سرشناسه:میرداماد، محمدباقربن محمد، -1040؟ق.
عنوان و نام پدیدآور:ضوابط الرضاع [کتاب]/ مولف محمدباقر حسینی استرآبادی (میرداماد) ؛ با مقدمه سیدمجتبی نورمفیدی ؛ تصحیح و تحقیق حجت منگنه چی.
مشخصات نشر:قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)، 1392.
مشخصات ظاهری:442 ص.
شابک:160000 ریال:978-600-5694-65-9
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:عربی - فارسی
یادداشت:کتابنامه: ص. [433]- 442؛ همچنین به صورت زیرنویس.
یادداشت:نمایه.
موضوع:میرداماد، محمدباقربن محمد، -1040؟ق. -- نقد و تفسیر
موضوع:شیر مادر (فقه)
موضوع:فقه جعفری -- قرن 11ق.
موضوع:فقه -- روش شناسی
شناسه افزوده:نورمفیدی، سیدمجتبی، 1343 -، مقدمه نویس
شناسه افزوده:منگنه چی، حجت، 1355 - ، مصحح
رده بندی کنگره:BP189/5/م9ض9 1392
رده بندی دیویی:297/36
شماره کتابشناسی ملی:3283489
ص:1
ص:2
ضوابط الرضاع
مولف محمدباقر حسینی استرآبادی (میرداماد)
با مقدمه سیدمجتبی نورمفیدی
تصحیح و تحقیق حجت منگنه چی
ص:3
بسم الله الرحمن الرحیم
ص:4
آثار به جای مانده از عالمان دینی، سرمایه های ارزشمندی است که حاصل زحمات طاقت فرسا و رنج های بیشمار این ستارگان آسمان مکتب اهل بیت علیهم السلام بوده و احیاء میراث گرانسنگ علمای سلف نه تنها پاسداشت تلاش مجدانه ی آن بزرگان و تکریم و تعظیم نسبت به آنان و شکر نعمت الهی محسوب می شود بلکه مشعل فروزانی است فرا روی دلبستگان این مکتب که در پرتو نور افشانی این انوار ساطعه، در صراط مستقیم حرکت کرده و مسئولیت دینی خویش را بر پایه های استوار اندیشه عالمان سترگ ایفا نمایند.
بر این اساس، یکی از مهمترین فعالیت های مؤسسه ی فرهنگی میرداماد، که توسط حضرت آیت اللّه سید کاظم نورمفیدی تأسیس شده، احیای آثار اندیشمندان استرآباد و جرجان می باشد که سهم انکار ناپذیری در تحکیم و تعمیق علوم اسلامی و معارف الهی داشته اند.
کتاب «ضوابط الرضاع» یکی از آثار ارزشمند میر محمد باقر داماد استرآبادی ملقّب به «میرداماد» می باشد که تاکنون به صورت مخطوط باقی مانده و اینک با سعی و کوشش وافر فاضل محترم جناب آقای حجت منگنه چی پس از مقابله
ص:5
نسخه های متعدّد خطی از این کتاب و استخراج مصادر و با همکاری مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام و مساعی جمیله ریاست محترم مرکز، آیت اللّه حاج شیخ محمد جواد فاضل لنکرانی به صورت فعلی در اختیار علاقمندان قرار می گیرد.
جهت آشنایی با سبک فقهی میرداماد، مقدّمه ای از استاد ارجمند و محقّق گرامی حضرت حجة الاسلام و المسلمین سید مجتبی نورمفیدی، رئیس مؤسسه ی فرهنگی میرداماد، گنجانده شده است. این مقدمه، در واقع مقاله ای است که ایشان به مناسبت برگزاری همایش دو حکیم استرآباد «میرداماد و میرفندرسکی»(1) ، جهت ارائه در این همایش به رشته ی تحریر در آورده و از آن جا که به معرّفی روش استنباطی میرداماد می پردازد و مناسب با این کتاب می باشد به عنوان مقدمه در این کتاب آمده است.
مؤسسه فرهنگی میرداماد
ص:6
(استاد سید مجتبی نورمفیدی)
مقدمه
گرچه میرمحمد باقر داماد استرابادی به عنوان فیلسوفی فرزانه و حکیمی متأله مشهور شده ولی به تعبیر هانری کوربن شهرت و اعتباری که وی کسب کرده، ظاهراً از حدود و ثغور کشور ایران تجاوز ننموده(1) و نگارنده فراتر از آن را ادعا می کند که جامعیت وی در این کشور نیز مورد عنایت قرار نگرفته است. نام میرداماد بیشتر در خاطر کسانی آشناست که با حکمت الهی مأنوس اند، در حالی که وی در معقول و منقول سرآمد روزگار خویش و جامع کمالات صوری و معنوی و کاشف دقائق آفاقی و انفسی بوده و علاوه بر حکمت در اکثر علوم، اعم از ریاضی و فقه و تفسیر و حدیث و منطق و کلام و رجال و ادب و لغت، به درجه بسیار والایی رسیده و تصانیف متقنی دارد. فقط صاحب تاریخ عالم آرای عباسی، اشعار او را پایین تر از حد و اندازه وی می داند(2). شاید آن هم بدین جهت بوده که هر از گاهی به نظم
ص:7
روی می آورده است. وی در اطاعت و عبادت و تقوی نیز زبانزد بود به گونه ای که در جوامع خاص روحانی او را به عنوان چهره ای مقدس می شناختند.
با این همه در رابطه با میرداماد و شخصیت علمی و آثار و نوشته های او تحقیق لازم به عمل نیامده و شخصیت گرانسنگ وی برای متأخران ناشناخته مانده است.
بعضی از نویسندگان به سه عامل در این باره اشاره می کنند:
1. مغلق نویسی و روان نبودن سبک وی در مؤلفات
2. برتر دانستن خویش، چنانچه از فارابی به عنوان «شریکنا فی التعلیم» و از ابن سینا به عنوان «شریکنا فی ریاسة الفلسفة الاسلامیة» و از بهمنیار به عنوان «تلمیذنا بهمنیار» یاد می کند و منقول است که میرداماد روزی به ملا عبداللّه تونی گفته:
«امروز بر علما فخر کن و بگو کلام میر را فهمیدم».
3. تنوع آثار(1)
به نظر می رسد در بین این عوامل سه گانه، شاید تا حدودی عامل اول آن هم در محدودۀ آثار فلسفی و کلامی میرداماد مؤثر بوده است؛ زیرا در حوزه فقه و اصول و تفسیر و حدیث، او از سبک نگارش معهود و مرسوم کتب خارج نشده و بر وزان مؤلفات معمول این حوزه ها دست به تألیف زده، با این همه مشاهده می شود هنوز آثار او مجهول مانده است. به علاوه خود نویسنده از صاحب اعیان الشیعة نقل می کند که وی در بعضی مؤلفاتش عبارات روان و بدون تعقید دارد ولی در برخی دیگر از مؤلفات، عبارات معقد و پیچیده و گاهی لغات و عناوین غریب و منحصر به خود دارد(2). در مورد عامل دوم و سوم نیز موارد نقض قابل ارائه است. به هر حال سزاوار است برای رفع این نقیصه و زدودن غبار مجهولیت از چهره تابناک بزرگان دین و مملکت تلاش مضاعفی به عمل آید و امید است برگزاری این کنگره و امثال
ص:8
آن، نقطه آغازین این حرکت احیاگرانه باشد.
نکته حائز اهمیت در مورد میرداماد اینست که وی در تمامی دانش های مذکور، صاحب نظر بوده و بعضاً دارای عقائد و آراء خاصی می باشد. او ضمن یادگیری علوم مختلف آن زمان، صرفاً به حفظ و ضبط آنها نپرداخته، بلکه با استعداد سرشار و هوش وافر و ذهن تیزبین و حافظۀ فوق العاده خویش، محققانه به بررسی نشسته و به کار استنباط اقدام کرده است. حکمت یمانی که تلفیقی از حکمت مشّاء و اشراق و عقائد شیعی و روایات و آیات است، محصول همین تلاش هاست. حکمتی که پایه و اساس حکمت متعالیه ملاصدرا، شاگرد برجسته او، قرار گرفت. مسئلۀ حدوث دهری، تبیین خاص او از مسئلۀ خلق اعمال و بداء، ذاتی بودن دلالت الفاظ بر معانی نمونه هایی از آراء وی در حوزه های فلسفه و کلام و منطق است.
منزلت میرداماد به عنوان یک فقیه برجسته به حدی بوده که صاحب تاریخ عالم آرای عباسی، در ترجمه وی که در زمان حیات این دانشمند بزرگ به رشته تحریر درآورده، می گوید: «فقهاء عصر، فتاوی شرعیه را به تصحیح آن جناب معتبر می شمارند»(1).
آثار فقهی به جای مانده از این فقیه سترگ، بر طبق آنچه در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های معتبر و در کتاب ارزشمند الذریعة(2) آمده، عبارتند از:
ضوابط الرضاع، شارع النجاة، حاشیه شارع النجاة، حاشیه بر قواعد الأحکام علامه حلی، حاشیه بر مختلف الشیعة (کتاب الطهارة)، دلائل الاحکام، عیون المسائل، خلعیة فی الصلوة، الأفق المبین فی الفقه (کتابی به همین نام در فلسفه نیز دارد)، حاشیه بر شرایع الاسلام، رسالة فی أن المنتسب بالأمّ کان سیدا، الاعضالات العویصة، السبع الشداد، المعلقات علی السبع الشداد، حاشیه بر التنقیح الرائح، حاشیه بر
ص:9
الالفیة، رسالة فی تنازع الزوجین قبل الدخول فی المهر، رسالة فی صلوة الجمعة، شرح مختصر الأصول، الرد علی ما اعترض به علی ضوابط الرضاع، رسالة فی الطهارة والصلوة، حاشیه بر استبصار شیخ طوسی، حاشیه بر رساله تنازع زوجین.
بسیاری از این مؤلفات هنوز به زیور طبع آراسته نشده است.
به طور کلی، آثار فقهی به جای مانده از میرداماد را می توان به چهار دسته تقسیم کرد:
اول: کتابی که به زبان فارسی است و صرفاً برای عامه مردم نگاشته شده و به بیان احکام شرعی در بعضی از ابواب فقهی پرداخته مثل شارع النجاة.
دوم: مؤلفاتی که برای حل بعضی مشکلات و عویصات حل نشده در فقه و اصول و بعضاً سایر علوم ارایه شده و به تعبیر خود مؤلف تا قبل از وی کسی نتوانسته این مشکلات را حل کند. همانند السبع الشداد.
سوم: کتابهایی که به شکل مبسوط و استدلالی به مسایل فقهی پرداخته است مثل ضوابط الرضاع.
چهارم: تعلیقات و حواشی بر کتب فقیهان پیشین همچون علامه، محقق و شیخ طوسی.
با بررسی مجموع آثار و مؤلفات فقهی میرداماد، تا حدودی می توان به سبک استنباطی و روش اجتهادی وی واقف شد. این نوشتار در صدد است تا در حد توان به این مهم بپردازد. البته لازم به ذکر است با توجه به محدودیت دسترسی به مؤلفات او، نگارنده برخی از نسخه های خطی موجود را مورد بررسی قرار داده است. قبل از ورود به این مقوله لازم است مختصری درباره عوامل شکل گیری یک روش استنباطی بحث شود.
عوامل شکل گیری سبک فقهی و روش استنباطی
با بررسی هایی که راقم این سطور به عمل آورده، به طور کلی سه عامل اساسی در شکل گیری یک سبک اجتهادی مؤثر است:
ص:10
1. نوع رویکرد به منابع استنباط؛
2. مبانی اصولی؛
3. نوع نگرش و توجه به برخی از امور خاص.
آنچه مهم است اینست که باید بین منابع استنباط و متد استنباط، تفکیک قائل شد. مؤید این مهم آنست که با آن که منابع استنباط مشترک است ولی در عین حال نتایج متفاوتی از این منابع به دست داده می شود. متد استنباط در واقع برآیند سه عامل فوق است.
1. نوع رویکرد به منابع استنباط
گرچه تا زمان شیخ مفید (م 413 ه. ق) مقوله ای به عنوان اجتهاد مصطلح و استدلال در استنباط به چشم نمی خورد و بزرگانی همچون ابن بابویه (م 329 ه. ق) و شیخ صدوق (م 381 ه. ق) و کلینی (م 329 ه. ق) صرفاً به بیان فتوی آن هم در قالب نقل روایات می پرداختند، ولی این بزرگان نیز به بعضی دیگر از منابع استنباط توجه داشتند. از زمان شیخ مفید باب استدلال و استنباط و ابتناء آراء فقهی بر اصول معتبر مفتوح گردید. در آن دوران به طور کلی سه رویکرد اساسی نسبت به منابع استنباط وجود داشت:
رویکرد نخست که یک رویکرد نقلی و روایی محض بود توسط بزرگانی همچون شیخ صدوق و پدرش و کلینی ترویج می شد.
رویکرد دوم که به وسیله ابن جنید (م 381 ه. ق) اعمال می شد، یک رویکرد عقلی محض بود که در استنباط بر استدلال عقلی، تکیه فراوان می کرد و بر همین اساس در بسیاری از مسایل با آرای مشهور شیعه مخالف بوده به گونه ای که متهم به پیروی از قیاس و رأی شده بود.
رویکرد سوم که در حقیقت آمیزه ای از دو رویکرد دیگر بود، به وسیله شیخ مفید پایه گذاری شد. این رویکرد تا به امروز در واقع غالب ترین و رایج ترین رویکرد به
ص:11
منابع استنباط است. وی شاید نخستین کسی باشد که توجه به اجماع و عقل را گوشزد نمود و عملاً منابع استنباط را به چهار منبع رسانید. او با پیش گرفتن یک رویه اعتدالی در استفاده از منابع احکام، انتقاداتی به اهل حدیث و صاحبان رویکرد نخست وارد و به طور خاص به شیخ صدوق ایراد می گیرد. عمده اشکال شیخ مفید به اهل حدیث این بود که آنان در فهم روایات، صرفاً به ظواهر الفاظ و سطح معانی بسنده می کنند و عقل خویش را به کار نمی گیرند و بعضاً احادیث صحیح را از ناصحیح تفکیک نمی نمایند.
در زمان های متأخر نیز، اخباریین تنها گروهی هستند که به نوعی می توان گفت به جز روایات، سایر منابع را از اثر بخشی خارج کرده اند. البته در بین اخباریین، مرحوم محدث استرابادی (م 1036 ه. ق) قائل به عدم حجیت ظواهر قرآن است ولی در مقابل، فیض کاشانی (م 1091 ه. ق) می گوید: احادیثی معتبر است که بر خلاف قرآن نباشد(1).
بدیهی است تفاوت این سه رویکرد موجب حصول نتیجه های متفاوتی می گردد. اختلاف فتاوای صاحبان این سه رویکرد در کتب فقهی آنان به وضوح نمایان است. لازم به ذکر است که علاوه بر این رویکردهای سه گانه که رویکردهایی کلی نسبت به منابع استنباط هستند، رویکردهای جزئی دیگری نیز در بین فقها وجود دارند. مثلاً با آن که رویکرد سوم، بر اکثریت قریب به اتفاق فقهای شیعه سایه افکنده، اما این مانع از اختلافات جزئی تر نیست. بدین معنی که برخی از منابع از بعضی دیگر برجسته تر شده و برخی مورد کم توجهی قرار گرفته است. به عنوان مثال، در مورد استدلال به کتاب، رویه های مختلفی وجود دارد. برخی به آیات الاحکام توجه و عنایت ویژه ای دارند در حالی که برخی دیگر اهتمام بیشتری به روایات از خود نشان می دهند. بعضی آن چنان به اجماع توجه کرده اند که بی هیچ
ص:12
چون و چرایی، اجماع را می پذیرند و بعضی دیگر آنچنان با اجماع برخورد کرده اند که گویی آن را از کار انداخته اند. و یا مثلاً در مورد عقل می توان گفت با اینکه در رویکرد سوم، به عنوان یک منبع، پذیرفته شده ولی در عین حال در گستره کاربرد آن اختلافاتی وجود دارد. به عنوان نمونه شیخ مفید درباره عقل می گوید: «اگر در موردی هیچ حکم منصوصی از قرآن و سنت یافت نشود، معلوم می گردد حکم این مورد به عقل سپرده شده است»(1). هم چنین، سید مرتضی عقل را در طول کتاب و سنت و اجماع قرار می دهد(2).
این اختلاف رویکردها تا به امروز که ما بهره مند از میراث مکتب فقهی شیخ انصاری (م 1201 ه. ق) می باشیم، ادامه داشته و در هر زمانی از خصوصیات و ویژگی هایی برخوردار بوده است. در این نوشتار ما در صدد بررسی ادوار تاریخی اجتهاد و مکاتب مختلف فقهی نیستیم، بلکه غرض این است که مشخص گردد چگونه رویکردهای مختلف به منابع، در استنباط احکام اثر گذار است. البته عوامل مختلفی در این تنوع دخیل است. از جمله باورهای کلامی، مقتضیات زمان، ضرورت های فقهی و مشکلات موجود در جوامع. پس یکی از ممیزات متدهای استنباطی، نوع رویکرد به ادله اربعه و میزان اهمیت و برجسته شدن آن ها و نسبت آن ها با یکدیگر است.
2. مبانی اصولی
عامل دیگری که سبب شکل گیری یک روش استنباطی است، مبانی اصولی می باشد. اختلاف در مبانی اصولی مسلما سبب اختلاف در متد استنباطی می گردد. به عنوان نمونه ابن ابی عقیل (م 350 ه. ق) در مواردی که عام قرآنی وجود دارد، عمومیت آیه را بر روایت مقدم می کرد؛ زیرا او خبر واحد را حجت
ص:13
نمی دانست. بر همین اساس وی کلیت آیه «فَعِدَّةٌ مِنْ أَیّامٍ أُخَرَ»1 را حفظ کرده و قضای روزه را برای کسی که مرض او تا ماه رمضان سال آینده ادامه داشته باشد، ساقط نمی داند(1). او هم چنین آراء و نظرات خاصی داشت. از جمله طهارت ذاتی اهل کتاب، حلیت صید و ذباحه اهل کتاب و عدم انفعال آب قلیل به سبب ملاقات با نجس(2).
از زمانی که فرایند استنباط توسط شیخ مفید قانونمند شد تا ظهور محقق حلی (م 676 ه. ق) که به اهتمام وی و شاگردانش بکارگیری علم اصول در مباحث فقهی به ویژه در فقه معاملات توسعه بیشتری یافت و تا زمان شیخ انصاری که علم اصول به اوج شکوفایی خود رسید، دامنه علم اصول به شدت گسترش یافته است و این گسترش، بطور طبیعی، اختلافات گسترده ای را در مبانی اصولی موجب شده است.
بدیهی است که اگر بگوییم این اختلافات موجب گوناگونی روش های استنباطی شده است سخنی به گزاف نگفته ایم.
3. نوع نگرش و توجه به بعضی از امور خاص
عامل سومی که باعث امتیاز روش های اجتهادی از یکدیگر می گردد و به نوعی از دو عامل قبلی اثر گذارتر است، مربوط به بعضی از امور و نوع نگرش و توجه فقیه نسبت به آن امور است. از جمله: کیفیت برخورد یک فقیه با احتیاط، میزان بکار بردن قواعد اصولی در فقه، نحوه استفاده از قواعد فقهی، گستره تتبع و تفحص در آراء فقها به ویژه فقهای متقدم، میزان توجه به اصل سمحه سهله، کیفیت توجه به عنصر مصلحت، میزان توجه به تقیه، نحوه بکارگیری قواعد فلسفی در فقه، موضوع شناسی، و....
ص:14
بسیاری از این امور، اگرچه در دائره علم اصول قرار نگرفته و مورد بحث و کنکاش واقع نشده اند ولی این امر، مانع از تأثیر آن ها در استنباط نیست و امید است در آینده به صورت مبسوط درباره آن ها در علم اصول بحث شود.
پس به طور کلی می توان متد استنباط را بر آیند سه عامل دانست: 1. نوع رویکرد به منابع استنباط 2. مبانی متخذه در علم اصول 3. نوع نگرش و میزان توجه به موارد فوق.
این سه عامل اگرچه از حیث درجه اهمیت و تأثیر در استنباط یکسان نیستند ولی هر یک سهم بسزایی در شکل گیری متد استنباطی یک فقیه دارند. لازم به توضیح نیست که برخی از اختلافات بین فقها به اموری خارج از متد استنباط بر می گردد. چه بسا دو فقیه که دارای یک سبک فقهی و روش اجتهادی هستند ولی در عین حال در یک مسئله رأیشان متفاوت است. به عنوان مثال هر دو ظواهر قرآن را حجت می دانند ولی دو نظر متفاوت ابراز می کنند، با آنکه خبر واحدی هم در مقابل نیست. بدیهی است منشأ این اختلاف هیچ یک از سه عامل فوق نیست، بلکه ریشۀ آن، اختلافی است که در صغری اصالة الظهور دارند. یعنی یکی می گوید: آیه، ظهور در فلان مطلب دارد و دیگری می گوید: ندارد. هم چنین تأثیر مبانی کلامی و سایر دانش هایی که به عنوان شرط اجتهاد مطرح شده اند نیز قابل انکار نیست ولی نمی توان آن ها را مستقیما داخل دائره متد استنباط قرار داد.
در این نوشتار برآنیم با توجه به این سه خصوصیت و البته با تأکید بیشتر بر ویژگی سوم متد فقهی میرداماد را مورد بررسی قرار دهیم. البته قبل از آن، لازم است نگاهی گذرا و اجمالی به مکاتب فقهی دوران میرداماد بیفکنیم تا زوایای موضوع مورد بحث روشنتر شود.
مکاتب فقهی دوران میرداماد
دورانی که میرداماد در آن می زیسته، در حقیقت، آغاز رویارویی بین جریان اخباری گری و جریان تعقل گرا بود. گویی صف آرایی مکتب اهل حدیث به
ص:15
سردمداری شیخ صدوق و کلینی و اتباعشان در برابر متکلمان و اصولیین شیعه به راهبری شیخ مفید، دوباره احیا شد. موقعیت اهل حدیث که در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم، به وسیله بزرگانی همچون شیخ مفید و شیخ طوسی به شدت تضعیف شده بود، بار دیگر در اوایل قرن یازدهم توسط ملا محمد امین استرابادی (م 1036 ه. ق) احیا گردید. وی پنج سال قبل از فوت میرداماد، دارفانی را وداع گفت. گر چه میرداماد قبل از شروع درگیری های سخت این دو مکتب از دنیا رفت، ولی این رویارویی که از قبل آغاز شده بود به غلبۀ مکتب اخباری انجامید و باعث سلطۀ آنان بر مراکز علمی مهم به جز اصفهان گردید. سرانجام با ظهور علامه وحید بهبهانی در نیمه دوم قرن دوازدهم، بساطشان در هم پیچیده شد. عمده ترین ویژگی جریان اخباری گری همانند اسلافشان، اتکا به ظواهر احادیث و روایات بود به گونه ای که بنیانگذار این مکتب، حجیت ظواهر قرآن را بدون تمسک به روایات نمی پذیرفت. آنان به شدت روش اجتهاد و تفکر عقلی را مورد سرزنش قرار می دادند. ملامحمد امین استرابادی که از معاصرین میرداماد بود دربارۀ شیخ مفید زبان به انتقاد گشوده و می گوید:
«پس از ابن جنید و ابن ابی عقیل، مفید ظهور یافت و آثار و افکار عقلی و اجتهادی آن دو را نزد شاگردانش به ویژه سید مرتضی و شیخ طوسی ستایش کرد و موجب شد این شیوه در میان اصحاب رواج پیدا کند»(1).
در مقابل، جریان تعقل گرا، که بعضی آن را به نام محقق کرکی (م 940 ه. ق) جد مادری میرداماد و برخی دیگر به نام محقق اردبیلی (م 993 ه. ق) ثبت کرده اند، با ژرف نگری در مفاهیم روایات و دقت در پذیرش آن ها، باعث توجه بیشتر به منابع دیگر یعنی کتاب و عقل گردیدند. شاید مهمترین ویژگی مکتب فقهی محقق
ص:16
اردبیلی، تلاش برای گشودن بن بست های موجود در فقه و نوآوری های این فقیه بزرگ است. در موارد متعددی صاحب جواهر (م 1266 ه. ق) از او به عنوان کسی که باب مناقشه با فقیهان گذشته را باز کرده، یاد می کند(1).
این مکتب برای استواری مبانی فقه بر استدلال های دقیق و منطقی، تلاش های گسترده ای به عمل آورد. در این مدرسه توجه به عمومات و اطلاقات قرآنی گسترش یافت و در اعتبار و ارزش بسیاری از اجماعات و آرای فقهای پیشین تردید حاصل شد. توجه ویژه به علم اصول و بهره برداری از قواعد فلسفی برای اثبات برخی قواعد اصولی نیز، از خصوصیات برجسته این مکتب است. در این دوران است که صاحب معالم (م 1011 ه. ق) قائل به حجیت مطلق ظن می شود. البته ناگفته نماند که تلاش های مکتب فلسفی اصفهان نیز بر این جریان تأثیر گذار بود و اساساً جمعی از فقیهان بزرگ این دوران، خود در زمره فیلسوفان نام آور بودند. میرداماد اگر چه به عنوان صاحب یک مکتب فقهی شناخته نمی شود ولی این به معنای نداشتن یک سبک فقهی و متد استنباطی نیست. او در این تقسیم بندی بدون تردید در جریان تعقل گرا و در واقع همان رویکرد غالب قرار دارد که سابقا به آن اشاره شد. باید توجه داشت که بین مکتب فقهی و مدرسه فقهی با متد استنباطی و روش اجتهادی فرق است. گر چه این الفاظ بعضاً به جای یکدیگر استعمال می شوند ولی در این نوشتار ما بین آن ها تفاوت قائل می شویم. چه بسا بزرگانی که همگی در یک مکتب فقهی گنجانده می شوند ولی خود دارای روش های استنباطی متفاوتی می باشند.
مکتب فقهی در واقع یک عنوان عام و جامعی است که با و یژگیهای خاصی شناخته می شود و می تواند بر متدهای مختلف استنباطی منطبق گردد و معمولاً به نام مبدع آن شناخته می شود.
ص:17
سبک فقهی میرداماد
همان گونه که اشاره شد، سبک فقهی و روش استنباطی یک فقیه، برآیند سه عامل است. البته اختلاف در روش های اجتهادی بیشتر به جهت عامل دوم و سوم نمایان می شود. در این بخش به بررسی متد فقهی میرداماد با توجه به سه عامل مذکور و البته با تأکید بیشتر بر عامل سوم می پردازیم.
الف) نوع رویکرد میرداماد به منابع استنباط
میرداماد از جمله کسانی است که رویه اعتدالی در رویکرد به این چهار منبع، در پیش گرفته است. موضع وی نسبت به منابع استنباط و جای گیری او در تقسیم بندی های کلی، از مباحث گذشته روشن می شود. توجه او به عمومات و اطلاقات قرآنی باعث کم توجهی وی به روایات مخصّص نشده است. او در فقه خود عنایت خاصی به آیات الاحکام دارد و در مواردی که مستند احکام، آیه ای از آیات قرآن باشد به دقت آن را مورد بحث و بررسی قرار می دهد. به عنوان مثال در مورد آیه «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ»1 ضمن نقل اقوال و اشکالاتی که بر استدلال به آیه شده، به دقت به آن ها پاسخ می دهد(1). نمونه هایی از این قبیل در آثار وی بسیار دیده می شود.
در مورد روایات نیز اهتمام ویژه او به اخبار، در آثارش کاملاً مشهود است.
بررسی سندی و دلالی روایات، تعارض احادیث و جمع بین آن ها از اموری است که به خوبی در بحث های فقهی او تعقیب شده و انصافاً می توان گفت او یک فقه روایی مبتنی بر فهم صحیح و منضبط ارائه داده است. تحقیقا می توان ادعا کرد میرداماد تبحر خاصی در فقه الحدیث داشته و در مقام بررسی روایات، روایتی را از نظر دور نداشته است. وی با آنکه فیلسوفی زبردست و دقیق بوده، معذلک در مقام
ص:18
استنباط از روایات، به دقت های عقلی غیر متعارف پناه نبرده است. او هم چنین در شناخت عام و خاص ها و مطلق و مقیدهای روایی و عرضه آن ها به یکدیگر، توانایی فوق العاده ای از خود نشان می دهد. این نکات در جای جای آثار فقهی او به روشنی قابل استناد است. میرداماد درباره اجماع می گوید:
«مخالفت با اجماع امامیه جائز نیست. چنانچه مخالفت با اجماع امت جائز نیست. بلکه اساساً شق عصای همۀ امت نیز ناصحیح است. چون مخالفت با اجماع امت، مستلزم خرق اجماع فرقه محقه شده و این گمراهی و خطا است؛ زیرا مستلزم مخالفت با قول معصوم خواهد بود و قول معصوم به هر حال در اجماع بسیط و در اجماع مرکب وجود دارد»(1).
در موارد متعددی به استناد همین مبنا، یعنی عدم جواز مخالفت با اجماع یا خرق اجماع مرکب و احداث قول ثالث، از پذیرفتن حکمی سرباز می زند. با این همه، وی در مقابل هر ادعای اجماعی سرتسلیم فرود نمی آورد. مثلاً در مسئلۀ انفعال ماء قلیل در اثر ملاقات با نجس، بدون آن که تغییری در آن ایجاد شده باشد، می گوید: «ادعای اجماع در چنین مسئله ای که مورد اختلاف است، مسموع نمی باشد»(2).
میرداماد در باب حسن و قبح عقلی می گوید:
«کسانی که می گویند هیچ جهت مرجّحی برای حکم شرعی در ذات فعل نیست و حسن و قبحی برای ذوات افعال بخصوصیاتها وجود ندارد و حسن و قبح و وجوب و حرمت و مبدئیة استیجاب و استحقاق ثواب و عقاب، صرفاً به جعل شارع است و فقط با امر و نهی او محقق می شود، این ها از جبلّه عقلیه منسلخ هستند و اساساً این قول به ترجیح بلا مرجح است و هر کسی که داخل در دائره
ص:19
عقل باشد ترجیح بلامرجح را باطل می داند»(1).
وی هم چنین در جای دیگری به مناسبت اینکه می گوید: «تشبّث به اصل و اباحه اصلیه بعد از ورود نصوص و ادله جائز نیست»، به تشریح معنای اصل می پردازد و ضمن بیان معنای لغوی، چندین معنای اصطلاحی برای آن ذکر می کند:
1. راجح 2. چیزی که در آن عدول نمی شود مگر به واسطه یک حجت شرعی 3.
مقتضای ادله 4. قانون کلی 5. دلیل 6. استصحاب(2). در ذیل معنای چهارم یعنی قانون کلی به عنوان مثال می گوید: «گفته می شود ما اصلی داریم و آن این است که در فرض تعارض، عقل بر نقل مقدم است»(3) ؛ یعنی قانون کلی این است که اگر بین عقل و نقل تعارضی پیش آید، عقل مقدم می شود.
این سخن، در واقع، نفی تصورات نادرست گروهی است که گمان می کنند اگر فقط به احادیث معصومین علیهم السلام تمسک کنند و لو آن که در تعارض با حکم قطعی عقل باشد، از خطا و اشتباه در فهم احکام شرعی مصون خواهند ماند. به گمان آنان کاربرد عقل در کشف احکام شرعی، امری ناپسند بوده و فهم و استنباط ناشی از آن، نادرست و غیر مشروع است. در حالی که میرداماد با این دیدگاه به طور کلی مخالف است.
شبیه همین سخن را شیخ انصاری نیز فرموده است. او می گوید:
«دلیلی که دلالت بر ملازمه بین حکم عقل و شرع کند، قطعی است و نه خبر واحد و نه خبر متواتر لفظی، هیچ یک نمی تواند با آن معارضه کند. لذا یا باید حمل بر معنای خلاف ظاهر شود و یا طرح گردد»(4).
ب) مبانی اصولی میرداماد
از میرداماد اگر چه کتاب مستقلی در باب علم اصول به دست نیامده، ولی
ص:20
از لابلای مباحث فقهی او می توان به مبانی اصولی وی دست یافت. در این بخش نیز، همانند بخش سابق، به طور اجمال، به چند نمونه از مبانی اصولی این دانشمند بزرگ اشاره می شود. بدون آنکه در مقام ارزیابی و داوری نسبت به این مبانی باشیم.
1. مفهوم شرط و مفهوم غایت
مشهور بین متأخرین، عدم حجیت و اعتبار مفهوم شرط و مفهوم غایت است، ولی در بین فقهای متقدم، بعضاً قول به اعتبار این مفاهیم مشاهده می شود. میرداماد از کسانی است که قائل به حجیت مفهوم شرط و مفهوم غایت است. او در مسئلۀ شهادت زنان بر رضاع، فتوی به قبول شهادت داده و دلیل او هم، مفهوم شرط روایت عبداللّه بن بکیر است:
«عن أبی عبداللّه علیه السلام فی امرئة ارضعت غلاماً وجاریة قال علیه السلام: یعلم ذلک غیرها؟ قلت لا قال علیه السلام: لا تصدّق ان لم یکن غیرها»(1).
وی می گوید: معنای این روایت این است که در صورتی که پای شخص دیگری در کار نیست، آن زن را در ادعای رضاع تصدیق نکن، مفهوم این کلام آنست که در صورتی که غیر و شخص دیگری وجود دارد، او را تصدیق کن و این غیر، اعم از مرد و زن است. سپس از صاحب ایضاح دو اشکال بر این روایت نقل می کند: یکی اینکه روایت مرسله است و دیگر آنکه دلالت مفهومی بر مدعی دارد. وی در مقام پاسخ به اشکال صاحب ایضاح، ضمن رفع اشکال سندی می گوید: مفهوم شرط از مفاهیم دلیل خطاب است که در نزد اصحاب تحقیق معتبر می باشد(2).
وی هم چنین در باب مفهوم غایت می گوید:
«مفهوم غایت قوی ترین مفاهیم است چون این مفهوم از مفهوم شرط قوی تر
ص:21
بوده و مفهوم شرط از مفهوم وصف قوی تر است. و کسی که قائل به حجیت مفهوم غایت نباشد به قولش اعتنا نمی شود»(1).
2. دلالت نهی بر فساد
معروف است که نهی در عبادات موجب فساد است ولی در معاملات موجب فساد نیست. میرداماد می گوید:
«فرق بین عبادات و معاملات از این جهت، یک کلام ظاهری است و محققانه نیست. مطلق نهی از عملی، چه عبادت باشد چه معامله، اگر به نفس عمل یا جزئی از اجزاء ذات آن و یا شرطی از شروط وجود آن عمل، متعلق شود، موجب فساد آن عمل است. همانند نهی از نماز در حالت حیض و یا نهی از نماز در مکان غصبی و نهی از بیع چیزی در برابر همان جنس به همراه مقدار زائد و نهی از نکاح با محرمات. ولی اگر نهی به وصفی از اوصاف لازمه ی یک عمل یا امری از امور مقارن با ذات، که خارج از اصل ذات یا اجزاء ذات و شروط است متعلق شود، فساد عمل لازم نمی آید بلکه صرفاً مستلزم ترتب معصیت و گناه است. مثل نهی از طهارت در ظرف غصبی و یا نهی از طهارت در ظروف طلا و نقره و نهی از بیع وقت النداء»(2).
بر این اساس، وی که نکاح را از سنخ عبادات می داند، نتیجه گیری می کند چه نکاح را نوعی عبادت بدانیم و چه معامله، جمع نکاح بین دختر خواهر و خاله و جمع نکاح بین دختر برادر و عمه چه در نسب و چه در رضاع فاسد است چرا که نهی به آن تعلق گرفته و نهی آن از نوع اول است.
3. شهرت
شهرت بر سه قسم است:
1. شهرت روایی: یعنی مشهور بودن نقل روایتی در بین راویان و محدثین نزدیک
ص:22
به عصر حضور که آن روایت را با الفاظ واحد یا مختلف نقل کرده باشند.
2. شهرت عملی: یعنی شهرت یافتن عمل فقها بر طبق روایتی در مقام فتوی که سند آن معلوم نیست و یا حتی مجهول و ضعیف است.
3. شهرت فتوایی: یعنی آنکه فتوایی بین فقها شهرت یافته باشد.
میرداماد به مناسبتی، ضمن بیان این مطلب که جمعی از اصحاب، شهرت را معتبر می دانند و به واسطه آن، یک خبر ضعیف را ترجیح می دهند، کلامی را از شهید در مقدمه کتاب ذکری نقل می کند. شهید فرموده است: «برخی مشهور را به مجمع علیه ملحق کرده اند». این سخن به نظر شهید ناتمام است و اشکال می کند که اگر مراد کسانی که مشهور را به مجمع علیه ملحق کرده اند، الحاق در اجماع است که این قابل قبول نیست و اگر مراد این است که در حجیت، ملحق به آن است این به جهت قوت ظن در ناحیه شهرت است. چه شهرت روایی باشد و چه شهرت فتوایی.
شهید آنگاه ادامه می دهد:
«اگر بین شهرت فتوایی و شهرت روایی تعارض واقع شود، ترجیح با شهرت فتوایی است به شرط آن که معلوم باشد که فقها با آن که اطلاع از روایت داشته اند ولی فتوا بر خلاف آن داده اند. دلیل این مطلب آنست که فقها با آن که روایت را دیده اند ولی از آن عدول کرده اند و این عدول حتماً به خاطر یک مسئله ای مهمتر و اقوی از آن روایت بوده است».
میرداماد پس از نقل این کلام در مقام اشکال بر شهید می فرماید:
«حجیت اجماع نزد امامیه به واسطه قول معصوم بوده و نزد عامه به جهت روایت پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمودند: «لا تجتمع أمتی علی الخطأ»(1) و هر دو ملاک در
ص:23
شهرت منتفی است و بر فرض که شهرت معتبر باشد اشهر در روایت برای اعتبار و حجیت، سزاوارتر است از اشهر در فتوی».
وی سپس بر ترجیح شهرت فتوایی بر شهرت روایی در مقام تعارض، توسط شهید، اعتراض کرده و می گوید:
«اینکه فقها از روایتی به جهت عامل اقوی عدول کرده باشند، این اقوی بودن عامل در ظن آن ها بوده و برای مجتهد جائز نیست از ظن مجتهدین دیگر در حال حیاتشان تبعیت کند چه رسد به حال موت آن ها. ممکن است آن ها در ظن خود به خطا رفته باشند و یا اجتهاد آنان مصادف با واقع نباشد. از سوی دیگر فتوی بما هی فتوی هم که ارزشی ندارد و به عنوان مدرک احکام شناخته نمی شود. چه مفتی زنده باشد و چه از دنیا رفته باشد. پس تنها مدرکی که باقی می ماند و قابل اعتماد است، روایت مشهور است».
آنگاه وی به نکتۀ دیگری اشاره می کند و آن اینکه:
«ضابطه و ملاک حجیت اخذ به مشهور و عدم آن، شهرت اقدمین است؛ زیرا آنان نزدیکترین افراد به زمان معصومین و از جهت نقل اخبار و اطلاع بر روایات وارده از ائمه، آشناتر از سایرین بودند. اما شهرت متأخرین از عصر ائمه که احاطه شان به متون احادیث و طرق اسانید کمتر بوده، مطلقاً از درجۀ اعتبار ساقط بوده و ارزشی ندارد»(1).
بر این اساس، شهرت در نظر میرداماد اعتباری ندارد ولی شهرت روایی را به عنوان حجت و مدرک، مورد پذیرش قرار داده است.
4. تجزّی در اجتهاد
مشهور علمای شیعه و سنی، تجزی در اجتهاد را ممکن دانسته و مرحوم محقق
ص:24
رشتی مخالف آن را به شذوذ نسبت می دهد(1). جمعی از فقها قائل به عدم تجزی در اجتهاد می باشند. همانند نراقی و میرداماد. وی در مقدمه شارع النجاة می گوید:
«مجتهد باید در جمیع مسائل اجتهاد نموده و به ظن خود عمل نماید و اصح آن است که تجزی در اجتهاد صورت صحت ندارد. بلکه مجتهد آن است که بالفعل ملکه اقتدار بر اجتهاد در کل مسائل و حالت استنباط جمیع فروع از ادلۀ تفصیلیه و مدارک اصلیه، او را حاصل بوده باشد و علومی که ماده اجتهاد کلی است تحصیل کرده باشد».
بدیهی است بر اساس این مبنی، گروهی از دائره اجتهاد خارج می شوند.
متأخرین قائل به تجزی در اجتهاد می باشند. به نظر می رسد ذکر همین نمونه ها با توجه به محدودیت آثار میرداماد و بنای رساله بر اختصار، کافی باشد.
ج) نگرش خاص میرداماد به بعضی از امور
این عامل همانگونه که اشارت رفت، در تفاوت متدهای استنباط بسیار مؤثر بوده و اختلافاتی که از رهگذر این امور، در روش های اجتهادی بین فقها پدید می آید، واضح تر می گردد. ذیلاً به مواردی که اهمیت بیشتری دارد و نمونه های آن در کلمات میرداماد یافت می شود، اشاره می گردد.
1. نقش احتیاط در استنباط
با توجه به آنکه مجتهد باید تمام تلاش خود را به کار بندد تا به احکام الهی دست یابد و فقهای گرانقدر خوف وقوع در غیر واقع را دارند و از آن جا که مسئولیت افتاء بسیار سنگین است و ایشان از فتوی به غیر ما انزل اللّه بیمناکند، لذا گرایش به احتیاط در بین فقها به وفور مشاهده می شود؛ زیرا راه نجات را در احتیاط می بینند. این امر به ویژه در مسائلی که دلیل و مدرک چندان محکمی یافت نشود و
ص:25
یا مشهور نظر خاصی داشته باشند، بیشتر خود را نشان می دهد، بدیهی است برخی از احتیاطات موجب عسر و حرج شده و مشکلات فراوانی را برای مردم فراهم می کند. بنابراین راه رفتن بر روی لبه احتیاط، احتیاط فراوان طلب می کند. پر واضح است اتخاذ مشی در این وادی چه اثراتی در استنباط خواهد داشت.
میرداماد، در رابطه با احتیاط یک ضابطه کلی و دقیق ارائه می دهد که بسیار راهگشاست. او احتیاط را بر دو قسم کرده و می گوید:
«احتیاط سابق بر اجتهاد، امری است که مجتهد از آن به عنوان انضمام به دلیل یکی از دو طرف، استفاده می کند تا بدین وسیله یکی از دو دلیل و دو طرف را بر دیگری ترجیح دهد. به نظر وی این احتیاط در صورتی معتبر است که دو دلیل، متعارض باشند والا اگر یکی از دو دلیل با قطع نظر از این احتیاط، ترجیح روشنی بر دلیل دیگر داشته باشد، دیگر این احتیاط ارزش چندانی ندارد. قسم دیگر، احتیاط لاحق بر اجتهاد است. به نظر او، این احتیاط در حقیقت شأن مقلد و به عنوان ابزاری در اختیار مقلدین است نه مجتهد؛ زیرا مجتهد مکلف به عمل به ظن خود می باشد»(1).
از این کلمات به خوبی استفاده می شود وی در اتخاذ فتوی تابع دلیل و مستند است و به سرعت راه احتیاط را که می تواند منشأ عسر و حرج و مشقت برای بسیاری از مردم باشد، برنمی گزیند. با اینکه مبنای او در احتیاط این چنین است ولی این مانع از آن نمی شود که در مواردی، خود طریقه احتیاط را پیش نگیرد.
مثلا در مسئله اعتبار اتحاد فحل در رضاع، مشهور قائل به اعتبار اتحاد می باشند.
در مقابل طبرسی و علامه این شرط را اسقاط کرده اند. میرداماد ضمن نقل سخنان شهید در ضعف اعتبار استناد مشهور، آن را رد کرده و در عین حال روایات دیگری
ص:26
دال بر اعتبار اتحاد، غیر از طریق مشهور ذکر می کند و به تثبیت نظر مشهور می پردازد. اما در نهایت می گوید:
«آنچه را که مشهور گفته اند از جهت طریق با قوام تر و از حیث اسانید اخبار مخصصه، محکم تر و متین تر است ولی قول طبرسی احوط در دین و اطیب برای نسل و اصون برای نسب است»(1).
البته از این کلام رجحان احتیاط استفاده می شود که به طور کلی توصیه به آن امری پسندیده است.
یا مثلاً در مورد ولد مرضعه بحثی است که آیا در نشر حرمت به سبب رضاع، شرط شده که سن او کمتر از دو سال باشد یا خیر؟ بعضی منکر این اشتراط شده اند و خود میرداماد نیز قائل به عدم اشتراط است. وی سه دلیل بر این مطلب اقامه می کند(2). 1. اصالة عدم الاشتراط؛ 2. مراعاة طریقة الاحتیاط؛ 3. عموم آیه «وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ»3 . در این جا، مراعات طریقه احتیاط به عنوان یکی از ادله عدم اشتراط ذکر شده است در حالی که این مورد مشمول ضابطه ارائه شده توسط خود میرداماد نیست، مگر اینکه ذکر آن صرفاً به عنوان مؤید باشد.
مورد دیگر: روایتی از علی بن مهزیار در مسئله ای وارد شده که در طریق آن صالح بن ابی حماد واقع و لذا بعضی از فقها حکم به تحریم کرده اند یعنی روایت را نپذیرفته اند. میرداماد با آنکه به اشکالات علامه و شهید به این روایت هم از جهت ارسال و هم از حیث صالح بن ابی حماد پاسخ می دهد و نه ارسال را می پذیرد و نه ضعف صالح را، ولی در نهایت می گوید: «به جهت مراعات طریق احتیاط و اصول
ص:27
مذهب، حکم به تحریم رجحان دارد»(1).
مسئله دیگری که سرانجام وی از روی احتیاط در آن، حکم به اجتناب می کند در مورد شک در شبهات محصوره و غیر محصوره است. در باب ملاک شبهه محصوره و غیر محصوره که یکی از مسائل مهم و جاری در همه ابواب فقه است نظرات متفاوتی وجود دارد. میرداماد ضمن نقل اقوال مختلف، از جد بزرگوارش نقل می کند که وی در شرح قواعد شهید می گوید:
«بعضی از محققین قائلند هر عددی اگر در جایی جمع شوند که شمارش آن برای بیننده، به مجرد نگاه کردن، مشکل باشد، غیر محصور است مثل عدد هزار و دو هزار و اگر عددی، شمارش آن برای بیننده، به مجرد نگاه کردن، سهل باشد محصور است مثل عدد ده و بیست. و آنچه که بینابین است، ملاک در آن، ظن بیننده است و اگر در موردی شک حاصل شد که آیا محصور است یا غیر محصور، اصل در آن اجتناب است».
میرداماد پس از نقل این کلمات، مطلبی را در تأیید این ملاک از غزالی نقل می کند و در نهایت می گوید:
«آنچه که قلب سلیم به آن فتوی می دهد، این است که در این موارد باید اجتناب شود، اگر چه به نظر عرف عدد هزار و دو هزار از مصادیق غیر محصور باشد؛ زیرا باید در این امر دین احتیاط و دقت شود»(2).
2. تأثیر توجه به عرف در استنباط
بدون تردید، عرف، در فقه شیعه از جایگاهی خاص برخوردار بوده و دارای اهمیتی ویژه است. خطابات شرعی به عرف القا شده و حجیت مسائل مهمی از دانش اصول بر عرف و بناء عقلا استوار است. دربارۀ عرف بحث های زیادی از
ص:28
جمله حجیت و اعتبار عرف، اقسام و کاربردهای آن مطرح است و با آن که از آغازین روزهای ظهور فقیهان در عصر غیبت، به انحاء مختلفی به این مسئله توجه شده، ولی متأسفانه به طور مستقل در فقه و علم اصول مورد بررسی قرار نگرفته و شاید صاحب جواهر از جمله کسانی باشد که بیش از سایرین در این باره سخن گفته است. از جمله کاربردهای مهم عرف که تأثیر مهمی در استنباط یک فقیه دارد، تبیین موضوعات احکام و تحدید آن ها در برخی موارد، تعیین مصادیق و تطبیق مفاهیم بر مصادیق است. این مسئله اگر چه در آثار میرداماد مورد توجه جدی واقع نشده ولی از لابلای کلمات وی استفاده می شود که او به کاربردهای عرف پایبند است و در موارد متعددی از آن ها بهره می برد. مثلاً در مسئله نصاب رضاع که موجب حرمت نکاح می شود، مشهور فقها قائل به اشتراط مکیدن شیر از پستان مادر رضاعی در هر دفعه از شیر خوردن می باشند. بر این اساس، اگر به نحوی غیر از این طریق، و لو برای یک بار و یک رضعه، شیر به او خورانده شود، مثلاً به زور به حلق او ریخته شود، این رضاع باعث انتشار حرمت نمی شود. دلیلی که میرداماد در این رابطه اقامه می کند: یکی روایتی است از امام صادق علیه السلام که ایشان فرمودند:
«لا یحرم من الرضاع الا ما ارتضعا من ثدی واحد حولین کاملین» (1)(حولین کاملین را تفسیر می کند: ای: فی اثناء الحولین نه اینکه مدت آن دو سال باشد). دلیل دیگر این است که رضاع و ارتضاع به حسب متفاهم عرف و لغت، بر طریقه ای غیر از مکیدن شیر از پستان، صدق نمی کند(2).
طبق این بیان مفهوم رضاع که موضوع حکم به حرمت است، با مراجعه به عرف و فهم متعارف تبیین می شود و حکم حرمت بر این متفاهم عرفی مترتب شده است.
هم چنان که اشاره شد یکی دیگر از کاربردهای عرف، تعیین مقدار و تحدید حد
ص:29
است. در این رابطه، میرداماد ضابطه ای را ارائه می کند. وی این ضابطه را در باب نصاب رضاع بیان کرده و می گوید:
«مرجع در کمالیت و تمامیت نصاب، عرف است چنانچه در سایر مواردی که از ناحیه شارع یک حد مشخصی در تقدیر آن وارد نشده، اینچنین است»(1).
در همین جا بی مناسبت نیست اشاره ای به مطلب نسبتا مهمی داشته باشیم و آن تأثیر لغت در استنباط است. از آن جا که خطابات شرعی متشکل از لغات و واژگانی است که محتاج بررسی و امعان نظر است، لذا در بسیاری از موارد، رجوع به لغت و عرف لغوی ضروری می نماید. بر این اساس آشنایی و احاطه یک فقیه به معانی لغات برای استنباط احکام شرعی، شرط اجتهاد دانسته شده است. بدیهی است عدم آشنایی با این مقوله اثرات سوئی در طریق فهم احکام شرعی خواهد گذاشت و فقیه را دچار مشکل خواهد کرد.
بدون شک میرداماد از کسانی است که در علم لغت صاحبنظر است. وی در موارد متعددی به بررسی واژگانی که در لسان آیات و روایات وارد شده می پردازد.
به عنوان مثال به آیه «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ»2 بر حرمت زوجۀ پدر بر پسر و هم چنین حرمت زنی که پدر با او زنا کرده است، استدلال شده و علامه استدلال را متوقف بر عمومیت معنای نکاح در عقد و وطی دانسته است. ابن ادریس بر این استدلال اشکال کرده و می گوید:
«اگر در کلمه ای هم عرف لغوی باشد و هم عرف شرعی، عرف شرعی مقدم است؛ و بدون شک نکاح در عرف شرع به معنای عقد است و در عرف شرع بر وطی حرام، لفظ نکاح اطلاق نمی شود بلاخلاف».
میرداماد در پاسخ به ابن ادریس می گوید:
ص:30
«این کلام ابن ادریس ناشی از جهل و ناآگاهی او به معانی الفاظ است. اینکه نکاح در عرف شرع در معنای عقد استعمال شده باشد، هیچ منافاتی با معنای حقیقی و اصلی او ندارد. علاوه اینکه نکاح در قرآن به معنای وطی هم استعمال شده: «فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ»1 و اینکه وی گفته در عرف شرع لفظ نکاح، بر وطی حرام، اطلاق نمی شود، صحیح نیست. شاهد آن این است که نکاح در شرع به حرام و حلال تقسیم شده و بدیهی است که مقسم در اقسام مشترک بوده و بر آن صادق است والا اقسام نمی توانند قسم او باشند»(1).
با ملاحظه این بیان معلوم می گردد که چگونه دقت در یک واژه می تواند یک دلیل و خطاب شرعی را قابل استناد کند و عدم دقت و آشنایی، باعث از کار افتادن یک دلیل شود.
3. تأثیر گرایش رجالی در استنباط
به طور کلی دو گرایش رجالی در میان فقیهان وجود دارد: یکی گرایش وثوق الصدوری و دیگری گرایش وثوق السندی. گر چه غلبه با گرایش اول است ولی گرایش دوم نیز طرفداران بزرگی همچون محقق اردبیلی دارد. اعتقاد گروه وثوق السندی فی الجمله این است که تنها طریق دسترسی به اعتبار و ارزش یک روایت، سند آن است و به غیر از این، راهی وجود ندارد. گروه دیگر بر این عقیده است که آنچه پایه اعتبار یک روایت است، اطمینان به صدور آن از معصوم علیه السلام می باشد. این اطمینان نیز از دو راه تحصیل می شود: یکی از راه سند و دیگری از راه قرائن. در مورد قرائن نیز اختلاف است ولی اجمالاً قرائنی که موجب حصول این اطمینان می شوند عبارتند از: شهرت عملی قدماء اصحاب، ذکر روایت در کتب کافی و تهذیب و من لا یحضره الفقیه، نقل روایت توسط اصحاب اجماع و....
ص:31
بدون تردید، اختلاف در این گرایش ها تأثیر بسزایی در استنباط دارد و قهرا سبب تفاوت متدهای استنباط و سبک های اجتهادی می شود. به عنوان مثال اگر کسی معتقد باشد که اعراض فقها از روایتی، سبب عدم حجیت آن می شود و دیگری اعتقادش بر خلاف این باشد، طبعاً نتایج متفاوتی خواهند گرفت. این موارد در فقه، فراوان دیده می شود.
میرداماد در زمرۀ کسانی است که گرایش وثوق الصدوری دارند در حالی که معاصر او محقق اردبیلی، در ردیف فقهایی است که گرایش وثوق السندی دارند.
وی در موارد متعددی به قانون اجماع(1) تمسک جسته و بر اساس آن روایت را تصحیح می نماید. مثلا در مورد روایتی که در طریق آن عثمان بن عیسی واقع شده می گوید:
«عثمان بن عیسی اگر چه واقفی است ولی از کسانی است که اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح عنهم، و در مورد او به فقه و علم اقرار کرده اند و شیخ طوسی او را در شمار اصحاب امام کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام ذکر کرده است»(2).
او هم چنین مراسیل صدوق را همانند مسانید می داند. وی در ذیل روایتی از شیخ صدوق که آن را مرسلاً نقل کرده می گوید:
«مراسیل مثل این شیخ رفیع المنزله (صدوق) به جهت مراتب بالای علمی و عدالتش، در حکم مسانید مقبوله است»(3).
بدیهی است چنانچه وی به واسطۀ چنین قرائنی، اطمینان به صدور از معصوم علیه السلام پیدا نمی کرد، نمی توانست به این روایات اعتماد کند.
به طور قطع می توان ادعا کرد میرداماد یکی از صاحبنظران برجسته دانش رجال
ص:32
و درایه است و کتاب «الرواشح السماویة» خود بهترین شاهد بر این مدعی می باشد.
در این نوشتار ما در صدد بررسی مبانی رجالی او نیستیم ولی اجمالاً می خواهیم تأثیر گرایش رجالی او و احاطه وی را در لابلای آثار فقهی اش جستجو نماییم. او در مورد روایاتی که به عنوان دلیل و مدرک احکام و فتاوایش نقل می کند، به دقت به بررسی سندی آن ها می نشیند. کتب فقهی او مملوّ از چنین دقت هایی است. مثلاً در موردی، شیخ طوسی در نهایت حکم به عدم تحریم مرضعه اخیره کرده است. دلیل او روایتی است از کافی:
عن علی بن محمد عن صالح بن ابی حماد عن علی بن مهزیار رواه عن ابی جعفر علیه السلام قال: «قیل له ان رجلاً تزوج لجاریة صغیرة فارضعتها امرأته ثم ارضعتها امرأة له اخری فقال ابن شبرمة حرمت علیه الجاریة امرأتاه فقال ابوجعفر علیه السلام: خطأ ابن شبرمة حرمت علیه الجاریة و امرأته التی ارضعتها اولا فاما الاخیرة لم تحرم علیه کانها أرضعت ابنتها»(1).
علامه در مختلف در صحت سند این روایت اشکال کرده و شهید ثانی در شرح شرایع گفته است:
«در طریق این روایت صالح بن ابی حماد می باشد که ضعیف است و علاوه بر این مرسله هم می باشد. چون اگر منظور از ابی جعفر علیه السلام، امام باقر علیه السلام باشد (که به قرینه ابن شبرمه همین مراد است زیرا او در زمان امام باقر علیه السلام بوده است) مشکلش این است که علی بن مهزیار، امام باقر علیه السلام را درک نکرده است ولی اگر مراد ابوجعفر ثانی یعنی امام جواد علیه السلام باشد که علی بن مهزیار او را درک کرده، اشکالش این است که در متن روایت آمده است: «قیل له» و نگفته: «سمع منه ذلک» پس احتمال دارد این با واسطه باشد که واسطه اش ذکر نشده. پس به هر حال ارسال در این روایت محقق است. البته این احتمال دوم در نظر شهید بعید است».
ص:33
میرداماد می گوید:
«هیچ متوهمی توهم نکند که مراد از ابوجعفر علیه السلام، غیر از امام باقر علیه السلام است.
شاهدش این است که نگفته: عن علی بن مهزیار عن ابی جعفر علیه السلام، چنانچه روش مسانید متصله اینچنین است بلکه اسلوب را تغییر داده و گفته: عن علی بن مهزیار رواه عن ابی جعفر علیه السلام، و وضع چنین ارسالی روشن است؛ زیرا علی بن مهزیار شخص ثقه و جلیل القدری است و این که به صورت قطع و حتم به امام باقر علیه السلام نسبت داده نه به طور نقل و حکایت نشان می دهد که او این روایت را از معصوم علیه السلام شنیده که یا امام رضا علیه السلام است یا امام جواد علیه السلام».
وی هم چنین در مورد صالح بن ابی حماد می گوید:
«او ابوالخیر بن سلمه رازی است که در مورد او ضعفی ثابت نشده تا مانع قبول روایت او شود. کشی نقل می کند که او مدح شده و نجاشی امر او را ملتبس می داند و علامه هم در مورد او توقف کرده و فقط ابن غضائری او را تضعیف کرده، ولی دلیلی بر ضعف او وجود ندارد»(1).
میرداماد هم چنین در موارد زیادی به مخالفت با علامه حلی پرداخته با آنکه طبق نقل محدث بحرانی در مقدمه حدائق، او بنیانگذار علم درایه است. در یک مورد که علامه روایتی را به عنوان موثق نقل می کند وی بر او اشکال کرده و می گوید:
«این روایت، موثقه نیست. چون در طریق آن سهل بن زیاد واقع شده و مدعی است علامه در موارد متعددی مرتکب این اشتباه شده است»(2).
مورد دیگری که با علامه مخالفت می کند، موسی بن بکر است که علامه او را جزء مجروحین قرار داده ولی میرداماد او را ممدوح می داند و بر این اساس، طریق روایت را حسن می شمارد(3).
ص:34
در جای دیگری از روش علامه اظهار تعجب می کند که از طرفی علامه در خلاصة الرجال طریق صدوق به سماعة را حسن می داند در حالی که در طریق وی عثمان بن عیسی قرار دارد و از طرف دیگر در کتاب مختلف، روایتی را که در طریقش عثمان بن عیسی است، رد می کند(1).
از جمله اموری که وی در چند موضع بر آن تأکید می کند این است که در مقام معارضه، روایت موثق نمی تواند با روایت صحیح معارضه کند(2). اثر این مبنی نیز در استنباط احکام کاملاً واضح و روشن است.
4. نقش تتبع آراء فقها در استنباط
از جمله اموری که در استنباط یک فقیه مؤثر است، رجوع به اقوال فقها و ملاحظه ادله و مستندات فتاوی آنان است. توجه به نظرات و ادله فقیهان، در مسائل مختلف، ضمن گشودن افق های تازه در فکر و ذهن یک مجتهد و استفاده او از آراء و نظریات پیشینیان، احاطه او را بر مسائل بیشتر نموده و سبب می شود که اگر احیانا نکات و مواردی مورد غفلت قرار گرفته اند، مورد توجه واقع شوند. بدیهی است گستردگی تتبع در آراء بزرگان، امکان دستیابی به واقع را بیشتر فراهم می نماید.
میرداماد از جمله کسانی است که به طور حتم در این جهت، چیزی را فرو گذار نکرده است. وی تقریبا در اکثریت قریب به اتفاق مسائل و فروعی که مطرح می کند، ابتدا به نقل اقوال فقها و بزرگان و استدلال آنان می پردازد. در این میان، وی توجه خاصی به آراء فقهای اقدمین دارد و اقوال بزرگانی همچون شیخ طوسی، ابن ادریس، ابن جنید، سلّار، ابن زهره، سید مرتضی، حلبی و ابن حمزه را همواره مورد توجه قرار می دهد. گروه دیگری از فقهای طبقات بعد که او به اقوال آنان عنایت ویژه ای دارد عبارتند از: محقق حلی، علامه حلی، شهید اول، شهید ثانی، و جد
ص:35
بزرگوارش مرحوم محقق کرکی.
در برخی موارد، نسبت هایی که به بزرگان داده شده را مردود می شمارد. مثلاً در یک مورد که قولی را به شیخ طوسی نسبت داده اند و برداشت نادرستی از کلام او کرده اند و عقیده او را مطابق نظر شافعی دانسته اند، می گوید:
«حق این است که کسی که با روش شیخ و کتاب مبسوط، آشنایی داشته باشد، شکی ندارد که آنچه شیخ گفته، مذهب و رأی او نیست بلکه حکایت قول شافعی است»(1).
ظاهراً این اشتباه در موارد متعددی پیش آمده که نظر شیخ را مطابق نظر عامه دانسته اند، در حالیکه وی در مقام نقل نظر آنان بوده است. وی در جای دیگری می گوید:
«و بالجمله، نسبت دادن قول به جواز در این فرض، به ابن ادریس، چنانچه بین متأخرین مشهور شده، از چیزهایی است که به هیچ وجه در کلام وی مصححی پیدا نکردم»(2).
میرداماد، صرفاً به نقل آراء و اقوال و ادله آنان اکتفا نمی کند، بلکه با دقت و تیزبینی خاص خویش، به تحلیل آن ها پرداخته و به داوری می نشیند. مثلاً به مناسبتی به شیخ طوسی اشکال می کند که:
«عجب است که وی در بعضی موارد، برایش سخت است که از ظاهر عموم قرآن دست بردارد در حالی که روایات مخصص و صریحی وجود دارد ولی در برخی مواضع، به خاطر بعضی روایات ضعیفه، دست از ظاهر قرآن برمی دارد. از جمله روایتی که دال بر فساد صوم به جهت تعمد بقاء بر جنابت تا طلوع فجر بوده و در مقابل روایات صحیحه و متعددی وجود دارد که چنین صومی فاسد نیست و آیات قرآنی هم بر آن دلالت دارد»(3).
ص:36
5. تأثیر توجه به نظریات عامه در استنباط
تاریخچه توجه به فقه مقارن به زمان شیخ طوسی برمی گردد. گر چه قبل از او نیز قدمهایی برداشته شده بود ولی وی نخستین کسی است که یک دوره کامل فقه را به صورت مقارنه ای ارائه کرد. از آن جا که حکومت های وقت در آن دوران، تمایلات خاصی داشتند و فقه رائج در آن زمان، فقه عامه بود قهرا فقه شیعه از متن جامعه، به حاشیه رانده شده و در یک حالت انزوا قرار داشت. این روش یعنی روش مقارنه ای در آن ایام یک ضرورت بوده و تا زمان های متأخر هم ادامه داشت. تقریباً در زمان محقق حلی، این تمایز و استقلال کامل حاصل شد. هر چه به زمان های اخیر نزدیک تر می شویم توجه به نظریات عامه، اهمیت خود را از دست می دهد به گونه ای که امروزه، چندان توجهی به آراء آنان نمی شود و مورد بررسی قرار نمی گیرد. در حالی که به نظر می رسد، باید به طور جدی به فقه مقارن پرداخته شود و به خصوص این مقارنه بین نظرات جدید فقهای شیعه و اهل سنت ضروری تر است. به هرحال، اطلاع بر آراء عامه از جهات متعددی ضروری و لازم است از جمله برای: حمل یک روایت بر تقیه، کشف مسائل اجماعی بین همه فرق مسلمین، تشخیص موارد ضروری دین و حتی برای فهم کامل تر و صحیح تر از معانی برخی روایات. پس اگر بگوییم، توجه به آراء و نظریات فقهای عامه در استنباط تأثیر مهمی دارد، سخن گزافی نگفته ایم.
میرداماد از جمله کسانی است که به طور جدی به این مهم توجه داشته و همانگونه که آراء فقهاء شیعه را مورد توجه قرار می داده، نظرات بزرگان اهل سنت را نیز مطرح کرده و در بسیاری از موارد به بررسی آن ها پرداخته است. به عنوان مثال، در مسئله نسبت ازواج و همسران پیامبر صلی الله علیه و آله با امت، وی از قول بعضی عامه نقل می کند که آن ها قائل به محرمیت ازواج پیامبر صلی الله علیه و آله با امت هستند و دلیلشان آیه «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»1 می باشد که در آن اطلاق امومة شده است. میرداماد در
ص:37
پاسخ به این بیان، می گوید:
«در قرآن کریم اطلاق امومة بر امهات به سه طریق وارد شده است: یکی امهات الولادة که حکمش شامل همه احکام نسب می شود. دیگری امهات الرضاع که حکمش منحصر در تحریم نکاح و محرمیت است و سومی امهات الاجلال و الکرامة که در مورد ازواج پیامبر وارد شده است».
بر این اساس، او می گوید:
«اصحاب ما قائل به محرمیت ازواج پیامبر نیستند به جهت آیه «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی»1 و روایتی که در ذیل آن از ام سلمه وارد شده است»(1).
مورد دیگری که نشان دهنده احاطه کامل میرداماد بر آراء فقهای بزرگ اهل سنت و حاکی از آشنایی وی با جوامع روایی آنان می باشد، مسئلۀ نصاب رضاع است. در مورد نصاب رضاع اقوال مختلفی وارد شده. یکی از انظار در این مسئله قول به ده رضعه می باشد و مختار میرداماد نیز همین است. لکن وی دو روایت را از عایشه نقل می کند که وی گفته است:
«کان فی القرآن عشر رضعات محرمات فنسخت تلاوته».
در مقام اشکال بر این روایت می گوید: بر فرض که روایت صحیح باشد (که این نشان دهنده عدم پذیرش روایت توسط میرداماد بوده، زیرا از طرق عامه نقل شده است)، تلاوت آیه نسخ شده نه حکم آن.
در ادامه روایت دیگری را نقل می کند:
«عنها قالت: کان فیما انزل من القرآن عشر رضعات معلومات یحرمن ثم نسخن بخمس معلومات فتوفی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و هی فیما یقرأ من القرآن»(2).
ص:38
میرداماد می گوید: این روایت را مسلم، نسائی، ترمذی، سجستانی، ابن ماجه قزوینی، و دارمی نقل کرده اند. وی پس از آن، می گوید: شافعی و احمد بن حنبل اکتفا به پنج مرتبه کرده اند، نه کمتر. و بعضی هم قائل به سه مرتبه شده اند و مالک و ابوحنیفه هم به یک مرتبه اکتفا کرده اند. او سپس به مالک و ابوحنیفه اشکال می کند که در صحاح آن ها، روایتی از قول محدثین مذکور وارد شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«لا تحرم الرضعة والرضعتان»(1) یعنی با استفاده از صحاح خود اهل سنت، به سخن مالک و ابوحنیفه اشکال می کند که مختار آن ها با این روایت سازگاری ندارد(2).
همان گونه که اشاره گردید، آشنایی و اطلاع از فتاوی و نظریات عامه، حتی در فهم روایات نیز مؤثر است. به یک نمونه در سخنان میرداماد در این رابطه توجه فرمایید:
در مسئلۀ نصاب رضاع روایتی وارد شده که به نظر شیخ طوسی دلالت بر ده رضعه ندارد ولی میرداماد استفاده می کند که دلالتش بر ده رضعه تمام است. متن روایت این چنین است:
«معاویة بن وهب من طریق الکلینی، قال: قلت لابی عبداللّه علیه السلام انا اهل بیت کبیر فربما کان الفرح و الحزن الذی یجتمع فیه الرجال و النساء فربما استحیت المرئة ان تکشف راسها عند الرجل الذی بینها و بینه الرضاع و ربما استخف الرجل ان ینظر الی ذلک فما الذی یحرم من الرضاع؟ فقال علیه السلام: ما انبت اللحم و الدم فقلت: و ما الذی ینبت اللحم و الدم؟ فقال علیه السلام: کان یقال عشر رضعات قلت: فهل یحرم عشررضعات؟ فقال علیه السلام دع
ص:39
هذا وقال علیه السلام: «ما یحرم من النسب فهو یحرم من الرضاع»(1).
شیخ طوسی در بیان معنای این روایت می گوید:
«در این روایت امام علیه السلام خودش نفرموده که ده رضعه باعث حرمت می شود بلکه به دیگری نسبت داده و فرموده: کان یقال. اگر عدد ده ملاک بود، امام علیه السلام خودشان می فرمودند نه این که از قول دیگران بگویند. دلیل بر این مدعی نیز این است که وقتی سائل دوباره سؤال کرد آیا ده بار باعث حرمت می شود؟ امام در جواب فرمود: این سؤال را رها کن. این نشان می دهد که این عدد مورد قبول امام نبوده و اگر صحیح بود باید می فرمود: نعم نه این که بگوید: دع هذا».
میرداماد در پاسخ می فرماید:
«این سخن شیخ طوسی بسیار ضعیف است؛ زیرا اگر عدد ده صحیح نبود بر امام لازم بود که فساد آن را به سؤال کننده گوشزد نموده و آنچه را که صحیح است بیان نماید. اما این عبارت امام علیه السلام که فرمود: دع هذا، معنایش این است که این سؤال دیگر جایی ندارد؛ زیرا روشن است که ده رضعه موجب تحریم است. یعنی این در حقیقت عدول از جواب به مطلب دیگری نیست بلکه این یک نحوه بیان استدلالی است. گویا امام فرموده: آیا این طور نیست که «کل ما یحرم من النسب یحرم من الرضاع». و این یک کلامی است که هم شامل رضعات کم و هم شامل رضعات زیاد می شود. پس اگر کمتر از ده رضعه، به خاطر عدم انبات لحم و دم مؤثر نبود، قهرا ده رضعه متوالی که معمولا باعث انبات لحم و دم است، سبب حکم به تحریم می شود. و علت این که امام فرمود: «کان یقال عشر» رضعات به خاطر این است که در زمان امام علیه السلام فقهاء عامه و زیدیه قائل به تحریم پنج رضعه و کمتر از آن بودند و امام علیه السلام نخواسته صریحاً این مطلب را به خودشان منتسب کنند»(2).
ص:40
از این کلمات، به وضوح، معلوم می گردد که آشنایی با نظرات فقهاء عامه، به ویژه در زمان صدور روایات، چگونه به فهم روایات و احادیث کمک می کند.
6. تأثیر تقیه در استنباط
بدون تردید مسئلۀ حمل روایات بر تقیه، یکی از اموری است که در استنباط بسیار مؤثر است؛ زیرا طبق این قانون، روایاتی که سندا صحیح بوده و از جهت دلالت اجمال و ابهامی هم نداشته باشند، به خاطر حمل بر تقیه، فاقد ارزش و اعتبار می شوند. لذا این نکته یکی از مهمترین عوامل اختلاف در روش های استنباطی است و از آن جا که شرایط آن، به درستی و به دقت مورد بررسی قرار نگرفته، باعث اختلافات فراوانی شده است.
گروهی از فقها به صرف تعارض بین دو خبر، یکی را حمل بر تقیه می نمایند بدون آن که در وجود شرایط حمل بر تقیه فحص و جستجویی نموده باشند. لذا محققین از فقها تأکید جدی بر اولویت تأویل و جمع بین روایات نسبت به تقیه دارند. چنانچه مرحوم شیخ انصاری به این مطلب تصریح می نماید(1).
از مجموع کلمات میرداماد استفاده می شود وی به راحتی تن به حمل بر تقیه نمی دهد. وی یک ضابطۀ کلی ارائه می دهد که بر اساس آن، نمی توان به سادگی روایات را حمل بر تقیه نمود. او می گوید:
«در صورتی حمل روایتی بر تقیه جائز است که بر خلاف آن اتفاق و اجماع عامه باشد و هیچ یک از فقهای امامیه بر طبق منطوق و مدلول آن، فتوی نداده باشد»(2).
بدیهی است یافتن موردی که همه عامه به آن قائل شده باشند و کسی از خاصه به آن ملتزم نشده باشد کار بسیار مشکلی است. گرچه این ضابطه و شرط برای حمل بر تقیه شاید کافی نباشد ولی با این معیار، کار حمل بر تقیه صعب و دشوار
ص:41
خواهد شد. بر اساس این مبنا، بسیاری از روایات که دارای سند مورد وثوق و دلالت قابل اعتماد باشند، ارزش خود را از دست نخواهد داد.
7. اثر نگرش اجتماعی در استنباط
از جمله امور بسیار مهم و اثر گذار در استنباط یک فقیه، نگرش اجتماعی اوست. در تاریخ فقه شیعه، تلاش اصلی فقیهان و کوشش عمده ایشان، معطوف به وظائف فردی متدینین بوده است. در مجموعه بحث های فقهی، نگاه اجتماعی به انسان و هویت جمعی او و توجه به جامعه به عنوان یک موضوع مستقل و به ویژه مسئلۀ حکومت، کم رنگ و محدود به مسائل انگشت شماری بوده است. در این جهت شاید فقه اهل سنت بیشتر به این امور پرداخته و به مواجهه با آن ها رفته است. در این که چه علل و عواملی باعث پیدایش چنین وضعیتی شده، باید بحث های مبسوط صورت بگیرد ولی شاید بتوان گفت: مهمترین علت را می توان در دور ماندن فقهای شیعه از حکومت که محل درک ضرورت ها و نیازهای جامعه است، جستجو کرد. مؤید این مطلب آن است که هرگاه فقهای گرانقدر شیعه، اختیاراً یا جبراً به مسائل حکومتی وارد شده اند، فقه اجتماعی و حکومتی رونق گرفته است. نمونه آن را می توان در دوران صفویه با ورود فقیهان به دستگاه حکومتی مشاهده کرد. در این دوران هم فقه معاملات و تجارت مورد توجه بیشتر واقع شد و هم فقه حکومتی. بدیهی است فقیه در مواجهه با ضرورت های اجتماعی و مسائل پیچیده ای که هر روز با آن مواجه می شود، ناچار است به اتخاذ موضع درباره آن ها بپردازد.
میرداماد که در این دوران می زیسته، با عنایت به موقعیت علمی و منزلت والایش و اهمیتی که سلاطین صفوی به وی می داده اند، به این مسأله بی توجه نبوده است. البته در لابلای کلمات او، مطالبی که از این جهت قابل استناد باشد وجود ندارد ولی با ملاحظه موقعیت وی و برخی مکاتبات و اشعاری که بعضی از کلمات
ص:42
او دارد، می توان به نوعی وی را دارای یک نگرشی اجتماعی دانست. به عنوان نمونه در بحث نماز جمعه در عصر غیبت، میرداماد به دو قول اشاره می کند که جمعی قائل به جواز و گروهی قائل به حرمت می باشند. وی در زمره گروه اول است و بر آن دو دلیل اقامه می کند. یکی عموم روایات صحیحه و دیگری به این بیان است:
«فقیهی که از طرف امام علیه السلام منصوب است (به عنوان نیابت در عصر غیبت)، در مسائل مهمتر و بزرگتری مثل افتاء، حکم، اقامه حدود، مورد تقلید واقع می شود و مرجع عموم است. پس چگونه می توان گفت او اجازه جمع کردن مردم را ندارد. در حالی که این مسئله یعنی جمع کردن مردم اهمیتش کمتر از آن امور است»(1).
از این کلام استفاده می شود که فقیه دارای یک شأنی به عنوان جمع کردن مردم می باشد.
8. بهره گیری از قواعد فلسفی و استنباط
از عواملی که به اتقان استنباط و استحکام آن کمک می کند، استفاده از قواعد فلسفی است. البته باید دقت شود که بین آمیخته شدن مسائل عرفی فقهی با مباحث دقیق عقلی و مسئلۀ بهره گیری از قواعد عقلی و فلسفی در جهت تحکیم پایه های استنباط، خلط نشود. این که مجتهد نباید در امر استنباط به دقائق عقلی و نکته های ظریف روی آورد و در فهم خطابات شرعی به این امور تکیه کند، کاملا مورد قبول و پذیرش است، ولی استفاده از قواعد فلسفی و عقلی در دفع اشکالات و تحکیم پایه های استنباط نه تنها زیان آور نیست بلکه سودمند بوده و اجتهاد را در جایگاه برتری قرار می دهد.
میرداماد از این موضع به بهره گیری از قواعد عقلی و یا بعضاً تنظیر به مسائل فلسفی روی آورده و در موارد متعددی از این طریق به حل مشکلات می پردازد.
مثلاً او می گوید:
ص:43
«در لابلای فقه و اصول گفته اند که سبب ضعیف نمی تواند با بودن سبب قوی اثرگذار باشد. این یک اصل عقلی است که از حکما گرفته شده است؛ زیرا در نظر حکما فعّال قوی در ایجاد و فعالیت، از فاعل ضعیف تمکین نمی کند و هم چنین نور قاهر، در نور افشانی، از نور ضعیف تمکین نمی نماید. بر این اساس در باب عبادات گفته اند که غسل جنابت، احتیاج به ضمیمه شدن وضو ندارد. این مسئله نه بدان جهت است که طهارت بزرگتر (غسل)، رافع هر دو حدث اکبر و اصغر است، بلکه از این جهت است که حدث جنابت در نهایت قوت است و حدث اصغر به جهت ضعف و مقهوریتش، دیگر با وجود آن حدث اکبر، قادر به اثرگذاری نیست.
پس حدث اصغر در حکم عدم است و گویی اصلا وجود نداشته تا بخواهد به واسطه غسل، رفع شود».
وی سپس در مورد غسل هایی که احتیاج به ضمیمه شدن وضو دارند مثل غسل حیض و امثال آن که حدث اکبر در آن ها به درجۀ حدث جنابت از حیث قوت نمی رسند، می گوید:
«در این ها، اینطور نیست که غسل برای رفع حدث اکبر و وضو برای رفع حدث اصغر به نحو توزیعی باشد و هم چنین این گونه نیست که هر یک از دو طهارت، مدخلیت در رفع هر یک از دو حدث دیگر داشته باشد. بلکه مجموع دو طهارت، سبب رفع طبیعت حدثِ مانع از نماز است. یعنی هر یک از دو طهارت جزء چیزی است که رافع طبیعت مطلق حدث است».
وی سپس به مسئلۀ سبب و مباشر در باب اتلافات و جنایات اشاره می کند و می گوید:
«اگر در جایی سبب و مباشر اجتماع کنند، ضمان بر عهده مباشر است نه سبب»(1).
وی سپس از همین اصل برای حل مشکلی در باب رضاع استفاده می کند.
میرداماد، از این روش در حل مشکلاتی که به تعبیر او، تا زمان وی لا ینحل باقی مانده،
ص:44
استفاده می کند. از جمله در مسئلۀ اجتماع امر و نهی(1) ، اشکالی که به تقسیم احکام شرعیه به پنج قسم وارد شده(2) و اشکالی که بر تعریف علم فقه ایراد گردیده(3).
خاتمه
مطالبی که در بخش های پیشین ذکر گردید، عموماً مربوط به اموری بود که به نحوی در استنباط یک فقیه می توانند مؤثر باشند و سبک فقهی و متد استنباطی او را سامان دهند. ما با استفاده از کلمات میرداماد، این موارد را بررسی کردیم و تا حدودی سبک فقهی و متد استنباطی او را با ملاحظه هر سه عامل اثرگذار نمایاندیم. ولی نکات دیگری نیز، در آثار فقهی او مشاهده می شود که اگرچه تأثیری در استنباط ندارند ولی به نوعی حکایت از ذوق و سلیقه خاص وی داشته و نشان دهنده اهتمامش به روح افعال و اعمال ملکفین می باشند. در خاتمه این مقاله به چند نمونه از این نکات اشاره می شود.
الف. ذکر لطائف عرفانی
یکی از نکاتی که تقریبا به عنوان یک رویه، در آثار فقهی میرداماد قابل توجه است، ذکر جنبه های عرفانی در مسائل فقهی است. از جمله در باب غسل، وضو، رضاع، نماز جماعت. وی در همۀ این موارد، عاملین را به سه قسم تقسیم کرده:
عابد و سالک و عارف؛ سپس برای هر یک بهره ای جداگانه از عمل ذکر می کند. مثلاً در باب وضو می گوید:
«همان گونه که دو نوع نماز داریم، نماز بدن و نماز نفس مجرده که این نماز، روح نماز بدن است، وضو هم دو نوع داریم، وضوء جسد و وضوء نفس مجرده که این وضو، روح وضوء جسدی است. مواضع وضوء جسدی صورت و سر و دست و پاست
ص:45
ولی در وضوء نفس مجرده، صورت، همان قوه نظریه و دست ها همان قوه عملیه و سر، مجذوب شدن به عالم ملکوت و پا همان مکث روح در سجن بدن است».
وی آنگاه به حظّ عابدین و سالکین و عارفین از وضو اشاره نموده و می گوید:
«حظّ عابد از وضو، صرف امتثال ظاهر امر و تطهیر جسد از نجاست و همیۀ جسدانیه است ولی حظّ سالک این است که علاوه بر آن، قوه تفکرش را از عقاید باطله پاک گرداند و قوه عملیه اش را از ناپاکی اخلاق رذیله تطهیر نماید و توجهش را از زشتی های حواس، پاک و به عالم ملکوت توجه نماید. اما حظّ عارف، علاوه بر آن دو حظّ، این است که عوالم امکان را حقیر بشمارد و حدث نفسش را که همان غفلت از مشاهده نور الهی است بر طرف گرداند و باطنش را از غیر سلطان حق تنزیه نموده و اتصال به ملک قدوس پیدا کرده و به مقام فناء محض برسد و این همان مغناطیس بقاء حتمی و حیات جاودانی است»(1).
و یا در مورد نماز جماعت می گوید:
«بالاترین حظّ عابد از نماز جماعت، این است که نمازش را با نماز اجتماع کنندگان در یک معاملۀ واحده قرار داده که اگر معامله او ضرری داشته باشد، او آن را تبدیل به معاملۀ سودآور می کند. حظّ سالک از این مسئله بالاتر است؛ زیرا اجتماع انفاس نورانی به نور قدسی، آثار عظیمی دارد همانند آیینه های صیقل داده شده که در مقابل هم قرار می گیرند و انوار آن ها متعاکس می شود به گونه ای که ابصار ضعیفه توانایی دیدن آن ها را ندارند و همه قوای عقلی و حسی و ادراکی و مشاعر نظری و علمی به بالاترین درجه ممکن می رسد. اما حظّ عارف از جمعه و جماعت بالاتر از دو حظ دیگر است و او را به مرحلۀ هلاک مطلق و فناء مطلق می رساند. او وقتی خود را در مقابل حضرت حق می بیند هرچه غیر خداست را نادیده گرفته و معدوم می پندارد»(2).
ص:46
ب. توجه به فلسفه احکام
بعضی بر این باورند که توجه به فلسفه احکام موجب گمراهی و به خطا رفتن اذهان بشری می شود. بنابراین باید در عبادات و تعبدیات، صرفا، امتثال و اتیان را در نظر گرفت و ورود به دایرۀ حکمت احکام صحیح نیست؛ زیرا این امر سبب خلط علت و حکمت شده و موجب تسری حکم به مواردی می شود که در واقع، حکم برای آن ها ثابت نیست و در نتیجه باعث هدم احکام می گردد.
واقعیت این است که هرچند روح عبودیت و بندگی در انسان قوی باشد ولی ذهن پرسشگر بشر، وی را رها نمی کند و همیشه مایل به دانستن رمز و راز اوامر و نواهی است. این رویه حتی در بعضی آیات قرآنی و روایات نیز، مشاهده می شود.
مثلاً وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد حرمت قمار و شراب مورد سؤال قرار می گیرد، آیه نازل می شود که «إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ»1 یعنی: شیطان می خواهد با شراب و قمار بین شما عداوت و دشمنی ایجاد کرده و شما را از ذکر خدا و نماز باز دارد.) در این آیه، سعی شده به بیان حکمت حرمت شراب و قمار اشاره شود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در برابر سؤال کنندگان از حکمت احکام، آنان را سرزنش نمی نمود.
بر همین اساس، میرداماد در مواردی به این مهم توجه کرده و به تبیین فلسفه احکام می پردازد. مثلاً در بحث غسل جنابت، ضمن استناد به روایتی از امام رضا علیه السلام به نقل از عیون اخبار الرضا که فرموده اند: «علت غسل جنابت نظافت و تطهیر انسان است؛ زیرا جنابت از همه بدن خارج می شود و لذا باید همه بدنش را تطهیر کند»، می گوید:
«شاید سرّ قول امام علیه السلام این باشد که در علم طب ثابت شده که انسان در اثر حرکتی که در جماع دارد، عرق بدی از اعماق بدنش خارج می شود و این عرق تنها
ص:47
با آب زائل می شود و حکمت اقتضا می کند که غسل بدن واجب باشد»(1).
ج. ذکر بحث های اعتقادی
میرداماد، در کتاب شارع النجاة که به تعبیر خودش برای عامه مردم به زبان فارسی نگاشته، بحث های اعتقادی را مطرح و در مقدمه آن به مسائل مربوط به مبدأ و معاد و نبوت و امامت اشاره می نماید. هم چنین در ضمن مسائل استنجا می گوید:
«امام علماء عامه و علامه ایشان فخر رازی در موضعی از کتاب نهایة العقول، بر سر جاده انصاف آمده و بر اصحاب خود اعتراض می کند که هرگاه نبی صلی الله علیه و آله در هدایت امت اینقدر اهتمام داشته باشد که در باب بیت الخلاء رفتن تنها سی و شش وظیفه تعلم فرماید، سوای واجبات، و این امر سهل جزئی را برای امت مفوض ندارد چون تواند بود که از دنیا رحلت کند و وصی و خلیفه و امامی که بعد از او، نایب نفسِ مقدس او و حافظ احکام شرع و دین و بیضه اسلام و سعادت امت به متابعت و شقاوتشان به مخالفت او منوط بوده باشد، نصب ناکرده»(2).
در پایان لازم است بر این نکته مجدداً تأکید نمایم که آنچه در این نوشتار ارائه گردید صرفاً گامی کوچک برای شناساندن مکتب فقهی میرداماد بود. این گام با توجه به مبنای مقاله بر اختصار و هم چنین محدودیت آثار فقهی میرداماد شاید چندان وافی به مقصود نبوده ولی می توان آن را آغازی برای بررسی های گسترده تر تلقّی نمود.
قم - سید مجتبی نورمفیدی
محرم الحرام 1426
ص:48
«محمّد باقر بن محمّد بن محمود بن عبد الکریم الحسینی الاسترآبادی الأصل الاصفهانی»(1) که به «میرداماد» شهرت یافته(2) یکی از بزرگترین اندیشمندان مسلمان و از مؤثرترین شخصیت های مکتب اصفهان است که در سال 970 هجری قمری به دنیا آمد و در سال 1041 هجری قمری که برای زیارت عتبات مقدسه به عراق سفر کرده بود، دار فانی را وداع گفته و در جوار امیرالمؤمنین علیه السلام مدفون شد.
شهرت میرداماد در علوم عقلی و نزد اهل حکمت و فلسفه ممکن است سایر توانمندی های علمی این اندیشمند سترگ را تحت الشعاع قرار داده و گمان شود که او فقط در همین زمینه ها صاحب نظر بوده است؛ در حالی که به حق می توان او را یکی از بزرگترین عالمان زمان خود، نه فقط در علوم عقلی بلکه صاحب نظر در علوم دیگر دانست.
آثار گزارش شده از وی در منابع کتابشناسی، مؤید این ادعا است.
دسته ای از آثار به جای مانده از این اندیشمند بزرگ به دانش فقه مربوط بوده و در آنها به تبیین موضوعات فقهی پرداخته است(3) که رسالۀ «ضوابط الرضاع» از آن
ص:49
جمله بوده و در ضمن چند بخش، احکام رضاع با توجه به مبنای خاص نویسنده تشریح شده است. آنگونه که از ابتدای رساله بر می آید ایشان رساله ای دربارۀ رضاع نوشته بود که برخی از معاصرین وی بر آن انتقاد نموده بودند. میرداماد برای بار دوم موضوع مورد نظر را با استدلال بیشتر بررسی کرده و این رساله را نگاشته که بر اساس عنوان بندی او، مشتمل بر یک «تقدمة»، سه «استباثة»، یک «تختمة» و یک «خاتمه» می باشد. در ضمن این بخش ها، مطالبی را تحت عناوین «مسئلة»، «ضابطة» و... آورده و آن را در ماه شعبان 1028 هجری قمری به پایان رسانده است.
در این مختصر، سعی می شود تا مبنای میرداماد در مسئلۀ رضاع که رساله ای نسبتاً مفصل را رقم زده است، بیان گردد.
اقسام محرّمات
در آثار فقهی، قسمتی از کتاب نکاح به «محرّمات نکاح» اختصاص یافته و در این قسمت، اقسام محرّمات بیان می گردند(1). در یک تقسیم کلّی، محرّمات نکاح بر دو قسم اند: 1. محرّمات نسبی؛ 2. محرّمات سببی.
قسم دوم (محرّمات سببی) دارای اقسامی است که از میان آنها فقط به دو قسم که در این جا مورد نظر هستند، اشاره می شود و عبارتند از: 1. محرّمات به مصاهره؛ 2. محرّمات به رضاع.
در آیۀ 23 سورۀ نساء می خوانیم:
«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ وَ رَبائِبُکُمُ
ص:50
اَللاّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً».
در این آیۀ شریفه هم به محرّمات نسبی و هم به محرّمات سببی (با هر دو قسم آن) تصریح شده و در مجموع، سیزده عنوان نام برده شده(1) است(2) که عبارتند از:
1. محرّمات نسبی
حیات هر انسانی ملازم این است که بین او و بین برخی انسان های دیگر، رابطه و علقه ای برقرار شود که از این ارتباط و علاقه به نَسَب یا قرابت نَسَبی تعبیر می شود.
از نظر شارع، در میان روابط نسبی، هفت رابطه وجود دارند که موجب حرمت ازدواج شده و «محرّمات نسبی» نامگذاری شده اند. زنانی که به دلیل وجود این روابط، انسان نمی تواند با آنها ازدواج کند و در فراز «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ وَ عَمّاتُکُمْ وَ خالاتُکُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ» بیان شده اند، عبارتند از:
1. مادر، 2. دختر، 3. خواهر، 4. عمه، 5. خاله، 6. دخترِ برادر، 7. دخترِ خواهر.
2. محرّمات به مصاهره
زنانی که در این قسم بر انسان حرام شده اند به گونه ای نیستند که ازدواج با آنها از ابتدا ممنوع بوده باشد بلکه حرمت ازدواج به خاطر ازدواجی است که قبلا انجام گرفته و آن ازدواج، رابطه ای را ایجاد کرده که مانع این ازدواج شده است.
