سرشناسه:میلانی ، حسن ، 1338 -
عنوان و نام پدیدآور:وحدت یا توحید؟!/ حسن میلانی .
مشخصات نشر:قم : اعجاز ، 1383.
مشخصات ظاهری: 144ص.
شابک: 7000ریال :964-93575-5-6
یادداشت: ص. پشت جلد به انگلیسی: Hasan Milani. unity 7 beiny (vahdat) or monotheism (to whid) ?!
یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع:وحدت وجود
موضوع:توحید
موضوع: وحدت (عرفان)
موضوع:فلسفه اسلامی
رده بندی کنگره: BBR55/و3 م9 1383
رده بندی دیویی:189/1
شماره کتابشناسی ملی: م 83-9050
ص: 1
سلام بر تو ای کعبه سپید توحید
ای چشمه نور در وادی ظلمات
ای تنهاترین تنها
وحدت یا توحید؟!
نگرشی بر نظریه استاد حسن زاده آملی
حسن میلانی
ص: 2
سلام بر تو که لالافر توحید را از صدف وحی نمایاندی
و جویندگان معرفت راستین را بر افق مبین والاترین براهین نشاندی
و سوختگان کویر اوهام را به زلال علم و هدایت راهنمون گشتی
اللهم عجل فرجه واسلک بنا علی یدیه منهاج الهدی والمحجة العظمی والطریقة الوسطی التی یرجع إلیها الغالی ویلحق بها التالی
ص: 3
فصل اول
اشیا آفریده خداوندند، یا اجزای وجودی او؟!
11 71
اشیا آفریده خداوندند، یا اجزای وجودی او؟!··· 13
وحدت یا توحید؟!··· 17
نمونه هایی دیگر از کلمات وحدت وجودیان··· 23
خلاصه اشکالات:··· 29
توضیح اشکالات:··· 31
اشکال اول:··· 31
بر آستان وحی··· 35
اشکال دوم:··· 42
اشکال سوم:··· 50
اشکال چهارم:··· 52
اشکال پنجم:··· 56
اشکال ششم:··· 59
اشکال هفتم:··· 61
فصل دوم
تفسیرات گوناگون وحدت وجود!!
ص: 4
73 86
تفسیرات گوناگون وحدت وجود!!··· 75
تفسیر اول··· 77
تفسیر دوم··· 78
تفسیر سوم··· 79
تفسیر چهارم··· 83
فصل سوم
اشراقات و الهامات فلسفی و عرفانی!!
87 105
اشراقات و الهامات فلسفی و عرفانی!!··· 89
ادعاهای عارفان و خودباختگی دیگران!··· 92
فصل چهارم
نظرات برخی بزرگان در مورد "وحدت وجود"
107 143
نظرات برخی بزرگان در مورد "وحدت وجود"··· 109
برخی مخالفان ملاصدرا··· 138
ص: 5
تفسیر هستی چیست، و رابطه خداوند با خلق چگونه است؟!
آیا عالم آفریده خداوند است؟! یا اینکه خود خداوند به صورت زمین و آسمان و انسان و جن و فرشته و سنگ و چوب و... پیوسته در رقص و نمود و تجلی و ظهور است؟!
در این باره دیدگاه های گوناگونی وجود دارد:
دیدگاه دهریان: جهان هستی، حقیقتی ازلی و ابدی است که پیوسته به صورت های مختلف درمی آید و خالق و آفریننده ای در کار نیست.
دیدگاه فیلسوفان: عالم، صادر (پدید آمده) از ذات خداوند است.
دیدگاه اهل عرفان (وحدت وجودیان): جهان هستی، همان حقیقت وجود خداوند است که هر لحظه به صورتی درمی آید و خالق و مخلوقی در کار نیست.(1)
عقیده اهل برهان و ادیان: جهان هستی، مخلوق و آفریده خداوند متعال است، و اشیا نه پدید آمده از ذات خداوندند، و نه جلوه یا صورت یا اجزای وجود او.(2)
ص: 6
پیروان نظریه وحدت وجود، برآنند که بین خالق و خلق هیچ گونه جدایی و غیریت و دوگانگیِ حقیقی وجود نداشته، و وجود آن دو عینا یکی است. با توجه به انتشار و توسعه روزافزون عقیده مزبور، این نوشته کوتاه به ارزیابی و ابطال اعتقاد ایشان، و اثبات و توضیح معنای تباین و جدایی ذاتی خالق و مخلوق می پردازد. از آنجا که سخنان وحدت وجودیان در همه جا اصل و اساس واحدی دارد این نوشته کوتاه و مختصر نوشته شد، طالبان تفصیل می توانند به سایر نقدهای مؤلف بر آرای ایشان رجوع نمایند.
قم، حسن میلانی
Milani_Qom@yahoo.com
ص: 7
پیش از آنکه گفته های وحدت وجودیان را مورد نقد و بررسیِ مفصل قرار دهیم، به فشرده عقیده آنان و پاسخ اجمالی آن اشاره می کنیم:(1)
ص: 8
در کتاب "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" به منظور تبیین دیدگاه های وحدت وجودیان و دفاع از آن چنین آمده است:
تعیّن بر دو قسم است:
1. تعیّن تقابلی، مانند: تعیّن وجود انسانی در مقابل انسان دیگر
2. تعیّن احاطی، مانند: احاطه و فراگیری کل نسبت به جزء
کتاب مزبور بر اساس این تقسیم، نسبتِ وجود خدا و خلق را از قسم دوم دانسته و مدعی است: همان طور که وجود اجزای یک چیز، خارج از کل آن ها نمی باشد، تمامی اشیای جهان هستی نیز وجودی خارج از وجود خداوند نداشته، و یکتایی خداوند چیزی جز یکتایی مجموعه اشیا نیست.
نادرستی این تقسیم کاملا روشن است زیرا:
الف) چنانچه ما موجوداتِ مختلف را به طور مستقل مورد توجه قرار دهیم، وجود هر یک از آن ها جدا از دیگری بوده، و در مقابل آن خواهد بود. ولی هرگاه چند فرد از همان موجودات را به عنوان مجموعه واحدی فرض کنیم، وجودِ هر یک از آن ها جزئی از کل آن ها بوده، و هیچ جزئی دارای وجود خارج از کل آن ها نخواهد بود. بنابراین، تقسیم مذکور صرفا بر اساس امری اعتباری بوده، و دارای ملاک واقعی نمی باشد،(1) بلکه به نحوه نگاه ما به آن ها از حیث جزئی از کل یک مجموعه بودن یا جدا جدا بودن بستگی دارد.
ب) در این تقسیم، به طور کلی از وجود ذاتی که فراتر از داشتن جزء و کل و مقدارو عدد می باشد (خالق متعال)، غفلت شده است. چه اینکه این تقسیم، مخصوصِ وجود مخلوقات، و اشیای متجزی و قابل زیاده و نقصان، و دارای
ص: 9
جزء و کل می باشد، در حالی که ذات خداوند متعال اصلا دارای اجزا نبوده، و فراتر از آن است که به ویژگی ها و صفات و خصوصیاتِ مخلوقات خود که دارای اجزاء و قابل زیاده و نقصان می باشند وصف گردد. تقسیم صحیح این است که گفته شود:
موجود، بر دو قسم است:
1. موجود عددی و مخلوق و حادث، که دارای اجزای مختلف و متعدد می باشد.
2. موجودِ فراتر از داشتنِ جزء و کل و مقدار و عدد.
قسم اول را می توان به دو قسم دیگر تقسیم کرد، زیرا افرادِ آن گاهی این گونه با هم سنجیده می شوند که هر یک از آن ها وجودی متمایز و جدا و خارج از دیگری داشته باشند، مانند: وجود یک نفر انسان در مقابل فرد دیگر، و نیز مانند: وجود هر یک از اعضای بدن انسان در مقابل عضو دیگر؛ و دیگرگاه مجموعه ای از آن افراد با همدیگر مورد توجّه قرار می گیرند به گونه ای که هر یک از آن ها در عین اینکه وجودی جدا از دیگری دارد جزئی از کل آن مجموعه محسوب می گردد مانند: وجود یک نفر از افراد انسان در مقابل کل آن ها، و نیز مانند: وجود هر یک از اعضای انسان نسبت به کل بدنِ او.
اما در مورد قسم دوم که همان ذات اقدس خداوند است تمامی این تصورات نادرست است، زیرا او جل و علا موجودی است فراتر از داشتنِ زمان و مکان و شکل و صورت و مقدار و اجزا. وجودِ او تبارک و تعالی با وجود سایر اشیا که مخلوقاتِ اویند تباین ذاتی داشته، و تصور معنای جزء و کل و احاطه وجودی و داخل یا خارج بودن اشیا از ذات او از اساس باطل و نادرست است. درون بودن یا بیرون بودن از ویژگی های (ملکه و عدم) موجودی است که مخلوق و عددی و دارای اجزا و شکل و صورت باشد، و
ص: 10
توصیف ذات خداوند متعال به احاطه وجودی و جزء و کل و درون و برون داشتن صحیح نیست.(1)
بر این اساس روشن می شود تقسیمی که در کتاب مورد اشاره بیان شده است، اولا تقسیمی اعتباری و بدون ملاک واقعی بوده، به نحوه نگاه و ملاحظه ما نسبت به اشیا بستگی دارد. ثانیا تصور آن تنها در مورد قسم اول از دو قسمی که توضیح دادیم (یعنی تنها در مورد موجود حادث و دارای جزء) ممکن است، در حالی که غیریتِ وجود خدا و خلق، از جهت تباین و تفاوت ذاتیِ آن ها، و به این گونه است که مخلوق، حقیقتی قابل وجود و عدم، حادث، پذیرای زیاده و نقصان، دارای اجزا و ابعاض است؛ ولی خداوند متعال فراتر از این است که جزء و کل، مقدار، زمان، مکان، شدت و ضعف،(2) کوچکی و بزرگی و... داشته باشد.
امام جواد علیه السلام می فرمایند:
إن ما سوی الواحد متجزئ، واللّه واحد أحد لا متجزئ ولا متوهم بالقلة والکثرة، وکل متجزئ أو متوهم بالقلة والکثرة، فهو مخلوق دال علی خالق له.(3)
ص: 11
همانا غیر از خداوند یکتا، همه چیز دارای اجزا است؛ و خداوندِ بی مانند نه دارای اجزا است، و نه قابل تصور به پذیرش کمی و زیادی می باشد. هر چیزی که دارای اجزا بوده، یا قابل تصور به پذیرش کمی و زیادی باشد مخلوق است، و دلالت بر این می کند که نیازمند به خالق است.
اینک به توجه به اهمیت مسأله توحید، مطلب مذکور را به طور مفصل از کتاب نام برده نقل کرده، و پس از آوردنِ نصوصی دیگر از اهل عرفان درباره وحدتِ وجود، به پاسخ آن اشاره می کنیم.
در کتاب "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" تحت عنوان "تعیّن اطلاقی و احاطی واجب به بیان کمل اهل توحید" آمده است:
اکنون شایسته است که تعیین موعود را بر مبنای رصین و قویم وحدت شخصیه وجود به بیان کمّل اهل توحید عنوان و تقریر کنیم، تا وحدت از دیدگاه عارف با حفظ کثرت مبیّن شود، و در عین حال که "غیرتش، غیر در جهان نگذاشت"(1) تمیّز او از غیر معلوم گردد.
تعیّن بر دو وجه متصور است یا بر سبیل تقابل، و یا بر سبیل احاطه که از آن تعبیر به احاطه شمولی نیز می کنند، و امرِ امتیاز از این دو وجه بدر نیست. زیرا که شی ء از مغایر خود ممتاز است به اینکه صفتی خاص در این شی ء است و صفتی دیگر مقابل آن صفت در شی ء مغایر آن، چون تمایز مقابلات از یکدیگر که در این تمایز، ممتازان تعدد واقعی
ص: 12
خارجی از یکدیگر دارند، چون تمایز زید از عمرو، و بقر از غنم، و حجر از شجر، و نحو آن ها، این وجه تمایز و تعیّن بر سبیل تقابل است.
وجه دوم که بر سبیل احاطه است چنان است که صفتی برای این متمیّز ثابت است و برای متمیّز دیگر ثابت نیست، چون تمیّز کل از آن حیث که کل است نسبت به اجزایش، و تمیّز عام از آن حیث که عام است نسبت به جزئیاتش.
امارات تمیّز در قسم اول که تمیّز تقابل بود ناچار خارج از متعیّن است، زیرا که بدیهی است آن امارات نسبت هایی است که از امور متقابله پدید آمده است. اما در قسم دوم ممکن نیست که امارات تمیّز، امر زائد بر متعیّن باشد، چه اینکه بدیهی است به عدم آن امر که فرض زائد بودنش شد حقیقت متعیّن منتفی می گردد، و به وجود او حقیقت متعیّن متحقّق می گردد. زیرا که حقیقت کل همانا که کلیت او به اعتبار احاطه او به اجزایش تحقق می یابد، و به این احاطه از اجزایش امتیاز پیدا می کند. و همچنین عموم عام، عموم او به اعتبار احاطه او به خصوصیات و جزئیات و جامع بودنش مر آن خصوصیات را است، و به این احاطه از خواص خود امتیاز می یابد، و شک نیست که هیئت مجموعیه و صور احاطیه ای که اشیاء راست برای آن ها حقیقتی ورای این خصوصیات و احدیت جمع آن ها نیست.
حال گوییم که تعیّن واجب تعالی از قبیل قسم دوم است زیرا که در مقابل او چیزی نیست، و او در مقابل چیزی نیست تا تمیّز تقابلی داشته باشد... خلاصه مطلب این که تمایز و تعیّن دو چیز و جدای از یکدیگر، به بودن صفاتی و خصوصیاتی در این یکی است که مقابل آن صفات در آن دیگر هم ثابت است که هر یک از این دو واجد صفاتی خاص است و به آن صفات از یکدیگر متمایزند، در این دو صورت آن دو تمایز تقابلی دارند. و ظاهر است که امارات تمیّز در این قسم خارج از متعیّن است زیرا که آن ها نسبت هایی اند که از امور متقابله پدید می آیند، به مثل چون امارت تشخّص زید از عمرو، که هر یک به صفاتی که دارا است متمیّز از دیگری است. اما تعیّن و تمیّز متمیّز محیط و شامل به مادونش، چون تمیّز کل از آن حیث است که کل است، به صفتی است که برای کل است، و از اسماء مستأثره اوست، و خارج و زائد از او نیست، بلکه به وجود او متحقق و به عدم او منتفی است. و چون هیچ جزء مفروض کل بدان حیث که کل است منحاز از کل نیست زیرا که کل نسبت به مادونش احدیت جمع دارد، لاجرم تمایز بین دو شی ء نیست، بلکه یک حقیقت متعیّن به تعیّن شمولی است، و نسبت حقیقة الحقایق با ماسوای مفروض چنین است.
ص: 13
و این معنی از سوره مبارکه توحید به خوبی مستفاد است که چنان نفی را سریان دارد که نام و نشانی برای ماسوی نگذاشت تا سخن از دو وجود به میان آید، و اعتناء و اعتباری به تمایز تقابلی داده شود، خواه دو وجود صنفی که از هر یک از «لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ» مستفاد است و خواه دو وجود نوعی که از «وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ».(1)
و در رساله "إنه الحق" آمده است:
تمثیلی که به عنوان تقریب در تشکیک اهل تحقیق می توان گفت آب دریا و شکن های اوست که شکن ها مظاهر آبند و جز آب نیستند، و تفاوت در عظم و صغر امواج است نه در اصل ماء.(2)
رساله مذکور می نویسد:
هر یک از ممکنات، مظهر یک اسم از اسمای حقند، هر چند گفتن و شنیدن این سخن دشوار است ولی حقیقت این است که شیطان هم مظهر اسم "یا مضلّ" است.(3)
بلکه رساله "نور علی نور، در ذکر و ذاکر و مذکور" براساس عقیده وحدت وجود شیطان را به شکر رازقش اندر سجود!! و همه حسن و همه عشق و همه شور و همه وجد و همه مجد و همه نور و همه علم و همه شوق و همه نطق و همه ذکر و همه ذوق دانسته، می نویسد:
ص: 14
بقای موجودات به هویت الهیه است که در همه ساری است... لذا هر جا که این هویت است، عین حیات و علم و شعور و دیگر اسماء جمالی و جلالی است... پس این هویت ساریه که به نام وجود مساوق حق است، عین ذکر است و خود ذاکر و مذکور است...
چو یک نور است در عالی و دانیغذای جمله را این نور دانی
بر این خوان کرم از دشمن و دوستهمه مرزوق رزق رحمت اوست
ازین سفره چه شیطان و چه آدمبه اذن حق غذا گیرند با هم
چو رزق هر یکی نور وجود استبه شکر رازقش اندر سجود است
همه حسن و همه عشق و همه شورهمه وجد و همه مجد و همه نور
همه حی و همه علم و همه شوقهمه نطق و همه ذکر و همه ذوق
و چون به سرایت ذکر در جمیع عبد آگاهی یافتی بر آن باش که یکپارچه ذکر باشی، و به ذکرت ذاکر که خودت ذکر و ذاکر و مذکور خودی(1) کجا است که خالی از نور وجود است؟ و کدام موطن است که در حیطؤ این سلطان نباشد؟ و با نور وجود حقی که غیر متناهی است، و به تعبیر دیگر وحدت شخصیؤ حقؤ حقیقیؤ این وجود است، و به عبارت دیگر بسیط الحقیقة کل الاشیاء، و به بیان مبین خود او که "الصمد" است کدام ذره ای را با او بینونت شیء از شی ء یعنی بینونت عزلی است.(2)
در "الهی نامه" آمده است:
ص: 15
صمد تویی که جز تو پری نیست، و تو همه ای که صمدی.(1)
رساله "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" از ابن عربی نقل می کند:
إن الحق المنزه هو الخلق المشبه.(2)
همانا خداوندِ منزه، همان خلق تشبیه شده و دارای همانند است.
نیز اهل عرفان می گویند:
واجب الوجود کل الاشیاء لا یخرج عنه شیء من الاشیاء.(3)
واجب الوجود همه چیزهاست، هیچ چیز از او بیرون نیست.
و می گویند:
هو وجود الاشیاء کلها.(4)
خداوند، وجود و هستی همه چیزها می باشد.
و می گویند:
ص: 16
سبحان من أظهر الاشیاء وهو عینها.(1)
منزه آنکه اشیا را ظاهر کرد، و خود عین آن ها است.
و می گویند:
من عرف نفسه بهذه المعرفة فقد عرف ربه، فإنه علی صورة خلقه، بل هو عین هویته وحقیقته(2).
و می گویند:
... هر کس خود را این گونه بشناسد پروردگار خود را شناخته است، زیرا او به صور ت خلق خود می باشد، بلکه عین هویت و حقیقت خلق خود است.
و می گویند:
إنها [الذات الالهیة] هی الظاهرة بصورة الحمار والحیوان.(3)
تحقیقا آن [ذات الهی] به صورت خر و حیوان ظاهر است.
و می گویند:
ص: 17
غیر متناهی که صمد حق است به حیث که لا یخلو منه شی ء ولا یشذّ منه مثقال عشر عشر أعشار ذرة...(1)
خلاصه مدعای وحدت وجودیان این است که: وجود "خالق و مخلوق"، مانند وجود دو شخص انسان نیست که از هم جدا باشند، و هر یک از آن دو خصوصیات فردِ دیگر را نداشته باشد؛ بلکه تفاوت وجود آفریدگار و معبود عالمیان با مخلوقات و آفریده های او مانند تفاوت "اجزای یک شی ء با کل" آن مانند نسبت بین کل دریا با تک تک امواج آن است. بنابر این حقیقت وجود خالق تبارک و تعالی چیزی جز وجودِ مجموع اشیا و خصوصیات آن ها نیست.
وحدت وجودیان می گویند:
الوجود والموجود منحصرة فی حقیقة واحدة شخصیة، لا شریک له فی الموجودیة الحقیقیة ولا ثانی له فی العین، ولیس فی دار الوجود غیره دیّار... فالعالم متوهّم ما له وجود حقیقیّ.(2)
"وجود و موجود"، منحصر به حقیقتِ شخصیِ واحدی است که در موجودیت حقیقی اصلا شریکی ندارد. و در خارج، فردِ دومی برای آن در کار نیست، و در صفحه وجود غیر از او احدی وجود ندارد... بنابراین "عالم"، خیال است و وجود واقعی ندارد.
و می گویند:
ص: 18
رجعت العلیة والافاضة إلی تطور المبدأ الاول بأطواره.(1)
معنای "علت بودن" و افاضه خداوند به این باز می گردد که خودِ او به صورت های مختلف و گوناگون درمی آید.
و می گویند:
إن العارف من یری الحق فی کل شیء بل یراه عین کل شیء.(2)
عارف کسی است که حق را در همه چیز ببیند؛ بلکه عارف او را عین هر چیز می بیند.
و می گویند:
الحق هو المشهود، والخلق موهوم.(3)
آن چه دیده می شود همان حق است، و خلق وهم و خیال می باشد.
و می گویند:
(فاذا شهدْناه شهدْنا نفوسَنا) لان ذواتنا عین ذاته، لا مغایرة بینهما إلا بالتعیّن والاطلاق... و(إذا شهدَنا) أی الحق (شهِدَ نفسَه) أی ذاته التی تعیّنت وظهرت فی صورتنا.(4)
هنگامی که ما خداوند را شهود می کنیم خودمان را شهود کرده ایم، زیرا ذات ما عین ذات اوست، هیچ مغایرتی بین آن دو وجود ندارد جز اینکه ما متعیّنیم و او مطلق...؛ و
ص: 19
هنگامی که او ما را شهود می کند، ذات خودش را که تعیّن یافته و به صورت ما درآمده و ظهور کرده است مشاهده می کند.
و می گویند:
والعارف المکمّل من رأی کل معبود مجلی للحق یعبد فیه، ولذلک سمّوه کلهم إلها مع اسمه الخاص بحجر أو شجر أو حیوان أو إنسان أو کوکب أو ملک.(1)
عارف کامل آن است که هر معبودی را نموداری بداند که حق در آن پرستیده می شود، و به همین جهت است که همه ایشان آن را "اله" نامیده اند، گرچه نام آن یا سنگ است و یا درخت، و یا حیوان است و یا انسان، و یا ستاره است و یا فرشته.
و می گویند:
اگر مسلمان که قائل به توحید است و انکار بت می نماید بدانستی و آگاه شدی که فی الحقیقه بت چیست و مظهر کیست و ظاهر به صورت بت چه کسی است، بدانستی که البته دین حق در بت پرستی است. بت را هم حق کرده و آفریده است، و هم حق گفته که بت پرست باشند... و هم حق است که به صورت بت ظاهر شده است... و چون او به صورت بت متجلی و ظاهر گشته است، خوب و نکو بوده است... چون فی الحقیقه غیر حق موجود نیست، و هر چه هست حق است.(2)
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت پرستی است(3)
و می گویند:
ص: 20
إن المعبود هو الحق فی أی صورة کانت، سواء کانت حسیة کالاصنام، أو خیالیة کالجن، أو عقلیة کالملائکة.(1)
معبود در هر صورتی که باشد چه حسی مانند بت ها، و چه خیالی مانند جن، و چه عقلی مانند ملائکه همان حق است.
و می گویند:
آنان که طلب کار خدایید خداییدبیرون ز شمانیست شمایید شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جوییدواندر طلب گم نشده بهر چرایید
اسمید و حروفید و کلامید و کتابیدجبریل امینید و رسولان سمایید
در خانه نشینید مگردید به هر سویزیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
ذاتید و صفاتید و گهی عرش و گهی فرشدر عین بقایید و منزه ز فنایید
خواهید ببینید رخ اندر رخ معشوقزنگار ز آیینه به صیقل بزدایید
هر رمز که مولا بسراید به حقیقتمی دان که بدان رمز سزایید سزایید
شمس الحق تبریز چو سلطان جهان استآن ها که طلب کار سخایید کجایید(2)
و می گویند:
لا قدرة ولا فعل إلا لله خاصة.(3)
هیچ قدرت و فعلی نیست مگر تنها از آن خداوند.
