدی؛ حدیث حریت» به قلم محمد صحتی سردرودی تنها بخش اندکی از سروده های شاعر مورد توجه واقع شده است؛ بررسی کامل و معرفی مضامین اصلی وارد شده در هاشمیات همچنان مورد اغفال محققان و پژوهشگران بوده است؛ چرا که همین نوشته ها نیز تنها به بیان و بررسی بخش یا بخش هایی از هاشمیات پرداخته اند، به عنوان نمونه آقای صحتی در صفحات 161 و 162 تنها 21 بیت و علامه امینی در کتاب ارزشمند خود، الغدیر، جلد چهارم صفحات 9 و 10، نه بیت و در صفحه 180 بیست و یک بیت و آقای آیینه وند در جلد 1 صفحات 67 و 68 تنها 10 بیت از هاشمیات را ذکر کرده اند.

لذا نگارنده سعی دارد به ترجمه هاشمیات پرداخته، و با نگاهی جامع به شرح و تحلیل مضامین اصلی این مجموعه اشعار ارزشمند بپردازد تا رسالتی را که در خصوص شاعران مدافع اهل بیت علیهم السلام بر خود احساس می کند تا حدّ توان به انجام رساند.

برای تحقق این مهم در گام نخست تصمیم گرفته شد که صحیح­ترین متن هاشمیات برگزیده شود، نگارنده پس از جست و جوی فراوان نتوانست دیوان کمیت را بیابد. داودسلوم گرد آورنده ی شعر کمیت، می گوید: اینکه «دیوان کمیت کجاست؟» پرسش

ص:13

شگفت آوری است. آیا تعصبات قومی آن را از بین برده یا اینکه در جایی پنهان است؟ این سؤالی است که گذشت روز گار به آن پاسخ خواهد داد.(1)

لذا با صلاحدید اساتید محترم، قدیمی ترین شرحِ هاشمیات یعنی شرح ابی ریاش به تحقیق داود سلّوم و نوری حمّودی القیسی محور کار قرار گرفت که شارح آن ابو ریاش(2)

است. با پژوهشی که نگارنده به انجام رساند روشن گردید که دیگرشارحان همانند رافعی وخیاط، شرح های خویش را ازهمین اثر ابو ریاش گرفته اند.

شاید بتوان گفت این اثر ناچیز که به زبان فارسی می­باشد کامل­ترین اثر در شرح هاشمیات است، زیرا:

1. این کار علاوه بر آن چه که در شرح ابی ریاش آمده موضوعاتی نظیر اقتباس­های قرآنی، نکات صرفی و نحوی و بلاغی به ویژه صور خیال را مورد توجه قرار داده که در شرح ابوریاش کم تر به آن­ها پرداخته شده است.

2. محور کار ابوریاش «تک بیت» بوده و بیشتر شرح لغات مورد توجه بوده است، در حالی که این اثر علاوه بر استخراج معانی لغات و اصطلاحات، مفهوم کلی ابیات موقوف المعانی را از نظر دور نداشته و سعی نموده است آن مفهومی را که شاعر در پی آن بوده ارائه نماید.

3. در این اثر موضوعات تاریخی که در شعر کمیت به آن­ها پرداخته شده، با استنادهای تاریخی به طور مفصل بیان شده است، در حالی که این امر در شرح ابو ریاش مجمل است.

4. در شرح ابیات و استخراج معانی لغات و اصطلاحات تنها به فرهنگ­های عربی اکتفا نشده است بلکه لغت نامه­هایی چون لغت­نامه­ی دهخدا و اشعار شاعران پارسی گوی


1- سلوم، داود(1969م)، شعر الکمیت ­بن ­زید الاسدی، بغداد، مکتبة الأندلس، 1/67.
2- احمد بن ابراهیم قیسی(339 ه - 951 م) از عالمان لغوی و نحوی برجسته قرن چهارم است که گویند پنج هزار ورقه لغت و بیست هزار بیت شعر از بر داشت، « شرح هاشمیات الکمیت بن زید الاسدی» از تألیفات او می­باشد.(زرکلی، الاعلام، 1/84؛ إنباه الرواة علی أنباه النحاة، 1/60؛ یاقوت حموی، معجم الأدباء، 1/ 181

ص:14

چون مولوی، سعدی، حافظ، صائب و... که کلمات عربی را درسروده­های خویش به کار گرفته­اند مورد توجه قرار گرفته است.

لازم به ذکر است در کنار شرح ابو ریاش به منظور ضبط دقیق ابیات از شرح­هایی که ذکر آن­ها گذشت و همچنین تخمیس­های نگاشته شده بر هاشمیات همانند تخمیس شیخ سماوی و تخمیس زیوری بغدادی، سایت های اینترنتی، لوح­های فشرده مرتبط با موضوع، مقالات نگاشته شده در باره­ی کمیت و اشعار او بهره گیری لازم صورت پذیرفته است، باشد که نگارنده بتواند در شرح این مجموعه، مصداق این بیت کمیت باشد که می­فرماید:

مُهَذَّبَۀٌ غرّاءُ فی غِبِّ قَوْلِها غَداۀَ غدٍ تَفسِیرُ ما قالَ مُجْمِلُ(1)

در پایان لازم می دانم از اساتید بزرگواری که از محضر آنها کسب فیض نمودم بویژه آقایان دکتر محمدحسن فؤادیان، دکتر غلامعباس رضایی و دکتر امیرمحمود کاشفی و همه عزیزانی که اینجانب را در نگارش اثر حاضر یاری رساندند کمال تشکر و سپاسگزاری را داشته باشم. امیدوارم این تلاش ناچیز با تمام کاستی­ها و لغزش­هایش مقبول درگاه الهی افتد و راهگشای عزیزانی باشد که قصد پژوهش و نگارش را در این زمینه دارند.

«و لله الحمد أولاً و آخراً»

پنجم رمضان المبارک 1434 قمری مقارن با بیست و سوم تیر ماه 1392 شمسی

مجید محمدی


1- (ای اهل بیت پیامبر(ص)!») قصیده ام (در مدح شما) پیراسته و سپید است، در آینده تفسیر آنچه که خلاصه گوینده (به اجمال) گفته است، خواهد آمد. (سلوم، شرح هاشمیات کمیت، ص 187).

ص:15

زندگی نامه کمیت بن زید

زندگی نامه کمیت­(1) بن ­زید

کمیت­ بن زید بن خنیس بن مجالد بن وُهیب بن عمرو بن سبیع، و گفته­ شده است: کمیت بن زید بن خنیس بن مجالد بن(ذؤیبه) بن قیس بن عمرو بن سبیع بن مالک بن سعد بن ثعلبۀ بن أسد بن خزیمۀ بن مدرکۀ بن الیاس بن مضر بن نزار(2).دو نفر دیگر از قبیله­ی بنی­اسد به نام­های کمیت الأکبر بن ثعلبه بن نوفل، و کمیت بن معروف ماوی همنام بودند.(3)

کمیت در سال 60 ﻫ.ق از پدر و مادری فقیر دیده به جهان گشود.(4) وی از همان کودکی باهوش و زیرک بود؛ در کتاب«العقدالفرید» آمده است که فرزدق گفت:

«من در مسجد جامع کوفه شعر می­سرودم، در آنجا کمیت بن زید نیز حضور داشت، نیکو گوش می­کرد از حسن ­استماع او به وجد آمدم پس از او پرسیدم: شعر مرا چگونه دیدی؟ در پاسخ گفت: نیکو دیدم، سپس پرسیدم آیا دوست داری من پدر تو باشم؟ گفت: برای پدرم هیچ جانشینی را بر نمی­­­­گزینم امّا دوست دارم که


1- واژه­ی«کمیت» به معنای اسبی است که رنگش قرمز تند باشد یا به عبارتی از شدت قرمزی به سیاهی بزند و چون اعراب علاقه­ی شدیدی به اسب دارند، خانواده کمیت او را به این اسم نامیدند.
2- اصفهانی، ابوالفرج، الأغانی، 17/1 درباره­ی زندگینامه ر.ک: المؤتلف و المختلف للآمدی، ص170؛ مجعم­الشعراء، ص347؛ الشعر و الشعراء لابن قتیبه دینوری، ص385؛ سیر اعلام النبلاء، ص187، بغدادی، خزانۀ­الأدب، 1/69؛ الموشح للمرزبانی، ص60؛ شعرالکمیت بن زید الاسدی نوشته­ی داود سلّوم در سه جلد؛ الغدیر2/298.
3- آمدی، ابوالقاسم الحسن بن بشر بن یحیی، المؤتلف و المختلف، تحقیق عبدالستار احمد فراج، مطبعة عیسی البابلی و شرکاه، 1961م، ص257.
4- عطوی، نجیب، الکمیت بن زید الأسدی بین ­العقیدۀ و السِّیاسۀ، ص16.

ص:16

تو مادرم باشی!، پس به او گفتم ای پسر برادرم این أمر را پوشیده بدار.(1)

کمیت بن زیدی اسدی از شاعران نامدار شیعه ی امامیه در روزگار امویان بود. معاذ بن مسلم هرّاء، که خود نیز شاعر و ادیب می باشد(2) کمیت را همراه شاعران نام آوری چون امرؤالقیس، زهیر، عبید بن الابرص، فرزدق، راعی و اخطل کبیر نام می برد وحتی او را از همه ی آنها برتر می داند (3).فرزدق هنگامی که خود شاعری پیر و با تجربه بود، آنگاه که هاشمیات را از زبان کمیت شنید، گفت: خداوند تو را پاداش نیک دهد، راست و نیکو گفته ای، به خدا تو از شاعران پیشین وپسین استادتر هستی.(4)

کمیت شاعری بود دانشمند، با فرهنگ، بدان سان که هیچ شاعر دیگر از معاصرانش به پایه او نمی رسید. حتی درباره او گفته اند که: در کمیت ده خصلت بود که در هیچ شاعر دیگری نبود:

«او خطیب بنی اسد، فقیه شیعه، حافظ قرآن، دارای خطی بسیار زیبا، آگاه به علم انساب و در جدل قوی دست و نخستین کسی بود که آشکارا درباره تشیع مناظره می کرد. نیکو تیر می نداخت و در بنی اسد تیر اندازی چون او نبود، سوارکار و شجاع و سخاوتمند و دیندار بود.»(5)

خون پاک شهیدان از کربلا تا قیام زیدِ شهید شاعری به وجود می آورد که دنیا نظیر او را نمی شناسد، نه راستگوتر از او، نه بیشتر از او در جهاد و اخلاص، و نه بزرگتر از او در جرأت و شجاعت، او شاعری است انقلابی که از انقلاب خود انتظار مال یا شهرت و مقام و منصب ندارد، هدف او جز خدا و حق، و یاری پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزندان او چیز دیگری


1- ابن عبد ربه، ابو عمر احمد بن محمد الاندلسی، العقد الفرید،، مطبعة التألیف والترجمة والنشر، القاهرة، 1965م، 4/52.
2- ر.ک: براقی نجفی، حسین، تاریخ الکوفة، الطبعة الرابعة، بیروت، 1407ه- ق، ص454.
3- إصفهانی، أبوالفرج، الأغانی، تصحیح عبدالحمید مهنا و سمیر جابر، الطبعة الأولی، بیروت، دارالفکر، 1407ه، 17/33
4- مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین المسعودی (فو:346ق)، التنبیه و الإشراف، تصحیح عبد الله اسماعیل الصاوی، دار الصاوی، القاهرة،،لاتا، 3/ 229
5- فاخوری، حنا، تاریخ الادب العربی، تهران، انتشارات توس، 1377ش، ص308

ص:17

نیست، مقصود او نابودی بیدادگران و فرومایگان و گسستن بندهای اسارت و شکستن زنجیر های گران بود این شاعر کسی جز کمیت نیست.(1)

کمیت از فقهاء و سخنوران و شاعران، آگاه به زبان و ادبیات عرب و اخبار و انساب آن است، او شاعری است که اشعار فراوانی سروده است و توانایی سرودن قصاید طولانی و قطعه های کوتاه را دارد. مشهورترین قصاید او مدایح او درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و بنی هاشم است که به هاشمیات شهرت دارند.(2)

از نیکوترین اشعار پیشینیان که در آن بین سلامت ترکیب و متانت اسلوب و بلاغت معنی گرد آمده است، شعر آن شاعر بزرگ و بی منازع عصر مروانی؛ کمیت بن زید اسدی می باشد. هاشمیات او برای شناخت میزان دانش و نبوغ و قوت اقتدار او کافی است.(3)

کمیت در راه دفاع از عقیده و آ رمان خویش بیست سال آوارگی کشید و سرانجام در همین راه در سال 126ه- ق به شهادت رسید.اشعار کمیت را بیشتر از آنچه به دست ما رسیده است می دانند و گفته اند:

از پنج هزار قصیده ی او تنها چند قصیده و از یکی از قصاید بلندش که 578 بیت بوده(4) تنها 21 بیت باقی مانده است.(5)

بنی امیه به شدت از انتشار هاشمیات جلوگیری نمودند. عباسیان نیز همین شیوه را در پیش گرفتند تا آنجا که گفته می شود ابن سکیت اهوازی (فو:244ه- ق) چون در گرد آوری اشعار کمیت بویژه هاشمیات می کوشید وقتی که متوکل عباسی از این امر آگاه گشت کمر به قتلش بست و دنبال بهانه ای می گشت تا روزی پس از پرسش از مقام


1- مغنیة، همان، ص124
2- فروخ، عمر،تاریخ الادب العربی، الطبعة الرابعة، دارالعلم للملایین، بیروت، 1981م،ص 698
3- رافعی، محمد محمود، شرح الهاشمیات، الطبعة الثانیة، مطبعة شرکة التمدن الصناعیة، مصر، بی تا، ص4
4- امینی، عبدالحسین، الغدیر، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1366ق، 2/196
5- امینی، عبدالحسین، الغدیر، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1366ق، 2/180

ص:18

حسنین علیهما السلام و مقایسه ی آن دو باپسرانش که جواب صریح و کوبنده ی ابن سکیت را در پی داشت فرمان به قتلش داد.(1)

هاشمیات

اشاره

هاشمیات شامل هشت قصیده و مجموعاً 554 بیت است. این قصاید انگیزشی نیرومند در دعوت به جهاد سیاسی- اجتماعی و شعری است، دعوت او از ایمانی بسیار عمیق و شور و عشقی وصف ناپذیر سرچشمه می گیرد.(2)

کمیت تلاش می­کند خفته­ی بی خبر از اوضاع را بیدار کند و با استناد به آیات قرآن و وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله او را بر سستی نظریه­ی امویان در باره­ی میراث آگاه نموده و به حکومت عدل علوی رهنمون سازد، حکومتی که به علم، عدالت، شجاعت و زهد آراسته است.(3) وی در هاشمیات همه­ی عقل و علم خود را همراه با زبان رسایش که از دل بیدار و حساسش می­جوشید، در دفاع از عدل علی و عاشورای حسین علیه السلام به کار گرفته است و از هر قصیده­اش محاکمه­ای ساخته که در آن، دشمنان آل­علی علیه السلام را تا قیامت رسوا نموده است.(4)

کمیت در دفاع از حقّ اهل بیت علیهم السلام بیشترین بهره را از قرآن برده، تا آنجا که گفته اند: وی تا حدّ زیادی از قرآن تأثّر پذیرفته است، این تأثیرپذیری در هاشمیات وی کاملاً نمایان است.(5)

درون مایه ی این قصاید مدح اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، بر شمردن فضایل آنها، به تصویر کشیدن فجایع بنی


1- تهرانی، آقا بزرگ، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، دار الهجرة، قم، بی تا، 17/90
2- زراقط، عبدالمجید(2006) مقالة «هاشمیات الکمیت بن زید الاسدی: الحافز الحقّ للثورتین السیاسیة- الإجتماعیة و الأدبیة»، مجلة المنهاج، العددالثانی، ص258.
3- زراقط، عبدالمجید(2006) مقالة «هاشمیات الکمیت بن زید الاسدی: الحافز الحقّ للثورتین السیاسیة- الإجتماعیة و الأدبیة»، مجلة المنهاج، العددالثانی، ص 254.
4- عبدالعظیم زاده، محمّد (1381ش)، مقاله­ی هاشمیات، مجله­ی آینه­ی پژوهش، شماره77-78، ص 127
5- عارف الحسن جرادات، عمر (2003م)، هاشمیات الکمیت بن زید الأسدی لأبی ریاش احمد القیسی دراسة دلالیة فی العلاقات الترابطیة(رسالة ماجستر)، جامعة النجاح الوطنیة، نابلس، فلسطین، ص310

ص:19

امیه، معرفی حکومت عدل علوی و تشویق و تحریض مردم به قیام و جهاد است. کلمه­ ی «هاشمیات» نخستین بار در کتاب «الحیوان» نوشته­ی «جاحظ»(1)

آمده است؛ او ضمن دفاع از تألیفات خویش در برابر کسی که آن­ها را عیب می­نماید، آورده است: «و عِبتَنِی برسائلی ­الهاشمیات» و تو مرا به نامه­های هاشمیاتم عیب نمودی.(2)

چنین به نظر می­رسد که این واژه در دوره­های بعد بر آن بخش از اشعار کمیت که به این نام می­باشد، اطلاق شده است. نخستین اثری که این نام را آورده، شرح ابوریاش قیسی(فو: 339ﻫ.ق) می­باشد که درآن چنین آمده است:

«هذه الهاشمیات لِلکمیت بن زیدالأسدی بتفسیر أبی ریاش احمد بن ابراهیم القیسی رَحِمَهماالله».(3)

پس از او مسعودی(فو: 346ﻫ.ق) در مروج الذَّهب در خصوص سرودن هاشمیات چنین آورده است:

چون کمیت به شاعری پرداخت، نخستین شعری که گفت هاشمیات بود و آن را پنهان می داشت. سپس به نزد «فرزدق بن غالب» آمد و گفت:

ای ابا فراس! تو بزرگ مرد مضر و شاعر آن قبیله ای، و من برادر زاده تو کمیت بن زید اسدی ام،

فرزدق گفت: راست گفتی، تو برادر زاده­ی منی. حاجتت چیست؟

گفت: بر زبانم آمده و شعری گفته ام که دوست دارم بر تو عرضه کنم تا اگر خوب


1- جاحظ(فو: 255ﻫ.ق)، عمرو بن بحر بن محبوب بن فزارة الکنانی البصری، مکنی به ابوعثمان و معروف به جاحظ. رئیس فرقه معروف جاحظیه از فرقه های معتزله. وی در حدود سنه 160 ه.ق در بصره تولد یافت و در همانجا زندگی می­کرد و درک خدمت اصمعی و ابی عبیده و ابی زید و غیر ایشان را نمود تا در سنه 255 ه-.ق به مرض فالج در همانجا وفات یافت. ازجمله کتاب های او عبارت­ ا­ ند از: اخلاق الشطار. اخلاق الملوک. البیان و التبیین. کتاب البخلاء. کتاب البلدان. کتاب التربیع. کتاب التسویة بین العرب و العجم.(دهخدا، ذیل«جاحظ»)
2- جاحظ، الحیوان، چاپ دوم، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1424ه-.ق، 1/10
3- ابوریاش، شرح هاشمیات الکمیت بن زید الاسدی، ص11

ص:20

است مرا به نشر آن فرمان دهی و اگر بد است مرا به پنهان داشتنش واداری، و تو خود از همه به نهان داری آن بر من اولی تری.

فرزدق گفت:

اما خردت، که خوب است امیدوارم شعرت نیز به اندازه عقلت باشد، بخوان آنچه را که سروده ای.

کمیت خواند:

طربتُ و ما شوقاً إلی البیض أطرب

«شادمانم اما این شادی از شوق سپیدتنان نیست.»

فرزدق گفت:

«ای برادر زاده، پس به چه سرخوشی؟»

کمیت گفت:

«و لا لعباً منّی أ ذو الشیب یلعب»

به بازی نیز میلی ندارم، مگر پیرمرد سپید مو هم به بازی می نشیند؟

فرزدق گفت:

«آری بازی کن که اکنون وقت بازی تو است».

کمیت سرود:

«و لم یُلهِنی دارٌ و لا رسمُ منزلٍ و لم یتطرَّبنی بنانٌ مخضَّب»

خانه­ای و آثار منزلی، مرا سرگرم ننموده و انگشتان حنا گرفته، مرا شادمان نساخته است.

فرزدق پرسید:

ای برادر زاده پس چه چیز ترا به طرب می آورد!؟

گفت:

«و لا السانحاتُ البارحاتُ عشیّةً أَمرَّ سلیمُ القَرنِ أم مرّ أعضَبُ»

ص:21

و نه پرندگان خوش یمن و بدیمنی که شبانگاه با فرخندگی یا شومی می گذرند (مرا به شادی ننشانده است). فرزدق گفت: «آری تطیّر مزن».

کمیت گفت:

«و لکن إلی أهل الفضائل و النُّهی و خیر بنی حوّاء و الخیرُ یُطلب»

و امّا عشق من به نیک مردان و خردمندان و بهترین فرزندان حوّاء است و خیر همواره خواستنی است. فرزدق گفت: «اینها کیانند؟»

گفت:

«إلی النفر البیض الذین بحبِّهم إلی اللَّه فیما نابنی أتقرّب»

(اشتیاق من به آن) پاکان و سپید رویانی است که به سبب دوستی و محبّت آنها در آنچه که برایم (از اذیت و آزار) پیش آید به خدا تقرّب می جویم.

فرزدق گفت:

وای بر تو آسوده ام کن. اینها کیانند؟

کمیت گفت:

بنی هاشم رهطِ النبیِّ فإنَّنی بهم و لهم أرضی مراراً و أغضبُ

خَفَضتُ لَهُم مِنِّی جَناحَی مودّةٍ إلی کنفٍ عِطفاهُ أهلٌ و مَرحَبُ

و کُنتُ لَهُم مِن هَؤلاک و هؤلا مِجَنّاً عَلَی أنِّی أُذمُّ و أُغضَبُ

و أُرمی و أرمِی بالعداوة أهلَها و إنّی لَأُوذِیَ فیِهِم و أُؤنَّبُ

(محبت من) به بنی هاشم؛ خاندان پیغمبر است که خشنودی و خشم من همواره به سبب ایشان و برای ایشان است.

در برابر ایشان فروتنم و از سر مهر پر و بال خود را به جانبی فرود آورده ام که هر دو سوی آن شایستگی و مهربانی است.

من سپر بلای ایشان در مقابل این و آن هستم، به همین سبب است که سرزنش می شوم و به من ناسزا می گویند.

ص:22

دشمنان به من می تازند و من نیز به آنان و این منم که در این میان به آزار و سرزنش گرفتارم.

فرزدق گفت:

برادر زاده! شعرت را منتشر کن، آری منتشر کن که به خدا سوگند تو شاعرتر از همه گذشتگان و باز ماندگانی.(1)


1- مسعودی(فو: 346ﻫ. ق)، 3/242؛ این روایت پس از مسعودی در منابع زیر آمده است: اصفهانی(فو: 356ه-.ق)، اغانی، 17/271؛ سیوطی(فو: 911) شرح شواهدالمغنی، ص34؛ عباسی(فو: 963)، معاهدالتنصیص، 3/94؛ عاملی(فو: 1031ﻫ. ق)، کشکول، 1/341؛ بغدادی(فو: 1093ﻫ. ق)، خزانۀ­الأدب، 1/341؛ خوانساری، روضات­الجَنّات، ص511، امینی، الغدیر، 2/ 286.

ص:23

1. هاشمیّه ی اوّل

اشاره

این قصیده با مطلع:

«مَن لِقَلبٍ مُتَیَّمٍ مُستَهام غَیرَ ما صبوَةٍ و لا أَحلامِ»(1)

در شرح ابو ریاش و محمّد شاکر الخیّاط 103 بیت و در شرح الرّافعی و الروضة المختاره 102 بیت است.(2)

1-1. خلاصه­ی مضامین هاشمیه اول

طلب یاری برای قلب سوزان و دل رنجور خویش، امّا نه از زیبارویان و سپیدتنان، آن گونه که سبک شاعران پیشین و معاصر وی است، بلکه عشق او به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله است که برگزیدگان خدا در میان خلق اند.اما در بازمانده قصیده، یعنی از بیت چهار به بعد به موضوعات زیر می پردازد:

1. توصیف دلاوری و رزم آوری پیشوایان هاشمی.

2. خاندان عصمت و طهارت صلی الله علیه و آله را پناهگاه نیازمندان و گرفتاران می­داند.

3. ترسیم سیاست عادلانه و رحیمانه هاشمی ها و سیاست تجاوزگرانه و ظالمانه امویان.


1- این هاشمیه از«بحر خفیف»، وزن مطلع آن: فاعلاتن/ مُتَفعلن/ فاعلاتن فاعلاتن / مُتَفعلن / فالاتن
2- ابو ریاش القیسی، احمد بن ابراهیم، شرح هاشمیات الکمیت بن زید الاسدی، تحقیق داود سلّوم و نوری حمودی القیسی، بیروت، مکتبة النهضة العربیة، بی تا، ص42-11؛ رافعی، محمد محمود، شرح الهاشمیات، مطبعة شرکة التمدن الصناعیة، الطبعة الثانیة، بی تا، ص35-21؛ خیاط النابلسی الازهری، محمد شاکر، القصائد الهاشمیات، مصر، مطبعة الموسوعات، بی تا، ص14-4؛ علی الصاح، الصالح، الروضة المختارة، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1972م-1392ه-.ق، ص25-8.

ص:24

4. بر شمردن اعضای خاندان هاشمی که با پیغمبر صلی الله علیه و آله شروع کرده و از حمزه سید الشهداء وپسر عموی پیامبر، جعفر و از حسن وحسین علیها السلام سپس از محمد بن ­حنیفه وعباس عموی پیامبروقصیده را باتوصیف ناقه اش که او رابه جوار هاشمیان حرکت می دهد به پایان می­رساند.

1-2. نکات قابل توجه در این هاشمیه

نوآوری در مطلع قصیده کاملا آشکار است، زیرا شاعران هم عصر وی بر «دمن» و «اطلال» محبوبه­ی سفر کرده می گریند اما وی از این گریه اعراض نموده و مستقیماً وارد موضوع اصلی قصیده «مدح هاشمی ها» و عشق ورزیدن به آنها می شود و شاید بتوان گفت، این موضوع نخستین بار است که توسط کمیت صورت می گیرد.

1- توصیف ناقه و سختی راه و مسیر رسیدن به محبوب را، بر خلاف سنت رایج، به آخر قصیده می برد.

2- نوآوری در شعر عباسی (شوریدن بر اطلال و دمن)، آن گونه که نزد ابو نواس و بشار می بینیم، شاید الهامی باشد که از کمیت گرفته اند.

1-3. ترجمه، شرح و تحلیل هاشمیه ی اول:

1- مَن لِقَلبٍ مُتَیَّمٍ مُستَهامِ *** غَیرِ مَا صبوَةٍ و لا أَحلامِ

2- طارِقاتٍ وَلَا ادِّ کَارِ غَوانٍ *** واضِحاتِ الخُدُودِ کَالآرامِ

3- بَل هَوایَ الَّذی أَجِنُّ وأُبدِی *** لِبَنی هاشِمٍ فُرُوعِ الأَنامِ

مفردات

مُتَیّم: مشتاق و دردمند، رام و منقاد.

ص:25

مُستَهام: سرگشته وآشفته، از جای رفته و رنجور از عشق، قلبٌ مستهامٌ: دل شیفته و سرگشته از عشق.

صَبوة: شوق، اشتیاق.

أَحلامِ: ج حلم (بر وزن عنق و قفل): چیزی است که در خواب دیده شود، در اقرب المواردآمده است: حلم غالباً در خواب پریشان و قبیح بکار می­رود چنانکه رؤیا در خوابِ خوب، «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ». (1)

طارقات: ج طارقة و طارق: به شب آینده، کوبنده­ی در، به کسی که شبانه به خانه­ی دیگری می­رود طارق می گویند زیرا به کوبیدن در نیازمند است.

الادِّ کار: بیاد آوردن چیزی پس از فراموشی آن است. اصل آن إذتکار است از إذتکَرَ که قلب و إدغام در آن صورت گرفته است.

الغَوانی: زیبا رویان، ج غانیة: زنی را گویند که به سبب زیبایی از آرایش بی نیاز است.

خُدُود: ج خَدّ: رخسار، رخساره؛ واضحات­ الخدود: زنان ِرخساره درخشان.

ألآرام: آهوان سپید، ج رئم: آهوی سفید خالص.

الهوی:، عشق، خواهش دل؛ شاعر گفته است:

هوای تو را زان گزیدم ز عالم که پاکیزه­تر از سرشک هوایی(2)

فروعُ الأنام: بلند پایه ترین مردمان، فروع ج فَرع: شاخه، بالاترین قسمت های درخت را فرع می گویند.

أَجِنُّ: مخفی می کنم؛ أُبدِی: آشکار می نمایم.


1- بلکه گفتند: «خوابهای شوریده است.» (انبیاء/ 5-ترجمه­ی فولادوند)
2- دهخدا؛ ذیل«هوی»

ص:26

ترجمه ابیات:

چه کسی به فریاد دلِ دردمند و سرگشته می رسد که (سرگشتگی و درد وی) از شور و شوق جوانی و خیالاتی که شبانگاهان (به سراغ آدمی) می­آیند، نیست. و از یاد زیبا رویانِ رخساره درخشان که (در زیبایی) چون آهوان سپیدند نیز نمی­باشد. بلکه آن عشقی که پنهان می­دارم و آشکار می­نمایم فقط به بنی هاشم است که بلند پایه­ترین مردمانند.

شرح ابیات:

1) شاعر در سه بیت نخست از قلب مشتاق و دردمند و دل سرگشته و رنجور سخن به میان می­آورد. احساسات انسان انواع و مراتب دارد. برخی از آن ها از مقوله ی شهوت، مخصوصاً شهوت جنسی است که از وجوه مشترک انسان و حیوان است، با این تفاوت که در انسان به علت خاصی – که مجال توضیحش نیست – اوج و غلیان زاید الوصفی می گیرد و بدین جهت نام «عشق» به آن می دهند و در حیوان هرگز بدین صورت در نمی آید.(1) نوع دیگری از عشق و جاذبه هست که در جوی بالاتر قرار دارد و در حقیقت فصل ممیز جهان انسان و حیوان است؛ این عشق همان عشق ورزیدن به فضایل و خوبی ها و شیفتگی به سجایای انسانی و جمال حقیقت است.(2)عشق

کمیت از نوع دوم است.آری کمیت در هاشمیات عشق می ورزد امّا عشق او به آن محبوبی است که خداوند در قرآن خویش بدان أمر نموده است: «قُل لا اَسئَلُکم عَلَیه أجراً إلاّ المَوَدَّه فِی القُربَی».(3)

2) «غَیرِ» در بیت نخست، صفت برای مستهام، «ما» زائده و برای تأکید بوده و «طَارقاتٍ» در بیت دوم صفتِ أحلام در بیت نخست می­باشد. «واضحات­الخدود» اضافه­ی لفظی و صفت غوانٍ است.


1- مطهری، جاذبه و دافعه علی(ع)، ص48
2- مطهری، جاذبه و دافعه علی(ع)، ص58
3- بگو: «من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم].(شوری/23-ترجمه­ی مکارم)

ص:27

4- لِلقریبینَ مِن نَدیً والبعیدی

نَ مِنَ الجَورِ فِی عُریَ الأَحکامِ

مفردات:

النّدی: کرم و بخشش.

العُری: ج عروة: دستگیره، در اصل لغت دسته کوزه وامثال آن را گویند که محکم باشد و زود از جا کنده نشود.

الأحکام: ج حکم: هر امر محکم، فرمان.

ترجمه ی بیت:

(عشق من) به کسانی است که به بخشندگی نزدیک، و از جور دوراند، در حالی که چنگ­زنندگان­ به دستگیره­های استوارند (که آن را گسستن نیست).

شرح بیت:

«فِی عُریَ الأَحکامِ» متعلق به محذوف (مُستَمسِکِینَ) و حال برای بنی هاشم در بیت سوم است، و مراد از آن ایمان به آفریدگار یکتا و تسلیم محض در برابر اوامر و نواهی او است، این عبارت اقتباس معنوی از آیات کریمه ی زیر است:

{فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها}.(1)

{وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَی اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی}.(2)


1- پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد، به یقین، به دستاویزی استوار، که آن را گسستن نیست، چنگ زده است.(بقره/256- ترجمه­ی فولادوند)
2- و هر کس خود را- در حالی که نیکوکار باشد- تسلیم خدا کند، قطعاً در ریسمان استوارتری چنگ درزده است. (لقمان/22- ترجمه­ی فولادوند)

ص:28

5- والمُصیبینَ بابَ ما أَخطَأً النَّا سُ وَ مُرسِی قَواعِدِ الإسلَامِ

مفردات:

المصیبونَ: ج مصیب: درستکار، درست گوینده،

مُرسِی: استوار کننده. اسم فاعل از مصدر ارساء: استوار کردن؛ «والجِبالَ ارساها».(1)

قواعد الإسلام: ستون­های اسلام، بنیادهای اسلام؛ مراد از آن اوامر و نواهی اسلام است.

ترجمه ی بیت:

عشق من به آن کسانی است که چون مردمان به خطا روند، آن ها به هدف رسیدگان و استوار کنندگان ستون­های اسلام اند.

6- والحماة الکُفاةِ فِی الحَربِ إن لَف- -فَ ضِرامٌ وَقُودَهُ بِضِرامِ

مفردات:

الحُماۀ: ج حامی: پشتیبان، حمایت کننده به عنایت و کرم.

الکُفاۀ: ج کافی: بسنده و بی نیاز کننده، کاردان، پسندیده کار.

لَفَّ شَیئاً بِالشَّیءِ: چیزی را به چیز دیگر وصل کرد، متصل کرد، بند زد.

ألضِّرام: آتشگیره، هیزمِ افروخته، هیزم نرم و باریک بدان آتش افروزند.

إن لَفَّ ضِرامٌ وقودَه بِضِرام: اگر شعله ای هیزمِ افروخته­ی خویش را به شعله­ی دیگر متصل نماید.


1- و کوه ها را استوار کرد. (نازعات/32- ترجمه­ی فولادوند)

ص:29

ترجمه ی بیت:

(عشق خالصانه­ی من) به پشتیبانان و کفایت کنندگانِ در جنگ است آنگاه که آتش جنگ به سختی شعله ور شود.

شرح بیت:

«إن لفّ ضِرامٌ وَقُودَهُ بِضِرام» کنایه از شعله ور شدن آتش جنگ و شدید شدن آن است.

7- والغیوثِ الذّین إن أمحَلَ النَّا سُ فَمأوی حَواضِنِ الایتامِ

مفردات:

الغُیوث: ج الغیث: باران، سبزی وخرمی

أمحل الناسُ: مردم به قحطی گرفتار آمدند، المحل: خشکسالی وقحطی

حواضِن الأیتام: مادران یتیمان، پناه یتیمان

ترجمه ی بیت:

و آن گاه که مردم گرفتار قحطی و خشک سالی شوند، ایشان اند که باران رحمت و پناه­گاه بیوه زنان و یتیمان اند.

شرح بیت:

1) «الغُیوث» استعاره ی مصرحه از بنی هاشم است.

2) «مأوی حَواضِنِ الایتامِ» اشاره به واقعه ی حرّه است که حضرت زین العابدین علیه السلام حدود چهارصد خانواده را تحت کفالت خود گرفتند و تا لشکر مسلم در مدینه بود هزینه آنها را پرداخت می­نمودند.(1)


1- اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأیمة (ع)، نشرهاشمی، تبریز، 2/107

ص:30

8- وَالوُلاةِ الکُفاةِِ لِلأمِر إن طَر -رَقَ یَتناً بِمُجهَضٍ أو تَمام

مفردات:

الولاة: ج والی: سرپرست.

الکُفاةِ: ج کافی: شایسته؛ الوُلاةِ الکُفاة: سرپرستان شایسته، فرمانروایان لایق.

الأمر: حاکم شدن، فرمانروایی؛ أمر علینا أمراً: حاکم و فرمانروا شد بر ما.

الیَتنُ: تولد واژگونه، پاهای نوزاد قبل از سر و دستش خارج شوند.

طَرَّقت المرأةُُ: هر گاه به هنگام زایمان مقداری از نوزاد خارج شده دوباره داخل رفته و خروج آن آسان نباشد.

المُجهَض: نوزاد نارس

تمام: نوزاد رسیده، نوزاد کامل

ترجمه ی بیت:

و هرگاه اوضاع، دشوار شود وامر، مشکل گردد، ایشان­اند که سرپرستان شایسته­ی فرمانروایی­اند.

شرح بیت:

«طَرََّقَ یَتناً بِمُجهَضٍ أو تَمام» کنایه از سختی و دشواری است؛ شاعر کار بسیار سخت ولاینحل را به زایمان لا علاج تشبیه نموده است، یعنی اهل بیت علیهم السلام زایمان لاعلاج را نیز حل می کنند.

ص:31

9-وَالأُساةِِ الشُّفاةِِ لِلدّاء ذی الرِّی -بَةِ وَالمُدرِکِینَ بِالأوغَامِ

مفردات:

الأساة: ج آسی: پزشک معالج؛ أساالجُرحَ یأسوا أسواً: زخم را مداوا کرد.

ألداءُ ذو الرِّیبةِ: بیماری لاعلاج، درد بی درمان.

الأوغَام: ج وَغم: کینه، انتقام.

أسا بینهم أسواً: میان آن ها را آشتی داد.

ترجمه ی بیت:

(و عشق من به آن) پزشکانِ شفا دهنده­ی دردِ بی درمان، و کسانی است که انتقام ستم دیدگان را می گیرند.

10- والرَّوایا التَّی بِها یَحملُ النَّا سُ وُسُوقَ المُطبَّعاتِ العِظام ِ

مفردات:

الرَّوایا: ج راویة: اشتر یا ستوری که مشک و آب را حمل کند.

الوُسوق: ج الوَسق: بار.

المُطبّعات: ج المُطَبَّعَةُ: پر شده، مملو؛ نَهرٌ مُطَبَّع: رود لبریز از آب؛ طَبَّعتُ الإناءَ: ظرف را پر نمودم؛ وُسُوقُ اَلمُطَبَّعاتِ العِظامِ: بارهای سنگین و بزرگ.

ترجمه ی بیت:

و آن سرورانی است که مردم بارسنگین مشکلات خویش را به وسیله­ی آن ها حمل می کنند.

ص:32

شرح بیت:

1)«الرَّوایا» استعاره از بزرگان قوم است؛ شاعر بزرگان قوم که مشکلات قوم از جمله خون بهای مقتولان را به دوش می­کشند به شترانی که مشک های آب را حمل می نمایند تشبیه نموده است.

2) «وُسُوقُ اَلمُطَبَّعاتِ العِظامِ» کنایه از مشکلات و گرفتاری های مردم است.

11- وَالبُحورالتی بِها تُکشفُ الحِر رَ ةُ والداءُ مِن غَلیل ِ الأوامِ

12- لِکَثیرین طَیِّبِینَ مِنَ النّ اسِ و بَرِّینَ صادِقینَ کِرَامِ

مفردات:

الحِرَّة: عطش، تشنگی

الغلة والغلیل: شدت تشنگی، آتش درون

الأََُوام: سوز تشنگی

ترجمه ی بیت:

11- و آن دریاهایی که تنها به وسیله­ی آن ها سوز تشنگی و عطش شدید برطرف می گردد.

12- (عشق من) به آن مردم پر خیر و پاکیزه است؛ آن ها که نیکوکاران، راست گویان و گرامیان اند.

شرح بیت:

1) مراد از تشنگی میل و اشتیاق شدید نسبت به فضایل ونیکی هاست، وتشنگان فضیلت و عدالت بواسطه این دریاهاست که سیراب گشته و عطش آن ها زایل می­گردد.

ص:33

2) بین کلمات «الحِرَّة، غَلیل و الأوام» مراعات نظیر وجود دارد.

3) «کثیرین» اقتباس معنوی از سوره کوثر است: {إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ}(1)

4) در «بِها تُکشَفُ ألحِرَّةُ» تقدیم ما حقه التأخیر وجود دارد؛ «بِها» بر متعلق خود (تُکشَفُ) مقدم شده است که افاده­ی حصر می­نماید.

6) «بَرِّینَ و کِرَامِ» اقتباس از «کِرامٍ بَرَرَةٍ» (2)

می­باشد.

7) «صادِقینَ» اقتباس از {یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ کُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ} می باشد.(3)

گر چه «صادقین» دارای مفهوم وسیعی است، ولی از روایات بسیاری استفاده می شود که منظور از آن در این آیه تنها امامان معصوم علیهم السلام هستند؛ سلیم بن قیس هلالی آورده است که روزی امیر مؤمنان علیه السلام با جمعی از مسلمانان گفتگو داشت، فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا می دانید هنگامی که خدا {یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ} را نازل کرد سلمان پرسید: ای رسول خدا آیا خطاب آیه به همه­ی مؤمنان است یا گروه خاصی از آنان؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ماموران به این دستور، همه­ی مؤمنانند و امّا عنوان «صادقین» مخصوص برادرم علی علیه السلام و اوصیای بعد از او تا روز قیامت است. هنگامی که علی علیه السلام این سؤال را پرسید، حاضران گفتند آری این سخن را از پیامبر ص شنیدیم(4).


1- به یقین ما تو را کوثر عطا کردیم.(کوثر/1- ترجمه مشکینی)؛ در مجمع البیان می گوید: کلمه" کوثر" بر وزن" فوعل" به معنای چیزی است که شأنش آن است که کثیر باشد، و کوثر به معنای خیر کثیر است. (طبرسی، 10/835)؛ مراد از" کوثر" ذریه پیامبر (ص) یعنی فرزندان فاطمه (علیها السلام) است، زیرا اگر مراد ذریه نبود، آوردن کلمه" إنَّ" در جمله" إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ" فایده ای نداشت، زیرا کلمه" ان" علاوه بر تحقیق، تعلیل را هم می رساند. (طباطبایی، المیزان، 20/370)
2- ارجمند و نیکوکار. (عبس/16- ترجمه­ی فولادوند)
3- ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا کنید و با راستان باشید. (توبه/119-ترجمه­ی فولادوند)
4- بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، چاپ اول، بنیاد بعثت، تهران، 1416 ق، 2/864

ص:34

13- واضِحِی أوجُهٍ کَریمی جُدودٍ واسِطی نِسبةٍ لِهَامٍ فَهَامِ

مفردات:

الواضح: آشکار، واضحی أوجُهٍ: گشاده رویان

واسطی نسبةٍ: واسطه های نسبت، حلقه های پیوند.

هامٌ: ج هامة: قسمت بالای سر؛ هامَةُ الرَّجُلِ: أعلی الرَّأسِ مِنهُ: بالاترین قسمت سرش؛ هوَ مِن هامِ القَومِ: من اشرافِهِم: او از بزرگان قوم است.

هامَةُ القَومِ: بزرگ قوم، رییس قوم.

ترجمه ی بیت:

آن گشاده رویان و دارندگانِ نسب های والا که واسطه­ی نسبت بزرگانی به بزرگان اند.

شرح بیت:

«واسِطی نِسبةٍ لِهامٍ فَهامِ» کنایه از بنی هاشم است که نسل به نسل از بزرگواران هستند.

14- لِلذُّری فَالذُّری مِنَ الحَسَبِ الثَّا قِبِ بَینَ القمقام ِ فالقمقام ِ

مفردات:

الذُّری: ج ذِروة: بالای هر چیزی، قله

الحَسَبَ: شرف، بزرگواری

الثاقِب: درخشان، نورانی، ثَقَبتِ النّارُ: آتش روشنی داد، نورداد

القَمْقام: آقای بزرگوار، کسی که یک سر و گردن بلندتر از دیگران است.

ص:35

ترجمه ی بیت:

(عشق من) از میان سلسه­ی بزرگواران به آن قله­های بلند و درخشانِ شرف و بزرگواری است.

شرح بیت:

1) در این بیت، صنعت تکرار در «ألذُّری فَالذُّری» و «القمقام ِ فالقمقام» وجود دارد که برای تقریر معنا در ذهن مخاطب است.

2) «ألذُّری» استعاره­ی مصرحه از اهل بیت علیهم السلام است؛ شاعر در این بیت همه­ی بنی هاشم را از بزرگواران می­داند، اما برخی از آن ها را به قله­ها تشبیه نموده است که مراد از آن ها اهل بیت علیهم السلام است.

15- راجحی الوَزن کامِلی العَدل فی السِّی- -رَةِ طَبَّینَ بِالأمورِ العِظامِ

مفردات:

راجح الوزن: سنگین، باوقار

طَبِّین:، ماهران، خبرگان ج الطَّب: خبره و ماهر در علم خویش؛ گفته می شود: ما أطَبَّ فُلاناً: ما أحذَقَهُ بِالامورِ: فلانی در کارها چقدر ماهر است!

ترجمه ی بیت:

به آن هایی (به هنگام سنجش نیکی ها) وزنشان سنگین­تر، درمنش و رفتار عدالتشان کامل­تر و در انجام کارهای بزرگ ماهر­تر و خبره­تر­اند.

ص:36

16- فَضَلوا النّاس فی الحدیث حدیثاً

وَ قَدِیماً فی أوَّلِ القُدَّام

مفردات:

الحَدیث: کلام، سخن

حَدیثاً: جدیداً، حال، حاضر،

قَدیما: قدیمی، گذشته

القّدام: ج القادم: پیشتاز، پیشرو

ترجمه ی بیت:

همان هایی که در سخنوری (چه در عصر حاضر و چه دوران گذشته) بر مردمان برتری دارند و ایشان­اند که نخستین پیشتازان آنند.

شرح بیت:

1) این بیت اقتباس معنوی از این سخن امیرمؤمنان علیه السلام است:

«وَ إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکَلَامِ وَ فِینَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَیْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه».(1)

2) بین «الحدیث» و «حدیثاً» جناس تام مماثل است، چون حدیث نخست به معنای سخن و دوّم به معنای زمان حاضر است.

3). بین «حدیث» و «قدیم» صنعت طباق وجود دارد.


1- ما امیران گفتاریم. سخن- به تعلیم ما- ریشه دوانیده و شاخه های خود را بر سر ما تنیده. (نهج البلاغة، خطبه233 ص265- ترجمه شهیدی)

ص:37

17- مُستفِیدِینَ مُتلفِین مَواهِی بَ مَطَاعِیمَ غَیرَ ما أبرام ِ

مفردات:

مُستَفِیدین: ج­ مستفید: استفاده کننده؛ علامه دهخدا به نقل از تاریخ جهانگشا آورده است:

«بر زبانِ قلم به سمع مستفیدان رسانیده آید».(1)

مُتلِفین: نابود کنندگان، هلاک کنندگان، هزینه کنندگان.

مَواهیب: ج موهوب: چیز بخشیده شده؛ هر چیزی که بدون عوض به کسی هبه کنند و به تملک در آورند.

مَطاعیم: ج مطعام: بسیار طعام دهندگان

أبرام: ج بَرَم: زُفت، تنگ چشم؛ کسی که در شادی جمع شرکت نمی کند، آن که هدیه می­گیرد و هدیه نمی­دهد. و حکیم ابوالقاسم فردوسی چه نیکو سروده است:

توانگر که تا شد دلش تنگ و زفت به زیر زمین بهتر او را نهفت

نباید که باشد جهاندار زفت دل زفت با خاک تیره­ست جفت(2)

ترجمه ی بیت:

آن هایی که پذیرندگان و بخشندگان هدیه­ها و بسیار اطعام کنندگانند بی آن که خسیس و تنگ چشم باشند.

شرح بیت:

1) «مواهیبَ» مفعولٌ­به «متلفینَ» می­باشد.

2) «غیرَ» حال است و تقدیر عبارت چنین است: «فی حال کَونهم غیر أبرامٍ» ما در غیر ما زائده و برای تأکید است.


1- دهخدا، ذیل«مستفید».
2- دهخدا، ذیل «زفت».

ص:38

18- مُسعِفیِنَ مُفضِلیِن َ مَسامِی حَ مَراجِیحَ فِی الخَمِیسِ اللُّهامِ

مفردات:

مُسعِفینَ: یاری رسانان، یاری کنندگان

مَسامیح: ج مِسماح: جوانمرد و خوش خوی و ملاطف، اسم مبالغه از سَمِحَ- سَمحاً می­باشد.

مُفضِلین: ج مفضل: نیکویی کننده، فضل کننده؛ مولانا می فرماید:

صبوری کن، مکن تیزی ز شمس الدین تبریزی

بَشرخُسبی مَلََک خیزی که او شاهی است بس مفضل(1)

مَراجیح: بردبارها، شکیبایان، مفرد از لفظ خود ندارد؛ قومٌ مَراجیح: دانشمندان و حکیمان.

الخَمِیس: سپاه، لشکر؛ از آن جهت آن را خمیس گویند که پنج رکن دارد: مقدمه، قلب، میمنه، میسره و ساقه.

اللُّهام: لشکری که هرچه بیند، نیست کند، کسی که هرچیزی را با حرص می­بلعد، لشکر- تمام.

ترجمه ی بیت:

(دوستی و محبت من) از آنِ یاری رسانان، نیکی کنندگان، بسیار بخشندگان و شکیبایان در میانِ لشکری است که همه چیز را فرو می بلعد. (لشکری که با حرص شدید ویران می کند).


1- مولوی، جلال الدّین محمد بن حسین بلخی، کلیات دیوان شمس تبریزی، چاپ نهم، به اهتمام منصور مشفق، انتشارات صفی علیشاه، تهران، 1370 ﻫ ش، 3/150.

ص:39

شرح بیت:

لشکری که به جایی حمله می­کند، معمولاً حرص شدید بر ویران کردن و غارت دارد. اما هاشمی­ها در میان چنین لشکری کاملاً متفاوت عمل نموده، بخشنده و مهربانند و از چپاول و غارت بر کنار.

19- وَ مَدارِیکَ لِلذُّحُولِ مَتَارِی

کَ وَإن أُحفِظُوا لِعُورِ الکَلامِ

مفردات:

مَداریک: ج مِدراک: بسیار درک کننده، نیک دریابنده.

مَتاریک: ج مِتراک: بسیار ترک کننده، نیک در گذرنده.

الذُّحُول: ج ذَحل: کین خواستن، کشنده را بازکشتن؛ یقال: طَلَبَ بِذَحلِهِ: طلبِ پاداشِ گناهی که بر او رفته، کرد.

أَحفِظَ: به خشم آورده شده است؛ ألحَفِیظَة: خشم و غضب.

عُورِ الکلام: سخن زشت؛ العور: ج عَوراء: زشت؛ أَعرِض عَنِ ألعَوراءِ وَ لا تَسمَعها: از سخن زشت روی بگردان و آن را گوش مده.(1)

ترجمه ی بیت:

آن­هایی که ­دریابنده­ی کین خواهی­ها­، و نیک­درگذرنده از آنند، هر چند که با سخن زشت به خشم و غضب آیند.

شرح بیت:

1) این بیت اقتباس معنوی دقیقی از این کریمه است: «أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ


1- تاریخ بیهقی به نقل از دهخدا، ص685

ص:40

کانَ عَفُوًّا قَدیراً» (1)؛

متاریک از عَفُوًّا، و مداریک از قَدیراً گرفته شده است.

2) بین «مداریک» و «مَتاریک» جناس مضارع وجود دارد.

20- لا حُباهُم تُحَلُّ ِلْمَنْطِق الشَّغْ

بِ وَ لا لِلِّطامِ یَوْمَ اللِّطامِ

مفردات:

الحُبی: ج حبوة: لباسی که زانو و پشت را با آن می­بندند.

الإحتباء: حَبوة بستن و دو زانو نشستن، پشت و ساق در هم کشیده نشستن؛ الإحتباءُ حِیطَانُ العَرَبِ: احتباء دیوار عرب است؛ عرب هر گاه خواهد تکیه نماید چنین کند.

الشَّغَب: غوغا و شور، آواز بلند و هنگامه؛ فردوسی سروده است:

چو بگذشت یک پاس از تیره شب بیاسود طایر ز بانگ و شغب(2)

أللِّطام: طپانچه زدن یکدیگررا. سیلی زدن، چک زدن؛ یَوْمَ اللِّطامِ: روزسیلی زدن یکدیگر را.

ناصرخسرو می­گوید:

با آبروی تشنه بمانی از آب جوی به چون ز بهرآب زنی با خران لطام (3)

ترجمه ی بیت:

نه متانت آن­ها با غوغا و هنگامه از هم گسسته می شود و نه در روز جنگ به سبب دشنام از دست می­رود.


1- یا از بدیی درگذرید، پس خدا درگذرنده تواناست. (نساء/149- ترجمه فولادوند)
2- دهخدا، ذیل«شغب»
3- ناصر خسرو، دیوان، چاپ چهارم، تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقّق، انتشارات دانشگاه تهران، 1370 ﻫ ش، ص57.

ص:41

شرح بیت:

1) لا حُبَاهُم تُحَلُّ: حبای آن ها گسسته نمی شود» کنایه از اینکه متانت و سنگینی خویش را از دست نمی دهند.

2) یَوْمَ اللِّطامِ: روز سیلی زدن یکدیگر را؛ کنایه از روز جنگ است.

21- أَبْطَحِیِّیْنَ أَرْیَحِیِّیْنَ کَالْأَنْجُمِ

ذَاتِ الرُّجُومِ وَ الْأَعْلَامِ

مفردات:

الأبطحی: منسوب به أبطَح و بَطحاء: بستر فراخ رودخانه، رود فراخ که در او سنگ ریزه باشد، وادی مکه­ی معظمه و گاهی از بطحاء، مکه معظمه مراد باشد؛ ناصر خسرو گوید:

از طاعت بر شد به­ قاب قوسین پیغمبر ما از زمین بطحا(1)

قریش البطاح: قسمت هموار سرزمین مکه که قریش و بنی هاشم و بنی أمیّه در آنجا ساکن بودند.

أریَحِیِّینَ: ج أریَحیّ: سخی، کریمی که از بخشش شاد می­گردد.

ألرجوم: ج رَجم: ستاره­ها که با آن رانده شوند شیاطین؛ «وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطین» (2)

مولوی می­فرماید:

گفت پیغمبر که اصحابی نجوم رهروان را شمع و شیطان را رجوم(3)

الأعلام: ج العَلَم: پرچم، کوه.


1- ناصر خسرو، دیوان، ص 406
2- و گردانیدیم آنها را رانندگان شیطان ها. (ملک/ 5- ترجمه­ی مصباح زاده)
3- مولوی، جلال الدین محمد بن الحسین البلخی، مثنوی معنوی (دوره­ی کامل)، چاپ نهم، به کوشش و اهتمام رینولد نیکلسون، انتشارات بهراد، تهران، 1377 ه-.ش، ص160

ص:42

ترجمه ی بیت:

عشق من به آن ساکنان بخش هموار مکه و آن سخاوتمندانی است که همانند ستارگان شهاب دار و دارندگان پرچم های هدایت­­اند.

شرح بیت:

این بیت دارای صنعت طباق است: «ألأنجُمُ ذاتُ الرُّجومِ» و «ألأعلام»؛ ذات الرجوم شیطان­ها را می­راند و أعلام هدایت یافتگان را فرا می­خواند.

22- غالِبِییّن هاشمییّنَ فِی العِلمِ

رَبَوْا مِن عَطِیَّةِ العَلَّامِ

مفردات:

غالبیین: منسوب به غالب بن فهر.

ربوا: بزرگ شدند، رشد کردند.

عطیة العلام: بخشش خدای بسیار دانا.

ترجمه ی بیت:

آنان غالبی ها و هاشمی هایی هستند که به فضل خدای بسیار دانا، در علم و دانش بزرگ شدند و رشد نمودند.

شرح بیت:

غالب بن فهر بن مالک نام هشتمین نیای حضرت رسول صلی الله علیه و آله است وی پدر کعب و کعب پدر مرّه است و مرّه پدر کلاب و کلاب پدر قصی و قصی پدر عبد مناف و عبد مناف پدر هاشم و هاشم پدر عبدالمطلب نخستین نیای پیامبر است.(1)


1- تاریخ سیستان، مؤلف مجهول، تحقیق ملک الشعرای بهار، کلاله خاور، تهران، چ دوم، 1366ش، ص51

ص:43

23- وَ مُصَفَّیْنَ فِی المَنَاصِبِ مَحْضِینَ

خِضَمِّینَ کالقُروُم السَّوامِ

مفردات:

المصفَّی: مبرّا، پاکیزه، ویژه کرده، برگزیده؛ «وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی»(1)

المَحض: هر چیز خالص، بی آلایش.

الخِضمُّ: مهترِ بردبارِ بسیار کریم و منحصر به ­فرد نسبت به مردم؛ بحرٌ خِضَم: دریای عظیم.

القروم: ج القَرم: اشتر گرامی که نه او را می­بندند و نه بار بر وی حمل می­کنند و به منظور جفت­گیری از آن نگهداری می­کنند و یا برای کشتن، او را نگهداری می­کنند.

السَّوام: ج سامی: والا، ارجمند، بلند مرتبه، صاحب سُمُو، القرومُ السَّوامِ: شترانِ گرامیِ بلند.

ترجمه ی بیت:

و همان­هایی که برگزیدگان بی آلایش در منصب­ها و مهتران بردبار بسیار بخشنده­اند همانند نفیس ترین اموال که گلچین می­شوند.

شرح بیت:

«القُروُم السَّوامِ: شترانِ گرامیِ بلند» کنایه از نفیس ترین اموال است.

24- وَ إذَا الحَربُ أَوْ مَضَتْ بِسَنَا الحَرْ

بِ وَ سَارَ الْهُمامُ نَحْوَ الهُمامِ

25- وَ رأَیْتَ الشَّریحَ یَحْنِنَّ وَ

النَّبْعَ بِمَکْسُورَة الظُّهارِ اللُّؤَامِ


1- و جوی­ها از عسل پالوده آفریده.(محمد/15) ترجمه­ی میبدی، رشیدالدین احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار انتشارات امیر کبیر، تهران، 1371ش، 9/175

ص:44

26- فَهُمُ الْأُسدُ فی الْوَغَی لَا اللَّواتی

بین خِیسِ الْعَرِینِ وَ الْآجَامِ

27- أُسْدُحَرْبٍ غُیُوثُ جَدْبٍ

بَهالیلُ مَقاوِیلُ غَیْرَ ما أفدامِ

مفردات:

أَومضت: أبرقت: برق زند، سوسو کند.

السَّنا: الضَّوء: نور، پرتو.

الهمام: دلاور، سلحشور، شجاع.

الشریح: کمان.

یحننَّ: می نالد، ناله شوق سرمی دهد، از حنَّ یحنُّ که نون تأکید ثقیله به آن متصل شده است.

الظُّهار: مرغوبترین پَر، اللُّؤام: یکدست، هماهنگ، المکسورة: شکسته.

النَّبْع: درختی است که از آن تیر کمان سازند، پر مرغ.

الوغی: الحرب: جنگ.

الخِیس: جایگاه درندگان.

العَرِین: لانه شیر، الآجام: ج أجمة: جنگلی که در آن شیرها زندگی می کنند، بیشه شیران.

الغُیُوث: ج الغیث: باران فراوان - ج دیگر آن أغیاث.

الجَدب: بایر، خشک و لم یزرع، خشکی، بی حاصلی.

بهالیل: ج بُهلوُل: الضَحوک: بسیار خندان.

مقاویل: ج مقوَل و مِقوال: نیکو سخن، خوش بیان و گشاده زبان، سخنور.

غیر ما أفدام: غیر الکنان، خوش بیانان، أفدام: ج فَدم: الکن، سست گفتار.

ص:45

ترجمه ی بیت:

24- و آنگاه که پرتو جنگ سو سو نماید و دلاور به سوی حریف خود گام بردارد.

25- و هنگامی که ببینی کمان ها و تیرها با مرغوبترین پرهای شکسته­ی یکدست و هماهنگ ناله سر دهند.

26- پس (در همچنین موقعیتی) تنها آنان، شیران میدان نبردند، نه آن شیرانی که در بیشه­ها و جنگل­ها به سر می برند.

27- آنان شیران رزم، باران­های خشک سالی، چهره­های خندان، وسخنوران فصیح و آگاهند.

شرح بیت:

1) «الشریح» در بیت بیست­ و پنجم، مجاز مرسل به اعتبار ما کان می باشد، زیرا در اصل شاخه بریده شده­ای است که آن را از وسط دو نیم کنند، امّا در اینجا به معنی کمان به کار رفته است.

2) بیت بیست و ششم دارای حصر است؛ مسند در «فهم الاسدُ» معرفه به ال بوده که افاده­ی حصر می­نماید.

3) بیت بیست و هفت ایجاز حذف دارد. مسندٌ الیه آن حذف شده است؛ در تقدیر چنین است: هم اسدُ حربٍ.

4) بین بهالیل و مقاویل و غیر ما افدام در بیت بیست و هفتم مراعات نظیر وجود دارد.

28- لا مَهاذِیرَ فی النّدِی مکاثِیرَ

وَ لا مُصْمَتِینَ بِالْإِفْحَامِ

مفردات:

مهاذیر: ج مهذار: بسیار یاوه گو، هذیان گوی، بسیار بیهوده گوی.

النّدیّ: مکان گرد آمدن، مجلس، محفل اُنس.

ص:46

مکاثیر: ج مکثار، پرگو، پرحرف.

مصمتین: ساکت شدگان؛ اسم مفعول صَمَتَ از باب افعال می­باشد.

الإفحام: ساکت کردن، خاموش کردن(کسی را با دلیل و برهان) زبان بند کردن.

ترجمه­ی بیت:

آنان، نه یاوه گویان محافل­اند و نه پرگویان و نه خموشانی که با نهیبِ «ساکت شوید» لب از سخن فرو بسته باشند.

شرح بیت:

«وَ لا مُصْمَتِینَ بِالْإِفْحَامِ» کنایه از این است که بیهوده و بیش از مقدار لازم حرف نمی زنند تا نیازی باشد کسی به آن­ها بگوید: خاموش شوید!

29- سادَةٌ ذادَةٌ عَنِ الخُرَّدِ البِیضِ

إِذَا الیَوْمُ صارَ کالْأیّامِ

30- ومغاییرُ عندهنَّ مَغاویر

مَساعِیرُ لَیلَة الإلْجامِ

مفردات:

سادة: ج سائد: آقا و سرور.

ذَادة: ج ذائد: مدافع، حمایت کننده، کسی که از اهل و عیال خود دفاع می کند.

الخرّد: ج خریدة: دوشیزه، دختر پاکدامن، مروارید یگانه.

الأیّام: روزگاران جنگ های مشهور اعراب.

المغاییر: ج مغیار: بسیار با غیرت.

المغاویر: ج مغوار: جنگجو، دلاور.

ص:47

مساعیر: ج مسعار: برانگیزاننده­ی آتش جنگ.

الإلجام: لگام کردن اسب برای جنگ، لیلة الإلجام: شب جنگ؛ شب نبرد.

ترجمه ابیات:

29- آنگاه که یک روز (در سختی) چون روزگاران طولانی گردد، آن­ها سروران، حامیان دوشیزگانِ پاکدامن و زیبارویند.

30- و در نزد آن دوشیزگان، بسیار غیور و در شب نبرد، دلاوران و آتش افروزانند.

شرح بیت:

1) بیت بیست و نُه ایجاز حذف دارد. «سادَةٌ» خبر برای مبتدای محذوف است: هم سادَةٌ.

2) اهل بیت علیهم السلام در حفظ ناموس آن دوشیزگانی که به آن ها پناه آورده اند بسیار غیرتمند می­باشند؛ توضیح اینکه دختران و زنان پاکدامن و زیباروی که در جنگ، پناه مطمئنی نداشتند تا از تعرّض در امان بمانند پناهشان اهل بیت بود آنگونه که در جنگ حرّة خانه زین العابدین علیه السلام، پناه­گاه زنان بود.(1)

31- لا مَعازِیلَ فِی الحُروُبِ تَنابِیلَ

وَ لا رَائِمِین بَوَّ اهْتِضامِ

مفردات:

معازیل: ج مِعزال: بی سلاح.

تنابیل: ج تِنبال: کوتاهی کننده، سستی کننده.

رائمین: ج رائم: شیفته، عاشق.

البوّ: پوست بچه شتری که مرده یا ذبح شده باشد، از کاه پر می­کنند و کنار مادر


1- نک: فصل نخست همین اثر، ص32

ص:48

گذارند تا مادرش به هنگام دوشیدن شیر بدهد.

الإهتزام: خواری، ذلت

نه در جنگ ها بی سلاحند و نه سستی کنندگانند و نه شیفتگان محبّتی هستند که به­دنبال آن ذلت و خواری باشد.

32- وَ هُمُ الْآخِذوُنَ مِنْ ثِقَةِ الْأَمْرِ

بِتَقْوَاهُمُ عُرَیً لا انْفِصَامِ

33- وَ المُصیبُونَ و المُجِیبونَ لِلدَّعْوَه

وَ المُحرِزُونَ خَصْلَ التََّرامِی

34- و مُحِلُّونَ مُحْرِمُونَ مُقِرّونَ

لِحِلِّ قَرارِهِ و حَرامِ

مفردات:

العُری: ج عروة: دستگیره.

من ثقة الأمر: با اطمینان.

الآخذ: گیرنده، چنگ زننده.

المصیب: راستگو، مردی که قول و فعل و رای او صواب باشد، درستکار.

الدعوة: منظور دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله است

المُحرز: بدست آورده، احراز کننده؛ اسم فاعل از باب افعال است.

الخَصل: به هدف زدن در تیر اندازی گفته می شود: رمی فأخصل و أصاب خَصلَهُ و أَحرَزَ خَصلَهُ: مسابقه را برد.

مُحِلّون و مُحرِمون: از احرام خارج شوندگان و محرم شدگان در حج.

مُقرون: ج مقر: تصدیق کننده.

قرار: دستور، حکم.

ص:49

ترجمه­ی ابیات:

32- تنها آنانند که با اطمینانِ به تقوایشان، چنگ زنندگان به دستگیره­هایی هستند که گسستنی نیست.

33- وآنها درست کاران واجابت کنندگان دعوت رسول الله صلی الله علیه و آله وبرندگان مسابقه دین داری اند.

