وسواس خناس

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور:وسواس خناس/تالیف قاسم اسلامی

زبان: فارسی

مشخصات ظاهری:398 ص.

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی:5759033

ص: 1

نیایش

بسمه تعالی شانه العزیز

خداوندا: چگونه ترا سپاس گذارم که این ذره را توفیق دفاع از حریم مقدس تشیع عنایت فرمودی و بینشی عنایت کردی که مشت ناهمواران، و کجروان را باز نموده و شالوده نوشته های زهرآلودشان را درهم ریزم، و ایشان را به برادران عزیز، و اهل خرد بشناسانم، و نقشه های شومشان را نقش بر آب سازم.

اینک بپاس اینهمه نعمت که بمن ارزانی داشته ای. این بضاعت مزجاة را به مقام منیع پاسداران تشیع تقدیم داشته و از ذات مقدس ذوالجلالیت متمنیم تا جان در بدن دارم توفیق دفاع از دین قومیت، و مکتب آسمانیت، و اولیاء گرامیت، و شاگردان ارزشمند پرورده مهد ولایت. محرومم نفرموده، و در همین طریق مستقیم که عمری را سپری نموده ام ثابتم بداری، و در روز حشر بفضل و انعامت در جوار رحمتت مرا بپذیری، و از الطاف: (سفن نجات) برخوردارم فرمائی.... (آمین یا رب العالمین)

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»

«مَلِکِ النَّاسِ»

«إِلَهِ النَّاسِ»

«مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ»

«الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ»

«مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ»

بگو (ای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پناه می برم بپروردگار مردم، به پادشاه مردم، به معبود مردم از شر وسوسه شیطان، آن شیطان که وسوسه و اندیشه بد افکند در دل مردمان، چه او از جنس جن. باشد یا از نوع آدمیان.

ص: 3

وسواس خناس کیست؟

آن کس که تخیلات، و اوهام فاسده، و خرافات خود را با چهره ای فریبنده به ساده لوحان جلوه دهد!! و اباطیل، و خزعبلات خویش را با پوششی از اسلام، بنام اسلام راستین!! و تشیع علوی!! بمردم عامی تزریق کند!! (وسواس خناس) است.

چه از آدمیان باشد یا از پریان.

آری: شیاطین انسی همان رهبران کفر، و نفاق، و اضلالند که در قالب ناصح، و اندرز دهنده، در مجتمع اسلامی پدید آمده، و خود را برحسب صورت بزیور اسلام می آرایند ولی همانند راهزنان، در کمینند که در فرصتهای متناسب، ایمان، و عقیده مردم عامی را بربایند، و بنیان مقدسات مذهبی را محو و نابود سازند!!

اکنون شما را بوجدانتان سوگند می دهم منصفانه داوری کنید:

آیا این انحرافات عمیقی که فعلا در برخی از توده های مردم پدید آمده که حتی اطفال نابالغ که دست راست و چپ خود را نمی شناسند، و (الف را از با) فرق نمی گذارند، با کمال گستاخی بهمه شئون اسلامی و شیعی می تازند، هیچ سابقه ای در مجتمع مسلمانان شرافتمند دیروز داشته است؟!!

آیا (روشنگری) که امروز از آن دم می زنند، و دل خود به امثال این الفاظ، و عبارات، خوش کرده اند!! همین است که پرده های حجب و حیا یکسره دریده شود!! و هر دوغ فروش، و بساط اندازی با کمال آزادی بعلماء ارزشمند شیعه جسارت نموده و خنده آور اینکه برای ایشان وظیفه نیز تعیین کنند!! و چنین پندارند که معجزه ای دست داده که خرد وکلان و همه قشرهای عامی و (صفرا لکف) دیروز که دوغ و دوشاب را از هم تمیز نمیداده اند و کوچکترین مسئله از مسائل فردی و اجتماعی اسلام را درک

ص: 4

نمی کردند، ناگهان پرده از جلو بینششان برداشته شده و بدون معلم و مکتب، و صرف وصفت بمعالم دین خود پی برده و به چنان مقامی رسیده اند که مستقیماً خود می بُرند و می دوزند و به ریش همه می خندند!! و تأسف آور اینکه توهم کرده اند که بوظیفه اسلامی و اجتماعی خویش عمل می نمایند.

افسوس که طوری رنگ گرفته اند، که نه می فهمند، و نه می خواهند بفهمند!!

مگر نه اینست که این بی بند و باری از روزی آغاز گردید که نوشته های زهرآلودی بنام بررسی اسلام راستین، بدست مزدوران اجانب، در سطح وسیعی منتشر گردید، و تبلیغاتی برای نشر مالیخولیاهای غرب وسیله عناصر معلوم الهویه شروع شد، و کار را بجائی رسانیده اند که بیکباره همه ذخائر ایمانی، و اعتقادی، و اخلاقی مسلمانان را بیغما برده و بویژه نسل جوان را بنام دین نو، و خوراک تازه، چنان از صراط دین و طری مستقیم ایمان واقعی منحرف ساخته اند. که براستی گریه آور است!!

آیا آنانکه هنوز از عناصر ناپاک مخرب جانبداری می کنند!!!! و (وسواس خناس) را سمبل دانش و دین!! معرفی می نمایند براستی نظری خدائی دارند؟!!

آیا در طول عمرشان یک هزارم مدحی که بغلط، و آلوده به هزاران غرض از او می نمایند از علماء ارزشمند شیعه که افتخار این مکتب بوده و هستند کرده اند؟!! و یا بعکس، با کمال وقاحت، در راه ترویج از.. آن عنصر بی ارزش، بهمه مقدسات، و مظاهر اسلامی می تازند!!

آیا اینان، مسلمانان راستین، و بقول خودشان شیعیان علوی هستند!!

آیا درس مکتب حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام اینگونه بوده است؟!!

آیا با سخنرانیهای مؤثر (رهبر معظم) و اشارات ابلغ از تصریح، در معرفی عناصر مخرب که هر لحظه درنایی بنوائی می پردازند و معرفی

ص: 5

دشمنان خون آشام این مکتب، و مخالفان روحانیت شیعه، و رسوا ساختن طرفداران: (تز اسلام منهای آخوند) که بر همه مسلم است، طراحش که بوده باز هم نقطه ابهامی باقی مانده است؟!!

آیا هنوز مسلم نشده که اینان هدفی جز دین و مردم دارند؟!!

آیا مردم نمی خواهند بفهمند که ایادی مروج آن غرب زده برای چه هدفی دست بدست هم داده و پی گیر، برخلاف وظیفه، و برخلاف وجدان و برخلاف فرمان رهبر معظم از او جانبداری می کنند، و شب و روز برای مخالفین افکار مشوش، و غلط انداز، و عقائد مشئومه وی نقشه ها طرح می نمایند؟!!

آیا با مشخص شدن و به ثبوت رسیدن انحرافی بودن نوشته های (وسواس خناس) که همه در مسیر جمع کردن سفره تشیع و روحانیت شیعه بوده و همان نوشته ها سند محکم و مسلمی بر این موضوع است برای اهل خرد کفایت نمی کند؟!!

آیا ترویج از چنین نوشته های رسوا و منافی با مکتب تشیع که متأسفانه حتی در سطح دبستانها نیز رخنه کرده است، و اطفال ساده لوح بی گناه را یکپارچه بی عقیده می کند هیچگونه مسئولیتی ندارد؟!!

آیا این نفاق و دودستگی که ایجاد کرده اند آنهم در چنین روزی که به وحدت و یکپارچگی شدیداً نیازمندیم خیانت به این مجتمع محسوب نمی گردد؟!!

آیا اصرار بر این رسوائیها که خود، پایه و مایه آن هستند و مردم مسلمان نیز ناظر بر آنها بهترین دلیل مثبت بر اغراض مشئومه ایشان نیست؟!!

آیا انکار خاتمیمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، انکار شفاعت، انکار قیامت، انکار صراط، انکار بهشت و دوزخ، انکار خصائص انبیاء و اولیاء علیهم السلام، ادعاء وحی، ادعاء پیامبری، و صدها انحرافات دیگر – و هم

ص: 6

چنین: گستاخی های بسیار شدید اللحن به عظماء روحانیت و ارکان علم و جمله های مغرضانه بشعائر اسلامی، و تحریف آیات مبارکات قرآنی، و تفسیر به رأی، و تکذیب احادیث صحیحه متواتره، و تصحیح احادیث مجعوله، و مکارانه در لفافه از کمونیستی ترویج نمودن، و غیر اینها که در کتابهای ردیه، کاملاً بررسی گردیده و مواضع انتقادات مشخص شده است – بعلاوه، سوق مسلمانان به لاابالی گری، و دریدن پرده حیای جوانان، که به هرکه بخواهند حمله برند، و از هر جسارتی دریغ ننمایند و جز اینها از دیگر انحرافات، و خزعبلات، و حق کشیها، و پرده دریها، و گستاخیها که در نوشته های: (وسواس خناس) مضبوط است کفایت در بی بند و باری و الحاد او نمی کند؟!!

آیا در این سطح وسیع که جمعی برای هم زدن آش خود، و رسیدن به آمال و آرزوهای دنیه خویش از آن بزرگوار!! ترویج می نمایند ضربه محکمی که جبرانش بسیار دشوار است به اسلام نزده اند؟!!

آیا اینگونه با آئین خدائی بازی کردن، و فعالیت نامشروع، علیه دین نمودن، بزرگترین خیانت به اسلام، و قرآن عزیز محسوب نمی گردد؟!!

آیا باور کردنی است که بگوئیم: خیمه شب بازان از همه این بلایا غافل مانده اند؟!! و هنوز هم در خوابند!!

باری:

از خداوند متعال خواستاریم که این دردهای کشنده را درمانی عنایت فرموده، و دست غارتگران عقائد مسلمانان را از این سرزمین کوتاه فرماید. (آمین)

ص: 7

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا - أُولَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیرًا.

ترجمه: آیا نگاه نکردی بسوی کسانی (یهود) که بهره از (علم) کتاب (تورات) به ایشان داده شد به / جبت و طاغوت / می گروند و برای کسانی که کافر بودند می گویند: آنانکه ایمان نیاورده اند از کسانیکه ایمان آورده اند راه یافته ترند (و آئینشان بهتر و نیکو تر است). آنان (یهود که به جبت و طاغوت ایمان آورده بودند و سخنی نادرست می گفتند) کسانی هستند که خداوند ایشان را لعنت کرده و کسی را که خدا لعنت کند هرگز برای او یاری کننده ای نخواهی یافت. (سوره نساء: آیه: 52/51)

(شأن نزول)

اکثر مفسران گفته اند که: (کعب بن اشرف یهودی پس از جنگ احد با 70 سوار از یهود بمکه آمد تا قریش را برای شکستن عهد و میثاقشان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آماده نموده و با ایشان، علیه آنحضرت هم پیمان گردند.

ص: 8

کعب، چون بمکه وارد شد بخانه (ابوسفیان) در آمد و او مقدمش را گرامی داشت! و دیگر یهودیان بخانه های قریش وارد شدند. اهل مکه گفتند: شما اهل کتاب هستید، و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیز اهل کتابست ما از نیرنگ شما در امان نیستیم اگر می خواهید شما همداستان شویم باید باین دو بت (جبت و طاغوت) سجده نموده و ایمان اورید – کعب پذیرفته و چنین کرد، سپس با ایشان پیمان محکمی ببست که مشترکاً در مبارزه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بکوشند!! پس از برقرار شدن پیمان ابوسفیان به کعب گفت: تو اهل کتابی و ما مردمی امی و درس نخوانده و جاهل، بما آگاهی ده که دین دیرینه ما بهتر است یا آئین محمد صلی الله علیه و آله و سلم؟ کعب گفت: دین و آئین خود را بیان کن. ابوسفیان شمه ای از رسوم و عادات قریش را بر شمرد و گفت: محمد صلی الله علیه و آله و سلم از دین آبائش دست برداشته و قطع رحم کرده – دین ما قدیمی است و دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم جدید است. کعب گفت: بخدا سوگند دین و آئین شما از آئین محمد صلی الله علیه و آله و سلم بهتر و راه یافته تر است!!

ص: 9

کعب این زمان چه گفته است؟

من گاندی آتش پرست را بیشتر لایق شیعه بودن می دانم تا آیت الله بهبهانی، و بدتر از او علامه مجلسی را...

(با مخاطب های آشنا) نامه به پدر: ص 12 س 20 گورویچ یهودی ماتریالیست کمونیست. از مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیة الله العظمی میلانی. بمراتب به تشیع نزدیکتر است!!

(با مخاطب های آشنا) نامه به پدر: صفحه 13 چون مسلم میدانم که شما هم تشیعی را که... در قبال عبودیت و سجود خواجه نصیر و تملق های پستانه مجلسی... بما اعطا کرده اند نمی توانید بنام یک مسلمان. قبول داشته باشید.!!

(با مخاطب های آشنا) نامه بپدر: صفحه 11 اکنون خوشبختانه همانطور که دکتر (مصدق) تز/ اسلام منهای آخوند / در جامعه تحقق یافته است که هم اسلام از چهارچوب تنگ قرون وسطائی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهان بینی انحرافی و خرافی و جهالت پرور / تقلید سازی / که مردم را / عوام. کالانعام / بار آورده بود... آزاد شده است و هم اسلام – آزاد بتواند از کنج محرابها و حجره ها، و تکیه ها، و انحصار به مراسم تعزیه و مرگ بصحنه زندگی. پاگذارد... ص: 8

ص: 10

معبودهای رند دهل دریده؟

(پرفسور لوئی ماسینیون) استاد بزرگوار و نابغه من که خیلی چیزها از او دارم و در ساختمان من دست داشته است (کویر: 78/2) پیر مرد چه قدر مقدس و عالی و شرافتمند و انسان بود (کویر: 82/11) من در حضور او خود را در برابر یک زوج بزرگ و یک انسان فراتر و یک خوبی مطلق و متعالی و یک انسان نفیس و بسیار کمیاب می یافتم (کویر: 83/10) ممکن بود من بمیرم و هرگز چنو مردی را که به یک اعجاز می ما نست نبینم؟ چه وحشت آور بود تصور آنکه ممکن بود چنین حادثه ای پیش نیاید (کویر: 88/5) این روحها در کالبد من حلول کرده اند (کویر: 88/15) براستی این قلب است او که در سینه من می تپد (کویر: 88/9) جلای سپیده دمی خدائی داشت و به او شکوه و قداستی خارق العاده می بخشید (کویر: 79/10) او یک کاتولیک متعصب بود، مسیحی بودن در آب و گل او بود (کویر: 95/16).

من (گورویچ) را تعظیم می کردم اما ماسینیون را تقدیس (کویر: 84/10) گورویچ که نگاهی جامعه شناس به چشمان من بخشید. و پروفسور (برک) که مذهب را نشانم داد (کویر: 90/14) – (لوفور) – (سارتر) – (گورویچ)

ص: 11

مغزم را پر می کردند، عقلم را سیر می کردند، مرا اندیشیدن می آموختند. ماسینیون را دوست می داشتم به او ارادت می ورزیدم، روحم را سیراب می کرد، قلبم را پر می کرد. (کویر: صفحه: 84) این یهودی کمونیست سابق فراری. روس که زندگیش به افسانه شبیه بود با لنین و تروتسکی، همکار و همرزم بود (کویر: 84/1) کار ولاگرا بت، ژاکلین شه زل، کاتب یاسین، کلودبرنا رد مرا در دنیای هنر گرداندند. و موسیقی: سمفونی های کلاسیک بزرگ مکتب دار، سونات های کباستون دوفین که به اندازه سقراط دوستش دارم و از او (فهمیدن های تازه آموختم) – (کویر: صفحه: 91/5).

نویسنده:

این دبنگ غرب زده که افکار غربیها در تار و پودش چندان اثری عمیق گذارده که سر از پا نمی شناخته!! حق داشته است به شخصیتهای علمی اسلامی، و فحول پاسداران تشیع، أمثال: علامه مجلسی، و خواجه طوسی، و شیخ بهائی و دیگر بزرگان رضوان الله علیهم اجمعین تا حد اعجاب گستاخی نماید، زیرا: علاوه بر اینکه اصولاً از علوم اسلامی بی بهره بوده، با مکتب تشیع پدرکشتگی خاصی داشته است.

کسی که روح، و عقل، و مغز، و رگ و ریشه اش را

ص: 12

در بست در اختیار ایشان گذارده و باعتراف خودش همه چیز را از ما سینیون مسیحی و گورویچ یهودی کمونیست و همقطاران ایشان آموخته و حتی این منحرفین کج فکر، و معاند اسلام را در ساختمان خود مؤثر میدانسته است!! نمی توانسته نسبت بمذهب تشیع، و آئین اسلام، و پاسداران این دین مبین تا سر حد وقاحت جسارت نکند!!

این اهریمن زمان، که صریحاً اعتراف نموده مذهب را از (برک) معاند اسلام فرا گرفته، چگونه از صدها فحش و ناسزا، و هرزه درائی می توانسته خودداری کند؟!!

آری دین در قاموس این مدعی اسلام شناسی کج فکر این چنین است که همان عناصر تا پاک و نشا ندار را الگوی فکری خود پندارد!! و بایشان ببالد! و دین و آئین ایشان را (که همان بی دینی و آئین منفی است) العیاذ بالله رهنمونی بهتر از آئین نبوی و علوی بداند!!

دجال زمانی که با بهم بافتن آسمان و ریسمان از نتایج کفرآمیز نوشته های خود غافل مانده چگونه بخود حق داده نامی از اسلام و اسلامی شناسی بیاورد؟!!

کسی که دل و دین به ماسیونها، و گورویچها باخته است بوئی از اسلام محمدی صلی الله علیه و آله و سلم به مشام جانش نرسیده است

همان ماسیونی که بنا بر نوشته خودش در صفحه: 24

ص: 13

(کویر) در قالب: (مقنی چاه کن) فرشته وحیش گردیده و برا و تجلی کرده است!!

همان ماسیونی که خون مسیحیت را در چهره اسلام تزریق می کرده!!

همان ماسیونی که مکتب عشق و دلباختگی را به شاگرد خلفش تزریق نموده چندانکه او را در اوج مالیخولیا ها رها یش ساخته و دل، خوش داشته که سمبل عشق، و فهم و بینش است!

او کجا و اسلام کجا؟

بدبخت تر، و رسواتر از این اسلام شناسی که تشت از بامش افتاد، عناصری هستند که از او با آنهمه انحرافاتش جانبداری نموده!! و شگفت اور اینکه در آمیختن و دوستی با وی و یا نشر خزعبلات و گستاخی های او را سند شخصیت خود می دانند!! و از اینها نگون بخت تر آنانکه اینان را بعنوان سمبل مجتمع اسلامی برای احراز مقامات عالیه مردمی معرفی می کنند!

جماعتی که از رشد اسلامی برخوردار نمی باشند و با تعلیمات عالیه رهبران راستین مذهبی و سرکاری ندارند بدیهی است که چنین فاجعه ای ببار خواهند آورد!!

إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَی لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ....

ص: 14

(طلیعه سخن)

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

و به نستعین

گرچه دیگر تصمیم نداشتم در اطراف نوشته های گمراه کننده و زیان آور (وسواس خناس) که توده ناگاه و ساده لوح را که عموماً (یمیلیون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنورالعلم، و لم یلجا وا الی رکن وثیق) به بدعقیده گی و انحرافات تأسف آوری کشانده، و بالنتیجة به صدها تخلف اعتقادی، و عملی و تجاوز اخلاقی آلوده گردیده اند و از آن جمله گستاخی نسبت به بزرگان مذهب، و روحانیت شیعه، که براستی تا این اندازه، تعدی بحدود و حقوق پاسداران ارجمند اسلام بی سابقه بوده است. چیزی بنویسم .

و آنچه در این موضوع تاکنون نوشته و در دسترس عموم قرار داده ام، و یکان یکان، مواضع انحرافات و ناآگاهیهای مؤلف آن نوشته های زهرآلود را مشخص نموده و بطلان یافته های بی اساس وی را که مخالف با مبانی منطق و خرد، و اسلام عزیز است بر ملا ساخته ام که برای بی غرضان، و آنان که بیماری روحی، و عقده خاص روانی و هدف دیگری جز اسلام نداشته و ندارند، بطور وضوح، با استدلالات کافی با ثبات رسانیده ام.

ص: 15

و تنها مغرضانی در کارند که در هر فرصت مناسب برای رسیدن به اهداف مشئومه خویش به بهانه هائی بقصد کوبیدن همه اصول اسلامی، و اخلاقی، و اجتماعی و انسانی از توسل به هر دستاویزی دریغ ندارند!! و متأسفانه احساس انسانی، و وجدان سلیمی هم ندارند تا درک کنند و بدانند که ترویج از عناصر وابسته به اجانب، و اعداء اسلام و قرآن، و سردمداران انحرافات، و جیره خواران مارکدار معلوم الحال، لطمه شدیدی است هم به اعتقادات مردم عوام، و هم به مکتب مقدس تشیع و از نظر اجتماعی بالاترین خیانت محسوب می گردد!!

اینان در برنامه های اصیل اسلامی آنقدر سبکبارند که با کمال بی تفاوتی و بدون درک هرگونه مسئولیتی دست به ترویج این قماش مزدوران زده اند!!

و لا ینقطع با وسائل ارتباط جمعی که در اختیار گرفته اند بدون هرگونه صلاحیت دینی و اخلاقی از این عناصر صد اسلام، و ضد تشیع، و ضد روحانیت شیعه و همچنین از نوشته های ایشان و افکار پریشان، و مجعولات، و با صطلاح تحقیقات مبتذلشان حمایت نموده و وسیله ترویج ایشان و انتشار اباطیلشان در مجتمع اسلامی شده و می شوند!!

و حتی بر نوباوگان ما نیز رحم نمی کنند!

ص: 16

و خزعبلات آنان را به ایشان نیز تزریق می نمایند و بقرار معلوم در سازمانهای آموزشی که پدران بینوا با خون دل، فرزندان خوی را برای تحصیل دانش بدانجا فرستاده اند، برخی از آموزگاران بدون درک هرگونه مسئولیتی بجای اینکه وظیفه خود را نسبت برشته ای که باید تعلیم دهد انجام داده و دین خود را برابر ایشان ادا کند این غافلان ناآگاه از همه چیز، و بی خبر از همه جا را به خواندن کتابهای گمراه کننده وا میدارند!! و حتی شنیده ام که اگر دانش آموزی که به برکت محیط سالم خانواده اش بدان ترهات آلوده نشده اند، از خواندن آن کتابهای زهرآلود، استنکاف نماید علاوه بر تنبیه های غیر انسانی تهدید به مردود شدن نیز می نمایند!!

آیا این قبیل آموزگاران که از بیت المال همین مسلمانان استفاده می کنند و خود و عائله خود را از دسترنج همین مردم بینوا اداره می نمایند حق دارند چنین خیانتی را به عزیزان مسلمانان بنمایند؟!!

آیا وجدانشان شرمسار نیست که در برابر دستمزدی که دریافت می دارند نه تنها کار مثبتی انجام نمی دهند بلکه با اعتقادات نونهالان اینگونه بازی می کنند!! و متأسفانه این خیانت بزرگ را خدمت انگاشته و وجوه دریافتی را بر

ص: 17

خود حلال میدانند!! و برای فردای قیامت خود در پیشگاه عدل خداوندی هیچگونه مسئولیتی را درک نمی کنند!!

گرچه در برابر این قماش وظیفه نشناسان، آموزندگان مؤمن، با تقوی، انسان، باوجدان، و وظیفه شناس نیز بسیار است که به اندازه سرموئی در وظائف ویژه خود تخلف ندارند و شاید بحکم وجدان سالمشان قسمتی از تبلیغات سوء آن بی بند و باران را خنثی می کنند ولی اشکال در این است که چرا باید محیط فرهنگ و دانش اینگونه آلودگی داشته باشد!!

در کجای دنیا، و در کدامین کیش و مذهب، مردمشان اینطور با مجتعشان بجنگ در میآیند، و متعمداً اصرار می ورزند که با تمام قدرت، عقائد هم کیشان و ملت خویش را مختل سازند، و در عین حال چنین پندارند که خدمتی هم انجام داده اند

آخر معلملی که باید مثلاً حساب، و یا جبر، و فیزیک و شیمی و یا سایر رشته های علمی روز را تدریس کند نمی گوئیم انتخابش حتی برای این رشته ها نادرست و یا درست بوده و درصد شایستگان بچه صورتست، امید است شایستگی از این جهت صد در صد باشد، ولی هرچه هست وظیفه او تدریس همان رشته مخصوص است و حق مداخله در هیچ رشته دیگر را ندارد بویژه دخالت در امور اعتقادی و علمی اسلامی که گاو نر می

ص: 18

خواهد و مرد کهن، و غالباً خود ایشان در اینگونه مسائل شاگرد ابجاد خوانند. و این دخالتهای نابجا و بیمورد کاشف از عدم احساس مسئولیت در برابر مجتمع اسلامی است که متأسفانه در این سرزمین خیلی رایج است!!

براستی از این نابسامانیها در حیرتم که چگونه همه مردم برای گرسنگی ناله می زنند برای گرانی ناله می زنند، برای سرما و گرما ناله می زنند برای ترافیک ناله می زنند، برای کمیابی پودرها ناله می زنند، برای درگیریها ناله می زنند، برای ناکامی ها ناله می زنند، ولی کو آن مسلمان واقعاً متعهد وظیفه شناس ذی علاقه به مکتب مقدس تشیع که برای این بیماری سرسام آور بی ایمانی بخصوص در نسل جوان که ناله ای از عمق دل برکشد و از این پریشانی که صدها درجه خطرناک تر و کشنده تر از فقر اقتصادی و دیگر ناکامیها است، بجوشد، و بخروشد، و چون عطشان جگرسوخته بر افروخته گردد و عجب اینجا است که خیمه شب بازان این معرکه حاضر نیستند کسی باین دردها برسد و داد این کودکان ناپخته و بی گناه را از آن ظالمان بگیرد! و از این خیانتهای بی سابقه که بویژه بنسل جوان شده و میشود جلوگیری کند و برای فردای این ملت فکری نماید!! جداً دردآور است که همان اموزندگانی که بر خلاف همه

ص: 19

اصول انسانی، و اسلامی، و حتی برخلاف وجدان بشری با امانتهای نوآموز مسلمانان در مناطق آموزشی اینگونه خیانت می کنند و اطفال صغار را به بدعقیدگی یا بی عقیدگی یا جبار سوق می دهند، و مروج نوشته های گمراه کننده می شوند و عزیزان مردم را به صدها انحراف اعتقادی و اخلاقی آلوده می نمایند، که خوشبختانه تعدادشان ناچیز است. خودشان از نظر دینی و اطلاعات اسلامی حتی از معلومات ابتدائی هم بی بهره اند، و مسائل اسلامی را از طرق مقرره بررسی نکرده و از الفبای آنهم بی خبر مانده اند، و بدون هرگونه مجوز خویشتن را در مسیر سیلی که جمعی مغرض و دین فروش و مزدور اجنبی ایجاد کرده اند قرار داده و ناآگاهانه خود، و دیگران را به وادی نیستی و نابودی می کشانند!! و با تبلیغات شوم همان جمع مغرض، حب و بغض های فصلی! ایجاد نموده، و علیه تشیع، و اسلام شیعی، و روحانیت شیعه دست به فعالیتهای خطرناکی زده اند که هم خود را بخطر انداخته و هم دیگران را بتناسب توانائیشان بدین سیل بنیان کن سپرده اند!!

تأسف ما در اینست که عدم رعایت حدود در جامعه ما چرا باید بدینجا برسد که هرکس با کمال آزادی بتواند خود را در مصدر تبلیغ و بررسی مسائل اسلامی قرار دهد و به داوری

ص: 20

پردازد!!

مگر تنها مسلمان بودن، برای درک مسائل علمی اسلامی کفایت می کند که هر که از گرد راه می رسد با سرلوحه (بسمه تعالی) به تحقیقات می پردازد در حالیکه قادر بر حل و فصل کوچکترین مسأله اسلامی نمی باشد، مگر نه اینست که تصدی چنین مقام رفیع، و عالی و بالا متخصصین و هنرمندانی لازم دارد که از طریق علوم مقرره، لیاقت این پست ارزشمند اسلامی را پیدا کرده باشند و کسانی که از فنون اسلامی خبری ندارند حق قضاوت در اینگونه مسائل را ندارند؟

در این دو سه ساله اخیر، موارد متعددی با همین قماش ناآگاهان برخوردار داشته ام، و در موضوعات و مسائل اعتقادی اسلامی که با ایشان وارد بحث می شدم، چون لب بسخن می گشودند چنان واماندگی و ناآگاهیشان مشهود بود که راستی مایه حیرتم می گردید، و هنگام بحث چنان متزلزل و ضعیف و ناتوان بودند که در همان دقائق آغاز سخن چون گنجشک در آب افتاده به لرزه در می افتادند و بر بیان یک مسئله اصولی و علمی اسلامی توانائی نداشتند.

همین ها هستند که چون کرم مکنده ای بجان نونهالان و ساده لوحان افتاده و درصددند همه سرمایه های دینی این

ص: 21

بی گناهان را بیغما ببرند و جوانان ما را از اسلام راستین منحرف، و منصرف نموده، و اباطیلی را در مغزهای ضعیف ایشان بنام اسلام تزریق نمایند!!

همین ها هستند که چون میدان را از حریف، خالی می بینند و با چند تن از (عوام الناس) روبرو می شوند خود را در کسوه اسفندیار، توهم نموده، و بنام طرح و بررسی مسائل اسلامی از تزریق هر مهمل، و سخن نادرست، دریغ، ندارند!!

همین ها هستند که به مجالس سخنرانی ناآگاهان رونق می دهند، و بدون اینکه موضوعات و محصولات سخنرانی ها را بفهمند آنان را بر خر مراد سوار کرده اند!!

همین ها مرکب ترکتازیهای عناصر خود فروخته و اعداء اسلام شیعی و روحانیت شده و آخرت خود را به دنیای ایشان فروخته اند!!

در حالیکه این بی نوایان، در برابر منطق خبرگان فنون اسلامی از هر ناتوانی ناتوان ترند، و نه تنها اینها بلکه همانها که این جرثومه ها را بجان مردم انداخته اند و توهم کرده اند که در بررسی مسائل اسلامی تخصصی دارند و به جرح و تعدیل و صحت و سقم مطالب میپردازند نیز چون در پنجه توانای اهل فن قرار می گیرند همه چیز خویش را می

ص: 22

بازند، و خفقان می گیرند.

البته با این امتیاز که:

چون در استدلالات وا می مانند، به ناسزاگفتن، و تهمت زدن، و صدها نسبت ناروا متوسل می شوند، و گاهی هم از بازار تهدید استفاده می نمایند!!

آیا شرم آور نیست که با تذکارهای متعدد، از طریق جامعه روحانیت شیعه، و مراجع بزرگوار، نسبت به برخی از نشریات که خطرات آنها بر همه مسلم گردیده باز هم متعمداً و از جهت عناد خاصی که اصولاً با مکتب مقدس تشیع دارند بوسائل مختلف دفترچه های پوسیده سمی غرب زدگان را ترویج نموده، و با انتشار مطالب آنها در جرائد، و یا پخش سخنرانیهای مزدوران مارکدار در دستگاههای تبلیغاتی موجب انحراف مردم گردند؟!!

در شگفتم که چرا بخود نمی آیند، و از خدا شرم نمی کنند

معلوم نیست چه ضرورتی ایجاب کرده است که از آنهمه آثار بزرگان دین و دانش و فحول علماء ارزشمند شیعه که جهان علم بوجودشان افتخار می کند و متجاوز از هزاران تألیف ارزنده در دست است صرف نظر نموده و تنها در نشر مقالات و یا سخنرانیهای اعداء اسلام اصرار میورزند و مباهات هم می کنند و چنین توهم نموده که کرامتی

ص: 23

بخرج داده و خدمتی نموده اند!!

در حالیکه با نشر آن خزعبلات علاوه بر اینکه لطمه شدیدی بر پیکر تشیع، و مظاهر اسلام شیعی، و روحانیت شیعه زده اند، با این خیانت بزرگ و نشر نوشتجات غرب زدگان چنان آتش اختلافی را دامن زده اند که اگر اولیاء امور سریعاً در فکر درمان و علاج این بیماری افسار گسیختگی نیفتند، هم دامن خود را سوخته، و هم ملت را به آتش تباهی و فساد خواهند سوخت.

آیا ننگ آور نیست که از عنصری که بشهادت همان نوشته هایش، فردی مغرض، مأمور، ضد شیعه، بلکه ضد دین، و روحانیت بوده تا این اندازه حمایت شود؟!! و از همه انحرافات او در عموم مسائل اسلامی چشم بپوشند! و از صدها اشکالات مسلم و وارد، که در بررسیهای غلط او است صرفنظر نمایند!! و با تذکرات پی در پی که داده شده و می شود ابداً توجهی نکرده و به روی مبارک! خود نیاورند!! بلکه برخلاف همه اصول انسانی، ناجوانمردانه به سب و دشنام، و جسارت، و گستاخیهای شرم آور پرداخته، خر خود را برانند، و بر عناد و لجاج خود ادامه دهند؟!!

معلوم می شود اینان با عقائد شیعه پدر کشتگی دارند که اینگونه به مبارزه برخاسته اند!!

ص: 24

چرا این رندان سینه چاک، بجای پاسخ دادن به اشکالات وارده به حربه ضعیفان، و فاقدان ادب پرداخته و به تهدید، و ارعاب، و جسارت، و تهمت، و فحش، متوسل می شوند؟!!

اگر راست می گویند، و غرضی غیر اسلامی ندارند چرا به صدها مسائل مطروحه غیر اسلامی و غلط که در آن نوشته های گمراه کننده موجود است، حتی اشاره ای هم نمی نمایند اگر عنادی با اسلام ندارد، و دین را پل رسیدن به هدفهای مادی خویش قرار نداده اند اند چرا از جرثومه ای که حتی در مسائل ساده اسلامی وامانده، و جاهلانه بررسی کرده است و نوشته هایش غالباً ترجمه کتابهای دیگران البته با تصرفات غیر مشروع و مبتذل، و یا سرقت آثار ایشان است، بخصوص، محصولات فکری غربیها که قلم زن های خود فروخته، آنها را با طراری خاصی در قالب الفاظ و عباراتی گول زن بسبکی که بتوانند توده عامی هیچ ندیده را متوجه کنند درآورده، و بنام تحقیقات ابداعی خود قالب زده اند اینگونه ترویج نموده و با کمال بی پروائی، وی را اسلام شناس معرفی می نمایند؟!!

آیا کسی که در موضوع: (اسلام شناسی) چیزی می نویسد، و اراده تحقیقی دارد نباید حداقل از مسائل ساده

ص: 25

و سطحی، و خلاصه ای از موضوعات تاریخی اسلام آگاهی داشته باشد؟!!

آیا اسلام شناس محقق! نباید از مبانی استدلالی مطلع باشد؟!!

آیا اسلام شناس، نباید از تفسیر آیات کریمه قرآنیه از طرق اهل البیت عصمت و طهارت علیهم السلام که شاگردان مکتب وحی اند، اندوخته های کافی در دست داشته باشد؟

آیا اسلام شناس، نباید در مآثر اسلامی عمیقاً نه غور کرده و نیروی تشخیص صحیح از سقیم را داشته باشد؟

مگر آنچه را که در کتابها می نویسند، بدون در نظر گرفتن نویسنده اش می توان بحساب اسلام گذارد؟!!

مگر هر که قلم بدست گرفت، و بنام اسلام چیزی نوشت می توان او را (اسلام شناس) گفت، و نوشته اش ارزشی دارد؟!!

کدام اسلام شناس متعهد واجد شرائط تحقیق و معتقد به قرآن عزیز تاکنون دیده شده که در کمال لاابالی گری آیات قرآنی را به دلخواه خود معنی کرده، و حتی دست تحریف بسوی آن دراز کرده باشد؟!!

آخر کسی که نوشته خود را (اسلام شناسی) نام می گذارد!! و به آیات، و مآثر اسلامی دست نیاز دراز مینماید

ص: 26

ننگ است که در مستنداتش به تحریف آیات پرداخته و نه تنها آنها را تفسیر برای نماید بلکه پیکر آیات را هم برخلاف نزول نقل کند، و ننگ آور اینکه دوستان جاهلش او را سمبل دانش پندارند، و مدح و ثنایش گویند!!

آیا شدنی است کسی که در یک نوشته که آنرا متأسفانه (اسلام شناسی) نام نهاده دچار انحرافات عدیده گردیده توانای بررسی مسائل علمی و اعتقادی اسلام باشد؟!!

مگر مشتی از الفاظ را چون طنابی بهم بافتن، بدون اینکه معنی محصل، و ریشه ای علمی داشته باشند سند اطلاع و آگاهی بافنده است؟!!

مگر صاحبان قاموسها، علم را بافتن الفاظ مترادف بهم تفسیر کرده اند؟!!

مگر دانشهای بشری تنها ظواهر الفاظ، و ارتباط دادن کلمات مترادف است بهم، که چون حلقه زنجیر، جمله های پیوند داده را می خواهند چاشنی خزعبلات خود نمایند و بهمین حیله جلب انظار نمایند؟!!

و بعنوان مثال، از شما خواننده عزیز می پرسم:

این ترکیب بندی که در زیر ملاحظه می کنید، چه محصولی علمی، و اعتقادی، و یا اجتماعی دارد؟ و نویسنده آن که همان شعبده باز غرب زده است چه منظوری از این

ص: 27

کلاف بندی کلمات مترادف داشته و چه دردی از دردهای اجتماعی را با این عبارات درمان کرده است، و در این هنرنمائی چه معجزه ای نشان داده که این چنین مورد مدح بیجا قرار گرفته است؟!!

(وسواس خناس) در نوشته اش: (کویر – صفحه: 86 – از سطر: 17 ببعد) پس از مداحی عجیبی که از استادش (ماسینیون) مبلغ رسمی مسیحیت می نماید، و برخورد با او را یکی از افتخارات خویش می شمارد!! می نویسد:

باید حادثه ای ناگهان دست خوشبختی را بگیرد و پیش انسانی این چنشن بنشاند تا ببینی، لمس کنی، حس کنی اینها را از وجود او، دیدار او، صحبت او، آشنائی او، لبخند او، نگاه او، رفتار او، سخن او، سکوت او، زیستن او، بودن او، و حتی یاد او، و بیاد آوردن او، و احساس حضور او، بیرون کشی، الهام گیری، استخراج کنی، بچشی، بمکی، بمزی، ببوئی، بشنوی، ببینی باید نزدیکش بنشینی، و به او دل دهی، و در او حلول کنی و در او غرق شوی، و رامش شوی، آغوش احساسات را، آغوش روحت را، لباس قلبت را، دهان فهمت را، در او بگشائی بروی او باز کنی، و با دقت، مواظبت، عطش، نیازمندی فروتنی، تسلیم، مداومت، اطمینان، صبر و مقاومت،

ص: 28

راهها، و درها، و پنجره ها، و حتی ریزترین روزنه هائی را که به درون پر معجز، و پر کرامات، و پر عجائب، و پر اسرار او باز می شوند پیدا کنی، و خود را، همه خود را همه ابعاد، همه خواست ها، همه تشنگی ها، همه فهم ها، حس ها، درک ها، بلعیدن ها، مکیدن ها، گرفتن ها، همه ات را در مسیر این رهگذرها، دریچه ها، روزنه ها قرار دهی، و بنشینی، و صبر کنی، و بعد ببینی، بیابی و حس کنی، که اوووو...ه – چه چشمه های رنگارنگ، و شگفت، و اسرارآمیز، خارق العاده ای در تو جوش می کند و جاری می شود، جاری می شود، و جاری می شود، سرازیر می شود، و کم کم احساس می کنی، و با چه لذا عجیبی که در وصف نمی گنجد احساس می کنی که داری از همه چیز هائی که در این دنیا نیست، هیچ جا نیست، اصلاً نیست. پر می شوی، و پر می شوی، و پر می شوی....

نویسنده:

شما را به وجدان سوگند:

آیا این همه کلمات مترادف را بهم پیوند دادن محصولی علمی دارد؟!!

مگر ماسینیون چه اعجبوه ای بوده که این گربه کوفته ندیده، کتاب: (برهان قاطع) را باز نموده و

ص: 29

هرچه لغت از آنجا می توانسته بیرون آورده، و بضمیمه تخیلات واهی خود، همه را در شخصیت یک مبلغ رسمی مسیحیت بکار برده است؟!! ولی به علامه مجلسی و دیگر بزرگان (قدس الله اسرارهم) آنهمه گستاخی کرده است!!

آیا نوشته ای که قسمت اعظمش از همین قبیل مکررات بهم بافته، و بقیه اش خزعبلاتی است که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی شود ارزش علمی دارد؟!!

آیا تلفیق کلماتی چند را بهم که از نظر ادبی نیز مکررات مملی است سودی برای مجتمع علمی دارد؟!!

و علاوه گاهی کلماتی را که یک معنی داشته اند برای مطول شدن زنجیر بافته ها درد و قالب نقل کرده، و گاهی نیز الفاظی را بدون هیچگونه زیبائی ادبی عینا مکرر کرده است!!

مثلاً: در عبارات پیشین، کلمات: (سخن او – صحبت او) و (بیرون کشی – استخراج کنی) و یا تکرار جمله: (جاری می شود) و (پر می شود) چه زیبائی ادبی دارد؟!!

معلوم نیست هنگام نوشتن این عبارات، در چه حالت خاصی بوده، و در قوه تخیل او چه افسانه ها می گذشته، و از این اتلاف وقت، که حدود سیصد صفحه کاغذ را

ص: 30

هدر داده چه منظوری داشته است!!

در هر صورت درد بسیار است که هرچه بگوئیم و بنویسم کم گفته، و کم نوشته ایم، و باید خداوند عزیز متعال را به اولیاء بزرگوارانش سوگند دهیم که مجتمع ما را از خواب غفلت و ناآگاهی، و ترک وظیفه بیدار نموده و به تکالیف فردی، و اجتماعی خویش آشنا گرداند، و دست ناپاک منحرفین، و ایادی وابسته بایشان را از درون این ملت کوتاه گرداند.

آنچه در این کتاب منظور ما است نشان دادن مواضعی از انحرافات غرب زده ایست که با حربه: (اسلام منهای روحانیت)!! دلها را جریحه دار نموده، و آنچه می توانست برای رسیدن به اهداف مشئومه اش دست و پا زد، و جانها کند، ولی سپاس خدای را که بمقصود خویش آنطورکه اراده داشت نائل نشد، و ناکام برفت، و جز مشتی دین فروش، و عقیده فروش، که نخود هر آشند، و همواره برای مصالح دنیای خویش هر چیزی را از هر کس خریدارند!! و با لاابالی گری در عقائد، و افعال، و اعمال، خوگرفته اند!!!! و همیشه بلواها را استقبال می نمایند تا ماهی خود را از آب گل آلود برگیرند، مردان غیور، و دیندار، و اصیل، و تحصیل کرده، و آگاه، بنوشته های او پوزخند می زنند

ص: 31

و بفکر علیل وی نفرین می فرستند.

و شرمنده آنهائی هستند که از چنین عنصری حمایت می کنند!! و وزر گناهان (لایفقر) او را به دوش کشیده، و خود را برای روز دادخواهی شرمنده ساخته اند!!

در هر حال:

محتوای این کتاب، نمونه هائی از (اسلام شناسی چاپ طوس) است که صدها انحراف، و اشکال، در آن به چشم می خورد، و ناآگاهی نویسنده اش از نقل اسناد و مآثر تاریخی کاملاً مشهود است، و غالباً بدون توجه به منابع، منقولاتی را جعل نموده، و حتی دست تحریف بسوی آیات قرآنی دراز کرده، و علاوه بر تفسیر برأی، ظواهر الفاظ را نیز تحریف نموده است که بالاترین خیانت به قرآنست.

و برای اینکه بر آنچه نوشتیم کاملاً آگاه گردید، رشته بحث را بدراز نکشانده، و بجرح و تعدیل مبسوط – نپرداخته ایم، تا هم زودتر، و هم ساده تر بتوانید بر انحرافات وی واقف گردید، و بدانید که یک (اسلام شناس) قلابی، تا چه اندازه از کتاب خدا و مآثر اسلامی بی اطلاع بوده است!!

و خنده آور اینکه (دوستان خاله خرسه) که از همه جا و همه چیز بی خبرند، این نوشته را سمبل نوشته های

ص: 32

او می دانند!! که اگر چنین باشد پس وای بر نوشته های دیگرش.

و این نکته ناگفته نماند که نوشته مزبور، مکرر بچاپ رسیده، و با اینکه هر دفعه بر قسمتی از انحرافات، آگاه گردیده و در چاپ مجدد، بخیال خود، اصلاحاتی انجام داده اند (بدون اینکه تصریح بتکرار چاپ نمایند!) معذلک دریائی است از انحراف!!!!

اینک موارد انحراف، در (اسلام شناسی) چاپ طوس که در تاریخ 11/10/47 بشماره ی- 92 – در دفتر نگارش اداره کل فرهنگ خراسان ثبت گردیده است.

ضمناً نوشته های او را در این کتاب با علامت (%%) در دو طرف خطوط مشخص کرده ایم.

ص: 33

آغاز بررسی

اسلامی شناسی

چاپ

طوس مشهد

ص: 34

خیانت وسواس خناس در قرآن کریم و تحریف الفاظ آن

در صفحه: 40 سطر: 20 بداستان حضرت نوح علیه السلام اشاره نموده، و آیه ای را که شاهد، قرار داده این چنین ضبط کرده است:

% لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ %

سوره هود آیه 46

نویسنده:

فعلاً از تفسیر به رأیی که مرتکب شده صرف نظر می نمائیم و فقط تصرفی که در الفاظ آیه شریفه نموده متذکر می شویم:

این آیه کریمه، در قرآن عزیز بدین صورت است:

ص: 35

(إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ)

قلم زن مرقوم، کلمه: (انه) را از اول جمله بکلی حذف نموده، و بجای آن، ضمیر (هو) را در وسط جمله اضافه کرده است!!

آیا یک مسلمان متعهد قرآن شناس این چنین تصرفات نامعقول، و نامشروع را بخود اجازه می دهد؟!!

آیا تبدیل ضمیر متصل، به ضمیر منفصل، و حذف (ان) رأساً بفصاحت آیه، لطمه وارد نمی آورد؟!!

مگر خداوند متعال – العیاذ بالله – نمی توانسته آیه را بدانگونه که این بزرگوار!! نقل کرده نازل فرماید؟!!

آیا با اعتقاد به معجز بودن قرآن کریم، و لزوم حفظ آن به همین صورت و شکل، که در دست است، تحریف حتی یک کلمه، و یا جا بجا کردن، و یا حذف آن خیانت بقرآن محسوب نمی گردد؟!!

آیا با آیات خدا این چنین بازی کردن دلیل بی ایمانی، و جرأت بر خدا نمی باشد؟!!

این مطلب نیز تذکرش لازم است که: ممکن است طرفداران چماق دارش متعذر شوند که این تحریف هنگام طبع، در چاپخانه رخ داده است!! ولی باید بدانند

ص: 36

که این عذر بدتر از گناه است زیرا در ترجمه آیه، همان تحریف شده را بعین الفاظش معنی کرده است، و این، نمودار آنست که معظم له!! مطالب نوشته اش، و حتی غالب مستندات، و استدلالاتش را از دیگران، اخذ می نموده و چون ایشان بند و باری در موضوعات اسلامی نداشته اند و به هر خیانتی برای تضعیف مبانی اسلام، دست خود می آلودند این مقلد با شخصیت!! نیز به همانگونه به نقل پرداخته است.

در صفحه: 52 سطر: 12 – آیه مورد استدلالش را چنین ضبط کرده است:

%% سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ تَبْدِیلًا %

نویسنده:

نامبرده، این آیه را نیز به غلط نقل نموده و صحیح آن اینست:

(سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا) (سوره احزاب / آیه: 62)

در اینجا اسم ظاهر را تبدیل بضمیر نموده که علاوه بر خیانت تحریفی، چه بسا اینگونه تبدیلات، لطمه شدیدی بر فصاحت لفظ وارد می آورد، و اساساً حق نداشته چنین فضولی بنماید.

در صفحه: 57 سطر 13 ی/ آیه مورد نظر را این چنین

ص: 37

نقل نموده است:

%% أَفَلَا یَنْظُرُونَ إِلَی السماء کَیْفَ رفعت %%

نویسنده:

صحیح آن اینست:

(أَفَلَا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ، وَإِلَی السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ) (سوره: غاشیه / آیه: 17 و 18)

با توجه به صحیح آیات، تصرف غلط و نابجای او خیلی روشن است، زیرا جمله: (افلا ینظرون) را بر (الی السماء) معطوف است، و این از نظر فصاحت با آنچه را که نامبرده نقل کرده خیلی فرق می کند.

اینها چند نمونه از تصرفات قلم زن مزبور در الفاظ: آیات قرآنی بود که ملاحظه کردید.

اما دیگر انحرافات او در باصطلاح: (اسلام شناسی) بسیار است، و قسمتی از آنها بشرح زیر است:

در صفحه: 58 سطر: 12 می نویسد:

%% علمای اسلامی که در توجیه و از معنی انداختن قرآن %%

ص: 38

%% حتی محکمات آن مهارت عجیبی یافته بودند امرهای %%

%% صریح قرآن را برد و قسم کرد کردند 1- امر انشائی: نماز %%

%% کنید، و زکات دهید... که باید انجام داد 2- امر %%

%% ارشادی مثل: در زمین بگردید و سرنوشت کسانی را که %%

%% بد کردند بنگرید که باید انجام نداد چون مقصود بیان%%

%% اهمیت و ارزش مأمور به است همین طرز تفکر بود که ما %%

%% امروز در اهمیت علم منبرها می رویم و کتابها می %%

%% نویسیم بی آنکه به علم به پردازیم چون امر:%%

%% ارشاد است نه انشائی – این توجیهات روشنفکرانه%%

%% انحرافی هزاران بار از یورش مغول بیشتر در انحطاط%%

%% مسلمین و انحراف اسلام و بدبختی و جهل کنونی جامعه%%

%% ما مؤثر بوده است.

نویسنده:

پیش از بررسی عبارت فوق، حق اینست که بگویم این سوء تعبیر، و بدفهمی، و نادانی قلم زن مزبور، و آشنا نبودن او با اصطلاحات علمی اسلامی، و از حد خود تجاوز کردن نامبرده که منتهی بتجا سر شدیداً و بعلماء اسلام گردیده و تهمتی غیر قابل اغماض زده است، هزاران هزار بار از یورش بنی المروان، و بنی العاص بیشتر در انحطاط جوانان و بدبختی، و نابسامانی، و بی ایمانی ساده لوحان مؤثر.

ص: 39

بوده است، زیرا:

اولاً: چون نامبرده به اعتراف خودش (در: انتظار مذهب اعتراض – صفحه 22 و تشیع علوی و تشیع صفوی!! چاپ دوم صفحه 45 صریحاً می نویسد: مباحث: فلسفی و کلامی و اصولی و فقهی اش کار من نیست، و در صفحه 45 کویر، خود را تناقض گو معرفی کرده است، و ما در کتابهای دیگرمان از جمله: («خرد داوری کند» این اعترافات را بررسی کرده ایم، لازم است بدانجا مراجعه شود) از فنون اسلامی ناآگاه بوده، و با اصطلاحات اصولی سر و کاری نداشته است و مسائلی را که در آنها وارد بحث شده از دید متخصصین فن بررسی نکرده، دچار بافتن آن خزعبلات گردیده و بجای اینکه از جهل خود بنالد، و به خویشتن نفرین کند، به گستاخی نسبت به دیگران پرداخته، و به خبط هائی مبتلا شده است و برای روشن شدن مطلب، از تحقیق مختصری ناگزیریم و آن اینکه: بطور کلی، کلمه: (امر) که در لسان شرع، زیاد بچشم می خورد، و در اصطلاح ساده فارسی (فرمان) استعمال می گردد، عبارتست از: (طَلَبِ مُنشأ) یعنی شارع مقدس، خواسته خود را از امت، در قالب لفظی انشاء می فرماید – اگر این خواسته، الزامی باشد، ترک آن را نمی خواهد، و جایز نمی باشد، و اگر غیر الزامی باشد، فعل

ص: 40

آن ارجح و ترکش جایز است، که در لسان اهل شرع به (واجب و مستحب) تعبیر می شود.

پس متعلق فرمان، و مطلوب شارع، فعل مکلف است مثل امر به نماز، و روزه، و زکات، و حج، و دیگر واجبات و یا امر به نوافل یومیه، و نافله شب، و سایر مستحبات که این موضوعات، باعتبار تعلق فرمان، بر مکلف، واجب و یا مستحب می گردد.

اما اگر مطلوب شارع از نظر نوع، عمل جوارحی نباشد بلکه موضوعی باشد که عقل، بالاستقلال می تواند حسن و قبح آن را درک نماید، مع ذلک فرمانی در همین مورد صادر گردد چنین امری را اصطلاحاً ارشادی گویند، و مقصود، ارشاد و راهنمائی به حکم عقل است، مثل امر به (وجوب اطاعت خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، و اولیاء خدا) – (أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) که چون عقل، بطور استقلال، اطاعت (مولی) را که ولی نعم او است لازم می داند و پیروی از رسول و ولی امر او را نیز بر خود فرض می شمارد، از امری که در این مورد صادر گردیده به ارشادی تعبیر گردیده است، و از قسم اول، به امر (مولوی).

نتیجه آنکه، اوامر، بر دو نوع است: (مولوی و ارشادی) و اینکه قلم زن مزبور، ناشیانه اوامر ارشادی

ص: 41

را اینطور معنی کرده که: (باید انجام نداد) علاوه بر اینکه مفهوم محصلی ندارد، بهترین سند ناآگاهی اوست زیرا: اوامر ارشادی نیز برای اطاعت و امثال مکلف، صادر گردیده است و باید انجام شود، نهایت اینکه انجام هر موضوعی متناسب با همان موضوع است، مثلاً در مثال وجوب اطاعت خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اولیاء خدا، انجام أوامر صادره در این موارد، همان پیروی از فرامین در شرع است، - و اگر انجام آن لازم نباشد معنیش اینست که مخالفت با خدا و – رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اولیاء خدا منعی ندارد!! و هیچ عاقلی تاکنون چنین مهملی را نگفته، و ننوشته است مگر همان بزرگوار جامع احلام!!

پس اوامر ارشادی را هم باید انجام داد، نهایت اینکه انجامش همان فرمانبری از شارع است که عقل، بالاستقلال حکم می کند، و در حقیقت، فرمان شارع، حکم عقل را تأیید می نماید. ولی در اوامر مولویه، یعنی: فرمانهائی که مترتب بر موضوعاتی است که عقل، مستقلاً در آنها نمی تواند حکمی نماید انجام دادنش، بجای آوردن متعلقات فرمانست مثل نماز و روزه و نظائر اینها، و در محل خود ثابت شده که احکام شرعیه، تابع ملاکات، یعنی: مصالح و مفاسد واقعیه است، و عقل، توانای بر درک آن

ص: 42

ملاکات نمی باشد ولی چون شارع را حکیم علی الاطلاق، و عالم بهمه رموز و اسرار می شناسد، به مجرد صدور فرمان، خود را ملزم به اتباع می داند – و همچنین در مثالی که نام برده زده، متعلق امر، سیر در زمین است (سیروا فی الارض ولی مقصود، قطع مسافت، و از نقطه ای بنقطه دیگر رفتن نیست که او چنین توهم کرده، و چنان نتیجه غلطی را بر داشت کرده است، بلکه مراد، سیر علمی است برای آگاهی از سرنوشت بدکاران، و بدکرداران، که نتیجه آن تنبه و بیداری آدمی است که با این تذکر الهی مرتکب مخالفت با خدا و دین خدا نمی گردد، تا مبادا به سرانجام بدکاران مبتلا گردد.

پس، اوامر ارشادی هم انجام دادنی است، و انجام آن متناسب با مرشد الیه است که در مثال مورد بحث، تفکر و تدبر، در سرنوشت دروغگویانست، و تردیدی نیست در این که چنین تذکراتی در انسان بسیار مؤثر است.

و ثانیاً: اینکه می نویسد: (در اوامر ارشادی مقصود بیان اهمیت و ارزش مأمور به است) کمال نادانی است، زیرا: نامبرده، بنیانی را که اساس نتیجه گیری خویش قرار داده بر آب نهاده و در واقع، اوامر ارشادی را درک نمی کرده است، و همانطور که قبلاً نیز متذکر شدیم این

ص: 43

قبیل اوامر، راهنمای انسانی بهمان حکم عقل است یعنی همانگونه که عقل حکم می کند باید انجام داد البته با تناسب مواردش، نه اینکه تنها بیان اهمیت مأمور به باشد که نامبرده توهم کرده است، و در مثال: وجوب اطاعت خدا و... فرمان شارع حکیم، تنها برای راهنمائی باهمیت فرمانبری نبوده است، بلکه مقصود، لزوم فرمانبری است و این محقق!! بزرگوار!! – العیاذ بالله – خداوند حکیم را قصه گوئی فرض کرده که برای بندگانش در قالب اوامر ارشادی بتوهم او می خواسته سخنرانی بی نتیجه ای کند و یا صرفاً تاریخی نقل نماید و امور مهمه را تعریف کند بدون اینکه خواستی جز این داشته باشد!! و این توهم کمال کج فکری و بدفهمی است. بلکه به یقین، خواست خداوند در این اوامر نیز اصلاح مجتمع، بنوع دیگر است که از طریق تفکر و تعقل، حاصل می گردد، نه اینکه تنها اشاره به اهمیت مأمور به باشد.

و حق مطلب اینست که اصولاً نامبرده به یک سادیسم خطرناکی مبتلا بوده، و بدون توجه به نتایج مهملاتش هر چه به قلمش می آمده می نوشته است!! بدون اینکه بیندیشد چه می نویسد، واز نوشته اش چه مقصودی داشته است!!

و ثالثاً: قلم زن مزبور کاسه داغ تر از آش شده، و

ص: 44

برای محکمات قرآن، یقه دریده است!! در حالیکه او حرمت حتی الفاظ این کتاب مقدس آسمانی را رعایت ننموده و علاوه بر اینکه به خیانت تفسیر برای آلوده بوده، الفاظ قرآن کریم را نیز تحریف نموده و هر جا، هر طور که دلخواه او بوده از تغییر آن دریغ نمی نموده، و گه گاه مصلحت در حذف کلمه ای می دیده!! و آن را با کمال بی پروائی حذف می کرده است!! و اینگونه جرأت تجاسر، بالاترین خیانت نامبرده به کتاب خدا است چنانکه نمونه هائی از او در اوائل کتاب گذشت.

و از اینها هم که بگذریم، تصرفات غیر مجاز و تفسیر های به رأیی که در آیات شریفه نموده بسیار است، از جمله در سوره: (عبس) و در سوره (مدثر) و در آیات: (شفاعت) و آیات لزوم شور در بعض از امور، و غیر اینها که ما در کتاب های: (تشیع یا مکتب نهائی انسانها) و (سخنی چند) و (خرد داوری کند) و دیگر تألیفاتمان خیانتهای نامبرده و گستاخیها، و خزعبلاتش را کاملاً بررسی نموده و انتقادات خود را بیان داشته ایم.

حاصل آنکه (وسواس خناس) با این عبارات و نوشته رسوا، بندها را گسسته، و قیود، و تعهدات دینی ساده لوحان را یکباره به یغما برده، و لاابالی گری در امور دینی را به

ص: 45

بی بند و باران تعلیم داده، و نفرین خالدی از خود بیادگار گذارده است.

در صفحه: 59 سطر: 3 می نویسد:

%% می دانیم که خدا واحد است و بسیط است اما وقتی که %%

%% از بندهای خشمگین می شود مسلماً این خشم در وجود او %%

%% حادث می شود – پس از حدوث گناه – و قبلاً این خشم، %%

%% وجود نداشته بنابراین خدا که قدیم است چطور حالتی %%

%% در او حادث می شود پس باید در خدا که وجود واحد بسیطی %%

%% است هم حادث را بگیریم و هم قدیم را و این دو نقیض %%

%% با هم جمع نمی شود پس باید برای تو وجیه این تناقض %%

%% که خودمان ساخته ایم یک فرضیه دیگری درست کنیم %%

%% که خودمان ساخته ایم یک فرضیه دیگری درست کنیم %%

%% و آن اینست که صفات و حالات خدا جزء ذاتش است... %%

%% تحقیق در این مسائل و غرق شدن در آن که همه قرون %%

%% وسطای اسلام و اروپا را بخود گرفتار کرد انسان را از %%

%% نظر فکری و ذهنی و از نظر بحثهای تئوریک بسیار قوی %%

%% نمود اما از نظر علم و از لحاظ تمدن و کشف قوانین طبیعی %%

%% و گسترش دامنه معرفت واقعی عقب برد و منحط کرد... %%

نویسنده:

اگر کسی در علوم عقلیه، حتی مختصر آگاهی داشته باشد و عبارات فوق را بنگرد از حیرت، انگشت بدهان می گزد

ص: 46

و در بهت، فرو می رود که چه الزامی دارد کسی که صد در صد، از این علوم بی بهره بوده است در چنین مسائل مشکله ای به بررسی می پردازد و بالنتیجه، ببافتن چنین خزعبلاتی خویش را مبتلا می کند!!

و از سراسر عبارات او برای هر متفکری ناآگاهیش مشهود است، و این بینوا تنها شنیده است که عماء فن در باب خداشناسی فرموده اند: (خداوند، بسیط است و ترکیب در ذات مقدسش راه ندارد)(البته تعبیر درست این است که خداوند متعال متجزی نیست.) و قلم زن مزبور، نه تنها از فهم این عبارت، بلکه از هزاران مسائل مطروحه در علوم عقلیه کاملاً بی خبر مانده است، و چونین عنصری، حق بررسی علمی این مسائل را نداشته است، و نظرات او به – اندازه پشیزی ارزش علمی ندارد، و فقط عرض خود برده و دیگران را بزحمت انداخته است.

کراراً گفته ایم: کسی که در نوشتجاتش، نادانی و بی اطلاعی خود را در موضوعات: (فقهی و اصول فقهی و کلامی و فلسفی) صریحاً امضا کرده چه بیماری داشته که بر خلاف نوشته اش به داوری پرداخته است!!