ص: 21
و می گویند:
کیف لا یکون اللّه سبحانه کل الاشیاء، وهو صرف الوجود الغیر المتناهی شدة وغنی وتماما؟ فلو خرج عنه وجود، لم یکن محیطا به لتناهی وجوده دون ذلک الوجود! تعالی عن ذلک. بل إنکم لو دلیتم بحبل إلی الارض السفلی لهبط علی اللّه .(1)
چگونه خداوند سبحان تمامی اشیا نباشد در حالی که وجود او هیچ حدی نداشته، و از جهت شدت و غنا و تمامیت، نامتناهی است؟! اگر وجودی از ذات او خارج باشد، او به آن محیط نبوده، وجودش محدود به نبودن آن چیز می شد! و خداوند برتر از آن است بلکه اگر شما ریسمانی را به زمین هفتم فرو فرستید باز هم بر خدا فرو خواهد افتاد.
و می گویند:
وحدت وجود مطلبی است عالی و راقی، کسی قدرت ادراک آن را ندارد... من نگفتم: "این سگ خداست". من گفتم: "غیر از خدا چیزی نیست" [کاملا دقت شود!]... وجود بالاصالة و حقیقة الوجود در جمیع عوالم... اوست تبارک و تعالی، و بقیه موجودات هستی ندارند و هست نما هستند.(2)
و می گویند:
معیّت حق سبحانه با بنده نه چون معیّت جسم است با جسم، بلکه چون معیّت آب است با یخ، و خشت با خاک، چون تحقیق وجود یخ و خشت کنی غیر از آب و خاک هیچ
ص: 22
نخواهی یافت، و خواهی دانست که آنچه تو او را یخ و خشت می خوانی توهمی و اعتباری بیش نیست، و توهم و اعتبار، عدمِ محض. اینجا بشناس که حقیقت تو چیست.(1)
و می گویند:
سالک... توجه به نفس خود بنماید تا کم کم تقویت شده به وطن مقصود برسد که حتی در حین تلاوت قرآن بر او منکشف شود که قاری قرآن خداست جل جلاله... تمام افعال، در جهان خارج استناد به ذات مقدس او دارد، و می فهمد که فعل از او سر نمی زند بلکه از خداست... در این مرحله سالک جز خدا را نخواهد شناخت، بلکه خدا خود را می شناسد و بس [کاملا دقت شود! ]ذات، ذات مقدسِ حضرت خداوند است.(2)
سالک راه خدا از اینجا سعی می کند که حب و عشق محبوب را فراموش کند، تا به کلی از تغایر کثرت گذشته، قدم خود را در عالم وحدت بنهد.(3)
و می گویند:
معنای وحدت وجود به کلی معنای تعدد و تغایر را نفی می کند و در برابر وجود مقدس حضرت احدیت تمام موجودات متصوره را جزء موهومات می شمارد ولیس فی الدار غیره دیار.(4)
و می گویند:
ص: 23
سالک از هر چه در قید تعیّن آید اعراض نماید و نفی همه کند، و علی الدوام متوجه ذات حق باشد تا... ببیند که همه عالم خودِ اوست و همه با وی قائمند، و جسمانیات و روحانیات بالکل مظاهر اویند و او را در هر جا به نوعی تجلی و ظهور است.(1)
و می گویند:
ما عدمهاییم و هستی ها نماتو وجود مطلقی، هستیِ ما(2)
و می گویند:
جملة المحسوسات عدم وهباء.(3)
تمامی محسوسات، هیچ و پوچند.
نادرستی سخنان فوق روشن و آشکار است، اینک به برخی از اشکالات آن به طور خلاصه اشاره می کنیم، سپس به توضیح هر یک از آن ها می پردازیم:
1. تقسیم موجودات، به دو قسم مذکور یعنی دو قسم "تقابلی" و "احاطی"، به گونه ای که در یک قسم، افراد در مقابل هم و خارج از یکدیگر باشند، و در
ص: 24
قسم دیگر یکی داخل در وجود دیگری باشد تقسیمی ناقص(1) و بدون ملاک واقعی(2)
است، و خداوند متعال که آفریننده همه چیز است، در هیچ یک از اقسام فوق داخل نمی شود.
2. اگر رابطه "خدا و خلق" مانند رابطه "جزء و کل" باشد لازم می آید که خداوند دارای زمان و مکان و حرکت و سکون و دگرگونی و جسمیت و... باشد؛ و چنین اعتقادی، با احکام ضروری و بدیهی عقل و وحی مخالف است.
3. سوره مبارک توحید، نه تنها دلالتی بر اثبات عقیده "وحدت وجود" و "یکی بودن خالق و خلق" ندارد، بلکه این سوره روشن ترین دلیل بر بطلان اعتقاد به "وحدت وجود"، و بهترین بیان برای اثبات "تباین ذاتی خالق و خلق" می باشد.
4. اگر نسبت وجود "خدا و خلق" مانند نسبت "جزء و کل" باشد، هیچ نشانی از واقعیت اصول و فروع دین در میان نمی ماند، و همه آن ها پوچ و بی معنی خواهد بود.
5. بنابر عقیده فوق لازم می آید که وجود خداوند، نیازمند و محتاج و وابسته به وجود مخلوقات خود باشد، و بطلان این عقیده نیازی به توضیح ندارد.
ص: 25
6. تمامی بزرگان مکتب که در مقام فتوی و اظهار نظر در باره یکی بودنِ خالق و خلق برآمده اند، این عقیده را باطل و مخالف با مکتب وحی دانسته اند.
7. خودِ وحدت وجودیان، در بیان عقیده خویش دچار تناقض گویی های فراوان بوده، و در موارد بی شمار به بطلان آن صریحا اعتراف کرده اند.
این بود خلاصه اشکالات، اینک به توضیح آن ها در حدی که شایسته این مختصر باشد می پردازیم.
"موجود"، دارای دو مصداقِ حقیقی و واقعی است که این دو مصداق، دو سنخ کاملا مغایر با هم می باشند. این دو سنخ عبارتند از:
الف) موجودِ دارای مقدار و اجزا، پذیرای زیاده و نقصان، قابل تعدد و تکرر و تکثر. این سنخ از موجودات چیزهایی هستند که ذاتا قابل "شناخت و ادراک" و "وجود و عدم" و "هستی و نیستی" می باشند.
ب) موجودِ متعالی و فراتر از قابلیتِ داشتنِ اجزا، ابعاض، زمان، مکان، شکل، شبح، مقدار، مثل و مانند. این موجود ذاتا قابل شناخت و معرفت نبوده؛ تنها بر اساس برهان عقلی وجود آن قابل اثبات است، و از راه وجود مخلوقات، به وجودِ آن پی برده می شود.
دو وجهی که به عنوان اقسام تعیّن در کتاب "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" به آن اشاره شده است (یعنی: 1. تعیّن به گونه "تقابل و جدا بودنِ افراد از یکدیگر"، 2. تعیّن به نحو "احاطه و داخل بودنِ یکی در دیگری")، تصور آن تنها در مورد مصادیقِ سنخ اول از موجوداتی ممکن است که بیان داشتیم، (و آن ها همان موجوداتی هستند که تصور جزء و کل، صفت و موصوف، کوچکی و بزرگی، مقدار و شکل، داخل بودن و خارج بودن و... نسبت به آن ها ممکن است).
ص: 26
اما تباین ذات "خالق و مخلوق" بر وجه دیگری است (و آن تباین ذاتیِ "موجود دارای جزء و کل"، با "موجود فراتر از داشتن جزء و کل" می باشد) که در تقسیم بندی کتاب مذکور از وجود چنین حقیقتی کاملا غفلت شده است. با اندک تأملی روشن می شود که قابلیتِ اتصاف به داشتن "جزء و کل"(1)،
متفرّع بر مقداری و متجزی بودن شی ء است، و خداوند متعال که آفریننده و خالق تمامی اشیا و صفات آنهاست، و همه چیز را بدونِ سابقه وجودی آن ها (لا من شی ء) ایجاد فرموده است هرگز عینِ وجود آن ها نبوده، و به صفات و خصوصیات آن ها که ویژگی های موجودات مقداری و متجزی می باشد متصف نمی گردد.
نیز باید توجه داشت که "داخل بودن" و "خارج بودن"، دو وصف نقیض هم نیست که از خارج نبودن ذات خداوند از اشیا، دخول آن ها در ذات او لازم آید؛ بلکه مانند "ملکه و عدم"، ویژگیِ موضوعی خاص (ذات مخلوق و دارای اجزا) می باشد، و هیچ یک از دو طرفِ آن (دخول و خروج) به موضوعی که شأنیت اتصاف به آن ویژگی را نداشته، دارای اجزا نباشد ، نسبت داده نمی شود.(2)
بنابراین جدا بودنِ وجود خالق متعال از اشیای دیگر، نه به نحو تقابل وجود "زید و عمرو" و "گاو و گوسفند" و "سنگ و درخت" است، و نه به نحو جدا
ص: 27
بودنِ "جزء و کل"، و "عام و خصوصیات"؛ بلکه این دو نوع تقابل، از صفات و خصوصیاتِ مخلوقات و موجودات قابل زیاده و نقصان و دارای اجزا بوده، و خداوند متعال که دارای زمان و مکان و اجزا نیست ذاتا قابل اتصاف به آن ها نیست، و موضوعا از این تقسیم بندی خارج می باشد.
حقیقتی که دارای "مقدار و اجزا" باشد، "قابل زیاده و نقصان در وجود" نیز هست، و "پذیرش زیاده و نقصان در وجود" معنایی جز "هست و نیست شدن" نداشته آیتِ امکان و نشانه مخلوقیت است.
آشکار است ملاکِ مخلوقیت و امکان، چنانکه در فرد فردِ اشیای دارای "جزء و کل" موجود است، در مورد مجموع آن ها هم موجود می باشد، و اگر معنای وحدت و یگانکی خداوند متعال همان وحدت و یکی بودنِ مجموعه اشیا باشد، در مورد مجموع اشیا نیز جای این سؤال باقی می ماند که آیا هیئت مجموعی که به روشنی دارای ملاک مخلوقیت و امکان بوده، و محال است که ازلی و غیر مخلوق باشد آفریده کیست؟!
و البته در این صورت چنانچه مصداق "موجود"، منحصر به همان "هیئت مجموعی" و "صور احاطی" و "احدیت جمع مذکور" دانسته شود، با توجه به اینکه وجودِ مخلوق بدون خالق محال است، لازم می آید که یا خودِ مخلوقات آفریننده و پدید آورنده خویش باشند، و یا اینکه مجموعه موجودات به طور ازلی و به خودی خود وجود داشته باشند، و البته در هر دو صورت هیچ سخنی از وجود آفریدگار متعال در میان نخواهد بود، و وجود خالق و آفریننده جهان و جهانیان آشکارا نفی شده است!!
اهل عرفان بر این پندارند که: هر چیزی به تنهایی محدود به حدی است، و مجموعه اشیا به طور نامحدود و نامتناهی وجود خداوند را تشکیل می دهند.
پاسخ این اندیشه نادرست این است که: وصف به "تناهی و عدم تناهی"، مانند "ملکه و عدم" خاصیتِ شی ء دارای جزء و کل و مقدار، و ویژگی موجودِ دارای قابلیت زیاده و نقصان است، و خداوند متعال مباین با چنین موجودی
ص: 28
بوده، ذاتا قابل اتصاف به "تناهی و عدم تناهی" نمی باشد. در جای خود بیان شده است بلکه به طور بدیهی معلوم می باشد که تناهی و عدم تناهی هیچ معنایی غیر از کوچکی و بزرگی و کمتری و بیشتری ندارد. گذشته از اینکه حقیقتی که ذاتا مقداری و قابل زیاده و نقصان است، در هر حدی که موجود شود باز هم محدود خواهد بود، و هرگز نامتناهی نمی شود. (البته اعتقاد به موجود نامتناهی ای که هم "جزء و کل" نداشته، ذاتا قابل زیاده و نقصان نباشد، و هم همه چیزها کل الاشیاء بوده، هیچ چیزی از ذاتِ او خارج نباشد به خودیِ خود متناقض است).
در اینجا به نصوصی چند از علوم آسمان اشاره می کنیم، تا با تأمل در آن ها کاملا معلوم شود که وحدت خداوند متعال "وحدت حقیقی" می باشد نه "وحدت اعتباری و مجموعی"، و وجود او دارای اجزا و زمان و مکان و اوصافِ مخلوقاتِ او نیست؛ و در نتیجه کاملا آشکار آید که "برهان و وحی" در بیان "تباین وجود خالق و خلق" و "نفی وحدت وجود" هم صدا بوده، و اشیا را آفریده های حقیقی خداوند متعال معرفی می نمایند، نه اجزای تشکیل دهنده وجود او؛ و خداوند متعال را آفریننده همه چیز می دانند نه مجموعه همه چیزها!!
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمایند:
اللّه واحد وأحدی المعنی، والانسان واحد ثنوی المعنی، جسم، وعرض، وبدن، وروح.(1)
خداوند هم در اسم و هم در معنا واحد است، ولی انسان تنها در اسم واحد است و در معنا دوگانگی دارد. جسم است و عرض، و بدن است و روح.
ص: 29
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:
لیس بذی کبر امتدت به النهایات فکبرته تجسیما، ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظمته تجسیدا، بل کبر شأنا وعظم سلطانا.(1)
بزرگی او این گونه نیست که جوانب مختلف، وجودِ او را به اطراف کشانده باشند و گرنه تو او را تنها جسمی بزرگ انگاشته ای؛ و عظمت او چنان نیست که همه اطراف به او پایان یافته باشند و گرنه در این صورت تو او را تنها جسدی بزرگ پنداشته ای؛ بلکه او دارای بزرگی شأن و عظمت سلطنت است.
و می فرمایند:
... الذی لما شبهه العادلون بالخلق المبعض المحدود فی صفاته، ذی الاقطار والنواحی المختلفة فی طبقاته وکان عز وجل الموجود بنفسه لا بأداته انتفی أن یکون قدروه حق قدره.(2)
... همان خداوندی که هنگامی که ستمگران او را به خلقی که دارای اجزا وصفاتِ محدود، و دارای مکان و مراتب مختلف می باشد تشبیه کردند، در حالی که او عز و جل موجود به نفس خویش است نه به ادات و اجزای وجودی معلوم شد او را آن چنان که باید نشناخته اند.
و می فرمایند:
ص: 30
هو الذی لم یتفاوت فی ذاته، ولم یتبعض بتجزئة العدد فی کماله.(1)
او آن است که در ذاتش اجزای گوناگون وجود ندارد، و کمالش تجزیه عددی و شمارشی نمی پذیرد.
و می فرمایند:
ومن جزأه فقد جهله.(2)
و هر کس دارای اجزایش بداند او را نشناخته است.
و می فرمایند:
ومن جزأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه.(3)
و هر کس او را دارای اجزا بداند موصوفش دانسته، و هر کس او را وصف کند نسبت به او الحاد ورزیده است.
و می فرمایند:
تعالی الملک الجبار أن یوصف بمقدار.(4)
فراتر است خداوندِ پادشاه قدرتمند از اینکه به مقدار وصف شود.
ص: 31
و می فرمایند:
ما تصور فهو بخلافه.(1)
هر چه در تصور آید، خداوند بر خلاف آن است.
و می فرمایند:
ولا تناله التجزئة والتبعیض.(2)
جزء داشتن و قسمت پذیرفتن را به ذات او راه نیست.
و می فرمایند:
مبائن لجمیع ما أحدث فی الصفات.(3)
با چگونگی های تمامی آفریده های خود مباین است.
و می فرمایند:
إنه عز وجل أحدی المعنی، یعنی به أنه لا ینقسم فی وجود، ولا عقل، ولا وهم. کذلک ربنا عز وجل.(4)
ص: 32
خداوند عز و جل حقیقتی یگانه است، یعنی نه در وجود، نه در عقل، نه در وهم انقسام نپذیرد. چنین است پروردگار ما عز و جل.
امام رضا علیه السلام می فرمایند:
کیف یجری علیه ما هو أجراه، أو یعود فیه ما هو أبداه؟!(1)
چگونه بر او جریان یابد آنچه خودش آن را جاری نموده، یا به او باز گردد آنچه که او آن را آفریده است؟!
امام جواد علیه السلام می فرمایند:
إن ما سوی الواحد متجزئ، واللّه واحد أحد لا متجزئ ولا متوهم بالقلة والکثرة، وکل متجزئ أو متوهم بالقلة والکثرة فهو مخلوق دال علی خالق له.(2)
همانا جز خداوند یگانه همه چیز دارای اجزا است، و خداوند یکتا نه دارای اجزا، و نه قابل فرض پذیرش کمی و زیادی می باشد. هر چیزی که دارای اجزا بوده، یا قابل تصور به پذیرش کمی و زیادی باشد مخلوق است و دلالت بر این می کند که او را خالقی می باشد.
و می فرمایند:
جل وعز عن أداة خلقه وسمات بریته وتعالی عن ذلک علوا کبیرا.(3)
ص: 33
بسی والاتر است از داشتن اجزا و نشانه های خلقش.
امام رضا علیه السلام می فرمایند:
کل ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکل ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه... إذا لتفاوتت ذاته ولتجزأ کنهه...(1)
هر چه در مخلوق باشد در خالقش پیدا نمی شود، و هر چه در خلق ممکن باشد در آفریننده اش ممتنع است...، و گر نه وجود او دارای اجزای متفاوت می شد.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
إن اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکل ما وقع علیه اسم شیء ما خلا اللّه عز وجل فهو مخلوق، واللّه خالق کل شیء، تبارک الذی لیس کمثله شیء.(2)
همانا خداوند - تبارک و تعالی - جدا از خلقش، و خلقش جدا از او می باشند، و هر چیزی که نام شی ء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عز و جل. و خداوند آفریننده همه چیز است، بس والاست آنکه هیچ چیز مانند او نیست.
امام کاظم علیه السلام می فرمایند:
هو القدیم وما سواه محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوا کبیرا.(3)
ص: 34
تنها او ازلی است، و جز او همه اشیا حادث و مخلوقند، فراتر است از داشتن صفات مخلوقات، و همانندی با آن ها فراتری بزرگی.
امام رضا علیه السلام می فرمایند:
هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الاحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا أحد، منشیء الاشیاء، ومجسّم الاجسام، ومصور الصور، لو کان کما یقولون لم یعرف الخالق من المخلوق، ولا المنشیء من المنشأ، لکنه المنشیء فرق بین من جسّمه وصوّره وأنشأه، إذ کان لا یشبهه شیء، ولا یشبه هو شیئا.(1)
اوست خداوند غیر قابل شناخت آگاه شنوای بینای یکتای یگانه بی مانندی که هیچ چیز از او صادر نشده، و او خود نیز از چیزی پدید نیامده، و هیچ چیزی مانند او نیست. آفریننده اشیا، و خالق اجسام، و پدید آورنده صور است. اگر چنان بود که ایشان می پندارند خالق و مخلوق و آفریننده و آفریده شده تفاوتی نداشتند، در حالی که او آفریننده و خالق است. فرق است بین او و اجسام و صوری که او آن ها را آفریده است، زیرا هیچ چیزی مانند او نیست، و او نیز مانند هیچ چیزی نمی باشد.
و نیز می فرمایند:
ما سوی اللّه فعل اللّه ... وهی کلها محدثة مربوبة، أحدثها من لیس کمثله شیء هدی لقوم یعقلون، فمن زعم أنهن لم یزلن معه فقد أظهر أن اللّه لیس بأول قدیم ولا واحد... قالت النصاری فی المسیح: إن روحه جزء منه ویرجع فیه، وکذلک قالت المجوس فی النار والشمس: إنهما جزء منه وترجع فیه. تعالی ربنا أن یکون متجزیا أو مختلفا، وإنما یختلف ویأتلف المتجزئ، لان کل متجزئ متوهم، والقلة والکثرة
ص: 35
مخلوقة دال علی خالق خلقها... قد کان ولا خلق وهو کما کان إذ لا خلق. لم ینتقل مع المنتقلین... إن الاشیاء کلها باب واحد هی فعله... ویحک، کیف تجترئ أن تصف ربک بالتغیر من حال إلی حال وأنه یجری علیه ما یجری علی المخلوقین؟! سبحانه، لم یزُل مع الزائلین، ولم یتغیر مع المتغیرین.(1)
جز خداوند متعال، همه اشیا فعل و خلق و آفریده او هستند... و همه آن ها حادث و تحت تدبیر می باشند، آن ها را آن کسی که هیچ همانندی ندارد ایجاد فرموده است تا راهنما و هدایتی باشد برای کسانی که تعقل و اندیشه می کنند. پس هر کس گمان کند که اشیا ازلی اند خداوند را قدیم یکتا ندانسته است... مسیحیان درباره عیسی می گویند که روح او جزء خداست و به وجود او باز می گردد، مجوسیان نیز بر آنند که آتش و خورشید جزء خداوندند و به او باز می گردند. والاتر است پروردگار ما از اینکه متجزی یا دگرگون باشد. همانا تنها چیزی دارای ذات ناهمگون یا همگون است که دارای جزء باشد، زیرا هر موجودِ دارای جزئی، قابل تصور و توهم است. کمی و زیادی، مخلوق بوده و دلالت می کند بر اینکه خالقی آن را پدید آورده است...
خداوند وجود داشت و هیچ خلقی نبود. هم اکنون نیز او همان گونه است که هیچ خلقی وجود نداشت(2) و با خلقِ دارای انتقال و دگرگونیِ خود، متغیر و دگرگون نشده است... همه اشیا از یک بابند و آن این است که همه فعل پروردگارند... وای بر تو، آیا چگونه جسارت می ورزی که پروردگار خود را موصوف به تغیر از حالی به حال دیگر بدانی، و آنچه را که بر مخلوقات بار می شود بر او بار کنی؟! منزه است او، نه با موجوداتِ قابل زوال دگرگونی می پذیرد، و نه با مخلوقات متغیر، تغییر پذیر است.
ص: 36
اگر خصوصیاتِ اشیا و مخلوقات، در وجود خداوند هم موجود باشد، لازم می آید خداوند دارای زمان، مکان، حرکت، سکون، انتقال، تغیر، دگرگونی، حدوث، زوال، جسمیت، صورت و شکل باشد، و چنین عقیده ای بر خلاف براهین مسلم و نصوص قطعی، بلکه خلاف ضرورت دین می باشد.
گاهی اهل فلسفه و عرفان در این مورد، ظاهرِ عبارت را تغییر داده، می گویند: تمامی صفات و خصوصیاتِ کائنات به نحو اعلی و اتم (به گونه ای برتر و کامل تر)، در ذات خداوند وجود دارد.
باید توجه داشت منظور آنان از این سخن این است که همه اشیا دارای محدودیت می باشند ولی چون خداوند موجودی نامتناهی است، وجود او عینِ همین اشیا و اجزا و صفات و خصوصیات آن ها می باشد اما به طور نامتناهی نه به طور محدود و متناهی.
بنابر این روشن است با این تغییر عبارت مشکل حل نمی شود و باز هم براساس عقیده ایشان لازم می آید وجود خداوند دارای بی نهایت اجزای مقداری باشد که دارای زمان و مکان و دگرگونی بوده و هر لحظه به صورتی درمی آیند. از همین جاست که اهل عرفان می گویند:
هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد.
و نیز می گویند:
بی زارم از آن کهنه خدایی که تو داریهر لحظه مرا تازه خدای دگر استی(1)
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:
ص: 37
حارت الاوهام أن یکیّف المکیّف للاشیاء، ومن لم یزل بلا زمان ولا مکان، ولا یزول باختلاف الازمان.(1)
اوهام متحیرند که آفریننده کیفیات اشیا را چگونه بدانند، و کسی را که پیوسته بدون زمان و مکان بوده و به گذشت زمان ها دگرگونی ندارد، چسان تصور کنند.
