فراتر از عرفان : خداشناسی فلسفی و عرفانی از نگاه وحی و عرفان

مشخصات کتاب

سرشناسه : میلانی ، حسن ، ‫1338 -

عنوان و نام پدیدآور : فراتر از عرفان : خداشناسی فلسفی و عرفانی از نگاه وحی و عرفان / حسن میلانی .

مشخصات نشر : قم : عهد ‫، 1382.

مشخصات ظاهری : ‫319ص .

شابک : ‫20000ریال ‫ 964-5763-16-9 : ؛ ‫37000 ریال (چاپ دوم)

یادداشت : پشت جلد به انگلیسی :.Hassan Milani: out of my sticism

یادداشت : چاپ دوم: پاییز 1387.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس .

موضوع : ‫خداشناسی (اسلام) -- فلسفه

موضوع : خدا -- اثبات

موضوع : ‫شناخت (فلسفه)

موضوع : عرفان

رده بندی کنگره : ‫ BT102 ‫ ‮ /م 9ف 4 1382

رده بندی دیویی : ‫ 212

شماره کتابشناسی ملی : م 82-2385

ص: 1

اشاره

فراتر از عرفان : خداشناسی فلسفی و عرفانی از نگاه وحی و عرفان

حسن میلانی

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

سلام بر تو

ای کعبه سپید توحید

ای چشمه نور در وادی ظلمات

ای تنهاترین تنها

و ای مسافر بیابان

غربت و تنهایی "توحید" را دیدم

و تنهایی تو را به یاد آوردم

که "تو" خود پیکره توحید و تجلّی معرفتی

و غربت توحید، نشانی از غربت و تنهایی توست

به امید آن روز که بیایی

و خاکیان را درس توحید و معرفت دهی

آن سان که افلاکیان را معرفت آموختی

و زمینیان را از ظلمت و تیرگی اوهامشان برهانی

آن چنان که سماواتیان را از الحاد و شرک رهایی دادی

فسلام علیک حین تقرء و تبین

و سلام علیک حین تهلّل و تکبّر

و سلام علیک حین تمجد و تمدح

و السلام علیک بجوامع السلام

اللهمّ أحی بولیک القرآن، و أرنا نوره سرمداً...

ص: 4

فهرست موضوعات

مقدمه. 13

فصل اول. 15

ارکان شناخت صحیح آفریدگار و آفریدگان.. 15

* اصل اول: هر موجود ممکنی، عددی (= قابل پذیرش کمی و زیادی) است. 17

* اصل دوم: هر موجود عددی ای متجزّی است.. 19

* اصل سوم: نامتناهی، محال و موهوم است.. 23

* اصل چهارم: موجود دارای مقدار و اجزا (= ممکن)، حادث حقیقی (= دارای ابتدای وجود) است. 39

* اصل پنجم: زمان و مکان، متجزّی و حادث حقیقی می باشد.. 42

* اصل ششم: موجود حادث، نیازمند به خالق است.. 44

* اصل هفتم: موجود مقداری، خالق نتواند بود.. 44

* اصل هشتم: ممکن (= مقداری)، مجرد از زمان نیست.. 46

* اصل نهم: ذات خداوند متعال هرگز شناخته نمی شود. 47

* اصل دهم: تقابل وجود خالق و خلق، تقابل "متجزی" و "غیر متجزی" است. 54

* اصل یازدهم: آنچه بر خلق (موجود دارای مقدار و اجزا) روا باشد، ویژه خود آن هاست. 55

* اصل دوازدهم: اقرار به وجود خالقی که هم "هست" و هم "بر خلاف همه چیز است"، ضروری است. 57

فصل دوم. 65

آفرینش و خلقت، نه تطوّر و صدور 65

* آیا خداوند همانند خلق است؟!. 72

* تباین، ملاک خالقیت... 74

* فلسفه و عرفان جدایی و تباین خالق و خلق را انکار می کند. 82

* فلسفه و عرفان، یک چیز یا دو چیز!؟. 87

فصل سوم. 97

شناخت توحید بر اساس وحی و برهان نه فلسفه و عرفان 97

* وحدت عددی، وحدت حقیقی، وحدت موهوم. 97

* وحدت موهوم. 99

* اشتباه معرفت بشری در شناخت معنای توحید. 107

* فلسفه و عرفان خداوند را نامتناهی و عین وجود اشیا می پندارد. 109

* فعل بی نهایت؟!. 121

* اوهام پیرامون معنای وحدت خداوند. 128

* نقد برهان فلسفی اثبات واجب الوجود. 149

فصل چهارم. 157

ادعای نابجای ادراک کنه ذات خداوند. 157

* ادعای اهل فلسفه در مورد معرفت کنه ذات خداوند. 159

* شناخت مخلوقات، تنها راه شناخت خداوند. 165

* معرفة الله بالله (شناخت خداوند به خودش) یعنی چه؟. 172

* تفکّر در ذات خداوند گمراهی است... 192

* فراترین درجه معرفت خداوند. 197

* فلسفه و عرفان خداوند را شبیه خلق، بلکه عین وجود آن می داند. 199

فصل پنجم. 207

افسانه وجود مجرّدات... 207

* انحصار موجود، به ذات متجزی و ذات متعالی از اجزاء. 212

* جز خداوند متعال همه چیز جسم است و جسمانی.. 215

* انگیزه اهل فلسفه در اعتقاد به وجود عالم مجردات.. 221

* کلمات اهل فلسفه پیرامون عالم مجردات.. 225

* نادرستی اعتقاد به تولّد عقول مجرده از ذات متعالی خداوند. 232

* آیا ملائکه همان موجودات مجردند؟!. 248

فصل ششم. 253

فراتر از زمان و مکان. 253

* خدای فلسفه و عرفان در گستره زمان و مکان. 257

فصل هفتم. 267

دیدن خداوند! هرگز! 267

* دیدن خداوند در پندار فیلسوفان و عارفان. 271

فصل هشتم. 285

اوهام پیرامون اصالة الوجود و اصالة الماهیة. 285

* معنای حقیقی اصالت وجود (1). 285

* معنای حقیقی اصالت وجود (2). 287

* نمونه ای از مبانی و عبارات فلاسفه و عرفا 291

* معنای حقیقی اصالت وجود (3). 300

* اصالت وجود (4). 310

* نگاهی به ادله اصالت وجود. 312

* مبنای بحث اصالت یا اعتباریت وجود و ماهیت... 342

ملاصدرا و اصالت وجود. 346

* توضیح نظریه اصالت وجود صدرایی.. 346

* نقد اساس نظریه اصالت وجود صدرایی.. 348

فصل نهم. 367

فلسفه و عرفان حدوث عالم را نمی پذیرد. 367

* فلسفه و قدم عالم. 380

فصل دهم. 401

اراده صفت فعل است نه ذات... 401

* "فعل" فعل است، و "ذات" ذات.. 411

فصل یازدهم. 423

ملاک معلولیت... 423

فصل دوازدهم. 433

علم خداوند متعال عین اشیاء نیست... 433

فصل سیزدهم. 439

نسبت خداوند متعال با صفات... 439

فصل چهاردهم. 451

جبر و وحدت وجود. 451

* تاملی بر مبانی عدل الهی.. 453

عرفان و جبر 463

* چرا جبر؟!. 467

* معنای جبر چیست؟. 478

* جبر و اختیار از نگاه وحی... 482

فصل پانزدهم. 493

تکلیف فراتر از قدرت... 493

فصل شانزدهم. 499

اعتقاد به بدا، نشان اهل توحید. 499

* اندیشه بشری و انکار بدا 503

فصل هفدهم. 509

نظری اجمالی به کتابهای "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" 509

* مقایسه کوتاهی بین مبانی و مطالب کتاب کشف المراد با نهایه و بدایه 510

* نمونههایی از نصوص و مبانی کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" در مقایسه با مبانی عقل و برهان و قرآن: 520

* وحدت و عینیت وجود خالق و مخلوق؛ و داخل دانستن وجود همه اشیاء در ذات خدا، و انکار خلقت و آفرینش الهی در دو کتاب مورد اشاره: 520

* خداوند مجموعه تمامی اشیاء است یا خالق فراتر از آنها؟!. 523

* عالم، حاصل اراده و ایجاد باری است یا خود خدا؟!. 524

* اعتقاد به شریک باری تعالی در دو کتاب مورد اشاره: 524

* نفی وجود خالق متعال در دو کتاب مورد اشاره: 527

* تحریف معنای حقیقی علت و معلول و خالق و مخلوق. 528

* آیا خدا یعنی همه موجودات، و کلّ عالم هستی؟!. 529

* آیا همه ممکنات، واجب الوجود و قدیم و مراتب و اجزای ذات خدایند؟! 529

* آیا خلق کردن و رزق دادن خداوند غیر اختیاری است؟!. 531

* نفی حدوث حقیقی و مخلوقیت و ابتدا داشتن عالم در دو کتاب مورد اشاره: 531

* آیا ذات خدای تعالی شبیه یا هم سنخ خلق است؟!. 533

* اعتقاد به آلهه و خدایان متعدد و ارباب انواع، و نسبت دادن خلقت و ربوبیت به غیر خدا 534

* تغیر و تطور ذات خداوند به اطوار و صورتهای مختلف: 536

* عجز و ناتوانی باری تعالی از خلق و آفرینش بیش از یک چیز: 537

* آیا اراده الهی صفت ذات خداوند و به معنای علم اوست یا صفت فعل او؟! 537

* آیا قدرت خدای تعالی به معنای مبدء بودن ذات او برای صدور اشیاء است؟! 539

* آیا ذات و علم خداوند تعالی دارای اجمال و تفصیل و حدوث است؟! 540

* آیا علم خداوند حصولی است؟!. 542

* آیا ما مجبوریم یا مختار؟ و آیا هر فعلی فعل خداست؟ و آیا اعتقاد به اختیار عقیده شیعة است یا معتزله؟ و آیا شیعیان با پرستندگان بتها و ستارگان مساویند؟! 543

* آیا عقیده به قضا و قدر الهی ملازم با نفی اختیار، و اسناد افعال خلق به خداست؟! 548

فصل هجدهم. 551

نقد مکتب تفکیک میرزا مهدی اصفهانی.. 551

* فصل اول: وحدت وجود و انکار معنای حقیقی خلقت... 552

* فصل دوم: سوفسطائی گری و کشف و شهود. 556

* فصل سوم: نصوص ایشان در ادّعای معرفت ذات خداوند تعالی! 557

* سند مکتب میرزای مهدی اصفهانی و سایر وحدت وجودیان معاصر 564

* میرزای اصفهانی و داستان غیر واقعی دیدار امام زمان علیه السلام. 566

فصل نوزدهم. 569

اندیشه های زمینی، یا درس های آسمانی؟! 569

* امام علیه السلام امام است، نه فیلسوف.. 576

ص: 5

* آیا خداوند همانند خلق است؟!. 72

* تباین، ملاک خالقیت.. 74

* فلسفه و عرفان جدایی و تباین خالق و خلق را انکار می کند. 82

* فلسفه و عرفان، یک چیز یا دو چیز!؟. 87

فصل سوم. 97

شناخت توحید بر اساس وحی و برهان نه فلسفه و عرفان. 97

* وحدت عددی، وحدت حقیقی، وحدت موهوم. 97

* وحدت موهوم. 99

* اشتباه معرفت بشری در شناخت معنای توحید. 107

* فلسفه و عرفان خداوند را نامتناهی و عین وجود اشیا می پندارد 109

* فعل بی نهایت؟!. 121

* اوهام پیرامون معنای وحدت خداوند. 128

* نقد برهان فلسفی اثبات واجب الوجود. 149

فصل چهارم. 157

ادعای نابجای ادراک کنه ذات خداوند 157

* ادعای اهل فلسفه در مورد معرفت کنه ذات خداوند. 159

* شناخت مخلوقات، تنها راه شناخت خداوند. 165

* معرفة الله بالله (شناخت خداوند به خودش) یعنی چه؟. 172

* تفکّر در ذات خداوند گمراهی است.. 192

* فراترین درجه معرفت خداوند. 197

* فلسفه و عرفان خداوند را شبیه خلق، بلکه عین وجود آن می داند 199

فصل پنجم. 207

افسانه وجود مجرّدات.. 207

ص: 6

* انحصار موجود، به ذات متجزی و ذات متعالی از اجزاء. 212

* جز خداوند متعال همه چیز جسم است و جسمانی.. 215

* انگیزه اهل فلسفه در اعتقاد به وجود عالم مجردات.. 221

* کلمات اهل فلسفه پیرامون عالم مجردات.. 225

* نادرستی اعتقاد به تولّد عقول مجرده از ذات متعالی خداوند. 232

* آیا ملائکه همان موجودات مجردند؟!. 248

فصل ششم. 253

فراتر از زمان و مکان. 253

* خدای فلسفه و عرفان در گستره زمان و مکان. 257

فصل هفتم. 267

دیدن خداوند! هرگز! 267

* دیدن خداوند در پندار فیلسوفان و عارفان. 271

فصل هشتم. 285

اوهام پیرامون اصالة الوجود و اصالة الماهیة 285

* معنای حقیقی اصالت وجود (1). 285

* معنای حقیقی اصالت وجود (2). 287

* نمونه ای از مبانی و عبارات فلاسفه و عرفا 291

* معنای حقیقی اصالت وجود (3). 300

* اصالت وجود (4). 310

* نگاهی به ادله اصالت وجود. 312

* مبنای بحث اصالت یا اعتباریت وجود و ماهیت.. 342

ملاصدرا و اصالت وجود 346

* توضیح نظریه اصالت وجود صدرایی.. 346

* نقد اساس نظریه اصالت وجود صدرایی.. 348

ص: 7

فصل نهم. 367

فلسفه و عرفان حدوث عالم را نمی پذیرد 367

* فلسفه و قدم عالم. 380

فصل دهم. 401

اراده صفت فعل است نه ذات.. 401

* "فعل" فعل است، و "ذات" ذات.. 411

فصل یازدهم. 423

ملاک معلولیت.. 423

فصل دوازدهم. 433

علم خداوند متعال عین اشیاء نیست.. 433

فصل سیزدهم. 439

نسبت خداوند متعال با صفات.. 439

فصل چهاردهم. 451

جبر و وحدت وجود 451

* تاملی بر مبانی عدل الهی.. 453

عرفان و جبر. 463

* چرا جبر؟!. 467

* معنای جبر چیست؟. 478

* جبر و اختیار از نگاه وحی.. 482

فصل پانزدهم. 493

تکلیف فراتر از قدرت.. 493

فصل شانزدهم. 499

اعتقاد به بدا، نشان اهل توحید 499

* اندیشه بشری و انکار بدا 503

فصل هفدهم. 509

نظری اجمالی به کتابهای "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" 509

ص: 8

* مقایسه کوتاهی بین مبانی و مطالب کتاب کشف المراد با نهایه و بدایه 510

* نمونههایی از نصوص و مبانی کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" در مقایسه با مبانی عقل و برهان و قرآن:. 520

* وحدت و عینیت وجود خالق و مخلوق؛ و داخل دانستن وجود همه اشیاء در ذات خدا، و انکار خلقت و آفرینش الهی در دو کتاب مورد اشاره:. 520

* خداوند مجموعه تمامی اشیاء است یا خالق فراتر از آنها؟!. 523

* عالم، حاصل اراده و ایجاد باری است یا خود خدا؟!. 524

* اعتقاد به شریک باری تعالی در دو کتاب مورد اشاره:. 524

* نفی وجود خالق متعال در دو کتاب مورد اشاره:. 527

* تحریف معنای حقیقی علت و معلول و خالق و مخلوق.. 528

* آیا خدا یعنی همه موجودات، و کلّ عالم هستی؟!. 529

* آیا همه ممکنات، واجب الوجود و قدیم و مراتب و اجزای ذات خدایند؟! 529

* آیا خلق کردن و رزق دادن خداوند غیر اختیاری است؟!. 531

* نفی حدوث حقیقی و مخلوقیت و ابتدا داشتن عالم در دو کتاب مورد اشاره: 531

* آیا ذات خدای تعالی شبیه یا هم سنخ خلق است؟!. 533

* اعتقاد به آلهه و خدایان متعدد و ارباب انواع، و نسبت دادن خلقت و ربوبیت به غیر خدا 534

* تغیر و تطور ذات خداوند به اطوار و صورتهای مختلف:. 536

* عجز و ناتوانی باری تعالی از خلق و آفرینش بیش از یک چیز: 537

ص: 9

* آیا اراده الهی صفت ذات خداوند و به معنای علم اوست یا صفت فعل او؟! 537

* آیا قدرت خدای تعالی به معنای مبدء بودن ذات او برای صدور اشیاء است؟! 539

* آیا ذات و علم خداوند تعالی دارای اجمال و تفصیل و حدوث است؟! 540

* آیا علم خداوند حصولی است؟!. 542

* آیا ما مجبوریم یا مختار؟ و آیا هر فعلی فعل خداست؟ و آیا اعتقاد به اختیار عقیده شیعة است یا معتزله؟ و آیا شیعیان با پرستندگان بتها و ستارگان مساویند؟! 543

* آیا عقیده به قضا و قدر الهی ملازم با نفی اختیار، و اسناد افعال خلق به خداست؟! 548

فصل هجدهم. 551

نقد مکتب تفکیک میرزا مهدی اصفهانی.. 551

* فصل اول: وحدت وجود و انکار معنای حقیقی خلقت... 552

* فصل دوم: سوفسطائی گری و کشف و شهود. 556

* فصل سوم: نصوص ایشان در ادّعای معرفت ذات خداوند تعالی! 557

* سند مکتب میرزای مهدی اصفهانی و سایر وحدت وجودیان معاصر 564

* میرزای اصفهانی و داستان غیر واقعی دیدار امام زمان علیه السلام. 566

فصل نوزدهم. 569

اندیشه های زمینی، یا درس های آسمانی؟! 569

* امام علیه السلام امام است، نه فیلسوف.. 576

ص: 10

مقدمه

آیا وجود خداوند، همان وجود خلق است، یا او موجودی است برتر؟!

آیا برتری وجود خداوند بر خلق را چه معناست؟!

آیا ما صورت های وجود خداوندیم یا مخلوقات او؟!

آیا خداوند موجودی نامتناهی است؟! و اگر نیست آیا موجودی ناقص است و محدود؟!

آیا تفاوت وجود خالق و مخلوق به کوچکی این و بزرگی آن، و محدودیت این و سعه وجودی آن است؟!

آیا هر چه در خلق هست، خداوند هم آن را دارد؟! اگر دارد چگونه ممکن است دارای اجزا نباشد؟! و اگر ندارد، چگونه آن را به دیگران اعطا می کند؟!

آیا وجود خداوند متعال هر زمان و مکانی را پر کرده است؟!

آیا زمان و مکان، حادثند و مخلوق؟!

حدوث زمان و مکان چگونه تصور می شود؟!

فاعل افعال بشر کیست؟! آیا ما در افعال خویش مجبوریم یا مختار؟

و آیا...

شناخت شایسته مسائل مبدأ و معاد بر اساس وحی و برهان، والاترین هدف جویندگان سعادت ابدی و ابدیت

ص: 11

سعادت است؛ این مختصر به یاری خداوند متعال، با مقدم داشتن توضیحی پیرامون پایه های شناخت صحیح خداوند، به نمونه هایی از تعالیم مدرسه وحی و برهان در مقابل پرداخته های اندیشه کاوان مسلک های معرفت بشری نگاهی خواهد انداخت.

نیز به بررسی تطبیقی آموزه های مکتب وحی با سایر آرا و نظریات معرفتی خواهیم پرداخت که ادعای یکسان بودن رجوع به معلّم عرشی و فرشی در اقامه برهانِ عقلی، خلاف عقل و تجربه روشن و آشکار است، و با نصوص قطعی نیز سر سازش ندارد.

در این نوشته سعی شده است استدلالات عقلی _ در حد وسع این کوتاه _ کامل و تمام باشد، و به بیان نصوص مکتب وحی هم، از جهت اشتمال بر محکم ترین براهین، و وضوح مضامین والایی که دارند تیمن جسته ایم.

قم، حسن میلانی

ص: 12

فصل اول: ارکان شناخت صحیح آفریدگار و آفریدگان

اشاره

شناخت شایسته و صحیح ذات قدوسی که هرگز شناخته نخواهد شد _ و فراترین درجه شناخت او، تنها علم عالمیان به وجود، و غیرقابل شناخت بودنِ ذات او می باشد(1) بر توجه به اصول ذیل استوار است:

ص: 13


1- . امام سجاد علیه السلام می فرمایند: لم یجعل فی أحد من معرفة إدراکه أکثر من العلم بأنّه لا یدرکه، فشکر معرفة العارفین بالتقصیر عن معرفته، وجعل معرفتهم بالتقصیر شکراً، کما جعل علم العالمین أنّهم لا یدرکونه إیماناً. (بحار الأنوار، 78 / 142، از تحف العقول): شناخت خود را برای احدی بیش از این قرار نداده است که بدانند او را ادراک نخواهند کرد. معرفت کسانی را که اعتراف به تقصیر در معرفت او دارند مشکور داشته، و همین معرفت ایشان را شکر خویش قرار داده است، همان طور که علم عالمیان به غیرقابل ادراک بودن خود را ایمان دانسته است. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: الحمد للّه الّذی أعجز الأوهام أن تنال إلّا وجوده. (التوحید، 72؛ بحار الأنوار،4 / 221): حمد و ستایش خداوندی را که اوهام و اندیشه ها را از اینکه جز به وجود او رسند ناتوان ساخته است. و می فرمایند: لم تجعل للخلق طریقاً إلی معرفتک إلّا بالعجز عن معرفتک. (بحار الأنوار، 94 / 150): برای خلق خویش غیر از ناتوانی و عجز آنان، هیچ راهی به سوی معرفت و شناخت خود قرار نداده ای. امام صادق علیه السلام می فرمایند: من نظر فی اللّه کیف هو، هلک. (کافی، 1 / 93؛ بحار الأنوار، 3 / 259): هر کس اندیشه کند که ذات خداوند چگونه است، هلاک خواهد شد. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: کمال معرفته التصدیق به. (نهج البلاغه، خطبه اول): فراترین درجه شناخت خداوند، تصدیق به وجود اوست.

اصل اول: هر موجود ممکنی، عددی (= قابل شمارش، و پذیرش کمی و زیادی) است.

اصل دوم: هر موجود عددی ای، متجزّی است.

اصل سوم: نامتناهی، محال و موهوم است.

اصل چهارم: موجود دارای مقدار و اجزا (= ممکن)، حادث حقیقی (= دارای ابتدای وجود) است.

اصل پنجم: زمان و مکان، متجزی و متناهی و حادث حقیقی می باشد.

اصل ششم: موجودِ حادث، نیازمند به خالق است.

اصل هفتم: موجود مقداری، خالق نتواند بود.

اصل هشتم: موجود ممکن (= مقداری)، مجرد از زمان نیست.

اصل نهم: ذات خداوند متعال هرگز شناخته نمی شود چه اینکه:

الف) آنچه شناخته شود متجزی و مخلوق است.

ب) ذات فراتر از مقدار، قابل شناخت و وصول نیست.

ج) تنها راه علم به وجودِ ذاتِ فراتر از مقدار، علم به وجودِ مخلوقات آن است.

اصل دهم: تقابل وجود خالق و خلق، تقابل مقدار و

ص: 14

غیر مقدار است.

اصل یازدهم: آنچه بر خلق (= موجود دارای مقدار و اجزا) روا باشد، ویژه خود آن هاست.

اصل دوازدهم: اقرار به وجود خالقی که هم "هست"، و هم "بر خلاف همه چیز است"، ضروری است.

اینک به توضیح مختصری پیرامون اصول دوازده گانه فوق می پردازیم:

اصل اول: هر موجود ممکنی، عددی (= قابل پذیرش کمی و زیادی) است.

آنچه پذیرای وجود باشد، وجود مثل و مانند آن نیز ممکن است، براین اساس هر چیزی که ایجاد آن ممکن باشد حقیقتی عددی (= قابل شمارش) بوده، و واقعیتی قابل زیاده و نقصان دارد.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّی ما وجدت شیئاً صغیراً ولا کبیراً إلّا وإذا ضمّ إلیه مثله صار أکبر.(1)

من هیچ چیز کوچک یا بزرگی نیافتم مگر اینکه هر گاه مثل آن بر آن افزوده گردد بزرگتر خواهد شد.

و می فرمایند:

إنّ الأشیاء لو دامت علی صغرها، لکان فی الوهم أنّه متی ما ضمّ شیء إلی مثله کان أکبر.(2)

بر فرض که اشیا بر کوچکی خود باقی می ماندند، باز هم در وهم چنان بود که هر گاه چیزی به مثل خود افزوده می شد بزرگتر می گردید.

ص: 15


1- . کافی 1 / 76، التوحید، 296؛ بحار الأنوار، 3 / 47.
2- . کافی 1 / 76، التوحید، 296؛ بحار الأنوار، 3 / 47.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

کلّ ما قدّره عقل أو عرف له مثل فهو محدود.(1)

هر چیزی که عقل آن را در نظر شناسد، یا اینکه برای آن مثل و مانند

شناخته شود دارای حد خواهد بود .

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

کلّ محدود متناه إلی حدّ، فإذا احتمل التحدید احتمل الزیادة، وإذا احتمل الزیادة احتمل النقصان.(2)

هر چیزی که قابل شناخت باشد متناهی به حد خاصی است، و چون قابل تحدید باشد قابل افزایش خواهد بود، و هر چیزی که قابل افزایش باشد قابل نقصان است.

امام جواد علیه السلام می فرمایند:

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة، وکلّ متجزّئ أو متوهّم بالقلّة والکثرة فهو مخلوق دالّ علی خالق له.(3)

همانا جز خداوند یگانه، همه چیز دارای اجزا است، و خداوند یکتا نه دارای اجزا است و نه قابل تصور به کمی و زیادی می باشد. هر چیزی که دارای اجزا بوده یا قابل تصور به کمی و زیادی باشد مخلوق است و دلالت بر این می کند که او را خالقی می باشد.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّه لیس شیء إلّا یبید أو یتغیّر أو یدخله التغیّر والزوال أو ینتقل من لون إلی لون، ومن هیئة إلی هیئة، ومن صفة إلی صفة، و من زیادة إلی

ص: 16


1- . التوحید، 79.
2- . التوحید، 250؛ علل الشرایع، 1 / 119؛ بحار الأنوار، 3 / 15.
3- . التوحید، 193؛ بحار الأنوار، 4 / 53.

نقصان، ومن نقصان إلی زیادة، إلّا ربّ العالمین.(1)

هیچ چیزی نیست مگر اینکه از میان می رود و دگرگون می شود، یا اینکه تغییر و زوال را در آن راه است، یا اینکه از رنگی به رنگی دیگر، و از شکلی به شکل دیگر، و از صفتی به صفتی دیگر، و از زیاده رو به نقصان، یا از نقصان رو به زیادی می رود مگر پروردگار عالمیان.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

... لافتراق الصانع والمصنوع، والحادّ والمحدود.(2)

... زیرا لازم است که آفریدگار و آفریده، و حد نهنده و محدود شده تفاوت داشته باشند.

اصل دوم: هر موجود عددی ای متجزّی است.

هر چیزی که پذیرش وجود، و فرض تعدد و قبول زیاده و نقصان درباره آن امکان داشته باشد (= ممکن الوجود)، دارای مقدار واجزا می باشد، و عقل به روشنی می یابد که فرض تعدد و تکثّر و زیاده و نقصان از خواصّ کمیت و مقدار بوده، و تصور آن ها جز درباره شی ء دارای مقدار و اجزا ممکن نیست. به خواست خداوند تعالی در بحث اثبات توحید و یگانگی خالق متعال بیان خواهیم داشت که دلیل بر استحاله تعدد ذات باری این است که: امکان تعدد و تکثّر، فرعِ بر دارای مقدار و اجزا بودنِ شی ء است، و از آنجا که خداوند جلّ و تقدس جزء و کلّ و مقدار ندارد محال است که شریک و دوم و سوم برای او بتوان فرض کرد.

امام مجتبی علیه السلام می فرمایند:

ص: 17


1- . کافی، 1 / 115؛ التوحید، 314؛ بحار الأنوار، 4 / 182.
2- . نهج البلاغة، 40.

الحمد للّه الّذی لم یکن... له شخص فیتجزّئ، ولا اختلاف صفة فیتناهی.(1)

سپاس خداوندی را که... دارای پیکره نیست که متجزّی شود، و دارای صفات گوناگون نیست که تناهی پذیرد.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

فهو الواحد الّذی لا واحد غیره لأنّه لا اختلاف فیه.(2)

پس او واحد و یکتایی است که جز او واحدی نباشد، زیرا وجود او گونه گونه نیست.

[بنابراین اعتقاد به وجود مجرداتی که هم متعدد باشند و هم جزء نداشته باشد عقیده ای نادرست است زیرا: اولا: گفتیم که: حکم مذکور (ملازمه فرض تعدد با کمیت و مقدار) از بدیهیات می باشد. ثانیا: در فرض مذکور _ یعنی در صورت فرض تعدد و تکثّر موجوداتی که دارای مقدار و اجزا نباشند _ بدون شک هر یک از افراد چنین مجموعه ای، جزئی از کلّ آن ها خواهد بود (به گونه ای که مثلا مجموع ده فردِ آن ها دارای مقداری از وجود است که نه فردِ آن ها آن مقدار را ندارد، و هر هشت فرد از آن ها دارای مقداری از وجود است که هفت فرد از آن ها دارای آن مقدار از وجود نیست و همین طور)، پس مجموعه ده فردِ آن ها قابل انقسام به ده جزء می باشد، و هر حقیقتی که قابل انقسام به عدد معینی باشد به کمتر و بیشتر از آن نیز قابل تقسیم است، چه اینکه بدیهی است اگر عدم قابلیت انقسام در مورد چیزی ذاتی آن باشد مطلقا قابل انقسام نخواهد بود، و چنانچه ذاتی آن نباشد تفاوتی بین کمی و زیادی انقسامات، و کوچکی و بزرگی اجزای آن

ص: 18


1- . التوحید، 45؛ بحار الأنوار، 4 / 298.
2- . بحار الأنوار، 3 / 196.

نمی باشد. در نتیجه، هر فرد از افراد ده گانه قابل انقسام به انقسامات مختلف و دارای اجزا خواهد بود.

لازم به ذکر است در مثال مذکور (مجردات ده گانه)، فرقی نمی کند که وجود هر یک از مجرداتِ فرض شده محیط بر مراتب پایین تر از خود باشد، یا اینکه هر یک از آن ها در مقابل دیگری وجودی مستقل داشته باشند، بلکه در صورت اول _ که عقیده معتقدین به تشکیک وجود نیز بر آن مبنا استوار است _ به طور بدیهی مرتبه دهم، مرکب و متشکل از ده جزء می باشد، چنانکه سایر مراتب نیز نسبت به مراتب پایین تر از خود دارای چنین حکمی هستند. از همه اینها گذشته اعتقاد به اینکه یک حقیقت (مانند مثال، یا مانند عقول عشره فلسفی)، تنها به عددی معین قابل تقسیم بوده و به بیشتر از آن قابل تقسیم نباشد مستلزم اعتقاد به وجود جزء لایتجزّی می باشد که بطلان آن در محل خود ثابت است. مضافا بر اینکه باید دانست بین کم متّصل و کم منفصل تفاوت ذاتی وجود نداشته، و تفاوت آنها صرفا امری اعتباری است.

چنانچه کسی خیال کند: "برخی موجودات، دارای حدود وجودی ای هستند که آن حدود موجب محدودیت برخی، و سعه وجود برخی دیگر از آن ها نسبت به دیگری می باشد، ولی هیچ کدام از این موجودات دارای کمیت و مقدار نیست". باید دانست که چنین شخصی به معنای کمیت و مقدار توجه ندارد، بلکه اصل معنای کمیت و مقدار را پذیرفته است، و تنها از آوردن نام آن پرهیز دارد، چنانکه "نهایة الحکمة" می نویسد:

ص: 19

من الواجب فی التشکیک أن یشمل الشدید علی الضعیف وزیادة.(1)

در تشکیک لازم است که "شدید" مشتمل بر "ضعیف" باشد و زیادت بر آن نیز داشته باشد.

و "تعلیقات کشف المراد" می نویسد:

... وهذا الإطلاق الحقیقیّ الإحاطیّ حائز للجمیع، ولا یشذّ عن حیطته شیء.(2)

اطلاق حقیقی فراگیر، همه چیز را در بر دارد، و هیچ چیز از دایره وجود آن بیرون نیست.

"سبزواری" نیز در مورد معنای شدت و نورانیت وجود می گوید:

إنّ الکثرة التی من حیث الشدة والضعف والتقدّم والتأخّر وغیرهما فی أصل الحقیقة الوجودیّة، کاشفة عن الأشملیّة والأوسعیّة وفقد السلب بما هو سلب الوجود.(3)

کثرت و بیشتری ای که در اصل حقیقت وجودی، از حیث شدت و ضعف و پیشی و پسی _ و غیر آن دو _ وجود دارد، بیان کننده شمول و وسعت بیشتر، و نداشتن کمبود _ از حیث اینکه کمبود وجود است _ می باشد.

و در "تعلیقه نهایة الحکمة" آمده است:

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلقّه بالموجود المادّیّ بما أنّه موجود مادّیّ. والإشکال بأنّه: لا حضور للموجود المادّیّ لنفسه فکیف یکون حاضراً للعالم؟ مندفع بأن غیبوبة أجزائه بعضها عن بعض لا تنافی حضورها للفاعل المفیض.(4)

ص: 20


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 118.
2- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، 502.
3- . حاشیه اسفار، 6 / 22.
4- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 352.

علم حضوری علّت به معلوم، ممکن است که حتّی به موجود مادی هم در عین مادی بودنش تعلّق بگیرد. و این اشکال که گفته شود: موجود مادی حتّی برای خودش هم حضور ندارد پس چگونه ممکن است که برای عالم حاضر باشد، پاسخ آن این است که: غایب بودن بعضی از اجزای موجود مادی از بعضی دیگر، منافات با حضور آن برای فاعل مفیض ندارد.

"وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" می نویسد:

تشکیک در مرآی عارف و مشهد شهود او به معنای سعه و ضیق مجالی و مظاهر حقیقت واحده است.(1)

یکی از شواهد روشن استحاله وجود مجردات این است که خودِ فلسفه به ناچار معنای تجرد و بساطت را از حقیقت آن برگردانده، و به معنای "احاطه ذاتی و وسعت وجودی" که به صراحت مستلزم "ترکیب حقیقی" و "داشتن اجزای مقداری" و "عدم بساطت و تجرد" است تأویل می کند. به یاری خداوند متعال شواهد روشن این مطلب را در موارد فراوانی از این نوشته نشان خواهیم داد.]

اصل سوم: نامتناهی، محال و موهوم است.

بر اساس حکم بدیهی عقل، حقیقت مقداری و عددی و دارای جزء و کل، در هر مقداری که موجود شود باز هم قابل زیاده و نقصان می باشد و محال است که افرادی نامتناهی از آن حقیقت محقّق شود.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ص: 21


1- . حسن زاده، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 61.

ما احتمل الزیادة کان ناقصاً، وما کان ناقصاً لم یکن تامّاً.(1)

هر چیزی که قابل زیادت و فزونی باشد ناقص است، و هر چیزی که ناقص باشد کامل نیست .

أنت الّذی لا تحدّ فتکون محدوداً.(2)

تو آن هستی که وصف نمی شوی که در نتیجه محدود باشی.

امام مجتبی علیه السلام می فرمایند:

الّذی لم یکن له... اختلاف صفة فیتناهی.(3)

خداوندی که... دارای صفات مختلف و گوناگون نیست، که در نتیجه متناهی گردد.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

کلّ مسمّی بالوحدة غیره قلیل.(4)

هر واحدنامی جز او، کوچک و اندک است.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّ الکیفیّة جهة الصفة والإحاطة.(5)

همانا کیفیت داشتن، نشانه موصوف شدن و به احاطه درآمدن است.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

ومن قال: متی؟ فقد وقّته، ومن قال: فی م؟ فقد ضمّنه، ومن قال: إلی مَ؟ فقد نهّاه، ومن قال: حتّی مَ، فقد غیّاه، ومن غیّاه فقد غایاه، ومن غایاه

ص: 22


1- . بحار الأنوار، 3 / 194.
2- . صحیفه سجادیه، 212.
3- . التوحید، 45؛ بحار الأنوار، 4 / 289.
4- . بحار الأنوار، 4 / 309، از نهج البلاغه.
5- . التوحید، 247.

فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه.(1)

و هر کس از زمان وجود او پرسد او را دارای وقت و زمان دانسته، و هر کس از مکان او پرسد ذات او را دربر گرفته دانسته، و هر کس برای او حدود وجود جوید او را دارای حدود و مقادیر انگاشته، و هر کس او را محدود انگارد او را دارای اجزا دانسته، و هر کس او را متجزّی داند او را قابل وصف پنداشته، و هر کس او را قابل وصف داند ملحد شده است.

و در مناظره رسول اللّه ؟ص؟ با دهریان آمده است:

أو لستم تشاهدون اللیل والنهار وأحدهما بعد الآخر؟ فقالوا: نعم، فقال: أفترونهما لم یزالا ولا یزالون؟ فقالوا: نعم، قال؟ص؟: أفیجوز عندکم اجتماع اللیل والنهار؟ فقالوا: لا، فقال: فإذن ینقطع أحدهما عن الآخر فیسبق أحدهما ویکون الثانی جاریّاً بعده. فقالوا: کذالک هو، فقال؟ص؟: قد حکمتم بحدوث ما تقدّم من لیل أو نهار ولم تشاهدوهما، فلا تنکروا للّه قدرته.(2)

آیا نمی بینید که وجود شب و روز یکی پس از دیگری است؟ گفتند: چرا. فرمودند: آیا می پندارید که آن ها ازلی هستند؟ گفتند: آری. فرمودند: آیا جایز می دانید که شب و روز هم زمان باشند؟ گفتند: نه. فرمودند: پس باید هر یک از آن ها تمام شود تا نوبت دیگری برسد؟ گفتند: آری، چنین است. فرمودند: اینک با اینکه شب و روزهای گذشته را ندیده اید، به حدوث آن ها اقرار کردید، پس قدرت خداوند را انکار نکنید.

و همان حضرت می فرمایند:

أتقولون ما قبلکم من اللیل والنهار متناه أم غیر متناه؟ فإن قلتم: غیر متناه، فقد وصل إلیکم آخر بلا نهایة لأوّله، وإن قلتم: إنّه متناه، فقد کان

ص: 23


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 124.
2- . احتجاج، 1 / 21.

ولا شیء منهما.(1)

آیا شما می گویید شبها و روزهای قبل از شما متناهی است یا نامتناهی؟ اگر بگویید نامتناهی است، پس آخر چیزی به شما رسیده است که اول آن را نهایتی نیست!! و اگر بگویید متناهی است پس هیچ کدام از آن دو موجود نبوده اند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا سکون، بل هو خالق الزمان والمکان والحرکة والسکون، تعالی عمّا یقول الظالمون علوّاً کبیراً. (2)

همانا خداوند قابل توصیف به داشتن زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون نیست، او آفریننده زمان و مکان و حرکت و سکون است، فراتر است از آنچه ستمگویان می اندیشند فراتری بزرگی.

إنّه أیّن الأین وکیّف الکیف.(3)

همانا خداوند تعالی "مکان" و "کیفیت" را ایجاد فرموده است.

توضیح بیشتر درباره محال بودن وجود نامتناهی این است که:

حقیقت عددی _ چه کم متّصل فرض شود و چه کم منفصل، و چه حصّه های متعدد وجودی، و چه مراتب شدید و ضعیفِ یک حقیقت، محال است که نامتناهی و نامحدود باشد زیرا:

الف) هر عددی که فرض کنیم همان عدد به اضافه یک فراتر از مفروض اول خواهد بود، پس هرگز مرتبه نامتناهی آن تحقّق نخواهد یافت.

ص: 24


1- . احتجاج، 1 / 21.
2- . التوحید، 184؛ بحار الأنوار، 3 / 330 از امالی صدوق؟ق؟.
3- . بحار الأنوار، 10 / 349.

ب) عدد، حقیقتی قابل زیاده و نقصان است و چنانچه تحقّق مرتبه نامتناهی آن ممکن باشد لازم می آید آن مرتبه قابل زیاده نباشد، یعنی لازم می آید عدد به آخر رسیده و محدود و متناهی باشد. و این فرض مستلزم خلافِ ذات، و خلافِ فرض، و خلاف بدیهی است.

ج) از هر حقیقت عددی و شمارشی که آن را نامتناهی فرض کرده ایم مقدار معینی می کاهیم، اگر باقی مانده با مفروض اولی مساوی باشد تساوی دو مقدار غیرمساوی لازم می آید، و چنانچه باقی مانده از مفروض اولی کمتر باشد محدود و متناهی خواهد بود و مفروض اولی نیز که مقدار معینی بر آن افزون دارد باید متناهی و محدود باشد.(1)

ص: 25


1- . در کتاب "الحجّة البالغة للحجّة البالغة فی قمع المذاهب المختلفة الزائغه" آمده است: فإن قلت: إنّ مراتب الأعداد غیر متناهیة، إذ لا عدد إلّا وفوقه عدد، ولا شکّ أنّ عدد آحادها یجب أن یکون أزید من ألوفها مثلاً، مع أنّهما غیر متناهیین. قلت: هذا الذی یوجب استحالة وجود الأعداد جمیعاً إذ لو وجدت لزم أن یکون آحادها لا یزید علی ألوفها وهو محال، فلیست الأعداد موجودة بعین ما ذکرناه. ... وقد أغرب فی هذا المقام صاحب الأسفار حیث قال: إنّ العلم بأنّ کلّ ما یحتمل الزیادة والنقصان یکون متناهیاً إمّا من البدیهیّات أو من النظریّات، والأوّل باطل وإلّا لم یقع الاختلافات فیه بین العقلاء لکنّهم اختلفوا... والمسلمون اتّفقوا علی أنّ معلومات اللّه ومقدوراته لا نهایة لها... وکذلک یعلم بالبدیهة أنّ مراتب العدد غیر متناهیة، مع أنّ الألوف الغیر المتناهیة أکثر من الآحاد الغیر المتناهیة بألف مرّة، والحرکات المستقبلة سیّما حرکات أهل الجنّة _ غیر متناهیة، مع أنّ کلّاً من هذه الأمور قابل للزیادة والنقصان. وإذا ضممنا هذه المعتقدات مع اعتقاد الفلاسفة صار إجماعاً منعقداً علی أنّ الغیر المتناهی مما یجوز أن یقبل الزیادة والنقصان، فکیف یکون العلم بامتناعه بدیهیّاً. فإذن هذه القضیّة لا یمکن الجزم بها إلّا بالبرهان، وذلک البرهان لا یتقرّر إلّا فی ما یحتمل التطبیق، وبیانه أنّ الموجب للتناهی هو أنّه یجب انتهاء الناقص إلی حدّ لا یبقی منه شیء، ویبقی من الزائد بعده، وهذا إنّما یجب أن لو تعذر وقوع جزء من الجملة الناقصة فی مقابلة جزئین من الزائدة، وإلّا لم یجب انتهاء الناقص فی حدّ یکون بعده للزائد شیء بإزائه منه، وذلک فی ما یحتمل الانطباق، وفی ما یمتنع انطباق جزئین من إحدی الجملتین علی جزء واحد من الأخری، کاستحالة وقوع جسمین فی حیّز واحد وکاستحالة وقوع علّة ومعلول فی مرتبة إحدیهما... أمّا الأمور التی لا انطباق بینهما لا بالطبع ولا بالوضع بل بالجعل فقطّ، فکلّ ما یجعل من إحدی الجملتین بقوّته الخیالیّة بإزاء الآخر من الأخری یکون عدداً متناهیاً، لکن یمکن أن یبقی من الجملتین ما لا یقوی علی استحضاره، لأنّ عقولنا _ ونحن فی هذه الدار _ لا تقدر علی أفعال وانفعالات غیر متناهیة، فلم یظهر الخلف فی البواقی إلّا بهذا الشرط. انتهی محلّ الحاجة من نقل کلامه. أقول: أمّا ما استند إلیه فی إبطال ضروریّة القاعدة من وقوع الاختلافات بین العقلاء، فعجیب، إذ الضروریّ قد یتحمّل الشبهة فیقع من جهتها الاختلاف، وأیضاً إنّ البصائر مختلفة کالأبصار قوّة وضعفاً، فکما أنّ بصراً یدرک ما لا یدرکه الآخر من المحسوسات، فکذلک قد تدرک بصیرة ما لا تدرکه الأخری من الضروریّات. وأعجب منه ما استنتجه من الأمثلة التی ذکرها من إطباق العقلاء علی جواز قبول غیر المتناهی للزیادة والنقصان، فإنّ جملة من الأمثلة من قبیل ما یستحیل وجوده کذلک _ أی غیر متناه کمعلومات اللّه ومقدوراته _، فإنّه یستحیل وجودهما تماماً فی الخارج. وکذلک أنواع الأکوان المقدورة والحرکات المستقبلة نحوها، فإنّ الجواب الذی ذکرناه فی مراتب العدد _ التی من جملة أمثلته أیضاً _ هو الجواب فی أمثاله. وأعجب منه حصره الدلیل علی القاعدة بالتطبیق الذی قرّره بمجرد أنّه لم یجد دلیلاً آخر، وقد عرفت من تقریرنا فی التنبیه علی هذه القاعدة أنّه لا یتحقّق الزیادة إلّا ولا بدّ أن یکون للزائد مقدار لا یکون قدر ذلک المقدار بعینه للناقص فی نفس الأمر، کالساعات للأزمنة... ولا مساس للقول بأنّه یجوز أن یکون ما بإزاء ساعة من الناقص ساعتین من الزائد، إذ لو جاز ذلک لجاز أن یکون الناقص أزید من الزائد بکثیر بهذا الحساب... فإن قلت: إنّ حکم العقل غیر قابل للتخصیص، فلا بدّ أن لا یجری ما ذکرت فی موارد النقوض التی أشرت إلی بعضها. قلت: أمّا النقوض بالموجودات _ کالنفوس المفارقة وحرکات الأفلاک ونحوها، من نقض القاعدة بما هو منتقض بنفسها، فإنّ القاعدة حاکمة بامتناعه، وجوازه فرع بطلانها، وکلّ من یصحّحها لا یصحّحه... أمّا النقوض بالمعدومات کمراتب الأعداد ونحوها، فالجواب أنّ قضیّة "أنّ الکلّ أعظم من الجزء" قضیّة مقدّرة الموضوع، یعنی أنّ الکلّ إذا وجد فهو أعظم من الجزء، وأمّا المعدوم الخارج عن الذهن والخارج فلا یخبر عنه ولا میز فیه، فلیس فیه کلّ ولا جزء ولا زائد ولا ناقص. ثمّ إنّه قد جزاه اللّه بإصراره فی إنکار القاعدة الشریفة التی نصّ علیها المعصوم، بفضیحة الغلط فی الحساب فی قوله: "مع أن الألوف الغیر المتناهیة أکثر من الآحاد الغیر المتناهیة بألف مرّة"، فإنّ الصحیح أن یقول: "أقلّ منها بما لا یتناهی"، ولفضیحة الدار الأخری أخزی وأمرّ وأدهی. فإن قلت: إنّ المعدومات متحقّقة فی علمه تعالی. قلت: تحققّها فی علمه بریء عن العدد، سبحانه أحصی الأعداد من غیر أن یوجد فیه آحاد. إذا عرفت ما تلوناه علیک فقد علمت أنّ دخول اللانهایة فی الکثرة _ أیّ کثرة کانت _ ممتنع، لعدم قبولها الوجود إلّا بقدر متناه، سواء کان لها اجتماع أم لا، وسواء کان لها ترتیب فی الطبع أو فی الوضع أم لا، فیلزم وجوب تناهی الحرکات والانفعالات، ووجوب تناهی جمیع التنزّلات والترقّیات، ووجوب تناهی کلّ قویّ ینحلّ إلی الضعیف وشیء فوقه. وأمّا تهویل صاحب الأسفار بلزوم التعطیل فی صنع اللّه وجوده، وانقطاع فیضه وکرمه، فیؤمننا الجواب عنه بأنّ اللّه تبارک وتعالی لیس بزمانیّ حتّی یکون فارغاً فی زمان عن شأنه. بل هو اللّه العظیم الشأن الخالق للزمان والمکان، لیس بینه وبین شأنه زمان حتی یلزم تعطیله فیه عن ذلک الشأن، ولیس انتهاء الزمان والزمانیّات إلی عدم غیر زمانیّ یوجب انقطاع فیضه وکرمه، لأنّ الانقطاع لا یصدق إلّا بعدم زمانیّ فتأمّل. ثمّ إنّ انقطاع الفیض إن کان من لوازم إمکانه، فالنقصانات الإمکانیّة فی الفیض والکرم لا یوجب نقصاً فی الذات. بل جعل الفیض قدیماً حینئذ یوجب انثلام وحدة الواجب تعالی ویفضی إلی أن یمتنع عن الأزل معناه، تعالی اللّه الواحد القیّوم أن یثنی فیضه بثناء نفسه، قال مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام: ولو کان شیء معه قدیماً لکان إلهاً ثانیاً... نسأل اللّه التوفیق لأن نهتدی بدلالة ولیّه إلی سواء الطریق، وأن یجعله لنا خیر دلیل وخیر ورفیق، وصلّی اللّه علیه وعلی آبائه صلوة بشأنه تعالی فی حقّهم تلیق... واعلم أنّ کبری هذا الاستدلال من کلام الإمام الصادق علیه السلام ، حیث استدل به علی تنزیهه تعالی عن الجسمیّة بأنّ الجسم محدود، وإذا کان محدوداً کان قابلاً للزیادة والنقصان. وفی هذا القدر کفایة لمن استبصر. (حائری مازندرانی، علی بن فضل اللّه ، الحجّة البالغة للحجّة البالغة فی قمع المذاهب المختلفة الزائغه، 12 _ 17).

[تذکر نکاتی پیرامون موهوم بودنِ وجودِ نامتناهی لازم است:

ص: 26

ص: 27

[تذکر نکاتی پیرامون موهوم بودنِ وجودِ نامتناهی لازم است:

ص: 28

1 . "عدد"، واقعیت خارجی ندارد و نماد معدود می باشد، لذا منظور حقیقی از موضوعِ احکامی که گفتیم تمامی موجودات قابل اتّصاف به وصف "نامتناهی بودن"، و همه اشیای دارای اجزای واقعی خارجی می باشد.(1)

2 . مجموعه ای را که دائما قابل زیادت است، و افراد آن هر چه زیاد شوند پیوسته محدود و متناهی خواهند بود _ مانند عمر جاویدان اهل بهشت _، "نامتناهی لایقفی" (= غیر ایستا)، می نامند، (گر چه صحیح این است که آن را "متناهی لایقفی" بنامیم). در "شرح تجرید" آمده است:

ولمّا کان التزاید غیر متناه بل کلّ مرتبة یفرضها العقل یمکنه أن یزید علیها واحداً فیحصل عدد آخر مخالف لما تقدّم به بالنوع کانت أنواع العدد غیر متناهیة.(2)

3 . هنگامی که گفته می شود: "عدد نامتناهی است"، منظور از آن همان "نامتناهی لایقفی" است. و معنای آن این است که: هر عدد یا معدودی که در نظر گرفته شود دائما قابل زیادت و افزایش است، و هرگز واقعیتی

ص: 29


1- . چنانکه در "شرح تجرید" آمده است: قال: وکلّ واحد منها أمر اعتباریّ یحکم به العقل علی الحقائق إذا انضمّ بعضها إلی بعض فی العقل انضماماً بحسبه. أقول: کلّ واحد من أنواع العدد أمر اعتباریّ لیس بثابت فی الأعیان بل فی الأذهان یحکم به العقل علی الحقایق کأفراد الإنسان أو الفرس أو الحجر أو غیرها إذا انضمّ بعض تلک الأفراد إلی البعض. (علامه حلّی، شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق زنجانی، 103).
2- . علامه حلّی، شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق زنجانی، 103.

نامتناهی و غیرقابل زیادت نخواهد بود.

4 . چنانچه کسی نامتناهی را موجودی حقیقی بداند و در عین حال بگوید:

"این موجود نامتناهی جزء ندارد و قابل فرض زیاده ونقصان نیست"، معنای نامتناهی را نفهمیده است و توجه ندارد که موضوع "تناهی و عدم تناهی" مقدار است، و قابلیت زیاده و نقصان خاصیت ذاتی مقدار و شی ء دارای اجزا می باشد. این سخن درست مانند این است که کسی معنای جسم را نفهمیده، و نداند که موضوع تصور جسمیت، طول و عرض و عمق است، سپس مثلا در مورد خداوند بگوید: "خداوند جسمی است که نه طول دارد، و نه عرض، و نه ارتفاع، و نه زمان، و نه مکان، و نه...".(1)

ص: 30


1- . چنانکه در "شرح تجرید" نیز بیان شده است که: قال: والجنس معروض التناهی وعدمه. أقول: یرید بالجنس الکمّ من حیث هو هو، فإنّه جنس لنوعی المتّصل والمنفصل، وهو الذی یلحقه لذاته التناهی وعدم التناهی، وإنّه عدم الملکة لا العدم المطلق. (علامه حلّی؟ق؟، شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق زنجانی، 221). و شیخ طوسی؟ق؟ می فرماید: ولا یجوز وصفه بأنّه جسم مع انتفاء حقیقة الجسم عنه، لأنّ ذلک نقض اللغة، لأنّ أهل اللغة یسمّون الجسم ما له طول وعرض وعمق، بدلالة قولهم "هذا أطول من هذا" إذا زاد طولاً، و"هذا أعرض من هذا" إذا زاد عرضاً و"هذا أعمق من هذا" إذا زاد عمقاً، و"هذا أجسم من هذا" إذا جمع الطول والعرض والعمق. فعلم بذلک أنّ حقیقة الجسم ما قلناه، وذلک یستحیل فیه تعالی، فلا یجوز وصفه بذلک. وقولهم " إنّه جسم لا کالأجسام " مناقضة، لأنّه نفی ما أثبت نفیه، لأنّ قولهم "جسم" یقتضی أنّ له طولاً وعرضاً وعمقاً، فإذا قیل بعد ذلک "لا کالأجسام" اقتضی نفی ذلک نفیه، فیکون مناقضة. ولیس قولنا "شیء لا کالأشیاء" مناقضة، لأن قولنا "شیء" لا یقتضی أکثر من أنّه معلوم ولیس فیه حسّ، فإذا قلنا "لا کالأشیاء المحدثة" لم یکن فی ذلک مناقضة. (شیخ طوسی؟ق؟، الاقتصاد، 38 _ 39).

با توجه به آنچه بیان داشتیم پاسخ این سخن روشن است، چه اینکه امور مذکور از مختصّات عدد و کمیت و مقدار است، نه عدد و مقداری که متناهی باشد تا اینکه بتوان وجود نامتناهی موهوم را از آن استثنا کرد.

نیز در تعلیقه "نهایة الحکمة" آمده است:

إنّ النسبة المذکورة [النسبة بین الجزء والکلّ] إنّما هی بین الأمور المتناهیة، وأمّا اللا متناهی فلیس له مقدار، ولا نسبة مقداریّة بینه وبین أجزائه حتّی یقال إنّ نصفه مثلاً أقلّ من الکلّ بنسبة متناهیة.(1)

تنها در بین امور متناهی نسبت جزء و کل وجود دارد، و اما نامتناهی نه دارای مقدار است و نه بین آن و اجزایش نسبت مقداری وجود دارد که بتوان درباره آن مثلا گفت: نصف آن از کل آن، به نسبت متناهی کمتر است.

پاسخ این گفتار نیز با توجه به آنچه بیان داشتیم آشکار است؛ علاوه بر اینکه اگر این سخن درست باشد، تمامی براهینی که برای ابطال تسلسل آورده شده است باطل می شود، چه اینکه همه آن ها متوقّف بر ملاحظه نسبت میان "فرد و مجموع" و "جزء و کل" می باشد. لذا بر اساس سخن فوق هرگز برای ابطال تسلسل نمی توان گفت:

"... پس باید ورای این سلسله ربطها و تعلّقات وجود مستقلّی باشد که

ص: 31


1- . مصباح، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 279.

همگی آن ها..."(1)

و نیز دیگر نمی توان گفت:

"اگر سلسله ای از موجودات را فرض کنیم که هر یک از حلقات آن وابسته و متوقّف بر دیگری باشد... کل این سلسله... و باید ناچار موجودی را در رأس این سلسله فرض کرد که..."(2)

از جهت معنای لغوی نیز کلمات "متناهی" و "نامتناهی" و "محدود" و "غیرمحدود" تنها در مورد موضوعاتی به کار می رود که دارای کشش و امتداد و اجزا باشند.(3)

ص: 32


1- . مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2 / 80.
2- . مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2 / 80.
3- . به این موارد از کتابهای "العین" و "لسان العرب" و "مجمع البحرین" توجه کنید: کتاب العین: والنهایة: الغایة، حیث ینتهی إلیه الشیء، وهو النهاء، ممدود. والإنهاء: إبلاغک الشیء، و أنهیت إلیه السهم، أی: أوصلته إلیه. والنهی: الغدیر حیث ینخرم السیل فی الغدیر فیوسع. وتنهیة الوادی: حیث تنتهی إلیه السیول، ویتبسط فتهدأ فتنقع. وجمعه: التناهی. قال أبو الدقیش: کلمة لم أسمعها من أحد: نهاء النهار: ارتفاعه قراب نصف النهار. غیی: الغایة: مدی کلّ شیء وقصاره، والغایة انتهاء الشیء ونهایته، لسان العرب: والنُّهْیَةُ والنِّهایة: غایة کلّ شیء وآخره، والنِّهایةُ: کالغایة حیث یَنْتَهِی إلیه الشیء، وهو النِّهاء، ممدود. یقال: بلَغَ نِهایَتَه. وانْتَهَی الشیءُ وتَناهَی ونَهَّی: بلغ نِهایَتَه؛ وفی الحدیث ذکر سِدرة المُنْتَهی أَی یُنْتَهی ویُبْلَغ بالوصول إِلیها ولا تُتجاوز، وهو مُفْتَعَلٌ من النِّهایة الغایة. والنَّهْی والنِّهْی: الموضع الذی له حاجز یَنْهَی الماء أَن یَفِیض منه، وقیل: هو الغدیِر فی لغة أَهل نجد. ونَفْسٌ نَهاةٌ: منتهیة عن الشیء. وتناهَی الماءُ إِذا وقف فی الغدیر وسکن. وأَنْهَیْتُ إِلیه الخَبَر فانْتَهی وتَناهَی أَی بلَغ. وتقول: أَنْهَیْتُ إِلیه السهم أَی أَوصلته إِلیه. وأَنْهَیْتُ إِلیه الکتابَ والرسالة. اللحیانیّ: بَلَغْتُ مَنْهَی فلان ومَنْهاتَه ومُنْهاه ومُنْهاتَه. وأَنْهَی الشیءَ: أَبلغه. وناقة نَهِیةٌ: بلغت غایة السمَن، هذا هو الأصل ثم یستعمل لکلّ سمین من الذکور والإناث، إِلا أَنّ ذلک إِنّما هو فی الانْعام. وحکی عن أَعرابیّ أَنّه قال: و اللّه لَلْخُبْزُ أَحبُّ إِلی من جَزُورٍ نَهِیة فی غداة عَرِیة. ونُهْیَةُ الوَتِد: الفُرْضَةُ التی فی رأْسه تَنْهَی الحبلَ أَن یَنْسلخ. ونُهْیة کلّ شیء: غایَته. والنُّهْیَةُ: العقل، بالضمّ، سمّیت بذلک لأنّها تَنْهَی عن القبیح. وهم نُهاءُ مائة ونِهاء مائة أَی قدر مائة کقولک زُهاء مائة. ونُهاء الماء، بالضمّ: ارتفاعه. مجمع البحرین: قوله تعالی: «عند سدرة المنتهی» أی الذی إلیه ینتهی علم الملائکة. وفی الحدیث: إلیها ینتهی علم الخلائق. والمنتهی: موضع الانتهاء لم یجاوزها أحد وإلیه ینتهی علم الملائکة وغیرهم، لا یعلم أحد ما وراءها. وفی وصف الصانع تعالی: لم یتناه إلی غایة إلا کانت غیره. قیل: تقرأ علی صیغة الخطاب، أی لم یبلغ ذهنک إلی اسم إلا کان ذلک الاسم غیره. ونهایة الشیء بالکسر: آخره وأقصاه. ونهایات الدور: حدودها. وانتهی الأمر: بلغ نهایته، وهی أقصی ما یمکن أن یبلغه. والإنهاء: الإبلاغ. وفی الدعاء: أسألک بمنتهی الرحمة من کتابک المراد غایة الرحمة، والمعنی برحمتک کلّها، لأنّ الوصول إلی الغایة وصول إلی الجمیع. والغایَةُ أَقْصی الشیء.

در کتاب های لغت فارسی نیز "بی نهایت" و "نامتناهی" به معنای بی کران، پایان ناپذیر، بی شمار، بی حد، تمام ناشدنی، چیزی که انتها نداشته باشد، دانسته شده است. تعلیقه "نهایة الحکمة" ادلّه بطلان نامتناهی را نپذیرفته، می نویسد:

إنّ العدد أمر یقبل التنصیف وسایر النسب الکسریّة، ولهذا فلا یصدق

ص: 33

إلّا علی الأمور المحدودة فالأمور التی لا تتناهی لا تکون معروضة للعدد بما أنّها غیر متناهیة.(1)

عدد، قابل نصف شدن و پذیرش سایر نسبتهای کسری است، لذا جز بر امور متناهی صدق نمی کند، پس اموری که نامتناهیند معروض عدد نخواهند بود.

5 . چنانچه کسی حقیقتی را پیش از کم شدن، و بعد از کم شدن مساوی بداند، معلوم می شود که به معنای حقیقی کم شدن و زیاد شدن و قابلیت زیاده و نقصان توجه ندارد.

6 . برخی پنداشته اند که در روایات اهل بیت؟عهم؟ خداوند متعال با عنوان "نامتناهی" وصف شده است. این افراد اشتباها تقابل "متناهی" و "نامتناهی" را تقابل دو معنای نقیض انگاشته اند، و روایاتی را که برای بیان فراتری ذاتی خداوند متعال از قابلیت اتّصاف به اوصاف مخلوقات و مقداریات و حقایق قابل زیاده و نقصان وارد شده است، به معنای نامتناهی ساخته اوهام خود _ که وجود آن ذاتا محال است _ حمل کرده اند.

7 . خداوند متعال ذات علم و قدرت است، و دارای علم و قدرت عددی و متجزی قابل اتّصاف به تناهی و عدم تناهی نمی باشد. لذا اگر کسی علم خداوند را به نحو معدولة المحمول، "نامتناهی" _ که موضوع آن صرفا مقدار و عدد بوده، و تقابل آن با "متناهی" منحصر به حیثیت زیاده و نقصان است _ بداند، خداوند را دارای صفات متجزی و عددی و مخلوق دانسته است.(2)

ص: 34


1- . مصباح، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 163.
2- . شیخ طوسی؟ق؟ می فرماید: وقول من قال: إنّ فیها معان لا نهایة له شیئاً قبل شیء لا إلی أوّل، باطل لأنّ وجود ما لا نهایة له محال. (الاقتصاد، 24). ابن میثم بحرانی نیز علم خداوند را عددی ندانسته، می فرماید: ومنهم من أنکر کونه عالماً بما لا نهایة له. وحجّتهم... أنّه یلزم أن یکون فی ذاته علوم موجودة غیر متناهیة. هذا محال. والجواب... نمنع الملازمة... سنبیّن أن علمه تعالی ذاته، فلا تعدّد فیه إذن، وإنّما یقع التعدّد والتغایر فی نسب أذهاننا له إلی کلّ معلوم... فلا یلزم إذن تعدّد علوم موجودة لذاته. (بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، 99).

8 . اهل فلسفه وجود نامتناهی را در صورتی که افراد آن هم زمان ومترتّب بر هم نباشند محال نمی دانند. این اعتقاد، نادرست و خلاف واقع می باشد زیرا با توجه به آنچه بیان داشتیم روشن است که فرض وجود بی نهایت به طور مطلق ثبوتا ممتنع است.

9 . گاهی گفته می شود: ¥ = ¥ + ¥ و ¥ =¥ _ ¥ و ¥ =¥ ×¥ و 0 = ¥: 1 و ¥ =¥ +¥، و... باید دانست که این گونه عبارات هیچ ربطی به اثبات وجود "نامتناهی" و "بی نهایت" ندارد، و منظور از آوردن آن ها محاسبات خاصی است که در واقع به "نامتناهی لایقفی" برمی گردد. "دایرة المعارف فارسی" در مورد "بی نهایت" در اصطلاح ریاضیات می نویسد: عددی بزرگتر از هر عدد دیگر، یا (به جای "بی نهایت دور"). موضعی که نسبت به دستگاه مقایسه در وراء هر حدی واقع است... علامت ¥ (یا ¥ +، که به اضافه بی نهایت خوانده می شود) که آن را به مجموعه اعداد حقیقی ملحق می کنند، و بزرگتر از هر عدد حقیقی می شمارند... علامت ¥ _ (بخوانید منهای بی نهایت) را نیز به همان مجموعه ملحق می کنند، و آن را کوچکتر از هر عدد

ص: 35

حقیقی (اعم از مثبت یا منفی) محسوب می دارند. وارد کردن این علامات به منظور تعمیم و تسهیل بیان احکام است. هیچ یک از علامات ¥ + و ¥ (به اضافه بی نهایت، و منهای بی نهایت) در واقع عدد نیستند. ولی گاهی از طریق اهمال آن ها را در شمار اعداد به حساب می آورند. و می نویسد: بی نهایت کوچک ریاضی اساسا متغیر است، یک مقدار ثابت هر قدر هم کوچک باشد بی نهایت کوچک ریاضی نیست].

10 . در طول تاریخ اعتقادی شیعی، اعتقاد به محال بودنِ وجود نامتناهی از امور مسلّم و بدیهی بوده است، و اعتقاد به آن به توسط فلسفه یونان و عرفای اهل سنّت در بین برخی از ایشان رخنه کرده است.(1)

ص: 36


1- . ابو الصلاح حلبی می فرماید: فیلزم ما قلناه من وجود ما لا نهایة له، مع استحالته بدلیل وجوب حصر ما وجد. (أبو صلاح حلبی، تقریب المعارف، 76). و می فرماید: فیؤدّی إلی وجود ما لا نهایة له. (أبو الصلاح حلبی، تقریب المعارف، 81). و می فرماید: وذلک یؤدّی إلی إیجاد ما لا یتناهی من المشتهیات. (أبو الصلاح حلبی، تقریب المعارف، 87). و می فرماید: ولأنّه یوجب علیهم تقدّم تکلیف علی تکلیف إلی ما لا نهایة له... وذلک محال. (أبو الصلاح حلبی، تقریب المعارف، 136). و می فرماید: إنّ ذلک یقتضی تقدّم تکلیف قبل تکلیف إلی ما لا یتناهی، وذلک محال. (أبو الصلاح حلبی، الکافی، 53). شیخ طوسی می فرماید: إنّ وجود ما لا نهایة له محال. (شیخ طوسی، الاقتصاد، 24). و می فرماید: لأنِّه لو وجب ذلک لأدّی إلی وجوب ما لا یتناهی، وذلک محال. (شیخ طوسی، الاقتصاد، 82). شرح تجرید می نویسد: إنّ وجود ما لا یتناهی محال علی ما یأتی. (علاًمه حلّی، شرح التجرید، تحقیق آملی، 35). و می نویسد: قال: وأمّا تناهی جزئیّاتها فلأنّ وجود ما لا یتناهی محال للتطبیق. (علاًمه حلّی، شرح التجرید، تحقیق آملی، 261). و می نویسد: وهکذا إلی ما لا یتناهی وهو محال. أمّا أوّلاً فلمّا بیّنا من امتناع وجود ما لا یتناهی مطلقاً، وأمّا ثانیاً فلأنّ تلک الإضافات موجودة دفعة ومترتّبة فی الوجود باعتبار تقدّم بعض المضاف إلیه علی بعض فیلزم اجتماع أعداد لا تتناهی دفعة مترتّبة وهو محال اتّفاقاً، وأمّا ثالثاً فلأنّ وجود الإضافات یستلزم وجود المضاف إلیه فیلزم وجود ما لا یتناهی من الأعداد دفعة من ترتّبها، وکلّ ذلک مما برهن علی استحالته. (علاًمه حلّی، شرح التجرید، تحقیق آملی، 368 _ 369). شرح إحقاق الحق می نویسد: وأمّا ما ذکره آخراً من أنّه لا یلزم التسلسل المحال لفقدان شرط الترتب " الخ " فدلیل علی جهله بشرائط استحالة التسلسل عند المتکلّمین، فإنّ وجود ما لا یتناهی فی الخارج محال عندهم مطلقاً سواء کان هناک ترتّب أو لا، کما صرّحوا به وعرفه من له أدنی تحصیل. (مرعشی، شرح إحقاق الحق، 1 / 244 و شیخ طوسی، الاقتصاد، 27 _ 31؛ سیّد مرتضی، الشافی فی الإمامة، 1 / 162؛ سیّد مرتضی، الانتصار ، 407؛ محقق حلّی، المسلک فی أصول الدین، 101؛ ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، 57).

اصل چهارم: موجود دارای مقدار و اجزا (= ممکن)، حادث حقیقی (= دارای ابتدای وجود) است.

موجود دارای مقدار و اجزا و عدد از هر جهت محدود بوده، و از حیث زمان و مکان لزوما متناهی است. علاوه بر اینکه حقیقت متجزی و قابل وجود و عدم، نیازمند به این است که دیگری آن را ایجاد کند، و هرگز نمی توان موجودی را که ازلی بوده و عدم نداشته باشد ایجاد کرد، و گرنه تحصیل حاصل لازم می آید.

ص: 37

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

إنّ ما لم یزل لا یکون مفعولاً... إنّ الفعل کلّه محدث.(1)

آنچه ازلی باشد مفعول و مخلوق نخواهد بود... همانا هر فعلی حادث و مخلوق است .

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّه لو کان معه شیء فی بقائه لم یجز أن یکون خالقاً له، لانّه لم یزل معه فکیف یکون خالقاً لمن لم یزل معه؟(2)

اگر چیزی در بقا با خداوند می بود دیگر ممکن نبود که خداوند خالق آن چیز باشد، چه اینکه در این صورت آن چیز پیوسته با خداوند بوده است، پس چگونه ممکن است خداوند آفریننده چیزی باشد که ازلا با او موجود بوده است؟!

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

یقول لما أراد کونه: "کن" فیکون. لا بصورت یقرع ولا نداء یسمع، وإنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه ومثّله، لم یکن من قبل ذلک کائناً، ولو کان قدیماً لکان إلهاً ثانیاً.(3)

آنچه را اراده فرماید، تنها می گوید: "باش"، پس می باشد. نه به وسیله صدایی که شنیده شود، و نه به ندایی که به گوش رسد. و همانا کلام او سبحانه، فعل اوست که پیش از آن موجود نبوده است و او آن را انشا می فرماید و ایجاد می کند، و اگر قدیم بود معبود دومی بود.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تبارک وتعالی لم یزل عالماً قدیماً، خلق الأشیاء لا من شیء ومن زعم أنّ اللّه تعالی خلق الأشیاء من شیء فقد کفر، لأنّه لو کان ذلک الشیء الّذی خلق منه الأشیاء قدیماً معه فی أزلیّته وهویّته کان ذلک أزلیّاً، بل

ص: 38


1- . التوحید، 450؛ بحار الأنوار، 10 / 335.
2- . کافی، 1 / 120؛ التوحید، 187؛ بحار الأنوار، 4 / 176.
3- . نهج البلاغه، خطبه 186؛ بحار الأنوار، 4 / 254.

خلق اللّه الأشیاء کلّها لا من شیء.(1)

همانا خداوند پیوسته عالِم و قدیم بوده است. اشیاء را از چیزی نیافریده است و هر کس معتقد باشد که خداوند اشیاء را از چیزی آفریده است تحقیقا کافر شده است. زیرا اگر آن چیزی که اشیاء از آن آفریده شده اند قدیم بوده، در ازلیت و هویت با خداوند وجود داشته است، پس آن چیز ازلی خواهد بود. خداوند تعالی اشیاء را از چیزی نیافریده است.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

... فإن کنت صنعتها وکانت موجودة فقد استغنیت بوجودها عن صنعتها.(2)

... اگر من آن را در حالی که موجود بوده است ایجاد کرده باشم، هیچ نیازی به ایجاد کردن آن نداشته ام، چرا که آن خودش موجود بوده است.

و می فرمایند:

إیجاد الموجود محال.(3)

ایجاد کردن چیزی که خودش موجود باشد محال است.

خواجه نصیر الدین طوسی ؟ق؟ در "تجرید الاعتقاد" می فرماید:

ولا قدیم سوی اللّه تعالی.

هیچ موجود ازلی ای جز خداوند تعالی وجود ندارد.

و علامه حلّی ؟ق؟ در شرح آن می نویسد:

قد خالف فی ذلک جماعة کثیرة، أمّا الفلاسفة فظاهر لقولهم بقدم العالم... وکلّ هذه المذاهب باطلة، لأنّ کل ما سوی اللّه ممکن، وکلّ

ص: 39


1- . علل الشرایع، 607؛ بحار الأنوار، 5 / 230.
2- . التوحید، 290؛ بحار الأنوار، 3 / 50.
3- . روضة الواعظین، 31؛ متشابه القرآن، 1 / 46.

ممکن حادث.(1)

گروه فراوانی با این امر مخالفت کرده اند، و مخالفت کردن اهل فلسفه هم روشن و آشکار است، زیرا ایشان اعتقاد دارند که همه چیز ازلی و قدیم است... همه این مذاهب باطل است، زیرا تمامی ماسوای خداوند ممکنند، و هر ممکنی حادث می باشد.

اصل پنجم: زمان و مکان، متجزّی و حادث حقیقی می باشد.

زمان و مکان، (چه دارای وجودی اصیل فرض شوند و چه انتزاعی) مقداری و عددی و دارای اجزا می باشند و محال است که وجودی نامتناهی و ازلی داشته باشند.

تصدیق به حدوث زمان و مکان، صرفا امری عقلی می باشد و (همانطور که دیدنِ "واحد" برای شخص دوبین، و دریافتِ "موجود سه بعدی" برای تخته سیاه، و "زندگی در خارج آب" برای ماهی، و "دیدنِ رنگ سفید" برای شخصی که شیشه عینک او قرمز است، و دریافتِ" صداها ورنگ های دارای طول موج ماورا و مادون طول موجی که گوش و چشم بشر قادر به ادراک آن است" برای افراد انسان محال می باشد) تصور عدمِ زمان و مکان، برای مخلوقی که به هر چیزی از دریچه زمان و مکان و مقدار می نگرد، محال است. حقیقت معنای عدم زمان و مکان، تنها به این صورت مورد توجه نفس و تصدیق عقل قرار می گیرد که نقیض معنای زمان و مکان می باشد.(2)

ص: 40


1- . کشف المراد، 57.
2- . چنانکه دریافتِ موضوع مثال های فوق برای افراد یادشده محال است، التفات آن ها نیز به این مثال ها به خودی خود غیرممکن است، و باید در این مورد توسط افرادی هدایت شوند که ادراکات ایشان فراتر از ادراکات خود این اشخاص باشد؛ لذا در جای خود بیان شده است که قبل از مرحله اقرار وتصدیق عقل به وجود خداوند متعال، التفات و توجه مخلوقات به موضوع خدای واقعی تنها توسط خود او صورت می گیرد، و بدون گذشتن از این مرحله تعریف، اثبات مثبتین و انکار منکرین وجود خداوند، به خدای واقعی تعلّق نخواهد گرفت. البتّه دراین صورت مسأله اثبات وجود خداوند، تعبّدی نشده و دور نیز لازم نمی آید، زیرا التفات به موضوع از هر راهی که باشد، اثباتا ونفیا ربطی به دوری و عقلی یا غیر عقلی بودن اثبات یا انکار آن موضوع ندارد.

وروی أنّه سئل علیه السلام: أین کان ربّنا قبل أن یخلق سماء وأرضاً؟ فقال علیه السلام: "أین" سؤال عن مکان، وکان اللّه ولا مکان.(1)

و روایت شده است که از آن حضرت [امیر المؤمنین ] علیه السلام سؤال شد: پروردگار ما پیش از آنکه آسمان و زمین را بیافریند کجا بود؟ فرمودند: "کجا" پرسش از مکان است و حال اینکه خداوند بود و مکان نبود.

عن زرارة قال قلت لأبی جعفر علیه السلام: أکان اللّه ولا شیء؟ قال: نعم، کان ولا شیء. قلت: فأین کان یکون؟ قال وکان متّکئاً فاستوی جالساً وقال: أحلت یا زرارة، وسألت عن المکان إذ لا مکان.(2)

زراره گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم: آیا خداوند بود و هیچ چیز دیگری نبود؟ فرمودند: آری، گفتم: پس در چه مکانی بود؟ در این هنگام آن حضرت که تکیه داده بودند راست نشستند و فرمودند: ای زراره، سخنی محال گفتی، زیرا از مکان پرسیدی در حالی که هیچ مکانی وجود نداشت.

ص: 41


1- . بحار الأنوار، 3 / 326؛ از التوحید.
2- . کافی، 1 / 90.

اصل ششم: موجود حادث، نیازمند به خالق است.

هر چیزی که پدید آمدن آن ممکن باشد، محال است خود به خود پدید آید و ناچار باید ایجادکننده و پدیدآورنده ای داشته باشد.

خداوند متعال می فرماید:

<أم خلقوا من غیر شیء؟!>

(1)امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ولا بدّ للمخلوق من الخالق.(2)

مخلوق قطعا باید خالق داشته باشد.

و می فرمایند:

کیف یخلق لا شیء شیئاً؟!(3)

چگونه ممکن است که "هیچ"، چیزی بیافریند؟!

و می فرمایند:

إنّک تعلم أنّ المعدوم لا یحدث شیئاً.(4)

تو خود می دانی که "معدوم"، چیزی ایجاد نمی کند.

اصل هفتم: موجود مقداری، خالق نتواند بود.

شی ء مقداری و دارای اجزای معین، محدود به حدودِ وجودِ خود بوده و بنابر حکم بدیهی عقل، قدرت افزودن بر ذات خویش، و به تعبیر دیگر قدرت بر ایجاد مثل خود

ص: 42


1- . الطور / 35.
2- . کفایة الأثر، 261؛ بحار الأنوار، 4 / 54.
3- . بحار الأنوار، 3 / 158.
4- . التوحید ،290؛ بحار الأنوار، 3 / 53.

را ندارد.

خداوند متعال می فرماید:

<أَم هُمُ الخَالِقُونَ>(1)

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء.(2)

چگونه ممکن است موجودی که خودش قابل آفرینش است، اشیاء را بیافریند؟!

و می فرمایند:

لعجز کلّ مبتدأ عن ابتداء غیره.(3)

... چرا که هر موجود دارای ابتدایی، از وجود دادن به غیر خود عاجز و ناتوان است.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

کلّ معط منتقص سواه.(4)

جز خداوند متعال، هر اعطا کننده ای از وجودش کاسته می شود.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

إنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه الخالق اللطیف الجلیل خلق وصنع لا من شیء.(5)

هر سازنده ای اشیاء را از چیزی دیگر می سازد، ولی خداوند آفریدگارِ

ص: 43


1- . طور / 35.
2- . التوحید، 38؛ بحار الأنوار، 4 / 230.
3- . التوحید، 34؛ بحار الأنوار، 4 / 228.
4- . التوحید، 48؛ بحار الأنوار، 4 / 274.
5- . کافی، 1 / 120؛ التوحید،63 _ 186؛ بحار الأنوار، 4 / 174.

ناشناخته والامقام بدون اینکه اشیاء را از چیزی بسازد آن ها را ایجاد و خلق فرموده است.

و می فرمایند:

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه... کیف یجری علیه ما هو أجراه ویعود فیه ما هو ابتدأه.(1)

هر چه در خلق باشد در خالق وجود ندارد، و هر چه در آن ممکن باشد در آفریدگارش ناممکن است... چگونه بر او جاری شود آنچه خودِ او آن را جاری نموده است، یا به او باز گردد آنچه او آن را احداث فرموده است؟!

اصل هشتم: ممکن (= مقداری)، مجرد از زمان نیست.

هر چیزی که حادث و دارای ابتدای وجود باشد، به طور بدیهی زمان بر آن می گذرد و محال است که مجرد از زمان باشد.

امام زین العابدین علیه السلام می فرمایند:

وجعلت لکلّ شیء أمداً، وقدّرت کلّ شیء تقدیراً.(2)

و برای هر چیزی پایان و انتهایی قرار دادی، و اندازه هر چیزی را معین و مشخّص فرمودی.

اصل نهم: ذات خداوند متعال هرگز شناخته نمی شود

چه اینکه:

الف) آنچه شناخته شود متجزی و مخلوق است.

ب) ذات فراتر از داشتن مقدار و اجزا، قابل شناخت و وصول نیست.

ج) تنها راه علم به وجودِ ذاتِ فراتر از مقدار، وجودِ

ص: 44


1- . توحید، 40؛ بحار الأنوار، 4 / 230.
2- . صحیفه سجادیه، 247.

مخلوقات آن است.

موجودی که ذات و صفات و حالات آن، موردِ شناخت مستقیم و بدون واسطه واقع شود دارای تمیز و پیکره خاصّ مخلوقی(1) بوده، و حقیقتی عددی و متجزی و حادث و قابل زیاده و نقصان است.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

کلّ معروف بنفسه مصنوع.(2)

هر چیزی که شناخته شود، مصنوع و مخلوق است.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

لیس بإله من عرف بنفسه، هو الدالّ بالدلیل علیه.

هر ذاتی که در شناخت آید معبود نیست، خداوند به واسطه دلیل بر وجودِ خود راه می نماید.

حضرت سید الشهداء علیه السلام می فرمایند:

لیس بربّ من طرح تحت البلاغ.(3)

هر چیز که بدان توان رسید، پروردگار نیست.

ص: 45


1- . تمیز و تشخّص خاصّ خلقی آن است که حقیقتی متجزی و عددی را از مانند آن مشخّص و جدا می کند. مقابل این معنا تباین ذاتی موجود متجزی با موجود متعالی از داشتن مقدار و اجزاست. امام مجتبی علیه السلام می فرمایند: الحمد للّه الّذی لم یکن... له شخص فیتجزّئ. (بحار الأنوار، 4 / 298): حمد خداوندی را که... شخص ندارد که در نتیجه آن دارای اجزا باشد.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 151؛ بحار الأنوار، 4 / 228.
3- . تحف العقول، 244؛ بحار الأنوار، 4 / 301.

و می فرمایند:

احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار، و عمّن فی السماء احتجابه عمّن فی الأرض، قربه کرامته و بعده إهانته.(1)

از عقل ها همان سان پنهان است که از دیدگان در نهان است، و از اهل آسمان همان گونه پوشیده است که از اهل زمین پوشیده است. قربِ او گرامی داشتن اوست، و بُعد و دوری از او خوارکردن اوست.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

... إذاً لقامت فیه آیة المصنوع، ولتحوّل دلیلاً بعد ما کان مدلولاً علیه.(2)

... وگرنه نشانه مخلوقیت در او پدیدار می شد، و به جای اینکه با دلیل به وجود او رسیده شود خود دلیل بر وجود غیر خویش می شد.

... ولما کان للبارئ معنی غیر المبروء.(3)

... و برای حقیقت وجود خالق و آفریدگار، معنایی جز مخلوق و آفریده شده، باقی نمی ماند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

کلّ موصوف مصنوع وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی.(4)

هر موجودِ قابل وصف و شناخت مصنوع است، و آفریننده اشیاء به هیچ بیانی قابل توصیف نیست.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

جلّ أن تحلّه الصفات لشهادة العقول أنّ کلّ من حلّته الصفات مصنوع.(5)

ص: 46


1- . تحف العقول، 244؛ بحار الأنوار،4 / 301.
2- . التوحید، 40.
3- . التوحید، 40.
4- . التوحید، 142؛ بحار الأنوار، 4 / 161.
5- . الاحتجاج، 1 / 198؛ بحار الأنوار، 4 / 253.

فراتر از این است که صفات بر او درآیند، زیرا عقول گواهند بر اینکه هر کس به حلیه صفات آراسته گردد مصنوع و مخلوق می باشد.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

کلّ ما وقع علیه حدّ فهو خلق اللّه.(1)

هر چیز که مورد وصف و بیان واقع شود، خلقِ خداوند است.

و می فرمایند:

واعلم أنّه لا تکون صفة لغیر موصوف، ولا اسم لغیر معنی، ولا حدّ لغیر محدود.(2)

بدانکه صفت جز برای موصوف نباشد، و اسم بدون معنا نشاید، و تنها ذات محدود است که در وصف و بیان آید.

امام امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

وانحسرت الأبصار عن أن تناله فیکون بالعیان موصوفاً وبالذات التی لا یعلمها الّا هو عند خلقه معروفاً.(3)

و دیدگان ناامیدند از اینکه به او رسند تا در نتیجه به آشکار شدن موصوف شده، و به آن ذاتی که جز او آن را نشناسد نزد خلقش معروف و شناخته شده باشد.

... ولا خرقت الأوهام حجب الغیوب فتعتقد فیک محدوداً فی عظمتک... ولا کیفیّة فی أزلیّتک ولا ممکناً فی قدمک.(4)

...اوهام و اندیشه ها حجاب های غیب را نشکافته است که تو را در عظمتت محدود اعتقاد کند.

ص: 47


1- . التوحید، 438.
2- . التوحید، 437؛ بحار الأنوار، 10 / 315.
3- . التوحید، 50.
4- . بحار الأنوار، 95 / 243،262.

و می فرمایند:

ولم یعلم لک مائیّة وماهیّة فتکون للأشیاء المختلفة مجانساً.(1)

تو با اشیای گوناگون هم جنس و شبیه نیستی تا اینکه در نتیجه حقیقت ذات تو در شناخت آمده باشد.

حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام می فرمایند:

لا تدرکه العلماء ولا أهل التفکیر بتفکیرهم إلّا بالتحقیق إیقاناً بالغیب.(2)

عالمان به اندیشه خود، و اندیشمندان به تفکر خویش او را ادراک نتوانند، مگر به ایمان یقینی و حقیقی ای که به ذات نهان او به دست آورند.

و می فرمایند:

یصیب الفکر منه الإیمان به موجوداً، ووجود الإیمان لا وجود صفة.(3)

فکر درباره او تنها به ایمان به وجود او می رسد، نه اینکه به حقیقت ذات و وصفِ او دست یابد.

متقابلا موجودی که جزء و مقدار نداشته و عددی نباشد، هرگز مورد شناخت واقع نمی شود و تنها راه علم به وجودِ غیرقابل شناخت او، وجود آثار و افعال و مخلوقات او می باشد:

امام امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

دلیله آیاته ووجوده إثباته.(4)

دلیل وجود او نشانه های آفرینشش می باشد، و راه بردن به وجود او منحصر به اثبات اوست.

ص: 48


1- . بحار الأنوار، 95 / 254، از مهج الدعوات.
2- . تحف العقول، 244؛ بحار الأنوار، 4 / 301.
3- . تحف العقول، 244؛ بحار الأنوار، 4 / 301.
4- . احتجاج 1 / 198؛ بحار الأنوار، 4 / 253.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

بصنع اللّه یستدلّ علیه.(1)

تنها از راه خلقت و آفرینش خداوند متعال بر وجود او استدلال می شود.

و می فرمایند:

وفیها أثبت غیره ومنها أنیط الدلیل.(2)

غیریت خود با اشیاء را در خود اشیاء نمایانده است، و دلیل بر وجود او منوط به وجود اشیاء است.

و می فرمایند:

بها تجلّی صانعها للعقول.(3)

نمایان شدن خداوند متعال برای عقول، به واسطه مخلوقات است.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

بها تجلّی صانعها للعقول وبها امتنع من نظر العیون.(4)

خداوند به آفرینش اشیاء خود را برای عقول نمایانده، و به ملاک قابل رؤیت بودن خودِ همانها دیده شدن او ممتنع است.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

إلهی بدت قدرتک ولم تبد هیئته فجهلوک وبه قدّروک والتقدیر علی غیر ما به وصفوک، وإنّی بریء یا إلهی من الذین بالتشبیه طلبوک، لیس کمثلک شیء، إلهی ولن یدرکوک، وظاهر ما بهم من نعمک دلیلهم علیک لو عرفوک، وفی خلقک یا إلهی مندوحة أن یتناولوک، بل سوّوک بخلقک

ص: 49


1- . التوحید، 34؛ امالی طوسی؟ق؟، 22؛ بحار الأنوار، 4 / 228.
2- . التوحید، 38؛ بحار الأنوار، 4 / 230.
3- . نهج البلاغه، خطبه 186؛ بحار الأنوار، 4 / 230.
4- . بحار الأنوار، 4 / 254، از نهج البلاغه.

فمن ثمّ لم یعرفوک، واتّخذوا بعض آیاتک ربّاً فبذلک وصفوک، تعالیت ربّی عمّا به المشبّهون نعتوک.(1)

خداوندا، قدرتت نمایان و ذات تو در نهان است، تو را نشناختند و به جهل خویش توصیف کردند، و حقیقت تو غیر از آن است که می گویند. بار خدایا من از آنان که با تشبیه جویای تویند بی زارم، هیچ چیز همانند تو نیست. هرگز تو را نخواهند شناخت و اگر تو را درست می شناختند، آثار آفرینش و ظهور نعمت تو بر ایشان برای راهنمائیشان بر وجود تو کافی بود، اما ایشان تو را با خلقت همسان دانستند، لذا تو را نشناخته، برخی از مخلوقات تو را پروردگار انگاشتند و تو را مانند آن پنداشتند. فراتری تو ای پروردگار من از آنچه اهل تشبیه تو را به آن می ستایند.

و می فرمایند:

إنّه الظاهر لمن أراده لا یخفی علیه، لمکان الدلیل والبرهان علی وجوده فی کل ما دبّره وصنعه مما یری، فأیّ ظاهر أظهر وأبین أمراً من اللّه تبارک وتعالی فإنّک لا تعدم صنعته حیثما توجّهت وفیک من آثاره ما یغنیک.(2)

همانا او از جهت دلیل و برهانی که در تمامی آنچه ایجاد فرموده و تدبیر می نماید بر وجود او دلالت می کند، برای هر کس که او را قصد کند آشکار است و هرگز مخفی نمی شود. پس کدامین ظاهر، امرش از خداوند ظاهرتر است؟ چرا که تو به هر کجا روی کنی آفرینش او را می بینی، و در وجود خودِ تو آن قدر از آثار او هست که از همه چیز بی نیازت می کند.

امام کاظم علیه السلام می فرمایند:

یا هشام إنّ اللّه تبارک وتعالی أکمل للناس الحجج بالعقول ونصر النبییّن بالبیان ودلّهم علی ربوبیته بالأدلّة.(3)

ص: 50


1- . عیون اخبار الرضا، 1 / 117؛ التوحید، 124 _ 125؛ بحار الأنوار، 3 / 293.
2- . احتجاج، 173؛ بحار الأنوار، 4 / 187.
3- . کافی، 1 / 13.

ای هشام همانا خداوند در پرتو عقول حجت ها را برای بندگان کامل فرموده، و پیامبران را با شرح و بیان به سوی ایشان گسیل داشته، و ایشان را به واسطه ادلّه بر ربوبیت خویش راه نموده است.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

... ولا یعرف إلّا بخلقه تبارک وتعالی.(1)

خداوند متعال جز از طریق مخلوقات خویش شناخته نمی شود.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تعالی أظهر ربوبیّته فی إبداع الخلق.(2)

همانا خداوند تعالی ربوبیت خویش را در ابداع خلق ظاهر فرموده است.

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

و کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء، إذاً لقامت فیه آیة المصنوع و لتحوّل دلیلاً بعد ما کان مدلولاً علیه.(3)

چگونه اشیاء را ایجاد کند آن کسی که خودش از پذیرش وجود امتناعی ندارد؟موجودی که حدوث درباره آن امکان داشته و پذیرای وجود باشد دارای نشان مصنوعیت است، و به جای اینکه [از وجود آثار او] به وجود او پی برده شود، خود دلیل بر وجود غیر خواهد بود.

اصل دهم: تقابل وجود خالق و خلق، تقابل "متجزی" و "غیر متجزی" است.

تقابل و تباین وجود خالق و مخلوق از این جهت نیست

ص: 51


1- . بحار الأنوار، 3 / 193.
2- . بحار الأنوار، 3 / 224.
3- . التوحید، 40.

که اولی (خالق) دارای وجودی نامتناهی(1) از حیث زمان و مکان بوده، و دومی (مخلوق) مرتبه ای یا حصّه ای یا مقداری _ حقیقتا یا اعتبارا _ از آن وجود را دارا باشد. بلکه تباین ذات خالق و مخلوق از این جهت است که مخلوق، موجودی دارای امتداد و مقدار و اجزا و زمان و مکان _ که تمامی آن ها لزوما محدود و متناهی است _ می باشد؛ و خالق متعال، فراتر از داشتن جزء و کل و امتداد و مقدار و عدد و زمان و مکان است.

بنابراین، تصور مصاحبت و تعاصر وجود خالق و خلق، و سؤال از قبلیت و بعدیت در مورد آفرینش زمان و مکان _ که هر دو لزوما محدود و متناهی می باشند، تصورا باطل بوده، و موضوعا منتفی می باشد.(2)

اصل یازدهم: آنچه بر خلق (موجود دارای مقدار و اجزا) روا باشد، ویژه خود آن هاست.

زمان و مکان، کوچکی و بزرگی، تناهی و عدم تناهی، دخول و خروج، تولّد و صدور، تجلی و ظهور، تعدد و تکثّر،

ص: 52


1- . گر چه عقل به طور بدیهی حکم می کند که موضوع زیاده و نقصان جز کمیت و مقدار چیزی نیست، اما با صرف نظر از این حکم بدیهی باید دانست که تقابل "تناهی و عدم تناهی" و نیز تقابل "مراتب تشکیکی وجود" به تصریح خودِ اهل فلسفه و عرفان تقابل زیاده و نقصان است. و البتّه قابلیت زیاده و نقصان، ملاک معلولیت و مخلوقیت است، فتعالی اللّه عمّا یقول الظالمون المشبّهون اللّه بخلقه علوّاً کبیراً.
2- . به یاری خداوند متعال توضیح خواهیم داد که غفلت از این مهم، اساس ضلالت ها و خطاهای بی شمار در مکتب معرفت فلسفی و عرفانی شده است.

وجدان(1) و فقدان، جزء و کل، اطلاق و تقیید، شدت و ضعف، وقوه و فعل(2) از ملکات و ویژگی های اشیای دارای مقدار و اجزا و عدد می باشد و ثبوتا به غیر شی ء متجزی و عددی و مخلوق نسبت داده نمی شود.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

التوحید أن لا تجوّز علی ربّک ما جاز علیک.(3)

توحید آن است که هر چه بر تو روا باشد، بر پروردگارت روا ندانی.

و می فرمایند:

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه... کیف یجری علیه ما هو أجراه ویعود فیه ما هو ابتدأه.(4)

هر چه در خلق موجود باشد در خالق آن پیدا نمی شود، و هر چه در مورد

ص: 53


1- . در مورد علم و قدرت و سایر صفات ذات خداوند در جای خود بیان شده است که اوذات علم و قدرت و... است، نه ذاتی که دارای صفات مذکور باشد.
2- . اهل فلسفه بر این پندارند که "فعلیت" مساوی با وجود است، لذا گمان می کنند که نفی فعلیت درباره هر چیز مستلزم نفی وجودِ آن می باشد؛ این اندیشه باطل است زیرا "فعلیت"، معنایی اضافی و در مقابل "قوه" می باشد ، و دلالت بر نحوی از انحای وجود همان چیزی می کند که ذاتا دارای قوه و امکان خاص است. لذا خداوند متعال موضوعا از قابلیت اتّصاف و قوه و فعل خارج است. تمامی اشکالاتی که درباره "نامتناهی" بیان داشتیم، به موضوع "فعلیت تام" هم وارد است.
3- . بحار الأنوار، 4 / 264.
4- . التوحید، 40؛ بحار الأنوار، 4 / 230.

آن ممکن باشد درباره آفریدگارش ناممکن است... چگونه بر او جاری شود آنچه خودِ او آن را جاری نموده است، یا به او باز گردد آنچه او آن را احداث فرموده است؟!

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

تأویل الصمد: لا إسم، ولا جسم، ولا شبه، ولا صورة، ولا تمثال، ولا حدّ، ولا حدود، ولا موضع، ولا مکان، ولا کیف، ولا أین، ولا هنا، ولا ثمّة، ولا خلأ، ولا ملأ، ولا قیام، ولا قعود، ولا سکون، ولا حرکة، ولا ظلمانیّ، ولا نورانیّ، ولا روحانیّ، ولا نفسانیّ، ولا یخلو منه موضع، ولا یسعه موضع، ولا علی لون، ولا خطر علی قلب، ولا علی شمّ رائحة، منفیّ عنه هذه الأشیاء.(1)

تأویل صمد این است که [خداوند] نه اسم است و نه جسم، و نه شبیه دارد و نه صورت، و نه تمثال دارد، و نه حد دارد، و نه حدود دارد، و نه موضع دارد، و نه جایگاه دارد، و نه کیفیت دارد، و نه مکان و اینجا و آنجا دارد، و نه خالی است، و نه پر است، و نه قیام وقعود و سکون و حرکت دارد، و نه ظلمانی است و نه نورانی، و نه روحانی است و نه نفسانی، و نه جایی از او خالی است، و نه موضعی او را در بردارد، و نه رنگ دارد، و نه بر قلب خطور می کند، و نه بویی دارد، همه اینها از او نفی می شوند.

لیس فی الأشیاء بوالج، ولا عنها بخارج.(2)

نه در اشیاء فرو رفته، و نه از آن ها خارج است.

بدیهی است تمامی موارد مذکور _ مانند ملکه و عدم _ از خواصّ اشیای دارای مقدار و مخلوق بوده، و خداوند فراتر از قابلیت اتّصاف به صفات مخلوقات است.

ص: 54


1- . بحار الأنوار، 3 / 230، از جامع الأخبار.
2- . نهج البلاغة.

اصل دوازدهم: اقرار به وجود خالقی که هم "هست" و هم "بر خلاف همه چیز است"، ضروری است.

موجود منحصر است به:

الف) موجود دارای اجزا و ابعاض و زمان و مکان (مخلوق)

ب) موجود فراتر از داشتن اجزا و ابعاض و زمان و مکان (خالق)

بین این دو سنخ، تصور وجودِ هر گونه واسطه ای محال است.(1)

و مجموعه اشیای دارای جزء و کل و مقدار و عدد را _ که محال است وجود آن ها چه از جهت زمان، و چه از جهت مکان نامتناهی باشد _ خالق و آفریننده ای است بر خلاف همه آن ها که آیتِ مصنوعیت و ملاک مخلوقیت و معلولیت (تجزّی و قابلیت زیاده و نقصان) در او وجود ندارد. او حقیقتِ دارای مقدار و اجزا و زمان و مکان و مراتب و حصص وجودی نداشته، هرگز به صفات مخلوقات متّصف نمی گردد، و به ذات متعالی و والای

ص: 55


1- . امام صادق علیه السلام می فرمایند: لیس بین الخالق والمخلوق شیء، واللّه خالق الأشیاء لا من شیء. (التوحید، 143؛ بحار الأنوار، 4 / 161): بین خالق و مخلوق چیز سومی وجود ندارد، و خداوند آفریننده اشیا است بدون اینکه آن ها را از چیزی آفریده باشد. و امام رضا علیه السلام می فرمایند: إنّما هو اللّه وخلقه، لا ثالث بینهما، ولا ثالث غیرهما. (عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 175 _ 176؛ التوحید، 438): تنها او (خداوند) است و خلق او، سومی بین آن ها نیست، و غیر از آن دو چیز دیگری وجود ندارد.

خود قابل تصور و توهّم و شناخت و ادراک و وجدان و وصول و صدور و تولید و تولّد و ظهور و تجلّی و تعدد و تکثّر و وصف شدن به تناهی و عدم تناهی نمی باشد.

امام جواد علیه السلام می فرمایند:

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة، وکلّ متجزّئ أو متوهّم بالقلّة والکثرة فهو مخلوق دالّ علی خالق له.(1)

همانا جز خداوند یگانه، همه چیز دارای اجزا است، و خداوند یکتا نه دارای اجزا است و نه قابل تصور به کمی و زیادی می باشد. هر چیزی که دارای اجزا بوده یا قابل تصور به کمی و زیادی باشد مخلوق است و دلالت بر این می کند که او را خالقی می باشد.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیماً، ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیداً، بل کبر شأنا وعظم سلطاناً.(2)

بزرگی او این گونه نیست که جوانب مختلف، وجودِ او را به اطراف کشانده باشند و گرنه در این صورت تو او را تنها جسمی بزرگ انگاشته ای، و دارای آن چنان عظمتی نیست که همه اطراف به او پایان یافته باشند و گرنه در این صورت تو او را تنها جسدی بزرگ پنداشته ای، بلکه او دارای بزرگی شأن و عظمت سلطنت است.

و می فرمایند:

هو الذی لم یتفاوت فی ذاته، ولم یتبعّض بتجزئة العدد فی کماله.(3)

او ذاتی که اجزای گوناگون ندارد، و کمالش تجزیه عددی نمی پذیرد.

و می فرمایند:

ص: 56


1- . التوحید، 193؛ کافی، 1 / 116؛ احتجاج، 2 / 442؛ بحار الأنوار، 4 / 153.
2- . نهج البلاغه، خطبه 185؛ بحار الأنوار، 4 / 261.
3- . کافی، 8 / 18؛ التوحید، 73؛ بحار الأنوار، 4 / 221.

إنّه أحدیّ المعنی، یعنی به أنّه لا ینقسم فی وجود ولا عقل ولا وهم، کذلک ربّنا.(1)

خداوند حقیقتی واحد است، یعنی نه در وجود، و نه در عقل، و نه در وهم، هرگز قابل انقسام نیست. چنین است پروردگار ما.

و می فرمایند:

ومن جزّأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه.(2)

هر کس خداوند را دارای اجزا بداند او را موصوف دانسته، و هر کس او را وصف کند در معرفت او بر الحاد رفته است.

و می فرمایند:

ومن جزّأه فقد جهله.(3)

و هر کس او را دارای اجزا داند، به تحقیق او را نشناخته است.

و می فرمایند:

تعالی الملک الجبّار أن یوصف بمقدار.(4)

فراتر است خداوند فرمانروای قدرتمند از اینکه به مقدار وصف شود.

و می فرمایند:

ما تصوّر فهو بخلافه.(5)

هر چه تصور شود، خداوند بر خلاف آن است.

ص: 57


1- . التوحید، 83؛ بحار الأنوار، 3 / 207.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 124.
3- . نهج البلاغة، خطبه اول.
4- . امالی طوسی، 1 / 220؛ مناقب، 2 / 258؛ بحار الأنوار، 10 / 56.
5- . بحار الأنوار، 4 / 253؛ احتجاج، 1 / 201.

و می فرمایند:

... الذی لمّا شبّهه العادلون بالخلق المبعّض المحدود فی صفاته، ذی الأقطار والنواحی المختلفة فی طبقاته _ وکان الموجود بنفسه لا بأداته _ انتفی أن یکون قدروه حقّ قدره.(1)

... همان خداوندی که هنگامی که ستمگران او را به خلقی که دارای اجزا و صفاتِ محدود، و دارای مکان و مراتب مختلف می باشد تشبیه کردند، _ در حالی که او موجود بنفسه است، نه موجود به ادات (و اجزای) وجودی _، معلوم شد او را آن چنان که باید نشناخته اند.

و می فرمایند:

ولا تناله التجزئة والتبعیض.(2)

جزءداشتن و قسمت پذیرفتن را به ساحت او راه نیست.

و می فرمایند:

مبائن لجمیع ما أحدث فی الصفات.(3)

با اوصاف، تمامی چیزهایی که خلق نموده، مخالف و مباین است.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء ما خلا اللّه فهو مخلوق، واللّه خالق کلّ شیء، تبارک الذی لیس کمثله شیء.(4)

همانا خداوند جدا از خلقش، و خلقش جدا از او می باشند.و هر چیزی که نام شی ء بر آن توان نهاد مخلوق و آفریده شده است مگر خداوند. خداوند آفریننده همه چیز است، بس والاست آنکه هیچ چیز مانند او

ص: 58


1- . بحار الأنوار، 4 / 277؛ التوحید، 55.
2- . بحار الأنوار، 4 / 319؛ نهج البلاغه، خطبه 85.
3- . التوحید، 69؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 121؛ بحار الأنوار، 4 / 222.
4- . بحار الأنوار، 4 / 149، التوحید، 105؛ کافی، 1 / 83.

نیست.

امام کاظم علیه السلام می فرمایند:

هو القدیم وما سواه محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً کبیراً.(1)

تنها اوست که ازلی است و جز او همه اشیاء حادث و مخلوقند، فراتر است از داشتن صفات مخلوقات و از همانندی با آن ها فراتری بزرگی.

و می فرمایند:

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه... إذاً لتفاوتت ذاته ولتجزّأ کنهه...(2)

هر چه در مخلوق باشد در خالق و آفریدگارش پیدا نمی شود، و هر چه در خلق ممکن باشد در آفریننده اش ممتنع است... و گرنه وجودش دارای اجزای متعدد می شد.

و می فرمایند:

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا أحد، منشیء الأشیاء ومجسّم الأجسام ومصوّر الصور، لو کان کما یقولون لم یعرف الخالق من المخلوق، ولا المنشیء من المنشأ، لکنّه المنشیء فرق بین من جسّمه وصوّره وأنشأه إذ کان لا یشبهه شیء ولا یشبه هو شیئاً.(3)

اوست خداوند غیرقابل شناخت آگاه شنوای بینای یکتای یگانه بی مانندی که هیچ چیز از او صادر نشده و او خود نیز از هیچ چیزی پدید نیامده است و هیچ چیزی مانند او نیست. آفریننده اشیاء و خالق اجسام و پدید آورنده صور است. اگر چنان بود که ایشان می پندارند خالق و مخلوق و آفریننده و آفریده شده تفاوتی نداشتند، در حالی که او

ص: 59


1- . التوحید، 76؛ بحار الأنوار، 4 / 296.
2- . بحار الأنوار، 4 / 230؛ التوحید، 40.
3- . التوحید، 185؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 127؛ بحار الأنوار، 4 / 173.

آفریننده و خالق است و فرق است بین او و اجسامی که او آن ها را آفریده و صورت داده است. زیرا هیچ چیزی مانند او نیست و او نیز مانند هیچ چیزی نمی باشد.

و نیز می فرمایند:

ما سوی اللّه فعل اللّه... وهی کلّها محدثة مربوبة أحدثها من لیس کمثله شیء هدی لقوم یعقلون، فمن زعم أنّهنّ لم یزلن معه فقد أظهر أنّ اللّه لیس بأوّل قدیم ولا واحد...

قالت النصاری فی المسیح إنّ روحه جزء منه ویرجع فیه، وکذلک قالت المجوس فی النار والشمس إنّهما جزء منه وترجع فیه. تعالی ربّنا أن یکون متجزّیّاً أو مختلفاً، وإنّما یختلف ویأتلف المتجزّئ، لأن کلّ متجزّئ متوهّم، والکثرة والقلّة مخلوقة دالّ علی خالق خلقها...

قد کان ولا خلق وهو کما کان إذ لا خلق. لم ینتقل مع المنتقلین... إنّ الأشیاء کلّها باب واحد هی فعله...

ویحک، کیف تجترئ أن تصف ربّک بالتغیّر من حال إلی حال وأنّه یجری علیه ما یجری علی المخلوقین، سبحانه لم یزُل مع الزائلین ولم یتغیّر مع المتغیّرین.(1)

جز خداوند متعال، همه اشیاء خلق خداوند هستند... و همه آن ها حادث و تحت تدبیر می باشند، آن ها را آن کسی که هیچ همانندی ندارد ایجاد فرموده است تا اینکه راهنما و هدایتی باشد برای کسانی که تعقّل و اندیشه می کنند.

پس هر کس گمان کند که اشیاء ازلی اند خداوند را قدیم یکتا ندانسته است... مسیحیان درباره عیسی می گویند که روح او جزء خداست و به وجود خدا باز می گردد، مجوسیان نیز برآنند که آتش و خورشید جزء خداوندند و به او باز می گردند. والاتر است پروردگار ما از اینکه متجزّی یا دگرگون باشد.

همانا تنها چیزی دارای ذات ناهمگون یا همگون است که دارای جزء باشد، زیرا هر موجودِ دارای جزئی قابل تصور و توهّم است. کمی و زیادی، مخلوق بوده و دلالت می کند بر اینکه خالقی آن را پدید آورده است...

ص: 60


1- . احتجاج، 405 _ 408؛ بحار الأنوار، 10 / 344.

خداوند وجود داشت و هیچ خلقی موجود نبود. هم اکنون نیز او _ همانگونه که هیچ خلقی وجود نداشت_، با خلقِ دارای انتقال و دگرگونی خود، منتقل و دگرگون نشده است... همه اشیاء از یک بابند و آن این است که همه فعل پروردگارند... وای بر تو، آیا چگونه جسارت می ورزی که پروردگار خود را موصوف به تغیر از حالی به حالی دیگر بدانی، و آنچه را که بر مخلوقات بار می شود بر او بار کنی؟!! منزّه است او؛ نه با موجوداتِ قابل زوال، دگرگونی می پذیرد، و نه با مخلوقات متغیر، تغییرپذیر است.

امام جواد علیه السلام می فرمایند:

جلّ وعزّ عن أداة خلقه وسمات بریّته وتعالی عن ذلک علوّاً کبیراً.(1)

فراتر و والاتر است از داشتن اجزا و نشانه های خلقش فراتری بزرگی.

تا اینجا بیان پایه های شناخت صحیح خداوند جلّت عظمته را به پایان بردیم و به این نتیجه رسیدیم که: تمامی ماسوای خداوند، حقایقی دارای کمیت و کیفیت، و موجوداتی قابل زیاده(= موجود شدنِ مثل و مانند آن ها) و نقصان (= انعدام) می باشند، که به ایجاد و آفرینشِ خالقی که بر خلافِ همه آن ها بوده، و فراتر از داشتن جزء و کلّ و مقدار و اجزا است، آفریده شده اند، و به مشیت و خواست او موجود و باقی اند.

ص: 61


1- . بحار الأنوار، 4 / 154؛ کافی، 1 / 117؛ التوحید، 194.

فصل دوم: آفرینش و خلقت، نه تطوّر و صدور

اشاره

فلسفه و عرفان، معنای حقیقی آفرینش و خلقت را نمی پذیرد، ابتدا داشتنِ وجود عالم را انکار می کند، و بر این اعتقاد است که: وجود عالم "صادر" و "پدیدآمده از ذات خداوند" _ بلکه عین ذات و هستی او _ است.

در پاورقی "اصول فلسفه و روش رئالیسم" چنین آمده است:

هر حادث و پدیده ای به عقیده فلاسفه مسبوق است به ماده قبلی، پس اینکه بشر نمی تواند از "هیچ" یک چیز بسازد، مربوط به عجز و ناتوانی بشر نیست، بلکه این کار فی حد ذاته محال و ممتنع است. طبق این نظریه شرط اول پیدایش یک موضوع وجود ماده است.(1)

"ابن سینا" می گوید:

الفیض إنّما یستعمل فی الباری والعقول لا غیر، لأنّه لمّا کان صدور الموجودات عنه علی سبیل اللزوم لا لإرادة تابعة لغرض بل لذاته، وکان صدورها عنه دائماً بلا منع ولا کلفة تلحقه فی ذلک، کان الأولی به أن یسمّی فیضاً:(2)

ص: 62


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، 4 / 13.
2- . حسن زاده آملی، حسن، خیر الاثر در ردّ جبر و قدر، 193 بنا بر نقل.

فلسفه و عرفان، معنای حقیقی آفرینش و خلقت را نمی پذیرد، ابتدا داشتنِ وجود عالم را انکار می کند، و بر این اعتقاد است که: وجود عالم "صادر" و "پدیدآمده از ذات خداوند" _ بلکه عین ذات و هستی او _ است.

در پاورقی "اصول فلسفه و روش رئالیسم" چنین آمده است:

هر حادث و پدیده ای به عقیده فلاسفه مسبوق است به ماده قبلی، پس اینکه بشر نمی تواند از "هیچ" یک چیز بسازد، مربوط به عجز و ناتوانی بشر نیست، بلکه این کار فی حد ذاته محال و ممتنع است. طبق این نظریه شرط اول پیدایش یک موضوع وجود ماده است.(1)

"ابن سینا" می گوید:

الفیض إنّما یستعمل فی الباری والعقول لا غیر، لأنّه لمّا کان صدور الموجودات عنه علی سبیل اللزوم لا لإرادة تابعة لغرض بل لذاته، وکان صدورها عنه دائماً بلا منع ولا کلفة تلحقه فی ذلک، کان الأولی به أن یسمّی فیضاً:(2)

ص: 63


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، 4 / 13.
2- . حسن زاده آملی، حسن، خیر الاثر در ردّ جبر و قدر، 193 بنا بر نقل.

کلمه "فیض و ترشّح" تنها درباره خداوند و عقول مجرد گفته می شود نه درباره غیر آن ها، و اطلاق نام "فیض" درباره او اولویت دارد، زیرا صدور موجودات از او به نحو حتمی و لزوم می باشد نه اینکه بر مبنای اراده هدفمند او باشد، بلکه اشیاء به مقتضای ذات او از او پدید می آیند، و این "صدور" امری دائمی و همیشگی و بدون زحمت می باشد.

پاورقی "اصول فلسفه و روش رئالیسم" می نویسد:

صدور موجودات از مبدأ کل و صانع کل که به حکم برهان، بسیط و واحد من جمیع الجهات است بر طبق نظامی معین است، یعنی صدور موجودات به ترتیب است و حتما پای معلول اول (مقصود اولیت زمانی نیست) و بلاواسطه، در کار است و سپس پای معلول معلول اول، و همین طور.(1)

مخفی نماند که با پذیرش مبانی فلسفی و اعتقاد به ازلیت عالم، "اول" نامیدنِ چیزی به عنوان "معلولِ اول"، به هر معنایی که باشد عین تناقض است.

در کتاب "هزار و یک نکته" آمده است:

عالم قدیم است.(2)

"شرح منظومه" می نویسد:

متکلّمین می گویند: عالم حادث زمانی است به این معنا که اگر به قهقرا برگردیم... بالاخره به لحظه ای می رسیم که عالم پدید آمده، و قبل از آن لحظه عالمی نبوده است. می گویند اگر عالم حادث زمانی نباشد قدیم زمانی است و اگر قدیم زمانی باشد بی نیاز از علّت و خالق است... اما حکمای الهی معتقدند که عالم قدیم است یعنی اصول و ارکان عالم ازلی است و از لحاظ زمان هر اندازه به عقب برگردیم به مبدأ و آغاز شروعی نمی رسیم، زمان ابتدا و انتهایی ندارد. از نظر حکمای الهی "کلّ حادث مسبوق بمادة ومدة: هر چیز تازه ای قبلا ماده حامل

ص: 64


1- . مطهری، مرتضی، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، 1 _ 3 / 510.
2- . حسن زاده آملی، حسن، هزار و یک نکته، 103.

استعدادی داشته است و هم پیش از او زمانی بوده است".(1)

ولی مکتب وحی و برهان، خداوند متعال را خالق و آفریننده تمامی موجودات می داند، و ذات او را "واحد حقیقی" و "موجود متعالی از داشتن جزء و کل" معرفی نموده، اعتقاد به صدور و پدیدار شدن اشیا از ذات متعالی خداوند را باطل و غیر معقول می شمارد.

قرآن کریم می فرماید:

<بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ . قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ. لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ. وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ>.

به نام خداوند بخشنده مهربان، بگوی اوست خداوند یکتا، خداوند بی مانند و بی نظیر، هیچ چیز از او پدید نیامده، و او خود نیز از چیزی پدید نیامده است، و هیچ همانند ندارد.

امام رضا علیه السلام در توصیف خداوند می فرمایند:

ص: 65


1- . مطهری، مرتضی، شرح منظومه، 1 / 256 _ 257. ملاصدرا می نویسد: لا شکّ أنّ ذاته علّة مقتضیة لما سواه علی ترتیب معیّن ونظام معیّن، فإنّه مقتض بذاته للصادر الأوّل"، وبتوسّطه للثانی، وبتوسّطهما للثالث، وهکذا إلی آخر الوجودات. (اسفار، 6 / 178). و می نویسد: کلّ معلول من لوازم ذات علّته المقتضیة إیّاه. (اسفار، 6 / 177). هر معلولی از لوازم ذات علت خود که مقتضی آن است می باشد. تفسیر "المیزان" می نویسد: نفاد وجود الأشیاء وإنتهائها إلی أجلها لیس فناءً منها وبطلاناً لها علی ما نتوهّمه بل رجوعاً وعوداً منها إلی عنده وقد کانت نزلت من عنده، وما عند اللّه باق فلم یکن إلّا بسطاً ثمّ قبضاً، فاللّه سبحانه یبدؤ الأشیاء بسط الرحمة، ویعیدها إلیه بقبضها وهو المعاد الموعود. (طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 10 / 11).

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد، الذی لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفواً أحد. منشئ الأشیاء ومجسّم الأجسام ومصوّر الصور، لو کان کما یقولون لم یعرف الخالق من المخلوق، ولا المنشئ من المنشأ، لکنّه المنشئ، فرق بین من جسّمه وصوّره وأنشأه، إذ کان لا یشبهه شیء ولا یشبه هو شیئاً.(1)

خداوند ناشناخته خبیر شنوای بینای واحد یکتای بی همانندی که چیزی از او صادر نشده، و خود نیز از چیزی پدید نیامده است و هیچ همانند ندارد، آفریننده اشیاء و اجسام، و صورت دهنده همه صورتها، اگر چنان بود که می گویند بین خالق و مخلوق و ایجاد کننده و ایجادشده تفاوتی نمی ماند، و حال اینکه او آفریدگار است، بین او و اشیاء فرق است زیرا هیچ چیز مانند او نیست و او نیز مانند هیچ چیزی نیست.

و در پاسخ سؤال از حقیقت توحید می فرمایند:

کلّ من قرء قل هو اللّه أحد وآمن بها فقد عرف التوحید. قلت: کیف یقرأها؟ قال: کما یقرأها الناس، وزاد فیه: کذلک اللّه ربّی، کذلک اللّه ربّی، کذلک اللّه ربّی ثلاثاً.(2)

هرکس سوره "قل هو اللّه " را قرائت کند و به آن ایمان داشته باشد به تحقیق توحید را شناخته است. گفتم: چگونه آن را بخواند؟ فرمودند: همانگونه که مردمان می خوانند، سپس افزودند: خدای من چنان باشد، خدای من چنان باشد، خدای من چنان باشد.

عمران صابی فیلسوف(3) زمان حضرت رضا علیه السلام همانند

ص: 66


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 127؛ بحار الأنوار، 4 / 173.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 133 _ 134.
3- . در آغاز ورود فلسفه به میان مسلمانان، عنوان فیلسوف از متکلّم جدا نبوده و فیلسوفان را هم با عنوان متکلّم می شناخته اند، با تأمل در اعتقادات سلیمان و دیگر قرائن و شواهدی که این مختصر را گنجایش ذکر آن نیست روشن می شود که سلیمان نیز مصداق کامل یک شخص فیلسوف بوده است، و گرنه متکلّمین والامقام شیعی از دوران خود امامان؟عهم؟ تا به حال در تمامی این مباحث با فیلسوفان مخالف بوده، و نظریات ایشان را مردود دانسته اند.

سایر فیلسوفان بر اساس اعتقاد خود مبتنی بر "صدور اشیا از ذات خداوند" از آن حضرت پرسید:

یا سیّدی، ألا تخبرنی عن الخالق إذا کان واحداً لا شیء غیره ولا شیء معه ألیس قد تغیّر بخلقه الخلق؟ قال الرضا علیه السلام: قدیم، لم یتغیّربخلقه الخلق، ولکنّ الخلق یتغیّر بتغییره.(1)

مولای من، آیا برایم نمی گویید خداوندی که یکتاست و هیچ چیز غیر از او نبود، و هیچ چیز با او وجود نداشت، آیا با آفریدن اشیاء دگرگونی نیافت؟! حضرت رضا علیه السلام فرمودند: خداوند متعال قدیم است، به آفرینش اشیاء تغییر نمی یابد بلکه مخلوقات به تغییردادن او تغییر می یابند.

و چون اعتقاد به صدور اشیا از ذات خداوند مستلزم این است که ذات او در معرض تغییر و تغیر و زوال باشد(2) لذا فیلسوف مذکور منصفانه اعتراف می کند:

یا سیّدی، فإنّ الذی کان عندی أنّ الکائن قد تغیّر فی فعله عن حاله بخلقه الخلق.

قال الرضا علیه السلام: أحلت یا عمران فی قولک: إنّ الکائن یتغیّر فی وجه من

ص: 67


1- . التوحید، 433؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 171؛ بحار الأنوار، 10 / 212.
2- . فلسفه بر این پندار است که وجود خداوند به مقتضای ذات خودش متجلّی و متطور به صورت های گوناگون است، بر اساس روایت فوق، و نیز بر اساس حکم بدیهی عقل این پندار باطل است، چه اینکه بدیهی است تطور و تجلّی شی ء به صور گوناگون جز تغیرات آن چیزی نیست، و تغیر هر شی ء نیازمند وجود تغییر دهنده ای است که غیر از خود آن شی ء باشد، و محال است که تغیرات یک شی ء مستند به ذات خودش باشد.

الوجوه حتّی تصیب الذات منه ما یغیّره. یا عمران، هل تجد النار یغیّرها تغیّر نفسها؟ وهل تجد الحرارة تحرق نفسها، أو هل رأیت بصیراً قطّ رأی بصره؟ قال عمران: لم أر هذا. ألا تخبرنی یا سیّدی أهو فی الخلق أم الخلق فیه؟ قال الرضا علیه السلام: جلّ هو عن ذلک، لیس هو فی الخلق ولا الخلق فیه، تعالی عن ذلک وسأعلمک ما تعرفه به ولا حول ولا قوة إلا باللّه.(1)

مولای من، من چنین می پنداشتم که خداوند با آفرینش خلق دگرگونی یافته است.

حضرت رضا علیه السلام فرمودند: ای عمران، از روی نادانی گفتی که ذات خداوند همانند اشیای دیگر تغیر می یابد، ای عمران، آیا می یابی که تغیر آتش خودش را متغیر سازد؟ یا اینکه حرارت خودش را بسوزاند؟ یا اینکه چشمی خودش را ببیند؟! عمران گفت: هرگز چنین چیزی ندیده ام، آیا نمی گویید که خداوند در خلق خود است یا خلق در وجود اویند؟ ! حضرت رضا علیه السلام فرمودند: او اجلّ از آن است، نه او در خلق است، و نه خلق در اویند، فراتر از این وصف است، به زودی معرفت او را به تو بیاموزم تا او را بشناسی، ولا حول ولا قوة إلا باللّه .

حضرت رضا علیه السلام در رد اعتقاد به "صدور اشیا" از ذات خداوند که "پندار فیلسوفان" است، و در بیان بطلان اعتقاد به "تجلّی ذات خداوند" به صورت کائنات که عقیده "اهل عرفان" است، به ابن قره نصرانی می فرمایند:

ما تقول فی المسیح؟! قال: یا سیّدی، إنّه من اللّه . فقال: وما ترید بقولک "من"، ومن علی أربعة أوجه لا خامس لها؟

أترید بقولک "من" کالبعض من الکلّ فیکون مبعضاً؟!

أو کالخلّ من الخمر، فیکون علی سبیل الاستحالة؟!

أو کالولد من الوالد فیکون علی سبیل المناکحة؟!

أو کالصنعة من الصانع، فیکون علی سبیل المخلوق من الخالق؟

ص: 68


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 171 _ 172؛ التوحید، 434؛ بحار الأنوار، 10/313.

أو عندک وجه آخر فتعرّفناه؟ فانقطع.(1)

درباره "عیسی" چه عقیده داری؟!

گفت: مولای من، او را از خدا می دانم، حضرت فرمودند: منظورت از کلمه "از" چیست؟ چه اینکه "از" چهار معنا دارد که پنجمی برای آن ها نیست.آیا منظورت از کلمه "از" مانند معنای "جزء از کل" است، که در نتیجه خداوند دارای "اجزا" باشد؟ یا مانند "سرکه از شراب" است، که لازم آید خداوند دارای "تغیر" و "دگرگونی" باشد؟ یا مانند "فرزند از پدر" است، که از راه مناکحت باشد؛ یا مانند "صنعت" و "فعل" از صانع و فاعل را می گویی که بر روش "خالق و مخلوق" باشد؟

یا وجه پنجمی داری که برای ما بگویی؟! پس او در جواب فرو ماند.

آیا خداوند همانند خلق است؟!

اندیشه بشری بر این است که باید بین علّت و معلول و خالق و مخلوق سنخیت و شباهت باشد، این اندیشه از اینجا نشأت می گیرد که فلسفه و عرفان آفرینش خداوند را به تغیرات و تبدلات مخلوقات او قیاس کرده، و اشیا را پدید آمده و صادر شده از ذات خداوند (بلکه عین ذات و هستی او) می انگارد نه آفریده او، فلسفه و عرفان، در این باره می گوید:

من الواجب أن یکون بین المعلول وعلّته سنخیّة ذاتیّه.(2)

لازم است که بین معلول و علّت آن، شباهت و سنخیت و همانندی ذاتی وجود داشته باشد.

إنّ السنخیّة بین الفاعل وفعله ممّا لا یعتریه ریب ولا یتطرّق إلیه شائبة

ص: 69


1- . بحار الأنوار، 10 / 349.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 166.

دغدغة.(1)

شباهت و همانندی بین فاعل و فعل او، از اموری است که هیچ شک و دغدغه ای در آن راه ندارد.

إنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد، ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً... لا یفیض إلّا واحداً بسیطاً... لمکان المسانخة بین العلّة والمعلول.(2)

از ذات یگانه، جز یک چیز پدید نمی آید،... و چون واجب تعالی یگانه بسیط می باشد، جز یک ذات یگانه بسیط افاضه نمی کند... زیرا علّت و معلول باید شبیه هم باشند.

بر اساس آنچه بیان داشتیم بطلان این اندیشه آشکار است، در رد این پندار به این نصوص نیز اشاره می کنیم:

خداوند متعال می فرماید:

ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی، وما عرفنی من شبّهنی بخلقی.(3)

هر کس کلام مرا بر اساس نظر واندیشه خویش تفسیر کند به من ایمان نیاورده است، و هر کس مرا با خلقم همانند داند مرا نشناخته است.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

من شبّه اللّه تعالی بخلقه فهو مشرک.(4)

هر کس خداوند متعال را همانند خلقش بداند مشرک است.

و می فرمایند:

الهی بدت قدرتک ولم تبد هیئة فجهلوک وقدّروک، والتقدیر علی غیر ما به وصفوک، وإنّی بریء یا إلهی من الذین بالتشبیه طلبوک، لیس کمثلک

ص: 70


1- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، 506.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 315، 316.
3- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 95.
4- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 93.

شیء، إلهی ولن یدرکوک وظاهر ما بهم من نعمک دلیلهم علیک لو عرفوک، وفی خلقک یا إلهی مندوحة أن یتناولوک، بل سوّوک بخلقک فمن ثمّ لم یعرفوک، واتّخذوا بعض آیاتک ربّا فبذلک وصفوک، فتعالیت ربّی عمّا به المشبّهون نعتوک.(1)

خداوندا، قدرت تو آشکار و ذاتت نهان است، لذا تو را نشناختند و به داشتن اندازه ها و اشکال و صور وصف نمودند، در حالی که حقیقت تو بر خلاف آن چیزی است که ایشان تو را به آن توصیف نمودند. و من _ ای خدای من _ از کسانی که تو را از راه تشبیه می جویند بی زارم. هیچ چیز همانند تو نیست. خداوندا، هرگز تو را نخواهند شناخت، اگر اهل فهم بودند نعمت های آشکاری که به ایشان داده ای آنان را برای دلالت بر تو کافی بود. و وجود مخلوقات تو برای ایمان آوردن ایشان به تو کفایتشان می کرد.

ایشان تو را با خلقت یکسان انگاشتند لذا تو را نشناختند، و برخی از مخلوقات تو را خدا پنداشتند و تو را به اوصاف آن ها موصوف داشتند، تو فراتری ای خدای من، از آنچه اهل تشبیه درباره تو می گویند فراتری والایی.

تباین، ملاک خالقیت

فلسفه و عرفان و اندیشه بشری، آفرینش را به معنای "صدور" و "پدیدارشدن چیزی از چیز دیگر" دانسته، "سنخیت و شباهت" خالق و مخلوق را ملاک تصحیح رابطه آن دو(2) می انگارد و می گوید: "اعطا کننده باید

ص: 71


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 95.
2- . بدیهی است با فرض وحدت ذات خالق و مخلوق _ که اهل عرفان مدعی آن هستند _ دیگر جایی برای ادعای لزوم سنخیت و تشابه بین وجود آن دو _ که آن نیز چنانکه گفته شد از پایه های اساسی معارف فلسفی و عرفانی است _ باقی نخواهد ماند.

آنچه را که اعطا می کند در ذات خود دارا باشد، و محال است موجودی که فاقد چیزی است آن را برای دیگری بیافریند".

اما مکتب وحی و برهان، "تباین" ذاتی خالق و مخلوق، و فراتری وجود آفریننده از شباهت و سنخیت با مخلوق را ملاک امکان خلق و آفرینش می داند و می گوید: "هر چه در خلق باشد در خالق و آفریننده آن نیست چه اینکه مخلوق حقیقتی دارای مقدار و اجزا و قابل زیاده و نقصان است(1) و خالق متعال ذاتی است فراتر از داشتن مقدار و اجزا".(2)

ص: 72


1- . توضیح دادیم وإن شاء اللّه به طور مفصّل تر نیز بیان خواهیم داشت که: اعتقاد فیلسوفان در مورد عالم مجردات _ یعنی موجوداتی که بدون جزء می باشند و خارج از زمان و مکانند، و واسطه های صدور و تولّد اشیا از ذات خداوند قرار می گیرند _ نیز اساسی ندارد، و وجود عالم مجردات ذاتا محال بوده، اعتقاد به آن خلاف مقتضای برهان است. بر اساس بیان مذکور بطلان اعتقاد ایشان در مورد ممکن الوجودی که آن را دارای وجود ازلی و قدیم می دانند نیز روشن می گردد. چه اینکه بدیهی است ماسوای خداوند متعال، همه مخلوق و دارای ابتدای وجود می باشند و هر چیزی که دارای ابتدای وجود باشد مجرد از زمان نخواهد بود.
2- . گرچه مقتضای قواعد و مبانی فلسفی و عرفانی این است که همه اشیا به عین وجود واقعی خود در ذات خداوند حضور و وجود داشته باشند، و اهل فلسفه و عرفان خود به حضور ذوات اشیا در وجود خداوند تصریح کرده اند، اما گاهی می گویند: "واجب الوجود همه چیز را به نحو اعلی و اتم در وجود خود داشته و واجد کمالات همه اشیا می باشد". روشن است این سخن، جز تغییری در ظاهر عبارت نبوده، نه مخلوقیت واقعی اشیا و نه دارای ابتدای وجود بودن آن ها را اثبات می کند، و نه مشکل لزوم تجزّی در ذات خالق جلّ و علا را پاسخگو است، و نه وجود مخلوقات را جدا و خارج از ذات خالقشان می داند. و آن را جز به این معنا نمی توان تفسیر کرد که گفته شود: "اشیا قبل از ظهور و بروز و تغییریافتن خود به صورت عالم موجود، به نحوی دیگر _ مثلا به نحوی فشرده تر یا با تجزیه و ترکیبی دیگر _ تشکیل دهنده وجود خداوند بوده اند!! شایان توجه است اهل فلسفه و عرفان بساطت و عدم ترکّب را _ که به منظور بیان جزء نداشتن خداوند به کار می رود _ تحریف کرده و می گویند: ترکیب یعنی "محدود بودنِ وجود شئ"، و بساطت یعنی "نامتناهی بودن و فراگیری وجودی" و "در برداشتن همه چیز به نحو اطلاق یا عموم و شمول".

بدیهی است موجودی که از ذات خود مایه می گذارد و اعطای او از ذات و حقیقت وجود او سرچشمه می گیرد مخلوق و قابل تجزیه و انقسام است، چنین موجودی هرگز چیز جدیدی پدید نمی آورد، بلکه در حقیقت ذات خودش منقسم و متغیر و متبدل می گردد نه اینکه به دیگری چیزی اعطا کند. چنانکه مثلا روغن و نمک هیچ گاه به چیزی چربی و شوری اعطا نمی کنند، بلکه خود ذرات چرب یا شور آن ها تغییر مکان داده و آثار خود را در جایی دیگر ظاهر می سازند، اما خالقآن است که بدون نیاز به خمیرمایه وجودی اشیا، به آن ها اعطای وجود نموده، وآن ها را پس از عدم و نیستی مطلق بیافریند.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء

ص: 73

فهو مخلوق ما خلا اللّه .(1)

خداوند متعال خالی از خلق خویش، و خلق او خالی از وجود خداوندند، و هر چیز که نام شی ء بر آن توان نهاد مخلوق است به جز خداوند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

لا یلیق بالذی هو خالق کلّ شیء إلّا أن یکون مبائناً لکلّ شیء متعالیاً عن کلّ شیء، سبحانه وتعالی.(2)

خالق همه چیز را نمی سزد مگر اینکه مخالف با همه چیز، و متعالی از وجودِ همه اشیاء باشد.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه.(3)

آنچه در آفریده ها باشد در آفریدگارش وجود ندارد، و هر چه در مورد خلق ممکن باشد در صانع و آفریننده اش ممتنع و محال است.

و همان حضرت علیه السلام می فرمایند:

کیف یجری علیه ما هو أجراه، أو یعود فیه ما هو ابتدأه، إذّا لتفاوتت ذاته ولتجزّأ کنهه ولامتنع من الأزل معناه، ولما کان للبارئ معنی غیر المبروء.(4)

چگونه بر او جریان یابد آنچه خود آن را جاری فرموده است، یا به او برگردد آنچه خود او آن راآفریده است؟ در این صورت ذاتش دارای اجزای متفاوت شده و ازلیتش محال می گردید، و خالق را معنایی جز مخلوق بودن باقی نمی ماند.

و می فرمایند:

ص: 74


1- . کافی، 1 / 82؛ بحار الأنوار، 3 / 322.
2- . بحار الأنوار، 3 / 148.
3- . التوحید، 40؛ الاحتجاج ، 2 / 400؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 153؛ بحار الانوار، 4 / 230.
4- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 153.

لیس فی محال القول حجّة، ولا فی المسألة عنه جواب، ولا فی معناه له تعظیم، ولا فی إبانته عن الخلق ضیم إلّا بامتناع الأزلیّ أن یثنّی، ولما لا بدء له أن یبتدء.(1)

در سخن محال حجت نباشد، و سؤال از آن را پاسخی نیست، و معنای آن به خداوند عظمت و بزرگی نمی دهد، و جدا کردن خداوند از خلقش موجب ستم بر او نمی گردد، چرا که محال است ازلی تعدد پذیرد، و چیزی را که اول ندارد نقطه شروعی باشد.

و می فرمایند:

بتشعیره المشاعر عرف أن لا مشعر له، وبتجهیره الجواهر عرف أن لا جوهر له، وبمضادّته بین الأشیاء عرف أن لا ضدّ له، وبمقارنته بین الأمور عرف أن لا قرین له، ضادّ النور بالظلمة، والجلایة بالبهم، والجسو بالبلل، والصرد بالحرور، مؤلّف بین متعادیاتها، مفرّق بین متدانیاتها، دالّة بتفریقها علی مفرّقها، وبتألیفها علی مؤلّفها، ذلک قول اللّه تعالی: «<وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون> ففرق بها بین قبل وبعد لیعلم أن لا قبل له ولا بعد. (2)

به اینکه مشاعر و جواهر را آفریده است معلوم می شود که خود او را ذهن و فکر و جوهر نباشد، و به اینکه بین اشیاء تضاد و تقارن قرار داده است معلوم می گردد که خود او را ضد و قرینی نیست، نور را با ظلمت، و فهم را با کودنی، و خشکی را با تری، و سرما را با گرما مخالف و ضد هم قرار داد، اشیای مخالف را هماهنگ نمود، و بین اشیای نزدیک فاصله انداخت. به این جدایی و هماهنگی نشان از وجود جداکننده و هماهنگ کننده داد، و همین است گفتار او که می فرماید: "هر چیزی را زوج بیافریدیم شاید شما متذکر گردید" به واسطه اشیاء "قبل و بعد" را وجود داد تا دانسته شود که خود او را قبل و بعد نیست.

ص: 75


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 126.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 151 _ 152؛ التوحید، 37 _ 38؛ بحار الانوار 4 / 229.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

الدالّ علی قدمه بحدوث خلقه... وباشتباههم علی أن لا شبه له... مستشهد بحدوث الأشیاء علی أزلیّته، وبما وسمها من العجز علی قدرته، وبما اضطرّها إلیه من الفناء علی دوامه.(1)

به حدوث خلق بر قدم خویش، و به همانند داشتن آن ها بر همانند نداشتن خود دلالت فرمود، حدوث اشیاء را شاهد ازلیت خود، و عجز آن ها را دلیل قدرت خود، و فناپذیری آن ها را آیتِ دوام خود قرار داد.

و امام رضا علیه السلام می فرمایند:

الدالّ علی وجوده بخلقه، وبحدوث خلقه علی أزلیّته، وباشتباههم علی أن لا شبه له... فالحجاب بینه وبین خلقه لامتناعه مما یمکن فی ذواتهم، ولإمکان ذواتهم مما یمتنع منه ذاته، ولافتراق الصانع والمصنوع، والربّ والمربوب، والحادّ والمحدود.(2)

آفرینش را دلیل بر وجود خود قرار داد، و به حدوث خلق بر ازلیت خود، و به همانندبودنِ آن ها بر همانند نداشتن خویش دلالت نمود، پس حجاب بین او و خلقش از این است که هر چه در ذات خلق ممکن باشد، در ذاتِ او ناممکن، و هرچه در ذات او غیرممکن باشد در ذات خلق ممکن است. و از این جهت است که باید بین صانع و مصنوع، و آفریدگار و آفریده شده، و محدود کننده با محدود فرق و تفاوت باشد.

امام رضا علیه السلام اعتقاد به سنخیت بین خالق و مخلوق را کاملا بر خلاف تفکر دینی، و مبائن با سنّت وحی معرفی می فرمایند؛ یونس بن عبدالرحمن گوید:

کتبت إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام سألته عن آدم هل کان فیه من جوهریّة الربّ شیء، فکتب الیّ جواب کتابی:

ص: 76


1- . نهج البلاغه، خطبه 185؛ احتجاج، 1 / 204؛ بحار الأنوار، 4 / 261.
2- . التوحید، 56؛ بحار الأنوار، 4 / 284 _ 285.

لیس صاحب هذه المسألة علی شیء من السنة، زندیق.(1)

در نامه ای از امام رضا علیه السلام درباره حضرت آدم علیه السلام پرسیدم که آیا از جوهریت خداوند در او نشانی بود یا خیر؟ امام علیه السلام در پاسخ نگاشتند:

صاحب این سؤال بر راه و روش وحی و نبوت نمی اندیشد و زندیق است.

و همان حضرت می فرمایند:

إنّ الخلق یمسک بعضه بعضاً، ویدخل بعضه فی بعض ویخرج منه، واللّه جلّ وتقدّس بقدرته یمسک ذلک کلّه، ولیس یدخل فی شیء ولا یخرج منه، ولا یؤوده حفظه، ولا یعجز عن إمساکه.(2)

خلق، نگهدارنده یکدیگر و قابل دخول و خروج در همدیگرند، و خداوند همه را به قدرت خویش نگه می دارد، نه در چیزی داخل می شود و نه از چیزی خارج می گردد. حفظ اشیاء او را خسته نمی کند و از نگهداشتن آن ها عاجز نمی گردد.

چنانکه بیان داشتیم قاعده معروف فلسفی که می گوید: "معطی شی ء فاقد آن نمی باشد" کاملا بر خلاف معارف مکتب وحی و عقل و برهان است، و خالق و معطی وجود باید فراتر از ذات مخلوق باشد نه واجد و دارنده آن. "وجدان" و "فقدان" از شؤون ذات دارای مقدار و اجزا است، جزءداشتن ملاک مخلوقیت است، و ذات دارای اجزا و مقدار، مخلوق و متعین به حدود وجود خود بوده، قدرت بر آفرینش غیر ندارد. چنانکه خداوند متعال می فرماید:

ص: 77


1- . بحار الأنوار، 3 / 292، از رجال کشّی.
2- . التوحید، 439؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 178؛ الاحتجاج، 2 / 425؛ بحار الانوار، 10 / 317.

<أَمْ هُمُ الْخالِقُون ؟>(1)

یا ایشان خود خالقند؟!

<إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَه>.(2)

آنانکه جز خداوند متعال می خوانید هرگز مگسی نیافرینند ولو اینکه کمک کار هم باشند.

و امام رضا علیه السلام می فرمایند:

کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء.(3)

آنکه پذیرای وجود باشد، چگونه ممکن است چیزی بیافریند؟!

و می فرمایند:

لعجز کلّ مبتدء عن ابتداء غیره.(4)

زیرا هر موجود دارای ابتدایی، از آفریدن غیر خود ناتوان است.

و همان حضرت می فرمایند:

إنّما هو اللّه وخلقه، لا ثالث بینهما ولا ثالث غیرهما، فما خلق اللّه لم یعد أن یکون خلقه، وقد یکون الخلق ساکناً ومتحرّکاً ومختلفاً ومؤتلفاً ومعلوماً ومتشابهاً، وکلّ ما وقع علیه حدّ فهو خلق اللّه.(5)

بین خداوند و خلق او موجود سومی وجود ندارد. آنچه آفریده است از دایره مخلوقات او بیرون نتواند بود، خلق گاه ساکنند و گاهی متحرک، و برخی همگونند و برخی مختلف، و بعضی شناخته شده اند و بعضی ناشناخته و مبهم؛ و هر چیز که دارای حد و اندازه باشد آفریده

ص: 78


1- . طور، 35.
2- . حج، 73.
3- . بحار الأنوار، 4 / 230، از التوحید و عیون اخبار الرضا علیه السلام .
4- . التوحید، 36؛ بحار الأنوار، 4 / 228، عیون اخبار الرضا علیه السلام 1 / 151.
5- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 175 _ 176؛ التوحید، 438.

خداونداست.

فلسفه و عرفان جدایی و تباین خالق و خلق را انکار می کند

وجوب تباینِ ذاتی خالق و مخلوق، از امور مسلّم مکتب برهان و وحی است، اما معرفت فلسفی و عرفانی صریحا تباین و جدایی خالق و خلق را انکار می کند، و فراتر از اعتقاد به وجوب سنخیت خالق و مخلوق، وجود عینی آن دو را واقعا یکی می داند، در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" آمده است:

کلّ ما عداه فهو فیضه، فلا یکون أمراً مبائناً عنه.(1)

هر چه غیر خدا باشد رشحه ذاتِ اوست پس جدا از او نمی باشد.

در "تعلیقات کشف المراد" نیز وجود عقلی که در پندار فیلسوفان صادرشده و پدیدآمده از ذات احدیت است، چیزی غیر از وجود خداوند دانسته نشده و در این باره آمده است:

وما قالوه من أنّ العقل یعقل ذاته... فلیس عقلاً مبائناً وموجوداً متمایزاً عن فاعله سبحانه.(2)

اینکه گفته اند "عقل"[اول موجودی که در پندار فیلسوفان از ذات خداوند پدیدار می شود] ذات خود را می یابد... موجودی مباین و متمایز و جدا از وجود آفریننده خود نیست.

و نیز چنین آمده است:

ص: 79


1- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام و الفلسفة الإلهیّة، 39.
2- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، 507.

إنّ الأمر عند النظر التامّ فوق التفوّه بالعلّیّة والمعلولیّة لأنّ الکلّ فیضه.(1)

چون به نظر تام نگریسته شود، امر] وجود خدا و خلق] بالاتر از علّیت و معلولیت است، زیرا همه چیز ترشّح وجود خداوند است.

و نیز:

إنّ التمایز بین الحقّ سبحانه وبین الخلق لیس تمایزاً تقابلیّاً، بل التمایز هو تمیّز المحیط عن المحاط بالتعیّن الإحاطیّ والشمول الإطلاقیّ... وهذا الإطلاق الحقیقیّ الإحاطیّ حائز للجمیع، ولا یشذّ عن حیطته شیء... وکون العلّة والمعلول علی النحو المعهود المتعارف فی الأذهان السافلة لیس علی ما ینبغی بعزّ جلاله وعظموته سبحانه وتعالی.(2)

تمایز بین خداوند و خلق، تمایز تقابلی و دوگانگی نیست، بلکه مانند چیزی است که درون دیگری قرار گرفته، و یکی از حیث اطلاق و بی قید و بند بودن شامل دیگری بوده بر آن احاطه داشته باشد. و این مطلق و بی قید بودنِ فراگیر، همه چیزها را در خود دارد و هیچ چیزی از حیطه و دایره وجود آن خارج نخواهد بود. و تصور معنای علّت و معلول به گونه معروف و مشهورِ آن که در اذهان سطح پایین صورت گرفته است سزاوار عظمت و جلال خداوند نیست.

به روشنی پیداست آنچه فلسفه و عرفان درباره معنای علّت و معلول و خالقیت خداوند متعال می گوید جز تحریفی آشکار در معنای علّیت و خالقیت نیست، چه اینکه به مقتضای عقل و برهان و وحی و قرآن و عرف و لغت معنای قطعی علّیت و خالقیت خداوند متعال نسبت به ماسوای او این است که: علّت و معلول و خالق و مخلوق واقعا دو چیزند و خداوند همه چیز را پس از نیستی واقعی آن ها ایجاد فرموده است، نه اینکه اشیا و مخلوقات مراتب و یا صورت های ظهور ازلی و ابدی ذات

ص: 80


1- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، 436.
2- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، 502.

او باشند. لذا به هیچ عنوان نمی توان پذیرفت که گفته شود:

هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد

دل برد و نهان شد

هر دم به لباسی دگر آن یار بر آمد

گه پیر و جوان شد

نه نه که همو بود که می گفت انا الحق

در صورت بلها

منصور نبود آنکه بر آن دار بر آمد

نادان به گمان شد(1)

و یا اینکه گفته شود:

حدیث ما سوی اللّه

را رها کن

به عقل خویش این را

زآن جدا کن

چه شک داری در این

کاین چون خیال است

که با وحدت دوئی

عین ضلال است

و یا اینکه گفته شود:

الکلّ فی جنب الوجود المطلق

بالذات عین الربط والتعلقّ

ففی قبال ذاته القدسیّة

روابط لیس لها نفسیّة

صرف الوجود ذاته البسیطة

بکلّ معلولاته محیطة

فإنّه کما اقتضی الشهود

کلّ الوجود کلّه الوجود

فإنّه بمقتضی الجمعیّة

حقیقة الحقایق العینیّة

إیجاده عین ظهوره فلا

أقوی حضوراً منه عند العقلا

وما سواه ممکن تعلّقیّ

ومحض ربط بالوجود المطلق

والربط فی مرحلة الشهود

عین ظهور واجب الوجود(2)

و یا:

ص: 81


1- . مولوی، دیوان شمس تبریزی، 483 _ 484.
2- . اصفهانی، شیخ محمد حسین، تحفة الحکیم.

أنا الحقّ کشف اسرار

است مطلق

بجز حق کیست تا گوید

انا الحقّ

هر آن کس را که اندر

دل شکی نیست

یقین داند که هستی

جز یکی نیست

جناب حضرت حق را دویی

نیست

در آن حضرت من و ما

وتویی نیست

من و ما و تو و او

هست یک چیز

که در وحدت نباشد

هیچ تمییز

حلول و اتّحاد اینجا

محال است

که در وحدت دوئی

عین ضلال است

و یا:

تمام موجودات را حضرت حق دارا بود، در آن زمان که خبر از آسمان نبود آسمان را دارا بود... تمام اشیا در مقام ذات مندرج بوده اند... تمام ذرات از آنجا تابش کرده است. عطا کننده قبل از عطا دارد ولی هنوز آن را به نمایش درنیاورده است.(1)

و یا:

والربط فی مرحلة الشهود

عین ظهور واجب الوجود

ولا یعدّ فی قبال الظاهر

ظهوره فضلاً عن المظاهر(2)

و یا:

آن ها که طلبکار خدایید

خود آیید

حاجت به طلب نیست

شمایید شمایید

ذاتید و صفاتید و

گهی عرش و گهی فرش

باقی ز خدایید و مبرا

ز فنایید(3)

در پاورقی "اصول فلسفه و روش رئالیسم" نیز آمده است:

قرآن مخلوقات را به نام آیات می خواند... یعنی حقیقت آن ها عین ظهور و تجلّی ذات حق است،... از نظر اهل عرفان و همچنین فیلسوفانی که حکمت متعالیه را شناخته اند و مخصوصا مسائل وجود را آنچنانکه باید

ص: 82


1- . مقدادی، نشان از بی نشان ها، 163 _ 164، به نقل از نخودکی اصفهانی.
2- . اصفهانی، شیخ محمد حسین، تحفة الحکیم.
3- . مولوی، دیوان شمس تبریزی، 274، غزل 648.

ادراک کرده اند، دلالت مخلوقات بالاتر از این است، طبق این مشرب فلسفی، مخلوقات عین ظهور و نمایش ذات خداوندند، نه چیزهایی که ظاهر کننده خداوندند... حاجی سبزواری در منظومه معروف خود می گوید:

با همه پنهانیش هست

در اعیان عیان

با همه بی رنگیش در

همه ز او رنگ و بوست

تحقیقات عمیق صدرالمتألهین در این زمینه که شاهکار این مرد بزرگ است و منحصر به شخص خود اوست و از عالی ترین اندیشه های بشری است ثابت کرده که معلول عین نیاز و عین ارتباط و عین تعلّق و وابستگی به علّت است، علّت مقوم وجود معلول است. و معلولیت مساوی است با ظهور و تشاًن و جلوه بودن... معلول عین تجلّی و ظهور علّت است... آنچه وجود دارد تنها ذات لایزال الهی است با افعالش که تجلّیات و ظهورات و شؤونات او می باشند.(1)

در کتاب "آموزش فلسفه" نیز درباره عدم تباین و جدایی ذات خالق و خلق چنین آمده است:

وجود عینی معلول، استقلالی از وجود علّت هستی بخش به او ندارد و چنان نیست که هر کدام وجود مستقلّی داشته باشند... این مطلب از شریفترین مطالب فلسفی است که مرحوم صدرالمتألّهین آن را اثبات فرموده و به وسیله آن راهی به سوی حل بسیاری از معضلات فلسفی گشوده است، و حقّاً باید آن را از والاترین و نفیس ترین ثمرات فلسفه اسلامی به شمار آورد... بدین ترتیب سراسر هستی را سلسله ای از وجودهای عینی تشکیل می دهد که قوام هر حلقه ای به حلقه بالاتر، و از نظر مرتبه وجودی نسبت به آن محدودتر و ضعیف تر است، و همین ضعف و محدودیت ملاک معلولیت آن می باشد تا برسد به مبدأ هستی که از نظر شدت وجودی نامتناهی و محیط بر همه مراتب امکانی و مقوم وجودی آن ها می باشد.(2)

ص: 83


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی، 5 / 110 _ 126.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 1 / 390 _ 391.

فلسفه و عرفان، یک چیز یا دو چیز!؟

چنانکه بارها گفته ایم باید دانست این عقیده فلسفی (یکی دانستن حقیقتِ علّت و معلول، و منحصر دانستن جهت تعدد آن ها به اختلاف در مرتبه) که شاهکار فلسفه محسوب می شود، مطلبی است که بر خلاف حکم بدیهی عقل و وجدان، و بر خلافِ مقتضای دلالت نصوص فراوان، و نیز بر خلاف اعتقادات قطعی اهل ادیان، تنها برای تبیین و توجیه عقیده وحدت وجود و یکی دانستن حقیقت وجود خالق و خلق ارائه شده است، و البتّه اعتقاد به آن صریحا مستلزم پوچ و باطل دانستن دین و تکلیف و جزا و پاداش و غیر آن می باشد.

مضافا بر اینکه مطلب مذکور به هیچ عنوان اختراع جدیدی نبوده، و جوهره مسالک و مکاتب عقیدتی بشری در مقابل عقاید الهیین در تمام گستره تاریخ چیزی جز آن نبوده است.

این مطلبی کاملا نادرست و برداشتی کاملا سطحی است که برخی می پندارند بین نظریه فلسفی ملاصدرا و عقیده اهل عرفان این تفاوت موجود است که اهل فلسفه وجود را دارای مراتب مختلف پنداشته و تفاوت وجود ممکن و واجب را به اختلاف از جهت مراتب می دانند، ولی اهل عرفان اختلاف مراتب تشکیکی را قبول ندارند و خالق و خلق را عینا یکی می شمارند؛ خودِ ملاصدرا نیز به این تفاوت ملتزم نبوده و صرفا مقلّد اهل عرفان و مکاشفات موهوم آن ها است، چنانکه در اسفار می نویسد:

إنّ الوجود حقیقة واحدة هی عین الحقّ ولیس للماهیّات والأعیان الإمکانیّة وجود حقیقیّ... وإنّ الظاهر فی جمیع المظاهر والماهیّات والمشهود فی کلّ الشؤون والتعیّنات لیس إلّا حقیقة الوجود بل الوجود الحقّ بحسب تفاوت مظاهره وتعدّد شؤونه وتکثّر حیثیّاته... بل

ص: 84

الممکنات باطلة الذوات هالکة الماهیّات أزلاً وأبداً والموجود هو ذات الحقّ دائماً وسرمداً... فانکشف حقیقة ما اتّفق علیه أهل الکشف والشهود من أنّ الماهیّات الإمکانیّة أمور عدمیّة.... بمعنی أنّها غیر موجودة لا فی حدّ أنفسها بحسب ذواتها ولا بحسب الواقع... کما قیل شعراً:

وجود اندر کمال خویش

ساری است

تعین ها امور اعتباری

است

... وفی کلمات المحقّقین [ومراده منهم هو أهل العرفان [إشارات واضحة بل تصریحات جلیّة بعدمیّة الممکنات أزلاً وأبداً... فإذن لا موجود إلّا اللّه ... وکتب العرفاء کالشیخین العربیّ وتلمیذه صدر الدین القونویّ مشحونة بتحقیق عدمیّة الممکنات وبناء معتقداتهم و مذاهبهم علی المشاهدة والعیان.(1)

همانا "وجود"، حقیقت واحدی است که عین حق می باشد و ماهیات و اعیان امکانی دارای وجود حقیقی نیستند... و آن چیزی که در همه مظاهر و ماهیات ظاهر، و در همه شؤون و تعینات مشهود و آشکار است چیزی جز حقیقت وجود نبوده، بلکه چیزی جز وجود حق به حسب تفاوت مظاهر و تعدد شؤون و تکثّر حیثیات آن نمی باشد...

بلکه أزلا و ابدا ممکنات ذاتشان باطل و ماهیتشان هالک است، و آنچه پیوسته و دائما موجود است همان ذات حقّ است... بنابراین حقیقت آنچه اهل کشف و شهود بر آن اتّفاق دارند ظاهر می شود که می گویند ماهیات امکانی اموری عدمی و غیرموجودند... به این معنا که آن ها اصلا موجود نیستند نه در حد نفس خود و به حسب ذاتشان، و نه به حسب واقع... کما اینکه به زبان شعر گفته شده است:

وجود اندر کمال خویش

ساری است

تعین ها امور اعتباری

است

... و در کلمات محقّقین[ که مقصودش از آنان همان اهل عرفان است] اشارات آشکاری، بلکه تصریحات روشنی بر این مطلب است که: ممکنات ازلا و ابدا عدمی هستند... بنابراین هیچ موجودی جز خدا در کار نیست... و کتب عرفا مانند شیخ عربی و شاگردش صدرالدین قونوی پر از تحقیق درباره عدمی بودن ممکنات است، و بنای اعتقادات و

ص: 85


1- . ملاصدرا، اسفار، 2 / 339 _ 342.

مذاهب ایشان بر مشاهده و عیان است.

پیشوای فیلسوفان تصریح می کند:

إنّ لجمیع الموجودات أصلاً واحداً أو سنخاً فارداً هو الحقیقة والباقی شؤونه، وهو الذات وغیره و[کذا [أسماؤه ونعوته، وهو الأصل وما سواه أطواره وشؤونه، وهو الموجود وما ورائه جهاته وحیثیاته... فما وصفناه أوّلا إنّ فی الوجود علّة ومعلولاً بحسب النظر الجلیل قد آل آخر الأمر بحسب السلوک العرفانیّ إلی کون العلّة منهما أمراً حقیقیّاً والمعلول جهة من جهاته ورجعت علّیّة المسمّی بالعلّة وتأثیره للمعلول إلی تطوّره وتحیّثه بحیثیّة لا انفصال شیء مباین عنه.(1)

همانا جمیع موجودات را ریشه و اصل واحدی است که واقعیت تنها همان است و بقیه همه شؤون آنند، تنها او حقیقت است و غیر او اسما و اوصاف او می باشند، اصل او است و ما سوای او صورت ها و شؤون اویند، موجود تنها اوست و بعد از آن همه جهات و حیثیات اویند... پس اینکه ما در ابتدای امر بنابر اندیشه بزرگ گفتیم که در صحنه وجود علّت و معلولی هست، به اقتضای سلوک عرفانی در پایان به آنجا کشانده شد که: از آن دو، تنها علّت، امرِ حقیقی است و معلول جهتی از جهات آن می باشد، و علّیت و تأثیرِ آن چیزی که علّت نامیده شده است به دگرگون شدن و جهات مختلف پیدا کردن خود او بازگشت، نه به این که معلول چیزی غیر از آن و جدا از آن باشد.

[جای بسی شگفتی است که در فلسفه، در پذیرش تناقضات این قدر سهل انگاری می شود که دو عقیده ای که اصلا قابل جمع نیستند، هر دو با هم پذیرفته شده، یکی از آن ها محصول نظر جلیل شمرده می شود، و دیگری نتیجه سلوک عرفانی و کشف و شهود عینی!!

علاوه بر اینکه ملاصدرا در این کلام خویش چنین می اندیشد که: اشیا یا باید از ذات خدا منفصل و جدا شده باشند و یا اینکه تطور و ظهور و تجلّی و صورت

ص: 86


1- . ملاصدرا، اسفار، 2 / 300 _ 301.