محرّمات به مصاهره که در فراز «أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ وَ رَبائِبُکُمُ اللاّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ
ص:51
اَلَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ» بیان شده اند، عبارتند از: 1. «أم الزوجة»، 2. «ربیبة الزوجة المدخولة بها»، 3. «حلیلة الابن»، 4. «الجمع بین الأختین».
به عنوان نمونه، انسان نمی تواند با مادرِ همسر خود (أم الزوجة) ازدواج کند. در این مورد، با اینکه مادرِ همسر به خودی خود و قبل از ازدواج با دخترش، ممنوع و حرام نبود امّا ازدواج با دختر موجب حرمت ازدواج با مادر او می شود. سایر موارد نیز همین وضعیت را دارند.
باید توجه داشت که این قسم از محرّمات، مرکب از دو رکن اند که یک رکن آن از طریق ازدواج حاصل شده و رکن دیگر، وجود یک رابطۀ نسبی و یا یک رابطۀ رضاعی است؛ مثلاً حرمت ازدواج با «أم الزوجة» مستند به دو امر است:
1. زوجیتی که بین زوج و زوجه برقرار شده؛ 2. رابطۀ نسبی یا رضاعی محقق شده میان زوجه و مادر نسبی او یا مادر رضاعی او.
3. محرّمات به رضاع
از نظر شارع مقدس، شیر دادن زن به کودک با تحقق شرایط، رابطه ای را ایجاد می کند که موجب حرمت ازدواج آن دو و نیز موجب حرمت ازدواج میان برخی دیگر از منتسبین آنها می شود.
محرّمات رضاعی با توجه به آیۀ «وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ» عبارتند از: «مادر رضاعی» و «خواهر رضاعی».
اگرچه در آیۀ یاد شده فقط دو مورد برای «محرّمات رضاعی» نام برده شده است اما با توجه به روایاتی که وارد گردیده، علاوه بر مادر و خواهر رضاعی، موارد دیگری نیز هستند که تحقق رضاع، موجب حرمت ازدواج با آنها می شود. این روایات را به دو بخش می توان تقسیم کرد:
بخش اول: مهمترین و عامترین دلیل روایی که به صورت یک قاعدۀ کلی، محرّمات رضاعی را به فراتر از دو مورد منصوص در آیه توسعه می دهد، روایتی
ص:52
است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن فرمود: «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»(1).(2)
این روایت به صورت «یحرم من الرضاع ما یحرم من القرابة»(3) نیز نقل شده است.
روایت یاد شده که در لسان فقها به عنوان «قاعدۀ رضاع» مشهور شده، ملاکی را برای «محرّمات رضاعی» ارائه نموده و علاوه بر دو مورد تصریح شده در آیه (مادر و خواهر رضاعی) موارد دیگری را نیز در بر می گیرد.
بر اساس این نبوی، در هر موردی که شیر دادن (إرضاع) موجب صدق یکی از عناوین نسبی شود، شارع مقدس آن عنوان را در باب رضاع نیز موضوع حرمت قرار داده و همان حرمتی که در رابطۀ نسبی وجود داشت در رابطۀ رضاعی نیز ثابت می شود. از نظر شارع، عناوین رضاعی متناظر با عناوین نسبی، از نظر حکم، به منزلۀ عناوین نسبی بوده و همان حکمی را که رابطۀ نسبی اقتضا دارد، رابطۀ رضاعی نیز اقتضا می کند.
چنانکه پیش تر گفتیم در آیۀ 23 سورۀ نساء، عناوین نسبی محرِّم، تحت هفت عنوان قرار گرفته اند و بنابراین عناوین رضایی محرِّم نیز که از نظر حکم به منزلۀ عناوین نسبی محرِّم می باشند، تحت هفت عنوان قرار گرفته که عبارتند از:
1. مادر رضاعی، 2. دختر رضاعی، 3. خواهر رضاعی، 4. عمه رضاعی، 5. خاله رضاعی، 6. دخترِ برادر رضاعی، 7. دخترِ خواهر رضاعی.
ص:53
بر این اساس، اگر زنی فرزند شخص دیگری را با رعایت شرایط، شیر دهد به منزلۀ مادر نسبی او بوده و همچنانکه با مادر نسبی نمی توان ازدواج کرد ازدواج با مادر رضاعی نیز ممنوع و حرام است. این حکم در سایر عناوین نیز به همین صورت جریان می یابد.
نکته ای که دربارۀ محرّمات رضاعی باید مورد توجه باشد آن است که تنزیل رضاع به منزلۀ نسب در نبوی یاد شده هم شامل جایی می شود که عنوان نسبی به تنهایی و مستقلا تحقق یابد (مانند اینکه یکی از عناوین نسبی از طریق رضاع ثابت شود) و هم شامل جایی که عنوان نسبی به عنوان یک جزء در کنار جزء دیگر قرار گرفته باشد. توضیح اینکه رابطۀ مصاهره، رابطه ای قائم به دو طرف است که یک طرف آن به رابطۀ نسبی و طرف دیگر آن به رابطۀ سببی متصل است. در چنین مواردی نیز عنوان رضاعی به منزلۀ عنوان نسبی بوده و موضوع برای حکم حرمت است و قاعدۀ کلی با اطلاقی که دارد شامل چنین رابطه ای هم می شود. بر این اساس، مادر رضاعی زوجه بر زوج حرام است همانگونه که مادر نسبی او حرام می باشد.
بخش دوم: این بخش، شامل روایاتی است که موارد خاصی را موضوع حرمت قرار داده اند بدون اینکه از قاعدۀ کلّی (مفاد بخش اول) سخن بگویند. دربارۀ این روایات توضیح خواهیم داد.
میرداماد و نظریه عموم المنزلة
مرحوم میرداماد دربارۀ گسترۀ محرّمات رضاعی دیدگاه خاصی دارد. برای روشن شدن دیدگاه میرداماد، این پرسش را مطرح می کنیم که با توجه به نبوی مشهور، آیا تنزیل رضاع به منزلۀ نسب فقط به همان هفت عنوان نسبی منصوص در آیه اختصاص دارد و یا این تنزیل به آن عناوین اختصاص نداشته و علاوه بر آنها سایر
ص:54
عناوینی را هم که منصوص نبوده ولی ملازم با این عناوین هفتگانۀ نسبی می باشند موضوع حرمت قرار داده است؟
در پاسخ به پرسش یاد شده، دو دیدگاه متولد شده است:
1. دیدگاه مشهور: عدم شمول نبوی نسبت به عناوین نَسَبی ملازم
مشهور فقها با توجه به نبوی «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» که رضاع را به منزلۀ نَسَب قرار داده و با توجه به اینکه در روابط نَسَبی، هفت عنوان محرِّم وجود دارد، معتقد شده اند که در محرّمات رضاعی باید به همان هفت عنوان بسنده نمود.
ایشان، عمومیت تنزیل را که هم شامل عناوین منصوص و هم شامل عناوین ملازم با عناوین منصوص باشد، نپذیرفته و حرمت ازدواج را فقط به عناوین هفتگانه (مادر، خواهر، دختر، عمه، خاله، دختر برادر، دختر خواهر) اختصاص داده و معتقدند در آیۀ شریفه فقط همین عناوین، موضوع حرمت ازدواج قرار گرفته اند و طبیعی است که تنزیل رضاع به منزلۀ نسب در نبوی مشهور باید به همین عناوین اختصاص یابد. بنابراین، عناوینی که ملازم با این عناوین هفتگانه باشند، موضوع حرمت نیستند.
2. دیدگاه میرداماد: شمول نبوی نسبت به عناوین نَسَبی ملازم
به نظر مرحوم میرداماد، تنزیل رضاع به منزلۀ نسب که مفاد نبوی مشهور بوده و در مقام بیان محرِّمات رضاعی است فقط به هفت عنوان نسبی منصوص در آیه (مادر، خواهر، دختر، عمه، خاله، دختر برادر، دختر خواهر) اختصاص نداشته و علاوه بر عناوین هفتگانۀ شمارش شده، سایر عناوینی را هم که منصوص نبوده ولی ملازم با این عناوین هفتگانۀ نسبی می باشند موضوع حرمت قرار داده است.
چنانکه ملاحظه می شود مرحوم میرداماد در این باره که نبوی «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» بر تنزیل رضاع به منزلۀ عناوین نسبی هفتگانۀ منصوص دلالت دارد با مشهور فقها همگام است، امّا گسترۀ چنین حرمتی را به همان هفت عنوان
ص:55
منحصر نکرده و معتقد است عناوین ملازم با این عناوین هفتگانه نیز موجب حرمت ازدواج می شوند.
دیدگاه مرحوم میرداماد دیدگاهی است که نظریۀ «عموم منزلت» را شکل داده و وی را بر آن داشته تا رسالۀ «ضوابط الرضاع» را که عهده دار تبیین این نظریه است، بنگارد و احکام مرتبط با آن را بیان کند. نظریۀ «عموم منزلت» نقطۀ اختلاف وی و مشهور فقها در باب رضاع محسوب می شود.
برای روشن تر شدن این اختلاف نظر، نمونه هایی را بیان می کنیم:
نمونۀ اول: یکی از محرّمات نسبی «أمّ» (مادر) بوده و «أمومة» (مادری) یکی از روابط نَسَبی است که پس از تولد فرزند، بین زن و فرزندی که از او متولد شده، ایجاد گردیده و موجب حرمت ازدواج آن دو با هم خواهد شد.
از طرفی، در باب نسب، عنوان «أمّ الأخ للأبوین» (مادرِ برادری أبوینی) ملازم با عنوان «أمّ» است؛ یعنی اگر در مقایسۀ یک زن و مرد، عنوان «أمّ الأخ للأبوین» بر آن زن اطلاق شود یقینا بین آنها رابطۀ «أمومة» برقرار شده و بر آن زن، عنوان «أمّ» صدق می کند.
حال فرض می کنیم زنی بیگانه «برادر ابوینی» شخصی را با رعایت شرایط شیر دهد. از نظر شرع، بین آن زن بیگانه و برادر ابوینی، رابطۀ رضاعی برقرار شده به گونه ای که وقتی آن زن را با برادر ابوینی می سنجیم دارای عنوان «أمّ» رضاعی است و وقتی با شخص مورد نظر می سنجیم دارای عنوان «أمّ الأخ للأبوین» است.
دربارۀ حرمت ازدواج «برادر ابوینی» با آن زن شکی وجود ندارد؛ زیرا مادر رضاعی اوست و مادر رضاعی به منزلۀ مادر نسبی بوده و از آنجا که ازدواج با مادر نسبی حرام است ازدواج با مادر رضاعی نیز حرام می باشد.
اما این پرسش مطرح می شود که ازدواج آن «شخص» با «مادر رضاعی برادر ابوینی» چه حکمی دارد؟
دربارۀ حکم ازدواج این شخص با آن زن بین مشهور فقها و مرحوم میرداماد
ص:56
اختلاف نظر شده و دو حکم مختلف عرضه شده است:
الف. جواز ازدواج: مشهور فقها با توجه به نبوی «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» معتقدند عناوینی در باب رضاع، موضوع برای حرمت اند که در باب نسب، موضوع برای حرمت باشند و چنانکه می دانیم عنوان «أمّ الأخ للابوین» از عناوین نسبی هفتگانۀ منصوص در آیه نبوده و موضوع حرمت قرار داده نشده است.
بنابراین، ازدواج با «مادر رضاعی برادر ابوینی» حرام نیست.
ب. حرمت ازدواج: به نظر مرحوم میرداماد، با اینکه در فرض مسئله هیچ یک از عناوین هفتگانه نسبی منصوص در آیه تحقّق نیافته اما عنوان «أمّ الأخ للابوین » ایجاد شده است و این عنوان در روابط نسبی ملازم با عنوان «أمّ» بوده و همان کارکرد را دارد؛ پس، وقتی ازدواج با «مادر نسبی برادر ابوینی» دارای حکم حرمت است ازدواج با «مادر رضاعی برادر أبوینی» نیز همین حکم را داراست(1).
نمونۀ دوم: یکی از محرّمات نسبی «أخت» (خواهر) بوده و «أختیة» (خواهری) یکی از روابط نَسَبی است. وقتی بین زن و مرد چنین رابطه ای برقرار شود از نظر شارع، ازدواج آنها با هم حرام است؛ زیرا این زن، خواهر آن مرد است و ازدواج با خواهر حرام می باشد.
از طرفی، در باب نسب، عنوان «أخت الأخ للأبوین» ملازم با عنوان «أخت» است؛ یعنی اگر در مقایسۀ یک زن و مرد، عنوان «أخت الأخ للأبوین» بر آن زن اطلاق شود بین آنها رابطۀ «أختیة» برقرار بوده و بر آن زن، عنوان «أخت» صدق می کند.
حال فرض می کنیم زنی بیگانه، «برادر أبوینی» شخصی را شیر دهد. در این حالت، علاوه بر اینکه آن زن، مادر رضاعی برادر أبوینی می شود دختر او نیز خواهر رضاعی برادر أبوینی شده و به حکم حرمت ازدواج با خواهر، نمی توانند با هم ازدواج کنند. از طرفی، وقتی آن دختر را با شخص مفروض مقایسه می کنیم عنوان
ص:57
«أخت الأخ للأبوین» بر او تطبیق می کند.
اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا شخص مورد نظر می تواند با آن دختر (خواهر رضاعی برادر أبوینی) ازدواج کند؟
حکم ازدواج در فرض مسئله به این صورت است:
الف. جواز ازدواج: مشهور فقها، عنوان «أخت الأخ للابوین» را از جملۀ عناوینی که موضوع حرمت باشد، ندانسته و معتقدند در عناوین نسبی چنین عنوانی وارد نشده است. آری، اگر چنین عنوانی در باب نسب مطرح بود می توانستیم با استناد به نبوی «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»، «خواهر رضاعی برادر ابوینی» را به منزلۀ «خواهر نسبی برادر ابوینی» دانسته و به حرمت ازدواج حکم نماییم.
ب. حرمت ازدواج: به نظر مرحوم میرداماد، با اینکه هیچ یک از عناوین هفتگانۀ نسبی تحقّق نیافته اما عنوان «أخت الأخ للابوین» در باب نسب بر «أخت» صدق کرده و ملازم با آن است. حال اگر این عنوان از باب رضاع ایجاد شود به منزلۀ نسب بوده و موجب حرمت ازدواج می شود. بنابراین، همچنانکه انسان نمی تواند با «خواهر نسبی برادر ابوینی» خود ازدواج کند همچنین ازدواج با «خواهر رضاعی برادر ابوینی» نیز ممنوع و حرام است.
نمونۀ سوم: در باب نسب، عنوان «أمّ ولد البنت» ملازم با عنوان «بنت» بوده و حکایتگر رابطۀ «البنتیة» است. اگر رابطۀ یک زن و مرد به این صورت باشد که عنوان «أمّ ولد البنت» بر آن زن صدق کند در این صورت، ازدواج این مرد با آن زن حرام است؛ زیرا این عنوان در باب نسب بر «دختر» انسان صدق می کند و ازدواج انسان با دخترش حرام است.
حال، فرض می کنیم زنی که با مردی هیچ نسبتی ندارد، فرزند دختر (ولد البنت = نوه) او را شیر دهد. در این حالت، عنوان «أمّ ولد البنت» از باب رضاع بر آن زن صدق می کند.
ص:58
اینک پرسش آن است که آیا این مرد می تواند با آن زن ازدواج کند؟
پاسخ این پرسش با توجه به دو دیدگاه یاد شده متفاوت است:
الف. جواز ازدواج: بر مبنای کسانی که به عموم منزلت معتقد نشده اند (دیدگاه مشهور فقها) این مرد می تواند با آن زن ازدواج کند؛ زیرا بین این مرد و آن زن، هیچ یک از عناوین نسبی هفتگانه ای که موجب حرمت ازدواج می شوند، تحقق نیافته است؛ یعنی در میان محرّمات نسبی، عنوانی به نام «أمّ ولد البنت» نداریم تا موضوع فرض فعلی را به منزلۀ آن دانسته و به ممنوعیت ازدواج حکم کنیم.
ب. حرمت ازدواج: بر مبنای کسانی که عموم منزلت را پذیرفته اند ازدواج این مرد با آن زن حرام است؛ زیرا اگرچه هیچ یک از عناوین هفتگانۀ نسبی تحقّق نیافته اما عنوانی به نام «أمّ ولد البنت» تحقق یافته است و این عنوان، عنوانی است که در باب نسب، ملازم با عنوان «بنت» بوده و موجب حرمت ازدواج است. از سوی دیگر، با توجه به نبوی «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»، عناوین نسبی، ملاک و معیار برای محرّمات رضاعی اند و در این میان، تفاوتی بین عناوین نسبی منصوص و عناوین ملازم با عناوین نسبی وجود ندارد.
نمونۀ چهارم: چنانکه پیشتر گفتیم تنزیل رضاع به منزلۀ نسب، هم شامل جایی می شود که عنوان نسبی به تنهایی و مستقلا تحقق یابد و هم شامل جایی که به عنوان یک جزء در کنار جزء دیگری که از طریق مصاهره تحقق یافته، قرار داشته باشد. با در نظر گرفتن این مطلب، نمونۀ دیگری را برای نشان دادن اختلاف نظر مرحوم میرداماد و مشهور فقها بیان می کنیم:
عنوان «أمّ ولد الابن» ملازم با عنوان «زوجة الابن» است. اگر رابطۀ یک زن با یک مرد به این صورت باشد که عنوان «أمّ ولد الابن» بر آن زن صدق کند در این صورت، ازدواج این مرد با آن زن حرام است؛ زیرا این عنوان بر «همسر پسر» او صدق کرده و ازدواج انسان با همسر پسرش حرام است.
ص:59
حال فرض می کنیم زنی که با مردی هیچ نسبتی ندارد، فرزند پسرش (ولد الابن = نوه) را شیر دهد. در این حالت، عنوان «أمّ ولد الابن» از باب «رضاع» بر آن زن صدق می کند.
اکنون پرسش این است که در چنین شرایطی آیا این مرد می تواند با آن زن ازدواج کند؟
پاسخ این پرسش با توجه به دو دیدگاه یاد شده متفاوت است:
الف. جواز ازدواج: به نظر مشهور فقها این مرد می تواند با آن زن ازدواج کند؛ زیرا عنوانی که موجب حرمت ازدواج این دو با هم شود، تحقق نیافته است؛ یعنی در میان محرّمات نکاح، عنوانی به نام «أمّ ولد الابن» نداریم تا در صورت تحقّق این عنوان از باب رضاع، به ممنوعیت ازدواج حکم شود.
ب. حرمت ازدواج: به نظر مرحوم میرداماد، ازدواج این مرد با آن زن حرام است؛ زیرا عنوان «أمّ ولد الابن» ملازم با عنوان «زوجة الابن» بوده و این عنوان در میان محرّمات نکاح، موضوع حرمت ازدواج قرار گرفته است. با توجه به نبوی «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» که عناوین رضاعی را به منزلۀ عناوین نسبی قرار داده باید بگوییم همچنانکه مادر نسبی «ولد الابن» ملازم با «زوجة الابن» بوده و این عنوان، موضوع برای حرمت ازدواج است همچنین مادر رضاعی «ولد الابن» نیز همینگونه بوده و نمی توان با او ازدواج کرد.
نمونه های دیگر: علاوه بر نمونه هایی که توضیح داده شد می توان موارد دیگری را نیز ارائه نمود که محل اختلاف مشهور فقها و مرحوم میرداماد است. این نمونه ها از این قرارند:
1. «أمّ مرضعة الولد = جدّة الرضاعیة للولد»: وقتی زن بیگانه ای، فرزند انسان را شیر دهد مادر آن زن، جدۀ رضاعی فرزند شده و عنوان «جدۀ رضاعی» بر او صدق می کند. از طرفی، در باب نسب، ازدواج با «جدۀ نسبی فرزند» بر انسان حرام است، چون این عنوان در باب نسب یا ملازم با «مادر نسبی» است و یا ملازم با «مادر زوجه» و می دانیم که ازدواج با مادر و ازدواج با مادر زوجه حرام است. بنابراین،
ص:60
همچنانکه با «جدۀ نسبی فرزند» نمی توان ازدواج کرد ازدواج با «جدۀ رضاعی فرزند» نیز همین حکم را دارد.
2. «الأمّ الرضاعیة للعمّ أو العمة»: وقتی زن بیگانه ای، عمو یا عمۀ انسان را شیر دهد مادر رضاعی آنها خواهد شد. از طرفی، در باب نسب، مادر نسبی عمو یا عمه ملازم با عنوان «جدّه» است و می دانیم که انسان نمی تواند با جدۀ نسبی خویش ازدواج کند. وقتی رضاع به منزلۀ نسب باشد آنگاه همچنانکه «مادر نسبی عمو یا عمه» بر انسان حرام است این حکم دربارۀ مادر رضاعی آنها نیز جاری می شود.
3. «الأمّ الرضاعیة للخال أو الخالة»: حرمت ازدواج با مادر رضاعی دایی یا خاله نیز به همان بیانی است که در نمونۀ پیشین بیان شد.
وجود دلیل خاص بر حرمت ازدواج با دو عنوان غیر نسبی
چنان که توضیح داده شد طبق دیدگاهی که به عموم منزلت معتقد نیست (مشهور فقها) نبوی «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» فقط عناوینی را شامل می شود که با عناوین منصوص مطابقت دارند. بنابراین، عناوینی همچون «أخت الابن» (وقتی که بنت و ربیبه نباشد)، «أمّ ولد البنت»، «أم ولد الابن» و... را شامل نمی شود. با این وجود، در کلمات مشهور با مواردی برخورد می کنیم که با اینکه از عناوین منصوص نیستند اما مشهور فقها آن عناوین را موضوع حرمت قرار داده و به حرمت ازدواج معتقد شده اند.
باید توجه داشت که چنین حکمی از ناحیۀ مشهور به روایاتی مستند است که به طور خاص دربارۀ برخی عناوین دیگر (غیر از عناوین نسبی هفتگانه) وارد شده و بر عدم جواز ازدواج دلالت دارند. این روایات در دو مورد وارد شده اند:
1. عدم جواز ازدواج «أبوالمرتضع» با «أولاد صاحب لبن» (اولاد نسبی و رضاعی)
روایتی که در این باره وارد شده صحیحه علی بن مهزیار است که در آن چنین
ص:61
آمده: «سأل عیسی بن جعفر بن عیسی أباجعفر الثانی علیه السلام أنّ امرأة أرضعت لی صبیّا، فهل یحلّ لی أن أتزوّج ابنة زوجها؟ فقال لی: ما أجود ما سألت! من هیهنا یؤتی أن یقول الناس: حرمت علیه امرأته من قِبل لبن الفحل، هذا هو لبن الفحل لا غیره. فقلت له: إنّ الجاریة لیست ابنة المرأة التی أرضعت لی، هی ابنة غیرها؟ فقال: لو کنّ عشرا متفرّقات ما حلّ لک منهنّ شیء و کنّ فی موضع بناتک»(1).
2. عدم جواز ازدواج «أبوالمرتضع» با «اولاد مرضعة» (اولاد نسبی نه رضاعی)
روایتی که در این باره وارد شده صحیحه أیوب بن نوح است که در آن چنین آمده:
قال: «کتب علی بن شعیب إلی أبی الحسن علیه السلام: امرأة أرضعت بعض وُلدی هل یجوز لی أن أتزوّج بعض ولدها؟ فکتب: لا یجوز لک ذلک؛ لأنّ ولدها صارت بمنزلة ولدک»(2).
از نگاه مشهور، اگر روایاتی به عنوان دلیل خاص بر حرمت ازدواج در اینگونه موارد دلالت نمی کرد هیچ مانعی برای ازدواج وجود نداشت؛ زیرا با قطع نظر از این روایات خاص، آنچه می توانست موجب حرمت ازدواج «ابوالمرتضع» با «دختر صاحب لبن» شود این بود که «دختر صاحب لبن»، «خواهر رضاعی مرتضع» است و چنانکه می دانیم انسان نمی تواند با خواهر فرزندش ازدواج کند. اما باید دانست که نبوی «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» بر حرمت چنین ازدواجی دلالت ندارد؛ زیرا در باب نسب، عنوان «خواهر فرزند» (أخت الابن) یکی از عناوین محرّم نیست تا در صورت تحقق این عنوان از طریق رضاع، به حرمت ازدواج حکم شود بلکه در باب نسب، حرمت ازدواج با «أخت الابن» به این خاطر است که عنوان مذکور یا ملازم با عنوان «بنت» است و یا ملازم با عنوان «ربیبه»، در حالی که در «أخت الابن رضاعا» هیچ یک از این دو عنوان تحقق نیافته تا موجب حرمت ازدواج شود.
کوتاه سخن اینکه، مشهور فقها با استناد به روایاتی خاص، به حرمت ازدواج در
ص:62
دو مورد یاد شده حکم می کنند بدون اینکه القای خصوصیت کرده و به سایر موارد تسرّی دهند. در مقابل، مرحوم میرداماد، تفاوتی میان عناوین نسبی و عناوین ملازم با عناوین نسبی نمی نهد.
مستندات میرداماد برای اثبات نظریۀ «عموم منزلت» از این قرارند:
1. تمسک به اطلاق نبوی «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» نسبت به عناوین نسبی و عناوین ملازم با آنها.
2. تمسک به روایاتی که به طور خاص دربارۀ عدم جواز ازدواج «أبوالمرتضع» با «أولاد صاحب لبن» و نیز با «اولاد مرضعه» وارد شده اند؛ البته با القای خصوصیت و تسرّی به موارد دیگر.
3. تمسک به دستۀ دیگری از روایات وارد شده در این باره؛ مانند: صحیحه مالک بن عطیة(1) ، صحیحه صفوان بن یحیی(2) ، صحیحه حمّاد(3) ، صحیحه أبی عبیدة(4) و....
دربارۀ اختلاف نظر میرداماد و مشهور فقها به همین مقدار بسنده نموده و آگاهی از جزئیات را به مطالعۀ رساله موکول می کنیم.
دربارۀ نسخه ها
پس از جستجو در مخازن کتب خطی و امکان دسترسی به نسخه ها و بررسی چندین نسخه، سه نسخه از میان آنها انتخاب گردید و در فرایند تصحیح قرار گرفت و سایر نسخه های در دسترس به دلیل آن که شایستگی لازم را نداشتند در گزارش ها به آنها اشاره
ص:63
نشد بلکه فقط در پاره ای موارد برای رفع ابهام مورد مراجعه مصحّح قرار گرفتند.
سه نسخۀ مورد نظر از این قرارند:
1. نسخۀ خطی کتابخانۀ آستان قدس رضوی که با نشانۀ «ق» به آن اشاره می شود.
این نسخه به شمارۀ عمومی 9792 در «فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ آستان قدس رضوی» ثبت گردیده است. آنگونه که در پایان نسخه آمده، کاتب آن «ابن محمود الخادم محمد جعفر الحسینی المشهدی» است که کتابت این نسخه را در رجب المرجب 1032 به پایان رسانده است و این در حالی است که مرحوم میرداماد، تألیف رساله را در شعبان 1028 تمام نموده بود.
پیش از صفحۀ آغازین این نسخه چنین عباراتی درج شده است:
«نسخه در دست صاحب روضات بوده است. خط و مُهر ایشان در پشت ورق اول مشهود است و بلاغ های حضرت میرداماد در حاشیۀ کتاب دیده می شود.
نسخۀ خوبی است. فوت مرحوم میرداماد 1040 یا 1041 بوده است».
«از نظر شریف مصنف گذشته و بلوغ قراءت بخطّ مبارک در حواشی ثبت فرموده».
2. نسخۀ خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی که با نشانۀ «ج» به آن اشاره می شود.
این نسخه به شمارۀ ثبت 90764 و در قفسۀ شمارۀ 15240 «کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی» نگهداری می شود. دربارۀ کاتب و سال کتابت این نسخه اطلاعاتی یافت نشد. با این حال، قبل از صفحۀ آغازین آن این جمله به خط کاتب نوشته شده است: «مقابله با نسخۀ اصل شد».
3. نسخۀ خطی کتابخانۀ آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمه الله که با نشانۀ «م» به آن اشاره می شود.
این نسخه در «فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ عمومی حضرت آیت اللّه العظمی نجفی مرعشی»، ج 13، ص 208-209، مجموعه شمارۀ 5014 معرفی شده است. آن گونه که در پایان نسخه آمده، «مهدی قلی بن خلیفه بایندر جدید
ص:64
الاسلام» کتابت آن را در سلخ محرم الحرام 1094 از روی نسخۀ شیخ محمد جنابذی که در تاریخ اواسط جمادی الاول 1029 برای شیخ محمد خاتون نوشته بود، به پایان برده است. نیمۀ اول نسخه در حاشیه تصحیح شده و حاشیه نویسی دارد از مؤلف.
فرایند تصحیح رساله
با توجه به ویژگی هایی که در نسخۀ «ق» وجود داشت متن آن به عنوان متن اصلی انتخاب گردید؛ با این حال، در برخی موارد به دلیل وجود برخی خطاها در ضبط صحیح کلمات و... از گزارش آن موارد در متن اجتناب شد تا متنی که در اختیار خواننده قرار می گیرد از کمترین خطا برخوردار باشد. اما وجود برخی خطاها موجب نشد که در پاورقی به نسخۀ «ق» اشاره نشود.
در فرایند تصحیح، امور زیر مد نظر قرار گرفت:
1. از گزارش واژگانی که نادرستی آنها کاملاً محرز بود (به جز در برخی موارد) اجتناب گردید.
2. در مواردی که واژه و یا جمله ای در نسخه ای تکرار گردیده و تکراری بودن آن آشکار بود، واژه و یا جملۀ تکرار شده گزارش نشد.
3. در کتابت واژگان، سعی بر یکسان سازی بود. تلاش گردید کتابت واژگان با توجه به کتابت اهل لغت تصحیح شود.
4. در مواردی که نسخه ای غیر از نسخۀ «ق»، صحیح تر بوده و یا نقل قول های آن با مصادر چاپ شده در دسترس هماهنگی داشت، ضبط همان نسخه برای متن انتخاب شد و با این حال، زیاده و نقصان نسخۀ «ق» در پاورقی گزارش گردید.
5. در کتابت افعال مضارع، در مواردی که بین نسخه ها اختلافی وجود نداشت به همان صورت گزارش شد ولی در موارد اختلاف، براساس قواعد زبان عربی عمل
ص:65
گردید و از گزارش اختلاف نسخه ها پرهیز شد. البته در مواردی نیز کتابت نسخۀ «ق» بدون هیچ تصرّفی ملاک قرار گرفت.
6. در نقل جملات دعایی که در ادامۀ نام مبارک حضرات معصومین و علما آمده، نسخۀ «ق» ملاک قرار داده شد و از گزارش اختلاف نسخه ها اجتناب گردید.
7. در مواردی که حدیث و یا عبارت نقل قول شده افتادگی داشت به گونه ای که در آثار منتشر شده، کلمات و یا جملات بیشتری مشاهده گردید این کلمات و یا جملات در میان نشانۀ قرار گرفته و به متن افزوده شد.
8. در مواردی که افتادگی یک کلمه و یا قسمتی از جمله در یکی از نسخه ها معلوم بود، افتادگی مورد نظر گزارش نشد مگر اینکه بود و نبود آن در معنای جمله تأثیر داشته باشد.
9. در خصوص کتابت اسامی روات که گاهی اختلاف کتابت مشاهده گردید بر اساس کتابت مشهور و معروف در کتب روایی و فقهی عمل شد.
10. در مواردی که نسخۀ «ق» تحقیقا نادرست به نظر آمد نادرستی آن گزارش نشده و نسخه های دیگر ملاک متن قرار گرفت.
11. دربارۀ حواشی نسخه ها و اختلاف آنها به صورت زیر عمل شد:
الف) اگر فقط یکی از نسخه ها دارای حاشیه بود همراه با نام اختصاری نسخۀ مورد نظر در پاورقی نوشته شد.
ب) اگر هر سه نسخه دارای حاشیۀ یکسانی بوده و هیچ اختلافی نداشتند، با ذکر نام اختصاری هر نسخه، حاشیه مورد نظر گزارش شد.
ج) اگر هر سه نسخه و یا دو نسخه که یکی از آنها نسخۀ «ق» بود دارای حاشیۀ یکسان بوده ولی در برخی الفاظ اختلاف داشتند در گزارش نسخه ها با اینکه نام اختصاری هر سه نسخه بیان شد ولی متن نسخۀ «ق» گزارش گردید و از کلمات اضافۀ دو نسخۀ دیگر که تأثیری در محتوا نداشتند، چشم پوشی شد. آری الفاظ
ص:66
نادرست نسخۀ «ق» با توجه به دو نسخۀ دیگر تصحیح گردید.
د) در مواردی که فقط نسخه «ج» و «م» دارای حاشیۀ یکسان بودند با ذکر نام اختصاری هر دو، صحیح ترین آنها به عنوان متن حاشیه گزارش شد.
فرایند تحقیق رساله
مرحوم میرداماد از مصادر روایی و فقهی فراوانی بهره برده و به طور مستقیم و یا غیر مستقیم از آنها نقل قول کرده است. تا آنجا که امکان داشت مصادر مورد نظر مؤلّف استخراج گردید. در ارجاعات به امور زیر توجه شد:
1. در ارجاع روایات به یک منبع بسنده نشد بلکه علاوه بر منبع مورد نظر مؤلّف، در هر چهار کتاب روایی معتبر شیعه (الکافی، الاستبصار، تهذیب الأحکام، من لایحضره الفقیه) جستجو شده و ارجاع داده شد.
2. اختلافاتی که در نقل روایات وجود داشت، گزارش گردید. در مواردی که برخی از مصادر روایی با نقل قول مؤلّف اختلاف داشت، قبل از بیان آدرس از تعبیر «أنظر» استفاده گردید تا با این تعبیر، خواننده به اختلاف روایات با مصادر آن، هر چند اختلاف جزیی، توجه داشته باشد.
3. در مواردی که نقل قول کلمات فقها با مصادر منتشر شده هماهنگی نداشت و یا نقل به مضمون شده بود، متن مصدر در پاورقی نوشته شد.
4. در برخی موارد که به نظر می رسید استناد مؤلّف تمام نبوده و با اشکالی مواجه است، عبارت مصدر در پاورقی نقل گردید.
5. از ارجاع مطالبی که به منابع روایی و یا فقهی اهل سنت مربوط می شد، غفلت نگردید و تا جایی که امکان دسترسی به این منابع وجود داشت، ارجاع داده شد.
علاوه بر این، به منظور دستیابی بهتر به محتوا، تلاش گردید تا موضوع برخی از قسمتها در حاشیه به صورت نمایه قرار داده شود.
ص:67
تشکر و قدردانی
در تصحیح و تحقیق این رساله، زمان قابل توجهی را صرف نموده و چندین بار نسبت به مقابلۀ نسخه ها و نیز تطبیق مصادر اهتمام نمودم تا تعداد خطاهای احتمالی به کمترین حدّ خود برسد. اکنون که این پژوهش به سرانجام رسیده بسیار مسرور بوده و از خداوند متعال که توفیق صرف عمر را در این راه عنایت فرمود، بی نهایت سپاسگزارم. امید آنکه چنین توفیقاتی سلب نشده و استمرار داشته باشد.
شایسته و به جاست که در پی سپاس از خداوند منّان، از موسس محترم موسسۀ فرهنگی میرداماد حضرت آیت اللّه نورمفیدی (دام عزّه) و نیز از استاد گرانقدرم جناب حجت الاسلام والمسلمین سیدمجتبی نورمفیدی (ریاست محترم آن مؤسسه) که علاوه بر پیشنهاد اجرای این پژوهش و حمایت های فکری، پشتیبانی های مالی آن را نیز عهده دار شدند کمال تشکر و قدردانی را نموده و از خداوند متعال برای هر دو بزرگوار، عمر با برکت، همراه با توفیقات روز افزون طلب نمایم.
واللّه سبحانه ولی الفضل والرحمة وفیّاض العلم والحکمة، به الاعتصام ومنه العصمة.
حجت منگنه چی
خرداد 1391 - رجب المرجب 1433
قم المقدسة
ص:68
صورة الصفحة الاولی من نسخة «ق» (العتبة الرضویة المقدّسة)
ص:69
صورة الصفحة الأخیرة من نسخة «ق» (العتبة الرضویة المقدّسة)
ص:70
صورة الصفحة الاولی من نسخة «ج» (مکتبة مجلس الشوری الاسلامی)
ص:71
صورة الصفحة الأخیرة من نسخة «ج» (مکتبة مجلس الشوری الاسلامی)
ص:72
صورة الصفحة الاولی من نسخة «م»
(مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی)
ص:73
صورة الصفحة الأخیرة من نسخة «م»
(مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی)
ص:74
ص:75
ص:76
[
ص:77
ص:78
بسم اللّه الرحمن الرحیم
والاستیفاق من اللّه العزیز العلیم(1)
الحمد کلّه للّه ربّ العالمین، ولیّ کلّ رشح، ومهیمن کلّ فیض، حقّ حمده، والصّلوة سلسالها(2) علی سیّد سلاسل النبیّین، وإمام أفاضل المرسلین محمّد، والأصفیاء الأطهرین من عترته القائمین بالأمر من بعده.
وبعد: فأحوج المربوبین وأفقر المفتاقین إلی اللّه الغنیّ محمّد بن محمّد یدعی باقر الداماد الحسینی (ختم اللّه له فی نشأتیه بالحسنی) یقول:
إنّی قد کنت فی سالف الزمان أوردت عضة(3) صالحة من ضوابط حرمة الرضاع فی رسالة سالّة(4) لحقّ الفحص أفردتها ومقالة ضالّة لزمرة أهل الحقّ أنشدتها. والآن إذ فئون من أبناء هذا العصر من المنتمین إلی أرباب الدرایة
ص:79
والمتسمین بأصحاب الروایة ممّن لم یتمصّر(1) فی العلوم ضرع النظر الدقیق، ولا ارتضع لبان العلم من ثدی التحصیل والتحقیق، قد التبس علیهم الأمر فی مسئلة جلیّة رضاعیّة قد عمّت بلواها وطمّت(2) عدواها(3) ، استوجب حقّ صون الدین عن تحریف الغالّین(4) استجداد الکشط(5) واستیناف القول واستحفاء(6) الفحص واستقصاء الغور فی تقدمة واستباثات(7) ثلاث وتختمة.
واللّه سبحانه ولیّ الفضل والرحمة، به الاعتصام ومنه العصمة(8).
ص:80
ص:81
ص:82
أدلّة انتشار الحرمة بالرضاع وسببیته للتحریم
أصل تحریم النکاح بالرضاع وانتشار الحرمة به فی الجملة إجماعیّ فرق المسلمین، وقد نهض بذلک النصّ الباتّ فی الکتاب الحکیم؛ إذ یقول عزّ قائلا:
«وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ»1.
وفی السنّة المتواترة حیث:
قال صلی الله علیه و آله:
«الرضاع لحمة(1) کلحمة النسب»(2). (3)
وقال صلی الله علیه و آله:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»(4). (5)
ص:83
وعن أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام قال: «قلت له: یا رسول اللّه! هل لک فی بنت عمّک حمزة، فإنّها أجمل فتاة فی قریش؟ فقال:
أما علمت أنّ حمزة أخی من الرضاعة وأنّ اللّه تعالی حرّم من الرضاعة(1) ما حرّم من النسب(2)»(3). (4)
ومن طریق شیخنا الأقدم الأفخم رئیس المحدّثین أبی جعفر الکلینی (رضی اللّه تعالی عنه) فی جامعه الکافی فی الصحیح عن عبداللّه بن سنان عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: سمعته یقول:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من القرابة»(5).
وفی الصحیح عن أبی الصبّاح الکنانیّ عن أبی عبداللّه (صلوات اللّه علیه) [أنّه] سئل عن الرضاع فقال:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»(6).
وعن داود بن سِرحان عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»(7).
وفی الصحیح عن ابن أبی عمیر عن عبداللّه بن سنان عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:
ص:84
«لا یصلح للمرأة أن ینکحها عمّها ولا خالها من الرضاعة»(1).
تحریم المرضعة وأصولها وحواشیها وأولادها علی المرتضع
فالمرضعة تصیر بالإرضاع المعتبر شرعاً امّاً للمرتضع محرّمة علیه إجماعاً من أهل دین الإسلام. ویتبعها فی التحریم آباؤها وإن علوا لمصیرهم أجدادا، وأمّهاتها وإن علون لمصیرهنّ جدّات، وإخوتها لصیرورتهم أخوالا، وأخواتها لصیرورتهنّ خالات، وأولادها الذکور والإناث إخوة له وأخوات؛ ضرورة استلزام الأمومة اللازمة ذلک کلّه.
تحریم فروع المرتضع علی المرضعة وآبائها وأمّهاتها
وکذلک الأمر من جنبة الرضیع بالنسبة إلی هؤلاء، لقضیّة البنوّة. فأولاده وإن نزلوا من ذکر وأنثی لذکر وأنثی أحفاد لها ولآبائها وأمّهاتها. ولا خلاف فی شیء من ذلک بین علماء المسلمین أصلاً.
انتشار التحریم إلی الفحل ومن یتبعه وإلی الرضیع وفروعه
فأمّا انتشار التحریم من الفحل إلیه ومنه إلی الفحل - بحیث یصیر هو له کالأب وتتعدّی الحرمة إلی آبائه وأمّهاته علی التراقی فیصیرون أجداداً وجدّات للمرتضع، وإلی إخوته وأخواته فیصیرون أعماما وعمّات له، ومن قبل الرضیع وأولاده علی التنازل فیصیرون أحفاداً للفحل - فالأمر فیه أیضاً کذلک عندنا إجماعاً وعند أکثر فقهاء الجماهیر. والنصوص الناصّة علی ذلک من طرقنا ومن طرقهم کثیرة جدّا. وبها یبطل قول جماعة من العامّة(2) بعدم انتشار التحریم إلی الفحل ومن یتبعه فی الحکم اقتصاراً علی ما یقتضیه ظاهر الکتاب العزیز(3).
ثمّ هنالک اختلافات شتّی فی خصوصیّات الصور وفی اعتبارات الشرائط المستوجبة لمضاهاة النسب والمکمّلة لنصاب التحریم، وکذلک فیما فیه الرضاع
ص:85
والنسب یتشارکان ویتباینان من اللوازم و(1) الأحکام.
والتحقیق أنّ حکم الرضاع بحسب مشارکته للنسب ومباینته إیّاه ینقسم إلی أقسام ثلاثة:
مشترکات الرضاع والنسب إجماعاً
الأول: ما یتساویان فیه بالإجماع وهو ثلاثة:
أ (2)- تحریم النکاح بحسب منزلة من یحرم من النسب.
ب - المحرمیّة؛ فیحلّ له أن یخلو بأمّه وأخته وبنته مثلاً من الرضاع وأن ینظر منهنّ إلی ما یجوز أن ینظر إلیه من محارمه بالنسب، وکذلک لها بالنسبة إلی محارمها من الرضاعة.
ج - حرمة النکاح بحسب منزلة بعض من یحرم من المصاهرة؛ فتحرم منکوحة الأب علی الابن من النسب ومن الرضاعة، وکذلک حلائل الأبناء علی الآباء من النسب ومن الرضاعة أیضاً، وکما تحرم أمّ الزوجة نسباً فکذلک تحرم أمّها رضاعاً.
والضابط فی هذا القسم ممّا علیه الإجماع، علی وفق(3) ما قاله جدّی المحقّق القمقام (4)(أعلی اللّه مقامه) فی شرح القواعد(5) ، أن تحصل بالرضاع علاقة مثل علاقة(6) بالنسب یتعلّق بها التحریم بالمصاهرة؛ فحیثما تحقّقت تلک العلاقة الرضاعیّة الضهیّة، لما بازائها من العلاقة النسبیّة، لحق بها جمیع الأحکام الجاریة علی نظیرتها من العلاقة النسبیّة(7) ، سواء علیها أکان تعلّق حکم التحریم بها من
ص:86
تلقاء نفسها أم من تلقاء المصاهرة(1).
مفترقات الرضاع والنسب إجماعاً
الثانی: ما یتخالفان فیه بالإجماع وذلک عشرة:
أ (2)- التوارث یثبت بالنسب دون الرضاع.
ب - استحقاق وجوب النفقة یکون بالنسب لا بالرضاع.
ج - المنع من قبول الشهادة؛ تقبل شهادة الابن علی الأب من الرضاع لا من النسب(3).
د - سقوط القود؛ فیقتل الأب بالابن فی الرضاعة ولا یقتل فی النسب.
ه - استیفاء الحدود؛ فیستوفی الابن حدّ القذف من أبیه الرضاعیّ لو قذفه لا من أبیه بالنسب. وکذلک حکم القطع بسرقة ماله.
و - ثبوت حقّ الولایة یکون بالنسب لا بالرضاع.
ز - حقّ الحضانة یثبت بالنسب دون الرضاع.
ح - تحمّل العقل فی جنایة الخطاء یکون فی النسب ولا یکون فی الرضاعة.
ط - نفاذ الحکم بالقضاء؛ فینفذ قضاء الابن علی أبیه من الرضاعة لا علی أبیه من النسب.
وأمّا حکم الإفتاء فیعمّهما(4) جمیعاً؛ فبین الحکم والفتوی فرقان مّا من
ص:87
ی - الدخول فی إطلاق الوالد والولد فی الأیمان والنذور؛ فلو حلف لیعطینّ أباه أو(3) أمّه أو ولده أو نافلته شیئاً أو حلف الغیر لیتصدقنّ علی رجل وابنه أو علی امرأة وابنها مثلاً(4) انصرف ذلک إلی النسب دون الرضاعة.
اختلاف الأقوال فی بعض صور النسب والرضاع
الثالث: ما اختلفت فیه الأقوال وهو ثلاثة:
أ (5)- الانعتاق بالملک هل یعمّ الرضاع والنسب أو یختصّ بالنسب؟
ب - وقوع الظهار؛ لو شبّه زوجته بمن یقع الظهار به من النسب هل یقع بمثله من الرضاع؟ فیه خلاف مستمرّ.
ج - (6) قال العلّامة فی القواعد: «ویحتمل قویّا عدم التحریم بالمصاهرة»(7).
ص:88
فیجوز أن یتزوّج مثلاً بأخت زوجته من الرضاع لا بأختها من النسب، والمشهور خلافه. ذکر ذلک بعض المتأخّرین(1) ، وسیقرع سمعک حقّ المقال فیه إن شاء اللّه العزیز.
أقسام الأمّهات فی التنزیل الکریم
وقد جاء فی التنزیل الکریم إطلاق الأمومة علی الأمّهات من سبل(2) ثلاثة:
أمّهات الولادة؛ وحکمها استیعاب جمیع أحکام النسب.
وأمّهات الرضاع؛ وتلک مقصور حکمها علی التحریم والمحرمیّة إجماعاً والانعتاق علی الأصحّ.
وأمّهات الإجلال والکرامة؛ وهنّ أزواج النبیّ صلی الله علیه و آله حیث قال عزّ من قائل:
«وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»3 لما أنّه علیه السلام من الأمّة بمنزلة الوالد من الولد.
وفی الحدیث من طریق العامّة ومن طریق(3) الخاصّة:
«یا علیّ! أنا وأنت أبوا هذه الأمّة ولعن اللّه من عقَّ أباه»(4).
ومن طریق الکافی مسنداً عن أبی عبداللّه علیه السلام: «و(5)
ذکر هذه الآیة: « وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً»
فقال: رسول اللّه صلی الله علیه و آله أحد الوالدین. فقال عبداللّه بن عجلان: مَن الآخر؟ قال: علی علیه السلام [ونساؤه علینا حرام وهی لنا خاصّة]»(6).
وعلی تحریمهنّ کالأمّهات من النسب ومن الرضاعة إطباق العامّة والخاصّة.
ص:89
فأمّا المحرمیّة فأصحابنا لایقولون بها؛ لقوله تعالی: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی»1 ، ولما روته أمّ سلمة (رضی اللّه تعالی عنها) قالت:
«کنت أنا ومیمونة عند النبیّ علیه السلام فأقبل ابن أمّ مکتوم(1) فقال: احتجبا عنه. فقلنا: إنّه أعمی. فقال النبیّ علیه السلام: أفعَمیاوان أنتما»(2). (3)
وفی ذلک دفاع قول قوم من الجمهور بإثباتها نظراً إلی ظاهر إطلاق الأمومة.
فقد استبان أنّ المراد أمومة التعظیم والتحریم لا غیر.
حرّم اللّه تعالی بالنسب من النساء سبعا، وتتبعهنّ فی التحریم مضاهیاتهنّ اللاتی صرن فی منزلتهنّ بالرضاعة:
1 - الأُمّ
الأمّ وإن علت؛ فأمّک من الرضاعة هی: کلّ امرأة أرضعتک، أو رجع نسب من أرضعتک أو نسب صاحب اللبن إلیها، أو أرضعت من یرجع نسبک إلیه من ذکر أو أنثی وإن علا، کمرضعة أحد أبویک أو أحد أجدادک أو إحدی جدّاتک.
وأخوها خالک من الرضاعة وأختها خالتک وأبوها جدّک، کما أنّ ابن مرضعتک أخوک وبنتها أختک إلی سائر منازل النسب. فکلّ امرأة أرضعتک أو ولدتْ مرضعتَک أو ولدتْ من ولدها أو أرضعتها أو أرضعت من ولدها بواسطة أو بوسائط فهی فی منزلة أمّک. وکذا کلّ امرأة ولدت أباک من الرضاعة أو أرضعته
ص:90
أو أرضعت من ولده ولو بوسائط فإنّها فی منزلة أمّک.
2 - البنت
والبنت وإن سفلت؛ فبنتک من الرضاعة: کلّ أنثی ارتضعت من لبنک أو(1) من لبن من أنت ولدتَه أو أرضعتها امرأة أنت ولدتَها. وکذلک بناتها من النسب ومن الرضاع؛ فإنّهنّ کلّهنّ بمنزلة بناتک.
3 - الأخت
والأخت؛ فهی من الرضاعة: کلّ أنثی أرضعتها أمّک أو ارتضعت بلبن أبیک.
وکذا کلّ بنت ولدتها مرضعتک أو ولدها الفحل الذی هو أبوک من الرضاعة.
4 و 5 - العمّات والخالات
والعمّات والخالات؛ وهنّ من الرضاعة: أخوات الفحل الذی ارتضعت من لبنه، وأخوات مرضعتک التی هی أمّک من الرضاعة أعنی: الأخوات من النسب لأبیک وأمّک من الرضاع. وکذلک حکم الأخوات من الرضاعة لأبیک وأمّک من النسب. وکذا أخوات من ولد الفحل والمرضعة من النسب و(2) من الرضاع.
وکذا کلّ امرأة أرضعتها واحدة من جدّاتک أو ارتضعت بلبن واحد من أجدادک من النسب ومن الرضاع.
6 و 7 - بنات الأخ وبنات الأخت
وبنات الأخ وبنات الأخت؛ فهنّ من الرضاعة: بنات أولاد المرضعة وبنات أولاد الفحل من الرضاع ومن النسب. وکذا کلّ أنثی أرضعتها أختک أو إحدی بناتها أو بنات أولادها من الرضاع ومن النسب. وکذا بنات کلّ ذکر أرضعته أمّک أو ارتضع من لبن أبیک أو من لبن(3) أخیک. والبنات الرضاعیّة لأولاد أخیک النسبی وأختک النسبیّة من الرضاع ومن النسب فإنّهنّ کلّهنّ بنات أخیک وبنات أختک.
کلام المحقّق الکرکی فی التحریم بالرضاع
قال جدّی الإمام المحقّق القمقام (أعلی اللّه علاه ورفع مقامه) فی شرح القواعد:
ص:91
«لا خلاف بین أهل الإسلام فی أنّ(1) الرضاع یقتضی تحریم النکاح إذا حدث به علاقة مثلها یقتضی التحریم فی النسب، کالأبوّة والأمومة والأخوّة والعمومة والخؤلة. فمتی صار رجل أبا لامرأة بالرضاع حرمت علیه کما یحرم علیها کبنت النسب. ثمّ یتعدّی التحریم إلی نسلها وأصول صاحب اللبن وإخوته وأعمامه وأخواله؛ لأنّ ثبوت البنتیّة شرعاً یقتضی کونهم أعماماً وأخوالاً لها، فیحرمون علیها بالدلائل الدالّة علی تحریم الأعمام والأخوال، ولظاهر قوله صلی الله علیه و آله:
«الرضاع لحمة کلحمة النسب» علی ما سبق ذکره. ولو کان المرتضع ذکراً حرم علی المرضعة وحرمت علیه، کما فی الأنثی بالنسبة إلی الفحل. وکما یتعدّی التحریم إلی أقرباء المرضعة والفحل والمرتضع الذین(2) یحرم مثلهم فی النسب کذا یتعدّی إلی تحریم المصاهرة الدائرة مع تلک العلاقة، فیحرم علی کلّ من الفحل والمرتضع حلیلة الآخر؛ لأنّ حلیلة المرتضع حلیلة ابن وحلیلة الفحل حلیلة أب؛ لأنّ الأبوّة والبنوّة قد ثبت کلّ منهما، وتحریم حلیلة کلّ من الأب والابن علی الآخر بالنصّ والإجماع. وهذه المصاهرة لیست ناشئة عن الرضاع بل عن النکاح الصحیح وإنّما الناشی عن الرضاع هو البنوّة؛ فلمّا تحقّقت لزم الحکم الناشی عن النکاح وهو کون منکوحته حلیلة ابن(3). ومثله الأمومة إذا
ص:92
ثبتت لبنت فإنّه یحرم(1) علی من دخل بالمرضعة [التزویج بالبنت کما یحرم علی من عقد علی البنت التزوج بالمرضعة]. وکذا الأختیّة؛ فإذا ارتضعت بنتان من لبن فحل واحد حرم علی من نکح إحدیهما أن یجمع إلیها الأخری قطعاً؛ لأنّهما أختان من الرضاع کما یحرم الجمع بین الأختین من النسب. والحاصل: أنّه متی ثبت بالرضاع علاقة مثل علاقة النسب - ومثل تلک العلاقة فی النسب یتعلّق به التحریم - لحق بتلک العلاقة جمیع الأحکام الجاریة علی نظیرها من النسب، سواء تعلّقت بنسب أو مصاهرة. وهذه الأحکام لا خلاف فیها بین أهل الإسلام علی ما یشهد به کلام القوم من الخاصّة والعامّة. وظواهر الکتاب والسنّة تتناول [کلّ] ذلک من قوله تعالی: «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ» وقوله سبحانه: «وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ» ؛ وإنّما قیّده بکونهم من الصلب
ص:93
لیدفع ما کانوا یعتقدونه من أنّ المتبنّی(1) ابن کما دلّ علیه قوله تعالی: «لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ» »؛ إنتهی کلامه بعبارته(2).
قلت: لعلّه (نوّر اللّه مضجعه) رام بذلک أنّ جملة هذه الأحکام بحسب دلالة الکتاب الکریم والسنّة المتواترة محقوقة بعدم الخلاف فیها بین کافّة المسلمین لا أنّه لم یقع خلاف بین أهل الإسلام فی شیء من تلک الأحکام أصلاً(3).
ص:94
وفیها مسائل وضوابط
ص:95
ص:96
تحریم تزویج
الفحل بجدة
المرتضع
لا یحلّ للفحل صاحب اللبن أن یتزوّج بجدّة المرتضع من لبنه. وسواء فی التحریم أکانت هی أمّ أمّ ذلک المرتضع أم أمّ أبیه، وأ کان المرتضع ولد الفحل أو نافلته من ابنه أو بنته أو ولداً لأحد من ذوی قرباه أو أجنبیّا من أجانبه، وأ کانت مرضعة المرتضع الذی هو نافلة صاحب اللبن زوجته التی هی بعینها جدّة ذلک المرتضع المحرّمة علی الفحل أم هی زوجة أخری من زوجاته.
فهذا الحکم بعمومه قد اقتضته أصول مذهبنا، ودانت(1) به السواد الأعظم من أصحابنا، وتظافرت بارهاص رِهصه(2) نصوص السنّة عن نبیّنا الکریم، وتواطأت علی الدلالة علیه صحاح الأحادیث عن أئمّتنا الطاهرین (صلی اللّه علیه وعلیهم أجمعین). وستقف علی ذلک کلّه عن کثَب(3) إن شاء اللّه العزیز العلیم.
هذا الحکم فی کلمات بعض الفقهاء
والشیخ الأعظم أبوجعفر الطوسی (رحمه اللّه تعالی) ذکر فی المبسوط: «أنّ جدّة
ص:97
المرتضع لا تحرم علی صاحب اللبن»(1).
وقد ارتضاه جدّی المحقّق (أعلی اللّه درجته) فی شرح القواعد(2) وفی رسالته الرضاعیّة(3).
ولکن کبش أصحابنا المحققّین طَود التحقیق والتدقیق محمّد بن إدریس الحلّی (رحمه اللّه تعالی) قال: «إنّ ما ذکره الشیخ لیس مذهباً له بل إنّه حکایة قول الشافعی، والذی یقتضیه مذهبنا هو التحریم»(4).
وعلی ذلک اعتمد شیخنا الإمام العلّامة المقدام أبو منصور جمال الملّة والدین (رحمه اللّه تعالی) فی المختلف(5) وفی التذکرة(6).
واستصحّه ولده الإمام فخر المدقّقین (رحمه اللّه تعالی) فی الایضاح(7) وغیره.
وعلیه عوّل(8) إمام المحقّقین شیخنا السعید الشهید محمّد بن مکی (قدّس اللّه نفسه الزکیة) فی غایة المراد(9) شرح الإرشاد وفی فوائده(10) وفتاواه ومقالاته ومعلّقاته.
وکذلک الفاضل المقداد صاحب التنقیح(11).
تثبیت التحریم فی کلام المصنّف
ولیعلم أنّ جدّة المرتضع إذا کانت جدودتها له من جهة أبیه أو کانت من جهة
ص:98
أمّه وکانت هی بنت صاحب اللبن فالتحریم فی هاتین الصورتین من جهة القاعدة الثابتة بعموم منطوق قوله صلی الله علیه و آله:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».
أمّا فی الصورة الاولی: فلأنّ جدّة الولد النسبی من جهة الأب محرّمة علی أبیه من النسب، لکونها أمّه، فتکون جدّة الولد الرضاعیّ أیضاً محرّمة علی أبیه من الرضاعة بمقتضی عموم النصّ. فأمّ الأب من النسب لولد الفحل من الرضاع فی منزلة أمّ الأب من النسب لولده من النسب.
وأمّا فی الصورة الثانیة: فلأنّ ولد بنت الفحل إذا صار ولداً له من الرضاعة صارت جدّته المرضعة إیّاه من لبن جدّه وهو الفحل امّا له من الرضاع، فتکون هی فی منزلة أمّه من النسب، وأمّه من النسب محرّمة علی صاحب اللبن، لکونها بنته، فأمّه من الرضاعة التی فی منزلة أمّه من النسب تکون أیضاً محرّمة علیه بعموم النصّ، لکونها بمنزلة بنته(1).
فأمّا الحکم بالتحریم فی سائر صور المسئلة فبمناطیق الروایات الصحاح عن أصحاب القدس والعصمة ومدالیلها الحاکمة بتعدیة حرمة الرضاع إلی منزلة من یحرم بالمصاهرة کتعدیتها إلی منزلة من یحرم من النسب علی طریقة سواء. وهذه دقیقة تحقیقیّة عنها العامّة والسامّة(2) فی(3) ذهول عریض.
کلام للشهید الثانی فی عدم تحریم جدّة المرتضع فی بعض الموارد
قال بعض من رزق سعادة الشهادة من أصحابنا المتأخّرین فی شرح الشرایع بعد النقل عن التذکرة:
ص:99
«إنّ جدّة الولد فی النسب حرام؛ لأنّها إمّا أمّک أو أمّ زوجتک، وفی الرضاع قد لا یکون کذلک، کما إذا أرضعت أجنبیّة ولدک، فإنّ أمّها جدّته ولیست بأمّک ولا أمّ زوجتک»(1). [والکلام فی استثناء هذه أیضاً کالسابقة؛ فإنّ جدّة الولد لیست إحدی المحرّمات السبع وإن اتّفق کونها أمّا، فتحریمها من تلک الحیثیّة لا من حیث کونها جدّة الولد. ولعدم انحصارها فی النسب مع قطع النظر عن الحیثیّة؛ لاشتراکها بین الأمّ وأمّ الزوجة المحرّمة بالمصاهرة بتقریب ما تقدّم].
ومن هذه الصورة یظهر أیضاً حکم ما لو أرضعت زوجتک ولد ولدها، ذکراً کان الولد أم أنثی؛ فإنّ هذا الرضیع یصیر ولدک بالرضاع بعد أن کان ولد ولدک بالنسب، فتصیر زوجتک المرضعة جدّة ولدک [وجدّة الولد محرّمة علیک کما مرّ، لکن هنا لا تحرم الزوجة؛ لأنّ تحریم جدّة الولد لیس منحصراً فی النسب، ولا من حیث إنّها جدّة، کما عرفت. وکذا القول لو أرضعت ولد ولدها من غیرک، فإنّ الرضیع یصیر ولدک بالرضاع وإن لم یکن له إلیک انتساب قبله وتصیر زوجتک جدّة ولدک] ولا یحرم ذلک کما قرّرناه»(2).
مناقشة المصنّف فی ما قاله الشهید الثانی
فقلت علیه فی بعض معلّقاتی:
لایخفینّ علیک أنّ زوجتک التی هی أمّ بنتک لو أرضعت بلبنک ولد بنتک صارت امّا لولد بنتک بالرضاع کما هی جدّة له بالولادة، فتکون منزلتها بالنسبة إلیک منزلة أمّ ذلک الولد المرتضع، وأمّ ذلک المرتضع بالنسب محرّمة علیک، لکونها بنتک، فتکون لا محالة أمّه بالرضاع وهی زوجتک محرّمة علیک أیضاً بصریح منطوق النصّ وهو قوله صلی الله علیه و آله:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»؛ فتحریمها من حیث أمومتها اللاحقة اللازمة من جهة الرضاع لا من حیث
ص:100
جدودتها السابقة الثابتة من جهة النسب؛ فلا ینفعه(1) ولا یجدیه قوله: «فتصیر زوجتک المرضعة جدّة ولدک ولا یحرم ذلک کما قرّرناه». فإذن لا مجال ولا مساغ لاستثناء هذا الفرع بخصوصه من تلک القاعدة أصلاً، وإن ماشیناک وسلّمنا صحّة استثناء(2) أمّ ولد الولد فی بعض صور الرضاع(3) منها، وذلک کما فی إرضاع الأجنبیة ابن الابن مثلاً، کما قد نقله عن التذکرة من قبل(4) وأیّد حکمه هنا به وعناه بقوله: «کما قرّرناه».
وبالجملة أنّ فی هذه الشعبة من المسئلة بخصوصها صوراً متعدّدة:
منها: أن یکون ولد صاحب اللبن من الرضاع ولد بنته من النسب وزوجته هی(5) أمّ أمّ ذلک الولد، سواء کانت هی المرضعة للمرتضع أو المرضعة زوجة أخری من زوجات هذا الفحل. والتحریم فی هذه الصورة ممّا لاینبغی أن یستراب فیه؛ لأنّ منزلتها من الرضیع علی التقدیر الأوّل منزلة أمّه التی هی بنت صاحب اللبن، فتکون منزلتها من صاحب اللبن منزلة بنته، ومنزلة الرضیع منه علی التقدیر الثانی منزلة الولد، فتکون منزلتها منه منزلة أمّ ولد بنته، وأمّ ولده وأمّ أمّ ولده وأمّ ولد ولد الرجل محرمّة علیه، وکذلک أمّ أمّ ولده أیضاً محرّمة علیه(6).
ص:101
ومنها: أن یکون الولد الرضاعیّ للفحل ولد ابنه من النسب، وأمّه بنت زوجة الفحل من فحل آخر(1) ، والزوجة هی المرضعة وأمّ أمّ المرتضع.
ومنها: أن یکون ولد الفحل من الرضاع أجنبیّا بالنسبة إلیه من النسب، وأمّ أمّه من النسب أمّ أمّ الولد من الرضاع.
والأصحّ التحریم مطلقاً؛ لعموم
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»؛ ولدلالة صحیحة علیّ بن مهزیار(2) وصحیحة ابن أبی یعفور(3) وصحیحة أیوب بن نوح(4) المتضمّنة لمکاتبة علیّ بن شعیب وصحیحة ابن یعقوب عن عبداللّه بن جعفر(5) بمکاتبته(6) إلی أبی محمّد علیه السلام، وستتلی علیک(7) إن شاء اللّه.
ثمّ أو لا یتدبّر فی مدلول:
ما رواه عبداللّه بن سنان فی الصحیح قال:
«سئل أبوعبداللّه علیه السلام وأنا حاضر عن امرأة أرضعت غلاماً مملوکاً لها من لبنها حتّی فطمته؛ هل یحلّ لها بیعه؟ قال:
فقال: لا، هو ابنها من الرضاعة، حرم علیها بیعه وأکل ثمنه. قال: ثمّ قال: ألیس قد قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»(8).
وفی صحیحة أبی عبیدة الحذّاء عن الصادق علیه السلام قال:
«لا تنکح المرأة علی عمّتها ولا علی خالتها ولا علی أختها من الرضاعة»(9). (10)
ص:102
وموثّقة السکونیّ من طریق الصدوق أبی جعفر بن بابویه (رضی اللّه تعالی عنه) فی الفقیه عن جعفر بن محمّد عن أبیه علیهما السلام:
«أنّ علیّا علیه السلام أتاه رجل فقال: إنّ أمتی أرضعت ولدی وقد أردت بیعها. قال: خذ بیدها وقُل من یشتری منّی أمّ ولدی؟»(1).
إلی غیر ذلک من الأحادیث من الصحاح والحسان والموثّقات.
فإذا کان تعمیم حرمة الرضاع بهذه المثابة فما ظنّک بالأمر فی صور حریم النزاع؟!
کلام للعلّامة فی
تحریم أمّ الأمّ من
الرضاع
قال العلّامة فی المختلف:
«مسئلة: قال الشیخ فی المبسوط: یجوز للفحل أن یتزوّج بأمّ المرتضع وأخته وجدّته. ویجوز لوالد هذا المرتضع أن یتزوّج بالتی أرضعته؛ لأنّه لا نسب بینهما ولا رضاع ولأنّه [لمّا] جاز أن یتزوّج أمّ ولده من النسب فبأن یجوز(2) أن یتزوّج أمّ ولده من الرضاع أولی. قالوا:(3) ألیس لایجوز له أن یتزوّج أمّ أمّ ولده من النسب ویجوز أن یتزوّج [ب] أمّ أمّ ولده من الرضاع فکیف جاز ذلک وقد قلتم: إنّه یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب؟ قلنا: أمّ أمّ ولده من النسب ما حرمت بالنسب بل بالمصاهرة قبل وجود النسب والنبیّ صلی الله علیه و آله قال: «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» ولم یقل: یحرم من الرضاع ما یحرم من المصاهرة.
ص:103
وقال ابن الجنید: ولا یجمع أیضاً بین أختین من الرضاعة بنکاح ولا ملک.
وقال محمّد بن إدریس: أمّا تزویجه بأخته و [ب] جدّته فلا یجوز بحال؛ لأنّا لا نجوّز له فی النسب أن یتزوّج(1) الإنسان بأخت ابنه ولا بأمّ امرأته بحال، وإنّما الشافعی علّل ذلک بالمصاهرة، ولیس هیهنا مصاهرة. وکذا فی قوله وسؤاله نفسه: ألیس لایجوز أن یتزوّج أمّ أمّ ولده من النسب ویجوز أن یتزوّج أمّ أمّ ولده من الرضاع؟ وأجاب: بأنّ أمّ أمّ ولده من النسب ما حرمت بالنسب وإنّما حرمت بالمصاهرة(2) قبل وجود النسب، وعلّل ذلک بالمصاهرة. فلا یظنّ ظانّ بأنّ ما قلناه کلام شیخنا أبی جعفر، والذی یقتضیه مذهبنا أنّ أمّ أمّ ولده من الرضاع محرّمة علیه، کما أنّها محرّمة علیه من النسب؛ لأنّه أصل فی التحریم من غیر تعلیل.
وقال ابن حمزة: یحرم الصبی علی کلّ من یحرم علیه أولاد الفحل نسباً ورضاعاً، وعلی الفحل وعلی جمیع أولاده نسباً ورضاعاً. ویحرم علی الصبی کلّ من یحرم الصبی علیه. ویحرم أولاد الفحل علی أب الصبی وإخوته(3) المنتسبة إلی أبیه نسباً ورضاعاً. ویحرم أولاد والد الصبی علی الفحل وأولاده نسباً ورضاعاً، وجمیع أولاد أمّه نسباً ورضاعاً من والد الصبی دون غیره علی الفحل وعلی جمیع أولاده نسباً ورضاعاً. ویحرم الصبی أیضاً علی جمیع أولاد المرضعة من جهة الولادة وجمیع أولادها من الرضاع من لبن هذا الفحل دون غیره، وهم یحرمون علی الصبی وعلی أبیه وإخوته المنتسبة إلی أبیه نسباً ورضاعاً من أبیه دون غیره وعلی أولاد المرضعة نسباً ورضاعاً من لبن الفحل. ویجوز للفحل التزویج بأمّ الصبی وجدّاته، ولوالد الصبی التزویج بالمرضعة وبأمّها وبجدّاتها.
ص:104
وهذا الکلام لایخلو من اضطراب، والمعتمد تحریم أمّ الأمّ من الرضاع. وقول الشیخ رحمه الله فی المبسوط وإن کان قویّا لکنّ الروایة الصحیحة علی خلافه؛ فإنّ علی بن مهزیار روی فی الصحیح، قال: «سأل علی(1) بن جعفر(2) أباجعفر الثانی علیه السلام عن امرأة أرضعت لی صبیّا، فهل یحلّ لی أن أتزوّج بنت زوجها؟ فقال لی: ما أجود ما سألت! من هیهنا یؤتی أن یقول الناس: حرمت علیه امرأته من قِبل لبن الفحل، هذا هو لبن الفحل لا غیر [ه]. فقلت له: إنّ الجاریة لیست بنت المرأة التی أرضعت لی، هی بنت غیرها؟ فقال لی: لو کنّ عشراً متفرّقات ما حلّ لک منهنّ شیء وکنّ فی موضع بناتک».
فقد(3) حکم هنا علیه السلام بتحریم أخت الابن من الرضاع وجعلها فی منزلة البنت، ولا ریب أنّ أخت الابن إنّما تحرم بالنسب لو کانت بنتاً أو بالسبب لو کانت بنت الزوجة، فالتحریم هنا باعتبار المصاهرة وجعل الرضاع کالنسب فی ذلک. وقول الشیخ فی غایة القوّة، ولولا هذه الروایة الصحیحة لأعتمدت علی قول الشیخ.
ونسبة ابن إدریس هذا القول إلی الشافعی غیر ضائر للشیخ. وقوله: «لا یجوز أن یتزوّج بأخت ابنه ولا بأمّ امرأته ولیس هیهنا مصاهرة» غلط؛ لأنّهما إنّما حرمتا باعتبار المصاهرة»(4).
هذا ما قاله فی المختلف فی هذه المسئلة.
تحریم أخت الابن من الرضاع فی کلام فخر المحقّقین
وقال ولده السعید فخر المحقّقین وإمام المدقّقین فی الایضاح شرح إشکالات القواعد:
ص:105
«قد حکم علیه السلام هنا(1) بتحریم أخت الابن من الرضاع وجعلها فی منزلة البنت، والبنت تحرم بالنسب فکذا من تنزل(2) منزلتها. قال والدی المصنّف فی المختلف: «لو لا هذه الروایة لقلت بمقالة الشیخ لقوّتها»، وأنا أقول: روی ابن یعقوب فی الصحیح عن عبداللّه بن جعفر قال:
«کتبت إلی أبی محمّد علیه السلام أنّ امرأة أرضعت ولد الرجل، هل یحلّ لذلک الرجل أن یتزوّج ابنة هذه المرضعة [أم لا]؟ فوقّع [علیه السلام]: «لا یحلّ(3) له». فهذه الروایة تدلّ علی التحریم وهی صحیحة فیجب العمل بها»(4).
دلالة الأخبار علی نشر الحرمة بالرضاع
ونحن نقول:
ولنا(5) روایات عدیدة غیر هاتین الروایتین تضاهیهما فی الدلالة علی التحریم ووجوب العمل بمدلولها:
الروایة الاُولی
منها: صحیحة أیوب بن نوح قال:
«کتب علی بن شعیب إلی أبی الحسن علیه السلام:
امرأة أرضعت بعض وُلدی، هل یجوز لی أن أتزوّج بعض ولدها؟ فکتب: لا یجوز [لک]
ذلک؛ لأنّ ولدها صارت بمنزلة ولدک»(6).
فهذا التعلیل یعطی التعمیم ویوجب تحریم کلّ من یصیر بمنزلة محرّم(7).
ص:106
الروایة الثانیة
ومنها: من طریق الصدوق أبی جعفر بن بابویه (رضی اللّه تعالی عنه) فی من(1) لا یحضره فقیه فی الصحیح روایة الحسن بن محبوب عن مالک بن عطیّة
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی [ال] رجل یتزوّج(2) المرأة فتلد منه، ثمّ ترضع من لبنها جاریة؛ أیصلح لولده من غیرها أن یتزوّج تلک الجاریة التی أرضعتها؟ قال: «لا؛ هی بمنزلة الأخت من الرضاعة؛ لأنّ اللبن لفحل واحد»(3).
الروایة الثالثة
ومنها: من طریق رئیس المحدّثین أبی جعفر الکلینی (رضی اللّه تعالی عنه) فی جامعه الکافی فی الصحیح العالی الإسناد من ثلاثیاته عن صفوان بن یحیی
عن العبد الصالح علیه السلام(4) قال: «قلت له: أرضعت أمّی جاریة بلبنی. قال: هی أختک من الرضاع(5). قال: [ف] قلت: فتحلّ لأخی من أمّی لم ترضعها بلبنه یعنی لیس بهذا(6) البطن ولکن ببطن آخر؟ قال: والفحل واحد؟ قلت: نعم هی أختی لأبی وأمّی. قال: اللبن للفحل صار أبوک أباها وأمّک أمّها»(7).
ورواه الشیخ بعینه(8).
الروایة الرابعة
ومنها: من طریق الکافی فی الصحیح عن ابن أبی عمیر عن حمّاد عن الحلبیّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «لو أنّ رجلا تزوّج جاریة رضیعاً فأرضعتها امرأته فسد نکاحه. قال: وسألته عن امرأة رجل أرضعت جاریة أتصلح لولده من
ص:107
غیرها؟ قال: لا. قلت: فنزّلت بمنزلة(1) الأخت من الرضاعة؟ قال: نعم، من قِبل الأب»(2).
الروایة الخامسة
ومنها: من طریق الکافی ومن طریق الشیخ فی کتابیه التهذیب والاستبصار صحیحة أبی عبیدة قال:
«سمعت أباعبداللّه علیه السلام یقول: لا تنکح المرأة علی عمّتها ولا علی خالتها ولا علی أختها من الرضاعة. وقال: إنّ علیّا (صلوات اللّه علیه)
ذکر لرسول اللّه صلی الله علیه و آله ابنة حمزة، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أما علمت أنّها ابنة أخی من الرضاعة. وکان رسول اللّه وعمّه حمزة علیهما السلام قد رضعا من امرأة»(3). (4)
فهذا الحدیث علی التنصیص ینطق بتعدیة الحرمة بالرضاع إلی من یحرم بالمصاهرة؛ إذ إنّما تحریم الأصل هنا بالمصاهرة.
الروایة السادسة
ومنها: أیضاً من طریق الکافی ومن طریق الشیخ فی کتابیه صحیحة ابن محبوب عن أبی أیوب الخرّاز(5) عن ابن مسکان عن الحلبیّ قال:
«سألت أباعبداللّه علیه السلام عن الرجل یرضع من امرأة وهو غلام؛ أیحلّ له أن یتزوّج أختها لأمّها من الرضاعة؟ فقال: إن کانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن
ص:108
فحل واحد فلا یحلّ، وإن کانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحلین فلا بأس بذلک»(1).
وهذه الروایة أیضاً ضهیّة نظیرتها فی التنصیص.
الروایة السابعة
ومنها: من طریق التهذیب والاستبصار موثّقة أحمد بن الحسن بن علیّ بن فضّال عن ابن أبی عمیر عن جمیل بن درّاج عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:
«إذا رضع الرجل من لبن امرأة حرم علیه کلّ شیء من ولدها وإن کان الولد من غیر الرجل الذی کان أرضعته بلبنه. وإذا رضع من لبن الرجل حرم علیه کلّ شیء من ولده وإن کان من غیر المرأة التی أرضعته»(2).
الروایة الثامنة
ومنها: من طریق الکافی عن هشام بن سالم فی الموثّق عن عمّار الساباطیّ قال:
«سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن غلام رضع من امرأة، أیحلّ له أن یتزوّج أختها لأبیها من الرضاع؟ [قال] فقال: لا. فقد رضعا جمیعاً من لبن فحل واحد من امرأة واحدة. قال: قلت: فیتزوّج أختها لأمّها من الرضاعة؟ قال: فقال: لابأس بذلک، إنّ أختها التی لم ترضعه کان فحلها غیر فحل التی أرضعت الغلام فاختلف الفحلان فلا بأس»(3).
الروایة التاسعة
ومنها: من طریق الکافی فی الصحیح العالی الإسناد من ثلاثیاته عن صفوان بن یحیی قال:
«سألت أبا الحسن علیه السلام(4) عن الرضاع ما یحرّم منه؟ - وفی ساقة الحدیث - قلت: فأرضعت أمّی جاریة بلبنی. فقال: هی أختک من الرضاعة.
قلت: فتحلّ(5) لأخ لی من أمّی لم ترضعها أمّی من لبنه؟ قال: فالفحل واحد؟
ص:109
قلت: نعم، هو أخی لأبی وأمّی. قال: اللبن للفحل صار أبوک أباها وأمّک أمّها»(1).
الروایة العاشرة
ومنها: فی الصحیح العالی الإسناد من طریق الکافی من ثلاثیاته عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:
«سألت أبا الحسن (صلوات اللّه علیه)
عن امرأة أرضعت جاریة ولزوجها ابن من غیرها؛ أیحلّ للغلام ابن زوجها أن یتزوّج الجاریة التی أرضعت؟ فقال: اللبن للفحل»(2).
الروایة الحادیة عشر
ومنها: من طریق الکافی ومن طریق الشیخ صحیحة الحسن بن محبوب عن جمیل بن صالح عن أبی بصیر
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی رجل تزوّج امرأة فولدت منه جاریة ثمّ ماتت المرأة فتزوّج أخری فولدت منه ولدا، ثمّ إنّها أرضعت من لبنها غلاماً؛ أیحلّ لذلک الغلام الذی أرضعته أن یتزوّج ابنة المرأة التی کانت تحت الرجل قبل المرأة الأخیرة؟ فقال: «ما أحبّ أن یتزوّج ابنة فحل قد رضع من لبنه»(3).
الروایة الثانیة عشر
ومنها: من الطریقین فی الموثّق عن عثمان بن عیسی عن سماعة قال:
«سألته عن رجل کان له امرأتان، فولدت کلّ واحدة منهما غلاما، فانطلقت إحدی امرأتیه فأرضعت جاریة من عرض الناس؛ أینبغی لابنه أن یتزوّج بهذه الجاریة؟ قال: لا؛ لأنّها أرضعت بلبن الشیخ»(4).
الروایة الثالثة عشر
ومنها: من الطریقین فی الصحیح عن ابن أبی عمیر عن حمّاد عن الحلبیّ قال:
«قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: أمّ ولد رجل أرضعت صبیّا وله ابنة من غیرها؛ أتحلّ لذلک الصبی هذه الابنة؟ فقال: ما أحبّ أن أتزوّج ابنة رجل قد رضعت
ص:110
من لبن ولده»(1).
الروایة الرابعة عشر
ومنها: من طریق الکافی فیما یجری مجری الصحّی عن ابن أبی عمیر عن غیر واحد عن إسحق بن عمّار
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی رجل تزوّج أخت أخیه من الرضاعة، فقال: «ما أحبّ أن أتزوّج أخت أخی من الرضاعة»(2).
الروایة الخامسة عشر
ومنها: من الطریقین(3) عن ابن أبی نجران، بإسناد عال صحیح عنه، عن محمّد بن عبیدة الهمدانی قال:
«قال الرضا علیه السلام: ما یقول أصحابک فی الرضاع؟ قال:
قلت: کانوا یقولون اللبن للفحل حتّی جاءتهم الروایة عنک أنّک تحرّم من الرضاع ما یحرم من النسب فرجعوا إلی قولک. قال: فقال: وذلک(4) لأنّ أمیرالمؤمنین(5) سألنی عنها البارحة، فقال لی: اشرح لی اللبن للفحل، وأنا أکره الکلام فقال لی کما أنت حتّی أسئلک عنها ما قلت فی رجل کانت له أمّهات أولاد شتّی فأرضعت واحدة منهنّ بلبنها غلاماً غریبا؛ ألیس کلّ شیء من ولد ذلک الرجل من أمّهات الأولاد الشتّی محرّما(6) علی ذلک الغلام؟ قال: قلت: بلی. قال: فقال أبوالحسن علیه السلام : فما بال الرضاع یحرّم من قِبل الفحل ولا یحرّم من قبل الأمّهات وإنّما الرضاع من قِبل الأمّهات وإن کان لبن الفحل أیضاً یحرّم»(7).
الروایة السادسة عشر
ومنها: من طریق الکافی صحیحة علیّ بن الحسن بن رباط عن ابن مسکان عن محمّد بن مسلم عن أبی جعفر أو أبی عبداللّه علیهما السلام قال:
«إذا رضع(8) الغلام
ص:111
من نساء شتّی فکان ذلک عدّة أو نبت لحمه ودمه علیه حرم علیه بناتهنّ کلّهنّ»(1).
الروایة السابعة عشر
ومنها: من طریق الکافی فی الصحیح من ثنائیاته محمّد بن یحیی عن عبداللّه بن جعفر قال:
«کتبت إلی أبی محمّد علیه السلام: امرأة أرضعت ولد الرجل؛ هل یحلّ لذلک الرجل أن یتزوّج ابنة هذه المرضعة أم لا؟ فوقّع [علیه السلام]: «لا، لا تحلّ له»(2).
الروایة الثامنة عشر
ومنها: من طریق الکافی ومن طریق الصدوق فی الفقیه فی الموثّق عن السکونیّ عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:
«قال أمیرالمؤمنین علی علیه السلام: انهوا نساءکم أن یرضعن یمیناً وشمالاً؛ فإنّهن یَنسَین(3)» (4).
یعنی علیه السلام أنّهن بالإرضاع یستحصلن منزلة النسب ویستوجبن حکم النسبة النسبیّة فربّما یوجبن فساد النکاح.
وبالجملة من المستبین من تظافر الأخبار وتواتر الروایات أنّ النسب والمصاهرة سیّان فی التحریم بالرضاع عند أصحاب القدس والعصمة وأنوار العلم والحکمة من آل محمّد (علیه وعلیهم السلام).
عدم استقامة قول العلّامة والشیخ من مسلکین
وإذ قد استبان لک ما أوضحناه فلا یحتجبن عن خُبرک أنّ قول العلّامة وقول الشیخ فی المبسوط: «وإن کان قویّا لکنّ الروایة الصحیحة علی خلافه ولولا هذه الروایة لأعتمدت علی قوله»، لیس علی سبیل الاستقامة من مسلکین:
أمّا أوّلا: فلما أدریناک أنّ المصاهرة لا مدخل لها فی بعض شعب هذه المسئلة بل أکثرها بوجه أصلاً؛ إذ أمّ الرضیع إذا کانت بنتاً لصاحب اللبن صارت أمّ أمّه
ص:112
مثلاً المرضعة إیّاه امّا له من الرضاعة، فتکون فی منزلة أمّه من النسب المحرّمة علی صاحب اللبن بالنسب لا بالمصاهرة، فتندرج لامحالة تحت قاعدة «یحرم بالرضاع ما یحرم بالنسب». ولیت شعری أیّة مدخلیّة للمصاهرة فی ذلک؟! وکذلک الأمر فی أخوات هذه الصورة ونظائرها. وهذا هو الذی رامه ابن إدریس بقوله: «ولیس هیهنا مصاهرة» وبقوله: «لأنّه أصل فی التحریم» من غیر تعلیل لا تزوّج الرجل بأخت ابنه وبأمّ امرأته. علی أنّه لو رام ذلک لصحّ أیضاً؛ إذ مغزاه أنّ التحریم هنا مستند إلی نصوص الأحادیث لا إلی التعلیل بالمصاهرة.
وهذا حقّ لا یستراب فیه، فتغلیط(1) العلّامة إیّاه فی(2) قوله هذا غیر مستقیم.
وما ربّما یقال: «تحریم أمّ المرتضع علی صاحب اللبن من جهة بنتیّتها له وهی مفقودة فی المرضعة»، کلام مذکور فی بعض کتب الشافعیّة کالعزیز وحواشیه والمحرّر وشروحه، ولا یعبأ بجدواه؛ فإنّ المرضعة من جهة أمومتها الرضاعیّة للمرتضع تنزل منزلة أمّه(3) النسبیّة التی هی بنت صاحب اللبن فیکون حکمها حکمها؛ لقضیّة عموم القاعدة بعموم النصّ الغیر الجائز تخصیصه إلّالورود مخصّص.
وأمّا ثانیا: فلأنّ الفرق بین النسب والمصاهرة فی ذلک وجعل تحریم المصاهرة متخلّعا(4) عن النسب غیر متعلّق بذلک رأسا، کما توهّمه وأوهمه(5) الشافعی، أمر معقول فی جلیل النظر وهو عند تدقیق التأمّل تخییل فاسد منسلخ عن
ص:113
التحصیل جدّاً.
استیجاب التحریم بالنسب علی سبیلین، وإرجاع المصاهرة إلی النسب
والصحیح أنّ علاقة النسب بما هو نسب فی استیجاب التحریم علی سبیلین:
أحدهما: أن یترتّب التحریم علیها بنفسها بما هی هی من دون علاقة أخری غیرها.
وثانیهما: أن تکون هی فی حدّ(1) نفسها بحیث إذا ما صادفت علاقة المصاهرة أوجبت التحریم.
التحریم بالمصاهرة من توابع العلاقة النسبیة
ألیس ممّا لا یعزب عن ذی بصیرة مّا أنّ التحریم بالمصاهرة من توابع العلاقة النسبیّة، فعلاقة الأمومة مثلاً هی التی تستوجب تحریم الأمّ علی ابنها وتحریمها علی زوج بنتها. فإذن التحریم بالمصاهرة أحد ضربی ما تستوجبه العلاقة النسبیّة، ولذلک اعتبرهما الأصحاب (رضوان اللّه تعالی علیهم) قسمین لا أنّه أمر خارج عمّا یقتضیه النسب، کما قد تخیّله الشافعی والشافعیّة. وإنّما کان یتصحّح ذلک لو کانت المصاهرة بنفسها موجبة للتحریم مطلقاً وعلی الأصالة لا بحسب علاقة النسب ومن تلقائها. فإذن ما یحرم من النسب بعمومه یشمل ما یحرم من تلقاء العلاقة النسبیّة بحسب نفسها بما هی هی علی الإطلاق وما یحرم من تلقائها وبحسبها من جهة علاقة المصاهرة؛ إذ التحریم بالمصاهرة أیضاً عند التحقیق یرجع إلی التحریم بالنسب. فلولا أحادیث أهل البیت (صلوات اللّه علیهم) لکان أیضاً یحرم من الرضاع ما یحرم من المصاهرة بأصل القاعدة المنصوص علیها؛ لاندراج التحریم بالمصاهرة فی عموم التحریم بالنسب وشمول قوله صلی الله علیه و آله: «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» بمنطوق عمومه إیّاه. فهذا حقّ القول الفصل والفحص البالغ؛ فلیفقه.
ص:114
تفسیر قوله
تعالی: «فَجَعَلَهُ
نَسَباً وَصِهراً»
إنّ رئیس المحدّثین أباجعفر الکلینی (رضوان اللّه تعالی علیه) روی فی الصحیح العالی الإسناد عن ابن محبوب عن هشام بن سالم عن برید العجلیّ، ورواه الصدوق أبو جعفر بن بابویه أیضاً فی الصحیح العالی الإسناد(2) عن الحسن بن محبوب عن هشام بن سالم عن برید العجلیّ، قال:
«سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: « وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً»3
،فقال: إنّ اللّه خلق آدم من الماء العذب وخلق زوجته من سنخه فبرأها من أسفل أضلاعه فجری بذلک الضلع سبب ونسب، ثمّ زوّجها إیّاه فجری بسبب ذلک بینهما صهر وذلک قوله عزّ وجلّ: «ش نَسَباً وَ صِهْراً» ش
.
فالنسب یا أخا بنی عجل ما کان نسب الرجال والصهر ما کان من نسب النساء.
قال: [ف] قلت [له]: أرأیت قول رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب؟ فسّر لی ذلک. فقال: کلّ امرأة أرضعت من لبن فحلها ولد امرأة أخری من جاریة أو غلام فذلک الرضاع الذی قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وکلّ امرأة أرضعت من لبن فحلین کانا لها واحداً بعد واحد(3) من جاریة أو غلام فإنّ ذلک رضاع لیس بالرضاع الذی قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب. وإنّما هو من نسب ناحیة الصهر رضاع ولا یحرّم شیئاً، ولیس هو سبب رضاع من ناحیة لبن الفحولة فیحرّم»(4).
قلت: فعلی ما قد(5) فسّر علیه السلام حرمة الرضاع المتخصّص حکمها بالمرضعة
ص:115
والمرتضع بحیث لا یتعدّی إلی الطبقات والمراتب بأسرها ما(1) یکون من ناحیة المرضعة مع عدم اتحاد الفحل ویسمّی ما بالمصاهرة، وحرمة الرضاع المتعدّیة إلی سائر الطبقات ما یکون من جهة المرأة ومن تلقاء لبن الفحل جمیعاً ویسمّی ما بالنسب. ولیس هذا یدافع روایة ابن أبی نجران السابقة علی ما سنتلوه علیک إن شاء اللّه العزیز العلیم.
والآن نرجع إلی ما کنّا فی سبیله فنقول:
تحریم تزویج الفحل بجدة المرتضع فی کلام الفاضل المقداد
قال الفاضل المقداد فی التنقیح:
«قال الشیخ [أیضاً] فی المبسوط: یجوز للفحل أن یتزوّج بجدّة المرتضع. قال:
إن قیل: ألیس أنّه لا یجوز له أن یتزوّج بأمّ أمّ ولده من النسب فکیف جاز أن یتزوّج بأمّ أمّ ولده من الرضاع وقد قلتم: إنّه یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب. وأجاب: بأنّ أمّ أمّ ولده من النسب إنّما حرمت بالمصاهرة لا بالنسب، والحدیث إنّما دلّ علی التحریم بالنسب لا بالمصاهرة. قال ابن إدریس: وذلک أیضاً غیر جائز؛ لأنّا لانجوّز فی النسب أن یتزوّج الإنسان بأمّ امرأته بحال، وإنّما علل ذلک الشافعی بالمصاهرة ولیس هنا مصاهرة. قال: والذی یقتضیه مذهبنا تحریم أمّ أمّ ولده من الرضاع کتحریم أمّ أمّ ولده من النسب. واختاره العلّامة فی المختلف وقال: إنّه المعتمد. وقال: إنّ قول الشیخ وإن کان قویّا إلّاأنّ روایة ابن مهزیار المذکورة علی خلافه. فإنّ الإمام علیه السلام [قد] حکم فیها بتحریم أخت الابن من الرضاع وجعلها بمنزلة البنت، ولا ریب أنّ أخت البنت إنّما تحرم بالنسب لو کانت بنتاً أو بالسبب لو کانت بنت الزوجة فالتحریم هنا باعتبار المصاهرة وجعل الرضاع کالنسب فی ذلک. قال: ولولا هذه الروایة لقلت بقول الشیخ. قال: ونسبة ابن إدریس هذا القول إلی الشافعی لایضرّ الشیخ.
