عنوان و نام پدیدآور: حضرت مهدی علیه السلام / نویسنده: فیض الله ویسی
مشخصات نشر:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان - 1399 ه ش
مشخصات ظاهری: 523ص.
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:فارسی.
یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع: فوائد و آثار دعا برای امام زمان عج
موضوع: غیبت صغری و کبری
موضوع: اشعار حضرت مهدی عج
ص: 1
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا”
اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِف نَبِیکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولی الاْمْرِ الّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ
تمام این کتاب با سوز و گداز و اشک و آه و با وضو و طهارت کافی و وافی نوشته شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم و مخالفیهم و معاندیهم و منکری فضائلهم اجمعین
قال الله تبارک و تعالی : یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَینَا إِنَّ اللَّهَ یجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ (آیه ی 88 سوره ی یوسف)
مَنْ هُوَ؟ [ امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) کیست؟]
1- قائم آل محمّد صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین 2- م ح م د 3- ابوالقاسم. هم نام و هم کنیه رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) 4- مهدی آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین 5- بقیّة الله 7- آخرین وصّی محمد (صلّی الله علیه وآله) 8- آخرین سفیر الهی
9- منتقم آل محمّد صلوات الله و سلامه علیه 10- دادگر جهانیان 11- اباصالح المهدی (علیه السّلام) 12- همان سروری که اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی13- بقیّة الانبیا 14- نور الأصفیآء 15- امام عصر و امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف 16- امام هادی 17- حضرت حجّت سلام الله علیه 18- سیّد 19- شَرید- رانده از خلایق، دور از خلایق 20- شهاب ثاقب- ستاره درخشان 21- صاحب 22- صاحب الاَمر (علیه السّلام) 23- صاحب الرّجعة 24- صاحب الدار 25- صاحب الدّولة الزهرا- سلام الله علیها 26- صاحب العصر 27- صاحب الاَمر28- صاحب النّاحیه 29- صاحب سرداب 30- صاحب السیف 31- صاحب کرّة البیضاء 32- صافیه 33- صالح 34- صبح مُسْفَر – صبح روشن 35- صدق36- صراط 37- صمصام الاکبر 38- ضحی 39- ضیاء 40- طالب این الطالب بدم المقتول بکربلا 41- عاقبة الدار 42- عالم43- عبدالله 44- عدل 45- عزّة 46- عَلَم منصوب 47- عین- عین الله 48- غایب 49- غایة الطالبین 50- غایة القُصوی 51- غریم - طلب کار 52- غوْث 53- غوث الفقراء 54- فارس الحجاز – سوار سرزمین حجاز 55- فتح 56- فجر 57- فَرَج الاعظم 58- فرج المؤمنین 59-فرخنده 60-فردوس الاکبر 61-فقیه 62-فیروز 63-قابض 64-قاتل الکفَرةَ 65-کاشف
ص: 1
الغطاء 66-کمال 67-کلمة الحقّ 68- گل نرگس 69- لِسان الصدق 70-لِواء اعظم 71-ماء معین 72-ماشع- عبری(1) است 73- مأمول – آن چه که مایه امید است 74- مبلی السّرائر – آشکار کننده رازها 75- مُتَشَّحِطْ- کشته ای که در خون غلتیدن مانند کسی که در راه خدا در خود بغلتد 76-مُنتَظَر 77- منجی اعظم 78-منصور 79-منعم 80-مَوْتُور- کسی که نزدیکانش کشته شد و انتقام نگرفته است هنوز 81- مَوْلُود، نوید داده شده ظهورش توسط انبیاء الهی 82-مَولی – سرور آقا سیّد ولی نعمت 83- ولی نعمت به وسیله او خداوند نعمت می دهد 84-میزان الحق 85-مؤمل – خلایق آرزوی او را دارند86-ناطق – ناطق همه علوم 87-ناقور – صُور – فاذا نقر فی النّاقور – آیه ی 8 مدّثّر 88- نجم الثاقب 89-نفس 90-نور آل محمد- علیهم صلوات الله اجمعین 91-نور الأتقیاء92- نور الرّب – و اَشْرَقت الارض بنور ربها- آیه ی 9 زمر 93-وَتر – در کمال و فضایل منفرد است 94-وجه الله – السلام علی وجه الله المتلقب بین اظهر عباده 95- ولیّ عصمت علیه السلام 96- یالثارات الحسین- شعار حضرت است برای خون خواهی 97-ید الباسطه- دستی که رحمت و لطف را بر بندگان می گشاید 98-یمین99- یوم الفتح100-یوم الخلاص101- خَلَف صالح جانشین آباء و اجدادش علیهم السلام 102-ایزدشناس 103-ابوعبدالله- ابوجعفر- ابومحمّد- ابوابراهیم – ابوالحسن 104- 105-اِحْسان106-بلدالامین
107-برهان الله 108-تالی 109-ثائر – مطالبه خون جدّ بزرگوارش را بلکه خون جمیع اصفیاء می باشد 110- جابر – فرجش گشایش همه ی کارها و خرسند قلوب مؤمنین 111-جَوار الکُنَّس – ستاره پنهان 112-حجة اللّه 113-حاشر 114-خاتم الاوصیآء115-خداشناس116-خازن117-خلیفة الأتقیا118-داعی- السلام علیک یا داعی اللّه 119-ساعة 120- سدرة المنتهی 121-عامة الدّار 122-طالب التُّراث12-خلیل 124-فرَج المؤمنین125-قسط 126-قابض 127-قطب128-قائم الزمان129-مسیح الزّمان130-میزان الحقّ 131- مُخْبِرُ بِما یُعْلَنْ132- مظهر الفضایح133-مبدا الآیات134- محسن135- مفضل136- مدبّر 137- مقدره - توانا 138- مضطرّ139- مقتصر – اقتصار و اکتفاء – از انصار و اعوان مؤمنان و مُخلصان140 - نَّهار و النَّه-ار اذا جلّیها 141- ناحیه مقدّسه142 - ولیّ الله – الأعظم143- یعسوب الدین - پیشوای دین مبین اسلام144- اُذن سامعه145- ایدی146- امیرالامراء147- اصل – صاحب ناحیه توقیع148- تأیید149- تمام – دارای تمام
صفات حمیده و کمال و و افعال و شرافت150- جنب- جنب الله کسانی که در امر اماامت کوتاهی می کنند حسرت می خورند(2) آیه ی
15 و 16 سوره ی تکویر اول ذی الحجّة الحرام – 1438 عبد راجی فیض اللّه و یسی
1- آن بزرگ وار در نیمه ی شعبان سال 255 هجری به دنیا آمدند.
احمد بن محمّد گوید :هنگامی که زُبیری کشته شد این مکتوب از جانب امام حسن عسگری علیه السلام آمد- این است مُجازات کسی که بر خدا نسبت به اولیاءش دروغ ببندد. او گمان کرد که مرا خواهد کشت و نسل قطع می شود. چگونه قدرت خدا را مشاهده کرد؟ و برای او پسری تولد شد که او را [م ح م د ] نام گذاشت – در سال 256 (3)
ص: 2
به قول صاحب منتخب التّواریخ :: اصح و اَشهر آن است که:
ولادت با سعادت آن بزرگ وار در نیمه ی شعبان سنه ی دویست و پنجاه و پنج بوده چنانچه در کافی شریف و ارشاد شیخ مفید و اقبال سیّد بن طاووس و تاریخ ابن خلکان و نور الابصار سیّد مؤمن شبلنجی و در دروس تصریح کرده که در شب جمعه بوده از ماه و
سال مرقوم. در ارشاد و نور الابصار گفته اند: در شب نیمه ی شعبان از سال و ماه مرقوم بوده و تعیین روز نکرده – بعضی گفته اند: در تاریخ ولادت حضرت حجة عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف کلمه (نور) است که دویست و پنجاه و شش باشد در هفتم ماه شعبان (1) بلکه هشتم است نه هفتم
پس سنّ مبارک آن حضرت چهار سال و پنج ماه و هفت روز بوده
محل ولادت شهر سامرّا
ساعت ولادت: موقع طلوع فجر
روز ولادت: از ایام هفته: روز جمعه
روز ولادت از ایّام ما: پانزدهم ماه شعبان
ماه ولادت: ماه شعبان
سال ولادت: سال (255) یا (256) هجری
مدت عُمر و امامت: از حین ولادت تا آن موقعی که خدای علیم اجازه ظهور بفرماید و آن حضرت را پس از خروج شهید کنند، البته پس از مدت طولانی حکومت کردن.
حضرت صاحب الزمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)همنام با حضرت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) و مُکَنّی به آن جناب است. در روایات آمده است که شایسته نیست کسی آن حضرت را با نام و کُنیه اسم ببرد تا آن گاه که خداوند متعال به ظهور او زمین را مزیّن کند و دولت آن حضرت را ظاهر سازد، حضرت بقیة الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ملقّب است به حجّت، «قائم» مهدی ، خلف، صالح، صاحب الزمان، و صاحب شیعیان در غیبت صغری از وی به دو ناحیه «مقدسه» تعبیر می کردند و این در بین آنان رمزی بود که به این وسیله او را می شناختند و از روی رمز و تقیّه «قائم» و «صاحب الامر» هم می گفتند.(2)
1- مرحوم شیخ صدوق از حکیمه خاتون دختر امام جواد (علیه السّلام) نقل می کند که ، امام حسن عسگری (علیه السّلام) مرا به نزد خود فرا خواند و فرمود: ای عمّه امشب افطار نزد ما باش که شب نیمه شعبان است و خدای تعالی امشب حجّت خود را که حجّت او در روی زمین است ظاهر می سازد حکیمه خاتون گوید: عرض کردم: مادر او کیست؟ فرمود: نرجس- گفتم: فدای شما شوم – من اثری در او نمی بینم از حمل و بارداری فرمودند: همین است که به تو می گویم. گوید: آمدم و چون سلام کردم و نشستم نرجس خاتون آمد. کفش مرا بردارد و گفت: ای بانوی من و بانوی خاندانم حالتان چطور است؟ گفتم : تو بانوی من و خاندان
ص: 3
من هستی ، گوید از کلام من ناخرسند شد و گفت : ای عمّه جان این چه فرمایشی است؟ گوید: بدو گفتم: ای دختر جان خدای تعالی امشب به تو فرزندی عطا فرماید که در دنیا و آخرت آقا است گوید: نرجس خاتون خجالت کشید و استحیا نمود.
و چون از نماز عشاء فارغ شدم افطار کردم و در بستر خود قرار گرفته و خوابیدم و در دل شب در حالی که نرجس خوابیده بود و رخ دادی برای وی نبودی سپس برای تحقیقات نشستم و پس از آن نیز دراز کشیدم و هراسان بیدار شدم و او هم چنان خواب بود. سپس برخاست و نماز گذارد و خوابید.
حکیمه گوید: بیرون آمدم و در جست و جوی فجر به آسمان نگریستم و دیدم فجر اوّل دمیده است و او در خواب است و شک بر دلم عارض گردید. ناگاه ابومحمّد (امام عسکری(علیه السّلام)) از محلّ خود فریاد زد: ای عمّه شتاب مکن که این جا کار نزدیک شده است گوید: نشستم و به قرائت سوره ی سجده و سوره ی یس پرداختم و در این اثناء او هراسان بیدار شد و من به نزد او پریدم و بدو گفتم: اسم الله بر تو باد آیا چیزی را احساس می کنی؟ گفت ای عمّه آری ، گفتم: خودت را جمع کن و دلت را استوار دار که همان است که با تو گفتم
حکیمه خاتون گوید: مرا و نرجس را ضعفی فرا گرفت و به آواز سرورم به خود آمدم و جامه را از روی او برداشتم و
ناگهان سرور خود را دیدم که در حال سجده است و مواضع سجودش بر زمین است. ابومحمّد (علیه السّلام) فریاد زد که ای عمّه فرزندم را به نزد من آور او را نزد امام (علیه السّلام) بردم و او دو کف دستش را گشود و فرزند را در میان آن قرار داد و دو پای او را بر سینه ی خود نهاد . زبانش را در دهان او گذاشت و دستش را بر چشمان و گوش و مفاصل می کشید سپس فرمود ای فرزندم سخن گوی زبان به سخن گفتن گشود و این مطالب را گفت: اَشْهَدُ اَنْ لَا اِلَهَ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَه وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُول الله صلی الله علیه و آله و سلم
سپس درود بر امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام فرستاد تا آن که بر پدرش رسید . زبان در کشید – سپس ابومحمد (علیه السّلام) فرمود: ای عمّه او را به نزد مادرش ببر تا بر او سلام کند آن گاه به نزد من آور، پس او را بردم و بر مادر سلام کرد و او را باز گردانیده و در مجلس نهادم سپس فرمود: ای عمّه چون روز هفتم فرا ر سید نزد ما بیا حکیمه خاتون گوید: چون صبح شد آمدم تا بر ابومحمّد (امام حسن عسگری (علیه السّلام)) سلام کنم و پرده را کنار زدم تا از سرورم هم تفقّدی کنم ولی او را ندیدم گفتم: فدای شما شوم سرورم چه می کند؟
فرمود: ای عمّه او را به آن کسی سپردم که مادر موسی (علیه السّلام) موسی (علیه السّلام)را به وی سپرد حکیمه خاتون گوید: چون روز هفتم فرا رسید آمدم و سلام کردم و نشستم
فرمود:
فرزندم را به نزد من آور و من سرورم را آوردم و او در خرقه و پارچه ای بود و با او همان کرد که اوّل بار انجام داده بود. سپس زبانش را در دهان او گذاشت و گویا شیر و عسل به وی می داد سپس فرمود: ای فرزندم سخن گوی و او گفت: اَشْهَدُ اَنْ لَا اِلَهَ إلَّا اللهُ و درود بر محمّد و امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین- علیهم صلوات الله اجمعین- فرستاد و تا آنکه بر پدر بزرگوارش رسید- این آیه ی شریفه را تلاوت فرمودند وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ ( آیه ی 5 سوره ی قصص) وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِی فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یحْذَرُونَ (آیه ی 6 سوره ی قصص)
ص: 4
یعنی : و ما اراده می کنیم بر مستضعفان زمین منّت نهاده و آنان را ائمه و وارثین قرار دهیم و آنان را متمکّن در زمین ساخته و به فرعون و هامان و لشکریان آن ها آن چه که ازآن بر حذر بودند بنمایانیم.
موسی بن محمّد راوی این روایت گوید از عقبه خادم ازاین قضیه پرسش کردم. گفت: حکیمه راست گفته است.
دو شیخ بزرگوار شیخ محمّد بن بابویه قمی و شیخ طوسی رحمة الله علیهما – در کتاب های غیبت به سند معتبر روایت کرده اند از بُشر بن سلیمان برده فروش که از فرزندان ابوایّوب انصاری بود و از شیعیان خاصّ امام هادی علی النّقی (علیه السّلام) و همسایه ی ایشان بوده،در شهر سرّ من رای گفت:روزی
کافور خادم حضرت امام علی النقی،به نزد من آمد و مرا طلب نمود چون به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم فرمود که: تو از فرزندان انصاری و ولایت و محبّت ما اهل بیت (علیهم السّلام) همیشه در میان شما بوده است.
از زمان حضرت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) تا حال و پیوسته محل اعتماد ما بوده اید و من تو را اختیار می کنم و مشرّف می گردانم به فضلی که به سبب آن بر شیعیان سبقت گیری در ولایت ما و تو را از برای امر پنهانی مطّلع می گردانم و به خریدن کنیزی می فرستم پس نامه ای پاکیزه نوشتند و به خط فرنگی و لغت فرنگی و مهر شریف خود را بر آن زدند. و کیسه ای زری به بیرون آوردند که در آن کیسه ی زرد، دویست و بیست (220) اشرفی بوده فرمودند که: بگیر این نامه و زر را و متوجه بغداد بشو و در چاشت فلان روز بر سر جسر (پل) حاضر شو پس چون کشتی های حیران به ساحل رسد جمعی از کنیزان را در آن کشتی ها خواهی دید و جمعی از م شتریان از وکیلان اُمَرای بنی عبّاس و قلیلی از جوانان عرب را خواهی دید که بر سر اسیران جمع خواهند شد. پس از دور نظر کن به برده فروشی که نامش، عمر بن یزید است در تمام روز تا هنگامی که از برای مشتریان حاضر سازد- کنیزکی را که فلان فلان صفت را دارد و تمام اوصاف او را بیان فرمود و دو جامه ی حریر پوشیده است، و اِبا و امتناع خواهد نمود. آن کنیز از نظر کردن مشتریان و دست گذاشتن ایشان بر او و خواهی شنید که از پس پرده صدائی رومی از او ظاهر می شود پس بدان که به زبان رومی می گوید: وای که پرده عفتّم و هتک ستر من . پس یکی از مشتریان خواهد گفت که: من سیصد (300) اشرفی می دهم. به قیمت این کنیز و عفّت او مرا در خریدن این کنیز راغب تر گردانید. پس آن کنیز به لغت عربی به آن شخص خواهد گفت که : اگر به زیّ حضرت سلیمان بن داود (علیه السّلام) ظاهر شوی و پادشاهی او را بیابی من به تو رغبت نخواهم کرد مال خود را ضایع مکن و به قیمن به من مده پس آن برده فروش گوید: من برای تو چه چاره ای کنم به هیچ مشتری راضی نمی شوی و آخر از فروختن تو چاره ای نیست. پس آن کنیز گوید که: چه تعجیل می کنی و البته باید مشتری برسد که دل من به او میل داشته باشد و اعتماد بر وفا و دیانت او داشته باشم. پس در این وقت تو برو به نزد صاحب کنیز و بگو که نامه ای با من هست که یکی از اشراف و بزرگان از روی ملاطفت نوشته است به لغت فرنگی و خطّ فرنگی. و در آن نامه کرم و سخاوت و وفاداری و بزرگی خود را وصف کرده است آن نامه را به آن کنیز بده که بخواند. اگر به صاحب این نامه راضی شود من وکیلم از جانب آن بزرگ وار که این کنیز را از برای او خریداری نمایم.
بُشربن سلیمان گفت که آن چه حضرت خبر داده بود همه واقع شد و آن چه فرموده همه را به عمل آوردم چون کنیز در نامه نظر کرد بسیار گریست و گفت: به عمر بن یزید که مرا به صاحب این نامه بفروش و سوگند های بزرگ یاد کرد که اگر مرا به او نفروشی – خود را به هلاکت خواهم انداخت. پس با او در قیمت گفت و گوی بسیار کردم. تا آنکه به همان قیمت راضی شد
ص: 5
که حضرت امام علی نقی(علیه السّلام) به من داده بودند. پس زر را دادم و کنیز را گرفتم و کنیز خندان و شاد شد و با من آمد به حجره ای که در بغداد گرفته بودم و و تا به حجره رسید نامه ای امام هادی(علیه السّلام) را بیرون آورد و می بوسید و بر دیده و چشمان می نهاد و چسبانید و بر رو می گذاشت و بر دیده می مالید پس من از روی تعجّب گفتم که: نامه ای را که صاحبش را نمی شناسی می بوسی؟ کنیز گفت که: ای عاجز کم معرفت ،به بزرگی فرزندان و اوصیاء پیغمبران گوش خود را بر من سپار و دل خود را برای شنیدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را برای تو شرح و توضیح دهم.
من ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون الصّفا وصیّ حضرت عیسی (علیه السّلام) است. تو را خبر دهم به امری عجب.
بدان که جدّم قیصر خواست که مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد در وقتی که من سیزده (13) ساله بودم. پس در قصر خود از نسل حوریّان عیسی (علیهم السّلام) از علمای نصاری و عُبّاد ایشان سیصد (300) مرد، از صاحبان قدرت و منزلت، هفتصد نفر از امرای لشر و سرداران عسکر ( لشگر ) و بزرگان سپاه و سرکرده های قبایل چهار (4000) هزار نقر جمع کرد. و تختی حاضر کردند که در ایّام پادشاهی خود به الواح جواهر ، مرصّع و مزیّن گردانیده بود و آن تخت را بر روی چهل پایه تعبیه و آماده کردند و بت ها و چلیپ های خود [صلیب] را بر بلندی ها قرار دادند و پسر برادر خود را بر بالای تخت فرستاد پس چون گشیشان (پیشوایان مذهبی مسیحیّت و قسسّین ) انجیل ها بر دست گرفتند که بخوانند بُت ها و چلیپ ها همگی سرنگون بر زمین افتادند.
و پای های تخت، خراب شد و تخت بر زمین افتاد و پسر برادر ملک از تخت افتاده بی هوش شد پس در آن حال رنگ های کشیشان متغیّر شد و اعضای ایشان بلرزید، پس بزرگ ایشان به جدّم گفت که: ای پادشاه ما را معاف بدار. از چنین امری که به سبب آن نحوست ها روی نمود. که دلالت می کند بر این که دین مسیحی به زودی زایل گردد. پس جدّم این امر را به فال بد گرفت و گفت: به علما و کشیشان که این تخت را بار دیگر بر پا کنید و (صلیب ها) را به جای خود قرار دهید و حاضر گردانید برادرِ این برادر و این برگشته روزگار بدبخت را، که دختر را به او تزویج نمایم تا سعادت این برادر دفع نحوست این برادر را بکند ، پس چون چنین کردند، و آن برادر دیگر را بر بالای تخت بردند و شروع به خواند انجیل کردند همان حالت اول روی نمود و نحوست این برادر ، نحوست برادر نحوست آن برادر بود، سرّ این کار را هم نمی دانستند. که این از سعادت سروریست نه از نحوست دو برادر پس مردم متفرّق شدند و جدّم غمناک به حرم سرا در آمد و پرده های را خجالت در آویخت – پس چون شب شد و خواب رفتم در خواب دیدم که حضرت مسیح (علیه السّلام) و شمعون(علیه السّلام)و جمعی از حوّرایون – در قصر جدّم ، جمع شدند و منبری از نور نصب کردند که از رفعت بر آسمان سربلندی می نمود. و در همان موضع تعبیه و آماده کردند که جدّم تخت را گذاشته بود. پس حضرت رسالت پناه محمّد (صلّی الله علیه وآله) با وصیّ و دامادش حضرت علیّ بن ابی طالب صلوات الله علیه و جمعی از امامان بزرگوار ایشان (علیهم السّلام) به قدم ادب از روی تعظیم و اجلال به استقبال حضرت خاتم الانبیاء (صلّی الله علیه وآله) شتافت و دست در گردن مبارک آن حضرت درآورد
پس حضرت رسالت پناه (صلّی الله علیه وآله) فرمودند که : یا روح الله آمده ام که ملیکه فرزند وصّی تو شمعون را برای فرزند سعادت مند خود خواستگاری نمایم. و اشاره فرمود به ماه برج امامت و خلافت ، امام حسن عسکری(علیه السّلام) فرزند آن کسی که تو، نامه اش را به من دادی.
ص: 6
پس حضرت مسیح (علیه السّلام) یعنی جناب عیسی (علیه السّلام) نظر افکند به سوی حضرت جناب شمعون و گفت که: شرف دو جهان به تو روی آورده، پیوند کن رحم خود را به رحمد آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین- شمعون گفت که : نمودم پس همگی بر آن منبر برامدند و حضرت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) خطبه را افشا کرد و با حضرت جناب مسیح عیسی روح الله (علیه السّلام) مرا برای امام حسن عسگری سلام الله علیه، عقد بستند و فرزندان حضرت رسالت (صلّی الله علیه وآله) با حوارّیان گواه شدند – پس چون از خواب سعادت مآب بیدا شدم از بیم کشتن ، آن خواب را برای پدر و جدّ خود نقل نکردم. و این گنج رایگان در سینه ام پنهان داشتم و آتش محبّت آن خورشید فلک امامت روز به روز در کانون سینه ام مشتعل می شد و سرمایه ی صبر و قرار مرا به باد فنا می داد. تا به حدّی که خوردن و آشامیدن بر من حرام شد و هر روز چهره ام کاسته می شد و بدنم ضعیف و آثار عشق نهانی در بیرون ظاهر می گردید پس در شهرهای روم طبیبی نماند مگر آن که جدّم ، برای معالجه ی من حاضر کرد و از دوای درد من از او سؤال نمود و هیچ سود نمی داد چون از علاج درد من مأیوس گردید روزی به من گفت: ای نور چشم من آیا در خاطرت هیچ آرزویی در دنیا هست که من برای تو انجام دهم؟ گفتم: ای جدّ من درهای فرج را به روی خود بسته می بینم اگر شکنجه و آزار را از اسیران مسلمانان که در زندان تو می باشند، دفع نمائی و بندها و زنجیرها را از ایشان بگشائی، و ایشان را آزاد کنی امید دارم که حضرت مسیح و مادرش سلام الله علیهما به من عافیتی بخشند پس چون چنین کرد اندک صحّتی از خود ظاهر ساختم و اندم طعامی تناول نمودم پس خوشحال و شاد شد و دیگر اسیران مسلمان را عزیز و گرامی داشت. پس بعد از چهارده شب در خواب دیدم که بهترین زنان عالمیان- حضرت فاطمه ی زهراء سلام الله علیها به دیدن من آمد و حضرت مریم علیها السلام با هزار کنیز از حوریان بهشت در خدمت آن حضرت بودند پس حضرت مریم به من گفت که: این خاتون بهترین زنان و مادرشوهر تو است. امام حسن عسکری (علیه السّلام) پس من به دامن مبارکش درآویختم و گریستم و شکایت کردم که حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) به من جفا ی کند و از دیدن من اِبا و دریغ می نماید، پس آن حضرت فرمودند که: فرزند من چگونه به دیدن تو بیاید و حال آنکه به خدا شرک می آوری و بر مذهب ترسایانی [مسیحی ، عیسوی، مذهب نصرانی، البته دین جناب عیسی (علیه السّلام) را از بین بردند و تحریف کردند. ]
و اینک خواهرم مریم دختر عِمران بی زاری می جوید به سوی خدا از دین تو [ که دین جناب عیسی (علیه السّلام)
را عدّه ای تحریف کردید]
اگر میل داری که حق تعالی و حضرت مسیح و مریم سلام الله علیهما از تو خوشنود گردند و حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) به دیدن تو بیاید پس بگو: اشهد اَن لا اله الا الله و انَّ محمداً رسول الله، پس چون به این دو کلیمه ی طبیّتان کلمه ای تلفظ نمودم حضرت سیدة النِّساء مرا به سینه ی خود چسبانید. و دل داری فرموده و گفت: اکنون منتظر فرزندم باش که من او را به سوی تو می فرستم.
چون من بیدار شدم و آن دو کلمه ی طبیّتان را بر زبان می راندم و انتظار ملاقات گرامی آن حضرت را می بردم چون شب آینده درآمد به خواب رفتم خورشید جمال آن حضرت طالع گردید. گفتم: ای دوست من، بعد از آن که دلم را اسیر محبّت خود گردانیدی چرا از مفارقت جمال خود مرا چنین جفا دادی فرمودند که: دیر آمدن من نزد تو نبود مگر برای آن که تو مشرک بودی. اکنون که مسلمان شدی هر شب به نزد تو خواهم آمد تا آن زمان که حق تعالی من و تو را به ظاهر به یک دیگر برساند. و این هجران را به وصال- مبدّل گرداند پس از آن شب تا به حال یک شب نگذشته است که این هجران مرا به شربت وصال
ص: 7
دوا نفرماید. بُشربن سلیمان گفت که: به او گفتم که: چگونه در میان اسیران افتادی؟ گفت مرا حضرت امام حسن عسکری خبر داد در شبی از شب ها که در فلان روز، جدّت لشگری به جنگ مسلمانا خواهد فرستاد پس خود از عقب ایشان خواهد رفت. تو خود را در میان کنیزان و خدمت کاران بینداز به هیأتی که تو را نشناسند و از پی جدّ خود، روانه شو و از فلان راه برو، و چنان کردم، طلیعه ای لشگر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسیر کردند و آخر کار من آن بود که دیدی و تا حال کسی به غیر تو ندانسته است که من دختر پادشاه رومم.
و مرد پیری که در غنیمت من به حصّه ی او افتادم از نام من سؤال کرد گفتم: نرجس نام دارم.
گفت: این نام کنیزان است. بُشر گفت که: این عجب است که تو از اهل فرنگی و زبان عربی را نیک می دانی گفت که: بلی از بسیاری محبّتی که جدم نسبت به من داشت و می خواست که مرا بر یاد گرفتن آداب حسنه بدارد و زن مترجمی را که زبان فرنگی و عربی هر دو را می دانست مقرّر کرده بود که هر صبح و شام می آمد و لغت عربی را به من می آموخت. تا این که زبانم باین لغت جاری شد. بُشر گوید که: چون او را به سرّ من رای بردم و به خدمت حضرت امام علی نقی (علیه السّلام) رسانیدم، حضرت به کنیز خطاب فرمود که: چگونه حقّ سبحانه و تعالی به نمود تو عزّت دین اسلام و مذلّت دین نصاری و شرف و بزرگواری محمّد و اهل بیت او (علیهم السّلام) را؟ گفت که: چگونه وصف کنم برای شما که فرزند رسول خدا(صلّی الله علیه وآله)چیزی را که شما بهتر می دانی از من؟ پس حضرت فرمود که: می خواهم تو را گرامی دارم – کدام یک بهتر است نزد تو این که ده هزار اشرفی به تو بدهم، یا تو را بشارتی بدهم به شرف ابدی؟ گفت: بلکه بشارت به شرف را می خواهم و مال را نمی خواهم حضرت فرمود که: بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه مشرق و مغرب عالم شود. و زمین را پر از عدل و داد کند . بعد از آن که پر از ظلم و جور شده باشد.
گفت: این فرزند از چه کسی خواهد بود؟ فرمود که: از آن کسی که حضرت رسالت پناه (صلّی الله علیه وآله) تو را برای او خواستگاری کرد. پس از او پرسید که حضرت مسیح (علیه السّلام) و وصّی او، تو را به عقد چه کسی درآوردند؟
گفت:
به عقد فرزند شما، امام حسن عسگری (علیه السّلام)
حضرت فرمود که : آیا او را می شناسی؟
گفت که : از آن شبی که به دست بهترین زنان، مسلمان شده ام، شبی نگذشته مگر این که او به دیدن من آمده،
پس حضرت (علیه السّلام) کافور خادم را طلبید، .و فرمود که : برو و خواهرم حکیمه خاتون را طلب کن چون حکیمه خاتون داخل شد حضرت فرمود که: این کنیز است که می گفتم کیمه خاتون او را در بر گرفت و بسیار نوازش کرد و شاد شد پس حضرت فرمود که: ای دختر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) او را به خانه ی خود ببر و واجبات و مستحبات را به او بیاموز که او زن حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) و مادر حضرت صاحب الزمان صلوات الله و سلامه علیهما، است: مرحوم شیخ کلینی و محمدبن بابویه قمی و شیخ ابوجعفر طوسی و سیّد مرتضی و غیر ایشان از محدّثین، به سندهای معتبر روایت کرده اند.(1)
ص: 8
از حکیمه خاتون رضوان الله تعالی علیها که: روزی حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) به خانه ی من تشریف آوردند و نگاه تندی به نرجس خاتون کردند پس عرض کردم که: اگر شما را خواهش او هست خدمت شما بفرستم؟ فرمودند که: ای عمّه این نگاه از روی تعجّب بود زیرا که در این زودی حقّ سبحانه و تعالی از او فرزند بزرگواری به دنیا می آید که عالم را پر از عدالت کند. بعد از آن که پر از جور و ستم شده با شد. گفتم که: پس بفرستم او را به نزد شما؟ فرمودند که: از پدر برگوارم رُخصت به طلب در این باب حکیمه خاتون گوید که: جامه های خود را پوشیدم و به خانه ی برادرم ، امام علی نقی (علیه السّلام) رفتم، وچون سلام کردم و نشستم، بی آن که من سخنی بگویم حضرت از باب اعجاز امامت ابتدا فرمودند: و گفت: ای حکیمه نرجس را بفرست برای فرزندم. گفتم: ای سیّد من از برای همین مطلب به خدمت شما آمده ام که در این امر، رُخصت بگیرم از محضر شما. فرمودند که: ای بزرگوار صاحب برکت خدا می خواست که تو را در چنین ثوابی شریک گرداند و بهره ای عظیم از خیر و سعادت به تو کرامت فرماید که تو را واسطه ی چنین امری گردانید.
حکیمه خاتون گفت که: به زودی به خانه ی خود برگشتم و زفاف آن معدن فتوّت و عفاف را در خانه ی خود واقع ساختم و بعد از چند روز- آن سعد اکبر را با آن زهره منظر به خانه ی خورشید انور یعنی والد مطهّر او بردم و بعد از چند روز آن آفتاب امامت در مغرب عالم بقا غروب نمود و ماه برج خلافت امام حسن عسکری (علیه السّلام) در امامت جانشین او گردید و من پیوسته به عادت مقرّر زمان پدر به خدمت آن امام البشر می رسیدم پس روزی نرجس خاتون آمد و گفت: ای خاتون من – پا دراز کن که کفش از پایت بیرون کنم. گفتم : توئی خاتون و صاحب من، و هرگز نگذارم که تو کفش از پای من در آوری و مرا خدمت کنی بلکه من تو را خدمت می کنم و منّت بر دیده ی خود می نهم چون حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) این سخن را از من شنید گفت خدا تورا جزای نیکو دهد ای عمّه، پس در خدمت آن حضرت نشستم تا وقت غروب آفتاب، پس صدا زدم به کنیز خود که بیاور جامه های مرا تا بروم. حضرت فرمودند که: ای عمّه امشب را نزد ما باش که در این شب متولد می شود، فرزند گرامی بر خدا، که حق تعالی به او زنده می گرداند زمین را به علم و ایمان و هدایت بعد از آنکه مرده باشد به شیوع کفر و ضلالت گفتم: از چه کسی به هم می رسد. ای سیّد من، آن فرزند و من در نرجس خاتون هیچ اثر حمل نمی یابم؟ فرمود که: از نرجس بهم می رسد نه از دیگری، پس برجستم و شکم و پشت نرجس را ملاحظه کردم و هیچ گونه اثری نیافتم پس برگشتم و عرض کردم: حضرت تبسّم فرمود و گفت: چون صبح می شود اثر حمل بر او ظاهر خواهد شد و مَثَل او مثَل مادر موسی (علیه السّلام) است که تا هنگام ولادت هیچ تغییری بر او ظاهر نشد و احدی بر حال او مطلّع نگردید زیرا که فرعون شکم زنان حامله را می شکافت برای طلب حضرت موسی (علیه السّلام) و حال این فرزند نیز در این شبیه است به حال موسی (علیه السّلام) و در روایت دیگر آن است که حضرت (علیه السّلام) فرمودند: حمل ما اوصیای پیامبران در شکم نمی باشد- در پهلو می باشد.(1) و از رحم بیرون نمی آید بلکه از ران فرود می آئیم زیرا که ما نورهای حق تعالی ایم و چرک و کثافت و نجاست را از ما دور گردانیده حکیمه خاتون گفت که: به نزد نرجس رفتم و این احوال را به گفتم. گفت: ای خاتون هیچ اثری در خود مشاهده نمی نمایم. پس شب در آن جا ماندم و افطار کردم و نزدیک نرجس خوابیدم.(2)
ص: 9
و در هر ساعت از او خبر گرفتم و او به حال خود خوابیده بود و هر ساعت حیرتم زیادتر می شد و در این شب پیش از شب های دیگر به نماز و تهجّد برخاستم و نماز شب را اداء کردم و چون به نماز وتر رسیدم نرجس خاتون از خواب جست وضو گرفت و نماز شب را به جا آورد و چون نظر کردم صبح کاذب طلوع کرده بود پس نزدیک بود که دلم شکی پدید آید از وعده ای که حضرت فرموده بود.
ناگاه حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) از حجره ی خود صدا زدند که شک مکن که وقتش رسیده است در این حال در نرجس خاتون اضطرابی مشاهده کردم پس او را در برگرفتم و نام الهی بر او خواندم- حضرت آواز دادند که و سوره انا انزلناه برای او بخوان . پس از او پرسیدم که چه حال داری؟ گفت: ظاهر شد اثر ان چه مولایم فرموده، پس چون شروع کردم به خواندن سوره ی انّا انزلناه فی لیلة القدر شنیدم که آن طفل در شکم با من همراهی می کردند در خواندن و بر من سلام کرد من ترسیدم، پس حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) صدا زدند که تعجّب مکن از قدرت الهی که حق تعالی – خُردان ما را به حکمت گویا می گرداند و ما را در بزرگی حجّت خود ساخته است. در زمین، پس چون کلام حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) تمام شد نرجس از دیده ی من غائب شد گویا پرده ی میان من و او حایل گردید پس دویدم به سوی حضرت امام حسن عسکری سلام الله علیه – فریاد کنان – حضرت فرمود که: برگرد ای عمّه او را در جای خود خواهی دید چون برگشتم پرده گشوده شد و در نرجس خاتون نوری مشاهده کردم که دیده ام را خیره و حیران کرد و حضرت صاحب الامر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم رو به قبله به سجده افتاده به زانوها و انگشتان سبّابه را به سوی آسمان بلند کرده و می گوید: اشهد ان لا اله الا الله و اَنَّ جدّی رسول الله (صلّی الله علیه وآله) و اَنَّ ابی امیرالمؤمنین پس یک یک امامان (علیهم السّلام) را شمرد تا به خودش رسید. پس فرمود که: الّلهُمَ اَنْجِزْلی وعَدی وَاَتْمِمْ لی اَمْری وَثَبَّتْ وَطْأتی وامْلأ الارضَ بی عَدْلاًوقِسْطاً یعنی: خداوندا وعده ی نصرت که به من وعده فرموده ای وفا کن و امر خلافت و امامت مرا تمام کن و پیروزی بده استیلا و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان و پر کن زمین را به سبب من از عدل و داد پس حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) مرا صدا زدند که ای عمّه فرزند مرا برگیر و به سوی من بیاور چون برگرفتم او را ختنه کرده و ناف بریده و پاک و پاکیزه یافتم و بر ذراع راستش نوشته بود که جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا آیه ی 81 سوره ی اسراء یعنی: حق آمد و باطل مضمحل و از بین رفتن شد و محو و نابود گردید. به درستی که باطل مضمحل شدنی است. و ثبات و بقائی ندارد. پس حکیمه خاتون گفت که: چون آن فرزند سعادت مند را به نزد پدر بزرگوارش بردم و نظرش بر پدر افتاد سلام کرد پس حضرت او را گرفت و زبان مبارک بر هر دو دیده اش مالید و بر دهان و هر دو گوش زبان گردانید و بر کف دست چپ او را نشاند و دست مطهّر بر سر آن سَرور مالید و گفت: ای فرزند سخن بگو: به قدرت الهی پس حضرت صاحب الامر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)استعاذه فرمود و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ
نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (1)
وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِی فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا یحْذَرُونَ(2)
ص: 10
و این آیات کریمه موافق احادیث معتبره در شأن آن حضرت و آبای بزرگوار او نازل شده است و ترجمه ی ظاهرش این است که : می خواهیم منّت گذاریم بر جماعتی که ایشان را ستم کاران در زمین ضعیف گردانیده اند و بگردانیم ایشان را پیشوایان دین و بگردانیم ایشان را وارثان زمین و تمکین و استیلاء بچشیم ایشان را در زمین و می نمائیم به فرعون و هامان [یعنی ابی بکر و عمر] و لشگرهای ایشان از آن امامان آن چه را از ایشان حذر می کردند.
پس حضرت صاحب الامر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) صلوات بر حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله) و حضرت امیرالمؤمنین و جمیع امامان (علیهم السّلام) فرستاد تا پدر بزرگوارش پس در این حال مرغان بسیار بسیار نزدیک سر آن حضرت پیدا شدند و امام حسن عسکری (علیه السّلام) یکی از آن مرغان را صدا زد که این طفل را بردار و نیکو محافظت نما و هر چهل روز یک مرتبه به نزد ما بیاور مرغ آن حضرت را گرفت و به سوی آسمان پرواز کرد و سایر مرغان نیز از پشت سر او پرواز کردند حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) فرمود که: سپردم تو را به آن کسی که مادر موسی (علیه السّلام) به او سپرد موسی را پس نرجس خاتون گریان شد. حضرت فرمود: ساکت شو که شیر از غیر پستان تو نخواهد خورد و به زودی او را به سوی تو بر می گردانند مانند حضرت موسی (علیه السّلام) که به مادرش برگرداندند. پرسید این چه مرغ بود که صاحب را به او سپردید؟ فرمودند که: این روح القدس است که، موکّل است به ائمه (علیهم السّلام) ایشان را موفّق می گرداند از جانب خداوند متعال و از خطا نگاه می دارد. و ایشان را به علم زینت می دهد.
حکیمه خاتون گفت که: چون چهل روز گذشت به خدمت آن حضرت رفتم. چون داخل شدم دیدم که طفلی در میان خانه راه می رود. گفتم: ای سیّد من این طفل دو ساله است حضرت تبسّم نمود و فرمود: اولا پیغمبران و اوصیای ایشان هر گاه امام باشند بر خلاف اطفال دیگر نشو و نماء می کنند و یک ماهه ی ایشان مانند یک ساله ی دیگران است و در شکم مادر سخن می گویند و قرآن می خوانند و عبادت پروردگار می کنند و در هنگام شیرخوردن ملائکه فرمان ایشان را می برند و هر صبح و شام بر ایشان نازل می شوند. پس حکیمه خاتون رضوان الله تعالی علیها گوید که هر چهل روز ، یک مرتبه، به خدمت او می رسیدم در زمان امام حسن عسکری (علیه السّلام) تا آن که چند روزی قبل از وفات [شهادت] آن حضرت او را ملاقات کردم به صورت مردی کامل- او را نشناختم- به فرزند برادر خود گفتم که : این مرد کیست که من نزد او بنشینم؟ فرمود که: این فرزند نرجس است و خلیفه ی من است بعد از من و عن قریب من از میان شما می ر وم باید که سخن او را قبول کنی و امر او را اطاعت نمائی پس بعد از چند روز امام حسن عسکری (علیه السّلام) به عالم قدس ارتحال نمود و اکنون من حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه را هر صبح و شام ملازمت می نمایم و از هر چه سؤال می کنم مرا خبر می دهد و گاهی هم هست که می خواهم سؤالی بکنم هنوز سؤال نکرده جواب می فرماید.
ص: 11
و در کتب معتبر شیعه بیشتر از هزار حدیث روایت شده است (1)درولادت حضرت مهدی (علیه السّلام) و غیبت او و آن که دوازهم (علیه السّلام) است(2)
و نسل امام حسن عسکری (علیه السّلام) است (3)
و اکثر احادیث آن احادیث مقرون به اعجاز است چرا که خبر داده اند به ترتیب ائمه (علیهم السّلام) تا امام دوازدهم (علیه السّلام) و قضیه ی ولادت آن حضرت (4) و آن که آن حضرت را دو غیبت خواهد بود.(5)
غیبت دوّم طولانی تر و درازتر از اول(6)
است و آن که آن حضرت (علیه السّلام)مخفی به دنیا خواهد آمد با سایر خصوصیات و جمیع این مراتب و مسائل واقع خواهد شد و کتبی که مشتمل اند بر این اخبار کتب قدیم اند و این قطع نظر از تواتر از جهات دیگر مفید علم است به علاوه اطلاع جمع کثیر بر ولادت با سعادت آن حضرت و دیدن جماعت کثیر و عدۀ زیادی آن حضرت را از موثقّین از اصحاب از وقت ولادت شریف تا غیبت کبری ، معلوم و مذکور است. و در کتب معتبره عامه (سنّی ها) و در بسیاری از کتب مخالفان مثل فصول المهّمه و مطالب السئول و شواهد النبوة ولادت آن حضرت (علیه السّلام)را با اکثر خصوصیات که شیعه در کتب خود ضبط کرده اند، نقل کرده اند. پس چنان چه ولادت آبای اطهار آن حضرت معلوم است ولادت آن حضرت نیز معلوم است و استعباد نمودن مخالفان از طول غیبت و خفای ولادت، و طول عمر آن حضرت بعد از اثبات به ادلّه ی قطعیه ، فایده ای نمی کند و به محض استعباد نفی آن ها کردن ،محض سفاهت و بی عقلی است و چه استعبادی دارد که چون خلفای جور شنیده بودند که حضرت رسول (صلّی الله علیه وآله) و ائمه طاهرین صلوات الله و سلامه علیهم اَجمعین، خبر داده اند که امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) ظاهر خواهد شد و عالم را پر از عدل و داد خواهد کرد و خلفای جور و ستم کار و سلاطین ظلمه را بر طرف و از صحنه ی روزگار محو خواهد کرد و شیعه پیوسته انتظار وجود و ظهور او را می کشند و ایشان سعی در اطفا و خاموشی این نور الهی می کردند.(7)
و لهذا امام علی النّقی (علیه السّلام) و امام حسن عسکری (علیه السّلام) را در سرّ من رای محبوس گردانیده بودند.
و پیوسته از حمل و ولادت آن سرور ، سراغ می گرفتند و در مقام تضییع آن حضرت بودند. حق تعالی اظهار قدرت کامله ی خود را نمود حمل مادر آن حضرت را مستور گردانیده او را به حفظ و حمایت خود از شرّ ظالمان دور کرده و چنان چه ولادت آن بزرگوار را مستور ساخته بود و شیعیان و موالیان و مخالفان به آثار و اخبار کالشّمس فی رابعة النّهار ظاهر و هویدا ساخته
ص: 12
است تا حجّت بر عالمیان تمام شود و جمعی کثیری که اسماء ایشان معروف است بر ولادت با سعادت آن حضرت مطلع شدند مانند حکیمه خاتون رضوان الله تعالی علیها و قابله ی که در سرّ من رای همسایه ی ایشان بوده و بعد از ولادت تا وفات [شهادت] امام حسن عسکری (علیه السّلام) جماعت بسیاری به خدمت آن حضرت رسیدند و معجزاتی که در وقت ولادت آن سَرور در نرجس خاتون رضوان الله تعالی علیها مادر آن بزرگوار ظاهر شد که از حدّ افزون است. عدد آن و تاریخ ولادت شریف آن حضرت بنا بر مشهور میان خاصّه و عامّه در سال دویست و پنجاه و پنج از هجرت واقع شد که اشاره شد. (1)
و وفات [شهادت] حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) بنابر مشهور در سال دویست و شصت از هجرت بوده و در وقت وفات [شهادت] آن حضرت بنا بر قول مشهور پنج ساله بوده و مع ذلک معجزات و غرائب حالات از آن حضرت به ظهور می آمد که اکثر این معجزات را مرحوم سیّد هاشم بحرانی درباره حضرات چهارده معصوم (علیهم السّلام) در مدینة المعاجز جمع آوری کرده و کتابهای دیگری راجع به معجزات حضرت معصومین هم وجود دارد مانند عیون المعجزات سیّد مرتضی و بحارالانوار مجلسی و تحفة المجالس و دیگر کتب که شیعه و سنّی در این باره نوشته اند
آیات کریمه و روایات بسیار بسیار فراوان است بر همه چهارده معصومین (علیهم السّلام) فضائلشان خصوصاً بر امامت دوازده امام (علیهم السّلام) و سیّما بر امامت امام زمان صلوات الله و سلامه علیه که مقداری در این کتاب ذکر می کنیم.
امام محمد تقی (علیه السّلام) فرمود: امیرالمؤمنین (علیه 1- السّلام) همراه امام حسن مجتبی (علیه السّلام) می آمد و به دست سلمان تکیه کرده بود تا وارد مسجد الحرام شد و بنشست ، مردی خوش سیما و قیافه و خوش لباس پیش آمد و با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) سلام کرد. حضرت جوابش را داد. و آن مرد بنشست و آنگاه عرض کرد: یا امیرالمؤمنین صد مسأله از شما می پرسم اگر جواب گفتی می دانم که آن مردمی که بعد از رسول الله (صلّی الله علیه وآله) حکومت را متصرّف شدند درباره تو مرتکب عملی شدند که خود را محکوم ساختند و در امر دنیا و آخرت خویش آسوده و در امان نیستند و اگر جواب نگفتی می دانم تو هم با آن ها برابری امیرالمؤمنین (علیه السّلام)
به او فرمود: هر چه می خواهی از من بپرس او گفت: بگو
1- وقتی انسان می خوابد روحش به کجا می رود؟
2- و چگونه می شود انسان گاهی به یاد می آورد و گاهی به یاد می برد و فراموش می نماید؟
3- و چگونه می شود که بچه انسان مانند عموها و دائی هایش می شود؟
امیرالمؤمنین صلوات الله و سلام علیه رو کرد به امام حسن مجتبی (علیه السّلام) و فرمود: ای ابا محمد- جوابش را بگو
امام حسن مجتبی (علیه السّلام) جوابش را داد به این که فرمودند:
1- اما سؤال اول در جوابش فرمود: که گفتی شخصی می خوابد روح او کجا می رود؟ پاسخش این است که روح او به باد و به هوا آویخته می گردد تا وقتی که آن شخص خود را برای بیدار شدن حرکت دهد پس اگر خداوند تبارک و تعالی به
ص: 13
برگشتن روح برای صاحب آن اجازه دهد آن روح باد را و باد هوا را به سوی خود می کشاند. در نتیجه روح بر می گردد و در بدن صاحبش جای می گیرد.
و اگر خداوند تبارک و تعالی به برگشت روح اجازه ندهد قضیّه برعکس می شود یعنی: هوا باد را و باد آن روح را به سوی خود می کشد و تا هنگام خارج شدن از قبر به بدن صاحبش بر نمی گردد و اما سؤال دوم نسبت به یادآوری و فراموشی جوابش اینست که : دل آدمی در میان ظرفی است و بر روی آن روپوشی قرار گرفته است اگر وقتی می خواهد مطلبی را بیاد آورد صلوات کاملی بر محمد و آل محمد (علیهم السّلام)
بفرستد پرده از روی ظرف کنار می رود قلب گشوده و به تعبیری روشن می شود و آن چه را فراموش کرده بیاد می آورد و اگر صلوات بر محمّد و آل محمد نفرستد یا صلوات را ناقص یعنی : بدون ذکر آل محمد بگوید: روپوش از روی آن کنار نمی رود در نتیجه قلب همان گونه تاریک می ماند و فراموشی او برطرف نمی شود.
و اما سؤال سوم که: از شباهت فرزند به عموها و دائی ها پرسیدی پاسخش این است که: وقتی شخصی با همسرش
همبستر می شود اگر قلب او آرام و رگ هایش دارای آرامش و بدن دچار لرزه و اضطراب نباشد آن نطفه داخل خود رحم قرار می گیرد و فرزند شبیه پدر و مادرش به دنیا می آید ولی اگر برخلاف آن شخص از آرامش قلب و رگ ها برخوردار نباشد و بدنش به خاطر ترس و وحشت یا عارضه ی دیگر دچار لرزه و اضطراب باشد، نطفه لرزش پیدا میکند و بر بعضی از رگ ها قرار می گیرد اگر بر رگی از رگ های عموها قرار گرفت فرزند شبیه عموهایش می شود. و اگر بر رگی از رگ ها دائی هایش قرار گرفت شبیه دائی هایش می گردد .
آن مرد گفت: گواهی می دهم که شایسته پرستش جز خدا نیست و همواره به آن گواهی می دهم.
و گواهی می دهم که محمد (صلّی الله علیه وآله) رسول خدا است و همواره بدان گواهی می دهم.
و گواهی می دهم که تو وصیّ رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) هستی و به حجّت او قیام کرده ای (اشاره به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) کرد) و همواره بدان گواهی می دهم
و گواهی می دهم که تو وصیّ او و قائم به حجّت او هستی (اشاره به امام حسن مجتبی (علیه السّلام) )کرد و گواهی می دهم که حسین بن علی (علیه السّلام) وصیّ بردارش امام حسن مجتبی (علیه السّلام) و قائم به حجّتش بعد از او است و گواهی می دهم علی بن الحسین (علیه السّلام) پس از حسین (علیه السّلام) قائم به امر امامت او است. و گواهی می دهم که محمدبن علی (علیه السّلام) قائم به امر امامت علی بن الحسین (علیه السّلام) است و گواهی می دهم که جعفربن محمّد (علیه السّلام) قائم به امر امامت محمّد است و گواهی می دهم که موسی بن جعفر (علیه السّلام) قائم به امر امامت جعفر بن محمّد (علیه السّلام) است و گواهی می دهم که علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) قائم به امر امامت موسی بن جعفر (علیه السّلام) است
گواهی می دهم که علی بن محمد الجواد (علیه السّلام) قائم به امر امامت علی بن موسی الرّضا (علیه السّلام) است. و گواهی می دهم به اینکه: علی النقی (علیه السّلام)
قائم به امر امامت محمد بن علی الجواد (علیه السّلام) است. و گواهی می دهم به اینکه : حسن بن علی العسکری (علیه السّلام) قائم به امر امامت علی بن محمد التقی (علیه السّلام) است. و گواهی می دهم مردی از فرزند حسن عسکری (علیه السّلام) است که نباید به کنیه و نام خوانده شود تا امرش ظاهر شود و زمین را از عدالت پر کند چنان که از ستم و جور پر شده است و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای امیرالمؤمنین سپس برخاست و رفت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سلامه علیه فرمود: ای ابا محمد [کنیه امام حسن مجتبی (علیه السّلام) است] دنبالش برو، ببین کجا میرود؟ امام حسن مجتبی (علیه السّلام) بیرون
ص: 14
آمد و فرمود: همین که پایش را از مسجد بیرون گذاشت دیگر نفهمیدم کدام جانب از زمین خدا را گرفت و برفت. سپس خدمت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه بازگشتم و به ایشان خبر دادم. فرمودند: ای ابا محمّد او را می شناسی؟ گفتم: خدا و رسولش و امیرالمؤمنین داناترند. حضرت امیر مؤمنان (علیه السّلام) فرمود: او جناب خضر (علیه السّلام) است. (1)
وهب بن منبه در حدیثی از قول رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) نقل کرده که فرمود: چون شب معراج و مرا نزد پروردگارم
جلّ و جلاله بردند ندا آمد: ای محمّد: گفتم: لبیک ای پرودگار عظمت لبیّک و خدای تعالی به من وحی کرد که: ای محمد ملاأ اَعْلی در چه چیز منازعه می کنند؟ گفتم پروردگارا مرا علمی نیست. فرمود: ای محمّد، چرا از آدمیان وزیر و برادر و وصّی پس از خودت را برنگزیدی؟
گفتم: الهی چه کسی از میان آدمیان را انتخاب کنم. تو برایم برگزین [ چون به دست تو می باشد] خدای تعالی وحی فرمود که: ای محمّد من از میان آدمیان- علی بن ابی طالب (علیه السّلام) را برایت انتخاب کردم گفتم: پروردگارا پسر عمّم را؟ فرمود: ای محمّد علی وارث تو و وارث علم پس از تو و پرچم دارِ تو است و پرچم حمد روزِ قیامت به دست او است و صاحب حوضِ تو و از مؤمنان امّت تو هر کس بر آن وارد شود به دست او سیراب خواهد شد. سپس خدای تعالی وحی فرمود: ای محمّد من سوگند خورده ام سوگندی حقّ که دشمن تو و دشمن اهل بیت و ذرّیه ی طیّبین و طاهرین تو از آن حوض ننوشد به راستی می گویم: ای محمّد همه ی امّت تو داخل بهشت می شوند مگر کسانی که از خلقم که از آن ابا و امتناع کنند گفتم: خدای من آیا کسی هست که از داخل شدن به بهشت ابا و امتناع داشته باشد؟ خدای تعالی وحی فرمود که: آری، گفتم: چگونه ابا و امتناع می کند؟
خدای متعال وحی فرمود: ای محمّد تو را از میان خلقم برگزیدم و وصیّ پس از تو را انتخاب کردم و او را برای تو مانند هارون برای موسی قرار دادم جز آن که پس از تو پیامبری نیست و محبّت او را در قلب تو افکندم و او را پدر فرزندانت قرار دادم پس بعد از تو حقّ او بر امّت تو مانند حقّ تو بر ایشان در حیات توست و هر کس حقّ او را انکار کند حقّ تو را انکار کرده است و هر که از ولایت او سرباز زند. از ولایت تو سرباز زده است. من به شکرانه ی نعمتی که ارزانیم فرموده بود برای خدای تعالی به سجده افتاده که ناگاه منادی ندا کرد که ای محمّد سر بر دار و درخواست کن تا به تو عطا کنم گفتم: خدای من امّتم را پس از من بر ولایت علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام)
گرد آور تا همگی در روز قیامت در حوض کوثر بر من وارد شوند. خدای تعای وحی فرمود: ای محمّد. من پیش از آن که بندگانم را بیافرینم. در میانشان حکم کردم و حکم درباره ی آن ها درگذشته است ( امضاء شده است) تا هر که را بخواهم بدان هلاک کنم و هر که را بخواهم بدان هدایت نمایم پس از تو عَلَمت را به او دادم و او را وزیر و جانشین پس از تو بر اهل و اُمّتت قرار دادم به خاطر قصد خود که هر که او را دوست بدارد به بهشت درآورم و مُبغِض و دشمن و منکر ولایت او را پس از تو به بهشت داخل نمی سازم.