و غالب آنهائی که از نوشتجات او ترویج می کنند چون خود او از علوم اسلامی بی بهره اند و فقط به بافندگی ها، و استخدام الفاظ مترادفه، و عباراتی گول زن، دل

ص: 47

خوش کرده اند!! و علاوه بر اینکه عموم نوشتجات او تکراری است، فاقد ارزش علمی، و مورد انتقادات عدیده است بویژه، این نوشته اش: (اسلام شناسی) که حتی در منابع تاریخی که بقول خودش از (طبری و ابن هشام) اخذ نموده بگونه ای دست خود به تحریف، آلوده و متون تاریخی را چنان تغییراتی داده که بکلی واقعیت امور را مسخ کرده است!! و گاهی برای اینکه مشتش باز نشود برخی از احادیث را تقطیع کرده و تنها همان قسمتی را که بر فکر علیل خود منطبق می دانسته نقل کرده است! و بدون تعصب میگویم که خدا میداند این نوشته تا چه اندازه فضاحت بار است، و فردا که ابرهای تیره برطرف شود و رسوایان این مجتمع، اسناد رسوائیشان، افشا گردد، معلوم می شود قلم زن مزبور، با این نوشته، و دیگر نوشته هایش چه بلائی به سر اسلام و قرآن عزیز آورده است!!!!

مع الاسف: چنانکه در مثل آمده و گفته اند: (برعکس نهند نام زنگی کافور) نام این نوشته را که بکلی حقائق اسلام را مسخ کرده است، و از هر خیانتی به شئون این کیش پاک، دریغ نکرده، و حتی نام تحقیق را هم ننگین کرده.... (اسلام شناسی) نهاده و با غرور پوچی پنداشته کرامتی بخرج داده است! و در پرتو جانبداری بز

ص: 48

های اخفش، چنان از خود بیخود شده بود که بر ستارگان آسمان علم، پلنگ وار، رشک می ورزید!! و در نهایت گستاخی بعلماء ارزشمند اسلام شیعی و زمامداران این مکتب مقدس حمله آورده و از آنچه خود لایق بود، در مورد این بزرگواران، مضایقه نکرد، - هم می گفت، و هم می نوشت و به یقین، اگر نام این نوشته را (مهمل شناسی) می نهاد بدرجات، از (اسلام شناسی) مناسب تر بود.

در هر حال، برای اینکه میزان جهل قلم زن مزبور بهتر روشن گردد، مطلبی را که در اینجا راجع به بساطت خداوند متعال، قبلاً نقل نمودیم اینک بطور اجمال، به بررسی و نقدش می پردازیم:

و اگرچه بعضی از ابحاث است که تحقیق در آنها به تألیف کتابهای مستقل نیازمند است، و از آن جمله موضوع خداشناسی، و صفات ثبوتیه حق است که علماء بزرگواران شیعه، امثال: (خواجه طوسی) – (علامه حلی) – (علامه مجلسی) – (شیخ بهائی) –دس الله اسرارهم، و دیگر بزرگان، کتابهای بسیار سودمند وارزنده در آن مباحث، تصنیف کرده اند، و ما به حکم: (ما لایدرک کله لایترک کله) فقط به اجمالی از یک قسمت مباحث کلامی برای نقد نوشته قلم زن مزبور می پردازیم تا

ص: 49

به ناآگاهی کامل او بیشتر پی برده و ببینید فکر غرب زده و ناآگاهانه او چقدر از افق علوم اسلامی دور بوده، و دریابند که نامبرده از این نوشته ها مقصودی جز تحمیر عوام و تخریب مبانی اسلام و ایجاد اختلاف در ملت مسلمان، و امحاء احکام خدا نظری نداشته است!!

اینک به بررسی و نقد نوشته نامبرده می پردازیم می نویسد: (میدانیم که خدا واحد و بسیط است اما وقتی که از بنده ای خشمگین می شود مسلماً این خشم در وجود او حادث می شود – پس از حدوث گناه – و قبلاً این خشم وجود نداشته...)!!

خوانندگان عزیز: شما همین چند سطر را یادداشت کنید، و از هر متخصص فنی که میل دارید پرسش کنید که آیا چنین هذیانی را تاکنون هیچ خداشناسی گفته است!!

مگر خداوند، محل حوادث است که چیزی بر او، یا در او حادث گردد!! و مطلبی را این چنین تصویر کردن نشانه ناآگاهی، و فقدان خرد، و عاری بودن از همه اصول اسلامی است، بویژه که بر این پایه، مهملات عجیب و غریبی را بنا نهاده، و نتیجه گیری کرده که بحث در این امور موجب اتلاف وقت، و دور شدن از علم است!! و چون خود او اهل تحقیق نبوده، و توانائی بر درک، و حل مطلب نداشته این

ص: 50

چنین عناد بخرج داده است!! و فی المثل: همانند کچلی است که از وی پرسیدند چرا طلف نمی گذاری؟ می گوید: من از این... خوشم نمی آید!!

پر پیدا است که نامبرده حتی کتاب ساده ای هم در اثبات وجود خدا، و توحید او، و صفات ثبوتیه و سلبیه و آنچه مربوط به این موضوع است نخوانده و از کتابهای کلامی در بست بی خبر بوده و اگر مختصر مطالعه ای هم داشت لا اقل اگر قادر بر حل مشکل نبود، تصویر مطلب را آگاهانه می نمود و چنین تعبیرات جاهلانه ای از خود بیادگار نمی گذارد که مورد تمسخر و حمله عقلاء واقع گردد.

اینک برای بهتر روشن شدن مطلب، لازم است بطور خلاصه باشاراتی در این باب بپردازیم، سپس انتقادات و اشکالاتی که بر نوشته قلم زن مزبور وارد است متذکر شده و عاری بودن وی را از آگاهی و اعتقاد باین اصل اصیل اسلامی ثابت کنیم.

بطور کلی، کلمه: (وجود) که از آن در فارسی به (هستی) تعبیر می شود، دارای دو مصداق است، یکی وجود واجب با لذات، و دیگر، وجود ممکن با لذات.

(واجب بالذات) موجودی است که هستی و وجودش بذات خود است، یعنی: از ناحیه غیر خود، هستی نیافته

ص: 51

و آغازی نداشته، و انجام و زوالی هم ندارد، (وجودش ازلی و ابدی است) و واجد همه صفات کمالیه، از علم و قدرت و حیات و اراده و امثال اینها است،

و در صفات حق، دو قول است:

محققین از علماء فن، قائل به: (عینیت) صفاتند یعنی: صفات را مصداقاً عین ذات مقدس خداوندی می دانند و جمعی از علماء عامه، قائل به زائد بودن صفات بر ذاتند اما آنان که صفات را (وجودا و عینا و فعلا و تدثیرا) عین ذات، می دانند، و عقیده دارند که بذاته آثار همه کمالات بر او مترتب است و او من حیث ذاته مبدء است برای انتزاع همه صفات کمالیه، یعنی: یک مصداق حقیقی است، یک وجود واجبی است که بعینه مصداق همه صفات کمالیه است.

پس صفات خداوند، غیر از صفات مخلوقات است که غیر ذات آنها است، مثلاً: بر ما هم اطلاق موجود، عالم، قادر می شود ولی این صفات غیر از ذات ما است، زیرا نبودیم سپس موجود شدیم، جاهل و ناتوان بودیم، سپس عالم و توانا گردیدیم ولی ذات اقدس ازلی همیشه و لایزال واجد این صفات بوده است. و برای (عینیت) صفات حق، بادله ای تمسک گردیده که از آنجمله است:

ص: 52

1- ذات مقدس خداوند، واجد تمام کمالات است، و اگر صفاتش غیر از ذات او باشد مسلماً در کمالش محتاج به این صفات است، و احتیاج، صفت ممکن است، نه واجب.

2- اگر بگوئیم صفات حق{صفات ذاتی}، حادث بوده ولی قائم بذات او، لازم می آید محل حوادث باشد، و اگر صفات، زائد و قدیم باشد لازم می آید قول به: (قدماء ثمانیه) بنا بر اینکه صفات ثبوتیه، هشت باشد و برهان قطعی، این فرضیه را ابطال کرده است، ولی متأسفانه، جمعی از -

فرق عامه، بدان معتقدند!!

3- اگر صفات خداوند، زائد بر ذاتش باشد، لازم می آید که ذات مقدسش، خالی از کمالات باشد، و این موجب نقص است، و نقص بر خداوند، محال است.

پس از (عینیت) صفات، و وضوح آن

اینک باید دانسته شود که یکی از صفات ثبوتیه خدای متعال، (اراده و کراهت) است. یعنی: افعالش به اراده و اختیارش صادر می گردد.

اما در تکوینیات، واضح است که: (اذا اراد الله لشیئی ان یقول له فکن فیکون) و اما معنی اراده و خواست او، در اعمال، و افعال بندگان، اینست که: آنچه را که از بندگان، اراده فرموده طاعت و بندگی آنها است. یعنی: افعال عبادی بندگان را طالب است، نهایت، به

ص: 53

اختیار خودشان، و بعبارت دیگر: طالب فعل اختیاری بنده است. و معنی کراهت اینست که چون خداوند، عالم است که فلان فعل، در فلان وقت، مشتمل بر مفسده است نباید انجام شود – و اما کراهتش نسبت به افعال غیر، معنیش اینست که ایشان را نهی می کند از ایقاع معاصی که موجب فساد ایشانست، البته بر وجه اختیار خود ایشان.

و دلیل بر اینکه خداوند، نسبت بافعال عباد، - (مرید و کاره) است همان اوامر و نواهی او است که امر به طاعت کرده، و نهی از معصیت نموده است، زیرا: خداوند حکیم، امر نمی کند مگر بر آنچه را که اراده نموده و نهی نمی کند مگر از آنچه را که اکراه داشته است، پس بازگشت اراده به علم به اصلح است و کراهت، مرجعش به علم به فساد است که موجب نهی بالاختیار گردیده – و اگر خداوند اراده داشت که به جبر، و قهر، مانع عصیان و فساد گردد می توانست، ولی چنین نخواسته است چون مخالف با غرض از تکلیف است زیرا: بندگان، باید بر فعل و ترک، قدرت داشته باشند، و اجبار، سلب قدرت می کند (ولو اء الله ما اشرکوا....).

و از جمله صفات سلبیه اینست که خداوند، در چیزی (حلول) نمی کند، و با غیر خود، متحد نمی شود زیرا: حال

ص: 54

محتاج به (محل) است و احتیاج و فقر، صفت ممکن است. و از این گذشته: حلول در شیئی مستلزم خلو (حال) در شیئ آخر است. و بعنوان مثال، اگر خداوند – العیاذ بالله – در مکانی حلول کند باید مکان دیگر، خالی از او باشد، در حالیکه او در هر مکانی موجود است و علاوه بر این: انتقال از حالی به حال دیگر، علامت زوال است، و خداوند، لم یزل و لا یزال است، و محذور دیگر اینست که: حلول، مستلزم جسمیت، و عرضیت، و داشتن مکانست، که ذات مقدس الهی از همه اینها منزه است – و اشکال دیگری که بر تقدیر: حلول، لازم می آید اینست که اگر واجب تعالی با غیر خود متحد گردد، آن غیر، یا واجب است و یا ممکن – اگر واجب باشد مستلزم تعدد واجب است، و اگر ممکن باشد پس از آنچه بعد از اتحاد، حاصل می گردد، یا واجب است یا ممکن، و در محل خود، ثابت شده است که: انقلاب ممکن بواجب، و واجب به ممکن از محالات است.

در اینجا توجه شما را به یکی از خطبه های بسیار ارزنده امیرمؤمنان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام جلب می نمائیم، تا به بینید آن بزرگوار، موضوع: توحید: ذات، و صفات حقتعالی را در چه قالب شیوائی بیان داشته است.

ص: 55

(نهج البلاغة) خطبه 1

اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل صفه انها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه. فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد ارشار الیه و من اشار الیه فقدحده و من حده فقد عده و من قال فیم فقد ضمنه و من قال علی م فقداخلی منه کائن لاعن حدت موجود لاعن عدم مع کل شیئی لا بمقارنة و غیر کلشیئی لا بمزایلة فاعل لابمعنی الحرکات و الآلة بصیرا ذلا منظور الیه من خلقه متوحدا ذلاسکن یستانس به و لایستحوش لفقده انشا الخلق انشاءا و ابتداه ابتداء بلارویة اجالها و لا تجربة استفادها و لا حرکة احدثها و لاهمامة نفس اضطرب فیها احال الاشیاء لاوقاتها و لاءم بین مختلفاتها و غرز غرائزها و الزامها اشباحها عالمابها قبل ابتدائها محیطا بحدودها و انتهائها عارفا بقرائنها و اجنائها....

ترجمة:

اساس (و نخستین پایه) دین شناختن او است (که

ص: 56

بدانیم او آفریننده همه موجوداست) و شناختن کامل تصدیق او است، و تصدیق کامل، یگانه دانستن او است، و توحید کامل، خالص نمودن عمل است برای او{و یا به معنای جدا نمودن خدا از خلق است.}، و کمال اخلاص برای او آنست که صفات زائد بر ذات، برای او تصور نشود، زیرا هر صفتی گواه است که غیر موصوف است، و هر موصوفی گواهی می دهد که غیر از صفت است، پس کسی که خداوند سبحان را (بصفات زائد بر ذات) توصیف نماید!! قرینی برای او توهم نموده، و کسی که او را دو تا داند پس او را تجزیه و تقسیم کرده، و کسی که جاهل به او است پس بسوی او را محدود (فرض) نموده، و کسی که او را محدود دانست پس او را بر شمرده، (و خداوند را چون واحد عددی توهم کرده) و کسی که بگوید در چیست، او را در ضمن چیزی قرار داده، و کسی که بگوید بر چیست، بعضی از مکانها را از او تهی دانسته است – خداوند سبحان همیشه بوده، نه آنکه حادث شده باشد، موجود است نه آنکه از نیستی و عدم بوجود آمده باشد با هر چیزی هست نه بدانگونه که همسر آن باشد (بلکه همه چیز قائم به او است{خالق اوست}) و غیر از هر چیزی است نه بدانگونه

ص: 57

که از آن کناره گیرد (زیرا اگر کناره گیرد چیزی محقق نخواهد شد، و او نگاهدارنده همه اشیاء است) فاعل است (و همه افعال در عالم تکوین{نه تشریع} از او صادر می گردد) ولی نه بمعنی حرکات، و انتقالات از حالی بحال دیگر (زیرا این از لوازم جسم و جسمانیات است و خداوند، منزه است) و نه بمعنی آلت (زیرا: خواستن آلت، مستلزم فقر و احتیاج است و او غنی بالذات است) بصیر و بیناست در حالیکه هیچ مخلوقی از مخلوقات نبوده، و یگانه است هنگامی که سکن (و چیزی که موجب اطمینان و انس باشد) نبوده و از فقدانش وحشت نکند، مخلوقات را بیافرید بدون بکار بردن فکر و اندیشه و تجربه ای که از آن استفاده کند (زیرا تجربه و تفکر برای حصول علم بمصالح است و او بذاته عالم است) و بی آنکه جنبشی در خود پدید آورد (زیرا حرکت از لوازم: جسم است) و بی اهتمام نفسی که در آن اضطرابی داشته باشد (زیرا مصالح و مفاسد را می داند) اشیاء را در اوقات خود بوجود آورده (و هر وقت که مصلحت بوده آفریده) و مختلفات آنها را سازگار نمود، و طبایع آنها را ثابت کرد و آن طبایع را لازمه آن اشیاء گردانید – دانا بود به آنها پیش از آفریدنشان، و احاطه داشت به حدود و انتهاء آنها و آشنا بود به چیزهائی که پیوسته اند به آن اشیاء و بنواحی

ص: 58

و گوشه های آنها (یعنی به مخلوفات، کلاً و جزءًا عالم بوده و هست....

این خطبه مبارکه، علاوه بر اینکه از نظر الفاظ و ترکیب بندیها در حد اعلای فصاحت، و بلاغت است – از نظر معنی نیز عقول همه اهل توحید، و فلاسفه الهی را بحیرت آورده است، - کدام خرد است که بتواند در اوج علمی این انسان مافوق، راهی پیدا نموده، و حقایق را همانند این شخصیت بی بدیل بشریت درک کند؟ کدام فیلسوف، و حکیم و متکلمی در هر درجه سیر علمی هم باشد، چون او توانا بر شهود علمی اسرار جهان آفرینش است؟ کدام موحد و خداشناس است که حتی توهم کرده باشد خدا را آنچنان که علی علیه السلام علماً شناخته، شناخته است، و می تواند به مخلوق بشناساند؟ براستی همه عقول بشری در پیشگاه بینش مقام مقدس علوی، همانند مور ضعیفی است که در قلوات بی پایان علم از حرکت وامانده است.

علی علیه السلام است که دانشش فوق دانشهای بشری و عرفانش فوق عرفان هر عارف و خداشناس است.

او معلم است و دیگران متعلم.

او متکلم است و دیگران متلمذ

او عطا کننده دانشهاست و دیگران فراگیرنده

ص: 59

او ولی مطلق حق است و دیگران بشعاع نور ولایت او پاینده.

به حقیقت:

اگر بخواهیم شرح اوصاف آن ولی والای حق را در اوراق دفتر بیاوریم نه تنها قلم از حرکت افتاده و سر می شکند، و نه تنها فکر، وامانده و عقل، در مسیر دریای فضیلتش غرق می شود، بلکه هرچه بیشتر بنویسیم، و پیش تر برویم با شگفتیهای عمیق تر مواجه می شویم و همانست که گفته اند:

کتاب فضل ترا آب بحر کافی نیست

که نم زنم سر انگشت و صفحه بشمارم

وله جلال لیس فوق جلاله الاجلال الله

جل جلاله و له نوال لیس فوق نواله الانوال الله غم نواله

در هر حال: مقصود ما از نقل این قسمت از خطبه توحیدی مولی، امیرالمؤمنین علیه السلام بدانجهت بود که بدانید بحث در توحید، و صفات حق، از مهمترین مباحث اعتقادی اسلام است، و بر همه مسلمان، پیش از هر چیز، و بیش از همه

ص: 60

چیز، آگاهی و سپس اعتقاد به این اصل اصیل اسلامی لازم است و بدیهی است که تا نقطه اتکاء توحیدی در آدمی پدید نیاید نمی تواند انسانی باشد، و احساس وظیفه ای نماید.

و از جمله صفات سلبیه، یکی هم اینست که: (خداوند، محل حوادث نیست) یعنی: خواب، و بیداری، و حرکت، و سکون، و قیام، و قعود، و کهولت، و صبا، و شباب، و شیب، و ضعف، و کلال، و نشاط، و فرح، و حزن، و رضا، و سخط، و صحت، و سقم، و واماندگی، و اکل، و شرب، و سهو، و نسیان، و نحو اینها بر او عارض نمیگردد. زیرا: این حالات، از عوارض جسم و جسمانی است، و خداوند منزه است، چون عارض شدن اینها بر ذات مقدس خداوندی دلیل بر نقص و عجز او است، و این هر دو بروی محالست.

و امثال این قبیل، عبارات: (رضی الله عنهم.... غضب الله علیهم....) که در قرآن کریم و یا دیگر مآثر بچشم می خورد، مقصود: غایات آنها است نه مبادی آنها و در آیات فوق، غایت رضا: اکرام و احسانست – و غایت غصب: عقاب و عذابست، نه نفس رضا و غضب آنگونه که در مخلوقست و لذا گفته اند: (خذا لغایات و اترک المبادی) و دلیل بر این مطلب آنکه عارض شدن این حالات بر ذات مقدس الهی علاوه بر اینکه موجب تغییر ذات است، مستلزم نقص،

ص: 61

و عجز، و احتیاج نیز هست که او جل شانه از همه اینها مبرا است.

و اگر بخواهیم این مبحث را آنطور که سزاوار بحث است تشریح نمائیم همانطور که متذکر شدیم باید کتاب مستقلی تألیف نمائیم و از موضوع کتاب، خارج شویم، و این بررسی اجمالی فقط برای توجه شما بر جهل و ناآگاهی (وسواس خناس) و افشاء بی مایه گی او در کلیه مباحث عقلیه است که با عدم اطلاع، با کمال بی حیائی وارد بحثهائی شده که از هضم او بیرون بوده است، و برداشتهای غلطی نموده که هر آگاهی را به خنده می آورد.

خواننده عزیز:

اکنون با بحث اجمالی که در صفات خداوندی گذشت شما را به نقاط ضعف، و اشکالاتی که بر نوشته قلم زن مزبور مؤلف: (اسلام شناسی)!! وارد است توجه می دهیم، و به بررسی و نقد عبارتی که پیش از این از وی نقل نمودیم می پردازیم.

1- اینکه می نویسد: (خشم در وجود او / خدا / حادث می شود)!! - از حرفهای شاخداری است که هیچ خداشناسی تاکنون نگفته است، و اینکه تنها او در این قبیل مسائل گوی سبقت را در نقل موهومات از همگنان خود ربوده بدلیل

ص: 62

جهل و غرور او بوده است که بدون مجوز علمی، در تحقیق موضوعاتی مداخله می نموده که الفبای مباحث آنها را هم نمی دانسته است، و نظری جز اظهار فضل، و نشان دادن منیت، خویش نداشته است، در حالیکه سخت در اشتباه بوده است زیرا: نوشتجات، و به اصطلاح: تحقیقاتش، بهترین نمودار ناآگاهی مطلق او است.

و نمونه اولش عبارت متقدم است که توهم نموده. خشم، در وجود خدا حادث می شود!! و ندانسته که بنابراین لازم می آید که پروردگار سبحان، محل حوادث باشد!! و او چون معنی: (وجوب وجود) را نمی دانسته و اصولاً نمی فهمیده است، بچنین تعبیر جاهلانه ای دست زده است!!

2- خشم خداوند، با خشم مخلوقاتش، فرق می کند زیرا خشم، در مثل انسان، موجب پیدایش حالتی است که یکی از آثارش برافروختگی، و سرخی رنگ چهره است، و مسلم است که به این معنی، معقول نیست در ذات الهی. حتی تفوه به آن شود، بلکه همانطور که در تحقیق سابق متذکر شدیم، معنی خشم، نسبت بوجود مقدس حق، نتیجه آنست که شکنجه و عذاب باشد نه مبادی آن.

3- اینکه می نویسد: (پس باید در خدا که وجود واحد بسیطی است هم حادث را بگیریم و هم قدیم را....)

ص: 63

باز ناشی از جهل او است، زیرا: (قدیم بودن) لازم ذات او است، نه اینکه ذات مقدسش، چیزی، و قدیم بودن چیز دیگری باشد، و علاوه بر این، اصولاً، حدوث، منافی با ذات واجب تعالی است، و اعتبارش در او جاهلانه است. و نامبرده، گذشته از اینکه این معنی را درک نمی کرده تعبیر لفظی او هم غلط است، زیرا: (قدم و حدوث) گرفتنی نیست، و حداقل، بجای آن جمله غلط، باید می نوشت: هم حادث را اعتبار کنیم و هم قدیم را.

4- اینکه می نویسد: (و این دو نقیض با هم جمع نمی شود) باز نمودار دیگری از نادانی او است، زیرا: نمی دانسته که حدوث، نقیض قدم نیست بلکه ضد او است، چون تناقض، همیشه بین امری وجودی و امری عدمی است و لذا گفته اند: (ان نقیض کل شیئی رفعه) پس نقیض قدم، نفی قدم است، و نقیض حدوث، نفی حدوث است، البته بازگشت نفی حدوث همان قدم، و نفی قدم همان حدوث است ولی تعبیر لفظی قلم زن مزبور، نشانه جهل او باصطلاحات علمی است.

5- اینکه می نویسد: (پس باید برای توجیه این تناقض که خودمان ساخته ایم یک فرضیه دیگری درست کنیم و آن اینست که صفات خدا جزء ذاتش است)!!

ص: 64

(وسواس خناس) با این نظریه محققانه!! کاملاً آبروی خویش را برده است، زیرا: این (بقول او) تناقض را هیچ عالمی نساخته، و حتی طلبه ای هم تفوه به آن نکرده است، بلکه تنها فکر ناسالم و غیر آگاه او ساخته و پرداخته است، و شاید اینهم از موارد وحیی باشد که مقنی یزدی، در عمق چاپ ده مؤمن آباد با کلنگ اعجازگرش بر او نازل گردانیده است، و چون نامبرده نمی دانسته نسبت غضب به حقتعالی چگونه باید تصویر شود بهمان وحی اکتفا کرده و بدین مالیخولیا مبتلا شده است، و توهم کرده که چون هنگام عصیان بنده - العیاذبالله - غضب در خدا حادث می شود در فکر علاجی برآمده که نه مطلب را توانسته هضم کند، و نه پاسخی می توانسته بدهد و از این گذشته بین (صفات و حالات) که از نظر علمی فرق بسیار دارند فرقی نگذارده و هر دو را در یک ترازو نهاده و بخداوند نسبت داده است!!! در حالیکه خداوند، واجد صفات کمالیه هست، ولی محل عروض حالات، قرار نمی گیرد، چنانکه در تحقیق سابق گذشت، و اینکه علماء فن، صفات الهی را عین ذات دانسته اند، برای تصویر خیالی، و غلط قلم زن مزبور نبوده، بلکه دلیل اقتضاء آن را داشته است، که صفات، باید عین ذات باشد نه زائد بر ذات و تاکنون نه تنها هیچ عالمی، بلکه حتی

ص: 65

بقال و عطار مسلمان موحدی نیز نگفته که حالات، جزء ذات خداوندی است!!

6- اینکه می نویسد: (یک فرضیه دیگری....)

اولاً: عینیت صفات، با ذات، فرضیه نیست..... حقیقتی واقعی و استدلالی است،

و ثانیاً: همانطور که متذکر شده ایم صفات، غیر از حالات است.

و ثالثاً: صفات، جزء ذات خداوند نمی باشد، بلکه عین ذات مقدس او است، زیرا بنا بر جزئیت، ترکب لازم می آید، که خداوند، از آن منزله است، و چون این بینوا از علوم عقلیه آگاهی نداشته بچنین تعبیرات غلط، و... مهملاتی دست زده است!! معلوم نیست این بزرگوار!! چه اصراری داشته که در معقولات، وارد گردد، که تا این اندازه، رسوائی بار آورد، و تنها محملی که متصور است اینست که بیقین به بیماری روانی شدیدی مبتلا بوده که نمی توانسته آرام بگیرد!!

7- از همه این نوشته، مفتضح تر آنکه در نتیجه گیریش می نویسد: (تحقیق در این مسائل و غرق شدن در آن.... از نظر علم و از لحاظ تمدن و کشف قوانین طبیعی، و گسترش دامنه معرفت واقعی عقب برد و منحط کرد...)!!!!

ص: 66

براستی گوئیا (وسواس خناس) با علوم اسلامی پدرکشتگی خاصی داشته است!! و در هر فرصتی که بدست می آورده، و در هر قالبی که می توانسته، از گستاخی، و پرده دری بعلاوه، بافتن مهملات بنام اسلام، و تاریخ اسلام دریغ نداشته است، و یکی از نمونه های بارزش همان عبارتست که در چند سطر پیش گذشت.

باید به او گفت: کدام دانش و علم است در دنیا که از معرفت و شناسائی خداوند متعال، و آگاهی علمی از صفات جلال و جمال او ارزشش بیشتر و بالاتر است؟!!

آیا امیرمؤمنان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام که در خطبه های متعدد مفصل (نمونه اش خطبه ایست که قبلاً از نهج البلاغه نقل گردید) در موضوع خداشناسی، و معرفت صفات ذوالجلال، با سخنرانیهای جالب، و عمیق، و فصیح، و بلیغ خود، دلها را از تاریکی جهل به این اصل اصیل اسلامی بنور علم، و عرفان، هدایت فرموده - العیاذ بالله - امت اسلام را از معرفت واقعی عقب برده و منحط کرده است؟!!

آیا تحقیق در مسائل خداشناسی موجب انحطاط امت است

آیا دشمن ترین دشمنان، جرأت چنین تجاسری را داشته است؟!!

آیا تمدن واقعی، و تشکل حقیقی انسانی و ارتباط

ص: 67

معقولانه آدمیان، و ائتلاف قلوب، و دیگر آثار انسانیت جز در پرتو خداشناسی، و خداپرستی، و سپس وظیفه شناسی متصور است؟!!

آیا آفرینش ما تنها برای کشف قوانین طبیعی و گسترش دامنه معرفت در همین جهت بوده است؟!!

آیا آن همه آیات توحیدی قرآن کریم که مبین راه خداشناسی، و معرف صفات کمالیه حق است، و با مثالهای گوناگون، این موضوع را در سرلوحه وظائف انسانی قرار داده است، و تا آن اندازه مورد اهمیت است که علت غائی و غرض نهائی آفرینش را همان شناسائی و معرفت خدا، و ستایش و نیایش، و پرستش او معرفی فرموده / وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ / نیافریدم جن و انس را مگر برای اینکه مرا.... "بشناسند و" پرستش کنید / سوره: الذاریات: / 51/56 - العیاذ بالله - خداوند میخواسته بشر را از نظر علم و از لحاظ تمدن، عقب برد و منحط گرداند؟!!

آیا تنها، مارکس، و لنین، و استالین، و سردمداران مادیت، و بویژه: سارتر ضدخدا، و گورویچ یهودی کمونیست (دو معبود پر افتخار / وسواس خناس /!!) دامنه معرفت واقعی را جلو برده اند!! و دیگر علماء خداشناس، بخصوص دانشمندان عظیم الشأن متعهد اسلام، موجب انحطاط امت

ص: 68

ها بوده اند؟!!

آیا بی خدایان جهان، منطقی جز منطق (وسواس خناس) دارند که با همین نیرنگ، می خواهند بشریت را به نابسامانیهای معنوی سوق داده، و همه اصول انسانی را فدای زندگی مادی کنند؟!!

آیا ملتهائی که دور از خدا مانده اند، و جز همین قوانین طبیعی به چیز دیگری فکر نمی کنند، سودمند بعالم بشریتند؟!!

آیا علومی را که برای بهتر شناختن خدا در دست است و محتویات آنها آدمی را در این موضوع تقویت روحانی می دهد باید بدریا ریخته شود؟!!

ما تردیدی نداریم در اینکه (وسواس خناس) با این عبارت مفتضح خود، منظوری جز این نداشته که اصل خداشناسی را از موهومات صرف، و فقط یک فرضیه ای تلقی نماید و علماء ارزشمند اسلام، و بویژه، متکلمین فخام شیعه را غیر متمدن، و نادان، جلوه دهد!! و با امضاء ضمنی مرام کمونیستی، موجب رواج آن گردد!!

کسی که خداوند متعال را در نوشته اش: (کویر: سرود آفرینش - صفحه: 299) این چنین ترسیم کرده است

%% خدا آفریدگار بود / و دوست داشت بیافریند / %%

ص: 69

%% زمین را گسترد / و دریاها را از اشک هائی که در تنهائی

%% اش ریخته بود پر کرد / و کوههای اندوهش را که در %%

ی%% یگانگی دردمندش بر دلش توده گشته بود بر پشت زمین %%

%% نهاد / و از کبریائی بلند و زلالش آسمان را برافراشت %%

%% و دریچه همواره فروبسته سینه اش را گشود / و آه %%

%% های آرزومندش را که در آن از ازل به بند بسته بود %%

%% در فضای بیکرانه جهان رها ساخت /.... و این در %%

%% بیست و هفتمین روز خلقت بود / و خدا می نگریست / %%

%% سپس طوفانها برخاستند و صاعقه ها در گرفتند و تندرها %%

%% فریاد شوق و شگفتی برکشیدند و: باران ها و باران %%

%% ها و باران ها / گیاهان روئیدند و درختان سر بر شانه %%

%% های هم برخاستند.... و خداوند خدا، ه.ر بامدادان %%

%% از برج مشرق بر بام آسمان بالا می آمد و دریچه صبح را %%

%% می گشود، و با چشم راست خویش، جهان را مینگریست %%

%% و همه جا را میگشت و... هر شامگاهان، با چشمی خسته %%

%% و پلکی خونین، از دیواره مغرب فرمود میآمد و نومید %%

%% و خاموش سر به گریبان تنهائی غمگین خویش فرو می %%

%% برد و هیچ ؟؟؟؟؟؟ %%

%% آسمان بالا می آمد و با چشم چپ خویش جهان را مینگریست %%

%% و قندیل پروین را بر میافروخت و جاده کهکشان را روشن %%

ص: 70

%% میساخت و شمع هزاران ستاره را بر سقف شب می آویخت %%

%% تا در شب ببیند و نمی دید، خشم میگرفت و بیتاب می %%

%% شد و تیرهای آتشین بر خیمه سیاه شب رها میکرد تا آن %%

%% را بدرد و نمیدرید و می جست و نمی یافت و سحرگاهان، %%

%% خسته و رنگ باخته، سیرد و نومید فرود میامد و قطره %%

اشکی درشت از افسوس بر دامن سحر می افشاند و می رفت و %%

%% هیچ نمی گفت.... در جمعیت چهره های سنگ و سرد، %%

%% تنها نفس می کشید / کسی نمیخواست، کسی نمی دید %%

%% کسی عصیان نمی کرد، کسی عشق نمی ورزید، کسی %%

%% نیازمند نبود، کسی درد نداشت... و خداوند خدا برای %%

%% حرف هایش باز هم مخاطبی نیافت، هیچکس او را نمی %%

%% شناخت، هیچکس با اوانس نمی توانست بست، انسان %%

%% را آفرید، و این نخستین بهار خلقت بود.

حق ندارد خود را موحد، و مسلمان بخواند.

خدائی که – العیاذ بالله – دارای اعضاء و جوارج است، بالا می رود و پائین می آید، در تنهائی اشک می ریزد، دردمند می گردد، پلکی خسته و چشمی خونین دارد، با چشم راست، جهان را می نگرد و با چشم چپ قندیل پروین را بر می افروزد، خدائی که در شب نمی بیند و بیتاب می شود، و از افسوس اشک میریزد و تنها نفس می کشد،

ص: 71

چونین خدائی را که (وسواس خناس) با آن آب و تاب مخصوص در (کویر) ش ترسیم کرده بدرد بیدرمان خود او میخورده است.

این خدای جهان نیست.

خدای آفرینش نیست.

خدای انبیاء و اولیاء نیست.

خدای خردمندان نیست.

خدای منطق نیست.

خدای شاندل است.

خدای سارتر، بنیانگذار فلسفه: (اگزیستانسیالیزم است.

خدائی است که نامبرده، از غرب، برای هم پالکی های خود، تحفه آورده است!!!! با ترسیم چنین خدائی دست به حمله بر همه مقدسات اسلامی زده و از نوشتن هر مهملی دریغ ننموده است!!

آیا این هزلیات، بهترین نمونه بی اعتقادی: (نویسنده اش) به همه اصول دینی نمی باشد؟!!

آیا نامبرده با نقل این خزعبلات که از (شاندل) فرانسوی در (کویر) آورده، بدون اینکه خرده ای بر او بگیرد، و نفرینی بر این لاطائلات، و مغز متعفن معتقدش

ص: 72

بفرستد، بلکه دست نخورده، بطور ارسال مسلم در نوشته اش با علاقه فراوان نقل نموده و پنداشته کرامتی، و خدمتی نیز بخرج داده است!! استحقاق صد نفرین ندارد؟!!

چنین عنصر پلیدی که از نقل اینگونه اباطیل، لذت می برده!! بدیهی است که باید با اهل توحید در افتاده، و بحث در مسائل علم الهی را موجب انحطاط و عقب افتادگی بداند!!

نامبرده با نوشتن، و انتشار این یاوره سرائیها در موضوع: خداشناسی، و گستاخیش نسبت بعلماء الهی، و کتابهای ارزنده ایشان که در همین موضوع تدوین گردیده و بحکم وظیفه، از هر گونه بحث لازم، و ضروری، و جالب خودداری نفرموده اند، غرض، و آرزوئی جز این نداشته که بدینوسیله بکلی بحث از مسائل اعتقادی، متروک گردیده و امت، از توجه بخدا منصرف گشته، و همه همت خویش را مصروف کشف قوانین طبیعی، و ماده، و ماده گرائی نموده و فقط به (اصول مادیت) بیندیشند!! و بیقین، این تفکر غلط، و خانمانسوز، مولود تعلیمات مشئومه اساتید غربی او امثال: (ماسینیون مسیحی، و گورویچ یهودی کمونیست، و سارتر ضد خدا) که به شاگردی ایشان افتخار می نموده، و این منحرفان منافق را (معبود) های خویش می

ص: 73

خوانده!! بوده است!!

این نادار بینوا بدون اینکه زیان اینگونه نوشته ها را درک کند با کمال بی مبالاتی وسیله نشر افکار آن عناصر منحرف گردیده است!

و ما نمونه های بارزی از نوشته های: وسواس خناس را که با همه اصول اسلامی، و انسانی درافتاده، و هر جا نام دین بمیان می آمده، سنت کهنه موروثی تلقی می نموده، و اصالت ماده، و ماده گرائی، و اصل صنعت، و بسط مکتبهای مادیت را ملاک واقعی زندگی انسانها قرار داده است!! در کتاب: (خردداوری کند) با عکسبرداری از عین نوشته های او ضمیمه کتاب نموده، و به بررسی و نقد پرداخته ایم، بر شما لازم است این کتاب را تهیه کنید تا بر عقائد، و افکار او پی برده، ضمناً کاسه لیسیش را نسبت به (مکتبهای غرب) درک نمائید، و پر واضح است آنانکه از وی ترویج می نمایند!! باید از درد شرمنده گی بمیرند (بخواهند یا نخواهند).

در صفحه 63 و 64 می نویسد:

%% بسیاری در قرون اخیر قانون تکامل و بخصوص %%

%% / دارونیسم / را مخالف با مذهب اعلام کرده اند، %%

%% مخالف مذهب نبود بلکه مخالف مذهبی ها بود بخاطر %%

ص: 74

%% اینکه مذهبی ها با آن جنگیدند و دارونیسم را محکوم کر %%

%% دند از این رو دارونیسم هر جا که تبلیغ می شد عنوان %%

%% یک مکتب ضد دینی را داشت حتی مسلمانان نیز او را %%

%% یک مرتد تلقی کردند در صورتیکه دارون از مذهبی تر %%

%% علمای اخیر است و بی نهایت روح مذهبی پاک و عالی %%

%% و شدید دارد!!!!

سپس می نویسد:

%% مذهبی چنین خیال می کند که مذهبش عالی %%

%% ترین چیزیست که در دنیا وجود دارد و مذهب خداست، %%

بنابراین آنچه موجود است عالی و اعلا و لا یتغیر است هر %%

%% مذهبی ایکه به اصل مذهبش معتقد است اینطور.... %%

%% استنباط می کند و با تکامل و تغییر خواه و ناخواه.. %%

%% مخالفت می کند و این مخالفتها در تمام دورانی که %%

%% مذهبی ها بر جامعه حکومت می کردند چه در اروپا و چه %%

%% در اسلام کاملاً هویدا است!!!!

نویسنده:

(وسواس خناس) در این نوشته، علاوه بر اینکه ابدیت ولا یتغیر بودن دین مقدس اسلام را انکار نموده، در طعن متدینین و پیروان اسلام، و ملتزمین قوانین این کیش پاک و خالد، که ایشان را (مذهبی ها) تعبیر نموده بطور

ص: 75

وضوح، عقیده خود را افشاء کرده است که گرچه مذهبی ها مذهبشان را عالی و اعلا و لایتغیر می دانند ولی چنین نیست یعنی هم عالی اعلا نیست، و هم قابل تغییر است!!

و همین توهم غلط، عقیده سخیفه شخصی او است که در همین نوشته: (اسلام شناسی) در باب خاتمیت، صریحاً ابراز داشته، و با کمال گستاخی، خاتمیت رسول گرامی اسلام را انکار کرده، و پس از آن حضرت، عقل را بطور استقلال، ملاک عمل قرار داده، و از مکتب وحی، امت را مستغنی دانسته است!!

و علاوه بر این، در عبارت سابق الذکر، (دارون) ملحد معروف شرق و غرب را که کوس رسوائیش بر بامها زده شده، و علماء خداشناس، و موحد همه مذاهب، کتابها بر رعد عقائد منسوبه باو نوشته اند در حد اعجاب، ستوده، و نوشته است: (دارون از مذهبی ترین علماء اخیر است و بی نهایت روح مذهبی پاک و عالی شدید دارد)!!

و با این صراحت، از یک ملحد خدانشناس این چنین، تمجید نموده است!!

آیا (وسواس خناس) با این بی بند و باری در مذهب و نوشته هائی این چنین، و عقائد سخیفه ای آن چنان، که در مجموع نوشته هایش منعکس است می توانسته حتی

ص: 76

توهم مسلمان بودن در خود نماید؟!!

آیا کسی که یک سلسله موهومات را عقائد خویش تلقی نموده، و همه مبانی مذهب را به مسخره گرفته است می تواند با مظاهر اسلامی رابطه ای داشته باشد؟!!

هرگز...

(داروین) که فلسفه: (نشو و ارتقاء) را به او منسوب می دانند، و مسائلی که برخلاف همه ادیان آسمانی و ضرورت همه مذاهب، است بران مترتب نموده، و لذا مورد حمله ملیون جهان قرار گرفته است، کمال وقاحت است که در آن اندازه مسخره، مورد مدح، و تحسین قرار گیرد

کسی که اصولاً وجود صانع تعالی، و خداوند حکیمی را که مصدر مخلوفاتست و انواع مکونات، به علم، و اراده، و قدرت او آفریده شده، شدیداً منکر است، و بساط ادیان آسمانی را با ترهاتش بهم پاشیده، چگونه چنین موجود کثیفی را (وسواس خناس) یک عالم مذهبی پاک، معرفی می نماید، ولی با کمال بی حیائی، (علامه مجلسی و خواجه طوسی، و علامه حلی، و شیخ بهائی، و نظایر این بزرگواران (رضوان الله علیهم اجمعین)) را که مادر دهر، عدیلشان را نزاده است در حد اعلای وقاحت، بباد جسارت گرفته، و از نسبت دادن آنچه لایق خود او، و هوا

ص: 77

خواهان او است در نوشته هایش دریغ نکرده است!!

و این، بهترین سند بر انحراف (وسواس خناس) و عناد او با مذهب و روحانیت شیعه است!!!!

در صفحه: 64 سطر: 18 می نویسد:

%%... حتی در روایاتی که راجع به خلقت پیغمبر %%

%% است صحبت از نور پیغمبر بمیان آمده که قبل از خلقت %%

%% هستی خلق شده بعد به هستی می آید بعد به آدم می %%

%% آید یعنی بعد از خلق آدم نور محمدی صلی الله علیه و آله و سلم در او حلول %%

%% می کند بنابراین خلقت محمد صلی الله علیه و آله و سلم یک خلقت معجز %%

%% آسا و غیر مادیست در صورتیکه محمد قرآن چنین نیست %%

نویسنده:

(وسواس خناس) با این تعبیرات غلط، و نابجا جز ریختن آبروی خود طرفی نبسته است، و آنچه در عبارت فوق ملاحظه می کنید مغالطه ای بیش نیست، زیرا: مضمون روایات فریقین، در این باب، ناطق است که پیش از آفرینش حضرت آدم علیه السلام نور مقدس نبوی آفریده شده و این نور، در اصلاب شامخه بقدرت ازلیه حق، در جریان بوده تا در صلب حضرت عبدالله علیه السلام، پدر بزرگوار نبی محترم صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفت، و مجاری طبیعی برحسب تقدیر عالم عنصر، طی نمود و قدم

ص: 78

بر عرصه طبیعت گذارده، و با کسوه بشریت، رهبر امتها شد، و این مالیخولیائی که قلم زن مزبور، بدلخواه خود در عبارت فوق، پیاده کرده، که خلقت آن حضرت، غیر مادیست از جعلیات خود او است، و تنیها عقده او این بوده که امتیاز آفرینش آنحضرت را پیش از تلبس بلیاس بشریت نمی خواسته بپذیرد در حالیکه از مسلمات (عند الفریقین) است، و این هم ناشی از جهل او بمسائل عقلیه، و متون عقائد اسلامی است!!

حاصل اینکه نامبرده صریحاً احادیث آفرینش نور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را که از حد تواتر هم گذشته و (شیعه و سنی) بدان معترفند بدون اینکه صلاحیتی جهت اینگونه بررسیها را داشته باشد انکار نموده، و با اینکه احادیث مزبوره یکی از اسناد شخصیت ممتاز آنحضرت است، ناآگاهانه، منافی شان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پنداشته است!! و اصولاً این غرب زده، هر جا که با حدیثی مواجه می شده که با فکر علیلش سازگار نبوده آن را انکار می نموده گرچه مصدر آن، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، و امیرمؤمنان علیه السلام، و یا سایر امامان بوده باشند!! و هرجا که حدیثی را با برداشتهای غلط و نادرست خود (توهماً) منطبق می دیده پذیرای آن می شده گرچه راویش: (ابوهریره) معلوم الحال و یا

ص: 79

(مغیرة بن شعبة) جعال، و (سمرة بن جندب) دلال احادیث مجعوله باشد!!

و تقسیماتی که برای احادیث است، و راه کشف صحت و سقم آنها، و قواعدی که برای قبول و یا رد احادیث تدوین گردیده از مسائلی است که نامبرده، الفبای آن را هم نمی دانسته است و بدون هیچگونه شایستگی در عموم مسائل اسلامی وارد می گردیده، و نخود آش می شده و اباطیلی بهم می بافته است!!

و بعنوان مثال، حدیث مجیعولی را در موضوع تعویض زن، که عربی بیابانی پیشنهاد آن را داده، پذیرفته و داستان نماز خواندن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با ابوبکر!! که به یقین، از مفتریات است، و ناقلش طبری سنی بوده آنهم با مستندی مجعول، این را هم پذیرفته!! و بسیاری از این قبیل انحرافات که در نوشته های او بچشم می خورد. ولی (احادیث خلقت نور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) را که انبوهی از علماء فریقین، در کتب معتبره خود نقل کرده اند و از حد تواتر قطعی هم گذشته، و هیچگونه ایراد علمی نیز ندارد نپذیرفته است!!

و برای اینکه دو موضوع فوق را که بنامبرده نسبت داده ایم، محلش را نیز بدانید در کجا است، مقتضی است

ص: 80

عیناً نوشته او را در اینجا نقل کنیم:

1- (اسلام شناسی) صفحه: 580 سطر: 21 می نویسد

%% یک عرب وحشی از صحرا به مسجد میآید و در برابر %%

%% جمع بوی خطاب می کند: "ای محمد" زن من چهره ای %%

%% سوخته و پوستی چروکیده و خشک دارد و زن نوجوان و %%

%% زیبا است، بیا یک چند او را با زن من عوض کن و او با %%

%% روی خوش و لحن مهربان و آرامی که مسیخ را بشگفتی %%

%% می آورد پاسخ می دهد: برادر اگر می توانستم می %%

%% کردم اما نمی توانم....

نویسنده:

(وسواس خناس) احادیث خلقت نور مقدس نبوی صلی الله علیه و آله و سلم را که یکی از امتیازات آن حضرت است و بتواتر رسیده نمی پذیرد!! ولیکن مضمون بالا را که سرا پا دروغ، و اهانت بآنحضرت است و معلوم نیست از نوشته کدام معاند بیشعوری نقل کرده، و یا اساساً جعل کرده است، در فضیلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می نماید!!

به پیامبری که خود، بنیانگذار مکتب ناموس و عفت و شرف است چگونه می توان چنان نسبتی داد و گفت: چندان ناموس خود را آزاد گذارده که حتی یک عرب بیابانی بمجرد ورود بروی، هم او را کاملاً دیده و هم از زیبائیش آگاه شده

ص: 81

باشد!!

و شگفت آورتر اینکه، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین جسارت تند و کوبنده را بشنود، و نه تنها در مقام تادیب آن عرب گستاخ برنیاید، بلکه با لحنی مهربان و آرام، عذر آورد!!

شما را بخدا سوگند اگر چنین جسارتی را کسی به عادی ترین فرد بشر، بنماید، نباید در انتظار عکس العمل شدید باشد، و بر فرض مثال، اگر یک نفر لوطی، بهمین نویسنده این چنین پیشنهادی را می داد بر آشفته نمی شد؟!!

در هر حال، چون از این قبیل، مهملات، و مجعولات در نوشته های او بسیار است و نقل آنها موجب تلاف وقتیی، لذا می گذریم.

2- (اسلام شناسی) صفحه: 445 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به نماز خواندن با ابوبکر متهم نموده!! و می نویسد:

%% صبح دوشنبه نشاطی که در آخرین لحظات حیات %%

%% پدید میآید او را از بستر حرکت داد تا دم درگاه خانه %%

%% عایشه آمد پرده را بالا زد مردم با ابوبکر نماز می %%

%% خواندند ناگهان پیغمبر را دیدند که بر درگاه ایستاده %%

%% است و آنان را می نگرد و لبخندی مهربان و آرام بر %%

%% لب دارد پیغمبر از اینکه یکبار دیگر مسجد را و مردم را %%

%% برخلاف انتشارش می بیند و اینکه مسلمانان بی حضور %%

ص: 82

%% وی نیز شکوه و وحدت خویش را حفظ کرده اند سخت مسرور %%

%% بود.... ابوبکر از همهمه مردم دانست که پیغمبر %%

%% وارد شده ساکت شد و جایش را به پیغمبر سپرد پیغمبر %%

%% دستور داد بر مردم نماز بگذار و خود بر دست راست ابوبکر %%

%% نشست و نماز خواند....!!

نویسنده:

انتقاداتی که بر این نوشته (وسواس خناس) وارد است بشرح زیر است:

1- قلم زن مزبور، بتوهم اینکه اینگونه مجعولات و خرافات، دردی را دوا می کند! و کشف مهمی کرده است!! غالباً در نوشته هایش تکرار می نموده و اکثر دفترچه هایش از همین قبیل است و به همین جهت این مطلب را در نوشته دیگرش: (از هجرت تا وفات) نیز که یکی از ده مقاله: (محمد خاتم پیامبران) است (صفحه 369) عیناً با اسقاط یک جمله از پایان آن آورده است!!

2- نامبرده که فقط بالفاظ و عبارات، دل خوش داشته، و سرگرم ردیف کردن کلمات مترادفه بوده، و بهیچوحه، به معانی نمی اندیشیده، و شگفت انکه دم از تشیع علوی!! هم می زده و مدعی بوده که اسلام ناب خالص را از دید دو قرن پس از آغاز آن شهود کرده است!! چگونه

ص: 83

چنین افترائی را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روا داشته است!!

اگر چنین روایتی صحت داشت بهترین دلیل بر تنزیه و تقدیس ابوبکر نبود؟!! که رسول خدا هم مردم را بنماز با او وا میدارد، و هم خود بر دست راست او می نشیند و نماز می خواند!! آیا با این فرمان، او را تعدیل نکرده؟! آیا برای تعیین ابوبکر به خلافت، راه مطلوبی نبوده است (چنانکه بسیاری از عامه گفته اند!!)

پیامبری که بحکم أدله موجوده، حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام را بعنوان خلافت بلافصل، منصوب فرموده، چگونه در لحظات پایان عمر، عملاً سفارشهای گذشته خویش را نقض می فرماید!! – و ابوبکری که صدها تخلف و خطا از او مشهود بوده چگونه تعدیل می شود؟!!

آیا این است معنی: (شیعه ناب علوی)؟!!

3- اگر (وسواس خناس) غرضی در تعظیم ابوبکر نداشته چرا به نقل عین حدیث مزبور، بدون دستبرد، و خیانت در آن اکتفا نکرده، و از دو روایتی که از طریق عامه در این موضوع، نقل گردیده، با تقطیع غیر مجاز، یک روایت، ساخته و پرداخته است!! یعنی: قسمتی را از یک روایت، و قسمت دیگر را از روایت دیگر بهم پیوسته و از

ص: 84

مجموع، یک روایت ایده آل ترتیب داده است؟!!

اینک برای باز شدن مشت خائنانه نامبرده، دو روایتی که اشاره شد، عیناً از: (تاریخ طبری) صفحه: 198 ج 3 چاپ قاهره. در اینجا می آوریم تا این جعال را شما هم بهتر بشناسید.

متن روایت اول چنین است:

(حدثنا انس بن مالک، قال: لما کان یوم الاثنین الیوم الذی قبض فیه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خرج الی الناس و هم یصلون الصبح فرقع السترو فتح الباب فخرج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حتی قام بباب عائشه فکاد المسلمون ان یفتتنوا فی صلاتهم برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حین را وه فرحا به و تفرجوا فاشار بیده ان اثبتوا علی صلاتکم و تبسم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرحا لما رای من هیئتهم فی صلاتهم و ما رایت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم احسن هیئه منه تلک الساعه ثم رجع و انصرف الناس و هم یظنون ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قد افاق من وجعه فرجع ابوبکر الی اهله بالسنح)

متن روایت دوم چنین است:

(عن ابی بکر بن عبدالله بن ابی ملیکه قال: لما کان یوم الاثنین خرج رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عاصبا را سه الی الصبح و ابوبکر یصلی بالناس فلما خرج رسول الله ص تفرج الناس فعرف ابوبکر ان الناس لم یفعلوا ذلک الالرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فنکص عن مصلاه فدفع رسول الله فی ظهره و قال: صل بالناس

ص: 85

و جلس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الی جنبه فصلی قاعدا عن یمین ابی بکر.............

چنانکه ملاحظه می کنید در روایت اول، که از انس بن مالک نقل شده، استفاده نمی شود که نماز مردم بصورت فرادی بوده یا جماعت، زیرا: جمله: (و هم یصلون الصبح) مطلق است، و به هیچیک از (فرادی و جماعت) مقید نشده است، اما روایت دوم گرچه صریح است در جماعت، ولی ذکری از فرح و سرور، نشده است، - و علاوه بر این، در روایت اول، نشانه ای از نماز خواندن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از آمدن بمسجد، بچشم نمی خورد، ولی در روایت دوم این جمله هست.

خیانت قلم زن مزبور: (وسواس خناس) در اینست که جماعت بودن نماز، و نماز خواندن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در مسجد از روایت دوم، و مسرور بودن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از روایت اول بهم تلفیق کرده، و از مجموع، یک روایت دلخواه، و خود ساخته، ترتیب داده، تا ببرادران سنی خویش، رشوه قابل ملاحظه ای داده باشد!!

ص: 86

2- نامبرده، در کذب، و افتراء کاملاً بیباک بوده و هرچه بقلمش می آمده می نوشته است!!

زیرا: در صفحه: 616 همین نوشته: (اسلام شناسی قسمت پاورقی ها سطر: 15 شماره: 225) می نویسد:

%% و بروایتی ابوبکر کنار رفت و محمد بقیه نماز را %

%% از او گرفت و بر مردم تمام کرد. %% !!

در اینجا ابدا نامی نبرده که این روایت، موافق کدام فرقه است، ولی در: (میز گرد) که شدیداً مورد حمله قرار گرفته که چرا به عقیده شیعه اشاره ای نکرده است گفته بود: پاورقی فوق، عقیده شیعه است!! و ناقلش شیخ مفید در ارشاد می باشد!! (میز گرد: پاسخ به سئوالات و انتقادات – صفحه 84 سطر: 14)

و این هم یکی از حیله های نامبرده برای فرار از جرم است زیرا: آنچه را که بنام عقیده شیعه نقل نموده دروغ محض است، و نسبت دادن آن به (شیخ مفید قده) تهمتی است آشکارا، و این پاورقی هم با عقیده شیعه مخالف است، و هم با عقیده عامه، و پر پیدا است که منظور نامبرده، از این دست و پا زدنها، و طفره رفتنها، جز مخالطه، چیزی نبوده، و می دانسته که بزهای اخفشی هم که گرد او حلقه زده اند نه حال مراجعه بمدارک را

ص: 87

دارند، و نه صلاحیت درک آنها را، و لذا با کمال آزادی بر توسن غرور، سوار، و بر ترکتازی می پرداخته است!!

در هر صورت، برای اینکه تهمت نامبرده به (شیخ مفید رضوان الله علیه) مسلم گردد، و نیز بدانید پاورقی نوشته: (وسواس خناس) مخالف با عقیده فریقین است عین عبارت: (ارشاد مفید قده) را در زیر، ملاحظه می کنید

در صفحه: 85 می نویسد:

(... فقام صلی الله علیه و آله و سلم و انه لا یستقل علی الارض من الضعف فاخذ بیده علی بن ابی طالب علیه السلام و الفضل بن العباس فاعتمد علیهما و رجلاه تخطان الارض من الضعف فلما خرج الی المسجد و جدا با بکر، قد سبق الی المحراب فاو ما بیده ان تاخر عنه فتاخرا بوبکر و قام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مفامه فکبروا بتدا الصلوه التی کان قد ابتداها ابوبکر و لم یبن علی ما مضی من فعاله فلما سلم انصرف الی منزله....)

ترجمه: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم (از بستر خویش) برخاست در حالیکه از ناتوانی نیروی حرکت نداشت پس حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام و فضل بن عباس دست (مبارک) آنحضرت را گرفتند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اتکاء بر ایشان نمود، و پاهای مبارکش از (شدت) ضعف بر زمین کشیده می شد، پس چون

ص: 88

(از حجره) بطرف مسجد روان گردید ابوبکر را دید که به محراب رفته (و مشغول نماز است) پس با دست (مبارک) باو اشاره فرمود تا کنار رود – ابوبکر کنار رفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جای او بایستاد و تکبیر گفت و نمازی را که ابوبکر، آغاز کرده بود از سر گرفت و بر آن مقدار که ابوبکر خوانده بود اعتنائی نفرمود، و چون نماز را سلام داد به منزل تشریف برد.

و نیز همین بزرگوار که از اعاظم علماء شیعه امامیه و مشایخ این مکتب مقدس است در کتاب: (مناظرات) – (ترجمه: (خوانساری) ص 174 فصل پنجاه و چهارم) پس از طرح سئوالات، و جوابهائی در همین موضوع نماز، روایات عامه را رد نموده، و ثابت نموده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بنماز ابوبکر، اعتنائی ننموده و وی را کنار زد و نماز را با مردم از سرگرفت.

و (امین الاسلام طبرسی) که از اعلام علماء شیعه در قرن ششم است در کتاب: (اعلام الوری) صفحه: 141 می نویسد:

(فلما خرج الی المسجد و جدا با بکر قد سبق الی المحراب فاو ما الیه بیده فتاخر ابوبکر و قام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و کبر و ابتدء بالصلاة....

ترجمه: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بمسجد درآمد و ابوبکر را در

ص: 89

محراب بدید، با دست مبارک، باو اشاره ای نموده و او را عقب راند، و خود آن حضرت، اقامه و تکبیر گفت و نماز را از سر گرفت....

و در کتاب: (کامل بهائی) ج 1 ص 290 فصل: 5 داستان نماز، را بهمان صورت نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ اعتنائی بنماز ابوبکر نکرد، بلکه نماز را از آغاز بخواند، سپس بخانه رفت.

و غیر ایشان از دیگر علماء و عظماء شیعه نیز بالاتفاق تصریح نموده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بمقدار نماز خوانده شده اعتنائی نفرموده و ابوبکر را عقب زد، و خود، راسا نماز را از آغاز بخواند.

پس اینکه (وسواس خناس) می نویسد: بقیه نماز را پیامبر خدا بپایان رسانید، و این صول را نسبت بشیعه می دهد!! تهمت محض است، و بطور یقین، با مآثر شیعه و نظریه قطعی علماء امامیه، متباین می باشد. و اهل سنت نیز با این نقل موافق نیستند. و این تصویر بسیار بسیار علمی!! (وسواس خناس) از جعلیات، خود او است!! و وی از این قبیل، اجتهادات!! در برابر نص، در نوشته هایش بسیار دارد، که نمودار بی بند و باری او در مسائل اسلامی است.

و از خیانت نامبرده هم که بگذریم، اساساً دو روایتی

ص: 90

را که (طبری) در موضوع: (نماز...) نقل نموده علاوه بر ضعف سند، از نظر متن بیز ضعیف است، و ارزش تاریخی ندارد، و نامبرده که مدعی است نوشته خود را از منابع اصیل تاریخی نقل نموده، چرا از اینگونه منقولات ضعاف و سست، و بی پایه، احتراز نمی جسته؟!! و پر واضح است نوشته ای که محتوایش از نظر علمی پایه و اساسی ندارد نمی تواند ارزشی داشته باشد.

اما سبب ضعف متن دو روایت اینست که:

با توجه باینکه حجره عایشه در شرق مسجد قرار داشته و صفوف نماز هم که بطرف قبله، یعنی: سمت جنوب بوده است چگونه پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم پرده را که بالا زدند، و در درگاه مسجد ایستادند، مردم می توانستند آن حضرت را در حال نماز به بینند، زیرا: بنابراین فرض، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از طرف چپ جمعیت، یعنی: شرق مسجد وارد شده نه از طرف جنوب تا برابر مردم قرار گیرند و مردم بتوانند آن حضرت را ببینند، و لذا نخست، مردم متوجه شده سپس ابوبکر، ورود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را احساس می کند، و اگر از مقابل، وارد می شدند، باید – موضوع، کاملاً بعکس می گردید یعنی: اول، ابوبکر متوجه میشد، سپس مردم.

و بنابر توهم غلطی که نامبرده در روایت نموده و سرور

ص: 91

و خوشحالی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پیراهن عثمان نموده، اشکال دیگری لازم می آید و آن اینکه: نماز مورد بحث، بصریح روایت نماز صبح بوده است و مسجد در آن ساعت (طلوع فجر) مسلماً تاریک بوده، و در آنزمان، وسیله روشنائی چندان مؤثری هم نبوده است که در تاریکی بتوانند همه جزئیات را دقیقاً مشاهده نموده و تمیز دهند. پس با توجه باین مطالب، اولاً: در حال نماز که مسلمانان، برابر قبله ایستاده بودند، چگونه پیغمبر را که از طرف دست چپ ایشان وارد مسجد شده اند می توانستند ببینند؟! و ثانیاً: بر فرض که بگوئیم رویهای خود را بطرف پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گردانیدند، گذشته از اینکه در آن تاریکی نمی توانستند مشخصات صورت مبارک آنحضرت را درک کنند، با این انحراف، دیگر نمازی باقی نمی ماند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم – العیاذ بالله – ابوبکر را بر اتمام نماز با مردم تشویق فرمایند!!