دگرگون شده ذات او باشند، او خیال می کند به دلیل اینکه منفصل شدن اشیا از ذات خدا باطل است پس حتما باید اشیا صورت های خودِ ذات خداوند باشند. در حالی که یک شخص الهی که بر اساس برهان و تعالیم مکتبِ وحی می اندیشد، اساس تفکرش با نحوه تفکر فیلسوفان متفاوت است، یک شخص الهی، همانطور که جدا شدن اشیا از ذات خداوند را باطل می داند، تغیر و تطور و صورت پذیری ذات خداوند به صور اشیا را نیز باطل و محال می داند، یک شخص موحّد حقیقی و پای بند حکم عقل و برهان، اشیا را مخلوق خداوند یکتا می داند و می گوید اشیا نه جداشده از ذات خداوندند، و نه تطورات و صورت های ذات او، بلکه همه چیز مخلوق خداوند جلّ و علا است که آن ها را بدون سابقه و مایه وجودی آن ها ایجاد فرموده و از نیستی به هستی آورده است].

همو می گوید:

فالحقیقة واحدة ولیس غیرها إلّا شؤونها وفنونها و حیثیّاتها وأطوارها ولمعات نورها و ظلال ضوئها وتجلیّات ذاتها،

کلّ ما فی الکون وهم

أو خیال

أو عکوس فی المرایا

أو ضلال [ظلال](1)

پس حقیقت چیز واحدی است و چیزهای دیگر جز شؤون و فنون و حیثیات و دگرگونی ها و شعاع های نور و سایه های پرتو و نمودهای ذات او نیستند. همه موجودات یا وهم و خیالند، و یا صورت های آیینه ای و یا گمراهی ها[سایه ها]می باشند.

مضافا بر اینکه اهل فلسفه که وجود را دارای مراتبی می دانند که صرفا اعتباری است و به گونه ای می باشد

ص: 87


1- . ملاصدرا، اسفار،47 / 1.

که اصلا موجب تعدد حقیقی نمی گردد، هرگز عقیده ای غیر از آنچه اهل عرفان می گویند ابراز نداشته اند، چنانکه رساله "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" اعتراف می کند که:

... واین[ اعتقاد به شدت و ضعف وجود] بعینه کلام اهل اللّه یعنی عارفان باللّه است چه اینکه آنان بر این مبنی اند که وجود به اعتبار تنزّلش در مراتب اکوان، و ظهورش در حظائر امکان، و به اعتبار کثرت وسائط، خفای آن اشتداد می یابد، لذا ظهور کمالاتش ضعیف می شود و به اعتبار قلّت وسائط خفای آن اشتداد می یابد و ظهورش قوی می گردد... لذا اطلاق وجود بر قوی اولی از اطلاقش بر ضعیف است.(1)

خلاصه اینکه از جهت اصول و مبانی، هیچ تفاوتی بین نحله های مختلف فلسفی و عرفانی وجود ندارد. مکتب "مشاء" و "اشراق" و "حکمت متعالیه ملا صدرا" و "عرفان هندی" و "بودایی" و "یونانی" و "ابن عربی" و... همه یک چیز می گویند.

بدیهی است هر کس نپذیرد که خداوند تعالی اشیا را بدون سابقه وجودی آن ها لا من شی ء، آفریده است _ که البته تمامی فیلسوفان و عارفان این چنینند _ باید "ذات خدا و خلق" را عیناً یک چیز بداند، و تعدّد و تغایر آن ها را صرفا امری اعتباری و غیر واقعی _ مانند تفاوت بین "کل و اجزای آن" یا "دریا و امواج آن" _ بشمارد.

ملاصدرا صریحاً اعتراف می کند که اعتقاد به دارای مراتب بودن وجود، چیزی است که فلسفه آن را فقط در مقام بحث و تعلیم عنوان می کند و گرنه حقیقت آن چیزی نیست که با عقیده وحدت وجود و موجود صوفیان

ص: 88


1- . حسن زاده آملی، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 60.

و عارفان منافی باشد.(1)

شرح حکمت متعالیه هم می نویسد:

نه آن که وحدت شخصی محیی الدین وحدت خام باشد و با تعقّل فلسفی ناسازگار؛ بلکه عقل ناب بعد از عبور از سر پل تشکیک و ارجاع آن به مظاهر و تنزیه حقیقت هستی از هر گونه تعدد، ولو تعدّد مراتب، به آن نایل می گردد.(2)

نیز گفته می شود:

قول به سریان و جریان وجود در عالم هستی تقریبا از جهت کلی مقبول همه فلاسفه (اعم از مشائیه متأخر وفلاسفه اشراقی) و نیز عرفا (اعم از ناقصان و کاملان) است. این است که متأخرین از حکما، بیش و کم بین گفتار فلاسفه و عرفا جمع کرده اند و نظریه تشکیک از جهت کلی مقبولیت عمومی یافته است... مثل مرحوم آقا سید صالح خلخالی از شاگردان مرحوم جلوه که می نویسد: " مرجع و مآل مذهب عرفا و صوفیه قاطبة راجع است به مسلک صدر الحکماء و المتألهین... و بعد

ص: 89


1- . او می گوید: وممّا یجب أن یعلم أن إثباتنا لمراتب الوجودات المتکثّرة، ومواضعتنا فی مراتب البحث والتعلیم علی تعدّدها وتکثّرها، لا ینافی ما نحن بصدده من ذی قبل إن شاء اللّه من اثبات وحدة الوجود والموجود ذاتاً وحقیقةً، کما هو مذهب الأولیاء والعرفاء من عظماء الکشف والیقین. (اسفار، 1/71). و سبزواری در حاشیه أسفار (1 / 419): فخالقیته وعلیته لزید إضافته الإشراقیة الإیجادیّة والإیجاد الحقیقیّ لا المصدریّ هو الوجود الحقیقیّ... فإنَّ ما هو مناط وجود زیدٍ وإیجاده الحقیقیّ وجمیع ما یحتاج إلیه وجوده موجود فی مقام علیّته تعالی الحقَّة؛ لأنَّ بسیط الحقیقة کلُّ الأشیاء بنحو أعلی وکذا فی مقام علّیّته الحقیقیّة الظلّیّة لأنّه کما أنَّ الکثرة فی الوحدة کذلک الوحدة فی الکثرة.
2- . عبد الله جوادی آملی، شرح حکمت متعالیه، بخش یکم، جلد ششم، 201.

از شیوع تحقیقات... صدر الدین شیرازی... چندان مخالفتی در بین دو فریق [قائلان به تشکیک در مراتب و مظاهر] نمانده".

استاد علامه جلال الدین همایی در این باب طی نامه ای خطاب به حضرت استاد سید جلال الدین آشتیانی مرقوم فرموده اند: "کسی که به غور گفتار عرفا و حکمای فهلوی رسیده باشد، بین اختلاف مراتب و اختلاف مظاهر فرقی نمی یابد... والعالم کلّه ظهور الحقّ الأوّل... والتشکیک فی المظاهر هو عین التشکیک فی المراتب.(1)

گرچه ملا صدرا از طرفی به شدت بر ابن سینا می تازد که چرا نتایج فلسفه را که البته در همه فلسفه ها همان وحدت وجود خالق و مخلوق است نفهمیده است، اما ناخواسته اعتراف می کند که او _ بلکه خود ارسطو _ هم به آن نتایج رسیده، و معنای امکان حقیقی و حدوث اشیاء را انکار و تأویل باطل می کند، چنانکه می گوید:

والعجب من الشَّیخ مع تورُّطه فی العلوم وقوَّة حدسه وذکائه فی المعارف أنّه قصر إدراکه عن فهم هذا المعنی. وأعجب من ذلک أنّه ممّا قد تفطّن به فی غیر الشَّفاء حیث ذکر فی التعلیقات أنّ الأشیاء کلَّها واجبات للأوَّل تعالی ولیس هناک إمکان ألبتّه. وفی کتاب "إثولوجیا" المنسوب إلی المعلّم الأوَّل تصریحات واضحة بأنّ الممکنات کلَّها حاضرة عند المبدأ الأوَّل علی الضرورة والبتّ... فإنَّ الزَّوال والغیبة عن بعض الموجودات لا یستلزم الزَّوال والغیبة عن بعض آخر، فکیف عن حقیقة الوجود المحیط بجمیع الأشیاء.(2)

و عجب از شیخ است که با همه مهارتی که در علوم، و با آن قوت حدس و ذکاوتی که در معارف دارد، چگونه ادراکش از فهم این معنا قاصر آمده، و عجیب تر از آن این است که خود او در غیر شفاء به آن متفطن شده

ص: 90


1- . امین، سید حسن، وحدت وجود در فلسفه و عرفان اسلامی، 50 _ 53 به نقل از صدوقی سها، منوچهر، کیهان اندیشه شماره 64، بهمن و اسفند 1374، 89.
2- . ملاصدرا، أسفار أربعة، 1/ 129.

است، همان جا که در تعلیقات گفته که اشیا همگی برای خدای تعالی واجبند و در آنجا اصلا "امکان" وجود ندارد. و در کتاب "إثولوجیا" که منسوب به معلم اول است هم تصریحات واضحی وجود دارد که ممکنات همگی نزد مبدأ اول به نحو ضرورت و بتّ حاضرند... چراکه زوال و غیبت از بعضی از موجودات مستلزم زوال و غیبت از بعض دیگر نیست، تا چه رسد به حقیقت وجود که محیط به جمیع اشیا است.

قال الشیخ الرئیس فی بعض رسائله: الخیر الأوّل بذاته ظاهر متجلّ لجمیع الموجودات... بل ذاته بذاته متجلّ... ولیس تجلّیه إلّا حقیقة ذاته (لأنّ تجلّیه ظهوره، وظهور الشیء لیس مبائناً عنه، وإلّا لم یکن ظهور ذاک الشیء).(1)

شیخ الرئیس در بعضی از رسائل خود گفته است که "خیر اول" به ذات خود برای جمیع موجودات ظاهر و متجلّی است... بلکه ذاتش به ذات خود متجلّی و آشکار است... و تجلّی او نیست مگر حقیقت ذاتش (زیرا تجلّی او ظهورش می باشد، و ظهور شیء، مبائن از خود شیء نیست، وگرنه ظهور آن شیء نخواند بود).

ص: 91


1- . ن. ک: تجلّی و ظهور، 52.

فصل سوم: شناخت توحید بر اساس وحی و برهان نه فلسفه و عرفان

اشاره

شناخت صحیح خداوند متعال، همان شناخت معنای واقعی توحید او جل و علاست به گونه ای که اگر معنای وحدت و یگانگی خداوند متعال به طور صحیح شناخته نگردد، اقرار به وجود او با هر گونه بت پرستی می سازد. در این فصل به یاری خداوند متعال به توضیح معنای حقیقی توحید بر اساس برهان و تعالیم مکتب وحی پرداخته، و بطلان اندیشه های بشری در این مورد را بیان می داریم.

وحدت عددی، وحدت حقیقی، وحدت موهوم

"وحدت" دارای دو معنا می باشد:

الف) "وحدت اعتباری" یا "وحدت عددی"

ب) "وحدت حقیقی"

"وحدت اعتباری" یا "وحدت عددی" آن است که ما مقداری معین

از یک حقیقت دارای مقدار و اجزا را (که در حقیقتِ ذات خود متکثّر و متجزّی و غیرواحد است) "واحد" اعتبار کرده و آن را

ص: 92

شناخت صحیح خداوند متعال، همان شناخت معنای واقعی توحید او جل و علاست به گونه ای که اگر معنای وحدت و یگانگی خداوند متعال به طور صحیح شناخته نگردد، اقرار به وجود او با هر گونه بت پرستی می سازد. در این فصل به یاری خداوند متعال به توضیح معنای حقیقی توحید بر اساس برهان و تعالیم مکتب وحی پرداخته، و بطلان اندیشه های بشری در این مورد را بیان می داریم.

وحدت عددی، وحدت حقیقی، وحدت موهوم

"وحدت" دارای دو معنا می باشد:

الف) "وحدت اعتباری" یا "وحدت عددی"

ب) "وحدت حقیقی"

"وحدت اعتباری" یا "وحدت عددی" آن است که ما مقداری معین

از یک حقیقت دارای مقدار و اجزا را (که در حقیقتِ ذات خود متکثّر و متجزّی و غیرواحد است) "واحد" اعتبار کرده و آن را

ص: 93

مبنای شمارش قرار دهیم، مانند اینکه هر کره ای را (که در حقیقت ذات خود دارای اجزای متعدد است) واحد فرض کرده و کره زمین، کره ماه، کره مریخ، کره خورشید و... را بشماریم. یا مقداری از یک کره را واحد فرض (و اعتبار) کرده و مثلا بگوییم: قاره آسیا، قاره اروپا، قاره آفریقا، و...

یا مقدار معینی از مساحت یک قاره را کشور فرض کرده و کشورها و همچنین پس از آن شهرها و خیابان ها و کوچه ها را بشماریم،

در موارد مذکور واحدی که آن را مبنای شمارش قرار داده ایم واحد حقیقی نبوده و در حقیقتِ ذات خود دارای اجزای متعدد و متکثّر می باشد، لذا آن را "واحد عددی" و "واحد اعتباری" می نامیم.

در مقابل معنای فوق، معنای دیگری برای "واحد" وجود دارد و آن واقعیتی است که به نفس حقیقت خود جزء نداشته، و به نفس ذات خود قابل تعدد و تکثّر و قبول زیاده و نقصان و تناهی و عدم تناهی و داشتنِ دوم و سوم نیست؛ چه اینکه بدیهی است امکان تعدد و تکثّر و داشتن دوم و سوم، فرعِ بر مقداری و متجزّی بودن ذات است، و "واحد حقیقی" _ که البتّه مصداقی جز وجود قدوس خداوندندارد _ به نفس ذات متعالی خود فراتر از داشتن شبیه و نظیر و شریک و مثل و مانند و دوم و سوم می باشد.

(امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

ص: 94

إنّ ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الأعداد.(1)

موجودی که دوم ندارد در باب اعداد داخل نمی شود.)

این معنا "واحد حقیقی" نامیده می شود که وحدت و غیر قابل تعدد بودن، و نیز غیر قابل انقسام بودنِ آن لازمه حقیقت وجود آن است و به اعتبار و فرض ما بستگی ندارد.(2)

وحدت موهوم

فلسفه و عرفان را پندار بر این است که "واحد عددی" به معنای این است که شی ء "محدود" باشد، و "واحد حقیقی و غیر عددی" به معنای این است که شی ء "نامحدود و نامتناهی" باشد، لذا وحدت خداوند را از این جهت می داند که می گوید: نامتناهی بودنِ ذات خداوند جایی برای وجود غیر او باقی نگذاشته، و هستی بی کرانِ او به جهت سعه وجودی و فراگیری مطلقش ذاتا قابل تعدد نیست.

ص: 95


1- . بحار الأنوار، 3 / 206 _ 207
2- . قابلیت وصف به "تناهی و عدم تناهی"، و داشتن دوم و سوم و شریک و مانند _ همانند ملکه و عدم _ از شؤون ویژه ذات دارای مقدار و اجزا است، توصیف خداوند متعال _ که واحد حقیقی است به هر یک از دو طرف آن (متناهی و نامتناهی) نادرست است، و از آنجا که حقیقت عددی و موجود دارای جزء و کل در هر مقداری که محقّق شود پیوسته محدود و قابل زیاده و نقصان است، موضوع "نامتناهی" مطلقا محال بوده و اعتقاد به وجود آن امری موهوم و نادرست می باشد.

با توجه به آنچه بیان داشتیم(1) معلوم می شود وحدت فلسفی مذکور، "وحدت موهوم" است نه وحدت حقیقی.(2)

خلاصه اینکه فلسفه و عرفان، وحدت خداوند متعال را از جهت بی نهایت بودن وجود می پندارد و می گوید:

چون ذات خداوند متعال هستی نامتناهی و نامحدود است، پس فرض وجود برای هیچ چیز دیگر در جنب هستی نامتناهی او امکان ندارد؛

در حالی که از دیدگاه برهان و وحی، دلیل "وحدت خداوند" این است که تعدد و تکثّر فرع بر مقدار بوده، و

ص: 96


1- . یعنی بیان داشتیم که: الف) موضوع تصور "متناهی و نامتناهی" مقدار و عدد است. ب) تعدد و تکثّر و تجزّی و قابلیت زیاده و نقضان، لازمه ذات حقیقت مقداری می باشد. ج) "وجود نامتناهی" در حقیقتِ ذات خود دارای تکثّر و تجزّی و قابلیت انقسام بوده، و وحدت آن "وحدتِ اعتباری" خواهد بود. و خداوند متعال واحد حقیقی متعالی از داشتن جزء و بعض است نه واحد اعتباری دارای مراتب مختلف، یا حصص و شؤون گوناگون، یا اجزا و ابعاض خارجی بی نهایت.
2- . شایان توجه است که اعتقاد به وجود "نامتناهی غیرمقداری"، و موجود "نامتناهی بدون جزء"، به خودی خود متناقض است. زیرا چنانکه گفتیم اولا اتّصاف به "تناهی و عدم تناهی" از شؤون ذات دارای مقدار و اجزا و قابل زیاده و نقصان است؛ ثانیا نتایجی که اهل فلسفه و عرفان از نامتناهی بودن ذات خداوند می گیرند (مانند وحدت وجود، و خارج نبودن اشیا از ذات خداوند) به هیچ عنوان با این معنا (یعنی نامتناهی بدون جزء و مقدار) موافقت ندارد.

همانند "جزء و کل" و "تناهی و عدم تناهی"، اتّصاف به آن از شؤون ذات متجزی و مخلوق است؛ و خداوند متعال خالق مقادیر، و مبائن با همه اوصاف و اعیان تمامی اشیا می باشد، و به ذات متعالی از داشتنِ مقدار واجزای خود، قابل تعدد و تکثّر و داشتنِ دوم و سوم و شریک نمی باشد.

حضرت رضا علیه السلام در توصیف "وحدانیت" خداوند متعال می فرمایند:

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفواً أحد، منشئ الأشیاء، ومجسّم الأجسام، ومصوّر الصور، لو کان کما یقولون لم یعرف الخالق من المخلوق، ولا المنشئ من المنشأ، لکنّه المنشئ فرق بین من جسّمه وصوّره وأنشأه إذ کان لا یشبهه شیء ولا یشبه هو شیئاً.

قلت: أجل، جعلنی اللّه فداک، لکنّک قلت: الأحد الصمد، وقلت: لا یشبه شیئاً، واللّه واحد والإنسان واحد، ألیس قد تشابهت الوحدانیّة؟ قال: یا فتح، أحلت، ثبّتک اللّه تعالی، إنّما التشبیه فی المعانی، فأمّا فی الأسماء فهی واحدة وهی دلالة علی المسمّی، وذلک لأن الإنسان وإن قیل: "واحد"، فإنّما یخبر أنّه جثّة واحدة ولیس بإثنین، فالإنسان نفسه لیست بواحدة لأنّ أعضائه مختلفة، وألوانه مختلفة کثیرة غیر واحدة، وهو أجزاء مجزّأة، لیست بسواء، دمه غیر لحمه، و لحمه غیر دمه، وعصبه غیر عروقه، وشعره غیر بشره، وسواده غیر بیاضه، وکذلک سائر جمیع الخلق. فالإنسان واحد فی الاسم لا واحد فی المعنی، واللّه جلّ جلاله واحد لا واحد غیره، لا اختلاف فیه، ولا تفاوت ولا زیادة ولا نقصان، فأمّا الإنسان المخلوق المصنوع المؤلّف من أجزاء مختلفة وجواهر شتّی غیر أنّه بالاجتماع شیء واحد.(1)

اوست خداوند غیرقابل شناخت خبیر شنوای بینای یکتای بی مانندی که

ص: 97


1- . کافی 1 / 118 _ 119 ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 127 _ 128؛ التوحید، 61 _ 63؛ بحار الانوار، 4 / 173 _ 174.

چیزی از او پدید نیامده، و خود نیز از چیزی پیدا نشده است، و او را هیچ شبیه و همانند نیست. آفریننده اشیاء و اجسام و صور، اگر چنان بود که می گویند خالق و آفریننده با مخلوق و آفریده شده تفاوتی نداشت، و حال اینکه او آفریننده و خالق و صورت دهنده است، و بین او و سایر اشیاء تفاوت است چه اینکه هیچ چیز همانند او نیست و او نیز به هیچ چیزی شباهت ندارد.

گفتم: خداوند مرا فدایتان گرداند شما فرمودید: خداوند یکتای بی مانند است و هیچ شبیه و نظیر ندارد، و حال اینکه هم خداوند واحد است و هم انسان واحد است، آیا این دو در وحدانیت شبیه هم نیستند؟!

فرمودند: خداوند تو را ثابت قدم بدارد، همانا تشبیه تنها از جهت معانی است، اما از جهت اسما هر دو یکی هستند و دلالت بر مسمی می کنند. اگر چه به انسان واحد گفته می شود، اما منظور این است که انسان هیکل واحدی است و دو تا نیست، حقیقت وجود انسان واحد نیست زیرا اعضای او مختلفند و او آمیخته از رنگهای متفاوت است و اجزای گوناگون دارد، خون و گوشت و رگ و پیوند و مو و پوست و سپید و سیاهش غیر همند. بقیه مخلوقات نیز چنینند، پس انسان در اسم واحد است و در حقیقتِ وجود و معنا واحد نیست. اما خداوند جل جلاله واحدی است که جز او واحدی وجود ندارد، اجزای مختلف و گوناگون نداشته، و ذات او دارای زیادت و نقصان نیست. انسان مخلوق مصنوع، از اجزای مختلف و مواد گوناگون تشکیل یافته است که از اجتماع و به هم پیوستن آن ها چیز واحدی پدید آمده است.

به روشنی می بینید که بر اساس بیان آن حضرت، تصور وحدت و یگانگی ذات خداوند به معنای فراگیری و شمول ذات او نسبت به همه چیز _ که همان نظریه "وحدت وجود" می باشد، و اعتقاد اهل فلسفه و عرفان در مورد حقیقت وجود و وحدت خداوند متعال است مردود و باطل بوده، و امام علیه السلام وحدت خداوند متعال را به معنای فراتر بودن وجود او از داشتن جزء و کل و مقدار و عدد و تناهی و عدم تناهی و زیادت و نقصان

ص: 98

بیان می فرمایند.

رسول اکرم؟ص؟ می فرمایند:

اللّه واحد وأحدیّ المعنی والإنسان واحد ثنویّ المعنی، جسم، وعرض، وبدن، وروح.(1)

خداوند هم در اسم و هم در معنا واحد است، ولی انسان تنها در اسم واحد است و در معنا دوگانگی دارد. جسم است و عرض، و بدن است و روح.

زندیقی از امام صادق علیه السلام پرسید:

... فکیف هو اللّه الواحد؟

... معنای "وحدت خداوند" چیست؟

امام علیه السلام فرمودند:

واحد فی ذاته فلا واحد کواحد، لأنّ ما سواه من الواحد متجزّئ، وهو تبارک وتعالی واحد لا متجزّئ ولا یقع علیه العدّ.(2)

در ذات خود واحد و یکتا است نه اینکه مانند واحدهای دیگر باشد، زیرا هر واحدی غیر از خداوند دارای اجزا است، ولی او واحد است، نه متجزّی است، و نه قابل شمارش.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

واللّه جلّ جلاله هو واحد لا واحد غیره، لا اختلاف فیه ولا تفاوت ولا زیادة ولا نقصان.(3)

خداوند جلّ جلاله واحد است و جز او واحدی وجود ندارد. اجزای مختلف و متفاوت ندارد و زیاده و نقصان را در او راه نیست.

ص: 99


1- . کفایة الأثر، 11؛ بحار الأنوار، 3 / 304.
2- . الاحتجاج، 2 / 338؛ بحار الأنوار، 4 / 67.
3- . کافی، 1 / 118؛ بحار الأنوار، 4 / 173.

... إنّ أعرابیّاً قام یوم الجمل إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: یا أمیر المؤمنین، أتقول: إنّ اللّه واحد؟ قال: فحمل الناس علیه وقالوا: یا أعرابیّ، أما تری ما فیه أمیر المؤمنین من تقسّم القلب؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: دعوه، فإنّ ما یریده الأعرابیّ هو الذی نریده من القوم، ثمّ قال:

یا أعرابیّ، إنّ القول فی "أنّ اللّه واحد" علی أربعة أقسام، فوجهان منها لا یجوزان علی اللّه ، ووجهان یثبتان فیه، فأمّا اللذان لا یجوزان علیه فقول القائل: "واحد" یقصد به باب الأعداد فهذا ما لا یجوز، لأنّ ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الأعداد، أما تری أنّه کفر من قال: إنّه ثالث ثلاثة، وقول القائل: هو واحد من الناس، یرید به النوع من الجنس فهذا ما لا یجوز، لأنّه تشبیه وجلّ ربّنا وتعالی عن ذلک. وأمّا الوجهان اللذان یثبتان فیه فقول القائل: هو واحد لیس له فی الأشیاء شبه، کذلک ربّنا، وقول القائل: إنّه أحدیّ المعنی یعنی به: أنّه لا ینقسم فی وجود، ولا عقل، ولا وهم، کذلک ربّنا.(1)

در هنگامه جنگ جمل مردی از اعراب از امیر المؤمنین علیه السلام پرسید: آیا شما خداوند را واحد می دانید؟ پس مردم از هر طرف به او هجوم آوردند که مگر پریشانی و مشغولیت امیر المؤمنین علیه السلام را نمی بینی؟ امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند: وایش گذارید چه اینکه ما برای همان چیزی می جنگیم که این عرب در جست وجوی آن است. سپس فرمودند: ای مرد عرب، سخن درباره "وحدت خداوند" بر چهار قسم است، دو وجه آن در مورد او جایز نیست، و دو وجه دیگر از آن ها برای او ثابت است. آن دو وجهی که درباره او ممکن نیست یکی این است که کسی بگوید: "خدا واحد است"، و مقصودش از آن، معنای باب اعداد باشد. این وجه جایز نیست زیرا موجودی که دوم ندارد در باب اعداد داخل نمی شود، مگر نمی بینی آن کس که خداوند را "سومی سه تا" دانست کافر شد. معنای دوم این است که کسی بگوید: "خداوند یکی از مردمان است"، و منظورش این باشد که او نوعی از یک جنس است. این هم جایز نیست زیرا آن تشبیه است و پروردگار ما فراتر از آن است. اما آن دو وجهی که برای خداوند ثابت است یکی سخن کسی است که بگوید:

ص: 100


1- . التوحید، 83؛ بحار الأنوار، 3 / 206 _ 207.

"او واحد است، و در میان همه اشیاء هیچ چیزی شبیه او نیست"، و پروردگار ما چنین می باشد. دیگری سخن کسی است که بگوید: "خداوند از جهت معنا واحد است"، به این معنا که خداوند در وجود و در عقل و در وهم، قابل انقسام نیست، و چنین است پروردگار ما.(1)

ص: 101


1- . ابن عربی صریحا می گوید: إنّ الاشیاء لم تفارق خزائنها، وخزائن الاشیاء لم تفارق عندیّة الحقّ تعالی، وعندیّة الحقّ تعالی لم تفارق ذات الحقّ تعالی، فمن شهد واحدة من هذه الامور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما فی الکون أحدیّة إلّا أحدیّة المجموع. (ابن عربیّ، فصوص الحکم، الفص الیعقوبیّ، 1 / 96). اشیا، از خزائن خود جدا نشده اند. و خزائن اشیا، نزد حق تعالی بودن را وانگذاشته اند.و نزد حقّ تعالی بودن، از ذات حق تعالی مفارقت نجسته است. پس هر کس یکی از این امور سه گانه را مشاهده کند، هر سه را مشاهده کرده است. و در صحنه وجود هیچ احدیتی جز احدیت مجموع وجود ندارد. و می گوید: کلّ ذلک من عین واحدة لا، بل هو العین الواحدة، وهو العیون الکثیرة: همه آن ها از یک عین است، نه، بلکه او خودش عین واحد است، و او خودش عیون کثیر است. (به نقل از: حسن زاده، حسن، رساله ی لقاء اللّه ، 78). و قیصری در شرح آن گوید: أی کلّ ذلک الوجود الخلقیّ، صادر من الذات الواحدة، ثم أضرب عنه لانّه مشعر بالمغایرة، فقال: بل ذلک الوجود الخلقی هو عین تلک العین الواحدة الظاهرة فی مراتب متعدّدة، وذلک العین الواحدة الّتی هی الوجود المطلق، هی العیون الکثیرة باعتبار المظاهر المتکثّرة. کما قال: سبحان من أظهر ناسوته سرّ سنا لاهوته الثاقب ثمّ بدا فی خلقه ظاهراً فی صورة الآکل والشارب فانظر ما ذا تری. (به نقل از: حسن زاده، حسن، رساله لقاء اللّه ، 78 _ 79). یعنی: همه آن وجودهای خلقی، صادر از همان ذات واحد است، و چون از این سخن بوی مغایرت می آید، از آن برگشته و می گوید: بلکه آن وجود خَلقی، عینِ همان واحدی است که در مراتب متعدد ظاهر است. و آن ذات واحدی که همان وجود مطلق است به اعتبار مظاهر فراوانش، خودِ همان عیون کثیر و فراوان می باشد. ابن عربی می گوید: ثمّ السرّ الذی فوق هذا فی مثل هذه المسألة أنّ الممکنات علی أصلها من العدم ولیس وجود إلّا وجود الحقّ بصور أحوال ما هی علیه الممکنات فی أنفسها وأعینها فقد علمت من یلتذّ ومن یتألّم. (ابن عربیّ، فصوص الحکم، الفصّ الیعقوبیّ، 1 / 96). قیصری می گوید: شرح: أی الأعیان الممکنة باقیة علی أصلها من العدم، غیر خارجة من الحضرة العلمیّة کما قال فی ما تقدم: والأعیان ما شمّت رائحة الوجود بعد، ولیس وجود فی الخارج إلّا وجود الحقّ متلبّسا بصور أحوال الممکنات فلا یلتذّ بتجلّیاته إلّا الحقّ، ولا یتألّم منه سواه. (شرح فصوص الحکم، 674) . "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" می نویسد: شک نیست که هیئت مجموعیه و صور احاطیه ای که اشیا راست برای آن ها حقیقتی ورای این خصوصیات و احدیت جمع آن ها نیست. (حسن زاده آملی، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 64 _ 66). تفسیر المیزان می نویسد: الروابط الوجودیّة غیر خارجة الوجود عن وجود موضوعها ومن تنزّلاته. (طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 1 / 411) . در عین حال در تفسیر المیزان اعتراف شده است که: إنّ من الضروریّ الثابت بالضرورة من الکتاب والسنة أنّ اللّه تعالی لا یوصف بصفة الأجسام، ولا ینعت بنعوت الممکنات مما یقضی بالحدوث، ویلازم الفقر والحاجة.(طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 2 / 103).

اشتباه معرفت بشری در شناخت معنای توحید

ص: 102

معرفت بشری در پی اشتباه آشکار خویش در مورد تفسیر معنای وحدت حقیقی خداوند، و به اقتضای اعتقاد خود به نامتناهی بودن ذات خالق و اطلاق وجودی اش، هیچ چیزی را جدا از هستی او و مبائن با وجود وی نمی داند، و حقیقت وجود هر چیز و هر زمان و مکان را جلوه ای و حصّه ای از وجود خداوند دانسته، ادراک هر چیز را عین ادراک وجود او می شمارد؛ ولی مکتب وحی و برهان، خداوند را خالق و آفریننده همه چیز، و مبائن و مخالف با همه آن ها، و فراتر از امکان هر گونه وصول و ادراک و احاطه و شناخت معرفی می نماید. امام رضا علیه السلام می فرمایند:

هو أیّن الأین وکان ولا أین، وکیف الکیف وکان ولا کیف، فلا یعرف بکیفوفیّة، ولا بأینونیّة، ولا یدرک بحاسّة، ولا یقاس بشیء.(1)

او "مکان" را مکان نمود او بود در حالی که مکان وجود نداشت، و "کیفیت" را کیفیت فرمود واو بود در حالی که کیفیت وجود نداشت، پس او را متّصف به کیفیت و مکان نمی توان شناخت، با هیچ حسی ادراک نمی شود و با هیچ چیزی مقایسه نمی گردد.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

له القدرة والملک أنشأ ما شاء بمشیّته، لا یحدّ، ولا یبعّض، ولا یفنی.(2)

قدرت و سلطنت از آن اوست، هر چه خواست به مشیت خود بیافرید، وصف نمی پذیرد، جزء ندارد، و فنا نمی پذیرد.

آری، معرفت بشری، "عدم تناهی" و "اطلاق وجودی" را ملاک وجوبِ وجود دانسته، و عینیت ذات خداوند با اشیا و "وحدت وجود" را از آن نتیجه می گیرد.

ص: 103


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 108.
2- . کافی 1 / 88؛ بحار الأنوار، 4 / 299.

اما معرفت الهی، نفسِ تعالی و فراتری ذاتی خداوند جلّ و علا را ملاک الوهیت و خالقیت او می داند، و معرفت صحیح را در اعتقاد به تباین ذاتی خالق و مخلوق ارائه می دهد:

... قال الرجل: فإذا إنّه لا شیء إذا لم یدرک بحاسّة من الحواسّ. فقال أبوالحسن علیه السلام: ویلک، لمّا عجزت حواسّک عن إدراکه أنکرت ربوبیّته، ونحن إذا عجزت حواسّنا عن إدراکه أیقنّا أنّه ربّنا وأنّه شیء بخلاف الأشیاء... هو أجلّ من أن یدرکه بصر، أو یحیطه وهم، أو یضبطه عقل، قال: فحدّه لی، قال: لا حدّ له، قال: لم؟ قال: لأنّ کلّ محدود متناه إلی حدّ، فإذا احتمل التحدید احتمل الزیادة، وإذا احتمل الزیادة احتمل النقصان، فهو غیر محدود ولا متزائد ولا متناقص، ولا متجزّئ ولا متوهّم.(1)

... آن مرد گفت: اگر خداوند با هیچ حسی از حواس ادراک نمی شود، پس اصلا وجود ندارد، حضرت رضا علیه السلام فرمودند: چه می گویی؟! تو همینکه حواست از ادراک او عاجز شد ربوبیتش را انکار کردی؟! و حال اینکه ما هنگامی که حواسمان از ادراک او عاجز آمد، یقین کردیم که او پروردگار ماست و بر خلاف همه اشیاء می باشد... او فراتر از این است که به ادراک بصر آید، یا وهم او را در برگیرد، یا عقل او را بشناسد.

گفت: پس او را برای من وصف فرمای، فرمودند: توصیف او ممکن نباشد. گفت: چرا؟ فرمودند: زیرا هر چیز که در وصف آید متناهی به حدی خواهد بود، و چون قابل تحدید باشد، قابل زیادت خواهد بود، و اگر قابل زیادت باشد قابل نقصان نیز خواهد بود. پس او نه محدود است و نه قابل زیادت، و نه قابل نقصان، و نه متجزّی و نه قابل توهّم.

"تناهی و عدم تناهی" از شؤون و خواص ذات مقداری و دارای اجزا است و اگر گاهی گفته شود: "خداوند متعال متناهی و محدود نیست"، نباید نتیجه گرفت که ذات او نامحدود و نامتناهی است، بلکه

ص: 104


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 108 _ 109.

آن چنانکه در مورد "ملکه و عدم" گفته می شود، سلب تناهی و حد از ذات متعالی او تنها برای بیان عدم قابلیت اتّصاف او به صفات اشیای متجزی و مخلوق می باشد.

فلسفه و عرفان خداوند را نامتناهی و عین وجود اشیا می پندارد

چنانکه گفتیم فلسفه و معرفت بشری، غافل از اینکه اتّصاف به "تناهی و عدم تناهی" از شؤون ویژه اشیای مخلوق و دارای مقدار است، چنین می پندارد که چون ذات خداوند متعال محدود و متناهی نیست، پس باید نامتناهی و نامحدود باشد، لذا هستی را منحصر به وجود خدا دانسته، و وجود خداوند را عین وجود کلّ اشیا می شمارد، و جز وجود او وجود هیچ چیز دیگری را نمی پذیرد.(1)

ص: 105


1- . رساله "إنه الحق" می نویسد: إنّ من عجائب الأمور أنّ کثیراً من القشریّین یرون هذه الآیات والأحادیث الکثیرة ولا سیّما کلام أمیر المؤمنین وهی صریحة فی وحدة الوجود، ویقولون بأنفسهم إنّ وجود الحقّ غیر محدود، ومع ذلک لا یقولون بوحدة الوجود، إنّ وحدة الوجود إن لم تکن صحیحة فیلزم أن یکون الحقّ تعالی محدوداً، تعالی اللّه عن ذلک علوّاً کبیراً. (حسن زاده، حسن: رساله إنه الحق، 66 _ 67). و تفسیر "المیزان" می نویسد:الواحد الذی لا حدّ لمعناه ولا نهایة له فلا یحتمل فرض الکثرة... ولا یشذّ عن وجوده شیء من معناه... بل کلّ ما فرض له ثان فی معناه فإذا هو هو. (طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 6 / 95). و می نویسد: وله تعالی من کلّ کمال محضه، وإن شئت زیادة تفهّم وتفقّه لهذه الحقیقة القرآنیّة، فافرض أمراً متناهیاً وآخر غیر متناه، تجد غیر المتناهی محیطاً بالمتناهی بحیث لا یدفعه المتناهی عن کماله المفروض أیّ دفع فرضته، بل غیر المتناهی مسیطر علیه بحیث لا یفقده المتناهی فی شیء من أرکان کماله... فکلّما فرضنا شیئاً من الأشیاء ذا شیء من الکمال فی قباله تعالی لیکون ثانیاً له وشریکاً، عاد ما بیده من الکمال للّه سبحانه محضاً... وهذا المعنی هو الذی ینفی عنه تعالی الوحدة العددیّة...فهو تعالی واحد بمعنی أنّه من الوجود بحیث لا یحدّ بحدّ حتّی یمکن فرض ثان له فی ما وراء ذلک الحدّ. (طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 6 / 89 _ 90).

فلسفه و عرفان می گوید:

کلّ ما هو بسیط الحقیقة فهو بوحدته کلّ الأشیاء، لا یعوزه شیء منها... إنّ البسیط کلّ الموجودات من حیث الوجود والتمام.(1)

هر موجودی که در ذات خود قید و بند و محدودیت نداشته باشد به نفس وحدت خود، عینِ همه چیزها است و هیچ یک از موجودات خارج از ذات او نیستند... همانا ذاتِ بسیطِ بدون قید، از حیث وجود و تمامیت، نفسِ همه موجودات است.

و می گوید:

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات... وإذا کان الأمر علی ما ذکرته لک فالعالم متوهّم ما له وجود حقیقیّ، فهذا حکایة ما ذهب إلیه العرفاء الإلهیّون والأولیاء المحقّقون.(2)

آنچه ادراک می کنیم، نفسِ وجود حقّ در وجود عینی مخلوقات است... و حال که امر بدین سان است که برایت گفتم، نتیجه این می شود که عالم موجودی وهمی و خیالی است و وجود حقیقی و واقعی ندارد، این است بیان آنچه که عرفای الهی و اولیای محقّق بدان اعتقاد دارند.

ص: 106


1- . ملاصدرا، عرشیه، 221 _ 222.
2- . ملاصدرا، اسفار، 2 / 294.

و می گوید:

أمّا الواجب جلّ ذکره فلیس له حد محدود... ولا نهایة لوجوده... فلا یخلو عنه سماء ولا أرض ولا سماء ولا برّ ولا بحر ولا عرش ولا فرش.(1)

واجب جل ذکره محدود نیست... و وجود او را نهایتی نباشد... پس نه آسمانی از او خالی است و نه زمینی و نه خشکی ای و نه دریایی و نه بلندی ای و نه پستی ای.

و می گوید:

إنّ وجوده تعالی لا یشوب بعدم شیء من الأشیاء.(2)

همانا وجود خداوند تعالی آمیخته و مترکب با عدم هیچ یک از اشیا و موجودات نیست.

و همچنین می گوید:

إنّ جمیع الموجودات عند أهل الحقیقة والحکمة الإلهیّة المتعالیة عقلاً کان أو نفساً أو صورة نوعیّة من مراتب أضواء النور الحقیقیّ وتجلّیّات الوجود القیّومیّ.(3)

نزد اهل حقیقت و حکمتِ والامقامِ الهی، همه موجودات اعم از عقل و نفس و صورت نوعیه، همه و همه از طبقات پرتو نور حقیقی، و آشکار شدن وجود قیومی خداوندند.

و می گوید:

لیس فی دار الوجود غیره دیّار، وکلّ ما یترائی فی عالم الوجود أنّه غیر الواجب المعبود فإنّما هو... فی الحقیقة عین ذاته.(4)

ص: 107


1- . ملاصدرا، اسفار، 6 / 271 _ 272.
2- . ملاصدرا، عرشیه، 223.
3- . ملاصدرا، اسفار، 2 / 291.
4- . ملاصدرا، اسفار، 2 / 292.

در صفحه وجود، جز خدا دیاری نیست و احدی وجود ندارد، و هر چیزی که در عالم وجود به عنوان غیر واجب معبود می نماید در حقیقت عین ذات اوست.

و می گوید:

إنّ کلّ محدود فهو مخلوق، وإنّ ما لیس بمخلوق فهو لیس بمحدود إلی حدّ، فلا نهایة لوجوده.(1)

هر موجود دارای حد و مقدار و اندازه ای مخلوق است، و آنچه که مخلوق نباشد محدود به هیچ حدی نیست، پس وجودِ آن، اندازه ای ندارد و نامتناهی است.

و نیز:

واجب الوجود صمد است، هیچ کمی و نبودی در آن راه ندارد... شواهد ربوبیه بدین معنا اشارت دارد که فرمود "کل بسیط الحقیقة من جمیع الوجوه فهو بوحدته کلّ الأشیاء"... و چون وجود غیرمتناهی است و شامل و جامع جمیع خیرات و فعلیات است که هیچ چیزی از حیطه وجودی او خارج نیست اشاره بدان نتوان کرد.(2)

و نیز:

إنّ الإطلاق الذاتیّ لا یشذّ عن شیء ولا یشذّ عنه شیء.(3)

همانا اطلاق ذاتی چنان است که هیچ چیزی از آن بیرون نبوده، و آن نیز از هیچ چیزی خارج و جدا نیست.

و نیز:

إنّ اللّه سبحانه موجود مطلق لا یعزب عن شیء ولا یعزب عنه شیء.(4)

ص: 108


1- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 40.
2- . حسن زاده آملی، حسن، خیرالاثر در ردّ جبر و قدر، 201 _ 202.
3- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 26.
4- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 33.

همانا خداوند سبحانه موجود بدون حد و مرز و مطلقی است که از هیچ چیز جدا نبوده، و هیچ چیزی از ذات او خارج نیست.

و نیز:

لیس الموجود الأزلیّ إلّا واحداً مطلقاً غیر محدود، فلا غیر هناک حتّی تباین معه، إذ لا مجال للغیر فی تجاه الموجود الغیر المتناهی.(1)

موجود ازلی جز واحد بدون قید نامتناهی نیست، پس غیر از او چیزی وجود ندارد که با آن مبائن باشد، زیرا در مقابل موجودِ بی انتها، مجالی برای وجود غیر آن باقی نمی ماند.

و نیز:

غیرتش غیر در جهان نگذاشت

لاجرم عین جمله اشیا شد

و نیز:

إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه... فأین المجال لفرض غیره.(2)

همانا موجود نامتناهی همه وجود را پر کرده و فرا گرفته است،... پس چه جایی برای فرض وجودِ غیر او باقی می ماند؟!

و نیز:

إنّها [الذات الإلهیّة] هی الظاهرة بصورة الحمار والحیوان.(3)

به تحقیق که آن، [ذات الهی] به صورت الاغ و حیوان ظاهر شده است.

در "تعلیقات کشف المراد" آمده است:

حیث إنّه تعالی وجود صمدیّ، فهو الواحد الجمیع.(4)

ص: 109


1- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 46.
2- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 36.
3- . فصوص الحکم، 252.
4- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، 463.

از آنجا که خداوند وجود صمدی است، پس او همان یگانه ای است که همه اشیا می باشد.

در کتاب "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" تحت عنوان "تعین اطلاقی و احاطی واجب به بیان کمل اهل توحید" آمده است:

اکنون شایسته است که تعیین موعود را بر مبنای رصین و قویم وحدت شخصیه وجود به بیان کمل اهل توحید عنوان و تقریر کنیم تا وحدت از دیدگاه عارف با حفظ کثرت مبین شود و در عین حال که غیرتش غیر در جهان نگذاشت تمیز او از غیر معلوم گردد.

تعین بر دو وجه متصور است یا بر سبیل تقابل، و یا بر سبیل احاطه که از آن تعبیر به احاطه شمولی نیز می کنند و امر امتیاز از این دو وجه بدر نیست. زیرا که شی ء از مغایر خود ممتاز است به اینکه صفتی خاص در این شی ء است و صفتی دیگر مقابل آن صفت در شی ء مغایر آن، چون تمایز مقابلات از یکدیگر که در این تمایز ممتازان تعدد واقعی خارجی از یکدیگر دارند چون تمایز زید از عمرو و بقر از غنم و حجر از شجر و نحو آن ها، این وجه تمایز و تعین بر سبیل تقابل است.

وجه دوم که بر سبیل احاطه است چنان است که صفتی برای این متمیز ثابت است و برای متمیز دیگر ثابت نیست چون تمیز کلی از آن حیث که کل است نسبت به اجزایش، و تمیز عام از آن حیث که عام است نسبت به جزئیاتش. امارات تمیز در قسم اول که تمیز تقابل بود ناچار خارج از متعین است زیرا که بدیهی است آن امارات نسبت هایی است که از امور متقابله پدید آمده است.

اما در قسم دوم ممکن نیست که امارات تمیز، امر زائد بر متعین باشد چه اینکه بدیهی است به عدم آن امر که فرض زائد بودنش شد حقیقت متعین منتفی می گردد، و به وجود او حقیقت متعین متحقق می گردد.زیرا که حقیقت کل همانا که کلیت او به اعتبار احاطه او به اجزایش تحقق می یابد و به این احاطه از اجزایش امتیاز پیدا می کند.

و همچنین عموم عام، عموم را به اعتبار احاطه او به خصوصیات و جزئیات و جامع بودنش مر آن خصوصیات راست و به این احاطه از خواص خود امتیاز می یابد، و شک نیست که هیئت مجموعیه و صور

ص: 110

احاطیه ای که اشیا راست برای آن ها حقیقتی ورای این خصوصیات و احدیت جمع آن ها نیست.

حال گوییم که تعین واجب تعالی از قبیل قسم دوم است زیرا که در مقابل او چیزی نیست تا تمیز تقابلی داشته باشد.

خلاصه مطلب این که تمایز و تعین دو چیز و جدای از یکدیگر به بودن صفاتی و خصوصیاتی در این یکی است که مقابل آن صفات در آن دیگر هم ثابت است که هر یک از این دو واجد صفاتی خاص است و به آن صفات از یکدیگر متمایزند در این دو صورت آن دو تمایز تقابلی دارند.و ظاهر است که امارات تمیز در این قسم خارج از متعین است زیرا که آن ها نسبت هایی اند که از امور متقابله پدید می آیند، به مثل چون امارت تشخص زید از عمرو که هر یک به صفاتی که دارا است متمیز از دیگری است.

اما تعین و تمیز متمیز محیط و شامل به مادونش چون تمیز کل از آن حیث که کل است به صفتی است که برای کل است و از اسماء مستأثره اوست و خارج و زائد از او نیست بلکه به وجود او متحقق و به عدم او منتفی است.

و چون هیچ جزء مفروض کل بدان حیث که کل است منحاز از کل نیست زیرا که کل نسبت به مادونش احدیت جمع دارد، لاجرم تمایز بین دو شی ء نیست بلکه یک حقیقت متعین به تعین شمولی است و نسبت حقیقة الحقایق با ماسوای مفروض چنین است.

و این معنا از سوره مبارکه توحید به خوبی مستفاد است که چنان نفی را سریان دارد که نام و نشانی برای ماسوی نگذشت تا سخن از دو وجود به میان آید و اعتناء و اعتباری به تمایز تقابلی داده شود خواه دو وجود صنفی که از هر یک از لم یلد و لم یولد مستفاد است و خواه دو وجود نوعی که از و لم یکن له کفوا احد (1)

و در "الهی نامه" چنین آمده است:

ص: 111


1- . حسن زاده آملی، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 64 _ 66، چاپ اول، 1379.

صمد فقط تویی که جز تو پُری نیست، و تو همه ای که صمدی.(1)

الهی، همه گویند خدا کو، حسن گوید جز خدا کو.(2)

الهی، از من برهان توحید خواهند، و من دلیل تکثیر.(3)

الهی، از حسن پرسند توحید یعنی چه؟ حسن گوید تکثیر یعنی چه؟(4)

الهی، دو وجود ندارد، و یکی را قرب و بعد نبود.(5)

الهی، نهر بحر نگردد ولی تواند با وی بپوندد و جدولی از او گردد.(6)

الهی، کی شریک دارد تا تو را شریک باشد؟!

الهی، من واحد بی شریکم، چگونه تو را شریک باشد؟!(7)

الهی، قول و فعل قائل و فاعلند در لباس دیگر که "کلّ یعمل علی شاکلته" در کتاب تدوین و تکوین جز مصنف آن کیست؟!(8)

الهی، عمری کو کو می گفتم و حال هو هو می گویم.(9)

الهی، از من و تو گفتن شرم دارم، انت انت.(10)

الهی، تا به حال می گفتم: "لا تأخذه سنة و لا نوم"، الان می بینم مرا هم "لا تأخذنی سنة و لا نوم". (این جمله در چاپهای بعدی تغییر داده شده

ص: 112


1- . حسن زاده آملی، الهی نامه، 49.
2- . حسن زاده آملی، الهی نامه، 13.
3- . حسن زاده آملی، الهی نامه،.14.
4- . حسن زاده آملی، الهی نامه،.15.
5- . حسن زاده آملی، الهی نامه،.18.
6- . حسن زاده آملی، الهی نامه، 22.
7- . حسن زاده آملی، الهی نامه، 27.
8- . حسن زاده آملی، الهی نامه، 28.
9- . حسن زاده آملی، الهی نامه، 32.
10- . حسن زاده آملی، الهی نامه، (چاپ اول)، 24.

است).(1)

الهی، شکرت که دی دلیل بر اثبات خالق طلب می کردم و امروز دلیل بر اثبات خلق می خواهم.(2)

الهی، حسن تویی و حسن حسن نما است.(3)

الهی، تا حال تو را پنهان می پنداشتم حال جز تو را پنهان می دانم.(4)

الهی، چگونه حسن از عهده شکر جودت برآید که دار نامتناهی وجودت را به او بخشیدی.(5)

الهی، از گفتن نفی و اثبات شرم دارم که اثباتیم، "لا إله إلّا اللّه " را دیگران بگویند و "اللّه " را حسن.(6)

یادمان نرود که خداوند متعال می فرماید:

<شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم>(7)

و می فرماید:

<قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَری ءٌ مِمَّا تُشْرِکُون >.(8)

و رسول خدا؟ص؟ می فرمایند:

ص: 113


1- . حسن زاده آملی، الهی نامه، (چاپ اول)، 66.
2- . حسن زاده آملی، الهی نامه، (چاپ اول)، 74.
3- . حسن زاده آملی، الهی نامه، (چاپ اول)، 78.
4- . حسن زاده آملی، الهی نامه، 57.
5- . حسن زاده آملی، الهی نامه، 70.
6- . حسن زاده آملی، الهی نامه، 76.
7- . آل عمران / 20.
8- . انعام، 20.

ما قلت ولا قال القائلون قبلی مثل "لا إله إلّا اللّه ".(1)

نه من و نه کسانی که قبل از من بوده اند هرگز مانند "لا إله الا اللّه " را بر زبان نیاورده اند.

و می فرمایند:

کلّ جبّار عنید من أبی أن یقول "لا إله إلّا اللّه ".(2)

ستمگر لجوج آن است که از گفتن "لا إله الّا اللّه " خودداری کند.

و می فرمایند:

ما من الکلام کلمة أحبّ إلی اللّه من قول "لا إله إلّا اللّه ".(3)

هیچ گفتاری نزد خداوند از "لا إله الّا اللّه " محبوب تر نیست.

و می فرمایند:

خیر العبادة قول "لا إله إلّا اللّه ".(4)

گفتن "لا إله الّا اللّه " بهترین عبادت است.

و می فرمایند:

قال اللّه لموسی علیه السلام: یا موسی، لو أنّ السموات وعامریهن والأرضین السبع فی کفّة و "لا إله إلّا اللّه " فی کفّة مالت بهن "لا إله إلّا اللّه ".

خداوند به موسی علیه السلام فرمود: ای موسی، اگر آسمان ها و زمین های هفتگانه و اهل آن ها در یک طرف، و "لا إله الّا اللّه " در طرف دیگر باشد، "لا إله الّا اللّه " بر همه آن ها فزونی دارد.

مخفی نماند اینکه مکتب وحی روی گفتن کلمه "لا إله

ص: 114


1- . التوحید، 21.
2- . التوحید، 21.
3- . التوحید، 22.
4- . التوحید، 18.

الّا اللّه " تأکید می کند(1) و اهل عرفان گاهی اصرار دارند قسمت نفی آن را کنار گذاشته و فقط به قسمت اثبات آن اقرار کنند از این جهت است که از دیدگاه مکتب وحی موجودیت حقیقی دو مصداق دارد یکی "خالق" و دیگری "مخلوق"، لذا باید الوهیت و معبودیت و ازلیت را از یکی نفی کرده و برای دیگری اثبات کرد، اما اهل فلسفه و عرفان هیچ موجودیتی برای غیر خدا قبول نداشته، پرستش هر چیزی را پرستش خدا می دانند و هر گونه بت پرستی را حقیقت توحید و خداپرستی می شمارند و می گویند:

مسلمان گر بدانستی

که بت چیست

بدانستی که دین در

بت پرستی است

و نیز:

چون به دقّت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است.(2)

در کتاب "تلخیص الالهیات" نیز وجود اشیا و مخلوقات، مباین با خداوند و خارج از وجود او دانسته نشده و در این باره چنین آمده است:

المعلول قائم بعلّته المفیضة لوجوده وما هذا شأنه لا یکون خارجاً عن وجود علّته... فلازم الوقوع فی حیطته وعدم الخروج عنها کون الأشیاء

ص: 115


1- . ملاهادی سبزواری در حاشیه اسفار (اسفار، 1 / 71) معانی وحدت وجود را "توحید خاص" و "خاصّ الخاص" و "اخصّ الخواص" می نامد، و توحید کسانی را که با تکلّم به کلمه "لا إله إلا اللّه " وجود و موجود را متعدد و جدا از هم می دانند "توحید عامی" که اکثر مردم برآنند می شمارد.
2- . حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، 107.

کلّها حاضرة لدی ذاته.(1)

وجود معلول به وجود علّت آفریننده خود قیام دارد، و هر چیزی که این گونه باشد از وجود علّت خود خارج نیست،... پس لازمه واقع شدن در دایره وجودی آن و خارج نبودن از آن، این است که همه اشیا در ذات او حضور داشته باشند.

فعل بی نهایت؟!

در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" نه تنها ذات خداوند متعال "بی نهایت" دانسته شده، بلکه خلق و تدبیر الهی نیز نامتناهی انگاشته شده و در این مورد چنین آمده است:

إنّ مقتضی التوحید الربوبیّ، وإطلاق التدبیر الغیر المتناهی، هو أنّه لا یوجد شیء إلّا بتدبیره تعالی.(2)

مقتضای توحید ربوبی و بی حد و مرز بودنِ تدبیر غیر متناهی این است که هیچ چیزی خارج از تدبیر خدای تعالی موجود نشود.

با اینکه بدیهی است تدبیر، یک حقیقت عددی است و حقیقت عددی محال است بی نهایت باشد. علاوه بر اینکه اگر تدبیرات الهی بی نهایت می بود دیگر جایی برای امکان وجود یافتن چیزی دیگر باقی نمی ماند که سخن از دخول یا خروج آن از تدبیر الهی در میان آید.

ص: 116


1- . سبحانی، جعفر، تلخیص الالهیات، (تلخیص علی ربانی گلپایگانی)، 128 _ 129.
2- . سبحانی، جعفر، تلخیص الالهیات، (تلخیص علی ربانی گلپایگانی)، 57.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

أمّا الواحد، فلم یزل واحداً کائناً لا شیء معه بلا حدود ولا أعراض ولا یزال کذلک، ثم خلق خلقاً مبتدعاً مختلفاً بأعراض وحدود مختلفة... لا لحاجة کانت منه إلی ذلک. إنّه لو کان خلق ما خلق لحاجة، لم یخلق إلّا من یستعین به علی حاجته، ولکان ینبغی أن یخلق أضعاف ما خلق، لأنّ الأعوان کلّما کثروا کان صاحبهم أقوی.

والحاجة یا عمران، لا یسعها لأنه لم یحدث من الخلق شیئاً إلّا حدثت فیه حاجة أخری، ولذلک أقول: لم یخلق الخلق لحاجة.(1)

خداوند یگانه، ازلا یکتا و بدون حدود و اعراض بود و هیچ چیزی با او وجود نداشت. سپس خلقی دارای اعراض و حدود مختلف و گوناگون ابداع فرمود... نه به جهت نیازی که به آن ها داشت، و اگر قرار بود مخلوقات را به خاطر نیاز خود بیافریند جز کسانی را که به وجود آن ها در رفع نیاز خود بکوشد نمی آفرید، و سزاوار بود که چندین برابر آنچه آفریده است بیافریند، زیرا کمک کاران هر چه بیشتر باشند صاحب آن ها نیرومندتر خواهد بود. ای عمران، نیازمندی پایان ندارد، زیرا هیچ چیزی خلق نمی شود مگر اینکه موجب حاجت تازه ای می گردد، به همین جهت است که می گویم خلق را برای رفع نیاز خویش نیافریده است.

در کتاب مورد اشاره، صفات فعل خداوند متعال در عین کثرت، واحد دانسته شده و در این باره چنین آمده است:

إنّ صفات الفعل _ مع کثرتها _ ترجع إلی فیض واحد متطوّر بأطوار خاصّة، وذلک هو ما مرّ من مولانا الرضا علیه السلام فی قوله: "إنّ الواحد... لیس یقال له أکثر من فعل وعمل وصنع"، فلیس له ضمیر و قصد زائد مع الفعل _ کما فی الإنسان المخلوق بل إنّما أمره واحد _ وهو (کن) أی الصنع وإنّما التعدّد فی المصنوع، کما أنّ (کن) _ أی الإیجاد أمر بسیط له

ص: 117


1- . التوحید، 430 _ 431.

ثبات، وإنّما الترکّب والتغیّر فی الموجود المعبّر عنه ب: (یکون).(1)

"صفات فعل" با وجود فراوانی خود، در اصل جز فیض واحدی نیستند که به صورت های مختلف در می آید، و این مطلب همان چیزی است که مولایمان حضرت رضا علیه السلام فرمودند که: "همانا درباره واحد تعالی بیشتر از آفریدن یا ساختن یا انجام دادن، چیزی گفته نمی شود"، خداوند مانند انسان نیست که فکر و اندیشه و قصدی زائد بر فعل داشته باشد، بلکه امر او واحد است و آن همان "آفریدن" است و تعدد تنها در ناحیه مصنوعات و مخلوقات می باشد.

کما اینکه ایجاد و آفریدن نیز امر بسیطی است که دارای ثبات است و ترکب و تغیر تنها در موجودی است که از آن ب"می باشد" تعبیر می شود.

"قرآن کریم" عقیده فوق را اعتقادی نادرست دانسته و به شدت با آن مبارزه نموده، می فرماید:

<وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاء>.(2)

یهودان پندارند که دست خداوند بسته است، دستشان بسته و بر ایشان لعنت باد که چنین گویند، بلکه دست خداوند باز است، هر گونه که بخواهد اعطا می نماید.

و امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه فوق می فرمایند:

<وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ>: لم یقولوا: "إنّه هکذا"، ولکنّهم قالوا: "قد فرغ من الامر فلا یزید ولا ینقص". فقال اللّه جلّ جلاله تکذیباً لقولهم: <غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاء>، ألم تسمع اللّه یقول: <یَمْحُو اللَّهُ ما یَشاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ

ص: 118


1- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 55 _ 56.
2- . مائده، 63.

الْکِتاب>.(1)

"یهودیان گفتند: دست خداوند بسته است"، منظور آنان این نبود که: "این چنین"، بلکه گفتند: "کار خدا پایان یافته است، پس هیچ چیزی کم و زیاد نمی کند". خداوند در تکذیب آنان فرمود: "دستشان بسته باد، و به جهت این گفتارشان بر ایشان لعنت باد. بلکه دست خداوند باز است هر گونه بخواهد انفاق می کند". آیا نشنیده ای که خداوند عزّ و جل می فرماید: "خداوند هر چه بخواهد محو و اثبات می فرماید و نزد او ام الکتاب است"؟

برخی از اشکالات کلام مزبور:

1. صفات فعل خداوند متعال، جز نفس افعال اختیاری او چیزی نیست، و فعل یا واحد است یا کثیر، بنابراین محال است که در عین کثرت خود واحد باشد.

2. افعال خداوند متعال حقیقتا متعدد است، و اعتقاد به اینکه: "از خداوند متعال یک فعل بیشتر صادر نشده است"، اختصاص به اهل فلسفه دارد که آن را بر مبنای قاعده نادرست "الواحد لا یصدر عنه إلا الواحد: از واحد، جز واحد پدید نیاید" گفته اند، و عالم را پدید آمده از ذات خداوند متعال پنداشته اند، و حال اینکه عالم "مخلوق" خداوند است نه "صادر" و پدید آمده از ذات او.

3. کلام حضرت رضا علیه السلام که به آن اشاره شد، با توجه به قبل و بعد روایت مذکور و با توجه به روایات صریح دیگری که در این باره آمده است بدین معنا است که: "خداوند متعال در فعل خود نیاز به فکر و اندیشه و تصمیم گیری و وسیله و آلت و ابزار ندارد و درباره او تنها گفته می شود که: "انجام داد" و "آفرید"، نه اینکه معنایش این باشد که خداوند متعال تنها یک فعل دارد و

ص: 119


1- . التوحید، 167 _ 168.

همان یک فعل به صورت های مختلف متطور می شود و جلوه می کند.

... قال عمران... فأخبرنی بأیّ شیء علم ما علم، أبضمیر أم بغیر ذلک؟

قال الرضا علیه السلام... یا عمران، ألیس ینبغی أن تعلم أنّ الواحد لیس یوصف بضمیر، ولیس یقال له أکثر من "فعل" و"عمل" "صنع"، ولیس یتوهّم منه مذاهب وتجزئة کمذاهب المخلوقین وتجزئتهم.(1)

عمران گفت: پس بفرمایید خداوند آنچه را می داند به چه وسیله ای می داند؟ آیا با فکر و اندیشه است یا با غیر آن؟! امام رضا علیه السلام فرمودند:... ای عمران باید بدانی که خداوند یکتا متّصف به داشتن مغز و اندیشه نمی شود و درباره او بیش از این گفته نمی شود که: "انجام داد" و "خلق کرد" و "آفرید". و هرگز درباره او مانند مخلوقات تصور وجود اجزا نشاید.

4. بین معنای مصدری فعل و ایجاد، با ذات موجود خارجی خلط شده است. ایجاد، معنای مصدری و فعلی بوده به معنای آفرینش خداوند می باشد، و هرگز ممکن نیست که عین وجود خارجی مخلوق باشد. مخلوقات و آفریده های جهان، نتیجه آفرینش و فعل خداوند می باشند، نه خود معنای آفریدنِ الهی. بساطت و ترکب و تطور به اطوار مختلف نیز از اوصاف مخلوقات خداوند است، و توصیف فعل و آفریدن خداوند _ که معنایی مصدری است _ به این اوصاف بی معناست.

5. ایجاد، معنای مصدری است، و ثبات معنای مصدری و فعلی محال است.(2)

ص: 120


1- . التوحید، 432.
2- . امام رضا علیه السلام: وَ أَمَّا الْأَعْمَالُ وَ الْحَرَکَاتُ فَإِنَّهَا تَنْطَلِقُ لِأَنَّهَا لَا وَقْتَ لَهَا أَکْثَرَ مِنْ قَدْرِ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَإِذَا فَرَغَ مِنَ الشَّیْ ءِ انْطَلَقَ بِالْحَرَکَةِ وَ بَقِیَ الْأَثَرُ وَ یَجْرِی مَجْرَی الْکَلَامِ الَّذِی یَذْهَبُ وَ یَبْقَی أَثَرُه . التوحید، 432.

در کتاب مذکور آمده است:

وحیث إنّه موجود بسیط وواحد محض، یصحّ القول بأنّ فیضه الصادر منه أمر واحد بسیط مطلق، داخل فی الأشیاء لا بالممازجة، و خارج عنها لا بالمباینة، من دون أن یراد من الفیض الواحد الفعل الواحد العددیّ، لأنّ العدد وغیره من الکمیّات وهکذا سائر الأعراض، إنّما تقع فی المراتب النازلة والوسطی من مراتب ذلک الفیض الواحد بالوحدة الإطلاقیّة، فلا مجال للوحدة العددیّة بالنسبة إلی فیضه العمیم ولطفه المطلق _ المعبر عنه بوجه اللّه والفیض المنبسط وهذا هو المراد من القاعدة الفلسفیّة الناطقة: ب: "أنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد".(1)

از آنجا که خداوند موجود بسیط و واحد محض است، پس می توان گفت که رشحه پدید آمده از ذات او، امر واحد بسیط مطلقی است که بدون در آمیختگی با اشیا داخل در آن هاست، و بدون جدایی از آن ها خارج از آن ها می باشد.

و مراد از فیض و رشحه واحد نیز واحد عددی نیست، زیرا عدد و کمیات و اعراض دیگر در مراتب و طبقات پایین تر و وسط ترِ آن فیضِ واحدِ دارای وحدتِ اطلاقی می باشند، پس درباره فیض عمیم و لطف مطلق او که با عنوان "وجه اللّه " و "فیض منبسط" از آن یاد می شود مجالی برای وحدت عددی باقی نمی ماند. و منظور از قاعده فلسفی ای که می گوید: "از ذاتِ واحد جز حقیقت واحد پدید نمی آید"، نیز همین است.

کلام فوق در تباین آشکار با "معارف برهانی و وحیانی" است چرا که:

1. مراد اهل فلسفه و عرفان از موجود بسیط همان نامتناهی است، و چنانکه بارها توضیح داده ایم وجود نامتناهی موهوم و غیر معقول است، و با صرف نظر از

ص: 121


1- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 40.

معنای بساطت در اصطلاح فیلسوفان(1) باید دانست که موضوع فرض "بساطت و ترکب" به معنای واقعی آن، _ همانند تناهی و عدم تناهی تنها ذات متجزی و مخلوق است، و خداوند متعال خالق مقادیر و بر خلاف اشیای دارای اجزا بوده، و شأنیت اتّصاف به اوصاف آن ها را ندارد، لذا او نه بسیط است و نه مرکب، و نه متناهی است و نه نامتناهی. نیز در جای خود بیان شده است که تحقّق شی ء بسیط _ مانند آنچه درباره نامتناهی گفتیم در عالم مقدار نیز محال است.

2. اگر فیض خداوند عین ذات اوست پس صدور آن از ذات خداوند چه معنایی دارد؟ و اگر غیر اوست پس چگونه دو ذات بسیط واحد مطلق پیدا شدند و موجب محدودیت یکدیگر نشدند؟!

3. "دخول بدون ممازجت" و "خروج بدون بینونت"، صفت ذات خداوند متعال است. وصف مذکور بیانگر این است که "دخول امتزاجی" و "خروج بینونی"ملکه و ویژگی حقایق متجزی است. این وصف اشاره به فراتری ذاتی خداوند از داشتن مقدار و اجزا _ که نتیجه تباین ذاتی او با خلق است _ دارد. بنابراین محال است که این وصف، وصف غیر ذات خداوند و صفت فعل او باشد. بدیهی است تمامی ماسوای خداوند متعال اشیایی عددی و متجزی می باشند و دخولشان با ممازجت، و خروجشان با مبائنت است، و اعتقاد به دخول بدون ممازجت، و خروج بدون مباینت، در مورد سنخ حقایق

ص: 122


1- . گفتیم که فلسفه معنای بساطت را که برای بیان "جزء نداشتن" خداوند متعال به کار برده می شود کاملا تحریف کرده، و آن را به معنای "نقصان نداشتن" و "کل اشیا بودن" و "سعه وجودی نامتناهی" می گیرد!!

متجزی و عددی ذاتا محال است.

4. غیر از ذات خداوند متعال، همه چیز عددی است؛ و استثنا کردن چیزی که آن را فیض خداوند پنداشته اند از مطلق عدد، نادرست است.

5. فرض وجودِ دو واحد غیر عددی، مستلزم جواز اجتماع نقیضین است، چه اینکه فرض دوئیت تنها در مورد حقیقت عددی ممکن است، و فرض وجود فرد دوم برای حقیقت غیرعددی خلاف ذات آن می باشد. بنابراین عقیده مذکور به جای این که پای ماسوای خداوند را به عالم وحدت حقیقی باز کند، وجود متعالی خداوند را به عالم مقدار و عدد و وحدت اعتباری کشانده، و اعتقاد به وحدت حقیقی او را محال می سازد.

6. اعتقاد به صدور اشیا از ذات خداوند متعال باطل است. تمامی اشیا مخلوق و آفریده حقّ متعالند نه صادر از ذات او.

7. ذاتی که در حقیقت وجود خود قابل تنزّل به مراتب و دارا بودن کمیات و اعراض باشد، دیگر ممکن نیست دارای بساطت و وحدت حقیقی نیز باشد.

8. ذاتی که از آن صدور چیزی امکان داشته باشد، دیگر ممکن نیست مرکب نباشد و نام واحد بر آن نهاده شود.

اوهام پیرامون معنای وحدت خداوند

"فلسفه" می گوید:

إنّ ذات الواجب... صرف الوجود... وصرف الشیء واحد بالوحدة الحقّة التی لا تتثنّی ولا تتکرّر، فکلّ ما فرضت له ثانیاً عاد أوّلاً فالواجب لذاته واحد لذاته.(1)

ص: 123


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 278.

ذات واجب... وجود صرف است... و هر چیز که صرف و خالص باشد واحد حق است و قابل تکرار و دوم داشتن نیست.

و می گوید:

تعدّد الواجب بالذات، هو تعدّد موجودین غیر متناهیین بلحاظ الوجود والکمالات الوجودیّة، وهو یستلزم تناهی کلّ واحد منهما.(1)

تعدد واجب بالذات، یعنی تعدد دو موجود نامتناهی از لحاظ وجود و کمالات وجودی، و این مستلزم این است که هر یک از آن دو متناهی و محدود باشند.

و می گوید:

لا یمکن تعدّد الواجب لأنّه لو تعدّد لکان المفروض واجباً محدود الوجود ثانی اثنین فلم یکن محیطاً بکلّ وجود.(2)

تعدد واجب الوجود ممکن نیست زیرا اگر واجب الوجود متعدد باشد لازم می آید که مفروض ما محدود بوده، و شی ء دومی باشد، ودر این صورت محیط به وجود همه اشیا نخواهد بود.

و می گوید:

إنّ معنی تصدیق موجود خارجیّ غیر محدود بحدّ فی مرتبة من مراتب الوجود، ملازم للتصدیق بأنّه لا شریک له فی الوجود الخارجیّ.(3)

معنای تصدیق به وجود موجود خارجی ای که محدود به هیچ مرتبه ای از مراتب وجود نباشد، ملازم با این است که برای او را در وجود خارجی هیچ شریکی نباشد.

و می گوید:

ولیس صرف الشیء إلّا واحداً

إذ لم یکن له بوجه فاقداً

ص: 124


1- . سبحانی، جعفر، محاضرات فی الإلهیات، تلخیص علی ربانی گلپایگانی، 51.
2- . ملاصدرا، عرشیه، 220.
3- . ملکی تبریزی، جواد، لقاء اللّه ، 169 _ 170.

فهو لقدس ذاته وعزّته

صرف وجوده دلیل وحدته(1)

ما لم یکن وجود ذات الواجب

صرفاً ومحضاً لم یکن بواجب

إذ کلّ محدود بحدّ قد غدا

مفتقراً والخلف منه قد بدا(2)

و می گوید:

إنّ وحدة الوجود إن لم یکن صحیحة فیلزم أن یکون الحقّ تعالی محدوداً.(3)

اگرعقیده وحدت وجود صحیح نباشد، لازم می آید که حق تعالی محدود و متناهی باشد.

در کتاب "آموزش فلسفه" نیز آمده است:

دلیل وحدت واجب الوجود این است که وجود الهی بی نهایت کامل است و چنین وجودی تعدد بردار نیست.(4)

و در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة" آمده است:

إنّ أمتن البراهین علی توحید اللّه سبحانه، هو أنّه موجود مطلق غیر مقیّد بشیء ولا نهایة لوجوده، فحینئذ لا مجال لفرض إله آخر، لأنّه فرض محال، لا أنّه فرض للمحال، إذ إدراک الموجود المطلق الغیر المتناهی لا یدع مجالاً لفرض واجب آخر، حیث إنّ غیر المتناهی قد ملأالوجود کلّه، فأینما تولّوا وجوه عقولکم فثمّ وجه الواجب الواحد الغیر المحدود؛ فأین المجال لفرض غیره. وهذا الأصل أعنی کون الواجب موجوداً صرفاً غیر محدود بحدّ وغیر متناه إلی نهایة، هو الأساس لغیر واحد من المعارف المستفادة من العترة الطاهرة علیهم السلام .

ص: 125


1- . اصفهانی، محمد حسین، تحفه حکیم.
2- . اصفهانی، محمد حسین، تحفه حکیم.
3- . حسن زاده آملی، حسن، انه الحق، 67 _ 66.
4- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2 _ 383.

والدلیل علیه أیضاً، هو أنّه لو کان محدوداً لکان مخلوقاً لأنّ کلّ محدود فله حدّ لا یتعدّاه، ولیس واجداً لما وراء حدّه فله حادّ یعیّن حدّه الخاصّ، فکلّ محدود فهو مخلوق، وکلّ مخلوق فله خالق لا یکون مثله محتاجاً إلی خالق. لأنّ وجوده عین ذاته فلا یحتاج إلی غیره _ کما أنّ الحادث یحتاج إلی قدیم لا یکون مثله، فمبدء الحادث، هو الممتنع من الحدوث وهو القدیم فی الأزل. فبهذا التحلیل یمکن أنّ یستدلّ لوحدة الخالق بنفس وجوده الغیر المتناهی، لأنّ إطلاق الوجود وعدم تناهیه لیس وصفاً زائداً وأمراً خارجاً عن أصل الوجود، بل لیس إلّا تأکّده وشدّة نوریّته، فلا یکون وصفاً زائداً، فحینئذ یکون إطلاقه وعدم تناهیه _ الذی هو عبارة عن أصل وجوده ومتن حقیقته دلیلاً علی وحدته.(1)

محکم ترین برهان بر توحید خداوند سبحانه این است که او موجودی مطلق و رها از هر قید و بند است، و وجود او را هیچ نهایتی نباشد، لذا جایی برای فرض معبودی دیگر باقی نمی ماند، چرا که این خود فرضی محال است نه اینکه فرض چیز محالی باشد. زیرا ادراک موجود بی نهایت مطلق، جایی برای فرض واجبی دیگر باقی نمی گذارد. چه اینکه "غیرمتناهی" تمامی وجود را پر کرده است. پس صورت عقلهای خود را به هر طرف آورید، آنجا وجه واجب واحد غیرمحدود است، پس مجال فرض وجود غیر آن کجاست؟ قانون "نامتناهی و صرف الوجود بودن واجب الوجود"، اساس معارف بسیاری است که از خاندان نبوت؟عهم؟ استفاده می شود.

دلیل دیگر بر وحدت خداوند این است که اگر او محدود باشد، مخلوق خواهد بود، زیرا هر محدودی را حدی است که از آن تجاوز نمی کند، و دارای آنچه خارج از حد اوست نمی باشد، پس یک محدود کننده ای دارد که آن را محدود به حد معین آن می سازد. پس هر محدودی مخلوق است، وهر مخلوقی را خالقی باشد که مانند آن نیازمند خالق نیست، زیرا وجودش عین ذاتش می باشد پس محتاج به غیر نیست. کما اینکه حادث هم محتاج به موجود قدیمی است که مانند خودش نباشد. پس مبدء حادث، آن قدیم در ازل است که حدوث درباره آن ممکن نیست. و

ص: 126


1- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 36.

بنابراین تحلیل، ممکن است که برای وحدت خالق، به نفس وجود غیرمتناهیش استدلال شود، زیرا اطلاق و عدم تناهی وجود، وصفی زائد و امری خارج از اصل وجود نبوده، بلکه جز تأکد و شدت نوریت آن چیزی نیست. بنابراین اطلاق و نامتناهی بودن او _ که عبارت از اصل وجود و متن حقیقت اوست، دلیل بر وحدت او می باشد.

نقد و اشکال:

1. فرض "اطلاق" و "صرافت" و "غیر مقید بودن" برای یک چیز، یا به معنای واقعی و معقول آن در نظر گرفته می شود و یا به معنای تحریف شده آن که منظور از آن همان نامتناهی بودن شی ء است، چنانچه معنای اول اراده شده باشد باید گفت که اطلاق و صرافت امری اعتباری است و وجود حقیقی عینی خارجی ندارد؛ بلکه هر مفروض مطلق و غیرمقید، در واقعیت عینی و خارجی خود مقید و غیرمطلق است، و خداوند متعال یک موجود واقعی دارای وحدت حقیقی است نه یک شی ء موهوم دارای وحدتِ اعتباری، که آن معنای اعتباری از فرض وحدت برای مجموعه اشیا حاصل شده باشد، چنانکه اهل عرفان بر این پندارند و می گویند:

وما فی الکون أحدیّة إلّا أحدیّة المجموع.(1)

و در صحنه وجود هیچ احدیتی جز احدیت مجموع وجود ندارد.

وحدت از دیدگاه عارف وحکیم می نویسد:

شک نیست که هیئت مجموعیه و صور احاطیه ای که اشیا راست برای آن ها حقیقتی ورای این خصوصیات و احدیت جمع آن ها نیست.(2)

ص: 127


1- . ابن عربی، کتاب المعرفة، 29 _ 30.
2- . حسن زاده آملی، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 64 _ 66، انتشارات تشیع، 1379.

و چنانچه منظور از "اطلاق" و "صرافت"، معنای "نامتناهی بودن" باشد، باید گفت که وجود نامتناهی ثبوتا و اثباتا محال است و اعتقاد به آن عقیده ای موهوم و نادرست می باشد. در فلسفه به دو وجهی که گفتیم به روشنی اشاره شده است چنانکه "تعلیقه نهایة الحکمة" می نویسد:

"إنّ الصرافة قد تستعمل فی الماهیّات و... یقال "صرف الشیء لا یتثنّی ولا یتکرّر" ومفاده أنّ کلّ ماهیّة بصرف النظر عن عوارضها واحدة وحدة ماهویّة ومفهومیّة، وموطن هذه الصرافة والوحدة هو الذهن فقط... وقد تستعمل الصرافة فی الوجود فیراد بها خلوصه عن الجهات الماهویّة والعدمیّة... ومرجعها إلی الکمال واللاتناهی المطلقین، ویختصّ الوجود الصرف بالواجب تبارک وتعالی... و یستدلّ بصرافة وجوده تعالی علی وحدته... لأنّه لو فرض له ثان کان له کمال استقلالیّ یکون الواجب الأوّل فاقداً لشخصه، فیلزم أن یکون متّصفاً بعدم ذلک الکمال الموجود فی الواجب الآخر المفروض، وهذا ینافی صرافه وجوده وعدم اتّصافه بصفة عدمیّة. أمّا الکمالات الموجودة فی مخلوقاته فلیست مستقلّة عنه ولا یکون الواجب فاقداً لها، حتی یلزم من ثبوتها ثبوت ثان له سبحانه.(1)

"صرافت"، گاهی در مورد ماهیات به کار می رود و... گفته می شود: "شی ء صرف به جهت صرافت خود قابل تکرار نیست"، و معنای آن این است که هر ماهیتی با صرف نظر از عوارضِ آن، واحد است به وحدت ماهوی و مفهومی، و جایگاه این صرافت و وحدت تنها ذهن است... دیگرگاه، "صرافت" در مورد "وجود" استعمال می شود و منظور از آن "خالص بودن وجود از جهات عدمی" است... و مرجع آن به کمال و نامتناهی بودنِ مطلق است. وجودِ صرف مختصّ به واجباست... و به همین صرافتِ وجود خدا، بر وحدتش استدلال می شود... زیرا اگر برای او دومی در نظر گرفته شود باید آن دوم دارای کمال استقلالی ای باشد که آن کمال استقلالی در واجب اول موجود نباشد، پس لازم می آید که واجب اولی متّصف باشد به نداشتن کمالی که آن کمال را در واجب

ص: 128


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 91 _ 92.

دیگری _ که وجود آن را فرض کرده ایم _ موجود دانسته ایم، و این معنا با صرافت وجودِ او و عدم اتّصافش به صفت عدمی منافات دارد. کمالاتی هم که در مخلوقات اوست مستقل از وجود او نیستند، و واجب فاقد آن کمالات نمی باشد که از ثبوت آن ها فرد دومی برای وجود خدا لازم آید.

2. "اطلاق و تقیید" و "تناهی و عدم تناهی" از خواصّ حقیقت متجزی و شی ء مخلوق و دارای اجزا است، و خداوند متعال فراتر از آن است که قابل اتّصاف به صفات مخلوقات می باشد.

3. اگر ممکن باشد چیزی که وجود آن "بی نهایت" فرض شده است واجب الوجود باشد، دارای بی نهایت اجزای مقداری خواهد بود که هیچ دلیلی برای ممکن الوجود دانستن آن اجزا باقی نمی ماند و نام هر یک از آن ها را خدا می توان گذاشت، _ چه اینکه اعتقاد به وجود "بی نهایت غیر مقداری و غیر متجزّی"، به خودی خود متناقض است تا چه رسد به اینکه گفته شود تمامی اشیای دارای جزء و کل در آن ذات بی نهایت حضور دارند و هیچ چیزی خارج از ذات آن وجود ندارد!!، و با فرض بی نهایت خدایان، چگونه مجال برای وجود دو خدا وجود نخواهد داشت؟!

4. فرض وجود نامتناهی برای همان فردِ اول آن محال می باشد، بنابراین نوبت به این نمی رسد که گفته شود: به علّت نامتناهی بودن ذات خداوند، فرض إله دیگر فرض محال است.

5. نتیجه این سخن که گفته شود: "چون وجود غیرمتناهی کل وجود را فرا گرفته است، پس جایی برای غیر باقی نمی گذارد"؛ "وحدت وجود" است نه "وحدت آفریدگار عالمیان"؛

ص: 129

و فرق "وحدت وجود" با "وحدت خداوند" این است که مدعی وحدت وجود می گوید: "غیر از ذات واجب الوجود هیچ چیز در کار نیست، نه خلقی است و نه مخلوقی، و نه عابدی است و نه عبادتی، و نه آفریده ای است و نه موجودی، بلکه حقیقت عالم هستی منحصر است در وجود یک شخص نامتناهی (خداوند) که هر لحظه به صورتی جلوه می کند"؛ ولی معتقد به وحدت خالق متعال می گوید: "عالم حقیقتا موجود است، و جهان هستی واقعا مخلوق و آفریده خداوند می باشد، نه جزء خالق است و نه کلّ او، و نه صورت اوست و نه جلوه او".

6. اعتقاد به نامتناهی بودن ذات خداوند و فراگیری ذات و هستی او نسبت به تمامی اشیا، اساس معارف اهل فلسفه و عرفان است و ربطی به معارف عترت طاهرة صلوات اللّه علیهم ندارد، بلکه از دیدگاه "برهان و عترت"؟عهم؟ اعتقاد به وجود "نامتناهی" و "بی نهایت بودن ذات خداوند متعال" کاملا مردود و غیرمعقول است.

7. درست است که هر چیزی محدود باشد مخلوق است، اما از این مطلب نمی توان نتیجه گرفت که ذات خالق نامحدود و بی نهایت است، بلکه صحیح این است که گفته شود: "محدودیت" و "عدم محدودیت" از خواص و شؤون ذات متجزی و مخلوق است، و وجود خداوند، متعالی از اتّصاف به صفات مخلوقات و اشیای متجزی است، او نه محدود است و نه نامحدود، بلکه او خالق و آفریننده همه اشیا، و مباین و مخالف با همه آن هاست.

8. ملاک عدم نیاز خداوند به آفریننده، نامتناهی بودنِ او نیست، بلکه ملاک خالقیت آفریدگار متعال و عدم نیازمندی او به خالق و آفریننده، همان فراتری وجود او از

ص: 130

قابلیت اتّصاف به تناهی و عدم تناهی، به جهتِ نداشتن جزء و کلّ و مقدار و عدد، و تباین ذاتی او با مخلوقات متجزی قابل وجود و عدم است.

9. ذات قدیم محال است که "مبدء" حادث واقع شود، بلکه "خالق" و آفریننده آن است. بدیهی است مبدأ بودن وجود خداوند متعال نسبت به مخلوقات چنانکه قواعد فلسفی_ مانند قاعده "الواحد" و قاعده "وجوب سنخیت بین علّت و معلول" و غیر آن به صراحت گویای آن است تصویری جز معنای "تولّد" و "ترشّح" وجود خلق از وجود خالق متعال نمی پذیرد.(1)

10. اهل فلسفه وجود را حقیقی دارای مراتب دانسته و آن را به دو قسم "متناهی" و "غیرمتناهی" تقسیم می کنند. ایشان گاهی ادعا می کنند که به همین جهت مذهب آنان با عارفانِ وحدت وجودی تفاوت دارد. اینک می گوییم: اگر تقسیم فوق تقسیمی واقعی است، پس نفس وجود اشیای متناهی دلیل بر این است که وصف عدم تناهی زائد بر اصل وجود می باشد، چه این که اگر وصف عدم تناهی وصفی زائد بر حقیقت وجود نمی بود، امکانِ وجود شی ء متناهی از میان می رفت و جایی برای تقسیم موجود به متناهی و نامتناهی باقی نمی ماند؛ و اگر تقسیم مذکور تقسیمی واقعی نیست باید اهل فلسفه بپذیرند که هیچ تفاوتی بین مذهب ایشان و

ص: 131


1- . گر چه به کار بردن عنوان "مبدأ بودن" در مورد خداوند متعال تعبیر مناسبی نیست، ولی اگر گاهی معتقدین به مخلوقیت واقعی اشیا این تعبیر را به کار می برند منظور ایشان همان خالقیت خداوند متعال است، نه مبدأ تنزّل و تجلّی وجود اشیا بودنِ او، که اساس تفکّر فلسفی و عرفانی را تشکیل می دهد.

مذهب وحدت وجودِ عارفان که بارها به بطلان آن اعتراف کرده اند باقی نمی ماند.

11. اگر وصف "عدم تناهی"، وصفی زائد و خارج از حقیقت وجود نامتناهی _ با صرف نظر از موهوم بودن آن _ نباشد، لازم آید که وجود هیچ شی ء محدودی _ جز همان حقیقت موهوم _ در خارج ممکن نباشد. و التزام به چنین نتیجه ای مخالف حکم بدیهی عقل بوده، و انکار وجود حقیقی اشیای محدود و مخلوق، انکار بدیهی می باشد.

12. تشکیک حقیقت وجود و دارای مراتب بودن آن، قابل قبول نیست، و معنای شدت و ضعف در وجود، مانند هر حقیقت عددی دیگر، غیر از معنای تفاوت اشیا از جهت پذیرش زیاده و نقصان، و تفاضل در اجزای وجود آن ها هیچ تصویر دیگری نمی پذیرد.(1)

فلسفه خود درباره علّت و معلول می گوید:

العلّة هی تمام المعلول.(2)

"علّت"، تمام و کمال معلول است،

ص: 132


1- . امام صادق علیه السلام می فرمایند: إنّه لیس شیء إلّا یبید أو یتغیّر أو یدخله التغیّر والزوال أو ینتقل من لون إلی لون، ومن هیئة إلی هیئة، ومن صفة إلی صفة، و من زیادة إلی نقصان، ومن نقصان إلی زیادة، إلّا ربّ العالمین. (کافی، 1 / 115؛ التوحید، 314؛ بحار الأنوار، 4 / 182). هیچ چیزی نیست مگر اینکه از میان می رود و دگرگون می شود ، یا اینکه تغییر و زوال را در آن راه است، یا اینکه از رنگی به رنگی دیگر، و از شکلی به شکل دیگر، و از صفتی به صفتی دیگر، و از زیاده رو به نقصان، یا از نقصان رو به زیادی می رود مگر پروردگار عالمیان.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 169.

وتمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه.(1)

و "تمام بودن"، به معنای نفسِ همان شی ء و زائد بر آن بودن است.

"نهایة الحکمة" می نویسد:

لا اشتداد وتضعّف بین المستقیم والمستدیر إذ من الواجب فی التشکیک أن یشمل الشدید علی الضعیف وزیادة، وقد تبیّن أنّ المستقیم لا یتضمّن المستدیر وبالعکس.(2)

بین خط مستقیم و منحنی، شدت و ضعف نیست؛ زیرا در تشکیک لازم است که شدید مشتمل بر ضعیف باشد و زیادت بر آن نیز داشته باشد، در حالی که روشن شد که خطّ راست در بردارنده خطّ منحنی نبوده، و خطّ منحنی هم خطّ راست را در بر ندارد.

"تعلیقة علی نهایة الحکمة" نیز در تفسیر تشکیک و معنای ضعف وجود معلول نسبت به علّت می نگارد:

فیعرف المعلول بنقص الوجود وشوبه بالأعدام.(3)

نشانه معلولیتِ معلول این است که در وجود نقصان داشته و با عدم ها آمیخته است.

و می نویسد:

إنّ حقیقة الوجود لا تقتضی نقصاً ومعنی عدمیاً مطلقاً.(4)

حقیقت وجود اقتضای هیچ گونه نقصان و کمبود و معنای عدمی ندارد.

ص: 133


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایه الحکمه، 177.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 118. در این سخن گویا وجود شدّت و ضعف بین دو خطّ مستقیم، امری مسلّم و مفروغ عنه انگاشته شده است!
3- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 229.
4- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة.

"وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" می نویسد:

تشکیک در مرآی عارف و مشهد شهود او به معنای سعه و ضیق مجالی و مظاهر حقیقت واحده است.(1)

"تعلیقات کشف المراد" می نویسد:

... وهذا الإطلاق الحقیقیّ الإحاطیّ حائز للجمیع، ولا یشذّ عن حیطته شیء.(2)

اطلاق حقیقی فراگیر، همه چیز را در بر دارد، و هیچ چیز از دایره وجود آن بیرون نیست.

"سبزواری" در مورد معنای شدت و نورانیت وجود می گوید:

الوجود عنده حقیقة واحدة ذات مراتب متفاوتة بالشدة والضعف ونحوهما وهذا التفاوت لا ینافی الوحدة لأنّ ما به التفاوت عین ما به الاتّفاق، بل یؤکّد الوحدة حیث إنّ دائرة إثباته ووجدانه کلّما کان أوسع وأغزر کان سلوبه وفقدانه أقلّ وأعوز، ولذا سمّی هذه الکثرة کثرة نورانیّة، والماهیّات کثرة ظلمانیّة.(3)

در نظر او [ملاصدرا]، "وجود" حقیقت واحدی است که از جهت قوت داشتن و ضعیف بودن _ و مانند آن _ دارای مراتب متفاوت می باشد، البتّه این تفاوت ها منافاتی با وحدت آن ندارد، زیرا آنچه سبب تفاوت شده است، عینِ همان چیزی است که سبب وحدت می باشد، بلکه معنای وحدت را تأکید نیز می کند، زیرا هر چه دامنه وجود و دارایی آن وسیع تر و جوشنده تر باشد، نداشتن ها وکمبودهای آن کم تر و نایاب تر خواهد بود. و به همین جهت است که این بیشتری را بیشتری نورانی نامیده اند، و ماهیات را بیشتری ظلمانی.

ص: 134


1- . حسن زاده، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 61.
2- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، 502.
3- . حاشیه اسفار، 1 / 71.

و می گوید:

إنّ الکثرة التی من حیث الشدة والضعف والتقدّم والتأخّر وغیرهما فی أصل الحقیقة الوجودیّة کاشفة عن الأشملیّة والأوسعیّة وفقد السلب بما هو سلب الوجود.(1)

کثرت و بیشتری ای که در اصل حقیقت وجودی، از حیث شدت و ضعف و پیشی و پسی _ و غیر آن دو _ وجود دارد، بیان کننده شمول و وسعت بیشتر، و نداشتن کمبود _ از حیث اینکه کمبود وجود است _ می باشد.

و در "تعلیقه نهایة الحکمة" آمده است:

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلقّه بالموجود المادّیّ بما أنّه موجود مادّیّ. والإشکال بأنّه: لا حضور للموجود المادّیّ لنفسه فکیف یکون حاضراً للعالم؟ مندفع بأنّ غیبوبة أجزائه بعضها عن بعض لا تنافی حضورها للفاعل المفیض.(2)

علم حضوری علّت به معلول، ممکن است که حتّی به موجود مادی هم در عین مادی بودنش تعلق بگیرد. و این اشکال که گفته شود: موجود مادی حتّی برای خودش هم حضور ندارد پس چگونه ممکن است که برای عالم حاضر باشد، پاسخ این است که: غایب بودن بعضی از اجزای موجود مادی از بعضی دیگر، منافات با حضور آن برای فاعل مفیض ندارد.

إنّ تجرد المعلوم فی العلم الحضوریّ بالغیر غیر لازم، وإنّ غیبوبة الشیء المادّیّ عن ذاته لا یستلزم غیبوبته عن فاعله المفیض، کیف والمعلول مادّیّاً کان أو مجرّداً لیس إلّا عین الربط بالعلّة فهی مهیمنة علیه ومحیطة به بتمام معنی الکلمة، ولا یتمّ ذلک إلّا بحضوره عندها.(3)

در مورد علم حضوری به غیر لازم نیست که معلوم مجرد باشد، و غایب

ص: 135


1- . حاشیه اسفار، 6 / 22.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 352.
3- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 395.

بودن شی ء مادی از خودش، مستلزم این نیست که از فاعل مفیضش هم غایب باشد، چه اینکه معلول _ چه مادی باشد و چه مجرد _ جز عین ربط به علّت چیز دیگری نیست؛ بنابراین، علّت _ به تمام معنای کلمه _ مسلّط و محیط و دربردارنده معلول است، و این امر ممکن نیست مگر اینکه معلول در ذات علّت حضور داشته باشد.

تمامی مثال هایی هم که اهل فلسفه و عرفان برای تبیین مسأله تشکیک وجود به آن استناد کرده اند مانند حقیقت نور، و عدد، و حرکت، و خط، و... چیزهایی هستند که اختلاف افراد آن ها تنها از جهت زیاده و نقصان می باشد.

[با وجود چنین مبانی و قواعد و تصریحاتی، شگفت است که باز هم اهل فلسفه و عرفان می کوشند برای خداوند وجودی مجرد از داشتن جزء و کل و ماده وجسم و زمان و مکان ارائه دهند، چنانکه می گویند:

إنّ بعض الجهلة من المتصوّفین المقلّدین الّذین لم یحصّلوا طریق العلماء العرفاء، ولم یبلغوا مقام العرفان، توهّموا لضعف عقولهم ووهن عقیدتهم وغلبة سلطان الوهم علی نفوسهم، أن لا تحقّق بالفعل للذات الأحدیّة المنعوتة بألسنة العرفاء بمقام الأحدیّة وغیب الهویّة وغیب الغیوب مجردةً عن المظاهر والمجالی، بل المتحقّق هو عالم الصورة وقواها الروحانیّة والحسیّة، واللّه هو الظاهر المجموع لا بدونه... وذلک القول کفر فضیح وزندقة صرفة، لا یتفوّه به من له أدنی مرتبة من العلم، ونسبة هذا الأمر إلی أکابر الصوفیّة ورؤسائهم افتراء محض وإفک عظیم، یتحاشی عنها أسرارهم وضمائرهم، ولا یبعد أن یکون سبب ظنّ الجهلة بهؤلاء الأکابر إطلاق الوجود تارة علی ذات الحقّ، وتارة علی المطلق الشامل، وتارة علی المعنی العام العقلی، فانّهم کثیراً ما یطلقون الوجود علی المعنی الظلّیّ الکونیّ، فیحملونه علی مراتب التعیّنات والوجودات الخاصّة، فیجری علیه أحکامها.(1)

ص: 136


1- . ملاصدرا، اسفار، 345.

برخی از کسانی که ادعای تصوف دارند ولی نادان و کورند و روش عالمان عارف را به دست نیاورده و به مقام عرفان نرسیده اند، از روی ضعف عقول و سستی عقیده و غلبه پادشاه وهم بر نفوس خویش، گمان کرده اند: ذات احدیت _ که در زبان اهل عرفان موصوف به مقام احدیت و نهانی هویت و نهانی در نهان است دارای وجودِ فعلی بر کنار از مظهرها و جلوه ها نبوده، و آنچه که متحقّق است همان عالم صورت ها و قوای روحانی وحسی آن می باشد، و خداوند همان مجموعه ظاهر است و جز آن وجودی ندارد... این گفتار، کفر رسوا و زندقه ی صرف است، کسی که دارای پست ترین مرتبه ی علم باشد دهان خود را به آن آلوده نمی کند، و نسبت دادنِ این امر به بزرگان و رؤسای صوفیان، افترای محض و تهمت بزرگی است که باطن وجود ایشان از آن برکنار است. بعید نیست که سبب این گمان نادانان درباره ی بزرگان این باشد که اطلاق وجود گاهی بر ذات حق می شود، و گاهی بر مطلقی که شامل همه چیز است، و گاهی دیگر بر معنای عام عقلی؛ زیرا ایشان بسیار می شود که وجود را بر معنای وجود سایه ای اطلاق کرده، پس آن را بر مراتب تعینات وجودات مخصوص حمل می کنند، لذا احکام آن ها بر آن جاری می شود.

بار دیگر در مبانی و تصریحات اهل فلسفه و عرفان در مسائل مذکور تأمل کنید تا به روشنی ببینید که راه فرار از اشکالات فوق بن بستی است که ایشان را هرگز از آن رهایی ممکن نیست.(1) ابن عربی صریحا می گوید:

ص: 137


1- . گر چه هر کس مبانی فلسفی را پذیرفته باشد باید سخن فوق را نیز بپذیرد و همه اجسام ومادیات را در ذات خداوند موجود و حاضر بداند _ و تعالی اللّه عن ذلک علوّاً کبیراً _ أما خود ملاصدرا این عقیده را در نهایتِ سخافت شمرده و در رد آن می گوید:... فمحال أن یکون المعقول تجسّماً، والمجسّم معقولاً. (عرشیه، 225). اهل فلسفه در اینجا می گویند: "همه اشیا _ حتّی اجسام و مادیات _ بدون حدودِ وجود خود، و به نحو أعلی و أتم در ذات خداوند وجود و حضور دارند". اما ملاصدرا به بطلان اساس این گونه پاسخ ها نیز معترف است و می گوید: ولا تصغ إلی قول من یقول هذه المکوّنات الجسمانیّة وان کانت فی حدود أنفسها جسمانیّة متغیّرة، لکنّها بالإضافة إلی ما فوقها من المبدأ الأوّل وعالم ملکوته ثابتة غیر متغیّرة. وذلک لأن نحو وجود الشیء فی نفسه لا یتبدّل بعروض الإضافة، وکون الشیء مادّیّاً عبارة عن خصوصیّات وجوده، ومادّیّة الشیء وتجرّده عنها لیسا صفتین خارجتین عن ذات، کما أنّ جوهریّة الجوهر ووجوده الخاصّ شیء واحد، وکذا عرضیّة العرض ووجوده، فکما أنّ وجوداً واحداً لا یکون جوهراً وعرضاً باعتبارین، کذلک لا یکون مجرّداً ومادّیّاً باعتبارین. (عرشیه، 225). در اینجا ملاصدرا _ که از یک طرف از مبانی فلسفی دست برنمی دارد، و از طرف دیگر به بطلان این گونه پاسخ ها، که البتّه تنها جواب اهل فلسفه در این مورد می باشد اعتراف کرده است _، در مقام چاره جویی _ همانند سوفسطائیان _ وجودِ حقیقی اشیای محسوس را انکار کرده، و آنها را سایه های اشیایی می پندارد که در ذات خداوند موجودند!! او می گوید: نعم لو قیل هذه الصورة المادّیّة حاضرة عنده تعالی بصورها المفارقة بالذات، وبتبعیّتها هی أیضا معلومة بالعرض، لکان موجّهاً. وقد مرّ أنّ ما عند اللّه هی الحقائق المتأصّلة من الأشیاء، ونسبتها إلی ما عند اللّه کنسبة الظلّ إلی الأصل. (ملاصدرا، عرشیه، 225 _ 226). البتّه روشن است که با این پاسخ اولا: اشکال رفع نشده، بلکه محکم تر می گردد. ثانیا: این عقیده مستلزم سوفسطائی گری و انکار وجود حقیقی اشیا است. ثالثا: اگر اشیا لا شی ء محضند پس بالعرض هم ممکن نیست معلوم واقع شوند، و اگر شیئیت دارند چگونه ملاصدرا آنها را از حضور و وجود در ذات خداوندی که آن را نامتناهی می داند خارج کرده، و وجود خداوند نامتناهی خود را محدود به غیر آن اشیا می کند؟! رابعا: لازم می آید که علم خداوند به اشیا و مخلوقاتِ محسوس، حصولی باشد.

إنّ الأشیاء لم تفارق خزائنها، وخزائن الأشیاء لم تفارق عندیّة الحقّ تعالی، وعندیّة الحقّ تعالی لم تفارق ذات الحقّ تعالی، فمن شهد واحدة من هذه الأمور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما فی الکون أحدیّة إلّا أحدیّة المجموع.(1)

اشیا، از خزائن خود جدا نشده اند. و خزائن اشیا، "نزد حق تعالی بودن" را وانگذاشته اند. و "نزد حقّ تعالی بودن"، از ذات حق تعالی مفارقت نجسته است. پس هر کس یکی از این امور سه گانه را مشاهده کند، هر سه را مشاهده کرده است. و در صحنه وجود هیچ احدیتی جز "احدیت مجموع" وجود ندارد.

و "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" می نویسد:

شک نیست که هیئت مجموعیه و صور احاطیه ای که اشیا راست برای آن ها حقیقتی ورای این خصوصیات و احدیت جمع آن ها نیست.(2)]

در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة" مطلب چنین ادامه می یابد:

وهذا هو الحریّ بأن یستفاد من قوله تعالی: <شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُو>، أی ألوهیّته یشهد بوحدته، لأنّ الألوهیّة المطلقة الغیر المتناهیة، تکون شاهدة بأنّه لا شریک له تعالی، ولا مجال لفرضه أصلاً.

فهو تعالی دلیل نفسه فی التوحید _ کما أنّه کذلک فی أصل الثبوت

ص: 138


1- . ابن عربی، کتاب المعرفة، 29 _ 30.
2- . حسن زاده آملی، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 64 _ 66، چاپ اول، 1379.

إنّ الأشیاء لم تفارق خزائنها، وخزائن الأشیاء لم تفارق عندیّة الحقّ تعالی، وعندیّة الحقّ تعالی لم تفارق ذات الحقّ تعالی، فمن شهد واحدة من هذه الأمور الثلاثة فقد شهد المجموع، وما فی الکون أحدیّة إلّا أحدیّة المجموع.(1)

اشیا، از خزائن خود جدا نشده اند. و خزائن اشیا، "نزد حق تعالی بودن" را وانگذاشته اند. و "نزد حقّ تعالی بودن"، از ذات حق تعالی مفارقت نجسته است. پس هر کس یکی از این امور سه گانه را مشاهده کند، هر سه را مشاهده کرده است. و در صحنه وجود هیچ احدیتی جز "احدیت مجموع" وجود ندارد.

و "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" می نویسد:

شک نیست که هیئت مجموعیه و صور احاطیه ای که اشیا راست برای آن ها حقیقتی ورای این خصوصیات و احدیت جمع آن ها نیست.(2)]

در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة" مطلب چنین ادامه می یابد:

وهذا هو الحریّ بأن یستفاد من قوله تعالی: <شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُو>، أی ألوهیّته یشهد بوحدته، لأنّ الألوهیّة المطلقة الغیر المتناهیة، تکون شاهدة بأنّه لا شریک له تعالی، ولا مجال لفرضه أصلاً.

فهو تعالی دلیل نفسه فی التوحید _ کما أنّه کذلک فی أصل الثبوت

ص: 139


1- . ابن عربی، کتاب المعرفة، 29 _ 30.
2- . حسن زاده آملی، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 64 _ 66، چاپ اول، 1379.

ببرهان الصدّیقین _ لأن الوجود الحقّ الذی لا یشوبه شیء فهو واجب بذاته وجوباً أزلیّاً _ کما فی محلّه _ وحیث إنّه صرف الوجود وصرف الشیء لا یتکرّر، فالواجب الخالق لا یتثنّی ولا یتکرّر.

وحیث إنّه بسیط محض، والبسیط المحض لا یفقد شیئاً وإلّا صار مرکبّاً من وجدان شیء وفقدان شیء آخر، وهذا هو شرّ التراکیب _ کما قیل _(1) لعدم رجوعه إلی البساطة أصلاً فلا مجال حینئذ لفرض الواجب الثانی، وإلّا لزم أن یکون کلّ واحد منهما واجداً لنفسه وفاقداً لشقیقه، فیصیر مرکبّاً لا بسیطاً.(2)

آنچه گفته شد شایسته است که از این گفته خداوند تعالی: "خداوند شهادت می دهد که جز او معبودی نباشد" استفاده شود. یعنی الوهیتش شاهد بر وحدانیتش می باشد، زیرا الوهیت مطلق غیر متناهی، شاهد بر این است که او را هیچ شریکی نبوده، و مجالی برای فرض وجود غیر او باقی نمی ماند.

پس خود خدای تعالی، دلیل بر توحید خود است _ چنانکه در اصل ثبوت بر اساس برهان صدیقین نیز چنین باشد _ زیرا وجود حقّی که هیچ چیز با او آمیخته نیست، چنان که در جای خود نیز گفته شده است _ وجودِ ذاتی ازلی دارد، و چون خداوند وجود صرف است و هر چیزی که صرف باشد قابل تکرار نیست، پس واجب الوجودِ خالق نیز دوم و تکرار نمی پذیرد.

و چون خداوند بسیط محض است، و بسیط محض هیچ گونه فقدان ندارد و گرنه مرکب از داشتن و نداشتن می شد، که این داشتن و نداشتن چنانکه گفته شده است _ و گوینده آن حکیم سبزواری در حاشیه اسفار است بدترین نوع ترکیب می باشد، زیرا اصلا به بساطت باز نخواهد گشت پس جایی برای فرض وجود واجب دوم باقی نمی ماند، وگرنه هر کدام از آن دو دارای وجود خود، و فاقد وجود همتای خود شده، و در نتیجه مرکب می شد نه بسیط.

ص: 140


1- . رجوع شود به: سبزواری، حاشیه اسفار، 1 / 136.
2- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن مو سی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 37.

نقد و اشکال:

1. امکان تعدد و تکثّر، فرع بر وجود مقدار و اجزا است، و ذاتی که مقدار و جزء و کل ندارد خود به خود نمی تواند متعدد و متکثّر باشد، و فرض وجود هر گونه شبیه و نظیر و شریک برای او ذاتا محال است.

بنابراین ذات خداوند متعال از این جهت دلیل بر وحدت ذات خویش است که "جزء" و "کل" و "مقدار" و"اجزا" و "تناهی" و "عدم تناهی" و "اطلاق" و "تقیید"را نسبتی با ذات متعالی او نیست، نه اینکه "عدم تناهی" و "سعه وجودی" او جایی برای وجود شریک باقی نگذاشته باشد.

لذا تأویل آیه مذکور به معنای اطلاق و عدم تناهی وجودی خالق صحیح نبوده و آن برهانی که باید "برهان صدیقین" نامیده شود برهانی است که مکتب وحی اقامه فرموده است و بر اساس آن خداوند را متعالی از اتّصاف به صفات مخلوقات و مقادیر می داند، نه برهان "وجوب و امکان" که اختراع اهل فلسفه و عرفان است و خالق و خلق را شبیه و هم سنخ بلکه عین یکدیگر دانسته، وجود عالم و همه اشیا را قدیم و ازلی و ملازم با وجود خداوند می انگارد، و معنای واقعی آفرینش و خلقت را انکار می کند و...

2. قاعده "صرف الشیء لا یتکرر"، چنانچه دلیل وحدت خداوند متعال محسوب شود در نفس خود متناقض و غیرمعقول خواهد بود، زیرا تکرر در وجود از خصوصیات مصداق واقعی اشیا است، اما صرافت و اطلاق یک امر اعتباری است و محال است که در خارج مصداق داشته باشد. هر موجودی که قابلیت اطلاق و تقیید را داشته باشد در تحقّق عینی و وجود خارجی خود مقید بوده و قابل تکرر خواهد بود. و موجود مطلق در خارج مصداق

ص: 141

ندارد که حکم به امتناع تکرر وجود آن معنا داشته باشد.

3. بدترین نوع ترکیب، بلکه تنها معنای حقیقی ترکیب، همان "متجزّی بودن" شی ء در وجود خارجی است، و بزرگترین مصداق شی ء مرکب، همان موجودی است که نامتناهی فرض شده و اعیان همه ممکنات را در حیطه وجود خود دارد، و واجد کمالات همه چیز _ و لو به نحو اتم و اعلی شمرده می شود.

و این اشتباه آشکاری است که فلسفه و عرفان بر خلاف مقتضای برهان و حتّی بدون مناسبت با عرف و لغت، "بساطت" را به معنای "عدم محدودیت" و "اطلاق در وجود عینی"، و در نتیجه به معنای "همه اشیا بودن"؛ و "ترکیب" را به معنای "محدودیت" و "تناهی" معنا می کند،و بر اساس این تحریف در معنای ترکیب ادعا می کند که هیچ موجودی حتّی اجسام و مادیاتِ دارای زمان و مکان و اجزای مختلف، از حیطه وجود خداوند خارج نیست، و این حضور و وجود اشیا در ذات خداوند متعال هیچ اشکالی نداشته، با بساطت وجود او به معنای نامتناهی بودن او هیچ گونه تنافی ندارد؟! اختلاف بین "مکتب عقل و وحی" با "مکتب فلسفه و عرفان" در مورد معنای بساطت و ترکب ذات خداوند اختلافی لفظی نیست که با تغییر دادن کلمات و تعبیرات بتوان اختلاف بین آن دو را رفع کرد. بدیهی است اگر این راه حل درست می بود هیچ تفاوتی بین حقّ و باطل نمی ماند و ممکن بود هر باطلی را با تغییر الفاظ و عباراتِ آن عین حق دانست.

"نهایة الحکمة" می نویسد:

وهذا المعنی... نوع من البساطة والترکیب فی الوجود غیر البساطة والترکیب... من جهة الأجزاء الخارجیّة أو العقلیّة أو الوهمیّة... إنّ المرتبة... کلّما عرجت وزادت قرباً من أعلی المراتب قلّت حدودها واتّسع

ص: 142

وجودها حتّی یبلغ أعلی المراتب فهی مشتملة علی کلّ کمال وجودیّ من غیر تحدید ومطلق من غیر نهایة .(1)

این معنا... نوعی از بساطت و ترکیب در وجود است که غیر از بساطت و ترکیب از جهت اجزای خارجی یا عقلی یا وهمی می باشد...

هر چه مرتبه بالاتر رود و به بالاترین مراتب نزدیک تر شود، حدودش کمتر می شود، و وجودش وسیع تر می گردد، تا اینکه به بالاترین مراتب برسد، که آن مشتمل است بر همه کمالات وجودی، بدون هر گونه حد و نهایتی .

4. اگر ذات خداوند "وجود مطلقِ بی نهایت" و "واجد همه چیز" باشد، خلقت و آفرینش چه معنای صحیحی می تواند داشته باشد که بر اساس آن بتوان واجب الوجود را مستحقّ عنوان خالقیت هم دانست؟! کتاب مذکور خود می نگارد:

إنّ الخالق واحد لا شریک له، لأنّ المطلق الغیر المتناهی قد ملک الوجود کلّه فلا مجال لغیره، إذاً الثانی المفروض لا بدّ وأن یکون له من الوجود سهم، ولا سهم لغیر المطلق المذکور منه أصلاً فهو الخالق مطلقاً، کما قال سبحانه: <اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ء> فمن صدق علیه اسم الشیء؛ فهو مخلوق للّه تعالی، ومشمول لسعه رحمته وخلقته.(2)

همانا خالق، واحد است و شریکی ندارد، زیرا مطلق غیرمتناهی، همه وجود را شامل شده و مجالی برای وجود غیر او نیست، چرا که آن چیز دومی که فرض کرده ایم به ناچار باید سهمی از وجود داشته باشد، در حالی که غیر از آن موجود مطلق بی نهایت را هیچ سهمی از وجود نیست پس خالق مطلقا اوست، چنانکه خود او _ سبحانه فرماید: "خداوند خالق همه چیز است"، پس هر چیز که اسم "شیء" بر آن صادق باشد، مخلوق خدای تعالی است، و مشمول وسعت رحمت و آفرینش او

ص: 143


1- . طباطبایی ، محمد حسین، نهایة الحکمة ، 18 _ 20.
2- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 41.

می باشد.

اینک جای این پرسش هست که:

در صورتی که وجود مطلق نامتناهی، همه وجود را پر کرده و جایی برای غیر خود باقی نگذاشته باشد، مخلوق چه سهمی از وجود تواند داشت تا اسم شی ء بر آن صادق آید، و مخلوق خداوند متعال باشد و مورد تکلیف و امر و نهی و ثواب و عقاب و جزا و پاداش قرار گیرد.

اگر غیر از ذات خداوند متعال هیچ چیزی سهمی از وجود ندارد، و هیچ مجالی برای وجود غیر خداوند نیست، پس چگونه می توان گفت: هر چیز که نام شی ء بر آن توان نهاد مخلوق خداوند است؟!

نقد برهان فلسفی اثبات واجب الوجود

در اینجا شایسته است نگاهی به نمونه ای از آخرین تحقیقات و نظرات فلسفی درباره برهان اثبات وجود خداوند و برخی از اشکالات آن داشته باشیم.

اهل فلسفه می گویند:

وجود، حقیقتی دارای مراتب است و هر مرتبه ای از آن را که در نظر بگیریم، مرتبه ای از آن بالاتر و مرتبه ای از آن پائین تر وجود دارد. وجودِ هر مرتبه ای معلولِ مرتبه بالاتر از خود، و علّت مرتبه پایین تر از خود است. وجودِ هر مرتبه پایینی، خارج از حیطه وجودی مرتبه بالاتر از خود نیست و وجود جدا و مستقل از آن ندارد. بالاترین مرتبه وجود _ که بی نهایت، بلکه بی نهایت فراتر از بی نهایت است _ همان وجود خداوند است که واجب الوجود و علّت کل، یعنی محیط بر کل است و هیچ چیزی خارج از

ص: 144

وجود آن نیست.(1)

نقد و اشکال:

اشکال اول) حقیقتی که دارای مراتب باشد _ به گونه ای که هر مرتبه ای از آن که فرض شود مرتبه ای فراتر از آن قابل تصور باشد _ سلسله ای عددی بوده و نامتناهی لا یقفی (غیر ایستا) نامیده می شود. چنین حقیقتی محال است به وجود مرتبه ای منتهی شود که نامتناهی حقیقی (با صرف نظر از محالیت ذاتی وجود نامتناهی حقیقی) باشد، تا اینکه ممکن باشد نام آن را واجب الوجود یا غیر آن بگذاریم، لذا وجودِ موضوعِ واجب الوجودِ فلسفی ذاتا محال است، و برهان ایشان ثبوتا باطل می باشد. فلسفه خود می پذیرد که:

إنّ العدد لیس بمتناه، و معناه أنّه لا یوجد مرتبة من العدد إلّا ویمکن فرض ما یزید علیها، وکذا فرض ما یزید علی الزائد، ولا تقف السلسلة حتّی تنقطع بانقطاع الاعتبار، ویسمّی غیر المتناهی اللایقفی، ولا یوجد من السلسلة دائماً بالفعل إلّا مقدار متناه و ما یزید علیه فهو فی القوّة. وأمّا ذهاب السلسلة بالفعل إلی غیر النهایة علی نحو العدول دون السلب التحصیلیّ فغیر معقول.(2)

همانا عدد پایان ندارد، و معنای این سخن این است که هیچ مرتبه ای از

ص: 145


1- . رجوع شود به: ملاصدرا، اسفار، 6 / 16؛ طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 269؛ طباطبایی، محمد حسین، تعلیقه اسفار، 1 / 45؛ مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 45 229؛ جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، فصل اول و دوم؛ خرازی، محسن، بدایة المعارف الإلهیّة، 32 34؛ سبحانی، جعفر، الإلهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل، 2 / 15 20؛ مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2 / 372؛ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، 4 / 219؛ مطهری، مرتضی، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، 5 / 92 _ 93.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 112 _ 113.

عدد پیدا نمی شود مگر اینکه فرض فراتر از آن نیز ممکن است، و همچنین فراتر از آن فراتر را نیز می توان مفروض داشت، و این سلسله جز به انقطاع فرض ما انقطاعی ندارد. و آن، نامتناهی لایقفی] حقیقتی که در هیچ حدی متوقّف نمی شود،ولی دائما محدود است] می باشد. از این سلسله، هیچگاه جز مقداری متناهی و محدود، وجودِ فعلی پیدا نمی کند. وآنچه قابل افزایش بر آن است تنها قابل وجود است؛] نه موجودِ فعلی [اما اینکه این سلسله بالفعل نامتناهی باشد _ به نحو عدول نه به نحو سلب تحصیلی _ غیر معقول است.

بنابراین موجب شگفتی بسیار است که چسان مطلب به این سادگی در طول صدها سال تعمق و تفکر از نظر اهل فلسفه دور مانده و ایشان بین احکام نامتناهی لایقفی (که هرگز نامتناهی نخواهد شد)، با نامتناهی حقیقی (که البتّه صرفا موجودی موهوم بوده و وجود آن محال ذاتی است) خلط کرده اند.

اشکال دوم) موضوع فرض "تناهی و عدم تناهی" _ مانند "ملکه و عدم"، تنها حقیقت متجزی و عددی است، و نسبت دادنِ آن به ذاتی که بر خلاف مقدار و عدد است موضوعا باطل می باشد. لذا فرض موجود نامتناهی ای که جزء و کل نداشته باشد به خودی خود متناقض است، و خداوند متعال که جزء و کلّ و مقدار و عدد و زمان و مکان ندارد، ذاتا به کوچکی و بزرگی و کمی و زیادی و تناهی و عدم تناهی وصف نمی شود. امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیماً، ولا بذی عظم تناهت به الغایات فعظّمته تجسیداً، بل کبر شأناً وعظم سلطاناً.(1)

بزرگی او به این گونه نیست که جوانب مختلف، وجودِ او را به اطراف کشانده باشند، و گرنه تو او را تنها جسمی بزرگ انگاشته ای، و دارای

ص: 146


1- . نهج البلاغه، خطبه 185؛ بحار الأنوار، 4 / 261.

آن چنان عظمتی نیست که همه اطراف به او پایان یافته باشند، و گرنه در این صورت تو او را تنها جسدی بزرگ پنداشته ای، بلکه او دارای بزرگی شأن و عظمت سلطنت است.

اشکال سوم) جز خداوند متعال، همه اشیا، قابل وجود و عدمند؛ و مخلوق، حقیقتی دارای مقدار و اجزا است که نسبت ذاتِ آن با وجود و عدم کاملا یکسان و مساوی است، و فرض هر گونه اولویت وجودی برای آن خلافِ ذاتش می باشد. تفاوت و تعدد و تمایز اشیای متجزی و مخلوق نیز به نفسِ اجزای عینی و ترکیبی آن ها می باشد، و اعتقاد به تعدد و تفاوت اشیا از جهت تشکیک و شدت و ضعف وجود آن ها در ضمن یک حقیقت بسیط و بدون جزء و غیرقابل زیاده و نقصان، غیرمعقول و خلاف ذات آن ها است. امام جواد علیه السلام می فرمایند:

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة، وکلّ متجزّئ أو متوهّم بالقلّة والکثرة فهو مخلوق دالّ علی خالق له.(1)

همانا جز خداوند یگانه، همه چیز دارای اجزا است، و خداوند یکتا نه دارای اجزا است و نه قابل تصور به کمی و زیادی می باشد. هر چیزی که دارای اجزا بوده یا قابل تصور به کمی و زیادی باشد مخلوق است و دلالت بر این می کند که او را خالقی می باشد.

شکی نیست که حقیقت دارای مراتب حقیقتی عددی است، وموضوع عدد "کمیت و مقدار و قابلیت زیاده و نقصان" می باشد. فلسفه خود درباره محال بودنِ تشکیک در مورد حقایق دارای کمیت معترف است که:

ص: 147


1- . التوحید، 193؛ کافی، 1 / 116؛ احتجاج، 2 / 442؛ بحار الأنوار، 4 / 153.

إنّ الکمّ لا یوجد فیه التشکیک بالشدة والضعف وهو ضروریّ أو قریب منه، نعم یوجد فیه التشکیک بالزیادة والنقص.(1)

همانا در کمیت و مقدار، تشکیک از جهت شدت و ضعف وجود ندارد، و این حکم یا بدیهی است و یا نزدیک به بدیهی. آری در آن تشکیک از جهت زیاده و نقصان پیدا می شود.

خودِ اهل فلسفه و عرفان نیز برای عقیده "تفاوت تشکیکی اشیا"،تفسیری جز "تفاوت کمی (مقداری) آن ها" نیافته، و به صراحت پذیرفته اندکه: تفاوت وجود خالق و خلق از جهت محدودیتِ خلق، و عدم محدودیت و احاطه وجودی خداوند است، و هیچ چیزی _ حتّی مادیات و اجسام، از حیطه وجود حقّ متعال خارج نمی باشد.

ملا هادی سبزواری می گوید:

من لوازم الوجوب، التمامیّة وفوق التمامیّة بالنسبة إلی الوجودات الّتی دونه، وسیجیء أنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه؛ وأنّ البسیط کلّ الأشیاء دونه بنحو أعلی.(2)

از لوازم واجب الوجود بودن، تمامیت و فوق تمامیت نسبت به وجودات پایین تر از آن می باشد. و به زودی خواهیم گفت که "تمامیت یک چیز"، خودِ همان چیز می باشد وفزونی های بر آن. و نیز خواهیم گفت که: وجودِ بسیط (خداوند)، مساوی با تمامی اشیا و موجودات پایین تر از آن به نحو اعلی می باشد.

ملاصدرا نیز تصریح می کند:

إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه.(3)

کمال و تمام شی ء، یعنی خودِ همان شی ء و فزون تر بر آن.

ص: 148


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 112.
2- . سبزواری، ملاهادی، حاشیه اسفار، 1 / 14.
3- . اسفار، 6 / 15.

بنابراین اعتقاد به تفاوت تشکیکی اشیا از جهت شدت و ضعفِ در وجود، موهوم بوده، و نتیجه مبانی فلسفی در مورد تفاوت خالق و خلق _ که از آن با تعبیر شدت و ضعف یاد می شود _ منحصر به این می شود که: یکی بی نهایت از دیگری بزرگتر باشد و دیگری بی نهایت از آن کوچکتر! فسبحانه و تعالی عمّا یصفه الواصفون، وینحله المحددون من صفات الأقدار ونهایات الأقطار. بلکه با توجه به اینکه "بی نهایت بزرگ"و "بی نهایت کوچک" مصداق واقعی نداشته و وجود هر دوی آن ها محال ذاتی است، نتیجه این می شود که بر اساس تعریف ایشان خالق و مخلوق هر دو ممتنع الوجود (چیزی که وجودِ آن ذاتا محال است) باشند.

اشکال چهارم) بر اساس برهان قطعی عقلی و ضرورت غیرقابل انکارِ مکتب وحی و شرع، آفریننده و خالق و علتّ حقیقی وجود مخلوقات آن است که آن ها را ایجاد فرموده باشد، ولی چنانچه بر اساس برهان فلسفی مذکور، علّت و معلول را اینگونه تفسیر کنیم که: معلول مرتبه ای از وجود علت است که خارج از حیطه وجود آن نبوده و وجود مستقل و جدا از آن ندارد، بدون شک مخلوقات را اجزای وجود خداوند دانسته ایم نه مخلوقات او.

شکی نیست که مخلوقات، در هستی خود، هرگز مستقل نیستند، اما عدمِ استقلالِ وجودی اشیا، به این معنا نیست که وجود آن ها خارج از ذات خداوند متعال نیست، بلکه وضوحا به این معنا است که: وجود و بقای آن ها وابسته به اراده و مشیت و ایجاد خداوند می باشد و بدون آفرینش و مشیت او وجود و بقا نخواهند داشت.

اشکال پنجم) موجودی که دارای بی نهایت مراتب

ص: 149

وجودی فرض شده باشد دارای بی نهایت اجزا می باشد، و اعتقاد به واجب الوجودی که مرکب از بی نهایت اجزا باشد (که تنها معنای واقعی ترکیب نیز همین است، نه ترکیب از وجود و عدم، که صرفا امری اعتباری می باشد و بدون جهت آن را از اقسام ترکیب، بلکه بدترین اقسام ترکیب نامیده اند) در حقیقت اعتقاد به بی نهایت واجب الوجود می باشد، نه اعتقاد به خدای واحد یگانه بی نظیری که ذاتا غیرقابل انقسام و تولید و تولّد و صدور و تجلّی و ظهور و تصور و توهّم است.

اشکال ششم) گرچه اعتقاد به وجود نامتناهی، موهوم و خلاف مقتضای عقل و برهان است، اما اعتقاد به وجود بی نهایتی که مرتبه ای فراتر از آن، آن هم بی نهایت فراتر و نامتناهی تر از آن!! وجود داشته باشد به هیچ وجه قابل توجیه نیست.

ص: 150

فصل چهارم: ادعای نابجای ادراک کنه ذات خداوند

اشاره

از دیدگاه برهان و وحی، امکان "معرفت و شناخت" تنها درباره موجودی است که دارای "مقدار و اجزا" باشد، موجود بر خلاف مقدار ذاتا از حیطه وصول و ادراک و شناخت خارج می باشد. چنین موجودی جز از طریق آثار و مخلوقات خود مورد تصدیق قرار نمی گیرد، و هرگز علم به کنه وجود آن حاصل نمی شود.

این مطلب درست بر خلاف دیدگاه معرفت بشری است که کنه ذات خداوند را "حقیقت وجود" می داند(1) و

ص: 151


1- . این عقیده در اصل از پندارهای نادرست اهل سنّت و مخالفان مکتب عصمت؟عهم؟ است که توسط عرفای سنّی مذهب به اندیشه شیفتگان تفکّر عرفانی و فلسفی راه یافته است، علامه حلّی؟ق؟ در "نهج الحق" در مورد بطلان اعتقاد به وحدت خالق و خلق می نویسد: ... وخالف فی ذلک جماعة من الصوفیِّة من الجمهور، فحکموا بأنّه تعالی یتّحد مع أبدان العارفین، حتی أنّ بعضهم قال: إنّه تعالی نفس الوجود، وکلّ موجود هو اللّه تعالی! وهذا عین الکفر والإلحاد. والحمد لله الذی فضّلنا باتّباع أهل البیت دون أهل الأهواء الباطلة. (علامه حلی، نهج الحق وکشف الصدق، 57). و "قواعد المرام" می نویسد: البحث التاسع: حقیقة اللّه تعالی غیر معلومة لغیره بالکنه، خلافاً لجمهور المعتزلة والأشعریّ... احتجّ الخصم: بأنّ حقیقة اللّه تعالی عین وجوده، ووجوده معلوم، فحقیقته معلومة. والمقدّمتان قد سبق بیانهما. جوابه: إنّ الأوسط فی هذه الحجّة غیر متّحد فی المقدّمتین، فإنّ وجوده الذی هو عین حقیقته هو وجوده الخارجیّ الخاصّ، ووجوده المعلوم هو المحمول علیه وعلی غیره... وحینئذ لا تتمّ الحجّة. (بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، 75 _ 76)

حقیقت وجود را به "هستی مطلق و بی انتها" _ که شامل همه چیز و مجموعه کائنات است _ تفسیر می کند، و ذات خداوند را بدون واسطه و به خودی خود قابل وصول و ادراک و شهود و شناخت می شمارد.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

ممتنع عن الأوهام أن تکتنهه، وعن الأفهام أن تستغرقه، وعن الأذهان أن تمثّله، قد یئست من استنباط الإحاطة به طوامح العقول، ونضبت عن الإشارة إلیه بالاکتناه بحار العلوم... قد ضلّت العقول فی أمواج تیّار إدراکه، وتحیّرت الأوهام عن إحاطة ذکر أزلیّته... ولا وصف یحیط به... فلا إلیه حدّ منسوب، ولا له مثل مضروب... تعالی عن ضرب الأمثال والصفات المخلوقة علوّاً کبیراً.(1)

امکان ندارد که وهم ها حقیقت وجود او را دریابند، و فهم ها به کنه ذات او برسند، و ذهن ها او را ممثّل سازند، عقل های بلندپرواز از یافتن حقیقت ذات او مأیوسند، و دریاهای علم از اشاره به کنه وجود او می خشکند... عقل ها در امواج طوفان ادراک او گمند، و اوهام از یاد ازلیت او در تحیرند، نه وصف، او را درمی یابد...و نه زبان، حقیقت او را بیان می دارد، و نه مثالی برای شناساندن او پیدا می شود... فراتر از این است که به وصف ها و مثال های مخلوق شناخته شود فراتری بزرگی.

و می فرمایند:

ص: 152


1- . التوحید، 70 _ 72؛ بحار الأنوار، 4 / 222.

...لا إیّاه وحّد من اکتنهه، ولا حقیقته أصاب من مثّله، ولا به صدّق من نهّاه ولا صمد صمده من أشار إلیه، ولا إیّاه عنی من شبّهه، ولا له تذلّل من بعّضه، ولا إیّاه أراد من توهّمه.(1)

...آنکه به جستجوی کنه وجود او پردازد از توحید او دور افتاده است، و آن که او را به مثال شناسد به حقیقت شناخت او نرسیده است، و هر کس او را در اندازه آورد ایمان به او نیاورده است، و آنکه ذات او را در نظر آورد یکتایی و صمدانیت و نظیر نداشتن او را از نظر دور داشته است، هر کس او را شبیه و هم سنخ خلق داند او را قصد نکرده است، و هر کس او را دارای جزء بداند عظمت او را از میان برده است، و هر کس او را در توهّم آورد او را اراده نکرده است.

ادعای اهل فلسفه در مورد معرفت کنه ذات خداوند

فلسفه ادعا می کند کنه وجود غیرقابل شناخت خداوند را شناخته، و دانسته است که خدا چیزی جز "حقیقت وجود" نبوده، و حقیقت وجود نیز چیزی جز کلّ موجودات و واقعیات جهان هستی نمی باشد، چنانکه ملاصدرا می گوید:

توحید عرشی: إعلم أنّ ذاته تعالی حقیقة الوجود بلا حدّ، وحقیقة الوجود لا یشوبه عدم، فلابدّ أن یکون بها وجود کلّ الأشیاء وأن یکون هو وجود الأشیاء کلّها إذ لو کانت تلک الذات وجود الشیء بعینه أو الأشیاء بأعیانها ولم تکن وجوداً لشیء آخر أو لأشیاء أخری لم تکن حقیقة الوجود، فإذن لمّا کان واجب الوجود محض حقیقة الوجود الصرف الذی لا أتمّ منه فلا خارج عنه إلّا النقائص العدمیّة والأعدام، فهو کلّ الذوات ولا یشذّ عنه شیء من الموجودات من حیث کونه موجوداً بل من حیث کونه ناقصاً أو معدوماً.(2)

ص: 153


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 151 _ 152؛ بحار الأنوار، 4 / 228.
2- . ملاصدرا، شرح اصول کافی، شرح حدیث اول از باب جوامع توحید.

توحید عرشی: بدانکه کنه ذات خداوند تعالی "حقیقت وجود نامتناهی"است و حقیقت وجود با هیچ عدمی نمی آمیزد، پس باید حتما وجود همه اشیا به آن بوده و آن هم وجود همه اشیا باشد زیرا اگر آن ذات، وجود یک شی ء یا چند شی ء بوده، و وجود شی ء یا اشیایی دیگر نباشد، لازم می آید که حقیقت وجود نباشد، پس از آنجا که خدا محضِ حقیقت وجود صرف است که هیچ چیز کامل تر از او وجود ندارد، هیچ چیزی خارج از وجود او نخواهد بود مگر نقائص عدمی، پس او خود همه چیزها است و هیچ یک از موجودات از حیث موجود بودن از وجود او خارج نیست، بلکه تنها از این جهت از او خارج است که یا محدود است و یا اصلا وجود ندارد.

و در "تحفة الحکیم" آمده است:

وحیث إنّه وجود محض

فکونه کلّ الوجود فرض

صرف الوجود ذاته البسیطة

بکلّ معلولاته محیطة

فإنّه کما اقتضی الشهود

کلّ الوجود کلّه الوجود

فذاته بمقتضی الجمعیّة

حقیقة الحقائق العینیّة

وکنهه یعرف بالشهود

لا غیر کالرسوم والحدود

وهو وجود مطلق کما وصف

وکونه خیراً بدیهیّاً عرف

ما لم یکن وجود ذات الواجب

صرفاً ومحضاً لم یکن بواجب(1)

باید گفت با صرف نظر از اینکه "وجود صرف" محال است در خارج مصداق داشته باشد، این تناقضی آشکار است که از طرفی گفته شود: "ذات خداوند شناخته نمی شود"، و از طرف دیگر گفته شود: "کنه ذات خداوند وجود است و به علم حضوری شناخته می شود"، مضافا بر اینکه در نظر اهل فلسفه و عرفان، این گونه غیرقابل شناخت بودن (یعنی غیرقابل شناخت بودن از حیث کنه

ص: 154


1- . اصفهانی، محمد حسین، تحفة الحکیم.

وجود)، اختصاصی به وجود خداوند متعال نداشته بلکه از دیدگاه آنان همه اشیا از این جهت غیر قابل شناخت می باشند، چنانکه "تعلیقه نهایة الحکمة" می نویسد:

إنّ العقل لا یعرف کنه الوجود الحقیقیّ، وإنّ الموجودات حقایق مجهولة الأسامی، فإنّ شأن العقل إنّما هو إدراک المفاهیم، الذی هو أحد أقسام العلم الحصولی، والوجود الخارجیّ لا یعرف بما أنّه حقیقة عینیّة إلّۀا بالعلم الحضوریّ.(1)

همانا عقل، کنه وجود حقیقی را نمی شناسد و موجودات حقایقی بی نشانند، زیرا شأن عقل تنها شناخت مفاهیم که یکی از اقسام علم حصولی است می باشد، اما وجود خارجی از حیث اینکه حقیقت عینی است جز به علم حضوری شناخته نمی شود.

این را هم بگوییم: چنانکه ادعای شناخت خداوند به وسیله حصول صورت او در ذهن مستلزم این است که خداوند وجودی متجزّی و مخلوق داشته باشد، ادعای شناخت او به علم حضوری نیز دارای مفاسد بیشتری بوده و مستلزم این است که خالق متعال و ماسوای او _ که اشیایی دارای مقدار و اجزا و قابل انقسامند _ عینا یک چیز بوده، و هر کدام عینا در ذات دیگری به نحو جزء و کل حضور داشته باشند، و این مطلب خلاف عقل و نقل و فطرت توحیدی می باشد.(2)

ص: 155


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 39.
2- . تقسیم علم به دو قسم حصولی و حضوری اساسی نداشته و خلاف مقتضای برهان است. "مبدأ و معاد" می نویسد: و چنانکه علم به حقیقت ذات او محال است، پس علم به حقیقت علم او نیز محال خواهد بود.لیکن معلوم است که: [علم باری تعالی به معلومات]به عنوان حصول...صورت...نیست و همچنین به عنوان حضور ذوات معلومات نزد او نیست، زیرا که این معنا پیش از وجود آن ها معقول نیست و علم واجب تعالی به اشیا پیش از وجود آن ها مثل علم اوست به آن ها در وقت وجودش.پس علم او به نحوی دیگر است غیر از این دو نحو، و حقیقت آن بر ما معلوم نیست و دلیلی بر انحصار راه علم در این دو وجه نیست. (خوانساری، جمال الدین؟ق؟، مبدأ و معاد، 16). و در رساله "اعتقادات" آمده است: لا یجوز التفکیر فی کیفیّة علمه أنّه حضوریّ أو حصولیّ، ولا فی سائر صفاته أکثر ممّا قرّروا و بیّنوا لنا، فإنّه یرجع إلی التفکّر فی ذاته تعالی وقد نهینا عن التفکّر فیه فی أخبار کثیرة. (علامه مجلسی ؟ق؟، اعتقادات، 20). ... ولا یجب التفکّر فی أنّه حضوریّ أو حصولیّ أو نحو ذلک. (شبّر، سید عبد اللّه ، حق الیقین، 25).

از جهت علم حضوری هم باید دانست که شناخت ذات خداوند و سایر اشیا در نظر اهل فلسفه و عرفان یکسان است، و ایشان معتقدند که هر معلولی در ذات علّت خود حضور داشته و به اندازه وجود خود دارنده وجود علّت خویش است و به آن علم حضوری دارد.(1)

ص: 156


1- . ملاصدرا می نویسد: إنّ المعلول کما حقّقناه لیس إلّا نحواً خاصّاً من تعیّنات العلّة ومرتبة معیّنة من تجلّیاتها، فمن عرف حقیقة العلّة عرف شؤونها وأطوارها، بخلاف من عرف المعلول فإنّه ما عرف علّته إلّا بهذا النحو الخاصّ. (اسفار، 2 / 363): ومی نویسد: العلم لیس إلّا الوجود. (اسفار، 6 / 24): و می نویسد: کما أنّ وجود الأشیاء علی ما هی علیها من توابع وجود الحقّ سبحانه، فکذا معقولیّتها وشهودها علی ما هی علیها، من توابع معقولیّة الحقّ ومشهودیّته. (اسفار، 2 / 363): سبزواری می نویسد: إنّ معرفة حقیقة أیّ وجود کان بالحضور تستلزم معرفة مقدّماته. (حاشیه اسفار، 6 / 24). و می گوید: العلم لیس إلّا الوجدان، ومرتبة فوق التمام من حقیقة الوجود واجدة... لکلّ الوجودات التی دون تلک المرتبة بنحو أعلی، فهی عالمة بها. (حاشیه اسفار، 6 / 24). البتّه روشن است که با پذیرش این سخنان در مورد حقیقت علم دیگر هرگز نمی توان گفت: إنّ العلم عبارة عن الوجود بشرط أن لا یکون مخلوطاً بمادّة. (ملاصدرا، عرشیه، 222). و نیز نمی توان گفت: علمه تعالی بالممکنات لیس... عین ذوات الممکنات الخارجیّة، لأنّ علمه قدیم والممکنات کلّها حوادث. (ملاصدرا، عرشیه، 224). "لقاء اللّه " می نویسد: وقد أفاد فی ذلک فیلسوف العرب یعقوب بن اسحاق الکندیّ... بقوله: إذا کانت العلّة الأولی متّصلة بنا لفیضه علینا وکنّا غیر متّصلین به إلّا من جهته علی قدر ما یمکن فینا ملاحظته علی قدر ما یمکن للمفاض علیه أن یلاحظ المفیض، فیجب أن لا ینسب قدر إحاطته بنا إلی قدر ملاحظتنا له لأنّها أغزر وأوفر وأشدّ استغراقاً... گفتم همه ملک حسن سرمایه توست خورشید فلک چو ذره در سایه توست گفتا غلطی ز ما نشان نتوان یافت از ما تو هر آنچه دیده ای پایه توست وتبصّر ممّا قدّمنا أنّه ما من موجود إلّا وهو علم الحقّ تعالی لأنّ علمه بما سواه حضوریّ إشراقیّ. (حسن زاده، حسن، لقاء اللّه ، 198). رساله لقاء اللّه برای دفاع از عقاید وحدت وجودیان، در ضمن کتابی به عنوان جلد نوزدهم شرح نهج البلاغه _ از علامه خویی _ چاپ شده است. لازم به ذکر است که علامه خویی علی رغم دیدگاه رساله لقاء اللّه ، در کتاب خود به شدت به رد و ابطال عقیده وحدت وجود پرداخته است.

با توجه به آنچه گذشت چنانچه کسی بگوید: درست است که اهل فلسفه می گویند: کنه ذات خداوند همان حقیقتِ وجود است، اما خود ایشان بیان می دارند که حقیقت وجود قابل شناخت نیست، چنانکه ملاهادی سبزواری می گوید:

مفهومه من أعرف الأشیاء

وکنهه فی غایة الخفاء

پاسخ این که این پندار با غفلت کامل از مبانی و تصریحات اهل فلسفه در این باره حاصل شده است زیرا اهل فلسفه شناخت حقیقتِ وجود را تنها به علم حصولی محال می دانند نه به علم حضوری، ایشان درباره شناخت حقیقت وجود که آن را همان ذات خداوند می دانند، می گویند:

ما به حقیقت هستی نمی توانیم پی ببریم زیرا... شناختن هر چیزی یا به واسطه ماهیت آن می باشد، و یا به واسطه خواصّ آن، و در حقیقت هستی هیچ کدام از این دو چیز حقیقتا تحقّق ندارد... پس از این روی باید گفت ما به هیچ وسیله ای واقعیت هستی را نمی توانیم بشناسیم و از همین جا روشن است که واقعیت هستی باید یا بالذات و خود به خود معلوم و یا شناختن وی محال باشد، و چون ما به واقعیت پی برده ایم باید اینگونه نتیجه گرفت که واقعیت بالذات معلوم است و هرگز مجهول نمی شود _ یعنی فرض واقعیت مجهوله عینا فرض واقعیت بی واقعیت است.(1)

ص: 157


1- . طباطبایی، محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقاله هفتم. در توضیحاتی که در پاورقی کتاب "اصول فلسفه و روش رئالیسم" در مورد کلام فوق داده شده است اشتباه شده است زیرا معلوم است که سخن فوق در مورد شناخت واقعیت وجود است نه مفهوم وجود، در حالی که در پاورقی کتاب چنین پنداشته شده است که بحث متن کتاب در مورد علم به مفهوم وجود است نه علم حضوری به حقیقت آن.

با توجه به آنچه گذشت چنانچه کسی بگوید: درست است که اهل فلسفه می گویند: کنه ذات خداوند همان حقیقتِ وجود است، اما خود ایشان بیان می دارند که حقیقت وجود قابل شناخت نیست، چنانکه ملاهادی سبزواری می گوید:

مفهومه من أعرف الأشیاء

وکنهه فی غایة الخفاء

پاسخ این که این پندار با غفلت کامل از مبانی و تصریحات اهل فلسفه در این باره حاصل شده است زیرا اهل فلسفه شناخت حقیقتِ وجود را تنها به علم حصولی محال می دانند نه به علم حضوری، ایشان درباره شناخت حقیقت وجود که آن را همان ذات خداوند می دانند، می گویند:

ما به حقیقت هستی نمی توانیم پی ببریم زیرا... شناختن هر چیزی یا به واسطه ماهیت آن می باشد، و یا به واسطه خواصّ آن، و در حقیقت هستی هیچ کدام از این دو چیز حقیقتا تحقّق ندارد... پس از این روی باید گفت ما به هیچ وسیله ای واقعیت هستی را نمی توانیم بشناسیم و از همین جا روشن است که واقعیت هستی باید یا بالذات و خود به خود معلوم و یا شناختن وی محال باشد، و چون ما به واقعیت پی برده ایم باید اینگونه نتیجه گرفت که واقعیت بالذات معلوم است و هرگز مجهول نمی شود _ یعنی فرض واقعیت مجهوله عینا فرض واقعیت بی واقعیت است.(1)

ص: 158


1- . طباطبایی، محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقاله هفتم. در توضیحاتی که در پاورقی کتاب "اصول فلسفه و روش رئالیسم" در مورد کلام فوق داده شده است اشتباه شده است زیرا معلوم است که سخن فوق در مورد شناخت واقعیت وجود است نه مفهوم وجود، در حالی که در پاورقی کتاب چنین پنداشته شده است که بحث متن کتاب در مورد علم به مفهوم وجود است نه علم حضوری به حقیقت آن.

شناخت مخلوقات، تنها راه شناخت خداوند

معرفت خداوند جز از راه تصدیق عقلی به وجود او از جهت "وجود آثار و مخلوقات" او امکان ندارد، و معرفتِ مستقیم و بدون واسطه، تنها به مخلوقات و اشیای دارای مقدار و اجزا تعلّق می گیرد.(1)

ص: 159


1- . شیخ طوسی؟ق؟ می فرماید: إنّ الطریق إلی إثباته تعالی وإثبات صفاته أفعاله، فلا یجوز أن یثبت علی صفة لا یدلّ علیها الفعل إمّا بنفسه أو بواسطة، لأنّا إن لم نراع هذا الأصل لزم أن یکون له کیفیّة وکمّیّة وغیر ذلک من الأقوال الفاسدة، وذلک باطل. (شیخ طوسی، الاقتصاد، 37). و می فرماید: وقد بیّنا أنّه لا یجوز إثباته علی صفة لا یقتضیها الفعل لا بنفسه ولا بواسطة. (شیخ طوسی، الاقتصاد، 41). "قواعد المرام" می نویسد: البحث التاسع: حقیقة اللّه تعالی غیر معلومة لغیره بالکنه، خلافاً لجمهور المعتزلة والأشعریّ. لنا: أنّها غیر معلومة بالبدیهة _ وهو بدیهیّ _، ولا بالنظر لأن تعریف الشیء إمّا أن یکون بنفسه _ وهو باطل مطلقاً کما علمت _، أو بما یکون داخلاً فیه، أو بما یکون خارجاً عنه، أو بما یترکّب عنهما. والأوّل والثالث فی حقّ الواجب لذاته محال، إذ لا جزء له، والثانی هو التعریف بالاسم أو بالرسم الناقص، وقد علمت أنّ التعریف بالاسم أو الصفة إنّما یفید تصور أمر ما له ذلک الاسم أو تلک الصفة، فأمّا حقیقة ذلک الشیء مما لا یفید الاسم أو الصفة، فإذن شیء من أسماء اللّه تعالی وصفاته التی تعتبرها أذهاننا له لا یوجب تصوّر حقیقته بالکنه. احتج الخصم: بأنّ حقیقة اللّه تعالی عین وجوده، ووجوده معلوم، فحقیقته معلومة. والمقدّمتان قد سبق بیانهما. جوابه: أنّ الأوسط فی هذه الحجّة غیر متّحد فی المقدّمتین، فإنّ وجوده الذی هو عین حقیقته هو وجوده الخارجیّ الخاصّ ووجوده المعلوم هو المحمول علیه وعلی غیره... وحینئذ لا تتمّ الحجّة. (بحرانی ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، 75 _ 76).

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

کلّ معروف بنفسه مصنوع... بصنع اللّه یستدلّ علیه، وبالعقول تعتقد معرفته، وبالفطرة تثبت حجّته، خلق اللّه الخلق حجاباً بینه وبینهم.(1)

هر چیزی که مورد شناخت واقع شود مصنوع و مخلوق است...از آفرینش خداوند متعال بر وجود او استدلال می شود، و به واسطه عقول ایمان و معرفت به او حاصل می شود، و به فطرت حجت او قرار می یابد، مخلوقیت خلایق خود حجاب بین خالق و خلق است.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

لیس بإله من عرف بنفسه، هو الدالّ بالدلیل علیه.(2)

هر چیزی که شناخته شود معبود نیست، خداوند آن است که به وسیله دلیل بر وجود خود راهنمایی می کند.

سید الشّهدا علیه السلام می فرمایند:

لیس بربّ من طرح تحت البلاغ.(3)

آنکه در دسترس وصول و رسیدن باشد، پروردگار نیست.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

ما تصوّر فهو بخلافه.(4)

هر چه در تصور آید، خداوند بر خلاف آن است.

و می فرمایند:

ص: 160


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 151؛ بحار الأنوار، 4 / 228.
2- . الاحتجاج، 1 / 198؛ بحار الأنوار، 4 / 253.
3- . تحف العقول، 4 / 244؛ بحار الأنوار، 4 / 301.
4- . بحار الأنوار، 4 / 253، از احتجاج.

دلیله آیاته، ووجوده إثباته.(1)

دلیل وجود او آیات و نشانه های اویند، و وجود او اثبات اوست.(2)

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ولا یعرف إلّا بخلقه تبارک وتعالی.(3)

خداوند جز به خلق خویش شناخته نمی شود.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

لم تره العیون بمشاهدة العیان، ورأته القلوب بحقائق الإیمان، لا یعرف بالقیاس، ولا یدرک بالحواسّ، ولا یشبه بالناس، موصوف بالآیات، معروف بالعلامات.(4)

دیدگان او را به مشاهده عیانی ندیده اند، و دیده های دلها به حقیقت ایمان او را یافته اند. با مقایسه شناخته نمی شود، و با حواس ادراک نمی گردد، و به مردمان شباهت ندارد . تنها به آیات خود وصف می شود، و شناخت او از راه نشانه هایش می باشد.

ص: 161


1- . بحار الأنوار، 4 / 253، از احتجاج.
2- . امام رضا و امام سجاد علیهماالسلام می فرمایند: إلهی بدت قدرتک ولم تبد هیئته، فجهلوک وبه قدّروک، والتقدیر علی غیر ما به وصفوک، وإنّی بریء یا إلهی من الّذین بالتشبیه طلبوک، لیس کمثلک شیء، إلهی ولن یدرکوک، وظاهر ما بهم من نعمک دلیلهم علیک لو عرفوک، وفی خلقک یا إلهی مندوحة أن یتناولوک، بل سوّوک بخلقک فمن ثمّ لم یعرفوک، واتّخذوا بعض آیاتک ربّا فبذلک وصفوک، تعالیت ربّی عمّا به المشبّهون نعتوک. (بحار الأنوار، 3 / 293).
3- . بحار الأنوار، 3 / 193.
4- . کافی، 1 / 97؛ بحار الأنوار، 4 / 26.

و می فرمایند:

بها تجلّی صانعها للعقول، وبها احتجب عن الرؤیة، وإلیها تحاکم الأوهام، وفیها أثبت غیره، ومنها أنیط الدلیل، وبها عرّفها الإقرار، وبالعقول یعتقد التصدیق باللّه ، وبالإقرار یکمل الإیمان به.(1)

آفریدگارِ اشیاء از راه خود مخلوقات برای آن ها تجلّی کرده است. و به _ ملاک قابل رؤیت بودن خودِ آن ها_، قابل رؤیت نیست، و تحاکم اوهام را به سوی خود آن ها کشانده است، و در خود آن ها تباین و غیریت خود با اشیاء را اثبات فرموده است، آن ها را دلیل بر وجود خود قرار داده است، و به وجود خودِ آن ها ایمان و اقرار به وجود خود را شناسانده است، تصدیق به وجود خداوند به وسیله عقل حاصل می شود، و با اقرار به وجود او ایمان کامل است.

و می فرمایند:

... إذاً لقامت فیه آیة المصنوع، ولتحوّل دلیلاً بعد ما کان مدلولاً علیه.(2)

... در این صورت نشانه مصنوعیت در وجود او پدیدار می شد، و پس از اینکه باید به واسطه غیرِ او بر وجود او استدلال می شد، گویای نیازمندی خویش بوده، و خودِ او دلیل بر وجود غیرِ خود می گردید.

"عمران صابی" فیلسوف زمان حضرت رضا علیه السلام از آن حضرت پرسید:

یا سیّدی، فبإیّ شیء عرفناه؟ قال: بغیره.قال: فأیّ شیء غیره؟ قال الرضا علیه السلام: مشیّته واسمه وصفته وما أشبه ذلک، وکلّ ذلک محدث مخلوق مدبر.(3)

مولای من، خداوند را به چه چیز می شناسیم؟ امام علیه السلام فرمودند: به وسیله غیر او؛ گفت: غیر او چیست؟ حضرت فرمودند: مشیت و اسم

ص: 162


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 152 _ 153؛ التوحید، 39 _ 40؛ بحار، 4 / 230.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 153؛ بحار الأنوار، 4 / 23.
3- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 171؛ بحار الأنوار، 1 / 132.

و صفت او و مانند آن. و همه اینها مخلوق و محدث می باشند.

و فرمودند:

ویستدلّ علیه بخلقه حتی لا یحتاج فی ذلک الطالب المرتاد إلی رؤیة عین، ولا استماع أذن، ولا لمس کفّ، ولا إحاطة بقلب.(1)

به وجود خلق بر وجود او استدلال می شود تا اینکه جوینده را نیاز به دیدن چشم، یا شنیدن گوش، یا لمس دست، و یا احاطه با قلب نباشد.

در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" آمده است:

إنّ التفکّر فی أمر اللّه تعالی _ الذی جعله مولانا الرضا علیه السلام أصل العبادة ومغزاها _ إنّما یتمّ بمعرفة آیاته النفسیّة وغیرها، عدا ما للوحدیّ من أولیائه الذین یعرفونه تعالی به تعالی ویعرفون غیره به، لا أنّهم یعرفونه بغیره _ اذ لیس لغیره من الظهور ما لیس له حتّی یکون ذلک الغیر هو المظهر له.(2)

تفکر در امر خدا... _ که مولایمان حضرت رضا علیه السلام آن را اصل و ریشه عبادت قرار داده اند _ با معرفت آیات نفسیه الهی و غیر آن تمام می شود، جز اینکه اندکی از اولیای خداوند او را به خودش می شناسند، و غیر خدا را هم به خداوند می شناسند نه اینکه خداوند را به واسطه غیر او بشناسند. زیرا هیچ چیزی غیر از خداوند هیچ گونه ظهوری ندارد که خداوند آن ظهور را نداشته باشد تا اینکه آن چیز بتواند ظاهر کننده خداوند باشد.

ادعای فوق، مطلب درستی نیست زیرا چنانکه گفتیم راه شناخت خداوند _ که دارای مقدار و اجزا و زمان و مکان و شکل و شبح و... نیست _ منحصر است به تصدیق عقلی به وجود او از طریق وجود آثار و مخلوقاتِ

ص: 163


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 175؛ بحار الأنوار، 10 / 315.
2- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 9.

او، و در عرض این راه، راه دیگری وجود ندارد(1) که

ص: 164


1- . بر اساس دلالت نصوص فراوان و غیرقابل انکار، خداوند متعال در عالم ذر (موجودات کوچک) معرفت خود را به بندگان عطا فرموده، و از همگان بر ربوبیت خویش و ولایت اولیای خود پیمان گرفته است. در جای خود به طور مفصّل بیان شده است که تعریف عالم ذر نیز بر اساس معرفی خداوند از جهت ارائه آیات و مخلوقات اوبوده است، و کسانی که معرفت عالم ذر را معرفتی در عرض شناخت خداوند از راه دلالت آثار و افعال او می شمارند بر خطا می باشند. برخی از کسانی که معرفت و شهود ذات خداوند را امری ممکن می دانند، به افزوده آخر دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه استناد می کنند، برای بیان اشتباه این افراد این گفتار مرحوم مجلسی را می آوریم: "قد أورد الکفعمیّ "ره" أیضاً هذا الدعاء فی البلد الأمین، وإبن طاووس فی مصباح الزائر کما سبق ذکرهما، ولکن لیس فی آخره فیهما بقدر ورق تقریباً وهو من قوله "إلهی أنا الفقیر فی غنای" إلی آخر هذا الدعاء، وکذا لم یوجد هذه الورقة فی بعض النسخ العتیقة من الإقبال أیضاً، وعبارات هذه الورقة لا تلائم سیاق أدعیة السادة المعصومین أیضاً، وإنّما هی علی وفق مذاق الصوفیّة، ولذلک قد مال بعض الأفاضل إلی کون هذه الورقة من مزیدات بعض مشایخ الصوفیّة ومن إلحاقاته وإدخالاته. وبالجملة هذه الزیادة إمّا وقعت من بعضهم أولاً فی بعض الکتب، وأخذ إبن طاووس عنه فی الإقبال غفلة عن حقیقة الحال، أو وقعت ثانیاً من بعضهم فی نفس کتاب الإقبال، ولعلّ الثانی أظهر علی ما أومأنا إلیه من عدم وجدانها فی بعض النسخ العتیقة وفی مصباح الزائر، واللّه أعلم بحقائق الأحوال. (بحار الأنوار، 98 / 227). کفعمی "ره" هم در کتاب بلد الأمین، و ابن طاووس هم در مصباح الزائر همان طور که قبلا گفتیم این دعا را آورده اند، ولی در آخر آن دو کتاب تقریبا به اندازه ورقی از آن نیست، و آن "إلهی أنا الفقیر فی غنای" تا آخر این دعا می باشد، و هم چنین این ورقه در بعضی نسخ عتیقه کتاب اقبال وجود ندارد، و عبارات این ورقه با سیاق ادعیه سادات معصومین نیز هم خوانی ندارد، و فقط بر وفق مذاق صوفیه می باشد، و لذا بعضی از افاضل این ورقه را از مزیدات بعضی مشایخ صوفیه و الحاقات و ادخالات ایشان نشان کرده اند. و خلاصه این زیادت یا در ابتدا توسط بعضی از ایشان در برخی کتب واقع شده، و ابن طاووس با غفلت از حقیقت حال آن را در اقبال آورده است، و یا اینکه ثانیاً توسط بعضی از ایشان در نفس کتاب اقبال اضافه شده است، و شاید بنابر آنچه که گفتیم که در بعضی نسخ عتیقه اقبال و در مصباح الزائر نیز یافت نشده است احتمال دومی اظهر باشد، واللّه أعلم بحقائق الأحوال.

اختصاص به برخی از اولیای خدا داشته باشد، بلکه اولیای حقیقی خداوند متعال، تنها او را از راه آثار و آیات و مخلوقاتش می شناسند که در همین صورت البتّه او را به خودش شناخته اند نه به غیر او، زیرا معنای "شناخت خداوند متعال به خودش"، این نیست که ذات او بدون واسطه و از غیر طریق آثارش مورد شناخت قرار گرفته و شهود شده باشد، بلکه معنای صحیح معرفت خداوند به خودش و نه غیر خودش، دارای وجوه دیگری است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

معرفة الله بالله (شناخت خداوند به خودش) یعنی چه؟

وجه اول) از آنجا که ذات خداوند، متعالی از دارا بودن مقدار و اجزا، و منزّه از داشتن شکل و شبح و شبیه و مثل و مانند و نظیر است:

ص: 165

هو شیء بحقیقة الشیئیّة، وإنّه شیء بخلاف الأشیاء.(1)

او شیئی واقعی است، و او چیزی بر خلاف همه چیزها می باشد.