و می فرمایند:
من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرک، إن اللّه تبارک وتعالی لا یشبه شیئا ولا یشبهه شیء، وکل ما وقع فی الوهم فهو بخلافه.(2)
هر کس خداوند را مانند خلق داند مشرک است، خداوند تعالی به چیزی شباهت ندارد و چیزی مانند او نیست، هر چه در تصور آید او بر خلاف آن است.
و می فرمایند:
ما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال.(3)
زمان بر او جاری نمی شود که او را حالاتی دگرگون باشد.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
ص: 38
إن اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا سکون، بل هو خالق الزمان والمکان والحرکة والسکون، تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا.(1)
همانا خداوند متعال به داشتنِ زمان، مکان، حرکت، انتقال و سکون وصف نمی گردد، بلکه او خالق زمان و مکان و حرکت و سکون است، از آنچه متجاوزان می گویند والاتر است والاتری بزرگی.
و می فرمایند:
إن الکائن فی مکان محتاج إلی المکان، والاحتیاج من صفات الحدث لا من صفات القدیم.(2)
هر چیزی که در مکان موجود باشد نیازمند به مکان است، و نیازمندی از صفات خلق است نه از صفات خداوند.
و می فرمایند:
التوحید أن لا تجوز علی ربک ما جاز علیک.(3)
توحید آن است که آنچه بر تو روا باشد بر پروردگارت روا ندانی.
و می فرمایند:
ص: 39
من زعم أن للّه جوارح کجوارح المخلوقین فهو کافر باللّه ، فلا تقبلوا شهادته، ولا تأکلوا ذبیحته، تعالی اللّه عما یصفه المشبهون بصفة المخلوقین.(1)
هر کس گمان کند خداوند را اجزایی مانند اجزای مخلوقات باشد کافر است، پس شهادتش را نپذیرید و ذبیحه اش را نخورید. خداوند فراتر است از آنچه که اهل تشبیه او به خلقش می گویند.
امام کاظم علیه السلام می فرمایند:
إن اللّه تبارک وتعالی أجل وأعظم من أن یحد بید أو رجل أو حرکة أو سکون، أو یوصف بطول أو قصر أو...(2)
همانا خداوند تبارک و تعالی والاتر از آن است که به داشتن دست، یا پا، یا حرکت، یا سکون شناخته شود. و یا اینکه به بلندی و کوتاهی و... متصف گردد.
و می فرمایند:
أی فحش أو خناء أعظم من قول من یصف خالق الاشیاء بجسم، أو بصورة، أو بخلقة، أو بتحدید وأعضاء، تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا.(3)
چه فحش و ناسزایی بالاتر از سخن کسانی است که خالق اشیا را به داشتنِ جسم یا صورت یا دگرگونی یا اندازه و اعضا وصف می کنند؟ خداوند فراتر از آن است فراتری بزرگی.
ص: 40
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
هو شیء بخلاف الاشیاء.(1)
خداوند چیزی است بر خلاف تمامی چیزها.
امام رضا علیه السلام می فرمایند:
إنه جسّم الاجسام وهو لیس بجسم، ولا صورة، لم یتجزأ، ولم یتناه، ولم یتزاید، ولم یتناقص، مبرّأ من ذات ما رکّب فی ذات من جسّمه وهو اللطیف الخبیر... منشئ الاشیاء... لو کان کما تقول المشبهة لم یعرف الخالق من المخلوق.(2)
خداوند همه اجسام را آفریده، و خود او نه جسم است و نه دارای صورت می باشد. او جزء نداشته، دارای مقدار نیست، و کمی و زیادی نمی پذیرد، از آنچه در ذات اجسام ترکیب نموده است منزه می باشد، و او غیر قابلِ شناختِ آگاه... و آفریننده همه چیز است. اگر چنان باشد که اهل تشبیه می گویند بین خالق و مخلوق تفاوتی نمی ماند، و آن دو از همدیگر بازشناخته نمی شدند.
و می فرمایند:
إنما اختلف الناس فی هذا الباب حتی تاهوا وتحیروا وطلبوا الخلاص من الظلمة بالظلمة فی وصفهم اللّه بصفة أنفسهم، فازدادوا من الحق بعدا، ولو وصفوا اللّه عز وجل بصفاته، ووصفوا المخلوقین بصفاتهم لقالوا بالفهم والیقین ولما اختلفوا.(3)
ص: 41
همانا مردمان در این باب اختلاف کردند تا آنجا که حیران و سرگردان شدند، آنان خواستند به وسیله نادانی، از نادانی و جهالت رهایی یابند که خداوند را دارای صفات خودشان پنداشتند، و در نتیجه بر دوری خود از خداوند افزودند؛ اگر ایشان خداوند را به صفات خودش، و مخلوقات را هم به صفات خود آن ها وصف می کردند، به فهم و یقین می رسیدند و به اختلاف نمی افتادند.
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:
إن من شبه ربنا الجلیل بتباین أعضاء خلقه، وبتلاحم أحقاق مفاصلهم المحتجبة بتدبیر حکمته، إنه لم یعقد غیب ضمیره علی معرفته ولم یشاهد قلبه بأنه لا ند له، وکأنه لم یسمع بتبری التابعین عن المتبوعین وهم یقولون: «تَاللّهِ إِنْ کُنّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ * إِذ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ العالَمِینَ»عدل به، والعادل به کافر بما نزلت به محکمات آیاته، ونطقت به شواهد حجج بیناته.(1)
هر کس که پروردگار بزرگوار ما را دارای اعضای متباین مخلوقات، و اتصالات مفاصل پوشیده تحت تدبیر خالق آن ها بداند، نهانِ دلش بر معرفت خداوند پیوند نخورده، و به قلب خویش مشاهده نکرده است که خداوند را مانندی نیست. گویا به گوش او نرسیده است که [در هنگامه قیامت] دنباله روان از پیشوایان بیزاری می جویند و می گویند: "به خدا سوگند ما در ضلالت آشکاری سر می کردیم که شما را با پروردگار عالمیان یکی می دانستیم". پس هر کس پروردگار ما را با چیزی مساوی بداند او را مانند غیرِ او دانسته، و کسی که او را همانند غیر او داند در مقابل آنچه که آیات روشن قرآن بر طبق آن نازل آمده، و شواهد روشنِ حججِ خداوند گویای آن است کافر شده است.
و می فرمایند:
ص: 42
اتقوا أن تمثلوا بالرب الذی لا مثل له، أو تشبهوه من خلقه... أو تنعتوه بنعوت المخلوقین. فإن لمن فعل ذلک نارا.(1)
بپرهیزید از اینکه برای خداوندی که هیچ مانندی ندارد مثالی در نظر آورید، یا او را به خلقش تشبیه کنید... یا او را دارای صفات خلق بدانید که سزای هر کس چنان کند آتش خواهد بود.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
إذا کان الخالق فی صورة المخلوق فبما یستدل علی أن أحدهما خالق لصاحبه؟!(2)
اگر خداوند به صورت خلق باشد، به چه دلیلی یکی از آن دو خالق و آفریننده دیگری خواهد بود؟!
و می فرمایند:
ویحک کیف تجترئ أن تصف ربک بالتغیر من حال إلی حال، وأنه یجری علیه ما یجری علی المخلوقین؟!(3)
وای بر تو! چگونه جسارت می ورزی که پروردگار خویش را به داشتن دگرگونی و انتقال احوال وصف کنی، و آنچه را که بر مخلوقات جاری می باشد بر او جاری بدانی؟!
امام کاظم علیه السلام می فرمایند:
ص: 43
تاهت هنالک عقولهم، واستخفت حلومهم، فضربوا له الامثال،... وجعلوه یزول ویحول، فتاهوا فی بحر عمیق لا یدرون ما غوره، ولا یدرکون کمیة بعده.(1)
عقل هایشان در آن جا حیران درمانده شد، پس برای او مثال ها انگاشتند... و او را دارای تغیر و دگرگونی پنداشتند، لذا در گردابی غرق شدند که عمق آن را نمی فهمند و از وسعت آن خبر ندارند.
اگر کسی بگوید: آیا اهل فلسفه و عرفان در مقابل اشکال به این روشنی (لزوم دارای اجزا بودن خداوند) چه پاسخی می دهند؟ می گوییم: عقیده "وحدت وجود" در اصل از عقاید هندوان و یونانیان قدیم و منکران وجود آفریدگار متعال گرفته شده است که البته در افکار و اندیشه های این افراد به هیچ عنوان اعتقاد به خلقت و آ فرینش جایگاهی نداشته است لذا ایشان در واقع اصلا مشکلِ تطبیقِ این عقیده بر یکتاپرستی نداشته اند، ولی آنان که از طرفی متمسک به ذیل عقاید اهل ادیان بوده و از طرفی دیگر مبانی و أصول افکار فلسفی و عرفانی را پذیرفته و مجبورند عقیده وحدت وجود را بر عقیده خداپرستان تطبیق کنند، هیچ راهی جز این نیافته اند که مثلا بگویند: "هنگامی که ما به تک تک موج های دریا نگاه کنیم، آن ها را متعدد می بینیم، ولی دریا در حقیقت یکی بیش نیست، همین طور وقتی هم که به هر یک از اجزای وجود به تنهایی نگاه کنیم آن ها را محدود و متعدد و غیرِ هم می پنداریم، ولی با صرف نظر از این محدودیت ها یک موجود بیش تر در کار نیست، و آن همان ذات خداوند است که هر لحظه به شکلی در می آید و مانند دریایی متلاطم و مواج پیوسته به صورت امواج مختلف و گوناگون در تجلی و ظهور است".(2) و از آن جا که این عقیده پیوسته درپرده الفاظ و اشعار گوناگون، و مثال ها و تعبیرات فریبا آراسته و
ص: 44
ارائه می شود برخی افراد به تناقض و تباین آن با بدیهیات عقلی و نقلی متوجه نشده، و به سوی آن کشانده می شوند.
سوره مبارک توحید، هیچ دلالتی بر نفی وجود ما سوای خداوند ندارد. این سوره دلالت بر این دارد که از خداوند چیزی ولادت نیافته، و جدا نشده است، خودِ او هم از چیزی دیگر متولد نشده، و هیچ موجودی مانندِ او نمی باشد. از این سوره به هیچ عنوان نمی توان استفاده کرد که موجود منحصر به یکی بوده، و دارای دو مصداق حقیقی و واقعی که یکی خالق باشد و دیگری مخلوق نیست. نفی هایی هم که در آیات آن وارد شده وضوحا به این معنی است که:
«لَمْ یَلِدْ»: هیچ چیزی از ذات خداوند متعال پدید نیامده است. بدیهی است پدید آمدن یک چیز از چیز دیگر، فرعِ بر مقداری و متجزی و قابل انقسام بودنِ هر دوی آن هاست، و از آنجا که ذات باری تعالی جزء و مقدار و قابلیت انقسام ندارد محال است که تولد و صدور و ترشحِ وجود مخلوقات از وجود متعالی او قابل تصور باشد.
«وَلَمْ یُولَدْ»: و خداوند متعال از چیزی تولد نیافته و از شیئی دیگر پدید نیامده است. چه اینکه پدید آمدنِ شیئی از شی ء دیگر نیز فرع بر متجزی و مخلوق و قابل زیاده و نقصان بودنِ هر دوی آن ها است، و این ها همه آیت مخلوقیت شی ء است چنانکه امام صادق علیه السلاممی فرمایند:
لا یلیق بالذی هو خالق کل شیء إلا أن یکون مبائنا لکل شیء، متعالیا عن کل شیء، سبحانه وتعالی.(1)
آفریننده همه اشیا را نمی سزد مگر اینکه بر خلاف همه چیز، و والاتر از وجود همه آن ها باشد؛ او منزه است و متعالی.
ص: 45
«وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ»: و هیچ چیز همانند او نیست. زیرا داشتن مثل، مانند، شکل، صورت، نظیر، دوم و سوم و... فرع بر این است که شی ء دارای صورت و مقدار بوده، و پذیرای زیاده و نقصان باشد، و خداوند متعال بر خلافِ آن می باشد. اوصافِ بیان شده، به طور کلی نتیجه این است که خداوند متعال "صمد" است، یعنی اندرون (= جوف) ندارد، و "تودار" نیست که بتوان او را متصف به دخول امتزاجی، یا خروج به معنای کنار رفتن و فاصله گرفتن از اشیا دانست، یا اینکه ذات او را مساوی با کل اشیا انگاشته، و وجود او را پر یا خالی یا محیط به ماسوای او دانست. امام حسین علیه السلاممی فرمایند:
إنه سبحانه قد فسر الصمد فقال: «اللّهُ أَحَدٌ * اللّهُ الصَّمَدُ»... ثم فسره فقال: «لَم یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ * وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ». «لَمْ یَلِدْ»: لم یخرج منه شیء کثیف... ولا شیء لطیف... تعالی أن یخرج منه شیء، وأن یتولد منه شیء کثیف أو لطیف، «وَلَمْ یُولَدْ»: لم یتولد من شیء ولم یخرج من شیء... لا بل هو اللّه الصمد الذی لا من شیء ولا فی شیء ولا علی شیء، مبدع الاشیاء وخالقها، ومنشیٔالاشیاء بقدرته.
خودِ خداوند سبحانه صمد را تفسیر فرموده و گفته است: «اللّهُ الصَّمَدُ»، و آن را بیان نموده که: «لَمْ یَلِدْ * وَلَمْ یُولَدْ * وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» «لَمْ یَلِدْ»، یعنی: هیچ چیز غلیظ یا لطیفی از او پدید نیامده است، فراتر است از اینکه چیزی غلیظ یا لطیف از او خارج گردد. «وَلَمْ یُولَدْ»، یعنی: او از چیزی تولد نیافته و خارج نگشته است... هرگز، بلکه او خداوند صمدی است که نه از چیزی است و نه در چیزی، و نه بر چیزی؛ او ابداع کننده همه چیز و آفریننده آن ها است، و همه اشیا را به قدرت خود ایجاد فرموده است.
امام رضا علیه السلام به ابن قرّه مسیحی می فرمایند:
ص: 46
ما تقول فی المسیح؟ قال: یا سیدی، إنه من اللّه . فقال وما ترید بقولک "من"، و"من" علی أربعة أوجه لا خامس لها؟ أترید بقولک "من"، کالبعض من الکل فیکون مبعضا؟! أو کالخل من الخمر، فیکون علی سبیل الاستحالة؟! أو کالولد من الوالد فیکون علی سبیل المناکحة؟! أو کالصنعة من الصانع، فیکون علی سبیل الخالق من المخلوق؟ أو عندک وجه آخر فتعرّفناه؟ فانقطع.(1)
در باره مسیح چه عقیده ای داری؟ گفت: مولای من، او را از خدا می دانم. فرمودند: منظورت از کلمه "از" چیست؟ زیرا "از" چهار معنی دارد که پنجمی برای آن ها نیست. آیا منظورت از کلمه "از" مانند معنای "جزء از کل" است که در نتیجه خداوند دارای اجزا باشد؟! یا مانند "سرکه از شراب" است که لازم آید خداوند دارای تغیر و دگرگونی باشد؟! یا مانند "فرزند از پدر" است، که از راه مناکحت باشد؟! یا مانند "صنعت و فعل" از صانع و فاعل را می گویی که بر گونه "خالق و مخلوق" باشد؟ یا وجه پنجمی داری که به ما نشان دهی؟! پس در جواب فرو ماند.
بنابراین سوره توحید دلیلی روشن و بیانی زیبا و ساده و روان و گویا بر تباین ذاتیِ خالق و مخلوق است، نه دلیل بر اثبات وحدت و عینیت مصداقی، و مانند "جزء و کل" یا "موج و دریا" بودن آن دو!
مخلوقات خداوند متعال، چیزهایی اند که او تبارک و تعالی همه آن ها را بدون سابقه وجودیِ آن ها آفریده است. نه اینکه العیاذ باللّه ذات خود را در معرض تجزیه و تجلی و ظهور و... قرار داده و وجود و هستی خود را به نمایش در آورده باشد، و چنانچه نسبت وجود اشیا با خالق متعال، مانند نسبت "جزء و کل" و "عام و جزئیات" بوده، ودر حقیقتِ ذات خود دو موجود مبائن (یکی خالق ازلی و دیگری مخلوق حادث "لا من شی ء") نباشند، در واقع
ص: 47
همه اصول و فروع دین پوچ و بی معنی انگاشته شده، و تکلیف و عبادت و جزا و پاداش و بهشت و دوزخ و... را معنایی نخواهد ماند. اگر وجود مخلوقات، عین وجود خداوند یا جزء او یا صورت و جلوه هستیِ او باشند، جا دارد سؤال شود:
آیا معبودِ حقیقیِ مخلوقات، وجودِ خودِ آن ها می باشد؟!(1)
آیا معنای آفرینش و خلقت، امری موهوم و خیالی است؟!
آیا خداوند اجزای وجود خودش را مورد تکلیف قرار داده، و امر و نهی می فرماید؟!
آیا خداوند جل و علا، خودش را به بهشت می برد و از نعمت هایش بهره ور می سازد؟!
ص: 48
آیا آفریدگار متعال، خودش را به دوزخ می برد و در آتش انتقام خویش می سوزاند؟!
آیا شیطانی که به خداوند کفر ورزیده، و بندگان را به گمراهی می کشاند، یکی از صورت های وجود همان خداوندی است که خود او، او را لعنت فرموده، و عذاب خواهد کرد؟!(1)
آیا مؤمنانی که به وجود خداوند ازلی و ابدی ایمان دارند و خود را آفریده او می دانند و او را عبادت می کنند، با ملحدانی که جهان را موجودی ازلی و ابدی و متجلی به جلوه های گوناگون می دانند، یکی هستند؟! یا اینکه حتی اهل ایمان بر ضلالت، و اهل کفر بر هدایتند؟!(2)
و آیا...
خداوند تعالی می فرماید:
«ما خَلَقْنا السَّمواتِ وَالارْضَ وَما بَیْنَهُما إِلا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّیً وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ * قُلْ أَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الارْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمواتِ ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْم إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ».(3)
«خَلَقَ السَّمواتِ وَالارْضَ بِالحَقِّ».(4)
«أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمواتِ وَالارضِ وَما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیءٍ وَأَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ».(5)
ص: 49
«ما خَلَقَ اللّهُ ذ لِکَ إِلا بِالحَقِّ یُفَصِّلُ الایاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ».(1)
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالارضَ بِالحَقِّ».(2)
«أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمواتِ وَالارضَ قادِرٌ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِیهِ فأَبَی الظّالِمُونَ إِلا کُفُوراً».(3)
«وَلِلّهِ مُلْکُ السَّمواتِ وَالارضِ وَاللّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ * إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمواتِ وَالارضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لایاتٍ لاولِی الالْبابِ * الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمواتِ وَالارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ».(4)
«وَما خَلَقْنا السَّماءَ وَالارْضَ وَما بَیْنَهُما باطِلا ذ لِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ».(5)
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
قد خلفوا ورائهم منهاج الدین... وزعموا... أن مدبر هذا العالم فی صورة المخلوقین... وأنه لا جنة ولا نار... فاستقبح مقالتهم کل الفرق، ولعنهم کل الامم... فکذب مقالتهم التوراة، ولعنهم الفرقان، وزعموا مع ذلک أن إلههم ینتقل من قالب إلی قالب... فإذا کان الخالق فی صورة المخلوق، فبما یستدل علی أن أحدهما خالق لصاحبه؟!... فطورا تخالهم نصاری فی أشیاء وطورا دهریة.(6)
ص: 50
راه و روش دین را پشت سر انداخته،... و گمان کرده اند... مدبر این جهان در صورت مخلوقات است... و بهشت و دوزخی در کار نیست... پس هر فرقه ای عقیده آنان را قبیح شمرده، و همه امت ها ایشان را لعنت کرده اند... تورات سخن ایشان را باطل دانسته، و قرآن ایشان را لعنت کرده است، با وجود این چنان پنداشته اند که معبودشان از قالبی به قالب دیگر درمی آید... اگر خالق در شکل و صورت مخلوق است، به چه دلیلی می توان استدلال کرد که یکی از آن دو خالق دیگری است؟!... گاهی ایشان را چون نصرانیان می یابی و دیگر گاه از دهری مسلکان.
چنانچه نسبت وجود خداوند با مخلوقات به گونه ای باشد که از فرضِ عدم و از بین رفتن آن ها، انعدام و نیستی وجود خداوند لازم آید، و با وجود آن ها وجود خالق متعال متعین و متحقق باشد، لازم می آید خداوند تعالی در وجود و بقای خویش نیازمند به مخلوقات و آفریده های خود باشد، و بطلان این عقیده نیازی به توضیح ندارد. خداوند متعال می فرماید:
«إِنْ یَشَأْ یُذهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ * وَما ذ لِکَ عَلی اللّهِ بِعَزِیزٍ».(1)
«وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَنِیٌ حَمِیدٌ».(2)
«وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ العالَمِینَ».(3)
«قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الغَنِیُ لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَما فِی الارضِ إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَتَقُولُونَ عَلی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ * قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ
ص: 51
عَلی اللّهِ الکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ * مَتاعٌ فِی الدَّنْیا ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِیقُهُمُ العَذابَ الشَّدِیدَ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ».(1)
«یا أَیُّها النّاسُ أَنْتُمُ الفُقَراءُ إِلی اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الغَنِیُ الحَمِیدُ».(2)
«یَزِیدُ فِی الخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ».(3)
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».(4)
«أَفَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ أَفَلا تَذَکَّرُونَ».(5)
«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الارضِ جَمِیعاً».(6)
«أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمواتِ وَالارضَ قادِرٌ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِیهِ فأَبَی الظّالِمُونَ إِلا کُفُوراً».(7)
(یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَاللّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ».(8)
«أَفَعَیِینا بِالخَلْقِ الاوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ».(9)
«أَوَ لَمْ یَرَوْ أَنَّ اللّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمواتِ وَالارْضَ وَلَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یُحْیِیَ المَوْتی بَلی إِنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ».(10)
ص: 52
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:
الحمد للّه الذی لا یبلغ مدحته القائلون... متوحد إذ لا سکن یستأنس به ولا یستوحش لفقده، أنشأ الخلق إنشاءا وابتدأه ابتداءا.(1)
ستایش خداوندی را که گویندگان مدح او نتوانند... یگانه بود آن هنگام که هیچ چیز نبود که به آن انس گرفته، یا از نبودنِ آن وحشتی داشته باشد، و او همه چیز را ایجاد فرمود.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
الاحتیاج من صفات الحدث لا من صفات القدیم.(2)
احتیاج از صفات حدوث است نه صفات خداوندی که ازلی است.
و می فرمایند:
لما صعد موسی علیه السلام إلی الطور فنادی ربه عز وجل، قال: یا رب أرنی خزائنک، فقال: یا موسی، إنما خزائنی إذا أردت شیئا أن أقول له: "کن، فیکون".(3)
هنگامی که موسی علیه السلام بر کوه طور بالا رفت و با پروردگار خود به سخن پرداخت، عرضه داشت: پروردگارا، خزائن خود را به من بنمایان. خداوند فرمود: ای موسی، همانا خزائن من این است که هر چه را بخواهم همینکه بگویم: "باش"، می باشد.
ص: 53
امام رضا علیه السلام می فرمایند:
أما الواحد، فلم یزل واحدا کائنا لا شیء معه بلا حدود ولا أعراض ولا یزال کذلک، ثم خلق خلقا مبتدعا مختلفا بأعراض وحدود مختلفة... لا لحاجة کانت منه إلی ذلک، إنه لو کان خلق ما خلق لحاجة، لم یخلق إلا من یستعین به علی حاجته، ولکان ینبغی أن یخلق أضعاف ما خلق، لان الاعوان کلما کثروا کان صاحبهم أقوی. والحاجة یا عمران، لا یسعها لانه لم یحدث من الخلق شیئا إلا حدثت فیه حاجة أخری، ولذلک أقول: لم یخلق الخلق لحاجة.(1)
خداوند یگانه، ازلا یکتا و بدون حدود و اعراض بود و هیچ چیزی با او وجود نداشت. سپس خلقی دارای اعراض و حدود مختلف و گوناگون ابداع فرمود... نه به جهت نیازی که به آن ها داشت، اگر قرار بود مخلوقات را به خاطر نیاز خود بیافریند جز کسانی را که به وجود آن ها در رفع نیاز خود بکوشد نمی آفرید، و سزاوار بود که چندین برابر آنچه آفریده است بیافریند، زیرا کمک کاران هر چه بیشتر باشند صاحب آن ها نیرومندتر خواهد بود. ای عمران، نیازمندی پایان ندارد، زیرا هیچ چیزی خلق نمی شود مگر اینکه موجب پیدایش حاجت تازه ای می شود، به همین جهت است که می گویم خلق را برای رفع نیاز خویش نیافریده است.