در هر حال: این دو روایت، گذشته از اینکه بنظر: شیعه اسنادش مخدوش است از نظر متن نیز ضعیف است.

و خنده آور اینکه با چنین مستندی رسوا (وسواس خناس) تصرفات غیر مجاز هم در آنها نموده، و این آش پشم اندر پشم را وحی منزل!! پنداشته، و مجموعه مجعولی را بنام تاریخ اسلام!! بخورد در اصطلاح، (روشنفکران) داده است!!

ص: 92

بنابراین، نوشته مزبور، باندازه خردلی نه ارزش علمی دارد، و نه ارزش تاریخی، و عنصری که در نقل مطالب دیگران، از هر خیانتی دریغ ندارد، و از انشاء مجعولات گریزان نیست، حق نداشته نام تاریخ را ننگین نموده و یک چنین مهملاتی را بنام اسلام قالبوند!! و اساساً نوشته های قلم زن مزبور، دریائی است از این قبیل مالیخولیاها که گوئیا هنگام نوشتن، وسیله مقنی یزدی (راهنمای وحیش) به هپروت می رفت و این بهم بافته های مجعول را برای هوا خواهانش تحفه می آورده است!!

و شگفت آنکه: امثال موضوعات بالا را آنهم با آن فضاحت معتبر دانسته!! ولی حدیث: (خلقت نور...) را که جماعت بسیاری از عظماء علماء شیعه، و همچنین عامه در کتب: معتبره خود نقل کرده اند نمی پذیرد!!

اینک تعدادی از کتب ناقلین احادیث نور، بشرح زیر است:

1- حلیة الابرار 1/244

2- الریاض النضرة 2/164 (فضائل الخمسة)

3- مسند احمد بن حنبل (حق الیقین شبر: 1/155)

4- مناقب ابن مغازلی شافعی (مصدر سابق)

5- فرائد السمطین ابن مغازلی شافعی (غایة

ص: 93

المرام، دلائل الصدق، احقاق الحق)

6- فضائل امیرالمؤمنین تألیف: موفق بن احمد (غایة المرام)

7- مناقب احمد بن علی بن شاذان (مصدر سابق)

8- امالی شیخ طوسی قدس سره (مصدر سابق)

9- تأویل الایات الباهرة فی فضائل العترة الطاهرة تألیف: شرف الدین نجفی (مصدر سابق)

10- مصابیح الانوار طوسی (مصدر سابق)

11- تفسیر ما نزل فی القران فی اهل البیت علیهم السلام تألیف: محمد بن عباس بن ماهیار (مصدر سابق)

12- کافی محمد بن یعقوب کلینی قده (مصدر سابق 5/245-243)

و در کتاب: (احقاق الحق) از مصادر زیر یاد شده است

13- فضائل الصحابة 205 مخطوط، تألیف: حافظ احمد بن حنبل شیبانی متوفای 241

14- مناقب فقیه ابوالحسن علی بن محمد شافعی معروف به ابن مغازلی واسطی متوفای 483

15- (الفردوس) باب الخاء تألیف: حافظ ابو شجاع شیرویه بن شهردار دیلمی همدانی متوفای: 509

16- مناقب خوارزمی ص 87 ط تبریز متوفای 568

ص: 94

17- (تذکرة الخواص) ابن جوزی متوفای 654

18- (شرح نهج البلاغة) ج 2 ص 450 ط مصر. تألیف: شیخ عزالدین عبدالحمید بن هبه الله، مشهور به (ابن ابی الحدید) معتزلی متوفای 655

19- (کفایة الطالب) ص 176 تألیف: علامه: گنجی متوفاق 658

20- (میزان الاعتدال) ج 2 ص 235 ط قاهره تألیف: ذهبی دمشقی متوفای 748

21- (لسان المیزان) ج 2 ص 229 تألیف: ابن حجر عسقلانی متوفای 852

22- (ینابیع المودة) ص 10 ط اسلامبول، تألیف قندوزی حنفی متوفای 1293

23- (المناقب) تألیف: علامه، عبدالله شافعی صفحه 89 مخطوط

24- (تجهیز الجیش) ص 24 تألیف: ملا محسن بن مولوی، امان الله دهلوی عظیم آبادی هندی، متوفای بعد از سال 1300

25- (نزهة المجالس) ج 2 ص 230 ط قاهره تألیف: شیخ عبدالرحمن بن عبدالسلام صفوری شافعی بغدادی متوفای بعد از سال 884

ص: 95

26- (المناقب المرتضویة) ص 72 ط بمبئی. تألیف: علامه مولی محمدصالح کشفی حسینی ترمذی متوفای بعد از سال: 1025

27- (ذیل اللئالی) ص 60 ط لکنهو، تألیف شیخ جلال الدین عبدالرحمن سیوطی شافعی متوفای 911

28- (بحر المناقب) ص 69 مخطوط، تألیف: علامه محدث، شیخ جمال الدین محمد بن احمد حنفی موصلی مشهور به (ابن حسنویه) متوفاق 680

29- (انتهاء الافهام) ص 224 ط لکنهو، تألیف علامه معاصر سید ابو محمد حسین مولوی متوفای در اوائل قرن 14

30- (الرقائق) ص 300 مخطوط، تألیف: علامه، شیخ عبدالله حنفی مشهور به: (اخوانیات) متوفای 800

و غیر اینها از دیگر کتب تألیفی که احادیث خلقت نور مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرمؤمنان علیه السلام در آنها ضبط شده است.

آیا با اینهمه تألیفات علماء فریقین، که بزمتهم احادیث مذکوره را تلقی بقبول نموده اند، برای بصیر، و بینای بی غرض در مسلم بودن صدور آنها کفایت نمی کند؟!

آیا (وسواس خناس) با عدم صلاحیتش در بررسی مسائل علمی اسلامی، حق داشته بهمه آنها پوزخند زده و بنویسد:

ص: 96

(محمد قرآن چنین نیست)؟!!

آیا انکار مسلمات مسائل اسلامی باضافه جرأت گستاخی دلیل بر تجری قلم زن مزبور، و عناد او بصادع اسلام، و اولیاء گرام، علیهم صلوات الله الملک العلام نمی باشد؟!!

و تنها این موضوع نیست بلکه در هر موضوعی که متناسب با شخصیت اولیاء گرامی حق است، و بدون مجوز وارد بحث می شده با بی بضاعتی کامل، به نفی و انکار آن می پرداخته است!! و در اینجا از (قاضی روزبهان) عالم سنی ناصبی عنود، و خبیث، پیروی نموده، زیرا: او که از شدت بغض نمی توانسته احادیث مذکوره را هضم نماید، ناچار به انکار آنها برخاسته، و با (علامه حلی) عطر الله مرقده الشریف در افتاده!! ولی در چنگال علمی اهل فن، چنان استخوان هایش درهم خورده شده، و بدرجه ای مفتضح گردیده که مکتب: علم، بر او نفرین می فرستد. و شگفتی در اینست که (بعد اللتیا و التی) این بینوای غرب زده، خزعبلات قاضی مذکور را پس از سرقت، بحساب فکر بکر خود گذارده!! و با تجدید مطلع مطلبی که طشتش بر بامها زده شده است توهم نموده کرامتی هم بخرج داده است!!

در صفحه 68 سطر 18 می نویسد:

%% پیغمبر این جمله عجیب را می گوید: ان فی %%

ص: 97

%% اختلاف امتی رحمه – در اختلاف میان امت، ملت من %%

%% رحمتی است – البته در اینجا اختلافات فکری را میگوید %%

%% یعنی ملتی که همه الگوئی و قالبی فکر می کنند ملت %%

%% مرده ای هستند....

نویسنده:

اینهم یکی دیگر از تصرفهای نابجای نامبرده در مآثر اسلامی است! که اولاً: با عدم تخصص، بلکه فقدان آشنائی با علوم اسلامی حق اظهار عقیده نداشته است و ثانیاً: چه ریگی در کفش داشته که منابه صدور احادیث را نقل نمی کرده است؟! و بیقین، خوف آن را داشته که خواننده ای بمصادر احادیث منقوله رجوع کند و مشتش باز شود. و ثالثاً: چنین جزثومه ای با فقدان بضاعت علمی حق نداشته احادیث مرویه را این چنین ملعبه قرار دهد، و آنچه بفکر علیلش می رسیده معنی کند!

(وسواس خناس) از این قبیل تصرفات نابجا بسیار داشته! و تعمداً و بر عدم نقل منابع منقولاتش چنانکه نوشتیم همان بوده که غالباً یا جعل می نموده، و یا تفسیر برای می کرده، و یا بخیانت تحریف، خود را می آلوده است!!

و در عبارت بالا، مضمون حدیثی را شنیده بوده ولی جزئیات آن را نمی دانسته، و معنیش را نیز.......

ص: 98

نفهمیده بوده، و اساساً از موضوع و محصول حدیث بی خبر مانده است و اگر توانائی آنرا داشت که جهات فوق را مورد نظر قرار دهد، شاید به بهره برداری غلط نمی پرداخت، و حدیث را زمینه هدف مشئوم بعدی خود: (انکار خاتمیت) قرار نمی داد!!

و از همه اینها گذشته، حدیث مزبور، در قالب دیگری است، و ذیل مفصلی دارد، و این غرب زده، برای اینکه برخلاف قاعده، آنرا بر فکر پلید خود، منطبق کند، ذیل آن را اسقاط کرده است، و یا اینکه ذیل آنرا نشنیده، و ندیده بوده است، و نمی دانسته که ذیل حدیث، مفسر صدر حدیث است. و مقصود از (اختلاف) در خود حدیث، بیان گردیده، و هیچ گونه نیازی بتفسیر غلط، و خودساخته قلم زن مزبور نبوده است.

و علاوه بر این، حدیث از حضرت صادق علیه السلام روایت گردیده، نه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم – بله – سائل، بامام ششم عرض می کند: چنین مضمونی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند، و حضرت صادق علیه السلام محتوای نقل سائل را تفسیر می فرمایند، و برداشت از حدیث، درست برخلاف برداشت این غرب زده است

نامبرده، نه تنها این خیانت را در احادیث، معمول می داشته، بلکه در آیات قرآنیه نیز چنانکه گذشت این تجاسر، و گستاخی را بخرج داده است!!

و این لا ابالی گری و بازی کردن با آیات خدا، و احادیث

ص: 99

اولیاء علیهم السلام که حتی فاسدترین مسلمان هم از آن بیمناک است، و او ابداً باکی نداشته است!! کاشف از این است که اصولاً لوازم اسلام، پایبند نبوده، نام اسلام را صرفاً برای اهداف مشئومه دیگری بقلم می آورده است!!، و در تظاهر به دانش های اسلامی برای کسب غرور پوشالی اصرار عجیبی داشته است!! و لذا ابداً در بند موازین علمی نبوده و تنها عباراتی را بهم می بافته تا کسب شهرتی کند، و بسود اجنبی، سرمایه های ایمانی مردم را بغارت ببرد!! وگرنه چگونه جرأت می کرد، اینگونه با مآثر اسلامی بازی کند!!

اینک متن حدیث را در اینجا می آوریم تا آنچه در مورد وی گفته و نوشته ایم روشنتر گردد:

(تفسیر برهان) ج 2 ص 172 – عن ابن بابویه عن عبدالمؤمن الانصاری ثال قلت لابیعبد الله علیه السلام ان قوما رووا ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال: (اختلاف امتی رحمه) فقال: صدقوا، فقلت: ان کان اختلافهم رحمه فاجتماعهم عذاب؟ قال: لیس حیث تذهب و ذهبوا، انما اراد قول الله تعالی: / فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ / فامرهم الله ان ینفروا الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و یختلفوا الیه فیتعلموا ثم یرجعوا الی قومهم فیعلموهم انما اراد اختلافهم

ص: 100

من البلدان لا اختلاف فی الدین انما الدین واحد).

ابن بابویه... از عبدالمؤمن انصاری روایت نموده که گفت: بحضرت صادق علیه السلام عرض کردم: جماعتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند که فرمود: اختلاف امت من رحمت است. حضرت فرمود: راست گفته اند (راوی گوید:) گفتم: اگر اختلاف امت رحمت باشد، پس اتفاقشان (باید موجب عذاب باشد. فرمود: اینطور که تو نظر میدهی و رای ایشانست نیست، بلکه مقصود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم (اشاره به آیه مبارکه قرآنیه بوده که) خداوند متعال می فرماید: فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ... پس فرمان داده است ایشان را خداوند متعال که کوچ نموده و بسوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می رفت و آمد نمایند و معالم دین خود را (از آن حضرت) بیاموزند سپس بقوم و کسان خود، بازگردند و ایشان را (از آنچه تعلیم گرفته اند) تعلیم دهند (پس) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اراده فرمود کوچ نمودن، و رفت و آمد از بلدان را، نه اینکه مقصود، اختلاف در دین باشد، زیرا دین (حق) یکی است.

در تفسیر: (منهج الصادقین) از کلبی روایت شده که گفت: این آیه در شأن بنی اسد آمده که ایشان را قحطی عظیم رسید، برخاستند و با جمع زنان و کودکان بمدینه آمدند و گفتند که ما آمده ایم تا از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تعلیم گیریم پس نرخ

ص: 101

ها گران کردند... حقتعالی این آیه فرستاد که باید از هر قبیله، گروهی از ایشان بیرون روند بتحصیل فقه، نه همه و بعد از آنکه علم فقه را آموختند بناحیه خود توجه نمایند، ایشان را تعلیم دهند تا همه ایشان از معاصی حذر کنند و اوامر و نواهی الهی را امتثال نمایند. انتهی.

پس مقصود از اختلاف که در سئوال سائل از حضرت صادق علیه السلام است، کوچ نمودن و رفتن از جائی بجای دیگر، برای آموختن معالم اسلام است – و مرحوم صاحب معالم قدس سره، که از وجوه علماء شیعه است، به این آیه، در باب: (حجیت خبر واحد) تمسک جسته است.

برادران عزیز:

با توجه به معنی، و تفسیر، و شأن نزول آیه، به بینید (وسواس خناس) با یک حدیث، تا چه اندازه بازی کرده، و چگونه در نقل مآثر اسلامی خیانت می ورزیده است!

اولاً: الفاظ حدیث را بدین گونه نقل نموده: (ان فی اختلاف امتی رحمة) در حالیکه کلمه: (ان) و (فی) را خود او اضافه نموده!! و چنین حقی را نداشته است.

و ثانیاً: حدیث را مستقیماً از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل نموده در حالیکه آن الفاظ، از (عبدالمؤمن انصاری) را وی حدیث است که بیان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آنطور که شنیده بود برای

ص: 102

حضرت صادق علیه السلام نقل کرده است.

و ثالثاً: ذیل حدیث را بکلی اسقاط کرده تا بتواند معنی غلط ابداعی خود را قالب زند!!

و رابعاً: امام صادق علیه السلام، (اختلاف) را به معنی رفت و آمد امت، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای اخذ معالم دینشان تفسیر فرموده، و این ناآگاه، اختلاف فکری معنی کرده است!!

نامبرده، از اینگونه اجتهادات نابجا و غلط، بسیار داشته است – هم در احادیث، و هم در آیات قرآنیه، و برای نمونه، به دو مورد دیگر در اینجا اشاره می کنیم:

1- در صفحه: 46 (کویر) – (نامه ای بدوستم می نویسد:

%% پیغمبر می گفت من از دنیای شما عطر را وزن %%

%% را و نماز را دوست می دارم – اما من تنها، تنهائی %%

%% را برگزیده ام.

نویسنده:

گذشته از اینکه نامبرده فضولی نموده آنهم برابر فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم معنی حدیث را نیز درک نکرده، و به عمق فلسفه منتخب آن حضرت پی نبرده است. بدینجهت از عطر وزن، بمعنائی که مقصود آن حضرت بوده روگر

ص: 103

گردانده، و با نماز هم که سر و کاری نداشته است.

(وسواس خناس) در اینجا (تنهائی) را برگزیده است و در صفحه 152 همین کویر، سطر: 18- (مناره) را محبوب خود دانسته!! مسلماً هواخواهان او علت انتخاب مناره را از وی جویا شده اند که هنوز در حالت خلسه بسر می برند و حق هم همین بوده که معنی این منتخب (انترسان) را باید از همو جویا شد، چون گفته اند: (المعنی فی بطن الشاعر)

2- در صفحه: 55 (کویر) پس از بهم بافتن کلماتی چند می نویسد:

%% چنین می پندارم که در این سوره، مخاطب خداوند

%% تنها پیمبر نیست، روی سخن با همه آنهائی است که در %%

%% جامه خویش پیچیده اند (ای بجامه خویش فرو پیچیده بر %%

%% خیز و جامه ات را پاکیزه ساز و پلیدی را هجرت کن) طنین %%

%% قاطع و کننده فرمان وحی در فضای درونم می پیچد... %%

نویسنده:

نامبرده، در معنی آیه شریفه: (یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ) که خطاب به شخص پیامبر بزرگوار اسلام در آغاز بعثت بوده تصرف نابجا نموده و با کمال گستاخی آن را بر خود نیز تطبیق داده و سپس از نزول وحی بر خویشتن، روشنفکران ابله را خبر داده است!!

ص: 104

براستی تأسف آور است که درک جماعتی از مردم ما به جائی رسیده که این قبیل عناصر هزل باف مسخره را بجای آن که بدار المجانین راهنمائشان کنند، ایشان را راهنمای خود قرار داده اند!!

این غرب زده مالیخولیائی که در صفحه 166 (کویر سطر 5) خود را کبوتر بازی معرفی کرده که باین حرفه، عشق می ورزیده است و باضافه اینکه بتصریح خودش ریشه ای دهاتی داشته و با آداب، و رسوم صحیح انسانی کمتر روبرو بوده و تعلیم صحیحی هم نداشته، و بشهادت نوشته هایش از الفیای تربیت نیز بوئی نبرده است، و از یک شبه انسان هم پست تر بوده چگونه با کمال گستاخی خود را – العیاذ بالله – همانند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مصداق سوره مبارکه: (مدثر) انگاشته است؟!!

نفرین بر او، و آنان که این چنین گمراهی را سمبل اهداف مشئومه خویش قرار داده اند.

در هر صورت، باز میگردیم بسخن سابق خود در موضوع حدیث (اختلاف امت) که اگر مقصود نامبرده، از فکر کردن تفکر در مسائل اسلامی و امور دینی است چنانکه حضرت صادق علیه السلام فرموده اند، اتفاقش مطلوب است، و اختلاف در آنها روا نیست زیرا دین یکی است، و حلال و حرام و دیگر وظائف

ص: 105

اسلامی مختلف نمی باشد که هر کس بخیال و سلیقه خود، جلال و حرامی بتراشد، و بنام دین، قالب زند، و اگر مقصودش جز این است، و چنین پنداشته که آدمی در پندارهای غیر مذهبی آزاد است، گذشته از اشکالاتی که بر آن وارد است، استنادش به حدیث مذکور، بیجا بوده، و از استنتاجی که پس از این نموده پیداست که این مقدمه را فقط برای (نفی خاتمیت) ساخته و پرداخته است!!

در صفحه: 120- پاورقی 35 در موضوع: (تعدد زوجات) خزعبلاتی بهم بافته، و با بحث و بررسی غلط و تفسیر برأی آیات قرآنیه، چنین توهم نموده که تعدد زوجات در اسلام، روا نیست!!

اکنون، نوشته او را نقل نموده، سپس به بررسی و نقد آن می پردازیم:

%% مسأله تعدد زوجات در اسلام بصورت خاصی مطرح %%

%% است شرط جواز تعدد زوجات را عدالت میان دو تا چهار %%

%% زن قرار داده است و از طرفی امکان تحقق عدالت را %%

%% نیز نفی می کند و در نتیجه می شود جوازی مشروط به شرطی %%

%% غیر ممکن، و این در حقیقت، منع تعدد زوجات در حالت %%

%% طبیعی و عادی است – وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی %%

%% الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلَاثَ %%

ص: 106

%% وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً – اگر می ترسید %%

%% که درباره یتیمان عدالت نکرده باشید پس آنچه برایتان %%

%% نیک است از زنان، دو، سه، و چهار تا بگیرید و اگر می ترسید %%

%% که عدالت نکنید پس یکی – وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا %%

%% بَیْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلَا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ – و هرگز %%

%% نمی توانید میان زنان عدالت کنید هرچند بر عدالت %%

%% حریص باشید نمی توانید آن چنانکه باید در خود میل %%

%% پدید آورید – قرآن – در این هر دو آیه به آنچه مبهم است %%

%% اینست که بحث تعدد زوجات هنگام طرح مسأله یتیمان %%

%% پیش آمده است و این فلسفه تعدد زوجات را در اسلام عوض %%

%% می کند.

نویسنده:

این بود همه تحقیق عمیق!! و بسیار بسیار علمی!! (وسواس خناس) در انکار اباحه تعدد زوجات، و فلسفه حکیمانه آن!! و بصراحت نوشته وی، این حکم مقطوع، و مسلم اسلام، نفی گردیده، و یا برداشتهای غلطش چنین پنداشته که تعدد زوجات، متوقف است بر شرط محال، پس در اسلام، چنین حکمی وجود ندارد، و امضاء نشده است!!

آیا شرم آور نیست که نا اهل، و جاهل مغرضی با احکام اسلام، اینگونه بازی کند، و بعنوان نظر دهی با عدم شایستگی

ص: 107

بی باکانه قرآن شریف را آلت دست قرار داده، و کسی که حتی از ظواهر آن بی خبر است تا چه رسد بواطن و عمق معانی آن و از درک ساده ترین آیه عاجز است، محصول فکری خود را باین کتاب مقدس آسمانی نسبت داده و چنان نتیجه بگیرد که اسلام تعدد زوجات را امضا نکرده است؟!!

آیا بدفهمی، و تهمتی بالاتر از این بقرآن کریم متصور است؟!!

مگر نه اینست که از صدر اسلام، (الی زماننا هذا) مسأله اباحه تعدد زوجات در نزد همه فرق اسلامی از مسلمات و ارتکا زیات بوده، و هست؟!!

آیا سیره اسلاف متعهد ما چنین نبوده است؟

آخر نباید باین جهل مرکب گفته شود که چطور، ممکن است خداوند، حکمی صادر فرماید، و صریحاً موضوعی را تجویز نماید ولی آن را مشروط به شرط محالی کند؟!!

آیا خداوند حکیم ملی الاطلاق را در مقام شارعیت، به چنین اتهامی منتسب نمودن، از گناهان غیر قابل بخشش نیست؟!!

آیا هیچ خردمندی می پذیرد که بگوئیم: پروردگار منان، امت را به امری غیر ممکن تکلیف فرموده است؟!!

در هر حال، ناچاریم آیات این باب را کاملاً بررسی

ص: 108

نموده، و نافهمی، و خیانتی را که این بزرگوار!! در توجیه آیات نموده، افشا کنیم.

دو آیه ای را که قلم زن مزبور، تمسک جسته، هر دو در سوره مبارکه (نساء) است.

آیه اول: (... فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً) سومین آیه، و آیه دوم: (وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ) آیه: 129 همین سوره است.

اما معنی آیه اول اینست که:

زنانی که بر شما حلال است، دو، سه، و چهار راه نکاح کنید، و بزنی بگیرید، و اگر ترسیدید که (در نفقه و کسوه و دیگر وظائف مقرره) عدالت میان ایشان نتوانید کرد یک زن را برگزینید...

و معنی آیه دوم اینست که:

هرگز نمی توانید میان زنان (متعدد، در محبت، و علاقه) بعدل و برابری واقعی رفتار نمائید (زیرا: این طبیعی انسانست که نمی تواند زنهای متعدد را یکسان و بیک اندازه دوست داشته باشد، بلکه طبیعتاً بعضی را از بعض دیگر دوست تر دارد) اگرچه (در این امر) حریص باشید (زیرا دوستی واقعی قلبی در اختیار انسان نیست لذا خداوند نیز شما را به آن امر نکرده است) پس باید بطور کلی (از یکی از آنها)

ص: 109

اعراض ننموده و رونگردانید (و بدیگری روآورید) و آن زن را معلقه (یعنی زنی که نه طلاق داده شده که بتواند شوهر کند، و نه شوهر دارد که از او منتفع گردد) رها کنید...

و از ذیل آیه شریفه: (فَلَا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ) استفاده می شود که مقصود از صدر آیه،: (وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ) نفی عدالت بطور اطلاق نمی باشد. تا بضمیمه آیه اول: (و ان خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً) چنین نتیجه گیری شود که تعدد زوجات در اسلام روا نمی باشد، بلکه، همانطور که شرح آن داده شد مقصود اینست که نمی توانید عدالت را بمعنی واقعی آن رعایت کنید، بلکه موظفید به عدالت نسبی، کما اینکه روش مسلمین، از صدر اسلام ببعد، همین گونه بوده است.

علاوه بر این اگر بگوئیم در این آیه، بطور مطلق، نفی امکان عدالت گردیده، با تشریه تعدد زوجات در آیه اول: (فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ) مخالف میگردد، و چگونه می توان گفت که: خداوند، فرمانی صادر فرموده در موردی که ابداً مصداقی در خارج ندارد!! و چنین احتمالی در کلام خداوند حکیم، معقول نمی باشد.

و در تفسیر: (علی بن ابراهیم قمی ره) ذیل آیه شریفه: (وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا...) روایتی نقل

ص: 110

نموده که مؤید تفسیر فوق است و آن اینست:

که یکی از زنادقه، از (ابوجعفر احول) سئوال نمود که این دو آیه: (فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً) – (وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلَا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ) با هم متفاوت (و متخالف) است؟ ابوجعفر، گفت: جواب آن را نمیدانم، پس بمدینه رفته و بر حضرت صادق علیه السلام وارد شدم و از معنی دو آیه، پرسش کردم.

(فقال علیه السلام: اما قوله فان خفتم ان لا تعدلوا فواحدة فانما عنی فی النفقة، و قوله: و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فانما عنی فی المودة فانه لایقدر احد ان یعدل بین امراتین فی المودة، فرجع ابوجعفر الاحول الی الرجل فاخبره، فقال هذا حملته من الحجاز).

و طبرسی قدس سره در: (مجمع البیان) همین معنی را در آیه شریفه متذکر شده و در ذیل این آیه: (وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا....) می نویسد:

(ای لن تقدروا ان تسووا بین النساء فی المحبة و الموده بالقلب ولو حرصتم علی ذلک کل الحرص فان ذلک – لیس الیکم و لا تملکونه فلا تکلفونه و لا تواخذون به... (فَلَا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ) ای فلا تعدلوا باهوائکم عن من لم تملکوا

ص: 111

محبه منهن کل العدول حتی یحملکم ذلکم علی ان تجورو اعلی صواحبها فی ترک اداء الواجب لهن علیکم من حقه القسمه و النفقه و الکسوه و العشره بالمعروف (فتذروها کالمحلقه) ای تذروا التی لاتمیلون الیها کالتی هی ذات زوج و الا ایم

شیخ طوسی قدس سره در تفسیر: (تبیان) فرموده

(نفی الله تعالی فی هذه الایه ان یقدر احد من عباده علی التسویه بین النساء و الازواج فی حبهن و المیل الیهن حتی لایکون میله الی واحده منهن الامثل ما یمیل الی الاخری لان ذلک تابع لما فیه من الشهوه و میل الطبع و ذلک من فعل الله تعالی و لا ضع للخلق فیه و ان حرص علی ذلک کل الحرص و لیس یرید بذلک نفی القدره علی التسویه بینهن فی النفقه و الکسوه و القسمه لانه لو کان کذلکلما امرالله تعالی بالتسویه فی جمیع ذلکلانه تعالی لایکلف العبد ما لایطیقه کما قال: لا یکلف الله نفسا الا وسعها، و قال لایکلف الله نفسا الا ما آتیها – و لا یجوزا المناقضه فی کلامه تعالی ولو حملنا علی انه نفی الاستطاعه فی التسویه بینهن فی النفقه جازان یکون المرادان ذلکلایخف علیکم بل یثقل و یشق علیکم تسویتهن لمیلکم الی بعضهن فاباح الله تعالی حینئذ و رخص ان یفضل بعضهن علی بعضهن فیما زاد علی الواجب من القسمه و النفقه و لا یواخذه بذلک و قوله: فلاتمیلوا کل المیل معناه

ص: 112

فلاتعدلوا باهوائکم عمن لاتملکوا محبته منهن کل المیل حتی یحملکم ذلک علی ان تجوروا علی صواحبها فی ترک اداء الو اجب لهن علیکم من حق القسمه و النفقه و الکسوه و العشره با لمعروف فتذروها کالمعلقه یعنی تذروا التی لاتمیلون الیها کالمعلقه یعنی کالتی هی ذات زوج و لا هی ایم).

آنچه تا اینجا در تفسیر دو آیه شرفه فوق، در موضوع: (تعدد زوجات) و تحقیق فقهی آن بیان گردید، انحراف (وسواس خناس) و خیانتی که در تفسیر آیات قرآنی نموده کاملاً ظاهر و آشکار گردید، و مسلم شد که آیات این باب، علاوه بر اینکه با هم تناقض و تنافی ندارند، نفی حکم تعدد زوجات نیز در آنها نشده است بلکه حکم بجواز را امضا نموده و در مقام بیان همین مسأله اند، و نامبرده چون توانای بر درک آیات قرآنی نبوده، و تقوائی هم نداشته که از تفسیر برای، خودداری نماید برای اینکه خویشتن را در مسائل اسلامی، مطلع و آگاه قالب زند، بخیانت تفسیر برأی مبتلا گردیده است، و اساساً نه تنها در تفسیر آیات، چنین ناهمواریها و گستاخیها معمول او بوده، بلکه پایبند به مآثر اسلامی نیز در هیچ بابی از ابواب شریعت مقدسه نبوده است، و در اینجا برای اینکه برداشت غلط او از آیات، بر عوام الناس واضح نگردد جمله آخر آیه دوم را: (فتذروها کالمعلقه) بکلی حذف نموده است!!

ص: 113

و علاوه بر این، نمی دانسته که کلمه: (میل) در این آیه، بمعنی عدول و اعراض است، بقرینه همان ذیل آیه.

در هر صورت، حاصل استفاده از آیات، چنین می شود که خداوند متعال، بر حسب اصل شرع، در باب ازواج، تعدد زوجات را تجویز کرده است البته بشرط آنکه از نر تفقه، و کسوه و سایر وظائف مقرره، در اداره امور زنان، رعایت عدالت نسبی بشود، و مسلم است که از جهت محبت واقعی قلبی چون خداوند طبیعت انسان را این چنین قرار داده است که قهراً ببعضی از زنان، ممکن است علاقه شدیدتری پیدا کند، و نشدنی است که محبت، نسبت به همه زنان، در یک حد و اندازه مساوی باشد، لذا همین امر طبیعی را در آیه شریفه، بیان داشته، و فرموده است: که از نظر محبت ممکن نیست رعایت حد اعلای عدالت واقعی را بنمائید، بلکه ببعضی نسبت ببعض دیگر، علاقه بیش تری خواهید داشت، ولی نباید این علاقه شما سبب شود که زنان دیگر را در حکم معلقه فرض نمائید، بلکه باید در همان حد محبت کمتری که باو دارید بوظائف خود عمل کنید.

و حتی اگر بگوئیم در آیه دوم نیز مقصود، همان نفقه و کسوه است باز هم اشکالی ندارد و معنی چنین می شود: که از این نظر نمی توانید رعایت عدل واقعی، یعنی تسویه در نفقه

ص: 114

را بنمائید چون ببعضی میلتان بیش از بعض دیگر است در این صورت هم خداوند منان، اجازه داده است که بعضی را بر بعضی تفضیل بدهید، البته در زائد بر نفقات و سایر امور واجبه.

نتیجه آنکه: موضوع تعدد زوجات، تعلیق بر شرط محال نشده است تا به نتیجه گیری غلط آن غرب زده منتهی گردد.

و این بینوا با فقدان بضاعت علمی در مسائل اسلامی نمی دانسته که در علوم قرآن کریم، بویژه تفسیر آیات، حق اظهار نظر نداشته و بحکم حدیث متواتر: (من فسر القرآن برایه فلیتبوا مقعده من النار) یعنی کسی که قران را به رأی خود تفسیر کند در نشیمنگاه آتشین فرود آید – کیفرش مشخص و مسلم است.

(وسواس خناس) در اینجا مسأله تعدد زوجات را با حیله مخصوص بخود، غیر ممکن دانسته!! و چنین وانمود کرده که اسلام، از آن منع کرده است!! و در صفحه: 508 سطر 15 همین نوشته، با کمال بی حیائی بآن پوزخند زده، و با تعبیر زننده دیگری باز موضوع تعدد زوجات را بمیان آورده و آن را از رسوم نامطلوب این عصر دانسته و می نویسد:

%%... بی شک وجدان عصر ما از چنین اهانت زشتی %%

%% نسبت به زن، جریحه دار می گردد... %%

و چارد را نیز همین گونه تلقی کرده و در همان صفحه می

ص: 115

نویسد:

%% چادر نیز چنین است، امروز بندی بر دست و پای %%

%% زن تلقی می شود و روح قرن ما آن را برای زن زشت، و %%

%% حقارت آمیز می بیند...

نویسنده:

مرحبا بر این شیعه (ناب علوی)!! و اسلام شناس!! عصر حاضر که نه بوئی از اسلام بمشامش رسیده، و نه با مظاهر و مآثر اسلامی آشنائی داشته است.

نامبرده، در صفحه: 540 سطر: 18 نیز مشروعیت تعدد زوجات را انکار نموده!! و می نویسد:

%%.... اسلام تعدد زوجات را وضع نکرده است، پیش %%

%% از اسلام هیچ حدی در این باره وجود نداشته و آنچه را %%

%% اسلام آورده است تحدید زوحات است نه که تا چهار زن %%

%% بگیرید بلکه بیش از چهار زن نگیرید و این دو یکی نیست %%

%%... قرآن ابتدا مردم را ملزم به اجرای عدالت میان %%

%% زنان می کند و بلافاصله اعتراف می نماید که هرگز نمی %%

%% توانید عدالت ورزید پس به یک زن اکتفا کنید...

نویسنده:

در این نوشته نیز وجوهی از اشکال وارد است:

أولاً: تشریع تعدد زوجات، صریحاً انکار شده، در حالیکه

ص: 116

این حکم، از ناحیه شارع مقدس اسلام، وضع و مقرر گردیده است (... فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ..)

و ثانیاً: اینکه می نویسد: قرآن ابتدا مردم را ملزم به اجرای عدالت میان زنان می کند و بلافاصله اعتراف می نماید که هرگز نمی توانید عدالت ورزید!! توهین صریح، و شدیدی است به قرآن کریم، و شارع اسلام، زیرا: چگونه ممکن است خداوند حکیم علی الاطلاق مردم را به امری غیر ممکن و نشدنی ملزم کند!! و چگونه می توان گفت: شارع اسلام، فرمان بعدالت را صادر فرموده، و چون می دانسته برای مردم اجراء آن میسر نیست فوراً فرمان خود را پس گرفته، و اعتراف نموده که این فرمان، لازم الاجراء نمی باشد چون مردم، فاقد قدرتند!!

آیا چنین تهمتی آنهم به خداوند حکیم، گناه نابخشودنی و (ذنب لایغفر نیست؟!!

مگر شارع اسلام، در مواضع عدیده نمی فرماید هرگز فرمانی برنا شدنی ها صادر نگردیده، و مردم، بر غسر مقدور، مکلف نیستند (لا یکلف الله نفسا الا وسعها) با این حال، چگونه این دانان بخود اجازه داده که این چنین جسارت صریحی هم به قرآن و هم به خداوند سبحان بنماید؟!!

نامبرده، با این نوشته رسوا، هم بشارع مقدس اسلام

ص: 117

تهمت زده، و هم انکار حکم مسلم در شرع را نموده، و هم قرآن کریم را تفسیر به رأی نموده است!! و هر کس مختصر آشنائی با کتاب خدا و احکام اسلام داشته باشد، بطور قطع حکم می کند که این غرب زده، برای جلب انظار عقده داران، دست خیانت بطرف احکام اسلام، دراز نموده، و خود سرانه آیات آسمانی را تفسیر به رأی نموده، و حلال خدا را حرام، و حرام او را حلال می نموده است!! تا توجه عناصر بی بند و بار، و هوسباز را که به هیچ حکمی از احکام اسلام پایبند نیستند، و جز طغیان و سرکشی شیوه ای ندارند، و خویشتن را به اطاعت از قانون آسمانی ملزم نمی دانند - بخود جلب–نموده، و چند روزی از منجلاب هوس، بهره ای برگیرد!! غافل از اینکه پرده دری چون از حد، بگذرد، دست انتقام خداوند قهار، از آستین بدر آمده و کیفر خائن را در کفش می نهد (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ).

در صفحه: 570 سطر: 19 می نویسد:

%% داود با جالوت و طالوت در می افتد و یحیی با %%

%% هیردویس.

نویسنده:

قلم زن مزبور که با غرور پوشالی و تو خالی خود در این نوشته، از داوریهای جاهلانه پایه ای که (یضحک به الشکلی) دریغ ننموده و بتصریح خود او تواریخ منقوله را از منابع

ص: 118

بسیار، بسیار، بسیار معتبر تاریخی!! یعنی: تاریخ طبری و سیره ابن هاشم، دو سنی متعصب معلوم الحال، که از برادران دینی او بوده اند استفاده نموده، و چنانکه مدعی است، در نقل مآثر، دقت کافی را بخرج داده است!! چرا عملاً این ادعا را تکذیب نموده، و حتی در نقل (سیر) رعایت امانت را ننموده، و در متون تاریخی هم از استنباطات غلط و بی مزه خودداری نکرده، و هرچه بفکر نارسایش می رسیده، و یا از قوطی هر عطاری بدست می آورده، بعنوان تاریخ اسلام بضمیمه اجتهادات بی پایه و بدون ارزش خویش، نوشته اش را پر کرده است!!

ما نمی گوئیم چرا مسائل تاریخی را صرفاً از منابع عامی نقل نموده، و ابداً توجهی به مآثر شیعی نداشته است، زیرا هدف و خواست او با سوابق فکری، و نوع اموزش، و مأموریتش نمی توانسته جز این باشد، ولی لااقل، می توانیم این را بگوئیم که چرا از تعهد خویش نیز سر باز زده، و تواریخ اهل سنت را بموجب تعهد خود، ملاک، قرار نداده، و در آنها نیز تصرفات غیر مجاز نموده است، و بویژه موضوعاتی که در قرآن کریم بحث مستقصی شده است چرا کتاب خدا را ملاک، قرار نداده، و بنام: (اسلام شناسی) آبروئی برای اسلام، باقی نگذارده است!!

ص: 119

چه تعمدی در جعل احادیث داشته؟!!

چرا در نقل مآثر تاریخی امانت بخرج نداده؟!!

چرا احادیث را بدون هرگونه مجوز علمی تقطیع می کرده

چرا قرآن کریم را تفسیر برأی می نموده؟!!

چرا دست ناپاک خود را به تحریف آیات می آلوده است؟

چرا به منقولات علماء بزرگواران شیعه، که اساس علوم اسلامی بوده و هستند، نه تنها توجهی نداشته، بلکه از شدت بغض، و عناد، جاهلانه بر ایشان می تاخته است؟!!

آیا اینهمه خبط و انحراف، از یک باصطلاح، مسلمان قابل اغماض است؟!!

در هر صورت، خبط بزرگی که نامبرده، در نوشته فوق نموده این است که حضرت داود علیه السلام را به جنگ طالوت انداخته، با اینکه بصریح قرآن کریم، طالوت، مورد مدح بوده و در جنگ با جالوت، معاضد، و موافق، و کمک، و ناصر حضرت داود علیه السلام بوده است.

(وسواس خناس) جاهلانه و یا مغرضانه، هم به طالوت اهانت کرده، و هم به حضرت داود علیه السلام، و بعلاوه، برخلاف قرآن کریم نیز نظر داده است!!

آیا این قبیل، خیانتها دلیل بر لاابالی گری او در مسائل اسلامی نمی باشد؟!!

ص: 120

مدافعین او که به صد گونه غرضهای نامشروع، آلوده انداز این انحرافات، چه پاسخی می توانند داد؟!!

باری، اینک آیاتی را که در قرآن کریم، در این موضوع وارد گردیده، نقل می نمائیم، و آنچه را که مورخین معتبر فریقین، در شرح آیات، و داستان حضرت داود و طالوت، و جالوت، نوشته اند بطور اجمال، اشاره می کنیم، تا (سیه روی شود هر که در او غش باشد).

اما آیات:

سوره مبارکه بقره: آیات: 251-246

(أَلَمْ تَرَ إِلَی الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَی إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَی وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِکَةُ إِنَّ

ص: 121

فِی ذَلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ)

ترجمه: آیا نظر نکردی بسوی گروهی از بزرگان و ارباب مشورت از بنی اسرائیل که بعد از وفات موسی علیه السلام بودند در وقتی که به پیغمبر خود (یوشع بن نون بن افرائیم بن یوسف بن یعقوب بود – یا شمعون بن صفیه، از اولاد: لاوی، از اولاد یعقوب علیه السلام، و شاید قول اصح، اشموئیل، یعنی: اسماعیل بوده که پس از الیسع، مبعوث بر بنی اسرائیل گردید) گفتند: پادشاهی برای ما برانگیز و انتخاب کن که در راه خدا (با دشمنان، یعنی: جالوت، و لشگریان او) مبارزه و جهاد کنم(1)

ص: 122


1- آنچه از تفاسیر بر می آید، اینست که چون حضرت موسی علیه السلام از دنیا رفت، یوشع بن نون را جانشین خود گردانیده بود تا احکام تورات را اجرا نماید و وفات او که نزدیک شد (کالب) را خلیفه خود گردانید، و وصیت موسی را باو داد تا عمل کند، و پس از او (حزقیل) مأموریت یافت. که دین خدا و احکام موسی را اجرا نماید، ولی در عهدا و بنی اسرائیل، بدعت ها بنا نهاده، و همه عهود، و قیود آسمانی را بکناری گذارده، و فراموش نمودند، و به بت پرستی آغاز کردند پروردگار متعال، (الیاس) را برایشان فرستاد که همان شرع حضرت موسی را اجرا نماید، و پس از الیاس (الیسع) را، ولی چون وی از دنیا رفت فساد زیادی در بنی اسرائیل پدید آمد، و در این میان، (بلشاد شاد) نامی ظاهر گردید. و با بنی اسرائیل آغاز دشمنی و خصومت نمود، و او از عمالقه و قوم جالوت بود، که بقیه قوم عادند، و تدریجاً این قوم، ساحل بحر روم را تا مصر و فلسطین زیر نظر خود درآورده و تصرف کردند و چنان بر بنی اسرائیل مسلط گریدند که ایشان را یا می کشتند و یا باسارت می گرفتند، و در حدود 440 تن از بزرگ زادگان ایشان را به اسیری گرفته و تورات را از ایشان مأخوذ داشته و از ایشان جزیه می گرفتند، بنی اسیرائیل، ناچار چون پیغمبری نداشتند که در امور ایشان تدبیری کند بسختی و مشقت فراوانی افتادند، و از خداوند تقاضا می نمودند که پیغمبری برای ایشان بفرستد، تا خداوند، از زنی (اشموئیل را بدنیا آورد، و چون برشد رسید، خداوند متعال، خلعت نبوت به او پوشانیده و مأمور تبلیغ رسالت شد، اشموئیل، به میان قوم خود آمد و دعوت خویشتن اظهار نمود، قومش دعوت او را نپذیرفته و گفتند: اگر در این ادعا راستگو هستی از خدا بخواه پادشاهی برای ما بفرستد که با دستیاری او با دشمن خود مبارزه نمائیم، و در آن زمان چنین مرسوم بود که پیغمبری در سبط معین، از اسباط بنی اسرائیل بود که سبط: (لاوی بن یعقوب) است، و پادشاهی در سبط دیگری که سبط: (یهودا) است که موسی و هرون از سبط اول، و داود و سلیمان از سبط دوم بوده اند – چون کار بدینجا رسید اشموئیل برای اینکه ایشان را آزمایشی کند در مقام استمزاج از آنان برآمد و گفت: (هل عسیتم ان کتب علیکم القتال....) (بقیه داستان، در متن آمده است)

گفت: آیا می توان متوقع بود از شما که اگر کارزار با دشمنان

ص: 123

بر شما واجب گردد سر باز زنید و دست از جنگ بدارید (و فرمان

ص: 124

خدا را نبرید) گفتند: چیست ما را که در راه خدا کارزار ننمائیم در حالیکه از منازل، و مساکن، و ماوای خود بیرون کرده شده ایم و از پسرانمان دورمان ساخته اند (اشموئیل دعا نموده و از خدا بخواست که برای ایشان پادشاهی بفرستد تا با جالوت و سپاهیانش جنگ نموده و بنی اسرائیل را نجات بخشد) پس چون کارزار برایشان فرض و واجب گردید، از فرمان روی بر تافتند، مگر اندکی از ایشان و خداوند به (حال) ستمکاران دانا است، و پیغمبرشان بدیشان گفت: همانا خداوند، طالوت را بپادشاهی بر شما برانگیخت، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود در حالیکه ما از او بپادشاهی سزاوارتریم (زیرا: همانطور که گفته شد، پادشاهی در سبط یهودا بود، و پیغمبری در سبط لاوی بن یعقوب و چون طالوت از این دو سبط نبود لذا بیعد شمردند که او این سمت را دارا باشد، زیرا طالوت از فرزندان (بنیامین) بوده است و علاوه بر این جهت دیگری را هم اضافه نمودند و آن اینکه:) مال فراوانی هم ندارد (تا بتواند لشگری فراهم آورد و تجهیز جیش نماید) پیغمبرشان گفت: خداوند او را بر شما برگزیده است و به فراخی در علم و جسم، فزونی بخشیده است (چون طالوت مردی با جمال و قوی جثه بود، و از جهت طول قامت از دیگران فزونی داشت) و خداوند، ملک و پادشاهی خود را به هر که می خواهد

ص: 125

می دهد و خداوند، صاحب فضل بسیار، و داناست (بر لیاقت آنان که انتخاب می فرماید) و پیغمبر ایشان بدیشان گفت: نشانه پادشاهی او اینست که نزد شما می آید تابوت و صندوقی که در آن از طرف پروردگار شما آرامش شما خواهد بود و بقیه آنچه را که خانواده موسی و هرون باز گذاشته اند، آن تابوت را فرشتگان بر دوش می کشند(1)

همانا در این امر (برای شما) علامت و نشانه (پادشاهی طالوت) است اگر دارای ایمان و باور باشید پس چون طالوت (پس از آمدن تابوت و ایمان مردم و آماده شدن برای کارزار) با لشگریان (بفرمان اشموئیل از شهر ایلیا) بیرون رفت گفت: (ای مردم) خداوند، شما را به نهر و جوی فراخی آزمایش می فرماید پس هر که از (آب) این جوی

ص: 126


1- این صندوق چنان بود که صور همه انبیاء از آدم تا خاتم در آنجا منقوش بود و از چوب شمشاد ساخته شده بود که سه گز طول آن و دو گز عرض آن بوده است – و بعضی نوشته اند: که در آن صندوق، تورات، و زره موسی علیه السلام و دیگر آثار نبوت بود که هنگام وفات، همه را در آن نهاده بوصی خود یوشع بن نون سپرد، و بنی اسرائیل تا آن زمان که آن را احترام می نمودند با شرافت و بزرگی زندگی می کردند و بر دشمن غالب بودند، و چون بی حرمتی کردند تا آنجا که کودکانشان با آن بازی می کردند، خداوند آنرا از میان ایشان برداشت آنگاه که از پیغمبرشان بخواستند که پادشاهی برای ایشان بفرستد، خداوند، طالوت را فرستاد و صندوق را باز گردانید

فراخی آزمایش می فرماید پس هر که از (آب) این جوی بیاشامد پس از من (یعنی: مذهب من و یاران من) نیست و هر که آن را نچشد او از منست مگر کسی که ی کف ازآب بردارد (و به آن اکتفا نماید) پس جز اندی همه از آن آب آشامیدند (و لبهاشان سیاه گشت و تشنگی چنان برایشان غلبه نمود که هر چه بیشتر می نوشیدند تشنه تر می شدند و کنار جوی مانده از لشگر بازماندند و به نصرت دست نیافتند) پس چون طالوت و ایمان آورندگان بوی از آن جوی فراخ عبور نموده و گذشتند آنانکه آب نوشیده بودند (عذر و بهانه آورده و) گفتند: امروز ما را توانائی بجالوت و لشگریان او نمی باشد، و آنان که یقین داشتند که (پاداش و جزای خدا را) می بینند گفتند چه بسا از گروه اندک (اهل ایمان که) غالب آمده اند بر گروه بسیار (از اهل کفر و عدوان) به نصرت، و مدد، و یاری خدا، و خدا با شکیبایان است – و آنگاه که (طالوت و پیروانش در برابر جالوت و لشگریانش (در میدان کارزار) ظاهر و آشکار گردیدند گفتند: پروردگارا بر ما صبر و شکیبائی فروریز و قدمهای ما را (بتوفیق خود) ثابت و پایدار نما و ما را بر گروه کافران یاری ده، - پس باذن (و اراده و خواست) خدا ایشان را شکست داده بگریختند و داود، جالوت را کشت و خداوند پادشاهی و حکمت را بدو داد و او را از آنچه می خواست دانا فرمود

ص: 127

و اگر نبود دفع خدا برخی از مردم را به برخی دیگر، هر آینه زمین فاسد و تباه می گردید، ولکن خداوند دارای فضل و احسان است بر همه جهانیان.

علامه مجلسی قدس سره در کتاب: (حیوة القلوب) می نویسد: حقتعالی وحی کرد بسوی پیغمبر ایشان که جالوت را کسی می کشد که زره حضرت موسی علیه السلام بر قامت اوست در آید و آن مردیست از فرزندان لاوی که نام او (داود) پسر: (ایشا) است و (ایشا) مرد شبانی بود که 10 پسر داشت و کوچکتر ایشان حضرت داود علیه السلام بود چون طالوت بنی اسرائیل را برای جنگ جالوت جمع کرد، فرستاد بنزد ایشان که حاضر شو و فرزندان خود را حاضر گردان، چون حاضر شدند یک یک از فرزندان او را طلبید، زره را بر او پوشانید، بر هیچیک موافق نیامد، بر بعضی دراز بود و بر بعضی کوتاه، پس طالوت به (ایشا) گفت: که آیا هیچیک از فرزندان خود را گذشته ای که نیاورده باشی، گفت: بلی، کوچکتر ایشان را گذاشته ام که گوسفندان مرا بچراند، پس طالوت فرستاد او را طلبید، داود علیه السلام بود، چون داود روانه شد بسوی طالوت فلاخنی و توبره ای با خود داشت، در عرض راه، سه سنگ، او را صدا زدند که ای داود ما را بگیرد، پس گرفت آنها را در توبره خود انداخت داود در نهایت قوت و توانائی و شجاعت بود، چون بنزد طالوت آمد

ص: 128

زرره موسی علیه السلام بقامتش درست آمد پس طالوت با لشگر خود روانه بجانب جالوت شدند... پس داود آمد در برابر جالوت ایستاد و جالوت بر فیلی سوار شده بود، تاجی بر سر داشت، در پیشانی او یاقوتی بود که نورش ساطع بود، و لشگری نزد او صف کشیده بودند پس حضرت داود علیه السلام یک سنگ از آن سه سنگ که در راه برداشته بود بیرون آورد و بفلاخن گذاشت بجانب راست لشگر او افکند، پس سنگ در هوا بلند شد، فرود آمد بر میمنه لشگر او بر هر که می خورد او را می کشت تا همه گریختند، سنگ دیگر به جالوت افکند، پس سنگ بلند شد بر یاقوتی که در پیشانی جالوت بود خورد و یاقوت را سوراخ کرد بمغزش رسید بهمان سنگ،.. جالوت، بزمین افتاد، بجهنم واصل شد، چنانچه حقتعالی فرموده: (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ....) یعنی پس گریزاندند ایشان را بتوفیق خدا و داود کشت جالوت را، حقتعالی عطا کرد بداود، پادشاهی و حکمت را و تعلیم کرد او را از آنچه می خواست... در حدیث معتبر دیگر فرمود: در بنی اسرائیل، پیغمبری و پادشاهی از یکدیگر جدا بود تا آنکه در حضرت داود در یکجا جمع شد – پادشاه، کسی بود که لشگر می کشید و جهاد می کرد، و پیغمبر او را نظام می داد و خبرها از جانب خدا به او می رسانید...

ص: 129

این بود فهرستی از داستان طالوت، و داود، و جالوت و دانستید که حضرت داود علیه السلام با طالوت در نیافتاده بلکه با جالوت بجنگ برخاسته، و او را بقتل رسانیده است، ولی (وسواس خناس) بدون توجه به قرآن کریم، و مآثر معتبره اسلامی خود را به چنین تهمتی بحضرت داود علیه السلام آلوده است، و علاوه بر این، چنانکه از صریح آیات، استفاده می گردید (شموئیل) که پیغمبر آن عصر بوده، ایشان را آگاه کرده که خداوند، پادشاهی بنام طالوت برایشان خواهد فرستاد که او را از نظر علم و دانش، و وجاهت جسمانی ممتاز گردانیده، و با سمت نمایندگی خداوند برای دفع ظلم و جور، مأمور گردیده، و اطاعتش را بر قوم، لازم گردانیده است، پس چگونه می توان حتی احتمال داد که حضرت داود علیه السلام، با چنین بنده ممتازی درگیر شود!!

آنچه بنظر می رسد اینست که قلم زن مزبور، از نتایج سوء نوشته هایش غافل بوده و اصولاً درک حسن و قبح مسائل مطروحه را نمی نموده است!! و علاوه بر این، در مآثر اسلامی و تواریخ فریقین (شیعه و سنی) از نوشته نامربوط او چیزی بچشم نمی خورد، و این هم یکی دیگر از ابداعیات خود او است که شاید در (تاریکی عمیق و سنگین صد و شصت هفتاد متری). وسیله مقنی یزدی بوی وحی شده است!!

ص: 130

و حتی فخر رازی که از متعصبین علماء عامه است در تفسیر کبیرش می نویسد: بعضی چنین عقیده دارند که (طالوت واحد مقام نبوت بوده، زیرا: گفته های او به آن قوم، دلیل بر آگاهی او از غیب است (و این، از صفات انبیاء علیهم السلام است).

و (مسعودی) مؤلف تاریخ معروف: (مروج الذهب) متوفای سال: 346 ه_ ق در کتاب: (اثبات الوصیة) ص 48 می نویسد:

(و قام طالوت علیه السلام بامر الله جل و علا و اظهر امر الله فی ایام نبوته و کان من ولد بنیامین بن یعقوب و کان راغیا فاتاه الملک و الحکمة و العلم و خالف علیه بنو اسرائیل و هو قول الله جل جلاله: (ام تر الی الملا من بنی اسرائیل من بعد موسی...) فلما حضرت طالوت الوفاة اوحی اللاه الیه این یسلم ما فی یدیه من المواریث و العلوم الی الیاس و داود علیهماالسلام – و روی انه امر بتسلیم ذلک الی دادع فسلم. طالوت نور الله و حکمته و جمیع ما فی یدیه، الی داود علیه السلام....)

با توجه بمراتب بالا، که طالوت را از انبیاء شمرده، و خداوند، به او ملک و حکمت و علم، عنایت فرموده، و مورد وحی نیز قرار گرفته، چگونه قلم زن غرب زده این بزرگوار را طرف خصم حضرت داود علیه السلام معرفی نموده است؟!!

ص: 131

زن مزبور بیش از پیش واقف شوید.

قوله تعالی:

(... فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا - قَالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا - قَالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا - قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلَا تَسْأَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا - فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا - قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا - قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا - قَالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْرًا - فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا - قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا - وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا - فَأَرَدْنَا

ص: 132

أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا

ترجمه:

پس یافتند (حضرت موسی و یوشع) بنده ای از بندگان ما (حضرت خضر) را که از رحمت نزد خود باو عطا فرموده بودیم (یعنی وحی و نبوت) و بدو علمی آموخته بودیم، موسی علیه السلام باو گفت: آیا (اجازه هست که) از پی تو بیایم تا مرا از آنچه برای رشد و هدایت بتو آموخته اند بمن بیاموزی (خضر) گفت: (مقصود، رازهای نهانی بوده که مربوط به دین و آئین نیست) البته تو توانا نیستی که با من بیائی و شکیبائی ورزی (از آنچه از من مشاهده می نمائی) و چگونه (میشود) صبر نمائی بر امری که ظاهرش بد است و علم تو بباطن آن احاطه ندارد موسی علیه السلام گفت: اگر خدا بخواهد بزودی مرا شکیبا خواهی یافت و نافرمانی تو نکنم (خضر علیه السلام) گفت: پس اگر از پی من آمدی از چیزی مپرس تا ترا از آن خبر دهم (تا واقع را دریابی) پس موسی و خضر روانه شدند تا چون در کشتی سوار گشتند، خضر کشتی را سوراخ کرد، موسی علیه السلام گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی برای آنکه اهل آن (و کشتی نشستگان) را در آب، غرق نمائی، بتحقیق که کاری

ص: 133

احکام) که موسی علیه السلام آنها را می خواسته از او بیاموزد ولی در علومی که از طرف خدا مأمور بر ابلاغ آنها بر امت بوده اعلم از خضر بوده است، و در (مجمع البیان) روایت نموده که در داستان کشتن غلام، خداوند به پدر و مادر وی دختری مرحمت کرد که 70 پیغمبر از او بدنیا آمد، و در روایت دیگر است که پیغمبر، با او ازدواج کرد و فرزندی بدنیا آورد که او نیز خلعت نبوت پوشید و ببرکت او امتی هدایت شدند.

خوانندگان عزیز:

آنچه در تفاسیر فریقین، و مآثر اسلامی در داستان حضرت موسی علیه السلام و خضر علیه السلام آمده، اجمال آن همین بود که ملاحظه کردید، اکنون بحق داوری کنید:

اینکه آن غرب زده می نویسد:

(با اینکه موسی تعهد پیروی او کرده است بر زمینش می افکنده تا سرش را ببرد)!!

به هر دو بزرگوار، جسارت نکرده است؟!!

اگر بگوئیم: این اسلام شناس!! غرب زده، حتی ظواهر قرآن کریم را هم نمیدانسته، جسارتی به او شده است؟!!

آیا با دین خدا و کتاب خدا، و اصولاً با علوم اسلامی این چنین بازی کردن، در خور یک مسلمان متعهد است؟!!

حاشا، ثم حاشا، ثم حاشا.

ص: 134

در صفحه: 578 سطر: 7 می نویسد:

%% الله یک جانوس حقیقی است، خدائی با دو چهره %%

%% چهره یهوه، و چهره تئوس، با دو صفت ممتاز و متضاد: قهار %%

%% و رحمان، همچون یهود منتقم است و مستبد و جبار و متکبر %%

%% و شدید العقاب، تکیه زده بر عرش کبریا... و در عین حال %%

%% همچون تئوس رحمان است و رحیم رئوف است و غفور که %%

%% بر روی زمین فرود می آید و با انسان خویشاوند و جانشین %%

%% خکی خویش انس می گیرد و او را بر صورت خویش می نماید %%

%% او را مژده می دهد که مثل خود سازد...

نویسنده:

آیا خداوند متعالی را که خرد هر انسان سلیم الفکری بوجود او حاکم است، و رهبران آسمانی معرفی فرموده اند همینگونه است که (وسواس خناس) معرفی کرده است؟!!

کدام پیغمبر، و کدام رهبر خردمند، و انسان با وجدانی خدا را یکجا نوس، و یا تئوس، معرفی نموده که بر روی زمین فرود می آید و با انسان که مخلوق او است انس می گیرد؟

کدام خداشناس، می تواند این مهملات را بشنود و آخرین پرده قلبش نسوزد؟!!

خداوندی که برای راهنمائی خردها خود را این چنین: (لیس کمثله شیئی) معرفی نموده، یعنی: هیچ موجودی همانند

ص: 135

او نمی باشد، و نمی تواند باشد، زیرا: او واجب است و همه ممکن، بچه مجوز عقلانی، این عرب زده، او را این چنین معرفی کرده است؟!!

آیا آنچه در نوشته او منعکس است، برخلاف عقل سلیم برخلاف قرآن کریم، برخلاف منطق و برهان، و برخلاف همه مذاهب توحیدی نیست؟!!

آیا این چنین عنصری که گذشته از سایر خزعبلاتش خدا شناسائیش نیز بدینگونه است می تواند اهل توحید باشد؟!!

معاذ الله.

و از این رسواتر، مهملاتی است که در: (کویر) در همین موضوع، نگاشته، و لاطائلاتی بهم بافته و برای هوا خواهانش از غرب، سوقات آورده که بدون تردید، هر کس خدا را آنچنان معتقد گردد، کافر است، (بصفحه: 71 همین کتاب مراجعه کنید).

در صفحه: 578 سطر: 18 می نویسد:

%% قرآن، مجموعه انجیل و تورات است....%%

نویسنده:

اگر مقصود (وسواس خناس) از جمله فوق، اینست که قرآن کریم، مجموعه ای است که احکام، و سایر موضوعاتش از انجیل و تورات واقعی آسمانی اخذ شده، علاوه بر اینکه امتیاز

ص: 136

قرآن کریم را نسبت به آن کتابها از میان برده، ادعائی واهی و باطل است، زیرا: آن دو کتاب فعلاً در دست نیست تا مورد مقایسه قرار گیرند، و اگر مقصودش همین انجیل و تورات موجود مجعول، و محرف است که در دست نصاری و یهود است که صد نفرین بر او با این اهانت شدیدی که بقرآن عزیز نموده است!!