پس هیچ چیزی غیر از خودِ او آینه شناخت و معرفی او واقع نمی شود و تنها او را باید به خودش شناخت نه چیزی دیگر:

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:

إنّما یشبّه الشیء بعدیله، وأمّا ما لا عدیل له فکیف یشبّه بغیر مثاله.(2)

همانا هر چیزی به همانند خود تشبیه می شود، و اما چیزی که هیچ همانندی ندارد چگونه به غیر مثال و همانند خود تشبیه شود؟

لا شبه، ولا مثل ولا ضدّ، ولا ندّ... ولا یعرف الّا بخلقه.(3)

خداوند را نه شبه، و نه مانند، و نه ضدی است... و جز به خلق خود شناخته نشود.

... سئل امیر المؤمنین علیه السلام بم عرفت ربّک؟

قال: بما عرّفنی نفسه.

قیل: وکیف عرّفک نفسه؟

قال: لا یشبهه صورةٌ ولا یحسّ بالحواسّ، ولا یقاس بالناس، قریب بعده، بعید فی قربه، فوق کلّ شیء ولا یقال شیء تحته، وتحت کلّ شیء ولا یقال شیء فوقه، أمام کلّ شیء ولا یقال شیء خلفه، وخلف کلّ شیء ولا یقال شیء أمامه، داخل فی الأشیاء لا کشیء فی شیء، سبحان من هو هکذا ولا هکذا غیره.(4)

از امیر المؤمنین علیه السلام سؤال شد که پروردگار خود را به چه چیزی شناختید؟

ص: 166


1- . بحار الأنوار، 3 / 260؛ از توحید و معانی الأخبار.
2- . التوحید، 48؛ بحار الأنوار ، 4 / 276.
3- . بحار الأنوار ، 3 / 193.
4- . بحار الأنوار 4 / 303 ، از جامع الأخبار.

فرمودند: به آنچه خودش خود را به آن به من شناساند.

گفته شد: چگونه خود را به شما شناساند؟

فرمودند: هیچ صورتی شبیه او نیست، و با حواس حس نمی شود، و با انسان ها مقایسه نمی گردد. در عین دوری خود نزدیک است، و در عین نزدیکی خود دور است، فوق هر چیزی هست و نمی توان گفت که چیزی تحت اوست، و تحت هر چیزی هست و نمی توان گفت که چیزی فوق اوست، جلو هر چیزی هست و نمی توان گفت که چیزی پشت اوست، و پشت هر چیزی هست و نمی توان گفت که چیزی جلو اوست، داخل در اشیا هست نه مانند چیزی داخل چیز دیگر، منزه است آن که چنین است و هیچ کس جز او چنین نیست.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

من زعم أنّه یعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک؛ لأنّ الحجاب والمثال والصورة غیره، وإنّما هو واحد موحّد، فکیف یوحّد من زعم أنّه عرفه بغیره،

إنّما عرف اللّه من عرفه باللّه، فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه، إنّما یعرف غیره... یسمّی بأسمائه وهو غیر أسمائه والأسماء غیره والموصوف غیر الواصف، فمن زعم أنّه یؤمن بما لا یعرف فهو ضالّ عن المعرفة.(1)

هر کس را گمان آن باشد که خدای را به پرده مثال یا صورتی شناسد مشرک است؛ چرا که حجاب و مثال و صورت، غیر او است.

همانا او واحد یکتاست پس چگونه موحّد است آنکه پندارد خداوند را به غیر او می شناسد، تنها کسی خداوند را می شناسد که او را به خودش بشناسد. و هر کس او را به خودش نشناسد پس او را نشناخته، بلکه غیر او را شناخته است، بین خالق و مخلوق چیزی وجود ندارد، و خداوند خالق و آفریننده اشیاء است نه به این سان که آن ها را از چیزی دیگر آفریده باشد.

امام کاظم علیه السلام می فرمایند:

ص: 167


1- . التوحید ، 141.

ولیس للّه حدّ ولا یعرف بشیء یشبهه.(1)

خداوند را هیچ تعریفی نیست، و به هیچ چیزی که شبیه او باشد شناخته نشود.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

فلیس اللّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته.(2)

پس خدای را نشناخته هر کس که او را به تشبیه شناسد.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

إعرفوا اللّه باللّه، والرسول بالرسالة، وأولی الأمر بالمعروف والعدل والإحسان.(3)

خدا را به خدا، و رسول را به رسول، و اولی الامر را به امر به معروف و عدل و احسان بشناسید.

امام سجاد علیه السلام می فرمایند:

من کان لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر کان نعته لا یشبه نعت شیء فهو ذاک.(4)

آن کس که هیچ چیز همانند او نیست و او سمیع و بصیر است، وصفش مانند هیچ وصفی نیست، او چنان است.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

یا من دلّ علی ذاته بذاته، وتنزّه عن مجانسة مخلوقاته، وجلّ عن ملائمة کیفیّاته.(5)

ص: 168


1- . التوحید ، 141.
2- . بحار الأنوار ، 4 / 228.
3- . التوحید ، 286.
4- . بحار الأنوار ، 4 / 304.
5- . قمّی: مفاتیح الجنان ، دعای صباح ، از مجلسی ؟ق؟ ، از مصباح سید بن طاووس.

ای کسی که بر ذات خود به ذات خود دلالت نموده، و از مجانست با مخلوقات خود تنزه جسته، و از همگونی با کیفیات آنها فراتر است.

و می فرمایند:

یا هو، یا من هو هو، یا من لیس هو إلّا هو، یا هو، یا من لا هو إلّا هو.(1)

ای او، ای کسی که او اوست، ای کسی که او نیست مگر او، ای او، ای کسی که اویی نیست مگر او [و جز او، همه چیز مجموعه ای از اجزا و صفات و کیفیاتند، اما او ذات است بدون صفاتی که غیر ذات، و قابل سلب از ذات و تبدل به صفات دیگر باشند].

یا هو، یا من لا یعلم ما هو، ولا کیف هو، ولا أین هو، ولا حیث هو إلّا هو.(2)

ای او، ای آن که هرگز دانسته نشود که او چیست، و چسان است، و کجا است مگر او [که برتر از داشتن کیفیت و چگونگی و مکان است].

یا الله، یا هو، یا هو، یا من لیس کهو إلّا هو، یا من لا هو إلّا هو.(3)

ای خدا، ای او، ای آنکه چون او نباشد مگر او، ا ی آن که اویی نیست مگر او.

وجه دوم) موجود، در نظر مخلوق منحصر است به ذات دارای مقدار _ حال یا متناهی و یا نامتناهی _ و احتمال وجود ذاتی که مباین با مقدار، و متعالی از جزء و کل باشد صرفا در نظر او منتفی است.

بنابر این تا هنگامی که خداوند متعال خودش بشر را از این غفلت در فکر، و خطای در تصور و عدم التفات به موضوع لایق برای الوهیت نجات ندهد، و او را به وجود

ص: 169


1- . جامع الأخبار، 6؛ بحار الأنوار ، 95 / 158.
2- . قمّی، مفاتیح الجنان ، دعای مشلول.
3- . بحار الأنوار ، 95 / 170.

متعالی از مقدار و اجزای خود متوجه نفرماید، موضوع حقیقی خداشناسی، برای مخلوق، مجهول مطلق خواهد بود، و در این حال تکلیف او به معرفت تکلیف به ما لا یطاق می باشد.

پس تنها خود اوست که اولا مخلوقات را متوجه وجود خودش _ به عنوان ذاتی که بر خلاف همه اشیا است _ می سازد، و ثانیا از راه وجود مخلوقاتِ خود، وجود خویش را برای عقول اثبات می نماید.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

فعرّفهم نفسه ولو لا ذلک لن یعرف أحد ربّه.(1)

پس خود را به ایشان شناساند و اگر چنان نمی کرد هرگز احدی پروردگار خود را نمی شناخت.

همان حضرت می فرمایند:

ولو لا ذلک لم یدر أحد من خالقه ولا من رازقه.(2)

و اگر چنان نبود احدی نمی دانست که خالق و رازقش کیست.

امام سجاد علیه السلام می فرمایند:

بک عرفتک وأنت دللتنی علیک ودعوتنی إلیک، ولو لا أنت لم أدر ما أنت.(3)

تو را به تو شناختم، و تو مرا بر خود راه نمودی، و به خود دعوت فرمودی، و اگر چنان نبود نمی دانستم که تو چه هستی.

... قلت للعبد الصالح علیه السلام: هل فی الناس استطاعة یتعاطون بها المعرفة؟

قال: لا، إنّما هو تطوّل من اللّه.

قلت: أفلهم علی المعرفة ثواب إذا کان لیس فیهم ما یتعاطونه بمنزلة

ص: 170


1- . إثبات الهداة، 1 / 47؛ بحار الأنوار، 5 / 250، از بصائر الدرجات.
2- . علل الشرایع، 1 / 117؛ بحار الأنوار، 5 / 243.
3- . بحار الأنوار، 95 / 82.

الرکوع والسجود الذی أمروا به ففعلوه؟

قال: لا، هو تطوّل من اللّه علیهم وتطوّل بالثواب.(1)

به امام کاظم علیه السلام گفتم: آیا در انسان ها توان و قدرتی هست که با آن به معرفت دست یابند؟

فرمودند: خیر، همانا آن تفضلی از خداوند است.

گفتم: پس آیا ایشان را بر آن ثوابی هست در حالی که به منزله رکوع و سجودی که به آن امر شده اند و انجام می دهند نیست؟

فرمودند: خیر، آن تفضلی از خداوند است، همان طور که به ایشان ثواب را هم تفضل می فرماید.

... قلت لأبی الحسن الرضا علیه السلام: للناس فی المعرفة صنع؟

قال: لا.

فقلت: لهم علیها ثواب؟

قال: یتطوّل علیهم بالثواب کما یتطوّل علیهم بالمعرفة.(2)

به امام رضا علیه السلام گفتم که مردمان را در معرفت صنعی است؟

فرمودند: خیر.

گفتم: برای ایشان بر آن ثواب است؟

فرمودند: به ایشان با دادن ثواب تفضل فرماید، همان طور که به ایشان با اعطای معرفت تفضل فرمود.

عن أبی عبد اللّه علیه السلام: أنّه سئل عن المعرفة أمکتسبة هی؟

قال: لا.

فقیل له: فمن صنع اللّه وعطائه هی؟

قال: نعم، ولیس للعباد فیها صنع، ولهم اکتساب الأعمال.(3)

از امام صادق علیه السلامدر مورد معرفت سؤال شد که آیا اکتسابی است؟

فرمودند: نه.

ص: 171


1- . بحار الأنوار، 5 / 223، از محاسن.
2- . إثبات الهداة، 1 / 50، از قرب الإسناد.
3- . اثبات الهداة، 1 / 48، از التوحید.

گفته شد: که پس از صنع و عطای الهی است؟

فرمودند: آری، و بندگان را در آن صنعی نیست، بلکه تنها اکتساب اعمال از ایشان است.

... قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام: هل جعل فی الناس أداة ینالون بها المعرفة؟

قال: لا، إنّ علی اللّه البیان، <لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها ولا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها>.(1)

به امام صادق علیه السلام گفتم: آیا در انسان ها وسیله ای قرار داده شده است که بدان به معرفت رسند؟

فرمودند: خیر، همانا بر خداوند است که بیان فرماید، و خداوند هرگز جز به اندازه توان و قدرت، تکلیف نفرماید، و جز به آن چه داده است تکلیف نکند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

لم یکلّف اللّه العباد المعرفة ولم یجعل لهم إلیها سبیلاً.(2)

خداوند بندگان را مکلف به معرفت نفرمود، و برای ایشان به سوی آن راهی قرار نداد.

و می فرمایند:

لیس للّه علی خلقه أن یعرفوا، وللخلق علی اللّه أن یعرّفهم، وللّه علی الخلق إذا عرّفهم أن یقبلوا.(3)

برای خداوند بر بندگان نیست که او را بشناسند، و برای خلق بر خداست که خودرا به ایشان بشناساند، و برای خداوند بر خلق است که آنگاه که به ایشان معرفت داد بپذیرند.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

ص: 172


1- . کافی، 1 / 163.
2- . بحار الأنوار، 5 / 222، از محاسن.
3- . إثبات الهداة، 1 / 44، از کافی؛ التوحید، 412.

هو الدالّ بالدلیل علیه، والمؤدّی بالمعرفة إلیه.(1)

خداوند به واسطه دلیل بر وجودِ خود راه می نماید، و خود اوست که به معرفت می رساند.

... المعرفة صنع من هی؟

قال [الصادق علیه السلام]: من صنع اللّه، لیس للعباد فیه صنع.(2)

... معرفت و شناخت، صنع و ساخته کیست؟

[امام صادق علیه السلام] فرمودند: از صنع خداوند است، بندگان را در آن هیچ صنعی نیست.

وجه سوم) نسبت هر گونه خیر و نیکی _ که از جمله آن ها وجود نعمتِ عقل و معرفت باشد _ به خداوند متعال، اولی از نسبت آن ها به مخلوق می باشد:

<لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما

أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک> .(3)

هیچ قدرت و توانی نباشد مگر به خداوند بلند مرتبه بزرگ، هر خوبی که به تو رسد از خداوند، و هر بدی که به تو رسد از خود توست.

<إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی >.(4)

همانا نفس به شدت به بدی ها فرمان دهد مگر اینکه پروردگارم رحم کند.

<وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاء>.(5)

ص: 173


1- . بحار،4 / 253، از احتجاج.
2- . التوحید، 410.
3- . نساء / 79.
4- . یوسف / 53.
5- . نور / 21.

و اگر فضل خداوند و رحمت او بر شما نبود احدی از شما هرگز پاک نمی شد، و لکن این خدای است که هر کس را خواهد پاک می کند.

<یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا، قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمان إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین> .(1)

بر تو منت می نهند که اسلام آورده اند! بگوی: اسلامتان را بر من منت ننهید، بلکه خدای را بر شما منت است که به ایمان هدایتتان کرد اگر صادق هستید.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

لا یدرک مخلوق شیئاً إلّا باللّه، ولا تدرک معرفة اللّه إلّا باللّه .(2)

مخلوق چیزی درک نکند مگر به خدای، و معرفت خداوند ادراک نشود مگر به خداوند.

فلیس أحد أن یبلغ شیئاً من وصفک، ولا یعرف شیئاً من نعتک إلّا ما حدّدته له ووفّقته إلیه وبلّغته إیاه.(3)

هیچ کس به ذره ای از وصف تو نرسد و ذره ای از وصف تو را نشناسد مگر همان را که تو خود برای او بیان داشته ای، و او را به آن رسانده ای.

یابن آدم، أنا أولی بحسناتک منک، وأنت أولی بسیّئاتک منّی، عملت المعاصی بقوّتی التی جعلتها فیک.(4)

خداوند عزّ و جلّ می فرماید:

زاده آدم، من به خوبی هایت از خودت سزاوارترم، ولی نسبت به بدی هایت خودت از من سزاوارتری، تو گناهان را به قدرتی که در وجود تو نهاده ام انجام می دهی.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:

ص: 174


1- . حجرات / 18.
2- . التوحید، 142؛ بحار الأنوار، 4 / 161.
3- . بحار الأنوار، 95 / 421.
4- . التوحید، 363.

فجعلت لی سمعاً یسمع آیاتک، وعقلاً یفهم إیمانک، وبصراً یری قدرتک، وفؤاداً یعرف عظمتک، وقلباً یعتقد توحیدک.(1)

پس برای من سمعی قرار دادی که آیات تو را بشنود، و عقلی که ایمان به تو را بفهمد، و دیده ای که قدرت تو را ببیند، و قلبی که عظمت تو را بشناسد، و دلی که به توحید تو معتقد شود.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

لم یقدروا علی عمل ولا معالجة فی أبدانهم المخلوقة إلّا بربّهم.(2)

در ابدان خلق شده خویش بر هیچ کار و فعالیتی توان ندارند مگر به پروردگارشان.

وفی الدعاء عن النبیّ؟ص؟: یا من فتق العقول بمعرفته، وأطلق الألسن بحمده، وجعل ما امتنّ به علی عباده کفاءاً لتادیة حقّه صلّ علی محمّد وآل محمّد و...(3)

و در دعای از پیامبر ؟ص؟ است که ای آن که عقلها را بر معرفت خود آفرید، و زبانها را به حمد خود گویا فرمود، و آن چه را که خود به بندگان عنایت فرمود کفایت بر ادای حق خویش پذیرفت بر محمد و آل او درود فرست و...

امام سید الشهداء علیه السلام می فرمایند:

به توصف الصفات لا بها یوصف، وبه تعرف المعارف لا بها یعرف.(4)

صفات به او شناخته شوند و او به صفات شناخته نگردد، و معارف به او شناخته شوند و او به آنها در شناخت نیاید.

ص: 175


1- . بحار الأنوار، 95 / 257.
2- . بحار الأنوار، 4 / 161، از التوحید.
3- . بحار الأنوار، 95 / 204.
4- . قمّی: مفاتیح الجنان، دعاء أبی حمزة الثمالیّ.

امام سجاد علیه السلام می فرمایند:

بک عرفتک وأنت دللتنی علیک ودعوتنی إلیک، ولو لا أنت لم أدر ما أنت.(1)

تو را به تو شناختم، و تو مرا بر خود راه نمودی، و به خود دعوت فرمودی، و اگر چنان نبود نمی دانستم که تو چه هستی.

ولو لا أنت ربّی ما اهتدینا إلی طاعتک، ولا عرفنا أمرک، ولا سلکنا سبیلک.(2)

اگر تو نبودی ای پروردگار من، به سوی طاعت تو راه نمی یافتیم و راه تو را نمی پیمودیم.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

یا من أتحفنی بإلإقرار بالوحدانیّة، وحبانی بمعرفة الربوبیّة، وخلّصنی من الشکّ والعمی.(3)

ای کسی که تحفه اقرار به وحدانیت خویش را به من عنایت فرمود، و از معرفت ربوبیت خود مرا بهره ور ساخت، و مرا از شک و کوری نجات داد.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:

عرفت محمّداً ؟ص؟ باللّه حین خلقه وأحدث فیه الحدود من طول وعرض، فعرفت أنّه مدبّر مصنوع باستدلال وإلهام منه وإرادة، کما ألهم الملائکة طاعته وعرّفهم نفسه بلا شبه ولا کیف.(4)

پیامبر ؟ص؟ را به خداوند شناختم که او را خلق فرمود و حدود طول و عرض را در او احداث فرمود، پس به استدلال و الهام و اراده خود او دانستم که او تدبیر شده و مصنوع است، همان طور که به ملائکه اش طاعت خود را الهام فرمود، و خود را بدون شبیه و کیفیت به ایشان شناساند.

ص: 176


1- . قمّی، مفاتیح الجنان، دعای أبی حمزه ثمالی.
2- . بحار الأنوار، 95 / 425.
3- . بحار الأنوار، 95 / 338.
4- . بحار الأنوار، 4 / 179.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

وهکذا جمیع الأسماء وإن کنّا لم نسمّها کلّها، فقد تکتفی للاعتبار بما ألقینا إلیک؛ واللّه عوننا وعونک فی إرشادنا وتوفیقنا.(1)

و همین طور است جمیع اسماء و اگر چه همه آن ها را نام نبردیم ولی برای فهمیدن، آن چه برایت بیان داشتیم کافی است، و خداوند در ارشاد و توفیقمان کمک ما و کمک توست.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

... <فَلَمَّا أَفَلَ الْکَوْکَبُ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِین> ، لأنّ الأفول عن صفات المحدث لا من صفات القدیم... إنّ العبادة لا تحقّ لمن کان بصفة الزهرة والقمر والشمس، ونّما تحقّ العبادة لخالقها وخالق السموات والأرض، وکان ما احتج به علی قومه ما ألهمه اللّه وآتاه کما قال اللّه تعالی: <وَتِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِه> ...(2)

هنگامی که کوکب غروب کرد فرمود غروب کنندگان را دوست نمی دارم، زیرا غروب کردن از صفات چیزهای محدث است، نه از صفات قدیم... همانا عبادت برای کسی که به صفت زهره و ماه و خورشید است شایسته نیست، و تنها برای خالق آن ها و خالق آسمانها و زمین شایسته است.

امیر المؤمنین و امام باقر و امام صادق؟عهم؟ می فرمایند:

فسبحانک تثیب علی ما بدؤه منک، وانتسابه إلیک، والقوّة علیه بک، والإحسان فیه منک، والتوکّل والتوفیق له علیک.(3)

پس منزهی تو، پاداش می دهی بر آن چه ابتدای آن از خود توست، و انتساب و توان بر آن از خود تو، و توکل و توفیق بر آن از خود توست.

ص: 177


1- . بحار الأنوار، 4 / 179.
2- . نور الثقلین، 1 / 735 _ 736، از عیون الأخبار.
3- . بحار الأنوار، 95 / 404.

امیر المؤمنین علیه السلام در تفسیر آیه: <هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسان> می فرمایند:

سمعت رسول اللّه ؟ص؟ یقول: إنّ اللّه قال: ما جزاء من أنعمت علیه بالتوحید إلّا الجنّة.(1)

از رسول خدا ؟ص؟ شنیدم که می فرمودند: همانا خداوند فرماید که پاداش آن کس که نعمت توحیدش ارزانی داشته ام جز بهشت چه خواهد بود؟

با توجه به آنچه گفتیم نادرستی این سخن نیز روشن می شود که گفته شده است:

إنّ معرفة اللّه سبحانه تقع علی وجوه بعضها أعرف من بعض، نحو معرفته تعالی به تعالی بدون الافتقار إلی الواسطة _ وذلک منهج الصدّیقین فی التوحید ونحو معرفته تعالی بمعرفة النفس التی هی المرقاة إلی معرفته تعالی _ وذلک منهج من یسلک فی نفسه لیصل إلی بارئه ونحو معرفته تعالی بمعرفة الموجودات الآفاقیّة التی هی آیات إلهیّة _ وذلک منهج من یسلک فی غیره لینتهی إلی بارئه تعالی.(2)

شناخت خداوند _ سبحانه _ بر وجوه گوناگونی صورت می پذیرد که بعضی از آن ها شناخته شده تر از دیگری می باشند، مانند اینکه شناخت خداوند تعالی به خودِ او و بدون نیاز به واسطه حاصل شود _ که این راه صدیقین در مسیر توحید است _، طریق دیگر شناخت خداوند از راه شناخت نفس است _ و این راه و روش کسی است که در خویشتن سیر می کند تا به پروردگارش برسد _. راه سوم شناخت خداوند از طریق موجودات آفاقی است که آیاتی الهی می باشند، _ و این روش کسی است که در غیر خداوند سلوک می کند تا به خدا منتهی شود _.

کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" کلام حضرت رضا علیه السلام: "کلّ معروف بنفسه مصنوع: هر

ص: 178


1- . التوحید، 28.
2- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 130.

چیزی که مورد شناخت قرار گیرد مخلوق است؛ را چنین معنا می کند که "صانع، به ذات و ماهیت خود شناخته نمی شود، بلکه حقیقت ذاتِ او جز وجود محض چیزی نیست و عقل کنه او را درک نمی کند زیرا مثال و صورتی ندارد که مساوی با او و حاکی از او باشد."

کتاب مزبور در این باره می نویسد:

ونحو قوله علیه السلام فی عدم إمکان الاکتناه بذاته تعالی، وأنّه لا ماهیّة له: "کلّ معروف بنفسه مصنوع". حیث أفاد علیه السلام بأنّ ما لا یکون مصنوعاً لشیء أصلاً، بل هو صانع جمیع الأشیاء، لا یکون معروفاً بنفسه _ أی بذاته وماهیّته إذ لا ماهیّة له وراء الوجود المحض الذی لا یدرکه العقل بالکنه إذ لا صورة له تحکیه، ولا مثال له یحاذیه، لانّه لیس کمثله شیء.(1)

گفتار حضرت رضا علیه السلام در مورد عدم امکان شناخت ذات خداوند متعال و ماهیت نداشتن او که می فرمایند: "هر چه به نفس خود شناخته شود مصنوع و مخلوق است"، می رساند که چیزی که اصلا ساخته چیز دیگر نباشد بلکه صانع جمیع اشیا است، به خودش شناخته نمی شود _ یعنی به ذات و ماهیت خود شناخته نمی شود _ زیرا ورای وجود محضی که عقل به علّت نداشتن صورت و مثال حاکی و مساوی با آن، کنه آن را ادراک نمی کند، ماهیتی ندارد.

نقد و اشکال:

1. ادعای این مطلب که: "کنه ذات خداوند متعال وجود محض است"، با این ادعا که: "پی بردن به کنه وجود او محال است" متناقض است، چه اینکه:

اولا: صرف همین سخن که گفته شود: "کنه وجود خداوند متعال وجود محض است"، صریحا ادعای شناخت حقیقت و کنه ذات خداوند متعال است.

ص: 179


1- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 17 _ 18.

ثانیا: صورت و مثال ذهنی نداشتن آن، ربطی به تصحیح این مدعا ندارد که: "کنه ذات او قابل شناخت نیست"، زیرا بر اساس اعتقادات اهل فلسفه و عرفان، شناخت شی ء به وسیله صورت و مثالِ آن مربوط به شناخت اشیا از جهت ماهیت آن هاست نه کنه وجود آن ها. لذا فلسفه صریحا شناخت کنه ذات خداوند را ممکن می داند بلکه در این مورد بین شناخت کنه وجودِ خالق و خلق هیچ تفاوتی قائل نبوده، هر دو را معلوم به علم حضوری (= متّحد در وجود)، می داند.

2. اینکه حقیقت چیزی "وجود محض" باشد _ مخصوصا با توجه به تفسیر فلسفه و عرفان درباره وجود محض که آن را به معنای "هستی مطلق" و "وجود نامتناهی فراگیر" می داند _ غیر معقول است.

"وجود" معنای واضحی دارد و آن حکایت از واقعیت و ثبوت و عدم بطلان شی ء می باشد، و در این مورد هیچ فرقی نمی کند که چیزی که وجود آن مورد تصدیق قرار گرفته است (موضوع) ذاتی "مقداری" و "قابل تصور" (مخلوق) باشد یا "حقیقتی بر خلاف آن" (خالق)،

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّه شیء بحقیقة الشیئیّة.(1)

خداوند یک شی ء واقعی و حقیقی است.

و می فرمایند:

لا یثبت الشیء إلاً بإنیّة ومائیّة.(2)

هیچ چیز نیست مگر اینکه دارای هویت و ماهیت است.

ص: 180


1- . کافی، 1 / 80.
2- . کافی، 1 / 84؛ بحار الأنوار، 10 / 197.

توضیح بیشتر اینکه: حقیقت و شیئیت و ماهیت دارای دو مصداق است: یکی حقیقت متجزی قابل تصور و توهّم (مخلوق)، و دیگری ذات بر خلاف آن (خالق)، که درباره هر دوی آن ها حکم به وجود می شود؛ و اما اینکه واقعیتی به نام "حقیقت وجود صرف بدون ماهیت" داشته باشیم، از فراورده های نامعقول فکر فلسفی، و در نتیجه این است که فلسفه در مرحله ای پیش تر "ماهیت" را بر خلاف معنای صحیح آن، به معنای "محدودیت شی ء" در مقابل "عدم تناهی آن" پنداشته، و پس از آن خطای دیگری مرتکب شده و آن این است که "اطلاق" را که امری "اعتباری" است امری "واقعی و عینی" پنداشته است، و در مرحله ای پس از آن نیز اشتباها "اطلاق" را از معنای واقعی و معقول آن تحریف کرده، و به معنای موهومِ "نامتناهی" برگردانده است.

3. مراد از روایتی که در کلام مذکور به آن استشهاد شده است _ حتّی با صرف نظر از روایات دیگر و ادلّه عقلی ای که اقامه شد _ این است که: "هر چیزی که خود به خود و بدون واسطه مورد شناخت قرار بگیرد، حقیقتی مقداری و متجزّی بوده، مصنوع و مخلوق است". لذا وجود خداوند متعال جز از طریق آثار، و جز به واسطه مخلوقاتش مورد تصدیق و شناخت قرار نمی گیرد.

معتقدین به "وحدت وجود" هم که ادعا می کنند خداوند را به خودش شناخته اند نه به غیر او، در واقع به این جهت است که هیچ چیزی غیر از وجود نامتناهی اشیا _ که همان را ذات خداوند متعال می پندارند _ قبول ندارند تا آن را واسطه شناخت چیزی دیگر قرار دهند، چنانکه از ملاصدرا نقل کردیم که:

ص: 181

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات.(1)

هر چیزی که ادراک می کنیم همان وجود حق در اعیان مخلوقات می باشد.

در فلسفه و عرفان هر "ذات" و "وصف" و "فعلی"، فانی در ذات و وصف و فعل الهی دانسته شده، و وجود هر حقیقتی غیر از حقیقت وجود خداوند مورد انکار قرار گرفته، و چنین معرفتی "معرفت خدا به خدا" نام یافته و به اولیای خاصّ خداوند نسبت داده می شود، چنانکه در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" در این باره چنین آمده است:

لا إله إلّا اللّه وحده وحده وحده، ناظر إلی مراتب التوحید، من التوحید الذاتیّ والوصفیّ والفعلیّ، لفناء جمیع الذوات فی ذاته تعالی، وفناء جمیع الأوصاف فی وصفه تعالی، وفناء جمیع الأفعال فی فعله تعالی، لأن <کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَه> و<أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ >، حتّی فی نفس التولیة والأین... لأنّ الإطلاق الذاتیّ لا یشذّ عن شیء ولا یشذّ عنه شیء. ومثل هذه المعرفة والتعریف لا یتیّسر إلّا لخواصّ أولیائه الذین یعرفون اللّه باللّه ... فحینئذ لا یعرفون شیئاً إلّا ما عرّفهم اللّه إیّاه.(2)

"لا إله إلّا اللّه وحده وحده وحده"، نظر به مراتب سه گانه توحید یعنی: "توحید ذاتی" و "وصفی" و "فعلی" دارد، زیرا همه اشیا در ذات خداوند فانی و نابودند، و همه صفات در وصف خداوند فانی اند، و هیچ فعلی جز فعل خداوند وجود ندارد، چون هر چیزی نابود است جز وجه پروردگار، و هر کجا روی کنید آنجا روی خداست، حتّی در نفس روی کردن و مکان... زیرا بدون قید و بند بودنِ ذاتی، هیچ کم نمی آورد و هیچ چیزی از آن خارج نیست. چنین معرفت و شناختی جز برای اولیای خاصّ خداوند که خدا را به خدا می شناسند میسر نمی شود... ایشان هیچ چیزی نمی شناسند مگر آنچه که خداوند آن را به ایشان شناسانده است.

ص: 182


1- . ملاصدرا، اسفار، 2 / 294.
2- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 26.

تذکر نکاتی درباره این کلام ضروری است:

1. "توحید ذاتی" به این معنا نیست که: "همه ذوات در ذات خداوند فانی و نیست می باشند و اطلاق وجودی خداوند جایی برای وجود غیر باقی نگذاشته است و هیچ چیزی خارج از وجود او نیست"،

بلکه به این معنا است که: "خالق و آفریدگار جهان واحد است و شریک و نظیر و مثل و مانند ندارد، و ماسوای او مخلوقات و آفریده های اویند، نه شریک و مثل و مانند او، و نه جلوه و صورت او، و نه اشیای صادر شده از ذات او".

2. معنای صحیح "توحید خداوند متعال در صفات" این است که: تنها ذات متجزی و مخلوق است که متّصف به صفات می گردد و خداوند متعال بر خلاف تمامی صفات و موصوفات بوده، ذات علم و قدرت و حیات و سمع و بصر است، صفات اشیا و مخلوقات ویژه خود آن ها می باشد، و ادعای فنای آن ها (صفات مخلوقات) در صفات خداوند متعال نامعقول و نادرست است.

3. معنای صحیح "توحید فعل" خداوند هم این است که: "خداوند را در فعل و خلق خود شریک و کمکی نیست"، نه اینکه همه افعال مخلوقات، فانی در فعل او بوده و هیچ فعلی جز فعل خداوند وجود نداشته باشد، و تمامی افعال خوب و بد بندگان به ساحت قدس و جلال او نسبت داده شود.

4. آیات مذکور نیز اشاره به این نکته دارد که آنچه برای غیر خداوند است باطل می باشد(1) و خداوند متعال هرگز

ص: 183


1- . رجوع کنید به: کافی، 1 / 143؛ التوحید، باب 12؛ بحار الأنوار، 4 / باب 1 _ 3 _ 5.

به داشتن مکان متّصف نمی شود، و معنای آن ها این نیست که هیچ چیز و هیچ جا خارج از ذات خداوند نبوده و هیچ چیزی جز ذات مطلق او وجود ندارد.

5. جمله اخیر یعنی: "پس ایشان چیزی را نمی شناسند مگر آنچه را که خداوند به ایشان شناسانده است" نیز سخنی است که مخالف با ماقبل خود بوده مبتنی بر تعدد و غیریت وجود خالق و خلق است و با مبانی وحدت وجود و اعتقاد به اطلاق ذاتی خدا و انحصار وجود به او _ که اساس و پایه اعتقادات اهل فلسفه و عرفان است _ نمی سازد.

تفکّر در ذات خداوند گمراهی است

چنانکه گفتیم فلسفه و عرفان پس از مرحله اثبات وجود خداوند متعال، تفکر و تعمق در شناخت کنه وجود و حقیقت او را جایز دانسته، و بر خلاف مقتضای براهین محکم عقلی _ که وجود نامتناهی را محال می داند _ از این تفکر و تعمق نابجای خود نتیجه می گیرد که: ذات خالق متعال "حقیقت وجود" و "هستی نامتناهی" است!

در حالی که بدیهی است وصف و معرفت و ادراک جز به ذات مخلوق و حقیقت دارای مقدار تعلّق نمی گیرد، و البتّه نتیجه نگاه مخلوق به خالق، و کوشش و تعمق او در راه شناخت ذات او جز این نخواهد بود که او را حقیقتی دارای حصص (با نگاه عرفانی)، و حقیقتی دارای مراتب (با نگاه فلسفی) _ حال یا متناهی و یا نامتناهی، بلکه به تصریح سردمداران معرفت بشری بی نهایت نامتناهی تر از نامتناهی!!؟ _ ببیند و خیال کند که حقیقت وجود خدا را شناخته و به معرفت کنه ذات او دست یافته است لذا مکتب اهل بیت؟عهم؟ ضمن اقامه استوارترین براهین، هر گونه تفکر در راه شناخت

ص: 184

کنه وجود و حقیقت ذات خالق متعال را موجب گمراهی و ضلالت می شمارد، و از پایان این تفکرات باطل این گونه خبر می دهد که امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إیّاکم والتفکّر فی اللّه ، فإن التفکّر فی اللّه لا یزید إلّا تیهاً، إنّ اللّه لا تدرکه الأبصار ولا یوصف بمقدار.(1)

از تفکر در ذات خداوند بپرهیزید که تفکر در ذات خداوند جز سرگشتگی و فزونی حیرت و گمراهی نتیجه ای ندارد، همانا خداوند قابل ادراک نیست و به داشتن مقدار وصف نمی شود.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

إنّ الناس لا یزال لهم المنطق حتّی یتکلّموا فی اللّه ، فإذا سمعتم ذلک فقولوا: لا إله إلّا اللّه الواحد الذی لیس کمثله شیء.(2)

سخن گفتن برای مردمان پیوسته آزاد است تا هنگامی که کلام را به ذات خداوند بکشانند، پس چون دیدید از آن سخن می گویند بگویید: معبودی نیست مگر خداوند واحدی که هیچ چیز مانند او نیست.

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه <وأن إلی ربک المنتهی> می فرمایند:

إذا انتهی الکلام إلی اللّه فأمسکوا... إنّ قوماً تکلّموا فی ما فوق العرش فتاهت عقولهم حتّی کان الرجل ینادی من بین یدیه فیجیب من خلفه، وینادی من خلفه فیجیب من بین یدیه.(3)

هنگامی که سخن به خداوند رسید توقّف کنید... همانا گروهی درباره آنچه مافوق عرش است سخن راندند پس عقل هایشان حیران شد تا آنجا

ص: 185


1- . التوحید، 457؛ امالی صدوق؟ق؟، 417؛ بحار الأنوار، 3 / 259، از امالی صدوق؟رح؟ .
2- . محاسن، 1 / 238؛ بحار الأنوار، 3 / 264، از محاسن.
3- . تفسیر قمی، 1 / 25 _ 26؛ بحار الأنوار، 3 / 260، از تفسیر قمی؟ق؟.

که اگر ایشان را از پیش می خواندند از پشت سر جواب می دادند، و اگر آنان را از پشت سر ندا می دادند از رو به رو پاسخ می گفتند.

امام سجاد علیه السلام در مذمت "اهل تفکر و تعمق در ذات الهی" می فرمایند:

إنّ اللّه تعالی علم أنّه یکون فی آخر الزمان أقوام متعمّقون فأنزل اللّه تعالی: <قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ> الآیات. ومن سورة الحدید إلی قوله: <وَهُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُور>، فمن رام وراء ذلک فقد هلک.(1)

خداوند تعالی می دانست که در آخرالزمان گروه هایی پیدا می شوند که در شناخت ذات الهی کنکاش و تعمق می کنند، پس خداوند متعال این آیات را فرستاد: "بگو او خدای یکتاست، خداوند بی نیاز غیر قابل شناخت است" تا آخر آیات. و آیات سوره حدید تا آنجا که می فرماید: "و او از اسرار درون ها آگاه است"، پس هر کس فراتر از آن را قصد کند به تحقیق هلاک خواهد شد.

امیر المؤمنین علیه السلام ترک تعمق در ذات الهی را رسوخ در علم دانسته، می فرمایند:

ما کلّفک الشیطان علمه ممّا لیس علیک فی الکتاب فرضه ولا فی سنّة الرسول وأئمّة الهداة أثره، فکل علمه إلی اللّه ولا تقدّر علیه عظمة اللّه . واعلم یا عبد اللّه ، أنّ الراسخین فی العلم هم الذین أغناهم اللّه عن الاقتحام علی السدد المضروبة دون الغیوب، إقراراً بجهل ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فقالوا: <آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا>، وقد مدح اللّه اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علماً، وسمّی ترکهم التعمّق فی ما لم یکلفهم البحث عن کنهه رسوخاً.(2)

اندیشه ای را که شیطان تو را به آن وامی دارد و در قرآن و سنّت پیامبر و امامان هدی اثری از آن نمی یابی، پس علم آن را به خداوند واگذار، و عظمت خداوند را با آن مسنج، و بدان ای بنده خدا که راسخین در علم

ص: 186


1- . کافی، 1 / 91؛ التوحید، 283؛ بحار الأنوار، 3 / 264، از توحید صدوق؟رح؟ .
2- . تفسیر عیّاشی، 1 / 163؛ بحار الأنوار، 3 / 257، از تفسیر عیاشی؟ق؟.

کسانی هستند که خداوند متعال آنان را از هجوم بردن به دروازه های ممنوع شده عالم غیب بی نیاز فرموده است، ایشان به ندانستن غیب محجوبی که آن را نمی دانند اقرار دارند و می گویند: "به آن ایمان داریم همه از نزد پروردگار ماست". خداوند اعتراف ایشان به عجز از رسیدن به آنچه که به آن احاطه علمی ندارند را ستوده است، و ترک تعمق و اندیشیدن آنان درباره چیزی را که به دانستن کنه آن تکلیف نشده اند رسوخ در علم نامیده است.(1)

فلسفه و عرفان می گوید:

للمعرفة درجات حسب درجات العارفین به، لأنّ أدناها _ کما أفاده علیه السلام _ هو: الإقرار بأنّه لا إله غیره، ولا شبه ولا نظیر، وأنّه قدیم مثبت موجود غیر فقید، وأنّه لیس کمثله شیء. وفوق هذه المرتبة هو ما یستفاد من سورة الإخلاص النازلة لأقوام متعمّقین، حیث سئل مولانا الرضا علیه السلام عن التوحید: فقال: کلّ من قرء <قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد> وآمن بها فقد عرف التوحید، قلت: کیف یقرأها؟ قال: کما یقرء الناس، وزاد فیه: کذلک اللّه ربّی، کذلک اللّه ربّی، کذلک اللّه ربّی. لأنّ فی هذه السورة إشارة إلی الهویّة المطلقة والألوهیّة والأحدیّة والصمدیّة البحتة.(2)

ص: 187


1- . و امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: الکفر علی أربع دعائم، علی التعمّق والتنازع والزیغ والشقاق؛ فمن تعمّق لم ینب إلی الحقّ، ومن کثر نزاعه بالجهل دام عماه عن الحقّ. (بحار الأنوار، 65 / 348). و می فرمایند: والغلو [وفی روایة أخری: العتوّ] علی أربع شعب علی التعمّق والتنازع والزیغ والشقاق؛ فمن تعمّق لم ینته إلی الحقّ ولم یزدد إلبا غرقاً فی الغمرات لا تنحسم منه فتنة إلّا غشیته أخری، فهو یهوی فی أمر مریج. (بحار الأنوار، 65 / 348؛ 69 / 89).
2- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 25 _ 26.

معرفت به تناسب درجات عارفین درجاتی دارد زیرا پایین ترین درجه آن چنانکه آن حضرت علیه السلام می فرماید اقرار به این است که معبودی جز خداوند نبوده شبیه و نظیر ندارد موجودی قدیم است و هیچ چیز همانند او نیست، و بالاتر از این مرتبه آنست که از سوره اخلاص استفاده می شود و مخصوص گروه اهل تعمق و تیزاندیشی است چنانکه از مولایمان حضرت رضا علیه السلام درباره توحید سئوال شد و آن حضرت فرمودند: هر کس قل هو اللّه را بخواند و به آن ایمان داشته باشد هر آینه به توحید اقرار کرده است. گفتم: چگونه آن را بخواند؟ فرمودند: همان گونه که مردمان می خوانند. پس افزودند: چنان است پروردگار من، چنان است پروردگار من، چنان است پروردگار من. زیرا در این سوره اشاره است به هویت مطلق و الوهیت احدی و صمدیت بحت و خالص.

نادرستی این سخن واضح است، چه اینکه چنانکه گفتیم بالاترین درجه معرفت خداوند و پایین ترین آن یکی بوده و همان تصدیق به وجود اوست و بس. مخصوصا اینکه آیات مزبور عقاید فیلسوفان درباره خداوند را صریحا تخطئه کرده و اعتقاد به تولّد و صدور اشیا از ذات او و نیز اعتقاد به شباهت و سنخیت و عینیت بین خالق و مخلوق را مردود دانسته و خداوند را خالق و باری و مصور اشیا و موجودی غیرقابل شناخت و فراتر از داشتن زمان و مکان معرفی می فرماید نه حقیقت موهوم نامتناهی متصور به صور و اشکال گوناگون و متجلّی به جلوه های مختلف مخلوقات.

روایت مورد اشاره نیز اهل تعمق و تفکر در ذات خداوند را اهل ضلالت دانسته و تجاوز آنان از حدود مدلول آیات مزبور را مذمت فرموده و موجب هلاکت می داند، ولی اهل فلسفه و عرفان _ مانند ملاصدرا _ این مذمت صریح را مدح خود پنداشته و اعتراف نموده اند که منظور از افراد مورد اشاره در روایتِ فوق، خودِ ایشان می باشند.

ص: 188

با توجه به آنچه گفتیم روشن است نصوصی که از تفکر درباره ذات خداوند نهی می کند بر اساس ملاک بسیار روشنی صادر شده، تمامی افراد را در بر می گیرد و هرگز صحیح نیست که درباره آن گفته شود:

النهی إرشادیّ متعلّق بمن لا یحسن الورود فی المسائل العقلیّة العمیقة.(1)

نهی از تفکر در ذات خداوند تنها بیانگر این است که کسی که مسائل عقلی عمیق را خوب نمی فهمد نباید در ذات خداوند تفکر کند.

فراترین درجه معرفت خداوند

مکتب معرفت بشری را پندار بر این است که هر چه اعتقاد به سعه وجودی خداوند فراتر رود معرفت کامل تر می باشد، در نظر ایشان انکار وجود مخلوقات و ماسوی اللّه ، و اعتقاد به انحصار وجود به ذات او و وحدت وجود فراترین مرتبه معرفت و شناخت محسوب می شود.

اما در مکتب وحی و معرفت الهی معصومین؟عهم؟ فراترین درجه معرفت خداوند و پایین ترین درجه آن یکی، یعنی همان علم به وجود اقدس او بوده، هر گونه تفکر در ذات خداوند اسباب ضلالت و گمراهی شمرده می شود، و ازدیاد معرفت و محبّت الهی جز از طریق تفکر و اندیشه در فعل و صنع و احسان و انعام الهی امکان پذیر نیست.

(باید توجه داشت که سیر تکاملی معرفت الهی تنها در مسیر تفکر در فعل او انجام می یابد و در درجات مختلف صبر و تسلیم و توکل و رضا و تفویض و خشوع و محبّت و...تجلّی می کند که سیر در این مسیر را پایانی

ص: 189


1- . طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 19 / 53.

نبوده و فوق هر درجه ای درجه ای دیگر است، لذا بسیار نابجاست که گفته شود اگر قرار باشد امر خداشناسی به تصدیق به وجود خداوند تمام شود و تفکر در ذات الهی جایز نباشد لازم می آید که دامنه معارف الهی بسیار محدود گردد. مضافا بر اینکه دامنه مباحث تنزیهی توحیدی در مکتب اهل بیت؟عهم؟ آن قدر وسیع است که نه تنها با هیچ تفکر و اندیشه و مکتبی قابل مقایسه نیست، بلکه دیگران همه در این وادی گرفتار تشبیهند و معرفت تنزیهی از اختصاصات مکتب اهل بیت عصمت؟عهم؟ است).

فتح بن یزید جرجانی گوید: از حضرت رضا علیه السلام درباره نازل ترین درجه معرفت پرسیدم و آن حضرت فرمودند:

الإقرار بأنّه لا إله غیره ولا شبیه ولا نظیر، وأنّه مثبت قدیم موجود غیر فقید، وأنّه لیس کمثله شیء.(1)

اقرار به اینکه معبودی جز او نیست، شبیه و نظیر ندارد، موجود و قدیم است، معدوم نیست و هیچ چیز مانند او نباشد.

امیر المؤمنین علیه السلام درباره فراترین درجه معرفت خداوند می فرمایند:

وکمال معرفته التصدیق به.(2)

و کمال معرفت خداوند، تصدیق به وجود اوست.

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

بالعقول یعتقد التصدیق باللّه ، وبالإقرار یکمل الإیمان به.(3)

در پرتو عقول، ایمان به وجود پروردگار حاصل می شود، و با اقرار به

ص: 190


1- . کافی 1 / 86؛ التوحید، 283؛ عیون الاخبار، 1 / 133؛ بحار الانوار، 3 / 267.
2- . نهج البلاغه، خطبه اول.
3- . التوحید، 40؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 153، بحار الأنوار، 4 / 230.

وجود او ایمان کامل است.

فلسفه و عرفان خداوند را شبیه خلق، بلکه عین وجود آن می داند

در مکتب برهان و دین، مذهب اهل تعطیل در مورد معرفت خداوند باطل است. و معنای تعطیل این است که بشر حتّی از بحث درباره وجود خداوند طفره رفته و یا اینکه وجود او را انکار کند، اما پس از اقرار به وجود خداوند هر گونه تعمق و تحقیق و جستجو درباره معرفت کنه ذات او داخل در مسأله تشبیه است.

فلسفه و عرفان به این مسأله مهم توجه نداشته، پس از بحث اثبات وجود خداوند، در مورد شناخت حقیقت ذات او بحث می کند، و در نهایت کنه وجود او را عین وجود و هستی مطلق و بی منتها می داند که به صورت اشیای گوناگون ظهور کرده است. این عقیده مستلزم تشبیه ذات خداوند به ممکنات از حیث ذات و سنخ وجود(1) می باشد، بلکه موجب انکار وجود خالق متعال و

ص: 191


1- . گاهی وحدت وجودیان می گویند: ما با کسانی که قائل به اتّحاد و حلول ذات خداوند در مخلوقات می باشند، و نیز با کسانی که خدا و خلق را شبیه هم می دانند تفاوت داریم، زیرا اعتقاد به حلول و اتّحاد و شباهت خالق و خلق تنها در صورتی ممکن است که ما دو موجود قبول داشته باشیم. در حالی که ما یک موجود بیشتر قبول نداریم!! با توجه به آنچه بیان داشتیم روشن است که: این سخن ایشان نه تنها گویای اعتقاد آنان به شباهت ذات خداوند با سنخ وجود خلقی _ چه موجود باشد و چه موجود نباشد _ است، بلکه مساوی با انکار وجود خداوند می باشد. و گویا وحدت وجودیان این عقیده را از اعتقاد به حلول و اتّحاد بهتر و معقول تر پنداشته اند که به این صراحت از آن گریخته، و به این پناه آورده اند!! در مناظره رسول خدا؟ص؟ با بت پرستان آمده است: فقال رسول اللّه؟ص؟: أخطأتم الطریق وضللتم، أمّا أنتم... فقد وصفتم ربّکم بصفة المخلوقات، أو یحلّ ربّکم فی شیء حتّی یحیط به ذاک الشیء، فأیّ فرق بینه إذا وبین سائر ما یحلّ فیه من لونه وطعمه ورائحته ولینه وخشونته وثقله وخفته، ولم صار هذا المحلول فیه محدثاً قدیماً دون أن یکون ذلک محدثاًوهذا قدیماً؟ وکیف یحتاج إلی المحالّ من لم یزل قبل المحالّ وهو کان لم یزل، وإذا وصفتموه بصفة المحدثات فی الحلول فقد لزمکم أن تصفوه بالزوال، وما وصفتموه بالزوال والحدوث فصفوه بالفناء، لأنّ ذلک أجمع من صفات الحالّ والمحلول فیه، وجمیع ذلک متغیّر الذات، فإن کان لم یتغیّر ذات الباری تعالی بحلوله فی شیء جاز أن لا یتغیّر بأن یتحرّک ویسکن ویسودّ ویبیضّ ویحمرّ ویصفرّ وتحلّه الصفات التی تتعاقب علی الموصوف بها حتّی یکون فیه جمیع صفات المحدثین ویکون محدثاً، تعالی اللّه عن ذلک علوّاً کبیراً. ثم قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: فإذا بطل ما ظننتموه من أن اللّه یحلّ فی شیء فقد فسد ما بنیتم علیه قولکم. قال: فسکت القوم وقالوا: سننظر فی أمورنا. (احتجاج، 1 / 22).

خالقیت اوست.

اساس معرفت مکتب عقل و برهان و دین، بر تنزیه مطلق خداوند متعال از وجود و صفات مخلوقات استوار است، اما مکتب معرفت بشری نه از تشبیه ذات خداوند ابایی دارد، و نه تنزیه ذات خداوند متعال را لازم می داند، بلکه ترک تفکر در شناخت ذات خداوند متعال را مصداق تعطیل می شمارد، و ذات قدوس خداوند جلّ وعلا را عین اشیا می انگارد.

در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" چنین آمده است:

ص: 192

یجب التحرّز عن التنزیه الصرف، کما یجب التنزّه عن التشبیه المحض، للزوم الاتّقاء عن حدّی التعطیل والتشبیه.(1)

خداوند را نباید تنزیه صرف کرد، کما اینکه از تشبیه محض نیز باید پرهیز کرد؛ زیرا از دو طرف تعطیل و تشبیه باید کناره گرفت.

گر چه ما بیان داشتیم که اساس معرفت صحیح خداوند متعال بر تنزیه صرف وجود او است، و هر گونه بحث و فحص در مورد شناخت حقیقت ذات خداوند متعال داخل در مراتب تشبیه بوده، و گمراهی و مورد منع می باشد. أما اگر کسی به مبانی اهل فلسفه و عرفان در مورد معنای علّت و معلول و خدا و خلق آگاهی داشته باشد، به خوبی می داند که بر اساس مبانی ایشان باید بین دو معنای تعطیل و تشبیه _ که کاملا نقیض هم می باشند _ جمع کند، و نه تنها هیچ راهی برای گریز از تنزیه و تشبیه مطلق ندارد، بلکه باید در این مورد صریحا قائل به اجتماع نقیضین شود.

"ابن عربی" گوید:

اعلم أنّ التنزیه عند أهل الحقایق فی الجناب الإلهیّ عین التحدید والتقیید، والمنزّه إمّا جاهل وإمّا صاحب سوء أدب.(2)

بدان که تنزیه در نظر کسانی که در مورد خداوند به حقایق دست یافته اند، عین محدود کردن و در بند کشیدن ذات خداوند است، و کسی که خداوند را منزّه از وجود همه چیز می داند یا نادان است و یا بی ادب!

"وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" به نقل از "ابن عربی" می نویسد:

ص: 193


1- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 25.
2- . حسن زاده آملی، حسن، انه الحق، 42.

إنّ الحقّ المنزّه هو الخلق المشبّه.(1)

همانا خداوندِ منزّه، خودِ همان خلق تشبیه شده است

و نیز "ابن عربی" می گوید:

فإن قلت بالتشبیه کنت محدّداً

وإن قلت بالتنزیه کنت مقیّداً

وإن قلت بالأمرین کنت مسدّداً

وکنت إماماً فی المعارف

سیّداً(2)

اگر خداوند را شبیه خلق دانی او را محدود کرده ای؛ و اگر او را منزّه از وجود همه مخلوقات بدانی، پس او را مقید و در بند دانسته ای؛ و اگر او را هم شبیه همه چیز دانی و هم منزّه از وجود همه چیز، در معارف امام و پیشوا خواهی بود!

و می گوید:

ونزّهه وشبّهه

وقم فی مقعد صدق(3)

خداوند را هم منزّه از همه چیز بدان و هم شبیه و مانند همه چیز، تا به معرفت راستین دست یافته باشی!

در رساله "انه الحق" درباره خداوند آمده است:

مغایر و مباین چیزی نیست، و چیزی مباین او نیست.(4)

انیّت محضه ای را که... شیخ در فصل چهارم مقاله هشتم الهیات شفاء(5) اثبات کرده است، تنزیهی است که عین تشبیه است، نه تنزیه از تنزیه و تشبیه.(6)

ص: 194


1- . حسن زاده، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 76.
2- . شرح قیصری، 143.
3- . حسن زاده آملی، حسن، انه الحق، 42
4- . حسن زاده آملی، حسن، انه الحق، 45.
5- . 2 / 226 / ط 1 رحلی.
6- . حسن زاده آملی، حسن، انه الحق، 46.

تنزیه یعنی اینکه: خداوند را همانند ماسوای او ندانیم، و تشبیه یعنی اینکه: او را مانند غیر او بدانیم؛ این دو معنا صریحا دو معنای نقیض هم می باشند، و این بسیار عجیب است که مدعیان شناخت کنه ذات الهی به این صراحت به اجتماع نقیضین قائل شده و آن را محال نمی دانند، چنانکه ارتفاع نقیضین را هم محال ندانسته و قائل به تنزیه از تنزیه و تشبیه شده اند. حضرت رضا علیه السلام در پاسخ سلیمان مروزی _ که بین: "عین خدا بودن یک شی ء" و "غیر او بودن آن" تناقضی نمی بیند _ می فرمایند:

یا جاهل، إذا قلت: "لیست هو"، فقد جعلتها غیره؛ وإذا قلت: "لیست هی غیره"، فقد جعلتها هو.(1)

نادان، هنگامی که بگویی آن عین وجود خدا نیست، پس آن را غیر او قرار داده ای؛ و وقتی بگویی غیر او نیست، پس آن را خود او قرار داده ای.

و امام صادق علیه السلام می فرمایند:

لم یکن بین الإثبات والنفی منزلة.(2)

بین نفی و اثبات چیز سومی وجود ندارد.

گذشته از اینکه بدترین معنای تشبیه، همان ادعای مسلک فلسفه و عرفان است که اشیا و مخلوقات را مراتب وجود و یا جلوه های مختلف ذات خداوند می شمارد و خدا و خلق را عین هم می داند.

رساله "انه الحق" می نویسد:

إنّ سریان الهویّة الإلهیّة فی الموجودات کلّها أوجب سریان جمیع

ص: 195


1- . التوحید، 453؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 190؛ بحار الانوار 10 / 337.
2- . التوحید، 246؛ بحار الانوار، 10 / 197.

الصفات الإلهیّة فیها من الحیوة والعلم والقدرة والسمع والبصر وغیرها، کلّیّها وجزئیّها.(1)

جاری شدن ذات خداوند در همه چیز، موجب شده است که تمامی صفات الهی یعنی حیات و علم و قدرت و سمع و بصر و غیر آن، همه و همه در موجودات جریان یافته باشد.

و می نویسد:

واجب الوجود اگر حدود و خواصّی داشته باشد، بر ضد بعضی از ممکنات یا بر ضد تمام ممکنات، البتّه آن هایی که صفات و خواصّ ضدی دارند، به زودی معدوم و برطرف شده از بین می روند؛ بلکه باید گفت: هر یک از ممکنات حدی است از خواصّ نامحدود او، و مرتبه ای است از تجلیات او... گرچه گفتن و شنیدن این سخن دشوار است، ولی حقیقت است که شیطان هم مظهر اسم یامضلّ است، و به هر حال در هر مخلوقی یک نشانه و صفتی که نمونه ضعیف بسیار ضعیفی از اسامی و صفات حقّ است، موجود است... بسیط الحقیقة کل الاشیاء، معنایش همین است... تمام صفات که در ممکنات هست به طور اعلی و اتم در او هست.(2)

در رساله "لقاء اللّه " در مورد تشابه خالق و خلق آمده است:

صفات الممکن نوعان؛ نوع منه لازم جهة وجوده، وهذا لا یخالف صفات الواجب، بل یشبهها.(3)

صفات مخلوقات دو نوع است؛ یک قسم از آن لازمه جهت وجود آن است که این قسم مخالف با صفات خداوند نیست، بلکه شبیه صفات خداوند است.

ص: 196


1- . حسن زاده آملی، حسن، انه الحق، 61.
2- . حسن زاده آملی، حسن، انه الحق، 69.
3- . ملکی تبریزی، میرزا جواد، لقاء اللّه ، 192.

در حالی که حضرت رضا علیه السلام فرمودند:

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه.(1)

هر چه در خلق باشد در خالقش پیدا نمی شود، و هر چه در مخلوق ممکن باشد درباره آفریننده اش ممتنع است.

و امام صادق علیه السلام می فرمایند:

من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرک، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یشبه شیئاً، ولا یشبهه شیء، وکلّ ما وقع فی الوهم فهو بخلافه.(2)

هر کس خداوند را شبیه خلقش بداند مشرک است، خداوند به هیچ چیز شبیه نیست، و هیچ چیز همانند او نیست، و هر چه در نظر آید خداوند بر خلاف آن است.

ص: 197


1- . عیون الاخبار، 1 / 153؛ بحار الأنوار، 4 / 230، از التوحید و عیون الأخبار.
2- . التوحید، 80؛ بحار الأنوار، 3 / 299، از التوحید صدوق؟رح؟ .

فصل پنجم: افسانه وجود مجرّدات

اشاره

یکی از اختصاصات اندیشه های فلسفی، اعتقاد به وجود عالم مجردات است، "آفرینش"، به معنای: "وجود بخشیدن به اشیا بعد از عدم و نیستی آن ها" نزد اهل فلسفه و عرفان پذیرفته نیست، و ایشان خلقت را به معنای: "صدور و تولّد اشیا از ذات خداوند" و یا "تطور او به صورت های گوناگون" می دانند، لذا می گویند ربط ذاتی بین وجود خداوند _ که بسیط و واحد از همه جهات است _ با اشیای مادی _ که موجوداتی مرکب و دارای اجزایند _ امکان ندارد، مگر اینکه موجودات بسیط دیگری _ که هم سنخ و شبیه با ذات خداوند می باشند _، در این میان واسطه صدور و تولّد موجودات از ذات خداوند گردند. آن واسطه ها همان مجرداتی هستند که در نظر آنان خارج از زمان و مکان و مقدار و اجزا و قوه و استعداد می باشند.

فیلسوفان عالم مجرداتِ مورد بحث را "عالم عقول" نیز می نامند، و عقول مجرد(1) در نظر ایشان همان

ص: 198


1- . در اندیشه متأخّر فلسفی و عرفانی که صرفا به وحدت وجود و عینیت تمامی اشیای مادی و دارای زمان و مکان با ذات خداوند کشانده شده است، مسأله تجرد و بساطت وجود، به تحولات و تغییرات اساسی انجامیده و موجب شده است که: معنای آن به سوی سعه وجودی و عدم تناهی ذاتی تحریف شود، شگفت است که چگونه اهل فلسفه و عرفان هنوز هم به تدوین و تشریح قواعدی می پردازند که حتّی در نظر خود ایشان کاملا پوچ و بی اساس است.

یکی از اختصاصات اندیشه های فلسفی، اعتقاد به وجود عالم مجردات است، "آفرینش"، به معنای: "وجود بخشیدن به اشیا بعد از عدم و نیستی آن ها" نزد اهل فلسفه و عرفان پذیرفته نیست، و ایشان خلقت را به معنای: "صدور و تولّد اشیا از ذات خداوند" و یا "تطور او به صورت های گوناگون" می دانند، لذا می گویند ربط ذاتی بین وجود خداوند _ که بسیط و واحد از همه جهات است _ با اشیای مادی _ که موجوداتی مرکب و دارای اجزایند _ امکان ندارد، مگر اینکه موجودات بسیط دیگری _ که هم سنخ و شبیه با ذات خداوند می باشند _، در این میان واسطه صدور و تولّد موجودات از ذات خداوند گردند. آن واسطه ها همان مجرداتی هستند که در نظر آنان خارج از زمان و مکان و مقدار و اجزا و قوه و استعداد می باشند.

فیلسوفان عالم مجرداتِ مورد بحث را "عالم عقول" نیز می نامند، و عقول مجرد(1) در نظر ایشان همان

ص: 199


1- . در اندیشه متأخّر فلسفی و عرفانی که صرفا به وحدت وجود و عینیت تمامی اشیای مادی و دارای زمان و مکان با ذات خداوند کشانده شده است، مسأله تجرد و بساطت وجود، به تحولات و تغییرات اساسی انجامیده و موجب شده است که: معنای آن به سوی سعه وجودی و عدم تناهی ذاتی تحریف شود، شگفت است که چگونه اهل فلسفه و عرفان هنوز هم به تدوین و تشریح قواعدی می پردازند که حتّی در نظر خود ایشان کاملا پوچ و بی اساس است.

واسطه های صدور و تولّد اشیا از ذات خالق متعال شمرده می شوند.(1)

پاورقی "اصول فلسفه و روش رئالیسم" می نویسد:

صدور موجودات از مبدأ کل و صانع کل که به حکم برهان، بسیط و واحد من جمیع الجهات است، بر طبق نظامی معین است، یعنی صدور موجودات به ترتیب است و حتما پای معلول اول (مقصود اولیت زمانی نیست) و بلاواسطه، در کار است و سپس پای معلول معلول اول، و همین طور.(2)

این اندیشه از نگاه عقل و برهان قابل پذیرش نیست، و

ص: 200


1- . اهل فلسفه و عرفان در قسم علوم طبیعی و افلاک شناسی و امثال آن، عقاید بسیار موهونی داشتند، زمین را مرکز جهان می دانستند و اجرام آسمانی را میخکوب بر سقف آسمان پنداشته، مدارهای حرکت آن ها را افلاکی در گردش به گرد زمین می شمردند. ایشان با ظهور علوم جدید دست از همه پندارهای خود در این باره برداشتند، و دیگر از آن ها هیچ سخنی به میان نمی آورند. ولی با اینکه مکتب علم وحی و نبوت پیوسته پرده از بطلان اصل و فرع اعتقادات آنان در قسم الهیات برداشته، و عقاید ایشان در این باره را از اساس باطل دانسته است، هنوز هم بر ترویج و تدریس آن ها کوشایند، و پیوسته اصرار می ورزند که عقاید مکتب وحی را بر طبق پندارهای نادرست خویش تأویل کنند.
2- . مطهری، مرتضی، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، 1 _ 3 / 510.

با اساس علوم و معارف آسمان سازش ندارد.

ما برای روشن شدن نادرستی اعتقاد به وجود عالم مجردات، و محال بودن وجود چنین اشیایی، اشاره ای به برخی مقدماتی _ که در ابتدای کتاب بیان داشتیم _ نموده، و سپس به طور مفصّل بر اساس برهان و علوم و معارف ادیان، به رد اعتقاد ایشان در این باره می پردازیم.

مقدمات مذکور عبارتند از:

الف) آنچه قابل وجود باشد قابل زیاده و نقصان و قابل تکرار در وجود خواهد بود؛ چه اینکه اگر قابل تکرار در وجود نبود، فردِ اولِ آن نیز موجود نمی شد، و چنان حقیقتی البتّه وجودی عددی و مقداری و متجزّی(1) دارد؛

ص: 201


1- . ممکن است کسی خیال کند که بین عددی بودنِ شی ء با دارای اجزا بودنِ آن ملازمه ای وجود ندارد، و مجردات در عین اینکه متعددند اما دارای جزء نیستند؛ بطلان این عقیده واضح است؛ زیرا بدون شک هر دو موجودِ مجرد، نسبت به وجود یک فرد از آن ها از وجود بیشتری برخوردار است، و هر یک از آن دو، جزئی از کلّ آن ها می باشد.و چنانچه کسی بپندارد که: "اگر موجود مجردی داشته باشیم و مجرد دیگری هم با آن فرض شود، بر وجود آن ها افزوده نشده است، و وجود یکی و دوتای آن ها مساوی است"، معنای جزء و کل، و کمتر و بیشتر، و زیاده و نقصان، و واحد و کثیر را درک نکرده است. علاوه بر اینکه فلسفه می گوید: "مجردات، نسبت به اشیایی که در مراتب پایین تر از وجود آن هایند معطی و مفیض وجود می باشند، و معطی هر چیزی باید فاقد آن نباشد"، لذا در نظر ایشان تمامی معلولات حتّی اجسام و مادیات با سلب حدود عدمی آن ها (یعنی بدون اینکه وجود علّت، محدود به وجود آن ها گردد) ، به عین وجود متجزی و قابل انقسام خود در ذات علل مجرد و _ علّة العلل که خود خداوند است _ حضور دارند. ایشان وقتی که می گویند "مراتب بالاتر دارنده وجود مراتب نازل تر به نحو اعلی و اتم می باشند"، منظورشان این است که: حدود عدمی آن ها در ذات علّت نیست"، و منظورشان از این سخن نیز این است که: وجودِ علّت (خداوند)، وسیع تر از سایر اشیا بوده، و محدود به اجزا و حدود وجود آن ها نمی باشد، نه اینکه اجزا و ابعاض مقداری و قابل انقسام اشیا خارج از وجود خداوند باشد. با توجه به این قواعد و مبانی و توضیحاتی که بیان شد، دیگر بسیار عجیب است که کسی تمامی اشیای دارای زمان و مکان و ا جزا و مقادیر را در وجود علل مجرد _ بلکه در نفس وجود خداوند متعال _ حاضر و موجود بداند، و باز هم ادعا کند که: وجود خدا و سایر مجردات بدون زمان و مکان و اجزا می باشد!!

چه اینکه پذیرش زیاده و نقصان فرع بر دارای مقدار و اجزا بودنِ شی ء است.

ب) خالق متعال ذاتی بر خلاف همه اشیا، و فراتر از داشتن مقدار و اجزا و عدد است، و چون جزء و کل و مقدار ندارد، پس فرض دوم و سوم و شریک برای آن ذاتا محال است، و فرض تعدد و تکثّر درباره او خود به خود امکان ندارد.

ج) بین خالق و مخلوق، و به عبارت دیگر بین "ذات مقداری" و "ذاتی که بر خلاف مقدار" است، چیز سومی وجود ندارد.

با توجه به این مقدمات روشن می شود اعتقاد به وجود مجردات و اشیای متعددی که خارج از اجزا و زمان و مکان و قوه و استعداد و حرکت باشند، و در نظر اهل فلسفه واسطه صدور (تولّد) اشیا از ذات خداوند محسوب می شوند، اساسی نداشته، و تقسیم مخلوقات

ص: 202

خداوند متعال به "ثابت و متحرک"، "حادث ذاتی و حادث زمانی"، "موجود بالقوه (قابل تغیر) و موجود بالفعل (غیر قابل تغیر)"، و "مجرد و مادی" _ که از ارکان فلسفه است _ بدون ملاک واقعی می ماند.

چنانکه حکم روشن عقل و برهان، و سیاق _ بلکه صراحت _ نصوص فراوان دلالت می کند بر اینکه: موجود تقسیم نمی شود مگر به خالق و مخلوق، که دومی همان حقیقت مقداری و عددی و قابل زیاده و نقصان و دارای اجزا است، و اولی ذاتی است که بر خلاف آن می باشد، و جزء و کلّ و مقدار و تعدد و تکثّر ذاتا در آن راه ندارد، این دو قسم به تمام ذات خود مباین و مخالف هم می باشند به گونه ای که قسم اول ذاتا در قسم متجزی و عددی داخل نمی شود، و قسم دوم نیز ذاتا محال است که از مقدار و عدد خارج گردد.

فلسفه معتقد است ذات و جوهره اشیای مادی در حرکت به سوی کمال است، و این حرکت پیوسته ادامه دارد تا آنجا که موجود مادی از زمان و مکان و مقدار و اجزا خارج شده و کاملا مجرد شود (حرکت جوهری).

بر اساس آنچه گفتیم نادرستی اعتقاد به حصول تجرد برای اشیای مادی در نتیجه حرکت جوهری نیز روشن می شود؛ چه اینکه هرگز امکان ندارد چیزی که دارای اجزا است در جوهر و ذات خود حرکت و رشد کند تا اینکه از زمان و مکان و قوه و مقدار _ که لوازم غیر قابل انفکاک وجود آن هستند _ خارج شود، و از مقدار و اجزا _ که مقوم ذات آنند _ فارغ گردد، بدیهی است هر حقیقت عددی، متجزی و مخلوق است، و وجود هر مخلوقی قائم به اجزا و ابعاض خود بوده، خروجش از آن مستلزم خروج شی ء از ذات خویش و مساوی با انعدام آن می باشد.

ص: 203

آنچه دارای زمان و مکان است، هرگز قابل خروج از آن نیست، و آنچه بالقوه _ یعنی قابل تغییر یافتن است _ ابدا ازقوه و استعداد خارج نمی گردد، و هرگز "بالفعل تام" یعنی غیرقابل تغییر نمی شود، وگرنه خلاف ذات، خلاف فرض، و خلاف بدیهی لازم می آید. خلاصه حقیقتی که عددی است و قابل زیاده و نقصان می باشد، برای ابد چنان خواهد بود، و خروجش از مقدار و اجزا مساوی با خروج آن از ذات خویش و عین نیستی و عدم آن است.

گذشته از اینکه اهل فلسفه حصول تجرد برای شی ء مادی را مقید به گذشت زمان می دانند، و معتقدند شیئی که در قید ماده و دارای قوه و استعداد است، در نتیجه حرکت جوهری و تکامل و رشد خود پس از عبور از مراحل تکامل به تجرد دست می یابد، این اعتقاد اقرار و اعتراف صریحی است به دارای زمان بودن آنچه که ایشان آن را مجرد پنداشته اند؛ زیرا چیزی که حصول آن مقید به رسیدن زمانی خاص باشد، مقید به زمان است نه مجرد از زمان.

انحصار موجود، به ذات متجزی و ذات متعالی از اجزاء

روایات خاندان عصمت صلوات اللّه علیهم اجمعین _ که بر اساس تجربه روشن وآشکار معرفت صحیح برهانی را جز از مکتب تعلیم ایشان نتوان گرفت _، همیشه در مقام وصف خداوند متعال و بیان انحصار عنوان خالق و معبود به او، به نفی جسمیت و صورت و شبح و سایر صفات مقدار از او اکتفا کرده اند، و اگر عالم مجردات امکان وجود می داشت، و وجود واسطه ای بین وجود مقداری و موجود بر خلاف مقدار قابل تصور می بود، هرگز این تعریف و استدلال درست نبود، و مجردات

ص: 204

داخل در تعریف خدا می شدند، و تعدد خدایان اثبات می شد نه وحدت خداوند. زندیقی از امام صادق علیه السلام پرسید:

إنّ اللّه تعالی ما هو؟ فقال علیه السلام: هو شیء بخلاف الأشیاء؛ إرجع بقولی "شیء" إلی أنّه شیء بحقیقة الشیئیّة، غیر أنّه لا جسم، ولا صورة، ولا یحسّ، ولا یجسّ، ولا یدرک بالحواسّ الخمس، لا تدرکه الأوهام، ولا تنقصه الدهور، ولا تغیّره الأزمان.(1)

خدای تعالی چیست؟ امام علیه السلام فرمودند: او چیزی است بر خلاف همه چیز، از اینکه می گویم: "او چیزی است" بر آن شو که او حقیقتا و واقعا چیزی است جز اینکه نه جسم است و نه صورت و نه محسوس است و نه به حواس پنجگانه ادراک می گردد، اوهام او را در نیابند، و زمان ها از او نکاهند، و در او تغییری ایجاد نکنند.

این تقابل در تقسیم، و انحصار موجود به دو نوع که یکی مخلوق تودار (اجوف) مقداری، و دیگری خالق صمد واحد احد بر خلاف مقدار و اجزا است، به وضوح بر بطلان اعتقاد به وجود عالم مجردات دلالت می کند، چنانکه امام صادق علیه السلام از طرفی می فرمایند:

الحمد للّه الذی لا یحسّ، ولا یمسّ، ولا یدرک بالحواسّ الخمس، ولا یقع علیه الوهم، ولا تصفه الألسن.

سپاس خداوندی را که نه حس شود و نه پیدا گردد، به حواس پنجگانه یافت نگردد، و وهم بر او واقع نشود، و زبان ها از وصف او عاجزند.

و از طرف دیگر بیان می دارند:

فکلّ شیء حسّته الحواسّ، أو جسّته الجواسّ، أو لمسته الأیدی، فهو مخلوق.(2)

ص: 205


1- . کافی، 1 / 83 _ 84؛ بحار الأنوار، 3 / 258.
2- . التوحید، 59 _ 60؛ بحار الأنوار، 3 / 298.

آنچه محسوس یا قابل وصول باشد، یا با دست ها لمس شود مخلوق است.

و حتّی درباره روح می فرمایند:

والروح جسم رقیق ألبس قالباً کثیفاً.(1)

روح، جسم رقیقی است که قالب غلیظی بر آن پوشانده شده است.

و درباره شیاطین:

فقال: کیف صعدت الشیاطین إلی السماء وهم أمثال الناس فی الخفة والکثافة، وقد کانوا یبنون لسلیمان بن داوود من البناء ما یعجز عنه ولد آدم؟! قال: غلّظوا لسلیمان کما سخّروا، وهم خلق رقیق غذائهم التسنّمّ(2) والدلیل علی ذلک صعودهم إلی السماء لاستراق السمع ولا تقدر الجسم الکثیف علی الارتقاء إلیها إلّا بسلّم أو سبب.(3)

(زندیق) گفت: شیاطین چگونه به آسمان فرا می روند و حال اینکه ایشان نیز در خلقت و غلظتِ وجود همانند مردمان می باشند، و برای سلیمان بن داوود قصرهایی بنا می نهادند که فرزندان آدم از ساختن آن عاجزند؟!

حضرت فرمودند: همان طور که برای سلیمان مسخّر شدند، غلظت وجودی نیز یافتند، آن ها موجوداتی رقیق و لطیف می باشند و غذای خود را از هوا برمی گیرند، دلیل بر این مطلب فرارفتن ایشان به آسمان برای استراق سمع است، و حال اینکه جسم غلیظ را توان رفتن به آسمان نیست مگر به وسیله نردبان یا چیزی دیگر.

امام جواد علیه السلام می فرمایند:

الکیفیّة للمخلوق المکیّف، فربّنا تبارک وتعالی لا شبه له، ولا ضدّ، ولا ندّ،

ص: 206


1- . احتجاج، 2 / 349؛ بحار الأنوار، 10 / 185.
2- . در احتجاج: النسیم.
3- . احتجاج، 2 / 339؛ بحار الأنوار 10 / 168 _ 169.

ولا کیفیّة، ولا نهایة، ولا تصاریف.(1)

داشتن کیفیت، مخصوص مخلوق کیفیت دار است، پس پروردگار مارا نه شبیهی است و نه ضدی و نه همانندی و نه کیفیتی و نه نهایتی و نه دگرگونی وتغیر وتبدلی.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

وإنّما الکیف بکیفیّة المخلوق؛ لأنّه الأول، لا بدء له، ولا شبه، ولا مثل، ولا ضدّ، ولا ندّ.(2)

همانا کیفیت، جز به کیفیت مخلوق محقّق نگردد؛ چرا که خداوند "اول" است نه ابتدایی دارد، و نه او را شبه و مانند و ضدی باشد.

جز خداوند متعال همه چیز جسم است و جسمانی

ماسوای خداوند تعالی جز جسم به معنای عام آن _ که شامل همه چیزهای قابل وجود و متحقّق در اجزا و مقدار است _ نمی باشد.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

لأنّ کلّ شیء جری فیه أثر ترکیب لَجسمٌ.(3)

هر چیز که در آن اثر ترکیب جاری باشد جسم می باشد.

و لذا در مقام تنزیه خداوند متعال از داشتن اشباه و امثال، و برای جدا کردن خالق از همه ما سوای او کافی است تنها از او سلب صورت و جسمیت شود، چنانکه امام هادی علیه السلام می فرمایند:

ص: 207


1- . احتجاج، 442 _ 443؛ بحار الأنوار، 4 / 153.
2- . بحار الأنوار، 3 / 193.
3- . بحار الأنوار، 3 / 154.

سبحان من لیس کمثله شیء، لا جسم ولا صورة.(1)

منزّه است خداوندی که هیچ چیزی مثل و مانند و شبیه او نیست، نه جسمی و نه صورتی.

جز ذات خداوند متعال، همه چیز در معرض تغییر و تغیر و زوال است، و این مطلب با اعتقاد به وجود مخلوقاتی مجرد از زمان و مکان و قوه و استعداد و مقدار منافات دارد، امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّه لیس شیء إلّا یبید أو یتغیّر، أو یدخله التغیّر والزوال، أو ینتقل من لون إلی لون، ومن هیئة إلی هیئة، ومن صفة إلی صفة، ومن زیادة إلی نقصان، ومن نقصان إلی زیادة إلّا ربّ العالمین، فإنّه لم یزل ولا یزال واحداً... لا تختلف علیه الصفات والأسماء کما تختلف علی غیره مثل الإنسان الذی... یتبدّل علیه الأسماء والصفات، واللّه بخلاف ذلک.(2)

هیچ چیزی نیست مگر اینکه از میان می رود و دگرگون می شود، یا تغییر و زوال را در آن راه است، یا از رنگی به رنگی دیگر، و از شکلی به شکل دیگر، و از صفتی به صفتی دیگر، و از زیاده به نقصان، یا از نقصان رو به زیادی می رود مگر پروردگار عالمیان، او پیوسته و پیوسته واحد است صفات و اسمای پی در پی بر او واقع نشوند آن سان که بر غیر او درمی آیند، مانند انسانی که... اسما و صفات بر او متبدل می شوند و خداوند بر خلاف آن است.

و نیز:

إنّ اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء ما خلا اللّه فهو مخلوق، واللّه خالق کلّ شیء تبارک الذی لیس کمثله شیء.(3)

ص: 208


1- . التوحید، 97 _ 98؛ بحار الأنوار، 3 / 301.
2- . التوحید، 314؛ بحار الأنوار، 4 / 182.
3- . التوحید، 105؛ بحار الأنوار، 3 / 263.

همانا خداوند خالی از خلق خود، و خلق او خالی از اویند، و هر چیزی که نام شی ء بر آن واقع شود جز خداوند، مخلوق است. و خداوند خالق هر چیزی است، منزّه است آنکه چیزی همانند او نیست.

اگر بنا باشد ذات خداوند دارای مقدار باشد، و یا اینکه اشیایی خارج از مقدار و اجزا و زمان و مکان وجود داشته باشد، بین خالق و مخلوق فرقی نخواهد ماند:

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ویله، أما علم أنّ الجسم محدود متناه، والصورة محدودة متناهیة، فإذا احتمل الحدّ احتمل الزیادة والنقصان، وإذا احتمل الزیادة والنقصان کان مخلوقاً. قلت: فما أقول؟ قال أبو عبداللّه : لا جسم ولا صورة وهو مجسّم الأجسام ومصوّر الصور، لم یتجزّأ ولم یتناه ولم یتزاید ولم یتناقص، لو کان کما یقول لم یکن بین الخالق والمخلوق فرق ولا بین المنشئ والمنشأ، لکن هو المنشئ، فرق بین من جسّمه وصوّره وأنشأه إذ کان لا یشبهه شیء ولا یشبه هو شیئاً.(1)

... وای بر او، چسان نداند که جسم محدود و متناهی است، و صورت نیز متناهی و محدود می باشد، پس چون قابل زیاده و نقصان شد، مخلوق خواهد بود. گفتم: پس چه بگویم؟ فرمودند: نه جسم است و نه صورت، او آفریننده اجسام و صورت دهنده صور است، متجزّی و متناهی نباشد، و تزاید و تناقص نپذیرد، اگر چنان بود که او می گوید فرقی بین خالق و مخلوق و ایجاد کننده و ایجاد شده نمی ماند، او آفریدگار و ایجاد کننده است، با آنچه آن را جسم و صورت نموده و وجودش داده است فرق دارد، چرا که هیچ چیز شبیه او نیست و او نیز به هیچ چیز همانند نباشد.

جز ذات مقدس خداوند متعال همه چیز دارای مثال، و قابل شناخت به واسطه صورت و همانند می باشد، و موجود بدون مثل و مقدار

ص: 209


1- . التوحید، 99؛ بحار الأنوار، 3 / 302.

و مثال محال است بیش از یکی باشد، لذا تجرد خاصّ ذات اقدس اوست و بس:

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

من زعم أنّه یعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک؛ لأنّ الحجاب والمثال والصورة غیره، وإنّما هو واحد موحّد، فکیف یوحّد من زعم أنّه عرفه بغیره، إنّما عرف اللّه من عرفه باللّه ، فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه، إنّما یعرف غیره، لیس بین الخالق والمخلوق شیء، واللّه خالق الأشیاء لا من شیء.(1)

هر کس را گمان آن باشد که خدای را به پرده مثال یا صورتی شناسد مشرک است؛ چرا که حجاب و مثال و صورت غیر او است، همانا او

واحد یکتاست پس چگونه موحّد است آنکه پندارد خداوند را به غیر او می شناسد، تنها کسی خداوند را می شناسد که او را به خودش بشناسد. و هر کس او را به خودش نشناسد پس او را نشناخته، بلکه غیر او را شناخته است، بین خالق و مخلوق چیزی وجود ندارد، و خداوند خالق و آفریننده اشیاء است نه به این سان که آن ها را از چیزی دیگر آفریده باشد.

و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إیّاها.(2)

بر تمامی اشیاء به هنگام آفرینش آن ها حد نهاد.

و امام رضا علیه السلام می فرمایند:

کلّ جسم مغذّی بغذاء إلّا الخالق الرازق، فإنّه جسّم الأجسام وهو لیس بجسم ولا صورة، لم یتجزّأ ولم یتناه ولم یتزاید ولم یتناقص، مبرّأ من ذات ما رکّب فی ذات من جسّمه وهو اللطیف الخبیر السمیع البصیر، الواحد الأحد الصمد، لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفواً أحد، منشئ الأشیاء ومجسّم الأجسام ومصوّر الصور، لو کان کما تقول المشبّهة لم

ص: 210


1- . التوحید، 143؛ بحار الأنوار، 4 / 161.
2- . التوحید، 42؛ بحار الأنوار، 4 / 269.

یعرف الخالق من المخلوق، ولا الرازق من المرزوق، ولا المنشئ من المنشأ، لکنّه المنشئ، فرق بین من جسّمه وصوّره وشیّأه وبیّنه إذا کان لا یشبهه شیء.(1)

هر جسمی را غذایی است مگر خالق رازق را، او اجسام را آفریده و خود نه جسم است و نه صورت، نه جزء دارد و نه اندازه، نه فزونی پذیرد و نه کاستی، از حقیقت وجود آنچه آن را در اجسام ترکیب فرموده است مبرا است، و او آگاه شنوای بیناست، واحد احد صمد است، چیزی از او پدید نیامده و خود از چیزی تولّد نیافته است، ایجاد کننده اشیاء و آفریننده اجسام و صورت دهنده صور است، اگر چنان بود که تشبیه کنندگان می گویند، خالق از مخلوق شناخته نمی شد و رازق با مرزوق تفاوتی نداشت، او ایجاد کننده است و با آنچه آفریده و صورت داده است تفاوت دارد چرا که او را هیچ شبیهی نباشد.

امام جواد علیه السلام می فرمایند:

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة. وکلّ متجزّئ أو متوهّم بالقلّة والکثرة فهو مخلوق دالّ علی خالق له.(2)

غیر از خدای واحد همه چیز دارای اجزا است، و خداوند واحد احد است نه جزء دارد و نه قابل تصور و توهّم به کمی و زیادی می باشد، هر چیز متجزّی و قابل تصور به کمی و زیادی مخلوق است و دلیل بر وجود خالق خود می باشد.

و امام صادق علیه السلام می فرمایند:

فهو الواحد الذی لا واحد غیره؛ لأنّه لا اختلاف فیه.(3)

او واحدی است که هیچ واحدی جز او نباشد؛ چرا که در ذات او اجزای

ص: 211


1- . التوحید، 61؛ بحار الأنوار، 4 / 291.
2- . کافی، 1 / 116؛ بحار الأنوار، 4 / 153.
3- . بحار الأنوار، 3 / 196.

مختلف وجود ندارد.

و می فرمایند:

فاللّه تبارک وتعالی فرد واحد لا ثانی معه... والخلق یمسک بعضه بعضاً بإذن اللّه ومشیّته. وإنّما اختلف الناس فی هذا الباب حتّی تاهوا وتحیّروا وطلبوا الخلاص من الظلمة بالظلمة، فی وصفهم اللّه بصفة أنفسهم، فازدادوا من الحقّ بعداً، ولو وصفوا اللّه بصفاته، و وصفوا المخلوقین بصفاتهم لقالوا بالفهم والیقین ولما اختلفوا.(1)

خداوند فرد واحد است، دومی ندارد... بعضی از مخلوقات، بعضی دیگر را به اذن و مشیت خداوند بر پا می دارند، مردمان در این باب اختلاف پیدا کردند تا آنجا که سرگردان شدند، و با ظلمت و جهل جویای رهایی از جهل و ظلمت شدند که خداوند را به صفات خودشان وصف نمودند، پس جز بر دوری خود از خداوند نیفزودند، و اگر خدای را به صفات خودش می ستودند و مخلوقین را نیز به صفات خودشان وصف می کردند، به فهم و یقین می رسیدند و به اختلاف نمی افتادند.

حضرت امام رضا علیه السلام می فرمایند:

بمقارنته بین الأمور عرف أن لا قرین له... ذلک قول اللّه : <وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون>.(2)

به تقارنی که میان امور قرار داد معلوم می شود که او را قرینی نباشد... و مراد سخن خداوند که می فرماید: "از هر چیزی دو زوج بیافریدیم شاید متذکر شوید" نیز همین است.

انگیزه اهل فلسفه در اعتقاد به وجود عالم مجردات

گفتیم منشأ اعتقاد اهل فلسفه به وجود مجردات این است که موجودی هم سنخ و شبیه و هم جنس با ذات خداوند متعال بیابند که واسطه صدور اشیای دیگر از

ص: 212


1- . التوحید، 439؛ بحار الأنوار، 10 / 316.
2- . التوحید، 37؛ بحار الأنوار، 4 / 229.

وجود خدای تعالی شده و برزخ بین آن دو باشد، و به توسط آن اتّصال وجودی ذات اشیا به ذات خدا در نظر ایشان تصحیح شود(1) ولی چنانکه روشن شد اصل این مبنا _ یعنی اعتقاد به صدور و تولّد مخلوق از ذات خالق _ اشتباه و نادرست است، بلکه همه چیز مخلوق و آفریده ذات متعالی آفریدگار است نه فرزندان و موالید و اشیای صادر شده از ذات او.(2)

خداوند متعال می فرماید:

ص: 213


1- . فلسفه کهن، تعداد این واسطه ها و عقول مجرد را منحصر به ده عدد می دانست، متأخرین از اصل این عقیده برنگشته اند اما تعداد آن ها را تعیین نمی کنند (رجوع کنید به: طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 174؛ نهایة الحکمة، 317) معنای تجرد و بساطت نیز در نظر فلاسفه متأخر، با دیدگاه پیشینیان کاملا متفاوت و متناقض است، تبیین و پذیرش هر دو عقیده در کتاب های فلسفی، نشانه عدم تأمل و توجه شایسته به مطلب است.
2- . در گفت وگوی میان پیامبر گرامی؟ص؟ با ثنویان آمده است: ... فأنکرنا أن یکون فاعل واحد یفعل الشیء وضدّه، بل لکلّ واحد منهما فاعل، ألا تری أنّ الثلج محال أن یسخن کما أنّ النار محال أن تبرد، فأثبتنا لذلک صانعین قدیمین ظلمة ونوراً. فقال لهم رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أفلستم قد وجدتم سواداً وبیاضاً وحمرة وصفرة وخضرة وزرقة، وکلّ واحدة ضدّ لسائرها لاستحالة اجتماع مثلین منها فی محلّ واحد کما کان الحرّ والبرد ضدّین لاستحالة اجتماعهما فی محلّ واحد؟ قالوا: نعم. قال: فهلّا أثبتم بعدد کلّ لون صانعاً قدیماً لیکون فاعل کلّ ضدّ من هذه الألوان غیر فاعل الضدّ الآخر؟ قال: فسکتوا. (طبرسی، الاحتجاج، 1 / 21).

<لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَد. وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد>.

نه چیزی از او صدور و تولّد یافته، و نه او خود از چیزی متولّد و صادر شده است، و هرگز او را همانندی نیست.

و می فرماید:

<وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنینَ وَ بَناتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یَصِفُون. بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلیم . ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکیل. لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیر. قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظ. وَ کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُون. اتَّبِعْ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکین>.(1)

و می فرماید:

وما عرفنی من شبّهنی بخلقی.(2)

آنکه مرا تشبیه به خلقم کند (به سنخیت وشباهت بین خالق و مخلوق معتقد باشد) مرا نشناخته است.

و امام رضا علیه السلام می فرمایند:

من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرک، ومن وصفه بالمکان فهو کافر.(3)

هر کس خداوند را شبیه خلقش داند مشرک است، و هر که او را به داشتن مکان وصف کند کافر است.

اگر _ چنانکه فلسفه می پندارد _ خلقت بر مبنای صدور و تولّد اشیا از ذات خداوند متعال می بود، البتّه به جای اینکه تجرد مخلوقاتِ پدید آمده از ذات او ثابت شود، ترکیب و تجزیه و تغیر در ذات متعالی خداوند لازم

ص: 214


1- . انعام / 101 _ 107.
2- . التوحید، 68؛ بحار الأنوار، 3 / 291.
3- . التوحید، 69؛ بحار الأنوار، 3 / 299.

می آمد. امام صادق علیه السلام در رد اساس اندیشه کسانی که می پندارند امر آفرینش اشیا نیازمند واسطه های وجودی است، می فرمایند:

وأمّا من قال إنّ النور والظلمة بینهما حکم فلا بدّ من أن یکون أکبر الثلاثة الحکم... وهذه مقالة المدقونیّة والحکایة عنهم تطول.(1)

و اما کسی که می گوید میان نور و ظلمت باید واسطه ای باشد، پس لازم آید که آن واسطه بزرگترین آن سه باشد... این گفتار مدقونیان است که بیان داستان ایشان به طول می انجامد.

فلسفه بنابر قاعده "الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد: از ذاتِ واحد، جز واحد پدید نمی آید" می گوید:

آنچه از خداوند بلاواسطه پدید می آید، باید همانند و شبیه او باشد.

و ما بیان داشتیم که این عقیده و اندیشه از اساس آن باطل است چنانکه سیدالشهداء علیه السلام می فرمایند:

تعالی أن یخرج منه شیء وأن یتولّد منه شیء کثیف أو لطیف، (ولم یولد): ولم یتولّد من شیء ولم یخرج من شیء کما تخرج الأشیاء الکثیفة من عناصرها کالشیء من الشیء... ولا کما تخرج الأشیاء اللطیفة من مراکزها... لا بل هو اللّه الصمد الذی لا من شیء ولا فی شیء ولا علی شیء، مبدع الأشیاء وخالقها، ومنشئ الأشیاء بقدرته... فذلکم اللّه الصمد الذی لم یلد ولم یولد.(2)

خداوند فراتر از آن است که از چیزی تولّد یابد یا اینکه چیز رقیق یا غلیظی از او پدید آید، هرگز از او چیزی خارج نشده است، نه مانند اشیای غلیظی که از عناصر خود خارج می شوند، و نه مانند اشیای لطیف و رقیقی که از مراکز خود بیرون می آیند. او آفریننده اشیاء و خالق آن هاست، و به قدرت خویش آن ها را پدید آورده است پس اوست

ص: 215


1- . بحار الأنوار، 10 / 178، از احتجاج.
2- . التوحید، 91؛ بحار الأنوار، 3 / 224.

خداوندی که نزاده و زاده نشده است.

و امام کاظم علیه السلام می فرمایند:

الحمد للّه الذی کان إذ لم یکن شیء غیره وکوّن الأشیاء فکانت کما کوّنها.(1)

سپاس خداوندی را که وجود داشت آنگاه که هیچ چیز غیر او نبود، و اشیاء را آفرید پس همانگونه که او ایجادشان فرمود موجود شدند.

کلمات اهل فلسفه پیرامون عالم مجردات

"نهایة الحکمة" برای اثبات عالم مجردات و عقول می نویسد:

قد تحقّق فی مباحث العلّة والمعلول أنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً من کلّ وجه، لا تتسرّب إلیه جهة کثرة لا عقلیّة ولا خارجیّة واجداً لکلّ کمال وجودیّ وجداناً تفصیلیّاً فی عین الإجمال لا یفیض إلّا وجوداً واحداً بسیطاً له کلّ کمال وجودیّ لمکان المسانخة بین العلّة والمعلول، له الفعلیّة التامّة من کلّ جهة والتنزّه عن القوّة والاستعداد.

غیر أنّه وجود ظلیّ للوجود الواجبیّ، فقیر إلیه متقوّم به غیر مستقل دونه فیلزمه النقص الذاتیّ والمحدودیّة الإمکانیّة التی تتعیّن بها مرتبتها فی الوجود و یلزمها الماهیّة الإمکانیّة. والموجود الذی هذه صفتها عقل مجرّد ذاتاً وفعلاً، متأخّر الوجود عن الواجب تعالی من غیر واسطة متقدّم فی مرتبه الوجود علی سائر المراتب.(2)

در مباحث علّت و معلول ثابت شد که از واحد جز واحد پدید نیاید، و چون واجب تعالی از هر جهت واحد و بسیط است و هیچ گونه کثرت عقلی و خارجی را به او راه نباشد، و هر کمال وجودی را به طور تفصیل در عین اجمال آن دارا می باشد، جز وجود واحدی را ترشّح نکند، که آن واحد دوم نیز به علّت وجوب شباهت و همانندی علّت و معلول دارای

ص: 216


1- . التوحید، 75؛ بحار الأنوار، 3 / 300.
2- . طباطبایی، محمّد حسین، نهایة الحکمة، 315 _ 316.

همه کمالات وجودی و فعلیت تام و کامل از هر جهت بوده، از قوه و استعداد منزّه است. با این فرق که آن وجود صادر شده از خداوند، نسبت به وجود خدا وجودی سایه وار و نیازمند است و وجودی مستقل از وجود او ندارد، لذا نقص ذاتی و محدودیت امکانی که موجب تعین رتبی و ماهیت امکانی او می باشد لازمه وجود آن است.

و موجودی که این گونه باشد، عقلی است که در ذات و هستی و فعل خود مجرد است و نسبت به وجود خدا بدون اینکه واسطه ای در کار باشد تأخّر وجودی دارد، ولی در مرتبه وجود از بقیه مراتب وجودی پیش تر است.

نقد و اشکال:

1. علّت حقیقی آن چیزی است که به دیگری وجود دهد و آن را پس از نیستی مطلق ایجاد فرماید و بیافریند، و صدور و تولّدِ یک چیز از چیز دیگر ربطی به واقع معنای علّیت ندارد، و بر فرض که بتوان نام این معنا را علّیت گذاشت، ربطی به آفرینش و ایجاد خداوند متعال ندارد.

2. واحد حقیقی آن است که ذاتا نمی تواند دوم داشته باشد، چه اینکه تعدد فرع بر وجود مقدار و اجزا است و ذاتی که واحد حقیقی است و اصلا جزء و کل ندارد محال است که واحد دیگری قرین و هم سنخ او پیدا شود.

3. صدور، همان تولّد است که از آوردن نام صریح آن احتراز شده است، و صدور و تولّد جز در مورد ذات مرکب و دارای اجزا امکان ندارد.

4. بین دو ادعای زیر تناقض صریح وجود دارد:

الف) واجب الوجود از هر جهت بسیط است و هیچ جهت کثرت عقلی و خارجی در آن ندارد.

ب) واجب الوجود دارای هر گونه کمال وجودی ای به طور تفصیل در عین اجمال می باشد.

زیرا چیزی که دارای کمالات وجودی فرض شود قطعا مرکب و دارای اجزا خواهد بود، و ذات خداوند تعالی فراتر

ص: 217

از قابلیت اتّصاف به وجدان و فقدان است.

5. جمع بین وجدان تفصیلی و اجمالی نیز تناقض دیگری است، و واقع خارجی محال است که یک چیز بیشتر باشد.

6. فرض وجود اجمالی در مورد حقایق عینی و خارجی ذاتا محال است.

7. چگونه ممکن است دو موجود واحد بسیط فرض شوند که هر دو دارای هر گونه کمال وجودی باشند؟! اگر آن دو عین همند پس چگونه دو چیز محسوب می شوند؟! و اگر دو تایند پس چگونه هستی یکی وجود دیگری را محدود نمی کند؟! مجموعه کمالات وجودی، همان چیزی است که فلسفه آن را بی نهایت می نامد، بنابراین چگونه ممکن است موجود بی نهایت دو تا باشد؟!

فلسفه و عرفان در بحث اثبات وحدت خداوند می گوید: چون خدا موجود بی نهایت است و وجود دو موجود بی نهایت ممکن نیست، بی نهایت بودن ذات خداوند جایی برای وجود غیر او باقی نگذاشته است؛

اینک جای این پرسش هست که اگر وجود دو حقیقت نامتناهی و دارای تمامی کمالات وجودی اشکالی ندارد، چگونه می توان برای اثبات وحدت خداوند به دلیل فوق تمسک کرد؟!

مگر اینکه گفته شود:

إنّ الواجب لذاته، فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی شدّة!!(1)

واجب الوجود، به اندازه ای نامتناهی از نامتناهی هم شدیدتر است!

اما در این کلام نیز جای این سؤال هست که: آیا

ص: 218


1- . طباطبایی، محمّد حسین، نهایة الحکمة، 320.

نامتناهی به چه معنایی تصور شده است که چیزی بی نهایت فراتر از آن هم پیدا شد؟!

مضافا بر اینکه موجود بی نهایتی که موجود دیگری بی نهایت فراتر از آن فرض شود، بی نهایت پست و ضعیف و محدود خواهد بود، اینک آیا چنین موجودی را بر چه اساسی می توان بی نهایت نام کرد؟!

8. هم سنخی بین علّت و معلول نامعقول است زیرا اگر معلول از ذات علّت پدید آمده است که در واقع معلول آن نیست بلکه جزئی از هستی آن است و اجزای یک شی ء چیزی غیر از خود آن شی ء نیستند که سخن از سنخیت یا عدم سنخیت درباره آن دو معنایی داشته باشد. و اگر علّت، معلول را آفریده و به آن وجود داده است _ که البتّه معنای واقعی علّیت خداوند نسبت به مخلوقات چیزی جز این نیست _ پس سنخیت و شباهت بین آن دو به هیچ عنوان امکان ندارد و خالق باید بر خلاف مخلوق و متعالی از وجود آن باشد.

9. فعلیت تامة نیز امری است که وجود آن ذاتا محال است، "قوه و فعل" دو معنای اضافی و نسبی بوده، و موضوع آن ذات مقداری و قابل کمال است، و ذات متجزی و قابل کمال هرگز به مرحله عدم تناهی و فعلیت تامه نمی رسد، و گرنه خلاف ذات، خلاف فرض، و خلاف بدیهی لازم خواهد آمد.

10. ظلّ و سایه خدا بودنِ عقل مجرد، دارای معنای صحیحی نیست، بدیهی است چیزی که استقلال وجودی نداشته، و وجود آن متقوم به ذات خداوند باشد، جزء خداوند خواهد بود نه سایه او.

11. چیزی که دارای تمام کمالات وجودی شمرده شد (عقل مجرد)، چگونه می تواند نقص ذاتی داشته و دارای

ص: 219

محدودیت امکانی باشد؟! مگر نه این است که فلسفه ملاک امکان را "نقصان کمالات وجودی"، و ملاک وجوب وجود را نیز "عدم تناهی" و "دارا بودن تمامی کمالات وجودی" می داند؟!

خلاصه اینکه این عقل موهومی که در ذات و فعل خود مجرد است، به چه ملاکی وجود آن متأخّر از واجب است، و آیا تأخّر در اینجا چه معنایی دارد؟! اگر هر یک از آن دو دارای تمامی کمالات وجودی اند، به چه ملاکی _ به جز صرف نامگذاری _ باید یکی از آن دو واجب الوجود، و دیگری ممکن الوجود باشد؟!

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

... فبما یستدلّ علی أنّ أحدهما خالق لصاحبه؟!(1)

... پس چه دلیلی وجود دارد که یکی از آن ها خالق دیگری است؟!!

و حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

... فکیف یکون خالقاً لمن لم یزل معه؟!(2)

... چگونه ممکن است خداوند خالق چیزی باشد که به طور ازلی و پیوسته با او وجود داشته است؟

12. اصل اعتقاد به "تشکیک وجود و دارای مراتب بودن حقیقت آن"، خلاف برهان است. و تصور "ربطی بودنِ وجود یک شی ء نسبت به موجودی دیگر" صرفا امری اعتباری بوده و در مصادیق عینی جز نسبت "جزء به کل" هیچ گونه تصویر دیگری ندارد؛ اختلاف "جزء" با "کل" نیز تنها از جهت زیاده و نقصان در وجود بوده، و تصور اختلاف موجودات از جهت اختلاف آن ها از حیث

ص: 220


1- . احتجاج، 2 / 344؛بحار الأنوار، 4 / 321.
2- . التوحید، 187.

مراتب تشکیکی، و تفاوت آن ها از حیث شدت و ضعف وجود از اساس باطل است.

"نهایة الحکمة" در مورد توجیه اعتقاد به تعدد مجردات و جهت تمیز آن ها از یکدیگر می نویسد:

إنّ کلّ مجرّد فنوعه منحصر فی فرد... نعم یمکن الکثرة الأفرادیّة فی العقل المجرّد فی ما لو استکملت أفراد من نوع مادیّ، کالإنسان بالسلوک الذاتیّ والحرکة الجوهریّة من نشأة المادّة والإمکان إلی نشأة التجرّد والفعلیّة الصرفة، فیستصحب التمیّز الفردیّ الذی کان لها عند کونها فی أوّل وجودها فی نشأة المادّة و القوّة.(1)

افراد هر نوع مجردی منحصر به وجود یکی است... کثرت افراد در عقول مجرد تنها در صورتی امکان دارد که افراد یک نوع مادی مانند انسان در نتیجه سلوک ذاتی و حرکت جوهری از نشئه ماده و امکان تا عالم تجرد و فعلیت کمال یابند، و تمیز فردی ای را که در زمان اول وجود خود در نشئه ماده وقوه داشته اند با خود استصحاب کنند.

نقد و اشکال:

1. فرض هر گونه تعدد و تکثّر طولی یا عرضی، درباره موجود مجردی که خارج از زمان و مکان و مقدار و اجزا فرض شده است ذاتا محال است.

چنانکه خود کتاب مذکور در سطری قبل از آنچه بیان شد درباره تعدد افراد یک نوع می نویسد:

فکلّ ماهیة کثیرة الأفراد فهی مادّیّة.

هر ماهیتی که افرادش کثیر باشد، مادی خواهد بود.

بدین نکته نیز باید توجه داشت که ملاک صحیح امتناع تعدد و تکثّر در افراد طولی و عرضی یکی بوده، فرض تعدد برای موجود مجرد مطلقا محال است.

ص: 221


1- . طباطبایی، محمّد حسین، نهایة الحکمة، 316.

در مورد کثرت افراد عرضی، این اشکال نیز به اهل فلسفه وارد است که چنانچه اصالت وجود پذیرفته شده، و ماهیات صرفا اموری اعتباری باشند، تعدد و تکثّر واقعی هیچ گونه ملاکی نخواهد داشت. و باید همانند سوفسطائیان هر گونه تعدد و کثرتی را انکار کرد.(اهل فلسفه نیز به ورود این اشکال اعتراف کرده اند).(1)

در مورد کثرت افراد طولی نیز این پرسش برای همیشه بی پاسخ خواهد ماند که: اگر تعدد افراد طولی بر اساس تشکیک خاصّی بوده، و وجود مراتب نازله خارج از مراتب بالاتر نباشد، و در خارج جز یک وجود نامتناهی چیزی نداشته باشیم، آیا جز صرف اعتبار چه منشأی برای تعدد و تکثّر موجودات باقی نخواهد ماند؟!

2. اگر تعدد افراد مجرد در یک نوع محال است، پس چگونه این امر محال درباره انسان سالک استثنا پذیرفت؟!

3. خروج شی ء متجزی و ممکن الوجود، از مقدار و اجزا و داشتن استعداد مطلقا محال است، و از فرض وقوع آن، خلاف ذات، و خلاف فرض، و خلاف بدیهی لازم می آید، بنابراین چگونه می تواند حرکت جوهری، موجود را از نشأه ماده و امکان، به تجرد و فعلیت صرف برساند؟!

4. وجود نشأه تجرد و فعلیتِ صرف ذاتا محال است، و وجود ماسوی اللّه جز در مقدار و عدد و جزء و کل امکان ندارد. وجود خداوند متعال نیز شأنیت اتّصاف به قوه وفعل را نداشته وموضوعا از این بحث خارج است.

5. موجودی که از ذات خود دگرگون شده و بنابر فرض گفته شده، از ماده وقوه رسته و تمیز وجودی خود را به طور مطلق از دست داده است، چگونه آن تمیز را

ص: 222


1- . رجوع شود به: مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 44.

استصحاب می کند؟! و معنای این استصحاب را در کجا باید جست؟! در اصول فقه یا در فلسفه یا جای دیگر؟!

6. در نظر اهل فلسفه "فعلیت صرف" ملاک "وجوب وجود" است، بنابراین به فعلیت صرف رسیدن ممکن الوجود مساوی با واجب الوجود شدن آن است!!

نادرستی اعتقاد به تولّد عقول مجرده از ذات متعالی خداوند

چنانکه گفتیم فلسفه می گوید: اولین چیزی که از ذات خدا پدید می آید بنابر قانون "وجوب سنخیت و همانندی علّت و معلول" باید شبیه خداوند باشد، و این واسطه بلکه واسطه های دیگری نیز باید در کار باشد تا کم کم امر صدور و پدید آمدن عالم ماده از ذات خداوند راست آید و خدا را ممکن شود که عالم مواد را وجود دهد.

"نهایة الحکمة" در این باره می نویسد:

إنّ الصادر الأوّل الذی یصدر من الواجب تعالی، عقل واحد هو أشرف موجود ممکن، وإنّه نوع منحصر فی فرد، وإذ کان أشرف وأقدم فی الوجود، فهو علّة لما دونه وواسطة فی الإیجاد وإنّ فیه أکثر من جهة واحدة تصحّ صدور الکثیر منه، لکن الجهات الکثیرة التی فیه لا تبلغ حدّاً یصحّ به صدور ما دون النشأة العقلیّة بما فیه من الکثرة البالغة فمن الواجب أن یترتّب صدور العقول نزولاً إلی حدّ یحصل فیه من الجهات عدد یکافئ الکثرة التی فی النشأة التی بعد العقل.(1)

اولین چیزی که از خداوند پدید می آید، موجود واحدی به نام عقل است و آن شریف ترین موجودی است که وجود آن ممکن است، و نوع آن یک فرد بیشتر ندارد. و چون در وجود شریف تر است علّت موجودات پایین تر از خود و واسطه در ایجاد آن ها می باشد.

این صادر اول دارای، جهات متعددی است که به واسطه آن جهات،

ص: 223


1- . طباطبایی، محمّد حسین، نهایة الحکمة، 316 _ 317.

صدور کثیر از آن را ممکن می سازد، لکن جهات کثیره آن به حدی نیستند که صدور همه آنچه را که پایین تر از نشئه تجرد است _ با همه کثرتی که در آن وجود دارد _ امکان پذیر سازد، لذا لازم است صدور عقول مجرده تا حدی پایین آید که تعدد جهات در آن به اندازه ای حاصل شود که کثرت واقع در نشئه بعد از نشئه تجرد را پاسخ گو باشد.

نقد و اشکال:

1. گفتیم عالم مخلوق خداوند است نه صادر و پدید آمده از ذات او.

2. در صورت صدور عالم از ذات خدا، اثبات وحدت حقیقی، هم برای خدا محال خواهد شد و هم برای عقلی که آن را واحد نامیده اند.

3. قاعده فلسفی "امکان اشرف" می گوید:

إنّ الممکن الأشرف یجب أن یکون أقدم فی مراتب الوجود من الممکن الأخسّ، فلا بد أن یکون الممکن الذی هو أشرف منه قد وجد قبله.(1)

ممکن برتر باید از ممکن پست تر در مراتب وجود پیش تر باشد، و قطعا باید قبل از آن وجود یافته باشد.

در حالی که نفس همین قاعده اقتضا می کند چنین موجودی که اشرف ممکنات باشد اصلا تحقّق پیدا نکند، چه اینکه فراتر از وجود هر مرتبه ای امکان وجود بی نهایت افراد دیگر متصور است، و وقتی که قرار باشد وجود هر مرتبه ای متوقّف بر این باشد که پیش از آن بی نهایت افراد ممکنِ اشرف از آن موجود شوند، هرگز نوبت به وجود آن مرتبه نخواهد رسید.

4. فرض تعدد و تکثّر برای موجودی که مجرد انگاشته شده است، ذاتا محال است.

5. ادعای "انحصار افراد هر نوع مجرد به یک فرد" نابجا

ص: 224


1- . طباطبایی، محمّد حسین، نهایة الحکمة، 319.

است چه اینکه اگر فرض تعدد برای موجود مجرد محال باشد، فرض تعدد انواع آن هم محال است؛ و اگر فرض تعدد برای آن (موجود مجرد) ذاتا ممکن باشد، تعدد افراد هر نوع نیز ممکن خواهد بود.

6. واسطه ای که مانند واجب الوجود واحد و دارای تمامی کمالات وجودی فرض شده است، چگونه ممکن است که تعدد جهات پیدا کند؟! اگر این جهاتی که در آن وجود پیدا کرده اند اموری واقعی و حقیقی اند پس چطور موجب ترکیب وجود آن نشده، و صدور آن از ذاتی که از هر جهت واحد می باشد ممکن شده است؟! و اگر جهات فرض شده اموری اعتباری اند وموجب ترکیب حقیقی واسطه مفروض نمی شوند، پس

اعتبار این وجوه برای خود ذات واجب چه اشکالی دارد؟! _ علاوه بر اینکه امور اعتباری و بدون عینیت واقعی و خارجی چگونه ممکن است که در متن واقع و خارج منشأ اثر بوده، و علّت وجود سایر مراتب محسوب شوند؟! _ اگر فلسفه واقعا به لزوم سنخیت و همانندی علّت و معلول پایبند است، پس باید بپذیرد وجود هزار واسطه را هم که فرض کند باز هم یا باید خدا ماده و مرکب باشد، و یا باید عالم ماده، واجب الوجود بسیط و واحد از جمیع جهات دانسته شود. به راستی چرا فلسفه نمی پذیرد که قدرت خداوند متعال مطلق است و برای اینکه اشیا را بیافریند از ذات خود مایه نمی گذارد، بلکه او جل و علا عالم را پس از عدم مطلق و نبودن واقعی آن ایجاد نموده است؟! پاورقی "اصول فلسفه و روش رئالیسم" می نویسد:

هر حادث و پدیده ای به عقیده فلاسفه مسبوق است به ماده قبلی، پس اینکه بشر نمی تواند از "هیچ" یک چیز

ص: 225

بسازد، مربوط به عجز و ناتوانی بشر نیست، بلکه این کار فی حد ذاته محال و ممتنع است. طبق این نظریه شرط اول پیدایش یک موضوع وجود ماده است.(1)

در حالی که واضح است یکی از شرایط تناقض وحدت در زمان است و محالیت ذاتی تنها در صورتی لازم می آید که یک شی ء در یک آن هم موجود باشد و هم معدوم، اما اینکه چیزی بر اساس آفرینش خداوند، پس از نبودن خود، موجود شود؛ و یا اینکه در اثر اراده خداوند بعد از بودن خود معدوم و نابود گردد، هرگز محالیت ذاتی ندارد. و اینکه بشر نمی تواند چیزی خلق کند یا از بین ببرد، تنها ناشی از عجز و ناتوانی اوست نه محال بودن ذاتی ایجاد یا از بین بردن آن چیز؛ و خداوند متعال که هیچ گونه عجز و ناتوانی ندارد، همه چیز در حیطه قدرت اوست، اوست که می آفریند و ایجاد می کند، و از بین می برد و معدوم می نماید:

<وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیر>.(2)

و او بر هر چیز تواناست.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه لا من شیء صنع ما خلق.(3)

هر صانعی اشیاء را از چیزی دیگر می سازد، اما خداوند آفریده های خود را از چیزی دیگر نساخته است.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

وإنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه الخالق اللطیف الجلیل خلق

ص: 226


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، 4 / 13.
2- . بقره / 20 .
3- . کافی، 1 / 135؛ التوحید، 43؛ بحار الانوار، 4 / 270.

وصنع لا من شیء.(1)

هر سازنده ای اشیاء را از چیزی دیگر می سازد، ولی خداوند خالق لطیف جلیل اشیاء را آفرید بدون اینکه آن ها را از چیزی دیگر ساخته باشد.

بنابراین درست نیست ما عجز و ناتوانی بشر از آفریدن اشیا را بهانه ای برای محدود کردن قدرت خالق متعال قرار دهیم، و بگوییم: عالم اگر قدیم نبود و موجودات ازلی نبودند، خمیر مایه ایجاد نداشت و امکان خلق آن موجود نبود!! و خیال کنیم همان گونه که بشر نمی تواند بدون ماده قبلی چیزی بسازد، خداوند هم قدرت ندارد بدون ماده قبلی چیزی بیافریند وذات خودش را تجزیه وتقسیم کرده به صور مختلف به نمایش می گذارد!!

"حاشیه بحار الانوار" می نویسد:

العالم المادّیّ عالم الحرکة والتکامل، والنفس أیضاً لتعلّقها بالبدن المادّیّ بل اتّحادها به محکوم بهذا الحکم فهی لا تزال تسیر فی منازل السیر وتعرج علی مدارج الکمال وتقرب إلی الحق المتعال حتّی تصل إلی ثغور الإمکان والوجوب. فعندئذ ینتهی السیر وتقف الحرکة <وأَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی>، ومنازل السیر هی المراتب المتوسّطة بین المادّة وبین أشرف مراتب الوجود و هی بوجه تنقسم إلی مادّیّة وغیر مادّیّة والأولی هی المراحل التی تقطعها حتی تصل إلی التجرّد والثانیة هی المراتب الکمالیّة العالیة فوق ذلک. وحیث إنّ نسبة کلّ مرتبة عالیه بالنسبة إلی ما تحته نسبة العلّة إلی المعلول والمعنی الاسمیّ إلی الحرفیّ والمستقلّ إلی غیر المستقلّ کانت المرتبة العالیة مشتملة علی کمالات المرتبة الدانیة من غیر عکس، فکلّما أخذ قوس الوجود فی النزول ضعفت المراتب وکثرت الحدود العدمیّة، وکلّما أخذ فی الصعود اشتدّت المراتب وقلّت الحدود إلی أن تصل إلی وجود لا حدّ له أصلاً. ووصول النفس إلی کلّ مرتبة عبارة عن تعلّقها بتلک المرتبة، وبعبارة أخری بمشاهدة النفس ارتباطها

ص: 227


1- . کافی، 1 / 120؛ التوحید،63 _ 186؛ بحار الانوار 4 / 174.

بها بحیث لا تری لنفسها استقلالاً بالنسبة إلیها، وإن شئت قلت: بفنائها عن ذاتها وخروجها عمّا له من الحدود بالنسبة إلیها.(1)

عالم مادی، عالم حرکت و تکامل است، نفس نیز چون به بدن مادی تعلّق دارد _ بلکه عینا با آن یکی است _ دارای همین حکم است و پیوسته در منازل سیر و پلّه های کمال بالا می رود و به خدا نزدیک می شود تا به مرزهای امکان و وجوب راه یابد، اینجاست که دیگر سیر به پایان رسیده و حرکت متوقّف می شود که: "و نهایت به سوی خداست". منازل مذکور، همان مراتب متوسط بین ماده و برترین مراتب وجود می باشد که از جهتی به مادی و غیر مادی تقسیم می شود.

قسم اول همان مراتبی هستند که نفس آن را می پیماید تا به تجرد برسد، و قسم دوم مراتب کمالیه عالیه فوق آن می باشد و چون نسبت هر مرتبه ای به پایین تر از خود، نسبت علّت و معلول و معنای حرفی به اسمی و مستقل به غیر مستقل است، مرتبه عالیه مشتمل بر کمالات مرتبه پست تر می باشد و نه بر عکس.

پس قوس وجود هر چه رو به نزول آید مراتب ضعیف تر شده و حدود عدمی بیشتر می شوند، و هر چه رو به صعود رود مراتب شدیدتر و حدود و قید و بندها کمتر می شود تا به حدی از وجود برسد که اصلا حد و مرز ندارد. و منظور از رسیدن نفس به هر مرتبه ای عبارت از تعلّقش به آن مرتبه، و به عبارت دیگر منظور از آن، مشاهده ارتباط نفس به آن مرتبه می باشد به گونه ای که نفس برای خود در برابر آن مرتبه اصلا استقلالی نبیند، و چنانچه خواستی می توانی بگویی: از وجود خود نیست شده و از حدود خود نسبت به آن مرتبه خارج گردد.

نقد و اشکال:

1. تقسیم ممکنات به مجرد و مادی، نادرست است.قوه و استعداد و قابلیت تبدل و تغیر، لازمه ذات ممکنات می باشد. بدیهی است حقیقتی که اصل وجود آن بستگی به مشیت خالق آن داشته باشد تغییر وتبدیل آن نیز در حیطه قدرت وی است، بنابراین تمامی مخلوقات

ص: 228


1- . مصباح یزدی، محمّد تقی، حاشیه بحار الأنوار، 58 / 47.

و ماسوی اللّه ، قابل حرکت و تغیرند و حرکت اختصاص به عالم ماده ندارد، چنانکه در نفس مطلب مذکور به وجود حرکت در مراتب کمالیه فوق تجرد، آن هم تا مرزهای وجوب و امکان! صریحا اعتراف شده است.

2. لازمه تجرد مجردات این است که در آن ها قوه و استعداد و حرکت و تکامل وجود نداشته باشد، بنابراین اعتقاد به وجود حرکت و تکامل درباره عالم مجردات، حاصل غفلت آشکار از معنای حقیقی تجرد است.

3. حرکت پیوسته ماده به سوی کمال _ چه به عنوان حرکت جوهری باشد و چه غیر آن _، از ادعاهای بدون برهان بلکه خلاف ضرورت فلسفه است، و با وجود نقائص و معاصی و کفر و نمونه های فراوان ارتداد واعتقادات باطل و خلاف دین و برهان مکاتب بشری که جهان راپر کرده است در تناقض می باشد.(1)

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ص: 229


1- . تفسیر "المیزان" می نویسد: إنّ من الضروریّ أنّ النشأة نشأة المادّة والحاکم فیها قانون التحوّل والتکامل، فما من موجود من الموجودات التی هی أجزاء هذا العالم إلّا وهو متدرّج الوجود متوجّه من الضعف إلی القوّة ومن النقص إلی الکمال فی ذاته وفی جمیع توابعه ولواحقه من الأفعال والآثار. ومن جملتها الإنسان الذی لا یزال یتحوّل ویتکامل فی وجوده وأفعاله و آثاره التی منها آثاره التی یتوسّل إلیها بالفکر والإدراک. فما من واحد منّا إلّا وهو یری نفسه کلّ یوم أکمل من أمس ولا یزال یعثر فی الحین الثانی علی سقطات فی أفعاله وعثراث فی أقواله الصادرة منه فی الحین الأوّل، وهذا أمر لا ینکره من نفسه إنسان ذو شعور. (طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 1 / 66).

... <وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُون ؟> فإنّه ردّ علی الزنادقة الذین یبطلون التوحید ویقولون: إنّ الرجل إذا نکح المرأة وصارت النطفة فی الرحم، تلقّته أشکال من الغذاء ودار علیه الفلک ومرّ علیه اللیل والنهار فیولد الإنسان بالطبائع من الغذاء ومرور اللیل والنهار. فنقض اللّه علیهم قولهم فی حرف واحد فقال: <وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُون > قال: لو کان هذا کما یقولون ینبغی أن یزید الإنسان ما دامت الأشکال قائمة واللیل والنهار قائمان والفلک یدور، فکیف صار یرجع إلی النقصان کلّما ازداد فی الکبر إلی حدّ الطفولیّة ونقصان السمع والبصر والقوّة والفقة والعلم والمنطق حتّی ینقص وینتکس فی الخلق، ولکن ذلک من خلق العزیز الحکیم وتقدیره.(1)

"هر کس را عمر طولانی دهیم از وجود او بکاهیم، پس چرا اندیشه نمی کنند"؛ این آیه بر رد زندیقانی است که توحید و قدرت و مشیت الهی را انکار می کنند و می گویند: چون مردی با زنی نکاح کند و نطفه در جای خود قرار یابد، غذاهای مختلف به آن رسد و فلک بر آن بگذرد و شب و روز بر آن جاری شود، پس انسان به سبب امور طبیعی مانند غذا و گذشت شب و روز تکون و تولّد می یابد.

خداوند در یک کلمه عقاید ایشان را باطل نموده و فرموده است: "و هر کس را طول عمر دهیم از خلقتش بکاهیم پس آیا اندیشه نمی کنند" می فرماید: اگر آن گونه بود که ایشان خیال می کنند [که هر چیزی در اثر حرکت جوهری رو به کمال است]مادام که طبیعت پا برجا و شب و روز در جریان و فلک در حرکت است، انسان نیز باید پیوسته رو به فزونی و کمال باشد، پس چسان است که، هر چه عمرش زیادتر می شود رو به نقصان می رود تا اینکه به حد طفولیت می رسد و در شنوایی و بینایی و قوت و فهم و علم و بیان نقصان می یابد، و در خلق رو به کاستی می رود، بلکه این ها همه اثر قدرت و خلقت و تقدیر خدای عزیز حکیم است.

و خداوند متعال می فرماید:

ص: 230


1- . تفسیر قمّی، 2 / 217؛ بحار الأنوار، 9 / 231.

<لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم . ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین>(1)

ما انسان را در بهترین صورت بیافریدیم، سپس او را به پست ترین درجات بازگردانیدیم.

و رسول اللّه ؟ص؟ می فرمایند:

کلّ مولود یولد علی الفطرة، فأبواه یهوّدانه و ینصّرانه.(2)

هر فرزندی بر فطرت توحید به دنیا می آید، سپس پدر و مادرش او را به گمراهی و ضلالت یهودیت و نصرانیت می کشانند.

بنابراین اعتقاد به حرکت پیوسته نفس به سوی کمال و قرب حقّ متعال، از ادعاهای _ خالی از برهان و خلاف بداهت است. بلکه چه بسیار نفسی که پیوسته رو به پستی رفته و با فاصله گرفتن از مکتب هدایت و معرفت حجج الهی هر لحظه بر بعد و دوری خود از خداوند و معرفت و شناخت حقیقی او بیفزاید.

4 . اتّحاد بین دو چیز متعلّق به یکدیگر، خلاف عقل و برهان است، و در این مورد تفاوتی بین نفس و بدن و غیر آن دو وجود ندارد.

5 . هم سنخ بودنِ وجود واجب و ممکن از پندارهای نادرست فلسفی است؛ و در نظر عقل و برهان، خدا و خلق یک حقیقت و یک سنخ وجود نیستند که بین آن ها حد و مرزی فرض توان کرد به گونه ای که بر اساس سیر در مراتب آن حقیقت، فاصله وجودی خالق و خلق قابل کمی و زیادی و قرب و بعد باشد، و برای فرار از التزام به رسیدن ممکنات به درجه وجوب و خدایی بتوان در آنجا حد و مرزی تصور کرده، و در محلّ مخصوصی توقّف

ص: 231


1- . تین، 4 _ 5.
2- . التوحید، 330؛ بحار الأنوار، 3 / 281.

سیر را لازم دانست. چنانکه تأویل آیه <وأَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی> هم بر این معانی بی مورد و دور از معنای حقیقی آیه است.

معنای صحیح تقرب به سوی خداوند متعال، قرب معنوی است نه سیر وجودی و ذاتی، که بتوان آن را دارای مراتب متوسط بین ماده و اشرف مراتب وجود پنداشته و برخی از مخلوقات را از برخی دیگر به خداوند نزدیک تر انگاشت. چنانکه امام حسین علیه السلام می فرمایند:

احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار، و عمّن فی السماء احتجابه عمّن فی الأرض، قربه کرامته و بعده إهانته.(1)

از عقل ها همان سان پنهان است که از دیدگان در نهان است، و از اهل آسمان همان گونه پوشیده است که از اهل زمین پوشیده است. قربِ او گرامی داشتن اوست، و بُعد و دوری از او خوارکردن اوست.

و امام رضا علیه السلام می فرمایند:

لیس شیء من خلقه أقرب إلیه من شیء ولا شیء أبعد منه من شیء.(2)

هیچ چیزی از مخلوقات به او از دیگری نزدیک تر نیست، ونیز هیچ یک از آن ها از او دورتر از دیگری نمی باشد.

شخصی به نام ابوقره خدمت حضرت رضا علیه السلام عرضه داشت: چه کسی به خداوند نزدیک تر است، ملائکه یا اهل زمین؟!

حضرت رضا علیه السلام فرمودند:

إن کنت تقول بالشبر والذراع، فإنّ الأشیاء کلّها باب واحد هی فعله، لا یشتغل ببعضها عن بعض یدبّر أعلی الخلق من حیث یدبّر أسفله، و یدبّر أوّله من حیث یدبّر آخره، من غیر عناء و لا کلفة و لا مؤونة و لا مشاورة و لا نصب. و إن کنت تقول من أقرب إلیه فی الوسیلة فأطوعهم

ص: 232


1- . تحف العقول، 244؛ بحار الأنوار،4 / 301.
2- . التوحید، 439؛ بحار الأنوار، 10 / 317.

له.(1)

اگر به وجب و ذراع می گویی که همه اشیاء برای او یکسان، و مخلوق او می باشند. به خاطر بعضی از آن ها از بعضی دیگر غافل نمی گردد. بالاترین خلق را همان گونه تدبیر می فرماید که پست ترین آن ها را، و اول آن ها را همچنان می پرورد که آخرینشان را، بدون هیچ گونه زحمت و سختی و کمک جویی و خستگی ای؛ و اگر می گویی که چه کسی از حیث وسیله و منزلت به او نزدیک تر است، پس آن مطیع ترین ایشان می باشد.

6 . اعتقاد به اینکه: "وجود حقیقتی دارای مراتب است، و مرتبه ای به عنوان اشرف مراتب دارد"، از پندارهایی است که با عقل و برهان نمی سازد. چه اینکه أولا تصور مراتب مختلف برای یک حقیقت صرفا امری اعتباری است؛ و ثانیا حقیقتی که تصور مراتب برای آن ممکن باشد، فراتر از هر مرتبه ای از مراتب آن وجود مرتبه ای دیگر قابل تصور است و محال است که به وجود مرتبه ای به عنوان اشرف مراتب منتهی شود. از چنین حقیقتی با عنوان بی نهایت لایقفی (غیر ایستا) یاد می شود که تحقّق مرتبه تمام وکمال مطلق در مورد آن محال می باشد، و در هر مرتبه ای که محقّق شود پیوسته محدود و متناهی خواهد بود. بنابراین فرض صعود در مراتب وجود تا حد وصول به شدتِ وجودی ای که اصلا حد نداشته باشد، خلاف ذات شی ء قابل صعود و نزول است، و اعتقاد به نامتناهی بودن مراتب مذکور و غیر آن جزء اوهام نامعقول می باشد.

7 . فرض مراتب کمالیه عالیه فوق حد تجرد برای مجردات، با مجردبودن آن ها تناقض دارد، بلکه در نفس

ص: 233


1- . بحار الأنوار، 10 / 346 _ 347، از احتجاج.

خود نیز متناقض است.

8 . نسبت علّت به معلول را چون نسبت معنای اسمی به حرفی دانستن، از مبانی نادرست و نامعقول فلسفی است، بلکه معلول آن است که علّت آن را ایجاد و خلق می کند نه اینکه معلول مرتبه ای از ذات آن (علّت) باشد؛ بدیهی است اشیا آفریده ها و مخلوقات حضرت حقّ متعالند نه مراتب وجود او.

9 . مستقل نبودن مخلوقات در وجود خود، به معنای این است که آن ها آفریده های خداوندند و در وجود خود محتاج به آفرینش و ایجاد الهی اند، نه به این معنا که در ذات خود وجود نداشته و مرتبه پستی از حقیقت وجود و ذات خداوند <وتعالی اللّه عما یقول الظالمون علوا کبیرا> بوده، و خارج از وجود خداوند اصلا وجود نداشته باشند.

10 . وصول نفس به هر مرتبه را گاهی به معنای "تعلّق"، و گاهی به معنای "فنای از ذات"دانستن، و گاهی به معنای "ندیدن استقلال"، وگاهی به معنای "اتّحاد و عینیت واقعی" انگاشتن،تناقض در تناقض است، نه یک معنا و چند تعبیر.

حاشیه مذکور ادامه می دهد:

وبعد هذه المقدّمة نقول: الحدود اللازمة لکلّ مرتبة العارضة لحقیقة وجود الشیء الذی فی تلک المرتبة هی التی تحجب ذلک الشیء من الوصول إلی المرتبة العالیة وإدراک ما لها من الکمال والعظمة، فإذا خرج الشیء عن هذه الحدود وخلع تلک القیود أمکنه الترقّی إلی درجة ما فوقه، فیری عندئذ ذاته متعلّقة به غیر مستقلّة عنه ویعرف ما له من البهاء والشرف والکمال والعظمة، فتلک الحدود هی الحاجبة عن حقیقة الوجود المطلقة عن کلّ قید، والنفس الوالهة إلی اللذائذ المادّیّة هی المتوغّلة فی ظلمات الحدود وغواشی القیود، وهی أبعد النفوس عن الحقّ تعالی، فکلّما انخلعت من القیود المادّیّة، وقطعت تعلّقها عن زخارف هذه الدنیا الدنیّة اقتربت من عالم النور والسرور والبهاء والحبور، حتّی تتجرّد تجرّداً سامیاً فتشاهد نفسها جوهراً مجرّداً عن

ص: 234

المادّة والصورة، وعند ذلک خرجت عن الحجب الظلمانیّة، وهی حقیقة الذنوب والمعاصی، والأخلاق الذمیمة، ورأسها حبّ الدنیا والإخلاد إلی أرض الطبیعة، وقد روی الفریقان عن النبیّ؟ص؟ "حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة" لکنّها بعد محتجبة بالحجب النورانیّه وهی ألطف وأرقّ ولذا کان تشخیصها أصعب، ومعرفتها إلی الدقّة والحذاقة أحوج، فربّ سالک فی هذه المسالک لمّا شاهد بعض المراتب الدانیة زعم أنّه وصل إلی أقصی الکمالات وأرفع الدرجات، وصار ذلک سبباً لتوقفه فی تلک المرتبة واحتجابه بها،... فمن شمله عنایة الحقّ وساعده التوفیق فخصّه اللّه بعبادته... وقد ظهر مما ذکرنا أنّ معنی ارتفاع الحجاب مشاهدة عدم استقلال النفس فلا یوجب ارتفاع الحجب کلاً انعدام العالم رأساً، بل إنّما یوجب معاینة ما سوی اللّه تعالی متعلّقاً به غیر مستقلّ بنفسه فلا یلزم منه محال ولا ینافی شیئاً من أصول الدین واللّه الهادی والمعین.(1)

و بعد از این مقدمه می گوییم: حدود و مرزهای وجودی ای که برای هر مرتبه لازم است، و عارض حقیقت چیزی که در آن مرتبه است می گردد، همان چیزی است که آن شی ء را از وصول به آن مرتبه و ادراک کمال و عظمت آن رتبه در پرده می دارد، پس چون شی ء از این مرزها خارج شود و آن بندها را بگسلد، ترقی به درجه مافوق برایش ممکن شود، اینجاست که ذات خود را متعلق و وابسته به آن مرتبه می یابد، و شرافت و کمال و عظمت آن رتبه را می شناسد. و آن بندها، حجاب او نسبت به حقیقت وجود مطلق از هر قید و بند است. پس نفسی که شیدای لذائذ مادی و غرق در ظلمت حدود و پرده های قیود است، دورترین نفوس از حق تعالی است، و هر چه از قیود مادیت رها شود و از زینت های این دنیای پست منقطع گردد، به عالم نور و سرور و بهاء نزدیک تر گردد، تا جایی که به درجه بلند تجرد دست یابد و وجود خود را مجرد و رها از ماده و صورت ببیند، آنگاه از حجاب های ظلمت _ که همان حقیقت گناهان و معاصی و اخلاق زشت و ناپسند که سرسلسله

ص: 235


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، حاشیه بحار الأنوار، 58 / 48.

آن ها محبّت و دوستی دنیا و دلبستگی به طبیعت است _ بیرون آید.

شیعه و سنّی از رسول اللّه؟ص؟ روایت کرده اند که: "محبّت دنیا رأس هر بدی است"، لکن حجاب آن مرتبه حجابی نورانی است که لطیف تر و نازک تر است و لذا تشخیص آن نیز دشوارتر است، و شناخت آن به دقّت و زرنگی نیاز بیشتری دارد، چه بسیار سالکی که در این راه ها چون بعضی مراتب پست را مشاهده کند، خیال کند که به بالاترین کمالات و درجات واصل شده است، و همین امر سبب توقّف او در آن مرتبه و احتجابش به وسیله آن مرتبه باشد.

پس هر کس عنایت حق شامل حالش شد و توفیق الهی یارش آمد، و خداوند به عبادت خویش اختصاصش داد...

از آنچه، بیان داشتیم معنای رفع حجاب ها و معنای مشاهده وابستگی نفس معلوم شد، پس رفع کلی حجاب ها لازم نمی آورد که اساس عالم نیست و نابود شود، بلکه تنها موجب می شود که ماسوای خدا وابسته و متعلّق به ذات خدا دیده شود، پس هیچ محالی از آن لازم نمی آید و هیچ منافاتی با هیچ یک از اصول دین نخواهد داشت. و خداوند هدایت گر و یاور است.

نقد و اشکال:

1 . در نظر اهل ذوق و عرفانِ گریزان از عقل و برهان،(1) وجود منحصر به یک حقیقت واحد است که هر لحظه به صورتی جلوه می کند، چنانکه در نظر اهل فلسفه نیز واقعیتِ موجود تنها یک حقیقت نامتناهی است به نام وجود، که مراتب ضعیف وجود را در ذاتِ خود نهفته دارد و بس. در نظر ایشان همین حقیقت هم علّت است و هم معلول، و هم خالق است و هم مخلوق، و به تعبیر صحیح تر نه علّت است و نه معلول، و نه خالق است و نه مخلوق، با این حال دیگر

ص: 236


1- . رجوع کنید به: "سراب عرفان"، بخش دوم: گریز اهل عرفان از دلیل و برهان، از مؤلف.

خروج از حدود و خلع قیود و ادراک کمال و عظمت و وصول به مرتبه بالاتر و حاجب و محجوب بودن بر طبق این مبانی چه معنای صحیحی می تواند داشته باشد؟!(1) و بنابر مبنای مذکور، وَلَه به لذّات مادی چه معنایی داشته و چه ربطی به قرب و بعد حقّ متعال دارد؟! و حدود چگونه سبب ظلمت می شوند؟! و حصول تجرد چگونه تصور می شود؟!

و سیر در مراتب وجودِ دارای مراتب فلسفی، و یا حقیقت وجود واحد عرفانی، چگونه امکان دارد، و ارتباط آن با حقیقت گناهان و معاصی و اخلاق ذمیمه چه معنایی می پذیرد؟!

بر اساس تفکر فلسفی و عرفانی، ربطی و غیراستقلالی بودن هر مرتبه ای، امری قهری و عینی برای آن بوده و غیرقابل انفکاک از نفس مراتب است، و در نظر اهل فلسفه وعرفان حضور هر چیزی در ذات خود، حقیقت علم آن چیز شمرده می شود، در این صورت ارتفاع حجاب چه معنایی پیدا می کند و معنای صحیح عبادت چگونه تصویر می شود، و فرض وجود عالمی که قابل انعدام باشد چگونه ممکن است که ارتفاع حجاب ها موجب انعدام کلّی آن عالم نشده و هیچ محالی لازم نیاید؟ و چسان این مبانی و تصورات که خالق و خلق را دو چیز نمی داند منافاتی با اصول دین پیدا نمی کند؟!

مگر روشن ترینِ اصول و مبانی ادیان این نیست که ما

ص: 237


1- . لازم به ذکر است که بر اساس مبانی ایشان تصور هر گونه حرکت و صعود و نزول برای مراتب وجود محال ذاتی بوده، و مانند استحاله تصور جابجایی در مراتب اعداد، تصور سیر و حرکت مزبور خلاف ذات مرتبه بودن مراتب است.

همه بنده و آفریده خداوند متعالیم، که برای تحصیل معرفت و عبادت او و بهره وری از نعمت های ابدیش خلق شده ایم، نه مرتبه ای از ذات اوییم، و نه در مراتب وجود او سیر می کنیم، و نه جلوه و صورت حقیقت وجود اوییم؛ و نه طاعت و عبادت به ما وسعت وجودی می دهد و وجود ما را به صقع وجوب نزدیک می کند، و نه سعه وجودی نامتناهی موهوم برای خالق متعال کمال و فضیلت به شمار می رود، و نه محدودیت در وجود، نقص و عیب مخلوق و بنده مطیع و فرمانبر پروردگار بوده و یا قابل انفکاک از ذات اوست؟!

آیا ملائکه همان موجودات مجردند؟!

اهل فلسفه غالبا آیات و اخباری را که در مورد ملائکه و روح و امثال آن وارد شده است منطبق بر موجودات عالم مجردات می دانند، در حالی که مجردات به عقیده ایشان دارای وجود ازلی و قدیم می باشند نه حادث، و نیز ایشان وجود مجردات را خارج از مقدار و اجزا و صورت و شکل و زمان و مکان می دانند و قرآن و اخبار هیچ یک از این اوصاف را درباره هیچ مخلوقی _ چه ملائکه و چه غیر آن _ نمی پذیرد، بلکه جنّ و ملک و روح را نیز به وصف حدوث و مخلوقیت و داشتن زمان و مکان و فرارفتن به آسمان، و فرود آمدن به زمین، و داشتن شکل و شبح و صورت و پر و بال و جزء و کل و کوچکی و بزرگی و حرکت و سکون که همه آن ها صفات اجسام و حقایق متجزی و عددی و مخلوق است توصیف می فرماید.

خداوند متعال می فرماید:

ص: 238

<الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ>.(1)

به نام خداوند بخشنده مهربان و رئوف، سپاس خداوندی را که آفریدگار آسمان ها و زمین است و ملائک را پیام آورانی دارای دو، سه و چهار بال قرار داده است، هر چه بخواهد در خلق بیفزاید، همانا خداوند بر انجام هر کاری تواناست.

و می فرماید:

<وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِکَةُ تَنْزیلاً>.(2)

<وَتَرَی الْمَلائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم>.(3)

و فرشتگان را می بینی که بر گرد عرش حلقه زده، تسبیح گوی پروردگارشان می باشند.

<یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا>.(4)

روزی که ملائکه و روح صف می بندند.

و درباره فرشتگانی که به مهمانی حضرت ابراهیم علیه السلام آمدند می فرماید:

<وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْراهیم. إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُون. إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُون . قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلیم>.(5)

ایشان را از داستان مهمانان ابراهیم آگاه کن، آن گاه که بر او وارد شدند

ص: 239


1- . فاطر، 2 _ 1 .
2- . فرقان، 24 .
3- . زمر، 74 .
4- . انبیاء، 38 .
5- . حجر، 50 _ 52.

و گفتند: سلام، پس ایشان گفتند که ما از شما ترسانیم، گفتند: مترس، ما تو را به مولود بردباری مژده می دهیم.

و درباره فرشتگانی که برای عذاب قوم لوط فرود آمدند می فرماید:

<قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُون . قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمٍ مُجْرِمین >.(1)

گفت: شما را چه کاری است ای فرستادگان؟! گفتند: ما به سوی گروهی مجرم و گناهکار فرستاده شده ایم.

<فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُون. قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُون>.(2)

هنگامی که فرشتگان نزد خاندان لوط آمدند گفت: شما گروهی ناشناخته اید.

<وَجاءَ أَهْلُ الْمَدینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ. قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَیْفی فَلا تَفْضَحُونِ. وَاتَّقُوا اللَّهَ وَلا تُخْزُونِ. قالُوا أَ وَلَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمینَ>.(3)

و اهل شهر با روی خندان بیامدند، لوط گفت: اینان میهمان منند پس آبروی مرا حفظ کنید، از خداوند بترسید و مرا خوار نکنید. گفتند: مگر ما تو را از مردم روزگار فرمان پرهیز ندادیم؟

و امام باقر علیه السلام درباره "روح" _ که در آدم دمیده شده است _ و در مورد علّت اضافه آن به نام خداوند می فرمایند:

إنّما أضافه إلی نفسه لأنه اصطفاه علی سائر الأرواح کما اصطفی بیتاً من البیوت فقال: "بیتی"، وقال لرسول من الرسل: "خلیلی" وأشباه ذلک، وکلّ ذلک مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبّر.(4)

همانا خداوند تعالی روح را ازاین جهت به خود نسبت داد، که آن را بر

ص: 240


1- . حجر، 57 _ 58.
2- . حجر، 61 _ 62.
3- . حجر، 67 _ 70
4- . بحار الأنوار، 4 / 12، از التوحید و معانی الأخبار.

ارواح دیگر برتری داده است، همان گونه که خانه ای از خانه ها را برگزید و فرمود: "خانه من". و درباره پیامبری از پیامبران فرمود: "دوست من"، و نظائر آن. و همه آن ها مخلوق و ساخته شده و پدید آمده و مورد تربیت و تدبیرند.

و امام صادق علیه السلام در رد پندار کسانی که ذات خداوند متعال را قابل صدور و تولید می دانند می فرمایند:

إن اللّه تبارک و تعالی أحدٌ صمد لیس له جوف، و إنما الروح خلق من خلقه.(1)

همانا خداوند یکتای بدون جزء است که اندرون ندارد، و روح،تنها آفریده ای از آفریده های او می باشد.

ص: 241


1- . بحار الأنوار، 4 / 13، از التوحید.

فصل ششم: فراتر از زمان و مکان

اشاره

فلسفه و عرفان و اندیشه بشری، خالق و مخلوق و علّت و معلول را متعاصر و متلازم در وجود، و هر دو را قدیم و أزلی می شمارد، لذا از التزام به دارای زمان بودن ذات خالق گزیری نخواهد داشت.

اما مکتب اهل عصمت و معدن نبوت با إقامه براهین قاطع، تمامی ماسوی اللّه و حتّی نفس زمان را متناهی و حادث حقیقی دارای ابتدای وجود دانسته، خداوند را خالق زمان و مکان، و متعالی از قابلیت نسبت به آن دو معرفی می نماید.

بدیهی است اتّصاف به زمان (چه متناهی فرض شود و چه نامتناهی) همانند ملکه و عدم از شؤون ویژه ذات عددی و دارای مقدار و اجزا بوده و به هیچ عنوان به ذات خداوند متعال نسبت داده نمی شود.(1)

ص: 242


1- . علامه حلّی ؟ق؟ می فرماید: المسألة الثانیة عشرة فی أنّه تعالی لیس بمتحیّز قال: (والتحیّز). أقول: هذا عطف علی الزائد أیضاً، فإنّ وجوب الوجود یقتضی نفی التحیّز عنه تعالی، وهذا حکم متّفق علیه بین أکثر العقلاء وخالف فیه المجسّمة، والدلیل علی ذلک أنّه لو کان متحیّزاً لم ینفکّ عن الأکوان الحادثة وکلّ ما لا ینفکّ عن الحادث فهو حادث _ وقد سبق تقریر ذلک _ وکلّ حادث ممکن فلا یکون واجباً هذا خلف، ویلزم من نفی التحیّز نفی الجسمیّة. و می فرماید: قال: (والجهة). أقول: هذا حکم من الأحکام اللازمة لوجوب الوجود وهو معطوف علی الزائد، وقد نازع فیه جمیع المجسّمة فإنّهم ذهبوا إلی أنّه تعالی جسم فی جهة وأصحاب أبی عبد اللّه بن کرّام اختلفوا، فقال محمد بن الهیصم: إنّه تعالی فی جهة فوق العرش لا نهایة لها والبعد بینه وبین العرش أیضاً غیر متناه. وقال بعضهم: البعد متناه. وقال قوم منهم: إنّه تعالی علی العرش کما تقوله المجسّمة، وهذه المذاهب کلّها فاسدة لأنّ کلّ ذی جهة فهو مشار إلیه ومحلّ للّکوان الحادثة فیکون حادثاً فلا یکون واجباً. (علامه حلّی، شرح تجرید،406 / 407). ابن میثم ؟ق؟ می فرماید: البحث الرابع: أنّه تعالی لیس فی مکان ولا جهة ولا حیّز، خلافاً للکرّامیّة، فإنّهم اتّفقوا علی أنّه تعالی فی جهة: ثمّ زعمت الهیصمیّة أنّه فوق العرش فی جهة لا نهایة لها وبینه وبین العرش بعد غیر متناه، وزعمت العابدیّة أنّ بینهما بعداً متناهیّاً، وقال بعض الهیصمیّة إنّه علی العرش کما ذهب إلیه سائر المجسّمة. لنا وجوه: (الأول) إنه لو کان فی مکان لم یخل عن الأکوان الحادثة، واللازم باطل فالملزوم کذلک. أمّا الملازمة: فلأنّ کونه فی المکان إن کان أوّل کون له فهو کون الحدوث، أو کوناً ثانیاً إما فی ذلک المکان وهو السکون، أو فی غیره وهو الحرکة. وعلی التقدیرات فهی حادثة ولا خلو للکائن عنها لما مرّ. وأمّا بطلان اللازم، فلأنّه لو لم یخل عن الأکوان الحادثة لکان حادثاً علی ما مرّ أیضاً، وکلّ حادث ممکن فالواجب ممکن. هذا خلف. (الثانی) لو کان فی مکان أو جهة أو حیّز لاستحال قیامه فی الوجود بدونه، واللازم باطل فالملزوم کذلک. بیان الملازمة: أنّ کلّ ما کان فی الحیّز أو المکان فإنّه لا ینفکّ عن مقدار وشکل، وکلّ ما کان کذلک استحال استغناؤه فی الوجود عن الحیّز والمکان، والمقدّمتان جلیّتان. بیان بطلان اللازم: أنّه لو کان کذلک لکان قیامه فی الوجود موقوفاً علی وجود الغیر وکان مفتقراً فی وجوده إلی الغیر. هذا خلف. (الثالث) أنّه ثبت فی علم الهیئة والمجسطیّ أنّ السماوات والأرض کریّة، وإذا کانت کذلک کانت الجهة التی فوق رأس من کان ببلاد المشرق بعینها أسفل لمن کان ببلاد المغرب وبالعکس، فلو کان سبحانه فی جهة فوق لکان کونه فوقاً لقوم مستلزماً لکونه أسفل لقوم آخرین، وذلک ممّا یأباه الخصم وینکره. (بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، 70).

فلسفه و عرفان و اندیشه بشری، خالق و مخلوق و علّت و معلول را متعاصر و متلازم در وجود، و هر دو را قدیم و أزلی می شمارد، لذا از التزام به دارای زمان بودن ذات خالق گزیری نخواهد داشت.

اما مکتب اهل عصمت و معدن نبوت با إقامه براهین قاطع، تمامی ماسوی اللّه و حتّی نفس زمان را متناهی و حادث حقیقی دارای ابتدای وجود دانسته، خداوند را خالق زمان و مکان، و متعالی از قابلیت نسبت به آن دو معرفی می نماید.

بدیهی است اتّصاف به زمان (چه متناهی فرض شود و چه نامتناهی) همانند ملکه و عدم از شؤون ویژه ذات عددی و دارای مقدار و اجزا بوده و به هیچ عنوان به ذات خداوند متعال نسبت داده نمی شود.(1)

ص: 243


1- . علامه حلّی ؟ق؟ می فرماید: المسألة الثانیة عشرة فی أنّه تعالی لیس بمتحیّز قال: (والتحیّز). أقول: هذا عطف علی الزائد أیضاً، فإنّ وجوب الوجود یقتضی نفی التحیّز عنه تعالی، وهذا حکم متّفق علیه بین أکثر العقلاء وخالف فیه المجسّمة، والدلیل علی ذلک أنّه لو کان متحیّزاً لم ینفکّ عن الأکوان الحادثة وکلّ ما لا ینفکّ عن الحادث فهو حادث _ وقد سبق تقریر ذلک _ وکلّ حادث ممکن فلا یکون واجباً هذا خلف، ویلزم من نفی التحیّز نفی الجسمیّة. و می فرماید: قال: (والجهة). أقول: هذا حکم من الأحکام اللازمة لوجوب الوجود وهو معطوف علی الزائد، وقد نازع فیه جمیع المجسّمة فإنّهم ذهبوا إلی أنّه تعالی جسم فی جهة وأصحاب أبی عبد اللّه بن کرّام اختلفوا، فقال محمد بن الهیصم: إنّه تعالی فی جهة فوق العرش لا نهایة لها والبعد بینه وبین العرش أیضاً غیر متناه. وقال بعضهم: البعد متناه. وقال قوم منهم: إنّه تعالی علی العرش کما تقوله المجسّمة، وهذه المذاهب کلّها فاسدة لأنّ کلّ ذی جهة فهو مشار إلیه ومحلّ للّکوان الحادثة فیکون حادثاً فلا یکون واجباً. (علامه حلّی، شرح تجرید،406 / 407). ابن میثم ؟ق؟ می فرماید: البحث الرابع: أنّه تعالی لیس فی مکان ولا جهة ولا حیّز، خلافاً للکرّامیّة، فإنّهم اتّفقوا علی أنّه تعالی فی جهة: ثمّ زعمت الهیصمیّة أنّه فوق العرش فی جهة لا نهایة لها وبینه وبین العرش بعد غیر متناه، وزعمت العابدیّة أنّ بینهما بعداً متناهیّاً، وقال بعض الهیصمیّة إنّه علی العرش کما ذهب إلیه سائر المجسّمة. لنا وجوه: (الأول) إنه لو کان فی مکان لم یخل عن الأکوان الحادثة، واللازم باطل فالملزوم کذلک. أمّا الملازمة: فلأنّ کونه فی المکان إن کان أوّل کون له فهو کون الحدوث، أو کوناً ثانیاً إما فی ذلک المکان وهو السکون، أو فی غیره وهو الحرکة. وعلی التقدیرات فهی حادثة ولا خلو للکائن عنها لما مرّ. وأمّا بطلان اللازم، فلأنّه لو لم یخل عن الأکوان الحادثة لکان حادثاً علی ما مرّ أیضاً، وکلّ حادث ممکن فالواجب ممکن. هذا خلف. (الثانی) لو کان فی مکان أو جهة أو حیّز لاستحال قیامه فی الوجود بدونه، واللازم باطل فالملزوم کذلک. بیان الملازمة: أنّ کلّ ما کان فی الحیّز أو المکان فإنّه لا ینفکّ عن مقدار وشکل، وکلّ ما کان کذلک استحال استغناؤه فی الوجود عن الحیّز والمکان، والمقدّمتان جلیّتان. بیان بطلان اللازم: أنّه لو کان کذلک لکان قیامه فی الوجود موقوفاً علی وجود الغیر وکان مفتقراً فی وجوده إلی الغیر. هذا خلف. (الثالث) أنّه ثبت فی علم الهیئة والمجسطیّ أنّ السماوات والأرض کریّة، وإذا کانت کذلک کانت الجهة التی فوق رأس من کان ببلاد المشرق بعینها أسفل لمن کان ببلاد المغرب وبالعکس، فلو کان سبحانه فی جهة فوق لکان کونه فوقاً لقوم مستلزماً لکونه أسفل لقوم آخرین، وذلک ممّا یأباه الخصم وینکره. (بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، 70).

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تعالی یجلّ عن الأین ویتعالی عن المکان. کان فی ما لم یزل ولا مکان، وهو الیوم علی ذلک، لم یتغیّر من حال إلی حال.(1)

همانا خداوند فراتر از این است که مکان داشته باشد او ازلا بود و مکان نبود اینک نیز چنان است و از حالی به حال دیگر تغییر نیافته است.

و می فرمایند:

حارت الأوهام أن یکیّف المکیّف للأشیاء ومن لم یزل بلا مکان ولا یزول باختلاف الأزمان.(2)

اندیشه ها در حیرتند از اینکه کیفیت دهنده اشیاء را چگونه دانند، و یا اینکه آن کسی را که پیوسته بدون مکان بوده و به گذشت زمان ها زوال نمی پذیرد چگونه تصور کنند.

و امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا

ص: 244


1- . امالی شیخ طوسی؟ق؟، 220؛ بحار الأنوار، 10 / 56.
2- . التوحید، 78؛ بحار الانوار، 4 / 294.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تعالی یجلّ عن الأین ویتعالی عن المکان. کان فی ما لم یزل ولا مکان، وهو الیوم علی ذلک، لم یتغیّر من حال إلی حال.(1)

همانا خداوند فراتر از این است که مکان داشته باشد او ازلا بود و مکان نبود اینک نیز چنان است و از حالی به حال دیگر تغییر نیافته است.

و می فرمایند:

حارت الأوهام أن یکیّف المکیّف للأشیاء ومن لم یزل بلا مکان ولا یزول باختلاف الأزمان.(2)

اندیشه ها در حیرتند از اینکه کیفیت دهنده اشیاء را چگونه دانند، و یا اینکه آن کسی را که پیوسته بدون مکان بوده و به گذشت زمان ها زوال نمی پذیرد چگونه تصور کنند.

و امام صادق علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا

ص: 245


1- . امالی شیخ طوسی؟ق؟، 220؛ بحار الأنوار، 10 / 56.
2- . التوحید، 78؛ بحار الانوار، 4 / 294.

سکون، بل هو خالق الزمان والمکان والحرکة والسکون، تعالی عمّا یقول الظالمون علوّاً کبیراً.(1)

همانا خداوند قابل توصیف به داشتن زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون نیست، او آفریننده زمان و مکان و حرکت و سکون است، فراتر است از آنچه ستمگویان می اندیشند فراتری بزرگی.

امام کاظم علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تبارک وتعالی کان لم یزل بلا زمان ولا مکان، وهو الآن کما کان.(2)

خداوند پیوسته بوده است بدون زمان و مکان، و الان نیز چنان است.

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

لا تصحبه الأوقات، ولا تضمنه الأماکن... سابق الأوقات کونه، والعدم وجوده، والابتداء أزله.(3)

اوقات و زمان ها مصاحب او نیستند، و مکان ها ذات او را در بر ندارند، وجود او قبل از وجود اوقات و زمان ها است، هستی او بر عدم پیشی جسته، و ازلیت او بر ابتدا سبقت گرفته است.

و می فرمایند:

لا تصحبه الأوقات.(4)

زمان ها مصاحب وجود خداوند نیستند.

خدای فلسفه و عرفان در گستره زمان و مکان

اهل فلسفه و عرفان گر چه گاهی به لزوم فراتر بودن ذاتِ خداوند از اتّصاف به زمان و مکان اعتراف کرده اند،

ص: 246


1- . بحار الأنوار، 3 / 309، از امالی صدوق؟ق؟.
2- . التوحید، 179؛ بحار الأنوار، 3 / 327.
3- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 151؛ التوحید، 37؛ بحار الانوار، 4 / 229.
4- . التوحید، 37؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 151؛ بحار الأنوار، 4 / 229.

اما چنین پنداشته اند که معنای فراتری وجود خداوند از زمان و مکان این است که وجود او اختصاص به زمان و مکان خاصّی نداشته بلکه در تمامی زمان ها و مکان ها موجود است، لذا بر اساس اعتقاد خود به وحدت وجود و نامتناهی دانستن ذات خداوند، حقیقت وجود او را در پهنه زمان و مکان گسترانیده و گفته اند:

إنّ الحقّ تعالی لا إشکال فی کون وجوده الخارجیّ غیر محدود بحدّ وغیر فاقد لکمال، وأنّه موجود فی کلّ مکان وزمان وجوداً حقیقیّاً خارجیّاً.(1)

بدون تردید وجود خارجی خداوند هیچ گونه حد و نقص و فقدانی ندارد، و او در هر زمان و مکانی وجود حقیقی خارجی دارد.

و نیز گفته اند:

خواننده محترم از هم اکنون باید بداند که خدای حقیقی، خدایی که پیامبران واقعی او را معرفی کرده اند، خدایی که حکمت الهی اسلامی آن را می شناسد نه در آسمان است و نه در زمین، و نه در مافوق آسمان ها است و نه در ظلمات و نه در آغاز عالم. در همه زمان ها و همه مکان ها است و به همه چیز محیط است...

بس که هست از همه

سو و ز همه رو راه به تو

به تو برگردد اگر

راهروی برگردد(2)

و نیز:

إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه، فأینما تولّوا وجوه عقولکم فثمّ وجه الواجب الواحد الغیر المحدود، فأین المجال لفرض غیره.(3)

غیرمتناهی، همه جای وجود را فرا گرفته است، و روی عقل های خود را به هر طرف آورید آنجا وجه واجب واحد غیر محدود است، بنابراین چه

ص: 247


1- . ملکی تبریزی، میرزا جواد، لقاء اللّه ، 169.
2- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی، / 106 5
3- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 36.

جایی برای فرض وجود غیر او باقی می ماند؟!