34- تنها آنان حجّاج واقعی و تصدیق کنندگان حکم حلال و حرام اویند.

شرح بیت:

1. بیت سی دوم اسلوب حصردارد، زیراخبر معرفه به ال است که افاده حصرمی نماید.

2. مصراع دوم بیت سی و سوّم اقتباس معنوی از {وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ}(1) می­باشد؛ ابن عباس می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره این آیه سؤال کردم، فرمود: جبرئیل به من چنین گفته است: آنها علی علیه السلام و شیعیان او هستند که پیشگامان به سوی بهشت و مقربان درگاه خدایند به سبب احترامی که نزد خدا دارند.(2)

3. «المُحرِزُنَ خَصْلَ التََّرامِی» کنایه از برنده شدن در مسابقه است.

35- ساسةٌ لا کَمَن یَرَی رِعْیَةَ النّا

سِ سواءً و رِعْیَةَ الأنْعامِ

مفردات:

ساسة: ج سائس: سیاستمدار، فرمانروا، حکمران.

لا کمن یری النّاس: منظور بنی أمیه است.


1- و سبقت گیرندگان مقدّمند. (واقعه/10- ترجمه­ی فولادوند)
2- عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، چاپ چهارم، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415ق، 5/210

ص:50

ترجمه­ی بیت:

حکمرانان واقعی آنانند، نه کسانی که سرپرستی مردم را با سرپرستی گوسفندان یکسان می بینند.

شرح بیت:

«ساسةٌ» خبرِ مبتدای محذوف «هم» می­باشد.

36- لا کَعَبْدِ الملیکِ أو کَوَلیدٍ

أو سُلَیمانَ بَعْدُ أو کَهِشامِ

ترجمه ی بیت:

نه همانند عبدالملک، ولید، سلیمان و پس از آنان، هشام.

شرح بیت:

هشام، خلیفه مروانی است که کمیت در عصر او می­زیست، سلیمان، ولید و عبدالملک نیز خلفای پیش از اویند.(1)

37- رأیُهُ فِیهِمُ کَرَأْی ذَوِی الثُّل-

-لَةِ فِی الثَّائِجاتِ جُنْحَ الظَّلامِ

38- جَزُّ ذِی الصُّوفِ وَ انْتِقاءٌ

لِذی المُخّةِ نَعْقاً و دَعْدَعاً بِالبِهَامِ

مفردات:

رأیه: اندیشه او، مراد هشام بن عبدالملک است.

الثّلة: گروه، دسته، گله.

الثائج: بانگ زننده، ثاجت الغنم ثواجاً: گوسفندان داد و فریاد کردند.


1- نک: فصل نخست همین اثر، ص42-36

ص:51

جنح الظّلام: زمان تاریکی، هنگامی که تاریکی به زمین میل نماید، الجنوح: روی آوردن.

الجزّ: بریدن، قطع کردن، چیدن (به خصوص پشم گوسفند).

الإنتقاء: برگزیدن، انتخاب کردن.

المخّ و المخّة: ناب و برگزیده از هر چیز.

ذی المخّة: منظور گوسفندان فربه وچاق است.

النّعق: قار قار کردن (کلاغ)، بع­­بع کردن (گوسفند)، بانگ کردن غراب.

الدَّعدع و الدَّعدعة: راندن چهارپایان، عقب زدن، دفع کردن.

ترجمه ی بیت:

37- اندیشه­ی او در حکمرانی بر مردم، همانند اندیشه صاحبان گله­های بانگ زننده در تاریکی شب است.

38- و همانند زمان چیدن پشم گوسفندان و انتخاب گوسفندان چاق برای ذبح و به عقب راندن سایر چهارپایان، در حالی­که بانگ­شان بلند است.

شرح بیت:

1) در بیت سی و هفتم «هُ» در رأیُهُ به هشام در بیت سی و ششم و «هِم» در «فیهِم» به «ألنّاس» در بیت سی و پنجم باز می­گردد.

2) شاعر در این دو بیت عدم بصیرت و بی عدالتی حاکمان مروانی را به تصویر می کشد.

39- مَنْ یَمُتْ لایَمُتْ فقیداً وَ إنْ یَحْ

یَا فَلا ذو إِلٍّ ولا ذو ذِمامِ

ص:52

مفردات:

الفقید: از دست رفته ای که یاد نیکی از خود بجای می گذارد.

ألْإلّ: پیمان، عهد.

الذِّمام: حق، چیزی که به گردن انسان است.

ترجمه ی بیت:

هرکس که از آن­ها بمیرد، نیکی از خود به جای نمی­گذارد و اگر زنده باشد عهد و پیمان و حق را رعایت نمی­نماید.

40- فَهُم الأَقربونَ مِن کلّ خَیْرٍ

وهُم الأبْعَدُون من کُلِّ ذامِ

مفردات:

الذام: عیب، نقص؛ شاعری گفته است: «وَقَد لا تَعدمُ الحَسناءُ ذامَا» (1)

در مثل آمده است: «لکل حسناء ذام» (2)

ترجمه ی بیت:

پس منحصراً آن ها (اهل بیت) نزدیکترین انسان ها به خیر و نیکی و دورترین مردمان از عیب و نقص اند.

شرح بیت:

1. فاء در «فهم» فای استیناف است زیرا شاعر موضوع جدیدی را آغاز نموده است.

2. در «فهم الاقربون» اسلوب حصر وجود دارد زیرا مسند معرفه به أل می­باشد.


1- چه بسا زن زیبا که بی عیب نباشد. (ابوریاش، ص25)
2- هر زن صاحب جمالی را عیب کننده­ای است.(ابوریاش، ص25)

ص:53

41- و هُمُ الْأَرْأَفُونَ بِالنَّاس فِی الرَّأْ

فَةِ و الأحْلَمُونَ فی الأَحْلامِ

مفردات:

الرأفة: مهربانی شدید، بسیار مهربانی؛ «الله رؤوفٌ بالعباد» (1)

ترجمه ی بیت:

و در مهربانی(دلسوزی) به مردم تنها ایشانند که کاملترین­اند، و در میان صبوران نیز بردبارترین­اند.

شرح بیت:

این بیت دارای اسلوب حصر است زیرا خبر معرفه به ال می­باشد: «هُمُ الأرأفون»

42- بَسَطُوا أَیْدِیَ النَّوال و کَفُّوا

أَیْدِیَ البَغْی عَنْهُمُ و العُرامِ

مفردات:

النّوال: بخشش

العُرام: جهل، نادانی، رَجُلٌ عارِمٌ: مرد جاهل، مرد نادان

ترجمه ی بیت:

دست­های بخشش و جود را گشوده و دست­های ظلم و نادانی را از مردم باز داشته اند.


1- و خدای تعالی بر بندگان بخشاینده و مهربان است.(نسفی، ابوحفص نجم الدین محمد، تفسیرنسفی، انتشارات سروش، تهران، 1367ش، 1/65)

ص:54

شرح بیت:

«هم» در «عنهم» به «الناس» در بیت چهل و یکم باز می­گردد.

43- أَخَذُوا القَصْدَ فَاسْتَقامُوا عَلَیه

حِینَ مَالَت زَوامِلُ الآثامِ

مفردات:

القصد: راه راست؛ کلمه «قصد»- بطوری که راغب و غیر او گفته اند- به معنای استقامت راه است، یعنی راه آن طور مستقیم باشد که عارف برای رسیدن به هدف، قیوم و مسلط باشد.(1)

زَوَامِل: ج الزِّمل: بار پشت، نیم جوال از هر چیزی.

زَوامل الآثام: بار گناهان.

ترجمه ی بیت:

آنگاه که بار گناهان (به سبب سنگینی بر پشت گناهکاران کج گشت) آنان راه راست را برگزیدند و بر آن استوار ماندند.

شرح بیت:

1) «فَاستَقامُوا عَلَیه» اقتباس از قرآن کریم است:

{إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ}(2)

2) «حین مالت زَوامِلُ الآثامِ» کنایه از زیاد شدن گناهان است.


1- راغب اصفهانی، ذیل«قصد»
2- محقّقاً کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداست» سپس ایستادگی کردند، بیمی بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد. (احقاف/13-ترجمه­ی فولادوند)

ص:55

44- عِیرَاتُ الفَعالِ و الحَسَبِ العَوْ

دِ الیهم مَحْطُوطَةُ الأَعکَامِ

مفردات:

عِیرات: ج عیر: مرکبی که آذوقه (توشه) را با آن حمل کنند.

الفَعال: کرم و جوانمردی، کردار نیکو، درخیریا شرّ هر دو استعمال کنند. شاعری گفته است:

آن را که ندانی نسب و نسبت و حالش وی را نبود هیچ گواهی به فعالش(1)

العود: القدیم، قدیمی، ریشه دار.

الحسب: خویشاوندی پدر، گوهر نیک، شرف ثابت در پدران.

المحطوطة: پایین آورده شده، فرود آمده، سقوط کرده.

الْأعْکام: ج عِکم، : عِدل، همتا، معادل، محطوطة الأعکام: بی همتا.

ترجمه ی بیت:

(ایشان) حاملانِ کردار نیک و شرف ثابتِ پدران خویش­اند و همتا ندارند.

شرح بیت:

1) این بیت ایجاز حذف دارد؛ مسندٌالیه حذف شده و تقدیر آن چنین است: هُم عِیرَاتُ الفَعالِ.

2) تشبیه در «عِیرَاتُ الفَعالِ»: اهل بیت را به مرکب­هایی تشبیه نموده است که رفتار نیک و نژاد والا را حمل می­کند.


1- دهخدا، ذیل«فعال»

ص:56

45- أُسْرَةُ الصّادقِ الحدِیثِ أبی القا

سم فَرْعِ القُدامِسِ القُدّام

مفردات:

أسرة: خانواده.

أبوالقاسم: کنیه­ی پیامبر عظیم الشأن اسلام است.

الصادق الحدیث: راستگو، کسی­که از روی هوی و هوس سخن نمی گوید: مراد از آن پیامبر أعظم است.

القدامِس: ج قُدموس: آقای شریف و بزرگوار، پادشاه بزرگ؛ فَرْعِ القُدامِسِ: سرآمد بزرگواران.

القدّام: پیشرو، پیشتاز، سرآمد مردم در شرف.

الفَرع: قسمت بالای هر چیزی است که جدا گردد از اصل آن چیز مانند شاخ درخت.

ترجمه ی بیت:

(آنها) خاندان آن پیامبر راست گفتار ابوالقاسم محمداند صلی الله علیه و آله که سر آمد مردمان در شرف و بزرگواری است.

شرح بیت:

1) در این بیت ایجاز حذف وجود دارد مسند الیه محذوف و تقدیر آن چنین است: هُم أُسْرَةُ الصّادقِ.

2) «أبی القاسم» عطف بیان برای «الصّادق» است.

3) «فرع» بدل از «ابی­القاسم» است.

ص:57

46- خَیْرُ حَیٍّ و مَیِّتٍ مِن بنی آ

دَمَ طَرّاً مَأْمُومِهِمْ وَ الْإِمامِ

مفردات:

طراً: همه، همگی

ترجمه ی بیت:

(او) بهترین زندگان و مردگان از تمامی فرزندان آدم علیه السلام است هم پیروان و هم پیشوایان آنان.

شرح بیت:

1) در این بیت ایجاز حذف وجود دارد «خیر» خبر برای مبتدای محذوف «هو» که به ابی­القاسم در بیت چهل و پنجم بر می­گردد.

2) طراً حال است. این کلمه همواره به صورت حال می­آید.

47- کانَ مَیْتاً جَنازَةً خَیْرَ مَیْتٍ

غَیَّبَتْهُ مَقابِرُ الأقوَامِ

48- وجَنِیناً ومُرضَعاً سَاکِنَ المَهْ

-دِ وَ بَعْدَ الرَّضاعِ عِند الفِطامِ

مفردات:

میت: مرده؛ مَیت و مَیِّت یکسان­اند. شاعر بین آن دو را در این بیت جمع نموده است.

شاعری بین آن دو را در این بیت جمع نموده است:

لَیسَ مَن ماتَ فَاستَراحَ بِمَیتٍ إنَّمَا المَیتُ میِّتُ الاحیاءِ(1)


1- آن کس که مُرد و بیارامید، مرده نیست بلکه مرده آن است که در میان زندگان مرده باشد.(ابوریاش، ص27)

ص:58

ترجمه ی بیت:

او بهترین مرده­ای بود که قبرهای قبایل او را پنهان نمودند.

بهترین جنین، بهترین شیرخوار ساکن در گهواره و بهترین طفل پس از شیرخوارگی و به هنگام از شیر گرفتن است.

شرح بیت:

جنیناً معطوف بر میتً در بیت چهل و هفت است که خبر کانَ می­باشد.

49- خَیْرُ مُسْتَرْضَعٍ و خَیْرُ فَطِیمٍ

و جنینٍ أُقِرَّ فِی الأرْحامِ

مفردات:

فَطیم: کودک از شیر بازشده، فطیم به معنی مفطوم است همانند جریح به معنی مجروح.

جنین: بچه در شکم مادر، مولوی سروده است:

گر بریزد خونم آن روح الامین جرعه جرعه خون خورم همچون جنین(1)

ترجمه ی بیت:

(او) بهترین شیرخوار و بهترین از شیر گرفته شده وبهترین جنینی است که دررحم ها استقرار یافته است.

50- و غُلاماً و ناشئاً ثمّ کهلاً

خَیْرَ کَهْلِ و ناشئٍ و غُلامِ

مفردات:

ناشئ: نوجوان، دختر یا پسری که از حد صغر گذشته وارد عهد شباب شده باشند: غلام ناشی و جاریة ناشی.


1- مولوی، مثنوی معنوی، ص 505

ص:59

کهل: مرد میانه سال، گویند که مرد تا شانزده سال حدث است و از شانزده تاسی ودو، شاب و از سی ودو تا پنجاه کهل، سپس آن شیخ. ج: کهول، کهلون، کهال، کهلان. سعدی می­گوید:

کهل گشتی و همچنان طفلی شیخ بودی و همچنان شابی(1)

ترجمه ی بیت:

و به هنگام کودکی وجوانی و سپس پیری، بهترین جوان و بهترین پسربچگان است.

شرح بیت:

غلاماً معطوف بر مرضعاً در بیت چهل و هشتم است.

51- أَنْقَذَ اللهُ شِلْوَنا مِنْ شَفَی النَّا

رِ بِهِ نِعْمةً مِنَ المِنْعامِ

الشِّلو: نعش، جسد، ج آن أشْلاء: پاره های تن.

الشَّفی: لبه، لب، آستانه.

المِنعام: بسیار بخشنده­ی نعمت، منظور ذات مقدس باری تعالی است.

ترجمه ی بیت:

خداوند بدن ما را به سبب پیامبر صلی الله علیه و آله از پرتگاه آتش نجات داد در حالی­که نعمتی از جانب خداوند رحمان است.

شرح بیت:

مصراع نخست بیت، اقتباس از این آیه­ی کریمه است:

«وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها».(2)


1- سعدی، مصلح بن عبدالله، کلیات سعدی، چاپ پنجم، به اهتمام محمد علی فروغی، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1365ش، ص 749
2- و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید. (آل عمران/103- ترجمه­ی فولادوند)

ص:60

52- لَو فَدیَ الحَیُّ مَیتاً قُلْتُ نَفْسی

و بَنِیَّ الفِدا لِتلکَ العِظامِ

مفردات:

عِظام: ج عَظم: استخوان.

ترجمه­ی بیت:

اگر می شد که زنده فدای مرده گردد، می گفتم: خودم و پسرانم فدای آن استخوان ها باد.

شرح بیت:

«تِلکَ العِظام» کنایه از پیکر مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله است.

53- طَیِّبُ الأصْلِ طَیِّبُ العُودِفِی البِنْ

-یَةِ و الفَرْعِ یَثْرِبِیٌّ تَهامِی

مفردات:

العود: چوب، چوبی است که دودش بوی خوش دارد.

ألْبِنْیَة: ساخت، ترکیب، هیأت، ریخت.

ترجمه:

او چون درختی است که تنه و شاخه های آن پاکیزه و مطهر است، وی در اصل و فرع یثربیِ تهامی است.

شرح بیت:

1) بیت ایجاز حذف دارد، مسندٌالیه آن محذوف است و در تقدیر چنین است: هوَ طیبُ الاصلِ.

2) یثرب نام مدینه­ی حضرت رسول است. این شهر به نام نخستین اقامت کننده­ی

ص:61

آن؛ یثرب بن قانیه از نژاد سام بن نوح نامیده­اند. بعضی گویند یثرب نام یک ناحیه و مدینه جزو آن می­باشد و برخی بر آنند که یثرب نام ناحیه­ای در مدینه است. گویند حضرت رسول صلی الله علیه و آله از این نام اکراه داشت از این رو این بلد را طیبه و طابه نامند.(1)

تهامه: سرزمین های هموار ساحلی است که شمالاً از شبه جزیره­ی سینا تا نواحی یمن جنوبی امتداد دارد. مکه، نجران، جده، صنعا در این مواضع واقع است.(2)

54- أبْطَحِیٌّ بِمَکَّةَ اسْتَثْقَبَ اللَّ

-هُ ضِیاءَ العَمَا بِهِ و الظَّلامِ

مفردات:

إستثقب: روشن کرد، برافروخت

أبْطَحِیٌّ: منسوب به أبطَح: سرزمین صاف و هموار. مراد از آن سرزمین مکه است

ترجمه:

او اهل سرزمین هموار (مکه) می باشد که خداوند در مکه به نور او جهالت و نادانی را از مردم بازداشت.

شرح بیت:

«العَما و الظلام» استعاره از گمراهی و ضلالت است.

55- و إلی یَثْرِبَ التَّحوُّلُ عَنها لِمَقامٍ مِنْ غَیْرِ دارِ مُقامِ

56- هِجْرَةٌ حُوِّلَت إلی الْأَوْسِ وَ الْخَزْ -رَجِ أهلِ الفَسِیلِ و الآطامِ


1- یاقوت حموی، شهاب الدین ابو عبد الله یاقوت بن عبد الله الحموی، معجم البلدان، ط الثانیة، 1995، دارصادر، بیروت، 5/430.
2- یاقوت حموی، شهاب الدین ابو عبد الله یاقوت بن عبد الله الحموی، معجم البلدان، ط الثانیة، 1995، دارصادر، بیروت، 2/63

ص:62

مفردات:

التحوّل: کوچ کردن.

مَقام: اقامت کردن، سکنی گزیدن.

مُقام: مکان اقامت گزیدن.

الفَسیل: ج الفسیلة: درخت خرمای کوچک.

الآطام: ج أَطُم: دژ بنا شده با سنگ.

حُوِّلَ: تغییر داده شد.

ترجمه­ی ا بیات:

55- و از آنجا به سوی مدینه کوچ کرد برای اقامت گزیدن در خانه­ای که محل اقامت وی نبوده است.

56- هجرتی بود بسوی قبایل اوس و خزرج؛ صاحبان درخت های خرمای کوچک و دژهای بنا شده از سنگ.

شرح ابیات:

1) «التَّحَوُلُ» مبتدای مؤخر و «الی یثرب» خبر آن می­باشد.

2) «هِجرةٌ» در بیت پنجاه وششم خبر برای مبتدای محذوف است که تقدیر آن «هو» می­باشد که که به «التَّحَوُل» در بیت پنجاه و پنجم باز می­گردد، به صورت منصوب بنا بر حال نیز روایت شده است.

3) «اوس» و «خزرج» نام دو قبیله از اهل مدینه که انصار را تشکیل می­دهند.

57- غَیْرَ دنیا مُحالفاً و اسْمَ صِدْقٍ

باقِیاً مَجْدُهُ بَقاءَ السِّلام

مفردات:

غیر دنیا محالفاً: به زینت­های دنیا فریفته نشد تا بدان­ها میل نماید.

ص:63

الحلف: پیمان، عهد.

السِّلام: ج السُّلمة: سنگ سخت.

در حالی که با امور غیر دنیوی و صداقت و راستی پیمان بست، شرف و بزرگواری اش همچون سنگ های سخت پایدار و جاودانه خواهد ماند.

شرح بیت:

«غَیرَ» مفعول­به مقدم برای «مُحالِفاً» می­باشد، «باقیاً» حال است و «مَجدُهُ» فاعل آن می­باشد و ذوالحال آن «أبی قاسم» از بیت 45 می باشد. «بَقاءَ» مفعول مطلق نوعی است.

58- ذو الجَناحَیْنِ وابْنُ هالَةَ مِنْهم

أسَدُ اللهِ و الکَمِیُّ المحامِی

مفردات:

ذوالجَنَاحَینِ: صاحب دو بال

ابن هالة: حمزة بن عبدالمطلب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله که نام مادرش هاله دختر أهیب بن عبد مناف بن زهره است.

الکَمِیّ: شجاع.

المحامِی: حمایت کننده.

ترجمه­ی بیت:

جعفر طیّار، حمزه سیّد الشهداء و علی علیهم السلام شیر خدا، آن دلاور و حمایت کننده از دین خدا، از آن­ها است.

شرح بیت:

1) «ذو الجَناحَیْنِ» منظور جعفربن ابی­طالب، معروف به جعفر طیار است، علت این لقب آن است که چون در غزوه­ی مؤته هر دو دست مبارک وی را کفار قطع کردند و او

ص:64

درفش لشکر اسلام را همچنان با دو بازوی خویش برافراشته داشت پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «لقد ابدله اللّه بیدیه جناحین یطیر بهما فی الجنة فسمی الطیار».(1)

2) «ذو» مبتدا و «منهم» خبر آن می­باشد.

59- لَا ابْنُ عَمٍّ یُری کَهذا

و لَا عَمُّ کَهَذاکَ سَیِّدُ الْأَعْمامِ

مفردات:

ابن­عم: مقصود جعفر بن ابی­طالب است.

ولاعم: منظور حمزة بن عبدالمطلب می­باشد.

ترجمه­ی بیت:

هرگز پسر عمویی چون جعفر و عمویی چون حمزه سید الشهداء که سرور و آقای عموهاست یافت نمی شود.

60- وَالْوَصِیُّ الَّذی أَمالَ التَّجوبیُّ

بِهِ عَرْشَ أُمَّةٍ لِانْهِدامِ

مفردات:

الوصیّ: از اضداد است، هم به معنای وصیت کننده و هم بمعنای وصیت شده، مراد در این جا وصیت شده می­باشد که همان امیرالمؤمنین علی علیه السلام است، جانشین.

التَّجوبیُّ: منسوب به تجوب قبیله­ای از حمیر که ابن ملجم از آن قبیله است.

العَرْش: سریر الملک: تخت پادشاهی.


1- دهخدا، ذیل«طیّار»

ص:65

ترجمه­ی بیت:

و جانشینی که آن مرد تجوبی (ابن ملجم)با به شهادت ­رساندش تخت پادشاهی امّت اسلام را به سوی نابودی سوق داد.

شرح بیت:

«الْوَصِیُّ» معطوف بر «ذوالجناحین» از بیت پنجاه­وهشتم است.

61- کانَ أَهْلَ العَفافِ و المَجْدِ و الخَیْ-

رِ و نَقْضِ الْأُمورِ و الإبْرامِ

مفردات:

نقضُ الأمورِ: شکافتن امور، حلاجی کردن کارها.

الإبرام: محکم بستن، محکم گردانیدن، درست انجام دادن.

ترجمه­ی بیت:

آن جانشینی که پاکدامن، بزرگوار، نیکوکار و اداره کننده امور به نیکوترین وجه بود.

شرح بیت:

1) «نَقْضِ الْأُمور» و «الإبْرامِ» کنایه از نیکو انجام دادن کار است.

2) «نَقْضِ الْأُمور» استعاره­ی مکنیه دارد؛ امور به حبل تشبیه شده، حبل حذف و از لوازم آن نقض را آورده است، ابرام نیز بر همین منوال است.

62- والوَصِیَّ الولیَّ و الفارسَ المُعلَمَ

تَحْتَ العَجاجِ غَیْرَ الکَهامِ(1)

مفردات:

الوصی: لقب علی بن ابی طالب است؛ فردوسی می­فرماید:


1- بجای«و الوصِیَّ الوَلِیَّ» روایت شده است: «و الإمام الزّکِیَّ»

ص:66

منم بنده اهل بیت نبی ستاینده­ی خاک پای وصیّ(1)

الولیّ: یعنی جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله ؛ فردوسی سروده است:

سر انجمن بُد ز یاران علی که خواندش پیمبر علیّ ولیّ(2)

المُعلَم: نشاندار، مشخص، کسی که در جنگ، جایش با علامت معلوم است (با رشادت و توانمندیی که به خرج می دهد گویی خبر می دهد در کجای میدان جنگ است). المُعلِم: آگاه کننده.

العجاج: غبار، گرد و خاک.

الکهام: مرد ضعیف، سست، ناتوان؛ الکهامة: کندی، ضعف، سستی، رخوت.

غیر الکهام: توانمند، قوی.

ترجمه­ی بیت:

و وصیّ و ولیّ پیامبر صلی الله علیه و آله و جنگجویی دلاور و توانمند در میدان نبرد است.

شرح بیت:

1) «تَحْتَ العَجاجِ» ظرف مکان، متعلق به مُعلَم می­باشد و کنایه از میدان جنگ است.

2) «الفَارِسَ المُعلَمَ تَحْتَ العَجاجِ» کنایه از رشادت و توانمندی است.

63- کَمْ لَهُ ثمَّ کَمْ لَهُ مِنْ قَتِیلٍ

وصَرِیعٍٍ تَحْتَ السَّنابِکِ دامِی

مفردات:

قتیل: کشته شده، مقتول؛ فعیل به معنای مفعول است. همانند جریح به معنای مجروح.


1- فردوسی، ابوالقاسم، دیوان، چاپ ششم، به تصحیح ژول مول، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1374 ﻫ ش، 1/8
2- فردوسی، ابوالقاسم، دیوان، چاپ ششم، به تصحیح ژول مول، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1374 ﻫ ش، 3/1371

ص:67

دامی: آلوده به خون، خونین.

صریع: بر زمین افتاده، کشته؛ فعیل به معنای مفعول است، صریعٌ دامٍ: کشته­ی آغشته به خون.

سنابک: ج سُنبُک: پیشِ سمّ ستور، سرِ سم، سم.

ترجمه­ی بیت:

کشته شدگان و افتادگانِ خون آلود به زیر سمّ اسبان توسط او، چه بسیار و چقدر فراوانند.

شرح بیت:

1) «دامی» صفت «صریعٍ» می­باشد.

2) بیت دارای صنعت تکرار است: کَم لَهُ ثمَّ کَم لَهُ.

64- و خَمیسٍ یَلفُّهُ بِخَمِیسٍ

و فِئامٍ حَواه بَعْدَ فِئَامِ

مفردات:

خمیس: لشکر انبوه.

فِئام: توده، گروه، دسته، جماعت مردم، این جمع برای غیر انسان به کار برده نمی شود.

لفَّه: آن را درهم پیچید، طومار کرد، لوله کرد.

حَواه: گردآوری کرد آن را، جمع کرد، در تصرف خود درآورد.

ترجمه­ی بیت:

چه بسیار طومار لشکر انبوهی را با لشکر انبوه دیگر در هم پیچید و چه بسیار جماعاتی را پس از جماعات دیگر گرد آورد.

ص:68

شرح بیت:

این بیت اشاره به رشادت­ها و دلاوری­های حضرت علی علیه السلام در دفاع از اسلام دارد، که بسیاری از سپاهیان دشمن با تیغ وی طعم مرگ و شکست را چشیدند.

65- و عَمِیدٍ مُتَوَّجٍ حَلَّ عَنْه

عُقَدَ التَّاجِ بالصَّنیع الحُسامِ

مفردات:

العمید: سرور و تکیه گاه قوم که در حوایج خود به او رجوع کنند.

المُتوَّج: تاج دار

الصَّنِیع: کار نیک، ساخته و پرداخته

الحُسام: شمشیر برّان

ترجمه­ی بیت:

چه بسیار تاجدارانی که با شمشیر برّان خود، پادشاهی را از آنها سلب نمود.

شرح بیت:

1) «الصَّنیع الحُسامِ» اضافه­ی لفظی است، صنیع در اصل صفت برای حسام است؛ در لسان العرب و صحاح جوهری آمده است: کَأنَّ جَبِینَهُ سَیفٌ صَنیعٌ: گویا پیشانی او شمشیری ساخته و پرداخته است.

2) «حَلَّ عَنْه عُقَدَ التَّاجِ» کنایه از این­که پادشاهی را از او گرفت.

ص:69

66- قَتَلُوا یَوْمَ ذَاکَ إذْ قَتلوهُ

حَکَماً لَا کَغَابِِِِرِ الحُکَّام

مفردات:

کَغَابِِِِرِ الحُکَّام: همانند حاکمان باقی مانده، غابر: باقی و پاینده؛ در قرآن کریم آمده است: {فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِرینَ}(1)

غَبَرتُ فی مَوْضِعِ کَذَا حَوْلاً: یعنی در فلان مکان یک­سال باقی ماندم.

ترجمه­ی بیت:

آنروز که او را کشتند حاکمی را کشتند که همانند حاکمان بعدی نبود. (در علم و عدالت و تقوای الهی و... از حاکمان بعدی برتر و والا تر بود).

شرح بیت:

شاعر در این بیت به مقایسه­ی حکومت حضرت علی علیه السلام با حاکمان اموی می­پردازد و او را حاکمی می­داند که همانند او نخواهد آمد.

2) «حکماً» حال برای ضمیر «ه» در قتلوهُ می­باشد.

67- رَاعِیاً کانَ مُسجِحاً فَفَقَدْنَا

هُ و فَقْدُ المُسِیمِ هَلْکُ السَّوَامِ

مفردات:

الراعی: چوپان، در اینجا به معنای حاکم وفرمانروا است.

المُسجِحَ: نرم خوی، با گذشت، مدارا کننده؛ اسم فاعل از سجح در باب افعال است؛ فلانٌ ذو خُلقٍ سجیحٍ: فلانی دارای اخلاقی نرم است.


1- پس او و خانواده اش را نجات دادیم جز همسرش که از بازماندگان (در میان اهل عذاب) بود.(اعراف/83- ترجمه­ی مشکینی)

ص:70

المُسِیم: چوپان.

السَّوام: گله ای که به چرا می رود.

ترجمه­ی بیت:

فرمانروای نرم خو و باگذشتی بود.پس او را از دست دادیم و از دست رفتن چوپان، هلاک گله را به­دنبال دارد.

شرح بیت:

«راعیاً» خبر مقدم کان و «مسحجاً» صفت آن می­باشد.

68- نالَنَا فَقْدُهُ و نَالَ سِوَانا

بِاجْتِداعٍ مِن الأُنُوفِ اصطِلَامِ

مفردات:

جَدَعَ أنْفَه و اجْتَدَعَه: بینی­اش را برید.

الاصطلام: ریشه کن کردن، از بیخ و بن برآوردن.

فَقْدُهُ: از دست دادن او.

ترجمه ی بیت:

مصیبت فقدانش که به­ ما رسید، همه را کاملاً خوار و زبون نمود.

شرح بیت:

1) «اصطلام» مصدر باب افتعال از «صَلَمَ» می­باشد که در آن ابدال صورت گرفته؛ «تاء» باب افتعال به «طاء» تبدیل شده است.

2) «اصطلام» بدل از «اجتداع» است، نکته­ی ظریف این که اصطلام خوار شدن کامل را می­رساند؛ زیرا اجتداع بریدن بخشی از بینی است اما اصطلام بینی را از ریشه بریدن است.

ص:71

3) «باجتداعٍ» در محل نصب مفعول­به دوم «نالَ» است که مفعول­به نخست آن «سوانا» می­باشد.

4) «بِاجْتِداعٍ مِن الأُنُوفِ اصطِلَامِ» کنایه از خوار شدنِ کامل است.

69- و أَشَتَّت بِنا مصادُر شَتّی

بَعْدَ نَهْجِ السَّبیل ذِی الْآرَام

مفردات:

أشَتَّت بِنا: ما را پراکنده ساخت.

مَصادر شتَّی: راههای گوناگون در بازگشت از آب (آبشخور)، در این جا مراد حاکمان گوناگون است.

الآرام: ج أَرِم و إِرَم: اثر، نشان؛ سنگی که در بیابان نصب کنند تا به آن هدایت شوند.

النهج: راه روشن، راه آشکار.

ترجمه­ی بیت:

پس از آن روش­های متفاوت هر یک از حاکمان، ما را متفرق ساخت.

شرح بیت:

1) «نهج­السبیل» اضافه­ی صفت به موصوف است، اصل آن از «السبیلُ النهجُ» می باشد. در اقرب الموارد آمده است: طریقُ نهجٌ و طُرُقٌ نهجةٌ: راه واضح و نمایان.

2) «نهج السبیل» کنایه از علی علیه السلام است.

3) مراد از «ذی­الآرام» هم می­تواند ویژگی­های آن حضرت چون علم، تقوا، شجاعت و... باشد که او را شایسته­ی خلافت می­نمود و هم احادیث و آیات فراوانی که جانشینی آن حضرت را تصریح می نماید، همانند آیه­ی تبلیغ و حدیث غدیر و غیر آن.

ص:72

4) «شتّی» اقتباس از قرآن کریم است: تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُون.(1)

70- جَرَّدَ السَّیفَ تارَتَیْنِ مِنَ الدَّه

-رِ عَلی حِینِ دِرَّةٍ مِنْ صَرامِ

71- فی مُریِدینَ مَخْطِئینَ هُدیَ الل

-ه ِو مُستَقْسِمِینَ بِالْأَزلامِ

مفردات:

أَلدِّرَّة: زیاد بودن شیر و جاری شدن آن.

صَرامِ: جنگ.

مُسْتَقْسِم: قسمت خواهنده، سهم خواه.

الأَزْلام: ج الزّلَم، تیری که رویش پر نصب نشده؛ الأزلام: نوعی قرعه کشی در جاهلیت بوده است.

مُسْتَقْسِمِینَ بِالإَزْلامِ: سهم خواهان به­ واسطه­ی قرعه کشی، قسمت خواهندگان به وسیله­ی قرعه کشی.

ترجمه­ی ابیات:

70- آنگاه که آتش جنگ به شدت شعله­ور بود، او(امام علی علیه السلام )، در طول عمرش، دو بار شمشیر کشید.

71- یک­بار بر روی خوارج و بار دیگر بر روی مشرکان.

شرح بیت:

توضیح این­که یک­بار قبل از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله با مشرکان و بار دیگر در زمان حکومت خود با منافقان و خوارج جنگید.


1- آنان رامتّحد می پنداری و [لی] دلهایشان پراکنده است، زیرا آنان مردمانی اند که نمی اندیشند. (حشر/14- ترجمه­ی فولادوند)

ص:73

1) مراد از کسانی­که خواهان هدایت الهی بودند و به خطا رفتند، خوارج است ومنظور از کسانی­که با تیرها قرعه می­کشیدند، مشرکان می­باشند و قضیه چنین بود که مردمان دوران جاهلی تیرهایی داشتند که بر روی برخی از آن ها نوشته بودند: انجام بده و بر برخی دیگر: انجام نده پس هرگاه می خواستند دنبال کاری بروند، با این تیرها قرعه می کشیدند اگر تیری بیرون می­آمد که نوشته بود: انجام بده از پی کار می­رفتند و اگر نوشته بود: انجام نده به ­دنبال کار نمی­رفتند. همچنین سهم گوشت قربانی را با قرعه کشی به این تیرها می­خواستند که اسلام آن را حرام نمود: «و أن تَسْتَقْسِمُوا بِالأزلام» (1)

2) «هُدیَ الله» اقتباس از قرآن است:

{قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمینَ}(2)

72- وَ وَصیُّ الوَصیِّ ذِی الخُطَّةِ الفَص

-لِ و مُردی الخُصُومِ یَوْمَ الخِصامِ

مفردات:

وَصیُّ الوَصیِّ: مراد حسن بن علی علیه السلام است.

الخُطَّة: خوی، صفت، خصلت.

الخُطَّة الفَصْلُ: خوی جدا کننده­ی حق از باطل.

مُردی: هلاک کننده، اسم فاعل از رَدِیَ در باب افعال است.

خُصُوم: ج خصم: دشمن، بدخواه، ستیزنده.

ترجمه­ی بیت:

وجانشین و وصیّ پیامبر صلی الله علیه و آله ؛ کسی که دارای خوی جداکنندگی حق از باطل و کسی­که­ در روز نبرد هلاک کننده­ی دشمنان بود.


1- و [نیز] قسمت کردن شما [چیزی را] به وسیله تیرهای قرعه حرام گشت.(مائده/3- ترجمه­ی فولادوند)
2- «بگو:» هدایت خداست که هدایتِ [واقعی] است، و دستور یافته ایم که تسلیم پروردگار جهانیان باشیم. (انعام/71-ترجمه­ی فولادوند)

ص:74

شرح بیت:

نکته­ی­ قابل توجه در هاشمیات، تکرار می­باشد که هدف آن تقریر موضوع در ذهن مخاطب است، کمیت موضوعی که برای مخاطبش آشکار بوده، امّا آن را به فراموشی سپرده است، همواره تکرار می­کند، مانند کلمه وصیّ در ابیات شصتم، شصت ­و دوم و هفتاد و دوم از این هاشمیه، و نیز می­تواند تعریض به حاکمانی باشد که حق خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله را غصب نموده­اند.

73- و قَتِیلٌ بِالطَّفِّ غُودِرَ مِنْهُ

بَیْنَ غَوْغاءِ أَمَّةٍ و طَغامِ

مفردات:

قتیل: کشته؛ قتیل به معنای مقتول است و مراد از آن حسین بن علی علیه السلام است.

الطَّفِّ: سرزمینی است از نواحی کوفه در طریق دشت که قتل­گاه حسین علیه السلام در آن بوده است.(1)

غادره: او را رها کرد.

غودِرَ: مجهول غَادَرَ بوده: رها کرده شد.

غوغاء: مردم سفله و شتابندگان به بدی.

طَغام: اراذل، أوباش، مردمان پست، نا کس و فرومایه از مردم.

ترجمه­ی بیت:

و کشته­ی کربلا در میان ناکسان و فرومایگان از امت پیامبر صلی الله علیه و آله، تنها و بی­کس رها شد.


1- ابن عبد­ربه، العقدالفرید، 5/143

ص:75

74- تَرْکَبُ الطَّیْرُ کَالْمَجاسِدِ مِنْهُ

مَعَ هابٍ مِنَ التُرَّابِ هَیامِ

مفردات:

طَّیْرُ: مرغان، ج طائر، همانند راکب رَکب و صاحب صَحب.(1)

المجاسد: ج مجسد، جامه­ی رنگ شده به زعفران، در اینجا منظور لباس­های آغشته به خون امام حسین علیه السلام است.

الجِساد: زعفران.

هابٍ (الهابی): غبارساطع، غبار بلند برآمده، گرد و خاک برخاسته.

هَیام: ریگ روان و پیوسته ریزان، شن ریزه­ای که همیشه متحرک است و باد آن را به این طرف آن طرف می برد، شن ریزه سرگردان.

ترجمه­ی بیت:

پرندگان به همراه گرد و غبار سرگردان، بر لباس­های آغشته به خون او، فرود می آیند.

شرح بیت:

شاعر می­خواهد بگوید: غم شهادت امام حسین علیه السلام علاوه بر مردمان به سایر موجودات عالم هستی نیز سرایت نموده است به گونه­ای که پرندگان و گرد و غبار نیز در این مصیبت شریک­اند؛ آن­ها خود را به لباس­های آغشته به خون آن حضرت رسانده، ضمن عزاداری، به آن خون پاک ومطهر تبرّک می­جویند و خود را به آن آغشته می سازند.


1- رازی، ابوالفتوح حسین بن علی، تفسیر روض الجنان و روح الجنان، تصحیح محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1408، 20/413.

ص:76

75- و تُطِیلُ المرَزَّءاتُ المَقَالِی

تُ عَلَیْهِ القُعُودَ بَعْدَ القِیَامِ

76- یَتَعَرَّفْنَ حُرَّ وَجْهٍ عَلَیْهِ

عُقْبَةُ السَّرْوِ ظاهِراً وَالوَسَامِ

مفردات:

المُرَزَّءات: ج المُرَزَّأة: زن فرزند از دست داده.

مَقالیت: ج مِقْلات: زنی که هیچ فرزندی برای او باقی نمانده است.

تَعَرَّفَ الشَّیْءَ: طلب و جستجو کرد تا آنکه آن را بشناخت.

حُرَّ الوَجْهِ: رخساره، حُرّ: برگزیده هرچیز و بهترین آن، جوانمرد، کریم.

عُقْبة: سیما، علامت.

السَّرْو: شرف، جوانمردی.عُقْبَةُ السَّرْوِ: سیمای جوانمردی، علامت شرف.

الوَسام: حُسن، نیکوئی.

ترجمه­ی ابیات:

75- زنان مصیبت دیده و فرزند از دست داده، نشست و برخاست را بر آن پیکر پاک، طولانی می سازند(کنایه از این که مدتی طولانی برای او عزاداری می کنند).

76- می­خواهند رخساره­ای را که سیمای جوانمردی و نیکویی بر او آشکار است بشناسند.

شرح بیت:

1) ضمیر «هاء» در «علیه» از بیت هفتاد و پنجم به «قتیل» از بیت هفتاد و سوم بازمی­گردد.

2) «علیه» در بیت هفتاد و ششم، جار و مجرور، خبر مقدم و مبتدای آن «عقبةُ السَرو» می­باشد. جمله­ی «علیه عقبةُ السَرو» صفت برای «وجهٍ» می­باشد.

ص:77

77- قَتَلَ الأَدْعِیاءُ إِذْ قَتَلُوهُ

أکرمَ الشّاربینَ صَوْبَ الغَمامِ

مفردات:

أَدْعِیاء: ج دَعِیّ: زنا زاده، فرزند خوانده.

صَوْب: باران.

الغمام: ابر.

ترجمه­ی بیت:

زنازادگان با به شهادت رساندن او، بهترین بندگان خدا را شهید کردند.

شرح بیت:

1) بهترین نوشندگان باران ابر، کنایه از بهترین بندگان خدا است.

2)مراد از ادعیاء افرادی نظیر عبید الله بن زیاد است که معاویه پدر وی (زیاد بن ابیه) را برادر خود خواند؛ مادر زیاد کنیزکی بود به نام سمیه از آنِ حارث بن کلده، این کنیزک به رسم برخی خانواده های جاهلی مایه­ی درآمد صاحب خود به شمار می­رفت. سپس حارث او را به غلام رومی خود عبید به زنی داد و زیاد از او زاده شد. مردم گاه زیاد را به نام عبید و گاه به نام مادرش سمیه می­خواندند. معاویه پس از آن که به پایمردی مغیرة بن شعبه، زیاد را به خدمت خود در آورد، برای این که دلی از او به دست آورد گفت: زیاد فرزند ابو سفیان و برادر من است! سپس مجلسی فراهم ساخت و گواهانی طلبید تا بگویند ابوسفیان با سمیه نزدیکی کرده و زیاد فرزند او است، ابومریم سلولی برخاست و گفت: من در طائف می فروش بودم. روزی ابوسفیان از سفر باز می گشت، نزد من آمد و چون از خوردنی و نوشیدنی فارغ شد، گفت: ابو مریم! می­توانی برای من زنی روسپی بیاوری؟ من نیز سمیه را برای او آوردم. در این جا ابو مریم سلولی

ص:78

در وصف سمیه از زبان ابوسفیان جمله­ای گفت که زیاد برآشفت و گفت: تو را برای گواهی دادن خواسته­اند یا دشنام دادن؟ وی در پاسخ گفت: من آن چه حق است می­گویم و معاویه گواهی او را پذیرفت.(1)

78- وَ سَمِیُّ النَبِیِّ بِالشِّعْبِ ذی الخَیْ

فِ طَرِیدُ المُحِلِّ بالإِحرامِ

مفردات:

سَمِیّ النَّبِی: هم­نام پیامبر صلی الله علیه و آله، مراد محمد بن حنفیه فرزند امام علی علیه السلام است.

الخَیْف: نام ناحیه­ای در منی نزدیکی مکه.

المُحِلّ: حلال کننده آنچه که حلال نیست، مراد عبدالله بن زبیر است.

طرید: طرد شده، مطرود، فعیل بمعنای مفعول است.

ترجمه­ی بیت:

وهم­نام پیامبر (محمد بن حنفیه) که در دره­ی خیف مورد تعقیب عبدالله بن زبیر قرار گرفت.

شرح بیت:

مراد از هم­نام پیامبر صلی الله علیه و آله، محمد بن حنفیه است که پیامبر ولادت او را به علی علیه السلام خبر داد و به او چنین فرمود: فرزندی برای تو متولد خواهد شد که نام و کنیه­ی مرا دارد


1- یعقوبی، احمد بن ابی بعقوب بن جعفر بن وهب، تاریخ یعقوبی، دارصادر، بیروت، بیتا، 2/218؛ عسقلانی ابن حجر، احمد بن علی، الإصابه فی تمییز الصَّحابة، تحقیق عادل احمد عبدالموحود و علی محمد معوض، دارالکتب العلمیه 1415/1995، 8/199؛ ابن اثیر، علی بن محمد، أسدُ الغابة فی معرفةِ الصحابة، دارالفکر، بیروت، 1409/1989، 2/119-120؛ ابن الجوزی، ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت، طبعة الأولی، 1992م، 4/66

ص:79

و منظور از المُحل بالإحرام عبد الله بن زبیر است که از محمد حنفیه و عبدالله بن عباس خواست تا با او بیعت نمایند، امّا آن ­دو امتناع نمودند و او آن­ها را مورد تعقیب قرار داد و حرمت حرم امن الهی را نگه نداشت.(1)

79- و أَبُوالفَضْلِ إنَّ ذِکْرَهُم الحُلْ

وَ بِفِیَّ الشِّفاءُ لِلْأَسْقامِ

مفردات:

أبو الفضل: مقصود عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است.

بِفِیَّ: در دهانم.

أَسْقامِ: ج سُقم و سَقم: بیماری.

ترجمه­ی بیت:

و أبو الفضل عباس بن عبد المطلب که یاد شیرین­شان در دهانم شفای بیماری­ها است.

شرح بیت:

منظور از ابوالفضل، عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است. از بزرگان قریش در عصر جاهلیت و اسلام بودو جدّ خلفای عباسی است. قبل از هجرت رسول صلی الله علیه و آله در خفا ایمان آورد و در مکه بماند و اخبار مشرکان را به پیغمبر گزارش می داد سپس به مدینه مهاجرت کرد و در واقعه­ی حنین و فتح مکه شرکت داشت. وی به سال 32 ه-.ق در زمان خلافت عثمان در گذشت و در بقیع مدفون گردید.(2)


1- ابوریاش، ص35
2- تاریخ گزیده، ص165

ص:80

80- فِیهُمُ کُنْتُ لِلْبَعیدِ ابْنَ عَمٍّ

واتَّهَمَتُ القُرِیبَ أَیَّ اتِّهامِ

ترجمه­ی بیت:

پس به سبب ایشان، خویشاوندان بیگانگان گشتم، و به شدت، خویشان و نزدیکانم را متهم ساختم.

شرح بیت:

شاعر می خواهد بگوید که مهر و محبت آن­ها معیار دوستی و خویشاوندی من است، آنهایی که هیچ نسبتی با من ندارند به سبب محبت آن­ها دوست و خویشاوند من­اند و آنهایی که با من پیوند خونی داشته امّا محبت ایشان را به­دل ندارند از نظر من به شدت متّهم­اند و خویشاوند من نیستند.

81- صَدَقَ النّاسَ فی حُنَینٍ بِضَرْبٍ

شابَ مِنه مَفارِقُ القَمقَامِ

مفردات:

شاب: موی سپید گشت، از شابَ یشیبُ شیباً.

مفارق: ج مفرق: فرق سر، میانه سر، محل جداکردگی موی­ها از هم.

ضَرْبٍ: زدن، در اینجا مقصود نبرد و جنگیدن است.

القمقام: آقا، پیشوا.

ترجمه­ی بیت:

عباس عموی پیامبر در جنگ حنین با نبردی که دلاوران را به ترس و وحشت افکند، صداقت خویش (در دین داری) را به مردم نشان داد.

ص:81

شرح بیت:

1) فاعل «صَدَقَ» ضمیر مستتر «هوَ» می­باشد که به «ابوالفضل» در بیت هفتاد و نهم باز می گردد.

2) اسناد «شابَ» به «مفارق» اسناد مجازی است زیرا آن چه سپید می­شود موی سر است نه محل جدا شدن موی سر.

3) «شابَ مِنه مَفارِقُ القمقامِ» کنایه از ترسیدن دلاوران است.

4) «شابَ» اقتباس از این آیه­ی کریمه است:

{فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیباً}.(1)

82- و تَنَاوَلْتُ مَنْ تَنَاوَلَ بِالغِی

بَةِ أَعْراضَهم و قَلَّ اکْتِتامِی

مفردات:

تَنَاوَلْتُ: متعرض شدم، سرزنش نمودم

الأعراض: ج عِرض: آبرو، شخصیت، خود، ناموس

إکتتام: کتمان کردن، مخفی نمودن.

ترجمه­ی بیت:

در برابر کسانی ­که با غیبت نمودن به شخصیّت آنها تعرض کردند، به دفاع برخاستم، آن­ها را سرزنش کردم و در این خصوص پنهان کاری­ام اندک گشت.


1- پس اگر کفر بورزید، چگونه از روزی که کودکان را پیر می گرداند، پرهیز توانید کرد؟ (17مزمل/17- ترجمه­ی فولادوند)

ص:82

83 - و رَأَیْتُ الشَّریفَ فِی أَعْیُنِ القَوْ مِ وضیعاً وقَلَّ مِنهُ احْتِشامِی

84- مُعْلِناً لِلْمُعالنینَ مُسِرّاً لِلمُسِرِّینَ غَیْرَ دَحْضِ المَقامِ

85- مُبدِیاً صَفْحَتِی عَلَی المَرْقَبِ المُعْ- -لَمِ بِالله قُوَّتِی و اعتصامی

مفردات:

القَوم: کنایه از حاکمان زمان شاعر است.

الوَضِیع: حقیر، پست، بی مقدار.

إحتشم و تَحَشَّمَ عن فلان: در برابر او شرم نمود، دچار شرم شد، الإحتشام: شرم داشتن.

ألدَّحْض: لغزیدن، ردّ، إبطال.

المَقام: ایستادن، مصدر میمی از قام یَقُوم.

الصَّفَحة: چهره، روی.

مُبدیاً: آشکار کننده، اسم فاعل از أبْدی: آشکار کرد.

أَلْمُعْلَم: مشخص، معلوم، نشاندار، نقش دار و مخطط؛ شاعری گفته است:

خورشید اهل دین به بقای تو روشن است دیبای آفرین به ثنای تو مُعلَم است.(1)

المَرْقب: جای دیدن بر بلندی، در این جا مراد دیدبان است.

ترجمه­ی ابیات:

83- آنان که در نظر حاکمان بزرگ بودند، در نظرم کوچک و بی مقدار شدند و حیا ورزیدنم از آنان، اندک گشت.


1- دهخدا، ذیل«مُعلَم»

ص:83

84- محبتم را بر آنانکه محبت اهل­بیت را آشکار می نمایند إظهار نموده، از کتمان کنندگان پنهان می دارم، بدون آنکه در مقاومت در این مسیر بلغزم.

85- با حاکمان زمانه آشکارا به مبارزه بر می­خیزم و تنها بر خدا توکل دارم.

شرح بیت:

1) «مبدیاً» حال از «تُ» رأیتُ در بیت هشتاد و سه، «صَفحَتی» مفعول­به «مبدیاً» می­باشد.

2) «بِالله قوتی و اعتِصامی»، اسلوب قصر از نوع تقدیم ما حقه التأخیر می­باشد.

3) «المرقب» مجاز مرسل با علاقه­ی مکانیه است.

4) «مُبدیاً صَفحَتی علی المَرقَبِ المُعلَمِ» کنایه از رویارویی آشکار و جنگیدن با حاکمان مروانی است.

86- ما أُبالِی إذَا حَفِظْتُ أبَا القا

سِم فِیهِم مَلامَة اللُّوّامِ

مفردات:

ما أُبالِی: باکی ندارم، پروایی ندارم.

اللَّوّام: بسیار نکوهنده، بسیار نکوهش کننده، اسم مبالغه از لام یَلوم می­باشد.

ترجمه­ی بیت:

من چون دوستی ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و آله را حفظ نمایم از نکوهش بسیار نکوهنده پروایی ندارم.

شرح بیت:

«فیهم» متعلق به «ما أُبالی» می باشد.

ص:84

87- لا أبالی و لَنْ أُبالِیَ فِیهم

أَبداً رَغْمَ سَاخطِینَ رِغامِ

مفردات:

رَغْمَ: بر خلاف میل، علی رغم، به عمد بر خلاف میل کسی رِغام: ج راغِم: بی میل، ناراضی مانند کریم که جمع آن کِرام است. رَغام: خاک، ریگ آمیخته به خاک.

سَاخطِینَ: برآشفتگان، خشمگینان

ترجمه­ی بیت:

من بر خلاف میل ناراضیان خشمگین، هرگز از سرزنش شدن به ­سبب محبت اهل بیت علیهم السلام پروایی نداشته و ندارم.

88- فَهُم شِیعتِی و قِسمی مِن الأُمَّ

-ةِ حَسْبی مِن سائِرِ الأقْسامِ

مفردات:

شِیعه: گروه، گروه هم دل، گروه یاران.

قِسم: بهره و نصیب، سهم؛ سعدی فرموده است:

خدا از چنان بنده خرسند نیست که راضی به قسم خداوند نیست(1)

حَسْبی: مراکفایت می کند، برای من کافیست. الله حَسبِی وکَفَی: بسنده وکافی است مرا خدا

ترجمه ی بیت:

پس آن­ها یاران همدل ونصیب من از امت پیغمبراند که مرا از سایر سهم ها بی­نیاز می سازند.


1- سعدی، بوستان(سعدی نامه)، چاپ چهارم، تصحیح غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی، تهران، 1372ﻫ.ش، ص 149

ص:85

شرح بیت:

شیعه در اصطلاح کسانی را گویند که علی بن ابی­طالب علیه السلام پسر عم و داماد پیغمبر صلی الله علیه و آله را پس از او خلیفه می­دانند و عمل آنان که در سقیفه­ی بنی ساعده گرد آمدند و ابو بکر بن ابی قحافه را به خلافت پیغمبر برگزیدند، تصویب نمی­کنند.(1)

2) شیعه اقتباس از این آیه­ی کریمه است:

{وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیم}(2)

89- إن أَمُتْ لا أَمُتْ و نَفْسِیَ نَفْسَا

نِ من الشَّکِّ فی عمیً أو تَعامِی

ترجمه ی بیت:

اگر (بر این باور) بمیرم در شک و نادانی نمرده­ام.

شرح بیت:

1) «فی عمیً أو تَعامِی» در محل نصب حال از «ی» در نفسی می­باشد.

2) «عمیً» استعاره­ مصرحه از نادانی و جهالت است.

3) این بیت تعریض به کسانی است که در خصوص حق اهل بیت علیهم السلام خود را به جهالت و نادانی زده یا در شک و تردید به سر می­برند.

90- عادلاً غَیْرَهم مِنَ النّاس طُرّاً

بِهِم لاهَمَامِ بی لاهَمَامِ

مفردات:

عادلاً: رویگردان، اسم فاعل از عَدَلَ عن الشی ء یَعْدِلُ عَدْلًا و عُدولًا: حاد، و عن الطریق: جار، و عَدَلَ إِلیه عُدُولًا: رجع.


1- دهخدا، ذیل«شیعه»
2- و بی گمان، ابراهیم از پیروان اوست.(صافات/83- ترجمه­ی فولادوند)

ص:86

هَمامِ: مبنی بر کسر مانند قَطامِ، اسم فعل است. لاهَمامِ بی: آن راانجام نمی دهم، قصد نمی­کنم.

طُرّاً: جمیعاً، همگی.

ترجمه ی بیت:

از همه مردم جز (اهل­بیت) روی گردانم و هرگز جانشینی را برای آن ها قصد نمی کنم.

شرح بیت:

1) «عادلاً» جانشین مفعول مطلق است، «غیرَ» مفعولٌ­بهِ عادلاً می­باشد. «طراً» حال و به معنای جمیعاً است.

2) «باء» در بهم به معنای بدل است، بِهِم لاهَمَامِ بی لاهَمَامِ: لا أقصِدُ بَدَلَهُم أبَداً: هرگز جانشینی را برای آن ها قصد نمی­نمایم. لسان العرب در شرح واژه­ی همام به این بیت کمیت استناد نموده است: و لا هَمامِ، أَی لا أَهُمّ بذلک و لا أَفْعَلُه؛ قال الکمیت یمدح أَهل البیت:

إِن أَمُتْ لا أَمُتْ، و نَفْسِیَ نَفْسا ن من الشَّکِّ فی عمیً أو تَعامِی

عادلاً غَیْرَهم مِنَ النّاس طُرّاً بِهِم لاهَمَامِ بی لاهَمَامِ(1)

91- لَمْ أَبِعْ دِینیَ المُساوِمَ بِالْوَکْ

-سِ و لامُغْلِیاً مِنَ السُّوَّامِ

مفردات:

المساوم: چانه زننده؛ آنکه متاعی را زیاده از آنچه دیگری خریده است می­خرد.

ساوم بالسّلعة: کالا را به مزایده گذاشت.


1- لسان العرب، ذیل«همام»

ص:87

الوکس: ضرر، زیان.

المُغلِی: افراط کننده، بالا برنده (قیمت).

السُّوَّام: ج ساوِم (سائم): فروشنده.

ترجمه ی بیت:

من هرگز دینم را با ضرر به چانه زن و بالا برنده­ی قیمت، نخواهم فروخت.

شرح بیت:

این بیت تعریض به دین به دنیا فروشان است؛ معاویه بن ابی سفیان به پسر ولید بن مغیره که در رأس جماعتی برای بیعت با یزید نزد معاویه به شام رفته بود، گفت: پدرت دین اینان را به چند خریده است؟(1)

92- أَخْلَصَ اللهُ لی هَوایَ فَما أُغْرِ

قُ نزعاً و لاتَطِیش سِهامِی

مفردات:

أَغْرَقَ فِی النَّزْعِ: در کشیدن زیاده روی کرد، آن را بطور کامل و تمام کشید؛ وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرینَ.(2)

طاشَ السَّهمُ عن الغرض: تیر به هدف نخورد

السّهام: تیرها ج: سهم


1- نک: همین اثر، فصل نخست، ص18
2- و دست خود را [از گریبان] بیرون کشید و ناگهان برای تماشاگران سپید [و درخشنده] بود. (اعراف/ 108- ترجمه­ی فولادوند)

ص:88

ترجمه ی بیت:

خداوند عشق مرا به اهل­بیت خالص گردانیده است. بنابر این در کشیدن زه کمان زیاده روی نکرده و تیرهایم به خطا نمی رود. (دراین عشق و محبتی که به اهل بیت علیهم السلام دارم اشتباه نمی کنم)

شرح بیت:

1) روایت شده هنگامیکه کمیت این شعر را برای امام محمد باقر علیه السلام سرود، چون این بیت را خواند امام به او فرمود: هر کس کمان را بطور کامل نکشد تیرش به هدف نمی خورد، اگر بگوئی «فَقَد أَغْرِقُ» بهتر است.(1)

2) «فَما أُغْرِ قُ نزعاً و لاتَطِیش سِهامِی» کنایه از زیاده روی نکردن و اشتباه ننمودن است.

93- وَ لِهَت نَفْسِیَ الطَّروبُ إِلَیْهم

وَ لَهاً حالَ دونَ طَعْمِ الطعامِ

مفردات:

وَلِهَتْ: شیفته گشت.

الطَّروب: بسیار طرب، شادمان، آنکه پیوسته شاد بود.

طَرِبَ: به وجد آمد، از شادی در پوست خود نگنجید.

حالَ -ُ: مانع شد.

ترجمه ی بیت:

جانِ به­غایت شادمانم، چنان شیفته­ی آن­ها است که مانع لذت بردن من از طعام گشته است.


1- ابو ریاش، ص37

ص:89

94- لَیْتَ شِعری هَلْ ثُمَّ هَلْ آتِیَنْهُم

أَمْ یَحُولَنَّ دُونَ ذاک حِمامِی

مفردات:

الحمام: مرگ.

لیت شعری: ای کاش می دانستم.

ترجمه ی بیت:

ای کاش می دانستم آیا به حضور آن­ها شرفیاب می­شوم، یا اینکه مرگم مانع ملاقاتم با آنان می­شود؟

شرح بیت:

1) «آتین» در «آتینهم» فعل مضارع متکلم وحده از أتی یأتی، که با نون تأکید خفیفه همراه است.

2) نکته­ی دقیق در این بیت آنکه شاعر بر سر «آتی» نون تأکید خفیفه آورده، در حالی که بر سر «یَحُولُ» نون تأکید ثقیله آورده است، کمیت با این کار می­خواهد بگوید به سبب محبت اهل بیت علیهم السلام، تحت تعقیب بوده و هر لحظه احتمال شهید شدن داشته است. آمدن «لیت» در آغاز مصراع نخست این مطلب را تقویت می­نماید، «أم» در ابتدای مصراع دوم چون پس از «هل» آمده، أم منقطعه است و بر ظن قوی دلالت دارد بنا بر این شاعر ظن و گمانش به مرگ بیش از ظن و گمانش به دیدار اهل بیت علیهم السلام بوده است.این بیت خود شاهدی قوی است که بهای دوستی اهل بیت در عصر بنی امیه، جانِ دوستداران ایشان بوده است.

3) «ثم» که برای عطف به همراه تراخی است، درنگ و تأمل شاعر و اشتیاق زایدالوصف او به اهل بیت را می­رساند.

ص:90

95- إنْ تُشَیِّع بِیَ المُذَکَّرَةُ الوَجْ

-ناءُ تَنْفِی لُغَامَها بَلُغامِ

مفردات:

تَشییع: سرعتِ در راه رفتن، سریع رفتن، شَیَّعَ به: به سرعت او را حرکت داد.

المُذَکَّرة: شتر ماده­ای که به درشتی نر باشد.

الوَجْناء: گونه درشت.

اللُّغام: کفِ دهان.

ترجمه­ی­ بیت:

چه خوب بود اگر ناقه­­ام که به هیبت شتری نر است، با نفس زدن های ممتدش، مرا سریعتر به مقصد می­رساند.

شرح بیت:

کمیت وصف ناقه را بر خلاف دأب و سنت معاصران خویش به آخر قصیده آورده است، و این امر اشتیاق فراوان شاعر به ممدوحان خود را می­رساند که حاضر نیست ذکر و یاد کسی یا چیزی را بر ذکر و یاد آن­ها مقدم نماید.

96- عَنْتَرِیسٌ شِمِلَّةٌ ذاتُ لَوْثٍ

هَوْ جَلٌ مَیْلَعٌ کَتُومُ البُغامِ

مفردات:

عَنْتَرِیس: ماده شتر استوار خلقت بسیار گوشت، ناقه فربه، محکم و قوی.

شِمَلَّةٌ: تندرو.

اللَّوْث: قوت، نیرو، ذات لوث: قوی، زورمند، توانا.

ص:91

هَوْجَلٌ: سریع، جلد و شتاب کننده، شتابنده.

مَیْلَعٌ: تندرو، شتر ماده­ی تیزرو.

کَتُومُ: بسیار کتمان کننده، اسم مبالغه از کتم.

البُغام: بانگ شتر.

ترجمه ی بیت:

ناقه ام؛ تنومند، تندرو، قوی و شتابنده است و نهیبش را به شدت در سینه پنهان می سازد

شرح بیت:

«عنتریس» خبر برای مبتدای محذوف «هی» است که ­به «المذکرة» در بیت نود و پنجم باز می­گردد.

97- تَصِلُ السُّهْبَ بِالسُّهُوبِ إِلَیْهِم

وَصْلَ خَرْقاءَ رِمَّةً فِی رِمامِ

98- فِی حَراجِیحَ کَالْحَنِیّ مَجَاهِی

-ضَ یَخِدْنَ الوَجِیفَ وَخْدَ النَّعَامِ

مفردات:

السَّهْب: دشت پهناور

ألْخَرْقاء: زنی غیر خبره (ناشی) که کارش را به نیکوئی انجام نمی دهد

الخُرْق: نادانی و مدارا نکردن

الرِمَّة: حبل رمم، رسن کهنه و پوسیده، گویند ذوالرمة را از این جهت ذوالرمة گفتند که بیماری مخملک گرفت پس رسن کهنه­ای را به گردن او بستند.(1)


1- ابوریاش، ص39

ص:92

حَراجِیح: ج حُرجوح: شتر بلند قد و میان باریک.

الحَنِیّ: ج حَنِیَّة: کمان.

مَجاهیض: ج مِجْهاض: شتری که بچه را ناقص بدنیا می آورد، ناقه­ای که عادتش بچه افکندن است.

یَخِدنَ: می شتابند، به سرعت می دوند، الوخد: گام فراخ نهاده رفتن، پوییدن شتر، شتافتن شتر.

الوجیف: نوعی از رفتن شتر که سریع است، تپیدن و ناآرام گشتن، مضطرب و پریشان شدن. وَجَفَ البعیرُ و الفرس یَجِف وَجْفاً و وَجِیفاً: أَسْرع، قال تعالی: قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ(1)

أی: مضطربة

ترجمه­ی­ بیت:

97- ناقه­ام برای رسیدن به آن­ها دشت­های پهناور را به­هم می­دوزد همانند زنی ناوارد که تکه ریسمانی را به دیگر تکه­ها وصل می­نماید.

98- در میان شتران بلند قامتِ کمر باریک که عادت بچه­افکنی دارند و مانند شترمرغ می شتابند.

شرح بیت:

1) شاعر در این دو بیت می خواهد بگوید: ناقه­ام نیز همانند من مشتاق آن­ها است بیابان ها را پی­درپی طی نموده و بانگ شوق خویش را پنهان می نماید.

2) در بیت نود و هفتم شاعر گام برداشتن ناقه­ی خویش را به وصله زدن زن ناشی تشبیه نمود، و در بیت نود و هشتم شتافتن ناقه را به تپیدن شتر مرغ تشبیه کرده است.