توراتی که در سفر (پیدایش) باب نهم از آیه 20 به بعد، صریحاً نسبت شرابخوارگی به حضرت نوح علیه السلام داده و در همان سفر، باب نوزدهم آیه 31 ببعد بحضرت لوط علیه السلام، هم نسبت شرابخوارگی داده، و هم تهمت زنا زده، و در باب بیستم آیه 3 همان سفر می نویسد: (ابی ملک خدا را در خواب دیده و با او مکالمه کرده است!! و در باب سی و دوم، آیه 24 خدا را – العیاذ بالله – با یعقوب علیه السلام بکشتی واداشته و در سفر خروج، باب 15 سرود زننده ای نقل نموده و برای خدا دست و پا، و بینی انگاشته (چنانکه وسواس خناس نیز به پیروی همین تورات، خداوند سبحان را همین گونه ترسیم کرده است چنانکه گذشت) و صدها از این قبیل، خزعبلات و لاطائلات در آن بچشم می خورد، - و انا جیلی که عیسی علیه السلام را برخلاف قرآن کریم، مرده پنداشته، و ویرا پسر خدا دانسته، و تصریح به حلول خدا در او نموده، و ترهات بیشمار دیگری که در آن مضبوط است، چگونه قلم زن مزبور، حیا نکرده و قرآن کریم

ص: 137

را مجموعه توراتی آنچنان، و انجیلی این چنین پنداشته است؟!!

آیا (وسواس خناس) با این عبارت، شدیدترین ضربه را بر پیکر قرآن مقدس معجز بیان آسمانی نزده است؟!!

در صفحه: 580 سطر: 21 می نویسد:

%% آیا وی همان مرد است که یک عرب وحشی از صحرا %%

%% بمسجد می آید و در برابر جمع، بوی خطاب می کند ای %%

%% محمد زن من چهره ای سوخته و پوستی چروکیده و خشک دارد %%

%% و زن تو جوان و زیباست بیا یک چند او را با زن من عوض %%

%% کن و او با روی خوش و لحن مهربان و آرامی که مسیح %%

%% را به شگفتی می آورد پاسخ می دهد، برادر اگر می توانست %%

%% می کردم، اما نمیتوانم!!

نویسنده:

آیا جسارتی به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم شدید تر از این سابقه داشته است؟!!

آیا این گستاخ از هر توهیتی بارکان اسلام، و مقدسات دینی مضایقه داشته است؟!!

پیامبر بزرگواری که خود، بنیانگذار مکتب عفت و ناموس و شرف است چگونه می توان گفت: - العیاذ بالله – خانواده خود را طوری آزاد گذارده که یک عرب بیابانی با کمال سهولت

ص: 138

توانسته او را ببیند و زیبائیش را درک کند؟!!

کدام انسان شرافتمندی پیشنهاد تعویض زن را می تواند بشنود، و رگهایش از شدت حیا تورم نکند، و آخرین پرده قلبش از شدت تعصب و غیرت نسوزد؟!!

کدام مسلمانست که میتواند با چنین توهین زشتی انهم به بنیانگذار اسلام مواجه شود و بر توهین کننده اش صد نفرین نفرستد

فرضاً اگر بی ادبی هم چنین جسارتی را به آنحضرت – نموده باشد پاسخش این بوده که (وسواس خناس) نوشته است؟!

آیا می توان حتی احتمال داد که در برابر این توهین شدید برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علاوه بر اینکه تنبیه اخلاقی نشده، پاسخی این چنین: (اگر می توانستم می کردم ولی نمیتوانم)!! بشنود؟

پیغمبری که فرموده: (بعثت لاتمم مکارم الاخلاق) نباید در برابر چنین تجاسری که با اخلاق انسانی و اسلامی مخالف است و روح شرافت و بزرگواری را نابود می سازد وی را شدیداً نهی فرماید، و قبح این پیشنهاد بی ادبانه را اگر صحت داشته بوی گوشزد فرماید؟!!

قلم زن مزبور، که با کمال بیشرمی این نسبت زشت را برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داده، مسلماً قصدی جز اهانت به سفیر بزرگوار اسلام نداشته، ولی احمقانه در مسیر اغفال عوام الناس چنین پنداشته که برای جلوه دادن اخلاق آن پیمبر گرامی کرامتی بخرج

ص: 139

داده است!!

و اگر نامبرده، براستی معتقد به شخصیت آنحضرت بوده و از نقل دروغ فوق، قصد تمجید داشته!! چرا در داستان ابن ام مکتوم که درخواست نقل حدیثی از آن حضرت نموده است در صفحه: 551 همان نوشته، آن نماینده بزرگوار الهی را به نقیصه اخلاقی متهم نموده و می نویسد: (چهره پیغمبر درهم شد و روی مبارک را از او برگرگداند و جوابش را نداد)!!

و در سطر: 19 جسارت را شدیدتر نموده و می نویسد:

%% ناگهان محمد منقلب شد و چهره اش برتافت، وحی %%

%% بآهنگی تند و خشمناک او را سرزنش می کرد لحن سخن %%

%% چنان خشن و قهرآمیز بود که مقدمه ای نداشت، خطابی %%

%% و ندائی در ان نبود، بصورت مغایب با وی سخن می گفت %%

%% گوئی نمی خواهد با وی روبرو شود...

و در صفحه: 552 سطر: 15 می نویسد:

%% در قرآن آیاتی که محمد را سرزنش می نماید و خطا

%% و لفزش او را یاد می کند کم نیست، بیشتر از آیاتی است %%

%% که او را ستوده است....

راستی حیرت آور است:

کسی که از هر جسارتی برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مضایقه نکرده، و خطا و لغزشهای بسیار به آن حضرت نسبت داده

ص: 140

و ابداً رعایت عصمت، و شخصیت مقام مقدس نبوی را ننموده، و آن رحمت واسعه الهی را مورد خشم خدا قرار داده و از هرگونه دروغ بافی، و اتهام، و لاطائلی دریغ ننموده، و هر مزخرف و خزعبلی را بر صفحه کاغذ می آورده، چگونه می توانسته خود را مسلمانی تلقی نموده، و مداح پیامبر خدا بحساب آورد؟!

و چگونه با اینهمه نسبتهای ناروا، و دروغ به پیمبر خاتم که – العیاذ بالله – هم خطا داشته، و هم لغزش بسیار نموده و هم در مورد ابن ام مکتوم که تقاضای نقل حدیثی نموده، عتاب خدا را بخود، جلب کرده، و پروردگار منان را بخشم آورده است

تنها در مورد پیشنهاد تعویض زن، که از اقبح خواسته ها بوده، هیچگونه تأثری از این نامربوط در آن حضرت پدید نیامده، بلکه چهره مقدسش چنان بشاش گردیده که مسیح علیه السلام را به شگفتی می آورده است؟!!

نفرین بر این نادانی، و عناد، و گستاخی!!

آیا چنین عنصر منحرف دروغسازی در نوشتن هر چرند و مجعولی که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی شود باید کاملاً آزاد و مجاز باشد!! ولی آنانکه مواضع خطاها، و خیانتها، و اهانتها و انحرافات بیشمار او را در نوشته هایش نشان می دهند باید مورد حمله دو نان، قرار گیرند؟!!

براستی که از جانبداران این غرب زده هزل باف، خطا

ص: 141

پیشه، آنقدر در شگفتم که بوصف نمی گنجد، و از اینکه اینان همه شرف انسانی، و آخرت خویش را به دنیای دیگری (آنهم کثیف ترین عناصر این عنصر) فروخته اند محملی بنظر نمی رسد مگر اینکه بگوئیم: هوی، و هوس، و میل به دنیا، و عیش موقت خیالی، چشمهایشان را کور، و گوشهایشان را چنان کر نموده که نه می بینند و نه سخن حقی را می شنوند!! اما فردای قیامت، بخوبی، آتش سوزنده قهر الهی را بجرم نافرمانیهایشان لمس خواهند نمود، و در نزد اولیاء خدا آبروئی نخواهند داشت

در صفحه: 622 سطر: 27 می نویسد:

%% اما مفسران، اب را عمو معنی کرده اند، چه بزعم %%

%% آنان پدر پیغمبر خوب نیست که ادم بدی باشد آنهم بت %%

%% تراش در حالیکه نکته در همینجا است که فرزند بت تراش %%

%% سرسلسله بت شکنان تاریخ شود و این زیباست ولی - %%

افسوس که بسیاری از ین زیبائیها را آرایشگران بی ذوق %%

%% زیبائی ناشناس با ابزار تأویل زشت کرده اند.

نویسنده:

(وسواس خناس) در اینجا علاوه بر اینکه حضرت ابراهیم علیه السلام را جاهلانه و یا مغرضانه، فرزند بت تراشی معرفی کرده بر مفسران اسلامی نیز حمله برده، و اعتقاد بر لزوم طهارت آباء انبیاء علیهم السلام را از نظر معنوی و روحانی پوزخند زده

ص: 142

و این عقیده را (نازیبا)!! و معتقدینش را بی ذوق تلقی نموده، و این مطلب مسلم عقلانی را که پدر پیغمبر خدا نباید مشرک باشد، و هیچ نبیی از صلب مشرکی بدنیا نیامده است در قالب: (خوب نیست پدر پیغمبر آدم بدی باشد) تعبیر نموده و این محتوا را کذبا به مفسران نسبت داده!! و برخلاف منطق و برهان قائم در مقام، فکر علیل خویش را ملاک حقیقت، قرار داده، و این مهمل را کرامتی فکری انگاشته، و با این کشف مهم علمی!! بخود بالیده، و بر پاسداران این مکتب مقدس، در شکلی زننده اهانت نموده است!!

این بیچاره چنین گمان می کرده که مسائل علمی اسلامی چون وسائل بازی کودکان، ملعبه تهی مغزان و نااهلان است و هرکس، هر طور که دلخواه او است می تواند بقضاوت علمی بپردازد!! و نتیجه بگیرد، و خنده آور اینکه، نام علم، و دین و عقیده اسلامی نیز بر آن نهد!! در حالیکه مسائل اسلامی (اعتقادی و افعالیش) باید بر طبق میزان عقلانی باشد، و با پیچ و تاب دادن عبارات، و بازی کردن با الفاظ، نه میتوان واقعی را تغییر داد، و نه حقی را ابطال نمود.

اینکه می نویسد: (نکته همینجاست که فرزند بت تراش سرسلسله بت شکنان تاریخ شود و این زیباست) آیا چنین استفاده نمیشود که اگر آباء انبیاء علیهم السلام بفسادی از -

ص: 143

مفاسداعتقادی یا افعالی مبتلا باشند زیباتر است!! از اینکه ایشان نیز چون فرزندانشان، از هر گونه پلیدی معنوی پاک و منزه باشند؟

بتوهم نامبرده، اگر آباء انبیاء، از شرک پاک باشند (که هستند) نازیباست!!

آیا این منطق مسخره را خرد می پذیرد؟!!

راستی نباید بر این فکر پلید، صد نفرین، نثار نمود

مگر با دین خدا، و مردان خدا، و عقائد اسلامی، و منطق، و برهان می توان این چنین بازی نمود؟!!

شما را به وجدانتان سوگند: اگر کسی بگوید: فلان کس مرد مسلمان شایسته خوش عقیده پاکدامنی است، و پدر او هم چون او همین گونه بوده است، یا آنکه پدرش را به فساد، و فسق معرفی کند، کدامیک، دلنشین تر، و زیباتر است؟

آیا در صورت دوم، قهراً تنفری از نظر این نسبت، در آدمی پدید نمی آید؟

چگونه ممکن است توهم نمود که خداوند، نماینده ای برای هدایت انسانها از صلب مشرک و بت پرستی پدید می آورد و وی را مأمور شکستن بت مینماید؟!!

آیا این، یکی از نقائص نماینده آسمانی بشمار نمی آید

این قلم زن غرب زده، گوئیا با همه نمایندگان خدا

ص: 144

و اساساً با دین آسمانی، پدر کشتگی خاصی داشته!! و همه جا می کوشیده راهی برای تضعیف مقام شامخ انبیاء و اولیاء بفکر معوج خود، پیدا نموده، و به گستاخی بپردازد!!

و این اهانت را نه تنها نسبت بحضرت ابراهیم علیه السلام روا داشته، بلکه همانند همین اهانت زشت را نسبت به اجداد پیغمبر بزرگوار اسلام نیز نموده، چنانکه در صفحه: 362 همین نوشته اش می نویسد:

%% این بار تاریخ ید بیضای دیگری می نماید، %%

%% محمد در دامان بت پرستی رشد می کند درست است که مورخین %%

%% اسلام همه می کوشند تا دامان عبدالمطلب و ابوطالب را %%

%% از شرک پاک سازند و این تمایل عمومی است که انسان %%

%% دوست دارد قهرمان گرامی و مورد احترامش از خاندانی %%

%% پاک شریف و محترم باشد... عبدالمطلب هر چند مریست %%

%% مهربان محترم و شریف ولی نمی توان انکار کرده که پرده %%

%% دار کعبه و ساقی بت پرستان و پاسدار بتان و متولی - %%

%% رسمی بتخانه است.

نویسنده:

در این عبارت، چنانکه ملاحظه می کنید نسبت ناروای شرک و احترام، و پاسداری بتان کعبه را به حضرت عبدالمطلب و ابوطالب علیهماالسلام داده!! و ایشان را که بحکم ادله

ص: 145

قطعیه، و مآثر معتبره، هیچ تردیدی در ایمانشان نمی باشد اینگونه مورد اهانت قرار داده است!!

و ما پیش از بررسی اینمطلب لازم است مطلبی را در اینجا تذکر دهیم و آن اینکه می نویسد: (مورخین اسلام همه می گوشند تا دامان عبدالمطلب و ابوطالب را از شرک پاک سازند...) با قطع نظر از اصل مطلب، سندی است بر جهل نامبرده بتاریخ اسلام، زیرا: جز فرقه حقه شیعه و جمعی از علماء عامه که بحکم ادله، پاکی دامان آن دو بزرگوار را از آلودگی به شرک به اثبات رسانیده اند، بسیاری از معاندین از علماء عامه، چون این غرب زده، ایشان را بجهات غیر معقولی متهم به شرک کرده اند!! و نامبرده بدون اینکه حداقل، اشاره ای به معتقد شیعه نماید به (ضرس قاطع) این تهمت را بهمه علماء اسلام نسبت داده است!!

و علاوه بر این، او، در اینجا اعتراف دارد که تمایل عمومی انسانها اینست که میل دارد قهرمان مورد احترامش از خاندانی پاک شریف و محترم باشد، یعنی: آباء و اجدادش آلودگی اعتقادی و اخلاقی نداشته باشد، و مسلم است که بدترین آنها پرستش بت است. اگر چنین است. پس چرا در داستان حضرت ابراهیم علیه السلام بر این عقیده، حمله نموده و اهل – تفسیر را بجرم دفاع از نسب این پیامبر آسمانی خدا و طهارت

ص: 146

صلب آبائش از آلودگی به بت پرستی تحقیر می نماید، و فساد و تباهی اعتقادی را – العیاذ بالله – در پدران انبیاء یک نوع، زیبائی می شمارد!! آیا میان این دو برداشت، تنافر صریح، مشاهده نمی شود؟!!

آیا می توان احتمال داد که (وسواس خناس) بنوشته های خود، پایبند بوده، و آنچه قلم میزده، می دانسته چه می نویسد؟ حاشا ثم حاشا.

این گمراه مالیخولیائی از این قبیل، عبارات متهافت، و ضد و نقیض، و چرت و پرت، در نوشته هایش بسیار دارد که نقل همه آنها موجب اتلاف وقت است.

در هر حال: اکنون می پردازیم به بررسی اصل موضوع، خصوصاً آباء رسول مکرم اسلام که بیقین همه موحد و خداپرست بوده اند.

جل علماء شیعه قائلند که در سلسله آباء انبیاء علیهم السلام، غیر موحدی وجود نداشته، و از آدم ابوالبشر، تا پیمبر خاتم، همه این سلسله جلیله، فرزندان پدران موحد، و خداشناس و خداپرست بوده اند، و هیچگاه، با بت، و بت پرستی رابطه اعتقادی نداشته اند.

در تفسیر: (منهج) می نویسد: اجماع امامیه، و

ص: 147

دلایل نقلیه، از اهل بیت علیهم السلام و براهیم عقلیه دلالت دارد که جمیع آباء انبیاء تا بعهد آدم علیه السلام مؤمن بوده اند، و اطلاق (اب) بر (عم) در کلام عرب شایع است.

و همچنین طبرسی قدس سره، در (مجمع البیان) به (اجماع) مذکور، تصریح کرده است (و اجتمعت الطائفة علی ذلک).

اما حضرات عامه برآنند که مانعی ندارد پیغمبری از صلب مشرک و بت پرستی پدید آید!! و برای هدایت امت منتخب گردد!! چنانکه (وسواس خناس) در عبارتی که از او نقل گردید، همین توهم را با عدم شایستگیش پذیرفته و بر شیعه، و مفسران عظام این فرقه حقه، طعن زده است!!

و چون اعتقاد به موحد بودن آباء انبیاء علیهم السلام نزد کل علماء شیعه، باعتبار ادله، از مسلمات است، لذا در آیاتی که بر حسب ظاهر، توهم شده است، که پدر حضرت ابراهیم بت پرست بوده است فرموده اند: مقصود، از کلمه اب، پدر نبوده، بلکه عمو، یا جد مادری یعنی: پدر مادر بوده است.

و اینکه بر (وسواس خناس) عنصر ناپخته، و ناآگاه این حرف، ثقیل آمده، و اطلاق پدر بر (عمو و یا جد مادری) را مستبعد شمرده، کاشف از جهل او بویژه، بقرآن کریم است، - زیرا: نمونه های دیگری نیز از اینگونه اطلاقات، مصرح در -

ص: 148

قرآن کریم است، و از آن جمله است:

قوله تعالی: (أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) سوره بقره: آیه 133

با اینکه ابراهیم علیه السلام جد یعقوب، و حضرت اسماعیل عموی او بوده بر هر ی اطلاق (اب) شده است.

و همچنین در آیه شریفه: (وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ) – سوره یوسف آیه 38

در مورد کلام یوسف علیه السلام، اسحاق، جد یوسف و ابراهیم جد پدر او بوده، در حالیکه بر هر دو اطلاق (اب) نموده است.

و همین مطلب را (فخر رازی) که از علماء ناصبی عامه است متذکر است، و می نویسد: پدر ابراهیم، تاریخ بوده و آزر عموی او بوده است، و بر عمو اطلاق پدر می شود. سپس به آیه شریفه (نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ...) نیز استشهاد کرده است.

و نیز احتمال داده که جد مادری او باشد، چون گاهی بر او (اب) اطلاق شده است، و به این آیه، استشهاد کرده است:

(و من ذریته داود و سلیمان – الی قوله – و عیسی) پس عیسی از ذریه ابراهیم محسوب گردیده، در حالیکه ابراهیم علیه السلام جد مادری عیسی علیه السلام بوده است.

ص: 149

و مؤید مطلب، حدیثی است از ابوبصیر که می گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: (کان آزر عم ابراهیم منجما لنمرود...) – المیزان.

پس با توجه به آیات فوق، و اقوال مفسرین خاصه و عامه و مآثر اسلامی اطلاق (اب) بر عمو، و یا جد، در لسان عرب، شایع بوده است، و (وسواس خناس) از علوم قرآنی کاملاً تهی بوده، و این مسائل را درک نمی کرده است.

و اما دلیل بر اینکه آباء انبیاء علیهم السلام باید موحد باشند، و در سلسله جلیله پدرانشان نباید بت پرستی وجود داشته باشد بسیار است و از آن جمله است:

قوله تعالی فی سوره الشعراء – آیه: 219

(وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ)

از ابن عباس روایت شده که گفت: (وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ ای: تقلبک فی اصلاب الموحدین من نبی الی نبی حتی اخرجک نبیا) یعنی: نور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم (از ساجدی به ساجد دیگر) و از موحدی به موحد دیگر، و از نبیی به نبی دیگر منتقل گردید، و با کسوه نبوت، قدم در این جهان نهاد.

و این، دلیل روشنی است بر اینکه آباء آن حضرت، همه، موحد، و مسلم بوده اند، و حضرت ابراهیم علیه السلام و پدر بزرگوار او نیز مشمول همین آیه اند.

ص: 150

(علامه جلیل، و مورخ محقق، و نسا به مدقق، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی مسعودی هذلی) صاحب تاریخ: (مروج الذهب) متوفای 346 ه در کتاب: اثبات الوصیه) در طهارت، و پاکی اصلاب و ارحام آباء و امهات حجج و اوصیاء از زمان حضرت آدم علیه السلام تا حضرت بقیة الله، امام منتظر صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین، حدیث مفصلی نقل نموده که خلاصه ترجمه آن بشرح زیر است:

(علماء شیعه و اهل سنت) روایت کرده اند که ذات مقدس خداوندی چون آفرینش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را ارائه نمود، جبرائیل را فرمان داد تا مشتی از تربت نورانی بیاورد، جبرائیل علیه السلام بر صفوف فرشتگان فرادیس هبوط کرد، و از موضع زمین نرم، که در آن روز، سفید رنگ (و شفاف) بود برداشت، و آن را با ماء تسنیم (که آب مخصوصی است در بهشت) عجین نموده، و آن را بجنبانید تا چون دره بیضائی گردید، سپس آن را در همه نهرهای بهشت غوطه داد، و در آسمانها و زمین و دریاها گردانید، و پیش از آنکه حضرت آدم علیه السلام بدنیا بیاید و باین آفریده ممتاز، شناسائی پیدا نماید، فرشتگان، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بشناختند.

سپس حضرت آدم علیه السلام را آفرید، و صدای تسبیحی را شنید

ص: 151

عرضه داست: پروردگارا: این چه صدائی است؟

ندا آمد: این تسبیح خاتم النبیین، و سید المرسلین از فرزندان تو است، و اگر اراده آفرینش او نبود، تو، و آسمان و زمین، و بهشت، و دوزخ را نمی آفریدم. این عهد و میثاق منست با تو، و این نور رسول من است که در جبین تو قرار داده ام، و تودیع منما این نور را مگر در اصلاب طاهره.

آدم علیه السلام گفت: الها، و سیدا: فرمان برم، و به میثاقی که با تو محکم کرده، و عهدی که با بسته ام وفادار خواهم بود، و این امانت را قرار نخواهم داد مگر در اصلاب طاهره، و ارحام مطهره.

و نور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پیشانی حضرت آدم علیه السلام همانند خورشیدی تابنده، و ماهی درخشنده نمودار بودو و آنحضرت هرگاه، اراده مضاجعت با حوا را می نمود، خود را طاهر می ساخت، و حوا را نیز بطهارت فرمان میداد تا به (شیث) حامله شد، و آن نور از چهره آدم مفقود گردیده، به چهره حوا منتقل گردید، و چون آدم علیه السلام حوا را نگریست و آن نور را در چهره او بدید مسرور گشت و هر روز که بر حوا می گذشت چهره اش زیباتر می گردد، و حتی طیور و وحوش را آن نور تابنده، مدهوش نموده بود، و پس از بدنیا آمدن (شیث) آن نور، بوی منتقل گردید.

آدم علیه السلام چون بهار عمرش به خزان پیوست، و

ص: 152

ایام ارتحالش نزدیک گردید، بموجب عهدی که با خداوند، بر قرار ساخته بود، آن میثاق را به فرزندش (شیث) سپرده و گفت: خداوند بمن فرمان داده تا ترا خبر دهم از این نوری که در جبینت مشهود است، و نباید تودیع نمائی مگر در اطهر زنان عالمیان، و پس از این، متوجه پروردگار خود گردیده و گفت:

الها: مرا مأمور نمودی این نور را از میان فرزندانم به (شیث) بسپرم، و چنین کردم، اینک از تو میخواهم فرشتگانت را برای گواهی بر امتثال فرمانت سوی من فرستی، و هنوز تقاضای او پایان نیافته بود که جبرئیل علیه السلام با 70 هزار فرشته فرود آمده، و با ایشان حریر سفید رنگ و قلمی از قلمهای بهشتی بود.

چون بحضور آدم علیه السلام رسیدند، بر او درود فرستاده، جبرائیل گفت: خداوند، سلامت می رساند و می فرماید: اینک وقت آن رسیده که حبیب من محمد صلی الله علیه و آله و سلم نورش منتقل شود در اصلاب طاهره، و ارحام مطهره، و این حریر سفید و قلم بهشتی است، برای فرزندت (شیث) سجلی بنویس، و آن عهد و میثاق را متذکر شو، و از فرشتگان، گواهی بگیر.

نامه، نوشته و امضا شد، و عهد و میثاق، پایان یافت.

(شیث) علیه السلام نیز بدان عهد و میثاق وفادار

ص: 153

ماند و از او (با نوش) پدید آمد، و همین عهد را با او محکم کرد و نور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوی منتقل شد، و پس از او (قینان) و پس از او (مهائیل) و پس از او (بردا) و پس از او (اخنوخ) که همان ادریس پیغمبر علیه السلام است و پس از او (متوشلخ) تا به حضرت نوح علیه السلام رسید، و آن نور در جبین آن حضرت قرار گرفت، و عهد و میثاق پدر، در تودیع نور، با او محکم گردید و توصیه شد که تزویج ننماید مگر با پاکیزه ترین زنان جهان، و نوح سفارش پدر را پذیرفت، و با زن صالحه ای بنام: (عموده) ازدواج کرد و از او (سام) پدید آمد و نور حضرت محمدن صلی الله علیه و آله و سلم باو منتقل شد و از او (ارفخشد) و از او (غابر) که همان هود پیغمبر است – و ما در او چون فرزند را بدنیا آورد از هر ناحیه ندائی شنید که: (این نور محمد صلی الله علیه و آله و سلم است که بهمت او بتها شکسته می شود، و طغیان و کفر، از میان می رود) و او با زنی بنام (منساح) ازدواج کرد، و فرزندی بنام: (قالع) آورد. از او (شالخ) و از او (ارغو) و از او (سروع) و از او (ناخور) و از او (تارخ) و او با زنی بنام: (ادنی بنت سمن) ازدواج نمود که (ابراهیم خلیل علیه السلام) از وی پدید آمد، و نوری شرق و غرب، و ملک و ملکوت را فراگرفت – ما در حضرت خلیل علیه السلام عرض کرد:

پروردگارا: این چه نور است که مشاهده می کنم؟

ص: 154

ندا آمد: این نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.

ابراهیم علیه السلام عرض کرد: خداوندا: خلیفه و جانشینی برای تو نیکوتر از این خلیفه، و امتی بهتر از این امت نمی بینم، این نور کیست؟

خطاب آمد: این نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم حبیب منست که پیش از آفرینش آسمان و زمین، ذکر او (و نور او) بوده است در حالی که پدرت آدم علیه السلام میان روح و جسد بود، و این نور را از صلب تو در صلب اسماعیل قرار می دهم. ابراهیم علیه السلام این بشارت را به (ساره) داد و گفت: تو فرزند پاکیزه ای پیدا خواهی کرد و ساره، همواره در انتظار آن روز بود که (هاجر) به اسمعیل حامله شد، و چون (ساره) از حمل هاجر آگاه گردید، محزون گشت (که چرا این عنایت خداوندی نصیب وی نشده است) اما ابراهیم علیه السلام باو بشارت داد که اندوهناک مباش زیرا: خداوند بوعده خود وفا خواهد کرد، (و فرزند صالح و ممتاز، و برومندی نصیبت خواهد شد) تا آنکه (اسحاق) بدو عنایت شد.

ابراهیم علیه السلام هنگام وفات، فرزندان خویش را گرد هم آورد، و چون به (اسماعیل) نظر افکند، و آن نور را در چهره وی بدید گفت: (بخ بخ هنیئالک یا اسماعیل) خداوند، نور نبوت (حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم) را بتو اختصاص داده است، و من از تو عهد و میثاق می گیرم (که این نور را در اصلاب طاهره و ارحام

ص: 155

مطهرات قرار دهی) اسماعیل علیه السلام نیز باین عهد وفادار بود تا آنکه با (هاله بن حارث) ازدواج نموده و فرزندی بنام (قیدار) آورد، و آن نور، بوی منتقل شد، و چون اسماعیل علیه السلام بر آن نور نظر انداخت، سفارش کرد که این نور را باید در پاکیزه ترین زنان قرار دهی، (قیدار) با زنی از مطهرات عرب بنام: (غاضره) ازدواج کرد که از فرزندان: (ذهل بن عامر بن یعرب بن قحطان) بوده است – و چون (غاضره) حمل، برداشت، آن نور، بر جبین وی منتقل شد و (قیدار) که بر او نظر انداخت، و آن نور را بدید بسیار مسرور گشت، و تابوت حضرت آدم علیه السلام که نزد او بود، و اولاً اسحاق در آن منازعه داشتند و هر یک می خواستند در اختیار خود داشته باشند و موفق نمی شدند و (قیدار) آن را بایشان نمیداد، و می گفت: این وصیت اسماعیل علیه السلام است.

روزی (قیدار) برای گشودن تابوت، جانب آن روان شد، و هرچه کوشش کرد، نتوانست آن را بگشاید، ندا امد: تو قادر بر گشودن آن نیستی زیرا: این تابوت را فقط پیغمبر می تواند بگشاید، و تو وصی پیغمبری، آن را به پسر عمویت یعقوب واگذار.

(قیدار) چون این بشنید، جانب همسر خویش روان شد و گفت: اگر فرزندی بدنیا آوردی نام او را (حمل) بگذار

ص: 156

این بگفت و تابوت را برداشت و بسوی (کنعان) که یعقوب در آنجا بود روان شد.

از آنطرف (یعقوب علیه السلام) بفرزندان خود از آوردن تابوت خبر داد و گفت: که (قیدار) آن را جانب ما می آورد، و فرمان داد تا از او استقبال کردند. (قیدار) چون بنزد یعقوب رسید هنوز اشک در دیدگانش حلقه می زد و رنگش متغیر بود.

یعقوب علیه السلام پرسید چرا ترا در چنین حالتی می بینم؟ قیدار گفت: نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از ظهر من منتقل شده است (و از سلب این نعمت و عنایت) رنگم تغییر کرده، و نیرویم کم شده است.

یعقوب علیه السلام گفت: (بخ بخ شرفا لک بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم) ای قیدار خداوند، اراده کرده است که نور او در ارحام مطهرات زنان عرب قرار گیرد.

ای قیدار: ترا بشارت دهم به بشارتی؟

قیدار: چیست آن بشارت؟

یعقوب علیه السلام: بدان، که غاضره، در شب گذشته فرزند پسری بدنیا آورده است.

قیدار: از کجا دانستی؟

تو در ارض شام، و غاضره، در ارض حرم از تهامه است؟

یعقوب علیه السلام: چون دیدم درهای آسمان گشوده شده، و نوری

ص: 157

مشاهده کردم چون نور ماه، که میان آسمان و زمین کشیده شده و فرشتگان را دیدم که برکات و رحمت، از آسمان بزمین فرود می آورند، پس دانستم که این تشریفات، بخاطر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. سخن که بدینجا رسید، (قیدار) تابوت را تسلیم یعقوب علیه السلام نمود، و به اهل خود بازگشت، و همانگونه که یعقوب گفته بود، خداوند، بدو فرزند پسری عنایت فرموده بود....

پدر از دنیا رفت.

خداوند، فرزند را ماوی داد، و با عزت و شرف رشد کرد و با زنی از قوم خود، بنام: (حریزه) ازدواج کرد و پسری بنام: (نبت) آورد، و او فرزندی بنام: و (سلامان) و از او (الیسع) و از او (ادد) و از او (اد) و از او (عدنان) و از او (معد) و از او (نزار) و او با زنی از قوم خود بنام (سعیده) ازدواج نمود و فرزندی بنام (مضر) آورد، و هر سلفی برخاف خود، همان عهد و میثاق پیشینیان را محکم می کردند، که ازدواج نکنند مگر با اطهر زنان زمان خود و این عهدنامه ها را بر خانه کعبه آویزان نموده، و از زمان حضرت (اسماعیل) تا (ایام الفیل) بحال خود باقی بود، و نخستین کسی که آنها را تغییر داد، و کم و زیاد نمود (عمر بن حی) است.

و (مضر) با زنی از قوم خود بنام: (خزیمه)

ص: 158

که او را (ام حکیم) نیز می گفتند ازدواج کردف و از او (الیاس بدنیا آمد، و او با زنی بنام: (فرعه) ازدواج کرد و فرزندی بنام (مدرکه) آورد، و از او (خزیمه) و او با زنی بنام (بنت طابخه) ازدواج کرد، و فرزندی بنام (کنانه) آورد و او با (الحافه) همسر شد و از وی (نضر) پدید آمد. که او را (قریش) و فرزندان وی را (قرشی) می گفتند، و او کسی است که می گوید:

در خواب دیدم که گوئیا از ظهر من درخت سرسبزی پدید آمده، که سر به آسمانها کشیده، و شاخه های آن، انواری است که درهم درآمیخته، و چون بیدار شدم، بسوی کعبه آمدم و آنان را که در آنجا بودند از خواب خود، آگاه ساختم، ایشان گفتند: اگر رؤیای صادقه باشد، خداوند، عزت و کرم را متوجه تو ساخته و بزرگواری و شخصیت را در تو قرار خواهد داد و حقیقت امرهم چنین بوده است که این حسب، و سیادت و آقائی را خداوند به او مرحمت فرمود.

خداوند متعال، نظری به زمین افکند، و به فرشتگان خود فرمود: کریم ترین مردم روی زمین در این روز، که می باشد؟

فرشتگان گفتند:

ربنا، و سیدنا: ما کسی را نمی بینیم که ترا با کمال خلوص به یگانگی بشناسد مگر یک نور در ظهر مردی از فرزندان

ص: 159

اسماعیل علیه السلام.

خداوند فرمود: گواه باشید من او را برای نطفه حبیب خود، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برگزیده ام.

پس حرم، با عزت و شرف، بر او گشوده شد، تا فرزندی پیدا نمود بنام: (مالک) و از او (فهر) و از او (غالب) و از او (لوی) و از او (کعب) و از او (مره) و از او (کلاب) و از او (قصی) و از او (عبد مناف) و از او (هاشم) پدید آمد.

و او را (هاشم) گفته اند (لانه هشم الثرید لقومه و کان الناس فی جدب شدید....) بدین سبب که نان خشک را برای تردید قوم خود، خورد می نمود، در حالیکه مردم در قحطی شدیدی بسر می بردند....

هاشم، مردی کریم و بزرگوار، و امان خائفین بوده است.

و چون خداوند، حضرت هاشم را بدین نور، مخصوص گردانید و وی را بر عرب ممتاز کرد، و بر سایر قریش، فضیلت داد، و انتخابش فرمود، به فرشتگان خود، فرمود: گواه باشید که این بنده خود را از (دنس آدمیان) و پلیدی مردمان، طاهر گردانیدم و نطفه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در ظهر او قرار دادم و (نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در صورت او چون هلال، دیده می شد، و بر هر چه عبور می نمود

ص: 160

برابرش خاضع می گردید، قبایل عرب و پادشاهان روم، و وفود دنیا از هر قبیله ای بدو مراجعه نموده، و دختران خود را بر او عرضه داشته، تقاضای همسری وی را می نمودند، اما او می فرمود من ازدواج نمی کنم مگر با اطهر زنان زمان، و مدتی بر همین منوال گذشت، تا آنکه در خواب دید که با (سلمی) دختر زید بن عمرو بن لبید بن خراس بن عدنان، ازدواج کرده است و او زنی همانند حضرت خدیجه علیها السلام در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، صاحب وجاهت و حلم و مال فراوان، لذا با او ازدواج کرد و فرزندی بنام (عبدالمطلب) آورد، و او با (قبله بنت عمرو بن عایشه) ازدواج کرد و (حارث) بدنیا آمد.

الحاصل:

چون هنگام وفات هاشم در رسید، حضرت عبدالمطلب را بخواند و گفت: فرزندم: همه (بنی النضر) را از عبد شمس، و مخزوم و فهر، و لوی، و غالب، و هاشم فرو خوان.

حضرت عبدالمطلب علیه السلام که در آن روز، جوانی 25 ساله بود و از همه قریش، شجاع تر، و از دایره جبینش نور (حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم) ساطع بود، فرمان پدر را اجرا کرد، (چون خواندگان مجتمع شدند) هاشم علیه السلام بر آن نور، نظر افکند، و فرمود:

(معاشر قریش) شما برگزیده اولاد اسماعیل و فرزندان من هستید، و خداوند، شما را (از همه مردم جهان) برگزیده

ص: 161

است، و در حرم خود (کعبه معظمه زادها الله شرفاً) جا داده است و من رئیس و سید شما هستم.

اینست لواء نزار، و قوس اسماعیل، و سقایت حاج و مفاتیح کعبه، که همه را به (عبدالمطلب تسلیم می کنم از او شنوائی داشته باشید، و امرش را اطاعت کنید.

قریش، بجملگی سر در فرمان هاشم درآورده، و او را بوسیدند و گفتند: (سمعنا و أطعنا) شنیدیم و فرمانبرداریم و پس از این، هرگاه قریش، به مجنت، و یا بی آبی گرفتار می آمدند، بحضرت عبدالمطلب متوسل شده و از آن بزرگوار استمداد می جستند، چنانکه هنگام بی آبی دست او را می گرفتند، و به (جبل ثبیر، بصیر = خ ل =) می بردند و بوسیله او طلب آب می کردند، و خداوند عزوجل، ببرکت نور مقدس رسول گرامیش باران، می فرستاد، و سیرابشان می نمود.

و یکی از عجائب نور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جبین حضرت عبدالمطلب علیه السلام این بود که چون (ابرهة بن صباح) عازم عدم مکه شد، عبدالمطلب علیه السلام فرمود: (یا معشر قریش) او بر این تصمیم موفق نخواهد شد (لانه له ربا یحفظه) زیرا: این خانه، صاحبی دارد که آن را از هر گزندی نگه می دارد.

باری: حضرت عبدالمطلب علیه السلام با زنی بنام: (فاطمة بنت عمرو بن عامر المخزومی) ازدواج کرد، و از او حضرت:

ص: 162

ابوطالب علیه السلام بدنیا آمد، ولی نور (رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جبین او زایل نگشت) تا آنکه خداوند، حضرت (عبدالله بن عبدالمطلب) را که کوچکترین فرزند او است بوی عنایت فرمود و چون عبدالله بدنیا امد پدر بزرگوارش بسیار مسرور گشت، و آن نور، به حضرت عبدالله علیه السلام منتقل شد، و چنان نمایان بود که احبار یهود شام، چون آن نور بدیدند گفتند: این نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است که از صلب عبدالله پدید می آید که عبادت اصنام و لات و عزی را باطل سازد، ولی با همه این احوال، قریش، از پرستش اصنام باز نمی ایستاد، و عمو ما بر کفر خود باقی بودند.

حضرت عبدالله علیه السلام از اجمل اهل زمان خود بود، و از عجائبی به پدر بزرگوار خود خبر می داد، چنانکه روزی عرض کرد

پدر جان:

در عالم رؤیا دیدم که از بطحاء مکه خارج شدم، و دو رشته نور از پشتم بیرون آمد، یکی مشرق را و دیگری مغرب را پر کرد و (در جو لایتناهی) بگردید، و سپس سریعتر از یک چشم برهم زدن بظهر من بازگشت، پدرش فرمود: اگر این رؤیای صادقه باشد بهترین مردان جهان، از ظهر تو پدید خواهد آمد.

حضرت عبدالله علیه السلام مدتی به همین منوال گذرانید، و زنان قریش، اشتیاق و همتشان این بود که وسیله ازدواج با او فراهم آورند.

ص: 163

(از سوی دیگر، احبار یهود که از ظهور پیغمبر خاتم آگاه شده بودند، و خبر داشتند که وی از صلب حضرت عبدالله است) 70 نفر از ایشان هم قسم شدند که بمکه بیایند و از آنجا بیرون نروند مگر آنکه او را بقتل برسانند، و 70 شمشیر زهرآلود، نیز همراه داشتند، و با این عزم، بسوی مکه روان شدند، شبها راه می رفتند، و روزها مخفی می شدند، تا در اطراف مکه فرود آمده، و همانجا اقامت گزیدند، و در بعض از ایام عبدالله علیه السلام برای حاجتی از مکه بیرون رفت – چون یهودان از قصه آگاه گردیدند عازم قتل وی شدند، (وهب بن عبد مناف زهری) که پدر حضرت آمنه علیه السلام بود چون از عزم ایشان آگاه گردید، حمیت وی را بر آن داشت که بنصرت حضرت عبدالله علیه السلام برخیزد، و نتوانست هضم کند که 70 نفر، بر یک نفر که یا رو ناصری ندارد و تنها در بیابان است حمله برند، لذا بقصد نصرت آن بزرگوار، از شهر بیرون شد، و چون بدانجا رسید، مشاهده کرد مردانی را که شباهتی با مردان زمین نداشتند، بدانجا آمده، و جمع یهود را قطعه قطعه کرده اند، (وهب) چون این قصه را بدید به اهل خود بازگشت و ایشان را از ماوقع آگاه گردانیده، و به زوجه خویش گفت: برخیز و نزد عبدالمطلب رو، و دختر خود را برای عبدالله بدو عرضه بدار، شاید پیش از آنکه دیگران بر ما سبقت گیرند بهمسری با او راضی گردد

ص: 164

زوجه وهب نزد حضرت عبدالمطلب آمد و دختر خود، آمنه را عرضه داشت، حضرت عبدالمطلب علیه السلام فرمود: دختری را برای همسری با فرزندم عرضه داشتی که برای پسر من زنی جز او شایستگی ندارد، پس او را با کابین 100 شتر سرخ بنکاح حضرت عبدالله درآورد، آمنه علیه السلام از هر جهت چندان شایسته بود که وی را (سیده) قوم خود می خواندند و سالها سپری شد و آن نور از جبین حضرت عبدالله منتقل نشده بود تا آنکه مشیت خداوندی قرار گرفت که آن نور از ظهر عبدالله علیه السلام به بطن آمنه قرار گیرد (در ذی الحجه، شب عرفه، و لیله جمعه) لذا رضوان خازن بهشت را فرمان داد تا درهای بهشت را بگشاید و درهای آسمان را مفتوح گرداند و باهل زمین بشارت دهد که آن نور مکنون، در این شب در رحم حضرت آمنه قرار خواهد گرفت و صبح آن روز، اصنام قریش، و همه اصنام جهان، هرچه و در هر کجا بود سرنگون گردید و چهل روز عرش ابلیس لعنه الله منکوس و واژگونه بود، و آن پیامبر گرامی خدا از صلب پدری آنچنان، و رحم مادری این چنین جهان را بنور جمال جمیل خویش منور ساخت

اللهم زین قلوبنا بنور معرفته، و معرفة اوصیائه و اجعلنا من شیعتهم، و اکرمنا شفاعتهم، یوم لاینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم، و احشرنا فی زمرتهم و لاتفرق بیننا و بینهم طرفة عین ابدا فی الدنیا و الاخرة.

ص: 165

(علامه مجلسی) قدس سره، در حیوة القلوب: ج 2 ص: 19 می نویسد: و در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که جبرئیل علیه السلام بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و عرض کرد: خدا ترا سلام می رساند و می فرماید: حرام کردم آتش را بر پشتی که از او فرود آمده ای یعنی عبدالله و شکمی که ترا برداشته است یعنی آمنه و کناری که ترا کفالت و محافظت کرده است یعنی ابوطالب علیه السلام

نویسنده:

این حدیث، صریح در ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام است، زیرا: برحسب آیات مبارکات قرآنیه، و مآثر اسلامی و دیگر ادله، کفار، مخلد در آتش دوزخند، و نجاتی برای آنان نیست، و اینکه آتش غضب خدا بدلیل قاطع وحی، بر آن حضرت حرام شده است، دلیل تامی است بر ایمان وی چون مؤمن، استحقاق عذاب ندارد.

(بحارالانوار) ج 15 ص 6 ط جدید – از تفسیر فرات کوفی نقل نموده که حضرت صادق علیه السلام در حدیثی فرمود

(... فلم یزل ینقلنا من صلب طاهر الی رحم مطهر حتی بعث الله محمدا صلی الله علیه و آله و سلم....)

خداوند (متعال) همواره منتقل می نمود ما را از صلب طاهری برحم مطهر و پاکیزه ای تا آنکه (حضرت) محمد صلی الله علیه و آله و سلم را

ص: 166

برانگیخت....

و در مصدر سابق، از (معانی الاخبار) از ابوذر غفاری روایت نموده که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم می فرمود:

(خلقت انا و علی بن ابی طالب من نور واحد، نسبح الله یمنه العرش قبل ان خلق آدم بالفی عام فلما ان خلق الله آدم علیه السلام جعل ذلک النور فی صلبه و لقد سکن الجنة و نحن فی صلبه و لقدهم بالخطیئه و نحن فی صلبه و لقد رکب نوح علیه السلام فی النار و نحن فی صلبه فلم یزل ینقلنا الله عزوجل من اصلاب طاهره الی ارحام طاهره حتی انتهی بنا الی عبد المطلب فقسمنا بنصفین فجعلنی فی صلب عبدالله و جهل علیا فی صلب ابی طالب و جعل فی النبوه و ابرکه، و جعل فی علی الفصاحه و الفروسیه و شق لنا اسمین من اسمائه فذو العرش محمود و انا محمد والله الاعلی و هذا علی.

من و علی بن ابی طالب علیه السلام از یک نور، آفریده شده ایم که در یمین عرش (خدا) تسبیح او می نمودیم پیش از آنکه آدم علیه السلام آفریده شود، به دو هزار سال – پس چون خداوند آدم را آفرید این نور را در صلب او قرار داد، و بتحقیق، آدم علیه السلام در بهشت ما وی گزید در حالیکه (نور) ما در صلب او بود، و به ترک

ص: 167

اولی همت گمارد در حالیکه (نور) ما در صلب او بود و نوح علیه السلام بر کشتی سوار گردید در حالیکه (نور) ما در صلب او بود، و ابراهیم علیه السلام بآتش افکنده شد در حالیکه (نور) ما در صلب او بود پس همواره، خداوند با عز و جل، ما را از اصلاب طاهره به ارحام طاهره منتقل می نمود تا به (حضرت) عبدالمطلب منتهی گردید پس (نور) ما را دو نیمه کرد، مرا در صلب عبدالله و علی علیه السلام را در صلب ابوطالب قرار داد، در من نبوت و برکت، و در علی علیه السلام فصاحت و فراست را قرار داد، و از نامهای خود و نام برای ما مشتق گردانید، پس صاحب عرش (پروردگار متعال) محمود است و من محمدم صلی الله علیه و آله و سلم و خداوند، اعلی است و این علی علیه السلام است.

و در همان مصدر، ص 12 – از امالی شیخ، از انس نقل نموده که در حدیثی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

(... فلما خلق آدم جعلنا فی صلبه ثم نقلنا من صلب الی صلب فی اصلاب الطاهرین و ارحام المطهرات حتی انته انتهینا الی صلب عبدالمطلب....)

چون خداوند، (حضرت) آدم را آفرید، ما را در صلب او قرار داد، سپس از صلبی به صلب دیگر، در اصلاب طاهرین و ارحام مطهرات، منتقلمان نمود، تا به (حضرت) عبدالمطلب علیه السلام منتهی شدیم.

احادیث متکثره دیگری بهمین مضامین در مجلد مذکور هست که بعلت رعایت اختصار از نقل آنها خودداری کردیم

ص: 168

(علامه حلی نورالله مضجعه و حشره مع الائمه المعصومین در طهارت اصلاب، و ارحام آباء و امهات نبی بزرگوار اسلام فرموده:

(ذهبت الامامیه الی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم یجب ان یکون منزها عن دناءه الاباء و عهر الامهات بریئا من الرذائل، و الافعال الداله علی الخسه.... و خالفت السنه فیه – اما الاشاعره، فباعتبار نفی الحسن و القبح فلزمهم ان یذهبوا الی جواز بعثه من ولد من الزنا المعلوم لکل احد و ان یکون ابوه فا علا لجمیع انواع الفواحش و ابلغ اصناف الشرک.

ترجمه: شیعه امامیه بر آنست که پیغمبر (خدا) باید از دنائت و پست بودن پدران، و سفاح مادران، پاک و منزه باشد، و او رذائل (اخلاقی) و افعالی که دلیل برخست انسان است مبرا باشد،.... و اهل سنت، در این عقیده، با شیعه امامیه مخالفند، - اما اشاعره، باعتبار آنکه حسن و قبح اشیاء را عقلی نمی دانند لازمه قولشان اینست: که هر کس (در هر شرائط حسبی و نسبی) باشد لایق منص نبوت است، گرچه مولود از سفاح باشد، و پدرش به انواع فواحش آلوده، و به سر کمال اصناف شرک بخدا رسیده باشد!!

آنچه از (علامه مرقوم) در بالا نقل شد در کتاب (احقاق الحق) مذکور استف و صاحب تعلیقه: (علامه نسابه، و فقیه

ص: 169

بزرگوار، مرجع عالیقدر، سید شهاب الدین نجفی مرعشی مد ظله در (تعلیقه) ج 2 ص 277 ط جدید، می نویسد:

مسأله طهارت آباء نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امهات آن بزرگوار، از دنائت کفر، و سفاح، در نزد شیعه – امامیه، اجماعی است، و اکثر شیعه زیدیه، و معتزلی نیز بر همین عقیده اندف و (حافظ جلال الدین سیوطی) با رسائلی که در این باب، تألیف نموده، این موضوع را ثابت کرده است و (حافظ ابونعیم) در کتاب: (سیره) نیز بر همین قول است، و (سیوطی) در کتاب: (الخصائص الکبری) ج 1 ص 37 ط حیدرآباد، بابی برای موضوع فوق، اختصاص داده و گفته است: (ابن سعد) و (ابن عساکر) از ابن عباس روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (خرجت من لدن آدم من نکاح غیر سفاح) و (طبرانی) از ابن عباس حدیث نموده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (ما ولدنی من سفاح الجاهلیه شیئی و ما ولدنی الانکاح کنکاح الاسلام و (ابن سعد) و (ابن عساکر) از عایشه روایت کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من از نکاح صحیح بدنیا آمده ام. و (ابونعیم) از طرقی از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (لم یلتق ابوای قط علی صفاح لم یزل الله ینقلنی من الاصلاب الطیبه الی الارحام الطاهره

ص: 170

مصفی، مهذبا لاتتشعب شعبتان الاکنت فی خیرهما) و (بزاز و (طبرانی) و (ابونعیم) از طریق عکرمه، از ابن عباس در تفسیر فرموده خداوند متعال: (وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ) روایت کرده اند که گفت: (مازال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ینقلب فی اصلاب الانبیاء حتی ولدته امه)... ابنعیم گوید: دلالت این آیه، بر نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جهت این فضیلت: (طهارت اصلاب آباء) اینست که نبوت، مالکیت و سیاست عامه است، و مالکیت در صاحبان حسب، و شرف است، زیرا: حسب شریف است که انقیاد مردم را نسبت بمقام نبوت، سریعتر میکند، و لذا (هر قل) از ابوسفیان، می پرسد: (کیف نسبه فیکم)؟ نسب او در میان شما چگونه است؟ ابوسفیان می گوید: (هو فینا ذو نسب) او در میان ما واجد نسبی شریف است. و در (حیوه النبی) صلی الله علیه و آله و سلم از سیره: (زینی دحلان مفتی) نقل نموده که فخر رازی گوید: (ان ابوی النبی صلی الله علیه و آله و سلم کانا علی ا لحنیفیه دین ابراهیم علیه السلام... بل ان آباء الانبیاء کلهم ما کانوا کفارا تشریفا لمقام النبوه و کذلکا مهاتهم و ان آذر لم یکن ابا لابراهیم بل کان عمه، و یدل علی ذلک قوله تعالی: (وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ) مع قوله صلی الله علیه و آله و سلم: (لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات)....

یعنی: پدر و مادر نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر دین (حنیفیه)

ص: 171

که همان دین حضرت ابرهیم علیه السلام است، معتقد بوده اند،... بلکه پدران همه انبیاء علیهم السلام (هیچیک) کافر نبوده اند (و ابن امتیاز، بجهت) شرف (و شخصیت مقام شامخ) نبوت است (که نباید روزنه کفر، در آباء شان وجود داشته باشد) و همچنین، امهات ایشان (نیز بجملگی مؤمن و موحد بوده اند) و آذر (که بت تراش زمان خود بوده است). پدر حضرت ابراهیم علیه السلام نبوده بلکه عموی او بوده است. و دلیل بر اینمطلب (که پدر و مادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بت پرست نبوده اند بلکه خدای یکتا را ستایش و پرستش می کرده اند) فرموده و خداوند متعال است (که فرمود:) و وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ (یعنی خداوند، همواره ترا از صلب سجده کننده ای به صلب سجده کننده دیگری منتقل می نمود) باضافه فرمایش خود آن حضرت که فرموده: (لم ازل...) همواره، از اصلاب پاک به رحمهای منزه و پاک منتقل می گردیدم)....

تا آنجا که می گوید:

این سخن (فخر رازی) را ائمه محققون، چون: (محقق سنوسی) و (تلمسانی) محشی شفاء، نیز پذیرفته اند.... و (جلال الدین سیوطی) کلام فخر رازی را با ادله بسیاری تأیید کرده است.

پس از این، (صاحب تعلیقه) می نویسد:

ص: 172

(هذا نبذ من کلماتهم فی المقام.... و قد ورد فی زیارة مولینا الحسین الشهید سبط الرسول صلی الله علیه و آله و سلم: اشهد انک کنت نورا فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسک الجاهلیة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها – ثم ان ما اخترناه من الطهارة و التنزیه فی أصول النبی صلی الله علیه و آله و سلم هو مختارنا فی أصول اوصیائه و خلفائه الائمة من اهل البیت علیهم السلام کیف و هم فرع من تلک الشجرة المبارکة الزکیة الطیبة الطاهرة).

خلاصه ترجمه عبارت فوق، این چنین است:

آنچه از اقوال علماء عامه، در اینجا آوردیم پاره ای از گفتار ایشان در این باب بوده است... و در زیارت مولای ما حضرت حسین شهید فرزند (دلبند) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم (این چنین وارد است): اشهد انک کنت نورا گواهی می دهم که شما در اصلاب پدران، و ارحام مطهره مادران نور پاک الهی بودید و (مقام توحیدی شما) آلوده بنا پاکیهای جاهلیت نگردید، و غباری از شرکتهای عصر شرک و جهالت، بر دامان شما ننشست.

پس از این، آنچه را که از جهت طهارت و پاکیزگی در اصول (و ریشه های نسبی) نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم اختیار نمودیم، در اصول اوصیاء آن حضرت، و خلفاء (و جانشینان بحقش) ائمه اهل بیت علیهم السلام نیز معتقدیم، و چگونه چنین نباشد در حالیکه ایشان شاخه ای از همان شجره مبارکه زکیه طیبه طاهره هستند.

ص: 173

و نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که فرمود: (لم یزل ینقلنی الله من اصلاب الطاهرین الی ارحام المطهرات حتی اخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنسنی الجاهلیه)

همواره از اصلاب پاک و پاکیزه پدران، به ارحام مطهره مادران، منتقل گردیدم، تا (خداوند منان) در جهان شما (و عالم مشهود) طاهرم ساخت، در حالیکه هیچگونه آلودگی به چرک و کثافت (شرک) جاهلیت نداشته ام.

و از صریح این حدیث استفاده می شود که اگر در سلسله آباء آن حضرت، کافری وجود داشت، همه ایشان را به طهارت نام نمی بردند، زیرا: کافر، بحکم قرآن کریم، پلید و نجس است (إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ).

و اساساً: اولیاء خدا علیهم السلام، چه در کسوه نبوت باشند و یا در لباس امامت، اصلاب آباء، و ارحام امتهاتشان، از دنس شرک، منزه است.

و لذا عموم علماء شیعه، و برخی از علماء غیر ناصبی اهل سنت، بر آنند که والد ماجد حضرت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام نیز بدون هر شک و ریب، موحد و خداپرست بود و لمحه ای گرد بت، و بت پرستی نگشته است و این اتهامی را که جمعی بر آن حضرت روا داشته اند، گذشته از جهل به اصول اسلامی

ص: 174

و مسائل عقلانی، نشانه ای از عقده درونی نسبت به آن بزرگوار است، و شاید بسیاری از ایشان، بغضشان بحضرت ابوطالب علیه السلام از اینجهت باشد که بپدری حضرت علی علیه السلام مفتخر است!!

در اینجا نظر شما را به حدیثی در شخصیت حضرت (ابوطالب علیه السلام) جلب می کنیم:

در تفسیر (برهان) حدیث ذیل را از حضرت صادق علیه السلام از آباء گرامیش از حضرت امیرالمؤمنین علیه الصلوة و السلام نقل نموده که:

(کان ذات یوم من الأیام جالساً بالرحبة و الناس حوله مجتمعون فقام الیه رجل فقال له یا امیرالمؤمنین انک با لمکان الذی انزلک الله به و ابوک یعذب بالنار؟ فقال مه فض الله فاک و الذی بعث محمدا بالحق نبیا لوشفع ابی فی کل مذنب علی وجه الارض لشفعه الله تعالی فیهم، ابی یعذبه بالنار و انا قسیم الجنة و النار ثم قال و الذی بعث محمدا صلی الله علیه و آله و سلم بالحق ان نور أبی طالب یوم القیامة لیطفی. نور الخلق الاخمسة انوار، نور محمد صلی الله علیه و آله و سلم، و نوری، و نور فاطمة، و نور الحسن و الحسین، و من ولده من الائمه لان نوره من نورنا الذی خلقه الله عزوجل قبل خلق آدم بالفی عام)

خلاصه ترجمه، بشرح زیر است:

ص: 175

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روزی در (رحبه) بودند و مردم گرد مجلس آنحضرت حضور داشتند، مردی از آن میان برخاست و عرضکرد: یا امیرالمؤمنین: مکان و منزلتی که خداوند شما را بدان افتخار داده معلوم است، آیا پدر شما (در قیامت) به آتش معذب است؟ حضرت فرمود: (از این سخن) باز ایست (و ساکت شو) خداوند دهانت را بشکند، سوگند بخداوندی که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای (منصب) نبوت برانگیخت اگر پدر من برای همه گنهکاران روی زمین شفاعت کند، خداوند شفاعت او را در حق ایشان می پذیرد، (چگونه ممکن است) پدر من بآتش عذاب گردد در حالیکه من (قسیم الجنه و النارم) سپس فرمود سوگند بخداوندی که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بحق برای نبوت برانگیخت همانا نورانیت (حضرت) ابوطالب در روز قیامت، همه انوار مخلوقات (محشر) را می پوشاند مگر پنج نور را: نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، و نور من، و نور حضرت فاطمه علیها السلام، و نور حضرت حسن و حضرت حسین علیهما السلام، و امامانی که از فرزندان حسینند، زیرا: نور او (ابوطالب علیه السلام) از نور ما که خداوند، دو هزار سال پیش از آفرینش حضرت آدم علیه السلام آفریده است کسب نورانیت نموده است.

حدیث فوق را (شمس الدین معد موسوی) در کتاب: (ایمان ابی طالب) صفحه: 72 – از (کراجکی) و درهامش

ص: 176

کتاب مزبور، از علامه امینی مصادر زیر را بدان اضافه نموده است:

(المناقب المائه) تألیف: (ابوالحسن بن شاذان) (کنز الفوائد کراجکی) صفحه: 80 (امالی ابن الشیخ). صفحه: 192 (احتجاج طبرسی) – (تفسیر: ابوالفتوح) 211/4 (الدرجات الرفیعه) صفحه: 50 (بحارالانوار) 15/9 (ضیاء العالمین).

و گذشته از حدیث مزبور، احادیث بسیار دیگری در ایمانو شخصیت حضرت ابوطالب علیه السلام در کتب مفصله، مضبوط است و همچنین اشعاری از آن بزرگوار نقل گردیده که همه بر اسلام و اعتقاد او به خدا دلالت صریحه دارد، و ما بعنوان تبرک به چند حدیث دیگر از کتاب: (الحجة علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب) تألیف: (امام شمس الدین ابوعلی فخار بن معد موسوی) متوفای سال: 630 ه_ اکتفا می کنیم:

(فضل بن شاذان بن جبرائیل بن اسماعیل قمی). مؤلف کتاب: (الفضائل) معروف به (فضائل ابن شاذان) که شهید قدس سره در کتاب: (الذکری) وی را از اجلاء فقهاء امامیه شمرده است، از... اسحاص بن عبدالله از عباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه نقل نموده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: (ما ترجو لأبی طالب؟ فقال: کل خیر

ص: 177

ارجو من ربی عزوجل) امیدواری شما برای حضرت ابوطالب چیست؟ فرمود: همه خیر (و خوبیها) را (برای) او از خداوند عزوجل امیدوارم – از این روایت استفاده می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عالم به ایمان عم بزرگوار خود بوده که همه خوبیها را بری او امیدوار است. زیرا: آنحضرت می دانست که کفار، مخلد در نیرانند، و هیچگونه خیری برای ایشان، متصور نیست.

(کراجکی) از.... ابان بن محمد (البجلی، که معروف به (سندی بزاز است و پسر خواهر صفوان بن یحیی و از موثقین شیعیان کوفه بوده است) نقل نموده که گفت:

(کتبت الی الامام الرضا علی بن موسی علیه السلام جعلت فداک انی شککت فی ایمان ابی طالب علیه السلام قال فکتب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ: وَ من یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی – النساء آیه: 114 – انک ان لم تقر بایمان ابی طالب کان مصیرک الی النار).

به حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نوشتم فدایت شوم من در ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام تردید دارم (راوی) گوید: پس آنحضرت (در جواب) نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (و – من – یتبع....) و کسی که پیروی کند غیر راه گروندگان را واگذاریمش بآنچه را که (برای خود) اختیار نموده و برگزیند همانا اگر اقرار برایمان – حضرت – ابوطالب، نداشته باشی

ص: 178

بازگشت توبه آتش (دوزخ) است.

حدیث فوق را درهامش، از (ابن ابی الحدید) در (شرح نهج 311/3) و (الغدیر: 381/7) و (الدرجات الرفیعه) صفحه: 50 نیز نقل نموده است.

از (ابن عباس) روایت شده که گفت:

(اخبرنی العباس بن عبدالمطلب ان اباطالب شهد عند الموت ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله)

خبر داد مرا عباس بن عبدالمطلب که همانا حضرت ابوطالب، هنگام رحلت، به یگانگی خدا و رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شهادت داد.