و نیز:

أینما تولّوا فثمّ وجه اللّه ، حتّی فی نفس التولیة والأین... لأنّ الإطلاق الذاتیّ لا یشذّ عن شیء ولا یشذّ عنه شیء.(1)

به هر کجا روی آورید آنجا صورت خداوند است، حتّی در نفس روی آوردن و مکان؛ زیرا فراگیری ذاتی، چیزی است که همه چیز را در بردارد و هیچ چیز از آن خارج نیست.

"ملاصدرای شیرازی" می گوید:

إنّ الحقّ المنزّه عن الزمان موجود فی کلّ وقت من الأوقات لا علی وجه الاختصاص والتعلیق، والحقّ المنزّه عن المکان موجود فی کلّ واحد من الأمکنة لا علی وجه التقیید والتطبیق... فهو مع کلّ موجود بکلّ جهة من غیر تقیید ولا تکثّر، فهو علی کلّ شیء ولیس فی شیء، وفی کلّ زمان ولیس فی زمان، وفی کلّ مکان و لیس فی مکان.(2)

همانا حقّ منزّه از زمان، بدون وجه اختصاص و تعلیق، در هر زمانی از زمان ها موجود است، و حقّ منزّه از مکان، بدون وجه تقیید و تطبیق، در هر مکانی از مکان ها وجود دارد... او بدون تقیید و تکثّر، در هر جهتی موجود است، پس او با همه چیزها هست و در چیزی خاص نیست، و او در همه زمان ها هست و در زمانی خاص نیست، و در همه مکان ها هست و در مکانی خاص نیست.

و در "تفسیر المیزان" چنین آمده است:

إنّه علی کلّ شیء حاضر أو مشهود، لا یختصّ بجهة دون جهة، وبمکان دون مکان، وبشیء دون شیء، بل شهید علی کلّ شیء، محیط بکلّ شیء. فلو وجده شیء لوجده علی ظاهر کلّ شیء وباطنه.(3)

ص: 248


1- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علیّ بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 26.
2- . ملاصدرا، اسفار، 7 / 231 _ 232.
3- . طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 8 / 250 _ 253.

خداوند بر هر چیزی حاضر است و مشاهده می شود، و به جهت و مکان و چیز خاصّی اختصاص ندارد، بلکه بر همه اشیا مشهود و محیط است چنانکه اگر چیزی او را بیابد بر ظاهر و باطن همه چیز خواهد یافت.

چنانچه کسی وجود خداوند متعال را ملازم با چیز دیگر بداند دیگر هرگز نمی تواند وجود هیچ یک از آن دو را مجرد از زمان فرض کند، بلکه باید بپذیرد که لازمه این تلازم این است که وجود خداوند را دارای زمان دانسته باشد، نه این که در مورد آن اشیای ملازم با وجود خداوند متعال قائل به تجرد شود، لذا با پذیرش مبانی فلسفی هرگز صحیح نیست گفته شود:

إنّ التزامن إنّما یتصوّر بین أمرین زمانییّن، وأمّا إذا کان أحد الأمرین غیر واقع فی ظرف الزمان کالواجب تعالی فلا یتصوّر تقارنهما فی الزمان أصلاً، ولعلّه بذلک تنحسم مادّة کثیر من المجادلات.(1)

همانا هم زمان بودن، تنها در مورد دو چیز است که دارای زمان باشند، اما اگر یکی از آن دو چیز مانند خداوند تعالی خارج از زمان باشد دیگر نمی شود آن دو را مقارن در زمان دانست، و شاید با این بیان ریشه بسیاری از مجادلات کنده شود.

و یا اینکه گفته شود:

اگر علّت و معلول از قبیل مجردات باشند و هیچکدام زمانی نباشند، در این صورت تقارن زمانی آن ها مفهومی نخواهد داشت، همچنین اگر معلول، زمانی باشد ولی علّت، مجرد تام باشد. زیرا معنای "تقارن زمانی" این است که دو موجود در "یک زمان" تحقّق یابند در صورتی که مجرد تام در ظرف زمان، تحقّق نمی یابد و نسبت زمانی هم با هیچ موجودی ندارد. ولی چنین موجودی نسبت به معلول خودش احاطه وجودی و حضور خواهد داشت و غیبت معلول از آن، محال خواهد بود و این مطلب با توجه به رابط بودن معلول نسبت به علّت هستی بخش، وضوح

ص: 249


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 236.

بیشتری می یابد.(1)

پاسخ سخنان فوق این است که: دخول در زمان، لازمه غیرقابل انفکاک فرض معیت و تلازم وجودی علّت و معلول و خالق و مخلوق است، تا چه رسد به اینکه تمامی مخلوقاتِ دارای زمان و مکان، در احاطه وجودی خداوند و عین ربط به او دانسته شده، و گمان شود که اشیا حاضر در ذات خداوند بوده و وجودی خارج از وجود او نداشته باشند، بدیهی است در این صورت هرگز نمی توان پذیرفت که معلول و مخلوق، قابل انقسام و دارای جزء و مقدار و زمان و مکان باشد ولی خود خداوند قابل انقسام و دارای جزء و مقدار و زمان و مکان نباشد.

لذا فلسفه خود تصریح می کند که:

... قاعده دیگر که از تلازم علّت و معلول، استنباط می شود این است که علت تامة می بایست تا پایان عمر معلول باقی باشد...(2)

بنابراین اعتقاد اهل فلسفه، به وجوب معیت علّت و معلول _ و اینکه وجود اشیا لازمه وجود خداوند است نه اینکه ایجاد و اراده او جلّ و علا علّت هستی مخلوقات باشد، به جای اینکه پای اشیائی به نام مجردات را به ماورای زمان باز کند، دامن جلال و عظمت خالق زمان و مکان را، به حیطه زمان می کشاند و اعتقاد به فراتری وجود باری تعالی از اتّصاف به زمان را محال می سازد.

بدیهی است چنانچه مخلوق بخواهد از دریچه تصور و توهّمِ خود، به موضوع حدوث زمان و مکان بنگرد، حدوث زمان و مکان را در زمان و مکانی وسیع تر که بستری برای حدوث زمان و مکان باشد تصور خواهد کرد و در نتیجه

ص: 250


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 1 / 59.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 1 / 60.

به امتناع حدوث حقیقی آن دو حکم خواهد نمود، ولی روشن است که در این جهت _ همچون احولی که بخواهد "یک" را ببیند، یا کسی که بخواهد با عینک قرمز رنگ سفید را مشاهده کند، یا ماهی ای که بخواهد زندگی در خارج آب را تجربه کند، یا تخته سیاهی که بخواهد وجود موجود سه بعدی را در ذات خود حاضر سازد _، اشتباه او از ناحیه این است که می خواهد با ادراک و تصور و توهّم خود که به هر چیزی تنها از عینک مقدار و زمان و مکان می نگرد، عدم زمان و مکان را ببیند.

و این در حالی است که از جهت دلالت برهان عقلی، هرگز جای شک و تردید در محدودیت و تناهی زمان و مکان و مقدار و عدد ممکن نیست، و البتّه در صورتی که عقل به محدودیت هر حقیقت عددی _ حتّی نفس زمان و مکان _ حاکم باشد، و وهم به امتناع حدوث زمان و مکان حکم کند، حکم عقل بر وهم مقدم است، و عقل هرگز محکوم حکم وهم نخواهد بود. از اینجا معلوم می شود کسی که می گوید:

من قال بحدوث الزمان قال بقدمه من حیث لا یشعر.(1)

هر کس قائل به حدوث زمان شود بدون اینکه خودش بفهمد قائل به قدم زمان شده است.

بدون اینکه خودش بفهمد حکم وهم را بر عقل مقدم داشته، و در نتیجه _ من حیث لایشعر، و بدون اینکه خودش بفهمد _ بر خلافِ حکم قطعی عقل و وحی، به قدم زمان معتقد شده است!!

با توجه به توضیحاتی که داده شد معلوم می شود اگر

ص: 251


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 232 ، به نقل از ارسطو.

کسی حتّی وجود خداوند را این گونه تصور کند و بپندارد که: "او قبل از وجود اشیا وجود داشته است، و هم زمان با وجود اشیا نیز موجود است، و پس از این نیز موجود خواهد بود"، قطعا وجود او را دارای زمان و مکان دانسته و معنای فراتری از زمان را درک نکرده است، و این تصور او درباره خالق متعال ناشی از این است که از عینک زمان و مقدار به وجود خداوند نگریسته است. در حالی او خالق زمان است و ممکن نیست که زمان، _ حتّی بعد از وجود خود، بر او جریان یابد؛ چنانکه امام کاظم علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه تبارک وتعالی کان لم یزل بلا زمان ولا مکان، وهو الآن کما کان.(1)

همانا خداوند تبارک و تعالی پیوسته بدون زمان و مکان بوده است، و هم اکنون نیز چنان است.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

کیف یجری علیه ما هو أجراه، ویعود فیه ما هو أبداه، ویحدث فیه ما هو أحدثه. إذاً لتفاوتت ذاته، ولتجزّأ کنهه، ولامتنع من الأزل معناه.(2)

چگونه بر او جاری شود آنچه خود آن را جاری نموده است، یا به او باز گردد آنچه خودِ او آن را ایجاد فرموده است، یا در او پدید آید آنچه خودِ او آن را احداث فرموده است. اگر چنان بود ذاتش دگرگون، و وجودش دارای اجزای مختلف، و ازلیت وجود او ممتنع می شد.

و امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

بل حارت الأوهام أن یکیّف المکیّف للأشیاء، ومن لم یزل بلا مکان، ولا یزول باختلاف الأزمان.(3)

ص: 252


1- . التوحید، 179، بحار الأنوار، 3 / 327.
2- . نهج البلاغه، خطبه 186؛ بحار الأنوار، 4 / 254.
3- . التوحید، 77؛ بحار الأنوار، 4 / 294.

اوهام حیرانند از اینکه کیفیت دهنده اشیاء و کسی را که پیوسته بدون مکان بوده و به گذشت زمان ها زوال نمی پذیرد چگونه تصور کنند.

و امام رضا علیه السلام می فرمایند:

لا تصحبه الأوقات.(1)

زمان ها مصاحب وجود او نمی باشند.

و می فرمایند:

ففرّق بها بین قبل وبعد لیعلم أن لا قبل له ولا بعد.(2)

به وسیله آن ها (اشیاء) بین قبل و بعد را جدایی انداخت، تا دانسته شود که خود او را قبل و بعد نمی باشد.

اقتران، چیزی جز معیت نیست، و دخول در زمان لازمه نفس فرض دوئیت و معیت است، نه دوئیت و معیتی که در زمان باشد. علّت این امر آن است که اصولا نمی توان دو نوع معیت و اقتران فرض و تصور کرد به گونه ای که یکی از آن ها در زمان و دیگری خارج از زمان باشد.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

... وشهادة الاقتران بالحدوث، و شهادة الحدوث بالامتناع من الأزل الممتنع من الحدوث. فلیس عرف اللّه من عرف بالتشبیه ذاته.(3)

اقتران گواه بر حدوث است؛ و حدوث، گواه بر امتناع ازلیتی است که حدوث آن ازلیت محال می باشد. پس هر کس ذات خداوند را از راه تشبیه بشناسد او را نشناخته است.

ص: 253


1- . التوحید، 34؛ بحار الأنوار، 4 / 229.
2- . التوحید، 34؛ بحار الأنوار، 4 / 229.
3- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 124.

و می فرمایند:

بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له.(1)

و به مقارنه ای که بین اشیاء قرار داد دانسته شد که او را قرینی نیست.

بنابراین، نفس فرض معیت و مقارنت بین خالق و خلق مستلزم این است که او را قابل دوم داشتن فرض کنیم؛ و قابلیت دوم داشتن، مستلزم مقداری و متجزّی و مخلوق بودن خداوند است، چنانکه امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:

ومن قرنه فقد ثنّاه، ومن ثنّاه فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد جهله.(2)

هر کس او را مقارن داند پس او را دو دانسته است. و هر کس او را دو بداند، او را دارای اجزا شمرده است، و هر کس او را دارای اجزا شمارد به او جاهل است.

بنابراین، اصلا ممکن نیست دو شی ء، معیت و تلازم وجودی داشته باشند و هر دو یا حتّی یکی از آن دو، خارج از زمان باشد.

ص: 254


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 151 _ 152؛ التوحید، 37 _ 38؛ بحار الانوار 4 / 229.
2- . نهج البلاغة، خطبه اول.

فصل هفتم: دیدن خداوند! هرگز!

اشاره

اندیشه بشری و فلسفه و عرفان، ذات متعالی خداوند را متجلّی به جلوه های مخلوقات، و متلبّس به لباس اعیان ممکنات می داند. چنانکه پیروان مکتب خلفای غیر معصوم نیز ذات او جل و علا را قابل رؤیت و مشاهده می دانند. حضرت رضا علیه السلام در رد ایشان می فرمایند:

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان، ولا یدرک بالأبصار والأوهام.(1)

همانا خداوند به داشتن مکان وصف نمی شود، و با چشم ها و اوهام ادراک نمی گردد.

و در تفسیر این آیه: <کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُون >: "هرگز، ایشان امروز از دیدار پروردگارشان محرومند" می فرمایند:

إنّ اللّه تعالی لا یوصف بمکان یحلّ فیه فیحجب عنه فیه عباده، ولکنّه یعنی أنّهم عن ثواب ربّهم لمحجوبون.(2)

خداوند تعالی به مکان در نمی آید، که در نتیجه از چشم بندگانش در حجاب رود، ولکن منظور این است که ایشان از ثواب و پاداش

ص: 255


1- . التوحید، 118؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 116؛ بحار الانوار 4 / 4.
2- . التوحید، 162؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 125؛ بحار الانوار 3 / 318.

پروردگارشان محرومند.

و در تفسیر این آیه: <وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَة. إِلی رَبِّها ناظِرَة>، در آن روز برخی از چهره ها شادمان، به سوی پروردگارشان نظر دارند، می فرمایند:

یعنی: مشرقة تنتظر ثواب ربّها.(1)

یعنی با شادمانی انتظار ثواب و پاداش پروردگارشان را دارند.

عبدالسلام بن صالح هروی گوید:

قلت لعلیّ بن موسی الرضا علیه السلام ما تقول فی الحدیث الذی یرویه أهل الحدیث، إنّ المؤمنین یزورون ربّهم فی منازلهم فی الجنّة؟ فقال علیه السلام: یا أباصلت، إنّ اللّه تبارک وتعالی فضّل نبیّه محمّداً؟ص؟ علی جمیع خلقه من النبییّن والملائکة، وجعل طاعته طاعته، ومتابعته متابعتة، وزیارته فی الدنیا والآخرة زیارته.

فقال: <مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه > وقال: <إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم >.

وقال النبیّ؟ص؟: من زارنی فی حیاتی أو بعد موتی فقد زار اللّه تعالی. ودرجة النبیّ؟ص؟ فی الجنّة أرفع الدرجات، فمن زاره فی درجته فی الجنّة من منزله فقد زار اللّه تبارک وتعالی. قال فقلت له: یابن رسول اللّه؟ص؟ فما معنی الخبر الذی رووه: أنّ ثواب "لا إله إلّا اللّه " النظر الی وجه اللّه تعالی.

فقال علیه السلام: یا أباصلت، من وصف اللّه تعالی بوجه کالوجوه فقد کفر، ولکن وجه اللّه تعالی أنبیاؤه ورسله وحججه صلوات اللّه علیهم. هم الذین بهم یتوجّه إلی اللّه وإلی دینه ومعرفته.

وقال اللّه تعالی: <کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان. وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرام>.وقال: <کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَه> فالنظر إلی أنبیاء اللّه تعالی ورسله وحججه؟عهم؟ فی درجاتهم ثواب عظیم للمؤمنین یوم القیامة.

وقد قال النبی؟ص؟: من أبغض أهل بیتی وعترتی، لم یرنی ولم أره یوم القیامة. وقال: إنّ فیکم من لا یرانی بعد أن یفارقنی.

ص: 256


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 115؛ التوحید، 116؛ بحار الانوار 4 / 28.

یا أباصلت، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان ولا یدرک بالأبصار والأوهام.(1)

به امام رضا علیه السلام عرض کردم: چه می فرمایید درباره حدیثی که اهل حدیث نقل می کنند که اهل ایمان پروردگار خود را در بهشت در منازل خویش زیارت می کنند؟

فرمودند: ای اباصلت، همانا خداوند پیامبرش؟ص؟ را بر جمیع خلق خود حتّی انبیا و ملائکه برتری و فضیلت داده است، طاعت و پیروی او را طاعت خویش خوانده، و زیارت او در دنیا و آخرت را زیارت خویش دانسته، پس فرموده است: هر کس رسول را اطاعت کند هر آینه خداوند را اطاعت کرده است. و فرموده است: آنانکه با تو بیعت می کنند همانا با خداوند بیعت کرده اند، دست خداوند بالای دست ایشان است.

و رسول اللّه ؟ص؟ فرموده اند: هر کس مرا در حیات یا بعد از مرگم زیارت کند، به تحقیق خداوند را زیارت کرده است. و درجه پیامبر؟ص؟ در بهشت، فراترین درجات است، پس هر کس او را در آن درجه در بهشت از منزل خویش زیارت کند، تحقیقا خداوند را زیارت کرده است.

گفتم: ای فرزند رسول خدا، پس معنای این خبر چیست که می گویند: ثواب لا إله الا اللّه نظر به وجه خداوند تعالی است. امام علیه السلام فرمودند: ای اباصلت، هر کس خداوند را به داشتن وجهی مانند وجه دیگران وصف کند، کافر شده است.بلکه وجه خداوند تعالی پیامبران و رسولان و امامان؟عهم؟ هستند، ایشانند که به واسطه آنان به خداوند و دین و معرفت او روی آورده می شود. خداوند تعالی می فرماید: هر کس بر زمین است فانی می شود و وجه پروردگار تو که دارای جلال و عظمت است باقی می ماند. و می فرماید: هر چیزی هلاک و نابود است جز وجه خداوند. پس نظر کردن به انبیاء و رسولان الهی و امامان در درجاتشان ثواب عظیمی است برای اهل ایمان در روز قیامت.

رسول خدا؟ص؟ فرمودند: هر کس خاندان و عترت مرا دشمن بدارد،

ص: 257


1- . التوحید، 117 _ 118؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 115 _ 116؛ بحار الانوار، 4 / 3.

روز قیامت از دیدن من محروم است و من نیز او را دیدار نخواهم کرد. و فرمودند: از میان شما کسانی هستند که بعد از جدا شدن از من هرگز مرا نخواهند دید.

ای اباصلت، همانا خداوند به مکان نسبت داده نمی شود و با دیدگان و اوهام و اندیشه ها ادراک نمی گردد.

حسین بن خالد گوید:

قلت للرضا علیه السلام: یابن رسول اللّه ، إنّ الناس یروون أنّ رسول اللّه؟ص؟ قال: إنّ اللّه خلق آدم علی صورته. فقال: قاتلهم اللّه ، لقد حذفوا أوّل الحدیث، إنّ رسول اللّه ؟ص؟ مرّ برجلین یتسابّان، فسمع أحدهما یقول لصاحبه: قبّح اللّه وجهک و وجه من یشبهک. فقال؟ص؟ له: لا تقل هذا لأخیک، فإنّ اللّه خلق آدم علی صورته.(1)

به امام رضا علیه السلام گفتم: ای فرزند پیامبر، مردم روایت می کنند که رسول خدا؟ص؟ فرموده است: خداوند آدم را به صورت خود آفریده است.

حضرت فرمودند: خدا ایشان را بکشد، قسمت اول حدیث را حذف کرده اند، رسول خدا؟ص؟ بر دو نفر گذشتند که به یکدیگر ناسزا می گفتند، حضرت شنیدند که یکی از آن دو نفر به دیگری می گوید: صورت تو و هر کس شبیه توست زشت و قبیح باد.

پس آن حضرت؟ص؟ به او فرمودند: به برادرت اینچنین مگوی، چرا که خداوند آدم را به صورت خودِ او آفریده است.

دیدن خداوند در پندار فیلسوفان و عارفان

بنابر مبانی اهل فلسفه و عرفان غیر از وجود خداوند متعال هیچ موجودی در کار نیست و لذا ایشان چنین می پندارند هر چیزی دیده می شود همان ذات خداوند است که بدون واسطه دیده و ادراک شده است و چنانکه نقل کردیم "ملاصدرا" می گوید:

ص: 258


1- . التوحید، 153؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 119 _ 120؛ بحار الانوار، 4 / 11.

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات... وإذا کان الأمر علی ما ذکرته لک فالعالم متوهّم ما له وجود حقیقیّ، فهذا حکایة ما ذهب إلیه العرفاء الإلهیون والأولیاء المحقّقون.(1)

آنچه ادراک می کنیم، نفسِ وجود حق است که در وجود عینی مخلوقات دیده و ادراک می شود... و حال که امر بدین سان است که برایت گفتم، پس نتیجه این می شود که عالم موجودی وهمی و خیالی است و وجود حقیقی و واقعی ندارد، این است بیان آنچه که عرفای الهی و اولیای محقّق بدان اعتقاد دارند.

و همچنین می گوید:

ومحصّل الکلام إنّ جمیع الموجودات عند أهل الحقیقة والحکمة الإلهیّة المتعالیة عقلاً کان أو نفساً أو صورة نوعیّة، من مراتب أضواء النور الحقیقیّ وتجلّیات الوجود القیّومیّ.(2)

و خلاصه کلام اینکه نزد اهل حقیقت و حکمتِ والامقامِ الهی، همه موجودات اعم از عقل و نفس و صورت نوعیه، همه و همه از طبقات پرتوهای نور حقیقی، و ظهورات وجود قیومی خداوندند.

و همچنین می نویسد:

لیس فی دار الوجود غیره دیّار، وکلّ ما یترائی فی عالم الوجود أنّه غیر الواجب المعبود فإنّما هو... فی الحقیقة عین ذاته.(3)

در صفحه وجود، جز خدا دیاری نیست، و احدی وجود ندارد، و هر چه که در عالم وجود به عنوان غیر واجب معبود به نظر می آید، در حقیقت عین ذات اوست.

متأسفانه برخی ظاهربینان بدون توجه به مبانی و

ص: 259


1- . ملاصدرا، اسفار، 2 / 294.
2- . ملاصدرا، اسفار، 2 / 291.
3- . ملاصدرا، اسفار، 2 / 292.

تصریحات اهل فلسفه و عرفان در مورد دیده شدن ذات خداوند، چنین می پندارند که جهان و پدیده های آن در نظر ایشان از جهت مخلوق بودن خویش، آیات و نشانه های وجود خالق خود می باشند نه اینکه خود خداوند به صورت اشیا درآمده ودیده شده باشد؛ در حالی که این پندار بسیار بی مورد بوده و بر خلاف تصریحات خود اهل فلسفه و عرفان در مورد شهود و دیده شدن خداوند است و تنها کسانی چنین می اندیشند که از مبانی اعتقادی فلسفی و عرفانی غافل بوده و بدون تحقیق در این باره سخن می رانند.

در "تفسیر المیزان" چنین بیان شده است که:

"دیدن خداوند نه به این معنا است که علم و یقین به وجود او داریم، چنانکه به این معنا هم نیست که با چشم دیده شود، بلکه به این معنا می باشد که ذات و حقیقت وجود او بدون هیچ حجابی شهود و یافته شده، و مورد رؤیت و لقا قرار می گیرد، چرا که او به حقیقتِ وجود، و عینِ ذاتِ خود در هر چیزی حضور و وجود دارد و در ظاهر و باطن هر چیزی پیدا می باشد".

تفسیر مزبور در این باره چنین می نویسد:

لا ریب أنّ الآیات تثبت علماً ما ضروریّاً لکن الشأن فی تشخیص حقیقة هذا العلم الضروریّ فإنّا لا نسمّی کلّ علم ضروریّ رؤیة وما فی معناه من اللقاء ونحوه...

لکن بین معلوماتنا ما لا نتوقّف فی إطلاق الرؤیة علیه... نقول أری أنّی أنا وأرانی أرید کذا... وأحبّ کذا...، أی أجد ذاتی و أشاهدها بنفسها من غیر أن أحتجب عنها بحاجب، وأجد وأشاهد إرادتی الباطنة التی لیست بمحسوسة ولا فکریّة، وأجد فی باطن ذاتی کراهة وحبّاً وبغضاً ورجاء وتمنّیاً وهکذا.

و... حکایة الإنسان عن نفسه أنّه یراه یرید و یکره و یبغض فإنّه یرید أنّه یجد هذه الأمور بنفسها وواقعیّتها، لا أنّه یستدلّ علیها فیقضی بوجودها من طریق الاستدلال، بل یجدها من نفسه من غیر حاجب یحجبها...

ص: 260

وتسمیة هذا القسم من العلم الذی یجد فیه الإنسان نفس المعلوم بواقعیّته الخارجیّة رؤیة مطّردة، وهی علم الإنسان بذاته وقواه الباطنة وأوصاف ذاته وأحواله الداخلیّة، ولیس فیها مداخلة جهة أو مکان أو زمان أو حالة جسمانیّة أخری غیرها فافهم ذلک وأجد التدبّر فیه.

... واللّه سبحانه فی ما أثبت من الرؤیة یذکر معها خصوصیّات ویضمّ إلیها ضمائم یدلّنا ذلک علی أنّ المراد بالرؤیة هذا القسم من العلم الذی نسمّیه فی ما عندنا أیضاً رؤیة...

إنّه علی کلّ شیء حاضر أو مشهود لا یختصّ بجهة دون جهة، وبمکان دون مکان، وبشیء دون شیء، بل شهید علی کلّ شیء، محیط بکلّ شیء. فلو وجده شیء لوجده علی ظاهر کلّ شیء وباطنه، وعلی نفس وجدانه، وعلی نفسه. وعلی هذه السمة لقائه لو کان هناک لقاء لا علی نحو اللقاء الحسّیّ الذی لا یتأتّی ألبتّة إلّا بمواجهة جسمانیّة، وتعیین جهة ومکان وزمان.

... ولو رأوه لرأوه بقلوبهم أی أنفسهم لا بأبصارهم وأحداقهم... إنّ للإنسان شعوراً بربّه غیر ما یعتقد بوجوده من طریق الفکر واستخدام الدلیل بل یجده وجداناً من غیر أن یحجبه عنه حاجب.

...إنّ هذا العلم المسمّی بالرؤیة واللقاء یتمّ للصالحین من عباد اللّه یوم القیامة... وأمّا فی هذه الدنیا... فهو فی طریق هذا العلم، لن یتمّ له حتّی یلاقی ربه...

والقرآن الکریم أوّل کاشف عن هذه الحقیقة علی هذا الوجه البدیع، فالکتب السماویّة السابقة علی ما بأیدینا ساکتة عن إثبات هذا النوع من العلم باللّه ، وتخلو عنه الأبحاث المأثورة عن الفلاسفة الباحثین عن هذه المسائل. فإنّ العلم الحضوریّ عندهم کان منحصراً فی علم الشیء بنفسه حتّی کشف عنه فی الإسلام. فللقرآن المنّة فی تنقیح المعارف الإلهیّة.

... العلم من جهة الرؤیة... هو کمال العلم الضروریّ باللّه ... فهذا هو المسؤول دون الرؤیة بمعنی الإبصار بالتحدیق. وإذ أثبت اللّه سبحانه الرؤیة بمعنی العلم الضروریّ فی الآخرة، کان تإبید النفی راجعاً إلی تحقّق

ص: 261

ذلک فی الدنیا...(1)

نعم هناک علم ضروریّ خاصّ یتعلّق به تعالی غیر العلم الضروریّ الحاصل بالاستدلال، تسمّی رؤیة؛ وإیّاه تعنی الآیات والروایات الظاهرة فی إثبات الرؤیة، لما فیها من القرائن الکثیرة الصریحة فی ذلک وموطن هذه المعرفة الآخرة.(2)

... إنّ هذه الرؤیة لیست هی الاعتقاد والایمان القلبیّ المکتسب بالدلیل، کما أنّه غیر الرؤیة البصریّة الحسّیّة... فحقیقة الرؤیة ثابتة وهی نیل الشیء بالمشاهدة العلمیّة من غیر طریق الاستدلال الفکریّ؛ بل هناک عدّة من الأخبار تنکر أن یکون اللّه سبحانه معلوماً معروفاً من طریق الفکر، وسیأتی بعضها.(3)

از کلام فوق این نکات استفاده می شود:

* ما معلوماتی داریم که ذات آن ها را بدون حجاب مشاهده می کنیم و اطلاق دیدن درباره آن ها صحیح است.

* ما ذات و حب و بغض و اراده و کراهتِ خود را به ذاتِ خودِ آن ها و بدون واسطه و حجاب می یابیم نه اینکه از طریق استدلال به وجود آن ها پی ببریم.

* این یک قاعده کلّی است که هر گاه انسان چیزی را به نفس واقعیت و خارجی اش بیابد می تواند بر آن اطلاق رؤیت و دیدن نماید، مانند همین مورد که انسان به خودش و اوصاف ذاتی و قوای داخلی اش بدون مداخله جهت و زمان و مکان و حالت جسمانی علم دارد.

* رؤیت خداوند به این معنا است که ما ذات او را به عین واقعیت خارجی اش بدون حجاب و بدون مداخله

ص: 262


1- . طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 8 / 250 _ 253.
2- . طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 8 / 269.
3- . طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 8 / 269.

جهت و زمان و مکان و حالت جسمانی می یابیم.

* مشهود و حاضر بودن خداوند، اختصاص به جهت و مکان و زمان خاصّی نداشته بلکه احاطه و حضور و دیده شدن او در ظاهر و باطن هر چیز، و در هر زمان و مکان، و در نفسِ وجودِ همه اشیا می باشد.

* این نحوه از علم به وجود خداوند که نام آن رؤیت و دیدن خداوند است، در آخرت برای بندگان صالح خداوند حاصل می شود؛ و انسان در دنیا، تنها در طریق رسیدن به این علم است.

* قرآن کریم اولین چیزی است که با بیان مسأله قابلِ دیدن بودنِ خداوند به این نحوه جدید، بر دیگران منّت نهاده است.

* فلسفه اهل بحث، علم حضوری را منحصر به علم شیء به خودش می داند و از این مطلبی که قرآن آن را کشف کرده است خالی می باشد.

* علمی که از جهت دیدن خداوند حاصل می شود علم کاملی است که به نحو ضروری درباره او حاصل می شود و غیر از دیدن با حدقه چشم است.

* از آنجا که خداوند خودش را در آخرت قابل رؤیت می داند پس اینکه به حضرت موسی علیه السلام می فرماید: «لن ترانی»: "هرگز مرا نخواهی دید"، به این معنا است که: تنها در دنیا مرا هرگز نخواهی دید.

* علمی که از ناحیه دیدن و رؤیت خداوند حاصل می شود غیر از معنای علم به وجود اوست که از ناحیه استدلال بر وجود او حاصل می شود.

* اخبار چندی وجود دارد که بیان می کند خداوند از طریق فکر معلوم و شناخته نمی شود لذا حقیقتِ معنای این رؤیت، رسیدن به شی ء از طریق مشاهده علمی

ص: 263

است.

با اندک تأملی ظاهر است که اعتقاد به نکات فوق از اختصاصات علوم فلسفی و بشری می باشد و ربطی به معارف قرآنی و الهی ندارد. اینک ما به طور مختصر به جواب آنچه گفته شد اشاره می کنیم:

1. چنانکه گفتیم هر چیزی که به ذات خود قابل شناخت و وصول باشد دارای زمان و مکان و مقدار و اجزا است، و خداوند متعال جز از طریق استدلال عقلی دلالتِ مخلوق بر وجود خالق شناخته نمی شود.

2. حتّی اگر بپذیریم اطلاق رؤیت بر برخی از چیزهایی که به ذات خود ادراک و یافته و وجدان می شوند صحیح باشد، اما هرگز نمی توان گفت که رؤیت خداوند نیز به همین معنا است، بلکه _ چنانکه توضیح دادیم براهین عقلی و نصوص قطعی دلالت می کند که لقای خداوند متعال هرگز به معنای شهود و یافته شدن ذات او بدون واسطه نمی باشد.

3. هیچ دلیلی وجود ندارد که ثابت کند علم انسان به ذات و صفات و قوای داخلی اش بدون واسطه باشد، بلکه ادعّای خروج این علم از زمان و مکان بدیهی البطلان است، خداوند متعال در مورد حدوث علم خلق می فرماید:

<وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً>(1)

خداوند متعال شما را به دنیا آورد در حالی که هیچ چیز نمی دانستید.

و امام صادق علیه السلام در مورد واسطه های شناخت عقل می فرمایند:

وکذلک العقل أیضاً ظاهر بشواهده مستور بذاته.(2)

ص: 264


1- . نحل، 78 .
2- . بحار الأنوار، 3 / 149.

عقل هم چنین است که از راه نشانه های وجود خود شناخته و معلوم و آشکار می باشد، و ذات آن مستور و نهان است.

و می فرمایند:

یقف العقل علی حدّه من معرفة الخالق فلا یعدوه، ولکن یعقله بعقل أقرّ أنّ فیه نفساً ولم یعاینها ولم یدرکها بحاسّة من الحواسّ.(1)

عقل در مورد شناخت خداوند در حد خود وقوف کرده و از آن تجاوز نمی کند بلکه او را با همان عقلی می شناسد که در پرتو آن اقرار کرده است که در وجود او نفسی وجود دارد اگر چه آن نفس را ندیده و با هیچ یک از حواس ادراک نکرده است.

4. فراتر بودن ذات خداوند از زمان و مکان، به این معنا نیست که وجودش در زمان و مکانی خاص نبوده، و در هر زمان و مکان و در ظاهر و باطن هر چیزی حضور داشته باشد، بلکه این معنایی است که تنها به وحدت وجودیان اختصاص دارد و عین اعتقاد به دارای زمان و مکان بودنِ خداوند است، در نظر عقل و برهان و وحی خدا خالق زمان و مکان و مقادیر است و هرگز به آن ها نسبت داده نمی شود، لذا نه در مکانی خاصّ است و نه در همه جا، و نه در زمانی خاصّ است و نه در همه زمان ها:

سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه : <وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْض >قال: کذلک هو فی کلّ مکان.قلت بذاته؟ قال: ویحک إنّ الأماکن أقدار، فإذا قلت فی مکان بذاته لزمک أن تقول فی أقدار وغیر ذلک.ولکن هو بائن من خلقه، محیط بما خلق علماً وقدرة وإحاطة وسلطاناً.(2)

ص: 265


1- . بحار الأنوار، 3 / 147.
2- . التوحید، 133؛ بحار الأنوار، 3 / 323.

از امام صادق علیه السلام در مورد این آیه پرسیدم که خداوند می فرماید: و اوست خداوند در آسمانها و در زمین، فرمودند: او در هر مکانی چنان می باشد، پرسیدم: به ذات خود؟!

فرمودند: چه می گویی! همانا مکان ها مقادیرند پس چون گفتی به ذات خود در مکان است لازم آید که او را دارای مقادیر و اندازه ها و غیر آن دانسته باشی در حالی او جدای از خلق خود است و به همه آنچه آفریده است علم و قدرت و احاطه و سلطنت دارد.

6. نحوه ایمان و یقین به وجود خداوند در دنیا و آخرت یکی است و اعتقاد به دو نحوه بودنِ آن منافی با معنای ایمان و یقین بودن آن دو است.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

فإن کانت تلک المعرفة من جهة الرؤیة إیماناً فالمعرفة التی فی دار الدنیا من جهة الاکتساب لیست بإیمان لأنّها ضدّه فلا یکون فی الدنیا أحد مؤمناً لأنّهم لم یروا اللّه .(1)

اگر معرفتی که بر اساس رؤیت است ایمان باشد پس معرفتی که در دنیا از جهت اکتساب حاصل است ایمان نخواهد بود زیرا این دو ضد همند، پس هیچ کس در دنیا مؤمن نخواهد بود زیرا آنان خداوند را ندیده اند.

7. اگر معنای معرفت و ایمان و رؤیت ولقا، حضور و شهودِ واقعی هر چیزی نسبت به خودش باشد، دیگر چگونه می توان در دنیا این معنا را از موجودات سلب کرد و حصول آن را مختصّ به آخرت دانست؟! مگر ممکن است حضور و وجود چیزی را از خود آن چیز در موطنی از مواطن سلب کرد؟!

8. اگر تفسیر مذکور در مورد معرفت و ایمان و رؤیت و لقا پذیرفته شود، تفاوت میان مؤمن و کافرانی که از لقای خداوند محجوب و محرومند در این باره چه خواهد

ص: 266


1- . کافی، 1 / 96 _ 97؛ التوحید، 110؛ بحار الانوار، 4 / 56.

بود؟! و جهت اختصاص آن به اهل ایمان چه چیزی می باشد؟!

9. ادعای اینکه ایمان لقائی کامل، تنها در آخرت برای بندگان صالح خداوند حاصل می شود مستلزم این است که _ العیاذ باللّه _ تمامی انبیا و اولیای الهی با ایمان ناقص، و تنها در طریق رسیدن به ایمان کامل به خداوند از دنیا رفته باشند!!

10. کشف معنای جدیدی که در مسأله دیده شدن خداوند از ابداعیات قرآن پنداشته شده، و نیز کلمات فلاسفه اهل بحث خالی از آن دانسته شده است، اولا ربطی به معارف قرآنی ندارد؛ ثانیا فلسفه جدید نسبت به فلسفه قدیم، فرد دیگری برای علم حضوری که غیر از "علم شی ء به نفس خود" و "وجدان ذات خویش" باشد نشان نداده است، بلکه تنها کاری که در این مورد انجام داده این است که بر خلاف عقل و برهان و دین، علّت و معلول را یکی دانسته، و از باب اعتقاد به وحدت وجود گفته است که چون خالق و خلق یکی بیش نبوده و عین هم می باشند، هر کس حقیقتِ وجودِ خود را بیابد، حقیقت و کنهِ وجود خدا را یافته، و ذات خداوند را رؤیت و شهود کرده است!! چنانکه شبستری می گوید:

صفاتش را ببین امروز

اینجا

که تا ذاتش توانی

دید فردا

تویی تو نسخه نقش

الهی

بجو از خویش هر چیزی

که خواهی

چو تو بیرون شوی

او اندر آید

به تو بی تو جمال

خود نماید

نماند در میانه هیچ

تمییز

شود معروف و عارف

جمله یک چیز(1)

بنابراین، بر اساس مبانی فلسفه و عرفان باید همانند

ص: 267


1- . دیوان مثنوی گلشن راز

صدرالفلاسفه گفت که: "کل ما ندرکه فهو وجود الحق فی أعیان الممکنات: (هر چیزی که می بینیم همان وجود حق است که در اعیان ممکنات ظاهر شده است)" نه اینکه گفته شود: ذات خداوند با حدقه چشم دیده نمی شود.

11. اگر رؤیت ذات خداوند از ناحیه این باشد که وجود او در هر زمان و مکان و ظاهر و باطن هر چیز حاضر و مشهود است دیگر چگونه می توان ادعا کرد خداوند قابل رؤیت بصری با حدقه چشم نیست؟!

12. علم ضروری و ایمان کامل، تنها در نتیجه استدلال صحیح عقلی به دست می آید؛ و علمی که از ناحیه رؤیت و یا وجدان و شهود شی ء باشد قابل خطا بوده و مستلزم یقین نیست، مانند سرابی که آب می نماید و نیز مانند وحدت وجودی که عارفان را در شهود آید و یا دیدار خداوند که برخی دیگر را ادعای آن باشد.

13. نصوصی که در مورد رؤیت خداوند وارد شده، اختصاصی به آخرت ندارد و معنای صحیح آن هم در دنیا ممکن است و هم در آخرت، چنانکه معنای فلسفی و باطل آن نیز نه در دنیا ممکن است و نه در آخرت.

بدیهی است اگر نصّی وارد می شد که صریحا دلالت بر این می کرد که خداوند دیده می شود، لازم بود آن را به معنایی تأویل کنیم که مخالف با اصول قطعی عقلی و دینی نباشد؛ تا چه رسد به اینکه آیتِ «لن ترانی» را که صریحا به معنای دیده نشدن خداوند برای ابد است تخصیص زده،و آن را در مورد دیدن خداوند در دنیا بدانیم، و یا اینکه بتوانیم آن را به معنای دیگری تأویل کنیم!!

14. مدلول قطعی و صریح اخبار و روایات و نصوص و براهین این است که خداوند صورت و شبح نداشته، و در

ص: 268

ذهن و فکر و عقل قابل تصور و توهّم و تعقّل نیست؛ نه اینکه از طریق فکر و استدلال عقلی به وجود او نمی توان پی برد.

در کتاب "الغدیر" چنین آمده است:

صاحب مفتاح السعاده از "ابوحامد غزالی" نقل می کند که در برخی از تألیفاتش گفته است: من در اوایل عمرم منکر احوال صالحین و مقامات عارفین بودم تا اینکه از خوابها بهره مند شدم و خدا را در خواب دیدم! خدا به من گفت: ای اباحامد. گفتم: آیا تو شیطانی که با من سخن می گویی؟!

گفت: نه من خدایم که از هر شش طرف تو را در بر دارم! پس گفت: ای اباحامد یاوه هایت را کنار بگذار و همنشین کسانی باش که آن ها را در زمین خود محل نظر خویش قرار داده ام و ایشان دنیا و آخرت را به محبّت من فروخته اند.

گفتم تو را به عزّتت قسم می دهم که شیرینی خوش بینی نسبت به ایشان را به من بچشانی. پس گفت: آری چنین کردم و مانع بین تو و ایشان این است که به حبّ دنیا بپردازی، پس قبل از اینکه با خواری از آن خارج شوی با اختیار از آن بیرون شو که نوری از انوار قدس خود را بر تو افشاندم اینک برو و سخن آغاز کن.

گوید: با خوشحالی و سرور از جای جستم و رفتم پیش شیخ یوسف بافنده و داستان خوابم را برایش گفتم. او تبسمی کرد و گفت: این ها برگه های اوایل کار ما بود که آن را از میان بردیم، اگر همراه من آیی چشم درونت را به میله تأیید چنان سرمه ای کشم که عرش و اهل عرش را ببینی، بلکه به آن هم راضی نشوی تا اینکه آن کس را که هیچ کس او را نمی بیند ببینی! پس خالص شوی و بر طور عقلت بالا روی و مانند حضرت موسی علیه السلام از خدا بشنوی که: من پروردگار عالمیانم!

و صاحب الغدیر ؟ق؟ در پاسخ می فرماید:

از خود سِتا بر تو سلام باد! کاش می فهمیدم آیا در دهان شیطان نمی گنجد که ادعای خدایی کند و به دروغ بگوید من خدایی هستم که تو را از شش طرف در میان دارم؟! چنانکه سایر مدعیان خدایی در

ص: 269

گذشته نیز چنین دهان گنده ای داشته اند، آیا غزّالی به مجرد ادعا از کجا فهمید که آن شخص خدا است؟ ! و دیگر احتمال نداد که باز هم شیطان باشد؟ ! و اگر واقعا خوابش را راست دانست و تصدیق کرد که خدا با او سخن گفته است پس چرا دست از یاوه ها و داستان سرایی هایش بر نداشته و همچون شیخ بافنده اش جز به داستانهای دروغین نپرداخت؟!

و ای کاش در دکان استاد بافنده اش سرمه ای یافت می شد که چشم و دل او را طوری باز می کرد که گناهان بزرگ نوشته هایش در کتاب خود "احیاء"را بر جان نخرد که آن همه ریاضت های غیر مشروع مانند قصّه دزد حمام و مانند آن و سخن از منع یزید ملعون در باب آفات لسان و اباطیل فراوان دیگر را در آن آورده است. واقعا چقدر سرمه استاد بافنده تند و تیز بوده است که به هر کس اثر کند آنچنان چشمش را باز می کند که به دیدن عرش و اهل عرش هم اکتفا نمی کند تا اینکه آن کسی را ببیند که هرگز دیده نمی شود! و مانند حضرت موسی خطاب بشنود که من پروردگار جهانیانم!

و من تا آخر ندانستم که آیا موسی که در شنیدن خطاب با او شریک بوده است، آیا در رؤیت خدا هم با او شریک بوده است؟! و البتّه شاید صاحب این هذیانات خودش را از موسی هم بالاتر می داند که موسی با این که از انبیای اولوالعزم بوده است به او خطاب شده است که: ای موسی هرگز مرا نخواهی دید. پس باید هم سالک غزل پرداز چنین باشد. (1)

ص: 270


1- . قال صاحب مفتاح السعادة: قال _ أبو حامد الغزالیّ فی بعض مؤلّفاته: کنت فی بدایتی منکراً لأحوال الصالحین ومقامات العارفین حتّی حظیت بالواردات، فرأیت اللّه تعالی فی المنام. فقال له: یا أبا حامد، قلت: أو الشّیطان یکلّمنی؟ قال لا. بل أنا اللّه المحیط بجهاتک الستّ. ثم قال: یا أبا حامد! ذر أساطیرک وعلیک بصحبة أقوام جعلتهم فی أرضی محلّ نظری، وهم أقوامٌ باعوا الدارین بحبّی. فقلت: بعزّتک إلّا أذقتنی برد حسن الظنّ بهم. فقال: قد فعلت ذلک والقاطع بینک وبینهم تشاغلک بحبّ الدنیا، فاخرج منها مختاراً قبل أن تخرج منها صاغراً، فقد أمضیت علیک نوراً من أنوار قدسی، فقم وقل. قال: فاستیقظت فرحاً مسروراً وجئت إلی شیخ یوسف النسّاج فقصصت علیه المنام فتبسّم وقال: یا أبا حامد! هذا ألواحنا فی البدایة فمحوناها، بلی إن صحبتنی سأکحل بصر بصیرتک بأثمد التأیید حتّی تری العرش ومن حوله ثم لا ترضی بذلک حتّی تشاهد ما لا تدرکه الأبصار فتصفو من کدر طبیعتک، وترقی علی طور عقلک وتسمع الخطاب من اللّه تعالی _ کما کان لموسی علیه السلام _ < أنا اللّه ربّ العالمین >. فقال الأمینیّ فی جوابه: مادح نفسه یقرءک السلام!! لیت شعری هل کان یضیق فم الشیطان عن أن یقول: أنا اللّه المحیط بجهاتک الستّ، کما لم تضق أفواه المدّعین للربوبیّة فی متألف الدهر؟ فمن أین عرف الغزالیّ بصرف الدعوی أنّه هو اللّه ؟ ولما ذا لم یحتمل بعد أنّه هو الشیطان؟ وإن کان قد صدق الرؤیا وأذعن بأنّ اللّه هو الذی خاطبه فلما ذا لم یدع الأساطیر وقد خوطب ب: "ذر الأساطیر" ولم ینسج علی نول النّساج شیخه إلّا التافهات؟ ولیته کان یوجد فی صیدلیّة النساج کحلٌ آخر تحدّ بصر الغزالیّ وبصیرته حتّی لا یبوء بإثم کبیر ممّا فی إحیائه من ریاضیّات غیر مشروعة محبذة من قبله کقصة لصّ الحمّام وغیرها، وحدیث منعه عن لعن یزید اللعین فی باب آفات اللسان إلی أمثاله الکثیر الباطل. وما أحدّ إثمد النسّاج الذی یترک من اکتحل به لا یرضی بعد رؤیته العرش ومن حوله، حتّی یشاهد ما لا تدرکه الأبصار، ویسمع الخطاب _ کما سمعه موسی علیه السلام _ < أنا اللّه ربّ العالمین>. و أنا إلی الغایة لا أدری أنّ موسی علیه السلام المشارک له فی السماع هل شارکه فی الرؤیة؟ ولعلّ صاحب الهذیان یجد نفسه مربیّة علی نبیّ اللّه موسی الذی هو من أولی العزم من الرسل وخوطب بقول اللّه العزیز: < لن ترانی یا موسی >! هکذا فلیکن السالک المجاهد الغزّال. (الغدیر، 11 / 160).

فصل هشتم: اوهام پیرامون اصالة الوجود و اصالة الماهیّة

معنای حقیقی اصالت وجود(1)

از ابتدای خلقت حضرت آدم ابو البشر تا کنون، اساس مکتب تمامی انبیای الهی؟عهم؟ و سایر عقلای عالم بر دعوت به سوی مخلوقیت جهان هستی، و اثبات حدوث، و موجود شدن آنها در پی آفرینش و ایجاد آفریدگار متعال بوده است.

افراد مقابل ایشان، پیوسته معتقد به ازلیت عالم و اصالت وجود و هستی اشیاء بوده، معنای خلقت و آفرینش را انکار کرده، و وجود عالم را ازلی و همیشگی و غیر مخلوق شمردهاند.

در این میان اهل فلسفه و عرفان هم معتقدند که:

1. آنچه در جهان خارج، واقعیت و عینیت و اصالت دارد حقیقتِ وجود نام دارد که حقیقتی لذاته (غیر مخلوق) و ازلی و ابدی میباشد، نه اشیاء و مخلوقاتی که آفریده خداوند متعال، و قابل وجود و عدم حقیقی باشند.

2. ماهیات و همه اشیای عالم، ظهورات و اشکال و صورت ها وجلوه های مختلفی هستند که از دگرگونی ها و تطورات همان حقیقت ازلی و ابدی و غیر قابل وجود و عدم که همان ذات داوند است حاصل می شوند، و در

ص: 271

ص: 272

از ابتدای خلقت حضرت آدم ابو البشر تا کنون، اساس مکتب تمامی انبیای الهی؟عهم؟ و سایر عقلای عالم بر دعوت به سوی مخلوقیت جهان هستی، و اثبات حدوث، و موجود شدن آنها در پی آفرینش و ایجاد آفریدگار متعال بوده است.

افراد مقابل ایشان، پیوسته معتقد به ازلیت عالم و اصالت وجود و هستی اشیاء بوده، معنای خلقت و آفرینش را انکار کرده، و وجود عالم را ازلی و همیشگی و غیر مخلوق شمردهاند.

در این میان اهل فلسفه و عرفان هم معتقدند که:

1. آنچه در جهان خارج، واقعیت و عینیت و اصالت دارد حقیقتِ وجود نام دارد که حقیقتی لذاته (غیر مخلوق) و ازلی و ابدی میباشد، نه اشیاء و مخلوقاتی که آفریده خداوند متعال، و قابل وجود و عدم حقیقی باشند.

2. ماهیات و همه اشیای عالم، ظهورات و اشکال و صورت ها وجلوه های مختلفی هستند که از دگرگونی ها و تطورات همان حقیقت ازلی و ابدی و غیر قابل وجود و عدم که همان ذات داوند است حاصل می شوند، و در

ص: 273

خارج از تلقی و برداشت و توهمات و خیالات ذهن، دارای هیچ گونه وجود واقعی و عینی نیستند و هیچی مخلوقی وجود ندارد.

3. وجود بر دو گونه است: یکی وجود مطلق و نامتناهی، و دیگری وجود محدود و متناهی که البته دومی نیز جز مراتب وجود خدا (به تعبیر فلسفی)، یا حصه های ذات او (به تعبیر عرفانی)، یا اجزای وجود وی (بر اساس حقیقت مطلب) چیز دیگری نمیباشد.

4. ماهیت، به معنای محدودیتِ مراتب و حصه ها و اجزای ذات خداست، لذا خود خداوند که مجموعه بینهایت آنها است محدویت و ماهیت ندارد.

5. اشیاء و واقعیات خارجی، نه از جهت وجود قابل آفرینش و از بین بردن می باشند، و نه از جهت ماهیت.

در نظر ایشان دلیل بر اینکه هیچ واقعیتی قابل آفرینش و ایجاد نبوده، و پس از عدم و نیستی پدید نشده، و حتی خداوند هم نتوانسته و نمی­تواند هیچ موجودی خلق کند این است که واقعیت اشیا، نفس حقیقت وجود ازلی و ابدی خود خداوند است، و از فرض عدم و حدوث و ایجاد آنها سلب شیء از خودش، و تحصیل حاصل، و نقص وجود خدا، و سوراخ بودن ذات او لازم می آید.

و دلیل بر اینکه معدوم و فانی شدن اشیاء محال است و حتی خداوند هم نمی­تواند چیزی را معدوم و نیست کند نیز در نظر ایشان همین است که آنها نفس حقیقت وجود ازلی و ابدی خداوند می باشند، و از فرض عدم و رفع وجود آنها سلب شی ء از خود آن، نقصان و محدودیت وجود خدا و سوراخ بودن ذات او لازم می آید.

و علت اینکه ماهیت اشیاء قابل وجود و عدم نیست هم به پندار ایشان این است که ماهیت، شکل و صورت

ص: 274

و تعین و تطوّر وجود خدا است، نه چیزی غیر از آن، و اصلا صلاحیت اتصاف به وجود و عدم را ندارد مگر به عنوان صفت و شکل و صورت ذات خدا.

بنابراین بر مبنای ایشان آنچه واقعیت خارجی و عینیت حقیقی محسوس و ملموس را تشکیل می دهد، حقیقتی ازلی و ابدی و نامتناهی است و خدا یعنی همین! که تنها صورت ها و شکل های آن در تغیر و دگرگونی است و مخلوقات هم یعنی همین!

پس این وجود نامتناهی، همان وجود خدای فلسفه و عرفان است که جامع و شامل و عین همه اشیاء می باشد، و جز آن هیچ چیز دیگری وجود ندارد که خداوند آن را آفریده باشد یا بتواند آن را معدوم نماید.

معنای حقیقی اصالت وجود (2)

نحوه نگاه به مسأله "وجود"، از دیدگاه کسی که واقعیت عینی را حقیقت وجود ازلی و ابدی متطور به اطوار پیوسته می بیند (وحدت وجود)، با نگاه کسی که دیدگاهی توحیدی و الاهی دارد، و اشیاء را به نفسِ هویتِ واقعی آنها غیر ذات احدیت دانسته، و آنها را مخلوق و موجود و باقی به ایجاد و ابقا و مشیت خداوند متعال میشمارد کاملا متفاوت است.

معنای "ماهیت" نیز بر اساس دو دیدگاه فوق کاملا متفاوت می باشد، چه اینکه شخص موحّد و الاهی، ماهیت اشیاء را عین واقعیت و هویتِ قابل وجود و عدم حقیقی آن ها میداند که به ایجاد خالق متعال موجود شده، و مصداق واقعی عناوینی مانند: وجود، حادث، متجزی، انسان، درخت، سنگ، کوه، دریا و... می باشند، و البته چنانچه خداوند متعال آن ها را معدوم و نیست

ص: 275

فرماید مصداق هیچ کدام از این عناوین _ چه معقولات اولی مانند انسان و درخت و...، و چه معقولات ثانوی مانند وجود و حادث و... _ نخواهند بود.

در این مقام باید کاملا در نظر داشت که اصلا سخن از اصالت ماهیت و چیزی که به خودی خود غیر از خودش هیچ چیزی نیست (ماهیت من حیث هی، نه موجود و نه معدوم)، در میان نیست، بلکه سخن از واقعیت داشتن ماهیتی در میان است که با آفریده شدن خود، هم مصداق واقعی معقولات ثانیه مانند وجود و موجود و شیئ و ماهیت است، وهم مصداق حقیقی و واقعی درخت و انسان و کوه و دریا که معقولات اولی هستند.

(معقولات ثانیه، معانی ای هستند که در خارج مصداق و وجودی در عرض عناوین و معقولات اولی ندارند بلکه صفت عقلی همان معقولات اولی می باشند، یعنی ما در خارج درخت و انسان و کوه و دریا و خدا (معقولات اولی) داریم اما چیزی به نام وجود یا وجوب یا امکان (معقولات ثانیه) نداریم که غیر از همان کوه و درخت و دریا و انسان و خدا باشد).

در مسأله وجود، در دیدگاه فلسفی و عرفانی، به ناچار واقعیت اشیای خارجی، عین حقیقت وجود محضی شمرده می شود که ذاتا قابل عدم نیست، لذا بر اساس دیدگاه ایشان هرگز نمی توان گفت: "عالم مخلوق و حادث است، و اشیاء بدون آفرینش و ایجاد خداوند متعال موجود نبوده اند"، و یا اینکه: "چنانچه خداوند اراده فرماید همه موجودات معدوم و نابود می شوند".

بنابر این "اصالت وجود"، جز با نفی خلقت، و انکار غیریت خالق و مخلوق قابل تبیین نبوده، و کسانی که قائل به اصالت وجود می باشند اگر معنای خلقت و آفرینش و جعل را واقعا قبول داشته باشند، بدون اینکه

ص: 276

خودشان متوجه باشند در واقع عقیده مخالفان را به روشنی پذیرفته اند و با آنان هیچ اختلافی ندارند.

در مسأله ماهیت نیز اصالت وجودی هرگز اشیاء را به عنوان چیزهایی واقعی که خداوند متعال آنها را خلقت فرموده است قبول ندارد، بلکه گاهی (با صرف نظر از تداخل برخی تعاریف) می گوید: "ماهیات صرفا خواب و خیال و اوهامند و جز حقیقت وجود چیزی در کار نیست".

و گاهی می گوید: "ماهیات جلوه ها و تطورات مختلف همان حقیقت واحد ازلی و ابدی اند".

دیگرگاه می گوید: "ماهیات حدود وجوداتند که از مراتب مختلف حقیقت وجود گرفته می شوند".

اصالت وجودیان گاهی دیگر ماهیات را ازلا و ابدا اعیان ثابت در ذات خداوند، و قائم به حقیقت وجود _ که در نظر ایشان جز خدا چیز دیگری نیست _ می شمارند.

و دیگرگاه آنها را ماهیاتی می شمارند که جز خودشان هیچ چیزی نبوده، و ازلا و ابدا بویی از وجود نبرده اند، بلکه هر گونه وجودی که برای آنها فرض شود صورت و تطوری از حقیقت وجود بوده نه غیر آن و...

وقتی گفته می شود ماهیت اعتباری است... این امر اعتباری... آیا کاملاً ساختة ذهن است یا نسبت واقعی با خارج دارد؟ در پاسخ به این سوال چند جواب داده شده است:

ماهیات ظهورات وجود واحد شخصی الهی هستند. مثل امواج نسبت به دریا. (قول عرفا)

ماهیت ظهور وجود (با مصادیق متعددش) است در ذهن (عبارت علامه طباطبائی در نهایه)

ماهیت حد و نفاد وجود است. (انسان عبارت است از: لیس بوجود حجری, شجری و مانند آن)

ماهیت ظهور حد وجود است در ذهن. (دیدگاه حضرت آیت الله مصباح)

ص: 277

ماهیت نحوه متن وجود خارجی است. (دیدگاه استاد فیاضی)(1)

گوییم: بدیهی است که مراد ملا صدرا و همه فلاسفه و عرفا، و تفسیر موافق با مبانی فلسفه و عرفان، تنها همان معنای واضح البطلان اول است، و بقیه اقوال هیچ ربطی به مبانی فلسفه، و عبارات فلاسفه ندارد، و شواهد این مطلب را به گونه مکرر بیان داشته ایم.

با توجه به نظرگاه وحدت وجودیان، روشن است که عقیده "اصالت وجود" با "عقیده وحدت وجود" عینا یکی است. و در مورد "اعتباری بودن ماهیت" نیز، اصالت و وحدت وجود به صورت پیش فرض و مصادره، به گونه ای در نظر گرفته شده است که در نتیجه، اعتقاد به خلقت و انکار اصالت وجود فلسفی بدیهی البطلان بوده، و هر کسی به طور ناخود آگاه تسلیم نظریه باطل قائلین به "اصالت و وحدت وجود" گردد.

صدر المتالهین که قائل به اصالت وجود شد... از آراء و عقائد عرفا الهام می گرفت... همان طوری که در بسیاری از موارد دیگر نیز نظریه عرفا را تایید کرده... علی هذا صدر المتالهین را نمی توان مبتکر اصالت وجود دانست... مسائل وجود و بالاخص دو مسئله اساسی آنها اصالت وجود و تشکک وجود بیش از آن اندازه که مستند به فلسفه قدیم یونان است از یک طرف مستند به نظریه عرفا است و از طرف دیگر در نتیجه مبارزه با عقائد متکلمین پیدا شده.(2)

البته کتاب انسان کامل می­افزاید:

عرفا... توحید آن­ها وحدت وجود است... در این مکتب انسان کامل در

ص: 278


1- . [1] http://sarbakhshi71.blogfa.com/post/45
2- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 73 _ 74.

آخر عین خدا می شود؛ اصلا انسان کامل حقیقی، خودِ خداست.(1)

گرچه ملاصدرا و برخی اهل فلسفه و عرفان گاهی می کوشند تفاوت اعتقاد خود با صوفیان را در این ارائه دهند که بگویند: "صوفیان جاهل (جهله متصوفه) وجود خدا را عین عالم هستی می دانند و برای او وجودی ورای سایر موجودات قبول ندارند، اما ما در عین اینکه وجود خداوند را عین همین اشیاء می دانیم برای او وجودی ورای سایر موجودات عالم هستی قبول داریم"، اما با توجه به این که ملاصدرا مانند سایر اهل فلسفه و عرفان، وجود را منحصر به یک حقیقت نامتناهی و واحد شخصی می داند، و وجود هر چیز دیگری در عرض آن را محال می شمارد، کاملا روشن است که کوشش مذکور، نافرجام، و بر خلاف مبانی وتصریحات روشن اهل فلسفه و عرفان _ و نیز خود ملاصدرا _ در موارد بی شمار میباشد.

نمونه ای از مبانی و عبارات فلاسفه و عرفا

ما قبل از ادامه بحث، برای فهم بهتر اصالت وجود و رابطه آن با وحدت وجود، نمونه ای از نتایج فلسفه و عرفان در عبارات فلاسفه و عرفا را می آوریم:

واجب الوجود همه چیزهاست؛ هیچ چیز از او بیرون نیست.(2)

منزه آنکه اشیا را ظاهر کرد، و خود عین آن ها است.(3)

ص: 279


1- . مرتضی مطهری، انسان کامل، 168.
2- . واجب الوجود کلّ الأشیاء، لا یخرج عنه شیء من الأشیاء.( اسفار، 2/368).
3- . سبحان من أظهر الأشیاء وهو عینها. ("فتوحات 4 جلدی، " ابن عربی 2/459).

همانا خداوند منزه، همان خلق دارای همانند است!(1)

تحقیقا آن [ذات الهی] همان است که به صورت خر و حیوان ظاهر شده است.(2)

او به صورت خلق خود، بلکه عین هویت و حقیقت خلق خود است.(3)

انسان بر صورت رب خود مخلوق است. بلکه حقیقت و هویت انسان عین حقیقت و هویت حق است... لذا هیچ یک از حکما و علما بر معرفت نفس و حقیقت آن اطلاع نیافتند مگر رسل الهی و أکابر صوفیه.(4)

عارف حق را در هر چیزی؛ بلکه عین هر چیزی می بیند.(5)

حق مشهود است و خلق موهوم... زیرا جز یکی بیش نیست و جز او عدم

ص: 280


1- . إنّ الحقّ المنزّه هو الخلق المشبّه. (ابن عربی، فصوص الحکم، 30، 78؛ وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، حسن زاده، 1362ش، 76، به نقل از ابن عربی؛ اسفار، 2/88).
2- . إنّها [الذات الإلهیّة] هی الظاهر بصور الحمار والحیوان. (شرح قیصری بر فصوص الحکم، 252). در نسخه دیگر: إنّ لکلّ شی ء، جماداً کان أو حیواناً، حیاة وعلماً ونطقاً وإرادة، وغیرها ممّا یلزم الذات الإلهیّة، لأنّها هی الظاهرة بصور الجماد والحیوان. (شرح فصوص، قیصری، شرح قیصری، 726).
3- . ابن عربی، فصوص الحکم، فص شعیبیّ 286.
4- . فإنّه علی صورته خلقه، بل هو عین هویّته وحقیقته ولهذا ما عثر أحد من الحکماء والعلماء علی معرفة النفس وحقیقتها إلّا الإلهیّون من الرسل والصوفیّة: (ابن عربی، فصوص الحکم، 125؛ با شرح و ترجمه ممد الهمم، حسن زاده آملی، 311).
5- . إنّ العارف من یری الحقّ فی کلّ شیء بل یراه عین کلّ شیء. (ابن عربی، فصوص الحکم، 192، سال 1366؛ شرح قیصری، 96).

است.(1)

هنگامی که ما خداوند را شهود می کنیم خودمان را شهود کرده ایم، زیرا ذات ما عین ذات اوست، هیچ مغایرتی بین آن دو وجود ندارد جز این که ما به این صورت درآمده ایم و او بدون صورت است...؛ و هنگامی که او ما را شهود می کند، ذات خودش را _ که تعیّن یافته و به صورت ما درآمده و ظهور کرده است _ مشاهده می کند.(2)

آنان که طلب کار خدایید خدایید

بیرون ز شما نیست،شمایید شمایید

ذاتید و صفاتید، گهی عرش و گهی فرش

در عین بقایید و منزه ز فنایید (3)

معیّت حق سبحانه با بنده نه چون معیّت جسم است با جسم، بلکه چون معیّت آب است با یخ، و خشت با خاک.(4)

من نگفتم: "این سگ خداست". من گفتم: "غیر از خدا چیزی نیست"... وجود بالاصالة و حقیقة الوجود در جمیع عوالم... اوست تبارک و تعالی!(5)

همه عالم خودِ اوست.(6)

غیر متناهی که صمد حق است به حیث که لا یخلو منه شی ء ولا یشذّ منه

ص: 281


1- . [1]مآثر آثار حسن زاده آملی، 2/89.
2- . (فإذا شهدْناه شهدْنا نفوسَنا) لأنّ ذواتنا عین ذاته، لا مغایرة بینهما إلّا بالتعیّن والإطلاق... و(إذا شهدَنا) أی الحقّ (شهِدَ نفسَه) أی ذاته الّتی تعیّنت وظهرت فی صورتنا. (شرح فصوص الحکم، 389).
3- . کلیات دیوان شمس تبریزی، چاپ دهم، 1371 / 269.
4- . روجی، شمس الدین محمد، مجله معارف، ش 44.
5- . حسینی تهرانی، روح مجرد، 515.
6- . شرح گلشن راز لاهیجی،158.

مثقال عشر عشر أعشار ذره.(1)

معنای علیت و افاضه خداوند به این باز می گردد که خود او به صورت های مختلف و گوناگون درمی آید.(2)

همانا نامتناهی تمام وجود را پر کرده است، پس چگونه جایی برای فرض غیر او خواهد ماند؟(3)

من و ما و تو و او هست یک چیز

که در وحدت نباشد هیچ تمییز(4)

والربط فی مرحلة الشهود

عین ظهور واجب الوجود(5)

چون به دقت بنگری آن چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است!(6)

چون یک وجود هست

و بود واجب و صمد

از ممکن این همه سخنان فسانه چیست؟(7)

غیرتش غیر در جهان نگذاشت

لاجرم عین جمله اشیا شد!(8)

آن­چه دیده می شود همان حق است؛ و خلق، وهم و خیال می باشد.(9)

ص: 282


1- . إنّه الحقّ، حسن زاده، حسن، 46، سال 1373.
2- . رجعت العلّیّة والإفاضة إلی تطوّر المبدأ الأوّل بأطواره. (مشاعر، ملا صدرا، 54).
3- . إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه... فأین المجال لفرض غیره. (جوادی آملی، عبد الله ، علی بن موسی الرضا والفلسفة الإلهیّة، 36 فروردین 1374).
4- . شبستری.
5- . کمپانی.
6- . حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، 107.
7- . مآثر آثار حسن زاده آملی، 1/72.
8- . شبستری.
9- . الحقّ هو المشهود، والخلق موهوم. (شرح فصوص الحکم، 715).

هر چه غیر خدا باشد رشحه ذات اوست پس جدا از او نمی باشد.(1)

تعیّن بر دو وجه متصور است یا بر سبیل تقابل، و یا بر سبیل احاطه که از آن تعبیر به احاطه شمولی نیز می کنند، و امر امتیاز از این دو وجه بدر نیست... تعیّن واجب تعالی از قبیل قسم دوم است زیرا که در مقابل او چیزی نیست، و او در مقابل چیزی نیست تا تمیّز تقابلی داشته باشد... خلاصه مطلب این که... تعیّن و تمیّز متمیّز محیط و شامل به مادونش، چون تمیّز کل از آن حیث که کل است... و نسبت حقیقة الحقایق با ماسوای مفروض چنین است.(2)

تمثیلی که به عنوان تقریب در تشکیک اهل تحقیق توان گفت آب دریا و شکن های اوست که شکن ها [امواج] مظاهر آبند و جز آب نیستند و تفاوت در عظم و صغر امواج است.(3)

دعوت انبیا همین است که ای بیگانه به صورت، تو جزء منی... بیا ای جزء، از کل بی خبر مباش!(4)

ز حد نقص خود سوی کمالی

به سوی کل خود در ارتحالی(5)

هر یک از ممکنات، مظهر یک اسم از اسمای حقند، هر چند گفتن و شنیدن این سخن دشوار است ولی حقیقت این است که شیطان هم مظهر اسم "یا مضلّ" است!(6)

آن چه موجود است از آن جهت که موجود است چیزی جز ذات حق

ص: 283


1- . کلّ ما عداه فهو فیضه، فلا یکون أمراً مبائناً عنه. (جوادی آملی، عبد الله ، علی بن موسی الرضا والفلسفة الالهیِة، 39 فروردین 1374).
2- . وحدت از دیدگاه عارف و حکیم"، حسن زاده، حسن.
3- . حسن زاده، حسن رساله "انه الحق"، 50، سال 1373.
4- . شمس تبریزی، مقالات، 1377 شمسی، 1 / 162.
5- . حسن زاده آملی، تعلیقه بر آغاز انجام، 87.
6- . "إنه الحقّ"، حسن زاده، حسن، 68، به نقل از رساله شعرانی.

نیست، و اصلا چیزی جز ذات خداوند و تجلیات او در پهنه هستی موجود نیست.(1) باید همه حقائق به ظاهر موجود را جلوه هایی از آن وجود یکتا دانست که در لباس مخلوقات و در قالب معین و محدود به جلوه گری می پردازد.(2)

تمام اشیا در مقام ذات مندرج بوده اند... تمام ذرات از آن جا تابش کرده است.(3)

وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسان ها است، یعنی ما دو وجود نداریم، بلکه هر چه هست یک وجود است که در قوالب و اندازه های گوناگون ظهور کرده است، نه این که وجود زمین غیر از وجود آسمان، و وجود آسمان غیر از وجود حق متعال بوده باشد.(4)

چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطی بشویم و بگوییم اصلا الفی نداریم. و چه عجیب است که بالاخره همه ما در این مسیر باید سوفسطی شویم و بگوییم نه ما هستیم و نه دیگران هستند. فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است، و خدا است دارد خدایی می کند. از آن به بعد دیگر انسان هیچ نگرانی ندارد و راحت می شود!(5) مراد ما از وحدت وجود، عینیت وجود زمین و وجود آسمان با وجود حق متعال است!(6) انسان قابلیت رسیدن تا مقام ذات را دارد، و چون می بیند که نمی تواند آن ذات را پایین بیاورد و ذات را خودش کند لذا خودش بالا

ص: 284


1- . برهان های صدیقین، عشاقی، حسین، 2.
2- . برهان های صدیقین، عشاقی، حسین 223.
3- . مقدادی، نشان از بی نشان ها، 163 _ 164، به نقل از پدر مؤلف نخودکی اصفهان.
4- . شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، 124.
5- . شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، 15.
6- . شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، 115.

می رود و او می شود!(1)

ممکنات... چون شؤون و روابط بی­حدند نظیر امواج و دریا.(2)

شایسته است که بلندترین هدف، مندرج­شدن ذات­های ما در درون ذات واجب باشد، همان­طور که قطره در دریا قرار می­یابد.(3)

و اما تفسیر حصر وجود در خدا به اینکه خداوند موجود بالذات است و دیگران موجود بالغیر و مُوجِد آنها خداوند است هرگز با وحدت شخصی وجود هماهنگ نیست.(4) در عرفانْ، جهان نسبت به واجب تعالی نه وجود رابطی دارد مانند عرض و نه وجود رابط دارد مانند حرف و اصرار صدر المتألّهین (قدس سره) سودی ندارد، زیرا بر اساس وحدت شخصی وجود تنها مصداقی که برای مفهوم وجود است همانا واجب است که مستقل می باشد و هرگز مصداق دیگری برای او نیست.(5) هیچ موجودی جز خداوند نیست و هرچه جز وجه او همواره معدوم است.(6)

فلسفه و عرفان برای مبتدیان ادعا می کند که ما اجتماع نقیضین را محال می دانیم، چنان که می گوید:

اصل "امتناع تناقض" و اصل "اثبات واقعیت" دو "اصل متعارف" عمده ای است که مورد استفاده استدلالات و براهین فلسفی قرار می گیرد. در حقیقت این دو اصل به منزله دو بال اصلی است که سیر و

ص: 285


1- . شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، 86.
2- . [2]حسن زاده آملی، مآثر آثار، 1/72.
3- . سید کمال حیدری، من الخلق الی الحقّ، 1426 ق. 87.
4- . جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، 1 / 65.
5- . جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، 1 / 72.
6- . جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، 3 / 395.

پرواز فلسفی قوه عاقله را در صحنه پهناور هستی میسر می سازد.(1)

و از طرف دیگر به بهانه واهی کشف و شهود، صریحا مقتضای عقل و برهان و فهم و ادراک را انکار می کند و می گوید:

خلاصه سخن اینکه در عقل نظری شی ء واحد یعنی عین ذات خارجی در صورتی که علت است معلول نمی شود. ولی در این نظر فوق حکم عقلی که حکم کشف و شهود است این است که ذات، مجمع أضداد و متصف به ضدین و جامع نقیضین است... ذات باری... هم علت است و هم معلول!(2)

به علّیت حکم کن اما آن را به این معنا برگردان که علّیت دارای صور و شؤون مختلف شدن است نه معنای توحید که معتزلی به آن معتقد است!(3)

ملاصدرا شیطان را دارای نور، و نور او را شایسته عبادت می داند، و مخالفان این مطالب را احمق و نادان و مجنون می شمارد، و می گوید:

بدان که همه چیز در عالم اصلش از حقیقت الهی، و سرش از اسم الهی است، و این را جز کاملان نمی شناسند!... خدا مجمع موجودات، و محل بازگشت همه چیز است، و همه اشیا مظاهر اسماء و محل های تجلی صفات اویند!... حبیب من این چیزها را خوب بفهم که به مطالبی رسیدیم که اذهان این ها را نمی فهمد، و دسته احمق ها و دیوانه ها از شنیدن این اسرار به جنب و جوش می آیند! و بفهم سخنی را که گفته است: همانا نور شیطان از نار عزت خداست، و اگر نور شیطان ظاهر

ص: 286


1- . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، 6 / 484.
2- . حسن زاده، حسن، ممد الهمم، 493.
3- . فاحکم بالعلّیّة ولکن تصرّف فیها بأنّها التشؤّن لا التوحید مثلاً کما یقوله المعتزلیّ! (اسفار، 2 / 301).

می شد همه خلایق او را می پرستیدند!(1)

(وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها است، یعنی ما دو وجود نداریم، بلکه هر چه هست یک وجود است که در قوالب و اندازه های گوناگون ظهور کرده است، نه این که وجود زمین غیر از وجود آسمان، و وجود آسمان غیر از وجود حق متعال بوده باشد). )از آنجا که حقایق هستی بی منتها است پس فهم حقایق اشیا نیز بی منتها بوده و همچنان ادامه دارد. یا نباید الف را به زبان آورد همچون سوفسطی ها که اصلا قائل به موجود بودن خود نیستند، و یا این که به محض اقرار نمودن بدان باید آن را ادامه داد. و چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطی بشویم و بگوییم اصلا الفی نداریم. و چه عجیب است که بالاخره همه ما در این مسیر باید سوفسطی شویم و بگوییم نه ما هستیم و نه دیگران هستند. فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است، و خدا است دارد خدایی می کند. از آن به بعد دیگر انسان هیچ نگرانی ندارد و راحت می شود(. (نه تنها نمی خواهیم از معلول به علت برسیم بلکه قصد نداریم از علت به معلول هم راه یابیم به دلیل این که ما اصلا معتقد به علت و معلول جدا نیستیم). (مراد ما از وحدت وجود، عینیت وجود زمین و وجود آسمان با وجود حق متعال است). (فیلسوف و عارف هر دو قائل

به وحدت وجود هستند... تمام انبیاء و ائمه و همه حجج و رسولان الهی فیلسوفند و اینان فلاسفه اصلی اند). (انسان قابلیت رسیدن تا مقام ذات را دارد، و چون می بیند که نمی تواند آن ذات را پایین بیاورد و ذات را خودش کند لذا خودش بالا می رود و او می شود). (جنات درجات دارد تا آن جا که می فرماید "وادخلی جنتی"، که این جنت، جنت ذات است).(2)

ص: 287


1- . مفاتیح الغیب، 172_ 173.
2- . مدارک مطالب فوق به ترتیب: 1 تا 6: شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، صفحات: 124؛ 15؛ 110 _ 111؛ 115؛ 47؛ 86؛ 7) آداب سالک الی الله، صمدی آملی، 79.

اینک پس از بیان برخی عبارات و نصوص فلسفه و عرفان، بحث اصالت وجود و معنای آن را ادامه می دهیم:

معنای حقیقی اصالت وجود (3)

برخی اهل بحث در مورد معنای اصالت وجود فلسفی چنین تصوری دارند:

هر موجود واقعی و عینی، در تحلیل عقلی _ نه در خارج _ مرکب از وجود است و ماهیت. از این دو، تنها یکی دارای واقعیت عینی است و دیگری به تبع یا به عرض اولی(1) موجود است.

حال باید دید آیا اشیای خارجی و واقعیات عینی، مصداق بالذات وجودند و صدق عنوان ماهیت بر آن ها به عرض وجود است، یا بر عکس هر چیزی به طور بالذات مصداقِ ماهیت است، و مصداق وجود بودن آن به تبع و عرض ماهیت می باشد.(2)

و میافزایند:

واقعیات و موجودات عینی نمیتوانند بالذات هم مصداق وجود باشند و هم مصداق ماهیت، وگرنه لازم میآید که یک چیز دو چیز باشد.

نیز نمیشود که اشیای واقعی مصداق بالذات و بلاواسطه ماهیت باشند، زیرا ماهیت به خودی خود نه موجود است و نه معدوم (الماهیّة من حیث هی لیست إلّا هی، لا موجودة ولا معدومة) بنابر این اصالت از آن وجود است نه ماهیت.

این سخنان نادرست است زیرا:

ص: 288


1- . سبزواری گوید: و قد تقدّم فی الأمور العامّة أنّ التقدّم و التأخّر فی الوجود بالذات و بالأصالة و فی الماهیّة بالتبع و بالعرض. (شرح المنظومة، 5 / 301).
2- . رجوع کنید به کتاب آموزش فلسفه، محمد تقی مصباح یزدی، بحث اصالت وجود.

1 . آنچه ایشان از آن به عنوان اصالت وجود دفاع کرده اند دقیقا همان عقیده مخالفان اصالت وجود و قائلین به خلقت و جعل و آفرینش هویات و حدوث عالم است نه اصالت وجود فلسفی.

معنای حقیقی اصالت وجود و اعتباریت ماهیت فلسفی این است که عالم خارج و عینی، حقیقتی نامتناهی و غیر قابل جعل و رفع، و مساوی با ذات خدا بوده، و هویات و اشیاء، حتی شیطان و اجسام، حدود و اشکال مختلف ذات خدا، بلکه اوهام و خیالات میباشند و بس.(1)

ص: 289


1- . چنان که گویند: کلّ ما فی الکون وهم أو خیال: همه موجودات وهم و خیالند. (اسفار، 1 / 47). الحضرة الوجودیّة إنّما هی حضرة الخیال ثمّ تقسّم ما تراه من الصور إلی محسوس ومتخیّل، والکلّ متخیّل... ولا یقرب من هذا المشهد إلاً السوفسطائیّة. (ابن عربی، الفتوحات، 4 جلدی، 5/ 525): حضرت وجود، فقط حضرت خیال است، سپس همان صور خیالی را به دو قسم محسوس و خیالی تقیسم می کند، در حالی که همه خیالند... و به این مقام نزدیک نیستند جز سوفسطائیان. چه شک داری در این کاین چون خیال است. (شبستری). این عالم چیز دیگری جز ادراک نیست. (معارف الهیه، حلبی، محمود، نسخه خطی). اصلا در این عالم هیچ چیز دیگری جز ادراک نیست. (معارف الهیه, حلبی، محمود، نسخه خطی). بیرون ز تو نیست آن چه در عالم هست. (معارف الهیة، حلبی، محمود، نسخه خطی). قال محی الدین العربی فی بیت شعر فی فصوص الحکم: "إنّما الکون خیال وهو حقّ فی الحقیقة؛ کلّ من یعرف هذا حاز أسرار الطریقة". (رجوع کنید به: تجلی وظهور، 107). ابن عربی در بیت شعری در فصوص الحکم گفته: همه وجود خیال است و در حقیقت، حق همین است؛ و هر کس که این را بفهمد به اسرار طریقت واصل شده است. چون به دقت بنگری آن چه در دار وجود است وجوب است، و بحث در امکان برای سرگرمی است. (حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم، 107). چون یک وجود هست و بود واجب و صمد از ممکن این همه سخنان فسانه چیست؟ (صمدی، آملی، داوود، مآثر آثار حسن زاده آملی، 1/72). چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطی بشویم و بگوییم اصلا الفی نداریم. و چه عجیب است که بالاخره همه ما در این مسیر باید سوفسطی شویم و بگوییم نه ما هستیم و نه دیگران هستند. فقط خداست و خدا! (شرح نهایة الحکمة، داوود صمدی آملی، 15). الخلق متوهّم، والحقّ متحقّق. (صمدی، آملی، داوود، مآثر آثار، 1 / 72): خلق متوهم و حق متحقق است.

خود ایشان معترفند که:

این مسأله معمولاً به این صورت عنوان می شود که آیا وجود اصیل است و ماهیت اعتباری، یا اینکه ماهیت اصیل است و وجود اعتباری؟ ولی خود صدر المتألهین آن را به این صورت عنوان کرده است که «وجود، دارای حقیقت عینی است، و مفاد تلویحی آن به قرینه مقام، این است که ماهیت دارای حقیقت عینی نیست.(1)

بنابر این روشن است که کلام ملا صدرا در "حقیقت

ص: 290


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 1 / 316.

عینی بودنِ وجود" چیزی است و مدعای ایشان (یعنی اینکه مفهوم «موجود»... دلالت بر تحقق مصداق آن ماهیت دارد.(1)) چیزی است کاملا غیر آن! بلکه مدعای ایشان دقیقا همان نظریه مخالفان اصالت وجود، و ابطال نظریه ملا صدرا و اتباع وی است.

2. آنچه ایشان به عنوان محل بحث مطرح کردند نه بحث عقلی است و نه اعتقادی و نه فلسفی، و هیچ ربطی هم به محل نزاع و مراد فلاسفه اصالت وجودی واقعی ندارد، و هیچ فایده اعتقادی یا فلسفی هم بر آن بار نمی شود، بلکه در واقع تنها بحث از تعیین حقیقت یا مجاز بودن اطلاق وجود و ماهیت، در موارد مختلف استعمال آن دو است که آن هم تنها بحثی لفظی، و راجع به کتب لغت است.

بحث در این نیست که کدام یک از مفهوم ها مستقیما از خارج به ذهن می آید و کدام با تحلیل عقلی به دست می آید یا این که کدام از موجودیت حکایت می کند و کدام نمی کند. .. اصلا بحث این نیست، چون بحث در معنا بود نه در مفهوم(2).

3. درست است که یک چیز _ مثلا سیب _ ممکن نیست مصداق چند عنوان مانند سیب، چوب، انسان، درخت و... (به عنوان معقول اولی) باشد وگرنه لازم میآید که یک چیز چند چیز باشد، اما تمامی مفاهیم چنین نیستند، چنانکه مثلا همان سیبی که مثال زدیم مصداق واقعی و حقیقی و غیر مجازی موجود، شیء،

ص: 291


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 291.
2- . غلامرضا فیاضی، http://www.ensani.ir/fa/content/78217/default.aspx.

واحد و... (به عنوان معقول ثانی) میباشد و هرگز هم لازم نمیآید که یک چیز، چند چیز باشد.

در مورد وجود و ماهیت هم امر کاملا همین طور است و هر واقعیت خارجی مانند "انسان"، مصداق واقعی انسان (به عنوان معقول اولی) و وجود و حادث و مخلوق و... (به عنوان معقول ثانی) میباشد، و هیچ اشکال و مجازیتی هم لازم نمیآید.

نیز، مراد از اصالت داشتن هویات در این بحث، معنای معقول ثانی آنها نیست، چرا که ماهیت به معنای عام خود که شامل هه جواهر و اعراض می شود نیز در خارج دارای حقیقت و واقعیت و مصداقی در عرض سنگ و چوب و درخت و انسان و علم و جهل و رنگ و... ندارد، همان طور که البته وجود به معنای معقول ثانی هم(1) در نظر تمام اهل بحث و به اعتراف ملا صدرا، اعتباری است و در خارج دارای عینیت نیست، بلکه مراد از آنها نفس هویات عینی خارجی مانند انسان و زمین و آسمان و... است.

4. هرگز مخالفین اصالت وجود نمیگویند که ماهیت من حیث هی که نه موجود است و نه معدوم، در خارج اصالت و عینیت دارد که شما بخواهید آن را اعتباری بدانید بلکه چنین سخنی بسیار موهون، و نسبت آن به مخالفان اصالت وجود ناآگاهانه بلکه غیر معقول است.

لازمه این نسبت این است که بپذیرند مثلا میر داماد که به قول ایشان اصالت ماهوی است، ویا ملا صدرا که

ص: 292


1- . (قائلین به اصالت ماهیت هم اعتراف دارند که خود این مفهوم، مفهومی است اعتباری، به تعبیر دیگر بحث درباره «مفاهیم ماهوی» است، نه مفهوم «ماهیت»). (مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 317).

به قول خودش سالها قائل به اصالت ماهیت بوده، و بعد اصالت وجودی شده است، در آن سالهای متمادی، فکر می کرده اند که ماهیت من حیث هی که نه موجود است و نه معدوم عین اصالت و خارجیت بوده است! و این واقعا اهانت بزرگی است که مدافعان ایشان هرگز زیر بار آن نمی روند!

5. به اعتراف خود اصالت وجودیان، موضوع دوئیت وجود و ماهیت تحلیل عقل است و در خارج اصلا دوئیتی نیست، لذا اگر ماهیات خارجی مثل انسان و زمین و آسمان نباشند حکم عقل به وجود آنها نیز اساسا منتفی است.

6. اگر مراد از اصالت وجود این است که وجود، جز ثبوت اشیاء چیزی نبوده، و وجود ماهیات همان ثبوت و تحقق آنها است، و اشیاء در وجود و تحقق و ثبوت خود نیاز به وجود و ثبوت و تحقق دیگری ندارند؛ این سخن کاملا درست است، ولی وضوحا معنای آن این است که متن واقع و خارج، وجود ماهیات است نه وجود خود وجود، یا چیزی به نام حقیقت وجود مستقل از ماهیات! و خواجه طوسی و حتی شیخ اشراق(1) و بلکه تمامی عقلا(2)

ص: 293


1- . بماند که البته شیخ اشراق هم مانند سایر فلاسفه، منکر معنای حقیقی خلقت و آفرینش و جعل حقیقی اشیاء میباشد، و دقیقا مانند ملا صدرا اصالت وجودی است. شیخ اشراق تنها معنای معقول ثانی وجود را اعتباری می داند ولی ملاصدرا و اتباع وی بدون توجه به این مطلب او را اصالت ماهوی می دانند! ببینید: [شیخ اشراق، نه تنها به اصالت ماهیت اعتقادی ندارد، بلکه از مدافعان سرسخت اصالت وجود می باشد. دلیلی که ملا صدرا و پیروان او بر اصالت وجود ذکر کرده اند عینا در بیانات شیخ اشراق وجود دارد. ... وجودی که در نزد شیخ اشراق... معنای اعتباری است، به معنای معقول ثانی فلسفی است که این عقیده مورد قبول ملا صدرا نیز می باشد. (نشریه اندیشه های فلسفی، زمستان 1384 _ شماره 4 ، 32).] البته تذکر این نکته در مورد کلام فوق لازم است که ایشان گفتند: “مؤلف از راه رابطه علی و معلولی انوار در نزد شیخ اشراق ثابت می کند که به نظر او علت به معلول خود وجود اعطا می کند.” در حالی که این مطلب نه در مورد شیخ اشراق و نه در مورد ملا صدرا و نه در مورد هیچ فیلسوف و عارف دیگری حقیقت ندارد، چرا که ایشان وجود دادن و معدوم کردن را اصلا قبول ندارند، و هر گز حتی خداوند را خالق و وجود دهنده هیچ چیزی نمی دانند، بلکه معتقدند که علت و معلو ل یک چیزند و عالم تطور ذات علت است، و آن دو هرگز دوئیت ندارند که بخواهد یکی به دیگری وجود بدهد یا ندهد، و چنان چه گاهی در فلسفه و عرفان سخن از علت و معلول، و وجود دادن یکی به دیگری بشود غفلت از مبانی فلسفه و عرفان، و از مطالب ربوده شده از علم کلام است.
2- . و بلکه اقرار خود ملا صدرا در نهایت امر که به بن بست می رسد و می گوید: "واجب الوجود کلّ الأشیاء!"، چرا که بدیهی است کل اشیاء هم اشیای موجودند، نه حقیقت موهوم وجود بدون ماهیات! و اوهام و خیالات بودن ماهیات!!

همین را میگویند و چنانچه کسی غیر این مطلب را به ایشان نسبت داده و بر آن اساس ایشان را قائل به اصالت ماهیت بداند به کنه کلام و مراد ایشان نرسیده است، و بحث را از محل نزاع خارج نموده است.

ص: 294

در تجرید الاعتقاد و شرح آن کشف المراد می خوانیم:

مسأله پنجم در اینکه وجود حقیقتی زائد بر حصول عینی نیست.

فرمود (خواجه طوسی): و وجود، حقیقتی که ماهیت، در خارج به آن حاصل گردد نیست.

گویم (علامه حلّی): گروهی غیر محقّق گفته اند که وجود حقیقتی است قائم به ماهیت، که مقتضی حصول ماهیت در خارج است، در حالی که این عقیده ای سخیف است که عقل به بطلان آن شهادت می دهد،زیرا از قیام آن حقیقت به ماهیت در خارج، لازم می آید که پیشاپیش ماهیت در خارج محقق باشد، پس اگر حصول ماهیت در خارج مستند به آن حقیقت باشد دور محال لازم آید [ لازم آید که ماهیت قبل از حصول خود، حاصل باشد]، بلکه وجود، صرف تحقّق ماهیت در خارج است، نه اینکه حقیقتی باشد که ماهیت به آن در خارج موجود باشد.(1)

و اگر منظور از اصالت وجود این است که وجود اشیاء که همان تحقق ماهیات است (وجود = تحقق؛ اشیاء = ماهیات) به امری ورای ثبوت و وجود آنهاست و نام آن

ص: 295


1- . المسألة الخامسة فی أنّ الوجود لیس هو معنی زائداً علی الحصول العینیّ. قال (الخواجة الطوسیّ): ولیس الوجود معنی تحصل به الماهیّة فی العین بل الحصول. أقول (العلّامة الحلّیّ): قد ذهب قوم غیر محقّقین إلی أنّ الوجود معنی قائم بالماهیّة یقتضی حصول الماهیّة فی الأعیان، وهذا مذهب سخیف یشهد العقل ببطلانه، لأنّ قیام ذلک المعنی بالماهیّة فی الأعیان یستدعی تحقّق الماهیّة فی الخارج، فلو کان حصولها فی الخارج مستنداً إلی ذلک المعنی لزم الدور المحال، بل الوجود هو نفس تحقّق الماهیّة فی الأعیان، لیس ما به تکون الماهیّة فی الأعیان. (کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، 29).

امر، وجود است، بطلان این پندار نیازی به توضیح نداشته و مستلزم تسلسل است.

علامه حلّی؟ق؟ می فرماید:

لیس الوجود ماهیّة خارجیّة علی ما بیّنّاه... ولیس فی الموجودات شیء هو وجود أو شیء. بل الموجود إمّا الإنسان أو الحجر أو غیرهما. ثمّ یلزم من معقولیّة ذلک أن یکون موجوداً.((1))

ماهیت حقیقت خارجی ندارد... و در موجودات چیزی نداریم که "وجود" باشد، بلکه موجود یا انسان است، و یا سنگ، و یا غیر آن دو، که پس از تعقل آنها، وصف موجودیت حاصل است.

صاحب مواقف در مسئله زیاده وجود بر ماهیت که موضوع انتزاعی بودن وجود را بیان می کند می گوید ابن سینا در شفا تصریح دارد که وجود از معقولات ثانیه است و ما بحذائی در خارج علاوه بر ماهیات که معقولات اولیه اند ندارد... حق در نزد حکما این است که... وجود از معقولات ثانیه است که در خارج واقعیت ندارد و موجود نیست و هر چیزی که موجود نیست معدوم است زیرا واسطه ای بین موجود و معدوم در کار نیست.(2)

بلکه این هم عبارت خود ایشان:

مفهوم «موجود»... از معقولات ثانیه فلسفی به شمار می رود و دلالت بر تحقق مصداق آن ماهیت دارد.(3)

(اما این سخن که:

اگر ماهیت موجود است، به این وجود موجود است، وجود موجود است بنفسه، ماهیت موجود است، اما لا بنفسه بل بالوجود.(4)

ص: 296


1- . علامه حلّی؟ق؟، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، 65 _ 66.
2- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 71.
3- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 291.
4- . غلامرضا فیاضی، http://www.ensani.ir/fa/content/78217/default.aspx.

در مسأله اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، سخن بنده این است که اگر عقل به وجود بنگرد، در می یابد که برای موجودیت تقید به چیزی نمی خواهد "الوجود موجود بذاته لا بحیثیته".(1)

نیز سخن درستی نیست زیرا وجود اصلا موجود نیست که بعد گفته شود بنفسه و بذاته موجود است، بلکه صحیح این است که گفته شود ماهیت موجود است به نفس همان تحقق و ثبوت و وجود خود، نه به وجود و ثبوت و تحقق دیگری که مستلزم تسلسل است، و وجود هم دائما همان وجود ماهیت است نه وجود بالذات و بنفسه).

و اگر منظور از اصالت وجود این است که حقیقت اشیاء _ مانند صور مختلف عارض بر خمیر مجسمه سازی _ صرفا تطورات و صوری هستند که قوام آنها به حقیقتی ازلی و ابدی و نامتناهی به نام وجود و ذات خدا بوده، و جعل و خلقت و آفرینش و وجود آنها به گونه ای که چیزی غیر از ذات خدا باشند محال است _ که مدعای صریح اصالت وجودیان دقیقا همین است و تمامی تفاسیر دیگر از روی ناآگاهی از محل نزاع می باشد.

در واقع این عقیده همان عقیده اصالت و وحدت وجود، در مقابل عقیده به خالق و مخلوق در مکتب عقل و برهان و وحی میباشد.

در مورد ماهیت نیز:

اگر مراد از اصالت ماهیت، این است که ماهیت من حیث هی و مجرد از وجود و عدم، دارای واقعیت عینی و

ص: 297


1- . غلامرضا فیاضی، .http://www.ensani.ir/fa/content/78217/default.aspx

خارجی است، باید دانست که هیچ عاقلی چنین سخنی نگفته و نسبت آن به منکران اصالت وجود اتهامی بیمورد، و ناشی بی اطلاعی از محل نزاع است.

و اگر مراد از اصالت ماهیت این است که متن واقعیت و عینیت عبارت است از ماهیات اشیاء بدون وجود آنها، و ماهیات اصلا در خارج وجود ندارند که باز هم منکران اصالت وجود هرگز چنین سخنی نمیگویند، بلکه تمام کلام در این است که وجود از معقولات ثانی بوده، و حکم عقل در باره هویات و اشیاء است، و خودش در خارج مصداقی مستقل از ذات و هویت خالق و مخلوقات او ندارد، آن چه وجود دارد همان خالق و مخلوق است، همان طور که "امکان وجود"از معقولات ثانی کلامی است، و وصف عقلی انسان و درخت و کوه و دریا می باشد، و خودش در خارج اصالت و واقعیتی در کنار انسان و درخت و کوه ودریا و... ندارد.

اصالت وجود (4)

آموزش فلسفه می نویسد:

واژه «ماهیت» که مصدر جعلی از «ما هو» (چیست؟) می باشد، در اصطلاح فلاسفه به صورت اسم مصدر (چیستی) به کار می رود، ولی با همان شرط تجرید از معنای «حدث» تا اینکه قابل حمل بر ذات باشد.

این واژه در فلسفه به دو صورت استعمال می شود که یکی از آنها اعم از دیگری است. اصطلاح خاص آن را به این صورت تعریف می کنند: «ما یقال فی جواب ما هو»، یعنی مفهومی که در پاسخ از سؤال درباره چیستی شیئی گفته می شود، و طبعاً در مورد موجوداتی به کار می رود که قابل شناخت ذهنی باشند... اما اصطلاح اعم آن را به این صورت تعریف می کنند: «ما به الشی ء هو هو» و آن را شامل حقیقت عینی وجود و شامل ذات مقدس الهی نیز می دانند...

در این مبحث منظور از واژه «ماهیت» همان اصطلاح اول است، ولی

ص: 298

نه مفهوم خود این کلمه یا ماهیت به حمل اولی، بلکه بحث درباره مصادیق این مفهوم، یعنی ماهیت به حمل شایع مانند «انسان» است؛ زیرا قائلین به اصالت ماهیت هم اعتراف دارند که خود این مفهوم، مفهومی است اعتباری، به تعبیر دیگر بحث درباره «مفاهیم ماهوی» است، نه مفهوم «ماهیت».(1)

اشکال:

1 . منظور از ماهیت در محل نزاع هویت اشیاء است نه حد و تعریف اشیا، و کسی که خیال کند محل نزاع در ماهیت به معنای چیستی اشیاء است متوجه محل نزاع نشده است، لذا تعریف ماهیت، به تلقی اذهان از واقعیات نیز خروج از محل بحث است.

2 . وجود به معنای بودن در مقابل نبودن، از احکام عقلی و معقولات ثانی کلامی است نه واقعیتی خارجی و مستقل در کنار واقعیات دیگر مانند سیب و درخت و انسان.

به تعبیر دیگر، ما در خارج انسان و درخت و سیب و خدا و جن و ملک داریم، و هرگز چیزی به نام وجود نداریم که غیر از سیب و انسان و درخت و خالق و مخلوق باشد.

همان طور که در اعراض خارجی مانند مایع بودن برای آب، میعان صفت آب است نه چیزی در عرض آن و جدای از آن، اعراض عقلی مانند وجود و امکان و وجوب هم صفت _ البته صفت عقلی و معقول ثانی _ آب و انسان و درخت و خالق و مخلوق است نه چیزی در کنار آن، و واقعیتی خارجی و مستقل و جدای از آن، و اگر ملا صدرا و اتباع وی به این مطلب توجه شایسته داشته و خلط مباحث نمی کردند هرگز اصالت وجود را قابل مطرح

ص: 299


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 317.

کردن نمی دانستند.

3 . منظور از عینیت ماهیت، در این بحث همان واقعیت و هویت خارجی اشیاء مانند خدا و انسان و درخت و کوه و دریا است که دارای آثار واقعی می­باشند، و اگر ملاصدرا و اتباع وی توجه شایسته به این معنا داشتند و خیال نمی کردند که محل بحث، ماهیت من حیث هی است _ که صرفاً امری عقلی است نه خارجی _، هرگز ماهیت را امری اعتباری و غیر واقعی نمی دانستند.

4 . استعمال وجود، برای اشاره به واقعیت خارجی، استعمالی در غیر محل نزاع، بلکه استعمالی مجازی است، و در این صورت البته وجود و ماهیت یک چیزند نه دو چیز، و از هر جهت یک حکم دارند نه دو حکم. لذا در این فرض سخن از اصالت یکی و عدم اصالت دیگری کاملا بی­اساس است، کما اینکه سخن از اولا و بالذت بودن یکی، و ثانیا و بالعرض بودن دیگری، خروج از محل نزاع، و بحثی بی فایده، و نزاعی لفظی و بحثی لغوی است.

نگاهی به ادله اصالت وجود

آموزش فلسفه می نویسد:

آیا واقعیت عینی اصالتاً در ازاء مفهوم ماهوی قرار می گیرد و بالعرض، مفهوم وجود بر آن حمل می شود یا بر عکس، اصالتاً در ازاء مفهوم وجود قرار می گیرد و بالعرض مفهوم ماهوی بر آن حمل می گردد؟ و به دیگر سخن: آیا واقعیت عینی، مصداق بالذات ماهیت است یا وجود؟(1)

پاسخ واضح است زیرا واقعیت عینی، از حیث وصف

ص: 300


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 231.

عقلی به ازای مفهوم وجود است، و از حیث حقیقت عینی، به ازای مفهوم ماهیت؛ به عبارت دیگر همان واقعیت عینی که قطعا مصداق و ما به ازای مفهوم ماهوی است واقعا متصف به وصف عقلی وجود هم می باشد، و اصلا تقابلی که شما درست کرده اید که "یا این و یا آن"، بی اساس و موهوم است.

مضافا گفتیم که بحث شما، هیچ ربطی به بحث اصالت وجود فلسفی ندارد، و آن چه گفته اید هیچ فایده ای هم بر آن بار نمی شود، و نزاعی کاملا لفظی و مهمل است.

بحث شما در حقیقت، نزاع در حقیقت یا مجاز بودن اطلاق وجود یا ماهیت در استعمال است که جای بحث آن کتب لغت است؛ در حالی که بحث اعتقادی آن بسیار مهم و ملاک و پایه و اساس اثبات یا انکار توحید است.

و می نویسد:

آیا واقعیت عینی همان است که مفاهیم ماهوی از آن حکایت می کنند، یا اینکه ماهیات تنها نمایانگر حدود و قالب های واقعیت های خارجی هستند و آنچه حکایت از ذات واقعیت و محتوای قالب های مفهومی آنها می کند، مفهوم وجود است که عنوانی برای خود واقعیت به شمار می رود و ذهن به وسیله آن، متوجه ذات واقعیت می گردد.(1)

گوییم:

بدون شک حکایت ونمایانگری _ که همان معنا داری الفاظ مستعمل، در مقابل الفاظ مهمل است _ شأن همه مفاهیم است، چه مفهوم وجود باشد و چه مفهوم ماهیت، قطعا مفهوم وجود حکایت از ذات واقعیت و محتوای قالب های مفهومی آن ها نمی کند، و اصلا

ص: 301


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 237.

تعیین هویت واقعیات شأن آن نیست، بلکه وجود و هم چنین عدم، فقط اخبار از نفی و یا ثبوت هویات عینیه می کند، ولی این مطلب اقرار به ثبوت و خارجیت هویات است نه اصالت و عینیت وجود.

مضافا مکررا گفتیم که مطالب شما هیچ ربطی به بحث اصالت وجود یا ماهیت فلسفی، و عینیت داشتن وجود که مدعای ملا صدرا است ندارد، و شما اصلا به باطن محل نزاع التفات ندارید، زیرا ما بارها گفتیم که بحث حقیقی فلسفه در این است که آیا وجود عالم خارج وجودِ غیر قابلِ جعل ازلی، و خمیر مجسمه سازی(1) ذات خدا (اصالت وجود) است، یا اینکه عالم خارجِ محسوس و ملموس، مجعول و حادث و دارای خالق است (بطلان اصالت وجود).

محل شایسته برای بحث و نزاع _ که تمامی اهل بحث، حتی شیخ اشراق هم آن را همین گونه مطرح کرده اند _ این است که بگوییم آیا اشیایند که در متن عینیت موجودند، یا خودِ وجود _ که معقول ثانی است _ وجود

ص: 302


1- . چنان که گفته اند: بدان که اگر کسی از موم صد چیز بسازد و به ضرورت صد شکل و صد اسم پیدا آید و در هر شکلی چندین اسامی دیگر باشد (شکل شیر ساختیم در شکل شیر چندین اسم است مانند سر و گوش) اما عاقل داند که بغیر موم چیز دیگر موجود نیست و این جمله اسامی که پیدا آمده، اسامی موم است، که موم بود که به جهات مختلف و به اضافات و اعتبارات آمده است. به هر رنگی که خواهی جامه می پوش که من آن قد رعنا می شناسم ... جماد یک صورت است از صور این وجود، و نبات و حیوان و جمله صور را این چنین می دان، و الله اسم مجموع است. (حسن زاده آملی، حسن،ممد الهمم، 39 _ 40).

عینی دارد!

و البته هر عاقلی می فهمد که وجود از معقولات ثانی است، و از واقعیت داشتن آن در خارج، تسلسل لازم می آید، و این هویات و اشیاء هستند که به صفت انتزاعی وجود متصف شده اند و واقعیت یافته اند، و واقعیت یافتن آنها هم نفس ثبوت آن هاست، نه اینکه به "وجود"، وجود و واقعیت یابند، و گرنه باز هم لازم می آید که برای وجود، وجود دیگری فرض شود و تسلسل لازم می آید.

و می نویسد:

ادله اصالت وجود...

هنگامی که یک مفهوم ماهوی مانند مفهوم «انسان» را مورد دقت قرار می دهیم... این مفهوم به گونه ای است که می توان وجود را از آن سلب کرد، بدون اینکه تغییری در مفاد آن حاصل شود... و به همین جهت است که هم موضوع برای وجود واقع می شود، و هم برای عدم. پس ماهیت به خودی خود نمی تواند نمایانگر واقعیت خارجی باشد، وگرنه حمل «معدوم» بر آن، نظیر حمل یکی از نقیضین بر دیگری می بود، چنان که حمل عدم بر وجود چنین است.(1)

گوییم:

و این تأیید واضح شما بر این است که هویت و شیئیت خالق و خلق است که موضوع واقعی وصف "وجود و عدم" _ که حکم عقل و معقول ثانی است قرار می گیرد، پس عینی بودن وجود و عدم کاملا غیر معقول است، و این همان مذهب قطعی و صریح مخالفان اصالت وجود است!

ص: 303


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 237.

گفته اند:

این همان مطلبی است که فلاسفه بر آن اتفاق دارند که ماهیت از آن جهت که ماهیت است، نه موجود است و نه معدوم، یعنی نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم (الماهیه من حیث هی هی لیست إلاً هی، لا موجوده ولا معدومه) و به همین جهت است که هم موضوع برای وجود واقع می شود، و هم برای عدم.(1)

گوییم:

اولا این مطلب ربطی به اتفاق فلاسفه ندارد بلکه همه متکلمان و قائلان به خلقت و مخالفان اصالت وجود بر آن اتفاق دارند.

ثانیا فلسفه هرگز نمی تواند به مطلب فوق معتقد باشد تا چه رسد به اتفاق فلاسفه در آن! بلکه فلسفه اصلا به وجود و عدم واقعی و خلقت و آفرینش ماهیات اعتقاد ندارد بلکه آنها صرف اوهام و خیالات می داند.

و فلسفه مانند همیشه برای رد شدن از هر بن بستی، از مبانی و مطالب متکلمان و قائلان به خلقت وام می گیرد، و پس از رهایی از بن بست پرچم فلسفه را بر می افرازد، و در واقع فضائح فلسفه را با وام گرفتن از عقاید صحیح مخالفانشان می پوشاند.

ثالثا این مطلب هیچ ربطی به محل نزاع ندارد و هیچ عاقلی ماهیت من حیث هی را موجود ندانسته است نه بالذات و نه بالعرض.

گفته اند:

شاهد دیگر بر اینکه ماهیت نمایانگر واقعیت عینی نیست، این است که برای حکایت از یک واقعیت خارجی ناچاریم از قضیه ای استفاده کنیم که مشتمل بر مفهوم وجود باشد، و تا وجود را بر ماهیت حمل

ص: 304


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 237.

نکنیم، از تحقیق عینی آن سخنی نگفته ایم.(1)

گوییم:

شکی نیست که واقعیت و عدم واقعیت عینی مفاد مفهوم وجود و عدم است، و اما آن چه واقعا به وجود و عدم متصف می شود خود شیء مانند خدا و خلق است، لذا آن چه می گویید مبطل مدعای اصالت وجود است نه مثبت آن!

شما خودتان وجود به معنای تحقق عینی را بر "ماهیت" حمل کردید! و اگر ماهیت واقعا موجود نشده است شما چگونه وجود را بر آن حمل کردید؟! آیا این جز تناقض گویی و پذیرش مذهب مخالفان اصالت وجود چیز دیگری است؟

مضافا گویا شما فکر می کنید که مخالفان شما معتقدند که ماهیت معدومه، یا ماهیت مجرد از وجود و عدم خارجیت دارد!

اصلا آیا هیچ عاقلی چنین حرفی می زند که شما آن را ردّ کنید؟!

و آیا واقعا حاضرید بگویید ملا صدرا که سالها اصالت ماهوی بود چنین اعتقاد مضحکی داشت؟!

اگر می گوییم ماهیت اعتباری است، یعنی معنای ماهیت نه صورت ذهنی، نه مفهوم! تصور را نمی گوییم، متصور را می گوییم. آن چه مفهوم از آن حکایت می کند موضوع بحث است.(2)

متأسفانه آن چیزی که شما آن را ردّ می کنید اصلا

ص: 305


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 327 _ 328.
2- . غلامرضا فیاضی، http://www.ensani.ir/fa/content/78217/default.aspx.

عقیده مخالفان شما نیست، و آن چیزی هم که اثبات می کنید نه تنها اصلا ربطی به مدعای اصالت وجودیان ندارد، بلکه نفس عقیده مخالفان اصالت وجود است.

گفته اند:

همین نکته بهترین دلیل است بر اینکه مفهوم وجود است که دلالت بر واقعیت عینی می کند(1)،

گوییم:

بلی، اما بر واقعیت عینی و موجودیت "ماهیت"، نه "وجودِ وجود" که مطلبی جدّا واهی و مستلزم تسلسل است!

گفته اند:

و به قول بهمنیار در کتاب التحصیل چگونه وجود دارای حقیقت عینی نباشد، درحالی که مفاد آن چیزی جز تحقق عینی نیست؟(2)

گوییم:

بلی قطعا معنای مطابقی وجود، همان دارا بودن حقیقت عینی است، اما حقیقت عینی و ثبوت ماهیت نه خودِ وجود! کلام بهمنیار و بوعلی و... هم جز این نیست، و این دقیقا مذهب مخالفان شماست بدون هیچ کم و کاستی!

گفته اند:

بعضی از طرف داران اصالت ماهیت گفته اند درست است که خود ماهیت در ذات خودش فاقد وجود و عدم است و اقتضایی نسبت به هیچ کدام از آنها ندارد و به این معنا می توان آن را «اعتباری» محسوب داشت، ولی هنگامی که انتساب به جاعل و ایجاد کننده پیدا می کند، واقعیت

ص: 306


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 328.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 328.

خارجی می یابد و در چنین حالی است که گفته می شود ماهیت، اصالت دارد.

ولی روشن است که انتسابی که توأم با واقعیت یافتن ماهیت می باشد، در گرو ایجاد، یعنی وجود بخشیدن به آن است، و این نشانه آن است که واقعیت آن همان وجودی است که به آن افاضه می شود.(1)

گوییم:

وجود به "آن" افاضه می شود یعنی چه؟! و "آن" چیست که وجود به آن افاضه شود؟! چرا طبق حکم واضح عقل نمی گویید ماهیت موجود می شود، و واقعا اشیاء تحقق و وجود می یابند!! در حالی که صریحا به این مطلب بارها اعتراف نمودید!

ثانیا اگر شما واقعیت یافتن ماهیت را قبول دارید، پس اصالت وجودی و قائل به اعتباری یا وهم بودن ماهیت _ که شاه بیت اصالت وجود است _ نمی باشید، و فقط مطالب واضح البطلان ایشان را زیر پوشش مطالب صحیح مخالفان می پوشانید!

ثالثا مگر بر مبنای فلسفه و اصالت وجود نشنیده و نخوانده اید که "الماهیة ما شمت را ئحة الوجود ابداً؟!(2) پس این چه افاضه ایی است؟! و نتیجه این افاضه چه چیز خواهد بود؟!

گفته اند:

دلیل دیگر بر اعتباری بودن ماهیت این است که... در علوم حضوری، اثری از ماهیت یافت نمی شود؛ درصورتی که اگر ماهیت اصالت

ص: 307


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 328.
2- . الماهیّات هی الأعیان الثابتة التی ما شمّت رائحة الوجود أصلا! (مشاعر، ملا صدرا، 35).

می داشت، می بایست متعلق علم حضوری نیز واقع شود؛ زیرا در این علم است که خود واقعیت عینی بدون وساطت صورت یا مفهوم ذهنی، مورد ادراک و مشاهده درونی قرار می گیرد.(1)

گوییم:

آری البته بر مبانی فلسفه و عرفان اصالت وجودی، در علم حضوری، گر چه صورت واسطه، اما باز هم نفس ماهیات و هویات عینی و واقعیت سنگ و چوب و انسان و حیوان و اعیان نجسه در ذات عالم _ حتی در ذات خدا _ حضور دارد! پس باز هم مدعای اصالت وجودیان ثابت نشد مگر به نحو مصادره، و انکار خلقت، و سوفسطائی گری و نفی وجود مخلوقات، و وحدت وجود خالق و مخلوق!

و بر مبنای مخالفان اصالت وجود که مطلب روشن تر است، زیرا در مبنای ایشان، در علم حضوری فقط ماهیت اشیاء حضور دارد نه وجود اشیاء؛ مگر نخوانده اید که مثلا آتش خارجی در ذهن حاضر نمی شود که ذهن را بسوزاند، بلکه تنها صورتی از آن _ که همان ماهیت آن است _ معلوم حضوری بلا واسطه نفس می شود، وگر نه تضاعف صور، و تسلسل لازم می آید.

گفته اند:

دلیل دیگر بر اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، این است که... هیچ واقعیت خارجی از آن جهت که واقعیت خارجی است، نمی تواند متصف به کلیت و عدم تشخص گردد. از سوی دیگر هیچ ماهیتی تا وجود خارجی نیابد متصف به تشخص و جزئیت نمی شود. از اینجا به دست می آید که حیثیت ماهوی همان حیثیت مفهومی و ذهنی است که شأنیت صدق بر افراد بی شمار را دارد، و واقعیت عینی مخصوص

ص: 308


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 328.

وجود می باشد؛ یعنی مصداق ذاتی آن است.(1)

گوییم:

بلی، همانطور که گفتید:

هیچ ماهیتی تا وجود خارجی نیابد متصف به تشخص و جزئیت نمی شود.(2)

ولی این همان مذهب مخالفان اصالت وجود است، نه مذهب کسانی که حتی ماهیت جزئی خارجی را هم موجود نمی دانند! و باید بدانید که احدی نگفته است که ماهیت کلی که موطن آن ذهن است در خارج تحقق و تشخص دارد! بلکه ماهیت جزئی انسان و حیوان و درخت است که در خارج موجود است.

گفته اند:

دلیل دیگری بر اصالت وجود نیز می توان اقامه کرد مبنی بر آنچه مورد قبول فلاسفه است که ذات مقدس الهی، منزه از حدودی است که با مفاهیم ماهوی از آنها حکایت شود؛ یعنی ماهیت به معنای مورد بحث ندارد؛ درصورتی که اصیل ترین واقعیت ها و واقعیت بخش به هر موجودی است، و اگر واقعیت خارجی مصداق ذاتی ماهیت بود، بایستی واقعیت ذات الهی هم مصداق ماهیتی از ماهیات باشد.(3)

گوییم:

بلی، قطعا و به حکم قطعی عقل و وحی، و بلکه به اعتراف همه فلاسفه و عرفا ذات الهی مصداق ماهیتی از ماهیات است:

ص: 309


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 329.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 329.
3- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 1 / 329.

قال السائل: فله إنّیّة ومائیّة؟!

قال [الإمام الصادق علیه السلام]: نعم، لا یثبت الشیء إلّا بإنیّة ومائیّة.(1)

سائل پرسید: آیا او دارای انیت و ماهیت نیز هست؟

امام علیه السلام فرمودند: آری، هیچ چیز وجود ندارد مگر با انیت و ماهیت.

و به اعتراف خودتان:

واژه ماهیت... در فلسفه به دو صورت استعمال می شود که یکی از آنها اعم از دیگری است... اصطلاح اعم آن را به این صورت تعریف می کنند ما به الشیی ء هو هو و آن را شامل حقیقت عینی وجود و شامل ذات مقدس الهی نیز می دانند.(2)

اما شما معنای ماهیت در محل بحث را اشتباه گرفته اید، چرا که ماهیت به معنای حدود اصلا محل بحث نیست، بلکه بر خلاف مدعای شما مورد بحث همان ماهیت به معنای هویت و شیئیتی است که به اعتراف خودتان ملاک صحت واقعی حمل وجود بر انّیات و ماهیات است.

گفته اند:

در اینجا ممکن است شبهه ای به ذهن بیاید که مبنای اصالت وجود این است که واقعیت عینی، مصداق ذاتی وجود است(3) و لازمه اش این است که مصداق بالعرض برای ماهیت باشد، یعنی حمل ماهیتی مانند انسان بر افراد خارجی اش بالعرض و با واسطه در عروض باشد، و اتصاف به چنین مفهومی، اتصافی مجازی و قابل سلب است. بنابراین باید سلب مفهوم انسان از افراد خارجی صحیح باشد و این چیزی جز سفسطه نیست.

ص: 310


1- . توحید، 244 _ 247.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 1 / 295 _ 296.
3- . بارها عر ض کردیم که این تعریف هیچ ربطی به محل نزاع در بحث اصالت وجود فلسفی ندارد.

پاسخ این است که همان گونه که در تقریر دلیل اول اشاره کردیم، حمل هر ماهیتی بر افراد خارجی اش از نظر عرفی و ادبی، حمل حقیقی و خالی از تجوز است، اما احکام دقیق فلسفی، تابع حقیقت و مجاز عرفی و ادبی نیست، چنان که کلید حل آنها را نمی توان میان قواعد مربوط به الفاظ جست وجو کرد، و چه بسا استعمالی که از نظر ادبی، حقیقت باشد و از نظر فلسفی، مجاز شمرده شود، و برعکس چه بسا اطلاقی که از نظر ادبی، مجاز ولی از نظر فلسفی، حقیقت باشد؛ مثلاً علمای ادبیات و اصول فقه گفته اند که معنای حقیقی مشتقات عبارت است از ذاتی که مبدأ اشتقاق برای آن ثابت باشد (معنای المشتقّ ذاتٌ ثَبَتَ له المبدء)، چنان که «عالم» یعنی کسی که «علم» دارد، و «موجود» یعنی چیزی که «وجود» دارد.

پس اگر واژه «موجود» بر خود وجود عینی اطلاق شود، از نظر ادبی مجاز خواهد بود، ولی از نظر فلسفی چنین نیست.(1)

گوییم:

این پاسخ جدّا بی معنا، و صرفا لفّاظی است، و ساختن "حقیقت و مجاز فلسفی"، هیچ شباهتی به مطلب علمی ندارد.

ثانیا از دلیل مذکور لازم آمد که اشیاء حقیقتا موهوم باشند، نه اینکه فقط مجازی عرفی باشد که کسی بتواند به بهانه بی اعتباری قواعد ادبی در مباحث عقلی، قواعد روشن و قطع ی عقلی را زیر پا بگذارد.

ثالثا از فرض عینیت برای وجود، لازم می آید که صفت بدون موصوف محقق شود، و معقول ثانی منقلب به معنای ماهوی شود، و چیزی عینیت داشته باشد که نه خالق است و نه مخلوق، و نه زمین و نه آسمان، و نه... بلکه فقط وجود است!!

ص: 311


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 330.

گفته اند:

چنین است که صدرالمتألهین بارها در کتاب های خودش تأکید می کند که «ماهیت، شَبَح ذهنی یا قالب عقلی برای حقیقت عینی است.(1)

گوییم:

اگر ملا صدرا فکر کرده است که مخالفان وی ماهیت را به معنای شبح ذهنی، یا قالب عقلی برای واقعیات عینی، دارای اصالت و خارجیت دانسته اند قطعا متوجه محل نزاع نشده است؛ و اگر خودش هم زمانی که اصالت ماهوی بوده، چنین اندیشه ای داشته است پس در فهم مطالب واضح عقلی واقعا بی استعداد بوده است.

اگر می گوییم ماهیت اعتباری است، یعنی معنای ماهیت نه صورت ذهنی، نه مفهوم! تصور را نمی گوییم، متصور را می گوییم. آن چه مفهوم از آن حکایت می کند موضوع بحث است.(2)

گفته اند:

با این توضیحات روشن شد که جایگاه حقیقی ماهیات، از آن جهت که ماهیت است، فقط ذهن است و تحقق عینی آن همان وجود افرادش می باشد.(3)

گوییم:

بلی، قطعا به اقرار خودتان تحقق عینی آن، همان وجود افرادش _ یعنی وجود افراد ماهیت _ می باشد، نه تحقق عینی وجود! و این همان مذهب مخالفان

ص: 312


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 332.
2- . غلامرضا فیاضی، http://www.ensani.ir/fa/content/78217/default.aspx.
3- مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 332.

شماست!

گفته اند:

با نظر دقیق فلسفی هیچ گاه ماهیت، بالذات تحقق عینی نمی یابد.(1)

گوییم:

بلکه هنگامی که خداوند متعال چیزی خلق می فرماید قطعا آن چیز بالذات تحقق می یابد و موجود می شود نه اینکه به وجود موجود شود، وگرنه تسلسل، و وجودِ وجود، و وجودِ وجودِ وجود و... لازم می آید.

تفسیرتان در مورد مبنای اشکال کاملا بی ربط است، و به بهانه بی اعتباری قواعد صر ف و نحو در فلسفه، قواعد قطعی و روشن عقلی را زیر پا می گذارید.

بعد از وضوح بطلان اصل، نیازی به بحث از فرع نیست، وقتی که معلوم شد وجود وصف عقلی ماهیات است و خودش دارای حقیقت نیست، دیگر به بحث از وحدت یا عینیت مشتق و مبدء نیازی نیست.

به عبارت دیگر شما می گویید وجود به وجود دیگر موجود نیست بلکه خودش موجود است نه به وجود دیگر !! در حالی که منکر گوید وجود وصف عقلی خالق و مخلوق است، و خود وجود ورای عینیت خالق و مخلوق اصلا خارجیت ندارد که بخواهد خودش موجود باشد یا به وجود دیگر!!

گفته اند:

قائلین به اصالت ماهیت، به شبهاتی تمسک کرده اند که مهم ترین آنها این دو شبهه است:

شبهه اول: اگر وجود اصیل و دارای واقعیت عینی باشد، بایستی بتوان مفهوم «موجود» را بر آن حمل کرد و معنایش این است که وجود دارای

ص: 313


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 332.

وجود است، پس باید برای آن، وجود عینی دیگری فرض کرد که به نوبه خود موضوع برای «موجود» واقع می شود، و این جریان تا بی نهایت ادامه می یابد و لازمه اش این است که هر موجودی دارای بی نهایت وجود باشد!

از اینجا به دست می آید که وجود امری است اعتباری و تکرار حمل «موجود» بر آن، تابع اعتبار ذهن است.

جواب شبهه اول: مبنای این شبهه استناد به قواعد لفظی است که لفظ «موجود» از آن جهت که مشتق است، دلالت بر ذاتی می کند که مبدأ اشتقاق (وجود) برای آن ثابت باشد و لازمه آن، تعدد ذات و مبدأ است. پس هنگامی که مفهوم «موجود» بر وجود عینی حمل می شود، باید آن را ذاتی فرض کرد که مبدأ اشتقاق، که امر دیگری است، برای آن ثابت باشد و همچنین... .

اما بارها خاطرنشان کرده ایم که مسائل فلسفی را نمی توان براساس قواعد صرف و نحو و دستور زبان حل و فصل کرد. مفهوم موجود در عرف فلسفی تنها نشانه ای از تحقق عینی و خارجی است، خواه حیثیت تحقق خارجی در ظرف تحلیل ذهنی، غیر از حیثیت موضوع قضیه باشد و خواه عین آن باشد؛ مثلاً هنگامی که این مفهوم بر ماهیتی حمل می شود، بین موضوع و محمول تعدد و تغایری منظور می گردد، ولی هنگامی که بر ذات وجود عینی حمل می شود، معنایش این است که وجود خارجی عین حیثیت موجودیت است.

به دیگر سخن حمل مشتق بر ذات، همیشه نشانه تعدد و تغایر ذات با مبدأ اشتقاق نیست، بلکه گاهی نشانه وحدت آنهاست. حاصل آنکه معنای حمل موجود بر وجود عینی، این است که خودش عین موجودیت و واقعیت عینی و منشأ انتزاع مفهوم «موجود» است، نه اینکه با وجود دیگری موجود شده باشد.(1)

گوییم:

اشکال در غایت متانت است؛ و پاسخ، جدّا بی اساس و لفّاظی است، چرا که اگر گویید ماهیت موجود شد _

ص: 314


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 332 _ 333.

که بارها صریحا اقرار نمودید _ که این همان عقیده مخالفان شماست، و اگر گویید که وجود بدون ماهیت موجود شده است که بارها غیر معقول بودن آن را تکرار کردیم!

گفته اند:

شبهه دوم: شبهه دیگر این است که اگر واقعیت عینی مصداق بالذات وجود باشد، معنایش این است که هر واقعیتی بالذات موجود است و لازمه اش این است که هر واقعیت خارجی واجب الوجود باشد، در صورتی که موجود بالذات تنها خدای متعالی است.

جواب شبهه دوم:... واژه «بالذات» گاهی در مقابل «بالغیر» به کار می رود و معنایش این است که واسطه در ثبوت ندارد، چنان که در مورد خدای متعالی گفته می شود که «موجود بالذات» یا «واجب الوجود بالذات» است، یعنی بالغیر نیست و علت ایجاد کننده ندارد، و به تعبیر دیگر حمل «موجود» یا «واجب الوجود» بر او، نیازمند به واسطه در ثبوت نیست.

همین واژه گاهی در مقابل «بالعرض» به کار می رود و معنایش این است که حمل محمول نیاز به واسطه در عروض ندارد، هرچند نیازمند به واسطه در ثبوت باشد. چنان که بنابر اصالت وجود می گوییم واقعیت عینی، مصداق بالذات موجود است، ولی ماهیت، مصداق بالعرضِ آن می باشد.

طبق اصطلاح دوم هم وجود خدای متعالی _ که واسطه در ثبوت ندارد و طبق اصطلاح اول نیز «بالذات» است _ مصداق بالذات وجود می باشد و هم وجود مخلوقات که علت آفریننده و واسطه در ثبوت دارد، و معنایش این است که موجودیت، صفت حقیقی وجود آنهاست نه صفت ماهیتشان، و از دیدگاه فلسفی، ماهیت ها بالعرض متصف به موجودیت می شوند.(1)

گوییم:

ص: 315


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 333 _ 334.

گفتید: "موجودیت، صفت حقیقی وجود آنهاست نه صفت ماهیتشان"، در حالی که این عبارت کاملا نادرست است چرا که موجودیت، صفت حقیقی خدا و خلق است، نه صفت حقیقی وجود خدا و خلق!

و در هر حال گوییم:

باز هم اشکال جدّا محکم، و پاسخ جدّا نادرست است، و ایشان اصلا با حفظ مبانی فلسفی پاسخ نداده اند، بلکه برای پاسخ دادن مثل همیشه به مبانی کلامی و مخالفان وحدت وجود پناه آورده، و در نهایت آب را به آسیاب فلسفه ریخته اند!

گویا ایشان غافلند که در مکتب اصالت وجودی صدرایی اصلا غیری وجود ندارد که وجود بالغیر مراد باشد!(1)

لذا خود اصالت وجودیان اشکال را پذیرفته، و وجود همه چیز غیر از ذات واحب الوجود را انکار کرده، و عالم را وهم وخیال دانسته، و شیطان و فرعون و موسی را عینا یکی، و اجزای ذات خدا دانسته، و بت و گوساله را هم غیر ذات واجب الوجود بالذات ندانسته، و بت پرستی

ص: 316


1- . و اما تفسیر حصر وجود در خدا به اینکه خداوند موجود بالذات است و دیگران موجود بالغیر و مُوجِد آنها خداوند است هرگز با وحدت شخصی وجود هماهنگ نیست. در عرفانْ، جهان نسبت به واجب تعالی نه وجود رابطی دارد مانند عرض و نه وجود رابط دارد مانند حرف و اصرار صدر المتألّهین (قدس سره) سودی ندارد، زیرا بر اساس وحدت شخصی وجود تنها مصداقی که برای مفهوم وجود است همانا واجب است که مستقل می باشد و هرگز مصداق دیگری برای او نیست. هیچ موجودی جز خداوند نیست و هرچه جز وجه او همواره معدوم است. (جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، 1 / 65 / 72 / 395).

و گوساله پرستی را هم عین پرستش ذات خداوند شمرده اند که شواهد آن را مکررا بیان داشته ایم.

ادامه داده اند:

خلاصه: ساده ترین دلیل بر اصالت وجود این است که ماهیت ذاتاً اقتضایی نسبت به وجود و عدم ندارد، و چنین چیزی نمی تواند نمایانگر واقعیت عینی باشد. نیز تا مفهوم وجود را حمل بر ماهیت نکنیم، از واقعیت عینی آن سخنی نگفته ایم.(1)

پاسخ:

بلکه ماهیت ذاتاً بر سه قسم است:

1) وجودش محال و ممتنع است

2) عدمش محال است

3) اقتضایی نسبت به وجود و عدم ندارد، و خالق متعال آن را موجود می فرماید، و هر کس وجود آن را وهم و خیال و اعتباری بداند اولا سوفسطی است، ثانیا ندانسته که اگر خود وجود خارجیت داشته باشد تسلسل لازم آید.

اما در عین حال این مطلب هیج ربطی به محل بحث و مدعای مخالفان عینیت وجود ندارد.

نیز به اعتراف خودتان تا مفهوم وجود را حمل بر ماهیت نکنیم، از واقعیت عینی آن سخنی نگفته ایم، اما این مطلب، اعتراف به عقیده مخالفان عینیت وجود، و ابطال ادعای اصالت وجودیان است.

ادامه داده اند:

بعضی از طرف داران اصالت ماهیت گفته اند که ماهیت اصیل، ماهیتی است که انتساب به جاعل یافته باشد. در برابر آنان باید گفت

ص: 317


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 334.

انتسابی که توأم با واقعیت یافتن ماهیت باشد، هنگامی حاصل می شود که جاعل آن را ایجاد کند. پس اصالت از آنِ وجودی است که به ماهیت افاضه می شود.(1)

پاسخ:

بلی، همانطور که گفتید:

انتسابی که توأم با واقعیت یافتن ماهیت باشد، هنگامی حاصل می شود که جاعل آن را ایجاد کند. پس اصالت از آنِ وجودی است که به ماهیت افاضه می شود.(2)

اما این اعتراف به عقیده مخالفان عینیت وجود و ابطال ادعای اصالت وجودیان است. و به جای اینکه بگویید:

پس اصالت از آنِ وجودی است که به ماهیت افاضه می شود

باید بگویید:

پس عینیت، از آن ماهیتی است که ایجاد شده است.

ادامه داده اند:

دلیل دوم بر اصالت وجود این است که در علم حضوری، که خود واقعیت عینی بی واسطه مورد شهود قرار می گیرد، اثری از ماهیت یافت نمی شود.(3)

گوییم:

گفتیم که در علم حضوری جز نفس حضور و عینیت ماهیات و هویات چیز دیگری در کار نیست و این واضح ترین دلیل بر نقض، و بلکه اثبات ضد مدعای اصالت وجودیان و منکران عینیت ماهیت است.

ص: 318


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 334.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 334.
3- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 335.

ادامه داده اند:

دلیل سوم این است که حیثیت ذاتی واقعیت های خارجی، حیثیت تشخص و اِبا از صدق بر افراد است، درصورتی که ماهیت ابایی از صدق بر افراد ندارد و بدون وجود تشخص نمی یابد.(1)

گوییم:

بلی، تا ماهیت موجود نشود تشخص ندارد، ولی وضوحا ماهیت است که موجود شده نه وجود که وصف عقلی ماهیت و معقول ثانی است، و این بطلان اصالت وجود، و اثبات عقیده مخالف آن است!

ادامه داده اند:

دلیل چهارم این است که اگر واقعیت خارجی مصداق ذاتی ماهیت بود، باید خداوند متعالی هم دارای ماهیت باشد.(2)

گوییم:

بله، خداوند متعال، به اعتراف همه فلاسفه و عرفا، ماهیت به معنای اصل انّیت و تحقق هویت را دارد وگر نه معدوم و موهوم خواهد بود!

واژه ماهیت... در فلسفه به دو صورت استعمال می شود که یکی از آنها اعم از دیگری است... اصطلاح اعم آن را به این صورت تعریف می کنند ما به الشی ء هو هو و آن را شامل حقیقت عینی وجود و شامل ذات مقدس الهی نیز می دانند.(3)

چنان که خداوند متعال، ماهیت به معنای حد و حدود وجود که مختص به مخلوقات و اشیای دارای اجزا است

ص: 319


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 335.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 335.
3- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 1 / 295 _ 296.

ندارد، ولی این نه ربطی به اثبات اصالت وجود دارد، و نه ربطی به ابطال مدعای مخالفان!

ادامه داده اند:

6. ممکن است توهم شود که اگر واقعیت عینی را مصداق بالعَرض ماهیت بدانیم، باید سلب ماهیت از آن صحیح باشد، درصورتی که مثلاً سلب «انسان» از اشخاص خارجی صحیح نیست.(1)

7. پاسخ آن است که منظور از مصداق بالعرض بودن واقعیت برای ماهیت این است که ماهیت تنها از حدود و قالب های واقعیات حکایت می کند نه از ذات آنها، و این حدود هرچند از نظر عرفی دارای واقعیت هستند، اما از نظر دقیق فلسفی اموری عدمی به شمار می روند...(2)

گوییم:

ماهیت به معنای حدود و قالب های واقعیات، نه خود هویات و اشیاء که شما از آن بحث می کنید اصلا ربطی به محل نزاع ندارد، و مراد احدی از مخالفان اصالت وجود هم نیست، و قطعا خود شما هم هرگز حاضر نیستید که این مطلب واهی را به ملاصدرا در سالهای طولانی که اصالت ماهوی بود نسبت دهید!

ادامه داده اند:

یکی از شبهات طرف داران اصالت ماهیت این است که اگر وجود امری عینی بود، باید حمل «موجود» بر آن صحیح باشد، یعنی وجودی برای آن اثبات شود که به نوبه خود موضوع برای مفهوم «موجود» قرار گیرد، و لازمه آن اثبات وجودهای نامتناهی برای هر موجود واحدی است!

10. پاسخ این است که حمل «موجود» بر وجود عینی، به این معناست

ص: 320


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 335.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 335.

که خود واقعیت عینی منشأ انتزاع این مفهوم است.(1)

گوییم:

بله شکی نیست که خود واقعیت عینی منشأ انتزاع است، اما آیا واقعیت عینی، نفس خالق و مخلوق است یا حقیقت وجود؟!

لذا اولا این اول نزاع است و پاسخ شما جز مصارده چیزی نیست!

ثانیا فرض واقعیت عینی، بدون فرض اینکه صفت عقلی هویت اشیاء چه خالق و چه مخلوق باشد جدّا موهون و مستلزم عینی و خارجی بودن معقول ثانی و تسلسل است.

ادامه داده اند:

11. شبهه دیگر آنکه، اگر واقعیت عینی مصداق بالذات موجود باشد، لازمه اش این است که هر موجودی واجب الوجود باشد.

12. پاسخ این است که منظور از «بالذات» در اینجا، در مقابل «بالعرض» است، نه در مقابل «بالغیر»، و مفادش این است که واسطه در عروض ندارد، نه اینکه واسطه در ثبوت هم نداشته باشد تا لازمه اش واجب الوجود بودن هر موجودی باشد.(2)

گوییم:

این اشکال را که بسیار جدی است عموم آگاهان از مبانی فلسفه و عرفان پذیرفته اند، و نیازی به تکرار شواهد آن نیست.

گفته اند:

منظور از دو مفهوم متقابل اصیل و اعتباری در اینجا، این است که

ص: 321


1- مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 335.
2- مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 336.

کدام یک از دو مفهوم ماهوی و مفهوم وجود، ذاتاً و بدون هیچ واسطه دقیق فلسفی، از واقعیت عینی حکایت می کند. یعنی بعد از قبول اینکه واقعیت عینی در ذهن به صورت «هلیة بسیطه» منعکس می شود، که موضوع آن یک مفهوم ماهوی، و محمول آن مفهوم «وجود» است که با حمل اشتقاق و به صورت مفهوم «موجود» بر آن حمل می شود، و طبعاً هریک از آنها به شکلی قابل حمل بر واقعیت عینی خواهد بود و می توان گفت مثلاً «این شخص خارجی، انسان است»، چنان که می توان گفت «این شخص، موجود است» و هیچ کدام از آنها از نظر عرفی و ادبی مجازی نیست، درعین حال از دیدگاه دقیق فلسفی این سؤال طرح می شود که با توجه به وحدت و بساطت واقعیت عینی، و با توجه به اینکه تعدد این مفاهیم و حیثیات مخصوص به ظرف ذهن است، آیا باید واقعیت عینی را همان حیثیت ماهوی دانست که مفهوم وجود با عنایت خاص عقلی و با وساطت مفهوم ماهوی بر آن حمل می شود و از این رو جنبه فرعی و ثانوی دارد، یا اینکه واقعیت عینی همان حیثیتی است که با مفهوم وجود از آن حکایت می شود و مفهوم ماهوی تنها انعکاسی ذهنی از حدود و قالب واقعیت و وجود عینی است که با عنایت دقیقی خود آن محسوب می شود، و در واقع مفهوم ماهوی است که جنبه فرعی و ثانوی دارد؟

در برابر این سؤال اگر شق اول را پذیرفتیم و واقعیت عینی را مصداق ذاتی و بی واسطه ماهیت دانستیم، قائل به اصالت ماهیت و اعتباری بودن وجود شده ایم، و اگر شق دوم را پذیرفتیم و واقعیت عینی را مصداق بالذات و بی واسطه مفهوم وجود دانستیم و مفهوم ماهوی را قالبی ذهنی برای حدود واقعیت های محدود شمردیم، قائل به اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت شده ایم.

مفهوم ماهوی را قالبی ذهنی برای حدود واقعیت های محدود شمردیم، قائل به اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت شده ایم(1).

پاسخ بسیار ساده است چرا که:

گذشته از اینکه این مطلب ربطی به مدعای اصالت

ص: 322


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 318 _ 319.

وجودیان و ابطال عقیده مخالفان ندارد، اصولا مفهوم وجود با ماهیت هم عرض نیستند که این تعارض بین آنها فرض شده، و اولا و بالذات بودن یکی، مستلزم ثانیا و بالعرض بودن دیگری باشد، بلکه موطن و جایگاه ماهیت که معقول اولی است خارج است؛ و جایگاه وجود که معقول ثانی است عقل است نه عینیت و خارجیت، وگر نه انقلاب معقول ثانی به معقول اولی، بلکه تسلسل لازم می آید.

همانطور که مثلا آب، هم مصداق آب، هم مصداق مایع، و هیچ کدام نسبت به دیگری اولا و بالذات، یا ثانیا و بالعرض نیست.

در حالی که مثلا مفهوم "انسان" و "شیر"، دو معنای ماهوی هم عرض هستند، لذا اگر گفته شود: "علی شیر است" قطعا ممکن نیست که او مصداق هم عرض یا اولا و بالذات هر دو باشد، لذا به ناچار یکی معنای حقیقی و دیگری مجازی است.

"سیب" و "موجود" هم _ که محل نزاع است _ دو مفهوم هم عرض نیستند بلکه اولی مفهوم ماهوی، و دومی معقول ثانی است، و فرض تعارض و اولیت و ثانویت و مجاز یا حقیقت بودن در مورد آنها نادرست است.

گفته اند:

اما واژه «حقیقت» که در کلام صدرالمتألهین در عنوان این مسأله به کار رفته بود نیز دارای اصطلاحات متعددی است، از این قرار:

1. حقیقت به معنای استعمال لفظ در معنایی که برای آن وضع شده، در مقابل مجاز که استعمال آن در معنای دیگری است که نوعی مناسبت با معنای حقیقی داشته باشد؛ مثلاً استعمال «شیر» به معنای حیوان درنده معروف، حقیقت، و به معنای انسان نیرومند، مجاز است؛

2. حقیقت به معنای شناخت مطابق با واقع، چنان که در مبحث

ص: 323

شناخت شناسی گذشت؛

3. حقیقت به معنای ماهیت، چنان که گفته می شود دو فرد انسان «متفق الحقیقه» هستند؛

4. حقیقت به معنای واقعیت عینی؛

5. حقیقت به معنای وجود مستقل مطلق که منحصر به خدای متعالی است و در اصطلاح عرفا به کار می رود و در برابر آن، وجود مخلوقات را «مجازی» می نامند؛

6. حقیقت به معنای کنْه و باطن، چنان که گفته می شود حقیقت ذات الهی قابل درک عقلی نیست.

روشن است که منظور از حقیقت در اینجا همان اصطلاح چهارم است.(1)

گوییم:

در مورد چهارم اگر همان واقعیت عینی هویت خالق و مخلوق را گویید که همان عقیده مخالفان شما است، و آنچه شما همیشه به عنوان محل نزاع مطرح می نمایید همان معنای اول است که در اینجا آن را خارج از محل نزاع می دانید!

و اگر واقعیت عینی نفس وجود، نه ماهیت عینی متصف به وصف عقلی وجود را گویید که مستلزم تسلسل و انقلاب، وبه اعتراف خودتان مفهومی اعتباری است.

و اگر واقعیت عینی وجودی که بی نهایت و ازلی و غیر قابل جعل بوده و ماهیات تنها اشکال و صور و تطورات آن هستند که البته این دقیقا محل نزاع، و همان مذهب وحدت وجود، و انکار خالقیت خالق متعال، و تغیر و تطور ذات احدیت، و نفی تمام امور و مبانی عقلی، و نفی نبوت و امامت و تکلیف و جزا و پاداش و معاد و...

ص: 324


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 319.

است.

گفته اند:

توضیح محل نزاع: شکی نیست که هر موجودی که دارای مفهوم ماهوی باشد، مفهوم مربوط بر آن حمل می شود، چنان که مفهوم «انسان» بر اشخاص خارجی قابل حمل است. همچنین شکی نیست که مفهوم وجود (به صورت حمل اشتقاق) بر هر موجود خارجی حمل می گردد، و حتی در مورد خدای متعال هم که ماهیت ندارد می توان گفت موجود است. به عبارت دیگر از دیدگاه عقلی، هر موجود ممکن الوجودی دارای دو حیثیت است : یکی حیثیت ماهیت، و دیگری حیثیت وجود. چنان که فلاسفه گفته اند: «کل ممکن زوج ترکیبی، مرکب من ماهیه و وجود»، و این همان مطلبی است که بارها اشاره کرده ایم که انعکاس واقعیت های خارجی در ذهن به صورت قضیه ای است که معمولاً (یعنی در امور ذی ماهیت) از یک مفهوم ماهوی و مفهوم وجود تشکیل می یابد.

در چنین مواردی اگر فرض شود که در ازای هریک از این دو مفهوم، یک حیثیت عینی و خارجی وجود دارد، یعنی مفهوم ماهوی از یک حیثیت عینی، و مفهوم وجود از حیثیت عینی دیگری حکایت می کند که در خارج با یکدیگر ترکیب شده اند، و به دیگر سخن ترکیب موجود از وجود و ماهیت، ترکیبی خارجی و عینی است، معنای این فرض آن است که هم ماهیت اصیل است و هم وجود.(1)

گوییم:

قطعا این کلام بی وجه است زیرا این دو هم عرض نیستند و از واقعی بودن هر کدام در موطن خودش _ یعنی تحقق هویت در عالم و موطن خارج، و تحقق حکم به وجود در عالم و موطن عقل و اعتبار و معقول ثانی _

ص: 325


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 319 _ 320.

هیچ ترکیب یا دوئیت یا تعارضی(1) لازم نیاید.

مثال: دو معنای "انسان" و "سرو" دو معنای ماهوی هم عرض هستند لذا یک واقعیت خارجی ممکن نیست که مصداق واقعی هر دو باشد، اما "کاغذ" و "سفیدی" دو هویت هم عرض نیستند که بگوییم این چیز یا باید کاغذ باشد ویا سفید! و بگوییم: اگر حقیقتا کاغذ باشد باید مجازا سفید باشد وگر نه لازم می آید که یک چیز دو چیز باشد!، بلکه بدیهی است که یک چیز هم می تواند حقیقتاا کاغذ باشد، و هم حقیقتا سفید؛ همین طور "انسان" و "موجود" و "ممکن الوجود" سه امر هم عر ض نیستند که گفته شود یک چیز یا باید انسان باشد و یا موجود و یا ممکن الوجود! و اگر مصداق حقیقی یکی از آن ها باشد حتما باید مصداق مجازی و غیر حقیقی دیگری باشد! چرا که بدیهی است یک چیز می تواند هم حقیقتا انسان باشد، و هم حقیقتا موجود، و هم حقیقتا ممکن الوجود.

گفته اند:

ولی این فرض صحیحی نیست؛ زیرا اگر هر موجودی دارای دو حیثیت عینی باشد، هریک از آنها به صورت قضیه دیگری در ذهن منعکس می شود که مشتمل بر دو مفهوم است و باید در ازای هریک از آنها

ص: 326


1- . "چه مفاهیمی می توانند اتحاد مصداقی داشته باشند؟ مفاهیمی که متسانخ باشند. شما نمی توانید مصادیق یک مقوله را عیناً مصداق مقوله دیگری قرار دهید؛ مثلاً مصداق مقوله کم خط است. خط به حسب تقرر ماهویش با رنگ به حسب تقرر ماهویش نامتسانخ است، یعنی هر کدام از مقوله جدایی است. رنگ از مقوله کیف است و خط از مقوله کم است". (حسین عشاقی، http://www.ensani.ir/fa/content/78217/default.aspx )

کردن نمی دانستند.

3 . منظور از عینیت ماهیت، در این بحث همان واقعیت و هویت خارجی اشیاء مانند خدا و انسان و درخت و کوه و دریا است که دارای آثار واقعی می­باشند، و اگر ملاصدرا و اتباع وی توجه شایسته به این معنا داشتند و خیال نمی کردند که محل بحث، ماهیت من حیث هی است _ که صرفاً امری عقلی است نه خارجی _، هرگز ماهیت را امری اعتباری و غیر واقعی نمی دانستند.

4 . استعمال وجود، برای اشاره به واقعیت خارجی، استعمالی در غیر محل نزاع، بلکه استعمالی مجازی است، و در این صورت البته وجود و ماهیت یک چیزند نه دو چیز، و از هر جهت یک حکم دارند نه دو حکم. لذا در این فرض سخن از اصالت یکی و عدم اصالت دیگری کاملا بی­اساس است، کما اینکه سخن از اولا و بالذت بودن یکی، و ثانیا و بالعرض بودن دیگری، خروج از محل نزاع، و بحثی بی فایده، و نزاعی لفظی و بحثی لغوی است.

نگاهی به ادله اصالت وجود

آموزش فلسفه می نویسد:

آیا واقعیت عینی اصالتاً در ازاء مفهوم ماهوی قرار می گیرد و بالعرض، مفهوم وجود بر آن حمل می شود یا بر عکس، اصالتاً در ازاء مفهوم وجود قرار می گیرد و بالعرض مفهوم ماهوی بر آن حمل می گردد؟ و به دیگر سخن: آیا واقعیت عینی، مصداق بالذات ماهیت است یا وجود؟(1)

پاسخ واضح است زیرا واقعیت عینی، از حیث وصف

ص: 327


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 231.

حرفی و رابط در قضایا باشد، جای چنین فرضی درباره آن نیست که حکایت از واقعیت عینی کند و به قول صدرالمتألهین دارای حقیقت عینی باشد، و طبعاً چاره ای جز قول به اصالت ماهیت نخواهد بود.

2. پذیرفتن تحلیل موجودات امکانی به دو مفهوم وجود و مفهوم ماهوی؛ یعنی اگر کسی چنین بپندارد که مفهوم وجود چیزی جز مفهوم ماهیت نیست، چنان که از بعضی از متکلمین نقل شده که معنای وجود در هر قضیه ای، همان معنای ماهیتی است که موضوع آن را تشکیل می دهد، در چنین فرضی باز جای تردید بین اصالت ماهیت و اصالت وجود باقی نمی ماند، و اصالت ماهیت متعین خواهد بود، ولی بطلان این فرض در درس بیست و دوم روشن گردید.

3. پذیرفتن اینکه ترکیب وجود و ماهیت، ترکیبی ذهنی است و در متن خارج دو حیثیت متمایز وجود ندارد که یکی در ازای مفهوم ماهوی، و دیگری در ازای مفهوم وجود قرار گیرد؛ یعنی فرض اصالت هردو، فرض صحیحی نیست، چنان که بیان شد.

بر اساس این سه اصل، مسئله به این شکل، مطرح می شود که آیا واقعیت عینی اصالتاً در ازاء مفهوم ماهوی قرار می گیرد و بالعرض، مفهوم وجود بر آن حمل می شود یا بر عکس، اصالتاً در ازاء مفهوم وجود قرار می گیرد و بالعرض مفهوم ماهوی بر آن حمل می گردد؟ و به دیگر سخن: آیا واقعیت عینی، مصداق بالذات ماهیت است یا وجود؟ بنابر فرض اول، شناخت ماهیات و احکام ماهوی، همان شناخت واقعیت های عینی است؛ ولی بنابر فرض دوم، شناخت ماهیات به معنای شناخت قالب های موجودات و حدودی است که در ذهن منعکس می شود نه شناخت محتوای عینی آنها.(1)

گوییم:

ترکیب دو چیز غیر هم عرض، حتی در ذهن هم غلط است تا چه رسد به خارج، هیچ چیزی نه در ذهن و نه در خارج، مرکب از وجود و ماهیت نیست که نوبت به بحث از اصالت یکی و عدم اصالت دیگری برسد، وجود و

ص: 328


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 321.

ماهیت نه مانند سکنجبین است که مرکب از سرکه و انگبین خارجی باشد، و نه مانند آب و مایع بودن است که یکی جوهر و دیگری عرض خارجی باشد، بلکه وجوب و امکان و وجود و عدم و.. اوصاف و احکام عقلی برای هویات عینی است، لذا اساس عقیده اصالت وجود، اوهن از بیت عنکبوت است.

مبنای بحث اصالت یا اعتباریت وجود و ماهیت

برخی مدعی اند که عقیده "اصالت وجود" و عقیده "وحدت وجود" دو چیزند، و "اصالت وجود" مقدمه ای است که به کمک مقدماتی دیگر به عقیده "وحدت وجود" می انجامد.

چنان که گفته اند:

صدر المتالهین برهان دیگری را اقامه فرموده... و بیان آن از سه مقدمه تشکیل می یابد. 1) اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت...2) مراتب داشتن وجود... 3) ملاک نیاز معلول به علت همان ربطی بودن و تعلقی بودن وجود آن نسبت به علت.(1)

این عقیده اشتباه است و اگر در معنای "اصالت وجود" فلسفی به خوبی تأمل شود کاملا روشن می شود که عقیده اصالت وجود فلسفی بدون نیاز به هیچ مقدمه دیگری عینا همان وحدت وجود و انکار وجود خالق متعال است.

کتاب مزبور می افزاید:

با توجه به این مقدمات می توان برهان صدیقین را بر اساس مشرب صدر المتالهین به این صورت تقریر کرد.

ص: 329


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2 / 342.

مراتب وجود به استثناء عالیترین مرتبه آن که دارای کمال نامتناهی و بی نیازی و استقلال مطلق می باشد عین ربط و وابستگی است و اگر آن مرتبه اعلی تحقق نمی داشت سایر مراتب هم تحقق نمی یافت زیرا لازمه فرض تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالیترین مرتبه وجود این است که مراتب مزبور مستقل و بی نیاز از آن باشند در حالی که حیثیت وجودی آنها عین ربط و فقر و نیازمندی است.(1)

گوییم:

با این تقریر، دیگر اصالت وجود" تمام برهان شما _ که البته انکار خدا و اثبات وجوب ذاتی خود عالم است _ شد نه مقدمه آن! چنان که"اصول فلسفه و روش رئالیسم" می نویسد:

وقتی که ثابت شد اصالت از آن وجود است و ثابت شد که حق تعالی وجود محض و واقعیت محض است و عدم و ماهیت در او راه ندارد و ثابت شد که کمال مساوی وجود است و عدم و ماهیت منشا نقص می باشند پس ذات حق کمال واقعی را دارا است زیرا کمال واقعی آنست که به وجود و واقعیت برگردد و از احکام و لوازم وجود و واقعیت بوده باشد و چون ذات حق وجود محض است پس کمال محض است.(2)

آموزش فلسفه" می افزاید:

بدیهی است که این برهان فرع بر اصالت وجود است.(3)

باز هم گوییم:

بیان شما تمام اصالت وجود است و اصلا اصل و فرعی در کار نیست.

ص: 330


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2 / 342.
2- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 5 / 137.
3- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 5 / 137.

چنان که سبزواری در مورد برهانی که ملاصدرا برای اثبات واجب الوجود فلسفی _ که در واقع جز اثبات وحدت وجود، و انکار خالق متعال چیز دیگری نیست _ آورده است، به هیچ دلیل و برهان و بیان و مقدمه ای تمسک نمی کند جز اصالت وجود!! چنان که می­گوید:

الأسدّ الأخصر أن یقال بعد ثبوت أصالة الوجود: إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع حقیقة مرسلة یمتنع علیها العدم، إذ کلّ مقابل غیر قابل لمقابل والحقیقة المرسلة التی یمتنع علیها العدم واجبة الوجود بالذات، فحقیقة الوجود الکذائیّة واجبة بالذات وهو المطلوب.(1)

همانا حقیقت وجود که عین اعیان و حاق واقع است حقیقت بی قید بی انتهایی است که عدم آن محال است، زیرا هر امر مقابلی، مقابل خود را قبول نمی کند، و حقیقت بی قید بی انتهایی که عدمش محال باشد واجب الوجود بالذات است، پس حقیقت وجود این چنینی، واجب بالذات است، و مقصد ما همین بود.

و "شرح بدایة" در همین مورد و در توضیح کلامی که از سبزواری نقل کردیم می­نویسد:

سبزواری... مدعی است که برهان او از برهان صدر المتألهین استوارتر، و در عین حال کوتاهتر است، و تنها بر یک مقدمه فلسفی مبتنی است و آن اصالت وجود است... پس اصالت وجود، عقل ما را مستقیما به ذات حق رهبری می­کند نه چیز دیگر.(2)

مؤلف "بدایة و نهایة الحکمة" نیز در استدلال بر وجود واجب نقل می کند:

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها

ص: 331


1- . پاورقی اسفار، 6/16 _ 17
2- . ترجمه و شرح بدایة الحکمة، شیروانی، سال 1386، 4/ 20_23.

العدم واجبة الوجود بالذات.(1)

«همانا حقیقت وجود که عین اعیان و حاق واقع [و شامل همه اشیاء] است... واجب الوجود بالذات میباشد و عدم آن محال است.

با توجه به توضیحاتی که داده شد معلوم می­شود بحث اصالت وجود یا ماهیت، تنها بر اساس اندیشه کسانی بنا شده است که پیشاپیش وحدت وجود را پذیرفته ، و در واقع اصالت وجود را توضیحی برای تبیین عقیده وحدت وجود قرار داده اند. و هر کسی با اندک تأمل می یابد که این بحث با مبانی مکتب عقل و وحی _ که بر اساس خالقیت خداوند و مخلوقیت و قابل وجود و عدم بودن حقیقی اشیا، وتباین ذاتی بین آن دو سخن میگوید _ در تضاد آشکار است.(2)

با این حال در نقد نکات فلسفی فوق تذکر می دهیم که:

محال است "وجود" _ که معقول ثانی و صفت عقلی اشیا، اعم از خالق و مخلوق است _ به نفس خود

ص: 332


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 268.
2- . و چه به جا اعتراف کرده اند که: دستگاه های ستمگر بنی امیه و بنی عباس که به ناحق مسند حکومت اسلامی را اشغال کرده بودند، به شدت به پایگاهی مردمی در میان مسلمانان احساس نیاز می کردند، و در حالی که اهل بیت پیامبر؟ص؟ یعنی همان اولیای به حق مردم، معدن علم و خزانه دار وحی الهی بودند، دستگاه های حاکم برای جلب افراد، وسیله ای جز تهدید و تطمیع در اختیار نداشتند. از این رو کوشیدند تا با تشویق دانشمندان و گرد آوری صاحب نظران، به دستگاه خویش رونقی بخشند و با استفاده از علوم یونانیان و رومیان و ایرانیان در برابر پیشوایان اهل بیت؟عهم؟ دکانی بگشایند. (مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 1 / 34).

واقعیت داشته باشد، بلکه آنچه هست شی ء موجود است و بس.

مخفی نماند که خود اهل فلسفه و عرفان در تفسیر مدعای خود، حقیقت وجود را، به عدم تناهی در وجود تفسیر کرده، و مجموعه نامتناهی موجودات را حقیقت وجود و واجب الوجود می انگارند، و این خود اعترافی آشکار است بر اینکه ممکن نیست حقیقت وجود به نفس خود مصداق داشته باشد، چه اینکه مجموعه اشیای موجود هم، شی ء موجود است نه نفس وجود.

ملاصدرا و اصالت وجود

توضیح نظریه اصالت وجود صدرایی

فلسفه برای اثبات عینیت حقیقت وجود می گوید:

لمّا کانت حقیقة کل شیء هی خصوصیة وجوده التی یثبت له، فالوجود أولی من ذلک الشیء بأن یکون ذا حقیقة، کما أن البیاض أولی بکونه أبیض مما لیس ببیاض وعرض له البیاض. فالوجود بذاته موجود وسائر الأشیاء غیر الوجود لیست بذواتها موجودة، بل الوجودات العارضة لها.(1)

نسبت سفید بودن به "سفیدی"، از نسبت سفید بودن به چیزهایی که سفید نیستند و سفیدی بر آنها عارض می شود سزاوارتر است، و چون حقیقت هر چیزی همان خصوصیت وجود آن است که برایش ثابت می باشد، پس "وجود"، از آن چیز، بلکه از هر چیزی سزاوارتر به این است که دارای حقیقت باشد. پس وجود خودش موجود است، اما سایر اشیاء که غیر وجودند خودشان موجود نیستند بلکه وجود­های عارض بر آن­ها موجود است.

ص: 333


1- . رجوع کنید به: اسفار، 1 / 38 _ 39.

با تدبر در کلام ملاصدرا و نیز تصریحات وی و اتباعش در موارد مختلف، و با توجه به لوازم و آثار و نتایجی (مانند غیر قابل خلق و عدم بودن واقعی موجودات، و متطور شدن ذات احدیت به اطوار و صورت­های مختلف و...) که او و سایر اهل فلسفه بر عقیده "اصالت و عینیت حقیقت وجود" مترتب می دانند مراد ایشان از امثال سخن فوق این است که:

واقعیت عینی و خارجی را وجودی مطلق و بی نهایت تشکیل می دهد، و تمامی اشیاء و ماهیاتی که موجود به نظر می آیند صرفا اموری خیالی و غیر واقعی اند که از دگرگونی های همان حقیقت مطلق و بی نهایت حاصل می شوند. حقیقت بودنِ هر حقیقتی به تطور همان حقیقت وجود مطلق و بی نهایت است، پس خود آن حقیقت از هر حقیقتی سزاوارتر به این است که دارای حقیقت و واقعیت باشد و هیچ چیز دیگری غیر وجود آن حقیقت بی­نهایت دارای واقعیت و عینیت نیست.