3) «مجاهیض» صفتِ «حراجیح» می­باشد.


1- دلهایی در آن روز تپنده و لرزان است. (النازعات/ 8- ترجمه­ی مجتبوی)

ص:93

99- رَدَّهُنَّ الکَلالُ حُدْباً حَدابِیْ

-ﺮَ و حَدُّ الإِکَامِ بَعْدَ الإِکَامِ

مفردات:

الکلال: خستگی و ضعف.

الحُدْب: ج الحَدباء: شتری که به سبب لاغری استخوان پشتش ظاهر گشته است.

الحَدابیر: ج حِدبار و حِدبیر: لاغر.

الحَدّ: تندی، تیزی.

الإکام: ج الأَکَمَة: تپه، الإِکَامِ بَعْدَ الإِکَامِ: تپه ها از پی تپه ها.

ترجمه ی بیت:

خستگی، ضعف و تیزی تپه های فروان، آن ها را لاغر و استخوان­های پشتشان را آشکار ساخته است.

شرح بیت:

«رَدَّهُنَّ الکَلالُ» جمله وصفیه؛ صفت برای مراجیح در بیت نود و هشتم می باشد.

100- یَکْتَنِفْنَ الجَهیضَ ذَا الرَّمَقِ المُعْ

-ﺠَلِ بَعْدَ الحَنینِ بِالإرزَامِ

101- منکرات بِأَنْفُسٍ عارِفاتٍ

بِعُیونٍ هَوامِعِ التَّسْجامِ

مفردات:

یَکْتَنِفْنَ: در بر می­گیرند، محافظت می کنند.

الجهیض: نوزادی که مادرش قبل از تمام شدن مدت حمل آن را سقط کرده است.

ص:94

الرَّمق: نیمه جان.

الإرزام: ناله ای که شتر از گلو سر داده بدون آنکه دهانش را باز نماید و این ناله را به هنگام محبت به بچه ای سر می دهد.

منکرات: انکار کنندگان (مراد شترهایی است که بچه­های ناقص به­دنیا آمده­ی خویش را انکار می کنند).

عارفات: دانندگان، شناسندگان.

هَمَعَتِ العَیْنُ: چشم اشک ریخت، دموعٌ هوامِعُ: اشکهای ریزان.

سَجَمَ الدَّمْعَ: اشک جاری شد.

التَّسجام: جاری شدن پی در پی اشک از چشم، سیل اشک از چشم.

ترجمه ی بیت:

100- (آن ناقه­ها) کره­ی ناقص به دنیا آمده را که اندک رمقی دارد، پس از ناله­ی شوق(از به دنیا آمدنش) با ناله­ی غم (از دست رفتنش) در بر می­گیرند.

101- فرزندان خویش را به علت اینکه ناقص به دنیا آمده اند، با جان هایشان انکار می کنند، امّا با چشمانی که لبریز از اشک است آن ها را می شناسند.

شرح بیت:

1) «منکراتٍ» حال از ضمیر فاعلی «ن» در یکتنفنَ از بیت صدم می­باشد، «هوامعُ التَسجامِ» صفت برای «عیونٍ» است، چون اضافه­ی لفظی می­باشد افاد­ه­ی تعریف نمی کند.

2) بیت صد و یکم دارای صنعت طباق است: «منکرات» با «عارفات»

ص:95

102- ما أُبالی إذَا تَحِنُّ إِلَیْهم

نَقَبَ الخُفِّ وَ اعْتِراقَ السَّنَامِ

103- یَقْضِ زَورٌ هُناک حَقَّ مَزورِی

-نَ و یَحْبُ السَّلامَ أَهْلُ السَّلامِ

مفردات:

بالیَ یُبالِی: أهمیت داد.

حَنَّ یَحِنُّ: مشتاق شد، ناله شوق سر داد.

النَّقَب: نازک شدن سم، پاره شدن کفش، در اینجا مراد نازک شدن سم است.

نَقِبَ البَعِیرُ: سمهای شتر نازک شد.

الخُفِّ: سم، ج آن: أَخْفاف.

عَرَق العَظْمَ و اعْتَرَقَه: تمام گوشت­های استخوان را خورد، اعتراق: باز کردن گوشت از استخوان، اعتراق السنامِ: آب شدن کوهان.

یَقض: بجا آوَرَد، ادا نماید، یَقضِ مجزوم شده چون در جواب نفی «ما أُبالی» آمده است.

زَورٌ: زیارت کننده، برای مفرد و مثنی و جمع و مذکر و مؤنث بکار می رود بنابراین گفته می شود: رجلٌ زَورٌ ورجلان و رجالٌ و امرأةٌ و نساءٌ زورٌ همانند صَوْمٌ و عَدْلٌ.

مَزورین: زیارت شدگان.

یَحْبُ: هدیه کند، ببخشد، معطوف بر یَقْضِ بوده بنابر این مجزوم می­باشد، از: حَبا یَحبُو.

ترجمه ی ابیات:

102- از آنجا که ناقه­ام مشتاق آن­هاست دیگر نازک شدن سُم و ذوب شدن کوهان (در اثر فشار و سختی راه) برایم اهمیّتی ندارد.

103- تا زیارت کننده بتواند حق زیارت شوندگان را به جا آورده و سلام کننده، سلام را هدیه نماید.

ص:96

شرح بیت:

1) شاعر با آوردن إذَا بر سر تَحِنُّ می خواهد بگوید تنها من نیستم که مشتاق دیدار آن­ها (اهل بیت ع) هستم بلکه ناقه­ام نیز ایشان را می­شناسد و شوق دیدارشان را دارد، زیرا إذا بر قطعیت وقوع شرط دلالت می نماید.

2) تقدیر بیت چنین است: إذا تَحنّ ناقَتِی اِلیهِم فَلا اُبالی نُحُولَتَها وَ تَعَبَها: اگر ناقه­ام مشتاق ایشان است پس، از لاغر شدن و خستگی آن پروایی ندارم.

3) «اعتراق السَّنام» کنایه از لاغر شدن شتر است.

4) منظور از زورٌ در بیت صد و سوم خود شاعر و مراد از مزورین اهل بیت پیامبر علیهم السلام است.

5) این بیت دارای صنعت تجرید کنایی است، منظور از سلام کننده و زیارت کننده کسی جز خود شاعر نیست.

ص:97

2. هاشمیه ی دوّم

اشاره

این هاشمیه با مطلع:

«طَرِبْتُ و مَا شوقاً إِلیَ البِیضِ أَطْرَبُ وَ لَا لَعِباً مِنّی أ ذوالشَّیْبِ یَلْعَبُ»(1)

در شرح ابوریاش و الخیاط 140 بیت و در شرح الرّافعی و الصّالح 138 بیت است.(2)

2-1. خلاصه ی موضوعات هاشمیه دوم:

1. بیان احساس درونی شاعر نسبت به بنی هاشم و توجه کامل وی به اهل بیت علیهم السلام که وی را از یاد غیر ایشان باز داشته است.

2. تکیه شاعر بر صفات اهل بیت علیهم السلام و بر شمردن برخی از آن صفات که ایشان را شایسته ی رهبری مسلمانان می سازد و در دیگران وجود ندارد.

3. سخن گفتن از مساله­ی خلافت و بیان تفکرات و اندیشه های پیرامون آن، دفاع نمودن از حق اهل بیت علیهم السلام و سرزنش غاصبان خلافت و تشویق مردم به جهاد ومبارزه برای انتقال خلافت به صاحبان اصلی آن.

4. بر شمردن فداکاری های بنی هاشم برای یاری دین و ضایع شدن حقوق آنها توسط کسانی که به خاطر حب جاه و مقام مسلمان شدند.

5. توصیف ناقه و سفر سختی که او را به آل پیامبر صلی الله علیه و آله می رساند تا با آنها مصافحه و گفتگو نماید.


1- این هاشمیه از بحر طویل، وزن مطلع آن: فعولُ مفاعیلن فعولن مفاعلن فعولن مفاعیلن فعولن مفاعلن
2- ابوریاش، ص 99-44؛ الرّافعی، 55-36؛ الخیاط، 30-15؛ الصّالح، 48-25

ص:98

2-2. موضوعات جدید این هاشمیه:

این هاشمیه ضمن تکرار وتاکید موضوعات هاشمیه­ی نخست، موضوع خلافت را مورد بررسی کامل قرار داده و براهینی بر این موضوع اقامه می نماید و از برخی از هاشمی­ها نام می برد که در هاشمیه­ی اوّل ذکری از آنها نرفته بود مانند عبدالله و فضل فرزندان عباس بن عبدالمطلب.

2-3. ترجمه شرح و تحلیل هاشمیه دوّم:

1- طَرِبْتُ و مَا شوقاً إِلیَ البِیضِ أَطْرَبُ

وَ

لَا لَعِباً مِنّی أ ذو الشَّیْبِ یَلْعَبُ

مفردات:

طَرِبَ: به وجد آمد، شاد گشت

البِیض: سیم تنان، زنان زیبا روی ج بَیْضاء

ألشَّیْب: موی سپید

ترجمه­ی بیت:

شادمانم امّا این شادیم از شوق سیم تنان نیست، و از بازی نیز نمی باشد؟ آیا پیر مو سپید بازی می کند؟

شرح بیت:

1. «شوقاً» و «لَعِباً» مفعولٌ له برای «أَطْرَبُ» می­باشند.

2. «أذو الشیبِ یلعب» استفهامی است که معنای نفی می­دهد همانند این آیه­ی کریمه:

ص:99

«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ» (1)

3. به جای «أ» در شروح رافعی، خیاط و تخمیس زیوری بغدادی «و» آمده است.(2)

2- وَ لَمْ یُلْهِنی دارٌ و لارَسْمُ منزلٍ

و لَمْ یَتَطَرَّبْنِی بَنانٌ مُخَضَّبُ

مفردات:

الرّسم: آثار خانه، آثار به جا مانده از کوچ قبیله.

طَرَّبَهُ: او را به وجد آورد، او را به شادی نشاند.

بَنان: ج بنانة: سر انگشت؛ «بَلی قادِرینَ عَلی أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ».(3)

المُخَضَّب: خضاب شده، رنگ از حنا گرفته، اسم مفعول از خَضَبَ در باب تفعیل است.

ترجمه­ی بیت:

خانه و آثار آن، مرا سرگرم ننموده و انگشتان حنا گرفته، مرا شادمان نساخته است.

شرح بیت:

بین کلمات دار و رسم و منزل، مراعات نظیر وجود دارد.

3- وَ لا أَنَا مِمَّن یَزْجُرُ الطَّیْرُ هَمَّهُ

أَصاحَ غُرابٌ أمْ تعرَّضَ ثَعْلَبُ

4- ولا السَّانحاتُ البارحاتُ عَشِیَّةً

أَمَرَّ سَلِیمُ القَرْنِ أمْ مَرَّ أَعْضَبُ

مفردات:

الزَّجْرُ: منع کردن، نهی کردن


1- بگو: آیا برابر باشد نابینا و بینا- یعنی مؤمن و کافر.(انعام/50- اسفراینی ابوالمظفر شاهفور بن طاهر، تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، چاپ اول، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1375 ش)
2- رافعی، ص36؛ خیاط، ص15؛ زیوری بغدادی، ص22.
3- آری [بلکه] تواناییم که [خطوط] سر انگشتانش را [یکا یک] درست [و بازسازی] کنیم. (قیامة/4- ترجمه­ی فولادوند)

ص:100

الطّیر: آنچه که سبب شومی باشد، آنچه بدان فال بد زنند؛ طائِر در آیه­ی «قالوا طائرکم معَکُم».(1)

صاحَ: بانگ برآورد.

تَعَرَّض: به سمت چپ و راست رفت.

السَّانِح: پرنده یا حیوانی که به سمت راست می رود و عرب به آن فال نیک می زند.

البارح: پرنده یا حیوانی که به سمت چپ می رود و به آن فال بد می زنند.

سَلیمَ القَرْنِ: درست شاخ، حیوانی که شاخش سالم است وبدان فال نیک زده می شود، خوش یمن.

أَعْضَب: شاخ شکسته، حیوان شاخ شکسته که به آن فال بد زده می شود، بد یُمن.

ترجمه­ی ابیات:

3- و من از کسانی نیستم که فال بد زدن، مانع اراده­ی او گردد، خواه کلاغی بانگ برآورد یا اینکه روباهی کجروی نماید.

4- و نه پرندگان خوش یمن و بدیمنی که شبانگاه با فرخندگی یا شومی بر من می گذرند (مانع تصمیم و اراده ی او نمی شوند).

شرح ابیات:

«تَطَیَّرُ» فال بد زدن است؛ در بین قوم عرب و حتی غیر عرب مرسوم است که به بعضی چیزها فال بد می­زنند مثلاً اگر کلاغ بانگ برآورد یا صبح از خانه بیرون رود و چشمش به سگ افتد، فال بد می­زند. چه بسا از انجام کار یا تصمیمی که گرفته منصرف می­شود و مقابل آن تفأل است که فال نیک زدن؛ در حدیث است که پیامبر صلی الله علیه و آله تفاءل را دوست می­داشت و از تَطَیُّر کراهت داشت: «کانَ یُحبُِّ الفَألَ وَ یَکرَهُ الطَّیَرة» (2).


1- گفتند فال بد شما همراه شما است. (یس/19- معزی، محمد کاظم، ترجمه قرآن، چاپ اول، انتشارات اسوه، قم، 1372 ش).
2- لسان العرب، ذیل«فألَ».

ص:101

5- و لکن إلی أَهْل الفضائلِ و النُّهَی

و خَیرِ بَنی حَوَّاءَ و الخَیْرُ یُطْلَبُ

مفردات:

النُّهَی: ج نُهْیة: عقل و خرد. «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی».(1)

ترجمه­ی بیت:

امّا عشق من به نیک مردان و خردمندان و بهترین فرزندان حوّاء است و خیر همواره خواستنی است.

6- إلی النَّفَر البیضِ الَّذین بِحُبِّهم

إلی اللهِ فیما نابنی أتقرَّبُ

مفردات:

النفّر: گروه مردم از سه تا ده؛ الرَّهط: گروه ده نفر و بیشتر؛ العُصْبَة: گروه ده تا چهل نفری.

البِیض: ج أبیض: سفید، پاک؛ النفرالبیض: گروه پاک؛ در اینجا یعنی پاکی از گناه و اشتباه و مراد از آن اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است.

نابَ -ُ نوباً و نوبةً فلاناً أمرٌ: مطلب یا گرفتاری برای فلانی پیش آمد.

ترجمه­ی بیت:

(اشتیاق من به آن) پاکان و سپید رویانی است که به سبب دوستی و محبّت آنها در آنچه که برایم (از اذیت و آزار) پیش آید به خدا تقرّب می جویم.


1- بخورید و چهارپایانتان را بچرانید. بی گمان در این [امر] برای خردمندان نشانه هاست. (طه /54 - ترجمه­ی انصاری)

ص:102

7- بنی هاشمٍ رَهْطِ النَّبِیِّ فَإنَّنِی

بِهم و لَهُم أَرضَی مِراراً و أَغْضَبُ

مفردات:

هاشم: خُرد کننده نان خشک؛ لقب عمرو بن عبد مناف است؛ او نخستین کسی بود که در قحط سالی برای اهل مکه ترید درست کرد.(1)

الرَّهط: خاندان، قوم و قبیله­ی مرد که در آن زن نباشد و کمتر از ده نفر باشد.

مِراراً: بارها، همواره.

ترجمه­ی­ بیت:

محبت من به بنی هاشم؛ خاندان پیغمبر است که خشنودی و خشم من پیوسته به سبب ایشان و برای ایشان است.

شرح بیت:

1. «بنی هاشم» عطف بیان از «النفر البیض» در بیت ششم، و «رهط» بدل برای «بنی هاشم» است.

2. بنی هاشم: پسران هاشم، تمام طایفه­ی علوی و عباسی از اولاد هاشم بن عبد مناف هستند، لیکن این لقب بر علویان غلبه­ی بیشتری دارد.

8- خَفَضْتُ لَهُم مِنِّی جَناحَی مَودَّةٍ

إلَی کَنَفٍ عِطْفاه أَهْلٌ و مَرْحَبُ

مفردات:

خَفَضْتُ: فرود آوردم

الجناح: بال؛ جَنَاحَی در اصل جَنَاحَینِ بوده که نون آن به سبب اضافه حذف شده است.

الکَنَف: سمت، سو، جهت، ناحیه، پناه، جانب؛ فی کَنَفِ فُلانٍ: در پناه فلان شخص.


1- دهخدا، ذیل هاشم

ص:103

العِطف: کنار، کناره هر چیز، جانب، پهلو (بدن)، ج آن: أعطاف.

الأَهْل: شایسته، سزاوار، دارای صلاحیّت.

المَرْحَب: فراخی، گشایش، جا داری (مصدر میمی از رَحَُِبَ می باشد).

ترجمه­ی بیت:

در برابر ایشان فروتنم؛ دو بال دوستی و محبت را به جانبی فرود آورده­ام که هر دو جانب آن شایستگی و فراخی است.

شرح بیت:

1) این بیت اقتباس از قرآن کریم است: «وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی صَغیراً» (1)

2) «عِطْفاه أَهْلٌ و مَرْحَبُ» جمله وصفیه، صفت از «کنََفٍ» می باشد.

9- و کُنْتُ لَهُم مِن هَؤُلاک و هؤُلاءِ

مِجَنّاً عَلَی أَنِّی أُذَمُّ وأُقْصَبُ

مفردات:

المِجَنّ: سپر.

أُقْصَبُ: مورد ناسزاگویی واقع می شوم.

قَصَبَهُ: به او بد گفت، به او ناسزا گفت، عیب جویی کرد.

ألْقَصْب: قطع، بریدن، ناسزاگویی را از آن رو قصب گویند که باعث قطع پیوند دوستی و خویشاوندی می گردد.

قَصَبَ اللَّحم: گوشت را برید؛ قصَّاب: بسیار بُرنده (گوشت)، بسیار قطعه کننده.


1- و از سر مهربانی، بال فروتنی بر آنان بگستر و بگو: «پروردگارا، آن دو را رحمت کن چنان که مرا در خُردی پروردند.» (إسراء/ 24- ترجمه­ی فولادوند)

ص:104

ترجمه­ی بیت:

من سپر بلای ایشان در مقابل این و آن هستم، به همین سبب است که سرزنش می شوم و به من ناسزا می گویند.

شرح­ بیت:

«وکُنْتُ لَهُم مِن هَؤُلاک و هَؤُلا مِجَنّاً» کنایه از دفاع و جانب داری است، «هؤلاک و هؤلاء» کنایه از دشمنان اهل بیت است.

10- و أُرمی و أَرْمِی بِالعَداوَةِ أَهْلَها

و إنِّی لَأُوُذِی فِیهِمُ و أُؤَنَّبُ

مفردات:

أُرْمَی بِالعَداوَةِ: مورد دشمنی واقع می شوم؛ الرَّمی: عیب کردن و ناروا گفتن و متهم ساختن کسی را؛ رَماه بِفاحِشةٍ: او را دشنام داد.

أُوذی: أذیت می شوم، آزار می بینم.

أُؤَنَّبُ: توبیخ می شوم.

أَنَّبَهُ: او را به سختی سرزنش کرد، توبیخ کرد، زشتی­های او را بیان کرد.

ترجمه­ی­ بیت:

با من دشمنی می ورزند و من نیز با آن ها به دشمنی بر می خیزم و این منم که در راه دوستی و محبّت آن ها آزار می بینم و سرزنش می شوم.

شرح بیت:

«ها» در أهلها به «العَداوَة» باز می­گردد.

ص:105

11- فَمَا ساءَنِی قَوْلُ أمْرِیءٍ ذِی عَدَاوَةٍ

بِعَوْراءَ فِیهِمْ یَجْتَدِینی فَیَجْدُبُ

مفردات:

ألعَوْراء: سخن زشت، ناسزا؛ اصل معنای «عوراء» زن یک چشم است اما مجازاً به معنای زشت استعمال می­شود.

إجْتَدی یَجْتَدِی: طلب عطا و بخشش نمود.

الجَداء: عطا، بخشش.

جَدَبَ یَجْدُبُ: عیب جویی نمود؛ قال ذو الرمة:

فَیا لَکَ مِنْ خَدٍّ أَسِیلٍ و مَنْطِقٍ رَخِیمٍ و مِنْ خَلْقٍ تَعَلَّلَ جادِبُه(1).

شرح بیت:

بدم نمی آید از سخن زشتی که دشمن آن دو گروه در باره­ی آن­ها می­گوید پس از آنها عیب­جویی نموده و از من درخواست پاداش می­نماید.

1) «بِعَوراء» متعلق به « فَمَا ساءَنِی» می­باشد.

2) «هم» در «فیهم» به دو گروه آزار دهنده و سرزنش کننده از بیت 10 باز می گردد؛ شاعر در این بیت خوشحال است از اینکه کسی این دو گروه را عیب نموده و از او در مقابل این کارش طلب پاداش نماید.


1- ­- شگفتا از گونه­ی چون آفتاب و گفتار نرم و آفرینشی که عیب جویش را سرگرم نموده است. [از عیب جویی باز داشته است] (لسان العرب و أقرب الموارد، ذیل«جدب» )

ص:106

12- فَقُل لِلَّذی فی ظِلِّ عَمْیاءَ جَوْنَةٍ

یَرَی الجَوْرَ عدلاً أیْنَ لا أیْنَ تَذْهَبُ

مفر­­دات:

العَمْیاء: کور، مقصود از آن در اینجا جهالت و نادانی است، أَوْ أَصْبِرَ عَلَی طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ.(1)

جَونة: تاریکی شدیدی که شخص در آن راه به جایی نمی برد.

ترجمه­ بیت:

به آنکه در سایه­ی سیاه جهالت، جور را عدل می بیند بگو کجا می روی؟

شرح بیت:

1) أیْنَ تَذْهَبُ اقتباس از «فأین تذهبون» می باشد.(2)

2) عَمْیاءَ ایجاز حذف دارد، در اصل «طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ» بوده است؛ الطَّخاءةُ والطَّهاءَةُ، ممدودان، من الغیم: قطعة مُستدیرةٌ تسُدُّ ضَوْءَ القَمَر، ویقال لها: طَخْیةُ القَمَر: ابر گردی که نور ماه را سد می کند.(3)

13- بِأَیِّ کِتابٍ أَمْ بِأَیَّةِ سُنَّةٍ

تَری حُبَّهُم عاراً عَلَیَّ و تَحْسَبُ

مفردات:

حَسِبَ: پنداشت، گمان برد.


1- و در کار خود اندیشه می کردم که آیا با دست بریده (و نداشتن یاور و سپاه) حمله کنم (و حق خود را بازستانم) یا بر تاریکی کور (و گمراهی مردمان) صبر کنم. (شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، 1/ 288)
2- پس به کجا می روید؟ (تکویر/26- ترجمه­ی فولادوند)
3- فراهیدی، العین، باب التاء والخاء، ذیل«طخی»

ص:107

ترجمه­ی بیت:

به استناد کدامین کتاب یا کدامین سنت است که دوستی آن­ها را بر من ننگ می شماری؟

شرح بیت:

شاعر می­خواهد با این بیت خویش مخاطبش را به قرآن و سنت ارجاع دهد و به عبارتی دیگر می­خواهد بگوید: اگر من اهل بیت را دوست دارم به استناد قرآن و سنت است که در جای جای آن ها حبّ اهل بیت علیهم السلام فرض و واجب شده است.

14- أَ أَسْلَمُ مَا تَأْتِی به مِن عَداوةٍ

و بُغْضٍ لهم لا جَیْرِ بَلْ هُوَ أَشْجَبُ

مفردات:

أسلم: سالم تر،درست تر، نیکو تر.

جَیْرِ: مسلماً، حتماً، واقعاً؛ جَیر در «جَیرِ لا آتِیکَ» قسم است و به معنای حقاً می باشد.(1) أشْجَب: هلاک کننده تر، نابود کننده تر

شَجَبَهُ: او را هلاک کرد، نابود کرد.

ترجمه­ی بیت:

آیا کینه ای که در حق آن ها روا می داری نیکوتر است؟ مسلماً خیر، بلکه آن (بغض و کینه) نابود کننده تر است.

شرح بیت:

1. «أأسلَمُ» استفهام انکاری است.

2. «أأسلَمُ» خبر مقدم و «ما» مبتدای مؤخر است.


1- زبیدی، تاج العروس، فصل الجیم مع الراء، ذیل«جیر»

ص:108

15- سَتُقْرَعُ مِنْها سِنُّ خَزْیانَ نادمٍ

إذَا الیَوْمُ ضَمَّ النَّاکِثِینَ العَصَبْصَبُ

مفردات:

قَرَعَ یَقْرَعُ: می کوبد.

خَزْیان: شرمسار، خجل، شرمنده.

ضَمَّ: جمع کرد، گرد آورد.

نَکَثَ الحَبْلَ: تاب رسن و ریسمان را باز کرد، النَکث: تاب باز گردیدن از رسن، نَکَثَ العَهْدَ یَنْکُثُ نَکْثاً: پیمان را شکست.

ناکِثین: پیمان شکنان، أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ.(1)

ألْعَصَبْصَب: سخت، شدید: یومٌ عَصَبصب: روز سختِ گرم.

ترجمه­ی بیت:

دندان شخص شرمسارِ پشیمانِ (از دشمنی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله ) بهم کوبیده خواهد شد، آنگاه که روز سخت قیامت پیمان شکنان را گرد آورد.

شرح بیت:

1. «العَصبصَب» صفت برای «الیَوم» می­باشد.

2. «تُقرعُ سِنُّ خِزیان» کنایه از عذاب سخت است.

16- فَمَالِیَ إلاّ آلَ أحْمَدَ شِیعَةٌ

و مالِیَ إلاّ مَشْعَبَ الحَقِّ مَشْعَبُ

مفردات:

آل: گروه خویشان، خاندان؛ سعدی قریب به مضمون همین بیت می­فرماید:

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد(2)


1- چرا با گروهی که سوگندهای خود را شکستند نمی­جنگید ؟! (توبه/13- ترجمه­ی فولادوند).
2- سعدی، کلیات، ص715.

ص:109

المَشْعَب: راه، مَشْعَبَ الحَقِّ: راه حق، راهی که حق را از باطل جدا سازد. مذهب؛ شَعَبَ: ذَهَبَ.

الشِّیعَة: کسانی هستند که انسان با آنها توانا و نیرومند می شود و دیگران هم از او منتشر و گسترده می شوند؛ أَصلُ الشِّیعة الفِرقة من الناس، و یقع علی الواحد و الاثنین و الجمع و المذکر و المؤنث بلفظ واحد و معنی واحد، و قد غلَب هذا الاسم علی من یَتَوالی عَلِیًّا و اهل بیته، رضوان الله علیهم أَجمعین، حتی صار لهم اسماً خاصّاً.(1)

ترجمه­ی­بیت­:

من یارانی جز خاندان احمد صلی الله علیه و آله و مذهبی جز مذهب حق ندارم.

شرح بیت:

بسیاری از نحویان نظیر ابن هشام در کتاب قطر النَّدی و بلُّ الصَّدی در باب استثناء این بیت کمیت را به عنوان شاهد آورده اند.(2)

17- و مَنْ غَیْرَهُمْ أَرْضَی لِنَفْسِیَ شِیعَةً

و مَنْ بَعْدَهُم لا مَنْ أُجِلُّ و أَرْجَبُ

مفردات:

رَجَبَهُ: او را بزرگ شمرد، و ماه رجب از این جهت رجب شده است که آن را بزرگ می­شمردند و جنگ در آن را ترک می نمودند


1- فرقه یا گروه. این واژه در مفرد و مثنی و جمع و مذکر و مؤنث یکسان بکار برده می شود. و نیز این اسم بر فرد یا افرادی­که پیرو حضرت علی (ع) و خاندان او می باشند، غلبه کرده است.(ابن منظور، لسان العرب، ذیل«شیع»)
2- عبدالحمید، محمد محیی الدین، شرح قطرالندی و بلّ الصّدی لِابن هشام الانصاری، عبدالله جمال الدین، مکتبة الفیروزآبادی، قم، 1416ه، ص244

ص:110

ترجمه­ی بیت:

غیر از آن ها، چه کسانی را به عنوان یاور خویش برگزینم و پس از آن ها چه کسی را بزرگ و با هیبت شمارم.

شرح بیت:

1. استفهام در این بیت به معنای نفی است، یعنی لاأرضی شیعةً غَیرَهُم.

2. «أُجِلُّ» و «أرجَبُ» دارای تناسب­اند.

18- أُرِیبُ رِجالاً مِنْهُمُ و تَرِیبُنِی

خَلائِقُ مِمَّا أَحْدَثُو هُنَّ أَرْیَبُ

مفردات:

رَیب: ناخوش آمدن کار کسی، مر دیگری را و در شک افکندن.

رَابَهُ یَرِیبُ و أرَابَ یُرِیبُ: او را به شک و شبهه افکند، کاری کرد که او را خوش نیامد.

خلائق: ج خلیقة: طبیعت، خوی.

أَحْدَثَ حَدثاً: امری را سبب شد (بخصوص عمل زشتی را)، حادثه ای را موجب شد.

ترجمه­ی بیت:

من مردانی از آن ها را ناخوش می­دارم و از ایشان در تردیدم؛ رفتاری که از آن­ها سر می­زند، شک بر انگیزتر است.

شرح بیت:

«هُنَّ» در «أَحْدَثُو هُنَّ» به «خلائق» باز می­گردد.

ص:111

19- إلَیْکم ذَوی آلِ النّبِیِّ تَطَلَّعَتْ

نَوازِع مِنْ قَلْبی ظِماءٌ وألْبُبُ

مفردات:

تَطَلَّعَ: گردن کشید، مشرف شد، چشم دوخت، آرزو داشت، مشتاق بود.

نَوازع: ج نَازعة: گرایش، میل، شور، اشتیاق.

ظِماء: ج ظامِئ: تشنه.

ألبُبُ: ج لُبّ: عقل.

ترجمه­ی بیت:

[ای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله ]، اشتیاق شدید برخاسته از قلبم و عقلهایم تنها به سوی شما گردن کشیده است.

20- فَإنِّی عَنِ الْأَمْرِ الَّذِی تَکْرَهُونَهُ

بِقَولی و فِعْلی ما اسْتَطَعْتُ لَأَجْنَبُ

مفردات:

الأجْنَب: کناره گیری کننده تر، دوری گزیننده تر، اجتناب کننده تر.

ترجمه­ی بیت:

پس بی شک من با گفتار و کردارم از امری که شما آن را ناپسند شمارید تا آنجا که بتوانم دوری کننده­ترینم.

شرح بیت:

این بیت دارای اسلوب قصر از نوع تقدیم ما حَقُّهُ التأخیر است؛ «إلیکُم» متعلق به «تطلَّعَت» می­باشد که برای آن مقدّم شده است.

ص:112

21- یُشِیرُونُ بِالأَیْدِی إلَیَّ و قَوْلُهم

أَلا خَابَ هذَا و المُشِیرونَ أَخْیَبُ

مفردات:

خابَ: زیان دید، ناکام شد، بی بهره شد، أخیب : نومید تر، خائب تر؛ «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنید».(1)

ترجمه­ی بیت:

(دشمنان اهل بیت) با دستان خویش به من اشاره نموده و می گویند: این شخص (به سبب محبت اهل بیت) زیان دید درحالی که آن ها خود زیانکار ترین ­هستند.

شرح بیت:

بیت دارای صنعت «ردُّ العجز علی الصَّدر است» : یُشیرونَ و المُشیرون.

22- فَطائِفَةٌ قَد أَکْفَرَتْنِی بِحُبّکُم

و طائفَةٌ قَالُوا مُسِیءٌ و مُذْنِبُ

مفردات:

فَطائِفَةٌ قَد أَکْفَرَتْنِی: منظور حروریه است که محبت علی و اهل بیت را کفر می دانند.(2)

طائفة: مراد مرجئة است که تقدیم مفضول بر فاضل را جایز می دانند.(3)

مُسیء: بد رفتار، دارای رفتار ناشایست.

أساءَ إلَیْه: با او بد رفتاری کرد، نسبت به او رفتار ناشایستی داشت.


1- و [پیامبران از خدا] گشایش خواستند، و [سرانجام] هر زورگوی لجوجی نومید شد. (ابراهیم/15- ترجمه­ی فولادوند)
2- ابوریاش، ص 53
3- ابوریاش، ص 53

ص:113

ترجمه­ی بیت:

جماعتی مرابه سبب محبت شماکافر دانستند وگروهی دیگرگفتند: اوبدرفتار وگنهکار است.

شرح بیت:

1) حروریة فرقه­ای از پانزده مذهب خوارج منسوب به حروراء قریه­ای به کوفه است، این جماعت؛ طایفه­ای از خوارج؛ پیروان نَجدَة بن عامر حنفی حروری خارجی­اند و از آنرو که آنان می­گفتند «لا حُکمَ إلاّ للهِ» آنان را «محکمة» نیز نامیده­اند. اینان پس از آن که حضرت علی علیه السلام به حکمیت تن در داد او را چون معاویه و عمروعاص کافر شمردند.(1)

2) مرجئه مکتبی اعتقادی است که ایمان را قول بلا عمل می­دانند. این گروه کسانی را که مرتکب گناهان کبیره شده باشند مُخلَّد در آتش دوزخ نمی­دانند بلکه می­گویند کار آنان با خدا است و چون در این باره به آیه­ی 106 سوره­ی توبه توسل می­جویند {وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ} (2)

و کار این گناهکاران را به خدا ارجاء (واگذار) می­کنند، مرجئة نامیده شده اند. مکتب اعتقادی مرجئه برای امویان که از ارتکاب معاصی بزرگ پرهیزی نداشتند، پناهگاه خوبی بود، بدین جهت امویان از مرجئه پشتیبانی می­کردند.(3)

3) «مُسیءٌ» خبر برای مبتدای محذوف «هُوَ» یا «أنتَ» است.

23- فَما ساءَنِی تَکفیرُ هاتیکُ مِنهُمُ

ولا عَیْبَ هاتیکَ الَّتی هِیَ أَعْیَبُ

مفردات:

ساءهُ: او را آزرد، رنجاند، غمگین کرد، دلگیرکرد


1- دهخدا، ذیل«حروریه»
2- و عدّه ای دیگر [کارشان] موقوف به فرمان خداست: یا آنان را عذاب می کند و یا توبه آنها را می پذیرد، و خدا دانای سنجیده کار است. (توبه/106- ترجمه­ی فولادوند)
3- مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، بنیاد پژوهش­های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1372ش، صص408-401

ص:114

ترجمه­ی بیت:

نه تکفیر این گروه (حروریه) ناراحتم می­سازد، و نه عیبجوئی آن گروه (مرجئة) خود معیوب ترند.

24- یَعِیبُونَنِی مِن خُبْثِهِمْ و ضَلَالِهِمْ

عَلَی حُبِّکُم بَلْ یَسْخَرُونَ و أَعْجَبُ

مفردات:

خَبُثَ -ُ خُبثاً و خِباثَةً: بد بود، پلید شد، فاسد گشت.

ترجمه­ی ­بیت­:

از پلیدی و گمراهی شان، محبت و دوستی شما را بر من عیب می دانند بلکه مرا به تمسخر می گیرند و من (از این اعمال آن ها) درشگفتم.

شرح بیت:

«بَلْ یَسْخَرُونَ» اقتباس از «بَلْ عَجِبْتَ وَ یَسْخَرُونَ».(1)

25- و قالوا ترابیٌّ هواه و رَأْیُه

بِذالک فیهِمُ أدعی و أُلَقَّبُ

ترجمه­ی بیت:

و گفتند عقیده­ی او، ابوترابی است و در میان آن ها به این لقب مشهورم وبه آن خوانده می شوم.

شرح بیت:

«ترابیٌّ» اسمی است که دشمنان اهل بیت آن را بر دوستداران علی علیه السلام اطلاق می کردند و این اسم از کنیه آن حضرت «أبو تراب» گرفته شده است و این کنیه ای است


1- بلکه عجب می داری و [آنها] ریشخند می کنند. (صافات/12- ترجمه­ی فولادوند)

ص:115

که پیامبر صلی الله علیه و آله آنگاه که خاک را از پشت آنحضرت تکاند به وی فرمود: «قُمْ یا أبا تُراب» و این صفت مدحی است برای آن حضرت که بنی أمیه به خاطر حسادتشان آن را صفت ذمّ برای علی علیه السلام قرار دادند. عبایة بن ربعی گوید: به عبد اللَّه بن عباس گفتم: چرا رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به ابو تراب مکنّی فرمودند، گفت برای اینکه او صاحب زمین می باشد و در روی زمین بعد از رسول خدا حجت پروردگار است، بقاء و سکون زمین به خاطر او می باشد.(1) سعید سمان نقل کرد از حضرت صادق علیه السّلام در تفسیر آیه­ی: «یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداه وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً» (2)

فرمود: یعنی روزی که هر کس توجه می کند به آنچه پیش فرستاده و کافر می گوید ای کاش علوی بودم و ابو تراب را دوست می­داشتم.(3)

26- عَلی تِلکَ إِجْرِیَّایَ فِیکُم ضَرِیبَتی

و لَو جَمَعُوا طُرّاً عَلیَّ و أَجْلَبُوا

مفردات:

اَلإجْرِیّاء: عادت، خلق و خوی.

الضریبة: سرشت، خوی، عادت.

أجْلَبُوا: جمع شدند، فراهم آمدند، الإجْلاب: یاری، کمک، فراهم آمدن.المُجْلِب: یار، یاور.

طُرّاً: همگی.


1- مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار عزیز الله عطاردی، عطارد، تهران، 1378ش، (ا/253)
2- و کافر می گوید: در روزی که آدمی بدانچه کرده است می نگرد و کافر می­گوید ای کاش خاک بودم. (نبأ/40- ترجمه­ی گرمارودی)
3- مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ترجمه موسی خسروی، اسلامیه، تهران، 1363ش، (2/224)

ص:116

ترجمه­ی بیت:

خلق و خوی من فقط به ترابی بودن است. اشتیاق من به شما (اهل بیت علیهم السلام ) است، هرچند که همه فراهم آیند و بر من هجوم آورند.

شرح بیت:

1. در شرح ابوریاش «علی ذلک» به جای «علی تلکَ» آمده است، چنین به نظر می رسد که «علی تلکَ» درست تر باشد؛ تاجُ العَروس، لسانُ العَرَب، الصحاح جواهری، الکامل فی اللغة. در ذیل «إجریا» به همین بیت کمیت استناد نموده و تِلکَ آورده­اند. رافعی و خیاط «ذاک» آورده اند.(1)

2. «تِلکَ» به مفهوم عقیده (ترابی بودن) از بیت بیست و پنجم باز می­گردد.

27- و أَحْمِلُ أحْقادَ الْأَقارِبِ فیکُمُ

و یُنْصَبُ لی فی الأبْعَدِینَ فَأَنْصَبُ

مفردات:

أحمل: تحمل می کنم، به دوش می کشم.

الْأبعَدین: دورترها، بیگانگان.

نَصَبَ لِفُلانٍ: با فلانی دشمنی کرد.

ترجمه­ی بیت:

من کینه­ی خویشانم را در راه محبت شما تحمل می نمایم. بیگانگان در این خصوص با من دشمنی نموده و من نیز با آن ها به دشمنی بر می خیزم.


1- رافعی، ص40؛ خیاط، ص18

ص:117

شرح بیت:

این بیت اقتباس معنوی از بخش نخست این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین (عیلهم السّلام) است که فرمود: أنا حَربٌ لِمَن حارَبَکُم و سِلمٌ لِمَن سالَمَکُم.(1)

28- بِخاتَمِکُم غَصْباً تَجُوزُ أُمُورُهُم

فَلَمْ أَرَ غَصْباً مِثْلَهُ یَتَغَصَّبُ

مفردات:

خاتَمِکم: خاتِم شما (بنی هاشم) (مراد خاتم پیغمبران حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله که از بنی هاشم است).

الخاتَم: مُهری که به پایان نامه می زنند، مراد در اینجا مُهر انگشتری خلافت و جانشینی پیامبر است که از اهل بیت غصب شده است.

تَغَصَّبَ الشَّیْءَ: چیزی را به ناحق از کسی گرفت.

ترجمه­ی بیت:

کارهای آن­ها با انگشتری غصب شده­ی خلافتِ شما جایز می­شود. و من هیچ غصب شده ای را ندیدم بدین گونه به ناحق غصب شده باشد.

شرح بیت:

1. شاعر می­خواهد بگوید: به سبب خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله که حق بنی هاشم می­باشد اوامر بنی امیه بر مردم جاری است.

2. این بیت دارای قصر از نوع تقدیم ما حقه التأخیر است: «بِخاتمکُم» بر عامل خود «تَجُوزُ» مقدّم شده است.


1- شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، کنگره­ی شیخ مفید، قم، 1414 ق، چاپ دوم، 1/105؛ طوسی، امالی، 1/345، صدوق، عیون اخبار الرضا، 2/.59

ص:118

29- وَجَدْنا لَکُمْ فِی آلِ حامیمَ آیةً

تَأَوَّلَهَا مِنّا تَقِیٌّ و مُعْرِبُ

مفردات:

لَکُم: برای شما بنی هاشم.

آل حامیم: سوره هایی که با «حم» در شروع می شوند، و آن هفت سوره است: المؤمن، فصلت، شوری، زخرف، جاثیه، احقاف؛ به آن­ها ذوات حامیم نیز می­گویند.(1)

و سیوطی در المزهر می­گوید: حوامیم جمع حامیم از کلام عرب نیست، بلکه کلام کودکان است که گویند: تعلَّمنا الحوامیم؛ از ابن مسعود روایت شده: «آل حامیمَ دیباج القرآن».(2)

تَأَوَّلَ الکَلامِ: سخن را تأویل کرد، تفسیر کرد.

المُعْرِب: آشکار کننده، بیان کننده.

ترجمه­ی بیت:

درحوامیم سبعه، درشأن شماآیه­ای یافتیم که پرهیزگار وبیان­کننده ازما آنرا تفسیر نموده است.

شرح بیت:

1) در معنای «حامیم» کتاب­های المزهر فی علوم اللغة للسیوطی، الصحاح للجوهری، تهذیب اللغة الازهری، تاج العروس، لسان العرب، الکتاب سیبویه، المخصص فی اللغة لابنِ سیدَ، المقتضب للمبرد، این بیت کمیت به عنوان شاهد آمده است. لیکن محمد بن درید در جمهرة اللغة این بیت را سروده­ی ابوبکر دانسته است.


1- فیروز آبادی، قاموس المحیط، مؤسسة الرسالة، 1993، ذیل«حمَّ»
2- تاج العروس ذیل«حمّ»

ص:119

2) مراد از «آیةً» این قول خداوند تبارک و تعالی است: «قُلْ لا أسئلکم علیه أجراً إلاّ المَوَدَّة فی القربی».(1)

30- و فی غَیْرِها آیاً و آیاً تَتابَعَتْ

لَکُم نَصَبٌ فِیها لِذِیِ الشَّکِّ مُنْصِبُ

مفردات:

الآی: ج آیه.

النَّصَب: نشانی، «نصب الشی ء: وضعه وضعا ثابتا».

المُنْصِب: خسته کننده، به رنج اندازنده، رنج آور.

ترجمه­ی بیت:

و در غیر آل حامیم، آیات فراوانی در شأن شما نازل شده است که شک کننده­ی در حق شما را به رنج و مشقت می اندازد.

شرح بیت:

می خواهد بگوید در قرآن آیاتی وجود دارد که شخص متردد در تأویل و تفسیر آن ها به زحمت افتاده و خسته می گردد و کسی را نمی یابد که این آیات را در شأن آن ها تأویل و تفسیر نماید، نظیر آیه تطهیر: «إنّما یریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عنکم الرِّجْسَ أَهْلَ البیتِ و یُطَهِّرَکُم تطهیراً» (2)

و یا آیه خمس: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ


1- بگو: از شما در مقابل این (ابلاغ رسالت خود) جز محبت (قلبی و عملی) درباره خویشاوندانم مزدی نمی طلبم، و هر کس کار نیکی انجام دهد (بر این محبت بیفزاید) ما برایش در آن، نیکی می افزاییم (بر پاداش طبیعیش حد اقل ده برابر اضافه می کنیم)، حقّا که خداوند آمرزنده و شکرگزار است. (شوری/23-ترجمه مشکینی)
2- جز این نیست که خداوند می خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند. (احزاب/33-ترجمه گرمارودی)

ص:120

لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیل» (1)

و یا آیه: «وآتِ ذا القُربی حَقَّه» (2)

31- بِحَقّکُمُ أَمْسَتْ قُریشٌ تَقُودُنَا

و بالفَذِّ مِنها و الرَّدیفَیْنِ نُرْکَبُ

مفردات:

قریش: در اینجا مراد بنی امیه است.

تَقُودُنا: بر ما رهبری می کنند، بر ما حکومت می کنند.

الفَذّ: تنها، یگانه، در اینجا منظور معاویه بن ابو سفیان است.

ردیف: کسی که بر یک اسب پسِ سوار نشیند، در اینجا مراد حاکمی است که پس از حاکم دیگر زمام امور را در دست می­گیرد.

الرَّدِیفَیْنِ: دو در پی آینده، منظور جانشینان معاویه است: یزید بن معاویة و معاویة بن یزید.(3)

رَکِبَ (الذَّنْبَ): سوار بر گناه شد، مرتکب گناه شد، مرتکب جنایت شد.

نُرْکَبُ: در حق ما جنایت می شود، مورد اذیّت و آزار واقع می شویم.

ترجمه­ی بیت:

به واسطه­ی حق غصب شده­ی شماست که بنی امیه بر ما حکومت می کنند و به وسیله معاویه و دو جانشین وی است که مورد اذیّت و آزار واقع می شویم.


1- و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان [او] و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان است. (انفال/41-ترجمه فولادوند)
2- و حق خویشاوند را به او بده. (اسراء/26-ترجمه فولادوند)
3- ابوریاش، ص56

ص:121

32- إِذَا اتَّضَعُونَا کارِهین لِبَیْعَةٍ

أَنَاخُوا لِأُخْری و الأَزِمَّةُ تُجْذَبُ

33- رُدَافی عَلَیْنَا لَم یُسِیمُوا رَعِیَّةً

و هَمُّهُم أنْ یَمْتَروها فَیَحْلُبُوا

34- لِیَنتتِجوها فِتنَةً بَعدَ فِتنةٍ

فَیَفتَصِلوا أَفلَاءَها ثُمَّ یَربُبُوا

مفردات:

إتَّضَعَ البَعِیرَ: سر شتر را پائین آورد تا پا بر گردن آن نهاده و سوارش شود.

إتَّضَعُونَا: به زور بر ما سوار شدند، کنایه از اینکه به زور بر ما حکومت کردند.

أَنَاخُوا: شتر را خواباند تا بر آن سوار شود.

الأَزِمَّة: ج زِمام: افسار.

تُجْذَبُ: کشیده می شود.

الرُّدافی: ج ردیف: نشیننده سپس سوار؛ گفته می­شود: و جَاؤوا رُدَافَی : یَتبَعُ بعضُهُم بَعضاً: پی درپی آمدند.

أسَامَ الماشیةَ یُسیمُ إسامةً: چهار پایان را به چرا برد، رعایت حال آن ها را نمود.

لَم یُسِیمُوا رَعیَّةً: مراعات حال رعیّت را نمی نمایند.

مَرَی الناقَة مَرْیاً و امتری: پستان شتر را مالید تا شیر جاری شود.

لِیَنتتِجوها: تا از او بچه بدنیا آورند، انتاج: زاییدن و بچه آوردن، اُنتِجَتِ النَّاقَةُ: زایید آن ماده شتر و بچه آورد.

أفلاء: ج فِلو: کرّه­ی اسب.

یَربُبُوا: ارباب شوند، مالک گردند، رَبَّ الشی ءَ یرَُبُّ: دارنده آن چیز شد، آن چیز را گردآوری کرد. به جای «یَربُبُوا» در شروح رافعی و خیاط «یرکبوا» آمده است. (1)


1- خیاط، ص19؛ رافعی، ص41

ص:122

ترجمه­ی ابیات:

32- هر گاه به اجبار از ما بیعتی گرفتند، ما را به بیعت دیگری مجبور ساخته و این روند ادامه می یابد.

33- آنها در دشمنی با من، پشیتیبان یکدیگرند. مراعات حال رعیّت را ننموده و سعی شان این است که مردم را بدوشند (أموال و حقوق آن ها را به غارت ببرند).

34) تا از آن بیعت فتنه­ای را از پی فتنه­ای دیگر بار آورده پس کرّه اسب های آن را از شیر گرفته و مالک آن­ها شوند.

شرح بیت:

1. «إتَضَعونا» از بیت 32 دارای استعاره­ی مکنیه­ی مرشحه است؛ رعیت را به شتر تشبیه کرده، آن را حذف نموده و از لوازم آن إتِّضاع را آورده است؛ أناخوا و الأزِمَّة از ملائمات مشبه به محذوف (شتر) و ترشیح است. «إتَضَعونا» کنایه از به زور حکومت کردن و «الازمَةُ تُجذَبُ» کنایه از ادامه داشتن این زور است.

2. شاعر در این سه بیت اشاره به همان حکومت موروثی دارد که حاکمان از مردم هیچ رأی و نظری را نمی­خواهند.

3. «ردافی» در بیت 33 حال دوم از واوِ «إتَضَعونا» در بیت 32 می­باشد که حال اول آن «کارهین» است.

4. «لم یُسیموا رعیة» در بیت 33 کنایه از مراعات نکردن حال رعیت است.

5. «أن یمتَروها» کنایه از به زور بهره کشی نمودن و سود بردن است؛ مردم را به پرداختن خراج­های سنگین و رشوه وادار نمایند آنگونه که شیر را از شتر می­دوشند.

6. 34) الف- هر خلیفه ای که پس از خلیفه­ی دیگر می­آید خود فتنه ای است که فتنه­ی دیگری را شعله ور می سازد، و از این فتنه فتنه های پی در پی بوجود می­آید، همانگونه که هر کرّه اسب تازه متولّد شده ای را به استثمار خویش درآورده و بر آن سوار می­شوند.

ص:123

7. ب- این بیت دارای استعاره­ی مکنیه­ی مرشّحه است. حکومت را به مادیانی تشبیه کرده که مالک آن کرّه هایی پی در پی از او به دنیا آورده و آنها را استثمار می­نماید، شاعر مشبه به(مادیان) را حذف و از لوازم آن «لِیَنتتِجوا» را آورده است، «فَیَفتَصِلوا أَفلَاءَها» ترشیح می­باشد.

8. ج- «فِتنَةً» حال از «ها» در«ینتتجوها» می­باشد.

35- أَقَارِبُنَا الأَدْنَوْنَ مِنْهُم لِعَلَّةٍ

وَ سَاسَتُنَا منهم ضِباعٌ و أذْؤُبُ

مفردات:

الأَدْنَوْنَ: ج الأدنی: نزدیکتر.

العَلَّة: هَوُو، هم شوی.

ضِباعٌ: ج ضَبْع و ضَبُع: کفتار.

أَذْؤُب: ج ذئب: گرگ.

ترجمه­ی بیت:

35) نزدیک ترین خویشاوندهای ما از آن­ها از هوو ها هستند (ما هیچ خویشاوندی و پیوند نزدیکی به آن­ها نداریم) و حاکمان ما از آن­ها همچون کفتارها و گرگان­اند.

شرح بیت:

«سَاسَتُنَا ضِباعٌ و أذْؤُبُ» تشبیه بلیغ است، می­خواهد بگوید رفتار حاکمان اموی با رعیّت همانند رفتار کفتارها و گرگ­ها با گله­ی گوسفندان است.

ص:124

36- لَنا قائدٌ مِنْهم عنیفٌ و سَائِقٌ

یُقَحِّمُنَا تِلْک الجَراثِیمَ مُتْعِبُ

مفردات:

ألقائد: خلیفه، پیشوا، جمع آن قَواد

العَنِیف: خشن، بی رحم

السَّائق: آن که از عقب حیوان را براند، سوق دهنده؛ در این جا مراد حاکم و کارگزار است، جمع آن : سائقون، سوّاق و ساقه، «وَ جَاءَتْ کلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائقٌ وَ شهَِیدٌ».(1)

قَحَّمَ: تحمیل کرد.

ألْجَراثیم: ج جُرثوم و جُرثومة: مکان بلند که از خاک و گِل جمع شده باشد، در اینجا مراد کارهای سخت و طاقت فرسا که حاکمان اموی بر مردم تحمیل می­کردند.

المُتْعِب: به رنج اندازنده، اذیت کننده، مانده گرداننده، کسی که مانده و خسته می­گرداند.

ترجمه­ی بیت:

پیشوایی خشن و بی رحم از آن ها بر ما حکومت می کند و کارگزار به رنج اندازنده­ی آن ها کارهای سخت و طاقت فرسا بر ما تحمیل می نماید.

شرح بیت:

1. «عنیف» صفت برای «قائد» و «متعب» صفت برای «سائق» است.

2. مرا از «قائد» هشام بن عبدالملک ومقصود از «سائق» خالد بن عبدالله قسری کارگزار هشام در کوفه است.


1- و هر کسی می آید [در حالی که] با او سوق دهنده و گواهی دهنده ای است. (ق/21-ترجمه­ی فولادوند)

ص:125

37- و قالُوا وَرِثناهَا أَبَانَا و أُمَّنَا

وَ ما وَرَّثَتْهُم ذاکَ أُمٌّ و لا أَبُ

مفردات:

وَرَّثَ الرَّجُلَ مالاً: مالی را برای آن مرد به ارث گذاشت.

وَرِثناها: «ها» در آن به معنی خلافت است.

ترجمه­ی بیت:

(خلفای اموی) گویند: خلافت پیامبر را از پدر و مادرمان به ارث برده­ایم در حالی که هیچ پدر و مادری، آن را برایشان به ارث نگذاشته است.

شرح بیت:

1) مراد از ارث بردن در این جا ارث بردن از پیامبر صلی الله علیه و آله است.

2) مقصود از «ها» در «ورثناها» خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله است.

38- یَرَوْنَ لَهُمْ فضلاً علی النّاس واجباً

سفاهاً و حَقُّ الهاشِمِیین أَوْجَبُ(1)

مفردات:

الفَضْل: نیکی، احسان، بخشش، زیادی، برتری.

سَفُهَ -ُ سَفاهَةًٌ و سَفاهاً: جاهل شد، سفیه بود.

ترجمه­ی بیت:

به سبب نادانی، ادّعای حق واجب بر مردم دارند حال آنکه حق هاشمی ها برتر و واجب تر است.


1- «فضلاً» در برخی نسخه ها«حَقّاً» آمده است.

ص:126

شرح بیت:

1) «واجباً» صفتِ «فضلاً» بوده و «سفاهاً» مفعول له می­باشد، «و» حالیه است.

2) این بیت دارای صنعت «ردّ العجز علی الصدر» است: واجباً و أوجب.

39- و لکن مواریثُ ابنِ آمِنَةَ الَّذی

بِه دانَ شَرقِیٌّ لَکُم و مُغَرِّبُ

مفردات:

مواریث: ج میراث.

دانَ: إطاعت کرد، مطیع گشت.

الشَّرقِیّ: کسیکه در شرق زندگی می کند.

المُغَرِّب: کسیکه در غرب زندگی می کند.

ترجمه­ی بیت:

بلکه آن خلافت، میراث پسر آمنه [پیامبر صلی الله علیه و آله ] است که به واسطه­­ی او شرق و غرب عالم فرمانبردار شما گشت.

شرح بیت:

مراد از «ابن آمنه» پیامبر گرامی اسلام است. آمنه علیها السلام دختر وهب بن عبد مناف بن زهره و همسر عبدالله بن عبدالمطلب پدر رسول الله صلی الله علیه و آله که جز عبدالله همسر دیگری نداشته است.(1)


1- ابن حزم اندلسی، ابو محمد علی بن احمد بن سعید، جمهرة انساب العرب، تحقیق لجنة من علماء بیروت، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1983، ص17

ص:127

40- فِدیً لَکَ مَوْروثاً أَبی و أَبو أَبی

و نَفْسِی و نَفْسِی بَعْدُ بِالنّاس أَطْیَبُ

مفردات:

بَعْدُ: هنوز

ترجمه­ی بیت:

(ای پیامبر) پدر و جدّم به صورت موروثی و جانم فدای تو باد. در حالی که جان من بعد از این فدا شدن در میان مردمان، پاکترین است.

شرح بیت:

1. «فدیً» خبر مقدم که مبتدای مؤخر آن «أبی» می باشد.

2. «موروثاً» حال است و مراد از آن پیامبر صلی الله علیه و آله است.

41- بِکَ اجْتَمَعَتْ أَنْسابُنا بعد فُرقَةٍ

فَنَحْنُ بَنُو الإسْلامِ نُدعَی و نُنْسَبُ

مفردات:

الفُرْقَةُ: تفرقه، جدایی.

نُدعی: خوانده می شویم.

نُنْسَبُ: انتساب داده می شویم.

ترجمه­ی بیت:

رابطه نسبی ما پس از جدایی، به وسیله تو جمع گشت بنابر این ما فرزندان اسلام خوانده می شویم و انتساب ما به آن است.

ص:128

شرح بیت:

این بیت دارای تقدیم ما حقه التأخیر است: «بِکَ» بر عامل خود «إجتِمَعت» مقدَّم شده است.

42- حَیاتُک کانَتْ مَجْدَنَا و سَناءَنا

و مَوْتُک جَدْعٌ لِلْعَرانینِ مُوعِبُ

مفردات:

المَجْد: شکوه، بزرگواری.

السَّناء: رفعت، بلندی.

الجَدْعُ: بریدن بینی.

العرانین: ج عرنین: ابتدای بینی از بالا که دارای برجستگی است.

ألمُوعِبُ: از ریشه بر کننده. أَوْعَبَهُ: آن را ریشه کن کرد، جَدعٌ لِلعَرانین مُوعِبٌ: بینی را از بیخ بریدن؛ جَدَعَهُ الله جَدعاً مُوعِباً : ببرد خدای بینی او را بریدگی از بیخ.

ترجمه­ی بیت:

زندگی تو سبب بزرگواری و رفعت ما بود و مرگ تو باعث ذلّت و خواری کامل ما گشت.

شرح بیت:

«جَدعٌ للعرانین مُوعِبٌ» کنایه از خوار و ذلیل شدنی کامل و تمام است.

ص:129

43- وَ أنْتَ أمینُ اللهِ فِی النّاسِ کُلِّهمْ

عَلَیْنَا وفِیما احْتَازَ شرقٌ ومَغْرِبُ

مفرد­ات:

حازَه: و احْتَازَه: مالک شد، صاحب شد، تصرف نمود.

ترجمه­ی بیت:

از تمامی مردمان در شرق و غرب عالم، تنها تو امین خدا بر مایی.

44- وَ تُسْتَخْلَفُ الأمْواتُ غَیْرَک کُلُّهُم

وَ نُعْتَبُ لَو کُنّا عَلَی الحَقِّ نُعْتَبُ

مفردات:

إسْتَخْلَفَ فُلاناً: فلانی را برای جانشینی انتخاب کرد، او را به جانشینی برگزید، استخلاف: خلیفه کردن کسی را به جای خود.

عتب علیه عتبا من بابی ضرب و قتل و معتبا أیضا: لامه فی تسخّط: او را با غضب شرزنش کرد، به سختی ملامت نمود.

ترجمه­ی بیت:

برای تمامی مردگان جانشین بر گزیده می­شود و ما (از اینکه می­گوییم تو جانشین بر گزیده ای) سرزنش می شویم، ای کاش بر حقّ سرزنش ­می­شدیم.

شرح بیت:

1) شاعر در مصراع نخست این بیت به مسأله­ی جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله از زبان غاصبان خلافت اشاره کرده و می­گوید: هر خلیفه­ای که می میرد جانشینی را برای خودش وصیت و خلافت را به او می سپارد به غیر از تو که می گویند: «جانشینی را برای خویش

ص:130

وصیت ننموده ای!» و در مصراع دوّم از زبان خود و قائلان به ولایت علی علیه السلام سخن می گوید که مورد سرزنش واقع می شوند از اینکه می گویند: «پیامبر جانشینی خویش را وصیت نموده است».

2) فعل«تُستَخلَفُ» در شرح الخیاط به صورت مجهول و در شرح ابوریاش «نَستَخلِفُ» و در شرح الرافعی به صورت معلوم «تَستَخلِفُ» که به صورت مجهول مناسب­تر است.(1)

3) «لو» در این بیت به معنای «لیت» بوده و بر تمنّی دلالت دارد.

45- و بُورِکْتَ مَوْلوداً و بُورِکْتَ ناشئاً وبُورِکْتَ عِنْدَ الشَّیْبِ إذ أَنْتَ أَشْیَبُ

مفردات:

بُورِکْتَ: مبارک گشتی؛ فَلَمَّا جاءَها نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها.(2)

النّاشیء: نوجوان، دختر یا پسری که از حد کودکی گذشته، وارد عهد شباب شده باشد.

الشَّیب: پیری، سپیدی موی سر، الأشْیب: پیرتر.

ترجمه­ی بیت:

ای رسول خدا، تو در در نوزادی­ مبارک بوده­ای، در نوجوانی مبارک بوده­ای و به هنگام پیری آنگاه که از همه پیرتری مبارک بوده ای.

شرح بیت:

این بیت دارای صنعت تکرار برای تقریر معنی در ذهن مخاطب است: «بورکت».


1- خیاط، ص17، رافعی، ص42؛ ابوریاش، ص61
2- چون نزد آن آمد، آوا رسید که:«خجسته [و مبارک گردید] آنکه در کنار این آتش و آنکه پیرامون آن است.(نمل/8-ترجمه فولادوند)

ص:131

46- وَ بُورِک قَبرٌ أَنْتَ فیه و بُورِکَتْ

به و لَهُ أَهْلٌ لِذَلِک یَثْرِبُ

مفردات:

الأهل: شایستگی، لیاقت.

ترجمه­ی بیت:

قبری که تو در آن آرام گرفته ای مبارک است و یثرب به سبب آن (قبر) مبارک گشت، در حالی که آن قبر این شایستگی را دارد.

شرح بیت:

«ه» در«لَهُ» به قبرباز می­گردد، «یَثرِبُ» نائب فاعل «بُورِکَت»، واودر «ولَهُ اهلٌ» حالیه می­باشد.

47- لَقَدْ غَیَّبُوا بِرّاً و صِدقاً و نائلاً

عَشِیَّةَ واراکَ الصَّفیحُ المُنَصَّبُ

مفردات:

النّائل: بخشش، هدیه، عطیه.

واراکَ: تو را در برگرفت، تو را مخفی کرد.

الصَّفِیحُ: ج صفیحة: سنگ پهن، مراد سنگ قبر است.

المُنَصَّب: منصوب، نصب شده.

ترجمه­ی بیت:

شبانگاهانی که سنگ نصب شده روی مقبره ات تو را در برگرفت، آن ها در حقیقت نیکی و راستی و بخشش را پنهان نمودند.

ص:132

شرح بیت:

مراد از «براً، صدقاً و نائلاً» وجود مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله است.

48- یَقُولُونَ لَمْ یُورثْ و لَوْلا تُراثُه

لَقَد شَرِکَتْ فیه بَکیلٌ و أَرْحَبُ

49- وَ عَکٌّ و لَخْمٌ و السَّکُونُ و حِمْیَرٌ

و کِندَةُ و الحَیّانِ بَکرٌ و تَغْلِبُ

50- و لَانْتَشَلَتْ عِضْوَیْنِ مِنها یُحابِرُ

و کانَ لِعَبْدِ القیسِ عِضوٌ مُؤَرَّبُ

51- وَ لَانتَقَلَتْ مِنْ خِنْدِفٍ فِی سِواهُم

و لَاقْتَدَحَتْ قَیسٌ بِهَا ثُمَّ أَثْقَبُوا

مفردات:

بکیل: نام قبیله­ای از همدان از فرزندان بکیل بن جشم بن خیران بن نوف بن همدان که از قدمای جاهلیان در یَمَن است.(1)

أرحَب: نام قبیله­ی بزرگی از همدان، به نام أرحب بن مُرَّة بن دُعام بن مالک بن معاویة بن صعب بن دومان بن بکیل بن جُشَم بن خَیران بن نوف بن همدان.(2)

عَک: قبیله­ای از کَهلان که فرزندان عَک بن عُدثان بن عبدالله بن أزد می­باشند.(3)

لَخم: لخم بن الحارث بن مَرّة بن کهلان جدی جاهلی که مؤسس آل لخم (لخمیون) است. پسران وی امارت حیره داشتند بازماندگان ایشان که «آل عباد» یا «بنو عباد» نامیده می­شوند، حکمران اشبیلیه بوده اند.(4)


1- زرکلی، خیرالدین بن محمود بن محمد، اعلام، چاپ هشتم، دارالعلم للملایین، بیروت، 1989 م، 2/72
2- سمعانی، ابو سعد عبدالکریم بن محمد بن منصور، الأنساب، چاپ اول، تحقیق عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، مجلس دائرة المعارف الاسلامیة، حیدر آباد، 1382ق/1962م
3- زرکلی، 4/243
4- زرکلی، الاعلام، 3/235

ص:133

السَّکون: قبیله ای از یمن، حمیر: قبیله ای یمنی است از فرزندان حمیر بن سبا، کنده: اسم قبیله ای است از یمن.(1)

بکر: قبیله ای است منسوب به بکر بن وائل، و تغلب: قبیله ای منسوب به تغلب بن وائل می باشند.

الإنتشال: گرفتن، برداشتن، در اصل بیرون آوردن گوشت از دیگ به وسیله میله­ای سر کج که ویژه این کار است.

العِضو: بهره، نصیب، سهم.

مُؤَرَّب: تامّ، کامل، عِضوٌ مُؤَرَّبٌ: تامٌ لَم یُکَسَّر: بهره ای کامل که تکه تکه نشده باشد.

تَأریبُ الشیءِ: توفیره: کامل گردانیدن چیزی.