مرزداران حریم مکتب وحی و بزرگان دین، پیوسته به بطلان عقیده وحدت وجود تصریح داشته، و در این باره کتاب ها نوشته اند، و تمامی عالمان بزرگ که در پیوند با فقه و دینند، و لو اینکه در مقامی به تشریح و تبیین عقیده وحدت وجود پرداخته باشند، اما هر گاه در مقام فتوی و اظهار نظر برآمده اند متفقا به "مخلوقیت حقیقی ماسوی اللّه "، و بطلان اعتقاد به "عینیت و یکی بودن وجود خالق و خلق" تصریح کرده اند. بنابراین، کسانی که خیال می کنند عقیده "وحدت وجود" معجزه شگفت و شگفتی فزای فکر و اندیشه
ص: 54
است، و فهم آن تنها اختصاص به کسانی دارد که آن را پذیرفته اند، باید متوجه باشند که به چه کسانی نسبت نفهمی و جهالت می دهند. و عقیده ای را که از فرآورده های افکار خوداندیشانِ به دور از تعالیم و براهین قاطع معلمان آسمانی در هند و یونان باستان است، و با هزاران توجیه و تأویل نادرست شواهدی از متشابهات دینی بر آن اقامه می شود به ستاره های آسمان می آویزند.
اگر این عقیده تا این حد غیر قابل فهم است، از کجا می توان دانست آنان که آن را پذیرفته اند از نفهمیدن آن نبوده است؟!! گویا شرط فهمیدن این عقیده پذیرفتن آن است که هر کس آن را بپذیرد حتما آن را فهمیده است!! و هر کس زیر بار آن نرود حتما آن را نفهمیده است!!
با کمترین تأمل در سخنان وحدت وجودیان همه می بینند که فهم مدعای آنان بسیار ساده است، ولی از آنجا که احدی گمان نمی کند کسی تا این حد منکر امور بدیهی شود که وجود همه اشیای حادث و مخلوق و محسوس را وهم و خیال دانسته، ذات خداوند را متغیر به صورت های گوناگون انگاشته، و عبادت هر بتی را عبادت خداوند بشمارد، برخی دچار تأثیر تبلیغات و تلقینات پی در پی اهل فلسفه و عرفان شده، و خیال می کنند واقعا گرهی در فهم این مسلک ضد عقل و دین نهفته است، که جز با فرار از عقل و برهان و تسلیم شدن در مقابل پیران و مشایخ عرفان، و پناه بردن به انزوای چله نشینی های وهم انگیز ایشان، بدان نمی توان رسید؛ ولی با تأمل و مراجعه بیشتر روشن می شود واقعا کسانی پیدا شده اند که این ناشدنی را شدنی دانسته، و بر خلاف حکم بدیهی عقل و وحی، وجودِ "خالق و مخلوق" را مانند "دریا و امواج" آن یکی شمرده، و غیریت اشیا با خالق خویش را وهم و خیال، و یا کثرت از جهت مرتبه و ظهور انگاشته، و حقیقت وجود "خالق و خلق" را عینا یکی دانسته اند!!
بطلان اعتقاد به وحدت وجود آن قدر واضح و آشکار است که حتی خود اهل عرفان بارها مجبور شده اند به بطلان آن اعتراف کنند و اعتقاد به
ص: 55
آن را بر خلاف عقل و شرع، و موجب نفیِ علیتِ خداوند و معلولیتِ ممکنات، بلکه نفیِ اصلِ وجود مخلوقات بدانند. چنانکه خودِ رساله "لقاء اللّه " می نویسد:
إعلم أن البحث عن وحدة الوجود تارة یتوهم أن الوجود شخص واحد منحصر بفرد هو الواجب بالذات، ولیس لمفهوم الوجود مصداق آخر، وغیره من الموجودات کالسماء والارض والنبات والحیوان والنفس والعقل خیالات ذلک الفرد، أی لیس سوی ذلک الفرد شیء، وهذه الموجودات لیست أشیاء أخری غیره کماء البحر وأمواجه، حیث إن تلک الامواج المختلفة فی الکبر والصغر لیست إلا ماء البحر، إلا أن اختلاف الامواج وکثرتها یوهم أنها موجودات بحیالها غیر الماء.
فهذا التوهم مخالف لکثیر من القواعد العقلیة الحکمیة الرصینة المبانی، لانه یوجب نفی علیة الحق ومعلولیة الممکنات حقیقة، وعدم افتقار الممکنات رأسا، بل یوجب نفیها أصلا. بالجملة إن مفاسدها کثیرة عقلا وشرعا، ولم یتفوه به أحد من الحکماء المتألهین والعرفاء الشامخین، ونسبته إلیهم اختلاق کبیر وإفک عظیم. علی أن الاثار المختلفة المتنوعة المشهورة من أنواع الموجودات حسا وعیانا ترد هذا الوهم وتبطله، وتنادی بأعلی صوتها أنها مولود من فطانة بتراء.(1)
بدان که بحث "وحدت وجود" گاهی چنین به نظر می آورد که "وجود"، شخصی واحد و منحصر به فرد(2)
است که همان واجب بالذات می باشد، و مفهوم وجود مصداق دیگری
ص: 56
ندارد، و موجوداتِ دیگر مانند آسمان و زمین و گیاه و حیوان و نفس و عقل(1)، خیالاتِ(2)
همان فرد می باشند، یعنی غیر از خودِ آن فرد هیچ چیزی وجود نداشته(3)،
و
ص: 57
این موجودات، چیزهای دیگری که غیر آن باشد نیستند، مانند آب دریا و امواج آن(1)،
که آن امواجِ کوچک یا بزرگ جز آب دریا چیزی نیستند، ولی اختلاف و فراوانی امواج چنین به نظر می آورد که آن ها موجوداتی جدا از آب می باشند.
ص: 58
این اندیشه، با قواعد عقلی محکم و مبانی استوار بی شماری مخالف است، زیرا موجب می شود که نه خداوند علت حقیقی باشد، و نه ممکنات معلول واقعی باشند(1)، و سبب می شود که ممکناتْ نیازمند به غیر نبوده، بلکه اصلا وجود نداشته باشند.(2)
خلاصه اینکه
ص: 59
مفاسدِ این عقیده از جهت عقل و شرع فراوان بوده، هیچ یک از فلاسفه خداشناس و عارفان بزرگ مقام آن را بر زبان نیاورده اند، و نسبت دادن این عقیده به آنان دروغی بزرگ و تهمتی عظیم است.
گذشته از اینکه آثار مختلف و گوناگونی که از انواع موجودات به طور محسوس و آشکار دیده می شود، موجب بطلان و رد این عقیده شده، و به ندای بلند فریاد برمی آورد که چنین اندیشه ای از کوتاه فکری سرچشمه گرفته است.
عقیده ای که در اینجا به بطلان آن اعتراف شده است، همان چیزی است که وحدت وجودیان و از جمله خودِ مؤلف رساله "لقاء اللّه " آن هم در همین کتاب "لقاء اللّه " آن را با عین همین عباراتی که در این جا آن را باطل و خلاف دین و عقل می دانند در سر تا پای نوشته ها و سخنان خویش بیان می دارند، و ما نمونه مختصری از آن عبارات را علاوه بر آنچه در متن آوردیم در پانوشت مطالب نیز نشان داده ایم.
کتاب مورد اشاره شواهدی از کلام ملاصدرا(1) نیز می آورد(2)
تا به کمک آن ثابت کند ملاصدرا هم وحدت وجود به معنای فوق (عدمی و اعتباری و اوهام بودنِ وجودِ ممکنات) را صریحا باطل دانسته، و نسبت دادنِ آن به اهل تصوف و عرفان را از نفهمی و جهالت شمرده است. در حالی که اهل تحقیق به طور آشکار می یابند خود ملاصدرا همین عقیده را دارد، و آن را به بزرگانِ اهل عرفان هم نسبت می دهد.
رساله "لقاء اللّه " از ملاصدرا نقل می کند:
ص: 60
مفاسدِ این عقیده از جهت عقل و شرع فراوان بوده، هیچ یک از فلاسفه خداشناس و عارفان بزرگ مقام آن را بر زبان نیاورده اند، و نسبت دادن این عقیده به آنان دروغی بزرگ و تهمتی عظیم است.
گذشته از اینکه آثار مختلف و گوناگونی که از انواع موجودات به طور محسوس و آشکار دیده می شود، موجب بطلان و رد این عقیده شده، و به ندای بلند فریاد برمی آورد که چنین اندیشه ای از کوتاه فکری سرچشمه گرفته است.
عقیده ای که در اینجا به بطلان آن اعتراف شده است، همان چیزی است که وحدت وجودیان و از جمله خودِ مؤلف رساله "لقاء اللّه " آن هم در همین کتاب "لقاء اللّه " آن را با عین همین عباراتی که در این جا آن را باطل و خلاف دین و عقل می دانند در سر تا پای نوشته ها و سخنان خویش بیان می دارند، و ما نمونه مختصری از آن عبارات را علاوه بر آنچه در متن آوردیم در پانوشت مطالب نیز نشان داده ایم.
کتاب مورد اشاره شواهدی از کلام ملاصدرا(1) نیز می آورد(2)
تا به کمک آن ثابت کند ملاصدرا هم وحدت وجود به معنای فوق (عدمی و اعتباری و اوهام بودنِ وجودِ ممکنات) را صریحا باطل دانسته، و نسبت دادنِ آن به اهل تصوف و عرفان را از نفهمی و جهالت شمرده است. در حالی که اهل تحقیق به طور آشکار می یابند خود ملاصدرا همین عقیده را دارد، و آن را به بزرگانِ اهل عرفان هم نسبت می دهد.
رساله "لقاء اللّه " از ملاصدرا نقل می کند:
ص: 61
إن بعض الجهلة من المتصوفین المقلدین الذین لم یحصلوا طریق العلماء العرفاء، ولم یبلغوا مقام العرفان، توهموا لضعف عقولهم ووهن عقیدتهم وغلبة سلطان الوهم علی نفوسهم، أن لا تحقق بالفعل للذات الاحدیة المنعوتة بألسنة العرفاء بمقام الاحدیة وغیب الهویة وغیب الغیوب مجردة عن المظاهر والمجالی، بل المتحقق هو عالم الصورة وقواها الروحانیة والحسیة، واللّه هو الظاهر المجموع لا بدونه وحقیقة الانسان الکبیر والکتاب المبین الذی هذا الانسان الصغیر أنموذج ونسخة مختصرة عنه.
وذلک القول کفر فضیح وزندقة صرفة، لا یتفوه به من له أدنی مرتبة من العلم، ونسبة هذا الامر إلی أکابر الصوفیة ورؤسائهم افتراء محض وإفک عظیم، یتحاشی عنها أسرارهم وضمائرهم، ولا یبعد أن یکون سبب ظن الجهلة بهؤلاء الاکابر إطلاق الوجود تارة علی ذات الحق، وتارة علی المطلق الشامل، وتارة علی المعنی العام العقلی، فانهم کثیرا ما یطلقون الوجود علی المعنی الظلی الکونی، فیحملونه علی مراتب التعینات والوجودات الخاصة، فیجری علیه أحکامها.(1)
برخی از کسانی که ادعای تصوف دارند ولی نادان و کورند و روش عالمان عارف را به دست نیاورده و به مقام عرفان نرسیده اند، از روی ضعف عقول و سستی عقیده و غلبه پادشاه وهم بر نفوس خویش، گمان کرده اند: ذات احدیت که در زبان اهل عرفان موصوف به مقام احدیت و نهانی هویت و نهانی در نهان است دارای وجودِ فعلیِ بر کنار از مظهرها و جلوه ها نبوده، و آنچه که متحقق است همان عالم صورت ها و قوای روحانی وحسیِ آن می باشد، و خداوند همان مجموعه ظاهر است و جز آن وجودی ندارد، و او همان حقیقتِ انسان کبیر(2) و کتاب مبینی است که این انسان کوچک، نمونه و نسخه مختصری از آن می باشد.
ص: 62
این گفتار کفر رسوا و زندقه صرف است، کسی که دارای پست ترین مرتبه علم باشد دهان خود را به آن آلوده نمی کند، و نسبت دادنِ این امر به بزرگان و رؤسای صوفیان افترای محض و تهمت بزرگی است که باطن وجود ایشان از آن برکنار است.
بعید نیست که سبب این گمان نادانان درباره بزرگان این باشد که اطلاق وجود گاهی بر ذات حق می شود، و گاهی بر مطلقی که شامل همه چیز است، و گاهی دیگر بر معنای عام عقلی؛ زیرا ایشان بسیار می شود که وجود را بر معنای سایه ایِ وجودی اطلاق کرده، پس آن را بر مراتب تعینات و وجودات مخصوص حمل می کنند، لذا احکام آن ها بر آن جاری می شود.
ص: 63
شما بار دیگر به نصوصی که از اهل عرفان و فلسفه درباره وحدت وجود نقل کردیم رجوع کنید تا کاملا ببینید که بیان این تفصیلات جز کوششی برای گم کردن اصل مطلب و پنهان کردن آن در میان انبوه الفاظ و تعبیرات و تقسیماتِ اعتباری و غیر واقعی هیچ چیز دیگری نیست، و تجلی واقعیتِ عقیده ایشان در ضمن نصوص صریح خودشان، واضح تر از آن است که ممکن باشد با این عبارت پردازی ها چهره واقعیِ آن را بپوشانند.
اینجاست که باید پرسید: انسان چرا باید سخنانی بگوید که پس از آن مجبور باشد عینا آن ها را کفر و زندقه و الحاد و باطل و نادرست بشمارد، و اعتقاد به آن را از جهالت و نادانی و دوری از علم و دانش بداند، و از انتساب به آن وحشت داشته باشد؟! آیا این بزرگ متفکر و متعمق در ذات خداوند که راسخان در علم و معادن علم الهی علیهم السلام از ورود در آن حذر می کنند، و نتیجه آن را الحاد و زندقه می دانند از یاد برده است که اعتقاد به هر نوع دوئیت حقیقی در وجود، به هر نحوی که باشد به هیچ عنوان با مبانی تفکر وحدت وجودیان نمی سازد و بر تمامی عقاید ایشان خط بطلان می کشد؟!
بهترین دلیل بر اینکه نسبت مذکور به تمامی اکابر عرفان و تصوف عین واقعیتِ است نه تهمت و افترا همین پاسخی است که ملاصدرا به عنوان دفاع از عقاید صوفیان ارائه می دهد زیرا بدیهی است تفاوت "مطلق و مقید" و "عام و خاص" امری اعتباری بوده، و محال است که "مطلق" یا "عام"، وجودی جدا از مقیدات و مصادیق خاص خود داشته باشند. "ابن عربی" صریحا می گوید:
إن الاشیاء لم تفارق خزائنها، وخزائن الاشیاء لم تفارق عندیة الحق تعالی، وعندیة الحق تعالی لم تفارق ذات الحق تعالی، فمن شهد واحدة من هذه الامور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما فی الکون أحدیة إلا أحدیة المجموع.(1)
ص: 64
اشیا، از خزائن خود جدا نشده اند، و خزائن اشیا نزد حق تعالی بودن را وانگذاشته اند. و نزد حق تعالی بودن، از ذات حق تعالی مفارقت نجسته است. پس هر کس یکی از این امور سه گانه را مشاهده کند، هر سه را مشاهده کرده است. و در صحنه وجودْ هیچ احدیتی جز احدیت مجموع وجود ندارد.
و می گوید:
کل ذلک من عین واحدة لا، بل هو العین الواحدة، وهو العیون الکثیرة.(1)
همه آن ها از یک عین است، نه، بلکه او خودش عین واحد است، و او خودش عیون کثیر است.
و "قیصری" در شرح آن گوید:
أی کل ذلک الوجود الخلقی، صادر من الذات الواحدة، ثم أضرب عنه لانه مشعر بالمغایرة، فقال: بل ذلک الوجود الخلقی هو عین تلک العین الواحدة الظاهرة فی مراتب متعددة، وذلک العین الواحدة التی هی الوجود المطلق، هی العیون الکثیرة باعتبار المظاهر المتکثرة. کما قال:
سبحان من أظهر ناسوتهسر سنا لاهوته الثاقب
ثم بدا فی خلقه ظاهرافی صورة الاکل والشارب
فانظر ما ذا تری.(2) یعنی: همه آن وجودهای خلقی، صادر از همان ذات واحد است، و چون از این سخن بوی مغایرت می آید، از آن برگشته و می گوید: بلکه آن وجود خَلقی، عینِ همان واحدی است که در مراتب متعدد ظاهر است. و آن ذات واحدی که همان وجود مطلق است به اعتبار مظاهر فراوانش، خودِ همان عیون کثیر و فراوان می باشد.
ص: 65
ص: 66
وحدت وجودیان هنگامی که با سیل انتقادات اهل دین و برهان مواجه می شوند، برای فرار از اشکالات منتقدین می گویند:
وحدت وجود معانی گوناگونی دارد که بعضی از آن ها باطل است و بعضی دیگر صحیح می باشد!!
اما کمترین تأمل نشان می دهد حقیقتِ معنای وحدت وجود یک چیز بیشتر نیست، و آن همین است که:
آنچه موجود است حقیقتی واحد است که نه آغازی دارد، نه انجامی؛ و نه ابتدایی دارد، نه انتهایی؛ و نه خالقی دارد، نه آفریننده ای؛ بلکه همین حقیقت واحد هر لحظه به صورتی درمی آید و هر آن به شکلی در تجلی و ظهور است.
ارائه تفسیرهای مختلف برای وحدت وجود امری کاملا صوری و ظاهری است نه درونی و محتوایی، و این کار تنها برای سرپوش گذاشتن بر مخالفت آشکار عقیده وحدت وجود با عقل و شرع به میدان آمده است. وحدت وجودیان همان معنای واحدی را که گفتیم با تعبیرات مختلف و مثال های گوناگون بیان می دارند، گاهی مثال "موج و دریا" می آورند، دیگرگاه "نفس و قوای آن" یا "آینه و عکس های متعدد" را شاهد قرار می دهند، گاهی به "عدد و نور و مراتب آن دو" مثال می زنند؛ ایشان گاهی اشیا را "اجزای ذات خدا" (یعنی همان وجود بی سر و ته) می گویند، و گاهی آن ها را "مراتب وجود او"
ص: 67
می شمارند، و دیگرگاه همه چیز را "حصه های وجودی(1) وی" می دانند؛ آن گاه برخی غافل از اینکه اصل مطلب یک چیز بیشتر نیست، و اختلافاتی که در این مورد ارائه می شود، تنها در تعبیرات و مثال ها و وجوه اعتباری و غیر واقعی است هر مثالی را مسلکی می پندارند و هر تعبیری را مذهبی به شمار می آورند!! در حالی که خود مؤلف رساله "لقاء اللّه " معترفند که جز "وجوب" هیچ چیز دیگری در کار نبوده، و بحث در "امکان" تنها برای سرگرمی است!!(2)
به هر حال در رساله "لقاء اللّه " نیز معانی متعددی برای وحدت وجود ارائه شده است، ولی در آنجا هم اولا هیچ اختلاف واقعی و حقیقی ای بین معانی مختلف وحدت وجود، نشان داده نشده است. ثانیا در تقسیم بندی ارائه شده در
ص: 68
آنجا عین همان عقیده ای باطل دانسته شده است که وحدت وجودیان و حتی خودِ مؤلف رساله "لقاء اللّه "، و بلکه خود ملاصدرا در جاهای دیگر آن را قبول کرده اند. رساله "لقاء اللّه " در این مورد وحدت وجود را به چهار معنی تفسیر می کند که عبارتند از:
اولین تفسیر عقیده "وحدت وجود" این است که گفته شود:
وجود، واحد شخصی بوده، و وجودِ بقیه اشیا مانند دریا و امواج آن چیزی جز صورت های مختلف همان حقیقت واحد نیست.
و ما بیان داشتیم که این تفسیر عینا همان چیزی است که وحدت وجودی ها(1) به آن معتقد بوده، و خود ایشان هم به بطلان آن معترفند.
ص: 69
تفسیر دوم این است که گفته شود:
وجود، یک سنخ و یک حقیقت بیشتر نیست که همان سنخ واحد، دارای مراتب مختلف بوده، فراترین مرتبه آن خدا است، و بقیه مراتب، در سنخِ اصلِ حقیقتِ وجود با خداوند متحد می باشند، و تفاوتشان تنها در این است که ضعیف ترند، و درجه آن ها از حیث وجود و شؤون آن کمتر است.
در رساله مزبور این عقیده صحیح و موافق با عقل و شرع دانسته شده، و تفاوت آن با تفسیر اول در این جهت بیان شده است که گفته اند: در این تفسیر، "وجودْ" حقیقتی دارای مراتب می باشد، ولی در تفسیر اول حقیقتِ وجودْ واحد شخصی و بدون مراتب است.
با اندک تأملی واضح است که بین این تفسیر و تفسیر اول هیچ تفاوت واقعی و حقیقی ای وجود نداشته، و بطلان این عقیده نیز واضح تر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد. این تفسیر حتی در نظر خود مؤلف رساله "لقاء اللّه " نادرست و غیر قابل تصور می باشد و به نظر ایشان باید این عقیده به عقیده کسانی برگردانده شود که وجود را "واحد شخصی" و بدون مراتب می دانند(1) که
ص: 70
آنان همان اهل عرفانند و عقیده ایشان همان چیزی است که در تفسیر اول بیان شد، و از جانب خود ایشان به بطلان آن صریحا اعتراف گردید.(1)
تفسیر سوم این است که گفته شود:
وجود، هم واحد است و هم کثیر و فراوان!! زیرا "وحدت" آن قدر وسعت دارد که شامل همه کثرت های واقعی می باشد و تمامی ماسوای خود را در احاطه خود دارد.
بطلان این تفسیر نیز نیازی به توضیح ندارد چه اینکه روشن است مراد از وحدت در این تفسیر به یکی از این معانی خواهد بود:
الف) "وحدت حقیقی" یعنی اینکه: ذات خداوند چیزی است بر خلاف تمامی چیزهای دیگر، که همه آن ها دارای اجزا (که کثرت واقعی است) بوده، و در تغیر و تبدل به صورت های مختلف می باشند.
ب) "وحدت اعتباری" یعنی اینکه: تمامی اشیا روی هم، به گونه ای غیرمحدود و نامتناهی مجموعه واحدی را تشکیل می دهند.
ج) "وحدت اطلاقی" یعنی اینکه: اگر ما خصوصیات اشیای مختلف را در نظر نگیریم، و وجود را به نحو مطلق و بدون هر گونه قید و خصوصیتی در نظر داشته باشیم، این معنای مطلق یکی بیشتر نبوده و تعدد آن محال است.
ص: 71
در صورت اول، وجودِ تناقضِ واقع در تفسیر مزبور بر اساس بدیهی ترین اصول ریاضی و منطقی واضح است، چه اینکه محال است "وحدت حقیقی" و "کثرتِ حقیقی" در یک مورد جمع شوند، بلکه در هر موردی ناچار باید یکی از آن دو را اعتباری دانست.(1)
صورت دوم هیچ ربطی به اعتقاد اهل دین و برهان ندارد، و با عقیده هر انسان دهری و ملحدی موافق است.