نقد اساس نظریه اصالت وجود صدرایی

استدلال ملاصدرا در مورد اثبات اصالت و عینیت حقیقت وجود که قرن هاست اساس افکار و اندیشه های فلسفی و عرفانی صدر الفلاسفه و پیروان او را تشکیل می دهد دارای اشکالات آشکاری است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

الف) شکی نیست که حقیقت بودنِ اشیاء به نفس وجود آن ها است و بدون وجود، جز عدم و بطلان و نیستی هیچ چیزی نیستند، اما سخن در این است که آیا این وجود، حقیقتی مخلوق و قابل عدم و نیستی است که دلالت بر وجود خالقی متعالی از قابلیت وجود و عدم، و فراتر از داشتن جزء و کل می کند (نظریه خلق، و

ص: 334

انتسابی که توأم با واقعیت یافتن ماهیت باشد، هنگامی حاصل می شود که جاعل آن را ایجاد کند. پس اصالت از آنِ وجودی است که به ماهیت افاضه می شود.(1)

پاسخ:

بلی، همانطور که گفتید:

انتسابی که توأم با واقعیت یافتن ماهیت باشد، هنگامی حاصل می شود که جاعل آن را ایجاد کند. پس اصالت از آنِ وجودی است که به ماهیت افاضه می شود.(2)

اما این اعتراف به عقیده مخالفان عینیت وجود و ابطال ادعای اصالت وجودیان است. و به جای اینکه بگویید:

پس اصالت از آنِ وجودی است که به ماهیت افاضه می شود

باید بگویید:

پس عینیت، از آن ماهیتی است که ایجاد شده است.

ادامه داده اند:

دلیل دوم بر اصالت وجود این است که در علم حضوری، که خود واقعیت عینی بی واسطه مورد شهود قرار می گیرد، اثری از ماهیت یافت نمی شود.(3)

گوییم:

گفتیم که در علم حضوری جز نفس حضور و عینیت ماهیات و هویات چیز دیگری در کار نیست و این واضح ترین دلیل بر نقض، و بلکه اثبات ضد مدعای اصالت وجودیان و منکران عینیت ماهیت است.

ص: 335


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 334.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 334.
3- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 335.

گرم بودنِ هر چیز، به خصوصیت حرارت و گرمی آن است، پس حقیقت حرارت و گرمی از هر چیزی سزاوارتر به این است که گرم باشد!

شیرین بودنِ هر چیز، به شیرینی آن است، پس حقیقت شیرینی اولی به این است که شیرین باشد!

زوج بودنِ هر عددی، به زوجیت آن است، پس حقیقت زوجیت اولی به زوج بودن است!

سنگین بودنِ هر چیز به این است که سنگین باشد، پس حقیقت سنگینی اولی به این است که سنگین باشد!

عجیب بودنِ این مثال ها به این است که دارای حقیقت عجیب و غریب بودن است، پس حقیقتِ عجیب و غریب بودن، اولی به این است که عجیب و غریب باشد!

ج) تحقق حقیقت سفیدی ورای اشیای سفید محال ذاتی است و هرگز ممکن نیست نفس حقیقت سفیدی ورای اشیای سفید دارای مصداق باشد، لذا اصل مبنای مسأله اصالت و فر عیت و تبعیت از بنیان آن ویران است. و اگر گفته میشود: "فرض محال، محال نیست". باید دانست حکمی که از فرض وجود چیزی که وجود واقعی آن محال است استنتاج شده باشد ربطی به امکان وقوع حقیقی آن چیز نداشته، بلکه تنها ملازمه عقلی مقدم و تالی را بیان می کند و بس. مثلا چنانچه گفته شود: "اگر عدد سه زوج باشد قابل تقسیم بر دو است"؛ تنها ملازمه مقدم و تالی بنابر همان فرض محال را بیان داشته ایم و نباید از آن نتیجه بگیریم که: "عدد سه ای که قابل تقسیم بر دو است واقعا در خارج موجود می باشد"، چه اینکه حکم مذکور در واقع مناقض این حکم است که: "اگر آن عدد واقعا سه باشد دیگر زوج نخواهد بود". و البته به همین جهت است که چنین

ص: 336

فرضی را فرض محال می گوییم.

در مثال هایی که بیان داشتیم بدیهی است عقل، فرض تحقق موضوعات مذکور را بنابر هر تقدیری محال می داند، و موضوع اولویت های مذکور را موهوماتی می بیند که فرض وجود آنها محال ذاتی است.

اگر گفته شود: حکم عقل به استحاله وجود موضوع مثال های فوق از این جهت است که موضوعات یاد شده دارای وجود عرضی و وصفی می باشند، و عرض و وصف محال است که بدون جوهر و موصوف وجود داشته باشند.

پاسخ این است که حکم عقل به استحاله عینیت وجود، بسیار بدیهی تر از مثال های مذکور است، چه اینکه گر چه صفات و اعراض، وجودی مستقل از جواهر و موصوفات خود ندارند، اما در عین حال عرض هم وجود خارجی دارد، لذا فرض غلط اصالت عرض و صفت در نظر عقل بسیار آسان تر از فرض عینیت و واقعیت و اصالت وجود که معقول ثانی است می باشد، بنابراین حکم عقل درباره استحاله وجودِ موضوعِ حقیقتِ وجود، روشن تر از حکم آن درباره استحاله وجود موضوعات مثال های بیان شده است.

لذا خود همین امر موجب شده است که اهل فلسفه به هنگام طرح مسأله اصالت وجود و ماهیت، در مورد معنای "وجود" و "ماهیت" و "اصالت"، خلط های فراوان داشته باشند تا آنجا که ناچار شده اند معنای ماهیت را از حقیقت خود تحریف کرده، و به معنای "حدود وجود شی ء"، و "قالب های ذهنی شناخت اشیا"، و "ظهورات مختلف حقیقت ازلی و ابدی وجود" معرفی کنند _ که البته پذیرش همه آن ها مبتنی بر پذیرش اصالت وجود

ص: 337

در مرحله پیش تر است.

ما به جهت فضای کاملا غیر علمی، و سفسطه باری که فلاسفه تحت عنوان اصالت وجود مطرح کرده اند ناچار شدیم وارد این مسأله شویم، و گرنه هر عاقلی بداند که این بحث جز تناقض در فکر و اندیشه، و سر در گمی، و دور شدن از عقاید صحیح عقلی و برهانی و وحیانی نتیجه دیگری ندارد، به گونه ای که با رجوع به متون فلسفی می بینید اهل فلسفه پیوسته یکدیگر را در فهم و کاربرد صحیح مسأله اصالت وجود مورد تهاجم قرار داده، و حتی خود ملاصدرا و شیخ اشراق و ابن سینا را هم در این مورد از قاصرین دانسته اند!!

چنان که گفته اند:

صدر المتالهین سخت اظهار تعجب می کند از اینکه شیخ اشراق از یک طرف قائل باصالت ماهیت و اعتباریت وجود می شود و از طرف دیگر تحت عنوان نور اظهاراتی می کند که هیچگونه با اصالت ماهیت سازگار نیست.(1)

و گفته اند:

متأخرین حکما سربسته اصالت وجود را به مشائین نسبت می دهند اگر مشائین از قدیم چنین عقیده ای داشته اند می بایست ابن سینا که رئیس المشائین لقب یافته صریحا این عقیده را قبول یا لااقل نقل کرده باشد و حال آنکه هر کسی در این باب یک نوع عقیده برای ابن سینا قائل است.(2)

بلکه در نظر خود ملا صدرا گویا همه فلاسفه در همه زمانها، دارای دو عقیده متضاد اصالت وجود و اصالت ماهیت!! بوده اند و این صریحا یعنی نفهمیدن و سر در

ص: 338


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 71.
2- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم ، حاشیه، 3 / 71.

گمی همه آنها!:

خود صدر المتالهین در اسفار می گوید من خودم در سابق قائل باصالت ماهیت بودم و شدیدا از قدما دفاع می کردم و معتقد بودم که همه آنها قائل به اصالت ماهیت بوده اند تا آنکه خدا مرا هدایت کرد و بطور وضوح بر من ثابت شد که اصالت با وجود است مشار الیه بعدا که اصالت وجود می شود عینا روشن سابق خویش را تکرار می کند یعنی بشدت از قدماء دفاع می کند و می گوید همه آنها اصالت وجودی بوده اند... و البته این خود دلیل واضحی است بر مطلب ما زیرا اگر مسأله اصالت وجود مثل پاره ای از مسائل در نزد قدما مطرح بود خود صدر المتالهین که در دو زمان دو عقیده دارد درباره قدما دو عقیده متضاد پیدا نمی کرد.(1)

اصالت وجودی ها از مبانی خود و موارد کاربرد آنها هم آگاهی شایسته ندارند!:

برخی از آن براهین در عین اینکه طرفداران اصالت وجود به آنها اعتماد کرده اند بوی اصالت ماهیت می دهد.(2)

صدرا نیز حد اکثر استفاده را از اصالت وجود در اینجا نکرده است...(3)

در اینجا آخوند روی سبک اصالت ماهیت بحث کرده.(4)

ملا صدرا که بماند، گفته اند حتی اعاظم و اساتید بزرگ فلسفه و عرفان بعد از او، حتی اسفار و مطالب ملا صدرا را هم نفهمیده اند:

بحث در این نیست که کدام یک از مفهوم ها مستقیما از خارج به ذهن

ص: 339


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم ، حاشیه، 3 / 71 _ 72.
2- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 125.
3- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 203
4- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 223

می آید و کدام با تحلیل عقلی به دست می آید یا این که کدام از موجودیت حکایت می کند و کدام نمی کند. .. اصلا بحث این نیست، چون بحث در معنا بود نه در مفهوم(1).

تفسیرهای اساتید بزرگوار ما از اصالت وجود از سخنان علامه در بدایه و نهایه ما را بدین جا رساند که وجود در خارج است و اعتباریت ماهیت را به این معنا فهمیده بودیم که ماهیت در خارج نیست. وقتی بنده این طور فهمیدم و تقریر کردم، به نظرم آمد که اصالت وجود و اعتباریت ماهیت درست نیست و باید به اصالت وجود و ماهیت قایل شد؛ یعنی هم وجود در خارج است و هم ماهیت... بعدها که در کلمات ملاصدرا دقیق شدم، به نظرم آمد که آن چه بنده نامش را اصالت وجود و ماهیت گذاشته ام و به آن معتقد هستم، همان چیزی است که ملاصدرا به عنوان اصالت وجود و اعتباریت ماهیت قایل به آن است...

آن چه را که قبلاً معتقد بودم، هم اکنون نیز معتقدم. ولی دیگر نام آن را اصالت وجود و ماهیت نمی گذارم، بلکه آن را اصالت وجود و اعتباریت ماهیت می نامم و معتقدم به این که مراد ملاصدرا هم در بحث اصالت وجود و اعتباریت ماهیت همین است... آن چه من می گویم، سخن ملاصدرا است و در محدوده همان بحث اول یعنی در زمینه اصالت وجود است... آری ملاصدرا هم همین را می خواهد بگوید...

ملاصدرا می گوید: وجود در خارج عین ماهیت است و این تفاوت اساسی این تفسیر با آن تفاسیر دیگری است که ما از اساتید مان شنیده ایم و علامه طباطبایی (ره) دارند. علامه طباطبایی تصریح می کند که محال است ماهیت عین وجود باشد؛ ولی ملاصدرا چندین بار بیان داشته که ماهیت در خارج عین وجود است.(2)

مراد از اصالت _ برخلاف آن چه که از فرمایشات حضرت علامه و اساتید بزرگوار می فهمیدیم_ موجودیت نیست، بلکه اصالت به معنای

ص: 340


1- . غلامرضا فیاضی، http://www.ensani.ir/fa/content/78217/default.aspx. مقالۀ عینیت وجود و ماهیت؛ کتاب نقد 1384/شمارۀ 35.
2- .همان.

موجودیت بالذات است.(1)

ماهیت اعتباری است، نه یعنی حد وجود! اگر کسی توانست یک جا نشان دهد که وقتی ملاصدرا می گوید ماهیت، حد وجود است، مرادش حد به معنای مرز باشد، نه به معنای حد منطقی که به معنای معرف ذاتیات وجود است!(2)

و در آخر معترفند که همه کسانی که فلسفه را با بدایه و نهایه و اسفار می خوانند _ یعنی تقریبا عموم اساتید و مؤلفین و طلاب محترم فلسفه! _ به فهم صحیحی نمی رسند، بلکه یک حرف از آن ها را هم نمی فهمند!:

استاد مطهری (ره) از قول استاد خود مرحوم علامه طباطبایی چنین نقل فرمودند: «زمانی که ما اسفار می خواندیم، در تلقی درس کوشش فراوانی داشتیم و در موقع تقریر مباحث نیز زحمت بسیاری می کشیدیم. به سبب وجود این تلاش ها به تدریج این توهم پدید آمد که اگر آخوند (ملاصدرا) زنده شود و بخواهد مطالب خود را به این ترتیبی که من تقریر می کنم، بنویسد، یقیناً نخواهد توانست.(3)

ولی بعد از چندین سال دیگر زحمت کشیدن:

فهمیدم از اسفار یک حرف را هم نفهمیده ام!!(4)

و باز هم:

بنابراین عرض می کنم: جناب استاد فیاضی _ آن طور که در خاطر دارم _ تقریباً شانزده _ هفده سال بود با توجه به برداشتی که از فرمایشات آخوند داشتند و نیز با عنایت به آن چه که از اساتید بزرگوارشان تلقی

ص: 341


1- . همان.
2- . همان.
3- . رمضانی، حسن، http://www.ensani.ir/fa/content/78217/default.aspx.
4- . همان، نیز ببینید: مصباح، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 20.

کرده بودند، در برابر نظر مرحوم آخوند موضع می گرفتند و به اصالت وجود و ماهیت قایل بودند و بر این نظر هم پافشاری می کردند؛ ولی اکنون به لطف خدا پس از سالها تحقیق و تدریس، برای ایشان تطوری در فکر به وجود آمده است و به این نتیجه مبارک[!] رسیده اند که وجود و ماهیت در خارج متحدند... و می فرمایند که مراد آخوند هم همین است. این نظر نسبت به نظر سابق ایشان بسیار پیشرفته تر است و جای شکر آن باقی است.(1)

و در آخر مدعی اند:

منشأ این دعوا خود ملاصدرا است.(2)

آری! اما از جهت اینکه سر تا پای کلمات او، تناقضات واضح، و مطالب بی اساس خلاف عقل و برهان است، به گونه ای که هر مدعی ای یا خودش مجبور شود اقرار کند که نفهمیده است، و یا استاد بعد از او بگوید که استاد ما نفهمیده بود!

فاعتبروا یا اولی الابصار! که این اندیشه واهی چگونه کوس رسوایی شیفتگان خود را بر بام فلک نواخته است! که:

اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی اعلم دورانی، اگر چه الف را از با تشخیص ندهی... و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر کنی جاهل ترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی!(3)

د. سلب سفیدی از حقیقت سفیدی محال است و مستلزم سلب شی ء از خود آن می باشد. سلب وجود از حقیقت وجود نیز بنابر اعتراف خود اهل فلسفه محال

ص: 342


1- . همان.
2- . خسروپناه، http://www.ensani.ir/fa/content/78217/default.aspx.
3- . مبدأ اعلی، محمد تقی جعفری، 108 _ 111.

بوده و مستلزم سلب شی ء از خود آن می باشد، لذا اگر واقعیت اشیای خارجی نفس حقیقت وجود باشد تصور عدم و فرض مخلوقیت واقعی برای همه اشیاء محال، و همه عالم واجب الوجود بالذات خواهد بود.

اگر چه اهل فلسفه به این نتیجه عقیده خود _ یعنی ازلیت و ابدیت و انکار مخلوقیت واقعی اشیاء _ به صراحت ملتزم می باشند، اما بدون تردید التزام به آن بر خلاف یکی از بدیهی ترین اصول عقلی و قطعی ترین پایه های معارف الهی است.

2. ماهیت اشیا، همان حقیقت واقعی آنها (ما به الشیء هو نفسه) می باشد. و در این جهت هیچ تفاوتی بین خالق و مخلوق نیست، جز اینکه هویت واقعی مخلوقات این است که همه آنها متجزی و عددی و قابل زیاده و نقصان و پذیرای وجود و عدم می باشند، ولی هویت خالق تبارک و تعالی این است که او ذاتی است بر خلاف همه اشیا، و فراتر از داشتن جزء و کل و مقدار و زمان و مکان و شکل و شبح و صورت و قابلیت وجود و عدم و پذیرش زیاده و نقصان.

و اما تفسیر ماهیت به معنای حدود وجود که از تجلیات وتطورات پیوسته حقیقت وجود به ظهور می رسد، چیزی است که تنها بر اساس نظریات فلسفی و عرفانی، و پس از پذیرش وحدت وجود و انکار خلقت انجام می گیرد تا اینکه پوششی باشد برای چهره کریه نظریه اصالت و وحدت وجود، که ذات خالق تبارک و تعالی را مجموعه مراتب یا حصه های وجودی، و یا مجموعه موجودات محدود می داند.

بنابراین، حق این است که در تبیین مسأله وجود بر اساس عقل و برهان، و بدون پیش فرض گرفتنِ عقیده

ص: 343

اصالت و وحدت وجود، چنین گفته شود:

حقیقتِ شی ء بر دو قسم است:

الف) حقیقت دارای اجزا و قابل وجود و عدم حقیقی و حادث، که واقعا مخلوق وآفریده خداوند متعال است، نه حقیقتی ازلی وابدی و غیر قابل عدم.

ب) حقیقت متعالی از داشتن جزء و کل و مقدار و اجزا (خالق تبارک و تعالی)، که فراتر از قابلیت اتصاف به ازلیت و ابدیت امتدادی و زمانی مکانی بوده، و متعالی از امکان پذیرش تغیر و تبدل و تجلی در صور مختلف و گوناگون است.

با توجه به این تقسیم، کاملا روشن می شود که طرح مسأله "اصالت وجود" به گونه ای که در کتب اهل فلسفه و عرفان مطرح است با پیش فرض مسأله اصالت وجود _ بلکه وحدت موجود _ طرح شده، و به نحو مصادره پذیرفته شده، بلکه اصالت و وحدت وجود، دو نام برای یک معنا، و مشترک لفظی می باشند.

لذا در مکتب معرفت الهی، هم مخلوقات دارای شیئیت واقعی میباشند که به ایجاد و مشیت باری تعالی موجود و باقیاند، و هم خداوند متعال "شیئی" است که مورد تصدیق قرار گرفته و حکم به وجود آن می شود، نه اینکه مصداق حقیقت وجود نامتناهی موهوم بوده، و ماهیت و انیت او نیز نفس همان وجود خیالی، و عین اعیان ممکنات باشد.

او تبارک و تعالی شی ء است به حقیقت شیئیت، و حقیقتا ماهیت و انیت دارد، و به نفس تعالی ذاتی خود فراتر از داشتنِ مقدار و اجزا و قابلیت اتصاف به تناهی و عدم تناهی، و خارج از هر گونه تصور و توهم و وصول و ادراک و وصف و بیان می باشد.

جالب این است که معرفت بشری در مراحل ابتدایی

ص: 344

موجود را به "واجب و ممکن" تقسیم می نماید، سپس "ممکن" را به "جوهر و عرض" منقسم می داند، پس از آن "عرض" را دارای اقسامی می شمارد که یکی از آنها "کمیت و مقدار" می باشد. آنگاه همه این تقسیمات را از یاد برده، وجود خداوند را به طور نامتناهی در پهنه زمان و مکان _ که جز به کمیت و مقدار نسبت داده نمی شود _ گسترانیده، وجود او را مزاحم وجود همه چیز می داند و "وحدت وجود" را از آن نتیجه می گیرد.

معرفت بشری و اصالت و وحدت وجودی، تنها از عینکی به واقعیت می نگرد که جز زمان و مکان و مقدار و مخلوق را نمی نمایاند، لذا وجود را منحصر به موجود قابل اتصاف به تناهی و عدم تناهی می بیند، و بر اساس همین پندار نادرست، در حالی که از وجود حقیقت متعالی و منزه از داشتن مقدار و اجزا، و قابلیت اتصاف به تناهی و عدم تناهی، کاملا غافل است، وجود را به دو قسم "متناهی و غیرمتناهی تقسیم کرده، موجود نامتناهی را واجب الوجود، و موجود متناهی را ممکن الوجود می داند، و در قدمی پس از آن می گوید: با فرض وجود موجودِ نامتناهی، مجالی برای وجود غیر آن باقی نمی ماند، پس هیچ چیزی جز خداوند وجود ندارد، و ممکنات جز تطورات و صورت های گوناگون ذات او چیزی نیستند (وحدت وجود)، و حال اینکه:

اولا: موجود، منحصر به موجود قابل اتصاف به تناهی و عدم تناهی (امتدادی و متجزی) نیست،

ثانیا: اعتقاد به وجود نامتناهی از اوهام ساخته ذهن بشری است، چه اینکه وجود نامتناهی به خودی خود محال بوده و حتی در عالم مقدار هم وجود آن ممکن نیست.

ص: 345

ثالثا: موجود نامتناهی هم بر فرض پذیرش آن لزوما دارای اجزای مقداری حقیقی است و واجب الوجود نتواند بود.

رابعا:...

زندیقی از امام صادق علیه السلام پرسید:

حقیقت ذات خداوند متعال چیست؟

حضرت فرمودند: او چیزی است بر خلاف همه چیزها، از اینکه می گویم او "شیء" است اثبات معنایی واقعی را بفهم، و نتیجه بگیر که او دارای شیئیت حقیقی است، ولی نه جسم است و نه صورت، نه محسوس می شود و نه با حواس پنجگانه ادراک می گردد، نه اوهام او را درمی یابند و نه زمان ها از او می کاهند و دگرگونش می سازند.

سائل پرسید: آیا او را سمیع و بصیر می دانید؟

امام علیه السلام فرمودند: او سمیع بصیر است، شنوای بدون جارحه و بصیر بدون آلت است، اما او به نفس حقیقت ذات خود شنواست و به نفس وجود متعالی خود بیناست، و اینکه می گویم به نفس خود شنوا و بیناست نه بدین معناست که او چیزی است و نفس چیزی دیگر، لکن تعبیری از خویش آوردم چرا که تو سؤال می کنی و من می خواهم به تو بفهمانم.

پس می گویم: به کل خود می شنود البته نه اینکه او کلی داشته باشد که دارای اجزا باشد، لکن خواستم به تو بفهمانم و تعبیر از آن من است. و حاصل کلام من جز این نیست که او سمیع بصیر عالم خبیر است، بدون اینکه ذاتی دارای اجزای متفاوت و مختلف داشته باشد.

سائل پرسید: پس او چیست؟!

امام صادق علیه السلام فرمودند: او پروردگار است، او معبود است، او الله است، و گفته من: "الله " تنها اثبات این حروف "الف و لام و ها" نیست، بلکه من معنا را در نظر دارم، و آن معنا همان ذاتی است که آفریننده اشیاء و صانع آنهاست، این حروف آن معنا را می رساند، و او همان واقعیتی است که به نام الله و رحمان و رحیم و عزیز و مانند آن خوانده می شود، و او همان معبود جلّ و عزّ است.

سائل گفت: ما هیچ چیز در نظر نمی آوریم مگر اینکه مخلوق می باشد.

امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر چنان باشد که تو می گویی، پس تکلیف

ص: 346

به توحید از گردن ما برداشته است، زیرا ما مکلف نیستیم به چیزی اعتقاد داشته باشیم که اصلا توجهی به آن ممکن نیست.

ولکن می گوییم: هر چیزی که با حواس یافته شود ادراک می گردد، پس هر چه که حواس آن را بیابد و بشناسد مخلوق است.

و ما ناچاریم که وجود صانع اشیاء را نیز اثبات کنیم، به گونه ای که نه نفی لازم آید و نه تشبیه، زیرا نفی همان ابطال و عدم است، و تشبیه نیز از آن مخلوقی است که ترکیب و تألیف در وجود آن آشکار است.

چون مخلوقات موجودند پس صانع و خالق اشیاء را باید اثبات کرد، چرا که مخلوقات به ناچار باید خالق داشته باشند و آن خالق غیر خود آنهاست و شبیه آنها نیست.

سائل گفت: اگر شما وجود او را اثبات کردید، پس او را تعریف کرده و قابل شناخت نیز دانسته اید.

امام علیه السلام فرمودند: ذات او را تعریف و بیان نکردم بلکه تنها او را اثبات کردم، زیرا بین "بودن و نبودن" چیز سومی وجود ندارد.

سائل گفت: آیا او دارای انیت و ماهیت نیز هست؟

امام علیه السلام فرمودند: آری، هیچ چیز وجود ندارد مگر با انیت و ماهیت.

سائل پرسید: آیا دارای کیفیت نیز هست؟

حضرت فرمودند: خیر، زیرا کیفیت چیزی است که شیء به واسطه آن مورد وصف و شناخت و ادراک قرار می گیرد. ما ناچاریم از تعطیل و تشبیه خارج شویم، زیرا هر کس او را نفی کرد انکار وجود او نموده، ربوبیت او را ابطال کرده است. و هر کس او را شبیه غیر دانست او را دارای اوصاف مخلوقات و مصنوعاتی که لایق ربوبیت نیستند اثبات کرده است.

باید ذاتی را اثبات کرد بدون کیفیت، به گونه ای که غیر او سزاوار آن نباشد، و او در آن حقیقت شریک و همانند نپذیرد، و مورد احاطه و ادراک و شناخت قرار نگیرد، و جز خود او آن را نشناسد.(1)

ص: 347


1- . فما هو؟ قال علیه السلام: هو شیء بخلاف الأشیاء، ارجع بقولی: شیء إلی إثبات معنی وأنّه شیء بحقیقة الشیئیّة، غیر أنّّه لا جسم ولا صورة لا یمسّ ولا یجسّ ولا یدرک بالحواسّ الخمس، لا تدرکه الأوهام، ولا تنقصه الدهور، ولا یغیّره الأزمان. قال السائل: فتقول إنّه سمیع بصیر؟ قال: هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جارحة وبصیر بغیر آلة، بل یسمع بنفسه ویبصر بنفسه. لیس قولی: "إنّه یسمع بنفسه ویبصر بنفسه" أنّه شیء والنفس شیء آخر، ولکن أردت عبارة عن نفسی إذ کنت مسؤولاً وإفهاماً لک إذ کنت سائلاً. وأقول: یسمع بکلّه، لا أنّ الکلّ منه له بعض، ولکنّی أردت إفهاماً لک والتعبیر عن نفسی، ولیس مرجعی فی ذلک إلّا إلی أنّه السمیع البصیر العالم الخبیر بلا اختلاف الذات ولا اختلاف المعنی. قال السائل: فما هو؟ قال أبو عبد الله علیه السلام: هو الربّ وهو المعبود وهو الله . ولیس قولی: "الله " إثبات هذه الحروف: "ألف، لام، هاء"، ولکنّی أرجع إلی معنی، هو شیء خالق الأشیاء وصانعها؛ وقعت علیه هذه الحروف وهو المعنی الذی یسمّی به الله والرحمن و الرحیم والعزیز وأشباه ذلک من أسمائه وهو المعبود جلّ وعزّ. قال السائل: فإنّا لم نجد موهوماً إلّا مخلوقاً. قال أبو عبد الله علیه السلام: لو کان ذلک کما تقول، لکان التوحید عنّا مرتفعاً. لأنّا لم نکلّف أن نعتقد غیر موهوم. ولکنّا نقول: کلّ موهوم بالحواسّ مدرک، فما تجده الحواسّ وتمثّله فهو مخلوق، ولا بدّ من إثبات صانع الأشیاء خارج من الجهتین المذمومتین: إحدیهما: النفی، إذ کان النفی هو الإبطال والعدم. والجهة الثانیة: التشبیه، إذ کان التشبیه من صفة المخلوق الظاهر الترکیب والتألیف. فلم یکن بدّ من إثبات الصانع لوجود المصنوعین. والاضطرار منهم إلیه أثبت أنّهم مصنوعون وأنّ صانعهم غیرهم ولیس مثلهم... قال السائل: فقد حدّدته إذ أثبتّ وجوده! قال أبو عبد الله علیه السلام: لم أحدّه ولکن أثبتّه، إذ لم یکن بین الإثبات والنفی منزلة. قال السائل: فله إنّیّة ومائیّة؟! قال: نعم، لا یثبت الشیء إلّا بإنیّة ومائیّة. قال السائل: فله کیفیّة؟ قال لا، لأنّ الکیفیة جهة الصفة والإحاطة، ولکن لا بدّ من الخروج من جهة التعطیل والتشبیه، لأنّ من نفاه أنکره ورفع ربوبیّته وأبطله، ومن شبّهه بغیره فقد أثبته بصفة المخلوقین المصنوعین الذین لا یستحقّون الربوبیّة. ولکن لا بدّ من إثبات ذات بلا کیفیّة، لا یستحقّها غیره ولا یشارک فیها ولا یحاط بها ولا یعلمها غیره. (توحید، 244 _ 247).

برخی از نکاتی که از حدیث شریف استفاده می شود:

1 . خداوند متعال در ذات و حقیقت خود با اشیاء تباین دارد و عقیده فیلسوفان به سنخیت و همانندی وجود خالق و مخلوق، و نیز پندار عارفان مبتنی بر عینیت و یکی بودن ذات خالق و مخلوق نادرست و بی وجه است.

2 . کنه ذات خداوند متعال "وجود" نیست، بلکه او شیئی است بحقیقت شیئیت، که مورد تصدیق و حکم به وجود قرار می گیرد.

3 . خداوند متعال _ بر خلاف پندار اهل فلسفه و عرفان _، وجود مطلق یا عام شامل همه چیز نیست و حصه ها و مراتب مختلف وجودی و جزء و کل ندارد.

4 . ذات خداوند متعال دارای اجزای مختلف نیست، پس صدور اشیاء از ذات او که عقیده فیلسوفان است، و نیز تجلی او به صور اشیای گوناگون که پندار عارفان است غیرممکن است.

ص: 348

برخی از نکاتی که از حدیث شریف استفاده می شود:

1 . خداوند متعال در ذات و حقیقت خود با اشیاء تباین دارد و عقیده فیلسوفان به سنخیت و همانندی وجود خالق و مخلوق، و نیز پندار عارفان مبتنی بر عینیت و یکی بودن ذات خالق و مخلوق نادرست و بی وجه است.

2 . کنه ذات خداوند متعال "وجود" نیست، بلکه او شیئی است بحقیقت شیئیت، که مورد تصدیق و حکم به وجود قرار می گیرد.

3 . خداوند متعال _ بر خلاف پندار اهل فلسفه و عرفان _، وجود مطلق یا عام شامل همه چیز نیست و حصه ها و مراتب مختلف وجودی و جزء و کل ندارد.

4 . ذات خداوند متعال دارای اجزای مختلف نیست، پس صدور اشیاء از ذات او که عقیده فیلسوفان است، و نیز تجلی او به صور اشیای گوناگون که پندار عارفان است غیرممکن است.

ص: 349

5 . هرگاه از حقیقت ذات خداوند سؤال شود، هر پاسخی که اشاره به بیان ذات و حقیقت وجود او داشته باشد نادرست است، پس نمی توان کنه ذات او را، چنانکه اندیشه بشری می پندارد با عنوان حقیقت وجود معرفی کرد، بلکه تنها با عناوینی مانند معبود، خالق، رب، چیزی برخلاف همه چیزها و امثال آن مورد اشاره و اثبات قرار می گیرد.

تنزیه مطلق ذات خداوند، و ممنوعیت تفکر در ذات او که رکن اساسی ادیان است مستلزم این نیست که حکم ما به وجود او تبارک و تعالی به مجهول مطلق تعلق گرفته باشد و تعطیل لازم آید.

7 . تعطیل و تشبیه، هر دو نادرست است، اما بعد از مرحله اثبات وجود، هر گونه اندیشه و یا وصفی که برای شناخت حقیقت ذات او باشد مصداق "تشبیه" است.

بنابراین سیره اهل فلسفه و عرفان که پس از مرحله اثبات وجود خداوند به بحث از حقیقت وجود او می پردازند و در نهایت نفس حقیقت وجود نامتناهی را به عنوان کنه ذات خداوند متعال تعیین می کنند نادرست بوده و دخول در تشبیه است.

8 . اثبات وجود خداوند متعال تنها از راه وجود مخلوقات او می باشد و ادعای اهل فلسفه و عرفان مبنی بر اینکه وجود او بدون واسطه و به خودی خود مورد اثبات قرار می گیرد نادرست است.

یکی از زندیقان به امام رضا علیه السلام عرض کرد:

آیا می توان گفت که خداوند هم چیزی است؟

امام علیه السلام فرمودند: آری، خودش نیز در قرآن از خود به این عنوان یاد کرده و فرموده است: "بگوی آیا کدامین چیز شهادتش از خداوند برتر است، بگوی خداوند بین من و شما شاهد است"، پس او چیزی است

ص: 350

که هیچ چیز همانند او نیست.(1)

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

ذاته حقیقة وکنهه تفریق بینه وبین خلقه.(2)

ذات او حقیقت و کنه وجود او جدایی و فراتری او از خلقش می باشد.

ص: 351


1- . هل یقال لله : إنّه شیء؟ فقال: نعم، وقد سمّی نفسه بذلک فی کتابه، فقال: >قُل أَیُّ شَیء أَکبَر شَهَادَة قُل اللهُ شَهید بَینی وَبَینَکم>، فهو شیء لیس کمثله شیء.
2- . بحار الأنوار، 4/228، از توحید و عیون اخبار الرضا علیه السلام.

فصل نهم: فلسفه و عرفان حدوث عالم را نمی پذیرد

اشاره

در پندار اهل فلسفه و عرفان آفرینش اشیاء بدون ماده پیشین مطلقاً محال است، ایشان امکان وجود هر چیز را مشروط به وجود اصل و سابقه وجودی آن می دانند، و وجود عالم را ازلی و قدیم و متعاصر با وجود خداوند، بلکه عین ذات او می شمارند، و اعتقاد به حدوث عالم و دارای ابتدا بودن وجود آن را نادرست می انگارند.

"ملا صدرا" می گوید:

إنّ العقول المفارقة خارجة عن الحکم بالحدوث لکونها ملحقة بالصقع الربوبیّ لغلبة أحکام الوجود علیها، فکأنّها موجودة بوجوده تعالی لا بإیجاده. وما سوی العقول من النفوس والأجسام وما یعرضها حادثة بالحدوث الطبیعیّ _ أی الزمانیّ _.(1)

عقولِ مفارق (موجودات مجرد) از حکم حدوث خارج می باشند، زیرا آنها ملحق به دامنه وجود ربوبی اند و احکام وجود بر آنها غالب است، گویا به وجود خداوند تعالی موجودند نه به ایجاد و آفرینش او. و ما سوای عقول، یعنی نفوس و اجسام و آنچه بر اجسام عارض می شود دارای حدوث طبیعی _ یعنی زمانی _ می باشند.

توجه کنید که منظور ملاصدرا در این گفتار خویش، از

ص: 352


1- . درر الفوائد، 263، و رجوع شود به اسفار، 5/206 _ 248.

در پندار اهل فلسفه و عرفان آفرینش اشیاء بدون ماده پیشین مطلقاً محال است، ایشان امکان وجود هر چیز را مشروط به وجود اصل و سابقه وجودی آن می دانند، و وجود عالم را ازلی و قدیم و متعاصر با وجود خداوند، بلکه عین ذات او می شمارند، و اعتقاد به حدوث عالم و دارای ابتدا بودن وجود آن را نادرست می انگارند.

"ملا صدرا" می گوید:

إنّ العقول المفارقة خارجة عن الحکم بالحدوث لکونها ملحقة بالصقع الربوبیّ لغلبة أحکام الوجود علیها، فکأنّها موجودة بوجوده تعالی لا بإیجاده. وما سوی العقول من النفوس والأجسام وما یعرضها حادثة بالحدوث الطبیعیّ _ أی الزمانیّ _.(1)

عقولِ مفارق (موجودات مجرد) از حکم حدوث خارج می باشند، زیرا آنها ملحق به دامنه وجود ربوبی اند و احکام وجود بر آنها غالب است، گویا به وجود خداوند تعالی موجودند نه به ایجاد و آفرینش او. و ما سوای عقول، یعنی نفوس و اجسام و آنچه بر اجسام عارض می شود دارای حدوث طبیعی _ یعنی زمانی _ می باشند.

توجه کنید که منظور ملاصدرا در این گفتار خویش، از

ص: 353


1- . درر الفوائد، 263، و رجوع شود به اسفار، 5/206 _ 248.

حدوث نفوس و اجسام، همان حدوث آن به آن و لحظه به لحظه بر مبنای حرکت جوهری ازلی است، نه اینکه واقعا به حدوث و آفرینش حقیقی و دارای ابتدای وجود بودنِ عالم نفوس و اجسام معتقد باشد.

و نیز می گوید:

الفیض من عند الله باق دائم، والقائم متبدّل زائل فی کلّ حین، وإنّما بقاؤه بتوارد الأمثال، کبقاء الأنفاس فی مدّة حیاة کلّ واحد من الناس.(1)

فیض از جانب خداوند دائما باقی است، و عالم هر لحظه در حال تبدل و زوال است. بقای عالم از جهت این است که هر آن، امثالِ آن پی در پی وارد می شود مانند بقای نَفَس های آدمیان در مدت زندگی هر یک از ایشان.

و می نویسد:

لا هویّة من الهویّات ولا شخص من الأشخاص فلکاً کان أو عنصراً، بسیطاً کان أو مرکّباً، جوهراً کان أو عرضاً إلّا وقد سبق عدمُه وجودَه، ووجودُه عدمَه سبقاً زمانیّاً.(2)

همه چیزها و همه اشخاص چه فلک باشند و چه عنصر، و چه بسیط باشند و چه مرکب، و چه جوهر باشند و چه عرض، عدمشان قبل از وجودشان بوده است و نیز وجودشان قبل از عدمشان می باشد به قبلیت و سبقت زمانی.

"ابن سینا" می گوید:

صدور الموجودات عنه علی سبیل اللزوم... وکان صدورها عنه دائماً بلا منع ولا کلفة.(3)

صدور موجودات از باری تعالی به طور لزوم می باشد... و این صدور و

ص: 354


1- . اسفار، 7/328.
2- . ملا صدرا، عرشیه، 230.
3- . حسن زاده آملی، حسن، خیر الاثر در رد جبر و قدر، 193، به نقل.

ترشح امری دائمی و همیشگی و بدون رنج و زحمت می باشد.

"شرح منظومه" می نویسد:

متکلمین می گویند: عالم حادث زمانی است به این معنا که اگر به قهقرا برگردیم... بالاخره به لحظه ای می رسیم که عالم پدید آمده، و قبل از آن لحظه عالمی نبوده است... اما حکمای الهی معتقدند که عالم قدیم است یعنی اصول و ارکان عالم ازلی است و از لحاظ زمان هر اندازه به عقب برگردیم به مبدأ و آغاز شروعی نمی رسیم، زمان ابتدا و انتهایی ندارد.

از نظر حکمای الهی "کلّ حادث مسبوق بمادّة ومدّة: هر چیز تازه ای قبلا ماده حامل استعدادی داشته است و هم پیش از او زمانی بوده است".(1)

در پاورقی "اصول فلسفه و روش رئالیسم" چنین آمده است:

هر حادث و پدیده ای به عقیده فلاسفه مسبوق است به ماده قبلی، پس اینکه بشر نمی تواند از "هیچ" یک چیز بسازد، مربوط به عجز و ناتوانی بشر نیست، بلکه این کار فی حد ذاته محال و ممتنع است. طبق این نظریه شرط اول پیدایش یک موضوع وجود ماده است.(2)

نیز پاورقی "اصول فلسفه و روش رئالیسم" می نویسد:

صدور موجودات از مبدأ کل و صانع کل که به حکم برهان، بسیط و واحد من جمیع الجهات است بر طبق نظامی معین است، یعنی صدور موجودات به ترتیب است و حتما پای معلول اول (مقصود اولیت زمانی نیست) و بلاواسطه، در کار است و سپس پای معلول معلول اول، و

ص: 355


1- . مطهری، مرتضی، شرح منظومه، 1 / 256 _ 257.
2- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، 4/13.

همین طور.(1)

(مخفی نماند که با پذیرش مبانی فلسفی و اعتقاد به ازلیت عالم، "اول" نامیدنِ چیزی به عنوان "معلولِ اول"، به هر معنایی که باشد عین تناقض است).

ملاصدرا می نویسد:

إنّه مقتض بذاته للصادر الأوّل... إلی آخر الوجودات.(2)

همانا ذات خدا مقتضی صادر اول است... تا آخر وجودات.

و می نویسد:

کلّ معلول من لوازم ذات علّته المقتضیة إیّاه.(3)

هر معلولی از لوازم ذات علت خود است.

تفسیر "المیزان"، پدید شدن عالم و معاد را به معنای باز و بسته شدن ذات الهی دانسته، می نویسد:

وجود الأشیاء... نزلت من عنده... فلم یکن إلّا بسطاً ثمّ قبضاً... وهو المعاد الموعود.(4)

وجود اشیاء از نزد خدا پایین آمده... پس جز گسترده شدن و جمع شدن نیست... و همین معاد موعود است.

"هزار و یک نکته" می نویسد:

عالم قدیم است.(5)

تعلیقات کشف المراد می نویسد:

ص: 356


1- . مطهری، مرتضی، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، 1 _ 3/510.
2- . اسفار، 6 / 178.
3- . اسفار، 6 / 177.
4- . طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 10 / 11.
5- . حسن زاده آملی، حسن، هزار و یک نکته، 103.

لیس له سوی فضلاً عن أن یکون حادثاً او قدیماً!(1)

یعنی اصلا جز خدا هیج چیزی وجود ندارد تا چه برسد به اینکه حادث یا قدیم باشد!

ایشان پیوسته با نظریه متکلمین در باره حدوث عالم به انحای مختلف مقابله می کنند بلکه عنوانی دارند تحت عبارت: "برهان حدوث و نقد تفکر کلامی درباره آن"!(2)

و گویند:

صعوبت وحدت شخصی وجود هرگز اجازه نمی دهد کسی که تفکر کلامی دارد توان اثبات آن را داشته باشد، گرچه از مبانی فلسفی هم برخوردار باشد.(3)

عالم در محور عوارض و اوصاف متغیّر است و هر متغیّری نیز در محور تغیّرش حادث است، بنابراین عالم در محور اعراض و عوارض و اوصاف حادث است نه در متن هویت خود.(4)

ممکن است اصل جرم، ازلی باشد و اوصاف آن که جسم و جرم بدون آن ها نخواهد بود، به گونه نامتناهی و متعاقب نه مجتمع، یافت شوند، پس حدوثْ متعلق به روبنای عالم طبیعت است نه زیربنای آن.(5)

محققین شریعت و آشنایان با حکمت، فیض خداوند را قدیم دانسته و تعطیل محض را در هیچ فرضی جایز نمی دانند، و لیکن غیر محققین از اهل کلام... ایجاد اوّلین مخلوق را به اراده و مشیت خداوند استناد داده اند، به این صورت که خداوند بعد از آن که هیچ چیزی نبوده اراده

ص: 357


1- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، رمضان 1407، 477 _ 478.
2- . جوادی آملی، عبد الله، تسنیم، 16 / 608.
3- . جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، 1 / 72.
4- . جوادی آملی، عبد الله، تسنیم، 16 / 610.
5- . جوادی آملی، عبد الله، تسنیم، 16 / 614.

ایجاد اشیاء را نمود.(1)

برخی از متکلّمین برای حفظ حدوث عالم اراده ازلی و ثابت الهی را نیز منکر شده اند و حوادث عالم را به اراده های متجدّد و مستمر الهی نسبت داده اند و گمان برده اند خداوند سبحان پس از ایجاد هر شی ء اراده جدید پیدا کرده و شیئی نوین خلق می کند.(2)

چاره ای جز استناد عالم به اراده ذاتی واجب نیست، و اراده ذاتی که غیر از اراده فعلی بوده و در بعضی از شواهد شرعی نیز مورد اشاره واقع شده است،گرچه از جهت مفهوم، مغایر با علم و قدرت و... است و لیکن از جهت مصداق، عین آنها و در نتیجه همانند آنها قدیم و ازلی است.(3)

اراده ذاتی خداوند سبحان که علّت تامه است، عین قدرت خداوند می باشد و قدرت وی نیز عین ذات اوست.(4)

از نظرگاه عقل و برهان و وحی، اعتقاد به ازلیت اراده و قدم عالم باطل است. طالبان براهین و استدلالات این موضوع به بخش اول همین کتاب و تألیفات اعلام مکتب مانند شیخ الطایفه و شیخ مفید و سید مرتضی و حلبی و خواجه نصیر الدین طوسی و علامه حلی و فاضل مقداد و امثال ایشان قدس الله اسرارهم رجوع نمایند.

برخی از نصوص مکتب را که مشتمل بر براهین متقن و رد شبهات فلاسفه نیز میباشد در اینجا میآوریم.

مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی می فرماید:

إنّ وجود الممکن من غیره، فحال إیجاده لا یکون موجوداً لاستحالة إیجاد

ص: 358


1- . جوادی آملی، عبد الله، رحیق مختوم، 1_3 / 326.
2- . جوادی آملی، عبد الله، رحیق مختوم، 2 _ 2ْ / 371.
3- . جوادی آملی، عبد الله، رحیق مختوم، 1 _ 3 / 326.
4- . جوادی آملی، عبد الله، رحیق مختوم، 2 _ 5 / 470.

الموجود، فیکون معدوماً، فوجود الممکن مسبوق بعدمه، وهذا الوجود یسمّی حدوثاً، والموجود محدثاً. فکلّ ما سوی الواجب من الموجودات محدث، واستحالة الحوادث لا إلی أوّل _ کما یقوله الفلسفیّ _ لا یحتاج إلی بیان طائل بعد ثبوت إمکانها المقتضی لحدوثها.

وجود ممکن از غیر خودش میباشد، پس ایجاد آن باید در حالی باشد که پیش از آن موجود نباشد زیرا ایجاد چیزی که موجود باشد محال است. پس معدوم بوده است و وجود آن پس از عدمش میباشد. نام این گونه وجود، حدوث است. پس تمامی ماسوای خداوند متعال محدث میباشند، و با توجه به امکان حوادث که مقتضی حدوث آنها میباشد دیگر بطلان نظریه فلاسفه که میگویند: "حوادث ابتدا ندارد" نیاز به بیان ندارد.

و می فرماید:

الواجب المؤثّر فی الممکنات قادر، إذا لو کان موجباً لکانت الممکنات قدیمة، واللازم باطل _ لما تقدّم _.(1)

خداوندی که ممکنات را آفریده است قادر میباشد زیرا اگر غیر مختار میبود لازم میآمد که مخلوقات ازلی باشند در حالی که چنان که گفتیم ازلیت مخلوقات باطل است.

و می فرماید:

ولا قدیم سوی الله تعالی.

غیر از خداوند تعالی هیچ موجود ازلیای وجود ندارد.

مرحوم علامه حلی در شرح این کلام، در رد مذاهب فلسفی می فرماید:

وکلّ هذه المذاهب باطلة، لأنّ کلّ ما سوی الله ممکن، وکلّ ممکن حادث.(2)

ص: 359


1- . رجوع کنید به بحار الأنوار، 54/245.
2- . کشف المراد، 57.

تمامی این مذاهب (مذاهب فلسفی در مورد ازلیت و قدیم بودن موجودات) باطل است، زیرا تمای ماسوای خداوند ممکن الوجود است، و هر ممکنی هم حادث میباشد.

و البته مبنای سخنان فوق همان اصول و مبانی نورانی و برهانی معلمان الهی است چنانکه امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

یقول لما أراد کونه: "کن" فیکون. لا بصورت یقرع ولا نداء یسمع، وإنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه ومثّله، لم یکن من قبل ذلک کائناً، ولو کان قدیماً لکان إلهاً ثانیاً.(1)

درباره هر چیزی که آن را اراده فرماید، تنها می گوید: "باش"، پس می باشد. نه به وسیله صدایی که شنیده شود، و نه به ندایی که به گوش رسد. و همانا کلام او سبحانه، فعل اوست که پیش از آن موجود نبوده است و او آن را انشا می فرماید و ایجاد می کند، و اگر قدیم بود معبود دومی بود.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

المشیّة والإرادة من صفات الأفعال، فمن زعم أنّ الله تعالی لم یزل مریداً شائیاً فلیس بموحّد(2).

مشیت و اراده از صفات افعال می باشند. پس هر کس معتقد باشد خداوند تعالی ازلا دارای اراده و مشیت بوده است، موحد نیست.

رسول خدا ؟صل؟، ضمن سخن با دهریین فرمودند:

أتقولون ما قبلکم من اللیل والنهار متناه أم غیر متناه؟

فإن قلتم أنّه غیر متناه فقد وصل إلیکم آخر بلا نهایة لأوّله، وإن قلتم متناه فقد کان ولا شیء منهما.(3)

ص: 360


1- . 54/97.
2- . توحید، 338؛ بحار الأنوار، 54/37.
3- . احتجاج، 25؛ بحار الأنوار، 9/262.

آیا شما می گویید شبها و روزهای قبل از شما متناهی است یا نامتناهی؟ اگر بگویید نامتناهی است، پس آخری به شما رسیده است که اول ندارد! و اگر بگویید متناهی است پس هیچ کدام از آن دو موجود نبوده اند.

امام رضا علیه السلام از امیر المؤمنین علیه السلام نقل می فرمایند:

الحمد لله الذی لا من شیء کان، ولا من شیء کوّن ما قد کان، المستشهد بحدوث الأشیاء علی أزلیّته.(1)

حمد خداوندی را که از چیزی پدید نیامده، اشیاء را نیز از چیزی ایجاد نفرموده، و حدوث اشیاء را گواه بر ازلیت خویش قرار داده است.

و نیز آن حضرت می فرمایند:

إنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنعه، والله الخالق اللطیف الجلیل خلق وصنع لا من شیء.(2)

هر سازنده ای اشیاء را از چیزی دیگر می سازد، و خداوند آفریدگارِ ناشناخته والامقام اشیاء را بدون اینکه آنها را از چیزی بسازد ایجاد فرموده است.

زندیقی از امام صادق علیه السلام پرسید:

من أیّ شیء خلق الله الأشیاء؟

قال علیه السلام: لا من شیء.

فقال: کیف یجیء من لا شیء شیء؟

قال علیه السلام: إنّ الأشیاء لا تخلو إمّا أن تکون خلقت من شیء أو من غیر شیء، فإن کانت خلقت من شیء کان معه فإنّ ذلک الشیء قدیم، والقدیم لا یکون حدیثاً ولا یفنی ولا یتغیّر...

قال: فمن أین قالوا: إنّ الأشیاء أزلیّة؟

قال: هذه مقالة قوم حجدوا مدبّر الأشیاء فکذّبوا الرسل ومقالتهم

ص: 361


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/121؛ بحار الأنوار، 4/221.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/129؛ توحید، 186؛ بحار الأنوار، 174.

والأنبیاء وما أنبأوا عنه، وسمّوا کتبهم أساطیر، و وضعوا لأنفسهم دیناً بآرائهم واستحساناتهم...

لو کانت قدیمة لم یتغیّر من حال إلی حال، وإنّ الأزلیّ لا تغیّره الأیّام ولا یأتی علیه الفناء.(1)

خداوند اشیاء را از چه چیزی آفریده است؟

امام علیه السلام فرمودند: آنها را از چیزی نیافریده است.

گفت: چگونه ممکن است از "هیچ"، چیزی پدید آید؟!

فرمودند: اشیاء یا باید از چیزی آفریده شده باشند، ویا اینکه از چیزی آفریده نشده باشند، اگر از چیزی آفریده شده باشند که آن چیز با خداوند بوده است پس آن چیز قدیم خواهد بود، در حالی که قدیم نمی تواند حادث باشد و فنا و دگرگونی بپذیرد.

گفت: پس از کجا گفته اند که اشیاء ازلی اند؟!

فرمودند: این گفتار، اعتقاد کسانی است که وجود مدبّر اشیاء را انکار کرده اند، انبیا و گفتار آنان را تکذیب نموده، و خبرهای آنها را دروغ شمرده اند. کتاب های آنها را افسانه انگاشته، و برای خویشتن مذهبی بر اساس اندیشه ها و افکار خود بنا نهاده اند... اگر قدیم می بود دگرگونی در احوال نمی پذیرفت، ازلی آن است که زمان ها آن را دگرگون نمی سازند، و فنا و نیستی در آن راه ندارد.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

إنّ الله تبارک وتعالی لم یزل عالماً قدیماً، خلق الأشیاء لا من شیء ومن زعم أنّ الله تعالی خلق الأشیاء من شیء فقد کفر، لأنّه لو کان ذلک الشیء الذی خلق منه الأشیاء قدیماً معه فی أزلیّته وهویّته کان ذلک أزلیّاً، بل خلق الله عزّ وجلّ الأشیاء کلّها لا من شیء.(2)

همانا خداوند تبارک و تعالی پیوسته عالم و قدیم بوده است. اشیاء را از چیزی نیافریده است و هر کس معتقد باشد که خداوند اشیاء را از چیزی آفریده است تحقیقا کافر شده است. زیرا اگر آن چیزی که اشیاء از آن

ص: 362


1- . احتجاج، 337 _ 338؛ بحار الأنوار، 10/166.
2- . علل الشرایع، 607؛ بحار الأنوار، 5/230.

آفریده شده اند قدیم بوده، در ازلیت و هویت با خداوند وجود داشته است پس خودِ آن چیز ازلی خواهد بود. بلکه خداوند تعالی اشیاء را از چیزی نیافریده است.

و می فرمایند:

إنّ الله تبارک وتعالی قدیم والقدم صفة دلّت العاقل علی أنّه لا شیء قبله، ولا شیء معه فی دیمومیّته، فقد بان لنا بإقرار العامّة مع معجزة الصفة، أنّه لا شیء قبل الله ، ولا شیء مع الله فی بقائه، وبطل قول من زعم أنّه کان قبله أو کان معه شیء، وذلک أنّه لو کان معه شیء فی بقائه لم یجز أن یکون خالقاً له، لأنّه لم یزل معه فکیف یکون خالقاً لمن لم یزل معه؟ ولو کان قبله شیء کان الأوّل ذلک الشیء لا هذا، وکان الأوّل أولی بأن یکون خالقاً للأوّل الثانی.(1)

همانا خداوند تبارک و تعالی قدیم است، و قِدم آن صفت خداوند است که به عاقل می فهماند هیچ چیز قبل از او نبوده است، و هیچ چیز در جاودانگی با او نخواهد بود. پس به اختصاصی بودنِ صفت خداوند و به اقرار همگان برای ما آشکار شد که چیزی قبل از خداوند نبوده و چیزی در بقایش با او نخواهد بود، و اعتقاد کسانی که می پندارند قبل از او یا با وجود او چیزی بوده است باطل شد. زیرا اگر چیزی در بقا با خداوند می بود دیگر ممکن نبود که خداوند خالق آن چیز باشد، چه اینکه در این صورت آن چیز پیوسته با خداوند بوده است پس چگونه ممکن بود خداوند خالق چیزی باشد که همیشه با او بوده است؟ و اگر قبل از خداوند چیزی می بود موجود اولی آن بود نه این، و آن اولی سزاوارتر بود که خالق این یکی باشد.

و امام رضا علیه السلام در ضمن سخن با عمران صابی فیلسوف زمان خود، درباره خداوند متعال می فرمایند:

إنّ الله المبدئ الواحد الکائن الأوّل لم یزل واحداً لا شیء معه، فرداً لا ثانی

ص: 363


1- . توحید، 186 _ 187؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/145؛ کافی، 1/120؛ بحار الأنوار، 4/176 _ 177

معه، لا معلوماً ولا مجهولاً ولا محکماً ولا متشابهاً ولا مذکوراً ولا منسیّاً ولا شیئا یقع علیه اسم شیء من الأشیاء غیره. ولا من وقت کان، ولا إلی وقت یکون، ولا بشیء قام، ولا إلی شیء یقوم، ولا إلی شیء استند، ولا فی شیء استکن، وذلک کلّه قبل خلقه الخلق إذ لا شیء غیره، وما أوقعت علیه من الکلّ فهی صفات محدثة وترجمة یفهم بها من فهم.

واعلم أنّ الإبداع والمشیّة والإرادة معناها واحد وأسماؤها ثلاثة... والله تبارک وتعالی سابق للإبداع لأنّه لیس قبله عزّ وجلّ شیء ولا کان معه شیء.(1)

همانا خداوند آفریننده واحد موجود اول، پیوسته واحد و فرد بوده است بدون اینکه با او چیز دیگری موجود باشد. نه چیزی شناخته شده، و نه چیزی ناشناخته، و نه چیزی آشکار و نه چیزی مبهم، و نه چیزی بیان شده و نه چیزی وا مانده و رها شده، و نه چیزی که بتوان نام شیء بر آن نهاد، هیچ چیز نبود غیر از خداوند، و خداوند نه ابتدای وجود داشته و نه زمان و انتهای وجود خواهد داشت، نه وجودش به چیزی قائم است، و نه تکیه گاهی دارد، و نه در چیزی جای گرفته است.

اینها همه قبل از آفرینش مخلوقات بود که هیچ چیز غیر از او وجود نداشت. و آنچه عنوان کل بر آن می نهم همه صفاتی محدث، و بیانی است که هر کس فهمید به واسطه آن فهمید. و بدان که ایجاد و خواست و اراده را معنایی واحد است و نامهایی سه گانه... و خداوند تبارک و تعالی پیش از ایجاد اشیاء وجود داشت زیرا قبل از خداوند و با خداوند هیچ چیز وجود نداشته است.

حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ می فرمایند:

هو القدیم وما سواه مخلوق محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً کبیراً.(2)

خداوند قدیم است و جز او همه چیز مخلوق و حادث است، فراتر است

ص: 364


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/172 _ 174؛ توحید، 435 _ 437؛ بحار الأنوار، 10/313 _ 314.
2- . توحید، 76 _ 77؛ بحار الأنوار، 4/296.

از صفات مخلوقات فراتری بزرگی.

فلسفه و قدم عالم

در مکتب وحی و برهان، حدوث اشیاء دلیل بر وجود خالق متعال و آفریننده جهان است، اما فلسفه چون حدوث حقیقی عالم را انکار می کند، به جای "برهان حدوث و قدمِ" اهل ادیان، به چیزی که بر آن نامِ "برهان وجوب و امکان" نهاده است تمسک می جوید، و در ضمن تقریر این برهان می کوشد در عین دست برنداشتن از اعتقاد به ازلیت عالم، تصویری از وجود خداوند را نیز ارائه دهد.

در حالی که برهان فلسفی وجوب و امکان مطلبی نادرست است و وجود خداوند را اثبات نمی کند. تنها یکی از اشکالات آن این است که از یک طرف عالم را ازلی و قدیم می داند و از طرف دیگر دارای مبدء و مستند به وجود غیر، تناقضی واضح و آشکار است.

(مخفی نماند گروهی از متکلمین که در مسأله اثبات وجود خداوند به برهان وجوب و امکان تمسک کرده اند، منظورشان از ممکن الوجود معنایی است که مصداق آن جز حادث چیز دیگری نیست، نه ممکن الوجودی که هرگز عدم نداشته، و دارای وجود ازلی باشد، لذا تناقض مذکور فقط بنابر مبانی فلسفی لازم می آید).

جمعی از اهل بحث به تباین برهان "حدوث و قدم" و "وجوب و امکان" توجه ننموده و آن دو را در ردیف هم می پندارند، چنانکه در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" چنین آمده است:

إنّ کلّ موجود حادث فله مبدء أزلیّ قدیم. وإنّ کلّ موجود لا یکون وجوده عین ذاته، فهو محتاج إلی موجود یکون وجوده عین ذاته _ وهذا هو

ص: 365

برهان الحدوث، وبرهان الإمکان الدارج فی الفلسفة الإلهیّة.(1)

هر موجود حادثی مبدئی ازلی و قدیم دارد، و هر موجودی که وجودش عین ذاتش نباشد، محتاج به موجودی است که وجودش همان خودش باشد، و این همان "برهان حدوث" و "برهان امکان" است که در فلسفه الهی جای دارد.

پیرامون این کلام تذکراتی لازم می نماید:

1. برهان "وجوب و امکان" خداوند را مبدء فیضان وجود عالم می داند، ولی برهان "حدوث و قدم" خداوند را آفریننده و خالق عالم می داند، نه مبدء و مصدر و سرچشمه ترشح و تولد و فیضان وجود عالم، کتاب "خیر الاثر در رد جبر و قدر" از "ابن سینا" نقل می کند:

الفیض إنّما یستعمل فی البارئ والعقول لا غیر، لأنّه لمّا کان صدور الموجودات عنه علی سبیل اللزوم لا لإرادة تابعة لغرض بل لذاته، وکان صدورها عنه دائماً بلا منع ولا کلفة تلحقه فی ذلک، کان الأولی به أن یسمّی فیضاً.(2)

فیضان و ترشح را تنها درباره خدا و عقول مجرد می توان استعمال کرد نه غیر آنها، زیرا صدور موجودات از وجود خدا از راه لزوم و به طور غیر قابل انفکاک و بدون اراده هدفمند او بوده، مقتضای ذات او می باشد، و این صدور امری دائمی و بدون رنج و زحمت است، پس همان بهتر که نام آن فیضان و ترشح گذاشته شود.

ملا صدرا می نویسد:

المراد من المبدء البسیط أنّ حقیقته التی یتجوهر ذاته هی بعینها کونه مبدءاً لغیره.(3)

ص: 366


1- . جوادی آملی، عبد الله ، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 32.
2- . حسن زاده آملی، حسن، خیر الأثر در رد جبر و قدر، 193.
3- . اسفار، 2/204.

مبدء بسیط، حقیقتِ جوهری ذاتی آن، عینا همان مبدء غیر بودنِ آن است.

نهایة الحکمة می نویسد:

إن المبدء الذی یصدر عنه وجود المعلول، هو وجود العلّة الذی هو نفس ذات العلّة.(1)

مبدئی که وجود معلول از آن پدید می آید، همان وجود علت است که نفس ذات علت می باشد.

سبزواری می گوید:

إنّ الأثر لیس شیئا علی حیاله بل هو ظهور مبدئه.(2)

اثر، چیزی در مقابلِ آن نیست، بلکه ظهور مبدء خود است.

2. برهان "وجوب و امکان" که عالم را دارای وجود نامتناهی و ازلی و پیوسته می شمارد نمی تواند آن را دارای مبدء نیز بداند، زیرا نامتناهی آن است که مبدء ندارد و اعتقاد به "مبدء داشتن" و "مبدء نداشتن" یک چیز تناقض است.

3. احتیاج عالم به خداوند متعال در برهان "حدوث و قدم" به ملاک احتیاج مخلوق به خالق و آفریننده است، اما احتیاج عالم به خدا در نظر برهان فلسفی "وجوب و امکان" در حقیقت از باب احتیاج "جزء به کل" و "صادر به مصدر" و "فرزند به مادر" و "رشحه به منبع ترشح" است.

4. برهان "حدوث و قدم" یک برهان کلامی است نه فلسفی، و با اصول و مبانی فلسفه تباین اساسی دارد، و برهان "وجوب و امکان" یک برهان فلسفی است و از

ص: 367


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 166.
2- . حاشیه اسفار، 2/299.

حیث حصول نتیجه و اثبات وجودِ آفریدگارِ متعالی از وجود خلق _ بلکه به طور مطلق _ نیز عقیم می باشد، چه اینکه بدیهی است اعتقاد به "ازلیت وجود عالم" با اعتقاد به "بطلان تسلسل" متناقض است، و برهانی که مبتنی بر دو عقیده متناقض باشد برهان نخواهد بود.

در کتاب مورد اشاره مطلب چنین ادامه می یابد:

کلّ ما لم یکن ثمّ کان، فوجوده قائم بغیره، وکلّ قائم بغیره معتمد علی غیره فهو معلول... حسب ما تقدّم عن مولانا الرضا علیه السلام حیث قال:... کلّ قائم فی سواه معلول... فتحصّل أنّ وجود الحادث آیة وجود الواجب القدیم.(1)

هر چیزی که نبوده و بعد به وجود آمده است، وجودش قائم به غیر و بنا نهاده بر آن است... بنابر آنچه که از گفتار مولایمان حضرت رضا علیه السلام بیان شد که فرمودند:... هر چیز که وجودش قائم در غیر باشد معلول است... نتیجه این می شود که: وجودِ حادث، علامتِ وجودِ خدای قدیم است.

در این جا نیز باید تذکر داد که:

1. معنای صحیح قائم به غیر بودنِ عالم، مخلوق بودنِ آن است به این تفسیر که خداوند متعال جهان را پس از نیستی مطلق آفریده است و وجود همه اشیاء وابسته به اراده و ایجاد اوست، اما فلسفه معلول بودن و قائم به غیر بودن را به گونه ای تفسیر می کند که در حقیقت به معنای "لازمه ذات غیر بودن" یا "جزء غیر بودن" و "وجودِ در غیرِ خود" یعنی "در حیطه علت خود بودن" است.

2. استناد کلام مزبور در عقیده خود، به فرموده امام رضا علیه السلام وجهی ندارد، زیرا معنای روایت مذکور این نیست که وجود معلول از حیطه وجود علت خارج نبوده

ص: 368


1- . جوادی آملی، عبد الله ، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 28و29.

و معلول وجودی غیر از هستی علت ندارد، بلکه معنای صحیح روایت این است که مخلوق و معلول وجودش در زمان و مکان و اجزا و ابعاضی است که هیچ کدام ذات مخلوقات نیست بلکه دائما زمان و مکان و اجزای هر چیزی قابل تغیر و تبدل است، در حالی که خداوند متعال وجودِ آن چنانی ندارد، اسماء و صفات بر او مبتدل نمی شوند و ذات متعالی او در اجزا و ابعاض مختلفه تحقق نمی یابد.

3. "آیه و نشانه" بودنِ مخلوقات برای خالق جل و علا، تنها از جهت مخلوق بودنِ آنهاست، چرا که مخلوق و آفریده وجود نمی یابد مگر به آفرینش خالق و آفریننده خود. اما فلسفه و عرفان آیت بودنِ اشیاء را به معنای به "جلوه درآمدن" حقیقت ذات خداوند و " ترشح وجودی" او می داند نه خلقت و آفرینش موجودات، لذا بر طبق مبانی فلسفه و عرفان مخلوقات را چیزی غیر از وجود خداوند نمی توان دانست تا آن جا که بر اساس مبانی ایشان حتی نهادن نام "حادث" بر آنها نیز صحیح نیست.

فلسفه درباره ازلیت عالم و امتناع ایجاد اشیاء بعد از عدم حقیقی می گوید:

لا یمکن أن یحدث موجود مادّیّ بدون سبب مادّیّ... إذ کلّ حادث مادّیّ فهو مسبوق بمادّة حاملة لاستعداده ومدّة خاصّة تکون وعاء لتحقّقة، فکیف یمکن أن یوجد حادث مادّیّ بلا سبب طبیعیّ أصلاً.(1)

هرگز امکان ندارد که موجودی مادی، بدون سببی مادی حادث شود... زیرا قبل از وجود یافتن هر موجودِ حادث مادی، ماده ای وجود دارد که حامل زمینه وجود و زمان لازم برای تحقق آن است، پس چگونه ممکن

ص: 369


1- . جوادی آملی، عبدالله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 139 _ 140.

است که موجودی مادی بدون سبب طبیعی موجود شود؟!

در اینجا تذکر می دهیم که:

1. آفرینش خداوند عزّ و جلّ نیاز به ماده و مدت سابقه ندارد، بلکه او تبارک و تعالی بدون ماده و خمیر مایه وجودی اشیاء آنها را خلق می کند، چنانکه امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة، ولا من أوائل أبدیّة.(1)

خداوند متعال اشیاء را از مواد ازلی و ابدی نیافریده است.

و می فرمایند:

کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، والله لا من شیء صنع ما خلق.(2)

هر صانعی ساخته خویش را از چیزی دیگر می سازد، و اما خداوند متعال مخلوقات خود را از هیچ چیز دیگر نیافریده است.

و امام رضا علیه السلام می فرمایند:

وإنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، والله الخالق اللطیف الجلیل خلق وصنع لا من شیء.(3)

هر صانعی، اشیاء را از چیز دیگری می سازد، ولی خداوند غیر قابل شناخت بزرگوار اشیاء را بدون مایه وجودی آفریده است.

2. اگر ماده حامل استعداد، در هیچ مرحله ای از مراحل _ بلکه حتی در یک مرحله _ دارای فعلیت نبوده است، پس حادثِ مادی مفروض، مخلوقِ لا من شی ء و حادث حقیقی دارای ابتدای وجود بوده و حدوث آن مسبوق به ماده نخواهد بود؛ و اگر پیوسته فعلیت داشته است پس فعلیتِ دائمی آن، عینِ تحقق و قدم آن است و اعتقاد

ص: 370


1- . نهج البلاغة، خطبه، 163، بحار الأنوار، 4/307.
2- . التوحید، 43؛ کافی، 1/135؛ بحار الأنوار، 4/270.
3- . کافی، 1/120؛ التوحید، 63 _ 186؛ بحار الأنوار، 4/174.

مذکور عین اعتقاد به قدم تمامی مادیات است و چنانکه گفتیم نام حادث بر آن نهادن بی وجه است. بلکه از زمان های دوردست جوهر عقیده کسانی که در مقابل اهل عقل و وحی به قدم عالم و تجدد اکوان قائل بوده اند چیزی جز عقیده فوق نبوده است.

3. تمامی ماسوای خداوند تبارک و تعالی مخلوق اوست و هر مخلوقی حادث و دارای ابتدای وجود است، چه اینکه ایجاد چیزی که موجود است و عدم ندارد، تحصیل حاصل و محال بدیهی می باشد؛ و آنچه وجودش ابتدا داشته باشد داخل در زمان است. بنابراین اعتقاد به تجرد از زمان، درباره چیزی که مخلوق و دارای ابتدای وجود است _ بلکه در باره هر موجودی که درآن قبل و بعد وجود دارد_ تناقضی ظاهر است. به هر حال موجودی که وجود آن پیوسته مسبوق به ماده باشد قدیم و ازلی بوده و نام حادث بر آن نهادن ملاک صحیحی ندارد، عنوان حادث ذاتی هم از اصطلاحات مشتمل بر تناقض ذاتی فلسفه بوده و البته منظور از آن همان چیزی است که وجود آن ابتدا نداشته و دارای حرکت دائمی می باشد.

4. چنانچه آفرینش اشیاء بدون سابقه وجودی آنها امری محال باشد، دیگر نمی توان بین موجود مادی و غیر مادی فرق گذاشته و تنها یکی از آن دو را نیازمند به مدت و سابقه وجودی دانست. لذا فلسفه و عرفان وجود همه چیز را ازلی و ابدی می داند و وجود اشیاء را صورت های گوناگون ذات خداوند می شمارد، در این صورت در واقع، وجودِ خودِ خداوند است که هر آن قوه و استعدادِ صورت و فعلیت دیگر قرار گرفته، ولی از تصریح به عنوان قوه و استعداد درباره او پرهیز شده است.

ص: 371

5. چنانچه این رشته ازلی و نامتناهی "قوه و فعل" واقعیت داشته باشد، تحقق هر فعلیتی متوقف بر تمام شدن بی نهایت قوه و فعل قبل از آن خواهد بود، و از آنجا که تمام شدنِ "بی نهایت" محال است لازم می آید که هیچ چیزی موجود نشود، و از آن جا که واجب الوجود ایشان هم چیزی جز همان تطورات بی نهایت نیست، لازم آید که واجب الوجودشان هم ممتنع الوجود باشد!

6. اعتقاد به محال بودنِ حدوثِ شی ء مادی بدون سبب طبیعی، مستلزم اعتقاد به عجز و ناتوانی خداوند متعال در آفرینش اشیاء است، و در پاسخ اندیشه های فلسفی که خلق لا من شیء را محال و مستلزم اجتماع نقیضین میداند میگوییم که آفرینش به معنای ایجاد شی ء دارای ابتداء می باشد، و فرض وجود شی ء بعد از عدمِ آن مستلزم اجتماع نقیضین و وجود و عدم در آن واحد نیست که کسی خیال کند حدوث اشیاء امتناع ذاتی دارد و متعلق قدرت واقع نمی شود.

7. صدور، از مقوله فعل و دارای حقیقتی عددی می باشد، و ازلیت و دوام فعل، خلافِ ذاتِ آن است، بلکه مستلزم عدم تناهی حقیقت عددی نیز می باشد که بطلان آن را قبلا بیان داشتیم.

8. اعتقاد به قِدمِ عالم، خلاف ضرورت برهان و ادیان می باشد.(1) برخی مدعی اند ملاصدرا با اختراع نظریه حرکت جوهری، اختلاف اساسی و عمیق مکتب وحی و فلسفه در مورد حدوث و قدم عالم را از میان برداشته است. این پندار کاملا بی اساس است. عقیده حرکت

ص: 372


1- . رجوع شود به: بحار الأنوار، 57؛ سید اسماعیل طبرسی نوری ؟ق؟، کفایة الموحدین، جلد اول؛ علی احمدی، سید قاسم، وجود العالم بعد العدم، نشر مولود کعبه، قم.

جوهری اصلا اختراع جدیدی نیست. ملاصدرا هم حرکت جوهری را امری ازلی می داند و به هیچ عنوان معنای حقیقی آفرینش و حدوث واقعی عالم را نمی پذیرد.

فلسفه در مورد اشیایی که آنها را مجرد و غیرمادی می انگارد می گوید:

قد ظهر من تعریف القوّة والفعل أنّهما یوجدان فی ما هو واقع فی ظرف الزمان، لکن قد یراد بما بالفعل ما لیس فیه قوّة وإمکان لشیء آخر فیختصّ بالمفارقات ویقال إنّها فعلیّات لا قوّة معها، أمّا ما بالقوّة فیختصّ بالمادّیّات. وینقدح هاهنا سؤال هو أنّه هل یوجد فی المادّیّات ما لا یکون مسبوقاً بقوّة وإمکان فی شیء آخر أو لا؟ وجوابهم عن هذا السؤال هو أنّ کلّ حادث فهو مسبوق بمادّة حاملة لقوّة وجوده. فلو وجد ما لم یکن مسبوقاً بمادّة کذلک لم یکن حادثاً زمانیّاً... وأمّا من یقول بحدوث العالم المادّیّ برمّته بمعنی وجود المبدء الزمانیّ له، فیقول إنّ المادّة الأولی إبداعیّة غیر مسبوقة بعدم زمانیّ لکنّه ینکر قِدمَها، ولا یری تلازماً بین کونها إبداعیّة وکونها قدیمة.(1)

این سخن مشتمل بر نکات زیر می باشد:

1. از تعریف "قوه و فعل"، معلوم می شود تنها اشیایی دارای قوه و فعل می باشند که دارای زمان باشند.

2. برخی چیزهای دارای فعلیت هستند که دارای قوه و قابلیت تغییر نیستند و مجرد از داشتن ماده و زمان می باشند.

3. آنچه دارای قوه و قابلیت تغیر باشد، مادی است.

4. وجود شی ء مادی، پیوسته پس از وجود ماده ای است که حامل قوه وجود آن می باشد.

5. چیزی که ازلا دارای قوه وجود نباشد حادث زمانی نیست.

ص: 373


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 283.

خلاصه مراد از مطلب "4" و "5" این است که: ممکنات دارای اقسامند:

الف) موجودی که ازلا دارای ماده و قوه وجود می باشد (مادی ازلی)

ب) موجودی که در خارج از زمان وجود یافته، و حادث زمانی نیست (مجرد)

ج) ممکن است کسی کل عالم مادی را حادث بداند، و حدوث و دارای مبدءِ زمانی بودنِ عالم به این معنا باشد که: ماده اولی ابداعی است، به گونه ای که نه وجود آن پس از زمان عدم آن بوده است، و نه قدیم می باشد.

7. بین ابداعی بودنِ عالم به معنای سوم با قدیم بودنِ آن ملازمه ای وجود ندارد.

این اشکالات به نکات فوق وارد می شود:

1. "قوه و فعل" و "قابلیت تغیر"از شؤون ذاتی ممکن الوجود است، و وجود مفارقاتی که هم "ممکن الوجود" باشند و هم برای آنها "قوه و فعل" و قابلیت تغیر و داشتن زمان قابل تصور نباشد محال است.

بدیهی است هر کس وجود اشیاء را مخلوق خداوند بداند و معتقد باشد که او تبارک و تعالی قدرت دارد هر چیزی را بدون سابقه وجودی آن خلق کرده و به هر صورتی تغییر دهد، به روشنی می پذیرد وجود مفارقاتی که استعدادِ "دیگر شدن" نداشته باشند محال است. چه اینکه خداوند تعالی که می تواند هر چیزی را به هر صورتی خلق کند البته قادر است آنرا به هر صورتی تغییر دهد و از هر فعلیتی به فعلیت دیگر درآورد.(1)

ص: 374


1- . ما با صرف نظر از مبانی مکتب وحی و برهان می گوییم که حتی بر اساس عقیده اهل فلسفه و عرفان هم _ که اشیاء را صادر از ذات خداوند می دانند، یا وجود او جل و علا را متجلی و ظاهر به صورت های مختلف در شمار می آورند _ نه تنها امکان ذاتی "قوه و فعل" در مورد ممکنات قابل نفی نیست، بلکه بر اساس باورهای ایشان نفس وجود خداوند جل و علا هم داخل در قوه و فعل شده، و وجود او هر لحظه قوه ای برای فعلیت و ظهور و تجلی تازه ای قرار گرفته است. در این صورت نه تنها راه برای اعتقاد به وجود مجرداتِ خارج از زمان باز نشده، بلکه حقیقتِ وجود خالق عزّ و جلّ نیز داخل در زمان شده است، زیرا هر چیزی که دارای حالات و دگرگونی ها و تجلیات مختلف باشد بدون شبهه داخل در زمان می باشد.

2. اهل فلسفه گمان می کنند درباره حدوث عالم باید حتما یکی از این دو عقیده را داشت:

الف. زمان ابتدا ندارد، و همه اشیاء دارای وجود ازلی و پیوسته می باشند.

ب. زمان ابتدا ندارد، ولی سایر اشیاء نبوده اند و پس از گذشت زمانِ عدمِ خود، به وجود آمده اند.

فلاسفه بر اساس این پندار خود می گویند که به هر حال نمی توان وجود عالم را دارای ابتدا دانست زیرا در هر صورت باید پذیرفت که زمان (که یکی از اجزای عالم است) دارای وجود ازلی و قدیم می باشد.

در حالی که حق این است که حدوث حقیقی عالم به گونه سومی است که اندیشه فلسفی و عرفانی از آن کاملا غافل است، و آن این است که بگوییم: زمان، مانند سایر اشیاء مخلوق است، و همه اشیا، حتی زمان و مکان هم دارای ابتدای حقیقی می باشند، و حقیقت قبل و بعد و اینجا و آنجا، با آفرینش زمان و مکان محقق شده است.(1)

ص: 375


1- . گرچه تصور عدم زمان و مکان برای مخلوقی که به هر چیزی از دریچه زمان و مکان می نگرد محال است، اما تصدیق به حدوث زمان و مکان بر اساس برهان عقلی هیچ مانعی ندارد، همانطور که وجود خداوند متعال هم قابل تصور خاص نیست ولی به معنای "چیزی که قابل تصور و شناخت نیست و بر خلاف همه اشیاء _ شیء بخلاف الأشیاء _ می باشد" وجود آن مورد تصدیق عقلی قرار می گیرد.

بنابراین لازمه باطل بودنِ حدوث ما سوی الله به گونه ای که بیان شد (یعنی بطلان حدوث آنها پس از گذشت زمان عدم آنها) این نیست که همه چیز را دارای وجود ازلی و همیشگی بدانیم، بلکه _ چنانکه در نحوه سوم گفتیم _ در اینجا راه سومی هست که بر اساس آن هم می توان عالم را حادث و دارای ابتدای وجود دانست و هم غیر مسبوق به زمانی که ظرف عدم آنها باشد.

3. اعتقاد به ابداعی و حادث بودن عالم به معنای واقعی آن _ که در شماره هفتم از مفاد کلام ایشان تقریر کردیم _ از اعتقادات اختصاصی اهل کلام و پیروان ادیان است نه اهل فلسفه و عرفان، بلکه اهل فلسفه و عرفان بر اساس اعتقاد خویش به وجوب مسبوقیتِ دائمی جهان به ماده و مدت، صریحا معتقد به قدم عالم می باشند، و به مقتضای اعتقاد خویش به وجوب تعاصر و هم زمانی علت و معلول، حتی وجود خداوند را هم _ تا چه برسد به عالم مجردات صادر شده از ذات خداوند در پندار ایشان _ دارای زمان نامتناهی می دانند و همین معنای نادرست را "تجرد و خروج از زمان" نام می کنند. و اگر هم در موردی تجرد از زمان را به گونه دیگری معنا کرده اند منشأ آن تناقض در گفتار، و غفلت از مبانی و تصریحات خودشان در موارد دیگر بوده است.

بنابراین روشن است که اختلاف "مکتب عقل و وحی" با "اهل فلسفه و عرفان" در مورد حدوث و قدم عالم،

ص: 376

اختلافی لفظی نیست که با آوردنِ نام "ابداع"، بدون پذیرفتن معنای واقعی آن _ بلکه تحریف معنای حقیقی آن به معنای باطل ازلیت مجردات در مقابل ازلیت عالم جسمانی _ بتوان اختلاف را رفع کرد، بلکه تا زمانی که اهل فلسفه معنای واقعی حدوث تمامی عوالم و ابداعی و ایجادی بودن آنها _ و حتی نفس زمان _ را نپذیرند، و حدوث را به معنای "حدوث ذاتی" (وابستگی ازلی موجودی به موجود دیگر) یا "حرکت جوهری" (که حرکتی ازلی و پیوسته می باشد) تفسیر کنند، معنای واقعی حدوث و مخلوقیت عالم را نپذیرفته اند، و تنها کاری که کرده اند این است که نام حادث را بر چیزی نهاده اند که واقعا آن را قدیم و ازلی می دانند.

آنچه ایشان به عنوان موجود مادی ابداعی حادث و غیر قدیم ارائه داده اند، دقیقا همان معنای حدوث واقعی عالم در نظر اهل ادیان و مخالفان فلسفه است که البته هیچ فیلسوفی آن را قبول ندارد، و ایشان در این مورد از طرف خودشان بدون رضایت فلاسفه ای که از ایشان دفاع می کنند از مواضع فلاسفه کاملا عقب نشینی کرده، و عقیده مخالفان را پذیرفته اند، و بدون اینکه مخاطب را متوجه این عقب نشینی نمایند صحنه را عوض کرده اند.

به هر حالکسی که عقیده اول (یعنی حدوث اشیاء پس از عدم آنها در ظرف زمان) را باطل بداند تنها در صورتی می تواند عالم را حادث و ابداعی بداند که عقیده سوم (حدوث و دارای ابتدا بودن تمامی ما سوی الله و نفس زمان) را بپذیرد، ولی فلسفه که هم عقیده اول را باطل می داند و هم عقیده سوم را نمی پذیرد، هرگز نمی تواند ماده اولی را ابداعی بداند و ملتزم به قدم عالم هم

ص: 377

نگردد، لذا چنانکه گفتیم فلسفه "زمان" را قدیم دانسته می گوید:

لمّا کان الزمان متّصفاً بالذات بالقبلیّة والبعدیّة بالذات غیر المجامعتین، کان کلّ جزء منه مسبوق الوجود بعدمه الذی مصداقه کلّ جزء سابق علیه، فکلّ جزء من الزمان حادث زمانیّ بهذا المعنی وکذلک الکلّ، إذ لمّا کان الزمان مقداراً غیر قارّ للحرکة التی هی خروج الشیء من القوّة إلی الفعل تدریجاً کان فعلیّة وجوده مسبوقة بقوّة وجوده وهو الحدوث الزمانیّ.

وأمّا الحدوث بمعنی کون الزمان مسبوقاً بعدم خارج من وجوده سابق علیه سبقاً لا یجامع منه القبل البعد، ففیه فرض تحقّق القبلیّة الزمانیّة من غیر تحقّق الزمان. وإلی ذلک یشیر ما نقل عن المعلّم الأوّل: "إنّ من قال بحدوث الزمان فقد قال بقدمه من حیث لا یشعر".(1)

از آنجا که زمان ذاتا متّصف به قبل و بعد ذاتی می باشد که آن قبل و بعد با هم جمع نمی شوند، وجود هر جزء از زمان پس از عدم خود آن جزء است که مصداق عدمِ آن جزء، وجود جزء قبل از آن می باشد. پس هر جزء از زمان به این معنا حادث می باشد [که گر چه خود آن جزء قبلا معدوم بوده، ولی جزء دیگری از زمان به جای آن موجود بوده است]. کل زمان هم به همین معنا حادث است، چه اینکه زمان مقدار حرکتی است که بقاء ندارد، و "حرکت"، خروج تدریجی شی ء از قوه به فعل است، پس فعلیت وجود آن پس از قوه وجود آن می باشد و همین [حرکت و تجدد ازلی اجزای زمان]، معنای حدوث زمانی است.

اما "حدوث" به این معنا که زمان دارای عدمی خارج از وجود خود باشد که آن عدم به گونه ای بر زمان سبقت داشته باشد که قبل و بعد آن جمع نگردد، دارای این اشکال است که در این صورت بدون اینکه فرض زمان کرده باشیم، قبلیت زمانی را فرض کرده ایم. سخنی هم که از معلم اول [ارسطو] نقل شده است به همین معنا اشاره دارد که می گوید: "هر کس قائل به حدوث زمان گردد، بدون اینکه خودش بفهمد قدم زمان را پذیرفته است".

ص: 378


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 231، 232.

عقیده فوق بر این است که: "هر جزء از اجزای زمان حادث است، ولی قبل از وجود هر جزئی از زمان، جزئی دیگر از آن وجود داشته است و معنای حدوث زمان نیز همین می باشد".

روشن است که این عقیده عین اعتقاد به قدم زمان است نه حدوث آن، بلکه معنای حدوث زمان این است که اصل وجودِ زمان دارای ابتدا بوده و بدون آفریده شدنِ زمان، اصلا زمانی موجود نبوده، لذا کل زمان به این معنا حادث است که بدون خلقت زمان هیچ یک از اجزای آن موجود نبوده اند، نه اینکه قبل از هر جزئی از زمان، جزئی دیگر از آن وجود داشته است.

پاسخ اشکال فوق هم این است که قبلیت عدم زمان بر وجود آن، قبلیتِ زمانی نیست، و بدون آفریده شدنِ زمان، اصلا "قبل" وجود ندارد، لذا سخن از مجامع یا غیر مجامع بودنِ قبل با بعدِ آن بی مورد بوده، و هرگز نمی توان فرض کرد که سبقت وجودِ زمان بر عدمِ آن نیز به زمان بوده و قبل از هر جزئی از زمان جزئی دیگر از آن وجود داشته باشد. تصور نابجای مذکور ناشی از این است که به عدم زمان نیز از دریچه زمان نگریسته شده است، لذا معلم اول فیلسوفان "من حیث لا یشعر" پنداشته است که اعتقاد به حدوث زمان، "من حیث لا یشعر" مستلزم اعتقاد به قدم آن است.(1)

ص: 379


1- . در کلامی که نقل کردیم بین احکام "امکان ماهوی" با "امکان استعدادی" نیز خلط شده است، چه اینکه حدوث حقیقی زمان متوقف بر امکان ذاتی و ماهوی حقیقتِ زمان است، نه امکان استعدادی و حرکت ازلی آن از قوه به فعل. به عبارت دیگر حدوث حقیقی زمان متوقف بر این است که وجود و عدم ذاتا برای آن ممکن باشد (امکان ماهوی)، نه اینکه قبل از حدوث هر فعلیتی، دارای فعلیتی سابق بر آن بوده، و وجود فعلیت های پیوسته، و قبل و بعدهای ازلی، وجود آن را تشکیل داده باشد (امکان استعدادی).

نکته مهمی که در بحث "حدوث و قدم" باید در نظر داشت _ و فلسفه و عرفان کاملا از آن غافل است _ این است که "حدوث زمان" تنها به معنای "دارای ابتدا بودن آن" است، نه "حدوث آن بعد از زمانِ عدمِ آن" و "مسبوق بودن وجودِ آن به زمان عدم آن"، لذا نمی توان از استحاله معنای اخیر، قدم زمان را نتیجه گرفت، و کاملا بی مورد است که گفته شود: "فرض حدوث زمان مستلزم فرض قدم آن است زیرا اگر زمان حادث باشد باید قبل از آن زمانی وجود داشته باشد که در ظرف وجود آن، زمان معدوم بوده وپس از آن حادث شود".

علت نادرستی این سخن آن است که تصور معنای "قبل و بعد" نسبت به اصل زمان _ که مخلوق و حادث واقعی است و بدون وجود آن اصلا قبل و بعدی وجود ندارد اشتباه می باشد، و منشأ این اشتباه در مرحله ای پیش تر این است که از عینکی که جز زمان را نمی نمایاند به عدم زمان نگریسته شده است، لذا چنین پنداشته شده است که عدم زمان هم باید حتما در ظرف زمان بوده، و زمان حتما باید موجودی قدیم و ازلی باشد.

مهم تر از نکته ای که بیان داشتیم این است که دانسته شود تباین و تقابل وجود خداوند متعال با ماسوای او، تباین و تقابل "ذات امتدادی" و "غیر امتدادی" است، نه تقابل "حدوث" به معنای "تناهی و امتداد محدود زمان"، در مقابل "قدم" به معنای "عدم تناهی و امتداد بی نهایت زمان"، که هر دو متفرع بر وجود زمان و مقدار می باشد؛ کما اینکه تباین وجود خالق و خلق به معنای

ص: 380

تقابل "تناهی در داشتن مکان و اجزا"، در مقابل "عدم تناهی ذاتی و احاطه وجودی بر همه چیز" نیز نمی باشد، که این دو نیز فرع بر وجود مکان و مقدار و اجزا برای هر دوی آنها می باشد.

ملا صدرا نیز از دقت نظر قائلین به حدوث عالم غفلت نموده، و بر اساس برداشتها و تفسیرات سطحی فلاسفه در مورد اعتقاد قائلین به حدوث عالم قضاوت نموده، و همه کسانی را که با نظریات فلسفه مخالفند مشرک دانسته، میگوید:

واعلم أنّ أکثر الناس یصعب علیهم الإعراب عن مذهبهم و عن محلّ الخلاف، فإنّهم إذا قالوا: العالم حادث، فإن سئل عنهم: ما أردتم بذلک؟ وقعوا فی الحیرة!

لأنّهم إن عنوا به أنّه محتاج إلی الصانع المؤثّر، فخصمهم قائل به علی أتمّ وجه و آکده، لأنّه قائل بافتقاره إلی المؤثّر حدوثاً و بقاءاً ذاتاً و صفة.

و إن عنوا به أنّ العالم یسبقه عدم زمانیّ، فلا یمکنهم الاعتراف به لأنّ العالم جملة ما سوی الله عندهم، و الزمان من جملة العالم، فکیف یتقدّم الزمان علی العالم لیکون تقدّم العدم علیه تقدّماً زمانیّاً؟

و إن أفصحوا عن مذهبهم بأن العالم لیس بقدیم، فیقول الفیلسوف: إنّه لیس بقدیم، لأنّه لیس بواجب الوجود.

و إن عنوا أنّ العالم لیس بدائم، فیقال: ما ذا أردتم بذلک؟ فإنّ الدائم قد یعنی به معنی عرفیّ و هو مستمرّ الوجود زماناً طویلاً، و دوام العالم بهذا المعنی لا نزاع فیه فی المشهور لدی الجمهور.

و إن عنوا به أنّه کان وقت لم یکن فیه العالم، فهو مخالف لمذهبه إذ لیس قبل العالم وقت لم یکن فیه العالم، إذ هو بمنزلة قوله: قبل الوقت وقت لم یکن فیه وقت!

و إن قال واحد منهم: أردت به أنّه لیس بأزلیّ، یستفسر الأزلیّ و عاد التردید و المحذور المذکور.

و إن قال: الذی فی الذهن متناه، یسلّم له أنّ القدر الذی فی ذهنه من أعداد الحرکات متناه، و لکن لا یلزم من ذلک توقّف وجود العالم علی

ص: 381

غیر ذات البارئ.

ثمّ إذا فرض لها مجموع ما فهی أیضاً حادثة.

و إن قال: أعنی بالحدوث أنّه کان معدوماً فوجد، إن أراد بمفهوم "کان" السبق الزمانیّ، فهو مع کونه متناقضاً یخالف مذهبه، لاستدعائه وجود الزمان قبل العالم و هو من جملة العالم.

و إن أراد به السبق الذاتیّ فخصمه قائل به، فإنّ الفیلسوف معترف بأنّ عدم الممکن یتقدّم علی وجوده تقدّماً ما.

و إن قال: إنّ البارئ مقدّم علی العالم بحیث یکون بینه و بین العالم زمان، فلیس هذا مذهبه، إذ لیس قبل العالم شی ء عنده غیر ذات البارئ، و هو مذهب الحکیم بعینه.

فیتعیّن التقدّم الحقیقیّ الذی هو فی الحقیقة تقدّم، فلا یتعیّن النزاع هاهنا إلّا أن یقول أحد الخصمین: إنّه توقّف العالم علی غیر ذات الله، و لم یکف فی وجوده ذاته و صفاته! و یقول الآخر: یکفی.

و حینئذ یتبیّن المشرک من غیر المشرک!(1)

از سخنان ملا صدرا استفاده میشود که:

· فلاسفه هم به کاملترین وجه، عالم را محتاج به صانع و مؤثر میدانند.

· چون زمان هم از جمله عالم و ماسوی الله است پس حدوث عالم محال است.

· فیلسوف هم عالم را قدیم نمیداند، یعنی آن را واجب الوجود نمیداند.

· قبل از وجود عالم وقت و زمانی نیست که گفته شود در آن وقت عالم نبوده است.

· نتیجه این که وجود عالم جز بر ذات باری تعالی متوقف نیست. و هر کس که غیر این عقیده فلاسفه را

ص: 382


1- . الأسفار الأربعة، 3/160 _ 162.

بگوید، یعنی وجود عالم را ازلی و ملازم با ذات خدا نداند مشرک است.

· کسی که می گوید عالم معدوم بوده و موجود شده است یا باید زمان را قدیم و سابق بر وجود عالم بداند، و یا اینکه مانند فلاسفه معتقد به ازلیت عالم و فقط سبق ذاتی واجب، و تلازم و تعاصر و همزمانی وجود خدا و عالم شود.

این اشکالات به سخنان ملا صدرا وارد میشود:

· فلاسفه به هیچ عنوان عالم را محتاج به صانع و مؤثر و آفریننده نمیدانند، بلکه معنای خلقت و تأثیر و آفرینش را به معانی باطل تأویل و تحریف میکنند. در نظر فلاسفه عالم قدیم است و ایشان اصلا خدا و خلق را دو چیز حقیقی نمیدانند که بتوانند یکی را واجب الوجود و دیگری را ممکن الوجود بدانند.

· عالم معدوم بوده و موجود شده است، ولی نه زمان قدیم است و نه سبق خالق و مخلوق سبق ذاتی و تلازم و تعاصر وجودی است، بلکه تصور سبق و لحوق و تعاصر و تلازم بین خالق فراتر از داشتن زمان و مکان و امتداد وجود، با مخلوقات متجزی و دارای زمان و مکان از اساس باطل است.

اصولا این فکر فلاسفه باطل است که میپندارند حدوث زمان هم باید به زمانی دیگر باشد، بلکه حق این است که زمان حادث و مخلوق است، ولی عدم آن در ظرف زمان واقع نبوده، و خداوند متعال هم دارای وجود امتدادی نیست که ممکن باشد از تلازم و تعاصر وجودی وی با مخلوقات سخنی گفته شود.

بنابر این زمان از جمله ماسوی الله است ولی ازلی و

ص: 383

ملازم وجود باری تعالی نبوده، حادث و دارای ابتدای وجود است و حدوث عالم محال نمیباشد. قبل از وجود عالم، وقت و زمان نیست، ولی جهان و زمان دارای ابتدای وجود بوده، نه عالم قدیم است، و نه عدم جهان در ظرف زمان واقع است.

· تلازم وجود خالق و مخلوق باطل، و مستلزم انکار معنای خالقیت باری تعالی، و ابطال قدرت و اختیار وی بوده، و وجود عالم متوقف بر ایجاد و آفرینش خالق متعال است نه ملازم با ذات، یا عین وجود او، و آفرینش و ایجاد مخلوقات هم فعل باری تعالی است نه ذات اوست، و نه شریک او.

ص: 384

فصل دهم: اراده صفت فعل است نه ذات

اشاره

در مکتب فلسفه و عرفان "اراده خداوند" متعال، تنها به معنای علم و رضا و عنایت و توجه به صدور غیر اختیاری اشیاء از ذات متعالی او، و یا به جلوه درآمدن و تموج و تعین یافتن حقیقت وجود او شمرده می شود،(1)

بر همین اساس در نظر ایشان اراده او _ جل و علا _ از "صفات ذات"، و "ازلی"، و "عین ذات او" انگاشته می شود، ولی در مکتب علم و عصمت الهی و نیز به مقتضای براهین مسلم عقلی، اراده خداوند "حادث" و از

ص: 385


1- . تفاوت هایی که در تبیین و تشریح مسائل مختلف معرفتی، بین نحله های مختلف فلسفی و عرفانی معروف و متداول میان مسلمانان به چشم می خورد، با توجه به اشتراک همه آنها در اصول و مبانی فکری، قابل ارجاع به حقیقت واحدی است، و مصروف داشتن وقت در جهت یافتن تفاوت های آنها، مخصوصا با توجه به موهون بودنِ اصول و مبانی فکری ایشان و نیز تناقضات فراوانی که در هر فرد از آن مکاتب (مشاء، اشراق، فلسفه صدرایی، عرفان، تصوف ابن عربی، تصوف خانقاهی و...) وجود دارد، تلاشی کاملاً بی مورد است، بلکه اصول و مبانی همه مشترک است و فقط نام آن ها متعدد است.

"صفات فعل" و به معنای "ایجاد" و تکوین الهی است، نه علم و رضای او به آنچه ذات او آن را اقتضا می کند.

فلسفه می گوید:

إنّ الأثر لیس شیئاً علی حیاله بل هو ظهور مبدئه.(1)

اثر، چیزی در مقابلِ آن نیست، بلکه ظهور مبدء خود است.

الفیض الأقدس ظهور الذات بکسوة الأسماء والصفات ولوازمها من الأعیان الثابتات وهو الرحمة الصفتیّة، وهو فی اصطلاح العرفاء غیر الفیض المقدّس لأنّه ظهوره فی مجالی الماهیّات الإمکانیّة فی مقام الفعل، ولهذا یسمّی الرحمة الفعلیّة، فذلک هو التجلّی الصفاتیّ وهذا هو التجلّی الأفعالیّ.(2)

فیض اقدس، ظهور و نمایان شدن ذات خداوند در لباس اسماء و صفات و اعیان ثابته که از لوازم ذات خداوند میباشد.

فیض اقدس همان رحمت صفتیه است که در اصطلاح عرفا غیر از فیض مقدس میباشد چرا که فیض مقدس نمایان شدن ذات خداوند درصورتهای ممکنات و مخلوقات در مقام فعل است. و به همین جهت آن را رحمت فعلیه مینامند. بنابر این آن یک، نمایان شدن صفاتی خداوند، و این یکی نمایان شدن افعالی ذات باری است.

المراد من المبدء البسیط أنّ حقیقته التی بها یتجوهر ذاته هی بعینها کونه مبدء لغیره.(3)

منظور ما از مبدأ بسیط این است که حقیقت جوهری ذات آن عینا همان مبدئیت وجودی او نسبت به غیر وی میباشد. [مانند دریایی که حقیقت ذات آن همان حصه ها و امواج و ظهورات آب به صورتهای

ص: 386


1- . ملا هادی سبزواری، حاشیه اسفار، 2/299.
2- . سبزواری، ملا هادی، حاشیه اسفار، 2/318.
3- . اسفار، 2/204

مختلف میباشد].

فإذا ثبت أنّ کلّ فاعل تامّ فهو بنفس ذاته فاعل، وبهویّته مصداق للحکم علیه بالاقتضاء والتأثیر، فثبت أنّ معلوله من لوازمه الذاتیّة المنتزعة عنه المنتسبة إلیه بسنخه وذاته.(1)

حال که ثابت شد هر فاعلی که کامل باشد نفس ذاتش فاعلیت است، و به نفس هویتش مصداق محکومیت به اقتضا و تأثیر میباشد نتیجه میشود که معلولش از جهت سنخ و ذات خود از لوازم ذاتی وی بوده، از نفس ذات او گرفته شده و به او نسبت داده میشود [مانند تموج دریا که از ذات دریای متموج گرفته شده و به دریا نسبت داده میشود].

إنّ المبدء الذی یصدر عنه وجود المعلول هو وجود العلّة الذی هو نفس ذات العلّة.(2)

همانا مبدئی که وجود معلول از آن در صدور و ظهور و تجلی و بروز میآید همان وجود علت است که جز نقس ذات علت چیز دیگری نیست.

وفعله وهو تجلّی نوره

تشاًن الظاهر فی

ظهوره

لا أنّه تشاًن الذات بما

یقابل الوجود عند الحکما

وهذه حقیقه التوحید

قرّة عین العارف الوحید(3)

إیجاده عین ظهوره فلا

أقوی حضوراً منه عند العقلا

هذا حضور فی مقام الفعل

وربما یدعی بعلم فعلیّ(4)

ص: 387


1- . اسفار، 2/266.
2- . نهایة الحکمة، 166.
3- . شیخ محمد حسین اصفهانی، تحفة الحکیم.
4- . شیخ محمد حسین اصفهانی، تحفة الحکیم.

و می گوید:

إنّ صفات الفعل _ مع کثرتها _ ترجع إلی فیض واحد متطوّر بأطوار خاصّة.(1)

صفات فعل [مانند امواج دریا] با همه کثرتی که دارند بازگشتشان به فیض واحدی [مانند دریای ظاهر و نمایان] است که متطور به اطوار و صورتهای مختلف میباشد.

و می گوید:

إنّ وحدته الإ طلاقیّة مبدء لفیض واحد منبسط علی جمیع الأشیاء من صدر العرش إلی ساقة الفرش.(2)

همانا وحدت اطلاقی خداوند [نامحدود و نامتناهی بودن او]، مبدء فیض واحدی است که بر جمیع اشیاء از صدر عرش تا ساق فرش منبسط و پخش است.

و می گوید:

وحیث إنّه موجود بسیط وواحد محض، یصحّ القول بأنّ فیضه الصادر منه أمر واحد بسیط مطلق داخل فی الاشیاء لا بالممازجة وخارج عنها لا بالمبائنة، من دون أن یراد من الفیض الواحد الفعل الواحد العددیّ، لأنّ العدد وغیره من الکمّیّات وهکذا سائر الأعراض إنّما تقع فی المراتب النازلة أو الوسطی من مراتب ذلک الفیض الواحد بالوحدة الإطلاقیّة، فلا مجال للوحدة العددیّة بالنسبة إلی فیضه العمیم ولطفه المطلق _ المعبّر عنه بوجه الله والفیض المنبسط _ وهذا هو المراد من القاعدة الفلسفیّة الناطقة بأنّ الواحد لا یصدر عنه إلا الواحد.(3)

از آنجا که وی موجودی بسیط [بسط و گسترش یافته] و واحد محض

ص: 388


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 55.
2- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 41.
3- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 39 _ 40.

[نامتناهی] است پس صحیح است که بگوییم فیضان [و تموج و غلیان] او امری واحد و بسیط مطلق [نامتناهی] است که هم داخل اشیاء است بدون ممازجت و آمیختگی، هم خارج از آنهاست بدون مبائنت و جدایی [زیرا در واقع اصلا دوئیت و غیریتی در کار نیست] بدون اینکه مراد از فیض واحد، واحد عددی [و دو حقیقت متمایز و جدا از هم] باشد، زیرا عدد و مقادیر و اندازههای دیگر در مراتب پایین و متوسط آن فیض واحد نامتناهی جای میگیرند. پس دیگر جای ندارد که نسبت به فیض عمومی و لطف نامتناهی او _ که صورت خدا و فیضان فراگیر نامیده میشود _ وحدت عددی [و غیریت واقعی ] تصور شود. و منظور از قاعده فلسفی "الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد": "واحد را جز ظهور واحدی ممکن نیست" نیز همین مطلب میباشد.

در مقابل این نظریات فلسفی و عرفانی چنانکه که گفتیم در مکتب وحی و برهان، اراده خداوند "حادث" و از "صفات فعل" و به معنای "ایجاد" و تکوین الهی است، نه علم و رضای او به آنچه ذات او وجود آن را اقتضا می کند، و نه چیزی دیگر.

... عن صفوان بن یحیی قال، قلت: لأبی الحسن علیه السلام: أخبرنی عن الإرادة من الله تعالی ومن الخلق؟

فقال: الإرادة من المخلوق الضمیر وما یبدو له بعد ذلک من الفعل. وأمّا من الله عزّ وجلّ فإرادته إحداثه لا غیر ذلک، لأنّه لا یروّی ولا یهمّ، ولایتفکّر، وهذه الصفات منفیّة عنه، وهی من صفات الخلق، فإرادة الله تعالی هی الفعل لا غیر ذلک، یقول له: "کن"، فیکون. بلا لفظ ولا نطق بلسان ولا همّة ولا تفکّر، ولا کیف لذلک کما أنّه بلا کیف(1).

صفوان بن یحیی گوید به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: بیان دارید که حقیقت اراده درباره خالق و خلق چگونه است؟

ص: 389


1- . عیون أخبار الرضا علیه السلام، 1/119؛ توحید، 147؛ بحار الأنوار، 4/137.

فرمودند: اراده در مورد خلق اندیشه است و فعلی که بعد از آن از او صادر می شود. و اما اراده خداوند عزّ وجلّ تنها "احداث" و "ایجاد" و "فعل" اوست نه چیز دیگر، زیرا او تفکر واندیشیدن ندارد و اینها صفات خلق است نه خداوند.

پس اراده او تبارک و تعالی جز فعل او چیزی نیست. درباره هر چیز تنها می گوید: "باش"، پس موجود می شود. بدون اینکه سخنی بر زبان راند یا تلفظ و تفکر و اندیشه ای داشته باشد، و ایجاد او نیز همچون ذات او کیفیت و چگونگی ندارد.

سلیمان مروزی فیلسوف زمان حضرت رضا علیه السلام از آن حضرت می پرسد:

ما تقول فی من جعل الإرادة اسماً وصفة مثل حیّ وسمیع وبصیر وقدیر؟

قال الرضا علیه السلام: إنّما قلتم، حدثت الأشیاء واختلفت لأنّه شاء وأراد، ولم تقولوا: حدثت واختلفت لأنّه سمیع بصیر. فهذا دلیل علی أنّها لیست بمثل سمیع ولا بصیر ولا قدیر.

قال سلیمان: فإنّه لم یزل مریداً، قال: یا سلیمان، فإرادته غیره؟ قال: نعم، قال: فقد أثبتّ معه شیئاً غیره لم یزل، قال سلیمان: ما أثبتّ، قال الرضا علیه السلام: أهی محدثة؟ قال سلیمان: لا، ما هی محدثة!

فصاح به المأمون وقال: یا سلیمان، مثله یعایا أو یکابر؟! علیک بالإنصاف، أما تری من حولک من أهل النظر؟

ثم قال: کلّمه یا أبا الحسن، فإنّه متکلّم خراسان، فأعاد علیه المسألة فقال: هی محدثة یا سلیمان، فإنّ الشیء إذا لم یکن أزلیّاً کان محدثاً، وإذا لم یکن محدثاً کان أزلیّاً. قال سلیمان: إرادته منه کما أن سمعه منه، وبصره منه، وعلمه منه.

قال الرضا علیه السلام: فإرادته نفسه. قال: لا، قال علیه السلام: فلیس المرید مثل السمیع والبصیر...

ثم قال الرضا علیه السلام:... إنّ المرید غیر الإرادة، وإنّ المرید قبل الإرادة، وإنّ الفاعل قبل المفعول. وهذا یبطل قولکم: إنّ الإرادة والمرید شیء واحد.(1)

ص: 390


1- . صدوق (قدس سره)، توحید، 445 _ 446؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، 183 _ 184؛ بحار الأنوار، 10/332 _ 333.

چه می فرمایید درباره کسی که "اراده" را نیز مانند "زنده" و "سمیع"و "بصیر" و "قدیر"، اسم و صفت خداوند بداند؟ حضرت رضا علیه السلام فرمودند: شما می گویید: "اشیاء ایجاد شدند و به اشکال مختلف در آمدند چون خداوند اراده فرمود"، و نمی گویید: "ایجاد شدند و دارای انواع مختلف شدند چون خداوند سمیع و بصیر است"، پس همین دلیل است بر اینکه اراده مانند سمیع و بصیر و قدیر نیست.

سلیمان گفت: خداوند به طور ازلی و پیوسته اراده کرده است.

حضرت فرمودند: سلیمان، آیا اراده او غیر اوست؟ گفت: آری،

امام علیه السلام فرمودند: پس تو با او، غیر او را به طور ازلی موجود دانسته ای!

سلیمان گفت: نه، موجود نمی دانم.

حضرت فرمودند: آیا آن حادث است؟ گفت: نه، حادث نیست.

در اینجا مأمون فریاد بر آورد و گفت: سلیمان، آیا با همچون اویی نادانی و لجاجت و عناد می ورزی، انصاف بده، مگر نمی بینی اهل فکر و نظر گردت را فرا گرفته اند.

سپس گفت: یا ابالحسن، با او بحث را ادامه دهید که او فیلسوف خراسان است، امام علیه السلام دوباره فرمودند: سلیمان، آن حادث است، زیرا چیزی که ازلی نباشد باید حادث باشد، و اگر حادث نباشد ازلی خواهد بود.

سلیمان گفت: اراده نسبت به خداوند مانند سمع و بصر و علم اوست.

امام رضا علیه السلام فرمودند: پس باید اراده او جز خود او چیزی نباشد.

گفت: نه چنین نیست. حضرت فرمودند: پس مرید بودن مانند سمیع و بصیر بودن نیست.

سپس امام رضا علیه السلام فرمودند: همانا مرید غیر از اراده است، مرید قبل از اراده وجود دارد، و فاعل قبل از فعل موجود است. و این مطلب سخن شما را باطل می کند که می گویید: اراده و مرید هر دو یک چیزند.

ثمّ قال الرضا علیه السلام: یا سلیمان، ألا تخبرنی عن الإرادة فعل هی أم غیر فعل؟ قال: بل هی فعل. قال: فهی محدثة لأنّ الفعل کلّه محدث. قال: لیست بفعل. قال: فمعه غیره لم یزل... قال سلیمان: إنّها کالسمع والبصر والعلم، قال الرضا علیه السلام: قد رجعت إلی هذا ثانیة، فأخبرنی عن السمع

ص: 391

والبصر والعلم أمصنوع؟ قال سلیمان: لا، قال الرضا علیه السلام: فکیف نفیتموه، فمرّة قلتم: لم یرد، ومرّة قلتم: أراد، ولیست بمفعول له؟!...

قال سلیمان: إنّها مصنوعة، قال علیه السلام: فهی محدثه لیست کالسمع والبصر، لأنّ السمع والبصر لیسا بمصنوعین وهذه مصنوعة... قال سلیمان: إنّما عنیت أنّها فعل من الله لم یزل، قال: ألا تعلم أنّ ما لم یزل لا یکون مفعولاً وحدیثاً وقدیماً فی حالة واحدة؟! فلم یحر جواباً(1).

امام رضا علیه السلام ادامه دادند: سلیمان، بگو که آیا اراده فعل است یا غیر فعل؟!

گفت: فعل است. حضرت فرمودند: پس آن حادث است، زیرا فعل به طور کلی حادث است.

گفت: فعل نیست! حضرت فرمودند: پس با وجود خداوند چیز ازلی دیگری هست!

سلیمان گفت: اراده همانند سمع و بصر و علم است.

حضرت فرمودند: باز به همین مطلب برگشتی، بگوی که آیا سمع و بصر و علم مصنوع می باشند؟ سلیمان گفت: خیر. حضرت فرمودند: پس چگونه شما اراده را نفی می کنید، گاهی می گویید: "اراده نکرد"، و گاهی می گویید: "اراده کرد"، و حال آنکه آن را فعل خدا هم نمی دانید؟!

سلیمان گفت: اراده مصنوع است. حضرت فرمودند: پس حادث خواهد بود و مانند سمع و بصر نیست، زیرا سمع و بصر مصنوع نیستند و اراده مصنوع است.

سلیمان گفت: منظورم این است که آن هم فعل خداست و هم ازلی می باشد.

حضرت فرمودند: آیا نمی دانی چیزی که ازلی باشد، فعل نخواهد بود و در حالت واحد نمی شود هم حادث باشد و هم قدیم و ازلی؟!

سلیمان دیگر پاسخی نیافت...

و نیز آن حضرت در ادامه سخن با سلیمان مروزی می فرمایند:

ص: 392


1- . صدوق قدس سره، توحید، 448 _ 450.

فالإرادة محدثة، وإلّا فمعه غیره... قال سلیمان: لأنّ إرادته علمه، قال الرضا علیه السلام: یا جاهل، فإذا علم الشیء فقد أراده؟! قال سلیمان: أجل! قال علیه السلام: فإذا لم یرده لم یعلمه؟! قال سلیمان: أجل! قال علیه السلام: من أین قلت ذاک! وما الدلیل علی أنّ إرادته علمه؟! وقد یعلم ما لا یریده أبدا وذلک قوله عزّ وجلّ <وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ> فهو یعلم کیف یذهب به وهو لا یذهب به أبداً، قال سلیمان: لأنّه قد فرغ من الأمر فلیس یزید فیه شیئاً، قال الرضا علیه السلام: هذا قول الیهود، فکیف قال الله عزّ وجلّ: <ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُم >... فکیف قال عزّ وجلّ: <یَزیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاء>، وقال عزّ وجلّ: <یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ> وقد فرغ من الأمر؟! فلم یحر جواباً.(1)

پس یا اراده حادث است و یا اینکه با وجود خداوند چیزی دیگر به طور ازلی وجود دارد... سلیمان گفت: چون اراده خداوند همان علم اوست.

حضرت رضا علیه السلام فرمودند: ای جاهل، آیا هرگاه خداوند چیزی را بداند، آن را اراده هم کرده است؟! سلیمان گفت: آری.

حضرت فرمودند: پس اگر آن را اراده نکند، به آن علم ندارد؟!

سلیمان گفت: آری. حضرت فرمودند: این چه حرفی است که می زنی؟! و چرا می گویی اراده خداوند همان علم اوست؟ و حال اینکه او چیزهایی را می داند که هرگز آن را اراده نفرموده است، چنانکه می فرماید: "اگر اراده می کردیم تمام آنچه را که به تو وحی کرده ایم از میان می بردیم"، پس می داند که چگونه آن را از میان ببرد وگر چه هرگز چنین کاری نخواهد کرد.

سلیمان گفت: چون کار خداوند تمام شده است و دیگر چیزی به آن افزوده نمی شود!

امام رضا علیه السلام فرمودند: این اندیشه یهودیان است، اگر دستش از کار بسته است پس چگونه می فرماید: "مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم"، و چگونه می فرماید: "هر چه بخواهد در خلق بیفزاید،" و می فرماید: "آنچه را بخواهد از بین می برد و آنچه را بخواهد ثابت می دارد و نزد او ام

ص: 393


1- . التوحید، 451 _ 452؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/189؛ بحار الأنوار، 10/336.

الکتاب است"؟!

در اینجا سلیمان از جواب دادن عاجز ماند و دم فرو بست.

سلیمان مروزی در ادامه می گوید:

فإنّ الإرادة القدرة، قال الرضا علیه السلام: وهو عزّ وجلّ یقدر علی ما لا یریده أبداً، ولا بدّ من ذلک لأنّه قال تبارک وتعالی: <وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ> فلو کانت الإرادة هی القدرة، کان قد أراد أن یذهب به لقدرته، فانقطع سلیمان. قال المأمون عند ذلک: یا سلیمان هذا أعلم هاشمی. ثمّ تفرّق القوم.(1)

اراده همان قدرت است، امام رضا علیه السلام فرمودند: خداوند عزّ و جلّ بر چیزهایی قدرت دارد که هرگز آن را اراده نخواهد کرد زیرا خودش تبارک و تعالی می فرماید: "اگر می خواستیم، آنچه را که به تو وحی کرده ایم از میان می بردیم". اگر اراده همان قدرت می بود پس باید آن را از میان برده باشد، چون قدرت بر آن را داشته است. سلیمان در جواب فرو ماند و مأمون گفت: ای سلیمان این دانشمندترین فرزندان هاشم است،(2)سپس قوم متفرق شدند.

ص: 394


1- . توحید، 454؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، 1/190 _ 191؛ بحار الأنوار، 10/337 _ 338.
2- . البته از غرض ورزی مأمون در توصیف علم حضرت رضا علیه السلام غفلت نشود چه اینکه امام "معدن علم الهی" است و هرگز با سایر خلق مقایسه نمی گردد چنانکه امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند: لا یقاس بآل محمّد علیهم السلام من هذه الأمّة أحد، ولا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه أبداً. (نهج البلاغه: خطبه دوم؛ غرر الحکم): احدی از این امت با خاندان پیامبر؟عهم؟ مقایسه نمی شود، و دست پروردگان ایشان هرگز با آنان مساوی نخواهند بود.

"فعل" فعل است، و "ذات" ذات

فلسفه و عرفان و معرفت بشری، "ذات" و "فعل" خداوند متعال را دو مرتبه از یک حقیقتِ قابلِ تنزل و تطور به مراتب و منازل و اطوار مختلف می داند، ولی معرفت برهانی و وحیانی، فعل خداوند متعال را حقیقتا "فعل او" و چیزی غیر از ذات متعالی او برمی شمارد نه مرتبه ای از ذات یا تطوری از هستی او.

در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" چنین آمده است:

معنی کون الشیء وصفاً للفعل لا للذات، هو أنّه ینتزع من مقام الفعل ویوجد بوجوده، وینعدم بانعدامه، من دون أن یتّصف به الذات وینتزع من مقامه، وإلّا لزم الجمع بین طرفی النقیض، وهو أن یکون موجود واحد _ بما أنّه واحد بسیط _ محدوداً ولیس بمحدود، وموجوداً ولیس بموجود. لأنّ الوصف المحدود إذا کان عین الذات الغیر المحدود، یلزم المحذور الأوّل، ولأنّ الوصف المحدود إذا کان موجوداً تارة ومعدوماً أخری _ وهو مع ذلک عین الذات _ یلزم المحذور الثانی.(1)

معنای "صفت فعل" در مقابل "صفت ذات" این است که صفت فعل از مقام فعل گرفته می شود، و با وجود فعل وجود می یابد، و با عدم فعل هم از میان می رود بدون اینکه ذات به آن صفت متصف شود و آن صفت از مقام ذات گرفته گردد. چرا که در غیر این صورت جمع بین دو نقیض لازم می آید، یعنی لازم می آید که موجود واحد، با اینکه واحد بسیط است، هم محدود باشد و هم نامحدود، و هم موجود باشد و هم غیرموجود، زیرا وصف محدود هنگامی که عین ذات غیر محدود باشد محذور اول لازم می آید، و وصف محدودی که عین ذات باشد چنانچه گاهی موجود باشد و گاهی غیر موجود، محذور دوم لازم می آید.

ص: 395


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 51.

این سخن بر این مبنا استوار است که به پیروی از نظریاتِ فلسفی، فعل از حقیقت معنای خود _ که معنای مصدری است _ تحریف شده، و ارتباط آن با وجود خداوند متعال رابطه فعلی (انجام دادنی) نباشد، لذا در این سخن حقیقت فعل و فاعل آن چنان متحد در وجود دانسته شده که گمان شده است بین وجود فعل و فاعل (مانند نقاش و نقاشی او، و بنّا و بنای او، و انسان و خوردن او، و نجار و در ساختن او) از جهت محدودیت و عدم محدودیت، و وجود و عدم، تلازم می باشد. و به دنبال آن از آنجا که البته اعتقاد به محدودیت ذات خداوند باطل است چنین چاره اندیشی شده است که ذات، به مرحله ای به نام "فعل" تنزل کرده باشد، تا اینکه این تنزل، مصحح فرض محدودیتِ وجود صادر، و ترکب او از وجود و عدم گردد.(1)

به هر حال به تذکراتی که پیرامون سخن نقل شده لازم است اشاره میکنیم:

1. صفات فعل خداوند متعال نفس فعل او هستند نه چنانکه فلسفه می پندارد ذات او به مرتبه ای به نام مرتبه فعل تنزل کند و صفات فعل معانی انتزاعی حاصل از تنزلات و اطوار وجود باری تعالی باشند.

ص: 396


1- . با همه این احوال باز هم به این تناقض واضح التفات نشده است که محدودیتِ وجودِ صادرِ مذکور با بساطت آن _ که در فلسفه دقیقا به معنای "عدم محدودیت" و "عدم ترکب از وجود و عدم"میباشد _ قابل جمع نبوده و تناقض و تهافت قاعده "الواحد لا یصدر عنه الا الواحد" با خودش به هیچ عنوان قابل حل نیست، چرا که اگر دوئیت است پس چه طور دو تا نامتناهی موجود شد؟! و اگر وحدت است پس صدور و فعل و فاعل چه معنای دارد؟!

بدیهی است اگر چنین تنزلی برای ذات امکان داشته و بتوان فعل خداوند را به این معنای نادرست تأویل کرد دیگر در این صورت معنای واقعی فاعلیت قابل تصور نبوده، بلکه جز صورتِ دگرگون شده ای از ذات خداوند _ و تعالی الله عن ذلک _ هیچ چیز دیگری در میان نیست.

اساسا تفاوت صفات ذات خداوند متعال با صفات فعل در این نیست که اولی وصف منتزع از مرتبه ای از ذات خداوند یا عین خودِ آن مرتبه باشد، و دومی وصف ذاتِ او و یا عین خودِ او، بلکه تصور تنزل وجود اقدس خداوند متعال به مراتب مختلف از اساس باطل است. و در عین حال در مورد صفات فعلِ او نیز نفسِ حقیقت ذات خداوند متعال نسبت به افعالی که آنها را انجام می دهد یا ترک می کند به فاعلیت متصف می شود، به عبارت دیگر همانطور که در صفات ذات، نفس ذات است که حقیقت علم و قدرت و... می باشد، در صفات فعل هم نفس ذات خداوند است که فعلِ خلق و رزق و... را انجام می دهد و به خالقیت و رازقیت وصف می شود، نه کسی غیر از ذات احدیت.

2. وحدت خداوند متعال _ که البته فلسفه و عرفان اشتباها آن را به معنای عدم تناهی ذاتی خداوند می گیرد _ وصف ذات اوست، اما حقیقت فعل حقیقتی عددی و لزوما محدود می باشد، لذا محدودیت افعال خداوند هیچگونه تلازمی با محدودیت وجود و ذات او ندارد و نمی توان گفت که از فرض محدودیت آنها (افعال) محدودیت ذات و یا تناقض لازم می آید، بلکه اگر خداوند متعال هیچ فعلی هم انجام ندهد تناقض و محدودیت ذات او لازم نخواهد آمد، در حالی که بر مبنای سخن ایشان، اگر خداوند هیچ فعلی نداشته باشد، ذاتش

ص: 397

هم معدوم خواهد بود! چرا که فعل او هم جز ذات او چیزی نیست!!

3. محذور أوّل و دومِ بیان شده یکی بیش نبوده و بیان آن به نحوی که گفته شده است درست نیست و باید این مطلب را _ با صرف نظر از نادرستی اصل آن _ این گونه تقریر کرد:

"در صورتی که حقیقت محدودی با ذات نامحدودی عینیت داشته باشد لازم می آید که یا ذاتِ محدود نامحدود بوده و در خارج از حد خود وجود داشته باشد ویا اینکه ذات نامحدود محدود بوده و در خارج از حد محدود وجود نداشته باشد، و هر دو فرض مستلزم تناقض و وجود و عدم می باشد."

البته مخفی نماند چنانکه گفتیم اصل مطلب باطل است زیرا اولا وجود نامتناهی موضوعا محال است. ثانیا خداوند متعال دارای وجود متجزی و عددی نیست و شأنیت اتصاف به محدودیت و عدم محدودیت را ندارد. ثالثا ذات و فعل دو سنخ وجودند و تصور تلازم وجودی بین آن دو غیر معقول است.

در کتاب مذکور آمده است:

کلّ وصف وجودیّ هو کمال للموجود بما أنّه موجود، ولیس فی نفسه نقصاً، ولا فی إسناده إلی الکمال المحض _ أی الحقّ سبحانه _ نقص، ولکنّه محدود وله مقابل آخر مثله فی المحدودیّة، فهو من الأوصاف الفعلیّة لله سبحانه.(1)

هر وصف کمالی ای که برای موجود از حیث موجود بودنش کمال بوده و به خودی خود نقص نباشد، و در نسبت دادن آن به کمال محض _ یعنی خداوند _ نیز نقص نباشد، ولی آن وصف کمالی مذکور محدود بوده و دارای طرف مقابلی _ که در محدودیت مثل آن است _ نیز باشد، از

ص: 398


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 51.

اوصاف فعلیه خداوند سبحان است.

(مبنای این سخن نیز بر این است که معنای فعل از حقیقتِ خود _ معنای مصدریِ خلق کردن و انجام دادن _ تحریف شده و به معنای یکی از مراتبی گرفته شده باشد که ذات خداوند به آن تنزل یافته است تا در این صورت بتوان وجود نامحدود خداوند را در آن مرتبه به محدودیت وصف کرد).

در اینجا هم این تذکرات لازم است:

اولا: صفت ذات و صفت فعل دو مرتبه از یک حقیقت نبوده و یک سنخ وجود نیستند که ملاک تفاوت آنها به محدودیت و عدم محدودیت باشد، بلکه صفت ذات، همان ذات خداوند متعال است که متعالی از داشتن مقدار و عدد و امتداد وجود است لذا شأنیت اتصاف به محدودیت و عدم محدودیت را ندارد، و صفت فعل، فعل او و کاری که انجام می دهد می باشد. و حقیقتِ فعل هم حقیقتی حادث و عددی می باشد و در هر مقداری که تحقق یابد لزوما محدود خواهد بود.

ثانیا: صفت فعل در صورتی که از معنای حقیقی خود تحریف نشود نه از حیث وجود کمال برای ذات است و نه از حیث عدم نقص وجودی آن شمرده می شود، بلکه فعل ذات است و ربطی به حقیقت وجود او ندارد، و در صورتی که به معنای فلسفی و تحریف شده آن گرفته شود (یعنی اینکه مرتبه ای از مراتب تنزل یافته ذات باشد) فرضِ هرگونه عدم و محدودیت برای آن، مستلزم محدودیت و عدم در ذات خداوند است، زیرا بدون تردید از جهت متن واقع و عینیت، هر مرتبه ای از مراتب فرض شده جز خودِ ذات هیچ چیز دیگری نبوده، و در هر مرتبه ای خودِ ذات به کل وجود خویش _ و تعالی الله عن

ص: 399

هذه الأوصاف علوّاً کبیراً کبیراً _ به آن مرتبه تنزل کرده است. و از همین جاست که میبینیم بنابر مبانی و تصریحات آشکار اهل فلسفه، فعل و تدبیر خداوند نیز نامحدود و نامتناهی شمرده میشود.

کتاب مزبور ادامه می دهد:

ثمّ إنّ الکمال الوجودیّ لمّا کان کأصل الوجود مقولاً بالتشکیک، فیمکن أن یکون له مراتب بعضها وصف ذاتیّ أزلیّ وبعضها وصف فعلیّ حادث. وذلک کالعلم فإنّه حقیقة ذات مراتب، بعضها _ وهو علم الذات بذاته وبغیره، علماً بسیطاً فی الأزل _ عین الذات، وبعضها عین الفعل _ وهو العلم التفصیلیّ المتکثّر بالفعل _ وکالإرادة فإنّه أیضاً حقیقة ذات مراتب، بعضها _ وهو الابتهاج الذاتیّ المصون عن أیّ تغیّر، المتّحد مع العلم بالنظام الأصلح مصداقاً، المتغایر معه مفهوماً، لأنّ مفهومَی الابتهاج والعلم متغایران _ عین الذات؛ وبعضها _ وهو الإیجاد الخارجیّ المسبوق بالعلم والقدرة _ عین الفعل.(1)

از آنجا که کمال وجودی همانند اصل وجود، حقیقتی دارای مراتب است، پس ممکن است بعضی از مراتب آن وصف ازلی و ذاتی خداوند بوده و برخی دیگر وصف فعلی و حادث او باشند. مانند علم که حقیقتی است دارای مراتب که بعضی از آن مراتب _ مانند علم بسیط ازلی به ذات و غیر ذات _ عین ذات است، و بعضی دیگر _ مانند علم تفصیلی ای که بالفعل متکثر است _ عین فعل است، و نیز مانند اراده که آن هم حقیقتی دارای مراتب است که بعضی از آن مراتب _ و آن مرتبه، همان ابتهاج ذاتی مصون از هر گونه تغیر است که با علم به نظام اصلح در مصداق یکی است ولی از جهت مفهوم متغایر است، زیرا مفهوم ابتهاج و علم با هم متغایرند _ عین ذات می باشد؛ و برخی دیگر از آن مراتب _ که همان ایجاد خارجی است که علم و قدرت پیش از آن موجودند _ عین فعل می باشند.

ص: 400


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 53 _ 54.

(مبنای این سخن نیز همان چیزی است که در دو نمونه پیش از آن توضیح دادیم).

به این کلام هم اشکالاتی وارد است از جمله:

1. مبنای سخنان فوق بر این است که علم به معنای وجود بوده، و وجود هم مشکک باشد و بارها تذکر دادهایم آنچه را که فلسفه تفاوت تشکیکی وجود می داند چیزی جز تفاوت به زیاده و نقصان و جزء و کل، و کثرت و غیریت اشیاء از جهت غیریت اجزا و ابعاض آنها نیست.

2. علم خداوند متعال جز ذات او چیزی نیست و وصف آن به تکثر، و نیز تقسیم آن به علم ازلی و علم فعلی و حادث باطل است، بلکه اعتقاد به حدوث علم برای خداوند متعال چه به معنای وجود باشد، و چه به معنای دانستن و جاهل نبودن _ بسیار عجیب می باشد. کما اینکه اتصاف حقیقت وجود خداوند متعال به صفت فعلی حادث _ چه به معنای تنزل در مراتب باشد و چه غیر آن _ مستلزم حدوث و تغیر در ذات او است، و صفات فعل خداوند متعال نفس فعل اویند نه وصف حقیقت وجود و واقعیت ذات و هستی او.

3. حقیقت دارای مراتب، حقیقتی عددی و متناهی و قابل زیادت است و خداوند متعال فراتر از عدد و قابلیت وصف به تناهی و عدم تناهی می باشد.

4. عین هم دانستن علم و فعل _ که دو حقیقت کاملا مبائنند _ غیر معقول است.

5. اراده خداوند متعال نفس ایجاد و فعل اوست، و دارای مراتب بودن آن مفهوم صحیحی ندارد.

6. تصور معنای ابتهاج ذاتی به خودی خود محال است چه اینکه انفکاک معنای "ابتهاج" و "تغیر" از یکدیگر

ص: 401

ممکن نیست، و هر تغیری غیری بوده، ذاتی بودنِ آن محال، بلکه دقیقا مساوی با انکار قانون علیت است. بنابر این بطلان مصون از تغیر دانستن ابتهاج نیز واضح است.

7. اراده خداوند متعال نفس ایجاد و فعل اوست، و به معنای "ابتهاج" یا "علم به نظام اصلح" گرفتن آن نادرست است. بدیهی است علم به نظام اصلح، صفت ذات خداوند متعال بوده و به هیچ عنوان از او قابل سلب نیست، اما فعل و اراده چیزی است که گاهی به خداوند متعال نسبت داده می شود و گاهی از او سلب می گردد.

8. اراده خداوند متعال نفس ایجاد و فعل او و حادث می باشد و تقسیم آن به دو قسم اراده ذاتی و اراده حادث نادرست و نامعقول است.

9. اگر چه تفسیر اراده خداوند متعال به ایجاد او، تفسیر صحیحی است، اما با غفلت از مبانی فلسفه و عرفان صورت گرفته و موافق با مبانی اهل کلام بیان شده است، وگرنه معنای حقیقی ایجاد و آفرینش در نظر اهل فلسفه و عرفان به هیچ عنوان پذیرفته نیست و واقعیت آن به معنای صدور و تولد و ترشح و تطور و تجلی وجود خداوند به صورت های گوناگون تأویل می گردد.

در جای دیگری از کتاب مزبور نیز با غفلت از مبانی فلسفه و عرفان چنین آمده است:

إنّ الإرادة إنّما هی علّة تحقّق المراد... وما یمکن أن یتعلّق به الإرادة _ وهو الفعل الخارجیّ یستحیل أن یکون أزلیّاً... فأزلیّة الإرادة ممتنعة، وعند امتناعها یتعیّن کونها محدثة وإلّا ارتفع النقیضان.(1)

ص: 402


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 53.

اراده، علت تحقق یافتن مراد است...و آنچه که ممکن است مورد تعلق اراده واقع شود _ که همان فعل خارجی است _ محال است ازلی باشد، پس ازلیت اراده ممتنع است و اراده باید حتما حادث باشد و گرنه ارتفاع نقیضین لازم می آید.

روشن است که در نظر اهل فلسفه و عرفان وجود همه چیز حتی اراده خداوند متعال ازلی و قدیم بوده، و در نظر ایشان هیچ چیزِ حادث حقیقی وجود ندارد. چنانکه از نوشته های خود کتاب مورد اشاره نیز روشن شد که حتی همان اراده ای هم که در آنجا حادث نام شده است جز مرتبه ای از حقیقت وجود خدای ازلی قدیم انگاشته نشده است.

بدون تردید بر مبنای برهان و کتاب و سنت، اراده خداوند متعال صفت فعل او بوده و مطلقا حادث می باشد، اما در کتاب مزبور مرتبه ای از اراده همان علم و صفت ذات خداوند دانسته شده و در این باره چنین آمده است:

إنّ الإرادة المعهودة فی الکتاب والسنّة، هی صفة الفعل. وأسنی مراتبها _ التی هی المتّحدة مع العلم بالنظام الأصلح مصداقاً المتغایرة معه مفهوماً هی صفة الذات.(1)

آن اراده ای که از کتاب و سنت شناخته می شود صفت فعل است، و بالاترین مراتب آن _ که از جهت مصداق متحد با علم به نظام اصلح است ولی از جهت مفهوم با آن مغایرت دارد _ صفت ذات می باشد.

و:

ثمّ إنّه قد یکون لجمیع تلک المراتب _ التی بعضها عین الذات، وبعضها خارج عنه ووصف لفعله اسم واحد، وذلک کالعلم. وقد لا یکون لها معنی فارد، وذلک کالقدرة والإحیاء لأنّ الإحیاء مرتبة نازلة من القدرة _

ص: 403


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 55.

التی هی عین الذات _ والقدرة هی المرتبة العالیة منها، إلّا أنّ لکلّ واحد منهما اسماً یختصّ به.(1)

گاهی تمامی آن مراتب که بعضی عین ذات و بعضی خارج از ذات و وصف فعل می باشند اسم واحدی دارد، مانند علم. و گاهی دیگر معنای واحدی ندارد مانند قدرت و احیا، زیرا احیا خود مرتبه نازله ای از قدرت است که آن قدرت عین ذات است و قدرت مرتبه عالی آن است، و هریک از آن دو اسمی مخصوص دارد.

در این مورد علاوه بر اشکالاتی که بیان شد باید دانست که اراده خداوند متعال غیر از علم اوست؛ و "احیا"، فعل خداوند و یکی از موارد فعل و اعمال قدرت او، و حادث است، و محال است که مرتبه ای از قدرت که قدیم و ذات احدیت است باشد.

ص: 404


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 54.

فصل یازدهم: ملاک معلولیت

ذاتی که قائم به خود است، در غیرِ خود _ یعنی در زمان و مکان و اجزا و مقدار و شبح و تشخص معینی که ظرف تحقق شی ءِ دارای مقدار و اجزا است و دائما نسبت به ذات شی ء قابل سلب و تغییر و تبدیل می باشد _ محقق نمی شود، فرض اینکه چنان ذاتی دارای حالت خاصی میباشد ذاتا محال بوده، اسماء و صفات بر او مبتدل نمی شوند، وتصور هر گونه تغیر و دگرگونی نسبت به آن بی مورد است.

و بر عکس، معلول ذاتی دارای مقدار و اجزا بوده، و قابل تحقق در تعینات مختلف و در مصادیق اسماء و صفاتِ قابلِ تبدل و تغیر بالذات است، و همین خصوصیت ملاک و آیت معلولیت آن است. بنابراین، "معلول" و "موجود فی غیره"، با "موجود قائم بنفسه" تباین ذاتی دارد، نه جزء او تواند بود و نه کل او، و نه جلوه و ظهور او تواند بود و نه مرتبه ای از حقیقت وجود او.

معرف بشری و فلسفه و عرفان، ذات علت و معلول و خالق و مخلوق را پیوند می دهد، و معلول را به طور حقیقی جلوه ای و یا مرتبه ای و یا جزئی از وجود علت می انگارد، و بر این پندار است که ملاک معلولیت

ص: 405

محدودیتِ در وجود؛ و ملاک علیت، ِسعه وجودی علت، و شمول ذاتی آن نسبت به معلول، و در مورد خداوند متعال عدم تناهی آن در مراتب یا وسعتِ وجود است که دقیقا همان معنای جزء و کل می باشد.

مکتب عقل و برهان، همگام با نصوص صادر شده از مدرسه علم معادن وحی الهی و خاندان نبوت و رسالت، بر این تفسیر از معنای علت و معلول در مورد خداوند عزوجل خط بطلان کشیده، و خالق متعال را منزه و فراتر از هر گونه پیوستگی و نسبت ذاتی با مخلوقات معرفی نموده، و هرگز وجود او را به عنوان مجموعه کائنات از حیث شمول و یا اطلاق و یا شدت مرتبه وجودی نمی پذیرد.

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

کلّ قائم فی سواه معلول.(1)

هر موجودِ قائم در غیر خود، معلول است.

با توجه به توضیحاتی که دادیم معنای روایت فوق کاملا معلوم میشود و نیز معلوم میشود که حمل آن بر معنای فلسفی و عرفانی و وحدت وجودی، بر خلاف ضرورت عقل و وحی بوده ومساوی با انکار حقیقت معنای علت و معلول و خالق و مخلوق، و تأویل آن به معنای جزء و کل میباشد.

نیز حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

خلق الله الخلق حجاباً بینه وبینهم، ومباینته إیّاهم مفارقته أینیّتهم، وابتداؤه إیاهم دلیل علی أن لا ابتداء له، لعجز کلّ مبتدء عن ابتداء غیره، وإدواؤه إیّاهم دلیل علی أن لا أداة فیه، لشهادة الأدوات

ص: 406


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1 /124.

بفاقة المادّین.(1)

آفرینش الهی خود حجاب بین خالق و مخلوق است، و جدایی ذاتی خداوند از خلق و ابتداء دادن او به وجود ایشان دلیل بر این است که خود او را ابتدایی نباشد، زیرا هر موجودِ دارای ابتدایی از ابتدا نمودن به وجود غیر عاجز و ناتوان است. و اینکه آنها را دارای ادوات قرار داده است دلیل بر این است که در خودِ او اداتی وجود ندارد، زیرا وجودِ ادوات گواه بر نیازمندی دارندگان آنها می باشد.

و می فرمایند:

فأسماؤه تعبیر وأفعاله تفهیم، وذاته حقیقة، وکنهه تفریق بینه وبین خلقه وغیوره تحدید لما سواه، فقد جهل الله من استوصفه وقد تعداه من اشتمله وقد اخطأه من اکتنهه، ومن قال: کیف، فقد شبّهه، ومن قال: لم؟ فقد علّله، ومن قال: متی؟ فقد وقّته، ومن قال: فی م؟ فقد ضمّنه، ومن قال: الی مَ؟ فقد نهّاه، ومن قال: حتّی مَ، فقد غیّاه، ومن غیّاه فقد غایاه، ومن غایاه فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه.(2)

اسمای او تعبیر، و افعال او تفهیم، و ذات او حقیقت، و کنه او جدا دانستنش از خلق، وحقیقت غیر خلق بودنش در حد و اندازه دانستن غیر اوست. هر کس وصف او طلبد او را نشناخته، و هر کس او را با خلق درآمیزد سخن از او نگفته، و هر کس طالب شناخت کنه وجود او باشد بر خطا رفته است.

هر کس گوید: خداوند چگونه است؟ او را شبیه غیر دانسته، و هر کس در جستجوی علت او باشد او را معلول و مخلوق پنداشته، و هر کس از زمان وجود او پرسد او را دارای وقت و زمان دانسته، و هر کس از مکان او پرسد ذات او را دارای اجزا دانسته، و هر کس برای او حدود وجود جوید او را دارای حدود و مقادیر انگاشته، و هر کس او را محدود انگارد

ص: 407


1- . بحار الانوار، 4/228، عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/124.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/124.

او را دارای اجزا دانسته، و هر کس او را متجزی داند او را قابل وصف پنداشته، و هر کس او را قابل وصف داند ملحد شده است.

چرا که صحت سؤال از زمان و مکان و علت و غایت و نهایت و کیفیت و وصف، مانند ملکه و عدم تنها در مورد ذات متجزی و مخلوق است، و نسبت آن به ذات متعالی از مقدار و عدد ثبوتا باطل است.

و نیز امام رضا علیه السلام می فرمایند:

لا تغیّبه مذ، ولا تدنیه قد... ولا توقّته متی، ولا تشمله حین، ولا تقاربه مع، إنّما تحدّ الأدوات أنفسها، وتشیر الآلة إلی نظائرها.(1)

"از" و "کی" او را دارای زمان نمی کند، "حین" و "آن" شامل او نمی شود، معیت را به ساحت جلال او راه نیست، آلات و ادوات تنها بیان گر خود و امثال خود می باشند.

برهان و وحی، معلول و مخلوق را آن چیزی می داند که وجود ازلی نداشته و خداوند متعال آن را آفریده باشد. چه اینکه بدیهی است تحصیل حاصل محال بوده و چیزی را که وجود داشته باشد نمی توان موجود کرد. اما فلسفه و عرفان می گوید:

معلول آن چیزی است که هرگز معدوم نبوده و با وجود علت پیوسته وجود داشته و وجود آن خارج از ذات علت خود نمی باشد.

بدیهی است این تعریف و تفسیر درباره وجود معلول تفسیری نادرست است زیرا چیزی که خارج از وجودِ چیز دیگر نباشد جزء آن است نه معلول آن، و با وجود کل موجود است نه به آفرینش آن.

کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" مینویسد:

إنّ الموجود إذا لم یکن وجوده عین ذاته، کان قائماً بغیره ومتحقّقاً فیه

ص: 408


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/125.

ومعتمداً علیه _ أی معلولاً _ وعکس نقیضه هو، بأن ما لا یکون معلولاً، فهو لیس قائماً فی سواه ومعتمداً علیه، بل هو القائم بذاته الغنیّ عن غیره.(1)

اگر موجودی وجود عین ذاتش نباشد قائم به غیر و متحقق در غیر و معتمد بر غیر _ یعنی معلول _ است، و عکس نقیض این قضیه این است که هر چیزی که معلول نباشد قائم در غیر و معتمد بر غیر نیست بلکه بی نیاز از غیر است(2).

نقد و اشکال:

1 . "وجود" که حکم عقلی و معقول ثانی است بلکه ذات ندارد و هرگز ممکن نیست عین ذات چیزی باشد لذا فلسفه و عرفان مجبور شده است عین ذات بودنِ وجود برای خداوند را این گونه تفسیر کند که بگوید: "وجود خداوند ماهیت و حد و تناهی نداشته و مطلق و نامتناهی و کل اشیاء است". که بطلان این تفسیر نیازی به توضیح ندارد چه اینکه:

اولا: کل اشیاء نیز اشیایی می باشند که موجودند نه نفس حقیقت وجود که معقول ثانی و امری عقلی است نه ذات خارجی قابل فرض تناهی یا عدم تناهی، همان

ص: 409


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام، 18.
2- . مبنای این سخن، این عقیده فلسفی است که: واقعیت خارجی، نفس حقیقت وجود است؛ حقیقت وجود، لذاتها (به خودی خود) موجود است؛ معلول، وجودی خارج از ذات علت (حقیقت وجود=ذات خداوند متعال) ندارد؛ معنا و ملاک معلولیت، "وجود در غیر خود داشتن" است. (رجوع کنید به: اسفار، 1/38؛ مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، مقاله هفتم، و...). بطلان تمامی این موارد را بارها توضیح داده ایم.

طور که مثلا همه اشیای ممکن الوجود باز هم اشیای ممکنند نه حقیقت امکان که حکم عقل و معقول ثانی است و اصلا ذات خارجی ندارد، و نیز همه اشیای سفید یا گرم روی هم باز هم اشیای سفید یا گرم می باشند نه حقیقت سفیدی و حرارت.

ثانیا: کسانی که میگویند: وجود خداوند متعال عین ذاتش میباشد اگر عبارتشان را حمل بر مسامحه نکنیم غلط بودن آن واضح است و تعبیر صحیح در این مورد این است که گفته شود: ذات باری تعالی فراتر از این است که با وجود و عدم متقابل و امکانی قابل نسبت و سنجش باشد.

باید دانست که "تناهی و عدم تناهی" معقول ثانی، و وصف ذاتی کمیات، و از اوصاف حقایق عینی و خارجی است، و از تصور کمی و زیادی در آنها نشأت می گیرد؛ بنابر این اگر وصف تناهی یا عدم تناهی، نفس یک حقیقت (چه حقیقت موهوم وجود باشد و چه غیر آن) می بود، بنابر اصول فلسفه یکی از این سه امر لازم می آمد:

الف. مصادیق آن حقیقت هم متناهی باشند و هم غیرمتناهی، (و این در صورتی است که "تناهی و عدم تناهی"، هر دو وصفی زائد بر آن حقیقت نبوده، و قابل انفکاک از آن حقیقت نباشند)، و این مستلزم اجتماع نقیضین است.

ب. آن مصادیق فقط متناهی باشند (و این در صورتی است که تنها "تناهی" وصف زائد بر آن حقیقت نباشد) و این امر به صراحت غرض از استدلال را نقض کرده و اساس اعتقادات اهل فلسفه وعرفان را منهدم می سازد.

ج. تمامی مصادیق آن حقیقت فقط نامتناهی باشند (و این در صورتی است که تنها "عدم تناهی" وصف زائد

ص: 410

بر آن حقیقت نباشد). و حال اینکه نفی وجود اشیای محدود و متناهی، خلاف ضرورت و بداهت و نیز خلاف مقتضای برهان و وحی در مورد مخلوقیت ماسوای باری تعالی است.

ثالثا: اگر چنانکه فلسفه می پندارد اشیای خارجی عین حقیقت متاصل وجود می بودند، دیگر سلب وجود از اشیاء محال می شد و هیچ چیزی قابل عدم نبود، در حالی که انکار مخلوقیت و قابل وجود و عدم بودن ماسوای خداوند متعال خلاف بداهت عقلی و انکار ضرورت دینی است.

رابعا: اعتقاد به نامتناهی بودن ذات خداوند، باطل و موهوم است زیرا:

الف) تحقق موضوع نامتناهی محال ذاتی است.

ب)موضوع قابل اتصاف به تناهی و عدم تناهی، ذات دارای اجزا و امتداد است.

ج) عدم تناهی، ملاک وجوب وجود نیست.

البته مخفی نماند که اهل فلسفه و عرفان، به دو نتیجه باطلی که گفته شد _ یعنی انکار وجود حقیقی اشیای محدود، و نیز غیر قابل عدم بودن اشیاء ملتزم بوده، وجود ماسوای خداوند را اوهام شمرده، و همه چیز را ازلی و ابدی و غیر قابل عدم بالذات می دانند چنانکه ملاصدرا خالقیت حق تعالی را محال دانسته و می گوید:

إنّ ما لا یکون وجوداً ولا موجوداً فی حدّ نفسه لا یمکن أن یصیر موجوداً بتأثیر الغیر وإفاضته، بل الموجود هو الوجود وأطواره وشؤونه وأنحاؤه... کما قیل شعراً:

وجود اندر کمال خویش

ساری است

تعین ها امور اعتباری

است(1)

ص: 411


1- . ملاصدرا، اسفار، 2/341.

آنچه که به خودی خود نه وجود باشد و نه موجود، هرگز ممکن نیست که به تأثیر و افاضه غیر موجود شود، بلکه موجود تنها خودِ وجود و اطوار و شؤون و صورت های گوناگون آن است. چنانکه به زبان شعر گفته شده است:

وجود اندر کمال خویش

ساری است

تعین ها امور اعتباری

است

و در "تعلیقات کشف المراد" آمده است:

الوجود من حیث هو هو هو الحقّ سبحانه. والوجود الذهنیّ والخارجیّ والأسمائیّ ظلاله... کلّ واحد من المطلق والمقیّد مرآة للآخر بوجه.(1)

وجود از حیث ذات خودش همان حق سبحانه است، و وجود ذهنی و خارجی و اسمایی سایه های آن هستند... وجود مطلق و مقید هرکدام از وجهی نمایانگر دیگری است.

"ممد الهمم" می نویسد:

چون به دقت بنگری آن چه در دار وجود است وجوب است، و بحث در امکان برای سرگرمی است.(2)

چون یک وجود هست و بود واجب و صمد

از ممکن این همه سخنان فسانه چیست؟!(3)

رساله "وحدت از دیدگاه عارف و حکیم" می نویسد:

وجود چون قابل وجود و عدم نیست واجب لذاته است، و وجود اصل همه موجودات و قائم بر همه و قیوم همه و همه قائم به او هستند.(4)

"تعلیقات کشف المراد" می نویسد:

فالوجود غیر مجعول مطلقاً، کما أنّه غیر قابل للعدم مطلقاً، لاستحالة

ص: 412


1- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، 432_433.
2- . حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، 107.
3- . مآثر آثار حسن زاده آملی، 1/72.
4- . حسن زاده، حسن، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، 80.

انفکاک الشیء عن نفسه وانقلابه إلی غیره.(1)

وجود، به هیچ عنوان قابل جعل نیست، همانطور که اصلا قابل عدم نیز نمی باشد، چرا که محال است چیزی از حقیقت خود جدا شده و به غیر خود تبدیل گردد.

2 . معنای قائم به غیر بودن معلول این نیست که متحقق در ذات علت و شأنی از شؤون و تطوری از تطورات هستی آن باشد، بلکه معنای صحیح آن این است که علت معلول را ایجاد نموده و معلول به خودی خود پدید نیامده وبه مشیت خویش خود را باقی نگه نداشته است. بدیهی است هر گونه ربط و پیوند ذاتی بین ذات علت وجود دهنده (خالق) و معلولِ حقیقی (مخلوق) محال است. و چیزی که شأنی از شؤونات دیگری بوده، و خارج از آن تحقق نداشته باشد، جزء آن است نه معلول و مخلوق آن.

3 . اگر معنای معلولیت این باشد که معلول متحقق در ذات علت است، دیگر چگونه می توان ادعا کرد که علت غنی و بی نیاز از غیر خود می باشد، مگر ممکن است چیزی مستغنی و بی نیاز از چیزهایی باشد که از هستی او خارج نبوده و متحقق در ذات او میباشند؟! مضافا بر اینکه محدودیت و متجزی بودن و حجم و ابعاد داشتن و امکان و احتیاج به غیر، در مورد چیزی که چیزی دیگر در ضمن او متحقق است از بدیهی ترین مسائل می باشد.

ص: 413


1- . حسن زاده آملی، حسن، تعلیقات کشف المراد، 477.

فصل دوازدهم: علم خداوند متعال عین اشیاء نیست

اندیشه بشری و فلسفه و عرفان، علم را به معنای وجود دانسته، و عالم بودن ذات خداوند را نیز به معنای "عینیت ذات الهی با اشیا" و یا "فراگیری ذات او نسبت به همه چیز" می داند، حدوث عالم را انکار کرده و حضور ازلی آن در ذات خداوند را نفس علم خداوند می شمارد.

در کتاب "الهی نامه" آمده است:

الهی، چگونه حاضر نباشم که معلوم تو بلکه علم توأم.(1)

رساله "لقاء الله " می نویسد:

إنّ إدراک کلّ شیء هو بأن ینال حقیقة ذلک الشیء المدرک بما هو مدرک بل بالاتّحاد معه کما رآه طائفة من العرفاء وأکثر المشائین والمحقّقون.(2)

ادراک هر چیزی به این است که به حقیقت آن شی ء مدرک رسیده شود، بلکه بنابر نظر گروهی از عرفا و اکثر مشائیین و محققین به این است که با آن اتحاد حاصل شود.

و می نویسد:

ص: 414


1- . حسن زاده آملی، حسن، الهی نامه، چاپ اول، 43.
2- . حسن زاده آملی، حسن، رسالة منفردة فی لقاء الله ، 209، این رساله ضمن کتاب منهاج البراعة، جلد نوزدهم چاپ شده است.

اندیشه بشری و فلسفه و عرفان، علم را به معنای وجود دانسته، و عالم بودن ذات خداوند را نیز به معنای "عینیت ذات الهی با اشیا" و یا "فراگیری ذات او نسبت به همه چیز" می داند، حدوث عالم را انکار کرده و حضور ازلی آن در ذات خداوند را نفس علم خداوند می شمارد.

در کتاب "الهی نامه" آمده است:

الهی، چگونه حاضر نباشم که معلوم تو بلکه علم توأم.(1)

رساله "لقاء الله " می نویسد:

إنّ إدراک کلّ شیء هو بأن ینال حقیقة ذلک الشیء المدرک بما هو مدرک بل بالاتّحاد معه کما رآه طائفة من العرفاء وأکثر المشائین والمحقّقون.(2)

ادراک هر چیزی به این است که به حقیقت آن شی ء مدرک رسیده شود، بلکه بنابر نظر گروهی از عرفا و اکثر مشائیین و محققین به این است که با آن اتحاد حاصل شود.

و می نویسد:

ص: 415


1- . حسن زاده آملی، حسن، الهی نامه، چاپ اول، 43.
2- . حسن زاده آملی، حسن، رسالة منفردة فی لقاء الله ، 209، این رساله ضمن کتاب منهاج البراعة، جلد نوزدهم چاپ شده است.

إنّه ما من موجود إلّا وهو علم الحقّ تعالی، لأنّ علمه بما سواه حضوریّ إشراقیّ، لم یعزب عن علمه مثقال ذرّة.(1)

هر موجودی بعینه علم حقّ تعالی است، زیرا علم او بما سوایش حضوری اشراقی است و هیچ ذرّهای از علم او خارج نیست.÷

کتاب "تعلیقه نهایة الحکمة" حضور همه اجسام و مادیات را در ذات احدیت بلا مانع دانسته، و نام آن را "علم" نهاده و می نویسد:

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلّقه بالموجود المادّیّ بما أنّه موجود مادّیّ. والإشکال بأنّه: لا حضور للموجود المادّیّ لنفسه فکیف یکون حاضراً للعالم؟ مندفع بأنّ غیبوبة أجزائه بعضها عن بعض لا تنافی حضورها للفاعل المفیض.(2)

علم حضوری علت به معلول، ممکن است که حتی به موجود مادی هم در عین مادی بودنش تعلق بگیرد. و این اشکال که گفته شود: موجود مادی حتی برای خودش هم حضور ندارد پس چگونه ممکن است که برای عالم حاضر باشد؟ پاسخ این است که غایب بودن بعضی از اجزای موجود مادی از بعضی دیگر، منافات با حضور آن برای فاعل مفیض ندارد.

و نیز:

إنّ تجرّد المعلوم فی العلم الحضوریّ بالغیر غیر لازم، وإنّ غیبوبة الشیء المادّیّ عن ذاته لا یستلزم غیبوبته عن فاعله المفیض، کیف والمعلول مادّیّاً کان أو مجرّداً لیس إلّا عین الربط بالعلّة فهی مهیمنة علیه ومحیطة به بتمام معنی الکلمة، ولا یتمّ ذلک إلّا بحضوره عندها.(3)

ص: 416


1- . حسن زاده آملی، حسن، رسالة منفردة فی لقاء الله ، 199.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 352.
3- . مصباح یزدی، محمد تقی، تعلیقة علی نهایة الحکمة، 395.

در مورد علم حضوری به غیر لازم نیست که معلوم مجرد باشد، و غایب بودن شی ء مادی از خودش، مستلزم این نیست که از فاعل مفیضش هم غایب باشد، چه اینکه معلول _ چه مادی باشد و چه مجرد _ جز عین ربط به علت چیز دیگری نیست؛ بنابراین، علت _ به تمام معنای کلمه _ مسلط و محیط و دربردارنده معلول است، و این امر ممکن نیست مگر اینکه معلول در ذات علت حضور داشته باشد.

در حالی که در مکتب وحی و برهان، تفسیر علم به معنای "حضور و وجود یک ذات در ذاتی دیگر" _ با صرف نظر از اینکه بازگشت آن به وحدت کل و اجزاء، و اتحاد عاقل و معقول، و وحدت وجود است _ پذیرفته بلکه معقول نیست، و از نظر عقل و وحی همه اشیاء حادث و دارای ابتدای وجود بوده و علم خداوند متعال به وجود عالم حتی مشروط به حضور و وجود و آفرینش آن هم نیست تا چه رسد به اینکه عین حضور و وجود آن ها در ذات اقدس باری تعالی باشد:

الحسین بن بشّار، عن أبی الحسن علیّ بن موسی الرضا علیه السلام قال: سألته أیعلم الله الشیء الذی لم یکن، أن لو کان کیف کان یکون؟

قال: إنّ الله تعالی هو العالم بالأشیاء قبل کون الاشیاء، قال عزّ وجلّ <إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُون > . وقال لأهل النار: <لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ> وقال للملائکة لمّا قالت: <أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون> . فلم یزل الله عزّ وجلّ علمه سابقاً للأشیاء قدیماً قبل أن یخلقها، فتبارک ربّنا وتعالی علوّاً کبیراً، خلق الأشیاء وعلمه بها سابق لها کما شاء، کذلک ربّنا لم یزل عالماً سمیعاً بصیراً.(1)

حسین بن بشار گوید به امام رضا علیه السلام عرض کردم: آیا خداوند متعال چیزی را که هرگز نبوده است می داند که اگر موجود بود چگونه بود؟!