پس کسی که بُغض او را داشته باشد. بُغض تو را دارا است و کسی که بغض تو را د اشته باشد بغض مرا دارا است و کسی که او را دشمن بدارد تو را د شمن داشته است و کسی که با تو دشمنی کند با من دشمنی کرده است و کسی که تو را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است و این فضیلت را برای او قرار دادم و بر تو نیز عطا کردم که از صُلب او یازده مهدی خارج سازم که همه ی آن ها از ذریّه ی نو از فرزندان بکر بتول خواهد بود. و آخرین ایشان کسی است که عیسی بن مریم (علیه السّلام) پشت
ص: 15
سر او نماز می خواند و زمین را از عدل آکنده سازد همچنانکه از ظلم و جور پرشده باشد، به واسطه ی او نجات می دهم و از هلاکت باز می دارم و هدایت می کنم و از ضلالت جلوگیری می کنم به واسطه ی او کوران را بینا و بیماران را شفا خواهم داد. گفتم: الهی و سیّدی آن چه کسی خواهد بود خدای تعالی وحی فرمود: آنگاه که علم برداشته شود و جهل آشکار گردد قاریان فراوان شوند و عمل به قرآن اندک شود و کشتار فراوان گردد و فقهای هادی اندک و فقهای گمراهی و خائنان و سفرا ء افزون شوند. و اُمّتَ تو قبورشان را مسجد کنند قرآن ها زیور و مساجد زینت شود و جور و فساد افزون گردد و منکر آشکار شده و امّتت بدان فرمان دهند و از معروف باز دارند و مردان به مردان اکتفا کنند و زنان با زنان درآمیزند و امیران کافر شوند و اولیای آن ها فاجر و یارانشان ظالم و اندیش مندان آن ها فاسق گردند. در این هنگام سه خُسوف واقع گردد. خُسوفی در مشرق و خُسوفی در مغرب و خُسوفی در جزیرة العرب و بصره به دست یکی از ذرّیه ی تو ویران گردد و زنگیان (علیهما السّلام) قیام کند و دَجّال از مشرق و از سیستان خروج کند و سفیانی ظاهر شود. گفتم: خدای من پس از من این فتنه ها کی واقع شود؟ خدای تعالی به من وحی فرمود: و مرا از فتنه ی بنی امیّه و فتنه ی فرزندان عمویم عباس و آن چه هست و تا روز قیامت خواهد بود آگاه کرد و من نیز آنگاه که به زمین ر سالت نمودم و خدا را بر آن سپاس می گویم. چنانکه پیامبران و هر چه که قبل از من بوده و هر مخلوقی که تا روز قیامت است او را سپاس گوید. (1)
امیرالمؤمنین (علیه السّلام) از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) روایت نموده که فرمودند: چون مرا به آسمان ها بردند خدایم به من وحی کرد که ای محمّد من بر زمین نظری افکندم و تو را از ان میان برگزیدم و تو را پیامبر ساختم و از اسم خود برای تو اسمی برگرفتم که من محمودم و تو محمّدی، سپس دوم بار بر زمین نظری افکندم و از آن میان علی را برگزیدم و او را وصیّ و خلیفه ی تو قرار دادم و همسر دختر و پدر فرزندانت ساختم و برای او اسمی از اسماء خود برگرفتم که من علیّ اعلی هستم و او علیّ است و فاطمه و حسن و حسین را از نور شما دو تن آفریدم سپس ولایت ایشان را بر ملائکه عرضه داشتم و کسی که آن را پذیرفت نزد من از مقرّبین است ای محمّد اگر بنده ای مرا عبادت کند تا آن که منقطع شود و مانند مشک کهنه پوسیده گردد و در حالی که منکر ولایت ایشان است به نزد من آید او را در بهشت خود جای نمی دهم و تحت سایه ی عرشم، در نیاورم ای محمّد آیا دوست می داری ایشان [ ائمه (علیهم السّلام) ] را ببینی؟
گفتم: آری. ای پروردگار من. گفت: سرت را بلند کن- سرم را بلند کردم و به ناگاه ، انوار علیّ و فاطمه و حسن و حسین و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ و جعفربن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و جعفربن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و حسن بن علی و محمّد بن الحسن را دیدم و قائم (علیه السّلام) ر ا در وسط آنان مانند ستاره ای درخشان بود.
گفتم: پروردگارا آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: آنان ائمه (علیهم السّلام) هستند و این قائم (علیه السّلام) کسی است که حلال مرا حلال و حرام مرا حرام می کند و به توسط او از دشمنانم انتقام خواهم گرفت و او راحت دوستان من است و او کسی است که دل شیعیان را از ظالمان و منکران و کافران شِفا می دهد . ولات و عُزّی را با طراوت بیرون می آورد و آن ها را آتش می زند و فتنه ی مردم به آن دو در آن روز از فتنه ی عجْل و سامری سخت تر است. (2)
ص: 16
3- جابر بن یزید جعفّی گوید: از جابربن عبدالله انصاری شنیدم که می گفت: وقتی که خدای تعالی بر پیامبرش این آیه را فرو فرستاد که « یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ » (آیه ی 59 نساء ) یا رسول الله خدا و رسولش را شناخته ایم. پس اولوالامری که خداوند طاعت آن ها را مقرون به طاعت خود کرده چه کسانی هستند؟ فرمود: ای جابر جانشینان من و ائمه مسلمین پس از من هستند اوّل ایشان علیّ بن ابی طالب است و بعد از او حسن و حسین و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ که در تورات به باقر معروف است و تو ای جابر او را می بینی و آنگاه که او را دیدی سلام مرا به او برسان و پس از او جعفر بن محمد صادق و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ ابن محمّد و حسن بن علیّ و پس از او همنام و هم کنیه ی من حجّة الله – در زمینش و بقیّة الله ، در بین عبادش فرزند حسن بن علی ، ائمه مسلمین خواهند بود او کسی است که خدای تعالی مشرق و مغرب زمین را به دست او بگشایداو کسی است که از شیعیان و اولیائش غایب شود غیبتی که بر عقیده به امامت او باقی نماند مگر کسی که خداوند قلبش را به ایمان امتحان کرده است جابر گوید: گفتم یا رسول الله آیا در غیبت او برای شیعیانش انتفاعی و بهره ای هست؟ فرمودند: آری قسم بع خدایی که مرا به نبوّت مبعوث فرمود به نور او استضائه و روشنی می کنند و به ولایت او در دوران غیبتش منتفع و بهره مند می شوند. مانند انتفاع مردم از خورشیدی که در پس ابر است ای جابر این سرّ مکنون خداوند و علم مخزون او است. آن را از غیر اهلش بپوشان جابر بن یزید گوید: جابر بن عبدالله انصاری بر امام سجّاد (علیه السّلام) وارد شد و هنگامی که با او مشغول گفت گو بود ناگهان امام باقر (علیه السّلام) با گیسوان آراسته از نزد نِساء آن حضرت بیرون آمد در حالی که پسر بچّه ای بیش نبود چون جابر او را شناخت لرزه بر اندامش افتاد و مو بر تنش راست شد و اندکی بدو نگریست. سپس گفت: ای پسر پیش بیا و او پیش آمد سپس گفت: برو و او رفت جابر گفت: به خدای کعبه سوگند که شمائل رسول الله (صلّی الله علیه وآله) را دارا است. سپس برخاست و نزدیک وی رفت و گفت:
ای پسر نامت چیست؟ فرمود: محمّد پرسید : فرزند که هستی؟ پس تو همان باقری؟ فرمود:آری. سپس آن حضرت گفت: آن چه را که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) به تو سپرده است به من برسان جابر گفت: ای مولای من رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) به من بشارت دادند که زنده می مانم تا شما را ملاقات کنم و به من فرمودند: آنگاه که او را ملاقات کردی سلام مرا بدو برسان پس ای مولای من رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) به شما سلام رسانیدند امام باقر (علیه السّلام) فرمودند: تا آسمان و زمین برپاست بر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله)
سلام باد و بر تو ای جابر که آن سلام را رسانیدی سلام باد و بعد از آن جابر به نزد حضرتش رفت و آمد می کرد و از او می آموخت یک روز امام باقر (علیه السّلام) از وی چیزی پرسید جابر گفت: به خدا سوگند که من خود را در نهی رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) داخل نمی کنم که او به من خبر داده است که شما ائمه ی هدای (علیهم السّلام) از اهل بیت او بعد از او می باشید در کوچکی حکیم ترین مردم و در بزرگی علیم ترین آن هائید و فرمودند: به ایشان چیزی تعلیم ندهید که آن ها اعلم از شما هستند.
امام باقر (علیه السّلام) فرمود: جدّم رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) راست و درست فرموده است و من در آن چه که پرسیدم از تو داناترم حکمت را در کودکی به ما داده اند.
و همه ی آن ها از فضل و رحمت خداوند بر ما اهل البیت است. (1)
ص: 17
4- عبدالرّحمن بن سَمُره گوید: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود: کسانی که در دین خدا، مُجادله و ستیز می کنند بر زبان هفتاد پیامبر لعنت شده اند و کسی که در آیات خدا مجادله کند کافر شده است خدای تعالی فرمود: مَا یجَادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلاَّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَلاَ یغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ (آیه ی 4 سوره مؤمن)
تنها گروه کافران در آیات الهی مجادله کنند و گردش آن ها در شهرها تو را نفریبد و کسی که قرآن را به رأی خود تفسیر کند بر خدا دروغ بسته است و هر کس بدون داشتن علم و آگاهی فتوا دهد ملائکه ی آسمان ها و زمین او را لعنت می کنند و هر بدعتی گمراهی است و هر ضلالتی به آتشی ختم می شود. عبدالرّحمن بن سَمُره گوید: گفتم ای رسول خدا راه نجات را به من بنما فرمود: ای سَمُره هر گاه هواهای نفسانی مختلف شد و آراء و عقاید متفرّق گردید بر تو باد که علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) باشی که او امام امّت و خلیفه ی من بر ایش ان است و او فاروقی که به واسطه ی او بین حقّ و باطل تمیز می دهند هر کس از او بپرسید پاسخش را دهد و کسی از او هدایت جوید هدایتش فرماید و کسی که خواستار حقّ باشد آن را نزد او می یابد و کسی که هدایت را بجوید نزد او بدان خواهد رسید و هر که بدو پناه برد ایمنش سازد و هر کس دامن او را گیرد نجاتش دهد و هر که از او پیروی کند هدایتش کند . ای پسر سَمُره هر که با او موافقت کند و او را دوست بدارد سالم خواهد بود و هر که با او مخالفت کرده و دشمنی ورزد هلاک خواهد شد. ای پسر سَمُره علیّ از من است و روح او از روح من و طینت او از طینت من است و او برادر من است و من برادر اویم و او شوهر
دخترم فاطمه سیّده ی بانوان عالم از اوّلین و آخرین است [صلوات الله و سلام علیها و دو امام امتّم و دو سیّد جوانان بهشت حسن و حسین و 9 تن از ائمه از فرزندان حسین [صلوات الله و سلام علیهم] هستند و نُهمین آن ها قائم امّت من است [صلوات الله و سلامه علیه] که زمین را پر از عدل و داد نماید. همچنانکه پر از ظلم و جور شده باشد. (1)
5- عبدالله بن عباس از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) روایت کند که فرمودند: خدای تعالی بر زمین نگاهی افکند و مرا از میان آن ها برگزید و پیامبر گردانید. سپس دوّم بار نظر افکند و علیّ را برگزید و پیامبر گردانید سپس به من فرمان داد که او را برادر ولیّ و وصیّ و خلیفه ی خود سازم. پس علیّ از من است و من از علیّ و او شوهر دخترم فاطمه و پدر دو سبط حسن و حسین است و بدانید که خدای تعالی مرا و یشان را حجّت های بر بندگانش قرار داده است و از فرزندان حسین امامانی را قرار داده است که به امر من قیام کنند و وصیّت مرا نگه دارند و نُهمین آن ها قائم (علیه السّلام) اهل بیتم و مهدی امّتم است که در شمایل و اقوال و افعال شبیه ترین مردم به من است. او پس از غیبتی طولانی و حیرتی گمراه کننده ظهور کند و دین خدای تعالی را چیره گرداند و به یاری خدا و نصرت کلائکه ی خدا مؤیّد باشد. زمین را از عدل و داد آکنده و پر سازد همان گونه که پر از ظلم و جور شده باشد. (2)
6- امام صادق (علیه السّلام) از پدران بزرگوارشان از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) و علیهم صلوات الله و سلامه اجمعین روایت کرده که فرمود: جبرئیل از رَبّ العِزّة جَلَّ جلاله برایم حدیث کرد که فرمود: هر کس بداند که هیچ معبودی جز من نیست و محمّد بنده و فرستاده ی من است و علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) جانشین من است و ائمه ای (علیهم السّلام) که از فرزندان او هستند حجّت های منند او را به رحمت خود به بهشت داخل می سازم و به عفو خود او را از آتش نجات می بخشم و همسایگی خود را برای او مباح و
ص: 18
جایز و حلال می گردانم و کرامتم را بر او واجب می گردانم و نعمتم را بر او تمام ساخته و او را از خاصّان و خالصان خود قرار می دهم اگر مرا ندا کند و به او لبّیک می گویم و اگر مرا بخواند اجابتش می نمایم و اگر از من درخواست کند به او می بخشم و اگر خاموش باشد به او اقتدا می کنم و اگر بد کند به او رحمت می آورم و اگر از من فرار کند او را می خوانم و اگر بازگردد او را می پذیرم و اگر در خانه ام بکوبد آن را می گشایم و هر کس گواهی ندهد که من معبود یکتا هستم یا بِدان شهادت دهد امّا گواهی ندهد که محمّد (صلّی الله علیه وآله) بنده و رسول من است یا بدان شهادت دهد امّا گواهی ندهد که علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) جانشین من است یا بدان شهادت دهد امّا گواهی ندهد که امامان از فرزندان او حجّت های من هستند به تحقیق که چنین شخصی نعمت مرا انکار کرده و عظمت مرا کوچک شمرده و به آیات و کتاب های من، کافر شده است. و اگر قصد مرا کند
محجوبش می کنم و اگر از من درخواست کند محرومش سازم و اگر مرا ندا کند ندایش را نمی شنوم و اگر مرا بخواند دعایش را استجابت نمی سازم و اگر به من امید بندد ناامیدش می گردانم و این جزای او از جانب من است و من هرگز به بندگانم ستم نمی کنم.
آن گاه جابر بن عبدالله امصاریّ از جا برخاست و گفت: ای رسول خدا ائمّه ی [ هدی صلوات الله علیهم] از فرزندان علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) چه کسانی اند؟ فرمود: حسن و حسین. سیّد جوانان بهشت سپس سیّد العابدین در زمانش علیّ بن الحسین سپس محمّد بن علیّ الباقر و تو ای جابر او را درک می کنی و آن گاه که او را دیدی، سلام مرا بدو بررسان سپس جعفربن محّمد الصادق سپس موسی بن جعفر الکاظم سپس علیّ بن موسی الرضا، سپس محمّد بن علیّ التّقیّ سپس علیّ بن محمد النّقی ، سپس حسن بن علیّ الزّکّی سپس فرزند او، قائم به حقّ ، مهدیّ امّتم، کسی که او زمین را پر از عدل و داد نماید همان گونه که پر از جور و ظلم شده باشد. ای جابر آنان جانشینان و اوصیاء و اولاد و عترت من هستند کسی که ایشان را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است و کسی که از آنان سرپیچی کند، مرا سرپیچی کرده است و کسی که ایشان را یا یکی از آنان را انکار کند مرا انکار کرده است به واسطه ی ایشان است که خداوند آسمان را نگاه داشته که بر زمین نیفتد مگر به اذن او و به سبب ایشان است که خداوند زمین را حفظ کرده که اهلش را نلرزاند.(1)
7- عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (علیه السّلام) عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ (علیهم السّلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْأَئِمَّةُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ فَهُمْ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیائِی وَ أَوْلِیائِی وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَی أُمَّتِی بَعْدِی الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْکرُ لَهُمْ کافرٌ (2)
امام صادق (علیه السّلام) از پدرانش از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) [ و علیهم اجمعین] روایت می کند که فرمود: پس از من دوازده امامنند که اوّل آن ها علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) و آخر ایشان قائم (علیه السّلام) است
آنان جانشینان و اوصیاء و اولیای من و حجّت های الهی بر امّتم پس از من می باشند کسی که مُقرّ به ایشان باشد
مؤمن است و کسی که منکر ایشان باشد، کافر است.
8- امام هشتم (علیه السّلام) از پدران بزرگوارش از قول رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) روایت کرده است که فرمود: من سیّد هر آن کسی ام که خدای عزّوجّل آفریده است و من بهتر از جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و حمله ی عرشی و همه ی ملائکه ی مقرّبین وانبیاء
ص: 19
مرسلینم من صاحب شفاعة و حوض شریفم و من و علی دو پدر این امّت هستیم هر کس ما را بشناسد خدای عزّوجلّ را شناخته و هر کس ما ر ا منکر باشد خدای عزّوجلّ را منکر است. از علی (علیه السّلام) است دو سبط این امّت و دو سیّد جوانان اهل بهشت، حسن و حسین و از اولاد حسین نُه (9) نفرند که طاعتشات طاعت من است و خلاف با آن ها – خلاف با امت من است نُهمین آن ها قائم (علیه السّلام) ایشان است و مهدی ایشان.(1)
9 – عبدالله بن عباس گوید: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود: به راستی که خلفای من و اوصیای من و حجج خدا (حجت ها) بر خلق بعد از من دوازده نفرند. اوّلشان برادر من است و آخرشان پسرم. عرض شد یا رسول الله برادرت کیست؟ فرمود: علی بن ابی طالب (علیه السّلام) عرض شد: پسرت کیست؟ فرمود: مهدی ان که زمین را پر از عدل و داد کند چنانچه پر از جور و ظلم شده سوگند به آن که مرا به حق بشیر مبعوث کرده است اگر نماند از دنیا مگر یک روز هر آینه خداوند این روز را طولانی کند تا آنکه فرزندم مهدیّ ظهور کند و روح الله عیسی بن مریم فرود اید از آسمان و پشت سرش نماز بخواند و زمین به نورش روشن گردد و حکومتش به مشرق و مغرب برسد. (2)
10- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله الْمَهْدِی مِنْ وُلْدِی اسْمُهُ اسْمِی وَ کُنْیتُهُ کُنْیتِی أَشْبَهُ النَّاسِ بِی خَلْقاً وَ خُلْقاً تَکُونُ بِهِ غَیبَةٌ وَ حَیرَةٌ تَضِلُّ فِیهَا الْأُمَمُ ثُمَّ یقْبِلُ کَالشِّهَابِ الثَّاقِبِ یمْلَؤُهَا عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً
جابربن عبدالله انصار می گوید: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود: فرزندم مهدی نامش نام من است و کنیه اش کنیه من اشبه و شبیه تربت مردم به من است در خلقت و اخلاق یک غیبتی دارد یک سرگردانی درباره اش پیش آید که امّت ما در آن گمراه شوند سپس چون شهاب ثاقب و ستاره درخشان پیش آید و زمین را پر از عدل و داد کند چنان چه پر از جور و ظلم شده باشد. (3)
11- عن ابی جعفر (علیه السّلام) قال: قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله) : طوُبی لِمَن اَدرَکَ قائِم اَهلِ بَیتی وَ هُوَ یَأتَمَّ بِهِ فی غَیبِتِهِ قَبلَ قِیامِهِ وَ یَتَوَّلی اَولیاءَهُ و یُعادی اَعداءَهُ ذلِکَ مَن رُفَقائی و ذَوی مَوَدَّتی وَ اَکرِمِ اُمَّتی عَلَیَّ یَومَ القِیامَهِ:
امام پنجم (علیه السّلام) فرمود رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود: خوشا به حال کسی که قائم اهل بیتم را درک کند و در غیبت او پیش از ظهور به امامت او معتقد باشد با دوستانش دوست باشد و دشمنانش دشمن او در روز قیامت از رُفقای من طرف دوستی من و اکرام امت من است. (4)
امام ششم (علیه السّلام) فرمود: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود: خوشا به حال کسی که قائم (علیه السّلام) اهل بیتم را درک کند و پیش از ظهورش پیرو او بوده و به امامت او و ائمه ی هدایت گر پیش از او معتقد بوده و از دشمنانش بیزار بوده آنان رفیقان من و گرامی ترین امت منند. (5)
12- قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله) : اَفْضَلُ العِبادَة اِنْتظارُ الفَرَجِ (6) رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمودند: بهترین عبادت انتظار فرج است.
ص: 20
13- سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است که رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمود: به راستی که علی بن ابی طالب (علیه السّلام) امام امت و خلیفه ی من است بر آن ها بعد از من و از فرزندان او است. همان قائم (علیه السّلام) و منتظری که خدا با او زمین را پر از عدل و داد کند، چنانچه پر از جور و ظلم شده است. سوگند بدان کسی که مرا به راستی بشیر و نذیر مبعوث کرده است. کسانی که در دوران غیبتش بر عقیده به امامتش ثابت قدم بمانند و به پایند. از کبریت احمر کمیاب ترند. جابربن عبدالله انصاری برخاست و عرض کرد: یا رسول الله برای فرزند قائمت غیبت است؟
فرمود: آری به پروردگارم. تا آنان که گرویدند امتحان شوند و مورد آزمایش قرار گیرند [ورزیده شوند]
و کافرین محو گردند ای جابر این یکی از کارهای مهّم خداوند است و یکی از اسرار او است که از بندگان خود پنهان داشته مبادا در آن شک کنی که شک در کار خدای عزّوجلّ کفر است. (1)
14- امام حسین (علیه السّلام) از پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) روایت کرده که به ایشان فرمود: نهمین فرزندت ای حسین همان قائم بحقّ و مظهر دین است و باسط عدل ، امام حسین (علیه السّلام) می فرماید: یا امیرالمؤمنین این امر خواهد بود؟ فرمود: آری به حقّ آن که محمد (صلّی الله علیه وآله) را به نبوّت مبعوث کرده وبر جمیع خلق برگزیده ولی بعد از غیبت و حیرتی و سرگردانی و ثابت نماند در آن غیبت بردنیش مگر مخلصانی که روح یقین را دریافته اند آن کسانی که خدای عزّوجلّ پیمان ولایت ما را از آن ها گرفته و ایمان در دلشان نوشته شده و آن ها را بر وحی از جانب خود کمک کرده است.(2)
15- ابونضره گوید: وقتی امام باقر محتضر شد فرزندش امام صادق (علیه السّلام) را خواند و بدو وصیّتی کرد. آنگاه برادرش زید بن علیّ بن الحسین به او گفت: اگر تمثال حسن و حسین را درباره ی خودت و من تصویر می کردی، امیدوار بودم که منکری را مرتکب نشوی، امام باقر (علیه السّلام) فرمود: ای ابوالحسن، امانات به تمثال نیست و عهد و پیمان ما به تصویر و تمثیل نیست، بلکه آن ها اموری اند که بر حجّت های الهی سبقت دارد.
سپس جابربن عبداله را خواند و به او فرمود:
ای جابر، آن چه را که در آن صحیفه دیدی برای ما بازگو کن. جابر گفت: ای ابا جعفر، به روی چشم بر مولای خود فاطمه ی زهرا سلام الله علیها وارد شدم تا ولادت حسین (علیه السّلام)
را تهنیت گویم که بناگاه صحیفه ای در دست آن حضرت دیدم که از درّه ی بیضا بود. گفتم: ای سرور زنان، این صحیفه ای که در دست شما می بینم چیست؟ فرمود: اسامی ائمّه ای از فرزندان من در آن است گفتم: آن را به من بدهید تا در آن بنگرم. فرمود: ای جابر اگر عنه نبود چنین می کردم ولی نهی شده است که جز پیامبر و یا وصیّ پیامبر و یا اهل بیت پیامبر به آن دست نزند ولی به تو اجازه داده می شود که از رویش، آن را بنگری و بدانی جابر گوید: آن را خواندم و در آن نوشته بود : القاسم محمّد بن عبدالله المصطفی (صلّی الله علیه وآله) مادرش آمنه بنت وهب ابوالحسن علیّ بن ابی طالب المرتضی (علیه السّلام) مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف:
ابومحمّد حسین بن علیّ البِّر و ابوعبدالله حسین بن علیّ التّقی و مادر هر دو فاطمه بنت محمّد (صلّی الله علیه وآله) اَبومحمّد علیّ بن حسین عدل و مادرش شهربانو دختر یزدگرد [یزدجِرد] بن شاهنشاه اَبوجعفر محمّد بن علیٍّ الباقر ، مادرش امّ عبدالله بنت حسن بن علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) ابوعبدالله جعفربن محمّدٍ الصّادق مادرش اُم فَروَه بنت قاسم بن محّمد بن ابی بکر ابوابراهیم موسی
ص:21
بن جعفر الثِّقَة مادرش جاریه ای به نام اُمّ حمیده ابوالحسن علیّ بن موسی الرّضا مادرش جاریه ای به نام نجمه اوبجعفر محمّد بن علیّ الزّکی مادرش جاریه ای به نام خیزران ابوالحسن علیّ بن محمّد الامین مادرش جاریه ای به نام سوسن ابومحمّد حسن بن علیّ الرّفیق مادرش جاریه ای به نام سمانه و کنیه اش امّ الحسن ابالقاسم محمّد بن حسن القائم و او حجّت خدا بر خلقش می باشد مادرش جاریه ای به نام نرگس [نرجس] صلوات الله علیهم اجمعین (1)
16- عبدالعظیم حسنّی از امام جواد (علیه السّلام) از آباء بزرگوارشان از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حدیث روایت می کند که برای قائم ما غیبتی است که مدّتش طولانی است. گویا شیعه را در دوران غیبت او می بینم که جولان می دهد مانند جولان چهارپایان چراگاه را می جویند امّا آن ار نمی یابند بدانید هر که در آن دوران در دینش استوار باشد و قلبش به واسطه ی طولانی غیبت امامش سخت نشود او در روز قیامت هم درجه ی من است. سپس فرمود: هنگامی که قائم ما قیام کند بیعت احدی بر گردنش نیست و به این دلیل است که ولادتش پنهان است و شخص او غایب می شود. (2)
17- ابوبصیر از امام صادق (علیه السّلام) روایت می کند که فرمودند: پدرم به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: نیازی به تو دارم چه وقت بر تو آسان است تا با تو خلوت کنم و آن را از تو درخواست نمایم. جابر گفت: هر وقت شما بخواهید امام باقر (علیه السّلام) با او وعده گذاشت و گفت: ای جابر، آن لوحی که در دست مادرم فاطمه ی زهراء دختر رسول الله صلی الله علیهما دیدی چه بود؟ (3)
و مادرم درباره ی آن چه در آن نوشته بود چه فرمود؟ جابر گفت: خدا را گواه می گیرم که در زمان رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) برای تهنیت ولادت امام حسین (علیه السّلام) بر مادر گرامیتان فاطمه ی زهراء صلوات الله و سلام علیها وارد شدم و در دست آن بزرگوار لوح سبز رنگی را دیدم که پنداشتم از زمرّد است و در آن نوشته ای سفید و نورانی مانند نور آفتاب دیدم و گفتم: ای دختر رسول خدا پدر و مادرم فدای شما باد، این لوح چیست؟ فرمودند: این لوح را خدای تعالی به رسولش (صلّی الله علیه وآله) هدیه کرده است. و در آن اسم پدر و شوهر و دو فرزندم و اسامی اوصیایی از فرزندام ثبت است رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) آن را به من عطا فرموده است. تا بدان مسرور گردم. جابر گوید: مادر بزرگوار شما آن را به من عطا فرمود و آن را خواندم و از روی آن استنساخ نمودم پدرم امام محمد باقر (علیه السّلام) فرمود: آیا می توانی آن را به من نشان بدهی؟ گفت: آری، و پدرم با او رفت تا به منزل جابر رسیدند و صحیفه ای از پوستی نازک نزد پدرم آورد. پدرم فرمود: ای جابر تو در کتاب بنگر تا من آن را برایت بخوانم.
جابر در کتابش نگریست و پدرم آن را برایش خواند و به خدا سوگند که حرفی اختلاف نداشت جابر گفت به خدا سوگند گواهی می دهم که در لوح چنین مکتوب بود:
بسم الله الرحمن الرحیم : این کتابی است از جانب خدای عزیز حکیم برای محمّد نور و سفیر و حجاب و دلیل او آن روح الامین از جانب ربَ العالمین فرو فرستاده است. ای محمّد اسم های مرا بزرگ شمار و نعمت های مرا شکرگزار و آلاء مرا انکار مکن. من خدای یکتا هستم که هیچ معبودی جز من نیست. شکننده ی جبّاران و نابودکننده ی متکبّران وخوارکننده ی
ص: 22
ستم گران و قاضی روز جزا من خدای یکتا هستم که هیچ معبودی جز من نیست هر که به غیر فضل من امیدوار باشد یا غیر از عدل من بترسد او را عذاب سختی کنم که هیچ یک از عالمیان را چنان عذابی نکرده باشم پس مرا بپرست و بر من توکّل نما. من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم جز آن که وقتی ایّامی کامل و ندتش سپری شد برای او وصیّی قرار دادم و من تو را بر انبیا فضیلت دادم و وصّی تو را افضل اوصیاء ساختم و تو را به دو شبل و سبط پس از تو یعنی حسن و حسین (علیهما السّلام) گرامی داشتم حسن را پس از انقضاء ایّام پدرش معدن علم قرار دادم و حسین را خازن وحی خود ساختم و شهادت را به او کرامت کرده و سعادت را ختم کار او گردانیدم او افضل و ارفع شهداء است و کلمه ی تامّه ی من با اوست و حجّت بالغة من است. به واسطه ی عترت او ثواب می دهم و عقاب می کنم. اولین عترت او علیّ بن سیّد العابدین و زینت اولیای پیشین است و فرزند او که همنام جدّش محمود است یعنی محمّد که شکافنده ی علم من و معدن حکمتم می باشد و بعد از آن شک کنندگان در جعفر هلاک خواهند شد و کسی که او را ردّ کند مانند کسی است که مرا ردّ کند این قول حقّ من است که مقام جعفر را گرامی دارم و او را در میان دوستان و شیعیان و یارانش شاد سازم و بعد از او جوانش موسی را برگزیدم زیرا رشته ی وصیّت من منقطع نشود و حجتّم مخفی نگردد و اولیایم هرگز بدبخت نشوند هُشدار که هر کس یکی از آنان را انکار کند نعمتم را انکار کرده و هر که آیه ای از کتابم را تغییر دهد بر من افتراء بسته است و وای بر کسانی که هنگام انقضاء مدت بنده و دوست و برگزیده ام به موسی افتراء بسته و انکار کند که آن کسی که امام هشتم (علیه السّلام) را تکذیب کند همه ی اولیای مرا تکذیب کرده است علیّ ولیّ و ناصر من است کسی که انتقال و سنگینی نبوّت را به دوش او گذاردم و او را به قدرت و شوکت بیازمایم او را عفریت متکبّری خواهد کشت. و در شهری که ذوالقرنین بنده ی صالح من بناء کرده و در کنار بدترین خلق من مدفون خواهد شد و بر من فرض است که چشم او را به پسر و جانشین محمّد روشن سازم. او وارث علم و معدن و حکمت و موضع اسرار و حجّت من بر خلایق است. بهشت را جایگاه او ساختم و شفاعتش را درباره ی هفتاد تن از خویشانش که همگی مستوجب آتش بودند پذیرفتم و سعادت او را به واسطه ی فرزندش علیّ که ولیّ ناصر من است ختم می کنم او شاهد در میان خلقم و امین بر وَحْیَم می باشد. و از صُلب او داعی به دین و خازن علمم حسن را بیرون می آورم. سپس به خاطر رحمتی سر عالمیان سلسله ی اوصیاء را به وجود فرزندش تکمیل خواهم کرد که کمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایّوب را داراست و دوستانم در زمان او خوار شده سرهای آنان را هدیه می دهند هم چنان که سرهای تِرک و دیلم را اهداء می کنند. آنان را می کشند و آتش می زنند و آنان خائف و مرعوب و ترسان باشند و زمین از خونشان رنگین شود و صدای فریاد و شیون از زنانشان برخیزد آنان دوستان حقیقی می باشند و به واسطه ی آن ها هر فتنه ی کور ظلمانی را برطرف سازم و زلزله ها را از بین ببرم و شدائد و اهوال را زایل نمایم و بارهای کران و زنجیرها را از آنان بردارم اینان کسانی هستند که صلوات و رحمت پروردگار بر آنان است و ایشان مهتدی واقعی هستند.
عبدالرّحمن بن سالم گوید: ابوبصیر گفته است: اگر در دوران زندگانیت شما همین حدیث را شنیده باشی برای تو کافی است پس ان را حفظ کن و از غیر اهلش پنهان دار.(1)
ص: 23
18- ابوسعید عَقیصا گوید: وقتی امام حسن مجتبی (علیه السّلام) با معاویه ملعون مصالحه کرد. مردم به نزد او آمدند و بعضی از آن ها امام (علیه السّلام) را به واسطه ی بیعتش مورد سرزنش قرار دادند. امام (علیه السّلام) فرمود: ای وای بر شما چه می دانید که چه کردم؟ به خدا سوگند این عمل برای شیعیانم از آن چه که آفتاب بر آن بتابد و غروب کند بهتر
است آیا نمی دانید که من امام مفترض الطّاعة هستم بر شما و نصّ رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) یکی از دو سروران جوانان بهشتم؟ گفتند: آری، فرمود: آیا می دانید که وقتی خضر (علیه السّلام) کشتی را سوراخ کرد و دیوار را به پاداشت و آن جوان را کشت این اعمال موجب خشم موسی بن عمران گردید. چون حکمت آن ها بر وی پوشیده بود؟ امّا آن اعمال نزد خدای تعالی عین حکمت و صواب بود؟ آیا می دانید که هیچ یک از ما ائمّه نیست جز آن که بیعت سرکش زمانش برگردن او است مگر قائمی که روح الله عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند؟ خداوند ولادت او را مخفی می سازد و شخص او پنهان می شود. تا آن گاه که خروج کند- بیعت احدی بر گردن او نباشد. او نهمین از فرزندان برادرم حسین است. و فرزند سَرور کنیزان ،خداوند عُمر او را در دوران غیبتش طولانی می گرداند سپس با قدرت خود او را در صورت جوانی که کمتر از چهل سال دارد ظاهر می سازد تا بدانند که خداوند بر هر کاری توانا است. (1)
19-عَنْ عَبْداللّه بْن عُمر قال: سمعت الحسین بن علیٍّ (علیه السّلام) یقولُ: لَوْ لَمْ یبْقَ مِنَ الدُّنْیا إِلَّا یوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیوْمَ حَتَّی یخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلدیٖ فَیمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً کَذالِکَ سَمْعتُ رَسُول الله (صلّی الله علیه وآله) یَقول (2)
عبدالله بن عمر گوید: از حسین بن علی (علیه السّلام) شنیدم که می فرمود: اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد خداوند آن روز را به قدری طولانی فرماید تا آن که مردی از فرزندان من خروج نماید و زمین را از عدل و داد آکنده سازد. هم چنان که پر از ظلم و جور شده باشد. از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) چنین شنیدم.
20- سعید بن جبیر گوید: امام زین العابدین (علیه السّلام) شنیدم که فرمود: در قائم ما (علیه السّلام) سنّت هایی از انبیاء وجود دارد سنّتی از پدرمان آدم (علیه السّلام) و سنّتی از نوح و سنّتی از ابراهیم و سنّتی از موسی و سنّتی از نوح و سنّتی از ابراهیم و سنّتی از موسی و سنّتی از عیسی و سنّتی از ایّوب و سنّتی از محمد صلوات الله علیهم اجمعین امّا از آدم و نوح طول عمر و از ابراهیم پنهانی ولادت و کناره گیری از مردم و امّا از موسی خوف و غیبت، و اما از عیسی اختلاف مردم درباره او و امّا از ایّوب: فَرَج پس از گرفتاری و امّا از محمّد (صلّی الله علیه وآله) خروج با شمشیر (3)
21- عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ: قَالَ: قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ سَیدُ الْعَابِدِینَ (علیهما السّلام) : مَنْ ثَبَتَ عَلَی مُوَالاتِنَا [من بعضی النسخ علی ولایتنا] فِی غَیبَةِ قَائِمِنَا أَعْطَاهُ اللَّهُ عزّوجلّ أَجْرَ أَلْفِ شَهِیدٍ مِثْلَ شُهَدَاءِ بَدْرٍ و اُحُدٍ. (4)
عَمْرو بن ثابت گوید: امام زین العابدین (علیه السّلام) فرمود: کسی که در غیبت قائم ما بر موالات ما پایدا باشد. خدای تعالی اجر هزار شهید از شهدای بدر و اُحد را به وی عطا فرماید.
ص: 24
22- اُمّ هانی گوید: اما باقر (علیه السّلام) را ملاقات کردم و از تأویل این آیه ی شریفه پرسش نمودم فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) الْجَوَارِ الْکُنَّسِ (16)(1)
«پس سوگند نیارم به فرو روندگان روندگان نهان شدگان» فرمود: امامی است که در زمان خود پس از منقضی شدن کسانی که او را می شناسند در سال 260 غایب می شود، سپس مانند شهاب نورانی در شبی ظلمانی پدیدار می گردد اگر او را دیدی چشمانت روشن باد. (2)
23- ابوبصیر از امام باقر (علیه السّلام) روایت کند که در تفسیر این کلام، خدای تعالی « قُلْ أَ رَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتِیکُمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ» (3)
«آیا دیدید اگر بام داد آب شما فرو رفت و ناپدید شد کیست که آب نمایانی برای پدید آورد» فرمود: این آیه درباره ی امام قائم (علیه السّلام) نازل شده است. می فرماید: اگر امامتان از شما غایب شود و ندانید که او کجاست چه کسی امام ظاهر برای شما خواهد آورد؟ تا اَخبار آسمان و زمین و حلال و حرام خدای تعالی را برای شما بیاورد. سپس فرمود: به خدا سوگند تأویل این آیه هنوز نیامده است و ناگزیر باید بیاید. (4)
ابوبصیر گوید: از امام باقر (علیه السّلام) شنیدم که می فرمود: در صاحب این امر ( امام زمان (علیه السّلام)) چهار سنّت از چهار پیامبر وجود دارد، سنّتی از موسی و سنّتی از عیسی و سنّتی از یوسف و سنّتی از محمد صلوات الله علیهم و امّا سنّتی از عیسی (علیه السّلام) آن است که می گویند مُرده ولی نمرده است
و امّا از محمّد (صلّی الله علیه وآله) شمشیر است. (5)
24- محمّد بن مسلم گوید: بر امام باقر (علیه السّلام) وارد شدم و می خواستم از قائم آل محمد (علیهم السّلام) پرسش کنم. امام باقر (علیه السّلام) پیش از آن که سؤال کنم، فرمود: ای محمّد بن مسلم در قائم آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین شباهتی با پنج تن از اَنبیاء وجود دارد: یونس بن متی و یوسف بن یعقوب و موسی و عیسی و محمّد صلوات علیهم.
اما شباهت او با یونس بن متی آن است که وقتی پس از غیبت خود باز می گردد در حالی که جوان است اما شباهت او با یوسف بن یعقوب آن است که از خاصّ و عام غایب می شود و از برادرش نیز مخفی است. و امر او بر پدرش هم پوشیده است با وجود آن که مسافت بین او و بین پدرش و خاندان و شیعیانش کم بود. اما شباهت او با موسی دوام خوف و بی یاوری می بیند تا آن که خدای تعالی اذن ظهور می دهد و او را بر دشمنانش نصرت و تائید فرماید اما شباهت او با عیسی (علیه السّلام) اختلافی است که درباره ی وی صورت می گیرد تا به غایتی گروهی می گویند: متولد نشده است و گروهی گویند: فوت کرده است و گروهی گویند: کشته شده و به صلیب آویخته شده است و امّا شباهت او با جدّش محّمد مصطفی (صلّی الله علیه وآله) خروج او با شمشیر است و این که او دشمنان خدا و رسولش را و جبّارین و طواغیت ( طاغوت ها ) را خواهد کشت و او با شمشیر و رُعب یاری می شود
ص: 25
و هیچ پرچمی از او باز نگردد و از علامات قیام او: خروج سفیانی از شام و خروج یمانی از یمن و صحیه ی آسمانی در ماه رمضان و ندای آسمانی است که منادی او را به نام خودش و نام پدرش می خواند. (1)
25- محمّد بن مسلم می گوید: از امام باقر (صلّی الله علیه وآله)
شنیدم که می فرمود: قائم ما (صلّی الله علیه وآله) منصور به رُعب است. (2)
و مؤید به نصر زمین برای او در نَوَردیده شود (3) و گنج های خود را زمین ظاهر سازد برای آن بزرگوار سلطنتش شرق و غرب عالم را فرا گیرد و خدای تعالی به واسطه ی او ،دینش را بر همه ی ادیان چیره گرداند گرچه مشرکان را ناخوش اید جز در زمین ویرانه ای نماند. جز ان که آباد گردد و روح الله عیسی بن مریم علیهما السلام فرود آید و پشت سر او نماز گذارد. راوی گوید: عرض کردم: باین رسول الله قائم (صلّی الله علیه وآله) شما کی خروج می کند؟
فرمود: آن گاه که 1- مردان به زنان تشبّه پیدا کنند و مثل زنان گردند. 2- و زنان به مردام شبیه گردند و 3- و مردان به مردان اکتفاء کنند (العیاذ بالله) و 4- زنان به زنان و 5- صاحبان فروج- یعنی زنان بر زین ها سوار شوند. و 6- شهادت های دروغ پذیرفته شود 7- شهادت های عدول و درست و به حقّ مردود گردد. 8- و مردم خون ریزی کنند 9- ارتکاب زنا گردند 10- رباخواری را سبک شمارند. 11- و از اشرار به خاطر زبانشان پرهیز کنند 12- و سفیانی از شام خروج کند 13- و یمانی از یمن 14- و در بببدار خُسوفی واقع(4) شود [ که لشکر سُفیانی در زمین فرو روند] 15- و جوانی از آل محمد صلوات الله علیهم که نامش محمّد بن حسن یا نفس زکیّه است بین رکن و مقام کشته شود. 16- و صحیه ای از آ سمان [صدای جبرئیل] بیاید و بگوید حقّ با او و شیعیان او می باشد. در این هنگام است که قائم ما خروج کند. و چون ظهور نماید به خانه ی کعبه تکیه زند و 313 نفر مرد به گِرد او اجتماعی کنند و اوّلین سخن او این است که این آیه را می خواند.
«بَقِیةُ اللَّهِ خَیرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ » آیه ی 86 هود
سپس می گوید: منم بقیة الله در زمین و منم خلیفه ی خداوند و حجّت او بر شما و هر درود فرستنده ای به او چنین سلام می کند: السّلام عَلَیْکَ یا بَقیَّةَ اللّهَ فیٖ اَرْضِهِ و چون برای بیعت ده هزار نفر مرد به گِرد او اجتماع کنند خروج خواهد کرد و در زمین هیچ معبودی جز اللّه تعالی نباشد و در صنم و ثن و بت و غیره. آتش می افتد و همه بسوزند و آن پس از غیبتی طولانی است تا خدا بداند [خداوند می داند و بر همه چیز آگاه است] چه کسی در دوران غیبت او از او اطاعت کرده و به او ایمان می آورد. (5)
26- ابو ایّوب محزومی گوید: امام محمّد باقر (علیه السّلام) سیر دوازده تن خلفایِ راشدین صلوات الله علیهم را ذکر فرمود و چون به آخرین آن ها رسید فرمود: دوازدهم نفر آن ها کسی است که عیسی بن مریم علیهما السلام پشت سر او نماز گذارد و بر توست که ملازم سنّت او و قران کریم باشی.(6)
ص: 26
27- عبدالعظیم حسنّی گوید: بر مولای خود امام هادی (علیه السّلام)وارد شدم، چون مرا دید فرمود: مرحبا بر تو ای ابوالقاسم تو دوست حقیقی ما هستی گوید: گفتم ای فرزند ر سول خدا می خواهم دین خود را بر شما عرضه بدارم(1)
اگر پسندیده بود بر آن استوار باشم تا آن که خدای تعالی را ملاقات کنم. فرمود: ای ابوالقاسم بازگو گفتم: من معتقدم که خدای تعالی واحد است و چیزی مانند او نیست و از دو حدّ خارج است. حدّ ابطال و تعطیل [ یعنی نبودن خدا] بلکه خدای قادر و متعال وجود دارد. اِبطال و تعطیل نیست و همه مخلوقات را او خلق کرده به غیر او هر چه هست، مخلوق و موجود است.
و حدّ تشبیه(2) و این که او جسم و صورت و عَرَض و جوهر نیست بلکه او پدید آورنده ی اجسام و تصویر کننده ی صورت ها و آفریننده ی اعراض (3) و جواهر (4) و ربّ و مالک و جاعل و پدید آورنده ی هر چیزی است و این که محمّد صلوات الله و سلامه علیه بنده و رسول او است. خاتم پیامبران است و پس از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.
و آئین او ختم کننده ی آئین هاست و پس از او تا روز قیامت آئینی نخواهد بود:
و من معتقدم که پس از او امام و خلیفه و ولیّ امر امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) است سپس حسن و بعد حسین (علیهما السّلام) و بعد علیّ الحسین و بعد محمّد بن علیّ و بعد جعفر بن محمّد و بعد موسی بن جعفر و بعد علیّ بن موسی و بعد محمّد بن علیّ و بعد تو می باشی (علیهم السّلام) ای مولای من امام هادی (علیه السّلام)
فرمود: و پس از من فرزندم حسن عسکری (علیه السّلام) و مردم با جانشین او چگونه باشند؟ گفتم: ای مولای من آن چگونه است؟ و مردم با جانشین او چگونه باشند؟
فرمود: زیرا شخص او را نمی بینند و ذکر نام او روا نباشد تا آن که قیام کند و زمین را پر از عدل و داد نماید هم چنان که پر از ظلم و جور شده باشد. گوید: گفتم: اقرار می کنم و معتقدم دوست آنان دوست خدا و دشمن ایشان دشمن خدا و طاعت ایشان طاعت خدا و معصیت ایشان معصیت خداست و معتقدم که معراج و معصیت ایشان معصیت خداست و معتقدم که
معراج حقّ است و سؤال قبر حقّ است و حجّت و نار حق است و صراط و میزان حقّ است و قیامت می آید و شکّی در آن نیست و خدای تعالی اصحاب قبور را مبعوث می فرماید و معتقدم که فرایض واجبه بعد از ولایت نماز و زکات و روزه و حجّ و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر است.
امام هادی (علیه السّلام) فرمود: ای ابا القاسم به خدا سوگند این دین خدا است که آن را برای بندگانش پسندیده است پس بر آن ثابت باش خداوند تو را به قول و گفتار ثابت و راسخ در حیات دنیا و آخرت استوار بدارد. (5)
28- احمد بن اسحاق گوید: بر امام حسن عسگری (علیه السّلام) وارد شدم و می خواستم از جانشین پس از وی پرسش کنم آن امام بزرگوار آغاز سخن کرد و فرمود: ای احمد بن اسحاق خدای نهالی از زمان آدم (علیه السّلام) زمین را خالی از حجّت نگذاشته است و تا روز قیامت نیز خالی از حجّت نخواهد گذاشت به واسطه ی او است که بلاء را از اهل زمین دفع می کند و به خاطر اوست که باران می فرستد و برکات زمین را بیرون می آورد.
ص: 27
گوید گفتم: ای فرزند رسول خدا امام و جانشین پس از شما کیست؟ حضرت شتابان برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت در حالی که بر شانه اش کودکی سه ساله بود که صورتش مانند قمر و ماه سب چهارده می درخشید فرمود: ای احمد بن اسحاق اگر نزد خدای تعالی و حجّت های او گرامی نبودی این فرزندم را به تو نشان نمی دادم او همنام و هم کنیه ی رسول الله (صلّی الله علیه وآله) است و کسی که زمین را پر از عدل می کند هم چنان که پر از ظلم و جور شده باشد ای احمد بن اسحاق، مَثَل او در این امّت مَثَل خضر و ذوالقرنین است او غیبتی طولانی خواهد داشت که هیچ کس در آن نجات نمی یابد مگر کسی که خدای تعالی او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعاء به تعجیل فَرَج موفق سازد.
احمد بن اسحاق گوید: گفتم: ای مولای من آیا نشانه ای هست که قلبم بدان مطمئن شود؟ آن کودک با برکت به زبان عربی فصیح به سخن درآمد و فرمود: اَنَا بَقیَّةُ اللّه فیٖ اَرْضِهِ وَ المنُنْتقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ ای احمد بن اسحاق پس از مشاهده جستجوی نشانه مکن.
احمد بن اسحاق گوید: من شاد و خرّم بیرون آمدم و فردای آن روز به نزد امام حسن عسکری سلام الله علیه بازگشتم و گفتم: ای فرزند ر سول خدا شادی من به واسطه ی منّتی که بر من نهادید بسیار است بفرمایید: آن سنّتی که از خضر و ذوالقرنین دارد چیست؟ فرمود: ای احمد ، غیبت طولانی گفتم: ای فرزند رسول خدا آیا غیبت او به طول خواهد انجامید؟ فرمود: به خدا سوگند چنین ا ست تا به غایتی که اکثر معتقدین به او بازگردند و باقی نماند مگر کسی که خدای تعالی عهد و پیمان ولایت ما را از او گرفته و ایمان را در دلش نگاشته و با روحی از جانب خود مؤیّد کرده باشد. ای احمد بن اسحاق این امری است از امر الهی و سرّی است از سرّ پروردگار و غیبتی از غیبت خدای منّان آن چه به تو عطا کردم بگیر و پنهان کن و از شاکرین باش تا فردا [قیامت] با ما در علّیّن باشی.(1)
29- حسین بن سعد کاتب گفت که: حضرت امام حسن بن علی عسکری (علیه السّلام) فرمود که: بنی امیّه و بنی عبّاس شمشیرهای خود را بر ما گذاشتند به دو علت اول اینکه می دانستند که ایشان را در امر خلافت حقّی نیست و می ترسیدند از آنکه ما دعوای خلافت کنیم و خلافت در جای خود قرار گیرد دوّم: آن که از اخبار متواتره واقف شده بودند که زوال مُلک جبّاران و ظالمان بر درست قائم ما (علیه السّلام) خواهد بود. و شک نداشتند در ان که ایشان از جبّاران و ظالمانند پس کوشش کردند در کشتن اهل بیت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) و نیست و نابود گردانیدن نسل آن حضرت از روی طمعی که ایشان را به وصول به منع تولد حضرت قائم (علیه السّلام) با کشتن آن حضرت « یعنی مبالغه در کشتن اهل بیت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) می نمودند به امید آن که شاید آن حضرت به وجود نیاید یا اگر به وجود آمده باشد. کشته شود تا مُلک و پادشاهی از دست ایشان بدر نرود» پس اِبا و امتناع نمود خدای تعالی که کشف اَمر آن حضرت نماید. از برای یکی از آن ظالمان اِلّا آن که تمام می گرداند حق تعالی نور خود را و اگرچه خوش نمی دارند مشرکان (2)
(سورۀ توبه، آیه ی 32، و سوره ی صف، آیه ی 8)
و مؤید این حدیث است آن چه شیخ طوسی و شیخ طبرسی و شیخ راوندی و جمع کثیری از غیر ایشان نقل کرده از رشیق مادرائی که خلاصه ی مضمونش بنابر آن چه بعضی ها ذکر کرده اند این است. رشیق گوید: معتضد خلیفه مرا امر کرد با دو
ص: 28
نفر دیگر که هر یک بر اسبی سوار شویم و زود به سامره برویم و غافلاً به خانه حسن بن علی رویم. [یعنی: امام حسن عسکری (علیه السّلام) ] و هر که را در آن خانه بیابیم سرش به نزد خلیفه حاضر سازیم و ما به تعجیل تمام رفتیم در و بام را احاطه کردیم و در آن خانه کسی را نیافتیم و پرده ای دیدیم بر دری آویخته پرده را برداشته داخل حجره شدیم و آن حجره بود پر عرض و طول و پر از آب چنان که گویا دریائی است ذخّار در آن حجره و حصیری بر روی آب پهن کرده بودند و شخصی بر روی آن حصیر در نماز بود. و به ما اصلاً التفات نفرمود یکی از آن دو رفیق من که او را احمد بن عبدالله می گفتند پا در آب گذاشت که خود را به او برساند در آب غرق شد و اضطراب بی حدّی به ظهور رسانید پس دست او را گرفته و از آبش بیرون کشیدیم ساعتی بیهوش بود رفیق دیگر مغرور به آن که شناور است در آن اب درآمد به هلاکت مُشرف شده بود که بیرونش اوردیم آنگاه من فریاد برآوردم که: معذرت از خدا و از شما می خواهم به خدا قسم من به خبر بودم و چون بر کیفیّت حال مطلع شدم الحال به خدا توبه و بازگشت نمودم و از آن چه در خاطر داشتم نالم و پشیمانم. التفاتی به ما مطلقاً نکرد. پس به نزد رفتیم و حکایت را نقل کردیم معتضد سفارش نمود که این قضیه را پنهان دارید و الّا به خدا قسم که شما را زنده نمی گذارم و تا او در حیات بود ما از ترس کشته شدن این را پنهان کردیم و به کسی حرفی از آن به میان نیاوردیم و چون او مُرد این حکایت از ما ظاهر گشت. الحمداللّه الذّی یصون حجتّه من شرّ الاعداء و السلام علی من اتّبع الهدی.(1)
30- موسی بغدادی گوید: از امام حسن عسکری (علیه السّلام) شنیدم که می فرمود: گویا شما را می بینم که پس از من درباره جانشین من اختلاف می کنید آگاه باشید که هر کس مقرّ به ائمه بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) باشد اما منکر فرزندم شود مانند کسی است که به همه ی انبیاء الهی و رسولانش اقرار داشته امّا نبوّت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) را انکار کند و منکر رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) مانند کشی است که جمیع انبیاء الهی را انکار کند- زیرا اطاعت از آخر ما مانند اطاعت از اوّل ما است و منکر آخر ما مانند اوّل ما است آگاه باشید که برای فرزندم غیبتی است که مردم در آن شک کنند مگر کسی که خدای تعالی وی را حفظ فرماید. (2)
31- ابو علیّ بن همام گوید: از محمد بن عثمان عَمْریّ قدس الله روحه شنیدم که می گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: که من در حضور امام حسن عسکری (علیه السّلام) بودم که آن حضرت ،از خبری که از پدران بزرگوارش روایت شده است پرسش کردند که زمین حجّت الهی بر خلایق تا روز قیامت خالی نمی ماند و کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیّت درگذشته است. فرمود: این حقّ است همچنان که روز روشن حقّ است. گفتند : ای فرزند رسول خدا حجّت و امام پس از شما کیست؟ فرمود: فرزندم محمّد او امام و حجّت پس از من است کسی که بیمرد و او را نشناسد به مرگ جاهلیّت مُرده است آگاه باشید برای او غیبتی است که نادانان در آن سرگردان شوند و مبطلان در آن هلاک گردند و کسانی که برای آن وقت معیّن کنند دروغ گویند سپس خروج می کند و گویا به پرچم های سپیدی می نگرم که بر بالای سر او در نجف و کوفه در اهتزاز و حرکتند. (3)
32- سُلیم بن قیس هلالیّ از سلمان و ابوذر و مقداد حدیثی را شنیده است که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) فرمودند: کسی که بمیرد و برای او امامی نباشد به مرگ جاهلیّ مرده است سپس آن حدیث را به جابر و ابن عبّاس عرضه کرده است و آن ها گفته اند: راست گفته اند و نیکی کرده اند. ما هم بر آن گواهی دهیم و آن را از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) شنیده ایم و به آن سلمان گفته است. ای رسول
ص: 29
خدا شما فرمودید: « مَنْ مَاتَ بِغَیرِ إِمَامٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیةً» این امام کیست؟ فرمود: ای سلمان او از اوصیای من است کسی که از امّت من بمیرد و امامی از ایشان نداشته باشد و او را نشناسد به مرگ جاهلیّ مُرده است و اگر به او نادان باشد و با او دشمنی ورزد مشرک است و اگر به او نادان باشد امّا با او دشمنی نورزد و با دشمن او دوستی نکند چنین کسی نادان است امّا مشرک نیست. (1)
33- احمدبن محمدبن عیسی از زرارة بن اعْیُن روایت کرده که از حضرت امام صادق (علیه السّلام) شنیدم کی فرمود: قائم (علیه السّلام) قبل از این که قیام کند غیبتی خواهد داشت. گفتم: چرا؟ فرمود: برای این که از دشمنانش می ترسد.