صورت سوم(2)
صرفا امری عقلی بوده، دارای وجود واقعی و عینی نیست، در حالی که خداوند متعال موجودی واقعی، و دارای وحدت حقیقی است، نه یک موجود ذهنی یا اعتبار عقلی که اصلا وجود عینی و واقعی نداشته باشد.(3)
بنابراین
باید در مسئله "وحدت" یا تسلیم عقیده اهل برهان و ادیان شد، و یا اینکه باید پذیرفت خدای واقعیِ وحدت وجودیان، غیر از مجموعه جهان متغیر و متبدل هیچ چیز دیگری نیست. در رساله "لقاء اللّه " نیز صریحا اعتراف شده است که کسی که وجود مطلق را متحد با سایر اشیا یا عین وجود آن ها بداند، چه به تکثر ممکنات قائل باشد و چه نباشد، در هر دو صورت چون به
ص: 72
وجود خالق و فاعلی خارج از آن ها اعتقاد ندارد، عقیده اش باطل و دارای تناقض است. کتاب مذکور از "میرزا محمدرضا قمشه ای" نقل می کند:
ذهبت طائفة من المتصوفه إلی أن الوجود حقیقة واحدة لا تکثر فیها ولا تشأن لها، وما یری من الممکنات المکثرة أمور موهومة باطلة الذوات کثانی ما یراه الاحول. وهذا زندقة وجحود ونفی له تعالی لان نفی الممکنات یستلزم نفی فاعلیته تعالی... وذهبت طائفة أخری منهم إلی أن الممکنات موجودة مکثرة ولا جاعل ولا فاعل لها خارجا، والوجود المطلق متحد بها بل هو عینها، وهذا إبطال لها وتعطیل لها فی وجودها، فإنه حینئذ لا معطی لوجودها، لان المفروض أن لا واجب خارجا عنها، والشیء لا یعطی نفسها، ولا یوصف الممکن بالوجوب الذاتی... ویظهر من هذا البیان أن کلا القولین یشتمل علی التناقض.(1)
گروهی از صوفیان بر این عقیده اند که وجودْ حقیقتی واحد است که دارای تکثر و تشأن نیست، و ممکناتِ فراوانی که دیده می شوند اموری خیالی می باشند، و مانند دومین چیزی که شخص دوبین می بیند(2)
ذاتشان باطل است. این عقیده زندقه، و انکار و نفی وجود خداوند است، زیرا نفی وجود ممکناتْ مستلزم نفی فاعلیت(3)
و آفریدگاری خداوند
ص: 73
تعالی است... گروهی دیگر از ایشان چنین معتقدند که ممکنات متعددند و خالق و فاعلی خارج از خود آن ها وجود ندارد، و وجود مطلق با وجود آن ها متحد، بلکه عین(1)
خود آن ها است.
این عقیده نیز وجود ممکنات را نفی کرده و باطل دانسته است، زیرا فرض این است که خدایی خارج از آن ها وجود ندارد، و حال اینکه هیچ چیزی ممکن نیست آفریننده خودش باشد، و ممکن الوجود نمی شود دارای وجوب ذاتی باشد... و از این بیان روشن می شود که هر دو عقیده دارای تناقض است.
آری، اعتقاد به "خلقت" و "آفرینش الهی" و اینکه خداوند تعالی اشیا را بدون مایه و سابقه وجودی آن ها آفریده است، هرگز با مبانی فلسفی و عرفانی که همه چیز را پدید آمده از ذات خداوند، و یا صورت های گوناگون هستی او
ص: 74
می پندارد سازگار نیست؛ و اهل فلسفه و عرفان و تصوف تا هنگامی که به حدوث حقیقی و مخلوقیت واقعی اشیا اقرار نکنند، دائما دچار تناقضات خواهند ماند.
تفسیر چهارم:
تفسیر چهارمی که در کتاب "لقاء اللّه " برای وحدت وجود ارائه شده است این است که گفته شود:
خداوند، ممکنات مختلف و متعدد را ایجاد کرده است و آن ها مانند کلامی که دلالت بر وجود متکلم می کند با وجود خود، علم و حیات و قدرت و اراده خداوند را ظاهر می سازند، و مانند عکس های متعددی که دلالت بر وجود یک شخص می کنند و خود آن شخص در آن عکس ها موجود نیست، ذات خداوند هم در وجود مخلوقات نمی باشد، ولی کسی که غرق در دیدن عکس ها می شود از فرط عشق به صاحب عکس ها، التفاتی به عکس ها ندارد و تنها به صاحب عکس ها توجه دارد.
این تفسیر با صرف نظر از تذکراتی که پیرامون آن لازم است(1) با مبانی عقیدتی اهل فلسفه و عرفان در تضاد کامل است، و اصلا معلوم نیست به چه
ص: 75
ملاک و معیاری چنین تفسیری را که به صراحت مناقض با عقیده "وحدت وجود"، و "یکی بودن ذات خالق با مخلوقات" است "وحدت وجود" نامیده، و آن را از تفاسیر عقیده "وحدت وجود خالق و مخلوق" شمرده اند؟!
ذکر کردن این تفسیر در ضمن تفاسیر وحدت وجود، به این نتیجه می انجامد که برخی خیال کنند ممکن است "وحدت وجود" معنای صحیح و قابل قبولی هم داشته باشد، لذا به آن روی آورده و خدای ناخواسته برای ابد از سعادت ایمان و اعتقاد به توحید و وجود آفریدگار جهان و جهانیان محروم بمانند.
رساله "لقاء اللّه " از میان چهار تفسیر فوق، تفسیر دوم و سوم و چهارم را صحیح دانسته، و تفسیر اول را باطل می داند. ولی چنانکه توضیح دادیم معلوم شد تفسیر اول اصل عقیده وحدت وجودیان می باشد که در موارد فراوان آن را با عین همان عباراتی که به بطلان آن معترفند بیان داشته اند. تفسیر دوم و سوم نیز به تفسیر اول برمی گردد و هیچ اختلاف واقعی و حقیقی ای بین آن ها وجود ندارد. و تفسیر چهارم اصلا ربطی به عقیده وحدت وجود ندارد، چه اینکه عقیده وحدت وجود می گوید: خالق و مخلوق و عکس و پرده و نقاش و نقاشی و عاشق و معشوق و ظاهر و مظهر و دلیل و مدلول و بیننده و دیده و دیده شده و آیینه و... همه یک چیزند و غیر از خدا اصلا چیزی وجود ندارد که بخواهد از وجود خودش غافل شود یا نشود:
غیرتش غیر در جهان نگذاشتلاجرم عین جمله اشیا شد!
همه از وهم توست این صورت غیرکه نقطه دایره است در سرعت سیر
ص: 76
بنابر این، تفسیر چهارم در حقیقت نقض عقیده وحدت وجود است نه تفسیر آن.
ص: 77
از آنجا که ادعاهای اصحاب مسلک های معرفت بشری غالبا با مقتضای عقل و برهان موافق نمی باشد پیوسته به مذمت عقل و استدلال پرداخته، و ادعاهای خویش را به کشف و شهود مستند می سازند. جالب تر اینکه ایشان دارای عقایدی مخالف با یکدیگر نیز بوده، و ادعاهای ضد و نقیض، و مخالف با ضروریات عقل و دین نیز ارائه می دهند. مثلا "ابن عربی" بر این پندار است که:
* شخص او دارای مقام "ختم ولایت" بوده، از تمامی انبیا و اولیا بالاتر می باشد!(1)
و آنچه را که خاتم انبیا صلی الله علیه و آله وسلم و سایر پیامبران به واسطه ملک از خداوند دریافت داشته اند، او بدون واسطه از خداوند استفاده نموده است!(2)
ص: 78
* ابوبکر، عمر و عثمان و عمر ابن عبدالعزیز و متوکل دارای مقام خلافت ظاهری و باطنی بوده اند!(1)
*در شهود وی مقام ابوبکر و عمر و عثمان از امیرالمؤمنین علیه السلام برتر بوده است!!(2)
* پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم احدی را به عنوان خلیفه خود تعیین نفرموده است.(3)
حضرت ابوطالب علیه السلام کافر از دنیا رفته است.(4)
* شیعیان اهل بیت علیهم السلام گمراه و گمراه کننده و گول خورده شیطان بوده، و دشمنی ایشان با دشمنان اهل بیت علیهم السلام از خدعه های شیطان در مورد ایشان می باشد.(5)
* در کشف و شهود، حقیقت شیعیان مانند خوک دیده می شود!(6)
محقق خوانساری قدس سره در باره ابن عربی می فرماید:
من العرفاء بالباطل والمین والمتصوّفة الذین خسروا فی الدارین، وهم... ومحی الدین العربی الاشبیلی الاندلسی الذی هو فی الحقیقة ماحی الدین ومجانب طریقة الملیین ومدعی
ص: 79
الافضلیة علی خاتم النبیین، و[أنه] ختم الولایة به من بین المهدیین، وأن الفضیلة للاولیاء علی الانبیاء، وأنه أخذ المعارف والاحکام من اللّه بمثل الایحاء...(1)
یکی از عرفای باطل سرای نادرست اعتقاد و صوفیانی که خسران دنیا و آخرت گریبانشان را گرفته... محی الدین عربی اشبیلی آندلسی است. او در حقیقت "ماحی الدین" (از میان برنده دین) و فرار کننده از راه و روش و آیین اهل ادیان بوده و مدعی برتری بر خاتم النبیین صلی الله علیه و آله وسلماست و خود را در بین تمامی هدایت یافتگان دارای مقام برتر ختم ولایت دانسته و می گوید که اولیای مانند خود وی از تمامی پیامبران بالاترند! و نیز مدعی است که او معارف و احکام را به مانند وحی از خود خداوند دریافت داشته است.
و نیز می فرماید:
أخذ فی جملة مصنفاته من کل قریب وبعید، ونقله من کل قدیم وجدید ، سوی أهل بیت العصمة والطهارة وخزنة العلم والحکمة ، مثل شیخهم الغزالی والشیخ عبد القادر الجیلانی ومجد الدین البغدادی وأقرانهم المجدّین فی إثبات ولایة الجهلة بآداب الدین وحملة أوزار السفلة والمشعبدین ، ولذا سماه بعض مشایخ عرفائنا المتأخرین ب: "ممیت الدین"، وبعضهم ب: "ماحی الدین".
در تمامی نوشته های خود مطالب را از هر کس و ناکس و تازه و کهنه ای مانند پیرشان غزالی، و شیخ عبد القادر جیلانی، ومجد الدین بغدادی و امثال آنان که تمام سعی و کوششان در راه اثبات ولایت جاهلان به آداب دین و گنهکاران پست و اهل سحر و جادو و شعبده است نقل کرده ولی از اهل بیت عصمت و طهارت و خزاین علم و حکمت نقل نمی کند، به همین جهت برخی از اساتید اهل معرفت ما او را "ممیت الدین" (کشنده دین)، و دیگری "ماحی الدین" (محو کننده دین) نامیده اند.
ص: 80
سپس در ردّ کسانی که کلمات کفر او مانند "وحدت خالق و مخلوق" و "عبادت خدا نامیدن بت پرستی" را تأویل کرده اند می فرماید:
لو کان الامر کذلک لما بقی علی وجه الارض کافر ولا هالک، ولا جاز إظهار البراءة من أحد من أهل الممالک فی شیء من المسالک وهذا مما لا یقوله أحد من الملیین، فکیف بمن کان من أتباع النبیین ومسافری العلیین.(1)
اگر چنین چیزی درست باشد دیگر کافر و هلاکی بر روی زمین یافت نخواهد شد! و اظهار برائت از اهل ممالک در هیچ یک از اعتقادات جایز نخواهد بود! و این مطلبی است که اهل هیچ آیینی آن را نمی پذیرد تا چه برسد به کسی که از پیروان انبیا و رهروان راه مکتب وحی و علوم آسمان باشد.
عین الحیاة می نویسد:
محی الدین... می گوید: جمعی از اولیاء اللّه هستند که رافضیان (شیعیان و پیروان اهل بیت علیهم السلام) را به صورت خوک می بینند.
و می گوید: به معراج که رفتم مرتبه علی را از مرتبه ابوبکر و عمر و عثمان پست تر دیدم و ابوبکر را در عرش دیدم چون برگشتم به علی گفتم چون بود که در دنیا دعوی می کردی که من از آن ها بهترم؟! الحال دیدم مرتبه تو را که از همه پست تری!(2)
"غزالی" نیز چنانکه مرحوم شیخ حر عاملی قدس سره اشاره نموده است(3) مدعی است که:
ص: 81
* پس از مجاهدات عظیم و ریاضات فراوان و رسیدن به مقام شهود، برایش کشف شده است که مقام ابوبکر از امیرالمؤمنین علیه السلام بسی برتر است!
* ظلم و کفر و شرک مستند به خداوند است.
* لعن یزید و حجاج جایز نیست.
* مذهب شیعیان و رجوع ایشان به معصومین علیهم السلام باطل است.
* اعتقاد به امام غایب عقیده ای مسخره آمیز است.
* درباره شیعیان اهل بیت علیهم السلام پیوسته می گوید: "قالت الروافض خذلهم اللّه !"
* شیطان را سید الساجدین می داند.
* غنا را جایز می شمارد.
* حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام را مرتکب خطای فاحش، و پیرو شیطان می داند.
* شیعیان اهل بیت علیهم السلام را کافر می داند.
"ابن عربی" می گوید:
رأیت الحق فیالنوم مرتین وهو یقول لی: انصح عبادی.(1)
حق را دو بار در خواب دیدم که به من می گفت: بندگان مرا به سوی خیر راه بنمای!!
بزرگ صوفیان "غزالی" هم می گوید که خدا را در خواب دیده است و برای اینکه یقین کند آیا واقعا خدا را دیده است یا شیطان را، از خود او پرسیده است که: آیا تو شیطان هستی که با من سخن می گویی؟ ولی آن کس گفته است: نه،
ص: 82
من خدایم؛ و او از همین جا فهمیده است که واقعا خدا را در خواب دیده است نه شیطان را!!(1)
فلسفه خوانان غالبا فریفته این مطلب شده اند که می بینند اهل فلسفه و عرفان مدعی اند مطالب خود را بر اساس اشراق حقایق و شهود واقعیات به دست آورده اند. ایشان از این نکته غافلند که اولیای فلسفه و عرفان هر گاه در اقامه دلیل برای اثبات مدعای خویش عاجز و درمانده می شوند با همین ادعاهای بزرگ اذهان مخاطبان را آن چنان به تصرف درمی آورند که دیگر ایشان هرگز حتی سؤال نمی کنند: اگر این سخنان، الهاماتِ عرشی و تأییدات ربانی است، و اگر مثلا ادعاهای "ملاصدرا" در این مورد قابل پذیرفتن است، چرا خود او عین همین ادعاها را از "شیخ اشراق" و سایر مدعیان کشف و شهود و اشراق نمی پذیرد، و به نقد و ابطال اشراقات و الهامات ادعایی آنان می پردازد؟! مگر نه این است که "شیخ اشراق" هم از امثال خود عقب نیفتاده، و در مقدمه "حکمة الاشراق" مدعی است:
حقایق و مطالب آن، نخست از راه فکر و اندیشه به دست نیامده است و بلکه حصول آن ها به امری دیگر بود. نهایت پس از یافت آن ها جویای برهان شدم، بدان سان که هر گاه مثلا از آن براهین حاصله قطع نظر نمایم، هیچ مشککی نتواند مرا در مسائل آن به شک اندازد.(2)
چنانکه "ملاصدرا" هم در مقدمه "اسفار" مدعی است:
ص: 83
اشتعلت نفسی لطول المجاهدات اشتعالا نوریا، والتهب قلبی لکثرة الریاضات التهابا قویا، ففاضت علیها أنوار الملکوت... ولحقتها الاضواء الاحدیة وتدارکتها الالطاف الالهیة،... وانکشف لی رموز لم تکن منکشفة هذا الانکشاف من البرهان، بل کل ما علمته من قبل بالبرهان عاینته مع زواید بالشهود والعیان من الاسرار إلالهیة والحقایق الربانیة والودائع اللاهوتیة... فألهمنی اللّه الافاضة مما شربنا جرعة للعطاش الطالبین.
در اثر مجاهدات طولانی، نفسم اشتعالی نوری یافت. و در اثر کثرت ریاضات، قلبم حرارتی قوی پیدا کرد. پس انوار ملکوت بر آن تابیدن گرفت... و پرتوهای احدیت به آن پیوند خورد، و الطاف الهی آن را دریافت... و رموزی برای من منکشف شد که در اثر برهان چنین انکشافی را نداشت، بلکه تمامی اسرار الهی و حقایق ربانی و ودایع لاهوتی را که از پیش با برهان دانسته بودم، با زوائدی بر آن به شهود و عیان مشاهده کردم... پس خداوند به من الهام کرد که جرعه ای از آنچه نوشیده ام بر جویندگان تشنه افاضه کنم.
کاملا روشن است که این ادعاها هیچ اساسی ندارد لذا چنانکه گفتیم خود این مدعیان، چنین سخنانی را از یکدیگر نمی پذیرند، و افکار و ادعاها و نوشته های همدیگر را نقد و ابطال می کنند. ولی برخی دیگر این ادعاها را باور کرده، بدون اینکه ذره ای قابلیت دفاع عقلانی در اندیشه های فیلسوفان و عارفان بیابند، سخنانی را که ایشان به نفع خودشان گفته اند پذیرفته، و نخبگان عرصه علم و تحقیق و برهان و استدلال و عقلانیت، عالمان فهیم و بیدار بزرگ را به نفهمی و جهالت نسبت می دهند!
آری، بدیهی است بدون تمسک به این ادعاهای بزرگ و اثرات تخدیری آن، هرگز نمی توان اعتقاداتی را که در تضاد و تقابل مستقیم با احکام روشن عقل و وحی است به دیگران تحویل داد؛ لذا می بینیم کسانی که ندای ملکوتی قرآن کریم: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»را پاسخ گفته اند، خود را نیازمند این ادعاها ندیده، هرگز روش صادقانه علم و تحقیق را رها نکرده اند، و به شعارهای فریبنده و راهکارهای تخدیرکننده و دور از عقل و برهان درویشانه و صوفیانه پناه نبرده اند.
ص: 84
آیا ما واقعا به چه می اندیشیم و انتظار چه می بریم؟! آیا پیوسته صلاح را در این می دانیم که این سخنان مسکوت بماند و هیچ کس دم برنیاورد تا مسائل اصولی ترمان حل شود، و شخصیت بزرگانمان لکه دار نشود؟! آیا کدام بزرگی بزرگ تر از اسلاممان، قرآنمان، پیامبرمان، امامانمان، معارفمان، توحیدمان، و امامت و ولایتمان؟! و کدام شخصیتی فراتر از هشام ها و مفضل ها و محمد بن مسلم ها و یونس بن عبدالرحمان ها و فضل بن شاذان ها و سید مرتضی ها و شیخ طوسی ها و شیخ مفیدها و محقق طوسی ها و علامه حلی ها و فاضل مقدادها وعلامه مجلسی ها و اکثریت قریب به اتفاق فقهای مان که سر تا پا توحید بودند و دشمن آشکار و خستگی ناپذیر فلسفه و عرفان و تصوف و وحدت وجود و جبر و تشبیه و...؟!
آیا پس از بر باد رفتن اصل توحیدمان در مقابل "وحدت وجود"، و نیز اصل ولایت پیامبران و امامانمان در مقابل "انسان کاملِ" اهل عرفان و تصوف که خود بحثی جدا و کامل می طلبد دیگر چه چیزی برای ما و اسلام ما خواهد ماند که این دو فدای آن ها شوند؟! کجاست آن امیرالمؤمنینی که شمشیرش دو دم دارد، و دم توحیدش پیش تر است تا آن دم دیگر؟! همو که در بحبوحه نبرد پیام می دهد:(1) اول توحید، پس از آن جهاد و حکومت! آن هم حکومت حق محض، و عدالت مطلق.
شگفتا! گویا وی می پندارد خداوند متعال پس از شهادت هزاران نبی و وصی در راه اعلای کلمه توحید و یکتاپرستی و مبارزه با شرک و الحاد، و پس از
ص: 85
گذشت شش قرن از رسالت خاتم پیامبران و تکمیل دین مقدس خویش به خون و زندان و شکنجه و اسارت و رنج و کرب و بلا و ابتلای جگرگوشه های او، از ارائه توحید خویش پشیمان شده و او (ابن عربی) را برای دعوت انسان ها به "وحدت وجود"، و "خودخدابینی"، و "پذیرش ولایتِ شیاطینِ انس در کسوتِ انسان کامل"، و "پیوند زدن شرک و توحید"، و "آشتی میان کفر و دین و عقل و جهل"، و "وحدت ادیان و فرهنگ ها"، به سوی جهانیان ارسال داشته است!! او در ابتدای کتاب "فصوص الحکم" می گوید:
إنی رأیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فی مبشرة أریتها فیالعشر الاخر من محرم... وبیده صلی اللّه علیه[وآله] وسلم کتاب، فقال لی: "هذا کتاب فصوص الحکم، خذه واخرج به إلی الناس ینتفعون به"، فقلت: السمع والطاعة لله ولرسوله وأولی الامر منا کما أمرنا، فحققت الامنیة وأخلصت النیة وجردت القصد والهمة إلی إبراز هذا الکتاب کما حده لی رسول اللّه صلی اللّه علیه [وآله] وسلم من غیر زیادة ولا نقصان[!!]... فما ألقی إلا ما یُلقی إلی، ولا أنزل فی هذا المسطور إلا ما ینزل به علی، ولست بنبیٍّ رسول، ولکنی وارث، ولاخرتی حارث.
فمن اللّه فاسمعواوإلی اللّه فارجعوا
فإذا ما سمعتم ماأتیت به فعوا
ثم بالفهم فصّلوامجمل القول واجمعوا
ثم منّوا به علیطالبیه لا تمنعوا
هذه الرحمة التیوسعتکم فوسّعوا
رسول خدا صلی اللّه علیه [وآله] وسلم را در اواخر محرم در خواب دیدم... در دست آن حضرت صلی اللّه علیه [وآله] وسلم کتابی بود، به من گفت: "این کتاب فصوص الحکم است"، آن را بگیر و برای مردمان ببر تا از آن بهره ور شوند. گفتم: خدای و رسول و صاحبان امر خویش را چنانکه به ما فرمان داده اند شنوا و مطیعم.
پس از آن آسایش یافتم و نیتم را خالص کردم و همانطور که رسول خدا صلی اللّه علیه [وآله] و سلم برایم بیان داشت، بر ابراز این کتاب بدون کم و زیاد[!] همت گماشتم.
ص: 86
اینک جز آنچه را که به من القا می کند القا نمی کنم، و در این نوشته جز آنچه را که بر من نازل می شود نازل نمی دارم [!]، من پیغمبر نیستم ولی وارث و کشت کننده برای آخرت خویش می باشم.
پس از خدا بشنوید، و به سوی او باز گردید، و چون آنچه را گفتم شنیدید پس آن را حفظ کنید، سپس کلام مجمل را مفصلا بفهمید و بعد از آن بر دیگران منت بگذارید و ایشان را از آن محروم نکنید. این رحمتی است که شما را دریافته است پس به آن تن دردهید.
کیست که بپرسد: اگر او واقعا خود را مأمور عالم غیب می داند و معتقد است تنها چیزهایی را که از طرف خداوند! بر وی نازل! شده، برای دیگران آورده است، و دیگران باید آن ها را با منت! بپذیرند، دیگر این مطلب با ادعای پیامبری چه تفاوتی دارد؟!(1) و آیا تنها برای ساکت کردن معترضان نیست که
ص: 87
می گوید: من پیغمبر نیستم؟! عجیب تر اینکه آن دیگران هم، حرف هایی را که حتی از پیامبران نمی توان پذیرفت از او می پذیرند!!