ص:116
وقوله: «لا یجوز أن یتزوّج بأخت ابنه ولا بأمّ امرأته ولیس هنا مصاهرة» غلط؛ لأنّهما إنّما حرمتا بالمصاهرة. وهذا قوله فی المختلف، واعتمد فی الإرشاد والتلخیص علی قول الشیخ واختاره الشهید»(1).
قلت: أی اختار الشهید قوله فی المختلف.
وأمّا عدم الاستضرار بنسبة هذا القول إلی الشافعی فلأنّ غرض الشیخ ذکر الأقوال والتنبیه علی قوّة هذا القول لولا روایات الأصحاب علی خلافه کما قد اعترف به العلّامة، وقد دریت ضعفه فی نفسه مع عزل النظر عن حکم الروایات.
والحقّ أنّ العارف بدیدن الشیخ وهجّیر(2) المبسوط لا یستریب فی أنّ ما قاله الشیخ لیس مذهباً له بل إنّه حکایة قول الشافعی.
قال العلّامة فی الإرشاد: «ولایحرّم أمّ أمّ الولد من الرضاع»(3).
کلام للشهید الأوّل فی شرح ما قاله العلّامة فی جدة المرتضع
فقال شیخنا الإمام المحقّق السعید الشهید (قدس اللّه نفسه) فی شرحه غایة المراد:
«ربّما تشتبه صورة هذه المسئلة بسبب اشتباه متعلَّق «مِن» وحکمها. فأمّا صورتها: فإنّ مِن یحتمل أن یتعلَّق بمحذوف حالا من «الأمّ» الثانیة لا من «الولد»، والمحکوم علیه بنفی التحریم هو الوالد لا الفحل، فالتقدیر: «لا تحرم علی أبی(4) المرتضع أمّ أمّ المرتضع کائنة من الرضاعة وإن کانت أمّها نسباً». ومعناه:
أنّه إذا أرضعت ولده امرأة لا تحرم علی الوالد أمّ تلک المرأة. وهذا الحکم صرّح به ابن حمزة، ووجهه أصالة الحلّ وعدم المصاهرة [هنا]. ویحتمل أن یکون حالا من «الأمّ» الاولی، والتحریم أیضاً منفیّ عن الوالد. ومعناه: «أنّ مرضعة مرضعة ابنه لا تحرم علیه»، وهو بیّن. والأولی والمناسب - لما ذکره فی المختلف وبقیّة کتبه -
ص:117
أن یکون حالا من «الولد» والمحکوم علیه بنفی التحریم هو الفحل. وهو الذی نصّ علیه الشیخ فی المبسوط وأورد علی نفسه: أمّ أمّ الولد من النسب فإنّها تحرم فینبغی أن تکون أمّ أمّه من الرضاع کذلک، وأجاب: بأنّ تحریم تلک ما کان بالنسب بل بالمصاهرة الحاصلة قبل النسب، والذی یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب لا ما یحرم من المصاهرة. وأنکره الفاضل وزعم أنّ هذا حکایة کلام الشافعی ولیس مذهباً للشیخ بل تحرم أمّ أمّ الولد من الرضاع کما تحرم من النسب. واختاره المصنّف (طاب ثراه) فی المختلف عملاً بصحیحة علیّ بن مهزیار:
«أنّ عیسی بن جعفر سأل الجواد أباجعفر الثانی (علیه الصلوة والسلام) عن امرأة أرضعت ابنه؛ هل یحلّ له تزویج بنت زوجها؟ فقال: ما أجود ما سألتَ من هیهنا یؤتی أن یقول الناس: حرمت علیه امرأته من قبل لبن الفحل، هذا هو لبن الفحل لا غیره. فقلت له: إنّ الجاریة لیست بنت المرأة التی أرضعت لی، هی بنت غیرها، فقال: لو کنّ عشراً متفرّقات ما حلّ لک منهنّ شیء وکنّ فی موضع بناتک». وجه الدلالة: أنّه علیه السلام حکم بتحریم أخت الابن من الرضاع وجعلها موضع البنت، وأخت البنت تحریمها بالنسب إذا کانت بنتا، وبالسبب إذا کانت بنت الزوجة، فالتحریم هنا بالمصاهرة، وجعل الرضاع کالنسب فی ذلک فیکون فی أمّ الأمّ کذلک، ولیس قیاسا؛ لأنّه نبّه بجزئی من کلّی علی حکم الکلّی. ثمّ قال المصنّف: لولا هذه الروایة لأعتمدت علی قول الشیخ لقوّته، واعتمد هنا وفی التلخیص علی قوله [وهو المختار]»(1). انتهی کلامه نوّر مقیله وروّح مقامه.
مناقشة المحقّق الثانی فی کلام الشهید من وجهین:
ثمّ إنّ جدّی القمقام المحقّق الإمام (أعلی اللّه تعالی قدره) ذکر هذه الحجّة فی رضاعیّته فقال:
«کذا احتجّ شیخنا فی شرح الإرشاد وفیه نظر:
أمّا أوّلا: فلأنّ المشار إلیه بقوله فی ذلک هو تحریم بنت الزوجة، أی جعل
ص:118
الرضاع کالنسب فی تحریم بنت الزوجة، أی کما تحرم بالنسب تحرم بالرضاع، ومعلوم أنّ تحریمها إذا لم تکن بنتاً لیس بالنسب إنّما هو بالمصاهرة، فلا یستقیم قوله: جعل الرضاع کالنسب فی ذلک.
وأمّا ثانیا: فلأنّه لا یلزم من ثبوت التحریم فی هذا الفرد المعیّن مع خروجه عن حکم الأصل وظاهر القواعد المقرّرة - لورود النصّ علیه بخصوصه - تعدیة الحکم إلی ما أشبهه من المسائل؛ فإنّ ذلک عین القیاس. وادّعاؤه نفی القیاس [عنه] واعتذاره بأنّه نبّه بجزئی من کلّی علی حکم الکلّی لا یفیده شیئاً؛ لأنّ تعریف القیاس صادق علیه؛ فقد عرّف بأنّه تعدیة الحکم من الأصل إلی الفرع بعلّة متحدة فیهما، والأصل فیما ذکره هو أخت الولد من الرضاع، والفرع هو جدّة الولد من الرضاع، والحکم المطلوب تعدیته هو التحریم الثابت فی الأصل بالنصّ، وما یظنّ کونه علّة التحریم هو کون أخت الولد من الرضاع فی موضع من یحرم من النسب(1) ، أعنی البنت النسبیّة، وهذا بعینه قائم فی جدّة الولد من الرضاع، فإنّها فی موضع جدّته من النسب بل ما ذکره أسوء حالا من القیاس؛ لأنّک قد عرفت أنّ القیاس تعدیة الحکم من جزئی إلی آخر لاشتراکهما فیما یظنّ کونه علّة للحکم، وهو رحمه الله قد حاول تعدیة الحکم من الجزئی إلی الکلّی ونبّه علی العلّة، وثبوتها فی الفرع أوّل کلامه وأعرب فی عبارته، فسمّی ذلک تنبیها علی الحکم ونفی عنه اسم القیاس، وذلک لا یحصّنه من الإیراد والاعتراض، ولا یلتبس(2) علی الناظر المتأمّل کونه قیاساً»(3).
ایراد المصنّف علی ردّ المحقّق الثانی
قلت: ما أورده (نضّر اللّه مرقده ونعّم محتده) من وجهی النظر غیر مستبین السبیل لی ولا بمستقیم الورود عندی.
ص:119
أمّا الأوّل: فلما قد حقّقناه أنّ ما یسمّی تحریما بالمصاهرة إنّما الأصل فیه أیضاً علاقة النسب، فالقرابة بالأمومة والبنتیّة مثلاً هی التی تقتضی تحریم بنت الزوجة وأمّها علی الزوج، ولذلک استقام أن یقال: جعل الرضاع کالنسب فی ذلک. وقد نصّ علی هذا المعنی فی نصوص أحادیثهم (صلوات اللّه علیهم أجمعین)(1).
وأمّا الثانی: فلأنّ إثبات حکم التحریم فی هذا الفرد المعیّن بخصوصه دون نظائره ومضاهیاته المشارکة إیّاه فیما هو مناط الحرمة وملاک التحریم إحداث قول جدید لم یبلغنا ذهاب أحد إلیه فیمن سلف؛ فما لم یثبت قول قائل به من القدماء فی عصور السالفین لم یکن یصحّ تسویغه. وخروج هذا وأشباهه عن حریم حکم الأصل الثابت وأساس القاعدة المقرّرة قد اتضح وهن دلیله وأوَد(2) سبیله، وإدراج تعمیم الحکم هنالک فی حدّ القیاس ممّا لا یکاد یتصحّح أصلاً. ألیس القیاس(3) هو تعدیة الحکم من جزئی إلی جزئی آخر بجامع یجمعهما، والأصل والفرع فیه إنّما هما جزئیان مندرجان تحت حکم العلّة الجامعة؟!
فأمّا(4) محاولة استخراج حکم الکلّی من نحو بیان الحکم فی جزئیاته أو تبیین اندراج جزئی مّا من الجزئیات تحت موضوع حکم مّا کلّی فتخریج ولیس من أبواب القیاس فی شیء أصلاً علی ما قد استبان فی علم الأصول واستدار مدارات الاستدلال فی تضاعیف الفقه. وبالجملة: القیاس الفقهیّ هو التمثیل المنطقیّ وأمّا التخریج فقیاس مقسّم أعنی الاستقراء التامّ أو ضرب مّا من ضروب الأقیسة بحسب اصطلاح المیزان.
ص:120
ثمّ بعد المماشاة والتسلیم ألیس القیاس فی الحکم المنصوص علی علّته لا محیص عن الحکم علیه بالحجّیة؟! وقد انصرح بصرایح النصوص أنّ الصیرورة فی موضع من یحرم بالنسب هو علّة الحکم بالتحریم فی الرضاع، فإذا صارت الجدّة النسبیّة للولد الرضاعیّ لفحل بمنزلة بنته النسبیّة التی هی أمّ ذلک الولد کانت محکوما علیها بالتحریم علیه لا محالة، ولا التباس فی ذلک بوجه کما هو المستبین.
کیفیّة التحریم
بالمصاهرة
ما بالنسب هو ما تقتضیه علاقة القرابة، کما التوریث(1) بین ذوی القرابات، وما بالسبب هو ما یکون مستنداً إلی علاقة أخری غیر علاقة القرابة النسبیّة بحیث تکون العلاقة النسبیّة ملغاة الاعتبار فی ذلک مطلقاً، کما التوریث(2) بین الزوجین؛ إذ علاقة الزوجیّة تقتضیه لا غیرها. فإذن التحریم بالمصاهرة هو ممّا بالنسب لا ممّا بالسبب وإن کانت المصاهرة هناک معتبرة فی سببیّة النسب للتحریم. فعلاقة الأبوّة والبنوّة الکائنة بین الأب والابن قبل علاقة المصاهرة الحاصلة بین أحدهما وزوجته هی التی تقتضی تحریم حلیلة کلّ منهما علی الآخر، وعلاقة الأمومة والبنتیّة بین الأمّ والبنت هی التی تقتضی تحریم کلّ واحدة منهما علی زوج الأخری، وعلاقة الأختیّة هی التی تقتضی تحریم الجمع بین الأختین بنکاح أو وطئ بالملک، وعلاقة العمومة والخؤلة هی المقتضیة(3) لتحریم إدخال المرأة علی عمّتها أو خالتها إلّابإذنها.
وبالجملة: فی التحریم بالنسب تکون علاقة القرابة بین حاشیتی الحکم
ص:121
بالتحریم مقتضیة لحکم التحریم؛ فحاشیتا القرابة هنا هما بعینهما حاشیتا التحریم.
وفی التحریم بالمصاهرة تکون علاقة القرابة بین إحدی حاشیتی المصاهرة وثالث مقتضیة لتحریمه علی حاشیتها الأخری؛ فحاشیتا القرابة هناک لیستا حاشیتی المصاهرة ولا المحکوم علیهما بالتحریم بعینهما بل إحدی حاشیتی القرابة بعینها إحدی حاشیتی المصاهرة وإحدی حاشیتی المصاهرة بعینها إحدی حاشیتی التحریم. فعلاقة النسب بین شخصین تستوجب تحریم أحدهما علی الآخر وهو تحریم بالنسب، کما الأمر بین الآباء والبنات مثلاً وتحریم ثالث علی أحدهما، ویسمّی فی اصطلاح الفقهاء تحریما بالمصاهرة فصلا له عن القسم الأوّل، کما الأمر بین الآباء وحلائل الأبناء مثلاً وإن کان ذلک أیضاً مستنداً إلی استیجاب النسب إیّاه؛ إذ العلاقة النسبیّة بین الأب والابن تقتضی تحریم المصاهرة بین کلّ منهما ومنکوحة الآخر.
تحریم النکاح بالنسب علی ضربین:
فإذن حقّ القول فی التقسیم أن یقال:
تحریم النکاح بالنسب علی ضربین:
أحدهما: أن تکون علاقة النسب مقتضیة لتحریم المتناسبین کلّ منهما علی الآخر.
والآخر: أن تکون علاقة النسب بین اثنین مقتضیة لتحریم ثالث علی أحدهما بالمصاهرة.
ما یحرم من النساء والرجال فی کلام الشهید
ولقد أوجز وتوجّز(1) فی العبارة عن أسباب التحریم شیخنا المحقّق الشهید (قدّس اللّه نفسه القدسیّة) فقال فی قواعده:
«قاعدة: یحرم(2) علی الرجل نساء(3) أصوله وفصوله، وفصول أوّل أصوله،
ص:122
وأوّل فصل من کلّ أصل. ویحرم علیه مثله رضاعاً(1). وبالمصاهرة: أصول زوجته مطلقاً، وفصولها مع الدخول. وجمعا: الأختان مطلقاً، والعمّة والخالة مع البنت المنسوبة إلیهما بالوصفین إلّامع رضاهما. وعلی المرأة ما حرم علی الرجل عینا إذا فرض ذکرا، وعلی الخنثی المشکل التزویج مطلقاً. ویحرّم الزنا السابق، ووطئ الشبهة ما حرّمه الصحیح. واللواط: أمّ الموطوء معالیة وابنته منازلة(2) ، [والأخت فحسب]، واللعانُ وشبهُه وطلاق التسع للعدّة. والوثنیّة [تحرم] علی المسلم مطلقاً، والکتابیّة دواما ابتداء، والخامسة فی الدوام علی الحرّ من الحرائر، والثالثة من الإماء علیه، وینعکس فی العبد، والمتبعّض(3) عبد بالنسبة إلی الحرائر وحرّ بالنسبة إلی الإماء والمبعّضة کذلک. والإفضاء ما دامت غیر صالحة، فإن صلحت ففیه قولان»(4).(5)
تحریم الزوجة
علی الزوج إذا
أرضعت ولد
أخیها من لبن
زوجها
امرأة الرجل إذا أرضعت ولد أخیها من لبن زوجها حرم زوجها(6) علیها؛ لأنّ زوجها یصیر أبا للمرتضع من الرضاعة، وأبوه من النسب محرّم علیها؛ لأنّه أخوها، فیکون أبوه من الرضاعة أیضاً محرّما علیها بعموم القاعدة المنصوص علیها؛ ولأنّه حینئذ فی منزلة أخیها المحرّم علیها، وقد انصرح بصحاح الأحادیث تحریم من یصیر بمنزلة محرّم.
ص:123
ردّ التحریم فی کلام المحقّق الثانی
قال جدّی المحقّق (أعلی اللّه درجته) فی شرح القواعد:
«وقد شاهدنا بعض من عاصرناه(1) ویروی عن بعض الأصحاب:(2) أنّ المرأة إذا أرضعت ابن أخیها تحرم علی زوجها صاحب اللبن(3) لأنّها عمّة ابنه فهی بمنزلة أخته ونحو ذلک. وهذا من الأوهام الفاسدة قطعا؛ لأنّ هذه لیست(4) بینها وبین زوجها بسبب الرضاع علاقة نسب ولا علاقة مصاهرة؛ لأنّ المحرّم صیرورتها أختا ونحو ذلک، وأمّا صیرورتها کالأخت فلادلیل یدلّ علیه»(5).
ثمّ قال:
«وقد أفردنا لهذه المسئلة رسالة حسنة [تسمّی الرضاعیّة] من أراد تحقیقها فلیطالع تلک الرسالة»(6).
وقال (نوّر اللّه مضجعه وأعلا معلاه) فی تلک الرسالة:
«وقد وقع لی تحقیق کتبته قدیماً علی بعض هذه المسائل وهی: امرأة الرجل إذا أرضعت ابن أخیها هل تحرم علیه - لأنّها صارت عمّة ولده فهی بمنزلة أخته - أم لا؟ وحاصل ما کتبته فی الجواب: أنّ العمومة من طرف الأخ النسیب(7) لا من طرف الفحل أعنی صاحب اللبن؛ فإنّ صاحب اللبن لا قرابة بینها وبینه
ص:124
بنسب، وهو ظاهر، ولا رضاع، لعدم ارتضاعهما بلبن فحل واحد، والمقتضی للتحریم فی عمّة الولد القرابة بینها وبین أبیه أعنی إخوتها له إمّا بالنسب أو بالرضاع. فإنّ ثبوت العمومة المذکورة تابع لاخوة الأب وهی منتفیة من طرف الفحل أصلاً ورأساً، وثبوتها من طرف الأب لا یقتضی ثبوتها من الطرف الآخر قطعاً فینتفی التحریم بینهما(1) ؛ إذ هو فرع القرابة المنتفیة. والذی أوقع فی الغلط صدق اسم العمومة للولد علی المذکورة مع عدم ملاحظة اختلاف جهتی الفحل والأب النسیب»(2).
تثبیت التحریم فی کلام المصنّف
قلت: تقریر التقریب علی الوجه المنقول سلوک مسلک التجشّم من طریق سحیق(3). فأمّا ما احتججنا(4) به من السبیلین فأصل ثابت وفرع ثابت فی غایة القوّة والمتانة والرصانة والرزانة؛ إذ ملاک التحریم هناک الأبوّة من الرضاع؛ فالفحل یصیر أبا للمرتضع من الرضاعة وتکون منزلته منزلة أبیه من النسب المحرّم علی المرضعة، وعمومة المرضعة لولد الفحل من الرضاعة أمر لازم لما هو بالحقیقة مناط التحریم.
إرضاع الزوجة
ولد أخت الزوج
من لبنه
إذا أرضعت زوجة الرجل من لبنه ولد أخته حرمت علی زوجها؛ لأنّها تصیر أمّا للمرتضع من الرضاعة، وأمّه من النسب محرّمة علی الفحل فتکون أمّه من الرضاعة محرّمة علیه أیضاً بعموم القاعدة وبالأحادیث الصحیحة.
ص:125
إرضاع الزوجة
ولد أختها من لبن
زوجها
إذا أرضعت امرأة الرجل من لبنه ولد أختها حرمت أختها علی زوجها مادامت هی باقیة؛ لأنّ أختها بالنسبة إلی زوجها تکون أخت مرضعة ولده، وأخت مرضعة ولد الرجل محرّمة علیه مادامت المرضعة حیّة وحرمت هی أیضاً علی زوجها؛ لأنّ المرتضع یصیر ولداً له من الرضاعة فتکون أمّه من النسب بمنزلة زوجته فیلزم الجمع بین الأختین.
وبعبارة أخری: تحرم علی الرجل أخت أمّ ولده النسبی جمعاً فکذلک أخت أمّ ولده الرضاعی(1).
والتمسّک بأصالة الحلّ ویکون الأصل فی المنافع العامّة الخالیة من وجوه الضرر الإباحة فی مقابلة النصوص الحاکمة بالتحریم فی هذه المواضع تشبّث بأوهن متشبّث.
إرضاع الزوجة
أخاها أو أختها من
لبن زوجها
حلیلة الرجل إذا أرضعت أخاها أو أختها لأبویها أو لأحدهما حرمت علی زوجها؛ لأنّه یصیر أبا للمرتضع من الرضاع، وأبوه من النسب محرّم علیها فکذلک أبوه من الرضاعة(2).
وأیضاً تحریم أخت ولد الرجل علیه علی الإطلاق وعلی العموم قد نطقت به صرایح صحاح النصوص المسلف ذکرها.
ص:126
إرضاع الزوجة
عمّها أو عمّتها
إذا أرضعت حلیلة الرجل عمّها أو عمّتها حرم علیها زوجها؛ لأنّه یصیر أباعمّها أو عمّتها من الرضاع، وأبو عمّها أو عمّتها نسباً محرّم علیها فکذلک رضاعاً.
إرضاع إحدی
الزوجتین ولد
بنت الزوج من
زوجته الأخری
إذا أرضعت إحدی زوجتی الفحل من لبنه ولد بنته من زوجته الأخری حرمتا علیه، أی زوجتاه جمیعاً. وقد استبان ذلک فی أضعاف ما قد استبان فی سابق القول.
ومنه یستبین سبیل الأمر فیما لو أرضعت إحدی زوجتیه ولدَ ولد الأخری علی الإطلاق.
إرضاع الزوجة
خالها أو خالتها
إذا أرضعت زوجته من لبنه خالها أو خالتها من جهة أبوی أمّها أو من جهة أحدهما حرمت علیه؛ لأنّه یصیر أبا خالها أو خالتها، فیکون إمّا بمنزلة جدّها من جهة الأمّ أو فی منزلة زوج أمّ أمّها.
إرضاع الزوجة
ولد عمّها
إذا أرضعت من لبنه ولد عمّها حرمت علیه قطعا؛ لأنّه یصیر أبا لولد عمّها من الرضاعة، وأبوه نسباً محرّم علیها فکذلک رضاعاً(1) ، فهو منها بمنزلة عمّها.
وأمّا إذا أرضعت ولد عمّتها فلا؛ لأنّه یکون أبا المرتضع من الرضاع، وأبوه
ص:127
من النسب زوج عمّتها، فتکون منزلته منها منزلة زوج عمّتها.
إرضاع الزوجة ولد خالها
وکذلک إذا أرضعت ولد خالها حرم زوجها علیها؛ لأنّه یصیر أبا للمرتضع، وأبوه من النسب محرّم علیها فکذلک أبوه من الرضاعة، بخلاف ما إذا أرضعت ولد خالتها؛ إذ الفحل یصیر بذلک فی منزلة زوج خالتها.
وأمّا ما فی رسالة جدّی المحقّق (رضوان اللّه تعالی علیه) «أنّ المرضعة فی هذه الصور(1) صارت بنت ابن عمّ ولده أو عمّته أو بنت ابن خال ولده أو خالته»(2) فمسلکه غیر واضح.
إرضاع الزوجة
أخا زوجها أو
أخته
إذا أرضعت أخا زوجها أو أخته من لبنه حرمت علیه؛ لأنّها تصیر أمّ أخیه أو أمّ أخته، وأمّ الأخ أو الأخت محرّمة علی الرجل نسباً ورضاعاً. وقد سبقت النصوص الناصّة علی التحریم هناک.
إرضاع الزوجة
ولد أخی زوجها
إذا أرضعت ولد أخی زوجها فعدم التحریم علیه ظاهر، کما قد حکم(3) به جدّی المحقّق الإمام (رضی اللّه تعالی عنه)؛ لأنّها بالإرضاع(4) صارت أمّ ولده من الرضاع وأمّ ولد أخیه من النسب، ولا تحرم أمّ الولد ولا أمّ ولد الأخ، وذلک مستبین.
إرضاع الزوجة
عمّ زوجها أو
عمّته أو خاله أو
خالته
إذا أرضعت عمّ زوجها أو عمّته أو خاله أو خالته(5) فتحریمها علیه بیّن بما بان فی
ص:128
مسلف البیان؛ فإنّها تصیر أمّ عمّه أو عمّته أو أمّ خاله أو خالته.
إرضاع الزوجة
ولد ولد زوجها
إذا أرضعت ولد ولد زوجها(1) صارت أمّا رضاعیة لحافده، وأمّ الحافد من النسب محرّمة فکذلک أمّه من الرضاعة.
تحریم أولاد
الفحل ولادة
ورضاعاً علی
والد المرتضع
أولاد الفحل ولادة ورضاعاً هل تحرم علی والد المرتضع؟ نطقت الروایات(2) بالتحریم وأطبق علی القطع به معظم الأصحاب. ذهب إلیه الشیخ(3) وابن إدریس(4) وسبطه صاحب الجامع(5) والسیّد ابن زهرة الحلبیّ صاحب الغنیة(6) والمحقّق(7) والعلّامة(8) وابنه فخر المدقّقین(9) وشیخنا الشهید(10) واستصحّه جدّی القمقام فی شرح القواعد(11) واعتمد علیه فی رسالته الرضاعیة(12) ، وهو
ص:129
الحقّ الذی لا معدی عنه. فلا یحلّ أن ینکح أبوالمرتضع فی أولاد صاحب اللبن من النسب ومن الرضاع أصلاً.
قال المقداد فی التنقیح:
«ذکره الشیخ فی النهایة والخلاف، وعلیه أتباعه ولم نسمع فیه خلافاً ومستنده روایة علیّ بن مهزیار»(1).
توهّم الخلاف فی المسألة
ولکن قد وقع فی کلام بعضهم ذکر خلاف فیه، ونسبه جدّی فی شرح القواعد(2) وفی الرسالة(3) إلی الشیخ فی المبسوط. والذی یستبین من المبسوط أنّ ذلک من أقاویل العامّة لا من أقوال الخاصّة؛ فإنّه أورده فی عدّة من الصور ثمّ قفّاه بأنّ مذهب أصحابنا فی ذلک کلّه التحریم(4).
وعلی هذا النمط فهم العلّامة کلام المبسوط حیث قال فی التحریر:
«إذا حصل الرضاع بشرائطه انتشرت الحرمة من جهة المرتضع إلی المرضعة والفحل، ومنهما إلیه. فأمّا من جهته إلیهما فإنّما یتعلّق به خاصّة وبنسله دون من هو فی طبقته کاخوته وأخواته، أو أعلی منه کأمّهاته وجدّاته وأخواله وخالاته أو آبائه وأجداده وأعمامه وعمّاته. ویکون الحکم فیمن هو فی طبقته أو أعلی حکم من لم یحصل معه رضاع، فیجوز للفحل نکاح أخت المرتضع ونکاح أمّهاته وجدّاته. وإن کان للمولود أخ حلّ له نکاح المرضعة ونکاح أمّهاتها وأخواتها.
کذا ذکره فی المبسوط ثمّ قال: وروی أصحابنا أنّ جمیع أولاد هذه المرضعة وجمیع أولاد الفحل یحرمون علی هذا المرتضع وعلی أبیه وجمیع إخوته وأخواته وأنّهم صاروا بمنزلة الإخوة [والأخوات] وخالف جمیع الفقهاء فی ذلک»(5).
ص:130
قال:
«وأمّا الحرمة المنتشرة من جهتهما إلیه فإنّها تعلّقت بکلّ واحد منهما ومن کان من(1) نسلهما وأولادهما ومن کان من طبقتهما من إخوتهما وأخواتهما ومن کان أعلی منهما من آبائهما وأمّهاتهما، وجملته أنّک تقدّره بولدهما من النسب، فکلّ ما حرم علی ولدهما من النسب حرم علیه»(2).
هل یحلّ لاخوة
المرتضع نسباً
التزویج بأولاد
الفحل
والمرضعة ؟
هل لإخوة المرتضع نسباً - أی لأولاد أبیه أو(3) أمّه الذین لم یرتضعوا من هذا اللبن - أن ینکحوا فی إخوته رضاعاً من أولاد الفحل وأولاد المرضعة من النسب أو من الرضاع؟
قال الشیخ فی الخلاف:
«إذا حصل الرضاع المحرّم لم یحلّ للفحل نکاح أخت هذا المولود المرتضع بلبنه، ولا لأحد من أولاده من غیر المرضعة ومنها؛ لأنّ إخوته وأخواته صاروا بمنزلة أولاده»(4).
وقال فی النهایة:
«وکذلک یحرم جمیع إخوة المرتضع علی هذا البعل وعلی جمیع أولاده من جهة الولادة والرضاع»(5).
ونحو ذلک فی المبسوط(6) وهو المنقول عنه فی التحریر(7) وعلیه السلف وإلیه
ص:131
ذهب الأکثر وقد دریت أنّه المستبین من المذهب والمنصرح من الأخبار وأنّه لا مجاز عنه فی منهاج آل الرسول علیهم السلام.
تعریض العلّامة علی ابن إدریس وتوقّفه فی هذه المسئلة
و(1) قال فی المختلف:
«وقال ابن إدریس: قول شیخنا رحمه الله فی ذلک غیر واضح، وأیّ تحریم حصل بین أخت هذا المولود المرتضع وبین أولاد الفحل، ولیس هی أختهم لا من أمّهم ولا من أبیهم، والنبیّ صلی الله علیه و آله جعل النسب أصلاً للرضاع فی التحریم فقال: «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»، وفی النسب لا یحرم علی الإنسان أخت أخیه التی لا من أمّه ولا من أبیه. ثمّ أمر بالتأمّل والملاحظة. وقول ابن إدریس هذا لابأس به؛ فإنّ النظر یقتضیه لکنّه لا یجامع ما قاله أوّلا فی المسئلة السابقة التی حکم فیها بتحریم أمّ أمّ الولد وأخته فی الرضاع کما حرمتا فی النسب، وقد عرفت هناک أنّ التحریم لیس(2) من جهة النسب بل من جهة المصاهرة. ثمّ إنّ الأئمّة علیهم السلام حکموا بالتحریم فی الرضاع وإن اختلفت العلّة. وقد قال أبوجعفر الثانی علیه السلام: «لو کنّ عشراً متفرّقات ما حلّ لک منهنّ شیء وکنّ فی موضع بناتک»، وکذا ما رواه أیوب بن نوح فی الصحیح، قال:
«کتب علی بن شعیب إلی أبی الحسن علیه السلام: امرأة أرضعت بعض ولدی؛ هل یجوز لی أن أتزوّج بعض ولدها؟ فکتب: لا یجوز [لک] ذلک؛ لأنّ ولدها صاروا بمنزلة ولدک». وهذا التعلیل یعطی صیرورة أولادها إخوة أولادک، فتنشر الحرمة. ونحن فی ذلک من المتوقّفین»(3).
إیراد المصنّف علی العلّامة
هذا کلام المختلف ونحن نقول:
الذی یقوی به الظنّ أنّ ابن إدریس (رحمه اللّه تعالی) فی قوّة معترض هیهنا
ص:132
الشیخ حیث ذکر الجواز فیما نقله عنه فی المبسوط فی المسئلة السابقة وحکم هنا علی البتّ بالتحریم مع أنّ المسلک فی المسئلتین من سبیل واحد وفی المسئلة السابقة أوضح، ولیس فی کلامه ما یدلّ علی أنّه ذاهب هیهنا إلی التسویغ. وقد بان أنّ الشیخ هناک حاک کلام الشافعی لا حاکم بالجواز، وما أورده علی نفسه وما أجاب به عنه لیس إلّاما قالته علماء الشافعیّة فی کتبهم، ولذلک ذکر ذلک بلفظة «قالوا» وحکاه بعبارتهم وألفاظهم. وأیضاً قد تعرّفت أنّ جهة المصاهرة فی تحریم الرضاع لیست خارجة عن جهة النسب بل هی أحد ضربیها وراجعة إلیها. ثمّ إنّ الروایات الحاکمة بعدم الحلّ أنصّ وأصرح من أن یتمحّل فی المحیص عنها أو یسوغ الحیود عن حکمها فالتوقّف فی هذه المسئلة ممّا لا مساغ له ولا مساق إلیه بوجه.
وبالجملة نسبة القول بالجواز فی هذه الصورة إلی ابن إدریس (رحمه اللّه تعالی) کما قد ذاع عند المتأخّرین(1) ممّا لستُ أری له مصحّحاً فی کلامه أصلاً.
وأمّا استعلاله للحرمة بقوله: «وأیّ تحریم حصل بین أخت هذا المولود المرتضع وبین أولاد الفحل» فجوابه:
أنّ الفحل حیث إنّه صار أبا للمولود المرتضع بسبب الرضاع کان هو وأبوه النسبی بالنسبة إلیه فی منزلة واحدة، فأولاد الفحل وأولاد أبیه النسبی جمیعاً(2) إخوته وأخواته من جهة الأب، ومن المعلوم أنّ أخت المولود من جهة الأب محرّمة علی أخیه من جهة أبیه. فهذا سرّ الحکم بالتحریم هنالک؛ فلیفقه(3).
ص:133
إرجاع حرمة
المصاهرة إلی
حرمة النسب
من عرف مُرّ الحقّ وذاق طعم التحقیق وأرجع حرمة المصاهرة إلی حرمة النسب فإنّه لبسبیل مستبین، وأمّا الآخرون فمن لم یتمسّک منهم بأهل بیت القدس والعصمة ولم یستمسک بأحادیثهم (صلوات اللّه علیهم) لم یجعل التحریم بالمصاهرة مستوجباً لنشر الحرمة بالرضاع رأساً، والمتمسّکون بهم (صلوات اللّه وتسلیماته علیهم) من فقهاء أصحابنا وأصحاب الحدیث منهم (رضی اللّه تعالی عنهم) فسالفوهم الأقدمون لم یفرقوا فی استیجاب حرمة الرضاعة بین النسب وبین خصوصیّات أفراد المصاهرة. فإذن الفرق هنالک علی ما قد استحدثه قوم من المتأخّرین إحداث قول مجدّد وخرق إجماع مرکّب.
کلام للعلّامة فی التحریر
قال العلّامة فی التحریر فی المطلب الثالث فی أحکام الرضاع:
«العاشر: یحرم من المصاهرة فی الرضاع ما یحرم منها فی النسب؛ فمن تزوّج امرأة لها أمّ من الرضاع أو بنت حرمتا علیه مؤبّدا؛ ولو کان لها أخت من الرضاع حرمت جمعاً لا عیناً؛ ولو کان لها بنت أخ أو بنت أخت حرمتا جمعاً إن لم ترض العمّة أو الخالة وإلّا فلا تحریم. ولو نکح الأب من الرضاع أو الابن امرأة حرم علی الآخر نکاحها. ولو زنا بامرأة حرم علیه أمّها من الرضاع إن قلنا بالتحریم فی النسب. ولو لاط بغلام حرم علیه أمّه وأخته وبنته من الرضاع کالنسب.
وبالجملة: حکم الرضاع حکم النسب فی التحریم سواء»(1).
قلت: وممّا قاله وأوضحه یتّضح تحریم أمّ المرضعة وأمّ أمّها من النسب ومن الرضاع علی ولدها من الرضاعة. وسیعاد علیک فی مؤتنف المقال، إن شاء اللّه العزیز العلیم.
کلام للعلّامة فی القواعد
وفی القواعد مرّة قال:
ص:134
«ولا تحرم المرضعة علی أب المرتضع ولا علی أخیه(1). وتحرم(2) أولاد الفحل ولادة ورضاعاً، وأولاد زوجته المرضعة ولادة لا رضاعاً علی أب المرتضع علی رأی. ولأولاد هذا الأب الذین لم یرتضعوا من هذا اللبن النکاح فی أولاد المرضعة وأولاد فحلها ولادة ورضاعاً علی رأی»(3).
کلام آخر للعلّامة فی القواعد
ثمّ مرّة أخری قال:
«ویحتمل قویّا عدم التحریم بالمصاهرة؛ فلأب المرتضع النکاح فی أولاد صاحب اللبن، وأن یتزوّج بأمّ المرضعة نسبا، وبأخت زوجته من الرضاع، وأن ینکح الأخ من الرضاع أمّ أخیه نسبا، وبالعکس. والحرمة التی انتشرت من المرتضع إلی المرضعة وفحلها - بمعنی أنّه صار کابن النسب لهما والتی انتشرت منهما إلیه - موقوفة علیه وعلی نسله دون من هو فی طبقته من إخوته أو أخواته، أو أعلی منه کآبائه وأمّهاته؛ فللفحل نکاح أمّ المرتضع وأخته وجدّته»(4).
کلام ثالث للعلّامة فی القواعد
ثمّ مرّة ثالثة فی فروع ذکرها قال:
«الحادی عشر: حرمة الرضاع تنشر(5) إلی المحرّمات بالمصاهرة؛ فلیس للرجل نکاح حلائل آبائه من الرضاع، ولا حلائل أبنائه منه، ولا أمّهات نسائه، ولا بناتهنّ منه»(6).
ص:135
توجیه الشهید لهذه الأحکام المتناقضة فی کلمات العلّامة
فبین هذه الأحکام مدافعة کفیحة ومناقضة صریحة اعتذر عنها شیخنا البارع السعید الشهید (قدس اللّه(1) نفسه القدسیّة) بأنّه رجع أخیراً عمّا حکم به أوّلا.
قال جدّی المحقّق (أعلی اللّه تعالی قدره) فی الشرح:
«وفی الحواشی المنسوبة إلی شیخنا الشهید أنّ هذا رجوع عمّا سلف من قوله:
ویحتمل قویّا عدم التحریم بالمصاهرة»(2).
توجیه المصنّف لما قاله العلّامة
ونحن نقول:
الرجوع عن الفتوی فی مثل هذا الأمد القریب من النظر ومثل هذه المسافة القصیرة من الکلام بعید جدّا بل الصحیح أنّه لم یفت بالجواز فی شیء من هذه المواضع بل رام أنّ احتمال عدم التحریم قویّ لولا الروایة الصحیحة علی دفاعه، علی طباق ما قد ظنّه وأورده فی المختلف.
وأمّا ما اقتضاه نظر جدّی النحریر فی سبیل التوفیق «أنّ علاقة المصاهرة إذا حدث نظیرها بالرضاع لا توجب تحریما فإن سبقت النکاح لم تمنعه وإن لحقته لم تقطعه، للأصل وللاستصحاب»(3) وإنّما الموجبة للتحریم علاقة المصاهرة التی لاتکون ناشئة عن الرضاع بل عن النکاح الصحیح، فقد انصرح لک أنّ ما علیه تواطؤ الأدلّة وتطابق الروایات لیس یساعده، والأصل والاستصحاب ما(4) أضعف عملهما بعد نهوض النصوص.
ص:136
وفیها ضوابط ومسائل
ص:137
ص:138
ضابطة
من شروط انتشار الحرمة بالرضاع اتحاد صاحب اللبن، ومخالفة العامة والطبرسی فیه
من الذائعات عند الأصحاب أنّ انتشار حرمة الرضاع فی الطبقات الرضاعیّة یشترط فیه اتحاد صاحب اللبن بل العلّامة فی التذکرة(1) قد ادّعی فیه الإجماع.
وفقهاء العامّة(2) وأمین الإسلام أبو علی الطبرسی(3) صاحب التفسیر (رحمه اللّه) من الخاصّة یسقطون هذا الشرط ویحکمون بالتحریم عند کمال النصاب مطلقاً، سواء فی ذلک أکان استتمام النصاب من لبن فحل واحد أو من لبن فحلین.
فعلی الذائع المشهور یعتبر فی التحریم بین الرضیع والمرضعة کون نصاب العدد المحرّم جمیعاً من لبن فحل بعینه(4) ؛ فإذا اختلف الفحل فی النصاب لم یتحقّق حرمة الرضاع رأسا. وفی التحریم بین مرتضعین فصاعدا أن یکون ارتضاع کلّ
ص:139
منهما جمیع النصاب المعتبر من لبن ذلک الفحل الواحد؛ فإذا اختلف اللبن من جهة اختلاف فحلین بالنسبة إلی المرتضعین مع وحدة فحل بعینه فی استتمام النصاب لکلّ منهما لم یکن یتحقّق التحریم بینهما، ولیس ینتفی رأساً بل إنّما یکون(1) حرمة الرضاع حاصلة بین کلّ مرتضع ومرضعته أو بین کلّ مرتضعة وفحلها.
وعلی قول أمین الإسلام الطبرسی لا یعتبر اتحاد الفحل فی شیء من الموضعین أصلاً بل یکفی اتحاد المرضعة وإن تعدّد الفحل، کما کان یکفی اتحاد الفحل وإن تعدّدت المرضعة.
کلام للشهید الثانی فی هذا الشرط
قال بعض شهداء المتأخّرین فی شرح اللمعة وفی شرح الشرایع:
«وهذا القول متّجه وفی غایة القوّة رجوعاً إلی عموم الأدلّة لولا النصوص عن أهل البیت علیهم السلام بخلافه، وهی مخصّصة لما دلّ بعمومه علی اتحاد الرضاع والنسب فی حکم التحریم»(2).
قال:(3)
«واستند أصحابنا فی المشهور إلی خبرین ضعیفی السند بعمّار یعارضهما ما یدلّ علی عدم اعتبار الفحل وهی روایة محمّد بن عبید الهمدانیّ قال: قال الرضا علیه السلام ما یقول أصحابک؟» الحدیث.
قلت: عمّار الساباطی موثّق ولیس بضعیف.
مناقشة المصنّف فی تضعیف عمّار الساباطی والسکونی
وفی التهذیب فی أبواب التجارة:
«إنّا لانطعن علی عمّار الساباطی بکونه فطحیّا؛ لأنّه وإن کان کذلک فهو ثقة
ص:140
فی النقل لا یطعن علیه فیه»(1).
وقال المحقّق نجم الدین أبوالقاسم (رضی اللّه تعالی عنه) فی المسائل العزیّة:
«السکونیّ وإن کان عامّیاً فهو من ثقات الرواة. وقال شیخنا أبوجعفر رحمه الله فی مواضع من کتبه: إنّ الإمامیة مجمعة علی العمل بما یرویه السکونیّ وعمّار ومن ماثلهما من الثقات ولم یقدح بالمذهب فی الروایة مع اشتهار الصدق، وکتب جماعتنا مملوة من الفتاوی المستندة إلی نقله»(2).
علی أنّ ما رواه الکشّی(3) فیه - أنّ أبا الحسن علیه السلام قال: «إنّی أستوهبته من ربّی فوهبه لی» - یدلّ(4) علی صحّة إیمانه من وجهین علی ما قد ذکرناه فی عیون المسائل.
دلالة الأخبار علی اعتبار اتحاد الفحل
ثمّ إن(5) علی اعتبار اتحاد الفحل کما هو المشهور لحججا فی الأخبار من غیر طریق عمّار:
منها: صحیحة أبی أیّوب عن ابن مسکان عن الحلبیّ(6) وصحیحة مالک بن عطیّة(7) وصحیحة صفوان بن یحیی(8) وصحیحة البزنطی أحمد بن محمّد بن أبی نصر(9) وقد أسلفنا ذکرها.
ص:141
ومنها: صحیحة عبد اللّه بن سنان ورواها الشیخ فی کتابیه قال:
«سألت أباعبداللّه علیه السلام عن لبن الفحل، فقال: هو ما أرضعت امرأتک من لبنک ولبن ولدک(1) ولد امرأة أخری فهو حرام»(2).
ومنها: صحیحة صفوان بن یحیی وسنوردها من ذی قبل - إن شاء اللّه العزیز - فی نصاب الرضعات المحرّمات وفیها:
«قلت: فأرضعت أمّی جاریة بلبنی؟ فقال (یعنی أبا الحسن علیه السلام): هی أختک من الرضاعة. قلت: فتحلّ لأخ لی من أمّی لم ترضعها أمّی بلبنه؟ قال: فالفحل واحد؟ قلت: نعم هو أخی لأبی وأمّی. قال:
اللبن للفحل صار أبوک أباها وأمّک أمّها»(3).
إلّا أنّ روایة ابن أبی نجران السالفة عن محمّد بن عبید الهمدانیّ(4) مصرحّة بالتعمیم وناطقة بالتحریم من قبل الأمّهات أیضاً وإن لم یکن الفحل واحداً.
وربّما یحاول تأویلها بالحمل علی شدّة الکراهة وتأکّد استحباب التجنّب جمعاً بین الأخبار المتناقضة. ولا یبعد أن یقال: لعلّ مغزاها أنّه مهما استتبّت الأمومة الرضاعیة من تلقاء النصاب المحرّم من لبن فحل واحد حرمت علی الغلام المرتضع جمیع بناتها سواء علیهنّ أکنّ من النسب أم من الرضاع وأ کنّ من هذا الفحل أم من فحل آخر؛ فلیفقه(5).
فإذن ما هو الأشهر أقوم سبیلا وأمتن دلیلا من جهة أسانید الأخبار المخصّصة، وأمّا قول الطبرسی فأحوط فی الدین وأطیب للنسل وأصون للنسب.
کلام للشیخ فی الاستبصار
قال الشیخ فی الاستبصار بعد ذکر روایة ابن أبی نجران:
«فالوجه فی هذا الخبر أن نحمله علی أنّ الرضاع من قبل الأمّ یحرّم من
ص:142
ینتسب إلیها من جهة الولادة، وإنّما لم یحرّم من ینتسب إلیها بالرضاع للأخبار التی قدّمناها. ولو خُلّینا وظاهر قوله علیه السلام: «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» لکنّا نحرّم ذلک أیضاً إلّاأنّا خصّصنا ذلک بما قدّمنا ذکره من الأخبار وما عداه باق علی عمومه»(1).
ثمّ قال:
«فأمّا ما رواه محمّد بن أحمد بن یحیی عن أبی عبداللّه(2) عن علی بن عبد الملک عن بکّار بن الجرّاح عن بسطام عن أبی الحسن علیه السلام قال:
«لا یحرم من الرضاع إلّاالبطن الذی ارتضع منه»، فالوجه فی هذا الخبر أنّه لا یتعدّی إلی من ینتسب من الأمّ(3) من جهة الرضاع؛ لأنّ من یکون کذلک إنّما ینتسب إلی بطن آخر وما یختصّ ببطنها ولادة فإنّه یحرم. ویحتمل أن یکون ذلک(4) خرج مخرج التقیّة؛ لأنّ فی الفقهاء من یقول: إنّ التحریم لا یتعدّی المرتضعین. فأمّا ما رواه محمّد بن أحمد بن یحیی عن محمّد بن الحسین عن صفوان عن علی بن إسمعیل الدغشی عن رجل من أهل الشام عن عبداللّه بن أبان الزَیّات عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال:
«سألته عن رجل تزوّج ابنة عمّه(5) وقد أرضعته أمّ ولد جدّه، هل تحرم علی الغلام أم لا؟ قال: لا»؛ فهذا خبر مقطوع مرسل، وما هذا حکمه لا یعترض به علی الأخبار المسندة الصحیحة الطرق. ولو سلّم لکان محمولا علی أنّه إذا کانت أمّ الولد قد أرضعته بغیر لبن جدّه أو تکون أرضعته رضاعاً لا یحرّم ولو کان رضاعاً تامّاً لکان قد صار عمّها إن کان الجدّ من قبل الأب، وإن کان الجدّ من قبل الأمّ فلیس هناک وجه یقتضی التحریم»(6).
ص:143
قلت: أمّا وجه الحمل فلا بأس به، وأمّا کون الخبر مقطوعاً مرسلاً فلیس بذاک الوجه فی هذا المقام؛ لأنّ مقاطیع ابن أبی عمیر ومراسیله تجری مجری المسانید، لإجماع العصابة علی تصحیح ما یصحّ عنه(1). فالصحّی فی حکم الصحیح فی العمل به. نعم الصحیح مقدّم علی الصحّی فی أبواب التراجیح عند التعارض.
عدم تحریم أولاد
المرضعة رضاعاً
علی المرتضع إذا
لم یبلغ
ارتضاعهم
بالنصاب المعتبر
من لبن فحل
واحد
أولاد المرضعة رضاعاً لا ولادة غیر محرّمة علی المرتضع إذا لم یکن ارتضاعهم بالنصاب المعتبر من لبن الفحل الذی ارتضع منه هذا المرتضع علی الذائع المشهور.
وأمّا علی عدم اعتبار(2) اتحاد الفحل فی حکم التحریم - کما هو قول الطبرسی(3) وهو الأحوط الأحری بالعمل به - فجمیع أولاد المرضعة ولادة ورضاعاً وولادة لا رضاعاً ورضاعاً لا ولادة من لبن فحل واحد أو من ألبان فحول متعدّدة سواسیّة الاقدام فی حکم التحریم کجمیع أولاد الفحل کذلک من امرأة واحدة أو من نساء شتّی.
کلام للشهید
قال شیخنا البارع المحقّق الشهید:
«لأنّه یکون بینهم مع اتحاد المرضعة علاقة الأخوّة من جهة الأمّ وإن تعدّد الفحل وهی تحرّم التناکح إذا کانت بالنسب، والرضاع یحرم منه ما یحرم من النسب»(4).
ص:144
حکم أمّ المرضعة
وأختها وعمّتها
وخالتها بالنسبة
إلی المرتضع
أمّ المرضعة من النسب لا ریب فی تحریمها علی المرتضع بالنصّ والإجماع. وکذلک أختها وعمّتها وخالتها منه.
فأمّا من الرضاع فقد قال فی القواعد:
الحکم بعدم التحریم رضاعاً علی ما قاله العلّامة والمحقّق الکرکی
«لا تحرم أمّ المرضعة من الرضاع علی المرتضع، ولا أختها منه، ولا عمّتها منه، ولا خالتها [ولا بنات أختها، ولا بنات أخیها] وإن حرمن بالنسب لعدم اتحاد الفحل»(1).
فقال جدّی القمقام (2)(أعلی اللّه قدره) فی الشرح:
«قد حقّقنا أنّ حرمة الرضاع لا تثبت بین مرتضعین إلّاإذا کان اللبن لفحل واحد فیما تقدّم(3) وأوردنا النصّ الوارد بذلک وحکینا خلاف الطبرسی. فعلی هذا لو کان لمن أرضعت صبیّا أمّ من الرضاع لم تحرم تلک الأمّ علی الصبی؛ لأنّ نسبتها إلیه بالجدودة إنّما تتحصّل من رضاعه من مرضعته(4) ورضاع مرضعته منها، ومعلوم أنّ اللبن فی الرضاعین(5) لیس لفحل واحد فلا تثبت(6) الجدودة بین المرتضع والأمّ المذکورة، لانتفاء الشرط فینتفی التحریم. ومن هذا یعلم أنّ أختها من الرضاع وعمّتها منه وخالتها منه لا یحرمن وإن حرمن بالنسب، لما قلناه من عدم اتحاد الفحل. ولو کان المرتضع أنثی لا یحرم علیها أبو المرضعة من الرضاع ولا أخوها منه، ولا عمّها منه ولا خالها منه، لمثل ما قلناه. قیل: عموم
ص:145
قوله علیه السلام:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»یقتضی التحریم هنا. وأیضاً فإنّهم قد أطلقوا علی مرضعة المرضعة أنّها أمّ، وعلی المرتضعة بلبن أبی المرضعة أنّها أخت فتکون الاولی جدّة والثانیة خالة فتندرجان فی عموم المحرّم للجدّة والخالة، وکذا البواقی. قلنا: الدالّ علی اعتبار اتحاد الفحل خاصّ فلا حجّة فی العامّ حینئذ، وأمّا الإطلاق المذکور فلا اعتبار به مع فقد الشرط، فإنّهم أطلقوا علی المرتضع(1) أنّه ابن المرضعة وعلی المرتضعة منها بلبن فحل آخر أنّها بنت لها(2) أیضاً، ولم یحکموا بالأخوّة المثمرة للتحریم بین الابن والبنت؛ لعدم اتحاد الفحل»(3) ؛ انتهی.
مناقشة المصنّف فی کلام العلّامة والمحقّق الثانی
قلت: هذا الکلام من المصنّف العلّامة ومن الشارح المحقّق لست ارتضی(4) صدور مثله عن مثلهما أصلاً. ألیس ما اعتمدا(5) علیه فی تخصیص العامّ واعتبار اتحاد الفحل من النصّ المخصّص یتضمّن تحریم ما نحن فی بیانه صریحا؟! وذلک روایة هشام بن سالم فی الموثّق عن عمّار الساباطیّ قال:
«سألت أباعبداللّه علیه السلام عن غلام رضع من امرأة؛ أیحلّ له أن یتزوّج أختها لأبیها من الرضاع؟ فقال: لا، فقد رضعا(6) جمیعاً من لبن فحل واحد من امرأة واحدة. قال: قلت: فیتزوّج أختها لأمّها من الرضاعة؟ قال: فقال: لا بأس بذلک، إنّ أختها التی لم ترضعه کان فحلها غیر فحل التی أرضعت الغلام فاختلف الفحلان فلا بأس»(7).
ص:146
وکذلک صحیحة ابن مسکان عن الحلبیّ ولم یورداها (1)(رضی اللّه تعالی عنهما) فی الاحتجاج علی اعتبار اتحاد الفحل قال:
«سألت أباعبداللّه علیه السلام عن الرجل یرضع من امرأة وهو غلام؛ أیحلّ له أن یتزوّج أختها لأمّها من الرضاعة؟ فقال:
إن کانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحل واحد فلا یحلّ(2) ؛ فإن کانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحلین فلا بأس بذلک»(3).
وبالجملة: کلّ ما ورد فی اعتبار اتحاد الفحل من النصوص المخصّصة لأصل النصّ العامّ إنّما دلّ علی اشتراط وحدة الفحل فی الاخوة الرضاعیّة المستوجبة للتحریم بین مرتضعین من امرأة واحدة لا علی اتحاد الفحل فی رضاع المرتضع من مرضعته ورضاع مرضعته أو أخت مرضعته من الرضاعة مثلاً من مرضعتها بل إنّ ذلک أمر لایکاد یعقل صحّته والنصوص ناهضة الحکم بخلافه.
والسرّ فی اعتبار وحدة الفحل هناک أنّ الأصل فی التحریم بالرضاع هو التحریم بالنسب، وفی النسب قد یکون أخت أخت الغلام أو أخت أخیه لا تحرم علیه إذا کانت النسبة مختلفة من جهة الأمّ ومن جهة الأب، فلذلک اعتبر فی تحریم الرضاع عدم اختلاف الفحل کی لا تختلف النسبة؛ إذ الفحل فی الرضاع بمنزلة الأب فی النسب، والأمومة والجدودة لا یتصحّح فیهما ذلک بل إنّهما فی النسب ملاک التحریم علی الإطلاق فکذلک فی الرضاع. وسواء فی ذلک أقلنا بقول الطبرسی أم بنینا الأمر علی القول الذائع.
فإذن تحریم أمّ المرضعة من الرضاع علی المرتضع لا انفراع له عن قول الطبرسی ولا ابتناء له علی عدم اعتبار اتحاد الفحل بل هو من جزئیّات ما علیه النصّ والإجماع.
ص:147
فأمّا أخت المرضعة من الرضاعة بارتضاعهما من امرأة واحدة أجنبیّة فعلی قول الطبرسی تحرم أیضاً علی المرتضع مطلقاً، وعلی الذائع المشهور إذا کان ارتضاعهما من تلک المرأة الواحدة من لبن فحل واحد لا إذا کان ارتضاعهما(1) وارتضاع هذا المرتضع من لبن فحل واحد.
وکذلک الکلام فی عمّة المرضعة وخالتها من الرضاعة.
والأنثی المرتضعة یحرم علیها أبو مرضعتها من الرضاعة وکذلک أخو مرضعتها من الرضاع أی المرتضع من لبن أبیها الرضاعیّ علی ما هو الأشهر أو الذی أرضعته أمّها الرضاعیّة علی قول الطبرسی. وکذلک عمّ مرضعتها وخالها من الرضاعة.
ثمّ هناک قاعدة أخری من جهة تکرّر الفرعیة سینکشف لک حکمها فی عدم تحریم زوجة الأب الرضاعیّ من الرضاع(2) ولکنّها إنّما تجری فی نشر حرمة الرضاع إلی من یحرم بالمصاهرة لا إلی من یحرم بالنسب، فإنّ التحریم بالنسب أقوی وأشدّ من التحریم بالمصاهرة وإن کان السبب فیه أیضاً علاقة النسب(3).
فهکذا حقّق الأمر فی هذه المسئلة، فإنّ عامّة الأذهان عن حقّها ذاهلة.
تحریم أمّ الزوجة
وأختها من
الرضاع علی
الرجل، وتحریم
أبی زوجهاوابنه
من الرضاع علی
المرأة
کما تحرم علی الرجل أمّ زوجته من النسب فکذلک تحرم علیه أمّها من الرضاع، وکذلک أختها نسباً ورضاعاً. وکما یحرم علی المرأة أبو زوجها أو ابنه من النسب فکذلک یحرم علیها أبو زوجها أو ابنه من الرضاع. ولا یستریب فی ذلک أحد.
وأمّا إذا ارتضع ولد رجل من امرأة أجنبیّة رضاعاً محرّماً فإنّ الأجنبیة
ص:148
المرضعة تصیر بمنزلة الزوجة لوالد المرتضع کأمّ ولده من النسب، وأمّها بمنزلة أمّ زوجته، وأختها بمنزلة أخت الزوجة، وبنتها بمنزلة بنت الزوجة، والأخ من الرضاع أمّه من النسب بمنزلة زوجة الأب. وکذلک القول فی أمّ المرتضع من النسب وهی زوجة أبیه بالنکاح أو ما فی حکمه بالإضافة إلی أولاد صاحب اللبن، وکذا أخته بالإضافة إلیهم وإلی أبیهم.
فهل هذه العلاقات اللازم حصولها من حصول الرضاع تستوجب استثمار حکم التحریم الذی یلزم من قاعدة مهّدها وأوردها جدّی المحقّق النحریر فی شرح القواعد(1) وفی رسالته الرضاعیّة(2) وتبعه علی ذلک بعض شهداء المتأخّرین فی شرح الشرایع(3) عدم الحکم بالتحریم فی أمثال هذه الصور(4) ؟
واستیجاب التحریم فی ذلک کلّه هو الذی یقتضیه الأصول والقوانین والنصوص والأدلّة. أمّا القاعدة فهی الفرق بین علاقة المصاهرة الحاصلة بالنکاح وبین علاقة المصاهرة الناشئة عن الرضاع من دون نکاح وکذلک بین الرضاع المتأخّر عن المصاهرة الحاصلة بالنکاح وبین الرضاع المتقدّم علی المصاهرة الناشئة عنه لا بنکاح(5) ، بأنّ الاولی مناط تعدیة الحرمة بالرضاع، کما فی حلائل الأبناء الرضاعیّة علی الآباء ومنکوحات الآباء الرضاعیّة علی الأبناء، دون الثانیة، کما فی هذه الصور.
ص:149
وأمّا الحقّ الذی هو مفاد مدالیل النصوص القاطعة وقوانین الأدلّة الناهضة فهو أنّ هذا الفرق طفیف جدواه، ضعیف مقتضاه، وأنّ کلّ من یصیر بالرضاع بمنزلة محرّم بالنسب بحسب نفسه أو بحسب المصاهرة فهو محکوم علیه بالتحریم.
قال فخر المدقّقین فی الایضاح:
«وجه التحریم الروایة المتقدّمة، وتعلیل التحریم بتنزّل إخوة الابن منزلة أولاده فتنزّل أمّهم منزلة زوجته وأمّها [ب] منزلة أمّ أمّ أولاده من النسب لتلازم الإضافات»(1).
وکذلک کلام سلّار بن عبد العزیز فی المراسم عند عدّ المحرّمات حیث قال:
«والمرضعات والأخوات من الرضاعة، وأمّهات الزوجات، والربیبة من المرأة المدخول بها فإن لم تکن مدخولا بها فلا جناح، وحلائل الأبناء، والجمع بین الأختین فی عقد واحد أو نکاح إن کانتا مملوکتین»(2).
ثمّ عمّم الحکم الکلّی بقول مرسل فقال:
«وکلّ محرّم بالنسب یحرم مثله من الرضاعة»(3).
نجم الدین جعفر بن یحیی بن سعید(1) وأکثر الأصحاب بل کاد یکون علیه الإجماع. واستصحّه جدّی المحقّق فی شرح القواعد(2) ورجّحه فی الرسالة قال:
«وکذلک تحرم علی الفحل أولاد أبی المرتضع ولادة ورضاعا؛ لعدم الفرق بین بنات الفحل بالنسبة إلی والد المرتضع وأخوات المرتضع بالنسبة إلی الفحل، نظراً إلی العلّة المذکورة فی النصّ»(3).
کلام للشهید الثانی فی عدم التحریم
وقال بعض شهداء المتأخّرین فی شرح الشرایع:
«إخوة الولد من حیث هم إخوة لا یحرمون بالنسب مطلقاً، وإنّما یحرمون من حیث البنوّة وهی منتفیة هنا. [و] لکن المصنّف جزم بالتحریم فی هذه المسئلة تبعاً للشیخ [فی الخلاف] وابن إدریس، لورود نصوص صحیحة دالّة علی التحریم»(4).
قلت: فالآن حصحص الحقّ واستبان أنّ الصیرورة بمنزلة محرّم فی النسب هی علّة الحکم بالتحریم فی الرضاع علی ما نطقت به النصوص لا تحقّق(5) بنوّة أو نکاح علی الحقیقة.
ثمّ إن علی قول الطبرسی کما تحرم علی والد المرتضع بنات المرضعة ولادة فکذلک تحرم علیه بناتها رضاعا، اتحد الفحل أو اختلف من غیر فرق.
تحریم أمّ
المفجور بها من
الرضاعة وکذلک
بنتها علی الفاجر
کلّ من فجر بامرأة فقد حرمت علیه أمّ المفجور بها من الرضاعة وکذلک بنتها من الرضاعة، ولا مساغ لاستنکار ذلک؛ لما فی الصحیح من طریق الکافی(6)
ص:151
ورواه الشیخ فی کتابیه(1) فی الصحیح عن علی بن الحکم عن العلاء بن رزین عن محمّد بن مسلم عن أحدهما علیهما السلام قال:
«سألته عن رجل فجر بامرأة؛ أیتزوّج أمّها من الرضاعة أو ابنتها؟ قال: لا».
وکذلک فی الصحیح عن ابن محبوب عن العلاء بن رزین عن محمّد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام:
«فی رجل فجر بامرأة، أیتزوّج أمّها من الرضاعة أو ابنتها؟ قال: لا»(2).
قال. الشیخ (رضوان اللّه تعالی علیه) فی الاستبصار:
«قد حرم ذلک من جهة الرضاع، فإذا کان من النسب فهو أولی بالتحریم»(3).
قال(4) شیخنا الشهید فی شرح الإرشاد وفاقاً لفخر المدقّقین فی الایضاح:
«لأنّ النسب أصل للرضاع، ویمتنع ثبوت صفة للفرع من حیث الفرعیّة مع عدم ثبوتها للأصل»(5).
فإذن أمّ المزنیّ بها من النسب وکذلک بنتها من النسب کأمّها من الرضاعة وبنتها من الرضاعة فی التحریم مؤبّداً علی الزانی. وهو قول الشیخ فی سائر کتبه(6) وإلیه ذهب القاضی ابن البرّاج(7) وتقی الدین أبوالصلاح(8) والسیّد ابن زهرة(9) وعماد الدین ابن حمزة(10) والعلّامة فی المختلف(11) وقوّاه ولده السعید فی
ص:152
الایضاح(1) واختاره شیخنا الشهید فی شرح الإرشاد(2) واستصحّه جدّی المحقّق فی شرح القواعد(3).
لعموم قوله جلّ وعزّ «وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ وَ رَبائِبُکُمُ اللاّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»4 ؛ إذ الإضافة متحقّقة الصدق بملابسة مّا وملامسة مّا.
ولصحیحة منصور بن حازم
عن أبی عبداللّه الصادق علیه السلام فی رجل کان بینه وبین امرأة فجور؛ هل یجوز أن یتزوّج ابنتها؟ فقال: «إذا کان قُبلة أو شبهها فلیتزوّج ابنتها، وإن کان جماع فلا یتزوّج ابنتها ولیتزوّجها هی»(4). (5)
وفی معناها صحیحة صفوان بن یحیی عن عیص بن القاسم العالیة الإسناد قال:
«سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل باشر امرأة وقبّل غیر أنّه لم یفض إلیها، ثمّ تزوّج ابنتها؛ فقال: إذا لم یکن أفضی إلی الأمّ فلا بأس، وإن کان أفضی إلیها فلا یتزوّج ابنتها»(6).
الحکم بعدم التحریم فی کلمات بعض الأصحاب ومناقشة المصنّف فیه
وقال الصدوق(7) والمفید(8) والسیّد المرتضی(9) وسلار(10) وابن
ص:153
إدریس(1) والمحقّق نجم الدین بن سعید فی بعض کتبه(2) بعدم التحریم؛ فتحلّ أمّ الموطؤة بالزنا أو بنتها للزانیّ بعقد، سواء فی ذلک أکان الزنا سابقاً أم لاحقاً محتجّین:
بقوله سبحانه «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ»3.
وردّ(3) علیهم بالحمل علی طیب الحلّ والإباحة لا طیب الشهوة الحیوانیّة، فالمعنی ما ابیح لا ما اشتهی.
وبقوله «وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ»5.
وأجیب بأنّ ما نحن فی منعه داخل فی المنصوص علی تحریمه من قبل.
وبصحیحة محمّد بن أبی عمیر عن هاشم(4) بن المثنّی(5) قال:
«کنت عند أبی عبداللّه علیه السلام فقال له رجل: رجل فجر بامرأة؛ أتحلّ له ابنتها؟ قال: نعم؛ إنّ الحرام لا یفسد الحلال»(6).
وروایة علی بن الحسن(7) بن رباط عمّن رواه عن زرارة قال:
«قلت لأبی
ص:154
جعفر علیه السلام: رجل فجر بامرأة؛ هل یجوز [له] أن یتزوّج بابنتها؟ قال: ما حرّم حرام حلالاً قطّ»(1).
والجواب بالحمل علی الفجور اللاحق لا ما یعمّه والسابق، کما قاله فی التهذیب(2) والاستبصار(3). ویدلّ علی ذلک:
ما فی الصحیح عن العلا بن رزین عن محمّد بن مسلم
عن أحدهما علیهما السلام: أنّه سئل عن الرجل یفجر بالمرأة؛ أیتزوّج ابنتها؟ قال: «لا، ولکن إن کانت عنده امرأة ثمّ فجر بأمّها أو ابنتها أو أختها لم تحرم علیه امرأته؛ إنّ الحرام لا یفسد الحلال»(4).
وفی الصحیح عن ابن أبی عمیر عن حمّاد عن الحلبیّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی رجل تزوّج جاریة فدخل بها ثمّ ابتلی بها ففجر بأمّها؛ أتحرم علیه امرأته؟ فقال:
«لا؛ إنّه لا یحرّم الحلالَ الحرامُ»(5).
وفی الصحیح عن عمر بن أذینة عن زرارة
عن أبی جعفر علیه السلام أنّه قال فی رجل زنا بأمّ امرأته أو بابنتها أو بأختها فقال: «لا یحرّم ذلک علیه امرأته، ثمّ قال: ما حرّم حرام قطّ حلالاً»(6).
ومن طریق الشیخ فی الصحیح عن محمّد بن الفضیل (7)(وهو محمّد بن القاسم
ص:155
بن الفضیل بن یسار النهدی(1) من أصحاب الرضا علیه السلام) عن أبی الصبّاح الکنانی
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا فجر الرجل بالمرأة لم تحلّ له ابنتها أصلاً أبداً، وإن کان قد تزوّج بابنتها قبل ذلک ولم یدخل بها فقد بطل تزویجه، وإن هو تزوّج بابنتها ثمّ دخل بها ثمّ فجر بأمّها بعد ما دخل بابنتها فلیس یفسد فجوره بأمّها نکاح ابنتها إذا هو دخل بأمّها، وهو قوله: لا یفسد الحرام الحلال إذا کان هکذا»(2).
وفی معناها من طریق الکافی عن ابن رئاب عن زرارة قال:
سألت أباجعفر علیه السلام عن رجل زنا بأمّ امرأته أو بأختها، فقال: «لا یحرّم ذلک [علیه] امرأته؛ إنّ الحرام لا یفسد الحلال ولا یحرّمه»(3).
قال فی شرح الإرشاد:
تحریم بنتی
العمّة والخالة إذا
زنی بالأمّین،
وتوقّف ابن
إدریس والعلّامة
فیه
«وقال جماعة من الأصحاب: ینشر فی بنتی العمّة والخالة إذا زنی بالأمّین لا غیر؛ لروایة أبی أیوب عن محمّد بن مسلم قال:
«سأل رجل أباعبداللّه علیه السلام عن رجل نال من خالته فی شبابه ثمّ ارتدع؛ أیتزوّج ابنتها؟ فقال: لا. فقال: إنّه لم یکن أفضی إلیها إنّما کان شیء دون شیء. فقال: لا صدق(4) ولا کرامة». وابن إدریس توقّف فیه لعدم الإجماع علیه، والمصنّف فی المختلف تبعه فی التوقّف
ص:156
وجزم بنشر الزنا فی ما تقدّم»(1).
قلت: نقل فی المختلف کلام ابن إدریس ثمّ قال:
«وهذا یشعر بعدم جزمه بالتحریم وتوقّفه فیه، ولا بأس بالوقف فی هذه المسئلة، فإنّ عموم قوله تعالی: «وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ» یقتضی الإباحة. وأمّا التحریم فمستنده ما رواه أبو أیوب عن الصادق علیه السلام قال:
«سأله محمّد بن مسلم - وأنا جالس - عن رجل نال من خالته وهو شابّ ثمّ ارتدع؛ أیتزوّج ابنتها؟ قال:
لا. قال: إنّه لم یکن أفضی إلیها، إنّما کان شیء دون ذلک. قال: کذب»(2).
مناقشة المصنّف فی توقّف العلّامة وابن إدریس
ولست أدری ما الذی رابه فی هذه المسئلة، فطریق هذه الروایة فی الکافی وغیره صحیح.
ومن طریق الکافی أیضاً(3) ابن محبوب عن هشام بن سالم عن یزید الکناسی(4) قال:
«إنّ رجلا من أصحابنا تزوّج امرأة، فقال لی: أحبّ أن تسأل أباعبداللّه علیه السلام وتقول له: إنّ رجلا من أصحابنا تزوّج امرأة قد زعم أنّه کان یلاعب أمّها ویقبّلها من غیر أن یکون أفضی إلیها. قال: فسألت(5) أباعبداللّه علیه السلام فقال لی: کذب مُره فلیفارقها. قال: فرجعت من سفری فأخبرت الرجل بما قال أبو عبداللّه علیه السلام، فواللّه ما دفع ذلک عن نفسه وخلّی سبیلها»(6).
وهذا أیضاً طریقه صحیح علی ما هو المستبین من أمر یزید الکناسیّ لدی
ص:157
المضطلع المتمهّر فی معرفة الرجال والطبقات وحسن عند کلّ مترعرع لم یتمهّر، فلا محیص عن المصیر إلی العمل بما یقتضیه.
وأمّا ابن إدریس فشأنه علی شاکلة أخری؛ فإنّه فی ادّعاء أنّه لیس یعمل بأخبار الآحاد وإن کان کثیراً مّا ینقض ما یدّعیه فی تضاعیف أبواب الاستدلال.
هذا مع ما صحّ من الأخبار المتظافرة بالتحریم فی المفجور بأمّها علی الإطلاق أجنبیّة کانت المفجور بها أو عمّة أو خالة. فالقطع بالتحریم هناک مطلقاً والتوقّف فیه هنا وذا من جزئیات ذاک مع تأکّد الأمر فی ذا بخصوصیّة العمومة والخؤولة شیء عجیب، ومن مثل العلّامة أعجب(1).
وبالجملة نحن نقول: من استکمل نصاب درجة الاستنباط لا یستصحّ التردّد فی هذه المسئلة(2).
کلام للسیّد المرتضی فی تحریم بنتی العمّة والخالة إذا زنی بالأمّین
قال السیّد المرتضی (رضی اللّه تعالی عنه) فی الانتصار:
«وممّا انفردت الإمامیة به(3) القول بأنّ من زنا بعمّته أو خالته حرمت علیه بنتاهما علی التأبید. وأبوحنیفة یوافق فی ذلک ویذهب إلی أنّه إذا زنا بامرأة حرمت علیه أمّها وبنتها وحرمت المرأة علی أبیه وابنه، وهو أیضاً قول الثوریّ
ص:158
والأوزاعیّ. وخالف باقی الفقهاء کلّهم فی ذلک ولم یحرّموا بالزنا الأمّ والبنت.
دلیلنا: کلّ شیء احتججنا به فی تحریم المرأة علی التأبید إذا کانت ذات بعل علی من زنا. ویمکن أن یستدلّ علی ذلک بقوله تعالی: «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ» ، ولفظة النکاح تقع علی الوطئ والعقد معا، فکأنّه تعالی قال: ولا تعقدوا علی من عقد علیه آباؤکم ولا تطأوا من وطؤهن، وکلّ من حرّم بالوطئ فی الزنا المرأة علی الابن حرّم بنتها وأمّها علیهما جمیعا. والاحتجاج فی هذا الموضع بما یروی عن النبیّ صلی الله علیه و آله من قوله: «الحرام لا یحرّم الحلال» غیر صحیح؛ لأنّه خبر واحد ولأنّه مخصوص بإجماع، ویحمل علی مواضع، منها: أنّ الوطئ فی الحیض وهو حرام لا یحرّم ما هو مباح من المرأة. ومنها: إذا زنا بامرأة فله أن یتزوّجها.
ومنها: أنّ وطئ الأب لزوجة ابنه التی دخل بها أو وطئ الابن لزوجة أبیه وهو حرام لا یحرّم تلک المرأة علی زوجها ولایجعل هذا الحرامُ ذلک الحلالَ حراماً»(1) ؛ إنتهی قوله (رضوان اللّه تعالی علیه).
عدم الفرق بین النسب والرضاع
وینبغی أن لا یستراب فی أنّ العمّة والخالة من الرضاعة کهما من النسب فی تحریم ابنتیهما(2) علی من فجر بهما تحریما مؤبّدا؛ لقضیّة عموم مقتضی النصّ.
تحریم الزانیة
علی أب الزانی
وابنه
قال فی المختلف:
«قال الشیخ: تحرم الزانیة علی أب الزانیّ وابنه، وهو مذهب أبی الصلاح وابن البرّاج وابن حمزة وابن زهرة. ونقل ابن إدریس عن المفید والسیّد المرتضی الإباحة وأفتی به. والمعتمد: الأوّل»(3).
ص:159
ونحن نقول: نسبة القول بهذه الإباحة إلی السیّد المرتضی غیرثابتة الصحّة بل إنّ ما نقلناه عن الانتصار فی المسئلة السابقة یتضمّن عدم الفرق بین المسئلتین، ومن هناک قال فخر أئمّة التدقیق فی الایضاح بعد إتمام القول فی تلک المسئلة:
«تنبیه: تحرم من زنا بها الأب علی الابن وبالعکس والخلاف کما تقدّم. لنا علی التحریم الإجماع المرکّب؛ فإنّه کلّ من قال بتحریم أمّ الموطؤة بالزنا قال بتحریم موطؤة الأب علی الابن وبالعکس، و [کلّ] من قال بالتحلیل ثمّ قال بالتحلیل(1) هنا؛ فالقول بالفرق إحداث قول ثالث وهو باطل لما تقرّر فی الأصول، وقد ثبت تحریم أمّ الموطؤة بالزنا فیما تقدّم فیثبت هنا»(2).
ادّعاء الإجماع فی هذه المسئلة
بل نقول: وفی أفاخم أصحابنا من نقل الإجماع البسیط علی تحریم مزنیة کلّ من الأب والابن علی الآخر. فها قدوة المذهب السیّد السعید محیی الدین(3) أبو حامد محمّد بن عبداللّه بن علی بن زهرة یدّعیه، وکذلک عمّه العلّامة السیّد عزّ الدین(4) حمزة بن علی بن زهرة الحلبیّ (5)(رضی اللّه تعالی عنه) فی کتابه الغنیة یقول - وهو فی ذکر الضرب الأوّل من ضربی المحرّمات -:
«ومن هذا الضرب أمّ المزنیّ بها وابنتها، وهو الظاهر من مذهب أصحابنا والأکثر من روایاتهم، وطریق الاحتیاط یقتضیه. وتحرم علی الابن زوجة الأب
ص:160
وأمته المنظور إلیها بشهوة بلا خلاف بین أصحابنا، وعلی الأب زوجة الابن أیضاً وأمته المنظور إلیها بشهوة، ومن أصحابنا من قال: الموطؤة، والأوّل أحوط. ویحرم علی کلّ واحد منهما العقد علی من زنا بها الآخر، بدلیل إجماع الطائفة. ویخصّ التحریم علی الابن قوله تعالی: «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ» ؛ لأنّ لفظ النکاح یقع علی العقد والوطئ معا. وتعلّق المخالف بما یروونه من قوله علیه السلام: «الحرام لایحرّم الحلال» غیر معتمد؛ لأنّه خبر واحد، ثمّ هو مخصوص بالإجماع، ویحمل علی مواضع: منها: أنّ وطئ المرأة فی الحیض حرام ولا یحرم ما عداه من الحلال منها. ومنها: أنّ الزنا بالمرأة لا یحرّم التزویج بها إذا تابت. ومنها: أنّ وطئ الأب لزوجة ابنه والابن لزوجة أبیه حرام ولا یحرّم من الزوجة ما کان حلالاً منها»(1).
استدلال العلّامة للتحریم
ثمّ إنّ العلّامة فی المختلف استدلّ علی القول المعتمد فقال:
«لنا: قوله تعالی: «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ» . والاستدلال علی تعمیم التحریم بهذه الآیة یتوقّف علی مقامین:
الأوّل: أنّ النکاح یراد به الوطؤ کما یراد به العقد(2). ویدلّ علیه أنّه حقیقة فی
ص:161
اللغة للوطئ إجماعاً فیکون کذلک فی الشرع؛ لأصالة البقاء وعدم النسخ والتغییر وقد استعمل فیه کقوله تعالی: «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ» وغیر ذلک من الآیات والآثار. بل نقول: إنّه لمّا کان حقیقة فی الوطئ لم یکن حقیقة فی غیره وإلّا لزم الاشتراک، والأصل عدمه. واستعماله فی العقد فی نحو قوله تعالی: «إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ» مجاز؛ لأنّه خیر من الاشتراک(1).
ووجه حسن المجاز: أنّ العقد یؤدّی إلی الوطئ [فأشبه العلّة] فحسن التجوّز. ولو سلّم أنّه حقیقة فیه لکن حقیقة شرعیّة فلا یمنع من استعماله فی حقیقته اللغویّة بل قد استعمل کما بیّناه. إذا(2) تقرّر هذا فنقول: النهی تناول النکاح بمعنی الوطئ؛ لأنّه حقیقة فیه، ولأنّه لمّا کان العقد المؤدّی إلی الوطئ لا دائماً یثمر انتشار الحرمة کان الوطئ الذی هو أبلغ منه أولی.
المقام الثانی: أنّه لمّا ثبت تحریم منکوحة الأب بالزنا ثبت تحریم منکوحة الابن بالزنا أیضاً؛ لعدم القائل بالفرق. وما رواه أبوبصیر فی الصحیح: قال:
«سألته عن الرجل یفجر بالمرأة، أتحلّ لابنه؟ أو یفجر بها الابن، أتحلّ لأبیه؟ قال: إن کان الأب أو الابن مسّها واحد منهما فلا تحلّ». والظاهر أنّ أبابصیر أسند ذلک إلی الإمام؛ لأنّ عدالته تقتضی ذلک. وفی الحسن عن علی بن جعفر عن أخیه الکاظم علیه السلام قال:
«سألته عن رجل زنا بامرأة هل تحلّ لابنه أن یتزوّجها؟ قال: لا». وفی الموثّق عن عمّار
عن الصادق علیه السلام فی الرجل تکون له
ص:162
الجاریة فیقع علیها ابن ابنه قبل أن یطأها(1) الجدّ أو الرجل یزنی بالمرأة. هل یحلّ لابنه أن یتزوّجها؟ قال: «لا. إنّما ذلک إذا تزوّجها فوطئها ثمّ زنا بها ابنه لم یضرّه؛ لأنّ الحرام لم یفسد(2) الحلال». وکذلک الجاریة ولفظة «إنّما» للحصر»(3).
ونحن نقول:
کلام للمصنّف فی ما قاله العلّامة فی الاستدلال
کلامه فی مضمرة أبی بصیر الصحیحة علی وجهه.
واستحسانه روایة علی بن جعفر أیضاً علی استقامته؛ إذ فی طریقها بنان بن محمّد ولولاه لکان الطریق صحیحا، وهو أخو أحمد بن محمّد بن عیسی إسمه عبداللّه ولقبه بنان وأدنی مرتبته أن یکون ممدوحا.
فأمّا استیثاق خبر عمّار وفی الطریق سهل بن زیاد فمنظور فیه، وقد تکرّر عنه ذلک فی مواضع عدیدة؛ منها فی المختلف أیضاً فی کفّارة قتل النعامة فی کتاب الحجّ؛ قال: «لنا ما رواه أبوعبیدة(4) فی الموثّق عن الصادق علیه السلام»(5) وفی طریقه سهل بن زیاد. فکأنّه عوّل علی أنّ الشیخ رحمه الله ذکره فی کتاب الرجال فی أصحاب أبی جعفر الجواد علیه السلام فقال: «سهل بن زیاد الآدمیّ یکنّی أبا سعید من أهل الری»(6) وأمسک عن الجرح والتعدیل، ثمّ ذکره فی أصحاب أبی الحسن الثالث علیه السلام فوثّقه قال: «سهل بن زیاد الآدمیّ یکنّی أبا سعید ثقة رازی»(7) وإن کان قد ضعّفه فی الفهرست(8) وفی بعض أبواب التهذیب والاستبصار. وفی
ص:163
الخلاصة أورده فی قسم المجروحین وقال: «اختلف قول الشیخ الطوسی رحمه الله فیه فقال فی موضع: إنّه ثقة وقال فی عدّة مواضع: إنّه ضعیف. وقال النجاشی: إنّه ضعیف فی الحدیث غیر معتمد فیه»(1). وبالجملة الحقّ عندی تضعیف الرجل.
جواب العلّامة عن أدلّة القول بعدم التحریم
ثمّ قال فی المختلف:
«واحتجّ الآخرون بالأصل، وبقوله(2) تعالی: «فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ» وهذه قد طابت، وبما رواه محمّد بن منصور الکوفی قال:
سألت الرضا علیه السلام عن الغلام یعبث بجاریة لا یملکها ولم یدرک، أیحلّ لأبیه أن یشتریها ویمسّها؟ قال: «لا یحرّم الحرامُ الحلالَ».
والجواب: الأصل یعدل عنه عند وجود المعارض. والآیة غیر دالّة علی المطلوب، لما تقدّم من أنّ المراد ب «طاب» أبیح وحلّل، لا متعلّق الشهوة.
والروایة بعد سلامة سندها عن المطاعن لا تدلّ علی المطلوب أیضاً، فإنّ العبث لا یستلزم الجماع.
قال ابن إدریس: الاستدلال بقوله تعالی: «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ» تمسّک ببیت العنکبوت؛ لأنّه لا خلاف أنّه إذا کان فی الکلمة عرفان لغویّ وشرعیّ کان الحکم لعرف الشرع دون عرف اللغة، ولا خلاف أنّ النکاح فی عرف الشرع هو العقد حقیقة، وهو الطاری علی عرف اللغة وکالناسخ له، والوطؤ الحرام لا یطلق(3) علیه فی عرف الشرع اسم النکاح بغیر خلاف. قال شیخنا أبوجعفر فی کتاب العدّة: إنّ النکاح اسم للوطئ حقیقة ومجاز فی العقد؛ لأنّه موصل إلیه وإن کان بعرف الشرع قد اختصّ بالعقد، کلفظ «الصلاة» وغیرها. فقد اعترف أنّه قد اختصّ بعرف الشرع بالعقد. وأیضاً قوله تعالی: «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ» سمّی العقد نکاحاً بمجرّده. وقول الرسول علیه السلام: «لا یحرّم الحرام الحلال» دلیل علی
ص:164
صحّة ما قلناه واخترناه.
وهذا الکلام فی غایة السقوط. أمّا نسبة الاستدلال بالآیة إلی الضعف فجهل(1) منه بمواقع الألفاظ؛ فإنّ کون النکاح مستعملاً فی عرف الشرع فی العقد لا ینافی الحقیقة الأصلیة ولا الاستعمال الشرعیّ فیها، وقد بیّنا وروده فی الوطئ شرعاً(2) فی قوله تعالی: «فَانْکِحُوا» وقوله تعالی: «فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ» [...] وأمّا قوله: «الوطئ الحرام لا یطلق علیه فی عرف الشرع اسم النکاح» وادّعاء الإجماع علیه خطأ، ولهذا یقسّم النکاح إلی محرّم ومحلّل فی الشرع، ومورد القسمة مشترک بین الأقسام وصادق علیها وإلّا فلیست الأقسام أقساما له؛ إذ مقتضی القسمة انضیاف مشخّصات أو ممیّزات متغایرة إلی طبیعة کلیّة بحیث تکون تلک الطبیعة مع ذلک الممیّز أو المشخّص نوعاً أو صنفاً أو شخصاً مغایراً للمرکّب من مقابله مع تلک الطبیعة الکلّیة المقسومة. وقوله تعالی:
«مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ» نقول بموجبه، فإنّا قد بیّنا استعمال النکاح فی العقد شرعاً إمّا حقیقة شرعیّة أو مجازا [شرعیّا]. وأمّا استدلاله بقوله علیه السلام: «لا یحرّم الحرام الحلال» فغیر دالّ علی مطلوبه؛ فإنّ الحلال حقیقة هو المتّصف بما رفع عنه الحرج فی الحال، والمزنیّ بها قبل عقد الأب والابن لیست حلالاً لأحدهما وإنّما تحلّ بالعقد، ونحن نقول: إنّها لو کانت حلالاً ثمّ زنی بها لم تحرم»(3).
تحریم أمّ الموقب
وأخته وبنته علی
الموقِب
قال السیّد المرتضی فی الانتصار:
«وممّا انفردت الإمامیة به أنّ من تلوط بغلام فأوقب لم تحلّ له أمّ الغلام ولا
ص:165
أخته ولا بنته أبداً. وحکی عن الأوزاعیّ وابن حنبل أنّ من تلوط بغلام یحرم علیه تزویج بنته له. والطریقة فی هذه المسئلة کالطریقة فیما تقدّمها من المسائل»(1).
النسب والرضاع سواء فی التحریم
ونحن نقول: لا فرق فی التحریم علی الموقب بین أمّ المفعول به وبنته وأخته من النسب وأمّه وبنته وأخته من الرضاعة؛ ضرورة ثبوت الحرمة بالرضاع حیث الحرمة بالنسب. وإستشکال(2) العلّامة فیه فی القواعد(3) ممّا لا ینبعث عن نظر غائر ولحظ صائب أصلاً. ولقد أصاب فی التحریر(4) حیث أفتی بالتحریم(5) مطلقاً من غیر فرق.
دلالة الأخبار علی التحریم
ومستند الحکم فی الأصل، بعد إجماع الطائفة، تضافر الأخبار وتظافر الروایات عن معادن العلم والحکمة وأهل بیت القدس والعصمة (صلوات اللّه وتسلیماته علی أرواحهم وأجسادهم):
فمنها: صحّیة ابن أبی عمیر عن بعض أصحابنا
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی رجل یعبث بالغلام قال: «إذا أوقب حرمت علیه ابنته وأخته»(6). (7)
ومنها: صحّیة ابن أبی عمیر عن بعض أصحابه
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی رجل یأتی أخا امرأته فقال: «إذا أوقبه فقد حرمت علیه المرأة»(8).
ص:166
ومنها: حدیث حمّاد بن عثمان من طریق الکافی عنه علیه السلام فی معناه(1).
قال بعض شهداء المتأخّرین فی شرح الشرایع:
«وفی روایة إبراهیم بن عمر عنه علیه السلام تحریم الأمّ أیضاً، [وروایة ابن أبی عمیر مرسلة إلّاأنّ الأصحاب قبلوا مراسیله]. وإبراهیم بن عمر ضعیف، والمعتمد علی الإجماع أو الأخبار المجبورة بالشهرة»(2).
قلت: إبراهیم بن عمر الیمانی ثقة مقبول الروایة؛ وتضعیف أحمد بن الحسین بن عبیداللّه الغضائری إیّاه غیرقادح فی قبول روایته وصحّة حدیثه(3) ، مع ما قد قال النجاشی: «إنّه شیخ من أصحابنا ثقة»(4) وغیر ذلک علی ما قد أوضحناه فی معلّقاتنا علی الخلاصة.
ومنها: من طریق الکافی عن موسی بن سعدان عن بعض رجاله قال:
«کنت عند أبی عبداللّه علیه السلام فأتاه رجل فقال له(5): جعلت فداک ما تری فی شابّین کانا مضطجعین، فولد لهذا غلام وللآخر جاریة؛ أیتزوّج ابن هذا ابنة هذا(6) ؟ قال: فقال: نعم، سبحان اللّه لم لا یحلّ؟! فقال: إنّه کان صدّیقاً له، [قال:]
فقال: وإن کان فلا بأس. قال: فقال: [ف] إنّه کان یفعل به. قال: فاعرض بوجهه، ثمّ أجابه وهو مستقرّ بذراعه(7) فقال: إن کان الذی کان منه دون الایقاب فلا بأس أن یتزوّج وإن کان قد أوقب فلا یحلّ له أن یتزوّج»(8).
ص:167
فروع فی الحرمة
الناشئة من
الإیقاب
الأوّل: الصبی والرجل فی المفعول سیّان فی الحکم قولا واحدا، وأمّا فی الفاعل الموقب فالصغیر أیضاً کالکبیر علی الأقوی. واستشکله العلّامة فی القواعد(1) نظراً إلی خروجه عن حکم التکلیف، ولیس بشیء؛ لکون تعلیق الحکم بذلک من الأحکام الوضعیّة کالضمان(2) المسبّب عن الإتلاف وکما وجوب الطهارة والمنع من العبادة المسبّبان عن الأحداث الموجبة لذلک. فأمّا تحریم إیقاع العقد بالخطاب التکلیفیّ قبل البلوغ فمتعلّق بالولیّ.
الثانی: هل المیّت کالحیّ فی کون الایقاب به سبباً للتحریم؟ استشکله العلّامة(3) أیضاً، والقطع بالتحریم أحوط وأقرب کما فی وجوب الغسل؛ لأنّ حرمة المیّت کحرمة الحیّ بل أکثر؛ لاتّصال نفسه بعالم القدس ومصیرها إلی الدار(4) الآخرة.
الثالث: لو ملک أمة ثمّ لاط بأخیها فأوقبه قبل وطئها حرمت علیه وإن خرجت عن ملکه ثمّ عادت إلیه. أمّا لو عقد علی حرّة ثمّ أوقب أخاها قبل الوطئ أو بعده فهی لا تحرم علیه بذلک، فارقها ثمّ تزوّجها بعقد آخر مستأنف أم لم یفارقها أصلاً.