ص: 417


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/118؛ توحید، 136 _ 137؛ بحار الأنوار، 4/78 _ 79.

حضرت فرمودند: خداوند تعالی قبل از وجود اشیاء به آنها عالم است، خود می فرماید: "ما می نوشتیم آنچه را شما انجام می دادید".

و درباره اهل دوزخ می فرماید: "اگر ایشان باز گردانده شوند، به آنچه که از آن نهی شده بودند باز می گردند و ایشان دروغ می گویند". و به ملائکه فرمود آن گاه که گفتند: "آیا در آن کسی را قرار می دهی که فساد می کند و خون ریزی می نماید، و حال اینکه ما به حمد و تقدیس تو تسبیح گوییم؟ فرمود: من می دانم چیزهایی را که شما نمی دانید".

پس علم خداوند عزّ و جلّ ازلا قبل از اشیاء بوده است و پیش از خلق آنها قدیم می باشد. منزه است پروردگار ما و فراتر است فراتری بزرگی. اشیاء را آفرید و علمش به آنها پیش از آنهاست همانگونه که اراده فرمود. اینگونه پروردگار ما ازلا عالم و سمیع و بصیر است.

علم خداوند متعال چیزی جز ذات او تبارک و تعالی نیست، و حقیقتی متجزی و عددی و دارای مراتب نیز نمی باشد. اما فلسفه و معرفت بشری علم خداوند را دارای مراتب دانسته و به حادث و قدیم تقسیم می کند چنانکه در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام و الفلسفة الالهیة" آمده است:

إنّ الکمال الوجودیّ الذی له مراتب _ بعضها بسیط أزلیّ، وبعضها حادث فیما لا یزال _ تکون مرتبته الأزلیّة عین الذات الواجبة، ومرتبته الحادثة عین الفعل الممکن، وذلک کالعلم.(1)

کمال وجودی ای که دارای مراتب است _ که بعضی از آن مراتب بسیط ازلی اند و برخی دیگر به طور همیشگی و ازلی حادث می باشند _ مرتبه ازلی اش عین ذات خداست، و مرتبه حادثش عین فعلی که ممکن است می باشد، مانند علم.

برخی اشکالات این کلام عبارتند از:

1. ذات خداوند متعال مجموعه مراتب کمالات وجودی

ص: 418


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 55.

نیست بلکه مجموعه کمالات، مخلوق اویند و ذات متعالی از مقدار و اجزای او تبارک و تعالی منزه از جمع و تفریق و مقدار و عدد و نقص و کمال می باشد. بدیهی است حقیقت دارای مراتب، حقیقتی عددی و متجزی و مخلوق و محدود است، و خداوند متعال خالق آن و مبائن با آن می باشد.

2. هر چیزی یا حادث است و یا ازلی، و معقول نیست که در ازل حادث باشد، مگر بر مبنای فلسفه و عرفان که حتی اجتماع نقیضین را هم محال نمی داند!(1)

3. علم خداوند متعال چیزی جز ذات متعالی او نیست و مرتبه حادث ندارد.

4. " علم" و "فعل" دو حقیقت متباینند و هرگز ممکن نیست یکی از آن دو عین دیگری باشد.

5. "فعل"، مطلقا حادث است و اعتقاد به ازلیت آن با اصل فعل بودن آن منافات دارد.

ص: 419


1- . چنان که گویند: خلاصة الکلام هو أنّه من جهة العقل النظری إنّ الشیء الواحد یعنی عین الذات الخارجیّة فی الصورة التی تکون علّة لا تکون معلولة، ولکن فی هذا النظر الذی هو فوق الحکم العقلی والذی هو حکم الکشف والشهود أنّ الذات مجمع الأضداد، ومتّصفة بالضدین، وجامعة النقیضین... إنّ ذات الباری... تکون علّة ومعلولة!». (حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم، 493).

فصل سیزدهم: نسبت خداوند متعال با صفات

اندیشه بشری خداوند متعال را ذات دارای صفات دانسته، سپس سخن از "زیادت صفات بر ذات"، و یا "عینیت ذات و صفات او" در میان می آورد، اما معرفت مکتب وحی بر این اساس است که خداوند متعال ذات علم و قدرت است، نه ذاتی که دارای صفت علم و قدرت باشد، لذا سخن از عینیت یا زیادت ذات و علم و قدرت او موضوعا منتفی است. بدیهی است ذات متصف به صفت و دارای کیفیت، متجزی و متبعض و قابل زیاده و نقصان و وجود و عدم بوده، و متقابلا ذات متعالی از مقدار و اجزا، به خودی خود متعالی از "داشتن و نداشتن"، و فراتر از قابلیت اتصاف به صفات است، چه اینکه ذات و صفت وضوحا دو چیزند نه یک چیز، بدین معنا که هر ذات دارای صفتی را می توان بر صفت و حالتی دیگر فرض کرد، و البته با فرض اینکه ذاتی دارای صفات باشد، دیگر ادعای عینیت ذات و صفات با نفس مفروض اولی در تناقض است.(1) و از همین جا معلوم

ص: 420


1- . با صرف نظر از اینکه ذات دارای صفت و کیفیت، خودش خودش نیست مگر از باب ضرورت به شرط محمول؛ چرا که چنین ذاتی ضرورتا دارای اجزا و ابعاض بوده و قابل تحقق در صور و اجزا و ابعاض علی البدل میباشد.

اندیشه بشری خداوند متعال را ذات دارای صفات دانسته، سپس سخن از "زیادت صفات بر ذات"، و یا "عینیت ذات و صفات او" در میان می آورد، اما معرفت مکتب وحی بر این اساس است که خداوند متعال ذات علم و قدرت است، نه ذاتی که دارای صفت علم و قدرت باشد، لذا سخن از عینیت یا زیادت ذات و علم و قدرت او موضوعا منتفی است. بدیهی است ذات متصف به صفت و دارای کیفیت، متجزی و متبعض و قابل زیاده و نقصان و وجود و عدم بوده، و متقابلا ذات متعالی از مقدار و اجزا، به خودی خود متعالی از "داشتن و نداشتن"، و فراتر از قابلیت اتصاف به صفات است، چه اینکه ذات و صفت وضوحا دو چیزند نه یک چیز، بدین معنا که هر ذات دارای صفتی را می توان بر صفت و حالتی دیگر فرض کرد، و البته با فرض اینکه ذاتی دارای صفات باشد، دیگر ادعای عینیت ذات و صفات با نفس مفروض اولی در تناقض است.(1) و از همین جا معلوم

ص: 421


1- . با صرف نظر از اینکه ذات دارای صفت و کیفیت، خودش خودش نیست مگر از باب ضرورت به شرط محمول؛ چرا که چنین ذاتی ضرورتا دارای اجزا و ابعاض بوده و قابل تحقق در صور و اجزا و ابعاض علی البدل میباشد.

میشود که اعتقاد به زیادت صفات بر ذات خداوند نیز به طریق اولی مردود و نادرست می باشد.

امیر المومنین علیه السلام می فرمایند:

وکمال الإخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف، وشهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفة.(1)

کمال خالص دانستن و تنزیه خداوند متعال این است که صفات از او نفی شوند، زیرا هر صفتی شهادت می دهد که آن چیزی غیر از موصوف است، و هر موصوفی گواهی می دهد که آن چیزی غیر از صفت است.

و می فرمایند:

فمن وصف الله فقد قرنه، ومن قرنه فقد ثنّاه، ومن ثنّاه فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد جهله(2).

هر کس او را مقارن داند پس او را دو دانسته است. و هر کس او را دو بداند، او را دارای اجزا شمرده است، و هر کس او را دارای اجزا شمارد نسبت به او جاهل است.

و می فرمایند:

جلّ أن تحلّه الصفات، لشهادة العقول أنّ کلّ من حلّته الصفات مصنوع.(3)

فراتر از این است که صفات بر او درآیند، زیرا عقول گواهی دهند که هر کس صفات بر او در آیند مصنوع می باشد.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ص: 422


1- . نهج البلاغة، خطبه اول.
2- . نهج البلاغة، خطبه اول.
3- . بحار الأنوار، 4/253.

وکلّ موصوف مصنوع، وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی.(1)

هر چه در وصف آید مصنوع است، و آفریننده اشیاء به هیچ وصفی متصف نیست.

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

نظام توحید الله تعالی نفی الصفات عنه، لشهادة العقول أنّ کلّ صفة وموصوف مخلوق، وشهادة کلّ موصوف أنّ له خالقاً لیس بصفة ولا موصوف، وشهادة کلّ صفة وموصوف بالاقتران، وشهادة الاقتران بالحدوث، وشهادة الحدوث بالامتناع من الأزل الممتنع من الحدوث، فلیس عرف الله من عرف بالتشبیه ذاته.(2)

قانون توحید خداوند تعالی این است که صفات از او نفی گردد، زیرا عقول گواهی دهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است، و هر موصوفی شهادت دهد که او را خالقی است که نه صفت است و نه موصوف، هر صفت و موصوفی شاهد بر اقترانند. و اقتران، گواه حدوث است. و حدوث گواهی دهد که وجود ازلی اش ممتنع است. پس هر کس ذات خداوند را از راه تشبیه شناسد، او را نشناخته است.

و می فرمایند:

لا دیانة إلّا بعد معرفة، ولا معرفة إلّا بالإخلاص، ولا إخلاص مع التشبیه، ولا نفی مع إثبات الصفات للتشبیه، فکلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه.

لا تجری علیه الحرکة والسکون، وکیف یجری علیه ما هو أجراه، ویعود فیه ما هو ابتدأه؟ إذا لتفاوتت ذاته، ولتجزء کنهه، ولامتنع من الأزل معناه، ولما کان للبارئ معنی غیر المبروء.(3)

دین داشتن نشاید مگر بعد از معرفت، و معرفت ممکن نیست مگر با

ص: 423


1- . بحار الأنوار، 4/161.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/124.
3- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/125.

جدا دانستن خداوند از همه چیز. با اعتقاد به تشبیه، جدا دانستن خداوند از خلق امکان ندارد. و با وجود اثبات صفات، نمی توان وجود خداوند را از مخلوقات جدا نمود، چرا که با وجود اثبات صفات تشبیه لازم می آید.

هر آنچه در خلق است در خالق او نیست، و هر چه در آفریده ممکن باشد در مورد صانع و آفریننده او ممتنع است.

حرکت و سکون به او راه نیابد، چگونه بر او جاری شود آنچه خود جاری فرموده است، و به او بازگردد آنچه خود آن را ایجاد نموده است؟ در این صورت ذاتش دارای اجزا، و ازلیت وجودش غیرممکن می شد، و برای خالق معنایی جز مخلوقیت نمی ماند.

در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" درباره صفات خداوند متعال چنین آمده است:

الصفات الکمالیّة _ التی تکون هی عین الذات _ فکمال التوحید، هو إثباتها لها، لأنّ الذات الفاقدة لها تکون محدودة، لخروجها عن تلک الذات _ ولا شیء من المحدود بواجب ولا خالق _ فمن وصفه تعالی بصفة کمالیّة هی عین ذاته فقد وحّده. ومن وحّده فقد نزّهه عن العدد. ومن قدّسه عن العدد فقد أثبت أزله، وکذلک یوصف الله سبحانه.(1)

کمال توحید در مورد صفات کمالیه _ آنهایی که عین ذات می باشند _ این است که آنها برای ذات خداوند اثبات شوند. زیرا ذاتی که آنها را نداشته و آنها خارج از او باشند محدود می شود، و هر چیز که محدود باشد واجب الوجود و خالق نتواند بود _ پس هر کس خداوند را به صفت کمالیه ای که عین ذات باشد وصف کند او را واحد یکتا دانسته است. و هر کس او را واحد داند از عدد تنزیه کرده است، و هر کس او را از عدد منزه داند، او را ازلی دانسته است، و خداوند سبحانه این چنین وصف می شود.

از آنچه گذشت اشکالاتی که به این کلام وارد است

ص: 424


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة، 46 _ 47.

روشن می شود، از جمله آن اشکالات این است که:

کمال توحید خداوند متعال _ چنانکه روایاتی که گذشت نیز صریحا بیان می داشت _ "نفی صفات" از او به طور مطلق است، وگرنه با فرض وجود ذات و صفت، دیگر ادعای عینیت آن دو، به خودی خود غیرمعقول است، _ لشهادة کل صفة أنها غیر الموصوف: صفت، خود شهادت می دهد که چیزی غیر از موصوف است و نمی تواند عین آن باشد". خداوند متعال ذات علم و قدرت و حیات و سمع و بصر است، نه ذاتی که دارای این صفات بوده و بتوان این صفات را عین او یا زائد بر او دانست.

نیز در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" آمده است:

المراد من الصفات المنفیّة، هی الزائدة منها علی الذات لأنّها التی تشهد علی المغایرة، کشهادة الموصوف بها علیه.(1)

مراد از صفاتی که باید نفی شوند تنها همان صفاتی هستند که زائد بر ذات می باشند، زیرا تنها همان ها هستند که همانند موصوف دلیل مغایرت می باشند.

کمال التوحید هو نفی الصفات الزائدة وإثبات الصفات العینیّة.(2)

کمال توحید، نفی صفات زائد بر ذات، و اثبات صفات عین ذات می باشد.

در حالی که روایات مزبور _ که مشتمل بر برهان قطعی هم می باشند _ صریحا دلالت می کنند که صفت داشتن به طور مطلق، دلیل بر غیریت و شاهد بر

ص: 425


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 46.
2- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 47.

بینونیت ذات و صفت است. و ذات متعالی خداوند که فراتر از مقدار و عدد است، به "وجدان و فقدان" نسبت داده نمی شود، چه اینکه وجدان و فقدان از شؤون و ویژگی های توصیفی ذات اجزا و مخلوق است، و خداوند متعال خالق اشیای دارای اجزا و ابعاض، و قابل اتصاف به صفات، و داشتن و نداشتن است.

صفتی که با فرض خروج آن از ذات، نقص و محدودیت ذات لازم آید، وجودش نیز مستلزم این است که هم خودش و هم موصوفش مقداری و متجزی و عددی و قابل وجود و عدم باشند.

چنانکه "نداشتن" موجب محدودیت می شود، "داشتن" نیز موجب ترکیب و تجزی حقیقی و محدودیت است، زیرا ذات قابل داشتن، متجزی و عددی است و اعتقاد به "نامتناهی بودن" درباره ذات متجزی و عددی بلکه به طور مطلق اعتقادی موهوم است.

بنابراین اتصاف خداوند متعال به صفات کمالیه ای که عین ذات او باشند، هم محالیت ذاتی دارد، و هم بر خلاف معنای توحید ذات متعالی از مقدار و عدد و کمال و نقص و قابلیت اتصاف به صفات است.

توضیح بیشتر اینکه حقیقت علم (به عنوان مثال) دو سنخ است:

الف. علم مقداری و متجزی و قابل زیاده و نقصان و وجود و عدم _ که حقیقت آن قابل تصور و ادراک بوده، و بنابر مبانی مختلف گاهی به عنوان صورت حاصل از شی ء نزد عقل، یا حضور یا... شناخته و شناسانده می شود.

ب. علم غیرمقداری و غیرقابل زیاده و نقصان و وجود و عدم _ که هرگز مفهوم قابل تصور و ادراک نداشته، و در مقام تصور جز به عنوان "حقیقتی که خلاف جهل

ص: 426

است" شناخته و شناسانده نمی شود، مفهومی که مطابق با معنای اول باشد مفهوم علم به معنای خاص خلقی آن می باشد، و مفهومی که دلالت بر معنای علم از سنخ دوم می کند "مفهوم عام علم" و نیز "معنای مختص آن به خداوند متعال" است.

بر اساس توضیح مذکور می گوییم: علم خداوند متعال مفهومی قابل تصور و توهم به معنای خاص آن ندارد، و جز به اینکه "خلاف جهل" _ (مفهوم علم به معنای عام آن) است مورد اثبات و توجه عقل قرار نمی گیرد، پس خداوند متعال عالم است نه مانند سایر عالمان.

صفات او تبارک و تعالی صفات اقرار است نه احاطه، به این معنا که حقیقت علمِ متعالی از قابلیتِ داشتنِ اجزا، در حالی مورد تصدیق قرار می گیرد که مانند سایر چیزها _ که ذات آنها مورد تصور و شناخت مستقیم قرار میگیرد _ نبوده، و مورد شناخت و احاطه تصوری واقع نمی شود، و جز با ارجاع آن به سلب معنای مقابل آن (عدم جهل)، شناسانده نمی گردد، چه اینکه هر چیزی که حقیقت آن قابل توهم و شناخت مستقیم باشد قابل زیاده و نقصان و مخلوق می باشد، و علم خالق تبارک و تعالی _ همانند وجود او جل و علا _ چنان نبوده و بر خلاف آن می باشد.(1)

ص: 427


1- . همان طور که در مرحله اثبات وجود خداوند متعال، حقیقت ذات او به خودی خود مورد شناخت مستقیم و بدون واسطه عقل قرار نمی گیرد، _ بلکه این سایر اشیاء هستند که به خودی خود قابل ادراک و تصور بوده، و مقدمه اقرار و تصدیق عقلی به وجود خداوند به عنوان "ذاتی که بر خلاف همه اشیاء است و هرگز قابل تصور و شناخت نمی باشد" قرار می گیرند _، مفهوم علم و قدرت و حیات نیز ابتداءًا در معنای خاص قابل تصور و ادراک آن که مخلوق و قابل زیاده و نقصان است شناخته می شود، و سپس مقدمه اقرار و تصدیق به وجود همان عناوین به معنای عام آن، در مورد خالق جل و علا قرار می گیرد. لذا بحث از "زیادت و عینیت ذات و صفات" که متفرع بر عددی بودن هر دوی آنهاست موضوعا منتفی می گردد.

بنابراین، هنگامی که خداوند متعال را بر خلاف همه چیزهای دیگر و اوصاف آن ها میشماریم نفس همان چیزی را که اثبات کرده ایم نفی نمی کنیم تا اینکه تناقض لازم آید، لذا وقتی می گوییم: "خداوند متعال شیئی است بر خلاف اشیاء" درست نیست چنین اشکال شود که "شی ء بودن" با "خلاف شی ء بودن" متناقض است، و "عالم بودن" با "بر خلاف عالمان بودن" متناقض است و...؛ بلکه در تمامی این موارد معانی و مفاهیم و اوصاف خاص خلقی را نفی کرده، و معنای عام مقسمی یا معنای خاص الهی آن ها را اثبات کنیم. (در مورد مثال مذکور، علم دارای مقدار و اجزا و قابل وجود و عدم و زیاده و نقصان معنای خاص خلقی علم است، و حقیقت علم متعالی از این اوصاف معنای الهی آن، و مقسم هر دوی آنها معنای عام علم میباشد).

نیز ممکن است کسی چنین اشکال کند: "در صورتی که صفات خداوند متعال به سلب مقابل آن ها برگردانده شود اگر منظور از این معانی (مانند نفی جهل)، نقیض همان معانی اثبات شده باشد نتیجه سخن اثبات همان اوصاف (مانند علم) خواهد بود و در این صورت اولا اصلا معنای جدیدی افاده نشده است، وثانیا محذورات ناشی از اثبات علم عود خواهد کرد؛ واگر منظور از معنای مورد نفی، نقیض معانی اثبات شده نباشد،

ص: 428

تعطیل و اثبات واسطه بین علم و جهل، و بین وجود و عدم، و رفع نقیضین لازم خواهد آمد." پاسخ این اشکال هم این است که بگوییم: هنگامی که اثبات علم و سایر صفات خداوند متعال را به سلب معنای مقابل آن (مانند نفی جهل) ارجاع می دهیم، صفات مذکور (مثلا جهل) را به معنایی کاملا مبائن و بی ربط با نقیض خودشان (مثلا علم) استعمال نمیکنیم که تعطیل لازم آید، کما این که آنها را به نفی عین معانی مقابل آنها برنمی گردانیم که "عدم افاده معنای جدید" لازم آید، بلکه حقیقت وجوب ارجاع صفات باری تعالی به سلب مقابلات آنها اشاره است به نفی مفهومِ خاص خلقی صفات (مانند علم مقداری و متجزی و قابل شناخت) و اثبات معنای خاص الهی آنها (مانند علم متعالی از داشتن مقدار و اجزا و فراتر از داشتن قابلیت وجود و عدم) که دارای صورت خاص قابل تصور وتوهم و شناخت نبوده، و فرض زیادت و عینیت آن با ذات موضوعا منتفی می باشد.

نکته دیگری که اقتضا میکند صفات خداوند متعال به سلب معنای مقابل آنها برگردانده شوند این است که سلب های متعدد از یک حقیقت، هرگز موهم تعدد و تکثر در آن حقیقت نیست(1) ولی توصیف یک حقیقت به

ص: 429


1- . اگر چه در مورد حقیقت مقداری و عددی هم می توان سلب های متعدد را به آن نسبت داد، اما این دو سلب با هم تفاوت دارند زیرا در مورد حقیقت غیر عددی، ارجاع به سلب، به منظور اثبات معنای عام یا معنای خاص الهی است در حالی که لحاظ کردن چنین امری در مورد مخلوقات باری تعالی باطل و نادرست است.

اوصاف متعدد، لا اقل موهم تجزّی و کثرت حقیقی آن است، چه اینکه فرض عینیت ذات و صفت موضوعا محال بوده، و اتصاف موصوف به صفت، فرع بر متجزی بودن صفت و موصوف می باشد.

حضرت رضا علیه السلام در ارشاد فیلسوف زمان خود عمران صابی به طریق صحیح وصف باری تعالی و اسماء و صفات لایق او می فرمایند:

واعلم أنّه لا تکون صفة لغیر موصوف، ولا اسم لغیر معنی، ولا حدّ لغیر محدود، والصفات والأسماء کلّها تدلّ علی الکمال والوجود ولا تدلّ علی الإحاطة کما تدلّ الحدود التی هی التربیع والتثلیث والتسدیس، لأنّ الله عزّ وجلّ تدرک معرفته بالصفات والأسماء ولا تدرک بالتحدید بالطول والعرض والقلّة والکثرة واللون والوزن وما أشبه ذلک، ولا یحلّ بالله جلّ وتقدّس شیء من ذلک حتی یعرفه خلقه بمعرفتهم أنفسهم بالضرورة التی ذکرنا. ولکن یدلّ علی الله عزّ وجلّ بصفاته، ویدرک بأسمائه، ویستدلّ علیه بخلقه حتی لا یحتاج فی ذلک الطالب المرتاد إلی رؤیة عین و لا استماع أذن ولا لمس کفّ ولا إحاطة بقلب.

ولو کانت صفاته جلّ ثناؤه لا تدلّ علیه وأسماؤه لا تدعو إلیه والمعلمة من الخلق لا تدرکه لمعناه، لکانت العبادة من الخلق لأسمائه وصفاته دون معناه، فلو لا أن ذلک کذلک لکان المعبود الموحّد غیر الله ، لأنّ صفاته وأسمائه غیره. أفهمت؟ قال: نعم، یا سیّدی.(1)

بدان که صفت بدون موصوف نمی شود، اسم بدون معنا نیست، و تعریف جز در مورد ذات قابل شناخت نمی باشد.

صفات و اسمای خداوند متعال تنها بر کمال و وجود دلالت دارند، و بیانگر حقیقت ذات او به نحوی که در حیطه ادراک درآید نمی باشند، و همانند حدودی که دلالت بر شکل داشتن و مربع و مثلث و شش ضلعی بودن می کنند نیستند.

زیرا معرفت خداوند متعال به واسطه اسماء و صفات به دست می آید، اما با تحدید به طول و عرض و قلت و کثرت و رنگ و وزن و امثال آن

ص: 430


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/141؛ صدوق؟ق؟، التوحید، 437.

ادراک نمی گردد زیرا هیچ یک از این معانی بر خداوند جل و تقدس راه نمی یابد که خلقش همچون معرفت خویشتن او را نیز بشناسند. بر خداوند عزّ و جلّ به صفاتش دلالت می شود و او تبارک و تعالی به نامهایش شناخته می گردد، و به وجود خلق بر وجود او استدلال می شود تا اینکه اهل شک و تردید برای ایمان آوردن به او نیاز به دیدن با چشم و لمس با دست و احاطه با قلب و فکر نداشته باشند.

اگر قرار بود صفات خداوند جل ثناؤه دلالت بر او نکنند، و نامهایش بر او راه ننمایند و از آنها حقیقت وجود خداوند قصد نشود، عبادت خلق بر اسماء و صفات او واقع می شد نه بر معنای حقیقی خداوند. و اگر چنین بود معبودی که یگانه دانسته شده است، غیر خداوند متعال می شد، زیرا صفات و اسمائی که دلالت بر وجود او می کنند غیر از خود اویند. آیا فهمیدی؟ گفت: آری، ای مولای من.

فاضل مقداد "قدّس الله روحه" می فرماید:

إنّه لیس له صفة زائدة علی ذاته، بل لیس له صفة أصلاً کما أشار إلیه ولیّ الله بقوله: وکمال الإخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف.(1)

خداوند صفت زائد بر ذات خود ندارد، بلکه او تبارک و تعالی اصلا صفت ندارد چنانکه حجت خداوند به این مطلب اشاره نموده و می فرماید: وکمال اخلاص (جدا کردن خداوند از خلق) او این است که صفات از او نفی شود زیرا هر صفتی شهادت می دهد که چیزی غیر از موصوف است.

و در شرح توحید صدوق، در مورد شرح فرموده امام رضا علیه السلام (وأصل معرفة الله توحیده) آمده است:(2)

توحید تنها در صورتی انتظام می یابد که صفات را عینا و زیادة از خداوند

ص: 431


1- . الفاضل المقداد، اللوامع الالهیة، 79.
2- . مطلب به فارسی برگردانده شده است.

تعالی نفی کنیم، به این معنا که خداوند سبحانه مانند مخلوقات مصداق آن مفهومات نباشد، بلکه صفات او جل سلطانه صفات اقرار می باشد نه صفات احاطه و انتزاع و امام رضا علیه السلام به همین مطلب اشاره نموده می فرماید: نظام توحید خداوند نفی صفات از او است.

یعنی آن چیزی که توحید حقیقی به آن انتظام می یابد و به واسطه آن عارف بالله موحد حقیقی می گردد این است که صفات از خداوند نفی گردد به این معنا که تمامی صفات نیکوی او به سلب نقائص و نفی متقابلات آنها برگردانده شود نه اینکه گفته شود: ذاتی است و صفاتی که قائم به آن ذات، یا قائم به خود صفات، یا عین ذات خداوند می باشند، "زیرا عقول شهادت می دهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است".

این سخن امام علیه السلام اعتقاد به وجود صفات عینیه و زائده عارضه را باطل می کند. یعنی عقل صریح دور از شبهه ها حکم می کند که صفت و موصوف هر دو مخلوقند چه آن صفات عینیه باشند و چه زائد و قائم به ذات خداوند تعالی.

...این ها همه با قطع نظر از این است که عینیت و اتحاد ذات و صفت ذاتا محال می باشد، چه اینکه ذات آن چیزی است که مستغنی بوده و نیازمند نیست اما صفت چیزی است که محتاج و نیازمند به موصوف می باشد، و بدیهی است که اتحاد آن دو ممتنع می باشد چرا که از اتحاد آن دو لازم می آید که محتاج، محتاج الیه (و بالعکس) بوده؛ و نیز یک چیز به خودش محتاج و نیازمند باشد. (1)

ص: 432


1- . قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق قدس سره، 1/115 تا 119.

فصل چهاردهم: جبر و وحدت وجود

اشاره

عدل الهی از اصول ضروری اصول اسلام است که البته در مقام تفسیر و تبیین آن انحرافات بی شمار و بس خطیر گردن گیر شمار فراوانی از اهل بحث شده است.

این بحث مبتنی بر اصول مهمی میباشد مانند:

اثبات علم و حکمت خداوند متعال

اثبات اختیار و حل مشکل جبر

اثبات حسن و قبح عقلی

که خطای در هر یک از آنها موجب خطاهای غیر قابل چشم پوشی در نتایج خواهد بود ولی با این حال از شگفتی های باب معارف و عقاید این است که پایه گذاران مکاتب معرفت بشری هیچ گاه در حل شبهات باب جبر به نقطه روشنی نرسیده اند بلکه بحث از عدل الهی بر اساس مبانی ایشان که همه چیز را معلول علل و مقدمات ضرورت بخش ما قبل خود می دانند، از حیث ثبوت منتفی و ممتنع می باشد. چنان که در مورد مسأله حسن و قبح هم باید دانست که با پذیرش قواعد فلسفی و عرفانی، در اثبات عدل الهی به بن بست خواهیم رسید و حتی دلیلی بر قبح و استحاله وقوعی تکلیف مالایطاق هم نخواهیم داشت.

معارف بشری غالبا "علم" را به معنای "وجود و

ص: 433

حضور" تفسیر می کنند(1) و این خود راهی است که در

ص: 434


1- . ملاصدرا می نویسد: العلم لیس إلا الوجود. (اسفار، 6/24). و می نویسد، کما أنّ وجود الأشیاء علی ما هی علیها من توابع وجود الحقّ سبحانه، فکذا معقولیّتها وشهودها علی ما هی علیها، من توابع معقولیّة الحقّ ومشهودیّته. (اسفار، 2/363). سبزواری می نویسد: إنّ معرفة حقیقة أیّ وجود کان بالحضور تستلزم معرفة مقدّماته. (حاشیه اسفار، 6/176). و می گوید: العلم لیس إلّا الوجدان، ومرتبة فوق التمام من حقیقة الوجود واجدة... لکلّ الوجودات التی دون تلک المرتبة بنحو أعلی، فهی عالمة بها. (حاشیه اسفار، 6/24). البته روشن است که با پذیرش این سخنان در مورد حقیقت علم دیگر هرگز نمی توان گفت: إن العلم عبارة عن الوجود بشرط أن لا یکون مخلوطا بمادة. (ملاصدرا، عرشیه، 222). و نیز نمی توان گفت: علمه تعالی بالممکنات لیس... عین ذوات الممکنات الخارجیّة، لأنّ علمه قدیم والممکنات کلّها حوادث. (ملاصدرا، عرشیه، 224). "لقاء الله " می نویسد: وقد أفاد فی ذلک فیلسوف العرب یعقوب بن اسحاق الکندی... بقوله: إذا کانت العلة الأولی متّصلة بنا لفیضه علینا وکنّا غیر متّصلین به إلّا من جهته علی قدر ما یمکن فینا ملاحظته علی قدر ما یمکن للمفاض علیه أن یلاحظ المفیض، فیجب أن لا ینسب قدر إحاطته بنا إلی قدر ملاحظتنا له لأنّها أغزر وأوفر وأشدّ استغراقاً... وتبصّر ممّا قدّمنا أنّه ما من موجود إلّا وهو علم الحقّ تعالی لأنّ علمه بما سواه حضوریّ إشراقیّ. (حسن زاده، حسن، لقاء الله ، 198). این رساله برای دفاع از عقاید وحدت وجودیان، در ضمن کتابی به عنوان جلد نوزدهم شرح نهج البلاغه _ از علامه خویی _ چاپ شده است. لازم به ذکر است که علامه خویی علی رغم دیدگاه مؤلف رساله لقاء الله ، در کتاب خود به شدت به رد و ابطال عقیده وحدت وجود پرداخته است.

نتیجه به بن بست نفی عدل الهی می انجامد و ما در این جا به یاری خداوند متعال به طور خلاصه و مختصر به مسأله جبر و اختیار می پردازیم.

تاملی بر مبانی عدل الهی

قانون ضرورت علی و معلولی (یعنی پیدا شدن هر امر حادثی به دنبال علل و عواملی ضرورت بخش) یکی از اصول و قواعد مسلم فلسفی است.

بدیهی است با اعتقاد به چنین اصلی باید به طور قطعی پذیرفت که هیچ فاعلی در فعل خویش دارای اختیار نبوده و تمامی امور _ اعم از مراحل تصور و تصدیق و اراده و انتخاب و حرکت و... به نحو جبر و ضرورت تحقق می یابد.

فلسفه می گوید:

"الشیء ما لم یجب لم یوجد".(1)

ص: 435


1- . تصریح به شمول قاعده "الشیء ما لم یجب لم یوجد" نسبت به همه چیز، بدون استثنای افعال اختیاری: کلّ محمول حصل لموضوع، فإنّ ذلک الحصول یجب أن یکون مسبوقاً بالضرورة. فإنّه ثبت فی الحکمة: أنّ الشی ء ما لم یجب لم یوجد. (موسوعة مصطلحات فخر رازی، 419). تصریح به شمول قاعده "الشیء ما لم یجب لم یوجد" حتی نسبت به فعل اختیاری و فعل باری تعالی: الاختیار حادث بعد ما لم یکن فله علّة وحدوثه عنه بلزوم... فیکون إذن الأشیاء الممکنة ما لم یجب لم یوجد. (رسائل ابن سینا، 2 / 142). ما البرهان علی أن الخلق من لوازم واجب الوجود بذاته؟ ج ط_ لأنّ الخلق معلول، وقد بیّنا أنّ المعلول ما لم یجب لم یوجد، فإمّا أن یتعلّق وجوده بالواجب الوجود، أو یتسلسل. (المباحثات، ابن سینا، 112؛ المباحثة الخامسة). ممکنات تا به سر حد وجوب نرسند موجود نمی شوند یعنی تا علل معده لازم و شرائط خاص حاصل نشود هیچ موجود ممکن از حیز عدم بعالم وجود نیاید چنانکه هر یک از افعال ارادی نیز تا مقدمات و شرائط لازم آن فراهم نشود حاصل نخواهد شد... «الشی ء ما لم یجب لم یوجد»... «کلّ ممکن محفوف بالوجوبین» که وجوب سابق و لا حق باشد. (فرهنگ معارف اسلامی، 3 / 2101). أنباذقلس الحکیم... قد وجّه کلامه بعض العلماء بأنّه إنّما أنکر العلّة الغائیّة فی فعل واجب الوجود بالذات لا غیر إذ هو معترف بأنّ: ما لم یجب لم یوجد. (اسفار، 1 / 211). صدرا گوید... معنی قادر این نیست که به طور مطلق «یصحّ منه صدور کلّ ما یشاء»... ابن سینا گوید: ... مختار در حکم مضطرّ است توضیح این که... فقط ما می دانیم که به اختیار خود فعلی را انجام می دهیم لکن اگر خوب بنگریم در می یابیم که حکم به اختیار و همین طور طرف دیگر آن اجبار بس دشوار است... ملا صدرا... اراده خداوند مانند ذات او واجب الوجود است... و اراده، ذاتی خداوند است و قابل تغییر نیست... پس اراده او و رضایت او علم او است به فیضان اشیاء از او... اراده در آدمیان... موقعی که رجحان پدید آمد و به سرحدّ وجوب رسید الزاما واقع می شود و یا وقوع آن ممتنع می شود و در این مرحله فرقی بین فعل معطوف به اراده و غیر آن نیست... فعل و صنع علت در معلول، ایجاب است لا غیر، زیرا گفته اند و ثابت شده است که «الشیء ما لم یجب لم یوجد»، و مادام که شی ء بر حال امکان است، فرض وقوع و لا وقوع در آن محال است و تعیین یکی از دو طرف وجود و عدم در موقعی است که به سر حدّ وجوب وجود و یا وجوب عدم رسیده باشد... موقعی که به سرحدّ وجوب رسید دیگر صحت فعل و ترک بی معنی است. (فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، بحث قدرت...، 385). قد دریت أنّ الوجوب منتهی سلسلة الإمکانات، وإنّ الممکن ما لم یجب لم یوجد، فالعلّة ما لم یجب صدور المعلول عنها لم یوجد المعلول، فکلّ علّة واجب العلیّة، وکلّ معلول واجب المعلولیّة، فلا یجوز تخلّف أحدهما عن الآخر ولا انفکاکهما فی الوجود، إلّا أنّ المعلول مع العلّة وبها، والعلّة مع المعلول لا به. (اصول المعارف، فیض کاشانی، 63). نیز ببینید: نهایة الحکمة، مرحله رابعة، فصل خامس، "الشیء ما لم یجب لم یوجد"؛ و مرحله ثامنة، فصل ثالث، فی وجوب وجود المعلول عند وجود علته التامة؛ و مرحله ثانی عشر، فصل ثانی عشر، و فصل رابع عشر، تصریحا هر دو قاعده را هم در خدا و هم در افعال اختیاری جاری می­داند. و: الإلهیات، سبحانی، جعفر، 1 /600، و المیزان، 13 / 72.

"همه چیز [حتی فعل و انتخاب و اختیار انسان] به نحو ضرورت و وجوب تحقق می یابد".

برخی فیلسوفان با وجود اعتقاد به این قاعده به گونه ای که آن را یک اصل مسلم عقلی و خدشه ناپذیر و غیر قابل استثنا می دانند باز هم سعی بر آن دارند که اختیار خداوند و بندگان او را امری پذیرفته بدانند که البته این تلاش ها پیوسته بی نتیجه و غیر مفید مانده است چه اینکه بدیهی است یا باید از کلیت قانون ضرورت علی و معلولی دست برداشته و فعل فاعل مختار را اسیر مقدمات ضروری و ضرورت بخش پیش از خود ندانست، و یا اینکه باید برای همیشه از اثبات اختیار صرف نظر کرد.

در مورد علت و معلول سخن از دو قاعده در میان می آید:

ص: 436

"همه چیز [حتی فعل و انتخاب و اختیار انسان] به نحو ضرورت و وجوب تحقق می یابد".

برخی فیلسوفان با وجود اعتقاد به این قاعده به گونه ای که آن را یک اصل مسلم عقلی و خدشه ناپذیر و غیر قابل استثنا می دانند باز هم سعی بر آن دارند که اختیار خداوند و بندگان او را امری پذیرفته بدانند که البته این تلاش ها پیوسته بی نتیجه و غیر مفید مانده است چه اینکه بدیهی است یا باید از کلیت قانون ضرورت علی و معلولی دست برداشته و فعل فاعل مختار را اسیر مقدمات ضروری و ضرورت بخش پیش از خود ندانست، و یا اینکه باید برای همیشه از اثبات اختیار صرف نظر کرد.

در مورد علت و معلول سخن از دو قاعده در میان می آید:

ص: 437

الف) کلیت قانون علت و معلول، یعنی اینکه هیچ معلولی بدون علت نیست، و این قانون به هیچ عنوان قابل خدشه و انکار و استثناء نیست.

ب) کلیت جبر علی و معلولی، یعنی اینکه هر معلولی نتیجه ضروری علت خود می باشد و تمامی علل حتی اراده خدا و خلق به نحو ضروری حاصل شده، و در نتیجه هیچ گونه فعل اختیاری واقعی وجود ندارد. فلسفه و عرفان به اشتباه این قانون دوم را هم کلی و غیر قابل استثناء می داند لذا وجود هرگونه اراده و فعل اختیاری را انکار کرده و یا آن را به معانی نادرستی همچون علم، رضا، عنایت و ابتهاج تأویل می کند و می گوید:

اگر بنا شود ما برای افعال انسان علل تامه ای که نسبت آن افعال به آن علل تامه ضرورت باشد، و وجود و عدم آن افعال صرفا وابسته به وجود و عدم آن علل تامه باشد قائل نشویم، باید زمام آن فعل را صرفا به دست تصادف بسپاریم.(1)

اما مکتب وحی و برهان تنها قانون اولی را کلی می داند و معتقد است که هر معلولی باید علتی داشته باشد و این قانون هرگز قابل استثنا نیست. اما قانون دوم کلی نبوده، و برای خداوند و هر فاعل مختار دیگری فعل و ترک کاملاً مساوی بوده، و هیچ گونه ضرورتی بر فعل یا ترک افعال برای خداوند، و نیز صدور طاعت یا معصیت از بندگان حاکم نیست.

بنابر این بدون اینکه کلی بودن قانون علت و معلول تخصیص بخورد یا چنانکه اهل فلسفه می پندارند تصادف و اتفاق پیش آید افعال اختیاری واقعا علت دارند اما علیت و فاعلیت فاعل مختار به نحو ضروری نبوده و فعل اختیاری به اختیار فاعل مختار از او صادر می شود.

ص: 438


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3/167.

توضیح اینکه در هر فعلی که فاعل مختار انجام می دهد دو معلول وجود دارد که باید از علت آن ها جستجو کرد:

1 . نفس فاعلیت فاعل مختار مانند نوشتن نامه، یا خوردن شراب، یا به جای آوردن نماز، که ترک آنها هم کاملا به اختیار اوست و هیچ گونه علت ضرورت بخشی بر آنها حاکم نیست.

2 . تحقق فعل فاعل مختار مانند نوشته شدن نامه، یا خورده شدن شراب، یا خوانده شدن نماز که معلول و نتیجه فاعلیت اوست، و علت ضرورت دهنده آن همان فاعلیت فاعل مختار می باشد.

در این مطلب که اثر فاعلیت فاعل مختار (مانند نوشته شدن نامه، یا خورده شدن شراب، یا خوانده شدن نماز) به نحو ایجاب و ضرورت در پی فاعلیت او (مانند نوشتن نامه، یا خوردن شراب، یا به جای آوردن نماز) صورت می پذیرد هیچ گونه شکی نیست بلکه سؤال اصلی این است که آیا نفس فاعلیت فاعل مختار _ مانند شراب خوردن یا نماز خواندن _ نیز خود معلول علتی ضرورت بخش _ مانند عوامل روحی و محیطی و تربیتی و... می باشد یا نه بلکه نفس فاعل مختار به گونه ای است که بدون تبعیت از هر گونه ضرورتی یکی از دو طرف فعل یا ترک را انتخاب می کند و هرگز مقدماتی درونی و بیرونی به نحو ایجاب و ضرورت دست او را به حرکت و نوشتن و خوردن و انجام دادن یا طاعت یا معصیت وادار نمی نماید.

انتخاب شق اول (صدور فعل در اثر عوامل درونی و بیرونی ضرورت بخش) مقتضی التزام به جبر و نفی اختیار است، و پذیرفتن شق دوم عینا همان استثنای در

ص: 439

قانون ضرورت علی و معلولی در خصوص افعال فاعل مختار می باشد.

بنابر این روشن است که تاکید برخی بر ضرورت داشتن تحقق فعل در پی وجود علت خود که همان فاعلیت نفس می باشد مانند ضرورت نوشته شدن نامه در پی نوشتن آن، نه منکری دارد و نه ربطی به بحث جبر و اختیار. کما اینکه ادعای استثنا ناپذیری ضرورت علی و معلولی در همه جا _ حتی در مرحله به فاعلیت در آمدن نفس و اعمال قدرت آن _ که اعتقاد اهل فلسفه است عین التزام به جبر است و بس، و در پاسخ ایشان باید گفت آن قانونی که کلیت دارد و استثنا نمی پذیرد قانون علیت است نه ضرورت علی و معلولی چه اینکه بین علل از حیث دخول در این دو قانون عموم و خصوص مطلق می باشد به گونه ای که هر علت اختیاری از افراد قانون کلی علت و معلول هم هست اما هر علتی علت اختیاری نیست بلکه در افعال اختیاری، فاعلیت واقعا معلول نفس فاعل مختار می باشد اما نه به نحو ایجاب و ضرورت و چنانکه گفته شد اصولا بحث جبر و اختیار این نیست که آیا آثار فاعلیت انسان به نحو ضرورت و وجوب حاصل می شود یا نه، بلکه در این باره است که آیا نفس فعل و ترک انسان و طاعت یا معصیت او نتیجه و معلول ضروری و وجوبی مقدمات و علل قبل از آن است یا خیر.

و البته همان طور که گفته شد تمامی کسانی که پنداشته اند ضرورت علی و معلولی قانونی کلی و غیر قابل استثنا است و فاعلیت انسان نیز نتیجه ضرورتهای امور پیش از خود می باشد ناگزیر از التزام به جبر خواهند بود و لو اینکه خود از مدعیان اختیار و مدافعان آن باشند مانند:

ص: 440

لا شیء فی سلسلة الوجود الإمکانیّ إلّا وهو واجب موجب بالغیر، والعلل تنتهی إلی الواجب بالذات وهو العلّة الموجبة لها ولمعلولاتها(1).

تمامی موجودات سلسله امکان، واجب و موجب بالغیر و بدون اختیار بوده، و تمامی علل به واجب بالذات برمی گردند که او خود سبب ایجاب و اضطرار آنها و معلولاتشان می باشد.

إذا تمّ العلم بکون الفعل خیراً أعقب ذلک شوقاً من الفاعل إلی الفعل، فالخیر محبوب مطلقاً مشتاقاً إلیه إذا فقد وهذا الشوق کیفیّة نفسانیّة غیر العلم السابق قطعاً وأعقب ذلک الإرادة _ وهی کیفیّة نفسانیّة غیر العلم السابق وغیر الشوق قطعاً _ وبتحقّقها یتحقّق الفعل الذی هو تحریک العضلات بواسطة القوّة العاملة المنبثّة فیها(2).

وقتی که علم به خیر بودن فعل تمام شد، شوق فاعل به سوی آن را به دنبال خواهد داشت، چرا که خیر مطلقا محبوب بوده و چنانچه موجود نباشد شوق به سوی آن حاصل می شود. به دنبال آن، اراده که کیفیتی نفسانی، و قطعا چیزی غیر از علم سابق و شوق می باشد پدید آمده و به تحقق آن، فعل که همان تحریک عضلات به واسطه قوه عامله است محقق می گردد.

آری، فلسفه به طور کلی وجود "اختیار" را در عالم نپذیرفته، هر فاعلیتی را بر اساس جبر و ضرورت علی و معلولی تفسیر می کند، و هر فعلی را _ با واسطه و یا بدون واسطه _ به ساحت قدس و جلال خداوند متعال نسبت می دهد، چنانکه در کتاب "نهایة الحکمة" آمده است:

ما من شیء ممکن موجود سوی الواجب بالذات حتّی الأفعال الاختیاریّه، إلّا وهو فعل الواجب بالذات، معلول له بلا واسطة أو

ص: 441


1- . نهایة الحکمة، طباطبایی، محمد حسین، 293.
2- . نهایة الحکمة، طباطبایی، محمد حسین، 297.

بواسطة أو وسائط.(1)

غیر از واجب بالذات، همه ممکنات حتی افعال اختیاری، فعل خداوند است که بدون واسطه یا با واسطه از آن او می باشد.

و نیز:

قد عرفت أنّ الفاعلیّة طولیّة وللفعل انتساب إلی الواجب بالفعل بمعنی الإیجاد وإلی الإنسان المختار بمعنی قیام العرض بموضوعه.(2)

قبلا دانستی که فاعلیت طولی بوده و فعل دارای انتسابی فعلی به معنای ایجاد به خداوند است، و دارای انتسابی به معنای قیام عرض به موضوعش نسبت به انسان مختار می باشد.

و در کتاب "آموزش فلسفه" آمده است:

فلاسفه پیشین، استناد پدیده ها و از جمله افعال اختیاری انسان را به خدای متعال به عنوان علت العلل، اثبات می کرده اند.

با توجه به تعلقی بودن وجود معلول توحید افعالی تبیین روشن تر و صحیح تری می یابد و افعال اختیاری انسان هم از این نظر مستند به خداوند متعال خواهند بود که افاضه وجود و تأثیر استقلالی مخصوص اوست.(3)

در کتاب "علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الالهیة" در این باره چنین آمده است:

الجبر العلّیّ _ الناطق به قاعدة "الشیء ما لم یجب لم یوجد" هو الوجوب السابق علی تحقّق أیّ شیء لا یکون وجوده عین ذاته.(4)

حتمیت و جبر علّی _ که قاعده: "هیچ چیزی تا قطعی و حتمی نشود

ص: 442


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 301.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 303.
3- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2/393.
4- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 72

وجود پیدا نمی کند" بیان می دارد_، همان حتمیت و قطعیتی است که بر تحقق هر چیزی که وجودش عین ذاتش نباشد پیشی و سبقت دارد.

و نیز:

إنّ الإنسان المتفکّر المختار مبدء قریب للفعل الوجودیّ، ثمّ المبادی العالیة المنتهی إلی مبدء المبادی علل وسطیّة منتهیة إلی مسبّب الأسباب لصدور ذلک الفعل الوجودیّ... إلّا أنّها تکون أسباباً له بطریق مبادیه _ التی منها تروّی الإنسان وإرادته و انتخابه لأحد طرفی الممکن _ وهذا هو المنزلة الوسطی بین منزلتی الإفراط والتفریط علی مسلک الفلسفة المتعالیة.(1)

انسان متفکر مختار، مبدء نزدیک فعل وجودی است، بعد از آن مبادی بالاتری وجود دارند که علت های وسط بوده و به سبب تمامی اسباب برای صدور آن فعل وجودی منتهی می شوند، _ که البته آن علت های وسطی به عنوان مقدمه هایی هستند که از جمله آن مقدمات می باشد اندیشه انسان و اراده و انتخاب او یکی از دو طرفی را که وجود آن امکان دارد _ و این همان منزلت وسط بین دو طرف افراط و تفریط بر اساس مسلک فلسفه متعالیه می باشد.

سخن فوق گر چه در ظاهر از اختیار انسان سخن میراند ولی حقیقت این است که در صورتی که بر اساس قاعده "الشیء ما لم یجب لم یوجد: تا چیزی ضرورت و وجوب پیدا نکند تحقق نمی یابد" هر چیزی باید علت جبری و ضرورت دهنده داشته باشد، پس فعل انسان، و حتی اندیشه و اراده و انتخاب او نیز باید به طور ضرورت و وجوب از او صادر شود، و در این صورت نه اختیار معنایی دارد، و نه تفکر انسانی ربطی به اختیار او دارد، و نه جایی برای انتخاب انسان باقی می ماند، و نه فعل ممکنی وجود دارد که بخواهد اختیار و انتخاب به

ص: 443


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 89.

آن تعلق بگیرد.

فلسفه می گوید:

الحرکة لازمة ضرورة بالقدرة، والقدرة محرّکة ضرورة عند انجزام المشیّة، والمشیّة تحدث ضرورة فی القلب عقیب الداعی، فهذه ضروریّات یترتّب بعضها علی بعض ولیس لنا أن ندفع وجود شیء منها عند تحقّق سابقه، فلیس یمکن لنا أن ندفع المشیّة عند تحقّق الداعی للفعل ولا انصراف القدرة إلی المقدور بعدها، فنحن مضطرّون فی الجمیع.(1)

حرکت، لازمه ضروری قدرت است. و قدرت، پس از جزمی شدن مشیت ضرورتا به کار می افتد. و مشیت، به طور جبری به دنبال داعی در قلب پدید می آید. پس این ها همه ضرورت هایی اند که برخی بر برخی دیگر مترتبند و ما بر دفع هیچ کدام از آنها پس از تحقق مرحله سابقش قدرت نداریم. پس برای ما امکان ندارد که با وجود تحقق داعی به انجام فعل، مشیت را دفع کنیم. یا اینکه بعد از تحقق مشیت قدرت را از مقدور باز داریم. پس ما در تمامی این احوال مضطر و بدون اختیار می باشیم.

سپس فیض کاشانی به اشعار حافظ _ که کاشف از جبری بودن او نیز هست _ اشاره کرده و می گوید:

بارها گفته ام و

بار دگر می گویم

که من دل شده این

ره نه به خود می پویم

در پس آینه طوطی

صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت

بگو می گویم

من اگر خارم اگر

گل چمن آرایی هست

که از آن دست که می پروردم

می رویم

در کتاب "الهی نامه" نیز آمده است:

جز این نمی شد، با که درآویزیم.(2)

و نیز:

شکرت که اقتضای عین ثابت حسن، اغتذای از مأدبه محمد و آل محمد

ص: 444


1- . فیض کاشانی، محسن، قرة العیون، 386.
2- . حسن زاده آملی، حسن، الهی نامه.

است.(1)

و نیز:

با همه شیرین زبانی و شیرین کاریم نمی دانم چه کاره ام.(2)

عرفان و جبر

در این زمینه عرفان پا را فراتر گذاشته و می گوید: "جز ذات خداوند هیچ موجود دیگری وجود ندارد که سخن از جبر و اختیار آن در میان آید".

شبستری می گوید:

کدامین اختیار ای

مرد جاهل

کسی را کاو بود

بالذات باطل

چو بود توست یکسر

جمله نابود

نگویی اختیارت از

کجا بود

کسی کاو را وجود

از خود نباشد

بذات خویش نیک و

بد نباشد

مؤثر حق شناس اندر

همه جای

ز حد خویشتن بیرون

منه پای

هر آن کس را که مذهب

غیر جبر است

نبی فرمود کاو

مانند گبر است

چنان کان گبر یزدان

و اهرمن گفت

همین نادان احمق

ما و من گفت

مقدر گشته پیش از

جان و از تن

برای هر یکی کاری

معین

جناب کبریایی لاابالی

است

منزه از قیاسات

خیالی است

چه بود اندر ازل

ای مرد نااهل

که این یک شد محمد

و آن ابوجهل

کرامت آدمی را ز

اضطرار است

نه آن کاو را نصیبی

ز اختیار است(3)

در کتاب "رسائل توحیدی" آمده است:

ص: 445


1- . حسن زاده آملی، حسن، الهی نامه.
2- . حسن زاده آملی، حسن، الهی نامه.
3- . مثنوی گلشن راز.

در جهان خارج هیچ فعلی نیست مگر فعل خداوند سبحان، و این حقیقتی است که برهان و ذوق هر دو بر آن دلالت دارد(1).

و در کتاب "خیر الاثر در رد جبر و قدر" آمده است:

فاعل، در هر موطن اوست، و موثری جز وی نیست.(2)

مذهب عرفان می گوید:

"موجودات همچون صورت هایی در آیینه، هیچ حقیقتی ندارند، تنها نشان دهنده ذات خداوندند و هرگز وجود حقیقی ندارند"،

در کتاب "علی بن موسی علیه السلام والفلسفة الالهیة" آمده است:

إنّ استحالة التفویض علی مشرب التوحید الأفعالیّ أظهر، لوضوح امتناع تفویض الأمر الخارجیّ إلی صورة مرآتیّة _ لا حقیقة لها عدا حکایة ذی الصورة _ کما أنّ امتناع الجبر علی هذا المشرب أیضاً أبین _ لأنّ الإکراه إنّما یتصّور فی ما یکون هناک شیء موجود له اقتضاء وإرادة _ وأما الصورة المرآتیّة _ التی لا واقعیّة لها عدا الإرائة والحکایة _ فلا مجال لفرض إکراهها وجبرها. کما أنّها لا مجال أیضاً لتفسیر المنزلة بین المنزلتین علی منهج الحکماء من توجیه العلّة القریبة والمتوسّطة و البعیدة، إذ لا علیّة للصورة المرآتیّة أصلاً حتی یبحث عن کونها قریبة أو لا(3).

محال بودن تفویض بر اساس مشرب توحید افعالی روشن تر است، زیرا امتناع تفویض امر خارجی به صورت آئینه ای _ که هیچ وجود واقعی ای جز نمایاندن ندارد _ روشن و آشکار است، پس جایی برای فرض اکراه و اجبار آن صورت آئینه ای در میان نمی ماند.

همانطور که بر روش فلاسفه _ که علت نزدیک و متوسط و دور را

ص: 446


1- . طباطبایی، محمد حسین، رسائل توحیدی، 81.
2- . حسن زاده آملی، حسن، خیر الاثر در رد جبر و قدر، 199.
3- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 88.

می پذیرند _ نیز مجالی برای تفسیر امر بین امرین باقی نمی ماند، زیرا صورت آئینه ای اصلا علیت ندارد که بخواهد از نزدیک یا دور بودن آن علیت بحث شود.

و در ادامه چنین آمده است:

إنّه علی المشرب الرابع _وهو التوحید الأفعالیّ المبحوث عنه فی العرفان النظریّ، المشهود فی العرفان العملیّ لا وجود له [الإنسان وغیره من الممکنات] إلّا مجازاً بحیث یکون إسناد الوجود إلیه إسناداً إلی غیر ما هو له _ نظیر إسناد الجریان إلی المیزاب فی قول من یقول: "جری المیزاب" _ لأنّ الموجود الإمکانیّ علی هذا المشرب صورة مرآتیّة لا وجود لها فی الخارج...، فحینئذ یصیر معنی نفی الجبر والتفویض عن تلک الصورة، وإثبات المنزلة الوسطی بین طرفی الإفراط والتفریط، من باب... المجاز فی الإسناد... لأن القول بأنّ تلک الصورة الحاکیة التی لا وجود لها فی الخارج _ لیست مجبورة ولا مفوّضاً إلیها، قضیّة سالبة بانتفاء موضوعها... الإنسان وأیّ موجود آخر درجة من درجات فاعلیّته سبحانه، إذ لا فاعل إلّا من هو ربّ العالمین.(1)

بنابر مشرب توحید افعالی که در عرفان نظری مورد بحث است و در عرفان عملی به شهود می آید، اصلا برای آن [انسان و بقیه مخلوقات] وجودی در کار نیست مگر مجازا به گونه ای که اسناد وجود به انسان در حقیقت برای خود انسان نیست، همان گونه که وقتی می گوییم: "ناودان جاری شد" در حقیقت، جاری شدن در مورد خود ناودان واقع نشده است _ زیرا موجود امکانی بر اساس مشرب عرفان عملی تنها صورتی آیینه ای است که در خارج اصلا وجود ندارد.

بنابراین، معنای نفی جبر و تفویض از آن صورت، و اثبات منزلت سوم بین افراط و تفریط برای آن، از باب مجاز در اسناد است، زیرا سخن از جبر یا اختیار آن صورتی که تنها نمایان گر غیر است _ و خود آن را اصلا در خارج وجودی نیست _ قضیه سالبه ای است که اصلا موضوع

ص: 447


1- . جوادی آملی، عبد الله، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیة، 89 _ 94.

ندارد... انسان و تمامی موجودات دیگر، درجه ای از درجات فاعلیت خداوند سبحانه می باشند، زیرا هیچ فاعلی جز پروردگار عالمیان وجود ندارد.

در مورد کلمات مزبور می گوییم:

1 . همان طور که بنابر مشرب توحید افعالی عارفان، موضوع جبر و تفویض منتفی می شود، مسأله اختیار بندگان و امر بین الامرین هم منتفی شده و جایی برای اثبات اختیار و امر بین الامرین باقی نمی ماند.

2 . تشبیه انسان به صورت آیینه ای درست نبوده، و مناقض با مسلک خودِ اهل عرفان و وحدت وجودیان می باشد، چه اینکه صورت آیینه ای در عین اینکه حکایت از صاحب صورت می کند ولی خودش وجود مستقل از صاحب صورت دارد در حالی که اهل عرفان برای انسان و سایر مخلوقات به هیچ گونه وجودی غیر از وجود خداوند متعال اعتقاد ندارند، بنابراین، آوردن این مثال به جای اینکه اذهان را به فهم منظور ایشان نزدیک کند، آنها را از فهم آن دورتر می سازد. با این توضیح روشن می شود که داخل کردن این مبحث در بحث مجاز در اسناد نیز کاملا بی وجه بوده، و مناقض با اصول و مبانی مکتب عرفان و وحدت وجود است، زیرا بر اساس مطالب ایشان اصلا غیری در کار نیست که بتوان فعل را ولو به مجاز عقلی به آن نسبت داد.

چرا جبر؟!

آنان که جبر علی و معلولی را به عنوان یک قانون کلی پذیرفته اند و در نتیجه ملتزم به جبر نیز گشته اند منتهای عذرشان این بوده است که پنداشته اند مقتضای برهان جز آن نبوده و از مقتضای برهان نمی توان دست برداشت. چنانکه می گویند:

ص: 448

وهذا الوجوب الغیریّ منتة إلی الواجب بالذات، فهو العلّة الأولی للفعل والعلّة الأولی علّة للمعلول الأخیر، لأنّ علّة الشیء علّة لذلک الشیء. فهذه أصول ثابتة مبیّنة فی الأبحاث السابقة(1).

و این وجوب غیری، بازگشتش به واجب بالذات است، پس او خود علت اولی فعل بوده؛ و علت اولی، علت معلول اخیر نیز می باشد. زیرا علتِ علت شی ء، علت خود شی ء نیز می باشد. و اینها اصول ثابت و روشن بحث های گذشته می باشد.

و کتاب "معارف اسلامی 1 _ 2"، جمعی از مؤلفان، صفحه 122 می نویسد:

... اختیار، به هیچ وجه منافاتی با دو قانون مذکور (علیت و معلولیت، ضرورت علت و معلول) ندارد، زیرا معنای اختیاری بودن افعال انسان این نیست که افعال انسان بی علت تحقق یافته و وجود پیدا می کند، بلکه معنای آن این است که اراده انسان جزء العلة است و بدون تحقق اراده، علت تامه محقق نمی شود، و طبق همان دو قانون معلول نیز تحقق نخواهد یافت، و بالعکس انکار دو قانون مذکور که مرادف با اعتقاد به تصادف است...

اشکال در مطلب فوق نیز ظاهر است، زیرا اگر حدوث اراده در انسان _ که جزء العله شمرده شده است _ تابع قانون ضرورت علی و معلولی باشد دیگر هیچ راه گریزی از التزام به جبر نخواهد ماند، و اگر تابع کلیت ضرورت علی و معلولی نباشد پس استثنا در این قانون را پذیرفته اند، مضافا بر این که تصادف نیز هیچ ربطی به استثنا در قانون جبر علی و معلولی ندارد بلکه تصادف در صورتی لازم می آید که:

1 . کسی تحقق فعل فاعل مختار را تابع اعمال قدرت و سلطنت فاعل مختار نداند و منکر کلیت قانون علت و

ص: 449


1- . نهایة الحکمة، 302.

معلول و اثر و مؤثر شود، نه کلیت قانون جبر و ضرورت علت و معلول.

2 . کسی در هیچ جا یعنی حتی در علل طبیعی که اختیاری از خود ندارند نیز ضرورت علی و معلولی را قبول نداشته باشد.

و اما استثنا در جبر علی و معلولی و انکار ضرورت علی و معلولی به نحو سالبه جزئیه _ یعنی در خصوص افعال اختیاری _ نه تنها انکار اصل علیت و مستلزم تصادف نیست، بلکه بدون آن اثبات اختیار محال می باشد.

"اصول فلسفه و روش رئالیسم"، اختیار واقعی را معنایی سطحی و ساده نامیده، و جبر را به جای اختیار واقعی پذیرفته، می نویسد:

اختیار به معنایی که انسان به نظر ساده و سطحی می پذیرد، تحقق ندارد... اختیاری که انسان دارد این است که کاری که انجام می دهد، نسبت به خودش که یکی از اجزای علت است نسبت ضرورت ندارد، اگر چه در عین حال نسبت به مجموع اجزای علت که مجموع انسان و غیر انسان است نسبت ضرورت دارد.(1)

جلد سوم (صفحه 152) و غیر آن نیز "ضرورت" در "علل غیر اختیاریه" را به معنای "نسبت معلول به علت تامه" شمرده، و "امکان" در "علل اختیاریه" را به معنای نسبت آنها به علت ناقصه می داند.

این تفسیرات در مورد معنای فعل اختیاری و تمایز آن از افعال جبری به هیچ وجه قابل قبول نیست چه اینکه اگر واقعا مناط اختیاری بودن فعل، عدم ضرورت آن نسبت به علل ناقصه آن باشد، تمامی افعال و حوادث جبری و غیر اختیاری نیز اختیاری خواهند بود! زیرا همه

ص: 450


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 197 _ 199.

ضروریات نیز با علت ناقصه شان، نسبت ضرورت و وجوب(1) ندارند؛ کما اینکه بر مبنای فلسفه، تمامی افعال اختیاری نیز غیر اختیاری خواهند بود، زیرا فلسفه اراده را هم که جزء العله می داند، آن را خارج از قانون کلی جبر علی و معلولی نمی داند، پس نسبت هر فعل اختیاری نیز با مجموع اراده، و سایر اجزای علت تامه، ضرورت خواهد بود.

به عبارت دیگر، در این صورت نهایتا فرق بین امور اختیاری و غیر اختیاری جز به یک امر اعتباری نبوده، و از جهت واقع و حقیقت، هیچ تفاوتی بین آن دو نخواهد ماند، بلکه هر فعلی _ چه نماز خواندن و شراب خوردن باشد، و چه سوزاندن آتش و نور دادن خورشید _ به اعتبار نسبت آن با جزء علتش اختیاری، و به اعتبار نسبت آن به تمامی اجزای علتش غیر اختیاری خواهد بود، و هیچ تفاوتی بین فعل اختیاری و غیر اختیاری در میان نخواهد ماند!

اشکال سوم اینکه نسبت هر فعل با علل ناقصه آن امتناع است نه امکان، و اینکه کسی در جواب بگوید: "الواجب والممتنع بالاختیار لا ینافی الاختیار بل یؤکده"، مساوی با گم کردن محل بحث است، چه اینکه بارها توضیح دادیم سخن در اصل فاعلیت و انتخاب و اختیار فعل و ترک است، نه وجوب یا امتناع فعل یا ترک پس از انتخاب فاعل.

گذشته از اینکه اصلا تمام بحث جبر و اختیار در مورد

ص: 451


1- . بلکه حتی اگر مبنای نادرست ایشان راه هم بپذیریم، باید بگوییم که نسبت افعال با علل ناقصه شان امتناع است نه امکان!

همان مرحله فاعلیت انسان است که جزء العله اش شمرده اند، و ضمیمه کردن بقیه مقدمات اصلا ربطی به بحث جبر و اختیار ندارد، وگر نه تمامی پدران و مادران هر انسان تا برسد به حضرت آدم و حوا، و خود خداوند هم که علة العللش نامند، همگی علت گناهان او بودند، چرا که همه آن ها جزء العله او در شمارند!

مقدمه کتاب "عدل الهی" مشرب و مبانی جبری مسلکان یونانی و تابعان ایشان را بر مبانی عقلی و برهانی اعاظم علما و مدافعان مکتب قرآن و عترت ترجیح داده و می نویسد:

از جنبه عقلی به دو گونه ممکن بود بحث شود: کلامی و فلسفی، ولی نظر به اینکه مشرب استدلالی متکلمین را در این گونه مسائل صحیح نمی دانم، و بر عکس مشرب حکمای اسلامی را صحیح و متقن می دانم، از سبک متکلمین به طور کلی پرهیز کردم و از سبک حکما استفاده کردم.

و همه افعال را چه گناه و معصیت و ظلم و ستم باشد و چه طاعت و عدالت و احسان ونیکی، معلول ضرورت و غیر اختیاری دانسته، می نویسد:

چون بین هر علت و معلولی، رابطه ضرورت وجود دارد، بین همه حوادث ضرورت حکم فرماست، اصولی که اثبات این پیوستگی ضروری و عمومی بر آن متکی است، از این قرار است:

1 . قانون علت و معلول عمومی

2 . ضرورت علت و معلول

3 . سنخیت علت و معلول

4 . جهان هستی همه به یک علت العلل منتهی می شود.(1)

با توجه به آنچه گفته شد، اشکال در اصل دوم بیان شده روشن است، چنانکه اصل سوم و چهارم نیز صحیح

ص: 452


1- . مطهری، مرتضی، عدل الهی، 138.

نیست، زیرا در جایی که قیام معلول به علت، از حیث اعمال قدرت و اختیار فاعل باشد قاعده لزوم سنخیت باطل است، و هر فاعل مختاری در آن واحد و شرایط یکسان هم می تواند عادل و مطیع باشد و هم ظالم و عاصی، بدیهی است سنخیت، بلکه عینیت و تطور، تنها در علل و عوامل طبیعی جاری است و ربطی به بحث ما، یعنی فعل فاعل مختار، ندارد.(1) و در نتیجه اصل چهارم نیز که _ بیان می کند بازگشت همه افعال و معالیل موجود در جهان، به نحو ضرورت و وجوب، به علة العلل واحد است _ صحیح نبوده و از مقایسه نابجای ذات فاعل مختار با علل و عوامل طبیعی که دو سنخ کاملا مباین و جدا می باشند حاصل شده است.

برخی فیلسوفان به "لزوم تسلسل در صورت اختیاری بودن افعال" نیز استدلال کرده، و از این جهت همه اراده ها و افعال را به نحو ضرورت به عله العلل استناد داده اند؛ این استدلال نیز صحیح نیست، زیرا گر چه تحقق یافتن افعال موجود مختار بر اساس فاعلیت و اعمال قدرت اوست، اما اعمال قدرت او بر اعمال قدرت دیگری توقف ندارد که تسلسل لازم بیاید، بلکه اعمال قدرت و فاعلیت او به نفس اختیار و تساوی فعل و ترک نسبت به قدرت او می باشد، و اصولا معنای اختیار جز همین مطلب چیز دیگری نیست. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ص: 453


1- . بلکه در همین فرض هم قانون سنخیت باطل است چه اینکه در این موارد در واقع معلول، صورتی دیگر از ذات علت بوده و در حقیقت اصلا دوئیت و غیریت و علت و معلولی در کار نیست که سخن از لزوم سنخیت یا عدم سنخیت آن ها ممکن باشد.

خلق الله المشیّة بنفسها.(1)

خداوند مشیت را به مشیت دیگری ایجاد نفرموده است.

و نیز می فرمایند:

لم یزل الله عالماً قادراً ثم أراد.(2)

خداوند متعال پیوسته عالم و قادر بوده سپس اشیاء را ایجاد فرمود.

روشن است که "مشیت" در روایت فوق به معنای نفس ایجاد و به کار گیری قدرت می باشد، زیرا در مورد خداوند وجود اراده و مشیت به معنای کیف نفسانی محال است، و در مورد افعال بشر نیز ورای تصورات و تصدیقات نفسانی، علیت او چیزی غیر از ایجاد و فاعلیت و اعمال قدرت او نیست لذا مدلول روایت متضمن حل بزرگترین شبهات باب جبر و اختیار _ مانند توهم "لزوم تسلسل" و "وجوب توقف فعل بر علل ضرورت بخش قبل از خود" _ می باشد، و اختیار را، هم درباره انسان، و هم درباره خداوند اثبات می کند، کما اینکه ادله جبری ها در مورد انسان، به نفی اختیار خداوند نیز سرایت می کند، و جبر در فعل الهی را هم لازم دارد، و جواب نیز همان است که بیان شد.

مطلب دیگر اینکه اگر واقعا در صورت اختیاری بودن فعل تسلسل لازم بیاید، با اعتقاد به جبر و ضرورت داشتن اراده نیز مطلب حل نمی شود، زیرا بدیهی است که در فرض پذیرش ضرورت علت و معلول هم هرگز مشکل تسلسل حل نمی شود، چرا که وجود هر علت ضرور ت بخشی متوقف بر علتی دیگر بوده، و تسلسل

ص: 454


1- . کافی 1/110.
2- . کافی 1/110.

لازم می آید و وجود همه سلسله محال می گردد! _ و هرگز برای سلسله علل ابتدایی نمی توان فرض کرد که با در میان کشیدن پای اراده علة العلل و واجب الوجود به عنوان راس سلسله مشکل حل شود، بلکه در این فرض اثبات وجود واجب و ابطال تسلسل هم عقیم خواهد ماند.

پاورقی "اصول فلسفه و روش رئالیسم"، می نویسد:

یگانه فرضی که اختیار و آزادی انسان را تصحیح می کند نظریه ای است که مبتنی بر قبول قانون ضرورت علی و معلولی است. و اما سایر نظریه ها علاوه بر آنکه مبتنی بر محالاتی از قبیل صدفه و تسلسل علل است، مخالف آزادی و اختیاری است.(1)

و نیز به تفاوت واضح فعل اختیاری که بدون علت نیست و علت آن همان نفس فاعل مختار است، با تصادف به معنای فعلی که اصلا فاعل و علت نداشته باشد توجه ننموده، می نویسد:

اگر بنا بشود ما برای افعال انسان علل تامه ای که نسبت آن افعال با آن علل تامه ضرورت باشد، و وجود و عدم آن افعال صرفا وابسته به وجود و عدم آن علل تامه باشد قائل نشویم، باید زمام آن فعل را صرفا به دست تصادف بسپاریم و معتقد شویم خود انسان به هیچ وجه دخالتی در آن فعل نمی تواند داشته باشد.(2)

روشن است که اشکال ایشان وارد نیست زیرا چنانکه گذشت _ حتی با تسامح در معنای حقیقی علت و معلول _ قانون "ضرورت و جبر علی و معلولی" به طور کلی مورد انکار نیست تا ایشان بگویند: در این صورت

ص: 455


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3/167.
2- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 154.

لازم می آید هر معلولی از هر علتی صادر شود. و همه چیز بر مبنای تصادف محقق شود بلکه در آنجا که ضرورت علی و معلولی قبول باشد _ یعنی علل طبیعی که در واقع معلول، صورتی تغییر یافته از ذات علت می باشد _ مانند ذرات ابری که به صورت باران در می آید، و یا آبی که به صورت بخار در می آید _ هرگز ممکن نیست که هر معلولی از هر علتی صادر شود، و نقض های ایشان هم از خصوص همین مورد تجاوز نمی کند. و در آنجا که ضرورت علی و معلولی مورد انکار است _ یعنی افعال اختیاری _، روشن است که از نفس فاعل مختار کاملا ممکن است که در شرایط واحد افعال مختلف صادر شود، و منکر چنین مطلبی منکر بداهت و واقعیتی است که کاملا آن را در وجود خود می یابد. و از همین جاست که واقعا صحیح است گفته شود: از شخص واحد ممکن است در شرایط واحد هم معصیت صادر شود و هم طاعت، و هیچ ضرورت و وجوبی برای تعیین صدور یکی از آن دو بر او حاکم نیست.

خلاصه سخن این که اعتقاد به کلی بودن قاون ضرورت علی و معلولی، و یکسان بودن روند حوادث طبیعی و اعمال اختیاری، انکار بدیهی، و مایه تردید در بدیهیات دیگر و سبب التزام به جبر است، و بر باد رفتن تکلیف، و بیهوده بودن شرایع، و اسناد تمامی قبایح و ظلم ها و شرور و کفر و شرک به ساحت مقدس خداوند را به دنبال خواهد داشت وتعالی الله عن ذلک علوّاً کبیراً.

معتقدین به کلیت قانون ضرورت علی و معلولی همه جا خواسته اند تنها با دخالت دادن اسم اختیار و اراده و انتخاب انسان، از التزام به جبر بپرهیزند، و حال اینکه اشکال این نیست که اختیار و انتخاب _ با هر گونه تفسیری _ دخیل هست یا خیر، بلکه اشکال این است که

ص: 456

آن انتخاب نیز تابع کلیت جبر علی و معلولی، و معلول ضروری مقدماتی از قبیل تصور، تصدیق، شوق مؤکد و... می باشد یا خیر؟! و چون فلسفه قائل به کلیت قانون و استثنا ناپذیری آن می باشد راهی هم به حل مشکل جبر نخواهد داشت.

در این اشکال و جواب دقت کنید:

1 . (اشکال به جبریون): آثار اختیار مانند امر و نهی و تربیت و تبلیغ و دعوت و اقدام و فداکاری در انسان، با نفی کامل اختیار نمی سازد.

2 . (جواب جبریون): اراده انسان جزء علت فعل است.

3 . (اشکال به جواب ایشان): مستشکل با تسلیم همین مقدمه اشکال خود را متوجه می سازد، و چنانکه روشن است مستشکل نمی گوید که انسان یکی از اجزای علت فعل نیست، بلکه می گوید با اینکه انسان یکی از اجزای علت فعل است، و با اینکه در خارج به واسطه اجتماع این جزء و بقیه اجزا، با صفت وجوب موجود می شود، ولی تا فعل نسبت به انسان متساوی الطرفین نبوده باشد، یعنی تا نسبت فعل انسان به انسان "امکان" نبوده باشد، به طوری که ممکن باشد از فاعل صادر شود و ممکن باشد صادر نشود، امر و نهی و پاداش و کیفر و تعلیم و تربیت و دعوت و فداکاری در راه فعل معنا ندارد؛ در این صورت آیا پاسخ دادن به این مستشکل به اینکه انسان از اجزای علت فعل خودش است، و فعل انسان بدون انسان وجود خارجی پیدا نمی کند خنده آور نیست؟!!(1)

دقت شود که پاسخی که در این جا خنده آور شمرده شده است عینا همان چیزی است که فلاسفه قائل به کلیت جبر علی و معلولی و حتی خود ایشان بارها آن را در جواب دیگران گفته اند، چنانکه مثلا گفته اند:

الإنسان نفسه فجزء من أجزاء العلّة التامّة نسبة الفعل إلیه بالإمکان

ص: 457


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 177.

دون الوجوب والکلام فی إیجاب العلة التامّة لا مطلق العلّة.(1)

انسان جزئی از اجزای علت تامه است، و نسبت فعل به او امکان است نه وجوب، و کلام ما در ایجاب علت تامه است نه مطلق علت.

"اصول فلسفه و روش رئالیسم"هم می نویسد:

افعال انسان نیز با پیدایش علل تامه آنها ضرورت پیدا می کنند، علت تامه فعل انسان مرکب است از مجموع غرائز و تمایلات و عواطف و سوابق ذهنی و قوه عقلی و سنجش و موازنه و مآل اندیشی و قدرت عزم و اراده... آن چیزی که به فعل وجود می دهد و ضرورت می بخشد همانا ترجیح و انتخاب و اراده خود انسان است.(2)

و می نویسد:

مقدمات و علل افعال اختیاری، اخیتاری نیست و شرایط اختیاری بودن فعلی این نیست که مقدمات آن فعل اختیاری باشد.(3)

ص: 458


1- . وأمّا حدیث الاختیار فقد زعم قوم أنّ الفاعل المختار کالإنسان مثلا بالنسبة إلی أفعاله الاختیاریّة علّة تستوی نسبتها إلی الفعل و الترک فله أن یرجّح ما شاء منهما من غیر إیجاب لتساوی النسبة. وهو خطأ فلیس الإنسان الفاعل باختیاره علّة تامّة للفعل بل هو علّة ناقصة و له علل ناقصة أخری... إذا اجتمعت صارت علّة تامّة یجب معها الفعل و أمّا الإنسان نفسه فجزء من أجزاء العلّة التامّة نسبة الفعل إلیه بالإمکان دون الوجوب والکلام فی إیجاب العلّة التامّة لا مطلق العلّة. علی أنّ تجویز استواء نسبة الفاعل المختار إلی الفعل و عدمه إنکار لرابطة العلّیّة و لازمه تجویز علّیّة کلّ شی ء لکلّ شی ء و معلولیّة کلّ شی ء لکلّ شی ء. (طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 161).
2- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 154.
3- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 163.

و به موارد فوق اضافه کنید که ایشان همه چیز حتی خود اختیار و انتخاب را هم در تمام مراحل آن تابع جبر علی و معلولی می دانند. و با همه این تصریحات باز هم می گویند:

آری تنها در مورد تعقل و محاسبه و سنجش می توان گفت که بلاواسطه در اختیار من است!(1)

با اینکه بدیهی است با توجه به اصول و مبانی فلسفی که هر چیزی را بدون استثنا معلول ضرورت های پیش از خود میداند تعقل و محاسبه و سنجش هم قطعا اختیاری نبوده، و حصول آن تابع ضرورت خیالی علت و معلول در فلسفه، و خارج از دائره انتخاب انسان است.

در کتاب "اصول فلسفه و روش رئالیسم" جلد سوم، صفحه 163، جدا دانستن طلب از اراده، مخالف اصول فنی و منطقی شمرده شده، و اما از آنجا که پذیرفتن اختیار، با یکی دانستن اراده و طلب امری محال است در جلد سوم، صفحه 232، به جدا بودن آزادی و انتخاب از اراده اعتراف شده است. در مورد اول بعد از شمردن مراحل و مقدمات ضروری که منجر به صدور فعل می شود آمده است:

برخی از متکلیمن قائل به یک مرحله علاوه ای شده اند که علاوه بر مراحل گذشته یک مرحله دیگر وجود دارد و آن عبارت است از تهاجم و حمله نفس به سوی عمل، نام این مرحله را گاهی طلب و گاهی اختیار گذاشته اند ولی این فرضیه مبتنی بر ملاحظات علمی فنی نیست، بلکه صرفا منظور فرض کنندگان این فرض فرار از شبهه جبر (به زعم خودشان) بوده و از این رو ارزش علمی ندارد که قابل بحث و

ص: 459


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 3 / 165.

انتقاد باشد، طلب کردن یا اختیار کردن چیزی، سوای اراده کردن نیست.

و در مورد دوم آمده است:

معنای اختیار این نیست که اراده آزاد است که خود به خود و بدون علت پیدا شود، و همچنین این نیست که آزاد و مختاریم که اراده کنیم یا اراده نکنیم، و خلاصه ما نسبت به فعل خارجی آزادیم، نه نسبت به مقدمات نفسانی آن فعل، و آنچه که ضمیر انسان گواهی می دهد بیش از این نیست.

بدیهی است اراده همان امر نفسانی است، و طلب همان فعل اختیاری خارجی است، لذا ایشان بدون توجه همان چیزی را پذیرفته اند که در کلام سابقشان آن را باطل دانستند و به متکلمین نسبت دادند.

معنای جبر چیست؟

آیا عدم اختیار در فاعلیت، تنها در مواردی است که جبر از خارج ذات فاعل به آن تحمیل گردد، مانند کسی که دست او را گرفته و بر خلاف میل او تکان دهند، یا حتی موردی که فعل لازمه و مقتضای ذات خود شی ء باشد، و هیچ اجبار کننده خارجی هم وجود نداشته باشد، باز هم از مصادیق فعل غیر اختیاری است، چنانکه مثلا اگر کسی بگوید: "چون مقتضای ذات خداوند فیضان و ترشح وجود است، عالم باید از او صادر شود، و وجود عالم لازمه لاینفک ذات خدا می باشد به گونه ای که حتی خود خدا هم نمی تواند مانع صدور عالم از ذات خودش گردد." آیا خداوند را قادر مختار می داند یا خیر؟!

آنچه مسلم است این است که بین دو مثال مذکور فرقی وجود ندارد، و در هر دو صورت قدرت و اختیار از علت سلب شده و تحقق معلول در حیطه ایجاد و اعدام و سلطه و قدرت حقیقی او نمی باشد، با وجود این، در

ص: 460

کتاب بدایة الحکمة آمده است:

إنّه تعالی مختار بالذات اذ لا إجبار الّا من أمر وراء الفاعل یحمله علی خلاف ما یقتضیه، ولیس ورائه تعالی إلّا فعله، و الفعل ملائم لفاعله، فما فعله من فعل هو الذی تقتضیه ذاته و یختاره بنفسه.(1)

خداوند متعال ذاتاً مختار است زیرا اجبار تنها در صورتی است که از خارج و ورای ذات فاعل بر آن تحمیل شود و آن را بر خلاف مقتضای ذاتش وادارد، در حالی که ورای خداوند تعالی هیچ چیزی وجود ندارد مگر فعل خود او، و فعل هم موافق با وجود فاعل خود می باشد، پس تمام افعال اختیاری خداوند همان چیزهایی است که ذات او آن را اقتضا می کند.

بدیهی است بر اساس کلام ایشان خداوند تعالی ذاتا غیر مختار بوده و فعل و ترک در اختار و تحت قدرت و سلطنت او نخواهد بود.

به عبارت دیگر بر اساس کلام ایشان ذات احدیت جبر ذاتی دارد نه جبر غیری! و مختار نبودنش مستند به ذات خودش است نه کسی غیر از ذات خودش!

و عین همین اشکال به کتاب آموزش فلسفه هم وارد است که درباره موضوعی که شأنیت اختیار دارد می نویسد:

تنها فاعل مختاری که در شرایط خاص و تحت تاثیر عامل خارجی قویتری اختیار خود را از دست می دهد مجبور نامیده می شود.(2)

نیز در همان صفحه آمده است:

پیش از آنکه فلاسفه اسلامی انواع مختلف فاعل های ارادی از قبیل "فاعل بالعنایه"، و "فاعل بالرضا" و "فاعل بالتجلی" را اثبات کنند، چنین تصور می شد که فاعل مختار منحصر به "فاعل بالقصد" است، و

ص: 461


1- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 168.
2- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2 / 89.

از این روی بعضی از متکلمین، فاعلیت خدای متعال را هم از همین قبیل می دانستند، و حتی بعد از آنکه فلاسفه اسلامی، ساحت الهی را از اینگونه فاعلیت که مستلزم نقص و صفات امکانی است منزه دانستند، بعضی از متکلمین ایشان را متهم به انکار مختار بودن پروردگار نمودند، ولی حقیقت این است که عالی ترین مراتب اختیار منحصر به ذات مقدس الهی است، و نازل ترین مراتب آن در فاعلیت بالقصد وجود دارد.(1)

با توجه به آنچه گفته شد روشن است که:

اولا فاعل بالعنایه و بالرضا و بالتجلی را اختیاری در کار نمی ماند، پس از جانب متکلمین اتهامی در کار نبوده است؛

ثانیا توهم ملازمه بین اختیار واقعی و قصد نفسانی در تمامی موارد حتی درباره خداوند متعال که مبنای اشکال ایشان می باشد، مطلبی نادرست، و نسبت آن به متکلمین هم از روی بی اطلاعی است؛

ثالثا اینکه، فرض مراتب و تشکیک در حقیقت اختیار مناقض با اصل اختیار است چه اینکه فعل اختیاری آن است که دو طرف فعل و ترک آن کاملا ممکن باشند و فرض هر گونه تفاوت بین آنها، فرض اولویت ممکن، و مستلزم انقلاب امکان فعل به وجوب یا امتناع میباشد.

باز هم در "آموزش فلسفه" آمده است:

عالی ترین مراتب اختیار مخصوص به خدای متعال است، زیرا نه تنها تحت تاثیر هیچ عامل خارجی قرار نمی گیرد، بلکه از تضاد گرایش های درونی هم منزه است، سپس مرتبه اختیار "مجردات تام" است زیرا تنها تحت تسخیر اراده الهی هستند ولی نه هیچ گونه فشاری بر آنها وارد می شود و نه دست خوش تضادهای درونی و تسلط یکی از گرایش ها بر دیگری قرار می گیرند، اما نفوس متعلق به ماده مانند انسان دارای

ص: 462


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2 / 89.

مرتبه نازل تری از اختیار هستند.(1)

چنانکه گفته شد ضرورت و جبر ذاتی بدترین نوع جبر و نفی اختیار است، زیرا در جبر غیر ذاتی ممکن است که فاعل واقعا مختار باشد ولی شخص خارجی او را مجبور به فعل یا ترک کند، اما در جبر ذاتی که فلسفه به خداوند نسبت می دهد ذات احدیت از چنین فاعلی نیز پست تر دانسته شده است!

مضافا بر اینکه مادام که تساوی فعل و ترک برای فاعل پذیرفته نشده، و فعل و ترک در تحت سلطه و اعمال قدرت فاعل نباشد، نفی تاثیر عوامل خارجی و تضاد گرایشهای درونی، برای اثبات اختیار کافی نیست، و با صرف نظر از تناقضات آشکار در عبارت "مجردات تام"(2)که معلوم نیست از تجرد چه معنای صحیحی می توان تصور کرد که با تعدد بسازد، و تمامیت و غیر تمامیتی داشته باشد؛ چگونه می توان موجودی را مسخر غیر دانست، در حالی که هیچ گونه فشاری بر او وارد نشود؟!

جبر و اختیار از نگاه وحی

فلسفه و عرفان، اختیار و فاعلیت(3)، بلکه اصل وجود(4)را از بندگان و مخلوقات سلب می کند، و هر فعلی را به

ص: 463


1- . مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، 2 / 91.
2- . رجوع شود به فصل: "افسانه وجود مجردات".
3- . بنابر نگاه فلسفی.
4- . بنابر نگاه عرفانی.

خداوند متعال نسبت می دهد. مکتب اهل بیت علیهم السلام از بطلان این پندار نیز پرده برداشته است، چنانکه حسن بن علی وشاء گوید از حضرت رضا علیه السلام پرسیدم:

الله فوّض الأمر إلی العباد؟ فقال: هو أعزّ من ذلک، فقلت: أجبرهم علی المعاصی؟ قال: الله أعدل وأحکم من ذلک.

ثمّ قال: قال الله عزّ وجلّ: یابن آدم، أنا أولی بحسناتک منک، وأنت أولی بسیئاتک منّی، عملت المعاصی بقوّتی التی جعلتها فیک.(1)

آیا خداوند امر بندگان را به خودشان واگذار کرده است؟ حضرت فرمودند: عزت خداوند بیش از آن است، گفتم: پس آیا ایشان را مجبور به معاصی و گناهان کرده است؟ فرمودند: خداوند عادل تر و حکیم تر از آن است. سپس فرمودند: خداوند عزّ و جلّ می فرماید: "زاده آدم، من به خوبی هایت از خودت سزاوارترم، ولی نسبت به بدی هایت خودت از من سزاوارتری، تو گناهان را به قدرتی که در وجود تو نهاده ام انجام می دهی.

نزد حضرت رضا علیه السلام سخن از جبر و تفویض در میان آمد، پس آن حضرت فرمودند:

ألا أعطیکم فی هذا أصلاً لا تختلفون فیه ولا یخاصمکم علیه أحد إلّا کسرتموه، قلنا: إن رأیت ذلک،

فقال: إنّ الله تعالی لم یطع بإکراه، ولم یعص بغلبة، ولم یهمل العباد فی ملکه، هو المالک لما ملّکهم، والقادر علی ما أقدرهم علیه، فإن ائتمر العباد بطاعته لم یکن الله عنها صادّاً ولا منها مانعاً، وإن ائتمروا بمعصیته فشاء أن یحول بینهم وبین ذلک فعل، وإن لم یحل ففعلوا فلیس هو الذی أدخلهم فیه،

ثمّ قال علیه السلام: من یضبط حدود هذا الکلام فقد خاصم من خالفه.(2)

آیا در این باره اصلی به شما اعطا نکنم که هرگز در آن اختلاف پیدا نکنید و هیچ کس در مورد آن با شما مخاصمه نکند مگر اینکه او را

ص: 464


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/119.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/119.

درهم شکنید؟

گفتیم: اگر دوست دارید.

حضرت فرمودند: اطاعت خداوند تعالی به اجبار نیست، معصیت و نافرمانی نیز به مغلوبیت خداوند انجام نمی یابد و او بندگان را در ملک خویش سر به خود رها نکرده است.

اوست مالک آنچه که به ایشان تملیک نموده است، و اوست قادر بر آنچه ایشان را بر آن قدرت عطا فرموده است.

اگر بندگان پذیرای فرمان طاعت او باشند مانع و جلوگیر ایشان نخواهد بود، و چنانچه راه معصیت او پویند، اگر بخواهد بین ایشان و گناهان حائل شود انجام می دهد. و در صورتی که حائل و مانع نشود و ایشان معصیت کنند، او نیست که ایشان را داخل گناهان کرده است.

سپس امام علیه السلام فرمودند: هر کس حدود این گفتار را ضبط کند، بر مخالفان خود غالب آید.

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

من شبّه الله تعالی بخلقه فهو مشرک، ومن نسب إلیه ما نهی عنه فهو کافر.(1)

هر کس خداوند تعالی را به خلقش تشبیه کند مشرک است، و هر کس آنچه را از آن نهی فرموده است به او نسبت دهد کافر است.

عن إبراهیم بن أبی محمود قال: سألت أبا الحسن الرضا علیه السلام عن قول الله تعالی <وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُون > فقال: إنّ الله تبارک وتعالی لا یوصف بالترک کما یوصف خلقه، ولکنّه متی علم أنّهم لا یرجعون عن الکفر والضلال منعهم المعاونة واللطف، وخلّی بینهم وبین اختیارهم.

قال: وسألته عن قول الله عزّوجلّ <خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِم> قال: الختم هو الطبع علی قلوب الکفّار عقوبة علی کفرهم.کما قال الله عزّ وجلّ: <بل طبع الله علیها بکفرهم فلا یؤمنون إلّا قلیلاً>

ص: 465


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/93.

قال: وسألته عن الله عزّ وجلّ هل یجبر عباده علی المعاصی؟ فقال: بل یخیّرهم ویمهلهم حتی یتوبوا، قلت: فهل یکلّف عباده ما لا یطیقون؟ فقال: کیف یفعل ذلک وهو یقول: <وَ ما رَبُّکَ بِظَلاًمٍ لِلْعَبید>.

ثم قال علیه السلام: حدّثنی أبی موسی بن جعفر عن أبیه جعفر بن محمد؟عهم؟ أنّه قال: من زعم أنّ الله تعالی _ یجبر عباده علی المعاصی أو یکلّفهم ما لا یطیقون فلا تأکلوا ذبیحته، ولا تقبلوا شهادته، ولا تصلّوا ورائه، ولا تعطوه من الزکاة شیئاً.(1)

ابراهیم بن ابی محمود گوید: از امام رضا علیه السلام درباره معنای فرموده خداوند متعال: "و ایشان را در تاریکی ها وا گذاشت پس نمی بینند" پرسیدم، حضرت فرمودند:

همانا خداوند تبارک و تعالی مانند خلق خود به ترک کردن و واگذاشتن نسبت داده نمی شود، ولی هر گاه که دید ایشان از کفر و گمراهی خود دست برنمی دارند لطف و کمک را از ایشان باز داشته، و بین ایشان و اختیارشان مانع نمی گردد.

گوید:: و پرسیدم درباره فرموده خداوند عزّ و جلّ: "خداوند بر دل ها و گوش های ایشان مهر زد.

حضرت فرمودند: ختم به معنای مهر زدن بر قلوب اهل کفر به عقوبت کفرشان می باشد.

چنانکه خداوند عزّ و جلّ می فرماید: "خداوند به خاطر کفرشان بر دلهایشان مهر زد پس ایمان نمی آورند جز گروهی اندک".

گوید: و پرسیدم آیا خداوند متعال بندگانش را به گناهان مجبور می دارد؟

امام علیه السلام فرمودند: بلکه ایشان را مخیر می سازد و مهلت می دهد که باز گردند و توبه کنند.

گفتم: آیا بندگان را به چیزهایی تکلیف می کند که قدرت بر آن نداشته باشند؟

فرمودند: چگونه چنان کند در حالی که خودش می فرماید: "پروردگار تو به بندگان ستم نمی کند".

ص: 466


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/101.

سپس فرمودند: پدرم موسی بن جعفر از پدرشان جعفر بن محمد؟عهم؟ نقل فرمودند که آن حضرت بیان داشتند: هر کس گمان کند خداوند تعالی بندگانش را مجبور به انجام گناهان می سازد، یا ایشان را به چیزهایی تکلیف می کند که قدرت بر آن را ندارند، نه ذبیحه اش را بخورید، و نه شهادتش را قبول کنید، و نه پشت سرش نماز بخوانید، و نه به او زکات بدهید.

... دخلت علی علیّ بن موسی الرضا بمرو، فقلت له: یابن رسول الله ، روی لنا عن الصادق جعفر بن محمّد؟عهما؟ قال: إنّه لا جبر ولا تفویض بل أمر بین أمرین، فما معناه؟

قال: من زعم أنّ الله یفعل أفعالنا ثمّ یعذّبنا علیه فقد قال بالجبر، ومن زعم أن الله عزّ وجلّ فوّض أمر الخلق والرزق إلی حججه؟عهم؟ فقد قال بالتفویض، والقائل بالجبر کافر، والقائل بالتفویض مشرک، فقلت له: یابن رسول الله فما أمر بین أمرین؟ فقال: وجود السبیل إلی إتیان ما أمروا به، وترک ما نهوا عنه.

فقلت له: فهل لله عزّ وجلّ مشیّة وإرادة فی ذلک؟ فقال: فأمّا الطاعات فإرادة الله ومشیّته الأمر بها والرضا لها والمعاونة علیها. وإرادته ومشیّته فی المعاصی النهی عنها والسخط لها والخذلان علیه.(1)

... در مرو خدمت امام علی بن موسی الرضا؟عهما؟ رسیدم و عرضه داشتم:

فرزند رسول الله ، برای ما از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرموده اند: "نه جبر است و نه تفویض، بلکه چیزی است بین آن دو"، آیا معنای این سخن چیست؟

حضرت فرمودند:هر کس بپندارد خداوند اعمال ما را انجام می دهد سپس ما را بر آن معذب می دارد معتقد به جبر است، و هر کس گمان کند خداوند عزّ و جلّ امر خلق و رزق را به حجج خویش علیهم السلام واگذار کرده است قائل به تفویض شده است. قائل به جبر کافر است و معتقد به تفویض مشرک می باشد.

ص: 467


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/101 _ 102.

گفتم: یابن رسول الله ، پس امر بین آن دو چیست؟

فرمودند: وجود راه به سوی آنچه به انجام آن امر، یا از ترک آن نهی شده اند.

گفتم: آیا خداوند عزّ و جلّ را نیز در مورد آن مشیت و اراده است؟

فرمودند: اراده و مشیت خداوند در مورد طاعات، امر به آن و رضای به آن و کمک نمودن به آن است. و در مورد معاصی و گناهان اراده ومشیت او، نهی از آن، و خشم و نارضایتی از آن، و کمک نکردن بر آن است.

و نیز حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

من قال بالتشبیه والجبر فهو کافر مشرک، ونحن منه براء فی الدنیا والآخرة.(1)

هر کس به تشبیه و جبر اعتقاد داشته باشد کافر مشرک است، و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم.

مأمون، خلیفه غاصب زمان آن حضرت از ایشان درباره معنای این آیه پرسید که خداوند متعال می فرماید:

<وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنین>.

فقال الرضا علیه السلام: حدّثنی أبی موسی بن جعفر عن أبیه جعفر بن محمّد، عن أبیه محمّد بن علیّ، عن أبیه علیّ بن الحسین، عن أبیه الحسین بن علیّ، عن أبیه علیّ بن أبی طالب علیهم السلام، قال: إنّ المسلمین قالوا لرسول الله ؟صل؟: لو أکرهت یا رسول الله من قدرت علیه من الناس علی الإسلام لکثر عددنا وقوینا علی عدوّنا، فقال رسول الله ؟صل؟: ما کنت لألقی الله عزّ وجلّ ببدعة لم یحدث إلیّ فیها شیئاً وما أنا من المتکلّفین، فأنزل الله تعالی علیه: یا محمّد <وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعا> علی سبیل الإلجاء والاضطرار فی الدنیا کما یؤمنون عند المعاینة ورؤیة البأس فی الآخرة،

ولو فعلت ذلک بهم لم یستحقّوا منّی ثواباً ولا مدحاً لکنّی أرید منهم أن

ص: 468


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/118.

یؤمنوا مختارین غیر مضطرّین، لیستحقّوا منّی الزلفی والکرامة ودوام الخلود فی جنّة الخلد. <أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّی یَکُونُوا مُؤْمِنین > وأمّا قوله تعالی: <وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاً بِإِذْنِ اللَّه> فلیس ذلک علی سبیل تحریم الإیمان علیه، ولکن علی معنی أنّها ما کانت تؤمن إلّا بإذن الله ، وإذنه أمره لها بالإیمان ما کانت مکلّفة متعبّدة وألجأه إیّاها إلی الإیمان عند زوال التکلیف والتعبّد عنها.فقال المأمون: فرّجت یا أبا الحسن، فرّج الله عنک.

فأخبرنی عن قول الله تعالی <الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا لا یَسْتَطیعُونَ سَمْعا>؟

فقال علیه السلام: إنّ غطاء العین لا یمنع من الذکر، والذکر لا یری بالعین، ولکنّ الله عزّ وجلّ شبّه الکافرین بولایة علیّ بن أبی طالب؟عهما؟ بالعمیان، لأنّهم کانوا یستثقلون قول النبیّ صلّی الله علیه و آله وسلّم فیه، فلایستطیعون له سمعاً، فقال المأمون: فرّجت عنّی، فرّج الله عنک.(1)

حضرت رضا علیه السلام در پاسخ فرمودند: پدرم موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسین از پدرش علی بن ابیطالب علیهم السلام نقل فرمودند که مسلمانان به رسول خدا؟صل؟ عرض کردند: یا رسول الله ، اگر هر کس از مردم را که می توانستید به پذیرفتن اسلام مجبور می نمودید تعداد ما زیاد می شد و در مقابل دشمن خود نیرومندتر می شدیم.

رسول الله؟صل؟ فرمودند: هرگز خداوند را با بدعتی که مرا به آن امر نفرموده است ملاقات نخواهم کرد و بدون فرمان الهی تکلیفی بر دوش خود نمی نهم.

آنگاه خداوند تعالی بر او این آیت فرستاد که: ای محمد، اگر پروردگار تو می خواست همه اهل زمین در دنیا از راه اجبار و اکراه ایمان می آوردند، همانطور که در هنگام مرگ و دیدن عذاب آخرت ایمان می آورند. ولی اگر چنین می کردم دیگر آنان مستحق ثواب و مدح من نبودند، و حال اینکه من از ایشان می خواهم که در حال اختیار و بدون اجبار ایمان

ص: 469


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/111 _ 112.

آورند، تا مستحق پاداش و گرامی داشت من، و زندگی جاودانه بهشت برین گردند. پس آیا تو مردمان را مجبور می کنی که ایمان بیاورند.

و اما اینکه خداوند تعالی می فرماید: "هیچ کس بدون اذن خداوند ایمان نمی آورد"، به این گونه نیست که ایمان آوردن برای او غیر ممکن باشد، بلکه به این معنا است که بدون اذن الهی ایمان نمی آورند، و اذن خداوند همان امر او به ایمان است، کسی را در حال زوال تکلیف به آوردن ایمان مجبور نساخته است. مأمون گفت: مشکل ما را گشودی یا اباالحسن، خداوند گره از کارت بگشاید.

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

خرج أبو حنیفة ذات یوم من عند الصادق علیه السلام، فاستقبله موسی بن جعفر؟عهما؟ فقال له: یا غلام، ممن المعصیة؟ قال: لا تخلو من ثلاث، إمّا أن تکون من الله تعالی _ ولیست منه _، ولا ینبغی للکریم أن یعذّب عبده بما لا یکتسبه، وإمّا أن تکون من الله عزّ وجلّ ومن العبد، فلا ینبغی للشریک القویّ أن یظلم الشریک الضعیف، وإمّا أن تکون من العبد _ وهی منه _، فإن عاقبه الله تعالی فبذنبه، وإن عفی عنه فبکرمه وجوده.(1)

روزی ابوحنیفه از نزد امام صادق علیه السلام خارج شد، و با موسی بن جعفر؟عهما؟ رو به رو شده از آن حضرت پرسید: پسر، معصیت از آن کیست؟

فرمودند: از سه حال خارج نیست، یا از خداوند تعالی است _ و البته از او نیست _ در این صورت کریم را نمی سزد بنده اش را به جهت کاری که انجام نداده است عذاب نماید.و یا از خداوند عزّ و جلّ و بنده هر دو باهم است، در این صورت برای شریک قوی شایسته نیست که شریک ضعیف را مورد ستم قرار دهد. و یا از بنده است _ و البته از اوست _ پس اگر خداوند او را عقاب نماید به خاطر گناه خود اوست، و اگر او را عفو نماید پس به کرم و جود و بزرگواری اوست.

و نیز حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

ص: 470


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/113 _ 114.

دخل رجل من أهل العراق علی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: أخبرنی عن خروجنا إلی أهل الشام أبقضاء من الله تعالی وقدره؟ فقال له امیر المؤمنین علیه السلام: أجل یا شیخ، فوالله ما علوتم تلعة ولا هبطتم بطن واد إلّا بقضاء من الله وقدره.

فقال له الشیخ: عند الله أحتسب عنائی یا أمیر المؤمنین، فقال علیه السلام مهلاً یا شیخ، لعلّک تظنّ قضاء حتماً وقدراً لازماً! لو کان کذلک لبطل الثواب والعقاب والأمر والنهی والزجر، وأسقط معنی الوعد، ولم تکن علی المسیء لائمة ولا لمحسن محمدة، ولکان المحسن أولی باللائمة من المذنب، والمذنب أولی بالإحسان من المحسن، تلک مقالة عبدة الأوثان وخصماء الرحمن وقدریّة هذه الأمّة ومجوسها.

یا شیخ، إنّ الله تعالی کلّف تخییراً ونهی تحذیراً، وأعطی علی القلیل کثیراً، ولم یعص مغلوباً ولم یطع مکرهاً، ولم یخلق السموات والأرض وما بینهما باطلاً. <ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّار>

قال: فنهض الشیخ وهو یقول:

أنت الإمام الذی نرجو بطاعته

یوم النشور من الرحمن غفراناً

أوضحت من دیننا ما کان ملتبساً

جزاک ربّک عنّا فیه إحساناً

فلیس معذرة فی فعل فاحشة

قد کنت راکبها فسقاً وعصیاناً

لا لا ولا قائلاً ناهیه أوقفه

فیها عبدت إذاً یا قوم شیطاناً

و لا أحبّ ولا شاء الفسوق ولا

قتل الولی له ظلماً وعدواناً

أنّی یحبّ وقد صحّت عزیمته

ذو العرش أعلن ذاک الله إعلاناً(1)

مردی از عراقیان خدمت امیر المؤمنین علیه السلام شرفیاب شد و پرسید: آیا رفتن ما به سوی اهل شام به قضا و قدر الهی بود یا خیر؟ امام علیه السلام پاسخ فرمودند:

آری ای مرد، سوگند به خدا هیچ بلندی را بالا نرفتید، و از هیچ پستی فرود نیامدید مگر اینکه به قضا و قدر الهی بود.

پیرمرد گفت: رنج و زحمتم از دست رفت یا امیر المؤمنین!

ص: 471


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/113_114.

امام علیه السلام فرمودند: صبر کن شیخ، گویا می پنداری که قضا و قدر حتمی و قطعی است، اگر چنان می بود ثواب و عقاب و امر و نهی بیهوده بود، وعد و وعید بی معنا می شد، بر زشتکار سرزنشی نبود، و ستایش نیکوکار جای نداشت، نیکوکاران از بدکاران به سرزنش شایسته تر بودند و گناهکاران نیز از نیکوکاران به احسان سزاوارتر، اینها اعتقادات بت پرستان و دشمنان خداوند و قدری ها و مجوسان این امت است.

ای شیخ، همانا خداوند تعالی بندگان را به تکالیف، امر اختیاری نموده، و به جهت پرهیز دادن نهی فرموده است، در مقابل عمل اندک پاداش فراوان عنایت فرموده، در مقابل گناهان مغلوب نگشته و با اکراه و اجبار اطاعت نمی شود. او آسمان ها و زمین را به گزاف و بیهوده نیافریده است، این پندار کسانی است که کافر شدند، پس وای بر آنان که کفر ورزیدند از آتش دوزخ.

پیرمرد از جای برخاست در حالی که می گفت:

تو آن امامی هستی که ما در پی طاعت او روز قیامت از خداوند رحمان امید مغفرت داریم، مشکلات دینی ما را رفع فرمودی، خداوند تو را جزای خیر عطا فرماید. هر عمل زشتی را که ما به فسق و عصیان مرتکب شدیم در آن معذور نیستیم. نمی گویم که خداوند ما را در گناه و معصیت انداخته است چه اینکه در این صورت پیرو شیطان شده ام، خداوند فسوق و نیز کشتن ولیش را دوست نداشته و هرگز نمی خواهد، کجا آن را دوست دارد و حال اینکه خود صریحا کراهت خود را اعلام فرموده است.

ص: 472

فصل پانزدهم: تکلیف فراتر از قدرت

بر اساس اصول روشن مکتب معرفتی معصومین علیهم السلام آنچه خداوند متعال تکوینا و تشریعا انجام می دهد دارای غرض، و نیز دارای حکمت و مصلحت واقعی بوده، و محال است فعل گزاف و بیهوده و ظلم و خلاف حکمت از او صادر شود.

این عقیده مسلم و روشن نیز بر اساس مبانی اهل فلسفه و عرفان به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست و در نظر ایشان وجود مصالح و حِکم واقعی افعال انکار شده، و یا به معانی نادرست دیگری تأویل می شود. البته منشأ این انکار آنجا است که اهل فلسفه وجود هر چیزی را تنها در محدوده قانون جبر و ضرورت علت و معلول می پذیرند، و اهل عرفان هم وجود هر چیزی را عین تجلی ذات خداوند بر اساس نظامی معین و مشخص می دانند.

بدیهی است با انکار حسن و قبح عقلی و اعتقاد به اعتباری بودن حسن و قبح، و نفی وجوب هدفمند بودن افعال خداوند، راه اثبات نبوت و امامت و معاد و حسن تکلیف، و نیز راه اثبات وجوب اطاعت امر و نهی خدا و رسول و امام معصوم بسته می شود، لذا اهل سنت و اهل فلسفه و عرفان برخی از مسائل مذکور را از اساس

ص: 473

منکر شده، و برخی دیگر را به معانی نادرست دیگری تأویل کرده، و به اقامه ادله نادرستی در مورد آنها اکتفا کرده اند، فلسفه در این باره می گوید:

ادراکات اعتباری در مقابل ادراکات حقیقی است. ادراکات حقیقی انکشافات و انعکاسات واقع و نفس الامر است(1)... ادراکات اعتباری فرض هایی است که ذهن به منظور رفع احتیاجات حیاتی آنها را ساخته و جنبه وضعی و قراردادی و فرضی و اعتباری دارد و با نفس الامر سر و کاری ندارد... ادراکات حقیقی ارزش منطقی دارد و ادراکات اعتباری ارزش منطقی ندارد(2)... ادراکات اعتباری تابع احتیاجات حیاتی و عوامل مخصوص محیط است و با تغییر آنها تغییر می کند... ادراکات اعتباری نسبی و موقت و غیر ضروری است.(3)

و نیز:

خوب و بد (حسن و قبح در افعال) دو صفت اعتباری می باشند که در هر فعل صادر و کار انجام یافته، اعم از فعل انفرادی و اجتماعی معتبرند.(4)

و نیز:

... مسائلی که در این مقاله بیان نمودیم به شرح ذیل می باشد:

1. یک سلسله از علوم داریم که مطابق خارج از توهم ندارند (اعتباریات).

2. علوم اعتباری تابع احساسات درونی می باشند...

6. در مورد اعتبارات برهان جاری نمی شود...

ص: 474


1- . مانند سوزاندن آتش.
2- . مانند حسن عدل و قبح ظلم و عادل بودن خداوند و وجوب عصمت امام و پیامبر!
3- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 2/143 _ 144.
4- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 2/204.

9. ضابط اعتباری بودن علمی اینست که نسبتِ باید را می توان به آن متعلق فرض کرد...

14. وجوب، نخستین اعتبار است.

15. حسن و قبح، اعتبارهای قبل الاجتماع هستند...

21. از راه بعضی از اعتبارات، در بعضی دیگر می توان تصرف کرد و یا اعتبار ثابت را از کار انداخت...

24. اعتبار ریاست و مرئوسیت و لوازم آنها...

26. اعتبار امر و لوازم آن.(1)

حافظان شریعت رسول خدا، خاندان معصوم آن حضرت، به بیان نادرستی اعتقاد به "جواز تکلیف ما لایطاق (فراتر از قدرت و توان)"، _ که مذهب برخی از اهل سنت و پیروان مکتب خلفای غیر معصوم می باشد نیز پرداخته اند.

ابراهیم بن عباس گوید:

سمعت الرضا علیه السلام وقد سأله رجل أیکلّف الله العباد ما لا یطیقون؟ فقال: هو أعدل من ذلک، قال: أفیقدرون علی کلّ ما أرادوه؟ قال: هم أعجز عن ذلک.(2)

از امام رضا علیه السلام شنیدم در پاسخ مردی که پرسید: آیا خداوند بندگان را به فوق قدرت و طاقتشان تکلیف می کند؟ فرمودند: خداوند متعال عادل تر از آن است. پرسید: آیا بر هر چه اراده کنند قدرت دارند؟ فرمودند: مردمان ناتوان تر از آنند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

الله تبارک وتعالی أکرم من أن یکلّف الناس ما لا یطیقونه، والله أعزّ من

ص: 475


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 2/227.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/117.

أن یکون فی سلطانه ما لا یرید.(1)

خداوند تبارک و تعالی کریم تر از آن است که بندگان را به چیزی امر کند که قدرت انجام آن را نداشته باشند، و خداوند قدرتمندتر از آن است که در مملکت او امری وقوع یابد که خلاف اراده او می باشد.

و نیز:

إنّ الناس فی القدر علی ثلاثة أوجه: رجل یزعم أنّ الله عزّ وجلّ أجبر الناس علی المعاصی، فهذا قد ظلّم الله فی حکمه فهو کافر، و رجل یزعم أنّ الأمر مفوّض إلیهم، فهذا قد أوهن الله فی سلطانه فهو کافر، ورجل یزعم أنّ الله کلّف العباد ما یطیقون ولم یکلّفهم ما لا یطیقون، وإذا أحسن حمد الله ، وأذا أساء استغفر الله ، فهذا مسلم بالغ.(2)

همانا مردمان در اعتقاد به قدر بر سه گونه اند: یکی آن کس که میپندارد خداوند انسان ها را بر گناهان مجبور کرده است که این چنین شخصی خداوند را در حکمش ظالم دانسته پس کافر می باشد. دومی کسی که پندارد امر به خود بندگان واگذار شده است، و چنین کسی سلطنت خداوند را سست و بی پایه دانسته، پس او نیز کافر است، و سومین کس آن است که می گوید خداوند بندگان را به چیزی که قدرت انجام آن را دارند امر کرده، و به چیزهایی که قدرت انجام آن را ندارند فرمان نداده است، پس چون کار خوبی انجام دهد شکر و حمد خداوند به جای آورد، و چون بد کند استغفار کند، و این مسلمان کامل است.

مخفی نماند که اعتقاد به محال بودن تکلیف ما لا یطاق _ یعنی محال بودن اینکه خداوند بندگانش را به اموری فراتر از قدرتشان امر کند _ تنها در صورتی ممکن است که مسأله حسن و قبح عقلی را بپذیریم، نه اینکه مانند برخی اهل سنت، عقلی بودن حسن و قبح را انکار

ص: 476


1- . صدوق؟رح؟ ، توحید، 360.
2- . صدوق؟رح؟ ، توحید، 360 _ 361.

کرده، و حسن و قبح را مستند به شرع بدانیم، یا مانند اهل فلسفه آن را از امور اعتباری محسوب داریم، و یا مانند اهل عرفان وجود خلق و ماسوای خداوند را هیچ بشماریم.

فلسفه گوید:

اعتبار فایده و غایت در عمل از اعتبارات عامه هستند... لزوم فائده در عمل _ باید کار آرمان داشته باشد _ یکی از اعتبارات عمومی است که به نحوی که در آغاز سخن گفته شد از اصل مفهوم اعتبار استنتاج می شود.(1)

و:

از نظر حکمای الهی اسلامی... حسن و قبح نیز به گونه ای دیگر تفسیر شد، از حوزه معقولات نظری که ارزش کشف و ارائه حقیقت دارد خارج گردید و جزء اندیشه های ضروری عملی اعتباری قرار گرفت و به همین دلیل به هیچ وجه به عنوان معیار و اعتبار برای افعال باری تعالی پذیرفته نشد، حکما بر خلاف متکلمین هرگز از این مفاهیم در سطح معارف ربوبی استفاده نکردند.(2)

در سراسر حکمت الهی اسلامی هرگز به این اصل، که در حقیقت نوعی تعیین تکلیف و وظیفه برای خداوند است استفاده نشده است.(3)

و البته چنانکه گفتیم اگر حسن و قبح عقلی انکار شده و جزء امور اعتباری دانسته شود، اساس اکثر مسائل اعتقادی و معارف ربوبی متزلزل شده، و راه به سوی

ص: 477


1- . مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، حاشیه، 2/ 214.
2- . مطهری، مرتضی، عدل الهی، 30.
3- . مطهری، مرتضی، عدل الهی، 53. دقت شود که در این استدلال از خود قاعده حسن و قبح عقلی برای نفی و ابطال آن استفاده شده است!

اثبات آنها بسته می شود.

در کلام مستند و مستدل شیعی، شبهات اهل فلسفه در این باره به روشنی پاسخ داده شده است که در مورد آن می توان به کتاب "کشف المراد" و امثال آن مراجعه نمود.

نکته دیگری که تذکر آن لازم می نماید این است که تنها کسی می تواند از حسن و قبح عقلی سخن بگوید (و حتی آن را اعتباری بداند) که وجود قدرت و اختیار را پذیرفته، و باید و نبایدها را امری ممکن بداند.

اما فلسفه و عرفان که وقوع هر حادثه ای را تنها در مسیر جریان جبر علی و معلولی می پذیرد، هرگز نمی تواند حسن و قبح را _ حتی به معنای اعتباری آن _ قبول داشته باشد تا چه رسد به اینکه بتواند آن را امری عقلی و غیر اعتباری بداند.

ص: 478

فصل شانزدهم: اعتقاد به بدا، نشان اهل توحید

اشاره

گر چه اعتقاد به بدا از اساسی ترین ارکان معارف آسمانی می باشد به گونه ای که انکار آن در ارتباط مستقیم با انکار قدرت مطلقه خداوند متعال است، اما حقیقت بدا نزد اکثر اهل اسلام ارزش و معنای واقعی خود را از دست داده، و مورد انکار پیروان مکتب خلفای غیر معصوم _ اهل سنت _ قرار گرفته است.

فلسفه نیز به اقتضای اعتقاد خود به کلیت جبر علی و معلولی گزیری از انکار بدا و یا تأویل آن به وجوه نادرست ندارد.

حضرت رضا علیه السلام در مجلس مأمون خلیفه غاصب عباسی، با سلیمان مروزی که فیلسوف نامی خراسان در آن زمان بود، پیرامون مسأله بدا بیاناتی داشته و به ارشاد او پرداخته اند. امام علیه السلام در این باره می فرمایند:

وما أنکرت من البداء یا سلیمان، والله یقول: <أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئا> ویقول عزّ وجلّ: <وَ هُوَ الَّذی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُه> ویقول: <بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض > ویقول عزّ وجلّ: <یَزیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاء> ویقول: <بدء خلق الإنسان من طین> ویقول عزّ وجلّ: <وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ>... قال سلیمان: هل رویت فیه شیئاً عن آبائک؟ قال: نعم، رویت عن أبی عبد الله علیه السلام أنّه قال: إنّ لله عزّ وجلّ علمین: علماً مخزوناً مکنوناً لا

ص: 479

یعلمه إلّا هو، من ذلک یکون البداء، وعلماً علّمه ملائکته و رسله، فالعلماء من أهل بیت نبیّه یعلمونه...

لقد أخبرنی أبی عن آبائه أنّ رسول الله؟صل؟ قال: إنّ الله عزّ وجلّ أوحی إلی نبیّ من أنبیائه أن أخبر فلان الملک أنّی متوفیه إلی کذا و کذا، فأتاه ذلک النبیّ فأخبره، فدعا الله الملک وهو علی سریره حتی سقط من السریر، فقال: یا ربّ، أجّلنی حتی یشبّ طفلی وأقضی عمری، فأوحی الله عزّ وجلّ إلی ذلک النبیّ أن ائت فلان الملک فاعلمه أنّی أنسیت فی أجله وزدت فی عمره خمس عشرة سنة، فقال ذلک النبیّ: یا ربّ، إنّک تعلم أنّی لم أکذب قطّ، فأوحی الله عزّ وجلّ إلیه: إنّما أنت عبد مأمور فأبلغه ذلک، <لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ>.

ثمّ التفت إلی سلیمان فقال: أحسبک ضاهیت الیهود فی هذا الباب، قال: أعوذ بالله من ذلک، وما قالت الیهود؟ قال: قالت: <یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَة> یعنون: أنّ الله قد فرغ من الأمر فلیس یحدث شیئاً، فقال الله عزّ وجلّ: <غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا>، ولقد سمعت قوماً سألوا أبی موسی بن جعفر؟عهما؟ عن البداء، فقال: وما ینکر الناس من البداء، وأن یقف الله قوماً یرجیهم لأمره؟!

... قال سلیمان للمأمون... لا أنکر بعد یومی هذا البداء ولا أکذّب به إن شاء الله (1).

سلیمان، در مورد بدا چه چیزی را انکار می کنی؟ و حال اینکه خداوند متعال می فرماید:

"آیا انسان متذکر نمی شود ما از پیش او را بیافریدیم در حالی که هیچ نبود". و می فرماید: "اوست که به آفرینش ابتدا نموده است سپس آن را اعاده می فرماید". و می گوید: "آفریننده و بنا نهنده آسمان ها و زمین". و می گوید: "آنچه بخواهد در خلق بیفزاید". و می فرماید: "ابتداء نمود خلق انسان را از گل". و می گوید: "و گروهی دیگر وانهاده شده اند برای امر خداوند، یا عذابشان می کند و یا اینکه ایشان را می آمرزد"...

سلیمان گفت: آیا در این باب روایتی هم از پدران خویش دارید؟

ص: 480


1- . توحید، 444_443.

امام علیه السلام فرمودند: آری، از امام صادق علیه السلام روایت می کنم که فرمودند: خداوند عزّ و جلّ را دو علم است، علمی مخزون و مکنون که جز او آن را نداند، بدا نیز از همین علم است، و علمی دیگر که آن را به ملائکه و پیامبرانش آموخته است، علمای اهل بیت پیامبرش نیز آن را می دانند... پدرم از پدرانشان نقل فرمودند که رسول الله ؟صل؟ فرمودند:

خداوند عزّ و جلّ به یکی از پیامبرانش وحی فرمود که به فلان پادشاه خبر ده که من او را تا فلان وقت از دنیا خواهم برد. آن پیامبر به او خبر داد و آن پادشاه بر روی تخت خود به درگاه الهی آنقدر دعا کرد تا از تخت به زیر افتاد، عرضه داشت: بار خدایا، مرا مهلت ده تا فرزندم بزرگ شود و عمر خود را سپری کنم.

خداوند عزّ و جلّ به آن پیامبر وحی فرمود: نزد آن پادشاه برو و به او بگوی که من اجلش را تأخیر انداختم و پانزده سال بر عمرش افزودم.

آن پیامبر عرضه داشت: خداوندا، خودت می دانی که من هرگز دروغ نگفته ام.

خداوند عزّ و جلّ وحی فرمود: تو تنها بنده ای مأمور هستی، خبر را برسان که خداوند درباره آنچه انجام می دهد هرگز مؤاخذه نمی گردد.

در اینجا امام علیه السلام به سلیمان روی کردند و فرمودند: چنان می بینم که در این باب با یهودیان هم آواز شده ای!

سلیمان گفت: از این مطلب به خدا پناه می برم، مگر یهود چه می گویند؟

حضرت فرمودند: یهودیان می گویند: دست خدا بسته است. منظورشان این است که کار خداوند تمام شده است و هیچ امر جدیدی احداث نمی کند، پس خداوند متعال فرموده است: "دستهایشان بسته باد، و بخاطر این گفتارشان بر ایشان لعنت باد".

گروهی از پدرم حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ درباره بدا پرسیدند، حضرت پاسخ دادند: مردمان در مورد بدا و این مسأله که خداوند گروهی را برای امر خویش وا نهاده باشد چه انکاری دارند؟

در اینجا سلیمان از عقیده فلسفی خود _ که بر اساس آن وقوع هر چیزی را تنها در محدوده ضرورت علت و معلول ممکن می دانست، و دست

ص: 481

خداوند را بسته می انگاشت توبه کرد و گفت:

... پس از این روز دیگر بدا را انکار نخواهم کرد، و ان شاء الله آن را تکذیب نخواهم نمود.

امام صادق علیه السلام نیز می فرمایند:

ما بعث الله عزّ وجلّ نبیّاً حتی یأخذ علیه ثلاث خصال، الإقرار بالعبودیّة، وخلع الأنداد، وأن الله یقدّم ما یشاء ویؤخّر ما یشاء(1).

خداوند عزّ و جلّ هیچ پیامبری را نفرستاد مگر اینکه بر سه مطلب از او پیمان گرفت: اقرار به عبودیت و خلع انداد، واینکه خداوند هر چه را بخواهد پیش می اندازد، و هرچه را بخواهد مؤخر می دارد.

ونیز:

ما عبد الله عزّ وجلّ بشیء مثل البداء.(2)

در طریق عبادت خداوند عزّ و جلّ هیچ چیزی فراتر از اعتقاد به بدا وجود ندارد.

و حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

ما بعث الله نبیّاً قطّ إلا بتحریم الخمر، وأن یقرّ له بالبداء.(3)

خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرموده مگر اینکه شراب را تحریم کند و برای خداوند به بدا اقرار نماید.

اندیشه بشری و انکار بدا

فلسفه معتقد است که جبر علی و معلولی یک قانون کلی است، در نظر ایشان هر چیزی حتی اراده خدا و

ص: 482


1- . توحید، 333.
2- . توحید، 332.
3- . صدوق؟ق؟، توحید، 334.

خلق بر اساس ضرورت پیدا می شود،(1) و محال است که اختیار به معنای واقعی خود، _ یعنی به طوری که فعل و ترک برای فاعل کاملا مساوی و وابسته به انتخاب و اختیار او باشد _ وجود داشته باشد.

چنانکه عرفان نیز غیر از وجود خداوند، وجود همه چیز

ص: 483


1- . بدون شک خداوند متعال در امر علیت و خالقیت خود برای آفرینش اشیاء به احدی نیاز ندارد، ولی در این مورد باید دانست که أولاً معنای علت تامه مختاره مانند علت تامه طبیعی غیر مختاره نیست که فعل و ترک در اختیارش نبوده، و وجودِ معلول لازمه غیر قابل انفکاک ذات علت باشد، بلکه علت تامه مختاره آن است که در علیت خود نیاز به غیر خود ندارد. ثانیا علت وجود مخلوقات، ایجاد و اراده خداوند متعال است نه نفسِ وجودِ او تبارک و تعالی، برهان و کتاب و سنت گواهی قطعی بر این مطلب است، و شبهات اهل فلسفه در این مورد _ چنانکه در محل خود بیان شده است _ کاملاً بی اساس می باشد. با این حال بسیار جای شگفتی است که برخی بر اساس مبانی فلسفی گفته اند: بعض من لم یجد بدّا من إیجاب العلّة التامّة لمعلولها، قال بأنّ علّة العالم هی إرادة الواجب دون ذاته تعالی. وهو أسخف ما قیل فی هذا المقام. (طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 163): برخی از کسانی که در مقابل قانون "ایجاب علت تامه نسبت به معلولش" راه فراری نیافته اند گفته اند که: "علت وجود عالم اراده واجب است نه ذاتش"، و این سخیف ترین گفتاری است که در این باب گفته شده است!! امام صادق علیه السلام می فرمایند: إرادته إحداثه لا غیر ذلک... فإرادة الله الفعل لا غیر ذلک. (کافی، 1 / 110): اراده خداوند متعال، تنها احداث اوست، نه غیر آن... اراده خداوند تعالی، تنها فعل اوست، نه چیز دیگر.

را انکار کرده و می گوید: تنها ذات خداوند است که بر اساس ضرورت های غیر قابل تغییر، در قوس نزول و صعود تجلی کرده، پایین آمده و بالا می رود:

وإنّ فی دائرة الوجود

قوسین للنزول والصعود(1)

این دو عقیده، با اعتقاد به قدرت و اختیار خداوند در تمامی امور و افعال بدایی و غیر بدایی تضاد و منافات دارد. لذا اعتقاد به بدا _ که از مهم ترین ارکان عقیده دینی و برهانی محسوب می شود _ دو عقیده فلسفی و عرفانی فوق را شدیدا تخطئه کرده و بر خلاف مقتضای عقل و وحی برمی شمرد. در "حاشیه اصول کافی" درباره بدا چنین آمده است:

إنّ علمه تعالی بالموجودات والحوادث مطابق لما فی نفس الأمر من وجودها فله تعالی علم بالأشیاء من جهة علله التامّة وهو العلم الذی لا بداء فیه أصلاً، وله علم بالأشیاء من جهة مقتضیاتها التی موقوفة التأثیر علی وجود الشرائط وفقد الموانع. وهذا العلم یمکن أن یظهر خلاف ما کان ظاهراً منه بفقد شرط أو وجود مانع، و هو المراد بقوله تعالی: <یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ>(2).

علم خداوند نسبت به موجودات و حوادث، با وجود واقعی و عینی آنها مطابق است. پس خداوند متعال را علمی به اشیاء است که از جهت علل تامه آنها می باشد _ و آن همان علمی است که اصلا در آن بدا وجود ندارد _، و او را علمی به اشیاء است که از جهت مقتضیات آنها می باشد که تأثیر آن مقتضیات متوقف بر وجود شرائط و فقدان موانع است لذا ممکن است گاهی شرطی مفقود شده و یا مانعی پیدا شود و خلاف چیزی که از آن ظاهر بوده آشکار شود. مراد از فرموده خداوند نیز همین است که می فرماید: " خداوند محو می کند هر چه را که بخواهد و اثبات می کند".

ص: 484


1- . اصفهانی، شیخ محمد حسین، تحفه حکیم.
2- . طباطبایی، محمد حسین، حاشیه اصول کافی، 1 / 146.

نادرستی گفتار فوق واضح است زیرا:

1. بنابر مبانی اهل فلسفه، علم خداوند نفس وجود و واقعیت اشیاء می باشد، لذا فرض تطابق یا عدم تطابق آن با واقع و نفس الامر وجهی ندارد.

2. بنابر مبانی فلسفی و عرفانی هر چیزی طبق نظامی خاص و غیرقابل تغییر جاری می شود و وقوع بدا بلکه وجود فعل اختیاری مطلقا محال است.

3. علم خداوند متعال نفس ذات اوست و هیچ تغییری در آن راه ندارد، علم او به فقد شرط و وجود مانع نیز ازلی بوده و محال است که حدوث یا ظهور تازه ای داشته و یا به گونه ای باشد که امری بر خلاف آن ظهور یابد(1)، لذا نمی توان علم خداوند را دارای وجوه متعدد دانسته و نسبت به بعضی از وجوه آن احتمال جهل و ظهور خلاف آن را داد. اهل فلسفه وجود فعل به معنای واقعی آن را به طور کلی انکار می کنند، لذا بدا را به معنای علم می گیرند در نتیجه به اشکالات غیر قابل حلی گرفتار می شوند. و چنانچه توجه شود که بدا از مقوله علم نیست بلکه از مقوله فعل بوده و رابطه آن با قدرت مطلقه خداوند می باشد نه علم او، تمامی اشکالات از میان می رود، چه اینکه بدیهی است از طرفی علم خداوند هرگز موجب تحدید قدرت او نمی شود، و از طرف دیگر مقتضیات فعل و ترک بر اساس تغییر مصالح و مفاسد متعلقات آنها، و نیز در اثر

ص: 485


1- . غفلت نشود که ظهور خلاف مذکور باید نسبت به خود خداوند و علم او در نظر گرفته شده باشد نه برای غیر او؛ زیرا بین علم خداوند به علل اشیاء و ظهور آنها برای غیر او ربطی وجود ندارد که سخن از خلاف یا وفاق آن دو جای داشته باشد.

دعا و عبادت و طاعت و معصیت بندگان، قابل تغییر می باشد؛ لذا وقوع بدا برای فاعل مختار حکیم، امری کاملا حکیمانه و موافق اصول و مبانی مسلم عقلی و برهانی می باشد. بدیهی است علی رغم اینکه علم و قدرت خداوند متعال که هرگز تغییر و تبدیلی در آن امکان ندارد، و خداوند تعالی هرگز به دو طرف مقابل آنها مانند "علم و جهل" و "قدرت و عجز" متصف نمی شود، اما اتصاف او به دو صفت فعلی نقیض هم مانند "آفریدن و نیافریدن" و "آمرزیدن و نیامرزیدن" هیچ مانعی نداشته، بلکه دلیل بر اطلاق قدرت و سلطنت تامه او می باشد. و چنانچه کسی فعل و ترک هر امری را برای خداوند قادر متعال کاملا مساوی بداند، و امکان افعال باری تعالی را محدود به دایره جبر و ضرورت علی و معلولی و مقتضای ذات ربوبی نداند، هرگز مجبور نخواهد بود بدا را انکار کرده و یا آن را به معانی باطل و نادرست تأویل کند، و یا علم خداوند متعال را به دو قسم علم غیر قابل تغییر و علم قابل تغییر! _ که همان جهل است _ تقسیم کند، و بدا را به معنای تغییر علم خداوند متعال و جهل او بداند.

آیه مورد اشاره نیز هیچ دلالتی بر تقسیم علم خداوند به علم به علل تامه در مقابل علم به علل ناقصه (که خود علمی ناقص است وگرنه هیچ فرقی با قسم اول ندارد) نداشته، و بیانگر این است که قدرت خداوند متعال مطلق است و هیچ چیز _ حتی علم و اِخبار او نسبت به آینده _ دست او را نمی بندد و شأنیت تحدید قدرت مطلقه او را ندارد.

4. علم به شرائط و موانع، جزئی از علم به علت تامه است و با وجود علم به علت تامه دیگر معنا ندارد که علم دومی هم فرض شود که در آن علم به شرایط و

ص: 486

موانع منتفی باشد.

5. ظاهر شدن خلاف مقتضیات و موانع، تنها نسبت به علم کسی قابل تصور است که دارای علم ناقص بوده و به علل تامه جاهل باشد، نه نسبت به علم خداوند که هیچ گونه جهلی ندارد. لذا تعدد جهتی که در کلام فوق برای علم خداوند درست شده است نه تنها مستلزم جهل خداوند به وجود شرایط و رفع موانع است، بلکه مستلزم تناقض نیز می باشد، و نه تنها در مورد بدا مشکلی را حل نمی کند بلکه مشکلی بر مشکل می افزاید.

6. بر خلاف مقتضای قواعد فلسفی، ایجاد شرائط و مقتضیات و علل تامه نیز در حیطه قدرت و حاکمیت مطلق خداوند است و خارج دانستن این موارد از قابلیت وقوع بدا در آنها نادرست است.

7. اگر قرار باشد مطلق بودن علم خداوند با بدا منافات داشته باشد، با اصل اختیار و قدرت مطلقه او نیز منافی خواهد بود، و چنانکه اهل جبر می گویند علم خداوند مستلزم جهل او و نفی اختیار خداوند بلکه همه مخلوقات خواهد بود.

مخفی نماند که اکثر شبهات اهل بحث در مسأله بدا و جبر و اختیار، ناشی از این است که احکام باب علم و قدرت را در هم آمیخته و مقتضیات این دو باب را با هم خلط نموده اند.

بدیهی است علم خداوند مطابق با واقع بوده، و هر یک از علل و معلولات چه ایجابی و چه اختیاری، همان طور که هستند متعلق علم خداوندند، نه به این نحو که حتی افعال اختیاری هم به نحو وقوع وجوبی و اضطراری معلومِ خداوند باشند.

بنابراین در مورد علل ایجابی، علم خداوند به ایجابی

ص: 487

بودن آنها تعلق گرفته است؛ و در مورد علل اختیاری، به اختیاری بودن آنها؛ و در عین حال قدرت خداوند متعال حاکم بر همه افعال بوده نه علم به آینده موجب تحدید قدرت او می شود، و نه اِخبارش از آنچه واقع خواهد شد دست او را می بندد؛ چنانکه عصاره اعتقاد به بدا هم چیزی جز این نیست، چه اینکه عقیده به بدا بیان گر این است که هیچ چیزی دست قدرت خداوند متعال را نمی بندد، و البته قضا و قدر و علم به آینده و اخبار از آنچه واقع خواهد شد مقوله ای جدا از مقوله قدرت و اختیار است و هرگز موجب تحدید قدرت نمی گردد.

ص: 488

فصل هفدهم: نظری اجمالی به کتابهای "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة"

اشاره

کتابهای "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" کتابهایی بسیار مشهور و معروف است که به طور کلی جامع اصول و مبانی انواع فلسفههای مشاء، اشراق، صدرایی، تفکیک، تصوف، و عرفان ابن عربی(1) میباشد و در بسیاری از مؤسسات و حوزههای علمیه به عنوان علوم عقلی و برهانی مورد توجه و تدریس قرار دارد.

این دو کتاب حقا نهایت اعجاب و شگفتی اهل فلسفه و عرفان را برانگیخته است لذا بسیار شایسته بلکه فرض و لازم است که از دیدگاه عقل و برهان و مبانی تعالیم آسمانی قرآن و معصومان؟عهم؟ نیز مورد بررسی و تأمل قرار گیرد.

پیشاپیش تذکر میدهیم که شخصیت تمامی علما و اندیشمندان و مدافعان معارف قرآن و معصومین؟عهم؟

ص: 489


1- . بلکه مکتب تفکیک هم، چرا که مبانی مکتب تفکیک همان مطالب و فلسفه و عرفان است که به جای مطالب مخالف با فلسفه و عرفان ارائه میشود.

برای ما محترم است و هرگز نباید نقد اندیشهها را نقد اشخاص و صاحبان اندیشه دانست. بدیهی است که هر انسان غیر معصومی ممکن است در معرض خطاها و اشتباهات ناخواسته واقع شود و مخصوصا اگر قبل از اجتهاد در علوم عقلی مکتب وحی، به آموختن فلسفه و عرفان و تصوف پرداخته باشد، و از ابتدا وارد وادی اصطلاحات فلسفه و عرفان، و حسن ظن و دلبستگی شدید به منحرفان از معارف والای مکتب قرآن و اهل بیت؟عهم؟ شده باشد.

بدون تردید عقل، بزرگ موهبت الهی است که حتی انبیا و حجج الهی را هم به وسیله آن میشناسیم و تصدیق میکنیم، اما آیا عقل ما به درجه عقل انبیاست و مصون از خطا و اشتباه؟! یا اینکه آن چه در ما وجود دارد فکر است و مخلوطی از عقل و خطا و اشتباه و جهل مرکب؟! عقل حجت خداست اما تا کجا؟! آیا اگر ما برخی از تعلیمات قطعی الصدور انبیا را نفهمیدیم باید فهم و فکر و اندیشه و استدلال خود را محکوم کنیم یا باید هر چه از سخنان ایشان را فهمیدیم قبول کنیم و هر چه را نادرست انگاشتیم انکار کنیم؟! آیا آن چیزی که ضروریات مکتب انبیا را تخطئه میکند واقعا عقل ماست، یا فکر و اندیشه و جهل مرکبی که ما بیجهت نام آن را عقل گذاشتهایم؟! و آیا این کار جز این است که ما به اسم عقل! به بدترین وجه با عقل درافتادهایم، و به خاطر برخی مسائل نظری محتمل الخطای خود به مبارزه با بدیهیترین حکم عقلی که تسلیم در مقابل صاحبان معجزه است رفتهایم؟!

ص: 490

مقایسه کوتاهی بین مبانی و مطالب کتاب کشف المراد با نهایه و بدایه

1) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” عالم را حادث و مخلوق می داند، حدوث ذاتی عالم را باطل، و مستلزم غیر مختار بودن خداوند می شمارد، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” عالم را قدیم و ازلی و حادث ذاتی _ که همان ازلی است _ می شمارد؛

2) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” خداوند را خالق عوالم می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” وجود باری تعالی را در لفافه اثبات انکار می کند، و خود عالم را واجب الوجود بالذات _ حتی نه واجب بالغیر _ می داند؛(1)

3) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” ذات احدیت را غیر متغیر می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” خدا را متغیر و متطور به صورت همه موجودات؛(2)

ص: 491


1- . فی إثبات الوجود الواجبی... عین الأعیان وحاقّ الواقع... واجبة الوجود بالذات... و هو المطلوب. (نهایة الحکمة، 268): «همانا حقیقت وجود که عین اعیان و حاق واقع [و شامل همه اشیا] است... واجب الوجود بالذات میباشد و عدم آن محال است. (شواهد بیشتر را در عنوان بعدی ببینید).
2- . تقدّم الوجود علی الوجود فهو تقدّم آخر غیر ما بالعلّیّة إذ لیس بینهما تأثیر وتأثّر ولا فاعلیّة ولا مفعولیّة بل حکمهما حکم شیء واحد له شؤون وأطوار وله تطوّر من طور إلی طور. (طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 226، به نقل از صاحب اسفار): «تقدم وجود بر وجود، تقدم علّیت نیست، بلکه تقدمی دیگر است، زیرا تأثیر و علّیت و فاعلیت و مفعولیتی بین وجودها نیست، و حکم وجودها حکم یک چیز واحد است که شؤون اطوار و صورتها و دگرگونیها دارد و از حالتی به حالت دیگر در میآید». (شواهد بیشتر را در عنوان بعدی ببینید).

1) کتاب “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” ذات احدیت را قابل دیدن نمی داند، ولی بر اساس مبانی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” هر چیزی که دیده می شود جزئی و مرتبه ای و شکلی و صورتی از ذات خداست؛

2) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” قاعده الواحد را در مورد خداوند باطل و مستلزم جبر و عجز او می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” جز صدور شیء واحد را از خالق متعال جایز نمی شمارد؛

3) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” وجود مجردات ازلی را انکار می کند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” اثبات؛

4) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” وجود آلهه متعدده، و شریک باری تعالی را نفی و انکار می کند، ولی مبانی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” اثبات؛

5) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” ذات احدیت را متعالی از جسمیت و داشتن داخل و خارج و درون و بیرون می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” همه چیز، حتی همه اجسام ومادیات را داخل و درون ذات خدا؛(1)

ص: 492


1- . الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... محاطة له بمعنی ما لیس بخارج». (طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 301): «وجودهای امکانی هر چه باشند... محاط خدایند یعنی از او بیرون نیستند. (شواهد بیشتر را در عنوان بعدی ببینید).

1) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” تعدد قدما را تعدد واجب، و شرک می داند، ولی مبانی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” مدافع آن است؛

2) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” اراده را حادث و غیر ذات خدا می داند، و فعل و ترک را حادث و تحت سلطنت و اختیار باری تعالی می شمارد، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة”اراده را واجب و قدیم و ازلی و عین ذات خدا دانسته، و فعل و ترک را خارج از سلطنت واقعی باری تعالی می شمارد؛(1)

3) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” امکان ماهوی، و جواز وجود و عدم، و مخلوقیت عالم را اثبات می کند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” آن را انکار کرده، و خود عالمِ وجود، و مجموعه اعیان مخلوقه را واجب بالذات می داند؛

کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” عالم را مخلوق لا

ص: 493


1- . «قول بعضهم إنّ علّة الإیجاد مشیئته و إرادته تعالی دون ذاته کلام لا محصّل له » (طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 162): «عقیده کسانی که میگویند علت ایجاد عالم، مشیت و اراده خداست نه ذات او، عقیده ای نادرست است و معنای صحیحی ندارد». إذا کانت العلّة التامّة موجودة وجب وجود معلولها. (طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 86): «هر گاه علت تامه موجود باشد وجود معلول آن واجب است». (شواهد بیشتر را در عنوان بعدی ببینید).

1) من شیء خداوند، و غیر از ذات احدیت می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” منکر معنای حقیقی خلق لا من شیء است، و تمام موجودات و جمادات و حیوانات و اعیان نجسه و انسان ها و افعال همه آن ها را عین ذات و فعل خدا می داند؛(1)

2) "کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” تشکیک در مصداق وجود را محال می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” معنای حقیقی تشکیک را تحریف کرده، و آن را به معنای این می داند که اشیاء مراتب و اجزای ذات خداوندند؛(2)

3) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” "وجود" را معقول ثانی، و بدون ذات و هویت عینی و خارجی می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” مخالف این امر بدیهی است؛

ص: 494


1- . ... فی إثبات ذاته تعالی... لبطلان الغیر... إذ لا غیر هناک... (طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 156): ... در اثبات ذات خدای تعالی... به جهت بطلان همه چیز غیر از او... چون اصلا آنجا غیر او چیزی نیست... (شواهد بیشتر را در عنوان بعدی ببینید).
2- . من الواجب فی التشکیک أن یشمل الشدید علی الضعیف وزیادة . (طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 118): در تشکیک، و اجب است که شدید، مشتمل باشد بر ضعیف و زیادت بر آن. «إنّ العلّة تمام وجود معلولها... أن تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه» . (طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 234 _ 269): «علت، تمام وجود معلول است... و تمام شیء، خود آن شیء است و بیشتر از آن». (شواهد بیشتر را در عنوان بعدی ببینید).

1) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” تمامی ادله فلاسفه بر قدم عالم _ چه ذاتی و چه غیری _ را ابطال می کند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” از همه آن ها دفاع؛

2) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” ملاک علیت و معلولیت را، فاعلیت و ایجاد می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” ملاک علیت و معلولیت را به معنای تطور ذات علت، و جزء و کل می داند، و در حقیقت “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” علت و معلول را اثبات می کند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” انکار در لفافه اثبات؛

3) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” دور و تسلسل را باطل و محال می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” ظاهر عنوانش ابطال دور و تسلسل است، ولی متن و محتوایش اثبات دور و تسلسل، و التزام صریح به آن دو است؛

4) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” معاد را به معنای حقیقی آن اثبات می کند، ولی مبانی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” معنای معاد را از حقیقت آن تحریف کرده، به معنای رجوع و دخول اشیاء به ذات احدیت می داند، و در حقیقت“کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” معاد را اثبات کرده است ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” انکار در لفافه اثبات؛

“کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” قدرت باری تعالی را به معنای حقیقی سلطنت و اختیار واقعی او بر فعل و ترک، و ایجاد و اعدام می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” معنای حقیقی قدرت را تحریف کرده و آن را به معنای اشتمال ذات باری

ص: 495

1) بر همه موجودات، و جزء و کل می داند، و در حقیقت“کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” قدرت باری تعالی را اثبات کرده است ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” انکار در لفافه اثبات؛

2) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” علم را به معنای حقیقی دانستن می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” معنای حقیقی علم را تحریف کرده به معنای وجود اشیاء و ذوات اجسام در ذات باری می داند، و در حقیقت “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد”علم باری تعالی را اثبات می کند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” انکار در لفافه اثبات؛

3) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” عدل و حکمت و قضا و قدر را اثبات می کند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” انکار در لفافه اثبات؛

4) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” حسن و قبح عقلی را اثبات می کند، ولی مبانی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” معنای آن دو را تحریف نموده، و در لفافه اثبات، حقیقت آن دو را انکار می کند؛

5) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” تمامی ادله فلاسفه و اشعری ها در اثبات جبر را ابطال می کند، و انسان را فاعل افعال و معاصی خود می داند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” از همه ادله مخالفان دفاع می کند، و همه افعال و گناهان و معاصی را هم با واسطه بلکه بلا واسطه، فعل خدا می داند؛(1)

ص: 496


1- . فما من شیء ممکن موجود سوی الواجب بالذات حتّی الأفعال الاختیاریّة إلّا وهو فعل الواجب بالذات معلول له بلا واسطة أو بواسطة أو وسائط... فهو تعالی فاعل قریب لکلّ فعل ولفاعله... (طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 301): «پس هیچ چیز ممکن موجودی غیر از واجب الوجود بالذات نیست _ حتی افعال اختیاری _ مگر اینکه فعل واجب الوجود بالذات، و معلول بیواسطه یا با یک واسطه یا با چند واسطه اوست... پس او تعالی، فاعل قریب و بیواسطه هر فعل و فاعل آن است...». (شواهد بیشتر را در عنوان بعدی ببینید).

1) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” رآلیست و واقع گرا است، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” نفس را مجرد، و منقطع محض از عالم خارج می داند، و در حقیقت مدافع سوفسطائی گری و منکر واقعیت، تحت عنوان بی محتوای اثبات واقعیت است؛

2) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” قائل به وجوب نبوت و امامت است و مکلفین را مستغنی از معصوم نمی داند، و جهل مرکب و خطای غیر معصومین را انکار نمی کند، ولی “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” منکر جهل مرکب بوده، هر یقینی را عین واقع، و هر کافر و ملحد متیقنی را معصوم و غیر مخطی می داند؛(1)

ص: 497


1- . ... إن القیاس البرهانی هو المنتج للنتیجة الیقینیة من بین الأقیسة کما أن الیقین هو الاعتقاد الکاشف عن وجه الواقع من بین الاعتقادات . (طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 4): در بین تمامی انواع قیاس، تنها قیاس برهانی است که دارای نتیجه یقینی می باشد، کما اینکه تنها یقین است که کاشف از وجه واقع در بین اعتقادات می باشد. (شواهد بیشتر را در عنوان بعدی ببینید).

1) “کشف المراد فی تجرید الاعتقاد” مبانی پذیرفته شده در کتاب “نهایة الحکمة و بدایة الحکمة” را مخالف با تمامی اصول و قواعد تمامی ادیان می شمارد؛(1) اندکی از مدارک و شواهد دال بر مدعای خویش در اثبات تقابلات مذکور را در عنوان بعدی آورده ایم.

به شهادت صریح مشاهیر فلسفه و عرفان(2) کتاب

ص: 498


1- . ... وعلیها مبنی القواعد الإسلامیة. (کشف المراد، 170): مبنای تمامی قواعد اسلامی بر آن (پذیرش حدوث و دارای ابتدای حقیقی بودن عالم، نه تنها حدوث ذاتی موهوم) استوار است.
2- . «امهات و اصول این مباحث عرشی به کلماتی تامه و عباراتی وزین و رصین، در صحف مکرمه اکابر اهل عرفان بخصوص فتوحات مکیه و فصوص، و دیگر خزائن علمیه شیخ اکبر محیی الدین عربی، مدون است. و خود صدر المتالهین در مواضع عدیده هم خود آن بزرگ را به بزرگی اسم می برد و هم صحف علمیه اش را که با احدی از اکابر علماء و مشایخ اهل تحقیق و اعاظم اهل کشف و شهود چنان خشوع و تواضع ندارد و سر فرود نمی آورد، و کسی را به اوصاف او نستوده است،, چه خود بهتر از هر کس داند که اساس حکمت متعالیه او فتوحات و فصوص است و اسفار عظیم او شرحی محققانه بر آنها است. البته متضلع در فهم حکمت متعالیه، و متوغل در نیل صحف اصیل عرفانی که در راس همه آنها همین دو صحیفه یاد شده است , به حکم محکم ما مقر و معترف است و نیازی به ذکر شواهد نیست. تمام مباحث رفیع و عرشی اسفار منقول از فصوص و فتوحات و دیگر صحف قیمه و کریمه شیخ اکبر و پرورش یافتگان بلا واسطه و یا مع الواسطه او است». (دوّمین یادنامه علامه طباطبایی، تهران 1984، حسن حسن زاده آملی / 16 و 36). «اساتید برای ما از مرحوم قاضی حکایت می کردند که آن جناب می فرمود : بعد از مقام عصمت و امامت , در میان رعیت احدی در معارف عرفانی و حقائق نفسانی در حد محیی الدین عربی نیست و کسی به او نمی رسد . و نیز فرمود که ملاصدرا هر چه دارد از محیی الدین دارد و در کنار سفره او نشسته است». (دوّمین یادنامه علامة طباطبایی، تهران 1984، حسن حسن زاده آملی / 41). در اسلام هیچ کس نتوانسته است یک سطر مانند محیی الدین بیاورد. (مطهری، مرتضی، شرح مبسوط منظومه، 1 / 238 _ 239. به نقل از صاحب نهایة الحکمة). بعضی ها مانند ملاصدرا در مقابل احدی به اندازه محیی الدین خضوع ندارند یعنی امثال ابوعلی سینا را در مقابل محیی الدین هیچ می شمارند. (مطهری، مرتضی، شرح مبسوط منظومه، 1 / 238 _ 239). همچنین، احترام و بزرگداشتی که صدر المتالهین نسبت به ابن عربی داشته نیاز به بیان ندارد و می دانیم که وی در حکمت متعالیه در بسیاری از مطالب وامدار ابن عربی بوده است. خضوع زائد الوصف وی (صدر المتالهین) نسبت به محی الدین، به طوری که در برابر هیچ حکیم و عارفی چنین تخضّعی ندارد، گواه بر مطلب است؛ چنان که بسیاری از مبانی حکمت متعالیه وامدار عرفانی است که ابن عربی پایه گذار نامدار آن است. (جوادی آملی، عبد الله، آوای توحید، 78). «إنّ أبرز مرتکزات الحکمة المتعالیة تثوی فی کتابات الشیخ محی الدین بن عربی (638 _ 560 ه) بالأخصّ کتابیه "فصوص الحکم" و"الفتوحات المکّیّة"، وإن کلّ ما یعود لصدر الدین الشیرازی هو تشیید الأبنیة البرهانیّة لمقولات الشیخ الأکبر وأمّهات أفکاره، بحیث لم یکن کتاب "الحکمة المتعالیة" إلا صیغة برهانیّة لمقولات ابن عربی وأفکاره... أما الشیخ جوادی آملیّ... یقوله فیه: "إنّ جمیع ما قاله الآخرون وکتبوه بالعربیّة والفارسیّة، نثراً کان أو نظماً فی الماضی والحاضر یعدّ بضعة نسبة إلی بحر محی الدین الموّاج"."... إنّ الکثیر من مبانی الحکمة المتعالیة مدینة إلی العرفان الذی أرسی قواعده المعروفة ابن عربیّ نفسه". (ینظر: رسالة القرآن، جوادی آملی، عبد الله، مؤسسه فرهنگی رجاء ، تهران 1991، 107). تفید هذه الشهادات إجمالًا أنّ الجذور المعرفیّة لصدر الدین الشیرازیّ تعود إلی الشیخ ابن عربیّ». (کسار، جواد علیّ، التوحید، 1/230، تقریر دروس سیّد کمال حیدری، حاشیه کتاب).

“نهایة الحکمة و بدایة الحکمة”، خلاصه و چکیده و تأیید و تشیید مبانی کتاب اسفار است، و کتاب اسفار نیز به تصریح ایشان، خلاصه و چکیده و تأیید و تشیید مبانی کتاب فتوحات و فصوص ابن عربی است، که بطلان آنها را مکررا نشان داده ایم.

نمونه هایی از نصوص و مبانی کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" در مقایسه با مبانی عقل و برهان و قرآن

نمونههایی از نصوص و مبانی کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" در مقایسه با مبانی عقل و برهان و قرآن(1):

وحدت و عینیت وجود خالق و مخلوق؛ و داخل دانستن وجود همه اشیاء در ذات خدا، و انکار خلقت و آفرینش الهی در دو کتاب مورد اشاره:

بر اساس توحید برگرفته از عقل و برهان و قرآن و اهل بیت؟عهم؟، قطعا خداوند خالق مخلوقات است، نه اینکه ذات قدوس او به صورت های گوناگون موجودات عالم

ص: 499


1- . مدارک دو کتاب بر اساس نسخه نرم افزار مؤسسه کامپیوتری نور است.

“نهایة الحکمة و بدایة الحکمة”، خلاصه و چکیده و تأیید و تشیید مبانی کتاب اسفار است، و کتاب اسفار نیز به تصریح ایشان، خلاصه و چکیده و تأیید و تشیید مبانی کتاب فتوحات و فصوص ابن عربی است، که بطلان آنها را مکررا نشان داده ایم.

نمونههایی از نصوص و مبانی کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" در مقایسه با مبانی عقل و برهان و قرآن

نمونههایی از نصوص و مبانی کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" در مقایسه با مبانی عقل و برهان و قرآن(1):

وحدت و عینیت وجود خالق و مخلوق؛ و داخل دانستن وجود همه اشیاء در ذات خدا، و انکار خلقت و آفرینش الهی در دو کتاب مورد اشاره:

بر اساس توحید برگرفته از عقل و برهان و قرآن و اهل بیت؟عهم؟، قطعا خداوند خالق مخلوقات است، نه اینکه ذات قدوس او به صورت های گوناگون موجودات عالم

ص: 500


1- . مدارک دو کتاب بر اساس نسخه نرم افزار مؤسسه کامپیوتری نور است.

درآمده، و وجود خداوند مبدأ و سرچشمه جوشش و صدور و فیضان آنها از ذات خود باشد، به عبارت دیگر عالم حادث است، و خداوند متعال عالم را بدون سابقه وجودی آن، خلقت و ایجاد فرموده است، نه اینکه عالم قدیم باشد، و یا اینکه خداوند متعال از ذات خودش مایه گذاشته، و موجودات اجزا، یا حصه ها، یا صورت های ذات باری تعالی باشند:

<بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّی یکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَی ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَی ءٍ عَلیمٌ.>(1)

<ما کانَ لِله أَنْ یتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یقُولُ لَهُ کُنْ فَیکُونُ.>(2)

<لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَد>(3)

<أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیقُولُونَ وَلَدَ الله وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ.>(4)

بنابر این ذات باری تعالی وجودی امتدادی نیست، و درون و بیرون ندارد، و غیر از مخلوقات خود است نه عین آنها، و بدون شک هیچ موجودی در ذات خدا نیست. این مطالب از قطعیترین مطالب عقلی و برهانی است

اما آیا مبانی کتاب "بدایة الحکمة" با مطالب مذکور موافق است که خداوند را عین همه موجودات عالم دانسته و میگوید:

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها

ص: 501


1- . انعام، 101.
2- . مریم، 35.
3- . توحید، 3.
4- . صافات، 151 _ 152.

العدم واجبة الوجود بالذات».(1)

«همانا حقیقت وجود که عین اعیان و حاق واقع [و شامل همه اشیا] است... واجب الوجود بالذات میباشد و عدم آن محال است.

«لا یشذ عنه وجود».(2)

«هیچ وجودی از او بیرون نیست.

«الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... محاطة له بمعنی ما لیس بخارج».(3)

«وجودهای امکانی هر چه باشند... محاط خدایند یعنی از او بیرون نیستند.

«إنّ ذاته المتعالیة مبدأ لکلّ کمال وجودیّ ومبدأ الکمال غیر فاقد له ففی ذاته حقیقة کلّ کمال یفیض عنه وهو العینیّة».(4)

«همانا ذات متعالیه، مبدأ همه کمالات وجودی است؛ و مبدأ کمال، فاقد آن کمال نمیباشد [غفلت نشود که کمال و وجود در فلسفه یک چیزند نه دو چیز] بنابر این حقیقت هر کمال در ذات اوست، و این معنای عینیت و یکی بودن است. [و البته بر اساس تعریف علم حضوری در فلسفه، علم خداوند و بلکه همه صفات خدا نفس وجودهای عینی اشیاء است]

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

«ذاته حقیقة، وکنهه تفریق بینه وبین خلقه».(5)

«ذات او حقیقت، و کنه او جدا دانستن او از خلق اوست.

ص: 502


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 268.
2- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 163
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 301.
4- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 162.
5- . التوحید، 36.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

«إنّ الله تعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء فهو مخلوق ما خلا الله عز ّ وجلّ».(1)

«خداوند تعالی از خلق خود خالی و خلق او نیز از او خالیند، و هر چیزی که اسم شیء بر او واقع شود مخلوق است مگر خداوند عز وجل.

امام رضا علیه السلام می فرمایند:

«کلّ ما یوجد فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه».(2)

«هر چه در خلق باشد در خالق آن نیست، و هر چه در مخلوق ممکن باشد در آفریننده آن محال است».

خداوند مجموعه تمامی اشیاء است یا خالق فراتر از آنها؟!

بر اساس توحید عقل و قرآن و اهل بیت؟عهم؟، قطعا خداوند متعال خالق اشیاء است نه مجموعه اشیاء، اما کتاب "نهایة الحکمة"، وجود باری تعالی را عین وجود هر شیء به علاوه اشیای دیگر می شمارد نه خالق فراتر از آنها و می گوید:

«إنّ العلّة تمام وجود معلولها... أن تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه» .(3)

«علت، تمام وجود معلول است... و تمام شیء، خود آن شیء است و بیشتر از آن».

ص: 503


1- بحار الانوار، 3/322.
2- بحار الانوار، 4/230 امام رضا علیه السلام .
3- . الطباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 234 _ 269.