حدیث فوق را (ابن ابی الحدید) نیز در شرح نهج 312/3 نقل کرده است.

از ابوعلی موضح، نقل نموده که می گوید: این روایت از حضرت علی بن الحسین علیه السلام متواترا رسیده است.

(سئل عن ابی طالب علیه السلام اکان مؤمنا فقال علیه السلام نعم، فقیل له: ان هیهنا قوما یزعمون انه کافر، فقال علیه السلام: وا عجبا کل العجب ایطعنون علی ابی طالب او علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و قد نهاه الله تعالی ان یقر مؤمنة مع کافر فی غیر آیة من القرآن ولایشک احدان فاطمه بنت اسد رضی الله عنها من المؤمنات السابقات فانها لم تزل

ص: 179

تحت ابی طالب حتی مات ابوطالب رضی الله عنه)

خلاصه معنی حدیث اینست که: از حضرت سجاد (زین العابدین علیه السلام پرسیدند؟ آیا ابوطالب علیه السلام ایمان بخدا داشته است؟ فرمود: بلی، عرض کردند: جماعتی چنین پنداشته اند که آن حضرت، کافر بوده است، حضرت فرمود: بسیار تعجب دارم (از این نسبت ناروائی که بآن بزرگوار می دهند) اینان بر ابوطالب طعن می زنند، یا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم؟ زیرا: خداوند، در آیات متعدده قرآن کریم وی را از همسر قرار دادن زن مؤمنه برای کافر، نهی فرموده است، و تردیدی نیست در اینکه فاطمه بنت اسد رضی الله عنها از زنان مؤمنه نخستین بوده، و تا هنگام وفات ابوطالب رضی الله عنه بر همسری او باقی بوده است (پس با توجه به ایمان فاطمه بنت اسد و بقاء همسریش با ابوطالب علیه السلام تا زمان وفات ابوطالب، و عدم نهی رسول خدا او را در بقاء همسریش، نمیتوان حتی تصور کفر، در حضرت ابوطالب علیه السلام نمود).

نویسنده:

فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف، نخستین زنی بوده که بسوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مکه، بمدینه منوره هجرت نموده، و کفالت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بعهده داشت و از هرگونه خدمتی به آن حضرت دریغ ننموده، و در مدینه طیبه، دار فانی را وداع گفت، (ابن عباس

ص: 180

گوید: فاطمه بنت اسد که از دنیا رفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لباس خود را کفن او نمود، و داخل قبر وی شد، سپس دفنش نمود، و چون به آن حضرت گفتند: چنین احترامی تاکنون به هیچکس نفرموده اید، در پاسخ فرمود: علت، آن بود که بعداً از ابوطالب علیه السلام هیچ کس چون او بمن نیکی نکرده، و اینکه لباس خود را بر او پوشانید شام خواستم در روز قیامت، از حله های بهشتی بر او پوشانده شود. و در قبر او رفتم بدین سبب بود که (احوال) قبر بر او آسان گردد (ابن سعد) در کتاب: (الطبقات الکبری) گوید: فاطمه بنت اسد زن صالحه ای بوده است و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دیدار او تشریف می برده و در (الاستیعاب) 370 – 369/4 نیز بدین مطلب، تصریح شده است (هامش کتاب ایمان ابی طالب)

(فضل بن شاذان) از.... عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب نقل نموده که گفت: از پدرم شنیدم که می گفت:.... از ابو رافع شنیدم که او از ابوطالب بن عبدالمطلب شنیده بود که می گفت: (حدثنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم ان ربه بعثه لصلة الرحم، و ان یعبد الله وحده، و لا یعبد معه غیره و محمد عندی الصادق الامین)

(حضرت) محمد صلی الله علیه و آله و سلم حدیثی برای من نقل فرمود که پروردگار او وی را برانگیخته به صله رحم (پیوند با خویشاوندان) و اینکه تنها خداوند (یگانه) پرستش

ص: 181

شود، و جز او (هیچ موجودی) مورد پرستش قرار نگیرد، و (حضرت) محمد صلی الله علیه و آله و سلم نزد من، صادق امین (راستگو و درست کردار) است.

در هامش کتاب، حدیث مزبور را از (ابن حجر عسقلانی) در کتاب: (الاصابة) ج 4 صفحه: 116 طبع مصر، سنه: 1328 و (دحلانی) در (أسنی المطالب) صفحه: 6 طبع مصر، سته 1305 نیز نقل کرده است.

(علامه امینی) قدس سره پس از نقل حدیث فوق از (زینی دهلان) در (اسنی المطالب) از نامبرده نقل کرده که گفته است: حدیث مرقوم، از (ابونعیم اصفهانی) و باسناد دیگری از طرریق: (ابوالفرج اصفهانی) نیز نقل شده است، و (شیخ ابرهیم حنبلی) در کتاب: (نهایة الطلب) از (عروة الوثقی نقل نموده که گفت: (سمعت ابطالب رضی الله عنه یقول: حدثنی ابن اخی الصادق الامین، و کان والله صدوقا: ان ربه ارسله بصلة الارحام، و اقام الصلاة، و ایتاء الزکاة، و کان یقول: - اشکر ترزق، و لا تکفر تعذب) از حضرت ابوطالب علیه السلام شنیدم می فرمود: خبر داد مرا فرزند برادرم صادق امین (یعنی: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم که راستگو و امین بوده) و بخدا سوگند که او بسیار راستگو بوده است که پروردگارش او را به صله ارحام، و بپا داشتن نماز و دادن زکات فرستاده و (نیز) میفرمود: شکرکن (و سپاس نعمت های خداوند، بجای آور) تا روزی داده شوی، و کفران (ناسپاسی)

ص: 182

مکن که بعذاب (و شکنجه اخروی) مبتلا خواهی شد.

(ابن معد موسوی) در کتاب: (الحجة...) صفحه: 122 از (ابو علی موضح) نقل نموده که گفت: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در مرثیه پدر بزرگوارش، حضرت ابوطالب علیه السلام اشعاری انشاء فرموده، و بیت آخرش اینست:

و لقاک ربک رضوانه

فقد کنت للمصطفی خیر عم

یعنی: برضوان پروردگار خود دست یافتی، چون تو برای (حضرت محمد) مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بهترین عمو بودی.

نویسنده: اگر – العیاذ بالله – آن بزرگوار کافر از دنیا رفته بود هرگز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام وی را این چنین مدح نمیفرمود، و او را مشمول رضوان خداوند نمیدانست بلکه مذمت هم می فرمود.

ص: 183

پس بنا بر مذکورات، در ایمان پدر حضرت ابراهیم علیه السلام و آباء رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نمی توان تردیدی داشت.

و اینکه (وسواس خناس) درداستان حضرت ابراهیم علیه السلام بر تفسیر مفسرین، طعن زده، و کفر پنداری پدر ابراهیم را یکی از زیبائیهای نبوت آنحضرت، توهم کرده!! و صریحاً جد بزرگوار رسول خدا (حضرت عبدالمطلب) و عموی باوفایش (حضرت ابوطالب) را رمی به بت پرستی نموده!! مسلماً بر خلاف منطق، و خرد، و مآثر متواتره اسلامی بوده است، و بیقین در این گستاخی، کیفری جز نیران ندارد، و این نگون بخت بعلت: ناآگاهی، و عناد، و غرب زدگی، هم خود را به آتش قهر خدائی انداخت، و هم جمعی سرگردان مکتب ندیده را بدوزخ رهنمون گردید.

ایکاش: از غرض ورزی خودداری می نمود، و به کفاره پادویش نزد اساتید خدانشناس، و ضد اسلام غرب، که محصولی جز بی ایمانی و عقده دار شدن، و عناد با مکتبهای آسمانی (بدلیل نوشته هایش) نداشته، شمه ای نزد علماء ارزشمند شیعه از معارف اسلامی می آموخت، و با قرآن عزیز، و مآثر مکتب مقدس تشیع آشنائی پیدا می کرد، و علاوه بر آیات سالفه و احادیث متواتره وارده، حداقل، بتفاسیر شیعه، در ذیل آیه

ص: 184

شریفه: (ان الَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا) توجهی می نمود که احتمالاً اگر به (جنون غرض ورزی) مبتلا نبود خویشتن را بدین جسارت نمی آلود که حضرت ابوطالب علیه السلام را به بت پرستی متهم گرداند!! زیرا در این آیه، خداوند متعال، آنان را که یاری رسولش نموده، و وی را ماوی داده اند ایمانشان را صریحاً تصدیق فرموده است، و با توجه باینکه موالف، و مخالف نوشته اند: نخستین کسی که در حد کمال، آن حضرت را در امر رسالتش یاری نمود، و ماوایش داد، و از حمایت آن بزرگوار، هیچگاه، غفلت نورزید، و با همه وجود، از حدود و حقوق نبوت، دفاع کرد، تا جان بجانان تسلیم نمود، حضرت ابوطالب علیه السلام بوده است.

و با این حال، چگونه می توان این بزرگوار را به بت پرستی!! متهم نمود؟!!

فعلیه و زر بهتانه.

در اینجا مناسب است به برخی از کتابها که در شخصیت و ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام تألیف گردیده اشاره رود تا هر که به بیش از این نیازی دارد بدانها مراجعه نماید:

1- (منی الطالب فی ایمان ابی طالب علیه السلام)

تألیف: ابو سعید محمد بن احمد بن الحسین نیشابوری جد مادری ابوالفتوح رازی خزاعی = / شیخ حر عاملی در کتاب

ص: 185

(امل الامل) القسم الثانی: ترجمه: 706 صفحه: 240 و خوانساری در (روضات الجنات) ترجمه: 564 ج 6 ص 78 و (الغدیر) 7/401 و مامقانی در (تنقیح المقال) ج 2 ترجمه 10308= / و علامه: سید محمد صادق آل بحرالعلوم در / م / الحجة

2- (ایمان ابی طالب)

تألیف: ابونعیم علی بن حمزه بصری تمیمی لغوی متوفای سال: 375 ه_ - ابن حجر عسقلانی در کتاب: (الاصابه در ترجمه: ابوطالب علیه السلام بعض از فصول این کتاب را ضبط نموده و او را رافضی نامبرده است، و نیز قاضی احمد زینی دحلان در (السیره النبویه) که در هامش: (السیره الحلبیه) است ج 1 ص 29 ط مصر سنه: 1308 نام این کتاب را برده است / = ابن معد موسوی در کتاب: (الحجة...) ص 19 و در: (الغدیر) ج 7 ص 401=/ (الذریعة) ج 2 ص 513.

3- (ایمان ابی طالب)

تألیف: احمد بن قاسم =/ مقدمه ط 1: الحجة) ص 17 و (الغدیر) 7/401 و (اعیان الشیعة) ج 9 ص 158 ط 2 بیروت 1960 و (الذریعة) ج 2 ص 512 و (معجم رجال الحدیث) ج 2 ص 191 =/.

4- (البیان عن خیرة الرحمن)

تألیف: ابوالحسن علی بن بلال بن ابی معاویة

ص: 186

مهلبی ازدی.

=/ الغدیر: 7/401) و (مقدمه طبع اول: الحجة ص 17) و (اتقان المقال طه ص 90) در کتاب مزبور است که نامبرده از شیوخ امامیه بوده است، و (ساروی، در رجالش گوید – ابن بلال – از موثقین شیوخ شیعه بصره بوده است: = توضیح الاشتباه = ص 226) و (مامقانی در کتاب: (تنقیح المقال ج 2 ص 271 ترجمه: 8189 – از فهرست شیخ نقل نموده که = ابن بلال = کتابی در داستان غدیر تألیف نموده است، و کتابی در ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام دارد و کتابهای دیگری نیز از نامبرده، یاد کرده است، و از = ابن ندیم = نقل نموده که گوید: وی از فقهاء شیعه بوده، و از = نجاشی = یاد کرده که او از موثقین علماء امامیه در بصره بوده است، و (علامه حلی) قدس سره، وی را در قسم اول = الخلاصة = نام برده است) – و (اعیان الشیعة: ج 6 ص 207 ط 2).

5- (ایمان ابی طالب).

تألیف: ابوالحسین احمد بن محمد بن احمد بن طرخان کندی جرجانی.

=/ (الحجة.... ص 17) و (الغدیر: 7/401 وی را صدیق نجاشی متوفای 450 ذکر کرده است و می نویسد: نجاشی در صفحه: 63 کتاب فهرستش، کتاب: (ایمان ابی طالب) را

ص: 187

از تألیفات او شمرده است) و (الذریعة: 2/512 ترجمه 2000 از نجاشی نقل نموده که صاحب ترجمه را ابن ابی العباس نامی بزعم اینکه از علویون بوده بقتل رسانیده است = قرن پنجم =) و (تنقیح المقال: 1/80 ترجمه: 474 – پس از ضبط صاحب ترجمه می نویسد: نامبرده، از جرجرا، معموره نهروان بوده است، و صاحب = وجیزة = و = بلغة = وی را توثیق کرده اند، واحدی وثاقت او را انکار نکرده است) و (معجم رجال الحدیث) جلد 2 ص 251 ترجمه: 812 نیز وی را، جر جرائی ضبط کرده است) و (خلاصه علامه حلی قدس سره ص 12) و (اتقان المقال طه ص 16) و (ساروی در رجالش: = توضیح الاشتباه = ص 38 پس از ضبط صاحب ترجمه، می نویسد و در نسخه صحیح رجال نجاشی، نامبرده، = جرجرائی = ضبط شده است، و = جرجرایا = محلی است در عراق و برخی وی را (جرجرانی) ضبط کرده اند، در هر حال، عالم موثق و صحیح الحدیثی بوده است) و (رجال میر مصطفی تفرشی مخطط)

6- (ایمان ابی طالب)

تألیف: ابوعلی کوفی، احمد بن محمد بن عمار متوفای سال: 346 ه_

=/ (الحجة.... ص 17) و (شیخ طوسی قدس سره در: فهرست، ص 45 می نویسد: نامبرده از شیوخ امامیه و مورد

ص: 188

وثوق، و جلیل القدر، و کثیر الحدیث بوده است، وی کتاب های عدیده، تألیف نموده، و از آنجمله است: = کتاب: اخبار آباء النبی صلی الله علیه و آله و سلم و فضائلهم و ایمانهم، و ایمان ابی طالب علیه السلام = و در سال 346 وفات کرده است)... و (تنقیح المقال: 1/89) و (اتقان المقال طه: ص 20 و در (الذریعه: ج 2 ص 512 پس از ضبط صاحب یترجمه می نویسد = هو من ائمه الرجال و له کتاب الممدوحین و المذمومین) و (معجم رجال الحدیث: ج 2 ص 300 ترجمه: 890)

7- (ایمان ابی طالب)

=/ تألیف: ابو محمد سهل بن احمد بن عبدالله بن سهل الدیباجی الذی سمع منه التلعکبری سنه 370 ه_

(الذریعة): ج 2 ص 513 پس از ضبط صاحب ترجمه: = 2013 = می نویسد: (و هو یروی الأشعثیات عن محمد بن محمد بن الاشعث) و (الغدیر: ج 7 ص 401) و (الحجه... ص 18 و (علامه کبیر، سید الفقهاء و المجتهدین آیة الله العظمی حاج سید ابوالقاسم خوئی مدظله، زعیم حوزه علمیه نجف اشرف درج 8 کتاب: (معجم رجال الحدیث) ص 333 ترجمه 5621 پس از بیان حال صاحب ترجمه، می نویسد: اقول: الظاهر ان سهلا الدیباجی لاباس به و قد ذکرنا غیر مره ان کتاب ابن الفضائری لم تثبت صحة انتسابه الیه، و عن الازهری ان ولادة

ص: 189

سهل کانت فی سنه 286 و مات فی صفر سنه 380 و صلی علیه الشیخ عبدالله المقید) و (تنقیح المقال: ج 2 ص 73 ترجمه: 5389 = و کان شیخ الاجازه لاتلعکبری و ابته = رجالی مذکور پس از ضبط صاحب ترجمه، و نقل اقوال، در حال وی می نویسد: و اقول: مما یشهد بجلالة الرجل طعن العامة فیه لکونه امامیا... قال محمد بن ابی الفوارس: الحافظ الدیباجی... کان رافضیا غالیا... و قال الازهری: رایت فی داره علی الحائط مکتوبا لعن ابی بکر و عمرو باقی الصحابه العشره سوی علی علیه السلام).

8- (ایمان ابی طلاب)

تألیف: شیخ جلیل، ابو عبدالله مفید، محمد بن محمد بن النعمان عکبری بغدادی متوفای سال 413 ه_

=/ (الذریعة: ج 2 ص × 51) و (اتقان المقال ص 131 0 علامه مامقانی، مؤلف کتاب، در مقام و منزلت و شخصیت صاحب ترجمه می نویسد: = فضله اشهر من ان یوصف فی الفقه و الکلام، و الروایه، و الثقة، و العلم = این بزرگوار در سال: 413 – از دنیا رفت، و شریف مرتضی قدس سره، در = میدان اشنان = بر او نماز خواند،) و (علامه حلی قدس سره، در = خلاصة الاقوال = ص 72 می نویسد: و یعرف بابن المعلم من اجل مشایخ الشیعه و رئیسهم و استادهم، و کل من

ص: 190

تاخر عنه استفاد منه، و فضله اشهر من ان یوصف فی الفقه، و الکلام، و الروایة، و ثقة زمانه، و اعلمهم، انتهت ریاسة الامامیه الیه، و کان حسن الخاطر، دقیق الفطنة، حاضر الجواب، له قریب من مائتی مصنف کبار و صغار، و مات قدس الله روحه لیله الجمعة لثلاث خلون من شهر رمضان سنه ثلاث عشر و اربعمائة... و دفن فی داره سنین ثم نقل الی مقابر قریش بالقریب من السید الامام ابی جعفر الجواد علیه السلام عند الرجلین الی جانب قیبر شیخه الصدوق ابی القاسم جعفر بن قولویه) و (شیخ طوسی قدس سره در فهرست ص 314 می نویسد:... و کان یوم وفاته یوما لم یر اعظم منه من کثرة الناس للصلوه علیه و کثرة البکاء من المخالف و المؤالف) و (محقق شوشتری) در کتاب: = قاموس الرجال = ج 8 ص 365 – از یحیی بن بطریق حلی / علی ما حکی عن رسالة نهجه / نقل نموده که در تزکیه صاحب ترجمه، گفته: و اما الطریق الثانی فی تزکیة المقید فما ترویه کافه الشیعه و تتلقاه بالقبول، ان الصاحب علیه السلام کتب الیه ثلاثة کتب فی کل سنة کتابا – الی ان قال – و هذا او فی مدح و تزکیة، و اشار ابن بطریق بالکتب الی التوقیعات التی نقلها الاحتجاج، عنه علیه السلام الیه – منها:

/ للاخ السدید و الولی الرشید، الشیخ المفید ابو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان – ادام الله اعزازه – الی

ص: 191

ان قال – سلام الله علیک ایها الولی المخلص فینا بالیقین – الی ان قال – و نعلمک – ادام الله توفیقک – لنصرة الحق و اجزل مثوبتک عن نطقک عنا بالصدق – انه قد اذن لنا فی تشریفک بالکتابة... و قد ذکر جمع انه وجد مکتوبا بخطه علیه السلام علی قبره:

لا صوت الناعی بفقدک انه

یوم علی آل الرسول عظیم

ان کنت قد غیبت فی جدث الثری

فالعلم و التوحید فیکمقیم

و القائم المهدی یفرح کلما

تلیت علیه من الدروس علوم

و (علامه جلیل مامقانی قدس سره در = تنقیح المقال ج 3 ص 180 ترجمه: 11337 – یکی دیگر از توقیعاتی که از ناحیه مقدسه ولی الله الاعظم حضرت مهدی علیه الصلوه و السلام بعنوان صاحب ترجمه نوشته شده، بشرح زیر، نقل کرده است:

(من عبدالله المرابط فی سبیله الی ملهم الحق و دلیله بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیک ایها الناصر للحق و الداعی الیه بکلمة الصدق – الی ان قال – کنا نظرنا مناجاتک عصمک الله بالسبب الذی و هبه الله لک من اولیائه و حرسک به من کید اعدائه... =)

9- (ایمان ابی طالب)

تألیف: سید جلیل ابوالفضائل احمد بن موسی بن

ص: 192

طاووس حسنی حلی متوفای سال: 673 ه_

=/ (مقدمه طبع اول کتاب: الحجة... ص 18) و (الغدیر ج 7 ص 402) و (الذریعه: ج 2 ص 512 ترجمه 2011) و (روضات الجنات، درج 1 ص 66 پس از ضبط صاحب ترجمه می نویسد: این بزرگوار، در فقه، و اصول، و ادب، و رجال، مقتدای عصر خود بوده، و از همه اهل زمان خویش، اورع، و اتقن و اثبت، و اجل بوده است 820000 کتاب، در فنون مختلفه علوم، تألیف نموده، و تربیع اخبار از نظر اساتید، بابتکار وی بوده است – وفات او در حدود سال 673 رخداده، و او را در حله دفن کردند، و قبرش در آنجا مشهور است که موافق و مخالف با هدایا و نذور بزیارت او می روند) و (تنقیح المقال: ج 1 ص 97 ترجمه 563) و (اتقان المقال طه ص 22) و (نقد الرجال میر مصطفی: مخطوط) و در (معجم الرجال الحدیث ج 2 ص 356 ترجمه 982 – از شیخ حر عاملی در: تذکرة المتبحرین، صاحب ترجمه اینگونه توصیف شده است: = السید جمال الدین احمد بن موسی بن جعفر محمد بن احمد بن محمد بن محمد بن طاووس العلوی الحسنی، کان عالما، فاضلا، صالحا، زاهدا، عابدا، و رعا، فقیها، محدثا، مدققه، ثقه، شاعرا جلیل القدر، عظیم الشأن، من مشایخ العلامه و ابن داود... = =)

10- (منیة الطالب فی ایمان أبی طالب)

ص: 193

تألیف: سید حسین طباطبائی یزدی حائری مشهور به (واعظ) متوفای سال 1307 ه_ این کتاب به فارسی تألیف گردیده و طبع شده است:

=/ (در مقدمه کتاب: = الحجة... ص 18 = می نویسد سید اعجاز حسین نیشابوری لکهنوی متولد 1240 ه_ و متوفای 1286 ه_ در: کشف الحجب، مطبوع در سال 1330 ه_ از کتاب صاحب ترجمه یاد کرده است) و (الذریعه: ج 23 ص 204) و (الغدیر: ج 7 ص 402) =/

11- (مقصد الطالب فی ایمان آباء النبی صلی الله علیه و آله و سلم و عمه ابی طالب)

تألیف: میرزا محمدحسین گرگانی، مشهور به (شمس العلماء)

=/ (الذریعة: درج 22 ص 111 می نویسد: صاحب ترجمه، مشهور به (جناب) بوده، و کتاب مزبور، در سال 1311 با چاپ سنگی در بمبئی بطبع رسیده است) و (مقدمه کتاب الحجة.... ص 18) و (الغدیر: 7/402). =/

12- (القول الواجب فی ایمان ابی طالب)

تألیف: علامه: شیخ محمدعلی بن میرزا جعفر علی فصیح هندی ساکن مکه معظمه، زادها الله شرفا

=/ (الذریعة: ج 17 ص 215: صاحب ترجمه، شب جمعه

ص: 194

دهم جمادی الاولی 1299 – از تألیف کتاب مزبور، فراغت یافته، و آغاز آن، با جمله: (الحمدلله الذی هدانا للاسلام و الایمان) شروع گردیده است و (مقدمه الحجه... ص 18) و (الغدیر: 7/402)

13- (بغیة الطالب فی اسلام ابی طالب)

تألیف: مفتی شریف، سید محمد عباس شوشتری هندی متوفای سال 1306

=/ (الذریعه: ج 3 ص 134) و (مقدمه کتاب: الحجة... ص 18 کتاب مذکور را از: (کشف الحجب لکهنوی نقل کرده است) و (الغدیر: 7/402 – وی را یکی از شعراء غدیر نام برده است) =/

14- (بغیة الطالب لایمان ابی طالب)

تألیف:..............

=/ در مقدمه کتاب: الحجة.... ص 19 می نویسد نام مؤلف این کتاب، معلوم نیست، و تنها یک نسخه خطی آن بدون و نام مؤلف در کتبخانه: (قوله) مصر است).

و علامه: حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی در کتاب: (الذریعة ج 2 ص 511) می نویسد: نسخه خطی این کتاب در کتابخانه (قوله) مصر، در ضمن مجموعه ای برقم: 16 موجود است که به خط سید محمودنا می نوشته شده، و کتابت آن در سال 1105 ه_.

ص: 195

پایان یافته است.

15- (ایمان ابی طالب و احواله و اشعاره)

تألیف: حاج میرزا محسن، فرزند علامه: میرزا محمد قره داغی تبریزی.

=/ در مقدمه کتاب: الحجة... ص 19 – می نویسد: صاحب ترجمه، از علماء قرن سیزدهم است،

(الذریعة: ج 2 ص 513 می نویسد:)

(... المیرزا محسن آقا بن میرزا محمد آقا المعروف به (بالا مجتهد) ابن المولی محمدعلی القره داغی التریزی اکبر من اخیه میرزا صادق آقا الذی ولد سنه 1274 و توفی بعده بقلیل و حمل الی النجف سنه 1351 یوجد عند ولده میرزا محمد فی تبریز.

16- (اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب)

تألیف: مفتی شافعیه، در مکه مشرفه: سید احمد بن سید زینی بن احمد دحلان شافعی، متوفای سال 1304.

=/ (علامه: سید محمدصادق بحرالعلوم در مقدمه طبع اول کتاب: الحجة.... ص 20 می نویسد: صاحب ترجمه در کتاب مزبور دلیلهای روشن (و محکمی) برایمان حضرت ابوطالب علیه السلام اقامه کرده، و ثابت نموده که آن بزرگوار به نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مؤمن بوده، و همه شبهه های منکرین ایمان

ص: 196

آنحضرت را پاسخ داده است، و این کتاب، خلاصه اقتباسی است از قسمت خاتمه کتاب علامه جلیل، سید محمد بن رسول برزنجی کردی متوفای سال 1103 ه_ که در موضوع: نجات پدر بزرگوار و مادر گرامی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تألیف گردیده و نامبرده، کتاب مزبور را به نجات حضرت ابوطالب علیه السلام پایان داده است – و دحلانی مرقوم، بر خلاصه خود مطالب مهمه ای افزوده که برزنجی متعرض آنها نشده است – این کتاب در سال 1305 ه_ در مصر بطبع رسیده است.) =/

17- (مواهب الواهب فی فضائل ابی طالب)

تألیف: علامه کبیر، شیخ جعفر نقدی متولد 1303 ه_ و متوفای محرم سال 1370 ه_.

=/ (الغدیر: 7/403) و (الحجة.... ص 20 = در مقدمه آن می نویسد: کتاب مزبور، از جهت قوت استدلال، و صلابت براهین، کتاب جلیلی است که در سال 1341 در نجف اشرف بطبع رسیده است) و (الذریعة: ج 23 ص 244 = ترجمه: 8822 = پس از ضبط صاحب ترجمه می نویسد: کتاب مزبور دارای یک مقدمه، و 12 باب، و خاتمه است، و با این جمله: (الحمدلله الذی نصر نبیه الناصح الامین بعمه المنتجب ابی طالب والد امیرالمؤمنین علیه السلام...) آغاز شده است) =/

18- (شیخ الأبطح ابوطالب)

ص: 197

تألیف: استاد فاضل، مرحوم سید محمد علی فرزند: علامة الحجة، سید عبدالحسین موسوی آل شرف الدین عاملی که در سال 1349 در نجف اشرف بطبع رسیده است.

=/ (الذریعة ج 14 ص 265) و (مقدمه کتاب: الحجة... ص 20 ط 1) =/

19- (الشهاب الثاقب لرحم مکفر ابی طالب علیه السلام)

تألیف: علامه: شیخ میرزا نجم الدین، فرزند برومند علامه، شیخ میرزا محمد طهرانی نزیل سامراء.

=/ (علامه محقق، سید محمد صادق آل بحرالعلوم در مقدمه طبع اول کتاب: الحجة.... ص 21 پس از نقل کتاب مذکور، می نویسد: این کتاب، که مخطوط است با اسلوبی بس زیبا از طریق ادله فریقین، ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام را ثابت نموده، و شبهه های مخالفین را بأحسن وجه، از ریشه برکنده است. =/) و (الغدیر: 7/403).

20- (ضیاء العالمین فی فضائل الائمه المصطفین)

تألیف: علامه جلیل، شیخ ابوالحسن بن محمد طاهر فتونی نباتی اصفهانی غروی که از طرف مادر، از اجداد علامه فقیه، شیخ محمد حسن نجفی قدس سره، صاحب کتاب جواهر است

=/ در مقدمه طبع 1 کتاب: الحجة.... ص 21 می نویسد کتاب مزبور، در 3 مجلد قطور خطی است و از هر جهت، ممتاز، و پایه علمی مؤلفش را بخوبی نشان می دهد که تا چه اندازه رفیع، و صاحب فضیلت است، - در جزء دوم این کتاب، فصل مخصوصی است در ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام که با ادله متعدده از طرق فریقین، این موضوع را اثبات کرده است، (در حجم 30 صفحه) و قیمتی از اشعار آنحضرت را که بالصراحه برایمان و تصدیق نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دلالت دارد نقل کرده است)

(الذریعة: ج 15 ص 124 = پس از ضبط کتاب صاحب ترجمه، بشماره: 840 می نویسد: کتاب مزبور، مجموعاً 65000 بیت است...) و درج 2 ص 511 نیز متغرض صاحب ترجمه شده است.

21- (الحجة علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب)

تألیف: علامه: ابوعلی شمس الدین فخار بن معد موسوی متوفای سال 630 ه_

=/ کتاب مزبور، مکرراً بطبع رسیده، و تحقیقات و تعلیقات بسیار مفیدی بر آن اضافه شده است.

متصدی تحقیق طبع اول، علامه: سید محمد صادق آل بحرالعلوم، و محقق، در طبع دوم آن، علامه: سید محمد آل بحرالعلوم بوده است.

مجموع صفحات کتاب، با تعلیقات آن که درهامش، مضبوط است، 444 صفحه است.

ص: 198

علامه: سید محمد آل بحرالعلوم در مقدمه خود می نویسد... گرچه در موضوع: ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام پیش از این تألیفات دیگری نیز بوده است، ولی قدیمی ترین، مصدر شیعی پس از تألیف شیخ مفید قدس سره، این کتاب است.

مؤلفش، تلمیذ محمد بن احمد بن ادریس حلی، صاحب سرائر بوده، و در طلیعه تلامیذش: شیخ محقق حلی صاحب شرایع قرار داشته است... کتاب مزبور، در (الذریعة ج 2 ص 511) نیز مضبوط است.

22- (ابوطالب مؤمن قریش)

تألیف: السماحة: عبدالله خنیزی.

کتاب مزبور، مکرر بطبع رسیده است،

طبع اول آن در سال 1381 ه_

طبع دوم آن در سال 1384 بوده است.

در مصدر این تألیف فذو در عنوان اهداء کتابش، اخلاص خود را بساحت مقدس اولیاء علیهم السلام نشان داده است.

می نویسد:

الیک یا رسول الانسانیة

و الیک یا بطل السلام

و انتما نفس واحدة

استاد، بولس سلامه، تقریظی بر این کتاب نوشته، و

ص: 199

با تذکار مزایای آن، بر مؤلفش تحسین بسیار نموده و می نویسد

(... و لقد احسن المؤلف اذا برز شخصیه سید البطحاء – ابن شیبه الحمد – فجلاها، ثم بسطها علی فصول الکتاب – جمیعا فنما فضل کفیل الرسول و مربیه و حامیه، بنموا لرسول نفسه، فکان ان الیتیم استظل فی کنف عمه صبیا و یافعا – فلما بزغت شمس الیتیم مشی العم فی نورها، وفاء الی ظل ابن عبدالله مجاهدا، یفدیه بما له و نفسه و ولده.

و من الانصاف للسید الخنیزی، قولنا: انه بارع فی التحلیل، و لیس ادل علی ذلکمن و قفته علی الابیات التی تثبت ایمان ابی طالب.... ان المؤلف ادرک الغایه – فیما قصد الیه، فتحری و استقرأ، و فندو دافع....

23- (اسلام ابی طالب)

علامه: سید محسن امین قدس سیره در کتاب: (اعیان الشیعة) ج 39 ط اول ص 134 – تحت عنوان: (اسلام ابی طالب) با ادله قاطعه، موحد بودن، و اسلام آن بزرگوار را ثابت نموده، و همچنین، قصائد، و اشعاری که دلالت صریحه بر این مطلب داشته بطور مستقصی، متعرض شده است.

نتیجه بحث:

آنچه تاکنون، از تألیفات علماء فریقین، در موضوع (ایمان حضرت ابوطالب) ارائه شد، قسمتی از تألیفات

ص: 200

بزرگان اسلام در این مورد بوده است نه همه تألیفات، و جمعی تعداد مؤلفات موجوده را بیش از 30 جلد، میدانند. و بسیاری از کتابها نیز که بشهادت قرائن، تألیف گردیده، ولی فعلاً در دست نیست، و ما آنچه را که هنگام این تألیف، در نظر داشتیم در اینجا آوردیم، تا باشد که فردای قیامت، در پیشگاه حضرت احدیت، خداوند قهار منتقم، داد آن بزرگوار را از آنان که بعلت عناد، این چنین اتهامی را بدو منسوب نموده اند بستاند.

علامه مجلسی قدس سره، و دیگر علماء بزرگواران شیعه تصریح نموده اند که (اجماع) قائم است بر اینکه پدر و مادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین اجداد، و جدات آنحضرت تا حضرت آدم علیه السلام جملگی موحد، و خداپرست، و مسلمان بوده اند، و نور مقدس نبوت، در صلب و رحم مشرکی قرار نگرفته است و در مآثر اسلامی صدها اثر معتمد، بر این موضوع دلالت دارد، و حتی از احادیث متواتره استفاده می شود که اجداد آن بزرگوار، همه از برگزیدگان خدا بوده اند، و همچنین اوصیاء آنحضرت از این شموخ نسبی برخوردار بوده اند، و حضرت ابوطالب علیه السلام نیز بشهادت ادله کثیره، موحد و مؤمن بوده، و برای اینکه در جمع قریش، بهتر بتواند از برادر زاده خود حراست کند، و وی را نصرت دهد، ایمان خویش را از ایشان مکتوم می داشته است، و اگر حضرت ابوطالب علیه السلام در بادی

ص: 201

امر بعثت برادر زاده عزیزش، ایمان خویش را اظهار می نمود همان عنادی که نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داشتند، و آزارهائی که می نمودند، از او نیز دریغ نمی داشتند، و بر کینه ایشان می افزود، زیرا: بنابراین، قریش، از ابوطالب به دو جهت رنج می بردند، یکی از جهت حمایتش از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، و دیگر از جهت تدین و ایمان باو، لذا ابوطالب علیه السلام در پناه کتمان ایمانش برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با حمایتش از او، شرور خصمانه قریش را تا حدود بسیاری دفع می نمود، و راه را برای پیشبرد هدف پیغمبر اکرم باز می نمود، و اگر باطناً بدین آن سفیر بزرگ خدا متدین نبود بر آنهمه فشار، و آزار، بردباری نمی ورزید.

البته این بیان، در مقام نبوت موضوع است ولی در مقام اثبات، با توجه به ادله قاطعه، شکی در موضوع فوق باقی نمی ماند، و به شمه ای از ادله، در این کتاب، اشاره رفته است.

و بموجب احادیث دیگری، از جمله: حدیث: (الانذار یوم الدار) شیعه بودن آن بزرگوار نیز ثابت است، و داستان آن حدیث از اینقرار است: که:

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز دعوتش در مکه معظمه، پس از نزول آیه شریفه: (وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) خویشاوندان خویش را که در آن روز 40 تن بودند بخانه عموی

ص: 202

بزرگوارش حضرت ابوطالب علیه السلام بخواند، و در جمع ایشان دعوت خویش را این چنین اظهار نمود:

(یا بنی عبدالمطلب انی و اله ما اعلم شابا فی العرب جاء قئمه بافضل مما جئتکم به، جئتکم بخیر الدنیا و الاخره و قد امرنی الله ان ادعوکم الیه فایکم یوازرنی علی امری هذا علی ان یکون اخی، و وصیی، و خلیفتی فیکم؟ فاحجم القوم عنها غیر علی – و کان اصغرهم 0 اذ قام فقال: انا یا نبی الله اکون وزیرک علیه، فاخذ رسول الله برقبته و قال: ان هذا اخی و وصیی، و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا، فقام القوم یضحکون و یقولون: لابی طالب: قد امرک ان تسمع لابنک و تطبع...)

ای فرزندان عبدالمطلب: بخدا سوگند نمی شناسم جوانی را در عرب که برای خویشاوندان خود چیزی آورده باشد بهتر از آ»چه را که من آورده ام – من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام. و بتحقیق، خداوند، مرا فرمان داده است که شما را بسوی او بخوانم، پس کدامیک از شما در این امر (ی که بر) من (محول است) کمک می دهید مرا که برادر، و وصی، و خلیفه (جانشین) من باشد در میان شما؟ همه قوم، از پاسخ باز ایستاده، و امتناع ورزیدند جز (حضرت) علی علیه السلام که سنش از همه کمتر بود برخاست و عرضکرد: منم ای نبی خدا که در انجام

ص: 203

فرمان، وزیر تو خواهم بود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رقبه او را گرفت و فرمود: همانا این (بزرگوار) برادر، و وصی، و خلیفه منست در میان شما، پس بشنوید از او، و فرمانش را اطاعت کنید. پس آنجماعت برخاستند، می خندیدند و بحضرت ابوطالب علیه السلام می گفتند: (حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم) ترا فرمان داده که از فرزندت شنوائی داشته باشی و او را اطاعت کنی.

و از قسمت آخر حدیث مزبور استفاده می شود که از همان روز، همه مأمور شدند بر اطاعت و پیروی حضرت علی علیه السلام حتی حضرت ابوطالب علیه السلام و آن بزرگوار، از فرمان رسول خدا در اطاعت از فرزند، استنکاف نورزید، بلکه، بجان، پذیرفت و معنی شیعه، در اسلام، همان پیروی از حضرت علی علیه السلام در ارائه مکتب نبوت است.

حدیث مزبور، در (المراجعات) از مصادر زیر نقل شده است:

ابن اسحاق – ابن ابی حاتم – ابن مردویه – ابو نعیم – بیهقی – ثعلبی – طبری در تفسیر سوره شعراء – تاریخ الامم و الملوک – ابن اثیر – ابوالفداء – ابو جعفر اسکافی معتزلی – حلبی در سیره – و همچنین نزدیک بهمان الفلظ را بسیاری از جها بذه حدیث نقل کرده اند، چون طحاوی – ضیاء مقدسی در (المختاره) – سعید بن منصور، در

ص: 204

سنن – احمد بن حنبل در مسند – نسائی در خصائص – حاکم در مستدرک – ذهبی در تلخیص، و کنزالعمال.

و علامه: سید محسن امین قدس سره در ج 2 ص 43 ط 4. (اعیان الشیعه) حدیث مرقوم را از مشاهیر علماء شیعه نیز، همانند: محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی، و شیخ ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسی در مجالس، و دیگران نقل کرده است.

و علامه جلیل، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی مسعودی هذلی، صاحب تاریخ: (مروج الذهب) در کتاب (اثبات الوصیه) نیز متعرض حدیث است.

و محقق بحرانی رضوان الله علیه در کتاب (غایه المرام) ص 321-320 حدیث مزبور را از مسند (احمد بن حنبل) و (عبدالله بن احمد بن حنبل) و (ثعالبی) و (ابن ابی الحدید) از علماء عامه، و (ابن بابویه قمی) و (شیخ طوسی) و (محمد بن عباس ماهیار) و (علی بن ابراهیم) و (ابوعلی طبرسی) و (ابراهیم اوسی) از علماء بزرگواران شیعه، نقل کرده است.

و در بسیاری از تألیفات دیگر فریقین، حدیث مذکور ضبط شده است، و چون فعلاً ضرورتی در استقصاء آنها نیست، از نقل آن خودداری می کنیم، و همینقدر باید دانست که حدیث

ص: 205

(انذار....) از متواترات، و مقطوعات، و مسلمات است و یکی از نصوص صریحه داله بر خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام نیز همین حدیث است که در محل خود، بررسی و تحقیق شده است

و از جمله ادله برایمان حضرت ابوطالب علیه السلام اشعاری است که پس از بازگو نمودن خواسته قریش به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم انشاء فرموده، و خلاصه داستان بدینقرار است:

جمعی از اشراف قریش نزد حضرت ابوطالب علیه السلام که بزرگ و سید ایشان بود آمدند، و از اینکه پیامبر گرامی اسلام، ایشان را بر پرستش بت، ملامت می نمود، و بتهایشان را دشنام می داد. شکایت نموده، و گفتند: (یا اباطالب) فرزند برادر تو خدایان ما را دشنام می دهد، و از دین ما (بت پرستی) عیبجوئی می کند، و پدران ما را گمراه می شمارد، چون امروز، شما بزرگ قریشید، و حرمت شما بر همه ما لازم است، اینک از شما می خواهیم یا او را از این دعوت، و حمله بر معتقدات ما بازداری، و یا اینکه حمایت خود را از او بازداشته، وی را تسلیم ما کنی حضرت ابوطالب علیه السلام که ایمان خود را بمصالحی از ایشان مکتون می داشت (همانگونه که مؤمن آل فرعون اخفاء ایمان می نمود ایشان را با سیاست اخلاقی باز گردانید، و از آنطرف، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دعوت خود برهه ای غفلت نمی ورزید.

حضرت ابوطالب علیه السلام برادرزاده عزیزش را بخواند، و

ص: 206

درخواست شوم مشرکین قریش را بدو رساند، و از تهدیداتشان، وی را آگاه ساخت.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ عم بزرگوارش فرمود:

(یا عماه: لو وضعوا الشمس فی یمینی، و القمر فی یساری علی ان اترک هذا الامر حتی یظهر الله، او اهلک فیه ما ترکته).

عموی بزرگوارم: اگر قریش، خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند که از این دعوت (الهی و آسمانی باز ایستم، هرگز نخواهم پذیرفت، تا آنکه (نام) خدا ظاهر (و غالب) گردد، یا (در این راه) کشته شوم.

حضرت ابوطالب علیه السلام چون این بشنید، دانست که اینک وقت آن رسیده است که با تمام قدرت، و در کمال صراحت، از برادزاده اش حمایت کند، و صمت و سکوت را بشکند، لذا در پاسخ گفت: فرزند رادرم: روانه شو، و هرچه می خواهی (و وظیفه خود می دانی) انجام ده، و از تبلیغ (آسمانی) دریغ مدار، بخدا سوگند: هرگز ترا فراموش نکرده (و از جانبداریت باز نخواهم ایستاد).

سپس اشعاری انشاء فرمود که این بیت، پایان آنست

و لقد علمت بان دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم

من خیرا دیان البریة دینا

ص: 207

و از این شعر، در کمال وضوح، استفاده می شود که آن بزرگوار، شدیدا پایبند به اسلام بوده، و این دین مبین را بهترین ادیان آسمانی شمرده است.

اشعار فوق را (ابن معد موسوی) در کتاب: (الحجة) از تاریخ: (ابوالفداء) 120/1 و (عبدالله خنیزی) در کتاب: (ابوطالب مؤمن قریش) از کتابهای زیر نقل کرده است:

الحدیدی 306/3 – سیره نبویه 82 و 197 – ثمرات الاوراق 4/2 – کشاف 448/1، 10/2 – تذکره الخواص 9 – معجم القبور 186 – مناقب 34 – دیوان ابوطالب 7 – اعیان الشیعه 128/39 – الحلبیه 322/1 – الاصابه 116/4 – سپس می نویسد: مقاتل، و عبدالله بن عباس، و قسم بن محضره، و عطار، بن دینار، در انتساب این اشعار، بحضرت ابوطالب علیه السلام متفقند. چنانکه (برزنجی) گفته: این اشعار از آنجضرت، معروف است، و بیهقی در کتاب: (الدلائل) ضبط کرده، و شارح کشاف در 10/2 – از طریق (ابن اسحاق) از (یعقوب بن عتیبه بن مغیره بن اخنس) اشعار فوق را نقل کرده است.

دیگر از مویدات ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام اینست که تا دقائق قرب وفات، از سفارش نسبت بآن حضرت

ص: 208

دریغ ننمود، چنانکه نوشته اند در آخرین روزهای حیات، که در بستر آرمیده بود در پایان سفارشهائی که به قریش نموده بود فرمود:

(... والله لایسلک احد سبیله الارشد، و لا یاخذ احد بهدیه الاسعد،... ولو کان لنفسی مده، و فی اجلی تأخیر لکنفت عنه الهزاهز، ولدا فعت عنه الدواهی....)

بخدا سوگند: هیچکس بر راه (دین) او نرفت مگر آنکه رشد پیدا نمود، و راهنمائی او را طلیعه (روش) خود نساخت مگر آنکه سعید گردید،... و اگر مدت دیگری می ماندم، و در مرگم تأخیری می افتاد، فتنه ها (ی آینده) را کفایت می کردم و دشواریها را از او دفع می نمودم....

وصیت مرقوم را (خنیزی) از: سیره نبویه 86، 87 و ثمرات الاوراق 14، 15/2 – و علامه امینی در الغدیر: از الروض الانف 1/259 – و المواهب 1/72 – و تاریخ خمیس 1/339 – و بلوغ الارب 1/327 و سیره حلبیه 1/375 – و سیره زینی دحلان که در حاشیه سیره حلبیه است 1/93 – و اسنی المطالب، صفحه: 5 ضبط کرده اند.

علامه امینی قده: از ابن سعد در (الطبقات الکبری) وصیت دیگری نقل کرده، که چون وفات حضرت ابوطالب در رسید فرزندان عبدالمطلب را بخواند و فرمود:

ص: 209

لن تزا لوا بخیر ما سمعتم من محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ما اتبعتم امره فاتبعوه و اعینوه ترشدوا.

وصیت فوق را از کتابهای زیر نقل کرده است:

(تذکرة السبط) صفحه 5 (الخصائص الکبری) 1/87 (سیره حلبیه) 1/372، 375 (سیره زینی دحلان) که در حاشیه سیره حلبیه است 1/92، 293 (اسنی المطالب) ص 10

برزنجی، در دلالت این حدیث بر ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام گوید: خیلی بعید است که حضرت ابوطالب علیه السلام سعادت و رشد را در پیروی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بداند، و دیگران را بدان بخواند، ولی خود او تارک آن باشد.

صدرالدین سید علی خان شیرازی حسینی، مؤلف کتاب های: (سلافه العصر) و (انوار الربیع) متوفای سال: 1120 – در کتاب: (الدرجات الرفیعة) صفحه 55 – از (سید ابومحمد عبدالله بن حمزه حسینی زیدی) قصیده ای در داستان ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام نقل نموده، که شخصیت او را نیز در ضمن قصیده، بیان داشته است، که دو بیت آن این است

حماه ابونا ابوطالب

و اسلم و الناس لم تسلم

و قد کان یکتم ایمانه

و او ما الولاء فلم یکتم

(سید علیخان شیرازی) مرقوم، شخصاً قصیده ای در این زمینه دارد که در صفحه 62 کتابش: (الدرجات الرفیعة

ص: 210

فی طبقات الشیعة) مذکور است:

ابوطالب عم النبی محمد

به قام ازر الدین و اشتد کاهله

و یکفیه فخرا فی المفاخرانه

موازره دون الانام و کافله

لئن جهلت قوم عظیم مقامه

فما ضرضوء الصبح من هو جاهله

و لولاه ما قامت لاحمد دعوة

و لا انجاب لیل الغی انراح باطله

اقر بدین الله سر الحکمة

فقال عدو الحق ما هو قائله

و ماذا علیه و هو فی الدین هضیه

اذ عصفت من ذی العناد اباطله

و کیف یحل الذم ساحة ماحد

اواخره محموده و اوائله

علیه سلام الله ما ذر شارق

و ما تلیت اخباره و فضائله

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

نتیجه بررسی ما در موضوع: ایمان حضرت (ابوطالب علیه السلام این شد که با توجه به ادله مذکوره، و دلیلهای دیگری که نقل همه آنها در حوصله این کتاب نمی گنجد، انبیاء و اولیاء، علیهم السلام از کفر آباء و امهات، منزهند، و بدیهی است که عیوب آباء بویژه: بدترین عیب که شرک و بت پرستی است از جهت تنفر طباع، برحسب عرف، مؤثر در ابناء است، و این یکی از نقائص مقام نبوت و امامت است. و آنچه را که (وسواس خناس) در این موضوع، چه نسبت به پدر حضرت ابراهیم علیه السلام و یا نسبت بحضرت ابوطالب و عبدالمطلب علیهما السلام نوشته تهمتی بیش نبوده است!!

ص: 211

در صفحه: 594 سطر 25 در شخصیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می نویسد:

%% اعجاز شگفت آور کار او را در این بدانیم که خواندن

%% و نوشتن نمیدانسته و کتابش قرآن است... نه اینکه %%

خواندن و نوشتن می دانسته است اما نمی خوانده و نمی %%

نوشته چون نمی خواسته است و اگر می خواسته می توانسته %%

و می دانسته است.

نویسنده:

در اینجا (وسواس خناس) علاوه بر اینکه معنی امی را ندانسته، و نفهمیده، و درک نکرده است که یکی از کما لات یک انسان، توانا بودن بر خواندن و نوشتن است، و اگر کسی فاقد آن باشد بهمان اندازه ناقص است، و پیغمبر خدا آنهم افضل، و اکمل، و اعلم انبیاء علیهم السلام که انسان مافوق است اگر متصف باین صفت نباشد ناقص خواهد بود، و این با مقام سفارت عظمی، نمی سازد، و بزرگترین تهمت و ضربه سنگینی است بر پیکر نبوت!! اساساً نامبرده، از مآثر اسلامی آگاهی نداشته است، و اگر غرور پوشالیش اجازه میداد که اساتید شایسته ای را در فنون اسلامی خدمت کند، و در مقام تحقیقات صحیح علمی اسلامی برآید، بیقین بدین زبان درازیها، و اهانتها مبادرت نمی ورزید، و با حیله مخصوص بخود

ص: 212

این امتیاز را از آن بزرگوار، نفی نمی نمود!!

و از این گذشته، مثل اینکه نامبرده، حب فراموشی استعمال می کرده، و آنچه را که می نوشته بسرعت از یاد می برده است!! زیرا: در صفحه: 443 همین نوشته مشئوم مطلبی دارد که صریحاً دلالت دارد بر اینکه آنحضرت، نوشتن و خواندن می دانسته است، اما در اینجا بهمان جهت مرقوم، انکار آن نموده، و این فضیلت را از آن سفیر بزرگ الهی نفی کرده است!! و این صفت تلون فکری و تناقض بافی، ویژه این غرب زده و از کرامات

مخصوص وی است، که هر نوشته ای را بدست می گرفته، و هرچه می نوشته، این هنر را نیز داشته که بکلی از نوشته دیگرش غافل می مانده!! و آنچه را در آغاز نوشته ای متذکر می گردیده، در انجام آن از یاد می برده است و همین تزلزل فکری، و نابسامانی مغزی، کار او را برسوائی کشید، و سند دیگری شد بر اینکه او اصولاً همتی جز پر کردن کاغذها، و تهیه کردن طومارها، و افزودن بر تیتر نامها، بنام: کتابها، و لفاظی، و بافندگیها، هدف دیگری نداشته، و نمی توانسته داشته باشد، و با قطار کردن الفاظ، و عبارات، و تسلسل کلمات مترادفه، هدفش غافل کردن عوام الناس از توجه به معانی بوده، و با همین کلک غربی، سرمایه هائی را بباد فنا داد!!

ص: 213

اینکه عین نوشته او را در صفحه: 443 که لحظات پایان زندگی رسول گرامی اسلام را شرح می دهد ملاحظه می کنید:

%% ناگهان مثل اینکه تصمیمی گرفته باشد به اصحاب %

خطاب کر: برای من لوح و دوات یا استخوان شانه بیاورید %%

%% تا برایتان چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید. %%

نامبرده، در اینجا متن احادیث: (رزیه یوم الخمیس) را نیاورده تا مبدا مشتش بهتر و بیشتر باز شود، و رسوائیش افزون گردد، و ما اصل عربی آن احادیث را که با الفاظ مختلفه نقل گردیده، در اینجا می آوریم، و سپس به بررسی، و نقد می پردازیم:

1- (ماذا تقضون) تألیف اینجانب، صفحه: 482 از (ابن ابی الحدید) در شرح نهج البلاغه ج 2 ص 55 ط 2 متن حدیث، از (صحیحین) اینگونه نقل شده است:

(... قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم هلم اکتب کتابا لاتضلون بعده....)

2- (مصدر سابق) 0 (صحیح بخاری) کتاب الطب کتاب المرضی، باب: (قول المریض قوموا عنی) ج 7 ص 155 ط قاهره 17 ربیع الاول 1378 ه_ از ابن عباس، به این صورت روایت شده است:

(.... هلم اکتب لکم کتابا لاتضوا بعده...)

ص: 214

3- (مصدر سابق) – (صحیح بخاری) کتاب جهاد باب: (جوائز الوفد) ج 4 ص 84 ط قاهره 17 ربیع الاول 1378 ه_ از ابن عباس:

(... ائتونی بکتاب اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا...)

4- (مصدر سابق) – (ابوبکر، احمد بن عزیز جوهری در کتاب: (سقیفه) از ابن عباس:

(.... ائتونی بدواة و صحیفة اکتب لکم کتابا لا تضلون بعده....)

5- (مصدر سابق) – (صحیح مسلم) کتاب الوصیة از سعید بن خبیر:

(... ائتونی بالکتف و الدواة او اللوح و الدواة اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا...)

6- (مصدر سابق) – (البدایة و النهایة) – ابو الفداء – از ابن عباس:

(... هلموا اکتب لکم کتابا بالاتضلوا بعده ابدا....)

7- (مصدر سابق) – (تاریخ طبری) ج 3 ص 193 از این عباس:

(... ائتونی باللوح و الدواة او بالکتف و الدواة اکتب لکم کتابا لاتضلون بعده...)

ص: 215

8- (مصدر سابق) – (تاریخ ابن اثیر) ج 2 ص 217 – از ابن عباس:

(.... ائتونی بدواة و بیضاء اکتب لکم کتابا لاتضلون بعدی ابدا....)

9- (مصدر سابق) – (عبدالله بن زبیر بن عیسی بن عبدالله اسدی حمیدی) – از ابن عباس:

(... ایتونی بصحیفة و دواة اکتب لکم کتابا لا تضوا بعدی....)

10- (مصدر سابق) – (شهرستانی) در: ملل و نحل ص 22:

(.... ائتونی بدواة و (بیاض) قرطاس اکتب لکم کتابا لاتضوا بعدی...)

11- (مصدر سابق) – (بحرانی قدس سره) در: (غایة المرام) ص 595 – 17 حدیث از مصادر مختلفه از: (ابن ابی الحدید) نقل کرده است.

(فضل بن شاذان نیشابوری) در کتاب: (ایضاح) در مطاعن عمر بن خطاب، متعرض حدیث شده است، و:

(علامه کبیر، سید المتکلمین، سید محمد قلی موسوی نیشابوری هندی انار الله برهانه) و الدماجد علامه بزرگوار (میر حامد حسین) مؤلف کتاب ارزنده: (عبقات الانوار)

ص: 216

درج 1 کتاب: (تشیید المطاعن) ص 367 – (حدیث قرطاس) را به الفاظ مختلفه، از مصادر زیر نقل کرده است:

(صحیح بخاری) در 7 موضع، بأسانید مختلفه، و و عبارات متنوعه:

(کتاب العلم: باب کتابة العلم.

(کتاب الجهاد: باب هل یستشفع الی اهل الذمة...

(کتاب الخمس) باب اخراج الیهود من جزیرة العرب

(باب مرض النبی و وفاته).

(کتاب المرضی) باب قول المریض قوموا عنی.

(باب مرض ا لنبی و وفاته) بأسناد دیگر.

(کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة) باب کراهة الخلاف

(ابن حجر عسقلانی) در: فتح الباری، و کتاب: کنز العمال، و کتابهای دیگر.

و جز اینها از مصادر دیگری که احادیث (رزیه یوم الخمیس) را ضبط کرده اند، و این همان حدیث است که نمایانگر بی حیائی و بی ایمانی دومین فرعون این امت است که پس از فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بجای اینکه بدیده منت اطاعت کند، با کمال وقاحت جسارت شدیدی به آن سفیر الهی نموده و می گوید: (دعوه انه لیهجر....) واگذارید او را و فرمانش نبرید، چون هذیان! می گوید!! (فعلیه و زر قوله أبد الابدین) و فعلا ما در این

ص: 217

جا در مقام بررسی، و دلالت حدیث، بر کفر آن طاغی یاغی نیستیم و هر کس مایل به تفصیل است، بهمان کتاب: (ماذا تفضون) مراجعه کند، بلکه مقصود ما این بود که بدانید (وسواس خناس) شعور بررسی اینگونه مسائل تحقیقی اسلامی را نداشته و اگر چیزی هم نقل می کرده، یا از متون فارسی دیگران (امثال کسروی ملحد) کپیه می نموده، بدون اینکه از اصل عربی آن آگاهی داشته باشد، و یا اگر برحسب تصادف، متنی هم بدستش می آمده، چون توانای بر تحلیل نبوده است، به هزل بافی می پرداخته است!! و در عین حال، نمی دانسته، و نمی توانسته بداند چه میخواهد بنویسد!! و مورد بحث، از همین قبیل است

در هر صورت، اکنون شما را به وجدانتان سوگند می دهم با توجه به متون احادیث مذکوره، عادلانه داوری کنید:

پیغمبری که معصوم از گناه، و هرگونه لغزش و خطا است و بشهادت قرآن عظیم (وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی) و صادق مصدق است، چگونه برای امر مهمی که اراده داشته با صراحت لهجه، وسیله نوشتن می طلبد، و می فرماید: می خواهم برای شما چیزی بنویسم که اگر بدان عمل کنید هرگز گمراهی پیدا نکنید، اما نتواند بنویسد؟!!

مگر جمله: (لاکتب) که در احادیث است، با فعل متکلم وحده، تعبیر نگردیده، و معنیش (تا بنویسم) نمی باشد

ص: 218

و از دو لب گهربار آنحضرت صادر نشده است؟

آیا آنحضرت – العیاذ بالله – خلاف واقع فرموده یا راست گفته است؟ اگر راست گفته، که مسلماً چنین بوده، پس می توانسته بنویسد، که به آوردن وسائل نوشتن، فرمان داده است، و اگر نمی توانسته بنویسد، پس چرا آنچنان تعبیر فرموده است؟

اگر آنحضرت نمی خواسته خود، متصدی نوشتن گردد چه مانعی داشت که فرمود: وسائل نوشتن بیاورید تا مطلبی را من املاکنم، و شما بنویسید؟ و تعبیر به: من بنویسم نمی نمی فرمود؟

و علاوه بر این، نامه هائی از آنحضرت در آثار وارده ضبط کرده اند که از ظواهر آنها استفاده می شود، متصدی کتابت نفس نفیس نبوی بوده است، و ما برای مزید اطلاع، پاره ای از آنها را در اینجا می آوریم:

(بحارالانوار) ج 20 ص 393 ط جدید:

(قال الواقدی عن اشیاخه: کتب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الی النجاشی کتابین، یدعوه فی احد هما الی الاسلام... و فی الکتاب الاخر یامره ان یزوجه ام حبیبة...)

(تاریخ طبری) ج 2 ص 636 ط 2:

(اعتمر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فی ذی القعدة فابی اهل مکه

ص: 219

ان یدعوه یدخل مکه حتی یقاضیهم علی ان یقیم بها ثلاثه ایام فلما کتب الکتاب کتب: هذا ما تقاضی علیه محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم....

(مصدر سابق) ص 652:

(بعث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عمرو بن امیه الضمری الی النجاشی فی شأن جعفر بن ابی طالب و اصحابه و کتب معه کتابا: بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الی النجاشی الاضخم ملک الحبشه....

حدیث فوق را بتمامه علامه مجلسی قدس سره نیز در ج 20 ص 392 (بحارالانوار) با اختلافاتی در بغض از الفاظ نقل کرده است.

(بحارالانوار) ج 20 ص 389 ط جدید: از (محمد بن اسحاق) نقل نموده که گفت: راوی گوید:

(بعث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عبدالله بن حذافه بن قیس الی کسری بن هرمز ملک فارس و کتب: بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الی کسری عظیم فارس سلام علی من اتبع الهدی و آمن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله....

و در مصدر سابق، ص 381 – از (مناقب ابن شهر آشوب و او از (ابن مهدی ما مطیری) در کتاب مجالسش نقل نموده

ص: 220

که: (ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم کتب الی کسری: من محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الی کسری بن هرمز، اما بعد فاسلم تسلیم و الا فاذن بحرب من الله و رسوله و السلام علی من اتبع الهدی).

(یعقوبی) در ج 2 ص 54 تاریخش در داستان: (حدیبیه) پس از نقل صلحنامه می نویسد: (کتب بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم....)

(بحارالانوار) ج 20 ص 374 ط جدید، در داستان: سریه (زید بن حارثه) و اهدائی (رفاعة بن زید جدلی) در هدنه (حدیبیة) می نویسد: (و کتب له رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کتابا الی قومه یدعوهم الی الاسلام فاسلموا....)