الرابع: یتعدّی التحریم علی الفاعل الموقب إلی جدّات المفعول وإن بعدن، لأب کنّ أم(5) لأمّ؛ لصدق(6) الأمّ علی کلّ واحدة منهنّ. وهذا الحکم کأنّه متّفق علیه بین الأصحاب لست أعرف فیه مخالفا. وکذا القول فی بنات أولاده، سواء فی
ص:168
الحکم بنات الذکور وبنات الإناث؛ لوقوع اسم البنت علیهنّ جُمَع. أمّا بنت الأخت فلا یتعدّی الحکم إلیها؛ لأنّ اسم الأخت لا یقع علیها بحال من الأحوال فیبقی(1) العمل بحکم الأصل سلیما عن المعارض.
الخامس: حدّ الایقاب المعتبر فی ترتّب التحریم علیه هنا هو إدخال الحشفة بکمالها أو بجزء منها بخلاف ما یترتّب علیه وجوب الغسل. وکذلک ایجاب الحدّ؛ فإنّه لیس إلّاتغییب(2) الحشفة بتمامها. وقد نصّ علی ذلک ابن إدریس(3) وغیره.
وکذا الدخول بالمرأة قبلاً ودبراً إنّما یتحقّق بتغییبها(4) أو التغییب(5) بقدرها فی مقطوع الحشفة.
السادس: لا تحرم علی المفعول به أمّ اللائط ولا بنته ولا أخته عند علمائنا أجمع؛ لقوله عزّ من قائل: «وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ»6 ، وللأصل مع انتفاء المعارض.
ویحکی عن أحمد من فقهاء العامّة أنّه یحرم علی الغلام أمّ اللائط به وبنته.
السابع: لو اوقب خنثی مشکل ذکراً أو اوقبه فی دبره ذکر قال فی القواعد:
«فالأقرب عدم التحریم»(6). وقوّاه فی الإیضاح(7) نظراً إلی أنّ السبب الموجب للتحریم الإیقاب وذکورة الموقب؛ فإذا کان جزء السبب غیر معلوم التحقّق(8)
ص:169
ترجّح(1) العمل بالإباحة الأصلیّة. ودلیل التحریم: الأخذ بالاحتیاط، وکون ذلک جاریا مجری اشتباه الزوجة بالأجنبیّة الذی هو مناط الحکم بتحریمها، واستبانة أنّ الحرام یغلب الحلال عند التعارض. ومن هناک ما قد انعقد الاتفاق علی أنّ الخنثی المشکل یحرم علیه النظر إلی الرجال والنساء جمیعاً وعلی الرجال والنساء جمیعاً النظر إلیه.
قال جدّی المحقّق (أعلی اللّه مقامه) فی الشرح:
«وفیه ضعف؛ لأنّ الاحتیاط لا یجب المصیر إلیه. والفرق بین هذا وبین اشتباه المحرّم بالأجنبیة وجود من یقطع بتحریم نکاحه هناک بخلاف ما نحن فیه.
وأغلبیّة الحرام الحلال دائرة مع تحقّق الحرام. والأقرب ما قرّبه المصنّف»(2).
قلت: الاحتیاط فیما باعتباره یتقوی جانب أحد الدلیلین المتعارضین من مدارک الأحکام ویعبّر عنه بالاحتیاط السابق علی الحکم ویجب علی المجتهد المصیر إلیه فی الاستنباط إذا تقاوم عنده دلیلا الطرفین. وفیما یتمّ الدلیل ناهضاً علی ما یخالفه لیس هو من الأدلّة ویعبّر عنه بالاحتیاط اللاحق ولا یصار إلیه بل یعزل النظر عن اعتباره فی الاستدلال، ولا یسوغ للمجتهد أن یعمل به إذا خالف مظنونه بل إنّما العمل به وظیفة المقلّد فی اختیار أحد المجتهدین المتساویین فی العلم والورع إذا اختلفا فی مسئلة.
فهذه ضابطة فحصیّة أصولیّة بها یندفع ما یظنّ من التدافع بین أقاویل المستنبطین حیث إنّهم فی مواضع الاستدلال تارات یستندون إلی الاحتیاط وتارات یقولون الاحتیاط ممّا(3) لا یصار إلیه. والفرق بین ما نحن فی تخریجه وبین الاشتباه بالأجنبیّة غیر مستبین السبیل؛ إذ من یقطع بتحریمها أعنی
ص:170
الأجنبیة محتملة التحقّق هناک لا معلومته(1) کما ما یقطع(2) باستیجابه تحریم الأمّ والبنت والأخت أعنی الذکوریّة هنا. وکذلک القول فی غالبیّة الحرام؛ فإنّها دائرة مع تحقّق الحرام فی نفسه علی البتّ(3) و(4) فیما یحتمل الحلّ علی الاحتمال وهیهنا کذلک. فالتحریم مع الذکوریّة متحقّق فی نفسه والخنثی المشکل یحتمل الأمرین علی سبیل واحد والأصل معزول عن العمل فی أمثال ذلک، علی أنّ کون الأصل فیه الأنوثة، والإباحة لیس بصحیح. وبالجملة الأقرب بل الأقوی عندی فیه التحریم.
ثمّ إنّ لشیخنا البارع الشهید هنالک فی حواشیه بحثین:
«الأوّل: أنّه ینبغی الجزم بتحریم الأمّ والبنت إذا کان مفعولا؛ لأنّ التحریم فیهما لازم علی تقدیر ذکوریته وأنوثیته، فیکون الإشکال فی الأخت لا غیر علی القول بنشر الزنا»(5).
قال جدّی الشارح النحریر معترضاً علیه:
«إنّ موضوع البحث فی هذا الموضع إنّما هو(6) الایقاب الذی هو أعمّ من إدخال الحشفة بتمامها أو بشیء(7) منها، فما أورده غیر وارد. نعم ینبغی أن یفصّل فی هذا المقام بأنّ تغیب الحشفة فی دبر الخنثی یقتضی تحریم الأمّ والبنت عند من ینشر الحرمة بالزنا، وبدونه الأقرب عدم التحریم»(8).
ص:171
«الثانی: أنّ الإشکال هنا غیر وارد أصلاً، سواء کان فاعلا أو مفعولا؛ لأنّ البحث إمّا مع بقاء الاشتباه أو مع زواله، فإن کان فاعلا فمع الاشتباه یحرم علیه جمیع بنات آدم ویحرم علی رجالهم؛ لاشتراط التزویج بتحقّق الذکورة والأنوثة، ومع الوضوح أظهر؛ لأنّه إن کان فاعلا وظهرت الذکورة تحقّق الحکم بالتحریم وإلّا تحقّق عدمه. وإن کان مفعولا فمع الذکورة یثبت التحریم علی الفاعل وبدونها یتخلّف فی الأخت، فلا یتأتّی الإشکال هنا أصلاً إلّاعلی تقدیر الحکم بجواز تزویج الخنثی المشکل. قال: وفی الإرث فی قولهم: إذا کان زوجاً أو زوجة إشعار بجوازه»(1).
قال جدّی فی الشرح رادّا علیه:
«لا ریب أنّ المصنّف لا یرید بما ذکره ما إذا وضح الحال بل حیث یکون الاشتباه حاصلاً. ولا یرد علیه ما أورده إذا کان مفعولا؛ لأنّ تحریم أمّه وأخته وبنته علی تقدیر عدم إدخال الحشفة محتمل، نظراً إلی أنّ الخنثی مأخوذ فیه بأحوط الأمرین، ولهذا یحکم بتحریم النظر إلیه علی الرجال والنساء، وعلیه النظر إلی الرجال والنساء. وهذا وإن کان محتملا إلّاأنّه ضعیف؛ لأنّ حلّ النظر وما جری مجراه لیس له أصل یتمسّک به بخلاف أمّ الخنثی وابنته وأخته؛ فإنّ الأصل فیهنّ الحلّ فلا ینتقل عنه بمجرّد الإحتمال. نعم، ما أورده علی تقدیر کونه فاعلا وارد»(2).(3)
ص:172
قلت: من البیّن أنّ تحریم النظر إلی الرجال والنساء وعلی الرجال والنساء(1) جمیعاً خلاف الإباحة الأصلیّة فلحلّ النظر المقابل له أصل أصیل قد حید عنه لنهوض الدلیل الصارف فکذلک القول فی حلّهنّ وتحریمهنّ. ثمّ إن ریم أنّ أمّ(2) الخنثی وابنته وأخته الأصل فیهنّ الحلّ مع لحاظ وصف الخنوثة وتحقّق الإیقاب فغیر مسلّم، وإن ریم أصالة حلّهنّ مع عزل النظر عن ذلک فغیر مُجد.
إعلمن أنّ التشبّث بحکم الأصل والإباحة الأصلیّة فی أبواب هذه المسائل ونظائرها بعد ورود النصوص ونهوض الأدلّة القائمة علی عزله عن العمل والحیود عن مقتضاه سقف ساقط، ونجم هابط، وعِصام منجّذ، وجدار منقض.
ثمّ إعلمن أنّ الأصل فی اللغة ما یبتنی علیه الشیء، وفی الاصطلاح یطلق علی معان ستة:(3)
الراجح؛ یقال: الأصل الحقیقة(4).
ص:173
وما لا یعدل عنه إلّالثبوت حجّة شرعیّة صارفة(1) ؛ یقال: الأصل فی المنافع العامّة الخالیة من وجوه الضرر الإباحة، والأصل فی العقود الواقعة الصحّة أی وقوعها علی الجهة الصحیحة.
ومقتضی الأدلّة؛ یقال: الأصل فی أقوال المسلمین وأفعالهم القبول(2) والصحّة، والأصل فی مطلق الماء المطلق حتّی الماء الحاصل من ذَوَبان الثلج ومن انقلاب الهواء إلیه وماء البحر مثلاً الطهوریّة بحسب أصل الخلقة.
والقانون الکلّی؛ یقال: لنا أصل وهو أنّ العقل مقدّم علی النقل عند التعارض، وأنّ الأصل مقدّم علی الظاهر إذا تعارضا.
والدلیل؛ یقال: الأصل فی هذه المسئلة الکتاب أو السنّة أو الإجماع أو سبیل العقل.
وهذه المعانی الخمسة إنّما یلحظ فیها حال موضوع الحکم بحسب نفسه وفی حدّ ذاته سواء علیه أکان فی بداءة الأمر وبدو الفطرة أم فی دَوم التحقّق وسیلان الحصول. ولا یعتبر فی شیء منها حال الموضوع بحسب البقاء والاستمرار والثبات والاستدامة.
والمستصحب؛ یقال مثلاً فی قصة ذی الیدین وإسمه الخرباق: تعارض
ص:174
الأصل(1) والظاهر(2) ، فسَرعانُ الصحابة اعملوا الظاهر وذو الیدین الأصل.
وفی ثیاب مدمنی الخمر وأرض الحمام تعارضا، وأفاخم الأصحاب رجّحوا الظاهر. وفی موت الصید المجروح فی الماء القلیل مع الاشتباه تعارض الأصلان(3). وذهب فریق من آل الفحص والتحقیق إلی العمل بهما معا. ولیس یلزم(4) من ذلک اجتماع المتنافیین کما لا یلزم من العمل بهما فیما إذا ادّعت المرأة وقوع العقد فی الإحرام فأنکر الزوج وحلف علی عدم وقوعه فیه.
وهذا المعنی السادس إنّما الملحوذ فیه حال الشیء بحسب ما هو علیه من الاستمرار والاستدامة، ولذلک(5) إنّما یتصحّح العمل باستصحاب الحکم إذا ما لم یتغیّر الموضوع فی حدّ نفسه عن شأنه الذی کان هو فیه وشاکلته التی کان هو علیها، فأمّا مع التغیّر عن الشأن الخلقی وطُرء عارض فی الفطرة الثانیة هو مظنّة تبدّل الحکم فلا یصحّ استصحابه کما لا یصحّ استصحاب حکم السلامة الحاصلة لحواسّ صحیح المزاج والمتانة الثابتة لقواه عند عروض الأمراض الحادّة(6)
ص:175
والأورام الباطنة فی الحجب القلبیّة(1) والبطون الدماغیّة نظراً إلی إمکان مدافعة الطبیعة ومقاومتها إیّاها.
الفجور الذی
یترتّب علیه نشر
حرمة المصاهرة
هو السابق علی
العقد لا اللاحق
کلّ فجور کزنا أو تلوّط یترتّب(2) علیه تحریم نکاح فإنّما هو الذی یکون سابقاً علی العقد. ومنهم من یدّعی إجماع الأصحاب علی أنّ الزنا اللاحق بالعقد الصحیح لا ینشر حرمة المصاهرة؛ لأنّ الحرام لا یفسد الحلال.
وقال فی التحریر:
«الزنا الطاری لا ینشر الحرمة، فلو زنا بأمّ امرأته بعد العقد [أ] و [ب] ابنتها أو لاط بأخیها أو ابنها أو أبیها لم تحرم امرأته علیه. وکذا لو زنا الأب بجاریة(3) الابن وبالعکس لم تحرم علی مالکها. وقال الشیخ: تحرم سواء زنا بها قبل الوطیء أو بعده. وقال الشیخ: إذا زنا بجاریة أبیه قبل أن یطأها الأب حرم علی الأب المالک وطؤها، وإن کان قد وطئها بعد وطئ الأب لم تحرم ولیس بمعتمد»(4).
وقال فی المختلف:
«لو سبق العقد من الأب أو الابن علی امرأة ثمّ زنا بها الآخر لم تحرم علی العاقد، سواء دخل العاقد قبل الزنا من الآخر أو لم یدخل. ذهب إلیه أکثر علمائنا. وشرط ابن الجنید فی الإباحة الوطئ. فلو عقد ولم یدخل فزنا الآخر حرمت علی العاقد أبدا، ولو دخل لم تحرم»(5).
ص:176
وقال شیخنا المبرّز السعید الشهید فی شرح الإرشاد:
«واعلم أنّ مراد أکثر القائلین بأنّ الزنا ینشر(1) أنّه مع سبقه لا مع تأخّره ولو عن العقد. وابن الجنید حرّم مزنیّة الأب أو الابن علی أحدهما ما لم یطأ؛ لروایة عمّار
عن الصادق علیه السلام «فی رجل له جاریة فوقع علیها ابن ابنه قبل أن یطأها الجدّ، أو الرجل یزنی بالمرأة، هل یحلّ لابنه أن یتزوّجها؟ قال: لا. إنّما ذلک إذا تزوّجها فوطئها ثمّ زنا [بها] ابنه لم یضرّه؛ لأنّ الحرام لا یفسد الحلال، وکذلک الجاریة». وأجیب بضعف السند والدلالة، والمختار التحریم ما لم یسبق عقد»(2).
قلت: ضعف السند مسلّم من جهة سهل بن زیاد وقد أسلفنا إدخال العلّامة إیّاه فی الموثّق، أمّا ضعف الدلالة فلا.
النسب والرضاع سواء فی نشر الحرمة بالفجور
ولیعلم أنّه لا فرق هنالک فی الأحکام بین الأب والابن من النسب والأب والابن من الرضاعة، وکذلک بین الأمّ والبنت مثلاً من النسب والأمّ والبنت من الرضاعة(3) ؛ فکلّ محرّم فی باب المصاهرة بالنکاح الصحیح أو بما یلحق به من الزنا(4) والشبهة والنظر واللمس علی أحد من ذوی الأنساب من جهة النسب محرّم علی نظیره الذی هو فی منزلته من جهة الرضاعة؛ فتحرم الموطؤة بالعقد بل المعقودة علی أب الواطئ بل العاقد بالرضاع وإن علا وابنه وإن نزل، وکذلک الموطؤة بالزنا أو بالشبهة. وتحرم علی الواطئ أمّ الموطؤة من الرضاعة وإن علت وبنتها منها وإن سفلت. وعلی هذا السبیل سائر المراتب والطبقات.
ولا یرد أنّ هذه المحرّمات محرّمة بالمصاهرة لا بالنسب فلا یشملها عموم القاعدة المقتضاة للنصّ؛ لما قد استبان لک أنّ باب التحریم بالمصاهرة أیضاً راجع
ص:177
إلی باب التحریم بالنسب وإنّما لم یقل رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «یحرم من الرضاع ما یحرم من المصاهرة» اکتفاء منه علیه السلام بقوله:
«الرضاع لحمة کلحمة النسب»وبقوله:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»لأنّ الذی یحرم من المصاهرة راجع إلی النسب، فالمصاهرة اللاحقة لذوی الأنساب کالمصاهرة اللاحقة لأمثالهم بحسب المنزلة الحاصلة من جهة الرضاعة.
ثمّ لیکن من المعلوم المستبین أنّ کلّ رضاع محرّم لنکاح کما أنّه یحرّم ابتداء النکاح کذلک یبطل استدامته ویفسد صحته ویقطع استمراره.
تبصرة
تحریم من عقد علیها الرسول صلی الله علیه و آله علی الأمّة
کیف یحلّ فی مذهب التعظیم والتوقیر أن تکون معقودة الأب من النسب، وهو الوالد الهیولانیّ الذی هو سبب مّا لحیوة بائدة مجازیّة جسمانیّة، بمجرّد العقد من دون الدخول محرّمة علی الابن بحسب الولادة الجسدانیّة وکذلک معقودة الأب من الرضاعة علی الابن بحسب الرضاع بمجرّد نفس العقد من غیر دخول ولا تکون من عقد علیها رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وهو الوالد العقلانیّ الذی هو سبب الحیوة الأبدیة الحقیقیّة الروحانیّة، بمجرّد عقد التزویج محرّمة علی الأمّة؟!
مستند التحریم
ولقد روی علماء العامّة ومحدّثوهم فی کتبهم وروینا من طریق رئیس المحدّثین شیخنا الأکرم الأقدم أبی جعفر محمّد بن یعقوب بن إسحق الکلینی (رضی اللّه تعالی عنه) فی جامعه الکافی بسنده الصحیح وهو علی بن إبراهیم(1) عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن عمر بن اذَینة قال:
«حدّثنی سعید بن أبی عروبة(2) عن قتادة عن الحسن البصری أنّ رسول
ص:178
اللّه صلی الله علیه و آله تزوّج امرأة من بنی عامر بن صعصعة یقال لها سناه(1) وکانت من أجمل أهل زمانها؛ فلمّا نظرتا إلیها عایشة وحفصة قالتا: لتغلبنا هذه علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله بجمالها(2) ؛ فقالتا لها: لا یری منک رسول اللّه صلی الله علیه و آله حرصاً. فلمّا دخلت علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله تناولها بیده فقالت: أعوذ باللّه فانقبضت ید رسول اللّه صلی الله علیه و آله عنها فطلّقها وألحقها بأهلها وتزوّج رسول اللّه صلی الله علیه و آله امرأة من کندة بنت أبی الجون. فلمّا مات إبراهیم بن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ابن ماریة القبطیة قالت: لو کان نبیاً ما مات ابنه، فألحقها رسول اللّه صلی الله علیه و آله بأهلها قبل أن یدخل بها. فلمّا قبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله وولّی الناس أبوبکر أتته العامریة والکندیة وقد خطبتا فاجتمع أبوبکر وعمر فقالا لهما: اختارا إن شئتما الحجاب وإن شئتما الباءة(3) فاختارتا الباءة فتزوّجتا فجذم أحد الرجلین وجنّ الآخر.
قال عمر بن أذینه: فحدّثت بهذا الحدیث زرارة والفضیل فرویا عن أبی جعفر علیه السلام أنّه قال: ما نهی اللّه عزّ وجلّ عن شیء إلّاوقد عصی فیه حتّی لقد نکحوا أزواج رسول اللّه صلی الله علیه و آله(4) من بعده، وذکر هاتین العامریة والکندیة. ثمّ قال أبوجعفر علیه السلام: لو سألتهم(5) عن رجل تزوّج امرأة فطلّقها قبل أن یدخل بها أتحلّ لابنه؟ لقالوا: لا، فرسول اللّه صلی الله علیه و آله أعظم حرمة من آبائهم»(6).
قلت: فعمر بن أذینة روی أیضاً هذا الحدیث عن زرارة والفضیل عن
ص:179
أبی جعفر علیه السلام فالطریق إلی المعصوم أیضاً صحیح وعالی الإسناد.
مستند آخر للتحریم
ومن طریق الکافی أیضاً عن علی بن الحکم عن موسی بن بکر عن زرارة بن أعین عن أبی جعفر علیه السلام نحوه وقال فی حدیثه:
«وهم یستحلّون أن یتزوّجوا أمّهاتهم إن کانوا مؤمنین وإنّ أزواج رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی الحرمة مثل أمّهاتهم»(1).
کلام حول موسی بن بکر الواسطی
قلت: موسی بن بکر الواسطیّ روی مدحه الکشّی(2) ، وقال النجاشیّ:
«روی عن أبی عبداللّه وأبی الحسن علیهما السلام وعن الرجال له کتاب یرویه جماعة»(3) ، ولم یحک عن أحد غمیزة فیه أصلاً، وکذلک الشیخ فی الفهرست(4).
وأیضاً روایة ابن أبی عمیر وصفوان بن یحیی عنه وروایتهما کتابه علی ما فی الفهرست(5) وغیره من أعدل شاهد علی حسن حاله. فلذلک الحسن(6) بن داود أورده فی قسم الممدوحین وقال: «ق م کش وروی عن الرجال ممدوح»(7) ولکن الشیخ فی کتاب الرجال فی أصحاب أبی عبداللّه الصادق علیه السلام اقتصر علی مجرّد ذکره(8) وفی أصحاب أبی الحسن الکاظم علیه السلام ذکره وقال: «أصله کوفیّ واقفیّ له کتاب روی عن أبی عبداللّه علیه السلام»(9). ونظراً إلی ذلک أدخله العلّامة فی الخلاصة(10) فی قسم المجروحین. والذی یستبین أنّ الرجل ممدوح ووقفه غیر واضح فالطریق حسن.
ص:180
حکم وطیء
الإبن نسباً أو
رضاعاً جاریة
الأب قبل وطئه
إذا ملک الرجل جاریة فوطئها ابنه من النسب أو من الرضاعة من قبل أن یطأها هو حرم علی الأب المالک وطئها مؤبّداً، ولا یحلّ له أن یتزوّجها من بعد العتق أبدا. فأمّا إن وطئها بعد وطئ الأب نسباً أو رضاعاً فلا یحرم بذلک علی الأب وطؤها ما دامت فی ملکه، ولا التزوّج بها بعد خروجها عن ملکه.
ذهب إلیه الشیخ فی النهایة(1) وبه قال أبو علی بن الجنید(2) والقاضی عبد العزیز بن البرّاج(3).
وقال الصدوق أبوجعفر بن بابویه فی کتاب من لا یحضره فقیه:
«[...] وإن زنا رجل بامرأة ابنه أو امرأة أبیه أو بجاریة ابنه أو بجاریة أبیه(4) فإنّ ذلک لا یحرّمها علی زوجها ولا تحرم الجاریة علی سیّدها، وإنّما یحرّم ذلک إذا کان [ذلک] منه بالجاریة وهی حلال فلا تحلّ تلک الجاریة أبداً لابنه ولا لأبیه [...]»(5).(6)
وقال ابن إدریس:
«لا فرق بین أن یطأ الرجل جاریة الأب قبل وطئ الأب أو بعده فی عدم التحریم»(7).
وتوقّف العلّامة هناک فی المختلف(8).
ص:181
احتجّ الشیخ بروایة عمّار السابقة(1).
وإذا ثبت التحریم بذلک فی حقّ الابن فکذلک فی حقّ الأب؛ لعدم قائل بالفرق.
قال فی المختلف:
«وروایة الشیخ ضعیفة السند لکن یعضدها ما تقدّم من الروایات الدالّة علی التحریم لو زنا الابن بامرأة الجدّ أو الأب، والملک وإن أثمر الإباحة لکن یظهر أثره بالوطئ إذ قد یملک من لا یباح له وطؤها»(2).
قلت: وإذا کان مجرّد الملک غیر مؤثّر فی جعل المملوکة بمنزلة الحلیلة الموطؤة أو المعقودة فالتوقّف فی التحریم لا مساغ له مع نهوض النصوص المتظافرة المتضافرة(3) علی أنّ الزنا السابق ینشر حرمة المصاهرة. نعم الفجور الطاری لا یفسد النکاح الحاصل ولا یبطل الإباحة المستمرّة؛ لما قد قدّمناه من الأخبار الصحیحة من طریق(4) الأبی جعفرین الثلاثة وهم المحمّدون الثلاثة أشیاخ الدین وأعلام المذهب ابن یعقوب بن إسحق الکلینی وابن علی بن بابویه القمی وابن الحسن بن علی الطوسی (رضوان اللّه تعالی علیهم).
وفی معناها من طریق أبی جعفر الصدوق فی الفقیه صحیحة الحسن بن محبوب عن عبداللّه بن سنان قال:
«قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: الرجل یصیب من أخت امرأته حراماً؛ أیحرّم ذلک علیه امرأته؟ فقال: إنّ الحرام لا یفسد الحلال، والحلال یصلح به الحرام»(5).
وروایة موسی بن بکر - وقد قرع سمعک ما یوضح حسن حاله - عن زرارة
ص:182
بن أعین
عن أبی جعفر علیه السلام قال: «سئل عن رجل کانت عنده امرأة فزنا بأمّها أو بابنتها أو بأختها، فقال: ما حرّم حرام قطّ حلالاً، امرأته له حلال. وقال: لا بأس إذا زنا رجل بامرأة أن یتزوّج بها بعد، وضرب مثل ذلک مثل رجل سرق من ثمر نخلة ثمّ اشتراها بعد[...]»(1).
تحریم أمّ الزوجة
نسباً ورضاعاً
یکون بالعقد،
وتحریم بنت
الزوجة نسباً
ورضاعاً بالدخول
بأمّها
مجرّد العقد علی البنت یحرّم أمّها من النسب وأمّها من الرضاعة علی الزوج العاقد أبدا، دخل بها(2) أو لم یدخل. وأمّا فی جانب الأمّ فلا تحرم بنتها من النسب أو من الرضاعة علی العاقد إذا تجرّد العقد عن الدخول؛ فلو فارقها ولم یدخل بها کان له أن یتزوّج بابنتها أو بأختها من النسب أو من الرضاعة. فذلک مذهب أکثر(3) علماء الإسلام.
وذهب ابن أبی عقیل(4) من أصحابنا والشافعی من فقهاء العامة فی أحد قولیه(5) إلی عدم الفرق بین جانبی الأمّ والبنت فی اشتراط التحریم بالدخول، علی ما یروی عن ابن عبّاس.
وتوقّف العلّامة فی المختلف فقال بعد الاحتجاج من الطرفین:
«وبالجملة فنحن فی هذه المسئلة من المتوقّفین إلّاأنّ الترجیح للتحریم، عملاً بالاحتیاط وبفتوی الأکثر من الأصحاب»(6).
وعندی أنّ ما أفتی به الأکثر هو الذی علیه التعویل من غیر توقّف وسیاق الحجّة مساق قوله عزّ من قائل: «وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ وَ رَبائِبُکُمُ اللاّتِی فِی حُجُورِکُمْ
ص:183
مِنْ نِسائِکُمُ اللاّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ»1 ؛ إذ «من» علی القوانین الأدبیّة إذا علّقتها بمدخولها بالربائب کانت إبتدائیّة کما إذا قلت: بنات رسول اللّه صلی الله علیه و آله من خدیجة، وإن علّقتها بأمّهات نسائکم کانت بیانا لنسائکم، ولیس بصحیح أن یعنی بکلمة واحدة معنیان مختلفان فی خطاب واحد عند جمهور الأدباء. وأیضاً یوجب جعلها بیانا لنسائکم کونها حالا منها، وتعلیقها بالربائب کونها حالا من ربائبکم فیختلف العامل فیها، وذا أمر لم یجوّزه أحد. وأمّا جعلها للاتصال کما فی قوله تعالی: «اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ»2 علی أن تکون حالا من الأمّهات والربائب ولا تکون من جملة الصلة من حیث إنّ أمّهات النساء متصلات بالنساء، لأنّهنّ أمّهاتهنّ والربائب متصلات بأمّهاتهنّ، لأنّهنّ بناتهنّ فیخرج اللاتی بصلتها عن أن تکون صفة مقیّدة ویسلخ مغزی الکلام عن نظمه ونظامه. فإذن قد انصرح أنّ «أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ» علی الإطلاق التعمیمیّ بالنسبة إلی الدخول بالنساء وعدمه و «وَ رَبائِبُکُمُ» علی التقیید التخصیصیّ بکونهنّ من النساء المدخول بهنّ. فأمّا اللاتی فی حجورکم فسبیلها سبیل ما یرام به تقویّة العلّة وتکمیلها. والمعنی أنّ الربائب لکونهنّ فی احتضانکم لهنّ أو بصدد احتضانکم وفی حکم التقلّب فی حجورکم إذا دخلتم بأمّهاتهنّ قوی الشبه بینهنّ وبین أولادکم وصرن محقوقات بإجرائکم إیّاهنّ مجری الأولاد ولیس الغرض تقیید الحرمة بذلک.
وما فی الکشّاف(1) وتفسیر البیضاوی(2) عن أمیرالمؤمنین علی علیه السلام أنّه جعل ذلک شرطاً للتحریم فلم یبلغنا ثبوته من طریق أهل البیت علیهم السلام.
ص:184
والباء فی «دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» للتعدیة کما هو مسلک الکشّاف(1) لا بمعنی «مع» کما حسبه البیضاوی. والفرق بین التعدیة بالباء والتعدیة بالهمزة ک «ذهب به» و «اذهبه» مثلاً أنّ مفاد الاولی الأخذ والاستصحاب دون الثانیة. والدخول بهنّ کنایة عن الوطئ.
الروایات الدالّة علی تحریم البنت إذا دخل بأمّها
ثمّ ممّا یدلّ علی ذلک من الروایات:
روایة الحسن بن موسی الخشّاب عن غیاث بن کلّوب عن إسحق بن عمّار
عن جعفر عن أبیه علیهما السلام أنّ علیّا علیه السلام کان یقول: «الربائب علیکم حرام مع الأمّهات اللاتی قد دخلتم(2) بهنّ، هنّ فی الحجور وغیر الحجور سواء. والأمّهات مبهمات دخل بالبنات أو لم یدخل بهنّ، فحرّموا وأبهموا ما أبهم اللّه»(3).
وروایة محمّد بن یحیی فی الموثّق عن غیاث بن إبراهیم
عن جعفر عن أبیه علیه السلام أنّ علیّا علیه السلام قال: «إذا تزوّج الرجل المرأة حرمت علیه ابنتها إذا دخل بالأمّ، وإذا لم یدخل بالأمّ فلا بأس أن یتزوّج بالبنت، فإذا تزوّج البنت فدخل بها أو لم یدخل بها فقد حرمت علیه الأمّ. وقال: الربائب علیکم حرام، کنّ فی الحجور أو لم یکن»(4).
وصحیحة محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب(5) عن وهیب بن حفص عن أبی بصیر فی المضمرة قال:
«سألته عن رجل تزوّج امرأة ثمّ طلّقها قبل أن یدخل بها؛ فقال: تحلّ له ابنتها ولا تحلّ له أمّها»(6).
وصحیحة محمّد بن مسلم
عن أحدهما علیهما السلام قال: «سألته عن رجل تزوّج امرأة
ص:185
فنظر إلی [رأسها وإلی] بعض جسدها؛ أیتزوّج ابنتها؟ فقال: لا، إذا رأی منها ما یحرم علی غیره فلیس له أن یتزوّج ابنتها»(1).
وما فی الصحی عن الحسن بن محبوب عن خالد بن جریر عن أبی الربیع قال:
«سئل أبوعبداللّه علیه السلام عن رجل تزوّج امرأة فمکث أیّاما معها لا یستطعیها غیر أنّه قد(2) رأی منها ما یحرم علی غیره ثمّ یطلّقها؛ أیصلح له أن یتزوّج ابنتها؟ فقال: أیصلح له وقد رأی من أمّها ما [قد] رأی»(3).
وما فی الصحیح عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:
«سألت أباالحسن علیه السلام عن الرجل یتزوّج(4) المرأة متعة؛ أیحلّ له أن یتزوّج ابنتها؟ قال: لا»(5).
مستند اشتراط التحریم بالدخول مطلقاً
فأمّا صحیحة جمیل بن درّاج وحمّاد بن عثمان
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «الأمّ والابنة(6) سواء إذا لم یدخل بها؛ یعنی إذا تزوّج المرأة ثمّ(7) طلّقها قبل أن یدخل بها فإنّه إن شاء تزوّج أمّها وإن شاء تزوّج(8) ابنتها»(9).
وصحیحة منصور بن حازم قال:
«کنت عند أبی عبداللّه علیه السلام فأتاه رجل فسأله عن رجل تزوّج امرأة فماتت قبل أن یدخل بها؛ أیتزوّج بأمّها؟ فقال أبوعبداللّه علیه السلام: قد فعله رجل(10) منّا فلم یر(11) به بأساً. فقلت: جعلت فداک ما تفخر(12) الشیعة إلّابقضاء علی علیه السلام
ص:186
فی هذه الشمخیة(1) التی أفتاها ابن مسعود أنّه لا بأس بذلک، ثمّ أتی علیّا علیه السلام فسأله فقال له(2) علی علیه السلام: من أین أخذتها؟ فقال: من قول اللّه عزّوجلّ:
« وَ رَبائِبُکُمُ اللاّتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاّتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ»
.فقال له علی علیه السلام: إنّ هذه مستثناة وهذه مرسلة وأمّهات نسائکم. فقال أبو عبداللّه علیه السلام للرجل: أما تسمع ما یروی هذا عن علی علیه السلام. فلمّا قمتُ(3) ندمتُ وقلت: أیّ شیء صنعت؟! یقول هو: قد فعله رجل منّا فلم یر(4) به بأساً، وأقول أنا: قضی علی علیه السلام فیها. فلقیته بعد ذلک فقلت: جعلت فداک مسئلة الرجل إنّما کان الذی قلت بقول(5) کان زلّة منّی فما تقول فیها؟ فقال: یا شیخ تخبرنی أنّ علیا علیه السلام قضی فیها(6) وتسألنی ما تقول فیها؟!»(7).
فقد(8) احتجّ بهما أصحاب اشتراط التحریم بالدخول مطلقاً ونسبهما الشیخ فی الاستبصار إلی الشذوذ، قال:
مناقشة الشیخ فی مستند أصحاب اشتراط التحریم بالدخول مطلقاً
«فهذان الخبران شاذّان مخالفان لظاهر کتاب اللّه تعالی. قال اللّه تعالی:
«وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ» ولم یشترط الدخول بالبنت کما شرط(9) فی الأمّ الدخول لتحریم الربیبة، فینبغی أن تکون الآیة علی إطلاقها ولا یلتفت إلی ما یخالفه
ص:187
ویضادّه، لما روی عنهم علیهم السلام:
«ما آتاکم عنّا فاعرضوه علی کتاب اللّه فما وافق کتاب اللّه فخذوا به وما خالفه فاطرحوه». ویمکن أن یکون الخبران وردا علی ضرب من التقیّة؛ لأنّ ذلک مذهب بعض العامّة»(1).
ثمّ ذکر موثّقة محمّد بن إسحق بن عمّار المضمرة قال:
«قلت له: رجل تزوّج امرأة ودخل بها ثمّ ماتت؛ أیحلّ له أن یتزوّج أمّها؟ قال: سبحان اللّه! کیف تحلّ له أمّها وقد دخل بها؟! قال: قلت له: فرجل تزوّج امرأة فهلکت قبل أن یدخل بها؛ أ(2) تحلّ له أمّها؟ قال: وما الذی یحرم علیه منها ولم یدخل بها؟!»(3).
وقال:
«فالوجه فی هذا الخبر أیضاً ما قلناه فی الخبرین الأوّلین سواء علی أنّ محمّد بن إسحق بن عمّار الراوی لهذا الخبر قال: «قلت له» ولم یذکر من هو، ویحتمل أن یکون الذی سأله غیر الإمام الذی یجب المصیر إلی قوله، فإذا احتمل ذلک سقطت المعارضة به»(4).
مناقشة المصنّف فی مستند اشتراط التحریم بالدخول مطلقاً
ونحن نقول:
أمّا صحیحة جمیل وحمّاد فالظاهر فیهما(5) أن یعنی «إذا تزوّج الخ» کلام الراوی، وإنّما قول الإمام علیه السلام ما قبله فقط، وقول الراوی ومذهبه غیر واجب الاتّباع. ومعنی قول الإمام ومغزاه: أنّ الأمّ والبنت سواء فی الحلّ علی الرجل إذا لم یدخل بالأمّ وإن کان قد عقد علیها. فمن البیّن أنّ ضمیر التأنیث فی قوله علیه السلام:
«بها» عائد إلی الأمّ. ثمّ إنّ کلام الراوی أیضاً تفسیر لقوله علیه السلام فیکون معناه: إذا تزوّج المرأة ثمّ طلّقها قبل أن یدخل بها فإنّها وبنتها سواء فی الحلّ علیه، فإن شاء
ص:188
تزوّج الأمّ وإن شاء تزوّج(1) البنت.
وأمّا صحیحة منصور بن حازم فمن المستبین فیها أنّ أباعبداللّه علیه السلام لم یعن بقوله: «قد فعله رجل منّا» أحداً من المعصومین؛ فإذن قوله علیه السلام: «فلم یر به بأساً» ظاهر الأمر فیه أنّه فی سیاق الإنکار علیه ومن هناک قال علیه السلام للرجل: «أما تسمع ما یروی هذا عن علی علیه السلام»، ثمّ قال علیه السلام لمنصور: «یا شیخ تخبرنی أنّ علیّا علیه السلام قضی فیها وتسألنی ما تقول فیها». فقوله علیه السلام هذا تنصیص علی أنّ الفتوی علی ما قضی فیها علی علیه السلام.
وأمّا مضمرة محمّد بن إسحق بن عمّار بن حیّان التغلبیّ - باعجام الغین بعد التاء المثناة من فوق - فحیث إنّه من الواقفة علی ما قد حکم به الصدوق أبوجعفر بن بابویه(2) وإن کان ثقة عینا علی ما قد(3) قاله النجاشی(4) والمسئول کأنّه مولانا أبوالحسن الرضا علیه السلام فلعلّ سؤاله علی طریق التعنّت لا من سبیل التفقّه، ولذلک لم یسلک علیه السلام فی الجواب مسلک الإفتاء الصریح بل أجابه علی سبیل(5) الإنکار والتفتیش عن علّة التحریم. وما هذا سبیله لیس یصحّ به الاحتجاج وإلیه الاستناد، ولا سیّما فی مثل هذه المسئلة التی استند فیها السیّد المکرّم صاحب الغنیة (رضوان اللّه تعالی علیه) إلی الإجماع؛ إذ قال:
«ومن هذا الضرب من المحرّمات أمّ المعقود علیها بدلیل الإجماع والأصل والاحتیاط وأیضاً قوله تعالی: «وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ» ولم یشترط(6) الدخول.
وأیضاً فقد روی المخالفون أنّه علیه السلام قال: من نکح امرأة ثمّ ماتت قبل الدخول بها
ص:189
لم تحلّ له أمّها وهذا نصّ. ومن هذا الضرب [أیضاً] بنت المدخول بها، سواء کانت فی حجر الزوج أو لم تکن بلاخلاف إلّامن داود فإنّه قال: إن کانت فی حجره حرمت وإلّا فلا؛ ظنّا منه أنّ قوله تعالی: «اَللاّتِی فِی حُجُورِکُمْ» شرط فی التحریم ولیس ذلک شرطاً(1) وإنّما هو وصف لهنّ؛ إذ الغالب أنّ الربیبة تکون فی حجره»(2).
عدم تحریم أمّ
المعقود علیها
فضولاً ولا أختها
ولا بنتها نسباً
ورضاعاً
عندی أنّ عقد النکاح بل مطلق العقد الصادر من الفضولیّ (3)- وهو الذی لیس له ولایة ولا وکالة - باطل فی أصله من رأس، والإجازة اللاحقة غیر مؤثّرة فی تصحیحه ولا کاشفة عن صحّته أصلاً. وإلیه ذهب الشیخ فی الخلاف(4) والمبسوط(5) وبه أفتی فخر المحقّقین فی الایضاح(6) وعلیه یدور کلام شیخنا الشهید فی شرح الإرشاد(7). وإذن فلا یرتّب(8) علیه تحریم أمّ المعقود علیها فضولا و(9) أختها وبنتها من النسب ومن الرضاعة مطلقاً(10).
وأمّا المسوّغون له موقوفاً علی الإجازة فاختلفوا فی أنّ الإجازة هل هی
ص:190
جزء السبب أو کاشفة عن سبق صحّة النکاح ولزومه فی الواقع من حین العقد؟ وأیّا ما کان فهل یشترط فی تحریم أمّ المعقود علیها بل کلّ تحریم یترتّب علی مجرّد العقد أن یکون عقد النکاح لازما من الطرفین جمیعاً أو من طرف الزوج فقط أو لا یعتبر ذلک أصلاً؟
نظر فیه العلّامة فی القواعد؛ فلو اوقع العقد علی الزوجة الصغیرة الفضولیّ عنها قال: «ففی تحریم الأمّ قبل الإجازة أو بعد(1) فسخها مع البلوغ نظر»(2).
ما قاله المحقّق الکرکی فی شرح کلام العلّامة
وقال الشارح المحقّق جدّی النحریر (أعلی اللّه مقامه):
«التحقیق أن یقال: إن حکمنا بکون الإجازة من الزوجین أو من أحدهما جزء السبب فالذی یقتضیه صحیح النظر عدم التحریم؛ لأنّ إطلاق العقد إنّما یحمل علی الصحیح وهو الذی یترتّب(3) علیه أثره. والحاصل فی العقد الفضولی إنّما هو جزء السبب ونمنع صدق النساء(4) علی التی عقد علیها الفضولی. وکون الإضافة یکفی فیها أدنی ملابسة معناه أنّه إذا أرید إضافة شیء إلی شیء کفی لصحّة الإضافة أن یکون بینهما أدنی ملابسة ولیس معناه أنّه إذا وجد بین شیئین أدنی ملابسة وجب حمل اللفظ المضاف منهما(5) إلی الآخر علی جمیع محتملاته القریبة والبعیدة؛ لأنّ الواجب الحمل علی المعنی الحقیقی الذی یتبادر إلی الفهم عند الإطلاق. والمعقود علیها فضولا من الطرفین معا(6) أو من أحدهما لا تعدّ من النساء بالنسبة إلی المعقود له ولا من زوجاته ومنکوحاته؛ لما قلناه(7) من أنّ
ص:191
الحاصل جزء العقد لا کلّه. وإن حکمنا بکون الإجازة کاشفة عن حصول العقد الصحیح والردّ کاشفاً عن عدمه فالتحریم وعدمه بحسب الواقع موقوف علی انکشاف الحال عندنا بالإجازة [أ] و الردّ(1) ، لکن قبل حصول أحدهما وتبین الأمر ینبغی أن یحکم بالمنع من تزوّج أمّ المعقود علیها وأختها وبنتها؛ لأنّ العقد الواقع بمعرض أن ینکشف صحّته ولزومه من الجانبین.
فإن قیل: کیف حرمن(2) بمجرّد الاحتمال والأصل الإباحة؟
قلنا: لمّا حصل عقد وتردّدنا فی سببیّته وعدمها علی حدّ سواء وکان له أمد ینتظر انکشاف حاله لنا لم یجز الهجوم علی نکاح من یترتّب علی هذا العقد تحریم نکاحه، ولم یبق أصل الإباحة کما کان؛ لأنّ حصول ما وقع اللبس فی سببیّته نقل عن حکم الأصل الذی کان، ولیس هذا بأدون من المعقود علیها عقدان(3) لاثنین وقد التبس العقد السابق منهما، فإنّ أمّ المرأة حرام علی کلّ منهما لا محالة.
وکذا لو عقد عاقد علی امرأة والتبست المعقود علیها بأخری فإنّ أمّ کلّ منهما حرام علیه. والحقّ أنّ بین هاتین والمعقود علیهما فضولا فرقا؛ لثبوت السبب التامّ الناقل عن حکم الأصل فیهما بخلاف المتنازع فیه. وکیف کان فالاحتیاط التحریم وإن کان(4) الطرف الآخر لایخلو من وجه. ولا فرق فی هذا بین کون العقد فضولیاً من الطرفین أو من أحدهما من جانب الزوج أو الزوجة؛ لأنّ کون الإجازة کاشفة لا تفاوت فیه بین الأمور الثلاثة. فإذا حصل الردّ انکشف لنا
ص:192
بطلان العقد [من] حین وقوعه، ولأنّه لا مصاهرة بسببه فلا تحریم. وإطلاق الفسخ فی مثل ذلک مجاز لا محالة. وإن [کان قد] حصلت الإجازة انکشفت صحّته ولزومه من حین وقوعه. ویتفرّع علی ذلک أنّ الصداق لو کان عینا من أموال الزوج فنمت قبل الإجازة انکشف بالإجازة أنّ النماء للزوجة وبالردّ أنّه للزوج، وهذا بحمد اللّه تعالی(1) واضح»(2).
لا فرق فی تحریم
الجمع بین
الأختین من
النسب والاختین
من الرضاعة
کأنّه قد استبان لک ممّا أسلفناه أنّ فی تحریم الجمع بین الأختین فی نکاح أو وطئ بالملک لا فرق بین الأختین من النسب والأختین من الرضاعة، وذلک ممّا قد انعقد علیه الإجماع.
وکذلک الزوجة المحرّمة أختها علی زوجها سواء علیها أکانت زوجیّتها له زوجیّة بالنکاح والمصاهرة أم زوجیّة لازمة من الرضاعة، لا فرق فی حکم التحریم بین السبیلین. فهذا أیضاً قد نهضت علیه الأدلّة ونطقت بما یقتضیه نصوص الأحادیث.
کلام للمحقّق الکرکی فی تفسیر ما قاله العلّامة
والعلّامة فی القواعد(3) عدّ من جملة ما یحتمل قویّا عدم التحریم بالمصاهرة أن یتزوّج الرجل بأمّ مرضعة ولده النسبی نسباً وبأخت زوجته من الرضاع.
فقال الشارح النحریر جدّی المحقّق (أعلی اللّه درجته):
«قیل علیه: إنّ أخت الزوجة حرام سواء کانت الأختیّة من النسب أم من الرضاع بلا خلاف، وسیأتی تحریمها(4) فی کلام المصنّف فی الفروع فی غیر موضع.
قلنا: هذا صحیح لکن الظاهر أنّ المصنّف یرید بذلک أنّ الزوجة من الرضاع لا
ص:193
تحرم أختها، فالجارّ متعلّق بمحذوف؛ علی أنّه مع المجرور حال من الزوجة أو صفة لها لا أنّها(1) حال أو صفة من الأخت، وهذا صحیح. وربما نزّلت(2) العبارة علی أنّ الضمیر فی «زوجته» یعود إلی الفحل، والمعنی: أنّه یجوز لأب المرتضع أن یتزوّج أخت زوجة الفحل. وهذا أیضاً صحیح فی نفسه إلّاأنّه بعید عن العبارة جدّا لا یفهم منها بحال»(3).
قلت: لا یستراب فی تعلّق «من الرضاع» فی عبارة المتن «بالزوجة» کما أفاده (أعلی اللّه درجته) لا «بالأخت». وقول العلّامة: «ویحتمل قویّا» لیس علی سبیل(4) أنّه فتواه بل إنّما یعنی بذلک أنّه احتمال قویّ لولا دلالة الروایة الصحیحة عن أصحاب العصمة (صلوات اللّه علیهم) علی خلافه، کما قد قاله فی المختلف(5) فی مسئلة جدّة المرتضع. وأمّا ما اورده (نعّم اللّه محتده) من الحکم بصحّة هذا الاحتمال بقوله:
«وهذا صحیح» فمتفرّع(6) علی ما قد مهّده من الفرق فی استیجاب تعدیة حکم التحریم بین علاقة المصاهرة الحاصلة بالنکاح وبین ما فی حکمها وبمنزلتها من العلاقة الناشئة عن الرضاع من دون نکاح، وکذلک بین الرضاع المتأخّر عن المصاهرة الحاصلة(7) بالنکاح وبین الرضاع المتقدّم علی المصاهرة الناشئة عنه لا بنکاح. وقد انصرح لک الأمر فیما قدّمناه(8) من القول الفصل، وإنّما کان(9) ذلک الفرق ممّا قد سلک سبیله النواویّ والرافعیّ من الشافعیّة، ثمّ سار علیه
ص:194
فریق من العامّة ومن أصحابنا، والصراط المستقیم من منهاج آل الرسول (صلی اللّه علیه وعلیهم) ما نحن أوضحناه بفضل اللّه سبحانه.
عدم تحریم الجمع بین الأختین فی ما نقل عن ابن الجنید
ثمّ إنّ صاحب التنقیح قال فیه:
«قال ابن الجنید: لا یحرم الجمع بین الأختین بالرضاعة بنکاح ولا ملک.
ولم نقف لغیره علی کلام من ذلک، والأجود التحریم؛ لإطلاق قوله تعالی: «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ»»1.
والذی نقله العلّامة وغیره عن ابن الجنید هو الحکم بالتحریم بل قد شاع عند الأصحاب نقل الإجماع علی ذلک، فلعلّ کلامه ینزّل علی أحد الوجهین المنزّل علیهما کلام القواعد وإن کان فی غایة البعد(1) من عبارته مع أنّا لم نصادف فیما بلغنا من مقالات ابن الجنید ما یدلّ علی ذلک، واللّه سبحانه أعلم.
نقل کلام
الزمخشری فی
استثناء بعض
الصور من
التحریم
إنّ صاحب التنقیح فی کنز العرفان نقل کلام الکشّاف، فاعترض علیه(2) بما أورده النواویّ(3) والرافعیّ من الشافعیّة ومن اقتاس بهما منهم کالبیضاوی وغیره. قال:
«قال الزمخشری: قالوا تحریم الرضاع کتحریم النسب إلّافی مسئلتین:
إحدیهما: أنّه لا یجوز للرجل أن یتزوّج أخت ابنه من النسب، والعلّة وطؤه أمّها وهذا المعنی غیر موجود فی الرضاع(4). وثانیتهما: لا یجوز [للرجل] أن یتزوّج أمّ أخیه من النسب ویجوز فی الرضاع(5) ؛ لأنّ المانع فی النسب وطؤ الأب إیّاها
ص:195
وهذا المعنی غیر موجود فی الرضاع. وکذا استثنی مسئلتان اخریان: إحدیهما: أمّ الحفدة وثانیتهما: جدّة الولد؛ فإنّهما محرّمتان من النسب دون الرضاع. أمّا أمّ الحفدة فلأنّها بنتک أو زوجة ابنک، ولو أرضعت أجنبیّة ولد ولدک لم تحرم. وأمّا جدّة الولد فإنّها أمّک أو أمّ زوجتک، ولو أرضعت أجنبیّة ولدک کانت أمّها جدّة ولدک ولم تحرم علیک. وفی استثناء هذه الصور نظر؛ لأنّ النصّ إنّما دلّ علی أنّ جهة الحرمة فی النسب جهة الحرمة فی الرضاع، والجهات التی فی هذه الصور(1) لیست جهات الحرمة فی النسب؛ فإنّ جهة أختیّة الابن مثلاً لم تعتبر من جهات الحرمة بل المعتبر فیها إمّا کونها ربیبة وإمّا کونها بنتا، وأیّة جهة من هاتین الجهتین لو وجدت [فی الرضاع] کانت محرّمة. وتوضیحه أنّ أخت الابن إذا کانت بنتا تکون لها جهتان: جهة الأختیة للابن وجهة البنتیّة لک، ولا شک فی تغایرهما والنصّ دلّ علی الحرمة من جهة البنتیّة لا من جهة الأختیّة للابن. وکذا إذا کانت ربیبة کانت لها(2) جهتان: [جهة] الأختیّة للابن وکونها ربیبة وجهة الحرمة [منهما] لیست إلّاکونها ربیبة؛ علی أنّ جهة الحرمة بحسب المصاهرة لا بحسب النسب، فلا یصحّ الاستثناء من جهة حرمة النسب»(3).
مناقشة المصنّف فی ما نقله صاحب کنز العرفان من الزمخشری
هذا ما قاله ولیس هو من نتایج فطرته وزروع فطنته بل هو کلام رهط من علماء الشافعیة وهو فی أصله من فاسد الکلام وساقط القول وعلیل(4) النظر.
أمّا إنّه من أقاویلهم فقد قال إمامهم النوویّ فی الروضة بعد استثناء هذه المسائل: «کذا استثنی جماعة من أصحابنا ولا حاجة إلی استثنائها؛ لأنّها لیست داخلة فی الضابط»(5).
ص:196
وکذلک قال الرافعیّ فی العزیز(1) وفی المحرّر وشرحه:
إذا أرضعت أجنبیّة أخاک أو نافلتک فلا تحرم علیک وإن حرمت أمّ الأخ والنافلة فی النسب. أمّا أمّ الأخ فحرمتها فی النسب لأنّها إمّا أمّ أو زوجة أب وفی الرضاع لیست کذلک. وأمّا أمّ النافلة فحرمتها فی النسب لأنّها إمّا بنت أو زوجة ابن وفی الرضاع لیست کذلک. وکذلک إذا أرضعت أجنبیّة ولدک لم تحرم أمّها وبنتها علیک وإن کان تحرم جدّة الولد وأخته فی النسب. أمّا حرمة جدّة الولد فی النسب فلأنّها أمّ أو أمّ زوجة وأمّ مرضعة الولد لیست کذلک. وأمّا حرمة أخت الولد فی النسب فلأنّها بنت أو ربیبة وفی الرضاع لیست کذلک. ولا تحرم أخت الأخ فی النسب ولا فی الرضاع، وصورته فی النسب أن یکون لک أخ لأب وأخت لأمّ فله أن ینکحها وفی الرضاع أن ترضعک امرأة وترضع صغیرة أجنبیّة منک یجوز لأخیک نکاحها.
وقال فاضلهم المفسّر البیضاوی فی تفسیره:
«قال علیه السلام:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»، واستثناء أخت ابن الرجل وأمّ أخته من الرضاع من هذا الأصل لیس بصحیح؛ فإنّ حرمتهما(2) فی النسب بالمصاهرة دون النسب»(3).
وأمّا سقوطه وفساده فمن وجوه أربعة:
الأوّل: أنّ النصّ وهو قوله صلی الله علیه و آله:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»لم یتعرّض للدلالة علی جهة الحرمة أصلاً بل إنّما دلّ بمنطوق عمومه علی أنّ
ص:197
عموم(1) کلّ ما یحرم من النسب فهو محرّم من الرضاع ساکتاً عن جهة الحرمة وعلّة التحریم رأساً، فإذا کانت أمّ النافلة وأمّ الأخ وأخت الولد وأمّ أمّ الولد من النسب محرّمة کانت تلک من الرضاع محرّمة أیضاً بمقتضی عموم المنطوق مع عزل اللحظ عن خصوصیّات الجهات ما لم یکن هناک مخصّص یکون صارفاً عن قضیّة العموم من دون استرابة(2) وارتیاب بتّة.
الثانی: أنّ أمّ النافلة من جهة النسب إذا کانت بنتاً کانت أمّ النافلة من جهة الرضاع فی(3) منزلة البنت لا محالة فیشملها حکم التحریم؛ لکون «الرضاع لحمة کلحمة النسب». وکذلک سبیل القول فی سائر الصور.
الثالث: أنّ الحرمة من سبیل علاقة المصاهرة لیست خارجة عن الحرمة من سبیل علاقة النسب مبائنة إیّاها کما قد سبق إلی أوهامهم بل إنّها أحد ضربیها وراجعة إلیها علی ما قد أدریناکه و(4) حقّقنا لک أنّ أحادیث أهل بیت القدس والعصمة (صلوات اللّه وتسلیماته علیهم) مصرّحة بذلک. فإذن تلک الصور مندرجة فی هذا الأصل بعمومه، فإذا تجشّم أحد إخراجها منه لم یکن له(5) بدّ من هذا(6) الاستثناء.
الرابع: أنّ نصوص المعصومین من العترة الطاهرین وهم أحد الثقلین المتمسّک بهما بالطرق الصحیحة والأسانید المعتبرة ناصّة علی أنّ المصاهرة کالنسب فی تعدیة الحرمة إلی ما بمنزلة ذلک من الرضاع فلا یسوغ الحُیود(7) عن حکم التحریم هنالک إلا بتخصیص واستثناء.
ص:198
ثمّ إنّ الاستثناء فی المسائل الأربع المذکورات علی ما ذهب(1) إلیه الشافعیّة ونقله صاحب الکشّاف وغیره(2) غیر صحیح عندنا ولا هو بمنطبق علی ما تقتضیه أصول مذهبنا.
کلام للمحقّق الکرکی فی المسائل التی اختلف فیها الأصحاب
قال جدّی المحقّق النحریر (أعلی اللّه درجته) فی رسالته الرضاعیّة:
«وأمّا المسائل الثلاث التی اختلف فیها الأصحاب:
فالاولی: جدّات المرتضع بالنسبة إلی صاحب اللبن هل تحلّ له أم لا؟ قولان للأصحاب، وقریب منه أمّ المرضعة وجدّاتها بالنسبة إلی أب المرتضع.
الثانیة: أخوات المرتضع نسباً أو رضاعاً بشرط اتحاد الفحل هل یحللن له أم لا؟ قولان أیضاً.
الثالثة: أولاد صاحب اللبن ولادة ورضاعاً وکذا أولاد المرضعة ولادة وکذا رضاعاً مع اتحاد الفحل بالنسبة إلی إخوة المرتضع هل یحللن أم لا؟ قولان أیضاً»(3).
کلام آخر للمحقّق الکرکی فی المسائل التی اختلف فیها الأصحاب
وقال فی شرح القواعد: «وقد اختلف الأصحاب من ذلک فی مسائل:
الاولی: تحریم أولاد صاحب اللبن علی أب المرتضع، وتحریم اخوة المرتضع علی صاحب اللبن.
الثانیة: تحریم اخوة المرتضع الذین لم یرتضعوا من هذا اللبن علی أولاد الفحل.
الثالثة: تحریم أمّ المرضعة علی أب المرتضع، ویجیء مثله [فی] تحریم أمّ أمّ المرتضع علی الفحل»(4).
الحقّ والحکم فی هذه المسائل هو التحریم
قلت: لقد أدرج (نوّر اللّه مضجعه) فی هذه الثلاث سبع مسائل:
ص:199
الاولی: جدّات المرتضع بالنسبة إلی صاحب اللبن.
الثانیة: أمّ المرضعة وجدّتها(1) بالنسبة إلی أب المرتضع الذی صارت مرضعة ولده وهی أمّه من جهة الرضاعة فی منزلة زوجته التی هی أمّ ولده من جهة النسب.
الثالثة: أخوات المرتضع نسباً أو رضاعاً مع اتحاد الفحل بالنسبة إلی صاحب اللبن.
الرابعة: أولاد صاحب اللبن مطلقاً بالنسبة إلی أب المرتضع.
الخامسة: أخوات المرتضع من جهة الأمّ(2) بالنسبة إلی صاحب اللبن وإن لم یرتضعن من لبنه.
السادسة: إخوة المرتضع الذین لم یرتضعوا من هذا اللبن بالنسبة إلی أولاد الفحل.
السابعة: أولاد صاحب اللبن ولادة ورضاعاً وکذا أولاد المرضعة ولادة وکذا رضاعاً بشرط اتحاد الفحل بالنسبة إلی إخوة المرتضع.
وقد اتّضح لک وانصرح لبصیرتک بما أوضحناه من الحجج أنّ الحقّ الصریح والحکم الصحیح فی هذه الصور وفی أمثال ذلک کلّه هو التحریم بل إنّ الأصل فی الحکم بالخلاف هنالک بین الأصحاب إنّما هو کلام المبسوط وقد تلی علیک أنّ ذلک فی المبسوط حکایة قول الشافعیة لا مذهب الشیخ وفتواه. فاستقم کما أمرت وکن من المتبصّرین.
استثناء العلّامة
صوراً من
التحریم بالرضاع
نظراً إلی ما تلوناه علیک لاحظ العلّامة (رحمه اللّه تعالی) کلام الرافعی(3) فی المحرّر
ص:200
فقال فی التذکرة ما صورته:
«تحرم(1) فی النسب أربع نسوة قد یحرمن فی الرضاع وقد لا یحرمن:
الاولی: أمّ الأخ [والأخت] فی النسب حرام؛ لأنّها إمّا أمّ أو زوجة أب [و] أمّا فی الرضاع فإن کانت کذلک حرمت أیضاً وإن لم تکن کذلک لم تحرم، کما لو أرضعت أجنبیّة أخاک أو أختک لم تحرم.
الثانیة: أمّ ولد الولد حرام؛ لأنّها إمّا بنته أو زوجة ابنه وفی الرضاع قد لا تکون احدیهما، مثل أن ترضع الأجنبیة ابن الابن فإنّها أمّ ولد الولد ولیست حراماً.
الثالثة: جدّة الولد فی النسب حرام؛ لأنّها إمّا أمّک أو أمّ زوجتک وفی الرضاع قد لا یکون کذلک، کما لو أرضعت أجنبیّة ولدک فإنّ أمّها جدّته ولیست بأمّک ولا أمّ زوجتک.
الرابعة: أخت ولدک فی النسب حرام علیک؛ لأنّها إمّا بنتک أو ربیبتک، وإذا أرضعت أجنبیّة ولدک فبنتها أخت ولدک ولیست ببنت ولا ربیبة [لک]. ولا تحرم أخت الأخ فی النسب ولا فی الرضاع إذا لم تکن أختاً له بأن یکون له أخ من الأب وأخت من الأمّ فإنّه یجوز للأخ من الأب نکاح الأخت من الأمّ وفی الرضاع لو أرضعتک امرأة وأرضعت صغیرة أجنبیّة منک یجوز لأخیک نکاحها وهی أختک من الرضاع»(2).
ص:201
ثمّ قال:
«وهذه الصور الأربع مستثناة من قولنا: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»(1).
فاقتاس(2) بعض شهداء المتأخّرین بصاحب کنز العرفان وحکم معترضاً علیه فی شرح الشرایع(3) بأنّ هذا(4) الاستثناء إمّا فاسد وإمّا انّه متوسّع فیه علی سبیل التجوّز فی المنقطع، لکن هذا المعنی الثانی غیر مراد لهم.
وقال: «[والتحقیق] أنّ هذه الأربع غیر مندرجة فی المحرّمات بالنسب ولا فی المحرّمات بالمصاهرة وإنّما هنّ من الملائمات للمحرّم بهما»(5).
مناقشة المصنّف فی هذا الاستثناء وذهابه إلی التحریم فی تلک الصور کلّها
وأنت بما قد حقّقناه لک بإذن اللّه سبحانه غیر ممتر أوّلا فی استبانة سبیل هذا الاستثناء واستقامة مسلکه، وثانیاً فی أنّ صریح الحقّ وصحیح القول فی الفتوی هنالک تعمیم حکم التحریم فی تلک الصور کلّها من غیر استثناء أصلاً؛ فالمصاهرة کالنسب بل من سبیل علاقة النسب، والزوجیة اللازمة من الرضاع کالزوجیة الحاصلة بالمصاهرة فی استیجاب ما یترتّب علی ذلک کلّه(6) من التحریم(7).
ص:202
واللّه سبحانه(1) ولیّ الفضل والرحمة وفیّاض العلم والحکمة، به الاعتصام ومنه العصمة.
ص:203
ص:204
وفیها مسائل وضوابط
ص:205
ص:206
اختلاف الأقوال
فی ما یترتّب
علی التقبیل
واللمس والنظر
بشهوة
هل التقبیل واللمس والنظر بشهوة علی شاکلة الدخول فی استیجاب ما یترتّب علی ذلک من التحریم بالمصاهرة من جهة علاقة النسب ومن جهة ما فی حکمها من علاقة الرضاع؟ فیه أقوال عدیدة:
القول الأوّل وهو الأصحّ عند المصنّف
الأوّل: أنّه إذا نظر مالک البضع بالعقد أو بالملک من معقودته أو من مملوکته بشهوة إلی ما لا یحلّ لغیره النظر إلیه أو قبّلها قبلة بشهوة(1) أو لمسها کذلک من غیر دخول حرمت هی علی أبیه وعلی ابنه من النسب ومن الرضاع تحریماً مؤبّداً.
ذلک فتوی الشیخ والأتباع(2) وإلیه ذهب صاحب الغنیة(3) مستدلا علیه بالإجماع وإلیه ذهب أبوحنیفة من العامّة وفریق من الشافعیة وهو مختار العلّامة فی المختلف(4) ومستصحّ جدّی الحبر المحقّق(5) فی شرح القواعد(6) وقوّاه فخر المدقّقین فی الایضاح(7) وهو الأصحّ عندی.
ص:207
وفی تقیید النظر بما لا یحلّ لغیر المالک إیماء إلی أنّ فی المملوکة ما یباح النظر إلیه لمن لا یملکها کالوجه والکفّین، وقد صرّح بذلک بعضهم کالعلامة فی التذکرة(1) ، وفی القواعد(2) استباح له لمس کفّها، ومنهم من یمنع منه مطلقاً، ویظهر من المحقّق اختیاره فی بعض کتبه. والتقیید بالشهوة فی هذا الباب احتراز عن مثل نظر الطبیب ولمسه العضو لاستعلام الحال مثلاً.
القول الثانی
الثانی: أنّ شیئاً من ذلک لا ینشر حرمة المصاهرة أصلاً بل إنّما تکره فی حقّ الأب والابن مقبّلةُ بل ملموسةُ بل منظورةُ کلّ منهما بشهوة علی الآخر.
به قال ابن إدریس(3) والمحقّق نجم الدین بن سعید(4) والعلّامة فی أکثر کتبه(5).
القول الثالث
الثالث: أنّه تحرم ملموسة الأب ومنظورته من سبیل الشهوة علی الابن دون العکس.
ذهب إلیه الشیخ المفید (6)(رحمه اللّه تعالی)، وعدّ أبو الصلاح الحلبیّ(7) فی المحرّمات أمة الأب المنظور إلیها منه بشهوة، وجنح إلیه أبویعلی الدیلمی سلّار بن عبد العزیز فی المراسم(8) روایة(9) ، وأفتی به(10) شیخنا البارع الشهید فی
ص:208
اللمعة الدمشقیة(1).
أدلّة القول بالتحریم مطلقاً
لنا علی التحریم من الجنبتین:
عموم «وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ»2 ؛ إذ الحلیلة فَعیلة إمّا بمعنی الفاعلة (2)- من حلّ المنزل حلولا وحالّ صاحبه حلّ معه. قال المطرزی فی کتابیه المُعرب والمُغرب:
«ومنه الحلیلة الزوجة؛ لأنّها تُحالّ زوجَها فی فراش»(3) أو من الحلال المقابل للحرام، لأنّها تحلّ لمالک بضعها نظراً ولمساً ووطئاً - وإمّا بمعنی المفعولة من الحلّ ضد العقد؛ لأنّ مالک(4) البضع یحلّ ازارها للجماع، والتاء حینئذ للنقل. وعلی جمیع التقادیر فهی شاملة للأمة المبتغاة للوطئ.
وإذا ثبت التحریم علی الأب من جنبة الابن ثبت العکس من الجنبة الأخری بالإجماع المرکب.
وما رواه أشیاخ المذهب الأبوجعفرون الثلاثة (رضوان اللّه تعالی علیهم):
کصحیحة عبداللّه بن سنان
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی الرجل تکون عنده الجاریة یجرّدها وینظر إلی جسدها نظر شهوة ونظر منها إلی ما یحرم علی غیره؛ هل تحلّ لأبیه؟ وإن فعل ذلک أبوه هل تحلّ لابنه؟ قال: «إذا نظر إلیها نظر شهوة ونظر منها إلی ما یحرم علی غیره لم تحلّ لابنه، وإن فعل ذلک الابن لم تحلّ لأبیه»(5).
وصحیحة محمّد بن إسمعیل بن بزیع
عن أبی الحسن علیه السلام قال: «سألته عن
ص:209
الرجل تکون له الجاریة فیقبّلها(1) ؛ هل تحلّ لولده؟ فقال: بشهوة؟ قلت: نعم.
فقال: ما(2) ترک شیئاً إذا قبّلها بشهوة. ثمّ قال ابتداء منه: إن جرّدها فنظر إلیها بشهوة حرمت علی أبیه وابنه. قلت: إذا نظر إلی جسدها؟ فقال: إذا نظر إلی فرجها وجسدها بشهوة حرمت علیه»(3).
وصحیحة محمّد بن مسلم
عن الصادق علیه السلام قال: «إذا جرّد الرجل الجاریة ووضع یده علیها فلا تحلّ لابنه(4)» (5).
وصحیحة جمیل بن درّاج من طریق الکافی
قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام:
الرجل ینظر إلی الجاریة یرید شرائها؛ أتحلّ لابنه(6) ؟ [ف] قال: «نعم إلّاأن یکون نظر إلی عورتها»(7).
لا یقال: مدلول الروایة التحریم بالتجرید والنظر إلی العورة أو وضع الید علی جسدها مجرّدة، وذلک أخصّ من المدّعی.
لأنّا نقول: لا ذاهب إلی الفرق؛ فإذا ثبت الحکم فی بعض الصور بالنصّ ثبت فیها علی العموم بالإجماع المرکّب.
وصحیحة عبدالرحمن بن الحجّاج وحفص بن البختریّ من طریق الصدوق فی الفقیه:
سألا أباعبداللّه علیه السلام عن الرجل تکون له الجاریة؛ أفتحلّ لابنه؟ قال:
«ما لم یکن جماع أو مباشرة کالجماع [ف] لا بأس»(8).
ص:210
وروایة الصفّار من طریق الشیخ فی الاستبصار عن محمّد بن عیسی عن یونس [عن رجل]
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: سألته عن أدنی ما إذا فعله الرجل بالمرأة لم تحلّ لأبیه ولابنه؟ قال: «الحدّ فی ذلک المباشرة ظاهرة أو باطنة ممّا یشبه مسّ الفرجین»(1).
کلام حول محمّد بن عیسی بن عبید الیقطینی
قلت: ما قاله النجاشی(2) فی فخامة محمّد بن عیسی بن عُبید الیقطینیّ وثقته وجلالة أمره، ونقل الکشّی «إنّ الفضل بن شاذان کان یثنّی علیه ویقول لیس فی أقرانه مثله»(3) ، یبیّن أنّ استثناء محمّد بن الحسن بن الولید إیاه من رجال نوادر الحکمة وعدم اعتماده علی ما ینفرد هو بروایته عن یونس(4) لا یوجب تضعیفه، فالطریق صحیح ولذلک تری العلّامة فی المنتهی والمختلف کثیراً مّا یستصحّ أحادیث فی طریقها محمّد بن عیسی عن یونس.
کلام حول یونس بن عبدالرحمن
ثمّ إنّ قول یونس: «سألته» أی أبا عبداللّه علیه السلام یدافع ما فی کتب الرجال: أنّ یونس بن عبد الرحمن رأی جعفر بن محمّد علیهما السلام بین الصفا والمروة ولم یرو عنه وإنّما روی عن الکاظم والرضا (صلوات اللّه علیهما)(5).
وممّا یشدّ اعضاد الفتوی أنّ مجرّد العقد علی الزوجة ناشر الحرمة علی الأب والابن إجماعا، والتقبیل أو اللمس أو النظر بشهوة أقوی فی قصد الوطئ من
ص:211
إیقاع الصیغة فلأن ینشر الأقوی أرجح وأولی.
أدلّة القول بالتحلیل مطلقاً
احتجّ المحلّلون مطلقاً:
بالأصل؛
وبعموم «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ»1 ؛
وبما رواه البزوفریّ فی الموثّق عن علی بن یقطین
عن العبد الصالح علیه السلام فی[
ال] رجل یقبّل الجاریة یباشرها من غیر جماع داخل أو خارج؛ أتحلّ لابنه أو لأبیه؟ قال: «لا بأس»(1).
ردّ أدلّة المحلّلین
فردّ علیهم:
بأنّ الأصل(2) متروک؛ لنهوض الصارف.
والعموم مخصَّص؛ لورود المخصِّص.
والموثّق لا یعارض الصحیح، علی أنّه محمول إمّا علی أنّ المراد المباشرة والمسّ من غیر شهوة حملا للمطلق علی المقیّد أو علی أنّ المروم أنّه یحلّ لابنه أو(3) لأبیه ملکها لا وطؤها جمعاً بینه وبین معارضاته الصحیحة.
أدلّة القول بالتحریم من أحد الجانبین
وتمسّک الفارقون فی التحریم بین الأب والابن توقیراً لجانب الأبوّة:
بصحیحة محمّد بن مسلم المتقدّمة(4).
وفی معناها موثّقة الحسن بن محمّد بن سماعة عن الحسین بن هاشم وابن رباط عن صفوان عن عیص بن القاسم
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «أدنی ما تحرم به الولیدة تکون عند الرجل علی ولده إذا مسّها أو جرّدها»(5).
ص:212
وروایته عن محمّد بن زیاد عن عبداللّه بن سنان
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی الرجل تکون عنده الجاریة فیکشف فیراها أو یجرّدها لا یزید علی ذلک، قال: «لا تحلّ لابنه»(1).
وعن داود الأبزاریّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: سألته عن رجل اشتری جاریة فقبّلها؟ قال:
«تحرم(2) علی ولده وقال: إن جرّدها فهی حرام علی ولده»(3).
الجواب من أدلّة المفصّلین
والجواب: أنّ هذه الروایات إنّما تدلّ علی التحریم بذلک من أحد الجانبین ولاتنفیه من الجانب الآخر أصلاً، والتحریم بذلک من الجانبین قد ثبت بنصوص غیرها.
هل تحریم بنت
المقبلة أو
الملموسة أو
المنظورة وأمّها
علی المتعمّد
بشهوة إذا کانت
معقوداً علیها؟
هل القبلة واللمس والنظر بشهوة عمداً کالوطئ فی نشر تحریم المصاهرة فی حقّ الأب والابن فقط أو أنّها تنشر الحرمة فی حقّ المباشر أیضاً، فتحرم بنت المقبّلة أو الملموسة أو المنظورة وأمّها من نسب کانت أو من رضاعة علی المتعمّد بشهوة إذا کانت هی معقوداً علیها، وکذلک أمّها وإن علت وبنتها وإن سفلت من نسب أو من رضاع علیه إذا کانت هی مملوکته؟
فیه للأصحاب قولان:
القول الأوّل
الأوّل: أنّها ناشرة التحریم مطلقاً، وهو قول ثلّة(4) من الأقدمین:
قال أبو علی محمّد بن أحمد بن الجنید:
«وإذا أتی الرجل من زوجته أو من(5) أمته محرّماً علی غیره کالقُبلة
ص:213
والملامسة [أ] و النظر إلی عورة وما جری مجراها عمداً فقد حرمت علیه ابنتها من نسب کانت أو رضاع»(1).
وقال الشیخ فی الخلاف:
«اللمس بشهوة مثل القبلة [واللمس إذا کان مباحاً أو بشبهة ینشر التحریم و] یحرم الأمّ وإن علت والبنت وإن نزلت»(2).
وقال فی مسئلة أخری:
«إذا نظر إلی فرجها تعلّق به تحریم المصاهرة»(3).
وادّعی الإجماع(4) علی ذلک وهو المعتمد عندی.
القول الثانی
الثانی: أنّه لا تحرم مصاهرة الأمّ والبنت بالنظر إلی جسد المرأة وعورتها ولا بشیء من المباشرات ما عدا الوطئ کالتقبیل والملامسة والمضاجعة والمفاخذة.
وبه قال المحقّق(5) والعلّامة(6) وقوّاه فخرالمدقّقین(7) واعتمد علیه شیخنا البارع الفائز الشهید فی شرح الإرشاد(8) واستصحّه جدّی النحریر المحقّق فی شرح القواعد(9).
ومن العجب کلّ العجب ادّعاء المحقّق فی الشرایع(10) عدم الخلاف فیه مع
ص:214
استدلال الشیخ فی الخلاف(1) علی خلافه بإجماع الفرقة وأخبارهم وطریقة الاحتیاط وبما ورد عن النبیّ صلی الله علیه و آله أنّه قال:
«لا ینظر اللّه تعالی إلی رجل نظر إلی فرج امرأة وابنتها»وبقوله صلی الله علیه و آله:
«من کشف قناع امرأة حرم علیه أمّها وبنتها».
الأخبار الدالّة علی نشر التحریم
قلت: وعنی بأخبار الفرقة:
صحیحة محمّد بن مسلم
عن أحدهما علیهما السلام قال: «سألته عن رجل تزوّج امرأة فنظر إلی [رأسها وإلی] بعض جسدها أیتزوّج ابنتها؟ فقال: لا، إذا رأی منها ما یحرم علی غیره فلیس له أن یتزوّج ابنتها»(2).
وروایة(3) محمّد بن مسلم أیضاً عن أبی جعفر الباقر علیه السلام فی معناها.
وحسنة خالد بن جریر عن أبی الربیع(4) قال:
«سئل أبو عبداللّه علیه السلام عن رجل تزوّج امرأة فمکث أیّاما معها لا یستطیعها غیر أنّه قد رأی منها ما یحرم علی غیره ثمّ یطلّقها؛ أیصلح له أن یتزوّج ابنتها؟ فقال: أیصلح له(5) وقد رأی من أمّها ما [قد]
رأی؟!»(6).
ص:215
وصحیحة هشام بن سالم عن یزید الکناسیّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام - وقد کنّا قدّمناها فی مسئلة المفجور بأمّها - [قال: إنّ رجلا من أصحابنا تزوّج امرأة فقال لی: أحبّ أن تسأل أبا عبداللّه علیه السلام وتقول له:] إنّ رجلا من أصحابنا تزوّج بامرأة قد زعم أنّه کان یلاعب أمّها ویقبّلها من غیر أن یکون أفضی إلیها. قال: فسألت أبا عبداللّه علیه السلام فقال [لی]: کذب مره فلیفارقها. [قال: فرجعت من سفری فأخبرت الرجل بما قال أبوعبداللّه علیه السلام فواللّه ما دفع عن نفسه وخلّی سبیلها]»(1).
أدلّة القول بعدم نشر التحریم
احتجّ المبیحون:
بقوله سبحانه: «فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ»2 ؛ إذ القبلة واللمس والنظر لا ینطلق علیه الدخول.
وبصحیحة عیص بن القاسم قال:
«سألت أباعبداللّه علیه السلام عن رجل باشر امرأته(2) وقبّل غیر أنّه لم یفض إلیها ثمّ تزوّج ابنتها؟ قال: إن لم یکن أفضی إلی الأمّ فلا بأس وإن کان أفضی إلیها فلا یتزوّج ابنتها»(3).
الجواب عن أدلّة القول بعدم نشر التحریم
قلنا:(4)
والجواب أنّ الدخول بهنّ لیس معناه الحقیقی الوطئ بل إنّما معناه إدخالهنّ الستر والدخول معهنّ فی الحجلة والخلوة بهنّ والتستّر معهنّ عن أعین الناظرین. والباء للتعدیة. فجعل ذلک کنایة عن الجماع ومقدّماته ممّا یقع غالباً وراء حجاب من الحجل والأستار. نصّ علیه أئمّة العلوم اللسانیة. فالدخول بهنّ یعمّ الوطئ وما بسبیله.
ص:216
وکذلک الإفضاء إلیها لیس معناه إیلاج الفرج فی الفرج بل هو(1) إفعال من الفضاء المکان الواسع ویجعل کنایة عن مطلق المباشرة بالجسد.
قال علامة زمخشر - وهو متمّم(2) علوم اللسان - فی أساس البلاغة:
«أفضیت إلیه بشقوری وأفضی الساجد بیده إلی الأرض إذا مسّها بباطن کفّه. وأفضیت بفلان: خرجت به إلی الفضاء [نحو أصحرتُ]»(3).
وقال المطرزی - وهو امام الفنّ - فی المغرب:
«الفضاء: المکان الواسع، وقولهم: «أفضی فلان إلی فلان» إذا وصل إلیه:
حقیقته: صار فی فضائه. وفی التنزیل: (4)«وَ قَدْ أَفْضی بَعْضُکُمْ إِلی بَعْضٍ» [النساء/ 21] کنایة عن المباشرة، ومن قال: هو عبارة عن الخلوة فقد نظر إلی أصل الاشتقاق»(5).
فمعنی الحدیث إذا کانت المباشرة والتقبیل بالافضاء إلیها أی بمساس نفس الجسد وملامسة صریح البشرة من دون حائل فلا یتزوّج ابنتها وإلّا فلا بأس.
هل النظر المحرّم
إلی الأجنبیة
ولمسها یوجب
تحریم أمّها
وبنتها؟
النظر المحرّم إلی الأجنبیة وکذلک اللمس فی نشر حرمة المصاهرة بهما - فتحرم بذلک الأمّ وإن علت والبنت وإن نزلت من النسب ومن الرضاعة - ممّا ینفرع عن الحکم بنشر الحرمة بالزنا ویتفرّع علیه.
قال فخر آل التدقیق فی الایضاح:
«کلّ من قال لا یحرم الوطؤ بالزنا قال لا یحرم هنا. واختلف القائلون
ص:217
بالتحریم بالوطئ بالزنا فی تحریمه هنا علی قولین». قال: «والأقوی عندی عدم التحریم [به] للأصل»(1).
قلت: وتنصّ علی عدم التحریم هنا صحیحة منصور بن حازم
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی رجل کان بینه وبین امرأة فجور؛ فهل یتزوّج ابنتها؟ فقال: «إن کان من قبلة أو شبهها فلیتزوّج ابنتها إن شاء وإن کان جماعاً فلا یتزوّج ابنتها ولیتزوّجها هی(2) إن شاء»(3).
فأمّا صحیحة محمّد بن مسلم
عن أبی جعفر الباقر علیه السلام: «فی رجل فجر بامرأة أ یتزوّج أمّها من الرضاعة أو(4) ابنتها؟ قال: لا»(5)فالفجور فیها(6) وإن کان علی الإرسال والإطلاق لکن لیس بالبعید تنزیله علی الوطئ حملا للمطلق علی المقیّد وللطبیعة المرسلة علی الفرد وجمعاً بین الأخبار الصحیحة المتعارضة.
هذا ما یستکشطه التفتیش فی أمّ الملموسة أو المنظور(7) إلیها بالفجور وبنتها.
ما یترتّب علی الوطیء وما دونه بالنسبة إلی المفجور بها نفسها
وأمّا المفجور بها نفسها:
إذا کانت ذات بعل بالنسبة إلی الفاعل فإنّما یحکم بتحریمها علیه مؤبّداً بالوطئ لا بشیء ممّا دونه من المباشرات الفجوریة قولا واحداً علی ما هو الذائع عند المتأخّرین من الأصحاب.
وإذا لم یکن لها بعل ولا هی فی عدّة رجعیّة فالمشهور أنّ الزنا بها لا یحرّمها
ص:218
علی الفاعل مطلقاً وإن کانت من المشهورات بالزنا.
والشیخان(1) وأتباعهما(2) قالوا: من فجر بامرأة وهی غیر ذات بعل لم یکن له العقد علیها إلّاإذا ظهر منها التوبة والاقلاع. واعتبر الشیخ فی النهایة(3) فی توبتها أن یدعوها إلی ما کانا یفعلان(4) فلا تجیبه. وتبعه القاضی عبد العزیز بن البرّاج(5) علی ذلک.
والحجّة علی القول المشهور ما فی الصحیح عن الحلبیّ قال:
قال أبو عبداللّه علیه السلام:
«أیّما رجل فجر بامرأة حراماً ثمّ بدا له أن یتزوّجها حلالاً [قال:]
فإذا أوّله سفاح وآخره نکاح فمثله کمثل النخلة أصاب الرجل من ثمرها [حراماً]
ثمّ اشتراها بعد فکانت له حلالاً»(6).
احتجّ المحرّمون:
بمضمرة أبی بصیر
قال: سألته عن رجل فجر بامرأة ثمّ أراد بعد أن یتزوّجها، فقال: «إذا تابت حلّ له نکاحها. قلت: فکیف یعرف توبتها؟ قال: یدعوها إلی ما کانا علیه من الحرام فإن امتنعت واستغفرت ربّها عرف توبتها»(7).
وبروایة عمّار بن موسی الساباطی
عن الصادق علیه السلام قال: سألته عن الرجل، یحلّ(8) له أن یتزوّج امرأة کان یفجر بها؟ فقال: «إن آنس منها رشداً فنعم(9)
ص:219
وإلّا فلیراودها علی الحرام فإن تابعته فهی علیه حرام وإن أبت فلیتزوّجها»(1).
فالعلامة فی المختلف(2) استضعف طریقهما أوّلا ثمّ حملهما ثانیاً علی الکراهة.
ولعلّه لم یرم بالضعف معناه الحقیقی بالاصطلاح بل ما یعمّ الإضافی بالقیاس؛ فإنّ فی الموثّق ضعفاً بالإضافة إلی الصحیح. ثمّ الموثّق طریق خبر عمّار وأمّا مضمرة أبی بصیر فصحیحة الطریق، والضعف الإضافی فیها من جهة إضمار المسئول بالقیاس إلی المصرّحة.
هل الوطؤ
بالشبهة ملتحق
بالوطیء
الصحیح فی نشر
تحریم
المصاهرة ؟
هل الوطؤ بالشبهة - والمراد به کلّ وطئ یستند إلی عقد أو شراء فاسد لا یکون الواطئ عالماً بفسادهما أو إلی اشتباه والتباس لظنّه الموطوءة زوجته أو أمته أو إلی جهل للحکم کوطئ أمة(3) مشترکة بینه وبین غیره قد حسب إباحتها له بذلک - ملتحق بالوطئ الصحیح فی اثمار تحریم المصاهرة، فتحرم علی الواطئ أمّهات الموطؤة بالشبهة نسباً ورضاعاً وإن علون، وبناتها من النسب ومن الرضاعة وإن نزلن، وتحرم موطؤة الابن النسبی أو الرضاعیّ بالشبهة علی الأب وإن علا وبالعکس علی الابن وإن نزل أم لا، فلا تحرمن بذلک؟
ذهاب المشهور إلی الالتحاق
المشهور الذاهب إلیه الأکثر والقاطع به المعظم التحاقه بالوطئ الصحیح فی تحریمه ما یحرّمه(4) الصحیح، وادّعی بعضهم انعقاد الإجماع علیه.
قال العلّامة فی التذکرة:
«یتعلّق به التحریم إجماعا؛ لتعلّقه بالوطئ المباح»(5).
ص:220
ثمّ حکی عن ابن المنذر أنّه قال:
«أجمع کلّ من یحفظ عنه العلم من علماء الأمصار علی أنّ الرجل إذا وطئ امرأة بنکاح فاسد أو شراء فاسد فإنّها تحرم علی أبیه وابنه وأجداده وولد ولده.
وهذا مذهب مالک والاوزاعیّ والثوریّ والشافعی وأحمد [وإسحق وأبی ثور] وأصحاب الرأی وأصحاب النصّ وهم الإمامیة»(1) ؛ هذا کلامه.
قال جدّی النحریر فی شرح القواعد:
«وظاهره عدم الخلاف فی ذلک إلّاأنّ ابن إدریس منع التحریم فیه و [قد] حکاه المصنّف [عنه] فی المختلف وکذا غیره، والأصحّ التحریم»(2).
قلت: ونسبه المحقّق نجم الدین جعفر بن سعید إلی تخریج الشیخ واختار قول ابن إدریس.
تثبیت قول المشهور فی کلام المصنّف
والصحیح عندی ما هو الأشهر وعلیه الأکثر کما هو مستصحّ جدّی. وبه قطع شیخنا الفائق الشهید فی اللمعة الدمشقیة(3) وفخر المدقّقین فی الایضاح(4).
لنا: عموم الکتاب وأنّ الوطئ بالشبهة وطئ محترم(5) شرعاً یلزمه(6) معظم أحکام الوطئ الصحیح من لحاق النسب ولزوم المهر واعتبار العدّة وسقوط الحدّ، فیکون یتحقّق به أیضاً تحریم المصاهرة؛ إذ ثبوت أحد معلولی علّة واحدة ملزوم ثبوت معلولها الآخر. وأمّا تخلّف المحرمیة فغیر ضائر؛ لأنّها متعلّقة بکمال حرمة الوطئ؛ إذ هی إباحة وحلّ للنظر. ولأنّ الموطؤة بشبهة لا یستباح النظر إلیها بذلک فکیف إلی أمّها وبنتها. ولأنّ مع التعارض بین التحلیل والتحریم
ص:221
یکون الترجیح لجانب التحریم احترازا عن الضرر المظنون.
ثمّ قد بان لک فیما سلف نشر تحریم المصاهرة بالزنا السابق فما ظنّک فی ذلک(1) بالشبهة الملحقة بالصحیح.
وإذ قد استبان لک السبیل فقد انصرح أنّه لو وطئ الأب زوجة الابن بشبهة(2) فالأصحّ أنّها تحرم علی زوجها لا علی أبیه الواطئ بالشبهة بخلاف ما لو زنا بها؛ إذ الزنا اللاحق لا یثمر التحریم.
عدم الحاق
الوطیء بالشبهة
بالزنا السابق فی
نشر التحریم
لمّا کان الوطؤ بالشبهة فی منزلة الوطئ الصحیح فی الأحکام فالأقوی أنّه لا یلحق بالزنا السابق فی نشر التحریم؛ فإذن ذات البعل الموطوءة لشبهة إن کانت الشبهة عارضة للطرفین فلا حکم علیها بالتحریم أصلاً وإلّا فإنّما تحریمها بالنسبة إلی من لا اشتباه علیه فقط من الطرفین إمّا الواطئ أو الموطؤة لا غیر.
وبالجملة إنّما التحریم علی التأبید هناک من باب العقوبات ولا موجب لاستحقاق العقوبة فی الوطئ بالشبهة.
وکذلک الزنا بذات العدّة البائنة وبذات عدّة الوفاة غیر مثمرة للتحریم؛ لانتفاء صدق ذات البعل علیها. فأمّا الأمة الموطؤة بالملک فهی فی حکم ذات البعل؛ فالأقرب أنّ الزنا بها موجب للتحریم مؤبّداً لا وطؤها بالشبهة.
وقد روی الأبو جعفرون الثلاثة (رضوان اللّه تعالی علیهم) فی الصحیح عن العلا عن محمّد بن مسلم
عن أبی جعفر الباقر علیه السلام قال: «سألته عن رجلین نکحا امرأتین فأتی هذا بامرأة هذا وهذا بامرأة هذا؟ قال: تعتدّ(3) هذه من هذا وهذه
ص:222
من هذا، ثمّ ترجع کلّ واحدة إلی زوجها»(1).
وفی الصحیح عن الحسن بن محبوب عن جمیل بن صالح
أنّ أبا عبداللّه علیه السلام قال فی أختین أهدیتا لاخوین فأدخلت امرأة هذا علی هذا، وامرأة هذا علی هذا، قال:
«لکلّ واحدة منهما الصداق بالغشیان. وإن کان ولیّهما تعمّد ذلک أغرم الصداق، ولا یقرب واحد منهما امرأته حتّی تنقضی العدّة؛ فإن انقضت العدّة صارت کلّ امرأة منهما إلی زوجها الأوّل بالنکاح الأوّل. قیل له: فإن ماتتا قبل انقضاء العدّة؟ قال: یرجع الزوجان بنصف الصداق علی ورثتهما ویرثانهما(2) الرجلان.
قیل(3): فإن مات الزوجان وهما فی العدّة؟ فقال: ترثانهما(4) ولهما نصف المهر وعلیهما العدّة بعد ما تفرغان من العدّة الاولی تعتدّان عدّة المتوفّی عنها زوجها»(5).
قلت: وهذه الروایة الصحیحة ناصّة علی أنّ الموت قبل الدخول کالطلاق قبله فی تشطیر الصداق، وأنّه لا فرق فی ذلک بین موت الزوج وموت الزوجة.
وسنسمعکه من ذی قبل(6) إن شاء اللّه العزیز.