یُحابِر: اسم قبیله ای است از فرزندان یحابر بن مالک بن مالک بن اُدَد بن زید و مراد نامیده شد زیرا نخستین کسی بود که در یمن به شورش بر خاست. در خیاط و رافعی یحابر به فتح یاد ضبط شده است.(2)

خِندف: قبیله ای است به نام مادرشان؛ خندف دختر حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه بن مالک، زن الیاس بن مضر که فرزندان الیاس به نام این زن مشهورند.(3)

إقْتَدَحَ: آتش را برافروخت.

قَیس: نام قبیله ای است ازیمن.

أثْقَبَ ناراً: آتش را برافروخت.


1- الخیاط، ص20
2- الخیاط، ص20، الرافعی، ص43
3- الخیاط، ص20

ص:134

ترجمه­ی بیت:

48- (بنی امیه) گویند که از پیامبر ارث برده نمی­شود! اگر خلافت میراث پیامبر نیست پس باید حتماً قبایل بکیل و أرحب هم در آن سهیم باشند.

49- و همچنین قبایل عکّ، لخم، سکون، حمیر، کنده و دو قبیله بکر و تغلب نیز (در أمر خلافت شریک اند.)

50- و هر آینه قبیله یُحابر، دو سهم از آن می گرفت و برای قبیله­ی عبد القیس هم سهم کاملی از آن بود.

51- و از قبیله خندف به دیگران منتقل می شد و قیس، به ادّعای آن برای خویش، آتش جنگ را شعله ور می ساخت. سپس دیگر قبایل آن آتش را دامن می زدند.

شرح بیت:

1. شاعر در این بیت استدلال عقلی دیگری را بیان می کند و آن این است که فرض را بر این می گذاریم که از پیامبر ارث برده نمی شود حال چرا فقط بنی امیه مدّعی آنند؟! در این صورت همه قبایل در ادّعای خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله یکسانند بنا بر این هر قبیله باید آن را برای خویش ادّعا نماید.

2. «تراثه» مبتدا و خبر آن موجودٌ محذوف است و تقدیر چنین «لولا تراثه موجودٌ»

3. «عَکٌ» معطوف بر «بکیل» در بیت 48 می باشد که فاعل «شَرِکت» است، «بَکرٌ» بدل جزء از کل از «الحیّان» می­باشد.

52- و ما کانَت الأنْصارُ فیها أَذِلَّةً

وَ لا غُیَّباً عَنْها إذَا النَّاس غُیَّبُ

مفردات:

أذلَّة: ج ذلیل: خوار، بی مقدار؛ «جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً». (1)

غُیَّب: ج غائب: غایب، پنهان.


1- «و عزیزانش را خوار می گردانند». (نمل/34- ترجمه­ی فولادوند)

ص:135

ترجمه­ی بیت:

(اگر بحث میراث و بر حق بودن اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله نبود)، انصار خوار و بی مقدار نبودند، آن هنگام که همه مردم غائب بودند از طلب آن برای خویش غائب نمی شدند.

شرح بیت:

1) اگر مسأله میراث نبود انصار از این أمر غائب نمی شدند زیرا آن ها بودند که در جنگ های بدر و أحد و... به دفاع از پیامبر صلی الله علیه و آله و اسلام برخاستند بنابراین در بحث غیر میراث آن ها به جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله از دیگران شایسته­ترند. لازم به ذکر است که انصار در سفینه­ی بنی ساعده پس از بیعت با ابوبکر احساس خواری و ذلت نمودند.(1)

2) می توان گفت بین «غُیَّباً» و «غُیَّبُ» جناس تام مماثل است زیرا غُیَّباً به معنای غایب بودن از در خواست خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز می­باشد در حا لی­که غُیَّبُ به معنای غا ئب بودن در سقیفه­ی بنی ساعده است.

3) به جای «أذلَّة» در شروح خیاط و رافعی «أدلَّة» با «دال» به معنای شا هدان و گواهان آمده است که با توجه به سیاق بیت و وجود ما و لای نافیه در آن «أذلَّة» درست تر به نظر می رسد.

53- هُم شَهِدوا بدراً و خَیْبرَ بَعدَها

و یَوْمَ حُنَیْنٍ و الدِّماءُ تَصَبَّبُ

مفردات:

شَهِدوا: شاهد بودند، حضور داشتند.

تَصَبَّبُ: در اصل تَتَصَبّبُ می باشد که یک تاء آن افتاده است.

تَصَبَّبَ الدَّمُ یتصبَّبُ: خون ریخت.


1- نک: فصل نخست همین اثر، ص12

ص:136

ترجمه­ی بیت:

در حالی­که خون­ها روان و ریزان بود آن ها بودند که شاهد جنگ­های بدر، خیبر و حنین بودند.

شرح بیت:

1) بدر و خیبر و حنین جنگ های معروف عصر پیامبر صلی الله علیه و آله است که در آن­ها انصار (اهل مدینه)یاوران پیامبر صلی الله علیه و آله بودند.

2) «و» در «والدَّماءُ» «تَصَبَّبُ» حالیه می باشد.

54- وَ هُمْ رَئِمُوها غَیْر ظَأْرٍ و أَشْبَلُوا

عَلَیْها بأطرافِ القَنَا و تَحَدَّبُوا

مفردات:

رَئِمَ -َ ه: بسیار به او عشق ورزید، با احترام او را پذیرفت، به او انس گرفت.

ألظَّأْر: اجبار، به اصرار و إکراه چیزی را کسی خواستن.

ظَأَرَه عَلَی الأمْرِ: او را بر آن کار فریفت، به اصرار آن را از او خواست.

أشْبَلُوا: دلسوزی کردند، مهربانی نمودند.

بِأطرافِ القَنا: با نوک سرنیزه ها.

تَحَدَّبُوا: پشتیبانی کردند، یکدیگر را یاری نمودند.

ترجمه­ی بیت:

ایشان بدون اکراه دعوت اسلام را پذیرفتند و نسبت به آن مهربانی نموده، با سرنیزه ها در دفاع از آن یکدیگر را یاری نمودند.

ص:137

55- فَإن هِیَ لَمْ تَصْلُحْ لِحَیٍّ سِواهُمُ

فَإنَّ ذَوِی القُربی أَحَقُّ و أَقْرَبُ

مفردات:

الحَی: قبیلهَ :

هی: مراد از ان خلافت است.

مراد از «هم» در «سِواهم» قریش است.

ترجمه­ی بیت:

و اگر خلافت برای قبیله ای جز قریش شایسته نیست، پس خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله بر این أمر شایسته تر و نزدیکترند.

شرح بیت:

این بیت می­تواند تعریض به گفته­ی ابوبکر در سقیفه­ی بنی ساعده باشد که گفت: «پیشوایان از قریش اند» حال شاعر می­گوید اگر موضوع خویشاوندی باشد و جز قریشی کسی نمی­تواند خلیفه­ی پیامبر صلی الله علیه و آله باشد پس علی علیه السلام از همه شایسته تر است؛ زیرا هم داماد و هم پسر عموی پیامبر می­باشد و هم اینکه آن حضرت صلی الله علیه و آله در مواقف گوناگون وی را به جانشینی خود برگزید.

56- و إلاّ فَقُولُوا غَیْرَها تَتَعَرَّفُوا

نَواصِیهَا تَردِی بِنا وَهْیَ شُزَّبُ

مفردات:

نَواصیها: پیشانی آنها، مراد پیشانی اسب ها.

رَدَِیَ الفَرَسُ: اسب به سرعت رفت، تَردِی بِنا: به سرعت ما را می برند. از ردیان و رَدی:

یک شیوه از راه رفتن است میان رفتن و دویدن.

ص:138

شُزَّب: ج شازِب: میان باریک هر چند که لاغر نباشد.

غیرها: «ها» در آن اشاره به این گفته دارد: «الأئمَّةُ مِن قُریشٍ» (1)پیشوا یان از قریش هستند که ابوبکر آن را در سقیفه بنی ساعده بیان کرد.

تَتَعَرَّفُوا: می شناسید، در اینجا یعنی روبرو خواهید شد.

ترجمه­ی بیت:

و اگر جز این است پس (به جای این جمله «پیشوایان از غیر قریش­اند» ) چیز دیگری را بگویید که در آن صورت با اسبهایی میان باریک روبرو خواهید شد که ما را حرکت می دهند.

شرح بیت:

1) می خواهد بگوید اگر شما این گفته پیامبر را که می فرماید: «پیشوایان از قریش اند» تغییر دهید با سپاهیان انبوهی از ما روبرو خواهید شد که توانمند بوده و به جنگ با شما بر می­خیزند.

2) واو در «و هی شُزَّبُ» حالیه است.

57- عَلامَ إذاً زارَ الزُّبَیْرَ و نافعاً

بِغارَتِنَا بَعْدَ المَقانِبِ مِقْنَبُ

مفردات:

عَلامَ: چرا، برای چه.

الزّبیر: مراد از آن زبیر بن ماحوز شاری تمیمی از خوارج بود که علیه حکومت اموی قیام کرد و در سال 68ه- کشته شد.(2)


1- اشاره به گفته ابوبکر در سقیفه بنی ساعده است. (نک: فصل نخست همین اثر، ص12)
2- بلا ذری، انساب الا شراف، 7/163؛ ابن خلدون، 3/73

ص:139

نافعاً: منظور نافع بن الأزرق خارجی است.پیروان وی به أزارقه مشهوراند در سال 65 ه- در اهواز به دست سپاهیان مهلب کشته شد و پس از او عبید الله بن الماحوز تمیمی بر خوارج امیر گردید.(1)

الغارة: تهاجم، حمله.

المقانب: ج المِقْنب: دسته سواره نظام، لشکری بین هزار تا پنجاه هزار باشد.

ترجمه­ی بیت:

اگر این گونه نیست که من می گویم پس چرا زبیر و نافع با هجوم لشکریان انبوه(ما) روبرو شدند؟

شرح بیت:

«الزُّبیر» مفعول به مقدم و «مِقنَبُ» فاعل مؤخرِ «زار» می باشد.

58- و شاطَ عَلی أَرْماحِنَا بِادِّعائهَا

و تَحوِیلِها عَنْکُم شبیبٌ و قَعْنَبُ

مفردات:

شاط یَشیط: هلاک شد، خونش هدر رفت.

التّحویل: گرداندن، تغییر دادن.

«شبیب» و«قَعْنب» نام دو تن از خوارج است که به ادّعای خلافت خروج کردند و در سال 76ه- کشته شدند.(2)


1- ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالحمید آیتی، چاپ اول، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363ش، 2/231؛ طبری 5/613
2- رافعی، ص44

ص:140

ترجمه بیت:

و شبیب وقعنب به سبب ادّعای خلافت وگرداندن آن از شما با شمشیرهایمان هلاک گشتند.

شرح بیت:

مراد از «ها» در «باِدّعائها» خلافت و «کم» در «عنکم» بنی امیه می باشد.

59- نُقَتِّلُهُم جِیلاً فَجِیلاً نَراهُمُ

شَعائرَ قُربانٍ بِهم یَُتقَرَّبُ

مفردات:

الجیل: قوم، ملت، طایفه، نژاد.

شعائر: ج شعیره: عبادت، قربانی، در اینجا منظور قربانیان چاق و فربهی است که به خانه­ی کعبه تقدیم می نمودند. وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فیها خَیْرٌ.(1)

ترجمه­ی بیت:

گروه گروه از ایشان به قتل می رسانیم و آنان را چونان قربانیانی می دانیم که با (کشتن) آن ها به خدا تقرّب می جوییم.

60- لَعَلَّ عزیزاً آمِناً سَوْفَ یُبْتَلی

و ذا سَلْبٍ مِنْهُمْ أَنِیقٍ سَیُسْلَبُ

61- إذَا أَنْتَجُوا الحَرْبَ العَوانَ حُوارَها

و حَنَّ شَرِیجٌ بِالمَنَایا و تَنْضُبُ

مفردات:

العزیز: شریف و بزرگوار، با عزت؛ شاعری سروده است:

کشان کشان همی آورد هر کسی سوی او مبارزان و عزیزان آن سپه را خوار(2)


1- و شتران فربه را برای شما از [جمله] شعایر خدا قرار دادیم: در آنها برای شما خیر است. (حج/36-ترجمه فولادوند)
2- دهخدا، ذیل«عزیز»

ص:141

آمن: بی بیم، بی خوف، ایمن. ج: آمنین؛ أُدخلوها بسلامٍ آمِنین.(1)

یُبتَلی: مبتلا می­شود، گرفتار می­شود، فردوسی می­فرماید:

رهاند خرد مرد را از بلا مبادا کسی در بلا مبتلا(2)

ذا سَلْبٍ: دارای پوشش، السَّلْب: مطلق جامه، پوشش.

أنیق: آراسته، پیراسته، خوش لباس.

نَتَجَ و أنتَجَ الناقَةَ و مثلها: بچه را از شیر و آن چه بدان ماند گرفت.

الحربُ العوان: جنگ سخت، جنگ خونین، جنگی که در آن یک بار پس از دیگری قتال رخ داده باشد.

الحُوار: کره شتر به وقت زاییدن، بچه شتر قبل از آنکه از شیر گرفته شود.

حَنَّّ: مشتاق شد، ناله شوق سر داد، حنین: ناله ای که از سر شوق باشد. أنین: ناله ای که در اثر درد باشد.

ألشَّریح: کمان، چوبی که برای ساختن کمان دو نیم کنند به هر نیمه آن شریح گفته می شود

التَّنْضُب: تیر، در اصل درختی که از آن تیرهای کمان را می سازند.

ترجمه­ی ابیات:

60- چه بسا (شخص) بزرگوار و ایمنی که گرفتار آید و چه بسا (شخص) خوش پوش و نیکو جامه­ای که جامه از تن وی ربوده شود.

61- آنگاه که آتش جنگ سخت را شعله ور سازند و تیر و کمان برای مرگ ها ناله­ی شوق سر دهند.


1- [به آنان گویند:] «با سلامت و ایمنی در آنجا داخل شوید. (حجر/46- ترجمه­ی فولادوند)
2- دهخدا، ذیل«مبتلا»

ص:142

شرح ابیات:

60- الف) شاعر می خواهد بگوید چون صاحب حق را نشناختند و اداره امور امت را به جانشینان واقعی پیامبر واگذار نکردند دچار درگیری و هرج و مرج شدند و امنیت عمومی سلب گردید و آن­هایی که در امن و امان بودند از شرّ آن برکنار نماندند.

ب) «سوف یُبتلی» خبر لَعلَّ می­باشد، «أنیقٍ» صفت «سَلبٍ» است.

61- الف) بیت دارای استعاره مکنیه مطلقه است: جنگ را به ناقه تشبیه کرده سپس ناقه را حذف و از لوازم آن «أنتجوا» را ذکر کرده است؛ حُوار از ملائمات مشبه به و شریج و تنضب از ملائمات مشبه است.

ب) «شَریج» و «تنضُب» مجاز مرسل به اعتبار ما کان می­باشند زیرا شَریج چوبی است که از آن کمان سازند و تنضُب هم درختی حجازی است که از آن نیز تیر و کمان می سازند.

ج) این بیت دارای صنعت تشخیص است: شَریج و تَنضُب را به انسانی تشبیه نموده است که ناله­ی شوق سر می­دهند.

د) «اذا انتَجوا» کنایه از شدت دادن جنگ و شعله ور نمودن آتش آن است.

ه) «الحَربَ» مفعول به اوّل و «حُوارَ» مفعولٌ­به دوّم «أنتجوا» می­باشند.

62- فَیا لَکَ أَمْراً قَدْ أُشِتَّتْ أُمُورهُ

و دنیا أَری أَسْبابَها تَتَقَضَّبُ

مفردات:

أمر: مراد از آن خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله و حکومت بر مسلمانان است که به دست نا اهلان افتاده است.

یا لَک أمراً: ای شگفتا ازأمری که... (اسلوب تعجب است).

شَتَّت و أُشتَّتْ: متفرق گشت، گسسته شد.

تَقَضَّبَ السَّببُ: رشته بریده شد، رسن پاره گشت.

ص:143

ترجمه­ی­بیت­:

ای شگفتا از أمری که رشته هایش از هم گسسته، و دنیایی که می­بینم رشته­هایش پاره می گردد.

شرح بیت:

1) این بیت دارای استعاره­ی مکنیه است؛ شاعر دنیا را به بافته­ای تشبیه کرده است که دارای رشته­ها و رسن ها است، سپس بافته را حذف و از لوازم آن اسباب (رشته­ها) را آورده است.

2) «و دنیا أَری أَسْبابَها تَتَقَضَّبُ» کنایه از ناپایداری دنیا و فانی شدن آن است.

63- یَرُوضُونَ دینَ اللهِ صَعْباً مُحَرَّماً

بأَفْواهِهِمْ و الرّائضُ الدینِ أصْعَبُ

مفردات:

راضَ المُهْرَ: کره اسب را رام کرد، الرَّائض: رام کننده، تعلیم دهنده، پرورش دهنده ی(اسب).

الصَّعبُ المُحَرَّمُ: شتر چموشی که سواری نمی دهد، در مثل آمده است : «یَرکَبُ الصَّعبَ من لا ذَلولَ له» بر مرکب چموش سوار می­شود آن کس که مرکب رام نیابد.

ترجمه­ی بیت:

دین خدا را با کلام خویش رام خود می سازند آنگونه که اسب های چموش و سرکش را مطیع می سازندوآن که دین را رام خویش می سازد برای بازگشت به دین بسیارسرکش است.

ص:144

شرح بیت:

1) آن هایی که میراث پیغمبر را انکار می کنند دین خدا را مطابق میل و هوای خویش تفسیر نموده و آنچه را که خدا جایز ندانسته است جایز می شمارند و آنکه این گونه دین را مطابق هوا و هوس خویش تفسیر می کند بازگرداندنش به دین بسیار سخت و مشکل است.

2) «الرَّائضُ الدِّین» اضافه­ی لفظی است؛ اضافه­ی عامل به معمول خود است به همین سبب آمدن «أل» بر سر آن جایز است.

3) در «یَرُوضُونَ دِینَ اللهِ» استعاره مکنیه وجود دارد: دین را به مرکبی تشبیه نموده که آن را رام می­سازند، مرکب(مشبه به) را حذف و از لوازم آن یروضون را آورده است.

4) «صَعباً» توریه است، معنای نزدیک آن «دشواری» بوده که غیر مراد است. معنای دور آن «شتر چموشی است که به سختی سواری می­دهد» شاعر در این بیت معنای دور را اراده نموده است.

5) این بیت دارای صنعت «رد العجز علی الصدر» است: صَعباً و أصعَبُ.

64- إذَا شَرعُوا یَوْماً عَلَی الغَیِّ فِتْنَةً

طَرِیقُهُمُ فَیِها عَنِ الحَقِّ أَنْکَبُ

مفردات:

شَرَعُوا: آشکار کنند، هویدا کنند.

نَکَبَ عَنِ الحَقِّ: از حق منحرف شد، کنار رفت.

أَنْکَب، نَکْباء ج آن نُکْب: منحرف، دور شده.

ترجمه­ی بیت:

چناچه روزی به سبب گمراهی فتنه­ای به پا کنند مسیر آن ها در آن بر خلاف حق است.

ص:145

شرح بیت:

1) «علی الغَیِّ» در محل نصب «مفعولٌ­له» می­باشد.

2) «إذا» بر حتمیت وقوع شرط دلالت می­کند، کمیت می­خواهد بگوید بنی امیه یقیناً آشوب گر و فتنه انگیزند.

65- رَضُوا بِخلافِ المُهْتَدِین و فِیهُمُ

مُخَبَّأَةٌ أُخْری تُصانُ و تُحْجَبُ

مفردات:

المهتدین: هدایت یافته، راه برده، ره یافته، در اینجا منظور رسول خدا و اهل بیت اویند. مولوی فرماید:

سوره­ی رحمن بخوان ای مبتدی تا شوی بر سر پریان مهتدی(1)

خِلاف: مصدر دیگر باب مفاعله بمعنای مخالفت نمودن.

المُخَبَّأة: گمراهی پنهان، گمراهی که آن را مخفی می دارند.

تُصانُ: محفوظ است، حفظ کرده می شود.

تُحْجَبُ: مخفی است، پنهان داشته می شود.

ترجمه­ی بیت:

آن ها به مخالفت خود با اهل بیت علیهم السلام خشنود گشتند در حالی­ که نزد آن ها گمراهی دیگری وجود دارد که آن را حفظ نموده و پوشیده می­دارند.

شرح بیت:

1) «مهتدین» اقتباس از این آیه کریمه است: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ


1- دهخدا، ذیل «مهتدی»

ص:146

أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ».(1)در

کتاب احتجاج طبرسی آمده است که امام محمد باقر علیه السلام از پدران خویش از رسول صلی الله علیه و آله خدا روایت فرمودند آنان که در این آیه خداوند آن ها را توصیف نموده، کسانی هستند که ولایت و رهبری علی صلی الله علیه و آله و فرزندان او را پذیرفته، آن را با ولا­یت و رهبری دیگران آمیخته نسازند.(2)

2) مراد از گمراهی پنهانی (المُخْبَأة) در این بیت این اعتقاد اموی هاست که خلیفه از رسول خدا (فرستاده) بالاتر است. روزی مردی از هشام بن عبد الملک پرسید: آیا نزد تو خلیفه­ای که بر مال و اهل خویش گمارده ای برتر است یا فرستاده­ای که او را از پی حاجتی می فرستی هشام پاسخ داد: بلکه خلیفه­ام برتر است پس آن مرد گفت: بنابراین تو بالاترین مرتبه را نزد خدا داری.(3)

حجاج بن یوسف در سخنان خود مقام عبدالملک را بالاتر از پیغمبر می شمرد و می گفت : مردم! آیا فرستاده ی شما نزد شما گرامی تر است یا خلیفه­ی شما؟ پیغمبر فرستاده ی خدا بود و عبدالملک خلیفه­ی اوست.(4)

66- وإنْ زَوَّجوا أَمْرَیْنِ جَوْراً و بِدْعَةً

أَناخُوا لِأُخْری ذاتِ وَدْقَینِ تُخْطَبُ

مفردات:

زَوَّجَ أمْرَیْن: بین دو أمر را جمع کرد، بین دو چیز را گرد آورد.

أَناخ الإِبِلَ: شتر را به زانو خواباند، اقامت گزید. (در اینجا یعنی زمینه را فراهم ساخت)


1- کسانی که ایمان آورده و ایمان خود را به شرک نیالوده اند، آنان راست ایمنی و ایشان راه یافتگانند. (انعام/ 82– ترجمه فولادوند)
2- عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، چاپ چهارم، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415ق، 1/740؛ شریف لاهیجی، محمد بن علی، تفسیر شریف لاهیجی، چاپ اول، تحقیق: میر جلال الدین حسینی ارموی(محدث)، 1373 ش، 1/785، ناصر مکارم شیرازی، 5/321.
3- ابوریاش، ص71
4- ابن عبد ربه، 5/285

ص:147

الوَدْق: باران تند، باران که پیاپی می بارد.

ذات وَدْقَیْن: به جنگ سخت ذات ودقین گفته می شود و در اصل به ابری می گویند که دارای دو باران باشد و جنگ شدید به آن تشبیه می شود.

تُخْطَبُ: خواسته می­شود، طلب کرده می شود.

ترجمه­ی بیت:

و اگر آنها دو امر ستم و بدعت را با هم جمع می کنند در اصل زمینه­ی بدعت بزرگتری را فراهم می نمایند که به دنبال آن هستند.

شرح بیت:

1) آن ها با این ستم ها و بدعت­ها که در دین دارند می خواهند اسلام را از میان برداشته به همان جاهلیت برگردندآنگونه که قرآن می فرماید: «أفَإن ماتَ أو قُتِلَ انْقَلَبْتُم علی أعقابکم».(1)

2) این بیت دارای ایجاز حذف است: «لِأُخری» در اصل «لبدعةٍ أُخری» می­باشد.

3) بیت دارای استعاره­ی مکنیه است: کمیت در «أُخری ذات ودقین» بدعت را به ابر تشبیه نموده، ابر را حذف و از لوازم آن «ذات ودقین» را ذکر نموده است.

67- أَلَجُّوا و لَجُّوا فِی بِعَادٍ و بِغْضَةٍ

فَقَدْ نَشِبُوا فی حَبْلِ غَیٍّ و أنْشَبُوا

مفردات:

لَجُّوا: لجاجت به خرج دادند، ستیزه کردند؛ «بَلْ لَجُّوا فی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ»(2)

أَلَجُّوا: به لجاجت وادار نمودند، به پافشاری وادار کردند.


1- آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی گردید؟(آل عمران/144- ترجمه فولادوند)
2- بلکه در سرکشی و نفرت پافشاری کردند. (ملک/21-ترجمه فولادوند)

ص:148

درمثل آمده: ألّلج شؤمٌ، مولوی می فرماید:

چَه رها کن رو به ایوان کروم کم ستیز اینجا بدان کاللجّ شوم(1)

البِعاد: مصدر دیگر باب مفاعله است به معنای دور شدن و دور کردن است.

بِغْضَةٍ: دشمنی سخت.

نَشِبَ: آویزان شد، پیوست.

أَنْشَبَ: آویزان کرد.

ترجمه­ی بیت:

آن­ها بر دوری و دشمنی سخت با اهل بیت لجاجت ورزیدند و دیگران را نیز به لجاجت واداشتند پس خود گمراه شده و (همراهانشان را نیز) گمراه نمودند.

شرح بیت:

1) «ألجوُّ» با «لجوُّ» و «نَشِبوا» با «أنشَبوا» جناس مردوف­اند.

2) در «حَبْلِ غَیٍّ» استعاره­ی مکنیه وجود دارد گمراهی را به چیزی که رسن دارد تشبیه نموده آن را حذف نموده و از لوازمات آن «رسن» را ذکر کرده است.

3) «ألجّوا» در شروح دیگر «ألحّوا» آمده است.(2)

با توجه به قرینه­ی نشِبوا و أنشَبُوا، «ألجُّوا» با «لَجُّوا» درست تر به نظر می رسد.


1- مولوی، مثنوی معنوی، ص 524
2- رافعی/46: خیّاط/22

ص:149

68- تَفَرَّقَتِ الدُّنیا بِهِم و تَعَرَّضَتْ

لَهُمْ بِالنِّطافِ الآجِناتِ فَأُشْرِبُوا

مفردات:

تَعَرَّض له: متعرض او شد، به او روی آورد.

النّطاف: ج نطفه: آب مرد، آب پشت؛ نُطافَة: آب اندک که در ته دلو و مشک باقی بماند.

الآجنات: ج الآجِن: تغییر کرده، بگردیده، ماءٌآجنٌ: آب رنگ و طعم بگردانیده، آب بگشته.

أُشْرِبُواَ: نوشانیده شدند، أُشْرِبَ حُبّاً: غرق در عشق شد، سخت عاشق گشت؛ بیضاوی درتفسیر«وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ» گفته است: تَدَاخَلَهُم حُبُّه و رَسَخَ فی قلوبِهم صُورَتُه، لِفرطِ شَغَفِهِم بِهِ.(1)

ترجمه­ی بیت:

دنیا آنها را پراکنده ساخت و با اندیشه های باطل و هوا و هوس های فاسد به ایشان روی آورد و با وجودشان سرشته شد.

شرح بیت:

«النِطّافُ الآجنات» استعاره از اندیشه های باطل و هوی و هوس های فاسد است.(2)

69- حَنانَیْک رَبَّ النّاسِ مِنْ أَن یَغُرَّنی

کَما غَرَّهُم شُرْبُ الحَیاةِ المُنَضِّبُ

مفردات:

یَغُرَّنی: مرا فریب دهد؛ غرّه یغرّ غَرّاً و غِرَّةً و غُروُراً: او را فریب داد و غذای باطل خورانید.


1- عشق گوساله با آنها به هم درآمیخت و به سبب شیفتگی نقش آن در دل هایشان ثابت و استوار گردید.(بیضاوی، 1/95)
2- بحار الانوار، 2/102

ص:150

شُرب: آب را با جرعه نوشیدن، و به ضم و به کسر دو اسم مصدرند، مولوی فرماید:

ترک این شرب ار بگویی یک دو روز تر کنی اندر شراب خلد پوز(1)

حَنانیک: رحمت تو را خواهانم، به رحمت تو پناه می برم، مفعول مطلق برای فعل محذوف بوده و بر تکثیر دلالت می نماید یعنی تَحَنَّن عَلیَّ بَعْد تَحَنُّن: پیوسته بر من رحمت آور.

المُنَضِّبُ: فرو رونده، نَضَّبَ الماءُ: آب در زمین فرو رفت.

الشربُ المنضِّب: آب فرو شونده در زمین.

ترجمه­ی بیت:

ای پروردگار مردمان پیوسته به رحمت تو پناه آورم از اینکه زندگانی فانی دنیا مرا بفریبد آنگونه که آن ها (دشمنان اهل بیت) را فریفت.

شرح بیت:

1) «شُرب» اقتباس از این کریمه است: «فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهیمِ» (2) و «غَرَّهُم» از: «وَ غَرَّهُمْ فی دینِهِمْ ما کانُوا یَفْتَرُون» (3)

2) «یغُرَّنی» به صورت «یغُرَّبی» با «باء» آمده است.(4)

3) «شرب الحیاة المنضّب» کنایه از زندگی کوتاه دنیاست.


1- دهخدا، ذیل «شرب»
2- [مانند] نوشیدن اشتران تشنه. (واقعه/55- ترجمه­ی فولادوند)
3- و برساخته هایشان آنان را در دینشان فریفته کرده است. (آل عمران/24- ترجمه­ی فولادوند)
4- رافعی/46

ص:151

70- إذَا قِیلَ هذَا الحَقُّ لامَیل دُونَه

فَأنْقاضُهُمْ فِی الغَیِّ حَسْری و لُغَّبُ

مفردات:

حَسْری: ج حَسیر: درمانده، وامانده، مانده ورنجه شده؛ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ.(1)

ألْأنقاض: ج نِقض: شتر لاغر شتری که از رفتن وامانده.

لُغَّب: ج لاغب: سست وضعیف، سخت فرو مانده.

لَغَبَ -َ -ُ لَغْباً و لُغُوباً: به شدت خسته شد، به شدت کوفته شد.

ترجمه­ی بیت:

آن ­زمان که گفته شود هیچ میل و رغبتی به دنبال این حقّ نیست پس شترهای در راه مانده آن ها در مسیر گمراهی عاجز و به شدت خسته گشته است.

شرح بیت:

1) شاعر می خواهد بگوید آنهایی که می گویند: «هیچ میل و اشتیاقی به این حق (حق اهل بیت در رهبری جامعه) نیست» به سبب غرق شدن در گمراهی شدید است که دیگر حق را نمی بینند و پذیرش آن برایشان دشوار است.

2) «اذا» بر حتمیّت وقوع شرط دلالت دارد بنا بر این آنها که چنین حرفی را می زنند قطعاً گمراه هستند.

3) میان «حَسری» و «لُغَّب» مراعات نظیر وجود دارد.

4) هذا: مبتدا، الحّق: عطف بیان و «لا میل دونه» خبر آن می باشد.


1- باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سویت بازگردد. (ملک/4- ترجمه­ی فولادوند)

ص:152

71- وَ إِنْ عَرَضَتْ دُونَ الضَّلالَةِ حَوْمَةٌ

أَخَاضُوا إلَیْهَا طائِعینَ و أوثَبُوا

مفردات:

عَرَضَتْ: ظاهر شود، پیش آید، العَرض: پیدا شدن و آشکار گردیدن در حالی که دوام نیابد.

دُونَ الضَّلالَةِ: پیرامون گمراهی، نزدیک گمراهی.

حَوْمَةٌ: جماعت زیاد، گروه انبوه حَوْمَةُ القِتال أو البَحْرِ أَوِ الرَّمْلِ: قسمت عمده جنگ یا دریا یا شن.

أَخَاضَ إِخَاضَةً الفرسَ: اسب را به آب درآورد،- القومُ الماءَ: آن قوم ستوران خود را به آب درآوردند. در اینجا یعنی از گمراهی و باطل متابعت نمودند: وَ خُضْتُمْ کَالَّذی خاضُوا أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ.(1)

أَوْثَبَهُ: او را به جهیدن واداشت.

وَثَبَ یَثِبُ وُثُوباً: برجست، جهید و برخاست.

ترجمه­ی بیت:

اگر انبوهی از ضلالت و گمراهی پیش آید ایشان در حالی که فرمان بردار هستند در آن وارد و دیگران را نیز وادار به جهیدن در آن می کنند.


1- و شما [در باطل] فرو رفتید همان گونه که آنان فرو رفتند. آنان اعمالشان در دنیا و آخرت به هَدَر رفت و آنان همان زیانکارانند. (توبه/69- ترجمه­ی فولادوند)

ص:153

شرح بیت:

1) «أخاضوا» استعاره­ی تبعیه است؛ «خوض» وارد شدن در آب و رفتن در آن است و بطور استعاره به وارد شدن در امور، اطلاق می شود و اکثر موارد آن در قرآن محلّی است که ورود در آن مذموم است.

2) «دُونَ» ظرف مکان است به معنای قُربَ.

72- وَ قَدْ دَرَسُوا القُرآنَ وافْتَلَجُوا به

فَکُلُّهُمْ راضٍ بِهِ مُتَحَزِّبُ

مفردات:

دَرَسوا: خوانند،آموختند،حفظ کردند.

إفْتَلَجَ به: بدان دست یافت، بر آن چیره شد.

الفَلْج و الفُلج و الفُلْجَة: چیره شدن، دست یافتن، پیروزی.

المُتَحَزِّب: گرد آمده وگروه گروه شده، تََحَزُّب: گرد آمدن و گروه گروه شدن.

ترجمه­ی بیت:

قرآن را آموختند و بر مضامین آن دست یافتند، پس همگی به زعم خویش به آن خشنود و گروه گروه شدند.

شرح بیت:

مصراع دوم این بیت اقتباس از این کریمه است:«مِنَ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُون».(1)


1- از آن کسانی که دین خود را پراکنده ساختند و گروه گروه شدند و هر گروهی به آنچه در نزد خود دارند خرسندند(روم/32- ترجمه­ی مشکینی)

ص:154

73- فَمِنْ أَیْنَ أو أنَّی و کَیْفَ ضلالُهم

هدیً و الهَوی شَتَّی بِهِم مُتَشَعِّبُ

مفردات:

شَتَّی بِهم: آن ها را پراکنده ساخته است.

مُتَشَعِّب: پراکنده، متفرق.

التًشًعٌّب: التفرّق و الانشعاب: پراکنده و گروه گروه شدن.

ترجمه­ی بیت:

پس از کجا و کی و چگونه گمراهی ایشان هدایت می باشد؟ در حالی­که هوی و هوس آن ها را متفرّق و پراکنده نموده است.

شرح بیت:

«و» در «و الهَوی شَتَّی بِهِم مُتَشَعِّبُ» حالیه، «الهوی» مبتدا، «شتّی بهم» خبر اول و «متشعّب» خبر دوم آن می باشد.

74- فَیا مُوقِداً ناراً لِغَیْرِک ضَوْءُها

و یا حاطِباً فی غَیْرِ حَبْلِکَ تَحْطِبُ

75- ألَمْ تَرَنی من حُبِّ آلِ محمدٍ

أَرُوحُ و أغْدُو خائفاً أَتَرَقَّبُ

مفردات:

المُوقِد: برافروزنده، روشن کننده؛ اسم فاعل از «وقد» در باب افعال است.

الحاطب: هیزم شکن، جمع کننده هیزم، هیمه چین.

حَطَبَ -ِ حَطْباً: هیزم جمع کرد، هیمه گرد آورد.

ص:155

حَطَبَ فی حَبلِهم: یاری داد آن قوم را.

راحَ یَروحُ: شبانه رفت و آمد کرد، اروح و اغدو: شبانگاهان و سحرگاهان سفر می کنم.

غَدا یَغْدو: بامدادان حرکت کرد.

اَتَرَقَّبُ: انتظار می کشد.

ترجمه ابیات:

74- ای برافروزنده­ی آتشی که نور آن برای دیگری است و ای گردآورنده­­ی هیزمی که برای ریسمان دیگران هیزم جمع می کنی.

75- آیا ندیدی که من از دوستی آل محمد صلی الله علیه و آله شبانگاهان و سحرگاهان سفر می کنم و انتظار می­کشم؟

شرح بیت:

1) «ناراً» در بیت 74 مفعول به برای «موقداً» می باشد.

2) «و یا حاطِباً فی غَیْرِ حَبْلِکَ تَحْطِبُ» در بیت 74 کنایه از سر سپردگی برای دیگران است.

3) «خائفاً اَتَرَقَّبُ» در بیت 75 اقتباس از این کریمه است: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمین» (1)

4) دعبل خزایی بیت 75 را تضمین نموده است:

ألم تَر أنِّی مُذ ثَلاثینَ حِجةً اَروح وَ اَغدوُ دائمَ الحَسَراتِ(2)


1- موسی ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالی که می] گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش.» (قصص/21- ترجمه­ی فولادوند)
2- دیوان دعبل، ص35

ص:156

76- کَأَنِّیَ جانٍ مُحْدِثٌ و کَأَنَّما

بِهِم یُتَّقی مِنْ خَشْیَةِ العُرِّ أجْرَبُ

مفردات:

جانٍ (الجانی): جنایتکار.

المُحْدِث: بدعت گذار، اتقی فلان بکذا: آن را سپر خویش قرار دارد.

یُتَّقی: إتَّقَی فلاناً إتِّقَاءً: از فلانی بر حذر شد و ترسید، از او کناره گیری کرد «إتَّقَیْنَا بِهِ»:

برای محافظت خود او را پیشاپیش همه همچون سپری در برابر دشمن قرار دادیم و حمله ور شدیم.

العُرِّ: گری و جرب، بیماری است که از آن پشم گوسپند و شتر بر افتد.

الأَجْرَب: گر، جَرَب دار، دارای بیماری خارش، مونث: جَرباء، جمع: جُرب، جَربَی، أجَارِب.

ترجمه­ی بیت:

گویی من جنایتکاری بدعت گذارم و از من به (سبب دوستی و محبت) ایشان چنان دوری و پرهیز می کنند که گویی از ترس گر شدن از شخص مبتلا به گری اجتناب می شود.

شرح بیت:

1) «اجربُ» نائب فاعل «یُتَّقی» می باشد.

2) بیت دارای تشبیه مؤکد است: «کَأَنِّیَ جانٍ مُحْدِثٌ».

3) «گویی من جنایتکاری بدعت گذارم» تعریض به حاکمان بدعت گذار و جنایت پیشه­ی مروانی است و همچنین تعریض به مردمانی است که از شاعر به سبب محبتش نسبت به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله دوری می­گزینند گویا محبت و دوستی آنها ستم و بدعتی نابخشودنی است.

4) «هم» در «بهم» به «آل محمّد» از بیت 75 باز می­گردد.

ص:157

77- عَلی أیِّ جُرْمٍ أمْ بِأَیَّةِ سِیرَةٍ

أُعَنَّفُ فی تَقرِیِظِهم و أُؤَنَّبُ

مفردات:

عَنَّفَهُ: او را سرزنش نمود.

التقریظ: مدح شخص زنده؛ قَرَّضَ فُلاناً: فلانی را مدح کرد.

التَّأنیب: توبیخ، سرزنش.

أُعَنَّفُ: سرزنس می شوم.

ترجمه­ی بیت:

به کدامین گناه یا به کدامین روشی است که به سبب مدح آن ها سرزنش و توبیخ می شوم. (آیا افراد ظالم و ستمگری را مدح نموده ام که اینگونه مورد توبیخ و سرزنش واقع می شوم)

شرح بیت:

1) «بِأَیَّةِ سِیرَةٍ» اقتباس از اسلوب این آیه­ی مبارکه است: «بایِّ ذنبٍ قُتِلَت» (1)

2) این بیت تعریض به این است که دشمنان اهل بیت علیهم السلام ظالم و ستمگرند.

78- أُناس بِهم عَزَّتْ قُریشٌ فَأصْبَحُوا

و فِیهِم خِباء المَکْرُماتِ المُطَنَّبُ

مفردات:

عَزَّتْ: عزیز گشت، عزّت یافت.

أصْبَحوا: شدند، رفتند.


1- به کدام گناه کشته شد.(تکویر/9- ترجمه­ی معزی)

ص:158

المُطَنَّب: کشیده شده با طناب، محکم شده با طناب.ألطُّنب: طناب خیمه ج: أطناب و طُِنَبَة.

الخِباء: خیمه، چادر.

ترجمه­ی بیت:

(بنی هاشم) مردمانی هستند که قریش به وسیله­ی آن ها عزّت یافتند و درگذشتند درحالی که همواره بزرگوار بودند.

شرح بیت:

1. «و فِیهِم خِباء المَکْرُماتِ المُطَنَّبُ» : کنایه­ی نسبت است همانند:

انّ السّماحة والمروءةَ والندی فی قبّةٍ ضُرِبَت عَلَی ابنِ الحَشرَجِ(1)

2. این بیت ایجاز حذف دارد؛ مسندالیه محذوف است: هُم أُناسٌ.

3. بین بیت 77 و 78 شبه کمال اتصال است: گویا در بیت 77 سؤال شده است: لِمَ تُقَرِّضُهُم؟ (چرا آن ها را مدح می کنی؟) و او در پاسخ گفته است: لِانَّهُم أُنَاسٌ بِهِم عَزَّت قُریشٌ (زیرا آن ها مردمانی هستند که قریش صرفاًَ به سبب آن ها عزّت یافت).

4. «بهم عزّت قریش» اسلوب قصر از نوع «تقدیم ما حَقُّه التَّأخیر» است.

5. این بیت اقتباس شده از خطبه­ی چهارم نهج البلاغه است که حضرت در وصف اهل بیت علیهم السلام می فرماید: بِنَا اهْتَدَیْتُمْ فِی الظَّلْمَاءِ وَ تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْیَاءَ وَ بِنَا انْفَجَرْتُمْ عَنِ السِّرَارِ. (2)


1- هاشمی، احمد، جواهر البلاغه، چاپ سوّم، دفتر تبلیغات حوزه­ی علمیه­ی قم، قم، 1370ش، ص349
2- در عرصه­ی تاریکی­ها به کمک ما هدایت یافتید، و به اوج برتری رسیدید، و از شب تاریک در آمدید.(نهج البلاغه، خطبه­ی چهارم- ترجمه­ی انصاریان، ص63)

ص:159

79- مصَّفَوْنَ فِی الأحسابِ مَحضُونَ نَجْرُهم

هُم المَحْضُ مِنَّا والصَّرِیحُ المُهَذَّبُ

مفردات:

المُصَفَّی: پاک، برگزیده.

الأحساب: ج حَسب: اصل و تبار والا، نژاد ارجمند.

الصَّرِیح: خالص، بی غش.

المَحْض: خالص.

ألنَّجْر: اصل، تبار، نژاد.

ترجمه­ی بیت:

اجدادشان برگزیده، تبارشان خالص و تنها ایشانند که پاکان و خالصان و تهذیب شدگان از میان ما هستند.

شرح بیت:

1. این بیت ایجاز حذف دارد: مسندالیه(هم) محذوف است تقدیر آن: «هُم مُصَفَّونَ».

2. «هم المحض» اسلوب حصر دارد؛ بر مسند «ال» داخل شده است تا آن را منحصر به مسندالیه (هم) گرداند.

80- خِضَمُّونَ أشرافٌ لَهامیمُ سادةٌ

مَطاعِیمُ أیْسارٌ إذَا النّاسُ أجْدَبُوا

مفردات:

خِضَمُّون: ج الخِضمُّ: آقا، سرور، مهترِ بردبارِ بسیار عطا و خاص است به مردمان؛ بحرٌ خِضَم: دریای عظیم.

ص:160

أشراف: ج شریف: بزرگوار.

أیْسار: ج یَسَر: آسان گیر، کریم، بخشنده.

لَهامیم: ج لُهْموم: آقا، سرور.

مَطاعیم: ج مِطعام: بسیار اطعام دهنده.

أَجْدَبُوا: به قحطی افتادند، گرفتار قحطی شدند.

ترجمه­ی بیت:

آن ها سرورانی شریف، آقایانی بزرگوار و بسیار اطعام کنندگان و کریمانند آنگاه که مردم به قحطی گرفتار آیند.

شرح بیت:

ایجاز حذف دارد، مسند الیه محذوف است تقدیر: هُم خِضَمُّون.

81- إذَا مَا المراضِیعُ الخِماصُ تَأَوَّهَت

مِنَ البَرْد إذْ مِثْلانِ سَعْدٌ و عَقْرَبُ

مفردات:

المراضِیعُ: ج مُرْضِعْ شیر دهنده.

الخِماص: ج خمیص، گرسنگان.

تَأوَّه: ناله سر داد، آه کشید.

سَعْدٌ: ستاره نیکبختی.

عقرب: ستاره بد فرجامی، ستاره نحوست.

مِثلان سَعْدٌ و عَقْرَبُ: دو ستاره سعد و نحس یکی گردند.

ص:161

ترجمه­ی بیت:

آنگاه که روزگار سخت و دشوار گردد و مادران شیردهِ گرسنه از سرما ناله سردهند.

شرح بیت:

1) بین بیت80 و 81 کمال اتصال وجود دارد: «اذا ما المراضِیعُ الخِماصُ تَأَوَّهَت» در این بیت به منزله­ی بدل از «اذا النّاس اجدَبُوا» از بیت 80 می باشد.

2) «إذْ مِثْلانِ سَعْدٌ و عَقْرَبُ» کنایه از اینکه روزگار سخت گردد.

82- وحارَدتِ النُّکْدُ الجِلادُ و لَمْ یَکُنْ

لِعُقْبَةِ قِدْر المُسْتَعِیرینَ مُعْقِبُ

مفردات:

حارَدَت: کم شیر شد.

النُّکْدُ: جمع نَکْداء: شتر کره مرده ای که شیرش فراوان است.

الجلاد: ج جَلْدَة: سرسخت، مقاوم، شتر چابک و نیرومند.

العُقْبَة: مقداری غذا که عاریه گیرنده­ی ظرف به عاریه دهنده می دهد، غذایی که در دیگ عاریتی به هنگام عودت می­گذارند.

مُعقِب: پاداش نیک دهنده. أعْقَبَهُ: به او پاداش نیکو داد.

مستعیر: عاریت گیرنده، قرض گیرنده.

ترجمه­ی بیت:

و آن زمان که شتران پرشیرِ مقاوم (به سبب سختی روزگار) کم شیر شوند و عاریه گیرندگان از سپاسگزاری دریغ نمایند.

ص:162

شرح بیت:

«ولَمْ یَکُنْ لِعُقْبَةِ قِدْر المُسْتَعِیرینَ مُعْقِبُ» کنایه ازعدم سپاسگذاری به سبب فقر و ناداری است.

83- و باتَ وَلِیدُ الحَیِّ طَیَّانَ ساغِباً

و کَاعِبُهم ذاتُ العِفاوَةِ أَسْغَبُ

مفردات:

وَلیدُ الحَیِّ: بچه­ی قبیله، طفل.

طَیّان: گرسنه.

باتَ یَبِیتُ بَیْتاً و بَیَاتاً و بَیْتُوتَةً و مَبیتاً و مَبَاتاً فی المکان: شب را در آن جای بسر برد، شب را به صبح آورد.

الکَاعِب: زنی که پستانش برآمده است، نارپستان.

العِفاوَة: نخیتین غذایی که از دیگ برداشته و برای فرد مورد علاقه می برند.

ذات العِفاوَة: دارای غذای مخصوص (مقوّی).

السّاغِب: گرسنه.

ترجمه­ی ­بیت­:

و آنگاه که کودک قبیله، شب را، گرسنه، به صبح آورَد و زن پستان برآمده­ی در ناز و نعمت پرورده، گرسنه تر باشد.

شرح بیت:

1) این بیت کنایه از قحطی شدید است زیرا سرپرستان خانواده فرزندانشان را بر خود ترجیح می دهند، پس زمانی که طفل شیرخوار گرسنه گردد بر سختی زمانه دلالت دارد.

ص:163

2) بیت دارای صنعت «رد العجز علی الصدر» است: ساغباًو اسغب.

3) «و» بر سر «و کاعبهم» حالیه است. «بات» در این بیت فعل تام است (از افعال ناقصه نیست) طیّان و ساغباً حال از «ولید» است. «ذاتُ» صفت کاعب می باشد.

84- إذَا نَشَأَتْ مِنْهم بِأَرضٍ سَحابَةٌ

فَلَا النَّبْتُ مَحْظورٌ وَ لَا البَرْقُ خُلَّبُ

مفردات:

نَشَأَتْ: بوجود آمد، پدیدار گشت.

البرقُ الخُلَّبُ: برق بی باران، به کسی که وعده می دهد و وفا نمی نماید گفته می شود: إنّما أنْت کَبَرْقٍ خُلَّبٍ.

المَحْظور: ممنوع، محروم.

ترجمه­ی بیت:

آنگاه که ابری از (کَرَم) این خاندان بر سرزمینی پدیدار گردد نه گیاه محروم ماند و نه برق بدون باران بدرخشد.

شرح بیت:

1) مصراع نخست «إذَا نَشَأَتْ مِنْهم بِأَرضٍ سَحابَةٌ» دارای تشبیه ضمنی است، اهل بیت علیهم السلام را به ابر تشبیه نموده است.

2) «مِن» در منهم «تجریدیه» است که بر تکثیر دلالت دارد.

85- إِذَا ادْلَمَّسَتْ ظَلْماءُأَمْرَیْنِ حِنْدِسٌ

فَبَدرٌ لَهُم فِیها مُضِیءٌ و کَوْکَبُ

مفردات:

إدْلَمَّسَ اللَّیْلُ: تاریکی شب شدید گشت.

ألْحِندس: تاریکی، شب بسیار تاریک.

ص:164

ترجمه­ی بیت:

چون ابهام و تاریکی دو أمر بسیار شدید گردد ماه و ستاره روشنگر در آن أمر از آنِ ایشان است.

شرح بیت:

1. این بیت می خواهد بگوید هرگاه که فتنه و آشوب فراگیر شود و مردم بر سر دوراهی بمانند به گونه ای که تشخیص حق از باطل میسر نباشد این اهل بیت علیهم السلام هستند که حق را از باطل جدا می کنند.

2. «فَبَدرٌ لَهُم فِیها مُضِیٌ و کَوْکَبُ» کنایه از عالم بودن اهل بیت علیهم السلام است.

3. «بدرٌ» مبتداست که به وسیله صفت «مضیٌ» تخصیص یافته است و «لَهُم» خبر آن می باشد، تقدیر عبارت چنین است: «فَبَدرٌ مُضِیٌ و کَوْکَبٌ (مضیءٌ) فیها لهم»، «حندسٌ» صفت «ظلماءُ» می باشد.

4. این بیت ایجازحذف داردبه قرینه لفظی: کوکبٌ دراصل«کوکبٌ مضیءٌ» بوده است.

86- و إنْ هاجَ نَبْتُ العِلْم فی النّاسِ لَمْ تَزَلْ

لهم تَلْعَةٌ خَضْراءُ مِنْهُم مِذْنَبُ

مفردات:

هاجَ النَبْت: گیاه خشک و زرد گردید، قوله تعالی: «ثُمّ یَهیجُ فتراه مصفرّاً».(1)

نَبْتُ العِلْم: جوانه علم، رشد علم، رویش علم.

اَلتَّلْعَة: جویبار، سیل رو، تپه سیل رو.

المِذْنَب: سیل روِ بینِ دو تپه، جویباری که بین دوتپه واقع شده و سیل از آن جاری است.


1- سپس خشک شود و آن را زرد شده بینی.(زمر/21- ترجمه­ی پاینده)

ص:165

ترجمه­ی بیت:

و اگر جوانه های دانش در میان مردم خشک و زرد گردد جویبار سبز و خرّم و سیل روِ آن برای مردمان، همواره از آنِ اهل بیتاست.

شرح بیت:

دارای اسلوب قصر است از نوع تقدیم ما حَقُّه التَّأخیر: «لَهُم» خبر «لم تَزَل» بر اسم آن «تَلعۀٌ» مقدم شده است.

87- لَهُم رُتَبٌ فَضْلٌ عَلَی النّاس کُلِّهِم

فَضائلُ یَسْتَعلِی بِهَا المُتَرتِّبُ

مفردات:

الرُّتَب: ج رتبه: منزلت، مقام.

المُتَرتّب: فضیلت خواه، خواهانِ منزلت.

یَسْتَعْلِی: بالا می رود.

ترجمه­ی بیت:

برای آن ها منزلت ها و مقام هایی است که بر همه مردم برتری دارند و به سبب فضایل آن هاست که فضیلت خواهان (طی طریق می کنند) و بالا می روند.

شرح بیت:

ها در «بها» به «رُتَبٌ» باز می گردد.

ص:166

88- مَسامِیحُ مِنهم قائلون و فاعِلُ

و سَبّاقُ غایاتٍ إلی الخَیْرِ مُسْهِبُ

مفردات:

مَسامیح: ج مِسْمَح: بسیار بخشنده، کریم.

سَبّاق: بسیار سبقت گیرنده.

غایات: ج غایة: نهایت، پایان، هدف.

المُسْهِب: سریع، پرسرعت، شتابان، أسْهَبَ الفَرَسُ: تاخت او شدت یافت و سبقت گرفت.

ترجمه­ی بیت:

بسیار بخشندگان و سخنوران از ایشان می باشند و عمل کننده و سبقت گیرنده ی شتابان به سوی نهایت ها و خیر و نیکی نیز از آن هاست.

شرح بیت:

1) «و سَبّاقُ غایاتٍ إلی الخَیْرِ مُسْهِبُ» اقتباس معنوی ازاین کریمه است: «وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ أُولئِکَ مِنَ الصَّالِحین» (1)

2) «مسامیح» مبتدا، «منهم» خبر: «قائلون» صفت «مسامیح» می باشد «الی الخیر» متعلق به «مسهب»، و «مسهب» صفت برای «فاعل» است.

89- أولاک نَبِیُّ اللهِ مِنْهُم و جَعْفَرٌ

و حَمْزَةُ لَیْثُ الفَیْلَقَیْنِ المُجَرَّبُ

مفردات:

الفَیْلق: لشکر، سپاه.

أللَّیْث: شیر.


1- و به انجام کارهای خیر می شتابند. این گروه از شایستگانند.(آل عمران/114- ترجمه­ی پورجوادی)

ص:167

المُجَرَّب: کارآزموده.

لَیْثُ الفَیْلَقَین: شیر دو لشکر.

ترجمه­ی بیت:

آن ها کسانی هستند که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله از آن هاست، و جعفر وحمزه آن شیر کارآزموده ی دو لشکر از ایشان است.

شرح بیت:

1) مراد از جعفر، جعفر بن ابی طالب است که دست های خویش را در جنگ موته از دست داد و پیامبر فرمود: خداوند به جای آن دو دست، دو بال به او عطا فرموده با آنها در بهشت پرواز می کند.(1)

2) مراد از حمزه، حمزه بن عبدالمطلب عموی پیامبر است که به او اسد الله می گفتند.(2)

3)«اولاک» به مسامیح در بیت 88 باز می گردد.

90- هُمُ ما هُمُ وِتْراً و شَفْعاً لِقَوْمِهِم

لِفُقْدانِهم ما یُعْذَرُ المُتَحَوِّبُ

مفردات:

المُتَحَوِّب: گریان، التَّحوب: گریه، ناله.

الوتر: منظور پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله اسلام است.

الشَّفع: مراد جعفر بن ابی طالب و حمزة بن عبد المطلب است که در بیت قبل از آن ها یاد نموده است.


1- ابو ریاش، ص80
2- ابو ریاش، ص80

ص:168

ترجمه­ی بیت:

ایشان، ایشان چه هستند؟! در حالی که تاک و جفت قومشان می باشند و ناله سر دهنده در فقدان آن ها بی عذر و بهانه نیست.

شرح بیت:

1. «هُم ما هُم» اقتباس از اسالیب قرآنی نظیر «القارعة ما القارعة» می باشد.

2. «وتراً» و «شفعاً» حال می باشند، مراد از وتراً «نبی الله» در بیت 89 و مراد از «شفعاً» جعفر و حمزه در همان بیت است.

91- قَتِیلُ التَّجُوبیّ الَّذی اسْتَوْأَرتْ بِهِ

یُساقُ بِهِ سَوقاً عنیفاً و یُجْنَبُ

مفردات:

قتیلُ التَّجُوبی: کشته شده به دست تجوبی، مراد علی بن أبی طالب علیه السلام است، قتیل به معنی مقتول است.

تَجُوب: قبیله ای از حمیر که ابن ملجم مرادی از آن قبیله است.

إسْتَوْأَرَتْ: منفور گشت، به وحشت افتاد، رمید.

یُجْنَبُ: دور کرده می شود، دور می گردد.

ترجمه­ی بیت:

آن کشته به تیغ ابن ملجم تجوبی از آنهاست که قبیله­ی تجوب از او منفور گشت در حالی که (خود او) با خشونت به سوی آتش سوق داده شده و از رحمت خدا دور می گردد.

ص:169

شرح بیت:

1) استَوأرَت به صورت «إستَورَدَت» نیز وارد شده است که در این صورت معنای آن چنین می شود: آن(شخص) کشته­ی به دست ابن ملجم تجوبی که قبیله­ی تجوب به سبب عمل او (ابن ملجم) وارد آتش می شوند.

2) «یُساقٌ به» به صورت «یساق بها» نیز ضبط شده است که در این صورت تعبیر «ها» «بِفِعلَتِهِ» می شود یعنی با «کرده­ی او».

3) «قتیل» معطوف بر نبی الله در بیت هشتاد و نهم می باشد: تقدیر آن چنین است: قتیل التجوبی منهم.

92- مَحاسِنُ مِنْ دُنیا و دینٍ کَأَنَّما

بِهَا حَلَّقَتْ بِالْأَمْسِ عَنْقاءُ مُغْرِبُ

مفردات:

حَلَّقَ: در ارتفاع بلند پرواز کرد. حلَّق النجمُ إِذا ارتفع، و تَحْلِیقُ الطائرِ ارتفاعه فی طَیَرانه

المُغْرِب: رونده به شهرهای دوردست، از أغْرَبَ: به شهرهای دور رفت.

ترجمه­ی بیت:

تمام خوبی­های دنیا و دین از آنِ علی علیه السلام است (زمانی که خوبی­ها در جامعه آنچنان کم گردد که) گویی سیمرغ پرواز کننده به دوردست ها آن ها را قبلاً به سرزمین های دور برده است.

شرح بیت:

این بیت دارای ایجاز حذف است؛ «محاسن» مبتدا، خبرِ آن محذوف و تقدیر چنین است: «له محاسن من دنیا و دین»

ص:170

93- لَنِعْمَ طبیبُ الدّاءِ مِنْ أمْرِ أَمَّةٍ

تَواکَلَها ذُوالطِّبِّ و المُتَطبِّبُ

مفردات:

تَواکَلَ الأمر: کار را به یکدیگر واگذار نمودند.

ذوالطّب: پزشک.

المُتَطَبِّب: کسی که بدنبال علم پزشکی است، شاگرد پزشک.

ترجمه­ی بیت:

چه نیکو پزشکی است برای رسیدگی به درد امّتی که پزشک و شاگردش آن را به یکدیگر واگذارند.

شرح بیت:

«لَنِعمَ» در شروح رافعی وخیاط به صورت «فَنِعمَ» ضبط شده است.(1)

94- و نِعْمَ وَلِیُّ الأمرِ بَعْدَ وَلِیّهِ

و مُنْتَجَعُ التَّقْوی و نِعْمَ المُؤدِّبُ

مفردات:

المُنْتَجَع: سرچشمه، مصدر، چراگاه، در مثل آمده است: مَن أجدَبَ إنتَجَعَ: هر کسی به قحطی گرفتار آید دنبال چراگاه می گردد.

نَجَع القوم الکَلأ و انْتَجَعَ: مردم بدنبال چراگاه گشتند.

الامر: مراد از امر، ولایت و رهبری جامعه مسلمانان است.

المُؤدِّبُ: معلم.


1- رافعی، 49؛ خیاط، 25

ص:171

ترجمه­ی بیت:

چه نیکو ولیّ أمری پس از [رسول خدا صلی الله علیه و آله ] و سرچشمه­ی تقوی و بهترین معلم است.

شرح بیت:

1) «ه» در «وَلِیِّه» به الامر باز می گردد. و مراد از «وَلِیِّه» رسول الله صلی الله علیه و آله می باشد.

2) «منتجع التقوی» دارای استعاره مکنیه­ می­باشد: تقوی را به موجودی تشبیه نموده است که نیازمند چراگاه است، مشبه­به را حذف و از لوازم آن «منتجع» را آورده است.

95- سَقَی جُرَعَ الموتِ ابنَ عُثمانَ بَعْدَما

تَعاوَرَهَا مِنهُ ولیدٌ و مَرْحَبُ

مفردات:

الجُرَع: جرعه ها، ج جرعة.

ابن عثمان: طلحة بن ابی طلحة بن عبد العزّی بن عثمان پرچمدار مشرکان درجنگ أحد بود.(1)

ولید: وَلید بن عتبة بن ربیعة که حضرت علی علیه السلام او را در جنگ بدر به قتل رساند.(2)

مرحب: پهلوان یهودی که در جنگ خیبر به دست حضرت علی علیه السلام به قتل رسید.(3)

تعاوَرَ القَوْمُ الشَّیءَ: قوم به نوبت از آن چیز استفاده نمودند، دست بدست کردند، در اینجا مراد این است که نوبت به نوبت(جام مرگ) نوشیدند.


1- رافعی، ص49
2- رافعی، ص49
3- ابن کثیر، البدایة و النهایة، 4/188

ص:172

ترجمه­ی بیت:

جرعه های مرگ را به پسر عثمان نوشاند پس از آنکه ولید بن عتبه و مرحب یهودی نوبت به نوبت آن را از دست او نوشیدند.

شرح بیت:

1) «جُرَعَ» مفعول به اوّل و «ابن» مفعول به دوم «سقی» می باشد.

2) «جُرع الموت» دارای استعاره مکنیه است، مرگ را به چیز آب داری تشبیه کرده، آن را حذف نموده و «جُرَع» (جرعه ها) را از لوازم آن ذکر کرده است.

96- و شَیْبَةَ قَدْ أَثْوی بِبَدْرٍ یَنوشُه

غُدافٌ مِنَ الشُّهْبِ القَشاعِمِ أَهْدَبُ

مفردات:

شیبة: شیبة بن ربیعة که علی علیه السلام و حمزه در جنگ بدر او را به قتل رساندند.(1)

أثوی: اقامت گزید، باقی ماند.

یَنوشُه: فرا می گیرد او را، بر او دست می یابد، النَّوش: کسی را گرفتن و بر سر و ریش وی آویختن.

ناشَ یَنُوشُ: دست یافت، تناول کرد؛ «وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّی لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ».(2)

غُداف: کرکس سیاه، نوعی کلاغ سیاه.

الشُهْب: ج الأشهب: هر چیزی که رنگش سیاه و سفید باشد، خاکستری رنگ.


1- الخیاط، ص25
2- و چگونه از جایی [چنین] دور، دست یافتن [به ایمان] برای آنان میسّر است؟ (سبأ/52- همان)

ص:173

القَشاعِم: ج القَشْعم: بزرگ.

الأهدب: دارای پَرِ پُرپشت، دارای پربلند.

ترجمه­ی بیت:

و (جرعه­ی مرگ را) به شیبه نوشاند که جنازه اش در بدر باقی ماند و کرکس های خاکستری و درشت اندام با پرهای پرپشت و بلند او را فرا می گیرند.

شرح بیت:

«شَیبة» معطوف بر «ابن عثمان» از بیت 95 می باشد.

97- لَهُ عُوَّدٌ لارَأفَةً یَکْتَنِفنَهُ

وَ لاشَفَقاً مِنْها خَوامِعُ تَعْتُبُ

مفردات:

عُوَّد: ج عائد: ملاقات کننده، عیادت کننده.

الخَوامِعُ: ج خامع: کفتار.

خَمَعَ: لنگید، از این جهت به کفتارها خوامع می گویند که به هنگام راه رفتن گویی می لنگند.

تَعْتُبُ: بر سه پای راه می روند، خمیده می روند مانند آنکه لَنگ باشند.

عَتَبَ –ِ عتباً: ستور بر سه پای راه رفت.

ترجمه­ی بیت:

او (شیبه) عیادت کنندگانی دارد که وی را از روی مهربانی و دلسوزی در بر نمی گیرند برخی از آن ها کفتارهایی هستند که بر سه پا راه می روند.

ص:174

شرح بیت:

1) مراد از عیادت کنندگان در این بیت حیوانات وحشی و درنده است که جسد مرده ی او را خوراک خویش می سازند.

2) «رأفةً» مفعول له، تقدیر عبارت چنین است: لَهُ عُوَّدٌ لا لِرَأفَةٍ، و نیز می تواند حال باشد برای «ن» در یَکتَنِفنَ که تقدیر آن چنین است: یَکتَنِفنَهُ فی حالِ کونها لایَرأفنَ.

3) «منها» خبر مقدم و «خوامع» مبتدای مؤخر و مِن در «منها» تبعیضیه می باشد. «تَعتُب» جمله وصفیه برای خوامع می باشد.

98- لَهُ سُتْرَتا بَسْطٍ فَکَفٌّ بِهذهِ

یَکُفُّ و بالأخْری العَوالی تُخَضَّبُ

مفردات:

له: «ه» در آن به قتیل در بیت 91 باز می گردد که مراد از آن علی بن ابی طالب علیه السلام است.

السُّترة: سپر، سُترَتا در اصل «سترتان» می باشد که نون آن به سبب اضافه حذف شده است.

العوالی: نیزه، ج عالیه.

کَفَّ یکفّ: مانع شد، بازداشت.

تُخَضَّبُ: خضاب می گردد، آغشته (به خون) می شود.

بسط: فعل به معنای فعیل است: پهن، گسترده.

ترجمه­ی بیت:

او دو سپر پهن دارد که با دستی یکی از آن ها را گرفته و دشمن را باز می دارد و با دست دیگرش نیزه ها به خون آغشته می شوند.

ص:175

شرح بیت:

1) این بیت دارای صنعت استطراد است زیرا شاعر در بیت 95 و پیش از آن حضرت علی علیه السلام را مدح می کرد، در بیت 96 و 97 به هجو مشرکان کشته شده به دست آن حضرت پرداخته، در این بیت دوباره به همان غرض اوّل یعنی مدح علی علیه السلام باز می گردد.