حضرت در این هنگام به شکم مبارک خود اشاره کردند سپس گفتند: ای زراره او کسی است که ولادتش از انظار مردم مخفی خواهد بود گروهی می گویند: او هنوز متوّلد نشده جماعتی اظهار می کنند وی از انظار مردم پنهان است.
بعضی می گویند: او هنوز در شکم مادرش هست دسته ای دیگر خواهند گفت: او دو سال قبل از فوت پدرش وفات کرده است. در حالی که وی نمرده و در پشت پرده ی غیبت در انتظار اذن خداوند است تا فرمان خروج او را بدهد ولیکن پروردگار با غیبت او می خواهد شیعیان را بیازماید در غیبت ولی عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف اهل باطل گرفتار شک و تردید می گردند. و در حیرت و سرگردانی فرو می روند زُراره گوید عرض کردم قربانت اگر من آن زمان را درک کردم چه عملی انجام دهم؟ فرمودند: ای زراه هر گاه آن عصر را درک کردی به قراءت این دعا مداومت کن.
« اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبیکَ . اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنَّ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ
لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللهمَ عَرِّفتی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی حُجَتَّکَ ضَلَلتُ عَن دینی. »
پس از این فرمود: ای زراره در مدینه کودکی کشته خواهد شد، گوید: عرض کردم: قربانت گردم مگر لشکریان سفیانی او را نخواهند کشت؟ فرمود:خیر او را لشکریان بنی فلان می کشند.او وارد مدینه می گردد و مردم نمی فهمند. از کدام طرف رفت و سپس آن کودک را می گیرد و می کشد هنگامی که این کودک از روی ظلم و ستم کشته شد پروردگار آن ها را مهلت نمی دهد و شما در این هنگام در انتظار فرج باشید. (2)
34- أصبغ بناته از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سلامه علیه روایت کرده که آن حضرت فرمود: قائم – صلوات الله و سلامه علیه به اندازه ای در پشت پرده ی غیبت خواهد ماند که حُهّال می گویند: خداوند به آل محمد احتیاجی ندارد. (3)
35- یونس بن عبدالرّحمن از عبدالله بن سنان روایت کرده حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمود: در این زودی برای شما شُبهه ای پیش خواهد آمد که نه علم خروج از آن را دارید و نه امامی هست که شَبَهَه را برای شما حل کند و در سر گردانی خواهید ماند، افرادی که بخواهند از این گونه شبهات رهائی پیدا کنند باید دعای غَریق را بخوانند، گوید: عرض کردم دعای غریق کدام است؟ فرمود: می گوئی: یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ گوید: گفتم : مُقَلِّبَ القُلُوبِ
ص: 30
وَالأَبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلی دِینِکَ (چطور است؟) فرمودند؟ خداوند مقلِ قلوب و دل ها و ابصار هست ولیکن همان طور که من دستور دادم قرائت کن و بگو: یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَی دِینِکَ (1)
36- علی بن ابراهیم از یُونس بن عبدالرّحمان، روایت می کند که خدمت حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) رسیدم و عرض کردم یا ابن رسول الله شما قائم به حق هستید؟ فرمودند: من قیام به حقّ دارم ولیکن آن قائم که زمین را از دشمنان خدا، پاک می کند و جهان را پر از عدل و داد می سازد پس از این که از ظلم و جور پر شده با پنجمین فرزند من است و برای وی غیبتی خواهد بود که گروهی در هنگام غیبت او مُرتد می شوند.
و جماعتی هم ثابت قدم می مانند پس از این فرمود: خوشا به حال شیعیان ما که دست از ریسمان ولاء ما بر ندارند و به غیبت قائم ما ثابت باشند. هر کس در دوستی ما، پابرجا باشد و از دشمنان ما تبرّی جوید از ما خواهد بود آنان از امامت ما راضی بوده و ما هم از متابعت و تشیّع آن ها نسبت به خودمان رضایت داریم خوشا به حال آنان به پروردگار سوگند آن ها روز قیامت با ما در یک درجه خواهند بود. (2)
فوائد دعا برای فرج امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (3)
وظایفی که منتظرین ظهور حضرتش را دارند بسیار است من جمله دعا برای فرج و تعجیل ظهور آن حضرت است اما اصل دعاء و نیایش به درگاه خدای بی نیاز
1- قالَ رسولُ اللّه (صلّی الله علیه وآله): أ لاَ أدُلُّکُم عَلی سِلاحٍ یُنجِیکُم مِن اَعْدائِکُمْ ، وَ یُدِرُّ أرزاقَکُم ؟ قالوا : بَلی یا رَسُول الله قالَ : تَدعُونَ رَبَّکُم بِاللَّیلِ و النَّهارِ، فَإنّ سِلاحَ المؤمنِ الدُّعاءُ .
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) : فرمود: آیا اسلحه ای را به شما معرّفی کنم که هم شما را از شرّ دشمنانتان نجات می دهد و هم روزیتان را زیاد می نماید؟
گفتند بلی یا رسول الله فرمودند: پروردگارتان را در شب و روز بخوانید و دعا کنید چون دعاء اسلحه ی مؤمن است. (4)
2- قال علیٌ (علیه السّلام) : اَلدُّعاءُ تِرسُ المُؤمنِ وَ مَتی تُکثِرُ قَرْعَ البابِ یفتَحُ لَک(5)
امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) فرمودند: دعا سپر مؤمن است. اگر باب رحمت الهی را زیاد بکوبی، آن در به رویت گشود خواهد شد.
3- إنَّ الدُّعاءَ یرُدُّ ما قَدْ قُدِّرَ وَما لَمْ یقَدَّرْ، وَما لَمْ یُقَدِّر قُلْتُ: وَ ما قَدْ قُدِّرَ عَرَفْتُهُ فَما لَمْ یقَدَّرْ؟ قالَ: حَتّی لایکُونَ .(6)
ص: 31
امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) فرمودند: دعا هم آن چه مقدّر شده و هم آن چه مقدّر نشده هر دو را بر می گرداند و سبب تغییرش می شود راوی (عمر بن یزید) می گوید: گفتم: آن چه مقدّر شده معیّن و معلوم است که دعا موجب تعییرش می شود. اما آن چه مقدّر نشده چه طور ؟ فرمود: دعاء موجب می شود که: اصلاً مقدّر نشود.
4- امام زین العابدین (علیه السّلام) فرمودند: الدُّعاءُ یَدفَعُ البَلاءَ النازِل وَ ما لَم یَنزِل (1)
دعاء هم بلای فرود آمده را بر می دارد و هم بلای نیامده را
5- امام باقر (علیه السّلام) فرمودند: لا تَمُلَّ مِن الدُّعآءِ، فَإنَّهُ مِنَ اللّهِ بِمَکانِ (2) از دعا خسته مشو، چون دعا نزد خداوند اررزش (والای) دارد.
6- کَثرَةُ الدُّعاَ اَفضَل ثمَّ قَرَأَ: قُلْ مَا یعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاَ دُعَاؤُکُمْ (3) برید بن معاویه گوید از امام باقر (علیه السّلام) پرسیدم آیا دعای بیشتر بهتر است چون خداوند فرمود: ای پیامبر بگو اکر دعایتان نبود، پروردگار من به شما اهمیّتی نمی داد.(4)
7- امام صادق (علیه السّلام) به مَیسر فرمود: ای میسر خدا را بخوان و نگو: فرمان حقّ صادر شده [ و دعا فایده ای ندارد] چون نزد خداوند متعال در وجه و منزلتی هست که انسان بدون درخواست به آن نمی رسد. اگر بنده دهانش را ببندد و از او چیزی نخواهد هیچ به او داده نخواهد، پس از خدا بخواه تا به تو بدهد ای میسر هیچ در کوبنده شده ای نیست مگر آن که به زودی باز خواهد شد. (5)
8- امیر مؤمنان (علیه السّلام) فرمود: محبوب ترین کارها را در روی زمین برای خدای عزوجل دعا است و بهترین عبادت پرهیزکاری و پارسایی است وامیر مؤمنان علی (علیه السّلام) مردی بود که بسیار دعا می کرد .(6)
9- عَمْرو بن جمیع نیز از آن حضرت (امام صادق (علیه السّلام) ) روایت کرده که فرمود: مَن لم یسألِ اللّه مِن فَضلِهِ افتَقَرَ (7) کسی که از فضل و عنایت ویژه ی حقّ تعالی درخواست نکند فقیر می ماند.
10- قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله) : الدُّعاءُ مُخُّ العِبادَةِ (8) پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) فرمودند: دعا جان و مغز عبادت است.
11- از جمله مواعظ به حضرت عیسی (علیه السّلام) که خدای متعال فرمودند: این است: یا عِیسَی أَذِلَّ لِی قَلْبَکَ وَ أَکْثِرْ ذِکْرِی فِی الْخَلَوَاتِ وَ اعْلَمْ أَنَّ سُرُورِی أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَی وَ کُنْ فِی ذَلِکَ حَیاً وَ لَا تَکُنْ مَیتاً (9)
ای عیسی قلبت را در برابر من خوار و ذلیل کن و مرا در خلوت ها بسیار به یاد بیاور و بدان که خوشحالی من در این است که با بیم و امید به سوی من بیایی.
اما مبادا با قلبی مُرده چنین کنی بلکه باید قلبت زنده و بانشاط باشد.
ص: 32
12- پیامبر (صلّی الله علیه وآله) فرمود: اگر مؤمنی خداوند سبحان را بخواند و از او اختلاف خانوادگی یا کار گناه را طلب نکند، خداوند متعال یکی از سه خصلت زیر را به او عطا خواهد فرمود:
1- یا در برآوردن دعایش تعجیل می کند.
2- یا برآوردن را به تأخیر می اندازد.
3- و یا یک بدی به میزان آن چه طلب کرده را از او دفع می نماید.
اصحاب عرض کردند: یا رسول الله پس دعایمان را زیاد کنیم. فرمود: خدا بیشتر اجابت می کند و در روایت اَنس بن مالک آمده که حضرت سه بار فرمودند: خدا بیشتر اجابت می کند. (1)
12- زراره از امام باقر (علیه السّلام) روایت کرده که حضرتش فرمود: اِنَّ اللّهَ عزّوَجلَّ یَقُولُ إِنَّ الَّذِینَ یسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ قال یعنی خداوند سبحان می فرماید: کسانی که از عبادت من استکبار بورزند با خواری داخل جهنّم می شوند منظور از عبادت دعاء است که برترین عبادت است.
اما فوائد دعا برای امام زمان (علیه السّلام) یعنی: برای تعجیل فرج آن حضرت در واقع منافع و فوائد دعا عاید خود دعاکننده می شود.
برای او فرجی از ناحیه ی پروردگار حاصل و نازل می شود.
1- فرمایش حضرت ولی عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف است که فرموده است أَکْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُم ، و بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که فَرَج شما در آن است.
2- این دعاء سبب زیاد شدن نعمت ها است
3- و اظهار محبّت قلبی
4- و نشانه های انتظار
5- و زنده کردن امر ائمّه ی اطهار (علیهم السّلام)
6- و مایه ی ناراحتی شیطان است.
7- و نجات یافتن از فتنه های آخر الزمان است
8- و اداء ی قسمتی از حقوق آن حضرت است.
9- و تعظیم خداوند و دین خداوند است.
10- حضرت صاحب الزمان (علیه السّلام) در حقّ او دعاء می کند.
11- و شفاعت آن حضرت در قیامت شامل حال او می شود.
12- و شفاعت پیامبر خدا (صلّی الله علیه وآله) شامل حالش می شود.
13- و این دعاء امتثال امر الهی و طلب فضل و عنایت است.
14- و مایه ی استجابت دعاء می شود.
ص: 33
15- و اداء اجر رسالت (صلّی الله علیه وآله) است.
16- و مایه ی دفع بلاء است.
17- و سبب وسعت روزی است. ان شاءالله تعالی
18- و باعث آمرزش گناهان می شود.
19- و تشرّف به دیدار آن حضرت در بیداری یا خواب انشاءالله
20- و رجعت به دنیا در زمان ظهور آن حضرت
21- و از برادران پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) خواهد بود.
22- و فَرَج مولای ما، حضرت صاحب الزمان (علیه السّلام) زودتر واقع می شود.
23 – و پیروی از پیغمبر و امامان صلوات الله علیهم اجمعین خواهد بود.
24- و وفای به عهد و پیمان خداوندی است.
25- و آثار نیکی به والدین برای دعاکننده حاصل می گردد.
26- و فضیلت رعایت و اداءی امانت برایش حاصل می شود.
27- و زیاد شدن اشراف نور امام(علیه السّلام) در دل او
28- و طولانی شدن عُمر انسان (مؤمن) ان شاء الله
30- و رسیدن به نصرت و یاری خداوند و پیروزی بر دشمنان به کمک خداوند
31- و هدایت به نور قرآن مجید
32- و نزد اصحاب اعراف معروف می گردد. ( اصحاب اعراف اعمالشان ناقص است ولی مستحق ورود به بهشت هستند و محب اهل بیت (علیهم السّلام) هم هستند ، به شفاعت اهل بیت (علیهم السّلام) وارد بهشت می شوند )
33- و به ثواب طلب علم نائل می شود انشاءالله
34- و از عقوبت های اُخروی ان شاء الله در امان می ماند.
35- و هنگام مرگ به او مژده می رسد و به او نرمی رفتار می شود.
36- و این دعا اجابت دعوت خدا و رسول الله (صلّی الله علیه وآله) است.
37- و با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و در درجه ی آن حضرت خواهد بود.
38- و محبوب ترین افراد، نزد خداوند خواهد بود.
39- و عزیزترین و گرامی ترین افراد نزد پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) می شود.
40- و ان شاء الله از اهل بهشت خواهد شد.
41- و دعای پیغمبر خدا (صلّی الله علیه وآله) شامل حالش می شود.
42- و کردارهای بد او به کردارهای نیک مبدّل مب شود.
43- و خداوند متعال در عبادت او را تأیید می فرناید.
44- و انشاء الله با این دعا عقوبت از اهل زمین دور می شود.
ص: 34
45- و ثواب کمک به مظلوم را دارد.
46- و ثواب احترام به بزرگتر و تواضع نسبت به او را دارد.
47- و پاداش خون خواهی مولای مظلوم شهیدمان حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السّلام) را دارد.
48- و شایستگی دریافت احادیث ائمه ی اطهار (علیهم السّلام) را دارد.
49- و نور او برای دیگران نیز در روز قیامت درخشان می گردد.
50- و هفتاد هزار نفر از گنه کاران را شفاعت می کند
51- و دعای امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در حقّ او روز قیامت می کند.
52- و بی حساب داخل بهشت شدن انشاء الله تعالی
53- و در امان بودن از تشنگی در روز قیامت
54- و جاودان بودن در بهشت
55- و مایه ی خَراش ابلیش و مجروح شدن دل آن ملعون
56- و روز قیامت هدیه های ویژه ای دریافت می دارد.
57- و خداوند عزّوجلّ از خدمت گزاران بهشت نصیبش فرماید
58- و در سایه ی گستره ی خداوند [ لطف خدا و رحمتش] قرار گرفته و رحمت بر او نازل می شود مادامی که مشغول آن دعا باشد.
59- و پاداش نصیحت مؤمن را دارد.
60- و مجلسی که در آن برای حضرت قائم عجّل اللّه تعالی فرجه دعا شود محل حضور فرشتگان می گردد.
61- و دعا کننده مورد مباهات خداوند شود.
62- و فرشتگان برای ا وطلب آمرزش می کنند.
63- و از نیکان مردم پس از ائمه اطهار (علیهم السّلام)
64- و این دعا اطاعت از اُولی الامر است که خداوند اطاعتشان را واجب ساخته است.
65- و مایه ی خرسندی خداوند عزّو جلّ می شود.
66- و این دعا خوشایندترین اعمال نزد خداوند است
67- و از کسانی خواهد بود که خداوند در بهشت به او حکومت دهد انشاءالله تعالی
68- و حساب او آسان می شود.
69- و این دعا در عالم برزخ و قیامت مونس مهربانی خواهد بود
70- و این عمل بهترین اعمال است.
71- و باعث دوری غصّه ها می شود.
72- و دعا هنگام غیبت بهتر از دعا ی هنگام ظهور امام (علیه السّلام) است.
73- و فرشتگان درباره اش دعا می کنند.
ص: 35
74- و دعای حضرت سیّد السّاجدین (علیه السّلام) که نکات و فوائد متعددی دارد. شامل حالش می شود.
75- و این دعا تمسّک به ثقلین [کتاب و عترت] است.
76- و چنگ زدن به ریسمان الهی است. ( ولایت اهل بیت خصوصاً امیر المؤمینین (علیهم السّلام) که حَبل اللّه است طبق آیه ی 103 سوره ی آل عمران)
77- و سبب کامل شدن ایمان است.
78- و مانند ثواب همه ی بندگان به او می رسد.
79- و تعظیم شعائر خداوند است.
80- و این دعا ثواب کسی که با پیغمبر (صلّی الله علیه وآله) شهید شده را دارد.
81- و ثواب کسی که زیر پرچم حضرت قائم (علیه السّلام) شهیده شده را دارد.
82- و ثواب احسان به مولایمان حضرت صاحب الزمان عجّل اللّه تعالی را دارد.
83- و در این دعاء ثواب گرامی داشتن عالم است.
84- و پاداش گرامی داشتن شخصی کریم را دارد.
85- و در میان گروه ائمه اطهار (علیهم السّلام) محشور می شود.
86- و درجات او در بهشت بالا می رود.
87- و از بدی حساب در روز قیامت در امان ماند.
88- و نائل شدن به بالاترین درجات شهدا روز قیامت
89- و رستگار به شفاعت فاطمه ی زهرا سلام الله (1)
90- امام زمان (علیه السّلام)
بیاد او هست و او را فراموش نمی کند که البتّه این عام است شامل همه ی مؤمنین می شود چرا که در روایت فرموده است: إنّا غَیرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَ لاناسِینَ لِذِکْرِکُمْ ...(2)
مادر رسیدگی به شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم؛
شهادت حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) و امامت امام زمان (علیه السّلام) شهادت اوّل ما ربیع الاول بنا به قول صحیح روز 8 ربیع الاوّل سنه ی 260 هجری و روز 8 ربیع رسیدن به مقام امامت امام زمان (علیه السّلام) حضرت مهدی (علیه السّلام) در روز 15 شعبان سال 255 یا 256 ه-.ق در شهر سامرّه متولد شد و تحت کفالت پدر بزرگوارش به طور مخفی زندگی می کرد. و جز خواص کسی از وجود او اطّلاع نداشت زیرا آن حضرت را از خطر گزند طاغوت های عباسی مخفی می داشتند.(3)
مرحوم شیخ صدوق از ابوالادیان روایت می کند که گفت: من خدمت کار حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) بودم و نامه های آن برگزیده خدا را به شهرها می بردم. یک روز آن حضرت در حال همان مرضی که به وسیله ی آن از دنیا رفت مرا خواست و
ص: 36
پس از این که چندین نامه به مدائن نوشت به من فرمودند: تو بعد از 15 روز دیگر به سامرّه مراجعت می کنی وقتی داخل سامره شدی در موقعی مرا غسل می دهند صدای شیون و ناله ای از خانه ی من خواهی شنید.
ابوالادیان به حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) عرض کرد و گفت: ای آقای من وقتی این موضوع رُخ داد امام من کیست؟
امام حسن عسکری (علیه السّلام)
فرمود: آن کسی که جواب نامه ی مرا از تو بخواهد بعد از من امام است.
گفتم: تقاضا می کنم یک علامت دیگری بفرمائید؟
فرمود: آن کسی که بر بدن من نماز بگذارد خلیفه و جانشین من خواهد بود.
گفتم: علامت دیگری نیز بیان نمائید.
فرمود: آن شخصی که بگوید: در میان همیان چیست امام شما خواهد بود.
ابوالادیان می گوید: و ابهّت امام (علیه السّلام) مرا گرفت و مانع شد که پرسش کنم کدام همیان پس از این جریان بود که من از سامرّه خارج شدم و نامه های آن حضرت را به اهل مدائن رساندم و جواب آن ها را گرفته و متوّجه سامرّه گردیدم.
همان طور که امام حسن عسکری سلام الله علیه فرموده و پیش گوئی کرده بود من 15 روز بعد از آن که از سامرّه خارج شدم داخل سامرّه گردیدم موقعی که وارد شدم شنیدم صدای شیون و نوحه از آن منزل آن امام مظلوم بلند شد.
همین که به در خانه ی آن حضرت رسیدم جعفر کذّاب بر در خانه نشسته و شیعیان در اطراف وی حلقه زده او را به جهت شهادت حضرت امام حسن عسکری سلام الله علیه تسلیت و برای مقام امامت تهنیت و تبریک می گفتند.
من با خویشتن گفتم: اگر این شخص یعنی جعفر امام باشد که این مردم او را تهنیت می گویند پس لابد موضوع مقام امامت عوض شده و نوع دیگری گردیده چگونه می شود این فاسق از برای مقام امامت اهلیّت و صلاحیّت داشته باشد. زیرا من بیشتر اوقات می دیدم وی شراب خواری می کرد و قماربازی می نمود. طنبور می نواخت. در هر صورت من هم نظیر دیگران جلو رفتم و به وی تعز یت و تبریک گفتم ولی او سؤالی از من نکرد [ تا علامت امام او باشد] در همین موقع بود که دیدم عقید خادم بیرون آمد و به جعفر گفت: برادر تو را کفن کرده اند برخیز و بر بدن وی نماز بگذار.
جعفر برخواست و شیعیان برخواستند و به راه افتادند موقعی که به صحن خانه رسیدیم دیدیم بدن مقدّس حضرت امام حسن عسکری سلام الله علیه را کفن کرده و بر بالای تابوت نهاده اند، همین که جعفر کذّاب جلو رفت تا بر بدن مبارک حضرت امام حسن عسکری سلام الله علیه نماز بخواند ناگاه دیدم طفلی گندم گون پیچیده موی ، گشاده دندان که گوئی یک پاره ی ماه بود بیرون آمد. ردا و عبای جعفر کذّاب را کشید و گفت: ای عمو عقب برو که من از تو اَوْلی و سزاوارترم که بر بدن پدرم نمار بگذارم. جعفر در حالی عقب رفت که رنگش تغییر کرد و دگرگون شد و بعد از این قیل و قال ها بود که آن کودک جلو ایستاد و بر بدن پدر بزرگوار خویش نماز گذارد. و جسد مقدّس آن حضرت را جَنب پدر بزرگوارش حضرت امام علی النّقی (امام هادی (علیه السّلام)) به خاک سپردند. موقعی که آن طفل از دفن حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) فراغت یافت. متوجه من شد و گفت: ای بصری جواب آن نامه هائی که با تو است به من رد کن من پس از این که جوان آن نامه را تقدیم نمودم با خویشتن گفتم: اکنون دو علامت از آن علائمی که حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) فرموده بود باقی مانده و من خارج شدم.
ص: 37
در این اثناء بود که غلام و دربان حاجزوشّاء برای این که جعفر را امتحان کند و بر او اتمام حجّت نماید که او امام نیست به وی گفت: این کودک چه کسی بود؟
جعفر گفت به خدا قسم که من وی را هرگز ندیده ام و نمی شناسم. در همین موقع بود که گروهی از اهل قم وارد شدند و از حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) پرسش نمودند. وقتی شنیدند آن برگزیده خداوند شهید شده پرسیدند امام بعد از آن حضرت کیست؟
شنوندگان جعفر کذّاب ر ا معرفی کردند ایشان نزد جعفر رفتند و پس از این که به جعفر برای شهادت امام حسن عسکری سلام الله علیه تسلیت و به جهت مقام امامت تهنیت و تبریک گفته تقاضا کرده گفتند: ما نامه ها و اموالی از شیعیان برای امام (علیه السّلام) آورده ایم [ چنانچه تو پس از حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) امام هستی] بگو بدانیم که آن نامه ها ار چه کسی و مقدار اموالی که با ما هست، چقدر است تا ما آن ها را به تسلیم نمائیم؟ ؟
جعفر که در واقع امام نبود از جای خود برخواست و گفت: این مردم از ما علم غیب می خواهند/ ناگاه دیدم خادمی از طرف حضرت صاحب الامر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف بیرون آمد و به آن گروه گفت: نامه هائی که شما آورده اید از فلان و فلان است. شما یک همیان آورده اید که حاوی هزار 1000 اشرفی می باشد. در میان آن هزار اشرفی تعداد ده اشرفی می باشد که فقط روکش آن ها طلا است. آن گروه پس از مشاهده ی این معجزه نامه ها و اموال را به آن غلام تسلیم نمودند و گفتند آن کسی که تو را برای قبض این نامه ها و اموال فرستاده امام زمان است.
ابولادیان می گوید: منظور امام حسن عسکری (علیه السّلام) که فرمودند: همیان را از تو خواهد گرفت همین همیان بود. جعفر کذّاب پس از این جریان نزد معتمد عباسی که خلیفه ی بنا حقّ بود رفت و این موضوع را شرح داد. معتمد مأموران خود را فرستاد تا صیقل را که کنیز امام حسن عسکری (علیه السّلام) بود جلب کردند. و از آن کنیز خواستند که باید آن طفل را به ما نشان دهی صیقل راجع به این موضوع اظهار بی اطّلاعی کرد و از برای رفع گمان آنان و حفظ نمودن امام زمان (علیه السّلام) گفت: من از حضرت عسکری (علیه السّلام) حامله ام. بدین لحاظ بود که آن کنیز را به ابن ابی شوراب که قاضی بود تسلیم نمودند تا گاهی که آن فرزند متولّد شود او را بکشند چندانی طول نکشید که عبید الله بن یحیی (خاقان) که وزیر بود از این جهان رخت بربست و صاحب زبخ در بصره خروج کرد و ایشان درمانده شدند و آن کنیز به منزل خویش مراجعت کرد. (1)
در سابق ذکر شد که ولادت با سعادت حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه ، در سال 255 هجرت واقع شد و وفات [شهادت] حضرت امام حسن عسکری صلوات الله و سلامه علیه بناء بر مشهور در سال 260 از هجرت بود و آن حضرت پنج سال از
ص: 38
سنّ شریفشان گذشته بود که بنابراین وقت امامت ایشان پنج ساله بودند و مع ذلک معجزات و غرائب حالات از آن حضرت به ظهور می آمد.(1)
و آن حضرت را دو غیبت بوده یکی صغری و یکی کبری و در غیبت صغری جمعی از سفراء و نوّاب آن حضرت عرایض و مسائل مردم را به آن جناب می رسانیدند (2)
و جواب به خطّ شریف آن حضرت می آوردند و خُمس و نذرها را که شیعیان می بردند ایشان می گرفتند و به خدمت عرضه می داشتند. و حضرت می فرمود که: به سادات و فقرای شیعیان برسانند و جمع کثیری موظّف بودند هر ساله و معجزات بسیار از سفراء [درباره امام (علیه السّلام)] ظاهر می شد که مردم یقین داشتند که ایشان از جانب آن حضرت منصوبند (کرامات می دیدند از ایشان) چنان چه مقدار مال را می گفتند. و نام کسی که مال را فرستاده بود می گفتند و آن چه بر ایشان در راه واقع شده بود خبر می داند و مرگ و بیماری و سایر احوال آینده ایشان را می گفتند و به همان نحو واقع می شد. (3)
و در این غیبت صغری جماعتی بسیار از غیر سفراء به خدمت آن حضرت می رسیدند و ممدّت این غیبت صغری تقریباً 84 سال بود. و سفراء بسیار بودند اما سُفرای معروف که مستمّراً شیعیان ایشان را می شناختند و به ایشان رجوع می کردند. چهار نفر بودند.
اوّل ایشان عثمان بن سعید عَمری اَسدی بود و از صحابه امام علی نقی و امام حسن عسکری صلوات الله و سلامه علیهما بود و امام (علیه السّلام) این دو را تصدیق فرمود بود و شیعیان گفته بودند که آن چه او می گوید حقّ است و از جانب ما می گویند. و بعد از وفات آن ابوجعفر محمّد بن عثمان قائم مقام او گردید به نصّ حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) و به نصّ امام علی نقی (علیه السّلام) و حضرت صاحب الامر:
که این محمّد بن عثمان بن سعید عَمْری اَسدی اوّلین نائب خاصّ حضرت(علیه السّلام) است و دو امام امام علی نقی و امام حسن عسکری (علیهما السّلام) در چند موضع سخنانی در وثاقت او فرموده اند از جمله مرحوم شیخ طوسی در غیبت خود در صفحه 215 از قول احمد بن اسحق نقل می کند که او خدمت امام دهم ابوالحسن (علیه السّلام) رفت و گفت: من در وقتی که بخواهم نمی توانم خدمت شما برسم پس گفتند چه کسی را قبول کنیم و امر چه کسی را اطاعت نمائیم. حضرت به او فرمود: این ابوعمرو ثقه و امین است هرچه بگوید: از من گفته و آن چه به تو بپردازد از من پرداخته او گوید: چون آن امام هُمام از دنیا رفت خدمت امام حسن عسکری (علیه السّلام) رسیدم و او هم همان گفته ی پدر بزرگوارش را بازگو فرمود و گفت: این ابوعمرو ثقفه و امین من در حیات و مرگم می باشد و بعد از آن روایات دیگر دالّ بر وثاقت و دین داری آن مرد بزرگ را نقل نموده بعد از وفات عثمان نامه نوشتند. (4)
ص: 39
انّا للّه و انّا اِلیه راجعون تسلیم می کنیم اَمر خدا را و راضی شده ایم به قضای او پدر تو با سعادت زندگانی کرد و مُرد حمید و پسندیده ، پس خدا رحمت کند او را و ملحق گرداند او را به اَولیا و موالی او، زیرا که پیوسته اِهتمام کننده بود از اَمر ایشان و سعی کننده در آن چه موجب قرب او بود، به سوی خدا او به سوی هُدی حق تعالی روی او را منوّر گرداند و لغزش های او را بیامرزد و حق تعالی ثواب تو را عظیم گرداند و به صبر نیکو تو را کرامت فرماید مصیبت او به تو و به ما هر دو رسیده است و مفارقت او تو را و ما را به وحشت افکنده است.
پس خدا او را شاد گرداند و بازگشت او به آخرت و از جمله کمال سعادت او آن است که حق تعالی او را فرزندی مثل تو روزی کرده است که جانشین او باشد و بعد از او قائم مقام او باشد. به امر او و ترحّم کند بر او و می گویم که الحمدالله که نفوس راضیند به مکان تو و آن چه خدا در تو و نزد تو مقرّر گردانیده است خدا تو را یاری کند و تقویت کند و اعانت نماید و توفیق دهد و حافظ و انصار و معین تو باشد. و چندین توقیع و قیع از ناحیه مقدّس مشتمل بر سفارت او بیرون آمد از برای شیعیان و اجماعی شیعیان است نیابت او و عدالت و شیعیان به او رجوع می کردند. و کرامات از او ظاهر می شدو کتاب ها در فقه تصنیف کرده از آن چه از حضرت صاحب الامر (علیه السّلام) و از حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) شنیده بود. و به روایت اُمّ الکلثوم دختر او و دیگران در سال 305 به رحمت ایزدی واصل شد.
و چون نزدیک وفات او شد حضرت صاحب الامر (علیه السّلام) او را امر کرد که ابوالقاسم حسین بن روح (نوبختی) را قائم مقام خود کند و جعفر بن احمد بن میل [در غیبت شیخ و بحار و دیگر کتب که دیده شده احمد بن متیل است.] نهایت اختصاص به محمد بن عثمان داشت و اکثر کارهای حضرت را به او می فرمود و اکثر مردم را گمان آن بود که او را نایب خود خواهد کرد و جماعت بسیار از محدّثین شیعه روایت کرده اند که چون نزدیک وفات محمّد بن عثمان شد. اَکابر شیعه را طلبید و به همه گفت: که اگر مرا مرگ دریابد امر نیابت و سفارت با ابوالقاسم حسن بن روح نوبختی است. و از جانب حضرت صاحب الامر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف مأمور شده ام که او را نایب کنم بعد از من در امور خود به او رجوع کنید. (1)
پس جمیع شیعه به او رجوع می کردند و زیاده از 21 سال او مشغول سفارت بود و مرجع جمیع شیعه بود و به نحوی تقیّه می کرد که سیّنان اکثر او را از خود می دانستند. (2)
و نهایت محبّت را به او داشتند تا آن که در ماه شعبان سال 326 به ریاض بهشت ارتحال نمود و به امر حضرت بقیة الله ارواحنا فداه شیخ خلیل علی بن محمد سَمُری را وصیّ و قائم مقام خود گردانید و سعادت و نیابت به او متعلّق شد و سه سال امر نیابت به او بود و در نیمه ماه شعبان سال 329 به رحمت ایزدی واصل شد و این سال را تناثر نجوم می گفتند.
چرا که اکثر علماء و محدثین شیعه در این سال به عالم بقاء ارتحال نمودند. (3) و کسی را وصیّ و قائم مقام خود مگردان بعد از وفات خود که غیبت تامّه واقع شده و بعد از این ظاهر نمی شوم از ابرای اَحدی مگر بعد از اِذن حقّ تعالی و ظاهر شدن
ص: 40
بعد از زمانی خواهد بود که مدّت غیبت بسیار به طول انجامد و دل ها سنگین شود و زمین مملو شود از ستم و جور، و بعد از این جمعی از شیعیان دعوای مشاهده خواهند کرد هر که دعوی کند که مرا دیده است.
پیش از خروج سفیانی و صدای آسمانی، او دروغ و افتری کننده است و لا حول و لا قوة الا بالله العلیّ العظیم.
حسن گوید: ما همه نسخه این فرمان را نوشتیم و از نزد او بیرون آمدیم چون روز ششم شد به خدمت او رفتیم او را در حال احتضار یافتیم کسی به او گفت که: وصیّ تو بعد از تو چه کسی خواهد بود؟ گفت: خدا را اَمری و حکمی هست که آن به عمل خواهد آمد [یعنی غیبت کبری] این را گفت و به عالم اَعْلی اِرتِحال نمود.
از ظاهر روایات چه شیعه و چه سنی استفاده می شود که غیبت حضرتش بسیار طولانی می شود. (1)
تا این جا به طور خلاصه سیره اجمالی آن بزرگوار را ذکر کردیم همین مقدار کافی است برای کسانی که می خواهند اطّلاع اجمالی از امام و سرور خود پیدا کنند و هر مسلمانی و محبّی و شیعه ای به این مقدار واجب است. امام خود را بشناسد.
1- امام صادق (علیه السّلام) به راوی می فرماید: یا یَحْییَ بْنَ عَبْدِاللّه مَنْ باتَ لَیْلَةً لا یَعْرِفُ فیٖها اِمامَهُ ماتَ میٖتَةً جاهِلیّةً(2)
ای یحیی بن عبدالله هر کسی شبی را سپری کند که در آن شب امام خود را نشناسد به مرگ جاهلیّت مُرده است.
2- قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله): مَنْ ماتَ لا یَعْرِفُ اِمامهُ ماتِ متیةً جاهِلَیّةً رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرمودند: هر کسی در حالی که امام خود را نمی شناسد از دنیا برود به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته است.(3)
3- از این به بعد می پردازیم به اشعاری که در مدح و مناقبت و فضیلت و فراق و جدایی امام زمان (علیه السّلام) است خداوند ان شاء الله ماها را دل سوز واقعی حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه قرار دهد و از شیعیان حقیقی آن بزرگوار محسوب بگرداند ان شاء الله تعالی
قسمت دوم این کتاب: اشعار درباره امام زمان (علیه السّلام) أَینَ بَقِیةُ اللَّهِ الَّتِی لا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِیةِ کجاست آن باقی مانده ی خدا که از عترت هدایت گر خالی نشود.
از القاب آن بزرگوار بقیّة اللّه است از حکیمه خاتون رضوان الله تعالی روایت شده که می فرماید: وقتی امام مهدیّ سلام الله علیه به دنیا آمد. آن جناب را به نزد پسر برادرم امام حسن عسکری (علیه السّلام) آوردم و با دست شریف خود روی پر نور او را مسح کرد . فرمود: سخن بگو ای حجة الله و بقیة الانبیاء و نور الاصفیاء
بقیّة اللّه یعنی: بازمانده ی خلفای خدا در زمین از انبیاء و اوصیاء یا کسانی که خدا به وسیله ی آن ها بندگانش را باقی می دارد و مورد رحمت قرار می دهد اگرچه برای ائمّه ی اطلاق می شود به این تفاوت که هر کدام از حجج الهیّه که از آغاز
ص: 41
عالم آمدند گرچه بقیّة اللّه بودند و خدا آن ها را برای هدایت خلق باقی و یا گذارده بود بعد از هریک دیگری می آمد و اگر بقیّة اللهی از دنیا می رفت بقیّة الله دیگر به جا می ماند و این رشته باقی بود ولی آن در وجود مقدّس بقیه ای است که پس از او دیگر بقیّة ای باقی نمانده است که بیاید.
در حدیث مفصلی از امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه که متضمّن سؤالات یکی از منکران نسبت به عدّه ای از آیات قرآن است. این جلمه یافت می شود که سائل پرسید: که قرآن می فرماید: بقیة الله بهتر است برای شما آیه ی 86 هود این بقیّه چیست و کیست؟
امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: آنان [اولیای خدا] بقیّة اللّه اند. مقصود مهدیّ (علیه السّلام) است که در هنگام پایان پذیری این مهلت خواهد آمد و زمین را از عدل و داد پر می کند آن گونه که از ظلم و جور مملوّ گشته است از آیات و نشانه های او غیبت است و پنهانی آن گاه که طغیان گسترش گیرد و انتقام فرا رسد. (1)
اَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَة: کجاست آن مهیّا گشته برای ریشه کن کردن ستم کاران.
اَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقامَةِ الْأَمْتِ وَاْلعِوَجِ: کجاست آنکه برای راست و درست نمودن انحراف و کجی به انتظار اویند.
اَیْنَ الْمُرْتَجی لِأِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ: کجاست آن امید شده برای از بین بردن ستم و دشمنی
أَیْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدیدِ الْفَرائِضِ وَ السُّنَنِ؟ کجاست آن ذخیره برای تجدید فریضه ها و سنّت ها
أَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لِإِعادَةِ الْمِلَّةِ وَ الشَّریعَةِ ؟ کجاست آن برگزیده برای بازگردان دین وشریعت
أَیْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْیاءِ الْکِتابِ وَ حُدُودِهِ؟ کجاست آن آرزو شده برای زنده کردن قرآن و حدود آن
أَیْنَ مُحْیی مَعالِمِ الدّینِ وَ أَهْلِهِ؟ کجاست احیاء گر نشانه های دین و اهل دین أَیْنَ قاصِمُ شَوْکَةِ الْمُعْتَدینَ؟ کجاست درهم شکننده ی شوکت و قدرت متجاوزان
أَیْنَ هادِمُ أَبْنِیَةِ الشِّرْکِ وَ النِّفاقِ؟ کجاست ویران کننده ی بناهای شرک و دورویی
أَیْنَ مُبیدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَ الْعِصْیانِ وَ الطُّغْیانِ؟ کجاست نابودکننده ی اهل فسق و عصیان و سرکشان و طغیان گران
أَیْنَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَیِّ وَ الشِّقاقِ؟ کجاست درو کننده ی شاخه های گمراهی و شکاف اندازی
أَیْنَ طامِسُ آثارِ الزَّیْغِ وَ الْأَهْواءِ؟ کجاست محو کننده ی آثار انحراف و هواهای نفسانی
أَیْنَ قاطِعُ حَبائِلِ الْکِذْبِ وَ الْاِفْتِراءِ؟ کجاست قطع کننده ی دام های دروغ و بُهتان
أَیْنَ مُبیدُ الْعُتاةِ وَ الْمَرَدَةِ؟ کجاست نابودکننده ی سرکشان و سرپیچی کنندگان
أَیْنَ مُسْتَأْصِلُ أَهْلِ الْعِنادِ وَ التَّضْلیلِ وَ الْإِلْحادِ؟ کجاست ریشه کن کننده ی اهل لجاجت و گمراهی و بی دینی
أیْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِیاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْداءِ؟ أَیْنَ جامِعُ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوی؟ کجاست گرد آورنده ی سخن بر پایه ی تقوی
أَیْنَ بابُ اللَّهِ الَّذی مِنْهُ یُؤْتی؟ کجاست دَرِ راه خدا که از آن آمده شود
أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاءُ؟ کجاست جلوه ی [آشکار و ظاهر کردن]خدا که دوستان خدا به سویش رو می آورند.
أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّماءِ؟ کجاست آن وسیله ی پیوند بین زمین و آسمان
ص: 42
أَیْنَ صاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَ ناشِرُ رایَةِ الْهُدی؟ کجاست صاحب روز پیروزی و گسترنده ی پرچم هدایت
أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَ الرِّضا؟ کجاست گردآورنده ی پراکندگی صلاح و رضا
أَیْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِیاءِ وَ أَبْناءِ الأَنْبِیاءِ؟ کجاست خواهنده ی خون پیامبران و فرزندان پیامبران
أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ؟کجاست خواهنده ی خون کشته در کربلاء
أَیْنَ الْمَنْصُورُ عَلی مَنِ اعْتَدی عَلَیْهِ وَ افْتَری؟ کجاست آن پیروز شده بر هر که به او ستم کرد و بهتان زد
أَیْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذی یُجابُ إِذا دَعی؟ کجاست آن مضطرّی که اجابت شود،هنگامی که دعا کند
أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَ التَّقْوی؟ کجاست سر سلسله ی مخلوقات دارای نیکی و تقوا
أَیْنَ ابْنُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفی؟ وَ ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضی؟ وَ ابْنُ خَدیجَةَ الْغَرّاءِ؟ وَ ابْنُ فاطِمَةَ الْکُبْری؟ ... کجاست فرزند پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) برگزیده و فرزند علی مرتضی سلام الله علیه
و فزند خدیجه ی روشن جبین سلام الله علیها و فرزند فاطمۀ کبری؟ سلام الله علیها. مدح و منقبت آن بزرگوار
ای جان همه جان ها ،روح القُدُسی گویا
پنهان ز نظر امّا، در دیده ی جان پیدا
هم مهدی و هم حارث، بی ثانی و بی ثالث
در علم نبّی وارث عالم به همه اشیاء
ای در همه جا معروف،از خُلق و کرم موصوف
مهدی صفتی موقوف،از غیب برون فرما
محمد اهلی
شیرازی متوفای 942 ق
و ایضاً گفته
1- ما را چراغ دیده،خیال محمّد است
خرّم دلی که مست وصال محمّد است.
2- جبریل اگرچه طوطی وحی است و عقل کلّ
درمانده در جواب و سؤال محمّد است.
3- اثنی عشر که بحر کمال اند هر یکی
سرچشمه شان، محیط زلال محمّد است.
4- مهدی که از نهال وجود، آخرین بر است
او نیز، میوه ای ز نهال محمّد است
5- ظلمی که بر حسین در اسلام کرده اند
باور مکن که لشکر کفّار کرده است
6- یا مرتضی علی! به شهیدان روا مدار
ظلمی چنین، که چرخ ستمکار کرده است
7- اینک ظهور مهدی آخر زمان رسید
زین، رایت یزید نگون سار کرده است
8- بعد از هزار سال، به شمشیر انتقام
حق، لشکر یزید گرفتار کرده است
ص: 43
محمدعلی مجاهدی، ص 97
1- حضرت ختم ولایت، مهدی صاحب زمان
آن که زو شد صدر خاور، رشک ایوان جلال
2- از کمال و رحمت و احسان، من درمانده را
دستگیری کن که هستم غرقه بحر ضلال
3- سر به زانو مانده ام عمری به فکر نعت تو
قامتِ خم گشته ام اینکه بدین معنی است دال
بابافغانی شیرازی متوفای 925 ق
1- حاشا که علم عالِم، جاهل کند قبول
ذاتی که برترست ز اندیشه عقول
2- حاشا که در غبار حوادث نهان شود
آیینه قبول و، چراغ دل رسول
3- بهر عروج مهچهی رایات مهدوی
عیسی فراز طاق زبرجد، کند نزول
4- قاضی القضات محکمهی آخر الزمان
دار القضا کند چمن دهر از عدول
1- تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری
چون شمیم غنچه ام در دام بی بال و پری
2- تا به کی جویا!غزل خواهی سرودن؟ زان که نیست
مطلبی جز منقبت گویی تو را از شاعری
3- به که باشی مدح سنج آنکه بر خاک درش
جبهه ساید هر سحرگه آفتاب خاوری(1)
4- مسند آرای امامت مهدی هادی که هست
چون شه مردان به ذات او مسلم سروری
5- آن که گر سازند در ایام عدل او بجاست
از پر شهباز(2) تیر ترکش کبک دری
6- تا ببخشد فیض آبادی بساط خاک را
نقش نعلین تو یعنی آفتاب خاوری
7- خاک خواری باد بر سر دشمن دین تو را
دوستانت را بر اعدای توباشد سروری
1- بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
2- جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید
3- سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید
4- ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
5- عزیز مصر به رغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
6- کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدیّ دین پناه رسید
ص: 44
7- ز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراق
همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
8- مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی
او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
1- تا در چمن این سروِ برازنده چمان است
چیزی که به دل نگذرد اندوه خزان است
2- چشمش نشد از دولت دیدار تو محروم
پیداست که آیینه ز صاحبنظران است
3- ای پرده نشین دل و جان! در ره شوقت
این مَطلع فرخنده مرا وِرد زبان است
4- تا دیده ز دل، نیم قدم ره به میان است
از پرده برآ! چشم جهانی نگران است حزین لاهیجی متوفای 1181 ق ، سیمای مهدی موعود (علیه السّلام) ص 108
1- خسرو مهدی نیست، مهدی آدم صفت آدم
موسی بنان، موسی احمد قدم!
2- مهدی دجال کش، آدم شیطان شکن!
موسی دریا شکاف، احمد جبرئیل دم
خاقانی متوفای 595 ق
1- خدیو جهان، آصف جم نشین
جهان کرم، شمس دنیا و دین
2- زحل، کمترین هندوی بام او
قمر، کمترین گوهر جام او
3- سکندر حِشَم، خضر خُلَّت شعار!
مسیحا نَفَس، مهدی روزگار!
4- یکی، گنج محمود پرداخته
یکی، رایت مهدی افراخته!
5- یکی در دمش، نکهت عیسوی
یکی در کَفَش، معجز موسوی
خواجوی کرمانی
1- به مقدم خلف منتظر امام همام
مسیح خضر قدوم و خلیل کعبه مقام
2- شعیب مدین تحقیق حجت القائم
عزیز مصر هُدی مهدی سِپِهر غلام
3- به انتظار وصول طلیعتش خورشید
زند درفش درخشنده صبحدم بر بام
خواجوی کرمانی
ص: 45
دِعْبِل خُزاعی ، متوفای 246 در قصیده ای در خدمت امام رضا (علیه السّلام) می خوانده
1- فَلَولا الَّذی أَرجوهُ فی الیومِ أَو غَدٍ
تَقَطَّعَ نَفسی أَثرَهُم
حَسَراتِ
2- خُروجُ إِمامٍ لامَحالَةَ خارِجٌ
یقومُ عَلی اِسمِ اللَهِ وَالبَرَکاتِ
3- یُمِیَّزُ فینا کُلَّ حَقٍّ وَباطِلٍ
وَیجزی عَلی النَّعماءِ وَالنَّقَماتِ(1)
ترجمه : اگر ان چه را امروز یا فردا امید وقوع آن را دارم نمی بود، دلم از حسرت و اندوه برایشان، اهل بیت (علیه السّلام) پاره پاره می شد و آن را امید به قیام امامی است که بدون تردید قیام خواهد کرد که با نام خدا و همراه با برکات الهی قیام می فرماید و او در میان ما حق و باطل را از هم جدا می ساز د و پاداش و کیفر می دهد.
1- فتح و ظفر ونصرت و فیروزی و اقبال
با عزّ خداوند، قرین بودند امسال
2- مشهور شد از رایت او، آیت مهدی! منسوخ شد از هیبت او، فتنه ی دجّال
ابوالفرج رونی متوفای 508 ق
1- ای مسلمانان خلایق حال دیگر کرده اند
از سر بی حرمتی معروف منکر کرده اند
2- شرع را یکسو نهادستند اندر خیر و شر
قول بطلمیوس و جالینوس باور کرده اند
3- در منازل از گدایی حاجیان حج فروش
خیمه های ظالمان را رکن و مشعر کرده اند
4- ای دریغا مهدیی کامروز از هر گوشه ای
یک جهان دجال عالم سوز سر بر کرده اند
5- ای مسلمانان دگر گشته ست حال روزگار
زان که اهل روزگار احوال دیگر کرده اند
سنایی غزنوی، متوفای 545 ق
و قال ایضاً:
1- نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد محتضرم
2- ز رازخانهٔ عصمت نشان مجو از من
که حلقه وار من آن خانه را برونِ درم
3- همیشه منتظرم هدیهٔ هدایت را
ولیک مهدی در مهد نیست منتظرم
1- طبعم کند در آتش معنی، سمندری
وان که فشاند از پر و بال، آب کوثری
2- از شرم این سیاه دلان می برم پناه
بر درگه امام زمان، نقد عسکری
3- مولای دین، محمد مهدی، که شرع او
دارد رواج قاعده دین جعفری
4- دعوای غبن عمر کنند، اهل روزگار
بر روزگار، چون تو نشینی به داوری
طالب آملی متوفای 1036، ملقب به ملک الشعراء
1- صد هزاران اولیا، روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
2- یا الاهی، مهدیم، از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشکار
ص: 46
3- مهدی و هادیّ تاج اَنبیا
بهترین خلق برج اولیا
4- ای تو ختم اولیای اندر جهان
در همه جان ها نهان، چون جان جان
عطّار نیشابوری متوفای 627 ق سیمای مهدی موعود (علیه السّلام) ص 77
1- عشق، هزار آفرین فیض!