انفساخ النکاح
بالرضاع
إذ من المنصرح أنّ الرضاع بالنصاب المحرّم یصدّ عن ابتداء النکاح ویبتّ استدامته، فإنّه کما یمنع من النکاح علی السبق کذلک یبطله(7) علی اللحوق.
ص:223
فلو تزوّج رضیعة فأرضعتها من یفسد نکاحها بإرضاعها إیّاها - کأمّه أو جدّته أو أخته أو زوجه أبیه أو أخیه من لبنها من أحدهما أو زوجة ابنه من لبنها منه - انفسخ النکاح؛ لأنّها بالنسبة إلیه تصیر إمّا أختا أو عمّة أو خالة أو بنت أخت أو بنت أخ أو بنت ابن.
حکم المهر بعد انفساخ النکاح بالرضاع
فإن سعت المرتضعة إلی المرضعة واستبدّت بالارتضاع والامتصاص من غیر شعور من صاحبة الثدی بالأمر فالمذهب سقوط مهرها إذا کانت ممهورة، وعدم لزوم شیء لها علی الزوج أصلاً إذا کانت مفوّضة؛ لأنّ الانفساخ قد جاء من تلقائها قبل الدخول کما الأمر فی الارتداد من قبلها. وقد قطع بذلک المحقّق فی کتبه(1) وقوّاه العلّامة فی التذکرة(2).
واحتمال عدم السقوط - بناء علی أنّ قصد الرضیعة کلا قصد فکان فعلها بمنزلة العدم کما هو أحد وجهی الشافعیة - ساقط.
حکم المهر فی صورة تولّی المرضعة أو تمکینها المرتضعة
وإن تولّت المرضعة ارضاعها أو سعت هی إلیها فمکّنتها من الارتضاع ولم تمنعها عنه فالذی ذهب إلیه الشیخ فی المبسوط(3) وتبعه علیه جمّ من الأصحاب أنّه یجب للصغیرة علی الزوج نصف ما قد سمّی لها من الصداق؛ أمّا اللزوم فلأنّ الفسخ لم یکن من تلقاء الزوجة وأمّا وجوب النصف فلأنّه فسخ قبل الدخول لا من تلقاء الزوجة فیجری مجری الطلاق فی تشطیر المهر.
قیل: ویحتمل وجوب الجمیع. فاستصحّه جدّی القمقام فی شرح القواعد(4) بناء علی أنّ المهر یجب بالعقد جمیعه ویستقرّ بالدخول ویتشطّر بالطلاق قبله ولم یثبت تشطیر بسبب آخر فیستصحب [وجوب] جمیعه إلی أن ینهض دلیل علی ثبوت سبب مسقط لشیء منه.
ص:224
قلت: قد ذهب الشیخ فی النهایة(1) والاستبصار(2) والقاضی عبد العزیز بن البرّاج فی الکامل وقطب الدین الکیدری(3) وغیرهم إلی أنّ موت الزوجة قبل الدخول مشطّر للمهر کالطلاق، والصدوق عروة(4) الاسلام أبو جعفر بن بابویه فی المقنع(5) إلی التشطیر بموت الزوج(6) قبل الدخول؛ فهو وموت الزوجة والطلاق قبل الدخول سواء فی حکم التسبّب لتنصیف المهر، لا فرق بینها فی کون کلّ منها کاشفاً لعدم سببیّة مجرّد العقد لاستقرار وجوب المهر جمیعه.
دلالة الأخبار علی تنصیف المهر بالموت أو الطلاق قبل الدخول
وهذا هو الصحیح ولا محید عنه عندی؛ لصرایح(7) صحاح الأحادیث المتضافرة المتظافرة ناهضة بالتنصیص علی ذلک:
فمنها: صحیحة العلا بن رزین عن محمّد بن مسلم
عن أحدهما علیهما السلام فی الرجل یموت وتحته امرأة لم یدخل بها، قال: «لها نصف المهر ولها المیراث کاملا وعلیها العدّة کاملة»(8).
ومنها: صحّیة(9) ابن فضّال عن ابن بکیر عن عبید بن زرارة قال:
«سألت أباعبداللّه علیه السلام عن رجل تزوّج امرأة ولم یدخل بها، قال: إن هلکت أو هلک أو طلّقها فلها النصف وعلیها العدّة کملا ولها المیراث»(10).
ص:225
ومنها: صحّیة(1) ابن أبی عمیر العالیة الإسناد من طریق الکافی عن عبد الرحمن بن الحجاج عن رجل
عن علی بن الحسین علیهما السلام [أنّه] قال فی المتوفّی عنها زوجها ولم یدخل بها: «إنّ لها نصف الصداق ولها المیراث وعلیها العدّة»(2).
ومنها: صحیحة ابن أبی عمیر عن حمّاد عن الحلبیّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:
«إن لم یکن [قد] دخل بها وقد فرض لها مهراً فلها نصف ما فرض لها ولها المیراث وعلیها العدّة»(3).
ومنها: صحیحة ابن محبوب العالیة الإسناد من طریق الکافی عن علی بن رئاب عن زرارة قال:
«سألته عن المرأة تموت قبل أن یدخل بها أو یموت الزوج قبل أن یدخل بها؟ قال: أیّهما مات فللمرأة نصف ما فرض لها وإن لم یکن فرض لها فلا مهر لها»(4).
ومنها: صحیحة ابن أبی یعفور من طریق الکافی
عن أبی عبداللّه علیه السلام: «أنّه قال فی امرأة توفّیت قبل أن یدخل بها ما لها من المهر وکیف میراثها؟ فقال: إذا کان قد فرض لها صداقاً فلها نصف المهر وهو یرثها، وإن لم یکن فرض لها صداقاً فلا صداق لها. و [قال]
فی رجل توفّی قبل أن یدخل بامرأته قال: إن کان فرض لها مهراً فلها نصف المهر وهی ترثه، وإن لم یکن فرض لها مهراً فلا مهر لها»(5).
ومنها: صحیحة ابن أبی یعفور(6) العالیة الإسناد من طریق الکافی عن أبان بن عثمان [عن عبید بن زرارة] والفضل أبی العبّاس
قالا: «قلنا لأبی عبداللّه علیه السلام ما تقول فی رجل تزوّج امرأة ثمّ مات عنها وقد فرض [لها] الصداق؟ [ف] قال: لها
ص:226
نصف الصداق وترثه من کلّ شیء، وإن ماتت فهی کذلک»(1).
ومنها: موثقة ابن سماعة عن أحمد بن الحسین عن معویة بن وهب عن عبید بن زرارة
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی المتوفّی عنها زوجها ولم یدخل بها قال: «هی بمنزلة المطلّقة التی لم یدخل بها، إن کان سمّی لها مهراً فلها نصفه وهی ترثه، وإن لم یکن سمّی لها مهراً فلا مهر لها وهی ترثه. قلت: والعدّة؟ قال: کُفّ عن هذا»(2).
ومنها: صحیحة صفوان بن یحیی العالیة الإسناد جدّا من طریق الکافی عن ابن مسکان عن الحسن الصیقل وأبی العبّاس
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی المرأة یموت عنها زوجها قبل أن یدخل بها، قال: «لها نصف المهر ولها المیراث وعلیها العدّة»(3).
ومنها: صحّیة(4) ابن فضّال عن ابن بکیر عن عبید بن زرارة
قال: «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن امرأة هلک زوجها ولم یدخل بها؟ قال: لها المیراث وعلیها العدّة کاملة، وإن سمّی لها مهراً فلها نصفه، وإن لم یکن سمّی لها مهراً فلا شیء لها»(5).
ومنها: صحیحة الحسن بن محبوب عن جمیل بن صالح
عن أبی عبداللّه علیه السلام وقد قدّمنا ذکرها وفیها قوله علیه السلام: «یرجع الزوجان بنصف الصداق علی ورثتهما»
وقوله علیه السلام: «ترثانهما(6) ولهما نصف المهر»(7).
ومنها: من طریق الشیخ فی الاستبصار عن فضالة بن أیوب فی الصحّی عن
ص:227
أبان بن عثمان عن عبید بن زرارة والفضل أبی العبّاس
قالا: «قلنا لأبی عبداللّه علیه السلام: ما تقول فی رجل تزوّج امرأة ثمّ مات عنها وقد فرض لها الصداق؟ قال: لها نصف الصداق وترثه من کلّ شیء، وإن ماتت هی فکذلک»(1).
وعن فضالة عن أبان عن أبی الجارود عن أبی جعفر علیه السلام مثله(2).
ومنها: من طریق الاستبصار عن فضالة فی الصحّی عن أبان عن ابن أبی یعفور
عن أبی عبداللّه علیه السلام أنّه قال فی امرأة توفّیت قبل أن یدخل بها زوجها ما لها من المهر؟ وکیف میراثها؟ قال: «إذا کان قد مهرها صداقها(3) فلها نصف المهر وهو یرثها، وإن لم یکن فرض لها صداقها(4) فهی ترثه ولا صداق لها»(5).
کلام للشیخ فی هذه الأخبار
قال الشیخ فی الاستبصار:
«فهذه الأخبار لا یجوز العدول إلیها عن الأخبار الدالّة علی لزوم المهر کاملا؛ لأنّ تلک مطابقة لظاهر القرآن. قال اللّه تعالی: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» من غیر تخصیص بغیر المدخول بها»(6).
وذکر روایة علی بن الحسن بن فضّال عن العبّاس بن عامر عن داود بن الحصین عن منصور بن حازم قال:
«قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: رجل تزوّج امرأة وسمّی لها صداقاً ثمّ مات عنها ولم یدخل بها. قال: لها المهر کاملاً ولها المیراث.
ص:228
قلت: فإنّهم رووا عنک أنّ لها نصف المهر. قال: لا یحفظون عنّی إنّما ذلک فی المطلّقة»(1).
ثمّ قال:
«علی أنّه یمکن مع تسلیم ذلک کلّه من جمیع ما قلناه أن نحملها علی أنّه یستحبّ للمرأة إذا توفّی عنها زوجها أو لأولیائها إذا توفّیت هی قبل أن یدخل بها أن یترکوا نصف المهر استحباباً دون أن یکون ذلک واجبا. ولیس لأحد أن یقول: هلّا قلتم أنتم(2) ذلک بأن تقولوا إنّه یجب علی الرجل أو علی ورثته أن یعطوها نصف المهر ویستحبّ لهم أن یعطوها(3) النصف الآخر؛ لأنّ أخبارنا قد عضدها ظاهر القرآن فلا یجوز لنا أن ننصرف عن ظاهرها إلّابدلیل، وهذه الأخبار لیست کذلک بل هی مجرّدة من القرآن، وإذا کان کذلک جاز لنا أن ننصرف فیها عن(4) الوجوب إلی الاستحباب، علی أنّ الذی اختاره وأفتی به هو أن أقول: إذا مات الرجل عن زوجته قبل الدخول بها کان لها المهر کلّه، وإن ماتت هی کان لأولیائها نصف المهر. وإنّما فصّلت هذا التفصیل لأنّ جمیع الأخبار التی قدّمناها فی وجوب جمیع المهر تتضمّن إذا مات الرجل، ولیس فی شیء منها أنّه إذا ماتت هی کان لأولیائها المهر کاملا، فأنا لا أتعدّی الأخبار.
فأمّا ما عارضها من الأخبار من التسویة بین موت کلّ واحد منهما فی وجوب نصف المهر فمحمول(5) علی الاستحباب الذی قدّمناه، وما تضمّنت من الأخبار أنّه اذا ماتت کان لاولیائها نصف المهر فمحمولة علی ظاهرها ولست أحتاج إلی تأویلها. وهذا المذهب أسلم لتأویل الأخبار، واللّه الموفّق للصواب»(6).
ص:229
مناقشة المصنّف فی ما قاله الشیخ
هذا کلام الاستبصار بألفاظه ونحن نقول:
تخصیص عموم القرآن أو تقیید إطلاقه بالحدیث أمر مفروغ عن إثباته فی علم الأصول؛ فما ظنّک بأحادیث جمّة جلیّة المدالیل صریحة المناطیق نقیّة الطرق صحیحة الأسانید. والروایة التی ذکرها موثّقة الطریق مطابقة المتن لمذهب أکثر العامّة لیس فی منّتها أن تعارض أخبارنا الصحیحة. والأصحّ فی المذهب الأسلم من الخروج عن جادّة الاحتیاط فی سبیل الجمع بین القرآن والأخبار المتعارضة أن یصار إلی تسویة الطلاق وموت کلّ من الزوجین(1) قبل الدخول فی وجوب نصف المهر. ثمّ الفرق بأنّ فی صورة موت الزوج یستحبّ لأولیائه أن یعطوها المهر کاملا بخلاف صورة الطلاق فإنّه لا یستحبّ فیها ذلک، ومن ثمّ خصّها التنزیل الکریم بالذکر حیث قال عزّ من قائل: «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ»2 . وأمّا صورة موت الزوجة فلا یبعد إلحاقها بموت الزوج فی استحباب إکمال المهر بالنصف الساقط وجوبه مراعاة لجانب ورثتها، وإن کان الأظهر إجراء حکم الطلاق علیها فی عدم استحباب الزیادة علی القدر الواجب وهو النصف.
ثمّ من العجب کلّ العجب أنّ الشیخ (رحمه اللّه تعالی) یثقل علیه فی هذا الموضع أن ینصرف عن ظاهر عموم القرآن إلی تخصیصه مع نهوض مخصّصات صریحة من الأخبار الصحیحة، وربّما تراه ینصرف عن صریح القرآن إلی أخبار ضعیفة مجرّدة عن القرآن معارضة بأخبار صبّة صحیحة فی مواضع عدیدة؛ منها فساد الصوم بتعمّد البقاء علی الجنابة حتّی یطلع الفجر مع ما قد صحّ عن أصحاب العصمة (صلوات اللّه علیهم) بطرق متعدّدة متکثّرة أنّه لا فساد فیه علی الصائم کما یدلّ علیه القرآن الکریم وأنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قد فعل ذلک، تمسّکا منه بأخبار
ص:230
آحاد أسانیدها ضعیفة وقصارا أمر متونها الدلالة علی الاستحباب والأفضلیة علی ما قد أوضحناه فی حیّزه وحقّقناه فی مقامه.
بحث فی الشهرة
عساک أن تقع فی طریق الاعتراض فتقول:
هلا اعتبرت الشهرة فی أمثال هذه المواضع کما یعتبرها رهط من الأصحاب فیرجح بها جانب الخبر الضعیف وینجبر بها ضعفه.
فیقال لک: قد قال شیخنا البارع الشهید فی مقدّمة کتابه الذکری:
«الحق بعضهم المشهور بالمجمع علیه، فإن أراد فی الإجماع فهو ممنوع، وإن أراد فی الحجّة فقریب لمثل ما قلناه ولقوّة الظنّ فی جانب الشهرة، سواء کان اشتهاراً فی الروایة - بأن یکثر تدوینها أو رووها بلفظ واحد أو ألفاظ متغایرة - أو الفتوی؛ فلو تعارضا فالترجیح للفتوی إذا علم اطّلاعهم علی الروایة؛ لأنّ عدولهم عنها لیس إلّالوجود أقوی»(2).
فقلت فی أضعاف معلّقاتی علیه:
لیس ذلک من القرب فی شیء أصلاً؛ إذ حجّیة الإجماع إنّما هی من جهة ما یعلم بالدلیل دخول المعصوم فیه عندنا ومن جهة قوله صلی الله علیه و آله:
«لا تجمتع أمّتی علی خطاء»أو
«علی ضلال»(3)علی اختلاف الروایة لدی الجمهور، والأمران منتفیان جمیعاً فی الشهرة.
ثمّ إنّ الأشهر فی الروایة أجدر بالاعتبار علی تقدیر اعتبار المشهور من
ص:231
الأشهر فی الفتوی علی الأشبه. وما قال فی ترجیح جانب الفتوی لیس یرجع إلی رادّة یعبأ بها؛ إذ عدولهم عمّا اطلعوا علیه من الروایة المتقوّیة بالشهرة إنّما یکون لوجود ما هو أقوی منها فی ظنّهم ولا یسوغ للمجتهد اتباع ظنّهم وتقلیدهم فی ذلک علی تقدیر حیوتهم فکیف بعد موتهم وممات فتواهم بمماتهم. فعسی أن یکون ظنّهم ذلک خطاء واجتهادهم فیه غیر مصادف للحقّ. والفتوی بما هی الفتوی لیست من مدارک الأحکام، سواء علیها أکان المفتی حیّا أم(1) میّتا، فلم یبق للحکم مدرک یعوّل علیه هنالک إلّاالروایة المشهورة، فیتعیّن علی المجتهد المحاول للاستنباط المصیر إلیها.
وبالجملة أیّا ما کان من الترجیح لشهرة الروایة أو لشهرة الفتوی فلیعلم أنّ ضابط مقام البحث وموضوعه وملاک الکلام فی حجّیة الأخذ بالمشهور وعدمها إنّما هو النظر فی الأشهر عند الأقدمین الذین هم أقرب عهداً إلی عصور المعصومین وأشدّ(2) توغّلا فی نقد الأخبار واختبار(3) الروایات وأکثر اطّلاعاً علی ما ورد و صحّ عنهم علیهم السلام دون الأحدثین المتأخّرین(4) عصراً والمتنازلین إحاطة واضطلاعاً بمتون الأحادیث وطرق الأسانید. فالشهرة الحادثة عند المحدّثین من أصحاب هذه السنین المجدّدة(5) وأبناء هذه الأعصار المتأخّرة مطلقاً ساقط عن درجة الاعتبار إتفاقاً؛ فلیفقه ثمّ لیتفقّه.
کلام للمحقّق
الکرکی فی المهر
بعد انفساخ
النکاح بالرضاع
قال جدّی النحریر (أعلی اللّه درجته) فی شرح القواعد:
«هذا کلّه إذا کان قد سمّی مهراً. ولو لم یسمّ مهراً بل کانت مفوّضة البضع
ص:232
وجبت المتعة، إلحاقاً لهذا الفسخ بالطلاق، ویحتمل السقوط کما لو ماتت، ووجوب مهر المثل أو نصفه لاختصاص المتعة بالطلاق حیث إنّ القرآن إنّما ورد بها فی الطلاق فلا یتعدّی الحکم مورده، والبضع لا یخلو من عوض. وصرّح المصنّف فی التذکرة بوجوب المتعة وحکاه عن الشافعی ولم یذکر احتمالا آخر. ثمّ یرجع الزوج بما اغترمه علی المرضعة المتولّیة للارضاع إن قصدت الإفساد، وهو اختیار الشیخ فی المسبوط؛ لأنّ البضع مضمون کالأموال، [لأنّه] یقابل بمال فی النکاح والخلع. ولایحتسب(1) علی المریض المهر لو نکح بمهر المثل فما دون، وکذا المریضة المختلعة بمهر المثل. أمّا إذا لم تقصد الإفساد فإنّها لا تضمن؛ لأنّ السبب مباح کما لو احتفر بئراً فی ملکه فتردّی فیها متردّ، ولأنّها محسنة إلی المرتضعة حیث لا یوجد من یرضعها و «ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» [التوبة/ 91].
والذی ینساق إلیه النظر عدم الفرق بین الحالتین فی الضمان وعدمه؛ لأنّ إتلاف الأموال موجب للضمان علی کلّ حال. والفرق بین هذا وبین حفر البئر فی الملک قائم؛ إذ لا إتلاف من الحافر أصلاً، علی أنّا نقول: إن کان الضمان دائراً مع العدوان فنمنع أنّ إرضاع الصغیرة عدوان فی محلّ النزاع، فإنّ القصد لا یصیّر ما لیس بعدوان عدوانا، حتّی لو احتفر فی ملکه بئراً لیتردّی فیها الناس لم یضمن بذلک.
وأطلق الشیخ فی الخلاف عدم الضمان علی التقدیرین؛ والضمان قریب وسیأتی إن شاء اللّه تعالی له(2) مزید تحقیق. ولو انفردت المرتضعة بالارتضاع بأن سعت وامتصّت من ثدیها من غیر شعور المرضعة سقط مهرها؛ لأنّ الفسخ جاء من قبلها قبل الدخول فکان کالردّة قبل الدخول، وهو الذی قوّاه المصنّف فی التذکرة، وللشافعی وجه بعدم السقوط بذلک وأنّها تستحقّ نصف المسمّی.
وتقیید المصنّف بقوله: «من غیر شعور المرضعة» یقتضی أنّه مع شعورها لا
ص:233
یسقط، وکأنّه نظر إلی أنّ تخلیتها إیّاها لترتضع بمنزلة الفعل، وفیه نظر. ولعلّه یرید أنّه مع التخلیة یکون الفعل مستنداً إلیهما فکلّ منهما جزء السبب وهو محتمل»(1) ؛ إنتهی کلامه وفاقاً لما قاله فخر المدقّقین فی الایضاح.
المناقشة فیما أفاده المحقّق الکرکی
قلت: أمّا اختصاص المتعة بالطلاق - لأنّه موردها فی القرآن ولا یتعدّی الحکم مورده - فغیر صحیح؛ إذ قد ورد الحکم بها فی غیر الطلاق فی أخبار أهل بیت القدس والعصمة (صلوات اللّه علیهم). ففی الصحیح أو فی الحسن(2) عن الحسن بن محبوب عن أبی أیوب عن محمّد بن مسلم
عن أبی جعفر علیه السلام فی رجل تزوّج امرأة علی حکمها أو علی حکمه فمات أو ماتت قبل أن یدخل بها، فقال: «لها المتعة والمیراث ولا مهر لها. قال: فإن طلّقها وقد تزوّجها علی حکمها لم یجاوز بحکمها خمسمائة(3) درهم فضة مهور نساء رسول اللّه صلی الله علیه و آله»(4).
وأمّا امتناع خلوّ البضع عن العوض وهو مهر المثل أو نصفه ففیه أنّ النکاح لیس عقد معاوضة علی الحقیقة بل فیه شائبة المعاوضة وأنّه بالعبادات أشبه منه بالمعاوضات بل إنّه ضرب مّا من ضروب العبادات، والصداق لیس عوضاً حقیقة بل إنّه نحلة ولذلک ما(5) انّه یجوز اخلاؤه من المهر ولا یصحّ اشتراط الخیار فی النکاح وإنّما یصحّ اشتراطه فی الصداق. وإذا وقع الخلع علی عین مستحقّة مغصوبة أو غیر معلوم کونها مستحقّة کان صحیحاً عند فریق من المحقّقین.
ص:234
وأمّا کون البضع مضمونا کالأموال فیکون ملحقاً(1) بالمال فی ضمانه بالتفویت فیفسده أنّ مالک البضع إنّما له مالکیة الانتفاع لا ملک المنفعة ولذلک قال الشیخ فی الخلاف: (2)«لا تضمن المرضعة مطلقاً سواء قصدت الفسخ أو لم تقصد»؛ لأنّ منفعة البضع لا تضمن بالتفویت بدلیل ما لو قتلت نفسها أو قتلها قاتل أو ارتدّت أو أرضعت من یفسد نکاحها بارضاعه فإنّها لا تغرم للزوج شیئاً.
وبالجملة فالبضع لیس کالمال مطلقاً، وإلحاقه به فی بعض المواضع لا یوجب إلحاقه به مطلقاً. وممّا یخرجه عن الإلحاق بالمال جواز تفویض البضع وعدم لزوم شیء علی تقدیر عدم الطلاق، والمال لیس کذلک.
وأمّا(3) کون السبب مباحاً یستلزم عدم ترتّب الضمان علیه ففاسد؛ إذ إباحة السبب بحسب الخطاب التکلیفی وسببیته للضمان بحسب الخطاب الوضعی، فالإباحة بخطاب التکلیف إنّما مقتضاها انتفاء الإثم وعدم استیجاب العقوبة ولیس یصادم ذلک ثبوت حکم التغریم بخطاب الوضع، ومن ثمّ یحکم بالضمان علی الطبیب الحاذق وکذلک علی المتلف لمال الغیر وإن کان علی ظنّه ملکا له.
أقسام الملک
الملک علی أقسام أربعة: ملک العین وملک المنفعة وملک الانتفاع وملک الملک.
وقد حقّقنا القول فیها وأوفیناها حقّها من البیان فی بعض الرسائل والمعلّقات.
کلام للشهید فی أقسام الملک
قال شیخنا البارع الشهید (قدس اللّه لطیفه) فی قواعده:
«قاعدة: الملک قد یکون للرقبة وقد یکون للمنفعة وقد یکون للانتفاع وقد
ص:235
یکون للملک، وهو المعبّر [عنه] بقولهم: مَلَکَ أن یملک. والأوّلان ظاهران، وأمّا ملک الانتفاع فکالوقف علی الجهات العامّة عند من قال ینتقل إلی اللّه تعالی؛ فإنّ الموقوف(1) علیه یملک انتفاعه به کالمدارس والربط فله السکنی بنفسه والارتفاق، ولیس له الإجارة. ومنه: ملک الزوج للبضع فإنّه إنّما یملک الانتفاع به فلهذا لو وطئت بالشبهة کان مهر المثل لها إن کانت حرّة وللسید إن کانت أمة، ولیس للزوج فیه شیء. ومنه: ملک الضیف الانتفاع بالأکل لا المأکول فلیس له التصرّف فی الطعام بغیر الأکل. أمّا الموقوف علیه الخاصّة فإنّه یملک المنفعة قطعا، فله الإجارة والإعارة ویملک الثمر [ة] والصوف واللبن. وأمّا الإقطاع فالخبر یدلّ علی أنّه مملک، کأرض الزبیر(2) وعقیق بلال بن الحارث(3). نعم لو اعتید الإعمار فیه لم یملک الرقبة، وکذا لو صرّح الإمام بالعمری أو الرقبی. وحینئذ لیس للمقطع إجارة الأرض المقطعة، کما لیس للمعمر أن یؤجر إلّامع تصریح الإمام(4) له بذلک أو تعمیم وجه الانتفاع. ولو عمّ عرف بلد ذلک صار کأنّه المقصود. وجوّز بعض متأخّری العامّة الإجارة مطلقاً(5). وعارضه متأخّر منهم بالمنع إلّامع العرف. وملک الملک جار فی المواضع المعروفة. وخاصیته زواله بالإعراض وتوقّفه علی نیّة التملّک إذا أراد ملکه الحقیقی»(6).
وقال أیضاً:
«المراد بملک الملک أن ینعقد سبب یقتضی المطالبة بالتملیک فهو یعدّ مالکا من
ص:236
حیث الجملة تنزیلا للسبب منزلة المسبّب کحیازة الغنیمة والاستحقاق بالشفعة والحضور علی کنز أو مال مباح وحقّ الشفعة وظهور ربح مال المضاربة إن قلنا یملک بالانضاض(1)»؛ إنتهی کلامه(2).
وإذا انصرح أنّ الزوج لیس مالک عین البضع ولا مالک منفعته استبان أنّ الضمان له بالتفویت وإن کان عن قصد غیر مستتب.
انفساخ النکاحین
إذا أرضعت کبیرة
زوجتیه
صغیرتهما
إذا أرضعت کبیرة زوجتیه صغیرتهما النصاب المعتبر فی استثمار التحریم انفسخ النکاحان إجماعا؛ لحصول إضافتی الأمومة والبنتیة معا فی درجة واحدة.
فإن کان بلبنه حرمتا علیه مؤبّداً علی کلّ حال.
وإن کان بلبن غیره فإن کان قد دخل بالکبیرة فکذلک هما فی التحریم علیه؛ وإن لم یکن قد دخل بها فالکبیرة محرّمة علیه أبداً لصیرورتها أمّ زوجته بالرضاع دون الصغیرة بناء علی اشتراط تحریم الربیبة بالدخول بأمّها لا تحریم أمّ الزوجة بالدخول ببنتها. فأمّا علی القول بالاشتراط فی الطرفین(3) فالکبیرة أیضاً لا تحرم علی التأبید.
وأمّا أمر المهر:
فالکبیرة إن کانت مدخولا بها فلها استحقاق المهر کلّه؛ لاستقراره بالدخول وإلّا فلا شیء أصلاً لکون الفسخ من جهتها کالردّة.
والصغیرة لها نصف المهر علی الأصحّ؛ لمکان الانفساخ قبل الدخول لا من تلقائها کما الأمر فی الطلاق. وقیل بلزوم المهر کملا؛ لعدم التشطیر إلّابالطلاق،
ص:237
وقد أدریناک وهنه.
وعلی هذا النمط سبیل القول فیما لو أرضعت کبیرة زوجاته صغائرهنّ جُمَع.
إرضاع زوجتیه
أو زوجاته زوجته
الصغیرة علی
التعاقب
لو أرضعت الصغیرة زوجتاه أو زوجاته علی التعاقب کلّ واحدة کمال النصاب المحرّم فالذی اختاره ابن إدریس(1) واستقربه العلّامة(2) وهو الأحوط بل الأقرب عندی تحریمهنّ جمع إن کان قد دخل باحدی الکبیرتین - لأنّ الأخیرة صارت أمّ من کانت زوجته ولیس یشترط(3) فی صدق المشتقّ استدامة قیام مبدأ الاشتقاق علی ما قد اقترّ فی مقرّه فی الأصول، ولأنّ عنوان الموضوع لا یعتبر صدقه حال الحکم بل لو صدق قبله لکفی فتندرج فی عموم «وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ»4 ، ولمساواة الرضاع النسب وهو یحرّم سابقاً ولاحقاً فکذا ما یساویه، والصغیرة ربیبة الرضاعیة من زوجته المدخول بها - وإلّا فالکبیرتان محرّمتان مؤبّداً والصغیرة منفسخ عقدها ومتوقّف حلّها علی عقد مستأنف.
وسواء فی ذلک أکان الرضاع قبل الطلاق للکبیرتین المرضعتین أو لاحدیهما(4) أم بعده؛ إذ الطلاق لا یزیل انطلاق الزوجة علی المطلّقة. نعم لو طلّق الکبیرتین ولم یدخل بهما ثمّ هما من بعد الطلاق أرضعتا الصغیرة بلبن غیره حرمتا علیه مؤبّداً وبقیت زوجیة الصغیرة علی حالها.
وقال الشیخ فی النهایة(5) وفاقاً لأبی علی بن الجنید(6) بعدم تحریم المرضعة
ص:238
الأخیرة تمسّکا بما رواه رئیس المحدّثین أبوجعفر الکلینی (رضوان اللّه تعالی علیه) فی جامعه الکافی عن علی بن محمّد عن صالح بن أبی حمّاد عن علی بن مهزیار رواه
عن أبی جعفر علیه السلام قال: «قیل له: إنّ رجلا تزوّج بجاریة صغیرة فأرضعتها امرأته ثمّ أرضعتها امرأة له أخری. فقال ابن شبرمة:(1) حرمت علیه الجاریة وامرأتاه.
فقال أبوجعفر علیه السلام: أخطأ ابن شبرمة، حرمت علیه الجاریة وامرأته التی أرضعتها أوّلا، فأمّا الأخیرة لم تحرم علیه کأنّها أرضعت ابنتها»(2). (3)
قال العلّامة فی المختلف: «ونمنع صحّة سند الروایة»(4).
وقال بعض شهداء المتأخّرین فی شرح الشرایع:
«فی طریقها صالح بن أبی حمّاد وهو ضعیف ومع ذلک فهی مرسلة؛ لأنّ المراد بأبی جعفر حیث یطلق الباقر علیه السلام وبقرینة قول ابن شبرمة فی مقابله، لأنّه کان فی زمنه وابن مهزیار لم یدرک الباقر علیه السلام. ولو أرید بأبی جعفر أبو جعفر الثانی وهو الجواد علیه السلام بقرینة أنّه أدرکه وأخذ عنه فلیس فیه أنّه سمع منه ذلک بل قال: «قیل له» وجاز أن یکون سمع ذلک بواسطة فالإرسال متحقّق علی التقدیرین، مع أنّ هذا الثانی بعید [لأنّ إطلاق أبی جعفر لا یحمل علی الجواد علیه السلام]»(5).
قلت: لا یذهب وهم متوهّم أصلاً إلی کون أبی جعفر فی هذه الروایة غیر الباقر علیه السلام. أفلا یری أنّه لم یقل: عن علی بن مهزیار عن أبی جعفر علیه السلام کما هو هجّیر المسانید المتصلة بل إنّه غیّر الأسلوب فقال: عن علی بن مهزیار رواه عن أبی جعفر علیه السلام، وأمر هذا الإرسال هیّن؛ لأنّ علی بن مهزیار بنباهة حاله فی الثقة
ص:239
والجلالة قطع بإسناد ذلک إلی أبی جعفر الباقر علیه السلام علی البتّ والجزم لا علی سبیل النقل والحکایة، وذلک آیة أنّه سمع ذلک من معصوم وهو إمّا مولانا الرضا أو مولانا الجواد علیهما السلام.
وأمّا صالح بن أبی حمّاد وهو أبو الخیر بن سلمة الرازی فلیس فیه ضعف ثابت یمنع من قبول روایته. کیف! وروی الکشّی عن علی بن محمّد القتیبی قال:
«سمعت الفضل بن شاذان یقول فی أبی الخیر وهو صالح بن سلمة بن أبی حمّاد الرازی کما کنّی. وقال [علی]: کان أبو محمّد الفضل یرتضیه ویمدحه [ولا یرتضی أبا سعید الآدمی ویقول: هو الأحمق]»(1).
نعم قال النجاشی: «وکان أمره ملتبساً یعرف وینکر»(2).
والعلّامة فی الخلاصة قال: «والمعتمد عندی التوقّف فیه»(3).
وبالجملة لا حجّة علی ضعفه وإن کان أحمد بن الحسین الغضایری(4) قد ضعّفه، ولکن بمراعاة طریقة الاحتیاط وأصول المذهب یترجّح(5) الحکم بالتحریم.
إرضاع الأمة
زوجته الصغیرة
بلبن غیره
لو تزوّج بصغیرة فأرضعتها أمته الرضاع المحرّم بلبن غیره:
فإن کانت الأمة موطؤة حرمتا علیه مؤبّدا. أمّا الأمة فلأنّها أمّ الزوجة وأمّا الصغیرة فلأنّها بنت المدخول بها. ویجب علیه للصغیرة نصف المهر أو کلّه علی
ص:240
اختلاف الوجهین، وقد سبق حقّ القول فیهما، ولا رجوع له علی الأمة بحال.
فالسیّد لایثبت له علی مملوکته مال إلّاأن تکون مکاتبة مطلقة أو مشروطة.
ولو لم تکن الأمة موطؤة أصلاً فالنکاح مستمرّ علی حاله وتحرم الأمة مؤبّدا؛ لأنّها أمّ الزوجة.
وإذا کان اللبن للمولی حرمتا علی التأبید قطعا؛ إذ الصغیرة صارت بنته والأمة أمّ الزوجة.
ولو کانت الأمة موطؤة بالعقد هل یرجع علیها بعد العتق بما اغترمه الزوج للصغیرة من المهر نصفاً أو تامّا؟ استشکله العلّامة فی القواعد(1) بناء علی أنّه هل تضمن منفعة البضع للزوج بالتفویت کفسخ النکاح لقوله(2) عزّ من قائل: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ»3 ثمّ قال سبحانه:
«وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا»4 وأراد بذلک المهر ولأنّه جنایة ظلما علی ما له قیمة شرعاً فیستوجب کونه مضمونا، أو لا؛ لأنّه لیس جنایة علی طرف والأصل براءة الذمّة، ولیس النکاح عقد معاوضة حقیقیة(3) لغرض مالی ولا المهر عوض علی الحقیقة بل إنّه نحلة شبه عوض ولا البضع عین ولامنفعة مملوکة علی ما قد تلونا علیک.
وطیء الأب
زوجة ابنه لشبهة
إذا قلنا بضمان منفعة البضع بالتفویت فلو وطئ الأب زوجة ابنه لشبهة فقد وجب علیه مهران لها: مهر المثل ولابنه المهر المسمّی فی العقد إذا کان قد دخل بها
ص:241
ونصفه إذا لم یکن دخل بها(1) علی الأصحّ، لانفساخ النکاح. وهذا أحد مواضع لزوم مهرین.
إرضاع الزوجة
زوجتین من
ثلاث صغائر
بلبن غیره
قال فی التحریر:
«لو أرضعت زوجته زوجتین من ثلاث صغائر بلبن غیره دفعة واحدة بأن تعطی کلّ واحدة ثدیا من الرضعة الأخیرة حرمت الکبیرة عینا والصغیرتان کذلک إن کان دخل بالکبیرة وإلّا جمعاً. فإن أرضعت الثالثة حرمت عینا إن کان دخل بالکبیرة وإلّا لم تحرم عینا ولا جمعاً. ولو أرضعت إحدی الثلاث ثمّ الأخیرتین دفعة حرمت الکبیرة عینا والاولی کذلک إن کان دخل وإلّا جمعاً، والأخیرتان عینا إن کان دخل وإلّا جمعاً أیضاً. ولو أرضعتهنّ علی التعاقب حرمت عینا والاولی إن کان دخل بها وإلّا جمعاً، وأمّا الثانیة فإن کان دخل بالأمّ حرمت عیناً وإلّا لم تحرم عینا ولا جمعا، وأمّا الثالثة فیحتمل تحریمها خاصّة کمن تزوّج بأخت امرأته فإنّ التحریم یختصّ بها، ویحتمل تحریمها مع الثانیة؛ لأنّهما بإرضاع الثالثة صارتا أختین فی حالة واحدة فانفسخ نکاحهما دفعة واحدة، وهو قویّ. هذا إذا لم یدخل بالأمّ فإن کان قد دخل حرمن کلّهنّ مؤبّداً»(2).
وما قوّاه هو الصحیح واستصحّه جدّی المحقّق أیضاً فی شرح القواعد(3). وبین الصورتین فرقان(4) مبین؛ إذ فی صورة التزوّج بأخت الزوجة الأختیة متحقّقة
ص:242
قبل النکاح ونکاح الزوجة(1) منعقد الصحّة سابقاً ونکاح الأخت لم تسبق صحّته والمانع من الصحّة وهو استلزامها الجمع المحرّم ثابت فیکون هو متعیّن الفساد بتّة؛ وفی هذه الصورة التی نحن فی بیان حکمها نکاح کلّ قد سبقت صحّته تحقّق الأختیة وبحدوث الأختیة یتحقّق الجمع بین الأختین فی النکاح الصحیح، فهما عند کمال رضاعهما صارتا أختین ولا أولویة لاحدیهما فی حصول السبب المقتضی لبطلان النکاح بالنسبة إلیها بخصوصها فلامحالة یتعیّن الحکم بانفساخ النکاحین معا فی درجة واحدة.
وینبّه علی هذا أمران:
أحدهما: أنّ المعلول الموجود عند الجزء الأخیر من العلّة لا یستند إلی ذلک الجزء علی انفراده وإلّا لکان ما فرض جزء علّة علّة تامّة وهو باطل.
والآخر: أنّ الأخوّة والأختیة من الأمور الإضافیة بل من الإضافات التی تکون ثبوتها من الجانبین(2) معاً فی مرتبة واحدة. وبهذا البیان یستبین أنّ احتمال القرعة أیضاً(3) ساقط؛ فلیفقه.
إرضاع بنات
زوجته الکبیرة
زوجاته الصغائر
إذا أرضعت ثلاث من بنات زوجته الکبیرة ثلاث زوجاته الصغار(4) کلّ واحدة منهنّ واحدة من الزوجات معا لا علی التعاقب؛ فإن کان قد دخل بالکبیرة فزوجاته الأربع حرمن علیه جُمَع وإلّا فالکبیرة فقط، وانفسخ عقد الصغائر وله تجدید العقد علیهنّ جمعا؛ لأنّهن بنات خالات. ولکلّ صغیرة نصف المهر علی الأصحّ وتمامه علی قول، وللکبیرة إذا کانت مدخولا بها المهر کلّه.
ص:243
وإذا قلنا بتضمین منفعة البضع فالزوج یرجع بما قد لزمه لکلّ صغیرة علی مرضعتها وللکبیرة علی البنات بالسویة. وقال العلّامة فی التذکرة(1): «مع الدخول بها لا رجوع»، خلافاً لمختاره فی القواعد(2) ، لاستقرار المهر بالدخول.
ولو ارتضعن بأنفسهنّ علی الاستقلال فلا ضمان. وفی تضمین الصغائر مهر الکبیرة وجه وقد سبق(3) القول فی ذلک کلّه مفصّلا.
وإن ارتضعن علی التعاقب تعلّق بالمرضعة الاولی مهر الکبیرة أو نصفه ونصف المهر للصغیرة ولکلّ من الباقیتین نصف مهر من أرضعتها مع الدخول بالکبیرة وإلّا فلا رجوع؛ لبقاء النکاح علی حاله؛ إذ نکاح الکبیرة قد انفسخ قبل الإرضاع فلا یلزم الجمع مع الجدّة.
إرضاع أمّ الزوجة
الکبیرة زوجته
الصغیرة
لو أرضعت أمّ الکبیرة - دخل بها أو لم یدخل - الصغیرة انفسخ النکاح لصیرورتهما أختین(4).
وکذا لو أرضعتها جدّة الکبیرة؛ لصیرورة الصغیرة إمّا عمّة الکبیرة أو خالتها(5).
وکذا لو أرضعتها أخت الکبیرة؛ لصیرورة الکبیرة خالة الصغیرة.
واستشکل العلّامة فی القواعد(6) حکم الأخیرتین؛ لجواز الجمع بین العمّة
ص:244
وبنت الأخ، وکذلک بین الخالة وبنت الأخت مع الإذن.
والتحقیق أنّه لا إشکال؛ إذ صحّة الجمع مشترطة بتحقّق الإذن المسبوق بالنسبة المتحقّقة وذلک منتف حین تمام الرضاع المحدث لهذه النسبة فیلزم الاجتماع المنهی عنه فی النکاح عند تمام النصاب. والنهی غیر مختصّ بإدخال بنت الأخ أو بنت الأخت بالنکاح علی نکاح العمّة أو الخالة بل یعمّ الجمع بینهما فی النکاح. کیف کان فقول الایضاح: «ولایعتبر الاذن هنا؛ لأنّ هذه النسبة تجدّدت بعد [لزوم] العقد فلا یتحقّق إدخال بنت الأخ والأخت علی العمّة والخالة والأصل بقاء الإباحة»(1) ساقط.
وکذلک الحکم لو أرضعتها امرأة أخی الکبیرة من لبنه؛ إذ الکبیرة تصیر عمّة.
وفی جمیع هذه الصور ینفسخ النکاح للجمع ولا یحرم علی التأبید.
إرضاع الجدة أحد
نافلتها بعد أن
زوّج الولی ابنه
الصغیر بابنة
اخیه الصغیرة
إذا زوّج الولی ابنه الصغیر بابنة أخیه الصغیرة ثمّ أرضعت جدّتهما(2) أحدهما انفسخ النکاح وحرم للتأبید؛ لأنّ المرتضع إن کان هو الذکر فهو عمّ زوجته أو خالها وإن کان الأنثی فهی عمّة زوجها أو خالته.
إرضاع أم الولد
زوجها الصغیر
من لبن المولی
لو زوّج المولی أمّ ولده بعبد أو حرّ صغیر فأرضعت زوجها من لبنه حرمت علیهما؛ أمّا علی زوجها فلصیرورته ابنا لها، وأمّا علی مولاها فلصیرورتها
ص:245
زوجة ابنه الرضاعی، وأمّا الملک فباق علی حاله.
وکذا إذا أرضعت زوجها زوجة مولاها أو أمّ ولد له أخری من لبنه؛ أمّا المولی فلأنّها حینئذ زوجة ابنه، وأمّا علی الزوج فلأنّه إذن أخو ولدها والمرأة علی أخی ولدها محرّمة.
إرضاع الأمة
زوجها الصغیر
بعد فسخ النکاح
لو فسخت الأمة نکاح الصغیر لعیب أو لعتقها ثمّ تزوّجت فأرضعته من لبن الثانی حرمت علیهما؛ أمّا علی الصغیر فلأمومتها له من الرضاع، وأمّا علی الثانی فلکونها حلیلة ابنه الرضاعی من قبل.
وکذا لو تزوّجت بالکبیر أوّلا فطلّقها فتزوّجت بالصغیر فأرضعته من لبن الأوّل.
لو فارق کلّ من
الإثنین زوجته
فتزوّجها صاحبه
لو فارق کلّ من الاثنین زوجته فتزوّجها صاحبه ثمّ أرضعت احدیهما الأخری حرمت المرضعة علیهما للتأبید والرضیعة علی من دخل بالمرضعة.
وکذا لو تزوّجتا بواحد ثمّ بآخر(1).
إرضاع أمّ الولد
زوجة الولد
لو أرضعت أمّ ولد له زوجة ولده حرمت زوجة الولد علیه مؤبّداً دون أمّ الولد علی الوالد(2) ، وللرضیعة علی الولد نصف المسمّی.
قال الشیخ:
«ویرجع به علی سیدها کما لو جنی عبده القنّ فاختار أن یفدیه ویضمن أقلّ
ص:246
الأمرین من القیمة ونصف المسمّی»(1).
ضمان المنافع
فی کلام الشهید
قال شیخنا الشهید فی قواعده:
«منافع الأموال تضمن بالفوات والتفویت، ومنفعة البضع بالتفویت لا غیر.
وفی ضمان منفعة الحرّ إذا حبسه مدّة وجه بالضمان، وضعّفوه من حیث عدم دخوله تحت الید. ویقوی الضمان فیما لو استأجره ثمّ حبسه، وخصوصاً مع کون الأجیر خاصّا؛ لأنّ المنافع بعقد الإجارة قدّرت موجودة شرعاً فاستقرّت الأجرة فی مقابلها. والذی یدلّ علی ملکها اقتضاء العقد ذلک ومن ثمّ جاز أن یؤجره غیره»(2).
وطیء الأب
زوجة ابنه لشبهة
لو وطئ الأب من النسب أو من الرضاع زوجة الابن لشبهة فقد استبان لک فیما أسلفناه من القول أنّ الأصحّ تحریمها علی الابن. فلو لم یعلم الابن فعاودها ووطئها حرمت علیهما جمیعا. ولها علی الابن مهران: المسمّی بکماله إن کان دخل بها من قبل الانفساخ وإلّا فالنصف لمکان العقد، ومهر المثل لوطئها بالشبهة، وعلی الأب أیضاً مهر المثل.
فإن قلنا بتضمین منفعة البضع بالفوات فقد قال فی التحریر:
«لایرجع به الابن علی الأب وإن کان قد حال بینه وبینها، بخلاف ما(3) لو
ص:247
أرضعتها أمّه؛ لأنّ الأب لزمه مهر المثل بالوطئ فلا یجب علیه ثانیا، أمّا الأمّ فلم یجب علیها للزوجة مهر بإرضاعها، ویحتمل الرجوع؛ لأنّ المهر ثبت لها علی الأب بوطئه إیّاها وإتلاف بضعها علیها، ووجب للابن علیه من جهة التفویت والحیلولة فلا یسقط أحدهما بالآخر، وقوّاه الشیخ تفریعاً علی التحریم وهو قویّ»(1).
إذا تزوّج الأب
بامرأة وابنه
بابنتها
إذا تزوّج الأب النسبی أو الرضاعی بامرأة وابنه بابنتها فسبقت امرأة کلّ منهما إلی الآخر خطأ ووطئها انفسخ النکاحان؛ وعلی البادئ منهما مهر الموطؤة بالشبهة ونصف مهر لزوجته لانفساخ عقدها قبل المسیس بسبب ما من جهته، وعلی الآخر مهر للموطؤة.
وهل یجب علیه شیء من المهر(2) لزوجته التی سبق وطؤها من غیر زوجها؟
قال شیخنا الشهید فی قواعده:
«یحتمل وجوب نصفه؛ لأنّ الفرقة لیست من جهتها فی الجملة، فحینئذ یرجع به علی البادئ فیغرم البادئ علی هذا بوطئ واحد مهراً ونصفی مهر»(3).
واحتمال وجوب النصف عندی متعین، والرجوع به علی البادئ محتمل.
ثمّ إن کان الوطئان للاشتباه من بعد دخول کلّ منهما بزوجته لزم أن یغرم البادئ بوطئ واحد مهوراً ثلاثة. وهذا أحد مواضع استیجاب وطئ واحد لمهور ثلاثة.
انتشار الحرمة
إلی أقارب الزوج
إذا أرضعت من
لبنه بعد موته
إذا أرضعت من لبن الزوج بعد موته نشر الحرمة إلی أقاربه؛ لأنّ کون اللبن له لایزول بالموت فاستصحاب ما کان یترتّب علیه قبل الموت وتناول عمومات
ص:248
الکتاب والسنّة لهذا الإرضاع مع انتفاء المعارض یعطیان ثبوت الأحکام.
حکم المهر فی
ارتضاع زوجته
الصغیرة من
الکبیرة
إذا سعت الصغیرة من زوجتیه(1) فارتضعت بامتصاص ثدی الکبیرة وهی نائمة:
فإن قلنا بالتضمین رجع فی مال الصغیرة بمهر الکبیرة إن کان قد دخل بها أو بنصفه إن لم یدخل بها.
فإن أرضعتها الکبیرة بعض النصاب ثمّ نامت فسعت الصغیرة فامتصّت ثدیها فأکملت النصاب انفسخ النکاح وثبت التحریم؛ لبلوغ النصاب المقتضی للحکم. وحینئذ فإنّ هناک احتمالین: حوالة التحریم علی الرضاع الأخیر لانتفائه قبله وتحقّقه مع حصوله فیکون هو السبب وما تقدّمه(2) شرط. ومثله ما إذا کان الصید یمتنع بأمرین: العَدو والطیران، فأبطل واحد عدوه والآخر طیرانه، فإنّه یکون للأخیر. وهذا أجدر بقول من قال الأسباب الشرعیّة علی الإطلاق أمارات ومعرّفات لا أسباب حقیقیة(3). وعلی هذا فیسقط مهر الصغیرة وهی تضمن مهر الکبیرة کلا أو نصفاً علی ما قد(4) سبق، وتعلیقه علی جمیع الرضعات واعتبار سببیّة المجموع فی الضمان للإطباق علی أنّ السبب المقتضی للتحریم هو مجموع النصاب فآحاد مرّات الرضاع کلّ منها جزء العلّة، ومن المستبین أنّ الجزء الأخیر من العلّة هو تتمّة العلّة ومتمّمها لا العلّة التامّة علی الإنفراد وأنّ بین الأسباب والمسبّبات أعنی الأحکام فی الخطابات الوضعیة علاقة ارتباطیّة ذاتیّة عقلیّة وهذا أحقّ بالاعتبار. وعلی هذا یلزم الحکم بتقسیط المهرین علی
ص:249
أجزاء السبب، وإذ صدورهما من فاعلین فلامحالة یقسّط الضمان علیهما.
ثمّ هنالک أیضاً احتمالان:
أحدهما: اعتبار المسقط بفعل الزوجة من أصل المهر المسمّی فی العقد مع ما یسقط بالفرقة قبل الدخول؛ لأنّ بتمام الرضاع یتحقّق المقتضی للفرقة والمسقط لبعض المهر(1) معا دفعة واحدة.
والآخر: اعتبار المسقط من الواجب بعد الفرقة قبل الدخول أعنی النصف بناء علی أنّ بالفرقة(2) قبل الدخول قد تشطّر المهر فالساقط من تلقاء فعل الزوجة إنّما یسقط من القدر الباقی.
والأوّل أقوی وأوجه.
وربّما صیر إلی احتمال آخر ثالث وهو تقسیط المهر أو نصفه علی الصغیرة والکبیرة بالسویة؛ لأنّ لفعل کلّ منهما مدخلا فهو جزء العلّة ولا یعبأ بقلّته أو کثرته، کما لو ضربه واحد ضربة وآخر عشراً ومات بالجمیع فإنّهما یضمنان علی السویّة. فعلی قول من یعتبر النصاب المحرِّم خمس عشرة رضعة إن أرضعتها عشر رضعات ثمّ نامت فارتضعت الرضیعة الخمس الباقیة احتمل نَوط التحریم بالرضعة الأخیرة فیکون الحکم کما لو کانت نائمة فی الجمیع، واعتبار التقسیط إمّا بإسقاط الثلث الساقط بفعل الصغیرة والنصف الساقط بالفرقة قبل الدخول من أصل القدر المسمّی فی العقد فیبقی لها سدس یدفعه إلیها ویرجع به علی الکبیرة.
فأمّا الکبیرة إذا لم تکن مدخولاً بها فإنّها لا تستحقّ شیئاً؛ لأنّ فعلها ثلثا السبب فیسقط بذلک ثلثا مهرها وبالفرقة قبل الدخول قد سقط نصفه والباقی بعد الثلثین أقلّ منه فلم یبق لها شیء أصلاً. وأمّا بإسقاطه من النصف الباقی لسقوط النصف بالفرقة قبل الدخول فیسقط بسبب فعلها ثلث الواجب بعد الفرقة؛ إذ فعلها ثلث
ص:250
سبب التحریم وهو سدس الأصل المسمّی فی العقد فیبقی لها ثلثاه وهو ثلث الأصل فیغرمه الزوج لها ویرجع به علی الکبیرة. فأمّا الکبیرة الغیر المدخول بها فإنّه یسقط بفعلها أعنی ثلثی سبب التحریم ثلثا الواجب بعد الفرقة وهما ثلث الأصل فیبقی لها سدس الأصل وهو ثلث الواجب بعد الفرقة(1) فیغرمه الزوج لها ویرجع به علی الصغیرة وأمّا بأن یقسّط ما یجب لکلّ واحدة منهما علی الزوج علیهما بالسویة.
بحث عقلی فی
السبب والمباشر
لعلّک تقول: لقد أفتیت علی مقتضی نصوص الأحادیث بتحریم کلّ من یصیر بالرضاع بمنزلة محرّم بالنسب علی العموم، وأنّه إذا ارتضع رضیع رضاعاً بالغاً نصاب التحریم صارت المرضعة بمنزلة الزوجة لوالد المرتضع من حیث إنّها أمّ ولده فتکون أمّها بمنزلة أمّ الزوجة وجدّة الولد فتحرم عینا، وأختها بمنزلة أخت(2) الزوجة فتحرم جمعاً. وعلیه بنیت أنّ خالة الولد إذا أرضعته حرمت علی الوالد زوجته التی هی أمّ الرضیع وأخت المرضعة. ویلزم من ذلک أن یکون الرجل إذا طلّق زوجته المرضعة لولده علی النصاب الکامل لا یحلّ له نکاح أختها لبقاء زوجیتها له من جهة الإرضاع وإن زالت بالطلاق زوجیتها من جهة العقد. وکذلک ذو الأربع الحرائر إذا طلّق احدیهنّ وهی مرضعة ولده لا یحلّ له أن یتزوّج بأخری مکانها. وکان هذا شطط لا یکاد یرتکبه أحد.
فیقال لک: ألم یقرع سمعک فی تضاعیف الفقه والأصول قولهم: «السبب الأضعف(3) لا یتمکّن من(4) السبب الأقوی من التأثیر والسببیّة»؛ وهو أصل
ص:251
عقلی مأخوذ من الحکماء الراسخین فی حکمة ما بعد(1) الطبیعة؛ إذ یقولون:
الفعّال القویّ لایمکّن الفاعل الضعیف من الصنع والفاعلیة، والجاعل المهیمن لا یمکّن المجعول الهالک من الإیجاد والإفاضة، والنور القاهر لا یمکّن النور المقهور من الإنارة والإضاءة.
فمن هناک قالوا مثلاً فی باب العبادات: إنّ غسل الجنابة لا یحتاج إلی ضمّ الوضوء معه لا لأنّ الطهارة الکبری ترفع الحدث الأصغر أیضاً بل لأنّ حدث الجنابة فی غایة القوّة. فالحدث الأصغر لضعفه ومقهوریته لا یتمکّن معه من التأثیر أصلاً فهو معه فی حکم العدم فلاحاجة إلی ما یرفعه. وأمّا سائر الأغسال المکمّلة بالوضوء کغسل الحیض وغیره ممّا لیس الحدث الأکبر فیه فی تلک الدرجة من القاهریّة والقوّة فلیس الأمر فیها علی سبیل توزیع الطهارتین الکبری والصغری علی الحدثین الأکبر والأصغر ولا علی سبیل مدخلیّة کلّ من الطهارتین فی رفع کلّ من الحدثین بل علی أن یکون مجموع الطهارتین سبباً لرفع طبیعة الحدث المانع من الصلوة فیکون کلّ منهما جزء ممّا هو رافع لطبیعة مطلق الحدث کما(2) فی ابعاض الطهارة الواحدة ککلّ(3) من غسل الوجه وغسل الیدین بالنسبة إلی الوضوء. وکذلک مجموع إزالة النجاسة عن بدن المیّت بالماء والأغسال الثلاثة بالخلیطین وبالماء القراح سبب لتطهیره من النجاستین العینیة والحکمیة معا فی مرتبة واحدة.
وفی أبواب الإتلافات والجنایات یقولون: المباشرة أقوی فی سببیّة الضمان من التسبّب؛ فإذا اجتمع السبب والمباشر کان الضمان علی المباشر دون السبب.
فکذلک فی مقامنا هذا لمّا کان العقد أقوی من الإرضاع فی السببیّة لحکم
ص:252
الزوجیة کان الإرضاع مع العقد بمنزلة العدم فلم یکن هو فی نظر الشارع حیث تحقّق السبب القوی أعنی العقد مؤثّراً فی ثبوت الزوجیة أصلاً، فإذا زالت الزوجیة المسببّة عن العقد انتفت الزوجیة رأساً وحیث ینفرد الإرضاع عن العقد یترتّب علیه لامحالة حکم الزوجیة المسبّب عنه؛ فلیتعرّف.
فهذا یعمّ الصورتین ویخصّ الصورة الأخیرة شیء آخر وهو أنّ المطلّقة تخرج بالطلاق عن العقد الدائم وإن فرضنا بقاء حکم مطلق الزوجیة لها بسبب الإرضاع؛ إذ مرضعة الولد فی حکم مطلق الزوجة لا فی حکم المعقود علیها بالدوام. والزیادة علی الأربع إنّما تحرم بالعقد الدائم لا فی مطلق الزوجیة(1) وما فی حکمها؛ فلیفقه.
تحریم مرضعة
الأخ من جهة
الأب لا الأمّ
أظنّک غیر مستریب بما قد انصرح فی تضاعیف ما سلف من القول وفی أضعاف ما قد بسطنا لک تحقیقه فی أنّه تحرم علی الرجل مرضعة أخیه من جهة الأب، فإنّها وإن لم تکن أمّه من النسب ولا أمّا له من الرضاع فهی زوجة رضاعیة لأبیه وفی منزلة زوجة الأب بالنکاح فی التحریم.
وأمّا مرضعة أخیه من جهة الأمّ فغیر محرّمة علیه؛ لأنّها لیست أمّا نسبیّة ولا أمّا رضاعیة له ولا زوجة رضاعیة لأبیه بل هی زوجة رضاعیة لزوج أمّه، والزوجة النکاحیة لزوج أمّه أعنی ضرّة أمّه بالنکاح غیر محرّمة علیه فکیف من بمنزلة ضرّة الأمّ بسبب الرضاع.
وبالجملة: إنّما تحرم علی الرجل بحسب علاقة الأمومة وما بمنزلتها خمس:
أمّه النسبیّة وأمّه الرضاعیة وزوجة أبیه النسبی النکاحیة وزوجة أبیه النسبی الرضاعیة وزوجة أبیه الرضاعیّ النکاحیة. ومرضعة الأخ من جهة الأمّ فقط
ص:253
لیست شیئاً منهنّ.
عدم تحریم الزوجة الرضاعیة لأبیه الرضاعی
وهناک صورة أخری غیر متأتّ فیها أیضاً حکم التحریم وهی الزوجة الرضاعیة لأبیه الرضاعیّ أعنی مرضعة أحد أولاد أبیه من الرضاع(1) ، ولا یتأتّی فیها التحریم لتکرّر الفرعیة وعدم تحقّق ما هو الأصل فی انتشار الحرمة؛ فإنّه یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب أو من المصاهرة لا ما یحرم من الرضاع، فالفرع لا یکون أصلاً لفرع.
الرضاع کالنسب
فی کونه سبباً فی
العتق
هل الرضاع شقیق النسب فی کونه سبباً فی العتق فینعتق علی المالک منه ما ینعتق علیه من النسب؟ ذهب أکثر علمائنا وکثیر من فقهاء العامّة إلی أنّه کذلک.
قال الشیخ:
«فکلّ مملوک أو مملوکة ینعتق علی المالک بالملک فی النسب ینعتق علیه مثله فی الرضاع؛ فلو ملک أحد الأبوین رضاعاً [أو أحد أولاده - الذکور والإناث - رضاعاً] أو إحدی المحرّمات علیه فی النکاح کالأخت وبناتها وبنات الأخ والعمّة والخالة کلّ ذلک من الرضاع انعتق علیه کما فی النسب»(2).
وهو مذهب أبی جعفر الصدوق فی المقنع(3) ومرویّه فی کتابه(4) وبه قال القاضی ابن البرّاج(5) وصاحب الوسیلة(6) عماد الدین محمّد بن علی بن حمزة
ص:254
واختاره المحقّق(1) واعتمد علیه العلّامة فی المختلف(2) وقوّاه فی التحریر(3) وقطع به فی القواعد(4) وادّعی انعقاد الإجماع علیه ولده فخر المدقّقین فی الایضاح وسار(5) بذلک(6) المسیر شیخنا البارع(7) الشهید ومن تأخّر عنه من المحقّقین وهو مستصحّ جدّی الإمام النحریر(8).
مخالفة أبی عقیل وبعض الأعلام فی کون الرضاع سبباً فی العتق
وخالف فیه الحسن بن أبی عقیل من قبل وقال:
«لابأس بملک الأمّ والأخت من الرضاعة وبیعهنّ، وإنّما یحرم منهنّ ما یحرم من النسب فی وجه النکاح فقط [فلم یجعل الرضاع سبباً فی العتق]»(9).
فوافقه الشیخ المفید(10) وتلمیذه سلّار بن عبد العزیز(11) وارتضاه وانتصره محمّد بن إدریس(12) وسبطه المدقّق یحیی بن سعید (13)(رحمهما اللّه).
وأمّا أبو علی بن الجنید فکلامه یعطی جواز الملک علی کراهیة وعدم تسویغ البیع إلّالضرورة، قال:
«والذی یوجبه الفقه أن لا یختار الانسان أن یتملّک ذا رحم منه، قرب أو
ص:255
بعد، ولا من یقوم مقام من یحرم علیه بالنسب ملکه من جهة الرضاع تملّک العبید، فإن ملکهم لم یبعهم إلّاعند ضرورة إلی اثمانهم وجُعلوا آخر ما یباع فی الدین علیه»(1).
وعندی أنّ سبیل الدین وقضیّة المذهب هو الأوّل وأنّه لا محید عنه من طریق الکتاب والسنّة.
أدلّة الانعتاق بالرضاع کتاباً وسنّة
لنا من الکتاب:
قوله عزّ من قائل فی تنزیل الرضاعة فی سببیة التحریم منزلة النسب:
«وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ»2 . فالتحریم لا ینصرف إلی ذواتهنّ بل إنّما یتعلّق بالمنافع المتعلّقة بأعیانهنّ وهی متناولة للاستمتاع(2) والاستخدام والتملّک فیعمّها التحریم؛ إذ تحریم العین مقتضاه تحریم المنافع جمیعاً.
ومن السنّة:
قوله صلی الله علیه و آله:
«الرضاع لحمة کلحمة النسب»؛ و
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»؛ وصحیحة الحسن بن محبوب عن عبداللّه بن سنان
قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن امرأة ترضع غلاماً لها من مملوکه(3) حتّی تفطمه؛ یحلّ لها بیعه؟ قال: لا، حرم علیها ثمنه، ألیس قد قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب؟! ألیس قد صار ابنها؟! [فذهبتُ أکتبه فقال أبوعبداللّه علیه السلام: ولیس مثل هذا یکتب]»(4).
ص:256
وصحیحة معویة بن وهب عن عبید بن زرارة
قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عمّا یملک الرجل من ذوی قرابته؟ قال: لا یملک والده ولا والدته ولا أخته ولا ابنة أخیه ولا ابنة أخته ولا عمّته ولا خالته، ویملک ما سوی ذلک من الرجال من ذوی قرابته ولا یملک أمّه من الرضاعة»(1).
وکأنّه علیه السلام قد اکتفی بذکر أمّه من الرضاعة عن ذکر ما عدا الأمّ من المحرّمات من النساء من الرضاعة اکتفاء بما قد عدّده من المحرّمات من النساء من النسب.
وفی الصحیح أو الصحّی العالی الإسناد عن محمّد بن أبی عمیر عن أبان بن عثمان عن أبی بصیر وأبی العبّاس وعبید بن زرارة کلّهم
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:
«إذا ملک الرجل والدیه أو أخته أو عمّته أو خالته أو بنت أخیه وذکر أهل هذه الآیة من النساء عتقوا(2) جمیعاً، ویملک عمّه وابن أخیه وابن أخته والخال، ولا یملک أمّه من الرضاعة ولا أخته ولا عمّته ولا خالته، إذا مُلِکن عتقن، وقال: ما یحرم من النسب فإنّه یحرم من الرضاع وقال: یملک الذکور ما خلا والداً وولداً(3) ولا یملک من النساء ذات رحم محرم. قلت: یجری فی الرضاع مثل ذلک؟ قال: نعم یجری فی الرضاع مثل ذلک»(4).
وفی الصحیح العالی الإسناد عن ابن أبی عمیر عن حمّاد عن الحلبیّ وابن سنان
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی امرأة أرضعت ابن جاریتها، قال: «یعتقه»(5)أی ارضاعها یعتقه علی معنی أنّه یکون سبباً لعتقه.
ص:257
ومثلها موثّقة الحسن بن محمّد بن سماعة عن وهیب بن حفص عن أبی بصیر
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا ملک الرجل والدیه أو أخته أو عمّته أو خالته أو ابنة أخیه وذکر أهل هذه الآیة من النساء عتقوا جمیعاً، ویملک عمّه وابن أخیه والخال، ولا یملک أمّه من الرضاعة ولا أخته ولا خالته من الرضاعة، إذا ملکهم عتقوا(1). [و] قال: ویملک الذکور ما عدا الوالدین والولد، ولا یملک من النساء ذات محرم. قلنا: وکذلک یجری ذلک(2) فی الرضاع؟ قال: نعم؛ وقال: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»(3).
وفی الصحیح بعلوّ الإسناد من طریق الاستبصار ومن طریق الکافی عن عبد الرحمن بن أبی عبداللّه قال:
«سألت أباعبداللّه (صلوات اللّه علیه)
عن الرجل یتّخذ أباه أو أمّه أو أخاه أو أخته عبیدا، فقال: أمّا الأخت فقد عتقت حین یملکها وأمّا الأخ فیسترقّه وأمّا الأبوان فقد عتقا حین یملکهما. قال: وسألته عن المرأة ترضع عبدها، أتتّخذه عبدا؟ قال: یعتقه وهی کارهة»(4).
وفی معناها أخبار کثیرة متینة المتون رزینة الأسانید.
وأمّا ما تمسّک به فی المختلف: «انّه لو ملک المحرّمات من الرضاع لساغ له الاستمتاع بهنّ، والتالی باطل إجماعاً فکذا المقدّم، وبیان الملازمه: قوله علیه السلام:
«الناس مسلّطون علی أموالهم» وقوله تعالی: «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ»»5 - ولعلّ هذا ملحوظ صاحب الایضاح فی ادّعائه الإجماع - ففیه
ص:258
أنّ ثبوت الملک قد یفترق عن تسویغ الاستمتاع، وقد سبق ذلک فی صور عدیدة: منها إذا ما أرضعت أمة الرجل من لبنه نافلته من بنته، ومنها إذا ما أرضعت من لبنه زوجها الصغیر مثلاً.
أدلة النافین للانعتاق
احتجّ النافون للانعتاق:
بموثّقة الحسن بن محمّد بن سماعة عن صالح بن خالد عن أبی جمیلة عن أبی عُیینة
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «قلت له: غلام بینی وبینه رضاع؛ یحلّ لی بیعه؟ قال: إنّما هو مملوک إن شئت بعته وإن شئت أمسکته، ولکن إذا ملک الرجل أبویه فهما حرّان»(1).
وموثّقة الحسن بن محمّد بن سماعة بعلوّ إسناده عن عبداللّه وجعفر ومحمّد بن العبّاس عن العلا عن محمّد بن مسلم
عن أحدهما علیهما السلام قال: «یملک الرجل أخاه وغیره من ذوی قرابته من الرضاعة»(2).
وموثّقته أیضاً عن عبداللّه بن جبلة عن ابن بکیر عن عبید بن زرارة
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «یملک الرجل ابن أخته وأخاه من الرضاعة»(3).
وموثّقته أیضاً عن عبداللّه بن جبلة عن إسحق بن عمّار
عن العبد الصالح علیه السلام قال: «سألته عن رجل کانت له خادم(4) فولدت جاریة فأرضعت خادمته ابنا له وأرضعت أمّ ولده ابنة خادمته فصار الرجل أبا ابنة الخادم من الرضاع، یبیعها؟ قال: نعم إن شاء باعها فانتفع بثمنها. قلت: فإنّه قد کان وهبها لبعض أهله حین ولدت وابنه الیوم غلام شابّ فیبیعها ویأخذ(5) ثمنها ولا یستأمر ابنه أو یبیعها
ص:259
ابنه؟ قال: یبیعها هو ویأخذ(1) ثمنها ابنه ومال ابنه له. قلت: فیبیع الخادم وقد أرضعت ابنا له؟ قال: نعم، وما أحبّ له أن یبیعها. قلت: فإن احتاج إلی ثمنها؟ قال: یبیعها»(2).
وموثّقته أیضاً عن محمّد بن زیاد عن عبداللّه بن سنان
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا اشتری الرجل أباه أو أخاه فملکه فهو حرّ إلّاما کان من قبل الرضاع»(3).
وموثّقة ابن فضّال عن حمّاد عن الحلبیّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی بیع الأمّ من الرضاعة قال: «لا بأس بذلک إذا(4) احتاج»(5).
وبأصالة استصحاب الملک.
الجواب عن أدلّة النافین للانعتاق
والجواب عن الروایات:
أوّلاً: من جهة السند؛ إذ الموثّق لا یعارض الصحیح.
وثانیاً: من جهة المتن؛ فإنّ روایة أبی عیینة لنا لا علینا؛ إذ مفادها ملک الأخ من الرضاع ولیس هو فی حریم النزاع. ألیس یسوغ ذلک من جهة النسب فکیف لا یسوغ من جهة الرضاع؟! وقوله علیه السلام: «ولکن إذا ملک الرجل أبویه فهما حرّان» یعنی بهما الأبوین من النسب والأبوین من الرضاع جمیعاً بل الظاهر تخصیصهما بالرضاع حیث کان الکلام فیه.
وکذلک القول فی روایة محمّد بن مسلم وروایة عبید بن زرارة.
وأمّا خبر إسحق بن عمّار فقد قال الشیخ فی الاستبصار:
ص:260
«قوله علیه السلام فی أوّل الخبر: «إن شاء باعها فانتفع بثمنها» راجع إلی الخادم المرضعة دون ابنتها؛ ألا تری(1) أنّه فسّر ذلک فی آخر الخبر حین قال له السائل:
«فیبیع الخادم وقد أرضعت ابنا له» متعجّباً من ذلک بقوله: «نعم» وإن کان ذلک مکروهاعند الحاجة حسب ما قاله: «وما أحبّ له أن یبیعها». ولو کانت الخادم أمّ ولده من جهة النسب لجاز له بیعها علی ما قدّمناه»(2).
وفی خبر عبداللّه بن سنان قوله علیه السلام: «فهو حرّ» محمول فی الأخ علی الاستحباب المؤکّد وقوله: «إلا ما کان من قبل الرضاع» استثناء من الأخیر فقط وهو الأخ لا(3) من الأب والأخ جمیعا، ومعناه نفی تأکّد الاستحباب فی الأخ من الرضاع. والشیخ فی الاستبصار(4) جعل «إلا» عاطفة بمعنی الواو لا کلمة الاستثناء کما فی التنزیل الکریم: «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّکَ»5 قال: «وذلک معروف فی اللغة فکأنّه قال: إذا ملک الرجل أباه وأخاه فهو حرّ وما کان من قبل الرضاع».
وعلی هذا یکون الحکم فی الأخ من جهة النسب والأخ من جهة الرضاع علی سبیل الاستحباب(5).
قلت: وذلک دائر علی ألسنة أصحاب الخوض فی الفنون الأدبیّة والعلوم اللسانیّة. والأشبه هنا(6) أن تجعل «إلا» بمعنی «سوی» کما جعلها رهط من
ص:261
المفسّرین فی «إِلاّ ما شاءَ رَبُّکَ»1 وقالوا فی «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا»2 أی: غیر اللّه.
قال الفیروز آبادی فی القاموس: «إلا للاستثناء... وتکون صفة بمنزلة غیر...
وتکون عاطفة بمنزلة الواو «لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا» [البقرة/ 150]، «لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ*إِلاّ مَنْ ظَلَمَ» [النمل/ 10-11] أی:
ولا الذین ظلموا؛ وزائدة»(1).
والکلام فی خبر الحلبیّ کما فی خبر إسحق علی ما قاله فی الاستبصار(2) فیکون مفاده نفی البأس عن بیع الرجل أمّ ولده بالرضاع عند شدّة الحاجة کما فی بیعه أمّ ولده بالنسب، وصور جواز بیعها معدودة مشهورة.
فأمّا ما(3) فی المختلف (4)- من الطعن فی السند - [ف] إنّ فی(5) طریق الجمیع الحسن بن محمّد بن سماعة وهو واقفیّ لم یوثّقه علمائنا - فغیر صحیح؛ إذ قد وثّقه النجاشی(6) والشیخ(7) وغیرهما(8) وإن کان هو من الواقفة.
وما قال - إنّ أحادیثنا مزیلة عن حکم الأصل فتکون راجحة - ففیه أنّ الأمر ربّما یکون بالعکس فإنّهم فی أبواب التراجیح کثیراً مّا یرجّحون الحدیث
ص:262
الموافق لأصالة الحکم ویقولون بموجبه لاعتضاده بالأصل.
وعن أصالة استصحاب(1) الملک بأنّ الأصل معزول عن العمل بعد ورود النصّ، کما قد اسمعناک مرّات متکرّرة.
من لا یملکه
المشتری کیف
ینعتق علیه ؟!
من الثابت المستبین أنّ العتق فرع الملک، فقد اعضل باولی البصائر الثاقبة أنّ من لا یملکه المشتری مثلاً کیف یتصحّح أن ینعتق علیه؟ ألیس من المنصرح أنّ عدم العلّة علّة لعدم المعلول، وأنّه إذا انتفی الملک الذی هو سبب العتق استوجب ذلک نفی الانعتاق بتّة.
فمنهم من ذهب إلی أنّ الشراء مثلاً سبب للعتق من غیر دخول فی الملک فیتحقّق الانعتاق مع تمام البیع لا یتأخّر عنه أصلاً بل إنّ فی صیغ العقود والایقاعات علی الإطلاق إنّما یتحقّق الحکم مقارنا للجزء الأخیر من الصیغة.
وهو مختار ابن إدریس(2) محتجّا بأنّ الإنسان لا یملک من ینعتق علیه علی ما قد نطقت به الروایات.
ومنهم من قال: ینعتق فی ملک ویثبت العتق حین یتحقّق الملک؛ لما فی صریح بعض الأحادیث الصحیحة ولأنّ العقد لو اقتضی زوال الملک عن البایع من غیر أن یثبت للمشتری لما قوّم علیه لو اشتری بعضه ولما تبعه أحکام البیع من وجوب الأرش وغیره. والمراد بالملک المنفیّ فی طائفة من الروایات الملک المستقرّ لا مطلق الملک، جمعاً بین الأدلّة. وکذلک فی جمیع العقود والایقاعات یکون ثبوت الحکم بحصوله بعد الجزء الأخیر من غیر فصل؛ وإلی هذا ذهب العلّامة فی صریح قوله والمحقّق فی ظاهر کلامه. ومن زاد فی خطاب الوضع
ص:263
التقدیر من العامّة والخاصّة یقدّر الملک المعدوم موجوداً فیقدّر للملک آنا قبل العتق لیتحقّق العتق فی الملک وإن لم یکن هو أمراً متحقّقا.
کلام للشهید فی الدروس
قال شیخنا المحقّق الشهید فی الدروس:
«فیستقرّ ملک الرجل علی کلّ أحد سوی العمودین وکلّ أنثی محرّمة علیه نسباً ورضاعاً فإنّهم ینعتقون فی الحال بعد فرض ملکهم آناً. وظاهر ابن إدریس وجماعة أنّه لا یشترط(1) هذا الآن وعلّل ابن إدریس بأنّه لا یملکهم، ولا یعتق علی المرأة سوی العمودین(2) ، وفی الخنثی نظر من الشکّ فی الذکوریة وإمکانها.
والأقرب أنّها کالمرأة فلا ینعتق علیها سوی العمودین. ولو ملکها الرجل وهی من المحارم غیر العمودین فالاشکال أقوی. ولا ینعتق غیرهم من الأقارب کالأخ وابنه والعمّ والخال، نعم یستحبّ إعتاقهم. ولا فرق بین الملک القهری والاختیاری ولا بین الکلّ والبعض فیقوّم(3) علیه إن ملکه مختاراً(4) علی الأقوی. ولاحکم لقرابة الزنا فیملک ولده من الزنا علی الأقوی؛ لأنّ الحکم الشرعی یتبع حکم الشرع»(5) ؛ انتهی.
قلت: وکذلک فی الرضاع(6) إذا زنی بامرأة فأرضعت من لبنها منه رضیعاً مملوکاً(7).
کلام للمقداد فی التنقیح
وقال الفاضل المقداد فی التنقیح:
«اختلف الفقهاء فی أنّ العتق یقع بعد الملک بعدیّة زمانیّة أو معه بمعنی أنّ
ص:264
الشراء سبب للعتق من غیر دخول فی الملک. ذهب إلی کلّ من الاحتمالین قوم؛ لاحتمال النصّ لهما. والحقّ أنّ الایجاب والقبول سبب فی الملک والملک سبب فی العتق فیکون العتق مع الملک بالزمان وبعده بالذات، کحرکة الخاتم مع حرکة الإصبع، أو نقول: یقع الملک فی أوّل آنات العتق ثمّ یقع العتق فی ثانیها»(1).
قلت: هذا غایة ما قد(2) حصّلوه فی حلّ عقد الاعضال وفکّ عقدة الاشکال، ومن المنصرح أنّ شیئاً من ذلک لیس یرجع إلی رادّة ینجذب إلیها الذهن ویستنیم إلیها البال.
أمّا المعیة بالزمان والتقدّم بالذات فلأنّ العتق هو زوال الملک فیلزم أن یجتمع الشیء وزواله فی التحقّق فی وقت واحد.
وأمّا الملک فی آخر آنات الصیغة والعتق فی آن آخر بعده من غیر فصل فلأنّ مشافعة الآنات ممّا قد أبطلته العقول الصریحة وأحالته البراهین الصحیحة.
وأمّا تقدیر المعدوم الصرف موجوداً أو(3) الموجود بالفعل معدوما فلیس له فی مذهب الصحّة وجهة یرکن إلیها أصلاً.
فنحن نقول: إنّما المیسّر(4) للقول الفصل فی مضایق المقامات العلمیّة من وزن محکمات الأصول بالموازین الحکمیة ورَصَن غامضات العلوم بالقوانین العقلیّة.
فاعلمن أنّه قد اقترّ فی مقارّه - علی ما قد حقّقناه فی الصراط المستقیم والأفق المبین والایماضات والتشریقات وأوردناه فی السبع الشداد (5)- أنّ الأمور الزمانیّة علی تثلیث الأقسام:
ص:265
أقسام الأمور الزمانیة
دفعیّات الحصول کطلوع مرکز الکواکب، وتولّد زید، والوصول إلی طرف المسافة وإلی کلّ حدّ من حدودها الغیر القابلة للانقسام أصلاً.
وتدریجیّات الوجود کالحرکة القطعیّة الموجودة فی زمان شخصیّ هو مجموع زمان الحرکة علی سبیل الانطباق علیه.
وزمانیّات التحقّق لا دفعیة ولا تدریجیّة کالحرکة التوسّطیّة الحاصلة فی نفس زمان الحرکة لا علی وجه الانطباق بل علی سبیل الحصول فی کلّ جزء من أجزائه وفی کلّ آن من آناته من غیر تصحّح آن من الآنات لبداءة التحقّق وأنّ الدفعیّات الآنیة الثبوت إنّما حصول کلّ منها فی آن بعینه لا غیر وزواله فی نفس الزمان الذی بعده علی الجهة المذکورة.
کیفیّة الانعتاق من حیث الزمان
فإذن فی مقامنا هذا إنّما حصول الملک فی الآن الأخیر الذی هو طرف زمان الایجاب والقبول لا مقارن الجزء الأخیر من الصیغة بل مقارن طرفه الغیر المنقسم، وکذلک حکم الأحکام فی صیغ العقود والایقاعات جمیعا. ثمّ الانعتاق وهو زوال الملک(1) فی نفس الزمان الذی هو بعد ذلک الآن الطرف علی وجه تلی علیک.
ثمّ حسبان الملک سبباً للعتق وهم سخیف وخرص بعید(2). فکیف یصحّ أن یکون ثبوت الشیء سبباً لانتفائه، بل الحقّ الصریح أنّ القرابة النسبیّة أو الرضاعیّة سبب للانعتاق علی المالک؛ فلیتبصّر.
ما یترتّب علی
عدم الانعتاق من
جهة الرضاع
من لا یقول بالانعتاق من جهة الرضاع یقول: لو ملک الرجل أمّه أو أخته أو ابنته من الرضاعة فوطئ احدیهنّ فقد فعل حراماً ولکن یثبت للموطؤة حکم
ص:266
الاستیلاد. فأمّا علی ما هو الأصحّ فی المذهب فلیس(1) لهنّ حکم الاستیلاد؛ لأنهنّ قد انعتقن بالملک. وکذلک القول لو فرض اتفاق وقوع الوطئ فی آن الملک علی الأقوی؛ لاستدعاء حکم الاستیلاد الملک المستقرّ وهو مفقود.
اختلاف الأقوال
فی وقوع الظهار
فی المحرّمات
بالرضاع
هل المحرّمات بالرضاع کالمحرّمات بالنسب فی وقوع الظهار بالتشبیه بهنّ؟ هنالک أقوال مختلفة:
الأوّل: تخصیص المشبّه بها فی الظهار بالأمّ النسبیّة لا غیر.
وهو اختیار ابن إدریس(2) وقوّاه فخر المدقّقین فی الایضاح(3) اقتصاراً علی المذکور فی التنزیل الکریم.
ونصوص الأحادیث تدفعه.
الثانی: تعدیة التشبیه فیه إلی کلّ محرّمة علی التأبید بالنسب خاصّة.
ذهب إلیه ابن البرّاج فی الکامل تمسّکا بصحیحة جمیل بن درّاج(4) عن الصادق علیه السلام.
ودلالتها علی المطلوب غیر واضحة.
الثالث: الاقتصار علی الأمّ من النسب والأمّ من الرضاع لا غیر.
اختاره بعضهم وربّما یروی أیضاً عن ابن إدریس.
الرابع: التعدیة إلی المحرّمات المؤبّدة من النسب ومن الرضاع لا غیرهنّ.
ص:267
وهو قول الأکثر. ذهب إلیه الصدوق(1) والحسن بن أبی عقیل(2) والشیخان(3) وابن الجنید(4) وابن حمزة(5) وأبو الصلاح الحلبیّ(6) والمحقّق فی کتابیه(7) والعلّامة فی القواعد(8) والتحریر(9) وربّما جنح إلیه(10) فی المختلف(11) وشیخنا الشهید فی اللمعة الدمشقیة(12) وفی شرح الإرشاد(13).
قال الشیخ فی المبسوط:
«وهو الذی یقتضیه مذهبنا(14) لقوله صلی الله علیه و آله:
یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»(15).
وتبعه القاضی ابن البرّاج علی ذلک فی المهذّب(16) ، وهو مذهب الشافعیة
ص:268
وکثیر من فقهاء العامّة.
الخامس: إلحاق المحرّمات علی التأبید بالمصاهرة أیضاً بهنّ.
وهو قول الشیخ فی المبسوط(1) وفتوی العلّامة فی المختلف(2) ومختار فریق من أصحابنا وقوم من الجماهیر؛ للاشتراک فی العلّة.
وهو ظاهر السیّد حمزة بن علی بن زهرة فی الغنیة إذ قال:
«ومن شروط صحّة الظهار الشرعی أن یکون متلفّظا بقوله: أنتِ علیّ کظهر أمّی أو واحدة من المحرّمات علیه»(3).(4)
وکذلک سلّار بن عبد العزیز فی المراسم حیث قال:
«والظهار أن یقول الرجل(5) لزوجته أنتِ علیّ کظهر أمّی أو بنتی أو أختی أو
ص:269
واحدة من المحرّمات»(1).
فأمّا التعمیم المطلق بالنسبة إلی أیّة محرّمة کانت علی الإطلاق مؤبّداً کان تحریمها أم موقّتاً وعیناً کان(2) أم جمعاً فلم أعثر علی قائل به من الأصحاب إلی الآن بل إنّ الشیخ قال فی المبسوط:(3) لا خلاف فی عدم وقوع الظهار بذلک.
قال بعض شهداء المتأخّرین فی شرح الشرایع:
«ظاهر القائلین بالتعدّی إلی المحرّمات بالرضاع عدم الفرق بین من لم یزل محرّمة منهنّ بالرضاع، کجدّة الرضاع التی أرضعت أباه أو أمّه أو أخته من الرضاع المولودة بعد أن یرضع، وبین من کانت تحلّ له ثمّ حرمت علیه، کالتی أرضعته وصارت أمّا وکأمّها وبنتها المولودة قبل أن ارتضع. فالتشبیه بالجمیع یفید التحریم لعموم الأدلّة، وإن کان القسم الأوّل أقوی تحریما من الثانی. وربّما فرّق بین الأمرین وخصّ التحریم بالقسم الأوّل، وعموم الأدلّة یدفعه»(4).
مختار المصنّف فی المسألة وحجّته
قلت: هذا الفرق والتخصیص أورده الرافعیّ من الرافعیة(5) فی المحرّر والعزیز(6) ، ولست أجد فی أصحابنا من یقول به.
والأصحّ عندی من الأقوال تعمیم ایقاع الظهار وتصحّح التحریم فی التشبیه بالمحرّمات علی التأبید من النسب ومن الرضاع ومن المصاهرة جمیعاً؛ علی أنّک قد تعرّفت أنّ التحریم من جهة المصاهرة مندرج فی التحریم من جهة النسب.
لنا - مضافاً إلی عموم «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» - صریح التعمیم فی صحیحة الحسن بن محبوب عن علی بن رئاب عن زرارة قال:
«سألت
ص:270
أبا جعفر علیه السلام عن الظهار؟ فقال: هو من کلّ ذی محرم أمّ أو أخت أو عمّة أو خالة، ولا یکون الظهار فی یمین. قلت: فکیف؟ قال: یقول الرجل لامرأته وهی طاهر فی غیر جماع: أنتِ علیّ حرام مثل ظهر أمی أو أختی، وهو یرید بذلک الظهار»(1).
وأیضاً ثبوت حکم التحریم فی التشبیه بالأمّ بالدلائل القطعیّة إنّما علّته(2) تحریمها علی التأبید وذلک حاصل فی سائر ما فیه النزاع فلا وجه لشیء من هذه التخصیصات أصلاً.
إذا ربّت امرأة
جدیا بلبنها
قال فی التحریر:
«روی أنّه إذا ربّت امرأة جدیا بلبنها فإنّه یکره لحمه ولحم ما کان من نسله علیها ولیس ذلک بمحظور»(3).
قلت: وکذلک علی الفحل الذی هو صاحب اللبن.
ص:271
ص:272
ص:274
اختلاف الأقوال
فی نصاب
الرضاع المحرّم
اختلف أقوال الفقهاء فی نصاب الرضاع المترتّب علیه التحریم:
فذهب أبو علی بن الجنید إلی أنّه لا یشترط فیه العدد بل المعتبر ما صدق علیه الاسم ولو برضعة واحدة(1).
وقال ابن أبی عقیل: إنّه عشر رضعات تامّات متوالیات(2) ؛ وهو مذهب الأکثر والقول الأشهر. قال به الشیخ المفید(3) والسیّد المرتضی(4) والتقی أبوالصلاح الحلبیّ والسیّد ابن زهرة والقاضی ابن البرّاج الطرابلسی وسلّار بن عبد العزیز الدیلمی(5) وعماد الدین أبو جعفر محمّد بن علی بن حمزة الطوسی(6)
ص:275
صاحب الوسیلة(1) ، وحکم أبوعبداللّه ابن إدریس فی أوّل کتاب النکاح(2) أنّه الصحیح فی المذهب وأنّه الأظهر الذی تقتضیه أصول المذهب، واختاره العلّامة فی المختلف(3) واستصحّه فخر أصحاب التدقیق فی الایضاح(4) واستقربه شیخنا المحقّق البارع الشهید فی اللمعة(5).
وذهب الشیخ فی النهایة والمبسوط وکتابی الأخبار(6) إلی أنّه خمس عشرة رضعة تامّة متتالیة، وأفتی بذلک ابن إدریس فی أوّل باب الرضاع(7) والمحقّق نجم الدین جعفر بن سعید فی بعض کتبه(8) والعلّامة فی التحریر وغیره(9) ووافقه
ص:276
جدّی النحریر فی شرح القواعد(1).
وقال الصدوق أبوجعفر بن بابویه (رحمه اللّه تعالی) فی المقنع:
«لا یحرّم من الرضاع إلّاما أنبت اللحم وشدّ العظم». قال: وروی أنّه لا یحرّم من الرضاع إلّارضاع خمسة عشر(2) یوماً ولیالیهنّ لیس بینهنّ رضاع. قال:
وبه کان یفتی شیخنا محمّد بن الحسن رحمه الله. قال: وروی أنّه لا یحرّم من الرضاع إلّا ما کان حولین کاملین. وروی أنّه لا یحرّم من الرضاع إلّاما ارتضع من ثدی واحد سنة»(3).
حجّة القائلین بالتحریم بالعشر وهو الأصحّ عند المصنّف
والأصحّ الأحوط الذی به أفتی وعلیه أعوّل من هذه الأقوال هو ما ذهب إلیه الأکثر وانطلق علیه الأشهر.
لنا: إطلاق بل عموم قوله تعالی: «وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ»4 الصادق علی القلیل والکثیر، ترک العمل به فیما دون العشر بما ثبت(4) من المخصّصات فیبقی(5) حکمه فی العشر علی مقتضاه.
وکذلک قوله صلی الله علیه و آله:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».
وصحیحة(6) هرون بن مسلم المزیدة فی الإسناد من طریق الکافی عن
ص:277
مسعدة (1)- وهو مسعدة بن زیاد الربعی -
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «لا یحرّم من الرضاع إلّاما شدّ العظم وأنبت اللحم فأمّا الرضعة والرضعتان والثلاث حتّی بلغ عشراً(2) إذا کنّ متفرّقات فلا بأس»(3).
وفی معناها موثّقة بل صحّیة الحسن بن علی بن فضّال من طریق الکافی(4) عن عبداللّه بن سنان.
ومن طریق الاستبصار موثّقة علی بن الحسن بن فضّال(5) عن الحسن بن علی - وهو أبو(6) محمّد الوشاء ابن بنت الیاس الصیرفی - عن عبداللّه بن سنان عن عمر بن یزید قال:
«سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الغلام یرضع الرضعة والثنتین؟ فقال: لا یحرّم. فعددتُ علیه حتّی أکملت عشر رضعات؟ فقال: إذا
ص:278
کانت متفرّقة فلا»(1).