2) «الاخری» دارای ایجاز حذف است، اصل «بالکفِّ الاخری» می باشد.

99- و فی حَسَنٍ کانَتْ مَصادِقُ لِاسْمِهِ

رِئابٌ لِصَدْعَیْهِ المُهَیمِنُ یَرْأَبُ

مفردات:

رِئاب: اصلاح و آشتی دادن.

حسن: مراد حسن بن علی بن ابی طالب است.

رَأَبَ -َ الصَّدع و الاناء: شکاف یا ظرف را پیوند زد، اصلاح نمود.

الصدع: فرقه و گروه از هر چیزی.

مهیمن: ایمن کننده از خوف، آنکه ایمن کند دیگری را از ترس و بیم، «السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ».(1)

مصادق: ج مصداق: گواه، راستی، شاهد، گواهی.

ترجمه­ی بیت:

و در حسن علیه السلام مصادیق واقعی برای نامش و آشتی برای دو گروه از امت اسلام بود، (آری) ایمن کننده از خوف اصلاح می کند و آشتی می دهد.


1- و مبرا از هر عیب، ایمنی بخش. (حشر/23- ترجمه کاویانپور)

ص:176

شرح بیت:

1) این بیت اشاره به صلح امام حسن علیه السلام است که به سبب آشتی با معاویه از کشتار بی نتیجه­ی مسلمانان جلوگیری کرد.(1)

2) المُهَیمِنُ: مبتدا و یراب خبر آن می باشد. رئابٌ مرفوع به استئناف می باشد زیرا از ماقبل خود قطع شده است.

100- و حَزمٌ و جُودٌ فی عفافٍ و نائلٍ

إلی مَنْصِبٍ ما مِثْلَه کانَ مَنْصِبُ

مفردات:

نائل: دست یابنده، نائل شده، از ناَل یَنالُ نَیلاً و نائلاً: رسید، نائل شد، دست یافت.

مَنْصِب: رتبه و عهدی که از جانب پادشاه به کسی مرحمت می گردد.

حزمٌ: هشیاری، دور اندیشی، فردوسی سراید:

زپایت که افکند و جایت که جست کجا آن همه حزم و رای درست(2)

ترجمه­ی بیت:

او دوراندیش و بخشنده­ا­ی

پاکدامن است و به مرتبه­ای رسیده که همپای او نیست.

شرح بیت:

1. «مِثلَهُ» خبر مقدم کان و «مَنْصِبُ» اسم آن می باشد، «حزمٌ» مبتدا و خبر آن محذوف و در تقدیر چنین است: «له حزمٌ».

2. شاید منظور از مقام و منصبی که نظیر و شباهت ندارد مقام ولایت الهی است که در هر عصری از آنِ امام آن عصر است و چون حضرت علی علیه السلام به شهادت رسیدند این


1- نک: فصل نخستِ همین اثر، صلح امام حسن، ص14
2- دهخدا، ذیل «حزم»

ص:177

مقام به امام حسن علیه السلام رسید بنابر این در آن موقعیت هیچ کس جز امام حسن علیه السلام مقام ولایت امر را دارا نبوده است.

101- وَ مِنْ أکْبَرِ الأحداثِ کانَتْ مُصیبَةً

عَلَیْنا قتیلُ الأَدعیاءِ المُلَحَّبُ

مفردات:

الادعیاء: ج الدَّعی: پسرخوانده، کسی که نسبش مشکوک است، زنا زاده، در اینجا مراد عبیدالله بن زیاد است که فرزند زیاد بن ابیه است.(1)

قتیل: کشته شد، در اینجا منظور امام حسین علیه السلام است.

المُلَحَّب: قطعه قطعه شده، پاره پاره شده با شمشیرها، لَحَّبَ الشَّیءَ: آنچیز را قطعه قطعه کرد.

ترجمه­ی بیت:

و از بزرگترین حوادث که مصیبتی بزرگ بر ما بود (شهادت) آن شهید پاره پاره بدست زنازادگان است.

شرح بیت:

«مصیبةً» خبر مقدم «کان»، و اسم آن «قتیلٌ» می­باشد، «کانت» به سبب تأنیث «مصیبة» مؤنث آمده است. (شاید بتوان این تأنیث را به سبب مجاورت دانست) در شروح رافعی و خیاط «مصیبةٌ» به رفع آمده است. در این صورت «مُصِیبَةٌ» اسم کانت، «علینا» خبر آن و «قتیلٌ» مبتدای موخر و «مِن اکبرِ الاحداثِ» خبر مقدم «قتیلٌ» می باشد.


1- نک: همین اثر، بیت 77 از هاشمیه نخست، ص179.

ص:178

102- قتیلٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ مِنْ آلِ هاشمٍ

فیالک لحماً لَیْسَ عَنْه مُذَبِّبُ

مفردات:

لحماً: در اینجا منظور بدن پاره پاره امام حسین علیه السلام است.

ذَبَّ عنه و ذَبَّبَ: از او دفاع کرد، مُذَبِّبٌ: مدافع اسم فاعل از ذَبَّ در باب تفعیل است.

بجنب الطف: مراد کنار سرزمین طف (کربلا) است که به فرات منتهی می شود.(1)

المُذَبِّب: مدافع.

ترجمه­ی بیت:

کشته ای از خاندان هاشم برکناره سرزمین طفّ، شگفتا از آن بدن پاره پاره که هیچ مدافعی برای آن نیست.

شرح بیت:

قتیلٌ بدل از قتیلُ در بیت 101 می باشد.

103- و مُنْعَفِر الخَدَّیْنِ مِنْ آل هاشم

أَلا حَبَّذَا ذاکَ الجبینُ المترَّبُ

مفردات:

المُنعفر: آلوده به خاک، خاک آلود.

ترجمه­ی بیت:

و آن گونه های آلوده به خاک از آل هاشم، هان چه نیکو پیشانی آلوده بخاکی است.


1- نک: بیت 73، هاشمیه­ی نخست، ص

ص:179

شرح بیت:

بین مُنعَفِر و مترَبُ و خَدَّینِ و جُبَین مراعات نظیر وجود دارد.

104- قتیلٌ کَأَنَّ الوُلَّهَ النُّکْدَ حَوْلَهُ

یَطُفْنَ بِهِ شُمَّ العَرانینِ رَبْرَبُ

مفردات:

الوُلَّه: ج والِه: حیران، محزون، سرگردان، سرگشته.

النُّکْد: ج نَکُود: فرزند از دست داده.

طافَ یَطُوفُ طَوْفاً و طَوَافاً و طَوَفَاناً [طوف] بالمکان و حولَهُ: به دور آن مکان طواف کرد.

شمّ العرانین: برجسته بینی ها، کریمان، بزرگان، نیک صورتان،شُمّ جمع اَشَمّ و عرانین جمع عِرنِین است.

الرَّبرب: گله­ی گاوهای وحشی، گله­ی آهوان.

ترجمه­ی بیت:

شهیدی که سرگشتگان فرزند از دست داده درحالی که بزرگوارانه برگِرد او (به رسم عزا) می گردند، گویا گله­ی آهوانند.

شرح بیت:

«رَبرَبُ» خبر «کَأنَّ» می باشد، «حوله» ظرف مکان و متعلق به یَطُفنَ و «شُمَّ العرانین» حال است.

ص:180

105- وَ لَنْ أَعْزِلَ

العَبّاسَ صِنوَ نَبِیِّنا

و صِنْوانُه مِمَّنْ أَعُدُّ و أَنْدُبُ

106- وَ لا ابْنَیْهِ

عَبْدِاللهِ و الفَضْلِ إنَّنِی

جَنِیبٌ بِحُبِّ الهاشِمِیین مُصْحِبُ

107- وَلاصاحِبَ الخَیْفِ الطَّریدَ

مُحمدّاً

و لَوْ أَکْثرَ الإیعادُ لی و التَّرهُّبُ

مفردات:

الصِّنو: همزاد، برادر پدری و مادری، پسر، عمو؛ صنو: در حقیقت تنه­ی درخت را گویند که با تنه­ی دیگر از یک بیخ باشد.

عباس: مراد عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است.

أَعُدُّ: برمی شمارم.

أَنْدُبُ: یاد می کنم، ذکر می نمایم، گریه می کنم، مویه می کنم.

الجنیب: نزدیک، مطیع، فرمانبردار.

المُصْحِب: همراه، مصاحب.

صاحِبَ الخیف: مراد محمد بن حنفیة فرزند علی بن ابی­طالب علیه السلام است که به هنگام بیعت خواستن عبدالله بن زبیر از وی به خیف منی رفت.کیسانیه، فرقه ای از شیعه، وی را امام دانند و گویند او تا گاه ظهور در شعب رضوی پنهان است و مختار نیز مردمان را به سوی او می خواند.(1)

الطَّرید: رانده شد، مطرود.

الإیعاد: تهدید، أوعَدَهُ: او را تهدید کرد.

التَّرَهُّب: تخویف، ترساندن.


1- بغدادی، الفرق بین الفرق، ترجمه مشکور، ص31

ص:181

ترجمه­ی بیت:

105- و هرگز از یاد عباس، عموی پیامبرمان کناره نمی گیرم ­و عموهای او از جمله کسانی هستند که بر می شمارم و به یاد آنها مویه می کنم.

106- و همچنین از یاد دو فرزندش عبدالله و فضل کناره گیری نخواهم کرد، من فرمانبردار محبت هاشمی ها بوده و همراه و مصاحب آنانم.

107- و نه آن طرد شده­ی در خیف منی؛ محمد حنفیه را از یاد می برم هر چند که تهدید و ترساندن من زیاد گردد.

شرح بیت:

محمد بن حنفیه: فرزند امیر المومنین علیه السلام متولد 17 یا 19 که حضرت علی با اجازه ای که از پیامبر صلی الله علیه و آله داشت او را محمد نام گذاشت و ابوالقاسم کنیت کرد.(1)

108-

مَضَوْا سَلَفاً لابُدَّ أنَّ مصیرنا

إِلَیْهم

فَغادٍ نَحْوَهُمْ مُتَأَوِّبُ

مفردات:

مَضَوْا: درگذشتند، کوچ کردند.

سَلَفاً: پیشتر، قبلاً، پیشاپیش.

غادٍ (الغادی): کوچ کننده به هنگام صبح، آنکه سحرگاهان سفرمی کند.

المُتَأَوِّبُ: آنکه شبانگاه باز می گردد.


1- قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، تحقیق جلال الدین تهرانی، توس، تهران، 1361ش، ص236

ص:182

ترجمه­ی بیت:

آن ها پیش از ما مردند و سرنوشت ما نیز ناگزیر بسوی آن هاست پس سحرگاهان یا شبانگاهان بسوی آن ها خواهیم رفت.

109-

کذاک المنایا لاوضیعاً رَأَیْتُها

تَخَطَّی

و لا ذاهَیْبَةٍ تَتَهَیَّبُ

مفردات:

المنایا: ج المَنِیَّة: مرگ.

الوضیع: عامی، حقیر، ذلیل.

تَخَطَّی: تجاوز کرد، عبور کرد، گذشت.

ذاهَیْبَةٍ: بزرگ، عزیز، با ابهّت.

تَهَیَّبَ: ترسید، مرعوب گردید، به وحشت افتاد.

ترجمه­ی بیت:

من مرگ ها را چنین دیدم که نه از کوچک درمی گذرند و نه از بزرگ می ترسند.

شرح بیت:

«کذاک» خبر مقدم «المنایا» مبتدای موخر است.

فردوسی در این معنی سروده است:

همه مرگ راییم پیر و جوان چو مرگ است چون شیر و ما آهوان(1)


1- دهخدا، ذیل«مرگ»

ص:183

110-

وَ قَدْ غادَرُوا فِینَا مَصابیحَ أنْجُماً

لَناثِقَةً

أَیَّانَ نَخْشَی و نَرْهَبُ

مفردات:

غادَرَ: ترک کرد، بجا گذاشت.

ثقة: اعتماد و اطمینان.

نَرهَبُ: می ترسیم.

ترجمه­ی بیت:

و آن ها در میان ما چراغهای فروزان و ستارگانی بجا گذاشتند که هرگاه به ترس و وحشت افتیم محل امان و اطمینان ما هستند.

شرح بیت:

1) «مَصَابِیحَ انجُماً» استعاره مصرّحه از فرزندان به جا مانده از اهل بیت علیهم السلام و بنی هاشم است.

2) این بیت دارای مراعات نظیر است: مصابیح و انجم، نخشی و نَرهَب

3) «ثِقَةً» به صورت مرفوع «ثِقَةٌ» نیز آمده است.(1)

در صورت منصوب بودن صفت برای «انجماً» و در صورت مرفوع بودن مبتدای مؤخر و «لَنا» خبر مقدم آن است و جمله­ی «لَنا ثقةٌ» در محل نصب و صفت برای «انجماً» می باشد.

111- أولئکَ إنْ شَطَّتْ بِهِم غُرْبَةُ النَّوی

أمانِیُّ

نَفْسی و الهَویَ حَیثُ یَسْقُبُوا

مفردات:

شَطَّتْ بِهم: آن ها را دور ساخت، پراکنده و متفرّق نمود.

غُرْبَةُ : دور شدن، دوری؛ سعدی در بوستان سروده است:


1- خیاط، ص27؛ رافعی، ص51

ص:184

سر که به کشتن بنهی پیش دوست بِه که به غربت بنهی در دیار(1)

النّوی: خانه.

نفس: جان، روح.

نواه: آهنگ او را کرد، قصد او را کرد.

الهوی: خواست و عشق، دوست داشتن.

اُمانی: ج امنیة: آرزوها، خواهش.

یَسقَبُوا: نزدیک شوند، سَقِبَ یَسقَبُ: نزدیک شد.

ترجمه­ی بیت:

آنها امید جان من هستند هرچند که دوری مکان، آن ها را دور کرده است و عشق آن جایی است که آنها حضور دارند.

شرح بیت:

1) دعبل خزاعی این بیت را از کمیت تضمین نموده است:

وَ أین الأُولی شَطَّت بِهِم غُربَةُ النَّوی أفَانِینَ فِی الآفاقِ مُفتَرِقاتِ(2)

2) «أمانی» خبر «اولئک» می باشد.

3) یَسقَبُوا به صورت یَسقُبُ (با ضمّ قاف) نیز آمده است.(3)

«یَسقَبُوا» با فتحه­ی قاف درست تر به نظر می رسد؛ مختار الصحاح گوید: السَّقَبُ بِفَتحَتین القُربُ و بابه طَرِبَ یَطرَبُ.(4)


1- سعدی، کلیات، ص 519
2- بحر العلوم، مهدی، بدائع الشعراء فی رثاء سید الشهداء، الطبعة الأولی، دارالزهراء، بیروت، 1428/2007، ص238.
3- خیاط، ص27؛ رافعی، ص51
4- رازی، ابن ابی بکر، مختار الصحاح، دارالکتب العلمیه، بیروت، بی تا، ذیل«سقب».

ص:185

4) شاعر برای اشاره به آن ها از اولئک استفاده نمود تا شأن و مقام والای آنها را برساند همانند «ذلک الکتاب» که ذلک بر بلندی و شأن والای کتاب دلالت دارد.

112-

فَهَلْ تُبْلِغَنِّیهم عَلی نَأی دارِهم

نَعَم

بِبلاغ اللهِ وَجْناءُ ذِعْلِبُ

مفردات:

النّأی: دوری.

ببلاغ اللهِ: به خواست خدا.

وَجْناء: گونه درشت، صفت برای ناقه محذوف است، معنای سخت و مقاوم نیز می دهد.

ذِعْلِب: سریع السیر، تندرو.

ترجمه­ی بیت:

پس آیا با وجود دوری منزلگاه ایشان شترِ مقاوم و تندرو مرا به آن ها خواهد رساند؟ آری به خواست خدا (چنین خواهد شد).

113-

مُذَکَّرَةٌ لایَحْمِلُ السَّوْط رَبُّها

و

لَأْیاً مِنَ الإشْفاقِ ما یَتَعَصَّبُ

مفردات:

مذکَّرَةٌ: ناقه ای که همانند شتر نر است در نشاط و توانمندی.

ألسَّوْط: شلاق، تازیانه.

لَأیاً: به کندی، با درنگ.

یَتَعَصَّبُ: عمامه می بندد، العِصابة: عِمامه، دستار سر.

ترجمه­ی بیت:

ماده شتری قوی و تنومند بسان شتر نر که صاحبش تازیانه بر نمی گیرد و به کندی آن را می راند و از ترس (اینکه به سبب تندروی ناقه، عمامه­اش را باد ببرد) عمامه به سر نمی بندد.

ص:186

شرح بیت:

1) «و لَأْیاً مِنَ الإشْفاقِ ما یَتَعَصَّبُ» کنایه از تندرو بودن ناقه است. که چنان سریع می رود که دستار سواره را باد برده و بر سر باقی نمی ماند.

2) «ولأیاً» تضمین از معلقه­ی زهیر بن ابی سلمی است: فَلأْیاً عَرفت الدارَ بعد توهُّم.(1)

114- کَأَنّ ابنَ آوی مُوثَقٌ تَحْتَ زَوْرِها

یُظَفِّرها

طَوْراً و طوراً یُنَیِّبُ

مفردات:

ابن آوی: شغال.

مُوثَقٌ: چسبیده، جا خوش کرده.

الزَّور: جناغ سینه، مفصل استخوآن های سینه.

یُظَفِّرُ: با ناخن او را می خراشد، چنگ می زند.

یُنَیِّبُ: با دندان نیش او را گاز می گیرد.

ترجمه­ی بیت:

(آنچنان سریع می رود) گویا شغال به سینه او چسبیده است که یکبار او را با چنگال می خراشد و بار دیگر با دندان نیش او را گاز می گیرد.

115- إذَا ما احْزألَّتْ فی المُناخ تَلَفَتّت

بِمَرْعُوبَتَی

هَوْجاءَ و القَلْبُ أَرْعَبُ

مفردات:

إحْزَأَلَّتْ: برخیزد، بلند شود.

المُناخ: استراحتگاه شتر، محل اقامت شتر.


1- زوزنی، عبدالله حسن بن احمد، شرح المعلقات السبع، تحقیق محمد الفاضلی، المکتبة العصریة، بیروت، 2001/1422، ص107

ص:187

تَلَفَّتَ یَتَلَفَّتُ: متوجه شد، توجه نمود، نگاه کرد.

المَرْعُوبة: گوش.

هَوْجاء: سبک سر، شتابزده.

أَرْعَبْ: ترسان تر، خائف تر.

ترجمه­ی بیت:

ناقه­ام هرگاه دراستراحتگاه خود از زمین برخیزد با دو گوشی که در تیزی همانند گوش های ماده شتر تندرو است، توجه می کند در حالی­که قلبش ترسان تر است.

116-

إِذَا انْبَعَثَتْ مِنْ مَبرَکٍ غادَرَتْ بِهِ

ذَوابِلَ

صُهْباً لَمْ یَدِنْهُنَّ مَشْرَبُ

مفردات:

إنبعثَت: برخاست، بلند شد.

ألمَبرک: استراحتگاه شتر، جای خوابیدن شتر.

غادَرت: ترک کرد، بجا گذاشت.

ذَوابل: ج ذَبْلَة: پشکل، پشکل نازک وشکننده.

ألصُّهب: ج أصهب و صهباء،مثل أحمر و حمراء و حمر، الأصهب من الإبل: الذی یخالط بیاضه حمرة: شتر سرخ و سفید.

ترجمه­ی بیت:

آنگاه که از استراحتگاه خود برخیزد پشکل های پژمرده و سرخ و سفیدی را بجا می گذارد که آبی آن ها را خیس نکرده است.

ص:188

شرح بیت:

«غادَرَتْ بِهِ ذَوَابِلَ» کنایه از این است که مدتی است از خوردن و نوشیدن بدور است.

117-

إذَا اعْصَوْصَبَتْ فی أیْنُقٍ فَکَأَنّها

بِزَجْرَةِ

أُخْری فی سواهُنَّ تُضْرَبُ

مفردات:

إعْصَوْصَبَتْ: جمع شود، گرد آید.

أیْنُق: شترها، جمع غیر قیاس «نوق» است.

زَجْرَة: راندن با صدا، با صدا شتر را راندن.

ترجمه­ی بیت:

آن زمان که با شتران دیگر جمع شود هرگاه شتر دیگری را با صدا به رفتن وادارند (آنچنان بر سرعت خویش می افزاید) که گویی او را می زنند.

118- تَرَی المَرْوَ و الکَذّانَ یَرْفَضُّ تَحْتَها

کما

اِرفَضَّ قَیْضُ الأفْرُخِ المُتَقَوِّبُ

مفردات:

المرو: سنگ سخت سفید.

الکذّان: نوعی سنگ سست ونرم.

إرْفَضَّ یَرْفَض: شکسته و پراکنده شد.

القَیْض: پوسته سخت تخم مرغ.

الأفْرخ: ج ألْفَرْخ: جوجه.

ص:189

المُتَقَوِّبُ: شکافته شده، ترک خورده.

تَقَوَّبَ البَیض: تخم پرنده شکافته شد، ترک خورد.

ترجمه­ی بیت:

سنگ های سخت و سست را زیر پای او می بینی خُرد و پراکنده می شود همچنانکه تخم جوجه ها (تخم پرنده ای که جوجه داخل آن است) به هنگام تولد شکسته و پراکنده می گردد.

119-

تُرَدِّدُ بالنّابَیْنِ بَعدَ حَنینِها

صریفاً

کما ردّ الأغانِیَّ أَخْطَبُ

مفردات:

زَدَّدَ: تکرار کرد، بسیار گرداند.

ألنّاب: دندان پیشین، دندان جلو.

الصَّریف: صدای دندان شتر آنگاه که آن ها را به هم می ساید.

الأَخْطُب: مرغی است که گنجشک شکار می کند که در فارسی به آن وِرکاک می گویند.

ترجمه­ی بیت:

ناقه ام پس از ناله­ی شوقش با بهم مالیدن دندان های پیشین صدایی را تکرار می کند که گویی پرنده ورکاک است که آواز می خواند.

شرح بیت:

«صریفاً» مفعول به «تُرَدِّد» می باشد.

ص:190

120-

إذَا قَطَعَتْ أجوازَ بیدٍ کَأنَّما

بِأعْلامِها

نَوْحُ المآلی المُسَلِّبُ

مفردات:

قَطَعَتْ: پیمود، طی کرد.

الأَجْواز: ج الجَوْز میانه، وسط.

بِید: ج بیداء، بیابان، صحرا.

النَوْح: ج النائحه: زن عزادار و نوحه کننده.

المآلی: ج مِئلاة: خرقه هایی که زنان به هنگام نوحه در بر کنند.

المُسَلِّب: جامه سیاه بر تن کننده، لباس عزا پوشنده، السَّلَب والسَّلاب: لباس عزا، لباس مصیبت، تَسَلَّبَتِ المراءَة تَسَلُّبا: لَبِست السَلّاب: زن جامه ماتم پوشید.

ترجمه­ی بیت:

آنگاه که این ناقه میانه های بیابان ها را می پیماید با نشانه هایی که از خود بروز می دهد مانند زن ماتم زده­ای است که در فراق عزیز از دست داده اش لباس سیاه به تن کرده است.

شرح بیت:

شاعر در این بیت به توانمندی و قوت شتر خویش اشاره دارد؛ می گوید: ناقه ام نه تنها از پیمودن بیابان های خشک و بی آب و علف باکی ندارد بلکه برعکس، عاشق سفر در آن بیابان هاست به گونه ای که هرگاه بیابان سختی را پشت سر می گذارد در فراق آن بیابان همانند زنانی که عزیزان خود را از دست داده اند عزادار و ماتم زده است.

به گونه دیگری می توان این بیت را تحلیل نمود که آن بیابان ها به علت نداشتن چشمه و سبزی و خرّمی مناظر آن ها دل گیر و آزار دهنده است و با این حالت و وضعیت زنانی را می مانند که لباس سیاه ماتم پوشیده و عزادارند.

ص:191

121-

تَعَرَّضَ قُفٌّ بَعدَ قُفٍّ یَقُودُها

إلی

سَبْسَبٍ منها دَیامِیمُ سَبْسَبُ

مفردات:

تَعَرَّض: ظاهر شد، روی آورد.

القُفُّ: زمین سخت.

السَّبْسَب: زمین صاف و هموار، بیابان.

دَیامیم: ج دیمومة: بیابان خشک و بی آب و علف.

مفازةٌ دیمُومه و دیموم: بیابان فراخ بی آب.

ترجمه­ی بیت:

(در مسیر حرکت او) سرزمین سختی پس از سرزمین سخت دیگر نمایان می­شود که او را به سرزمین صاف وهمواری می کشاند که بیابان های خشک وبی آب وعلف بخشی از آن است.

شرح بیت:

1) «منها» خبر مقدم، «دیامیم» مبتدای مؤخر؛ عبارت «منها دیامیمُ سَبسَبُ» در محل جر و صفت «سَبسَبٍ» می باشد.

2) این بیت دارای صنعت تجرید است: «مِن» در «منها دیامیمُ سَبسَبُ» تجریدیه می­باشد.

3) این بیت دارای صنعت«ردّ العجز علی الصدر» است: سبسبٍ و سبسبُ.

ص:192

122-

إذَا أنْفَذَتْ أَحْضانَ نَجْدٍ رَمی بِها

أخاشِبَ

شُمّاً مِنْ تَهامَةَ أَخْشَبُ

مفردات:

أَنْفَذَت: عبور کرد، گذشت، أنْفَذَ و نَفَّذ الرَّجُل القَوْم: آن مرد از میان آن قوم گذشت.

ألأحْضان: ج حِضِن: دامنه ها، قسمتهای پائین کوه.

أخاشب: ج اخشب: کوهها سنگلاخی و خشن.

الشُّمّ: ج أَشَمّ: بلند.

تهامة: سرزمینهای هموار ساحلی است که شمالا از شبه جزیره سینا تا نواحی یمن (جنوبی) امتداد دارد. مکه. نجران. جده. صنعاء در این موضع واقع است.(1)

ترجمه­ی بیت:

چون دامنه های نجد را پشت سرگذارد نجد او را به کوه­های خشن و بلندی که از تهامه خشن تر است پرتاب می نماید.

شرح بیت:

این بیت دارای استعاره­ی مکنیه می­باشد؛ شاعر سرزمین بلند نجد را به موجود جانداری تشبیه کرده است که چیزی را پرت می­نماید سپس مشبه­به را حذف و از لوازم آن «رمی» را آورده است.

123-

کَتُومٌ إذَا ضَجَّ المَطِیُّ کَأَنَّما

تَکَرَّمُ

عَنْ أخْلاقِهِنَّ و تَرغَبُ

مفردات:

کتومٌ: بسیار کتمان کننده.

ضَجَّ: فریاد کرد، سر و صدا راه انداخت، نعره کشید.


1- دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، منشورات الرضی، قم 1368ش، ص21

ص:193

المَطِیّ: ج مَطِیّة: چهارپا، مرکب­.

تَکرَّمَ: خود را بزرگداشت، تکرّم عن أخلاقِهنّ: خود را از اخلاق آن ها دور داشت، «تَکَرَّمُ» اصل آن «تَتَکَرَّمُ» می باشد.

تَرغَبُ عَن: بیزار است، رویگردان است.

ترجمه­ی بیت:

آن هنگام که شتران دیگر از خستگی ضجه کنند او ضجه­ای نمی­کند گویا از اخلاق آن ها خود را برتر می داند و از رفتار آن ها بیزار است.

124-

مِنَ الإرْحَبیّاتِ العِتاقِ کَأنَّها

شَبُوبُ

صِوارٍ فَوْق عَلْیاءَ قَرْهَبُ

مفردات:

الأرحبیّات: شتران نجیب، منسوب به أرحب است.

أرْحَب: لقب مردی از عرب است بنام مرّة بن الدعام بن صعب بن درمان که دارای شترانی نیکو بود از این رو شتران خوب به او نسبت داده شده است.

العِتاق: ج العتیق: نجیب، اصیل.

ألشُّبوب: گاو نر کهن سال.

ألصِّوار: گله گاو وحشی.

عَلْیاء: قسمت بلند زمین.

القَرْهَب: گاو نر درشت هیکل.

ترجمه­ی بیت:

ناقه ام از شتران نجیب و اصیل می باشد گویی گاو نر کهنسالِ درشت هیکلی از گله ی گاوهای وحشی است که در سرزمین مرتفعی زندگی می کند.

ص:194

شرح بیت:

شبوب و صوار و قرهب دارای تناسبند.

125- لَیَاحٌ کَأَن بِالأتحَمِیَّةِ مُشْبَعٌ

إزاراً

و فی قُبْطِیَّةٍ مُتَجَْلبِبُ

مفردات:

أللِّیاحُ: گاو نر سفید، با کسره و فتحه لام آمده است.

الأتْحَمِیَّة: نوعی برد یمنی.

مُشْبَعٌ: سیر کرده شده، بسیار، فراوان، مُشبَع: کسی که نعمت بر او تمام گردیده، از اشباع: تمام گردانیدن نعمت را بر کسی.

الإزار: ج الزّر: تکمه، دکمه.

مُشْبَعٌ إزاراً: پر تکمه، لباسی که دارای دکمه های زیاد است.

القُبْطِیّة: نوعی لباس سفید نازک از پنبه که توسط قبطیها در مصر بافته می شود.

مُتَجَلْبَبُ: جلباب به تن کننده، کسی که لباس گشاد به تن می پوشد.

جلباب: لباس یا پیراهن گشاد.

ترجمه­ی بیت:

گویا ناقه ام گاو نر سفیدی است که لباس یمنی پر دکمه ای را پوشیده و پیراهن بلند بافته شده از کتان توسط قبطیهای مصر را به تن کرده است.

شرح بیت:

1. «کَأن» مخفف «کَأنَّ» می باشد؛ «کَأن» از حروف مشبه و اسم آن ضمیر محذوف «ه» و خبر آن «مشُبَعٌ» می باشد. إزاراً: تمیز «مَشبَعٌ» است.

2. مُشبَع در رافعی و خیاط مُسبَعٌ (با سین) آمده است.(1)


1- رافعی، ص53، خیاط، ص29

ص:195

126-

و تَحْسَبُهُ ذا بُرْقُعٍ و کَأَنّةُ

بِأَسْمالِ

جَیشانِیَّةٍ مُتَنَقِّبُ

مفردات:

حَسِبَ: گمان برد، پنداشت.

البُرقُع: روبند، نقاب.

الأسمال: ج سَمَل: لباس کهنه ی پاره پاره.

جَیْشانِّیة: منسوب به جیشان نام قریه ای در یمن است، لباسی که سرخ و سفید است.

المُتَنقِّبُ: نقاب دار، نقاب پوشنده.

ترجمه­ی بیت:

هرگاه او را بنگری چنین می پنداری که نقاب دار است و گویا نقابی از لباس های پاره پاره ی سرخ و سفید جیشانی پوشیده است.

127-

تَضَیَّفَهُ تَحْتَ الْأَلاءَةِ مُوهنِاً

بِظَلْماءَ

فِیهَا الرَّعْدُ و البَرْق صَیِّبُ

مفردات:

تَضَیَّفَهُ: او را مهمان نموده است.

ألْأَلاءَة: درختی که گاوها در تابستان به خاطر خنکی سایه­اش و در زمستان به خاطر در امن بودن از باران به آن پناه می برند، درخت بید.

مُوهِناً: نیمه شب وارد شونده، کسی که نیمه شب وارد می شود.

أَوْهَن الرَّجُلُ: آن مرد در نیمه شب وارد شد، آن مرد وارد نیمه شب شد.

الوَهْنُ و المُوهِنُ من اللَّیلِ: نیمه شب، یک ساعت از نیمه شب گذشته.

الصَّیِّبُ: ابر باران زا، باران.

ص:196

ترجمه­ی بیت:

ابر بارنده در میان تاریکی همراه با رعد و برق در زیر درخت بید، درحالی­که نیمه شب یا ساعتی از نیمه شب گذشته، او را به مهمانی فرا خوانده است.

شرح بیت:

1) «الرَّعدُ» فاعل «تَضَیَّفَهُ» می باشد.

2) «الرَّعْدُ و البَرْق صَیِّبُ» اقتباس از این آیه است: «أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْق» (1)

128-

مُلِثٌّ مُرِبٌّ یَحْفِشُ الأُکْمَ وَدْقُهُ

شَآبِیبُ

مِنْها وادِقاتٌ و هَیْدَبُ

مفردات:

مُلِثٌّ: همیشگی، پایدار، دائمی.

مُرِبٌّ: مقیم، اقامت کتتده، ماندگار، أَرَبَّ بالمکان: در آن مکان اقامت کرد.

یَحْفِشُ: سیل راه می اندازد.

الأُکْم: ج ألْأَکَمَة: تپه.

الودق: باران، باران دانه درشت.

شآبیب: ج شُؤبوب: ابتدای ریزش باران، دفعه های ریزش باران، نوبت های ریزش باران.

وادِقات: ج وادقة.ریزان، «وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِه».(2)

هَیْدَب: ابر نزدیک به زمین که وقت باریدن بارانش به شکل نخ هایی به زمین وصل است.


1- یا همچون بارانی از آسمان، که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد.(بقره/19- ترجمه­ی مکارم)
2- و باریدن باران رحمتش را طلب نمایی.(سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجة، چاپ دوم، بوستان کتاب، قم، 1375ش، ص228.

ص:197

ترجمه­ی بیت:

(ابری است) همیشگی و ماندگار که بارانش در تپه ها سیل به راه می اندازد، باران های ابتدایی آن بسیار ریزان و ابر آن به زمین نزدیک است.

شرح بیت:

1. «مُلِثٌّ» صفت برای «صَیِّب» در بیت 127 می باشد.

2. مُرِبٌّ در رافعی و خیاط به صورت «مُرِثٌّ» آمده است.(1)

129-

کَأَنَّ المَطافِیلَ الموالِیهَ وَسْطَهُ

یُجاوِبُهُنَّ

الخیزرانُ المُثَقَّبُ

مفردات:

المَطافِیل: ج مُطفِل، شترانی که بچه دارند.

الموالِیه: ج میلاه (مولاه)، زنانی که سخت مشتاق فرزندان خویش اند، دارای شوق زیاد

المُثَقَّب: توخالی.

الخیزرانُ المُثَقَّب: نی، فلوت.

ترجمه­ی بیت:

آن باران چنان شدید است که صدای رعد آن مانند ناله ی شتران بچه دارِ سخت مشتاقی است که در میان آن (باران) با آوای نی به گفتگو نشسته اند.

شرح بیت:

شاعرصدای«رعد» را به ناله ی شتران که همراه آن آواز نی باشد تشبیه نموده است.


1- رافعی54، خیاط29.

ص:198

130-

یُکالیءُ مِنْ ظَلْماءَ دَیْجُورِ حِنْدِسٍ

إذَا

سارَ فِیها غَیْهَبٌ حَلَّ غَیْهَبُ

مفردات:

یُکالِیءُ: محافظت می کند، مراقبت می نماید.

دَیْجور: تاریک.

حِنْدس: تاریکی شدید.

غَیْهَب: سیاه، تیره.

ترجمه­ی بیت:

(فضای زیر آن درخت) گاو وحشی را از شب بسیار تیره و تار حفظ می کند شبی که هرگاه تاریکی شدیدی از آن رخت بربندد تاریکی دیگری جای آن را می گیرد.

شرح بیت:

بیت دارای مراعات نظیر است: ظَلماء، حِندِس، دَیجُور، غَیهَب.

131-

فَباکَرَهُ و الشَّمْسُ لَمْ یَبْدُ قَرْنُها

بِأُحْدانِهِ

المُسْتَوْلِغاتِ المُکَلِّبُ

مفردات:

باکره: صبح زود نزد او رفت، در اوّلین فرصت نزد او رفت.

لَمْ یَبْدُ: ظاهر نشد.

القَرْنُ: شاخ.

لم یَبْدُ قَرْنها: شاخ خورشید ظاهر نگشته بود، کنایه از اینکه هنوز طلوع نکرده بود.

بِأُحْدانِهِ: یکی پس از دیگری، با گروه (سگ های) خویش.

ص:199

المُسْتَوْلِغات: سگ های خونخوار، سگ هایی که عادت کرده اند خون بخورند.

بِأحدانِه المُسْتَوْلِغاتِ: با گروه سگ های شکاری، سگ های درنده.

المُکلِّبُ: صیّاد، شکارچی، کسی­که سگ های شکاری را تربیت می کند.

ترجمه­ی بیت:

هنوز خورشید کاملاً بالا نیامده بود که صیّاد با سگ های شکاری خود در نخستین فرصت بر او وارد شد.

شرح بیت:

1. «قَرنُها» دارای استعاره مکنیه است، شاعر خورشید را به حیوانی شاخ دار تشبیه نموده، سپس حیوان را حذف و از لوازم آن قرن را ذکر کرده است.

2. «المُکلِّبُ» فاعل «باکَرَه» می باشد.

132-

مَجازِیعَ فی فَقْرٍ مَسارِیفَ فِی غنِیً

سَوابِحُ

تَطْفُو تارةً ثُمَّ تَرْسُبُ

مفردات:

مَجازیع: ج مِجزاع: بسیار ناشکیبا.

مَسارِیفَ: ج مِسراف: بسیار از حد در گذرنده، زیاده رو، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ.(1)

سَوابِحَ: ج سابِح: شنا کننده، شناگر.

طَفا یَطْفُو: بالا آمد گویی بر روی زمین نمی دود، در هوا شناور ماند.

رَسَبَ الشَّیْءُ فِی الماءِ: آن چیز در آب ته نشین شد، به ته آب رفت.


1- حقیقتا خدا هدایت نمی نماید اسراف کننده بسیار دروغگو را. (غافر/28- ترجمه­ی امین)

ص:200

ترجمه­ی بیت:

آن سگ ها در ناداری بسیار ناشکیبا و به هنگام ثروتمندی بسیار از حد درگذرنده و به هنگام دویدن «گویی» در فضا شنا می کنند یک بار بالا آمده و بار دیگر پایین می روند.

شرح بیت:

1. بیت دارای صفت مقابله است: «مَجازِیعَ فی فَقْرٍ» با «مَسارِیفَ فِی غنِیٍ».

2. «مجازیعَ، مسارفَ، سوابحَ» حال و منصوب و ذوالحال آنها «المُستَولِغاتِ» در بیت 131 می باشد. این کلمات در رافعی و خیاط به صورت مرفوع آمده اند.(1)

که در این صورت خبر برای مبتدا محذوف اند و تقد آن چنین است: هی مَجازِیعُ و هی مَسارِیفُ.

133-

فَکَانَ ادِّراکاً و اعْتِراکاً کَأَنَّهُ

عَلی

دُبُرٍ یَحْمِیهِ غَیرانُ مُوأَبُ

مفردات:

إدّراک یَدّراکُ إدِّراکاً: بهم ملحق شدند، اصل آن تدارک که تای باب تفاعل به دال تبدیل شده و در آن ادغام گشته است.

ألْإعتراک: ازدحام، تجمع.

علی دُبُر: پشت سر.

غَیْران: مرد با غیرت، مونث آن: غیری.

مُوأَب: غضبناک، خشمگین، گرفته (منقبض).

الوَأب: خشم آگین گردیدن.


1- رافعی، ص54؛ خیاط، ص29

ص:201

ترجمه­ی بیت:

آن گاو نر به هنگام رسیدن سگ های صیاد و ازدحام آن ها در درگیری با او چنان از خود دفاع می کرد که گویی مردی غیور از پشت سرش از او حمایت می کند.

شرح بیت:

«غَیرانُ» صفت برای رجل محذوف است. مُوأب صفت دوم آن است.

134-

یَذُود بِسَحْماوَیْهِ مِن ضَارِیاتِها

مَداقِیعَ

لَمْ یَغْثَثْ عَلَیْهِنَّ مَکْسَبُ

مفردات:

ذادَ یَذُودُ: دفاع کرد.

سَحْماوَیْنِ: صفت برای «قَرْنَیْنِ» محذوف است یعنی قَرْنَیْنِ سَحْماوَیْنِ: دو شاخ سیاه، السُّحْمَۀ: سیاهی، غرابٌ أسْحَم: کلاغ سیاه.

ضاریات: ج ضِرو، ضِروَۀ و ضارٍ: سگ شکاری.

مَداقِیع: ج مُدْقِع: فقیر خاک نشین، دَقِعَ -َ دَقَعاً: از شدت فقر خاک نشین شد، به حداقل زندگی راضی شد.

الدَّقْعاء: خاک، زمین بی گیاه.

غَثَّ علیه المَکْسَبُ: آنچه کسب شده به او نساخت، بر او فاسد گشت.

ترجمه­ی بیت:

با دو شاخ سیاهش از خود در برابر سگ های شکاری دفاع می کند درحالی که آن سگ ها چنان فقیر و گرسنه اند که هر چه به دست آورند برای آن­ها با ارزش است. (یعنی از هر چیزی که بدست می آورند استفاده می کنند)

ص:202

135-

فَرابٍ و کابٍ خَرَّ لِلْوَجهِ فَوْقَهُ

جَدِیَّۀُ

أوْداجٍ عَلَی النَّحْرِ تَشْخُبُ

مفردات:

رابٍ: باد کرده، ورم کرده، اسم فاعل از رَبا یَرْبُو.

کابٍ: با صورت به زمین خورده، اسم فاعل از کَبا یَکْبُو.

جَدِیَّۀ: ج: جَدایا، مجرای خون، خط خون، مسیر خون.

أوداج: ج وَدَج: شاهرگ گردن، رگ گردن که به هنگام غضب متورم می شود.

النَّحر: گودی زیر گلو.

شَخَبَ و انْشَخَبَ الدّمُ: خون فوّاره زد.

ترجمه­ی بیت:

(سرانجام گاو نر وحشی در جدال خویش با سگ های صیّاد) با بدن ورم کرده درحالی که خون از مجرای شاهرگ ها بر گودی گلویش فوران می کرد با صورت به زمین خورد.

شرح بیت:

«رابٍ» و «کابٍ» در اصل رابیٌ و کابیٌ می باشد که به سبب اعلال حرف عله از آنها حذف شده است و از نظر نحوی خبر برای مبتدای محذوف می باشند، تقدیر آن چنین است: فهو رابٍ و کابٍ

136-

وَ وَلیَّ بِإجْرِیَّا وِلافٍ کَأنَّهُ

عَلَی

الشَّرَفِ الْأَعْلی یُساطُ و یُکْلَبُ

مفردات:

وَلیَّ: روی برگرداند، پشت نمود.

ص:203

وَلیَّ هارباً: پشت کرد و فرار نمود.

الولاف و الولیف: تَلَألؤ برق، درخشیدن برق.

إجْرِیَّا: روش عملی، خلق و خوی.

یُساط: شلاق زده می شود.

عَلَی الشَّرفِ الأعْلی: مکان مرتفع، جای بلند.

یُکْلَبُ: مهمیز زده می شود، کَلَبَ الفَرَسَ: مهمیز به اسب زد.

ترجمه­ی بیت:

(ناقه ام) بسان جهیدن برق فرار کرد گویا بر بلندایی شلاق می خورد و با مهمیز به او زده می شود.

شرح بیت:

شاعر پس از آنکه در ابیات پیشین به توصیف آن گاو نر وحشی پرداخته و سرانجام شکست خورده و طعمه­ی صیّاد و سگ های شکاری وی می گردد، در این بیت به وصف ناقه­ی خویش پرداخته و میان آن گاو وحشی تنومند و ناقه­اش تفاوت فاحشی قایل است، بگونه­ای که سرعت ناقه خود را همانند جهیدن برق می داند و کسی را یارای رسیدن به او نیست.

137-

أ ذالِکَ بَلْ تِیکَ غِبَّ وجِیفِها

إذَا

ما أکَلَّ الصَّارِخُونَ وأنْقَبُوا

مفردات:

ذالک: آن (گاو نر).

تیک: آن (ناقه).

ص:204

غِبَّ وَجِیفِها: پس از راهروی تند و سریعش، الوجیف: راهروی تند و سریع.

أَکَلَّ: خسته شد، درماند.

الغِبُّ: روز در میان بر آب آمدن شتران؛ در مثل آمده است: زُرغِباً تَزدَد حُبّاً: یک روز در میان دیدار کن تا محبتت افزون گردد.

نَقِبَ الخُفُّ: سم شتر ساییده شد، أنْقَبَ فُلانٌ: کف پای شتر فلانی ساییده شد.

ترجمه­ی بیت:

آنگاه که فریاد زنندگان بر ناقه ها، رنجور و درمانده گشته و سُم شترهایشان ساییده شود، آیا آن گاو نر وحشی سریعتر است یا ناقه­ی من پس از طی طریق تند و شتابانش؟.

138-

کَأَنَّ حَصَی المَعْزاء بَیْنَ فُرُوجها

نَوَی

الرَّضْخِ یَلْقَی المُصْعِدَ المُتَصَوِّبُ

مفردات:

الحَصی: ج حَصاۀ، ریگ، سنگریزه.

المَعْزاء: ریگستان، ریگزار.

الفُروج: ج فَرج: فضای باز میان دو چیز، در اینجا مراد شکاف های میان سم هاست.

أالنَّوی: هسته (هسته ی خرما و مانند آن...)، تخم خرما.

الرَّضْحْ: شکسته شده، خورد شده، راضح.

المُصْعِد: بالا رونده، أصْعَد: بالا رفت.

المُتَصَوِّبُ: فرود آینده، تَصَوَّبَ: پایین آمد، فرود آورد.

ترجمه­ی بیت:

گویی سنگریزه های ریگستان در شکاف سم­ های او هسته های خُرد شده هستند که در هنگام افتادن با ریگ­هایی که به هوا می­رود برخورد می­کنند.

ص:205

139-

عِرَضْنَۀُ لَیْلٍ فِی العِرَضْناتِ جُنَّحاً

أَمامَ

رِجَالٍ خَلْفَ تِیکَ و أَرْکُبُ

مفردات:

العِرَضْنَۀُ: شتر بانشاط، شتر کجرو، شتر کناررو.

الجُنَّح: ج جانِح: میل کننده، به یک سو رونده.

أَرْکُب: ج رَکبْ: سواران، شتر سوارها، اسب سوارها.

ترجمه­ی بیت:

(آن ناقه) شترِ با نشاطِ شب رو از میان شتران بانشاط است درحالی که آن شترها پیشاپیش مردان پیاده و سواره از پی آن ناقه به این سو و آن سو می روند.

140- إذا ماقَضَتْ مِنْ أهْلِ یَثْرِبَ مَوْعِداً

فَمَکَّۀُ منْ أوْطانها وَ الْمُحَصَّبُ

مفردات:

المُحَصَّب: محلِ رمی جمرات در منی.

قَضَت: گذراند، پشت سرگذاشت. قضی یَقضِی قَضاءً.

ترجمه­ی بیت:

آنگاه که مدت اقامت ناقه­ام در میان اهل مدینه تمام شد پس مکه و منی وطن و اقامتگاه اوست.

ص:206

3. هاشمیه ی سوم

اشاره

این هاشمیه با مطلع:

«أَنَّی و مِنْ أیْنَ آبَکَ الطَّرَبُ مِن حَیْثُ لاصَبْوَۀٌ و لارِیَبُ؟!»(1)

در شرح ابوریاش 133 بیت، در شرح خیاط نابلسی 132 و در شرح الرّافعی و الصّالح 67 بیت آمده است.(2)

3-1. مهمترین موضوعات هاشمیه سوم:

1. سؤال شاعر از سرچشمه­ی وجد و سروری که سراسر وجود او را فرا گرفته است، که این وجد و سرور جز برای محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نمی باشد.

2. مخاطب ساختن پیامبر عظیم الشأن اسلام به عنوان سراج منیر و بر شمردن ویژگی ها و صفات آن حضرت همانند المصطفی، المهذب، السابق، الصادق.

3. مدح اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و بر شمردن صفاتی نظیر الطیبون، المبرؤن، المطهرون که غالباً اقتباس شده از قرآن می باشند.

4. توصیف ناقه ای که او را به سوی هاشمی ها سوق می دهد تا به سبب دیدار آنها به أجر وپاداش الهی دست یابد.


1- این هاشمیه از بحر بسیط، وزن مطلع: مستفعلن فاعلن متفعلن فع مستفعلن فاعلن مُتَفعلن فع
2- ابوریاش، 145-100؛ الرّافعی، 66-56؛ الخیاط، 45-31 ؛ الصّالح، 60 -49.

ص:207

3-2. ترجمه و شرح هاشمیه سوم:

1- أَنَّی و مِنْ أیْنَ آبَکَ الطَّرَبُ

مِن حَیْثُ لاصَبْوَۀٌ و لارِیَبُ

2- لا مِنْ طِلابِ المُحَجَّباتِ إذا

أُلْقِیَ دُونَ المَعاصِر الحُجُبُ

3- وَ لا حُمُولٍ غَدَتْ وَ لادِمَنٍ

مَرَّلَها مِنْ بَعْدِ حِقْبَۀٍ حِقَبُ

مفردات:

أَنَّی: چگونه و کی (چه وقت) و از کجا (هر سه معنا در أنَّی نهفته است).

الطَّرب: شادمانی، سرور، نشاط کردن و شاد شدن، فردوسی می­فرماید:

جوان را چه باید به گیتی طرب که نی مرگ را هست پیری سبب(1)

مِنْ حَیْثُ: زیرا، از آنجا که، بدان سبب که.

آبَ یَؤُوبُ: بازگشت، رجوع نمود.

الصَّبْوَۀ: عشق.

الرِّیَب: ج رِیبَۀ: آشفتگی، پریشانی، گمان وشک، دراینجا مراد آشفتگی و پریشانی است.

طِلاب: مطالبه، درخواست، تقاضا؛ مصدر باب مفاعله است.

المُحَجَّبات: ج مُحَجَّبَة: زن در پرده و در حجاب، مَلِکٌ مُحَجَّبٌ: شاهی که مردمان را از دیدار وی منع کنند.

المَعاصِر: ج المُعْصِر: دختری که به سن بلوغ رسیده است، دختری که به رسیدگی و حیض نزدیک باشد.


1- دهخدا، ذیل «طرب».

ص:208

الحُجُب: ج حجاب: پرده، مانع؛ عطار می گوید:

ما درین ره حجاب خویشتنیم ورنه روی تو در برابر ماست(1)

الحُمُول: ج حَمْل و حِمْل: شتری که برآن کجاوه های زنان است، شتری که بر آن هودج ها قرار دارند.

غَدا یغْدُو: صبح زود کوچ کردند، سپیده دم حرکت کردند.

دِمَن: ج دمنة، نشان سرای، آثار خانه، آنچه سیاه بوَد از نشان خانه.

الحِقْبَۀ: سال، ج: حِقَب.

ترجمه­ی ابیات:

1) چگونه و کی و از کجا این سرور وشادمانی به تو بازگشته است؟ از آنجا که نه پای عشقی در میان است و نه آشفتگی و پریشانی (از حوادث روزگار) تو را در ربوده است.

2) و این (سرور و شادمانی) نه از مطالبه ی زنان در پرده است و نه از میل به دختران رسیده، آنگاه که پرده ها (از رخسارشان) کنار زده شود.

3) و نه از اشتیاق به زنان هودج نشین است که سپیده دمان کوچ کنند و نه از نشان سرای معشوقه که سال ها بر آن گذشته است.

شرح ابیات:

«حمولٍ» معطوف بر «طِلاب» از بیت دوم است.

«غَدَت» جمله وصفیه برای حمولٍ و «مَرَّلَها مِنْ بَعْدِ حِقْبَۀٍ حِقَبُ» نیز صفت «دِمَن» می باشد، «حِقَب» فاعل مَرَّ می باشد.


1- عطار نیشابوری، شیخ فرید الدّین محمّد، دیوان، چاپ نهم، به اهتمام و تصحیح تقی تفضلی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1375 ﻫ ش، ص25.

ص:209

4-

و لَمْ تَهِجنِی الظُّؤَارُ فی المنزل

القَفْرِ

بُرُوکاً وَ ما لَها رُکَبُ

5- جُرْدٌ جِلادٌ مُعَطَّفاتٌ عَلی

الاوَرَق

لارِجْعَۀٌ وَ لاجَلَبُ

6- وَ لا مَخاضٌ و لاعِشارٌ مَطَا

فیلُ

و لاقُرَّحٌ و لاسُلُبُ

7- أُنِخْنَ أُدْماً فَصِرْنَ دُهْماً وَ مَا

غَیَّرَهُنَّ

الهِناءُ و الجَرَبُ

8- کانَتْ مَطایَا المُضَمَّناتِ مِنَ ال

-جُوعِ

دَواءَ العیالِ إنْ سَغِبُوا

مفردات:

هاجَ الشَّیْءَ و بالشَّیْء یَهیجُ: آن چیز را به حرکت درآورد، آن را برانگیخت.

الظُّؤار: ج ظِئر: سه سنگی که دیگ را برروی آن می گذارند، دراصل دایه یا زن یا حیوانی را گویند که به بچه ی دیگری مهربانی کرده­ و شیر می دهد.

بُروکاً: بر روی زانو نشسته، زانو زده.

بَرَکَ البَعِیرُ: شتر روی زانو نشست، شتر خوابید.

الرُّکَبُ: ج رُکْبَۀ: زانو.

جُرْدٌ: ج أجْرَد و جَرْداء: سنگ سخت و تابان.

جِلادٌ: ج جَلِید: نیرومند، پرطاقت، صبور، چابک، مقاوم در برابر سرما و گرما.

مُعَطَّفاتٌ:ج­معطفه: شتر ماده­ی مهربان کرده شده بر بچه، عَطَّفَ النّاقَۀَ عَلی وَلَدِها: شتر را نسبت به بچه اش مهربان کرد.

الأورق : خاکستر.

رِجْعَۀٌ: شتر بی مشتری که از بازار برمی گردد، شتر عودت داده شده از بازار.

ص:210

الجَلَبُ: شتری که از شهری به شهری صادر کنند.

مخاض: شتران حامله، اسم جمعی است که مفردی از جنس خود ندارد بلکه مفرد آن خِلْفَۀ می باشد مانند نِساء و إمْرَأَۀ، إِبِل و ناقۀ.

عِشار: ج عُشَراء، ده ماهه آبستن، «وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَت» (1)

مطافیل: ج مُطفِل، شتران بچه دار.

قُرَّح: ج قارح: شتری که آبستن شدن آن ظاهر گشته است.

سُلُب: ج سالِب: شتری که بچه خود را ناقص سقط می کند.

أُنِخْنَ: سینه بر زمین نهادند (منظور سنگ های زیر دیگ است).

ألْأُدْم: گندمگون، سبزه، ج آدم وأدماء، وآدم ازاین جهت آدم نامیده شده که به رنگ گندم است.

الدُّهْم: ج أدهم، سیاه.

الهِناء: قَطَران، شیره درخت صنوبر و غیره.

الجَرَب: گری، عیب، نقصان.

ترجمه­ی ابیات:

4- و سنگپایه های به جا مانده درخانه­ی خالی از سکنه ی معشوقه نیز مرا به شادی وانداشته است.

5- آنها سنگپایه هایی سخت و مقاوم بوده که بر خاکستر مهربان گشته اند، نه شتر بی مشتری بوده و نه شتری که از شهری به شهر دیگر صادر می شود.

6- و نه شتران حامله و نه شتران ده ماهه آبستن و نه شتران بچه دار و نه تازه


1- و اشتران آبستن ده ماه را بی ساربان واگذارند.(تکویر/4- ترجمه­ی یاسری)

ص:211

آبستن و نه شترانی که بچه خویش را ناقص سقط می کنند.

7- (آن سنگ ها) در حالی که گندم گون بوده اند سینه بر زمین نهاده و سیاه گشنه اند و قطران و گری آنها را تغییر نداده است.

8- آن سنگ ها مرکب های دیگ ها در مبارزه با گرسنگی و غذای اهل و عیال بودند آن هنگام که گرسنه می شوند.

شرح­ ابیات:

1) «الظُؤار» از بیت 4 دارای استعاره مکنیه است، شاعر سنگ هایی را که زیر دیگ می گذارند به شترهایی تشبیه نموده که بر سینه نشسته اند سپس مشبه به (شترها) را حذف و از لوازم آن «بروک» را آوردهاست.

2) «جردٌ» از بیت 5 خبر برای مبتدای محذوف «هی» می باشد که به «الظُؤار» از بیت 4 باز می­گردد.

3) «لا» در « لارِجْعَۀٌ» از بیت 5 حرف نفی عطف بوده که «رِجْعَۀٌ» را بر «جلادٌ» از همان بیت می­سازد.

4) این بیت دارای تشبیه بلیغ است، شاعر سنگ ها ی زیر دیگ را به مرکب تشبیه نموده است.

9-

وَ لاشَجِیجٌ أَقامَ فی دِمْنَۀ ال

-مَنزِلِ

لاناکِحٌ و لاعَزَبٌ

مفردات:

ألشَّجیج: میخ سر شکسته، از این جهت شجیج نامیده شده است که با چکش بر سر آن می کوبند و زخم برداشته و شکافته می گردد، بانگ استر.

الدِّمْنَۀ: نشان سرای، آثارخانه، آنچه سیاه بوَد از نشان خانه.

المَنْزِل: جای فرود آمدن، فرود آمدنگاه کاروان؛ فردوسی می­فرماید:

ص:212

به منزل رسید آنکه پوینده بود بهی یافت آن کس که جوینده بود.(1)

النّاکح: متأهل.

العَزَب: مجرد.

ترجمه­ی بیت:

در نشان سرای آن منزل نه میخی به جای مانده، و نه هیچ تغییر و دگرگونی پدید آمده است.

شرح بیت:

«لا ناکحٌ و لا عزبٌ» استعاره­ی تمثیلیه (ضرب المثل) است به معنای : یکسان و یک نواخت بودن و تغییر نکردن، بر یک حالت باقی ماندن.

10-

أَشْعَثُ ذُولِمَّۀٍ تَخَطَّأَهُ ال

-دُّهنُ

غَنِیّاً و ما لَهُ نَشَبُ

مفردات:

الأَشْعَث: ژولیده موی، (صفت برای شجیج بمعنای میخ در بیت قبل است)، وَتَد و میخ چوبین.

أللِّمَّۀ: موی پیچه، موی تا دوش، زلف پیچیده.

تَخَطَّأه الدُّهْنُ: چرب نشده است، روغن مالی نشده است.

النَّشَب: مال.


1- دهخدا، ذیل«منزل»

ص:213

ترجمه­ی بیت:

میخی چون شخص دارنده­ی موی های ژولیده که هیچ گاه روغن مالی نشده است.

شرح بیت:

«أشعثُ» صفت برای «شَجِیجٌ» در بیت نهم است، «ما» نافیه غیر عامل، «له» جارو مجرور خبر مقدم و «نَشَبُ» مبتدای مؤخر آن می­باشد.

11- قَلَّدَهُ کَالْوِشاح جالَ عَلی ال

-کاعِبِ

مِن مُنْهِجاتِه الطُّنُبُ

مفردات:

قَلَّدَه: قَلَّدَ الشَجیجَ: طنابی بر گردن میخ انداخت، گفته می­شود: قلده السَیفَ: بند شمشیر را بر گردن او انداخت.

الوشاح: پارچه­ی مرصّع نشان که بر شانه و پهلو حمایل کنند، گوهر نشان.

جالَ: تکان خورد، لرزید، جالَ یَجولُ جولَةً.

الکاعب: زن نارپستان، دختر نارپستان و پستان برآمده.

المُنْهِجات: ج المُنْهِج: لباسی که زود کهنه می شود، در لسان­ العرب آمده است: نَهَجَ الثوبُ و نَهُجَ، فهو نَهِجٌ، و أَنهَجَ: بَلِیَ و لم یَتَشَقَّق: لباس کهنه شد اما پاره نگشت.

الطُّنُب: طناب خیمه، رسن خیمه، ج آن الأطناب.

ترجمه­ی بیت:

­آن طناب، چون پارچه­ی گوهر نشان که بر دوش و پهلوی دوشیزه­ی نارپستان در اضطراب و لرزش است، رشته­های کهنه­ی خویش را بر گردن آن میخ آویزان کرده است.

ص:214

شرح بیت:

«الطُنُب» فاعل «قَلَّدهُ» می­باشد، ضمیر «ه» در قلده به «شجیج» از بیت نهم بازمی­گردد، و «ه» در «منهجاته» به «طُنُب» بر می­گردد که از موارد «عَودِ الضَمیرِ الی المتأخر» است.

12-

وَ لاکَمِدْری الصَّناع أُلْقِیَ ف

الدِّمْنَۀ لامُصْفَحٌ و لاخَشِبُ

مفردات:

المِدْری: شانه، ج: مَداریَ.

الصَّناع: زن چیره دست، ماهر، استادکار، مرد چیره دست را «الصَّنع» گویند.

المُصْفَح: پهن.

الخَشِب: سفت و خشن.

ترجمه­ی بیت:

و آنچه که مانند شانه­ی زن چیره­دست که پهنی و سفتی خویش را از دست داده و در نشان سرای معشوقه افتاده، مرا شیفته خود نساخته است.

شرح بیت:

«لا کَمِدری» معطوف بر «لا شَجیجٌُ» از بیت نهم است.

13-

وَ لادَوادٍ أُذِلَّ مِنْهُنَ لل

-وِلْدَۀ

ماجَرَّروا و ماسَحَبُوا

مفردات:

الدَّوادِی: ج الدَّوداۀ: تاب، بازنیچ، ریسمانی باشد که در ایّام عید و جشن از جایی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند.در اینجا مراد مسیرهای تاب

ص:215

بازی بچه­ها است که ریگ های زمین در آن جارو می شود.

أُذِلَّ: فرمانبردار گشت، رام گشت.

الوِلْدَۀِ: ج وَلَدْ، بچه ها.

جَرَّرَ: کشید.

سَحَبَ: کشید.

ترجمه­ی بیت:

و نه مسیرهای تاب بازی بچه­ها از بس که همدیگر را بر آن کشیده­اند که رام و مطیع آن­ها گشته، مرا شیفته­ی خود ساخته است.

شرح بیت:

«هُنَّ» به «دَوادٍ» باز می­گردد، «ما» بر سر «ما جَرَّروا و ما سَحَبوا» مصدریه و، «ما جرَّروا» مؤوّل به مصدر و نائب فاعل «أُذِلَّ» می­باشد.

14-

مالِیَ فی الدّار بَعْدَ ساکِنِها

و

لوْ تَذکَّرْتُ أهْلَها أَرَبُ

مفردات:

الأرب: حاجت، نیاز، خواسته.

ترجمه­ی بیت:

برای من در آن خانه پس از کوچ ساکنان آن هرچند که اهلش را یاد نمایم، خواسته و حاجتی نیست.

شرح بیت:

«ما» شبیه به لیسَ «لی» خبر مقدم و «أرَبُ» اسم مؤخر «ما» می­باشد.

ص:216

15-

لا الدّارُ رَدَّتْ جَوابَ سائِلِها

وَ

لابَکَتْ أهْلَها إِذَا اغْتَرَبُوا

ترجمه­ی بیت:

آن خانه نه پاسخ سؤال کننده اش را می دهد و نه بر اهلش آنگاه که او را کوچ کنند و دور شوند، می گرید.

شرح بیت:

1) شاعر می­خواهد بگوید: درنگ در دیار یار سفر کرده، کاری پوچ و بی فایده­است.

2) این بیت دارای استعاره مکنیه است: خانه را به انسان تشبیه نموده. انسان را حذف و از لوازم آن «رَدَّت» (پاسخ دادن) و «بَکَت» (گریستن) را آورده است.

16-

أَهْلان لِلدّار مِنْهم الأَنَسُ الظّا

عِنُ

مِنْهُمُ باکٍ و مُکْتَئِبُ

مفردات:

ألأنَس: مقیم، ساکن، باقی.

الظاعِنُ: کوچ کننده.

المُکْتَئب: حزین، غمگین.

ترجمه­ی بیت:

آن خانه دو دسته اهل دارد، دسته ای از آن ها مقیم و دسته ای دیگر کوچ کننده اند که بعضی از آن ها گریان و غمگین اند.

شرح بیت:

این بیت در کلمات «الأنس و الظّاعن» و «باکٍ و مُکتَئبُ» دارای مراعات نظیر است.

ص:217

17-

و الوَحْشُ بَعْدَ الأنِیسِ قاطِنَۀٌ

لِکُلِّ

دارٍ مِنْ أَهْلِها عُقَبُ

مفردات:

الأنیس: مقیم، ساکن، اهل.

القاطِنۀ: ساکن.

العُقَب: ج عاقب: به دنبال آینده، از پی آینده، جانشین.

ترجمه­ی بیت:

پس از (کوچ) اهل آن خانه حیوانات وحشی در آنجا سکنی گزیده­اند، آری برای هر خانه ای بجای اهلش از پی آیندگانی می­باشد.

18-

لاهؤلاء اجْتَوَتْ و لانَکِرَتْ

و

لاعَلی هؤلاکَ تَنْتَحِبُ

مفردات:

إجْتَوَتْ: بدش آمد، کراهت داشت، از إجتوی، یَجتَوی إجتِواء.

الإجْتِواء: کراهت، بی میلی.

إنْتَحَبَ: گریه کرد، النحیب: گریه.

ترجمه­ی بیت:

این حیوانات وحشی که در آن دیار سکنی گزیده اند نه از ماندن در آنجا کراهت دارند و نه بر ساکنانی که از آنجا کوچ نموده اند می گریند.

19- یا باکِیَ التَّلْعَۀ القِفار و لَمْ

تَبْکِ عَلَیْک التِّلاعُ و الرَّحَبُ

20- أَبْرِحْ بِمَنْ کُلِّفَ الدِّیارَ

و ما

تَزْعُمُ فیهِ الشَّواحِجُ النُّعُبُ

21- و الأظْبیَ البارِحاتِ هَلْ کان فِی

ال

أقْرُنِ مِنْها أمْ لَمْ یَکُن عَضَبُ

ص:218

مفردات:

التّلعۀ: تپه، مجرای آب از قسمت­های بلند زمین بسوی درّه ها، ج: التّلاع.

القِفار: ج القَفْر، سرزمین های خشک و بی آب و علف.

الرَّحَب: ج الرَّحْبَۀ: مکان فراخ، جای وسیع.