(مکاتیب الرسول) ج 1 ص 19 – از (شیخ صدوق) قدس الله روحه، در علل نقل نموده که راوی به حضرت جواد علیه السلام عرض کرد: (یا بن رسول الله لم سمی النبی الامی؟ فقال: ما یقول الناس؟ قلت: یزعمون انه انما سمی الامی لانه لم یحسن ان یکتب، فقال علیه السلام: کذبوا علیهم لعنة الله انی ذلک؟!! و الله یقول: فی محکم کتابه: هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه – فکیف کان یعلمهم ما لا یحسن و الله لقد کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقرء و یکتب بائنین و سبعین، او قال: بثلاثه و سبعین لسانا و انما سمی الامی لانه کان من اهل مکة، و مکة من امهات

ص: 221

القری و ذلک قول الله عزوجل: لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا

یابن رسول الله: بچه سبب نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم (امی) نامیده شده است؟ فرمود: مردم چه می گویند؟

(راوی): گفتم: گمان مردم اینست که چون آنحضرت نوشتن نمیدانسته، وی را امی می گفته اند!!

(حضرت جواد علیه السلام) فرمود: دروغ گفته اند، لعنت خدا برایشان باد، چگونه چنین باشد در حالیکه خداوند (متعادل) در محکم کتابش فرموده: (هو الذی بعث....) او است خدائی که در میان ناخوانده و نا نویسنده ها (یا مردم مکه معظمه که ام القرایش میگویند) پیغمبری از خود ایشان برانگیخت تا آیات خدا را برایشان بخواند و آنان را (از پلیدی کفر و رذائل اخلاقی) پاکیزه گرداند و کتاب (قرآن کریم) و حکمت را به ایشان بیاموزد – و چگونه ممکن است که رسول بزرگوار، ایشان را تعلیم دهد چیزی را که (نیکو) نمیداند، بخدا سوگند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به 72 یا 73 زبان می خواند و می نوشت. و این که آنحضرت را امی گفته اند

بدان سبب است که اهل مکه بوده و مکه ام القری است چنانکه خداوند متعال می فرماید: لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا – (تا انذار کنی – و از آتش دوزخ بترسانی اهل مکه و اطراف مکه را). (سوره جمعه: 2/62)

حدیث فوق را (شیخ مفید مقدس سره) در کتاب (اختصاص

ص: 222

صفه: 263 ط طهران) و (ابن بابویه قمی، شیخ صدوق نور الله مضجعه، در = معانی الاخبار ص 53 ط طهران) نیز نقل کرده اند.

و در مصدر سابق، از (سیوطی) در: الدر المنثور) ج 3 ص 131 – این مضمون نقل گردیده است که:

مامات النبی حتی قرء و کتب.

و غیر اینها از احادیث دیگری که دلالت دارند بر اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم کتابت می دانسته و هم قرائت و خواندن را می توانسته است.

و در مصدر سابق، از (علامه مجلسی قدس سره) نقل شده که فرموده: (و کیف لا یعلم من کان عالما بعلوم الاولین، و الاخرین ان هذه النقوش موضوعه لهذه الحروف و من کان یقدر با قدار الله تعالی له علی شق القمر و اکبر منه کیف لا یقدر علی نقش الحروف و الکلمات علی الصحائف و الالواح)؟

کسی که علوم اولین و آخرین را میداند چگونه نمیداند این الفاظ، برای این معانی وضع گردیده است، و کسی را که خداوند، بر شق القمر، و بالاتر از آن، توانائی داده است. چگونه نمی تواند حروف و کلمات را بر صحائف و الواح بنویسد.

حاصل آنکه: بحکم مآثر اسلامی از طرق فریقین چنین استفاده می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم خواندن میدانسته، و هم

ص: 223

نوشتن را می توانسته است.

و اگر کسی بگوید: گرچه ظاهر روایات، استاد کتابت بخود آنحضرت است، ولی مقصود، املاء آنحضرت، و کتابت کتاب است، جوابش اینست که: اولا: این مجاز است و تا مانعی از اراده حقیقت، نباشد حمل بر مجاز، معنی ندارد. و ثانیاً: در بسیاری از روایات، که نویسنده، دیگری بوده بدینگونه تعبیر شده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم املاء می فرمود، و دیگری می نوشت، و در بعض از موارد، خود آنحضرت، کاتب می طلبیدند و باو دستور نوشتن می دادند، چنانکه (علامه مجلسی) قدس سره، در (بحارالانوار، ج 20 ص 397 ط جدید این حدیث را نقل کرده است:

(... کتب النجاشی رحمه الله کتابا الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لعلی علیه السلام اکتب جوابا و اوجز....)

و در همان مصدر، ص 333 – این حدیث مذکور است.

(.... جاء سهیل بن عمرو فقال: صلی الله علیه و آله و سلم سهل الله علیکم امرکم، فقال: اکتب بیننا و بینک کتابا فدعا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی بن ابی طالب فقال له: اکتب بسم الله الرحمن الرحیم...)

و (شیخ مفید قدس الله نفسه الزکیه) در کتاب:

ص: 224

(اختصاص) ص 275 – این حدیث را آورده:

(... عن ابی عبدالله علیه السلام ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم کان یملی علی علی صحیفة فلما بلغ نصفها وضع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را سه فی حجر علی...)

و جز اینها از دیگر احادیث، که صریح است در اینکه گه گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای نامه ها، املاء می نمودند و کُتاب می نوشتند، و گاهی نیز نویسنده ای را احضار می فرمودند و دستور نوشتن نامه می دادند.

بنابر مذکورات، اینکه (وسواس خناس) با آب و تاب مخصوصی این حقیقت را منکر شده، و این دو فضیلت را از سفیر بزرگوار خدا نفی نموده، و مرتکب اهانت شدیدی شده است.

و اینمطلب ناگفته نماند که پس از گسترش اسلام و نیاز مبرم به ارسال نامه ها، بویژه نامه هائی که برای سلاطین جهان، و رهبران امتها لازم بود نوشته شود و از ایشان دعوت باسلام گردد قهراً نویسندگانی داشته اند که تاریخ از آنها نام برده است، و حتی آیات مبارکات قرآنی را که پس از نزول، قرائت می فرمودند، کتاب، می نوشتند، ولی همه اصحاب عنوان: (کاتب وحی) را نداشتند، و تنها کسی که غالباً ملازم آنحضرت بوده، و در قالب وحی، هرچه نازل می شده، می نوشته است، وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است

ص: 225

و اگر دیگران هم آیاتی را می نوشتند، عمومیت نداشته، و اینطور نبوده که همگی واجد مقام: (کاتب وحی) باشند. و اینکه امثال: خلفاء، و معاویه بن ابی سفیان، و مغیره بن شعبه جعال حدیث، و خالد بن ولید معلوم الحال را اهل سنت، از کتاب وحی شمرده اند!! اصلی ندارد، و سند مطمئنی نمیتوانند ارائه دهند، و البته تحقیق تفصیلی این مطلب به کتاب جداگانه ای نیازمند است، تا مدارک، مورد بررسی قرار گیرد، که فعلاً از حوصله این کتاب، خارج است، و نیازی بدان نمی باشد.

و اینکه بعضی از آیه شریفه: (وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ) توهم کرده اند که آنحضرت، خواندن و نوشتن نمی دانسته به اشتباه رفته اند، زیرا معنی آیه این است که پیش از نزول قرآن کریم خواندن و نوشتن نمی دانسته است و لذا تعبیر به: (مِنّ قَبلِهِ) فرموده، اما پس از نزول مصحف شریف، بشهادت مآثر اسلامی هم خواندن می دانسته، و هم نوشتن می توانسته است، و لذا (علم الهدی، سید مرتضی قدس سره) بنقل مجمع البیان فرموده: این آیه، دلالت دارد بر اینکه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیش از نبوت کتابت نمی د انسته، اما بعد از نبوت، عالم به کتابت و قرائت بوده است، و تعلیلی که در آیه، آمده است باینکه اگر

ص: 226

خواندن و نوشتن می دانستی، مشرکین توهم می کردند که این آیات، انشاء خود تو است، و در نبوتت شک می نمودند، ولی چون می دانسته اند، ناخوانده، و نانوشته ای، لذا نمی توانستند تردیدی نمایند مربوط است به پیش از نبوت، چون توانا بودن بر خواندن و نوشتن پس از نبوت، مسلم است که موجب شک ایشان نمی گردید، زیرا: این فضیلت را هم یکی از آثار و مزایای نبوت، تلقی می کردند، و همینگونه هم بوده است. و هیچ مانعی در میان نبوده که خداوند متعال، این فضیلت را هم وسیله جبریل امین، بوی بیاموزد.

ص: 227

نمونه ای از نامه های پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم

فتو غرافیة من اصل کتابه صلی الله علیه و آله و سلم الی المقوقس وجدت فی کنیسة اقرب اخمیم فی صعید مصر. توجد فی تاریخ جرجی زیدان المسیحی و مجلة الهلال 21904 و مجموعة الوثائق السیاسة، تفضل بها العلامة الواعظ الجرندابی نزیل تبریز

ص: 228

در صفحه: 356 سطر: 4 می نویسد:

%% پیغمبر که با جدیت فراوانی می کوشید تا سپاهی %%

%% با تجهیزاتی هر چه بیشتر و روحیه ای هرچه قوی تر و شماری %%

%% هرچه افزون تر آماده سازد از ثروتمندان خواست که در %%

%% تهیه سلاح و مرکب برای مجاهدان تهیدست از بذل مال %%

%% دریغ نکنند و اینان غالباً فرمان پیغمبر را صمیمانه %%

%% پذیرفتند، عثمان بن عفان که ثروتمندترین مهاجران %%

%% بود در این روز انفاقی بزرگ کرد و هزار دینار پرداخت %%

%% و پیغمبر او را دعا کرد که خدایا از عثمان راضی باش که %%

%% من از او راضیم

نویسنده:

صرفنظر از بی اعتبار بودن مصدری که این مهمل، با تصرفات غیر مجاز از آنجا نقل شده، که خود، مطلبی است جداگانه، اساساً تمجیدی به از این، و تزکیه ای بالاتر از این می توان در مورد عثمان بن عفان معلوم در تاریخ نمود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم او را دعا کرده باشد، و هم تصریح به رضایت از او فرموده باشد!!؟

آیا آنهمه خیانتهای عثمان، که مشروحاً مشهود تاریخ است، و حتی مورخین عامه، نیز غالب آنها را نتوانسته اند اخفا کنند، در ناپاکی و انحراف او از طریق مستقیم اسلام

ص: 229

کفایت نمی کند؟!!

آیا چنین عنصری که نه تنها پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بلکه در زمان حیات آن سفیر آسمانی با نفاقش همانند دو یار صمیمیش (ابوبکر و عمر) لطمات غیر قابل جبرانی بر پیکر اسلام وارد آوردند، و تخلفات شدیدی از ایشان بوقوع پیوست، شدنی است که بگوئیم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از همه آنها صرفنظر نموده، و تنها برای هزار دینار انفاق ادعائی، این چنین وی را بستاید.

آیا تمجید از عثمان آنهم در حدی اعجاب آور، لازمه صریحش، امضاء امحاء احکام خدا نیست؟!!

آیا اظهار رضایت مطلق از آن منافق مستکبر بد سیرت امضاء مجموع اعمال، و افعال خائنانه او نیست؟!!

آیا با آنهمه جرم و حنایت که این خلیفه دروغین، در طول خلافت خود مرتکب گردیده، باضافه ناپاکیهائی که پیش از خلافت داشته است می توان حتی احتمال یک چنین موقعیتی را درباره او داد؟!!

آیا مکتب مقدس تشیع، و علماء فحول شیعه، و حتی بسیاری از غیر متعصبین علماء عامه، با توجه، بقبائح افعال او می توانند این نامربوط را بعنوان تاریخ مسلم اسلام بپذیرند

حاشا ثم حاشا ثم حاشا

در اینجا سطری چند از مطاعن عثمان بن عفان را که

ص: 230

مورخین اسلامی در تواریخ خود ضبط کرده اند، از کتاب: (امامت در اسلام) تألیف اینجانب فهرست وار می آوریم تا به بینید قلم زن مزبور، تا چه اندازه از وقایع تاریخی بی خبر مانده، و حتی در بسیاری از موارد، وقایع مسلمه را هم که هر مبتدی، در نخستین برخورد خود بتاریخ اسلام آنرا درک می نموده نادیده می گرفته، و می کوشیده است لوث خیانتهای خلفاء!! را تا سر حد امکان تقلیل دهد!!

(مطاعن عثمان)

1- غصب خلافت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که از اهم، و اعظم خیانتهای او باسلام بوده، و در این خیانت با دو قرین خود، سهیم و شریک بوده است.

2- بیت المال مسلمانان را طیول خود قرار داده و خویشاوندان، و حاشیه نشینان، و مقربان دربار تفرعنش را کاملاً کامیاب نموده بود، و تصرفات غیر مجاز او بحدی بوده که در دوران حکومت وی، مستضعفان، بکلی از حقوق خود محروم مانده، و اطرافیان او غالباً صاحب ثروتهای انبوهی شدند و ذخائر بسیاری از خود بجای گذاردند که بعنوان نمونه، چند تن از آن مترفین را با اموالی که از طریق عثمان، بدست

ص: 231

آوردند در اینجا متذکر می شویم:

%% ثروت زبیر بن عوام: %%

یک خانه در بصره داشته، و چند خانه در (مصر) و (کوفه) و (اسکندریه) و پس از مرگش، ثروت او را (50000) دینار نوشته اند، و علاوه بر این، (1000) اسب، و (1000) بنده و کنیز داشته است (مروج الذهب: ج 2 ص 332 ط بیروت) و بنقل: (الغدیر) 8/282 – در (صحیح بخاری) آمده است که زبیر، تنها در مدینه طیبه، (11) خانه داشته، و چهار زن در اختیار وی بوده که پس از اخراج ثلث مالش، سهم هر یک از ایشان، (1200000) می گردید، و مجموع ثروت او، پنجاه میلیون و دویست هزار (50200000) بوده است.

%% ثروت عبدالرحمن بن عوف: %%

(100) اسب، و (1000) شتر، و (10000) گوسفند، داشته، و چهار یک ثمن ثروت او را (84000) نوشته اند، (مروج الذهب: ج 2 ص 333 ط بیروت)

و در کتاب: (صفوة الصفوة) ابن جوزی 1/138 و (الریاض النضرة) محب طبری (2/291) آمده است که او چهار زن داشته، که پس از مرگش به هر یک (80000) ارث رسیده است، و (ابن سعد) گوید: او در (جرف) زراعتی داشته که 20 شتر آبکش، آن را آبیاری می کرده است (غدیر

ص: 232

8/284)

%% ثروت طلحة بن عبیدالله تیمی: %%

خانه ای در کوفه داشته، و غله او را در عراق، روزی هزار (1000) دینار، نوشته اند، و خانه بسیار مجللی در مدینه داشته است (مروج الذهب: 2/333).

%% ثروت یعلی بن امیة: %%

(مسعودی) در (مروج الذهب) می نویسد: دارائی او: (500000) دینار بوده، و حدود (100000) دینار هم مطالبات، و ارزش آب و زمین او بوده است.

%% ثروت سعد بن ابی وقاص: %%

(مروج الذهب) می نویسد: (250000) درهم متروکات او بوده، و در (عقیق) خانه مفصل، و مجللی داشته است (الغدیر: 8/284).

%% ثروت زید بن ثابت: %%

که یگانه مدافع عثمان بوده است بنقل: (الغدیر 8/284) از (مروج الذهب) – (100000) دینار بوده است

%% اما ثروت و اندوخته عثمان بن عفان: %%

که درزی مترفین می زیسته، لباسش از خز بوده، و ارزش آن (100000) دینار بوده است، و اکثر بیت المال را صرف در اموال، و املاک شخصی خود می نموده!!

ص: 233

(مسعودی در مروج الذهب) ج 2 ص 332 می نویسد عبدالله بن عتبه گوید: روزی که عثمان کشته شد، مبلغ: (150000) دینار، و (1000000) درهم نزد خازن خود داشته است، و آب و زمینی که در: (وادی القری) و (حنین) و دیگر جاها داشته، (100000) تقویم گردیده و بعلاوه، شتر، و حشم بسیار داشته است!!

(علامه امینی ره) از طبقات: (ابن سعد) 3/53 ط لیدن، ثروت او را اینچنین تخمین زده است: (30500000) درهم، و (150000) دینار، و (1000) شتر، و (200000) دینار هم قیمت اموال او در (خیبر) و (وادی القری) بوده است!!

(یعقوبی) در ج 2 تاریخش ص 165 می نویسد: عثمان بن عفان در جنگ با افریقیه سال 27 پس از پایان جنگ، غنائم بسیاری بدست آورد که حدود: (2520000) دینار تخمین زده شده است و یک پنجم آن را به (مروان حکم) عطا عطا کرد!! و در صفحه: 168 می نویسد: دخترش را به (عبدالله بن خالد بن اسید داد) و مبلغ: (600000) باو عطا کرد!!

اگر بخواهیم عطایای بی رویه، و غلط او را آنهم از بیت المال مسلمین، که حق مستضعفین امت بوده، و او در

ص: 234

کمال، خودسری به مترفین، و فساق، و فجار از یاران خود می داده و بخشش می کرده بنگارش درآوریم همانست که گفتند: (مثنوی هفتاد من کاغذ شود) لذا اکتفا می کنیم بنقل صورتی از عطایای او و نام آنانکه از این خیانت بزرگ خلیفه!!! مستفید بوده اند. و علامه امینی بطور جداگانه، در (الغدیر) 8/286 بشرح زیر ضبط کرده است:

صورة متحدة

من اعطیات الخلیفة و الکنوز العامرة ببرکته

الاعلام

الدینار

الاعلام

الدرهم

مروان

500000

الحکم

300000

ابن ابی سرح

100000

آل الحکم

2020000

طلحة

200000

الحارث

300000

عبدالرحمن

2560000

سعید

100000

یعلی بن امیه

500000

الولید

100000

زید بن ثابت

100000

عبدالله

300000

عثان الخلیفة

150000

عبدالله

600000

عثان الخلیفة

200000

ابوسفیان

200000

الجمع:

4.310.000

مروان

100000

اربعة ملایین

و ثلاثمائه و عشرة آلاف دینار

طلحة

2200000

طلحة

30000000

الزبیر

59800000

ابن ابی وقاص

250000

عثمان

الخلیفة

30500000

المجموع:

126770000

ص: 235

و بدون سبب نبوده که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه شقشقیه وی را این چنین معرفی فرموده است:

(.... الی ان قام ثالث القوم نا فجا حضینه بین نثیله و معتلفه و قام معه بنو امیة یخضمون مال الله خضم الابل بنته الربیع الی ان انتکث علیه قتله و اجهز علیه عمله و کتب به بطنته)...

ترجمه:

تا آنکه سومین قوم، خلافت را بدست خویش گرفت، در حالیکه از بسیاری خودخواهی، و غرور، هر دو زیر بغل و تهیگاه خود را باد کننده بود (چون شتری که از بسیار خوردن و آشامیدن میان موضع سرگین و علفش باد می کند و بر می آید، و این کنایه است از اینکه همت او فقط بدست آوردن و جمع کردن بیت المال می گردید، تا خوب بخورد، و خوب بیاشامد، و سرگین بیندازد، چنانکه حیوانات، جز این هدفی ندارند، و یا کنایه از این باشد که از کثرت غرور و نخوت، هر دو جانب او متورم گردیده بود) و بپا خاستند با او فرزندان پدرش (بنی امیه) در حالیکه با همه دهان خود، مال خدا را می خوردند همانطور که شتر با همه دهان خود، مال خدا را می خوردند همانطور که شتر با همه دهان خود، علف بهار را می خورد، تا آنکه ریسمان تابیده او باز شد، و رفتار ناپسند، موجب سرعت کشتن او گردید و پر خوری و شکم پر او وی را به رودر افکند.

ص: 236

(ابن ابی الحدید معتزلی) در موضوع بخشهای ناروای عثمان، که از جمله: قطایعی را برخلاف قانون اسلام به بنی امیه و یاران خود عطا نموده بود ویرا مورد نکوهش قرار داده، سپس می نویسد: (ولید بن عقبه) برادر مادری عثمان، پس از قتل، و مصادره اموال او که از این موضوع، سخت عصبانی شده بود، اشعاری انشاء نموده که از جمله، این بیت است:

قتلتم اخی کیما تکونوا مکانه

کما غدرت یوما بکسری مر به

کنایه از اینکه (بنو هاشم) برای گرفتن منصب برادرم (عثمان) وی را بکشتند، همانطور که طالبان مقام و منصب، با مکر و حیله، سر کسری آوردند آنچه آوردند.

و (عبدالله بن ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب) در پاسخ این بیت گوید:

و شبهته کسری و قد کان مثله

شبیها بکسری هدیه و ضرائبه

کنایه از اینکه تو بنو هاشم را در قتل عثمان متهم نموده ای در حالیکه عثمان، شبیه به کسری بوده، و خوی و سیرت او شمشیر قاتل وی بوده است.

پس از این، ابن ابی الحدید، می نویسد: معنی این است که همانطور که کسری کافر بود، عثمان هم کافر بود، و مستحق قتل.

ص: 237

طعن 3- حاکم گردانیدن عناصر فاسق، فاجر، و تبهکار را بر بلاد، و امصار، و مسلط نمودن ایشان بر خون و مال مسلمانان، از قبیل: (یعلی بن منیه تمیمی) و (عبدالله بن عمرو حضرمی) و (جریر بن عبدالله) و (قاسم بن

ربیعه شقفی) و (ابوموسی اشعری) و (عبدالله بن عامر بن کریز) و (عبدالله بن سعد بن ابی سرح) و (معاویه بن ابی سفیان) و غیرهم (شرح نهج ابن ابی الحدید ج 3 ص 11 – تاریخ یعقوبی 2/176).

4- مروان بن حکم (طرید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) را بمدینه طیبه، بازگردانیدن، و پست وزارت باو عطا کردن!!

5- کتک زدن عبدالله بن مسعود، صحابی بزرگوار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم (ابن ابی الحدید) در شرح نهج، ج 3 ص 40 = می نویسد: (انه ضرب ابن مسعود حتی کسر بعض اضرعه) (الغدیر: 9/4) از واقدی نقل نموده که می نویسد: عبدالله بن زمعه، بفرمان عثمان بن عفان، ابن مسعود را از مسجد بیرون کرد وی را گرفته بزمین کوبید، بشدتی که یکی از اضلاعش بشکست، و صدای ابن مسعود بلند شد و گفت: (قتلنی ابن زمعة الکافر بامر عثمان) ابن زمعه کافر بامر عثمان مرا کشت.

6- تبعید نمودن (ابوذر غفاری) بزرگ صحابی

ص: 238

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به (ربذه) که در آنجا بدون یار و پرستار وفات کرد. (تاریخ یعقوبی 2/172 – شرح نهج ابن ابی الحدید: 3/52).

7- کتک زدن عمار یاسر، در حدی که به بیماری فتسق مبتلا گردید. (شرح نهج ابن ابی الحدید 3/47 – (بلاذری) در انساب 5/49 علی ما فی الغدیر: 2/172)

8- سوزاندن قرآنها، مگر قرآنی که بقرائت زید بن ثابت بوده است. (تاریخ یعقوبی: 2/170) – (شرح نهج 3/46).

9- معاف کردن عبیدالله بن عمر (قاتل هرمزان) از قصاص. (یعقوبی: 2/146 – شرح نهج: 3/59).

10- در (منی) با اینکه مسافر بوده، برخلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز را تمام خواند!! (صحیح بخاری – 2/154 – صحیح مسلم: 2/260 – مسند احمد بن حنبل: 2/148 – سنن بیهقی: 3/126).

11- برخلاف سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم (حکم بن عاص) – بن امیة بن عبد شمس اموی، عموی خود را) بمدینه بازگرداند!! در حالیکه آنحضرت، وی را طرد کرده بود. (شرح نهج: 3/29).

12- (ولید بن عقبه – برادر مادری عثمان – شراب خورد، و مست کرد، و در همانحال، بمسجد رفت، و نماز

ص: 239

صبح را چهار رکعت بخواند، و 4 نفر: (ابوزینب، و جندب بن زهیر، و ابوحبیبه غفاری، و صعب بن جثامه) بر فسق و نزد عثمان، شهادت دادند، اما عثمان، بعوض اینکه او را حد بزند، بعض از شهود را تا زیانه زد! (مسند احمد: 1/144 سنن بیهقی: 8/318 – تاریخ یعقوبی: 2/142 – کامل ابن اثیر: 3/42 – اسد الغابه: 5/91، 92

– تاریخ ابو الفداء: 176 – الاصابه: 3/638 – تاریخ الخلفاء سیوطی ص 104 – سیره حلبیه: 2/314 – عقد الفرید: 2/273 – ابوالفرج در اغانی: 4/178) علی ما فی الغدیر.

13- فدکرا که ملک طلق حضرت زهراء علیها السلام بود در اختیار مروان گذارد!! (ابن قتیبه در: المعارف ص 84 – ابوالفداء در تاریخ: 1/168 – السنن الکبری: 6/301 - عقد الفرید: 2/261 – ابن ابی الحدید: 1/67

14- مرتع ها و علف چرها را ویژه مواشی خویش قرار داد (و غلامان خود را در اطراف مدینه طیبه، و سایر بلاد مأمور ساخت تا چهار پایان مسلمانان را از چراندن مواشی خود در علفزارها جلوگیری کنند) و آب و کلاء را مخصوص خود گردانید در حالیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانان را در آن مساوی قرار داده بود. (ابن ابی الحدید در شرح نهج: 3/39).

و اما ناآگاهی او باحکام اسلامی در حدی بوده که هر

ص: 240

بادی و حاضر را به حیرت آورده بود، و از آن جمله است:

15- حکم دادزنی را که 6 ماهه فرزند آورده بود سنگسار کنند، و چون حضرت علی علیه السلام حکم بخطای او نموده و وی را تقبیح کرد، مأموری فرستاد تا حد را متوقف ساخته و آن زن را بازگردانند، اما مأمور آن مغرور ناآگاه هنگامی رسید که حد، بغلط اجرا شده و آن مظلومه سنگسار شده بود!! (مالک، ابن منذر، ابن ابی حاتم، بیهقی ابو عمر، ابن کثیر، ابن دیبع، عینی، سیوطی، علی ما فی الغدیر).

16- حکم دادن او به عدم وجوب غسیل، در مجامعتی که منی خارج نشده باشد!! (صحیح مسلم: 1/142 – صحیح بخاری: 1/109 – مسند احمد بن حنبل: 1/63، 64 – سنن کبری بیهقی: 164/1، 165 علی ما فی الغدیر).

(ابن ابی الحدید معتزلی) در شرح نهج 3/62 پس از ذکر مطاعن عثمان، می نویسد: (... وجدنا احوال الصحابه دالة علی تصدیقهم المطاعن فیه و براءتهم منه و الدلیل علی ذلک انهم ترکوه بعد قتله ثلاثة ایام لم یدفنوه...) از احوال صحابه، این چنین استنباط می کنیم که مطاعن عثمان را تصدیق داشته، و از او بیزاری می جسته اند، و دلیلش آنست که پس از کشته شدن، سه روز بدن او روی خاک ماند و وی را دفن

ص: 241

نکردند (در حالیکه بدن مسلمان را بجهت حرمت اسلامش فوراً باید دفن کنند).

(قاموس الرجال) در ترجمه: (عثمان بن عفان) می نویسد:

(قال المرتضی فی الشافی: روی من طرق مختلفه و با سانید کثیرة ان عما را کان یقول: ثلاثة یشهدون علی عثمان بالکفر، و انا الرابع....)

(و فی الشافی: روی عن زید بن ارقم من طرق مختلفة انه قیل له: بای شیئی اکفرتم عثمان فقال بثلاث: جعل المال دولة بین الاغنیاء، و جهل المهاجرین من اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بمنزلة من حارب الله و رسوله، و عمله بغیر کتاب الله.)

و فی کامل الجزری قال معاویة لعبد الرحمن بن حسان من اصحاب حجر بن عدی ما تقول فی علی؟ قال اشهد انه کان من الذاکرین الله کثیرا و من الامرین بالحق و القائمین بالقسط و العافین عن الناس. قال: فما قولک فی (عثمان) قال: هو اول من فتح ابواب الظلم و اغلق ابواب الحق فرده معاویة الی زیاد، فدفنه زیاد حیا!!

و کان المسلمون سموه نعثلا، و نعثل کان یهودیا شبهوه به – قال نصر، قال محمد بن ابی سیرة القرشی:

ص: 242

نحن ثتلنا نعثلا بالسیرة

اذ صد عن اعلامنا المنیرة

یحکم بالجور علی العشیرة

نحن قتلنا قبله المغیرة

و المراد بالمغیرة الذی قال قتلوه قبل عثمان ابن عم عثمان ان الذی اهدر النبی دمه.

و فی الاستیعاب: روی عن الحسن ان اباسفیان دخل علی عثمان حین صارت الخلافة الیه فقال قد صارت الیک. بعد تیم وعدی فادرها کالکرة و اجعل اوتادها فی بنی امیة فانما هو الملک و لا ادری ما جنة و لانار....

و فی جمل المفید: کانت عایشة ترفع قمیص النبی صلی الله علیه و آله و سلم فتقول: هذا قمیص رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لم یبل و قد ابلی عثمان احکامه

و فی الاستیعاب: لما قتل عثمان القی فی المزبلة ثلاثة ایام لا یدفن.... و خرج به ناس یسیر من اهله و هم یریدون به حائطا بالمدینة یقال له (حش کوکب) کانت الیهود تدفن فیه موتا هم.... و روی انهم ارادو اقطع را سه فوقعت علیه نائلة و ام البنین و لم یغسل و ارادوا ان یصلوا علیه فی موضع الجنائز فابت الانصار.

ص: 243

عثمان بن عفان از دیدگاه صحابه

بنقل (الغدیر) عثمان بن عفان را صحابه، این چنین توصیف کرده اند:

(عایشه) وددت و الله انه فی غرارة من غرائزی هذه، و انی طوقت حمله حتی القیه فی البحر.

بخدا سوگند: دوست داشتم او را در یکی از این جوالها قرار می دادم و می توانستم وی را حمل کنم تا بدریا افکنم

(زبیر): اقتلوه فقد بدل دینکم.

او را بقتل برسانید، بتحقیق دین شما را تغییر داده است.

(زبیر): ان عثمان لجیفة علی الصراط غدا.

همانا عثمان، فردای قیامت (چون) مردار (متففنی) بر صراط است.

(عمار بن یاسر) در روز صفین: امضوا معی عبادلله الی قوم یطلبون فیما یزعمون بدم الظالم لنفسه الحاکم علی عبادالله بغیر ما فی کتاب الله.

بندگان خدا: با من برویم بسوی قومی که بزعم خود خونی را مطالبه می کنند که (صاحب آن) بنفس خود ظلم کرده بود، و بر بندگان خدا بغیر آنچه را که در کتاب (خدا) است حکم می نمود

ص: 244

(عمار یاسر): انما قتله الصالحون المنکرون للعدوان الآمرون بالاحسان.

بیقین: جز این نیست که عثمان را نیکانی که اهلیت آن را داشته اند کشته اند، - اینان، منکر ظلم بوده (و از بیداد گری نفرت داشته) و به احسان و نیکوکاری فرمان می دادند

(حجر بن عدی) و یاران او: هوا ول من جار فی الحکم و عمل بغیر الحق.

او (عثمان) نخستین کسی است که در حکم (دادن) ستم می نمود، و به غیر حق، عمل می کرد.

(عبدالرحمن عنزی): هوا ول من فتح ابواب الظلم و ارتج ابواب الحق.

او نخستین کسی است که درهای بیدادگری را (بر مردم گشود، و درهای حق را (بر ایشان) ببست.

(هاشم مرقال): انما قتله اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قراء الناس حین احدث احداثا و خالف حکم الکتاب و اصحاب محمد هم اصحاب الدین و اولی بالنظر فی امور المسلمین.

بیقین: جز این نیست که عثمان را یاران حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قراء مردم کشتند، زمانیکه او بدعتها (در دین) نهاد و با حکم کتاب (خدا، و قرآن عظیم) و یاران حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت نمود در حالیکه یاران آنحضرت یاوران دینند، و در امور مسلمانان

ص: 245

بنظر دادن سزاوارترند.

(جهجاه غفاری): قم یا نعثل فانزل عن هذا المنبر ندرعک عباءة و لنطرحک فی الجامعة و لنحملک علی شارف من الابل ثم نظرحک فی جبل الدخان.

برخیز ای نعثل: و از منبر بزیر آی، که ترا در گلیمی می گذاریم، و در دیگ بزرگی می اندازیم، و بر ماده شتری بار می کنیم سپس در کوهی از دو درهایت می سازیم (تا در آتش آن دود بسوزی و جان دهی).

(مالک اشتر): الی الخلیفة المبتلی الخاطی الحائد عن سنة نبیه النابذ لحکم القرآن وراء ظهره.

(نامه ایست) بسوی خلیفه مبتلای خطاکاری که از سنت پیغمبرش روگردانیده، و حکم قرآن (کریم) را پشت سر خویش انداخته، است (کنایه از اینکه: توجهی بکتاب خدا و احکام خدا ندارد، و به هرچه هوسهای نفسانیش مقتضی است عمل می کند).

(عمرو بن زرارة): ان عثمان قد ترک الحق و هو یعرفه.

بیقین: عثمان، با شناختن (راه) حق، آن را ترک نمود، (و راه باطل را پیمود).

(حجاج بن غزیة انصاری): والله لو لم یبق من

ص: 246

عمره الابین الظهر و العصر لتقربنا بدمه.

بخدا سوگند اگر از عصر عثمان باقی نمانده باشد مگر به اندازه (زمان) میان (نماز) ظهر و عصر، هر آینه بریختن خون او بسوی خدا تقرب می جوئیم.

(جبلة بن عمرو انصاری): یا نعثل والله لاقتلنک و لا حملنک علی قلوص جرباء و لا خرجنک الی حرة النار.

ای نعثل: بخدا سوگند، البته ترا خواهم کشت و (پس از مرگ، جسدت را) بر ماده شتر دست و پا بلندی بار نموده، در زمین قحط زده ای رهایت خواهم ساخت، و ترا به حرارت آتش می سپارم (کنایه از اینکه ترا می سوزانم).

(محمد بن ابی بکر): علی ای دین انت یا نعثل غیرت کتاب الله.

ای نعثل: تو بر کدامین دین (عقیده مند) هستی (که این چنین) کتاب خدا را تغییر داده ای؟!!

(محمد بن ابی بکر): آلان و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین.

(در اینجا محمد بن ابی بکر بسخن خدای متعال، در داستان فرعون، هنگام غرق، تمثل جسته که بوی گفته شد:) آیا اینک زمان توبه است در حالیکه پیش از این، عصیان ورزیدی، و از تبهکاران بودی.

ص: 247

اینان را که نام بردیم، همه از اصحاب پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بوده اند که عثمان را این چنین توصیف کرده اند.

عنصر پست و پلیدی که (زبیع) او را مرداری متعفن و (عایشه) همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، مستحق غرق در دریا، و (جهجاه) مستحق سوزانیدن، و (حجاج بن غزیه انصاری) ریختن خون او را تا اندازه ای موجب قرب بخدا می داند که آرزو می کند دست خود را بدان بیالاید، و از اینها گذشته، عموم اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، مقر، و معترف بوده اند که وی احکام خدا را تغییر داد، و به سنن سفیر بزرگوار را و حرمتی نگذارد، و عمل نکرد!!

چگونه (وسواس خناس) خودسرانه، و با کمال جرأت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را متهم کرده که از او اظهار رضایت نموده، و بوی دعا کرده است!!!!

و تردیدی نیست در اینکه (عثمان بن عفان) چون اولی، و دومی، هر سه تن، از اهل نفاق بوده اند، و به اسلام وره آوردهای اسلام، و قرآن عزیز، و اولیاء اسلام، باطنا ایمان نداشتند، بلکه اسلام، و قرآن را پل پیروزیهای پست عاجل دنیاوی خود قرار داده بودند، و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از همه پلیدیهای ایشان و اغراض مشئومه شان آگاه بوده است اما مصالح اسلام اجازه نمیداده که علنا ایشان را از کنار خود طرد

ص: 248

فرماید، و در قالبهای گوناگون، این خطاکاران زشت سیرت را به امت، معرفی فرموده است، که نقل آن مآثر، و وقایع با مقصود ما از این کتاب، تناسبی ندارد، لذا شما را به کتاب های مفصل تاریخی، و تحقیقی، نظیر: (ماذا تقضون) و غیره راهنمائی می نمایئم، و اطمینان داریم که پس از بررسی کامل بر آنچه مذکور گردید آگاهی خواهید یافت، که عثمان و دو صنوش نه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سلامت نفسانی داشته اند، و نه بعد از آنحضرت، و هرگز پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره او دعائی نکرده و از او اظهار رضایت نکرده است، و این جعلیات، ساخته ها، و پرداخته های قلم زن مزبور: (وسواس خناس) است که با مکتب تشیع پدر کشتگی خاصی داشته است، و متأسفانه چون آگاهی صحیح اسلامی نداشته، و اوراق کاغذهائی را که مالیخولیاهای غربی ها در آن منعکس بوده ورق می زده، بچنین جنون شدیدی مبتلا گردیده، و بتقلید اساتید معاند غرب، اینطور با مکتب اسلام شیعی در افتاده، و خزعبلاتی را بهم بافته است!!!!

در صفحه: 155 سطر: 15 و 16 می نویسد:

%%.... توحید ابوبکر بینش حق بین و علمی است یک جهان بینی درست اعتقادی است.!!!!

نویسنده:

اگر بخواهیم شرح دوران زندگی ابوبکر را چه پیش از

ص: 249

اسلام، و چه بعد از آن، مشروحا بیان کنیم مسلماً با غرض کتاب چندان وفق نمی دهد، و فعلا درصدد اینگونه بررسیها نیستیم فقط می خواهیم شما را به خزعبلات (وسواس خناس) توجه داده و رسوائی او را حتی در وقایع تاریخی برملا سازیم.

کسی که بنام: (اسلام شناسی)!! قلم بدست می گیرد و چیزی می نویسد، حداقل، باید متکی بر متون اولیه تاریخ باشد، و دردآوریها همه جوانب را در نظر بگیرد، اما نامبرده نه تنها توجهی به این جهت نداشته، بلکه اساساً در منقولاتش رعایت هیچ قانونی را نمی نموده، و هنگام نوشتن، آنچه در متخیله اش بوده بر صفحه کاغذ می آورده است!! و بهمین جهت گاهی آیات قرآنی را تحریف می کرده، و زمانی تفسیر برای می نموده، و برهه ای با تاریخ ملعبه می کرده، و جعلیاتی را بهم می بافته، و غالباً مآثر موجوده را تقطیع می نموده، و باندازه نیازش برای اثبات هدف مشئومش از وقایع، نقل می نموده است. و براستی تا این زمان، چنین عنصری در خیانت، کمتر دیده شده، و یا هیچ دیده نشده است!!

در هر حال: قلم زن مزبور، در موضوع فوق، که ابوبکر را در خداشناسی مردی حق بین معرفی نموده، و بینش او را بینشی علمی، و اعتقادی درست جلوه داده است!! بیقین باید گفت: که این تخیلات پوچ را یا در عالم رؤیا از الهام

ص: 250

کنندگان اخذ نموده (ان الشیاطین لیوحون الی اولیاهم و یا در حال عادی نبوده که چنین دروغ شاخداری را بقلم آورده و در بیهوشی مطلق بسر برده است!! و یا برای اخذ جایزه از برادران سنیش بچنین افترائی دست زده است!! وگرنه ابوبکر خیلی کوچکتر از آن بوده که بدان وصف، توصیف گردد او کجا و خداشناسی و جهان بینی تحیدی کجا!!

و ما هم اکنون فهرستی از شخصیت!! ابوبکر را از کتب معتبره در اینجا می آوریم با شما خود داوری کنید.

اما اسلام او بشهادت تواریخ معتبره شیعی (عن نفاق بوده، و از آن جمله: حدیثی است که در کتاب: (سلیم بن قیس) نقل شده، و این کتاب، مورد توجه علماء فریقین است.

حدیث این است:

(و لقد ناداه – ای عمر – ابن عبدود یوم الخندق باسمه فحاد عنه و لاد باصحابه حتی تبسم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مما رای به من الرعب و قال: این حبیبی علی و قال لاصحابه........ الرای و الله ان ندفع محمد الیهم برمته و نسلم من ذلک حین جاء العدو (من فوقنا و من تحتنا... فقال صاحبه: لا، ولکن نتخذ صنما عظیما نعبده لانا لانا من ان یظفر ابن ابی کبشه فیکون هلاکنا ولکن یکون هذا الصنم لنا ذخرا فان ظفرت قریش اظهرنا عبادة هذا الصنم و اعلمنا هم انا لن

ص: 251

نفارق دیننا و ان وجدت دولة ابن ابی کبشة کنا مقیمین علی عبادة هذا الصنم سرا فنزل جبرائیل علیه السلام فاخبر النبی صلی الله علیه و آله و سلم بذلک ثم خبر به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بعد قتلی ابن عبدود فدعا هما فقال کم صنم عبدتما فی الجاهلیة فقالا یا محمد لا تعیرنا بما مضی فی الجاهلیة فقال فکم صنم تعبدان یومکما هذا فقالا و الذی بعثک بالحق نبیا ما نعبد الا الله منذ اظهرنا من دینک ما اظهرنا فقال یا علی خذ هذا السیف فانطلق الی موضع کذا و کذا فاستخرج الصنم الذی یعبدا نه فاهشمه فان حال بینک و بینه احد فاضرب عنقه فانکبا علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ففالا استرنا سترک الله فقلت انا لهما اصمنا لله و لرسوله ان لاتعبدا الا الله و لا تشرکا به شیئا فعاهدا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی ذلک و انطلقت حتی استخرجت الصنم من موضعه و کسرت وجهه و یدیه و جذمت رجلیه ثم انصرفت الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فوالله لقد عرفت ذلک فی وجههما حتی ماتا... (سلیم: صفحه: 80 طبع نجف اشرف).

ترجمه:

در جنگ خندق (عمرو بن عبدود – عمر را بنام بخواند عمر، چون ندای او شنید از وی رویگردانید، و از ترس، بیاران خویش پناهنده گشت!! چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خوف و هراس او مشاهده کرد تبسمی نموده فرمود: حبیب من علی کجاست؟ از طرف

ص: 252

دیگر عمر بیاران خود می گوید: چنین عقیده دارم که اگر دشمن از همه جوانب حمله کرد (حضرت) محمد را تسلیم ایشان کنیم و خود را از وی برهانیم، یار (باوفای_) ش (این سخن نپسندید و) گفت: این عقیده، بصواب نمیباشد بلکه نیکو آن باشد که بت بزرگی آماده نموده و (چون دوران جاهلیت) پرستش آن کنیم، زیرا مطمئن نیستیم که ابن ابی کبشه (حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر دشمن چیره شود مصلحت اینست که این بت را مخفی نگاهداریم، اگر در این جنگ، قریش و خویشاوندان جاهلی ما غلبه کردند بت را از مخفیگاه بیرون آورده و بر قریش اعلام می داریم و از ثبات عقیده خود ایشان را باخبر می نمائیم که از دین پیشین خویش هرگز صرفنظر نکرده ایم!! و اگر پیغمبر بر ایشان غالب گردید بر پرستش بت، باقی مانده، و به خویشاوندان خویش از قریش، مخفیفانه اعلام میداریم که ما بر عقائد پدران خود باقی هستیم!!

جبرائیل علیه السلام برسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل گردید و آن حضرت را از واقعه، با خبر گردانید، رسول خدا نیز پس از کشته شدن: عمرو بن عبدود مرا از آن آگاه گردانید.

پس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن دو را (ابوبکر و عمر) بخواند و بدیشان فرمود: در زمان جاهلیت، چند بت می پرستیدید؟ عرضه داشتند: یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم از آنچه بر ما در جاهلیت گذشته، سر

ص: 253

زنشمان مفرما!!

آنحضرت فرمود: اکنون چند بت می پرستید؟

گفتند: بخدائی که ترا بدرستی و راستی به نبوت برانگیخته از روزی که بتو ایمان آوردیم، نمی پرستیم مگر خدای یکتا را!!

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: یا علی: این شمشیر را بستان و به فلان محل، برو و بتی را که این دو نفر برای پرستش خویش ساخته و آماده نموده و مخفی داشته اند بیرون بیاور و آن را بشکن و اگر کسی مانع شد گردن او را بزن.

ایشان (چون دانستید رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از راز نهانیشان آگاه است) رو سوی آنحضرت نموده و درخواست کردند رازشان پوشیده بماند، و از خطای ایشان چشم بپوشد!

حضرت علی علیه السلام می فرماید: من از آنحضرت خواهش کردم که این را نادیده انگارد، و ضمانت کردم که ایشان خدای یکتا را بپرستند، و شریکی برای او قرار ندهند، ابوبکر و عمر نیز بر آنچه را که ضمانت نموده بودم با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عهد و میثاقی بستند، سپس بمکانی که آنحضرت اشاره نموده بودند رفتم و آن بت را از مخفیگاه، بیرون کشیدم، و دست و سر آن را شکسته، و پاهای آن را بریدم سپس بخدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازگشتم

پس بخدا سوگند این ناپاکی (بت پرستی) را تا

ص: 254

هنگام مرگ در صورت ایشان مشاهده میکردم (یعنی: نمردند مگر در حال بت پرستی).

و از این گذشته، در کتاب مستطاب کافی: (کتاب الحجة ص 373) – باب من ادعی الامامة... از حضرت صادق علیه السلام روایت گردیده که فرمود:

(ثلاثة لا یکلمهم الله یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم: من ادعی امامة لیست له – و من جحدا ما ما من الله و من زعم ان لهما فی الاسلام نصیبا).

سه طایفه اند که در روز قیامت، خداوند با ایشان سخن نمی گوید و پاکیزه نمی گرداند ایشان را (1) کسی که مدعی (مقام شامخ) امامت شود در حالیکه واجد چنین مقامی نمیباشد (2) کسی که انکار کند امامت امامی را که از جانب خدا واجد این مقام گردیده (3) و کسی که گمان کند برای آن دو نفر (ابوبکر و عمر) بهره ای از اسلام بوده است!!

آیا چنین عنصری که بدون هیچگونه حقی و آسمانی و عقلانی و انسانی، هم مدعی خلافت و امامت بوده!! و هم خلافت منصوصه امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار داشته!! و نه تنها انکار، بلکه علیه آنحضرت، بمبارزه هم

برخاسته، و از جور و ظلم نسبت بآنحضرت از هیچ چیز مضایقه نکرده، و با توجه به حدیث پیشین، بت زمان جاهلیت را مخفیانه احترام می نموده

ص: 255

بینش حق بین علمی داشته، و توحیدش یک جهان بینی درست اعتقادی بوده است؟!!

آیا (وسواس خناس) که او را در این اندازه، تمجید و تطهیر نموده، خود او مشمول قسمت سوم حدیث فوق نمی باشد؟

آیا تقدیس ابوبکر معلوم الحال، آنهم در حد اعجاب با آنچه را که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه شقشقیه در معرفی و شناسائی او فرموده اند سازگار است؟!!

آیا آنهمه مطاعن که در مآثر اسلامی برای او نقل گردیده و برخی از آنها سند کفر او بوده، دلیل بر بینش حق بین و علمی ابوبکر بوده است؟!!

نفرین بر این کج فکریها، و غرض ورزیها، و عصبیتهای جاهلانه که حقیقت را آنگونه قلب می نماید که براستی تصور آنهم بر انسان، مشکل است!!

و خنده آور اینکه: (وسواس خناس) با این جانبداری عمیق، و رسوا، و آنهمه مدح و ثنای (شیخین) و گه گاه، توهین شدید بحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، و حتی – العیاذ بالله – نسبت بت پرستی به آنحضرت دادن!! خود را شیعه (ناب علوی!!) هم تلقی کرده است!! و دوستان جاهل و یا مغرضش این خزعبلات را اخفا نموده، و نسبت (حداقل) شیعه نبودن او را حمل بر غرض کرده اند!!

ص: 256

در صفحه: 437 سطر 2 می نویسد:

%% ابوبکر نفوذ و محبوبیت بسیار دارد، و سابقه اش %%

%% در اسلام، دوستی شدیدش با محمد، و قرابت و خویشاوندی %%

%% با وی و نیز شخصیتی که از نظر اجتماعی در جاهلیت داشته %%

%% است نام او را بر سر زبانها خواهد انداخت، اما وی مردی %%

فرتوت است و گذشته از آن بسیار نرمخوی و آسان گیر.... %%

%% عمر مردی است برخلاف ابوبکر خشن و متعصب و بسیار جدی %%

%% و به اصلاح اروپائی ها عنصری است اصولی در اجرای %%

%% آنچه عدل می داند و اصل، کمترین نرمش و گذشتی ندارد %%

%% خدماتش در اسلام روشن تر از آنست که به توصیف و استدلال %%

%% نیازی داشته باشد، ورود او به جمع اندک یاران محمد %%

%% در مکه آنان را نیرومند ساخت.... روحی قوی و ایمانی %%

%% سخت داشت....

نویسنده:

(وسواس خناس) در اینجا نیز به مدح و ثنا و تمجید (شیخین) پرداخته است!! و ما فعلا در این نوشته، به بررسی و نقد در استنتاج نویسنده آن مهملات نمی پردازیم، بلکه تنها نقطه نظر ما متوجه معرفی این دو حاکم مطلق العنان است که قلم زن مربور، از همه مآثر اسلامی بسود برادران سنی خود (اگر بدینی پایبند بوده) صرفنظر نموده، و آنچه در مورد

ص: 257

ایشان محققین از علماء فریقین، بداوری پرداخته و عمیقا دوران زندگی و اخلاق و رفتار پیش از حکومت و بعد از حکومتشان را بررسی کرده اند بازگو می کنیم تا همه بدانند مقصود (وسواس خناس) بررسی وقایع واقعی تاریخی نموده و توانائی آن را هم نداشته است بلکه عوده نظر او نقل متفرقات غیر مستندی بنام (تاریخ اسلام)!! آنهم از منابع غیر محققین اهل سنت، بضمیمه نظرات بی ارزش غربیها و بعلاوه جعلیات و ساخته های خودش بوده، و از این آش شله قلمکار، هدفی جز تضعیف مکتب مقدس تشیع و حمله بمظاهر و مآثر شیعی و توهین و تهمت باولیاء نداشته، و در این خیانت بزرگ از هیچ چیز دریغ نکرده است!!

اکنون برای شناسائی (شیخین) بشرح مختصری می پردازیم تا بر آنچه نسبت بآن غرب زده نوشته ایم آگاهی بیش تر پیدا کنید – در کتاب (تنویر الحوالک) شرح: (موطا مالک ج 1 ص 306 می نویسد: (عن مالک عن ابی النصر مولی عمر بن عبیدالله انه بلغه ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال لشهداء احد: هؤلاء اشهد علیهم فقال ابوبکر الصدیق (11) السنایا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اخوانهم أسلمناکما اسلموه و جاهدنا کما جاهد و افقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بلی ولکن لا ادری ما تحدثون بعدی فبکی ابوبکر ثم بکی ثم قال: اثنا لکائنون بعدک) از مالک، از ابونصر، مولی عمر بن عبیدالله روایت شده که خبری بدین مضمون از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوی رسیده است که آنحضرت راجع بشهداء احد فرموده اند: برایشان گواه می باشم ابوبکر گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آیا ما برادران ایشان نمی باشیم اسلام آوردیم همانگونه که ایشان اسلام آوردند جهاد کردیم هم چنانکه ایشان جهاد کردند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بلی ولکن نمی دانم پس از من چه خواهید کرد (و چه بلایائی بسر اسلام

خواهید آورد) و چه حوادثی از شما بوقوع خواهد پیوست پس از ابوبکر بشدت گریست و گفت: آیا ما پس از شما زنده خواهیم ماند؟

ص: 258

این حدیث که خوشبختانه از مصدر اهل سنت وارد شده، دلالت تامه دارد بر اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جفاها و وقایع کوبنده و خطرناکی که بدست ابوبکر و اشباهش رخ میداده سخت نگران بوده اند نهایت آنکه نمی خواسته اند جزئیات را بیان فرمایند.

(صحیح بخاری) ج 4 ص 169: کتاب بدء الخلق باب قول الله تعالی و اتخذالله ابراهیم خلیلا از ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل نموده که فرمود: (انکم محشورون حفاه عراه غرلاثم قرء کما بدانا اول خلق نعیده وعدا علینا انا کنا فاعلین و اول من یکسی یوم القیامه ابراهیم و ان انا سا من اصحابی یوخذ بهم ذات الشمال فاقول: اصحابی، اصحابی فیقول انهم لم یزالوا مرتدین علی اعقابهم منذ فارقتهم).

بیقین، شما (در روز قیامت) با پا و بدن برهنه، و غیر مختون محشور می شوید سپس (این آیه را) قرائت کرد: کما بدانا اول خلق نعیده... و نخستین کسی که در روز قیامت جامعه بر تن (و پوشیده محشور می گردد) حضرت ابراهیم علیه السلام است، و جز این نیست که برخی از اصحاب من در سمت چپ محشر ما ... خواهند بود (چون بدیشان می نگرم) میگویم (پروردگارا) اصحاب من، اصحاب من، پس (منادی حق) میگوید: ایشان همواره بازگشتند بسابقه خویش از آنزمان که از ایشان جدا گشته (و بدرود زندگی گفته) ای.

و دهها حدیث بهمین مضمون در کتب معتبره فریقین وارد است و این دو عنصر رسوادر قالبهای گوناگون معرفی شده اند و ما برای رعایت اختصار از نقل متون آنها صرفنظر نموده و فهرستی از منابع، و ناقلین احادیث مزبوره را در اینجا می آوریم و تفصیل مطلب را بکتاب (امامت در اسلام) تألیف اینجانب ارجاع می دهیم.

(صحیح بخاری) 4/304 – 6/122 – 8/136 – 8/149 – 8/150 – 8/151.

(صحیح مسلم) شرح نووی / 3/136 – 7/192.

(صحیح ترمذی) بنقل فضائل الخمسه / 2/68 بدو طریق – 2/199 بدو طریق.

ص: 259

(صحیح ترمذی) بنقل فضائل الخمسه – 2/68 بدو طریق – 2/199 بدو طریق.

(صحیح نسائی) بنقل مصدر سابق – 1/295.

(صحیح ابن ماجه) بنقل مصدر سابق – در ابواب مناسک صفحه: 226.

و در کتاب: (السبعه من السلف) مضمون احادیث (لا ادری ما تحدثون بعدی) از منابع زیر نقل گردیده است

مسند احمد بن حنبل – مسند طیالسی – استیعاب – در المنثور – ابن جریر – ابن منذر – ابن ابی حاتم – ابوحیان – ابو الشیخ – ابن مردویه – بیهقی – ابو شیب

و ابن کثیر در کتاب (النهایه) ج 2 ط 1 – احادیث مزبوره را از منابع زیر نقل کرده است:

بخاری – احمد بن حنبل – مسلم – ابومالک – جابر بن عبدالله – سهل بن سعد ساعدی – عبدالله بن عباس – عبدالله بن مسعود – عقبه بن عامر جهنی – ابوهریره – اسماء دختر ابوبکر – عایشه.

(ابن ابی الحدید معتزلی) در شرح نهج 4/74 – جمعی از صحابه، و تابعین، و محدیثن را که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برخلاف همه سفارشات آنحضرت بر مخالفت حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام کمر عداوت بسته و آنچه توانستند در قلب ماهیت اسلام کوشیدند، و از اخفاء مناقب آنحضرت و اعانت دشمنان وی از هرگونه خیانتی دریغ ننمودند بشرح زیر نام برده است:

انس بن مالک – اشعث بن قیس کندی – جریر بن عبدالله بجلی – ابومسعود انصاری – سمره بن جندب – ابو هریره – عبدالله بن زبیر – معاویه بن ابی سفیان – مغیره بن شعبه – ولید بن عقبه بن ابی معیط – یزید بن حجیه تمیمی – عبدالله بن عبدالرحمن، معروف به (هجنع قعقاع بن شور – عمرو بن عاص، و دیگران.

ص: 260

(تاریخ چه میگوید؟)

آنچه از تواریخ فریقین استفاده می شود اینست که (ابوبکر) مرد سبابی بوده، و داستان او با عقیل و بی ادبی و گستاخی او در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم معروف در تاریخ است. چنانکه در (الخصائص الکبری) متعرض است (غدیر: 7/224) و نیز در تاریخ الخلفاء (سیوطی) می نویسد ابوبکر در جواب سائلی می گوید: (بابن اللخناء) اینهم نمونه دوم – و در داستانی ریش عمر را می گیرد و به او می گوید (ثکلتک امک) – (تمهید باقلانی ص 193) – (تاریخ طبری: 3/312) – (تاریخ ابن عساکر: 1/117) – (کامل ابن اثیر: 2/139) – (ابوالفداء: 1/156).

و از این قبیل قضایا که معروف ابوبکر است در مآثر بسیار بچشم می خورد، و اینکه اهل سنت می نویسد: ابوبکر مرد نرم و صبوری بوده اساسی ندارد.

و چگونه چنین باشد در حالیکه زهرای اطهر علیها السلام با غضبناک بودن از او از دنیا رفته است، و این داستان را عموم مورخین، از قبیل: (مسلم در صحیح 2/72) و (احمد در مسند: 1/906) و (طبری در تاریخش: 3/202) و (طحاوی در مشکل الاثار: 1/48) و (ابن کثیر در تاریخ: 5/285).

ص: 261

و دیگران تصریح کرده اند، و عدم رضایت آن بی بی از این ظالم جنایت پیشه، و قرین با وفایش بحدی بوده که وصیت کرده بدن مطهرش را شب دفن کنند، چون نمی خواسته آن دو (بت عیار) بر جنازه اش حاضر

شوند. و لذا بشهادت تاریخ، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بموجب وصیت همسر عزیزش هنگام دفن ایشان را آگاه نکرده است.

و لنعم ما قال:

و لأی الأمور تدفن لیلاً

بضعة المصطفی و یعفی ثراها

و نیز خالد بن ولید را برای کشتن امیرالمؤمنین علیه السلام اعزام میدارد و باو فرمان میدهد که چون از نماز!! فارغ شدم گردن او را بزن!! ولی از ترس آنکه مبادا فتنه ای برپا شود و ریاست کثیف موقت دنیا طلبانه اش از کف برود در تشهد نماز، بانگ برداشت و گفت: (یا خالد لاتفعل ما امرتک).... و رعایت مقررات نماز را نکرد که اینگونه سخنان موجب بطلان نماز است!! و این بهترین و روشن ترین گواه، بر عدم ایمان، و کفر درونی، و عناد باطنی او نسبت به حضرت علی علیه السلام، و بارزترین سند بر فساد اخلاقی و خشونت او است.

و غیر اینها از سایر مطاعنی که مضبوط در تاریخ است آیا درست است کسی چنین پلید خشن سباب، و غاصب بیدادگر

ص: 262

را محبوب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تلقی کند؟!!

آیا کسی که از هر جنایتی برای تحکیم حکومت پوشالی خود، آنهم نسبت باولیاء خدا روگردان نبوده، شدنی است وی را نرمخوی، و آسان گیر انگاشت؟!!

آیا چنین جرثومه ناپاک، و عقده دار، و مکار خیال را می توان واحد شخصیتی دانست؟!!

آیا غصب فدک، و مظالم دیگر او کفایت در خبث طینت و ناپاکی وی نمی کند؟!!

آیا معاف داشتن خالد بن ولید را از اجراء حد الهی که بعلت قتل مالک بن نویره، و زنا کردن با همسر او در همانشب که از افحش گناهان است، بالاترین جرم محسوب نمی شود؟!!

آیا اینگونه سهلنگاریها، حیات اسلام را تهدید نمی کرده است؟!!

آیا تخلف او از لشگر اسامه که بتصریح مورخین شیعه و سنی مورد لعن خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفته کفایت در خباثت وی نمی کند؟!!

آیا فرستادن پسر خطاب را بخانه حضرت علی علیه السلام و بروز آن حادثه دردناک تاریخی، و محروم نمودن دختر عزیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از حقوق حقه اش، می تواند شرف، و شخصیت انسانی

ص: 263

و اجتماعی داشته باشد؟!!

آیا سوزاندن (فجاءه سلمی) جنایت بزرگ محسوب نمی گردد؟!!

آیا با اقرارهای صریح او به جهل، و ناآگاهیش نسبت باحکام حلال و حرام، و صدها امثال این مظالم، و طعنها که در تواریخ اسلامی مشهود است باز هم لیاقت مدح و ستایش داشته است؟!!

آیا دژخیمی که بگفته قرینش مستحق کشته شدن بوده نشانه نرمی دل، و نفوذ، و محبوبیت، و شخصیت، او بوده، یا علامت خشونت، و خیانت، و جنایت، و عدم لیاقت، و استبداد و بیدادگری او؟!!

داوری در مذکورات، بعهده نفوس زکیه ایست که پرده تعصب جاهلانه را دریده، و از سوء نیت، و غرض ورزی دوری گزیده باشند – متأسفانه، (وسواس خناس) نه آن نعمت نصیبش بوده، و نه از این سرطان آدمیت کش سالم بوده است!!

اما پسر خطاب:

که عموم مورخین اسلامی وی را نیز همانند صنوش معرفی کرده اند، و خیانتهایش را کاملاً برشمرده اند، چگونه می تواند مردی اصولی، و مجری عدل، در امت باشد؟!!

کسی که حداکثر ظلم را به عزیزترین عزیزان خدا نموده

ص: 264

کسی که صدها مورد در احکام الهی ضبط و خطا داشته، و در دین، بدعتها گذاشته!!

کسی که علاوه بر غصب فدک در غصب خلافت نیز با قرینش هم مشرب بوده!!

کسی که در کنار بستر بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با کمال گستاخی نسبت هذیان!! بآنحضرت داده، و کفر خود را ثابت کرده است

کسی که بضعه پیامبر رحمت را با کمال خشونت، در محل امن، و خانه اش شهیده نموده!!

کسی که در بدعت گذاری در دین کت شیطان را بسته!

کوتاه سخن:

کسی که از هیچ خیانت، و جنایتی در دوران حکومتش دریغ نداشته، و علاوه، در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گستاخی های فراوان داشته، و بدعتها از خود بجای گذاشته است!!