فهذان الخبران بمفهوم الشرط وبدلیل الخطاب یعطیان أنّ العشر(2) إذا کنّ متتالیات غیر متفرّقات أثمرن التحریم.
وکذلک بلحن الخطاب(3) موثّقة ابن فضّال من طریق الکافی عن علی بن یعقوب عن محمّد بن مسلم عن عبید بن زرارة
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سألته عن الرضاع ما أدنی ما یحرّم منه؟ قال: ما ینبت اللحم والدم ثمّ قال: تری واحدة تنبته. فقلت: أسألک أصلحک اللّه [اثنتان]. قال: لا. فلم أزل أعدّ علیه حتّی بلغت عشر رضعات»(4).
وصحیحة(5) محمّد بن عبد الجبّار و [محمّد بن اسماعیل عن] الفضل بن شاذان بعلوّ الإسناد من طریق الکافی عن صفوان بن یحیی قال:
«سألت أباالحسن علیه السلام عن الرضاع ما یحرّم منه؟ فقال: سأل رجل أبی علیه السلام عنه فقال: واحدة لیس بها بأس وثنتان حتّی بلغ خمس رضعات. قلت: متوالیات أو مصّة بعد مصّة؟ فقال:
هکذا قال له. وسأله آخر عنه فانتهی به إلی تسع وقال: ما أکثر ما أسئل عن
ص:279
الرضاع. فقلت: جعلت فداک أخبرنی عن قولک أنت فی هذا عندک فیه حدّ أکثر(1) من هذا. فقال: قد أخبرتک بالذی أجاب فیه أبی. قلت: قد علمت الذی أجاب أبوک فیه ولکنّی قلت لعلّه یکون فیه حدّ لم یخبر به فتخبرنی به أنت.
فقال: هکذا قال أبی. قلت: فأرضعت أمّی جاریة بلبنی. فقال: هی أختک من الرضاعة. قلت: فتحلّ لأخ لی من أمّی لم ترضعها أمّی بلبنه؟ قال: فالفحل واحد؟ قلت: نعم هو أخی لأبی وأمّی. قال: اللبن للفحل صار أبوک أباها وأمّک أمّها»(2).
فهذا الخبر الصحیح الإسناد أیضاً بلحن الخطاب بل بصریح منطوقه یفید أنّ أکثر حدّ لا یترتّب علیه التحریم(3) هو التسع، وأنّ أدنی حدّ یستثمر التحریم هو العشر.
وصحیحة معویة بن وهب من طریق أبی جعفر الکلینی ورواه الشیخ أیضاً عن عبید بن زرارة قال:
«قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: إنّا أهل بیت کبیر(4) فربّما کان الفرح والحزن الذی تجتمع فیه الرجال والنساء فربّما استحیت(5) المرأة أن تکشف رأسها عند الرجل الذی بینها وبینه الرضاع وربّما استخفّ الرجل أن ینظر إلی ذلک؛ فما الذی یحرّم من الرضاع؟ فقال: ما أنبت اللحم والدم. فقلت:
وما الذی ینبت اللحم والدم؟ فقال: کان یقال: عشر رضعات. قلت: فهل تحرّم(6) عشر رضعات؟ فقال: دع ذا، وقال: ما یحرم من النسب فهو یحرم من
ص:280
الرضاع»(1).
مناقشة الشیخ فی الاستدلال بصحیحة معاویة
قال الشیخ فی الاستبصار:
«إنّه لم یقل إنّ عشر رضعات تحرّم عن نفسه بل أضافه إلی غیره فقال: «کان یقال»، فلو کان ذلک صحیحاً لأخبر به عن نفسه. والذی یدلّ علی ذلک أنّه لمّا سأله السائل عن صحّة ذلک فقال له: «دع ذا»، فلو کان صحیحاً لقال له: «نعم» ولم یعدل عن جوابه إلی شیء آخر لضرب من المصلحة»(2).
مناقشة المصنّف فی مناقشة الشیخ
قلت: هذا الکلام ضعیف جدّا؛ لأنّه لو لم یکن ذلک صحیحاً لکان واجباً علی الإمام علیه السلام أن ینبّه علی فساده وأن یبیّن ما هو الصحیح فی ذلک. وأمّا قوله علیه السلام:
«دع ذا» فمعناه: «دع هذا السؤال»؛ فإنّ کون عشر رضعات مثمرة للتحریم أمر مستبین، ولیس هو عدولا عن الجواب إلی شیء آخر بل إنّه سلوک لمسلک البیان علی سبیل التبیان بالاستدلال فکأنّه علیه السلام قال: ألیس ما یحرم من النسب فهو یحرم من الرضاع، وذلک متناول للقلیل والکثیر فإذا سقط عنه ما دون العشر بالدلیل لعدم إنبات اللحم والدم بقیت العشر المتتالیات سبباً لحکم التحریم بلا امتراء.
وإنّما قال علیه السلام: «کان یقال عشر رضعات» لما قد حدث فی زمنه (صلوات اللّه علیه) من حکم الفقهاء العامّیة والزیدیة بالتحریم بخمس رضعات وبما دونهنّ.
وصحیحة حریز عن الفضیل(3) بن یسار عن أبی جعفر علیه السلام(4) وفی کتاب من لا یحضره فقیه
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «لا یحرم من الرضاع إلّاالمخبور(5). قال:
ص:281
قلت: و ما المخبور؟ قال: أمّ حرّة تربّی أو ظئر تستأجر أو أمة تشتری ثمّ ترضع عشر رضعات تروّی الصبی وینام»(1). (2)
قلت: المراد بذلک علی ما قاله الشیخ فی کتابیه التهذیب(3) والاستبصار(4) نفی التحریم عمّن أرضعت رضعة أو رضعتین أو ثلثا مثلاً؛ قال:
«والذی یدلّ علی ذلک ما رواه علی بن الحسن عن أیوب بن نوح عن صفوان بن یحیی عن موسی بن بکر
عن أبی الحسن علیه السلام قال: قلت له: إنّ بعض موالیک تزوّج إلی قوم فزعم النساء أنّ بینهما رضاعاً. قال: أمّا(5) الرضعة والرضعتان فلیس بشیء إلّاأن تکون ظئراً مستأجرة مقیمة علیه»(6).
فصرّح علیه السلام فی هذا الخبر أنّ المراد بذلک ما قلناه من الرضعة والرضعتین دون ما زاد علی ذلک حتّی یبلغ الحدّ الذی یحرم علی ما بیّناه.
والمخبور بالخاء المعجمة والباء الموحّدة ما غزر وکثر واستمرّ من الأمر وما تکرّر وتوظف علی المواظبة والمزاولة من خَبِرَتِ الأرض کفرح کثر خَبارها.
والخِبر بالکسر المخابرة وهی المؤاکرة وأن یزرع علی النصف ونحوه. ومنه یقال:
الخبیر للإکّار. والخَبر بالفتح کالخَبراء المَزادة العظیمة والناقة الغزیرة اللبن.
والخُبرة بالضم النصیب المأخوذ من الشیء والوظیفة المقدّرة من طَسق الأرض وغیرها.
ص:282
ویحتمل أن یکون المخبور هنا بمعنی المعلوم من الخُبر بالضمّ والتسکین بمعنی العلم؛ فإنّ الضریبة المکتوبة والوظیفة المقرّرة معلومة الحصول بخلاف ما کان علی سبیل الاتفاق. والمخبور أیضاً الطیّب الإدام(1).
وربّما یروی المجبور بالجیم والباء من الجبر خلاف الاختیار. وکذلک ضبطه بعض شهداء المتأخّرین فی شرح الشرایع(2) قال: «وجدتها مضبوطة بخطّ الصدوق ابن بابویه بالجیم والباء فی کتابه المقنع، فإنّه عندی بخطّه رحمه الله».
ونحن نقول: ذلک تصحیف وإن کان بخطه رحمه الله. وظنّی أنّ النقطة التحتانیة من إلحاقات المحرّفین وتصرّفات المصحّفین فی کتابه من بعده ولیست هی من ضبطه بخطّه. والجبر غیر مستعذب فی هذا المقام، ومع ذلک فقد قال المطرزی فی المغرب:
«جَبَره بمعنی أجبره لغة ضعیفة ولذا قلّ استعمال المجبور بمعنی الُمجبَر واستُضعف وضع المجبورة موضع المجنونة(3) فی کتاب الصوم فی الجامع الصغیر»(4).
کلام للعلّامة فی خبر الفضیل ورجحان العمل بروایة محمّد بن سنان
ثمّ إنّ العلّامة فی المختلف بعد استصحاح خبر الفضیل قال:
«لا یقال: فی طریقه محمّد بن سنان وفیه قول، و [ل] أنّ الروایة اختلفت؛ فإنّ کلّا من الشیخ والصدوق روی هذا الخبر بصیغة مخالفة لروایة الأخری فیتعارضان. لأنّا نقول: قد بیّنا رجحان العمل بروایة محمّد بن سنان فی کتاب الرجال. ولا مدخل لاختلاف الصیغتین فی الاستدلال ومنعه؛ لأنّا نستدلّ بقوله:
«ثمّ ترضع عشر رضعات» وهذه زیادة رواها الشیخ، ولا یلزم من ترک روایة الصدوق لها الطعن فیها»(5).
قلت: وهذا الحدیث له إسناد آخر من غیر طریق محمّد بن سنان؛ فإنّه مذکور
ص:283
فی کتاب حریز، والصدوق نقله عنه. وأیضاً طریق الصدوق فی الفقیه إلی حریز بن عبداللّه صحیح. وللشیخ أیضاً إلیه فی روایة کتبه وروایاته طریقان صحیحان(1) لیس فیهما محمّد بن سنان. وبالجملة طریق هذا الحدیث علی کلّ حال صحیح.
وأیضاً لنا طریقة الاحتیاط وما قد روی عنه صلی الله علیه و آله:
«ما اجتمع الحلال والحرام إلّا غلّب الحرام علی الحلال»(2)، ومن ثمّ إذا اختلطت احدی المحرّمات بالنسب أو بالرضاع(3) بأجنبیّات محصورات معدودات لا یعسر عدّهنّ أو التبست(4) إحدی الزوجات لا بعینها بمحرّمة نسبیة أو رضاعیة مثلاً فوقع الاشتباه وجب اجتناب الجمیع.
حجّة القائلین بالتحریم بخمس عشرة رضعة
احتجّ الشیخ ومن سار مسیره بما رواه فی الموثّق عن عمّار بن موسی الساباطی عن جمیل بن صالح عن زیاد بن سوقة قال:
«قلت لأبی جعفر علیه السلام هل للرضاع حدّ یؤخذ به؟ فقال: لا یحرّم الرضاع أقلّ من رضاع یوم ولیلة أو خمس عشرة رضعة متوالیات من امرأة واحدة من لبن فحل واحد لم تفصل بینهنّ رضعة امرأة غیرها. ولو أنّ امرأة أرضعت غلاماً أو جاریة عشر رضعات من لبن فحل واحد وأرضعتها امرأة أخری من لبن فحل آخر عشر رضعات لم یحرم نکاحهما»(5).
وبما رواه فی الصحیح عن علی بن رئاب
عن أبی عبداللّه الصادق علیه السلام قال:
ص:284
«قلت له: ما یحرّم من الرضاع؟ قال: ما أنبت اللحم وشدّ العظم. قلت: فتحرّم عشر رضعات؟ قال: لا؛ [ل] أنّها لا تنبت اللحم ولا تشدّ العظم عشر رضعات»(1).
وفی الموثّق عن عبید بن زرارة
عن الصادق علیه السلام قال: سمعته یقول: «عشر رضعات لا تحرّمن شیئاً»(2).
وفی الموثّق عن عبداللّه بن بکیر
عن الصادق علیه السلام قال: سمعته یقول: «عشر رضعات لا تحرّم»(3).
جواب المصنّف عن أدلّة القول بخمس عشرة
والجواب علی ما أقول:
فعن الخبر الأوّل:
أمّا أوّلا: فمن جهة السند؛ إذ الموثّق لیس فی منّته أن یعارض الصحیح فکیف عدّة من الصحاح المتطابقة المتعاضدة.
وأمّا ثانیاً فمن جهة المتن فإنّ فیه اضطرابا؛ إذ یدلّ بساقته بحسب دلیل الخطاب من حیث مفهوم التقیید علی أنّه إذا أرضعتها امرأة أخری من لبن ذلک الفحل الأوّل عشر رضعات حرم نکاحهما، وبصدره علی أنّه لا یحرّم أقلّ من خمس عشرة رضعة، فلا محیص إمّا من اطراحه أو من حمل ذلک علی خمس عشرة رضعة متوالیات غیر تامّات تساویها فی المقدار عشر رضعات تامّات متوالیات؛ إذ بذلک یحصل نبات اللحم والدم وحینئذ یستتب المرام ویستبین سبیله ویتلائم أطراف الکلام ویستقیم نظمه.
ص:285
وعن صحیحة علی بن رئاب بحملها علی عشر رضعات غیر تامّات أو غیر متوالیات، جمعاً بینها وبین عدّة روایات صحاح وموثّقات تفید أنّ عشر رضعات تامّات(1) متوالیات یشددن العظم وینبتن اللحم والدم. والأصول الحکمیة والقوانین الطبّیة أیضاً تقتضی(2) ذلک فکأنّ السائل قال: «هل تحرّم عشر رضعات علی الإطلاق سواء کانت تامّات أو غیر تامّات ومتوالیات أو غیر متوالیات؟ فقال علیه السلام لا؛ لأنّه لا یحرّم من الرضاع إلّاما أنبت اللحم وشدّ العظم». ومجرّد عشر رضعات علی الإطلاق سواء کنّ تامّات أو غیر تامّات ومتوالیات أو غیر متوالیات لا ینبت اللحم ولا یشدّ العظم.
وکذلک القول فی الخبرین الأخیرین الموثّقین.
وهذا الطریق فی التوفیق بین الروایات مسلک الشیخ فی الاستبصار حیث ذکر موثّقة علی بن الحسن بن فضّال عن أیوب بن نوح عن صفوان بن یحیی عن حمّاد بن عثمان أو غیره عن عمر بن یزید قال:
«سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: خمس عشرة رضعة لا تحرّم» فقال: «الوجه فیه أن نحمله علی أنّهنّ کنّ متفرّقات بأن دخل بینهنّ رضاع امرأة أخری»(3).
وأمّا الاحتجاج بأصالة الإباحة وباستصحابها فغیر مستحقّ للسماع مع ورود النصوص الدالّة علی التحریم علی ما قاله فی المختلف(4).
وبما قد حقّقنا القول ونبّهنا علی نکات دقیقة یستعظمها الفطن المتبصّر سقطت اعتراضات شارح الشرایع(5) وغیرها(6) بأسرها؛ فلیتبصّر.
ص:286
ما استدلّ به ابن
الجنید فی عدم
اشتراط العدد
احتجّ أبوعلی بن الجنید بما فی الصحیح عن علی بن مهزیار فی مکاتبته
عن أبی الحسن علیه السلام أنّه کتب إلیه یسأله عمّا یحرّم من الرضاع؟ فکتب علیه السلام: «قلیله وکثیره حرام»(1)وبروایة زید بن علی عن آبائه
عن علی علیهم السلام أنّه قال: «الرضعة الواحدة کالمائة رضعة لا تحلّ له أبداً»(2).
جواب الشیخ عن الأخبار التی استدلّ به ابن الجنید
فأجاب الشیخ:(3)
عن الأوّل بالحمل علی أنّ قلیله وکثیره حرام بعد ما یبلغ الحدّ الذی یحرّم أو أنّه خرج مخرج التقیة لموافقته لمذاهب أقوام من العوامّ والجماهیر.
وعن الثانی أنّ فی طریق هذا الخبر رجال العامّة والزیدیة ولم یروه غیرهم، وما هذا سبیله لا یجب العمل به.
تصحیح قول الصدوق فی نصاب التحریم بالرضاع
فأمّا قول الصدوق (رضی اللّه تعالی عنه): «لا یحرّم من الرضاع إلّاما أنبت اللحم وشدّ العظم»(4) فصحیح وقد دریت أنّ العشر التامّات المتوالیات ینبتن ویشددن. وعلی ذلک تحمل(5):
صحیحة ابن أبی عمیر عن حمّاد بن عثمان
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «لا یحرّم من الرضاع إلّاما أنبت اللحم والدم»(6).
وروایة ابن أبی عمیر عن زیاد القندی عن عبداللّه بن سنان
عن أبی الحسن علیه السلام قال: «قلت له: أیحرّم من الرضاع الرضعة والرضعتان والثلاث؟ قال:
ص:287
لا، إلّاما اشتدّ علیه العظم ونبت(1) علیه اللحم»(2).
وأمّا حدیث عبید بن زرارة عن زرارة
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سألته عن الرضاع؟ فقال: لا یحرم من الرضاع إلّاما ارتضع من ثدی واحد حولین کاملین»(3)وکذلک حدیث عبید بن زرارة عن الحلبیّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:
«لا یحرم من الرضاع إلّاما کان حولین کاملین»(4)، فقد قال الشیخ: «الوجه أن نحمل قوله: «حولین کاملین» علی أن یکون ظرفاً للرضاع»(5) لا أن یکون المراد به المدّة المعتبرة فی النصاب المحرّم، فیکون المعنی: أنّ الرضاع المحرّم لابدّ أن یکون فی اثناء حولین کاملین؛ لأنّه بعد الحولین لا یحرّم.
وما رواه العلا بن رزین القلّا
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سألته عن الرضاع؟ فقال: لا یحرم من الرضاع إلّاما ارتضع(6) من ثدی واحد سنة»(7)، فهو علی ما قد قاله الشیخ(8) خبر شاذّ نادر متروک العمل به بالإجماع، وما هذا حکمه لا یعترض به علی الأخبار الکثیرة المتطابقة.
ص:288
تقدیرات ثلاثة
فی نصاب سبب
التحریم بالرضاع
أطبق أصحابنا وعصابة من العامّة علی أنّ مطلق الرضاع ومسمّاه غیرکاف فی نشر الحرمة بل لا بدّ(1) من مقدار معیّن زائد علی أصل المسمّی.
ثمّ إنّ نصاب سبب التحریم قد ضبطه الشرع بتقدیرات ثلاثة باعتبار أنواع ثلاثة:
التقدیر الأوّل
أحدها: بحسب الأثر وهو ما أنبت اللحم وشدّ العظم. واشتداد العظم ونبات اللحم أمران متلازمان، فلذلک اجتنح(2) شیخنا البارع الشهید(3) إلی الاجتزاء بأحدهما.
والمرجع فی حصول هذا الأثر إلی قول الطبیب العرّیف الثقة الحاذق. فإن جعلنا ذلک من باب الشهادة اعتبرنا فیه العدالة والعدد فاحتیج إلی عرّیفین عدلین. وإن قلنا إنّه من باب الخبر ومن الملحقات بباب الشهادات - وهو الأظهر - اکتفینا بعرّیف عدل واحد وإن کان فاسد المذهب؛ لحصول الظنّ الذی هو مناط الحکم بقوله کما فی باب المرض المسوّغ للافطار والتیمّم مثلاً.
التقدیر الثانی
وثانیها: بحسب الزمان وهو یوم بلیلته. والمروم بذلک الرضاع الذی یقتضیه غالب العادة بحسب الأمر الأوسط والمزاج الأعدل فی طول الیوم واللیلة بحیث یکون الراضع مرتویّا فی جمیع المدّة.
التقدیر الثالث
وثالثها: بحسب العدد والمقدار وهو عشر رضعات تامّات متتالیات أو خمس عشرة رضعة تامّة علی التتالی علی اختلاف القولین.
فهذه التقادیر الثلاثة متوافقة فی الضبط متقاربة فی القدر بحسب اعتبار العادة
ص:289
المتوسّطة، ومن ثمّ جعل الشارع کلّا منها مناطا لحکم التحریم من دون افتقار إلی اعتبار الآخرین.
والأشبه ما قاله الشیخ فی المبسوط: «إنّ الأصل المتأصّل فی التقدیر إنّما هو اعتبار العدد والباقیان یعتبران عند عدم انضباطه»(1).
وکذلک العلّامة فی التذکرة قال: «إنّ الیوم واللیلة لمن لا یضبط العدد»(2).
وظاهر المحقّق وزمرة من المتأخّرین أنّ هذه الأمور الثلاثة أصول برؤسها(3) لیس یتعلّق أحدها بآخر، فأیّ منها حصل تحقّق السبب التامّ وترتّب علیه التحریم وإن لم یتحقّق الآخران. وبذلک قطع فخر المدقّقین فی الایضاح(4).
وهناک وجه آخر أورده جدّی المحقّق فی شرح القواعد(5) فلم یستبعده وهو:
أنّ کلّا منها أصل برأسه ولکن لیس یلزم الاستغناء بأحدهما(6) عن الآخر مطلقاً بل قد یتحقّق المناط بحسب المدّة من دون اعتبار العدّة إذا کان الرضیع یرتضع ولا یطعم الطعام أصلاً فیکتفی بالمدّة المضروبة وإن لم یتمّ نصاب العدد، وقد یفتقر معها إلی اعتبار العدد أیضاً إذا کان یرضع ویطعم(7) فیکمل نصاب الرضاع یوما بلیلته(8) ویتخلّل بین الرضعات(9) تراخ یستغنی الرضیع فیه بالطعام فلم یتحقّق فیه إنبات اللحم وشدّ العظم بالرضاع فإنّه حینئذ لابدّ من
ص:290
بلوغ نصاب العدد المعتبر کلّه.
قلت: والتحقیق أنّ الأمزجة المتوسّطة فی القوّة والاعتدال قلّما تقصر طول الیوم بلیلته(1) عن الارتضاع عشرا، والعشر التامّات علی التتالی قلّما ینسلخن عن شدّ العظم وإنبات اللحم، فلذلک کان التقدیر بالعشر هو الأحقّ بالاعتبار، واعتبر الآخران لعدم افتراقهما عنه بحسب الأمر الأوسط غالباً.
نصاب الرضاع فی مصادر العامّة
والعامّة رووا فی صحاحهم عن عایشة أنّه کان فی القرآن عشر رضعات محرّمات فنسخت تلاوته.
قلت: فذلک - علی تقدیر صحّة الروایة - من المنسوخ تلاوته دون حکمه.
وفی روایة عندهم عنها قالت: «کان فیما أنزل من القرآن عشر رضعات معلومات یحرّمن ثمّ نسخن بخمس معلومات فتوفّی رسول اللّه علیه السلام وهی فیما یقرأ من القرآن».
رواها مسلم(2) والنسائی(3) والترمذی(4) والسجستانی(5) وابن ماجة القزوینی(6) والدارمی(7).
فاکتفی الشافعی من فقهائهم واحمد بن حنبل بخمس لا أقلّ(8).
وفیهم من قال بثلاث(9).
ص:291
واکتفی مالک وأبوحنیفة بالرضعة الواحدة(1) مع أنّه قد صحّ عندهم بروایة أئمّة محدّثیهم المذکورین فی صحاحهم ومسانیدهم أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله قال:
«لا تحرّم الرضعة والرضعتان»(2)وأنّه (علیه وآله الصلوة والتسلیم) قال:
«لا تحرّم المصّة والمصّتان ولا تحرّم الاملاجة والاملاجتان»(3).
کلام للشهید فی حکم الشکّ فی حصول الرضاع
ثمّ إنّ شارح الشرایع قال:
«ومع الشکّ یتعارض الأصل والاحتیاط کتعارضهما فی العدد. وتمام الاحتیاط المخرج من خلاف جمیع أصحابنا أن لا یشبع(4) الولد من رضاع الأجنبیة إن أرید السّلامة من التحریم ولو مرّة واحدة؛ لیخرج من خلاف ابن الجنید وروایاته. ومع ذلک لا یسلم من خلاف جمیع مذاهب المسلمین، فقد ذهب جمع من العامّة إلی الاکتفاء منه بمسمّاه، وقدّره بعضهم بمقدار ما یفطر الصائم وادّعی علیه إجماع أهل العلم»(5).
مناقشة المصنّف فی کلام الشهید
ونحن نقول: إنّ الاحتیاط لا یکترث له ولا یعبأ به عند نهوض الأدلّة علی خلافه، وأیّ احتیاط فی الدین یستوجب الاعتداد بمذهب جمع من العامّة وادّعاء بعضهم الإجماع علیه مع مخالفته لسنن أصحاب القدس والعصمة وسبیل أهل بیت الوحی والرسالة بل مع مضادّته لما صحّ عند أئمّتهم ثبوته(6) واستفاض
ص:292
نقله عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله.
اشتراط أن یکون
سن المرتضع ما
دون الحولین
نقل غیر واحد من أصحابنا إجماع(1) الطائفة فی نشر الحرمة بالرضاع علی اشتراط أن یکون سنّ المرتضع ما دون الحولین؛ فلاعبرة برضاعه(2) بعد استکماله الحولین وإن کان جائزا کالشهر والشهرین معهما. وسواء فی ذلک أکان قبل أن یفطم أو بعده؛ لما قد جعل فی التنزیل الکریم تمام الرضاعة فی الحولین؛ إذ قال عزّ قائلا: «وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ»3 وقال جلّ سلطانه: «وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ»4 ولقوله علیه السلام:
«لا رضاع إلّاما کان فی الحولین»(3)وقوله:
«لا رضاع بعد فصال»(4)وقوله:
«لا رضاع بعد فطام»(5).
قاله المحقّق نجم الدین بن سعید فی کتبه(6) وکذا شیخنا الشهید فی شرح الإرشاد(7) ، فاعترض شارح اللمعة علیه فی شرح الشرایع(8) بأنّ الاصطلاح علی أنّه إذا قیل: «قوله علیه السلام» أو «قال علیه السلام» انصرف ذلک عند الإطلاق إلی
ص:293
النبیّ صلی الله علیه و آله، ولم یرد الحدیث بهذا اللفظ عنه علیه السلام بل إنّما ورد من(1) طرقنا عن أبی عبداللّه الصادق علیه السلام فی حدیث أحمد بن محمّد بن أبی نصر عن حمّاد بن عثمان قال:
«سمعت أباعبداللّه علیه السلام [یقول:] لا رضاع بعد فطام. قال: قلت: جعلت فداک وما الفطام؟ قال: الحولین اللذین قال اللّه عزّ وجلّ»(2).
قلت: فیما رواه الشیخ فی التهذیب والاستبصار عن عبداللّه بن بکیر (3)«[...] وإنّما
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:
«لا رضاع بعد فطام» أی أنّه إذا تمّ للغلام سنتان أو الجاریة فقد خرج من حدّ اللبن، ولا یفسد بینه وبین من یشرب من لبنه»(4).
وأیضاً قد رواه الصدوق (رضی اللّه تعالی عنه) فی الفقیه مرسلاً فقال: «وقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «لا رضاع بعد فطام» ومعناه: أنّه إذا أرضع الصبی حولین کاملین ثمّ شرب بعد ذلک من لبن امرأة أخری ما شرب لم یحرّم ذلک الرضاع؛ لأنّه(5) رضاع بعد فطام»(6).
مراسیل الصدوق فی حکم المسانید
ومن المتّضح أنّ مراسیل مثل هذا الشیخ الرفیع المنزلة فی حکم المسانید المقبولة؛ لوفور علمه وظهور عدالته کما قاله العلّامة فی کتابه المختلف فی مراسیل الحسن بن أبی عقیل ونقله عنه شیخنا البارع الشهید فی شرح الإرشاد. وعبداللّه بن بکیر ممّن أجمعت العصابة علی تصحیح ما یصحّ عنه وإن کان فطحیا.
وروی رئیس المحدّثین أیضاً فی جامعه الکافی عن ابن أبی عمیر فی الموثّق عن منصور بن یونس عن منصور بن حازم
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: قال رسول
ص:294
اللّه صلی الله علیه و آله: «لا رضاع بعد فطام ولا وصال فی صیام ولا یتم بعد احتلام ولا صمت یوما إلی اللیل ولا تعرّب بعد الهجرة ولا هجرة بعد الفتح ولا طلاق قبل[
ال] نکاح ولا عتق قبل ملک ولا یمین للولد مع والده ولا للمملوک مع مولاه ولا للمرأة مع زوجها ولا نذر فی معصیة ولا یمین فی قطیعة. فمعنی قوله: «لا رضاع بعد فطام» أنّ الولد إذا شرب [من]
لبن المرأة بعد ما تفطمه لا یحرّم ذلک الرضاع التناکح»(1).
ومن طرق العامّة عن أمّ سلمة قالت:
قال رسول اللّه علیه السلام:
«لا یحرّم من الرضاع إلّاما فتق الأمعاء فی الثدی وکان قبل الفطام».
رواه الترمذی(2) وابن ماجة(3) فی صحیحهما(4) والبغویّ فی المصابیح(5) والطیّبی فی المشکوة وابن الأثیر فی جامع الأصول(6).
وأیضاً عن عایشة:
«أنّ النبیّ علیه السلام دخل علیها وعندها رجل فکأنّه کره ذلک فقالت: إنّه أخی. فقال: أنظرن ما إخوانکنّ فإنّما الرضاعة من المجاعة»(7).
المجاعة مفعلة من الجوع، وفسّر ذلک بما دون الحولین.
ذهاب ابن الجنید وبعض العامّة إلی نشر الحرمة بالرضاع بعد الحولین، وردّ هذا القول
وذهب ابن الجنید من أصحابنا وفرق من الجماهیر إلی أنّ الرضاع إذا کان بعد الحولین(8) ولم یتوسّط بین الرضاعین فطام نشر الحرمة(9).
ص:295
قال شیخنا فی شرح الإرشاد: «وهو ضعیف؛ لسبق الإجماع وتأخّره»(1).
قلت: وموثّقة(2) داود بن الحصین
عن أبی عبداللّه علیه السلام:
«الرضاع بعد [ال] حولین قبل أن یفطم یحرّم»(3)خبر شاذّ متروک العمل به بالإجماع علی ما قاله الشیخ. ولا یبعد عندی أن یحمل علی الکراهة(4).
کیفیّة احتساب ابتداء الحولین
ویحتسب ابتداء الحولین من حین انفصال المولود. والمعتبر فیهما الأهلّة کما فی سائر الآجال فی الأبواب الفقهیة؛ فلو انکسر الشهر الأوّل فاحتمالان، والأقرب اعتبار(5) ثلاثة وعشرین شهراً بالأهلّة وإکمال المنکسر ثلاثین یوما بالعدد من الشهر الخامس والعشرین.
ولو أکملت الرضعة الأخیرة بعد کمال الحولین لم ینشر، وینشر لو تمّت مع تمام الحولین.
اختلاف الأقوال
فی اشتراط أن
یکون سن ولد
المرضعة ما دون
الحولین
هل یعتبر مثل ذلک فی سنّ المرتضع من لبنه أیضاً أعنی ولد المرضعة؟ فیه قولان:
ذهب إلی الاشتراط السیّد ابن زهرة(6) وعماد الدین ابن حمزة(7) وتقی الدین أبو الصلاح(8) وهو المرویّ عن ابن بکیر تمسّکا بظاهر:
«لا رضاع بعد فطام»(9)لکونه نکرة فی سیاق النفی فیفید العموم بالنسبة إلی الراضع والمرتضع
ص:296
من لبنه جمیعا.
ونفاه أبوعبداللّه ابن إدریس(1) والمحقّق(2) واستصحّه شیخنا فی شرح الإرشاد(3) وتوقّف العلّامة فیه فی المختلف(4) وقوّاه فی القواعد(5) ووافقه ولده المدقّق فی الایضاح(6) وجدّی النحریر فی الشرح(7) وعلیه الفتوی عندی.
وعبارة الشیخ ومن تقدّمه هنالک مطلقة من دون تصریح.
أدلّة القول بعدم الاشتراط وهو مختار المصنّف
لنا أصالة عدم الاشتراط ومراعاة طریقة الاحتیاط وعموم «وَ أُمَّهاتُکُمُ اللاّتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ»8.
وأمّا الفطام فی «لا رضاع بعد فطام» فالظاهر من سیاق الکلام تعلّقه بالراضع دون الذی الارتضاع من لبنه کما هو المستبین.
حکم تخلّل
الفطام بین
الرضاعین قبل
استکمال
الحولین
المشهور أنّ الرضاع فی مدّة الرضاعة أعنی الحولین ناشر الحرمة مطلقاً، سواء علی ذلک أ(8) تخلّل بین الرضاعین قبل استکمال الحولین فطام أم لا.
وقال ابن أبی عقیل (رحمه اللّه تعالی):
«الذی یحرّم من الرضاع عشر رضعات قبل الفطام، فإذا فطم ثمّ ارتضع
ص:297
فشرب لم یحرّم ذلک الشرب وإن کان قبل کمال الحولین»(1).
والتعویل عندی علی ما هو المشهور؛ لما تقدّم من الروایة فی تفسیر الفطام وتحدیده بالحولین.
والجواب عن الاحتجاج بما رواه الفضل بن عبد الملک
عن الصادق علیه السلام قال(2): «الرضاع قبل الحولین قبل أن یفطم»(3)بأنّ المراد بذلک الفطام الشرعی أی قبل أن یبلغ حدّ ما یستحقّ أن یفطم.
اشتراط
الامتصاص من
ثدی امرأة واحدة
معظم الأصحاب علی اشتراط الامتصاص من ثدی امرأة واحدة فی رضعات النصاب المحرّم کلّها؛ فلاعبرة فی نشر الحرمة بایصال اللبن إلی جوف الرضیع من غیر طریق المصّ من الثدی ولو فی رضعة مّا بوجور وَجور منه فی حلق أو اسعاط سَعوط منه فی أنف أو أذن أو تقطیر شیء منه فی احلیل أو حَقنه بحقنة منه أو اتخاذ جُبن منه له یأکله؛ لقول الصادق علیه السلام:
«لا یحرم من الرضاع إلّاما(4) ارتضعا من ثدی واحد حولین کاملین»(5)أی فی(6) أثناء الحولین علی ما قد سبق، ولعدم صدق الرضاع والارتضاع بحسب المتفاهم من العرف واللغة علی ما لا یکون من طریق الامتصاص من الثدی.
عدم اشتراط الامتصاص فی کلام ابن الجنید
وقال أبو علی محمّد بن أحمد بن الجنید فی مختصره الأحمدی: «وقد اختلفت
ص:298
الروایة من الوجهین جمیعاً فی قدر الرضاع(1) المحرِّم»(2) ؛ وعنی بالوجهین طریقی العامّة والخاصّة وذلک هجّیره فی العبارة عنهما. قال: «إلا أنّ الذی أوجبه الفقه عندی واحتیاط المرء لنفسه: أنّ کلّ ما وقع علیه اسم رضعة وهو ما ملأ [ت] بطن الصبی إمّا بالمصّ أو [ب] الوجور محرّم النکاح»(3).
والشیخ فی المبسوط تارة أفتی بما علیه الأکثر(4) وتارات بما قاله ابن الجنید(5) ، وهو مذهب قوم من العامّة استناداً إلی اشتراک العلّة؛ إذ الغایة المعتبرة وهی اشتداد العظم ونبات اللحم حاصلة بالوجور کما بالامتصاص.
وأجیب بالمنع؛ فإنّ الامتصاص حیث إنّه باقتضاء الطبیعة، والطبیعة لا تکذب فیعلم أنّ المشروب یصیر جزءا من بدن المرتضع قطعا، والوجور یحتمل أن یکون علی خلاف مقتضی الطبیعة فلا تعلم صیرورة الموجور(6) فی حلقه جزءا منه فلذلک لم یعتبره الشارع.
ص:299
الارتضاع من ثدی البهیمة أو الرجل أو الخنثی المشکل أو من غیر امرأة واحدة
وعدم التحریم بالارتضاع من ثدی البهیمة أو الرجل أو الخنثی المشکل إجماعیّ عندنا ومخالفنا فی ذلک من الجماهیر مالک وبعض الشافعیة.
وکذلک بالرضاعة علی النصاب المحرّم من غیر امرأة واحدة وإن کان من لبن فحل واحد؛ فلو أنّ نساء فحل واحد تناوبن علیه فأرضعنه من لبن الفحل فأکملن النصاب المعتبر لم ینشر ذلک حرمة الرضاع بینه وبینهنّ ولا بینه وبین صاحب اللبن فلا تصیر واحدة منهنّ أمّا له ولا صاحب اللبن أبا ولا أبوه جدّا؛ لأنّ أمومتها وأبوّته متساوقتان فی التحقّق(1) فحیث انتفت احدیهما انتفت الأخری لامحالة. وبالجملة: ما لم یکمل من واحدة منهنّ تمام العدد ولاء لم یتحقّق شیء من ذلک. وإذا أرضعت احدیهنّ رضیعاً تمام النصاب وأخری منهنّ آخر کذلک انتشرت الحرمة بین الجمیع.
اشتراط حیاة
المرضعة فی
تمام النصاب
یشترط فی ثبوت حرمة المصاهرة حیوة الموطؤة وفی نشر الحرمة بالرضاع حیوة المرضعة فی تمام النصاب علی المشهور بین الأصحاب؛ لأنّها بالموت تخرج عن التحاق الأحکام فتصیر فی حکم البهیمة.
وقال أبوحنیفة ومالک من العامّة: اللبن لا یموت وإن ماتت المرضعة(2).
وتردّد فیه المحقّق فی الشرایع(3) ؛ لعموم «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»، وفعل الإرضاع والقصد إلیه من المرضعة غیر معتبر إجماعاً کما إذا ما(4) سعی المرتضع إلیها فالتقم ثدیها وامتصّ وهی نائمة أو غافلة فهو یقول
ص:300
هنالک بحصول الأبوّة مع انتفاء الأمومة فیحکم بنشر الحرمة بالنسبة إلی صاحب اللبن وأقاربه لا بالنسبة إلی أقارب المرأة؛ لعدم تحقّق أمومتها لموتها قبل نصاب الرضاع، کما إذا مات صاحب اللبن قبل تمام النصاب فإنّه یلزم أن یتحقّق هناک حرمة الرضاع بالنسبة إلی المرضعة وأقاربها لا بالنسبة إلی أقارب صاحب اللبن؛ لعدم تحقّق أبوّته بالموت.
المرجع فی
کمالیة الرضعة
وتمامیتها
المرجع فی کمالیة الرضعة وتمامیتها إلی العرف کما فی سائر ما لم یرد عن الشارع فی تقدیره حدّ مضبوط.
وقدّرها الشیخ(1) فی أحد قولیه بأن یرتوی الرضیع ویصدر عن ری من قبل نفسه؛ فلو ارتضع رضعة ناقصة لم تحتسب من(2) العدد، ولو لفظ الثدی إعراضاً عنه احتسب رضعة تامّة، ولو لفظه للتنفّس(3) أو الالتفات إلی ملاعب أو الانتقال إلی الثدی الآخر ثمّ عاوده ممتصّا کان الجمیع رضعة واحدة.
ولا یخلّ بالتوالی تخلّل الطعام والشراب بین الرضعات بل إنّما یشترط عدم تخلّل رضاع من امرأة أخری بالامتصاص وإن کان أقلّ من رضعة ولو من لبن ذلک الفحل علی ما یستفاد من مناطیق الروایات ومفاهیمها.
وذهب العلّامة فی التذکرة(4) إلی أنّ اتصال رضعات النصاب لا ینقطع إلّا بالارتضاع(5) من ثدی غیرها رضعة تامّة وأنّ الناقصة فی حکم العدم کالمأکول(6).
ص:301
یشترط فی اللبن
أن یکون عن
وطیء شرعی
صحیح
لم یکن یستریب أحد من أصحابنا فی أنّ اللبن الدارّ من الثدی لا عن وطئ لیس یستحقّ أن یثبت منه رضاعة شرعیة أصلاً.
ویلزم من ذلک أن لا یکون لبن الزنا یوجب رضاعاً شرعیاً؛ لأنّ الوطئ الغیر المباح شرعاً لیس له حرمة شرعیة فی الشرع فیکون حصول اللبن عن وطئ غیر شرعی فی حکم درور اللبن لا عن وطئ بل أجدر منه بالسقوط عن درجة الاعتبار.
وأیضاً لبن الفحل مناط حکم الرضاع والفحل هو من یملک البضع واللبن تابع البضع فحیث لا یکون الواطئ مالکا للبضع لا یکون هو صاحب اللبن.
وأیضاً الأصل فی حرمة الرضاع حرمة النسب والزنا لا یصحّح النسب ولا یلحق المولود بالوالدین وإن کانت المتولّدة من نطفة الزانی محرّمة علیه، وکذا الأمّ من الزنا علی المولود منه. فاذ لیس الزنا مصحّحاً للنسب فلا یکون اللبن الحاصل منه مادة لثبوت الرضاع.
وصحیحة عبداللّه بن سنان
عن أبی عبداللّه الصادق علیه السلام قال: «سألته عن لبن الفحل؟ فقال: هو ما أرضعت امرأتک من لبنک ولبن ولدک ولد امرأة أخری فهو حرام»(1)تفید المطلوب حیث إنّه علیه السلام حصر لبن الفحل الذی هو مادّة ثبوت الرضاع فیما یکون من امرأته(2) التی هو مالک بضعها وقد وطئها وطأ صحیحاً فولدت منه.
وحکی فی المختلف عن ابن الجنید أنّه قال:
«ولو أرضعت بلبن حمل من زنا حرمت وأهلها علی الرضیع، وکان تجنّبه أهل
ص:302
الزانی أحوط وأولی»(1).
ولکنّه قد انعقد الإجماع من بعده علی مفاد الروایة فلا یتّجه إلّاالحکم بالکراهیة(2).
وبالجملة: لبن الرضاع لابدّ أن یکون عن نکاح صحیح، والمراد بالنکاح هنا مجرّد الوطئ فیندرج فیه ما یکون بالعقد الصحیح دواما ومتعة وما یکون بالملک وما فی معناه.
الأشهر أنّ الرضاع من الوطیء بعقد فاسد والوطیء لشبهة ینشر الحرمة
وأمّا الوطئ بعقد فاسد غیر معلوم الفساد والوطؤ لشبهة من الطرفین أو من أحدهما فهل اللبن الحاصل من ذلک مستحقّ لحصول الرضاعة منه؟ اختلف فیه کلام الأصحاب، فالأشهر أنّ الرضاع منه ینشر الحرمة.
وقال المحقّق فی الشرایع: «وفی نکاح الشبهة تردّد، أشبهه تنزیله علی النکاح الصحیح»(3).
وکذلک ابن إدریس قال: «إنّ نکاح الشبهة لا ینشر حرمة» ثمّ قال: «وإن قلنا فی وطئ الشبهة بالتحریم کان قویا؛ لأنّ نسبه عندنا صحیح شرعی وقد قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله:
«یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»، فجعله أصلاً للرضاع» ثمّ قال: «ولی فی ذلک نظر وتأمّل»(4) ؛ وهو یدلّ علی شدّة تردّده فیه.
و(5) عندی أنّ ما هو المشهور فی ذلک هو المتعیّن بالعمل به والتعویل علیه؛ فلو أرضعت موطؤة الرجل لشبهة من لبنه زوجته الصغیرة حرمتا علیه مؤبّدا.
ص:303
والکلام فیما یلزم من المهر وتقسیطه إذا ما سعت إلیها علی تفصیل قد أسلفناه.
ولو اختصّت الشبهة بالرجل أو المرأة فالتحریم بالرضاع إنّما هو بالنسبة إلی من یثبت(1) النسب بالإضافة إلیه؛ لعدم القائل بالفصل ولأنّ الرضاع تابع النسب(2).
یشترط فی لبن
الموطؤة أن یکون
عن ولادة
کما لا اعتداد بدرور اللبن لا عن وطئ صحیح أو ما فی حکمه سواء کان من صغیرة أو کبیرة، بکر أو ثیّب، ذات بعل أو خلیة، فکذلک لا حکم فی حرمة الرضاع للبن الموطؤة بنکاح صحیح أو ما فی حکمه إذا لم یکن عن ولادة، علی ما قد نطقت به صحیحة عبداللّه بن سنان(3) السابقة.
وفی الصحیح من طریق الصدوق فی الفقیه عن محمّد بن أبی عمیر عن یونس بن یعقوب
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سألته عن امرأة درّ لبنها من غیر ولادة فأرضعت جاریة وغلاماً بذلک اللبن؛ هل یحرم من ذلک ما یحرم من الرضاع؟ قال: لا»(4).
وروی یعقوب بن شعیب
عن الصادق علیه السلام قال: «قلت له: امرأة درّ لبنها من غیر ولادة فأرضعت ذکرانا واناثا؛ أیحرم من ذلک ما یحرم من الرضاع؟ [ف] قال[
لی]: لا»(5).
ذهاب بعض إلی عدم اشتراط وضع الحمل فی نشر الحرمة
ثمّ إنّ العلّامة فی التذکرة نقل قولا عن بعض فقهائنا أنّه لا یشترط وضع الحمل بل إنّما یعتبر کون اللبن عن الولادة أو عن الحمل بالنکاح، وحکاه أیضاً
ص:304
عن الشیخ فی المبسوط(1) وأفتی به فی القواعد(2). ثمّ حکی [فی التذکرة] عن المبسوط ما ینافیه وهو أنّ لبن الحبلی لا حرمة له وإنّما المحترم(3) المعتبر لبن ما بعد الولادة، وهو مختاره فی التحریر(4) وقوفاً علی منطوق الروایة(5).
صور ستّ فی الإرضاع بعد الطلاق أو بعد موت الزوج
فإذا طلّق الزوج أو مات و(6) الزوجة حامل منه فوضعت أو کانت مرضعاً فأرضعت ولداً فهناک صور ستّ:
الاولی: أن یکون إرضاعها قبل أن تنکح زوجاً غیره فاللبن له قطعاً والطلاق والموت لا یبطل إسناده إلیه. ولا فرق بین أن ترضع فی العدّة أو بعدها ولا بین أن ینقطع اللبن ثمّ یعود وعدمه مع حصول باقی الشرائط؛ إذ لم یحدث ما یقطع استمرار اللبن علی ما کان علیه. لکن إن اشترطنا کون الرضاع وولد المرضعة فی حولی الرضاعة اعتبر کونه قبل مضیّ الحولین من حین الولادة وإلّا فلا.
الثانیة: أن یکون بعد ما أن تزوّجت وقبل ما ان حملت من الثانی فالحکم کما إذا لم تتزوّج.
الثالثة: أن یکون بعد الحمل من الثانی وقبل الولادة واللبن علی حاله لم ینقطع ولا حدثت فیه زیادة ولا نقیصة فهو للأوّل قطعا. قال فی التذکرة: «ولا نعلم فیه خلافاً»(7). ویؤیده العمل بالاستصحاب حیث لم یتجدّد ناقل.
الرابعة: أن یکون بعد الحمل من الثانی وقبل الوضع وقد تجدّدت فی اللبن زیادة یمکن إسنادها إلی هذا الحمل فقد قطع فی التذکرة(8) بکون اللبن للأوّل
ص:305
استصحاباً لما کان؛ فالحمل لا یزیل الحکم السابق، والزیادة لا أثر لها فی ذلک؛ لأنّ اللبن ربّما یزید عن غیر احبال.
وللشافعی فی أحد قولیه تفصیل وهو: أنّه إن زاد اللبن بعد أربعین یوما فهو للزوجین عملاً بالظاهر، فإنّ بلوغ الحمل تلک الغایة یستثمر(1) وجود اللبن غالباً وإلّا فهو للأوّل. ولا تحصیل فی هذا التفصیل عندنا.
الخامسة: أن ینقطع اللبن انقطاعاً باتّا(2) أعنی مدّة طویلة لا یتخلّل مثلها اللبن الواحد غالباً ثمّ یعود فی وقت یمکن إسناده إلی الثانی وذلک بعد مضیّ أربعین یوما من الاحبال عنه فقد حکم معظم الأصحاب بأنّه للثانی؛ لأنّه لما انقطع زال حکم الأوّل فإذا عاد وقد وجد(3) سبب یقتضیه وجب إحالته علیه؛ إذ الحکم بعود ما قد زال مفتقر إلی دلیل بخلاف ما اذا لم یتجدّد(4) سبب آخر یحال علیه فإنّه یحکم بأنّه للأوّل؛ لانتفاء ما یقتضی(5) خلافه. وهذا أحد أقوال العامّة فیه وهو المختار عندنا ولکنّه إنّما یتّجه علی القول بالاکتفاء بالحمل وقد دریت أنّ مفاد الروایات یأباه.
وللشافعی هناک قولان آخران:(6)
أحدهما: أنّه للأوّل مطلقاً ما لم تلد من الثانی؛ لأنّ الحمل لا یستوجب اللبن وإنّما یخلقه اللّه سبحانه للمولود لحاجته إلیه وذلک إنّما یکون بعد الولادة.
والآخر: أنّه لهما مع الانتهاء إلی حیث یتصحّح نزول(7) اللبن وذلک أربعون
ص:306
یوماً؛ لأنّه کان للأوّل إلی حین الانقطاع فلمّا عاد بحدوث الحمل فالظاهر رجوع الأوّل بسبب الحمل للثانی فکان مضافاً إلیهما کما لو لم ینقطع.
السادسة: أن یکون بعد الوضع فهو للثانی خاصّة من غیر خلاف، زاد أو لم یزد، اتصل أو(1) انقطع. وقد نقل فیه فی التذکرة(2) الإجماع عن کلّ أهل العلم.
فإذا اتصل إلی وقت الوضع فما قبل الوضع للأوّل وما بعده للثانی. فلبن الأوّل ینقطع بالولادة للثانی؛ لأنّ حاجة المولود إلی اللبن تستدعی خلقه وتزاحم کونه لغیره.
ولیعلم أنّه علی تقدیر کون اللبن للثانی فی صورة من هذه الصور إنّما جدواه أنّه لایتصحّح منه نشر الحرمة بالنسبة إلی الأوّل. فأمّا انتشار الحرمة بالرضاع منه بالنسبة إلی الثانی فیعتبر فیه من الشرائط ما قد اعتبر فی أصل الرضاع، فإذا کان للثانی حمل لم ینفصل وحکم بکون اللبن له فیبنی الکلام فیه علی أنّه هل یتصحّح نشر الحرمة من لبن الحمل أم لابدّ فیه من لبن الولادة؟ فموضوع(3) البحث فی هذه الصور مجرّد إضافة اللبن إلی الأوّل أو(4) الثانی.
ثمّ یعتبر فی استثمار التحریم ما قد تقرّر من الشرائط؛ فلا تذهل.
یشترط استقرار
ما یشربه الرضیع
فی معدته
إذ قد استبان لک أنّ ملاک الأمر فی الحکم باستیجاب التحریم اشتداد العظم ونبات اللحم ولا یتحصّل ذلک إلّاباغتذاء الرضیع باللبن وصیرورته جزءا من جوهر بدن المغتذی فاذن من المنصرح لدیک أنّ من الشرائط استقرار ما یشربه المرتضع فی رضعات النصاب فی معدته إلی وقت الانهضام؛ فلو أنّه
ص:307
یشربه(1) بالامتصاص تامّا کاملا ثمّ قاءه کلّا أو بعضاً ولو فی رضعة مّا لم یحتسب ذلک من رضعات العدد المعتبر فی النصاب قطعا.
یشترط بقاء اللبن علی صرافته
وکذا یشترط فیه بقاء اللبن علی صرافته إلی حین الوصول إلی الجوف؛ فلو امتزج بمائع کالماء وما شابهه أو بجامد کالسکر وما ضاهاه ولو فی فضاء فم المرتضع خرج عن استحقاق الاحتساب من رضعات النصاب.
بطلان عقد
النکاح فی
الشبهة
المحصورة
کنّا قد اسمعناک أنّ اشتباه محرّمة بالنسب أو بالرضاع أو بالمصاهرة بغیرها فی عدد محصور عادة یوجب اجتناب الجمیع؛ فلو بادر وعقد علی واحدة منهنّ کان العقد باطلا؛ لثبوت المنع من جمیعهنّ. فإذا زال الالتباس وتبین أنّ المعقود علیها غیر محرّمة عینا ولا جمعاً ففی الحکم بصحّة النکاح حینئذ نظر، وأولی بالفساد؛ لسبق الحکم ببطلانه ولأنّه وقع مع اعتقاد العاقد عدم صحّته فیفتقر إلی الاستیناف.
ولو کنّ لا ینحصرن وکان الاشتباه فی عدد غیر محصور صحّ نکاح ما شاء منهنّ إلی حیث یبقی عدد محصور فیثبت المنع.
وسوّغ جدّی المحقّق فی شرح القواعد(2) احتمال الجواز إلی أن تبقی واحدة استصحاباً لما کان ولأنّ الاشتباه فی المجموع وهو عندی غیر سائغ؛ لبقاء الالتباس فیما بقی مع محصوریة العدد.
کلام فی الشبهة
المحصورة وغیر
المحصورة
هذا الضابط أصل منضبط فی سائر أبواب الفقه، مثل ما إذا اختلط صید مملوک بصیود مباحة الأصل غیر منحصرة العدد فإنّه لا یحرم الاصطیاد وإذا کانت
ص:308
منحصرة حرم. وکذا إذا تنجّس مکان واشتبه بأرض غیر محصورة فإنّه لا یمنع من الصلوة علی تلک الأرض وإذا کانت محصورة منع منها. وإذا ذبحت شاة مغصوبة فی بلدة أو قریة کبیرة لا یحرم أکل اللحم فیها ولو ذبحت فی موضع محصور وجب الاجتناب. وکذلک المیتة مع المذکّی غیر المحصور.
ولا ریب أنّ الاجتناب(1) فی جمیع هذه الأبواب أحوط إذا وجد ما لا شبهة فیه کما قال شیخنا الشهید فی قواعده، قال: «ومن ذلک وقوع التمرة المحلوف علیها فی تمر کثیر فإنّه یأکل ما عدا واحدة»(2).
والوجه عندی عدم الجواز إذا انتهی إلی عدد منحصر؛ لأصالة بقائها فیما بقی وعدم دخولها فیما أکل.
المراد من عدم الانحصار فی کلام المحقّق الکرکی
قال جدّی (روّح اللّه تعالی مقیله) فی شرح القواعد توضیحاً لکونهنّ لا ینحصرن:
«المراد من عدم الانحصار عسر عدّهنّ علی آحاد الناس، نظراً إلی أنّ أهل العرف إذا نظروا إلی مثل ذلک العدد أطلقوا علیه أنّه لیس بمحصور لکثرته، وإلّا فلو عمد أحد إلی أکبر بلدة لیعدّ سکانها لأمکنه ذلک. [و] قال بعض المحقّقین: کلّ عدد لو اجتمعوا علی صعید واحد لعسر علی الناظر عدّهم بمجرّد النظر - کالألف والألفین - فهو غیر محصور، وإن سهل کالعشرة والعشرین فهو محصور، وبین الطرفین وسائط تلحق بأحدهما(3) بالظنّ، وما وقع الشک فیه فالأصل وجوب الاجتناب»(4).
قلت: وجدت ذلک فی کلام الغزالی وکأنّه رحمه الله إیّاه عنی لکنّه حکم فی صورة الشک بخلاف ما قاله فإنّه قال: وبین الطرفین أوساط تلحق أحدها(5) بالظنّ وما
ص:309
وقع فیه الشک استفت فیه القلب. وعندی أنّ القلب السلیم یفتی فیه بوجوب الاجتناب وأنّ جعل الألف والألفین من غیر المحصور بحسب العرف مقام تأمّل ویشبه أنّهما بالمتوسّطات أشبه منهما بالطرف. فلیراع الاحتیاط فی الدین ولیتأمّل(1).
حکم توافق
الزوجین عند
الحاکم علی أنّ
بینهما رضاعاً
محرّماً، وما هو
حکم صداقها؟
إذا توافق الزوجان عند الحاکم علی أنّ بینهما رضاعاً محرّما ولم یکذّبهما علم الحاکم أو الحسّ القاضی بعدم امکان ذلک فرّق بینهما مؤاخذة لهما بإقرارهما.
ولو قال: «بینی وبینها رضاع» واقتصر علیه توقّف الحکم بالتحریم علی بیان العدد.
ولو قال: «هی أختی أو بنتی أو أمّی من الرضاع» فإن کان فقیها موافقاً للحاکم فی الرأی لم یفتقر إلی ذکر(2) العدد وإلّا فوجهان، وأولی بالافتقار.
فإن صدّقته الزوجة قبل الدخول فالعقد باطل ولا مهر ولا متعة لها؛ لانتفاء النکاح. وکذا إن کان بعد الدخول واعترفت بسبق العلم؛ لأنّها بغیّ بتمکینها الزوج من الدخول.
وإن ادّعت تجدّد العلم لها(3) بعده قبل قولها وکان لها المسمّی - علی قول الشیخ فی المبسوط(4) واختاره المحقّق(5) والعلّامة(6) نظراً إلی أنّ العقد هو سبب ثبوت المهر؛ لأنّه مناط الشبهة فکان کالصحیح المقتضی لتضمین البضع(7) بما وقع
ص:310
علیه التراضی فی العقد - ومهر المثل علی الأقوی وفاقاً لفخر أصحاب التدقیق فی الایضاح(1) وهو مستصحّ جدّی المحقّق(2) ؛ لأنّ العقد باطل فلا یترتّب علیه أثره، ولا یلزم(3) من جهته ما تضمّنه من المهر وإنّما الموجب له الوطؤ بالشبهة وعوضه مهر المثل ولا تعلّق له بالمسمّی، ولأنّه إنّما وجب بمباشرة الاتلاف والاستیفاء والواجب فی الاتلافات(4) والاستیفاءات إمّا القیمة أو المقدّر بأصل الشرع لا بعقد ولا مقدّر هنا فی أصل الشرع فتعیّنت القیمة، وقیمة منافع البضع هو(5) مهر المثل فیلزم ضمانه.
وربّما قیل: هذا إذا کان مهر المثل(6) أقلّ من المسمّی أو مساویا له أمّا لو کان أزید فلها المسمّی؛ لرضاها عن البضع بالأقلّ فلا یلزمه(7) الزائد، ولیس بمتّجه.
فهیهنا(8) ضابط:
وهو کلّ وطئ لا تؤاخذ الموطؤة علیها شرعاً عقیب عقد فاسد یوجب مهر المثل، وکلّ عقد صحیح یتعقّبه الفسخ بعد الدخول یجب به المسمّی. وإن کذبته قبل قوله فی حقّه فأمّا فی حقّها فیحتاج إلی بینة؛ فإن أقامها حکم أیضاً بالبطلان کما لو صدّقته، وإن لم تکن له بینة حکم بتحریمها علیه من طرفه ولزوم نصف الصداق لها إن کان قبل الدخول أو الجمیع إذا قیل بعدم التشطیر إلّابالطلاق، وأمّا بعد الدخول فالجمیع مطلقاً.
ص:311
لو ادّعت الزوجة
الرضاع المحرّم
فما هو حکمها
وحکم صداقها؟
ولو ادّعت هی فإن أخبرت بسبق علمها بالأصل وبالحکم لم تسمع دعواها وإلّا سمعت. وإن کانت هی التی رضیت بالعقد لجواز جهلها بأحد الأمرین حین العقد فلا یکون فعلها مکذّباً لدعواها.
فإن صدّقها الزوج وقعت الفرقة وثبت لها بالدخول مع الجهل مهر المثل أو المسمّی علی القولین، وإذا لم یدخل بها أو کانت عالمة فلا شیء لها.
وإن کذّبها فالنکاح باق ولا یقبل قولها فی الفسخ؛ لأنّه حقّ علیها، ولیس لها المطالبة قبل الدخول بالمسمّی؛ لزعمها فساد العقد فلا یصحّ ما قد تضمّنه من المهر، وکذا بعد الدخول.
فأمّا مهر المثل فللشیخ(1) قول بسقوطه أیضاً، والوجه ثبوته؛ لأنّها تستحقّه بالوطئ لکونها غیر بغیّ.
وذهب العلّامة فی التذکرة(2) إلی أنّ لها أقلّ الأمرین من المسمّی ومهر المثل؛ لأنّه إن کان المسمّی(3) أقلّ فلا یقبل قولها فی وجوب زائد علیه بل القول قوله بیمینه، وإن کان الأقلّ مهر المثل لم تستحقّ أکثر منه باعترافها؛ إذ استحقاقها للمهر علی قولها بوطئ الشبهة لا بالعقد.
قال جدّی النحریر وفاقاً لفخر أهل التدقیق: «وهذا هو الأصحّ»(4).
وعندی فی استصحاحه(5) نظر؛ لأنّ قولها علی هذا التقدیر غیر مؤثّر فی الحکم بفساد العقد بل إنّه محکوم بصحّته ظاهراً وصحّته غیر منسلخة عن ثبوت المسمّی فیه فإذن قولها حینئذ کلاقول فی ظاهر الأمر الذی هو حکم الشرع علی
ص:312
الحقیقة فالزوج مؤاخذ بمقتضی قوله ومطالب بحسب إقراره بلوازم العقد المحکوم بصحّته شرعاً، ومنها ثبوت المسمّی فیه وإن کان یحرم علی الزوجة بینها وبین اللّه سبحانه إذا کانت صادقة فی نفس الأمر أن تتصرّف فیما لها مطالبته(1) به ظاهراً کما یجب علیها باطنا أن تتجنّب مضاجعته وما بسبیلها وتتخلّص منها بقدر ما یمکنها لا ظاهراً.
کیفیّة الحلف إذا
ادّعی الرضاع
المحرّم
من المقترّ(2) فی مقرّه فی أحکام باب القضاء أنّ الحالف علی نفی فعل الغیر إنّما سبیله أن یحلف علی نفی العلم، والحالف علی إثبات فعل الغیر أو إثبات فعل نفسه أو نفیه إنّما یحلف علی القطع والبتّ. فإذن لکلّ من الزوجین إذا ادّعی الرضاع المحرّم بینهما أن یدّعی علم الآخر بذلک فإن صدّقه وجب التفرّق(3) وإلّا کان له إحلافه علی نفی العلم. والیمین المردودة من أحدهما علی الآخر تکون علی البتّ؛ لأنّها مثبتة.
کلام للشهید فی القواعد والفوائد
قال شیخنا الشهید فی قواعده:
«لو أنکر أحد الزوجین الرضاع المدّعی به حلف علی نفی العلم فإن نکل حلف الآخر علی البتّ؛ لأنّها یمین مثبتة. وقیل: یحلف الزوج علی البتّ بخلاف الزوجة. والفرق أنّ فی یمین الزوج تصحیح العقد فی الماضی وإثبات استباحته فی المستقبل فکانت علی البتّ تغلیظا، ویمین الزوجة لبقاء حقّ ثبت [بالعقد] ظاهراً فیقنع(4) فیه بنفی العلم. وهذا فرق(5) ضعیف ویمکن فیهما اعتبار البتّ؛ لأنّه ینفی
ص:313
حرمة یدّعیها المدّعی فیحلف علی البتّ»(1).
وتفصیل القول:
أنّه إن کان المدّعی هو الزوج فله إحلافها علی نفی العلم إن ادّعی علیها العلم فلو ردّت علیه الیمین فحلف کان الأمر کما لو صدّقته. أمّا لو حلفت هی أو نکل هو(2) بعد الردّ فالحکم فیه بحسب تحریمها علیه وتشطیر الصداق علی ما سبق.
وإن کانت الزوجة هی المدّعی فادّعت علیه العلم کان لها إحلافه علی نفی العلم فإن حلف اندفعت دعواها ظاهراً وطالبة بالمسمّی وبقی النکاح علی استمراره ولکن یستحبّ له أن یطلّقها. وعلیها فیما بینها وبین اللّه عزّ وجلّ إذا کانت صادقة فی دعواها أن تتخلّص من مساکنته وتمکینه من وطئها وأن تفتدی بضعها وجمیع جسدها بما أمکنها کالتی تعلم أنّها مطلّقة وزوجها یجحد ذلک.
و(3) إن نکل فالیمین مردودة علیها فتحلف حینئذ علی البتّ فتقع الفرقة. وإذا نکلت هی أیضاً فإن کان قد دفع إلیها المسمّی لم یکن له مطالبتها به؛ لأنّها تستحقّه بقوله. وإن لم یکن دفعه إلیها فقد قال فریق: لیس لها مطالبته(4) به؛ لأنّها بزعمها لا تستحقّ المسمّی بالعقد بل(5) إنّما مهر المثل بالوطئ، وقد دریت سبیل النظر فیه.
قال العلّامة فی القواعد:
«والأقرب أنّه لیس لها مطالبته بحقوق(6) الزوجیة - علی إشکال (7)- فی
ص:314
النفقة»(1).
فخصّ ولده إمام المدقّقین فی الایضاح تلک الحقوق بما عدا الاستمتاعات کالوطئ والمضاجعة ومشاهدة ما یحرم علی غیر الزوج، قال: «فإنّه لیس لها ذلک قطعاً»(2) علی الجزم البتّی لا علی الاحتمال الأقرب فإنّ ذلک حرام علیها فکیف یکون لها المطالبة بما لا یحلّ لها بإقرارها. فالمستقرب حکمه هو ما عدا ذلک، کما لو اوصی مورّثه لزوجاته أو نذر شیئاً لهنّ وکتحمّل زکوة الفطر عنها وکالکفن وما شابه هذا السبیل.
فقال جدّی المحقّق فی الشرح:
«ویمکن أن یقال: إنّما یحرم علیها ذلک فیما(3) بینها وبین اللّه سبحانه إذا کانت صادقة [و] أمّا ظاهراً فلا؛ لأنّ النکاح ثابت ظاهرا. ولو رجعت عن دعواها وصدّقت الزوج فی عدم التحریم قبل ذلک منها(4) ولم تمنع من المطالبة بالحقوق حینئذ فلا أقلّ من أن تجعل (5)[لها] مطالبتها بها بمنزلة الرجوع. وللنظر فی ذلک کلّه مجال»(6)
وکذلک مستند الأقربیة فیما استقربه أنّ تلک الحقوق تابعة للزوجیة وهی منتفیة بإقرارها فکیف تکون لها المطالبة بما لا تستحقّه.
ودلیل خلاف الأقرب وهو الأقرب أنّ الزوجیة ثابتة فی نظر الشارع وقولها فی حکم العدم فاستحقّت شرعاً بحسب ذلک توابعها.
واستضعفاه بأنّ ثبوت الزوجیة ظاهراً لا یقتضی ثبوت توابعها مع اعتراف
ص:315
الزوجة بعدم الاستحقاق لکن فی النفقة إشکال ینشأ من انتفاء مقتضیها بزعمها ومن أنّها معطّلة لأجله وممنوعة من التزوّج بغیره بسببه فلو لم تجب علیه نفقتها مع اعترافه بوجوبها علیه لزم الإضرار بحالها.
والفرق بین النفقة وحقوق الاستمتاعات أنّ النفقة لو بذلها لم یحرم علیها أخذها وأمّا الاستمتاعات فلو أرادها(1) منها وجب علیها الامتناع بمقتضی دعواها.
قال فی الایضاح:
«والأصحّ عندی أنّه لیس لها المطالبة بشیء من ذلک کلّه»(2).
قلت: بل الأصحّ أنّه لا فرق بین النفقة وسائر الحقوق فی جواز المطالبة بها(3) ظاهراً وعدم حلّها لها إذا کانت صادقة باطنا فالزوجیة محکوم بثبوتها شرعاً وهو معترف بثبوت حقوقها التابعة، وإقرار العقلاء علی أنفسهم جائز. فأمّا إقرارها بالتحریم مع یمینه أو نکولها فغیر مؤثّر فی إبطال الزوجیة الثابتة أصلاً فهو بحسب الشرع بمنزلة العدم؛ فلیتأمّل.
حکم رجوع
الزوج عن إقراره
بالرضاع المحرّم
بعد حکم الحاکم
بالفرقة أو قبله
لو رجع الزوج عن إقراره بالرضاع المحرّم بعد حکم الحاکم بالفرقة بینهما لم یقبل رجوعه وإن ادّعی الغلط، بخلاف الزوجة.
فأمّا الرجوع حیث لم یحکم بالفرقة فیتّجه قبوله؛ لبقاء النکاح الثابت شرعاً فرجوعه عن الإقرار فی منزلة الرجوع عن إنکار النکاح الذی تضمّنه الإقرار.
وأطلق فی التذکرة(4) عدم القبول فیتناول(5) بظاهره ما إذا کان قبل الحکم أو
ص:316
بعده، وحکی عن أبی حنیفة قبول رجوع المقرّ عن إقراره من غیر فرق بین الرجل والمرأة.
ولو سبق الإقرار العقد لم یجز العقد قطعاً سواء فیه الرجل والمرأة وسواء تصدیق الآخر إیّاه وتکذیبه. ولو رجع المقرّ منهما عن إقراره لم یقبل رجوعه فی ظاهر الحکم ویدین بینه وبین اللّه سبحانه. فإن کان صادقاً فی إقراره فالتحریم ظاهراً وباطناً، وإن کان کاذباً فظاهراً خاصّة.
لو أقرّ لعبده بأبوة
أو بنوة من جهة
الرضاع
لو أقرّ لعبده بأبوّة أو بنوّة من جهة الرضاع مع امتناع ذلک بحسب السنّ لم یقبل فلا ینعتق علیه، کما لو أقرّ له وهو أکبر سنّا منه أنّه ابنه من النسب.
وکذا لو أقرّ لأصغر سنّا منه أنّها أمّه من الرضاع أو من النسب لم یؤثّر أصلاً فلا تنعتق ولا تحرم علیه.
وذهب أبوحنیفة(1) إلی القبول مطلقاً عملاً بمقضی الإقرار ممکنا کان أو ممتنعا، وفساده منصرح.
کیفیّة سماع
دعوی أحد
الزوجین إقرار
الآخر بالرضاع
المحرّم بینهما
لو ادّعی أحد الزوجین علی الآخر إقراره بالرضاع المحرّم بینهما فسماع هذه الدعوی وإلزام المدّعی علیه بالجواب فرع صحّة دعوی الإقرار ومسموعیّتها.
فمن یحکم بصحّتها یطالبه بالجواب ویقضی علیه بالیمین لو أنکره، ومن لا یستصحّها لایسمعها رأساً.
قال المحقّق فی الشرایع:
«وفی الإلزام بالجواب عن دعوی الإقرار تردّد؛ منشأه أنّ الإقرار لا یثبت
ص:317
حقّا فی نفس الأمر بل إذا ثبت قضی به ظاهراً»(1).
وکذلک العلّامة استشکله فی التحریر فی غیر موضع واحد(2). وفی القواعد تارة طابق التحریر وتارة استقرب الإلزام بالجواب(3).
وقال شیخنا الإمام البارع الشهید فی الدروس فی کتاب الدعوی:
«وفی صحّة دعوی الإقرار وجهان؛ من نفعه لو صدّقه ومن عدم إیجابه حقّا»(4).
ثمّ قال فی کتاب الشهادات:
«لابدّ من موافقة الشهادة للدعوی وتوافق الشاهدین معنی لا لفظاً؛ فلو قال أحدهما: غصب وقال الآخر: انتزع قهراً أو ظلماً قبل، بخلاف ما لو قال أحدهما:
باع وقال الآخر: أقرّ بالبیع»(5).
قال فی الایضاح توجیها لما استقربه والده العلّامة:
«وجه القرب أنّه لو أقرّ الخصم المدّعی علیه بصدور الإقرار منه ثبت حقّ المدّعی وقضی بإقراره الأوّل لا بإقراره بالإقرار فی مجلس الحکم. ویحتمل العدم؛ إذ الإقرار لیس حقّا لازما ولا سبباً للحقّ فی نفس الأمر وإنّما هو إخبار عن حقّ لازم فالمدّعی لم یدّع حقّا لازما ولا ملزوما له(6) فی نفس الأمر؛ لأنّه لو علم المقرّ له کذب المقرّ فی إقراره لم یحلّ له أخذ المقرّ به فلذلک(7) لا تسمع بالنسبة إلی الیمین فلا یلزم بالجواب. والأقوی عندی ما هو الأقرب
ص:318
عند المصنّف»(1).
قلت: ما قوّاه ضعیف والأقوی خلافه؛ لأنّ حقیقة الدعوی طلب حقّ شرعیّ فی نفس الأمر بحسب اعتقاد المدّعی، والإقرار لیس حقّا ولا هو ملزوم حقّ فی نفس الأمر فکیف یصلح متعلّقاً للدعوی(2) ؟!
ثمّ ما یقال: «إنّه ینفعه لو صدّقه» لیس بمستقیم أیضاً؛ لأنّ ما یقضی به ویؤاخذ بموجبه ظاهراً إنّما هو الإقرار فی مجلس الحکم بثبوت الحقّ فی نفس الأمر، أمّا لو اعترف عند الحاکم بأنّه کان قد أقرّ له عند مستجمع لشرائط الحکم بحقّ غیر ثابت لغرض صحیح فلیس للحاکم إلزامه بذلک الحقّ بمجرد هذا الاعتراف، وعموم إقرار العقلاء علی أنفسهم جائز غیر متناول لما عدا الأقاریر بالحقوق عند الحاکم کالإقرار بالإقرار والإقرار بالإقرار بالإقرار(3) مثلاً.
ثمّ لو صحّت دعوی الإقرار لم یکن تتعدّاها الصحّة إلی مرتبة أخری کما الشهادة(4) علی الشهادة إنّما تجوز مرّة واحدة فلا تسمع شهادة الفرع علی شهادته وإلا لکانت تصحّ دعوی الإقرار بالإقرار ودعوی الإقرار بالإقرار بالإقرار(5) وکذلک الشهادة علی الشهادة والشهادة علی الشهادة علی الشهادة(6) وهکذا إلی اللانهایة اللایقفیة، وبطلان ذلک مستبین السبیل.
ص:319
عدم سماع
الشهادة فی
الرضاع مطلقة بل
لابدّ من التفصیل
لا تسمع الشهادة فی الرضاع مطلقة کما یسمع(1) الإقرار به مطلقاً بل لابدّ من التفصیل. فلو شهد الشاهدان بأنّ هذا ابن هذه من الرضاع أو أخوها مثلاً لم تسمع حتّی یقولا: «نشهد أنّها أرضعته من لبن الولادة عشر رضعات تامّات متوالیات فی الحولین خلص اللبن فیهنّ(2) منها إلی جوفه بامتصاص الثدی لم یفصل بینهنّ بارتضاع من ثدی امرأة أخری». ولا یکفی أن یحکی القرائن کما إذا قال: «رأیته قد التقم الثدی وشفتاه وحلقه متحرّکة».
صرّح بذلک الأصحاب وذهبت(3) إلیه العامّة؛ لأنّ النصاب المتعلّق به التحریم مختلف فیه کمیّة وکیفیّة فبعضهم حرّم بالقلیل وبعضهم بالایجار إلی غیر ذلک من الاختلافات، فلابدّ من ذکر الکمیّة والکیفیّة وسائر ما اختلف فی اعتباره فی اثمار التحریم لیحکم الحاکم باجتهاده؛ إذ لو أطلق الشاهد فربّما کان قد عوّل علی معتقده أو معتقد غیره ممّا لا تعویل علیه فی مذهب الحاکم.
أمّا الحاکم فیکفی علمه ویثبت الرضاع الذی هو مناط نشر الحرمة بقوله وحده علی الأقوی؛ لکونه نافذ القول والحکم فی الأموال والدماء والفروج.
ضابطة فی مطلق
الشهادة
إعلمن أنّ هذا الحکم لیس مختصّا بباب الرضاع بل إنّه أصل ضابط فی مطلق الشهادة فیما اختلفت فیه آراء المجتهدین.
قال شیخنا الإمام المحقّق الشهید فی کتابه الدروس فی کتاب الصوم:
«لا یکفی قول الشاهد: الیوم الصوم أو الفطر؛ لجواز استناده إلی عقیدته بل
ص:320
یجب علی الحاکم استفساره. وهل یکفی قول الحاکم وحده فی ثبوت الهلال؟ الأقرب نعم. ولو قال: الیوم الصوم أو الفطر، ففی جواز استفساره علی السامع ثلاثة أوجه ثالثها إن کان السامع مجتهداً»(1).
هل یشترط فی
الشهادة بالرضاع
ذکر وصول اللبن
إلی الجوف ؟
هل یشترط فی التفصیل المعتبر(2) هناک ذکر وصول اللبن إلی الجوف؟ قال بعضهم: فیه وجهان.
واستقرب العلّامة فی القواعد(3) عدم الاشتراط؛ لأنّ ضابط وجوب التفصیل وقوع الخلاف فی شرائط المشهود به دفعاً لاحتمال استناد الشاهد إلی اعتقاد لا یستصحّه الحاکم، ووصول اللبن إلی الجوف لیس من هذا القبیل فیکفی فیه إطلاق الشهادة. وأیضاً فإنّه لیس بمحسوس فلا یعتبر تصریح الشاهد به.
ومن یحکم به یقول: علیه ذکره لتقبل شهادته کما فی ذکر الایلاج فی شهادة الزنا، وأیضاً ذلک مناط نشر الحرمة فلابدّ من ذکره، وأیضاً اختصاص علّة الحکم ببعض الأفراد لا یقدح فی عمومه علی ما قد اقترّ فی مقرّه فی علم الأصول کما المسکر علّة تحریمه الإسکار وما أسکر کثیره حرم قلیله وکثیره مع أنّ القلیل منه لیس بمسکر.
قال جدّی (أعلی اللّه تعالی مقامه) فی شرح القواعد:
«والأوّل أصحّ؛ لأنّ الشهادة بالرضاع تقتضیه فتکفی عن ذکره»(4).
وعندی أنّ الأصحّ هو الثانی عملاً بمقتضی الأدلّة.
ص:321
وجوب الشهادة
ببقاء اللبن فی
جوف الرضیع
قال فی شرح القواعد:
«هل یشترط أن یشهد الشاهد بأنّ الرضیع بقی اللبن فی جوفه؛ لأنّه لو قاءه لم یثمر الرضاعُ التحریم؟ مقتضی التعلیل السابق اعتباره؛ لأنّ هذا من الأمور المختلف فیها. ولم أجد به تصریحاً إلّاأنّه ینبغی اعتباره»(1).
قلت: لا ریب فی وجوب اعتباره وإن لم یکن هو ممّا قد اختلف فیه؛ لما قد تعرفته فکیف إذا ما وقع فیه الخلاف.
اعتبار التفصیل
فی الشهادة حتّی
لو کان الشاهد
ففیها مؤتمناً
لو کان الشاهد بالرضاع فقیها مؤتمنا وعلم الحاکم موافقته له فی أحکام الرضاع کلّها واستمراره علی رأیه عند إقامة الشهادة أو مقلّداً للحاکم فیها موثوقاً به فی مراعاة العمل بمذهبه فقضیّة التعلیل السابق الاکتفاء بشهادته مطلقة؛ لاندفاع المحذور حینئذ، کما لو کان الشاهد بنجاسة الماء مقلّداً للمشهود عنده أو فقیها موافقاً إیّاه فی أسباب التنجیس.
قال فی شرح القواعد:
«وهذا قویّ لکن لا نجد به قائلاً من الأصحاب فاعتبار التفصیل أولی»(2).
واعتنی به شارح اللمعة وقال:
«فالمتّجه الإکتفاء بالإطلاق إلّاأنّ الأصحاب أطلقوا القول بعدم صحّتها إلّا مفصّلة»(3).
قلت: ولا مقتضی الأدلّة یساعده علی قیاس ما قد تعرّفت.
ص:322
ولبعض علماء الشافعیة(1) هناک قول بالاکتفاء إذا علم عدم تغیّر اجتهاده عند الشهادة.
شروط أربعة فی
تحمّل الشهادة
لشاهد الرضاع
یصحّ تحمّل الشهادة لشاهد الرضاع بشروط أربعة:
أن یعرفها ذات لبن(2) ، وأن یشاهد الرضیع قد التقم الثدی، وأن یکون الثدی مکشوفاً لیبصر التقامه الحُلمة، وأن یشاهد امتصاصه للثدی وتحریک شفتیه والتجرّع وحرکة الحلق ولا یکفی سماع صوت الامتصاص.
فمعانیة هذه الأمور تصلح مستنداً لعلمه العادیّ بوصول اللبن إلی الجوف ثمّ إقامة الشهادة بذلک عند الحاکم علی البتّ وإن کانت حکایتها عند الحاکم غیر مثمرة إیّاه ولا مسوّغة للحکم بثبوت الرضاع.
سماع الشهادة
المطلقة فی بعض
الفروض
إن قلنا بصحّة دعوی الإقرار بالرضاع والمطالبة بالبیّنة علیه فالشهادة به مطلقة مسموعة، ولا یفتقر إلی التفصیل علی ما قاله بعضهم؛ لأنّ الإقرار بالرضاع المحرّم مسموع بخلاف الشهادة به. وفرق بینهما بأنّ المقرّ یحتاط لنفسه فلا یطلق القول بالتحریم إلّابعد تحقّقه.
کلام لشارح القواعد
قال فی شرح القواعد:
«وهذا الفرق لا یشفی؛ لأنّه ربّما بنی علی رأیه فی التحریم أو رأی لا یعوّل علیه عند الحاکم. ویمکن الفرق بأنّ حکم الحاکم علی رجل وامرأة بأنّ بینهما علاقة الرضاع المحرّمة، أمر خطیر فلابدّ من الاحتیاط فیه باستفصال ما یدفع الاجمال، بخلاف إقرار المرء علی نفسه فإنّ عموم قوله علیه السلام: «إقرار العقلاء علی
ص:323
أنفسهم جائز» یوجب مؤخذاته بظاهر إقراره حتّی لو فسّر بما لا یثمر التحریم عند الحاکم لم یقبل منه. وهذا الفرق وجیه»(1).
تأمّل المصنّف فی کلام شارح القواعد
قلت: وللتأمّل فیه مجال واسع؛ فإنّ من أقرّ ثمّ فسّر قوله بما هو أهل أن یقبل منه ذلک مع قیام القرائن ونهوض الأمارات وشهادة الحال وقضاء العادات فقوله فی تفسیره مقبول منه شرعاً وعرفاً، وقصّة(2) ماعز وما کرّر علیه النبیّ صلی الله علیه و آله من الاستفصال بعد إقراره شاهدة بذلک. وبالجملة مدّعی الجهل مع إمکانه فی حقّه مصدّق بیمینه قطعاً.
اختلاف الأقوال
فی قبول شهادة
النساء فی
الرضاع
اختلف علماؤنا فی قبول شهادة النساء فی الرضاع علی قولین:
أحدهما: أنّه لا تقبل شهادتهنّ فیه أصلاً، لا منفردات ولا منضمّات إلی الرجال.
ذهب إلیه الشیخ فی الخلاف(3) وفی باب رضاع المبسوط(4) وتبعه أبوعبداللّه ابن إدریس(5) وسبطه نجیب الدین یحیی بن سعید صاحب الجامع(6) وهو منسوب إلی أکثر الأصحاب بل نسبه فی الخلاف(7) إلی الجمیع وبه أفتی العلّامة فی التحریر(8) قالوا: لا یثبت الرضاع إلّابرجلین عدلین.
ص:324
وکما لا یجری فیه الشاهد والیمین کذلک لا مدخل فیه لشهادة المرأة مطلقاً کما أنّه لاتقبل شهادة النساء أصلاً فی هلال شهری الصیام والإفطار ولا فی سائر الأهلّة.
والثانی - وهو عندی أقوی وأحوط -: أنّ شهادتهنّ فی الرضاع مقبولة وإن انفردن.
ذهب إلیه أبوعبداللّه المفید(1) وتلمیذه سلّار بن عبدالعزیز(2) والشیخ فی شهادت المبسوط(3) وعماد الدین بن حمزة(4) وهو ظاهر ابن الجنید(5) وابن أبی عقیل(6) ومختار المختلف(7) ومستقرب القواعد(8) ومستصحّ الایضاح(9) وفتوی اللمعة الدمشقیة(10) ومستقوی الدروس(11) واستصحّه جدّی النحریر(12) واستقربه المحقّق فی الشرایع(13) وتردّد فیه فی النافع(14).
قال فی التحریر:
«لایثبت الرضاع إلّابشاهدین عدلین وقال بعض علمائنا: یثبت بشهادة
ص:325
رجل وامرأتین أو أربع نساء أیضاً، وهو متروک»(1).
وهناک قول آخر شاذّ نادر نقله فی الدروس حیث قال:
«ومنع ابن البرّاج من قبول شهادة الرجال فیما لا یجوز لهم النظر إلیه، وهو ضعیف»(2).
وقال أبوحنیفة من فقهاء العامّة: «لایثبت الرضاع بالنسوة المتمحّضات»(3).
حجّة النافین والمثبتین
احتجّ النافون بأصالة الإباحة، وهی ضعیفة ومعارضة بمراعات طریقة الاحتیاط.
وحجّة المثبتین(4) أنّه أمر لا یطّلع علیه الرجال غالباً فوجب قبول شهادتهنّ فیه کما فی غیره من الأمور الخفیّة عن الرجال کالولادة والاستهلال وعیوب النساء الباطنة؛ لأخبار متظافرة عن مولانا الصادق علیه السلام أنّ شهادة النساء تقبل فیما لا یجوز للرجال النظر إلیه(5).
وعموم روایة عبداللّه بن أبی یعفور
عن أبی جعفر علیه السلام: «تقتل شهادة النسوة إذا کنّ مستورات»(6).
وخصوص ما رواه عبداللّه بن بکیر فی الصحّی عن بعض أصحابنا
عن أبی عبداللّه الصادق علیه السلام فی امرأة أرضعت غلاماً وجاریة قال: «یعلم ذلک غیرها؟ [قال:] قلت: لا. قال: لا تصدّق إن لم یکن غیرها»(7).
ص:326
فمفهوم الشرط یقتضی عدم المعلّق علی شرط عند عدم ذلک الشرط فینتفی عدم التصدیق عند انتفاء عدم الغیر وهو ملزوم ثبوت التصدیق عند تحقّق الغیر وهو أعمّ من الرجال والنساء.
قال فی الایضاح:
«وفیه نظر؛ لضعف السند وإرسالها وکونها دلالة مفهوم ومدلوله مهملة وهی فی قوّة الجزئیة»(1).
قلت:
السند صحّی؛ لکون عبداللّه بن بکیر ممّن أجمع(2) العصابة علی تصحیح ما یصحّ عنهم.
ومفهوم الشرط من مفاهیم دلیل الخطاب حجّة عند أصحاب التحقیق.
والجزئیة التی العقد المرسل فی قوّتها أعمّ من أن یکون موضوعها الأخصّ التناولی بالنسبة إلی موضوع المرسلة أو الأخصّ بالاعتبار علی ما قد(3) حقّقناه فی حیّزه ومقامه، فکما یصدق الانسان نوع طبیعی والحیوان جنس طبیعی والناطق فصل طبیعی مرسلة فکذلک یصدق بعض الانسان نوع طبیعی وبعض(4) الحیوان جنس طبیعی وبعض الناطق فصل طبیعی جزئیة بحسب الفرد الاعتباری الذی هو الأخصّ بنحو من الاعتبار وإن لم تصدق جزئیة بحسب شیء من الجزئیات التی هی الأفراد الحقیقیة والأخصّات التناولیة. وذلک أمر مستبین عند أئمّة العلوم العقلیة، ونصاب تمام التحقیق فیه فی کتابنا الأفق المبین(5).
ص:327
اختلاف الأقوال
فی عدد الشهود
عند قبول شهادة
النساء فی
الرضاع
ثمّ الذاهبون إلی قبول شهادتهنّ فی الرضاع اختلفوا فی اعتبار العدد علی أقوال أربعة:
الأوّل: أنّه لابدّ من الأربع علی کلّ حال. فإنّ کلّ امرأتین بمنزلة رجل واحد ولا یکفی ما دون الأربع.
قطع به العلّامة(1) وذهب إلیه المحقّق حیث قال: «وکلّ موضع تقبل فیه شهادة النساء لا یقبل فیه(2) أقلّ من أربع»(3). واختاره شیخنا الشهید فی شهادات شرح الإرشاد وقال: «إنّه المشهور وإنّه لا توزیع إلّافی الاستهلال والوصیّة»(4).
وعلیه اعتمد جدّی فی رضاع شرح القواعد(5) وهو الأصحّ عندی.
الثانی: قول الشیخ أبی عبداللّه المفید(6) وهو فی الرضاع شهادة امرأتین مأمونتین فی غیر حال الضرورة؛ فإن تعذّر التعدّد فواحدة مأمونة تمسّکا بصحیحة الحلبیّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام وفیها: «وسألته عن شهادة القابلة فی الولادة، قال: تجوز شهادة الواحدة. قال: وتجوز شهادة النساء فی المنفوس والعُذرة»(7).
ولیست هی من(8) الدلالة علی حریم المتنازع فیه فی شیء أصلاً. ونحن نقول
ص:328
بموجبها ونقبلها فی ربع الحقّ علی ما قاله فی المختلف(1) لصرایح روایات منها صحیحة عمر بن یزید
عن الصادق علیه السلام قال: «سألته عن رجل مات وترک امرأته وهی حامل فوضعت بعد موته غلاماً ثمّ مات الغلام بعد ما وقع علی الأرض فشهدت المرأة التی قبلتها أنّه استهلّ وصاح حین وقع علی الأرض ثمّ مات؟ قال: علی الإمام أن یجیز شهادتها فی ربع میراث الغلام»(2).
الثالث: قبول الواحدة فی الرضاع والحیض والنفاس والاستهلال والولادة والعذرة وعیوب النساء من غیر اعتبار حال الضرورة.
قال به الحسن بن أبی عقیل(3) وسلّار بن عبد العزیز(4).
الرابع: اعتبار الأربع والقضاء بشهادة ما نقص عن العدد فی حالة الاختیار ولکن بالحساب من ذلک کما فی الاستهلال والوصیّة.
وهو مذهب أبی علی بن الجنید، قال:
«وکلّ أمر لا یحضره الرجال ولا یطّلعون علیه فشهادة النساء فیه جائزة(5) کالعذرة والاستهلال والحیض فلا یقضی [به] بالحقّ إلّابأربع منهنّ؛ فإن شهدن بعضهنّ فبحساب ذلک»(6).
وهذا إنّما یستقیم علی ما قد عوّل علیه من العمل بالقیاس؛ إذ لا نصّ هناک فی باب الرضاع ولا تنصیص أیضاً علی العلّة الجامعة.
ص:329
اعتبار شهادة
ذکرین فی إثبات
الإقرار بالرضاع
من یقضی(1) بشهادة النساء فی الرضاع ممّن یستصحّ ویسمع دعوی الإقرار یفرق بین نفس الإرضاع والإقرار بالرضاع فیقول: لا یقبل فی إثبات الإقرار بالرضاع إلّاشهادة ذکرین عدلین؛ لأنّ الإقرار ممّا یطلع علیه الرجال غالباً ولا کذلک نفس الإرضاع.
عدم قبول شهادة
المرضعة وحدها
بالرضاع
لا تقبل شهادة المرضعة وحدها بالرضاع عند أصحابنا أجمع خلافاً لبعض الشافعیة(2).
أمّا إذا شهدت مع ثلاث نسوة - بناء علی قبول شهادتهنّ فیه متمحّضات -:
فإن شهدت أنّ بینهما رضاعاً محرّما علی التفصیل ولم تسند(3) إلی نفسها قبلت، وفی وجه للشافعیة لا تقبل، کما لو شهد الحاکم بعد العزل بالحکم وقال حکم به حاکم غیر مسند إیّاه إلی نفسه لم تقبل.
وإن أسندته إلی نفسها فشهدت أنّها أرضعته:
فإن ادّعت الأجرة بطلت شهادتها؛ لأنّها تشهد لنفسها، وفی وجه للشافعیة لا تقبل فی ثبوت الأجرة وتقبل فی نشر الحرمة.