خداوند متعال می فرماید:
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * وَما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلا ما تُؤْمِنُونَ * وَلا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلِیلا ما تَذَکَّرُونَ * تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ العالَمِینَ * وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الاقاوِیلِ * لاخَذنا مِنْهُ بِالَیمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الوَتِینَ * فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ».(1)
«فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِما یَکْسِبُونَ».(2)
«أَمْ عِنْدَهُمُ الغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ * أَمْ یُرِیدُونَ کَیْداً فَالَّذِینَ کَفَرُوا هُمُ المَکِیدُونَ».(3)
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلی اللّهِ کَذِباً أُولئِک یُعْرَضُونَ عَلی رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الاشْهادُ هؤُ لاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلی رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلی الظّالِمِینَ * الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ وَیَبْغُونَها عِوَجاً وَهُمْ بِالاخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ».(4)
«أَمْ یَقُولُونَ ا فْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرامِی وَأَنَا بَرِیءٌ مِمّا تُجْرِمُونَ».(5)
ص: 88
«وَإِذ قالَ اللّه یا عِیسی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّه قالَ سُبْحانَک ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فینَفْسِی وَلا أَعْلَمُ ما فینَفْسِکَ إِنَّک أَنْتَ عَلامُ الغُیُوبِ * ما قُلْتُ لَهُمْ إِلا ما أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنِی 0کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ * إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ».(1)
به راستی آیا این همه تناقضات روشن و مغالطات آشکار که در سخنان معتقدین به وحدت خالق و مخلوق موجود است، و این همه نقد و اشکال هایی که ایشان بر یکدیگر دارند، گویای این است که پناه بر خدا خداوند و مأموران عالم غیب بر خطا و اشتباه و دارای عقاید متناقض و گوناگون!! می باشند، یا اینکه نشان گر این است که الهام گران به ایشان کسانی دیگرند، و این اسیران گرداب تفکر در امر شناخت ذاتِ غیر قابل شناخت خداوند، دستخوش امواج خیالات خویش و الهامات آن موجوداتِ ناشناخته می باشند.
قرآن کریم می فرماید:
«وَإِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ».(2)
«هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ * تَنَزَّلُ عَلی کُلِّ أَفّاکٍ أَثِیمٍ».(3)
ص: 89
امام صادق علیه السلام در باره فردی که مدعی ارتباط با عالم غیب(1) و فرارفتن به سوی خداوند بوده است فرمودند:
إن رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله قال: إن إبلیس اتخذ عرشا فی ما بین السماء والارض، واتخذ زبانیة کعدد الملائکة. فإذا دعا رجلا فأجابه ووطئ عقبه وتخطت إلیه الاقدام ترائی له إبلیس ورفع إلیه.(2)
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: همانا شیطان در بین زمین و آسمان تخت سلطنتی برنهاده و به عدد ملائکه یارانی برگزیده است، پس چون کسی را به سوی خویش دعوت کند و آن کس او را پاسخ گفته و مردمان پیرو او گردند، بر او تجلی می کند و او را به سوی عرشِ خویش بالا می برد.
و امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:
من ترک الاخذ عمن أمر اللّه عز وجل بطاعته، قیّض اللّه له شیطانا فهو له قرین.(3)
هر کس آموختن از معصومانی را که خداوند به طاعت ایشان فرمان داده است واگذارد، خداوند شیطانی را بر او خواهد گماشت که پیوسته همراه او باشد.
امام باقر علیه السلام می فرمایند:
ص: 90
لیس من یوم ولا لیلة إلا وجمیع الجن والشیطان تزور أئمة الضلال... فأتوه بالافک والکذب حتی یصبح فیقول: رأیت کذا وکذا.(1)
هیچ شب و روزی نیست مگر اینکه تمامی جنیان و شیاطین، امامان گمراهی و ضلالت را دیدار کرده... برای ایشان سخنان ناروا و دروغ می آورند. لذا آن امام ضلالت هر روز می گوید که چنین و چنان شهود کرده ام.
و می فرمایند:
إن إبلیس سلط شیطانا یقال له: المتکون، یأتی الناس فی أی صورة شاء، إن شاء فی صورة صغیرة، وإن شاء فی صورة کبیرة.(2)
همانا ابلیس، شیطانی به نام متکوّن (شکل پذیر) را سلطنت داده است که به هر صورتی بخواهد - چه کوچک و چه بزرگ - بر مردمان ظاهر می گردد.
و امیرالمؤمنین علیه السلام به "حسن بصری" که ادعای کشف و شهود نداهای غیبی(3)
را داشت فرمودند:
أتدری من ذلک المنادی؟ قال: لا، قال علیه السلام: ذاک أخوک إبلیس.(4)
ص: 91
آیا می دانی که آن ندا دهنده چه کسی بود؟ گفت: نه، امام علیه السلامفرمودند: او برادرت شیطان بود.
ابراهیم کرخی می گوید:
قلت للصادق جعفر بن محمد علیهماالسلام: إن رجلا رأی ربه عز وجل فی منامه فما یکون ذلک؟ فقال: ذلک رجل لا دین له، إن اللّه تبارک وتعالی لا یری فیالیقظة، ولا فیالمنام، ولا فیالدنیا، ولا فی الاخرة.(1)
به امام صادق علیه السلام گفتم: شخصی پروردگار خویش را در خواب خود دیده است، این چگونه قضیه ای است؟! فرمودند: آن مرد، شخصی است که دین ندارد، خداوند تبارک و تعالی نه در بیداری دیده می شود و نه در خواب، و نه در دنیا و نه در آخرت.
پیداست که هرگز خضوع و خشوع و عبادت و اشک و آه و گریه و... دلیل بر حقانیت کسی نیست و باید در این مورد عقاید اشخاص را مورد ملاحظه قرار داد که آیا موافق مذهب حق و عدل می باشد یا نه. امام کاظم علیه السلام می فرمایند:
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم: من عمل فی بدعة خلاه الشیطان والعبادة وألقی علیه الخشوع والبکاء.(2)
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: هر کس عملش بر اساس بدعت باشد شیطان مانع عبادت او نشده، او را به خشوع و گریه وا می دارد.
ص: 92
و امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:
یا کمیل، لا تغترّ بأقوام یصلّون فیطیلون، ویصومون فیداومون، ویتصدّقون فیحسبون أنّهم موفّقون، یا کمیل، أقسم باللّه لسمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم یقول: إن الشیطان إذا حمل قوما علی الفواحش مثل الزنا وشرب الخمر والربا وما أشبه ذلک من الخنا والمآثم، حبّب إلیهم العبادة الشدیدة والخشوع والرکوع والخضوع والسجود، ثم حملهم علی ولایة الائمة الذین یدعون إلی النار ویوم القیامة لا ینصرون.(1)
ای کمیل، هرگز گول کسانی را مخور که نمازهای طولانی به جای می آورند و صدقه داده خیال می کنند که توفیق الهی شامل حال آن هاست! کمیل، به خدا سوگند می خورم از رسول خدا شنیدم که می فرمودند: هر گاه شیطان گروهی را به کارهای زشت مانند زنا و شراب و ربا و گناهان دیگر مانند آن ها بکشاند عبادت شدید و خشوع و رکوع و خضوع را هم محبوب آن ها می سازد، سپس آن ها را به پذیرش ولایت غیر معصومین که به سوی آتش می کشانند و روز قیامت یاری نمی شوند می کشاند.
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
لا یغرنّک بکاؤهم، إنما التقوی فی القلب.(2)
گول گریه و اشک های آنان را مخور همانا تقوا در قلب است.
ریشه های عقیده وحدت وجود
ص: 93
اولین کسی که عالم را جوهر واحد و آن را عین صانع دانسته است اکسیوفان یونانی (فیلسوف سال شش صد قبل از میلاد مسیح) بوده و شاگردش برمانیدس نیز از وی پیروی کرده است.
برمانیدس تلمیذ اکسیوفان (متولد 634 قبل از میلاد) می گوید:
عاقل جز به وجود واحدی که همو کل وجود و وجود کل است اعتقاد ندارد.(1)
مؤسس عرفان در مسیحیت فلوتین (متولد 204 میلادی) می گوید:
خدا مجموعه اشیاست و هیچ یک از آن ها به تنهایی نیست. موجودات جوشش و ترشح ذات اویند.(2) باید برای رسیدن به این مطلب از عقل و حس گذشته و به کشف و شهود متوسل شد.(3)
و از عقاید عرفای هند است که:
ذات مقدس حق به هر صورتی در می آید... (4) و بر او لازم است که از اطلاق در آمده در هر نوعی از مخلوقات ظهور کند... و از هر ذرّة تا خورشید همه ذات حقند.(5)
آسمان ها و زمین ها و موجودات عالم و تعیّنهای آن از هر رنگ و هر گونه شکل، سراسر ظهور هستی مطلق و جلوه "برهم" است... و وحدت و یگانگی اوست که به رنگ
ص: 94
کثرت و دویی و دوگانگی ظاهر می شود. این منی و تویی، و این "از من" و آن "از او" هم از "برهم" است، و گوینده این عبارت که "این منم" نیز ذات "برهم" و نور غیب است ، و غیر ذات او را در تمام مراتب وجود و ظهور بود و نمود نیست.(1)
و از عقاید ایران قدیم و زرتشت است که:
عالم وجود خارجی نداشته، همه چیز حق است(2) و جز وجود خدا همه وهم است و خیال.(3)
ص: 95
در اینجا به نقل نظرات و سخنان برخی بزرگان(1) در مورد "وحدت وجود" می پردازیم:
"علامه حلی" ؛ در "کتاب کشف الحق و نهج الصدق" می فرماید:
ص: 96
البحث الخامس فی أنه تعالی لا یتحد بغیره: الضرورة قاضیة ببطلان الاتحاد، فإنه لا یعقل صیرورة الشیئین شیئا واحدا، وخالف فی ذلک جماعة من الصوفیة من الجمهور، فحکموا بأنه تعالی یتحد بأبدان العارفین، حتی تمادی بعضهم وقال: "إنه تعالی نفس الوجود، وکل موجود فهو اللّه تعالی" وهذا عین الکفر والالحاد. الحمد للّه الذی فضلنا باتباع أهل البیت دون الاهواء المضلة.(1)
بحث پنجمین در این مورد است که "خداوند با غیر خود متحد نمی شود". بطلان اتحاد مطلبی ضروری و قطعی است چه اینکه اصلا معقول نیست که دو چیز با هم متحد و یکی شوند. عده ای از صوفیان سنی مذهب در این مطلب با ما مخالفند و می گویند خداوند با بدن های عارفان یکی می شود. حتی بعضی از ایشان فراتر رفته و گفته است: "خداوند نفس وجود است، و هر موجودی همان خداست". و این مطلب عین کفر و الحاد است. و حمد مر خدایی را که ما را به پیروی از اهل بیت علیهم السلام نه پیروی از نظرات گمراه کننده فضیلت و برتری بخشید.
علامه "مجلسی" می فرمایند:
برخی دیگر از صوفیه اهل سنت و متکلمین ایشان و اکثر نصارا به حلول خدا قائل شده اند و صوفیه حلولیه در جمیع چیزها، و خداوند عالمیان نصارا را در اکثر قرآن به این سبب لعن کرده است، و ایشان را به کفر یاد نموده که به خدا چنین نسبتی می دهند. و جمعی دیگر از صوفیه اهل سنت که از حلول گریخته اند به امری قبیح تر و شنیع تر قائل شده اند که آن اتحاد است و می گویند که "خدا با همه چیز متحد است، بلکه همه چیز اوست که به صورت های مختلف برآمده، گاه به صورت زید ظهور می کند و گاه به صورت عمرو، و گاه
ص: 97
به صورت سگ و گربه، و گاه به صورت قاذورات، چنانچه دریا موج می زند و صورت های بسیار از آن ظاهر می شود، به غیر دریا چیز دیگری نیست.
که جهان موج های این دریاستموج و دریا یکی است غیر کجاست
و ماهیات ممکنه امور اعتباریه است که عارض ذات واجب الوجود است"، و در جمیع کتب و اشعار خود تصریح به امثال این کفرها و مزخرفات نموده اند، و جمعی از کفار و ملاحده هند نیز به عینه همین اعتقاد را دارند، و کتاب "جوک" که براهمه ایشان نوشته اند، و در عقائد فاسده خود مشتمل بر همین مزخرفات است، و لهذا جمعی از این عصر که مشرب تصوف دارند، آن کتاب را نهایت احترام می دارند، و از کتاب های شیعه بیشتر اعتبار می کنند، و از کتب عقاید شیعه شمرده اند که باید آن را همه کس داشته باشد. و برخی از شیعیان بیچاره را گمان این است که ایشان اهل حقند و بهترین عالمیان هستند، و به نادانی سخنان ایشان را می خوانند و کافر می شوند. گمان ایشان این است که هر که صوفی است البته آن مذهب حق است و آنچه گفته است از جانب خدا گفته است، و نمی دانند که چون کفر و باطل عالم را فرا گرفته بود، و اهل حق همیشه منکوب و مخذول بودند اهل هر صنفی اکثر ایشان تابع باطل بودند، و از فرق اهل سنت بودند، و پاره ای از ایشان در لباس تصوف بودند و پاره ای در لباس علما. و همچنانکه اکثر علمایی که کتابهای ایشان در میان است کافر و گمراه کننده عالم بودند، و قلیلی از ایشان که تابع اهل بیت صلوات اللّه علیهم بودند بر مذهب حق ماندند.(1)
و می فرمایند:
إنهم [أی الصوفیة] لعنهم اللّه لا یقنعون بتلک البدع، بل یحرفون أصول الدین ویقولون ب··· "وحدة الوجود"، والمعنی المشهور فی هذا الزمان المسموع من مشایخهم کفر باللّه العظیم.(2)
ص: 98
اینان [یعنی صوفیه] که خداوند لعنتشان کند به این بدعت ها قانع نشده بلکه اصل دین را تحریف نموده و قائل به "وحدت وجود" شده اند. و آن معنایی که در این زمان از بزرگان ایشان مسموع و مشهور است کفر می باشد.
و در کتاب "مرآة العقول" می فرمایند:
وزاد المتأخرون عن زمانه صلی الله علیه و آله وسلم علی البدعة فی المأکل والمشرب کثیرا من العقائد الباطلة کاتحاد الوجود وسقوط العبادات والجبر وغیرها، وأثبتوا لمشایخهم من الکرامات ما کاد یربو علی المعجزات، وقبایح أقوالهم وأفعالهم وعقایدهم أظهر من أن یخفی علی عاقل، أعاذ اللّه المؤمنین من فتنتهم وشرهم فإنهم أعدی الفرق للایمان وأهله.(1)
کسانی که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمدند بدعت هایی در مورد خوردنی ها و آشامیدنی ها و بسیاری از عقاید باطل درست کردند، مانند "اتحاد وجود" و "سقوط عبادات" و "جبر" و غیر اینها. و برای مشایخ و بزرگانشان کراماتی قائل شدند که نزدیک است از معجزات انبیا فراتر رود! سخنان و کارها و عقاید زشت اینان آشکارتر از آن است که بر شخص عاقل پوشیده بماند. خداوند مؤمنین را از فتنه های اینان در امان نگاه دارد که ایشان بدترین گروه ها و دشمن ترین افراد بر علیه ایمان و مؤمنین می باشند.
مرحوم علامه خویی مؤلف کتاب "منهاج البراعه در شرح نهج البلاغه" بعد از نقل مطالبی(2)
از "ابن عربی" و "قیصری" می فرمایند:
ص: 99
هذا محصل کلام هذین الرجسیین النجسین النحسین، وکم لهما فی الکتاب المذکور من هذا النمط والاسلوب، فلینظر المؤمن الکیس البصر إلی أنهما کیف موّها الباطل بصورة الحق وأولا کلام اللّه تعالی بآرائهم الفاسدة وأحلامهم الکاسده علی طبق عقایدهم الباطلة، وقد قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم المختار: من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار.
ولعمری أنهما ومن حذا حذوهما حزب الشیطان وأولیاء عبدة الطاغوت والاوثان، ولم یکن غرضهما إلا تکذیب الانبیاء والرسل وما جاؤوا به من البینات والبرهان، وهدم أساس الاسلام والایمان، وإبطال جمیع الشرایع والادیان، وترویج عبادة الاصنام، وجعل کلمة الکفر العیا، وخفض کلمة الرحمن.
أقسم باللّه الکریم وإنه لقسم لو تعلمون عظیم أنهم المصداق الحقیقی لقول أمیر المؤمنین علیه السلام: اتخذوا الشیطان لامرهم ملاکا، واتخذهم له أشراکا، فباض وفرخ فی صدورهم، ودبّ ودرج فی حجورهم، فنظر بأعینهم ونطق بألسنتهم، فرکب بهم الذلل، وزین لهم الخطل، فعل من شرّکه الشیطان فی سلطانه ونطق بالباطل علی لسانه.(1)
ومع ذلک فالعجب کل العجب أنهم یزعمون أنهم الموحدون العارفون الکملون وأن غیرهم لمحجوبون وبالحق جاهلون، بل یترقی بعضهم ویدعی الولایة القطبیة، ویطغی آخرون فیدعون لانفسهم الالوهیة والربوبیة، ویزعمون أن ربهم تجلی فیهم وظهر فی صورهم المنحوسة. فیقول ابن عربی فی فتوحاته: إن اللّه تجلی لی مرارا وقال: انصح عبادی.
ویقول البسطامی: "سبحانی ما أعظم شأنی" و"لا إله الا أنا"، ویقول "الحلاج": لیس فی جبتی سوی اللّه "، ویقول: "أنا الحق" و"أنا اللّه "، وبعضهم یبلغ الغایة ویجاوز النهایة فیقول
ص: 100
ویهجر ویتکلم تکلم المجنون الذی لا یشعر، فیخاطب الرب عز وجل والعیاذ باللّه مخاطبة الموالی للبعید وهو قطبهم أبو یزید. وقد نقل عنه "القیصری" فی "شرح الفص النوحی" أنه قال فی مناجاته عند تجلی الحق له: "ملکی أعظم من ملکک لکونک لی وأنا لک، فأنا ملکک وأنت ملکی، وأنت العظیم الاعظم وملکی أعظم من ملکک وهو أنا!
فلینظر العاقل مهملات هذا الجاهل، ثم لینظر إلی سوء أدبه وقبح خطابه ومناجاته حیث لم یرفع یده عن الانانیة فعبر بلفظ أنا وأنت غیر مرة فی مثل هذا المقام الذی هو مقام الفناء والتجلی علی زعمهم، وکیف یجتمع ذلک مع قولهم السائر: "بینی وبینک إنی ینازعنی، فارفع بلطفک إنی من البین"! وإنما أطنبنا الکلام تنبیها علی ضلالة هذه الجهلة الذین زعموا أنهم من أهل الکشف والشهود والیقین والموحدین المخلصین مع أنهم من الضالین المکذبین للانبیاء والمرسلین، وتعالی اللّه عما یقول الظالمون والملحدون علوا کبیرا.(1)
این خلاصه کلام این دو پلید نجس و نحس بود، این دو نفر در آن کتاب از این گونه سخنان بسیار گفته اند، و انسان مؤمن و تیزبین باید تأمل و دقت نماید که چگونه این دو نفر باطل را به صورت حق جلوه داده، و کلام خداوند را با نظرات و خیالات پوچ و فاسد خویش بر طبق عقاید باطل خود برگردانده اند، در حالی که پیامبر بزرگوار این چنین فرموده اند که "هر کس قرآن را بر اساس رأی و نظر و دل خواه خود تفسیر نماید جایگاه و نشیمن گاه خویش را در دوزخ آماده نموده است.
به جان خودم قسم می خورم که این دو نفر و پیروان آن ها حزب و گروه شیطان و دوستان و همراهان بت پرستان و بندگان طاغوتند؛ هدف و مقصود ایشان جز تکذیب پیامبران و بینات و برهان های رسولان الهی، و از بین بردن پایه و اساس اسلام و ایمان، و باطل نمودن تمام شرایع و ادیان آسمانی، و رواج دادن بت پرستی، و بالا بردن سخنان کفر، و پایین کشیدن کلمه خداوند هیچ چیز دیگری نبوده است.
به خدا قسم و این قسمی بس بزرگ است اگر بفهمید این ها مصداق واقعی کلام امیرالمؤمنین علیه السلام هستند که می فرمایند: آن ها شیطان را ملاک کارهای خود قرار داده اند، و شیطان هم آن ها را دام خویش قرار داده است، در سینه های آن ها تخم گذاری کرده، و جوجه آورده است، و در دامان آن ها جنبیده و از آن بالا رفته است، چشم و زبان آن ها را در تصرف آورده، و با زبان ایشان سخن گفته است. ایشان را به گمراهی ها
ص: 101
و لغزش ها کشانده، و گناهان بزرگ را در نظرشان زیبا جلوه داده است. کار ایشان مانند کسی است که شیطان او را در کار خود شریک کرده، و باطل را بر زبان ایشان جاری نموده است.
با تمام این ها تعجب در این است که ایشان گمان می کنند که خودشان موحد و عارف کاملند و دیگران در پرده مانده و حق را نشناخته اند! برخی از ایشان بالاتر رفته و ادعای ولایت قطبیه نموده اند، و برخی نیز ادعای الوهیت و ربوبیت کرده اند و گمان دارند که خدایشان در ایشان تجلی نموده، و در شکل و شمایل منحوس آنان ظاهر شده است! "ابن عربی" در فتوحاتش می گوید: "خداوند بارها برای من تجلی نمود و به من گفت بندگان مرا نصیحت کن"!
و بایزید بسطامی می گوید: "منزهم من! چقدر والامرتبه هستم! و معبودی جز من نیست". و حلاج می گوید: "در جبّه و لباس من جز خدا نیست!" و می گوید: "من حقم، و من خدایم!" و بعضی از اینان کار را به انتها رسانده و پا را از حد فراتر نهاده، می گوید و می بافد و می لافد و مانند دیوانه ای نادان و بی شعور که نمی فهمد چه می گوید با خدا خطاب می کند مانند خطاب کردن مولا با بنده اش، و این شخص کسی نیست جز "ابویزید" که "قیصری" در "شرح فص نوحی" از او نقل می کند که در مناجاتش به هنگام تجلی خدا بر او [!] گفته است: "ملک من از ملک تو بزرگتر است! چون تو از آن منی، و من از آن تویم، پس من ملک توام، و تو ملک منی، و تو عظیم تر و بزرگتری، پس ملک من از ملک تو که خود من می باشم بزرگتر است"!
انسان عاقل باید در مهملات و کلمات بی معنای این نادان اندیشه نماید، و به بی ادبی و زشتی خطاب و مناجات او نظر نماید که چسان دست از انیت و خودبینی خویش برنداشته و بارها در این چنین مقامی که به نظر ایشان مقام فنا و تجلی است لفظ "من" و "تو" را رها نکرده، و آن را ورد زبان ساخته است.
آیا چطور می توان بین این سخنان با سخنانی که پیوسته بر سر زبان این هاست جمع نمود که می گویند: "بین من و تو انّیت و خودیت من است که به نزاع برخواسته است، پس تو به لطف خود انیت من را از میان بردار".
ما در اینجا به این جهت سخن را بسط دادیم که گمراهی این نادانان که گمان دارند از اهل کشف و شهود و یقین اند و خود را موحد و مخلص می دانند با آنکه از گمراهان و تکذیب کنندگان پیامبران و رسولانند روشن شود. و خداوند از آنچه
ظالمان و ملحدان می گویند والاتر است.
ص: 102
"قاضی سعید قمی" می نویسد:
القول بأن المبدأ هو الوجود بلا شرط و"أمره" هو الوجود بشرط لا أو بالعکس، والمعلول هو الوجود بشرط شیء، وکذا القول بأن المبدأ هو الوجود الشخصی المتشخص بذاته الواقع فی أعلی درجات التشکیک المشتمل علی جمیع المراتب السافلة، وبالجملة: فالقول بکون المعلول عین العلة بالذات، وغیره بالاعتبارات السلبیة، وکذا القول بالجزئیة سواء کانت من طرف العلة أو المعلول، أو القول بالاصلیة والفرعیة، والقول بالسنخیة أو الترشح أو العروض سواء کان الاخیر من جهة العلة أو المعلول، والقول بالکمون والبروز وما یضاهی ذلک، علی حد الشرک والکفر.