کز دولت او به حق رسیدم
2- از مهر نبی و آل او بود
جامی که به کام دل کشیدم
3- از پیروی چهارده نور
حق، بر اغیار برگزیدم
4- چشمم به ره قدوم مهدی است
این سرمه به دیده ز آن کشیدم
5- گرنامه سیاهم از گنه، شکر
کز مهر ائمه، رو سفیدم
فیض کاشانی، سیمای مهدی موعود (علیه السّلام) ص 102
1- موسی به کوه طور، به نور عیان رسید
توفیق وصل یار، عنان بر عنان رسید
2- شادیّ اهل عالم و، هنگام شادی است
کاندر زمانه، مهدی آخرالزمان رسید
3- آسوده ایم و ظاهر ما شاد و خرّم
چون فیض فضل یار، جهان در جهان رسید
قاسم انوار، متوفای 837 ق متخلّص به قاسمی
1- بیا تا نغمه شوق از نهاد خاک برخیزد
غبار از خاطر آیینه افلاک برخیزد
1- به هنگام ظهور تو، تو ای خورشید نورانی
به پیش پای تو چون خاکیان ز افلاک برخیزد
2- مگر حرف مرا تکرار سازد ای گل نرگس
سخن با کوه می گویم کزو پژواک (1)برخیزد
جواد جهان آرایی
1- شه مشرق که مغرب را پناه است
قزل شه کافسرش بالای ماه است
2- چو مهدی گره شد مغرب و تاقش
گذشت از سر حد مشرق، یتَناقش
3- نگینش گرنهد یک نقش بر مردم
خراج از چین ستاند، جزیه از روم
حکیم نظامی گنجوی، متوفای 614 سیمای مهدی موعود (علیه السّلام) ص 71
لغت ینتاقش به معنی اقامتگاه، خانه تاق به معنی رویاروی ، مقابل وی
1- نیست در اقلیم هستی ای دل مِحنَت قرین
آن قدر شادی که کس خندد به وضع آن این
2- پیش عاقل، یک دل پر درد باشد، گوی چرخ
نزد دانا، یک رخ پر گود، پهنای زمین
3- چون فریدون یا سکندر یا سلیمان گر شوی
کو فریدون؟ کو سکندر؟ کو سلیمان؟ کو نگین؟
ص: 47
4- حجت حق، نور مطلق، صاحب الامر آن که او
بحر زخار امامت راست موج واپسین
5- هستی نُه آسمان، از بهر ذات پاک اوست
چون وجود حلقه انگشتر از بهر نگین
6- نور پاکش گر فشردی بر بساط روز پای
شب فسردی همچو خون مرده در زیرزمین
7- روز آن روز است کآن خورشید تابان سر زند
دولت آن دولت که او باشد شه تخت زمین
8- دامن عهد ظهورت کو که تا آید برون
ناله ها از استخوانم همچو دست از آستین
9- کی شود یا ربّ! که آری پای دولت در رکاب
چتر شاهی بر سر از بال و پر روح الامین
10- یکّه تاز ظلم، میدان جهان را بسته است
هست خالی جایت ای لشکر شکن! در روزی زین
استغاثه به ساحت مقدّسش ، به نقل از مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی
1- آمد بهار و بی گل رویت بهار نیست
باد صبا مباد چو پیغام یار نیست
2- بی روی گلعذار مخوانم بلاله زار
بی گل نوای بلبل و شور هزار نیست
3- بی سر و قدّ یار چه حاجت بجویبار
ما را سرشک دیده کم از جویبار نیست
4- بی چین زلف دوست نه هر حلقه ای نکوست
تاری ز طرّه اش به ختا و تتار نیست
تتار از امرای دولت غیاث الدین مسعود بن عهد سلجوقی است که وی را صاحب بزرگ می گفتند و به سال 543 ه- ق به قتل رسید تاتار از ولایت ترکستان که مشک خوب از آن جا آوردند و کلمه ی خَتا کلمه ای است که از «ختای» و آن نام ولایتی است از ترکان در شعر و نشر فارسی گاهی به این شکل یعنی «ختا» نیز آمده است.(1)
5- بزمی که نیست شاهد من شمع انجمن
گر گلشن بهشت بود سازگار نیست
6- گمنام دهر گردد و ویران شود به قهر
شهری که شاه عشق در او شهریار نیست
7- ای سرو معتدل که بمیزان عدل و داد
سروی باعتدال تو در روزگار نیست
8- ای نخل طور نور که در عرصه ظهور
جز شعله رخ تو نمایان ز نار نیست
9- مصباح بزم انس بمشکوه قرب قدس
حقّا که جز تجلّی حسن نگار نیست
10- ای قبله عقول که اهل قبول را
جز کعبه تو ملتزم و مستجار نیست
11- امروز در قلمرو توحید سکّه زن
غیر از تو ای شهنشه والا تبار نیست
12- در نشئه تجرّد و اقلیم کن فکان
جز عنصر لطیف تو فرمانگذار نیست
13- جز نام دلربای تو از شرق تا بغرب
زینت فزای دفتر لیل و نهار نیست
14- در صفحه صحیفه هستی به راستی
جز خطّ و خال حسن ترا اعتبار نیست
15- وندر محیط دائره علم و معرفت
جز نقطه بسیط دهانت مدار نیست
ص: 48
16- با یکّه تاز عزم تو زانو دوته کند
این توسن سپهر که هیچش قرار نیست
17- ای صبح روشن از افق معدلت در آی
ما را زیاده طاقت این شام تار نیست
18- ما را ز قلزم فتن آخر الزمان
جز ساحل عنایت و لطفت کنار نیست
19- در کام دوستان تو ای خضر رهنما
آب حیات جز ز لبت خوشگوار نیست
20- ای طاق ابروی تو مرا قبله نیاز
از یک اشاره ای که مشیر و مشار نیست
21- غیر از طواف کوی تو ای کعبه مراد
هیچ آرزو در این دل امیدوار نیست
22- غیر از حدیث عشق تو ای لیلی قدم
مجنون حسن روی ترا کار و بار نیست
23- شور شراب لم یزلی در سر است و بس
جز مست باده ازلی هوشیار نیست
دیوان کمپانی
1- برهم زنید یاران این بزم بی صفا را
مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا
2- بی شاهدی و شمعی هرگز مباد جمعی
بی لاله شور نَبوَد مرغان خوش نوا را
3- بی نغمه دف و چنگ مطرب برقص ناید
وجد سماع باید کز سربرد هوا را
4- جام مدام گلگون خواهد حریف موزون
بی می مدان تو میمون جام جهان نما را
5- بی سروقدِّ دلجوی هرگز مجو لب جوی
بی سبزه خطش نیست، آب روان گوارا
6- بی چین طرّه یار تاتار کم ز یک تار
بی موی او به موئی هرگز مخر خطا را
7- بی جامی و مدامی هرگز نپخته خامی
تا کی به تلخ کامی سر می بری نگارا
8- از دولت سکندر بگذر برو طلب کن
باپای همت خضر، سرچشمه بقا را
9- بر دوست تکیه باید بر خویشتن نشاید
موسی صفت بیفکن از دست خود عصا را
10- بیگانه باش از خویش وز خویشتن میاندیش
جز آشنا نبیند دیدار آشنا را
11- پروانه وش ز آتش هرگز مشو مُشوّش
دانند اهل دانش عین بقا، فنا را
12- داروی جهل خواهی بِطَلَب زپادشاهی
کاقلیم معرفت را امروز اوست دارا
13- دیباچه معارف، سر دفتر صحایف
معروف کل عارف چون مهر عالم آرا
14- عنوان نسخه ی غیب، سرّ کتاب لا ریب
عکس مقدّس از عیب، محبوب دل ربا را
15- ناموس اعظم حق، غیب مصون مطلق
کاندر شهود اویند روحانیون حیا را (1)
16- آیینه ی تجلّی، معشوق عقلِ کلّی
سرمایه ی تسلّی، عشاق بی نوا را
17- اصل اصیل عالم، فرع نبیل خاتم(2)
فیض نخست اقدم،سرّ عیان خدا را
ص: 49
18- در دست قدرت او، لوح قدر زبون است
با کِلک همت او وَقعی مَده قضا را(1)
19- ای هدهد صباگوی، طاووس کبریا را
باز آ که کرده تاریک، زاغ و زَغَن(2)و(3) فضا را
20- ای مصطفی شمایل، وی مرتضی فضایل
وی أحسن الدلائل، یاسین و طاوها را (4)
21- ای منشی حقایق، وی کاشف دقایق
فرمانده ی خلایق، ربّ العلی عُلی را
رب العُلی: پرونده و تربیت کننده عالی قدر ساکنان عالم بالا)
22- ای معدلت پناهی هنگام دادخواهی
اورنگ پادشاهی، شایان بود شما را
معدلت پناهی: عدالت پناه اوست؛ شایان: شایسته؛ اورنگ: تخت ، سریر
23- ای کعبه ی حقیقت، وی قبله ی طریقت
رکن یمان ایمان، عین الصّفا صفا را
24- ای رویت آیه ی نور، وی نور وادی طور
سرّ حجاب مستور،از رویت آشکارا
25- انگشتر سلیمان شایان اَهرمن نیست
کی زیبد اسم اعظم، دیو و دَد و دَغا را
«وَد» ودد نام بتی است که قوم نوح (علیه السّلام) می پرستیدند. و کلمه ی دَغا ناراست، نادرست، دغل ، فریب)
26- از سیل فتنه ی کفر، اسلام تیره گون است
دین مبین زبون است در پنجه ی نصارا
27- ای هر دل از تو خرم، پشت و پناه عالم
بنگر دچار صد غم، یک مشت بی نوا را
ای رحمت الهی دریاب (مفتقر) را
شاها به یک نگاهی بنواز این گدا را
1- ای شمع جهان افروز بیا
وی شاهد عالم سوز بیا
2- ای مهر سپهر قلمرو غیب
شد روز ظهور و بروز بیا
3- ای طائر سعد فرّخ رخ
امروز توئی فیروز بیا
4- ما دیده براه تو دوخته ایم
از ما همه چشم مدوز بیا
5- شد گلشن عمر خزان از غم
ای باد خوش و ادب آموز بیا
من مفتقر رنجور تواَم
تا جان بلب است هنوز بیا
ص: 50
1- ای خاک درت جام جم ما
آیا خبرت هست از غم ما؟
2- جمله اسیر کمند توایم
آسوده تو از بیش و کم ما
3- ای سینه لبالب از غم تو
وز ناله و آهِ دمادم ما
4- با ساز غمت دمساز شدیم
ای راز و نیاز تو مَحْرَم ما
5- لطف تو نشاط بهشت برین
قهر تو عذاب جهنم ما
6- پیمان شکنی ز طریقت نیست
مائیم و طریقه محکم ما
خرّم دل (مفتقر) از غم تست
فریاد از این دل خرّم ما
1- ای مرهم سینه خسته ی ما
وی مونس قلب شکسته ی ما
2- ما بلبل شورانگیز توئیم
ای تازه گل نورسته ی ما
3- در نغمه گری دستان تواند
در گلشن وحدت دسته ی ما
4- پیوسته بود با نفخه صور
این زمزمه پیوسته ی ما
5- برخاسته تا افقِ گردون
فریاد ز بخت نشسته ی ما
6- کی حلقه شود در گردن یار
این دسته به گردن بسته ی ما
از (مفتقر) این غوغا چه عجب
وز این غزل بر جسته ی ما
1- در عشق تو شهره ی آفاقیم
دیوانه ی حلقه ی عشّاقم
2- گر جلوه کنی ز رواق دلم
بیزار ز حکمت اشراقم
3- از قید هوی گر باز شوم
شهباز اریکه ی اِطلاقم
(اَریکه: تخت ، صندلی پادشاه، اطلاق: رهایی، آزادی )
4- جز خال و خط تو نمی بینم
طُغرای صحیفه ی اوراقم
« طُغری : طغراء مأخوذ از ترکی چند خط منحنی تو در تو که اسم شخص در در ضمن آن گنجانیده می شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مهر اسم نقش می کنند. در قدیم بر سر نامه ها و فرمان ها می نگاشتند و حکم امضا و صحۀ پادشاه را داشت.(1)
5- از خلق کریم تو می طلبم
راهی به مکارم اخلاقم
6- در حسن ترا چه جفتی نیست
البته ز طاقت من طاقم
7- سرگشته کوی توام چه کنم؟
با این هوس دل مشتاقم
ص: 51
ای فاقه و فقر تو مایه فخر
من مفتقرم؛ من مشتاقم
1- صهبای خم تو خرابم کرد
سودای غم تو کبابم کرد
2- زد آتش عشق چنان شرری
در من که سراپا آبم کرد
3- دریای غمت متلاطم شد
چندانکه به مثل حبابم کرد
4- و آن غمزه مست به شیرینی
آسوده ز شور شرابم کرد
5- رمزی ز اشاره ابرویش
عارف به خطا و صوابم کرد
من (مفتقرم) لیک از کرمش
گنجینه دُرِّ خوشابم کرد
خوشاب ، خوش آب ، سیراب
1- عمری است که دست و گریبانم
با بخت سیاه و رقیبانم
2- هر دیده که روز سیاهم دید
پنداشت که شام غریبانم
3- بیمار مسیح دمی هستم
نوبت نرسد به طبیبانم
4- من بنده واله عشق توام
بیزار زساده فریبانم
5- از عشق تو بی خرد و ادبم
هرچند ادیب ادیبانم
6- پیمانه ز می چه لبالب شد
حاشا که دگر ز لیببانم
از (مفتقر) این همه دوری چیست؟
آخر نه مگر ز قریبانم
1- مهر تو رسانده یا ماه مرا
وز چاه به ذروه جاه مرا
2- افسوس که طالع تیره من
بنشاند به خاک سیاه مرا
3- جز خرقه فقر و فنا نبود
تشریف عنایت شاه مرا
4- عمری به درش بردیم پناه
نگرفت دمی به پناه مرا
5- در رهگذرش چون خاک شدم
بگذشت و نکرد نگاه مرا
6- چون گرد دویدم در عقبش
بگذشت و گذاشت به راه مرا
4- سوزاند مرا چندانکه نماند
جز شعله ناله و آه مرا
من سوخته تو و (مفتقرم)
ص: 52
دیگر مستان به گناه مرا
1- ای بسته ی بند هوی و هوس
جهدی تا هست این نیم نفس
2- ای طوطی شکّرخا تا کی
با زاغ و زغن باشی به قفس
( معنی زغن گذشت)
3- از شاخه گل پوشیده نظر
سودا زده هر خاری و خس
4- هر لاشه نباشد طعمه ی شیر
عنقا (1)نرود به شکار مگس
5- دولت در سایه ی شاهین نیست
سلطان هما را زیبد و بس
6- کاری ز تو هیچ نرفت از پیش
رحمی بر خویش بکن زین بس
7- گر خود نکنی بر خود رحمی
امّید مدار ز دیگر کس
ای دوست ندارد مفتقرت
فریاد رسی تو به دادش رس
1- تا نخل امیدم را تو بری
شیرین تر از این نبُود ثمری
2- اندر نظر ارباب کمال
حاشا که چو عشق بود هنری
3- در منطقه اش فلک الافلاک
نبود جز حلقه مختصری
4- عشق است نشانه انسانی
عشق است ممیّز دیو و پری
5- تا در طلب آب و علفی
حیوانی و در شکل بشری
6- از خط طریقت دور استی
وز علم و حقیقت بی خبری
7- ای ماه جهان افروز بکن
بر بام سیه رویان گذری
من مشتری تو و مفتقرم
خو کرده چو زهره به نغمه گری
1- هر کس که به عهد وفا نکند - پس دعوی صدق و صفا نکند
2- عشق تو قرین بسی رنج است
رنجور تو فکر دوا نکند
3- تلخی ز تو ای شیرین جهان
سهل است ولیک خدا نکند
ص: 53
4- با این همه بی سر و سامانی
دل جز کوی تو هوا نکند
2- لعل نمکین تو را حقی است
تا کس نمکیده ادا نکند
3- با غمزه تو دل غمزاده ام
یک لحظه امید بقا نکند
4- امّید که دست مرا تقدیر
از دامن دوست جدا نکند
تا مفتقر از تو رعایت دید
بیمی از فقر و فنا نکند
1- آن دل که به یاد شما نبُود
شایسته هیچ بها نبُوَد
2- از هاتف غیب شنیدستم
حرفی که مجال خطا نَبُوَد
3- آن دل نه دل است که آب و گل است
گر طور تجلی ما نَبُوَد
4- درد دل عاشق بی دل را
جز جلوه یار دوا نَبُوَد
5- افسوس که خاطر شاطر (1) شاه
گاهی به خیال گدا نَبُوَد
6- با لاله ی روی تو محرم شمع
ما محرومیم و روا نَبُوَد
7- در حلقه زُلف تو دست زدن
جز قسمت باد صبا نَبُوَد
مهجورم و مفتقرم لیکن
در کار تو چون و چرا نَبُوَد
1- چشمی که ز عشق نمی دارد
از لؤلؤ تر چه کمی دارد
2- هر کس که غم تو به سینه گرفت
دیگر به جهان چه غمی دارد
3- آن دل که ز یاد تو یافت صفا
خوش باد که جام جمی دارد
[ جام، پیاله، ظرف ، جام جم پیاله ی جمشید که ساخته ی حکما بود از هفت فلک در او معاینه و مشاهده کردی پیاله ی جم و پیاله با آئینه ی سلیمان و یا اسکندر که همه ی عالم در آن بنا بر افسانه نموده می شدیم. ]
4- با لعل تو هر که بود همدم
هر لحظه مسیح دمی دارد
5- هر کس که فدای وجود تو شد
در مُلک عَدم قدمی دارد
6- آن کس که ز جام تو کامی دید
ناکامی خویش همی دارد
7- خود بین ز طهارت محروم است
در کعبه دل صنمی دارد
این طرفه حدیث ز مفتقر است
کز لوح قدم رقمی دارد
ص: 54
1- هر کس خط و خال تو می جوید
جز خطّه ی عشق، نمی پوید
2- آن دل که چو شمع، بود روشن
جز لاله ی عشق، نمی بوید
3- آری ز زمین دل عاشق
جز مهر گیاه نمی روید
4- هر کس که به سر دارد شوری
جز از غم یار نمی موید(1)
5- فرهاد لب شیرین دهنان
شرط است که دست از جان شوید
جز مفتقر تو کسی خبری
از سنت عشق نمی گوید
1- افسوس که گوهر نفس نفیس
از کف دادی به متاع خسیس
2- از یوسف عشق گذشته به هیچ
با گرگ هوی همراز و انیس
3- بستی ز بساط سلیمان چشم
با دیو طبیعت گشته جلیس
4- دردی که تو راست دوا نکند
صد جالینوس و ارسطالیس
5- از بحث و نظر سودی نبری
هر چند کنی عمری تدریس
6- با صدق و صفا پیوند بکن
زن تیشه به بیخ و بن تلبیس
از مفتقر این رقم کافی
بر لوح دل صافی بنویس
1- آن سینه که مهر تو مَه دارد
روزی چو شبان سیه دارد
2- قربان وفای دلی گردم
کو جانب عشق نگه دارد
3- اقلیم ملاحت را نازم
کامروزه به مثل شه دارد
4- جانم به فدای زنخدانی
کان یوسف حُسن به چَه دارد
5- در حلقه زلف خم اندر خم
یک سلسله خیل و سپه دارد
6- شاها دل غمزاده ام گله ها
ز آن صاحب تاج و کُله دارد
7- هر چند که بنده گنه کارم
گر لطف کنی چه گنه دارد
ای سرو سهی قد، مفتقرت
عمری است که چشم به ره دارد
سَهی: راست، ایستاده ، کشیده
ص: 55
1- برقی که ز غمزه مستی زد
آتش در خرمن هَستی زد
2- تا فتنه ی آن رخ جلوه نمود
بنیاد مرا چه شکستی زد
3- هندوی دو زلفش آشوبی
در جان یگانه پرستی زد
4- رفتم که ببوسم پایش را
از بی لطفی سر دستی زد
5- بالای بلندش را نازم
کز ناز قدم بر پستی زد
صد همچون مفتقر خود را
تیری بفکند و به شستی زد
1- ای محور دایره ی ملکوت
سرگشته ی بادیه ی ناسوت(1)
2- تا چند در این قفس خاکی
ای بلبل گلزار جبروت
3- ای مه که فرو رفتی به مُحاق(2)
یادی بکن از افق لاهوت
4- در خطه ایمان زن قدمی
تا چند به پیروی طاغوت
5- که ساغر سبز زمرد رنگ
و آن باده سرخ به از یاقوت
6- تا روح تو را قوت بخشد
تا آنکه شود جانت را قوت
7- زان باده عشق خلاصی یافت
از حوت طبیعت، صاحب حوت
از عشق تو در سر مفتقرت
شوری که ندارد تاب سکوت
1- ای تاب و توانم را برده
رحمی بر این دل افسرده
2- برگی از گلشن خرم عمر
باقی بود آن هم پژمرده
3- خوناب جگر از ساغر دل
در فصل بهار غمت خورده
4- بیمار توئیم و نپرسیدی
کاین غمزده به شد یا مرده
5- رنجور، مرنجانیده کسی
آزرده کدام کس آزرده
6- رفتم به شمار غلامانش
آوخ که به هیچم نشمرده
جانا قدمی نه، مفتقرت
بر خاک درت سر بسپرده
ص: 56
1- آن کیست که بسته بند تو نیست؟
یا آن که اسیر کمند تو نیست؟
2- آن دل نه دل است که از خامی
در آتش عشق، پسند تو نیست
3- از راه سعادت گمراه است
آن کس که ارادتمند تو نیست
4- لقمان که هزارانش پند است
جز بنده حکمت و پند تو نیست
5- فرهاد تو را ای شیرین لب
خوشترش ز شکرّ و قند تو نیست
6- کوته نظریم و مدیحه ی ما
زیبنده ی سرو بلند تو نیست
7- هر چند دُر افشاند طبعم
لیکن چه کنم که پسند تو نیست
ای مفتقر اینجا رفرف عقل
لنگ است و مجال سمند تو نیست
1- تا گوهر عشق اندوخته ام
چشم از همه عالم دوخته ام
2- تا با غم عشق تو ساخته ام
همواره سراپا سوخته ام
3- تا سینه ی من سینای غم است
چون نخله ی طور افروخته ام
4- از دفتر عشق تو روز نخست
دیباچه ی غم آموخته ام
5- با شور غمت سودا زده ام
نقد دل و دین بفروخته ام
هر کس به دلارامی دلشاد
من مفتقر دلسوخته ام
1- ای روی تو قبله ی حاجاتم
وی کوی تو طور مناجاتم
2- مصباح جهان افروز تو را
از پرتو لطف تو مشکاتم
3- گر سینه شود سینا چه عجب
گر جلوه کنی به میقاتم
4- تا خاک نشین ره تو شدم
شد جام جهان بین مِرآتم
5- گر گوهر معرفت اندوزم
گنجینه ی کلّ کمالاتم
6- معموره ی حُسن تو کرده مرا
سرگشته ی کوی خراباتم
7- گر بنده ی خویشم گردانی - بیزارم ز کشف و کراماتم
8- ای یوسف حُسن ازل نظری - کز عشق تو به ابد ماتم
این است کلافه ی مفتقرت
این است بضاعت مُزجاتم
1- از جان بگذر جانان بطلب
آنگاه ز جانان جان بطلب
ص: 57
2- با قلب سلیم اسلام بجو
پس مرتبه سلمان بطلب
3- از فتنه شرک جلی و خفی
ایمن چو شوی ایمان بطلب
4- در وادی فقر بزن قدمی
پس دولت بی پایان بطلب
5- گر گنج حقایق می طلبی
از کنج دل ویران بطلب
6- ور گلشن خندان می جویی
چشمی ز غمش گریان بطلب
7- گر باده ی خام تو را باید
ای دل جگر بریان بطلب
8- گر همّت خضر تو را باشد
سر چشمه ی جاویدان بطلب
سوز غم و ساز سخنرانی
از مفتقر نالان بطلب
1- دلبرا گر بنوازی به نگاهی ما را
خوش تر است ار بدهی منصب شاهی ما را
2- به من بی سر و پا گوشه چشمی بنما
که محال است جز این گوشه پناهی ما را
3- بر دل تیره ام ای چشمه خورشید بتاب
نبود بدتر از این روز سیاهی ما را
4- از ازل در دل ما تخم محبّت کشتند
نبُود بهتر از این مهر گیاهی ما را
5- گر چه از پیشگه خاطر عاطر دوریم
هم مگر یاد کند لطف تو گاهی ما را (1)
6- با غم عشق که کوهی است گران بر دل ما
عجب است ار نخرد دوست به کاهی ما را
7- نه دل آشفته تر و شیفته تر از دل ماست - نه جز آن خاطر مجموع گواهی ما را
مفتقر راه به معموره ی حسن تو نبرد
بده ای پیر خرابات تو راهی ما را
1- به سامانی رسان یارا سودایی ما را
وگرنه ده شکیبایی دل شیدایی ما را
2- بُراق عقل در حیرت شود از رَفرَف طبعم
چو بیند گاه همت آسمان پیمانی ما را
3- به گلزار معارف بلبلم کن ای گل خوشبو
ببین دستان سرایی و چمن آرایی ما را
4- مناز ای گنبد مینا به رفعت کین خُم گردون
حُبابی بیشتر نبْود، خُم مینایی ما را
5- بفرما جلوه ای ای شمع جمع بزم جانبازان
ببین آنگاه چون پروانه، بی پروایی ما را
6- به شکر آن که یکتایی، تو در اقلیم زیبایی
بخور گاهی به غم خواری، غم تنهایی ما را
7- به عشقِ ذکر و فکر نقشِ باطل صرف شد عمری
بسوزان ای حقیقت دفتر دانایی ما را
شد از ترک عنایت بی نهایت مفتقر رسوا
ص: 58
چرا چندین پسندی خواری و رسوایی ما را
1- جان فشانی بکن ار می طلبی جانان را
کس به جانان نرسد تا نفشاند جان را
2- روی بر خاک بنه تا که بر افلاک روی
سر بده تا نگری سروی دوران را
3- ماه کنعان (1)
نرود بر فلک حشمت مصر
تا نبیند الم چَه، ستم زندان را
4- نوح را کشتی امید به ساحل نرسد
تا نیاید غم غرق و خطر طوفان را
5- همّت خضر کند طی بیابان فنا
ورنه کی بوده نشان ز آب بقا حیوان را
6- حسن لیلی طلبد شیفته ای چون مجنون
که به یکباره کند ترک سر و سامان را
7- نافه ی مشک ختا تا نخورد خون جگر
نبرد رونق گلزار بهارستان را
8- تا شقایق نکشد بار مشقّت عمری
نرباید به لطافت دل چون نعمان را
(نُعمان به معنی شقایق به جهت سرخی یا شقایق منسوب است به نعمانی منذر ، لاله ی نعمان)
مفتقر گر نکشی پای زان سر کوی
دست در حلقه زنی زلف عبیر (2)
افشان را
1- در سری نیست که سودای سر کوی تو نیست
دل سودا زده را جز هوس روی تو نیست
2- سینه غمزاده ای نیست که بی روی و ریا
هدف تیر کمانخانه ابروی تو نیست
3- جگری نیست که از سوز غمت نیست کباب
یا دلی تشنه ی لعل لب دلجوی تو نیست
4- عارفان را ز کمند تو گریزی نبود
دام این سلسله جز حلقه ی گیسوی تو نیست
5- نسخه ی دفتر حُسن تو کتابی است مبین - ور بود نکته ی سر بسته به جز موی تو نیست
6- ماه تابنده بود بنده ی آن نور جبین - مهر رخشنده به جز غرّه ی (3)نیکوی تو نیست
7- خضر عمری است که سرگشته ی کوی تو بُوَد - چشمه ی نوش به جز قطره ای از جوی تو نیست
8- نیست شهری که از آشوب تو غوغایی نیست
محفلی نیست که شوری ز هیاهوی تو نیست
مفتقر در خم چوگان تو گویی، گویی است
چرخ با آن عظمت نیز به جز گوی تو نیست
1- خسته ای را که دگر طاقت و قوت نبود
گر تفقد نکنی شرط مروّت نَبُوَد
2- پدر پیر فلک را نبود مهر و وفا
شفقت نیز مگر رسم اُبوُّت نبود
ص: 59
3- با فراق تو قرینم ز چه اندر همه عمر
گر مرا با غم عشق تو اخوت نبود
4- دلبرا هر که در این در به غلامی شده پیر
گر شود رانده از این در، ز فتوّت نبود
5- کس به مقصد نرسد گر نکنی همراهی
قطع این مرحله با قدرت و قوّت نبود
مفتقر در همه کون و مکان کوی امید
جز در صاحب دیوان نبوت نبود
1- لاله ی روی تو را شمع جهان افروزم
عشق می بازم و پروانه صفت می سوزم
2- نه در آن آینه حسن بگیرد آهم
نه در دل نازک او را بگدازد سوزم
3- رشته ی عمر توانم ز غمت پاره کنم
دیده از روی تو هرگز نتوانم دوزم
4- در فراق تو در اشک بسی افشاندم
گوهری باز ز وصل تو نمی اندوزم
5- بهر تحقیق حقایق چو به مکتب آیم
جز حدیث غم عشق تو نمی آموزم
6- روزگاری ز تو دارم که نگنجد به بیان
قدمی رنجه کن اینک شب و اینک روزم
پوزش مفتقر اندر بر جانان چه کند
من ناچیز چه باشم که چه باشد پوزم
1- نقطه ی خال تو را من که چنان حیرانم
که چو پرگار در آن دایره سرگردانم
2- نکته ای یابم اگر زان خط خورشید فقط
حکمت آموز و نصیحت گَرِ صد لقمانم
3- گر به سرچشمه نوشین دهانت برسم - چشمه ی خضر به یک جرعه ی او نستانم
4- به تجلاّی تو مدهوش و خرابم که مپرس
پور عمران بود آگه ز دل ویرانم
5- یوسف مصر ملاحت به زلیخا نکند
آنچه با من کند آن لعل نمک افشانم
6- از حدیث لب شیرین تو شوری است به سر
که اگر سر برود روی نمی گردانم
7- لیلی حسن تو را من نه چنان مجنونم
که بود باک ز زنجیر و غل و زندانم
8- لاله ی روی تو داغی به دل سوخته زد
که ز سر تا به قدم شمع صفت سوزانم
مفتقر شیفته ی طرّه ی(1) آشفته توست
تا بدانند که سر سلسله رندانم
1- آبرومندم به عشق روی تو
سرافرازم در هوای کوی تو
2- رَفْرَم را تا به «اَوْ اَدْنی» رساند
قاب قوسین خم ابروی تو
ص: 60
3- من نِیَم بیگانه از خویشم مران
سال ها خو کرده ام با خوی تو
4- ماسوا را پشت سر افکنده ام
تا که دیدم روی دل را سوی تو
5- بر جبینم نقش عشق تیر توست
آفرین بر شست و بر بازوی تو
6- از بهشت عنبرین خوشبوتر است
گلشن جانم به یاد بوی تو
7- رشک سینا شد فضای سینه ام
از فروغ غره نیکوی تو
8- دل ز هر آشفتگی آزاد شد
تا که شد در حلقه گیسوی تو
9- آن زمان جستم ز جوی زندگی
چون شدم در جستجوی جوی تو
مفتقر سرگشته چوگان توست
سر چه باشد تا بگردد گوی تو؟
1- اگر روزانه باشد یا شبانه
ندارم جز نوای عاشقانه
2- پی دیدار رویش بخت بستم
نه صاحب خانه را دیدم نه خانه
3- نهادم سر به صحرا رویش همچو مجنون
که از لیلی مگر یابم نشانه
4- زدم در راه عشقش سر به دریا
چو می زد آتش عشق زبانه
5- به گِرد کوی او سرگرد بودم
به گوشم ناگه آمد این ترانه
6- نبندی زان میان طَرفی کمر وار
اگر خود را ببینی در میانه
7- بکوب این راه را با پای همّت
نخواهد اسب تازی تازیانه
8- چو مردان طریقت(1)
راهرو باش
مگر از بیم چون کودک بهانه
9- اگر نوح است کشتیبان مکن هول
از این دریای ناپیدا کرانه
چو دل دادی به دلبر پس روا نیست
مگر سر را کنی از پی روانه
1- دارم ای دوست ز بیداد تو فریاد بسی
چه کنم چون نبود دادگر دادرسی
2- در طریقت نسزد جز گله از دوست به دوست
به حقیقت نبود دادرسی جز تو کسی
3- بی تو ای روح روان‚ زنده نشاید آنی
بی دلا رام دل آرام نگیرد نفسی
4- دل که باشد حرم قدس تو ای کعبه حسن
جز طواف سر کوی تو ندارد هوسی
5- حاش للّه که رسد دست به آن دامن پاک
که شنیدست که سیمرغ شکار مگسی
6- بخت آشفته نخفته است که گردد بیدار
مُرده هرگز نشود زنده به بانگ جَرَسی
ص: 61
7- طبع افسرده و دل مرده و تن آزرده
بارالها برسانم به مسیحا نفسی
8- بزن ای بلبل شوریده گلزار ازل
پر و بالی چه ز پا بسته هر خار و خسی
مفتقر طوطی شکّرشکن یاری تو
تا به کی هم نفس زاغ و زغن در قفسی؟
1- بیا بلبل خوش لهجه ی من
بیا ای روح بخش مُهجه ی من
(مُهجه : روح ، روان، خون دل )
2- سخن گوی از گل و از عشوه ی گل
نوایی زن به یاد بوی سنبل
3- حدیث عشق لیلای قِدَم گوی
ز مجنون و ز صحرای عدم گوی
4- به خوبی از لب شیرین سخن کن
نوایی هم ز شور کوهکن کن
(کوهکن: لقب فرهاد که عاشق سینه چاک شیرین بوده)
5- سرودی زن چو مرغان شباویز
به یاد گلرُخان شورش انگیز
6- بگو از داستان محفل قدس
بگو از دوستان مجلس انس
7- بیا ای مطرب بزم حقیقت
بزن سازی به آیین طریقت(1)
8- ولی ز نهار ز نهار از رقیبان
ز خودخواهان و از مردم فریبان
9- بزن در پرده این ساز و نوا را
مکن رسوا تو مشتی بینوا را
10- که هر گوشی نباشد محرم راز
مگر صاحبدلی با عشق دمساز
11- سماع مجلس روحانیان را
نمی شاید مگر سودائیان را
12- که هر کس را به سر سودای یار است
به دنیا و به عقبی بخت یار است
13- سر پر شور از سودای شیرین
نمی غلطد مگر در پای شیرین
14- نه هر دل را گدازد عشق لیلی
به مجنون می برازد عشق لیلی
15- نگارا تا به چند این خودپرستی؟
بفرما مطلقم از قید هستی
16- چو سرو آزادم از هر خار و خس کن
چو بلبل فارغم از این قفس کن
17- به گلزار معارف بلبلم کن
مرا دستان آن شاخ گلم کن
18- بده چون خضر زین ظلمت نجاتم
بنوشان از کَرم آب حیاتم
19- مرا با خضر رهبر، همرهم کن
ز اسرار حقیقت آگهم کن
20- تجلّی کن در این طور دل من
که تا فانی شود آب و گل من
21- قیامت کن به پا زان قدّ و قامت
دری بگشا، ز باغ استقامت
ص: 62
22- مرا پروانه آن شمع قد کن
رها از ننگ و نام و نیک و بد کن
23- بده بر باد، زلف مشکسا را
به باد فتنه ده بنیاد ما را
24- ببر از بوی آن مشگین شمامه
ز سر هوشم الی یوم القیامه
25- به روی خویشتن کن دیده بازم
به پابوسی خود کن سرفرازم
26- زهی منّت ز یُمن کوکب من
نهی گر غنچه ی لب، بر لب من
27- بنوشم جرعه ای زان چشمه ی نوش
کنم دنیا و عقبی را فراموش
بکوش ای مفتقر در تشنه کامی
که تا گیری ز دست دوست جامی(1)
1- به جاه حُرمت ختم امامان
ولیّ الله امام الانس و الجان
2- که از کفّار و دشمن گشته غایب
زدید ارش ستم ها گشته حاجب
3- تمام شیعیان مشتاق اویند
همه در انتظار و جست و جویند
4- من بیچاره هم گم گشته دارم
که از هجران او در اضطرارم
5- دلم سویش خدایا گشته مایل
ولی اَفعال زشتم گشته حائل
6- ز تو خواهم رسانی بر مرادم
پریشان گشته دل از دست دادم
7- الهی حجّت خود را نمایان
که دنیا را کند یک سر گلستان
8- نصیبم کن خدایا تا به بینم
جمالش را و در نزدش نشینم
9- نمی دانم الهی تا منِ زار
به بینم آشکار آن شاه اخیار
10- نثار مقدم او می کنم جان
در آن لحظه که بینم روی جانان
11- به سویت آمدم با توبه و آه
ز هر جرم و گنه استغفرالله
12- ز تو شرمنده ام العفو العفو
ز طاعت مانده ام العفو العفو
13- به حق مصطفی و آل یاسین
اغثنی یا غیاث المستغیثین
1- خداوندا منم مشتاق مهدی
که دارم با امام خویش عهدی
2- مرا اگر جانب مکّه بخوانی
کنار کعبه ات روزی رسانی
ص: 63
3- به دور خانه در جستجویش
که بینم عاقبت روی نکویش
4- به زیر ناودان در انتظارم
که سر در مقدم مولا گذارم
5- ز تو یا ربّ همی امیدوارم
که بنمائی به من روی نگارم
6- کنار کعبه گویم راز شب ها
که سویم بنگرد یک لحظه مولا
7- روم اندر مُقام، باشد دعایم
که گردد حجّت حقّ مقتدایم
8- به زمزم می روم آنجا بکوشم
که آب رحمت از دستش بنوشم
9- به بالای صفایم از چپ و راست
نظر دارم که شاید مهدی آنجاست
10- به مروه می روم در جستجویَم
که در سعیم شود او را بجویم
11- برای دیدنش در مستجارم
که آخر آرزویم برآرم
12- چون در عرفات باشم می زنم داد
که ای مولا ز هجران تو فریاد
13- به مشعر گر روم بیدار مان
که شاید آید آن آرام جانم
14- روم گر در منی دیده به راهم
که بینم مقصد و پشت و پناهم
15- روم چون در بقیع با اضطراب
که نزد مادرش او را بیابم
16- بمانم در بقیع شبها بجوشم
که آید صوت آن به گوشم
17- نمانم در بقیع شب زنده داری
به همراهم امام سوگواری
18- که می گرید برای آن غریبان
برای مادرش زهرا پریشان
19- روم ز آنجا سوی محراب و منبر
که یابم یوسف زهرای اطهر
20- روم اندر اُحُد با چشم گریان
که بینم مهدیم نزد شهیدان
21- به مسجد ها بگردم در مدینه
زنم فریادها از سوز سینه
22- که ای مولا ز پا افتاده ام من
مرا دریاب چون د ل داده ام من
23- الهی خواستار کربلایم
که آنجا خدمت مهدی درآیم
24- میان قتلگه او را ببینم
ببوسم مقدمش نزدش نشینم
25- بگویم من عزادار حسینم
برای جدّ تو در شور و شینم
26- بیا ای مولا که با هم غم گسارم
برای این شهیدان گریه داریم
27- بگویئم وا حسینا وا حسینا
غریباً وا شهیدا وا شهیدا
28- حسین جان آمدیم در کربلایت
بپا سازیم اینجا عزایت
1- آرزو دارم خدا یار رَعْنا را به بینم
من غلام درگهم خواهم که مولا را ببینم
2- بعد عمری با هزاران خون دل در انتظارش
عاقبت خواهم ز تو آن روی زیبا را ببینم
3- درد هجران را تو می دانی خدایا چاره می کن
ره گشا بسویم که آن منصور والا را ببینم
ص: 64
4- من که غرق نعمتم از درگه فیض و عطایش
من گدایم ای خدا خواهم که آقا را ببینم
5- دل ز دستم می رود یارب چه سازم ناتوانم
رحمتی کن تا که آن یار دل آرا ببینم
6- نیستم لایق گذرام روی خود خود بر مقدمِ او
لیک می خواهم جمالِ ماه بطحا را ببینم
7- من که از دنیا ندیدم ای خدا جز رنج و زحمت
خواهم از تو در حضورت عیش فردا را ببینم
8- هر چه هستم دوست دارم آن ولیّ کبر یارا
فرصتی یارب که آن خون خواه زهرا را ببینم
9- گر که مُردم زنده ام کن بار الها بارِ دیگر
تا رسم بر آرزویم تور دل ها را ببینم
10- منکه مسکین و حزینم از غمش زار و غمینم
بار الها قسمتم کن از جمالش گل به چینم
1- ای خدا آن مهدی موعود ما کی می رسد
یادگار مصطفی مقصود ما کی می رسد.
2- رحمتی یارب نما بر دیده ی گریان ما
آن ولی اَعظم معبود ما کی می رسد
1- یا غیاث المستغیثین تو برس فریاد ما
جز تو نبود هیچ کس تا این که گیرد داد ما
2- گر نباشد لطف تو دشمن کند بنیاد ما
ای خدا آن شاهد و مشهود ما کی می رسد
3- آن که عالم را به یُمن خود منوّر می کند
آن که از عدلش زمین را دادگستر می کند
4- آن که خاک تیره را به یک نظر زر می کند
آن امام و حامد و محمود ما کی می رسد
5- قلبها افسرده گردیده، بدن ها ناتوان
ناله های دوستان گشته بلند بر آسمان
6- دیده ها گریان ز هجران امام انس و جان
آن طبیب درد ما، بهبود ما کی می رسد
1- ای خدا مولا نیامد
یوسف زهرا نیامد
2- مصلح عالم کجا شد
صبر ما آخر سر آمد
3- مسلمین در جنگ دشمن
مؤمنین را نیست مأمن
4- ما همه داریم شیون
جز پناه نیست ایمن
5- وعده دادی بندگان را
تا دهی ملک جهان را
6- خوارسازی دشمنان را
شاد سازی دوستان را
7- ما همه در آه و زاری
نیست بهر ما قراری
8- از فراق حجّت حق
اشک ها از دیده جاری
ص: 65
1- خداوندا چه شد مهدی زهرا
که از هجران او خون گشته دل ها
2- کجا شد آن پناهِ مستمندان
چه شد آن دادخواه پناهان
3- کجا شد طالب خون شهیدان
چه شد آن یار و غم خوار غریبان
4- چه شد آن وارث ملک امامت
که عالم را کند پر از عدالت
5- تو وعده داده ئی مستضعفان را
که آنان را دهی ملک جهان را
6- نمایان کن امام متقّین را
که تا احیاء کند یک باره دین را
7- محبّان را رها سازد زِ ذلّت
همه مستضعفان را بخشد عزّت
8- من از هجران رویش ناله دارم
ز اشک دیدگان چون ژاله دارم (1)
9- شب و روزم بامّید وصالش
گذشت آخر ندیدم من جمالش
10- بِهَر جا رو کنم او را بجویم
که راز خود به مولایم بگویم
11- بگردم من به شهر و کوه و صحرا
به مثل کودکی گم کرده بابا
12- همی گویم که ای مولا کجایی
چرا نزد یتیمانت نیائی
13- جهان را یکسره فتنه گرفته
وفا در راه حق از خلق رفته
14- مسلمانا به دام و چنگ دشمن
برای اهل ایمان نیست مأمن
15- بیا بنگر به ما دشمن چه کرده
به هر جا کشته و ویرانه کرده
16- زده بر هم سر و سامان ما را
به غارت برده مال و جان ما را
17- شده اهل ولایت بی کس و خوار
بترس و بدعت و دشمن گرفتار
18- تو میر و صاحبِ آب حیاتی
بده از تشنگی ما را نجاتی
19- من بیچاره خواهان تو باشم
ولی تا چند حیران تو باشم
20- نظر کن بر دل غم دیده ی ما
بیا بنگر به اشک دیده ی ما
21- نمی دانم عزیز ما کجائی
تو با مائی ولی غائب چرائی
22- یکی می گوید به دور کعبه باشی
و یا بین صفا و مروه باشی
23- کنار زمزم و رکن و مقامی
و یا در مستجار و حجر و بامی
24- به عرفات و منی و مشعری تو
به محرابی و بین منبری تو
25- یکی گوید کنار قبر زهرا
برای مادرت می گریی آن جا
26- گهی در مشهدی یا کاظمینی
به شور و شین از بهر حسینی
27- برای عمّه ات هر روز و هر شب
به شام غم بگریی بهر زینب
28- گذر کن یک دمی بر محفلِ ما
که تا آرام گیرد این دل ما
ص: 66
29- که از دوری تو دل هاست سوزان
برایت اشک ها از دیده ریزان
30- به هر جائی خدا یار تو باشد
ز هر آفت نگه دار تو باشد
31- یقین دارم تو یار دل نوازی
به مسکین و فقیران چاره سازی
32- تو وجه اللّه محبوب خدائی
اصیل عزّت و لطف و عطائی
33- اگرچه من گنه کارم و فقیرم
ذلیل و خوار و مسکین و حقیرم
23- اگر صدسال در راهت نشینم
نخواهم رفت تا رویت نبینم
35- ولی این در بدر را ده تسلّی
دل بشکسته ام را ده تجلّی
36- تو آخر از جمالت پرده بردار
رها کن هر کجا باشد گرفتار
37- نگردد کم ز اوصاف کمالت
اگر یک لحظه ئی بینم جمالت
38- اگر بینم جمالت جان سپارم
که لایق تر ز جان چیزی ندارم
39- خداوندا تو کشّاف بلائی
ز دل ما غصّه و غم می ربائی
40- ندیدم آن امام مهربان را
که قربانش کنم یک باره جان را
41- زنم فریاد یا عون المساکین
اغثنی یا غیاث المستغیثین
42- تو در یک لحظه یا رب می توانی
غلامی را به آقایش رسانی
43- ببر رنج و غم از این قلب زارم
ترحّم کن به این حال فکارم (1)
44- که می سوزم از این چشم انتظاری
گذشت عمرم پس از امیدواری
45- بمیرم من اگر بر آرزویش
به وقت مرگ دارم گفتگویش
46- به تلقین شهادت باز گویم
به یمن مقدمش در جستجویم
47- بیا آقا سرم از خاک بردار
مرا از انتظار خو د برون آر
48- که می ترسم ز قبر و وحشت آن
چگون من شوم در خاک پنهان
1- یارب بحق خاتم پیغمبران قسم
لطفی نما بخدمت صاحب زمان رَسَم
2- از شوق و معرفت بنهم رخ بمقدمش
در پیش گاه او عوض هدیه جان دهم
1- تو امام انس و جانی
تو پناه شیعیانی
2- توکه صاحب الّزمانی
ز سفر چرا نیائی
3- همه عاشقان رویت
بنشسته سر به کویت
ص: 67
4- زده چشمها به سویت
چه شود ز ره بیایی
5- چو بهار ما خزان شد
دل ما ز غصّه خون شد
6- گذری به بزم ما کن
بده از کرم صفائی
7- تو که مهربان امامی
برسان بما پیامی
8- ز خدا ترا بخواهیم
که به ما دهد نوائی
9- تو ز ما جفا بدیدی
که ز ما همه بریدی
10- ز کرم بده نویدی
تو عزیز کبریائی
11- همه دوستان پریشان
همه قلب ها سوزان
12- همه اشک هاست ریزان
تو عزیز ما کجائی
13- بخیال وصل رویت
همه شب در آرزویت
14- که بخواب بینم از تو
ز جمال دل ربائی
15- تو جمال خود عیان کن
نظری به دوستان کن
16- بفغان و آه و ناله
همه از غم جدائی
17- همگی به غم گرفتار
همه از ستم در آزار
18- شده روح وجسم بیمار
برسان به ما دوائی
19- صُلحا بچنگ دشمن
همه بی پناه و مأمن
20- تو که قدرت خدائی
همه را بده رهائی
21- همه از جوان و پیران
ز فراق تو در افغان
22- همه از غم تو نالان
برسان بما ندائی
1- خبری ز تو نداریم که بخدمت تو آئیم
ز غم تو در نوائیم بهمه تو رهنمائی
2- به کجا گرفته ای جا ببقیع یا برضوی
بمنی و سعی و بطحا تو یقین بکربلائی
3- همه وقت در دعائم توئی اصل مدَّعایم
تو از خدا برایم ز کرم نما دعائی (1)
1- من کیم؟ قلب وجودم من کیم جان جهانم
من کیم؟ نور عیانم من کیم سرّ نهانم
من کیم؟ کهف حصینم من کیم مهد امانم
ص: 68
من کیم ؟مولای خلقت در زمین و آسمانم
من کیم؟ فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
2- من کیم؟ من آسمانی مصلح خلق زمینم
من کیم؟ من دست تقدیر خدا در آستینم
من کیم؟ من وارث پیغمبر و قرآن و دینم
من کیم ؟ سر تا قدم مولا امیرالمؤمنینم
من کیم؟ من آخرین تیر الهی در کمانم
من کیم؟ فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
3- من کیم؟ من آفتاب یازده خورشید نورم
من کیم؟ من مصحفم، توراتم، انجیلم، زبورم
من کیم؟ من مظهر عفو خداوند غفورم
من کیم؟ من آن کلیم استم که عالم گشته طورم
من کیم؟ مصلح عالم امام انس و جانم
من کیم ؟فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
4- من به چشم شیعیانم جلوه ی الله و نورم
من میان دوستانم، گر چه پندارند دورم
ملک هستی بحر موّاجی بود از شوق و شورم
دوستان آماده نزدیک است ایّام ظهورم
می رسد دیگر به پایان انتظار شیعیانم
من کیم؟ فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
5- پیشتر از آنکه کامم تر شود از شیر مادر
داشتم بر آسمان معراج چون جدّم پیمبر
بر لبم گردید جاری آیه ی قرآن چو حیدر
بر همه مستضعفین دادم نوید فتح را سر
با گل لبخند، بابا بوسه می زد بر دهانم
من کیم ؟ فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
ص: 69
6- گر چه چون یوسف به چاه غیبت کبری اسیرم
هر کجا باشم به کلّ عالم خلقت امیرم
غیبتم را هست سرّی نزد دادار قدیرم
تا در اقطاع زمین با دوستانم انس گیرم
گه به سهله گه به کوفه گه به قم گه جمکرانم
من کیم؟ فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
7- من همان خون خدا هستم که در جوش و خروشم
بانگ هل من ناصر جدّم بود دائم به گوشم
پرچم سرخ حسین ابن علی باشد به دوشم
پر شود از عدل این عالم به عزم سخت کوشم
نقش جاء الحقّ به بازویم شهادت بر زبانم
من کیم؟ فرزند زهراء مهدی صاحب زمانم
8- جامه ی ختم رسل پوشیده بر قدّ رسایم
ذوالفقار مرتضی در پنجه ی مشکل گشایم
چارده خورشید پیدا در جمال دلربایم
می رسد از کعبه بر گوش همه عالم صدایم
جمع می گردند در یک لحظه گردم دوستانم
من کیم؟ فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
9- انبیاء و اولیاء هستند یکسر لشکر من
عیسی بن مریم نماز آرد به جا پشت سر من
آیه ی (فتحاً مبیناً) نقش بر انگشتر من
حکم ، حکمِ من، زمین و آسمان فرمان بر من
می ر سد از کعبه بر گوش همه عالم صدایم
جمع می گردند در یک لحظه گِردم دوستانم
من کیم؟ فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
10- می رسد روزی که با عدلم اروپا را بگیرم
ص: 70
وز پی احیای قرآن کلّ دنیا را بگیرم
پنجه ی قهر افکنم حلقوم اعدا را بگیرم
داد حیدر، داد محسن، داد زهرا را بگیرم
داد ثاراللّهیان را از یزیدی ها ستانم
من کیم؟ فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم
11- منتظر باشید مهدیّون به امیّد وصالم
می رسد روزی که گیرم پرده از ماه جمالم
من امید مصطفی من آرزوی قلب آلم
من شما را آبرویم، عزّتم، قدرم، جلالم
من به «میثم» شهد وصل خویشتن را می چشانم
2- من کیم ؟ فرزند زهرا مهدی صاحب زمانم (1)
1- ای منتظِران مژده که این منتظَر آمد
محبوب خدا حجّت ثانی عشر آمد
2- در نیمه ی شعبان معظّم به دو صد ناز
مقصود حق از خلقت جنّ وبشر آمد
3- گیتی شده از طلعت وی مطلع الانوار
از غیب چو نور رخ او جلوه گر آمد
4- نرجس به خود از شوق ببالد به دو عالم
چون مادر فرخنده بر این مه پسر آمد
5- تا گشت مسمّای به نرجس گل نرگس
مطلوب ومعرّز برِ صاحب نظر آمد
6- از ملک حدوث او ز قِدَم چون که قدم زد
آوازه ی جاء الحقش از عرش برآمد
7- حق گشت عیان دوره ی باطل سپری شد
ایّام جفا و ستم و ظلم سر آمد
8- ای قائم آل نبی ای مهدی موعود
ای آن که وجودت سبب بحر وبر آمد
9- ای واسطه ی کون ومکان قاسم الارزاق
کز پرتوِ تو نوربه شمس و قمر آمد
10- وقت است که از پرده ی غیبت به در آیی
زیرا که محبّان تو را خون جگر آمد (2)
1- چو خوش باشد که بعد از انتظاری
به امّیدی رسند امّیدواران
2- جمال اللّه شود از غیب طالع
پدیدار آید اندر بزم یاران
ص: 71
3- همی گوید منم آدم منم نوح
خلیل داورم قربان جانان
4- منم مولای علی شاه ولایت
منم سبطین و هر یک از امامان
5- منم موسی، منم عیسی بن مریم
منم پیغمبر آخر زمانان
6- تو ای عدل خدا کن دادخواهی
ز جا خیز ای پناه بی پناهان
7- برون کن ز آستین دست خدا را
به خونخواهی و از خون نیاکان
8- تو موسی وار شمشیر خدائی
بکش وانگه بکش فرعون و هامان
9- قدم در کربلا بگذار و بستان
سر پر خون ز دست نیزه داران
10- خبر داری که از سمّ ستوران
تنی باقی نماند از شه سواران
11- تو ای دست خدا با شصت قدرت
بکش تیر از گلوی شیرخواران
12- شنیدستی چنان دست خدا را
جدا کردند از تن ساربانان
13- قدم بگذار و در دروازه ی شام
بپوشان مخمل اشترسواران (1)
1- خوشا آن سر که چشمانش تو باشی
خوش ان چشمی که انسانش تو باشی
2- بود عشق تو به از هر دو عالم
خوش آن عشقی که جانانش تو باشی
3- همه اعضاء من جسم و تو جانی
خوش ان جُثمان اگر جانش تو باشی
4- بهشت آن دل که باشد مسکن تو
خوش آن جنّت که رضوانش تو باشی
5- به است از کعبه دل گر خانه ی توست
خوش آن کعبه که سُکانش تو باشی
6- به راه وصل تو تیر از عسل به
خوش آن تیری که پیکانش تو باشی
7- به جز هجرت مرا دردی به دل نیست
خوش آن هجری که پایانش تو باشی
8- (جواد) از غیبت رویت دل دو نیم است
خوش آن دل، ماه تابانش تو باشی. (2)
1- ای یادگار عترت و قرآن بیا بیا
جان ها به لب رسیده ز هجران بیا بیا
2- گردیده سخت گله ی بی صاحبت اسیر
در چنگ گرگ های بیابان بیا بیا
3- بشنو صدای نالۀ مولا درونِ چاه
تا چند چشم فاطمه گریان بیا بیا
4- تا کی سر حسین به بالای نیزه ها؟
تا کی به خاک آن تن عریان بیا بیا
5- تا کی کبود قامت زینب ز کعب نی؟
تا کی غریب عترت و قرآن بیا بیا
ص: 72
6- تا چند دست های عمویت به روی خاک
تا چند عمّه هات پریشان بیا بیا
7- سقّای سر بریده ی صحرای کربلا
گوید هماره با لب عطشان بیا بیا
9- گر بی تو صبح عید برآید به چشم ماست
دل گیر تو ز شام غریبان بیا بیا
10- روز فراق باغ و گلستان برای ما
باشد سیه تر از شب زندان بیا بیا
غلام رضا سازگار
1- السّلام ای روشنی بخش حضور
السّلام ای صاحب عصر حضور
2- السّلام ای مَطلع فردای من
السلام ای سَرور و مولای من
3- السّلام ای صبح گاه دل پذیر
السّلام ای سمت و سویی بی نظیر
4- السّلام ای آبروی آبرو
السّلام ای سرزمین آرزو
5- السّلام ای لحظه ی ناباوری
السّلام ای منتهای دل بری
6- السّلام ای غایب زیبایی ام
السّلام ای مأمن تنهایی ام
7- رسول نور وقت بعثت است
مقتدای ما زمان هجرت است
8- ای اباصالح امان از این قفس
یوسف زهرا به جان آمد نفس
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
9- عزای اشرف اولاد آدم است، بیا
عزیز فاطمه ماه محرّم است بیا
10- هلال ماه عزا می دهد ندا به فلک
که ماه گریه و اندوه و ماتم است بیا
11- پریده رنگ ز رخسار مادرت زهرا
قد رسول خدا در جنان، خم است بیا
12- لوای سرخ حسینی ندا دهد همه دم
که غیر تو چه کسی، صاحب دم است بیا
13- اگر شوند سماوات، چشمه چشمه ی اشک
به یاد قطره ی خون خدا کم است بیا
14- به زخم های تن پاره پاره ی شهدا
خدا گواست، که تیغ تو مرهم است بیا
15- هنوز غرقه به خون، ماه روی عباس است
هنوز نقش زمین، دست و پرچم است بیا
16- بیا که پر شده از ذکر «یا حسین» جهان
بیا که وَلْوَلَه در خلق عالم است بیا
سازگار
ص: 73
1- دل بر اگر بنوازی به نگاهی ما را
خوش تر است ار بدهی منصب شاهی ما را
2- به من بی سر و پا گوشه چشمی بنما
که محال است جز این گوشه پناهی ما را
3- بر دل تیره ام ای چشمه خورشید بتاب
نبود بدتر از این روز سیاهی ما را
4- از ازل در دل ما تخم محبّت کشتند
نبود بهتر از این مهر گیاهی ما را
5- گرچه از پیشگه خاطر عاطر دوریم
هم مگر یاد کند لطف تو گاهی ما را
6- با غم عشق که کوهیست گران بر دل ما
عجب است ار نخرد دوست به کاهی ما را
1- مرا به جز عشق تو نیست هیچ طریق
اگر به وصل جمالت رسم زهی توفیق
2- مَنِ خراب کجا و وصال یار کجا؟
چشان رسد پر کاهی به قعر بحر عمیق
3- مرا ز عشق مترسان که فاش می گویم
که نیست مقصد پروانه هیچ غیر حریق
4- به جز حدیث محبّت هر آنچه گفته شود
تمام ضایع و باطل بود علی التّحقیق
1- شاها تو ذخیره ی خدایی
هم آیینه ی خدا نمایی
2- از پرده ی غیب سر برون کن
بنمای تجلّی خدایی
3- بنیاد ستم ز بیخ برکن
با عدل نما گره گشایی
4- لبریز شده زمانه از جور
وز فسق و فجور و بی حیایی
5- پامال نموده اند حق را
بستند ره خدا ستایی
6- گردیده عزیز اهل باطل
کردند ز اهل حق جدایی
7- آیین وفا برفت از یاد
گردیده رواج بی وفایی
8- ای دست خدا بر آر دستی
ما را برهان ز بی نوایی
9- تا مهر تو گشته پای بندم
دل جز تو به هیچ کس نبندم ( مگر خدا)
10- ای مظهر قدرت الهی
ای آینه حلال شاهی
11- در معرفت تو عقل حیران
وصف تو کجا توان که ماهی؟
12- در کنه تو کی خِرد برد راه
نبود به حقیقت تو راهی
13- خوانم اگرت مَلَک روا نیست
خود عقل نمی دهد گواهی
14- هم چون بشرت نمی توان گفت
ترسم که نمایم اشتباهی
15- من گرچه تو را خدا ندانم
زیرا که تو بنده الهی
16- لیکن به تو کرده خود نمایی
از بهر قیام دادخواهی
17- دارم ز تو انتظار شاها
بر رو سیهی کنی نگاهی
ص: 74
تا مهر تو گشته پای بندم
دل جز تو به هیچ کس نبندم
1- خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
2- شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهر گشاید شاید
محمّدرضا آقاسی
1- خستگان عشق را ایّام درمان خواهد آمد
غم مخور آخر طبیب دردمندان خواهد آمد
2- آن قدر از کردگار خویشتن امّیدوارم
که شفا بخش دل امیدواران خواهد آمد
3- دردمندان ، بی پناهان، مستمندان را بگوئید
منجی عالم پناه بی پناهان خواهد آمد
4- باغبانا سختی دی ماه سی روز است و آخر
نو بهار و نغمه مرغ خوش الحان خواهد آمد
5- بلبل شوریده دل را از خزان برگو ننالد
باغ و صحرا سبز و این دنیا گلستان خواهد آمد
6- صبر کن یا فاطمه ای بانوی پهلو شکسته
مهدیت با شیشه ی دارو و درمان خواهد آمد
7- این قَدَر آخر منال از ضربت بازو و پهلو
مونس تو پادشاه دل نوازان خواهد آمد
8- مُحسنت ازضربت مِسمارگر مقتول گشته
عن قریب آن دادخواه بی گناهان خواهد آمد
9- پرچم سرخ حسینی شاهد است آن منتقم زود
بهر خون خواهی سالار شهیدان خواهد آمد
10- اصغر از ضربت زخم گلو دل را مسوزان
صبر کن مرحم گذار زخم پیکان خواهد آمد
سیّد عباس هاشمی رضوی ( هاشمی)
1- روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
2- جانب دل ها نگاه دار که سلطان
مُلک نگیرد اگر سپاه ندارد
3- ای شه خوبان به عاشقان نظر کن
هیچ شهر چون تو این سپاه ندارد
4- گوشه ی ابروی توست منظر چشمم
خوش تر از این گوشه پادشاه ندارد
حافظ شیرازی
1- افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
2- سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
3- بس سعی نمودیم که بینیم رخ دوست
جانها به لب آمد رخ دلدار ندیدیم
4- ما تشنه لب اندر لب دریا متحیّر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
5- ای بسته به زنجیر تو دل های محبّان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
6- رخسار تو در پرده نهان است و عیانست
بر هر چه نظر کردیم رُخسار تو دیدیم
ص: 75
3- چندان که شب و روز به یاد تو نشستیم
از شام فراقت چه سحرگه ندمیدیم
4- شاها به تولّای تو در مهد غنودیم(1)
بر یاد لب لعل تو ما شیر مکیدیم
5- ای حجّت حقّ پرده ز رخسار بر افکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
6- ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
7- ای دست خدا دست برآور که ز دشمن
بس ظلم بدیدیم و بسی طعنه شنیدیم
8- شمشیر کجت راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم
9- شاها ز فقیران درت روی مگردان
بر درگهت افتاده به صد گونه امیدیم
مرحوم حاج میرزا علی اکبر نوغانی ( فقیر)
1- گل زهرا امید ما کجایی؟
مگر پایان ندارد این جدایی
2- کنون مولا ببین احوال عالم
شما تنهاترین راه رجایی
3- به گوشه گوشه عالم نظرکن
عدالت کی بود دیگربه جایی
4- طلوع بنمای ای خورشید هستی
در این ظلمت توتنها روشنایی
5- بیا کز درد آرامش نداریم
شما بر درد ما مولا دوایی
6- بیا میراث دار ال یاسین
که عطر انبیا و اولیایی
7- کجایی سَرور عالم کجایی
بفرما رو به ما کی می نمایی؟
8- بود امید انوار هرشب وروز
که از لطف خدا از در درآیی
انوار جزایری
1- بدترین ظلم بشر، حقِّ تو نشناختن است
جرم این بی ادبی، سوختن و ساختن است
2- علت این همه بدبختی دنیای بشر
امر و فرمان تو را پشت سر انداختن است
3- وای بر شیعه که فکر همه چیز است،ولی
لحظه ای دل به هوای تو نپرداختن است
4- دوست بر ما نگران است و عدو خوشحال
زندگی نیست که این هستی خود باختن است
5- چاره ای کار بشر در طلب قرب شما
از هوی و هوسی و خیر سر کاستن است
6- اولین گام رهایی ز کمند شیطان
مهرت ای قائم حقّ در دل و جان خواستن است
انوار جزایری
ص: 76
1- مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جان
که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان
2- در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز
نگشت حاصل من غیر آه مهدی جان
3- شها فقیرم و مسکین و بر سر راهت
نشسته ام به امید نگاه مهدی جان
4- من عاشقم که ببینم جمال تو
آیا بود به سوی جناب تو راه مهدی جان؟
5- شَها محبّ تو و دشمن عدوی تواَم
به صِدق گفته ام هستی گاوه، مهدی جان
6- به حقّ حُرمت اجداد خود نما نظری
ز مرحمت به منِ رو سیاه مهدی جان
7- خمید پشت من که از بار معصیت شاها
نموده ام همه عمر اشتباه مهدی جان
8- امیدوار چنانم که لطف تو شوید
ز نامه ام اثرات گناه ، مهدی جان
9- به حقّ محسنِ در خون طپیده ی زهرا
طلب نما فرجت از اله مهدی جان
10- اگر کنی سوی این دوست از وفا نگهی
رها شود ز غم از آن نگاه مهدی جان
طاهایی
1- بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
2- بر آوردند سر از شاخ گل ها
گلی بر شاخسار من نیامد
3- چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد
4- جهان را انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد
5- همه یاران کنار از غم گرفتند
چرا شادی کنار من نیامد
6- چه پیش آمد دراین صحرا که عمری
گذشت و شهسوار من نیامد
7- سر از خواب گران برداشت عالم
سبک رفتار یار من نیامد
مشفق
1- این هفته هم گذشت، تو اما نیامدی
خورشیدِ خانواده ی زهرا، نیامدی
2- از جاده ی همیشه ی چشم انتظارها
ای آخرین مسافر دنیا نیامدی
3- صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم
آمد غروب، رفت و تو آقا نیامدی
4- از ناز چشم های تو اصلاً بعید نیست
شاید که آمدی،گذرِ ما نیامدی
5- امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم
آقای من اگر زد و فردا نیامدی
ص: 77
6- غیبت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم
تا روبه روی مان نشدی، تا نیامدی
علی اکبر لطیفیان
1- سینه ی تنگم مجال آه ندارد
جان به هوای لب است وراه ندارد
2- گوشه ی چشمی بسوی گوشه نشین کن
زانکه جزاین گوشه کس پناه ندارد
3- گرچه سیه رو شدم غلام تو هستم
خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد؟
4- از گنه من مگو که زاده ی آدم
نا خلف استی اگرگناه ندارد
5- هرکه گدایی ز آستان تو آموخت
دولتی اندوختی که شاه ندارد
6- گنج تجلّی زکنجِ خلوت دل جو
نیک نظر کن که اشتباه ندارد
7- پیر خرد گر به خلوت تو بَرَد پی
جز در آن خانه خانقاه ندارد
8- مهر تو در هر دلی که کرد تجلّی
داد فروغی که مهر وماه ندارد
9- مهر گیا ه است حاصل دل عاشق
آب وگل ما جز این گیاه ندارد
10- (مفتقر) از سرّ عشق دم نتوان زد
سر برود زانکه سرّ نگاه ندارد
مرحوم شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی
1- گفتم که خاک کوی تو باشم ولی نشد
آیینه دار روی توباشم ولی نشد
2- گفتم که بی قرار تو باشم ولی نشد
تنها در انتظار تو باشم ولی نشد
3- گفتم زباغ چشم بپوشم به فصل گل
مفتون رنگ وبوی تو باشم ولی نشد
4- گفتم که به نسیم سحر همسفرشوم
سرگرم جست وجوی تو باشم ولی نشد
5- گفتم که مثل قبله نما در مسیر عشق
پیوسته روبه سوی تو باشم ولی نشد
6- گفتم که دل بگیرم ازآمال رنگ رنگ
تنها در آرزوی تو باشم ولی نشد
7- گفتم زخیر صحبت اغیاربگذرم
سرمست گفت وگوی تو باشم ولی نشد
8- گفتم چوشبنمی که شود محو آفتاب
یک لحظه روبه روی توباشم ولی نشد
9- گفتم به دل که جلب رضایت کند نکرد
گفتم که جان نثار تو باشم ولی نشد
10- گفتم که میرسی تو و من هم دعا کنم
در دولت تو یار تو باشم ولی نشد
11- گفتم که تا اجل نرسیده است لحظه ای
در خیمه ات کنار تو باشم ولی نشد
12- گفتم که خاک پای تو را تاج سر کنم
چون خاک رهگذار تو باشم ولی نشد
13- گفتم به قدر آه دل دلشکستگان
در روزگار تو باشم ولی نشد
14- گفتم دعا کنم که بیایی ببینمت
مانند مهزیار تو باشم ولی نشد
ص: 78
15- حیف از تو که گل باشی و من خار تو باشم
بگذار که از دور گرفتار تو باشم
16- من مایه ندارم که خریدار تو گردم
باشد که گدای سر بازار تو باشم
17- گر راه ندارم به حریمت نظری کن
تا معتکف سایه ی دیوار تو باشم
17- با آنکه تو را عاشقم از خود نپسندم
تو یار به من باشی و من عار تو باشم
18- دستی، که به جز دامن لطف تو نگیرم
چشمی، که فقط طالب دیدار تو باشم
19- زخمم به جگر زن که دوایی نپذیرد
دردی به دلم بخش که بیمار تو باشم
20- از هم چو تویی پاک تر از گل همه حیف است
تا هم چو منی عبد خطاکار تو باشم
21- سوزم به درون ریز که پیوسته بسوزم
خوابم ببر از دیده که بیدار تو باشم
22- آن رتبه ندارم که نهی پای به چشمم
بگذار که خاک ره زوار تو باشم
غلام رضا سازگار
1- روز و شب منتظرم تا که ز دلبر خبر آید
دلبرم از پس این پرده ی غیبت به در آید
2- خلق گویند تو مخور غصّه ولیکن
تا که از یوسف گمگشته ی زهرا خبر آید
3- بار الها به دلم نیست دگر تاب فراقش
چه شود کز کرمت این شب هجران به سر آید
4- هم چو بعقوب نشستم سر راهش من محزون
تا که از یوسف گم گشته به کنعان خبر آید
5- خواجه ام دید، مرا گفت مخور غم که زمانی
برود این همه تلخی و جهانی چون شکر آید
6- وارث علم نبّی حامی دین کز دم تیغش
روز اندر نظر کفر، زشت تیره تر آید
ملّا محسن فیض کاشانی
1- گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رُخم عیان است
2- گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
3- گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی است
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است
4- گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است
5- گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است
6- گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غم خانه ی تو جان است
ملّا محسن فیض کاشانی
ص: 79
گر میّسر نیست ما را کام او
عشق بازی می کنیم با نام او
1- ای غایب از نظر نظری سوی ما فکن
آشفته بین زغیبت خود روی مرد و زن
2- پوشیده نیست حالت افکار ما ز تو
حاضر میان جمعی وغایب ز انجمن
3- از بسکه دور گشت زمان ظهور تو
نزدیک شد که جان من آید برون ز تن
4- گر بشنوم ظهور ترا بعد مردنم
از شوق زیر خاک بدرّم به تن کفن
5- دارم نصیحتی ز خرد،یاد ، ای کریم
فارغ شوی ز غصّه اگر بشنوی ز من
6- بگذر از این زمان که نیاید به کار تو
جز مهر حجّة بن حسن شاهد ز من
مرحوم سیّد محمدتقی موسوی اصفهانی
1- من که هر شام و سحر پرسش حال تو کنم
چه شود گر نفسی سیر جمال تو کنم
2- ای شفای دل غمدیده غبار غم تو
پاک از این آینه کی گرد ملال تو کنم
3- دوست دارم که شود هستی من یک سر چشم
به امیدی که تماشای جمال تو کنم
4- دوست دارم که شوم قطره ی اشکی شاید
هاشمی طلعت من، تکیه به خال تو کنم
5- بی خود از خود شدم آن قدر که در فصل بهار
گل اگر خنده کند گریه به حال تو کنم
6- گرچه پر سوخته ام من، به خدا خواسته ام
که طواف حرم کعبه به بال تو کنم
7- ای به توصیف تو سی پاره ی قرآن گویا
من بی مایه کجا وصف کمال تو کنم؟
مهدی مختاری
1- گر قسمتم شود که تماشا کنم تو را
ای نور دیده ! جان و دل اهدا کنم تو را
2- این دیده نیست قابل دیدار روی تو
چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را
3- تو در میان جمعی و من در تفکرم
کاندر کجا برآیم و پیدا کنم تو را ؟
4- یابن الحسن ! اگر چه نهانی ز چشم من
در عالم خیال هویدا کنم تو را
5- همچون « مویدم » به تکاپو مگر دمی
ای آفتاب گمشده ! پیدا کنم تو را
سیّد رضا مؤید خراسانی
یا صاحب الزمان به ظهورت شتاب کن
عالم ز دست رفت پا در رکاب کن
ص: 80
1- در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
2- حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
3- می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
4- به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
5- به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
6- به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
7- هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
سعدی شیرازی
1- می سوزم از فراقت ای دلبر یگانه
تا کی رسد به پایان هجر اندر این زمانه
2- با یاد خّد وخالت هر روز وشب گذارم
هردم سرشک دیده جوید لبی بهانه
3- درلجّه ی غم ودرد افتاده این دل زار
این بحر بی نهایت کی می شود کرانه
4- دارم امید وصلت درعین نا امیدی
شاید رسد به دامم دستم در این میانه
5- این روزگار غیبت تا کی ادامه دارد
مرغ دلم ندارد جز یادت آب ودانه
6- عشق رخ نکویت بر جان شرر فزاید
تو خانه صاحب ومن خدمت گذار خانه
1- تا کی همه اوصاف جمال تو شنیدن
درکوی تو سرگشته و روی تو ندیدن
2- گو بهتر از این چیست تجارت به دو عالم
سرمایه ی خود دادن و مهر تو خریدن
3- چون اهل دلی هیچ ندیدیم به عالم
گو چاره چه چیزست جز از خلق رمیدن
4- شد مرغ دل آسوده که در دام تو افتاد
دیگر نکند میل از این دام رهیدن
5- شد دایره ی کون و مکانم قفس جان
یا رب مددی کز قفسم باز پریدن
6- مارا همه شب تا به سحر فکر محال است
آن فکر چه باشد به وصال تو رسیدن
7- یا للعجب از من که نگارم به کنارم
اندر طلبش باز به هرسوی دویدن
8- هرحکم که فرمان دهیم هست تحمّل
حکمی که تحمّل نتوان هجر کشیدن
ص: 81
1- شب گر رُخ مهتاب نبیند سخت است
لب تشنه اگر آب نبیند سخت است
2- ما نوکر و ارباب تویی مهدی جان
نوکر رُخ ارباب نبیند سخت است
1- خوشا دردی!که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
2- خوشا چشمی!که رخسار تو بیند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
3- خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
4- خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
5- چه خوش باشد دل امیدواری
که امّید دل و جانش تو باشی!
6- گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی
7- چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی
8- مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی
فخرالدّین عراقی
1- بیا جانان که جانم بر لب آمد
قدم نِه بر سر بالین بیمار
2- بیا تا خاک پایت را گدایت
بسازد سرمه ی چشمان خونبار
3- بیا خورشید رویت را بتابان
بر این دل های تاریک از غم یار
1- سؤالی ساده دارم از حضرت
من آیا زنده ام وقت ظهورت
2- اگر که آمدی من رفته بودم
اسیر سال و ماه و هفته بودم
3- دعایم کن دوباره جان بگیرم
بیابم در رکاب تو بمیرم
1- الا ای شب بگو قصد سحر داری نداری
بگو اما ماه از خورشید ما خبر داری نداری
2- چه شب ها ما کز فراقت زار نالیدم به خلوت
نگه بر دیده و اشک بصر داری نداری
3- من عمری چون گدایی بر سر راهت نشستم
نمی دانم ز کوی خستگان آیا گذر داری نداری
1- سحر خیز مدینه کی می آیی؟
الا ای بی قرینه کی می آیی ؟
2- قلوب شیعیان دریای خون است
جهان شد پر ز کینه کی می آئی؟
ص: 82
3- عزیزم مادرت چشم انتظاره
دوای زخم سینه کی می آئی؟
1- ای که دلم زنده به سیمای توست
جان جهان جان ز تولّای توست
2- ای دل عالم که دل عالمی
چون دل من واله (1) و شیدای توست
3- اسم تو پر کرده فضای وجود
ما متحیّر که کجا جای توست
1- ای کاش شبی لایق دیدار تو باشم
از پرده دل راز نگهدار تو باشم
2- دستم تهی و نیست کلافی به بساطم
تا بر سر بازار خریدار تو باشم
3- یک عمر به دنبال امان بودم و صحّت
منت نه و بگذار که بیمار تو باشم
4- ای سایه لطفت همه جا روی سر من
بگذار که در سایه دیوار تو باشم
5- ای کاش شبی آید و در جامع سهله
با چشم دلم زائر رخسار تو باشم
مجید رجبی
1- تک سوار حجاز ادرکنی
ای مرا چاره ساز ادرکنی
2- قبلهی عشق کعبه ی امّید
روح سوز و گداز ادرکنی
3- دین من یک کرشمه(2)
از تو بُوَد
نیت هر نماز ادرکنی
4- هر چه دارم تصدّق سر توست
ای زما بی نیاز ادرکنی
5- کربلا هست چشم بر راهت
ای شه یکّه تاز ادرکنی
6- کی شود صبح جمعه پنجره ها
رو به سوی تو باز ادرکنی
7- دل مهیا غارت است بیا
آرزویم زیارت است بیا
1- یا رب فرج امام ما را برسان
آن شاهد اقتدار ما را برسان
2- اندر برِ ما اگر نرسانی او را
بر حضرت او سلام ما را برسان
1- روز و شب با شوق نگاهت گل نرگس
منتظر هستم سر راهت گل نرگس
2- ای همه مهر و امیدم مهر تو با جان خریدم
دل به تو دادم اگر که روی ماهت را ندیدم
ص: 83
1- ابا صالح دلم سامان ندارد
مگر هجران تو پایان ندارد؟
2- ابا صالح بیا دردم دوا کن
مرا از دیدنت حاجت روا کن
3- ابا صالح مرا با رو سیاهی
به خود راهم بده با یک نگاهی
4- ابا صالح فقیرم من، فقیرم
بده دستی که دامانت بگیرم
5- ابا صالح چه خوش زیبنده باشد
که تو لعل لبت پر خنده باشد
6- ابا صالح عزیز آل یاسین
بیا در جمع ما امشب تو بنشین
1- هر چند در هوای وصالت جوان شدم
در زیر پای هجر تو قامت کمان شدم
2- من پیر سال و ماه نیم یار بار وفا
عمرم چو بی تو می گذرد پیر از آن شدم
3- جز وصل تو ز هر چه طلب کردم از خدا
صدر بار توبه کردم و غرق زیان شدم
4- روز ازل ز هجر تو دل باخبر نبود
گفتم بلی و در طلبت نوحه خوان شدم
5- آن روز بر دلم درِ غم ما گشوده شد
کاندر زمینِ بی تو اسیر زمان شدم
1- گوشه ی چشمی به سوی گوشه نشین کن
زان که جز این گوشه کس پناه ندارد
2- گرچه سیه رو شدم، غلام توهستم
خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد؟
3- هر که گدایی ز آستان تو آموخت
دولتی اندوختی که شاه ندارد
4- مهر گیاه است حاصل دل عاشق
آب وگل ما جز این گیاه ندارد
1- گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
2- گر بیایی دَهَمت جان و ز بیایی کُشدم غم
من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی
1- آفتابا بسکه پیدایی نمی دانم کجایی
دور از مایی و با مایی نمی دانم کجایی
2- جمع ها سوزند گِرد شمع رخسار تو و، تو
در میان جمع تنهایی نمی دانم کجایی
3- گاه چون یونس به بحری گه چو عیسی در سپهری
گاه چون موسی به سینایی نمی دانم کجایی
4- گاه دلها را بکوی خویش از هر سو کشانی
گاه خود پنهان به دلهایی نمی دانم کجائی
5- در جهان جویم رخت یا از جنان گیرم سراغت
در دو عالم عالم آرایی نمی دانم کجایی
ص: 84
6- هر کجا می خوانمت بر گوش جان آید جوابم
پیش من با من هم آوایی نمی دانم کجایی
7- کعبه ای یا کربلا یا در نجف یا کاظمینی
یا کنار قبر زهرایی نمی دانم کجایی
8- زخم قرآن را شفابخشی به تیغ انتقامت
درد عترت را مداوایی نمی دانم کجایی
9- مانده بر لب های اصغر همچنان نقش تبسم
تا برای انتقام آیی نمی دانم کجایی
غلام رضا سازگار
1- تو امام انس وجانی تو پناه شیعیانی
تو که صاحب الّزمانی ز سفر چرا نیایی
2- همه عاشقان رویت بنشسته سر به کویت
زده چشم ها به سویت چه شود ز ره بیایی
3- چو بهار ما خزان شد گل وسبزه گشته پرپر
گذر ار به ما نمایی همه را دهی صفایی
4- به خیال وصل رویت همه شب در آرزویت
که به خواب بینم از تو زجمال دل ربایی
5- تو ز ما جفا بدیدی که زما همه بریدی
زکرم بده نویدی تو عزیز کبریایی
6- همگی به غم گرفتار همه از ستم در آزار
شده روح وجسم بیمار،برسان به ما دوایی
1- جای پای تو بود دیده ی ما مهدی جان
سوی ما چون شود اَر رنجه قدم بنمایی
2- ترسم از هجر تو عمرم به سر آید آخر
تا کی اندر غم تو سوز دل و شیدایی
1- سرمایه ی غم ز دست آسان ندهم
جان بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
2- از دوست به یادگار دردی دارم
این درد به صدهزار درمان ندهم
1- الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
تو نور غیب نمایی خدا کند که بیایی
2- شب فراق تو جانم خدا کند که سر آید
سر آید و تو بر آیی خدا کند که بیایی
3- دمی که بی تو برآید خدا کند که نباشد
الا که هستی مایی خدا کند که بیایی
4- تو احترام حریمی تو افتخار حطیمی
تو یادگار مَنایی خدا کند که بیایی
5- به هر دعا که توانم تو را همیشه بخوانم
الا که روح خدایی خدا کند که بیایی
6- تو مشعری، عرفانی،تو زمزمی تو فراتی
تو رمز آب بقایی خدا کند که بیایی
7- دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته
تو مروه ای تو صفایی خدا کند که بیایی
8- قسم به عصمت زهرا بیا زغیبت کبری
دگر بس است جدایی خدا کند که بیایی
سیّد رضا مؤید خراسانی
ص: 85
1- ای رخت مهر دل افروز همه
وی ز شفقت شده دلسوز همه
2- حسن تو عاشقی آموز همه
بی تو چون شام سیه روز همه
3- ما از آن شمع جهان افروزیم
که ز هجران رخت می سوزیم همه
4- ما که لب تشنه دیدار توایم
همه نادیده خریدار تو ایم
5- نه خریدار گرفتار تو ایم
نه گرفتار که بیمار تو ایم
6- ای خوش آن روز که رخ بنمایی
دل و جان همه را بربایی
7- چشم ما حلقه صفت شام و سحر
هست با فکر تو پیوسته به در
8- همچو یعقوب ز هجران پسر
این نوشتیم ز خوناب جگر
9- کی فروزنده تر از ماه بیا
یوسف فاطمه از چاه در آ
10- خون مظلوم تو را می خواند
آه محروم ترا می خواند
11- اشک معصوم تو را می خواند
قلب مغموم تو را می خواند
12- تو گشاینده ی مشکلهایی
تو تا شفا بخش همه دل هایی
13- دادگاه تو به پا گردد کی ؟
حق مظلوم ادا گردد کی؟
14- تا به کی فاطمه گوید پسرم ؟
تا کی اسلام بگوید پدرم؟
15- روی خونین شه هر دو سرا
فرق بشکافته ی شیر خدا
16- ناله های شب تار زهرا
پرچم سرخ شه کربلا
17- همه گویند بیا مهدی جان
بشنو ناله ی ما مهدی جان
غلام رضا سازگار
1- یا منتَظرا مُنتظِران را نظری کن
بر محفل ما ای فقط گذری کن
2- آخر چه شود گام به چشمان بگذری
منّت به سر جمله محبّان بگذری
3- قابل نیم آن چهره ی ماه تو بینم
از باغ جمالت گل و هم لاله بچینم
4- بحبوحه ی عمرم به فنا و خزان شد
هنگامه ی رخ بستن و رفتن ز جهان شد
5- آخر نچشیدم مزه از لحظه ی دیدار
جز تلخی هجران رخت ای گل بی خار
1- یا صاحب الزمان به ظهورت شتاب کن
2- یا صاحب الزمان زمانه خراب شد
ص: 86
3- یا صاحب الزمان تو امامی به شیعیان
عالم از دست رفت ، تو پا در رکاب کن
دل های شیعیان تو از غصه آب شد
تعجیل فرما که خون شده دل منتظران
1- کی رفته ای زدل که تمنّا کنم تو را ؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟
2- غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
3- با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
4- مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را
5- زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
6- گر افتد آن دو زلف چلیپا(1) به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
7- رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
8- خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
9- طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یک جا فدای قامت رعنا کنم تو را
فروغی بسطامی
1- همه عبدیم و تو مولا باَبی اَنت و اُمّی
بتو داریم تولاّ باَبی اَنت و اُمّی
2- تا به کی وصف تو را گفتن و روی تو ندیدن
پرده بردار ز سیما باَبی اَنت و اُمّی
3- بر وجود تو جهان باقی و افسوس که باشد
جای تو دامن صحرا باَبی اَنت و اُمّی
4- از غم این که بمیرم و نبینم جمالت
همه نالیم به شب ها باَبی اَنت و اُمّی
5- ای اثربخش دعا خود تو دعا کن که سرآید
دیگر این غیبت کبری باَبی اَنت و اُمّی
6- طعنه ی خصم ز یک سو غم روی تو ز یک سو
کرده خویش دل ما را باَبی اَنت و اُمّی
سیّدرضا مؤید خراسانی
1- ای یادگار عترت طاها بیا بیا
وی نور چشم حضرت زهرا (س) بیا بیا
ص: 87
2- ای مونس شکسته دلان کن عنایتی
از بهر دلنوازی دلها بیا بیا
3- دلهای عاشقان تو کانون ماتم است
کی یابد این قلوب تسلّی؟ بیا بیا
4- تا کی بسوزم از غم هجر تو همچو شمع؟
می سوزم از فراق، سرا پا بیا بیا
5- دیگر بس است سر به بیابان گذاشتن
ای رهنمورد درّه و صحرا بیابیا
6- ای والی زمان و مکان کی کنی ظهور
تا کی تُراست غیبت کبری بیا بیا
7- چشم انتظار مانده که از تو شود خبر
مخفی چرا تو گشته ای از ما بیا بیا
ملتجی ( علی اصغر یونسیان)
1- ای روشنی دیده احرار کجایی
وی شمع فروزان شب تار کجایی
2- ای دسته گل سر سبد باغ رسالت
وی وارث پیغمبر مختار کجایی
3- بر مردم محروم و ستم دیده و رنجور
ای آنکه توئی مونس و غمخوار کجایی
4- جان به لب آمد ز فراق رخ ماهت
هستیم همه طالب دیدار کجایی
5- ای مهدی موعود بیا تا که نماییم
جان و سر خود بهر تو ایثار کجایی
6- ای منتقم خون شهیدان ره حق
بنیان کن بنیاد ستم کار کجایی
7- گلشن شود از مقدم تو صحنه ی گیتی
ای باغ طرب را گل بی خار کجایی
محسن حافظی کاشانی
1- خانه ات را حلقه بر در می زنم
گرد بام خانه ات پر می زنم
2- آن قَدَر در می زنم این خانه را
تا بینم روی صاحب خانه را
3- تا به عشق خود اسیرم کرده ای
از علائق جمله سیرم کرده ای
4- من به غیر تو ندارم هیچ کس
مهدی زهرا به فریادم برس
1- ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
2- در آرزوی رویت، بنشسته به هر راهی
صد زاهد و صد عابد، سرگشتة سودایی
3- مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست نخواهد شد پایان شکیبایی
4- ای درد توأم درمان در بستر ناکامی
وی یاد توأم مونس در گوشة تنهایی
5- فکر خود و رأی خود، در امر تو کی گنجد
کفر است در این وادی خودبینی و خودرأیی
ص: 88
6- در دایره ی فرمان ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
7- یا رب به که بتوان گفت این نکته در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
8- دائم گِل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
9- ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ملّا محسن فیض کاشانی
1- چرا عمرم عبث بگذشت ویک بار
نچیدم غنچه ای از باغ دل دار
2- گلستان ها وبستان های زیبا
نباشد دل تسلّی بر دل زار
3- خزان کردی بهار زندگی را
چرا نورت نمی تابد به گل زار
4- بیا جانان که جانم بر لب آمد
قدم نِه بر سر بالین بیمار
5- بیا خورشید رویت را بتابان
بر این دل های تاریک از غم یار
6- بیا دل را ز نورت روشنی ده
که گشت ازهجر رویت چون شب تار
7- بیا تا خاک پایت را گدایت
بسازد سرمه ی چشمان خون بار
1- ای امّید آخرین فاطمه
ای نگار دلنشین فاطمه
2- ای که هستی جملگی از هست توست
آسمان ها وزمین در دست توست
3- گر بیایی صبح صادق می شود
جلوه گر قرآن ناطق می شود
4- تا به کی رخسار پنهان می کنی
روی خود را کی نمایان می کنی
5- کی بگیری انتقام فاطمه
پرکنی عالم ز نام فاطمه
1- آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُود که گوشه ی چشمی به ما کنند
2- دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند
3- پیراهن که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
1- بیا مهدی شب هجران سحر کن
ز دنیامان غم و غصّه بدر کن
2- بیا مهدی ز بهر ما فقیران
شبی را تا سحر با ما سپر کن
3- بیا مهدی در این دنیای فانی
برای لحظه ای بر ما نظر کن
ص: 89
4- بیا مهدی به راه وصل عشقت
تمام راه بر ما بی خطر کن
5- بیا مهدی به صبح روز جمعه
تمام ندبه ها را پر ثمر کن
1- چه خوش است گر ببینم رخ دل رربای مهدی
که هوای دل نباشد به جز از هوای مهدی
2- چه خوش است دست حاجت بزنم به دامن او
چه خوش است گر گذارم سر خود به پای مهدی
3- چه خوش است گر کنم جان به فدای مقدم او
سر و جان فدای هر دل که شود فدای مهدی
4- به خدا غلامی او ندهم به پادشاهی
که به سر زد افسر مجد و شرف گدای مهدی
5- چو خوش است اگر که ظاهر شود آن جمال ماهش
که جهان شود مصفّا همه از صفای مهدی
حمیدرضا شامیرزائی بیدگلی
1- همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
2- به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بوَد از تو گفتگویی
3- همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
4- چه شود که از ترّحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی
5- چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی
چه شود که کام جوید ز لب تو کام جویی
1- به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شده ام ز ناله نالی ، شده ام ز مویه مویی
2- نه به باغ ره دهندم که گلی به کام بویم
نه دماغ اینکه از گل شنوم به کام بویی
سیّد محمّد رضوانی شیرازی
1- تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
1- دل از کویت نخواهد رفت جایی
چنان که از در سلطان گدایی
2- خدا داند که دیگر کشتیِ ما
به جز لطفت ندارد ناخدایی
3- از این پس قبله ی من تاب اَبروست
اگر خوانم نمازی یا دعایی
4- دوای درد ما عشق است و جز عشق
نباشد هیچ دردی بی دوایی
محمدباقر اُلفت
ص: 90
1- عالم برای تو جان ما فدای تو ای نور کبریا یا صاحب الزّمان
یا صاحب الزّمان ، یا صاحب الزّمان (2)
2- ما خیل منتظر نالان و منکسر
ما را مکن رها یا صاحب الزّمان
یا صاحب الزّمان یا صاحب الزّمان (2)
3- از هجر روی تو، گردم به کوی تو
ای صاحب وفا ، یا صاحب الزّمان
یا صاحب الزّمان یا صاحب الزّمان (2)
4- قربان لطف تو، چشمم به سوی تو
ای معدن سخا، یا صاحب الزّمان
یا صاحب الزّمان یا صاحب الزّمان (2)
ولیّ عصر (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف)
1- ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
2- ای به ولای تو تولای ما
مهر تو آئینه ی دل های ما
3- راهروان عربی را تو راه
تاجوران عجمی را تو شاه
4- ای نفست نطق زبان بستگان
مرهم سودای جگر سوختگان
5- ای به تو امید همه خاکیان
بلکه امید همه افلاکیان
6- دیده ی خلقی همه در انتظار
کز پس این پرده شوی آشکار
7- تا تو ز ما روی نهان کرده ای
خون به دل پیرو و جوان کرده ای
8- خیز و ببین ای شه دنیا و دین
کفر گرفته همه روی زمین
9- عالم ما عالم دیگر شده
آئینه ی دهر مکدّر شده
10- شرع نبی یکسره بر باد رفت
دین ز کف بنده و آزاد رفت
11- خانه ایمان همه ویران شده
گبر و مسلمان همه یکسان شده
12- خیز و بکش تیغ دو سر از نیام
ای شه منصور پی انتقام
13- ما که نداریم به غیر از تو کس
ای شه خوبان تو به فریاد رس
14- خیر و جهان پاک ز ناپاک کن
روی زمین پاک ز خاشاک کن
عبّاس حسینی جوهری (ذاکر )
1- ای خسرو خوبان من
ای اختر تابان من
2- ای جان و ای جانان من
یابن الحسن یابن الحسن
3- در دیده خالی جای تو
در هر سری سودای تو
4- سر می نهم بر پای تو
یابن الحسن یابن الحسن
ص: 91
5- دل در کمند روی تو
محراب من ابروی من
6- چشم جهانی سوی تو
یابن الحسن یابن الحسن
7- من عاشقی درمانده ام
از کاروان وامانده ام
8- صنما (1)از کویت رانده ام
یابن الحسن یابن الحسن
9- ای خواجه من آن بنده ام
از غیر تو دل کَنده ام
10- ز اعمال خود شرمنده ام
یابن الحسن یابن الحسن
11- ای شهسوار ملک جان
ای وارث پیغمبران
12- الغوث یا صاحب زمان
یابن الحسن یابن الحسن
1- خدایا کن عنایت روی مهدی را ببینم
کنار آن گل زیبای زهرا من نشینم
2- گل باغ بهشتم ، تمام سرنوشتم
خوشم مهر تو را هم ، نهاده در سرشتم
3- امید همه- گل فاطمه بیا چشم انتظارم
که روی سیاه و آلوده ام کف پایت گذارم
4- همه دار و ندار عترت طاها توئی تو
دوای پهلوی بشکسته زهرا توئی تو
5- امید شیعیانی ، امام مهربانی
گلستان نبی را ، تو تنها باغبانی
6- بیا و نشان بده بر همه تو قبر مادرت را
نمایان نما تو بر شیعیان جمال انورت را
بیا چشم انتظارم ، بیا چشم انتظارم
1- همه جا بروم به بهانه تو
که مگر برسم درِ خانه تو
2- همه جا دنبال تو می گردم
که تویی درمان همه دردم
یا اباصالح مددی مولا (2)
3- نشوم به جز از تو گدای کسی
بی ولای تو من نکشم نفسی
4- به خدا هستی همه هستم
به تو دل بستم به تو دل بستم
یا ابا صالح مددی مولا (2)
ص: 92
5- تو عُصاره ی عشق دل همه ای
تو خلاصه ی حیدر و فاطمه ای
6- گل نرگس یوسف زهرایی
تو نگار آخر طاهایی
7- بُوَد آن خالت چه تماشایی
یا ابا صالح مددی مولا (2)
1- اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش
نجف رفتی کربلا رفتی کاظمین رفتی یاد ما هم باش
2- مدینه رفتی به پابوس قبر پیغمبر مادرت زهرا
به دیدارقبر بی شمع مجتبی رفتی یاد ما هم باش
اباصالح التماس دعا (2)
3- زیارت نامه که میخوانی در کنار آن تربت خاموش
به دنبال قبر مخفی از کوچه ها رفتی یاد ما هم باش
4- بغل کردی قبر مادر را جای ما هم او را زیارت کن
به دیدار نینوا رفتی، نینوا رفتی یاد ما هم باش
اباصالح التماس دعا (2)
5- شب جمعه کربلا رفتی یادما هم کن چون زدی بوسه
کنار قبر ابوالفضل با وفا رفتی یاد ما هم باش
6- بزن بوسه جای ما روی قبر عبّاس و اکبر و اصغر
سر قبر قاسم و قبر عمّه ها رفتی یاد ما هم باش
اباصالح التماس دعا (2)
7- به جای ما هم زیارت کن عمّه ات را در کُنج ویرانه
برای بوسیدن آن دردانه ها رفتی یاد ما هم باش
8- نماز حاجت که میخوانی از برای فَرَج مسجد کوفه
دعا کردی از برای فَرَج التماس دعا یاد ما هم باش
اباصالح التماس دعا (2)
حاج دیداللهی (قطره)
1- یابن الحسن کجایی
امان از این جدایی (2)
2- هم دست تو ببوسم هم دور تو بگردم
هم رو نما ستانی هم رو به ما نمایی
3- آیا به کوه رضوان آیا به طور سینا؟!آیا به بیت الاقصی آیا به ذی طوایی؟!
یابن الحسن کجایی
امان از این جدایی (2)
4- در مکه و مدینه یا در نجف مقیمی؟!
در شهر کاظمینی ، یا سُرّ من رَایی؟!
5- در کعبه در طوافی یا زائر بقیعی؟!
در مشهد مقدّس یا دشت کربلایی؟!
یابن الحسن کجایی
امان از این جدایی (2)
6- هم پرچم حسینی بر دوش خود بگیری
هم قبر مادرت را بر شیعیان نمایی
7- ای غائب از نظر ها کی می شود بیایی
رخ از نقاب بگیری صورت به ما گشایی
یابن الحسن کجایی
امان از این جدایی (2)
ص: 93
8- ای انس و جان فدایت، محتاج یک نگاهت
چشم همه به راهت، شاید ز در درآیی
9- در قلب ما حبیبی، بر زخم ما طبیبی
بر جان ما قراری، بر درد ما دوایی
یابن الحسن کجایی
امان از این جدایی (2)
10- جانم شود فدایت تا بشنوم ندایت
دایم زنم صدایت ، تا بشنوم صدایت
یابن الحسن کجایی
امان از این جدایی (2)
غلام رضا سازگار
1- ای مقتدای اقتیاء آرام جان ما بیا
وی نور چشم اولیا، ای یوسف زهرا بیا
مهدی بیا ، مهدی بیا، مهدی بیا، مهدی بیا
2- هستم گدای کوی تو، محو رُخ نیکوی تو
زان آیه ی بازوی تو ، ای قامتت رعنا بیا
مهدی بیا ، مهدی بیا، مهدی بیا، مهدی بیا
3- ای عاکف کویت تقی، ای عاشق رویت نقی
محبوب جان متقّین ، ای برترین مولا بیا
4- حور و ملک در بام تو ، عیسی بود قربان تو
حق گشته هم پیمان تو ، ای برترین اسماء بیا
مهدی بیا ، مهدی بیا، مهدی بیا، مهدی بیا
5- طاووس اهل جنتی، کهف حصین اُمَّتی
صاحب جلال و شوکتی، ای جنة المأوی بیا
مهدی بیا ، مهدی بیا، مهدی بیا، مهدی بیا
1- من دست خالی آمدم، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
2- تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هَر در زدم
آخر به این در آمدم باشم کنار خوان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
3- من راز هر در رانده ام، من رانده ای وامانده ام
یا خوانده یا ناخوانده ام اکنون منم مهمان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
4- پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد جز درگه احسان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
5- گفتم منم در می زنم، گفتی به تو سر می زنم
من هم مُکرّر می زنم کو عهد و کو پیمان تو؟
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
ص: 94
6- سوی تو رو آورده ام ای خُم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام کو لُطف بی پایان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
7- من خدمتی ننموده ام دانم بسی آلوده ام
امّا به عمری بوده ام چون خار در بُستان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
علی انسانی
1- سلطان مُلک جان یا صاحب الزّمان
مخدوم انس و جان یا صاحب الزّمان
2- مولای مُستعان یا صاحب الزّمان
دارنده ی جهان یا صاحب الزّمان
الغوث الامان یا صاحب الزّمان
3- جان جهان تویی ای جان فدای تو
شاهان عالمند یکسر گدای تو
4- عرش است بوسه زن برخاک پای تو
دارند بر زبان مدح و ثنای تو
سُکّان آسمان یا صاحب الزّمان
5- امروز خلق را رهبر تویی و بس
در کشور وجود سرور تویی و بس
6- بر کلّ کائنات مهتر تویی و بس
بر شیعیان از لطف یاور تویی و بس
در کون و مکان یا صاحب الزّمان
7- ای جاری آب عدل از ذوالفقار تو
ویران بنای ظلم در روزگار تو
8- ظاهر جلال حق از اقتدار تو
بازآکه شد سفید در انتظار تو
چشم جهانیان یا صاحب الزّمان
9- شاها زمانه را پر کرد کفر و کین
قرآن غریب گشت و اسلام بی مُعین
10- هرکس برای خود مذهب گرفت و دین
از دین مصطفی(ص)وز سنت مُبین
اسمی است در میان یا صاحب الزّمان
1- ای سیّد و سالار ما ای یاور و غمخوار ما
هم در سفر هم در حَضَر یابن الحسن ، یابن الحسن
یابن الحسن یا بن الحسن (2)
2- کی می کنی یادی ز من ، افتاده ام اندر محن
ای یادگار فاطمه یابن الحسن، یابن الحسن
یابن الحسن یا بن الحسن (2)
3- مونس و یار من تویی باغ بهار من تویی
دار و ندار من تویی آگه به راز من تویی
یابن الحسن یا بن الحسن (2)
ص: 95
4- دندان پر خون نبی محراب گلگون علی
طشت پر خون حسن ، گوید به صد سوز و محن
یابن الحسن یا بن الحسن (2)
5- تا کی ز یاد جدّ خود اشک از بصر جاری کنی
تا کی به یاد عمه ات از سوز دل زاری کنی
6- در بین ما باشی ولی تنها عزاداری کنی
باشد فدایت جان من، یابن الحسن یا بن الحسن
یابن الحسن یا بن الحسن (2)
1- دیوانه ی رویت منم پروانه ی کویت منم
آشفته ی مویت منم یابن الحسن یابن الحسن
2- دنیا و عقبایم تویی سالار و مولایم تویی
تنها تمنّایم تویی یابن الحسن یابن الحسن
3- شد قبله ی من کوی تو محراب جان ابروی تو
بینم شها کی روی تو یابن الحسن یابن الحسن
4- یک شب به دیدارم بیا تا من به اشک دیده ام
شویم کف پای تورا یابن الحسن یابن الحسن
5- دست من و دامان تو درد من و درمان تو
سر از من و سامان تو یابن الحسن یابن الحسن
6- ای قبله ی نمازگزاران آسمان
ای خلق عالمت به سر سفره میهمان
7- هجر تو کرده قامت اسلام را کمان
الغوث یابن فاطمه الغوث الامان
عَجِّل عَلی ظُهُورِک یا صاحب الزمان
8- ای غائب از نگاه و چراغ دل همه
داغ فراق تو شده داغ دل همه
9- گل کرده این شراره به باغ دل همه
آه از جگر برآمده آتش گرفته جان
عَجِّل عَلی ظُهُورِک یا صاحب الزمان
10- ای پر ز اشک چشم تو صحرا بیا بیا
ای سینه سوز ناله ی زهرا بیا بیا
11- ای آرزوی زینب کبرا بیا بیا
تا چند سرو قامت دخت علی کمان
عَجِّل عَلی ظُهُورِک یا صاحب الزمان
12- مولا کنار چاه صدا می زند تو را
زهرا به سوز و آه صدا می زند تو را
13- زینب به قتل گاه صدا می زند تو را
زخم عزیز فاطمه گوید به هر زبان
عَجِّل عَلی ظُهُورِک یا صاحب الزمان
14- از قلب داغ دیده ندا می رسد بیا
از ناله ی کشیده ندا می رسد بیا
15- از حنجر بریده ندا می رسد بیا
ای داغ دار لعل لب و چوب خیزران
عَجِّل عَلی ظُهُورِک یا صاحب الزمان
16- تا کی ز دیده اشک نشانیم سیّدی
تا کی در انتظار بمانیم سیّدی
17- تا کی دعا ندبه بخوانیم سَیّدی
تا کی سر بریده ی جَدِّ تو بر سنان
عَجِّل عَلی ظُهُورِک یا صاحب الزمان
18- یاران دعا کنید که دل دار می رسد
صبح ظهور و وصل رخ یار می رسد
ص: 96
تا کی دعا ندبه بخوانیم سَیّدی
یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
یا رب تو امام عصر ما یاری کن
احکام خودت به دست وی جاری کن
بر کلّ مروّجین این نصرت بخش
از خلق جهان رفع گرفتاری کن
ران ملخی پیش سلیمان بردن
عیب است ولیکن هنر است از موری
دیده ای خواهم که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
عمری است که از حضور او جا ماندیم
در غربت سرد خویش شما ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی
تو گَرد ره بنشان تا نظر توانی کرد
1- بارها روی تو را دیدم ولی نشناختم
لاله از باغ رُخت چیدم ولی نشناختم
2- همچو گل کز دیدن خورشید می خندد به صبح
بر گل روی تو خندیدم ولی نشناختم
3- کعبه کردم بهانه تا بگردم دور تو
آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم
4- در کنار مسجد کوفه تو را گفتم سلام
پاسخ از لب هات بشنیدم ولی نشناختم
5- در حریم ساقی کوثر نگاهم بر تو بود
کوثر از جام تو نوشیدم ولی نشناختم
6- در کنار مرقد شش گوشه ی جدّت حسین
خم شدم دست تو بوسیدم ولی نشناختم
7- ای دل غافل که همچون سایه نزد آفتاب
پای دیوار تو خوابیدم ولی نشناختم
8- در مسیر جمکران عطر دل انگیز بهشت
از نفس های تو بوییدم ولی نشناختم
9- سجده بر پای تو آوردم نگفتی کیستم
چهره از خاک تو پوشیدم ولی نشناختم
10- در منی پیش تو بنشستم ندانستم تویی
با تو از هجر تو نالیدم ولی نشناختم
غلام رضا سازگار
ص: 97
1- ای سیّد من دلم ز هجرت خون است
چشمم ز فراق چشمه ی جیحون است
2- عجّل نظری به آه زارم فرما
وز فرقت تو ببین که حالم چون است
3- چون صبر کنم دلم به تنگ آمده است
از انجم آسمان غمم اَفزون است
4- عاشق به فراق یار کی صبر کند
دانی دل من به عشق تو مفتون است
5- کی جلوه ی آن جمال انور بینم
در هجر جمال دلم محزون است
6- ترسم که اَجل رسد نبینم رویت
چون قاصد مرگ آمده و مقرون است
7- ای قاطع ریشه ی نفاق و عدوان
از جور و ستم روی زمین مشحون (1) است
8- بر غیبت تو معتقد آن کس که نشد
در نزد خدای لم یزل ملعون است
9- هر کس به ظهورت نشود خرّم و شاد
دارد خللی یقین به ذاتش دون است
10- «فایز» بزند چنگ بر این دامن پاک
هر کس نزند چنگ شها مغبون است
1- لقایت آرزوی مؤمنان
وز برایت های و هوی مؤمنان
2- یا غیاث الحق یا قطب الوری
التفاتی کن به سوی مؤمنان
3- مو به مو از شوق در وجود آمدند
بوی آمد از تو سوی مؤمنان
4- مؤمنان را در حقیقت قبله ای
زان به سوی تُست روی مؤمنان
5- گفتگویت گفتگوی اَهل دل
جستجویت جستجوی مؤمنان
6- از قدوم دلکش جان پرورت
مژده ای بفرست به سوی مؤمنان
1- مهدی آخر زمان آید به دوران غم مخور
کُلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
2- این دل غم دیده حالش به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
3- بی حضورش چند روزی دور گردون گر گذشت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
4- هان مشو نومید چون واقف نه ای ز اسرار غیب
باشد اندر پرده حکمت های پنهان غم مخور
5- چون امید وصل او هر لحظه هست و ممکن است
در فراقش صبر کن با درد و هجران غم مخور
6- حال ما در فرقت پیغمبر و اولاد او
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
7- « فیض» اگر سیل فنا بنیاد هستی بر کند
کشتی آل نبی داردی ز طوفان غم مخور
1- سلطان ملک جان یا صاحب الزّمان
مخدوم انس و جان یا صاحب الزّمان
ص: 98
2- مولای مستعان یا صاحب الزّمان
دارنده ی جهان یا صاحب الزّمان
الغوث و الأمان یا صاحب الزّمان
3- جان جهان تویی ای جان فدای تو
شاهان عالمند یکسر گدای تو
4- عرش است بوسه زن بر خاک پای تو
دارند بر زبان مدح و ثنای تو
سکّان آسمان یا صاحب الزّمان
5- امروز خلق را رهبر تویی و بس
در کشور وجود سَرور تویی و بس
6- بر کل کائنات مهتر تویی و بس
بر شیعیان ز لطف یاور تویی و بس
در کون و مکان یا صاحب الزّمان
7- ای جاری آب عدل از ذوالفقار تو
ویران بنای ظلم در روزگار تو
8- ظاهر جلال حق از اقتدار تو
باز آ که شد سفید در انتظار تو
چشم جهانیان یا صاحب الزّمان
9- شاها زمانه را پر کرد کفر و کین
قرآن غریب گشت اسلام بی مُعین
10- هر کس برای خود مذهب گرفت و دین
از دین مصطفی وز سنّت مبین
اسمی است در میان یا صاحب الزّمان
صغیر اصفهانی
بر چهره ی دلگشای مهدی صلوات
بر قامت دلربای مهدی صلوات
تا پرده ز رخ گرفت قدسی نفسان
خواندند به رو نمای مهدی صلوات
نرجس که جمال دین و تقوی دارد
مرآت خداوند تعالی دارد
فرخنده بود مقدم مهدی او را
یک دسته گل از گلشن زهرا دارد
مهدی که سلام عاشقان باد بر او
دل بسته همه عالم ایجاد بر او
چون دید خدای پاکی نرجس را
یک دسته گل محمّدی داد به او
امروز بهار لاله های چمن است
میلاد سید حجة ابن الحسن است
بت های جهان باز به خود می لرزند
از بیم که روز جلوه ی بت شکن است
امروز که آفتا توحید دمید
در خانه ی نرجس گل امید دمید
می خواند حکیمه سوره ی قدر که دید
در وقت طلوع فجر خورشید دمید
ص: 99
میلاد تو باز رهگشای فرج است
ما را به امید تو دعای فَرَج است
در مکّه و در مدینه این توسعه چیست
جز این که زمینه ای برای فرج است
مؤید
در نیمه شب نیمه ی ماه شعبان
رخسار ولیّ کبریا شد تابان
چون در دل شب شد متوّلد گفتی
در نیمه شب آفتاب سر زد به جهان
شاکر اصفهانی
روشن از این عید جهان تاریک
یا رب بنما ظهور مهدی نزدیک
در گلشن زهرا گل نرگس بشکفت
شد نیمه ی شعبان به محمّد تبریک
حسان
مهدی که خداوند جهانبخش ستود
در نیمه ی شعبان به جهان دیده گشود
بر خلق نبود تاب دیدار رُخش
چون مهر ز چشم خلق غیبت فرمود
ثابت خراسانی
شب گر رُخ ماهتاب نبیند سخت است
بس تشنه اگر آب نبیند سخت است
ما نوکر و ارباب تویی مهدی جان
نوکر رخ ارباب نبیند سخت است
ژولیده نیشابوری
ای حجّت حقّ به مُلک حق شاه تویی
امروز به خلق هادی راه تویی
درد دل ما ز لطف خود درمان کن
از درد دل هر کس آگاه تویی
ای مخزن سرّ کردگار ادرکنی
ای هم تو نهان هم آشکار ادرکنی
بگزیده برای خویش هر کس یاری
ای در دو جهان مرا تو یار ادرکنی
صغیر اصفهانی
ای وارث تاج پادشاهی باز آ
وی مظهر صلح و دادخواهی بازآ
تا ریشه کن از زمین شود ظلم و فساد
ای تیغ عدالت الهی بازآ
ص: 100
ای وارث تاج و تخت محمود بیا
مرآت صفات پاک معبود بیا
خلق آرزوی بهشت موعود کنند
واللّه تویی بهشت موعود بیا
ای حجّت حق ز جان ثنای تو کنیم
دل محو دلربای تو کنیم
پا بر سر و چشم عاشقانت بگذار
تا هر دو نثار خاک پای تو کنیم
دکتر قاسم رسا
یا رب فرج امام ما را برسان
آن صاحب انتقام ما را برسان
اَندر بر ما گر نرسانی او را
بر حضرت او سلام ما را برسان
1- مهدی است آن که نهضت قرآن به پا کند
مهدی است آن که نیک و بد از هم جدا کند
2- مهدی است آن که پرتو توحید پاک را
در قلب های تیره و آلوده جا کند
3- مهدی است آن که در شب میلاد او ، خدا
او را به «مَرحَباً لَکَ عَبِدی» ندا کند
4- مهدی است آن که حسن دل آرای احمدی
از چهره ی مبارک خود رونما کند
5- مهدی است آن که پرچم اسلام راستین
بر قلعه های محکم دشمن به پا کند
6- مهدی است آن که کاخ عظیم ستمگری
با یک نهیب خویش ، دچار فنا کند
7- مهدی است آن که دادسرای نهایی اش
بر پایه های عدل خدایی بنا کند
8- مهدی است آنکه کینه و بغض و نفاق را
تبدیل بر محبّت و صلح و صفا کند
9- مهدی است آن که چشمه فیاض علم را
بر تشنگان دانش دانش و عرفان عطا کند
10- مهدی است آن که از نظری بر جمال او
هر دردمند غمزده کسب شفا کند
11- مهدی است آن که مژده ی فجر طلوع خویش
از پایگاه کعبه به گوش آشنا کند
12- مهدی است آنکه دولت عدل جهانیش
حق عظیم عترت و قرآن ادا کند
13- مهدی است آن که وقت نماز جماعتش
عیسی به صد نیاز به او اقتدا کند
14- مهدی است آن که تابش خورشید طلعتش
قبر نهان فاطمه را بر ملا کند
15- بر خیز و باز دامن لطفش (حسان ) بگیر
شاید که از کرم به تو هم اعتنا کند
1- من که دیوانه شدم در کویت
مُردم آخر ز فراق رویت
2- به فدای تو و خُلق و خویت
من به قرمان قد دلجویت
ص: 101
کن نظر خسرو خوبان بر من
3- من غلام تو و تو آقایی
من عبید تو و تو مولایی
4- من اسیر تو و تو زیبایی
من به فکر و تو و تو دانایی
کن نظر خسر خوبان بر من
5- تو به روز سیه ام چون ماهی
تو ز درد دل من آگاهی
6- تو نما یک قدمی همراهی
تو به فریاد برس چون شاهی
کن نظر خسرو خوبان بر من
7- تا کی از هجر تو من ناله زنم
گرد رُخساره ی تو هاله زنم
8- اشک غم همره با ژاله زنم
کشم آهی وز دل ناله زنم
کن نظر خسرو خوبان بر من
قاضی زاهدی گلپایگانی
1- امروز امیر الامراء جز تو کسی نیست
بر ناله ی دل غیر تو فریاد رسی نیست
2- در کعبه و بتخانه و در دیر و کلیسا
جز نغمه ی ناقوس تو بانگ جرسی نیست
3- دل گرمی ما زمره ی افسرده دلان را
جز آتش طور تو شهاب قبسی نیست
4- در بادیۀ عشق تو پای فرس عقل پی گشت و در این بادیه دیگر فرسی نیست
5- غیر از هوس دیدن آن قد چو ماهت
اندر دل پر حسرت یاران هوسی نیست
6- ای مهدی دین پرده ز رخسار برافکن
ما گمشدگانیم و ره پیش و پسی نیست
7- تو یوسف گم گشته و اسلام چو یعقوب
بهر پدر پیر تو دیگر نفسی نیست
8- بهر پدرت پیرهنی یا که پیامی
بفرست که جز این ز تواش ملتمسی نیست
9- قربان تو و درد دلت کز غم دوران
جز اشک دمادم دگرت دادرسی نیست
مرحوم انصاری قمی
1- من آن قطب زمین و آسمانم
که گرداننده ی چرخ زمانم
2- به دست من زمام ملک هستی
نگهبان ماکن و لامکانم
3- محیط هفت اختر را محاطم
به نُه افلاک میرکاروانم
4- بر سیر ثابت و سیّار ناظر
مدیر انتظام اخترانم
5- سحاب از امر من بارند باران
صفا و روح بخش گلستانم
ص: 102
6- به وحش و طیر و مار و مور و ماهی
به هر صبح و مسا روزی رسانم
7- به سامان آور فصل بهارم
تغیّر بخش دوران خزانم
8- به افواج ملایک پیشوایم
به طاعت مقتدای قدسیانم
9- در انگشتم بود چون حلقه آفاق
خَدیو ملک و شاه انس و جانم
10- جهان و آن چه در آن گشته ایجاد
همه جسمند و آنان را چو جانم
11- گروه انبیا را من دلیلم
صحایف را معانیّ و بیانم
12- ولیّ کردگار لایزالم
سلیل خاتم پیغمبران
13- گل گلزار زهرای بتولم
چو فرزند امیرمؤمنانم
14- حسن را از شهامت یادگارم
حسین بن علی را هم عنانم
15- به زهد وجود زین العابدینم
چو باقر احمد را لسانم
16- نهال بوستان جعفری را
نگه دار و اَمین و باغبانم
17- به حکمت خانه ی موسی کاظم
طبیب دردمندان جهانم
18- به شوکت چون علی موسی الرّضایم
جواد العالمین را دودمانم
19- چو جدّ خود نقی هادی به خلقم
چو بابم عسکری کهف امانم
20- به اقیانوس رحمت موج فیضم
به فلک ماسواللّه دیده بانم
21- به برّ و بحر و کوه دشت و صحرا
پناه و ملجأ درماندگانم
22- منم آن مصلحی کاقوام گیتی
به لب دارند دایم داستانم
23- چو بهر دفع ظلم و جور و کینه
رسد فرمان حق از آسمانم
24- برای انتقام اهل ستم را
بزنجیر عدالت می کشانم
25- منم ناظر به اعمال بد و نیک
گر از چشم بداندیشان نهانم
26- چو برخیزم به فرمان الهی
ستم گر را به جایش می نشانم
27- بگو مظلوم را بنما تحمّل
که دادت را ز ظالم می ستانم
28- منم آن مصلح صلح جهانی
که سیخ و بن کن جنگ آورانم
29- کشم گرگان اندر جامه ی میش
چو من بر گله ی انسان شبانم
30- توانائی چو بر من حق ادا کرد
معین و یاور هر ناتوانم
31- گریزد اهرمن از ضرب تیغم
چو من خود حشمت الله زمانم
32- جدا گردند اهل کفر و ایمان
زهم در پای میز امتحانم
33- بخواهید از خداوند توانا
گشاید از عنایت بازوانم
34- که دنیای پر از آشوب و فتن را
از این گرداب ذلت وارهانم
35- بگیرم دست محفوظ غمین را
که من شاه رئوف و مهربانم
ص: 103
دیوان محفوظ اصفهانی
1- عمرم تمام گشت ز هجران روی تو
ترسم شها به خاک برم آرزوی تو
2- با آن که روی ماه تو از دیده شد نهان
عشّاق را همیشه بود دیده سوی تو
3- دامن پر از ستاره کنم شب ز اشک چشم
چون بنگرم به ماه و کنم یاد روی تو
4- گردش به باغ بهرتماشای گُل بود
گل های باغ را نبود رنگ و بوی تو
5- تا کی زهجر روی تو سوزیم همچو شمع
شبها به یاد روی تو و گفتگوی تو
حسین شاهد
1- تا کی در انتظار تو شب را سحر کنم
شب تا سحر به یاد رخت ناله سر کنم
2- ای غایب از نظر، نظری کن به حال من
تا چند سیل اشک ، روان از بصر کنم
3- چشمم به راه و حال تباه و الم فزون
از هجر، ارتزاق به خون جگر کنم
4- بگذشت عمر و راه وصال تو طی نشد
آیا شود که بر رخ خوبت نظر کنم
5- اندر هوای فیض لقای تو روز و شب
خود را قرین محنت و رنج و خطر کنم
6- در هر کجا توئی چه بر ضوی چه برُطوی
منّت گذار تا که به سویت سفر کنم
7- دست مرا بگیر که از پا افتاده ام
باشد که در ره تو فدا جان و سر کنم
8- حیرانم و القای تو می خواهم ای حبیب
خود آگهی نه ان سخن مختصر کنم
1- الغیاث ای غوث امکان الغیاث
الغیاث ای سرّ یزدان الغیاث
2- الغیاث ای علّت ایجاد کون
قبله گاه اهل ایمان الغیاث
3- الغیاث ای دادخواه بی کسان
وی پناه مستمندان الغیاث
4- الغیاث ای بی پناهان را پناه
فیض بخش بینوایان الغیاث
5- الغیاث ای معدن جود و سخا
اصل خیر و اهل احسان الغیاث
6- الغیاث ای اهل ایمان را تو یار
وی مُبیر اهل طغیان الغیاث
7- الغیاث ای قاطع جور و فساد
قاطع احزاب شیطان الغیاث
8- الغیاث ای پادشاه عدل و داد
فتنه ها را خیز و بنشان الغیاث
9- دست قدرت آر بیرون زآستین
کَن ز جا بنیان عدوان الغیاث
ص: 104
10- دین حق را تو حیاتی تازه ده
زنده کن احکام قرآن الغیاث
11- پرچم عزّت به بام کعبه زن
قدرت حق کن نمایان الغیاث
12- هست «حیران» در رهت چشم انتظار
تا به کی در پرده پنهان الغیاث
1- ای یگانه منجی اسلام و اسلامی اغثنا
وی به حزب جامع بی چارگان حامی اغثنا
2- وی همه ایمانیان را سَرور و سامان اغثنا
قد برافراز و برون آور ز بدنامی اغثنا
توده ایرانیان را برکن از تن رخت ماتم
مرحوم شریعت مداری ساوجی
یا رب آن مهدی ما را برسان
معدن مهر و وفا را برسان
گشته دل ها همه دیوانه ی او
حامی دین خدا را برسان
احمد قاضی زاهدی گلپایگانی
1- سوگند به تار موی مهدی
سوگند به خال روی مهدی
2- سوگند به خلقت لطیفش
سوگند به خلق و خوی مهدی
3- سوگند به صورت چو ماهش
سوگند به عطر و بوی مهدی
4- سوگند به خاک پای نازش
سوگند به خاک کوی مهدی
5- گر جسم مرا به جرم عشقش
بر دار زند عدوی مهدی
6- از چوبه ی دار شعله خیزد
از داغ فراق روی مهدی
7- یاربّ ز عنایت این گدا را
بخشا تو به خال روی مهدی
1- به آه و ناله شب های مولا
به سوز سینه ی مجروح زهرا (س)
2- عزیز اخیر وصال بی زوالت
ندارم از خدا دیگر تمنّا
1- از آن روزی که سیلی خورد زهرا
سیه شد روزگار اهل معنی
2- شنیدم ز عارفی ، حکم فَرَج را
کند زهرای سیلی خورده امضاء
1- دلش را راضی از ما کن خدایا
ظهورش را تو امضاء کن خدایا
2- ظهورش عُقده ی سردرگمی شد
تو خود این عُقده را واکن خدایا
ص: 105
1- مرا بشمار جزو یارانت
مرا کن آشنا با دوستانت
2- همین بس افتخار من در عالم
که بوسم خاک پای عاشقانت
1- بیا جانم فدای خاک پایت
ندیدم روی و نشنیدم صدایت
2- برای دیدن رخسار ماهت
بود این نیمه جانم رو نمایت
1- طپد در در سینه قلب من بیادت
بیادت می کنم حق را عبادت
2- غم تو عاشقت را کرده بیمار
نمی خواهی کنی از او عیادت؟
1- پی دیدار چشمانم بدر ماند
درخت آرزویم بی ثمر ماند
2- برای درک فیض دیدن تو
دعای صبح و شامم بی اثر ماند
1- مکن محرومم ار فیض حضورش
خداوندا نصیبم کن ظهورش
2- ز پشت ابر غیبت ظاهرش کن
منوّر کن جهانی را به نورش
1- اگر روزی ببینم روی ماهش
دمی افتاد بر روی من نگاهش
2- بیفتم روی پایش همچو سرمه
کنم بر دیدگانم خاک راهش
1- مرانم از در خود گرچه بستم
ز پا افتاده ام برگیر دستم
2- تو باید دست این افتاده گیری
چرا که از می عشق تو مستم
1- اگر لطفی کنی آیی کنارم
کنی روشن دو چشم اشکبارم
2- نشانم گر دهی رخسار ماهت
بپای حضرتت جان می سپارم
1- پریشانم دل خرّم ندارم
انیسی همچو تو محرم ندارم
2- بغیر از مرهم وصل تو ای دوست
برای زخم دل مرهم ندارم
ص: 106
1- اگر لطفی کنی آیی کنارم
به خاک پای تو سر می گذارم
2- برای دیدنت جز نیمه جانی
که بر لب آمده چیزی ندارم
1- الا ای مونس و آرام جانم
توان جسم و جان ناتوانم
2- اگر جایی ندارم در خور تو
بیا بنشین به روی دیدگانم
1- شبی با من بیا و هم غذا شو
امیرا همنشین این گدا شو
2- اگر راضی نمی باشی تو از من
به جان مادرت از من رضا شو
1- تا قصاص از دشمن زهرا نگیری عید نیست
بار غم از دل مولا نگیری عید نیست
2- بزم ما بزم عزا شد نه بزم عیش و نوش
آشکارا تا بر ما جانگیری عید نیست
1- افسوس که عمری در فراق تو گذشت
ایّام من ای مه به محاق (1) تو گذاشت
2- با هجر تو عمر طیّ شد امّا صد شکر
هر لحظه آن به اشتیاق تو گذشت
1- من بیما را درمان کن ای دوست
برون از دل غم هجران کن ای دوست
2- بیا و ساحت(2)
دنیا و دل را
ز نور خویشتن تابان کن ای دوست
1- به شوق دیدن روست جوانیم طی شد
بهار عمر به عهد فراق تو دی شد
2- اگرچه قلب من از کثرت گنه تار است
خوشم که بهر تو نای گلوی من نی شد
1- خداوندا اگر داری بنای دادن عبدی