وإلّا فوجهان: أقربهما واستصحّه جدّی فی شرح القواعد(4) القبول(5) ؛ لعدم استجرارها بهذه الشهادة نفعاً ولا استدفاعها بها ضررا، وعلمها به أقوی من علم غیرها، وروایة ابن بکیر السالفة مشعرة بذلک.
ص:330
ویحتمل البطلان؛ لأنّ شهادة الانسان علی فعل نفسه غیر مقبولة، کما الحاکم المعزول لا تقبل شهادته علی حکم نفسه، وکذا القسّام لو شهد علی القسمة.
وأمّا لو شهدت مع ثلاث أنّها ولدته فلا تقبل شهادتها قطعا؛ لترتّب النفقة والمیراث هنا.
سماع شهادة أمّ
المرأة أو جدّتها
أو بنتها أو أمّ
الزوج أو جدّته أو
بنته بالرضاع
بینها وبین الزوج
لو شهدت أمّ المرأة أو جدّتها أو بنتها أو أمّ الزوج أو جدّته أو بنته بالرضاع بینها وبین الزوج مع تتمّة نصاب البیّنة وتحقّق شرائط القبول سمعت عند أصحابنا.
وسواء فی ذلک أکان المدّعی للرضاع الزوج أم الزوجة إلّاأن تتضمّن شهادة البنت الشهادة علی الوالد، کما إذا ادّعت الزوجة الرضاع وأنکره الزوج فشهدت به بنته فتلک شهادة علی الوالد.
وقالت العامّة:
إذا ادّعت المرأة وأنکر الرجل لم تقبل شهادة أمّ المرأة وبنتها؛ لأنّها شهادة إمّا للبنت أو للأمّ وإذا انعکس الأمر قبلت؛ لأنّها شهادة علی البنت أو علی الأمّ، وذلک عندنا ساقط؛ لأنّ علاقة الأمومة والبنتیة غیر مانعة من قبول الشهادة.
وحکی فی التذکرة(1) عن بعض الشافعیّة أنّه لا تتصوّر شهادة البنت علی أمّها بأنّها ارتضعت من أمّ الزوج؛ لأنّ شهادة الرضاع یشترط فیها مشاهدة الثدی والامتصاص.
قال جدّی (رحمه اللّه تعالی) فی شرح القواعد:
«وقد یقال: إنّ تحمّل الشهادة قد یحصل بقول الإثبات الثقات علی وجه یثمر الیقین»(2).
ص:331
قلت: أو یقال: لعلّها تکون من شهادة الفرع علی قول(1) من یستصحّ شهادة النساء فرعاً فی موضع تقبل شهادتهنّ فیه أصلاً سواء کان الأصل رجالاً(2) أو نساء وسواء کان الموضع ممّا تقبل فیه(3) شهادتهنّ منضمّات أو منفردات أیضاً.
وأیضاً لو شهدت الأمّ أو البنت من غیر تقدّم دعوی علی طریق الحسبة قبلت، کما إذا شهد أبو الزوجة وابنها أو ابناها أنّ زوجها قد طلّقها ابتداء فإنّها تقبل، ولو ادّعت الطلاق فشهدا لم تقبل.
الشهادة علی
الشهادة
شهادة الفرع لا تجری فی حقوق اللّه المتمحّضة إجماعا، وتصحّ فی الأموال وحقوق الآدمیّین، وفیما فیه مراعاة الحقّین کحدّ القذف وحدّ السرقة خلاف.
قال العلّامة فی التذکرة:
«لا یثبت الهلال بالشهادة علی الشهادة عند علمائنا؛ لأصالة البراءة واختصاص ورود القبول بالأموال وحقوق الآدمیّین»(5).
ولا یبعد أن یکون مراده الهلال بحسب ما یتعلّق به حقّ اللّه سبحانه کالصوم والفطر وما ضاهاهما من العبادات لا بحسب ما یتعلّق به حقّ انسان کالأجل فی الدین وما فی مضاهاته. وکذلک لا یسوغ فیه الشاهد والیمین. وتنصّ علی ذلک صحیحة الحسن بن محبوب عن العلا عن محمّد بن مسلم
عن أبی جعفر علیه السلام قال:
«لو کان الأمر إلینا لأجزنا(6) شهادة الرجل إذا علم منه خیر(7) مع یمین الخصم فی
ص:332
حقوق الناس. فأمّا ما کان من حقوق اللّه عزّ وجلّ أو رؤیة الهلال فلا»(1).
قال الشیخ فی التهذیب والاستبصار:
«یجب حمل حقوق الناس فی هذا الخبر علی الدین دون ما عداه من الحقوق؛ لما فی أخبار کثیرة»(2).
فإذن الرضاع من جهة ما یتعلّق به نشر الحرمة والانعتاق تجوز فیه الشهادة علی الشهادة لا من جهة ما یستوجب مع ثبوته حدّا أو تعزیزا مثلاً.
ثمّ إذا سوّغنا کون النساء فرعاً ففیما تقبل فیه شهادتهنّ لابدّ علی کلّ واحدة من الأصل أربع من الفرع؛ لأنّه لو کان الفرع من الرجال کان علی کلّ امرأة من الأصل رجلان من الفرع وکلّ امرأتین فی منزلة رجل واحد، فإذا کنّ فی الأصل أربعا(3) مأمونات لزم فی الفرع ستّ عشرة امرأة مأمونة.
تحریم الجمع بین
الأختین فی
الوطیء بالملک
قد أسلفنا لک أنّه کما یحرم الجمع بین الأختین من النسب أو من الرضاع فی العقد فکذلک یحرم فی الوطئ بالملک لا فی الملک(4) إجماعاً. فإذا وطئ واحدة من الأختین المملوکتین حرمت علیه الثانیة بالإجماع حتّی تخرج الاولی عن ملکه.
فإن وطئ الثانیة عالماً فقد فعل حراماً ولا یترتّب علیه حدّ الزنا؛ لتحقّق الملک بل إنّما یستحقّ علیه التعزیز بمقدار ما یراه الحاکم.
وهل یؤثّر ذلک فی(5) تحریم الاستمتاع بالاولی؟ فیه للأصحاب قولان:
ص:333
أحدهما - وهو مذهب الشیخ فی النهایة(1) والقاضی عبد العزیز بن البرّاج(2) وعماد الدین بن حمزة(3) ومختار العلّامة فی المختلف(4) وولده المدقّق فی الایضاح(5) وشیخنا الشهید فی شرح الإرشاد(6) ومستصحّ جدّی فی شرح القواعد(7) وهو الأصحّ عندی - التحریم إلی حیث تموت الثانیة أو یخرجها عن ملکه لقصد البیع أو الهبة(8) مثلاً لا لغرض العود إلی الاولی، فأمّا مع الجهل فلا تحریم.
ینصّ علی ذلک کلّه:
ما فی الصحیح من طریق الصدوق فی الفقیه عن العلا عن محمّد بن مسلم
عن أبی جعفر علیه السلام قال: «سألته عن رجل کان عنده أختان مملوکتان فوطئ احدیهما ثمّ وطئ الأخری؟ قال: إذا وطئ الأخری فقد حرمت علیه الاولی حتّی تموت الأخری. قلت: أرایت إن باعها؛ أتحلّ له الاولی؟ قال: إن کان باعها لحاجة ولایخطر علی باله من الأخری شیء فلا أری بذلک بأساً؛ وإن کان یبیعها لیرجع إلی الاولی فلا ولا کرامة»(9).
وفی الصحیح أیضاً عن علی بن رئاب عن الحلبیّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:
«قلت له: الرجل یشتری الأختین فیطأ احدیهما ثمّ یطأ الأخری. قال: إذا(10)
ص:334
وطئ الأخری بجهالة لم تحرم علیه الاولی. فإن وطئ الأخیرة [وهو] یعلم أنّها تحرم علیه حرمتا علیه جمیعاً»(1).
ومن غیر طریق الفقیه أیضاً فی الصحیح من طریق رئیس المحدّثین فی جامعه الکافی(2) عن الحلبیّ عن أبی عبداللّه علیه السلام مثل روایة محمّد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السلام، وعن علی بن رئاب فی الصحیح عن الحلبیّ(3) عن أبی عبداللّه علیه السلام کما فی الفقیه بعینه، وعن أبی الصبّاح الکنانی فی الصحیح عن الصّادق علیه السلام نحو ذلک(4).
وهنالک أخبار أخر کذلک فی التنصیص، وهذا من باب المقابلة بنقیض المقصود کما یمنع القاتل من الإرث.
الثانی - وهو قول ابن إدریس(5) واختیار المحقّق نجم الدین بن سعید(6) ومختار التذکرة(7) ومستقرب القواعد(8) ومسلک اللمعة الدمشقیة (9)- عدم تحریم الاولی بوطئ الثانیة؛ لأصالة الإباحة واستصحابها ولأنّ الحرام لا یحرّم الحلال.
ثمّ تحلیل الباقیة فی ملکه بعد إخراج الأخری عن(10) ملکه ولو لغرض العود إلی الاولی لزوال علّة التحریم وهی الجمع بین الأختین.
ص:335
وهذا القول ضعیف کما قاله شیخنا فی شرح الإرشاد(1) ؛ لنصوص الروایات الصحیحة الصریحة(2) مع انتفاء ما یعارضها.
وذکر بعض المتأخّرین أنّ فی المسئلة أقوالا خمسة.
فروع سبعة
فیها فروع:
الأوّل: هل(3) موجب تحریم وطئ الموطؤة منهما علیه کالتزویج أو الرهن أو الکتابة یکفی فی إفادة تحلیل الأخری أم لابدّ ممّا یخرجها عن(4) ملکه کالعتق أو البیع أو الهبة؟
استشکله فی القواعد(5) وجزم فی التذکرة(6) أنّ الرهن لا یفید الحلّ؛ لأنّ منعه من الوطئ لحقّ المرتهن لا لکونها محرّمة علیه وهو یقدر علی فکّها واسترجاعها إلیه. وأمّا التزویج والکتابة المطلقة فسبب التحریم ولا یقدر هو علی رفعه.
وفی التعلیل ضعف؛ فإنّ تعلّق حقّ المرتهن بها قد اقتضی تحریمها؛ نعم التحریم فیه أضعف منه فیهما. والصحیح ما قوّاه الایضاح(7) واستصحّه شرح القواعد(8) وهو أنّ شیئاً من ذلک غیر مُجد بل لا بدّ من خروج الرقبة عن ملکه؛ لقول أمیرالمؤمنین (صلوات اللّه علیه)
«من وطئ إحدی الأختین فلا یطأ الأخری حتّی
ص:336
الثانی: هل یکفی مجرّد العقد الناقل عن ملکه بناء علی أنّ الملک ینتقل بنفس العقد ولکن انتقالاً متزلزلاً کما ذهب إلیه المتأخّرون أم لابدّ(3) من الاستقرار واللزوم بانقضاء الخیار؟
استشکله أیضاً فی القواعد(4) من أنّ النصّ المتّفق علیه فی التحریم قد غیّاه بخروج الاولی من ملکه فهو نهایة التحریم وقد حصل. ولو کانت الغایة الخروج المستقرّ اللازم لزم تأخیر البیان عن وقت الحاجة وأخذ ما لیس بسبب مکان السبب. ومن أنّ المقصود بالخروج عدم تمکّنه من العود إلیها ولم یحصل؛ لسلطنته علی الفسخ بالخیار فهی فی حکم المملوکة.
وفیه منع ظاهر؛ لانتفاء الدلیل علیه.
واعتبر فی الایضاح(5) اشتراط اللزوم.
قال فی شرح القواعد:
«إنّه بعد الإخراج اللازم متمکّن من العود إلیها بالشراء والاتّهاب وغیر ذلک من العقود الناقلة فلو أثّر ثَمّ لاثّر هنا والأقرب عدم اشتراط اللزوم»(6).
قلت: بین الصورتین فرقان مستبین مؤثّر؛ لعدم استقرار الخروج عن ملکه قبل اللزوم. ولکن ما استقربه هو الصحیح وقوفاً علی مفاد النصّ.
الثالث: قال فی التذکرة:
«لو باع بشرط الخیار فکلّ موضع یجوز للبایع الوطؤ لا تحلّ فیه الثانیة
ص:337
وحیث لا یجوز فوجهان للشافعیة»(1).
هذا کلامه، وظاهر النصّ یعطی استواء الحکم فی أقسام الخیار من غیر فرق؛ لتحقّق الإخراج عن الملک.
الرابع: الوطؤ فی القبل والدبر سواء فی تحریم الثانیة؛ لتحقّق الدخول والنکاح والفراش بکلّ منهما. وأمّا مقدّمات الوقاع کاللمس والتقبیل والنظر بشهوة فکذلک علی الأشبه وإن کان للتردّد(2) فی ذلک مجال.
الخامس: لو أخرج احدیهما عن ملکه بعقد من العقود الناقلة ثمّ فسخ البیع مثلاً أو ردّت بعیب أو إقالة فلابدّ من الاستبراء للملک الحادث. وکذا لو طلّقها زوجها أو عجزت المکاتبة فاسترقّها. ثمّ إن کان قد وطئ الأخری لم تحلّ المردودة حتّی تخرج الموطؤة من ملکه.
السادس: لو کان الوطؤ بشبهة فهو کالوطئ مع العلم فی اثمار تحریم الثانیة؛ لعموم النصوص(3).
وقیل: یحتمل العدم؛ لأنّها کانت حینئذ فی حکم الأجنبیة.
ولو کانت الموطؤة منهما محرّمة بسبب آخر کما لو کانت وثنیة أو مزوّجة أو أخته من الرضاعة فوطئها بشبهة قال فی التذکرة: «یجوز وطؤ الأخری؛ لأنّ الاولی محرّمة»(4) ، وفیه تأمّل.
السابع: لو ملک أمّا وبنتها فوطئ احدیهما حرمت الأخری علی التأبید. فإن وطئ المحرّمة عالماً استوجب الحدّ ولم یثمر تحریم الاولی؛ لأنّ الزنا الطاری لا ینشر الحرمة. وإن کان جاهلاً بالأصل أو بالحکم قیل: تحرم الاولی أیضاً
ص:338
مؤبّدة، وحکاه فی التذکرة(1) عن الشافعیة، ولا تعویل علیه(2).
تزویج الرجل
بأخت أمته بعد
وطیء الأمة
بالملک
إذا وطئ أمة بالملک قال الشیخ فی الخلاف(3) والمبسوط:(4) یجوز له أن یتزوّج بأختها فتحرم علیه الموطؤة ما دامت الثانیة زوجته.
وهو مختار التحریر(5) والتذکرة(6) وقوّاه الایضاح(7) واستصحّه شرح القواعد(8) وهو الأصحّ عندی؛ لأنّ(9) النکاح أقوی من الوطئ بملک الیمین، فإذا اجتمعا وجب تقدیم الأقوی، والاستفراش بالنکاح أقوی؛ لأنّه یتعلّق به الظهار والطلاق والایلاء واللعان والمیراث وسائر الأحکام. وإذا کان فراش النکاح أقوی لم یندفع بالأضعف.
ولم یفت فی القواعد بالجواز(10) ؛ لاحتمال المنع؛ لأنّ الأمة تصیر بالوطئ فراشا للحوق الولد به، وإذا کانت مفترشة فلا یجوز أن یرد نکاح الأخت علی فراشها کما لا یرد نکاح المرأة علی نکاح أختها.
والجواب أنّه قیاس باطل مع قیام الفارق(11) ؛ لأنّ الفراش بالنکاح أقوی من فراش الوطئ بملک الیمین.
ص:339
تحریم إدخال
بنت الأخ علی
العمة وبنت
الأخت علی
الخالة بعقد
النکاح یعمّ
الرضاعیة
لا خلاف فی أنّ تحریم إدخال بنت الأخ علی العمّة وکذلک بنت الأخت علی الخالة بعقد النکاح یعمّ العمومة والخؤلة من النسب ومن الرضاع فلا یجوز جمعهما فی العقد إلّابالإذن. وسواء فی ذلک کونهما حرّتین أو أمتین أو علی التفریق.
وأمّا جمعهما(1) فی الوطئ بملک الیمین ففی القواعد(2) أنّ فیه إشکالا وتتصوّر هناک صور ثلاث:
کون العمّة وبنت أخیها أو الخالة وبنت أختها مملوکتین للواطئ.
وکون العمّة أو الخالة مملوکة وبنت الأخ أو الأخت معقوداً علیها له.
وعکس ذلک.
فإذا وطئ العمّة مثلاً بالملک فالإشکال فی تحریم وطئ بنت الأخ علیه بالملک(3) ینشأ:
من تناول قوله علیه السلام:
«لا تنکح المرأة علی عمّتها»(4)وغیره من النصوص إیّاه، بناء علی أنّ النکاح حقیقة فی الوطئ.
ومن شیوع استعماله شرعاً فی العقد ولابدّ من إرادته للمنع عنه واللفظ لایستعمل فی معنییه اللغوی والشرعی معا. وبعض الأخبار مصرّح بالتزویج.
وأیضاً سلطنة النکاح بالنسبة إلی الأمة لمولاها ولا اعتبار لإذنها معه، فکیف تصحّ سلطنتها علیه بحیث یتوقّف نکاحها لمملوکته علی إذنها به.
والأقوی الأوّل وفاقاً للایضاح(5) لقول الصّادق علیه السلام فی صحیحة أبی الصباح
ص:340
الکنانی عنه [قال:]
«لا یحلّ للرجل أن یجمع بین المرأة وعمّتها ولا بین المرأة وخالتها»(1).
ولو وطئ العمّة مثلاً بالملک فالإشکال فی جواز العقد علی بنت الأخ أضعف، کما فی العقد علی أخت الموطؤة بالملک.
فإن عقد علیها فالوجه توقّف حلّ وطئ العمّة المملوکة علی رضاها بنکاح بنت أخیها المعقود علیها و(2) لا استبعاد بعد نهوض دلالة النصّ واقتضاء الدلیل.
وإن عقد علی العمّة مثلاً ثمّ أراد وطئ بنت الأخ بالملک فوجه الإشکال فی توقّف الحلّ علی الإذن ما قد ذکر أوّلا.
والتوقّف أقوی وبالقوّة هنا أولی؛ لأنّ السرّ فی ذلک تکریم العمّة أو الخالة فإذا کانت حرّة دونها کانت أحقّ بمراعاة التکریم.
حکم عقد بنت
الأخ أو بنت
الأخت إذا وقع
بإذن العمّة
والخالة
إذا عقد علی بنت الأخ أو بنت الأخت وعنده العمّة أو(3) الخالة:
فإن وقع العقد بإذن العمّة والخالة فلا بحث فی الصحّة عند أصحابنا إلّا الصدوق؛ فإنّ ظاهره فی المقنع(4) القول بالتحریم مطلقاً کما ذهبت(5) إلیه العامّة.
ولا یجوز أیضاً عنده إدخال العمّة أو الخالة علی بنت الأخ أو بنت الأخت.
حکم العقد إذا وقع من غیر سبق الإذن
وإن کان من غیر سبق الإذن منهما فللأصحاب فیه أقوال:
الأوّل: بطلان عقد الداخلة من رأس فیقع فاسداً ولا یجدی رضا المدخول
ص:341
علیها أخیراً. فإذا رضیت احتیج إلی استیناف العقد ویتزلزل بذلک عقد المدخول علیها فیکون لها الخیار فی فسخ عقد نفسها واعتزال الزوج من غیر طلاق.
وهو مذهب ابن إدریس(1) ومن وافقه.
الثانی: بطلان عقد الداخلة وبقاء عقد المدخول علیها علی ما کان من غیر خیار الفسخ والاعتزال.
ذهب إلیه المحقّق نجم الدین فی کتابیه(2) وهو الصحیح عندی فی المذهب.
الثالث: تزلزل عقد الداخلة خاصّة فیقع موقوفاً علی الصحّة(3) علی رضا المدخول علیها فمهما رضیت لزم واستقرّ وأمّا عقدها فثابت اللزوم علی حاله.
قال به العلّامة(4) وجمع من المتأخّرین(5) وربّما یحکی عن المحقّق(6) أیضاً.
الرابع: تزلزل العقدین جمیعاً فالمدخول علیها مخیّرة إن شاءت فسخت عقد الداخلة وإن شاءت امضته وإن شاءت فسخت عقد نفسها. وإذا رضیت استمرّ العقدان واستقرّا علی اللزوم.
وهو قول الشیخین(7) وسلّار بن عبد العزیز(8).
الخامس: تزلزل العقدین وعدم خیار المدخول علیها فی فسخ عقد الداخلة بل هی مخیّرة بین الرضا بذلک وبین فسخ عقد نفسها والاعتزال عن الزوج لا بطلاق.
ص:342
اختاره عماد الدین بن حمزة(1) والقاضی ابن البرّاج الطرابلسی(2).
احتجّ ابن إدریس علی بطلان عقد الداخلة ب «أنّ العقد علی بنت أخت الزوجة أو بنت أخیها منهیّ عنه والنهی یدلّ علی الفساد»(3).
أمّا إنّه منهیّ عنه:
فلقول النبیّ صلی الله علیه و آله:
«لا تنکح المرأة علی عمّتها ولا علی خالتها»(4).
ولصحیحة أبی الصباح الکنانی
عن الصّادق علیه السلام قال: «لا یحلّ للرجل أن یجمع بین المرأة وعمّتها ولا بین المرأة وخالتها»(5).
وصحیحة أبی عبیدة الحذاء قال:
سمعت الصّادق علیه السلام یقول: «لا تنکح المرأة علی عمّتها ولا علی خالتها ولا علی أختها من الرضاعة»(6).
وهذا إنّما هو مع عدم الإذن وکون الطاری نکاحها هی بنت الأخ أو بنت الأخت.
صحّة العقد إذا وقع مع الإذن أو کون الطاری نکاح العمة أو الخالة
أمّا مع الإذن أو کون الطاری نکاح العمّة أو(7) الخالة فأصحابنا یقولون بالصحّة، وتدلّ علی ذلک:
صحیحة محمّد بن مسلم
عن الباقر علیه السلام [قال:] «لا تزوّج ابنة الأخت علی خالتها إلّابإذنها، وتزوّج الخالة علی ابنة الأخت بغیر إذنها»(8).
والإجماع علی مساواة العمّة والخالة فی ذلک.
ص:343
وأمّا إنّ النهی یدلّ علی الفساد فقد تبیّن فی الأصول.
وأمّا تزلزل عقد المدخول علیها فلم یتعرّض للاحتجاج علیه.
واعترض علیه فی المختلف(1) بأنّ النهی لا یدلّ علی الفساد فی المعاملات إنّما ذلک فی العبادات. وبأنّه لو وقع العقد الطاری فاسداً لم یکن للتخییر فی فسخ عقد نفسها وجه؛ لأنّ المقتضی للفسخ الجمع ومع وقوع العقد فاسداً لا جمع.
قال فی شرح القواعد:
«ولقائل أن یقول: إنّ النهی فی المعاملات وإن لم یدلّ علی الفساد بنفسه لکنّه إذا دلّ علی عدم صلاحیة المعقود علیها للنکاح فهو دالّ علی الفساد من هذه الجهة کالنهی عن نکاح الأخت والعمّة والخالة، وکما فی النهی عن بیع الغرر فی البیع، والنهی فی محل النزاع من هذا القبیل»(2).
کلام فی دلالة النهی علی الفساد
ونحن نقول: الفرق بین العبادات والمعاملات فی دلالة النهی علی الفساد کلام ظاهریّ دار علی الألسن ومارت به الأفواه ولا عِرق له فی مغرس التحقیق أصلاً. وقد لخصنا حقّ القول وحقّقنا مرّ الحقّ فیه فی السبع الشداد(3) وأوضحنا أنّ مطلق النهی عن عمل مّا عبادة کان أو معاملة إن کان متعلّقه نفس العمل أو جزءا مّا من أجزاء ذاته أو شرطا مّا من شروط وجوده - کما النهی عن الصلوة فی الحیض وعن الصلوة فی مکان مغصوب والنهی عن بیع العین بالزائد من جنسها أو بعین أخری مغصوبة - فهو ملزوم الفساد.
ومن هذا السبیل النهی عن نکاح المحرّمات وإن کان قد تعلّق بوصف مّا من الأوصاف اللازمة أو أمر مّا من الأمور المقارنة خارج عن قوام أصل الذات وعمّا یتعلّق به قوام الذات والوجود من أجزاء الذات وشروط الحصول فلیس
ص:344
یلزم من ذلک فساد العمل بل إنّما یستلزم ترتّب الإثم علی الإتیان بالمنهی عنه کما النهی عن الطهارة من الآنیة المغصوبة أو فیها وکذلک أوانی النقدین وکما النهی عن البیع(1) وقت النداء و(2) أیضاً لو موشی بالتسلیم. فالنکاح من ضروب العبادات علی ما قد أسلفنا ذکره فالنهی هناک دالّ علی الفساد اتفاقا.
وتمسّک العلّامة ومن علی سبیله فی لزوم عقد المدخول علیها بأصالة البقاء وبأنّ المنهی عنه هو الطاری فیختصّ بمقتضی النهی فإن فسد فلا بحث وإن(3) کان موقوفاً یرجّح الأوّل بسبق لزومه فلا یلزم تجدّد تزلزله. وفی تزلزل العقد الطاری وعدم وقوعه فاسداً بعموم قوله جلّ سلطانه: «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»4 ؛ فالمتنازع فیه إذا تعقّبه رضا من یعتبر رضاه اندرج فی هذا العموم فوجب الحکم بصحّته؛ فقبل الرضا لایکون فاسداً وإلّا لم ینقلب صحیحاً فیکون متزلزلا موقوفاً لزومه علی الرضا. وبأنّه عقد صدر بدون رضا من یعتبر فی صحّته رضاه فکان موقوفاً علی رضاه کما الصادر من الفضولی.
ولا دلالة للأخبار السابقة علی أنّه من دون سبق الرضاع یقع فاسداً بل مفادها المنع من العقد بدون الإذن، وذلک مع عدم التصریح بالبطلان أعمّ من کون الإذن سابقاً أو(4) لاحقاً.
قلت:
روی محمّد بن أحمد بن یحیی فی الصحیح عن [بنان بن محمّد عن موسی بن القاسم عن] علی بن جعفر عن أخیه
موسی [بن جعفر] علیه السلام قال: «سألته عن امرأة تزوّجت علی عمّتها وخالتها؟ قال: لا بأس. وقال: تزوّج العمّة والخالة علی ابنة
ص:345
الأخ وبنت الأخت، ولا تزوّج بنت الأخ والأخت علی العمّة والخالة إلّابرضا منهما، فمن فعل فنکاحه باطل»(1).
فهذا صریح فی التنصیص علی البطلان.
وما فی شرح الشرایع (2)- من منع صحّة السند، لأنّ فی طریقه بنان بن محمّد وحاله مجهول - غیر خفیّ السقوط عند المتمهّر؛ فإنّ بنان بن محمّد أخو أحمد بن محمد بن(3) عیسی وجلالتهما فی شدّة الظهور واستصحاح الأسانید التی فی طریقها بنان من الذائعات المستمرّة القبول عندهم.
وصحیحة محمّد بن مسلم السابقة أیضاً کالناصّة علی اعتبار سبق الإذن فی الصحّة. فأعمّ معانی الباء الإلصاق والسابق إلی الفهم فی مثل ذلک المصاحبة أو السببیة فیجب اعتبار حصوله فی وقت عقد التزویج.
وکذلک موثّقة السکونی
عن الصادق علیه السلام: «إنّ علیّا (صلوات اللّه علیه)
أتی برجل تزوّج امرأة علی خالتها فجلده وفرّق بینهما»(4).
وإنّما یصحّ ذلک مع عدم الإذن علی ما علیه السواد الأعظم من الأصحاب وهو المطلوب.
وأمّا الأصل والعموم فمعزولان عن العمل بعد ورود النصّ والمخصّص.
واستدلّ الشیخان علی تزلزل العقدین بأنّ العقد الطاری صحیح فیتدافع العقدان فیتزلزلان.
قال فی المختلف منتصراً لهما:
«وکلام الأصحاب لیس فیه استبعاد؛ لأنّ عقد الداخلة صحیح فی نفسه؛
ص:346
لصدوره من أهله فی محلّه جامعاً لشرائط الصحّة [ولایؤثر تجدّد البطلان بفسخ العمّة أو الخالة له فی صحّته الأصلیة کغیره من العقود الموقوفة علی رضی الغیر]؛ وإذا وقع صحیحاً تساوت نسبته ونسبة عقد المدخول علیها إلی عدم اللزوم فکما کان لها فسخ عقد الداخلة کان لها فسخ عقدها»(1).
وهذا الانتصار فی غایة الضعف جدّا؛ فقد دریت أنّ بطلان عقد الداخلة مستبین السبیل. وعلی تقدیر صحّته فتساوی النسبتین غیر صحیح کما قاله فی الایضاح(2) ؛ لسبق ثبوت اللزوم للعقد السابق واللازم لا ینقلب جائزا من غیر دلیل یقتضیه.
فإن قیل: لزومه السابق إنّما کان فی ظاهر الحال بحسب علمنا الظاهری لابحسب نفس الأمر علی ما فی علم اللّه سبحانه فلم یلزم(3) الانقلاب فی نفس الأمر کما لیس یلزم فی عقد الفضولی عند عدم الإجازة انقلابه من الصحّة إلی البطلان فی نفس الأمر وبحسب علم اللّه العزیز العلیم عزّ سلطانه.
قلت: المتّجه فی عقد الفضولی مطلقاً بطلانه فی نفسه رأساً وعدم وقوعه فی أصله من بدو الأمر علی ما قد بیّناه فی مظانّه، فما ظنّک بما نحن فی بیانه وهو أجدر من عقد الفضول بالبطلان؛ إذ لیس للمدخول علیها سلطان علی الأمر فی عقد(4) الداخلة ولا هی من أرکان العقد بل إنّما رضاها شرط صحّته بخلاف الزوجة مثلاً فی عقد الفضول(5) فإنّها رکن العقد وبیدها أمر إیقاعه والرضا بوقوعه فإجازتها أقوی فی إفادة الصحّة من إجازة المدخول علیها من هذا الوجه؛ فلیتأمّل.
ص:347
تنبیهات خمسة
فی العمّة والخالة
وبنتهما
تنبیهات:(1)
الأوّل: قال القاضی ابن البرّاج:
«وإن لم ترض العمّة والخالة بذلک ولم یفسخ الزوج العقد کان لها اعتزاله»(2).
وهذا القول بظاهره یعطی أنّ العمّة والخالة لیس لهما فسخ عقد الداخلة بل للزوج سلطنة الفسخ، وتسویغ الفسخ للزوج لا بطلاق مع ندوره ضعیف؛ لأنّه علی تقدیر عدم البطلان یکون بالنسبة إلی الزوج لازماً فلا یکون له فسخه وإن کان متزلزلا بالنسبة إلی إذن المدخول علیها.
الثانی: لو قلنا للمدخول علیها أن تفسخ نکاحها لم یجب الارتقاب حتّی تخرج الفاسخة من عدّتها للبینونة کما فی سائر الفسوخ، وقد نصّ علی ذلک ابن إدریس(3) ، فلا نفقة لها علیه ویحلّ له وطؤ الداخلة. وکذلک العقد علی أخت الفاسخة وعلی خامسة من حین الفسخ.
وابن حمزة(4) والقاضی(5) قالا بوجوب الارتقاب إلی انقضاء العدّة فیحرم علیه فی العدّة وطؤ بنت الأخ أو الأخت والعقد علی أختها وعلی الخامسة ویلزمه وجوب الانفاق علیها مدّة العدّة.
الثالث: ذکر(6) العامّة أنّ الضابط هناک تحریم الجمع بین کلّ امرأتین بینهما قرابة أو رضاع لو کانت إحدیهما ذکراً لحرم علیه نکاح الأخری(7) فیدخل فیه
ص:348
الجمع بین الأختین وبنت البنت وأمّها وإن علت وابنتها وإن سفلت، وکذلک الجمع بین المرأة وعمّتها أو عمّة أحد أبویها، وکذلک بین المرأة(1) وخالتها أو خالة أحد أبویها من القرابة أو(2) من الرضاعة.
وعلی قول الصدوق(3) یصحّ هذا الضابط علی عمومه، وعلی القول الذائع فیما عدا الجمع بین العمّة وبنت الأخ والخالة وبنت الأخت مع الإذن، للروایات.
الرابع: لو کانت الداخلة العمّة أو الخالة نسباً أو رضاعاً والمدخول علیها بنت الأخ أو بنت الأخت مع عدم علم العمّة والخالة بذلک فکذلک الأقوی بل الأصحّ عندی بطلان عقد اللاحقة من رأس؛ لصلاحة(4) نصوص الأحادیث ولا سیّما صحیحة أبی الصباح الکنانی(5).
ومستقرب(6) العلّامة فی القواعد وقوع العقد متزلزلا حیث قال:
«وله إدخال العمّة والخالة علی بنت الأخ وبنت الأخت وإن کرهتا. والأقرب أنّ للعمّة والخالة فسخ عقدهما لو جهلتا لا المدخول علیها»(7).
قال جدّی المحقّق النحریر (أعلی اللّه تعالی مقامه) فی الشرح احتذاء لکلام(8) فخر المدقّقین فی الایضاح:
«وتحقیقه أنّه إذا تزوّج عمّة زوجته أو خالتها مع علم العمّة والخالة صحّ النکاح ولم یلتفت إلی رضا بنت الأخ وبنت الأخت. ولو جهلتا فالأقرب عند المصنّف أنّ لهما فسخ عقدهما إذا علمتا ولیس لهما فسخ عقد المدخول علیها، هذا
ص:349
هو الظاهر. ویمکن أن یکون المراد: لا المدخول علیها فإنّه لیس لها فسخ عقدها.
یدلّ علی الحکم الأوّل ما رواه محمّد بن مسلم فی الصحیح
عن الصادق علیه السلام قال:
«لا تزوّج ابنة الأخت علی خالتها إلّابإذنها وتزوّج الخالة علی ابنة الأخت بغیر إذنها»، ولم یفرق بین العمّة والخالة أحد، فالفرق إحداث. وروی محمّد بن مسلم
عن الباقر علیه السلام قال: «لا تزوّج الخالة والعمّة علی ابنة الأخ وابنة الأخت بغیر إذنهما». وأمّا الحکم الثانی فوجه القرب فیه أنّ الجمع بدون الإذن ممنوع منه [لما سبق ولروایة أبی الصباح الکنانی
عن الصادق علیه السلام قال: «لا یحلّ للرجل أن یجمع بین المرأة وعمّتها، ولا بین المرأة وخالتها»]. ولا سبیل إلی إفساد(1) عقد المدخول علیها لما(2) سبق لزومه، ولا إلی بطلان عقد اللاحقه؛ لأنّ الجمع وإن کان ممنوعاً منه إلّاأنّ المنع ینتفی بالرضا فحینئذ یکون موقوفاً علی رضا العمّة والخالة فإن رضیتا لزم وإلّا کان لهما الفسخ. ویؤیّده أنّ الحقّ فی ذلک لهما؛ لأنّ التحریم لحرمتهما. فإذا رضیتا انتفی السبب(3). ویحتمل بطلان العقد الطاری من رأس؛ لثبوت النهی عنه والنهی فی غیر العبادة إنّما لایدلّ علی الفساد إذا لم یکن راجعاً إلی شیء من أرکان العقد فأمّا إذا رجع إلی بعض الأرکان کبیع المجهول والعقد علی بعض المحرّمات فإنّ العقد یقع باطلا قطعا. والتحقیق فی هذه المسئلة:
أنّ رضا العمّة والخالة إن کان شرطا لصحّة العقد کان العقد المشروط بالرضا إذا وقع بدونه باطلاً، وإن کان من جملة السبب لم یحکم بالبطلان لکن یقع العقد متزلزلاً. واللائح من النصوص الاشتراط»(4) ؛ انتهی قوله روّح مقیله.
ثمّ قال: «وهنا احتمال ثالث وهو تزلزل العقدین معا؛ لأنّ کلا من العقدین بالنظر إلی ذاته صحیح وصحّته تنافی صحّة الآخر ولا أولویّة فیتدافعان. وضعفه
ص:350
ظاهر؛ فإنّ الأولویة للعقد السابق محقّقة. ولم یتعرّض الشارح الفاضل لهذا الاحتمال هنا وسیأتی مثله قولاً فی نظیر هذه المسئلة»(1).
الخامس: قال فی القواعد:
«تحرم بنت أخت الزوجة معها وبنت أخیها وإن نزلتا - علی اشکال - تحریم جمع إن لم تجز الزوجة فإن أجازت صحّ»(2).
فقال الشارح المحقّق:
«[قد سبق الکلام فی تحریم بنت أخت الزوجة وبنت أخیها جمعاً وإنّما أعاده هنا لبیان] أنّ التحریم کما یتعلّق ببنت الأخ والأخت للصلب کذا یتعلّق بغیرهما علی إشکال، وهو المراد بقوله: «وإن نزلتا». ومنشأ الإشکال من أنّ المفهوم من تحریم إدخال بنت أخت الزوجة وبنت أخیها علیها إنّما هو احترام العمّة والخالة ولهذا لو رضیتا انتفی التحریم [وإذا انتفی التحریم] ففی بناتهما أولی؛ لأنّ بُعد الدرجة یقتضی زیادة الاحترام. ومن حیث إنّ النصّ لم یرد إلّاعلی بنت الأخ والأخت ولا یصدق ذلک إلّاعلی بنت الصلب؛ لأنّ بنت البنت لا تصدق علیها البنت إلّامجازاً. والأوّل أرجح نظراً إلی استفادة ذلک بالفحوی ولأنّ الاحتیاط فی الفروج هو المطلوب»(3).(4)
والفتوی عندی علی(5) ما رجّحه، والأصحّ بطلان العقد رأساً لا توقّفه علی الإجازة کما قد أوضحناه.
والحکم فی نظیرة هذه المسئلة أعنی إدخال العمّة والخالة علی بنت بنت الأخ وبنت بنت الأخت أیضاً علی هذا السبیل.
ص:351
ص:352
فیها طائفة من اللواحق والمتمّمات
والأحکام والآداب والوظائف والنوادر
ص:353
ص:354
تحریم منکوحة
الجد ومنکوحة
ابن الابن وابن
البنت
تحرم علی الولد منکوحة الجدّ لأبیه أو لأمّه وإن علا، وعلی الأب منکوحة ابن ابنه أو ابن بنته وإن نزل. وسواء فی ذلک النسب والرضاع. ولا تحرم أمّ منکوحة أحدهما علی الآخر إلی حیث علت، ولا بناتهما(1) إلی حیث نزلن. نعم یکره التناکح بین ابن الرجل من النسب أو من الرضاع وبنت زوجته المدخول بها التی ولدتها بعد خروجها عن حبالة نکاحه. فأمّا بنتها المولودة قبل دخولها فی زوجیّته فلابأس. وردت بذلک الروایة وحکم به الأصحاب.
تزویج القابلة
وابنتها فی
الروایات
اختلفت الروایات فی تزویج القابلة وابنتها:
فمن طریق الصدوق فی الفقیه(2) ورئیس المحدّثین فی الکافی(3) صحیحة معویة بن عمّار
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «قال: إن قبلت ومرّت فالقوابل أکثر من ذلک، وإن قبلت وربّت حرمت علیه».
وروی الأبوجعفرون الثلاثة (رضوان اللّه تعالی علیهم) بالإسناد عن أبی محمّد
ص:355
الأنصاری عن عمرو بن شمر عن جابر بن یزید الجعفی قال:
«سألت أباجعفر علیه السلام عن القابلة؛ أیحلّ للمولود أن ینکحها؟ قال: لا، ولا ابنتها هی بعض أمّهاته»(1).
ومن طریق الفقیه: «هی کبعض أمّهاته»(2) ومن طریق الاستبصار: «هی من(3) بعض أمّهاته»(4).
وعن علی بن الحکم عن علی بن أبی حمزة عن أبی بصیر
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «لا یتزوّج(5) المرأة التی قبلته ولا ابنتها»(6).
ومن طریق الکافی عن ابن أبی عمیر عن خلاد السندی عن عمرو بن شمر
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «قلت له: الرجل یتزوّج قابلته؟ قال: لا ولا ابنتها»(7).
ومن طریقه عن أبان بن عثمان عن إبراهیم
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إذا استقبل الصبی القابلة بوجهه حرمت علیه وحرم علیه ولدها»(8).
قال الشیخ فی الاستبصار:
«[ف] الوجه أن نحمل(9) ذلک علی ضرب من الکراهیة(10) إذا کانت القابلة قد قبلت وربّت المولود، فأمّا إذا لم تُربّه فلیس بمکروه أیضاً. والذی یکشف عمّا ذکرناه ما رواه أحمد بن محمّد بن عیسی عن [إبراهیم] ابن أبی عمیر عن إبراهیم
ص:356
بن عبد الحمید قال:
سألت أبا الحسن علیه السلام عن القابلة تقبل الرجل؛ أله أن یتزوّجها؟ فقال: إن کانت قد قبلته المرّة والمرّتین والثلاث [- ة] فلابأس، وإن کان قبلته وربّته وکفلته فإنّی أنهی نفسی عنها وولدی. وفی خبر آخر وصدیقی»(1).
ونحن نقول: بل الوجه الحمل علی الکراهیة مطلقاً وعلی الکراهیة الشدیدة إذا ما انها قبلت وربّت، جمعاً بین الأخبار. وإنّما یصدّنا عن الحمل علی التحریم ما رواه الشیخ فی الصحیح عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:
«قلت للرضا علیه السلام:
یتزوّج الرجل المرأة التی قبلته. [ف] قال: سبحان اللّه ما حرّم اللّه علیه من ذلک»(2).
تعریف المرضعة
قال فی التحریر:
«المرضعة کلّ امرأة حیّة والدة بالنکاح الصحیح، دائماً کان(3) أو متعة أو ملک یمین وبشبهة کنکاح الشبهة، وسواء کانت الولادة عن تمام أو سقط. فلا اعتبار بلبن البهیمة ولا لبن الرجل ولا المیتة ولا من درّ لبنها من غیر ولادة ولا من لبنها من زنا. ویعتدّ بلبن المنکوحة بالشبهة علی الأقوی»(4).
والفتوی عندی(5) ما قوّاه.
روایة فی الضرة
فی الصحیح من طریق الصدوق فی الفقیه عن الحسن بن محبوب عن جمیل بن صالح عن زرارة قال:
سمعت أباجعفر علیه السلام یقول: «ما أحبّ للرجل المسلم أن
ص:357
یتزوّج ضرّة کانت لأمّه مع غیر أبیه»(1).
فمقتضاه شدّة الکراهة(2). وسواء فی ذلک أمّه وأبوه من القرابة ومن الرضاعة.
عدم اشتراط
الإذن فی
الإرضاع
لا یشترط إذن الزوج ولا إذن المولی فی الإرضاع(3).
أمّا الزوج فلأنّه لیس یملک الزوجة(4) ولا لبنها وإن کان اللبن منسوباً إلیه.
وغایة ما هناک أن یستلزم الإرضاع ارتکاب حرام بتعطیل بعض حقوق الزوج من الانتفاع بها، ولا یلزم من ذلک نفی ترتّب نشر التحریم علی هذا الإرضاع.
وأمّا المولی فلأنّ کونه مالک الأمة إنّما یستلزم کون تصرّفها فی لبنها غیر سائغ إلّابإذنه، ولا مدافعة بین عدم جواز مباشرة الإرضاع وترتّب نشر الحرمة علیه.
المبسوط. فحکم الزانی بالنسبة إلی بنته الرضاعیة والزانیة بالنسبة إلی ابنها الرضاعیّ وحلیلة ولد الزنا من الرضاع بالنسبة إلی الزانی(1) الذی هو أبوه الرضاعیّ من لبن الزنا و(2) زوج بنت الزنا من الرضاعة بالنسبة إلی أمّها الرضاعیة الزانیة وسائر ما أشبهها کلّها الکراهیة(3) لا التحریم.
وأمّا من تلقاء القرابة فالتحریم المتعلّق بالنسب یثبت من جهة الزنا إذا تولّد منه ولد فتحرم علی الزانی المخلوقة من مائه کما یحرم علی الزانیة المتولّد منها بالزنا إجماعاً من أصحابنا؛ لأنّ ذلک یعدّ ولدا فی اللغة وبحسب العرف حقیقة وإن انتفی عنه ثبوت بعض الأحکام شرعاً کاستحقاق الإرث مثلاً لفقد بعض الشرائط أو حصول شیء من الموانع کما لا إرث للکافر من أبیه المسلم ولا للقاتل من أبیه المقتول.
وتعلیل ابن إدریس المنع بکون المتولّد من الزنا کافراً فلا یحلّ علی المسلم مع عدم ثبوته غیر مستقیم؛ لتخلّفه عن الحکم فیما إذا کان الزانی کافراً.
فأمّا باقی الأحکام - کحلّ نظر الزانی إلی بنته والزانیة إلی ابنها، والانعتاق بالقرابة لو ملک أباه أو ابنه من الزنا وما جری مجراه، وردّ شهادة ولد الزنا علی أبیه حیث تقبل شهادته علی من عداه، وسقوط القود إذا ما قتل الزانی ولده من الزنا، وتحریم حلیلة ولد الزنا علی الزانی وزوج بنت الزنا علی أمّها الزانیة إلی غیر ذلک من توابع النسب - فقد استشکلها العلّامة(4) ، والأصحّ وفاقاً لجدّی النحریر (أعلی اللّه تعالی قدره) فی شرح القواعد(5) عدم اللحاق فی شیء من هذه
ص:359
الأحکام إلّاعلی سبیل الکراهة(1) أخذا بمجامع الاحتیاط وتمسّکا بحکم الأصل حتّی یثبت(2) الناقل، وتحریم النکاح لیس ینافی ذلک؛ فإنّ حلّ الفروج حکم توقیفی یتوقّف أمره علی ثبوت النصّ، ولا یکفی فی استحلال الفرج عدم القطع بالجهة(3) المحرّمة؛ لأنّه أمر مبنیّ علی شدّة الاحتیاط وکمال الاستحاطة.
روایات فی تأثیر
الرضاع فی
الطباع والأخلاق
الرضاع مؤثّر فی الطباع وینبعث عنه جبلة الملکات وغریزة الأخلاق.
فقد قال النبیّ صلی الله علیه و آله:
«أنا سیّد ولد آدم»(4).
ویروی:
«أنا أفصح العرب بَیْدَ أنّی من قریش ونشأت فی بنی سعد وارتضعت فی بنی زهرة»(5).
وفی موثّقة غیاث بن إبراهیم
عن أبی عبداللّه الصادق علیه السلام قال: «قال أمیرالمؤمنین (صلوات اللّه علیه)
:أنظروا من ترضع(6) أولادکم؛ فإنّ الولد یشبّ علیه»(7).
وفی الصحیح عن هرون بن مسلم عن مسعدة
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «کان أمیرالمؤمنین علیه السلام یقول: لا تسترضعوا الحمقاء؛ فإنّ اللبن یغلب الطباع. وقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا تسترضعوا الحمقاء؛ فإنّ الولد یشبّ علیه»(8).
ص:360
وفی حسنة محمّد بن قیس البجلی الکوفی فیما رواه عاصم بن حمید عنه
عن أبی جعفر الباقر علیه السلام قال: [قال رسول اللّه علیه السلام:] «لا تسترضعوا الحمقاء؛ فإنّ اللبن یعدی وإنّ الغلام ینزع إلی اللبن - یعنی إلی الظئر فی الرعونة والحمق»(1).
وفی الصحیح عن فضیل عن زرارة
عن أبی جعفر علیه السلام قال: «علیکم بالوُضّاء(2) من الظؤرة؛ فإنّ اللبن یعدی»(3).
وفی معناها أخبار أخر سواها.
کراهیة استرضاع الکافرة والحمقاء
فلذلک(4) حکم الأصحاب بکراهة استرضاع الکافرة وأنّها أشدّ من کراهة استرضاع الحمقاء. فإن اضطرّ إلی ذلک استرضع الیهودیّة و(5) النصرانیّة ومنعها من شرب الخمر وأکل لحم الخنزیر. ولو استأجرها للمظائرة شرط علیها تجنُّب ذلک. وینبغی أن یسترضعها فی منزله ویستأجرها علی هذا الشرط ولا یسلّم الولد إلیها لتحمله إلی منزلها؛ لکونها غیر مأمونة علی الوفاء(6) بالشرط.
وردت الروایة بذلک کلّه عن الصادق علیه السلام.
ومظائرة المجوسیّة أشدّ کراهیة(7) وأشد منها فظاعة امرأة ولدت من الزنا وابنتها المولودة من ماء الفجور.
ففی الصحیح عن العمرکیّ بن علی عن علی بن جعفر
عن أخیه أبی الحسن علیه السلام
ص:361
قال: «سألته عن امرأة ولدت من زنا، هل تصلح أن تسترضع(1) بلبنها؟ قال:
لا یصلح ولا لبن ابنتها التی ولدت من الزنا»(2).
وفی الموثّق عن ابن فضّال عن ابن بکیر عن عبیداللّه الحلبیّ قال:
«قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: امرأة ولدت من الزنا، أتّخذها ظئرا. فقال: لا تسترضعها ولا ابنتها»(3).
ثمّ إنّه قد ورد فی الصحیح عن حریز عن محمّد بن مسلم
عن أبی جعفر علیه السلام قال: «لبن الیهودیّة والنصرانیّة والمجوسیّة أحبّ إلیّ من [لبن] ولد الزنا. وکان لا یری بأساً بولد الزنا إذا جعل مولی الجاریة الذی فجر بالمرأة فی حلّ»(4).
وفی الصحیح بعلوّ الإسناد عن ابن أبی عمیر عن هشام بن سالم وجمیل بن درّاج وسعد بن أبی خلف
عن أبی عبداللّه علیه السلام فی المرأة یکون لها الخادم قد فجرت یحتاج إلی لبنها قال: «مُرْها فلتحلّلها یطیب اللبن»(5). (6)
ومن طریق سهل بن زیاد عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر عن حمّاد بن عثمان عن اسحق بن عمّار قال:
«سألت أبا الحسن علیه السلام عن غلام لی وثب علی جاریة لی فأحبلها فولدت واحتجنا إلی لبنها؛ فإن احللت لهما ما صنعا، أیطیب لبنها؟ قال:
نعم»(7).
ص:362
فهذه الأخبار علی منطوقها العمل؛ إذ لا معارض لها ولکن لا یتعدّی حکم استطابة اللبن بذلک إلی غیر الزانیة المملوکة. فلا یطیب لبن بنت الزنا المخلوقة من ماء الفجور(1) إذا کانت أمّها أمة فأحلّ مولاها ما صنعت.
روایات فی اللبن
أفضل ما یرضع به المولود لبان(2) أمّه، فإن تعسّر استحبّ استرضاع العاقلة المؤمنة العفیفة الوضیئة الحسناء.
فقد روی طلحة بن زید فی الموثّق
عن أبی عبداللّه الصادق علیه السلام قال: «قال أمیرالمؤمنین (صلوات اللّه علیه)
:ما من لبن یرضع به الصبی أعظم برکة علیه من لبن أمّه»(3).
ورواه الصدوق فی الفقیه مرسلاً عن علی علیه السلام(4).
وفی الحسن عن محمّد بن مروان قال:
قال لی أبو جعفر علیه السلام: «استرضع لولدک بلبن الحِسان، وإیّاک والقِباح؛ فإنّ اللبن قد یعدی»(5).
وفی الصحیح عن فضیل(6) عن زرارة
عن أبی جعفر علیه السلام قال: «علیکم بالوضاء من الظؤرة؛ فإنّ اللبن یعدی»(7).
وفی الصحیح عن صفوان عن سعید(8) بن یسار
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال:
ص:363
«لا تسترضع للصبیّ المجوسیّة وتسترضع له الیهودیّة والنصرانیّة ولا یشربن الخمر یمنعن من ذلک»(1).
وفی الصحیح عن ابن مسکان عن الحلبیّ قال:
«سألته - یعنی الصّادق علیه السلام - عن رجل دفع ولده إلی ظئر یهودیّة أو نصرانیّة أو مجوسیّة ترضعه فی بیتها أو ترضعه فی بیته؟ قال: ترضعه فی بیتک الیهودیّة والنصرانیّة، وتمتنعا من شرب الخمر وما لا یحلّ مثل لحم الخنزیر، ولا یَذْهَبْنَ بولدک إلی بیوتهنّ. والزانیة لا ترضعن ولدک؛ فإنّه لا یحلّ لک. والمجوسیة لا ترضع لک ولدک إلّاأن تضطرّ إلیها»(2).
وروی عبداللّه بن یحیی الکاهلی فی الحسن عن عبداللّه بن هلال العبرتایی(3)
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سألته عن مظائرة المجوسیة؟ [ف] قال: لا ولکن أهل الکتاب»(4)
الإرضاع من
ثدیین
روی الصدوق فی الفقیه مرسلاً - ولعمر الحبیب أنّ مراسیله ومَن(5) مِن أترابه فی قوّة المسانید الصحاح علی ما قد أسلفناه غیر مرّة واحدة - فقال:
«ونظر الصادق علیه السلام إلی أمّ اسحق بنت سلیمان وهی ترضع أحد ابنیها محمّداً أو اسحق فقال: یا أمّ اسحق! لا ترضعیه من ثدی واحد وارضعیه من کلتیهما تکون
ص:364
احدیهما طعاماً والأخری شراباً»(1).
ورواه رئیس المحدّثین أبوجعفر الکلینی فی جامعه الکافی مسنداً من طریق سلمة بن الخطّاب عن محمّد بن موسی عن محمّد بن العبّاس بن الولید عن أبیه عن أمّه أمّ إسحق بنت سلیمان قالت:
«نظر إلیّ أبوعبداللّه علیه السلام وأنا أرضع أحد ابنی محمّداً أو اسحق فقال: یا أمّ اسحق! لا ترضعیه من ثدی واحد وأرضعیه من کلیهما یکون أحدهما(2) طعاماً والآخر شراباً»(3).
قضاء أمیر
المؤمنین علیه السلام
بین الجاریتین
روینا فی الصحیح عن عاصم بن حُمید عن محمّد بن قیس - أبی عبداللّه البجلیّ(4) الکوفی الثقة العین صاحب کتاب القضایا المعروف -
عن مولانا الباقر أبی جعفر الأوّل علیه السلام قال: «کان لرجل علی عهد علی علیه السلام جاریتان فولدتا جمیعاً فی لیلة واحدة إحدیهما ابنا والأخر [ی] ابنة فعمدت صاحبة الابنة فوضعت ابنتها فی المهد الذی فیه الابن وأخذت أمّ الابنة ابنها. فقالت صاحبة الابنة: الابن ابنی وقالت صاحبة الابن: الابن ابنی. فتحاکمتا إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام فأمر أن یوزن لبنهما وقال: أیّتهما کانت أثقل لبنا فالابن لها»(5).
وکذلک رواه أبوجعفر الصدوق فی الفقیه(6) وأبوجعفر الکلینی فی الکافی(7).
وفی الطریق الجمهوریة أنّه کان قد وقع ذلک الأمر فی زمن ثانی متقمصی الخلافة فتحیّر فی الحکم فرجع إلی یعسوب الموحّدین علیه السلام فأمر بذلک.
ص:365
لبن البنت نجس
أم طاهر؟
قال المحقّق فی المعتبر:
«قال بعض فقهائنا: لبن البنت نجس؛ لأنّه یخرج من مثانة أمّها»(1).
وروی السکونی فی الموثّق عن أبی عبداللّه
عن أبیه أبی جعفر علیهما السلام عن أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (صلوات اللّه علیه)
قال: «قال: لبن الجاریة وبولها یغسل منه الثوب قبل أن تطعم [لأنّ لبنها یخرج من مثانة أمّها]، ولبن الغلام لا یغسل منه الثوب ولا بوله قبل أن یطعم؛ لأنّ لبن الغلام یخرج من العضدین والمنکبین»(2).
ذکرها العلّامة فی المنتهی ثمّ قال: «وفی طریقها ضعف والصحیح عندی أنّ اللبن طاهر سواء کان لأنثی أو لذکر»(3).
ونحن نقول: الضعف لیس بالمعنی المعقود علیه الاصطلاح بل بمعنی(4) آخر متوسّع فیه أعمّ من المعنی المصطلح؛ لما قد أدریناک من حال السکونی. وما استصحّه من الحکم بالطهارة هو الأصحّ. والروایة الموثّقة تحمل علی الندب(5) کما ذهب إلیه شیخنا الشهید فی الذکری(6).
روایات فی
الصبی
من طریق الکافی بإسناده الصحیح عن موسی بن عمر عن علی بن الحسین بن الحسن الضریر - ولست استثبت(7) الآن صحّة حدیثه - عن حمّاد بن عیسی
عن
ص:366
أبی عبداللّه علیه السلام قال: «قال أمیرالمؤمنین (صلوات اللّه علیه)
:یشبّ الصبی کلّ سنة أربع أصابع بأصابع نفسه»(1).
وعن عیسی بن زید رفعه
إلی أبی عبداللّه علیه السلام قال: «یتّغر(2) الغلام لسبع(3) سنین، ویؤمر بالصلوة لتسع، ویفرّق بینهم فی المضاجع لعشر، ویحتلم لأربع عشرة، ومنتهی طوله لاثنتین(4) وعشرین، ومنتهی عقله لثمان وعشرین سنة إلّا التجارب»(5).
ص:367
وروی الصدوق فی الفقیه مرسلاً فقال:
«وقال أمیرالمومنین علیه السلام: یربّی الصبی سبعاً، ویؤدّب سبعاً، ویستخدم سبعاً، ومنتهی طوله فی ثلاث وعشرین سنة، ومنتهی عقله فی خمس وثلاثین سنة وما کان بعد ذلک فبالتجارب»(1).
إرضاع المولود
حولین کاملین
من السنّة إرضاع المولود حولین کاملین فإذا نقص ثلاثة أشهر لم یکن به بأس وإن نقص عن ذلک کان جوراً علی الرضیع غیر جائز. وتجوز الزیادة علی الحولین ما لم تکن أزید من شهرین ولکن لا تستحقّ المرضعة علی الزائد علی الحولین أجرة.
وفی الخبر من طریق(2) محمّد بن سنان عن عمّار بن مروان عن سماعة
عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «الرضاع واحد وعشرون شهراً فما نقص فهو جور علی الصبی»(3).
وفی صحیحة ابن أبی عمیر عن حمّاد عن الحلبیّ
عن أبی عبداللّه علیه السلام [قال: . . .]
«ولیس لها أن تأخذ فی رضاعه فوق حولین کاملین. فإن أرادا(4) فصالا عن تراض منهما قبل ذلک کان حسناً. والفصال هو الفطام»(5).
وفی الصحیح عن محمّد بن خالد عن سعد بن سعد الأشعریّ
عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال: «سألته عن الصبی هل یرضع أکثر من سنتین؟ [ف] قال: عامین.
قلت: فإن زاد علی سنتین هل علی أبویه من ذلک شیء؟ قال: لا»(6).
ص:368
إذا کانت أمّ
المولود حرة أو
أمة لم تجبر علی
الإرضاع
إذا کانت أمّ المولود حرّة لم تجبر علی الإرضاع فی الحولین سواء علیها أ(1) کانت شریفة أو مشروفة، موسرة أو معسرة، نذیلة أو نبیلة، وأ کانت ممّن ترضع ولدها فی العادات أو لا، وأ کانت مزوّجة علی الدوام أو متمتّعاً بها.
وکذا لو کانت الزوجة أمة.
فأمّا أمّ الولد فللمولی إجبارها علی إرضاع ولدها.
وإذا تبرّعت الأمّ بالإرضاع لم تجب علی الزوج الزیادة فی نفقتها.
ولو لم تتبرّع وطلبت الأجرة وجب علی الأب دفعها إلیها من ماله إذا لم یکن للولد مال.
ولو کانت الحرّة مطلّقة طلاقاً بائناً واعتفته(2) عارفة أو أجرة علی الإرضاع جاز للأب عقد الإجارة علیها وإعطاؤها إیّاها.
ولو کانت فی حبالة أو مطلّقة طلاقاً رجعیّاً قال فی التحریر:
«فللشیخ فیه قولان: أحدهما أنّه لا أجرة لها ولا یصحّ للأب أن یعقد علیها عقد إجارة للإرضاع. والثانی جواز ذلک وهو الأقرب عندی. قال: وکذا لو استأجرها لخدمته أو خدمة غیره لم یجز؛ لاستغراق وقتها فی حقوقه من الاستمتاع»(3).
وإذا أخذت الأمّ الأجرة ولم یصرّح بتعیینها فی متن العقد ففی جواز أن لا ترضعه بنفسها بل تسترضع له أخری قولان أحوطهما بل أقربهما المنع؛ لاختلاف المراضع فی الخواصّ والمنافع.
وإذا تبرّعت الأجنبیة بإرضاعه فرضیت الأمّ بالمتبرّع فهی أحقّ به. وکذا إذا
ص:369
رضیت بأقلّ من(1) الأجنبیة أو بمثلها وإلّا فللأب تسلیمه إلی الأجنبیة المتبرّعة أو الأقلّ أجرة.
وفی الکافی(2) والتهذیب(3) والاستبصار(4) مسنداً وفی الفقیه(5) مرسلاً
عن أبی عبداللّه الصادق علیه السلام قال: «لا تجبر الحرّة علی إرضاع الولد وتجبر أمّ الولد».
ومتی وجد الأب من ترضع الولد بأربعة دراهم وقالت الأمّ لا أرضعه إلّا بخمسة دراهم فإنّ له أن ینزعه منها إلّاأنّ الأصلح له والأرفق به أن یترک مع أمّه. قال اللّه عزّ وجلّ: «وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْری»6.
قلت: وجه الأصلحیة له کون مادّة لبنها أوفق بمزاجه؛ لتغذّیه منها دما قبل الولادة ولبنا بعدها(6).
وفی الصحّی عن ابن أبی عمیر عن بعض أصحابنا عن ابن أبی یعفور
عن مولانا الصّادق أبی عبداللّه علیه السلام قال: «قضی أمیرالمؤمنین (صلوات اللّه علیه)
فی رجل توفّی وترک صبیاً فاسترضع له. قال: أجر رضاع الصبی ممّا یرث من أبیه وأمّه»(7).
لو ادّعی الأب
وجود متبرّعة
وأنکرت الأمّ
لو ادّعی الأب وجود متبرّعة وأنکرت الأمّ فقد قال الشیخ فی المبسوط:
«القول قول الأب بیمینه؛ لأنّه فی حکم المنکر؛ لکونه دافعاً عن نفسه وجوب
ص:370
الأجرة والأصل براءة ذمّته منها»(1).
وتردّد فیه المحقّق(2) واستشکله العلّامة(3) ؛ لکون الأمّ هی المنکر والحقّ ثابت لها والأصل عدم سقوطه إلی أن یثبت وجود المتبرّعة.
کلام فی اللبأ
أوجب ثلّة من الأصحاب منهم العلّامة فی القواعد(4) وشیخنا البارع الشهید فی اللعمة(5) علی الأمّ إرضاعها ولدها(6) اللبأ بکسر اللام وإسکان الموحّدة(7) وزن صِبغ وضِلع.
وقال الجوهری فی الصحاح: «اللبأ علی وزن فِعَل بکسر الفاء وفتح العین»(8). وهو أوّل اللبن عند الولادة، محتجّین بأنّ المولود لا یعیش من دونه غالباً وإن عاش نادراً فلا یشتدّ عظمه ولا تقوی بُنیته.
وعند ثلّة لا فرق فی عدم الوجوب بین اللبأ وغیره(9).
وبعض الذاهبین إلی الوجوب یذهب إلی تحدید مقدار ما یجب منه بثلاثة أیّام مستنداً إلی افتقار المولود إلی ذلک فی القوّة علی البقاء.
ص:371
ثمّ اختلف الموجبون فی استحقاقها الأجرة علیه:
فقیل: بالمنع من ذلک وإن کان للرضیع أو لوالده مال؛ لعدم جواز أخذ الأجرة علی ما یجب الإتیان به.
وقیل: بالتسویغ. وإلیه ذهب شیخنا الشهید(1) نظراً إلی أنّ وجوب فعل الإرضاع لیس یصادمه کما یجب علی مالک الطعام بذله فی المخمصة للمضطرّ إلیه وإن کان بالاستعاضة منه بمال إذا کان موسرا، فالممنوع من أخذ الأجرة علیه حینئذ هو نفس العمل دون عین الطعام أو اللبن المبذول.
الحضانة
وشروطها
الحَضانة - بفتح المهملة قبل المعجمة - من الحِضن بالکسر وهو ما دون الإبط أی ضمّ الحاضن محضونه إلی حضنه. ومعناها القیام بتربیة الولد وما یتعلّق بها من مصلحته مدّة الرضاع وهی حولان حقّ للأمّ إذا کانت متبرعة بالإرضاع أو راضیة بما یأخذها(2) غیرها من الأجرة.
فهی أحقّ باحتضان الولد فی الحولین ولا یسوغ لها أخذ أجرة علی ذلک ولکن بشروط ثمانیة:
الأوّل: أن تکون مسلمة فلا حضانة للکافرة ولو ردّة علی الولد المسلم تباعة لإسلام أبیه؛ إذ لا ولایة للکافر علی المسلم؛ لما قد قال تعالی سلطانه: «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً»3 ، ولئلّا ینشأ علی دینها لما یألفه منها.
الثانی: أن تکون حرّة فلا حضانة للرقیقة ولو علی التجدّد بسبب مقتض أو بإقرارها؛ لأنّ منافعها لسیّدها وخدمته مستوعبة لأوقاتها فهی غیر متفرغة
ص:372
للحضانة، ولأنّها نوع ولایة واحتکام والرقیق لا یستأهل ذلک. وإذن السیّد لا یجدی فی استصحاب(1) حقّ الحضانة لها وإن کان مصلحة الرضیع ربّما أوجبت علی الولیّ استحضان المأذونة له.
والمدبّرة والمکاتبة وأمّ الولد والمبعّضة عتقا کالقنّة طلقاً فی عدم الاستحقاق.
فإن کان الولد حرّا فحضانته لمن له الحضانة بعد الأمّ أبا کان أو غیره، وإن کان رقیقاً فالحضانة علی السید. وکذلک لو کانت الأمّ حرّة وهو رقیق کما لو سبی الطفل وأسلمت الأمّ أو دخلت فی الذمّة.
ولو کان الولد متنصّفاً بالحرّیة والرقیّة تنصّفت حضانته للسیّد وللأمّ أو لمن یلی حضانة الحرّ من الأقارب.
الثالث: أن تکون عاقلة فالمجنونة لاحضانة لها؛ إذ لا یتأتّی منها الحفظ والتعهّد بل المجنون فی نفسه حائج إلی من یحضنه. وسواء فی ذلک الجنون علی الإطباق علی الانقطاع إلّاإذا کان نادر الوقوع غیر طویل المدّة فإنّه فی حکم مرض یطرء ویزول.
وفی(2) إلحاق المرض المزمن الشاغل عن التدبیر والکفالة کالسّل والفالج به وجهان.
قیل: وکذلک العمی وإن تمکّنت من الاستنابة.
الرابع: أن تکون فارغة من حقوق الزوج فلو تزوّجت سقط حقّها من الحضانة إجماعا؛ لأنّ النکاح یشغلها بحقّ الزوج ویمنعها من الکفالة، ولقول النبیّ صلی الله علیه و آله:
«أنتِ أحقّ ما لم تنکحی»(3)، وقول أبی عبداللّه الصّادق علیه السلام: «...
ص:373
المرأة أحقّ بالولد ما لم تتزوّج»(1). ولا أثر لرضی الزوج کما لا أثر لإذن السید.
ولا فرق عندنا بین التزوّج بقرب الزوج(2) کعمّ الطفل وبین غیره کالأجنبی، عملاً بإطلاق النصّ، خلافاً لبعض الشافعیة.
الخامس: أن تکون ثقة مأمونة فلا حضانة لها مع الفسق؛ لأنّها لا تؤمن أن تخون، ولأنّ نفس الولد فی فطرتها الهیولانیة کأرض قفر ما ألقی فیها من شیء قبلته فلا حظّ له من الصلاح فی حضانتها إیّاه؛ لأنّه ینشأ علی طریقتها، ولأنّ الفاسق لا خلاق له من الولایة ولا نصیب له(3) من الاحتکام.
وهذا ممّا اعتبره الشیخ فی المبسوط(4) وإلیه ذهب شیخنا الشهید فی قواعده(5) وهو قول العلّامة فی التحریر(6).
وفی القواعد(7) استقرب عدم اشتراط العدالة فی حقّ الحضانة للأمّ والولایة للأب.
وربّما قیل باشتراط عدم الفسق مع عدم اشتراط العدالة لثبوت الواسطة.
السادس: أن تکون مقیمة فی محلّها فلو انتقلت عنه إلی مسافة القصر سقط حقّها من الحضانة.
إلیه ذهب الشیخ فی المبسوط(8) ثمّ نقل عن قوم أنّه «إن کان المنتقل هو الأب فالأمّ أحقّ به، وإن کانت الأمّ منتقلة فإن انتقلت من قریة إلی بلد فهی أحقّ
ص:374
به(1) ، وإن کان انتقالها من بلد إلی قریة فالأب أحقّ به [لأنّه فی السواد یسقط تعلیمه وتخریجه]» فقال: «وهو قویّ».
السابع: أن یکون الأب مقیما.
قال شیخنا الشهید فی قواعده:
«لو سافر الأب قیل: له استصحاب الولد وتسقط حضانة الأمّ»(2).
الثامن: أن تکون سلیمة من الأمراض المعدیة علی الأقوی.
قال شیخنا فی قواعده:
«لو کان بها جذام أو برص وخیف العَدوی أمکن کون الأب أولی؛ لقوله صلی الله علیه و آله:
«فرّ من المجذوم فرارک من الأسد»وقوله صلی الله علیه و آله:
«لا یورد ممرض علی مُصحّ». ویحتمل بقاء حضانتها لقوله صلی الله علیه و آله:
«لا عَدوی ولا طیرة». ووجه الجمع بین الأخبار الحمل علی أنّ ذلک لا یحصل بالطبع کاعتقاد المعطّلة والجاهلیة، وإن جاز أنّ اللّه تعالی یخلق ذلک المرض عند المخالطة»(3).
ونحن قد أوفینا حقّ القول فیه فی الرواشح السماویة(4).
سقوط حقّ
حضانة الأمّ إذا
تزوّجت بغیر
الأب
إذا تزوّجت الأمّ بغیر الأب سقطت حضانتها إجماعا.
فإن طلّقها رجعیّة فالسقوط مستمرّ بالإجماع.
وإن بانت منه فالأقوی عندی أنّه لم ترجع حضانتها؛ استصحاباً لبقاء السقوط. وهو قول ابن إدریس(5) ومن وافقه من أهل التحقیق.
ص:375
وذهب(1) الشیخ (2)(رحمه اللّه تعالی) وأتباعه إلی الرجوع.
لنا أنّ استحقاقها للحضانة قد غیّاه النصّ والإجماع بالتزویج فهی قد خرجت بالتزویج عن الاستحقاق، والحکم بالعود لیس له بدّ من مدرک وهو منتف، فلا محید عن استصحاب السقوط.
احتجّ الشیخ(3) بأنّ المانع من حضانتها متزوّجة اشتغالها عنها بحقّ الزوج فإذا زال المانع عاد الحقّ لبقاء المقتضی سلیما عن المعارض، وهو ساقط؛ لأنّ علّة الاستحقاق غیر مطلقة بل مغیّاة فإذا جاءت الغایة بطلت العلّة بالنصّ والإجماع فلابدّ للرجوع من علّة مستأنفة.
ثمّ علی القول بالرجوع إذا تزوّجت ثانیاً رجع السقوط فإذا خرجت من الزوجیة عاد الرجوع وهکذا أبداً وأصحاب هذا القول قد التزموا ذلک.
ثبوت حقّ
الحضانة بعد
موت الأب
للوصی أو الولی
إذا سقطت
حضانة الأمّ
بالتزویج
إذا سقطت حضانتها بالتزویج ثمّ مات الأب وهی متزوّجة فالذی تقتضیه الأدلّة والأصول أنّ الوصیّ أو من له الولایة أحقّ منها بالحضانة وإن کانت هی أحقّ من الوصیّ والولیّ ما لم تتزوّج(4).
وهو مسلک کلام شیخنا الشهید فی قواعده(5) وفی لمعته الدمشقیة(6).
وصرّح العلّامة فی التحریر(7) والإرشاد(8) بأنّه إذا مات الأب کانت هی
ص:376
أحقّ من الوصیّ، سواء فی ذلک أکانت متزوّجة أم لا.
وعبارات باقی الأصحاب مجملة محتملة للتبیین والتقیید بکونها غیر مزوّجة کما هو الحقّ علی ما تقتضیه الأخبار والأدلّة؛ فإنّ منطوق النصوص أنّ ذلک شرط فی أصل استحقاقها لحقّ(1) الحضانة علی الإطلاق. وأیضاً هو مقتضی التعلیل بأنّ اشتغالها بحقوق الزوج یصدّها عن الکفالة.
وبالجملة: قول العلّامة غیر مستند إلی شیء من مدارک الأحکام أصلاً.
و(2) غایة التحمّل ما تحامله بعض شهداء المتأخّرین فی شرح الشرایع أنّ ما ورد فیما لو کان الأب رقیقاً یدلّ علی أولویة الأمّ وإن کانت متزوّجة(3).
یعنی بذلک ما فی الصحیح عن ابن محبوب عن داود الرقّی
قال: «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن امرأة حرّة نکحت عبداً فاولدها أولاداً ثمّ إنّه طلّقها فلم تتمّ(4) مع ولدها وتزوّجت. فلمّا بلغ العبد أنّها تزوّجت أراد أن یأخذ منها ولدها وقال: أنا أحقّ بهم منکِ إن تزوّجتِ. فقال: لیس للعبد أن یأخذ منها ولدها وإن تزوّجت حتّی یعتق. هی أحقّ بولدها منه مادام مملوکاً فإذا [أ] عتق فهو أحقّ بهم منها»(5).
قال: «وهذه الروایة صریحة فی استحقاق الأمّ الحضانة وإن کانت مزوّجة مع وجود المانع للأب من الحضانة بالرقیة. والمصنّف وغیره حملوا مانع الکفر علیها؛ لأنّه أقوی منها ولم یصرّحوا بحکم غیرهما من الموانع. وظاهر إطلاقهم الأوّل إلحاق(6) موته بها. ویمکن استفادته من ذلک بطریق أولی؛ لأنّ مانع الرقّ یقبل
ص:377
الزوال بخلاف مانع الموت، ولذلک أطلقوا الحکم فی السابق(1) علی إجمال فیه.
ویبقی الکلام فی باقی الموانع»(2).
ونحن نقول: لیس یستفاد منه ذلک بوجه أصلاً، والأولویّة منعکسة علی خلاف ما ظنّه؛ فإنّ مانع الرقّ یشغل الرقیق عن کفالة الطفل بخدمة مولاه ولا کذلک موت الأب؛ إذ ربّما یتأتّی ذلک ممّن ینوب عنه ویقوم مقامه أعنی الوصیّ أو من له الولایة الشرعیّة علی سبیل أتمّ. وأیضاً المملوک لا یستحقّ ولایة الحضانة بخلاف من یقوم مقام الأب. وأیضاً دلالة الروایة علی حقّ الحضانة للأمّ المزوّجة فی تلک الصورة غیر مسلمة بل إنّما مدلولها أنّها أحقّ بالکفالة من الأب المملوک. ولعلّ ذلک من حیث مراعات مصلحة حال الطفل لا من حیث استحقاقها لحقّ الحضانة؛ لأنّ التزویج قد أبطله.
ثمّ إنّ طریق الأولویة إنّما یرکن إلیه إذا کان مدرک الحکم قطعیّا علی ما قد اقترّ فی مقرّه فی علم الأصول.
وفیصل القول ومحزّه أنّ حقّها من الحضانة قد بطل بالتزویج فعود الحقّ بعد موت الأب لا یتصحّح إلّابانتهاض دلیل شرعیّ وإذ لیس فلیس.
فما قد جری علیه فی شرح اللمعة من تعمیمه قول المتن: «والأمّ أحقّ من الوصی»(3) بقوله: «وإن تزوّجت» وتقییده قوله: «ولو تزوّجت الأمّ سقطت حضانتها»(4) بقوله: «بالنصّ والإجماع»(5) مع وجود الأب کاملا ممّا یأباه فقه المسئلة ولایرضاه المحصّل تفسیر کلام(6) المصنّف البارع المحقّق.
ص:378
لا فرق فی أولویة
حضانة الوصی أو
الولی بین
التزویج قبل
موت الأب أو
بعده
وإذ قد استبان أنّ الوصیّ أو الولیّ مع العدالة أولی بالحضانة من الأمّ مع التزویج فلیعلم أنّه لا فرق فی ذلک بین التزویج قبل موت الأب وبعده. فلو مات الأب ثمّ تزوّجت سقطت حضانتها بمقتضی النصّ والإجماع فیکون من یقوم مقام الأب کالوصیّ العدل أولی بالتدبیر والکفالة.
نکات حول
الحضانة
الاولی: هل سقوط حضانتها بالتزویج علی الإطلاق کما علیه کلام المحقّق فی الشرایع(1) وشیخنا البارع فی اللمعة(2) ، أو علی التقیید بما إذا تزوّجت بغیر الأب کما فی عبارة العلّامة فی التحریر(3) والقواعد(4) ؟
الأخبار الناصّة هنالک مطلقة فیحتمل التقیید اعتباراً لقیام القرائن، ویحتمل عموم الحکم نظراً إلی إطلاق النصوص.
الثانیة: لا فرق فی حکم حقّ الحضانة مدّة الرضاع بین الذکر والأنثی. وأمّا بعد الفصال فالأقرب فی سبیل الجمع بین الأخبار المطلقة أنّ الأمّ أحقّ بالأنثی إلی سبع سنین ما لم تتزوّج(5) ، والأب بالذکر إلی البلوغ وبالأنثی بعد السبع إلی بلوغها. وهذا ما ذهب إلیه الشیخ(6) وأکثر الأصحاب بعده.
وهناک أقوال أخر:
ص:379
للأمّ إلی تسع فی الأنثی. ذهب إلیه الشیخ المفید(1) وتلمیذه سلّار بن عبد العزیز(2).
وإلی سبع فیهما. نقله شیخنا الشهید فی قواعده(3).
وإلی سبع فی الصبی، ولو جاوزها وکان معتوها کان حکمه حکم الطفل فی کون الأمّ أحقّ به. وأمّا البنت فالأولی بها الأمّ ما لم تتزوّج(4). وهو مذهب أبی علی بن الجنید(5).
وإلی البلوغ فیهما ما لم تتزوّج(6). وهو قول الصدوق أبی جعفر بن بابویه.
وإلی سنّ التمیز فیهما وهو سبع أو ثمان، ثمّ الأب أولی بالذکر والأمّ بالأنثی إلی البلوغ. اختاره الشیخ فی الخلاف(7) والمبسوط(8).
وإلی التمیز فیهما(9) ، وبعده الأمّ أولی بالأنثی إلی تسع. قال به القاضی ابن البرّاج فی المهذّب(10).
الثالثة: إذا بلغ الولد رشیداً سقطت عنه الحضانة مطلقاً وکان هو بالخیار فی الانضمام إلی من اختار، خلافاً لبعض العامّة. ولکن یکره له أن یفارق أمّه وخصوصاً للأنثی إلی أن تتزوّج(11).
ص:380
ثمّ حیث یسقط حقّ الحضانة ینبغی أن لا یمنع الولد من زیارة أمّه والاجتماع بها. فإن کان ذکراً ذهب إلیها وإن کان أنثی أتتها هی زائرة من غیر إطالة ولا انبساط فی البیت(1) الذی طلّقها.
الرابعة: إذا فقد الأبوان کانت الحضانة لأب الأب. فإن فقد فللأقارب مترتّبة ترتّب الإرث علی الأشهر؛ لعموم «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ»2.
وللأصحاب فی ذلک أقوال مختلفة(2) ولا نصّ فی الأخبار هنالک علی مستحقّ الحضانة علی الخصوص.
وابن إدریس(3) یمنع من الحضانة لغیر الأبوین والجدّ للأب خاصّة بطریق الولایة.
الخامسة: إذا تعدّدت القرابة وتساوت الدرجة کما إذا اجتمعت العمّة والخالة أو عمّتان أو خالتان أو أختان متساویتان أو جدّتان أقرع بینهما، فمن خرجت له القرعة کان أولی بالحضانة.
وقیل: بتقدیم أمّ الأب علی أمّ الأمّ، وتقدیم من یمتّ بالابوین أو بالأب علی من یمتّ بالأمّ خاصّة.
ولو کان المتساویان بالدرجة مختلفین بالذکورة والأنوثة کعمّ وعمّة أو خال وخالة فالأظهر التسویة بینهما والحکم بالقرعة.
وفی تقدیم الأنثی قول، استقربه العلّامة فی التحریر(4). مأخذه من تقدیم الأمّ علی الأب وکون المرأة أوفق لتربیة الطفل وأقوم بمصالح الصغیر ولا سیّما الأثنی.
ص:381
قال: «ولم أقف فیه علی نصّ منّا»(1).
السادسة: إذا خرج الأب عن استحقاق الحضانة بکفر أو فسق أو رقّ کان کالمیّت ویکون الجدّ أولی. وکذلک لو کان الأب غائباً انتقل حقّه من الحضانة إلی الجدّ.
والمجنون فی ثبوت الحضانة علیه فی حکم الطفل أمره إلی الأب وإن بلغ ذکراً کان أو أنثی.
والبکر البالغة العاقلة لا ولایة علیها للأب وإن اتّهمت.
السابعة: هل یجب علی من له حقّ الحضانة القیام بها وجوباً عینیاً أم له إسقاط حقّه منها فتجب علیه وعلی غیره علی الکفایة، وینتقل حقّ الممتنع منها إلی غیره من أهل استحقاقها؟
ذهب العلّامة إلی الأخیر عملاً بما یقتضیه الأصل فسوّغ فی القواعد امتناعه منها(2) ، وإن کان الظاهر من سیاقة الأخبار هو الأوّل. ولعلّ شیخنا البارع الشهید قد لاحظ مراعاة السبیلین فی قواعده فقال: «لو امتنعت الأمّ من الحضانة صار الأب أولی، ولو امتنعا معا فالظاهر إجبار الأب»(3).
ص:382
ص:383
ص:384
ألیس من المنصرح المستبین لدی المتبصّر أنّ الانسان الذی هو نسخة نظام الکلّ وفذلکة طبقات العوالم من سنخین(1) بحسب العالمین: سنخ بحسب عالم الطبیعة وهو هیکله الجسدانیّ وبدنه الهیولانیّ، وسنخ بحسب عالم القدس وهو(2) جوهره العاقل الذی هو نفسه الناطقة المجرّدة.
وله من جنبتی السنخین ولادة فی العالمین وبحسب الولادتین رضاع وارتضاع علی سبیلین مختلفین حسّی وعقلیّ.
وثدیا ارتضاعه العقلیّ فی ولادته الحقیقیة قوّتاه النظریّة والعملیّة اللتان هما العاقلة للجنبة الحقّة التی هی جنبة المبدء القیّوم الدیموم والعاملة فی الجنبة الباطل التی هی جنبة الهیکل الداثر الهالک. ولبن ثدی(3) القوّتین نور العلم وبهجة الحکمة.
وکما الرضاع الجسدانی لحمة کلحمة النسب الجسمانی(4) ومثمر لحکم الولادة الهیولانیة فکذلک الرضاع الروعانی لحمة کلحمة النسب العقلانیّ بالاضافة إلی اضمامة جواهر عالم التسبیح والتحمید ویثمر الاتصال(5) بالأنوار العقلیّة القدسیّة أعنی روقة ملائکة اللّه المقرّبین وزمرة عباده القدیسین ولاسیّما روح
ص:385
القدس الذی یهب الصور بإذن ربّه الوهّاب علی ما قد قال جلّ سلطانه فی تنزیله الکریم وقرآنه الحکیم: «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»1.
وکما أقلّ النصاب المعتبر بلوغه فی الرضاع الجسمانیّ عشر رضعات تامّات فکذلک الرضاع العقلانیّ یعتبر لامحالة فی بلوغ نصابه الأوّل حدّ الاستتمام تعرّف معارف المراتب العشر فی سلسلتی البدو والعود وهما نصفا قطر نظام الوجود والمحیط هو اللّه سبحانه واللّه بکلّ شیء محیط وکیفیة الانتهاء إلی جنابه والمصیر إلیه والفناء فیه والبقاء به تعالی شأنه وتعاظم سلطانه فی المبدء والمعاد.
ولا یعدّ الانسان من الحکماء ما لم تحصل له ملکة خلع البدن الظلمانی والعروج إلی عالم النور الإلهی حتّی یصیر البدن بالنسبة إلیه کقمیص یلبسه تارة ویخلعه أخری.
معشر أبناء الحقیقة وحزب الیقین جعلنا اللّه وإیاکم من خلّص أولیائه الذین لا خوف علیهم ولا هم یحزنون.
وإذ(1) بلغ برق التوفیق بنا هذا المقام فلنختم علیه بإذن اللّه(2) سبحانه بارقة الکلام وکتب بیمناه الجانیة الفانیة أحوج المربوبین إلی رحمة ربّه الحمید الغنی محمّد بن محمّد یدعی باقر الداماد الحسینی ختم اللّه له فی نشأتیه بالحسنی.
دعجاء(3) شهر رسول اللّه الکریم، شعبان المکرّم لعام 1028 من هجرته المقدّسة حامداً مصلیّا(4) مستغفراً.