وکل ذلک تولد معنوی وتناسل حقیقی وموجب لتهوّد القائل به ومستلزم لتنصّر الذاهب إلیه حیث قالت الیهود: «عزَیرٌ ابنُ اللّه »والنصاری: «المَسِیحُ ابنُ اللّه ».(1)
این سخن که "مبدأ عالم وجود بلا شرط است، و أمر آن وجود بشرط لا یا بر عکس آن است"، و اینکه: "معلول وجود بشرط شی ء است"، و نیز این گفتار که "مبدأ، وجود شخصی متشخص به ذات است که در بالاترین درجات تشکیک که مشتمل بر تمام مراتب پایین تر است می باشد"، و خلاصه این سخن که "معلول بالذات عین علت است، و به اعتبارات سلبی غیر آن می باشد"، و همین طور اعتقاد به جزئیت خواه از طرف علت و خواه از طرف معلول یا اعتقاد به اصلی بودن و فرعی بودن، و اعتقاد به سنخیت یا ترشح یا عروض خواه این آخری از جهت علت باشد یا معلول و اعتقاد به کمون و بروز، و اعتقادات دیگری شبیه به آن ها، تمام این ها در حد شرک و کفر به خداوند است.
تمام آن ها تولد معنوی از خداوند محسوب می شود و تناسل حقیقی بوده، موجب یهودی شدن معتقدین به آن می باشد، نیز مستلزم نصرانی شدن او می گردد، چرا که یهود گفته اند: "عزیر زاده الله است"، و نصاری گفته اند: "مسیح فرزند خدا است".
ص: 103
مرحوم شیخ حسن قدس سره فرزند "شیخ علی بن عبدالعالی کرکی" ؛ در کتاب "عمدة المقال فی کفر أهل الضلال" می گوید:
والصوفیة جوزوا اتحاده تعالی وحلوله فی أبدان العارفین حتی تمادی بعضهم وقال: "إنه سبحانه نفس الوجود وکل موجود فهو اللّه تعالی"، والذین یمیلون إلی طریقتهم الباطلة یتعصبون لهم ویسمونهم الاولیاء، ولعمری أنهم رؤوس الکفرة الفجرة، وعظماء الزنادقة والملاحدة وکان من رؤوس هذه الطائفة الضالة المضلة "الحسین بن منصور الحلاج" و"أبو یزید البسطامی".(1)
صوفیه اتحاد با خداوند و حلول او در بدن عارفان را جایز دانسته اند، حتی برخی از ایشان فراتر رفته و گفته اند: "خدای سبحان نفس وجود است، و هر موجودی خداست." و کسانی که به طریقه باطل ایشان تمایل دارند تعصب ورزیده و ایشان را اولیای خدا می نامند. به جان خودم سوگند که ایشان بزرگ ترین کافران و فاجران، و عظیم ترین زندیقان و ملحدانند و از رؤسای این گروه گمراه و گمراه کننده "حسین ابن منصور حلاج" و "ابو یزید بسطامی" می باشد.
مرحوم شیخ حر عاملی قدس سره می فرماید:
إن بطلان هذا الاعتقاد [أی وحدة الوجود و...] من ضروریات مذهب الشعیة الامامیة، لم یذهب إلیه أحد منهم بل صرحوا بإنکاره، وأجمعوا علی فساده، وشنعوا علی من قال به، فکل من قال به خرج عن مذهب الشیعة، فلا تصح دعوی التشیع من القائل به، وهو کاف لنا فی هذا المقام.(2)
بطلان این عقیده (یعنی وحدت وجود و...) از ضروریات مذهب شیعه امامیه است، احدی از ایشان آن را نپذیرفته است، بلکه صریحا آن را انکار نموده، و بر فساد این عقیده اجماع دارند، و هر کس را که قائل به این حرف ها شده است را مردود دانسته اند. بنابراین
ص: 104
هر کس که قائل به این سخنان شود از مذهب شیعه خارج شده است، و ادعای تشیع کردن برای کسی که قائل به این حرف باشد درست نیست، و در این مورد همین مقدار برای ما کافی است.
شیخ "علاءالدوله سمنانی" با آنکه به شدت و به گونه ای غلوآمیز به "ابن عربی" معتقد است به سخن ابن عربی که می گوید: "سبحان من أظهر الاشیاء وهو عینها: منزه است آنکه اشیا را ظاهر کرد در حالی که خود او عین آن هاست" حاشیه می زند و می گوید:
إن اللّه لا یستحیی من الحق، أیها الشیخ لو سمعت من أحد أنه یقول: "فضلة الشیخ عین وجود الشیخ"، لا تسامحه ألبتة بل تغضب علیه، فکیف یسوغ لک أن تنسب هذا الهذیان إلی الملک الدیان، تب إلی اللّه توبة نصوحا لتنجو من هذه الورطة الوعرة التی یستنکف منها الدهریون والطبیعیون والیونانیون، والسلام علی من اتبع الهدی.(1)
خداوند از حق حیا ندارد، ای شیخ! اگر از کسی بشنوی که بگوید: "فضله و مدفوع شیخ عین خود شیخ است" مسلما با او مسامحه نمی کردی بلکه بر او خشمناک می شدی، پس چطور اجازه داری که این یاوه را به مالک دیان عالم نسبت دهی؟! به سوی خدا توبه کن توبه ای نصوح تا از این ورطه وحشتناک که دهری ها و طبیعی ها و یونانی ها نیز از آن ابا دارند نجات یابی. و سلام بر هر کس که پیرو راه هدایت باشد.
علامه فقیه مرحوم "شیخ جعفر کاشف الغطاء" قدس سره می فرماید:
الکفر أقسام: الاول: ما یستحل به المال وتسبی به النساء والاطفال، وهو کفر الانکار والجحود والعناد والشک..
ص: 105
القسم الثانی: ما یحکم فیه بجواز القتل، ونجاسة السؤر، وحرمة الذبایح والنکاح من أهل الاسلام، دون السبی والاسر وإباحة المال، وهو کفر من دخل الاسلام وخرج منه بارتداد عن الاسلام، ویزید الفطری منه فی الرجال بإجراء أحکام الموتی، أو کفر نعمة من غیر شبهة، أو هتک حرمة، أو سب لاحد المعصومین:، أو بغض لهم:... أو وحدة الوجود، أو الموجود علی الحقیقة منهما، أو الحلول أو الاتحاد، أو التشبیه، أو الجمسیة...(1)
کفر اقسامی دارد: اول کفری که به سبب آن احترام اموال از بین می رود و زن و فرزند آن شخص کافر را می توان اسیر نمود. این کفر، کفر انکار و جحود و دشمنی و شک در خداوند است. قسم دوم کفری است که در مورد آن به جواز قتل و کشتن آن شخص، و نجس بودن نیم خورده او، و حرام بودن حیوانی که ذبح نماید و حرمت ازدواج با او حکم می شود، و این در مورد اهل اسلام است که اسیر کردن خانواده و تصرف در اموال او جایز نیست، و این در مورد کسی است که داخل در دین اسلام شود و پس از آن مرتد شده از اسلام بیرون رود. در مورد کافر فطری از این دو قسم، که مرد باشد این حکم نیز اضافه می شود که حکم مردگان را پیدا می کند.
یا نعمتی را با آنکه شبهه ای در مورد آن ندارد کفران نماید، یا حرمتی را هتک کند، یا یکی از معصومین: را دشنام دهد، یا با ایشان دشمنی داشته باشد... یا معتقد به "وحدت وجود" شود یا قائل به "وحدت وجود و موجود" گردد با همان معنای حقیقی که این دو دارند" یا قائل به "حلول" و یا "اتحاد" شود، یا قائل به تشبیه و جسمیت خداوند باشد.
نیز محقق فقیه و ماهر شیخ جعفر کاشف الغطا قدس سره می فرماید:
الکافر قسمان أولهما: الکافر بالذات وهو کافر باللّه تعالی أو نبیه... القسم الثانی ما یترتب علیه الکفر بطریق الاستلزام کإنکار بعض الضروریات الاسلامیة والمتواترات عن سید البریة کالقول بالجبر والتفویض والارجاء والوعید وقدم العالم وقدم المجردات والتجسیم والتشبیه بالحقیقة والحلول والاتحاد ووحدة الوجود أو الموجود أو الاتحاد الخ.(2)
ص: 106
کافر دو قسم است: یکی کافر بالذات که آن منکر خداوند یا منکر پیامبر اوست ... دوم کافری است که از راه ملازمه کافر خواهد بود مانند انکار بعضی از ضروریات اسلامی و اخبار متواتری که به طور یقینی از سید عالم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است مانند اعتقاد به "جبر"، "تفویض"، "ارجاء"، "وعید"، "قدم عالم"، "قدم مجردات"، "جسمیت خداوند"، "تشبیه واقعی"، "حلول"، "اتحاد" و "وحدت وجود یا موجود" یا "اتحاد"...
مرحوم علامه بهبهانی قدس سره بعد از نقل کلام قائل به وحدت موجود، و تمثیل به آن به موج و دریا می فرماید:
لا شک أن هذا الاعتقاد کفر وإلحاد وزندقة ومخالف لضروری الدین.(1)
بدون تردید این اعتقاد کفر و الحاد و زندقه و مخالف ضروریات دین است.
در جای دیگری می گوید:
لا یخفی أن کفرهم أظهر وأعظم من کفر إبلیس عند أرباب البصیرة لانهم ینکرون المغایرة والمباینة بین الخالق والمخلوق، وبطلان هذا القول من الضروریات والبدیهیات عند جمیع المذاهب والملل.(2)
روشن است که کفر اینها نزد افراد آگاه آشکارتر از کفر ابلیس است. زیرا اینها منکر مغایرت و جدایی خالق و مخلوقند، و بطلان این مطلب در نزد تمام مذاهب و ملل از مطالب ضروری و بدیهی است.
"فیاض" (لاهیجی) در "شوارق الالهام" می گوید:
ص: 107
قد اشتهر من مشایخ الصوفیة القول ب···
"وحدة الوجود" وأن الوجودات بل الموجودات لیس بمتکثرة فی الحقیقة بل هنا موجود واحد قد تعددت شؤونه وتکثرت أطواره، ولما کان ذلک بحسب الظاهر وبالمعنی المتبادر مخالفا لما یحکم به بدیهة العقل من تکثر الموجودات بالحقیقة لا بمجرد الاعتبار تصدی کثیر من المحققین لتوجیه مذهبهم ثم نقل بعض کلماتهم فی توجیه مذهبهم إلی أن قال: ولکن عندی فیه أنظار کثیرة یجب أن أشیر إلی بعضها...(1)
این عقیده از مشایخ صوفیه مشهور است که ایشان قائلند به "وحدت وجود"، و اینکه وجودات بلکه تمام موجودات در حقیقت تکثری ندارند، بلکه تنها موجود واحدی است که شؤون او متعدد شده و اطوار وجودی آن متکثر گردیده است. و چون این مطلب بحسب ظاهر، و با همان معنای اولی و متبادری که دارد مخالف با حکم بدیهی عقلی است چرا که عقل می گوید: موجودات به طور حقیقی متکثرند، نه اینکه تکثر آن ها صرف اعتبار باشد بسیاری از محقیقن در صدد توجیه مذهب آنان برآمده اند. [سپس به نقل برخی از سخنان ایشان در توجیه مذهب این گروه پرداخته است تا اینکه می گوید:] "اما من در این مطالب اشکالات فراوانی دارم که باید به بعضی از آن ها اشاره نمایم...
مرحوم سید محمدکاظم یزدی قدس سره در "عروة الوثقی" می فرماید:
القائلون بوحدة الوجود من الصوفیة إذا التزموا بأحکام الاسلام فالاقوی عدم نجاستهم إلا مع العلم بالتزامهم بلوازم مذاهبهم من المفاسد.(2)
صوفیان وحدت وجودی در صورت التزام به احکام اسلام بنابر اقوی نجس نیستند مگر آنکه به لوازم فاسد مذهب خود ملتزم باشند.
ص: 108
جمع کثیری از فقهاء و أعلام در حواشی خود بر عروة الوثقی این فتوای ایشان را تبعیت فرموده، ومطلب ایشان را تأیید نموده، بر آن تعلیقی نزده اند، مانند:
مرحوم سید علی بهبهانی قدس سره.(1)
مرحوم سید محمدهادی میلانی قدس سره.(2)
مرحوم شیخ محمدحسین آل کاشف الغطاء قدس سره.(3)
مرحوم سید ابراهیم حسینی اصطهباناتی شیرازی قدس سره.(4)
مرحوم سید محمود حسینی شاهرودی قدس سره.(5)
مرحوم سید محسن طباطبایی حکیم قدس سره.(6)
مرحوم شیخ عبداللّه غروی مامقانی قدس سره.(7)
مرحوم سید محمد حجت کوه کمره ای قدس سره.(8)
مرحوم حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی قدس سره.(9)
ص: 109
مرحوم سید ابوالحسن الموسوی اصفهانی قدس سره.(1)
مرحوم حاج آقا حسین طباطبایی القمی قدس سره.(2)
مرحوم سید یونس اردبیلی الموسوی قدس سره.(3)
مرحوم شیخ علی فرزند مرحوم صاحب جواهر قدس سره.(4)
مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی قدس سره.(5)
مرحوم سید ابوالقاسم خویی قدس سره.(6)
و نیز اعلام معاصرین که بر عروة الوثقی حاشیه نوشته اند، مانند:
مرحوم سید أحمد خوانساری، و مرحوم سید محمدرضا گلپایگانی، و مرحوم سید شهاب الدین مرعشی نجفی، و مرحوم سید ابوالحسن رفیعی رحمهم الله، و...
مرحوم "سید محسن حکیم" قدس سره در "مستمسک" می فرماید:
وأما القائلون بوحدة الوجود من الصوفیه فقد ذکرهم جماعة منهم السبزواری فی تعلیقته علی الاسفار: قال: والقائلون بالتوحید إما أن یقول بکثرة الوجود والموجود جمیعا مع التکلم بکلمة التوحید لسانا واعتقادا بها إجمالا وأکثر الناس فی هذا المقام. وإما أن یقول بوحدة الوجود والموجود جمیعا وهو مذهب بعض الصوفیة، وإما یقول بوحدة وکثرة الموجود وهو
ص: 110
المنسوب إلی أذواق المتألهین. وعکسه باطل. وإما أن یقول بوحدة الوجود والموجود فی عین کثرتهما وهو مذهب المصنف والعرفاء الشامخین. والاول: توحید عامی، والثالث توحید خاصی، والثانی توحید خاص الخاص، والرابع توحید أخص الخواص. أقول: حسن الظن بهؤلاء القائلین بالتوحید الخاص والحمل علی الصحة المأمور به شرعا یوجبان حمل هذه الاقوال علی خلاف ظواهرها وإلا فکیف یصح علی هذه الاقوال وجود الخالق والمخلوق والامر والمأمور والراحم والمرحوم؟! وما توفیقی إلا باللّه علیه توکلت وإلیه أنیب.(1)
برخی در باره صوفیانِ معتقد به "وحدت وجود" سخن گفته اند، از جمله "سبزواری" در تعلیقه ای که بر "اسفار" نوشته است می گوید: قائلین به توحید یا قائل به کثرت وجود و موجودند در حالی که کلمه توحید را به زبان می رانند و اجمالا به آن معتقدند که اکثر مردم این گونه اند و یا آنکه قائل به وحدت وجود و موجود هر دو هستند و این مذهب برخی از صوفیان است و یا قائل به وحدت و کثرت موجودند که این را به ذوق متألهین منسوب می دانند و عکس این (یعنی وحدت وجود و کثرت موجود) باطل است. و یا قائل به وحدت وجود و موجود در عین کثرت آن هستند، و این مذهب مصنف و نیز عرفای بلند مرتبه است.
اولی توحید عوام، سومی توحید خواص، دومی توحید خواص از خواص، و چهارمی توحید اخص الخواص است.
من [مرحوم سید محسن حکیم] می گویم: حسن ظن و خوش گمانی به این گروه قائلین به توحید خاص، و حمل به صحت فعل مسلم که در شرع ما را به آن امر نموده اند موجب می شود که ما این اقوال را بر خلاف ظاهرش حمل کرده و معنی نماییم، وگرنه بنابراین اقوال چگونه ممکن است که بگوییم: "خالق و مخلوق" و "آمر و مأمور" و "راحم و مرحوم" وجود دارد؟! و ما توفیقی الا باللّه علیه توکلت وإلیه أنیب.
شیخ "عبدالنبی عراقی" در کتاب "معالم الزلفی" می فرماید:
ص: 111
إن "وحدة الوجود" یطلق علی أنحاء وقد ذکر الحاج السبزواری أنها تطلق علی أربعة أوجه وجعل بعضها توحید العوام وبعضها توحید الخواص وبعضها توحید خاص الخاص وبعضها توحید أخص الخواص.
فیا لیت شعری إذا کان الامر کما یزعمون فمن العابد ومن المعبود؟ ومن الخالق ومن المخلوق؟ ومن الامر ومن المأمور؟ ومن الناهی ومن المنتهی؟ ومن الراحم ومن المرحوم؟ ومن المثاب ومن المعاقب؟ ومن المعذِب ومن المعذَب؟ ومن الواجب ومن الممکن؟ إلی غیر ذلک من الکفریات التی أنکرها الشرایع برمتهم وخلاف ضرورة کل الشرایع. مع أنهم (أی الصوفیة) طرا قائلین بوحدة الوجود ومعناه: "أن فی الخارج لیس إلا وجود واحد وهو عین الاشیاء"، ویلزم أن یکون المبدأ عز اسمه عین الحیوانات النجسة، وعین القاذورات وهکذا، تعالی اللّه عما یصف الظالمون، ألا لعنة اللّه علی الظالمین. إلی غیر ذلک من لوازم المسألة فخذلهم اللّه فأنی یؤفکون، فما قدروا اللّه حق قدره. فسیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
ولذا قال الشیخ قدس سره فی طهارته فی أمثال المقام بعین العبارة: "إن السیرة المستمرة من الاصحاب قده فی تکفیر الحکماء المنکرین لبعض الضروریات ولو لا یرجع إلی إنکار النبی صلی الله علیه و آله وسلم". فلا ریب فی کفر القائل ونجاسته ولو إذا التزموا بأحکام الاسلام إذ ثبوت الکفر فی أصول الدین من العقائد الخبیثة الملعونة، والاعتقاد بها والالتزام بها والاذعان لا یفید الالتزام بأحکام الاسلام لو أراد بها الفروع، ولو أراد بها الاصول فهما ضدان أو متناقضان کیف یمکن الالتزام وهل الخلف إلا ذلک.
فالاقوی أن القائل بها خارج عن ربقة الاسلام، ورجس ونجس، وقول الماتن (أی صاحب العروة) من ذهابه إلی عدم نجاستهم فرض فرضه لا وجود له فی الخارج فکأنه قده أراد التستر مع وضوع المسألة ولذا قال: إلا مع العلم بالتزامهم بلوازم مذاهبهم الفاسدة.(1)
وحدت وجود به گونه های مختلفی مطرح می شود، حاجی سبزواری می گوید که وحدت وجود به چهار وجه اطلاق می شود، بعضی از این وجوه را توحید مردم عوام، و برخی را توحید خواص، و بعضی را توحید خاص الخاص، و بعضی را توحید اخص الخواص، قرار داده است. کاش می دانستم که اگر مطلب این طور است که اینها گمان کرده اند پس عابد کیست و معبود کیست؟ و خالق کیست و مخلوق کدام است؟ و آمر
ص: 112
کیست و مأمور کدامین است؟ و نهی کننده کیست و فرمان بر نهی که خواهد بود؟ رحم کننده کیست و مرحوم کیست؟ آنکه ثواب می برد و آنکه عقاب می شود کیست؟ آنکه عذاب می کند و آنکه معذب می شود کیست؟ واجب کیست و ممکن کیست؟ و از این قبیل کفریاتی که تمام ادیان اینها را منکرند و بر خلاف ضرورت تمام مذاهب می باشد.
با اینکه این ها همگی معتقد به وحدت وجود هستند و معنای وحدت وجود این است که در واقع جز وجود واحدی که عین تمام اشیا است چیز دیگری نیست. و لازمه این سخن آن است که خداوند عین حیوانات نجس باشد و عین قاذورات و پلیدی ها و کثافات گردد و از این قبیل لوازم باطل دیگری غیر آنچه برشمردیم. خداوند از آنچه ظالمان به او نسبت می دهند برتر و والاتر است، ای که لعنت خدا بر ظالمان باد، خدا آن ها را مخذول و خوار گرداند که چه یاوه ها می بافند. خداوند را آن طور که باید نشناختند، و به زودی ستمکاران خواهند دانست که سرانجامشان به کجا خواهد کشید!
و از همین روست که شیخ در باب طهارت، در مبحثی مانند این مبحث می فرماید: "سیره و روش همیشگی اصحاب امامیه این بوده است که حکمایی را که منکر برخی ضروریات دینی می شدند کافر می دانستند حتی اگر موجب انکار نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نمی شد.
بنابراین شکی در کفر و نجاست کسی که معتقد به این گونه مطالب شود حتی اگر ملتزم به احکام اسلام هم باشد نیست. زیرا با وجود کفر در اصول دین، و اعتقاد به عقایدی این چنین پلید، و التزام و اذعان به این گونه مطالب، دیگر ملتزم شدن به احکام اسلامی فائده ای نخواهد داشت، تازه این در صورتی است که منظور از احکام اسلام همان فروع فقهی باشد، ولی در صورتی که منظور از احکام اسلامی اصول دین باشد دیگر این عقاید با یکدیگر متضاد و متناقض خواهند بود، و آیا اصولا تناقض چیزی جز این است؟!
بنابراین قائل به این سخن از محدوده اسلام خارج و نجس و پلید خواهد بود، و سخن نویسنده متن کتاب با این که قائل به نجاست این ها شده است فرضی است که وجود خارجی ندارد و گویا ایشان بنا بر پرده پوشی داشته است چرا که مسأله واضح و روشن است، و از همین روست که می گوید: "مگر در صورتی که بدانیم به لوازم فاسدی که بر عقیده شان مترتب است ملتزم شوند".
ص: 113
مرحوم خویی قدس سره می فرمایند:
القائل بوحدة الوجود إن أراد... من وحدة الوجود ما یقابل الاول وهو: أن یقول بوحدة الوجود والموجود حقیقة، وأنه لیس هناک فی الحقیقة إلا موجود واحد، ولکن له تطورات متکثرة واعتبارات مختلفة لانه فی الخالق خالق، وفی المخلوق مخلوق، کما أنه فی السماء سماء، وفی الارض أرض وهکذا، وهذا هو الذی یقال له توحید خاص الخاص... وحکی عن بعضهم أنه قال: "لیس فی جبتی سوی اللّه "... فإن العاقل کیف یصدر منه هذا الکلام، وکیف یلتزم بوحدة الخالق ومخلوقه ویدعی اختلافهما بحسب الاعتبار؟! کیف کان فلا إشکال فی أن الالتزام بذلک کفر صریح وزندقه ظاهرة لانه إنکار للواجب والنبی صلی الله علیه و آله وسلم حیث لا امتیاز للخالق عن المخلوق حینئذ إلا بالاعتبار وهکذا النبی صلی الله علیه و آله وسلم وأبو جهل مثلا متحدان فی الحقیقة علی هذا الاساس وانما یختلفان بحسب الاعتبار.(1)
قائل به وحدت وجود اگر منظور وی آن چیزی است که... در مقابل اولی است و آن این است که بگوید: "وجود و موجود حقیقتا یک چیزند، و در حقیقت در عالم چیزی جز یک وجود واحد موجود نیست اما این حقیقت تطورات و اعتبارات مختلفی دارد، به گونه ای که در خالق، خالق است؛ و در مخلوق، مخلوق؛ همان طور که در آسمان، آسمان است؛ و در زمین، زمین، و از این قبیل. و این همان است که به آن توحید خاص الخاص می گویند... و از برخی از اینان نقل شده است که می گفته: "در لباس من چیزی جز خدا وجود ندارد!"... آیا انسان عاقل چطور چنین سخنی از او سر می زند؟! و چطور ادعای یگانگی بین آفریدگار و آفریده او می نماید و می گوید که اختلاف آن دو اعتباری است؟!