أَبْرِحْ: بزرگ بشمار، «أَبْرِح بِمَن» اسلوب تعجب است بمعنای «ماأعجبه» یعنی چه عجیب و شگفت آور است.

کُلِّفَ به: او را بسیار دوست داشت و مولع و فریفته او گردید.

دیار: جمع کثرت داربه معنی خانه، زادگاه، وطن، موطن، مانند جبل و جبال، حافظ می­فرماید:

بیاد یار و دیار آنچنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم(1)

زَعَمَ یَزعُم زَعْماً: سخن درست یا بیهوده گفت و اغلب بر دروغ یا بیهوده اطلاق می شود، از: حکایت از سخنی است که در مظان و معرض دروغ و باطل باشد (دروغ پنداری و دروغ گفتاری) و از این روی در قرآن همه جا از واژه­ی «زعم» به صورت مذمّت نسبت به گویندگانش آمده است.

الشَّواحج: ج الشاحِج: کلاغ­.

النُّعُب: ج النّاعب: قار قار کننده.

الأظبی: ج الظَّبْی: آهوان، غزالان.

البارح: پرنده یا حیوانی که از جانب چپ می آید و اعراب به ان فال بد می زنند.

السّانح: پرنده یا حیوانی که از جانب راست می آید و اعراب به آن فال نیک می زنند و


1- حافظ شیرازی، خواجه شمس الدّین محمّد، دیوان حافظ، چاپ شانزدهم، تهیه و تنظیم دفتر خدمات فرهنگ مرندی، انتشارات پیام عدالت، تهران، 1372ه-.ش، ص 261

ص:219

در مَثَل آمده است: «مَن لی بالسّانحِ بَعْد البارح» کیست که برای من پس از شومی سبب خیر و برکت گردد.

الأقرن: ج قرن: گروهی بعدِ گروهی.

العَضَب: (بی شاخ) کنایه از خوش یمنی است.

ترجمه­ی ابیات:

19- ای آن­که بر مجاری خشکیده­ی آب در مکان­های بلند گریانی! در حالی که آن مجاری بلند و دشت­های فراخ بر تو گریه­ای ندارند!

20- در شگفتم از کسی که فریفته­ی دیار معشوقه و بانگ دروغین کلاغ­ها گشته است.

21- و آهوان بد یُمنی که از جانب چپ می گریزند آیا در میان گروه­های پی در پی آن­هاآهوی بی شاخی (خوش یُمنی) وجود دارد؟

22-

هذا ثنایی عَلَی الدِّیار و قَدْ

تَأْخُذُ

مِنِّی الدِّیارُ و النَّسَبُ

مفردات:

تَأْخُذُ مِنّی: جان مرا می گیرد به خاطر عشقی که به آن­ها دارم، شیفته آن­ها هستم.

النَّسَب: خویشاوندی، قرابت.

ترجمه­ی بیت:

این است سپاس من از وطنم در حالی­که زادگاه و خویشاوندانم به ندرت مرا شیفته­ی خود می­سازند.

ص:220

23-

و أَطلُبُ الشَّأوَ مِن نَوازعِ اللَّ

هوِ

و ألْقَی الصِّبا فَنَصْطَحِبُ

مفردات:

الشَّأو: پیشی گرفتن، سبقت.

النَّوازع: ج النّازع، مشتاق، شیفته.

الصّبا: شوق، اشتیاق، حافظ می­فرماید:

باد صبا ز عهد صِبی یاد می­دهد جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی(1)

صَبا إلیه و له یَصْبُو: مشتاق او شد، عاشق او گشت.

إصْطَحبُوا: با یکدیگر معاشرت و مصاحبت نمودند.

ترجمه­ی بیت:

پیشی گرفتن بر شیفتگان سرگرمی را خواهانم و اینکه شوق را دیدار نموده، با یکدیگر هم نشین می­گردیم.

24-

و أسْتَبِی الکاعِبَ العَقِیلۀَ إذْ

أَسْهُمی

الصَّائباتُ و الصُّیُبُ

مفردات:

إسْتَباها: عقل را از سر او برد، او را اسیر خود کرد، او را شیفته خود ساخت.

العقیلۀ: زن کریمه و بزرگوار، زن کریمه­ی مخدره­ی گرامی قبیله، بهترین هر چیز و برگزیده ترین؛ حافظ گفته است:

گرد دیوانگان عشق مگرد

که به عقل عقیله مشهوری(2)


1- حافظ، دیوان اشعار، ص 333
2- حافظ، دیوان اشعار، ص 354

ص:221

العقیل من کلِّ شَیْءٍ: برگزیده از هرچیز.

الأسْهُم: ج سَهْم، تیرها، در اینجا مراد نگاه­های شاعر است.

الصائبات: به هدف زنندگان، ج صائبة: درستکار بی اشتباه.

الصُّیُب: ج صَیُوب و صائب، به هدف­زنندگان.

ترجمه­ی بیت:

(زن) نارپستان بزرگوار را اسیر خود می سازم از آنجا که تیرِ نگاه­های من اصابت کننده و به هدف خورنده اند.

25-

وَأَشْغَلُ الفَارِغَاتِ مِنْ أَعْیُنِ ال

-بِیضِ

و یَسْلُبُنَنِی و أسْتَلِبُ

26- إذْ لِمَّتِی جَثْلَۀٌ أُکَفِّئُها

یَضْحَکُ

مِنّی الغَوانِیُ العُجُبُ

مفردات:

الفارغات: زنان بی شوهر.

مِن أعینِ البیض: از زنان نیکو صورت و زیباروی، و گفته می شود: هذا الشیءُ من أعین المتاع: این شیء از بهترین کالاست.

سَلَبَه و اسْتَلَبَ: او را متوجه خود ساخت، عقل او را ربود، او را به سوی خویش جلب نمود.

أللِّمَّۀ: موی ژولیده.

جَثْلَۀٌ: فراوان، پرپشت، جَثِلَ الشَّعْرُ أو الشَّجَرُ: مو یا درخت زیاد گردید، انبوه گشت.

کَفَّأَه: آن را زیر و رو کرد، آن را به کنار زد، آن را به عقب زد.

الغوانی: زنانی که به خاطر زیبایی شان از آرایش و زینت بی نیاز گشته اند.

العُجُب: ج العجیب: شگفت انگیز.

ص:222

ترجمه­ی ابیات:

25- زنان بی شوهر زیباروی را به خود مشغول می­دارم، آن­ها مرا متوجه خود ساخته و من نیز آن­ها را بسوی خویش جلب می­نمایم.

26- زیرا موی ژولیده­ام پر پشت و فراوان است. هنگامی که آن را به عقب زده یا به یک سو شانه می­کنم، زنان زیبا رویِ شگفت انگیز به من می­خندند.

شرح ابیات:

25- «اذ لِمَّتی» متعلق به «أشغَلُ» از بیت بیست و پنجم می­باشد.

27-

فَاسْتَبْدَلَتْ بالسَّواد أبْیَضَ لا

یَکْتُمُه

بالخِضابِ مُخْتَضِبُ

مفردات:

إسْتَبْدَلَ: عوض کرد.

ألخِضاب: رنگ کردن موی سر، خضاب نمودن.

المُخْتَضِب: خضاب کننده.

موی سرم سپیدی را چنان با سیاهی عوض کرده است که هیچ خضاب کننده­ای با خضاب نمودن سفیدی آن ­را نمی­پوشاند.

شرح بیت:

فاعل «استبدلت» ضمیر مستتر هی می باشد که به «لِمَّة» از بیت بیست و ششم باز می گردد.

28-

و صِرْتُ عَمَّ الفَتاۀِ تَتَّئِبُ ال

-کاعِبُ

من رُؤیَتِی و أتَّئِبُ

مفردات:

وَأَبَ یَئِبُ وَأْباً و اتَّأَبَ مِنْه: از او شرم نمود، از او خجالت کشید.

التُّؤْبَۀ: شرم، حیا.

ص:223

ترجمه­ی بیت:

عموی دختران جوان گشته­ام، دختر نار پستان (به سبب پیری­ام) از من شرم می نمایند و من نیز (از آن­ها) شرم دارم.

شرح بیت:

می­خواهد بگوید سن من آن­چنان بالا رفته است که دختر جوان مرا عمو صدا می کند.

29-

یَحْسُبْنَ لی فی السِّنِین خَمسِینَ تَکْ

-بِیرِیَ

و الأربَعِینَ أَحْتَسِبُ

30- مُنْطَویاتٍ کَمَا انْطَویْتُ و قَدْ

یُقْبَضُ

بَعْدَ انبساطِهِ السَّبَبُ

مفردات:

حَسَبَ: پنداشت، حَسَبْتُ الْمَالَ (حَسْباً) مِنْ بَابِ قَتَل أَحْصَیْتُهُ عَدَداً و فِی الْمَصْدَرِ أَیْضاً (حِسْبَةً) بالکَسْرِ و (حُسْبَاناً) بالضَّم.(1)

إنطوی عنه النّاسُ: مردم از او روی برگرداندند، از اطراف او پراکنده شدند.

إنطوی علیه النّاسُ: مردم به او روی آوردند، دور او را گرفتند.

یُقْبَض: جمع می شود، منقبض می گردد.

السبَّبَ: ریسمان.

ترجمه­ی ابیات:

29- آن ها مرا پنجاه ساله می پندارند (مرا بزرگتر از آنچه که هستم می بینند) در حالی که به حساب خودم چهل سال دارم.


1- مصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ذیل«حسب»

ص:224

30- از من رویگردانند همانگونه که من از آن ها روی گردانده ام و چه بسا ریسمان پس از آنکه باز و منبسط گشت جمع و منقبض می گردد.

شرح بیت:

30- الف) «منظویاتٍ» حال برای ضمیر فاعلی «ن» در یَحسُبنَ از بیت بیست و نهم،«السَّبَبُ» نائب فاعلِ «یُقْبَضُ» از بیت سی­ام می­باشد.

ب) مراد از «یُقْبَضُ بَعْدَ انبساطِهِ السَّبَبُ» بازگشت شور و اشتیاق جوانی است.

31-

فَاعْتتبَ الشَّوقُ مِن فُؤادی و ال

-شِّعْرُ

إلی مَن إلیه مُعْتَتَبُ

32- إلیَ السِّراجِ المُنیرِ أَحْمَدَ لا

تَعْدِلُنی

رَغْبَۀٌ وَ لا رَهَبُ

33- عَنْهُ إلی غَیْرِه و لَوْ رَفَع ال

-نَّاسُ

إلَیَّ العُیُونَ و ارْتَقَبُوا

مفردات:

إعْتَتَبَ: منصرف شد، برگشت.

إعْتَتبَ إلی فلانٍ: به سوی فلانی رفت.المُعْتَتَب: منصرف شدن، بازگردانده شدن، بازگشت.

عَدَلَهُ: او را منصرف گردانید، او را از آن بازداشت.

الرَّغبۀ: میل، اشتیاق.

الرَّهَب: ترس.

رَفَعَ عُیُونَهُ إلَیْه: چشم های خود را به سوی او بالا برد کنایه از اینکه او را تهدید کرد.

تَرَقَّبَهُ وَ ارتَقَبَه: در کمین او نشست، منتظر او ماند.

ص:225

ترجمه­ی ابیات:

31- اشتیاق از قلبم وشعرمن، به سوی کسی منصرف گشت که بازگشت و رفتن به سوی اوست.

32- شوق من فقط به چراغ فروزان و روشنی بخش احمد صلی الله علیه و آله است، نه میلِ در مال و منصب مرا از آن باز می دارد و نه ترس(از کسی و چیزی) مرا از آن منصرف می گرداند.

33- (این شور و عشق من) از او به سوی غیر او منصرف نمی گردد، هرچند که مردم مرا تهدید نمایند و در کمین من باشند.

شرح ابیات:

1) «ألسِّراج المُنِیر» ازبیت32 اقتباس از قرآن کریم است:«وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً» (1)

2) «لا تُعدِلُنی» از بیت 32 جملیه­ی حالیه و ذوالحال آن یاء در «فؤادی» از بیت 31 است.

3) بیت 31 دارای صنعت «ردُّ العجز علی الصدر» است: «إعتتب» و«معتتب»

4) «وارتقبوُا» اقتباس از قرآن کریم است: «وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقیب» (2)

2- عنهُ متعلق به «لا تعدلنی» از بیت سی و دوم است.

34-

و قِیلَ أفْرَطتَّ بَلْ قَصَدْتُّ وَ لَوْ

عَنَّفَنِی

القائلونَ أو ثَلَبُوا

مفردات:

قَصَدَ: میانه روی کرد، از افراط و تفریط دوری گزید.

عَنَّفَنی: مرا سرزنش نمود.

ثَلَبَ ه یَثْلِبُ ثَلْباً: عیب نمود او را، از او عیب جویی کرد.


1- و خواننده بسوی خدا به حکم او و چراغ روشن. (احزاب/46- ترجمه­ی دهلوی)
2- منتظر باشید که من با شما منتظرم.(هود/93- ترجمه­ی طبری)

ص:226

ترجمه­ی بیت:

گفته می شود که تو افراط نموده­ای بلکه من راه میانه را برگزیده­ام هرچند که آن گویندگان مرا سرزنش نموده و عیب نمایند.

شرح بیت:

مراد از«القائلونَ» کسانی هستند که به شاعر می­گویند: «تو در محبت آل محمد صلی الله علیه و آله افراط نموده­ای.»

35-

إلَیْکَ یا خَیْرَ مَنْ تَضَمَّنَتِ ال

أرضُ

و إنْ عابَ قَوْلِیَ العَیَبُ

مفردات:

خَیْرَ مَنْ: مراد پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله است.

العَیَب: عیب جو.

ترجمه­ی بیت:

مدح و ثنای من تنها از آن توست ای بهترین کسی که زمین او را در برگرفت هرچند عیب جویان گفتارم را (در مدح و ثنای تو) بر من عیب گیرند.

36-

لَجَّ بِتَفْضِیلِکَ اللِّسانُ و لو

أُکْثِرَ

فِیکَ الضَّجَاجُ و اللَّجَبُ

مفردات:

لَجَّ: اصرار ورزید، لجاجت به خرج داد.

التفضیل: برتری دادن.

الضَّجاج: داد و فریاد، هیاهو.

اللَّجَب: شلوغی، غوغا، همهمه.

ص:227

ترجمه­ی بیت:

زبان در برتری دادن تو اصرار می ورزد هرچند که فریاد و غوغا درباره تو زیاد گردد.

37- أَنْتَ المُصَفَّی المُهَذَّبُ المَحْضُ فِی ال-

نِّسْبَۀِ

إنْ نَصَّ قَوْمَکَ النَّسَبُ

مفردات:

المُصَفَّی: پاکیزه، برگزیده.

المُهذَّبُ: پاکیزه از هر عیب.

المَحْض: خالص، بی عیب.

نَصَّ یَنُص: مشخص کرد، حدیث را با سلسه سند نقل نمود، بیان کرد.

ترجمه­ی بیت:

تنها تویی که در اصل و نسب پاکیزه و تهذیب شده و خالصی آنگاه که علم نسب شناسی قوم تو را با سلسله­ی سند بیان نماید.

38-

أکْرَمُ عِیدانِنا و أَطْیَبُهَا

عُودُکَ

عُودُ النُّضارِ لا الغَرَبُ

مفردات:

عِیدان: شاخه های تازه درخت.

النّضار: درخت شور گز، درختی است دارای چوبهای صاف و بلند که از آن ظرف می سازند.

الغَرَب: گیاهی است نازک و شکننده، نام درختی است که هرگز بار و میوه ندهد، درخت پُده که کبود رنگ باشد و بر لب رودخانه ها روید، و در صحاح به معنی درخت سپیدار نوشته شده است.

ص:228

ترجمه­ی بیت:

بهترین و گرامی­ترین شاخه­های ما و پاک­ترین آن­ها شاخه­ی توست، شاخه­ای چون شاخه­ی درخت نضار (صاف و بلند و محکم) بوده نه آن­که ترد و شکننده باشد.

39- مابَیْنَ حَوَّاءَ إنْ نُسِبْتُ إلی

آمِنَۀَ اعْتَمَّ نَبْتُکَ الهَدَبُ

40- قَرْناً فَقَرْ تناسَخوک لَکَ ال

-فِضَّۀُ مِنْها بَیْضاءُ و الذَّهَبُ

مفردات:

إعْتَمَّ النَبْتُ: گیاه طولانی و پرپشت گردید.

نُسِبَ: نسبت داده شد، اصل و نسبش بیان گردید، منسوب گشت.

الهَدَب: پرشاخ برگ، دارای شاخه های آویزان.

هَدِبَ یَهْدَبُ هَدَباً: مژگان بلند داشت، (درخت) شاخه های بلند و آویزان داشت.

حواء: همسر حضرت آدم علیه السلام .

آمنۀ: دختر وهب بن أهیب بن عبد مناف بن زهره، مادر پیامبر صلی الله علیه و آله .

قَرْناً فَقَرْناً: نسل به نسل.

تَناسخوک: تو را دست به دست کردند.

البیضاء: خالصی که هیچ شایبه و قاطی ندارد، سفید، پاک.

ترجمه­ی ابیات:

39- آنگاه که به آمنه منسوب گردی ما بین حواء تا آمنه اصل و نسب تو کامل و بی نقص است.

40- رحم­های پاک نسل به نسل تو را دست به دست نمودند در حالی که نقره­ی سپید و خالص و طلای آن­ها از آن تو است.

ص:229

شرح ابیات:

39- «اعتم نَبتُکَ الهَدبُ» کنایه از کمال و بی نقصی است.

40- «لَکَ الفِضَّۀُ مِنْها بَیْضاءُ و الذَّهَبُ» کنایه از این که تو بهترین و بر گزیده ترین بندگان خدایی.

41-

حَتَّی علا بَیْتُکَ المُهذَّبُ مِنْ

خِنْدِفَ

عَلْیاءَ تَحْتَها العَرَبُ

42- یَنْشَقُّ عَنْ حَدِّها الأَتِیُّ کَما

شُقَّتْ

مَآلِی المآتِمِ القُشُبُ

مفردات:

بَیْتُکَ المُهَذَّبُ: جایگاه برگزیده تو.

خِندف: نام قبیله ای از بنی نزار است، خِندف در اصل لقب لیلی بنت حلوان بن عمران نام زن الیاس بن مضر بن نزار بوده که بر فرزندان این زن غلبه کرده است، این زن یکی از جدات رسول صلی الله علیه و آله است.(1)

عَلْیاء: بلند مرتبه، بلندی، ارتفاع.

إنْشَقَّ: به دو نیم شد، پاره گشت.

الحَدُّ: مرز، حد فاصل، کنار، کناره.

«ها» در حَدِّها به بیتک از بیت چهل و یکم باز می گردد.

القُشُب: ج قشیب: جدید، نو، رودکی سروده است:

باران مشکبوی ببارید نوبه نو وز برف برکشید یکی حله­ی قشیب.(2)

المآتم: ج مَأتَم: ماتم، عزاداری.

الأَتِیُّ: سیل غریب که از سرزمینی به سرزمین دیگر می­رود، از جهت صلابت و


1- زرکلی، 3/823
2- دهخدا، ذیل«قشیب»

ص:230

بلندی اش به آن أَتِیّ گفته اند.

مَآلی: ج مِئلاۀ: لباس بلندی که زن نوحه گر آن را می پوشد و آنگاه که نوحه می خواند بدان اشاره می نماید.

ترجمه­ی ابیات:

41- جایگاه پاک و برگزیده­ی تو از خندف به چنان مرتبه­ی بلندی صعود کرد که تمامی عرب پایین­تر از آن جای گرفتند.

42- سیل خروشان (خوبی­ها و بزرگواری­ها) از مرز بلند خانه تو است که دو نیم شده و به این سو و آن سو سرازیر می گردد آن گونه که لباس­های بلند و زیبای عزاداری­ها به دو نیم می­شود.

شرح ابیات:

1) شاعر در این دو بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را قلّه­ی فضایل و نیکی­ها و خانه­ی او را مکان بلندی می داند که چشمه­ی علم و فضیلت و تقوی بطور کامل از آنجا ساری و جاری است و از آنجاست که تقسیم شده و دیگران از آن بهره­مند می گردند.

2) «ها» در حَدِّها به «بیتک» از بیت چهل و یکم باز می­گردد.

43-

و السَّابقُ الصَّادِقُ المُوَفَّقُ و ال-

-خاتَِمُ

لِلْأَنْبِیاء إذْ ذَهَبُوا

مفردات:

السَّابق: پیشی گیرنده، «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُون» (1)

المُوَفَّقُ: توفیق یافته، کامروا، کامران.

الخاتَم: نگین انگشتری: مُهر (مُهری که در پایانِ نامه می زنند)، مولوی می­فرماید:


1- و (سومین گروه) پیشگامان پیشگامند.(واقعه/10- ترجمه­ی مکارم)

ص:231

خاتم ملک سلیمان است علم جمله عالم صورت و جان است علم(1)

الخاتِم: ختم کننده، پایان دهنده.

ترجمه­ی بیت:

او یگانه پیشی گیرنده و تصدیق کننده و توفیق یافته و نگین و خاتم پیامبرانی است که پیش از وی رفته اند.

شرح بیت:

1) «السّابق» خبر برای مبتدای محذوف تقدیر آن چنین است: «هو السابق».

2) این بیت دارای اسلوب حصر است زیرا مسند«السابق» معرفه به ال می­باشد.

3) اگر گفته شود «خاتِم» با کسر «تاء» به معنای کسی است که پیامبران ع به او ختم شده­اند و اگر «خاتَم» با فتح «تاء» باشد به این معناست که شأن و مقام او از تمامی پیامبران بالاتر و والاتر است؛ گفته می­شود: فُلانٌ خاتَمُ قومه: فلانی بهترین و برجسته­ترین فرد قبیله­ی خویش است.

44-

و الحاشِرُ الآخِرُ المُصَدِّقُ لِلْ-

أوَّلِ

فیما تناسَخَ الکُتُبُ

45- و الرّاکِبُ الطّالِبُ المُسَخَّرَۀُ ال

رِّیحُ

له ناصِرَینِ و الرُّعُبُ

مفردات:

الحاشِر: گرد آورنده، جمع کننده.

الأول: مراد حضرت موسی علیه السلام است.

الحاشِرُ الآخِرُ: آخرین گرد آورنده.


1- مولوی، مثنوی معنوی، ص 49

ص:232

تَناسُخُ الأزمِنَۀِ و القرونِ: پی در پی بودن زمان­ها و قرن­ها، دست به دست کردن آن­ها یکدیگر را، گویا هر یک از آن­ها حکم ماقبلش را نسخ یا باطل و حکم را برای خودش اثبات می­نماید.

الرّاکب: سواره، دراینجا مرادپیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است که درروز قیامت سواره می آید.(1)

الطّالب: خواهان، در اینجا منظور شفاعت کننده است.

الرُّعُب: ج الرِّعْبَۀ: ترس، وحشت، الرُّعْبُ و الرُّعُبُ: الفَزَع و الخَوْف، «سَنُلْقی فی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْب» (2)

ترجمه­ی ابیات:

44- بر اساس آنچه که کتاب­های آسمانی پی در پی آن را بیان کرده­اند تنها اوست که آخرین گردآورنده امت­ها و تصدیق کننده­ی حضرت موسی علیه السلام می باشد.

45- و تنها او در قیامت سواره می آید و شفاعت کننده­­ای است که در جنگ احزاب، بادِ مسخر شده و ترس، یاوران او بودند.

شرح ابیات:

44- 1) «الحاشر» اقتباس از حدیث شریف نبوی است: وَ أَنَا الْحَاشِرُ یُحْشَرُ النَّاسُ عَلَی قَدَمَیَّ.(3)

2) المصدق: اقتباس از این آیه­ی کریمه : «وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراة» (4)


1- ابو ریاش، ص 114
2- به زودی در دلهای کسانی که کفر ورزیده اند بیم خواهیم افکند.(آل عمران/151- همان)
3- و من «حاشرم» که پروردگار مردم را مقابل من جمع خواهد کرد. (طبرسی، ابوعلی، فضل بن حسن بن فضل، إعلام الوری بأعلام الهدی، چاپ سوم اسلامیه تهران 1390 ق، ص9)
4- «آمده ام تا] تورات را که پیش از من [نازل شده] است تصدیق کننده باشم.

ص:233

45- 1) گفته می­شود که باد چهل روز مسخر پیامبر صلی الله علیه و آله بود؛ در حدیثی از آن حضرت آمده است: أُیِّدتُ بالرِّیحِ: به وسیله­ی باد یاری شدم.(1)

2) «ناصرین» حال و ذوالحال آن : ریح و رُعُب، و «الرِّیحُ» نائب فاعلِ «المُسُّخرة» می­باشد.

46-

و الطَّیّبونَ المُسَوَّمُونَ أُولوا ال

أَجْنِحَۀِ

المُدْرِکونَ ماطَلَبوا

مفردات:

الطَّیّبون: پاکان، در اینجا مراد فرشتگانی است که در جنگ احزاب پیامبر را یاری نمودند.

المُسوَّمُون: نشاندار.

أولوا: دارندگان، صاحبان، مفرد از لفظ خود ندارد بلکه جمع «ذو» می باشد.

الأجْنِحۀ: ج الجَناح: بال.

المُدْرِک: دست یابنده، درک کننده.

ترجمه­ی بیت:

(و همچنین) فرشتگانی پاک و نشاندار و بالدار (یاوران او بودند) و بر آنچه که طلب می نمودند، دست می یافتند.

شرح بیت:

«المُسَوَّمُون» معطوف بر «ألرِّیحُ» از بیت 45 بوده و اقتباس از قرآن کریم است: «یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمین». (2)


1- ابو ریاش، ص114.
2- خداوند برای حفظ و نصرت شما، پنج هزار فرشته در حالی که خود را برای جنگ نشان دار کرده اند.(آل عمران/125- ترجمه­ی صادق نوبری)

ص:234

47-

مُبَشّراً مُنْذِراً ضِیاءً بِهِ

أُنْکِرَ

فِینَا الدُّوَارُ و النُّصُبُ

48 - مِنْ بَعْدِ إذْ نَحْنُ عاکِفُونَ لَها

بِالعِتْر

تِلْکَ المناسکُ الخَیَبُ

49- وَ مِلَّۀُ الزّاعِمینَ عِیسی ابْنُمُ اللّ

-هِ

و ما صَوَّروا وَ ما صَلَبُوا

مفردات:

الدُّوَار: سنگ یا بتی که پیرامون آن می چرخیدند، آن­هایی که از کعبه دور بودند سنگی را به هیأت کعبه تراشیده و به دور آن می چرخیدند.

النُّصُب: ج: أنصاب: بت، چیز نصب شده،.

العاکفُ لَها: پایبند به آن، اقامت کننده بر آن.

والعَتیِرة: قربانی، شتری که مشرکان در ماه رجب برای بت ها ذبح کردند.

الخَیَب: بی فایده، آنچه که فایده­ای در آن نیست.

المَناسک: ج مَنْسَک: عبادت کردن، پرستیدن و پارسا گردیدن، نَسک، نِسک، نُسک، نُسُک، النسیکۀ: قربانی.

المِلَّۀ: دین، عقیده.

ابنُم: ابن: پسر، «م» در ابنم زایده به­جهت مبالغه است.

صَوَّرَ تَصْوِیراً [صور] هُ: آن را تصویر کرد و برای آن شکل و صورتی نقاشی نمود.

صَلَبُوا: به شکل صلیب ساختند.

ترجمه ابیات:

47- در حالی که بشارت دهنده، انذار کننده و هدایتی بود که تنها به برکت او شرک

ص:235

و بت پرستی در میان ما ناپسند گشت.

48- پس از آن که ما پای­بند مناسک پوچ و بی فایده­ی شرک و بت پرستی بودیم.

49- و عقیده­ی مسیحیان مبنی بر اینکه عیسی پسر خداست و اینکه او را به دار آویخته­اند، به برکت وجود پیامبر صلی الله علیه و آله ناپسند گشت.

شرح ابیات:

1) «مُبَشِّراً و مُنذِراً» اقتباس از قرآن کریم است: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیرا». (1)

2) این بیت دارای اسلوب حصر از نوع «تقدیم ما حقُّه التّاخیر» است: «بِهِ» بر«أُنکِرَ» مقدَّم شده است.

3) «ضِیَاءً» استعاره­ی مُصَّرحه از «هدایت» است.

4) «اذ نحن عاکفونَ لها بالعَتر» کنایه از دوران پیش از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که مردم در شرک و بت پرستی به سر می­بردند.

5) ضمیر «ها» در «لها» به «الدُّوار و النُصُبُ» از بیت چهل و هفتم باز می­گردد.

6) «مِلَّةُ» در بیت 49 معطوف بر «الدوّار» از بیت 47 و تقدیر چنین است: «اُنکِرَت ملَِّةُ الزاعمین».

7) «وَ مِلَّۀُ الزّاعِمینَ عِیسی ابْنُمُ اللّه» کنایه از دین مسیحیت است.

8) «ماصَوَّروا وَ ما صَلَبُوا» اقتباس از این آیه­ی کریمه است: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُم».(2)

9) «ما» در «ما صَوَّروا» و «ما صَلَبُوا» مفعول به است.


1- و تو را جز بشارتگر و بیم دهنده نفرستادیم.(فرقان/56- فولادوند)
2- در حالی که او را نکشتند و به دار نیاویختند. (نساء/157- مشکینی)

ص:236

50-

مهاجراً سائراً و قَد شالتِ الحَرْبُ

لِقاحاً

لِغُبْرِهَا الکُثَبُ

51-مَبْسُورۀً شارفاً مُصَرَّمَۀً

مَحْلُوبُها

الصّابُ حینَ تُحْتَلَبُ

مفردات:

شالَت الحَرْبُ: جنگ بالا گرفت.

شالَ الذَّنَبَ و غیرَه: دم و غیره را بال گرفت، بلند کرد.

اللِّقاح: آبستن شدن، باردار شدن، در اینجا منظور آماده شدن است.

لَقِحَتِ النّاقَۀُ و غیرُها: شتر و غیره حامله شد، آبستن شد، باردار گشت.

الغُبْر: ته مانده شیر در پستان ج: أغبار.

الکُثَبُ: ج الکُثْبَۀ: اندک، قلیل، شیر یا آب کم.

المَبْسور: مقهور، شکست خورده، بَسَرَه و أبْسَره: او را شکست داده بر او غلبه نمود.

الشّارف: کهنه، پیر، سالخورده، سَهْمَ شارفٌ: تیر کهنه، الشارف مِنَ النَّوق: شتر خیلی پیر.

المحلوب: شیر (دوشیده شده).

الصّاب: تلخ، عصاره درختی تلخ.

ترجمه­ی ابیات :

50- پیامبر هجرت کرد و(به سوی مدینه) حرکت نمود در حالی که جنگ بالا گرفته بود تا اندک جماعت مانده از کافران را از میان بردارد.

51- در حالی که جنگ فرسایشی گشته و طرفین آن خسته و درمانده شده بودند.

شرح ابیات:

1) این بیت اشاره به جنگ بین قبایل اوس و خزرج است که معمولاً طرف پیروزی نداشت و هربار کشته های فراوانی را از هر دو قبیله می گرفت.

ص:237

2) «مُصَرَّمَةً مَحلوبُها الصّاب...» کنایه از کهنه شدن جنگ و بی میلی طرفین دعوا در آن است.

3) «مَحلوبُها» نایب فاعل «مَصرَمَةً» می باشد.

4) «مبسورةً» حال و ذوالحال آن «الحربٌ» در بیست و پنجاهم می باشد.

52-

فی مَرِنٍ یَنْتَهِی إلی مَرِنٍ

عَنْه

انْصِرافاً و الحالُ یَنْقَلِبُ

مفردات:

المَرَن: حال، خوی، خلق و عادت.

ترجمه بیت:

از حالی به حالی دیگر تغییر می یابد درحالی که از آن وضعیت پیش آمده رویگردان است و حال پیوسته دگرگون می شود.

53-

فی طَلَقٍ مِیحَ لِلْأَوْسِ و الخَزرَجِ

مَا

لا تَضَمَّنُ القُلُبُ

54- مَجْدُ حَیاۀٍ و آخِرَۀٍ

سَجْلانِ

لایَنْزَحانِ ماشَرِبُوا

مفردات:

الطَّلَق: بهره، نصیب، آب اندک.

مِیَح: آب داده شده.

تَضَمَّنُ: در بر می گیرد، در اصل «تَتَضَمَّنُ» می باشد که یک «تاء» آن حذف شده است.

القُلُب: ج قَلیب: چاه، جمع دیگر آن أقْلَبَه و قُلْب می باشد.

السَّجْل: دلو.

ص:238

نَزَحَ فلانٌ: دور گردید، کوچ کرد.

نزح البِئرُ: آب چاه فرو رفت، خشک گردید، ماءٌ لایَنْزَحُ: آبی که تمام نشود.

ترجمه ابیات:

53) در یک بهره و نصیب چنان نعمتی نصیب اوس و خزرج گردید که همانند آن وجود ندارد.

54) بزرگواری دنیا و بزرگواری آخرت (نصیب اوس و خزرج گردید) چون دو دلو آبی که هرچه از آن بنوشند آبشان تمام نگردد.

شرح ابیات:

1) «ما لا تَضَمَّنُ القُُلُب» کنایه از وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که همانند او وجود ندارد.

2) «ما» نائب فاعل «مِیحَ» می باشد.

4) «ما» بر سر «ماشَرِبوا» ظرفیة و به معنای «ابداً» است.

5) بیت 54 دارای تشبیه بلیغ است: شاعر بزرگواری دنیا و آخرت را به دو دلو آبِ تمام نشدنی تشبیه کرده است.

55-

و اسمٌ هو المُسْتَفادُ لا النَّبَزُ ال

-کاذبُ

مَنْ قالَهُ وَ لا اللَّقَبُ

مفردات:

ألنَّبَز: لقب توهین آمیز، النَّبَزُ: بالتحریک: اللَّقَبُ، و الجمع الأَنْبازُ. و النَّبْزُ، بالتسکین: المصدرُ. تقول: نَبَزَهُ یَنْبِزُه نَبْزاً أَی لَقَّبَه: به او لقب توهین آمیزداد، «وَ لاتَنابَزُوا بِالْأَلْقاب».(1)


1- و همدیگر را به لقب­های زشت مخوانید.(حجرات/11- ترجمه­ی انصاری)

ص:239

إسْمٌ: در اینجا منظور «أنصار» است که یاران پیامبر صلی الله علیه و آله از أهل مدینه می باشند، این لقب عطا و بخششی از جانب خدا به مردم مدینه است نه اینکه از پدرشان به ارث برده باشند.

المُسْتفاد: حاصل شده، در اینجا مراد بامسمّی و درست است.

ترجمه بیت:

(نام انصار برای یاران یثربی پیامبر صلی الله علیه و آله ) اسمی است درست و با مسمّی نه آنکه لقبی دروغین که کسی آن را گفته باشد.

56-

لا مِن تِلادٍ و لاتُراثِ أبٍ

إلاّ

عَطاءَ الَّذی لَهُ غَضِبُوا

مفردات:

التِّلاد: مال کهنه و قدیمی، التَّلِید و التّالِد نیز به همین معناست، الطّارفَ و الطَریف و الطِرف: مال نو.

العطاء: محصول، حاصل، نتیجه، بخشش.

الَّذی: در اینجا منظور ذات مقدس باری تعالی است.

ترجمه بیت:

(آنچه که انصار از عزّت دنیوی و أخروی کسب نمودند) نه به خاطر مال کهنه و قدیمی بود و نه ارث و میراث پدری بلکه فقط بخشش آن کسی(آن خدایی) بود که تنها برای او به غضب آمدند.

شرح بیت:

این بیت دارای اسلوب قصر از نوع «تقدیم ما حَقُّةُ التَّأخیر» می باشد «لَهُ» بر عامل خود «غَضِبوا» مقدم شده است.

ص:240

57-

یا صاحِبَ الحَوْضِ یَوْمَ لاشِرْبَ لِل

وارِدِ

إلاّ ما کان یَضْطَرِبُ

مفردات:

الشِّرب: نوشیدن، آب آشامیدنی.

الوارد: وارد شونده به آب، وارد شونده به جایی و مکانی، «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا». (1)

ترجمه بیت:

ای صاحب حوض (کوثر) در آن روزی که هیچ آب آشامیدنی نیست برای تشنه ی وارد شونده بر آب مگر برای آنکه در راه دین حرکت می کرد و جهاد می نمود.

شرح­ بیت :

«الحوض» اقتباس از حدیث شریف نبوی است: «... و إنَّ اللَّطیفَ الخبیرَ أَخبرنِی أنّهما لَن یَفترِقا حتَّی یَرِدَا عَلیَّ الحَوضَ، فَانظُرُوا مَاذَا تَخلُفُونِی فِیهِمَا».(2)

58-

نَفْسی فَدَت أعْظُماً تَضَمَّنَها

قَبْرُک

فیهِ العَفافُ و الحَسَبُ

مفردات:

ألأعْظُم: ج عَظْم: استخوان.

الحَسَب: اصل و تبار.


1- و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن وارد می گردد. این [امر] همواره بر پروردگارت حکمی قطعی است.(مریم/71- ترجمه­ی فولادوند)
2- ... و به­تحقیق خدای نیکوکار و آگاه بمن خبر داده که آن دو از همدیگر جدا نمی شوند تا در حوض بر من وارد شوند، نگاه کنید که در باره آن دو چطور قائم مقام من می­شوید. (ابن مغازلی شافعی، ابوالحسن علی بن محمد، مناقب الإمام علی بن أبی طالب علیه السلام، چاپ سوم، دارالأضواء، بیروت، 1424ق، ص215)

ص:241

ترجمه بیت:

جانم فدای آن استخوان هایی باد که قبر تو آن ها را در برگرفت، در حالی که پاکدامنی و اصل و تبار نیکو تنها در آن قبر استقرار یافت.

شرح بیت:

این بیت نیز دارای اسلوب «تقدیم ماحقة التأخیر» است، «فیه» خبر مقدم و «العَفاف» مبتدای موخر است، جمله­ی «فیه العفافُ و الحَسَبُ» حالیه و ذوالحال آن «قَبرُک» می باشد.

59-

أَجْرُک عِندِی مِنَ الأَوُدِّ لِقُرْ

بَاکَ

سَجِیَّاتُ نَفْسِیَ الوُظُبُ

مفردات:

الأودّ: دوست دارنده تر، علاقه­مندتر، اسم تفضیل از«ودَّ یَوَدُّ ودّاً».

سَجِیّات: ج سجیّۀ، خصلت های نیکو، خصلت نیکویی که جزء سرشت آدمی گشته است.

الوُظُبُ: ج واظِب: دائم، همیشگی، وَظبَ علی الشی ءِ، و وَظِبَه وُظُوباً، و واظَب: لَزِمَه، و داومه، و تَعَهَّدَه: ملازم آن گشت و بر آن استوار ماند.

ترجمه بیت:

مزد رسالت تو نزد من از میان دوست­دارترینِ دوست­دارانِ اهل بیت تو، خصلت­های نیکوی همیشگیِ جان من است.

شرح بیت:

1) این بیت اقتباس شده از این آیه­ی مبارکه است: «قُلْ لا أسئلکمْ علیه أجراً إلاّ المودَّۀَ فی القربی»، شاعر می­گوید: مزد رسالت تو نزد من این است که خویشاوندان تو را

ص:242

دوست داشته باشم و این دوست داشتن نزد من بدان حدّ است که در زمره خلق و خوی های همیشگی و خصلت های پسندیده جان من قرار گرفته است.

2) «الوُظُب» صفت «سجیّات» است.

60-

فِی عُقَدٍ مِن هَوَایَ مُحْکَمَۀٍ

ظُوهِرَ

مِنْها العِناجُ و الکَرَبُ

مفردات:

عُقَدٍ: ج عقده: گره؛ «النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَدِ» (1)

مولوی می­فرماید:

قل اعوذت خواند باید کای صمد هین ز نفاثات افغان وز عقد(2)

ظاهَرَهُ: به او کمک کرد، مساعدت نمود، پشتیبانی کرد.

ظوهِرَ: پشتیبانی شده است.

العِنَاجُ: طنابی که در پایین دلو آب بسته می شود.

الکَرَبُ: گرهی که بر روی چوبه­ی دلو زده می شود.

ترجمه بیت:

جانم در گره های محکمی از عشق و محبت بسته شده که به وسیله طناب ها و گره های محکم آنگونه که دلو آب را بندند، پشتیبانی شده است.

شرح بیت:

شاعر در این بیت به دوستی و محبت استوار و محکم خویش نسبت به اهل بیت علیهم السلام اشاره نموده که به سادگی گسستنی نیست و قلب و جان خویش را چنان در بند عشق و محبت آن ها می داند که دلو آب در بند طنابها و گره های محکم است.


1- و از شرّ دمندگان افسون در گره ها، (فلق/4- ترجمه­ی فولادوند)
2- دهخدا، ذیل«عقد».

ص:243

61-

واصِلَۀٍ آخِراً بِأَوَّلِها

تَنخَّلُوا

صَفْوَها وَ ما خَشَبُوا

مفردات:

واصلۀٍ: پی در پی وصل کننده، (صفت برای عُقَد در بیت قبل است).

تَنَخَّلوا: برگزیدند، انتخاب کردند.

صَفْوها: پاک و برگزیده­ی آن.

خَشَبُوا: مخلوط کردند، خَشَبَ الشی ءَ بالشی ءِ یَخْشِبُ خَشْباً: چیزی را با چیزی آمیخت.

ترجمه بیت:

(جانم در گره های محبتی است) که پیوسته آخری را به اوّلی آن پیوند می دهد، آن ها (أهل بیت علیهم السلام ) عشق خالص و بی شائبه مرا برگزیده اند و آن را مخلوط ننموده اند.

شرح بیت:

1) منظور شاعر این است که هرروز محبت جدیدی نسبت به اهل بیت علیهم السلام در دل او نقش می بندد و همواره این محبّت برای او تازگی داشته و کهنه نمی گردد.

2) «ها» در «صفوها» به «هوی» از بیت شصتم بر می گردد.

62-

قَوْمٌ إذَا امْلَوْلَحَ الرِّجالُ عَلی

أفواهِ

مَن ذاقَ طَعْمَهم عَذُبُوا

مفردات:

إمْلَوْلَحَ الماءُ: آب بگونه ای شور شد که غیر قابل شرب گشت.

عَذُبَ: گوارا گشت، عَذُبَ یَعذُبُ عُذُوبَةً الشرابُ: نوشیدنی گوارا شد، عذب: خوش گوار؛ مولوی می­گوید:

اندر آیید ای مسلمانان همه غیر عذب دین عذاب است آن همه(1)


1- مولوی، مثنوی معنوی، ص 39

ص:244

ترجمه بیت:

(آن ها) جماعتی هستند که طعم و مزه­ی آن ها شیرین و گوارا است آنگاه که مردان بر زبان های کسانی که آن ها را می چشند تلخ و غیر قابل شرب گردند.

شرح بیت:

این بیت ایجاز حذف دارد: «قومٌ» خبر برای مبتدای محذوف است تقدیر آن: «هم قومٌ».

63-

إنْ نَزَلُوا فَالْغُیُوثُ باکِرۀًَ

وَ

الْأُسدُ أسدُ العَرِینِ إنْ رَکِبُوا

مفردات:

نَزَلُوا: فرود آیند.

الغُیُوث: ج غیث: باران، باران رحمت.

الباکر و الباکرۀ: بی تأخیر، کسی که اوّل وقت کارها را انجام می دهد.

الأُسْد: ج أَسَد: شیران.

العَرین: بیشه­ی شیر، محل زندگی شیر.

ترجمه بیت:

اگر در صلح باشند باران های بی تأخیراند و آنگاه که برای نبرد بر مرکب سوار شوند شیران بیشه اند.

شرح بیت:

1) آن ها به هنگام صلح مهمان نواز و بخشنده اند بنابراین همانند باران های رحمت بی تأخیراند و به هنگام نبرد و جنگ برای دفع ظلم و ستم بسیار شجاع و توانمند هستند.

2) «نَزَلوا» دراین بیت کنایه از این است که درصلح باشند. (یعنی از مرکب جنگ فرود آیند).

ص:245

شرح بیت:

«الغُیوثُ» تشبیه بلیغ است تقدیرآن: «هُم الغُیُوثُ» و «الاُسدُ» نیز تشبیه بلیغ است: «هُمُ الاُسدُ».

64-

لا هُم مَفاریحُ عِنْدَ نَوْبَتِهم

و

لامَجَازِیعُ إنْ هُم نُکِبُوا

مفردات:

المَفاریح: ج مِفراح: بسیار شاد، خیلی خوشحال.

النَّوبۀ: دولت، حکومت، سلطنت.

المَجازیع: ج مِجزاع: بسیار بی تاب، بسیار جزع کننده.

نُکِبَ فُلانٌ: به مصیبتی گرفتار آمد، مصیبتی به او رسید.

ترجمه بیت:

آن ها نه به هنگام حکومت و فرمانروایی شان بسیار شاد و خوشحال اند و نه آنگاه که مصیبتی به آن ها رسد جزع و بی تابی می نمایند.

شرح بیت:

«مفاریحُ» و «مجازیعُ» اقتباس معنوی از قرآن کریم است: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» (1)

65-

هَیْنُونَ لَیْنُونَ فی بُیُوتِهِمُ

سِنْخُ

التُّقیَ و الفَضائل الرُّتُبُ

مفردات:

الهَیْن و الهَیِّن: نرم، آسان گیر.


1- تا بر آنچه از دست شما رفت اندوه مخورید و بدانچه شما را داد شادمان نشوید.(حدید/23- ترجمه­ی مجتبوی)

ص:246

السِّنخ: اصل، ریشه.

الفَضائل: ج فضیلة: رجحان، برتری، مزیت، فزونی.

الرُّتُب: ج الرَّاتِب: ثابت، استوار، از این جهت به حقوق ماهیانه راتب می گویند که چیزی ثابت و دائمی است.

ترجمه بیت:

آن ها آسان گیر و نرم رفتارند، اصل و ریشه تقوی و پرهیزگاری و نیکی های ثابت و استوار در خانه های ایشان است.

شرح بیت:

«هَینونَ» خبر برای، مبتدای محذوف است. تقدیر آن: «هُم هَینُونَ»

66-

و الطَّیّبُونَ المُبَرَّؤون مِن ال-

آفۀِ

و المُنْجِبُونَ و النُّجُبُ

مفردات:

المُبَرَّأْ: پاک، منزه، بری؛ خاقانی سروده است:

پیشت آرم نظم قرآن را شفیع کز همه عیبش مبرّا دیده ام(1)

المُنْجِب: مرد گرامی فرزندآور، مردی که فرزند گرامی آورد.

أَنجب الرَّجُل: آن مرد دارای فرزند نجیبی شد.

النُّجُب: ج نَجیب: مرد اصیل و شریف، جوانمرد، بزرگ وگرامی گوهر. درمثل آمده: نجیب خطا نکند، نانجیب وفا.(2)


1- دیوان خاقانی، ص 197
2- دهخدا، ذیل«نجیب»

ص:247

ترجمه بیت:

آن ها پاکان و پیراستگان از هر آفت­اند، فرزندان نجیب و گرامی بدنیا آورده و خود نیز بزرگ و گرامی­گوهراند.

شرح بیت:

این بیت دارای مراعات نظیر است: «الطَّیبون و المُبَرَّوون، المُنجِبون و النُجُبُ».

67-

و السّالمونَ المطهّرون من ال-

-عَیْبِ

و رَأسُ الرُّؤوسِ لا الذَّنَبُ

مفردات:

الرَّأس: رییس، سرور.

الذَّنَب: دُم، زیردست، دنباله رو.

ترجمه بیت:

آن ها سالم و پاکیزه از هر عیب و آن ها سرورِ سروران اند نه دنباله روان و زیردستان.

شرح بیت:

مصراع نخست این بیت اقتباس معنوی از این آیه کریمه است:

{انَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ. إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً}(1)

68-

زُهْرٌ أصِحّاءُ لا حَدِیثُهم

واهٍ

و لا فی قَدِیمهم عَطَبُ

مفردات:

الزُّهْر: ج أزْهَر و زهراء: نورانی، درخشان.


1- خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.(احزاب/33- ترجمه­ی فولادوند)

ص:248

أصحّاء: ج صحیح: درست، بی عیب و نقص.

الحدیث: جدید، نو.

الواهی: سست، ضعیف.

العَطَب: فساد، تباهی، عطب یعطب عطبا من باب تعب: هلک؛ ناصرخسرو می­فرماید:

از پس پیغمبر و حیدر بدین در ره مده یک رمه بیگانگان را تات نفزاید عطب(1)

ترجمه بیت:

آن ها ستارگانی درخشان و بی عیب و نقص اند، نه جدیدشان سست و ضعیف است و نه در قدیمشان فساد و تباهی یافت می شود.

شرح بیت:

این بیت دارای ایجاز حذف است: «زُهرٌ» صفت برای موصوف محذوفی است که خبر برای مبتدای محذوف می­باشد، و تقدیر آن: هُم نُجُومٌ زُهرٌ.

69-

و العارفو الحَقِّ لِلمُدلّ بِه

و

المُسْتَقِلُّوا کَثیرِ ما وَهَبُوا

مفردات:

المُدِلّ: یادگیرنده، فراگیرنده، آموزنده، أدلَّ بِالشَّیْءِ: آن چیز را یادگرفت.

المُسْتَقِلّ: کوچک شمارنده، إسْتَقَلَّ الشَّیْءَ: آن چیز را کوچک شمرد.

وَهَبَ: بخشید.

ترجمه بیت:

آن ها حق را می شناسانند به کسی که طالب فراگیری آن باشد و کوچک شمارندگانند چیز فراوانی که بخشیده اند.


1- دیوان ناصر خسرو، ص98

ص:249

شرح بیت:

1) به جای «المستَقِلُّوا» در رافعی و خیاط «المُتلِفون» آمده است.(1)

با توجه به سیاق بیت «المُستَقِلُّوا» مناسب تر است.

70-

و الْمُحْرزُو السَّبْق ِ فِی مواطِنَ لا

تُجْعَلُ

غایاتِ أهْلِها القَصَبُ

مفردات:

المحرز: احراز کننده، کسب کننده.

محرز السَّبق: برنده مسابقه.

القَصب: نی، نی مسابقه.

أحْرَزَ قَصَبَ السَّبْقِ: مسابقه را برد، نشان مسابقه را برد و آن بدین ترتیب بوده که نی را در جایی می گذاشتند و سوارکار برنده آن کسی بود که آن نی را بردارد.

ترجمه بیت:

و فقط ایشان برندگان مسابقه هستند در جاهایی که علامت و نشان برای مشخص نمودن برنده قرار داده نمی شود.

شرح بیت:

1) شاعر می­خواهد بگوید اهل بیت علیهم السلام پیروز میدان مسابقه هستند آنجا که علامت و نشانه­ای برای تشخیص برنده تعیین نشده است یعنی هیچ شکی در برتری آن ها وجود ندارد زیرا آن هایند که مصداق بارز این کریمه هستند: «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ اولئک المقرّبون» (2)


1- خیاط، ص38؛ رافعی، ص63.
2- واقعه/ 11-10

ص:250

2) «المُحرزو» در اصل «المحرزون» بوده که نون آن به سبب اضافه حذف شده است و «المحرز و السبقِ» اضافه لفظی است، «لا تُجعَلُ غایاتِ أهلها القَصَبُ» جمله وصفیه است که مواطن را توصیف می نماید.

71-

و الکاشِفُوا المُفْظِعِ المُهِمِّ إذا ال

-تَفَّ

بِتَصْدِیر أهْلِها الحَقَبُ

مفردات:

الکاشِف: بردارنده، حل کننده.

المُفْظِع: بسیار پیچیده، بزرگ، مشکل.

التَفَّ: پیچید، پیچیده شد.

التَّصْدیر: تسمه ای که به سینه­ی شترمی بندند.

الحَقَب: تنگ شتر، تسمه ای که به زیر شکم شتر می بندند.

72-

وَ استَثقَبُ الشَّرُ مِن مَقَادِحِهِ

وَ

کَانَ فِی ظَهرِ آلِهِ حَدَبُ

مفردات:

إسْتَثْقَبَ: شعله ور گردید.

المَقادح: ج مِقْدَح و مِقْداح: سنگ آتش زنه، سنگ فندک.

الحَدَب: خمیدگی.

آل: أهل، آله: اهل آن، مراد أهل شر است، کسانی که گرفتار شر و بدبختی شده اند.

ترجمه بیت:

و آنگاه که شر از سنگ های آتش زنه ی آن (سرچشمه های آن) شعله ور گشته و پشت اهل آن خمیده گردد.

ص:251

شرح بیت:

این بیت دارای استعاره ی مکنیه­ی مرشّحه است: شر را به آتش تشبیه کرده سپس مشبه به (آتش) را حذف و از لوازم آن «إستَثقَبَ» را ذکر نموده است. «مِن مقادِحِه» که از ملائمات مشبه به محذوف است، ترشیح می باشد.

73-

و کانَ کَالأروَقِ الأَکَسُّ مِنَ ال

-نَّجْدَۀِ

و الکَرْبُ بَعْدَه الکُرَبُ

مفردات:

ألْأَرْوَقُ: ج: رُوقٌ: دندان بلند، کسی که دندان های بالایش بلندتر از دندان های پایین است.

ألْأکسّ: کوتاه دندان، کنایه از شخص ضعیف است.

النَّجْدَۀ: نصرت، یاری، کمک.

الکَرْب: اندوه، غم، سختی، ج: کُرُوب، کَرَبَ کَرْباً هُ الأمْرُ: کار بر او سخت شد.

الکُرَب: ج الکُرْبَۀ: اندوه و غم.

ترجمه بیت:

(افراد) ضعیف و قوی در یاری و کمک همانند هم گشته و اندوهی پس از اندوه دیگر رخ نماید.

شرح بیت:

مراد از کوتاه دندان افراد ضعیف و ناتوان، و بلند دندان افراد قوی و توانمند است.یعنی گرفتاری آنچنان سخت گشته که از دست هیچ کس کاری ساخته نیست نه از دست توانمند و نه از دست ناتوان.

ص:252

74-

فَهُمْ هُناکَ الْأُساۀُ لِلّداءِ ذِی

الرَِّیْبَۀ

و الرَّائِبُونَ ماشَعَبُوا

مفردات:

ألأساۀ: ج الآسی: پزشک، طبیب، از «أََسا، یَأسو، أسواً».

الدّاءُ ذو الرِّیبَۀ: دردی که درمانش مشخص نیست، درد بی درمان.

الرّائب: اصلاح کننده، درمان کننده. از رَأبَ، یَرأبُ، رَأباً.

شَعَبَ الشَّیْءَ -َ شَعْباً: آن چیز را درست کرد. این کلمه از اضداد است بمعنای «خراب کرد» نیز می آید.

ترجمه بیت:

در چنین موقعیتی تنها آن ها طبیبان درد بی درمان اند درحالی که همه طبیبان و درمان کنندگان از اصلاح و درمان بازمانند.

شرح بیت:

1) بیت دارای اسلوب حصر است: فَهُم الأساةُ

2) واو بر سر «و الرَّائِبون» حالیه می باشد.

75-

لا شُهَّدٌ لِلْخَنا و مَنْطِقِهِ

و

لا عَنِ الحِلْم و النُّهی غَیَبُ

مفردات:

شُهَّد: ج شاهد: گواه، شهادت دهند.

الخَنا: سخن زشت، کلام ناپسند.

ص:253

النُّهی: ج نُهْیَۀ: عقل، خرد، «إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی» (1)

غَیَب: ج غائب همانند خادم و خدم: ناپیدا، نهان، پنهان؛ سعدی علیه الرحمة می­فرماید:

باز آی کز صبوری و دوری بسوختیم ای غایب از نظر که به معنی برابری(2)

ترجمه بیت:

نه هر کجا که سخن زشت و ناپسند باشد حاضراند و نه آن را بر زبان جاری می سازند و نه از بردباری و خرد و عقل غایب می باشند.

76-

بَرُّونَ سَرُّونَ فی خلائقِهِمْ

حِلْفُ

التُّقَی و الثَناء و الرَّغَبُ

مفردات:

بَرٌّ: بارّ، نیکوکار.

سَرٌّ: سارّ، شاد، گشاده رو.

الحِلْف: پیمان، عهد، هم پیمان، هم عهد.

الرَّغَبُ: دوستدار، مایل، خواهان.

ألْخَلائق: ج الخلیقۀ: طبیعت، سرشت.

ترجمه­ی بیت:

آن ها در سرشت و ذاتشان نیکو کاران و گشاده رویانند، هم پیمان تقوی و پرهیزگاری و اهل ستایش خداوند و دوستدار آنند.


1- که قطعاً در اینها برای خردمندان نشانه هایی است.(طه/54- ترجمه­ی فولادوند)
2- سعدی، کلیات ص 613.

ص:254

77-

لَمْ یَأخُذُوا الأمرَ مِنْ مُجاهَلَۀٍ

و

لا انتِحالاً مین حَیْثُ یُجْتَلَبُ

مفردات:

الأمرُ: در اینجا مراد أمر خلافت و جانشینی پیغمبر صلی الله علیه و آله است.

المُجاهَلَۀ: با کسی سفاهت کردن، با کسی جهالت کردن، نبرد کردن کسی را در نادانی.

مجاهل: ج مجهل: دشتی که در آن نشان راه گم و مجهول باشد. ضد مَعلَم.

الإنتحال: چیزی را که ازآنِ دیگری است به خود نسبت دادن.

جَلَبَ الشَّیءَ و اجْتَلَبَهُ: آن چیز را به دست آورد، جلب نمود.

ترجمه­ی بیت:

أمر (خلافت و جانشینی) را با تظاهر به جهالت و نادانی أخذ نکردند و به ناحق آن را به خود نسبت ندادند آنگونه که جلب می شود و به دست می آید.

شرح بیت:

1) «مُجاهَلَةٍ» در الرافعی و خیاط به صورت «مَجاهِلِهِ» آمده است.(1)

2)این بیت تعریض به غاصبان خلافت (حاکمان اموی و مروانی) است که خود را به نادانی و جهالت می­زنند.

78-

خِیارَ مایَجْتَنُونَ فیهِ إِذِ ال

-جانُونَ

فی ذِی أَکُفِّهم أَرِبُو

مفردات:

خِیارُ الشَّیْء: برگزیده هرچیز.


1- الخیاط، ص39، الرافعی، ص63

ص:255

إجْتَنَی: چید، دِرَوید، درو کرد.

الجانون: دروندگان، کسانی­که محصول را می چینند، ج الجانِی.

أَرِبَ بالشَّیْءِ: عاشق آن چیز شد، به آن بخل ورزید، درباره آن زیرکی به خرج داد.

ترجمه­ی بیت:

آن زمان که بدست آوردگان بخل ورزند بدانچه که کسب کردند، ایشان بهترین چیزی را که به دست آورده اند در راه خدا انفاق می کنند.

شرح بیت:

1) «خیار» در این بیت معطوف به «الأمر» در بیت هفتاد و هفتم می باشد و تقدیر آن چنین است:«لَم یأخذوا خِیارَما»

2) «لَم یأخُذُوا خِیارَ ما یَجتنون» کنایه از انفاق بهترین­ها در راه خداست.

3) «لَم یأخُذُوا خِیارَ مایَجْتَنُونَ فیهِ» اقتباس معنوی از کریمه­ی زیر است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ»(1) و «إذِ الجانُونَ فی ذِی أَکُفِّهم أَرِبُو» اقتباس از این کریمه می­باشد: «أَوْ إِطْعامٌ فی یَوْمٍ ذی مَسْغَبَة»(2)

79-

وَ لَمْ یُقَلْ بَعْدَ زَلَّۀٍ لَهُمُ

کَرُّوا

المعاذِیرَ إنَّما حَسِبُوا

مفردات:

زَلَّۀ: لغزش، خطا.

حَسِبَ یَحْسَبُ حِسْبَاناً و مَحْسَبَةً و مَحْسِبَةً هُ: آن چیز را گمان یا خیال کرد. در اینجا منظور یقین کردن و اطمینان داشتن است، «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ».(3)


1- ای کسانی که ایمان آورده اید، از چیزهای پاکیزه ای که به دست آورده اید انفاق کنید.(بقره/267- ترجمه­ی فولادوند)
2- یا در روز گرسنگی، طعام دادن.(بلد/14- همان)
3- آیا پنداشتید که داخل بهشت می شوید.(البقرة/ 214- ترجمه­ی فولادوند)

ص:256

المَعاذِیر: ج المِعذار: حجت و برهان؛ در اینجا مقصود حجت و برهان آوردن برای پوزش. خواهی از اشتباه است.نظامی سروده است:

چنان کن که فردا در آن داوری نگیرد زبانت به عذرآوری(1)

ترجمه­ی بیت:

آنها لغزش و اشتباه ندارند تا پی در پی عذرخواهی نمایند جز این نیست که آن ها با اطمینان و یقین عمل می کنند (بنابراین به خطا و اشتباه نمی افتند که نیازی به عذرخواهی باشد).

80-

و الوازِعونَ المُقَرِّبُونَ مِنَ ال-

أَمْرِ

و أهلُ الشِّغابِ إنْ شُغِبُوا

مفردات:

الوازع: بازدارنده از زشتی و منکر، مانع، رادع.

الوادع: ساکن، آرمیده.

المُقَرِّبُون: نزدیک کنندگان.

الشِّغاب: با یکدیگر جنگ کردن. شَغَبَ القَوْمَ: در میان قوم فتنه ایجاد کرد؛ الشَغَب: تهییج مردم به فتنه و شر.

ترجمه­ی بیت:

آن ها بازدارندگان مردم از زشتی و منکر و نزدیک گردانندگان به فرمانبردار (از خدایند) و اهل جنگند آنگاه که هدف جنگ و فتنه قرار گیرند.


1- دیوان نظامی، ص 1393

ص:257

شرح بیت:

1) «الوازعون» در نسخه ی دیگر «الوادعونَ» روایت شده است. «شُغِبوا» در رافعی و خیاط به صورت معلوم «شَغَبوا» آمده است، که معلوم آن مناسب تر است.(1)

81-

لا یُصْدِرُونَ الأُمُورَ مُبْهَلَۀً

و

لا یُضِِیعُونَ دَرَّ ماحَلَبُوا

مفردات:

أَصْدَرَ الأَمْرَ: کار را به پایان رساند، به کسی که کاری را آغاز می کند و به پایان نمی رساند می­گویند: «فُلانٌ یُورد و لا یُصْدِرُ» و اگر به انجام برساند می گویند:«أوْرَدَ و أصْدَرَ».

مُبْهَلَۀً: مهملة، رها شده.

الدَّرّ: شیر.

ترجمه­ی بیت:

آن ها کارها را ناتمام رها نمی کنند و احسان و نیکی را نیز ضایع نمی سازند.

شرح بیت:

1) کاری را که آغاز نمایند نیمه کاره رها نمی کنند و نیکی و احسانی را که در حق کسی کرده باشند با منّت گذاشتن و اذیّت کردن ضایع نمی گردانند.

2) «و لا یُضِِیعُونَ دَرَّ ماحَلَبُوا» یعنی آن شیری را که دوشیده اند ضایع نمی کنند، کنایه از اینکه احسان و نیکی را ضایع نمی سازند.


1- خیاط، ص39؛ رافعی، ص63.

ص:258

82-

إن أَصْدَرُوا الأمْرَ أَصْدَروه معاً

أَو

أَوردُوا أَبْلَغُوهُ ماقَرَبُوا

مفردات:

معاً: مجتمعاً، باهم، بطور کامل.

أبْلَغُوا الشیء: آن چیز را رساندند.

قَربُوا: طلب نمودند، درخواست کردند؛ قَرَبَ فلانٌ: فلانی به سوی آب رفت، بدنبال آب رفت.

القَرَب و القِرابۀ: حرکت شبانه برای رسیدن به آب در سپیده دم.

ترجمه­ی بیت:

اگر کاری را به پایان رسانند بطور کامل آن را به پایان می برند و هرگاه وارد کاری شوند آن را به سرمنزل مقصود می­رسانند.

شرح بیت:

1) بین «أصدروا» و «أوردوا» طباق است.

2) می­خواهد بگویید: اهل بیت علیهم السلام حکیم و دانایند، بر اساس حکمت عمل کرده، هر کاری را به موقع و درست انجام می دهد.

3) «ما» در «ما قَرَبوُا» مصدریه می­باشد.

83-

نَبْعَتُهُم فِی النُّضارِ واسِطَۀٌ

أَحْرَزَها

العِیصُ عِیصُها الأَشِبُ

النَّبْعۀ: واحد نَبع است، درختی که از آن کمان سازند، چوب کمان، چوب خدنگ.

النَّبْع: درختی است که از چوبش تیر و کمان می سازند.

النُّضار: خالص از هرچیز، زر و سیم خالص ناگداخته­ی بی­غش؛ مولوی می­فرماید:

ص:259

حاصل آن کودک بر آن تخت نضار شسته پهلوی قباد شهریار(1)

الواسطۀ: بهترین گوهر، گوهری که در وسط گردنبند است و بهترین آن هاست.

العِیص: درخت انبوه و بهم پیچیده، اصل و نژاد. گویند: هو من عیص صدق: یعنی او از نژاد راستی است. و «هو من عیص هاشم» یعنی او از نژاد هاشم است.

است. وما اکرم عیصه: یعنی چه گرامی است اصل و نژاد او.

الأشِب: پیچیده و بسیار درهم پیچیده، درخت سیرآب و تروتازه، اصیل، بهترین درخت.

ترجمه ی بیت:

نژاد آن­ها در خلوص و پاکی بهترین نژاد است که نژادهای پاک و بی­غش آن را بدست داده اند؛ آن نژادهایی که اصیل و خالص­اند.

شرح بیت:

1) «نَبْعَتُهُم فِی النُّضارِ واسِطَۀٌ» : درخت آن­ها در خلوص بهترین گوهر است، کنایه از این است که اصل و نسب آن­ها بهترین و بزرگوارترین نسب­هاست.

2) «العِیصُ الأَشِبُ» نژاد به­هم پیچیده؛ کنایه از نژادی که اصیل است و بیگانه را در خود راه نمی­دهد.