بیا بردار اگر بگذاشتی بهر فرج قیدی
2- بیا و با صدور حکم موعود فرج امشب
منوّر کن جهانی را به نور حضرت مهدی (علیه السّلام)
1- دوست دارم جان فدای مقدم جانان کنم
هر چه جانان خواهد از من با دل و جان آن کنم
2- دوست دارم خاک زیر پای آن فرزانه را
توتیای دیده ی خونبار از هجران کنم
3- قصد من از هر عمل جلب رضای او بود
با رضایش راضی از خود خالق سبحان کنم
ص: 107
4- روز محشر فکر و ذکر من توئی یابن الحسن
اعتنا کی بر قصور و حور بر غِلمان کنم
5- گر مرا ایمان نیارد قرب بر درگاه تو
حاجتی نبود به آن من ترک آن ایمان کنم
6- وا اسف در محبس هجران تو زندانی ام
تا کی و تا چند باید در این زندان کنم
7- من مریضم از غم تو با چه یابن الحسن (علیه السّلام)
درد عشق خانمان سوز ترا را درمان کنم
8- سر عشقت را بگو تا عقده ی دل وانشد
قول خواهم داد آن را از همه کتمان کنم
9- وصل تو باشد مرادم گر میّسر گردم
لحظه ی آن را کجا سودای با رضوان کنم
10- غرق طوفان گناهم با تو ای کشتی امن
خویشتن را در امان از خوف این طوفان کنم
11- گر خطاکارم مطیع آن چه خواهی نیستم
همّت و عزمی بده تا گوش بر فرمان کنم
12- از عنایات تو یابن العسکری (علیه السّلام) بی اختیار
صدر هر حرف و سخن نام ترا عنوان کنم
13- مقصد قرآن ز «وَالعَصر » است دوران ظهور
از تو می خواهم که من هم درک آن دوران کنم
14- تا به درگاه فلک جاه تو هستم «ملتجی»
ناخلف باشم اگر روبرو در دونان کنم
1- ای عزیز جان و دل یک دم بیا بنشین کنارم
گر بیایی صورتم را زیر پایت می گزارم
2- سروری،شاهی،امیری،حجتی،جان جهانی
پای بوسم،بنده ام،خدمتگذارم،خاکسارم
3- مایه ی آرامش شوریده بلبل نیست جز گل
هچو بلبل دائم از هجر تو ای گل بی قرارم
4- گرچه عبد سرکشی هستم تو جانا مهربانی
از تو زین اعمال زشتم شرمسارم
5- دوست دارم تا رسد صوت دلآرایت بگوشم
کی شود روزی ببیند دیدگان اشکبارم
6- سالیان سال دارم انتظار مقدمت را
عمر پایان یافت آخر کی سر آید انتظارم
7- مرغ جانم می زند پر هر کجا در بحر و در بر
تا رمق دارم به پیکر نام تو باشد شعارم
8- مُردم اندر حسرت دیدار روی تابناکت
پرده بردار از رخت ای صورت پروردگارم
9- هر کسی در این جهان فخرش به چیزی هست و من هم
دم زدن از نام دلجوی تو باشد افتخارم
10- دین اگر نبود عجین با عشق تو دینی است باطل
من که با آن دین به جان تو ، سر و کاری ندارم
11- گر مرا جانا به حال خود گذاری وای بر من
کی کنم طغیان اگر دست تو باشد مهارم
12- ملتجائی ملجأ رکن وثیق شیعیانی
« ملتجی» هستم به درگاهت گدایم مستجارم
ملتجی
1- روز میلاد امام انس وجان آمد خوش آمد
موسم شور و سرور شیعیان آمد خوش آمد
1- حجّت حقّ مهدی صاحب زمان خوش آمد
خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد
ص: 108
2- گشته از دامان نرجس غنچه ای زیبا شکوفا
روشن از رخسار او شد چشم حیدر قلب زهرا
3- در گلستان ولایت آن گل خندان خوش آمد
خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد
4- عسکری بگرفت در دامان خود آن نازنین را
بوسه بر رخسار زد آن حامی قرآن و دین را
5- گفت یا رب وارث پیغمبران آمد خوش آمد
خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد، خوش آمد
مردانی
1- عاشقم عاشق روی مهدی
بسته ام بسته بر موی مهدی
2- ای صبا از سر کوی مهدی
بر مشامم رسان بوی مهدی
3- ای امید نا امیدان در کجائی
ای پناه بی پناهان در کجائی(2)
4- گشته سر تا سر جسم و جانم
غرقِ عشق امام زمانه (2)
5- عاشقی همچو من بی سرو پا
دیدۀ کس ندیده به دنیا
6- ای امید نا امیدان در کجائی
ای پناه بی پناهان در کجائی(2)
7- یا امام زمان یابن الزهرا
گشته ام از فراق تو شیدا
8- یکدم از روی ماهت تو بردار
پرده را بهر این عاشق زار
9- ای امید نا امیدان در کجائی
ای پناه بی پناهان در کجائی(2)
10- تا بکی بار هجرت کشیدن
سینه از درد این غم دریدن
11- در رهت با سرو جان دویدن
لحظه ای روی ماهت ندیدن
12- ای امید نا امیدان در کجائی
ای پناه بی پناهان در کجائی(2)
13- ای بقربان روی نهانت
وی فدای رخ دلستانت
14- از که پرسم ره آشنایت
تا نَهَم سر به خاک مکانتپ
15- ای امید ناامیدان در کجائی
ای پناه بی پناهان کجائی (2)
پدر سید
1- همه عبدیم و تو مولا، بابی انت و اُمّی!
به تو داریم تولا، بابی انت و امی!
2- قائم آل نبی، مهدی موعود تویی تو
ای جگر گوشه ی زهرا! بابی انت و امی!
3- تا به کی وصف تو را گفتن و روی تو ندیدن ؟
پرده بردار ز سیما، بابی انت و امی!
4- بر وجود تو جهان باقی و افسوس که باشد
جای تو دامن صحرا، بابی انت و امی!
5- از غم این که بمیریم و نبینیم جمالت
همه نالیم به شب ها، بابی انت و امی!
ص: 109
4- ای اثر بخش دعا! خود تو دعا کن که سر آید
دگر این غیبت کبری، بابی انت و امی!
5- طعنه ی خصم ز یک سو، غم روی تو ز یک سو
کرده خونین دل ما را، بابی انت و امی!
6- دیدن روی تو و درک حضورت چو «مؤیّد»
همه را هست تمنّا، بابی انت و امی!
سیّد رضا مؤید خراسانی
1- بی نوایم نوای من مهدیست
دردمندم دوای من مهدیست
2- من غریبم در این زمان ولی
مونس و آشنای من مهدیست
3- گرچه از داغ هجر می سوزم
راضیم چون شفای من مهدیست
4- گه به یادش ز خواب برخیزم
نیمه ی شب دعای من مهدیست
5- من نخواهم بهشت بی مهدی
جنّت با صفای من مهدیست
6- دردم مرگ با ولایت او
آخرین نای من مهدیست
7- آن که در روز محشر می بخشد
از عنایت خطای من مهدیست
1- سوختم ز آتش هجران تو ای یار بیا
تا نکُشته است مرا طعنه ی اغیار بیا
2- من همه عمر تو را جُستم و نایافته ام
تو عنایت کن و یک لحظه بدیدار بیا
3- من که از کوی طبیبم نگرفتم خبری
تو که دانی چه گذشته است به بیمار بیا
4- همه جا گشتم دستم بوصالت نرسید
تو بنه پای بچشم من و یک بار بیا
5- یوسف فاطمه عالم همه مشتاق تواند
رُخ بر افروز دمی بر سر بازار بیا
6- با وجودی که همه مست تماشای توأند
لحظه ای را بتماشای من زار بیا
7- چه شود جلوه دهی خانة تاریک مرا
روز من شب شده اینک بشب تار بیا
غلام رضا سازگار
1- مرا به غیر تو نبود پناه(1) مهدی جان
که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان
2- در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز
نگشت حاصل من غیر آه مهدی جان
3- شها فقیرم و مسکین و بر سر راهت
نشسته ام به امّید نگاه مهدی جان
4- من عاشقم که ببینم جمال تو آیا
بود به سوی جناب تو راه مهدی جان؟
ص: 110
5- بحقّ حرمت اجداد خود نما نظری
ز مرحمت به من رو سیاه مهدی جان
6- خمید پشت من که از بار معصیت شاها
نموده ام همه عمر اشتباه مهدی جان
7- بحقّ محسن در خون طپیده ی زهرا
طلب نما فرجت از اله مهدی جان
طاهائی
1- پس از دوری من با تو چرا آخر نمی آیی
بده با یک نگاهت بر دل خونم تسلّایی
2- همه عمر ادّعا کردم غلام کوی تو هستم
چه گردد ادّعایم را کنی مولا تو إمضایی
3- اگر آیی کشی دست نوازش بر سرم مولا
به جان مادرت دیگر ندارم من تمنّایی
4- بیا ردّم مکن مهدی بده راه م تو یک لحظه
تو دانی غیر این خانه ندارم جا و مأوایی
5- شدم بیمار و عصیان و شدم دور از ره طاعت
نما بر درد پی درمان این بنده مداوایی
6- همه یاران من رفتند به کوس عشق تو خفتند
بیا دردم مداوا کن امان از درد تنهایی
7- تمام عالم امکان همه ماتِ رُخت هستند
شود عالم فدای روی تو بس که تو زیبایی
8- فدای اشک چشمانت، فدای سجده های تو
بمیرم از برای تو، ز بس آقا تو تنهایی
1- ای آئینه خدا نشان ادرکنی
کوی تو پناه بی کسان ادرکنی
2- درد از منِ دردمند و درمان از تو
یا مهدی صاحب الزّمان ادرکنی
3- ای جلوه ی آفتاب مهدی
وی زاده بوتراب مهدی
4- از تو قدمی ز ما سرو جان
برد ار ز رُخ نقاب مهدی
5- نیلوفر عشق بی حضور است
دل هاست به پیچ و تاب مهدی
6- با هجر جگر خرابست ای دوست
من ماندم و افتراق مهدی
7- بر شهر دلم که بی فروغ است
ای نوای خدا بتاب مهدی
8- جان بی تو به لب رسید بازآ
قامت ز غَمت خمیده بازآ
9- کیست مهدی کعبه ی جان همه
کیست مهدی آرزوی فاطمه
10- کیست مهدی طخم(1)
دل را التیام
کیست مهدی آخرین مرد قیام
11- سینه ی ظالم نشان تیر او
تکیه مظلوم بر شمشیر او
12- ای تمام آرزوی اهل بیت
وی ظهورت گفتگوی اهل بیت
ص: 111
13- شیعه را در پی کس چون تو کس است
ای امید شیعه خون ز دل بس است
1- بیا و زنگ غم از قلب ما زُدا مهدی
به جان مادر اَفسرده ات بیا مهدی
2- جلای هر دل نورانی از عنایت تُست
به قلب تیره ما هم بده جلا مهدی
3- قیود نفس و هوی عامل فراق شده
ز شر نفس و هوی کن رها مرا مهدی
4- نشسته ام سر راه تو چون گدایانت
نگاه مرحمتی کن به این گدا مهدی
5- همیشه از تو تقاضایم این بود جانا
که لحظه ای نشوم از شما جدا مهدی
6- به هیچ کس نکنم عرض حاجت خود را
فقط تویی که کنی حاجتم روا مهدی
7- تو از جرائم اعمال خلق محزونی
مرا ببخش گر آزرده ام تو را مهدی
8- به جان مادر پهلو شکسته ات زهرا
عنایتی به من مبتلا نما مهدی
1- من دست خالی آمدم
دست من و دامان تو
2- سر تا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
3- تو هر چه خوبی من بدم
هر جا دری دیدم زدم
4- آخر به این در آمدم دست من و دامان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
5- من راز هر در رانده ام
یا خوانده یا ناخوانده ام
6- من رانده ی وامانده ام
دست من و دامان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
7- پای من از ره خسته شد
بال و پرم بشکسته شد
8- درها به رویم بسته شد
دست من و دامان تو
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
9- گفتم منم در می زنم
گفتی به تو سر می زنم
10- من هم مُکرّر می زنم
دست من و دامان تو؟
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
11- سوی تو رو آورده ام
من آبرو آورده ام
12- آخر به این در آمدم
دست من و دامان تو
ص: 112
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
1- من عاشق روی توام
دل داده ی کُوی توام
2- لطفی نما مولا به من
یابن الحسن یابن الحسن
3- عشق تو را دیوانه ام
از هرکسی بی گانه ام
4- شمع ترا پروانه ام
یابن الحسن یابن الحسن
5- سوز و گُداز من توئی
راز و نیاز من توئی
6- ای حجّت ثانی عَشَر
یابن الحسن یابن الحسن
7- ما را ببین در زمزمه
بر مادر تو فاطمه
8- ای حجّت ثانی عشر
یابن الحسن یابن الحسن پ
9- بعد از وفات مصطفی
زهرا صدا می زد ترا
10- در پشت آن دیوار و در
یابن الحسن یابن الحسن
11- تا روی زهرا شد کبود
مُزد رسالت این نبود
12- از اُمَّت بی دادگر
یابن الحسن یابن الحسن
13- بازا برای شیعیان
خود روضه ی مادر بخوان
14- تنها نه درب خانه سوخت
شمع و گل و پروانه سوخت
15- محسن صدایت می کند
یابن الحسن یابن الحسن
16- آقا به جان مادرت، آن مادر غم پرورت
ما را مرانی از درت
یابن الحسن یابن الحسن
1- بیا بن الحسن جانم فدایت
تمام زندگی باشد برایت
2- بیا یا بن الحسن دردم دوا کن
مرا با دیدنت حاجت روا کن
3- بیا یا بن الحسن دورت بگردم
بیا تا دست خالی بر نگردم
اَبا صالح کجائی، امان از این جدائی (2)
4- بیا دردم دوا کن (2) بیا حاجت روا کن
5- بیا ای پور حیدر
ببینم روی تو یکبار دیگر
6- بیا دورت بگردم (2) بیا تا دست خالی بر نگردم(2)
اَبا صالح کجائی، امان از این جدائی (2)
7- بیا بگیر ز اعدا (2) تقاص خون زهرا
ص: 113
8- که پیش چشم مولا
کتک خورده ز اعدا
9- بیا دورت بگردم (2) بیا تا دست خالی بر نگردم (2)
اَبا صالح کجائی، امان از این جدائی (2)
1- چهره ی گل باغ و صحرا را گلستان می کند
دیدن مهدی هزاران درد درمان می کند
2- مدّعی گوید که از یک گُل نمی گردد بهار
منی گلی دارم که عالم را گلستان می کند
1- از هجر تو بی قرار بودن تا کی ؟
بازی چه ی روزگار بودن تا کی ؟
2- ترسم که چراغ عمر گردد خاموش
دور از تو ، به انتظار بودن تا کی ؟
1- ما را که به خدمت رسیدن سخت است
دیدن همه تو را ندیدن سخت است
2- بار غم تو به جان کشیدن آسان
از دشمن تو، طعنه شنیدن سخت است
1- ابا صالح دلم سامان ندارد
مگر هجران تو پایان ندارد؟
2- ابا صالح بیا دردم دوا کن
مرا با دیدنت حاجت روا کن
3- ابا صالح فقیرم من، فقیرم
بده دستی که دامانت بگیرم
4- ابا صالح چه خوش زیبنده باشد
که تو لعل لبت پر خنده باشد
5- اباصالح گدایم من گدایم
به جان مادرت بنما نگاهم
1- روی خونین شه هر دو سرا
فرق شکافته ی شیر خدا
2- ناله های شب تار زهرا
پرچم سرخ شه کربلا
3- همه گوئیم بیا مهدی جان
بشنو ناله ی ما مهدی جان
1- ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدائی
همه روزگارم این شد که بگویمت کجائی
2- به خدا دلم شکسته ، سر راه تو نشسته
به منِ غریب و خسته بنما یک نگاهی
3- تو که بار بی کسانی تو که صاحب الزّمانی
بده بر گدا امانی تو که خوب و مهربانی
ص: 114
1- همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
2- همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
3- چه شود که از ترّحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخِر ز تو تر کنم گلویی
4- به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شده ام ز ناله نالی ، شده ام ز مویه مویی
1- خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد
غم مخور آخر طبیب دردمندان خواهد آمد
2- آنقدر از کردگار خویشتن امّیدوارم
که شِفا بخش دل امّیدواران خواهد آمد
3- دردمندان بی گناهان مستمندان را بگوئید
منجی عالم پناه بی پناهان خواهد آمد
4- باغبانا سختی دی ماه سی روز است و آخر
نو بهار و نغمه مرغ خوش الحان خواهد آمد
5- بلبل شوریده دل را از خزان برگو ننالد
باغ و صحرا سبز و این دنیا گلستان خواهد آمد
6- صبر کم یا فاطمه اب بانوی پهلو شکسته
مهدیت با شیشه ای دارو و درمان خواهد آمد
7- این قدر آخر منال از ضربت باو و پهلو
مونس تو پادشاه دل نوازان خواهد آمد
8- محسن از ضربت مسمار گر مقتول گشته
عن قریب آن دل خواه بی گناهان خواهد آمد
9- پرچم سرخ حسینی شاهد است آن منتقم زود
بهر خون خواهی سالار شهیدان خواهد آمد
10- اصغرا ازضربت زخم گلو دل رامسوزان
غم مخور مرهم گذار زخم پیکان خواهد آمد
هاشمی خراسانی
1- ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
2- در آرزوی رویت، بنشسته به هر راهی
صد زاهد و صد عابد، سرگشتة سودایی
3- مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست نخواهند شد پایان شکیبایی
4- ای درد توأم درمان در بستر ناکامی
وی یاد توأم مونس در گوشة تنهایی
5- فکر خود و رأی خود، در امر تو کی گنجد
کفر است در این وادی خودبینی و خودرأیی
6- در دایره ی فرمان ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
7- گستاخی و پرگویی ، تا چند کنی ای فیض
بگذر تو از این وادی تن ده به شکیبایی
ملا محسن فیض کاشانی
ص: 115
1- بی ارزشم و جز تو خریدار ندارم
گیرم نخرندم به کسی کار ندارم
2- گیرم دو جهانم نپسندد تو پسندی
من جز تو کسی در دو جهان یار ندارم
3- در باغ جنان هم به هوای تو کنم رو
مشتاق گلم کار به گلزار ندارم
4- عزیز فاطمه دورت بگردم
بیا تا دست خالی برنگردم
5- دوای درد ما وصل تو باشد
بیا دردم دوا کن چاره سازم
یابن الحسن ، یابن الحسن (2)
1- کی شود مهدی بیاید، یا حسین
کربلا را او گشاید، یا حسین
2- کی شود آوای تو از نای او
در کنار کعبه آید، یا حسین
3- می شود با یا لثارات الحسین
نهضتی بر پا نماید، یا حسین
4- کی شود گیرد زدشمن انتقام
شعر پیروزی سُراید یا حسین
5- کی شود آن روضه خوئان خون جگر
سوز این دل را فزاید یا حسین
6- کی شود خورشید عشق فاطمه
از پس پَرده درآید با حسین
7- یا حسین و یاحسین و یا حسین
یا حسین و یا حسین و یا حسین
1- گل نرگس فدای رنگ وبویت
نصیبم کی شود دیدار رویت
2- گل نرگس تو که زیباترینی
میان هر دو عالم بهترینی
3- گل نرگس تو که با مهر و وفایی
نگار دلربا و با صفایی
4- گل نرگس نکن تو نا امیدم
که عمر داده و مهرت خریدم
5- به دل دادم امید تا زنده هستم
رسد بر دامن مهر تو دستم
6- بیا ای صاحب دل های خسته
که قلب عالم از هجرت شکسته
7- بیا با ما بساز ای یار نازم
که من اندر عالم بر تو نازم
8- تو نوری مهدی و عشق و صفایی
تو دوری از بدی و هر جفایی
9- بیا ای یادگار آل یاسین
بیا بر مسند حجّت تو بنشین
10- بیا بر خوان تو ، آئینه ی عشق
بیفکن بر سر ما سایه ی عشق
11- تویی و الله قرآن مُجسَّم
بود هجر تو تنها مایه غم
12- بیا ای معنی توحید و کوثر
ظهور از کعبه کن محبوب داور
ص: 116
1- بنال ای دل که دنیا را بَقاء نیست
چو آرامش در این دار فنا نیست
2- بنال ای دل نماند جاودانه
بجز عشق و نوای عاشقانه
3- بنال ای دل به لحن نای داوود
که هر نالیدنش ذکر خدا بود
4- بیا تا از پی اش با هم بگردیم
که هر دو آشنا با آه و دردیم
5- بنال ای دل ز غم هایم گذر کن
که تنها ناله بر آن منتظر کن
6- بنال ای دل چو آید بوی نرگس
بخوبی عطر او را می کنم حِس
7- خدایا در فراقش ناله تا کی؟
به سینه داغها چون لاله تا کی؟
8- خدایا رازها در پرده تا کی؟
ز غیبت قلبها آزرده تا کی؟
9- کجایی ای گل زهرا کجایی ؟
تو ای مهر آفرین لطف خدایی
1- آفتابا بس که پیدایی نمی دانم کجایی
دور از مایی و با مایی نمی دانم کجایی
2- هر طرف روی آورم روی دل آرای تو بینم
جلوه گر از بس به هر جائی نمی دانم کجائی
3- جمع ها سوزند گِرد شمع رخسار تو و، تو
در میان جمع تنهایی نمی دانم کجایی
4- گاه چون یونس به بحری گه چو عیسی در سپهری
گاه چون موسی به سینایی نمی دانم کجایی
5- گاه دل ها را بکوی خویش از هر سو کشانی
گاه خود پنهان به دل هایی نمی دانم کجائی
6- در جهان جویم رخت یا از جنان گیرم سراغت
در دو عالم عالم آرایی نمی دانم کجایی
7- شهر را گردم به شوقت کو به کو منزل به منزل
یا به دشت و کوه و صحرا نمی دانم کجایی
8- کعبه ای یا کربلا یا در نجف یا کاظمینی
یا کنار قبر زهرایی نمی دانم کجایی
1- نمی دانم چرا یارم نیامد
غم آمد لیک غم خوارم نیامد
2- اگر من بی وفا او باوفا بود
چرا یار وفادارم نیامد
3- به چند روزی که دل دارم بیاید
به ناگه از سفر یارم بیاید
4- شود روشن به روشن دیدگانم
ضیاء این شب تارم بیاید
5- گل نرگس اگر خار توام من
گرفتار توام گرفتار توام من
6- اگر گویم که با من همنشین شو
نه اندر فکر آزار توام من
7- گل نرگس بهار من تو هستی
گل من گل عذار من تو هستی
8- بجز عشق تو اندر سینه ام نیست
همه دار و ندار من تو هستی
9- تو که دل می بری با یک نگاهی
نگاهی هم به ما کن گاه گاهی
ص: 117
10- تو که بیگانه را هم می پذیری
بده یک گوشه هم ما را پناهی
11- نمی پرسی اگر از حال زارم
چرا کردی ز هجرت بی قرارم
12- اگر با دیگرانت بوده میلی
چرا بگذاشتی در انتظارم
13- دلم می خواهد از غم ها بمیرم
ز سوز داغ عاشورا بمیرم
14- کنار گودی مَقتل نشینم
شوم هم ناله با زهرا بمیرم
1- غم عشقت مرا بیچاره کرده
دل تنگ مرا صد پاره کرده
2- هوای دیدن روی تو یک عُمر
مرا در کوچه ها آواره کرده
یابن الحسن ، یابن الحسن
3- به تنگ آمد دلم از این جدائی
عزیزم جان جانم کی می آئی
4- سراپا از غم هجر تو دردم
بیا ای نازنین دورت بگردم
1- عمری به انتظار نشستم نیامدی
چشم از همه به غیر از تو بستم نیامدی
2- ای مایه ی امید بشر رشته ی امید
از هر کسی به جز تو گسستم نیامدی
3- ای خضر ره گم شدگان در مسیر عشق
چشم انتظار هر چه نشستم نیامدی
4- گفتی دل شکسته بود جای من که من
این دل به خاطر تو شکستم نیامدی
5- با حلقه های موی تو گفته ام شبی به راز
ای حلقه ی امید به دستم نیامدی
6- عمری به انتظار تو آخر شدم هنوز
در آرزوی روی تو هستم نیامدی
1- یا مهدی صاحب زمان بنگر به حالم
کز هجر دیدار شما من بی قرارم
2- کی شود من بر سر راهت
آن چهره ی زیبای ماهت ببینم
3- آیا شود روزی که تو مولا بیایی
قبر نهان مادرت پیدا نمایی
4- مهدی به جان مادرت دردم دوا کن
ما را روان سوی بقیع کربلا کن
5- آقا نبودی کربلا واویلتا بود
رأس حسین تشنه لب از تن جدا بود
6- مولا ندیدی کوفه و شام بلا را
با تازیانه می زدند آل عبا را
7- هر صبح شب زهرا نموده آه و ناله
چون می زدند بر صورت طفل سه ساله
ص: 118
1- غم عشق تو ما را در بدر کرد
دل شاد مرا خونین جگر کرد
2- عزیزا شد انیسم یاد رویت
به قربان تو و روی نکویت
3- به هر مجلس که جمع دوستان است
سخن از وصل تو اندر میان است
4- شده صبرم برون از کف عزیزم
چقدر از دوری تو اشک ریزم
5- عزیزا یک نگاهی سوی ما کن
مس قلب مرا چون کیمیا کن
6- دل دیوانه ام دیوانه تر کن
سرشک دیده ام را دمبدم کن
7- الهی کی شود با او نشینم
به چشم سر رخ ماهش ببینم
1- کجایی انتظارم راببینی
دلِ خون، حال زارم راببینی
2- کجایی درفراقِ روی ماهت
سِرِشکِ بی قرارم راببینی
3- توبادلتنگی من آشنایی
بود این آرزویم تابیایی
4- دوباره جمعه ای دیگررسیده
دعای ندبه می خوانم کجایی
5- بیامولابیادورت بگردم
بیامولا بیا داروی دردم
6- سِرِشکم هست گرچه حاکی از درد
چهاگویم غم هجرت چهاکرد
7- به جان عمّه ات این جمعه دیگر
عزیز فاطمه برگرد برگرد
1- اگر روزی رسد روی تو بینم
گذارم زیر پایت این جبینم
2- چرا احوال زارم را نپرسی
ابا صالح که از هجرت غمینم
3- اگر سهمی بود مارا ز دیدار
بگو تا برسر راهت نشینم
4- خریدی هر چه خوب ازبین ما بود
همه رفتند و من با غم قرینم
5- بیا ای دوست دردم را دوا کن
مرا با دیدنت حاجت روا کن
6- بیا مولا که من چشم انتظارم
همیشه با غم هجرت بنالم
شود روزی نشینم روبریت
که یک بوسه زرخسارت بچینم
یابن الحسن کجایی
داد از غم جدائی
1- تمام گشته قرارم خدا کند که بیایی
کسی به جز تو ندارم خدا کند که بیایی
2- خزان عمر من آمد به سر نیامده هجرت
گل همیشه بهارم خدا کند که بیایی
3- چه می شود گل زهرا به صبح آدینه
ببینمت به کنارم خدا کند که بیایی
ص: 119
4- اگر چه غرق گناهم تو مهربانی کن
گُلی به پای تو خارم خدا کند که بیایی
5- ز بس که جمعه شمردم به انتظار تو ای ماه
برون شد ز شمارم خدا کند که بیایی
6- فدای مقدم تو ای مسافر زهرا
تمام ایل و تبارم خدا کند که بیایی
1- نمی دانک که مهدی در کجا هست ؟
ولی هر جا که باشد یار ما هست
2- خداوند مرا اشک روان ده
به من روی مهدی را نشان ده
3- بیا مهدی پل باغ و بهارم
بیا مهدی توئی تنها قرار م
4- بیا مهدی تو هستی هستی من
توئی مولا همه دار و ندارم
5- بیا یابن الحسن دورَت بگردم
بیا تا دست خالی برنگردم
6- به جان مادرت زهرا نظر کن
تو درد جمله ما را دوا کن
تو ما را زائر کرببلا کن
احمد قاضی زاهدی
1- بیا مهدی بیا مهدی فدایت
نظر بر دوستان کن از عنایت
2- تو بهر شیعیان مشکل گشایی
عزیز فاطمه مهدی کجایی
3- بیا مهدی ببین با چشم گریان
محبّانت همه زار و پریشان
4- تو از حال دل آنان گُواهی
عزیز فاطمه مهدی کجایی
5- بیا ای زاده ختم رسولان
بیا ای وارث خون شهیدان
6- مکن از عاشقان خود جدایی
عزیز فاطمه مهدی کجایی
7- بیا ای یوسف گمگشته ما
بیا ای یادگار آل طاها
8- اماما تو امید قلب مائی
عزیز فاطمه مهدی کجایی
9- تمام عمر خود را در انتظاریم
که سر بر خاک پای تو گذاریم
10- تو نور دیده اهل ولائی
عزیز فاطمه مهدی کجایی
11- تمام عمر خود در شورو شینم
بیاد جد مظلومت حسینم
12- نگر این دوستان کربلایی
عزیز فاطمه مهدی کجایی
ص: 120
1- ای غایب از نظرها کی می شود بیایی
ما را ز غم رها کن بر درد ما دوایی
2- ای حُسن بی نظیرت کرده مرا اسیرت
نادیده در کمندم دردا از این جدایی
3- من در خیال خالت در حسرت نگاهم
ترسم که طی شود عمر ای نازنین نیایی
4- خود باعث حجابم بس که دلت شکستم
شرمنده ی تو هستم تو غایت وفایی
5- شکرا که این سعادت بر من شده عنایت
این تاج افتخارم داده به من بهایی
6- جانا به جان زهرا بر « سالکت » نگاهی
ثابت قدم بماند در راه کربلایی
1- ای مفخر آدینه ام، من عاشق دیرینه ام
عشقت شفای سینه ام، مهدی بیا مهدی بیا
مهدی بیا مهدی بیا
2- دست من و دامان تو، جان جهان قربان تو
چشم من و احسان تو، مهدی بیا مهدی بیا
مهدی بیا مهدی بیا
3- ای دلبر دور از نظر، ای شاهد والا گهر
ای منتظر ای منتظر، مهدی بیا مهدی بیا
مهدی بیا مهدی بیا
4- ای سیّد و سالار من، ای حجّت دادار من
ای رهبر غم خوار من ، مهدی بیا مهدی بیا
مهدی بیا مهدی بیا
5- اندر سر راه تو من، صبر و تأمل تا به کی؟
هجرت تحمل تا به کی، این غم تقبّل تا به کی؟
1- ای یاور غم دیده گان
ای حامی درماندگان
2- پشت و پناه بی کسان
باز آی ای آرام جان
یابن الحسن یابن الحسن
1- ای یادگار مصطفی
ای نور چشم مرتضی
2- ای طالب و مطلوب ما
ای مونس و محبوب ما
یابن الحسن ، یابن الحسن
3- ای مهدی محبوب ما
گوئیم هر صبح و مساء
4- اَین المُعِزُّ الاولیاء
عمری ز هجرت بی قرار
یابن الحسن، یابن الحسن
1- ای گل نرگس صفای دل توئی
چلچراغ سبز این محفل توئی
ص: 121
2- ای گل نرگس ایا صاحب زمان
از فِراقت ، از فراقت الامان
3- ای بهشت روی تو رؤیای من
گر نبینم چهره ات ای وای من
4- ای گل نرگس گل عشق همه
یوسف زیبای آل فاطمه
5- یابن الزهرا حجت ثانی عَشَر
یاور دین مصلح کل بشر
1- ای طبیب درد مندان خسرو خوبان کجایی
ای شفا بخش دل مجروح بیماران کجایی
2- ظلم و جور و جهل و کین یکباره عالم را گرفته
ظالمان جولان دهند ای مصلح دوران کجایی
3- دشمنان شادو عزیزان خوار و قرآن مانده بی کس
یا معزّ الاولیاء ای حامی قرآن کجایی
4- صبح امید محبّان از غمت شام سیه شد
شمع دل افروز در شام و سیه روزان کجایی
5- دیده ما در انتظارت شد سفید ای نور چشمان
قلب ها خون شد ز هجرت ای مد تابان کجایی
6- چون بیایی خاک پایت سرمه چشمم نمایم
رخ نهم بر مقدمت ای روح بخش جان کجایی
7- رفت از کف صبر و از دل تاب تا آندم که آید
بوی پیراهن ز مصر ای یوسف کنعان کجایی
8- عمر کوتاه است و ترسم مرگ آید ناگهان
جان
دهم اما نبینم روی آن جانان کجایی
9- دیده ات گریان شب و روز از مصیب های بی حد
دوستان محزون از آن غم و ز غم هجران کجائی
10- پهلوی زهرا شکست از در علی مظلوم کین شد
محسنش در خون طپید زان آتش سوزان کجائی
دیوان مقدّم
1- ای خدا آن مهدی موعود ما کی می رسد
یادگار مصطفی مقصد ما کی می رسد
2- رحمتی یا رب نما بر دیده ی گریان ما
آن ولی اعظم معبود ما کی می رسد
3- یا غیاثَ المستغیثین تو برس فریاد ما
جز تو نبود هیچکس تا این که گیرد داد ما
4- گر نباشد لطف تو دشمن کَنَد بُنیاد ما
ای خدا آن شاهد و مشهود ما کی می رسد
5- آن که عالم را به یُمن خود مُنوَّر می کند
آن که از عدلش زمین را دادگستر می کند
6- آن که خام تیره را با یک نظر زَر می کند
آن امام و حامد و محمود ما کی می رسد
7- قلب ها افسرده گردیده بدن ها ناتوان
ناله های دوستان گشته بلند بر آسمان
8- دیده ها گریان ز هجران امام انس و جان
آن طبیب دردها بهبودها کی می رسد
مقدم
ص: 122
1- جان بر لب آمده نرسید مهدی یار من
در انتظار رفته ز دست روزگار من
2- سخت است جان سپردن و حرمان از وصال
یا رب رسان در این دمِ آخِر نگار من
3- از این دلِ شکسته ام آگاهی ای رحیم
رحمی نمای بر دل و احوال زارِ من
4- جان می دهم اگر که بینم جمالِ او
غم نیست در گذشته ی از روزگار من
مقدم
1- مهدی ای صاحب الزمان از فراقت الامان
سوی ما بنما نظر ای امام انس و جان
2- دست ما دامان تو ای پناه بی کسان
بهر دیدار رُخت منتظر اهل جهان
3- ای که از هجر رخت چشم محبّین گریان
از فراق از فراق و غم تو شیفتگان نالان
4- دوستانت همگی منتظر و چشم براه
جان سپردند ز هجران تو از پیر و جوان
5- عاشقانت همه غم دیده و دل خسته شدند
شیعیان بهر تو در ناله به قلب سوزان
6- رفته از خلق دگر عهد و وفا مهر و وِداد
جور و خونریزی و شرّ آمده در خلق عیان
7- سوی بی گانه به بُردند بسی مردم را
نامِ اسلام نهادند به فسق و عدوان
8- حق و باطل شده ممزوج به تزویر و حیَل
کیست تلخیص کند جز تو ولیِّ اِمکان
9- شیعیان همه حیران و گرفتار و اسیر
دشمنان چیره و دارند ز هر سو جولان
10- فتنه ها از همه سو یک سره ما را به گرفت
خیز ای منجی حق غم زدگان را برهان
11- طعنه و نیش ز بی گانه گرانست به ما
با اشاره ببر از خسته دلان بار گران
12- چاکرانت به ولای تو زکین متهمند
انتقامی بِکش ای منتقم از حیله وران
13- تا به کی یوسف زهرا ز ستم دربدری
خون جگر از غم هجر تو شده منتظران
14- ای عزیز دل ما غیبت تو طولی کشید
نظر کن که ز ما رفت دگر تاب و توان
15- به عزاخانه ی جَدَّت به نو آمده ایم
آخر ای صاحب خانه توی غائب ز میان
16- در مجالس همه از شوق بخوانیم تو را
تا به کی ای ولی عصر زمانی تو نهان
17- خواهش ما ز خداوند بهر صبح و مساء
فَرَج تُست نما بهر خدا چهره عیان
18- وعده دادیم به خود تا که بیبینم ترا
در رَه دیدن تو گلشن ما گشته خزان
19- ای ولی الله اعظم تو بما لطف کنی
که همه طالب دیدار توئیم مولاجان
20- مرحمی بر دل مجروح محبین به گذار
چهره بگشا که ز عشق تو بلب آمد جان
21- با دل پر غم و با ناله (مقدّم ) گوید
ای خدا از کرمت صاحب ما را برسان
ص: 123
1- مژده ای دل دل خستگان آن راحت جان خواهد آمد
حامی مستضعفان یار ضعیفان خواهد آمد
2- مصلح عالم که باشد این جهان در انتظارش
بهر اصلاح تمام حق پرستان خواهد آمد
3- مطمئن باشید گر روزی از این دنیا بماند
مهدی موعود غم خوار عزیزان خواهد آمد
4- در دعای خود سحرخیزان ز حق او را بخوانند
که ضیاء دیده ی شب زنده داران خواهد آمد
5- صد هزاران پیر گشته در فراقش مثل یعقوب
هم چو یوسف نوگل زهرا به کنعان خواهد آمد
6- گو به شرق و غرب گمره بر سلاح خود منازید
قدرت حق مالک ملک سلیمان خواهد آمد
7- این همه جنگ و خلاف و زورگوئی از چه باشد
آن که گیرد کلِّ عالم را به فرمان خواهد آمد
8- ای یهود و ای نصاری با خبر ای اهل عالم
منجی این کشتی بگرفته طوفان خواهد آمد
9- دشمن حق را بگو دیگر مزن طعنه به زودی
کان عزیز جان ما، محبوب رحمن خواهد آمد
10- ای ستم کاران بترسید از خدا و آه مظلوم
عاقبت آن دادخواه بی پناهان خواهد آمد
11- این هوس رانان نمی دانم چه می خواهند از دین
غافل از آن که دلیل و قهر یزدان خواهد آمد
12- اهل دانش را به گو دل را ز مهرش پاک سازید
والی ملک بقا آن جان جانان خواهد آمد
13- تیره گردیدست عالم از فساد و جور لیکن
شمس مغرب هادی حقّ مهر تابان خواهد آمد
14- دردمندان را بگو از دردِ بی درمان منالید
چون طبیب دردها با اصل درمان خواهد آمد
15- ای گنه کاران شما هم ناامید از حق نباشید
زانکه عفو و رحمت خلّاق منّان خواهد آمد
16- ای غریبان ای اسیران از خدا باد بشارت
دل نواز بی کسان با لطف و احسان خواهد آمد
17- ای فقیر بی نوا کز زندگی محروم گشتی
غم مخور آسایش و عزّ فقیران خواهد آمد
18- مندرس گردیده گر احکام دین و درس قرآن
حاکم حق والی تقوی و ایمان خواهد آمد
19- گر شود از جهل و بدعت تیره این عالم ولیکن
از فروغ روی یزدان نور باران خواهد آمد
20- ای جهان آخر گلستان می شود بر حق پرستان
نوبهار و سبزه و مرغ خوش الحان خواهد آمد
21- در بدر گردیده اولاد علی مظلوم و مقهور
آخر آن سلطان خوبان بهر سلمان خواهد آمد
22- ای بنی زهرا چه محنتها که از مردم بدیدند
دولت حق شما با تیغ بُرّان خواهد آمد
23- کشتگان راه حق را نیست منظوری به جز حق
زانکه می دانند خون خواه شهیدان خواهد آمد
24- تشنه جان دادند فرزندان زهرا زیر شمشیر
ساقی لب تشنگان با آب حیوان خواهد آمد
25- ر فت از دنیا چو زهرا با دل پرخون ناکام
بهر خون خواهیش آن سالار خوبان خواهد آمد
26- انتقام مُحسن شش ماهه را آخر بگیرد
یادگار مصطفی با چشم گریان خواهد آمد
27- یا حسین جان ها فدای پیکر صدپاره ی تو
عن قریبا مهدیت با آه و افغان خواهد آمد
28- آل طاها شد اسیر از کین بهر شهر و خرابه
غم گسار آن یتیمان و اسیران خواهد آمد
29- کس ندیده تسلیت با کعب نی بر داغ دیده
پس یقیناً دل نوازی بهر ایشان خواهد آمد
30- روی خار وسیلی و درد و یتیمی سخت باشد
لیک آن آرامش قلب یتیمان خواهد آمد
ص: 124
مقدّم
1- یابن الحسن فریا درس
گوییم:ما در هر نفس
2- ای خسرو والا مکان
ای چاره ی بیچارگان
3- ای یاور غمدیدگان
یابن الحسن فریاد رس
4- ای حامی درماندگان
پشت و پناه بی کسان
5- بازآی ای آرام جان
تو رهبر مائی و بس
6- ای یادگار مصطفی
ای نور چشم مرتضی
7- ای زاده ی خیر النساء
شد حق و باطل ملتبس
8- دین خدا بی یار شد
قرآن غریب و خوار شد
9- جور و ستم بسیار شد
احکام دین شد مندرس
10- ای طالب و مطلوب ما
ای مونس و محبوب ما
11- ای مهدی محبوب ما
تو بی کسان را دادرس
12- شرک و ریا و کفر و کین
جا کردن بر روی زمین
13- ای مُجری احکام دین
بردار زین ره خار و خس
14- ما ریزه خواران خوان تو
دست قضا فرمان تو
15- جان جهان قربان تو
دیدار تو ما را هوس
16- تو معدن جود و سخا
ما جمله مسکین و گدا
17- جان ها به قربات بیا
ما را به لب آمد نفس
18- گوئیم هر صبح و مسا
این معز الاولیاء
19- شاها ز مهر و از وفا
ما را رها کن از عسس
20- در راه تو پیر و جوان
بنشسته با آه و فغان
21- آخر امیر کاروان
کی می رسد بانگ جرس
22- ای شافی و درمان ما
بر لب رسیده جان ما
23- بر ناله و افغان ما
رحمی نما ای ملتمس
24- از آل پاک مصطفی
خون خواه شاه کربلا
25- از آن کشتگان نی نوا
جز تو نباشد هیچ کس
26- عمری ز هجرت بی قرار
طی شد به حال انتظار
27- شاها به وقت احتضار
بر حال زار ما برس
ص: 125
مقدّم
1- هر کجا مجلس حالیست تمنّای تو است
هر کجا نور و صفائیست تجلّاء تو است
2- در دل پاک دلان غیر تولای تو نیست
در همه محفل ما شیون و غوغای تو است
3- هر کس دل به هوای صنمی بسپرده
دل بشکسته ی ما واله و شیدای تو است
4- روز هر جمعه بود مجلس ذکر تو بتا
گریه و ناله ی ما بهر تسلای تو است
5- حاجت غم زدگان در همه احوال دعاء
به تضرّع ز خداوند تقاضای تو است
6- جاهلان از سر و سودای تو گر بی خبرند
مقصد اهل یقین یکسره سودای تو است
7- نیست ما را به گل و زیور و بوستان حاجت
زانکه در خاطر ما نقش دل آرای تو است
8- پر شده روی زمین از ستم و فسق و فُجُور
چاره ی آن به یقین از ید والای تو است
9- طعنه و نیش به زخم دل مسکین مپسند
که شِفای دل بیچاره مداوای تو است
10- به منی و عرفات و به بقیع و حرم
دل صاحب نظران طالب و جویای تو است
11- تو شها منتظر و اهل جهان منتظرند
ماندن ما به جهان بهر تماشای تو است
مقدم
1- خرم آن روز که آن دلبر جانان آید
درد هجران رود و چاره و درمان آید
2- گوید یعقوب دل افسرده که از هجر منال
یوسف گم شده ات خرّم و خندان آید
3- این قدر نغمه ی جان سوز مزن ای بلبل
عاقبت فصل بهار و گل و بستان آید
4- هر دل سوخته و اشک بصر را اثریست
مرحم سوز دل و دیده ی گریان آید
5- گر شده آشفته ز بی دادگری وشع جهان
به ستم دیده بگو مصلح دوران آید
6- جان رسیده به لب و خوش بُود این لحظه اگر
مهدی منتظر آن یار ضعیفان آید
7- حکم قرآن شده متروک و فراوان بدعت
وقت آن شد که دگر مجری قرآن آید
8- همه سرگرم هوا دین خدا مانده غریب
عن قریب است که آن ملجأ ایمان آید
مقدّم
1- اندر پی دل دار دویدن تا کی
دل سوختن و یار ندیدن تا کی
2- عمرم به سر آمد و ندیدم رویت
هجران و فراق تو کشیدن تا کی
ص: 126
3- ای حجّت حقّ بیا و خود را بنمای
از منکر حق طعنه شنیدن تا کی
مقدّم
1- یا رب چه شده ناله ی ما را اثری نیست
از درد بمردیم و ز درمان خبری نیست
2- عمریست که ما در تب و سوز و گدازیم
بر سوختگان از ره شفقت نظری نیست
3- از ظالم و جاهل ستم و رنج کشیدیم
فریاد نمودیم و ولی دادگری نیست
4- گفتی که بخوایند مرا از ره اخلاص
بسیار بخواندیم و دعا را اثری نیست
5- دل خون شد و خون آب شد از دیده فرو ریخت
بر غم زدگان غیر غم و چشم تری نیست
6- ما کشته ی عشقیم غمی نیست ولیکن
بر کوی شهیدان ز وفا رَه گذری نیست
7- هر چند شده کرده ی سدِّ اجابت
ما را تو به مطلب برسانی ضرری نیست
8- تو ذاتِ غنی ما همه مسکین و گذائیم
از سوختن خسته دلان یک ثمری نیست
9- یا رب چه شد آن حجّت حق مصلح دوران
خون خواه شهیدان که جز او را رهبری نیست
10- این آخر عمر است و ندیدیم جمالش
ما را به جز او چشم به راه دگری نیست
مقدّم
1- صد هزاران اولیا رو بر زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
2- عاشقان را عشق تو کرده است مست
عارفان را جام عرفان ده بدست
3- دست ما و دامن تو ای امیر
ما فقیران را ز لطفت دست گیر
4- دوستان را جان رسید اینک به لب
باز آ ما را رها کن از تعب
5- بی تو عالم همچو زندان است و بس
کن رها ما را توی ای فریاد رس
6- آن قدر دل ها گرفته از فِراق
عن قریبا خون شود از اشتیاق
7- گر نیائی ای حبیب و ای طبیب
می رود از دوستان جان و شکیب
8- مشتبه گردیده بر مردم طریق
آمده جان ها به لب هم چون غریق
9- آتش فتنه بپا در هر کجا
اِختلاف و دشمنی در اَقربا
10- ای خدا مهدی امام ما کجاست
کز فراقش ناله و شیون به پاست
11- اهل حق مخفی شود از جاهلان
باز آن ها را نمی باشد امان
12- بدعت و زور و ستم بسیار شد
دم زدن در راه حق دشوار شد
مقدّم
ص: 127
13- خداوندا منم مشتاق مهدی
که دارم با امام خویش عهدی
14- مرا گر جانب مکه بخوانی
کنار کعبه ات روزی رسانی
15- به دور خانه ات در جست وجویش
که بینم عاقبت روی نکویش
16- به زیر ناودان در انتظارم
که سر در مقدم مولا گذارم
17- ز تو یا رب همی امیدوارم
که بنمائی به من روی نگارم
18- کنار کعبه گویم راز شب ها
که سویم بنگرد یک لحظه مولا
19- روم اندر مقام، باشد دعایم
که گردد حجت حق مقتدایم
20- به زمزم می روم آنجا بکوشم
که آب رحمت از دستش بنوشم
21- به بالای صفایم از چپ وراست
نظر دارم که شاید مهدی آنجاست
22- به مروه میروم در جستجویم
که در سعیم شود او را بجویم
23- برای دیدنش در مُستجارم
که آخر آرزویم را بر آرم
24- چو در عرفات ،باشم می زنم داد
که ای مولا ز هجران تو فریاد
25- به مشعر گر روم بیدار مانم
که شاید آید آن آرام جانم
26- روم گر در منا دیده به راهم
که بینم مقصد وپشت وپناهم
27- روم چون در بقیع با اضطرابم
که نزد مادرش او را بیابم
28- نمایم در بقیع شب زنده داری
به همراه امامم سوگواری
29- که میگرید برای آن غریبان
برای مادرش زهرا پریشان
30- روم اندر احد با چشم گریان
که بینم مهدیم نزد شهیدان
31- به مسجد ها بگردم در مدینه
زنم فریاد ها از سوز سینه
32- که ای مولا ز پا افتاده ام من
مرا در یاب چون دلداده ام من
33- الهی خواستار کربلایم
که آنجا خدمت مهدی درآیم
34- میان قتلگه اورا ببینم
ببوسم مقدمش نزدش نشینم
35- بگویم من عزادار حسینم
برای جد تو در شور و شینم
36- بیا مولا که با هم غمگساریم
برای این شهیدان گریه داریم
37- بگوییم وا حسینا واحسینا
غریبا وا شهیدا واشهیدا
38- حسین جان آمدیم در کربلایت
بپا سازیم در اینجا عزایت
مقدّم
ص: 128
1- تو امام انس و جانی
تو پناه شیعیانی
2- توکه صاحب الّزمانی
ز سفر چرا نیائی
3- همه عاشقان رویت
بنشسته سر به کویت
4- زده چشم ها به سویت
چه شود ز ره بیایی
5- چو بهار ما خزان شد
دل ما ز غصّه خون شد
6- گذری به مجلس ما
بده از کرم صفائی
7- تو که مهربان امامی
برسان بما پیامی
8- ز خدا ترا بخواهیم
که به ما دهد نوائی
9- همه دوستان پریشان
همه قلب ها سوزان
10- همه اشک هاست ریزان
تو عزیز ما کجائی
11- به خیال وصل رویت
همه شب در آرزویت
12- که بخواب بینم از تو
ز جمال دل ربائی
13- تو جمال خود عیان کن
نظری به دوستان کن
14- بفغان و آه و ناله
همه از غم جدائی
15- تو ز ما جفا بدیدی
که ز ما همه بریدی
16- ز کرم بده نویدی
تو عزیز کبریائی
17- همگی به غم گرفتار
همه از ستم در آزار
18- شده روح وجسم بیمار
برسان به ما دوائی
19- صُلحا بچنگ دشمن
همه بی پناه و مأمن
20- تو که قدرت خدائی
همه را بده رهائی
21- همه از جوان و پیران
ز فراق تو در افغان
22- همه از غم تو نالان
برسان بما ندائی
23- خبری ز تو نداریم
به کجا گرفته ئی جا
24- به بقیع با برضوی
تو یقین به کربلائی
25- تو هم از برای امّت
ز کرم نما دعائی
26- به خدا اگر بیائی
به ره تو می دهم جان
مقدّم
ص: 129
1- همه عاشقان جمال تو
همه طالبان کمال تو
2- همه تشنه ی آب زلال تو
به امید روز وصال تو
3- همه ی جهان و کون و مکان
همه خلایق انس و جان
4- همه منتظر تویی منتظر
تو شیعیان همه مفتخر
5- تو شفیع ما و طبیب ما
توئی رهنما و حبیب ما
6- توئی مقتدا و حبیب ما
همه روز و شب به خیال تو
7- تو ولی و والی سرمدی
تو وصی نبیرۀ احمدی
8- تو که قائم آل محمدی
همه شائق و محو جمال تو
9- به ورود تو همه انبیاء
به قدوم تو همه اوصیاء
10- به قیام تو همه اولیاء
شده مُخبران ز مثال تو
11- همه معجزات پیمبران
همه ی صفات بهشتیان
12- شرف و مقام مقرّبان
شده مجتمع بخ خصال تو
13- تو امید و رحمت امتّان
تو چراغ هدایت گمرهان
14- تو پناه و صاحب شیعیان
همه حسن ها ز جلال تو
15- چه شود به ما گذری کنی
ز کرم به ما نظری کنی
16- به قیام خود خبری کنی
ز کرم به ما نظری کنی
17- شده مات وصف تو عاقلان
ز غم تو خون دل عارفان
مقدّم
1- تو ای مهدی عزیز کبریائی
ز مشتاقان چرا مولا جدائی
2- نهاده قافله سر در بیابان
بدون رهنما و مُقتدایی
3- چگونه طی شود این را پر شور
نباشد چون تو ما را رهنمایی
4- ز گرگان و ز دزدان در هراسیم
تو ای سالار بی یاران کجائی
5- پراکنده بکوه و دشت و صحرا
به مثل گلّه بی صاحب چرائی
6- ز هجرت دوستانت گشته بیمار
رسان از بهر بیماران دوائی
7- گروهی از غمت در اختصارند
بیا از انتظارات ده رهائی
8- بیا سامان بده درماندگان را
تو آخر معدن جود و سخائی
9- نگردد کم از ان جاه و مقامت
اگر یکباره بر ما رُخ نمائی
10- شوی گر آشکار ای شمس مغرب
دهی از نور، عالم را صفائی
11- همه اهل جهان دیده براهند
چه می باشد که از غیبت درآئی
ص: 130
12- همه گویند ای مصلح کجایی
بده بیچارگان را یک ندایی
13- هزاران حیف عمر من سرآمد
دم مرگست آئی یا نیائی
14- برون آرم ز قبر هنگام رجعت
به چشم از تو رباین خاک پایی
15- ولی دریاب یک دم بنده ات را
تو مولائی و محبوب خدائی
مقدم
حضرت صاحب الامر در زیارت ناحیه مقدسه چنین فرموده است : لَئِن اَخَّرتَنِی اَلدُّهُورُ وَ عاقَنی عَن نَصرِکَ المَقدُور لَاَبکِینَّکَ صَباحَاً وَ مَساءَ ... فَلاَندُبَنَّکَ صَباحَاً وَ مَساءً وَ لَاَبکَینَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُمُوعِ دَمَاً (1) اگر زمانه مرا تأخیر انداخت و مقدرات مرا از یاری تو جلوگیری کرد، صبح و شب به یاد مصائب تو گریه می کنم و از بام تا شام سرشک از دیده می بارم و ندبه می نمایم و به جای اشک خون می گریم.