به هر حال ملتزم شدن به این مطلب کفر صریح و زندقه آشکاری است چرا که آن انکار خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است، چرا که در این صورت تمایزی بین خالق و مخلوق نیست مگر به اعتبار، و همین طور بنابراین اصل مثلا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و أبوجهل در حقیقت یکی خواهند بود، و تنها به حسب اعتبار تفاوت خواهند داشت...
ص: 114
مرحوم "سید سبزواری" قدس سره در "مهذب الاحکام" می گوید:
أما القائلون بوحدة الوجود... منها: الوحدة فی عین الکثرة أو وحدة الوجود وکثرة الموجود. ولا ریب فی أن اللّه تبارک وتعالی منزه عن هذه التصورات ولکن الظاهر عدم رجوعهما إلی إنکار الضروری. ومنها: الوحدة الواقعیة الشخصیة بأن یکون اللّه تبارک وتعالی عین الکل والکل عینه تعالی... لا ریب فی أنه إنکار للضروری.(1)
اما قائلین به وحدت وجود... یکی از صورت های آن "وحدت در عین کثرت، یا وحدت وجود و کثرت موجودات" بی شک خداوند متعال از این تصورات منزه است، أما ظاهرا این دو سخن به انکار ضروریات منجر نمی شود. و دیگری "وحدت واقعی شخصی" است، یعنی اینکه: "خداوند واقعا عین همه چیز، و اشیا نیز عین وجود خداوند باشند" هیچ شکی نیست که این عقیده انکار ضروری است.
در کتاب "هدایة الامة إلی معارف الائمة" بعد از باطل نمودن عقیده وحدت وجود آمده است:
وبعد ذا التفصیل فی إبطالهالیس مجال الریب فی ضلالها
واتضح الحقُّ لمن تقبلهُمن یضلل اللّه فلا هادی له
فاشهد بکفر القول إن لم تشهدبکفر بعض من تراه الاوحدی
فقل بأن القول کفر وردیوشُبّهَ الحق علی مَن اهتدی
والحق عن تعصُّب لا تدعافإنه أحقُّ أن یُتَّبَعا
لا تکتُمِ العلمَ ولا الشهادةفی حجةٍ ولو علی جرادة
بعد از این مطالب مفصلی که در رد آن عقیده بیان کردیم دیگر شکی نمی ماند که آن ضلالت و گمراهی است. و حقیقت برای حقیقت جو واضح شد، و کسی را هم که خداوند گمراه نماید و هدایت نکند هدایتگر دیگری نخواهد داشت. پس گواهی بده به اینکه وحدت وجود سخنی کفر است، و اگر برخی از قائلین به آن را یگانه دهر می پنداری و از
ص: 115
این جهت به کفر او گواهی نمی دهی پس بگو: "این عقیده ایشان کفر و گمراهی است و حقیقت بر هدایت جویان مشتبه شده است".
هرگز حق را از روی تعصب وامگذار که حقیقت سزاوارتر است به اینکه متابعت شود. علم و شهادت را در مورد هیچ حجتی حتی در مورد ملخ کتمان نکن.
و در شرح این اشعار عربی آمده است:
وبعد ذا التفصیل فی إبطالها أی إبطال مقالة وحدة الوجود، لیس مجال الریب فی ضلالها، ولعمری! إن ظهور کفرها أظهر من کفر إبلیس، واتضح الحق لمن تقبله ولم ینکل عنه، ولکن من یضلل اللّه فلا هادی له، فاشهد بکفر القول خاصة، إن لم تشهد بکفر بعض من تراه الاوحدی، تعللا بأن کفر القول لا یستلزم کفر القائل.
وهذه وصیة منی لمن ظهر لدیه الحق، بأن لا یستنکف عن الحکم بکفر هذه المقالة: فإن کثیرا ممن عرف الحق، وعرف کفرها، یتزلزل فی الحکم بکفرها صریحا، وذلک لانهم یرون کثیرا ممن یذعنون بتشیعهم، وهم الاوحدیون فی العلوم والفنون، قد ابتلوا بهذه الفتنة، ویعظم علیهم تکفیر هؤلاء، فیستنکفون عن الحکم الصریح، مخافة أن ینقض علیهم بأمثالهم، أو یشملهم، فکانوا قد استخفوا بإجلالهم وفیهم من یتأبی عن الشهادة تعصبا، وذلک أخزی، فیفرق بین الشیعة وغیر الشیعة «تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی».(1)
وقد تکلفت للاولین سبیلا للتخلص عن هذه الوسوسة فقلت: فإن لم تشهد بکفر القائل، فقلت: فقل: بأن القول فی نفسه، کفر وردی، ولکن شبه الحق علی من اهتدی، فإن الحدود تدرء بالشبهات. ومع ذلک لی فیه نظر، فإن شبهة الکفر لیس کسائر الشبهات مما یعذر صاحبها.
وأما المتعصبون، فقد أنذرتهم بقولی: والحق عن تعصب لا تدعا، فإنه أحق أن یتبعا بأن یراعی حقه، یعنی أن الحق أولی بالرعایة فی إظهاره وإعلانه ممن یدخل فی أهل الحق، فیستر علیه بإسراره وکتمانه، فان فی کتمان الحق ضرر عظیم وفساد کبیر، وإظهاره أیضا، وإن کان یلازم الضرر، إلا أنّه أهون، لانّ ضرره شخصی، وضرر الکتمان نوعی، لما فیه من أغراء
ص: 116
العوام بالجهل وشیوع الفتنة، ومع ذلک مخالف لنص القرآن، کما أشرت إلیه بقولی: لا تکتم العلم ولا الشهادة فی حجة ولو علی جرادة، أی ولو کان العلم والشهادة فی أمر جرادة، قال اللّه تعالی:
«إِنّ الذِینَ یَکتُمُونَ مَا أَنزَلنَا منَ البیِّناتِ وَالهُدی مِنْ بعدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الکِتابِ أولئِک یَلعَنُهمُ اللّه ُ ویَلعَنُهمُ الّلاعِنونَ».(1)
«لا تَلبِسُوا الحقَّ بِالباطِلِ وَتَکتُمُوا الحَقَّ وَأَنتُم تَعلَمُونَ».(2)
«وَأَقِیمُوا الشَّهادة للّه ».(3)
«وَلا تَکتُمُوا الشَهادَةَ وَمَن یَکتُمْهَا فَاِءنَّهُ آثمٌ قَلبُهُ».(4)
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّه وَمَا اللّه بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».(5)
«یَا أَیُهَا الّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالقِسطِ شُهَدَاءَ للّه وَلَو عَلی أَنفُسِکُم أوِ الوالِدَینِ وَالاقرَبِینَ».(6)
بعد از بیان این تفصیلات در مورد بطلان وحدت وجود شکی در گمراهانه بودن آن نیست، و قسم به جان خودم که کفر بودنِ آن از کفر ابلیس آشکارتر بوده، و حقیقت برای کسی که آن را بپذیرد و از آن روی برنگرداند آشکار است. ولی آن را که خداوند هدایت نکند هدایتگری ندارد. پس اگر شهادت به کفر آن بزرگان نمی دهی شهادت بده به اینکه عقیده آنان گمراهانه است، چرا که کفر بودنِ سخن ملازم با کافر بودن گوینده آن نیست.
و وصیت من به کسانی که حق را شناختند این است که از حکم به کفر بودن این سخن ابایی نداشته باشند چرا که اکثر کسانی که حق را می شناسند و کفر بودن این عقیده را درک می کنند در حکم به کفر بودن این سخن متزلزل می شوند، و این از آن جهت است
ص: 117
که می بینند بسیاری از کسانی که اینان اذعان به تشیع ایشان دارند و آنان در علوم و فنون مختلف یگانه اند به این فتنه مبتلا شده اند، و تکفیر آنان بر این ها سنگین می آید، لذا از اینکه صریحا حکم به کفر بودن این سخن نمایند ابا می ورزند، از ترس آنکه مبادا کسی بگوید پس در مورد این اشخاصی که قائل به این سخن شده اند چه می گویید؛ یا از این جهت که مبادا حکم به کفر شامل این چنین اشخاصی هم بشود و از عظمت این اشخاص بکاهد! و برخی هم از روی تعصب از حکم به کفر ابا می ورزند و این دیگر خوار کننده تر است. و کسی که در حکم به کفر بین شیعه و غیر شیعه تفاوت می گذارد تقسیم و حکمش ظالمانه است.
من برای گروه اول راه چاره ای در مورد وسوسه اش یافته ام و آن اینکه به او می گویم: اگر حاضر نیستی شهادت بر کفر قائل وحدت وجود بدهی لااقل بگو که این عقیده ایشان (وحدت وجود) کفر و ضلالت است، ولی در عین حال حقیقت بر برخی هدایت جویان پوشیده مانده است، حدود شرعی هم که با وجود شبهات جاری نمی شود، در عین حال من در این راه حل و چاره جویی نیز اشکالی دارم و آن اینست که شبهه کفر مانند سایر شبهات نیست که اگر کسی مبتلا به آن شد معذور باشد.
و اما آن هایی که تعصب می ورزند ایشان را با این سخن پند داده ام که گفته ام: حقیقت نباید به خاطر تعصب کنار گذاشته شود، چرا که حق و حقیقت سزاوارتر است به اینکه پیروی شده و حقش مراعات گردد، یعنی حق اولی است به اینکه اظهار و اعلام شود. اینان نسبت به کسی که منتسب به حق است مراعات می کنند ولی بر خود حق پرده پوشی و کتمان می نمایند! مسلما کتمان حقیقت ضرری بزرگ داشته، و فساد زیادی در بر دارد، و اظهار حق و حقیقت گرچه ضرر دارد ولی ضررش کمتر و سبکتر است، زیرا ضرر آن شخصی و فردی و اندک است، ولی ضرر کتمان حق همگان را فرا می گیرد، چرا که مردم را به نادانی می اندازد، و فتنه را دامن می زند. علاوه بر این مخالف با نص قرآن است همچنانکه به این مطلب اشاره کرده و گفته ام که دانش و شهادت را در مورد هیچ حجتی کتمان مکن حتی در مورد ملخی. خداوند می فرماید: کسانی که دلائل آشکار و راهنمایی هایی را که فرو فرستادیم و برای مردم در قران بیان کردیم پنهان می کنند خداوند و لعنت کنندگان لعنتشان می کنند.
و می فرماید: حق را به باطل مپوشانید و با علم و آگاهی کتمان حقیقت مکنید. و شهادت را برای خداوند بپا دارید.
ص: 118
و می فرماید: شهادت را پنهان مکنید هر کس آن را پنهان نماید قلب و دلش در خطا و اشتباه است.
و می فرماید: چه کسی ظالم تر از آنکه شهادتی را که از خداوند در نزد اوست پنهان کند؟ خداوند از آنچه می کنید غافل نیست.
و می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید عدالت را به پا دارید، و برای خدا شهادت دهید، اگر چه بر ضرر خودتان یا پدر و مادرتان یا خویشان و نزدیکانتان باشد.
مرحوم "نجفی مرعشی" قدس سره در تعلیقات "احقاق الحق" می فرمایند:
عندی أن مصیبة الصوفیة علی الاسلام من أعظم المصائب، تهدمت بها أرکانه، وانثلمت بنیانه، وظهر لی بعد الفحص الاکید والتجول فی مضامیر کلماتهم والوقوف علی ما فی خبایا مطالبهم والعثور علی مخبیاتهم بعد الاجتماع برؤساء فرقهم أن الداء سری إلی الدین من رهبة النصاری فتلقاه جمع من العامة کالحسن البصری والشبلی ومعروف وطاووس والزهری وجنید ونحوهم، ثم سری منهم إلی الشیعة حتی رقی شأنهم، وعلت رایتهم بحیث ما أبقوا حجرا علی حجر من أساس الدین، اوّلوا نصوص الکتاب والسنة، وخالفوا الاحکام الفطریة العقلیة، والتزموا بوحدة الوجود بل الموجود، وأخذ الوجهة فی العبادة والمداومة علی الاوراد المشحونة بالکفر والاباطیل التی لفقتها رؤساؤهم، والتزامهم بما یسمونه بالذکر الخفی القلبی، شارعا من یمین القلب، خاتما بیساره، معبرا عنه بالسفر من الحق إلی الخلق تارة، والتنزل من القوس الصعودی إلی النزولی اُخری، وبالعکس معبرا عنه بالسفر من الخلق إلی الحق، والعروج من القوس النزولی إلی الصعودی اُخری، فیا للّه من هذه الطامات...(1)
حقیقت این است که به نظر من مصیبت صوفیه بر اسلام از بزرگترین مصیبت ها بوده است که ارکان اسلام را منهدم کرده، و در بنیان اسلام رخنه ایجاد نموده است، و پس از جستجوی زیاد و گشت و گذار در مضامین کلمات و سخنان ایشان و واقف شدن بر گوشه و کنار مطالبشان، و آگاهی پیدا کردن بر اسرارشان پس از ملاقات با رؤسای فرقه های مختلف ایشان برای من روشن شد که این درد و مرض از رهبانیت مسیحیت به
ص: 119
دین ما سرایت کرده است، و این رهبانیت را گروهی از اهل سنت مانند "حسن بصری" و "شبلی" و "معروف" و "طاووس" و "زهری" و "جنید" و امثال ایشان از مسیحیت گرفتند، و سپس از آنان به شیعه سرایت نمود، تا اینکه بالاخره کارشان بالا گرفت، و پرچمشان به اهتزاز درآمد، به طوری که از اساس دین ما هیچ سنگی را بر روی سنگ دیگر باقی نگذاشتند. مطالب صریح کتاب و سنت را تحریف کردند، با احکام فطری و عقلی به مخالفت برخاستند، و به وحدت وجود، بلکه بالاتر از آن به وحدت موجود قائل شدند.
ایشان به عبادات و اوراد و اذکار خاصی شروع کردند که آکنده از کفر و چیزهای باطل بود، و رؤسای آن ها آن را به هم بافته بودند، وملتزم شدند به چیزی که آن را ذکر خفی قلبی می نامند، از طرف راست قلب شروع می کنند و به طرف چپ ختم می کنند، گاهی از آن به "سفر از حق به خلق"، و گاهی به "تنزل از قوس صعودی به نزولی"، و گاهی بر عکس از آن با عنوان "سفر از خلق به حق" و "عروج از قوس نزول به صعود" تعبیر می کنند، پس پناه بر خدا از این سخنان دور از عقل!
به هر حال اعتقاد به یکی بودن حقیقت وجود خالق و مخلوق و تعدد اعتباری و غیر حقیقی آن دو مطلبی است که بر خلاف حکم صریح عقل و برهان می باشد و هر کسی بدون تأمل بطلان آن را به طور بدیهی می یابد. آیات و روایاتی که بر بطلان آن ها دلالت می کند نیز قابل احصا نیست. می توانید نمونه آن ها را در هر صفحه کتاب مقدس خداوند، و تمامی کتب توحیدی مانند: نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، اصول کافی، توحید صدوق، بحارالانوار،عیون أخبارالرضا علیه السلام و... ببینید. فهرست برخی از عناوین آن ها چنین است:
1 . ذات خداوند دارای اجزا نیست، و هر کس خداوند را دارای جزء بداند او را نشناخته است.
2 . خالق و خلق شبیه هم نیستند، و هر کس خداوند را همانند خلق بداند مشرک است.
ص: 120
3 . انکار وجودِ خلق، سوفسطایی گری است و حتی شیطان هم از چنین اعتقادی ابا دارد.(1)
4 . اعتقاد به اینکه: "جز موجوداتی که پیوسته در تطور و تغیر و دگرگونی و تجلی و ظهور می باشند، موجود دیگری که خالق و آفریننده و ایجاد کننده اشیا باشد در کار نیست"، عقیده دهریان می باشد.
5 . هیچ چیزی از ذات خداوند پدید نمی آید.
6 . ذات خداوند متعال بر خلاف همه اشیا می باشد.
7 . خالق و مخلوق، دو موجود مباینند.
8 . جز خداوند متعال، همه اشیا مخلوق و حادثند؛ و خداوند، موجودی ازلی و ابدی می باشد.
9 . خداوند تعالی، قادر مطلق است و می تواند چندین برابر آنچه آفریده است خلق کند، و یا اینکه تمامی آنچه را که آفریده است نابود و معدوم فرماید.
10 . زمان و مکان، مخلوق خداوند است و بر ذات او جل و علا جریان نمی یابد.
11 . خداوند متعال دارای صفات و خصوصیات مخلوقات نمی باشد.
12 . هر چیزی که شناخته شود مخلوق است، و خالق متعال غیرِ آن چیز می باشد.
13 . خداوند متعال، فاعل مختار است نه مجبور.
ص: 121
14 . مرگ و قیامت و جزا و بهشت و جهنم حق است.
15 . انسان ها مکلف به انجام تکالیف الهی می باشند.
16 . انسان ها در انجام افعال خود مجبور نیستند، و افعال و گناهان خود را خودشان انجام می دهند نه خداوند.
17 . اهل ایمان با اهل کفر و الحاد یکی نیستند، و بت پرستان با خداپرستان تفاوت دارند.
18 . جهنم و عذاب و عقاب و انتقام الهی همه و همه اموری واقعی بوده و البته خداوند نه از خودش انتقام می گیرد، و نه خودش را می سوزاند، و نه اجزا یا مراتب یا اشکال و صور مختلف ذات خود را...
شماری از بزرگانی که با عقاید و اندیشه های ملاصدرا و تابعان و هم فکران او مخالفت ورزیده اند:(1)
1 . محمد ابراهیم بن صدرالدین محمد شیرازی (فرزند ملاصدرا).
2 . ملا مراد بن علی خان تفرشی.
3 . شمس الدین محمد بن نعمة اللّه گیلانی (ملاشمسا).
4 . ملا عبدالرزاق لاهیجی قمی ملقب به فیاض.
5 . ملا محمد بن علی رضا استرآبادی.
6 . ملا محمد باقر بن محمد مؤمن سبزواری.
7 . میرزا حسن بن ملا عبدالرزاق لاهیجی قمی.
ص: 122
8 . ملا محمد ملقب به جمال رضوی.
9 . ملا محمد صادق اردستانی.
10 . ملا محمد نعیم بن محمد تقی طالقانی (ملانعیما).
11 . سید حسن تفریشی.
12 . میرزا حسن کرمانشاهی.
13 . آقا بزرگ شهیدی.
14 . شیخ فضل اللّه زنجانی.
15 . آقا ضیاء الدین درّی اصفهانی.
16 . مولی رجب علی تبریزی.
17 . مولی محمد رفیع پیرزاده زاهدی.
18 . قاضی سعید قمی.
19 . میرزا محمد حسین طبیب قمی.
20 . شیخ علی خان ترکمانی اصفهانی قمی.
21 . مولی محمد شفیع اصفهانی.
22 . میر سید محمد یوسف طالقانی قزوینی.
23 . ملا حسن لنبانی دیلمانی گیلانی اصفهانی.
24 . حکیم ملا عباس مولوی.
25 . ملا میر محمد اسماعیل خاتون آبادی.
26 . ملا فریدون شیرازی.
27 . ملا عبداللّه یزدی.
28 . لطف علی بیک افشار.
29 . میر قوام الدین رازی تهرانی اصفهانی.
30 . ملا محمد تنکابنی گیلانی (فاضل سرابی).
ص: 123
31 . آقا جمال خوانساری (جمال المحققین).
32 . حاج ملا اسماعیل بروجردی حائری.
33 . شیخ عبدالرحیم حائری.
34 . حاج ملا علی بن میرزا خلیل طبیب تهرانی.
35 . حاج شیخ علی حائری مازندرانی.
36 . علامه شیخ محمد صالح مازندرانی سمنانی.
37 . سید محمد میر لوحی سبزواری.
38 . مولی محمد صالح مازندرانی.
39 . مولی محمد طاهر قمی.
40 . عبدالعظیم بن حسین بیدگلی کاشانی.
41 . شیخ علی بن محمد عاملی اصفهانی مشهدی.
42 . علامه محمد باقر بن محمد تقی مجلسی.
43 . ملا فضلاللّه بن محمد شریف کاشانی.
44 . ملا محمد سعید لاهیجی گیلانی.
45 . میرمحمد نصیر بن محمد معصوم بارفروشی.
46 . مولی علی بن حسین کربلایی.
47 . سید محمد طباطبایی اصفهانی بروجردی.
48 . ملا اسماعیل مازندرانی خواجویی.
49 . شیخ یوسف بن احمد بحرانی.
50 . ملا فتح علی بن حسن علی.
51 . سید محمد علی طباطبایی شیرازی.
52 . میرزا ابوالقاسم قمی (میرزای قمی).
53 . شیخ محمد بن عبدعلی آل عبدالجبار قطیفی.
ص: 124
54 . میرزا محمد بن سلیمان تنکابنی.
55 . آخوند ملا فیض اللّه دربندی شیروانی مجتهد.
56 . آقا میرزا محمد هاشم چهار سوقی خوانساری.
57 . شیخ محمد قاسم اردوبادی بن محمد تقی.
58 . ملا عبدالعزیز بن احمد مقدس شیروانی.
59 . مولوی اعجاز حسن حاجی امروهی.
60 . میرزا علی اکبر بن محسن اردبیلی.
61 . علامه محقق فقیه شیخ جعفر کاشف الغطاء.
62 . شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهر.
63 . شیخ اعظم انصاری.
64 . علامه شیخ علی سمنانی.
65 . شیخ محمد تقی آملی.
66 . سید احمد خوانساری.
67 . علامه خویی مؤلف "منهاج البراعه".
68 . شیخ حر عاملی.
69 . سید یونس اردبیلی موسوی.
70 . شیخ علی فرزند مرحوم صاحب جواهر.
71 . سید اسماعیل طبرسی نوری.
72 . سید عبداللّه شبر.
73 . علامه سید علی بهبهانی.
74 . سید محمد کاظم یزدی.
75 . سید ابراهیم اصطهباناتی (میرزا آقا شیرازی).
76 . میرزا محمد حسین نائینی.
ص: 125
77 . حاج شیخ محمد جواد خراسانی نجفی.
78 . سید محمود حسینی شاهرودی.
79 . سید محسن طباطبایی حکیم.
80 . شیخ عبداللّه غروی مامقانی.
81 . سید محمد حجت کوه کمره ای.
82 . حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی.
83 . سید ابوالحسن الموسوی اصفهانی.
84 . حاج آقا حسین طباطبایی قمی.
85 . سید ابوالحسن رفیعی.
86 . شیخ عبد النبی عراقی.
87 . شیخ عبد الکریم حائری یزدی.
88 . سید محمد رضا گلپایگانی.
89 . سید شهاب الدین مرعشی نجفی.
90 . سید ابوالقاسم موسوی خویی قدس سرهم.
سلام بر سپیده علم و معرفت
در فجر ظهور نور
در صبح نزدیک
ألیس الصبح بقریب؟
السلام علی الدین المأثور والکتاب المسطور
السلام علی بقیة اللّه فی بلاده وحجته علی عباده
المنتهی إلیه مواریث الانبیاء
ولدیه موجود آثار الاصفیاء...
ص: 126
اللهم عجل فرجه، وقرب زمانه
وکثر أنصاره، وأهلک أعدائه...
(پشت جلد) تفسیر هستی چیست، و رابطه خداوند با خلق چگونه است؟!
آیا عالم آفریده خداوند است؟!
یا اینکه خود خداوند به صورت زمین و آسمان و انسان و جن و فرشته و سنگ و چوب و... پیوسته در رقص و نمود و تجلی و ظهور است؟!
پیروان نظریه "وحدت وجود" برآنند که بین "خالق و خلق" هیچ گونه جدایی و غیریت و دوگانگیِ حقیقی وجود نداشته و وجود آن دو عینا یکی است. با توجه به انتشار و توسعه روزافزون عقیده مزبور، این نوشته کوتاه به ارزیابی و ابطال اعتقاد ایشان، و اثبات و توضیح معنای "تباین و جدایی ذاتی خالق و مخلوق" می پردازد.
ص: 127