84-

أَخْرَجَ قِدْحَیْهِمُ المُفِیضُونَ لِلْمَجْدِ

أَمامَ

القِداحِ إن ضَرَبُوا

85- فازُوا بِهِ لامُشارکینَ کَما

أَحْرَزَ

صفْوَ النِّهابِ مُنْتَهِبُ

86- إذْ دُونَه لِلمُرَشَّحِین ذوی ال

-غُلَّۀِ

مِمَّنْ یَرُومُه لَغَبُ


1- مولوی، مثنوی معنوی، ص 983

ص:260

87-

صَعَّدَهُمْ فی کَؤُودِهِ الرَّبْوَ تَوْ

هِینُ

قُویً و السُّعاۀُ لاالوَثَبُ

88- و أَدْرَکُوا دُونَهُ أَحَاظِیَ فی

حَیْثُ

مَدَی الوابطینَ إذ لَغَبُوا

مفردات:

القِدح: تیر تمام ناتراشیده و پر و پیکان نانهاده. ج: قِداح و أقدَح و أقادِیح.

قِدحَینِ: دو قرعه.

المفیضون: قرعه اندازندگان. ج المفیض: کسی که تیر قرعه را می افکند.

أفاضَ بِالشَّیْءِ: چیزی را پرتاب کرد، افکند.

بهِ: «ه» در آن به مجد در بیت قبل برمی گردد.

الصَّفو: خالص، پاک.

النِّهاب: ج النَّهْب، غنائم.

المُنْتَهِب: غنیمت گیرنده، به تاراج برنده.

دُونَه: در برابر، در راه رسیدن به آن، در راه آن.

المُرَشَّح: تربیت شده، کاندیدا، طالب، متقاضی، خواهنده.

الغُلَّۀ: تشنگی جگر سوز.

رامَ یَرُوم: قصد کرد.

أللَّغَب: خستگی شدید، لَغَبَ یَلْغُبُ، بالضم، لُغُوباً و لَغْباً و «لَغِبَ» لغة ضعیفة: أَعْیا أَشدَّ الإِعْیاء.(1)

«وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ».


1- لسان العرب، ذیل«لغب­»

ص:261

صَعَّدَهُم: سخت گردانید بر آن ها، دشوار گردانید.

الکؤود: گردنه­ی صعبُ العبور، وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَکَ عَقَبَةً کَؤُوداً.(1)

الرَّبوَ: بالا رفتن؛ رَبَا یَرْبُو رَبْواً الرَّابِیَۀ: از تپه بالا رفت.

ربوة: پشته و بلندی و کوهچه، جای بلند.

توهین: سست کردن، سست گردانیدن، ضعیف گردانیدن.

السُّعاۀ: ج السّاعی: کوشنده، کاری، کارکن، پشت کاردار، آنکه سعی و جهد کند؛ سعدی می­فرماید:

درین بحر جز مرد ساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت(2)

الوَثَب: جهش، پر.

دُونَهُ: «ه» در آن به «مجد» در بیت 84 برمی گردد؛ یعنی دُونَ مَجْد بنی هاشم: کمتر از مجد بنی هاشم.

ألْأحاظی: ج أحظَی، جج حِظی: بهره، نصیب.

مَدَی: توان، بُرد.

الوابِط: فرومایه، بددل، سست، خسیس.

لَغَبُوا: خسته گشتند.

ترجمه­ی ابیات:

84- قرعه کشندگانِ برای مجد و بزرگواری آنگاه که قرعه زنند، پیش از قرعه­ی دیگران قرعه­ی آن­ها را بیرون می­کشند.


1- و بدان که در جلوی تو گردنه ایست سخت و دشوار.(سید ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجة، چاپ دوم، بوستان کتاب، قم، 1375 ش، ص 227)
2- سعدی، بوستان، ص 35

ص:262

85- آن ها بی مشارکت دیگران به آن (بزرگواری) دست یافتند همان گونه که شخص غنیمت گیرنده، خالصِ آن را برای خویش احراز می نماید.

86- آنزمان که در راه رسیدن به آن (بزرگواری) برای خواهندگانِ بسیار مشتاق آن، از آن هایی که قصد آن را می نمودند خستگی شدید وجود داشت.

87- آنگاه که سست گردانیدن نیروها برای بالا رفتن از گردنه­ی صعب العبور آن «مجد و بزرگواری» بر آنان بسیار دشوار گشت، نه کوشندگان آن­ها بدان دست یافتند و نه جهش بسوی آن سودی بدان ها رساند.

88- و (بنی امیه) بهره های اندکی از مجد و بزرگواری را بدست آوردند؛ به اندازه­ی توان انسان­های ضعیف آنگاه که به شدّت خسته گردند.

شرح ابیات:

1) «دو قرعه ی آن ها را بیرون کشند» یعنی اینکه آن ها مجد و بزرگواری را بطور کامل احراز نموده و چیزی از آن را برای رقیب باقی نمی گذارند.

2) «ه» در «به» از بیت 85 به مجد از بیت هشتاد و چهارم باز می گردد.

3) «ه» در «دُونَه» از بیت 86 به مَجد از بیت هشتاد و چهارم باز می گردد.

4) مراد از «مرشحین» در بیت 86 بنی امیه است که در رسیدن به قله­ی مجد و بزرگواری با بنی هاشم هم آوری داشتند.

5) مراد از ضمیر فاعلیِ «و» در «ادرَکُوا» از بیت 88 بنی امیه است.

89-

یا خَیْرَ مَن ذَلَّتِ المَطِیُّ لَهُ

أنْتُم

فُروع العِضاةِ لا الشَّذَبُ

الفُرُوع: شاخه ها.

العِضاه: ج عِضَۀ: درختی است خاردار، بزرگ و دراز.

الشَّذَب: پوست درخت.

ص:263

ترجمه­ی بیت:

ای بهترین کسانی که مرکب ها رام او گشته اند، شما شاخه­ی بزرگترین درختان هستید نه پوسته آن.

شرح بیت:

شاعر از اینکه آن ها را به درختان خاردار تشبیه می کند برای بیان شجاعت و دلاوری آن هاست که کسی را یارای هماوردی و مبارزه با آن ها نیست.

90-

أَنْتُم مِن الحَرْبِ فی کَرائِمِها

بِحَیْثُ

یُلْقَی مِن الرَّحَی القُطُبُ

91- إذَا بَدَتْ بَعْدَ کاعِبٍ رَؤُدٍ

شَمْطاءَ

مِنْها اللِّحاءُ و الصَّخَبُ

92- مَحْلُوقَۀَ الرَّأس لاتَجَرَّدُ بال

حُسْنِ

و لا بِالحَیاء تَأْتَتِبُ

مفردات:

الکَرائم: ج الکریمۀ: بزرگوار، برگزیده.

الرَّحی: سنگ آسیا.

القُطُبُ: میله وسط سنگ آسیا که سنگ به دور آن می چرخد، محور، مدار.

الرَّؤُد: ظریف، تروتازه، تردو شکننده.

رَؤُدَ الغُصْنُ: شاخه خیلی ترد و شکننده شد یا بود، یَرأَدُ، رَأداً.

شَمْطاء: زن دو مویه یعنی نیم­پیر، زن سپید سیاه موی. ج: شُمط.

أللِّحاء: ملامت کردن، منازعه کردن، لَحاهُ: به او ناسزا گفت.

ألصَّخب: داد و فریاد، جیغ و داد.

محلُوقةَ الرأس: سر تراشیده.

ص:264

تَجَرَّدَ: برهنه شد، تَجَرَّدُ اصل آن تَتَجَرَّدُ می باشد.

لا تَجَرَّدُ بِالحُسنِ: به نیکویی عریان نمی­شود، به زشتی برهنه می­گردد.

ألْإتْب: لباسی است نازک، لباسی کوتاه تا نیمه ساق پا، پیراهی جلو باز بدون آستین و یقه که زنان آن را می پوشند.

إئْتَتَبَتِ المَرْأَۀُ: زن آن لباس مخصوص را پوشید.

ترجمه­ی ابیات:

90- جایگاه شما در میدان جنگ های بزرگ همانند میله­ی وسط سنگ آسیاست (که بدون آن سنگ آسیا نمی چرخد).

91- آن زمان که جنگ پس از آنکه در آغاز چون دوشیزه ای نارپستان و تروتازه و زیبا جلوه نماید همانند پیرزنی ملامت کننده و جیغ و داد زننده گردد.

92-که سرش را عریان نموده و لباس شرم و حیا را به زشتی از تن به در کرده است.

شرح ابیات:

1) شاعر جنگ را به خاطر خوش­آیند بودن در آغازش به عروسی جوان و زیبا و در پایان به سبب فراوانی کشتار و خونریزی به پیرزنی زشت منظر تشبیه نموده است.

2) «مِن الرَّحَی القُطُبُ» اقتباس از کلام امیر المؤمنین است: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ» (1)


1- هان! به خدا سوگند- فلان- جامه­ی خلافت را پوشید و می دانست خلافت جز مرا نشاید، که آسیا سنگ تنها گرد استوانه به گردش در آید. کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغ من ریزان است، و مرغ از پریدن به قلّه ام گریزان.(سید رضی، نهج البلاغه، خطبه­ی شقشقیّه، ص48- ترجمه­ی شهیدی)

ص:265

93-

وَ احْتَضَرَ المُوقِدُونَ إذْ عَزَلَ ال

واغِلَ

مِنْها النِّفارُ و الزَّبَبُ

94- قِدْرَیْنِ لَم یَقْتَدِحْ وَ قُودَهُما

بِالمَرخِ

تَحْتَ العَفار مُنتَصِبُ

95- لا بالجِعالَیْنِ یُنْزَلانِ و لا

بِالشِّیِحِ

یُذکِی سَناهُما اللَّهَبُ

96- فِی إرَتَی فَیْلَقَیْنِ بَیْنَهُما

مِنْ

غَیْرِ نارِ القَوابِسِ الشُّهُبُ

مفردات:

المُوقِد: برافروزنده.

الواغل: آن که ناخوانده در مجلس شراب و طعام کسی درآید، طفیلی شراب، طفیلی؛ در اینجا کنایه از فرد سست و فرومایه است.

النِّفار: رمیدن، ترسیدن و دور گردیدن.

الزَّبَب: فراوانی مویِ روی و عثنون، موی زیر زنخ شتر را گویند. زَبَّ یَزَبُّ زبّاً و زَبَباً: گونه و پیرامون گوش آن مرد پرموی شد. الأَزَبّ: آنکه بر چهره و پیرامون دو گوشش موی بسیار باشد؛ دراینجا کنایه از رمیدن، ترسیدن و دور گردیدن است.

ألوَقُود: هیزم، آتش گیره.

المَرْخ و العَفار: نام دو درخت آتش زاست.

المُنْتَصِب: نصب کننده (دیگ)، بارگذارنده.

الجِعال: دستمال دیگ، دستمالی که دیگ را بدان گیرند، دیگ گیره.

الشِّیح: گیاهی است خوشبو که به­فارسی «دِرمَنه» گویند.

ص:266

السَّنا: پرتو، روشنایی، «یَکادُ سَنا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصار» (1)

أذْکی النّارَ: آتش را شعله ور ساخت.

أللَّهَب: زبانه آتش.

إ رتی: دو حفره آتش مفرد: الإرَۀ؛ در اصل إرَتَینِ می­باشد که به سبب اضافه نون آن حذف گردیده است.

الفَیْلَق: سپاه، لشکر.

القَوابس: ج القابس: روشن کننده، برافروزنده­ی آتش.

الشُّهُبُ: ج شهاب: پاره ای از آتش، آتش که زبانه کشد و یا هر درخشندگی که از آتش باشد؛ مولوی می­فرماید:

می ربودند اندکی زان رازها تا شُهُب میراندشان زود از سما(2)

ترجمه­ی ابیات:

93- (ایشان دلاوران میدان نبرد­اند) آن زمان که تنفر و ترس، شخص ضعیف و فرومایه را به کناری نهد و برافروزانندگان آتش جنگ حاضر کنند-

94- دو دیگ را که نصب کننده­ی آن ها هیزم آندو را با دو درخت مرخ و عفار شعله ور نساخته است.

95- (آن دو دیگ آنچنان سوزان هستند که) نه با دیگ گیره پایین آورده می شوند و نه زبانه­ی آندو با آن گیاه مخصوصِ خوشبو شعله­ورتر می گردد.

96-در حفره های دو لشکر شعله­ی جنگ در میان آنان بدون آتش برافروزانندگان، زبانه کش و شعله ور است.


1- نزدیک است روشنی برقش (نور) چشم ها را از بین ببرد.(نور/43- ترجمه­ی مشکینی)
2- مولوی، مثنوی معنوی، ص 692

ص:267

شرح ابیات:

1) «ها» در «منها» از بیت 93 به «الحرب» از بیت 90 باز می­گردد.

2) «قِدْرَیْنِ» از بیت 94 مفعول­به برای «إحتضر» از بیت 93 است، «مُنتَصِبُ» از بیت 94 فاعل «لَم یَقتَدِح» می­باشد و «لَم یَقْتَدِحْ وَ قُودَهُما» ازبیت 94 صفتِ«قدرین» است.

3) «مرخ و عفار» از بیت 94 نام دو درخت از درخت­های آتش زنه می باشند، هرگاه کسی می­خواست آتش بیافروزد چوبی از درخت مرخ را گرفته سوراخی در آن ایجاد نموده سپس چوب دیگری را از درخت عفار گرفته و در آن سوراخ داخل می نمود سپس آن را آتش می زد، این أمر باعث می گردید که آتش سریع شعله ور شود، حال شاعر می گوید هیزم آن دو دیگِ جنگ آن چنان سریع شعله ور می شود که نیازی به دو درخت مرخ و عفار برای سریع شعله ور شدن نیست.

4) شاعر در بیت 96 می خواهد شدت و نهایت جنگ را به تصویر بکشد؛ می گوید این جنگ آنچنان شعله­ور است که نه می توان آن را خاموش کرد و نه ظرفیت آن را دارد که بیش از این که هست آن را شعله ورتر ساخت.

5) «مِنْ غَیْرِ نارِ القَوابِسِ» جمله­ی معترضه و غرض از آن تتمیم است.(1)

97-

وَ فِی السِّنِینَ الغُیُوثُ باکِرَۀً

إذْ

لا یُدِرُّ العَصُوبَ مُعْتَصِبُ

مفردات:

ألسّنین: خشک سالی­ها، قحط سالی­ها.

الغیوث: ج الغیث: باران رحمت.

الباکرۀ: نو به نو، زود.


1- تتمیم از موارد اطناب است، و آن افزودن فضله­ای چون مفعول­به، حال، تمیز و جار و مجرور است، به گونه ای که آن فضله معنی را نیکو سازد و حذف آن سخن را مبتذل و پیش پا افتاده گرداند.(هاشمی، جواهر البلاغه، ص233)

ص:268

العَصُوب: شتری که شیر نمی دهد مگر اینکه رانش بسته شود.

المُعْتَصِب: کسی که ران شتر را برای دوشیدن می بندد.

ترجمه­ی بیت:

و تنها آن ها در خشک سالی­ها؛ آن زمان که قحطی به اوج خود رسد، چونان باران های رحمت نو به نو و پی در پی­اند.

شرح بیت:

1) «آن زمان که بند زننده بر ران شتر چموش نمی تواند شیر آن را بدوشد» کنایه از قحطی شدید است، یعنی زمانی که حتی شتران چموش نیز که معمولاً به علت عدم دوشیده شدن، شیر در پستانشان باقی می­ماند، بی­شیر گردند.

2) این بیت دارای ایجاز حذف است؛ مسندالیه حذف شده و تقدیر عبارت چنین است: «وَ هُم فی السِّنین الغُیُوثُ»، «ال» بر سرِ مسند «الغُیُوث» افاده­ی حصر می­نماید.

98-

أَبْرَقَ لِلْمُسْنِتِینَ عِنْدکُمُ

بِالْجَوْد

فِیها النِّهاءُ و العُشُبُ

مفردات:

أَبْرَقَ: درخشید.

ألْمُسْنِتین: ج المُسْنِت: قحط­رسیده، رَجُلٌ­مُسنِتٌ: مرد قحط­رسیده.

ألْجَوْد: باران بسیار خوب، باران پر خیر و برکت.

النِّهاء: برکه ها، ج نَهْی و نِهی: حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن، آبگیر درشت، غدیر یا مانند آن.

العُشُب: العُشْب: گیاه تر، گیاه تر در آغاز بهار.ضمه­ی شین به ضرورت شعر است.

نزد شما، برای قحطی زدگان برکه­ها و علف­های تازه با باران پر خیر و برکت می­درخشند.

ص:269

99- هَلْ تُبْلِغَنِّیکُمُ المُذَکَّرۀُ الْ

-وَجْناءُ و السَّیْرُ مِنِّی الدَّأَبُ

100- هَوْجاءُکَالْفَحْلِ هَوْجَلٌ سُرُحٌ

تَنْشَقُّ عَنْها الهَواجِرُ الذُّؤُبُ

101- إذَا الإکامُ اکْتَسَتْ مآلِیَهَا

و کانَ زَعْمَ اللّوامعِ الکَذِبُ

102- بِمُضْمَحِلٍّ مُؤمِّلٍ خادعٍ

لِأَرکُبٍ عَمّا تَضَمَّنََ القِرَبُ

103- لَمْ یَقْتَعِدْها المُعَجِّلونَ و

لَمْ

یَمْسَحْ مَطاها الوُسُوقُ والقَتَبُ

مفردات:

تُبلِغَنِّی: حتماً مرا می رساند، «تُبْلِغُ» مضارع باب افعال است که نون تأکید ثقیله به آن ملحق شده و به یاء مفعولی متصل شده است.

المُذَکَّرَۀ: ناقه­ی تنومند (چون شتر نر).

الوجناء: گونه درشت.

السَّیْر: سفر.

الدَّأَب: عادت، شأن، خوی.

الهَوْجاء: ماده شتر تندرو هَوِجَ: احمق و بلند بالا و شتابزده گشت.(100)

الهَوْجَل: سریع.

سُرُحٌ: تندرو و خوش رفتار مَشْیَۀٌ سُرُح: راه رفتن خوب و آسان عطاءٌ سُرُحٌ: بخشش و عطای بدون درنگ.

الهَواجر: ج هاجِرَۀ: گرمای نیمروز.

الذُؤُبُ: فراگیر، آنچه که گرمایش از هرسو می آید. ناقةٌ ذَؤُوبٌ أَی سَمِینَة: ماده شتر فربه.

الإکام: ج الأکمۀ، تپه های سنگلاخی.(101)

إکْتَسَتْ: بپوشد، به تن کند.

ص:270

المآلی: ج المِئلاۀ، لباس­های بلندی که زنان نوحه گر به تن کنند. در اینجا منظور سراب هایی است که بر روی تپه ها نقش می بندد.

اللوامِع: ج اللامعۀ: درخشان، در اینجا مراد سراب­هایی است که در اثر شدت گرما به نظر می رسد.

إضْمَحَلَّ: متلاشی شد، نابود گشت.(102)

المُؤمّل: امیدوار کننده.

الخادع: فریبنده.

ضَمِنَ یَضْمَنُ: در برگرفت، شامل شد.

القِربَ: ج القربة، مشک­ها.

ألْمُعَجِّل: کسی که غذای آماده برای خانواده اش حمل می کند، الإعْجالَۀ و العُجالَۀ: غذای آماده.(103)

إقْتَعَد الدَّابَّۀَ: سوار چهار پا شد، آن را برای سواری برگزید.

مَسََحَ یَمْسَحُ: لمس نمود.

المَطا: پشت.

الوُسُوق: ج ألْوَسْق: یک بار شتر (حدود 180 کیلو).

القَتَب: پالان، ج: اقتاب.

ترجمه­ی­ ابیات:

99- آیا ناقه­ی تنومند گونه درشتم حتماً مرا به شما می رساند درحالی که سفر کردن خوی و عادت من است.

100- ماده شتری تندرو چون شتر نر که سریع و خوش رفتار بوده و گرمای فراگیر نیمروزی بوسیله­ی او شکافته می شود.

ص:271

101-آنگاه که تپه های سنگلاخی لباس­های نوحه گری خویش را به تن کرده در حالی که پنداشتن سراب­های درخشان دروغ باشد.

102- از (سرابی) متلاشی شونده که امیدوار کننده و فریبنده­ی سواران است از آنچه که مشک­ها در بردارند.

103- (آیا مرا به شما [بنی هاشم] می رساند) ناقه ای که برپشت آن سوار نشده اند آنانکه غذای آماده برای خانواده هایشان حمل می کنند و بار و زین نیز پشت او را لمس ننموده است.

شرح ابیات:

1) بیت 100 دارای مراعات نظیر است: «هَوْجاءُ، هَوْجَلٌ، سُرُحٌ»

2) «إذا» از بیت 101 متعلق به «تنشقُّ» در بیت قبل می باشد.

3) بیت 101 دارای استعاره­ی مکنیه است: تپه هایی که سراب آن ها را پوشانده است به زنانی تشبیه شده­ا­ند که لباس های بلند نوحه گری به تن کرده، سپس زنان را حذف و از لوازم آن پوشیدن لباس های بلند را آورده است.

4) «عَمّا تَضََْمَّنََ القِرَبُ» از بیت 102 کنایه از آب است.

5) «مُضمَحلٍ» در بیت 102 صفت «سَراب» محذوف است. «بِمُضمَحِلٍّ» متعلق به اکتَسَت از بیت صد و یکم می باشد و «ب» در آن به معنای «مِن» بوده و تقدیر آن چنین است: «اکتَسَتِ الا کامُ مَآ لِیَها مِن سرابٍ مُضمَحِلٍّ»: تپه ها لباس های بلند خویش را از جنس سرابی متلاشی شونده به تن کرده است.

6- «ها» در «لَم یَقتَعِدها» به «المُذَکَّرَة» از بیت 99 باز می­گردد.

104-

کَانَّها الناشِطُ المُوَلَّعُ ذو ال

-عِینَۀِ

مِن وَحْشِ لِینَۀَ الشَّبَبُ

مفردات:

النّاشِط: گاو نر وحشی که از سرزمینی به سرزمین دیگر می رود.

ص:272

المُوَلَّع: خال خالی.

وَلَّعَ الثَّوْرُ: لکه های سفید و سیاه در بدن گاو نر پیدا شد.

العینَۀ: چشم درشت، برگزیده مال، بهترین اسبها.

لِینَۀ: نام مکانی در سرزمین نجد که دارای گاوهای وحشی درشت چشم است.

ألشَّبَب: گاو نری که تمام دندان هایش درآمده، رشد کرده، ظاهر شده.

ترجمه­ی­ بیت:

گویا ناقه ام گاو نر خال خالیِ چشم درشتی از گاوهای وحشی سرزمین لینه است که دندان هایش کامل و بی نقص باشد.

105-

هاجَت لَهُ الحَرْجَفُ البَلِیلُ بِصُرَّ

ادٍ

جَهامٍ و الحاصِبُ الحَصِبُ

مفردات:

ألْحَرْجَف: باد سرد شدید.

هاجَ الشّیءُ: آن چیز طوفانی شد هاجَت الرِّیحُ: باد به شدت وزید، به هیجان آمد.

البَلیل: مرطوب.

الصُّرّاد: ابر لطیف و سرد، ابر نازک بی باران.

الجَهام: ابر بی باران.

الحاصِب: تند باد، بادِ پرتاب کننده ریگ، تند باد سردی که چون به صورت می وزد گویا تگرگ به صورت برخورد می کند.

ترجمه­ی­ بیت:

گویی باد سرد شدید مرطوب به همراه ابر سرد نازک بی باران و تند باد پرتاب کننده ی ریگ بر او وزیده است.

ص:273

106-

ثَوْباهُ مِنْهُ الصَّقِیعُ تَلْحَفُهُ

و

التُّرْبُ مِن سافِیائِهِ التَّرِبُ

مفردات:

السَّافیاء: گرد و خاک برخاسته به هوا.

الصَّقیع: شبنم یخ بسته.

تَلْحَفُهُ: لباس برتن او می­پوشاند، لَحَفَ یَلحفُ.

التَّرِبُ: غبار آلود، خاک آلود.

ترجمه­ی­ بیت:

جامه­های ناقه­ام، از آن یخ و سرمای شدید، شبنم یخ بسته است که آن باد سرد و مرطوب آن را برتن او می پوشاند و گرد و خاک برخاسته از راه رفتنِ آن غلیظ است.

شرح بیت:

1. «ه» در ثوباه به وحش (گاو نر وحشی) در بیت 104 برمی گردد.

2. «ه» در منه به مفهوم یخ و سرمای برداشت شده در بیت 105 برمی گردد.

3. «تَلْحَفهُ» جمله حالیه است که ذوالحال آن «الحَرْجفَ» در بیت 105 می باشد، فاعل «تَلحَفُ» ضمیر مستتر «هی» به «الجرحف» باز می­گردد.

4. التُرْبُ معطوف بر «الحرجف» می باشد.

5. التَّرِبُ صفت برای التُّرْبُ می باشد.

107-

فِی کِنِّ أَرْطاتِه یَلوُذُ بِهَا

ضیفاً

قِراهُ السُّهادُ و الوَصَبُ

ألْکِنّ: پرده، پناهگاه، پناه.

الأرْطاۀ: درختی است شبیه غصنی که در ریگ روید و به قدر بالای مردی شود و گلش چون گلِ بید لکن خردتر، بویش خوش و میوه اش چون عناب باشد و مزه تلخ

ص:274

دارد و ریشه آن سرخ است. شورتاغ، شورتاخ، شورطاغ، سپیدار.(1)

القِری: پذیرایی، غذایی که به مهمان داده می شود.

السُّهاد: بی­خوابی.

الوَصَب: خستگی و سستی بدن، بیماری و درد دائمی و تحلیل رفتن بدن.

ترجمه­ی­ بیت:

در پناه درخت سپیدار در حالی که چون مهمانی به آن پناه آورده است پذیرایی او بی خوابی و خستگی است.

شرح بیت:

1) درخت «أرطاۀ» درختی است که برای محفوظ ماندن از باران به آن پناه می برند حال شاعر می گوید این گاو نر وحشی با اینکه به أرطاۀ پناه برده است امّا باران و سرما چنان شدید است که اجازه استراحت و خواب را به وی نمی­دهد بنابراین آن درخت أرطاۀ با بی خوابی و خستگی از او پذیرایی می نماید.

2) «قِراهُ السُّهادُ و الوَصَب» در محل نصب و صفت برای «ضیفاً» می­باشد.

108-

لَیْلَک ذا لَیْلَکَ الطَّویلَ کَما

عالَجَ

تَبْرِیحَ غُلِّهِ الشَّجِبُ

مفردات­:

التَّبرِیح: برنجانیدن، در مشقت و شدت انداختن کسی را کار، بَرَّح بِهِ الْأمْرُ تبریحاً: کار او را به زحمت شدیدی افکند.

الغُلّ: تشنگی شدید.

الشَّجِبُ: مرگ، هلاکت.


1- دهخدا، ذیل «ارطاة»

ص:275

ترجمه­ی­ بیت:

(آن گاو نر وحشی شب طولانی­اش بر این حالت گذراند گویا به او گفته شده): ملازم شبت؛ این شب طولانی­ات باش! و چنان خسته افتاده، که گویی مرگ، اذیّت و آزار شدید ناشیِ از تشنگی­اش را درمان کرده است.

شرح بیت:

1) «لَیلَکَ» مفعولٌ به برای فعل محذوف از باب «إغراء» است.

2) «الشَجِب» : دارای استعاره­ی مکنیه است به قرینه­ی عالَجَ؛ مرگ را به پزشک تشبیه نموده، پزشک را حذف و از لوازم آن «عالج» را آورده است.

109-

حَتّی بَدا حاجِبٌ مِن الشَّمْسِ و ال

حاجِب

مِنْها الشَّرْقِیُّ مُحْتَجِبُ

مفردات­:

الحاجب: ابرو.

حاجب الشَّمس: نخستین قسمت خورشید که طلوع می کند، یک طرف خورشید.

إحْتَجبَ: پوشاند، مستور کرد.

المُحْتَجِبُ: پوشاننده، مستور کننده.

ترجمه­ی­ بیت:

تا اینکه یک طرف خورشید آشکار گشت و طرف شرقی آن پوشیده و مستور بود.

110-

ثُمَّ غَدا یَنْفُذُ الجَلِیدَ کَما

ساقَطَ

عَنْهُ الهَشِیمَ مُحْتَطِبُ

مفردات­:

غَدَا: شروع کرد.

نَفَض: تکاند، خود را حرکت داد، غَدا یَنْفُض: شروع به تکاندن نمود.

ص:276

الجَلِیدَ: یخ

ساقَطَهُ: او را اندخت.

الهشیم: شاخ و برگ خشک و خرد شده.

مُحْتَطِب: هیزم شکن، جمع کننده هیزم.

ترجمه­ی­ بیت:

سپس آن گاو نر شروع به تکاندن یخ از خود نمود گویا هیزم شکن شاخ و برگ های خشک و خرد شده را از روی او می اندازد.

111-

فَاسْتَلْحَمَتْهُ الضِراءُ فی هَبْوَۀِ النَّ-

-قْعِ

بِجدٍّ کَأَنَّهُ اللَّعِبُ

مفردات­:

إسْتَلْحَمَتْهُ: او را محاصره کردند.

فارسٌ مُسْتَلْحَمٌ: جنگ­جویی که جنگ­آوران از هر سو او را در میان گرفته باشند.

الضِّراء: ج ضِرْوَۀ: بچه سگ، سگ شکاری، مانند: ذئبۀ ذِئاب.

ألْهَبْوَۀ: غبار رقیق.

النَّقْع: غبار غلیظ، غبار شدید.

ترجمه­ی­ بیت:

توله سگ های درّنده در میان گرد و غبار رقیقی او را با جدیّت تمام محاصره کردند گویا مشغول بازی کردن بودند.

ص:277

112- فَجالَ فِی رَوْعَۀِ الفُجاءَۀِ مُثْ

-نَوْنِیَ عِطْفٍ وَ الْقَلْبُ مُنْتَخَبُ

مفردات­:

جالَ: تاخت و تاز نمود، جولان داد جالَ جَوْلًا و جُولًا و جُؤُولًا و جَوَلَاناً و جِیلَاناً فی المکان: در آن مکان تاخت، در آن مکان گشت و دور زد.

رَوْعَۀ الفُجاءَۀِ: ترس ناشی از غافلگیر شدن.

مُثْنَونِی عِطْفٍ: متکبرانه، اسم مفعول از باب إفعیعال، ثَنَی عِطْفَهُ: تکبر ورزید. أَتَانا فُلانٌ ثانِی عِطْفِهِ: فلانی متکبرانه نزد ما آمد.

المُنْتَخَب: برده شده، از جا کنده.

ترجمه­ی­ بیت:

آن گاو نر وحشی در ترسِ ناشی از غافل­گیری در حالی که دلش از جا کنده شده بود متکبرانه به تاخت و تاز پرداخت.

113-

ثُمَّ ارْعَوی حِینَ أَفْرَخَ الرَّوعُ فَاسْ

-تَخْرَجَ

مِنْهُ الحَفِیظَۀَ الغَضَبُ

مفردات­:

إرْعَوی: به خود آمد.

إرْعَوی من الجَهْلِ: از راه جهالت بازگشت، برگشت.

أَفْرَخَ الرَّوْعُ: ترس برطرف شد.

الحفیظۀ: حمیّت، غیرت برای جلوگیری از کارهای زشت و حرام.

ترجمه­ی­ بیت:

پس آنگاه که ترس از او برطرف شد و از جهالت خویش بازگشت، خشم و غضب، حمیّت و غیرت او را برانگیخت.

ص:278

114-

فَرَدَّها بِالصَّریعِ ذی الرَّمَقِ ال-

-کارِبِ

یَدْمَی حَشاهُ و القُرُبُ

الصَّریع: مصروع، بر زمین افتاده.

الرَّمق: اندک جان.

الکارِب: نزدیک، نزدیک شونده.

کَرَبتِ الشَّمْسُ لِلغروبِ: خورشید به غروب نزدیک شد.

دَمِیَ یَدْمَی دماً و دُمِیّاً الجُرْحُ: از جراحت خون آمد.

الْقُرُب: پهلو، ج: ألْأقْراب.

الحَشا: شکم.

ترجمه­ی­ بیت:

او درحالی که شکم و پهلویش خونریزی می کرد، با کشتن بچه سگی شکاری که اندک جانی در بدن داشت و مشرف بر مرگ بود بچه­سگ های شکاری را بازگرداند.

شرح بیت:

«ها» در «فَرَدَّها» به «الضراء» از بیت صد و یازدهم باز می­گردد.

115-

وَ نالَ مِنْها الشَّوی نَوافِذُ کال

-خَاصِفِ

أَوْهَی نِعالَهُ النَّقَبُ

الشَّوی: دست و پاها، «نَزَّاعَةً لِلشَّوی».(1)

نالَ یَنالُ: رسید، دست یافت.

نَوافِذ: ج نافذۀ: شکاف دیوار، منفذ دیوار، امّا در اینجا به معنی زخم­هایی است که در اثر گاز گرفتن در دست و پای گاو وحشی به وجود آمده است.


1- پوستِ سر و اندام را برکننده است.(معارج/16

ص:279

الخاصِف: کفاش، پینه دوز، کفشگر.

خَصَفَ النَّعْلَ: کفش را وصله زد، کفش را پینه زد.

أَوْهی: ضعیف گردانیده است.

النَّقَب: پارگی، سوراخ.

نَقِبَ الخُفُّ الملبوسُ: کفش پوشیده شده پاره گشت.

ترجمه­ی­ بیت:

شکاف­هایی (زخم­هایی) از آن سگ ها به دست و پاهای این گاو وحشی رسید همانند کفشگری که پارگی و سوراخ، کفش­هایش را سست و ضعیف کرده باشد.

شرح بیت:

شاعر در این بیت زخم­هایی که در دست و پای گاو وحشی در اثر گاز گرفتن سگ ها بوجود آمده است را به سوراخ­ها و پارگی کفش­های کفشگر تشبیه نموده است.

116-

فَتِلْکَ لاذاکَ و هی بالمُحْرِمِ الشَّ

-احِبِ

فی مُحْرِمِینَ قدْ شَحَبُوا

117- تَحْمِلُ کِیرانَهم عَلی الأَیْنِ و ال

-فَتْرَۀِ

مِنها الأَیانِقُ الشُّزُبُ

المُحْرِم: احرام بسته، محرم شده

الشَّاحب: رنگ پریده، شَحَبَ لَوْنُه و جِسْمُه، یَشْحَبُ و یَشْحُبُ، بالضم، شُحُوباً، و شَحُبَ شُحُوبةً: رنگش پرید.

ألْکِیران: ج الکُوْر و المَکْوَر: پالان شتر، پالان و لوازمش.

الأیْن: خستگی، رنج.

الأیانِق: ج الج الأَیْنُق می باشد و الأینق ج ناقۀ: شتر ماده.

ص:280

الشّزبُ: ج الشّازب: میان باریک، لاغرِ خوش اندام.

الفَتْرَۀ: ضعف، شکستگی.

ترجمه­ی­ بیت:

116- پس آن ناقه، نه آن گاو نر، در میان محرم شدگانی که رنگشان پریده است، به همراه محرم گشته­­ی رنگ پریده-

117- با وجود خستگی و ضعف، پالان و زین ها یشان را حمل می کند و شتران ماده­ی میان باریک و خوش اندام از او به وجود می­آیند.

شرح بیت:

1) مراد از محرم گشته­ی رنگ پریده خودِ شاعر است.

2) «تَحمِلُ» در محل رفع، خبر برای «تلک» از بیت یکصد و شانزدهم می­باشد.

118-

إنْ قِیلَ قِیلُوا فَفَوْقَ أَرْحُلِها

اوعَرَّسوا

فالذَّمِِیلُ و الخَبَبُ

قِیلَ: به خواب نیمروزی فرو رفت

عَرَّسُوا: به هنگام سحر فرود آمدند، پیاده شدند، اقامت گزیدند

الذَّمیل: راه رفتن آهسته

الخَبَب: یورعه، یورتمه، پویه، حالتی است میان دویدن و راه رفتن

ترجمه­ی­ بیت:

اگر سوار ناقه­ام به خواب نیم­روزی رود هم­سفران او نیز بر روی پالان و زین­های شترهایشان به خواب می روند و یا به هنگام سحر فرود آیند و اقامت گزینند او نیز اقامت گزیده و پس از آن به آهستگی و یورتمه راه می­پیماید.

ص:281

119-

لا یُتَدَاویَ بِنَزْلَۀٍ منهُم ال

-مُدْنَفُ

مِنْ هَیْضَۀِ الکَرَی الوَصِبُ

نزلَۀ: یک بار فرود آمدن

المُدْنَف: بیمارِ گران، «رَجُلٌ مُدنَفٌ»: مردی بر جای بمانده، گرفتار بیماری گران و سخت که بیماری مشرف به موتش کرده است.

دَنِفَ فَلانٌ و أدْنَف: سخت بیمار شد.

ألهَیْضَۀ: بازگشتن بیماری بعد بیماری، عودت بیماری. الهَیْضةُ: مُعاوَدَةُ الهَمّ و الحُزْنِ و المَرضِ بعد المَرض، و قد تَهَیَّضَ قال: و ما عادَ قَلْبی الهمُّ إلاّ تَهَیَّضا.(1)

الوَصِب: بیمار، بیمار و رنجور.

هیضَۀ الکری: بازگشت خواب، بیماری­خواب؛ کَرِیَ یَکرَی کَریً [کری] الرجُلُ: آن مرد چرت زد، خوابید.

هِیضَ جَناحُهُ: ضعیف بود، بیچاره بود، ناتوان بود

ترجمه­ی­ بیت:

بیمار رنجور جان به لب آمده از آن­ها به سبب بی خوابی، با یک بار فرود آمدن درمان و مداوا نمی گردد.

شرح بیت:

1) این بیت دارای مراعات نظیر است: المدنف و الوصب، هیضة و الکری.

2) شاعر می­خواهد بگوید آنها حتّی برای مداوای بیمار جان به لب آمده درنگ و توقّف ندارند.


1- لسان العرب، ذیل«هیض»

ص:282

120-

إلاّ لِخَمْسٍِ هِیَ المُنیخَۀُ بال-

أرْکُبِ

فی حَیْثُ تُنْکَأُ الجُلَبُ

خَمسٍ: صفت برای موصوف محذوف، تقدیر آن : صلواتٍ خَمسٍ: نمازهای پنج­گانه.

أناخَ الجَمَل: شتر را خواباند.

ألْمُنِیخَۀ: خواباننده، پیاده کننده.

الْأرکُب: ج الرَّکْب: سواران، المُنیخَةُ بالأرکُبِ: پیاده کننده سواران.

نَکَأَ القُرْحَۀَ: پوست روی زخم را کند.

الجُلَبُ: ج الجُلْبَۀ: پوست روی زخم بوقت بهبودی آن.

ترجمه­ی­ بیت:

مگر برای نمازهای پنج­گانه که آن نمازها سواران را فرود می­آورند در جایی که پوست­های روی زخم کنده می شود.

شرح بیت:

1) مراد از مکان­هایی که پوست های روی زخم کنده می شود، مکان­های سجده است، که معمولاً در آن بیابان­ها سخت و خشن بوده­ است.

2) این بیت دارای صنعت تشخیص است، نمازهای پنج­گانه را به انسان­هایی تشبیه نموده است که سواران را از مرکب پیاده می­کنند.

3) «هی» در هی المُنِیخةُ به «خَمسٍ» باز می­گردد.

121-

کَأَنّهَنَّ المُعَجِّلاتُ إلی ال

أَفْرُخِ

بِالمُدْلَهِمَّۀِ العُصَبُ

­مفردات:

المُعَجِّلات: مرغان سنگ خواره شتابان، صفت برای القطا می باشد که جمع قَطاۀ است.

الأَفْرُخ: ج الفَرْخ: جوجه.

ص:283

المُدْلَهِمَّۀ: بسیار تاریک، صفت برای أللَّیالی محذوف است در اصل: أللَّیالی المُدْلَهِمَّۀ.

ألْعُصَب: ج العُصبَةِ: دسته­ی ده تا چهل عددی.

ترجمه­ی­ بیت:

گویا آن شترها دسته­های مرغان سنگ­خواره هستند که در شب­های بسیار تاریک بسوی جوجه­های خود می­شتابند.

122-

یَحْمِلْنَ فَوْق الصُّدورِ أسْقِیَۀً

لِغَیْرِهِنَّ

العِصَامُ و الخُرَبُ

123- لَمْ یَجْشَمِ الخالِقاتُ فِرْیَتَها

وَ

لَمْ یَغِضْ مِنْ نِطافِها السَّرَبُ

124- إلی تَوْأمٍ کَأنَها قَرَدُ ال-

-عِهْنِ

بِبَیْداء لَأْمُهَا الزَّغَبُ

مفردات:

الأسْقیۀ: ج سِقاء: مشک.

العِصام: طنابی که مشک را با آن حمل می کنند.

الخُرَب: ج خُربَۀ: دستگیره مشک.

جَشِمَ -َ ﻫ: آن را تحمل کرد، به دوش کشید (درد و سختی را).

الخالقات: دّباغ ها، دوزندگان چرم، خَلَقَ الأدیمَ خَلَقاً و خَلَقَةً: چرم را قبل از تکه کردن اندازه گرفت.

الفِرْیَۀ: شکاف، بریدگی.

غاضَ الماءُ یَغیض: آب کم شد.

ألنّطاف: ج نطفۀ: آب زلال، دریا.

ص:284

السَّرَب: آبی که بین چاه و حوض است، آبی که از شکاف مشک می ریزد.

توأم: بچه هم شکم، همزاد. شاعر می­گوید:

در روزگار عدل تو شاید که عاقلان گویند بره با بچه گرگ توام است(1)

القَرَد: حلّاجی شده، وازده­ی پشم، کرک وکتان.

البیداء: بیابان، صحرا.

أللَّأْم: زره ها، ج لَأْمَۀ.

الزَّغَب: پرهای ریز.

ترجمه­ی ابیات:

122- آن مرغان سنگ­خواره بر روی سینه­های خود مشک­هایی را حمل می­کنند که طناب حمل و دستگیره ندارند.

123- دّباغ­ها تحمل بریدگی و شکاف پوست آن گاو وحشی را ندارند و آبی که از آن می ریزد از آب­های درون آن کم نکرده است.

124- (مرغهای سنگ­خواره حمل می کنند آن مشک را) به سوی دو قلوهایی که گویی پشم زده شده در بیابان هستند و زره آن ها پرهای ریز ایشان است.

شرح ابیات:

122- الف) مراد از مشک­های بی طناب و دستگیره در اینجا چینه­­دان­­های مرغان سنگ­خواره است که نظر به پر بودن آن­ها در جلو سینه­هایشان برآمده است.

ب) طنابِ حمل و دستگیره های ان برای غیر آن هاست، کنایه­ از این که طناب حمل و دستگیره ندارند.


1- دهخدا، ذیل «توأم»

ص:285

ج) «لِغَیرِ هِنَّ العِصَامُ والخُرَبُ» در محل نصب و صفت «اسقِیَةً» می­باشد.

123- الف) می خواهد بگوید شکاف­هایی که در اثر گاز گرفتن سگ ها در پوست آن گاو وحشی ایجاد شده است آنقدر ریز است که پیدا کردن و اصلاح نمودن آن ها برای دّباغ ها مشکل و طاقت فرساست و همچنین آبی که از آن سوراخ­ها می ریزد بسیار اندک است و چیزی از آب مشک را نمی کاهد.

ب) این بیت در محل نصب و صفت دوم «اسقیةً» از بیت 122، که صفت نخست آن «لِغَیرِ هِنَّ العِصام والخُربُ».

124- «الی تَوامٍ» مُتعلِّق به «یَحمِلنَ» از بیت صدو بیست و دوم است.

125-

لَمْ یَطْعَن الرِّیش فی مَطاعِنِه

مِنْها

و لَمْ یَنْتَعِش بِهَا القَصَبُ

مفردات:

طَعَنَهُ بِالرُّمْحِ: با نیزه به او زد، نیزه را در بدن او فرو کرد.

إنْتَعَشَ: سر خود را بلند کرد، سر حال آمد، در اینجا یعنی قوی و محکم گشت.

المَطاعِن: ج المَطْعَن: محل خوردن نیزه

ألْقَصَب: استخوان ساق پا و قلم دست، هر استخوان گرد و دراز و مغزدار.

ترجمه­ی­ بیت:

پرها در محل­های رشدشان کاملاً فرو نرفته­ و استخوان آنها هنوز قویّ و محکم نشده است.

شرح بیت:

شاعر پرهای بچه­های مرغ سنگخواره را به نیزه تشبیه کرده است و محل رشد و بیرون آمدن هر پر را به مکان زدن نیزه مانند نموده است.

ص:286

126-

مُتَّخِذاتٍ مِنَ الخَراشِیِّ کَالْ

-حِلْیَۀِ

مِنْها السُّمُوطُ و الحُقُبُ

مفردات:

الخراشِیّ: ج خِرشاء: پوست تخم پرنده، پوست مار.

السُّمُوط: ج سِمْط: گردنبند بلند.

الحُقُب: ج حِقاب: کمربندی که زن به کمر بسته و زیور آلات به آن آویزان می نماید.

ترجمه­ی­ بیت:

از پوست تخم پرندگان زیور آلاتی همانند گردنبندهای بلند و کمربندهای مزّین شده که زنان به کمر خویش بسته، برمی گزینند.

شرح بیت:

«مُتَّخِذات» حال و ذوالحال آن «معجلات» از بیت صد و بیست و یکم می­باشد، «کَالِحلیةِ» در محل نصب و مفعول به «متخذات» است.

127-

مِثْلُ الکُلا غَیْرَ أنَّ أرْؤُسَها

تَهْتَزُّ

فیها السُّمُومُ و الشُّعَبُ

مفردات:

ألکُلا: ج کلیۀ، کلیه ها.

أرؤس: ج رأس، سرها.

تَهْتَزّ: تکان می خورد، می لرزد.

السُّمُوم: ج السَُِّمّ: سوراخِ همانند سوراخِ سوزن.

ألشُّعَب: ج الشُّعَبۀ: فاصله میان دو شاخ یا دو شاخه و غیره.

ص:287

ترجمه­ی بیت:

آن جوجه­ها همانند کلیه­ها هستند جز اینکه در سرهای آن ها، سوراخ­ها و فاصله­های میان آن ها می لرزد و تکان می خورد.

شرح بیت:

1) شاعر در این بیت جوجه های کوچک مرغ سنگخواره را که هیچ جنبش و حرکتی ندارند به کلیه ها تشبیه نموده است و منظور از «السّموم» (سوراخها) سوراخهای گوش و چشم است که تنها این بخش ها و فاصله های میان آن ها تکان می خورد.

2) «مِثلُ» خبرِ مبتدای محذوف «هنَُّ» تقدیر آن: هُنَّ مِثلُ الکلا.

128-

لا شاکِراتٍ إذَا غَنِینَ و لا

فِی

فَقْرِهِنَّ الجَفاءُ مُرْتَأَبُ

مفردات:

غَنِینَ: فعل ماضی جمع مؤنث غائب از غَنِیَ: بی نیاز گشتند.

الجَفاء: بی قراری، بد اخلاقی، خشونت، جَفا یَجْفُو جَفاءً: در جای خود استوار نشد.

المُرْتَأب: اصلاح شده، پیوند زده شده.

رَأَب الصَّدْعَ وَ ارْتَأَبَه: شکاف را پیوند زد، شکاف را تعمیر کرد.

ترجمه­ی­ بیت:

نه تشکرکنندگانند آنگاه که بی نیاز گردند و نه به هنگام فقر، بی قراری شان اصلاح شدنی است. (شکاف فقر و گرسنگی شان پیوند زده نمی شود)

شرح:

1) «شاکراتٍ» حال و ذو الحال آن «المعجلات» در بیت یکصد و بیست و یکم است.

ص:288

2) این بیت دارای استعاره­ی مکنیه است: شاعر بد اخلاقی و خشونت را به پارچه­ای پاره و دارای شکاف تشبیه نموده، پارچه را حذف و از لوازم آن مرتأب (پیوند زده شده) را آورده است.

129-

أُولاک لا هؤلا إذَا انْتُحِضَ النَّ

یُّ

وشُدَّ السِّنافُ و اللَّبَبُ

130- یُوغِلْنَ بِالأرکُبِ العِجالِ و یُع

-تِبْنَ

بِدُون السِّیاط إن عُتِبُوا

131- شُعْثٌ مَدالِیجُ قَدْ تَغَوَّلَتِ ال

أرْضُ

بِهِمْ فَالقِفافُ فالکُثُب

مفردات:

أَنْتُحِض: کم شد. نَحَضَ لَحْمُه و انتُحِض: گوشتش کم شد.

النَّیّ: پیه، چربی.

السِّناف: تنگ زیر شکم چهارپا که با آن پالان را می بندند.

أللَّبب: دوال زیر شکم اسب که یک­سرش به سینه بسته باشد و یک­سرش به تنگ، سینه بند، پیش بند.

أولاک: منظور شترهاست.

هؤلا: مراد مرغ­های سنگ­خواره است.

أَوْغَلَ: شتابان رفت، به سرعت رفت، أَوْغَل بِه: با سرعت او را برد.

العِجال: ج العاجِل، شتابان، سریع.

یُعْتِبْنَ: بر می­گردند، أَعْتَبَک الدَّهرُ: روزگار به سوی تو بازگشت آن­ گونه که دوست داری، روزگار به تو روی آورد.

مَدالیج: ج مِدْلاج: بسیار راه رونده در تمامی شب یا آخر شب.

الدُّلجۀ و الدَّلْجَۀ: همه شب یا آخر شب را راه رفتن.

أدْلَجَ و ادَّلَجَ: همه شب یا آخر شب را راه رفت.

شُعْثٌ: ج أشعث: ژولیده موی.

ص:289

القِفاف: ج قُفّ: قسمت سخت زمین.

الکثیب: تپه شنی، ج آن کُثُب و کثبان و أَکْثِبۀ.

تَغَوَّلَتِ الأَرْض بِهم: زمین آن­ها را دگرگون کرد، التَّغَوُّل: از حال بگردیدن، تنکُّر.

ترجمه­ی ابیات:

129- آن شترها، نه این مرغ­های سنگ­خواره، آنگاه که پیه و گوشت بدنشان کم گردد و تنگ زیر شکم و سینه بند زینشان محکم بسته شود-

130- سوارانِ شتابان و عجول خویش را به تندی می­برند و هرگاه بازگردانده شوند بدون نیاز به تازیانه باز می­گردند.

131- (آن سواران) ژولیده مویان و بسیار رهپویان شب­اند، که(سفر) در قسمت­های سخت زمین و شنزارهای آن، ایشان را دگرگون نموده است.

شرح ابیات:

«شُعثٌ» خبر برای مبتدای محذوف «هم» می­باشد که به «الأرکُبِ العِجالِ» از بیت یکصد و سی ام باز می­گردد.

132-

تَرْفَعُهُمْ تارۀً و تَخْفِضُهُم

إِذَا

طَفَوا فَوْقَ آلِها رَسَبُوا

مفردات:

طَفا: بالا آمد، روی آب آمد، طَفا، یَطفو، طَفواً طُفواً.

الطافی: بر آب آینده، آنچه بر سر آب از سبکی و لطافت بالا بر آید.

الآل: سراب، سراب آخر روز را می گویند، از این جهت به آن آل گفته که باز می گردد

رَسَبُوا: به آب فرو شدند، درته آب نشستند، رسوب: ته نشین شدن در آب.

ص:290

ترجمه­ی بیت­:

زمین گاهی آنها را بالا می­برد و گاهِ دیگر پایین می­آورد، آنگاه که بر سراب آن سرزمین بالا برآیند، در آن فرو می­روند.

شرح:

1) فاعل «تَرفَعهُم» ضمیر مستتر «هی» بوده که «الارض» از بیت صد­ وسی ویکم باز می گردد.

2)در این بیت دو طباق وجود دارد: تَرْفَعُهُمْ با تَخْفِضُهُم و طَفَوا با رَسَبُوا.

133-

إلَی مَزورینَ فِی زیارتهم

نَیلُ

التُّقَی و استُتِمَّتِ الحِسَبُ

المزورین: زیارت شوندگان

الحِسَب: ج الحِسبَۀ: أجر و پاداش، گفته می شود: «عند الله یَحْتَسِبُه» یعنی اجر و مزد آن را از خدا می خواهد.

ترجمه­ی بیت:

(آن اشتران باشتاب سواران خویش را می­برند) به سوی زیارت شوندگانی که در زیارتشان نایل شدن به تقوی و پرهیزگاری تحقق یافته و اجر و پاداش کامل می گردد.

شرح بیت:

1) «إلی مزورین» جار و مجرور و متعلق به یُوغِلْنَ در بیت 130 می باشد.

2) «فی زیارتهم» در محل رفع خبر مقدم برای نَیْلُ می باشد، و این جار مجرور با مبتدایش صفت برای مزورین می باشند.

3) مراد از «مزورین» بنی هاشم می­باشد.

ص:291

4. هاشمیه ی چهارم

اشاره

این هاشمیه با مطلع: «أَلا هَلْ عَمٍ فی رَأیِهِ مُتَأَمِّلُ و هَلْ مُدْبِرٌ بَعْدَ الإساءَۀِ مُقْبِلُ».(1)

در شرح ابو ریاش و الخیاط 111 بیت و در شرح الرّافعی و الصّالح 89 بیت می­باشد.(2)

4-1خلاصه ی موضوعات هاشمیّه چهارم:

1. پرسش از سبب خواب عمیقی که امّت را فرا گرفته است و دعوت به بیداری و اندیشیدن.

2. تعطیل شدن احکام الهی به دست حاکمان ستمکار و مستبد، و بی­تفاوتی مردم.

3. صحبت از محمد و آل محمّد صلی الله علیه و آله که بر تفکر جاهلی فایق آمدند و اسلام را جانشین آن ساختند.

4. تحلیل قیام امام حسین علیه السلام و گریستن بر آن حضرت و یاران با وفایش.

5. مقایسه­ی سیاست ظالمانه­ی اموی­ها با سیاست عادلانه علوی­ها.

6. اشاره به رابطه­ی خویشاوندی خویش با بنی­امیّه که به خاطر تقرّب به خدا از آن چشم پوشیده است.

7. ذکر صفات بنی هاشم از جمله عدالت و انصاف آن­ها که اگر حکومت به آنها باز گردانده شود مردم در آسایش به سر برده و فقر و بی عدالتی از جامعه برچیده می­شود.


1- این هاشمیه از بحر طویل، وزن مطلع آن: فعولن مفاعیلن فعولُ مفاعلن فعولن مفاعیلن فعولُ مفاعلن
2- ابو ریاش، ص 187-146؛ الرّافعی، ص 77-66؛ الخیاط ص 56- 45 ؛ الصّالح ص61-47

ص:292

4-2.ترجمه و شرح هاشمیه ی چهارم:

1-

أَلا هَلْ عَمٍ فی رَأیِهِ مُتَأَمِّلُ

و

هَلْ مُدْبِرٌ بَعْدَ الإساءَۀِ مُقْبِلُ

مفردات:

عَمٍ: جاهل، نادان، عَمِیَ یَعْمی عمیً: جاهل شد، نادان بود.

مُتأمل: درنگ کننده، در کار، اندیشنده برای معلوم کردن عاقبت کار، تأمُل: نیک نگریستن، اندیشه کردن.

مُدبِر: نافرمانی کننده، عاصی، برگشته بخت، خداوندِ ادبار.

مُقبِل: روی کرده، روی آورده. ناصر خسرو گفته است:

تن خانه­ی جان توست یک چندی یک مشت گل است و دین در او مقبل

ترجمه­ی بیت:

هان! هیچ جاهل و نادانی در اندیشه و نظر خویش تفکر عمیق می نماید؟! و هیچ روی گردان از حق و حقیقت پس از بدی و گناه (به نیکی و حقیقت) روی می آورد؟!

شرح­ بیت:

1) بین «مدبر و مقبل» طباق است.

2) «عم» استعاره از شخص جاهل، نادان است.

2-

وَهَلْ أُمَّۀٌ مُسْتَیْقِظُونَ لِرُشْدِهِمْ

فَیَکْشِفُ

عَنْه النَّعْسَۀَ المُتَزمِّلُ

مفردات:

المُسْتَیْقِظ: بیدار شونده، بیدار.

الرُّشد: هدایت یافتن، هدایت.

ص:293

ألنَّعْسَۀ: چرت، خواب.

المُتَزَمِّل: جامه به خود پیچیده، «یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ».(1)

ترجمه­ی ­بیت:

و آیا هیچ امتی پیدا می شود که برای رهیابی به حق بیدار شوند و آنکه خود را به غفلت زده است از غفلت به در آید.

شرح­ بیت:

1) مراد از اینکه می گوید: جامه به خود پیچیده خواب را از خود دور سازد یعنی شخص غافل از غفلت بدر آید و حق را ببیند و بپذیرد.

2) «ه» در عنه بعه «المتزمل» باز می­گردد.

3) «هل» در این­جا برای تمنی است، شاعر آرزو می­نماید که مردم از سکوتی که چون خفتن است دست بدارند و در برابر ستم حاکمان اموی به پا خیزند، «فَیَکشِفُ» جواب «هل» می­باشد.

3-

فَقَد طالَ هذا النَّوْمُ وَ اسَتْخَرَجَ الکَری

مَساوِیَهم

لَو أنَّ ذا المَیْلِ یَعْدِلُ

مفردات:

الکَری: خواب.

المساوی: ج ألْمَساءَۀ: زشتی­، بدی­.

ألْمَیْل: انحراف، رویگردانی، ذا المَیل: منحرف، رویگردان (از حق).

عَدَلَ فُلانٌ یَعْدِلُ: عدالت به خرج داد، منصف گشت، عدل را پیشه خود ساخت.


1- ای جامه به خود پیچیده.(مزمل/1- ترجمه­ی مجتبوی)

ص:294

ترجمه­ی ­بیت:

حقّا که این اغماض و چشم­پوشی طولانی گشت و همین چشم­پوشی زشتی­های آن­ها را آشکار ساخت. چه خوب می­شد اگر ظالم از راه جور باز می­گشت و عدل را پیشه می نمود.

شرح­ بیت:

1. «الکَری» فاعل «استخرج» و «مَساویهم» مفعول آن می­باشد.

2. مراد از «النوم و الکری» در این بیت چشم­پوشی و اغماض مردمان در برابر ستم­های حاکمان اموی است.

3. «لَو» به معنای «لیت» و بر تمنی دلالت دارد.

4. مراد از «ذا المیل» هشام بن عبدالملک است.(1)

4-

و عُطِّلَتِ الأحْکامُ حتَّی کَأنَّنا

عَلی

مِلَّۀٍ غَیْرِ الَّتی نَتَنَحَّلُ

مفردات:

المِلَّۀ: دین.

إنْتَحَلَ و تَنَحَّلَ مَذْهَبَ کَذا: فلان دین را پذیرفت.

ترجمه­ی­ بیت:

احکام و دستورات دین تعطیل گشت تا آنجا که گویی ما بر غیر آن دینی هستیم که آن را پذیرفته­ایم.

5-

کَلامُ النَّبیّینَ الهُداۀِ کَلامُنا

و

أَفْعالَ أَهْلِ الْجاهِلِیَّۀِ نَفْعَلُ

ترجمه­ی­ بیت:

سخن پیامبران هدایت­گر سخن ما است در حالی که رفتار و کردار مردمان جاهلیت را انجام می­دهیم.


1- ابوریاش، ص 147.

ص:295

شرح­ بیت:

1) این بیت تعریض به حاکمان اموی و مروانی است که سخن دین خدا را بر زبان جاری نموده امّا رفتار و کردارشان برخلاف دین است.

2) این بیت اقتباس معنوی از این کریمه است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون»

6-

رَضِینَا بِدُنیا لانُرِیدُ فِراقَها

عَلی

أنَّنا فِیهَا نَمُوتُ و نُقْتَلُ

7- و نَحْنُ بِهَا المُسْتَمْسِکُونَ کَأَنَّها

لَنا

جُنَّۀٌ مِمّا نَخافُ و مَعْقِلُ

مفردات:

ألجُنَّۀ: سپر.

ألْمَعْقِل: پناهگاه، دژ.

ترجمه­ی­ ابیات:

1. به دنیا خشنود و راضی گشتیم و فراق و جدایی آن را نمی خواهیم درحالی که می دانیم در آن می میریم و کشته می­شویم.

2. چنان به آن چنگ زده وتمسّک جسته­ایم که گویی دربرابرآنچه که ازآن می ترسیم، سپر و پناهگاه ماست.

شرح­ بیت:

1) بیت 6 تعریض به مردمانی است که دنیا را بر آخرت ترجیح داده و مرگ را فراموش نمودند در حالی که یقین دارند روزی خواهند مُرد و نیز می­تواند تعریض به حاکمان زمان شاعر باشد که دنیا را بر آخرت برگزیدند.

2) «ها» در «کأنها» در بیت هفتم به «دنیا» از بیت ششم باز می­گردد.

ص:296

8-

أرانا عَلی حُبِّ الحَیاۀِ و طُولِها

یُجَدُّ

بِنَا فی کُلِّ یَوْمٍ و نَهْزِلُ

مفردات:

أراهُ علی الشَّیْءِ: او را به توجه بر آن چیز واداشت.

یُجَدُّ بِنا: با ما جدّی برخورد می شود.

هَزَلَ -ِ هَزْلاً: شوخی کرد، هذیان گفت، به بازی مشغول گشت

ترجمه­ی ­بیت:

(او) ما را به دوستی دنیا و اعتقاد به طولانی بودن آن وا می­دارد، هر روز با ما جدّی برخورد می­شود در حالی که ما به شوخی و بازی مشغولیم.

یا:

خودمان را به دنیا و طولانی بودن آن علاقه مند می بینیم(از واقعیت زندگی و وظایفمان غافلیم) هر روز با ما جدّی برخورد می شود در حالی که ما به شوخی و بازی مشغولیم.

شرح­ بیت:

1) فاعل «أرانا» ضمیر مستتر «هو» بوده، به «ذاالمیل» از بیت سوّم باز می­گردد که مراد از آن هشام بن عبدالملک خلیفه­ی مروانیِ معاصرِ کمیت است.

2) شاعر می خواهد بگوید ما غافلیم از آن سرنوشت گریز ناپذیری که هر لحظه نزدیکتر می شود، به سرگرمی دنیا پرداخته و مرگ را جدّی نمی گیریم.

3) «یُجَدُّ» و «نَهزِلُ» دارای طباق می باشد.

4) « یُجَدُّ بِنَا فی کُلِّ یَوْمٍ و نهْزِلُ» جمله­ی حالیه، ذوالحال آن «نا» در «أرانا» می­باشد.

ص:297

9-

نُعالِجُ مُرْمَقَّاً مِنَ العَیْشِ فانیاً

لَهُ

حارِکٌ لایَحْمِلُ العِبْءَ أَجْزَلُ

10- کَحالِئۀٍ عَنْ کُوعِها و هی تَبْتغی

صلاحَ

أَدیمٍ ضَیَّعَتْهُ و تَغْمُلُ

مفردات:

عالَجُه: در آن کار کوشید، چاره­ی آن کار را کرد.

المُرْمَقُّ: رقیق، نازک، بسیار اندک، مُرْمَقَّاً مِنَ العَیْشِ: زندگانی تنگ، زندگانی اندک و حقیرانه، رجلٌ مُرْمَقُّ العیشِ: مرد تنگ زندگانی.

الفانی: ناپایدار، نیست شونده، نظامی سروده است:

ما همه فانی و بقا بس تو راست ملک تعالیّ و تقدّس تو راست(1)

الحارِک: شانه، سردوش.

العِبْء: بار سنگین.

الأَجْزَل: کسی که شانه هایش زخم است، بعیرٌ أجزل: شتری که شانه هایش زخم است.

ألْحالِئَۀ: پاک کننده پوست، زنی که چرک و مو را از پوست می زداید.

ألْمِحْلَأَۀ: تکه آهنی که با آن پوست را می تراشند (پاک می کنند).

حَلَأَالجِلْدَ -َ حَلْأً: پوست راپاک کرد، آنچه راکه ازمو وچرک به آن چسبیده بود، جدا کرد.

الکُوع: مچ دست.

الأدیم: پوست، جلد.

غَمَلَ الأَدیمَ: پوست را پیچید و در ریگ دفن کرد تا بدبو و سست گشته و پشم آن از آن جدا گردد.


1- دیوان نظامی، ص 3

ص:298

ترجمه­ی­ بیت:

9- ما به زندگی پست و ناپایدار مشغولیم(درگیریم) زنگیی که شانه­ای زخمی دارد و بارِ سنگین را به مقصد نمی­رساند.

10- همانند زنی که پوست را پس از آنکه ضایع و فاسد نموده بر روی مچ دست خود نهاده و قصد اصلاح آن را دارد.

شرح­ بیت:

1) «فانیاً» از بیت 10 صفت «مرمقاً» و «اجزل» صفت «حارک» و جمله­ی «لَهُ حارِکٌ لایَحْمِلُ العِبْءَ أَجْزَلُ» صفت دوم «مرمقاً» می­باشد.

2) این بیت دارای استعاره­ی مکنیه است: شاعر زندگی زود گذرنده­ی دنیا را به مرکبی زخمی و ناتوان تشبیه نموده که توان رساندن سوار خویش به مقصد را ندارد سپس مرکب را حذف و از لوازم آن «حارک» یعنی دوش را ذکر نموده است.

3) شاعر در بیت 11 می­خواهد بگوید ما پس از آنکه دنیایمان را تباه ساختیم در پی اصلاح آن برآمدیم و اصلاح نمودن، پس از ویرانی و تباهی کامل، کاری بس دشوار است.

11-

فَأَصْبَحَ باقِی عَیْشِنا و کَأَنَّهُ

لِواصِفِه

هِدْمُ الخِباءِ المُرَعْبَلُ

مفردات:

الهِدْم: جامه­ی کهنه و پینه شده، ج: أهْدام.

الخِباء: خیمه، چادر.

المُرَعْبَل: پار پاره، سوراخ.

ترجمه­ی ­بیت:

باقیمانده­ی زندگیمان برای توصیف کننده­ی آن، پارچه­ی خیمه­ای را می­ماند که پوسیده و پاره پاره گشته است.