1- هزار حیف نبودم به روز عاشورا
که یاری تو نمایم به دشت کرببلا
2- ولی تلافی آن می کنم به صبح و مسا
لَاَنْدُبَّنَکَ فی کلِّ حالٍ یا جَدّا
3- تو کشته گشتی بس رخنه ها به ایمان شد
هزار حیف تنت پایمال اسبان شد
4- سر منیر تو اندر تنور پنهان شد
بما تمت ملک و جنّ و انس گریان شد
5- اگرچه خانه ی خولی تو مهمان بودی
گهی به طشت و گهی بر سر سِنان بودی
6- همیشه در غم اطفال بیکسان بودی
ولی عیال تو در بند دشمنان بودی
لَاَنْدُبَّنَکَ فی کلِّ حالٍ یا جَدّا
1- روا نبود که طفلان پیاده شهر سوار
بروی خوار مغیلان روند در شب تار
2- طناب و غل بگذارند گرد بیمار
اسیر و خوار نمایند بین شهر و دیار
لَاَنْدُبنَکَ فی کلِّ حالٍ یا جَدّا
مقدّم
1- مرا شوقی به سر افتاده از یار
خداوندا نما یارم خبردار
2- کدامین یار، آن محبوب عالم
همان یاری که می باشد جهان دار
3- به جز مهدی نباشد یار دیگر
که دارم من ز هجرش رنج بسیار
4- اگرچه ارزش او را ندارد
لیاقت ده مرا یارب در این کار
ص: 131
5- میان ذرّه و خورشید فرقست
که از خو ذرّه گردد غرق انوار
6- همیشه پروراند مهر ذرّات
ولی هرگز نگیرد سودی از خوار
7- مقدّم ذرّهَ و مهدیست خورشید
تو خورشید مرا یارب نگه دار
8- شده شمسم اگر در ابر پنهان
خدا از جمالش پرده بردار
9- میان یار من با من رهی نیست
نمایان کس خدایا روی دل دار
10- تو می دانی خدا طاقت ندارم
ز هجرانش کنم از خلق آزار
11- رسیده عمر من یارب بپایان
شدم دل خسته و زار و گرفتار
12- اگر افعال زشتی دارم اکنون
ولی در خدمتش باشم وفادار
مقدّم
1- یا رب زغمش تا چند خونم به جگر آید
بنشسته سر راهش شاید زسفر آید
2- تا چند بنالم زار شب تا به سحر از هجر
کوکب شمرم هر شب شاید که سحر آید
3- هر دم که رخش بینم خواهم دگرش دیدن
بازش نگرم شاید یکبار دگر آید
4- از دیده نهان اما اندر دل من جایش
او را طلبم هر شب شاید که زدر آید
5- با کس نتوانم گفت من راز درون خود
کز درد غم هجرش دل را به چه به سر آید
6- می سوزم و می سازم از درد فراق امّا
تیر غم او بر دل افزون ز شمر آید
7- حیران به فغان تا چند از دیده گهر ریزد
با یاد لقای شاه اشکش ز بصر آید
حیران، میرجهانی
1- این دل داغ دیده را، حالت انتظار کو؟
بار جفا کشیده را طاقت و اختیار کو؟
2- نار فرق تو شها سوخته استخوان من
صبر و قرار از کفم رفت و دگر قرار کو؟
3- گر که بگویم از غم هجر چه ها کشیده ام
شرح نمی توانم دهم گفته یک از هزار کو؟
4- فصل بهار دوستان، جمله به طرف بوستان
من چه کنم که بی رخ یار مرا بهار کو؟
5- بوالهوسان به کام دل، شادی و عیش، کارشان
چون من بی نوا کسی با غم دل دچار کو؟
6- وعده وصل دم به دم، می رسدم به گوش جان
لیک مرا تحمل فرقت روی یار کو؟
7- آتش شوق تیزتر می شود و نمی شود
ساخت به سوختن ولی چاره دگر به کار کو؟
8- بهر نثار مقدمش نقد روان مرا به کف
حیران را جز این شها مایه اعتبار کو؟
میر جهانی
ص: 132
محیی جهانی
1- به فدای جسم و جانت که شه جهانیانی
به مدیح تو چه گویم که تو خود جهان جانی
2- به خیال خال رویت شده طی بساط عمرم
نظری به حال زارم که تو محیئ جهانی
3- زچه رو شبی به سویم نظری نمی نمایی
به برم نمی نشینی به برت نمی نشانی
4- تو که واقفی ز حال دل زار ناتوانم
چه شود اگر نمایی نظری به ناتوانی
5- نه زبان آن که گویم غم و ماجرای دل زار
نه تحملی که سازم به فشار زندگانی
6- شب و روز در فراقت ز دو دیده اشک ریزم
که مگر کنی عنایت به ضعیف خسته جانی
7- همه شب پیام وصل تو رسد به گوش جانم
همه روز حاضرم من ز برای جان فشانی
8- به رهت دو دیده بر در که مگر ز در در آیی
رُخ خوب خود نمایی و کنی هر آن چه دانی
9- تو ذخیره خدایی که برای دادخواهی
به تو جلوه ها نماید که کنی جهان ستانی
10- من بینوای حیران بنشسته ام مهیا
که رسد به گوشم از غیب صدای آسمانی
حیران ، میرجهانی
1- خوشا شاه و خوشا روز وصالش
خوشا خورشید روی بی مثالش
2- خدایش ناصر و یار و معین باد
به هر حالی کند حفظ از زوالش
3- عجب کرده است دام صید دل ها
مسلسل گیسوی مشکین و خالش
4- همی خواهم که دیدارش ببینم
شوم مفتون آن سحر جلالش
5- دهد گر دست، تا پایش ببوسم
به مژگان رو بمی خاک نعالش
6- خداوندا به یادش چند نالم
درافکن پرده از روی جمالش
7- زلطف خویش گر دستم بگیرد
شوم مشمول الطاف و نوالش
8- سرشک از دیده حیران چند ریزد
که شاید شه شبی پرسد ز حالش
1- در انتظار ظهورت، چه رنج ها که کشیدم
برفت عمر و نشد بارور، درخت امّیدم
2- به یاد دیدن رویت، چه ناله ها که نکردم
ز گلستان جمالت گلی دریغ نچیدم
3- شبان تیره بسی خون دل زدیده فشاندم
دریغ و درد که جز سوز و ساز هیچ ندیدم
4- به هر کجا گذر شد سراغ وصل تو جستم
ز فرط شوق لقایت به کوه و دشت دویدم
5- ز هر که بوی ببردم که ره به سوی تو دارد
به عجز و لابه لقای تو را از او طلبیدم
6- دل شکسته و چشم پر آب و حال پریشان
به یاد وصل تو شاها طمع ز خلق بریدم
ص: 133
7- به گوشه ای بنشستم به گرد جمع نگشتم
به غیر طعن رقیبان ز این و آن نشنیدم
8- شها تو آگهی از سوزش دل من حیران
در انتظار لقایت به آرزو نرسیدم
1- قربان خاک پایت ای مهر عالم آرا
شوق لقایت ای شاه برده ز دل قرار را
2- تا کی در انتظارت روز و شبان بنالم
رحمی به این بلاکش کن از کرم خدا را
3- در حال بی نوایی از نی کشم نوایی
گویم شها کجایی دریاب بینوا را
4- از دیده با خیالت تا چند اشک ریزم
حتی متی اُنادی، یا مُطلِق الاساری
5- دلدادگان عشقت در سوز و ساز تا کی
مستوحشین هجراً مستوقدین نارا (1)
6- تا چند پرده داری بی پرده چهره بنما
ده کام بینوایان زان چهره دل آرا
7- حیران ز نار هجران آتش گرفته جانش
آیا شود که بیند روی تو آشکارا
1- گردش گردون ، دون کرده است سرگردان مرا
فتنه آخر زمان زد آتش سو زان مرا
2- لشکر جور و جفا مهر وفا از یاد برد
شحنه ی (2)عجب و ریا گشته عجب سلطان مرا
3- خانه دل منزل خار و خس و دیو و دو است
بار الها وارهان از دمدم شیطان مرا
4- برق عصیان خرمن ایمان عجب از ما بسوخت
یارب از لطف و کردم برهان از این عصیان مرا
5- گریه در یک چشم دارم خنده در چشم دیگر
دارد این خون و رجا گریان و گه خندان مرا
6- بی سر و سامان در این سامان نهادم سر ولی
بی سر و سامان آمد خو د سر و سامان مرا
7- چاره بی چارگان نبود بجز بی چاره کی
تا شدم بی چاره شد این درد خوش درمان مرا
8- گفت احمد خست زندان این جهان برمؤمنان
با ولای مرتضی خوش باشد این زندان مرا
9- مهدی آخر زمان گر باشدش بر من نظر
حق نماید بی نیاز از منّت دونان مرا
10- ای امام منتظر بر من نگر بار دگر
چند از هجر رخ خود کرده ای حیران مرا
11- ای مُدَلِسّ(3) ز کف این سَبحَّه صد دانه را
تا به کی شرک و ریا بگذار دام و دانه را
12- خانه دل جای دل دار است غفلت تا به کی
شرم آخر حیا کن ره مده بی گانه را
13- حاجی اندر سعی طوف خانه می جوید مدام
من به قربان دلی کوجست صاحب خانه را
14- تا کنم جان را نثار مقدم جانااش
کاش روشن کردی از فرط کرم کاشانه را
ص: 134
15- پر زنان پروانه بی پروا بسوز پیش شمع
گیر عبرت یاب بی پروائی پروانه را
16- راد مردان پشت پا مردانه بر دنیا زدند
آفرین شان باد نازم همّت مردانه را
17- در تحیّر روز وشب حیران به یاد زلف یار
وعده زنجیر بخشد این دل دیوانه را
حیران
1- راد راهی بجز از بار گنه نیست مرا
رو سیاهم من و جز روی سیه نیست مرا
2- کاروان عجلم گر بزند بانگ رحیل
بجز از جرم و خطا تو شه ره نیست مرا
3- در صف حشر که خوبان همه گرم طربند
چه کنم من که به جز حال تبه نیست مرا
4- صالحان جمله در آسایش و از کرده خود
سر بزیرم من و جز پشت دوته نیست مرا
5- رادمردان همه را گوهر اعمال به کف
وای بر من که به جز سنگ و شبه نیست مرا
6- به گدایی به در جود تو آوردم
گرچه از روسیهی روی نگر نیست مرا
7- من حیران به تمنّای وصالت شب و روز
خود تو دانی که بجز دیده به ره نیست مرا
1- از تو را تو را می طلبم ای حبیب
نصر من الله و فتح قریب
2- دست من و دامن احسان تو
درد مرا نیست به جز تو طبیب
3- جمله یاران همه در عیش و نوش
جز من افسرده که هستم غریب
4- سوزم و سازم به غمت روز و شب
گرچه ز دیدار توام بی نصیب
5- برده زدل هجر تو از من قرار
رفته زکف طاقت و صبر و شکیب
6- ورد زبانم همه جا ذکرتست
گر چه شوم مورد طعن رقیب
7- بینم اگر غفلت و خواری ز خلق
سهل بود در رهت ای دل فریب
8- منتظر اندر طلبت جان دهم
می نبود از من حیران عجیب
1- این خانه که از گرد هوس تیره و تار است
یارب نتوان گفت که خلوتگه یار است
2- هر بوالهوسی سالک این راه نباشد
جز آن که دلش شیفته روی نگار است
3- مرغان، همه آئین تغنّی نتوانند
بر شاخ گل آن یک که زند نغمه هزار است
4- از راه هوا طی نشود کعبه مقصود
بگذار و گذر کن اگرت روی گذار است
5- گر طالب انوار لقا همچو کلیمی
شو فانی و بین فی الشجر الاخضر نار است
6- رحمی بکن ای دوست که حیران متحیّر
با یاد تو سرگشته هر شهر و دیار است
ص: 135
حیران
1- مژده ای دل که صدای جرسی می آید
عن قریب است تو را داد رسی می آید
2- فجر کاذب بدمید و شب هجران بگذشت
صبح نا گشته صدای عسسی می آید
3- منتظر باش کنون تا که وزد باد شمال
عنکبوتی است به صید مگسی می آید
4- باش واقف که پس از وقفه آن طرفه نسیم
چند روزی به میان بوالهوسی می آید
5- شاهدی گفت چو رخ تافت شه از خانه فیل
تا شود مات ز فرزین فرسی می آید
6- درد از ناله گر افزون شود اندیشه مکن
که در آن حال مسیحا نفسی می آید
7- یار در پرده سخن گفت نمی باید گفت
کز کجا و به چه روزی چه کسی می آید
8- این قدر هست که از دور غباری پیداست
در نظر هم چو شهاب قبسی می آید
9- پرسشی کردم و حیران شدم از جلوه غیب
گفت خاموش که فریاد رسی می آید
[ کلمه عسسی : عسَس جمع عاس به معنی شب گرد ، گزمه پاسبان ]
حیران
1- شهی دارم که تاج رفعت شاهی به سر دارد
به امر حق تواند عالمی زیر و زبر دارد
2- شهی دارم که حق داده زمام کون بر دستش
که گر خواهد تواند جمله را یکباره بردارد
3- شهی دارم که در قدرت هزاران چون سلیمان را
به زیر خاتم شاهی خود زیر نظر دارد
4- شهی دارم که باشد ماسوی الله زنده از فیضش
جهان را جملگی چون بَیضَه ایی در زیر پر دارد
5- شهی دارم که حقش برگزید از علوی و سفلی
ولایت بر تمام ملک امکان سر به سر دارد
6- شهی دارم که چون خورشید رخسارش شود طالع
به تیغ عدل جور و کینه را از ریشه بردارد
7- شده نزدیک کین مهر فروزان جلوه گر گردد
ز آب عدل کام دهر سرشار و تر دارد
8- بنی الأصفَر زمشرق چون به مغرب ره سپر گردد
جهان بس فتنه خونین که اندر زیر سر دارد
9- به روم و روس و افریقا وافریج آتشی افتد
که دودش تیره اطراف جهان از بحر و بر دارد
10- پس آن گه حزب شیطان از دمشق آماده برخیزد
عراق و شام را از فتنه خود تیره تر دارد
11- سخن کوتاه کن حیران که از این ماجرا ایران
بود ایمن ولی آن فتنه ها جور دگر دارد
حیران
ص: 136
1- شود روزی که بوی نافه مشک ختن آید
شمیم یوسف مصر جلال از پیرهن آید
2- شود روزی به فیروزی جهان رشک جنان گردد
بهار آید زمستان بگذرد خرّم چمن آید
3- شود روزی گل سوری نقاب از چهره برگیرد
گل آید سنبل آید سوسن آید نسترن آید
4- شود روزی که بلبل در گلستان نغمه انگیزد
نواخوان صلصل (1) و قمری و هم زاغ و زغن آید
5- شود روزی که خور از رخ حجاب غیبت برگیزد
نوید وصل او یک سر به گوش مرد و زن آید
6- شود روزی که آثار قیام شه شود ظاهر
برون سفیانی از شام و یمانی از یمن آید
7- شود روزی که در بطحا لوای حق شود بر پا
به سر حیران دوان بهر نثار جان و تن آید
حیران
1- یاد دیار تو ای دوست ز خاطر نشود
آن چنان کرده به دل جای که دیگر نشود
2- از غم هجر تو تا چند بسوزم شب و روز
ترسم از آن که لقای تو میّسر نشود
3- با خیالت سوی هر خیل رود خیل خیال
خود محال است که منصور و مظفّر نشود
4- از پس ختم رسل گرچه بود فرض محال
نبّی از خلق شود کس چو پیمبر نشود
5- صد هزاران شود از خلق چو کوثر به یقین
بر همه غیر علیّ ساقی کوثر نشود
6- مادر دهر هزاران اگر آرد دختر
هم چو زهرا یکی از آن همه دختر نشود
7- بر جوانان جنان غیر دو فرزند رسول
هیچ کس در دو جهان سیّد و سرور نشود
8- غیر آن نه گهر پاک که از نسل حسین
به وجود آمده کسی حجّت داور نشود
9- گر هزاران به جهان قائم بالا مر شوند
به جز از قائم بر حق کس دیگر نشود
10- تا کی ای مهدی موعود بسوزم به امید
دوره غیبتت از چیست که آخر نشود
11- جان حیران به لب آمد به تمنّای وصال
بیم آن است که وصل تو مقدَّر نشود
حیران
1- ای حامی دین پرده برانداز ز رخسار
وز چهره گلنار بزن نار به زنار
2- ای خال سیاه تو به رخ نقطه توحید
باز آی و نما پرچم تثلیث نگون سار
3- ای مهر فروزنده افلاک هدایت
روشن ز فروغ رخ تو ثابت و سیار
ص: 137
4- ای قامت زیبای تو غوغای قیامت
برخیز و قیامت به قیامت بکن اظهار
5- هجر تو صراط است و تجلای تو برزخ
لطف تو بود جنت و قهر تو بود نار
6- پیچ و خم گیسوی تو اغلال و سلاسل
گلگونه روی تو روان بخش دل زار
7- ای معدن اسرار خدا قائم بر حق
تا چند دل زار به هجر تو گر فتار
8- حیران به تمنّای لقای تو شب و روز
بنشسته و دل داده به یاد رُخ دل دار
حیران
1- تا به کی ویرانه دل جای دَد (1)و دام است و بس
در پی آز و هوس پابند اوهام است و بس
2- آن که اندر کشت خوان معرفت تخمی نکشت
نزد ارباب خرد مردود و بدنام است و بس
3- گرچه از جور فلک کامی ندیدم در جهان
خود همین ناکامی از دوران مرا کام است و بس
4- دل بود جام جهان بین لیک ما را زان همه
پرتوی عکس روی یار در جام است و بس
5- آن که دل را می نماید مظهر انوار حق
در حقیقت خود همان دستور اسلام است و بس
6- در طریق شرع احمد هر که شد ثابت قدم
در دو عالم لایق انعام و اکرام است و بس
7- فیض قرب حق آل مصطفی باید گرفت
راه هفتاد و دو ملّت جملگی دام است و بس
8- گرچه در دور فلک بس فتنه ها آمد پدید
فتنه آخر زمان خود فتنه عام است و بس
9- مهدی آخر زمان ای خسرو مُلک وجود
در فراق صبح رویت روز من شام است و بس
10- پرسی از سرّ سویدای دل حیران
شوق وصل تو مرا آغاز و انجام است و بس
حیران
1- اندر آیینه ی دل عکس شهی می طلبم
به حریم حرم دوست رهی می طلبم
2- روز و شب ناله زنان ، ندبه کنان ، اشک فشان
از خدا دیدن رخسار مهی می طلبم
3- تا کند جلوه جمال مرا افلاک جلال
دائماً در دل خوذ جلوه گهی می طلبم
4- منتظر دوخته اندر ره شه چشم امید
هر دم از دیده حق بین نگهی می طلبم
5- یا رب از لطف ز خورشید رخش پرده بگیر
فرج شاه به حال تبهی می طلبم
6- در ره وصل تو ای خسرو اقلیم وجود
سال ها رهبر صاحب کلهی می طلبم
7- در شب هجر تو اندر طلب روز وصال
صبح روشن پی شام سیهی می طلبم
8- تا شود زنده ز فیض دم تو مرده خاک
من حیران شه انجم سپهی می طلبم
ص: 138
حیران
1- روزی که من زلال محبّت چشیده ام
تیر بلای عشق تو بر جان خریده ام
2- تقدیر من روز ازل بود مهر تو
شکر خدا به نعمت عظمی رسیده ام
3- ای غایب از نظر چه شود گر کنی نظر
بر ناله های زار من و اشک دیده ام
4- تا شد سرشته آب و گلم با ولای تو
خود آگهی ز غیر تو من دل بریده ام
5- دارم امید بخشش و احسان و رحمت
تا در پناه سایه ی تو آرمیده ام
6- منّت خدای را که در این کشت زار دهر
بس خوشه ها ز مزرع جود تو چیده ام
7- در انتظار دیدن روی نکوی تو
دان چه رنج ها که ز دونان کشیده ام
8- بی طعنه ها و زخم زبان های جان گُداز
اندر محبّت تو ز دشمن شنیده ام
9- سهل است اگر به راه تو قربان شوم چه باک
این آرزو هنوز به دوران ندیده ام
حیران
1- من که جان سوز از فراق خسرو دنیا و دینم
اشک غم در دامن من و سوزنده آه آتشینم
2- از سر شب تا سحر جاری سرشکم از دویده
تا مگر بار دیگر روی دلا رایش ببینم
3- پیچ و تاب گیسویش افکنده اندر پیچ و تابم
با خیال خال رویش باغم و محنت قرینم
4- آفتاب آسمان را طعنه زن شد آفتابم
پر تو مهرش ربوده تاب از قلب حزینم
5- در هوای وصل رویش روز و شب تاکی بنالم
در پس زانوی غم از هجر او تاکی نشینم
6- سوختم از غم خدایا منتظر تا کی بمانم
تا
مگر از خرمن حسنش توانم خوشه چینم
7- زد شرر نار فراق او بمغز استخوانم
برده صبر و تابم از دل و آن نگار مه جبینم
8- تا بکی شاها من حیران در این آتش بسوزم
ا ین هزاران جان من قربان جان نازنینم
حیران
1- من از آتش هجران تو دل سوخته ام
آتش عشق به کانون دل افروخته ام
2- به تمنّای وصال تو من ای مهر مثال
روز و شب دیده امید به ره دوخته ام
3- به یکی جلوه رویت همه دادم از دست
سود سرمایه یک عمر که اندوخته ام
4- خسرو نیست متاعی دگرم جز تن و جان
ک سودای لقایت همه بفر وخته ام
ص: 139
5- دفتر و سُبحه و سجاده بدادم از دست
تا که در مدرس عشقت ادب آموخته ام
6- جامه طاعت و تقوا همه را چاک زدم
تا که پیراهن عشق تو به تن دوخته ام
7- سر به زانوی غم آورده به کنجی حیران
تا مگر رحم نمایی به دل سوخته ام
حیران
1- ز بصر تا چند گهر بارم که مگر آید ز سفر یارم
غم دل تا کی نتوان گفتن که ز هجر کیست گرفتارم
2- نه بهار آمد نه به سر شد دی به فراق شه شده عمرم طی
ز غمش گریم فلکا تا کی به کجا گردم به که رو آرم
3- نظری شاها به گدایت کن به گدای خود تو عنایت کن
سوی خود او را تو هدایت کن که ز غم نه روز و نه شب دارم
4- ز نظر هر چند نهانی تو سزدم از غم برهانی تو
به کنار خود بنشانی تو بنهی مرهم به دل زارم
5- زده نار هجر شرر در دل شده کار دل ز غمت مشکل
من سرگردان شده پا در گل بنما درمان دل بیمارم
6- نه مرا یاری نه مددکاری که ز پای دل کشدم خاری
بکند احسان به گرفتاری که کشد آخر غم بسیارم
7- نه مرا یارای غم حرمان نه کسی دردم بکند درمان
بنما شاها نظر احسان نگذاری زار در آزارم
8- بْری از حیران تو شها گر سر نبرد حیران ز تو هرگز دل
سر آن دارم که تو را بینم سر و جان آن گه به تو بسپارم
حیران
1- کوکب از دیده به شب ریزم و اندر عجبم
کز چه با این همه کوکب شده تاریک شبم
2- شهرۀ شهر شدم تا به تو دل باخته ام
مُهره ی مهر تو افکند عجب در تعبم
3- مطلب من طلب وصل تو می باشد و بس
رسد آیا سوی دامان تو دست طلبم
4- سنگ هجران تو بشکسته ز من شیشه دل
تابشی کن ببر از این دل بی تاب تبم
5- دوخته چشم به راهت من حیران شب و روز
دولت وصل تو ای شاه ز حق می طلبم
حیران
1- بر در عزّ و جلالت سر فرود آورده ام
از همه بگسستم و سوی تو روی آورده ام
2- خسته و زار و پشیمان معتکف بر درگهت
ره پی تحصیل جاه و آبرو آورده ام
3- آگهی شاها تو از حال دل افسرده ام
چاره سازا چاره پیشت آرزو آورده ام
4- تا بیابم ریزه ای از خوان احسان تو من
در کنار سفره دل در جستجو آورده ام
5- این دل آلوده را در پیشگاه حضرتت
خود تو می دانی برای شستشو آورده ام
ص: 140
6- جامه جان چاک کرده در گناه و معصیت
پاره هایش را کنون بهر رفو آورده ام
7- زار و حیران از صفا هان در خراسان آمدم
رو پی دیدار آن روی نکو آورده ام
حیران
1- عجب از جفای دوران غم بی حساب دارم
رخ زرد و اشک خونین و دل کباب دارم
2- چه کنم که ترسم از کف برود شکیب و صبرم
نه مجال آه و افغان نه خیال خواب دارم
3- به صباح روز محشر که ز خاک سر برآرم
به محبت تو خیزم چه غم از حساب دارم
4- به غمت اگر بمیرم صنما عجب نباشد
که ز آتش فراق تو بس التهاب دارم
5- چه شود اگر بیایی شبکی به پرسش من
که ز اشتیاق رویت بصری پر آب دارم
6- نظر ار کنم به رخسار تو زیر زلف گویم
پس ابر غیب پنهان چو تو آفتاب دارم
7- من بینوای حیران به امید دیدن تو
ز دلم قرار رفته است و بس اضطراب دارم
حیران
1- یاد رخش به روضه رضوان نمی دهم
خاک رهش به ملک سلیمان نمی دهم
2- درّ ولایتی که نهفتم از او به دل
تابنده گوهری است من ارزان نمی دهم
3- در عاریت سرای جهان جان عاریت
جز در نثار حضرت جانان نمی دهم
4- یک جلوه ای ز نور جمال عزیزشان
با صد هزار یوسف کنعان نمی دهم
5- دست طلب ز دامنشان بر نمی کشم
دل را به غیر عترت و قرآن نمی دهم
6- یک قطره از سرشک که ریزم به یادشان
آن قطره را به گوهر غلطان نمی دهم
7- آب ولایتی که گلم زآن سرشته شد
آن آب را به چشمه حیوان نمی دهم
8- شد مهرشان ز روز ازل پای بند دل
آن سان که نقش شد خبر از آن نمی دهم
9- سرّی به دل نهفته مقفل به نور عقل
مفتاح آن به مردم نادان نمی دهم
10- آل علی است جان جهان و جهان جان
بی مهرشان به قابض جان، جان نمی دهم
11- امروز هر کسی به بتی سر سپرده است
من سر به غیر قبله ایمان نمی دهم
12- باکس مرا به غیر ده و چار کار نیست
دل را به ره رو ره شیطان نمی دهم
13- ای غایب از نظر نظری کن به حال من
جز سر به پای تو من حیران نمی دهم
حیران
ص: 141
1- من به غیر از آل طه هادی و رهبر ندارم
زادراهی جز ولای آل پیغمبر ندارم
2- هر کسی ناز و به ناز و نعمت و عنوان دنیا
جز نیاز این رو سیه بر درگه داور ندارم
3- روز و شب در انتظار مقدم محبوب یزدان
مهدی صاحب زمان من حاجت دیگر ندارم
4- در تمنای وصالش خون دل از دیده ریزم
غیر شور وصل او شوری دیگر در سر ندارم
5- ای امام منتظر خود آگهی از حال زارم
تا بود جان در تنم از مهر تو دل برندارم
6- ریزه خوار خوان احسان توام ای معدن جود
من ولی نعمتی از حضرتت بهتر ندارم
7- تا سپردم دل به تو از خلق عالم دیده بستم
دلربایی کردی و من غیر تو دلبر ندارم
8- آید آن روزی که من دیدار زیبای تو بینم
و آن گه از دامان جودت دست حاجت برندارم
9- رو سیاهم بی پناهم غرق عصیان و گناهم
شرمسار و سر به زیرم توشه محشر ندارم
10- هست حیران را امید دست گیری در این دو عالم
چون متاعی جز ولای ساقی کوثر ندارم
حیران
1- جلوه روی تو شها برده ز دل قرار من
گر ندهی به خود رهم وای به روزگار من
2- سوخته جسم و جان من ز آتش اشتیاق تو
کن نظر عنایتی بر من و حال زار من
3- چند در انتظار تو روز و شبان فغان کنم
برده امید وصل تو طاقت و اختیار من
4- روز ازل سرشته شد آب و گلم به مهر تو
عهد مودّت تو شد مایه اعتبار من
5- از تو تو را طلب کنم صبح و مساء به سوز دل
نام تو حرز جان من ذکر تو است کار من
6- پرده ز چهره برفکن آتش دل فرو نشان
از غم و رنج وا رهان این دل داغدار من
7- گر بپذیریم شها بر در خود به بندگی
هست غلامی درت موجب افتخار من
8- حیران را به سر شها دست عطوفتی بکش
چاره به لطف خود نما حالت انتظار من
حیران
1- خسروا گوشه چشمی به من بی سر و پا کن
سوی دل سوختگان یک نظر از بهر خدا کن
2- نفس نگذاردم ای شه که به اخلاص بکوشم
منتی جان مرا از ستم نفس رها کن
3- حل نشد مشکل دل بر اثر نفس پرستی
حل آن را تو حوالت به کف و عقده گشا کن
4- آخر ای ابر سخا آب زن این نار هوایم
تن خاکی مرا خاک در اهل وفا کن
5- کرده ام گم ره وصل تو من ای کعبه مقصود
رحمی این خسته گم گشته به خود راهنما کن
ص: 142
6- آوخ آوخ که برفت از کف من عمر به باطل
همتی درد من از داروی توفیق دوا کن
7- خون شد آخر دل حیران و خود از دیده برون شد
از ره لطف شها یک نظری سوی گدا کن
حیران
1- نشین به گوشه ای و خون ز دیده جاری کن
ز اشک چشم نهال غم آبیاری کن
2- به یاد نور جمالش به سوز و ساز بساز
شبان تیره به تنهایی آه و زاری کن
3- کنون که دست تو کوته بود ز دامن شاه
بساز با غم دل خوب بی قراری کن
4- ز سرّ یار فروبند لب بر اغیار
از آن چه دوست تو را گفت پرده داری کن
5- شها به یاد تو تا چند آه و ناله کشم
بیا بر این دل غم دیده غمگساری کن
6- تو آگهی ز دل بار غم کشیده من
شها برای خدایم ز لطف یاری کن
7- خموش حیران تا چند در خروش و فغان
بسوز زآتش هجران و بردباری کن
حیران
1- ای هر دو کَوْن (1)بسته
به یک تار موی تو
وی آفتاب و ماه فروغی ز روی تو
2- افلاک و آسمان و زمین از تو برقرار
زینت گرفته عرش ز نام نکوی تو
3- امروز از تو فیض خدا می رسد به خلق
گردد مشام کون معطر ز بوی تو
4- شاها تو برگزیده حقی که از نخست
افزون نموده ذات خدا آبروی تو
5- لب تشنگان عذب وصالت به صبح و شام
آیا شود که مست شوند از سبوی تو
6- تا کی به سوز و ساز بسازند و رو کنند
گریان به کوه و دشت پی جستجوی تو
7- شاها لوای نصر بپا کن که عاشقان
از جان و دل دوند سراسر به سوی تو
8- آبی بر آتش دل افسردگان بزن
حیران فدای جان تو و خلق و خوی تو
حیران
1- ای مهر گردون شرمسار از جلوه انوار تو
وی خیره چشم روزگار از دیدن رخسار تو
2- بستی هزاران سلسله از تار موی دل کشت
بس صید دل ها کرده است آن طرّه (2)طرار
تو
3- بس خون دل ها ریخته با مهر خود آمیخته
آتش زده بر خفتگان آن نرگس بیدار تو
ص: 143
4- تا چند اندر پرده ای تا کی دل از ما می بری
دلدادگانت منتظر سرگشته دیدار تو
5- صبح و پسین شام و سحر در راه وصلت منتظر
بنشسته با خون جگر مستهظر آثار تو
6- خوش دل به یغما می بری جان از تن ما می بری
صدها هزار همچو من دلداده و بیمار تو
7- خرّم دمی کایی ز در بر ما بیندازی نظر
آخر تو می دانی که ما خاریم در گلزار تو
8- حیران سرگردان منم روز و شبان گریان منم
شاید که روزی بنگرم آن چهره گلنار تو
حیران
1- دل ز آتش محبّت تو شعله ور شده
از رنج انتظار قرین خطر شده
2- دل های داغ دیده هزاران به یاد تو
ای پادشاه حسن (1)به خون غوطه ور شده
3- گیتی ز کج مداری این چرخ کج مدار
هر چند تیره بود ولی تیره تر شده
4- شیرازه سلاسل منظومه های کَون
از جا در انتظار ظهورت به در شده
5- لبریز گشته ظرف زمان از جفا و جور
هر لحظه ای که می گذرد شتر
6- اسلام سرنگون شد و ایمان ببست رخت
الحاد و کفر وزندقه بی حدّ و شده
7- نه شرم و نه حیا و نه عفت و عاطفت
آثار انبیا همه محو از نظر شده
8- متروک شرع احمد و قرآن ذلیل و خوار
منهاج اهل بیت از آن خوارتر شده
9- فسق و فجور رونق بازار مرد و زن
پر از فساد سطحه هر بحر و بر شده
10- جز نامی از خدا به زبان ها نمانده است
اسلام شکسته و بی بال و پر شده
11- ای منتقم دیگر منشین صبر تا به کی
خود آگهی که گمرهی از حد به در شده
12- یا صاحب الزمان عَلَم عدل کن بلند
از جور وضع ما همه زیر و زبر شده
13- در انتظار دولتت ای شاه دین پناه
روزی عاشقان تو خون جگر شده
14- یاران شاه چون من حیران روسیاه
هر یک نشان طعنه هر گاو وخر شده
حیران
1- ریزم ز دیده اشک غم اندر هوای تو
جان های عاشقان تو بادا فدای تو
2- هر چند روسیاهم و شرمنده و حقیر
روز و شبان همی طلبم من لقای تو
3- آیینه جمال و جلال خدا تویی
گردیده خلق عالم امکان برای تو
ص: 144
4- فیض خدا به هر که رسد از تو می رسد
امروز ماسوای تو باشد گدای تو
5- ای قبله گاه عالم و آدم ز جای خیز
تا سر نهند جمله خلایق به پای تو
6- شخصت ز دیده گرچه نهان است در جهان
لیکن به قلب شیفتگان است جای تو
7- در انتظار مقدم پاکت نشسته اند
بینند تا که دولت بی انتهای تو
8- لبریز گشته ظرف جهان از جفا و جور
برپا لوای عدل نماید خدای تو
9- حیران اسیر مهر تو گردیده از ازل
خاکش سرشته گشته ز آب ولای تو
حیران
1- در دل کِشدم آتش هجر تو زبانه
آخر کُشدم از غمت این آه شبانه
2- خونم چکد از دیده به سودای تو تا کی
تا چند روم در طلبت خانه به خانه
3- هر سو نگرم مهر دلارای تو جویم
هر جا گذرم می طلبم از تو نشانه
4- دل بر سر آن شد که به پای تو دهد جان
گر دست دهد وصل تو ای درّ یگانه
5- آیا رسد آن طالع فیروز که روزی
روزی شودم دولت دیدار تو یا نه
6- سخت است به هر جمع پریشان تو بیند
حاضر همه یاران و تو غایب ز میانه
7- برخیز و بساط ستم و جور تو برچین
برهان همه یاران خود از جور زمانه
8- حیران به امّید است که دیدار تو بیند
روزی که زنی تکیه به او رنگ شهانه
ولی عالم امکان کجایی
به رضوی یا که اندر ذی طُوایی
ز خورشید جمالت پرده بردار
برون کن ز آستین دست خدایی
به مشتاقان نماند طاقت و تاب
شها دل دادگان خویش دریاب
ز دل ما شد قرار و صبر و آرام
بخواه از حق ظهور خویش و بشتاب
تو آگاهی ز حال دوستانت
ذلیل و خارگشته شیعیانت
به زیر پای دشمن پای مالند
بیا جان جهان قربان جانت
طرف داران دین در پیچ و تابند
پریشان خاطر و در اضطرابند
به انواع ستم ها در فشارند
ز ظلم دشمنان اندر عذابند
ص: 145
ز جور دشمنان دینی نماند
میان خلق آیینی نمانده
ز قرآن مجید و دین احمد
تو خود دانی که تمکینی نمانده
جهان تاریک شد از جور و بیداد
ز جور مبدعینی و اهل الحاد
نماند از دین و ایمان غیرنامی
عزیزا صبر تا کی رسد به فریاد
درخت بُت پرستی پاگرفته
بساط ارض را یک جا گرفته
سگ و خوک و شغال و گرگ و روباه
همه مهوره دنیا گرفته
قیامی کن شها تا از قیامت
در این دنیا به پا سازی قیامت
جهان را ز آب عدل و دادخواهی
دهی بر حق پرستی انتقامت
تویی نو چشم ختم المرسلین
تو فرزند امیرالمؤمنینی
تویی روح و روان پاک زهرا
تو فخر اولین و آخرینی
تویی محیی دین و شرع احمد
تویی مُجری فرمان های سرمد
امام منتقم شاها تویی تو
تو هستی قائم آل محمد
سماوات و زمین در انتظارند
ظهورت را ز حق امیدوارند
شها از پرده بیرون آ خدا را
که یارانت دیگر طاقت ندارند
خوشا تنهایی و شب های تارم
ک هبا(1)
یاد تو اشک از دیده بارم
تو می دانی که در سوز و گدازم
شها مگذار اندر انتظارم
شود که دیدار تو بینم
گُلی از گلشن روست بچینم
شبی خار گلستان تو باشم
بَرَت زاری کنم با تو نشینم
ص: 146
همی خواهم ز یاران تو باشم
رهین خوان احسان تو باشم
به هر جا می روم ذکر تو گویم
به هر بزمی ثناخوان تو باشم
تو اسم اعظم پروردگاری
تو یکتا خاتم هشت و چهاری
تو سرّ خاص ربّ العالمینی
به تو کرده تجلّی ذات باری
توئی قائم به حقّ و حقّ به ذاتش
تو مجلأ و مرات صفاتش
به اذن او کنی هر آن چه خواهی
تو هست سرپرست ممکناتش
مهین عبد ثناخوانش تویی تو
مطیع امروز فرمانش تویی تو
به حول و قوّه اش فرمان گدازی
رهین خوان احسانش تویی تو
شها حُبَّت به فوزی عظیم است
قبولش امر خلّاق علیم است
هر آن کو در دلش حبّ تو باشد
جزایش خلد و جنات نعیم است
به حبّ حق به پا دارد جهان را
به حب تو پذیرد بندگان را
خدا در هر دلی حبّ تو باشد
به او بخشد حیات جاودان را
هر آن کو بغض تو در دل بگیرد
خدا طاعات او را کی پذیرد
شود محروم از فیض خدایی
بخ (1)
ذلّت راه دوزخ پیش گیرد
ز ظالم داد مظلومان تو گیری
کنی از ناتوان دست گیری
تویی شاها پناه بی پناهان
به خود بی چارگان را می پذیری
مغیث شیعه و غوث زمانی
معین هر ضعیف و ناتوانی
برای دشمنان قهر خدایی
به امر حق شفیع دوستانی
ص: 147
دل از نادیدن روی تو خون است
هم آن خون از دو چشمانم برونست
غم دل در هوای دیدن تو
برون زندازه و از حد فزون است
خوش ان دردی که درمانش تو باشی
خوش ان جانی که جانانش تو باشی
خوش ان بَزمی که در شب های تاریک
شها شمع شبستانش تو باشی
به یادت روز و شب در سوز و سازم
قرین با ناله های جان گدازم
ز نای دل همی با دیده تر
نوای غم دمادم می نوازم
شها من سینه پرسوز دارم
ز هجرانت نه شب نه روز دارم
من از محرومی از فیض لغایت
ز دل آه شرر افروز دارم
عجب با رنج و محنت روبه رویم
گرفته استخوان غم گلویم
چنان ز اندوه بی حد در عذابم
که بتوانم غم دل با تو گویم
شها خود آگهی از حال زارم
دیگر تاب شکیبا ندارم
همی خواهم که رخسارت ببینم
پس آن گه پیش پاین جان سپارم
گرم آب گنه از سرگذشته
خط مهرت خدا در دل نوشته
به روز اَخذ میثاق ولایت
گلم با آب مهر تو نوشته
بسی مشکل بود رویت ندیدن
به درگاه جلالت نارسیدن
شها هر چند کوته باشدم دست
ز کویت کی توانم پا کشیدن
اگرچه عاصیم از دوستانم
اگرچه خارم از این بو گلستانم (1)
اگرچه شرمسار و روسیاهم
سگ (2)وامانده
این آستانم
ص: 148
به جرم مهرت ای مهر جهان تاب
ز طعن دشمنان گردیده بی تاب
ز د شمن بس شماتت ها شنیدم
به قربانت مرا دریاب دریاب
یقین دانم اگر خواهی توانی
مرا از رنج و محنت وارهانی
بخواهی از خداوند خطا پوش
که آمرزد ضعیف ناتوانی
گه از کردار زشتم شرمسازم
به جان و دل تو را دوست می دارم
خود آگاهی و محتاج بیان نیست
به الطافت بسی امیدوارم
مس قلب سیاهم را تو زر کن
به سر شوق لقایت بیشتر کن
نما دل شادم از فیض حضورت
مرا از یک نظر اهل نظر کن
تویی کان عطا وجود و احسان
تویی غوث و غیاث بی پناهان
ولیّ نعمت خلق جهانی
به تو کرده تجلی ذات سبحان
تو مرآت جلال ذوالجلالی
ولی امر ذلت لایزالی
عجب نبود گر از راه عطوفت
کنی دل جویی از آشفته حالی
اگرچه با غم و محنت قرینم
همی خواهم که دوران تو بینم
به مژگان خاک پایت را بروبم
ز یاران باشم و با تو نشینم
خدایا از جمالش پرده بردار
دل دلدادگانش را به دست آرا
فساد و جور دنیا را گرفته
جهان لبریز از ظلم بسیار
حیران
1- چه خوش باشد که بعد از انتظاری
به امیدی رسند امیدواران
2- جمال الله شود از غیب طالع
پدیدار آید اندر بزم یاران
3- همی گویم: « منم آدم منم نوح
خلیل داورم ، قربان جانان
4- منم موسی ، منم عیسی بن مریم
منم پیغمبر آخر زمانان »
ص: 149
5- تو ای عدل خدا کن دادخواهی
ز جا خیز ای پناه بی پناهان
6- برون کن ز آستین دست خدا را
به خون خواهی و از خون نیاکان
7- قدم در کربلا بگذار و بستان
سر پرخون ز دست نیزه داران
8- تو ای دست خدا از شست قدرت
بکش تیر از گلوی شیرخواران
9- خبر داری که سمّ ستوران
دگر جسمی نماند از اسب سواران
10- شنیدستی چنان دست خدا را
جدا کردند از تن ساربانان
مرحوم میرزا محمد
ارباب پدر واعظ معروف مرحوم محمدتقی اشراقی
1- یَا ابْنَ النَّبیِّ وَ یَا ابْنَ الطُّهَرِ حَیْدَرَة
یَا ابْنَ البَتوُلِ و یابْنَ الحِلِّ و الحَرمِ
2- مَتی نَراکَ فَلا ظُلْمٌ وَ لا ظُلَمٌ
وَالدّیٖنُ فٖی رَغَدٍ وَالکُفْر فٖی رَغمَ
3- اَقْبِلْ فَسَبَلُ الهُدی وَ الدّینِ قَدْ طُمِسَتْ
و مَسَّها نَصَبٌ الحَقُّ فٖی عَدَمٍ
1- امامُ الهُدی حَتّی مَتی اَنتَ غائِبٌ؟
فَمُنَّ عَلَیْنا یا اَبانا بِأَوبَةٍ
2- مَلَلْنا وَ طالَ الاِنتظارُ فَجُدْ لَنا
بَرَأیِکَ یا قُطبَ الوُجُود بِلْفتةٍ
3- فَأَنْتَ لِهذا الاَمْرِ قِدْمًا مُعَنَیّاً
لِذلِکَ قالَ اللّهُ اَنْتَ خَلیٖفَتیٖ
4- فَعَجِّلْ ظُهُوراً کَیْ نَراکَ فَلَذَّةُ
المُحُبِّ لِقا مَحْبُوبِه بَعْدَ غَیْبَةٍ (1)
1- هُوَ الْقائِمُ الْمَهدیُّ و السَّیِدُ الَّذی
اِذا سارَ أَمْلاکُ السَّماءِ لَهُ جُنْدٌ
2- یُشَیِّدُ رُکْنَ الدّینِ عِنْدَ ظُهُورِهِ
عُلُوّاً وَ رُکْنُ الشِّرْکِ وَ الْکُفْرِ یَنْهَدُّ
3- اِلَیْکَ انْتَهی سِرُّ النَّبیّینَ کَلِّهِمْ
وَ اَنْتَ خِتامُ الأَوْصیاءِ اذا عُدُوّا (2)
اللّهمَّ عَجِّل فَرَجَهُ وَ سَهِّل مَخْرَجَهُ وَ امْلَاءِ الارضَ قِسطاً وَعَدْلا
1- خُروجُ إمامٍ لا محالةَ خارجّ
یقومُ علی اسم اللّه و البَرَکاتُ
2- یمیزُ فینا کلَّ حقًّ و باطلٍ
و یجْزئ عَلیَ النَّعْماء و النَّقَماتِ (3)
ص: 150
1- وَ لَوْ صَاحَ بَینَ الْجِبَالِ لَتَدَکْدَکَتْ صُخُورُهَا
ذَاکَ الرَّابِعُ مِنْ وُلْدِی یغَیبُهُ اللَّهُ ثُمَّ یظْهِرُهُ (1)
1- مَهابِطُ وَحی اللهِ خُزَّانُ عِلمِهِ
میامینُ فی ابیاتِهِم نَزَلَ الذِّکرُ
2- و أَسمائُهُم مَکتوبهٌ فوقَ عرشِهِ
وَ مکنونهٌ مِن قبلِ أن یخلَقَ الذَرُّ
3- و لولا هم لم یخلُقِ اللهُ آدماً
ولا کان زَیدٌ فی الأنامِ وَ لا عَمْروٌ
4- و هُمْ یُحیطُ الواصِفوُنَ بِمَدْحِکُمْ
وَ فٖی مَدْحِ آیاتِ الکِتاب لَکُمْ ذِکْرٌ
5- وَ مَوْلَدٌ کُمْ بَطْحاءُ مَکَّةَ و الصَّفا
وَ زَمْزَمُ و البَیْتُ المُحَرَّمُ و الحِجْرُ
6- جَعَلْتکُمْ یَوْمَ المِعادِ وَسیلَتٖی
فَطوُبی لِمَنْ اَمْسی و اَنْتُم لَهُ ذُخْر (2)
1- صَلَّی الاِلهُ ذُوالْعُلی عَلَیْکَ یا خَیْرَ البَشَر
اَنْتَ النَّبیُّ المُصْطَفی و الهاشِمیُّ المُفْتَخَرُ
2- بِکُمْ هَدانا رَبُّنا وَ فیکَ نَرْجُوا ما أَمَرَ
وَ مَعْشَرٌ سَمَّیْتَهُمْ اَئِمَةٌ اِثْنی عَشَرَ
3- حَباهُمُ رَبَّ العُلی ثُمَّ اصْطَفاهُمْ مِنْ کَدِرِ
قَدْ فازَ مَنْ والاهُمُ وَ خابَ مَنْ عادَ الزُّهَرَ
4- آخِرهُمُ یُسْقِی الظَّماءَ وَ هُوَ المُنتَظَرُ
وَ عْتِرَتُکَ الاَخْیارُ لیٖ و التّابِعیٖن ما أَمَرَ
مَنْ کانَ عَنْهُمْ مُعْرِضًا فَسَوْفَ تَصلاهُ سَقَرٌ(3)
1- إذا رُمْتَ یَوْمُ البَعْثِ تَنْجُو مِنَ اللَّظی
وَیُقْبِلُ مِنْکَ الدّیٖنُ وَالفَرْضُ والسُّنَنُ
2- فَوالِ علیّاً والأئِّمَةَ بَعْدَهُ
نُجُومَ الهُدی تَنْجُو مِنْ الضَّیٖقِ والمَحِنْ
3- فَهُمْ عِتْرهٌ قَد فَوَّضَ اللَّهُ أَمْرَهُ
إِلَیهِم لِما قَدْ خَصَّهُمْ بالمنَنِ
4- أَئِّمَةُ حَقٍّ أَوْجَبَ اللّهُ حَقَّهُمْ
وَطاعَتُهُمْ فَرْضٌ بِها الخَلْقُ تَمْتَحَن (4)
5-
6- النور الرابع عشر
7- صاحِبُ العصر الإِمام المنتظر
مَنْ بِما یأباه لا یجری القَدرَ
8- حُجَّةُ اللّهِ عَلی کُلِّ البَشَرِ
خَیْرُ اَهل الأرض فی کلّ الخِصال
9- شمسُ اَوْجِ المجد مصباحُ الظلام
صفوة الرحمن من بین الاَنام
10- الإِمامُ ابن الإِمام ابن الإِمام
قطب اَفلاک المعالی والکمال
ص: 151
11- فاق اَهلَ الأرض فی عِزّ وجاه
فارتقی فی المجد اَعْلی مُرتقاه
12- لو ملوک الأرض حلّوا فی ذراه
کانَ أعلی صفهم صفّ النّعال
13- یا أمینَ اللّه یا شمسَ الهدی
یا امامَ الخَلْقَ یا بحْر النّدی
14- عَجّلن عَجّل فَقد طال المدی
واضمحلّ الدّین واستولی الضلال (1)
1- مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که از انفاس خوشش بوی کسی می آید
2- از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
3- ز آتش وادی ایمن نه منم خرّم و بس
موسی آن جا ب ه امید قَبَسی می آید (2)
1- از یقین بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نغمه ی توحید بشنوی
2- صد هزاران اولیاء روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
3- یا الهی مهدیم از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشکار
4- مهدی هادی است تاج اتقیا
بهترین خلق برج اولیاء
یا صاحب الزمان به ظهورت شتاب کن
تا نور حقّ ز کعبه نمایان شود بیا
1- تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
2- خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه
ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
3- رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد
4- در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
5- روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمّار
6- من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار او خانه همی جوید و من صاحب خانه
ص: 152
7- هر در که زدم، صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو
8- در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
9- بلبل به چمن، زان گل رخسار توان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
10- عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید دیوانه منم، من که روم خانه به خانه
شیخ بهائی
1- ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن
رحمی به من سوخته ی بی سر و پا کن
2- گر لاف زند ماه که ماند به جمالت
بنمای رخ خویش و مه انگشت نما کن
3- شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمع اند
ای دوست بیا رحم به تنهائی ما کن
حافظ شیرازی
1- بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کین اشارت ز جهان گذران ما را بس
2- نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
1- العجل ای صاحب محراب و منبر العجل
العجل ای حامی دین پیمبر العجل
2- العجل ای باعث ایجاد عالم العجل
العجل ای وارث شمشیر حیدر العجل
3- شهسوارا زودتر بشتاب که از انبوه کفر
کشور ایمان شده یک سر مسخر العجل
4- تا بکی ما را بماند بر سر راه وصال
چشم حسرت روز و شب چون حلقه بر در العجل
5- مهدی آخر زمان ، ای پادشاه انس و جان
خیز و میکن دفع دجال بداختر العجل
6- از پی خونخواهی آل محمد از نیام
برکش آن صمصام و بنشین بر تکاور العجل
1- ز امر خدای جهان، دعوت پیغمبران
هدایت گمرهان ولایت غائب است
2- ز بعد احمد علی ولی حق بد ولی
مغیث خلق جهان ولایت حق غائب است
3- خلیل حق بت شکن چراغ هر انجمن
نور دل عارفان ولایت غائب است
4- سعادت هر بشر نجات وی از خطر
چه آشکار و نهان ولایت غائب است
5- پادشهان را عدم ریشه کن هر ستم
خصم چپاول گران ولایت غائب است
ص: 153
6- رهایی مسلمین ز چنگ ظالم یقین
قاصر بر ظالمان ولایت غائب است
7- قیام بسط رسول به کربلا شد قبول
منتقمش هر زمان ولایت غائب است
8- حاکم حکم نبی حافظ شرع نبی
پناه ما شیعیان ولایت غائب است
9- حامی حق مو به مو خار نمای عدو
امیر مستضعفان ولایت غائب است
10- مجری احکام حق، محرم پیغام حق
دادگر انس و جان ولایت غایب است
11- عدالت زندگی اثاث پایندگی
به حقّ بی گمان ولایت غائب است
12- سرور غم دیدگان نور دل عارفان
جعفریان را امان ولایت غایب است
13- پرچم حق تا جزاء به پا کند با صفا
ببام گیتی عیان ولایت غائب است
14- به امر حیّ غفور کعبه محل ظهور
منتظران جهان ولایت غائب است
عاصی
1- بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است
جان از دریچه نظرم چشم بر در است
2- بازآ دگر که سایه دیوار انتظار
سوزنده تر ز تابش خورشید محشر است
3- بازآ که باز مردم چشمم ز درد هجر
در موج خیز اشک چو کشتی شناور است
4- بازآ که از فراق تو ای غایب از نظر
دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است
5- ای صبح مهر بخش دل از مشرق امید
بنمای رخ که طالعم از شب سیه تر است
6- زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک
آئینه دار چهره ات ای ماه منظر است
7- ای رفته از برابر یاران" مشفقت"
رویت به هر چه می نگرم در برابر است
مشفق کاشانی
1- بیاور باده ای ساقی که فصل نوبهار آمد
بفیروزی بهار امسال نیکوتر ز یار آمد
2- جگر خون غنچه همچون یسه مجروح عاشقان شد
پریشان طره ی سنبل چو تار زلف یار آمد
3- گریزان چمن زاغ سیه سوی دمن گشته
خرامان جانب گلزار کبک از کوهسار آمد
4- ز بس بوی مشام آرا وزد از سنبل بویا
ز خجلت نافه خون در ناف آهوی نثار آمد
5- قوی سازند تا دست تصرف بر غم زاغ
ابر هر کاج دراج و ابر هر سرو سار آمد
6- زمین خرّم زمان خندان هوا روشن صبا مشگین
فرحناک و طراوت بخش دور روزگار آمد
7- زبان سوسنان را شکر حق او را زآن رو
که چشم نرگسان بیدار از خواب خمار آمد
8- به چشم میکشان دوشین نیامد خواب در گلشن
ز بس افغان مرغ زار راز هر مرغ زار آمد
ص: 154
9- کنار جوی چون طوبی مقام سرو شد باری
به پای سرو چون کوثر مقام جویبار آمد
10- گل احمر مگر شاه است کز مینا و ریحانش
یساول (1)
در یمین آمد قراول در یسال آمد
11- به نازم کلک رنگ آمیر نقاشی که در گلشن
ز نقش قدرتش هر گل به رنگ آشکار آمد
12- گلستان وادی ایمن تجلی اندر آن از گل
چو دست پور عمران نور در انگشت ناز آمد
13- به صبحی در گلستان بسیر گل روان بودم
بکوشم عاشقانه ناله های زار زار آمد
14- چو عاشق بودم از احوال عاشق با خیر گشتم
تنم لرزان دلم پر خون دو چشمم اشکبار آمد
15- شدم در جست جوی صاحب آن ناله کز سوزش
مرا بر خرمن جان اندر آن ساعت سزار آمد
16- بدیدم بلبلی را بر سر شاخ گلی کز وی
بگوش دل مرا آن ناله بی اختیار آمد
17- بدو گفتم که ای هم درد من چونست احوالت
تو را در حین وصل گل چرا دل بی قرار آمد
18- تو در فصل خزان زین کمتر افغان داشتی چون شد
کنونت ناله افزون شد که یارت در کنار آمد
19- به گفتا شکوه از هجران کنم با وی که محنت ها
در آن ایام بر این خسته ترار آمد
20- به گفتم باز گو عشق از چه داری این قدر با گل
اگر چه عاشقان از این سخن ناسازگار آمد
21- بخندید و به پاسخ گفت از آن عاشقم بر وی
که همرنگ گل روی ولیّ کردگار آمد
22- شه مهدی لقب قائم آل پیغمبر (صلّی الله علیه وآله)
که از جود وجودش گردش لیل و نهار آمد
23- سلیل احمد مرسل که بر او منتقل یکسر
ز جد اطهرش قرآن زبانش ذوالفقار آمد
24- نه تنها خلقند علت ایجاد آدم
که باعث بر وجود وحش و طیر و مور و مار آمد
25- حسن طینت نقی خصلت تقی سیما رضا منظر
چو موسی ذوالجلال و هم چو جعفر ذی الوقار آمد
26- به علم باقری مخزن به زهد ساجدی مقرون
حسینی خو حسن اخلاق و زهرا اقتدار آمد
27- رخش چون مرتضی انور دلش چون مصطفی اطهر
مبرا ذاتش از هر عیب چون پروردگار آمد
28- زمین از حکم آن شاه ملک چاکر بود بر جا
فلک از امر آن سرور معلّق استوار آمد
29- نبودی لطفش از داخل نگشتی فیضش از شامل
نه خار از خاک پیدا شد نه گل بیرون ز خار آمد
30- خود او مرآت ذات الله و بهر طلعت گیتی
به امر او ز مهر و مه سپهر(2) آئینه دار آمد
31- تو ای شاه ملک چاکر که دربانی درگاهت
برای حضرت جبرئیل عین افتخار آمد
32- خرامند اهل این عالم به زیر سایه گردن
به زیر سایه لطف تو گردون را قرار آمد
33- نبودی چشم هر خفاش چون به دیدارت
به گشت ابر پنهان عارضت خورشیدوار آمد
34- چه باشد گر ز پشت پرده بخرامی برون شاها
که جان دوستانت بر لب از این انتظار آمد
ص: 155
35- تو قلب عالم امکانی و دانم که می دانی
چهار بر دوستانت زین سپهر کجم دار آمد
36- شها آندین اسلامی که جدّت گشته شد بعمرش
چو جدّت بی کس و بی مونس و بی غم گسار آمد
37- به قطع آن دین کمر بستند قومی بی حساب آنسان
که بهر قتل جدت آن سپاه بی شمار آمد
38- بنالم از برای غربت دین یا کنم افغان
از آن ظلمی که بر آل نبیّ در آن دیار آمد
39- چنان بی یار شد سلطان دین از پیر و از برنا
که بهر یاریش نوبت به طفل شیرخوار آمد
40- بیاوردند اصغر را به نزد شاه مظلومان
که اینک اصغرت از تشنگی زار و فکار آمد
41- ندارد مادرش چون شیر بر حلقش رسان آبی
که او را از عطش پژمرده گلبرگ عذار آمد
42- شمش بگرفت و بوسید و بگفت الحمد کاین گوهر
به راه حضرت جانان سزاوار نثار آمد
43- ردا افکند بر دوش و گرفت آن طفل را در بر
پی اتمام حجّت پس به سوی کارزار آمد
44- بگفت آخر مگر ما نیستیم آل رسول الله
مگر قرآن نه بر ما نازل از پروردگار آمد
45- نمی باشد مگر این آب مهر مادرم زهرا
چرا بر ما حرام ای قوم شوم به شعار آمد
46- اگر از من گناهی سر زد از این طفل شش ماهه
چه تقصیر ای بری از حق گروه نابکار آمد
47- به جای آن که گویندش جوابی یا دهند آبی
به حلق اصغرش زان قوم تیر آبدار آمد
48- چنان پیکان دل دوزی که از حلق علی اصغر
به بازوی حسین آن سیّد والا مقام آمد
49- صغیرا ز شرح ظلم آن گروه بی حیا بگذر
که خون از خامه جاری گشت و دفتر شرمسار آمد
دیوان صغیر اصفهانی
1- سلطان مُلک جان یا صاحب الزّمان
مخدوم انس و جان یا صاحب الزّمان
2- مولای مُستعان یا صاحب الزّمان
دارنده ی جهان یا صاحب الزّمان الغوث الامان یا صاحب الزّمان
3- ای دست قدرتت بر خلق چاره ساز
ای باب رحمتت بر روی جمله باز
4- ای پیش ابرویت صد کعبه در نماز
ای آسمان تو را با عجز و با نیاز ساجد بر آستان یا صاحب الزمان
5- ای آنکه برقرار هستی ز هست توست
در غیب و در شهود هر ذره مست توست
6- بالای نه سپهر مأوای پست توست
چرخ اثیر را مطلق به دست توست از امر حق عنان یا صاحب الزمان
7- پاس تو فتنه را آرد بدیده نوم
مهرت جهاد و حج عشقت صلاه و صوم
8- والی به هرچه ملک هادی به هرچه قوم
اعلی وجود توست فی شان بکل یوم نازم تو را بشان یا صاحب الزمان
9- جان جهان تویی ای جان فدای تو
شاهان عالمند یکسر گدای تو
ص: 156
10- عرش است بوسه زن برخاک پای تو
دارند بر زبان مدح و ثنای تو
سکّان آسمان یا صاحب الزمان
11- امروز خلق را رهبر توئی و بس
در کشور وجود سَرور تویی و بس
12- بر کلّ کائنات مهتر توئی و بس
بر شیعیان ز لطف یاور توئی و بس در کون و مکان یا صاحب الزّمان
13- باران به حکم تو بارد به هر دمن
ریحان زامر تو روید به هر چمن
14- طوطی به وصف تو گردد شکر شکن
مرغان به عشق تو باشند نغمه زن
در طرف گلستان یا صاحب الزمان
15- ای جاری آب عدل از ذوالفقار تو
ویران بنای ظلم در روزگار تو
16- ظاهر جلال حق از اقتدار تو
بازآکه شد سفید در انتظار تو
چشم جهانیان یا صاحب الزمان
17- خرم دمی که رخ بنمائی از حجاب
آن سان که سرزند خورشید از سحاب
18- باطل ره عدم گیرد به صد شتاب
چون از وجود خویش مانند آفتاب حق را کنی عیان یا صاحب الزمان
19- شاها زمانه را پر کرد کفر و کین
قرآن غریب گشت و اسلام بی معین
20- هرکس برای خود مذهب گرفت و دین
از دین مصطفی(ص)وز سنت مبین
اسمی است در میان یا صاحب الزمان
21- ای وصف ذات تو آیات کبریا
ظاهر زشخص تو اعجاز انبیاء
22- ایمان ولای توست ای حجّت خدا
آنکو محب توست در عرصه جزاء دارد جزا ((جنان))یا صاحب الزمان
23- ای هر فتاده را لطف تو دست گیر
میر ملک خدم شاه فلک سریر
24- از پا فتاده است کلب درت صغیر
بر آستان توست ای شاه مستجیر او را ز غم رهان یا صاحب الزمان
1- ای حجّت حق به ملک حق شاه توئی
امروز به خلق هادی راه تویی
2- درد دل ما ز لطف خود درمان کن
از درد دل هر کسی آگاه توئی
1- ای مخزن سرّ کردگار، ادرکنی!