عالم، حاصل اراده و ایجاد باری است یا خود خدا؟!

بر اساس توحید قرآن و اهل بیت؟عهم؟، قطعا وجود عالم، حادث و مخلوق و اثر ایجاد باری تعالی است نه معلول ذات و لازمه هستی او:

«بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّی یکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَی ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَی ءٍ عَلیمٌ.>(1)

اما کتاب "نهایة الحکمة" الحکمة میگوید:

«قول بعضهم إنّ علّة الإیجاد هی إرادة الواجب بالذات دون ذاته المتعالیة کلام لا محصّل له».(2)

«بعضی عقیده دارند که علت ایجاد عالم، اراده خداست نه ذات خدا، در حالی که این عقیده نادرست است».

«فالعلّة هی نفس الوجود الذی یصدر عنه وجود المعلول».(3)

«علت، خود همان وجودی است که وجود معلول از آن صادر میشود».

اعتقاد به شریک باری تعالی در دو کتاب مورد اشاره:

اساس توحید قرآن و برهان و اهل بیت؟عهم؟ این است که خداوند متعال در الوهیت و خالقیت خود شریکی ندارد و ما سوای خداوند مخلوقات اویند:

<الَّذی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ یتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَی ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدیراً.>(4)

امام رضا علیه السلام میفرمایند:

ص: 504


1- . انعام،101.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 285.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 166.
4- . فرقان، 2.

«وَإِنَّمَا هُوَ الله عَزَّ وَجَلَّ وَخَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَینَهُمَا وَلَا ثَالِثَ غَیرُهُمَا فَمَا خَلَقَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یعْدُ أَنْ یکُونَ خَلْقَه».(1)

«همانا آنچه هست خداوند است و خلق او، و هیچ چیز سومی بین آن دو و غیر آن دو وجود ندارد، بنابر این آنچه که خدای تعالی آفریده است ممکن نیست که مخلوق و آفریده او نباشد».

اما کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" به جای اینکه خدایی و خالقیت را برای ذات احدیت اثبات کند، بر عکس آن را برای نفس وجود اعیان و اجسام و مخلوقات اثبات میکند، و به جای اینکه وجود إله دوم و شریک خدا را نفی کند، بر عکس وجود هر چیزی غیر از خدا را نفی میکند، زیرا _ بر خلاف مبانی عقل و برهان و وحی و قرآن که صفت تجزی و امتداد و وسعت و گستردگی را از اختصاصات موجودات مخلوق و دارای امتداد و مکان و زمان و جسم میداند _ بر مبنای فلسفه وجود خدا آن چنان وسیع و گسترده است که هیچ جایی برای مخلوقات باقی نگذاشته است، و هیچ چیزی غیر از خدا وجود ندارد ولو اینکه شیطان و فرعون و نمرود باشد:

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها العدم واجبة الوجود بالذات».(2)

«همانا حقیقت وجود که عین اعیان و حاق واقع [و شامل همه اشیا] است... واجب الوجود بالذات میباشد و عدم آن محال است».

«حقیقة الوجود... لا ثانی لها فهی واجبة الوجود بالذات».(3)

ص: 505


1- . بحار الأنوار، 10 / 316؛ باب 19؛ مناظرات الرضا علیّ بن موسی؟عهما؟.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 268.
3- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 156.

«حقیقت وجود [که گفته شد عین اعیان موجودات و حاق واقع است]... اصلا دوم ندارد، پس خود آن واجب الوجود بالذات است».

«واجب الوجود تعالی حقیقة الوجود الصرف التی لا ثانی لها... إذ کلّ ما فرض ثانیاً لها عاد أولا».(1)

«واجب الوجود تعالی، حقیقت وجود صِرف [و بینهایتی] است که اصلا دوم ندارد... زیرا هر چیزی که دومیِ آن وجود صِرف [و بینهایت] فرض شود خودِ همان اولی خواهد بود».

... فی إثبات ذاته تعالی... لبطلان الغیر... إذ لا غیر هناک...(2)

... در اثبات ذات خدای تعالی... به جهت بطلان همه چیز غیر از او... چون اصلا آنجا غیر او چیزی نیست...

کتاب "نهایة الحکمة" بر این است که چیزهایی از ذات خدا صادر شده است که با خود خدا مساویند، و خداوند عاجز است از اینکه غیر از آن وجود مساوی با خود چیز دیگری ایجاد کند:

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحدا بسیطاً له کلّ کمال وجودیً».(3)

«واجب تعالی... افاضه نمیکند مگر وجود واحد بسیطی را که دارای تمامی کمالات وجودی است».

نفی وجود خالق متعال در دو کتاب مورد اشاره:

دو کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة"، وجود خالق و آفرینندهای را که غیر وجود عالم است نمیپذیرد، و ذات خدای تعالی را عین همه اشیاء میداند و اصلا

ص: 506


1- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 157.
2- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 156.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 315 _ 316.

غیریت و جدایی و دوگانگی خالق و مخلوق را قبول ندارد، و ذات خدای تعالی را متطوّر به صور اشیای مختلف میشمارد، و تقدم وجود خدای تعالی بر وجود ممکنات را به نحو تطور و دگرگون شدن ذات احدیت میداند، و نمی پذیرد که وجود عالم به إیجاد خدای تعالی و خلقت وتأثیر و فاعلیت اختیاری او باشد:

«تقدّم الوجود علی الوجود فهو تقدّم آخر غیر ما بالعلّیّة إذ لیس بینهما تأثیر وتأثّر ولا فاعلیّة ولا مفعولیّة بل حکمهما حکم شیء واحد له شؤون وأطوار وله تطوّر من طور إلی طور».(1)

«تقدم وجود بر وجود، تقدم علّیت نیست، بلکه تقدمی دیگر است، زیرا تأثیر و علّیت و فاعلیت و مفعولیتی بین وجودها نیست، و حکم وجودها حکم یک چیز واحد است که شؤون اطوار و صورتها و دگرگونیها دارد و از حالتی به حالت دیگر در میآید».

«قول بعضهم إنّ علّة الإیجاد مشیئته و إرادته تعالی دون ذاته کلام لا محصّل له ».(2)

«عقیده کسانی که میگویند علت ایجاد عالم، مشیت و اراده خداست نه ذات او، عقیده ای نادرست است و معنای صحیحی ندارد».

تحریف معنای حقیقی علت و معلول و خالق و مخلوق

دو کتاب مورد اشاره، معنای علّیت و معلولیت را به گونهای تفسیر و تأویل میکند که در حقیقت همان معنای جزء است که خارج از کلّ خود نبوده و متقوّم به وجود کلّ است نه به إیجاد و ابداع و خلقت و آفرینش، این معنای واضح البطلان را تشکیک وحمل حقیقت و

ص: 507


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 226، به نقل از اسفار.
2- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 162.

رقیقت! مینامند و التفات ندارند که این معنایی که ساخته و پرداخته اند و آن را تشکیک و حمل حقیقت و رقیقت نامیده اند نفس معنای جزء و کل است نه چیز دیگر:

«الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... محاطة له بمعنی ما لیس بخارج».(1)

«وجودهای امکانی هر چه باشند... محاط خدایند یعنی از او بیرون نیستند».

«إنّ الموجود الرابط... هو موجود فی غیره... بمعنی ما لیس بخارج... لا بمعنی الجزئیّة والترکب... وهو نوع من حمل الحقیقة والرقیقة».(2)

«همانا موجود رابط... در غیر خود موجود است... به این معناکه خارج از آن نیست... ولی نه به معنای جزئیت و ترکیب[!]... و این نوعی از حمل حقیقت و رقیقت است[!]»

«إنّ ما سواه من الموجودات معالیل له... حاضرة عنده بوجوداتها».(3)

«همانا همه موجودات ماسوای او، معلولهای اویند... و با وجودهای خود نزد او حاضرند».

آیا خدا یعنی همه موجودات، و کلّ عالم هستی؟!

کتاب "نهایة الحکمة" با تصرف در معنای علیت، ذات خدای تعالی را عین هر شیء به اضافه غیر آن شیء به آن شیء میداند؛ لذا از نظر فلسفه، وجود خدای تعالی مساوی با وجود جمیع اشیاء است:

ص: 508


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 301.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 241 _ 242.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 289 _ 290.

«إنّ العلّة تمام وجود معلولها». (1)

«همانا علت، تمام وجود معلول است».

إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه» .(2)

«همانا تمام شیء، خود همان شیء است و آنچه که زاید بر آن است».

«من الواجب فی التشکیک أن یشمل الشدید علی الضعیف وزیادة».(3)

در تشکیک، و اجب است که شدید، مشتمل باشد بر ضعیف و زیادت بر آن».

آیا همه ممکنات، واجب الوجود و قدیم و مراتب و اجزای ذات خدایند؟!

بر اساس حکم ضروری عقل و برهان و مسلمات ادیان بدیهی است که ذات احدیت، متجزی و مرکب از وجود اشیاء نیست و غیر وجود مخلوقات خود است؛ و فرض مرکب بودن شیء از اجزای عدمی! که فلسفه آن را ساخته و پرداخته است بیاساس است.

در دو کتاب کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" وقتی که میخواهند عقیده خود در باره وسعت وجود خدا و شمول ذات او نسبت به جمیع اشیاء را بیان کنند چنین مثال میزنند که یک نور غیر متناهی شامل جمیع انوار است به گونه ای که هیج جایی برای وجود هیچ نور دیگر باقی نمیگذارد بلکه همه نورهای دیگر، داخل در همان نور اولی و جزء وحصه ومرتبهای از همانند.

ص: 509


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 234.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 269.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 118.

البته خیال نشود که ایشان فقط مثالی برای تقریب به ذهن زده اند؛ خیر، بلکه این زیاده و نقصان واقعا اعتقاد ایشان در مورد خدای تعالی است. بگذریم که اگر ایشان این مطلب را فقط به عنوان مثالی هم مطرح کرده بودند باز هم بدترین مثال برای بیان توحید واقعی و معرفت حقیقی خداوند بود، و این است نصی از عبارات ایشان:

النور حقیقة واحدة بسیطة متکثّرة فی عین وحدتها ومتوحّدة فی عین کثرتها کذلک الوجود حقیقة واحدة ذات مراتب مختلفة بالشدة والضعف».(1)

«نور حقیقت واحد بسیطی است که در عین کثرت خود واحد است[!] و در عین وحدت خود کثیر است[!] همین طور وجود هم حقیقت واحدی است که دارای مراتب مختلف شدید و ضعیف میباشد».

«إنّ وجود المعلول بقیاسه إلی علّته وجود رابط موجود فی غیره».(2)

«همانا وجود معلول نسبت به وجود علت خود رابط و موجود در غیر خود میباشد».

«لا معنی لتخلّل العدم بین وجود العلّة التامّة ووجود معلولها بأی نحو فرض... ففرض... وجود العلّة التامّة ولا وجود لمعلولها بعد... خلف ظاهر».(3)

«فاصله شدن عدم، بین وجود علت تامه و وجود معلول آن، به هر نحوی که فرض شود بیمعناست... پس فرض... وجود علت تامه [خدا] در حالی که معلول آن [یعنی عالَم]، با آن نباشد... خلافی آشکار است».

ص: 510


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 18.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 157 .
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 160.

آیا خلق کردن و رزق دادن خداوند غیر اختیاری است؟!

کتاب "نهایة الحکمة" معتقد است که خلق کردن و رزق دادن خداوند به اختیار او نبوده، بلکه لازمه ذات اوست، و خلق و رزق بر اساس اشراق ذات است، یعنی به معنای این است که ذات خدا به صورت اشیاء ظاهر شده است نه اینکه خدا آنها را آفریده و ایجاد کرده باشد:

«فکونه تعالی بحیث یخلق وکونه بحیث یرزق إلی غیر ذلک صفات واجبة ومرجعها إلی الإضافة الإشراقیّة».(1)

«اینکه خدا به گونه ای باشد که خلق کند و روزی دهد و همچنین بقیه صفات او واجب و لازم است، و معنای آن به اضافه اشراقیه برمی گردد».

نفی حدوث حقیقی و مخلوقیت و ابتدا داشتن عالم در دو کتاب مورد اشاره:

بر اساس معارف مکتب عقل و برهان و وحی، عالم و جمیع ما سوای خدای تعالی مخلوق و حادث حقیقی است، و زمان هم حادث و مخلوق است، نه اینکه قدیم و أزلی و متعاصر و متلازم با وجود حق عزّ و جلّ باشد، و لکن میبینیم که کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" اعتقاد به قدم عالم داشته و اعتقاد به حدوث عالم را تخطئه میکند، بلکه عقیده به حدوث عالم را _ که از ضروریات ادیان و عقائد امامان ما؟عهم؟ است _ سخیفترین عقاید و ناشی از عدم شعور معتقدین به آن میشمارد! چنان که مینویسد:

ص: 511


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 57.

«إنّ قدرته تعالی هی مبدئیّته للإیجاد وعلّیته لما سواه وهی عین الذات المتعالیة ولازم ذلک دوام الفیض».(1)

«همانا قدرت خدای تعالی همان مبدء بودن او برای ایجاد، و علیت او برای ماسوا است، و آن عین ذات متعالیه است، و لازمه این مطلب دوام و ازلیت فیض و وجود عالم است».

«وأمّا الحدوث بمعنی کون وجود الزمان مسبوقاً بعدم خارج من وجوده... ففیه... وإلی ذلک یشیر ما نقل عن المعلّم الأوّل أنّ من قال بحدوث الزمان فقد قال بقدمه من حیث لا یشعر».(2)

«حدوث به این معنا که قبل از زمان، زمان نباشد... نادرست است... و مطلبی هم که از معلم اول [ارسطو] نقل شده است به همین نکته اشاره دارد که: هر کس به حدوث زمان معتقد شود نافهمیده و نادانسته به قدم زمان معتقد است».

«العالم بجمیع أجزائه حادث ذاتاً مسبوق الوجود بوجود الواجب لذاته... وأمّا ما صوّره المتکلّمون فی حدوث العالم یعنی ما سوی البارئ سبحانه زماناً بالبناء علی استحالة القدم الزمانیً فی الممکن... ففیه أنً...»(3)

«عالم با جمیع اجزایش، حادث ذاتی [یعنی چیزی که هم حادث است و هم ازلی!] بوده، و بعد از وجود واجب بالذات [خدا] است... و عقیده متکلمان [مانند شیخ مفید و طوسی و سید مرتضی و صدوق و خواجه طوسی و علامه حلی و مجلسی و عموم اعاظم و اساطین اسلام غیر از فلسفه مشربان] در مورد حدوث زمان عالم _ یعنی ماسوای خداوند سبحانه _ بر این اساس که ازلی بودن وجود ممکن محال است... عقیده ای نادرست است».

«کلّ حادث زمانیّ فإنّه مسبوق بقوّة الوجود... وهذا الإمکان أمر

ص: 512


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 326.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 232.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 324_ 325.

خارجیّ... فإذن لکلّ حادث زمانیّ مادّة سابقة علیه تحمل قوّة وجوده».(1)

«هر حادث زمانی، متأخر از امکان وجود است... و این امکان یک امر خارجی است[!]... بنابر این قبل از هر چیزی که حادث زمانی باشد ماده ای وجود داشته که آن امکان را حمل کرده است».

آیا ذات خدای تعالی شبیه یا هم سنخ خلق است؟!

بر اساس معارف مکتب عقل و برهان و وحی، هر کس چیزی را شبیه خداوند و هم سنخ او دانسته، و خدا را به مخلوقات تشبیه کند خدا را نشناخته است. خداوند متعال می فرماید:

«ما عرفنی من شبّهنی بخلقی».(2)

«هر کس مرا تشبیه به خلقم کند مرا نشناخته است».

ولی در کتاب "نهایة الحکمة" به وضوح میبینیم:

«إنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً من کلّ وجه... لا یفیض إلّا وجوداً واحداً بسیطاً له کلّ کمال وجودیّ لمکان المسانخة بین العلّة والمعلول».(3)

«از واحد جز واحدی صادر نشود و چون واجب تعالی از هر جت واحد و بسیط است... جز یک وجود واحد بسیط که همه کمالات وجودی را دارد خلق نکند زیرا باید بین علت و معلول هم سنخی باشد».

«من الواجب أن یکون بین المعلول وعلّته سنخیّة ذاتیّة».(4)

ص: 513


1- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 118 _ 119.
2- .توحید ، 68 ؛ بحار الانوار ، 3/291 .
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 315 _ 316.
4- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 166.

«واجب است که بین معلول و علتش سنخیت ذاتی باشد».

و گفتیم که در دو کتاب مورد اشاره، وجود چیزهایی صادر شده از ذات الهی ادعا شده است که با خود خدا مساویند، و خداوند عاجز است از اینکه غیر از آن وجود مساوی با خود چیز دیگری خلق کند:

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحداً بسیطاً له کلّ کمال وجودیّ».(1)

«واجب تعالی... افاضه نمیکند مگر وجود واحد بسیطی را که دارای تمامی کمالات وجودی است».

اعتقاد به آلهه و خدایان متعدد و ارباب انواع، و نسبت دادن خلقت و ربوبیت به غیر خدا

«إنّ هذا العالم المادیّ معلول لعالم نوریّ مجرّد عن المادّة متقدّس عن القوّة».(2)

«همانا این عالم مادی، معلول و آفریده عالمی نوری و مجرد از ماده، و فراتر از امکان و تغیر است».

«مرتبة الوجود العقلیّ معلولة للواجب تعالی بلا واسطة وعلّة متوسّطة لما دونها من المثال ومرتبة المثال معلولة للعقل وعلّة لمرتبة المادّة والمادّیّات».(3)

«مرتبه وجود عقلی، بلا واسطه آفریده واجب تعالی است و خالق متوسط برای ما دون عالم مثال میباشد، و مرتبه مثال آفریده عقل و خالق مرتبه عالم ماده و مادیات است».

«مفیض الصورة العقلیّة جوهر عقلیّ مفارق للمادّة فیه جمیع الصور

ص: 514


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 315 _ 316.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 280.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 310.

العقلیّة الکلّیّة... مفیض الصور العلمیّة الجزئیّة جوهر مثالیّ مفارق فیه جمیع الصور المثالیّة الجزئیّة».(1)

«خالق صورت عقلی، جوهری عقلی و بدون ماده است که تمامی صور عقلی کلی در آن میباشد... خالق صور علمی جزئی، جوهر مثالی عقلی بدون ماده ای است که تمام صور مثالی جزئی در آن است».

«إنّ عالم العقل علّة مفیضة لعالم المثال وعالم المثال علّة مفیضة لعالم المادّة».(2)

«همانا عالم عقل، آفریننده عالم مثال است؛ و عالم مثال آفریننده عالم ماده است».

«عالم العقل علّة لعالم المثال وعالم المثال علّة مفیضة لعالم المادّة.(3)

عالم عقل، آفریننده عالم مثال است؛ و عالم مثال آفریننده عالم ماده ».

تغیر و تطور ذات خداوند به اطوار و صورتهای مختلف:

بدیهی است که ذات خداوند جل و علا قابل تطوّر و دگرگونی به اطوار و احوال و شؤون مختلف نیست:

امام رضا علیه السلام فرمودند:

«وای بر تو، آیا چگونه جسارت می ورزی که پروردگار خود را موصوف به تغیر از حالی به حال دیگر بدانی، و آن چه را که بر مخلوقات بار می شود بر او بار کنی؟!»(4)

ص: 515


1- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 146.
2- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 172.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 315.
4- . ویحک، کیف تجترئ أن تصف ربّک بالتغیّر من حال إلی حال وأنّه یجری علیه ما یجری علی المخلوقین؟! (احتجاج، 2 / 407؛ کافی، 1 / 130، بحار، 10 / 347).

ولی مطالب دو کتاب مذکور، بر خلاف عقل و برهان و ضروریات جمیع ادیان، مبتنی بر اعتقاد به تطور و دگرگون شدن ذات خدای تعالی، و عینیت و یکی بودن وجود خالق و مخلوق است، چنان که کتاب "نهایة الحکمة" تقدم وجود بر وجود را مطلقا به تطور میداند نه به تأثیر و ایجاد و آفرینش و خلقت موجودات:

«تقدّم الوجود علی الوجود فهو تقدّم آخر غیر ما بالعلّیّة إذ لیس بینهما تأثیر وتأثّر ولا فاعلیّة ولا مفعولیّة بل حکمهما حکم شیء واحد له شؤون وأطوار وله تطوّر من طور إلی طور».(1)

«تقدم وجود بر وجود، از باب علیت نیست بلکه نوع دیگری از تقدم است، زیرا بین دو وجود، هیچ تأثیر و تأثر و فاعلیت و خالقیت و مفعولیت و مخلوقیت نیست، بلکه حکم آن دو حکم وجود واحدی است که دارای شؤون و اطوار و دگرگونیهاست، و از حالی به حال دیگر میرود».

عجز و ناتوانی باری تعالی از خلق و آفرینش بیش از یک چیز:

بدیهی است که قدرت باری تعالی کامل و تام و عام است نه اینکه محدود به وجوب صدور فقط یک چیز از آن بوده و محال باشد که ذات احدیت یک فعل بیشتر داشته باشد.

<وَ لله مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الله عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدیرٌ.>(2)

<أَ وَ لَمْ یرَوْا أَنَّ الله الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلی أَنْ یخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَیبَ فیهِ فَأَبَی الظَّالِمُونَ إِلاً کُفُوراً.>(3)

ص: 516


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 226، به نقل از صاحب اسفار.
2- . آل عمران، 189.
3- . اسراء، 99.

ولی کتاب "نهایة الحکمة"مینویسد:

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحداً».(1)

«واجب تعالی... جز یک وجود نمیآفریند».

آیا اراده الهی صفت ذات خداوند و به معنای علم اوست یا صفت فعل او؟!

بر اساس ضرورت حکم عقل و تعالیم مدرسه وحی، اراده خدای تعالی حادث است، و اراده او غیر از علم اوست:

«قَالَ سُلَیمَانُ لِأَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ قَالَ الرِّضَا علیه السلام یا جَاهِلُ فَإِذَا عَلِمَ الشیء فَقَدْ أَرَادَهُ قَالَ سُلَیمَانُ أَجَلْ قَالَ فَإِذَا لَمْ یرِدْهُ لَمْ یعْلَمْهُ قَالَ سُلَیمَانُ أَجَلْ قَالَ مِنْ أَینَ قُلْتَ ذَاکَ وَمَا الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ وَقَدْ یعْلَمُ مَا لَا یرِیدُهُ أَبَداً وَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ وَلَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَینا إِلَیکَ فَهُوَ یعْلَمُ کَیفَ یذْهَبُ بِهِ وَلَا یذْهَبُ بِهِ أَبَدا».(2)

«سلیمان گفت: زیرا اراده او همان علم اوست! امام رضا علیه السلام فرمودند: ای جاهل! پس هر گاه چیزی را بداند آن را اراده کرده است؟! سلیمان گفت: آری! حضرت فرمودند: پس هرگاه چیزی را اراده نکرده باشد آن را نمیداند؟!سلیمان گفت: آری! حضرت فرمودند: از کجا این را میگویی؟! و کدام دلیل در کار است که اراده او علم اوست؟! در حالی که خداوند قطعا چیزهایی را میداند که هرگز آن را اراده نمیکند، و خودش عزّ و جلّ میفرماید: اگر میخواستیم آن چه را که به تو وحی کردهایم از بین میبردیم! پس خدا میداند که چگونه آن را از بین ببرد اما هرگز آن را از بین نمیبرد!»

و ذات باری تعالی قدیم است ولی اراده او فعل او و

ص: 517


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 315 _ 316.
2- . بحار الأنوار، 10 / 336.

حادث است و عین ذاتش نیست:

«قَالَ الرِّضَا علیه السلام: وَیلَکَ کَمْ تُرَدِّدُ هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ وَقَدْ أَخْبَرْتُکَ أَنَّ الْإِرَادَةَ مُحْدَثَةٌ لِأَنَّ فِعْلَ الشیء مُحْدَث ».(1)

«امام رضا علیه السلام فرمودند: وای بر تو! چه قدر این مطلب را تکرار میکنی! در حالی که من به تو گفتم که اراده محدث است، زیرا فعل هر چیز محدث است».

ولی بر خلاف حقایق فوق در کتاب "نهایة الحکمة" میخوانیم:

«وعلمه الذی هو عین ذاته علّة لما سواه».(2)

«و علم خدا که عین ذات اوست، علت وجود ماسوای اوست«.

«بعض من لم یجد بدّاً من إیجاب العلّة التامّة لمعلولها قال بأنّ علّة العالم هی إرادة الواجب دون ذاته تعالی وهو أسخف ما قیل فی هذا المقام».(3)

«بعضی افراد [مانند شیخ مفید و طوسی و سید مرتضی و صدوق و خواجه طوسی و علامه حلی و مجلسی و عموم اعاظم و اساطین اسلام غیر از فلسفه مشربان] که از اقرار به ایجابی و ضروری بودن وجود معلول نسبت به علت تامه راه فراری نداشتهاند ناچارا معتقد شدهاند که علت عالم، اراده و خلقت و آفرینش خداوند متعال است نه ذات خدا، و این عقیده پستترین عقیده در این مورد است[!].»

در مقابل این نظریات فلسفی و عرفانی چنانکه که گفتیم در مکتب وحی و برهان، اراده خداوند "حادث" و از "صفات فعل" و به معنای "ایجاد" و تکوین الهی است، نه علم و رضای او به آنچه ذات او وجود آن را اقتضا

ص: 518


1- . بحار الأنوار، 10 / 335.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 309.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 163.

می کند، و نه چیزی دیگر.

حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

«إرادته إحداثه لا غیر ذلک... فإرادة الله تعالی هی الفعل لا غیر ذلک، یقول له: "کن"، فیکون. بلا لفظ ولا نطق بلسان ولا همة ولا تفکر».(1)

«اراده خداوند عز وجل تنها "احداث" و "ایجاد" و "فعل" اوست نه چیز دیگر... پس اراده او تبارک و تعالی جز فعل او چیزی نیست. درباره هر چیز تنها می گوید: "باش"، پس موجود می شود. بدون اینکه سخنی بر زبان راند یا تلفظ و تفکر و اندیشه ای داشته باشد».

آیا قدرت خدای تعالی به معنای مبدء بودن ذات او برای صدور اشیاء است؟!

بر اساس عقل و برهان و قرآن و سنت، فعل هر فاعلی غیر از خود آن فاعل است، و "قادر و مختار بودن" به معنای این است که فاعل بتواند فعلی را انجام داده یا ترک کند، نه این که ذاتش بدون توانایی بر فعل و ترک، مبدء تطور و تغیر و صورت پذیری به صور مختلف اشیاء باشد، اما "نهایة الحکمة" مانند همیشه کاملا بر عکس می نویسد:

«قدرته مبدئیّته لکل شیء سواه بذاته».(2)

نقدرت خدا، مبدئیت او به ذات خود است برای تمامی اشیا».

«إنّ قدرته تعالی هی مبدئیّته للإیجاد وعلّیته لما سواه وهی عین الذات المتعالیة».(3)

ص: 519


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام، 1/119؛ توحید، 147؛ بحار الأنوار، 4/137.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 307.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 326.

«همانا قدرت خدای تعالی، همان مبدئیت او برای إیجاد، و علّیت او برای ما سوای اوست که آن عین ذات متعالی او میباشد».

آیا ذات و علم خداوند تعالی دارای اجمال و تفصیل و حدوث است؟!

بدون شک ذات خدای تعالی و علم او اجمال و تفصیل ندارد، و اعتقاد به آن جدا موهون بلکه تناقض واضح است ولی بر خلاف ضرورت عقل و وحی در دو کتاب میبینیم که:

«إنّ له تعالی علماً إجمالیّاً فی عین الکشف التفصیلیّ».(1)

«همانا برای او تعالی، علمی اجمالی در عین کشف تفصیلی است».

«فما سواه من شیء فهو معلوم له تعالی فی مرتبة ذاته المتعالیة علماً تفصیلیّاً فی عین الإجمال وإجمالیّاً فی عین التفصیل... أمّا المجرّدة منها فبأنفسها وأمّا المادّیّة فبصورها المجرّدة. فتبیّن بما مرّ أنّ للواجب تعالی علماً... وأنّه علم إجمالیّ فی عین الکشف التفصیلیّ وأنّ له تعالی علماً تفصیلیّاً بما سوی ذاته من الموجودات فی مرتبة ذواتها خارجاً من الذات المتعالیة وهو العلم بعد الإیجاد».(2)

«تمام چیزهایی که غیر خداست در مرتبه ذات متعالی خدا برای او معلوم است به علم تفصیلی در عین اجمال، و علم اجمالی در عین تفصیل... مجردات بدون واسطه برای او معلومند [بر اساس علم حضوری فلسفی، ذات آنها در ذات خدا موجود است]، و مادیها به واسطه صورتهای مجرد خود برای او معلومند [در ذات او موجودند]. پس روشن شد که واجب تعالی را علمی است... و آن علم اجمالی در عین کشف تفصیلی است و او تعالی به ماسوای ذات خود علم تصیلی در مرتبه ذوات آنها دارد که خارج از ذات اوست و آن همان علم بعد از

ص: 520


1- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 91.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 289.

ایجاد است».

«فهو معلوم عنده علماً إجمالیّاً فی عین الکشف التفصیلیّ».(1)

«پس آن نزد او معلوم است علمی اجمالی در عین کشف تفصیلی».

«یکشف بتفاصیل صفاته التی هی عین ذاته المقدّسة عن إجمال ذاته کالواجب تعالی».(2)

«کشف میکند به تفاصیل صفاتش که عین ذات مقدس اوست از اجمال ذاتش مانند واجب تعالی».

«ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً من کلّ وجه لا یتسرّب إلیه جهة کثرة لا عقلیّة ولا خارجیّة واجداً لکلّ کمال وجودیّ وجداناً تفصیلیّاً فی عین الإجمال».(3)

«از آنجا که واجب تعالی از هر جهتی واحد بسیط است وهیچ جهت کثرت عقلی و خارجی به او راه ندارد واجد همه کمالات وجودی است واجدیتی تفصیلی در عین اجمال».

آیا علم خداوند حصولی است؟!

بر اساس عقل و شرع مسلّم است که ذات احدیت عالم به همه چیز هست اما نه ذوات اشیاء در ذات خداوند حضور دارند (علم حضوری)، ونه صورتی از اشیاء در ذات احدیت حاضر شده یا نقش بسته است (علم حصولی)، اما "بدایة الحکمة" کاملا بر عکس می نویسد:

«فهی معلومة له علماً حضوریّاً فی مرتبة وجوداتها المجرّدة منها

ص: 521


1- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 163.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 308.
3- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 315.

بأنفسها والمادّیّة منها بصورها المجرّدة».(1)

«پس آنها برای او معلومند به علمی حضوری در مرتبه وجودهای آنها، مجردات به نفس خودشان و بدون واسطه در ذات او حضور و وجود دارند، و مادیها صورتهای مجرد آنها [علم حصولی] در ذات او حضور و وجود دارد».

آیا ما مجبوریم یا مختار؟ و آیا هر فعلی فعل خداست؟ و آیا اعتقاد به اختیار عقیده شیعة

آیا ما مجبوریم یا مختار؟ و آیا هر فعلی فعل خداست؟ و آیا اعتقاد به اختیار عقیده شیعة(2) است یا معتزله؟ و آیا شیعیان با پرستندگان بتها و ستارگان مساویند؟!

عقل و برهان و قرآن و ادیان، انسانها را فاعل افعال و گناهان و معاصی خود میدانند:

خداوند متعال میفرماید:

<ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیدِیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِید>.(3)

<فَأَصابَهُمْ سَیئاتُ ما عَمِلُوا>.(4)

<ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یداکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِید>.(5)

ص: 522


1- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 164.
2- . علامه نصیر الدین طوسی در ردّ این فلاسفه جبری میفرماید: المسألة السادسة فی أنّا فاعلون . و علامه حلّی در شرح آن میفرماید: والضرورة قاضیة باستناد أفعالنا إلینا. (کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، 308). و نیز علامه حلی میفرماید: والحقّ أنّا فاعلون، ویدلّ علیه العقل والنّقل. (استقصاء النظر فی القضاء والقدر، 34).
3- . آل عمران، 182.
4- . نحل، 34.
5- . حج، 10.

<لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْم >.(1)

<إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُون >.(2)

<جَزاءً بِما کانُوا یعْمَلُون>.(3)

اما کتاب "نهایة الحکمة" بر اساس مبانی فلسفه معتقد است که همه افعال، حتی همه گناهان و معاصی فعل خداست! و هیچ فاعلی غیر خدا وجود ندارد:

«فما من شیء ممکن موجود سوی الواجب بالذات حتّی الأفعال الاختیاریّة إلّا وهو فعل الواجب بالذات معلول له بلا واسطة أو بواسطة أو وسائط... الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... الذوات وما لها من الصفات والأفعال أفعال له. فهو تعالی فاعل قریب لکلّ فعل ولفاعله... ولا منافاة بین کونه تعالی فاعلاً قریباً... وبین کونه فاعلاً بعیداً... فإنّ لزوم البعد... علی ما یفیده النظر البدویّ والقرب هو الذی یفیده النظر الدقیق».(4)

«پس هیچ چیز ممکن موجودی غیر از واجب الوجود بالذات نیست _ حتی افعال اختیاری _ مگر اینکه فعل واجب الوجود بالذات، و معلول بیواسطه یا با یک واسطه یا با چند واسطه اوست... وجودهای امکانی هر چه باشند... ذات و همه صفات و افعال آنها افعال خداست. پس او تعالی، فاعل قریب و بیواسطه هر فعل و فاعل آن است... و بین اینکه او تعالی فاعل بیواسطه و قریب... یا فاعل با واسطه و بعید آنها باشد هیچ منافاتی نیست... زیرا بعید بودن آن... بر اساس نظر ابتدایی است، و فاعل بلاواسطه و قریب بودن او بر اساس نظر دقیق است».

ص: 523


1- . نور، 11.
2- . طور،16.
3- . واقعه، 24.
4- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 301.

«لا حکم للمعلول إلّا وهو لوجود العلّة وبه. فهو تعالی الفاعل المستقلّ... لا مؤثّر فی الوجود إلّا هو... فهو تعالی فاعل کلّ شیء والعلل کلّها مسخّرة له».(1)

«معلول هیچ حکمی ندارد مگر اینکه آن حکم برای علت او و به علت اوست پس او تعالی فاعل مستقل است... جز او هیچ مؤثر و فاعلی در هستی نیست... پس او تعالی فاعل هر چیز است و علتها همه مسخر اویند».

«إن الواجب تعالی مبدأ لکل ممکن موجود وهو المبحث المعنون عنه بشمول إرادته للأفعال».(2)

«واجب تعالی مبدأ هر ممکن موجود است، و این همان مبحث به نام "شمول اراده او برای همه افعال" میباشد».

«إنّ ما سوی الواجب بالذات سواء کان جوهراً أو عرضاً وبعبارة أخری سواء کان ذاتاً أو صفة أو فعلاً له ماهیّة ممکنة بالذات... یحتاج... إلی مرجّح یعیّن ذلک ویوجبه وهو العلّة الموجبة فما من موجود ممکن إلّا وهو محتاج فی وجوده حدوثا وبقاء إلی علّة توجب وجوده وتوجده... وذهب جمع من المتکلّمین وهم المعتزلة ومن تبعهم إلی أنّ الأفعال الاختیاریة مخلوقة للإنسان لیس للواجب تعالی فیها شأن بل الذی له أن یقدر الإنسان علی الفعل بأن یخلق له الأسباب التی یقدر بها علی الفعل کالقوی والجوارح التی یتوصّل بها إلی الفعل باختیاره الذی یصحّح له الفعل والترک فله أن یترک الفعل ولو أراده الواجب وأن یأتی بالفعل ولو کرهه الواجب ولا صنع للواجب فی فعله. علی أنّ الفعل لو کان مخلوقاً للواجب تعالی کان هو الفاعل له دون الإنسان فلم یکن معنی لتکلیفه بالأمر والنهی ولا للوعد والوعید ولا لاستحقاق الثواب والعقاب علی الطاعة والمعصیة ولا فعل ولا ترک للإنسان علی أنّ کونه تعالی فاعلاً للأفعال الاختیاریّة وفیها أنواع القبائح والشرور کالکفر والجحود وأقسام المعاصی والذنوب ینافی تنزه ساحة العظمة والکبریاء عمّا لا یلیق بها.

ص: 524


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 176.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 300.

ویدفعه... أنّ البرهان قائم علی أنّ الإیجاد وجعل الوجود خاصّة للواجب تعالی لا شریک له فیه ونعم ما قال صدر المتألّهین؟ق؟ فی مثل المقام "ولا شبهة فی أنّ مذهب من جعل أفراد الناس کلّهم خالقین لأفعالهم مستقلّین فی إیجادها أشنع من مذهب من جعل الأصنام والکواکب شفعاء عند الله." انتهی ج 6 ص 370... للفعل انتساب إلی الواجب بالفعل بمعنی الإیجاد وإلی الإنسان المختار بمعنی قیام العرض بموضوعه».(1)

«همانا غیر از واجب بالذات همه چیزها چه جوهر باشد وچه عرض، و به عبارت دیگر چه ذات باشد و چه صفت و چه فعل ذات، ماهیتی ممکن بالذات است... که محتاج است... به مرجحی که آن را به نحو وجوبی و غیر اختیاری معین و موجود کند که آن مرجح همان علت الزام کننده میباشد، بنابر این هیچ موجود ممکنی نیست مگر اینکه حدوثا و بقائا در وجود خود محتاج است به علتی که آن را به نحو ایجابی موجود کند... و گروهی از متکلمین که همان معتزله و اتباع ایشانند معتقدند که افعال اختیاری پدید آمده از انسان است، و خدا در فعل آنها شأنی ندارد، بلکه کار خدا به عقیده این گروه این است که انسان را قادر بر فعل میکند، به این گونه که برای او اسبابی خلق میکند که با آنها قدرت بر فعل پیدا میکند، مانند قوا و اعضایی که با آنها به فعل اختیاری خود میرسد و فعل و ترک را برای او ممکن میسازد به گونهای که برای انسان ترک ممکن میشود و لو اینکه خدا آن را بخواهد، و یا اینکه فعل را انجام دهد ولو اینکه خدا آن را نخواهد(2) و در فعل انسان صنع واجب وجود

ص: 525


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 301 _ 303.
2- . بدیهی است که قائلین به اختیار _ حتی معتزله _ هرگز چنین عقیده ای ندارند بلکه ایشان معتقدند که خداوند همیشه قادر است که جلو فعل انسانها را بگیرد اما از باب امتحان و تکلیف جلو گناهان ایشان را نمیگیرد.

ندارد».(1)

«و این عقیده باطل است... برهان قائم است بر اینکه ایجاد و جعل وجود فقط مخصوص خداست بدون هیچ شریکی در به وجود آوردن؛ و صدر المتألهین؟ق؟ در این مورد خیلی خوب گفته است که گفته شکی در این نیست که عقیده کسانی که افراد انسانی را به وجود آورنده استقلالی افعال خود میدانند زشتتر از مذهب کسانی است که بتها و ستارگان را شفیعان نزد خدا قرار دادهاند. اسفار، ج 6 ص 370. فعل انتسابی به واجب دارد به معنای اینکه خدا آن0 را ایجاد میکند، و انتسابی هم به انسان مختار دارد به معنای قیام عرض به موضوع خود است».

واضح است که خداوند تعالی فاعل مختار است و انسان هم با قدرتی که خداوند به او داده است فاعل افعال و گناهان خود میباشد ؛ و اعتقاد به جبر و نسبت دادن افعال بندگان به خداوند باطل است اما دو کتاب "بدایة الحکمة" و "نهایة الحکمة" مینویسد:

«إنّ العلّة التامّة یلزم من وجودها وجود المعلول ومن عدمها عدمه».(2)

«معلول، لازمه وجود علت تامه است، و عدم معلول هم لازمه عدم علت میباشد».

«إذا کانت العلّة التامّة موجودة وجب وجود معلولها».(3)

«هر گاه علت تامه موجود باشد وجود معلول آن واجب است».

«إنّ المعلول لا ینفکّ وجوده عن وجود علّته کما أنّ العلّة التامّة لا تنفکّ عن معلولها».(4)

«وجود معلول از وجود علت خود انفکاک پذیر نیست، کما اینکه علت

ص: 526


1- . جالب این است که فلاسفه متقابلا معتقدند که تمامی افعال حتی گناهان فعل خداست!
2- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 85 .
3- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 86.
4- . طباطبایی، محمد حسین، بدایة الحکمة، 86.

تامه هم از معلول خود انفکاک ندارد».

«إنّ الواجب بالذات علّة تامّة ینتهی إلیه کل موجود ممکن بلا واسطة أو بواسطة أو وسائط بمعنی أنّ الحقیقة الواجبیّة هی العلّة بعینها» .(1)

«همانا واجب بالذات، علت تامهای است که تمامی موجودات ممکن [و بر مبنای فلسفه حتی همه گناهان و معاصی] بدون واسطه یا با یک واسطه و با با چند واسطه به او میرسند به معنای اینکه خود حقیقت واجب [خدا] علت و به وجود آورنده است».

آیا عقیده به قضا و قدر الهی ملازم با نفی اختیار، و اسناد افعال خلق به خداست؟!

آشکار است که قضا و قدر الهی در مورد افعال بندگان، به معنای اجبار و سلب اختیار از ایشان نیست.

امیر المؤمنین علیه السلام میفرمایند:

«مهلاً یا شیخ! لعلّک تظنّ قضاء حتماً وقدراً لازماً، لو کان کذلک لبطل الثواب والعقاب والأمر والنهی».(2)

«صبر کن پیرمرد! گویا تو خیال میکنی که قضای الهی امری جبری و قَدَر او امری حتمی است! اگر چنین بود ثواب و عقاب و امر و نهی باطل میشد!»

اما میبینیم که کتاب "نهایة الحکمة" قضا و قدر الهی را به معنایی دانسته است که موجب نفی اختیار و مستلزم مجبور دانستن خالق و خلق می شود، چنان که مینویسد:

«إنّ علمه التفصیلیّ بالأشیاء وهو عین ذاته علّة لوجودها... ولا شیء فی

ص: 527


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 285.
2- . التوحید، 381.

سلسلة الوجود الإمکانیّ إلّا وهو واجب موجب بالغیر... وإذ کانت الموجودات الممکنة... علماً فعلیّاً للواجب تعالی فما فیها من الإیجاب قضاء منه تعالی... وغرضهم من عقد هذا البحث [القدر] بیان أنّ الممکن لیس مرخی العنان فیما یلحق به من الصفات والآثار مستقلّاً عن الواجب تعالی فیما یتّصف به أو یفعل بل الأمر فی ذلک إلیه تعالی فلا یقع إلّا ما قدّره... کما أنّ غرضهم من بحث القضاء بیان أنّ الممکن لا یقع إلّا بوجوب غیریّ ینتهی إلیه».(1)

«علم تفصیلی خدا به اشیاء که عین ذات اوست علت وجود اشیاء است... و هیچ چیزی در سلسله وجود امکانی نیست مگر اینکه به نحو وجوب و لزوم وابسته به وجود غیر است... و چون وجودهای امکانی... علم فعلی واجب تعالی میباشد پس هر جبر و ایجابی که در ممکنات است همان قضای الهی میباشد... و غرض اهل بحث از این بحث [قدَر] بیان این مطلب است که ممکن الوجود در صفات و افعال خود جدای از خدا و به اختیار خود نیست بلکه امر آن به سوی خداست، و هیچ چیزی واقع نمیشود مگر به قدَر الهی... کما اینکه غرض ایشان از بحث قضا هم بیان این مطلب است که ممکن واقع نمیشود مگر به وجوب غیریای که منتهی به او [خدا] میشود».

«إذا تمّ العلم بکون الفعل خیراً أعقب ذلک شوقاً من الفاعل إلی الفعل... وأعقب ذلک الإرادة... وبتحقّقها یتحقّق الفعل الذی هو تحریک العضلات بواسطة القوّة العاملة المنبثّة فیها».(2)

«وقتی که علم به خوب بودن فعل کامل شود [خود به خود] شوق فاعل به فعل را به دنبال دارد... و آن اراده را به دنبال دارد... و با تحقق اراده فعل که حرکت عضلات به واسطه قوه عامله نهاده شده در آن است محقق میگردد».

ص: 528


1- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 293 _ 296.
2- . طباطبایی، محمد حسین، نهایة الحکمة، 297.

فصل هجدهم: نقد مکتب تفکیک میرزا مهدی اصفهانی

اشاره

میرزا مهدی اصفهانی، مدت های مدیدی از عمر خویش را به سیر و سلوک های عرفانی وحدت وجودی سپری نمود، سپس از نجف اشرف به مشهد مقدس نقل مکان نموده، با ادّعای توبه و بازگشت از مطالب فلسفی و عرفانی، به نقد فلسفه و عرفان پرداخت و شاگردانی تربیت کرد، اما تأمل در خور نشان می دهد که مکتب ایشان گرچه تحت عنوان نقد و ابطال فلسفه و عرفان شهرت یافته است، ولی بر خلاف این شهرت، مطالبی تحویل داده است که عینا همان مطالب فلاسفه و عرفا می باشد، و با مبانی مکتب عقل و وحی و اعتقادات فقها و علمای بزرگوار شیعه کاملا مباین است. چنان که:

الف) نظریه مکتب ایشان این است که جز وجود خداوند هیچ وجودی در کار نیست. و خداوند نمی تواند هیچ چیزی خلق نماید، و الا لازم می آید وجود خودش محدود شود.

ب) در مکتب مذکور پیمودن راه استدلال عقلی و برهانی، و کسب یقین به معارف الهی از طریق آن، صرفاً ضلالت و گمراهی و طریق مجانین است، در این مکتب تمامی تصوّرات و تصدیقات، ضلالت و جهالت است.

ج) در مورد معرفت واقعی خداوند باید در حالت نفی

ص: 529

تعقّل و تفکّر، کنه وجود خداوند را در وجود خود یافت و کشف و وجدان کرد. و اینک تفصیل مطالب ایشان در سه فصل:

فصل اول: وحدت وجود و انکار معنای حقیقی خلقت

پیروان میرزای اصفهانی در طریق معرفت خداوند تعالی و رابطه خالق و خلق، دقیقاً همان راهی را می روند که فلاسفه رفته اند، چرا که ایشان نیز منکر معنای حقیقی خلقت و آفرینش بوده، و وجود اشیاء را به نفس وجود خدا می دانند، نه به آفرینش الهی. چنان که می گویند:

کائنات از جهت ذات، بدون این که جعل و آفرینشی در کار باشد موجود و محقّق به خدایند. و همین است جاعلیت ذاتی بدون فعل خداوند... ذات مجعولاتی که به این غیر موجودند مجعولیت ذاتی می باشد بدون این که جعل [خلقت] و فعل و تأثیر و مانند این ها باشد.(1)

هر گاه به این وجود [صادر اول] از نظر شکل و صورت و این بودن آن نگاه کنی، ناچار باید آن را نور محمد و مخلوق بدانی و حق نداری بگویی که آن خداست... و اگر نظر به اصل نوریت و وجود آن کنی و از تعین و شکل آن چشم بپوشی، به طور کلی از خلق صرف نظر کرده و به خدا توجه نموده ای.(2)

ص: 530


1- . إنّ حیث ذات الکائنات هو الکون والتحقّق به بلا جعل... وهذه هو الجاعلیّة الذاتیّة بلا فعل منه تعالی... یکون حیث ذات المجعولات بهذا الغیر مجعولة بالذات... بلا جعل ولا فعل ولا تأثیر ولا غیرها. (میرزا مهدی اصفهانی، معارف القرآن).
2- . کلّما توجّهت إلی هذا النور بوجه الهذیّة لا مناص لک من القول بأنّه نور محمد ومخلوق... ولو نظرت إلی أصل نوریّته وغمضت العین عن هذیّته، فقد صرفت النظر عن الخلق بالکلّیة وتوجّهت إلی الله تعالی. (تقریرات، میرزای اصفهانی، 65).

غیر از خدا و وجود او هیچ چیزی نیست وگرنه لازم می آید خدا محدود باشد.(1) هیچ وجودی نیست مگر وجود خدا. (2)

ظاهر و آشکار فقط خداست، و جز او هیچ چیزی وجود ندارد، و احدی غیر از او در کار نست، و هیچ جایی از او خالی نیست. ((3))

قاعده (سنخیت) در اعطای حق، کمالات نوری را، جاری است، انوار علم و حیات و سایر کمالات نوری علم ذاتی حق و اشراقات ذاتیه اوست.(4)

نور خدا همیشه مطلق غیر متعین است، در عین این که این مخلوقات اسماء و تعینات و صفات اویند.(5)

در واقع و نفس الأمر، با قطع نظر از شکل ها و محدودیت ها... او [محمد؟ص؟] خدای تعالی است.(6)

ص: 531


1- . لیس شیء غیره تعالی وغیر وجوده وإلّا یلزم التحدید. (میرزا مهدی اصفهانی، تقریرات، 98).
2- . لا وجود إلا وجود الله. (معارف الهیه، حلبی، محمود، 784).
3- . الظاهر هو الله فقطّ، ولیس شیء سواه، ولا أحد غیره، ولا یخلو عنه مکان». (میرزا مهدی اصفهانیّ، تقریرات، تقریر شیخ محمود حلبی، 69 70). ومن أقوال العرفاء: «یقول ابن عربی وجمیع العرفاء بالله: إنّ معرفة الله ممکنة للإنسان». (حسینی تهرانی، محمّد حسین، روح مجرّد، 70، نشر علامه طباطبایی، چاپ ششم، شعبان 1421 ه.ق).
4- . عارف و صوفی چه می گویند، تهرانی، 238، 268.
5- . فنور الله مطلق غیر متعیّن أبداً فی عین کون هذه المخلوقات أسمائه وتعیّناته وصفاته. (میرزا مهدی اصفهانی، تقریرات، 68).
6- . فی الواقع ونفس الأمر مع قطع النظر عن التعیّنات والمضایق... فإذا هو [محمّد؟ص؟] الله تعالی. (تقریرات درس میرزا مهدی اصفهانی، 67 _ 68).

در عالم به هیچ وجه شرک نمی باشد.(1) شیطان هم نور وجود دارد. وجود نور است.(2) حتی شمر هم دارای نور ولایت است.(3)

اگر در مقابل و به محاذات علم و قدرت خدا، علم و قدرت و وجود دیگری باشد لازم می آید که خدا علم و قدرت و وجود خودش را واجد، و علم و قدرت و وجود دیگران را فاقد باشد، پس در خدا ترکیب پیش می آید... بنا بر این غیر وجود و نور و علم و قدرت خدا، وجود و نور و علم و قدرت دیگری نیست.(4)

بر همگان روشن است که اختلاف اساسی مکتب وحی و برهان

با فلسفه و عرفان، و در صدر ایشان با خود صدر الفلاسفه، در این

است که مکتب وحی و برهان می گوید همه ما سوی الله مخلوق خداوندند و او آن ها را "لا من شیء" یعنی بدون سابقه وجودی آن ها آفریده است. امّا فلسفه و عرفان منکر معنای حقیقی خلقت است، و اشیاء را در مقابل خداوند موجود نمی داند، بلکه آن ها را مانند معنای حرفی، قائم به خدا، و در حقیقت جزء خدا می داند نه مخلوق او. پیروان میرزای اصفهانی در این جهت نیز تابع ایشانند و می گویند:

ص: 532


1- . معارف الهیه، حلبی، محمود، 755.
2- . معارف الهیه، حلبی، 561.
3- . معارف الهیه، حلبی، محمود، دوره دوم، درس دوازدهم.
4- . معارف الهیه، حلبی، محمود، 755.

کائنات اعم از پیغمبر یا غیره ظلاند... قائم بالذات نیستند. قائم به غیرند... رتبه بشر، رتبه حیات و وجود نیست. بنا بر این چنانچه قائل به این مطلب باشیم شرک محض است.(1) و معنای بالغیر بودن در عالم تشبیه، مانند سایه شیء است.(2)

ملا صدرا... می گوید ممکنات، وجود امکانی، وجود رابطه است، اصلا معنای حرفی محض است، معنای حرفی استقلال به هیچ وجه ندارد. حرف هو القائم بالغیر.(3) ملا صدرا می گوید وجود امکانی مثل معنای حرفی است ، کنهش بالغیر است، اینجا درست فهمیده.(4)

در حقیقت وجود نخواهد شد که چیز دیگری موجود باشد. در نور شمس وجود، وجود دیگری موجود نمی شود و الا اجتماع نقیضین می شود.(5)

حقیقت مختص ذات خداوند است. ذات مختص حضرت ربّ العزه می باشد. پس تو ذات، خدا هم ذات؟ تو حقیقت، خدا هم حقیقت؟ نه نه نه. غلط محض است کفر محض است. اگر چنین باشد پس تو هم مقابل خدایی. تو یکی خدا هم یکی!(6)

ص: 533


1- . معرفت نفس، تحریر یگانه، 361 _ 360، میرزا مهدی اصفهانی، ابواب الهدی، سال 1387، 130.
2- . ومعنی کونها بالغیر فی عالم التشبیه کظلّ الشیء. (انوار الهدایة، 24، میرزا مهدی اصفهانی، ابواب الهدی، سال 1387، 123).
3- . معارف الهیه، حلبی، محمود، دوره دوم، خطی، 307.
4- . معارف الهیه، حلبی، محمود، دوره دوم، خطی، 307.
5- . معرفت نفس، تحریر یگانه، 335 _ 334، میرزا مهدی اصفهانی، ابواب الهدی، سال 1387 130.
6- . معرفت نفس، تحریر یگانه، 357 _ 356، میرزا مهدی اصفهانی، ابواب الهدی، سال 1387، 129.

فصل دوم: سوفسطائی گری و کشف و شهود

اتباع میرزای اصفهانی تنها راه واقعی معرفت را جدا شدن از تفکّر و تعقّل می دانند، بلکه واقعیت را فقط شهود نفسی خود می دانند و نام این شیوه نادرست را هم حجیت ذاتی عقل! و شناخت عقل به عقل، و شناخت وجود به وجود، و معرفت خدا به خدا می گذارند:

تمامی معقولات بدیهی و ضروری، ظلمت است، و کشف کردن حقیقت های نوری یا ظلمانی با آنها عین باطل می باشد. و طلب معرفت از این راه، عین گمراهی و ضلالت آشکار است، چرا که آن کج راهه و روش دیوانگان است.(1) تصورات و تصدیقات هیچ نتیجه ای ندارند جز یقین، و هیچ امانی هم از خطای یقین در کار نیست.(2)

برای فهم حقیقی مطالب عالم اظله و اشباح راه منحصر در تجرید و خلع بدن و وجدان نمودن خویش است... در این حالت خودتان را وجدان می کنید و روزنهای از آن مقام اظله و اشباح را خواهید فهمید. من متغیرم پس مغیر دارم، اینها تمام صور عقلیه است. اینها وجدان خدا نیست.(3)

این راه فقط تجرید می خواهد تجرید از علایق، خلاص شدن از علایق، همه علایق را بر طرف کردن، این راهش است. بعد منتظر بودن است

ص: 534


1- . إنّ المعقولات الضروریّة مظلمة الذات، واستکشاف الحقائق النوریّة أو الظلمانیّة بها عین الباطل، وطلب المعرفة من هذا الطریق عین الضلال المبین، فإنّه طریق معوج، وهو سلوک المجانین. (میرزا مهدی اصفهانی، ابواب الهدی، چاپ اول، سال 1387، 294).
2- . التصورات والتصدیقات لا یفیدان إلا الیقین. ولا أمان لخطأ الیقین. (میرزا مهدی اصفهانی، ابواب الهدی، نسخه نجفی، 69).
3- . معارف الهیه، حلبی، محمود، نسخه خطی، دوره دوم، 163.

که ببیند از حق چه می ریزد توی دلش.(1)

تا انسان معتدل است و هوشیاری دارد، هرگز کسی نمی تواند به او بگوید که تو خدایی!(2)

فصل سوم: نصوص ایشان در ادّعای معرفت ذات خداوند تعالی!

عین خود خدا را یافتند نه مفهوم واجب الوجود، و نه مفهوم مصداق.(3) یافتن خدا تنها از سیر وجدان میسّر است (نه عقل و...).(4)

پس اعتقاد به محال بودن معرفت خدا و بستن باب معرفت کنه ذات خدا... باطل می باشد.(5)

مشاهده او ولهی و اندکاکی است و انسان چیزی نمیتواند بگوید.(6)

«ظاهر و آشکار فقط خداست، و جز او هیچ چیزی وجود ندارد، و احدی غیر از او در کار نیست، و هیچ جایی از او خالی نباشد».((7))

ص: 535


1- . معارف الهیه، حلبی، محمود، نسخه خطی، دوره دوم، 37.
2- . حلبی، محمود، معارف الهیه، نسخه آستان قدس رضوی،754.
3- . معارف الهیه، حلبی، محمود، نسخه خطی، دوره دوم، 131.
4- . معارف الهیه، حلبی، محمود، نسخه خطی، دوره دوم، 181.
5- . فالقول بامتناع معرفة الله وسدّ باب معرفة الکنه... قول باطل. (تقریرات درس میرزا مهدی اصفهانی 69 _ 70).
6- . معارف الهیه، حلبی، محمود، درس چهل و پنجم.
7- . أنّ شهود کنهه تعالی ممکن... بل الظاهر هو الله فقطّ، ولیس شیء سواه، ولا أحد غیره، ولا یخلو عنه مکان. (میرزا مهدی اصفهانی، تقریرات، تقریر شیخ محمود حلبی، 69 70). البته عرفا هم گویند: «یقول ابن عربی وجمیع العرفاء بالله: إنّ معرفة الله ممکنة للإنسان». (حسینی تهرانی، محمّد حسین، روح مجرّد، 70،چاپ ششم، شعبان 1421 ه.ق).

«و خدای تعالی... به ذات خود ظاهر و آشکار است».((1))

مراد از فطرت توحیدی، معرفت و شناخت می باشد نه عقیده به خدا.(2) این مشاهده قلبی بدون واسطه هر گونه تصور و مفهومی انجام می یابد.(3)

«خدای متعال در این عالم نیز ذات مقدسش را برای طایفه خاصی به نفس مقدسش نیز معرفی می فرماید».(4)

نیز در توضیح عقائد مدرسه تفکیک گفته شده است:

«... طریقی دیگر در مسأله شناخت... "عرفان الله" به "الله" است.

با توجه به اینکه حضرت حقّ هرگز معقول و متصوَّر نیست، و به هیچ درکی از وسائل درک ظاهری و باطنی مدرک نمی باشد، می توان گفت که خداوند متعال از طریق تعریف ذات به ذات شناخته می شود. برخی روایاتی که در آن ها "اِعرِفُوا الله بالله" آمده است را بر همین معنا حمل کرده، و بعضی با توجیهاتی به این معنا خدشه کرده اند... این معنای دوم غیر از شناخت از طریق فطرت و شناخت از طریق استدلال به آیات است...

امام علیه السلام می فرمایند: "فَتَجَلّی لَهم سبحانه فی کتابه مِن غیر أن یَکُونوا رَأوهُ"... این معنا، از معرفتِ فطری جداست. معرفت فطری این بود که در فطرت انسان (بی استدلال و چیدن مقدّمه) تعلّق به حضرت حقّ هویداست...

ص: 536


1- . والله تعالی... هو الظاهر بذاته. (ملکی، محمّد باقر، توحید الإمامیة، 276).
2- . مبانی خدا شناسی در فلسفه یونان و ادیان الهی، (برنجکار، رضا، 132).
3- . مبانی خدا شناسی در فلسفه یونان و ادیان الهی،(برنجکار، رضا، 145).
4- . میرزا جواد تهرانی، میزان المطالب، 32 _ 33.

روشن است جلوه در این جا به معنای تطوُّر یا تنزّل خدا نمی باشد؛ جلوه به معنای اینکه آیتی از آیات حضرت حقّ، غیر از این آیات محسوس به حواس ظاهری (که مسأله استدلال به آیات در آن جهت مطرح است) برایش تحقّق پیدا می کند، این گونه می شود که "فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر اَن یکونوا رأوه" بی آنکه مسأله دیدن با چشم مطرح باشد؛ یعنی دیدن به حقیقت ایمان و همان شناخت خاصِّ وجدانی.

در این جا می توان گفت که خود این یافت و وجدان و تجلّی حضرت حقّ در قرآن، کاشف از إعجاز قرآن نیز می باشد».((1))

نقد واشکال:

ما بیان داشتیم که راه علم به وجود خداوند تعالی، و شناخت علم و قدرت و احسان و غفران و عفو و جود و رحمت او، و نیز علم به أنیس و مونس و رحیم و کریم و سمیع و مجیب و قریب بودن او، تنها و تنها استدلال عقلی بر او، از طریق فعل و خلق اوست، و معرفت ذات باری تعالی از غیر راه دلالت عقل مطلقاً ممتنع است، لذا بطلان آنچه که به نام معرفت الذات بالذات گفتند، نیازی به توضیح ندارد.

و با این حال باز هم می گوییم:

اولاً: اگر منظور از معرفة الله بالله تعالی، معرفت ذات او باشد، باید دانست که چنین معرفتی مطلقاً ممتنع است، چه به واسطه صورت وهمی باشد، و چه صورت عقلی، و چه غیر آن، و استثنای در آن به هر عنوانی که باشد غلط واضح است، و اگر مراد از آن معرفت و اقرار به وجود و علم و قدرت و سایر صفات او، به عنوان شیء بخلاف الأشیاء، باشد پس هیچ اشکالی در آن نیست، و

ص: 537


1- . سیّدان، جعفر، الهیّات در نهج البلاغة،درس پنجم، مجله مکتب وحی شماره هفتم، خرداد 1388.

از آن أصلاً لازم نمی آید که ذاتش متصوّر به صوری مانند صور مخلوقات متجزّی و متغیّر او گردد، وگر نه یا تعطیل لازم می آید، ویا وحدت وجود و موجود، و لو اینکه خود قائلش نخواسته باشد.

ثانیاً: پس از این که اعتراف کردید که خداوند به هیچ وسیله ای شناخته نمی شود، دیگر به چه وسیله ای او را شناختید که بعد از آن بخواهید نام آن را معرفة الله بالله، یا چیز دیگر بگذارید؟! آیا این جز تناقض واضح چیز دیگری است؟!

آیا معقول است که کسی بگوید: "من فلانی را به هیچ یک از مدرکات ظاهری و باطنی خود درک نمی کنم، اما او را به خودش می شناسم"!؟

در این صورت عارف کدام است؟ و معنای معرفت بدون مدرک او چیست؟! و آیا این گفتار غیر از قول به وجدان و یافتن ذات خدای تعالی به حضور ذات اوست؟! و آیا این چیزی غیر از عقیده وحدت وجود و موجود است؟!

ثالثاً: اگر معرفت فطری، ولو در عالم ذرّ با همه وضوح و ظهوری که شما ادعا می کنید از غیر جهت عقل، و از غیر جهت معرفت آیات الهی دالّ بر او باشد، بلکه طبق ادعای شما به این باشد که انسان فقط برای نفس خود تعلّق به خدا بیابد، ارزش این وجدان که مستند به الزام و تسلیم عقل نباشد چه خواهد بود؟! و از کجا فهمیده می شود که این وجدان القای شیاطین یا خیالات باطل نیست؟!

و در این صورت آیا فرق آن با وجدان ذات خدای تعالی در مکاشفاتی که عرفا و فلاسفه توهم کرده اند چیست؟!

رابعاً: "وجدان" در مصطلح این گروه به معنای یقین و ادراک علمی، و استدلال عقلی نیست، و گرنه بازگشتش

ص: 538

به همان معرفت عقلی، و بر خلاف تصریحات خود ایشان خواهد بود؛ بلکه وجدان، در نظر ایشان به معنای این است که مخلوق واجد ذات خداوند تعالی گردد!

در حالی که بدیهی است که واجدیّت مخلوق، ذات خالق را، نفس عقیده قائلین به وحدت وجود و موجود است.

خامساً: اگر شما آیتی از آیات خدای تعالی را وجدان کنید، و خیال کنید که آن چیزی نیست که دلالت عقلی بر خدای تعالی کند، پس چگونه ممکن است که جلوه ای از جلوه های ذات و تطوّری از تطوّرات و تنزّلات او هم نباشد؟ آیا اگر آن، چیز ی نباشد که عقلا بر خدا دلالت کند، باز هم خود ذات خدا نیست؟!

و آیا آنجا واسطه ای بین ذات خدای تعالی و مخلوقات خداوند که غیر اویند و دلالت بر او می کنند وجود دارد؟ بدیهی است وقتی که آن در نظر شما چیزی نباشد که به استدلال بر خدای تعالی دلالت کند به ناچار خود خدا و جلوه ای از من جلوات ذات او، و تطوّری از تطوّرات او خواهد بود، ولو اینکه شما از التزام به آن بگریزید، یا اصلا ملتفت آن نباشید.

سادساً: مقام قرآن و معارف عالی آن، اجلّ از این است که این مطالب مخالف عقل و شرع، به عنوان معجزات و حقائق بیّنات آن، به آن نسبت داده شود.

سابعاً: شما از کجا ادعا می کنید که چنین تعلّقی وجود دارد؟ در حالی که وارد شده است:

امام صادق علیه السلام :

«إنّ الله خلق الناس کلّهم... لا یعرفون إیماناً بشریعة ولا کفراً بجحود((1))

ص: 539


1- . فرق بین عدم ایمان با کفر جحود، این است که جحود محقّق نمی شود مگر بعد از التفات به موضوع، ولی عدم ایمان حتی در صورت عدم التفات به موضوع هم ممکن است.

ثمّ بعث الله الرسل تدعوا العباد إلی الإیمان به».((1))

خداوند تعالی همه انسان ها را بیافرید... نه ایمان به شریعتی را می شناختند، و نه کفری به جحود را، سپس انبیا را مبعوث فرمود بندگان را به ایمان به او فرا خوانند.

و شیخ صدوق؟رح؟ فرماید:

«قد سمعت بعض أهل الکلام یقول: لو أنّ رجلاً ولد فی فلاة من الأرض ولم یر أحداً یهدیه ویرشده حتّی کبر وعقل ونظر إلی السماء والأرض لدلّه ذلک علی أنّ لهما صانعاً ومحدثاً.

فقلت: إنّ هذا شیء لم یکن وهو إخبار بما لم یکن أن لو کان کیف کان یکون، ولو کان ذلک لکان لا یکون ذلک الرجل إلّا حجّة الله تعالی ذکره علی نفسه...

وأمّا استدلال إبراهیم الخلیل علیه السلام بنظره إلی الزهرة، ثمّ إلی القمر، ثمّ إلی الشمس، وقوله: <فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بری ءٌ مِمَّا تُشرکُونَ> فإنّه علیه السلام کان نبیّاً ملهماً مبعوثاً مرسلاً وکان جمیع قوله بإلهام الله عزّ وجلّ إیّاه وذلک قوله عزّ وجلّ: <وَتِلْکَ حُجَّتُنا آتَیناها إِبراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ> ».((2))

از بعضی از اهل کلام شنیدم که می گفتند: اگر انسانی در بیابانی به دنیا بیاید و احدی را هم نبیند که او را هدایت و ارشاد کند، تا اینکه بزرگ و عاقل شود و نظر به آسمان و زمین کند، این فکر و نظر او را دلالت بر این کند که زمین و آسمان را صانع و محدثی هست.

پس من گویم: همانا این چیزی است که هرگز پیدا نشده، و خبر دادن بی اساس از چگونگی چیزی است که یافت نشده، و اگر یافت می شد این گونه می بود!!

اگر چنین چیزی باشد، آن انسان جز حجت خدای تعالی بر خویش

ص: 540


1- . کافی، 2 / 417؛ بحار الأنوار، 69 / 212.
2- . التوحید، 288.

نخواهد بود.

و اما استدلال ابراهیم خلیل در هنگام نظر کردنش به زهره سپس به ماه و سپس به خورشید که فرمود: «چون غروب کردند فرمود: ای قوم من از آن چه شما شرک می ورزید بیزارم» به این جهت است که او نبی الهام شده و مبعوث و رسول بود، و تمام سخنان او به الهام خدای عز و جل به او بود، لذا باری تعالی فرماید: «و آن حجت ما بود که به ابراهیم در مقابل قومش دادیم».

و نیز سیّد هاشم بحرانی؟رح؟ گوید:

«واعلم أیّها الأخ أنّ بعض العلماء ذهب إلی أنّ معرفة الله فطریّة ضروریّة، وبعضهم إلی أنّها ثابتة بالاستدلال.

والصحیح الثانی، فإنّها ثابتة بالاستدلال وإن کان دلیلها وجدانیّاً، وهی الآیات المنصوبة من السماء والأرض وما فیهما وما بینهما. فإنّ جمیع المشاهدات وجمیع المحسوسات دالّة علی وجوده دلالة بیّنة واضحة منیرة منکشفة».((1))

بدان برادر که بعضی از علما گفته اند که معرفت خداوند فطری و بدون نیاز به استدلال است، و برخی دیگر گفته اند که آن فقط از راه استدلال است

و صحیح این است که آن ثابت به استدلال است، و اگرچه دلیلش روشن و وجدانی است که همان آیات منصوب زمین و آسمان، و موجودات بین آن ها می باشد، چرا که جمیع آنچه مشاهده و حس می شود، به گونه ای روشن و واضح و آشکار گواه بر وجود اویند».

سند مکتب میرزای مهدی اصفهانی و سایر وحدت وجودیان معاصر

شکی نیست که حفظ سلسلهها و مراتب و روابط خاصّ مرید و مرادی _ و لو این که تحت عنوان استاد و

ص: 541


1- . معالم الزلفی، 19.

شاگرد باشد _ و لزوم رعایت اجازات(1) از اصول ضروری و مسلم مرام متصوفه است، و این مسأله هم، خلاف ضروریات مبانی اسلام و مکتب اهل بیت؟عهم؟ میباشد. با این حال باز هم مکتب میرزای اصفهانی از این رویه نادرست پیروی کرده، چنان که گاهی در مکتب ایشان هم ادّعا می شود میرزا مهدی اصفهانی پس از روی گرداندن از فلسفه و عرفان، در عالم لا فکری به خدمت شخصی به نام صاحب علم جمعی می رسیده، و از او کسب معارف می نموده است. و جالب این که بر اساس آن چه در کتاب تقریرات، به طور رمزی و سری بیان شده است، استاد و سر سلسله این مکتب نیز، جز استاد عرفای وحدت وجودی دوران معاصر (جولایی گمنام و مشکوک الهویة) کس دیگری نیست. همان ها که میرزا به شدّت ادّعای مخالفت با آن ها را داشته، و بر بطلان و انحراف آنان تأکید می ورزیده است. چنان که در کتاب "طرائق الحقایق" _ که تألیف رحمت علی شاه نعمت اللهی شیرازی می باشد، و در بیان طریقه صوفیان شاه نعمت اللهی، و شرح حال مشایخ و اقطاب صوفیه نگاشته شده است _ و نیز در کتاب "لب اللباب" می خوانیم:

حدود متجاوز از یک صد سال پیش در شوشتر... آقا سید علی شوشتری... به تصدی امور عامّه از تدریس و قضا و مرجعیّت اشتغال داشته. یک روز ناگهان کسی در منزل را می زند... در را باز می کند می بیند شخص جولایی _ بافنده ای _ است... می گوید: فلان حکمی را که نموده اید طبق دعوی شهود... صحیح نیست... ملک متعلق به طفل یتیمی است و قباله آن در فلان محل دفن است. این راهی که شما

ص: 542


1- . این نوع اجازه بدعتی بی اساس بوده، و غیر از اجازه اجتهاد و روایت است که از روش های فقها می باشد.

در پیش گرفته اید صحیح نیست... و می رود. آیت الله در فکر فرو می رود این مرد که بود و چه سخنی گفت؟ در صدد تحقیق برمی آید. معلوم می شود که در همان محل، قباله ملک یتیم مدفون است و شهود بر ملکیت فلان، شاهد زور بوده اند. بسیار بر خود می ترسد... شب بعد... جولا در می زند می گوید: آقا سید علی شوشتری، راه این نیست که شما می روید. و در شب سوم... جولا می گوید: معطل نشوید... به نجف اشرف مشرف شوید و وظایفی را که به شما گفته ام انجام دهید و پس از شش ماه در وادی السلام نجف اشرف به انتظار من باشید... مرحوم شوشتری... در اولین وهله ای که وارد نجف اشرف می شوند، در وادی السلام هنگام طلوع آفتاب مرد جولا را می بیند که گویی از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید و دستوراتی داده و پنهان شد. مرحوم شوشتری... طبق دستورات جولا عمل می کنند تا می رسند به درجه و مقامی که قابل بیان و ذکر نیست... استاد بزرگوار عارف بی بدیل مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی تبریزی از شاگردان مکتب مرحوم آقا سید احمد کربلایی هستند که ایشان و حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و حاج شیخ محمد بهاری شاگردان آخوند ملا حسینقلی همدانی و او شاگرد سید علی شوشتری و او هم صاحب داستان جولا بوده اند. این است سلسله اساتید ما که بالاخره به آن شخص جولا منتهی می شود، ولی آن مرد جولا چه کسی بوده و به کجا ارتباط داشته... هیچ معلوم نیست.(1)

واقعاً انسان از اعتماد ایشان به شخصی ناشناس به شگفت می آید! جایی که فقها حتی در یک مسأله فرعی و مختصر فقهی به روایت شخص مجهول اعتماد نمی کنند، چگونه فلاسفه و عرفا و پیروان میرزای اصفهانی در مطلبی که تمام اصول و فروع دین و امر دنیا و آخرت ایشان را تحت الشعاع قرار می دهد خود را موظف به اجرای دستورات کسی قرار می دهند که به

ص: 543


1- . حسینی تهرانی، محمد حسین، لب اللباب، 154 _ 158.

صراحت اعتراف می کنند اصلا معلوم نیست چه کسی بوده، یا با چه نیروهایی ارتباط داشته است. آن هم بر اساس خبری که هر مرتاض بی دینی ممکن است مانند آن را بگوید! و نیز اصلا معلوم نیست که آیا آن سند ساختگی بوده است یا واقعی؟ روشن است که این روش جولا منافی و مخالف با ضرورت دین اسلام است، چه اینکه سیره و سنّت قطعی اسلام و مسلمانان به طور پیوسته بر حکم بر مبنای شهادت شهود جریان داشته و دارد.

میرزای اصفهانی و داستان غیر واقعی دیدار امام زمان علیه السلام

برخی پیروان میرزای اصفهانی درباره وی مدّعی اند:

... حضرتش به او نظری خاص داشته اند؛ لبان او را بوسیده اند؛ بر او تجلّی فرموده اند؛ حضرت او را انتخاب کرده اند که متحمّل علومشان بشود و علومشان را پخش کند... متوسّل به حضرت شده بود. حضرت در بیداری بر سر قبر هود و صالح در وادی السلام نجف تشریف فرما شدند و بر او تجلّی کردند، و راه را به او نمایاندند. آن بزرگ این چنین آدمی بوده است... سرانجام متوسّل به حضرت شد، و ایشان بر او تجلّی کردند. نواری سبز رنگ که با خطی نورانی بر آن عبارات زیر نوشته شده بود، جلو سینه مبارکشان بود: "طلب المعارف من غیر طریقنا أهل البیت مساوق لإنکارنا". وقد أقامنی الله وأنا حجّة بن الحسن.(1)

داستان فوق از جهات متعددی مخدوش است زیرا:

1) میرزای اصفهانی به استناد دست نوشته خود او که در پایان کتاب ابواب الهدی توسط پیروان وی کلیشه شده است تصریح می کند که آن چه بیان شد در خواب بوده است نه بیداری، و در حجره بوده است نه در وادی السلام، و دیدن یک ورقه بوده است نه امام عصر علیه السلام.

ص: 544


1- . حلبی، محمود، معارف الهیه، درس اول.

2) اصل عبارت منسوب به حضرت تحریف شده است، زیرا میرزا به قلم خود می نویسد که عبارت چنین بوده است: "طلب المعارف من غیرنا اهل البیت مساوق لانکارهم"! نه "لانکارنا".

3) نام حضرت، غلط و بر خلاف قواعد عربی می باشد، چرا که صحیح این است که گفته شود الحجة ابن الحسن، نه حجة بن الحسن! و این نام در پشت ورقه بوده است نه امضای آن مطلب.

4) غلط دیگر از جهت قواعد عربیت این است که همزه وصل "ابن" در کتابت و امضای امام زمان علیه السلام حذف شده است.

5) عبارت مذکور هیچ فضیلتی را اثبات نمی کند بلکه امامان معصوم؟عهم؟ بارها چنین مطلبی را حتی به مخالفان خود هم فرموده اند و با ایشان اتمام حجت فرموده اند.

6) اگر تحمّل علوم اهل بیت؟عهم؟ از راه مراجعه به کتب اخبار و روایات بوده است که قطعا تحمل و پخش آن ها سال ها و بارها قبل از وجود میرزا انجام یافته است، و اگر از راه کشف و شهود و تجرید و خلسه و... بوده است، پس بر چه اساسی آقایان با شیخیه و صوفیه و عرفا مخالفت و مبارزه می کنند؟!

9) به طور کلی هرگز نباید برای افراد غیر معصوم مقاماتی ساخت که اختصاص به معصومین؟عهم؟ دارد، و هیچ تفاوتی نمی کند که نام او را قطب بگذارد یا مرشد، یا استاد، یا پیر، یا دارای علم کلی، یا صاحب علم جمعی، یا صاحب نفس و اجازه، یا رکن رابع،یا انسان کامل، یا دارای چشم برزخی، یا عارف ربّانی، یا فقیه صوفی، یا...

ص: 545

ص: 546

فصل نوزدهم: اندیشه های زمینی، یا درس های آسمانی؟!

اشاره

روی برتافتن بشر از درس های مکتب وحی، و استبداد او به اندیشه خود در دریافت مسائل مبدأ و معاد، مانند این است که کودک از کلاس درس ریاضی گریخته، و به حلّ مسائل خود بر اساس بافته های کودکانه وهم و خیال خویش دل خوش دارد، با این تفاوت که حلّ صحیح مسائل درسی برای کودک، گاهی بدون استاد هم ممکن است، اما تا به حال مکاتب اعتقادی بشر در شرق و غرب عالم نشان نداده اند که بدون هدایت رهبران الهی به معرفت صحیحی در مسائل مبدأ و معاد دست یافته باشند.

و این خود یکی از هزاران دلیل روشن و استوار بر حقانیت مکتب تشیع و پیروان اهل بیت؟عهم؟ _ که تنها مذهب زنده و مصون از تحریف در تمامی جهان است در مقابل تمامی ادیان و مذاهب تحریف شده و مکاتب عقیدتی بشری می باشد.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

إنّا لو حدّثنا برأینا ضللنا کما ضلّ من کان قبلنا، ولکنّا حدّثنا ببیّنة من

ص: 547

ربّنا بیّنها لنبیّه؟ص؟ فبیّنه لنا.(1)

ما اگر بر اساس نظر و اندیشه خود سخن می گفتیم، مانند کسانی که قبل از ما گمراه شدند گمراه می شدیم.

لکن سخن ما بر اساس بیان روشنی است که پروردگارمان برای پیامبر؟ص؟ خود بیان داشته، و آن حضرت آن را برای ما بیان فرموده اند.

هم باید دانست دانش آموزی که مسائل ریاضی خود را با راهنمایی استاد می فهمد و درک می کند، متعبّد به گفته استاد نیست و اتّهام تقلید و تعبّد بر او بستن خطا و ناروا است.

چنانکه انسانی هم که متمسک به هدایت مکتب وحی و امامت است _ و دانش آموز عقل را تنها به دبستان علوم برهانی معلّمان آسمانی می فرستد نه به کلاس درس معلّمانی که خود اسیر اوهامند و دیگران را نیز به راه خود می کشانند ، فراترین درجات معارف الهی را از منطق و برهانی که مکتب وحی اقامه می فرماید اخذ کرده، و از خلط اوهام و خیالات نادرست با آنچه مقتضای عقل و برهان است نیز در امان مانده. دامنه خطا و اشتباه او نسبت به خوداندیشانِ به خاک اندر بسیار اندک و منحصر به خطا در دریافت تعالیم مکتب وحی بوده، و به هنگام حسابرسی، در همین مقدار اندک نیز معذور خواهد بود.

امام کاظم علیه السلام می فرمایند:

نصب الخلق لطاعة اللّه ، ولا نجاة إلّا بالطاعة، والطاعة بالعلم، والعلم بالتعلّم، والتعلّم بالعقل یعتقد، ولا علم إلّا من عالم ربّانیّ، ومعرفة العالم بالعقل.(2)

ص: 548


1- . بصائر الدرجات، 299؛ بحار الأنوار، 2 / 172.
2- . تحف العقول، 387؛ بحار الأنوار، 1 / 138.

خلق برای طاعت خداوند آفریده شده اند، و نجاتی نباشد جز به طاعت، و طاعت تنها از راه علم است، و علم به آموختن است، و آموختن به واسطه عقل فهمیده می شود، و علم نیست مگر از عالم ربّانی و حجت الهی، و معرفت عالم به راهبری عقل است.

و می فرمایند:

إنّ اللّه جلّ وعزّ أکمل للناس الحجج بالعقول، وأفضی إلیهم بالبیان ودلّهم علی ربوبیّته بالأدلّة.(1)

خداوند حجت ها را برای بندگان به واسطه عقول تمام نموده، و با بیانْ راه آنان را هموار فرموده، و به واسطه ادلّه ایشان را به ربوبیت خویش راه نموده است.

اگر ما از تمامی ضلالت هایی که به ضرورت گردن گیر خوداندیشان و فلسفه بافان می شود صرف نظر کنیم، باز هم جای این سؤال هست که: با وجود اینکه خداوند متعال نعمت وجود معلّمان آسمانی را به بشر ارزانی داشته است آیا به چه دلیلی می توان در مقابل این نعمت شگرف ناسپاسی کرده، و به تعلیم و تعلّم و ترویج افکار خودآفریده و اندیشه های کسانی پرداخت که قطعا با انبیا و امامان معصوم؟عهم؟ بی ارتباط بوده اند، و باید با تحمل زحمت های فراوان اندیشه های آنان را به معانی ای که بر خلاف کلمات صریح خود ایشان است برگرداند، و سپس آن را به تعالیم آسمانی مکتب وحی چسبانید؟

ص: 549


1- . تحف العقول، 384؛ بحار الأنوار، 1 / 132.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللّه لو شاء لعرّف العباد نفسه، ولکن جعلنا أبوابه وصراطه وسبیله والوجه الذی یؤتی منه.(1)

اگر خدا می خواست خود را به بندگان می شناساند، و لکن ما را ابواب و راه هایی قرار داده است که تنها از جهت آن به سوی خداوند رفته می شود.

یونس بن یعقوب می گوید:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السلام فورد علیه رجل من أهل الشام فقال: إنّی رجل صاحب کلام وفقه وفرائض وقد جئت لمناظرة أصحابک. فقال أبو عبد اللّه علیه السلام: کلامک من کلام رسول اللّه ؟ص؟ أو من عندک؟ فقال: من کلام رسول اللّه ؟ص؟ و من عندی. فقال أبو عبد اللّه علیه السلام فأنت إذا شریک رسول اللّه . قال: لا، قال: فسمعت الوحی عن اللّه یخبرک؟ قال: لا، قال: فتجب طاعتک کما تجب طاعة رسول اللّه؟ص؟؟ قال: لا.

فالتفت أبو عبد اللّه علیه السلام إلیّ فقال: یا یونس بن یعقوب، هذا قد خصم نفسه قبل أن یتکلّم.(2)

نزد امام صادق علیه السلام بودم که مردی از اهل شام وارد شد و گفت: من شخصی صاحب کلام و فقه و فرائض می باشم و اینک آمده ام تا با اصحاب شما مناظره کنم. امام صادق علیه السلام فرمودند: آیا کلام تو از کلام پیامبر است یا اینکه از پیش خود سخن می گویی؟ گفت: هم از کلام پیامبر است، و هم از پیش خودم. امام صادق علیه السلام فرمودند: تو شریک پیامبری؟! گفت: نه. امام علیه السلام فرمودند: پس از طرف خداوند به تو وحی و آگاهی رسیده است؟ گفت: نه. حضرت فرمودند: پس آیا اطاعت تو مانند اطاعت پیامبر واجب است؟ گفت: نه. در این هنگام امام علیه السلام روی به من کردند و فرمودند: ای یونس ابن یعقوب، این شخصی است که قبل از اینکه سخن بگوید خود را محکوم نمود.

ص: 550


1- . إثبات الهداة، 1 / 59، از کافی.
2- . کافی، 1 / 171.

... قال أبو عبد اللّه علیه السلام للزندیق...الظنّ عجز لما لا تستیقن... أیّها الرجل لیس لمن لا یعلم حجّة علی من یعلم، فلا حجّة للجاهل علی العالم. یا أخا أهل مصر. تفهّم عنّی فإنّا لا نشکّ فی اللّه أبداً.(1)

... امام صادق علیه السلام به زندیق فرمودند: ظن و گمان، عجز و ناتوانی است نسبت به آنچه که به آن یقین نداری... ای مرد، کسی را که نمی داند، در مقابل کسی که می داند حجتی نباشد، پس شخص جاهل را در مقابل شخص عالم هیچ حجتی نیست. ای برادر مصری، از من بگیر و بفهم، زیرا ما هرگز در خداوند شک نمی کنیم.

عجیب این است برخی با اینکه ضلالت های فکر بشری در بدیهی ترین مسائل معرفتی مبدأ و معاد را می بینند، باز هم گمان می کنند که تنها در فروع و احکام دین باید به معلّمان آسمانی رجوع کرد، و در رسیدن به معارف توحیدی هیچ نیازی به ایشان در میان نیست!!(2)

یونس بن عبدالرحمن گوید:

قلت لأبی الحسن الأوّل علیه السلام: بما أوحّد اللّه ؟ فقال: یا یونس، لا تکوننّ مبتدعاً من نظر برأیه هلک، ومن ترک أهل بیت نبیّه ضلّ، ومن ترک کتاب اللّه وقول نبیّه کفر.(3)

به امام کاظم علیه السلام عرض کردم توحید الهی را چگونه بیابم؟ فرمودند:

ص: 551


1- . التوحید، 294 _ 295.
2- . در تفسیر "المیزان" آمده است: إنّ التوحید ونفی الشرکاء لیس ممّا یرجع فیه إلی بیان النبوّة، فإنّه ممّا یستقلّ به العقل وتقضی به الفطرة، فلا معنی لعدّه فضلاً علی الناس من جهة الاتّباع، بل هم والأنبیاء فی أمر التوحید علی مستوی واحد وشرع سواء، ولو کفروا بالتوحید فإنّما کفروا لعدم إجابتهم لنداء الفطرة، لا لعدم اتّباع الأنبیاء. (طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، 11 / 123).
3- . کافی، 1 / 56.

در علم توحید و خداشناسی بدعت گذار مباش و در این راه با پای خود گام مزن، هر کس بر اساس نظر خویش بنگرد هلاک خواهد شد، و هر کس اهل بیت پیامبرش را واگذارد گمراه خواهد شد، و هر کس کتاب خدا و گفتار رسولش را وانهد کافر خواهد شد.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

بلیّة الناس علینا عظیمة، إن دعوناهم لم یستجیبوا لنا، وإن ترکناهم لم یهتدوا بغیرنا.(1)

ما سخت گرفتار مردمانیم، اگر فرایشان بخوانیم اجابتمان نکنند، و اگر وایشان گذاریم هرگز به وسیله غیر ما هدایت نیابند.

و می فرمایند:

إنّما یعرف اللّه ویعبده من عرف اللّه وعرف إمامه منّا أهل البیت، ومن لا یعرف اللّه ولا یعرف الإمام منّا أهل البیت فإنّما یعرف ویعبد غیر اللّه هکذا واللّه ضلّالا.(2)

همانا تنها کسی خداوند را می شناسد و عبادت می کند که خداوند و امامی را که از ما خاندان است بشناسد. و کسانی که خداوند و امامی را که از ما اهل بیت است نمی شناسند، جز این نیست که _سوگند به خداوند_ گمراهانه غیر خدا را شناخته و عبادت می کنند.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

لو لا نحن ما عرف اللّه .(3)

اگر ما نبودیم، خداوند هرگز شناخته نمی شد.

و می فرمایند:

ص: 552


1- . امالی صدوق؟ق؟، 609؛ بحار الأنوار، 46 / 288.
2- . کافی، باب معرفة إلامام والرد إلیه.
3- . کافی، 1 / 144؛ التوحید، 151 290؛ بحار الأنوار، 3 / 273.

کذب من زعم أنه من شیعتنا و هو متمسّک بعروة غیرنا.(1)

دروغ می گوید کسی که خود را از شیعیان ما بداند، در حالی که به دامان غیر ما متمسک باشد.

و امام کاظم علیه السلام می فرمایند:

لا تأخذنّ معالم دینک عن غیر شیعتنا، فإنّک إن تعدّیتهم أخذت دینک عن الخائنین الذین خانوا اللّه ورسوله وخانوا أماناتهم. إنّهم اؤتمنوا علی کتاب اللّه جلّ جلاله فحرّفوه وبدّلوه، فعلیهم لعنة اللّه ولعنة رسوله وملائکته ولعنة آبائی الکرام البررة، ولعنتی ولعنة شیعتی إلی یوم القیامة.(2)

هرگز معالم دین خویش را از غیر شیعیان ما مگیر، چرا که اگر تو از ایشان بگذری، دین خود را از کسانی گرفته ای که به خداوند و پیامبرش و امانت های الهی خیانت کرده اند. ایشان بر کتاب خداوند جل جلاله امین شمرده شدند ولی معنای آن را تحریف کرده و تغییر دادند، پس تا روز قیامت لعنت خداوند و فرشتگان او و لعنت پدران بزرگوار من و لعنت من و شیعیان من بر ایشان باد.

آری، با توجه به این نصوص، و نیز با توجه به ضلالت های روشن و آشکاری که در مسائل روشن و بدیهی اصول اعتقادی _ مانند اعتقاد به جبر و تشبیه و وحدت وجود و ازلییت عالم و... _ گردن گیر تمامی مکتب سازان دور از رهنمودهای اولیای آسمانی شده است، بسی شگفت است که کسی خیال کند تنها در فروع دین نیازمند به مکتب وحی بوده، در اصول اعتقادات خویش هیچ نیازی به معلّمان آسمانی ندارد!! و در پیمودن این راه خطرناک رجوع به ارسطو و افلاطون و

ص: 553


1- . بحار الأنوار، 2 / 98، از صفات الشیعه.
2- . بحار الأنوار، 2 / 82، از کشّی.

مانند ایشان را با رجوع به مدرسه ی درس و تعلیم پیامبران و امامان معصوم یکی بداند!!

امام علیه السلام امام است، نه فیلسوف

و این چنین است که می بینیم معرفت توحید حقیقی تنها اختصاص به اولیای وحی الهی و معادن علم او، خاندان نبوت و امامت؟عهم؟ داشته، و خداوند متعال جز از طریق ایشان شناخته نمی گردد. در معارف الهی برهانِ صحیح تنها برهانی است که معصومین؟عهم؟ اقامه فرموده اند. و در این مورد دیگران هرگز از خلط احکام عقل و وهم در امان نبوده اند.

رسول اللّه ؟ص؟ به امیر المؤمنین می فرمایند:

إنّک والأوصیاء من بعدک عرفاء لا یعرف اللّه إلّا بسبیل معرفتکم.(1)

تو و جانشینانت اهل معرفتی هستید که خداوند جز از راه شناخت شما شناخته نمی شود.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

من دان اللّه بالرأی لم یزل دهره فی ارتماس.(2)

هر کس معرفت خداوند را بر اساس نظر و اندیشه خود بجوید تمام عمر در حیرت و سرگشتگی خواهد ماند.

و می فرمایند:

نحن الأعراف الذی لا یعرف اللّه إلّا بسبیل معرفتنا، إلی أن قال: إنّ اللّه لو شاء لعرّف العباد نفسه، ولکن جعلنا أبوابه وصراطه وسبیله والوجه الذی یؤتی منه، إلی أن قال: ولا سواء حیث ذهب الناس إلی عیون کدرة، یفرغ بعضها فی بعض، وذهب من ذهب إلینا إلی عیون صافیة لا نفاد لها

ص: 554


1- . خصال، 1 / 150؛ بصائر الدرجات، 498؛ بحار الأنوار، 23 / 99.
2- . إثبات الهداة، 641 ، از کافی .

ولا انقطاع.(1)

ما آیینه های شناختی هستیم که خداوند جز از راه شناخت ما شناخته نمی شود... اگر خداوند می خواست خویشتن را به بندگانش می شناساند اما ما را راه و جهتی قرار داده است که تنها از آن جهت به سوی او رفته می شود.... بین مردمانی که به سوی جوی های آب کثیفی که در همدیگر می آمیزند روی آوردند، با کسانی که به سوی ما و چشمه سارهای آب گوارایی روی آوردند که هرگز تمامی و پایان ندارد تفاوتی آشکار است.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

بنا عبد اللّه ، وبنا عرف اللّه ، وبنا وحّد اللّه ، ومحمّد حجاب اللّه تبارک وتعالی.(2)

خداوند به واسطه ما عبادت، و به واسطه ما شناخته شد. و به واسطه ما یگانه و یکتا دانسته شد. و محمد ؟صل؟ نمایاننده شناخت خداوند می باشد.

و می فرمایند:

یا أبا حمزة، یخرج أحدکم فراسخ فیطلب لنفسه دلیلاً، وأنت بطرق السماء أجهل منک بطرق الأرض، فاطلب لنفسک دلیلاً.(3)

ای اباحمزه، هر یک از شما برای پیمودن چند فرسنگ راه دنبال راهنما می گردد، در حالی که تو نسبت به راه های آسمان از راه های زمین جاهل تری، پس برای خویشتن راهنمایی بجوی.

امام عسکری علیه السلام می فرمایند:

ص: 555


1- . إثبات الهداة، 1 / 59، از کافی .
2- . کافی، 1 / 145؛ بحار الأنوار، 23 / 102.
3- . کافی / 184.

لو لا محمّد والأوصیاء من ولده کنتم حیاری کالبهائم.(1)

اگر رسول خدا؟ص؟ و اوصیای او که از خاندان پاک اویند نبودند، همانند حیوانات سرگردان و حیران بودید.

و در زیارت جامعه کبیره می خوانیم:

السلام علی محالّ معرفة اللّه ... أعزّکم بهداه، وخصّکم ببرهانه... ورضیکم... أرکاناً لتوحیده... فالراغب عنکم مارق، واللازم لکم لاحق... ونوره وبرهانه عندکم،... من أتاکم نجی، ومن لم یأتکم هلک،... من أراد اللّه بدء بکم، ومن وحّده قبل عنکم.

سلام بر جایگاه های شناخت خداوند،... خداوند شما را با هدایت خودش گرامی داشته و به برهان خویش مخصوص نموده... و ارکان توحید خویش قرار داده است... پس هر کس از شما روی بگرداند از دین بیرون رفته، و هر کس در پیوند با شما باشد در پیوند با دین است... نور و برهان خداوند نزد شماست... هر کس نزد شما آمد نجات یافت و هر کس از شما گسست هلاک گشت... هر کس خداوند را قصد کرد از شما شروع نمود، و هر کس به توحید او دست یافت تنها از شما پذیرفت.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

الأوصیاء أبواب اللّه التی یؤتی منها، ولو لا هم ما عرف اللّه ، وبهم احتج اللّه علی خلقه.(2)

اوصیا راه های رسیدن به معرفت خداوند هستند، و اگر ایشان نبودند خداوند هرگز شناخته نمی شد. خداوند آنان را حجت بر تمامی خلق خویش قرار داده است.

حضرت رضا علیه السلام ضمن سخن با عمران صابی فیلسوف زمان خود می فرمایند:

ولکنّ القوم تاهوا و عموا وصمّوا عن الحقّ من حیث لا یعلمون، وذلک

ص: 556


1- . علل الشرایع، 1 / 249؛ امالی طوسی، 654؛ بحار الأنوار، 23 / 100.
2- . إثبات الهداة،1 / 60، از کافی.

قوله <وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبیلاً> یعنی: أعمی من الحقایق الموجودة، وقد علم ذوو الألباب أن الاستدلال علی ما هناک لا یکون إلّا بما هاهنا. من أخذ علم ذلک برأیه وطلب وجوده وإدراکه عن نفسه دون غیرها لم یزدد من علم ذلک إلّا بعداً لأن اللّه جعل علم ذلک خاصّة عند قوم یعقلون ویعلمون ویفهمون.(1)

مردمان به گونه ای که خود نمی فهمند در جستجوی حق حیران و کور و گنگ شدند و این است که خداوند می فرماید: "هر کس در اینجا کور باشد در آخرت کورتر خواهد بود" یعنی در فهم حقایق موجود کورتر خواهد بود، اهل فهم می دانند که استدلال برای آنچه آنجا است جز از آنچه در اینجا است نشاید. و هر کس علم آن را از اندیشه خود بگیرد، و فهم و ادراک آن را از نظر خود بجوید، جز بر دوری خویش از علم آن نیفزاید. زیرا خداوند علم آن را تنها در نزد گروهی گذاشته است که می فهمند و می دانند.

و نیز می فرمایند:

ولا یعرف أحد من الخلق کیف ذلک إلا اللّه ومن اطّلعه علیه من رسله وأهل سرّه والمستحفظین لأمره وخزّانه القائمین بشریعته،(2)

احدی از خلق نمی داند که آن چگونه است مگر خداوند و انبیا و اهل سر و حافظان امر و خزانه داران علم او که دین او را حفظ می کنند.

و می فرمایند:

وإنّما اختلف الناس فی هذا الباب حتّی تاهوا وتحیّروا وطلبوا الخلاص من الظلمة بالظلمة فی وصفهم اللّه تعالی بصفة أنفسهم فازدادوا من الحقّ بعداً، ولو وصفوا اللّه بصفاته ووصفوا المخلوقین بصفاتهم لقالوا بالفهم والیقین ولما اختلفوا، فلمّا طلبوا من ذلک ما تحیّروا فیه ارتبکوا فیه واللّه

ص: 557


1- . بحار الأنوار، 10 / 315؛ التوحید، 348؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 175.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 177؛ بحار الانوار، 10 / 317.

یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم.(1)

مردمان در این باره به اختلاف افتادند تا آنجا که سرگردان و حیران شده و خواستند با ظلمت از ظلمت رهایی یابند که خداوند را به اوصاف خویش وصف کردند، پس بر دوری خود از حق افزودند. و اگر خداوند را به صفات خدایی، و مخلوقات را به صفات مخلوقی وصف می کردند، از روی فهم و یقین سخن گفته و اختلاف پیدا نمی کردند. ولی چون چیزی را اراده کردند که در آن حیران شدند از پای افتادند، و خداوند هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت می فرماید.

با توجه مختصری در آنچه گذشت معلوم می شود که معارف الهی را تنها باید توسط هدایت گران مکتب وحی دریافت، چه اینکه بین معارف الهی و برهانی با اندیشه های فلسفی و عرفانی فاصله بسیار وجود دارد و: امام علیه السلام امام است، نه فیلسوف؛ و این ادعایی نابجاست که گفته شود:

الفیلسوف الکامل هو الإمام _ حسب ما عرّفه الفارابیّ _ وسائر الفلاسفة الإلهیّین أمّته وحواریه وصحبه وتلامیذه، لأنّ ذلک الفیلسوف الکامل هو العالم الربانیّ، وهؤلاء المتفکّرین فی الفلسفة الإلهیّة هم المتعلّمون علی سبیل النجاة،(2)

بنابر تعریف فارابی، فیلسوف کامل امام می باشد و بقیه فلاسفه الهی امت و حواری و اصحاب و شاگردان اویند، زیرا آن فیلسوف کامل عالم ربّانی است، و این متفکرین در فلسفه الهی دانش جویان طریق نجات هستند.

و یا اینکه گفته شود:

قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. عرفان در حقیقت تفسیر

ص: 558


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، 1 / 176؛ بحار الانوار، 10 / 316.
2- . جوادی آملی، عبد اللّه ، علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفة الإلهیّة، 4.

انفسی قرآن است و برهان لسان عارفان است.(1)

و یا اینکه گفته شود:

نقش عرفای اسلام در احیاء معارف اسلامی این است که قرآن را به کمک روایات تفسیر انفسی نموده اند.(2)

فیلسوف کامل امام است...پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر جدایی نیست.(3)

و نیز از کمال غفلت است که گفته شود:

علم تصوف و عرفان یکی از شعب معارف اسلامی است که از کتاب مجید و سنّت ختمی مرتبت و اخبار واصله از اهل بیت عصمت و طهارت گرفته شده است.(4)

و یا اینکه گفته شود:

طریقه اهل سلوک... همان طریقه انبیا و اولیاست.(5)

و یا اینکه گفته شود:

بدون شک طریقه متصوفه و اهل کشف به این معنایی که ذکر شد ترجیح بر طریقه اهل نظر دارد. لذا کلمات عرفا در اسرار راجعه به مبدء و معاد دلپذیرتر از مبانی کلمات حکما و طریقه انبیاء عظام و ائمه کرام است!!(6)

ص: 559


1- . حسن زاده آملی، حسن، هزار و یک کلمه، 1 / 47.
2- . حسن زاده آملی، حسن، مجموعه مقالات، 152 _ 153.
3- . حسن زاده آملی، حسن، صد کلمه در معرفت نفس، 17 _ 18.
4- . آشتیانی، جلال الدین، شرح مقدمه قیصری، 45.
5- . آشتیانی، جلال الدین، شرح مقدمه قیصری، 45.
6- . آشتیانی، جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، 74.

آنچه آوردیم تنها اشارتی بود به قطره ای از دریای بی کران تناقضات "اندیشه های فلسفی و عرفانی" با "علوم و معارف وحیانی و برهانی" تا خردمندان آزاداندیش و جویای سعادت ابدی را هشداری باشد که علم خویش را از کجا بجویند، و از پرتو علوم و هدایت های چه کسانی بهره ور گردند، چه اینکه "برهان و وحی" دو واقعیت غیرقابل انفکاکند که هرگز اوهام و اندیشه های زمین خیز را برنمی تابند.

در پایان امید داریم این کوشش ناچیز گامی در راه احیای معارف والای قرآن و مکتب اهل بیت عصمت؟عهم؟، و تفخیم و بزرگداشت نعمت عظمای عقل و برهان بوده، و مورد قبول و خوشنودی خلیفه خداوند در پهنای مملکت وجود قرار بگیرد.

سلام بر سپیده علم و معرفت

در فجر ظهور نور

در صبح نزدیک

ألیس الصبح بقریب؟!

اللّهم عجّل فرجه، وقرّب زمانه

وکثّر أنصاره، وأهلک أعدائه

والسلام علی الحقّ الجدید،

والعالم الذی علمه لا یبید،

ص: 560

وعلی أتباعه و أشیاعه وأنصاره،

فرّج

اللّه تعالی عنه و عنّا به عاجلاً قریباً.

ص: 561

ص: 562

فهرست آیات و روایات

إنّی ما وجدت شیئاً صغیراً ولا کبیراً إلّا وإذا ضمّ إلیه مثله صار أکبر. 17

إنّ الأشیاء لو دامت علی صغرها، لکان فی الوهم أنّه متی ما ضمّ شیء إلی. 17

کلّ ما قدّره عقل أو عرف له مثل فهو محدود. 18

کلّ محدود متناه إلی حدّ، فإذا احتمل التحدید احتمل الزیادة، وإذا احتمل. 18

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة. 18

إنّه لیس شیء إلّا یبید أو یتغیّر أو یدخله التغیّر والزوال أو ینتقل من لون إلی. 19

... لافتراق الصانع والمصنوع، والحادّ والمحدود. 19

الحمد للّه الّذی لم یکن... له شخص فیتجزّئ، ولا اختلاف صفة فیتناهی. 20

فهو الواحد الّذی لا واحد غیره لأنّه لا اختلاف فیه. 20

ما احتمل الزیادة کان ناقصاً، وما کان ناقصاً لم یکن تامّاً. 24

أنت الّذی لا تحدّ فتکون محدوداً. 24

الّذی لم یکن له... اختلاف صفة فیتناهی. 24

کلّ مسمّی بالوحدة غیره قلیل. 24

إنّ الکیفیّة جهة الصفة والإحاطة. 24

ومن قال: متی؟ فقد وقّته، ومن قال: فی م؟ فقد ضمّنه، ومن قال: إلی مَ؟ 25

أو لستم تشاهدون اللیل والنهار وأحدهما بعد الآخر؟ فقالوا: نعم، فقال: 25

أتقولون ما قبلکم من اللیل والنهار متناه أم غیر متناه؟ فإن قلتم: غیر متناه 26

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا. 26

إنّه أیّن الأین وکیّف الکیف. 26

إنّ ما لم یزل لا یکون مفعولاً... إنّ الفعل کلّه محدث. 39

إنّه لو کان معه شیء فی بقائه لم یجز أن یکون خالقاً له، لانّه لم یزل معه 40

یقول لما أراد کونه: "کن" فیکون. لا بصورت یقرع ولا نداء یسمع، وإنّما 40

إنّ اللّه تبارک وتعالی لم یزل عالماً قدیماً، خلق الأشیاء لا من شیء ومن زعم 40

... فإن کنت صنعتها وکانت موجودة فقد استغنیت بوجودها عن صنعتها. 41

إیجاد الموجود محال. 41

وروی أنّه سئل علیه السلام: أین کان ربّنا قبل أن یخلق سماء وأرضاً؟ فقال علیه السلام: "أین" 43

عن زرارة قال قلت لأبی جعفر علیه السلام: أکان اللّه ولا شیء؟ قال: نعم، کان ولا. 43

ولا بدّ للمخلوق من الخالق. 44

کیف یخلق لا شیء شیئاً؟! 44

إنّک تعلم أنّ المعدوم لا یحدث شیئاً. 44

کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء. 45

لعجز کلّ مبتدأ عن ابتداء غیره. 45

کلّ معط منتقص سواه. 45

إنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه الخالق اللطیف الجلیل خلق و 45

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه... 46

وجعلت لکلّ شیء أمداً، وقدّرت کلّ شیء تقدیراً. 46

کلّ معروف بنفسه مصنوع. 47

لیس بإله من عرف بنفسه، هو الدالّ بالدلیل علیه. 47

لیس بربّ من طرح تحت البلاغ. 48

احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار، و عمّن فی السماء احتجابه 48

... إذاً لقامت فیه آیة المصنوع، ولتحوّل دلیلاً بعد ما کان مدلولاً علیه. 48

... ولما کان للبارئ معنی غیر المبروء. 48

کلّ موصوف مصنوع وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی. 49

جلّ أن تحلّه الصفات لشهادة العقول أنّ کلّ من حلّته الصفات مصنوع. 49

کلّ ما وقع علیه حدّ فهو خلق اللّه. 49

واعلم أنّه لا تکون صفة لغیر موصوف، ولا اسم لغیر معنی، ولا حدّ لغیر. 49

وانحسرت الأبصار عن أن تناله فیکون بالعیان موصوفاً وبالذات التی لا یعلمها 49

... ولا خرقت الأوهام حجب الغیوب فتعتقد فیک محدوداً فی عظمتک. 50

ولم یعلم لک مائیّة وماهیّة فتکون للأشیاء المختلفة مجانساً. 50

لا تدرکه العلماء ولا أهل التفکیر بتفکیرهم إلّا بالتحقیق إیقاناً بالغیب. 50

یصیب الفکر منه الإیمان به موجوداً، ووجود الإیمان لا وجود صفة. 51

دلیله آیاته ووجوده إثباته. 51

بصنع اللّه یستدلّ علیه. 51

وفیها أثبت غیره ومنها أنیط الدلیل. 51

بها تجلّی صانعها للعقول. 52

بها تجلّی صانعها للعقول وبها امتنع من نظر العیون. 52

إلهی بدت قدرتک ولم تبد هیئته فجهلوک وبه قدّروک والتقدیر علی غیر ما 52

إنّه الظاهر لمن أراده لا یخفی علیه، لمکان الدلیل والبرهان علی وجوده فی. 53

یا هشام إنّ اللّه تبارک وتعالی أکمل للناس الحجج بالعقول ونصر النبییّن. 53

... ولا یعرف إلّا بخلقه تبارک وتعالی. 53

إنّ اللّه تعالی أظهر ربوبیّته فی إبداع الخلق. 54

و کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء، إذاً لقامت فیه آیة المصنوع. 54

التوحید أن لا تجوّز علی ربّک ما جاز علیک. 56

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه 56

تأویل الصمد: لا إسم، ولا جسم، ولا شبه، ولا صورة، ولا تمثال، ولا حدّ 56

لیس فی الأشیاء بوالج، ولا عنها بخارج. 57

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة 58

لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیماً، ولا بذی عظم تناهت به 59

هو الذی لم یتفاوت فی ذاته، ولم یتبعّض بتجزئة العدد فی کماله. 59

إنّه أحدیّ المعنی، یعنی به أنّه لا ینقسم فی وجود ولا عقل ولا وهم 59

ومن جزّأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه. 60

ومن جزّأه فقد جهله. 60

تعالی الملک الجبّار أن یوصف بمقدار. 60

ما تصوّر فهو بخلافه. 60

... الذی لمّا شبّهه العادلون بالخلق المبعّض المحدود فی صفاته، ذی الأقطار. 60

ولا تناله التجزئة والتبعیض. 61

مبائن لجمیع ما أحدث فی الصفات. 61

إنّ اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم 61

هو القدیم وما سواه محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً کبیراً. 62

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه.. 62

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد 62

ما سوی اللّه فعل اللّه... وهی کلّها محدثة مربوبة أحدثها من لیس کمثله 63

قالت النصاری فی المسیح إنّ روحه جزء منه ویرجع فیه، وکذلک قالت. 63

قد کان ولا خلق وهو کما کان إذ لا خلق. لم ینتقل مع المنتقلین... إنّ.. 63

ویحک، کیف تجترئ أن تصف ربّک بالتغیّر من حال إلی حال وأنّه یجری علیه 63

جلّ وعزّ عن أداة خلقه وسمات بریّته وتعالی عن ذلک علوّاً کبیراً. 64

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد، الذی لم یلد ولم یولد 68

کلّ من قرء قل هو اللّه أحد وآمن بها فقد عرف التوحید. قلت: کیف یقرأها؟ 68

یا سیّدی، ألا تخبرنی عن الخالق إذا کان واحداً لا شیء غیره ولا شیء معه 69

یا سیّدی، فإنّ الذی کان عندی أنّ الکائن قد تغیّر فی فعله عن حاله بخلقه 70

قال الرضا علیه السلام: أحلت یا عمران فی قولک: إنّ الکائن یتغیّر فی وجه من الوجوه 70

ما تقول فی المسیح؟! قال: یا سیّدی، إنّه من اللّه . فقال: وما ترید بقولک "من" 71

أترید بقولک "من" کالبعض من الکلّ فیکون مبعضاً؟! 71

أو کالخلّ من الخمر، فیکون علی سبیل الاستحالة؟! 71

أو کالولد من الوالد فیکون علی سبیل المناکحة؟! 71

أو کالصنعة من الصانع، فیکون علی سبیل المخلوق من الخالق؟ 71

أو عندک وجه آخر فتعرّفناه؟ فانقطع. 71

ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی، وما عرفنی من شبّهنی بخلقی. 73

من شبّه اللّه تعالی بخلقه فهو مشرک. 73

الهی بدت قدرتک ولم تبد هیئة فجهلوک وقدّروک، والتقدیر علی غیر ما به 73

إنّ اللّه تعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء فهو 76

لا یلیق بالذی هو خالق کلّ شیء إلّا أن یکون مبائناً لکلّ شیء متعالیاً عن کلّ. 76

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه. 77

کیف یجری علیه ما هو أجراه، أو یعود فیه ما هو ابتدأه، إذّا لتفاوتت ذاته و 77

لیس فی محال القول حجّة، ولا فی المسألة عنه جواب، ولا فی معناه له 77

بتشعیره المشاعر عرف أن لا مشعر له، وبتجهیره الجواهر عرف أن لا جوهر له 78

الدالّ علی قدمه بحدوث خلقه... وباشتباههم علی أن لا شبه له... مستشهد 78

الدالّ علی وجوده بخلقه، وبحدوث خلقه علی أزلیّته، وباشتباههم علی أن لا. 79

کتبت إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام سألته عن آدم هل کان فیه من جوهریّة الربّ.. 79

لیس صاحب هذه المسألة علی شیء من السنة، زندیق. 80

إنّ الخلق یمسک بعضه بعضاً، ویدخل بعضه فی بعض ویخرج منه، واللّه جلّ. 80

<أَمْ هُمُ الْخالِقُون ؟>. 81

<إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَه>. 81

کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء. 81

لعجز کلّ مبتدء عن ابتداء غیره. 81

إنّما هو اللّه وخلقه، لا ثالث بینهما ولا ثالث غیرهما، فما خلق اللّه لم یعد أن. 81

إنّ ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الأعداد. 98

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد 100

قلت: أجل، جعلنی اللّه فداک، لکنّک قلت: الأحد الصمد، وقلت: لا یشبه شیئاً 101

اللّه واحد وأحدیّ المعنی والإنسان واحد ثنویّ المعنی، جسم، وعرض، وبدن. 102

... فکیف هو اللّه الواحد؟ 103

واحد فی ذاته فلا واحد کواحد، لأنّ ما سواه من الواحد متجزّئ، وهو تبارک. 103

واللّه جلّ جلاله هو واحد لا واحد غیره، لا اختلاف فیه ولا تفاوت ولا زیادة 103

... إنّ أعرابیّاً قام یوم الجمل إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: یا أمیر المؤمنین. 103

یا أعرابیّ، إنّ القول فی "أنّ اللّه واحد" علی أربعة أقسام، فوجهان منها لا. 104

هو أیّن الأین وکان ولا أین، وکیف الکیف وکان ولا کیف، فلا یعرف بکیفوفیّة 107

له القدرة والملک أنشأ ما شاء بمشیّته، لا یحدّ، ولا یبعّض، ولا یفنی. 107

... قال الرجل: فإذا إنّه لا شیء إذا لم یدرک بحاسّة من الحواسّ. فقال. 108

<شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ 118

<قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَری ءٌ مِمَّا تُشْرِکُون >. 118

ما قلت ولا قال القائلون قبلی مثل "لا إله إلّا اللّه ". 118

کلّ جبّار عنید من أبی أن یقول "لا إله إلّا اللّه ". 119

ما من الکلام کلمة أحبّ إلی اللّه من قول "لا إله إلّا اللّه ". 119

خیر العبادة قول "لا إله إلّا اللّه ". 119

قال اللّه لموسی علیه السلام: یا موسی، لو أنّ السموات وعامریهن والأرضین السبع فی. 119

أمّا الواحد، فلم یزل واحداً کائناً لا شیء معه بلا حدود ولا أعراض ولا یزال. 121

والحاجة یا عمران، لا یسعها لأنه لم یحدث من الخلق شیئاً إلّا حدثت فیه 121

<وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ. 123

<وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ>: لم یقولوا: "إنّه هکذا"، ولکنّهم قالوا: "قد فرغ. 123

... قال عمران... فأخبرنی بأیّ شیء علم ما علم، أبضمیر أم بغیر ذلک؟ 124

قال الرضا علیه السلام... یا عمران، ألیس ینبغی أن تعلم أنّ الواحد لیس یوصف.. 124

لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیماً، ولا بذی عظم تناهت.. 152

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة 153

ممتنع عن الأوهام أن تکتنهه، وعن الأفهام أن تستغرقه، وعن الأذهان أن. 158

...لا إیّاه وحّد من اکتنهه، ولا حقیقته أصاب من مثّله، ولا به صدّق من نهّاه 159

کلّ معروف بنفسه مصنوع... بصنع اللّه یستدلّ علیه، وبالعقول تعتقد معرفته 166

لیس بإله من عرف بنفسه، هو الدالّ بالدلیل علیه. 166

لیس بربّ من طرح تحت البلاغ. 167

ما تصوّر فهو بخلافه. 167

دلیله آیاته، ووجوده إثباته. 167

ولا یعرف إلّا بخلقه تبارک وتعالی. 167

لم تره العیون بمشاهدة العیان، ورأته القلوب بحقائق الإیمان، لا یعرف.. 168

بها تجلّی صانعها للعقول، وبها احتجب عن الرؤیة، وإلیها تحاکم الأوهام 168

... إذاً لقامت فیه آیة المصنوع، ولتحوّل دلیلاً بعد ما کان مدلولاً علیه. 168

یا سیّدی، فبإیّ شیء عرفناه؟ قال: بغیره.قال: فأیّ شیء غیره؟ قال الرضا 169

ویستدلّ علیه بخلقه حتی لا یحتاج فی ذلک الطالب المرتاد إلی رؤیة عین. 169

هو شیء بحقیقة الشیئیّة، وإنّه شیء بخلاف الأشیاء. 172

إنّما یشبّه الشیء بعدیله، وأمّا ما لا عدیل له فکیف یشبّه بغیر مثاله. 172

لا شبه، ولا مثل ولا ضدّ، ولا ندّ... ولا یعرف الّا بخلقه. 172

... سئل امیر المؤمنین علیه السلام بم عرفت ربّک؟ 173

قال: بما عرّفنی نفسه. 173

قیل: وکیف عرّفک نفسه؟ 173

قال: لا یشبهه صورةٌ ولا یحسّ بالحواسّ، ولا یقاس بالناس، قریب بعده 173

من زعم أنّه یعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک؛ لأنّ الحجاب.. 174

إنّما عرف اللّه من عرفه باللّه، فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه، إنّما یعرف.. 174

ولیس للّه حدّ ولا یعرف بشیء یشبهه. 174

فلیس اللّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته. 174

إعرفوا اللّه باللّه، والرسول بالرسالة، وأولی الأمر بالمعروف والعدل والإحسان. 175

من کان لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر کان نعته لا یشبه نعت شیء 175

یا من دلّ علی ذاته بذاته، وتنزّه عن مجانسة مخلوقاته، وجلّ عن ملائمة 175

یا هو، یا من هو هو، یا من لیس هو إلّا هو، یا هو، یا من لا هو إلّا هو. 175

یا هو، یا من لا یعلم ما هو، ولا کیف هو، ولا أین هو، ولا حیث هو إلّا هو. 176

یا الله، یا هو، یا هو، یا من لیس کهو إلّا هو، یا من لا هو إلّا هو. 176

فعرّفهم نفسه ولو لا ذلک لن یعرف أحد ربّه. 177

ولو لا ذلک لم یدر أحد من خالقه ولا من رازقه. 177

بک عرفتک وأنت دللتنی علیک ودعوتنی إلیک، ولو لا أنت لم أدر ما أنت. 177

... قلت للعبد الصالح علیه السلام: هل فی الناس استطاعة یتعاطون بها المعرفة؟ 177

قال: لا، إنّما هو تطوّل من اللّه. 177

قلت: أفلهم علی المعرفة ثواب إذا کان لیس فیهم ما یتعاطونه بمنزلة الرکوع. 177

قال: لا، هو تطوّل من اللّه علیهم وتطوّل بالثواب. 177

... قلت لأبی الحسن الرضا علیه السلام: للناس فی المعرفة صنع؟ 178

قال: لا. 178

فقلت: لهم علیها ثواب؟ 178

قال: یتطوّل علیهم بالثواب کما یتطوّل علیهم بالمعرفة. 178

عن أبی عبد اللّه علیه السلام: أنّه سئل عن المعرفة أمکتسبة هی؟ 178

قال: لا. 178

فقیل له: فمن صنع اللّه وعطائه هی؟ 178

قال: نعم، ولیس للعباد فیها صنع، ولهم اکتساب الأعمال. 178

... قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام: هل جعل فی الناس أداة ینالون بها المعرفة؟ 179

قال: لا، إنّ علی اللّه البیان، <لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها ولا یُکَلِّفُ اللَّهُ. 179

لم یکلّف اللّه العباد المعرفة ولم یجعل لهم إلیها سبیلاً. 179

لیس للّه علی خلقه أن یعرفوا، وللخلق علی اللّه أن یعرّفهم، وللّه علی الخلق. 179

هو الدالّ بالدلیل علیه، والمؤدّی بالمعرفة إلیه. 180

... المعرفة صنع من هی؟ 180

قال [الصادق علیه السلام]: من صنع اللّه، لیس للعباد فیه صنع. 180

لا یدرک مخلوق شیئاً إلّا باللّه، ولا تدرک معرفة اللّه إلّا باللّه . 181

فلیس أحد أن یبلغ شیئاً من وصفک، ولا یعرف شیئاً من نعتک إلّا ما حدّدته له 181

یابن آدم، أنا أولی بحسناتک منک، وأنت أولی بسیّئاتک منّی، عملت المعاصی. 181

فجعلت لی سمعاً یسمع آیاتک، وعقلاً یفهم إیمانک، وبصراً یری قدرتکً. 182

لم یقدروا علی عمل ولا معالجة فی أبدانهم المخلوقة إلّا بربّهم. 182

وفی الدعاء عن النبیّ؟ص؟: یا من فتق العقول بمعرفته، وأطلق الألسن. 182

به توصف الصفات لا بها یوصف، وبه تعرف المعارف لا بها یعرف. 183

بک عرفتک وأنت دللتنی علیک ودعوتنی إلیک، ولو لا أنت لم أدر ما أنت. 183

ولو لا أنت ربّی ما اهتدینا إلی طاعتک، ولا عرفنا أمرک، ولا سلکنا سبیلک. 183

یا من أتحفنی بإلإقرار بالوحدانیّة، وحبانی بمعرفة الربوبیّة، وخلّصنی من. 183

عرفت محمّداً ؟ص؟ باللّه حین خلقه وأحدث فیه الحدود من طول وعرض... 184

وهکذا جمیع الأسماء وإن کنّا لم نسمّها کلّها، فقد تکتفی للاعتبار بما ألقینا 184

... <فَلَمَّا أَفَلَ الْکَوْکَبُ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِین> ، لأنّ الأفول عن. 184

فسبحانک تثیب علی ما بدؤه منک، وانتسابه إلیک، والقوّة علیه بک. 185

سمعت رسول اللّه ؟ص؟ یقول: إنّ اللّه قال: ما جزاء من أنعمت علیه بالتوحید 185

إنّه شیء بحقیقة الشیئیّة. 188

لا یثبت الشیء إلاً بإنیّة ومائیّة. 188

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات. 189

إیّاکم والتفکّر فی اللّه ، فإن التفکّر فی اللّه لا یزید إلّا تیهاً، إنّ اللّه لا تدرکه 193

إنّ الناس لا یزال لهم المنطق حتّی یتکلّموا فی اللّه ، فإذا سمعتم ذلک فقولوا: 193

إذا انتهی الکلام إلی اللّه فأمسکوا... إنّ قوماً تکلّموا فی ما فوق العرش.. 193

إنّ اللّه تعالی علم أنّه یکون فی آخر الزمان أقوام متعمّقون فأنزل اللّه تعالی: 194

ما کلّفک الشیطان علمه ممّا لیس علیک فی الکتاب فرضه ولا فی سنّة الرسول. 194

الإقرار بأنّه لا إله غیره ولا شبیه ولا نظیر، وأنّه مثبت قدیم موجود غیر فقید 198

وکمال معرفته التصدیق به. 198

بالعقول یعتقد التصدیق باللّه ، وبالإقرار یکمل الإیمان به. 198

یا جاهل، إذا قلت: "لیست هو"، فقد جعلتها غیره؛ وإذا قلت: "لیست هی. 203

لم یکن بین الإثبات والنفی منزلة. 203

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه. 205

من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرک، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یشبه شیئاً، ولا یشبهه 205

إنّ اللّه تعالی ما هو؟ فقال علیه السلام: هو شیء بخلاف الأشیاء؛ إرجع بقولی "شیء" 213

الحمد للّه الذی لا یحسّ، ولا یمسّ، ولا یدرک بالحواسّ الخمس، ولا یقع. 213

فکلّ شیء حسّته الحواسّ، أو جسّته الجواسّ، أو لمسته الأیدی، فهو مخلوق. 213

والروح جسم رقیق ألبس قالباً کثیفاً. 214

فقال: کیف صعدت الشیاطین إلی السماء وهم أمثال الناس فی الخفّة 214

الکیفیّة للمخلوق المکیّف، فربّنا تبارک وتعالی لا شبه له، ولا ضدّ، ولا ندّ، ولا. 215

وإنّما الکیف بکیفیّة المخلوق؛ لأنّه الأول، لا بدء له، ولا شبه، ولا مثل، ولا. 215

لأنّ کلّ شیء جری فیه أثر ترکیب لَجسمٌ. 215

سبحان من لیس کمثله شیء، لا جسم ولا صورة. 216

إنّه لیس شیء إلّا یبید أو یتغیّر، أو یدخله التغیّر والزوال، أو ینتقل من لون إلی. 216

إنّ اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم 216

ویله، أما علم أنّ الجسم محدود متناه، والصورة محدودة متناهیة، فإذا 217

من زعم أنّه یعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک؛ لأنّ الحجاب.. 218

حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إیّاها. 219

کلّ جسم مغذّی بغذاء إلّا الخالق الرازق، فإنّه جسّم الأجسام وهو لیس.. 219

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة. و 220

فهو الواحد الذی لا واحد غیره؛ لأنّه لا اختلاف فیه. 220

فاللّه تبارک وتعالی فرد واحد لا ثانی معه... والخلق یمسک بعضه بعضاً 220

بمقارنته بین الأمور عرف أن لا قرین له... ذلک قول اللّه : <وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ 221

وما عرفنی من شبّهنی بخلقی. 223

من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرک، ومن وصفه بالمکان فهو کافر. 223

وأمّا من قال إنّ النور والظلمة بینهما حکم فلا بدّ من أن یکون أکبر الثلاثة 223

تعالی أن یخرج منه شیء وأن یتولّد منه شیء کثیف أو لطیف، (ولم یولد): 224

الحمد للّه الذی کان إذ لم یکن شیء غیره وکوّن الأشیاء فکانت کما کوّنها. 224

... فبما یستدلّ علی أنّ أحدهما خالق لصاحبه؟! 229

... فکیف یکون خالقاً لمن لم یزل معه؟! 229

کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه لا من شیء صنع ما خلق. 236

وإنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه الخالق اللطیف الجلیل خلق. 236

... <وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُون ؟> فإنّه ردّ علی الزنادقة الذین. 239

کلّ مولود یولد علی الفطرة، فأبواه یهوّدانه و ینصّرانه. 240

احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار، و عمّن فی السماء احتجابه 241

لیس شیء من خلقه أقرب إلیه من شیء ولا شیء أبعد منه من شیء. 242

إن کنت تقول بالشبر والذراع، فإنّ الأشیاء کلّها باب واحد هی فعله، لا. 242

إنّما أضافه إلی نفسه لأنه اصطفاه علی سائر الأرواح کما اصطفی بیتاً من. 250

إن اللّه تبارک و تعالی أحدٌ صمد لیس له جوف، و إنما الروح خلق من خلقه. 251

إنّ اللّه تعالی یجلّ عن الأین ویتعالی عن المکان. کان فی ما لم یزل ولا. 255

حارت الأوهام أن یکیّف المکیّف للأشیاء ومن لم یزل بلا مکان ولا یزول. 255

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا. 256

إنّ اللّه تبارک وتعالی کان لم یزل بلا زمان ولا مکان، وهو الآن کما کان. 256

لا تصحبه الأوقات، ولا تضمنه الأماکن... سابق الأوقات کونه، والعدم 256

لا تصحبه الأوقات. 256

من قال بحدوث الزمان قال بقدمه من حیث لا یشعر. 262

إنّ اللّه تبارک وتعالی کان لم یزل بلا زمان ولا مکان، وهو الآن کما کان. 262

کیف یجری علیه ما هو أجراه، ویعود فیه ما هو أبداه، ویحدث فیه ما هو 262

بل حارت الأوهام أن یکیّف المکیّف للأشیاء، ومن لم یزل بلا مکان، ولا. 263

لا تصحبه الأوقات. 263

ففرّق بها بین قبل وبعد لیعلم أن لا قبل له ولا بعد. 263

... وشهادة الاقتران بالحدوث، و شهادة الحدوث بالامتناع من الأزل الممتنع. 264

بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له. 264

ومن قرنه فقد ثنّاه، ومن ثنّاه فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد جهله. 264

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان، ولا یدرک بالأبصار والأوهام. 267

إنّ اللّه تعالی لا یوصف بمکان یحلّ فیه فیحجب عنه فیه عباده، ولکنّه 267

یعنی: مشرقة تنتظر ثواب ربّها. 268

قلت لعلیّ بن موسی الرضا علیه السلام ما تقول فی الحدیث الذی یرویه أهل. 268

فقال: <مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه > وقال: <إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما. 268

وقال النبیّ؟ص؟: من زارنی فی حیاتی أو بعد موتی فقد زار اللّه تعالی. ودرجة 268

فقال علیه السلام: یا أباصلت، من وصف اللّه تعالی بوجه کالوجوه فقد کفر، ولکن. 268

وقال اللّه تعالی: <کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان. وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ 269

وقد قال النبی؟ص؟: من أبغض أهل بیتی وعترتی، لم یرنی ولم أره یوم 269

یا أباصلت، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان ولا یدرک بالأبصار و 269

قلت للرضا علیه السلام: یابن رسول اللّه ، إنّ الناس یروون أنّ رسول اللّه؟ص؟ قال: إنّ 270

<وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً>. 277

وکذلک العقل أیضاً ظاهر بشواهده مستور بذاته. 277

یقف العقل علی حدّه من معرفة الخالق فلا یعدوه، ولکن یعقله بعقل أقرّ. 277

سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه : <وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْض >. 278

فإن کانت تلک المعرفة من جهة الرؤیة إیماناً فالمعرفة التی فی دار الدنیا 279

قال السائل: فله إنّیّة ومائیّة؟! 322

قال [الإمام الصادق علیه السلام]: نعم، لا یثبت الشیء إلّا بإنیّة ومائیّة. 322

ذاته حقیقة وکنهه تفریق بینه وبین خلقه. 365

یقول لما أراد کونه: "کن" فیکون. لا بصورت یقرع ولا نداء یسمع، وإنّما 374

المشیّة والإرادة من صفات الأفعال، فمن زعم أنّ الله تعالی لم یزل مریداً 375

أتقولون ما قبلکم من اللیل والنهار متناه أم غیر متناه؟ 375

فإن قلتم أنّه غیر متناه فقد وصل إلیکم آخر بلا نهایة لأوّله، وإن قلتم متناه 375

الحمد لله الذی لا من شیء کان، ولا من شیء کوّن ما قد کان، المستشهد 375

إنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنعه، والله الخالق اللطیف الجلیل خلق. 376

من أیّ شیء خلق الله الأشیاء؟ 376

قال علیه السلام: لا من شیء. 376

فقال: کیف یجیء من لا شیء شیء؟ 376

قال علیه السلام: إنّ الأشیاء لا تخلو إمّا أن تکون خلقت من شیء أو من غیر شیء.. 376

قال: فمن أین قالوا: إنّ الأشیاء أزلیّة؟ 376

قال: هذه مقالة قوم حجدوا مدبّر الأشیاء فکذّبوا الرسل ومقالتهم والأنبیاء و 376

لو کانت قدیمة لم یتغیّر من حال إلی حال، وإنّ الأزلیّ لا تغیّره الأیّام ولا. 376

إنّ الله تبارک وتعالی لم یزل عالماً قدیماً، خلق الأشیاء لا من شیء ومن زعم 377

إنّ الله تبارک وتعالی قدیم والقدم صفة دلّت العاقل علی أنّه لا شیء قبله 378

إنّ الله المبدئ الواحد الکائن الأوّل لم یزل واحداً لا شیء معه، فرداً لا ثانی. 379

واعلم أنّ الإبداع والمشیّة والإرادة معناها واحد وأسماؤها ثلاثة... والله 379

هو القدیم وما سواه مخلوق محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً 380

لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة، ولا من أوائل أبدیّة. 385

کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، والله لا من شیء صنع ما خلق. 385

وإنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، والله الخالق اللطیف الجلیل خلق و 385

... عن صفوان بن یحیی قال، قلت: لأبی الحسن علیه السلام: أخبرنی عن الإرادة 405

فقال: الإرادة من المخلوق الضمیر وما یبدو له بعد ذلک من الفعل. وأمّا من. 405

ما تقول فی من جعل الإرادة اسماً وصفة مثل حیّ وسمیع وبصیر وقدیر؟ 406

قال الرضا علیه السلام: إنّما قلتم، حدثت الأشیاء واختلفت لأنّه شاء وأراد، ولم تقولوا 406

قال سلیمان: فإنّه لم یزل مریداً، قال: یا سلیمان، فإرادته غیره؟ قال: نعم 406

فصاح به المأمون وقال: یا سلیمان، مثله یعایا أو یکابر؟! علیک بالإنصاف.. 406

ثم قال: کلّمه یا أبا الحسن، فإنّه متکلّم خراسان، فأعاد علیه المسألة فقال: 407

قال الرضا علیه السلام: فإرادته نفسه. قال: لا، قال علیه السلام: فلیس المرید مثل.. 407

ثم قال الرضا علیه السلام:... إنّ المرید غیر الإرادة، وإنّ المرید قبل الإرادة، وإنّ. 407

ثمّ قال الرضا علیه السلام: یا سلیمان، ألا تخبرنی عن الإرادة فعل هی أم غیر فعل؟ 408

قال سلیمان: إنّها مصنوعة، قال علیه السلام: فهی محدثه لیست کالسمع والبصر. 408

فالإرادة محدثة، وإلّا فمعه غیره... قال سلیمان: لأنّ إرادته علمه، قال. 409

فإنّ الإرادة القدرة، قال الرضا علیه السلام: وهو عزّ وجلّ یقدر علی ما لا یریده أبداً 410

کلّ قائم فی سواه معلول. 424

خلق الله الخلق حجاباً بینه وبینهم، ومباینته إیّاهم مفارقته أینیّتهم، وابتداؤه 424

فأسماؤه تعبیر وأفعاله تفهیم، وذاته حقیقة، وکنهه تفریق بینه وبین خلقه 425

لا تغیّبه مذ، ولا تدنیه قد... ولا توقّته متی، ولا تشمله حین، ولا تقاربه مع. 426

الحسین بن بشّار، عن أبی الحسن علیّ بن موسی الرضا علیه السلام قال: سألته 435

قال: إنّ الله تعالی هو العالم بالأشیاء قبل کون الاشیاء، قال عزّ وجلّ <إِنَّا 435

وکمال الإخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف.. 440

فمن وصف الله فقد قرنه، ومن قرنه فقد ثنّاه، ومن ثنّاه فقد جزّأه، ومن. 440

جلّ أن تحلّه الصفات، لشهادة العقول أنّ کلّ من حلّته الصفات مصنوع. 440

وکلّ موصوف مصنوع، وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی. 441

نظام توحید الله تعالی نفی الصفات عنه، لشهادة العقول أنّ کلّ صفة و 441

لا دیانة إلّا بعد معرفة، ولا معرفة إلّا بالإخلاص، ولا إخلاص مع التشبیه 441

لا تجری علیه الحرکة والسکون، وکیف یجری علیه ما هو أجراه، ویعود فیه 442

واعلم أنّه لا تکون صفة لغیر موصوف، ولا اسم لغیر معنی، ولا حدّ لغیر. 448

ولو کانت صفاته جلّ ثناؤه لا تدلّ علیه وأسماؤه لا تدعو إلیه والمعلمة من. 448

خلق الله المشیّة بنفسها. 472

لم یزل الله عالماً قادراً ثم أراد. 472

الله فوّض الأمر إلی العباد؟ فقال: هو أعزّ من ذلک، فقلت: أجبرهم 482

ثمّ قال: قال الله عزّ وجلّ: یابن آدم، أنا أولی بحسناتک منک، وأنت أولی. 482

ألا أعطیکم فی هذا أصلاً لا تختلفون فیه ولا یخاصمکم علیه أحد إلّا. 483

فقال: إنّ الله تعالی لم یطع بإکراه، ولم یعص بغلبة، ولم یهمل العباد فی. 483

ثمّ قال علیه السلام: من یضبط حدود هذا الکلام فقد خاصم من خالفه. 483

من شبّه الله تعالی بخلقه فهو مشرک، ومن نسب إلیه ما نهی عنه فهو کافر. 484

سألت أبا الحسن الرضا علیه السلام عن قول الله عن قول الله تعالی <وَ تَرَکَهُمْ فی 484

قال: وسألته عن قول الله عزّوجلّ <خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِم> قال. 484

من زعم أنّ الله تعالی _ یجبر عباده علی المعاصی أو یکلّفهم ما لا یطیقون. 484

از امام رضا علیه السلام درباره معنای فرموده خداوند متعال: "و ایشان را در. 484

إنّه لا جبر ولا تفویض بل أمر بین أمرین، فما معناه؟ 485

قال: من زعم أنّ الله یفعل أفعالنا ثمّ یعذّبنا علیه فقد قال بالجبر، ومن زعم 486

فقلت له: فهل لله عزّ وجلّ مشیّة وإرادة فی ذلک؟ فقال: فأمّا الطاعات.. 486

من قال بالتشبیه والجبر فهو کافر مشرک، ونحن منه براء فی الدنیا والآخرة. 487

إنّ المسلمین قالوا لرسول الله ؟صل؟: لو أکرهت یا رسول الله من قدرت علیه 487

ولو فعلت ذلک بهم لم یستحقّوا منّی ثواباً ولا مدحاً لکنّی أرید منهم أن. 487

فأخبرنی عن قول الله تعالی <الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا 488

فقال علیه السلام: إنّ غطاء العین لا یمنع من الذکر، والذکر لا یری بالعین، ولکنّ. 488

خرج أبو حنیفة ذات یوم من عند الصادق علیه السلام، فاستقبله موسی بن جعفر. 489

دخل رجل من أهل العراق علی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: أخبرنی عن. 490

فقال له الشیخ: عند الله أحتسب عنائی یا أمیر المؤمنین، فقال علیه السلام مهلاً یا 490

قال: فنهض الشیخ وهو یقول: 490

سمعت الرضا علیه السلام وقد سأله رجل أیکلّف الله العباد ما لا یطیقون؟ فقال: 495

الله تبارک وتعالی أکرم من أن یکلّف الناس ما لا یطیقونه، والله أعزّ من أن. 496

إنّ الناس فی القدر علی ثلاثة أوجه: رجل یزعم أنّ الله عزّ وجلّ أجبر الناس.. 496

وما أنکرت من البداء یا سلیمان، والله یقول: <أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا 499

إنّ الله عزّ وجلّ أوحی إلی نبیّ من أنبیائه أن أخبر فلان الملک أنّی متوفیه إلی. 500

ثمّ التفت إلی سلیمان فقال: أحسبک ضاهیت الیهود فی هذا الباب، قال: 500

قال سلیمان للمأمون... لا أنکر بعد یومی هذا البداء ولا أکذّب به إن شاء 500

ما بعث الله عزّ وجلّ نبیّاً حتی یأخذ علیه ثلاث خصال، الإقرار بالعبودیّة، و 502

ما عبد الله عزّ وجلّ بشیء مثل البداء. 502

ما بعث الله نبیّاً قطّ إلا بتحریم الخمر، وأن یقرّ له بالبداء. 503

«إنّ الله تعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء 522

«کلّ ما یوجد فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع. 523

«وَإِنَّمَا هُوَ الله عَزَّ وَجَلَّ وَخَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَینَهُمَا وَلَا ثَالِثَ غَیرُهُمَا فَمَا خَلَقَ اللهُ. 525

«ما عرفنی من شبّهنی بخلقی». 533

«قَالَ سُلَیمَانُ لِأَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ قَالَ الرِّضَا علیه السلام یا جَاهِلُ فَإِذَا عَلِمَ الشیء فَقَدْ 537

«قَالَ الرِّضَا علیه السلام: وَیلَکَ کَمْ تُرَدِّدُ هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ وَقَدْ أَخْبَرْتُکَ أَنَّ الْإِرَادَةَ مُحْدَثَةٌ 538

«إرادته إحداثه لا غیر ذلک... فإرادة الله تعالی هی الفعل لا غیر ذلک، یقول. 539

«مهلاً یا شیخ! لعلّک تظنّ قضاء حتماً وقدراً لازماً، لو کان کذلک لبطل. 548

«إنّ الله خلق الناس کلّهم... لا یعرفون إیماناً بشریعة ولا کفراً بجحود ثمّ 562

إنّا لو حدّثنا برأینا ضللنا کما ضلّ من کان قبلنا، ولکنّا حدّثنا ببیّنة من ربّنا 569

نصب الخلق لطاعة اللّه ، ولا نجاة إلّا بالطاعة، والطاعة بالعلم، والعلم 570

إنّ اللّه جلّ وعزّ أکمل للناس الحجج بالعقول، وأفضی إلیهم بالبیان ودلّهم 571

إنّ اللّه لو شاء لعرّف العباد نفسه، ولکن جعلنا أبوابه وصراطه وسبیله 572

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السلام فورد علیه رجل من أهل الشام فقال: إنّی رجل. 572

فالتفت أبو عبد اللّه علیه السلام إلیّ فقال: یا یونس بن یعقوب، هذا قد خصم نفسه 572

... قال أبو عبد اللّه علیه السلام للزندیق...الظنّ عجز لما لا تستیقن... أیّها الرجل. 573

قلت لأبی الحسن الأوّل علیه السلام: بما أوحّد اللّه ؟ فقال: یا یونس، لا تکوننّ. 573

بلیّة الناس علینا عظیمة، إن دعوناهم لم یستجیبوا لنا، وإن ترکناهم لم 574

إنّما یعرف اللّه ویعبده من عرف اللّه وعرف إمامه منّا أهل البیت، ومن لا. 574

لو لا نحن ما عرف اللّه . 575

کذب من زعم أنه من شیعتنا و هو متمسّک بعروة غیرنا. 575

لا تأخذنّ معالم دینک عن غیر شیعتنا، فإنّک إن تعدّیتهم أخذت دینک. 575

إنّک والأوصیاء من بعدک عرفاء لا یعرف اللّه إلّا بسبیل معرفتکم. 576

من دان اللّه بالرأی لم یزل دهره فی ارتماس. 576

نحن الأعراف الذی لا یعرف اللّه إلّا بسبیل معرفتنا، إلی أن قال: إنّ اللّه لو 577

بنا عبد اللّه ، وبنا عرف اللّه ، وبنا وحّد اللّه ، ومحمّد حجاب اللّه تبارک وتعالی. 577

یا أبا حمزة، یخرج أحدکم فراسخ فیطلب لنفسه دلیلاً، وأنت بطرق السماء 578

لو لا محمّد والأوصیاء من ولده کنتم حیاری کالبهائم. 578

السلام علی محالّ معرفة اللّه ... أعزّکم بهداه، وخصّکم ببرهانه... ورضیکم 578

الأوصیاء أبواب اللّه التی یؤتی منها، ولو لا هم ما عرف اللّه ، وبهم احتج اللّه. 579

ولکنّ القوم تاهوا و عموا وصمّوا عن الحقّ من حیث لا یعلمون، وذلک قوله 579

ولا یعرف أحد من الخلق کیف ذلک إلا اللّه ومن اطّلعه علیه من رسله وأهل. 580

وإنّما اختلف الناس فی هذا الباب حتّی تاهوا وتحیّروا وطلبوا الخلاص من. 580

ص: 563

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا. 26

إنّه أیّن الأین وکیّف الکیف. 26

إنّ ما لم یزل لا یکون مفعولاً... إنّ الفعل کلّه محدث. 39

إنّه لو کان معه شیء فی بقائه لم یجز أن یکون خالقاً له، لانّه لم یزل معه 40

یقول لما أراد کونه: "کن" فیکون. لا بصورت یقرع ولا نداء یسمع، وإنّما 40

إنّ اللّه تبارک وتعالی لم یزل عالماً قدیماً، خلق الأشیاء لا من شیء ومن زعم 40

... فإن کنت صنعتها وکانت موجودة فقد استغنیت بوجودها عن صنعتها. 41

إیجاد الموجود محال. 41

وروی أنّه سئل علیه السلام: أین کان ربّنا قبل أن یخلق سماء وأرضاً؟ فقال علیه السلام: "أین" 43

عن زرارة قال قلت لأبی جعفر علیه السلام: أکان اللّه ولا شیء؟ قال: نعم، کان ولا. 43

ولا بدّ للمخلوق من الخالق. 44

کیف یخلق لا شیء شیئاً؟! 44

إنّک تعلم أنّ المعدوم لا یحدث شیئاً. 44

کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء. 45

لعجز کلّ مبتدأ عن ابتداء غیره. 45

کلّ معط منتقص سواه. 45

إنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه الخالق اللطیف الجلیل خلق و 45

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه... 46

وجعلت لکلّ شیء أمداً، وقدّرت کلّ شیء تقدیراً. 46

کلّ معروف بنفسه مصنوع. 47

لیس بإله من عرف بنفسه، هو الدالّ بالدلیل علیه. 47

لیس بربّ من طرح تحت البلاغ. 48

ص: 564

احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار، و عمّن فی السماء احتجابه 48

... إذاً لقامت فیه آیة المصنوع، ولتحوّل دلیلاً بعد ما کان مدلولاً علیه. 48

... ولما کان للبارئ معنی غیر المبروء. 48

کلّ موصوف مصنوع وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی. 49

جلّ أن تحلّه الصفات لشهادة العقول أنّ کلّ من حلّته الصفات مصنوع. 49

کلّ ما وقع علیه حدّ فهو خلق اللّه. 49

واعلم أنّه لا تکون صفة لغیر موصوف، ولا اسم لغیر معنی، ولا حدّ لغیر. 49

وانحسرت الأبصار عن أن تناله فیکون بالعیان موصوفاً وبالذات التی لا یعلمها 49

... ولا خرقت الأوهام حجب الغیوب فتعتقد فیک محدوداً فی عظمتک. 50

ولم یعلم لک مائیّة وماهیّة فتکون للأشیاء المختلفة مجانساً. 50

لا تدرکه العلماء ولا أهل التفکیر بتفکیرهم إلّا بالتحقیق إیقاناً بالغیب. 50

یصیب الفکر منه الإیمان به موجوداً، ووجود الإیمان لا وجود صفة. 51

دلیله آیاته ووجوده إثباته. 51

بصنع اللّه یستدلّ علیه. 51

وفیها أثبت غیره ومنها أنیط الدلیل. 51

بها تجلّی صانعها للعقول. 52

بها تجلّی صانعها للعقول وبها امتنع من نظر العیون. 52

إلهی بدت قدرتک ولم تبد هیئته فجهلوک وبه قدّروک والتقدیر علی غیر ما 52

إنّه الظاهر لمن أراده لا یخفی علیه، لمکان الدلیل والبرهان علی وجوده فی. 53

ص: 565

یا هشام إنّ اللّه تبارک وتعالی أکمل للناس الحجج بالعقول ونصر النبییّن. 53

... ولا یعرف إلّا بخلقه تبارک وتعالی. 53

إنّ اللّه تعالی أظهر ربوبیّته فی إبداع الخلق. 54

و کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء، إذاً لقامت فیه آیة المصنوع. 54

التوحید أن لا تجوّز علی ربّک ما جاز علیک. 56

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه 56

تأویل الصمد: لا إسم، ولا جسم، ولا شبه، ولا صورة، ولا تمثال، ولا حدّ 56

لیس فی الأشیاء بوالج، ولا عنها بخارج. 57

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة 58

لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیماً، ولا بذی عظم تناهت به 59

هو الذی لم یتفاوت فی ذاته، ولم یتبعّض بتجزئة العدد فی کماله. 59

إنّه أحدیّ المعنی، یعنی به أنّه لا ینقسم فی وجود ولا عقل ولا وهم 59

ومن جزّأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه. 60

ومن جزّأه فقد جهله. 60

تعالی الملک الجبّار أن یوصف بمقدار. 60

ما تصوّر فهو بخلافه. 60

... الذی لمّا شبّهه العادلون بالخلق المبعّض المحدود فی صفاته، ذی الأقطار. 60

ولا تناله التجزئة والتبعیض. 61

مبائن لجمیع ما أحدث فی الصفات. 61

إنّ اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم 61

ص: 566

هو القدیم وما سواه محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً کبیراً. 62

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه.. 62

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد 62

ما سوی اللّه فعل اللّه... وهی کلّها محدثة مربوبة أحدثها من لیس کمثله 63

قالت النصاری فی المسیح إنّ روحه جزء منه ویرجع فیه، وکذلک قالت. 63

قد کان ولا خلق وهو کما کان إذ لا خلق. لم ینتقل مع المنتقلین... إنّ.. 63

ویحک، کیف تجترئ أن تصف ربّک بالتغیّر من حال إلی حال وأنّه یجری علیه 63

جلّ وعزّ عن أداة خلقه وسمات بریّته وتعالی عن ذلک علوّاً کبیراً. 64

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد، الذی لم یلد ولم یولد 68

کلّ من قرء قل هو اللّه أحد وآمن بها فقد عرف التوحید. قلت: کیف یقرأها؟ 68

یا سیّدی، ألا تخبرنی عن الخالق إذا کان واحداً لا شیء غیره ولا شیء معه 69

یا سیّدی، فإنّ الذی کان عندی أنّ الکائن قد تغیّر فی فعله عن حاله بخلقه 70

قال الرضا علیه السلام: أحلت یا عمران فی قولک: إنّ الکائن یتغیّر فی وجه من الوجوه 70

ما تقول فی المسیح؟! قال: یا سیّدی، إنّه من اللّه . فقال: وما ترید بقولک "من" 71

أترید بقولک "من" کالبعض من الکلّ فیکون مبعضاً؟! 71

أو کالخلّ من الخمر، فیکون علی سبیل الاستحالة؟! 71

ص: 567

أو کالولد من الوالد فیکون علی سبیل المناکحة؟! 71

أو کالصنعة من الصانع، فیکون علی سبیل المخلوق من الخالق؟ 71

أو عندک وجه آخر فتعرّفناه؟ فانقطع. 71

ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی، وما عرفنی من شبّهنی بخلقی. 73

من شبّه اللّه تعالی بخلقه فهو مشرک. 73

الهی بدت قدرتک ولم تبد هیئة فجهلوک وقدّروک، والتقدیر علی غیر ما به 73

إنّ اللّه تعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء فهو 76

لا یلیق بالذی هو خالق کلّ شیء إلّا أن یکون مبائناً لکلّ شیء متعالیاً عن کلّ. 76

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه. 77

کیف یجری علیه ما هو أجراه، أو یعود فیه ما هو ابتدأه، إذّا لتفاوتت ذاته و 77

لیس فی محال القول حجّة، ولا فی المسألة عنه جواب، ولا فی معناه له 77

بتشعیره المشاعر عرف أن لا مشعر له، وبتجهیره الجواهر عرف أن لا جوهر له 78

الدالّ علی قدمه بحدوث خلقه... وباشتباههم علی أن لا شبه له... مستشهد 78

الدالّ علی وجوده بخلقه، وبحدوث خلقه علی أزلیّته، وباشتباههم علی أن لا. 79

کتبت إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام سألته عن آدم هل کان فیه من جوهریّة الربّ.. 79

لیس صاحب هذه المسألة علی شیء من السنة، زندیق. 80

إنّ الخلق یمسک بعضه بعضاً، ویدخل بعضه فی بعض ویخرج منه، واللّه جلّ. 80

<أَمْ هُمُ الْخالِقُون ؟>. 81

ص: 568

<إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَه>. 81

کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء. 81

لعجز کلّ مبتدء عن ابتداء غیره. 81

إنّما هو اللّه وخلقه، لا ثالث بینهما ولا ثالث غیرهما، فما خلق اللّه لم یعد أن. 81

إنّ ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الأعداد. 98

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد 100

قلت: أجل، جعلنی اللّه فداک، لکنّک قلت: الأحد الصمد، وقلت: لا یشبه شیئاً 101

اللّه واحد وأحدیّ المعنی والإنسان واحد ثنویّ المعنی، جسم، وعرض، وبدن. 102

... فکیف هو اللّه الواحد؟ 103

واحد فی ذاته فلا واحد کواحد، لأنّ ما سواه من الواحد متجزّئ، وهو تبارک. 103

واللّه جلّ جلاله هو واحد لا واحد غیره، لا اختلاف فیه ولا تفاوت ولا زیادة 103

... إنّ أعرابیّاً قام یوم الجمل إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: یا أمیر المؤمنین. 103

یا أعرابیّ، إنّ القول فی "أنّ اللّه واحد" علی أربعة أقسام، فوجهان منها لا. 104

هو أیّن الأین وکان ولا أین، وکیف الکیف وکان ولا کیف، فلا یعرف بکیفوفیّة 107

له القدرة والملک أنشأ ما شاء بمشیّته، لا یحدّ، ولا یبعّض، ولا یفنی. 107

... قال الرجل: فإذا إنّه لا شیء إذا لم یدرک بحاسّة من الحواسّ. فقال. 108

<شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ 118

<قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَری ءٌ مِمَّا تُشْرِکُون >. 118

ص: 569

ما قلت ولا قال القائلون قبلی مثل "لا إله إلّا اللّه ". 118

کلّ جبّار عنید من أبی أن یقول "لا إله إلّا اللّه ". 119

ما من الکلام کلمة أحبّ إلی اللّه من قول "لا إله إلّا اللّه ". 119

خیر العبادة قول "لا إله إلّا اللّه ". 119

قال اللّه لموسی علیه السلام: یا موسی، لو أنّ السموات وعامریهن والأرضین السبع فی. 119

أمّا الواحد، فلم یزل واحداً کائناً لا شیء معه بلا حدود ولا أعراض ولا یزال. 121

والحاجة یا عمران، لا یسعها لأنه لم یحدث من الخلق شیئاً إلّا حدثت فیه 121

<وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ. 123

<وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ>: لم یقولوا: "إنّه هکذا"، ولکنّهم قالوا: "قد فرغ. 123

... قال عمران... فأخبرنی بأیّ شیء علم ما علم، أبضمیر أم بغیر ذلک؟ 124

قال الرضا علیه السلام... یا عمران، ألیس ینبغی أن تعلم أنّ الواحد لیس یوصف.. 124

لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیماً، ولا بذی عظم تناهت.. 152

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة 153

ممتنع عن الأوهام أن تکتنهه، وعن الأفهام أن تستغرقه، وعن الأذهان أن. 158

...لا إیّاه وحّد من اکتنهه، ولا حقیقته أصاب من مثّله، ولا به صدّق من نهّاه 159

کلّ معروف بنفسه مصنوع... بصنع اللّه یستدلّ علیه، وبالعقول تعتقد معرفته 166

لیس بإله من عرف بنفسه، هو الدالّ بالدلیل علیه. 166

لیس بربّ من طرح تحت البلاغ. 167

ما تصوّر فهو بخلافه. 167

ص: 570

دلیله آیاته، ووجوده إثباته. 167

ولا یعرف إلّا بخلقه تبارک وتعالی. 167

لم تره العیون بمشاهدة العیان، ورأته القلوب بحقائق الإیمان، لا یعرف.. 168

بها تجلّی صانعها للعقول، وبها احتجب عن الرؤیة، وإلیها تحاکم الأوهام 168

... إذاً لقامت فیه آیة المصنوع، ولتحوّل دلیلاً بعد ما کان مدلولاً علیه. 168

یا سیّدی، فبإیّ شیء عرفناه؟ قال: بغیره.قال: فأیّ شیء غیره؟ قال الرضا 169

ویستدلّ علیه بخلقه حتی لا یحتاج فی ذلک الطالب المرتاد إلی رؤیة عین. 169

هو شیء بحقیقة الشیئیّة، وإنّه شیء بخلاف الأشیاء. 172

إنّما یشبّه الشیء بعدیله، وأمّا ما لا عدیل له فکیف یشبّه بغیر مثاله. 172

لا شبه، ولا مثل ولا ضدّ، ولا ندّ... ولا یعرف الّا بخلقه. 172

... سئل امیر المؤمنین علیه السلام بم عرفت ربّک؟ 173

قال: بما عرّفنی نفسه. 173

قیل: وکیف عرّفک نفسه؟ 173

قال: لا یشبهه صورةٌ ولا یحسّ بالحواسّ، ولا یقاس بالناس، قریب بعده 173

من زعم أنّه یعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک؛ لأنّ الحجاب.. 174

إنّما عرف اللّه من عرفه باللّه، فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه، إنّما یعرف.. 174

ولیس للّه حدّ ولا یعرف بشیء یشبهه. 174

فلیس اللّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته. 174

إعرفوا اللّه باللّه، والرسول بالرسالة، وأولی الأمر بالمعروف والعدل والإحسان. 175

ص: 571

من کان لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر کان نعته لا یشبه نعت شیء 175

یا من دلّ علی ذاته بذاته، وتنزّه عن مجانسة مخلوقاته، وجلّ عن ملائمة 175

یا هو، یا من هو هو، یا من لیس هو إلّا هو، یا هو، یا من لا هو إلّا هو. 175

یا هو، یا من لا یعلم ما هو، ولا کیف هو، ولا أین هو، ولا حیث هو إلّا هو. 176

یا الله، یا هو، یا هو، یا من لیس کهو إلّا هو، یا من لا هو إلّا هو. 176

فعرّفهم نفسه ولو لا ذلک لن یعرف أحد ربّه. 177

ولو لا ذلک لم یدر أحد من خالقه ولا من رازقه. 177

بک عرفتک وأنت دللتنی علیک ودعوتنی إلیک، ولو لا أنت لم أدر ما أنت. 177

... قلت للعبد الصالح علیه السلام: هل فی الناس استطاعة یتعاطون بها المعرفة؟ 177

قال: لا، إنّما هو تطوّل من اللّه. 177

قلت: أفلهم علی المعرفة ثواب إذا کان لیس فیهم ما یتعاطونه بمنزلة الرکوع. 177

قال: لا، هو تطوّل من اللّه علیهم وتطوّل بالثواب. 177

... قلت لأبی الحسن الرضا علیه السلام: للناس فی المعرفة صنع؟ 178

قال: لا. 178

فقلت: لهم علیها ثواب؟ 178

قال: یتطوّل علیهم بالثواب کما یتطوّل علیهم بالمعرفة. 178

عن أبی عبد اللّه علیه السلام: أنّه سئل عن المعرفة أمکتسبة هی؟ 178

قال: لا. 178

فقیل له: فمن صنع اللّه وعطائه هی؟ 178

قال: نعم، ولیس للعباد فیها صنع، ولهم اکتساب الأعمال. 178

... قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام: هل جعل فی الناس أداة ینالون بها المعرفة؟ 179

ص: 572

قال: لا، إنّ علی اللّه البیان، <لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها ولا یُکَلِّفُ اللَّهُ. 179