ص:299

شرح­ بیت:

می­خواهد بگوید زندگی ما چنان نابسامان گشته است که اصلاح آن چندان مفید فایده نیست همانند پارچه­ی کهنه و پینه شده­ی چادر که هرگاه قسمتی از آن را اصلاح نماییم قسمتی دیگر پاره گشته و سایه بان خوبی برای ما نیست و آفتاب از شکاف­های آن وارد می­شود.

12-

إذَا حِیصَ مِنْه جانِبٌ راعَ جانِبٌ

بِفَتْقَیْنِ

یَضْحی فِیهِما المُتَظَلِّلُ

مفردات:

حِیص: دوخته شود.

حاصَ یَحُوصُ حَوْصاً و حِیاصَۀً الثَوبَ: لباس را دوخت.

راعَ یَریعُ رَیْعاً و رُیُوعاً و رِیاعاً و رَیَعاناً الشَّیْءُ: زیاد شد، رشد کرد.

الفَتق: شکاف، پارگی.

ألمُتَظَلِّل: سایه گیرنده، یَضْحی المُتَظَلِّلُ: سایه گیرنده در معرض آفتاب قرار می­گیرد، آفتاب زده می­شود، ضَحِیَ یَضْحَی: آفتاب به او خورد، آفتاب زده شد؛ ضحی یضحی کسعی یسعی ضحواً و ضحیاَ إذا أصابته الشمس أو برز لها؛ در قرآن کریم آمده است: «وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فیها وَ لا تَضْحی».(1)

ترجمه­ی ­بیت:

هرگاه یک طرف آن دوخته شود پارگی طرف دیگر آن با دو شکاف گسترش می یابد بگونه­ای که سایه گیرنده، از آن دو شکاف، آفتاب زده می­شود.


1- و در آنجا نه تشنه خواهی بود و نه آفتاب زده.(طه/119- ترجمه­ی صفارزاده)

ص:300

13-

فَتِلک أمُورُ النّاسِ أَضْحَتْ کَأنَّها

أُمورُ

مُضِیعٍ آثَرَ النَّوْمَ بُهَّلُ

مفردات:

مُضِیع: ضایع کننده، تلف کننده، بی­تیمار گذارنده.

البُهَّل: ج باهِل: رها، آن اشتر که پستان­بند ندارد.

ترجمه­ی ­بیت:

امور مردم چنان گشته که گویی کارهای رها شده­ی شخص ضایع کننده­ای را می­ماند که خواب را بر انجام کارهایش برتری داده است.

شرح­ بیت:

مراد شاعر در اینجا از کلمه «مُضیع» حاکم وقت هشام بن عبدالملک است که آسایش و راحتی را بر تدبیر و اندیشه در امر دین و دنیای مردم برتری داده، و ساربانی را می­ماند که گله­ی شتران خویش را بدون محافظ و نگهبان رها کرده است.

14-

تَمَقَّقَ أَخْلافَ المَعِیشَۀِ مِنهم

رِضاعاً

و أخْلافُ المَعِیشَۀِ حُفَّلُ

مفردات:

تَمَقَّقَ وَ امْتَقَّ الفَصِیلُ ما فِی الضَّرْعِ: کرّه شتر هر چه شیر در پستان بود نوشید، میک زد، مکید، المتَمَقِّق: کسی که پی در پی شیر می­نوشد در حالی که سیر است، کنایه از آزمندی شدید است.

الرّضاع: مکیدن کودک شیر مادر را، مولوی می­فرماید:

ما به بحر نور خود راضع شدیم وز رضاع اصل مسترضع شدیم(1)


1- مولوی، مثنوی معنوی، ص 924

ص:301

ألْأَخْلاف: ج خِلْف، دکمه پستان شتر.

ألحُفّل: ج حافل، پرشیر.

ترجمه­ی ­بیت:

پستان­های زندگی را پی­درپی مکیدند و از شیرخالی نمودند درحالی که پستان­های آن پرشیر بود.

شرح بیت:

1) «رضاعاً» جانشین مفعول مطلق و عامل آن «تَمَقَّقَ» می­باشد، واو بر سر «أخلافُ» حالیه می­باشد.

2) این بیت دارای صنعت مراعات نظیر است: تَمَقَّقَ، رضاعاً، أخلافُ.

3) این بیت دارای استعاره­ی مکنیه­ی مرشّحه است: شاعر زندگی را به حیوان پرشیری تشبیه کرده، حیوان را حذف و از لوازم آن «اخلاف» را آورده است. «رضاعاً» و «حُفَّل» ملائمات مشبّهٌ به محذوف و ترشیح می­باشد.

15-

مُصِیبٌ عَلَی الْأَعوادِ یَوْمَ رُکوبِها

لِمَا

قالَ فِیها مُخْطِئٌ حِینَ یَنْزِلُ

مفردات:

المُصِیْب: درست گوینده، درستکار، نظامی سرود است:

من که در این شیوه مصیب آمدم دیدنی ارزم که غریب آمدم(1)

أَصابَ الرَّجُلُ: کارش درست بود، حق با او بود.

رُکوب: سوار شدن، در اینجا یعنی بالا رفتن از منبر.


1- نظامی، ص 21

ص:302

المُخْطِئ: خطا کار، اشتباه کننده.

الأعواد: منبرها، ج العُود.

ترجمه­ی ­بیت:

(او) بر منابر آنروز که از آن بالا رود درست گوینده و درستکار است، امّا به گاهِ فرود آمدن خلاف آنچه گفته است، عمل می­کند.

شرح بیت:

1) «الاعواد» مجاز مرسل به اعتبار ما کان می­باشد، زیرا معنای اصلی اعواد چوب­ها بوده امّا در اینجا مجازاً به معنای منبر­ها به کار رفته است.

2) «رکوبها» دارای استعاره­ی مکنیه است: «ها» که به «اعواد» باز می­گردد به مرکب­ها تشبیه شده، مشبّهٌ به (مرکبها) حذف و از لوازم آن «رکوب» ذکر شده است.

3) «مُصِیب» خبر مبتدای محذوف «هو» که مقصود از آن هشام بن عبدالملک است

16-

یَشَبِّهُها الأَشْباهَ وَهْیَ نَصِیبُهُ

لَهُ

مَشْرَبٌ مِنْها حرامٌ و مَأکَلُ

مفردات:

الأشباه: ج شَبَه: مانند، نظیر، مولوی می­فرماید:

صدهزاران این چنین اشباه بین فرقشان هفتاد ساله راه بین(1)

ترجمه­ی ­بیت:

دنیا را به نظائر گوناگون تشبیه می کند درحالی که همان دنیا نصیب اوست (از آخرت بهره ای ندارد) و نوشیدنی و خوردنی حرام دنیا از آن او می باشد.


1- مولوی، مثنوی معنوی، ص 16

ص:303

شرح­ بیت:

هنگامی که بر منبر خطبه می خواند دنیا و زندگی آن را در پستی به چیزهای بی ارزش و پست تشبیه می کند و مردم را موعظه و نصیحت می نماید حال آنکه خود تنها نصیبش همین دنیاست و از آخرت بهره ای ندارد و خوراک و نوشیدنی او از حرام آن­ است.

17- فَیا ساسَتا هاتُوا لَنا مِنْ جوابِکُمْ

فَفِیکُمْ

لَعَمْری ذو أفانِینَ مِقْوَلُ

مفردات:

ساسۀ: ج سائس: سیاستگذار، حاکم.

أفانین: ج افنان و افنون، شاخ­های درخت، هنر­ها و انواع سخن، أفانین الکلام: هنرهای سخنوری، مهارتهای سخنوری.

المِقْول: زبان آور، نیکو سخن، الرّجل المقول: مرد نیک سخن.

ترجمه­ی ­بیت:

ای سیاستمداران جواب­هایتان را بر ما بیان کنید (چرا ساکت مانده­اید؟!)، پس به جانم سوگند که در میان شما هنرمندان نیک سخنِ فراوانی وجود دارد.

شرح بیت:

«هاتُوا لَنا مِنْ جوابِکُمْ» اقتباس ازاین آیه­ی شریفه است: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین»(1)


1- بگو: «اگر راست می گویید، برهان خویش را بیاورید.» (نمل/64- ترجمه­ی فولادوند)

ص:304

18-

أَ أَهْلُ کتابٍ نَحْنُ فیهِ و أَنْتُمُ

عَلَی

الحَقِّ نَقْضِی بِالکتابِ و نَعْدِلُ

ترجمه­ی ­بیت:

(ای حاکمان) آیا ما و شما بر اساس کتاب خدا در این أمر (خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله ) هر دو بر حق یکسانیم؟ حال آنکه ما بر اساس کتاب خدا قضاوت می­کنیم و عدالت را پیشه­ی خویش می سازیم.

شرح­ بیت:

1) شاعر در این بیت با استناد به کتاب خدا (قرآن) به دفاع از حق اهل بیت در خصوص خلافت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله می­پردازد و آن را حقّی الهی می داند که خداوند آن را به اهل بیت علیهم السلام عطا فرموده است. بنابراین کمیت با تکیه بر آیات الهی چنین حقّی را اثبات نموده، درحالی که غاصبان خلافت هیچ دلیل و برهانی از کتاب خدا بر ادّعای خویش ندارند.

2) جمله­ی «عَلَی الحَقِّ نَقْضِی بِالکتابِ و نَعْدِلُ» در محلّ نصب و حال می­باشد.

19-

فَکَیْفَ و مِنْ أَنَّی و إذْ نَحْنُ خِلْفَۀٌ

فَرِیقانِ

شَتَّی تَسْمَنُونَ و نَهْزُلُ

مفردات:

خِلْفَۀٌ: متفاوت، مختلف، جورواجور.

شَتَّی: جدا از هم، متفرق.

تَسْمَنُونَ: چاق و تنومند هستند، از سَمِنَ یَسْمَنُ.

نَهْزُلُ: لاغر و ضعیفیم از هَزَلَ یَهْزُلُ.

ص:305

ترجمه­ی ­بیت:

پس چگونه و از کجا (ما هر دو یکسانیم) در حالی که ما متفاوت و دو گروه جدای از هم هستیم، شما چاق و فربه هستید و ما لاغریم.

شرح بیت:

1) «فَرِیقانِ شَتَّی تَسْمَنُونَ و نَهْزُلُ» کنایه از در ناز و نعمت به سر بردن گروهی و محرومیّت گروهی دیگر است.

2) مراد از «تَسْمَنُونَ» بنی­امیّه و هواخواهان آنان و مراد از «نَهْزُلُ» علویان و شیعیان می­باشد.

3) دعبل این معنا را از کمیت تضمین نموده است:

فَآلُ رسول الله نحفٌ جُسُومُهم وآل زیادٍ حُفَّلُ القَصُرَاتِ(1)

20-

لَنا و تِلاعُ الأَرضِ حُوٌّ مَرِیعَۀٌ

سَنامٌ

أمالتْه الخَطائِطُ أَمْیَلُ

مفردات:

تِلاع: ج تَلْعَۀ، تپه ها و بلندی های زمین.

حُوٌٌّ: سبز مایل به سیاه، «فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوی».(2)

مَریعَۀٌ: سبز و خرّم.

سَنام: کوهان شتر ج: أَسْنِمَۀ.

الخَطائط: ج الخَطیطَۀ، سرزمین­های بی­باران، سرزمین بی­باران، واقع شده در بین دو سرزمین بارانی.


1- دیوان دعبل، ص 36
2- سپس آن را (پس از طراوت و الوان رنگ ها) خاشاکی تیره رنگ و سیاه گردانید.(أعلی/5- ترجمه مشکینی)

ص:306

ترجمه­ی ­بیت:

درحالی که تپه ها و بلندیهای زمین سرسبز و خرّم است کوهانی لاغر، که سرزمین های بی باران آن را کج نموده است، از آن ماست.

شرح­ بیت:

1) شاعر در اینجا وضعیت ناعادلانه­ی جامعه را که به دو گروه تقسیم شده اند به تصویر می کشد، گروهی در ناز و نعمت به سر برده و هرچه بخواهند فراهم است و گروهی دیگر در فقر و سختی بسر برده و شترهای آن ها در اثر عدم وجود چراگاه لاغر و ضعیف گشته اند.

2) نکته­ای ظریف در «و تلاعُ الأرض...» وجود دارد و آن این است که تپه­ها و بلندی­هایی که معمولاً آب به آن ها نمی­رسد سرسبز و خرم هستند بنابراین قسمت­های هموار و فرو رفته زمین از آنجا که از آب بیشتری بر خوردار­اند سرسبزتر و خرّم­تر­اند، پس شاعر می­خواهد بگوید این اختلاف طبقاتی در اثر کمبود ثروت نیست بلکه در اثر تبعیض و بی عدالتی است.

3) «لنا» جار و مجرور خبر مقدّم، «سنام» مبتدای مؤخّر، «تِلاعُ الأَرضِ حُوٌّ مَرِیعَۀٌ» جمله­ی حالیه و «أمیل» صفت «سنام» می­باشد.

21-

أَمِ الوَحْیُ مَنْبوذٌ وَراء ظُهورِنا

فَیَحْکُمُ

فِینا المَرزبانُ المَرَفَّلُ

مفردات:

مَنْبُوذٌ: انداخته شده، افکنده شده.

المرزبان: از پادشاهان ایران است.

المُرَفَّل: بزرگ، سرور، رییس، رَفَّلَهُ: او را بزرگ داشت، او را رییس و آقا قرار داد.

ص:307

ترجمه­ی ­بیت:

یا اینکه کتاب خدا را پشت سر افکنده ایم که مرزبان بزرگ بر ما حکومت می کند.

شرح­ بیت:

1) مراد از مرزبان در اینجا هشام بن عبد الملک است و بدین جهت مرزبان را استعاره برای هشام آورده است که اعتقادی به کتاب خدا ندارد، بنابر این شاعر می خواهد بگوید آیا ما مشرک بوده و کتاب خدا را پشت سر افکنده ایم که دچار حاکمی مشرک چون هشام ابن عبد الملک گشته ایم.

2) «الوَحْیُ مَنْبوذٌ وَراء ظُهورِنا» اقتباس از این کریمه است:

{نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ}(1)

22-

لَنا راعِیَا سَوْءٍ مُضِیعانِ مِنْهُما

أَبُو

جَعْدَۀَ العادی و عَرْفاءُ جَیْأَلُ

مفردات:

الرّاعی: حاکم، فرمانروا، چوپان.

أبو جَعْدَۀ: کنیه گرگ است.

العادی: تجاوزکار، ستمکار، عَدا یَعدُو عَدواً عُدواناً علیه: بر او ستم کرد، بر او حمله برد.

عرفاء: یال دار.

جَیْأل: کفتار، اسمی برای کفتار که معرفه بدون أل است.

ترجمه­ی ­بیت:

برای ما دو حاکم سوء می­باشد که حق (خدا و خلق) را ضایع می­کنند، یکی از آنها آن گرگ تجاوزکار و دیگری آن کفتار یالدار است.


1- گروهی از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سر افکندند، چنان که گویی [از آن هیچ] نمی دانند. (بقره/101- همان)

ص:308

شرح­ بیت:

1) مراد از گرگ تجاوزکار هشام بن عبد الملک است که حاکم عراق از جانب هشام بن عبد الملک بود و منظور از کفتار یال دار خالد بن عبدالله قسری می باشد.(1)

2) خالد قسری پسر عبد الله بن یزید بن اسد بن کرز بن عامر بن عبد الله بن شمس بن غمغمة بن جریر بن شق الکاهن بن صعب بن یشکر بن رهم بن افرک بن افصی بن نذیر بن قسر بن عبقر بن انمار، سرور و سالار و مورد توجه یمنیان بود و در زمان هشام بن عبدالملک حکومت عراق و اهواز و فارس و جبال داشت.(2)

23-

أَتَتْ غَنَماً ضاعَتْ و غابَ رُُعَاؤُها

لَها

فُرْعلٌ فِیها شریکٌ و فُرْعُلُ

مفردات:

أَتَتْ: آمد، روی آورد.

ألْغَنَم: گوسفندان، لفظ مفرد ندارد به مفرد آن «شاۀ» گویند.

ضاعَتْ: گم شد.

الرُّعاء: چوپان ها، محافظان، ج الرّاعی.

فُرعُل: بچه کفتار، توله کفتار.

ترجمه­ی ­بیت:

آن کفتار به سوی گوسفندانی آمد که چوپان و محافظانی نداشتند و او دارای توله هایی پی در­پی است که در امر آن گوسفندان با او شریک اند.


1- ابوریاش، شرح الهاشمیات، ص156
2- مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین المسعودی (م 345) التنبیه و الإشراف، تصحیح عبد الله اسماعیل الصاوی، دار الصاوی، القاهرة،، بی تا، ص281

ص:309

شرح­ بیت:

در این بیت رعیّت به گوسفندان بدون شبان مانند گردیده و حاکمان ظالم و ستمگر مروانی به همراه فرزندانشان که بر مال و جان مردم حاکم شده و آن ها را تباه می نمایند به کفتار و توله هایش تشبیه شده که به جان گوسفندان افتاده و آن ها را می درند.

24-

أَتَصْلُحُ دنیانا جمیعاً ودِینُنا

عَلی

ما به ضاعَ السَّوامُ المُؤَبَّلَُ

مفردات:

السَّوام و السائمۀ: حیوانات اهلی که از راه چرا زندگی می کنند ج: سوائم.

المُؤبَّل: فراوان، بسیار.

آبَلَ فُلانٌ و أَبَّل: فلانی شترش فراوان گشت، شترش زیاد شد.

ترجمه­ی ­بیت:

آیا دین و دنیای ما هر دو اصلاح می گردد به وسیله­ی آن چوپانی که گله های بسیار به وسیله او تباه شد.

شرح­ بیت:

1) مراد از چوپانی که گله های بسیاری به وسیله او ضایع شده است حاکم سوء مروانی هشام بن عبد الملک است که بوسیله او حق مردمان زیادی از رعیّت ضایع گردیده است، حال این حاکم چگونه می تواند دین و دنیای ما را اصلاح نماید.

2) این بیت دارای اسلوب قصر از نوع تقدیم ما حقه التأخیر می­باشد: «به» بر عامل خود «ضاع» مقدم شده است.

ص:310

25-

وَ لَو وُلِیَ الهُوجُ الثّوائج بالّذی

وُلینا

به ما دَعْدَعَ المترخِّلُ

مفردات:

ألْهُوْج: ج الهَوْجاء و الأهوج: شتر تندرو.

ألثَّوائج: ج الثَّائج، بانگ زننده، ثَأَجَ یَثْأَجُ ثُؤاجاً: بانگ خود را بلند کرد، بانگ برآورد.

دَعْدَعَ: بانگ زد بز را، دَعْدَعَة: خواندن گوسفند. دَعْدَعَ الغَنَم: گوسفندان خود را خواند تا ممانعت نماید.

المُتَرَخّل: پرورش دهندن برّه ماده، صاحب و مالک گوسفند.

الرِّخْل: بره ماده، بچه گوسفند ماده، به بچه گوسفند نر حَمَل می گویند.

ترجمه­ی ­بیت:

اگر گوسفندان بانگ زننده سرپرستی یابند همانند سرپرستی (حاکمی) که ما داریم هیچ دارنده­ی گوسفندی، گوسفندان خود را فرا نمی­خواند.

شرح­ بیت:

1) شاعر می­گوید: اگر چوپان گوسفندان خود را آنگونه سرپرستی نماید که این حاکمان سوء ما را سرپرستی می نمایند تمام گوسفندانش هلاک شده و از دست می­روند.

2) «ما دَعْدَعَ المُتَرَخِّلُ» کنایه از اینکه برای دارنده­­ی گوسفند، گوسفندی نمی­ماند.

3) «ما» در «ما دَعْدَعَ» نافیه است.

26-

بُرِینَا کَبَرْی القِدْحِ أَوْهَنَ مَتْنَهُ

مِنَ

القَوْمِ لاشارٍ وَ لامُتَنَبِّلُ

مفردات:

بُرِینا: تراشیده شدیم، مانده و لاغر شدیم.

بَری القِدْح: تیر را تراشید.

ص:311

المَتن: کمر، پشت.

شارٍ (الشاری): مصلح، کارآزموده.

لاشارٍ: غیرُ شارٍ: ناکارآزموده، ناوارد، ناشی.

المُتَنَبِّل: برگزیده، باذکاوت، ماهر، نَبَل: غالب آمدن بر کسی در تیراندازی، نَبُلَ -ُ نَبالَۀً: نجیب و با فضیلت بود.

ترجمه­ی ­بیت:

خراب و فاسد شدیم همانند خرابی تیری که تیر و کمان­ساز ناکارآزموده و غیر ماهرِ قوم، آن را ضایع نموده باشد.

شرح­ بیت:

1) اگر حاکم توانمند و لایق باشد، زیردستان و اعضای جامعه نیز قوی و توانمند می­گردند، چه آن حاکم، جامعه را همانند خویش قوی بار می­آورد، امّا اگر حاکم ضعیف و ناکارآمد باشد جامعه را نیز ضعف و فساد فرا می­گیرد. همانند کمان­ساز ناوارد و غیر حاذقی که عهده دار تراشیدن تیرها گشته، آنها را بسیار نازک گردانیده و خراب می سازد.

2) «لا شارٍ» به معنای «غیر شارٍ» و فاعل «أَوهَنَ» می­باشد.

3) «بُرینا» کنایه از فاسد و منحرف شدن است.

27-

وِلایۀَ سِلَّغْدٍ أَلَفَّ کَأَنَّهُ

مِنَ

الرَّهَقِ المَخْلُوطِ بِالنَّوْکِ أَثْوَلُ

مفردات:

ألسِّلَّغْد: گرگ.

أَلَفّ: احمق، بی خرد.

الرَّهَق: سبک سری، جهالت.

ص:312

النَّوک: حماقت، بی شعوری، نَوِک -َ نَوْکاً: احمق شد، بی شعور گشت.

ألْأثْوَل: دیوانه، مجنون.

ترجمه­ی ­بیت:

ولایت و سرپرستی گرگ احمقی را یافتیم که گویی از سبک سری و جهالتِ آمیخته به حماقت و بی­شعوری، دیوانه­ای مجنون است.

شرح­ بیت:

«وِلایَةَ» مفعول مطلق نوعی که عامل آن «وُلینا» از بیت بیست و پنجم، تقدیر آن: وُلینا بِهِ وِلایَةَ سِلَّغدٍ ألَفَّ. «أَلَفَّ» صفت «سِلَّغدٍ» بوده و فتحه­ی آن به سبب غیر منصرف بودن است. «مِنَ الرَّهَقِ المَخْلُوطِ بِالنَّوْکِ» در محلّ نصب مفعولٌ لأجلِهِ است و «أثولُ» خبر کأنّه می­باشد.

28-

هُوَ الأضْبَطُ الهَوّاسُ فِینا شَجَاعَۀً

و

فِیمَن یُعادِیهِ الهِجَفُّ المُثَقَّلُ

مفردات:

الأضْبَط: کسی که دو دستی کار می کند، ضَبِطَ -َ ضبطاً: دو دستی کار کرد.

الهوّاس: شیر درنده و بسیار جسور.

ألْهِجَفّ: شتر مرغ سالخورده.

المُثَقَّل: سنگین، سنگین­بار، تنبل.

ترجمه­ی ­بیت:

او بر ما (رعیّت و زیردستان خویش) در شجاعت چون شیری درنده و جسور است و در برابر دشمنانش چون شترمرغ سالخورده­ی سنگین بار (تنبل) است.

ص:313

29-

کَأَنَّ کِتابَ اللهِ یُعْنَی بِأَمْره

و

بِالنَّهْی فیه الکَودِنیُّ المُرَکَّلُ

مفردات:

عَنَی الأمْرُ فُلاناً: آن أمر فلانی را به خود مشغول داشت، یُعْنی: به خود مشغول می دارد.

فیه: درباره او.

الکودنّی: قاطر یا الاغ کندرو.

المُرَکَّل: چهار پایی که سوار آن با پا به پهلوی او می زند تا تند برود، مرکب کُنْدرو.

ترجمه­ی ­بیت:

گویا کتاب خدا با امر و نهی خویش درباره­ی او، درازگوش تنبل و کندروی را امر و نهی می نماید.

شرح بیت:

1) «ه» در «فیه» به «عَرفاءُ جَیألُ» از بیت بیست و دوم باز می­گردد که مراد از آن هشام بن عبدالملک مروانی است.

2) «الکودنیُّ» نایب فاعل «یعنی» می­باشد.

3) این بیت دارای صنعت تتمیم است: «الکودنیّ» دارای مفهوم تنبلی نیز می­باشد، امّا شاعر «مرکّل» را نیز که به معنای تنبل و کندرو است برای آن آورده است.

30-

أَلَمْ یَتَدَبَّرْ آیۀ فَتَدُلَّهُ

عَلی

ترک ما یأتی أم القلبُ مُقْفَلُ

ترجمه­ی ­بیت:

آیا در آیه ای از آیات قرآن تدّبر و اندیشه ننمود تا او را راهبر شود بر ترک آنچه که انجام می­دهد یا اینکه بر قلبش مهر زده شده است.

ص:314

شرح بیت:

1) این بیت اقتباس از این کریمه­ است:«أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها»(1)

2) به جای «آیَةً» در برخی نسخه­ها «رایَةً» آمده است،(2)

با توجّه به سیاق بیت و اقتباسی که در آن وجود دارد «آیَةً» درست­تر به نظر می­آید.

31-

فَتِلک وُلاۀُ السَّوْءِ قد طالَ مُلْکُهم

فَحَتّامَ

حَتّامَ العَناءُ المُطَوَّلُ

مفردات:

حَتَّام: تا چند، تا کی.

العِناء: رنج، مشقت.

ترجمه­ی ­بیت:

آنها والیان و فرمانروایان بدرفتار ظالمی بوده که حکومتشان طولانی گشته است، پس تا کی؟ تا چند این رنج طولانی ادامه دارد؟

32-

رَضُوا بِفِعالِ السَّوْء فی أهلِ دینهِم

فَقد

أَیْتَمُوا طَوْراً عِداءً و أَثْکَلُوا

مفردات:

طَوْراً: بار، دفعه.

عادی بین الصَّیْدَیْنِ : با یک تیر دو شکار را زد عادی عِداءً: بین دو چیز را جمع کرد.

أهل دینهم: هم کیشان خویش.

أثْکَلَ الأمَّ وَلَدها: فرزند را از مادر گرفت، داغش را به دل او گذاشت.


1- آیا به آیات قرآن نمی اندیشند؟ یا [مگر] بر دلهایشان قفلهایی نهاده شده است؟ (محمد/24- همان)
2- ابو ریاش، ص159

ص:315

ترجمه­ی ­بیت:

به اعمال ظالمانه در حق هم کیشان خویش راضی و خشنود شدند یکبار بچه ها را ظالمانه یتیم ساختند و بار دیگر مادران را داغدار فرزندان نمودند.

شرح­ بیت:

1. مراد از داغدار کردن مادران به شهادت رساندن علویان و شیعیان مانند حسین بن علی علیه السلام و فرزندان و برادران و هواداران ایشان است.

2. «عادی بین الصَّیْدَیْنِ» کنایه از ستم مضاعف است.

33-

کَما رَضِیَتْ بُخلاً و سُوءَ وِلایۀٍ

بِکَلْبَتِها

فی أَوَّلِ الدَّهْرِ حَوْمَلُ

مفردات:

کَلْبَۀ: سگ.

حَوْمَل: نام زنی است که سگی را که پاس او می­داشت چندان گرسنه داشت تا سگ دم خویش بخورد و این مثل گویند: أَجُوَعُ من کَلْبَۀِ حَوْمل: گرسنه تر از سگ حومل.(1)

ترجمه­ی ­بیت:

با ما همانگونه رفتار می­نمایند که حومل در روزگاران گذشته به بخل و بد سرپرستی درباره­ی سگش خشنود گشت.

34-

نُباحاً إذا ما اللَّیْلُ أَظْلَم دُونها

و

ضرباً و تَجویعاً خَبالٌ مُخَبَّلُ

مفردات:

نَبَحَ الکَلْبُ نُباحاً: آن سگ پارس کرد.

جَوَّعه تجویعاً: او را گرسنه نگه داشت.


1- ابو ریاش، ص160

ص:316

خَبال: جنون، دیوانگی خَبلَ -َ خَبْلاً و خَبالاً: دیوانه شد.

ألْمُخَبَّل: دیوانه، بی عقل.

ترجمه­ی ­بیت:

آن سگ آنگاه که شب تاریک می­شد برای نگهبانی آن زن بانگ می­کرد، امّا وی او را کتک می­زد و گرسنه نگه می­داشت، و این دیوانگی محض است.

شرح بیت:

«خَبالٌ مُخَبَّلُ» دارای اسناد مجازی است؛ اسناد به مصدر است. همانند: شعرٌ شاعرٌ.(1)

35-

وَ ماضَرَبَ الأمثالَ فی الجَوْرِ قَبْلَنا

لَأَجْوَرَ

من حُکّامِنَا المُتَمَثِّلُ

مفردات:

ألْأجْوَر: ظالم­تر، اسم تفضیل از جارَ یَجُور.

المُتَمَثِّل: پدید کننده­ی مثل، مثل آورنده.

ترجمه­ی­ بیت:

مثل آورنده­ی در جور و ستم، پیش از ما، مثلی َنزَد که از حاکمان ما ظالم­تر و ستمگرتر باشد.

شرح بیت:

«المُتَمَثِّل» فاعل «ضَرَبَ» می­باشد.


1- تفتازانی، اسعد، مختصر المعانی، دارالفکر، قم، 1411ق، ص39

ص:317

36-هُمْ

خَوَّفونا بِالعَمَی هُوَّۀَ الرَّدی

کَمَا

شَبَّ نارَ الحالِفِینَ المُهَوّلُ

مفردات:

الهُوَّۀ: گودال.

الرَّدی: مرگ، هلاکت.

شَبَّ یشبّ: برافروخت، آتش را روشن کرد.

المُهَوِّل: ترساننده، سوگند دهنده، در جاهلیت هرگاه می­خواستند کسی را سوگند دهند آتشی بر افروخته و در آن نمک می­ریختند که در اثر حرارت آن، نمک گُل کرده، سرخ و زرد می­­­­شد تا ­به وسیله آن بترسانند. سپس به سوگند خورنده می­گفتند اگر قسم دروغ یاد کنی یکسال بر تو نخواهد گذشت که در آتش قربانی خواهی سوخت.(1)

ترجمه­ی ­بیت:

آن ها از روی جهالت و نادانی ما را از قتل و کشتن ترساندند همانگونه که در جاهلیت سوگند دهنده برای ترساندن سوگند خورندگان، آتش بر می­افروخت.

37-

لَهُم کُلَّ عامٍ بِدْعَۀٌ یُحْدِثُونَها

أَزَلُّوا

بِهَا أَتْباعَهم ثُمَّ أَوْحَلُوا

مفردات:

أَزَلَّ: لغزاند، در خطا افکند.

أَوْحَل: در گل نشاند، الوحل: گِل، مولوی سروده است:

من ز آتش زاده ام او از وَحَل پیش آتش مر وحل را چه محل(2)


1- ابوریاش، ص161
2- مولوی، مثنوی معنوی، ص 810

ص:318

ترجمه­ی ­بیت:

آن ها هر سال بدعت جدیدی پایه گذاری کردند که پیروان خویش را به آن لغزانده سپس به گل نشاندند.

38-

و عَیْبٌ لِأهل الدِّینِ بَعْدَ ثَباتِهِ

إلی

مُحَدَثاتٍ لَیْسَ عَنْها التَّنَقُّلُ

مفردات:

التَنَقُّل: جای به جای شدن، تحوّل از مکانی به مکان دیگر.

مُحدَثاتٍ: ج محدثة، چیزی منکر و مبتدع، بدعت.

ترجمه­ی ­بیت:

و دینداران را عیب می­نمایند به سبب ایستادگی در برابر بدعت­هایی که جای به جای شدن از آنها امکان­پذیر نیست.

شرح بیت:

1) این بیت اقتباس معنوی از این آیه است: وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَة.(1)

2) «ﻫ» در ثباته به «اهل» باز می­گردد.

3) «عیبٌ» معطوف بر «بدعةٌ» از بیت سی و هفتم است. تقدیر عبارت چنین است: و لهم عیب لأهل الدّین، جمله­ی «لَیْسَ عَنْها التَّنَقُّلُ» در محل جر صفت برای «محدثاتٍ» می­باشد.


1- و مؤمنان را ریشخند می کنند و [حال آنکه] کسانی که تقواپیشه بوده اند، در روز رستاخیز، از آنان برترند. (بقره/ 212- ترجمه­ی فولادوند)

ص:319

39-

کَما ابْتَدَعَ الرُّهبانُ ما لم یَجیِءْ بِهِ

کِتابٌ

و لا وحیٌ مِن اللهِ مُنْزَلُ

مفردات:

الرُّهبان: ج راهِب، پارسای ترسایان. زاهد ترسایان، فردوسی می گوید:

سکوبا و قسیس و رهبان روم همه سوگواران آن مرز و بوم(1)

ترجمه­ی­ بیت:

همانگونه که راهبان بدعتی را نهادند که نه کتابی آن را آورده و نه وحیی از جانب خدا بر آن نازل شده بود.

شرح­ بیت:

ممکن است کسی بپرسد چگونه کمیت بدعت بنی امیه را به بدعت راهبان تشبیه نموده، درحالی که بدعت راهبان بدعتی پسندیده امّا بدعت بنی امیه بدعتی مذموم و ناپسند است؟ در پاسخ باید گفت: کمیت تنها صرف بدعت را اراده نموده است زیرا راهبان نیز دستورات خدا را تغییر داده و تحریف نمودند؛ وجه شبه در این تشبیه تحریف دستورات الهی است.

40-

تَحِلُّ دِماءُ المسلمینَ لَدَیْهُمُ

و

یَحْرُمُ طَلْعُ النَّخْلَۀِ المُتَهَدِّلُ

مفردات:

الطَلْع: خوشه.

المُتَهدّل: آویزان.


1- دهخدا، ذیل «رُهبان»

ص:320

ترجمه­ی ­بیت:

خون مسلمانان نزد آن­ها مباح و حلال است درحالی که خوشه آویزان خرما قبل از پرداخت مالیات آن بر صاحبش حرام است.

شرح­ بیت:

1) شاعر می­خواهد بگوید یک خوشه­ی خرما نزد آنها از یک مسلمان با ارزش تر است؛ چرا که چیدن آن پیش از پرداخت مالیات حرام امّا ریختن خون مسلمانان حلال است.

2) «طلع» بر گرفته از این کریمه است: وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضیمٌ.(1)

41-

و أظماؤنا الأَعشارُ فیها لَدَیْهِم

وَ

مَرْتَعُنا فیهِم ألاءٌ و حَرْمَلُ

مفردات:

الأظماء: ج الظَّمْء و الظِّمْء: تشنگی، مدت میان دو نوبت آب خوردن شتر، الرفه: بر آب آمدن شتران هر گاه که بخواهند، فراخ و آسان شدن زندگانی؛ الغبّ: یک روز در میان بر آب آمدن شتران؛ الربع: باز داشتن شتر سه شبانه روز از آب و وارد شدن آن در روز چهارم به آبشخور.

الأعشار: ج عِشْر، آب دادن به شتر پس از نه روز آب نخوردن.

ألاء: درختی است تلخ که حیوان از خوردن آن اجتناب می کند.

حَرْمل: درخت اسپند، حیوان از خوردن این درخت نیز اجتناب می ورزد.


1- و زرع­ها و نخلی که شکوفه اش لطیف است. (شعراء/148- ترجمه­ی صفی­علیشاه، حسن بن محمد باقر، تفسیر صفی ­علیشاه، چاپ اول، انتشارات منوچهری، تهران، 1378 ش).

ص:321

ترجمه­ی­ بیت:

تشنگی­ ما نزد آنها طولانی­ترین تشنگی و چراگاه­های ما نزد آن­ها درختان بی­ثمر ألاء و اسپند است.

شرح بیت:

«أظماء» مبتدا و خبر آن «الاعشار». «فیما لدیهم» کنایه از ثروت­ها و غنایمی می­باشد که در اختیار حاکمان مروانی است. مراد از «نا» در «أظماؤنا» دوستداران اهل بیت علیهم السلام است. مقصود شاعر از این بیت این است که نیازمندان از محبّان اهل بیت علیهم السلام، برای دریافت غنایم و سهم بیت­المالی که در دست حاکمان است بیش از دیگران معطّل می­شوند و آن حاکمان پست­ترین و بی­ارزش­ترین اموال را به آنها می­دهند.

42-

وَ لَیْسَ لَنا فِی الفَیءِ حَظٌّ لَدَیْهِمُ

و

لَیْسَ لَنا فی رِحْلَۀ النّاس أَرْحُلُ

مفردات:

الفَیء: غنیمت، خراج.

الرِّحْلَۀ: کوچ، سرگذشت مسافرت، در اینجا کوچ کردن برای رفتن به جنگ جهت اخذ غنیمت است، شاعری گفته است:

و اذا اراد الله رِحلةَ نِعمةٍ عن دار قوم اخطاوا التدبیرا.(1)

الرَّحل: کوچ کردن، پالان بستن بر شتر، پالان، زین، ج: رِحال و أرْحُل،

ترجمه­ی ­بیت:

از غنایمی که نزد آنهاست ما را هیچ بهره­ای نیست و برای ما در میان کوچ کنندگان برای غنیمت مرکبی وجود ندارد.


1- دهخدا ذیل «رحلة»

ص:322

43-

فَیا رَبِّ هَلْ إلاّ بِکَ النَّصْرُ نَبْتَغِی

عَلَیْهِم

و هَلْ إلاّ عَلَیْکَ المُعَوَّلُ

مفردات:

إبْتَغی: طلب کرد، درخواست نمود.

المُعَوَّل: تکیه گاه، جای تکیه و اعتماد و جای استعانت، عَوَّل علی فُلانٍ و بِهِ: به او اعتماد کرد، به او اتکا کرد.

ترجمه­ی ­بیت:

پس ای پروردگار من! آیا جز از تو علیه آن ها یاری بخواهیم و آیا غیر از تو اعتماد و اتکایی وجود دارد؟

شرح:

1) این بیت اقتباس از اسالیب قرآنی زیر است : « وَ ما تَوْفیقی إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنیب» (1)

و «علی اللهِ فَلیتوکَّلِ المؤمنون» (2)

2) به جای «نبتغی» در شروح خیاط و رافعی کلمه «یُرتَجی» آمده است.(3)

44-

وَ مِنْ عَجَبٍ لَمْ أَقْضِهِ أنَّ خَیْلَهُم

لِأجْوافِها

تَحْتَ العَجاجَۀِ أَزْمَلُ

مفردات:

وَ مِنْ عَجَبٍ لَمْ أَقْضِهِ: لَم أقضِ هذا العَجَبَ: لَم افزع مِنه: از آن بی تاب نگشتم.

قَضَی یَقْضِی: برآورده ساخت.


1- و توفیق من جز به [یاری] خدا نیست. بر او توکّل کرده ام و به سوی او بازمی گردم.» (هود/88- همان)
2- و مؤمنان باید تنها بر خدا اعتماد کنند. (تغابن/13- همان)
3- خیاط، ص 50؛ رافعی ص70

ص:323

العَجاجَۀ: غبار.

ألْأَزْمَل: آواز، آواز نره­ی ستور، آواز مختلط، ج ألْأزامِل.

ترجمه­ی ­بیت:

جای بسی شگفتی است اگر بی تاب نگردم؛ زیرا برای شکم اسب­های آن ها در زیر غبار میدان جنگ آوازهای مختلط است.

شرح­ بیت:

مصراع نخست این بیت اشاره به دعایی است که شاعر در بیت قبل برای طلب نصرت و یاری از خدا نمود و مصراع دوم اشاره به سپاهیان ابن زیاد به فرماندهی ابن سعد (لعنۀ الله علیهم اجمعین) است که به قصد شهادت امام حسین علیه السلام حرکت کردند.

45- هَماهِمُ بِالمُسْتَلْئِمِینَ عَوابسٌ

کَحِدْ

انِ یَومِ الدَّّجْنِ تَعْلُو و تَسْفُلُ

مفردات:

هَماهِم: ج همهمۀ: سروصدای نامفهوم.

ألْمُسْتَلْئِم: زره پوش، زره پوشنده.

أللَّأْمَۀ: زره.

عَوابِس: ج عابِس: چهره درهم کشیده، عبوس.

حِدْآن: ج حِدْأَۀ: مرغ گوشت ربا، زغن.

الدَّّجَن: ابر متراکم و سیاه،

ترجمه­ی ­بیت:

همهمه­هایی در میان زره پوشان بلند، و چهره هایشان عبوس و در هم کشیده است، همانند مرغان گوشت ربایی که در روزِ پوشیده از ابرهای سیاه و متراکم، بالا رفته و پایین می آیند.

ص:324

شرح بیت:

«کَحِدآن یَومِ الدَّجن» به صورت «کَعقِبانِ یَومِ الدَّجن» نیز روایت شده است.(1)

46-

إذا اسْتَلَبَتْهُنَّ الأَماعِزُ هَبْوَۀً

و

أَعْقَبَها بِالْأمْعَزِ السَّهْلِ قَسْطَلُ

47- یُحَلِّئنَ عَن ماءِ الفراتِ و ظِلِّهِ

حُسَیْناً

و لَمْ یُشْهَرْ عَلَیْهِنَّ مُنْصُلُ

مفردات:

سَلَبَهُ و اسْتَلَبَهُ ثَوْبَهُ: لباسش را از تنش کند و ربود.

ألْأَماعِز: ج أمعَز: سرزمین سخت و سنگلاخی.

الهَبْوَۀ: غبار، غبار رقیق.

القَسْطَل: غبار.

السَّهل: زمین هموار، الْأمْعَزِ السَّهْلِ: سرزمین سختِ هموار.

أَعْقَبَها: به دنبال آن آمد، پس از او آمد.

حَلَّأَه یُحَلِّیءُ تَحْلِئَۀً: او را از آب منع نمود.

ألْمُنْصُل وَ اَلْمُنْصَل: ج مَناصِل، شمشیر.

ترجمه­ی ا­بیات:

46- آنگاه که سرزمین­های سخت و سنگلاخی غبار را از آن ها برباید و به­ ­­دنبال آن در سرزمین هموار، غبار آن­ها را دریابد.

47- حسین علیه السلام را از آب فرات و سایه­اش منع می­کنند و هیچ شمشیری به دفاع از او در برابر آن­ها کشیده نمی­شود.


1- ابو ریاش، ص 164

ص:325

شرح بیت:

46- الف) «هَبوةً» تمیز مُحوَّلِ از مفعول بوده و تقدیر عبارت چنین است: اذا استَلَبَتِ الاماعِزُ هبوَتَهُنَّ.

ب) «الاماعِز، الامعز، هبوة و قسطل» دارای مراعات نظیراند.

48-

سِویَ عُصْبَۀٍ فِیهم حَبِیبٌ مُعَفَّرٌ

قَضیَ

نَحْبَهُ و الکاهِلیُّ المُزَمَّلُ

مفردات:

ألعُصْبَۀ: گروه، گروه از ده تا چهل. خاقانی سروده است:

آنکس که تو را نداشت طاعت در عصبه­ی تو نمود عصیان(1)

حبیب: مراد حبیب بن مظاهر فَقْعَسی از قبیله­ی بنی­اسد است که در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.(2)

الکاهِلی: منظور أنس بن حارث که او نیز از بنی اسد و در کربلا به شهادت رسید.

المُزَمَّل: پیچیده در خون، آغشته به خون.

ألْمُعَفَّر: به خاک آلوده.

قَضَی نَحْبَه: بمرد، گویی مرگ نذر بر گردن او بوده و با شهادت آن نذر را ادا نموده است.

النَّحْب: مرگ، فغان، شیون و زاری.

ترجمه­ی ­بیت:

بجز جماعتی که حبیب بن مظاهر خاک آلود به شهادت رسیده و انس ابن حارث کاهلی آغشته به خون در میان آن ها بودند.


1- خاقانی، ص 240
2- ابو ریاش، ص 165

ص:326

49-

وَمالَ أَبُو الشَّعْثاءِ أَشْعَثَ دامیاً

و

إنَّ أباجَحْلٍ قَتِیلٌ مُحَجَّلُ

مفردات:

مالَ یمیل: کج شد (از روی اسب خود کج شد).

أبو الشَّعْساء: مردی از بنی کنده که دارای مویی ژولیده بود، از یاران امام حسین علیه السلام است.(1)

الأشعَث: ژولیده موی.

الدّامی: خون آلود.

أبوجَحْل: کینه مسلم بن عوسجه است، از یاران امام حسین علیه السلام که در کربلا به شهادت رسید.(2)

ألْمُحَجَّل: افتاده بر زمین.

حَجَلَهُ: او را بر زمین کوبید.

ترجمه­ی ­بیت:

ابو شعشاء ژولیده مو و خون آلود (از اسب خود) کج گشت (به زیر افتاد) و ابو جحل مسلم بن عوسجه کشته و برزمین افتاد.

50-

و شَیْخُ بنی الصَّیْداءِ قَدْ فاضَ قَبْلَهُم

و

إنَّ أَبا موسی أَسِیرٌ مُکَبَّلُ

مفردات:

شیخ بنی الصِّیْداء: مراد قیس بن مُسْهر صیداوی است.

فاض یَفیض فیضاً و فیوضاً: مرد، درگذشت.

أبو موسی: منظور موقّع بن ثمامه اسدی است.(3)


1- ابو ریاش، ص166
2- ابو ریاش، ص166
3- ابوریاش، ص166

ص:327

ترجمه­ی­ بیت­:

پیر و بزرگ بنی صیدا (قیس بن مُسهر) پیش از آن ها به فیض شهادت نائل آمد و ابو موسی موقّعُ بن ثمامه اسدی اسیر و دربند گردید.

51-

کَأَنَّ حُسَیْناً و البَهالِیلَ حَوْله

لِأَسیافِهم

ما یَخْتَلِی المُتَبقِّلُ

مفردات:

ألْبَهالیل: ج بُهلول: مهتر، دارنده­ی هر گونه خیر، مرد خنده رو، در اینجا مقصود یاران امام حسین علیه السلام است.

خَلی یَخلی و اختلی العُشْب: علف را چید.

المُتَبَقِّل: جوینده­ی مرغزار، کسی که به دنبال چراگاه می گردد.

ترجمه­ی ­بیت:

گویا حسین علیه السلام و یاران با فضیلت او برای شمشیرهای آن ها چون سبزه برای داس های درونده­ی جوینده­ی مرغزار بودند.

52-

یَخُضْنَ بِهِم مِن آل أحمد فی الوَغی

دماً

ظَلَّ مِنْهُم کَالبَهِیم المُحَجَّلُ

مفردات:

خاض الماءَ: وارد آب شد. خاض بالفَرَس: اسب را وارد آب کرد، اسب را به آبشخور درآورد.

الوغی: بانگ و خروش، جنگ.

ألْمُحَجَّل مِنَ الخیل: اسبی که هر چهار دست و پای وی سپید باشد، منوچهری سروده است:

حبذا اسبی محجل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن(1)


1- دهخدا، ذیل «محجل»

ص:328

الحَجْل و الحِجْل و الحِجِل: خلخال، پای برنجن، سپیدی پای اسب.

البَهیم: اسب یک رنگ که هیچ رنگ دیگر در آن مخالف رنگ وی نباشد، سیاه و تاریک.

ترجمه­ی ­بیت:

آن­ها در آن غوغای جنگ همراه آن مهتران با فضیلت، گروهی از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را به آبشخور خون ­می­کشاندند به گونه ای که پیوسته از ایشان به خون خود گلگون می­گشت.

شرح بیت:

1) «دَمَاً» مفعول به «یَخُضنَ» می­باشد، «باء» در «بِهِم» به معنای «مَعَ» و «هِم» به «البَهالیل» از بیت 51 باز می­گردد؛ تقدیر عبارت چنین است: یَخُضنَ مَعَهُم جماعةً مِن آلِ أحمَدَ دماً، «ظَلَّ» از افعال ناقصه، «کالبهیم» خبر مقدم «ظَلَّ»، «المُحَجَّل» اسم موخر آن و «مِنهُم» متعلقِ به «المُحَجَّل» می­باشد.

2) «البَهیم المُحَجَّل» یعنی گلگون از خون، شاعر کشته ای را که آغشته به خون است به اسبی تشبیه نموده که دارای پیکری سیاه و خالص و دست و پاهای سپید است.

53-

وَغابَ نبیُّ اللهِ عَنْهُم و فَقْدُهُ

عَلی

النّاسِ رُزْءٌ ما هُناک مُجَلَّلُ

مفردات:

فَقد: از دست دادن.

الرُّزء و الرَّزِیَّۀ: مصیبت.

المُجَلَّل: بزرگ.

ص:329

ترجمه­ی ­بیت­:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از آن ها غایب گشت و از دست دادن او بر مردم مصیبت بسیار بزرگی بود.

54-

فَلَمْ أَرَ مَخْذُولاً أَجَلَّ مُصِیبَۀً

و

أَوْجَبَ مِنْه نُصرَۀً حِینَ یُخْذَلُ

مفردات:

المَخْذُول: یاری نشده (آنزمان که به یاری نیازمند است)

ترجمه­ی ­بیت:

من آن­ زمان که او تنها و بی کس مانده بود، هیچ یاری نشده­ای مصیبت زده­تر و نیازمندتر از او به کمک و یاری ندیدم.

شرح بیت:

این بیت دارای صنعت «رَدُّ العَجُزِ علی الصَّدر» است: مَخذولاً و یُخذَلُ.

55- یُصِیبُ به الرَّامونَ عن قَوْس غَیْرِهم

فَیا

آخِراً سَدَّی لَهُ الغَیَّ أوَّلُ

مفردات:

آخراً: منظور آخرین خلیفه أموی در زمان شاعر، یعنی هشام بن عبد الملک است.

سَدَّی: هموار ساخت.

أوّل: منظور معاویۀ بن ابی سفیان است.

ترجمه­ی ­بیت:

تیر اندازان از کمان دیگری به سوی او تیراندازی می­کنند پس ای آخرین شخصی که گمراهی را شخص نخست برای تو هموار ساخت.

ص:330

شرح بیت:

1) مراد از تیراندازان لشکریان یزید بن معاویه (لعنۀ الله علیهما) می باشد که کمان و ساز و برگ جنگی آن ها را یزید تدارک دیده بود و منظور از آخرین شخص هشام بن عبد الملک و مراد از «اوّل» معاویه است که با جنگ خویش با حضرت علی علیه السلام و به شهادت رساندن امام حسن علیه السلام زمینه ساز گمراهی ها و جنایت­های بعدی در حقّ اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله گشت.(1)

2) به­جای «سدَّی» در خیاط و رافعی «أسدی» آمده است.(2)

56-

تَهافَتَ ذُئبانُ المَطامِعِ حَوْلَهُ

فریقان

شَتَّی ذو سلاحٍ و أَعْزَلُ

مفردات:

تَهافَتَ: پی در پی خود را افکند.

ذُئبان: ج ذئب: گرگ.

ألْأعْزَل: بی سلاح.

ترجمه­ی ­بیت:

گرگان طمع پی در پی خود را بر او افکندند و در دو گروه متفاوت، باسلاح و بی سلاح او را محاصره نمودند.

شرح بیت:

مراد از گرگان طمع یاران یزید (لعنۀ الله علیه و علیهم) است که به طمع مال دنیا به روی فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله تیغ کشیدند. بنابراین شاعر آن ها را در پستی و طمع و درنده خویی به گرگ تشبیه نموده است.


1- نک: فصل نخست همین اثر، ص 16
2- رافعی، ص 71؛ خیاط، ص51

ص:331

57-

إذَا شَرَعَتْ فِیه الأَسِنَّۀُ کَبَّرت

غُواتُهم

فِی کُلِّ أَوبٍ و هَلَّلُوا

مفردات:

شَرَعَ الرُّمحُ: نیزه فرورفت.

الأسنّۀ: ج السنّان: نیزه.

الغُواۀ: ج الغاوی: گمراه.

أَوب: جهت، سمت، سو.

هَلَّلَ: لا إله إلاّ الله سرداد. التَّهلیل: گفتنِ لا اله إلاّ اله.

ترجمه­ی ­بیت:

هرگاه نیزه ها در پیکر مطهر او وارد می شد گمراهان آن ها از هرسو بانگ به تکبیر و تهلیل بلند می کردند.

58-

فَما ظَفِرَ المُجْری إِلَیْهِم بِرَأْسِهِ

وَ

لاعُذِلَ الباکِی عَلَیْهِ المُوَلْوِلُ

مفردات:

ظَفِرَ: دست یافت، نائل آمد، پیروز شد.

المُجْری: فرستاده شد، رسول، فرستاده.

عُذِلَ: سرزنش شد.

أَلْمُوَلْوِل: گریان، شیون و زاری سردهنده.

وَلْوَلَتِ المَرْأَۀ: آن زن فغان و شیون سرداد، گریه و زاری کرد.

ترجمه­ی ­بیت:

نه فرستاده شده با سر مبارک آن حضرت علیه السلام به سوی آن ها به هدف خویش نایل آمد و نه گریانِ شیون و فغان کننده بر او (حسین علیه السلام ) مورد سرزنش و نکوهش واقع شد.

ص:332

شرح بیت:

«المُوَلوِل» صفت «الباکی» می­باشد.

59-

فَلَمْ أَرَ مَوْتُورینَ أَهْلَ بَصِیرَۀٍ

و

حَقٍّ لَهُمْ أَیْدٍ صِحاحٌ و أَرْجُلُ

60- کَشِیعَتِهِ و الحَرْبُ قد ثُفِّیَت لَها

أَمامَهُمُ

قِدْرٌ یَجِیشُ و مِرْجَلُ

مفردات:

المَوْتُور: آنکه کینه و خونِ کشته­ی خود در نیابد.

لَهم أیدٍ صِحاحٌ و أَرجُلُ: دست و پاهای سالمی دارند.

شیعة: گروه همدل، گروه یاران، مذهب دوستداران علی و آل او.

ثُفِّیَتْ: پایه برای آن گذاشته شد.

قِدرٌ: دیگ.

جاشَ یَجِیش: جوشید، قلیان کرد.

المِرْجَل: دیگ.

ترجمه­ی ­ابیات:

59- من انتقام گرفته نشدگانی که اهل بینش و بصیرت و حق بوده و است و توان کین کشیدن را داشته باشند-

60- همانند یاران او ندیده ام که دیگ جنگ بر پایه هایی در برابر آن ها جوشان و در غلیان باشد.

شرح ابیات:

الف) «أهلَ» صفت «موتورینَ» می­باشد.

ص:333

ب) «لَهُم أیدٍ صِحاحٌ و أرجُلُ» کنایه از توانمند بودن بر کین کشیدن است.

ج) «قِدرٌ» نایب فاعل «قَد ثُفِّیَت» می­باشد.

61-

فریقانِ هذَا رَاکِبٌ فی عَداوَۀٍ

و

باکٍ عَلی خِذلانِهِ الحَقَّ مُعْوِلُ

مفردات:

المُعْوِل: ناله سردهنده، گریه و شیون کننده.

ترجمه­ی ­بیت:

مردم در برابر قیام امام حسین علیه السلام دو گروه گشتند: گروهی بر مرکب دشمنی با او سوار شدند و جماعت دیگر از اینکه حقّ را تنها و بی یاور گذاشته اند گریان و نالان گشتند.

شرح­ بیت:

1. «فریقان» خبر برای مبتدای محذوف «الناس»، «ه» در «خذلانه» در معنی فاعل خذلان بوده و مرجع آن «باکٍ» است، الحَقَّ: مفعولٌ به برای خذلان است.

2. این بیت دارای توشیع است که از موارد اطناب می­باشد.

62-

فَما نَفَعَ المُسْتَأْخِرِینَ نَکِیصُهُمْ

وَ

لا ضَرَّ أَهْلَ السَّابقاتِ التَّعَجُّلُ

مفردات:

نکیص: خودداری، رویگردانی، پشت کردن. نَکَصَ عَنِ الأَمْرِ: از انجام آن امر خودداری نمود.

أهل السابقات: مراد آنانند که به یاری حسین بن علی علیه السلام شتافتند و بر دیگران پیشی گرفتند.

التَّعجُّل: شتافتن و شتابی نمودن.

ترجمه­ی ­بیت:

نه خودداری آن­هایی که دریاره ی حسین علیه السلام کندی نمودند، سودی نصیبشان ساخت و نه شتاب پیشی گیرندگان در یاری­اش ضرری بدانها رساند.

ص:334

شرح بیت:

در این بیت صنعت مقابله وجود دارد: در مصراع نخست «المستأخرین» و «نکیص» و در مصراع دوم در مقابل آنها به ترتیب «أهل السَّابقات» و «التَّعجُّل» آورده است.

63-

فَإنْ یَجمَعِ اللهُ القُلُوبَ و نَلْقَهُم

لَنا

عارِضٌ مِنْ غَیْرِ مُزْنٍ مُکَلَّلُ

مفردات:

العارض: ابر، «قالوا هذا عارضٌ ممطرنا».(1)

المُزن: باران.

مُکََلَّل: تاج دار، پوشاننده.

کَلَّلَ السَّحابُ السَّماءَ: ابر آسمان را پوشاند.

ترجمه­ی ­بیت:

اگر خداوند دل­های ما را متحّد گرداند و با آن ها روبرو شویم برای ما علیه آن­ها ابری پوشاننده و بی­باران خواهد بود.

شرح بیت:

1. منظور از ابر بی­باران پوشاننده، سپاهِ مملو از مردان جنگیِ سلاح پوش است که باران تیر و نیزه های خود را بر سر آن ها فرو خواهد ریخت.

2. این بیت دارای «احتراس» است «مِن غَیرِ مُزنٍ» برای دفع توهم خلاف مقصود است، زیرا زمانی که می­گوید لنا عارض، با کلمه­ی «عارض» (ابر)، «مُزن» (باران) به ذهن متبادر می­شود که قید «من غیر مزن» این توهم را دفع می­نماید.

3. «مُکَلَّل» صفت «عارض» است.


1- گفتند: «این ابری است که بارش دهنده ماست.» (احقاف/24- ترجمه­ی فولادوند)

ص:335

64-

لَنا عارِضٌ ذُو وابلٍ أَطلَقَتْ لَهُ

وِکاءَ

رَدَی الْأبْطالِ عَزْلاءُ تَسْجُلُ

مفردات:

العارض: ابر، در اینجا منظور سپاه انبوه است.

الوابل: باران شدید، کنایه از باران شدید تیرها و نیزه­ها است.

الوِکاء: بندی که درِ مشک را با آن می بندند.

الرَّدی: هلاکت، مرگ.

العَزلاء: مشک.

تَسْجُلُ: می ریزد.

ترجمه­ی ­بیت:

برای ما، ابرِ دارای بارانِ شدیدی است که مشک ریزان آن، بند مرگ و هلاکت را برای قهرمانان آنان می گشاید.

شرح بیت:

1. این بیت دارای استعاره مکنیه مرشّحه است؛ مرگ را به مشک تشبیه کرده، مشک (مشبه به) را حذف و از لوازم آن وکاء (بند مشک) را آورده، و «عَزلاءُ تَسجُلُ» از ملائمات مشبه به محذوف است و ترشیح می­باشد.

2. «شَمألُ» فاعلِ «هَزَّتها» می­باشد.

65-

سَرابِیلُنَا فی الرَّوعِ بِیضٌ کَأَنَّها

أَضَا

اللُّوبِ هَزَّتْها مِنَ الرِّیحِ شَمْألُ

السَّرابیل: ج سِربال: زره.

الرَّوع: جنگ، بی تابی، ترس.

ص:336

الأَضا: ج الأضاءَۀ: آبگیر، برکه آب.

اللَّوب: ج لابَۀ، سرزمین های دارای سنگ های منفذدار که گویا با آتش سوخته اند.

ترجمه­ی ­بیت:

زره­های ما در میدان جنگ از سپیدی و درخشش برکه­ی آب زلال در سرزمینی سیاه و سنگلاخی را می­مانند که باد شمال آن را به حرکت در­آورده و لرزانده باشد.

شرح بیت:

شاعر در این بیت تصویر زیبایی از برکه­ی آب زلالی به نمایش می­گذارد که بر روی سرزمینی سنگلاخی با سنگ های سیاه آرمیده است و باد شمال که از ویژگی های آن تصفیه کنندگی است بر آن می وزد و موج­های زیبایی را که گویی هر کدام جاده و راهی است برروی آن ایجاد می نماید، حال شاعر زره هایی که جنگجویان بتن کرده اند را در درخشندگی و زیبایی و موج دار بودن به این صحنه تشبیه نموده است.

66-

عَلَی الجُرْدِ مِن آلِ الوَجیهِ و لاحقٍ

تُذکِّرُنا

أَوْتارَنَا حِینَ تَصْهَلُ

الجُرْد: ج أجْرَد و جَرْداء، اسبان کوتاه مو، اسب های تیزتک و برنده مسابقه.

الوجیه و لاحقٌ: نام دو اسب نیکو از اسب های عرب.

الأوتار: ج الوِتر: انتقام گرفته نشده.

تَصْهَلُ: شیهه می کشد.

ترجمه­ی ­بیت:

بر اسبهای کوتاه و تیزتک از خانواده­ی وجیه و لاحق با آن ها روبرو می شویم که شیهه­ی آن ها کشته شدگان انتقام گرفته نشده ما را به یاد می­آورد.

ص:337

67-

نَکِیلُ لَهُم بِالصّاع مِن ذاک أَصْوُعاً

و

یَأْتِیهِمُ بِالسَّجْل مِنْ ذاک أَسْجُلُ

مفردات:

کالَ القَمْحَ یَکیلُ کیلاً و مکالاً: گندم را با پیمانه پیمود.

ألأصوُعُ: ج صاع: پیمانه.

السَّجْل: دلو ج: الأَسجُل و السِّجال.

ترجمه­ی ­بیت:

با آن­ها همانگونه رفتار می کنیم که با ما رفتار نمودند بلکه چند برابر تلافی نموده تا پیشی گیریم بر آن­ها در آنچه که در حق ما انجام دادند.

شرح بیت:

شاعر می خواهد بگوید که ما با آن ها همانگونه رفتار می کنیم که آن ها با ما رفتار نمودند بلکه چند برابر تا پیشی گیریم بر آن ها در آنچه که در حق ما انجام دادند.

68- ألا یَفْزَعُ الأَقْوامُ مِمَّا أَظَلَّهُمْ

و

لَمّا تَجِئْهُم ذاتُ وَدْقَیْنِ ضِئْبِلُ

69- مِنَ المُصْمَئِلّات الدآلیل قَدْ بَدا

لِذی

اللُّبِّ مِنها بَرْقُها المُتَخَیِّلُ

70- إلی مَفْزعٍ لَنْ یُنْجِیَ النّاسَ مِن

عمیً

وَ

لا فِتْنَۀٍ إلاّ إلَیْهِ التَّحَوُّلُ

71- إلی الهاشمِیّینَ البَهالیلِ إنَّهُمْ

لِخائِفِنَا

الرَّاجی مَلاذٌ و مَوْئِلُ

مفردات:

فَزَع: پناه جستن، فزع منه إلی فُلان: از تو به فلانی پناه برد.

الوَدْق: باران دانه درشت، باران شدید.

ص:338

ممّا أَظَلَّهُم: ممّا وَرَدَ عَلَیهِم مِنَ الجَورِ: از ستمی که بر آن­ها وارد شده است.

ذاتُ وَدْقَیْنِ: ابرهای دارای دو باران شدید، در اینجا مراد ستم­ بزرگ (جنگ شدید و خانمانسوز) حاکمان اموی بر مردم است.

ألضِّئبِل: سختی و بلا.

المصمئلّات: ج: المُصْمَئلّۀ، بحران های شدید، گرفتاریهای سخت، رَجُلٌ صُمُلٌ: مردی که سن و نیروی او کامل گشته است.

الدآلیل: ج دُؤْلول، گرفتاری­های شدید.

ذو اللّب: عاقل.

ألمُتَخَیِّل: آماده برای باران، تدارک بیننده باران.

تَخَیَّلَ لِلْمَطَرِ: برای باران آماده گشت.

المَخیلۀ: ابر.

المفزع: پناهگاه، منظور شاعر از پناهگاه حسین بن علی ع است.

تَحوَّل إلیه: از نزد دیگری به سوی او آمد.

تَحَوَّل عَنْه: از نزد او به سوی دیگر رفت، التَحوّل: جای به جای شدن

البُهلول: آقا، سرور، انسان باسیادت و جامع جمیع فضائل، در بردارنده­ی همه­ی خوبی­ها

المَوْئل: پناهگاه، جای رهایی

الملاذ: پناهگاه، مَلْجأ، سعدی می­فرماید:

بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم(1)


1- سعدی، گلستان ص 129

ص:339

ترجمه­ی ا­بیات:

68- چرا و به چه دلیل مردم پناه نمی برند از ظلم و ستمی که بر آن ها سایه افکنده است درحالی که هنوز سختی و بلای بزرگتر به آن ها نرسیده است.

69- (و به چه حجّتی پناه نمی برند) از آن بحران­ها و گرفتاری­های شدیدی که نشانه­های بروز آن برای انسان عاقل نمایان است.

70- بسوی تنها پناهگاهی که هرگز مردم از گمراهی و فتنه و آشوب نجات نخواهند یافت مگر زمانی که بسوی آن گرویده و بدان پناه آورند.

71- بسوی هاشمی هایی که سروران دارنده­ی همه­ی خوبی­هایند؛ زیرا آن­ها برای ترسانِ امیدوارِ از ما، ملجأ و پناهگاهند.

شرح ابیات:

68- شاعر در این بیت مردم را دعوت می کند به قیام علیه ظلم و ستمهایی که از جانب بنی­امیه بر آن­ها می­رود و از آن­ها می خواهد تا ظلمها شدیدتر و خفقان فراگیرتر نشده است فکری نموده و به اقدامی علیه آن ها دست یازند.

69- «مِنَ المُصْمَئِلّات» متعلق به «ألا یَفزَعُ» از بیت شصت و هشتم می­باشد.

«قَد بَدا لِذی اللُّبِّ مِنها بَرْقُها المُتَخَی