نمی تواند مردی اصولی و مجری عدالت اجتماعی باشد و (وسواس خناس) در این جانبداری از پسر خطاب!! می خواسته رشوه ای به پیروان او بدهد، و جائی برای خود باز کند در حالیکه مجموعه نوشته های او نشان

میدهد که نامبرده، به هیچ اصلی از اصول اسلامی، از مبدء تا معاد، پایبند نبوده و بعلاوه مأموریت هم داشته است که عنقریب بر همه روشن خواهد شد!!

ص: 265

در هر حال: ما اگر بخواهیم آنچه را که فهرست وار در مطاعن (شیخین) در اینجا آوردیم بطور مشروح، ببیان آن ها بپردازیم گذشته از اینکه به تفصیل می انجامد، از مقصود نیز باز می مانیم لذا برای بررسی مفصل، شما را به کتابهای (ماذا تقضون) و (تشیع یا مکتب نهائی انسانها) و (امامت در اسلام) تألیفات اینجانب، و صدها کتاب تألیفی دیگر که با کمال وضوح، و مستند، این دو حاکم خائن معرفی شده اند راهنمائی می نمائیم، و فهرستی که در اینجا آوردیم برای اثبات هزل بافی نوشته (وسواس خناس) کفایت می کند.

ص: 266

مسلمان راستین!! و شیعه ناب علوی!!

چنانکه در چند فقره نوشته (وسواس خناس) ملاحظه گردید نامبرده، ابوبکر و عمر را در اوج شخصیت، معرفی نموده است اکنون به بینید این نامسلمان شیعه ناب علوی!! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیرمؤمنان علیهما الصلوة و السلام را چگونه معرفی می کند

صفحه: 552 سطر: 15 می نویسد:

%% در قرآن، آیاتی که محمد را سرزنش می نماید و %%

%% خطا و لغزش او را یاد می کند کم نیست، بیشتر از آیاتی %%

%% است که او را ستوده است...

نویسنده:

آیا جسارتی برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالاتر از این ممکن است، که وی را خطاکار!! و لغزنده معرفی نمایند؟!!

آیا هیچ مسلمانی می تواند این جسارت شدید را بشنود، و عمیق ترین پرده قلبش نسوزد؟!!

پیغمبری را که خدایش در صدها جای قرآن کریم مورد مدح قرار داده است چگونه این نابخرد بخود، اجازه آنچنان تجاسری را داده است!!

ص: 267

سفیر بزرگواری که در شأن و منزلتش این آیه شریفه وارد گردیده: (وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی) و از هوای نفس (هرگز) سخن نمی گوید بلکه گفتار او هیچ غیر وحی خدا نیست (سوره نجم: 53/3 و 4) چگونه می توان نسبت خطا و لغزش – العیاذ بالله – به او داد؟!!

رسول امینی که در شأن، و منزلت، و شخصیتش امثال این آیات مبارکات، نازل گردیده:

(مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ) کسی که رسول را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است (نساء: 4/80)

(وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ) و همانا تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای (قلم: 68/4)

(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ...) هیچ مرد و زن مؤمنی را در کاریکه خدا و رسول، حکم کنند اراده و اختیاری نیست (سوره احزاب: 33/36)

(قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ) بگو ای پیغمبر، اگر خدا را دوست می دارید، مرا پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد (آل عمران: 3/31)

(النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ...) پیغمبر اولی و سزاوارتر بمؤمنان است از خود آنها (احزاب: 33/6)

ص: 268

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) ای اهل ایمان فرمان خدا، و رسول، و اولوالامر را اطاعت کنید (نساء: 4/59)

(إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا) آنانکه خدا و رسول را (بعصیان و مخالفت) آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است (احزاب: 33/57)

و بطور مطلق، واجب الاطاعة معرفی شده چگونه می توان در او حتی احتمال لغزشی داد؟!!

چرا (وسواس خناس) برای اثبات یاوره سرائیش آن همه آیاتی را که مدعی شده – العیاذ بالله – در مورد خطا، و لغزش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده متذکر نشده و نامی از آنها نبرده است؟!!

آیا درست است که ابوبکر معلوم الحال را در آن حد از ایمان و عقیده و محبوبیت معرفی کند!! ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را که افضل کائنات است این چنین مورد حمله و تجاسر قرار دهد؟

داوری با خردمندانی که دین خود را بدنیا نفروخته اند.

در صفحه: 430 سطر: 23 می نویسد:

ص: 269

%% در سیره ابن هشام نام کسانی که پس از اعلام %%

%% بعثت به اسلام گرویده اند با ذکر نام و مشخصات و زمان، و %%

%% شرائط ورود به ترتیب آمده است – میدانیم که نخستین %%

%% کسی که از خارج خانه محمد بدو می گرود ابوبکر است.. %%

نویسنده:

قلم زن مزبور، علاوه بر اینکه غالب مطالب نوشته هایش کپیه نوشته ها، و محصول افکار دیگرانست، و بعلت نادرستیش رعایت امانت را نمی نموده، و نامی از آنان نمی برده، گوئیا به (سادیسم) خاصی هم مبتلا بوده که توهم می کرده در این خیانت، کرامتی بخرج دادده است!! و اصرار عجیبی داشته که اکثر داوریهای نادرست و مسخره اش را مکررا در نوشته هایش منعکس کند!! و این صفت بسیار، بسیار ممتازش!! در غالب موارد بچشم می خورد، که فعلاً موقع نقل همه آنها نیست ولی چون موضوعی را که از او در اینجا آورده ایم یکی از همان موارد است فعلاً بهمین اکتفا می کنیم (البته مشت نمونه خروار است).

در توهم سابقیت اسلام ابوبکر که در اینجا از اسلام شناسیش نقل نموده ایم، در نوشته دیگرش: (از هجرت تا وفات) که ضمیمه مقالات: عده ای در مجموعه ای بنام: خاتم پیامبران ج 1 منتشر گردیده، همین مطلب عیناً مضبوط است.

ص: 270

در هر حال: (وسواس خناس) پس از نقل این داستان سراپا دروغ بین، در پاورقی (بشماره 212) می نویسد:

%% هر چند برخی معتقدند که قبل از او (ابوبکر) گروهی

%% مسلمان شده بودند... اما اهمیتی که تاریخ از آنان %%

%% یادا کند نداشتند!!

همین پاورقی را در نوشته تکراریش در خاتم پیامبران نیز متذکر است.

و باز همین مطلب را در مجموعه ای بنام: (پاسخ میز گرد: صفحه: 78) به اشکالی که بر او شده تکرار نموده و گفته است

%% گفته ام که اول ابوبکر خارج از خانواده پیغمبر %%

%% وارد اسلام شد و در زیرنویسی هم که ایشان (اشکال کننده)

%% فرمودند نگفتی گفته ام که بعضی از مورخین گفته اند %%

%% پیش از ابوبکر تا 50 نفر باسلام گرویدند ولی چون شخصیتی

%% نبودند از ذکر نامشان خودداری کرده و کسی آنها را %%

%% نمی شناسد نه شیعه و نه سنی....!!

اینک به اشکالاتی که بر مجموع این نوشته های مکرر وارد است دقیقاً توجه کنید:

1- اگر (وسواس خناس) ریگی در کفش نداشته همانطور که در همین (اسلام شناسی) مدعی شده، مآثر را از قدیمی ترین مدارک تاریخی، یعنی: تاریخ (طبری) و

ص: 271

و سیره (ابن هشام) آورده ام، و هر جا با مآثر شیعی مخالف بوده، بدان اشاره کرده ام، چرا در اینجا از هر دو تعهد خود سر باز زده، و عملاً مخالفت کرده است، یعنی: نه اشاره ای به عقیده شیعه نموده، و نه امانت را در نقل از (تاریخ طبری و سیره ابن هشام) رعایت کرده است!!

اما مخالفتش با تاریخ طبری از این جهت است که در پاورقی (از هجرت تا وفات) می نویسد: (هرچند برخی معتقدند که قبل از او گروهی مسلمان شده بودند اما اهمیتی که تاریخ از آنان یاد کند نداشته اند)!!

در اینجا از تعداد آن گروه، نامی نبرده، در حالیکه (طبری) تصریح کرده که بیش از 50 تن بوده اند.

اما مخالفتش با سیره (ابن هشام) که مطلب را از آنجا آورده این است که:

(ابن هشام) در ج 1 ص 163 سطر: 15 ط مصر، می نویسد: (ثم اسلم زید بن حارثه بن شرحبیل... و کان اول ذکر اسلم، و صلی بعد علی بن ابی طالب).

پس از (علی علیه السلام) زید بن حارثة بن شرحبیل (بن کعب بن عبدالعزی بن امری القیس الکلبی) – بنده آزاد شده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اسلام آورد، و او نخستین مرد است که اسلام آورده، و بعد از (علی بن ابی طالب نماز خوانده است.

ص: 272

این عبارت، صریح است که بعقیده (ابن هشام) که (وسواس خناس) مدعی است منقولات تاریخی خود را بعضاً از او نقل کرده است، نخستین مسلمان، (زید بن حارثه) بوده است، نه ابوبکر.

2- اینکه نوشته استک آن عده که پیش از ابوبکر اسلام آورده اند چون شخصیتی نداشته اند از ذکر نامشان خودداری شده!!

خیانت دوم (وسواس خناس) است به تاریخ اسلام زیرا: نه تنها نام بسیاری از ایشان برده شده، بلکه شخصیت آنان و شرف و فضیلتشان علاوه بر اینکه هزاران درجه برتر و بالاتر از ابوبکر بوده، اساساً شایسته نیست ایشان را با ابوبکر موازنه کرد، مگر برای بدست آوردن معیار حق و باطل، و نور و ظلمت، و انسان از شبیه انسان.

مثلاً: همین (زید بن حارثه) که در جنگ موته شام در سن 55 سالگی شهید شده است، و در شهادتش اشک از دیدگان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میریزد، و (ابن اسحاق) می گوید: او نخستین کسی است که پس از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ایمان آورده و نماز خوانده است، در عظمت، و اهمیت، و مقام پر ارزش و موقعیت خاص ممتاز او در اسلام، کفایت نمی کند؟!!

مورخین اسلامی که از این بزرگوار، نام برده اند،

ص: 273

و ارزش، و اهمیت وی را امضاء کرده اند، پس معلوم می شود این قلم زن خائن، بعشق ابوبکر، با همه یاران ارزنده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که به آن منافق، توجهی نداشته اند سر جنگ داشته است!!

3- اینکه می نویسد: (و کسی آنها را نمی شناسد، نه شیعه، و نه سنی)!!

اینهم خیانت سوم (وسواس خناس) است بتاریخ اسلام و صرفاً خیالبافی خود او است، زیرا: فعلاً از نقل مآثر مکتب مقدس تشیع صرفنظر می کنیم، چون نامبرده، با عنوان (شیعیت) عقده خاص، و پدر کشتگی ویژه ای داشته، و علت هم داشته، ولی برای رعایت وظیفه اسلامی نگفته می گذریم و مستند را از منابع برادران سنی او نقل می کنیم تا همه بدانند این بزرگوار!! نه غریبه می شناخته، و نه آشنا!!

(ابوالفداء) در ج 3 ص 28 تاریخش سطر: 13 می نویسد:

(روی ابن عساکر عن سعد بن ابی وقاص و محمد بن الحنفیة انهما قالا لم یکن اولهم اسلاما ولکن کان افضلهم اسلاما قال سعدا و قد آمن قبله خمسة... قال ابن جریر و قال آخرون: کان اول من اسلم زید بن حارثة)

(ابن عساکر) – صاحب تاریخ معروف – از سعد بن ابی وقاص و محمد بن حنفیه روایت نموده که گفته اند: ابوبکر

ص: 274

نخستین مسلمان نبوده، بلکه اسلام او افضل (!!) بوده است و پیش از او 5 نفر ایمان آورده بوده اند، سپس می نویسد: ابن جریر می گوید: جماعتی گفته اند: نخستین کسی که اسلام آورد زید بن حارثه بوده است.

(ابن اثیر) در ج 2 ص 38 تاریخش ط بیروت سطر 17 می نویسد:

(قال الزهری و سلیمان بن یسار و عمران بن ابی انس و عروة بن الزبیر: اول من اسلم زید بن حارثة)

زهری و سلیمان بن یسار و عمران بن ابی انس و عروة بن زبیر گفته اند: اولین کسی که اسلام آورد، زید بن حارثه بود.

(ابن حجر عسقلانی) در کتاب: (تهذیب التهذیب) ج 3 ص 401 ط هند سطر 13 می نویسد:

زید بن حارثة بن شراحیل کلبی، بنده آزاد شده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پدر اسامه، در غزوات اسلامی حاضر می شده، و از تیراندازان لایق بوده... پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بین او و حضرت حمزة بن عبدالمطلب عقد برادری استوار فرمود، سالم بن عبدالله بن عمر، از پدرش نقل نموده که گفت: ما او را زید بن حارثه نمی خواندیم بلکه زید بن محمد می گفتیم، برای جلالت قدر، و قریش به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا آنکه آیه شریفه: (و

ص: 275

ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ) نازل گردید، (و از این پس او را زید بن حارثه خواندیم) زیرا: در جنگ موته شهید شد و سن (شریف) او 55 بوده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روز شهادتش بر وی گریست... ابن اسحاق گوید: او اولین مردی بود که بعد از علی بن ابی طالب علیه السلام بخدا ایمان آورده، و نماز خوانده است.

آیا با تصریح (ابن حجر عسقلانی) که از فحول علماء عامه است، و همچنین: ابوالفداء – و ابن اثیر – و ابن عساکر، و بویژه طبری، و ابن هشام که به ادعاء آن غرب زده، منبع منقولات تاریخی وی بوده اند!! و همه، بالاتفاق، اسلام زید بن حارثه را پیش از ابوبکر، نوشته اند، جا داشته بنویسد: چون کسی آنها را نمی شناخته، نامشان برده نشده است، نه در تواریخ شیعی و نه در تواریخ سنی؟!!

آیا مورخین مذکورین، (مُنی) بوده اند، یا از برادران سنی او.

(اسلام شناسی) که تا این اندازه، از وقایع تاریخی غافل مانده و نتوانسته بفهمد که علاوه بر زید بن حارثه، أبوذر غفاری، و عمرو بن عنبسه سلمی، و خالد بن سعید بن عاص، و خباب بن ارت، و جمعی دیگر بتصریح مورخین اسلامی همه پیش از ابوبکر، اسلام آورده و نامهایشان مضبوط در تواریخ =

ص: 276

است و شخصیتشان برابر ابوبکر، چون دریا برابر قطره، و خروار برابر ذره است، بلکه در دو قطب متقابل بوده اند، چگونه چشم بسته قلم بدست گرفته، و بوقایع نویسی پرداخته است؟!

جز این نیست که بگوئیم: علت نوشتن این مطلب که (ابوبکر) نخستین مسلمان خارج از خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده است یا جهل او بتاریخ بوده، و یا اگر متفرقاتی در کتابها می دیده، در اینجا متعمداً برای اینکه فضیلتی جهت ابوبکر نشان دهد!! نام دیگران را که اسبق از او بوده اند إخفا کرده است که بحکم وظیفه باید گفت: صد نفرین بر چنین تاریخ افسانه و چونین تاریخ نویسد.

کسی که از گفتن دروغ، و نوشتن دروغ، و بافتن دروغ، و نسبت دادن دروغ، به هرچه، و هر کس باکی ندارد، هرگز نمی تواند خود را پیرو اسلام پندارد.

راستی این ملت ستمدیده، بلاکش دچار چه غولهای بیابانی شده که کار را بجائی رسانیده اند که چنین عنصری را که مجموعه ای از جهل باسلام، و تاریخ اسلام، و تشیع بوده بعلاوه گستاخیهائی که داشته است، فردی برازنده!! و اسلام شناس، معرفی کنند!! و اگر مسلمان متعهدی غلط اندازی ها، و گستاخیها، و ناآگاهیها، و سرقتهائی که نامبرده از کتابهای دیگران نموده متذکر شود، صد گونه حمله بر او می

ص: 277

نمایند!!

آیا رسم دینداری، و حمایت از اسلام همین است؟!!

آیا با توجه به مستندات تاریخی که نقل گردید، نباید به آن قلم زن اعتراض نمود که علاوه بر حضرت علی علیه السلام که بیقین نخستین مسلمان بوده، چرا امثال: زید بن حارثه و ابوذر غفاری، و دیگران را که اسلامشان اسبق بر ابوبکر، و مقامشان قابل مقایسه با او نبوده، و از مشهورترین صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده اند، نوشته است: اهمیت تاریخی نداشته اند!

آنها که سابقیت اسلام این بزرگان را بر ابوبکر نوشته اند همه برادران سنی (وسواس خناس) بوده اند.

آیا رسم برادری همین است؟!!

و از همه مستندات هم که بگذریم، اگر ابوبکر نخستین مسلمان بوده، چرا با چنین سند محکم و زنده ای برای پیشبرد هدف خود در (سقیفه) و اسکات سقیفه چیان به این فضیلت حتی اشاره ای هم نکرده است؟!!

در هر حال:

ما از این باصطلاح، اسم شناسان خائن، و نادرست بیزار بوده، و هستیم، و خواهیم بود، و آنانکه از ایشان حمایت می کنند فردای قیامت در خواهند یافت که چه آتش سوزانی را دامن زده اند!!

ص: 278

(اکنون فهرست اشکالات)

چرا (وسواس خناس) در پاورقی (اسلام شناسی) نامی از تعداد مسلمانان پیش از ابوبکر نبرده، و به ادعاء خودش پایبند نبوده، و امانت تاریخی را رعایت نکرده است؟!!

چرا برخلاف تعهدش بعقیده شیعه اشاره نکرده است؟!

چرا مسلمانان پیش از ابوبکر را بی اهمیت تلقی کرده در حالیکه عموم مورخین، ایشان را با عظمت یاد کرده اند؟!

چرا بدروغ، نوشته که کسی آنان را یاد نکرده در حالیکه هم ابن هشام، و هم دیگران، از ایشان یاد کرده اند؟!!

و چرا در (باصطلاح خودش) پاسخ میزگرد، بدست و پا افتاده، و برخلاف نوشته اش، در آن مجلس رسوا و گول زن، دروغ دیگری بهم بافته، و مهمل دیگری گفته است؟!!

اینها همه، دلیل بر پریشانی فکری قلم زن مزبور و لاابالی گری او در امور دینی، و مسائل اسلامی است!!

و در صفحه: 582 سطر: 12 حضرت علی علیه السلام را طوری معرفی کرده که هم به آنحضرت و هم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اهانت نموده است!!

می نویسد:

%%... او (علی علیه السلام) ویرژیل دانته است، رستم %%

ص: 279

%% فردوسی است، و شمس ملای روم....!!

آیا هیچ بی ادبی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را همانند ویرژیل اروپائی معلوم الحال و یا رستم چماق بدست داستانهای فردوسی، و یا شمس صوفی خوانده است؟!!

آیا هیچ گستاخی بخود اجازه می دهد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را چون دانته، و فردوسی جزافه نویس، و ملای روم معرفی نماید

شما بدون تعصب داوری کنید.

مگر این دو انسان ما فوق، و دو گوهر گرانبهای وجود را نمی توان از دریچه فضائل و شخصیات خودشان معرفی نمود.

آیا اهانتی از این بالاتر متصور است که مجموعه فضائل انسانیت را چندان تنزل دهند تا در افق انسانهای عادی قرارشان دهند، آنهم چه انسانهائی که سکوت، در اینجا أولی است – معلوم نیست بچه علت، مجتمع ما آش شله قلمکار گردیده است!!

این قلم زن غرب زده، می نویسد: آیات بسیاری در قرآن کریم – العیاذ بالله – در سرزنش و لغزش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است! بزرگوار!! دیگر در نوشته ای بنام: (بررسی جنبشهای، اسلامی) در صفحه 22 می نویسد: (سید جمال الدین این اشتباه را کرد البته سید مرتکب گناه بزرگی نشد در اینجا او خبط کرد خود پیغمبر هم خبط کرد (!!)... پیغمبر خدا هم اشتباه

ص: 280

کرد)!!

نویسنده این مهمل، نوشته اش را بنام: (ابراهیم یزدی) امضا کرده، و ما او را نمی شناسیم که چه صیغه ای است و از کجا به (عاصمه تشیع آمده، و برای اسلام، دلسوزی آغاز کرده است!! همینقدر می توانیم بگوئیم: امروز با این غارتگران عقائد خدانشناس، اگر مسلمانان، بیداری و هوشیاری از خود نشان ندهند، چیزی نمی گذرد که همه سرمایه های اسلامی خود را از دست خواهند داد.

و ما علی الرسول الا البلاغ...

و در صفحه: 509 سطر: 10 پس از بیان مفصلی راجع به زنان، و با متن مطالبی که ابداً نتیجه مطلوبی علمی بر آن مترتب نیست، مهر، و کابین زنان را که از مسلمات اسلام است انکار نموده!! و می نویسد:

%%.... و نیز تعهد پرداخت مهریه که گرچه امروز آن %%

%% را بحق، مطرود می دانند نماینده شخصیت زن و نیز پشتوانه اقتصادی احتمالات شوم آینده وی بوده است

نویسنده:

اولاً: نامبرده، برخلاف سنت مسلم و مقطوع اسلام، طرد مهریه را امضا نموده است!! و در این امر، به پسر خطاب که مداح وی بوده، و او را مردی اصولی، و عادل!! معرفی نموده

ص: 281

اقتداء کرده است!! زیرا او هم باحکام اسلام پایبند نبوده، و و بصوابدید، و فکر قاصر خود در حلال و حرام اسلام، تغییراتی می داده است، نظیر: تحریم متعتین، و غیره، و آنانکه روش فکری این کج فکر بی عقیده را پسندیده اند، اگر مهر را واقعاً مطرود بدانند، و زنان خود را با قید (عدم مهر) بعقد خود در آورند معلوم نیست فرزندانشان چه اعجوبه ای خواهند شد، و فردا چه بلایای دیگری بسر اسلام خواهند آورد!!

و ثانیاً: اینکه می نویسد: (مهر را امروز مطرود می دانند....) اگر مقصودش مسلمانان است که سخت در اشتباه بوده است، زیرا: هیچ مسلمان متعهد وظیفه شناس، که بهمه لوازم اسلام پایبند است نمی تواند بچنین گستاخی لب باز کند و اگر مقصودش اربابان غربیش بوده که گفته ها، و نوشته ها، و تحقیقات و برداشتهای ایشان به پشیزی ارزش ندارد. و به نظر می رسد که (وسواس خناس) در این فضولی، و بی بند و باری در احکام خدا باسلام (ماسینیون مبلغ مسیحیت) و یا اسلام (گورویچ یهودی ماتریالیست کمونیست) و یا اسلام (سارتر ضد خدا) و همشیره مکرمه امی، یا أبوینی صهیونیسم توجه داشته، و به تقلید از ایشان، مهر زن را مطرود دانسته است زیرا: در (کویر) این غولان شاخدار را (معبودهای) خود خوانده!! و گوشت، و پوست، و رگ و پی، و استخوان، و مغز

ص: 282

خود را پر شده، و ساخته، و پرداخته اینان پنداشته!! و بدیهی است که ارادتی این چنین، لازمه اش همین است که نظرات ایشان را در هر مقوله ای که باشد بپذیرد. و بهمین مناسبت است که طرد مهر را (بحق) تعبیر کرده است!!

و در صفحه" 441 سطر: 4 بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را متذکر شده و می نویسد:

%% اسماء زن جعفر و خویشاوند میمونه همسر پیغمبر %%

%% از مهاجران حبشه بود وی ترکیب داروئی را که در آنجا %%

%% آموخته بود برای پیغمبر ساخت در حالت اغماء آنرا به %%

%% دهان وی ریختند چون بهوش آمد و دانست که بی اجازه %%

%% وی زنان از پیش خود بدو دارو خورانده سخت خشمگین %%

%% شد و بازخواست کرد همگی بگردن عباس انداختند و عباس %%

%% توضیح داد ترسیدیم بیماری تو ذات الجنب باشد ازین %%

%% توضیح خشمش بیشتر شد و برای تنبیه آنان دستور داد %%

%% هر که در خانه حضور داشت – جز عباس – از آن دارو بخورد %%

%% میمونه روزه داشت اما پیغمبر او را هم استثنا نکرد... %%

نویسنده:

این عبارت، سراپا دروغ، و جسارت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است زیرا اولاً: خوراندن دارو بغیر بیمار، که از آن منع شده است چگونه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بدان فرمان می دهد؟!! - و ثانیاً: پیغمبری

ص: 283

که مظهر تام رأفت، و رحمت برای امت بوده، بویژه نسبت به خانواده و اهل خود، کمال محبت را رعایت می نموده، چگونه در ازاء عملی آنهم برای علاقه بآنحضرت و صحت وی در آن اندازه خشمناک می گردد که منتهی به خوراندن دارو و بغیر بیمار می شود!! - و ثالثاً: بر فرض که از خوراندن دارو ناراحت شده است چرا همه را تنبیه فرموده است؟!! - و رابعاً: دروغی را که (بنابر نوشته وسواس خناس) زنان پیغمبر نسبت بعباس داده اند چرا عباس از خود نفی نکرده بلکه عملاً آن را امضاء کرده است؟!! - و خامساً: اینکه تصریح می کند پیغمبر

میدانست زنان، بی اجازه وی بدو دارو خورانده اند، چرا عباس را بر امضاء دروغ زنانِ، تقبیح نفرموده، بلکه از تنبیه خوراندن دارو نیز معافش داشته است؟!! - و سادساً: عباس که اتهام خوراندن دارو را بعهده گرفت چرا بجای تنبیه او زنان را تنبیه فرمود؟!! - و سابعاً: میمونه، زن روزه دار را چرا به خوردن دارو و ابطال روزه امر فرمود؟!!

اینها اشکالاتی است که بر این نوشته قلم زن عرب زده وارد است، و نوشته فوق را جداً تضعیف می کند. و مجعول بودن آن را تأیید می نماید. و فرضاً اگر ناآگاه، و پیغمبر نشناسی هم چنین نامربوطی را نوشته باشد، مجوزی برای نقل آن آنهم بنام معرفی با شخصیت ترین انسانها متصور نمی باشد.

ص: 284

زیرا: این نه تنها مدح آنحضرت نیست بلکه در حد اعلای مذمت است!! و گوئیا این غرب زده، أساساً حرمتی برای اولیاء خدا قائل نبوده، و هرچه بفکر علیلش می رسیده، بدون اینکه جوانب امر را در نظر بگیرد بنام (اسلام شناسی) بقلم می آورده و می نوشته است!! و ابداً در فکر صحت و سقم مطلب نبوده است

و در صفحه: 446 سطر: 6 می نویسد:

%% مردی از خانواده ابوبکر وارد اطاق شد پیغمبر %%

%% چشمش را باز کرد و در دست مرد مسواکی دید بهداشت نیمی %%

%% از ایمان محمد بود نمیتوانست حرف بزند اشاره کرد - %%

%% عایشه دانست که مسواک می خواهد آن را گرفت و با دندانش %%

نرم کرد و به محمد داد در آن حال پنج بار دندانهایش را به %%

%% دقت مسواک زد این کار را بسختی انجام می داد عایشه %%

%% می گوید هیچوقت ندیدم که با این شدت مسواک کند %%

نویسنده:

(وسواس خناس) مطلب فوق را در (محمد خاتم پیمبران) نیز که یک مقاله آن: (از هجرت تا وقات) مربوط بنامبرده. است عینا نقل کرده، و این عادت وی بوده که از تکرار بی ثمر مطالب، لذت می برده، و ضمنا میخواسته بر تعداد نوشته ها بیفزاید!!

در هر حال: مطلب فوق، اصل مستند و قابل اعتمادی

ص: 285

ندارد زیرا: با اقرار قلم زن مزبور که بهداشت نیمی از ایمان حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است چگونه مسواکی که در دهان عایشه رفته و آلوده شده است پیامبری که خود معلم بهداشت بوده این جهت را رعایت نفرموده و از مسواک مستعمل دیگری استفاده می فرماید!!

آیا این عمل، خلاف بهداشت نیست؟!!

آیا مسواک از چیزهائی نیست که هر کس باید جداگانه از آن استفاده کند،؟

آیا شرکت در یک مسواک، منع نشده است؟

آیا استفاده از مسواک دیگری مخالف با بهداشت نیست؟

آیا با نقل این دروغ، و عمل خلاف بهداشت، آنهم به بانی مکتب اخلاق، و بهداشت، موجب تنفر طباع از چنین عمل مخالف بهداشت نمی شود؟!! فرضاً اگر جاهلی هم چنین مطلبی را در کتابی بنویسد، بعلت مردود بودن، کسی حق ندارد آن را نقل کند زیرا: هم بزیان اسلام، و هم موجب هتک مقام مقدس نبوی است.

و در صفحه: 550 سطر: 3 می نویسد:

%% هنگامی که از سفری جنگی بمدینه باز می گشت %%

%% گفت چه کسی ما را تا فجر پاسداری می کند؟ شاید بخواب %

%% رویم بلال گفت: من پیغمبر دستور داد فرود آیند آهمه %%

ص: 286

خوابیدند و بلال در انتظار فجر بنماز ایستاد نزدیکیهای %%

%% طلوع، از فرط خستگی بر شترش تکیه داده بود و افق را %%

%% می نگریست که خوابش گرفت سپیده سر زد و برای نخستین

%% بار چشمهای مسلمانان را بروی خویش بسته یافت با %%

%% نوازش خورشید پیغمبر از جا پرید و با لحنی تند و گله آمیز

%% به بلال گفت: با ما چه کردی؟ و بلال صاف و پوست کنده %%

%% پاسخ داد مرا همان چیزی گرفت که خود تو را و پیغمبر %%

%% بیدرنگ گفت: راست گفتی و سپس با لبخندی از او %%

%% خواست که اذان گوید پس از نماز بمردم خطاب کرد که %%

%% هرگاه نماز را فراموش کردید تا بیادتان آمد آن را به %%

%% پای دارید که خدای تبارک و تعالی می گوید: اقم الصلوة %%

%% لذکری....

نویسنده:

این مطلب هم دروغ محض است، و علاوه بر سند، متنش، نیز بر کذب آن گواهی می دهد. زیرا: اولاً: مطلبی که در ذیل است با صدر آن منافات دارد بدین جهت که بر فرض، که نماز مورد بحث، قضا شده باشد، علتش خواب بوده نه فراموشی و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باید می فرمود: اگر بخواب رفتید و نمازتان ترک گردید باید قضای آن را بجای آورید نه اینکه بفرماید هرگاه نماز را فراموش کردید تا بیادتان آمد آن را بپای دارید و ثانیاً

ص: 287

چگونه پیغمبری که در طول عمرش هر شب با خدای خود راز و نیاز داشته، و حتی از نوافل نیز غافل نبوده، چنان بخواب میرود که نماز صبحش نیز قضا می شود!! ولی بلال که تربیت شده آن حضرت بوده، خواب را فدای نوافل شب می کند و به مستحبات قیام می نماید؟!!

در هر حال: بجهات فوق، و تناقضاتی که در متن است بنظر می رسد حدیث را (وسواس خناس) جعل نموده، و یا بدون توجه بجهات ضعف از جاعلی نقل کرده است!! و این چنین مطالبی را آنهم در مقام معرفی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در نوشته ها آوردن مسلماً خیانتی است به اسلام، و تهمتی است بصادع آن اعاذنا الله من شرور انفسهم.

و در صفحه: 436 سطر: 20 می نویسد:

%%.... پیغمبر گفت آرام باش ابوبکر، سپس گفت: %%

%% این درهائی که بمسجد باز می شوند بنگرید جز در خانه %%

%% ابوبکر همه را ببندید.

نویسنده:

(وسواس خناس) مجدداً در اینجا بهوس افتاده که فضیلتی را بدروع، جهت ابوبکر نقل نماید!! در حالیکه برحسب احادیث مأثوره مسلمه، این فضیلت، اختصاص بحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام دارد نه ابوبکر!!

ص: 288

و اگر بگویند: چون مستند قلم زن مزبور، منابع اهل سنت بوده این فضیلت را به ابوبکر، اختصاص داده است!!

جوابش اینست که اولاً: خود او در همین نوشته اش: (اسلام شناسی) متذکر شده که هر کجا تواریخ منقوله، با عقیده شیعه مخالف بوده، بدان اشاره کرده ام، و در اینجا این چنین نکرده است، معلوم می شود عقیده اش همین بوده!! و ثانیاً احادیث: (سد ابواب) را اکثر فحول علماء اهل سنت نیز در فضیلت حضرت علی علیه السلام نقل کرده اند، نه ابوبکر و این غرب زده، ابدا نامی از آنها نبرده است، بلکه بطور ارسال مسلم برای ابوبکر نقل کرده است!!

و برای اینکه غرض ورزی، و عقده قلم زن مزبور، نسبت به ارکان تشیع، و اولیاء شیعه روشنتر، و مشت او بیش از پیش بازگردد، چون از نظر شیعه بحثی نیست به ناقلین این فضیلت جهت امیرالمؤمنین علیه السلام از علماء عامه تعدادی را نام می بریم تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.

مضمون این احادیث به گونه های مختلف، صادر گردیده است، در بعضی بدینگونه: (سدوا ابواب المسجد کلها الا باب علی) و در بعضی دیگر (یا علی لایحل لاحد یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک) تعبیر شده است.

احادیث مزبوره در غالب کتب فریقین بمناسبت نقل گردیده

ص: 289

و در نهایت کثرت است، و ما برخی ناقلین آنها را از کتابهای (احقاق الحق) قاضی، و (غایة المرام) بحرانی، و (ترجمة الامام علی بن ابی طالب) حافظ ابوالقاسم علی بن الحسن بن هبة الله شافعی، معروف به (ابن عساکر). متوفای سال: 573 ه_ - و (مناقب ابن مغازلی شافعی) ص 253 – و (فضائل الخمسة من الصحاح الستة) فیروز آبادی ج 2 ص 149 – و (المراجعات) شرف الدین، و (ذخائر العقبی) محب الدین طبری ص 76 – و غیر اینها از، سایر کتب در اینجا می آوریم، و برای آگاهی تفصیلی از متون آنها لازم است بدان کتابها مراجعه شود.

ص: 290

(ناقلین احادیث سد ابواب)

1- (حافظ ابوبکر احمد خطیب بغدادی) متوفای سال 463 در تاریخ بغداد: ج 7 ص 205 ط سعادت مصر.

2- موفق بن احمد اخطب خوارزم، متوفای: 568 در (المناقب) ص 127 ط تبریز.

3- علامه (شیخ سلیمان بلخی قندوزی) متوفای 1293 در (ینابیع المودة) ص 87 ط اسلامبول.

4- علامه (شیخ عبیدالله حنفی) امر تسری، در (ارجح المطالب) ص 313 ط لاهور.

5- (علامه سمهودی) متوفای: 911 در تاریخ مدینه منوره، ج 1 ص 338 ط مصر.

6- (ابن مغازلی شافعی) متوفای: 483 در (مناقب امیرالمؤمنین) علیه السلام.

7- (قاضی ابوبکر محمد بن خلف بن حیان بن صدقة بن زیاد الضبی – مشهور به: (ابن وکیع) متوفای: سال 306 در کتاب: (اخبار القضاة) ج 3 ص 149 ط مصر

8- (حافظ ابوبکر احمد بن الحسین شافعی بیهقی متوفای: 458 در (السنن الکبری) ج 2 ص 65 ط حیدر آباد دکن.

ص: 291

9- علامه (ابومحمد حسین بن مسعود بغوی شافعی) متوفای: 510 یا 516 در: (مصابیح السنة) ص 202 ط مصر.

10- علامه (ابوالسعادات مبارک بن اثیر) متوفای 606 در (جامع الاصول) ج 9 ص 474 (السنة المحمدیة) مصر

11- (سبط بن جوزی) در (تذکرة الخواص) ص 46 – متوفای 654.

12- (محب الدین طبری) متوفای: 694 در (الریاض النضره) ج 2 ص 193 ط محمد امین خانجی مصر.

13- (محب الدین طبری) سابق الذکر، در (ذخائر العقبی) ص 77 ط مکتبه القدسی مصر.

14- علامه (عماد الدین بن کثیر دمشقی) متوفای 774 در (البدایة و النهایة) ج 7 ص 341 ط حیدرآباد دکن

15- (خطیب تبریزی) که از علماء قرن هشتم است در (مشکاة المصابیح) ص 564 دهلی.

16- حافظ (شهاب الدین.... بن حجر عسقلانی) متوفای: 852 در (تهذیب التهذیب) ج 9 ص 387 ط حیدر آباد.

17- علامه (ابن حجر مکی شافعی) متوفای 973 در (الصواعق المحرقه) ص 73 ط مصر.

ص: 292

18- علامه (میر حسین بن معین الدین میبدی یزدی متوفای: 905 یا 911 در شرح دیوان امیرالمؤمنین علیه السلام ص 188 مخطوط.

19- علامه (شیخ جلال الدین عبدالرحمن سیوطی شافعی) متوفای: 911 در (التعقیبات) ص 55 ط نول لکهنو نامبرده، حدیث را از (ترمذی و بیهقی) نیز نقل کرده است.

20- علامه (حسام الدین متقی هندی) متوفای 975 در (منتخب کنز العمال) که درهامش مسند طبع شده ج 5 ص 29 ط قدیم مصر.

21- علامه (محدث واعظ سید جمال الدین عطاء الله بن فضل الله حسینی شیرازی هروی) متوفای: 1000 در (روضة الاحباب) ص 767 مخطوط.

22- علامه (محمد صالح کشفی حسینی حنفی) ترمذی متوفای: 1025 در (المناقب المرتضویة) ص 87 ط بمبئی

23- (علامه مناوی) متوفای: 1031 در (کنوزا الحقایق) ص 198 ط بولاق مصر.

24- علامه (محدث شیخ علی بن برهان الدین ابراهیم شافعی حلبی) متوفای: 1044 در (انسان العیون مشهور به (السیرة الحلبیة) ج 3 ص 347 ط قاهره.

ص: 293

25- علامه محدث (میرزا محمد خان بن رستم خان معتمد بدخشی) متوفای در اوایل قرن دوازدهم در (مفتاح النجاة) ص 29 و 34 – مخطوط.

26- علامه (شیخ عبدالقادر بن عبدالکریم و ردیفی خیرانی بریشی شفشاوی مصری) متوفای: بعد از سال 1309 در (سعد الشموس و الاقمار) ص 210 ط قاهره.

27- علامه (شیخ یوسف نبهانی) متوفای 1350 در (الفتح الکبیر) ج 3 ص 399.

28- علامه (احمد بن محمد بن صدیق مغربی) در (فتح العلی) ص 17 ط الازهر.

29- علامه (شیخ عبدالله حنفی امرتسری) در: (ارجح المطالب) ص 418 ط لاهور.

30- (حافظ نور الدین علی بن ابی بکر) متوفای 807 در (مجمع الزوائد) ج 9 ص 115 ط مصر.

31- علامه (شیخ جلال الدین عبدالرحمن شافعی سیوطی) متوفای ی911 در (التعقیبات) ص 55 ط نول.

32- (علامه بدخشی) در (مفتاح النجاة) ص 29 و 34 – مخطوط

%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=%=

ص: 294

(نتیجه):

عموم مورخین، و مؤلفین شیعه، در تواریخ و کتاب های تألیفی خود، و همچنین جل علماء فحول عامه، حدیث (سد ابواب) را چنانکه ملاحظه شد در فضیلت حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام نقل کرده اند، و بیقین می توان گفت که: این امتیاز، از مختصات آنحضرت بوده است، و با این حال (وسواس خناس) از جهت عنادی که با مکتب تشیع داشته!! و بعلت ارادت کاملی که بهر جهت نسبت به (شیخین) می ورزیده است!! از آنهمه مآثر اسلامی صرفنظر نموده، و بدون مستند مورد اعتمادی حدیث فوق را در فضیلت (ابوبکر) انگاشته است!! و این عمل او بهترین شاهد بر آلوده بودنش به غرض، و حداقل، ناآگاهیش بتاریخ اسلام است!!

ص: 295

و در صفحه: 127 سطر: 13 می نویسد:

%% حدیث نبوی: الحکمة ضالة المؤمن – حکمت گمشده مؤمن %%

%% است – در کتب اسلامی بسر نوشت خاصی دچار شده است زیرا: %%

%% دانشمندان اسلامی که معنی اولیه حکمت را فراموش کرده بودند %%

%% و آن را بمعنای فلسفه و سوفیسم – آنچنان که در یونان از آن %%

%% می فهمیدند می گرفتند در درک مقصود پیغمبر از این جمله %%

%% در برابر فلسفه برد و دسته متخاصم تقسیم شدند. فقها و عرفا از %%

%% یکسو و فلاسفه یا حکما در سوی دیگر. فقیه یا صوفی که فیلسوف %%

%% را مطرود و حتی کافر می دانست نمی توانست فلسفه را گمشده %%

%% مؤمن بداند ناچار طبق معمول برخلاف همه قرائن ظاهری و %%

%% دستوری و لغوی جمله چنانکه در تفسیر قرآن نیز می کنند ضاله %%

%% را که بمعنی مفعول است بمعنی فاعل انگاشتند و در نتیجه %%

%% همانطور که عقیده داشتند حکمت گمراه کننده مؤمن ترجمه شد %%

نویسنده:

معروف است که از قدیم می گفتند: فلان کس را به (ده) راه نمی دادند، و او سراغ منزل کدخدا را می گرفت.

(وسواس خناس) بشهادت مدارکی که در این کتاب از او یاد نمودیم قرآن کریم را که هر مسلمان آگاهی حداقل ظاهر آن را باید درست بخواند، و بداند، و نقل کند در چند مورد

ص: 296

تحریفات شگفت آوری داشته، و همچنین از تفسیر آیات نیز عاجز بوده، و مآثر اسلامی را نه از نظر سند، و نه از جهت متن، توانای بر استنباط، بلکه قادر بر درک ابتدائی هم نبوده، با این احوال، در اینجا وارد تفسیر حدیث گردیده، و خنده آور اینکه هم نظر داده و هم ابتداءً اعلماء اسلامی را متهم کرده سپس برایشان حمله می نماید!! و چون غوری در مطلق مسائل اسلامی نداشته توهم بیجای خود را کرامتی بحساب آورده است!!

و در مورد بحث، باید باو گفت: کدام عالم شیعی (ضاله) را بمعنی فاعل انگاشته و گمراه کننده تفسیر کرده است؟!! چه خوب بود برای اثبات ادعائش حداقل، یکی دو نفر را نام می برد و جلوی اعتراض بر خود را می گرفت. اما بیچاره برای اطفاء آتش عقده و عنادش نسبت به علماء شیعه جز این چه می توانسته بکند، و چون

کسی نبوده که چنین توهمی را بنماید. لذا بطور عموم، و در قالب کلی بر همه علما حمله نموده و جسارت کرده است!! در حالیکه معنی این حدیث از ابده بدیهیات است و حتی طلبه ابتدائی هم آن را می فهمد تا چه رسد به فحول علماء اسلامی و این غرب زده، مثل جاهای دیگر، مقصودی جز این نداشته که دستاویزی بدست آورد، و آن را بهانه تهمت به ارکان تشیع قرار دهد!!

بینوائی که نادانیش با عقده و غرض توأم بوده، و از

ص: 297

تحریف آیات، و تقطیع احادیث، و تفسیر برای، ودیگر انحرافات، مبرا نبوده، حق نداشته به مفسرین اسلامی تهمت تفسیر برای بزند!!

زیرا: او اساساً از علوم قرآنی و دیگر دانشهای اصولی اسلام، آگاهی نداشته، و حق مداخله، و بررسی، و جرج و تعدیل و تفسیر، و تبیین، و اظهار نظر برای او نبوده است، و نمی بایست خود را نخود هر آشی کند، ولی چه می توان کرد – او از جهل عمومی سوء استفاده کرد، و از طریق نوشتن، مسائلی را در دسترس عوام الناس گذارد و خیانت او در حدی است که همه خائنین دیروز، چون کسرویها، و مردوخها را باید فراموش کرد.

در هر صورت: همه علماء اسلامی (ضاله) را گمشده معنی کرده اند، و چندان غموضی نداشته که نامبرده از کشفیات خود بحساب آورده است.

حتی اهل لغت نیز آن را بهمین معنی ضبط کرده اند (منتهی الارب، صراح اللغه، تاج العروس) و دیگر کتاب های لغت ملاحظه شودی. – و علاوه بر این، در مواضعی از فقه اسلامی نیز بمناسبت، فقهاء بزرگواران، ضاله را بهمان گمشده معنی نموده اند چنانکه در این فرع فقهی متذکرند که: (لا یجوز بیع ... و الضال...) یعنی: خرید و فروش بنده گریز پا و گم شده جایز نیست. و در آیه شریفه: (أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَی وَوَجَدَکَ

ص: 298

ضَالًّا فَهَدَی) طبرسی قدس سره در (مجمع البیان) ضمن معانی متعدده ضال در این آیه می نویسد: (رابعها: وجدک ضالا فی شعاب مکه فهداک الی جدک عبدالمطلب) که بمعنی گمشده تفسیر کرده است نه گمراه کننده – و مؤیدات دیگری نیز هست که بعلت وضوح مطلب، از نقل آنها خودداری می کنیم.

و حتی (زبیدی) در ج 7 ص 412 (تاج العروس) ط بیروت، می نویسد: (و قد تطلق الضالة علی المعانی و منه: الحکمة ضالة المؤمن ای لایزال یتطلبها کما یتطلب الرجل ضالته).

حاصل آنکه: آنقدر معنی (ضالة) واضح بوده است. که متبادر بذهن عموم علماء لغت و تفسیر و فقه همان (گمشده) بوده است و در کتابهای علمی خود بهمین معنی منظور داشته اند، و معلوم نیست (وسواس خناس) از این غلط پراکنی ها و گستاخی ها، و تهمت ها چه منظوری داشته، و چرا شرم نمی کرده است؟!!

ص: 299

و در صفحه: 38/39 شورای (شقیفه مشئومه) و شورای شش نفری منتهی بخلافت عثمان را صریحاً عمل به قرآن تلقی نموده، و بار این بدعت را از دوش (ابوبکر و عثمان) و پیروانشان برداشته، و خلافت ایشان را قانونی انگاشته!! و می نویسد:

%% دو آیه در قرآن بصراحت – شور – در اداره امور اعلام %%

%% می کند: (وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ) و (وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ) %%

%% هنگامیکه پیغمبر وفات یافت کارگردانان سیاست اسلامی %%

%% (غیر از علی بن ابی طالب و یارانش) براساس این حکم در %%

%% (سقیفه) گرد آمدند تا جانشین پیغمبر را برای رهبری مردم %%

%% انتخاب کنند، (اجماع) یعنی توافق اکثریت در امری که %%

%% امروز تنها شکل مورد قبول همگی برای تحقق دمکراسی است %%

%% یکی از اصول اجتماعی و سیاسی اسلام است پیغمبر خود بشورا %%

%% معتقد بود و بدان عمل می کرد در جنگ احد این دو فکر پیش آمد %%

%% که مسلمانان مدینه را برای استقبال از دشمن ترک گویند %%

%% یا آنرا سنگر خویش سازند و در انتظار حمله دشمن بمانند پیغمبر %%

%% این دو نظر را برای گذاشت و خود معتقد بود که مصلحت آنست %%

%% که در مدینه منتظر حمله دشمن باشند... جوانان مخالفت %%

%% کردند.... رأی گرفتند و پیغمبر در اقلیت قرار گرفت و بحکم %%

%% اکثریت تن داد.... عمر نیز برای رعایت اصل شوری انتخاب %%

ص: 300

جانشین خود را به (شوری) واگذاشت و عثمان بدینصورت انتخاب شد علی بن ابی طالب نیز با اخذ آراء عمومی یا به اصطلاح آنزمان با بیعت عام روی کار آمد و اقلیتی را که بوی رأی ندادند آزاد گذاشت.

نویسنده:

(وسواس خناس) در این نوشته مالیخولیائیش به انحرافات بسیاری مبتلا گشته است که در ذیل، ملاحظه می کنید

1- دو آیه ای را که موضوع سخن، قرار داده هیچگونه ارتباطی با مسئله خلافت ندارد، بلکه از آن منصرف است، و انطباق آنها بر این مسئله، تفسیر برأی، و إسناد دروغی است بخداوند متعال!! که از اعظم گناهان است. زیرا: امر خلافت آسمانی (چه در قالب نبوت باشد یا در کسوه امامت) از طریق خداوند حکیم، انجام می پذیرد، و نظر مردم ابداً در آن کوچکترین اثری را ندارد، و لذا می بینیم در همه جای قرآن کریم عنوان (خلافت و نمایندگی) آسمانی با کلمه: (جعل و اصطفاء، و اجتباء) تعبیر گردیده، و بذات اقدس الهی نسبت داده شده است، چنانکه در آیات ذیل، این معنی بصراحت مشهود است:

(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِیرًا) (فرقان: 25/35) و بتحقیق کتاب (تورات) را

ص: 301

بموسی دادیم و برادر او هرون را وزیر (خلیفه) و یاور او گردانیدیم

(وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ... (عنکبوت: 29/27) و بابراهیم، اسحاق و یعقوب را بخشودیم و در فرزندان او پیغمبری قرار داده، و کتاب (آسمانی) فرستادیم.

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ...) – (حدید: 57/26) و بتحقیق، نوح، و ابراهیم را فرستادیم و پیغمبری و کتاب را در فرزندان ایشان قرار دادیم.

(یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ...) – (سوره ص: 38/26) ای داود همانا ما ترا در زمین خلیفه قرار دادیم

(قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا) (مریم: 19/30) عیسی علیه السلام گفت همانا من بنده خدایم که مرا کتاب (آسمانی) داده، و پیغمبر قرار داده است.

(فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ) – (سوره شعراء: 26/21) – (موسی گفت) پس پروردگار من حکم (علم باحکام شریعت) را بمن بخشید و مرا از پیامبران قرار داد.

(وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ) – (قصص: 28/5) و اراده داشتیم بر آنان که ناتوانشان کرده بودند در زمین (مصر)

ص: 302

منت گذاردیم، و ایشان را پیشوایان، و ارث برنده قرار دهیم.

(وَاجْعَلْ لِی وَزِیرًا مِنْ أَهْلِی هَارُونَ أَخِی) – (طه 20/29،30).... (موسی گفت) از اهل من برادرم هارون را وزیر (خلیفه) من قرار بده.

(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً) – (بقره: 2/30 (خداوند بفرشتگان خود فرمود) البته من در زمین، خلیفه (جانشین) قرار خواهم داد.

(قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا) – (بقره: 2/124.... پروردگار جهانیان فرمود: البته من ترا (ای ابراهیم امام (و پیشوای) مردم قرار داده ام.

(اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ) – (حج 22/75) خداوند از فرشتگان (چون جبریل امین) رسولانی و از مردم رهبرانی را انتخاب می فرماید.

(فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ) – (قلم: 68/50) پس حضرت یونس را پروردگارش (برای رهبری) انتخاب نمود و وی را از نیکوکاران قرار داد.

و غیر اینها از سایر آیات.

و از مجموع آنها استفاده می شود که رهبران دینی که حافظ شئون مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، دنیوی و – اخروی بشریتند باید مستقیماً از طریق وحی انتخاب گردیده و

ص: 303

بوسائلی بمردم معرفی گردند، و چون وظیفه امام علیه السلام نیز همان وظیفه نبی، و صفاتش همان صفات است لذا تعیین و انتخاب او نیز باید همانند نبی باشد، و در تمام قرآن عظیم حتی یک آیه هم وجود ندارد که (خلیفة الله) را مردم می توانند از طریق (شوری) تعیین و انتخاب کنند. پس اینکه قلم زن مزبور می نویسد: مستند سقیفه، و شورای شش نفری منتهی به خلافت عثمان برای عمل بقرآن و پیروی از آیات (شور) بوده است غلطی فاحش، و ناشی از ناآگاهی نامبرده در مسائل اسلامی بوده است.

2- اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در مطلق امور، معتقد به (شور) معرفی نموده تهمت محض است!! زیرا: اولاً: شور در اموری روا است که دلیل قاطعی در میان نباشد، و در مسئله خلافت، چون وحی، دلیل قاطع و مثبت آنست، اساساً شور، معنی ندارد، و ثانیاً: اینکه می نویسد در جنگ احد آنحضرت با سربازان، مشورت کرده است، مسلم و قطعی نیست، زیرا: برحسب کثیری از روایات خاصه و عامه، ابداً شوری در میان نبوده است و ثالثاً: فرضاً اگر شوری هم بوده پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ملزم نبوده که به نتیجه شور، و رأی دیگران عمل کند، بلکه نظر شخص آنحضرت متبع بوده است، و لذا در همان آیه شور که (وسواس خناس) ذیلش را نقل نکرده می فرماید: (فَإِذَا

ص: 304

عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ) پس چون تصمیم گرفتی (در امضا یا رد آن امر) توکل و اعتمادت بخدای خود باشد.

و نکته مهم این آیه این است که: با اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دانای به همه اسرار، و عالم به همه حقایق است، و در هیچ امری نیاز به (شور) ندارد معذلک در شکل امری ارشادی، بجهت مصالحی اجتماعی در برخی از امور عادیه که اثبات آن نیازی بوحی نداشته است، از قبیل تألیف قلوب مسلمانان، و میل و رغبت ایشان به پیروی از آنحضرت، و آرامش بیشتر خاطرشان و غیر ذلک بدین فرمان. ارشادی رهنمون شده است و در حقیقت، آیه شریفه، باین جهت ناظر است، و می خواهد بگوید که ای پیغمبر گرامی، با اینکه در تمامی امور، وجهه های شایسته را دانائی، و اسرار را به خوبی میدانی، در عین حال، برای اینکه یارانت شوق بیشتری باسلام پیدا کنند، در بعضی از امور با ایشان مشورت کن، و در برابر نظرات آنان، خشونت، و سختی، و تندی نشان مده که مبادا موجب کمی رغبت ایشان بتو شود، و سرانجام، باسلام با دیده دیگری نگرند، و چه بسا در اثر خشونت، از گرد تو پراکنده شده و بگریزند، اما در عین حال، رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در انجام، و یا رد نتیجه مشورت، مختار و آزار بوده است چنانکه پایان، آیه شور، با جمله: (فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ) تکمیل

ص: 305

گردیده است، و بیقین، از صدور ذیل آیه شریفه، چنین بر می آید که آنحضرت ابداً مأمور نبوده اند نظریه دیگران را پس از مشورت، حتماً امضاء نموده و بپذیرند.

و لازم است که آیه کریمه: (وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ...) صدور ذیلش با آیات پیشین، و تناسبات مصرحه، مورد دقت و توجه قرار گیرد، تا اگر گفته شود: این راهنمائی برای جلوگیری از مفسده های ناشیه از خودخواهی تبهکاران و اهل نفاق است، آنوقت به آسانی درک می شود که این امر ارشادی راهنمائی بیک رویه انتظاماتی، و حفظ ثبات است.

3- اگر شور در امور، مطلقاً در آن درجه اهمیت است. و تخلف از آن روا نمی باشد، چرا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در مواضع متعدده (چنانکه در نهج البلاغه هست) شدیداً بدان حمله فرموده، و معایب بعضی شوراها را بیان داشته، و صریحاً شورای شش نفری سفارشی عمر را پوشالی، و تو خالی، و غیر اصولی معرفی فرموده است؟

4- اینکه می نویسد: عمر نیز برای رعایت اصل: (شوری) انتخاب جانشین خود را به شوری واگذاشت!!

اینهم مخدوش است زیرا: چنانکه گفتیم، امر خلافت آسمانی است، و نمی توان آنرا از طریق (شور) تعیین کرد و عمل عمر، که خلافت را به (کمسیون شش نفری) ارجاع نمود

ص: 306

از بزرگترین خطایای او بوده است، و هر که آن را تصحیح کند به اسلام، و قرآن عزیز خیانت کرده است.

5- اینکه می نویسد: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ احد، پس از شور با جوانان، چون در اقلیت ماند، به رأی اکثریت تن داد علاوه بر اینکه در هیچ تاریخی اینگونه نقل نشده است، و این هم یکی از تصرفات غیر مجاز، و استنباطات غلط نامبرده در تاریخ است!! آنچه مسلم است این است که بر فرض که در جنگ احد، شوری هم بوده، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بنظر مبارک خود عمل کرده است نه رأی اکثریت چون آنان که داستان شور را نوشته اند متذکر شده اند که مخالفین، پس از درنگی از تصمیم خود بازگشتند، و دیگر رأیی باقی نبوده که بدان عمل شود، و قلم زن مزبور که مدعی است هیچگونه تصرفی در متون تاریخی نمی نموده، کذب محض است. (و شما می توانید تفصیل داستان و متن تاریخی را که او مدعی نقل از آن بوده در کتاب: تشیع یا مکتب نهائی انسانها ج 2 ص 171 تألیف اینجانب ملاحظه کنید).

خلاصه آنکه: عبارت این غرب زده، در داستان شوری سراپا مخدوش، و معیوب، و غلط، و خراب است. و نظر او در این مهمل نویسی فقط تثبیت خلافت (غاصبین) بوده که رشوه ای ببرادران سنیش داده باشد، و خلافت ایشان را قانونی

ص: 307

معرفی کند!!

و اشکال دیگری که بر (وسواس خناس) وارد است این است که اگر (شوری) بهترین شکل برای تحقق دمکراسی و از اصول اجتماعی و سیاسی اسلام بوده، و قرآن کریم را هم متهم به امضاء این اصل نموده!! خلافت عمر را چه می تواند بگوید او که از طریق شوری تعیین نگردیده، و بشهادت تواریخ اسلامی ابوبکر، شخصاً تصدی سمت غاصبانه وی را بعهده گرفت!! و با اینکه این عمل ابوبکر، بالاترین جرم، و خیانت او باسلام بوده است، قلم زن مزبور، ابداً متعرض آن نشده و حتی اشاره ای هم بدان نکرده است!! و این نیز شاخص ترین نمونه غرض ورزی نامبرده، و عقده ای است که نسبت بمکتب مقدس تشیع داشته، و همواره با عدم بضاعت علمیش می کوشیده که خلافت غاصبین را تسجیل نماید!!

و در صفحه: 488 گستاخانه ترین جسارت را بحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نموده، و آن ولی بزرگوار راه متهم به _ العیاذ بالله – بت پرستی نموده!! و می نویسد

%%.... علی وارد خانه می شود، محمد و خدیجه شاید %%

%% برای نخستین بار در برابر الله بنماز ایستاده بودند %%

%% و به رکوع و سجود می رفتند. علی که هنوز چنین حرکاتی %%

%% را نمی شناخت شگفت زده می نگریست، انتظار کشید تا %%

ص: 308

%% محمد و خدیجه نمازشان را سلام دادند......... %%

%% در برابر کی به سجده می روید؟ %%

%% در برابر الله که مرا به رسالت مأمور کرده است تا %%

%% مردم را به او بخوانم از تو میخواهم که به او بگروی و به %%

%% رسالت من ایمان آوری سپس او را به انکار بتان دعوت %%

%% کرد و آیاتی را که رسیده بود بر او خواند علی... گفت %%

%% به من مهلت دهید تا در آن بیندیشم و با پدرم ابوطالب %%

%% مشورت کنم، اطاق را ترک کرد و یکراست بسوی خوابگاه %%

%% خویش رفت و شب را در اندیشه این دعوت گذرانید آیاتی %%

%% را که محمد بر او خوانده بود، محمد را و رسالت وی را، %%

%% بتان را، الله را... همه را در مغز جوانش مجسم می کرد، %%

%% هجوم این اندیشه ها او را تا سحرگاه بیدار نگاهداشت %%

%% و صبح بر محمد وارد شد: به مشورت با پدرم نیازی ندارم %%

%% خداوند در کار آفرینش من با ابوطالب مشورت نکرد و %%

%% من نیز برای پرستش او نیازی به مشورت با ابوطالب %%

%% ندارم دستش را در دست محمد گذاشت و از او خواست تا %%

%% اسلام را بر وی عرضه کند.

نویسنده:

(وسواس خناس) در عبارت فوق، بزرگترین، و گستاخانه ترین جسارتها را بحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

ص: 309

نموده است!! و با کمال بی حیائی در دو جای نوشته اشت، اسناد بت پرستی بآنحضرت داده!! در حالیکه مقام مقدس علوی و رتبه رفیعه یکتا گوهر وجود، پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برتر و بالاتر از آنست که بدین تهمتها آلوده باشد!!

آیا چنین نسبت زشتی آنهم به افضل اوضیاء ذنب لایغفر نیست؟

آیا با چنین لحن زننده ای دومین معلم مکتب توحید و انسانیت را رمی به بت پرستی نمودن گناه بخشودنی است

آیا روح اسلام از اینگونه سخنان ناروا و زشت و نسبت های دروغ به اولیاء علیهم السلام بیزار نمی باشد؟!!

و شاید این حمله ناجوانمردانه بساحت مقدس ولایت منشاش عناد با آن بزرگوار، و ضمناً دادن رشوه ای به اهل سنت بوده است!! بدین جهت که چون (شیخین) پیش از اسلام نفاقیشان بیقین، هر دو (بت) می پرستیدند، و این غرب زده میخواسته با جسارت به امیرالمؤمنین علیه السلام تخفیفی به جرم آنها دهد!! و دامن پاک و منزه حضرت علی علیه السلام را آلوده به اتهام مشئومش نماید تا شاید جلوه آلودگی مسلم ایشان را کمتر کند!! در حالیکه بکلی از منابع تاریخی ناآگاه بوده و نمی دانسته که گذشته از مقام ولایت و برجستگی خاص آن سرور انسانیت، نه تنها علماء شیعه (بر متهم) بلکه فحول علماء عامه

ص: 310

نیز تصریح نموده اند که وجود مقدس آنحضرت، هرگز به بت سجده نکرده، بلکه بزرگترین بت شکن تاریخ بوده است، و اگر فرضاً معاند، یا ناصبی مذهبی هم برای اطفاء آتش عداوت درونیش چنین نسبت ناروائی را داده باشد!! باید به دیوار زده، نه آنکه بنام: (اسلام شناسی) و متذکر شدن این مهمل، با آبروی اسلام بازی کرد!!

در هر حال: اکنون به چند شاهد تاریخی اشاره می کنیم، تا مشت خائنانه (وسواس خناس) بازتر گردد.