ای هم تو نهان و آشکار، ادرکنی!
2- بگزیده برای خویش، هر کس یاری
ای در دو جهان مرا تو یار، ادرکنی!
ص: 157
دیوان صغیر
1- آن که داد انکه دادست به تو اینهمه زیبایی را
کاش می داد به ما صبرو شکیبایی را
2- هرکجا میروی ایم ز پی ات سایه صفت
بربودی زکفم این دل شیدایی را
3- آن که در دایره عشق مرا رنجه کند
بر خود آسان کند اندیشه رسوایی را
4- صنما بهر گرفتاری دل های حزین
دارد آن طرّه تو شیوه یکتایی را
5- ترسم آخر به سر کوی تو بر باد دهم
من دیوانه ز عشقت سر سودایی را
6- ای بسا اشک فشاندم ز فراغت شب و روز
قیمتی نیست صدف مردم دریایی را
7- اشک رخساره ام این دفتر دانش را شست
چه کند عاشق تو دانش و دانائی را
8- دیده را دیدن تو بوده ضرورت ورنه
نبود هیچ جز این فایده بینایی را
گنجینه ی دانش مندان ، ج 1، ص 15
1- نفحات وصلک اوقدت جمرات شوقک فی الحشا(1)
ز غمت به سینه کم آتشی که نزد زبانه کما تشا
2- تو چه مظهری که ز جلوه تو صدای صیحه قدسیان
گذرد ز ذروه لامکان که خوشا جمال ازل خوشا
3- همه اهل مسجد و صومعه پی ورد صبح و دعای شب
من و ذکر طره و طلعت تو، من الغداء الی العشا
4- بشکنج زلف تو هر شکن گرهی فتاده به کار من
به گره گشائی زلف خود تو ز کار من گرهی گشا
5- دل من به عشق تو می نهد قدم وفا به ره طلب
فلئن سعی فبه سعی و لئن مشی فبه مشی
6- به تو داشت خو دل گشته خون ز تو بود جان مرا سکون
فهجرتنی فجعلتنی متحیراً متوحشاً
7- چه جفا که «جامی» خسته دل ز جدایی تو نمی کشد
قدم از طریق وفا مکش، سوی عاشقان جفا کشا
گنجینه ی دانشمندان ، ج 1، ص 17
کس بدین درگه نیامد بازگردد ناامید
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست
1- حجة بن الحسن ای شه انس و جان
مهدی منتظر یا شریک القرآن
2- اَدْرکنی ادرکنی ای امام الزمان
الامان الامان الامان
3- از فراقت شها دل شده غرق خون
تا کی از پرده غیبت آئی برون
4- العجل العجل ای ولیّ جهان
الامان الامان الامان
ص: 158
5- عاشقانت همه در تکاپوی تو
تا که بیند شها آن گل روی تو
6- بر لب آمد نفس از فراق تو جان
الامان الامان الامان
7- آه یابن الحسن از جفای خَسان
لطمه بر دین زنند فرقه ناکسان
8- گه به نیش قلم ، گه به زخم زبان
الامان الامان الامان
9- بشکند دست آن فرقه ی خائنین
که نویسد کتاب ضد قرآن و دین
10- دزد دین گشته اند برخی از شیعیان
الامان الامان الامان
11- گشته یابن الحسن دین جدّت غریب
می دهند هر زمان شیعیان را فریب
12- شد جگر ها کباب از دست ظالمان
الامان الامان الامان
گنجینه ج 4 ص 19
1- ز چشم مست تو پرهیزد آن که هشیار است
حذر ز مست بیاید گرچه بیمار است
2- ز چشم خفته اش ای دل گریز و می پرهیز
که در کمین تو این مست خفته بیدار است
3- به عقل عشق نهفتن ندانمت دانی
که چون نهفتن آتش به پنبه دشوار است
4- گمان مدار که سر زآستانت بر دارم
اگر معاینه بینم که بر سر دار است
5- به چنگ و نار چه حاجت مرا که سینه ی زار
به چنگ خراشم چه سینه ی نار است
6- ز خون آبله ی سالکان طریق
فضای بادیه ی عشق صحن گل زار است
7- کجا روم ز گرفتاریت که عاشق زار
به هر کجا که رود همچنان گرفتار است
8- در آ چه مشک تاتاری ز ناف آهوی غیب
که بی تو خون به دل آهوان تاتار است
9- چنان به پرده بپوشیده کفر و ایمان را
که جای پرده به بالای کعبه زنّار است
10- حنا به دست به بستن ندانی این معنی
که تا حنای حنایت به دست عطار است
11- ستایش تو سزاوار بنده گانت نیست
که مر ستایش یزدان تو را سزاوار است
ص 387
وله ایضاً
1- تو که در میان دل ها همه جایگاه داری
چه شود کزین میانه دل ما نگاه داری
2- ز سپاه مژه ملک دل عارفان گرفتی
که چنین سپاه دارد که تو پادشاه داری
3- دگرم به کعبه حاجت نبود گه عبادت
که تو در کنار زمزم حجر سیاه داری
4- نظری دگر ز بلبل نه فتد به سویت ای گل
که تو پیش نوگل من سمت گیاه داری
5- برمه کتان بریزد همه تار و پود خود را
چه کتان بریزد خود را تو که مهر ماه داری
گنجینه ج 4 ص 388
ص: 159
1- عمرم تمام گشت ز هجران روی تو
ترسم شها به خاک برم آرزوی تو
2- با آن که روی ماه تو از دیده شد نهان
عشاق را همیشه بود دیده سوی تو
3- دامن پر از ستاره کنم شب ز اشک چشم
چون بنگرم به ماه و کنم یاد روی تو
4- گردش به باغ بهرتماشای گل بود
گل های باغ را نبود رنگ و بوی تو
5- همچون مسیح جان به تن مرده گان دمد
گر بگذرد نسیم سحرگه ز کوی تو
6- رحمی به حال"رازی" از پا فتاده کن
تا کی بهر دیار کند جستجوی تو گنجینه ج 4 ص 394
1- هوای روی تو کرده مرا نی
زکویت کی روم دست تهی کی
2- تو آن شاهی که شاهانند گدایت
عطایت می رسد بر من پیاپی
3- ولی یک غم مرا آزرده کرده
که عقلم می زند هر دم مرا هی
4- از آن ترسم که ای شاه زمانه
که گردد مدفن من عاقبت ری
5- غم دیگر از این غم هم فزونست
نه بینم روی تو عمرم شود طی
6- مدد فرما که تا من آن چه دارم
به غیر یار سازم جمله را قی
7- که تا با این و آن من همنشینم
محالست دیدن من صورت وی
8- بلی مشکل بود این کار لیکن
شود آسان چه بر حُسنش برم پی
9- زبان بر بند عاصی چشم بگشا
که یارت در مقابل جام پر می
10- به بیند هر که گل زار رخش را
شکایت کی کند از موسم دی
11- همتی یک لحظه آن سَرور نظر کرد
زبانم گشته شکّر بار چون نی
12- از آن دم حال من حال دگر شد
همه عالم به نزدم گشته چون فی گنجینه ج 4 ص 497
1- یا حبذا من فرحة ماحیة
عن القلوب رینها و الملال
2- یا حبذا من فرحة قداتت
بشری لنا من نعمة ذی نوال
3- قد صدرت من فرحتی رنّة
ارقضنا الزهره رقص المعال
4- بل کل ما فی الکون منها عزت
نظر ب من بهجتها فی المقال
ص: 160
5- یا حبذا من مولد فاخر
فاق الموالید بحم الخصال
6- قرت و الاعین من شیعة
بمولد [ الحُجّة] ما حی الضلال
7- فی الیلة الجمعه فی النصف من
شعبان قد بان لناذ و الجلال
8- قطب رحی الکون و ما فی الوجود
و وجهه نیّره کالهلال
9- (مولود مسعود ) لآل الرسول
و ذخِرهم فی رجعهم و المآل
10- تملاء کلّ الارض من قسطه
نزول عنها الجور جور الضلال
11- یفوز من محفله زلفة
شیعة عند بلوغ الوصال
12- ذاک الذّی نرجوبه رفعة
من ربّنا علی جمیع المعال
13- (یا حجة الله ) لنا اسوة
فیک و فی الجد بحسن الفعال
14- یا ربّنا عجّل لنا امره
لکی نری العز بکلّ الجلال
گنجینه ج 4 ص 502
1- صفحه گل زار را نشاط یکسر گرفت
به مژده ی وصل یار، روح به پیکر گرفت
2- ز فیض ربّ جلیل، نسیم جنّت وزید
مسند ایوان عشق، شوکت و زیور گرفت
3- واسطه ی عدل و داد قدم به دنیا نهاد
پیر کهنسال دهر، زندگی از سر گرفت
4- صبح سعادت دمید؛ به مُردگان جان رسید
مهدی موعود ما، پرده ز رخ بر گرفت
5- دیده بُرنا و پیر، روشن از این نور شد
صفحه گیتی نگر، زینت دیگر گرفت
6- فخر به افلاکیان، کنند این خاکیان
که کردگار از بشر، به خلق رهبر گرفت
7- راهنمای نجات، والی بر کائنات
مقام مولایی از، خالقِ اکبر گرفت
8- ذره ای از جود او، حاتم را شد نصیب
نشانی از زهد او، بهره، اباذر گرفت
9- قطره ای از حکمتش داده به لقمان خدای
ز نظم و تدبیر او سهم سکندر گرفت
10- ز حشمت جاه او برده سلیمان نصیب
که شوکت قدرتش کهتر و مهتر گرفت
11- ز عدل او رشحه ی(1) گرفته نوشیروان
که شهرت داد او، صفحه دفتر گرفت
12- مظهر اوصاف حق، ختم رسولان شده
قائم موعود ما ارث پیمبر گرفت
13- کسی که دست نیاز کرد به سویش دراز
ز خالق چاره ساز جنت کوثر گرفت
14- با "نخعی" کو، تو را، جُرم فزون از حد است
به مدح شه می توان شافع محشر گرفت
گنجینه ج 4 ، ص 585
ص: 161
1- چه خوش باشد که بعد از انتظاری
به امیدی رسند امیدواران
2- جمال اللّه شود از غیب طالع
پدیدار آید اندر بزم یاران
3- دمد از قرن قدرت نفخه صور
ببارد ابر رحمت آب باران
4- اگر اسکندر دوران بیاید
چشند آب حیاتی تشنکامان
5- به آواز أنا الحق مرغ توحید
کند پرواز اندر شاخساران
6- همی گوید منم آدم منم نوح
خلیل و داودم قربان جانان
7- منم موسی منم عیسی بن مریم
منم پیغمبر آخر زمانان
8- جهان شد تیره چون شب های تاریک
خدایا، در رسان خورشید تابان
9- تو ای جام جهان، رخساره بنما
که خستند از تعب آئینه داران
10- جهان ویران ز جور جو فروشان
ز سالوسی (1) این گندم نمایان
11- تو ای مرات نیکوی خدائی
خدا را سوی ما رو کن شتابان
12- ببین ما را اسیر بند کفار
گرفتار شکنج روزگاران
13- تو موسی وار شمشیر خدائی
بکش وانگه بکش فرعون و هامان
14- تو ای عدل خدا کن دادخواهی
ز جا برخیز ای پناه بی پناهان
15- برون کن ز آستین دشت خدا را
به خون خواهی و از خون نیاکان
16- قدم در کربلا بگذار و بستان
سر پرخون ز دست نیزه داران
17- تو ای دست خدا، از شَسْت قدرت
بکش تیر از گلوی شیرخواران
18- خبرداری که از سمّ ستوران
دگر جسمی نماند از شه سواران
19- شنیدستی چسان دست خدا را
جدا کردند از تن ساربانان
گنجینه ی دانش مندان ج 1 ص 152
1- دلبرا گر بنوازی به نگاهی ما را
خوشتر است ار بدهی منصب شاهی ما را
2- به من بی سر و پا گوشه چشمی بنما
که محال است جز این گوشه پناهی ما را
3- بر دل تیره ام ای چشمه خورشید بتاب
نبود بدتر از این روز سیاهی ما را
4- از ازل در دل ما تخم محبّت کشتند
نبود بهتر از این مهر گیاهی ما را
5- گرچه از پیشگه خاطر دوریم
هم مگر یاد کند لطف تو گاهی ما را
ص: 162
6- با غم عشق که کوهیست گران بر دل ما
عجب است ار نخرد دوست به کاهی ما را
7- نه دل آشفته تر و شیفته تر از دل ماست
نه جز آن خاطر مجموع گواهی ما را
8- مفتقر راه بمعموره حسن تو نبرد
بده ای پیر خرابات تو راهی ما را
گنجینه ؟ ص 228
1- ای خسروی که ختم است بر خاتم تو شاهی
شاهان به پیش گاهت در بندگی مباهی
2- چشم فلک ندیده این گونه فر و جاهی
ای در رخ تو پیدا اَنوار پادشاهی
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
3- خوان عطایت از عرش تا بر زمین فتاده
بر درگهت به طاعت جبریل ایستاده
4- تا در وجود آرد آن چو کنی اراده
کلک (1)تو بارک الله بر ملک و دین گشاده
صد چشم آب حیوان از قطره ی تباهی
5- از چهره ات هویداست آثار اسم اعظم
نگشود جز به رویت استار اسم اعظم
6- برگشت قلب پاکت ز اسرار اسم اعظم
بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم
ملک آن تست و خاتم فرما هر آنچه خواهی
7- بگشود پر خلق دولت سرای عزت
بگرفته تا قاف صوت لوای عزت
8- اوهام ره نیابند بر منتهای عزت
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت
وی دولت تو ایمن از صدمن تباهی
9- بر کُنه وی نیاید عقل حکیم راهی
زیرا به قعر دریا راهی نیافت کاهی
10- مانند ذات حق است بی مثل و بی مضاهی
بازارچه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آئین پادشاهی
11- ای صاحب ولایت با ذوالفقار بشتات
از خون کافران ساز روی تراب سیراب
12- آئین احمدی را از شر کفر دریاب
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی
13- تقدیر در شب قدر با تست ز امر جبّار
کاین شد غنی و سالم و آن شد فقیر و بیمار
14- این رخت از جهان بست آن یافت عمر بسیار
کلک تو خویش نویسد در شأن یار و اغیار
تعویذ جان قرائی افسون عمر کاهی
15- گر طلعت جمالت بر مرد و بر زن افتد
دل ها نشاط گیرد بیماری از تن اُفتد
ص: 163
16- با یک اشاره ات مرگ بر جان دشمن افتد
گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد یاقوت سرخ رو را بخشد رنگ کاهی
17- در انتظار رویت چشم خدای بینان
خون گشت در فراقت دل های پاک بینان
18- افزون بزم ما را ای شاه مه جبینان
دائم دلت ببخشد بر اشک شب نشینان گر حال ما به پرسی از باد صبح گاهی
19- لطفی نما و باز آی ای کاشف بلیّات
پاکیزه ساز دین را از جهل و از خرافات
20- عجّل علی ظهورک یا کافی المهمّات
ساقی بیار آبی از چشمه ی خرابات تا خرقه ها بشوئیم از عجب خانقاهی
21- ای آن که قدرت تو شد با خدای هم دست
وی آن که بازوی تو ارکان شرک بشکست
22- شمشیر آب دارت بنیان کفر بگسست
در دودمان آدم تا وضع سلطنت هست مثل تو کس ندیده این علم را کماهی
23- خوش آن دمی که ای دوست از پرده رُخ نمایی
بر عاشقان بی دل از لطف جان قرائی
24- نبود به غیر وصلت درد مرا دوائی
کفر از جهان برون شد تا تو جهان گشائی ظلم از فلک نهان گشت تا تو جهان پناهی
25- یا من احاط علماً بالسّر و الخفایا
شاهدتنی غریقاً فی لُجَة البلایا
26- امّلت من جنابک عوناً لدی الرزایا
یا ملجأ البرایا یا واهب العطایا عطفاً علی مقل حلت به الدواهی
27- شد نام پاکت ای مه زیبنده ی کلامم
در آرزوی وصلت از صبح تا به شامم
28- بی رویت ای دلارام شیرین نگشت کامم
عمریست پادشاها کز می تهی است جامم
اینک ز بنده دعوی وز محتسب گواهی
29- ای دل بحکم تقدیر می ساز و باش آرام
زیرا که صبر باشد محمود و نیک فرجام
30- صبح وصال آید پایان پذیرد این شام
حافظ چو پادشاهت گه گاه می برد نام
رنجش ز بخت منما بازآ بعذرخواهی (حافظ)
گنجینه ی دانش مندان ، ج 2، ث 285 (1)
1- امروز امیرالامرا جز تو کسی نیست
بر ناله دل غیر تو فریاد رسی نیست
ص: 164
2- در کعبه و بتخانه و در دیر و کلیسا
جز نغمه ناقوس تو بانگ جرسی نیست
3- دل گرمی ما زمره ی افسرده دلان را
جز آتش عشق تو شهاب قبسی نیست
4- در بادیه عشق تو پای فرس عقل
پی گشت و در این بادیه دیگر فرسی نیست
5- از هند تن ار طوطی جان در قفس افتد
جز دام سر زلف تو بر وی قفسی نیست
6- تا شحنۀ(1)
عدل تو به بازار دو گیتی است
مستان هوی را و هوس را عسسی نیست
7- ای مهدی دین پرده ز رخسار بر افکن
ما گمشدگانیم وره پیش و پسی نیست
8- تو یوسف گمگشته اسلام چو یعقوب
بهر پدر پیر تو دیگر نفسی نیست
9- بهر پدرت پیرهنی یا که پیامی
بفرست که جز این زتواش ملتمسی نیست
10- قربان تو و درد دلت کز غم اسلام
جز اشک دمادم دگرت دادرسی نیست
11- گر دیده مگس منتظر شهد لبت را
زان جمله چو انصاری محزون مگسی نیست ج 2 ص 342
1- مژده ای منتظران کان شه خوبان آید
وین شب تیره سرانجام به پایان آید
2- صبح صادق بدمد از نفس نفخه فجر
وز پس پرده عیان مهر فروزان آید
3- گردهم جان گرانمایه بدین مژده سزد
که به تایید خدا آن شه خوبان آید
4- بلکه از خرمی ریزش باران بهار
بایدم گفت که آن رحمت دوران آید
5- خوش تکانی بخورد سلسله کون و مکان
اندر آن لحظه که آن سلسله جنبان آید
6- خضر فرخنده پی از مغرب ارض ظلمات
بهر دیدار شهنشاه، شتابان آید
7- شادمان عیسی مریم به تماشای رخش
از سراپرده خورشید درخشان آید
8- برق جانسوز جمالش به دل دشمن دین
چون شهابی به سر لشکر شیطان آید
9- اهرمن را نبود طاقت دیدار و درنگ
اندر آن روز که آن جلوه یزدان آید
10- هرکجا عنصر پاکی بود از شوق و شعف
به هواداری او شاد و غزل خوان آید
11- بهر تسلیم و ادا کردن خاتم به شهش
آصف از عاصمه ملک سلیمان آید
12- چشم بد دور که از لطف خداوند عزیز
یوسف از مملکت مصر به کنعان آید
13- والی ملک ولایت شه اقلیم کمال
حافظ دین پیمبر مه تابان آید
14- (مهدی) منتظر آن پادشه نیک سیر
صاحب عصر و زمان، حجت رحمان آید
15- زاده پور شهان خسرو مسند آرا
بهر دل داری دل های پریشان آید
ص: 165
16- حسرتی نیست مرا گر که تنم مرده بود
چونکه جانی به تن عالم امکان آید
1- روز روشن دیدم و روی تو آمد بیاد
ظلمت شب آمد و موی توام آمد بیاد
2- قامت سروی لب جوئی بدیدم دل فریب
واندر آن دم قدّ دل جوی توام آمد بیاد
3- نو بهاران بوی گل ها مست و مدهوشم نمود
من چه گویم بوی خوش بوی توام آمد بیاد
4- لشکر گل صف به صف دیدم به صحرا صف زنان
خو بخود آن فرّ نیروی توام آمد بیاد
5- عکس روی یوسفی دیدم به لوحی بیدرنگ
دیده و مژگان و ابروی توام آمد بیاد
گنجیه ی دانش مندان ، ج 2، ص 369
1- من که از آتش هجران تو دل سوخته ام
آتش عشق به کانون دل افروخته ام
2- به تمنّای وصال تو من ای مهر مثال
روز و شب دیده امید بره دوخته ام
3- به یکی جلوه رویت همه دارم از دست
سود و سرمایه یک عمر که اندوخته ام
4- خسرو اینست متاعی دیگرم جز تن و جان
که به سودای لقایت همه بفروخته ام
5- دفتر و سبحه و سجاده بدادم از دست
تا که در مدرس عشقت ادب آموخته ام
6- جامه طاعت و تقوا همه را چاک زدم
تا که پیراهن عشق تو به تن دوخته ام
7- سر به زانوی غم آورده به کنجی حیران
تا مگر رحم نمائی بدل سوخته ام
1- ای امام منتظر وجه خدا
محیی دین ماحی شرک و ریا
2- تا بکی اندر فراقت سوختن
آتش هجرت به دل افروختن
3- منتظر در راه وصلت تا بکی
عمرها در انتظارت گشته طی
4- آتش سودای عشقت بر سر است
دیده از بهر لقایت بر در است
5- ره نوا این بینوای زار را
این سیه روی تبه کردار را
1- به فدای جسم و جانت که شه جهانیانی
به مدیح تو چه گویم که تو خود جهان جانی
2- به خیال خال رویت شده طی بساط عمرم
نظری به حال زارم که تو محیی جهانی
3- زچه رو شبی به سویم نظری نمی نمایی
به برم نمی نشینی به برت نمی نشانی
4- تو که واقفی ز حال دل زار ناتوانم
چه شود اگر نمایی نظری به ناتوانی
5- نه زبان آن که گویم غم و ماجرای دل را
نه تحملی که سازم به فشار زندگانی
6- شب و روز در فراقت ز دو دیده اشک ریزم
که مگر کنی عنایت به ضعیف خسته جانی
ص: 166
7- همه شب پیام وصل تو رسد به گوش جانم
همه روز حاضرم من ز برای جان فشانی
8- به رهت دو دیده بر در که مگر ز در درآیی
رخ خوب خود نمایی و کنی هر آن چه دانی
9- تو ذخیره خدایی که برای دادخواهی
به تو جلوه ها نماید که کنی جهان ستانی
10- من بینوای حیران بنشسته ام مهیّا
که رسد به گوشم از غیب صدای آسمانی
گنجینه ج 2 ص 411
1- دو زلفت روز روشن بود و چشمم کرده تار امروز
سرشک از دیدگان ریزم چو ابر نوبهار امروز
2- فراقت تیره تر از شام کرده روزگارم را
چه ماه چهارده جانا بسویم کن گذار امروز
3- کشی تا چند عاشق را ز رحمت ای پری پیکر
قدم بگذار بهر دیدن این دل فکار امروز
4- نقاب از چهره یک دم برفکن ای ماه رخسارم
که بهر دیدن روی تو دارم انتظار امروز
5- ز مژگان سیه کردی مرا مجنون و زار آخر
نگاهی ار کنی سوی من ای گل عذار امروز
ارمغان دامغان گنجینه ج 5 ص 123
1- با خداجویان بی حاصل شها تا کی بشینم
باش یک ساعت خدا را ، تا خدا را با تو بینم
2- در یمین و در یسارم مطرب و ساقی نشسته
زین سبب افتان و خیزان بر یسارو بر یمینم
3- آسمان شبها به ماه خویش نازد می نداند
تا سحر گه خفته با یک آسمان مه در زمینم
4- دل تو را بیند به من آهسته گوید قل هو الله
راست می گوید توئی الحمد رب العالمینم
5- گاه گاهی با نگاهی گر نوازی جور نبود
مسحقم! زانکه صاحب خرمنی من خوشه چینم
گنجینه ج 5 ص 262 حاج ملّا آقاجان
1- ای یگانه منجی اسلام و اسلامی اغثنا
وی به حزب جامع بیچارگان حامی اغثنا
2- وی همه ایمانیان را سَرور و سامان اغثنا
قد برافراز و برون آور ز بد نامی اغثنا
3- توده ایرانیان را برکنی از تن رخت ماتم
عید ختم الاوصیاء چون عید ختم الانبیاء
4- نیمه شعبان بروز جمعه از لطف خدا شد
معنی نور و علی نور اندر این صورت نما شد
5- این دو عید آمد سعید و جشن آل مصطفی شد
محترق شد همچو نارنجک ز شوق نطق ابکم
گنجینه ج 5 ص 399 شعر از شیخ شریعت مداری
1- حبذا عید سعید و وی زهی روز مبارک
نیمه شعبان که تاج فرخی دارد تبارک
2- ای که لوح کفر با سر نیزه تیغت شود حک
ای خوش آن روزی که برخوانند بر فتحت تبارک
ص: 167
3- جمله پیغمبران یعنی ز آدم تا به خاتم(صلّی الله علیه وآله)
آن چه فرمودند آثار و علامت آن چنان شد
4- وان چه بنوشتند در اخبار و شنیدیم عیان شد
گرگ بی رحم آمده بر گله اینک پاسبان شد
5- ای شبان آخر نجاتی تا نداده گله را رَم
دین و ایمان یک سره پامال بی دینان نشد شد
6- زانش ظلم و تعدی خان ها ویران شدند
در خلایق جمله فقر و فاقه بی پایان نشد شد
7- کفر و باطل هم قرین با حق و با ایمان نشد شد
چهره بگشا صبح روشن شدندیم لیل مظلم
8- ای یگانه خسرو خوبان و ای حامی قرآن
سرورا فرصت غنیمت دان بیا این گوی و میدان
9- پرچم فتح بر زن فراز قلب امکان
وی تو دانش سخن کوته کن و آور به پایان اسب همّت را عنان درکش که «المؤمن ملجم » گنجینه ، ج 5، ص 300
1- یا حجة الرحمن یابن العسکری
یا من بیُمن وجوده رزق الوری
2- یا من به السبع الشداد تیشدت
والارض قد قرت و ما تحت الثری
3- والله قد طال النوی بعد المدی
ضاق الصدور و غار صبر یصبرا
4- من للشریعة والهدی و من الذی
یشکو الیه سواک یا خیر الوری
5- العروة الوثقی قد انفصمت
و حبل الدین منفطع و ماعتصم العری
6- احکام دین الله فینا عطلت
شرع النبی محمد قد عنبرا
7- قرانکم قد ضیعت احکامه
و یبدل المعروف منه منکرا
8- ارکان دین المصطفی هدمت فلا
عین بقت منه ولا اثریری
9- وجه البسیطه امتلی ظلماً و قد
اغبرت الافاق فما قد نری
10- یا ایها الملک العزیز المقتدر
عجل بنا ضاق الفضا فما جری
11- الله اکبر ای امر قد جلا
سبحان ربی من قضاء قدرا
12- هذی الرزیا ام مصائب طفکم
قد احرقت اجفا نکم اذ تذکرا
13- والله ما انی الحسین بن النبّی
اذکان فردًا واحد بین الثری
ج 6 ص 54
1- الحمد الله المصور الاحد
الواحد الکامل و العدل الصمد
2- حمدله لکل ما اعطی الوری
احمده کما له مما اری
3- احمده کما هو المعلوم لا
اله الا الله وحداً موئلاً
4- دلائل الواحد لاحد لما
کل لدی العالم ما حاولها
ص: 168
5- اولها روحک و ادر ما اَری
و هو کما دل علی الله الوری
6- صلی اله الحمد مادام علی
محمد و آله لما علی
7- و آله الکرام اعدل الامم
و ماله آل الله محور الکرم
8- امدح مولا العصر مصلح الوری
و هو امام الکل عادلاً اری
9- و الدار و ارهو المدار ما
دام لدار اندار لا ما صرما
10- مدح لمولی العصر لا مداح له
و الله ما اکمله لو حاوله
گنجینه ج 6 ص 258
1- سحر در آرزوی او دلم گرد جهان گشته
چو مجنون در تکاپویش تنم در فکر جان گشته
2- هوادار جمال وی ، همانا ذره ام بودم
که اندر پرتو عشقش بسی در آسمان گشته
3- برون شد از سرم باری خیال هر خط و خالی
که اندر قلب غوغائی ز مهر دل ستان گشته
4- ز صهبا دل فرو گیرم که او را غم بیافزاید
چو از مبنای عشق او دلم آتش فشان گشته
5- به گرد هر مکان گشتن ظریق عاشقی باشد
چو از خود خانه نتواند بگرد لامکان گشته
6- به سوزم در غم عشقش ز هی بر بخت بی دارم
که از یمن تولایش سراپا گلستان گشته
7- خدا را پرده بردارم معمائی عجب دارم
که اندر عالم خاکی چسان نار و جنان گشته
گنجینه ، ج 6، ص 257
1- قال نبیّنا علی فی الاثر
ائمة الاسلام اثنی عشر
2- اولهم کان امیر البرر
علی العالی المسمی حیدر
3- ثانیهم الحسن امام الممتحن
و الثالث الحسین تصغیر الحسن
4- هم المُنزِّهون عن کل دنی
طهرهم الاله عن کل رجس
1- پیغمبر بیان کرده اند راثر
شما را امامان اثنی عشر
2- در اول علی حیدر صف شکن
بثانی بود سبط اکبر حسن
3- به سوم حسین آن شه ابتلا
شهید جفا در طف کربلا
4- شه آخری قائم آل دان
که از عدل وی زنده گردد جهان
گنجینه دانشمندان ج 6 ،ث 268
ص: 169
1- شادم از آن که دلی خرم و شادان دارم
بر تو و لطف تو ایمان فراوان دارم
2- در پی پرده دل از غم هجرت شب و روز
می کشم آه و بالطاف تو ایمان دارم
3- سوزم از هجر و بنالم ز غمت در هر حال
گفتگو با دل خود در شب هجران دارم
4- واقف از سوز دل ما نبود کس زیرا
دردهای دل خود از همه پنهان دارم
5- تا به کی چهره خود می کنی از ما پنهان
می کشم بار غمت تا که بتن جان دارم
6- گرچه در هجر تو عمرم بسر آمد اما
عشق دیدار تو تا سر حد امکان دارم
7- دلم از سیر در این دار فنا گشته ملول
به سوی دار بقایای شتابان دارم
8- من که باید بروم خانه دیگر زین دار
کی دگر بستگی با خانه تهران دارم
9- هر که بر لطف کسی تکیه گهی دارد و من
تکیه بر لطف همان مهدی دوران دارم
1- ای دلبر سیمین بر و ای لعبت مرغوب
ای در گرانمایه و ای بر همه مطلوب
2- ای مهر تو سرچشمه الطاف خدایی ای قهر تو سوزنده هر عاصی و مغضوب
3- ای مظهر حق حجة دین حضرت قائم
ای بر همه غالب همه در نزد تو مغلوب
4- و آن سر که زند بر همه سرها لگد از عجب
چون رانده درگاه تو شد گشت لگد کوب
5- ما دل نسپردیم به هر بی سر و پائی
جر مهر ولای تو شده مجذوب
6- از بهر وصال تو ز بس صبر نمودیم
زین صبر تعجب بکند حضرت ایّوب
7- تو یوسف عصری و گرفتار مصائب
شد کور ز هجر و غم تو دیده یعقوب
8- ما عشرت دنیا نپذیریم که دنیا
ما مردم با عزّ و شرف تا نکند خوب
9- پیوسته بود «پیروی» در فکر تو شاها
شاهانه باو کن نظر ای زاده یعسوب
گنجینه ، ج 6، ص 296
1- بر مشام جان نسیم وصل جانان می رسد
با خو از شهر صبا مرغ سلیمان می رسد
2- دیده پیر و جوان گرید روشن آن چنانک
پیرهن از مصر پنداری به کنعان می رسد
3- خلق را از شاخ شادی نوگل عشرت دمید
خوش فرح بخشا بهاری در زمستان می رسد
4- در منای شوق یاران جان و دل قربان کنید
کز منا عیدی مبارک تر ز قربان می رسد
5- مسجد و محراب را امروز وجود دیگریست
آری آری رونق این زینت آن می رسد
6- حاجی ناجی تقی متقی آن کز شرف
خادمش را فخر بر دادار و خاقان می رسید
7- با تضرّع گر گشاید لب به یارب نیم شب
بانگ لبیّکی بگوش از عرش یزدان می رسد
8- بوستان باشد قرین با خلق و خویش در صفا
گر صفای سبزه گلخن به بستان می رسد
9- سر به سر اجداد اجدادش که بر ارواحشان
لحظه لحظه خلعت رحمت ز رحمن می رسد
10- ریشه علمند اصل دانش و شاخ کمال
آری از چونان درختی میوه اینسان می رسد
ص: 170
1- یا رب آن دل دار با ما یار گردد یا نگردد
لااقل بی گانه با اغیار گردد یا نگردد
2- این دل گم گشته را روزی بجوید یا نجوید
وز تغافل عاقبت بیزار گردد یا نگردد
3- با خیالش دیده ام را خواب گیرد یا نگیرد
وز وصالش طالعم بیدار گردد یا نگردد
4- روزی از روی وفا حالم ببیند یا نبیند
یک شب این غم دیده را غم خوار گردد یا نگردد
5- بوسه ای زان لعل شیرینم ببخشد یا نبخشد
کامم از آن بوسه شکربار گردد یا نگردد
6- زلفش احوال پریشانم به پرسد یا نپرسد
چشمش آگه از دل بیمار گردد یا نگردد
7- کوه غم گشته ز هجرانت بگریم یا نگریم
سیل اشگم جاری از کهسار گردد یا نگردد
8- من ندانم با پریشان خاطر بهای «پریشان»
این غزل مطبوع یار گردد یا نگردد
گنجینه ، ج 6، ص 437
1- آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
2- چه شود ز راه وفا مگر نظری به جانب ما کنی
که به کیمیای نظر مگر مس قلب تیره طلا کنی
3- تو شهی شهان همه بر درت تو مهی و مهان همه چاکرت
به نوازشی چه زیان دهد نظری به سوی گدا کنی
گنجینه ی دانش مندان ، ج 8، ص 375
1- یار گرفت از کرم دست من خسته را
باز رهاند از فراق این دل بشکسته را
2- با همه ناز و عتاب باز به او خوش دلم
چون شنود گاه گاه ناله آهسته را
3- آن که به یک تیر ناز کرد مرا صید عشق
باز تواند رهاند طایر برجسته را
4- کس نتواند علاج غیر تو ای خوش طبیب
گرچه مسیحا بود درد من خسته را
5- گریه شام و سحر زاری و سوز جگر
هیچ ندارد اثر آن بت نو رشته را
6- یاد کند چشم ناز سوی [الهی ] فراز
یا بگشاید ز لطف در به قفس بسته را
گنجینه ، ج 8، ص 376
1- من که مخمورم سرشار دیدارم هنوز
باز مشتاق فروغ روی دل دارم هنوز
ص: 171
2- گر طبیبب از بهر درمانم شراب وصل داد
لیک حق داند که من از هجر بیمارم هنوز
3- عکس رویش گرچه در آئینه دل اوفتاد
تیر باز از دوریش زار و گرفتارم هنوز
4- گرچه میاید نوید وصلم از وی پی به پی
باز از نار فراقش اندر آزارم هنوز
5- شب به پایان می رسد یاران همه در خواب ناز
جمله در خواب و من بیچاره بیدارم هنوز
6- بخت بد یاران همه گرم نشاط و عیش و نوش
چون کنم من خاطر افسرده ای دارم هنوز
7- دیده بر در دوخته در انتظار مقدمش
آرزومند طلوع ماه رخسارم هنوز
8- جان (جبران ) بر لب آمد در تمنّای وصال
فخرم آن باشد که پیش گل رخان خارم هنوز
گنجینه ج 8 ص 378
1- خوشا شاه و خوشا روز وصالش
خوشا خورشید روی بی مثالش
2- خدایش ناصر و یار و معین باد
به هر حالی کند حفظ از زوالش
3- عجب کرده است دام صید دل ها
مسلسل گیسوی مشکین و خالش
4- همی خواهم که دیدارش ببینم
شوم مفتون آن سحر جلالش
5- دهد گر دست، تا پایش ببوسم
به مژگان رو بمی خاک نعالش
6- خداوندا ز هجرش چند نالم
برافکن پرده از روی جمالش
7- همی خواهم که گردد دست گیرم
شوم مشمول الطاف و نوالش
8- سرشک از دیده حیران چند ریزد
که شاید شه شبی پرسد ز حالش
گنجینه ج 8 ص 380
1- شهی داریم که حق داده زمان کون در دستش
به امر حق تواند عالمی زیر و زبر دارد
2- شهی داریم که در قدرت هزاران چون سلیمان را
به زیر خاتم شاهی خود زیر نظر دارد
3- شهی داریم که حقش برگزید از علوی و سفلی
ولایت بر تمام ملک امکان سر به سر دارد
4- شهی داریم که چون خورشید رخسارش شود طالع
به تیغ عدل جور و کینه را از ریشه بردارد
5- شده نزدیک لین[عین] مهر فروزان جلوه گر گردد
ز آب عدل کام دهر سرشار و تر دارد
6- نبی الا ز مشرق چون به مغرب ره سپر گردد
جهان بس فتنه خونین که اندر زیر سر دارد
7- به روم و روس و افریقا وافریج آتشی افتد
که دودش تیره اطراف جهان از بحر و بر دارد
8- پس آن گه حزب شیطان از دمشق آماده برخیزد
عراق و شام را از فتنه خود تیره تر دارد
9- سخن کوتاه کن حیران که از این ماجرا ایران
بود ایمن ولی آن فتنه ها جور دگر دارد
ص: 172
گنجینه دانش مندان ج 8، ص 386
1- مانند تو من یار وفادار ندیدم
خوش تر ز غم عشق تو غم خوار ندیدم
2- جز خال خیال رخ زیبای تو
در دل در آینه ی حس تو زنگار ندیدم
3- صد مرحله عشق بیک کام کند طی
چون در این مرحله رهوار ندیدم
4- دل بندگی دوست به شاهی نفروشد
یک مشتری عشق به بازار ندیدم
5- بر درگه اَلطاف توام چشم امید است
در دار وفا غیر تو دیار ندیدم
6- یارا تو پناهی ز غم و فتنه عالم
بالله که وفا دارتر از یار ندیدم
7- با بندگی حضرت معشوق[الهی]
در دل هوس شاهی این دار ندیدم
گنجینه ، ج 8، ص 390
1- (مهدیا ) در آرزویت همه عمر ناله کردم
ستم از فراق دیدم به قضا حواله کردم
2- به خدا ز دیده چندان به فراق خون فشاندم
که جهان ز اشک گلگون همه باغ و لاله کردم
3- بدو هفته ماه روئی گذرم فتاد روزی
که شبی ز شوق او طی ره چند ساله کردم
4- نظر نیازمندی که بنازیننی افتد
به خطا مبین که کابین دل و جان قباله کردم
5- به نسیم صبح ماند نفس خدا پرستان
دل از این نسیم قدسی بصفای لاله کردم
6- به جهان بهار درسی که ز حسن گفت [الهی]
منش از صحیفه گل ورق و رساله کردم
گنجینه ، ج 8 ص 393
1- خسروا گوشه چشمی به من بی سرو پا کن
سوی دل سوختگان یک نظر از بهر خدا کن
2- نفس نگذاردم ای شه که باخلاص بکوشم
منتی جان مرا ازستم نفس رها کن
3- حل نشد مشکل دل در اثر نفس پرستی
حل آنرا تو حوالت بکف عقده گشا کن
4- آخرای ابر سخا آب زن ای نار هوایم
تن خاکی مرا خاک در اهل وفا کن
5- کرده ام گم ره وصل تو من ای کعبه مقصود