ص:386
فهرس المحتوی
فهرس الآیات الشریفة
فهرس الروایات
فهرس أسماء المعصومین وألقابهم علیه السلام
فهرس أسماء الرواة
فهرس الأعلام
فهرس أسماء الکتب
فهرس مصادر التحقیق
ص:387
سر آغاز... 5
سبک شناسی فقهی میرداماد... 7
مقدمه مصحّح... 49
مقدّمة المصنّف... 77
التقدمة... 81
ضابطة (المحرّمات بالنسب والرضاع)... 90
الاستباثة الاولی... 95
مسئلة [1] (تحریم تزویج الفحل بجدة المرتضع)... 97
بسط وتشیید (کلام للعلّامة فی تحریم أمّ الأمّ من الرضاع)... 103
ضابطة وتحصیل (تفسیر قوله تعالی: فجعله نسباً وصهراً)... 115
ضابط تحقیقی (کیفیّة التحریم بالمصاهرة)... 121
مسئلة [2] (تحریم الزوجة علی الزوج إذا أرضعت ولد أخیها من لبن زوجها)... 123
مسئلة [3] (إرضاع الزوجة ولد أخت الزوج من لبنه)... 125
مسئلة [4] (إرضاع الزوجة ولد أختها من لبن زوجها)... 126
مسئلة [5] (إرضاع الزوجة أخاها أو أختها من لبن زوجها)... 126
ص:388
مسئلة [6] (إرضاع الزوجة عمّها أو عمّتها)... 127
مسئلة [7] (إرضاع احدی الزوجتین ولد بنت الزوج من زوجته الأخری)... 127
مسئلة [8] (إرضاع الزوجة خالها أو خالتها)... 127
مسئلة [9] (إرضاع الزوجة ولد عمّها)... 127
مسئلة [10] (إرضاع الزوجة أخا زوجها أو أخته)... 128
مسئلة [11] (إرضاع الزوجة ولد أخی زوجها)... 128
مسئلة [12] (إرضاع الزوجة عمّ زوجها أو عمّته أو خاله أو خالته)... 128
مسئلة [13] (إرضاع الزوجة ولد ولد زوجها)... 129
مسئلة [14] (تحریم أولاد الفحل ولادة ورضاعاً علی والد المرتضع)... 129
مسئلة [15] (هل یحلّ لاخوة المرتضع نسبا التزویج بأولاد الفحل والمرضعة؟)... 131
ضابط وفیصل (إرجاع حرمة المصاهرة إلی حرمة النسب)... 134
الاستباثة الثانیة... 137
ضابطة (من شروط انتشار الحرمة بالرضاع اتحاد صاحب اللبن، ومخالفة العامّة والطبرسی فیه)... 139
مسئلة [1] (عدم تحریم أولاد المرضعة رضاعاً علی المرتضع إذا لم یبلغ ارتضاعهم بالنصاب المعتبر من لبن فحل واحد)... 144
مسئلة [2] (حکم أمّ المرضعة وأختها وعمّتها وخالتها بالنسبة إلی المرتضع)... 145
مسئلة [3] (تحریم أمّ الزوجة وأختها من الرضاع علی الرجل، وتحریم أبی زوجها وابنه من الرضاع علی المرأة)... 148
مسئلة [4] (تحریم أولاد صاحب اللبن ولادة ورضاعاً وأولاد المرضعة ولادة علی أب المرتضع)... 150
مسئلة [5] (تحریم أمّ المفجور بها من الرضاعة وکذلک بنتها علی الفاجر)... 151
تتمّة (تحریم بنتی العمّة والخالة إذا زنی بالأمّین وتوقّف ابن إدریس والعلّامة فیه)... 156
ص:389
مسئلة [6] (تحریم الزانیة علی أب الزانی وابنه)... 159
مسئلة [7] (تحریم أمّ الموقب وأخته وبنته علی الموقب)... 165
فروع (فی الحرمة الناشئة من الایقاب)... 168
ضابطة أصولیّة وفحص ضابط (معانی الأصل)... 173
ضابط وتثبیت (الفجور الذی یترتّب علیه نشر حرمة المصاهرة هو السابق علی العقد لا اللاحق)... 176
تبصرة (تحریم من عقد علیها الرسول صلی الله علیه و آله علی الأمّة)... 178
مسئلة [8] (حکم وطیء الابن نسباً أو رضاعاً جاریة الأب قبل وطئه)... 181
مسئلة [9] (تحریم أمّ الزوجة نسباً ورضاعاً یکون بالعقد وتحریم بنت الزوجة نسباً ورضاعاً بالدخول بأمّها)... 183
مسئلة [10] (عدم تحریم أمّ المعقود علیها فضولاً ولا أختها ولا بنتها نسباً ورضاعاً)... 190
مسئلة [11] (لا فرق فی تحریم الجمع بین الأختین من النسب والأختین من الرضاعة)... 193
ذیالة فیها مقالة (نقل کلام الزمخشری فی استثناء بعض الصور من التحریم)... 195
تذنیب (استثناء العلّامة صوراً من التحریم بالرضاع)... 200
الاستباثة الثالثة... 205
مسئلة [1] (اختلاف الأقوال فی ما یترتّب علی التقبیل واللمس والنظر بشهوة)... 207
مسئلة [2] (هل تحرم بنت المقبلة أو الملموسة أو المنظورة وأمّها علی المتعمّد بشهوة إذا کانت معقوداً علیها؟)... 213
ضابطة (هل النظر المحرم إلی الأجنبیّة ولمسها یوجب تحریم أمّها وبنتها؟)... 217
مسئلة [3] (هل الوطؤ بالشبهة ملتحق بالوطیء الصحیح فی نشر تحریم المصاهرة؟)... 220
ذنابة (عدم إلحاق الوطیء بالشبهة بالزنا السابق فی نشر التحریم)... 222
مسئلة [4] (انفساخ النکاح بالرضاع)... 223
ص:390
وهم وضابط (بحث فی الشهرة)... 231
تتمّة وتحقیق (کلام للمحقّق الکرکی فی المهر بعد انفساخ النکاح بالرضاع)... 232
ضابطة إحصائیّة (أقسام الملک)... 235
مسئلة [5] (انفساخ النکاحین إذا أرضعت کبیرة زوجتیه صغیرتهما)... 237
مسئلة [6] (إرضاع زوجتیه أو زوجاته زوجته الصغیرة علی التعاقب)... 238
مسئلة [7] (إرضاع الأمة زوجته الصغیرة بلبن غیره)... 240
مسئلة [8] (وطیء الأب زوجة ابنه لشبهة)... 241
مسئلة [9] (إرضاع الزوجة زوجتین من ثلاث صغائر بلبن غیره)... 242
مسئلة [10] (إرضاع بنات زوجته الکبیرة زوجاته الصغائر)... 243
مسئلة [11] (إرضاع أمّ الزوجة الکبیرة زوجته الصغیرة)... 244
مسئلة [12] (إرضاع الجدة أحد نافلتها بعد أن زوّج الولی ابنه الصغیر بابنه أخیه الصغیرة)... 245
مسئلة [13] (إرضاع أمّ الولد زوجها الصغیر من لبن المولی)... 245
مسئلة [14] (إرضاع الأمة زوجها الصغیر بعد فسخ النکاح)... 246
مسئلة [15] (لو فارق کلّ من الاثنین زوجته فتزوجها صاحبه)... 246
مسئلة [16] (إرضاع أمّ الولد زوجة الولد)... 246
ضابطة (ضمان المنافع فی کلام الشهید)... 247
مسئلة [17] (وطیء الأب زوجة ابنه لشبهة)... 247
مسئلة [18] (إذا تزوج الأب بامرأة وابنه بابنتها)... 248
مسئلة [19] (انتشار الحرمة إلی أقارب الزوج إذا أرضعت من لبنه بعد موته)... 248
مسئلة [20] (حکم المهر فی ارتضاع زوجته الصغیرة من الکبیرة)... 249
شکّ وضابطة (بحث عقلی فی السبب والمباشر)... 251
مسئلة [21] (تحریم مرضعة الأخ من جهة الأب لا الأمّ)... 253
ص:391
مسئلة [22] (الرضاع کالنسب فی کونه سبباً فی العتق)... 254
بحث تفصیلی وضابط تحصیلی (من لا یملکه المشتری کیف ینعتق علیه؟)... 263
تفریع (ما یترتّب علی عدم الانعتاق من جهة الرضاع)... 266
مسئلة [23] (اختلاف الأقوال فی وقوع الظهار فی المحرّمات بالرضاع)... 267
تذییل (إذا ربّت امرأة جدیا بلبنها)... 271
التختمة... 273
ضابطة (اختلاف الأقوال فی نصاب الرضاع المحرّم)... 275
تکملة (ما استدلّ به ابن الجنید فی عدم اشتراط العدد)... 287
ضابطة تلخیصیّة (تقدیرات ثلاثة فی نصاب سبب التحریم بالرضاع)... 289
مسئلة [1] (اشتراط أن یکون سنّ المرتضع ما دون الحولین)... 293
مسئلة [2] (اختلاف الأقوال فی اشتراط أن یکون سنّ ولد المرضعة ما دون الحولین)... 296
مسئلة [3] (حکم تخلل الفطام بین الرضاعین قبل استکمال الحولین)... 297
مسئلة [4] (اشتراط الامتصاص من ثدی امرأة واحدة)... 298
مسئلة [5] (اشتراط حیاة المرضعة فی تمام النصاب)... 300
مسئلة [6] (المرجع فی کمالیة الرضعة وتمامیتها)... 301
مسئلة [7] (یشترط فی اللبن أن یکون عن وطیء شرعی صحیح)... 302
مسئلة [8] (یشترط فی لبن الموطؤة أن یکون عن ولادة)... 304
مسئلة [9] (یشترط استقرار ما یشربه الرضیع فی معدته)... 307
مسئلة [10] (بطلان عقد النکاح فی الشبهة المحصورة)... 308
ضابطة (کلام فی الشبهة المحصورة وغیر المحصورة)... 308
مسئلة [11] (حکم توافق الزوجین عند الحاکم علی أنّ بینهما رضاعاً محرّماً، وما هو حکم صداقها)... 310
مسئلة [12] (لو ادعت الزوجة الرضاع المحرّم فما هو حکمها وحکم صداقها)... 312
ص:392
ضابطة (کیفیة الحلف إذا ادعی الرضاع المحرّم)... 313
مسئلة [13] (حکم رجوع الزوج عن إقراره بالرضاع المحرّم بعد حکم الحاکم بالفرقة أو قبله)... 316
مسئلة [14] (لو أقرّ لعبد بأبوة أو بنوة من جهة الرضاع)... 317
مسئلة [15] (کیفیة سماع دعوی أحد الزوجین إقرار الآخر بالرضاع المحرّم بینهما)... 317
مسئلة [16] (عدم سماع الشهادة فی الرضاع مطلقة بل لابدّ من التفصیل)... 320
ضابطة (فی مطلق الشهادة)... 320
تذنیب (هل یشترط فی الشهادة بالرضاع ذکر وصول اللبن إلی الجوف؟)... 321
ذبابة (وجوب الشهادة ببقاء اللبن فی جوف الرضیع)... 322
ذیالة (اعتبار التفصیل فی الشهادة حتّی لو کان الشاهد فقیها مؤتمنا)... 322
مسئلة [17] (شروط أربعة فی تحمّل الشهادة لشاهد الرضاع)... 323
مسئلة [18] (سماع الشهادة المطلقة فی بعض الفروض)... 323
مسئلة [19] (اختلاف الأقوال فی قبول شهادة النساء فی الرضاع)... 324
مسئلة [20] (اختلاف الأقوال فی عدد الشهود عند قبول شهادة النساء فی الرضاع)... 328
تذنیب (اعتبار شهادة ذکرین فی إثبات الإقرار بالرضاع)... 330
مسئلة [21] (عدم قبول شهادة المرضعة وحدها بالرضاع)... 330
مسئلة [22] (سماع شهادة أمّ المرأة أو جدّتها أو بنتها أو أمّ الزوج أو جدّته أو بنته بالرضاع بینها وبین الزوج)... 331
ضابطة (الشهادة علی الشهادة)... 332
مسئلة [23] (تحریم الجمع بین الأختین فی الوطیء بالملک)... 333
ذنابة (فروع سبعة)... 336
مسئلة [24] (تزویج الرجل بأخت أمته بعد وطیء الأمة بالملک)... 339
ص:393
مسئلة [25] (تحریم إدخال بنت الأخ علی العمة وبنت الأخت علی الخالة بعقد النکاح یعمّ الرضاعیة)... 340
لحاقة (حکم عقد بنت الأخ أو بنت الأخت إذا وقع باذن العمّة والخالة)... 341
ذنابة (تنبیهات خمسة فی العمّة والخالة وبنتهما)... 348
خاتمة... 353
ضابطة [1] (تحریم منکوحة الجدّ ومنکوحة ابن الابن وابن البنت)... 355
ضابطة [2] (تزویج القابلة وابنتها فی الروایات)... 355
ضابطة [3] (تعریف المرضعة)... 357
ضابطة [4] (روایة فی الضرة)... 357
ضابطة [5] (عدم اشتراط الإذن فی الرضاع)... 358
ضابطة [6] (حکم الإرضاع من لبن الزنا)... 358
ضابطة [7] (روایات فی تأثیر الرضاع فی الطباع والأخلاق)... 360
ضابطة [8] (روایات فی اللبن)... 363
ضابطة [9] (الإرضاع من ثدیین)... 364
ضابطة [10] (قضاء أمیر المؤمنین علیه السلام بین الجاریتین)... 365
ضابطة [11] (لبن البنت نجس أم طاهر؟)... 366
ضابطة [12] (روایات فی الصبی)... 366
ضابطة [13] (إرضاع المولود حولین کاملین)... 368
ضابطة [14] (إذا کانت أمّ المولود حرة أو أمة لم تجبر علی الإرضاع)... 369
مسئلة [1] (لو ادعی الأب وجود متبرعة وأنکرت الأمّ)... 370
مسئلة [2] (کلام فی اللبأ)... 371
مسئلة [3] (الحضانة وشروطها)... 372
مسئلة [4] (سقوط حقّ حضانة الأمّ إذا تزوّجت بغیر الأب)... 375
ص:394
مسئلة [5] (ثبوت حقّ الحضانة بعد موت الأب للوصی أو الولیّ إذا سقطت حضانة الأمّ بالتزویج)... 376
مسئلة [6] (لافرق فی أولویة حضانة الوصی أو الولیّ بین التزویج قبل موت الأب أو بعده)... 379
نکات (حول الحضانة)... 379
ختام... 383
الفهارس الفنّیة... 387
فهرس المحتوی... 389
فهرس الآیات الشریفة... 397
فهرس الروایات... 401
فهرس أسماء المعصومین وألقابهم علیهم السلام... 411
فهرس أسماء الرواة... 415
فهرس الأعلام... 421
فهرس أسماء الکتب... 429
فهرس مصادر التحقیق... 433
ص:395
سورة البقرة (2)
الآیة 150: «لِئَلّا یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَیْکُمْ حُجّةٌ إِلّا الّذینَ ظَلَمُوا»... 262
الآیة 230: «فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ»... 165
الآیة 233: «وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمّ الرّضاعَةَ»... 293
الآیة 237: «وَإِنْ طَلّقْتُمُوهُنّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسّوهُنّ وقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنّ فَریضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ»... 230
سورة النساء (4)
الآیة 3: «فانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ»... 154، 162، 164، 165
الآیة 3: «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ»... 212
الآیة 4: «وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنّ نِحْلَةً»... 228
الآیة 21: «وَقَد أَفْضی بَعْضُکُمْ إِلی بَعْضٍ»... 217
الآیة 22: «وَلا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ»... 93، 159، 161، 164
الآیة 23: «أُمّهاتُ نِسائِکُمْ»... 184، 187، 189، 238
الآیة 23: «دَخَلْتُمْ بِهِنّ»... 185
ص:396
الآیة 23: «فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ»... 216
الآیة 23: «وَأُمّهاتُکُمُ اللّاتی أَرْضَعْنَکُمْ وأَخَواتُکُمْ مِنَ الرّضاعَةِ»... 83، 256، 277، 297
الآیة 23: «وَأُمّهاتُ نِسائِکُمْ ورَبائِبُکُمُ اللّاتی فی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاّتی دَخَلْتُمْ بِهِنّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ»... 153، 184، 190
الآیة 23: «وَأَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ اْلأُخْتَیْنِ»... 195
الآیة 23: «وَحَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الّذینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ»... 93، 209
الآیة 23: «وَرَبائِبُکُمُ اللاّتی فی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسائِکُمُ اللاّتی دَخَلْتُمْ بِهِنّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ»... 184، 187
الآیة 24: «وَأُحِلّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ»... 154، 157، 169
الآیة 141: «وَلَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»... 372
سورة المائدة (5)
الآیة 1: «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»... 345
سورة الأنفال (8)
الآیة 75: «وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْض»... 381
سورة التوبة (9)
الآیة 67: «الْمُنافِقُونَ والْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ»... 184
الآیة 91: «مَا عَلَی الُْمحْسِنِینَ مِنْ سَبیلٍ»... 233
سورة هود (11)
الآیة 108: «إِلَّا مَا شَاءَ رَبّکَ»... 262
الآیة 108: «مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ واْلأَرْضُ إِلَّا مَا شاءَ رَبّکَ»... 261
ص:397
سورة مریم (19)
الآیة 19: «إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّکَ لأهَبَ لَکِ غُلاماً زَکیّاً»... 386
سورة الأنبیاء (21)
الآیة 22: «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاّ اللّهُ لَفَسَدَتَا»... 262
سورة المؤمنون (23)
الآیة 6: «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ»... 258
سورة الفرقان (25)
الآیة 54: «نَسَباً وصِهْرًا»... 115
الآیة 54: «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وصِهْرًا»... 115
سورة النمل (27)
الآیة 10-11: «لَایَخافُ لَدَیّ الْمُرْسَلُونَ * إِلَّا مَنْ ظَلَمَ»... 262
سورة العنکبوت (29)
الآیة 8: «وَوَصَّیْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْنًا»... 89
سورة لقمان
الآیة 14: «وَفِصالُهُ فی عامَیْنِ»... 293
سورة الاحزاب (33)
الآیة 6: «وَأَزْواجُهُ أُمّهاتُهُمْ»... 89
ص:398
الآیة 33: «لِکَیْ لایَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ حَرَجٌ فی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ»... 94
الآیة 33: «وَلا تَبَرّجْنَ تَبَرّجَ الْجاهِلِیّةِ اْلأُولی»... 90
الآیة 49: «إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثمّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ»... 162
الآیة 49: «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ»... 164، 165
سورة الممتحنة (60)
الآیة 10: «وَآتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا»... 241
الآیة 10: «یَا أَیّهَا الّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنّ»... 241
سورة الطلاق (65)
الآیة 6: «وَإِن تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرضِعُ لَهُ أُخْرَی»... 370
سورة المعارج (70)
الآیة 30: «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ»... 258
ص:399
إذا استقبل الصبی القابلة بوجهه حرمت علیه وحرم علیه ولدها 356
إذا اشتری الرجل أباه أو أخاه فملکه فهو حرّ إلّاما کان من قبل الرضاع 260
إذا تزوّج الرجل المرأة حرمت علیه ابنتها إذا دخل بالأمّ،... 185
إذا جرّد الرجل الجاریة ووضع یده علیها فلا تحلّ لابنه 210
إذا رضع الرجل من لبن امرأة حرم علیه کلّ شیء من ولدها... 109
إذا رضع الغلام من نساء شتّی فکان ذلک عدّة أو نبت لحمه ودمه... 112
إذا فجر الرجل بالمرأة لم تحلّ له ابنتها أصلاً أبداً،... 156
إذا ملک الرجل والدیه أو أخته أو عمّته أو خالته أو بنت أخیه وذکر... 257، 258
استرضع لولدک بلبن الحِسان، وإیّاک والقِباح؛ فإنّ اللبن قد یعدی 363
الربائب علیکم حرام مع الأمّهات اللاتی قد دخلتم بهنّ،... 185
الأمّ والابنة سواء إذا لم یدخل بها؛ یعنی إذا تزوّج المرأة... 186
إنّ رجلا من أصحابنا تزوّج امرأة، فقال لی: أحبّ أن تسأل... 157
إنّ رجلا من أصحابنا تزوّج امرأة فقال لی: أحبّ أن تسأل... 216
إنّ علیّا (صلوات اللّه علیه) أتی برجل تزوّج امرأة علی خالتها فجلده وفرّق بینهما 346
ص:400
إن قبلت ومرّت فالقوابل أکثر من ذلک، وإن قبلت وربّت حرمت علیه 355
إن لم یکن [قد] دخل بها وقد فرض لها مهراً فلها نصف... 226
أدنی ما تحرم به الولیدة تکون عند الرجل علی ولده إذا مسّها أو جرّدها 212
أما علمت أنّ حمزة أخی من الرضاعة وأنّ اللّه تعالی حرّم من الرضاعة ما حرّم من النسب 84
أنا أفصح العرب بَیْدَ أنّی من قریش ونشأت فی بنی سعد وارتضعت فی بنی زهرة 360
أنا سیّد ولد آدم 360
أنّ النبیّ علیه السلام دخل علیها وعندها رجل فکأنّه کره ذلک فقالت: إنّه أخی.... 295
أنتِ أحقّ ما لم تنکحی 373
أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله تزوّج امرأة من بنی عامر بن صعصعة یقال لها سناه... 179
أنظروا من ترضع أولادکم؛ فإنّ الولد یشبّ علیه 360
أنّ علیّا علیه السلام أتاه رجل فقال: إنّ أمتی أرضعت ولدی وقد أردت بیعها... 103
أنّه سئل عن الرجل یفجر بالمرأة؛ أیتزوّج ابنتها؟ قال: لا، ولکن... 155
أنّه قال فی امرأة توفّیت قبل أن یدخل بها زوجها ما لها من المهر؟... 228
أنّه قال فی امرأة توفّیت قبل أن یدخل بها ما لها من المهر وکیف میراثها؟... 226
[أنّه] قال فی المتوفّی عنها زوجها ولم یدخل بها... 226
أنّه کتب إلیه یسأله عمّا یحرّم من الرضاع؟... 287
أیّما رجل فجر بامرأة حراماً ثمّ بدا له أن یتزوّجها حلالاً... 219
ترثانهما ولهما نصف المهر 227
تقتل شهادة النسوة إذا کنّ مستورات 326
الحرام لا یحرّم الحلال 159، 161
الرجل تکون له الجاریة؛ أفتحلّ لابنه؟ قال: «مالم یکن... 210
الرجل ینظر إلی الجاریة یرید شرائها؛ أتحلّ لابنه؟... 210
الرضاع بعد [ال] حولین قبل أن یفطم یحرّم 296
ص:401
الرضاع قبل الحولین قبل أن یفطم 298
الرضاع لحمة کلحمة النسب 83، 92، 178، 198، 256
الرضاع واحد وعشرون شهراً فما نقص فهو جور علی الصبی 368
سئل أبو عبداللّه علیه السلام عن رجل تزوّج امرأة فمکث أیّاما معها... 186
سئل أبو عبداللّه علیه السلام عن رجل تزوّج امرأة فمکث أیّاما معها لا یستطیعها... 215
سئل أبوعبداللّه علیه السلام وأنا حاضر عن امرأة أرضعت غلاماً مملوکاً... 102
سئل عن رجل کانت عنده امرأة فزنا بأمّها أو بابنتها أو بأختها،... 183
سألته عن رجل زنا بامرأة هل تحلّ لابنه أن یتزوّجها؟ قال: لا 162
سألت الرضا علیه السلام عن الغلام یعبث بجاریة لا یملکها ولم یدرک،... 164
سألت أبا الحسن (صلوات اللّه علیه) عن امرأة أرضعت جاریة... 110
سألت أباالحسن علیه السلام عن الرجل یتزوّج المرأة متعة؛... 186
سألت أبا الحسن علیه السلام عن الرضاع ما یحرّم منه؟... 110
سألت أباالحسن علیه السلام عن الرضاع ما یحرّم منه؟ فقال: سأل رجل أبی علیه السلام... 280
سألت أبا الحسن علیه السلام عن القابلة تقبل الرجل؛ أله أن یتزوّجها؟ فقال:... 357
سألت أبا الحسن علیه السلام عن غلام لی وثب علی جاریة لی فأحبلها... 362
سألت أبا جعفر علیه السلام عن الظهار؟ فقال: هو من کلّ ذی محرم أمّ... 271
سألت أباجعفر علیه السلام عن القابلة؛ أیحلّ للمولود أن ینکحها؟ قال: لا... 356
سألت أباجعفر علیه السلام عن رجل زنا بأمّ امرأته أو بأختها،... 156
سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَباً وصِهْرًا»، فقال: إنّ اللّه خلق آدم من الماء العذب... 115
سألت أباعبداللّه (صلوات اللّه علیه) عن الرجل یتّخذ أباه أو أمّه... 258
سألت أباعبداللّه علیه السلام عمّا یملک الرجل من ذوی قرابته؟ قال: لا یملک والده... 257
سألت أباعبداللّه علیه السلام عن الرجل یرضع من امرأة وهو غلام؛... 147
ص:402
سألت أباعبداللّه علیه السلام عن الرجل یرضع من امرأة وهو غلام؛ أیحلّ له... 109
سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الغلام یرضع الرضعة والثنتین؟... 279
سألت أباعبداللّه علیه السلام عن امرأة ترضع غلاماً لها من مملوکه حتّی تفطمه؛... 256
سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن امرأة حرّة نکحت عبداً فاولدها أولاداً ثمّ إنّه... 377
سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن امرأة هلک زوجها ولم یدخل بها؟ قال: لها المیراث... 227
سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل باشر امرأة وقبّل غیر أنّه لم یفض إلیها،... 153، 216
سألت أباعبداللّه علیه السلام عن رجل تزوّج امرأة ولم یدخل بها،... 225
سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن غلام رضع من امرأة، أیحلّ له أن یتزوّج... 109، 146
سألت أباعبداللّه علیه السلام عن لبن الفحل، فقال: هو ما أرضعت امرأتک... 142
سألته عن الرجل تکون له الجاریة فیقبّلها؛ هل تحلّ لولده؟... 210
سألته عن الرجل، یحلّ له أن یتزوّج امرأة کان یفجر بها؟... 220
سألته عن الرجل یفجر بالمرأة، أتحلّ لابنه؟ أو یفجر بها الابن،... 162
سألته عن الرضاع؟ فقال: لا یحرم من الرضاع إلّاما ارتضع من ثدی... 288
سألته عن الرضاع؟ فقال: لا یحرم من الرضاع إلّاما ارتضع من ثدی واحد سنة 288
سألته عن الرضاع ما أدنی ما یحرّم منه؟ قال: ما ینبت اللحم والدم... 279
سألته عن الصبی هل یرضع أکثر من سنتین؟ [ف] قال: عامین... 368
سألته عن المرأة تموت قبل أن یدخل بها أو یموت الزوج... 226
سألته عن امرأة تزوّجت علی عمّتها وخالتها؟ قال: لا بأس. وقال:... 346
سألته عن امرأة درّ لبنها من غیر ولادة فأرضعت جاریة وغلاماً بذلک... 304
سألته عن امرأة ولدت من زنا، هل تصلح أن تسترضع بلبنها؟ قال:... 362
سألته عن أدنی ما إذا فعله الرجل بالمرأة لم تحلّ لأبیه ولابنه؟... 211
سألته عن رجل اشتری جاریة فقبّلها؟ قال: تحرم علی ولده... 213
سألته عن رجل تزوّج ابنة عمّه وقد أرضعته أمّ ولد جدّه... 143
ص:403
سألته عن رجل تزوّج امرأة ثمّ طلّقها قبل أن یدخل بها؛... 185
سألته عن رجل تزوّج امرأة فنظر إلی [رأسها وإلی] بعض جسدها؛... 186، 215
سألته عن رجل فجر بامرأة؛ أیتزوّج أمّها من الرضاعة أو ابنتها؟ قال: لا 152
سألته عن رجل فجر بامرأة ثمّ أراد بعد أن یتزوّجها،... 219
سألته عن رجل کانت له خادم فولدت جاریة فأرضعت خادمته ابنا له... 260
سألته عن رجل کان عنده أختان مملوکتان فوطئ احدیهما ثمّ وطئ الأخری؟... 334
سألته عن رجل کان له امرأتان، فولدت کلّ واحدة منهما غلاما،... 110
سألته عن رجل مات وترک امرأته وهی حامل فوضعت بعد موته غلاماً... 329
سألته عن رجلین نکحا امرأتین فأتی هذا بامرأة هذا وهذا بامرأة هذا؟... 223
سألته عن لبن الفحل؟ فقال: هو ما أرضعت امرأتک من لبنک... 302
سألته عن مظائرة المجوسیة؟ [ف] قال: لا ولکن أهل الکتاب 364
سألته - یعنی الصّادق علیه السلام - عن رجل دفع ولده إلی ظئر یهودیّة أو نصرانیّة... 364
سأل رجل أباعبداللّه علیه السلام عن رجل نال من خالته فی شبابه... 156
سأله محمّد بن مسلم - وأنا جالس - عن رجل نال من خالته... 157
سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: خمس عشرة رضعة لا تحرّم» فقال:... 286
سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: لا تنکح المرأة علی عمّتها ولا علی خالتها... 108
سمعت أباعبداللّه علیه السلام [یقول:] لا رضاع بعد فطام. قال: قلت:... 294
عشر رضعات لا تحرّم 285
عشر رضعات لا تحرّمن شیئاً 285
علیکم بالوُضّاء من الظؤرة؛ فإنّ اللبن یعدی 361، 363
فرّ من المجذوم فرارک من الأسد 375
فی الرجل تکون عنده الجاریة فیکشف فیراها أو یجرّدها... 213
فی الرجل تکون عنده الجاریة یجرّدها وینظر إلی جسدها نظر شهوة... 209
ص:404
فی الرجل تکون له الجاریة فیقع علیها ابن ابنه قبل أن یطأها الجدّ أو الرجل... 163
فی الرجل یموت وتحته امرأة لم یدخل بها، قال: «لها نصف المهر... 225
فی المتوفّی عنها زوجها ولم یدخل بها قال: هی بمنزلة المطلّقة التی... 227
فی المرأة یکون لها الخادم قد فجرت یحتاج إلی لبنها قال:... 362
فی المرأة یموت عنها زوجها قبل أن یدخل بها، قال: لها نصف المهر... 227
فی امرأة أرضعت ابن جاریتها، قال: «یعتقه» 257
فی امرأة أرضعت غلاماً وجاریة قال: یعلم ذلک غیرها؟... 326
فی بیع الأمّ من الرضاعة قال: «لا بأس بذلک إذا احتاج» 260
فی رجل تزوّج امرأة علی حکمها أو علی حکمه فمات أو ماتت قبل أن یدخل بها،... 234
فی رجل تزوّج امرأة فولدت منه جاریة ثمّ ماتت المرأة... 110
فی رجل تزوّج أخت أخیه من الرضاعة، فقال: ما أحبّ أن أتزوّج أخت... 111
فی رجل تزوّج جاریة فدخل بها ثمّ ابتلی بها ففجر بأمّها؛ أتحرم علیه امرأته؟... 155
فی رجل زنا بأمّ امرأته أو بابنتها أو بأختها فقال: «لا یحرّم ذلک... 155
فی رجل فجر بامرأة، أیتزوّج أمّها من الرضاعة أو ابنتها؟ قال: لا 152، 218
فی رجل کان بینه وبین امرأة فجور؛ فهل یتزوّج ابنتها؟... 218
فی رجل کان بینه وبین امرأة فجور؛ هل یجوز أن یتزوّج ابنتها؟... 153
فی رجل له جاریة فوقع علیها ابن ابنه قبل أن یطأها الجدّ، أو الرجل یزنی... 177
فی رجل یأتی أخا امرأته فقال: إذا أوقبه فقد حرمت علیه المرأة 166
فی رجل یعبث بالغلام قال: إذا أوقب حرمت علیه ابنته وأخته 166
فی [ال] رجل یتزوّج المرأة فتلد منه، ثمّ ترضع من لبنها 107
فی [ال] رجل یقبّل الجاریة یباشرها من غیر جماع داخل أو خارج؛... 212
قال الرضا علیه السلام: ما یقول أصحابک فی الرضاع؟ قال: قلت:... 111
قال أمیرالمؤمنین علی علیه السلام: انهوا نساءکم أن یرضعن یمیناً وشمالاً؛ فإنّهن یَنسَین 112
ص:405
قال فی أختین أهدیتا لاخوین فأدخلت امرأة هذا علی هذا، وامرأة هذا علی هذا،... 223
قضی أمیرالمؤمنین (صلوات اللّه علیه) فی رجل توفّی وترک صبیاً... 370
قلت: فأرضعت أمّی جاریة بلبنی؟ فقال (یعنی أبا الحسن علیه السلام): هی أختک... 142
قلت لأبی جعفر علیه السلام: رجل فجر بامرأة؛ هل یجوز [له] أن یتزوّج بابنتها؟... 155
قلت لأبی جعفر علیه السلام هل للرضاع حدّ یؤخذ به؟ فقال: لا یحرّم الرضاع... 284
قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: الرجل یصیب من أخت امرأته حراماً؛... 182
قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: امرأة ولدت من الزنا، أتّخذها ظئرا... 362
قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: إنّا أهل بیت کبیر فربّما کان الفرح والحزن... 281
قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: أمّ ولد رجل أرضعت صبیّا وله ابنة... 111
قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: رجل تزوّج امرأة وسمّی لها صداقاً ثمّ... 228، 229
قلت للرضا علیه السلام: یتزوّج الرجل المرأة التی قبلته. [ف] قال:... 357
قلت له: الرجل یتزوّج قابلته؟ قال: لا ولا ابنتها 356
قلت له: الرجل یشتری الأختین فیطأ احدیهما ثمّ یطأ الأخری. قال: إذا... 335
قلت له: امرأة درّ لبنها من غیر ولادة فأرضعت ذکرانا واناثا؛ أیحرم... 304
قلت له: إنّ بعض موالیک تزوّج إلی قوم فزعم النساء أنّ بینهما رضاعاً.... 282
قلت له: أرضعت أمّی جاریة بلبنی. قال: هی أختک من الرضاع..... 107
قلت له: أیحرّم من الرضاع الرضعة والرضعتان والثلاث؟... 288
قلت له: رجل تزوّج امرأة ودخل بها ثمّ ماتت؛ أیحلّ له أن یتزوّج أمّها؟... 188
قلت له: غلام بینی وبینه رضاع؛ یحلّ لی بیعه؟ قال: إنّما هو مملوک... 259
قلت له: ما یحرّم من الرضاع؟ قال: ما أنبت اللحم وشدّ العظم... 285
قلنا لأبی عبداللّه علیه السلام ما تقول فی رجل تزوّج امرأة ثمّ مات عنها وقد فرض... 226، 228
قیل له: إنّ رجلا تزوّج بجاریة صغیرة فأرضعتها امرأته ثمّ أرضعتها امرأة له أخری... 239
کان لرجل علی عهد علی علیه السلام جاریتان فولدتا جمیعاً فی لیلة واحدة... 365
ص:406
کتبت إلی أبی محمّد علیه السلام أنّ امرأة أرضعت ولد الرجل، هل یحلّ... 106، 112
کتب علی بن شعیب إلی أبی الحسن علیه السلام: امرأة أرضعت بعض وُلدی،... 106، 132
کنت أنا ومیمونة عند النبیّ علیه السلام فأقبل ابن أمّ مکتوم فقال: احتجبا عنه..... 90
کنت عند أبی عبداللّه علیه السلام فأتاه رجل فسأله عن رجل تزوّج امرأة... 187
کنت عند أبی عبداللّه علیه السلام فأتاه رجل فقال له: جعلت فداک ما تری فی شابّین... 167
کنت عند أبی عبداللّه علیه السلام فقال له رجل: رجل فجر بامرأة؛ أتحلّ له ابنتها؟... 154
لا تجبر الحرّة علی إرضاع الولد وتجبر أمّ الولد 370
لا تجمتع أمّتی علی خطاء 231
لا تحرّم الرضعة والرضعتان 292
لا تحرّم المصّة والمصّتان ولا تحرّم الاملاجة والاملاجتان 292
لا تزوّج ابنة الأخت علی خالتها إلّابإذنها، وتزوّج الخالة علی ابنة الأخت بغیر إذنها
343، 350
لا تزوّج الخالة والعمّة علی ابنة الأخ وابنة الأخت بغیر إذنهما 350
لا تسترضع للصبیّ المجوسیّة وتسترضع له الیهودیّة والنصرانیّة... 364
لا تسترضعوا الحمقاء؛ فإنّ اللبن یعدی وإنّ الغلام ینزع إلی اللبن... 361
لا تسترضعوا الحمقاء؛ فإنّ اللبن یغلب الطباع... 360
لا تنکح المرأة علی عمّتها 340
لا تنکح المرأة علی عمّتها ولا علی خالتها 343
لا تنکح المرأة علی عمّتها ولا علی خالتها ولا علی أختها من الرضاعة 102، 343
لا رضاع إلّاما کان فی الحولین 293
لا رضاع بعد فصال 293
لا رضاع بعد فطام 293، 294، 296، 297
لا رضاع بعد فطام ولا وصال فی صیام ولا یتم بعد احتلام... 295
ص:407
لا عَدوی ولا طیرة 375
لا یتزوّج المرأة التی قبلته ولا ابنتها 356
لا یحرّم الحرام الحلال 164، 165
لا یحرم من الرضاع إلّاالبطن الذی ارتضع منه 143
لا یحرم من الرضاع إلّاالمخبور. قال: قلت: وما المخبور؟... 282
لا یحرم من الرضاع إلّاما ارتضعا من ثدی واحد حولین کاملین 298
لا یحرّم من الرضاع إلّاما أنبت اللحم والدم 287
لا یحرّم من الرضاع إلّاما شدّ العظم وأنبت اللحم... 278
لا یحرّم من الرضاع إلّاما فتق الأمعاء فی الثدی وکان قبل الفطام 295
لا یحرم من الرضاع إلّاما کان حولین کاملین 288
لا یحلّ للرجل أن یجمع بین المرأة وعمّتها ولا بین المرأة وخالتها 341، 343
لا یحلّ للرجل أن یجمع بین المرأة وعمّتها، ولا بین المرأة وخالتها 350
لا یصلح للمرأة أن ینکحها عمّها ولا خالها من الرضاعة 85
لا ینظر اللّه تعالی إلی رجل نظر إلی فرج امرأة وابنتها 215
لا یورد ممرض علی مُصحّ 375
لبن الجاریة وبولها یغسل منه الثوب قبل أن تطعم... 366
لبن الیهودیّة والنصرانیّة والمجوسیّة أحبّ إلیّ من [لبن] ولد الزنا... 362
لو أنّ رجلا تزوّج جاریة رضیعاً فأرضعتها امرأته فسد نکاحه.... 108
لو کان الأمر إلینا لأجزنا شهادة الرجل إذا علم منه خیر مع یمین الخصم... 333
ما آتاکم عنّا فاعرضوه علی کتاب اللّه فما وافق کتاب اللّه... 188
ما اجتمع الحلال والحرام إلّاغلّب الحرام علی الحلال 284
ما أحبّ للرجل المسلم أن یتزوّج ضرّة کانت لأمّه مع غیر أبیه 358
ما من لبن یرضع به الصبی أعظم برکة علیه من لبن أمّه 363
ص:408
المرأة أحقّ بالولد ما لم تتزوّج 374
من کشف قناع امرأة حرم علیه أمّها وبنتها 215
من وطئ إحدی الأختین فلا یطأ الأخری حتّی تخرج الاولی عن ملکه 337
نظر إلیّ أبوعبداللّه علیه السلام وأنا أرضع أحد ابنی محمّداً أو اسحق... 365
وذکر هذه الآیة: «وَوَصّیْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْنًا» فقال: رسول اللّه صلی الله علیه و آله... 89
وسألته عن شهادة القابلة فی الولادة، قال: تجوز شهادة الواحدة... 328
ولیس لها أن تأخذ فی رضاعه فوق حولین کاملین. فإن أرادا... 368
ونظر الصادق علیه السلام إلی أمّ اسحق بنت سلیمان وهی ترضع أحد ابنیها محمّداً... 365
وهم یستحلّون أن یتزوّجوا أمّهاتهم إن کانوا مؤمنین وإنّ أزواج... 180
یا علیّ! أنا وأنت أبوا هذه الأمّة ولعن اللّه من عقَّ أباه 89
یتّغر الغلام لسبع سنین، ویؤمر بالصلوة لتسع، ویفرّق بینهم فی المضاجع... 367
یحرم من الرضاع ما یحرم من القرابة 84
یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب 83، 84، 99، 100، 102، 103، 114، 115،
132، 143، 146، 178، 197، 256، 268، 270، 277، 300، 303
یربّی الصبی سبعاً، ویؤدّب سبعاً، ویستخدم سبعاً، ومنتهی طوله... 368
یرجع الزوجان بنصف الصداق علی ورثتهما 227
یشبّ الصبی کلّ سنة أربع أصابع بأصابع نفسه 367
یملک الرجل ابن أخته وأخاه من الرضاعة 259
یملک الرجل أخاه وغیره من ذوی قرابته من الرضاعة 259
ص:409
آل الرسول (أنظر: أصحاب العصمة، أنوار العلم والحکمة، أهل بیت، أهل البیت القدس والعصمة، أهل بیت الوحی والرسالة، آل محمّد، أصحاب القدس والعصمة)، 132، 195
آل محمّد (أنظر: آل الرسول و...)، 112
الأئمّة علیهم السلام (أنظر: أئمّتنا)، 132
أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام (أنظر:
أمیر المؤمنین و...)، 84، 366
أئمّتنا (أنظر: الأئمّة)، 97
أبا الحسن علیه السلام (أنظر: الرضا و...)، 109، 110، 141، 142، 186، 279، 357، 362
أباجعفر الثانی علیه السلام (أنظر: الجواد و...)، 105، 118
أبا جعفر علیه السلام (أنظر: الباقر و...)، 115، 156، 271، 356، 357
أبا عبداللّه علیه السلام (أنظر: أبو عبداللّه، أبی عبداللّه، أبی عبداللّه الصادق، جعفر، جعفر بن محمّد، الصادق)، 108، 109، 142، 146، 147، 153، 156، 157، 189، 210، 211، 216، 223، 225، 227، 256، 257، 258، 278، 286، 294، 377
أبوالحسن الرضا علیه السلام (أنظر: الرضا و...)، 189
أبوالحسن علیه السلام (أنظر: الرضا و...)، 111
أبو جعفر الثانی الجواد علیه السلام (أنظر: الجواد و...)، 239
أبوجعفر الثانی علیه السلام (أنظر: الجواد و...)، 132
ص:410
أبوجعفر علیه السلام (أنظر: الباقر و...)، 179، 239، 363
أبو عبداللّه علیه السلام (أنظر: أبا عبداللّه و...)، 102، 186، 187، 215، 219، 256، 365
أبی الحسن الثالث علیه السلام، 163
أبی الحسن الرضا علیه السلام (أنظر: الرضا و...)، 143، 368
أبی الحسن الکاظم علیه السلام (أنظر: الکاظم و...)، 180
أبی الحسن علیه السلام (أنظر: الرضا و...)، 106، 132، 143، 180، 209، 282، 287، 361
أبی جعفر الباقر علیه السلام (أنظر: الباقر و...)، 215، 218، 222، 240، 361
أبی جعفر الجواد علیه السلام (أنظر: الجواد و...)، 163
أبی جعفر علیه السلام (أنظر: الباقر و...)، 103، 111، 152، 154، 155، 179، 180، 183، 185، 228، 234، 239، 281، 284، 326، 332، 335، 334، 361، 362، 363، 366
أبی عبداللّه الصادق علیه السلام (أنظر: أبا عبداللّه و...)، 153، 284، 294، 302، 326، 360، 363، 370، 373
أبی عبداللّه علیه السلام (أنظر: أبا عبداللّه و...)، 84، 89، 107، 109، 110، 111، 112، 154، 155، 156، 166، 167، 180، 182، 186، 209، 210، 211، 212، 213، 216، 218، 226، 227، 228، 257، 258، 259، 260، 278، 279، 280، 281، 287، 288، 294، 296، 304، 328، 334، 335، 355، 356، 360، 362، 363، 364، 366، 367، 368، 370
أبی محمّد علیه السلام، 102، 106، 112
أحدهما علیهما السلام، 152، 155، 185، 215، 225، 259
أصحاب العصمة (أنظر: آل الرسول و...)، 194، 230
أصحاب القدس والعصمة (أنظر: آل الرسول و...)، 99، 112، 292
أمیرالمومنین علیه السلام (أنظر: علی، أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، یعسوب الموحّدین، أمیر المؤمنین علی، علیّاً)، 336، 360، 363، 365، 367، 368، 370
أمیرالمؤمنین علی (أنظر: أمیر المؤمنین و...)، 112، 184
ص:411
أنوار العلم والحکمة (أنظر: آل الرسول و...)، 112
أهل البیت علیهم السلام (أنظر: آل الرسول و...)، 114، 140، 184
أهل بیت القدس والعصمة (أنظر: آل الرسول و...)، 134، 166، 198، 234
أهل بیت الوحی والرسالة (أنظر: آل الرسول و...)، 292
الباقر علیه السلام (أنظر: الباقر أبی جعفر الأوّل، أبا جعفر، أبو جعفر، أبی جعفر، أبی جعفر الباقر)، 239، 343، 350
الباقر أبی جعفر الأوّل علیه السلام (أنظر الباقر و...)، 365
جعفر علیه السلام (أنظر: أبا عبداللّه و...)، 185
جعفر بن محمّد علیهما السلام (أنظر: أبا عبداللّه و...)، 103، 211
الجواد علیه السلام (أنظر: الجواد أبا جعفر الثانی، أبا جعفر الثانی، أبو جعفر الثانی، أبو جعفر الثانی الجواد، أبی جعفر الجواد)، 240
الجواد أباجعفر الثانی (أنظر: الجواد و...)، 118
رسول اللّه صلی الله علیه و آله (أنظر: الرسول و...)، 89، 102، 108، 115، 178، 179، 180، 184، 215، 230، 234، 256، 291، 292، 293، 294، 295، 303، 360، 361
الرسول علیه السلام (أنظر: النبی، رسول اللّه، نبیّنا، محمّد)، 164
الرضا علیه السلام (أنظر: أبا الحسن، أبو الحسن، أبو الحسن الرضا، أبی الحسن، أبی الحسن الرضا علیه السلام)، 111، 140، 156، 164، 211، 240، 357
الصادق علیه السلام (أنظر: أبا عبداللّه و...)، 102، 157، 162، 163، 177، 180، 210، 219، 267، 285، 298، 304، 326، 329، 335، 340، 343، 346، 350، 361، 364
العبد الصالح علیه السلام (أنظر: الکاظم و...)، 107، 212، 259
علیّا (أنظر: أمیر المؤمنین و...)، 103، 108، 185، 187، 189، 346
علی علیه السلام (أنظر: أمیر المؤمنین و...)، 89، 186، 187، 189، 363، 365
علی بن الحسین علیهما السلام، 226
الکاظم علیه السلام (أنظر: العبد الصالح، أبی الحسن
ص:412
الکاظم، موسی بن جعفر)، 162، 211
محمّد (أنظر: الرسول و...)، 79
موسی بن جعفر علیه السلام (أنظر: الکاظم و...)، 345
النبیّ علیه السلام (أنظر: الرسول و...)، 89، 90، 103، 132، 159، 215، 292، 294، 295، 324، 343، 360، 373
نبیّنا (أنظر: الرسول و...)، 97
یعسوب الموحّدین علیه السلام (أنظر: أمیر المؤمنین و...)، 365
ص:413
إبراهیم، 356
[إبراهیم] ابن أبی عمیر، 356
إبراهیم بن عبدالحمید، 357
إبراهیم بن عمر، 167
إبراهیم بن عمر الیمانی، 167
ابن أبی عمیر، 84، 107، 109، 110، 111، 144، 155، 166، 167، 178، 180، 226، 257، 287، 294، 356، 362، 368، 370
ابن أبی نجران، 111، 116، 142
ابن أبی یعفور، 102، 226، 228، 370
ابن أمّ مکتوم، 90
ابن بکیر، 225، 227، 259، 296، 330، 362
ابن رئاب (أنظر: علی بن رئاب)، 156
ابن رباط، 212
ابن سماعة، 227
ابن سنان، 257
ابن شبرمة، 239
ابن عبّاس، 183
ابن فضّال، 225، 227، 260، 279، 362
ابن محبوب، 108، 115، 152، 157، 226، 377
ابن مسکان، 108، 111، 141، 147، 227، 364
ابن مهزیار (أنظر: علی بن مهزیار)، 116، 239
ابن یعقوب، 102، 106
ص:414
إسحق، 262
إسحق بن عمّار، 111، 185، 259، 260، 362
أبابصیر (أنظر: أبو بصیر، أبی بصیر)، 162
أبا سعید الآدمی، 240
أبا سعید (= کنیة سهل بن زیاد الآدمی)، 163
أبان (= أبان بن عثمان)، 228
أبان بن عثمان، 226، 228، 257، 356
أبو الخیر بن سلمة الرازی (= صالح بن أبی حمّاد)، 240
أبو أیوب، 157
أبوبصیر (أنظر: أبا بصیر، أبی بصیر)، 162
أبوعبیدة، 163
أبو محمّد الفضل، 240
أبی الجارود، 228
أبی الخیر (= صالح بن سلمة بن أبی حمّاد الرازی)، 240
أبی الربیع، 186، 215
أبی الصبّاح الکنانیّ، 84، 156، 335، 341، 343، 349، 350
أبی العبّاس، 227، 257
أبی أیّوب، 141، 156، 234
أبی أیوب الخرّاز، 108
أبی بصیر (أنظر: أبا بصیر، أبو بصیر)، 110، 163، 185، 219، 220، 257، 258، 356
أبی جمیلة، 259
أبی عبداللّه، 143
أبی عبیدة، 108
أبی عبیدة الحذّاء، 102، 343
أبی عُیینة، 259، 260
أبی محمّد الأنصاری، 355
أحمد بن الحسن بن علیّ بن فضّال، 109
أحمد بن الحسین، 227
أحمد بن محمّد بن أبی نصر، 110، 141، 186، 294، 357، 362
أحمد بن محمّد بن عیسی، 163، 346، 356
أمّ اسحق بنت سلیمان، 364، 365
أمّ سلمة، 90، 295
أیوب بن نوح، 102، 106، 132، 282، 286
برید العجلیّ، 115
البزوفریّ، 212
بسطام، 143
بکّار بن الجرّاح، 143
ص:415
بنان، 163، 346
بنان بن محمّد، 163، 345، 346
جابر بن یزید الجعفی، 356
جعفر، 259
جمیل، 188
جمیل بن درّاج، 109، 186، 210، 267، 362
جمیل بن صالح، 110، 223، 227، 284، 357
حریز، 281، 284، 362
حریز بن عبداللّه، 284
الحسن البصری، 178
الحسن الصیقل، 227
الحسن بن علی (أبو محمّد الوشاء ابن بنت الیاس الصیرفی)، 278
الحسن بن علی بن فضّال، 278
الحسن بن محبوب، 107، 110، 115، 182، 186، 223، 227، 234، 256، 270، 332، 357
الحسن بن محمّد بن سماعة، 212، 258، 259، 262
الحسن بن موسی الخشّاب، 185
الحسین بن هاشم، 212
حفص بن البختریّ، 210
الحلبیّ، 107، 108، 110، 141، 147، 155، 219، 226، 257، 260، 262، 288، 328، 334، 335، 364، 368
حمّاد، 107، 110، 155، 188، 226، 257، 260، 368
حمّاد بن عثمان، 167، 186، 286، 287، 294، 362
حمّاد بن عیسی، 366
خالد بن جریر، 186، 215
خلاد السندی، 356
داود الأبزاریّ، 213
داود الرقّی، 377
داود بن الحصین، 228، 296
داود بن سِرحان، 84
زرارة، 154، 155، 156، 179، 226، 270، 288، 357، 361، 363
زرارة بن أعین، 180، 182
زیاد القندی، 287
زیاد بن سوقة، 284
زید بن علی، 287
سعد بن أبی خلف، 362
سعد بن سعد الأشعریّ، 368
ص:416
سعید بن أبی عروبة، 178
سعید بن یسار، 363
السکونیّ، 103، 112، 141، 346، 366
سلمة بن الخطّاب، 365
سماعة، 110، 368
سهل بن زیاد الآدمیّ (أنظر: أبا سعید)، 163
سهل بن زیاد (أنظر: أبا سعید)، 163، 177، 362
صالح بن أبی حمّاد، 239، 240
صالح بن خالد، 259
صالح بن سلمة بن أبی حمّاد الرازی، 240
الصفّار، 211
صفوان، 143، 212، 363
صفوان بن یحیی، 107، 109، 141، 142، 153، 180، 227، 279، 282، 286
طلحة بن زید، 363
عاصم بن حمید، 361، 365
العبّاس بن عامر، 228
عبدالرحمن بن الحجّاج، 210، 226
عبد الرحمن بن أبی عبداللّه، 259
عبداللّه، 259
عبداللّه بن أبان الزَیّات، 143
عبداللّه بن أبی یعفور، 326
عبداللّه بن بکیر، 285، 294، 326، 327
عبداللّه بن جبلة، 260
عبداللّه بن جعفر، 102، 106، 112
عبداللّه بن سنان، 84، 102، 142، 182، 209، 213، 257، 261، 262، 278، 287، 302، 304
عبداللّه بن عجلان، 89
عبداللّه بن هلال العبرتایی، 364
عبداللّه بن یحیی الکاهلی، 364
عبیداللّه الحلبیّ، 362
عبید بن زرارة، 225، 226، 227، 228، 257، 259، 260، 279، 280، 285، 288
عثمان بن عیسی، 110
العلا (أنظر: العلاء بن رزین)، 222، 259، 332، 334
العلا بن رزین القلّا، 288
العلا بن رزین (أنظر: العلا)، 152، 155، 225
علی بن إبراهیم، 178
علی بن إسمعیل الدغشی، 143
علی بن الحسن، 282
علیّ بن الحسن بن رباط، 111، 154
علی بن الحسن بن فضّال، 228، 278،
ص:417
286
علی بن الحسین بن الحسن الضریر، 366
علی بن الحکم، 152، 180، 356
علی بن أبی حمزة، 356
علی بن جعفر، 162، 163، 345، 361
علی بن رئاب (أنظر: ابن رئاب)، 226، 270، 284، 286، 334، 335
علی بن شعیب، 102، 106، 132
علی بن عبد الملک، 143
علی بن محمّد، 239
علی بن محمّد القتیبی، 240
علیّ بن مهزیار (أنظر: ابن مهزیار)، 102، 105، 118، 130، 239، 287
علی بن یعقوب، 279
علی بن یقطین، 212
عمّار، 140، 141، 162، 163، 177، 182، 220
عمّار الساباطیّ، 109، 140، 146
عمّار بن مروان، 368
عمّار بن موسی الساباطی، 219، 284
عمر بن أذینة، 155، 178، 179
عمر بن یزید، 278، 286، 329
العمرکیّ بن علی، 361
عمرو بن شمر، 356
عیسی بن زید، 367
عیص بن القاسم، 153، 212، 216
غیاث بن إبراهیم، 185، 360
غیاث بن کلّوب، 185
فضالة، 228
فضالة بن أیوب، 227
الفضل أبی العبّاس، 226، 228
الفضل بن شاذان، 211، 240، 279
الفضل بن عبد الملک، 298
الفضیل، 179، 283
فضیل، 361، 363
الفضیل بن یسار، 281
قتادة، 178
مالک بن عطیة، 107، 141
محمّد بن إسحق بن عمّار، 188
محمّد بن إسحق بن عمّار بن حیّان التغلبیّ، 189
محمّد بن اسماعیل، 279
محمّد بن إسمعیل بن بزیع، 209
محمّد بن الحسین، 143
محمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، 185
محمّد بن العبّاس، 259
ص:418
محمّد بن العبّاس بن الولید، 365
محمّد بن الفضیل، 155
محمّد بن القاسم بن الفضیل بن یسار النهدی، 155
محمّد بن أبی عمیر، 154، 257، 304
محمّد بن أحمد بن یحیی، 143، 345
محمّد بن خالد، 368
محمّد بن زیاد، 213، 260
محمّد بن سنان، 283، 284، 368
محمّد بن عبد الجبّار، 279
محمّد بن عبید الهمدانیّ، 140، 142
محمّد بن عبیدة الهمدانی، 111
محمّد بن عیسی، 211
محمّد بن عیسی بن عُبید الیقطینیّ، 211
محمّد بن قیس البجلی الکوفی، 361
محمّد بن قیس (أبی عبداللّه البجلیّ الکوفی)، 365
محمّد بن مروان، 363
محمّد بن مسلم، 111، 152، 155، 156، 157، 185، 210، 212، 215، 218، 222، 225، 234، 259، 260، 332، 334، 335، 343، 346، 350، 362
محمّد بن منصور الکوفی، 164
محمّد بن موسی، 365
محمّد بن یحیی، 112، 185
مسعدة، 278، 360
مسعدة بن زیاد الربعی، 278
معویة بن عمّار، 355
معویة بن وهب، 227، 257، 280
منصور بن حازم، 153، 186، 189، 218، 228، 294
منصور بن یونس، 294
موسی بن القاسم، 345
موسی بن بکر، 180، 182، 282
موسی بن بکر الواسطیّ، 180
موسی بن سعدان، 167
موسی بن عمر، 366
میمونة، 90
وهیب بن حفص، 185، 258
هاشم بن المثنّی، 154
هرون بن مسلم، 277، 360
هشام بن سالم، 109، 115، 146، 157، 216، 362
یزید الکناسیّ، 157، 216
یعقوب بن شعیب، 304
یونس، 211
یونس بن عبد الرحمن، 211
یونس بن یعقوب، 304
ص:419
إبراهیم بن رسول اللّه صلی الله علیه و آله ابن ماریة القبطیة، 179
ابن إدریس (أنظر: أبو عبداللّه ابن إدریس، محمّد بن إدریس، محمّد بن إدریس الحلّی)، 105، 113، 116، 129، 132، 133، 150، 151، 153، 156، 157، 158، 159، 164، 169، 181، 208، 221، 238، 263، 264، 267، 276، 303، 335، 342، 343، 348، 359، 375، 381
ابن الأثیر، 295
ابن البرّاج (أنظر: القاضی، القاضی ابن البرّاج، القاضی ابن البرّاج الطرابلسی، القاضی عبدالعزیز بن البرّاج)، 159، 267، 326
ابن الجنید (أنظر: أبو علی بن الجنید، أبو علی محمّد بن أحمد بن الجنید، أبی علی بن الجنید)، 104، 176، 177، 195، 268، 292، 295، 299، 302، 325، 358
ابن الحسن بن علی الطوسی (= الشیخ الطوسی) (أنظر: الشیخ، الشیخ الطوسی، شیخنا، شیخنا أبو جعفر، شیخنا أبی جعفر، أبو جعفر الطوسی، محمّد بن الحسن)، 182
ابن المنذر، 221
ابن أبی عقیل (أنظر: الحسن بن أبی عقیل)، 183، 275، 297، 325
ابن حمزة، 104، 117، 159، 268، 348
ابن حنبل (أنظر: أحمد و...)، 166
ابن زهرة الحلبیّ (أنظر: صاحب الغنیة)، 129
ص:420
ابن زهرة (أنظر: صاحب الغنیة)، 152، 159، 275، 296
ابن علی بن بابویه القمی (= الشیخ الصدوق) (أنظر: الصدوق، الصدوق ابن بابویه، الصدوق أبو جعفر بن بابویه، الصدوق أبی جعفر بن بابویه، أبو جعفر الصدوق، أبی جعفر الصدوق)، 182
ابن ماجة، 295
ابن ماجة القزوینی، 291
ابن یعقوب بن إسحق الکلینی (أنظر: أبا جعفر الکلینی، أبو جعفر الکلینی، أبی جعفر الکلینی، أبی جعفر محمّد بن یعقوب بن إسحق الکلینی)، 182
احمد بن حنبل (أنظر: أحمد و...)، 291
إسحق، 221
الشیخ أبی عبداللّه المفید (أنظر: الشیخ المفید و...)، 328
الطبرسی، 142، 144، 145، 147، 148، 151
إمام المدقّقین (أنظر: صاحب الإیضاح، فخر آل التدقیق، فخر المدقّقین، فخر أئمّة التدقیق، فخر أصحاب التدقیق، فخر أهل التدقیق، فخر المحقّقین)، 105، 315
الأوزاعیّ، 159، 166، 221
أباجعفر الکلینی (أنظر: ابن یعقوب بن إسحق الکلینی و...)، 115
أبو الصلاح الحلبیّ، 208، 275، 268
أبو القاسم نجم الدین جعفر بن یحیی بن سعید (أنظر: المحقّق و...)، 151
أبوبکر، 179
أبو جعفر الصدوق (أنظر: ابن علی بن بابویه القمی)، 365
أبوجعفر الطوسی (أنظر: ابن الحسن بن علی الطوسی)، 97
أبوجعفر الکلینی (أنظر: ابن یعقوب بن إسحق الکلینی و...)، 239، 365
أبو جعفر محمّد بن علی بن حمزة الطوسی (أنظر: صاحب الوسیلة، عماد الدین بن حمزة، عماد الدین محمّد بن علی بن حمزة)، 275
أبو حامد محمّد بن عبداللّه بن علی بن زهرة، 160
أبو حنیفة (أنظر: أبی حنیفة)، 158، 207، 292، 300، 317، 326
أبوعبداللّه ابن إدریس (أنظر: ابن إدریس و...)، 297، 324
ص:421
أبو عبداللّه المفید (أنظر: الشیخ المفید و...)، 325
أبو علی بن الجنید (أنظر: ابن الجنید)، 181، 255، 275، 287
أبو علی محمّد بن أحمد بن الجنید (أنظر:
ابن الجنید)، 213، 298
أبو منصور جمال الملّة والدین (أنظر:
العلّامة)، 98
أبویعلی الدیلمی سلّار بن عبد العزیز (أنظر:
سلّار، سلّار بن عبدالعزیز، سلّار بن عبدالعزیز الدیلمی)، 208
أبی الصلاح، 159
أبی ثور، 221
أبی جعفر الصدوق (أنظر: ابن علی بن بابویه القمی)، 182، 254
أبی جعفر الکلینی (أنظر: ابن یعقوب بن إسحق الکلینی و...)، 84، 107، 280
أبی جعفر محمّد بن یعقوب بن إسحق الکلینی (أنظر: ابن یعقوب بن إسحق الکلینی و...)، 178
أبی حنیفة (أنظر: أبو حنیفة)، 317
أبی علی بن الجنید (أنظر: ابن الجنید و...)، 238، 329، 380
أحمد بن الحسین الغضایری، 240
أحمد بن الحسین بن عبیداللّه الغضائری، 167
أحمد (من فقهاء العامة) (أنظر: ابن حنبل، أحمد بن حنبل)، 169، 221
أمین الإسلام الطبرسی، 140
أمین الإسلام أبو علی الطبرسی، 139
باقر الداماد الحسینی (= میرداماد) (أنظر:
محمّد بن محمّد)، 79، 386
بعض شهداء المتأخّرین (= الشهید الثانی)، 140، 149، 151، 167، 202، 239، 270، 283، 377
بعض من رزق سعادة الشهادة (= الشهید الثانی)، 99
البغویّ، 295
البیضاوی، 185، 195، 197
الترمذی، 291، 295
تقی الدین أبوالصلاح، 152، 296
الثوریّ، 158، 221
جدّی الإمام المحقّق القمقام (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 91
جدّی الإمام النحریر (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 255
ص:422
جدّی الحبر المحقّق (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 207
جدّی الشارح النحریر (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 171
جدّی القمقام المحقّق الإمام (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 118
جدّی القمقام (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 129، 145، 224
جدّی المحقق الإمام (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 128
جدّی المحقّق القمقام (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 86
جدّی المحقّق النحریر (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 149، 199، 349
جدّی المحقّق (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 98، 124، 128، 136، 151، 153، 170، 193، 242، 290، 308، 311، 315
جدّی النحریر المحقّق (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 214
جدّی النحریر (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 136، 191، 221، 232، 277، 297، 312، 325، 359
جدّی (أنظر: الشارح المحقّق و...)، 130، 172، 221، 309، 321، 328، 330، 331، 334
الجوهری، 371
الحسن بن أبی عقیل (أنظر: ابن أبی عقیل)، 255، 268، 294، 329
الحسن بن داود، 180
حفصة، 179
حمزة بن علی بن زهرة الحلبیّ (أنظر:
صاحب الغنیة و...)، 160
حمزة بن علی بن زهرة (أنظر: صاحب الغنیة و...)، 269
حمزة (عم النبی صلی الله علیه و آله)، 84، 108
خدیجة، 184
الدارمی، 291
داود، 190
الرافعیّ، 194، 195، 197، 200، 270
الزمخشری (أنظر: صاحب الکشاف، علّامة زمخشر)، 195
السجستانی، 291
سلّار (أنظر: أبو یعلی الدیلمی سلّار بن عبدالعزیز و...)، 153
سلّار بن عبد العزیز الدیلمی (أنظر: أبو یعلی الدیلمی سلّار بن عبدالعزیز و...)، 275
ص:423
سلّار بن عبد العزیز (أنظر: أبو یعلی الدیلمی سلّار بن عبدالعزیز و...)، 150، 255، 269، 325، 329، 342، 380
السیّد المرتضی، 153، 158، 159، 160، 165، 275
شارح الشرایع (= صاحب مسالک الأفهام)، 286، 292
شارح اللمعة (= صاحب مسالک الأفهام)، 293، 322
الشارح المحقّق (= المحقق الکرکی) (أنظر:
جدّی و...)، 146، 191، 351
الشافعی، 98، 104، 105، 113، 114، 116، 117، 118، 133، 183، 221، 233، 291، 306
الشهید [الأوّل] (أنظر: محمّد بن مکّی)، 117، 122، 129، 136، 144، 152، 153، 171، 177، 190، 208، 214، 221، 231، 235، 247، 248، 255، 264، 268، 276، 289، 293، 294، 309، 313، 318، 320، 328، 334، 366، 371، 372، 374، 375، 376، 380، 382
الشیخ الطوسی (أنظر: ابن الحسن بن علی الطوسی و...)، 164
الشیخ المفید (أنظر: المفید، أبو عبداللّه المفید، الشیخ أبی عبداللّه المفید)، 208، 255، 275، 380
الشیخان، 219، 268، 346
الشیخ (أنظر: ابن الحسن بن علی الطوسی و...)، 98، 103، 105، 106، 107، 108، 110، 112، 116، 117، 118، 129، 130، 131، 133، 142، 150، 151، 152، 155، 159، 163، 176، 180، 181، 182، 187، 190، 200، 207، 211، 214، 215، 219، 221، 224، 225، 227، 228، 230، 233، 235، 238، 246، 248، 254، 260، 261، 262، 268، 269، 270، 276، 280، 281، 282، 283، 284، 286، 287، 288، 290، 294، 296، 297، 299، 301، 305، 310، 312، 324، 325، 333، 334، 339، 356، 357، 358، 369، 370، 374، 376، 379، 380
شیخنا أبو جعفر (أنظر: ابن الحسن بن علی الطوسی و...)، 141، 164
شیخنا أبی جعفر (أنظر: ابن الحسن بن علی
ص:424
الطوسی و...)، 104
شیخنا (أنظر: ابن الحسن بن علی الطوسی و...) 132
الشیخین، 342
صاحب الإیضاح (أنظر: إمام المدقّقین و...)، 258
صاحب التنقیح (أنظر: الفاضل المقداد و...)، 98، 195
صاحب الجامع (= الجامع للشرایع) (أنظر:
نجیب الدین یحیی بن سعید، یحیی بن سعید)، 129، 324
صاحب الغنیة (أنظر: ابن زهرة الحلبی، ابن زهرة، حمزة بن علی بن زهرة الحلبی، حمزة بن علی بن زهرة)، 129، 189، 207
صاحب الکشّاف (أنظر: الزمخشری و...)، 199
صاحب الوسیلة (أنظر: أبو جعفر محمّد بن علی بن حمزة الطوسی و...)، 254، 276
صاحب کنز العرفان (أنظر: الفاضل المقداد و...)، 202
الصدوق ابن بابویه (أنظر: ابن علی بن بابویه القمی)، 283
الصدوق أبوجعفر بن بابویه (أنظر: ابن علی بن بابویه القمی)، 115، 181، 189، 225، 277
الصدوق أبی جعفر بن بابویه (أنظر: ابن علی بن بابویه القمی)، 103، 107، 380
الصدوق (أنظر: ابن علی بن بابویه القمی)، 112، 153، 210، 268، 283، 284، 287، 294، 304، 334، 341، 349، 355، 357، 363، 364، 368
الطیّبی، 295
عایشة، 179، 291، 295
علامة زمخشر (أنظر: الزمخشری و...)، 217
العلّامة [الحلّی] (أنظر: أبو منصور جمال الملّة والدین)، 88، 98، 103، 112، 113، 116، 117، 129، 130، 134، 139، 146، 152، 158، 161، 166، 168، 177، 180، 181، 183، 191، 193، 194، 195، 200، 207، 208، 211، 214، 220، 224، 238، 239، 240، 241، 244، 255، 263، 268، 269، 276، 283، 290، 294، 297، 301، 304، 310، 312، 314، 318، 321، 324، 328، 332، 334، 342، 345، 349، 359، 366، 371، 374، 376،
ص:425
377، 379، 381، 382
عماد الدین بن حمزة (أنظر: أبو جعفر محمّد بن علی بن حمزة الطوسی و...)، 152، 296، 325، 334، 343
عماد الدین محمّد بن علی بن حمزة (أنظر:
أبو جعفر محمّد بن علی بن حمزة الطوسی و...)، 254
عمر، 179
الغزالی، 309
الفاضل المقداد (أنظر: صاحب التنقیح، صاحب کنز العرفان، المقداد)، 98، 116، 264
الفاضل (أنظر: ابن إدریس و...)، 118
فخر آل التدقیق (أنظر: إمام المدقّقین و...)، 217
فخر المحقّقین (أنظر: إمام المدقّقین و...)، 105، 190
فخر المدقّقین (أنظر: إمام المدقّقین و...)، 98، 129، 150، 152، 207، 214، 221، 234، 255، 267، 290، 349
فخر أئمّة التدقیق (أنظر: إمام المدقّقین و...)، 160
فخر أصحاب التدقیق (أنظر: إمام المدقّقین و...)، 276، 311
فخر أهل التدقیق (أنظر: إمام المدقّقین و...)، 312
الفیروز آبادی، 262
القاضی ابن البرّاج الطرابلسی (أنظر: ابن البرّاج و...)، 275، 343
القاضی ابن البرّاج (أنظر: ابن البرّاج و...)، 152، 254، 268، 348، 380
القاضی (أنظر: ابن البرّاج و...)، 348
القاضی عبد العزیز بن البرّاج (أنظر: ابن البرّاج و...)، 181، 219، 225، 334
قطب الدین الکیدری، 225
الکشّی، 141، 180، 211، 240
مالک، 221، 292، 300
المحقّق (= صاحب الشرائع) (أنظر:
أبوالقاسم نجم الدین جعفر بن یحیی بن سعید، المحقّق نجم الدین، المحقّق نجم الدین أبو القاسم، المحقّق نجم الدین بن سعید، المحقّق نجم الدین جعفر بن سعید)، 129، 150، 208، 214، 224، 255، 263، 268، 290، 297، 300، 303، 310، 317، 325، 328، 342، 366، 371، 379
المحقّق نجم الدین أبوالقاسم (أنظر: المحقّق
ص:426
و...)، 141
المحقّق نجم الدین (أنظر: المحقّق و...)، 342
المحقّق نجم الدین بن سعید (أنظر: المحقّق و...)، 154، 208، 293، 335
المحقّق نجم الدین جعفر بن سعید (أنظر:
المحقّق و...)، 221، 276
محمّد بن إدریس الحلّی (أنظر: ابن إدریس و...)، 98
محمّد بن إدریس (أنظر: ابن إدریس و...)، 104، 255
محمّد بن الحسن (أنظر: ابن الحسن بن علی الطوسی و...)، 277
محمّد بن الحسن بن الولید، 211
محمّد بن محمّد (= میرداماد) (أنظر: باقر الداماد الحسینی) 79، 386
محمّد بن مکی (أنظر: الشهید الأوّل)، 98
مسلم، 291
المطرزی، 209، 217، 283
المفید (أنظر: الشیخ المفید و...)، 153، 159
المقداد (أنظر: الفاضل المقداد و...)، 130
النجاشی، 164، 167، 180، 189، 211، 240، 262
نجیب الدین یحیی بن سعید (أنظر: صاحب الجامع و...)، 324
النسائی، 291
النواویّ، 194، 195
النوویّ، 196
یحیی بن سعید (أنظر: صاحب الجامع و...)، 151، 255
ص:427
الإرشاد (= إرشاد الأذهان)، 117، 376
الاستبصار [فیما اختلف من الأخبار]، 108، 109، 142، 152، 155، 163، 187، 211، 225، 227، 228، 230، 258، 260، 261، 262، 278، 281، 282، 286، 294، 333، 356، 370
الأفق المبین، 265، 327
الانتصار، 158، 160، 165
الایضاح (= إیضاح الفوائد)، 98، 105، 150، 152، 153، 160، 169، 190، 207، 217، 221، 234، 245، 255، 267، 276، 290، 297، 311، 315، 316، 318، 325، 327، 334، 336، 337، 339، 340، 347، 349
الایماضات والتشریقات، 265
أساس البلاغة، 217
التحریر (= تحریر الأحکام الشرعیة)، 130، 131، 134، 166، 176، 242، 247، 255، 268، 271، 276، 305، 318، 324، 325، 339، 357، 369، 374، 376، 379، 381
التذکرة (= تذکرة الفقهاء)، 98، 99، 101، 139، 201، 208، 220، 224، 233، 244، 290، 301، 304، 305، 307، 312، 316، 331، 332، 335، 336، 337، 338، 339
تفسیر البیضاوی (= أنوار التنزیل وأسرار التأویل)، 184
ص:428
التلخیص، 117، 118
التنزیل الکریم (أنظر: القرآن، القرآن الکریم، الکتاب الحکیم، الکتاب الکریم، تنزیله الکریم، قرآنه الحکیم، الکتاب العزیز)، 89، 230، 261، 267، 293
تنزیله الکریم (أنظر: التنزیل الکریم و...)، 386
التنقیح (= التنقیح الرائع)، 98، 116، 130، 264
التهذیب (= تهذیب الأحکام)، 108، 109، 140، 155، 163، 282، 294، 333، 370
جامع الأصول [فی أحادیث الرسول]، 295
الجامع (= الجامع للشرایع)، 129، 324
الجامع الصغیر، 283
الخلاصة (= خلاصة الأقوال فی معرفة أحوال الرجال)، 164، 167، 180، 240
الخلاف، 130، 131، 151، 190، 214، 215، 233، 235، 324، 339، 380
الدروس [الشرعیة فی فقه الإمامیة]، 264، 318، 320، 325، 326
الذکری (= ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة)، 231، 366
الرسالة (= الرضاعیة للمحقّق الکرکی) (أنظر: الرضاعیة، رضاعیته)، 124، 130، 151
رضاعیّته (= الرضاعیة للمحقّق الکرکی) (أنظر: الرسالة، الرضاعیة)، 118
الرضاعیّة (للمحقّق الکرکی) (أنظر: الرسالة، رضاعیته)، 98، 124، 129، 149، 199
الرواشح السماویة، 375
الروضة (= روضة الطالبین)، 196
السبع الشداد، 265، 344
الشرایع (= شرایع الإسلام)، 214، 300، 303، 317، 325، 379
شرح الإرشاد (= غایة المراد فی شرح نکت الإرشاد)، 98، 118، 152، 153، 156، 177، 190، 214، 268، 293، 294، 296، 297، 328، 334، 336
شرح الشرایع (= مسالک الأفهام)، 99، 140، 149، 151، 167، 202، 239، 270، 283، 293، 346، 377
شرح القواعد (= جامع المقاصد) (أنظر:
الشرح)، 86، 91، 98، 105، 124، 129، 130، 149، 151، 153، 199، 207، 214، 221، 224، 232، 242، 277، 290، 308، 309، 321، 322، 323، 328، 330، 331، 334، 336، 337، 339، 344، 359
ص:429
شرح اللمعة (= الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة)، 140، 378
الشرح (= جامع المقاصد) (أنظر: شرح القواعد)، 136، 145، 170، 172، 297، 315، 349
الصحاح، 371
الصراط المستقیم، 265
العدّة، 164
العزیز (= من کتاب الشافعیة)، 113، 197، 270
عیون المسائل، 141
غایة المراد [فی شرح نکت الإرشاد]، 98، 117
الغنیة (= غنیة النزوع)، 129، 160، 189، 207، 269
الفقیه (= من لا یحضره الفقیه) (أنظر: من لا یحضره فقیه)، 103، 112، 182، 210، 284، 294، 304، 334، 335، 355، 356، 357، 363، 364، 365، 368، 370
فوائده (أنظر: قواعده)، 98
الفهرست، 163، 180
القاموس (= القاموس المحیط)، 262
القرآن الکریم (أنظر: التنزیل الکریم و...)، 230
القرآن (أنظر: التنزیل الکریم و...)، 228، 229، 230، 233، 234، 291، 386
قرآنه الحکیم (أنظر: التنزیل الکریم و...)، 386
القواعد (= قواعد الأحکام)، 88، 134، 145، 166، 168، 169، 191، 193، 195، 208، 241، 244، 255، 268، 297، 305، 314، 318، 321، 325، 335، 336، 337، 339، 340، 349، 351، 374، 379، 382
قواعده (= القواعد والفوائد) (أنظر: فوائده)، 122، 235، 247، 248، 309، 313، 374، 375، 376، 380، 382
الکافی، 84، 89، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 151، 156، 157، 167، 178، 180، 210، 226، 227، 239، 258، 277، 278، 279، 294، 335، 355، 356، 365، 366، 370
الکامل، 225، 267
الکتاب الحکیم (أنظر: التنزیل الکریم و...)، 83
کتاب الرجال (الشیخ الطوسی)، 163، 180
الکتاب العزیز (أنظر: التنزیل الکریم و...)، 85
ص:430
الکتاب الکریم (أنظر: التنزیل الکریم و...)، 94
الکشّاف [عن حقائق غوامض التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل]، 184، 185، 195
کنز العرفان [فی فقه القرآن]، 195، 202
اللمعة الدمشقیة (أنظر: اللمعة)، 209، 221، 268، 325، 335
اللمعة (أنظر: اللمعة الدمشقیة)، 276، 371، 379
المبسوط [فی فقه الإمامیة]، 97، 103، 105، 112، 116، 117، 118، 130، 131، 133، 190، 200، 224، 268، 269، 270، 276، 290، 299، 305، 310، 324، 325، 339، 359، 370، 374، 380
المحرّر (= من کتب الشافعیة)، 113، 197، 200، 270
المختلف (= مختلف الشیعة)، 98، 103، 105، 106، 116، 117، 118، 132، 136، 152، 156، 157، 159، 161، 163، 164، 176، 181، 182، 183، 194، 207، 211، 220، 221، 239، 255، 258، 262، 268، 269، 276، 283، 286، 294، 297، 302، 325، 329، 334، 344، 346
المراسم (= المراسم العلویة)، 150، 208، 269
المسائل العزیّة، 141
المشکوة، 295
المصابیح (= مصابیح السنة)، 295
المعتبر [فی شرح المختصر]، 366
المُعرب (= المغرب فی ترتیب المعرب)، 209
المغرب (= المغرب فی ترتیب المعرب)، 217، 283
المقنع، 225، 254، 277، 283، 341
المنتهی (= منتهی المطلب)، 211، 366
من لا یحضره فقیه (أنظر: الفقیه)، 107، 181، 281
المهذّب [البارع فی شرح المختصر النافع]، 269، 380
النافع (= المختصر النافع)، 325
نوادر الحکمة، 211
النهایة [فی مجرد الفقه والفتاوی]، 130، 131، 181، 218، 219، 225، 238، 276، 334
الوسیلة [إلی نیل الفضیلة]، 254، 276
ص:431
* القرآن الکریم.
1. إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان، أبومنصور الحسن بن یوسف بن المطهر الحلّی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1410 ه ق.، الطبعة الاولی.
2. أساس البلاغة، أبوالقاسم محمود بن عمر الزمخشری، داربیروت، بیروت، 1404 ه ق.
/ 1984 م.
3. الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1390 ه ق.، الطبعة الاولی.
4. أسد الغابة فی معرفة الصحابة، عزّ الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد الجزری، دار الفکر، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی، 1419 ه ق. / 1998 م.
5. الإشراف علی مذاهب أهل العلم، أبوبکر محمد بن إبراهیم بن المنذر النیسابوری الشافعی، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1993 ه ق. / 1414 م.
6. الإصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر العسقلانی، دار الجیل، بیروت، الطبعة الاولی، 1412 ه ق. / 1992 م.
ص:432
7. إصباح الشیعة بمصباح الشریعة، قطب الدین البیهقی الکیدری، موسسة الإمام الصادق علیه السلام، قم، 1416 ه ق.، الطبعة الاولی.
8. الأفق المبین (مصنّفات میرداماد، جلد دوم)، میر محمد باقر بن محمد حسین استرآبادی، به اهتمام: عبداللّه نورانی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، 1385 ش، چاپ اول.
9. الأمّ، محمد بن إدریس الشافعی، دار الوفاء، تحقیق و تخریج: رفعت فوزی عبد المطلب، الطبعة الثانیة، 1425 ه ق. / 2004 م.
10. الانتصار، الشریف المرتضی، علی بن الحسین الموسوی البغدادی، موسسة النشر الاسلامی، قم، 1415 ه ق.، الطبعة الاولی.
11. أنوار التنزیل و أسرار التأویل (المعروف بتفسیر البیضاوی)، أبو الخیر عبداللّه بن عمر بن محمد الشیرازی الشافعی البیضاوی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی، 1418 ه ق. / 1998 م.
12. إیضاح الفوائد فی شرح اشکلات القواعد، محمد بن الحسن بن یوسف بن المطهر الحلّی، مؤسسة اسماعیلیان، 1387 ه ق.، الطبعة الاولی.
13. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، محمد باقر المجلسی، مؤسسة الطبع والنشر، بیروت، 1410 ه ق.، الطبعة الاولی.
14. تاج العروس من جواهر القاموس، سید محمد بن أحمد الحسینی الزبیدی، دار الفکر، بیروت، 1414 ه ق.، الطبعة الاولی.
15. تحریر الأحکام الشرعیة علی مذهب الإمامیة، جمال الدین أبومنصور الحسن بن یوسف بن المطهر المعروف بالعلامة الحلّی، موسسة الإمام الصادق علیه السلام، قم، 1420 ه ق.، الطبعة الاولی.
16. تذکرة الفقهاء (الطبعة الحدیثة)، العلامة الحلّی، الحسن بن یوسف بن المطهر، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1414 ه ق.، الطبعة الاولی.
17. تذکرة الفقهاء (الطبعة القدیمة)، العلامة الحلّی، الحسن بن یوسف بن المطهر، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1388 ه ق.، الطبعة الاولی.
ص:433
18. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، محمد بن الحسن الحرّ العاملی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1409 ه ق.، الطبعة الاولی.
19. التنقیح الرائع لمختصر الشرائع، جمال الدین مقداد بن عبداللّه السیوری الحلّی، مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1404 ه ق.، الطبعة الاولی.
20. تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة، أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1407 ه ق.، الطبعة الرابعة.
21. جامع الأصول فی أحادیث الرسول، المبارک بن محمد ابن الأثیر الجزری، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1420 ه ق. / 2000 م.
22. الجامع الصحیح (سنن الترمذی)، أبو عیسی محمد بن عیسی بن سورة، دار إحیاء التراث العربی، بیروت - لبنان، 1415 ه ق. / 1995 م.
23. جامع المقاصد فی شرح القواعد، علی بن الحسین الکرکی المعروف بالمحقق الثانی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1414 ه ق.، الطبعة الثانیة.
24. الجامع للشرائع، یحیی بن سعید، مؤسسة سید الشهداء العلمیة، قم، 1405 ه ق.، الطبعة الاولی.
25. حاشیة علی مختلف الشیعة (للعلامة)، محمّد باقر الحسینی الاسترآبادی (میرداماد)، ناشر:
السید جمال الدین المیردامادی، تهران، 1397 ه ق.، الطبعة الاولی. (در کتاب «اثنی عشر رسالة» چاپ گردیده است).
26. خاتمة المستدرک، الشیخ حسین النوری الطبرسی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1417 ه ق.، الطبعة الاولی.
27. الخلاف، أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1407 ه ق.، الطبعة الاولی.
28. الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیة، الشهید الأول، الشیخ شمس الدین محمد بن مکّی العاملی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1417 ه ق.، الطبعة الثانیة.
ص:434
29. ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة، الشهید الأوّل، محمد بن مکّی العاملی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1419 ه ق.، الطبعة الاولی.
30. رجال ابن داود، حسن بن علی بن داود الحلّی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383 ه ق.. (این کتاب همراه «رجال البرقی» در یک جلد چاپ شده است).
31. رجال الطوسی، أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1427 ه ق.، الطبعة الثالثة.
32. رجال العلامة الحلی - خلاصة الأقوال فی معرفة أحوال الرجال، العلامة الحلّی، الحسن بن یوسف بن علی بن المطهر الحلّی، منشورات المطبعة الحیدریة، النجف الأشرف، 1381 ه ق.، الطبعة الثانیة.
33. رجال الکشی (اختیار معرفة الرجال)، أبوعمرو محمد بن عمر بن عبد العزیز الکشّی، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، مشهد، 1490 ه ق..
34. رجال النجاشی، أبوالعباس أحمد بن علی بن أحمد بن العباس النجاشی الأسدی الکوفی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1418 ه ق.، الطبعة السادسة.
35. الرجال لابن الغضائری، أحمد بن الحسین بن عبیداللّه بن إبراهیم أبوالحسین الواسطی البغدادی، دار الحدیث، قم.
36. رسائل المحقق الکرکی، الشیخ علی بن الحسین الکرکی، مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، قم، 1409 ه ق.، الطبعة الاولی.
37. الرواشح السماویة، محمد باقر الحسینی الاسترآبادی، التحقیق: غلامحسین قیصریه ها و نعمة اللّه الجلیلی، دارالحدیث، قم، 1422 ق / 1380 ش.
38. الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (المحشّی: کلانتر)، الشهید الثانی، زین الدین بن علی الجبعی العاملی، مکتبة الداوری، قم، 1410 ه ق.، الطبعة الاولی.
39. روضة الطالبین، یحیی بن شرف أبی زکریا النووی، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1415 ه ق / 1995 م.
ص:435
40. روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، محمد تقی المجلسی، مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانبور، قم، 1406 ه ق.، الطبعة الثانیة.
41. السبع الشداد، محمد باقر بن محمد میرداماد الاسترآبادی، ناشر: السید جمال الدین المیردامادی، تهران، 1397 ه ق.، الطبعة الاولی، (ضمن «اثنی عشر رسالة» به چاپ رسیده است).
42. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، أبوجعفر محمد بن منصور بن أحمد بن إدریس الحلّی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1410 ه ق.، الطبعة الثانیة.
43. سنن ابن ماجة، أبو عبداللّه محمد بن یزید القزوینی، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی، 1419 ه ق. / 1998 م.
44. سنن أبی داود، أبو داود سلیمان بن الاشعث السجستانی الأزدی، إعداد وتعلیق: عزّت عبید الدعاس وعادل السید، دار ابن حزم، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی، 1418 ه ق. / 1997 م.
45. سنن الدار قطنی، علی بن عمر الدار قطنی، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی، 1417 ه ق. / 1996 م.
46. سنن الدارمی، أبو محمد عبداللّه بن بهرام الدارمی، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1414 ه ق.
/ 1994 م.
47. السنن الکبری، أبوبکر أحمد بن الحسین ابن علی البیهقی، دار صادر، بیروت، الطبعة الاولی.
48. السنن الکبری، أبوبکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی، دار الفکر، بیروت - لبنان.
49. سنن النسائی، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1415 ه ق. / 1995 م.
50. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال والحرام، المحقق الحلّی، أبوالقاسم نجم الدین جعفر بن الحسن، مؤسسة اسماعیلیان، قم، 1408 ه ق.، الطبعة الثانیة.
51. الصحاح - تاج اللغة وصحاح العربیة، اسماعیل بن حماد الجوهری، دار العلم للملایین، بیروت، 1407 ه ق.، الطبعة الرابعة.
ص:436
52. صحیح البخاری، أبوعبداللّه محمد بن اسماعیل البخاری الجعفی، دار الفکر، بیروت - لبنان، 1419 ه ق. / 1998 م.
53. صحیح مسلم، أبوالحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری، دار ابن حزم، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی، 1416 ه ق. / 1995 م.
54. العزیز شرح الوجیز، أبوالقاسم عبد الکریم بن محمد بن عبد الکریم الرافعی القزوینی الشافعی، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی، 1417 ه ق. / 1997 م.
55. علل الشرائع، الشیخ الصدوق، محمّد بن علی بن بابویه القمّی، مکتبة الداوری، قم، 1386 ه ق.، الطبعة الاولی.
56. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، محمد بن علی بن إبراهیم الاحسائی المعروف بابن ابی جمهور، دار سید الشهداء للنشر، قم، 1405 ه ق.، الطبعة الاولی.
57. عیون أخبار الرضا علیه السلام، الشیخ الصدوق، محمّد بن علی بن بابویه القمّی، نشر جهان، تهران، 1378 ق، الطبعة الاولی.
58. غایة المراد فی شرح نکت الإرشاد، الشهید الأول، محمد بن مکّی العاملی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1414 ه ق.، الطبعة الاولی.
59. غنیة النزوع إلی علمی الأصول والفروع، السید حمزة بن علی بن زهرة الحلبی، مؤسسة الامام الصادق علیه السلام، قم، 1417 ه ق.، الطبعة الاولی.
60. الفهرست (فهرست أسماء علماء الشیعة ومصنفیهم)، منتجب الدین علی عبیداللّه بن حسن بن بابویه القمّی، مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، قم، 1408 ه ق..
61. الفهرست، أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، المکتبة الرضویة، النجف الأشرف، الطبعة الاولی.
62. القاموس المحیط، مجد الدین محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت - لبنان، 1424 ه ق.، إعداد وتقویم: محمد عبدالرحمن المرعشلی.
ص:437
63. قرب الإسناد (الطبعة الحدیثة)، أبوالعباس عبداللّه بن جعفر الحمیری القمّی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1413 ه ق.، الطبعة الاولی.
64. قواعد الأحکام فی معرفة الحلال والحرام، العلامة الحلّی، أبومنصور الحسن بن یوسف بن المطهر الأسدی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1413 ه ق.، الطبعة الاولی.
65. القواعد والفوائد، عاملی، الشهید الأول، أبوعبداللّه محمد بن مکّی العاملی، مکتبة المفید، قم، الطبعة الاولی.
66. کتاب الأموال، أبوعبید القاسم بن سلّام، دار الفکر، 1408 ه ق. / 1988 م.
67. کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال، علاء الدین المتقی بن حسام الدین الهندی البرهان الفوری، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1409 ه ق. / 1989 م.
68. الکافی فی الفقه، أبوالصلاح الحلبی، مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام، اصفهان، 1403 ه ق.، الطبعة الاولی.
69. الکافی، محمد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ه ق.، تهران، الطبعة الرابعة.
70. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، محمود بن عمر الزمخشری، دار الکتاب العربی، بیروت، 1407 ق، الطبعة الثالثة.
71. کنز العرفان فی فقه القرآن، جمال الدین المقداد بن عبداللّه، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیة، 1419 ق، الطبعة الاولی.
72. لسان العرب، أبوالفضل جمال الدین محمد بن مکرم ابن منظور الافریقی المصری، دار الفکر، بیروت، 1410 ه ق.، الطبعة الاولی.
73. اللمعة الدمشقیة (المحشّی: کلانتر)، الشهید الأول، منشورات جامعة النجف الدینیة، الطبعة الاولی.
74. المبسوط فی فقه الإمامیة، أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، تهران، 1387 ه ق.، الطبعة الثالثة.
ص:438
75. مجمع البحرین، فخر الدین طریحی، مکتبة المرتضویة، تهران، 1416 ه ق.، الطبعة الثالثة.
76. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، أبوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، منشورات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش، الطبعة الثالثة.
77. المختصر النافع فی فقه الإمامیة، أبوالقاسم نجم الدین جعفر بن الحسن الحلّی، مؤسسة المطبوعات الدینیة، قم، 1418 ه ق.، الطبعة السادسة.
78. مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة، العلامة الحلّی، أبو منصور الحسن بن یوسف بن المطهر الأسدی، موسسة النشر الاسلامی، قم، 1413 ه ق.، الطبعة الثانیة.
79. المراسم العلویة و الأحکام النبویة فی الفقه الإمامی، حمزة بن عبد العزیز الدیلمی المعروف بسلّار، منشورات الحرمین، قم، 1404 ه ق.، الطبعة الاولی.
80. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محمد باقر المجلسی، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1404 ه ق.، الطبعة الثانیة.
81. مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، الشهید الثانی، زین الدین بن علی العاملی، مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، 1414 ه ق.، الطبعة الاولی.
82. المسائل الناصریات، الشریف المرتضی، علی بن الحسین علم الهدی، رابطة الثقافة والعلاقات الإسلامیة، تهران، 1417 ه ق.، الطبعة الاولی.
83. المستدرک علی الصحیحین، أبوعبداللّه محمد بن عبداللّه الحاکم النیسابوری، دار الکتب العلمیة، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی.
84. مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل، الشیخ حسین النوری، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، بیروت، 1408 ه ق.، الطبعة الاولی.
85. المسند، احمد بن حنبل، دار الفکر، الطبعة الثانیة، 1414 ه ق. / 1994 م.
86. مصابیح السنة، أبو محمد الحسین بن مسعود ابن محمد الفرّاء البغوی، دار المعرفة، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی، 1407 ه ق. / 1987 م.
ص:439
87. المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، أحمد بن محمد بن علی المقری الفیومی، منشورات دار الرضی، قم، الطبعة الاولی.
88. معالم العلماء فی فهرست کتب الشیعة وأسماء المصنفین قدیماً وحدیثاً، محمد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی، مکتبة الحیدریة، النجف الإشرف، 1380 ه ق.، الطبعة الاولی.
89. معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، أبوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1431 ه ق.، الطبعة السادسة.
90. المعتبر فی شرح المختصر، نجم الدین أبوالقاسم جعفر بن الحسن المحقق الحلّی، مؤسسة سید الشهداء علیه السلام، قم، 1407 ه ق.، الطبعة الاولی.
91. معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، السید أبوالقاسم الموسوی الخوئی، مرکز نشر الثقافة الاسلامیة.
92. معجم مقائیس اللغة، أبو الحسین أحمد بن فارس بن زکریا، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1404 ه ق.، الطبعة الاولی.
93. المغرب فی ترتیب المعرب، أبوالفتح ناصر الدین المطرّزی، حقّقه: محمود فاخوری، عبدالحمید مختار، مکتبة لبنان ناشرون، بیروت - لبنان، الطبعة الاولی، 1999 م.
94. مفردات ألفاظ القرآن، الراغب الاصفهانی، دار العلم - الدار الشامیة، لبنان - سوریه، 1412 ه ق.، الطبعة الاولی.
95. المقنع، الشیخ الصدوق، أبوجعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی، مؤسسة الإمام الهادی علیه السلام، قم، 1415 ه ق.، الطبعة الاولی.
96. المقنعة، أبوعبداللّه محمّد بن محمد بن النعمان العکبری البغدادی الملقب بالشیخ المفید، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1410 ه ق.، الطبعة الثانیة.
97. ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، محمد باقر المجلسی، مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، قم، 1406 ه ق.، الطبعة الاولی.
ص:440
98. من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، أبوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1429 ه ق.، الطبعة الخامسة.
99. منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، العلامة الحلّی، الحسن بن یوسف بن علی بن المطهر، مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، 1412 ه ق.، الطبعة الاولی.
100. منتهی المقال فی أحوال الرجال، محمد بن اسماعیل الحائری المازندرانی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1416 ه ق.، الطبعة الاولی.
101. موسوعة طبقات الفقهاء، اللجنة العلمیة فی موسسة الإمام الصادق علیه السلام بإشراف العلامة جعفر السبحانی، مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام، قم، 1418 ه ق.، الطبعة الاولی.
102. المهذّب البارع فی شرح المختصر النافع، جمال الدین أبوالعباس أحمد بن محمد بن فهد الحلّی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1407 ه ق.، الطبعة الاولی.
103. المهذّب، القاضی عبد العزیز بن البراج الطرابلسی، موسسة النشر الاسلامی، قم، 1406 ه ق.، الطبعة الاولی.
104. نقد الرجال، السیّد مصطفی بن الحسین الحسینی التفرشی، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1418 ه ق.، الطبعة الاولی.
105. النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ابن الأثیر، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، الطبعة الاولی.
106. النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، دار الکتاب العربی، بیروت، 1400 ه ق.، الطبعة الثانیة.
107. الوافی، محمد محسن الفیض الکاشانی، مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام، اصفهان، 1406 ه ق.، الطبعة الاولی.
108. الوسیلة إلی نیل الفضیلة، عماد الدین أبوجعفر محمد بن علی الطوسی المعروف بابن حمزة، مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی، قم، 1408 ه. ق، الطبعة الاولی.
ص:441