لم یکلّف اللّه العباد المعرفة ولم یجعل لهم إلیها سبیلاً. 179

لیس للّه علی خلقه أن یعرفوا، وللخلق علی اللّه أن یعرّفهم، وللّه علی الخلق. 179

هو الدالّ بالدلیل علیه، والمؤدّی بالمعرفة إلیه. 180

... المعرفة صنع من هی؟ 180

قال [الصادق علیه السلام]: من صنع اللّه، لیس للعباد فیه صنع. 180

لا یدرک مخلوق شیئاً إلّا باللّه، ولا تدرک معرفة اللّه إلّا باللّه . 181

فلیس أحد أن یبلغ شیئاً من وصفک، ولا یعرف شیئاً من نعتک إلّا ما حدّدته له 181

یابن آدم، أنا أولی بحسناتک منک، وأنت أولی بسیّئاتک منّی، عملت المعاصی. 181

فجعلت لی سمعاً یسمع آیاتک، وعقلاً یفهم إیمانک، وبصراً یری قدرتکً. 182

لم یقدروا علی عمل ولا معالجة فی أبدانهم المخلوقة إلّا بربّهم. 182

وفی الدعاء عن النبیّ؟ص؟: یا من فتق العقول بمعرفته، وأطلق الألسن. 182

به توصف الصفات لا بها یوصف، وبه تعرف المعارف لا بها یعرف. 183

بک عرفتک وأنت دللتنی علیک ودعوتنی إلیک، ولو لا أنت لم أدر ما أنت. 183

ولو لا أنت ربّی ما اهتدینا إلی طاعتک، ولا عرفنا أمرک، ولا سلکنا سبیلک. 183

یا من أتحفنی بإلإقرار بالوحدانیّة، وحبانی بمعرفة الربوبیّة، وخلّصنی من. 183

عرفت محمّداً ؟ص؟ باللّه حین خلقه وأحدث فیه الحدود من طول وعرض... 184

ص: 573

وهکذا جمیع الأسماء وإن کنّا لم نسمّها کلّها، فقد تکتفی للاعتبار بما ألقینا 184

... <فَلَمَّا أَفَلَ الْکَوْکَبُ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِین> ، لأنّ الأفول عن. 184

فسبحانک تثیب علی ما بدؤه منک، وانتسابه إلیک، والقوّة علیه بک. 185

سمعت رسول اللّه ؟ص؟ یقول: إنّ اللّه قال: ما جزاء من أنعمت علیه بالتوحید 185

إنّه شیء بحقیقة الشیئیّة. 188

لا یثبت الشیء إلاً بإنیّة ومائیّة. 188

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات. 189

إیّاکم والتفکّر فی اللّه ، فإن التفکّر فی اللّه لا یزید إلّا تیهاً، إنّ اللّه لا تدرکه 193

إنّ الناس لا یزال لهم المنطق حتّی یتکلّموا فی اللّه ، فإذا سمعتم ذلک فقولوا: 193

إذا انتهی الکلام إلی اللّه فأمسکوا... إنّ قوماً تکلّموا فی ما فوق العرش.. 193

إنّ اللّه تعالی علم أنّه یکون فی آخر الزمان أقوام متعمّقون فأنزل اللّه تعالی: 194

ما کلّفک الشیطان علمه ممّا لیس علیک فی الکتاب فرضه ولا فی سنّة الرسول. 194

الإقرار بأنّه لا إله غیره ولا شبیه ولا نظیر، وأنّه مثبت قدیم موجود غیر فقید 198

وکمال معرفته التصدیق به. 198

بالعقول یعتقد التصدیق باللّه ، وبالإقرار یکمل الإیمان به. 198

یا جاهل، إذا قلت: "لیست هو"، فقد جعلتها غیره؛ وإذا قلت: "لیست هی. 203

لم یکن بین الإثبات والنفی منزلة. 203

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه. 205

من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرک، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یشبه شیئاً، ولا یشبهه 205

ص: 574

إنّ اللّه تعالی ما هو؟ فقال علیه السلام: هو شیء بخلاف الأشیاء؛ إرجع بقولی "شیء" 213

الحمد للّه الذی لا یحسّ، ولا یمسّ، ولا یدرک بالحواسّ الخمس، ولا یقع. 213

فکلّ شیء حسّته الحواسّ، أو جسّته الجواسّ، أو لمسته الأیدی، فهو مخلوق. 213

والروح جسم رقیق ألبس قالباً کثیفاً. 214

فقال: کیف صعدت الشیاطین إلی السماء وهم أمثال الناس فی الخفّة 214

الکیفیّة للمخلوق المکیّف، فربّنا تبارک وتعالی لا شبه له، ولا ضدّ، ولا ندّ، ولا. 215

وإنّما الکیف بکیفیّة المخلوق؛ لأنّه الأول، لا بدء له، ولا شبه، ولا مثل، ولا. 215

لأنّ کلّ شیء جری فیه أثر ترکیب لَجسمٌ. 215

سبحان من لیس کمثله شیء، لا جسم ولا صورة. 216

إنّه لیس شیء إلّا یبید أو یتغیّر، أو یدخله التغیّر والزوال، أو ینتقل من لون إلی. 216

إنّ اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم 216

ویله، أما علم أنّ الجسم محدود متناه، والصورة محدودة متناهیة، فإذا 217

من زعم أنّه یعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک؛ لأنّ الحجاب.. 218

حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إیّاها. 219

کلّ جسم مغذّی بغذاء إلّا الخالق الرازق، فإنّه جسّم الأجسام وهو لیس.. 219

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة. و 220

فهو الواحد الذی لا واحد غیره؛ لأنّه لا اختلاف فیه. 220

ص: 575

فاللّه تبارک وتعالی فرد واحد لا ثانی معه... والخلق یمسک بعضه بعضاً 220

بمقارنته بین الأمور عرف أن لا قرین له... ذلک قول اللّه : <وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ 221

وما عرفنی من شبّهنی بخلقی. 223

من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرک، ومن وصفه بالمکان فهو کافر. 223

وأمّا من قال إنّ النور والظلمة بینهما حکم فلا بدّ من أن یکون أکبر الثلاثة 223

تعالی أن یخرج منه شیء وأن یتولّد منه شیء کثیف أو لطیف، (ولم یولد): 224

الحمد للّه الذی کان إذ لم یکن شیء غیره وکوّن الأشیاء فکانت کما کوّنها. 224

... فبما یستدلّ علی أنّ أحدهما خالق لصاحبه؟! 229

... فکیف یکون خالقاً لمن لم یزل معه؟! 229

کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه لا من شیء صنع ما خلق. 236

وإنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه الخالق اللطیف الجلیل خلق. 236

... <وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُون ؟> فإنّه ردّ علی الزنادقة الذین. 239

کلّ مولود یولد علی الفطرة، فأبواه یهوّدانه و ینصّرانه. 240

احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار، و عمّن فی السماء احتجابه 241

لیس شیء من خلقه أقرب إلیه من شیء ولا شیء أبعد منه من شیء. 242

إن کنت تقول بالشبر والذراع، فإنّ الأشیاء کلّها باب واحد هی فعله، لا. 242

إنّما أضافه إلی نفسه لأنه اصطفاه علی سائر الأرواح کما اصطفی بیتاً من. 250

ص: 576

إن اللّه تبارک و تعالی أحدٌ صمد لیس له جوف، و إنما الروح خلق من خلقه. 251

إنّ اللّه تعالی یجلّ عن الأین ویتعالی عن المکان. کان فی ما لم یزل ولا. 255

حارت الأوهام أن یکیّف المکیّف للأشیاء ومن لم یزل بلا مکان ولا یزول. 255

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا. 256

إنّ اللّه تبارک وتعالی کان لم یزل بلا زمان ولا مکان، وهو الآن کما کان. 256

لا تصحبه الأوقات، ولا تضمنه الأماکن... سابق الأوقات کونه، والعدم 256

لا تصحبه الأوقات. 256

من قال بحدوث الزمان قال بقدمه من حیث لا یشعر. 262

إنّ اللّه تبارک وتعالی کان لم یزل بلا زمان ولا مکان، وهو الآن کما کان. 262

کیف یجری علیه ما هو أجراه، ویعود فیه ما هو أبداه، ویحدث فیه ما هو 262

بل حارت الأوهام أن یکیّف المکیّف للأشیاء، ومن لم یزل بلا مکان، ولا. 263

لا تصحبه الأوقات. 263

ففرّق بها بین قبل وبعد لیعلم أن لا قبل له ولا بعد. 263

... وشهادة الاقتران بالحدوث، و شهادة الحدوث بالامتناع من الأزل الممتنع. 264

بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له. 264

ومن قرنه فقد ثنّاه، ومن ثنّاه فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد جهله. 264

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان، ولا یدرک بالأبصار والأوهام. 267

إنّ اللّه تعالی لا یوصف بمکان یحلّ فیه فیحجب عنه فیه عباده، ولکنّه 267

ص: 577

یعنی: مشرقة تنتظر ثواب ربّها. 268

قلت لعلیّ بن موسی الرضا علیه السلام ما تقول فی الحدیث الذی یرویه أهل. 268

فقال: <مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه > وقال: <إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما. 268

وقال النبیّ؟ص؟: من زارنی فی حیاتی أو بعد موتی فقد زار اللّه تعالی. ودرجة 268

فقال علیه السلام: یا أباصلت، من وصف اللّه تعالی بوجه کالوجوه فقد کفر، ولکن. 268

وقال اللّه تعالی: <کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان. وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ 269

وقد قال النبی؟ص؟: من أبغض أهل بیتی وعترتی، لم یرنی ولم أره یوم 269

یا أباصلت، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان ولا یدرک بالأبصار و 269

قلت للرضا علیه السلام: یابن رسول اللّه ، إنّ الناس یروون أنّ رسول اللّه؟ص؟ قال: إنّ 270

<وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً>. 277

وکذلک العقل أیضاً ظاهر بشواهده مستور بذاته. 277

یقف العقل علی حدّه من معرفة الخالق فلا یعدوه، ولکن یعقله بعقل أقرّ. 277

سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه : <وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْض >. 278

فإن کانت تلک المعرفة من جهة الرؤیة إیماناً فالمعرفة التی فی دار الدنیا 279

قال السائل: فله إنّیّة ومائیّة؟! 322

قال [الإمام الصادق علیه السلام]: نعم، لا یثبت الشیء إلّا بإنیّة ومائیّة. 322

ذاته حقیقة وکنهه تفریق بینه وبین خلقه. 365

یقول لما أراد کونه: "کن" فیکون. لا بصورت یقرع ولا نداء یسمع، وإنّما 374

ص: 578

المشیّة والإرادة من صفات الأفعال، فمن زعم أنّ الله تعالی لم یزل مریداً 375

أتقولون ما قبلکم من اللیل والنهار متناه أم غیر متناه؟ 375

فإن قلتم أنّه غیر متناه فقد وصل إلیکم آخر بلا نهایة لأوّله، وإن قلتم متناه 375

الحمد لله الذی لا من شیء کان، ولا من شیء کوّن ما قد کان، المستشهد 375

إنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنعه، والله الخالق اللطیف الجلیل خلق. 376

من أیّ شیء خلق الله الأشیاء؟ 376

قال علیه السلام: لا من شیء. 376

فقال: کیف یجیء من لا شیء شیء؟ 376

قال علیه السلام: إنّ الأشیاء لا تخلو إمّا أن تکون خلقت من شیء أو من غیر شیء.. 376

قال: فمن أین قالوا: إنّ الأشیاء أزلیّة؟ 376

قال: هذه مقالة قوم حجدوا مدبّر الأشیاء فکذّبوا الرسل ومقالتهم والأنبیاء و 376

لو کانت قدیمة لم یتغیّر من حال إلی حال، وإنّ الأزلیّ لا تغیّره الأیّام ولا. 376

إنّ الله تبارک وتعالی لم یزل عالماً قدیماً، خلق الأشیاء لا من شیء ومن زعم 377

إنّ الله تبارک وتعالی قدیم والقدم صفة دلّت العاقل علی أنّه لا شیء قبله 378

إنّ الله المبدئ الواحد الکائن الأوّل لم یزل واحداً لا شیء معه، فرداً لا ثانی. 379

واعلم أنّ الإبداع والمشیّة والإرادة معناها واحد وأسماؤها ثلاثة... والله 379

هو القدیم وما سواه مخلوق محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً 380

لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة، ولا من أوائل أبدیّة. 385

ص: 579

کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، والله لا من شیء صنع ما خلق. 385

وإنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، والله الخالق اللطیف الجلیل خلق و 385

... عن صفوان بن یحیی قال، قلت: لأبی الحسن علیه السلام: أخبرنی عن الإرادة 405

فقال: الإرادة من المخلوق الضمیر وما یبدو له بعد ذلک من الفعل. وأمّا من. 405

ما تقول فی من جعل الإرادة اسماً وصفة مثل حیّ وسمیع وبصیر وقدیر؟ 406

قال الرضا علیه السلام: إنّما قلتم، حدثت الأشیاء واختلفت لأنّه شاء وأراد، ولم تقولوا 406

قال سلیمان: فإنّه لم یزل مریداً، قال: یا سلیمان، فإرادته غیره؟ قال: نعم 406

فصاح به المأمون وقال: یا سلیمان، مثله یعایا أو یکابر؟! علیک بالإنصاف.. 406

ثم قال: کلّمه یا أبا الحسن، فإنّه متکلّم خراسان، فأعاد علیه المسألة فقال: 407

قال الرضا علیه السلام: فإرادته نفسه. قال: لا، قال علیه السلام: فلیس المرید مثل.. 407

ثم قال الرضا علیه السلام:... إنّ المرید غیر الإرادة، وإنّ المرید قبل الإرادة، وإنّ. 407

ثمّ قال الرضا علیه السلام: یا سلیمان، ألا تخبرنی عن الإرادة فعل هی أم غیر فعل؟ 408

قال سلیمان: إنّها مصنوعة، قال علیه السلام: فهی محدثه لیست کالسمع والبصر. 408

فالإرادة محدثة، وإلّا فمعه غیره... قال سلیمان: لأنّ إرادته علمه، قال. 409

فإنّ الإرادة القدرة، قال الرضا علیه السلام: وهو عزّ وجلّ یقدر علی ما لا یریده أبداً 410

کلّ قائم فی سواه معلول. 424

ص: 580

خلق الله الخلق حجاباً بینه وبینهم، ومباینته إیّاهم مفارقته أینیّتهم، وابتداؤه 424

فأسماؤه تعبیر وأفعاله تفهیم، وذاته حقیقة، وکنهه تفریق بینه وبین خلقه 425

لا تغیّبه مذ، ولا تدنیه قد... ولا توقّته متی، ولا تشمله حین، ولا تقاربه مع. 426

الحسین بن بشّار، عن أبی الحسن علیّ بن موسی الرضا علیه السلام قال: سألته 435

قال: إنّ الله تعالی هو العالم بالأشیاء قبل کون الاشیاء، قال عزّ وجلّ <إِنَّا 435

وکمال الإخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف.. 440

فمن وصف الله فقد قرنه، ومن قرنه فقد ثنّاه، ومن ثنّاه فقد جزّأه، ومن. 440

جلّ أن تحلّه الصفات، لشهادة العقول أنّ کلّ من حلّته الصفات مصنوع. 440

وکلّ موصوف مصنوع، وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی. 441

نظام توحید الله تعالی نفی الصفات عنه، لشهادة العقول أنّ کلّ صفة و 441

لا دیانة إلّا بعد معرفة، ولا معرفة إلّا بالإخلاص، ولا إخلاص مع التشبیه 441

لا تجری علیه الحرکة والسکون، وکیف یجری علیه ما هو أجراه، ویعود فیه 442

واعلم أنّه لا تکون صفة لغیر موصوف، ولا اسم لغیر معنی، ولا حدّ لغیر. 448

ولو کانت صفاته جلّ ثناؤه لا تدلّ علیه وأسماؤه لا تدعو إلیه والمعلمة من. 448

خلق الله المشیّة بنفسها. 472

لم یزل الله عالماً قادراً ثم أراد. 472

ص: 581

الله فوّض الأمر إلی العباد؟ فقال: هو أعزّ من ذلک، فقلت: أجبرهم 482

ثمّ قال: قال الله عزّ وجلّ: یابن آدم، أنا أولی بحسناتک منک، وأنت أولی. 482

ألا أعطیکم فی هذا أصلاً لا تختلفون فیه ولا یخاصمکم علیه أحد إلّا. 483

فقال: إنّ الله تعالی لم یطع بإکراه، ولم یعص بغلبة، ولم یهمل العباد فی. 483

ثمّ قال علیه السلام: من یضبط حدود هذا الکلام فقد خاصم من خالفه. 483

من شبّه الله تعالی بخلقه فهو مشرک، ومن نسب إلیه ما نهی عنه فهو کافر. 484

سألت أبا الحسن الرضا علیه السلام عن قول الله عن قول الله تعالی <وَ تَرَکَهُمْ فی 484

قال: وسألته عن قول الله عزّوجلّ <خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِم> قال. 484

من زعم أنّ الله تعالی _ یجبر عباده علی المعاصی أو یکلّفهم ما لا یطیقون. 484

از امام رضا علیه السلام درباره معنای فرموده خداوند متعال: "و ایشان را در. 484

إنّه لا جبر ولا تفویض بل أمر بین أمرین، فما معناه؟ 485

قال: من زعم أنّ الله یفعل أفعالنا ثمّ یعذّبنا علیه فقد قال بالجبر، ومن زعم 486

فقلت له: فهل لله عزّ وجلّ مشیّة وإرادة فی ذلک؟ فقال: فأمّا الطاعات.. 486

من قال بالتشبیه والجبر فهو کافر مشرک، ونحن منه براء فی الدنیا والآخرة. 487

إنّ المسلمین قالوا لرسول الله ؟صل؟: لو أکرهت یا رسول الله من قدرت علیه 487

ولو فعلت ذلک بهم لم یستحقّوا منّی ثواباً ولا مدحاً لکنّی أرید منهم أن. 487

ص: 582

فأخبرنی عن قول الله تعالی <الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا 488

فقال علیه السلام: إنّ غطاء العین لا یمنع من الذکر، والذکر لا یری بالعین، ولکنّ. 488

خرج أبو حنیفة ذات یوم من عند الصادق علیه السلام، فاستقبله موسی بن جعفر. 489

دخل رجل من أهل العراق علی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: أخبرنی عن. 490

فقال له الشیخ: عند الله أحتسب عنائی یا أمیر المؤمنین، فقال علیه السلام مهلاً یا 490

قال: فنهض الشیخ وهو یقول: 490

سمعت الرضا علیه السلام وقد سأله رجل أیکلّف الله العباد ما لا یطیقون؟ فقال: 495

الله تبارک وتعالی أکرم من أن یکلّف الناس ما لا یطیقونه، والله أعزّ من أن. 496

إنّ الناس فی القدر علی ثلاثة أوجه: رجل یزعم أنّ الله عزّ وجلّ أجبر الناس.. 496

وما أنکرت من البداء یا سلیمان، والله یقول: <أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا 499

إنّ الله عزّ وجلّ أوحی إلی نبیّ من أنبیائه أن أخبر فلان الملک أنّی متوفیه إلی. 500

ثمّ التفت إلی سلیمان فقال: أحسبک ضاهیت الیهود فی هذا الباب، قال: 500

قال سلیمان للمأمون... لا أنکر بعد یومی هذا البداء ولا أکذّب به إن شاء 500

ما بعث الله عزّ وجلّ نبیّاً حتی یأخذ علیه ثلاث خصال، الإقرار بالعبودیّة، و 502

ما عبد الله عزّ وجلّ بشیء مثل البداء. 502

ما بعث الله نبیّاً قطّ إلا بتحریم الخمر، وأن یقرّ له بالبداء. 503

ص: 583

«إنّ الله تعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء 522

«کلّ ما یوجد فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع. 523

«وَإِنَّمَا هُوَ الله عَزَّ وَجَلَّ وَخَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَینَهُمَا وَلَا ثَالِثَ غَیرُهُمَا فَمَا خَلَقَ اللهُ. 525

«ما عرفنی من شبّهنی بخلقی». 533

«قَالَ سُلَیمَانُ لِأَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ قَالَ الرِّضَا علیه السلام یا جَاهِلُ فَإِذَا عَلِمَ الشیء فَقَدْ 537

«قَالَ الرِّضَا علیه السلام: وَیلَکَ کَمْ تُرَدِّدُ هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ وَقَدْ أَخْبَرْتُکَ أَنَّ الْإِرَادَةَ مُحْدَثَةٌ 538

«إرادته إحداثه لا غیر ذلک... فإرادة الله تعالی هی الفعل لا غیر ذلک، یقول. 539

«مهلاً یا شیخ! لعلّک تظنّ قضاء حتماً وقدراً لازماً، لو کان کذلک لبطل. 548

«إنّ الله خلق الناس کلّهم... لا یعرفون إیماناً بشریعة ولا کفراً بجحود ثمّ 562

إنّا لو حدّثنا برأینا ضللنا کما ضلّ من کان قبلنا، ولکنّا حدّثنا ببیّنة من ربّنا 569

نصب الخلق لطاعة اللّه ، ولا نجاة إلّا بالطاعة، والطاعة بالعلم، والعلم 570

إنّ اللّه جلّ وعزّ أکمل للناس الحجج بالعقول، وأفضی إلیهم بالبیان ودلّهم 571

إنّ اللّه لو شاء لعرّف العباد نفسه، ولکن جعلنا أبوابه وصراطه وسبیله 572

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السلام فورد علیه رجل من أهل الشام فقال: إنّی رجل. 572

فالتفت أبو عبد اللّه علیه السلام إلیّ فقال: یا یونس بن یعقوب، هذا قد خصم نفسه 572

... قال أبو عبد اللّه علیه السلام للزندیق...الظنّ عجز لما لا تستیقن... أیّها الرجل. 573

ص: 584

إنّی ما وجدت شیئاً صغیراً ولا کبیراً إلّا وإذا ضمّ إلیه مثله صار أکبر. 17

إنّ الأشیاء لو دامت علی صغرها، لکان فی الوهم أنّه متی ما ضمّ شیء إلی. 17

کلّ ما قدّره عقل أو عرف له مثل فهو محدود. 18

کلّ محدود متناه إلی حدّ، فإذا احتمل التحدید احتمل الزیادة، وإذا احتمل. 18

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة. 18

إنّه لیس شیء إلّا یبید أو یتغیّر أو یدخله التغیّر والزوال أو ینتقل من لون إلی. 19

... لافتراق الصانع والمصنوع، والحادّ والمحدود. 19

الحمد للّه الّذی لم یکن... له شخص فیتجزّئ، ولا اختلاف صفة فیتناهی. 20

فهو الواحد الّذی لا واحد غیره لأنّه لا اختلاف فیه. 20

ما احتمل الزیادة کان ناقصاً، وما کان ناقصاً لم یکن تامّاً. 24

أنت الّذی لا تحدّ فتکون محدوداً. 24

الّذی لم یکن له... اختلاف صفة فیتناهی. 24

کلّ مسمّی بالوحدة غیره قلیل. 24

إنّ الکیفیّة جهة الصفة والإحاطة. 24

ومن قال: متی؟ فقد وقّته، ومن قال: فی م؟ فقد ضمّنه، ومن قال: إلی مَ؟ 25

أو لستم تشاهدون اللیل والنهار وأحدهما بعد الآخر؟ فقالوا: نعم، فقال: 25

أتقولون ما قبلکم من اللیل والنهار متناه أم غیر متناه؟ فإن قلتم: غیر متناه 26

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا. 26

إنّه أیّن الأین وکیّف الکیف. 26

إنّ ما لم یزل لا یکون مفعولاً... إنّ الفعل کلّه محدث. 39

إنّه لو کان معه شیء فی بقائه لم یجز أن یکون خالقاً له، لانّه لم یزل معه 40

یقول لما أراد کونه: "کن" فیکون. لا بصورت یقرع ولا نداء یسمع، وإنّما 40

إنّ اللّه تبارک وتعالی لم یزل عالماً قدیماً، خلق الأشیاء لا من شیء ومن زعم 40

... فإن کنت صنعتها وکانت موجودة فقد استغنیت بوجودها عن صنعتها. 41

إیجاد الموجود محال. 41

وروی أنّه سئل علیه السلام: أین کان ربّنا قبل أن یخلق سماء وأرضاً؟ فقال علیه السلام: "أین" 43

عن زرارة قال قلت لأبی جعفر علیه السلام: أکان اللّه ولا شیء؟ قال: نعم، کان ولا. 43

ولا بدّ للمخلوق من الخالق. 44

کیف یخلق لا شیء شیئاً؟! 44

إنّک تعلم أنّ المعدوم لا یحدث شیئاً. 44

کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء. 45

لعجز کلّ مبتدأ عن ابتداء غیره. 45

کلّ معط منتقص سواه. 45

إنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه الخالق اللطیف الجلیل خلق و 45

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه... 46

وجعلت لکلّ شیء أمداً، وقدّرت کلّ شیء تقدیراً. 46

کلّ معروف بنفسه مصنوع. 47

لیس بإله من عرف بنفسه، هو الدالّ بالدلیل علیه. 47

لیس بربّ من طرح تحت البلاغ. 48

احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار، و عمّن فی السماء احتجابه 48

... إذاً لقامت فیه آیة المصنوع، ولتحوّل دلیلاً بعد ما کان مدلولاً علیه. 48

... ولما کان للبارئ معنی غیر المبروء. 48

کلّ موصوف مصنوع وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی. 49

جلّ أن تحلّه الصفات لشهادة العقول أنّ کلّ من حلّته الصفات مصنوع. 49

کلّ ما وقع علیه حدّ فهو خلق اللّه. 49

واعلم أنّه لا تکون صفة لغیر موصوف، ولا اسم لغیر معنی، ولا حدّ لغیر. 49

وانحسرت الأبصار عن أن تناله فیکون بالعیان موصوفاً وبالذات التی لا یعلمها 49

... ولا خرقت الأوهام حجب الغیوب فتعتقد فیک محدوداً فی عظمتک. 50

ولم یعلم لک مائیّة وماهیّة فتکون للأشیاء المختلفة مجانساً. 50

لا تدرکه العلماء ولا أهل التفکیر بتفکیرهم إلّا بالتحقیق إیقاناً بالغیب. 50

یصیب الفکر منه الإیمان به موجوداً، ووجود الإیمان لا وجود صفة. 51

دلیله آیاته ووجوده إثباته. 51

بصنع اللّه یستدلّ علیه. 51

وفیها أثبت غیره ومنها أنیط الدلیل. 51

بها تجلّی صانعها للعقول. 52

بها تجلّی صانعها للعقول وبها امتنع من نظر العیون. 52

إلهی بدت قدرتک ولم تبد هیئته فجهلوک وبه قدّروک والتقدیر علی غیر ما 52

إنّه الظاهر لمن أراده لا یخفی علیه، لمکان الدلیل والبرهان علی وجوده فی. 53

یا هشام إنّ اللّه تبارک وتعالی أکمل للناس الحجج بالعقول ونصر النبییّن. 53

... ولا یعرف إلّا بخلقه تبارک وتعالی. 53

إنّ اللّه تعالی أظهر ربوبیّته فی إبداع الخلق. 54

و کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء، إذاً لقامت فیه آیة المصنوع. 54

التوحید أن لا تجوّز علی ربّک ما جاز علیک. 56

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه 56

تأویل الصمد: لا إسم، ولا جسم، ولا شبه، ولا صورة، ولا تمثال، ولا حدّ 56

لیس فی الأشیاء بوالج، ولا عنها بخارج. 57

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة 58

لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیماً، ولا بذی عظم تناهت به 59

هو الذی لم یتفاوت فی ذاته، ولم یتبعّض بتجزئة العدد فی کماله. 59

إنّه أحدیّ المعنی، یعنی به أنّه لا ینقسم فی وجود ولا عقل ولا وهم 59

ومن جزّأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه. 60

ومن جزّأه فقد جهله. 60

تعالی الملک الجبّار أن یوصف بمقدار. 60

ما تصوّر فهو بخلافه. 60

... الذی لمّا شبّهه العادلون بالخلق المبعّض المحدود فی صفاته، ذی الأقطار. 60

ولا تناله التجزئة والتبعیض. 61

مبائن لجمیع ما أحدث فی الصفات. 61

إنّ اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم 61

هو القدیم وما سواه محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً کبیراً. 62

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه.. 62

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد 62

ما سوی اللّه فعل اللّه... وهی کلّها محدثة مربوبة أحدثها من لیس کمثله 63

قالت النصاری فی المسیح إنّ روحه جزء منه ویرجع فیه، وکذلک قالت. 63

قد کان ولا خلق وهو کما کان إذ لا خلق. لم ینتقل مع المنتقلین... إنّ.. 63

ویحک، کیف تجترئ أن تصف ربّک بالتغیّر من حال إلی حال وأنّه یجری علیه 63

جلّ وعزّ عن أداة خلقه وسمات بریّته وتعالی عن ذلک علوّاً کبیراً. 64

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد، الذی لم یلد ولم یولد 68

کلّ من قرء قل هو اللّه أحد وآمن بها فقد عرف التوحید. قلت: کیف یقرأها؟ 68

یا سیّدی، ألا تخبرنی عن الخالق إذا کان واحداً لا شیء غیره ولا شیء معه 69

یا سیّدی، فإنّ الذی کان عندی أنّ الکائن قد تغیّر فی فعله عن حاله بخلقه 70

قال الرضا علیه السلام: أحلت یا عمران فی قولک: إنّ الکائن یتغیّر فی وجه من الوجوه 70

ما تقول فی المسیح؟! قال: یا سیّدی، إنّه من اللّه . فقال: وما ترید بقولک "من" 71

أترید بقولک "من" کالبعض من الکلّ فیکون مبعضاً؟! 71

أو کالخلّ من الخمر، فیکون علی سبیل الاستحالة؟! 71

أو کالولد من الوالد فیکون علی سبیل المناکحة؟! 71

أو کالصنعة من الصانع، فیکون علی سبیل المخلوق من الخالق؟ 71

أو عندک وجه آخر فتعرّفناه؟ فانقطع. 71

ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی، وما عرفنی من شبّهنی بخلقی. 73

من شبّه اللّه تعالی بخلقه فهو مشرک. 73

الهی بدت قدرتک ولم تبد هیئة فجهلوک وقدّروک، والتقدیر علی غیر ما به 73

إنّ اللّه تعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء فهو 76

لا یلیق بالذی هو خالق کلّ شیء إلّا أن یکون مبائناً لکلّ شیء متعالیاً عن کلّ. 76

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه. 77

کیف یجری علیه ما هو أجراه، أو یعود فیه ما هو ابتدأه، إذّا لتفاوتت ذاته و 77

لیس فی محال القول حجّة، ولا فی المسألة عنه جواب، ولا فی معناه له 77

بتشعیره المشاعر عرف أن لا مشعر له، وبتجهیره الجواهر عرف أن لا جوهر له 78

الدالّ علی قدمه بحدوث خلقه... وباشتباههم علی أن لا شبه له... مستشهد 78

الدالّ علی وجوده بخلقه، وبحدوث خلقه علی أزلیّته، وباشتباههم علی أن لا. 79

کتبت إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام سألته عن آدم هل کان فیه من جوهریّة الربّ.. 79

لیس صاحب هذه المسألة علی شیء من السنة، زندیق. 80

إنّ الخلق یمسک بعضه بعضاً، ویدخل بعضه فی بعض ویخرج منه، واللّه جلّ. 80

<أَمْ هُمُ الْخالِقُون ؟>. 81

<إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَه>. 81

کیف ینشئ الأشیاء من لا یمتنع من الإنشاء. 81

لعجز کلّ مبتدء عن ابتداء غیره. 81

إنّما هو اللّه وخلقه، لا ثالث بینهما ولا ثالث غیرهما، فما خلق اللّه لم یعد أن. 81

إنّ ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الأعداد. 98

هو اللطیف الخبیر السمیع البصیر الواحد الأحد الصمد الذی لم یلد ولم یولد 100

قلت: أجل، جعلنی اللّه فداک، لکنّک قلت: الأحد الصمد، وقلت: لا یشبه شیئاً 101

اللّه واحد وأحدیّ المعنی والإنسان واحد ثنویّ المعنی، جسم، وعرض، وبدن. 102

... فکیف هو اللّه الواحد؟ 103

واحد فی ذاته فلا واحد کواحد، لأنّ ما سواه من الواحد متجزّئ، وهو تبارک. 103

واللّه جلّ جلاله هو واحد لا واحد غیره، لا اختلاف فیه ولا تفاوت ولا زیادة 103

... إنّ أعرابیّاً قام یوم الجمل إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: یا أمیر المؤمنین. 103

یا أعرابیّ، إنّ القول فی "أنّ اللّه واحد" علی أربعة أقسام، فوجهان منها لا. 104

هو أیّن الأین وکان ولا أین، وکیف الکیف وکان ولا کیف، فلا یعرف بکیفوفیّة 107

له القدرة والملک أنشأ ما شاء بمشیّته، لا یحدّ، ولا یبعّض، ولا یفنی. 107

... قال الرجل: فإذا إنّه لا شیء إذا لم یدرک بحاسّة من الحواسّ. فقال. 108

<شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ 118

<قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَری ءٌ مِمَّا تُشْرِکُون >. 118

ما قلت ولا قال القائلون قبلی مثل "لا إله إلّا اللّه ". 118

کلّ جبّار عنید من أبی أن یقول "لا إله إلّا اللّه ". 119

ما من الکلام کلمة أحبّ إلی اللّه من قول "لا إله إلّا اللّه ". 119

خیر العبادة قول "لا إله إلّا اللّه ". 119

قال اللّه لموسی علیه السلام: یا موسی، لو أنّ السموات وعامریهن والأرضین السبع فی. 119

أمّا الواحد، فلم یزل واحداً کائناً لا شیء معه بلا حدود ولا أعراض ولا یزال. 121

والحاجة یا عمران، لا یسعها لأنه لم یحدث من الخلق شیئاً إلّا حدثت فیه 121

<وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ. 123

<وَقالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ>: لم یقولوا: "إنّه هکذا"، ولکنّهم قالوا: "قد فرغ. 123

... قال عمران... فأخبرنی بأیّ شیء علم ما علم، أبضمیر أم بغیر ذلک؟ 124

قال الرضا علیه السلام... یا عمران، ألیس ینبغی أن تعلم أنّ الواحد لیس یوصف.. 124

لیس بذی کبر امتدّت به النهایات فکبّرته تجسیماً، ولا بذی عظم تناهت.. 152

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة 153

ممتنع عن الأوهام أن تکتنهه، وعن الأفهام أن تستغرقه، وعن الأذهان أن. 158

...لا إیّاه وحّد من اکتنهه، ولا حقیقته أصاب من مثّله، ولا به صدّق من نهّاه 159

کلّ معروف بنفسه مصنوع... بصنع اللّه یستدلّ علیه، وبالعقول تعتقد معرفته 166

لیس بإله من عرف بنفسه، هو الدالّ بالدلیل علیه. 166

لیس بربّ من طرح تحت البلاغ. 167

ما تصوّر فهو بخلافه. 167

دلیله آیاته، ووجوده إثباته. 167

ولا یعرف إلّا بخلقه تبارک وتعالی. 167

لم تره العیون بمشاهدة العیان، ورأته القلوب بحقائق الإیمان، لا یعرف.. 168

بها تجلّی صانعها للعقول، وبها احتجب عن الرؤیة، وإلیها تحاکم الأوهام 168

... إذاً لقامت فیه آیة المصنوع، ولتحوّل دلیلاً بعد ما کان مدلولاً علیه. 168

یا سیّدی، فبإیّ شیء عرفناه؟ قال: بغیره.قال: فأیّ شیء غیره؟ قال الرضا 169

ویستدلّ علیه بخلقه حتی لا یحتاج فی ذلک الطالب المرتاد إلی رؤیة عین. 169

هو شیء بحقیقة الشیئیّة، وإنّه شیء بخلاف الأشیاء. 172

إنّما یشبّه الشیء بعدیله، وأمّا ما لا عدیل له فکیف یشبّه بغیر مثاله. 172

لا شبه، ولا مثل ولا ضدّ، ولا ندّ... ولا یعرف الّا بخلقه. 172

... سئل امیر المؤمنین علیه السلام بم عرفت ربّک؟ 173

قال: بما عرّفنی نفسه. 173

قیل: وکیف عرّفک نفسه؟ 173

قال: لا یشبهه صورةٌ ولا یحسّ بالحواسّ، ولا یقاس بالناس، قریب بعده 173

من زعم أنّه یعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک؛ لأنّ الحجاب.. 174

إنّما عرف اللّه من عرفه باللّه، فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه، إنّما یعرف.. 174

ولیس للّه حدّ ولا یعرف بشیء یشبهه. 174

فلیس اللّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته. 174

إعرفوا اللّه باللّه، والرسول بالرسالة، وأولی الأمر بالمعروف والعدل والإحسان. 175

من کان لیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر کان نعته لا یشبه نعت شیء 175

یا من دلّ علی ذاته بذاته، وتنزّه عن مجانسة مخلوقاته، وجلّ عن ملائمة 175

یا هو، یا من هو هو، یا من لیس هو إلّا هو، یا هو، یا من لا هو إلّا هو. 175

یا هو، یا من لا یعلم ما هو، ولا کیف هو، ولا أین هو، ولا حیث هو إلّا هو. 176

یا الله، یا هو، یا هو، یا من لیس کهو إلّا هو، یا من لا هو إلّا هو. 176

فعرّفهم نفسه ولو لا ذلک لن یعرف أحد ربّه. 177

ولو لا ذلک لم یدر أحد من خالقه ولا من رازقه. 177

بک عرفتک وأنت دللتنی علیک ودعوتنی إلیک، ولو لا أنت لم أدر ما أنت. 177

... قلت للعبد الصالح علیه السلام: هل فی الناس استطاعة یتعاطون بها المعرفة؟ 177

قال: لا، إنّما هو تطوّل من اللّه. 177

قلت: أفلهم علی المعرفة ثواب إذا کان لیس فیهم ما یتعاطونه بمنزلة الرکوع. 177

قال: لا، هو تطوّل من اللّه علیهم وتطوّل بالثواب. 177

... قلت لأبی الحسن الرضا علیه السلام: للناس فی المعرفة صنع؟ 178

قال: لا. 178

فقلت: لهم علیها ثواب؟ 178

قال: یتطوّل علیهم بالثواب کما یتطوّل علیهم بالمعرفة. 178

عن أبی عبد اللّه علیه السلام: أنّه سئل عن المعرفة أمکتسبة هی؟ 178

قال: لا. 178

فقیل له: فمن صنع اللّه وعطائه هی؟ 178

قال: نعم، ولیس للعباد فیها صنع، ولهم اکتساب الأعمال. 178

... قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام: هل جعل فی الناس أداة ینالون بها المعرفة؟ 179

قال: لا، إنّ علی اللّه البیان، <لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها ولا یُکَلِّفُ اللَّهُ. 179

لم یکلّف اللّه العباد المعرفة ولم یجعل لهم إلیها سبیلاً. 179

لیس للّه علی خلقه أن یعرفوا، وللخلق علی اللّه أن یعرّفهم، وللّه علی الخلق. 179

هو الدالّ بالدلیل علیه، والمؤدّی بالمعرفة إلیه. 180

... المعرفة صنع من هی؟ 180

قال [الصادق علیه السلام]: من صنع اللّه، لیس للعباد فیه صنع. 180

لا یدرک مخلوق شیئاً إلّا باللّه، ولا تدرک معرفة اللّه إلّا باللّه . 181

فلیس أحد أن یبلغ شیئاً من وصفک، ولا یعرف شیئاً من نعتک إلّا ما حدّدته له 181

یابن آدم، أنا أولی بحسناتک منک، وأنت أولی بسیّئاتک منّی، عملت المعاصی. 181

فجعلت لی سمعاً یسمع آیاتک، وعقلاً یفهم إیمانک، وبصراً یری قدرتکً. 182

لم یقدروا علی عمل ولا معالجة فی أبدانهم المخلوقة إلّا بربّهم. 182

وفی الدعاء عن النبیّ؟ص؟: یا من فتق العقول بمعرفته، وأطلق الألسن. 182

به توصف الصفات لا بها یوصف، وبه تعرف المعارف لا بها یعرف. 183

بک عرفتک وأنت دللتنی علیک ودعوتنی إلیک، ولو لا أنت لم أدر ما أنت. 183

ولو لا أنت ربّی ما اهتدینا إلی طاعتک، ولا عرفنا أمرک، ولا سلکنا سبیلک. 183

یا من أتحفنی بإلإقرار بالوحدانیّة، وحبانی بمعرفة الربوبیّة، وخلّصنی من. 183

عرفت محمّداً ؟ص؟ باللّه حین خلقه وأحدث فیه الحدود من طول وعرض... 184

وهکذا جمیع الأسماء وإن کنّا لم نسمّها کلّها، فقد تکتفی للاعتبار بما ألقینا 184

... <فَلَمَّا أَفَلَ الْکَوْکَبُ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِین> ، لأنّ الأفول عن. 184

فسبحانک تثیب علی ما بدؤه منک، وانتسابه إلیک، والقوّة علیه بک. 185

سمعت رسول اللّه ؟ص؟ یقول: إنّ اللّه قال: ما جزاء من أنعمت علیه بالتوحید 185

إنّه شیء بحقیقة الشیئیّة. 188

لا یثبت الشیء إلاً بإنیّة ومائیّة. 188

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات. 189

إیّاکم والتفکّر فی اللّه ، فإن التفکّر فی اللّه لا یزید إلّا تیهاً، إنّ اللّه لا تدرکه 193

إنّ الناس لا یزال لهم المنطق حتّی یتکلّموا فی اللّه ، فإذا سمعتم ذلک فقولوا: 193

إذا انتهی الکلام إلی اللّه فأمسکوا... إنّ قوماً تکلّموا فی ما فوق العرش.. 193

إنّ اللّه تعالی علم أنّه یکون فی آخر الزمان أقوام متعمّقون فأنزل اللّه تعالی: 194

ما کلّفک الشیطان علمه ممّا لیس علیک فی الکتاب فرضه ولا فی سنّة الرسول. 194

الإقرار بأنّه لا إله غیره ولا شبیه ولا نظیر، وأنّه مثبت قدیم موجود غیر فقید 198

وکمال معرفته التصدیق به. 198

بالعقول یعتقد التصدیق باللّه ، وبالإقرار یکمل الإیمان به. 198

یا جاهل، إذا قلت: "لیست هو"، فقد جعلتها غیره؛ وإذا قلت: "لیست هی. 203

لم یکن بین الإثبات والنفی منزلة. 203

کلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع فی صانعه. 205

من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرک، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یشبه شیئاً، ولا یشبهه 205

إنّ اللّه تعالی ما هو؟ فقال علیه السلام: هو شیء بخلاف الأشیاء؛ إرجع بقولی "شیء" 213

الحمد للّه الذی لا یحسّ، ولا یمسّ، ولا یدرک بالحواسّ الخمس، ولا یقع. 213

فکلّ شیء حسّته الحواسّ، أو جسّته الجواسّ، أو لمسته الأیدی، فهو مخلوق. 213

والروح جسم رقیق ألبس قالباً کثیفاً. 214

فقال: کیف صعدت الشیاطین إلی السماء وهم أمثال الناس فی الخفّة 214

الکیفیّة للمخلوق المکیّف، فربّنا تبارک وتعالی لا شبه له، ولا ضدّ، ولا ندّ، ولا. 215

وإنّما الکیف بکیفیّة المخلوق؛ لأنّه الأول، لا بدء له، ولا شبه، ولا مثل، ولا. 215

لأنّ کلّ شیء جری فیه أثر ترکیب لَجسمٌ. 215

سبحان من لیس کمثله شیء، لا جسم ولا صورة. 216

إنّه لیس شیء إلّا یبید أو یتغیّر، أو یدخله التغیّر والزوال، أو ینتقل من لون إلی. 216

إنّ اللّه تبارک وتعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم 216

ویله، أما علم أنّ الجسم محدود متناه، والصورة محدودة متناهیة، فإذا 217

من زعم أنّه یعرف اللّه بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرک؛ لأنّ الحجاب.. 218

حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إیّاها. 219

کلّ جسم مغذّی بغذاء إلّا الخالق الرازق، فإنّه جسّم الأجسام وهو لیس.. 219

إنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والکثرة. و 220

فهو الواحد الذی لا واحد غیره؛ لأنّه لا اختلاف فیه. 220

فاللّه تبارک وتعالی فرد واحد لا ثانی معه... والخلق یمسک بعضه بعضاً 220

بمقارنته بین الأمور عرف أن لا قرین له... ذلک قول اللّه : <وَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ 221

وما عرفنی من شبّهنی بخلقی. 223

من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرک، ومن وصفه بالمکان فهو کافر. 223

وأمّا من قال إنّ النور والظلمة بینهما حکم فلا بدّ من أن یکون أکبر الثلاثة 223

تعالی أن یخرج منه شیء وأن یتولّد منه شیء کثیف أو لطیف، (ولم یولد): 224

الحمد للّه الذی کان إذ لم یکن شیء غیره وکوّن الأشیاء فکانت کما کوّنها. 224

... فبما یستدلّ علی أنّ أحدهما خالق لصاحبه؟! 229

... فکیف یکون خالقاً لمن لم یزل معه؟! 229

کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه لا من شیء صنع ما خلق. 236

وإنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، واللّه الخالق اللطیف الجلیل خلق. 236

... <وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُون ؟> فإنّه ردّ علی الزنادقة الذین. 239

کلّ مولود یولد علی الفطرة، فأبواه یهوّدانه و ینصّرانه. 240

احتجب عن العقول کما احتجب عن الأبصار، و عمّن فی السماء احتجابه 241

لیس شیء من خلقه أقرب إلیه من شیء ولا شیء أبعد منه من شیء. 242

إن کنت تقول بالشبر والذراع، فإنّ الأشیاء کلّها باب واحد هی فعله، لا. 242

إنّما أضافه إلی نفسه لأنه اصطفاه علی سائر الأرواح کما اصطفی بیتاً من. 250

إن اللّه تبارک و تعالی أحدٌ صمد لیس له جوف، و إنما الروح خلق من خلقه. 251

إنّ اللّه تعالی یجلّ عن الأین ویتعالی عن المکان. کان فی ما لم یزل ولا. 255

حارت الأوهام أن یکیّف المکیّف للأشیاء ومن لم یزل بلا مکان ولا یزول. 255

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان، ولا حرکة ولا انتقال ولا. 256

إنّ اللّه تبارک وتعالی کان لم یزل بلا زمان ولا مکان، وهو الآن کما کان. 256

لا تصحبه الأوقات، ولا تضمنه الأماکن... سابق الأوقات کونه، والعدم 256

لا تصحبه الأوقات. 256

من قال بحدوث الزمان قال بقدمه من حیث لا یشعر. 262

إنّ اللّه تبارک وتعالی کان لم یزل بلا زمان ولا مکان، وهو الآن کما کان. 262

کیف یجری علیه ما هو أجراه، ویعود فیه ما هو أبداه، ویحدث فیه ما هو 262

بل حارت الأوهام أن یکیّف المکیّف للأشیاء، ومن لم یزل بلا مکان، ولا. 263

لا تصحبه الأوقات. 263

ففرّق بها بین قبل وبعد لیعلم أن لا قبل له ولا بعد. 263

... وشهادة الاقتران بالحدوث، و شهادة الحدوث بالامتناع من الأزل الممتنع. 264

بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له. 264

ومن قرنه فقد ثنّاه، ومن ثنّاه فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد جهله. 264

إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان، ولا یدرک بالأبصار والأوهام. 267

إنّ اللّه تعالی لا یوصف بمکان یحلّ فیه فیحجب عنه فیه عباده، ولکنّه 267

یعنی: مشرقة تنتظر ثواب ربّها. 268

قلت لعلیّ بن موسی الرضا علیه السلام ما تقول فی الحدیث الذی یرویه أهل. 268

فقال: <مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه > وقال: <إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما. 268

وقال النبیّ؟ص؟: من زارنی فی حیاتی أو بعد موتی فقد زار اللّه تعالی. ودرجة 268

فقال علیه السلام: یا أباصلت، من وصف اللّه تعالی بوجه کالوجوه فقد کفر، ولکن. 268

وقال اللّه تعالی: <کُلُّ مَنْ عَلَیْها فان. وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ 269

وقد قال النبی؟ص؟: من أبغض أهل بیتی وعترتی، لم یرنی ولم أره یوم 269

یا أباصلت، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان ولا یدرک بالأبصار و 269

قلت للرضا علیه السلام: یابن رسول اللّه ، إنّ الناس یروون أنّ رسول اللّه؟ص؟ قال: إنّ 270

<وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً>. 277

وکذلک العقل أیضاً ظاهر بشواهده مستور بذاته. 277

یقف العقل علی حدّه من معرفة الخالق فلا یعدوه، ولکن یعقله بعقل أقرّ. 277

سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه : <وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْض >. 278

فإن کانت تلک المعرفة من جهة الرؤیة إیماناً فالمعرفة التی فی دار الدنیا 279

قال السائل: فله إنّیّة ومائیّة؟! 322

قال [الإمام الصادق علیه السلام]: نعم، لا یثبت الشیء إلّا بإنیّة ومائیّة. 322

ذاته حقیقة وکنهه تفریق بینه وبین خلقه. 365

یقول لما أراد کونه: "کن" فیکون. لا بصورت یقرع ولا نداء یسمع، وإنّما 374

المشیّة والإرادة من صفات الأفعال، فمن زعم أنّ الله تعالی لم یزل مریداً 375

أتقولون ما قبلکم من اللیل والنهار متناه أم غیر متناه؟ 375

فإن قلتم أنّه غیر متناه فقد وصل إلیکم آخر بلا نهایة لأوّله، وإن قلتم متناه 375

الحمد لله الذی لا من شیء کان، ولا من شیء کوّن ما قد کان، المستشهد 375

إنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنعه، والله الخالق اللطیف الجلیل خلق. 376

من أیّ شیء خلق الله الأشیاء؟ 376

قال علیه السلام: لا من شیء. 376

فقال: کیف یجیء من لا شیء شیء؟ 376

قال علیه السلام: إنّ الأشیاء لا تخلو إمّا أن تکون خلقت من شیء أو من غیر شیء.. 376

قال: فمن أین قالوا: إنّ الأشیاء أزلیّة؟ 376

قال: هذه مقالة قوم حجدوا مدبّر الأشیاء فکذّبوا الرسل ومقالتهم والأنبیاء و 376

لو کانت قدیمة لم یتغیّر من حال إلی حال، وإنّ الأزلیّ لا تغیّره الأیّام ولا. 376

إنّ الله تبارک وتعالی لم یزل عالماً قدیماً، خلق الأشیاء لا من شیء ومن زعم 377

إنّ الله تبارک وتعالی قدیم والقدم صفة دلّت العاقل علی أنّه لا شیء قبله 378

إنّ الله المبدئ الواحد الکائن الأوّل لم یزل واحداً لا شیء معه، فرداً لا ثانی. 379

واعلم أنّ الإبداع والمشیّة والإرادة معناها واحد وأسماؤها ثلاثة... والله 379

هو القدیم وما سواه مخلوق محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً 380

لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة، ولا من أوائل أبدیّة. 385

کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، والله لا من شیء صنع ما خلق. 385

وإنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع، والله الخالق اللطیف الجلیل خلق و 385

... عن صفوان بن یحیی قال، قلت: لأبی الحسن علیه السلام: أخبرنی عن الإرادة 405

فقال: الإرادة من المخلوق الضمیر وما یبدو له بعد ذلک من الفعل. وأمّا من. 405

ما تقول فی من جعل الإرادة اسماً وصفة مثل حیّ وسمیع وبصیر وقدیر؟ 406

قال الرضا علیه السلام: إنّما قلتم، حدثت الأشیاء واختلفت لأنّه شاء وأراد، ولم تقولوا 406

قال سلیمان: فإنّه لم یزل مریداً، قال: یا سلیمان، فإرادته غیره؟ قال: نعم 406

فصاح به المأمون وقال: یا سلیمان، مثله یعایا أو یکابر؟! علیک بالإنصاف.. 406

ثم قال: کلّمه یا أبا الحسن، فإنّه متکلّم خراسان، فأعاد علیه المسألة فقال: 407

قال الرضا علیه السلام: فإرادته نفسه. قال: لا، قال علیه السلام: فلیس المرید مثل.. 407

ثم قال الرضا علیه السلام:... إنّ المرید غیر الإرادة، وإنّ المرید قبل الإرادة، وإنّ. 407

ثمّ قال الرضا علیه السلام: یا سلیمان، ألا تخبرنی عن الإرادة فعل هی أم غیر فعل؟ 408

قال سلیمان: إنّها مصنوعة، قال علیه السلام: فهی محدثه لیست کالسمع والبصر. 408

فالإرادة محدثة، وإلّا فمعه غیره... قال سلیمان: لأنّ إرادته علمه، قال. 409

فإنّ الإرادة القدرة، قال الرضا علیه السلام: وهو عزّ وجلّ یقدر علی ما لا یریده أبداً 410

کلّ قائم فی سواه معلول. 424

خلق الله الخلق حجاباً بینه وبینهم، ومباینته إیّاهم مفارقته أینیّتهم، وابتداؤه 424

فأسماؤه تعبیر وأفعاله تفهیم، وذاته حقیقة، وکنهه تفریق بینه وبین خلقه 425

لا تغیّبه مذ، ولا تدنیه قد... ولا توقّته متی، ولا تشمله حین، ولا تقاربه مع. 426

الحسین بن بشّار، عن أبی الحسن علیّ بن موسی الرضا علیه السلام قال: سألته 435

قال: إنّ الله تعالی هو العالم بالأشیاء قبل کون الاشیاء، قال عزّ وجلّ <إِنَّا 435

وکمال الإخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف.. 440

فمن وصف الله فقد قرنه، ومن قرنه فقد ثنّاه، ومن ثنّاه فقد جزّأه، ومن. 440

جلّ أن تحلّه الصفات، لشهادة العقول أنّ کلّ من حلّته الصفات مصنوع. 440

وکلّ موصوف مصنوع، وصانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی. 441

نظام توحید الله تعالی نفی الصفات عنه، لشهادة العقول أنّ کلّ صفة و 441

لا دیانة إلّا بعد معرفة، ولا معرفة إلّا بالإخلاص، ولا إخلاص مع التشبیه 441

لا تجری علیه الحرکة والسکون، وکیف یجری علیه ما هو أجراه، ویعود فیه 442

واعلم أنّه لا تکون صفة لغیر موصوف، ولا اسم لغیر معنی، ولا حدّ لغیر. 448

ولو کانت صفاته جلّ ثناؤه لا تدلّ علیه وأسماؤه لا تدعو إلیه والمعلمة من. 448

خلق الله المشیّة بنفسها. 472

لم یزل الله عالماً قادراً ثم أراد. 472

الله فوّض الأمر إلی العباد؟ فقال: هو أعزّ من ذلک، فقلت: أجبرهم 482

ثمّ قال: قال الله عزّ وجلّ: یابن آدم، أنا أولی بحسناتک منک، وأنت أولی. 482

ألا أعطیکم فی هذا أصلاً لا تختلفون فیه ولا یخاصمکم علیه أحد إلّا. 483

فقال: إنّ الله تعالی لم یطع بإکراه، ولم یعص بغلبة، ولم یهمل العباد فی. 483

ثمّ قال علیه السلام: من یضبط حدود هذا الکلام فقد خاصم من خالفه. 483

من شبّه الله تعالی بخلقه فهو مشرک، ومن نسب إلیه ما نهی عنه فهو کافر. 484

سألت أبا الحسن الرضا علیه السلام عن قول الله عن قول الله تعالی <وَ تَرَکَهُمْ فی 484

قال: وسألته عن قول الله عزّوجلّ <خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِم> قال. 484

من زعم أنّ الله تعالی _ یجبر عباده علی المعاصی أو یکلّفهم ما لا یطیقون. 484

از امام رضا علیه السلام درباره معنای فرموده خداوند متعال: "و ایشان را در. 484

إنّه لا جبر ولا تفویض بل أمر بین أمرین، فما معناه؟ 485

قال: من زعم أنّ الله یفعل أفعالنا ثمّ یعذّبنا علیه فقد قال بالجبر، ومن زعم 486

فقلت له: فهل لله عزّ وجلّ مشیّة وإرادة فی ذلک؟ فقال: فأمّا الطاعات.. 486

من قال بالتشبیه والجبر فهو کافر مشرک، ونحن منه براء فی الدنیا والآخرة. 487

إنّ المسلمین قالوا لرسول الله ؟صل؟: لو أکرهت یا رسول الله من قدرت علیه 487

ولو فعلت ذلک بهم لم یستحقّوا منّی ثواباً ولا مدحاً لکنّی أرید منهم أن. 487

فأخبرنی عن قول الله تعالی <الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا 488

فقال علیه السلام: إنّ غطاء العین لا یمنع من الذکر، والذکر لا یری بالعین، ولکنّ. 488

خرج أبو حنیفة ذات یوم من عند الصادق علیه السلام، فاستقبله موسی بن جعفر. 489

دخل رجل من أهل العراق علی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: أخبرنی عن. 490

فقال له الشیخ: عند الله أحتسب عنائی یا أمیر المؤمنین، فقال علیه السلام مهلاً یا 490

قال: فنهض الشیخ وهو یقول: 490

سمعت الرضا علیه السلام وقد سأله رجل أیکلّف الله العباد ما لا یطیقون؟ فقال: 495

الله تبارک وتعالی أکرم من أن یکلّف الناس ما لا یطیقونه، والله أعزّ من أن. 496

إنّ الناس فی القدر علی ثلاثة أوجه: رجل یزعم أنّ الله عزّ وجلّ أجبر الناس.. 496

وما أنکرت من البداء یا سلیمان، والله یقول: <أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا 499

إنّ الله عزّ وجلّ أوحی إلی نبیّ من أنبیائه أن أخبر فلان الملک أنّی متوفیه إلی. 500

ثمّ التفت إلی سلیمان فقال: أحسبک ضاهیت الیهود فی هذا الباب، قال: 500

قال سلیمان للمأمون... لا أنکر بعد یومی هذا البداء ولا أکذّب به إن شاء 500

ما بعث الله عزّ وجلّ نبیّاً حتی یأخذ علیه ثلاث خصال، الإقرار بالعبودیّة، و 502

ما عبد الله عزّ وجلّ بشیء مثل البداء. 502

ما بعث الله نبیّاً قطّ إلا بتحریم الخمر، وأن یقرّ له بالبداء. 503

«إنّ الله تعالی خلو من خلقه وخلقه خلو منه، وکلّ ما وقع علیه اسم شیء 522

«کلّ ما یوجد فی الخلق لا یوجد فی خالقه، وکلّ ما یمکن فیه یمتنع. 523

«وَإِنَّمَا هُوَ الله عَزَّ وَجَلَّ وَخَلْقُهُ لَا ثَالِثَ بَینَهُمَا وَلَا ثَالِثَ غَیرُهُمَا فَمَا خَلَقَ اللهُ. 525

«ما عرفنی من شبّهنی بخلقی». 533

«قَالَ سُلَیمَانُ لِأَنَّ إِرَادَتَهُ عِلْمُهُ قَالَ الرِّضَا علیه السلام یا جَاهِلُ فَإِذَا عَلِمَ الشیء فَقَدْ 537

«قَالَ الرِّضَا علیه السلام: وَیلَکَ کَمْ تُرَدِّدُ هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ وَقَدْ أَخْبَرْتُکَ أَنَّ الْإِرَادَةَ مُحْدَثَةٌ 538

«إرادته إحداثه لا غیر ذلک... فإرادة الله تعالی هی الفعل لا غیر ذلک، یقول. 539

«مهلاً یا شیخ! لعلّک تظنّ قضاء حتماً وقدراً لازماً، لو کان کذلک لبطل. 548

«إنّ الله خلق الناس کلّهم... لا یعرفون إیماناً بشریعة ولا کفراً بجحود ثمّ 562

إنّا لو حدّثنا برأینا ضللنا کما ضلّ من کان قبلنا، ولکنّا حدّثنا ببیّنة من ربّنا 569

نصب الخلق لطاعة اللّه ، ولا نجاة إلّا بالطاعة، والطاعة بالعلم، والعلم 570

إنّ اللّه جلّ وعزّ أکمل للناس الحجج بالعقول، وأفضی إلیهم بالبیان ودلّهم 571

إنّ اللّه لو شاء لعرّف العباد نفسه، ولکن جعلنا أبوابه وصراطه وسبیله 572

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السلام فورد علیه رجل من أهل الشام فقال: إنّی رجل. 572

فالتفت أبو عبد اللّه علیه السلام إلیّ فقال: یا یونس بن یعقوب، هذا قد خصم نفسه 572

... قال أبو عبد اللّه علیه السلام للزندیق...الظنّ عجز لما لا تستیقن... أیّها الرجل. 573

قلت لأبی الحسن الأوّل علیه السلام: بما أوحّد اللّه ؟ فقال: یا یونس، لا تکوننّ. 573

بلیّة الناس علینا عظیمة، إن دعوناهم لم یستجیبوا لنا، وإن ترکناهم لم 574

إنّما یعرف اللّه ویعبده من عرف اللّه وعرف إمامه منّا أهل البیت، ومن لا. 574

لو لا نحن ما عرف اللّه . 575

کذب من زعم أنه من شیعتنا و هو متمسّک بعروة غیرنا. 575

لا تأخذنّ معالم دینک عن غیر شیعتنا، فإنّک إن تعدّیتهم أخذت دینک. 575

إنّک والأوصیاء من بعدک عرفاء لا یعرف اللّه إلّا بسبیل معرفتکم. 576

من دان اللّه بالرأی لم یزل دهره فی ارتماس. 576

نحن الأعراف الذی لا یعرف اللّه إلّا بسبیل معرفتنا، إلی أن قال: إنّ اللّه لو 577

بنا عبد اللّه ، وبنا عرف اللّه ، وبنا وحّد اللّه ، ومحمّد حجاب اللّه تبارک وتعالی. 577

یا أبا حمزة، یخرج أحدکم فراسخ فیطلب لنفسه دلیلاً، وأنت بطرق السماء 578

لو لا محمّد والأوصیاء من ولده کنتم حیاری کالبهائم. 578

السلام علی محالّ معرفة اللّه ... أعزّکم بهداه، وخصّکم ببرهانه... ورضیکم 578

الأوصیاء أبواب اللّه التی یؤتی منها، ولو لا هم ما عرف اللّه ، وبهم احتج اللّه. 579

ولکنّ القوم تاهوا و عموا وصمّوا عن الحقّ من حیث لا یعلمون، وذلک قوله 579

ولا یعرف أحد من الخلق کیف ذلک إلا اللّه ومن اطّلعه علیه من رسله وأهل. 580

وإنّما اختلف الناس فی هذا الباب حتّی تاهوا وتحیّروا وطلبوا الخلاص من. 580

ص: 585

ص: 586

فهرست شواهد عبارات فلاسفه و عرفا و...

من الواجب فی التشکیک أن یشمل الشدید علی الضعیف وزیادة. 22

وهذا الإطلاق الحقیقیّ الإحاطیّ حائز للجمیع، ولا یشذّ عن حیطته شیء. 22

إنّ الکثرة التی من حیث الشدة والضعف والتقدّم والتأخّر وغیرهما فی. 22

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلقّه بالموجود المادّیّ بما 22

ولمّا کان التزاید غیر متناه بل کلّ مرتبة یفرضها العقل یمکنه أن یزید علیها 31

إنّ النسبة المذکورة [النسبة بین الجزء والکلّ] إنّما هی بین الأمور المتناهیة 33

إنّ العدد أمر یقبل التنصیف وسایر النسب الکسریّة، ولهذا فلا یصدق إلّا. 35

ولا قدیم سوی اللّه تعالی. 41

قد خالف فی ذلک جماعة کثیرة، أمّا الفلاسفة فظاهر لقولهم بقدم العالم 41

الفیض إنّما یستعمل فی الباری والعقول لا غیر، لأنّه لمّا کان صدور الموجودات.. 65

من الواجب أن یکون بین المعلول وعلّته سنخیّة ذاتیّه. 72

إنّ السنخیّة بین الفاعل وفعله ممّا لا یعتریه ریب ولا یتطرّق إلیه شائبة 72

إنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد، ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً 72

کلّ ما عداه فهو فیضه، فلا یکون أمراً مبائناً عنه. 82

وما قالوه من أنّ العقل یعقل ذاته... فلیس عقلاً مبائناً وموجوداً متمایزاً 82

إنّ الأمر عند النظر التامّ فوق التفوّه بالعلّیّة والمعلولیّة لأنّ الکلّ فیضه. 83

إنّ التمایز بین الحقّ سبحانه وبین الخلق لیس تمایزاً تقابلیّاً، بل التمایز هو 83

إنّ لجمیع الموجودات أصلاً واحداً أو سنخاً فارداً هو الحقیقة والباقی شؤونه 89

کلّ ما هو بسیط الحقیقة فهو بوحدته کلّ الأشیاء، لا یعوزه شیء منها 110

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات... وإذا کان الأمر علی ما 110

أمّا الواجب جلّ ذکره فلیس له حد محدود... ولا نهایة لوجوده... فلا یخلو 111

إنّ وجوده تعالی لا یشوب بعدم شیء من الأشیاء. 111

إنّ جمیع الموجودات عند أهل الحقیقة والحکمة الإلهیّة المتعالیة عقلاً کان. 111

لیس فی دار الوجود غیره دیّار، وکلّ ما یترائی فی عالم الوجود أنّه غیر. 112

إنّ کلّ محدود فهو مخلوق، وإنّ ما لیس بمخلوق فهو لیس بمحدود إلی حدّ 112

إنّ الإطلاق الذاتیّ لا یشذّ عن شیء ولا یشذّ عنه شیء. 113

إنّ اللّه سبحانه موجود مطلق لا یعزب عن شیء ولا یعزب عنه شیء. 113

لیس الموجود الأزلیّ إلّا واحداً مطلقاً غیر محدود، فلا غیر هناک حتّی تباین. 113

إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه... فأین المجال لفرض غیره. 113

إنّها [الذات الإلهیّة] هی الظاهرة بصورة الحمار والحیوان. 114

حیث إنّه تعالی وجود صمدیّ، فهو الواحد الجمیع. 114

المعلول قائم بعلّته المفیضة لوجوده وما هذا شأنه لا یکون خارجاً عن. 120

إنّ مقتضی التوحید الربوبیّ، وإطلاق التدبیر الغیر المتناهی، هو أنّه لا یوجد 121

إنّ صفات الفعل _ مع کثرتها _ ترجع إلی فیض واحد متطوّر بأطوار خاصّة 122

وحیث إنّه موجود بسیط وواحد محض، یصحّ القول بأنّ فیضه الصادر منه 125

إنّ ذات الواجب... صرف الوجود... وصرف الشیء واحد بالوحدة الحقّة 128

تعدّد الواجب بالذات، هو تعدّد موجودین غیر متناهیین بلحاظ. 128

لا یمکن تعدّد الواجب لأنّه لو تعدّد لکان المفروض واجباً محدود الوجود 129

إنّ معنی تصدیق موجود خارجیّ غیر محدود بحدّ فی مرتبة من مراتب.. 129

إنّ وحدة الوجود إن لم یکن صحیحة فیلزم أن یکون الحقّ تعالی محدوداً. 130

إنّ أمتن البراهین علی توحید اللّه سبحانه، هو أنّه موجود مطلق غیر مقیّد 130

والدلیل علیه أیضاً، هو أنّه لو کان محدوداً لکان مخلوقاً لأنّ کلّ محدود فله 130

وما فی الکون أحدیّة إلّا أحدیّة المجموع. 132

"إنّ الصرافة قد تستعمل فی الماهیّات و... یقال "صرف الشیء لا یتثنّی ولا. 133

العلّة هی تمام المعلول. 137

وتمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه. 137

لا اشتداد وتضعّف بین المستقیم والمستدیر إذ من الواجب فی التشکیک أن. 138

فیعرف المعلول بنقص الوجود وشوبه بالأعدام. 138

إنّ حقیقة الوجود لا تقتضی نقصاً ومعنی عدمیاً مطلقاً. 138

... وهذا الإطلاق الحقیقیّ الإحاطیّ حائز للجمیع، ولا یشذّ عن حیطته 139

الوجود عنده حقیقة واحدة ذات مراتب متفاوتة بالشدة والضعف ونحوهما 139

إنّ الکثرة التی من حیث الشدة والضعف والتقدّم والتأخّر وغیرهما فی. 140

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلقّه بالموجود المادّیّ بما 140

إنّ تجرد المعلوم فی العلم الحضوریّ بالغیر غیر لازم، وإنّ غیبوبة الشیء 140

إنّ بعض الجهلة من المتصوّفین المقلّدین الّذین لم یحصّلوا طریق. 141

إنّ الأشیاء لم تفارق خزائنها، وخزائن الأشیاء لم تفارق عندیّة الحقّ تعالی. 144

وهذا هو الحریّ بأن یستفاد من قوله تعالی: <شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُو>. 145

فهو تعالی دلیل نفسه فی التوحید _ کما أنّه کذلک فی أصل الثبوت.. 145

وحیث إنّه بسیط محض، والبسیط المحض لا یفقد شیئاً وإلّا صار مرکبّاً 145

وهذا المعنی... نوع من البساطة والترکیب فی الوجود غیر البساطة والترکیب.. 148

إنّ الخالق واحد لا شریک له، لأنّ المطلق الغیر المتناهی قد ملک الوجود کلّه 148

إنّ العدد لیس بمتناه، و معناه أنّه لا یوجد مرتبة من العدد إلّا ویمکن فرض... 151

إنّ الکمّ لا یوجد فیه التشکیک بالشدة والضعف وهو ضروریّ أو قریب منه 153

من لوازم الوجوب، التمامیّة وفوق التمامیّة بالنسبة إلی الوجودات الّتی. 154

إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه. 154

توحید عرشی: إعلم أنّ ذاته تعالی حقیقة الوجود بلا حدّ، وحقیقة الوجود 159

إنّ العقل لا یعرف کنه الوجود الحقیقیّ، وإنّ الموجودات حقایق. 161

مفهومه من أعرف الأشیا 164

إنّ التفکّر فی أمر اللّه تعالی _ الذی جعله مولانا الرضا علیه السلام أصل العبادة و 169

إنّ معرفة اللّه سبحانه تقع علی وجوه بعضها أعرف من بعض، نحو 186

ونحو قوله علیه السلام فی عدم إمکان الاکتناه بذاته تعالی، وأنّه لا ماهیّة له: 186

لا إله إلّا اللّه وحده وحده وحده، ناظر إلی مراتب التوحید، من التوحید 190

للمعرفة درجات حسب درجات العارفین به، لأنّ أدناها _ کما أفاده علیه السلام 195

النهی إرشادیّ متعلّق بمن لا یحسن الورود فی المسائل العقلیّة العمیقة. 197

یجب التحرّز عن التنزیه الصرف، کما یجب التنزّه عن التشبیه المحض... 200

اعلم أنّ التنزیه عند أهل الحقایق فی الجناب الإلهیّ عین التحدید 201

إنّ الحقّ المنزّه هو الخلق المشبّه. 201

فإن قلت بالتشبیه کنت محدّداً 202

ونزّهه وشبّهه 202

إنّ سریان الهویّة الإلهیّة فی الموجودات کلّها أوجب سریان جمیع الصفات.. 203

صفات الممکن نوعان؛ نوع منه لازم جهة وجوده، وهذا لا یخالف.. 204

قد تحقّق فی مباحث العلّة والمعلول أنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد ولمّا 225

غیر أنّه وجود ظلیّ للوجود الواجبیّ، فقیر إلیه متقوّم به غیر مستقل دونه 225

إنّ الواجب لذاته، فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی شدّة!! 227

إنّ کلّ مجرّد فنوعه منحصر فی فرد... نعم یمکن الکثرة الأفرادیّة فی. 230

فکلّ ماهیة کثیرة الأفراد فهی مادّیّة. 230

إنّ الصادر الأوّل الذی یصدر من الواجب تعالی، عقل واحد هو أشرف.. 232

إنّ الممکن الأشرف یجب أن یکون أقدم فی مراتب الوجود من الممکن. 233

العالم المادّیّ عالم الحرکة والتکامل، والنفس أیضاً لتعلّقها بالبدن المادّیّ. 236

وبعد هذه المقدّمة نقول: الحدود اللازمة لکلّ مرتبة العارضة لحقیقة 244

إنّ الحقّ تعالی لا إشکال فی کون وجوده الخارجیّ غیر محدود بحدّ وغیر. 257

إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه، فأینما تولّوا وجوه عقولکم فثمّ وجه 257

أینما تولّوا فثمّ وجه اللّه ، حتّی فی نفس التولیة والأین... لأنّ الإطلاق الذاتیّ. 258

إنّ الحقّ المنزّه عن الزمان موجود فی کلّ وقت من الأوقات لا علی. 258

إنّه علی کلّ شیء حاضر أو مشهود، لا یختصّ بجهة دون جهة، وبمکان. 259

إنّ التزامن إنّما یتصوّر بین أمرین زمانییّن، وأمّا إذا کان أحد الأمرین غیر واقع. 259

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات... وإذا کان الأمر علی ما 271

ومحصّل الکلام إنّ جمیع الموجودات عند أهل الحقیقة والحکمة الإلهیّة 271

لیس فی دار الوجود غیره دیّار، وکلّ ما یترائی فی عالم الوجود أنّه غیر. 272

لا ریب أنّ الآیات تثبت علماً ما ضروریّاً لکن الشأن فی تشخیص حقیقة هذا. 273

لکن بین معلوماتنا ما لا نتوقّف فی إطلاق الرؤیة علیه... نقول أری أنّی أنا 273

و... حکایة الإنسان عن نفسه أنّه یراه یرید و یکره و یبغض فإنّه یرید أنّه 273

وتسمیة هذا القسم من العلم الذی یجد فیه الإنسان نفس المعلوم 273

... واللّه سبحانه فی ما أثبت من الرؤیة یذکر معها خصوصیّات ویضمّ إلیها 273

إنّه علی کلّ شیء حاضر أو مشهود لا یختصّ بجهة دون جهة، وبمکان. 273

... ولو رأوه لرأوه بقلوبهم أی أنفسهم لا بأبصارهم وأحداقهم... إنّ. 274

...إنّ هذا العلم المسمّی بالرؤیة واللقاء یتمّ للصالحین من عباد اللّه 274

والقرآن الکریم أوّل کاشف عن هذه الحقیقة علی هذا الوجه البدیع. 274

... العلم من جهة الرؤیة... هو کمال العلم الضروریّ باللّه ... فهذا هو.. 274

نعم هناک علم ضروریّ خاصّ یتعلّق به تعالی غیر العلم الضروریّ. 274

... إنّ هذه الرؤیة لیست هی الاعتقاد والایمان القلبیّ المکتسب بالدلیل. 274

لیس الوجود ماهیّة خارجیّة علی ما بیّنّاه... ولیس فی الموجودات شیء هو 308

الأسدّ الأخصر أن یقال بعد ثبوت أصالة الوجود: إنّ حقیقة الوجود التی هی. 344

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها العدم 345

لمّا کانت حقیقة کل شیء هی خصوصیة وجوده التی یثبت له، فالوجود أولی. 346

إنّ العقول المفارقة خارجة عن الحکم بالحدوث لکونها ملحقة بالصقع. 367

الفیض من عند الله باق دائم، والقائم متبدّل زائل فی کلّ حین، وإنّما بقاؤه 368

لا هویّة من الهویّات ولا شخص من الأشخاص فلکاً کان أو عنصراً، بسیطاً کان 368

صدور الموجودات عنه علی سبیل اللزوم... وکان صدورها عنه دائماً بلا منع. 369

إنّه مقتض بذاته للصادر الأوّل... إلی آخر الوجودات. 370

کلّ معلول من لوازم ذات علّته المقتضیة إیّاه. 370

وجود الأشیاء... نزلت من عنده... فلم یکن إلّا بسطاً ثمّ قبضاً... وهو 370

لیس له سوی فضلاً عن أن یکون حادثاً او قدیماً! 371

إنّ وجود الممکن من غیره، فحال إیجاده لا یکون موجوداً لاستحالة 373

الواجب المؤثّر فی الممکنات قادر، إذا لو کان موجباً لکانت الممکنات.. 373

ولا قدیم سوی الله تعالی. 374

وکلّ هذه المذاهب باطلة، لأنّ کلّ ما سوی الله ممکن، وکلّ ممکن حادث. 374

إنّ کلّ موجود حادث فله مبدء أزلیّ قدیم. وإنّ کلّ موجود لا یکون وجوده 381

الفیض إنّما یستعمل فی البارئ والعقول لا غیر، لأنّه لمّا کان صدور. 381

المراد من المبدء البسیط أنّ حقیقته التی یتجوهر ذاته هی بعینها کونه 382

إن المبدء الذی یصدر عنه وجود المعلول، هو وجود العلّة الذی هو نفس.. 382

إنّ الأثر لیس شیئا علی حیاله بل هو ظهور مبدئه. 382

کلّ ما لم یکن ثمّ کان، فوجوده قائم بغیره، وکلّ قائم بغیره معتمد علی. 383

لا یمکن أن یحدث موجود مادّیّ بدون سبب مادّیّ... إذ کلّ حادث مادّیّ. 384

قد ظهر من تعریف القوّة والفعل أنّهما یوجدان فی ما هو واقع فی ظرف.. 388

لمّا کان الزمان متّصفاً بالذات بالقبلیّة والبعدیّة بالذات غیر المجامعتین، کان. 393

وأمّا الحدوث بمعنی کون الزمان مسبوقاً بعدم خارج من وجوده سابق علیه 393

واعلم أنّ أکثر الناس یصعب علیهم الإعراب عن مذهبهم و عن محلّ الخلاف.. 396

لأنّهم إن عنوا به أنّه محتاج إلی الصانع المؤثّر، فخصمهم قائل به علی أتمّ 396

و إن عنوا به أنّ العالم یسبقه عدم زمانیّ، فلا یمکنهم الاعتراف به لأنّ. 396

و إن أفصحوا عن مذهبهم بأن العالم لیس بقدیم، فیقول الفیلسوف: إنّه 397

و إن عنوا أنّ العالم لیس بدائم، فیقال: ما ذا أردتم بذلک؟ فإنّ الدائم قد 397

و إن عنوا به أنّه کان وقت لم یکن فیه العالم، فهو مخالف لمذهبه إذ لیس.. 397

و إن قال واحد منهم: أردت به أنّه لیس بأزلیّ، یستفسر الأزلیّ و عاد التردید 397

و إن قال: الذی فی الذهن متناه، یسلّم له أنّ القدر الذی فی ذهنه من. 397

ثمّ إذا فرض لها مجموع ما فهی أیضاً حادثة. 397

و إن قال: أعنی بالحدوث أنّه کان معدوماً فوجد، إن أراد بمفهوم "کان" 397

و إن أراد به السبق الذاتیّ فخصمه قائل به، فإنّ الفیلسوف معترف بأنّ. 397

و إن قال: إنّ البارئ مقدّم علی العالم بحیث یکون بینه و بین العالم زمان. 397

فیتعیّن التقدّم الحقیقیّ الذی هو فی الحقیقة تقدّم، فلا یتعیّن النزاع هاهنا 397

و حینئذ یتبیّن المشرک من غیر المشرک! 398

إنّ الأثر لیس شیئاً علی حیاله بل هو ظهور مبدئه. 402

اثر، چیزی در مقابلِ آن نیست، بلکه ظهور مبدء خود است. 402

الفیض الأقدس ظهور الذات بکسوة الأسماء والصفات ولوازمها من. 402

المراد من المبدء البسیط أنّ حقیقته التی بها یتجوهر ذاته هی بعینها کونه 402

فإذا ثبت أنّ کلّ فاعل تامّ فهو بنفس ذاته فاعل، وبهویّته مصداق للحکم 403

إنّ المبدء الذی یصدر عنه وجود المعلول هو وجود العلّة الذی هو نفس.. 403

وفعله وهو تجلّی نوره 403

إنّ صفات الفعل _ مع کثرتها _ ترجع إلی فیض واحد متطوّر بأطوار خاصّة. 404

إنّ وحدته الإ طلاقیّة مبدء لفیض واحد منبسط علی جمیع الأشیاء من صدر. 404

وحیث إنّه موجود بسیط وواحد محض، یصحّ القول بأنّ فیضه الصادر منه 404

معنی کون الشیء وصفاً للفعل لا للذات، هو أنّه ینتزع من مقام الفعل و 412

کلّ وصف وجودیّ هو کمال للموجود بما أنّه موجود، ولیس فی نفسه نقصاً 415

ثمّ إنّ الکمال الوجودیّ لمّا کان کأصل الوجود مقولاً بالتشکیک، فیمکن أن. 416

إنّ الإرادة إنّما هی علّة تحقّق المراد... وما یمکن أن یتعلّق به الإرادة 419

إنّ الإرادة المعهودة فی الکتاب والسنّة، هی صفة الفعل. وأسنی مراتبها 420

ثمّ إنّه قد یکون لجمیع تلک المراتب _ التی بعضها عین الذات، وبعضها 420

إنّ الموجود إذا لم یکن وجوده عین ذاته، کان قائماً بغیره ومتحقّقاً فیه 427

إنّ ما لا یکون وجوداً ولا موجوداً فی حدّ نفسه لا یمکن أن یصیر موجوداً 429

الوجود من حیث هو هو هو الحقّ سبحانه. والوجود الذهنیّ والخارجیّ و 430

فالوجود غیر مجعول مطلقاً، کما أنّه غیر قابل للعدم مطلقاً، لاستحالة 431

إنّ إدراک کلّ شیء هو بأن ینال حقیقة ذلک الشیء المدرک بما هو مدرک. 433

إنّه ما من موجود إلّا وهو علم الحقّ تعالی، لأنّ علمه بما سواه حضوریّ. 434

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلّقه بالموجود المادّیّ بما 434

إنّ تجرّد المعلوم فی العلم الحضوریّ بالغیر غیر لازم، وإنّ غیبوبة الشیء 434

إنّ الکمال الوجودیّ الذی له مراتب _ بعضها بسیط أزلیّ، وبعضها حادث.. 436

الصفات الکمالیّة _ التی تکون هی عین الذات _ فکمال التوحید، هو إثباتها 442

المراد من الصفات المنفیّة، هی الزائدة منها علی الذات لأنّها التی تشهد 443

کمال التوحید هو نفی الصفات الزائدة وإثبات الصفات العینیّة. 443

إنّه لیس له صفة زائدة علی ذاته، بل لیس له صفة أصلاً کما أشار إلیه ولیّ. 449

"الشیء ما لم یجب لم یوجد". 453

لا شیء فی سلسلة الوجود الإمکانیّ إلّا وهو واجب موجب بالغیر، والعلل. 459

إذا تمّ العلم بکون الفعل خیراً أعقب ذلک شوقاً من الفاعل إلی الفعل. 459

ما من شیء ممکن موجود سوی الواجب بالذات حتّی الأفعال الاختیاریّه 459

قد عرفت أنّ الفاعلیّة طولیّة وللفعل انتساب إلی الواجب بالفعل بمعنی. 460

الجبر العلّیّ _ الناطق به قاعدة "الشیء ما لم یجب لم یوجد" هو الوجوب.. 460

إنّ الإنسان المتفکّر المختار مبدء قریب للفعل الوجودیّ، ثمّ المبادی. 461

الحرکة لازمة ضرورة بالقدرة، والقدرة محرّکة ضرورة عند انجزام المشیّة 462

إنّ استحالة التفویض علی مشرب التوحید الأفعالیّ أظهر، لوضوح امتناع. 464

إنّه علی المشرب الرابع _وهو التوحید الأفعالیّ المبحوث عنه فی العرفان. 465

وهذا الوجوب الغیریّ منتة إلی الواجب بالذات، فهو العلّة الأولی للفعل. 467

الإنسان نفسه فجزء من أجزاء العلّة التامّة نسبة الفعل إلیه بالإمکان. 476

إنّه تعالی مختار بالذات اذ لا إجبار الّا من أمر وراء الفاعل یحمله علی خلاف.. 479

أنت الإمام الذی نرجو بطاعته 490

وإنّ فی دائرة الوجود 504

إنّ علمه تعالی بالموجودات والحوادث مطابق لما فی نفس الأمر من. 504

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها 521

«لا یشذ عنه وجود». 522

«الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... محاطة له بمعنی ما لیس بخارج». 522

«إنّ ذاته المتعالیة مبدأ لکلّ کمال وجودیّ ومبدأ الکمال غیر فاقد له ففی. 522

«ذاته حقیقة، وکنهه تفریق بینه وبین خلقه». 522

«إنّ العلّة تمام وجود معلولها... أن تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه» . 523

«قول بعضهم إنّ علّة الإیجاد هی إرادة الواجب بالذات دون ذاته المتعالیة 524

«فالعلّة هی نفس الوجود الذی یصدر عنه وجود المعلول». 524

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها 525

«حقیقة الوجود... لا ثانی لها فهی واجبة الوجود بالذات». 526

«واجب الوجود تعالی حقیقة الوجود الصرف التی لا ثانی لها... إذ کلّ ما 526

... فی إثبات ذاته تعالی... لبطلان الغیر... إذ لا غیر هناک... 526

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحدا بسیطاً له کلّ کمال وجودیً». 526

«تقدّم الوجود علی الوجود فهو تقدّم آخر غیر ما بالعلّیّة إذ لیس بینهما تأثیر 527

«قول بعضهم إنّ علّة الإیجاد مشیئته و إرادته تعالی دون ذاته کلام لا. 527

«الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... محاطة له بمعنی ما لیس بخارج». 528

«إنّ الموجود الرابط... هو موجود فی غیره... بمعنی ما لیس بخارج. 528

«إنّ ما سواه من الموجودات معالیل له... حاضرة عنده بوجوداتها». 528

«إنّ العلّة تمام وجود معلولها». 529

إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه» . 529

«من الواجب فی التشکیک أن یشمل الشدید علی الضعیف وزیادة». 529

النور حقیقة واحدة بسیطة متکثّرة فی عین وحدتها ومتوحّدة فی عین کثرتها 530

«إنّ وجود المعلول بقیاسه إلی علّته وجود رابط موجود فی غیره». 530

«لا معنی لتخلّل العدم بین وجود العلّة التامّة ووجود معلولها بأی نحو فرض... 530

«فکونه تعالی بحیث یخلق وکونه بحیث یرزق إلی غیر ذلک صفات.. 531

«إنّ قدرته تعالی هی مبدئیّته للإیجاد وعلّیته لما سواه وهی عین الذات.. 532

«وأمّا الحدوث بمعنی کون وجود الزمان مسبوقاً بعدم خارج من وجوده 532

«العالم بجمیع أجزائه حادث ذاتاً مسبوق الوجود بوجود الواجب لذاته 532

«کلّ حادث زمانیّ فإنّه مسبوق بقوّة الوجود... وهذا الإمکان أمر خارجیّ. 533

«إنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً من. 533

«من الواجب أن یکون بین المعلول وعلّته سنخیّة ذاتیّة». 534

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحداً بسیطاً له کلّ کمال وجودیّ». 534

«إنّ هذا العالم المادیّ معلول لعالم نوریّ مجرّد عن المادّة متقدّس عن. 534

«مرتبة الوجود العقلیّ معلولة للواجب تعالی بلا واسطة وعلّة متوسّطة لما 535

«مفیض الصورة العقلیّة جوهر عقلیّ مفارق للمادّة فیه جمیع الصور. 535

«إنّ عالم العقل علّة مفیضة لعالم المثال وعالم المثال علّة مفیضة لعالم 535

«عالم العقل علّة لعالم المثال وعالم المثال علّة مفیضة لعالم المادّة. 535

«تقدّم الوجود علی الوجود فهو تقدّم آخر غیر ما بالعلّیّة إذ لیس بینهما تأثیر 536

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحداً». 537

«وعلمه الذی هو عین ذاته علّة لما سواه». 538

«بعض من لم یجد بدّاً من إیجاب العلّة التامّة لمعلولها قال بأنّ علّة العالم 538

«قدرته مبدئیّته لکل شیء سواه بذاته». 540

«إنّ قدرته تعالی هی مبدئیّته للإیجاد وعلّیته لما سواه وهی عین. 540

«إنّ له تعالی علماً إجمالیّاً فی عین الکشف التفصیلیّ». 540

«فما سواه من شیء فهو معلوم له تعالی فی مرتبة ذاته المتعالیة علماً 540

«فهو معلوم عنده علماً إجمالیّاً فی عین الکشف التفصیلیّ». 541

«یکشف بتفاصیل صفاته التی هی عین ذاته المقدّسة عن إجمال ذاته 541

«ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً من کلّ وجه لا یتسرّب إلیه جهة کثرة 541

«فهی معلومة له علماً حضوریّاً فی مرتبة وجوداتها المجرّدة منها بأنفسها 542

«فما من شیء ممکن موجود سوی الواجب بالذات حتّی الأفعال الاختیاریّة 544

«لا حکم للمعلول إلّا وهو لوجود العلّة وبه. فهو تعالی الفاعل المستقلّ. 544

«إن الواجب تعالی مبدأ لکل ممکن موجود وهو المبحث المعنون عنه 545

«إنّ ما سوی الواجب بالذات سواء کان جوهراً أو عرضاً وبعبارة أخری سواء 545

ویدفعه... أنّ البرهان قائم علی أنّ الإیجاد وجعل الوجود خاصّة للواجب.. 545

«إنّ العلّة التامّة یلزم من وجودها وجود المعلول ومن عدمها عدمه». 547

«إذا کانت العلّة التامّة موجودة وجب وجود معلولها». 547

«إنّ المعلول لا ینفکّ وجوده عن وجود علّته کما أنّ العلّة التامّة لا تنفکّ. 547

«إنّ الواجب بالذات علّة تامّة ینتهی إلیه کل موجود ممکن بلا واسطة أو 548

«إنّ علمه التفصیلیّ بالأشیاء وهو عین ذاته علّة لوجودها... ولا شیء فی.. 549

«إذا تمّ العلم بکون الفعل خیراً أعقب ذلک شوقاً من الفاعل إلی الفعل. 549

کائنات از جهت ذات، بدون این که جعل و آفرینشی در کار باشد موجود و 552

هر گاه به این وجود [صادر اول] از نظر شکل و صورت و این بودن آن نگاه 552

قاعده (سنخیت) در اعطای حق، کمالات نوری را، جاری است، انوار علم و 553

نور خدا همیشه مطلق غیر متعین است، در عین این که این مخلوقات اسماء 553

در واقع و نفس الأمر، با قطع نظر از شکل ها و محدودیت ها... او [محمد 553

در عالم به هیچ وجه شرک نمی باشد. شیطان هم نور وجود دارد. وجود 554

اگر در مقابل و به محاذات علم و قدرت خدا، علم و قدرت و وجود دیگری. 554

کائنات اعم از پیغمبر یا غیره ظلاند... قائم بالذات نیستند. قائم به غیرند 555

ملا صدرا... می گوید ممکنات، وجود امکانی، وجود رابطه است، اصلا. 555

در حقیقت وجود نخواهد شد که چیز دیگری موجود باشد. در نور شمس.. 555

حقیقت مختص ذات خداوند است. ذات مختص حضرت ربّ العزه می باشد 555

تمامی معقولات بدیهی و ضروری، ظلمت است، و کشف کردن حقیقت های. 556

برای فهم حقیقی مطالب عالم اظله و اشباح راه منحصر در تجرید و خلع. 556

این راه فقط تجرید می خواهد تجرید از علایق، خلاص شدن از علایق. 556

تا انسان معتدل است و هوشیاری دارد، هرگز کسی نمی تواند به او بگوید که 557

عین خود خدا را یافتند نه مفهوم واجب الوجود، و نه مفهوم مصداق. 557

پس اعتقاد به محال بودن معرفت خدا و بستن باب معرفت کنه ذات خدا 557

مشاهده او ولهی و اندکاکی است و انسان چیزی نمیتواند بگوید. 557

«ظاهر و آشکار فقط خداست، و جز او هیچ چیزی وجود ندارد، و احدی غیر 557

«و خدای تعالی... به ذات خود ظاهر و آشکار است». 558

مراد از فطرت توحیدی، معرفت و شناخت می باشد نه عقیده به خدا 558

«خدای متعال در این عالم نیز ذات مقدسش را برای طایفه خاصی به 558

«... طریقی دیگر در مسأله شناخت... "عرفان الله" به "الله" است. 558

با توجه به اینکه حضرت حقّ هرگز معقول و متصوَّر نیست، و به هیچ درکی 558

امام علیه السلام می فرمایند: "فَتَجَلّی لَهم سبحانه فی کتابه مِن غیر أن یَکُونوا رَأوهُ" 558

روشن است جلوه در این جا به معنای تطوُّر یا تنزّل خدا نمی باشد؛ جلوه 559

در این جا می توان گفت که خود این یافت و وجدان و تجلّی حضرت حقّ. 559

«قد سمعت بعض أهل الکلام یقول: لو أنّ رجلاً ولد فی فلاة من الأرض ولم 562

فقلت: إنّ هذا شیء لم یکن وهو إخبار بما لم یکن أن لو کان کیف کان یکون. 562

«واعلم أیّها الأخ أنّ بعض العلماء ذهب إلی أنّ معرفة الله فطریّة ضروریّة 563

والصحیح الثانی، فإنّها ثابتة بالاستدلال وإن کان دلیلها وجدانیّاً، وهی. 563

حدود متجاوز از یک صد سال پیش در شوشتر... آقا سید علی شوشتری. 565

حضرتش به او نظری خاص داشته اند؛ لبان او را بوسیده اند؛ بر او تجلّی. 566

الفیلسوف الکامل هو الإمام _ حسب ما عرّفه الفارابیّ _ وسائر الفلاسفة 581

قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. عرفان در حقیقت تفسیر. 581

نقش عرفای اسلام در احیاء معارف اسلامی این است که قرآن را به کمک.. 581

فیلسوف کامل امام است...پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر. 581

علم تصوف و عرفان یکی از شعب معارف اسلامی است که از کتاب مجید 582

طریقه اهل سلوک... همان طریقه انبیا و اولیاست. 582

بدون شک طریقه متصوفه و اهل کشف به این معنایی که ذکر شد ترجیح. 582

ص: 587

إنّ الأمر عند النظر التامّ فوق التفوّه بالعلّیّة والمعلولیّة لأنّ الکلّ فیضه. 83

إنّ التمایز بین الحقّ سبحانه وبین الخلق لیس تمایزاً تقابلیّاً، بل التمایز هو 83

إنّ لجمیع الموجودات أصلاً واحداً أو سنخاً فارداً هو الحقیقة والباقی شؤونه 89

کلّ ما هو بسیط الحقیقة فهو بوحدته کلّ الأشیاء، لا یعوزه شیء منها 110

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات... وإذا کان الأمر علی ما 110

أمّا الواجب جلّ ذکره فلیس له حد محدود... ولا نهایة لوجوده... فلا یخلو 111

إنّ وجوده تعالی لا یشوب بعدم شیء من الأشیاء. 111

إنّ جمیع الموجودات عند أهل الحقیقة والحکمة الإلهیّة المتعالیة عقلاً کان. 111

لیس فی دار الوجود غیره دیّار، وکلّ ما یترائی فی عالم الوجود أنّه غیر. 112

إنّ کلّ محدود فهو مخلوق، وإنّ ما لیس بمخلوق فهو لیس بمحدود إلی حدّ 112

إنّ الإطلاق الذاتیّ لا یشذّ عن شیء ولا یشذّ عنه شیء. 113

إنّ اللّه سبحانه موجود مطلق لا یعزب عن شیء ولا یعزب عنه شیء. 113

لیس الموجود الأزلیّ إلّا واحداً مطلقاً غیر محدود، فلا غیر هناک حتّی تباین. 113

إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه... فأین المجال لفرض غیره. 113

إنّها [الذات الإلهیّة] هی الظاهرة بصورة الحمار والحیوان. 114

حیث إنّه تعالی وجود صمدیّ، فهو الواحد الجمیع. 114

المعلول قائم بعلّته المفیضة لوجوده وما هذا شأنه لا یکون خارجاً عن. 120

ص: 588

إنّ مقتضی التوحید الربوبیّ، وإطلاق التدبیر الغیر المتناهی، هو أنّه لا یوجد 121

إنّ صفات الفعل _ مع کثرتها _ ترجع إلی فیض واحد متطوّر بأطوار خاصّة 122

وحیث إنّه موجود بسیط وواحد محض، یصحّ القول بأنّ فیضه الصادر منه 125

إنّ ذات الواجب... صرف الوجود... وصرف الشیء واحد بالوحدة الحقّة 128

تعدّد الواجب بالذات، هو تعدّد موجودین غیر متناهیین بلحاظ. 128

لا یمکن تعدّد الواجب لأنّه لو تعدّد لکان المفروض واجباً محدود الوجود 129

إنّ معنی تصدیق موجود خارجیّ غیر محدود بحدّ فی مرتبة من مراتب.. 129

إنّ وحدة الوجود إن لم یکن صحیحة فیلزم أن یکون الحقّ تعالی محدوداً. 130

إنّ أمتن البراهین علی توحید اللّه سبحانه، هو أنّه موجود مطلق غیر مقیّد 130

والدلیل علیه أیضاً، هو أنّه لو کان محدوداً لکان مخلوقاً لأنّ کلّ محدود فله 130

وما فی الکون أحدیّة إلّا أحدیّة المجموع. 132

"إنّ الصرافة قد تستعمل فی الماهیّات و... یقال "صرف الشیء لا یتثنّی ولا. 133

العلّة هی تمام المعلول. 137

وتمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه. 137

لا اشتداد وتضعّف بین المستقیم والمستدیر إذ من الواجب فی التشکیک أن. 138

فیعرف المعلول بنقص الوجود وشوبه بالأعدام. 138

إنّ حقیقة الوجود لا تقتضی نقصاً ومعنی عدمیاً مطلقاً. 138

ص: 589

... وهذا الإطلاق الحقیقیّ الإحاطیّ حائز للجمیع، ولا یشذّ عن حیطته 139

الوجود عنده حقیقة واحدة ذات مراتب متفاوتة بالشدة والضعف ونحوهما 139

إنّ الکثرة التی من حیث الشدة والضعف والتقدّم والتأخّر وغیرهما فی. 140

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلقّه بالموجود المادّیّ بما 140

إنّ تجرد المعلوم فی العلم الحضوریّ بالغیر غیر لازم، وإنّ غیبوبة الشیء 140

إنّ بعض الجهلة من المتصوّفین المقلّدین الّذین لم یحصّلوا طریق. 141

إنّ الأشیاء لم تفارق خزائنها، وخزائن الأشیاء لم تفارق عندیّة الحقّ تعالی. 144

وهذا هو الحریّ بأن یستفاد من قوله تعالی: <شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُو>. 145

فهو تعالی دلیل نفسه فی التوحید _ کما أنّه کذلک فی أصل الثبوت.. 145

وحیث إنّه بسیط محض، والبسیط المحض لا یفقد شیئاً وإلّا صار مرکبّاً 145

وهذا المعنی... نوع من البساطة والترکیب فی الوجود غیر البساطة والترکیب.. 148

إنّ الخالق واحد لا شریک له، لأنّ المطلق الغیر المتناهی قد ملک الوجود کلّه 148

إنّ العدد لیس بمتناه، و معناه أنّه لا یوجد مرتبة من العدد إلّا ویمکن فرض... 151

إنّ الکمّ لا یوجد فیه التشکیک بالشدة والضعف وهو ضروریّ أو قریب منه 153

من لوازم الوجوب، التمامیّة وفوق التمامیّة بالنسبة إلی الوجودات الّتی. 154

إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه. 154

ص: 590

توحید عرشی: إعلم أنّ ذاته تعالی حقیقة الوجود بلا حدّ، وحقیقة الوجود 159

إنّ العقل لا یعرف کنه الوجود الحقیقیّ، وإنّ الموجودات حقایق. 161

مفهومه من أعرف الأشیا 164

إنّ التفکّر فی أمر اللّه تعالی _ الذی جعله مولانا الرضا علیه السلام أصل العبادة و 169

إنّ معرفة اللّه سبحانه تقع علی وجوه بعضها أعرف من بعض، نحو 186

ونحو قوله علیه السلام فی عدم إمکان الاکتناه بذاته تعالی، وأنّه لا ماهیّة له: 186

لا إله إلّا اللّه وحده وحده وحده، ناظر إلی مراتب التوحید، من التوحید 190

للمعرفة درجات حسب درجات العارفین به، لأنّ أدناها _ کما أفاده علیه السلام 195

النهی إرشادیّ متعلّق بمن لا یحسن الورود فی المسائل العقلیّة العمیقة. 197

یجب التحرّز عن التنزیه الصرف، کما یجب التنزّه عن التشبیه المحض... 200

اعلم أنّ التنزیه عند أهل الحقایق فی الجناب الإلهیّ عین التحدید 201

إنّ الحقّ المنزّه هو الخلق المشبّه. 201

فإن قلت بالتشبیه کنت محدّداً 202

ونزّهه وشبّهه 202

إنّ سریان الهویّة الإلهیّة فی الموجودات کلّها أوجب سریان جمیع الصفات.. 203

صفات الممکن نوعان؛ نوع منه لازم جهة وجوده، وهذا لا یخالف.. 204

قد تحقّق فی مباحث العلّة والمعلول أنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد ولمّا 225

ص: 591

غیر أنّه وجود ظلیّ للوجود الواجبیّ، فقیر إلیه متقوّم به غیر مستقل دونه 225

إنّ الواجب لذاته، فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی شدّة!! 227

إنّ کلّ مجرّد فنوعه منحصر فی فرد... نعم یمکن الکثرة الأفرادیّة فی. 230

فکلّ ماهیة کثیرة الأفراد فهی مادّیّة. 230

إنّ الصادر الأوّل الذی یصدر من الواجب تعالی، عقل واحد هو أشرف.. 232

إنّ الممکن الأشرف یجب أن یکون أقدم فی مراتب الوجود من الممکن. 233

العالم المادّیّ عالم الحرکة والتکامل، والنفس أیضاً لتعلّقها بالبدن المادّیّ. 236

وبعد هذه المقدّمة نقول: الحدود اللازمة لکلّ مرتبة العارضة لحقیقة 244

إنّ الحقّ تعالی لا إشکال فی کون وجوده الخارجیّ غیر محدود بحدّ وغیر. 257

إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه، فأینما تولّوا وجوه عقولکم فثمّ وجه 257

أینما تولّوا فثمّ وجه اللّه ، حتّی فی نفس التولیة والأین... لأنّ الإطلاق الذاتیّ. 258

إنّ الحقّ المنزّه عن الزمان موجود فی کلّ وقت من الأوقات لا علی. 258

إنّه علی کلّ شیء حاضر أو مشهود، لا یختصّ بجهة دون جهة، وبمکان. 259

إنّ التزامن إنّما یتصوّر بین أمرین زمانییّن، وأمّا إذا کان أحد الأمرین غیر واقع. 259

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات... وإذا کان الأمر علی ما 271

ومحصّل الکلام إنّ جمیع الموجودات عند أهل الحقیقة والحکمة الإلهیّة 271

ص: 592

لیس فی دار الوجود غیره دیّار، وکلّ ما یترائی فی عالم الوجود أنّه غیر. 272

لا ریب أنّ الآیات تثبت علماً ما ضروریّاً لکن الشأن فی تشخیص حقیقة هذا. 273

لکن بین معلوماتنا ما لا نتوقّف فی إطلاق الرؤیة علیه... نقول أری أنّی أنا 273

و... حکایة الإنسان عن نفسه أنّه یراه یرید و یکره و یبغض فإنّه یرید أنّه 273

وتسمیة هذا القسم من العلم الذی یجد فیه الإنسان نفس المعلوم 273

... واللّه سبحانه فی ما أثبت من الرؤیة یذکر معها خصوصیّات ویضمّ إلیها 273

إنّه علی کلّ شیء حاضر أو مشهود لا یختصّ بجهة دون جهة، وبمکان. 273

... ولو رأوه لرأوه بقلوبهم أی أنفسهم لا بأبصارهم وأحداقهم... إنّ. 274

...إنّ هذا العلم المسمّی بالرؤیة واللقاء یتمّ للصالحین من عباد اللّه 274

والقرآن الکریم أوّل کاشف عن هذه الحقیقة علی هذا الوجه البدیع. 274

... العلم من جهة الرؤیة... هو کمال العلم الضروریّ باللّه ... فهذا هو.. 274

نعم هناک علم ضروریّ خاصّ یتعلّق به تعالی غیر العلم الضروریّ. 274

... إنّ هذه الرؤیة لیست هی الاعتقاد والایمان القلبیّ المکتسب بالدلیل. 274

لیس الوجود ماهیّة خارجیّة علی ما بیّنّاه... ولیس فی الموجودات شیء هو 308

الأسدّ الأخصر أن یقال بعد ثبوت أصالة الوجود: إنّ حقیقة الوجود التی هی. 344

ص: 593

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها العدم 345

لمّا کانت حقیقة کل شیء هی خصوصیة وجوده التی یثبت له، فالوجود أولی. 346

إنّ العقول المفارقة خارجة عن الحکم بالحدوث لکونها ملحقة بالصقع. 367

الفیض من عند الله باق دائم، والقائم متبدّل زائل فی کلّ حین، وإنّما بقاؤه 368

لا هویّة من الهویّات ولا شخص من الأشخاص فلکاً کان أو عنصراً، بسیطاً کان 368

صدور الموجودات عنه علی سبیل اللزوم... وکان صدورها عنه دائماً بلا منع. 369

إنّه مقتض بذاته للصادر الأوّل... إلی آخر الوجودات. 370

کلّ معلول من لوازم ذات علّته المقتضیة إیّاه. 370

وجود الأشیاء... نزلت من عنده... فلم یکن إلّا بسطاً ثمّ قبضاً... وهو 370

لیس له سوی فضلاً عن أن یکون حادثاً او قدیماً! 371

إنّ وجود الممکن من غیره، فحال إیجاده لا یکون موجوداً لاستحالة 373

الواجب المؤثّر فی الممکنات قادر، إذا لو کان موجباً لکانت الممکنات.. 373

ولا قدیم سوی الله تعالی. 374

وکلّ هذه المذاهب باطلة، لأنّ کلّ ما سوی الله ممکن، وکلّ ممکن حادث. 374

إنّ کلّ موجود حادث فله مبدء أزلیّ قدیم. وإنّ کلّ موجود لا یکون وجوده 381

الفیض إنّما یستعمل فی البارئ والعقول لا غیر، لأنّه لمّا کان صدور. 381

المراد من المبدء البسیط أنّ حقیقته التی یتجوهر ذاته هی بعینها کونه 382

ص: 594

إن المبدء الذی یصدر عنه وجود المعلول، هو وجود العلّة الذی هو نفس.. 382

إنّ الأثر لیس شیئا علی حیاله بل هو ظهور مبدئه. 382

کلّ ما لم یکن ثمّ کان، فوجوده قائم بغیره، وکلّ قائم بغیره معتمد علی. 383

لا یمکن أن یحدث موجود مادّیّ بدون سبب مادّیّ... إذ کلّ حادث مادّیّ. 384

قد ظهر من تعریف القوّة والفعل أنّهما یوجدان فی ما هو واقع فی ظرف.. 388

لمّا کان الزمان متّصفاً بالذات بالقبلیّة والبعدیّة بالذات غیر المجامعتین، کان. 393

وأمّا الحدوث بمعنی کون الزمان مسبوقاً بعدم خارج من وجوده سابق علیه 393

واعلم أنّ أکثر الناس یصعب علیهم الإعراب عن مذهبهم و عن محلّ الخلاف.. 396

لأنّهم إن عنوا به أنّه محتاج إلی الصانع المؤثّر، فخصمهم قائل به علی أتمّ 396

و إن عنوا به أنّ العالم یسبقه عدم زمانیّ، فلا یمکنهم الاعتراف به لأنّ. 396

و إن أفصحوا عن مذهبهم بأن العالم لیس بقدیم، فیقول الفیلسوف: إنّه 397

و إن عنوا أنّ العالم لیس بدائم، فیقال: ما ذا أردتم بذلک؟ فإنّ الدائم قد 397

و إن عنوا به أنّه کان وقت لم یکن فیه العالم، فهو مخالف لمذهبه إذ لیس.. 397

و إن قال واحد منهم: أردت به أنّه لیس بأزلیّ، یستفسر الأزلیّ و عاد التردید 397

و إن قال: الذی فی الذهن متناه، یسلّم له أنّ القدر الذی فی ذهنه من. 397

ثمّ إذا فرض لها مجموع ما فهی أیضاً حادثة. 397

ص: 595

و إن قال: أعنی بالحدوث أنّه کان معدوماً فوجد، إن أراد بمفهوم "کان" 397

و إن أراد به السبق الذاتیّ فخصمه قائل به، فإنّ الفیلسوف معترف بأنّ. 397

و إن قال: إنّ البارئ مقدّم علی العالم بحیث یکون بینه و بین العالم زمان. 397

فیتعیّن التقدّم الحقیقیّ الذی هو فی الحقیقة تقدّم، فلا یتعیّن النزاع هاهنا 397

و حینئذ یتبیّن المشرک من غیر المشرک! 398

إنّ الأثر لیس شیئاً علی حیاله بل هو ظهور مبدئه. 402

اثر، چیزی در مقابلِ آن نیست، بلکه ظهور مبدء خود است. 402

الفیض الأقدس ظهور الذات بکسوة الأسماء والصفات ولوازمها من. 402

المراد من المبدء البسیط أنّ حقیقته التی بها یتجوهر ذاته هی بعینها کونه 402

فإذا ثبت أنّ کلّ فاعل تامّ فهو بنفس ذاته فاعل، وبهویّته مصداق للحکم 403

إنّ المبدء الذی یصدر عنه وجود المعلول هو وجود العلّة الذی هو نفس.. 403

وفعله وهو تجلّی نوره 403

إنّ صفات الفعل _ مع کثرتها _ ترجع إلی فیض واحد متطوّر بأطوار خاصّة. 404

إنّ وحدته الإ طلاقیّة مبدء لفیض واحد منبسط علی جمیع الأشیاء من صدر. 404

وحیث إنّه موجود بسیط وواحد محض، یصحّ القول بأنّ فیضه الصادر منه 404

معنی کون الشیء وصفاً للفعل لا للذات، هو أنّه ینتزع من مقام الفعل و 412

کلّ وصف وجودیّ هو کمال للموجود بما أنّه موجود، ولیس فی نفسه نقصاً 415

ص: 596

ثمّ إنّ الکمال الوجودیّ لمّا کان کأصل الوجود مقولاً بالتشکیک، فیمکن أن. 416

إنّ الإرادة إنّما هی علّة تحقّق المراد... وما یمکن أن یتعلّق به الإرادة 419

إنّ الإرادة المعهودة فی الکتاب والسنّة، هی صفة الفعل. وأسنی مراتبها 420

ثمّ إنّه قد یکون لجمیع تلک المراتب _ التی بعضها عین الذات، وبعضها 420

إنّ الموجود إذا لم یکن وجوده عین ذاته، کان قائماً بغیره ومتحقّقاً فیه 427

إنّ ما لا یکون وجوداً ولا موجوداً فی حدّ نفسه لا یمکن أن یصیر موجوداً 429

الوجود من حیث هو هو هو الحقّ سبحانه. والوجود الذهنیّ والخارجیّ و 430

فالوجود غیر مجعول مطلقاً، کما أنّه غیر قابل للعدم مطلقاً، لاستحالة 431

إنّ إدراک کلّ شیء هو بأن ینال حقیقة ذلک الشیء المدرک بما هو مدرک. 433

إنّه ما من موجود إلّا وهو علم الحقّ تعالی، لأنّ علمه بما سواه حضوریّ. 434

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلّقه بالموجود المادّیّ بما 434

إنّ تجرّد المعلوم فی العلم الحضوریّ بالغیر غیر لازم، وإنّ غیبوبة الشیء 434

إنّ الکمال الوجودیّ الذی له مراتب _ بعضها بسیط أزلیّ، وبعضها حادث.. 436

الصفات الکمالیّة _ التی تکون هی عین الذات _ فکمال التوحید، هو إثباتها 442

المراد من الصفات المنفیّة، هی الزائدة منها علی الذات لأنّها التی تشهد 443

ص: 597

کمال التوحید هو نفی الصفات الزائدة وإثبات الصفات العینیّة. 443

إنّه لیس له صفة زائدة علی ذاته، بل لیس له صفة أصلاً کما أشار إلیه ولیّ. 449

"الشیء ما لم یجب لم یوجد". 453

لا شیء فی سلسلة الوجود الإمکانیّ إلّا وهو واجب موجب بالغیر، والعلل. 459

إذا تمّ العلم بکون الفعل خیراً أعقب ذلک شوقاً من الفاعل إلی الفعل. 459

ما من شیء ممکن موجود سوی الواجب بالذات حتّی الأفعال الاختیاریّه 459

قد عرفت أنّ الفاعلیّة طولیّة وللفعل انتساب إلی الواجب بالفعل بمعنی. 460

الجبر العلّیّ _ الناطق به قاعدة "الشیء ما لم یجب لم یوجد" هو الوجوب.. 460

إنّ الإنسان المتفکّر المختار مبدء قریب للفعل الوجودیّ، ثمّ المبادی. 461

الحرکة لازمة ضرورة بالقدرة، والقدرة محرّکة ضرورة عند انجزام المشیّة 462

إنّ استحالة التفویض علی مشرب التوحید الأفعالیّ أظهر، لوضوح امتناع. 464

إنّه علی المشرب الرابع _وهو التوحید الأفعالیّ المبحوث عنه فی العرفان. 465

وهذا الوجوب الغیریّ منتة إلی الواجب بالذات، فهو العلّة الأولی للفعل. 467

الإنسان نفسه فجزء من أجزاء العلّة التامّة نسبة الفعل إلیه بالإمکان. 476

إنّه تعالی مختار بالذات اذ لا إجبار الّا من أمر وراء الفاعل یحمله علی خلاف.. 479

أنت الإمام الذی نرجو بطاعته 490

وإنّ فی دائرة الوجود 504

ص: 598

إنّ علمه تعالی بالموجودات والحوادث مطابق لما فی نفس الأمر من. 504

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها 521

«لا یشذ عنه وجود». 522

«الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... محاطة له بمعنی ما لیس بخارج». 522

«إنّ ذاته المتعالیة مبدأ لکلّ کمال وجودیّ ومبدأ الکمال غیر فاقد له ففی. 522

«ذاته حقیقة، وکنهه تفریق بینه وبین خلقه». 522

«إنّ العلّة تمام وجود معلولها... أن تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه» . 523

«قول بعضهم إنّ علّة الإیجاد هی إرادة الواجب بالذات دون ذاته المتعالیة 524

«فالعلّة هی نفس الوجود الذی یصدر عنه وجود المعلول». 524

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها 525

«حقیقة الوجود... لا ثانی لها فهی واجبة الوجود بالذات». 526

«واجب الوجود تعالی حقیقة الوجود الصرف التی لا ثانی لها... إذ کلّ ما 526

... فی إثبات ذاته تعالی... لبطلان الغیر... إذ لا غیر هناک... 526

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحدا بسیطاً له کلّ کمال وجودیً». 526

«تقدّم الوجود علی الوجود فهو تقدّم آخر غیر ما بالعلّیّة إذ لیس بینهما تأثیر 527

«قول بعضهم إنّ علّة الإیجاد مشیئته و إرادته تعالی دون ذاته کلام لا. 527

«الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... محاطة له بمعنی ما لیس بخارج». 528

ص: 599

«إنّ الموجود الرابط... هو موجود فی غیره... بمعنی ما لیس بخارج. 528

«إنّ ما سواه من الموجودات معالیل له... حاضرة عنده بوجوداتها». 528

«إنّ العلّة تمام وجود معلولها». 529

إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه» . 529

«من الواجب فی التشکیک أن یشمل الشدید علی الضعیف وزیادة». 529

النور حقیقة واحدة بسیطة متکثّرة فی عین وحدتها ومتوحّدة فی عین کثرتها 530

«إنّ وجود المعلول بقیاسه إلی علّته وجود رابط موجود فی غیره». 530

«لا معنی لتخلّل العدم بین وجود العلّة التامّة ووجود معلولها بأی نحو فرض... 530

«فکونه تعالی بحیث یخلق وکونه بحیث یرزق إلی غیر ذلک صفات.. 531

«إنّ قدرته تعالی هی مبدئیّته للإیجاد وعلّیته لما سواه وهی عین الذات.. 532

«وأمّا الحدوث بمعنی کون وجود الزمان مسبوقاً بعدم خارج من وجوده 532

«العالم بجمیع أجزائه حادث ذاتاً مسبوق الوجود بوجود الواجب لذاته 532

«کلّ حادث زمانیّ فإنّه مسبوق بقوّة الوجود... وهذا الإمکان أمر خارجیّ. 533

«إنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً من. 533

«من الواجب أن یکون بین المعلول وعلّته سنخیّة ذاتیّة». 534

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحداً بسیطاً له کلّ کمال وجودیّ». 534

«إنّ هذا العالم المادیّ معلول لعالم نوریّ مجرّد عن المادّة متقدّس عن. 534

ص: 600

«مرتبة الوجود العقلیّ معلولة للواجب تعالی بلا واسطة وعلّة متوسّطة لما 535

«مفیض الصورة العقلیّة جوهر عقلیّ مفارق للمادّة فیه جمیع الصور. 535

«إنّ عالم العقل علّة مفیضة لعالم المثال وعالم المثال علّة مفیضة لعالم 535

«عالم العقل علّة لعالم المثال وعالم المثال علّة مفیضة لعالم المادّة. 535

«تقدّم الوجود علی الوجود فهو تقدّم آخر غیر ما بالعلّیّة إذ لیس بینهما تأثیر 536

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحداً». 537

«وعلمه الذی هو عین ذاته علّة لما سواه». 538

«بعض من لم یجد بدّاً من إیجاب العلّة التامّة لمعلولها قال بأنّ علّة العالم 538

«قدرته مبدئیّته لکل شیء سواه بذاته». 540

«إنّ قدرته تعالی هی مبدئیّته للإیجاد وعلّیته لما سواه وهی عین. 540

«إنّ له تعالی علماً إجمالیّاً فی عین الکشف التفصیلیّ». 540

«فما سواه من شیء فهو معلوم له تعالی فی مرتبة ذاته المتعالیة علماً 540

«فهو معلوم عنده علماً إجمالیّاً فی عین الکشف التفصیلیّ». 541

«یکشف بتفاصیل صفاته التی هی عین ذاته المقدّسة عن إجمال ذاته 541

«ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً من کلّ وجه لا یتسرّب إلیه جهة کثرة 541

«فهی معلومة له علماً حضوریّاً فی مرتبة وجوداتها المجرّدة منها بأنفسها 542

«فما من شیء ممکن موجود سوی الواجب بالذات حتّی الأفعال الاختیاریّة 544

ص: 601

«لا حکم للمعلول إلّا وهو لوجود العلّة وبه. فهو تعالی الفاعل المستقلّ. 544

«إن الواجب تعالی مبدأ لکل ممکن موجود وهو المبحث المعنون عنه 545

«إنّ ما سوی الواجب بالذات سواء کان جوهراً أو عرضاً وبعبارة أخری سواء 545

ویدفعه... أنّ البرهان قائم علی أنّ الإیجاد وجعل الوجود خاصّة للواجب.. 545

«إنّ العلّة التامّة یلزم من وجودها وجود المعلول ومن عدمها عدمه». 547

«إذا کانت العلّة التامّة موجودة وجب وجود معلولها». 547

«إنّ المعلول لا ینفکّ وجوده عن وجود علّته کما أنّ العلّة التامّة لا تنفکّ. 547

«إنّ الواجب بالذات علّة تامّة ینتهی إلیه کل موجود ممکن بلا واسطة أو 548

«إنّ علمه التفصیلیّ بالأشیاء وهو عین ذاته علّة لوجودها... ولا شیء فی.. 549

«إذا تمّ العلم بکون الفعل خیراً أعقب ذلک شوقاً من الفاعل إلی الفعل. 549

کائنات از جهت ذات، بدون این که جعل و آفرینشی در کار باشد موجود و 552

هر گاه به این وجود [صادر اول] از نظر شکل و صورت و این بودن آن نگاه 552

قاعده (سنخیت) در اعطای حق، کمالات نوری را، جاری است، انوار علم و 553

نور خدا همیشه مطلق غیر متعین است، در عین این که این مخلوقات اسماء 553

در واقع و نفس الأمر، با قطع نظر از شکل ها و محدودیت ها... او [محمد 553

در عالم به هیچ وجه شرک نمی باشد. شیطان هم نور وجود دارد. وجود 554

ص: 602

اگر در مقابل و به محاذات علم و قدرت خدا، علم و قدرت و وجود دیگری. 554

کائنات اعم از پیغمبر یا غیره ظلاند... قائم بالذات نیستند. قائم به غیرند 555

ملا صدرا... می گوید ممکنات، وجود امکانی، وجود رابطه است، اصلا. 555

در حقیقت وجود نخواهد شد که چیز دیگری موجود باشد. در نور شمس.. 555

حقیقت مختص ذات خداوند است. ذات مختص حضرت ربّ العزه می باشد 555

تمامی معقولات بدیهی و ضروری، ظلمت است، و کشف کردن حقیقت های. 556

برای فهم حقیقی مطالب عالم اظله و اشباح راه منحصر در تجرید و خلع. 556

این راه فقط تجرید می خواهد تجرید از علایق، خلاص شدن از علایق. 556

تا انسان معتدل است و هوشیاری دارد، هرگز کسی نمی تواند به او بگوید که 557

عین خود خدا را یافتند نه مفهوم واجب الوجود، و نه مفهوم مصداق. 557

پس اعتقاد به محال بودن معرفت خدا و بستن باب معرفت کنه ذات خدا 557

مشاهده او ولهی و اندکاکی است و انسان چیزی نمیتواند بگوید. 557

«ظاهر و آشکار فقط خداست، و جز او هیچ چیزی وجود ندارد، و احدی غیر 557

«و خدای تعالی... به ذات خود ظاهر و آشکار است». 558

مراد از فطرت توحیدی، معرفت و شناخت می باشد نه عقیده به خدا 558

ص: 603

«خدای متعال در این عالم نیز ذات مقدسش را برای طایفه خاصی به 558

«... طریقی دیگر در مسأله شناخت... "عرفان الله" به "الله" است. 558

با توجه به اینکه حضرت حقّ هرگز معقول و متصوَّر نیست، و به هیچ درکی 558

امام علیه السلام می فرمایند: "فَتَجَلّی لَهم سبحانه فی کتابه مِن غیر أن یَکُونوا رَأوهُ" 558

روشن است جلوه در این جا به معنای تطوُّر یا تنزّل خدا نمی باشد؛ جلوه 559

در این جا می توان گفت که خود این یافت و وجدان و تجلّی حضرت حقّ. 559

«قد سمعت بعض أهل الکلام یقول: لو أنّ رجلاً ولد فی فلاة من الأرض ولم 562

فقلت: إنّ هذا شیء لم یکن وهو إخبار بما لم یکن أن لو کان کیف کان یکون. 562

«واعلم أیّها الأخ أنّ بعض العلماء ذهب إلی أنّ معرفة الله فطریّة ضروریّة 563

والصحیح الثانی، فإنّها ثابتة بالاستدلال وإن کان دلیلها وجدانیّاً، وهی. 563

حدود متجاوز از یک صد سال پیش در شوشتر... آقا سید علی شوشتری. 565

حضرتش به او نظری خاص داشته اند؛ لبان او را بوسیده اند؛ بر او تجلّی. 566

الفیلسوف الکامل هو الإمام _ حسب ما عرّفه الفارابیّ _ وسائر الفلاسفة 581

قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. عرفان در حقیقت تفسیر. 581

نقش عرفای اسلام در احیاء معارف اسلامی این است که قرآن را به کمک.. 581

ص: 604

من الواجب فی التشکیک أن یشمل الشدید علی الضعیف وزیادة. 22

وهذا الإطلاق الحقیقیّ الإحاطیّ حائز للجمیع، ولا یشذّ عن حیطته شیء. 22

إنّ الکثرة التی من حیث الشدة والضعف والتقدّم والتأخّر وغیرهما فی. 22

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلقّه بالموجود المادّیّ بما 22

ولمّا کان التزاید غیر متناه بل کلّ مرتبة یفرضها العقل یمکنه أن یزید علیها 31

إنّ النسبة المذکورة [النسبة بین الجزء والکلّ] إنّما هی بین الأمور المتناهیة 33

إنّ العدد أمر یقبل التنصیف وسایر النسب الکسریّة، ولهذا فلا یصدق إلّا. 35

ولا قدیم سوی اللّه تعالی. 41

قد خالف فی ذلک جماعة کثیرة، أمّا الفلاسفة فظاهر لقولهم بقدم العالم 41

الفیض إنّما یستعمل فی الباری والعقول لا غیر، لأنّه لمّا کان صدور الموجودات.. 65

من الواجب أن یکون بین المعلول وعلّته سنخیّة ذاتیّه. 72

إنّ السنخیّة بین الفاعل وفعله ممّا لا یعتریه ریب ولا یتطرّق إلیه شائبة 72

إنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد، ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً 72

کلّ ما عداه فهو فیضه، فلا یکون أمراً مبائناً عنه. 82

وما قالوه من أنّ العقل یعقل ذاته... فلیس عقلاً مبائناً وموجوداً متمایزاً 82

إنّ الأمر عند النظر التامّ فوق التفوّه بالعلّیّة والمعلولیّة لأنّ الکلّ فیضه. 83

إنّ التمایز بین الحقّ سبحانه وبین الخلق لیس تمایزاً تقابلیّاً، بل التمایز هو 83

إنّ لجمیع الموجودات أصلاً واحداً أو سنخاً فارداً هو الحقیقة والباقی شؤونه 89

کلّ ما هو بسیط الحقیقة فهو بوحدته کلّ الأشیاء، لا یعوزه شیء منها 110

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات... وإذا کان الأمر علی ما 110

أمّا الواجب جلّ ذکره فلیس له حد محدود... ولا نهایة لوجوده... فلا یخلو 111

إنّ وجوده تعالی لا یشوب بعدم شیء من الأشیاء. 111

إنّ جمیع الموجودات عند أهل الحقیقة والحکمة الإلهیّة المتعالیة عقلاً کان. 111

لیس فی دار الوجود غیره دیّار، وکلّ ما یترائی فی عالم الوجود أنّه غیر. 112

إنّ کلّ محدود فهو مخلوق، وإنّ ما لیس بمخلوق فهو لیس بمحدود إلی حدّ 112

إنّ الإطلاق الذاتیّ لا یشذّ عن شیء ولا یشذّ عنه شیء. 113

إنّ اللّه سبحانه موجود مطلق لا یعزب عن شیء ولا یعزب عنه شیء. 113

لیس الموجود الأزلیّ إلّا واحداً مطلقاً غیر محدود، فلا غیر هناک حتّی تباین. 113

إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه... فأین المجال لفرض غیره. 113

إنّها [الذات الإلهیّة] هی الظاهرة بصورة الحمار والحیوان. 114

حیث إنّه تعالی وجود صمدیّ، فهو الواحد الجمیع. 114

المعلول قائم بعلّته المفیضة لوجوده وما هذا شأنه لا یکون خارجاً عن. 120

إنّ مقتضی التوحید الربوبیّ، وإطلاق التدبیر الغیر المتناهی، هو أنّه لا یوجد 121

إنّ صفات الفعل _ مع کثرتها _ ترجع إلی فیض واحد متطوّر بأطوار خاصّة 122

وحیث إنّه موجود بسیط وواحد محض، یصحّ القول بأنّ فیضه الصادر منه 125

إنّ ذات الواجب... صرف الوجود... وصرف الشیء واحد بالوحدة الحقّة 128

تعدّد الواجب بالذات، هو تعدّد موجودین غیر متناهیین بلحاظ. 128

لا یمکن تعدّد الواجب لأنّه لو تعدّد لکان المفروض واجباً محدود الوجود 129

إنّ معنی تصدیق موجود خارجیّ غیر محدود بحدّ فی مرتبة من مراتب.. 129

إنّ وحدة الوجود إن لم یکن صحیحة فیلزم أن یکون الحقّ تعالی محدوداً. 130

إنّ أمتن البراهین علی توحید اللّه سبحانه، هو أنّه موجود مطلق غیر مقیّد 130

والدلیل علیه أیضاً، هو أنّه لو کان محدوداً لکان مخلوقاً لأنّ کلّ محدود فله 130

وما فی الکون أحدیّة إلّا أحدیّة المجموع. 132

"إنّ الصرافة قد تستعمل فی الماهیّات و... یقال "صرف الشیء لا یتثنّی ولا. 133

العلّة هی تمام المعلول. 137

وتمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه. 137

لا اشتداد وتضعّف بین المستقیم والمستدیر إذ من الواجب فی التشکیک أن. 138

فیعرف المعلول بنقص الوجود وشوبه بالأعدام. 138

إنّ حقیقة الوجود لا تقتضی نقصاً ومعنی عدمیاً مطلقاً. 138

... وهذا الإطلاق الحقیقیّ الإحاطیّ حائز للجمیع، ولا یشذّ عن حیطته 139

الوجود عنده حقیقة واحدة ذات مراتب متفاوتة بالشدة والضعف ونحوهما 139

إنّ الکثرة التی من حیث الشدة والضعف والتقدّم والتأخّر وغیرهما فی. 140

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلقّه بالموجود المادّیّ بما 140

إنّ تجرد المعلوم فی العلم الحضوریّ بالغیر غیر لازم، وإنّ غیبوبة الشیء 140

إنّ بعض الجهلة من المتصوّفین المقلّدین الّذین لم یحصّلوا طریق. 141

إنّ الأشیاء لم تفارق خزائنها، وخزائن الأشیاء لم تفارق عندیّة الحقّ تعالی. 144

وهذا هو الحریّ بأن یستفاد من قوله تعالی: <شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُو>. 145

فهو تعالی دلیل نفسه فی التوحید _ کما أنّه کذلک فی أصل الثبوت.. 145

وحیث إنّه بسیط محض، والبسیط المحض لا یفقد شیئاً وإلّا صار مرکبّاً 145

وهذا المعنی... نوع من البساطة والترکیب فی الوجود غیر البساطة والترکیب.. 148

إنّ الخالق واحد لا شریک له، لأنّ المطلق الغیر المتناهی قد ملک الوجود کلّه 148

إنّ العدد لیس بمتناه، و معناه أنّه لا یوجد مرتبة من العدد إلّا ویمکن فرض... 151

إنّ الکمّ لا یوجد فیه التشکیک بالشدة والضعف وهو ضروریّ أو قریب منه 153

من لوازم الوجوب، التمامیّة وفوق التمامیّة بالنسبة إلی الوجودات الّتی. 154

إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه. 154

توحید عرشی: إعلم أنّ ذاته تعالی حقیقة الوجود بلا حدّ، وحقیقة الوجود 159

إنّ العقل لا یعرف کنه الوجود الحقیقیّ، وإنّ الموجودات حقایق. 161

مفهومه من أعرف الأشیا 164

إنّ التفکّر فی أمر اللّه تعالی _ الذی جعله مولانا الرضا علیه السلام أصل العبادة و 169

إنّ معرفة اللّه سبحانه تقع علی وجوه بعضها أعرف من بعض، نحو 186

ونحو قوله علیه السلام فی عدم إمکان الاکتناه بذاته تعالی، وأنّه لا ماهیّة له: 186

لا إله إلّا اللّه وحده وحده وحده، ناظر إلی مراتب التوحید، من التوحید 190

للمعرفة درجات حسب درجات العارفین به، لأنّ أدناها _ کما أفاده علیه السلام 195

النهی إرشادیّ متعلّق بمن لا یحسن الورود فی المسائل العقلیّة العمیقة. 197

یجب التحرّز عن التنزیه الصرف، کما یجب التنزّه عن التشبیه المحض... 200

اعلم أنّ التنزیه عند أهل الحقایق فی الجناب الإلهیّ عین التحدید 201

إنّ الحقّ المنزّه هو الخلق المشبّه. 201

فإن قلت بالتشبیه کنت محدّداً 202

ونزّهه وشبّهه 202

إنّ سریان الهویّة الإلهیّة فی الموجودات کلّها أوجب سریان جمیع الصفات.. 203

صفات الممکن نوعان؛ نوع منه لازم جهة وجوده، وهذا لا یخالف.. 204

قد تحقّق فی مباحث العلّة والمعلول أنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد ولمّا 225

غیر أنّه وجود ظلیّ للوجود الواجبیّ، فقیر إلیه متقوّم به غیر مستقل دونه 225

إنّ الواجب لذاته، فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی شدّة!! 227

إنّ کلّ مجرّد فنوعه منحصر فی فرد... نعم یمکن الکثرة الأفرادیّة فی. 230

فکلّ ماهیة کثیرة الأفراد فهی مادّیّة. 230

إنّ الصادر الأوّل الذی یصدر من الواجب تعالی، عقل واحد هو أشرف.. 232

إنّ الممکن الأشرف یجب أن یکون أقدم فی مراتب الوجود من الممکن. 233

العالم المادّیّ عالم الحرکة والتکامل، والنفس أیضاً لتعلّقها بالبدن المادّیّ. 236

وبعد هذه المقدّمة نقول: الحدود اللازمة لکلّ مرتبة العارضة لحقیقة 244

إنّ الحقّ تعالی لا إشکال فی کون وجوده الخارجیّ غیر محدود بحدّ وغیر. 257

إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه، فأینما تولّوا وجوه عقولکم فثمّ وجه 257

أینما تولّوا فثمّ وجه اللّه ، حتّی فی نفس التولیة والأین... لأنّ الإطلاق الذاتیّ. 258

إنّ الحقّ المنزّه عن الزمان موجود فی کلّ وقت من الأوقات لا علی. 258

إنّه علی کلّ شیء حاضر أو مشهود، لا یختصّ بجهة دون جهة، وبمکان. 259

إنّ التزامن إنّما یتصوّر بین أمرین زمانییّن، وأمّا إذا کان أحد الأمرین غیر واقع. 259

کلّ ما ندرکه فهو وجود الحقّ فی أعیان الممکنات... وإذا کان الأمر علی ما 271

ومحصّل الکلام إنّ جمیع الموجودات عند أهل الحقیقة والحکمة الإلهیّة 271

لیس فی دار الوجود غیره دیّار، وکلّ ما یترائی فی عالم الوجود أنّه غیر. 272

لا ریب أنّ الآیات تثبت علماً ما ضروریّاً لکن الشأن فی تشخیص حقیقة هذا. 273

لکن بین معلوماتنا ما لا نتوقّف فی إطلاق الرؤیة علیه... نقول أری أنّی أنا 273

و... حکایة الإنسان عن نفسه أنّه یراه یرید و یکره و یبغض فإنّه یرید أنّه 273

وتسمیة هذا القسم من العلم الذی یجد فیه الإنسان نفس المعلوم 273

... واللّه سبحانه فی ما أثبت من الرؤیة یذکر معها خصوصیّات ویضمّ إلیها 273

إنّه علی کلّ شیء حاضر أو مشهود لا یختصّ بجهة دون جهة، وبمکان. 273

... ولو رأوه لرأوه بقلوبهم أی أنفسهم لا بأبصارهم وأحداقهم... إنّ. 274

...إنّ هذا العلم المسمّی بالرؤیة واللقاء یتمّ للصالحین من عباد اللّه 274

والقرآن الکریم أوّل کاشف عن هذه الحقیقة علی هذا الوجه البدیع. 274

... العلم من جهة الرؤیة... هو کمال العلم الضروریّ باللّه ... فهذا هو.. 274

نعم هناک علم ضروریّ خاصّ یتعلّق به تعالی غیر العلم الضروریّ. 274

... إنّ هذه الرؤیة لیست هی الاعتقاد والایمان القلبیّ المکتسب بالدلیل. 274

لیس الوجود ماهیّة خارجیّة علی ما بیّنّاه... ولیس فی الموجودات شیء هو 308

الأسدّ الأخصر أن یقال بعد ثبوت أصالة الوجود: إنّ حقیقة الوجود التی هی. 344

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها العدم 345

لمّا کانت حقیقة کل شیء هی خصوصیة وجوده التی یثبت له، فالوجود أولی. 346

إنّ العقول المفارقة خارجة عن الحکم بالحدوث لکونها ملحقة بالصقع. 367

الفیض من عند الله باق دائم، والقائم متبدّل زائل فی کلّ حین، وإنّما بقاؤه 368

لا هویّة من الهویّات ولا شخص من الأشخاص فلکاً کان أو عنصراً، بسیطاً کان 368

صدور الموجودات عنه علی سبیل اللزوم... وکان صدورها عنه دائماً بلا منع. 369

إنّه مقتض بذاته للصادر الأوّل... إلی آخر الوجودات. 370

کلّ معلول من لوازم ذات علّته المقتضیة إیّاه. 370

وجود الأشیاء... نزلت من عنده... فلم یکن إلّا بسطاً ثمّ قبضاً... وهو 370

لیس له سوی فضلاً عن أن یکون حادثاً او قدیماً! 371

إنّ وجود الممکن من غیره، فحال إیجاده لا یکون موجوداً لاستحالة 373

الواجب المؤثّر فی الممکنات قادر، إذا لو کان موجباً لکانت الممکنات.. 373

ولا قدیم سوی الله تعالی. 374

وکلّ هذه المذاهب باطلة، لأنّ کلّ ما سوی الله ممکن، وکلّ ممکن حادث. 374

إنّ کلّ موجود حادث فله مبدء أزلیّ قدیم. وإنّ کلّ موجود لا یکون وجوده 381

الفیض إنّما یستعمل فی البارئ والعقول لا غیر، لأنّه لمّا کان صدور. 381

المراد من المبدء البسیط أنّ حقیقته التی یتجوهر ذاته هی بعینها کونه 382

إن المبدء الذی یصدر عنه وجود المعلول، هو وجود العلّة الذی هو نفس.. 382

إنّ الأثر لیس شیئا علی حیاله بل هو ظهور مبدئه. 382

کلّ ما لم یکن ثمّ کان، فوجوده قائم بغیره، وکلّ قائم بغیره معتمد علی. 383

لا یمکن أن یحدث موجود مادّیّ بدون سبب مادّیّ... إذ کلّ حادث مادّیّ. 384

قد ظهر من تعریف القوّة والفعل أنّهما یوجدان فی ما هو واقع فی ظرف.. 388

لمّا کان الزمان متّصفاً بالذات بالقبلیّة والبعدیّة بالذات غیر المجامعتین، کان. 393

وأمّا الحدوث بمعنی کون الزمان مسبوقاً بعدم خارج من وجوده سابق علیه 393

واعلم أنّ أکثر الناس یصعب علیهم الإعراب عن مذهبهم و عن محلّ الخلاف.. 396

لأنّهم إن عنوا به أنّه محتاج إلی الصانع المؤثّر، فخصمهم قائل به علی أتمّ 396

و إن عنوا به أنّ العالم یسبقه عدم زمانیّ، فلا یمکنهم الاعتراف به لأنّ. 396

و إن أفصحوا عن مذهبهم بأن العالم لیس بقدیم، فیقول الفیلسوف: إنّه 397

و إن عنوا أنّ العالم لیس بدائم، فیقال: ما ذا أردتم بذلک؟ فإنّ الدائم قد 397

و إن عنوا به أنّه کان وقت لم یکن فیه العالم، فهو مخالف لمذهبه إذ لیس.. 397

و إن قال واحد منهم: أردت به أنّه لیس بأزلیّ، یستفسر الأزلیّ و عاد التردید 397

و إن قال: الذی فی الذهن متناه، یسلّم له أنّ القدر الذی فی ذهنه من. 397

ثمّ إذا فرض لها مجموع ما فهی أیضاً حادثة. 397

و إن قال: أعنی بالحدوث أنّه کان معدوماً فوجد، إن أراد بمفهوم "کان" 397

و إن أراد به السبق الذاتیّ فخصمه قائل به، فإنّ الفیلسوف معترف بأنّ. 397

و إن قال: إنّ البارئ مقدّم علی العالم بحیث یکون بینه و بین العالم زمان. 397

فیتعیّن التقدّم الحقیقیّ الذی هو فی الحقیقة تقدّم، فلا یتعیّن النزاع هاهنا 397

و حینئذ یتبیّن المشرک من غیر المشرک! 398

إنّ الأثر لیس شیئاً علی حیاله بل هو ظهور مبدئه. 402

اثر، چیزی در مقابلِ آن نیست، بلکه ظهور مبدء خود است. 402

الفیض الأقدس ظهور الذات بکسوة الأسماء والصفات ولوازمها من. 402

المراد من المبدء البسیط أنّ حقیقته التی بها یتجوهر ذاته هی بعینها کونه 402

فإذا ثبت أنّ کلّ فاعل تامّ فهو بنفس ذاته فاعل، وبهویّته مصداق للحکم 403

إنّ المبدء الذی یصدر عنه وجود المعلول هو وجود العلّة الذی هو نفس.. 403

وفعله وهو تجلّی نوره 403

إنّ صفات الفعل _ مع کثرتها _ ترجع إلی فیض واحد متطوّر بأطوار خاصّة. 404

إنّ وحدته الإ طلاقیّة مبدء لفیض واحد منبسط علی جمیع الأشیاء من صدر. 404

وحیث إنّه موجود بسیط وواحد محض، یصحّ القول بأنّ فیضه الصادر منه 404

معنی کون الشیء وصفاً للفعل لا للذات، هو أنّه ینتزع من مقام الفعل و 412

کلّ وصف وجودیّ هو کمال للموجود بما أنّه موجود، ولیس فی نفسه نقصاً 415

ثمّ إنّ الکمال الوجودیّ لمّا کان کأصل الوجود مقولاً بالتشکیک، فیمکن أن. 416

إنّ الإرادة إنّما هی علّة تحقّق المراد... وما یمکن أن یتعلّق به الإرادة 419

إنّ الإرادة المعهودة فی الکتاب والسنّة، هی صفة الفعل. وأسنی مراتبها 420

ثمّ إنّه قد یکون لجمیع تلک المراتب _ التی بعضها عین الذات، وبعضها 420

إنّ الموجود إذا لم یکن وجوده عین ذاته، کان قائماً بغیره ومتحقّقاً فیه 427

إنّ ما لا یکون وجوداً ولا موجوداً فی حدّ نفسه لا یمکن أن یصیر موجوداً 429

الوجود من حیث هو هو هو الحقّ سبحانه. والوجود الذهنیّ والخارجیّ و 430

فالوجود غیر مجعول مطلقاً، کما أنّه غیر قابل للعدم مطلقاً، لاستحالة 431

إنّ إدراک کلّ شیء هو بأن ینال حقیقة ذلک الشیء المدرک بما هو مدرک. 433

إنّه ما من موجود إلّا وهو علم الحقّ تعالی، لأنّ علمه بما سواه حضوریّ. 434

وأمّا علم العلّة بالمعلوم علماً حضوریّاً فیمکن تعلّقه بالموجود المادّیّ بما 434

إنّ تجرّد المعلوم فی العلم الحضوریّ بالغیر غیر لازم، وإنّ غیبوبة الشیء 434

إنّ الکمال الوجودیّ الذی له مراتب _ بعضها بسیط أزلیّ، وبعضها حادث.. 436

الصفات الکمالیّة _ التی تکون هی عین الذات _ فکمال التوحید، هو إثباتها 442

المراد من الصفات المنفیّة، هی الزائدة منها علی الذات لأنّها التی تشهد 443

کمال التوحید هو نفی الصفات الزائدة وإثبات الصفات العینیّة. 443

إنّه لیس له صفة زائدة علی ذاته، بل لیس له صفة أصلاً کما أشار إلیه ولیّ. 449

"الشیء ما لم یجب لم یوجد". 453

لا شیء فی سلسلة الوجود الإمکانیّ إلّا وهو واجب موجب بالغیر، والعلل. 459

إذا تمّ العلم بکون الفعل خیراً أعقب ذلک شوقاً من الفاعل إلی الفعل. 459

ما من شیء ممکن موجود سوی الواجب بالذات حتّی الأفعال الاختیاریّه 459

قد عرفت أنّ الفاعلیّة طولیّة وللفعل انتساب إلی الواجب بالفعل بمعنی. 460

الجبر العلّیّ _ الناطق به قاعدة "الشیء ما لم یجب لم یوجد" هو الوجوب.. 460

إنّ الإنسان المتفکّر المختار مبدء قریب للفعل الوجودیّ، ثمّ المبادی. 461

الحرکة لازمة ضرورة بالقدرة، والقدرة محرّکة ضرورة عند انجزام المشیّة 462

إنّ استحالة التفویض علی مشرب التوحید الأفعالیّ أظهر، لوضوح امتناع. 464

إنّه علی المشرب الرابع _وهو التوحید الأفعالیّ المبحوث عنه فی العرفان. 465

وهذا الوجوب الغیریّ منتة إلی الواجب بالذات، فهو العلّة الأولی للفعل. 467

الإنسان نفسه فجزء من أجزاء العلّة التامّة نسبة الفعل إلیه بالإمکان. 476

إنّه تعالی مختار بالذات اذ لا إجبار الّا من أمر وراء الفاعل یحمله علی خلاف.. 479

أنت الإمام الذی نرجو بطاعته 490

وإنّ فی دائرة الوجود 504

إنّ علمه تعالی بالموجودات والحوادث مطابق لما فی نفس الأمر من. 504

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها 521

«لا یشذ عنه وجود». 522

«الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... محاطة له بمعنی ما لیس بخارج». 522

«إنّ ذاته المتعالیة مبدأ لکلّ کمال وجودیّ ومبدأ الکمال غیر فاقد له ففی. 522

«ذاته حقیقة، وکنهه تفریق بینه وبین خلقه». 522

«إنّ العلّة تمام وجود معلولها... أن تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه» . 523

«قول بعضهم إنّ علّة الإیجاد هی إرادة الواجب بالذات دون ذاته المتعالیة 524

«فالعلّة هی نفس الوجود الذی یصدر عنه وجود المعلول». 524

«إنّ حقیقة الوجود التی هی عین الأعیان وحاقّ الواقع... یمتنع علیها 525

«حقیقة الوجود... لا ثانی لها فهی واجبة الوجود بالذات». 526

«واجب الوجود تعالی حقیقة الوجود الصرف التی لا ثانی لها... إذ کلّ ما 526

... فی إثبات ذاته تعالی... لبطلان الغیر... إذ لا غیر هناک... 526

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحدا بسیطاً له کلّ کمال وجودیً». 526

«تقدّم الوجود علی الوجود فهو تقدّم آخر غیر ما بالعلّیّة إذ لیس بینهما تأثیر 527

«قول بعضهم إنّ علّة الإیجاد مشیئته و إرادته تعالی دون ذاته کلام لا. 527

«الوجودات الإمکانیّة کائنة ما کانت... محاطة له بمعنی ما لیس بخارج». 528

«إنّ الموجود الرابط... هو موجود فی غیره... بمعنی ما لیس بخارج. 528

«إنّ ما سواه من الموجودات معالیل له... حاضرة عنده بوجوداتها». 528

«إنّ العلّة تمام وجود معلولها». 529

إنّ تمام الشیء هو الشیء وما یفضل علیه» . 529

«من الواجب فی التشکیک أن یشمل الشدید علی الضعیف وزیادة». 529

النور حقیقة واحدة بسیطة متکثّرة فی عین وحدتها ومتوحّدة فی عین کثرتها 530

«إنّ وجود المعلول بقیاسه إلی علّته وجود رابط موجود فی غیره». 530

«لا معنی لتخلّل العدم بین وجود العلّة التامّة ووجود معلولها بأی نحو فرض... 530

«فکونه تعالی بحیث یخلق وکونه بحیث یرزق إلی غیر ذلک صفات.. 531

«إنّ قدرته تعالی هی مبدئیّته للإیجاد وعلّیته لما سواه وهی عین الذات.. 532

«وأمّا الحدوث بمعنی کون وجود الزمان مسبوقاً بعدم خارج من وجوده 532

«العالم بجمیع أجزائه حادث ذاتاً مسبوق الوجود بوجود الواجب لذاته 532

«کلّ حادث زمانیّ فإنّه مسبوق بقوّة الوجود... وهذا الإمکان أمر خارجیّ. 533

«إنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً من. 533

«من الواجب أن یکون بین المعلول وعلّته سنخیّة ذاتیّة». 534

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحداً بسیطاً له کلّ کمال وجودیّ». 534

«إنّ هذا العالم المادیّ معلول لعالم نوریّ مجرّد عن المادّة متقدّس عن. 534

«مرتبة الوجود العقلیّ معلولة للواجب تعالی بلا واسطة وعلّة متوسّطة لما 535

«مفیض الصورة العقلیّة جوهر عقلیّ مفارق للمادّة فیه جمیع الصور. 535

«إنّ عالم العقل علّة مفیضة لعالم المثال وعالم المثال علّة مفیضة لعالم 535

«عالم العقل علّة لعالم المثال وعالم المثال علّة مفیضة لعالم المادّة. 535

«تقدّم الوجود علی الوجود فهو تقدّم آخر غیر ما بالعلّیّة إذ لیس بینهما تأثیر 536

«الواجب تعالی... لا یفیض إلّا وجوداً واحداً». 537

«وعلمه الذی هو عین ذاته علّة لما سواه». 538

«بعض من لم یجد بدّاً من إیجاب العلّة التامّة لمعلولها قال بأنّ علّة العالم 538

«قدرته مبدئیّته لکل شیء سواه بذاته». 540

«إنّ قدرته تعالی هی مبدئیّته للإیجاد وعلّیته لما سواه وهی عین. 540

«إنّ له تعالی علماً إجمالیّاً فی عین الکشف التفصیلیّ». 540

«فما سواه من شیء فهو معلوم له تعالی فی مرتبة ذاته المتعالیة علماً 540

«فهو معلوم عنده علماً إجمالیّاً فی عین الکشف التفصیلیّ». 541

«یکشف بتفاصیل صفاته التی هی عین ذاته المقدّسة عن إجمال ذاته 541

«ولمّا کان الواجب تعالی واحداً بسیطاً من کلّ وجه لا یتسرّب إلیه جهة کثرة 541

«فهی معلومة له علماً حضوریّاً فی مرتبة وجوداتها المجرّدة منها بأنفسها 542

«فما من شیء ممکن موجود سوی الواجب بالذات حتّی الأفعال الاختیاریّة 544

«لا حکم للمعلول إلّا وهو لوجود العلّة وبه. فهو تعالی الفاعل المستقلّ. 544

«إن الواجب تعالی مبدأ لکل ممکن موجود وهو المبحث المعنون عنه 545

«إنّ ما سوی الواجب بالذات سواء کان جوهراً أو عرضاً وبعبارة أخری سواء 545

ویدفعه... أنّ البرهان قائم علی أنّ الإیجاد وجعل الوجود خاصّة للواجب.. 545

«إنّ العلّة التامّة یلزم من وجودها وجود المعلول ومن عدمها عدمه». 547

«إذا کانت العلّة التامّة موجودة وجب وجود معلولها». 547

«إنّ المعلول لا ینفکّ وجوده عن وجود علّته کما أنّ العلّة التامّة لا تنفکّ. 547

«إنّ الواجب بالذات علّة تامّة ینتهی إلیه کل موجود ممکن بلا واسطة أو 548

«إنّ علمه التفصیلیّ بالأشیاء وهو عین ذاته علّة لوجودها... ولا شیء فی.. 549

«إذا تمّ العلم بکون الفعل خیراً أعقب ذلک شوقاً من الفاعل إلی الفعل. 549

کائنات از جهت ذات، بدون این که جعل و آفرینشی در کار باشد موجود و 552

هر گاه به این وجود [صادر اول] از نظر شکل و صورت و این بودن آن نگاه 552

قاعده (سنخیت) در اعطای حق، کمالات نوری را، جاری است، انوار علم و 553

نور خدا همیشه مطلق غیر متعین است، در عین این که این مخلوقات اسماء 553

در واقع و نفس الأمر، با قطع نظر از شکل ها و محدودیت ها... او [محمد 553

در عالم به هیچ وجه شرک نمی باشد. شیطان هم نور وجود دارد. وجود 554

اگر در مقابل و به محاذات علم و قدرت خدا، علم و قدرت و وجود دیگری. 554

کائنات اعم از پیغمبر یا غیره ظلاند... قائم بالذات نیستند. قائم به غیرند 555

ملا صدرا... می گوید ممکنات، وجود امکانی، وجود رابطه است، اصلا. 555

در حقیقت وجود نخواهد شد که چیز دیگری موجود باشد. در نور شمس.. 555

حقیقت مختص ذات خداوند است. ذات مختص حضرت ربّ العزه می باشد 555

تمامی معقولات بدیهی و ضروری، ظلمت است، و کشف کردن حقیقت های. 556

برای فهم حقیقی مطالب عالم اظله و اشباح راه منحصر در تجرید و خلع. 556

این راه فقط تجرید می خواهد تجرید از علایق، خلاص شدن از علایق. 556

تا انسان معتدل است و هوشیاری دارد، هرگز کسی نمی تواند به او بگوید که 557

عین خود خدا را یافتند نه مفهوم واجب الوجود، و نه مفهوم مصداق. 557

پس اعتقاد به محال بودن معرفت خدا و بستن باب معرفت کنه ذات خدا 557

مشاهده او ولهی و اندکاکی است و انسان چیزی نمیتواند بگوید. 557

«ظاهر و آشکار فقط خداست، و جز او هیچ چیزی وجود ندارد، و احدی غیر 557

«و خدای تعالی... به ذات خود ظاهر و آشکار است». 558

مراد از فطرت توحیدی، معرفت و شناخت می باشد نه عقیده به خدا 558

«خدای متعال در این عالم نیز ذات مقدسش را برای طایفه خاصی به 558

«... طریقی دیگر در مسأله شناخت... "عرفان الله" به "الله" است. 558

با توجه به اینکه حضرت حقّ هرگز معقول و متصوَّر نیست، و به هیچ درکی 558

امام علیه السلام می فرمایند: "فَتَجَلّی لَهم سبحانه فی کتابه مِن غیر أن یَکُونوا رَأوهُ" 558

روشن است جلوه در این جا به معنای تطوُّر یا تنزّل خدا نمی باشد؛ جلوه 559

در این جا می توان گفت که خود این یافت و وجدان و تجلّی حضرت حقّ. 559

«قد سمعت بعض أهل الکلام یقول: لو أنّ رجلاً ولد فی فلاة من الأرض ولم 562

فقلت: إنّ هذا شیء لم یکن وهو إخبار بما لم یکن أن لو کان کیف کان یکون. 562

«واعلم أیّها الأخ أنّ بعض العلماء ذهب إلی أنّ معرفة الله فطریّة ضروریّة 563

والصحیح الثانی، فإنّها ثابتة بالاستدلال وإن کان دلیلها وجدانیّاً، وهی. 563

حدود متجاوز از یک صد سال پیش در شوشتر... آقا سید علی شوشتری. 565

حضرتش به او نظری خاص داشته اند؛ لبان او را بوسیده اند؛ بر او تجلّی. 566

الفیلسوف الکامل هو الإمام _ حسب ما عرّفه الفارابیّ _ وسائر الفلاسفة 581

قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. عرفان در حقیقت تفسیر. 581

نقش عرفای اسلام در احیاء معارف اسلامی این است که قرآن را به کمک.. 581

فیلسوف کامل امام است...پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر. 581

علم تصوف و عرفان یکی از شعب معارف اسلامی است که از کتاب مجید 582

طریقه اهل سلوک... همان طریقه انبیا و اولیاست. 582

بدون شک طریقه متصوفه و اهل کشف به این معنایی که ذکر شد ترجیح. 582

ص: 605

پشت جلد:

هیچ کس را نمی یابم که او را پروردگار یکتا و بی همتای خود بدانم!

نه نور را، و نه نار را، و نه ماه را، و نه ستاره را!

نه حقیقت وجود نامتناهی موهوم اهل فلسفه را!

و نه یافته خلوت های ذکر و تلقین و کشف شهود اهل عرفان را!

آن چه در خود یابم جز من نیست!

و آن چه در حیطه شهود و وصول و ادراک من است چون من!

همه چون منند، و نیازمند به خالق و آفریدگار!

پس کیست آفریدگار یکتا و بی همتای من؟ و تو؟ و این ها؟ و آن ها؟

و چیست معنای آفریدگاری و یکتایی او؟

این نوشته در پی آن است که معرفت خداوند را از گرداب توهمات فلسفی و عرفانی برهاند،

و معنای حقیقی توحید را بر اساس مبانی مکتب برهان و وحی بنمایاند.

رسول خدا صلّی الله علیه وآله:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ: مَا جَزَاءُ مَنْ أَنْعَمْتُ عَلَیْهِ بِالتَّوْحِیدِ إِلَّا الْجَنَّة. (توحید، 29).

خداوند عز و جل فرمود: پاداش آن کس که نعمت توحیدش داده ام جز بهشت نخواهد بود.

امام صادق علیه السلام:

لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا مَدُّوا أَعْیُنَهُمْ إِلَی مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ نَعِیمِهَا... وَ لَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ یَزَلْ فِی رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ. (کافی، 8 / 248).

امام صادق علیه السلام فرمودند:

اگر مردمان می دانستند که در فضل معرفت خداوند چها باشد، هرگز به متاع فریبای زندگی دنیا که به دشمنان داده است چشم نمی انداختند... و به معرفت خدای جلّ و عزّ متنعم می شدند؛ و با اولیای خدا، چونان کسانی که برای ابد در باغ های بهشتند، در لذت بودند.

ص: 606

پشت جلد:

هیچ کس را نمی یابم که او را پروردگار یکتا و بی همتای خود بدانم!

نه نور را، و نه نار را، و نه ماه را، و نه ستاره را!

نه حقیقت وجود نامتناهی موهوم اهل فلسفه را!

و نه یافته خلوت های ذکر و تلقین و کشف شهود اهل عرفان را!

آن چه در خود یابم جز من نیست!

و آن چه در حیطه شهود و وصول و ادراک من است چون من!

همه چون منند، و نیازمند به خالق و آفریدگار!

پس کیست آفریدگار یکتا و بی همتای من؟ و تو؟ و این ها؟ و آن ها؟

و چیست معنای آفریدگاری و یکتایی او؟

این نوشته در پی آن است که معرفت خداوند را از گرداب توهمات فلسفی و عرفانی برهاند،

و معنای حقیقی توحید را بر اساس مبانی مکتب برهان و وحی بنمایاند.

رسول خدا صلّی الله علیه وآله:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ: مَا جَزَاءُ مَنْ أَنْعَمْتُ عَلَیْهِ بِالتَّوْحِیدِ إِلَّا الْجَنَّة. (توحید، 29).

خداوند عز و جل فرمود: پاداش آن کس که نعمت توحیدش داده ام جز بهشت نخواهد بود.

امام صادق علیه السلام:

لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا مَدُّوا أَعْیُنَهُمْ إِلَی مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ نَعِیمِهَا... وَ لَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ یَزَلْ فِی رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ. (کافی، 8 / 248).

امام صادق علیه السلام فرمودند:

اگر مردمان می دانستند که در فضل معرفت خداوند چها باشد، هرگز به متاع فریبای زندگی دنیا که به دشمنان داده است چشم نمی انداختند... و به معرفت خدای جلّ و عزّ متنعم می شدند؛ و با اولیای خدا، چونان کسانی که برای ابد در باغ های بهشتند، در لذت بودند.

ص: 607

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109