(ابن مغازلی شافعی) در کتاب: (مناقب) بنقل بحرانی در (غایة المرام) ص 270 در حدیثی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل نموده می نویسد:

(... فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم فانتهت الدعوة – ای دعوة ابراهیم – الی و الی علی، لم یسجد احدنا لصنم قط فاتخذنی نبیا و اتخذ علیا وصیا) یعنی: دعوت حضرت ابرهیم صلی الله علیه و آله و سلم بمن و علی علیه السلام منتهی شد و هیچیک از ما هرگز به بتی سجده نکرده ایم پس (خداوند متعال) مرا برای نبوت و علی علیه السلام را برای وصایت برگرفت.

و در مصدر فوق، همین مضمون را از علماء شیعه نیز، مانند (شیخ ابوجعفر طوسی) قدس سیره، در کتاب: (امالی) و (ابن بابویه قمی) و (محمد بن یعقوب کلینی) و (..

ص: 311

عیاشی) و (سعد بن عبدالله قمی) در (بصائر الدرجات) و (شیخ مفید) قدس سره در (امالی) به طرق متعدده نقل کرده است.

و در کتاب: (فضائل الخمسة من الصحاح الستة) ج 1 ص 186 – از (نور الابصار شبلنجی) ص 69 حدیثی نقل نموده که حضرت علی علیه السلام در رحم مطهر مادر بزرگوارش نیز به قرائنی از پرستش بت، متنفر بوده است، و لذاست که هنگام بردن نام مبارک او (کرم الله وجهه) گفته می شود.

سپس می نویسد:

(و یظهر من هذا الحدیث ان علیا علیه السلام قد اسلم من قبل ان یولد، بل کان مومنا موحدا من قبل این یبعث النبی صلی الله علیه و آله و سلم).

یعنی: از این حدیث استفاده می شود که حضرت علی علیه السلام پیش از آنکه متولد شود (و جهان را بنور جمال انورش روشن کند) مسلم بوده، بلکه پیش از بعثت نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم یکتاپرست و مؤمن بوده است.

و حتی (ابن عساکر) مؤلف تاریخ معروف: (ترجمه امام علی بن ابی طالب علیه السلام) در ج 1 ص 33 ط بیروت، این مضمون را متذکر است که: (ان علی بن ابی طالب علیه السلام حین دعاه النبی صلی الله علیه و آله و سلم الی الاسلام کان ابن تسع سنین، قال الحسن

ص: 312

بن زید: و یقال دون التسع سنین، و لم یعبد الاوثان قط لصغره) و با اینکه ناقل، از علماء عامه است معذلک بالصراحه در این نقل، بعنوان سندی بر ایمان آنحضرت، مطلب فوق را متذکر شده، که آن بزرگوار هرگز بتی را عبادت نکرده است.

و علامه متکلم: (شیخ زین الدین ابومحمد علی بن یونس عاملی نباطی بیاضی) متوفای: 877 در ج 1 ص 236 کتاب: (الصراط المستقیم) در سابقیت اسلام حضرت علی علیه السلام می نویسد: (ام سلمة) گوید: (والله لقد اسلم علی بن ابی طالب علیه السلام اول الناس و ما کان کافرا).

و همین مضمون را از جماعتی از جمله:

مالک اشتر، سعید بن قیس، عمرو بن حمق، هاشم بن عبید، محمد بن بن کعب، مالک بن حارث، ابوبکر، عمر، ابومخلد، انس بن مالک، عمرو بن عاص، ابوموسی اشعری، حسن بن ابی الحسن بصری، قتادة، مالک بن حارث، محمد بن اسحاق، حسن بن زید، نقل کرده است و (احمد بن حنبل) و (ابن مغازلی شافعی) مضمون حدیث مزبور را از طرق متعدده نقل کرده اند، و (ثعلبی) در تفسیرش می گوید: این قول (ابن عباس) و (جابر) و (زید بن ارقم) و (ابن منکدر) و (ربیعه) و (ابن حبان) و (مزنی) است، و (ابن عبد ربه اندلسی) در (عقد الفرید

ص: 313

نیز متذکر حدیث است.

بنابر مذکورات، نوشته شاگرد پرورده (ماسینیون) علاوه بر اینکه هیچگونه ارزش علمی ندارد، کذب محض و اتهامی بیش نیست، و بیقین، کیفری جز آتش دوزخ ندارد (حشره الله مع من یتولاه).

و در صفحه: 69 سطر 5 خاتمیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در قالب خاتمیت انکار کرده و می نویسد:

%% در اینجا من معتقدم که فرید و جدی از بحثی که %%

%% بتمام این اصول میارزد غافل شده است..... %%

%% س- شما تکامل را حتی در وجود شخص پیغمبر لازم می دانند %%

%% و ثابت کردید که هر موجودی احتیاج به تکامل دارد پس %%

%% چرا حضرت محمد میگفت من خاتم پیامبرانم؟....%%

%% ج – قسمتی از جواب این سئوال را محمد اقبال فیلسوف %%

%% بزرگ معاصر اسلامی می دهد و مقداری هم خودم بآن اضافه %%

%% میکنم و عقیده شخصی خودم است و مسئول آن شخص خودم %%

%% و آن این است که وقتی می گوید خاتم انبیاء من هستم %%

%% نمی خواهد بگوید آنچه گفتم انسانرا الی الابد بس است %%

%% بلکه خاتمیت میخواهد بگوید انسانها تاکنون احتیاج %%

%% داشته اند برای زندگی خودشان از ماوراء تعقل و تربیت %%

بشریشان هدایت شوند حالا در این زمان (در قرن هفتم میلادی) %%

ص: 314

بعد از آمدن تمدن یونان، تمدن رم، تمدن اسلام، قرآن، %%

%% انجیل، و تورات تربیت مذهبی انسان تا حدی که لازم %%

%% بود انجام پذیرفته است و از این پس انسان براساس %%

%% این طرز تربیتش قادر است که بدون وحی و بدون نبوت %%

%% جدیدی خودروی پای خودش بزندگی ادامه دهد و آنرا %%

%% کامل کند بنابراین دیگر نبوت خاتم است خودتان راه %%

%% بیفتید.... پیغمبر اسلام می گوید که از حالا به بعد تربیت %%

%% شده ای و شعورت تا حدی که بتواند صلح و سازش و سعادت %%

%% و تکامل و آسایش برقرار کند رسیده است تو میتوانی و %%

%% میفهمی، یعنی اندیشه ات به مرحله ای از تکامل رسیده %%

%% که احتیاج ندارد باز هم وحی دست تو را بگیرد و پا بپا %%

%% ببرد، از این پس عقل، جای وحی را میگیرد... %%

نویسنده:

غرور پوشالی و توخالی (وسواس خناس) کار او را باینجا رسانیده بود که خزعبلاتی را با آنهمه ناز و کرشمه و کبر و نخوت بخورد عوام الناس می داده، و چون خود او نیز (صفرالکف) بوده، مکرر، دم از من و ما هم میزده است!!

مطالب زبدی خود را که بنیان و ریشه ای علمی نداشته و اساسش بر آب بوده است بعلت عاری بودنش از علوم اسلامی چندان وی را تحت تأثیر قرار داده بود که می نویسد: (.....

ص: 315

عقیده شخصی خودم است و مسئول آن شخص خودم!! و خنده آور تر اینکه در پایان همین باصطلاح، تحقیق بسیار علمیش!!! نوشته: لازم نیست کسی با این عقیده من موافق باشد بلکه منظورم این است که فقط بفهمد من چه گفته ام!! و در این اوج جنون غرور، چنین پنداشته که مورد بحثش در سطحی بسیار عالی پیاده شده که فهم آن بسیار مشکل است!! در حالیکه اگر کسی حتی الفبای مسائل اعتقادی اسلام را دیده باشد گرچه در معضلات علوم، سیری نکرده باشد بروشنی و سادگی می فهمد که نامبرده، تا چه اندازه بچه گانه فکر کرده، و چقدر از مسائل علمی، و تحقیقات اسلامی عاری و دور بوده است، و چقدر منطق و استدلالش ضعیف است، و این استکبار، و خودبینی که وی را در خود فرو برده بوده، علت اصلیش جهل مردم، و ناآگاهی غالب امت، بمسائل اسلامی بوده، که اگر در همان آغاز کرد، که این هرزه باف، علیه مکتب مقدس تشیع، بلکه اسلام قرآن قیام نموده، و به نوشتن و گفتن ترهات، آغاز نموده بود با مشت منطق، دهانش را می کوفتند، و قلم مشئومش را می شکستند، و او را بجای خود می نشاندند تا این حد، به حریم مقدس اسلام تجاوز نمی کرد، و اینهمه مهمل را بنام اسلام، به اسلام عزیز نسبت نمی داد!! ولی افسوس.......

باری: حاصل استدلال (وسواس خناس) در این

ص: 316

دراز بافیش این است که چون انسان همانند سایر موجودات باعتبار اعصاری که بر او می گذرد، و در شرایطی دیگر قرار می گیرد، و نیازات تازه، و جدیدی پیدا می کند، باید مقررات تازه ای نیز برای اداره امور زندگی خویش داشته باشد تا ویرا در شرایط جدید، کمک دهد و رهبری نماید، بنابراین چون دین مقدس اسلام و آئین قرآن کریم به قرون گذشته مربوط است، و اکنون انقلابات تازه ای برای انسان، پدید آمده، و هرد به مرحله کاملتری رسیده، دیگر اسلام، یعنی: نبوت و وحی نمی تواند او را رهبری کند، بلکه در این زمان، (عقل جای وحی را گرفته است)!! و از این پس نباید در انتظار وحی بمانیم و به عصای وحی تکیه زنیم، و به فرمان آسمانی گوش فرا دهیم بلکه باید به فرمان عقل خود حرکت کنیم، (موافق با وحی باشد یا نباشد)!!

آیا این چنین برداشت ناآگاهانه و غلط، انکار صریح خاتمیت نیست؟!!

آیا این هزل بافی (وسواس خناس) با ابدیت آئین مقدس اسلام می سازد؟!!

آیا انکار خاتمین، در هر قالبی که باشد، انکار ضروری اسلام نیست؟!!

و تنها حیله ای که نامبرده برای عدم توجه عوام به این

ص: 317

جرم سنگینش بکار برده اینست که اولاً: بر انکار خاتمیت، نام خاتمیت نهاده!! و ثانیاً: با اضافه کردن کلمه: (جدیدی بر نبوت، تصور شود که آمدن پیغمبر جدید را نفی کرده است.

نه آنکه خاتمیت را نفی کرده باشد!! در حالیکه انکار خاتمیت به دو صورت ممکن است، یکی آنکه گفته شود پس از پیغمبر اسلام پیغمبر دیگری آمده، یا می آید، و دیگر آنکه بگویند گرچه پیغمبر جدیدی نیامده و نخواهد آمد، ولی اساساً چون عقل بمرحله کمال خود رسیده نیازی به پیامبر، و رهبر آسمانی نیست، (نه پیامبر قدیم و نه پیامبر جدید)!! و این غرب زده، خاتمیت را در شکل دوم، نفی کرده است!!

در حالیکه برحسب ادله، مسئله خاتمیت رسول بزرگوار اسلام از مسلمات است، و علاوه بر اینکه پیامبر دیگری نخواهد آمد، دین مرضی خدا، و وظایف انسانها تا قیامت، همین آئین پاک قرآن عزیز است، و مقرراتش تا ابد بشریت را کفایت می کند، و هرگز نسخ شدنی نیست (چنانکه در کتب علمیه، مشروحا بررسی شده است).

و اینکه نامبرده، تمدن یونان و رم را در ردیف تمدن اسلام، و قوانین اسلامی شمرده، خطای بزرگی کرده است زیرا تمدن یونان و رم، دست آورد افکار پلید بت پرستان است و جنبه آسمانی ندارد، و طریق ایشان، طریق ضلالت است نه

ص: 318

هدایت.

و اینکه احکام اسلام را برای تمدن امروز، کافی نمی داند، و چنین توهم کرده که اکنون باید از عقل مدد گرفت، و توجهی به فرمان وحی نکرد!! یعنی: در هر زمان اگر فرضاً حکم عقل با حکم شرع مخالف گردد، باید حکم عقل را مقدم داشت غلط محض است، زیرا: علاوه بر اینکه عقل بشر به هر درجه ای برسد قادر نیست همه مصالح و مفاسد واقعیه را درک کند، و نمی تواند بدون مدد وحی خود را اداره نماید، لازمه این مهمل این است که احکام اسلامی بکلی در دست تحریف افتد و به همان بلائی که دیگر ادیان مبتلا گردیدند، اسلام خالد نیز مبتلا گردد و این حرف با هیچ منطقی سازگار نمی باشد، و (وسواس خناس) با این استدلال بسیار علمیش!! از جانب پسر خطاب پیروی نموده زیرا: او هم منطقش همین بوده و لذا بسیاری از احکام اسلام را ببهانه اینکه در این زمان مناسبتی ندارد با کمال وقاحت، تغییر داد!! و با این خیانت بزرگ، که در تواریخ اسلامی مضبوط است بلایائی به سر اسلام عزیز آورد که هنوز قلب مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خیانتهای او خونین است.

حاصل آنکه این خزعبلاتی را که قلم زن مزبور بهم بافته برخلاف موازین علمی، و منطق اسلامی، و خرد است – و انکار

ص: 319

خاتمیت، حکمش در اسلام مشخص است.

و چیزی که براستی خنده آور است این است که نامبرده در آغاز بحثش، به نوشته: (محمد اقبال) استناد نموده، و وی را (فیلسوف بزرگ معاصر) لقب می دهد!! در حالیکه این تناقض گوی بی بند و بار، در نوشته دیگرش بنام: انسان و اسلام – ص 181 می نویسد: (فلاسفه چهره های پفیوز تاریخند)

اگر کسی به این جسور یاوه نویس بگوید: تو که فلاسفه را چهره های پفیوز تاریخ می دانی!! چرا در این بحث به نوشته بقول خودت (فیلسوف معاصر) استناد کرده ای چه پاسخی جز شرمندگی می تواند بگوید؟!!

و اگر کسی در جواب او بگوید: باستناد گفته خودت هر که مطلبی را از (پفیوزی) نقل کند و آن را پس از امضاء وقیحانه از کرامات خود بحساب آورد!! و خود را مسئول آن معرفی نماید، خود او نیز (پفیوز) است خدای ناخواسته اهانتی کرده است؟!!

چرا، و به چه سبب او در هر گونه اهانتی که بفکر علیلش بهر کس مقتضی می دانسته گرچه از فحول علما باشد مجاز بوده ولی دیگران که در برابر جسارتهای این نادان، به این و آن در مقام اعتراض بر می آیند، مورد گستاخی قرار میگیرند؟!

آیا این اهانتی که به مطلق فلاسفه نموده هیچگونه

ص: 320

کیفری ندارد، و چنین عنصری حق داشته از مستنبطات ایشان استفاده نموده، و در ازاء کرنش برابر ایشان اینگونه بی ادبی نشان دهد؟!!

بیقین می توان گفت: آنان که این تناقض گو، و متناقض نویس را (محقق اسلامی)!!!! نامیده اند بزرگترین جرم را مرتکب شده، و در پیشگاه عدل خداوندی شدیدترین مسئولیت را بعهده گرفته اند!!

ص: 321

(تذکر لازم):

در بررسیهائی که در نوشته (وسواس خناس) بنام: (اسلام شناسی) بعمل آمد قستمی از انحرافات نامبرده را که حدود 4 اشکال است در این کتاب ملاحظه می کنید، و بسیاری از اشکالات دیگر را جهت رعایت اخصار متعرض نشدیم و همینقدر باید بدانید که تنها در این نوشته، حدود نود و اندی مطلب بر خلاف اسلام، شیعی، و برخلاف منطق، و تاریخ معتبر، و برخلاف اخلاق و سنن اسلامی وجود دارد که نمونه هائی ارائه شد. و اساساً این نوشته بقدری مبتذل و رسوا است که نه تنها ارزش علمی اسلامی ندارد، بلکه از نظر روش استدلالی نیز فاقد هرگونه ارزش است، و آنها که این مجموعه کذائی را بزرگترین اثر نامبرده شمرده اند!! یا جاهلند، و یا مغرض

در هر حال: بقیه مطالب انحرافی قلم زن مزبور را بذوق سلیم خواننده بی غرض واگذارده و بررسی خود را بهمین جا پایان می دهیم، و از خداوند متعال، بیداری امت را خواهانیم

(مؤلف)

%%%%%%

ص: 322

(وصیت دروغ!!)

غرض ورزان، چون از پاسخ اشکالات وارده بر نوشته های (وسواس خناس) عاجز مانده اند، و در برابر صدها انحراف نامبرده که مورد انتقاد شدید قرار گرفته، از دادن پاسخ ناتوانی خویش را احساس کرده اند، به حیله های گوناگونی متوسل گردیده اند که از آن جمله است:

(وسواس خناس) در وصیتش متذکر شده که اشتباهات نوشته های او را متخصصین، بررسی نموده، و پس از رفع آن ها اقدام به طبع مجدد نمایند!!

گو اینکه این وصیت ادعائی، سرا پا دروغ، و خلاف واقع است، زیرا: او باین، موضوعات ابداً توجه و اعتقادی نداشته و علاوه بر این اعتقاد جازم خود را در نوشته هایش علنا اظهار نموده، و حتی بر مخالفین خویش، برخلاف اصول انسانی حمله های تند، و گستاخانه!! نموده است!!

و فرضاً اگر این ادعا درست باشد، اصلاح کتابها منتهی به (سالبه بالنتفاء موضوع می گردد) چون اولاً: انحرافات را به (اشتباهات) تبدیل نمودن، خود نوعی جانبداری از او برای تخفیف دادن به خیانتهای وی است، و اهل علم می دانند که میان اشتباهات و انحرافات، فرسنگها فاصله است و ثانیاً: اگر بگفته ایشان، اشتباهات، استقاط گردد، دیگر

ص: 323

نوشته ای باقی نمی ماند تا نیازی به اصلاح داشته باشد، زیرا: عموم نوشته های او برای اغواء عوام الناس، و تخریب مبانی تشیع، و حمله به پاسداران این مکتب مقدس، و انکار ضرورات اسلام بوده است!! و زمینه هائی هم که برحسب ظاهر، سلیم از اشکال بنظر میرسد، طوری پیاده شده که منتهی به همین نتایج نامطلوب می گردد، و اساساً اسلامی را که نامبرده به تعلیم اساتید غربیش شناسائی کرده به اندازه پشیزی ارزش ندارد.

و اما آنچه را که جانبداران نادانش که بصدها غرض آلوده اند شهرت داده اند که نامبرده از نظر اجتماعی و دادن پروژه هائی جهت قیام علیه ظلم خدماتی داشته است اینهم مسموع نیست زیرا: اولاً: او یکی از عوامل دست نشانده، برای تخریب مکتب شیعی، و حمله به روحانیت، و پاسداران تشیع بوده، و به تعهد خود تا آنجا که توانا بود عمل کرد!! و کرد آنچه را که نبایست می کرد!! و ثانیاً: نعمت بزرگ نابودی فرعون، و فرعونیان، به همت عالی علماء شیعه، و مسلمانان علاقمند به مکتب مقدس تشیع، و توجهات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف انجام گردید، و ثالثاً: بر فرض که این کرامت را هم داشته است، جوانان ما را از چاله ای در آورده و به چاه ویلی افکنده است!!

ص: 324

زیرا: مسائل اجتماعی را طوری طرح نموده که پس از بررسی، (اسلامی) بمعنی واقعی باقی نماند!! چنانکه قسمتی از بررسی های اسلامی او را در همین کتاب ملاحظه می کنید.

لذا می توان گفت: که او نه به جامعه خدمتی اجتماعی و اخلاقی نموده، و نه بمکتب اسلام، ارادتی حقیقی و خالصانه نشان داده است ولی تا آنجا که توانسته از غرب، و غربیها در حد اعجاب تمجید نموده است!!

ص: 325

(هدیه ای بس ارزنده)!

از مؤلف اسلام شناسی!! به (روشنفکران) یعنی: همان تیپ و دسته، و جماعتی که ناآگاهانه، یا آگاهانه، یقه خود را برای او دریده، و حیثیات فردی، و اجتماعی، و دینی، و اخلاقی، و انسانی خویش را در حمایت از او خلاصه کرده، و جز باو به هیچ اصلی از اصول مذهبی نمی اندیشند، و یا پایبند نیستند!

اسلام نشناس نامبرده در صفحه: 470 سطر: 17 (اسلام شناسی)!! می نویسد: (بنا باصطلاح زیبای (موریس یاره) که میگوید: روشنفکران کسانی اند که وجدان را از دست داده اند بی آنکه شعور را جانشین آن کرده باشند....).

نویسنده:

براستی در شگفتیم که طبقه باصطلاح، (روشنفکر) که خود را از همه قیود دینی آزاد کرده اند! تا راهی برای ورود در هر منجلابی برای خود باز کرده باشند، چگونه یک چنین اهانتهای سخت و زشتی که (وسواس خناس) به ایشان نثار کرده باز هم از او پشتیبانی می کنند!!!!

گوئیا هیچگونه شخصیتی در خود احساس نمی کنند و چنان گول خورده اند که اگر همه شئون انسانی خود را هم بدست غارتگر او بسپارند، بجای تأسف، فخری می انگارند!! معروف است که مردی صوفی برای بزرگ نشاندادن خود گفت: این افتخار برای من بس است که حضرت قطب با لفظ مبارک خود بمن فرمودند: (ای خر اف بر این جماعت که بجای اینکه نوشته های آن غرب زده را بدریا بریزند، و یا به آتش کشیده و از درون دل بروی نفرین بفرستند او را در حد اعجاب می ستایند!! – بیقین، اینان نه از نوشته های او خبری و نه از هدف مشئومش آگاهی دارند، بلکه عناد با اسلام شیعی ایشان را واداشته که از هر عنصر ناپاک و گستاخی تمجید نمایند!!!!

ص: 326

بشارت بشارت بشارت

گرچه نوشته های دیگر (وسواس خناس) را در کتابهای تألیفی دیگرم کاملاً بررسی نموده، و در دسترس عموم، قرار گرفته است، و در این کتاب فقط به انحرافات او در (اسلام شناسی) پرداخته ایم، ولی برای اینکه همه بدانند که این اسلام شناس قلابی، با اسلام هیچگونه تعلق، و ربطی نداشته و با عدم بضاعت علمی، و فقد ایمان، و اخلاق، مدعی پیامبری هم بوده است!! بطور خلاصه، چند صفحه از نوشته دیگرش که آنرا (کویر) نامیده است و اصل آن در همین کتاب فتوکپی شده و در پایان کتاب مضبوط است برای نشاندادن نقطه انحرافش در اینجا می آوریم.

و در حقیقت، بشارتی است به بی بند و باران، و یاغیان، و عقده داران، و معاندان اسلام، و آنان که می کوشند تا شانه از قید اسلام، و احکام اسلام خالی کنند!! و در جستجوی پیامبر جدیدی هستند!! که هر حلال و حرام، و هر حرامی را حلال کند!! و همه اصول انسانی، و اخلاقی، و اجتماعی را از بیخ و بن برکند!! تابوی بگروند، و او را رهبر اندیشه های نادرست، و هوسات خویش قرار دهند!! و شب و روز در تکاپو هستند که خود را از رهبری علماء بزرگواران

ص: 327

شیعه مستخلص نموده، و بهر فساد، و تبهکاری خود را بیالایند!

خلاصه، بهترین بشارت بآنان که آرزو دارند نه خدائی را نیایش کنند!! و نه به سخن پیامبر اسلام، و درسهای آسمانیش گوش فرا دهند، و نه خضوعی برابر اولیاء، و اوصیاء گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشان دهند!! و نه بقوانین قرآن کریم پایبند باشند!!

پیامبر جدیدی!!!! که همه خواسته های ایشان را در حد اشباع، تأمین نموده، و خود را بدین عنوان، معرفی نموده است معرفی می نمائیم، و برای رفتن به دوزخ ابدی، تا فرصت از دست نرفته، از تهیه کردن، و خواندن نوشته های این متنبی، و بیعت با او تا وقت باقی است مسامحه نشود، که غفلت، موجب پشیمانی است!!!!

اکنون فرازهائی را از آن نوشته که صریحاً مدعی پیغمبری شده!! بنظر خوانندگان، می رسانیم، تا در نسبتی که باو داده ایم، خودداوری کنند:

1- (کویر) ص 55:

(طنین قاطع و کننده فرمان وحی در فضای درونم می پیچد، و صدای زنگهای این کاروانی را که آهنگ رحیل کرده است می شنوم، هجرت آغاز شده است....)!!!

2- (کویر) ص 207:

ص: 328

(لحظه ای درنگ کردم، لحظه ای که پانزده سال طول کشید مسحور این اعجازهای شگفت، حالتی همانند هراس و تردید و اشتیاق پیامبر در نخستین صاعقه ای که وحی بر جانش زد، پانزده سال بیشتر درنگ نکردم که (ارهاصات) بسیار و (بشارات) بیشمار (پیامبر پیشین) این دین، روح مرا پذیرای این (ظهور) دل مرا آشنای این (بعثت) ساخته بود)!!!!

3- (کویر) ص 243:

(ناگهان رسالتی را که در بعثت همه پیامبران تاریخ بود بر دوش جانم احساس کردم)!!!!

نویسنده:

(قلم زن کویر) در سه قسمت فوق، که از او نقل نمودیم صریحاً خود را واجد شرائط پیغمبری تلقی نموده، و با کمال گستاخی مدعی نبوت و وحی شده است!! و باید به آنانکه وی را معلم، و آموزنده خود انگاشته اند!! صد تبریک گفت که در عصر خاتمیت به پیغمبر جدیدی دست یافته اند!! که دین اختراعیش از افق دانشگاه (سوربن) و واسطه وحیش (مقنی یزدی) و راهنمایش (ماسینیون مسیحی) و (گورویچ یهودی) و (سارتر ضد خدا) و همشیره امی صهیونیسم است!!

و خنده آور اینکه در سطر: 14 ص 206 - از رسول مکرم

ص: 329

اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به (پیامبر پیشین)!! تعبیر کرده است، و با تصریحاتی که در عبارات فوق دارد، خود او باید (پیامبر پسین) باشد!! که روح خود را پذیرای ظهور نبوت، و دلش را آشنای این بعثت کرده بود!!

و چون عبارات نامبرده، صریح در ادعاء نبوت است. نیازی به بررسی نمی باشد، همینقدر باید گفت: این ادعا دلیل بر خبط دماغ، و پریشانی فکر، و احتمالاً بر فرض وجود خرد، سند مسلم کفر مطلق او است.

ص: 330

%=%=%=%

خوانندگان عزیز:

همانطور که قبلاً نیز اشاره شد هنوز اشکالات بسیار دیگری در: (اسلام شناسی)!! باقی مانده که متعرض آنها نشده ایم زیرا: اگر می خواستیم تمام انحرافات، و مجعولات تنها همین نوشته (وسواس خناس) را به بررسی بگذاریم می بایست کتاب قطوری تألیف نمائیم که یقیناً از حوصله خواننده خارج بود، لذا بهمین مقدار اکتفا نموده و کتاب را پایان می دهیم.

ضمناً اوراقی را که از این ببعد ملاحظه می کنید، فتوکپی از اصل نوشته (وسواس خناس) است که برای رفع بهانه مغرضان، در اینجا منظور گردیده است تا منقولات ما را با اصل نوشته او تطبیق نموده، و جای عذر، برای احدی باقی نماند

%=%=%=%=%

ص: 331

(تشکر و سپاس)

یکی از دوستان صمیمی ام که علاوه بر شرف سیادت، عالم متعهد ولائی بزرگواری است، و ایشان هم از (وسواس خناس) و نوشته های شوم او دل سوخته ای دارد، و تا آنجا که شرائط اجازه می داده از انجام وظیفه، و هدایت (عوام الناس) دریغ ننموده، و نامبرده را آنطور که بوده، نه آنطور که مغرضان، شناسانده اند!! معرفی نموده، قسمتی از انحرافات (اسلام شناسی)!! او را یادداشت نموده، و از لطفی که نسبت به اینجانب داشته، مواردی را که شدیداً مورد اشکال بوده برای من فرستاده اند، تا هنگام بررسی نوشته مزبور، کمکی فرموده باشند.

من از این حسن ظن، و عنایتی که مبذول گردیده بسیار متشکرم، و چون مطمئن نیستم از بردن نامشان مجاز باشم لذا بدینسان از ایشان تشکر می کنم، و آرزومندم که خداوند متعال همه علماء متعهد، و علاقمند به مکتب مقدس ولایت را از شر اشرار، مصون و محفوظ بدارد... آمین

ص: 332

قلم زنان جرائد چه میکنند؟!!

ص: 333

(ارزش قلم و خطرات آن)

شاید برای بسیاری از مردم این سئوال پیش بیاید که روزنامه نویسی، و تألیف کتاب چه فرقی با هم دارند؟ و آیا همانطور که نویسنده کتاب، اگر متعهد باشد، عالم باشد، از وجدان انسانی کاملاً برخوردار باشد، بیقین سعی می کند عقائد، و آراء ارزنده، و سودمندی را از طریق قلم در مجتمع خود منعکس کند. و اگر خدای ناخواسته به عقده ها و اغراض آلوده باشد، کوشش دارد چون عقرب جرار، با نوک خامه، زهر خود را، بریزد!!

حال، به بینیم روزنامه نویس هم، این چنین است؟

البته پاسخ این موضوع، و تحلیل مطلب به بحث مفصل تری نیازمند است که فعلاً در آن مقام نیستیم، ولی آنچه را که تذکرش در اینجا لازم است اینست که: اصولاً کتاب، و روزنامه با اشتراک در اصل نوشته، یک فرق اساسی با هم دارند و آن، اینکه: غالباً مؤلف کتاب، بررسی موضوع، و یا موضوعاتی را که در نظر می گیرد، و هدفش اینست که در پایه درک و فهم خود تا آنجا که مقدور است مسائل مربوطه را با استدلال کافی اثبات کند، و حقیقت را بر مصلحت، مقدم بدارد، و بهمین جهت است. که تا سر حد امکان، کوشش دارد از مبنای خرد، و منطق، تجاوز نکند. مگر مؤلفینی که از وجدان پاک و منزه انسانی برخوردار نبوده و امیال خویش را بر سود مجتمع مقدم میدارند!! و از نوشتن هر رطب و یا بسی پروا ندارند!! اینها قلمشان

ص: 334

چون شمشیری است بر پیکر مجتمع، و خیانتشان، کیفری بس سنگین دارند.

اما روزنامه نویس، همانطور که از خود کلمه پیدا است با غذای روز، سروکار دارد، و قلمش در سطح درک عموم مجتمع در گردش است، و با اینکه جریده نویسی از نظر حرفه، بشرط آنکه در نویسنده، سوز و گذاری باشد، و نظری جز ارائه راههای صحیح نداشته باشد، و با آگاهی کامل از مفاسد اجتماعی، با قلم خود بدون هر غرض و مرضی، در مقام بیدار کردن مجتمع بخواب رفته باشد و از آلودگیها متنفر و گریزان باشد، و وجدان خود را با راهنمائیهای خردمندانه و منصفانه آرام کند، و سود خویش را در زیان مجتمع خود نبیند، مقامی عالی، و رتبه ای بالا دارد و این چنین نویسنده شرافتمندی کوشش دارد مسائل روز را آنطور تحلیل کند که همه سطوح امت، از برداشتهای خردمندانه وی سودمند گردیده، و در مسیر سلامت بهتر و بیشتر، قرار گیرند و اگر

نویسنده ای خدای ناخواسته از معیارهای اخلاقی، و انسانی، و اجتماعی تجاوز کند، و قلم را خائنانه، و بمصلحت خویش در گردش درآورد، خطری بس عظیم دارد، و در هر درجه ای که خادمینشان سودمندند، خائنینشان دو چندان زیان بخشند

و با کمال تأسف باید گفت: که بسیاری از این طایفه بجهاتی از این فضیلت، سوء استفاده نموده!! و قلم را وسیله هوسات عاجل خویش قرار داده، و گه گاه در قالبهای رنگارنگی با شرف، و عرض، و همه هستی یک ملت می جنگند!!!!

ص: 335

ضرر و زیان این قبیل نویسندگان در درجه ای است که غالباً جبران خیانتهایشان بسیار مشکل است.

این غافلان، تنها به آب و نان، و یا کسب شهرت و عنوان می اندیشند، و هر روز، نان به نرخ همانروز می خورند!!!! و به اصل ثابت و مسلم خردمندانه و شرافتمندانه ای معتقد نیستند، و لذا برای رسیدن به هدف مشئوم خویش از تناقض نویسی و نشر مطالب زیانبخش، و یا تمجیدهای بیجا، و انتقادهای بی مورد ابداً باکی ندارند!! و هر روز بساز همانروز می رقصند!! – گاهی به شمر، و سنان، و خولی حمله می برند، و زمانی ایشان را در سر حد اعجاب می ستایند!! برای اینها، ملت، امت، عقیده، وحدت، انسانیت و اخلاق و به عبارت جامعه: خدا و دین خدا، و مکتب انسانیت مطرح نیست!! و مردم را چون توپ فوتپالی انگاشته اند که به خواست خود، با ضربه قلم ایشان را به این سو و آن سو می جنبانند از کردارشان پیدا است است که حس مسئولیت اجتماعی ندارند و خود را متعهد نمی دانند!! و تنها یک هدف دارند آنهم حفظ منیت خود است!! یعنی: خود، و هوسات خود، و سود خود را – می طلبند و دیگر هیچ!!!!

اینها زیانشان بر هر امتی از لشگر مغول بدرجات، بیشتر است، و شر و آفتشان زیادتر.

ما برای اثبات این مدعی، نمونه بسیار داریم که تنها بیک نمونه، اشاره می کنیم تا شما خود داوری کنید.

ص: 336

12 صفحه چاپ دوم

اطلاعات

چهارشنبه 27 فروردین ماه 1359 – شماره 16119 تکشماره 15 ریال

رادیو تلویزیونهای فرانسه دیشب خبر مرگ سارتر را اعلام کردند.

ژان پل سارتر درگذشت

((و قل الحمدلله رب العالمین))

پاریس – یونایتد پرس - «ژان پل سارتر» فیلسوف بزرگ و نامدار فرانسوی و بنیانگذار مکتب فلسفی «اگزیستانسیالیسم» دیشب بر اثر یک بیماری ریوی که از 20 مارس (30 اسفند) گذشته او را به بیمارستان کشانده بود درگذشت. او 74 سال داشت.

خانم یبمون دوبو وار نویسنده مشهور فرانسوی که یکی از صمیمی ترین و قدیمی ترین دوستان سارتر است هنگامی که فیلسوف فقد در بیمارستان «برو سه» دیده از جهان برسند در کنار او بود.

خبر مرگ سارتر دو ساعت پس از درگذشت او اعلام شد و ایستگاههای رادیویی و تلویزیونی در سراسر فرانسه برنامه عادی خود را قطع کرده و این خبر را منتشر کردند.

علاوه بر «سیمون دو بو ار» «آرلت الکیم» دختر خوانده سارتر و «ایلیان شیزل» که کتابی درباره زندگی سارتر نوشته است هنگام مرگ فیلسوف فقید در کنار او بودند. شیزل پس از مرگ او گفت همین قدر می توانم بگویم که کسی از دست رفته است که ضایعه اش جبران ناپذیر است.

ژان پل سارتر یکی از سرشناس ترین و بزرگترین فیلسوفان سده بیستم بود. او نه فقط بنیانگذار یک مکتب فکری بلکه برانگیزاننده روش تازه یی نسبت به زندگی برای چند نسل جوان بود.

اگزیستانسیالیسم او فلسفه یی توصیف شده است که زندگی را بی معنی می داند و بنابراین معتقد است که به هر ترتیب باید زیست.

سارتر یک بار در سال 1964 جایزه نوبل در رشته ادبیات را رد کرد. او روز 21 ژوئن 1905 در پاریس بدنیا آمد. مادرس آن ماری «شواتیزو» برادرزاده آلبرت شواتیزر دانشمند برنده جایزه نوبل بود.

ص: 337

نخست شما را به خبری که در صفحه قبل، از روزنامه: (اطلاعات) شماره: 16119 مورخ 27/1/59 راجع به مرگ (سارتر) نقل شده و فتوکپی آن را ملاحظه می کنید توجه می دهم.

ببینید از یک ضد اسلام، و ضد خدا که در گوشه ای از جهان مرده، و نه تنها وجود مؤثر مثبت نافعی برای بشریت نبوده بلکه از دشمن ترین دشمنان بشریت و ادیان، بویژه، دین مقدس اسلام بشمار می آمده چگونه در مملکت اسلامی آنهم در این زمان، که با خواست خدا حکومت ضد اسلام واژگون گردیده از او تجلیل گردیده است!!

در حالیکه (سارتر) و فلسفه اش بسیاری از مردم جهان را به (بی خدائی)!! کشانیده و حقاً نه تنها نباید از او تجلیلی می شد بلکه مرگش را باید جشن می گرفتند، و اظهار سرور و شادکامی می کردند و فرضاً اگر از نظر شغل روزنامه نگاری هم خود را به پخش مطلق اخبار، موظف می دانند!! می بایست پس از نقل این خبر مسرت آمیز، عقیده سخیفه او را متذکر شده، و هدف مشئوم، و زیانهائی را که ببار آورد بر ملا می ساختند.

در هر حال: این خبر را که از اطلاعات در اینجا نقل شده بخوانید سپس خبر دیگری را که در (کیهان) شماره: 10296 ص 4 مورخ: 28/7/36 نشر شده ملاحظه کنید:

خبر این است:

سن رمو: خبرگزاریها – ژان پل سارتر اخطار کرده است

ص: 338

که اگر کمک کافی به اسرائیل داده نشود، کشور مذکور با خطر نابودی روبرو خواهد گردید. نویسنده فیلسوف فرانسوی در پیامی به کنگره دو روزه همدردی با اسرائیل گفته است: که نابودی اسرائیل ضایعه ای برای بشریت خواهد بود. سارتر همچنین دفاع از اسرائیل را یکی از وظائف مهم روشنفکران مترقی در سراسر جهان توصیف کرده است. پیام سارتر را خانم (سیمون دوبووار) و 25 تن از دیلار نویسندگان فرانسوی نیز امضا کرده اند – سارتر، سال گذشته یونسکو را بخاطر اخراج اسرائیل محکوم کرد، و خواستار مبارزه با روحیه تازه ضد اسرائیلی در اروپا و امریکا گردید – سارتر در پیام تازه خود گفته است. که اعراب می کوشند تا به بهانه دفاع از حقوق فلسطینیها فاجعه جدیدی در خاورمیانه بوجود آورند در حالیکه ایجاد اسرائیل تحقق آرزوی دیرین قومی است که بیش از هر قوم دیگر در تاریخ رنج برده است.

و خبر دیگری را در همین موضوع، که از مجله: (نسل نو) چاپخانه قم سال سوم شماره: 1 نقل می شود در زیر می خوانید:

پاریس: رویتر – ژان پل سارتر، دیروز طی مراسمی در سفارت اسرائیل در پاریس دکترای افتخاری دانشگاه ... بیت المقدس را دریافت کرد – فیلسوف 71 ساله فرانسوی ... دریافت عنوان فوق گفت: پذیرفتن این عنوان ... من افتخار بزرگی است معنای سیاسی دارد و نشان

ص: 339

دهنده علاقه ای است که من به اسرائیل از همان اولین روز تولدش داشته ام، و همچنین منعکس کننده آرزوئی است که دارم تا اسرائیل در صلح و امنیت بسر برد و پیشرفت کند...

و باز خبر دیگری را که او روزنامه (کیهان) نقل شده در ذیل، ملاحظه می کنید:

روزنامه کیهان: شماره (10307) ص 4 مورخ 12/8/36.

طرابلس – خبرگزاری فرانسه: دولت لیبی دیروز اعلام کرد که فروش و مطالعه آثار 17 نویسنده فرانسوی را ممنوع کرده است – در لیست سیاه دولت لیبی اسامی نویسندگانی مانند: ژان پل سارتر، سیمون دوبوییوار، ژان کو، و ژان دانیل دیده می شود. وزارت ارشاد ملی و فرهنگ لیبی دیشب اعلام کرد که آثار این عده بعلت فعالیتهای شرم آور و ضد انسانی آنان بنفع صهیونیسم و تجاوز طلبی اسرائیل ممنوع شده است نویسندگان

مذکور در طی دو سال گذشته با اخراج اسرائیل از یونسکو مخالفت کرده اند، و اعراب را بعلت کوشش برای تحریم اسرائیل به (ایجاد نوع تازه فاشیسم) متهم ساخته اند عمر ابو صلاح سخنگوی وزارت ارشاد ملی و فرهنگ لیبی دیروز گفت: سارتر، و یارانش دشمنان فلسطینی ها و ملت عرب بطور عام هستند، و جهان اسلام را تحقیر می کنند.

و از همه مهمتر خبریست از قول خود سارتر که در کیهان شنبه اول آذر ماه 1354 شماره 9719 صفحه 28 مندرج است و

ص: 340

خلاصه گفته او این است.

من و سیمون دوبووا رو چند نفر دیگر نامه ای به مجله (نوول او بسروا تور پاریس) نوشته و شدیدا به دفاع از صهیونیسم پرداخته و به سازمان ملل متحد که صهیونیست ها را از باز یافتن هویت ملیشان محروم کرده اند تقبیح نموده ایم.

(علی جواهرچی) در مقدمه ترجمه کتاب: (اگزیستانسیالیزم) تألیف (سارتر) صفحه: 4 می نویسد: (عقائد افکار، و نظریات فلسفه اگزیستانسیالیزم) در این کتاب بیان شده، و خاصه اگزیستانسیالیستها می باشد).

با توجه بنوشته های جرائد، و حمایتهای صریحی که (سارتر) از صهیونیسم خونخوار، و آدمکش، و غارتگر جهانی نموده بی مناسبت نیست با چند جمله از فلسفه ابتکاری او که نامش برده شد آشنا شوید، تا هم او را خوبتر بشناسید که چه موجود بد عقیده منفور، و گمراهی بوده، و هم نوشته روزنامه هائی که به هیچ اصلی از اصول انسانی، و اجتماعی پایبند نیستند و هر پلیدی را به بهانه اینکه (شغل روزنامه نویسی) همین است) هر روزه طلیعه روزنامه خود قرار داده، و از اشاعه فحشاء و مسئولیتی که برابر مجتمع دارند هرگز نمی اندیشند!!!! بهتر واقف گردید.

نامبرده در کتاب: (اگزیستانسیالیزم) صفحه: 74 می نویسد: (هرکس که بخود اجازه دهد، و مارکس را ناآگاه، بباد تهمت گیر بدون تردید بد ذات و نابکار است....).

ص: 341

نویسنده:

باید باین مارکسیست، و بی دین هتاک گفت:

بداندیش ناپاک گوهر، هر کس از مارکش ضد خدا، و ضد شرف، و ضد شخصیت انسانها حمایت کند بدون تردید باید باز گردد به ریشه ولادتش، و علت این کج فکری، و بد اندیشی را از دامن مادر، و مایه، و پایه وجودی خود جویا گردد تا بسیاری از مبهمات، برایش روشن گردد.

در این پاسخی که به مهمل بافی (سارتر) داده ایم. نکته سنجان شرافتمند، و ذی علاقه به دین از من خرده نخواهند گرفت، زیرا می دانند که پاسخ: (های، هوی) است و بس.

همین فیلسوف جرائد، در صفحه 15 همان کتاب می نویسد

(.... بنابراین موضوع خلقت انسان منتفی است، همانطور که در این امر، آفریننده ای که طراح ایجاد انسان باشد وجود ندارد انسان وجود دارد نه تنها آنطور که در ماده خود درک می کند بلکه آنطور که خودش می خواهد جلوه کند...)

و در صفحه: 67 می نویسد:

(.... بفرض، که آفریننده وجود نمی داشت چیزی جا بجا نمی شد و دستخوش تغییر نمی گشت...)

و در صفحه: 57 می نویسد:

(کسی که به سندیکای کمونیست، و یا به جمعیت انقلابی می پیوندد هدف عالی را برای خود دنبال می کند، در این هدفها میل شدید به آزادی نهفته است، آزادی را برای آزادی

ص: 342

می خواهیم، و در هر راهی که قدم بر می داریم برای نیل به آزادی خواهد بود...)!!!!

نویسنده:

آیا سزاوار بود که از چنین موجود پلید، و کثیف، و بد عقیده، و ضد خدا و دین، که براستی ننگ بشریت بوده است، بعض از ارباب جرائد در آن اندازه از وی تجلیل کنند!! آنهم، در مملکت اسلامی شیعی؟!!

آیا معنی آزادی مطبوعات، که شب و روز، یقیه خود را برای آن می درانند، معنیش همین است که هر بیهوده و خزعیلی را انتشار دهند، و هیچکس حق نفس کشیدن را هم نداشته باشد؟!

آیا چنین عنصری که صریحاً منکر خدا است شایان تجلیل بوده است؟!!

آیا این جرثومه متعفن، که خود را مدافع جدی صهیونیسم معرفی کرده لایق ستایش بوده است؟!!

آیا در جهان کنونی که ناله همه شرافتمندان بشریت بویژه مسلمین، از جنایات، و غارتگریهای یهود، و اسرائیل بلند است و انسانها را بفغان آورده اند، صحیح است این چنین از آن پلید مدافع، و طبیعی ملحد خدانشناس تمجید گردد

آیا سارتری را که روزنامه اطلاعات، با آب و تاب مخصوصی بنیانگزار یک مکتب فکری برای نسل جوان معرفی کرده!! در این راهنمائی غلط، بر پیکر عقائد جوانان، بزرگترین لطمه را وارد نیاورده است، و در این راهنمائی نادرست هیچگونه مسئولیتی نداشته است؟!!

ص: 343

عجب اینجا است که همین (سارتر) را (وسواس خناس) در (کویر) معبود خودخوانده!! و در صفحه: 83 می نویسد:

(گورویچ، شوارتز، سارتر، هانری لوفور، کوکتو از چهره های پر افتخار فرانسه بودند)!!

و در صفحه: 84 می نویسد:

(من گورویچ را تعظیم می کردم اما ماسینیون را تقدیس، لوفور، سارتر، گورویچ، مغزم را پر می کردند، عقلم را سیر می کردند، مرا اندیشیدن می آموختند)!!

بدیهی است مغزی را که سارتر ضد خدا، و ضد انسانیت، و ضد مکتب های آسمانی، و همشیره مکرمه صهیونیسم پر می کرده، و عقلی را که مالیخولیاهای او سیر می کرده، بهتر از این نمی توانسته باشد که با کمال گستاخی با همه شئون اسلام بجنگ در آمده، و از مبدء تا معاد را به مسخره بگیرد، و روحانیت شیعه را در حد اعلای تجاسر مورد هتک قرار داده، و بکند آنچه را که نمی بایست کرد!!!!

بنظر می رسد که این بزرگوار!! و آن جریده نویسهای بی هدف، یا بد هدف، و آنها که گرد اینگونه اباطیل میگردند و از هر ضد دین، ترویج می نمایند از یک سرچشمه آب می خورند و یکنواخت، مأموریتی را انجام می دهند!! (والله العالم)

در هر حالک اینست شغل بعض از روزنامه نگاران که بدون در نظر گرفتن زیانهای اینگونه نوشته ها قلم را بسود خود آنطور که هوسشان مقتضی است بگردش در می آورند!!

ص: 344

از خداوند متعال، مسئلت می نمائیم که این ملت را از نتیجه سمپاشی های خیانتکاران مصون بدارد، و به این امت، علاوه بر ایمان کامل، نیروی درک حقیقت مرحمت فرموده و از معیار سنجش زشت و زیبا برخوردارشان فرماید.

(اللهم اهد هذه الامة بهدایة هداتک و نجهم من وساوس شیاطین الجن و الانس بمحمد و عترته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین المنتجبین و اقلع بحقهم اصول الکفر و النفاق من قلوب هولاء الغفلة، و احفظ حماة دینک من شرور تلک الشیاطین و آفاتهم.

ص: 345

اصل اوراق فتوکپی شده اسلام شناسی

چاپ طوس مشهد

ص: 346

بازشناخته شده است). [بقره 255]

قرآن نسبت به پیروان صدیق ادیان دیگر چنین قضاوت میکند: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَی وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» [بقره 62] (آنانکه ایمان آوردند و آنانکه یهودی اند و مسیحیان و صائبین که بخدا و روز دیگر ایمان داشتند و کار نیک کردند درپیشگاه پروردشان پاداش دارند و بر آنان بیمی نیست و اندوهگین نباشند).

وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ [عنکبوت 46]: (و با اهل کتاب جز بنیکوترین روش مجادله مکنید).(1)

ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ) [125/16]

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا أُولَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ. 31-30/18.

وَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلًا (بر آنچه مخالفان میگویند بردبار باش و از آنان بنیکوئی کناره گیر) (2) 10/73

لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا هُمْ نَاسِکُوهُ [حج 67]: (برای هر جامعه ای راهی نهادیم که بر آن میروند).

حکومت اسلام راهب، کشیش، و روحانیون مذاهب دیگر را از پرداخت جزیه معارف کرده است.

3- شورا در حکومت:

دو آیه در قرآن بصراحت اصل «شور» را در امور اعلام میکند: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»

ص: 347


1-
2-

و «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ». هنگامیکه پیغمبر وفات یافت، کارگردانان سیاست اسلامی (غیر از علی بن ابیطالب و یارانش) براساس این حکم در «سقیفه» گرد آمدند تا جانشین پیغمبر را برای رهبری مردم انتخاب کنند. «اجماع» (یعنی توافق اکثریت در امری)، که امروز تنها شکل مورد قبول همگی برای تحقق دمکراسی است یکی از اصول اجتماعی و سیاسی اسلام است. پیغمبر خود بشورا معتقد بود و بدان عمل میکرد. در جنگ احد این دو فکر پیش آمد که مسلمانان، مدینه را برای استقبال از دشمن ترک گویند یا آنرا سنگر خویش سازند و در انتظار حمله ی دشمن بمانند. پیغمبر این دو نظر را برأی گذاشت و خود معتقد بود که مصلحت آنست که در مدینه منتظر حمله ی دشمن بمانند زیرا در اینصورت مسلمانان هم برای عقیده خواهند جنگید و هم بخاطر حفظ ناموس و خانواده و شهر و ثروت خویش چه، انسان در کنار خانه اش بهتر میجنگد تا در میدان کارزار. گذشته ازین، سست ایمانان که طبعاً در میدان سست می جنگند، در مدینه ناچار همچون مجاهدان

فداکار خواهند جنگید. بنظر من، علت دیگر شاید این بوده است که منافقان و توطئه گران که ممکن بوده در غیبت محمد و ارتش وی دست به کودتا بزنند و با ائتلاف و همدستی جناحهای گوناگون، مدینه را بشورانند، از پشت خنجر بزنند و یا صف متحد و متشکلی در برابر اسلام بوجود آورند، با حضور خود و سپاه در داخل و مراقبت و کنترل دشمنان داخلی که در آن هنگام نیرومند بودند میخواست مرکز را از خطرات احتمالی نگاه دارد.

جوانان مخالفت کردند که «در خانه نشستن و در انتظار ماندن تا دشمن بر سر ما فرود آید ننگ اس. باید او را پیشواز کرد». رأی گرفتند و پیغمبر در اقلیت قرار گرفت و بحکم اکثریت تن داد. سرنوشت جنگ نظر پیغمبر را تأیید کرد و مسلمانان شکست خورده بازگشتند ولی وی هرگز مخالفان نظر خویش را در این شکست سرزنش نکرد. عمر نیز برای رعایت اصل شوری انتخاب جانشین خود را به «شوری» واگذاشت و عثمان بدینصورت انتخاب شد. علی بن ابیطالب نیز با «اخذ آراء عمومی«یا باصطلاح آنزمان پا «بیعت عام» روی کار آمد و اقلیتی که بوی رأی ندادند آزاد گذاشت.(1)

ص: 348


1-

«بیعت عام» روی کار آمد و اقلیتی را که بوی رأی ندادند آزاد گذاشت(1)

4- سعادت و شقاوت افراد معلول اعمال و صفات ذاتی آنان است نه معلول شفاعتها و قرابت ها:

«کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» (هرکسی در گرو دستاورد خویش است).

«وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَی أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَی».

«یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ مَا سَعَی». بطور کلی هر کسی مسئول سرنوشت خویش است و باصطلاح روشن تر و دقیق تر قرآن «سرنوشت انسان با دستهای خویش تعیین میگردد».

«ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِمَا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ» (54/10).

«إِنَّ اللَّهَ لَا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا وَلَکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» (46/10)

«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»

(هر که بسنگینی ذره ای بدی میکند آنرا میبیند و هرکه بسنگینی ذره ای نیکی میکند آنرا میبیند) قرآن.

در داستان نوح میبینیم که پیغمبری با آنهمه صداقت و فداکاری و استقامتی که در راه انجام مأموریتی که خدا بوی محول کرد از خود نشان میدهد و مسئول نجات بشریت و تمدن بشری از طوفان بزرگ میشود وقتی فرزند خویش را می بیند که غرق میشود از خدا التماس میکند که او را نجات بخشد؛ خدا درخواست او را با

این لحن رد میکند: «لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ (او از خانواداه ی تو نیست. او یک عمل ناصالحی است! 11/48)».

در اینجا بروشنی اصالت انتساب (حتی فرزندی پیغمبر) نفی میشود بلکه انتساب خونی جای خود را به انتساب اعتقادی میدهد. خانواده در اینجا عبارتست از یک

ص: 349


1-

عقیده، مردم آلات و ابزارهای این قهرمانان بودند.

س- در مورد کارهای سیاسی می شود این موضوع را فرض کرد اما در مورد ادیان ما میدانیم که پیغمبران منشأ منحصر ادیان و جامعه و تاریخ آنند.

ج- عرض کردم آنان منشأ خلقی نیستند بلکه، منشأ کشفی اند. گیاهان این باغ را مهندس خلق نکرده است، مهندس گیاهان باغ را بر طبق قوانین موجود در گیاهها تربیت کرده و باغ را بوجود آورده است. در حقیقت، قوانین طبیعی باغ را بوجود آورده و مهندس هدایت و تربیت کرده است و پیغمبران باغبانان باغهای انسانی اند که قوانین زمان و جامعه (سنة الله) را شناخته و بخدمت کار خویش گرفته اند.

س- در بین افراد اجتماع بکسی که زودتر از دیگران این قوانین را کشف می کند آیا میشود قهرمان گفت؟

ج- ما بوجود قهرمان و نابغه در تاریخ معتقدیم اما به خلاقیتشان، از صفر به وجود، معتقد نیستیم؛ به هدایتشان معتقدیم. در این جا: «سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا (و این سنت خدا است در میان جامعه ها و انسانهائی که پیش از این بودند و هرگز سنت خدا دگرگونی نمی پذیرد)، یعنی در آینده نیز چنین است. مشیت و اراده ی خدا بمعنی قوانینی است که خدا در مخلوقش یعنی همه ی هستی نهاده و این قوانین بهیچوجه، هرگز، تغییر و تبدیل پیدا نمی کند.

س- این که در دل هر جامعه ای شرایط ایجاد جامعه ی نوینی بوجود میآید آیا با «تزو آنتی تزو سنتز» تطابق دارد؟

ج- کاملاً با آن تطبیق می کند اما، بنظر من، ممکن است در بعضی جهات در تشریحش اختلاف پیدا کند والا در متدش اختلافی ندارد. سه پایه ی دیالکتیک آهنگ بسیار کلی سیر تاریخ را بیان میکند. اما اشتباهی که غالباً مارکسیستها در این باره مرتکب میشوند و موجب میشود که تجزیه و تحلیلشان از مسائل اجتماعی و تاریخی بر مبنای این سه پایه، نادرست و سفسطه آمیز شود باین علت است که سه پایه ی دیالکتیک را میخواهند بر حوادث جزئی

ص: 350

صورتیکه دو قرن بعد می بینیم بچه سرعت کشف تازه، حل تازه مسأله ی تازه، بوجود آمد. تمام قرآن توجه به جزئیات است، توجه به محسوسات است، توجه به غذاست، به شتر، به زمین، به آثار گذشته، به ستاره ها، به زیتون، به گیاه و به «قلم» است. تمام قسم هایی که قرآن میخورد قسم های مادی است و محسوس و واقعی.(1) هیچوقت به جوهر و هیولی و مثل و صورت و حتی عقل و عقل اول و روح و... قسم نمی خورد، به خورشید، به روز و به ش، به سپیده دم، به قلم، به زیتون قسم می خورد و می گوید که در ماده فکر کنید. در روح فکر نکنید، در هیولا و صورت فکر نکنید، در جنس خدا و ملائکه و جوهر و عرض و... فکر نکنید. به خوراکت، به خرت و به شترت بیندیش: «فَانْظُرْ إِلَی طَعَامِکَ... و حِمَارِکَ» از آن بالاها، بیا پایین، علم را بقول سقراط، از آسمان بزمین آر: «فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ» روی زمین بگردید. فکر نکنید که جامعه شناسی و جامعه چیست، آنطوریکه افلاطون فکر میکرد. بروید! راه بروید و جامعه را به بینید و پایان کار بدکاران را بررسی کنید (متدعینی، حسی و تجربی) نه این که قوانین اجتماعی آنرا، عقلا و ذهناً استنباط نمائید. «أَفَلَا یَنْظُرُونَ إِلَی السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ» به آسمان نمیگرند که چگونه برافراشته شده؟، «وَإِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ» و بزمین که چگونه زیر پای شما پهن شده؟ به آیات نگاه کنید. آیات در اصطلاح قرآن غالباً بمعنی Phénomens، «نمودهای طبیعی» و Fait بمعنی «واقع های اجتماعی» (2) است بنابراین، اسلام به مطالعه در محسوسات، مادیات، جزئیات و غفلت از تفکر در کلیات توجه میدهد ولی، متأسفانه، یونانی زدگی قرن سوم و چهارم جامعه ی اسلامی موجب شد که این طرز تفکر باز فراموش شود و به تفکر یونانی برگردند.

ابوعلی سینا و امثال او که متد تفکر یونانی را در اسلام رایج کردند خدمت بزرگی به اسلام کردند اما اصلاح نکردند چه، فرق بزرگی است بین خادم جامعه و مصلح جامعه اینان خدمت کردند از آنرو که تمدن معنوی اسلامی را غنی ساختند و مردم را با مکتبهای بزرگ فکری گذشته آشنا کردند و از خود نیز، بسیار بر آن افزودند اما

ص: 351


1-
2-

سازی و معماری و مومیائی) را برای ساختن مجسمه ی آلهه، بناو تزیین قبر و نگهداری بدن مرده یاد میگرفتند گذشته از آن همانطور که اشاره کردم، در فلسفه های گذشته توجه به کلیات و مجردات بود مثلاً؛ میدانیم که خدا واحد است و بسیط است اما وقتی که از بنده ای خشمگین میشود مسلماً این خشم در وجود او حادث میشود (پس از حدوث گناه) و قبلاً این خشم وجود نداشته. بنابراین خدا که قدیم است چطور حالتی در او حادث میشود؟ پس باید در خدا که وجود واحد و بسیطی است، هم حادث را بگیریم و هم قدیم را و این دو نقیض با هم جمع نمیشود. پس باید برای توجیه این تناقضی که خودمان ساخته ایم یک فرضیه ی دیگری درست کنیم و آن این است که صفات و حالات خدا جزء ذاتش است. تحقیق در این مسائل و غرق شدن در آن – که همه ی قرون وسطای اسلام و اروپا را بخود گرفتار کرد – انسان را، از نظر فکری و ذهنی و از نظر

بحثهای تئوریک بسیار قوی نمود اما، از نظر علم و از لحاظ تمدن و کشف قوانین طبیعی و گسترش دامنه ی معرفت واقعی عقب برد و منحط کرد.

در اسلام اولیه، آنچنان که بر... عرضه میشود، توجه به چه چیز است؟ توجه به تفکر و نظارت و نظر در جزئیات. در قرآن مطلبی به ذهن من رسیده است که این نظر را بیشتر تأیید میکند و آن این است که مکرر در قرآن «تعقلوا و تفکروا» آمده است. اما هیچ جا کلمه ی «عقل» نیامده؛ «درباره ی عقل فکر کنید». «عقل چیست» نیامده. یعنی بخود این که عقل چیست و به آن همه بحثهای عجیب که آیا عقل مادی است یا معنوی است. جزء ذات انسان است یا عرض است؛ از خارج آمده یا از داخل آمده؛ فانی است یا باقی ازلی است، ابدی است، حادث است، قدیم است فکر نکنید و کار نداشته باشید که عقل چیست؟ بلکه، تعقل کنید، یعنی فقط عقل را بکار بندید چنانکه، امروز ما در علوم کار نداریم که حقیقت ماده چیست، حقیقت انرژی چیست. از لحاظ روانشناسی کار نداریم که روح چیست؟ اما فقط آثار روح و ماده و انرژی را مطالعه میکنیم.

ص: 352

بر این قدرت مادی، برای خودش یک قدرت معنوی بزرگ قائل است و چنان بی پروا و روحاً نیرومند است که در همان موقع ضعفش که حتی هنوز مکه را نتونسته است فتح کند نامه به امپراطوران ایران و رم می نویسد و آنها را تهدید میکند که باید مسلمان شوند و یا لااقل از جلو او کنار روند تا بتواند مذهبش را بین ملت تبلیغ کند. و تا این اندازه روحا مقتدر است که در حالیکه هنوز فقط «مدینه» را در دست دارد در مقابل دو امپراطور بزرگ دنیا مقامی برای خود قائل است که نامش را در نامه بر آن دو مقدم میآورد، معذالک زندگی اقتصادی خود را بگونه ای فراهم میکرده که برای دو قرن پس از انقلاب کبیر فرانسه و نهضتهای سوسیالیستی و ادبیات انسانی امروز اعجاب آور است و بعنوان مظهری از طرز حکومت و اخلاق و رفتاری است که در قرن هفتم بنام اسلام بدنیا اعلام شده و بدیهی است که بروی مردم زمان تأثیر میگذاشته است بخصوص بروی مردم دوران ساسانی و امپراطوری رم آن عهد:

پیغمبر زرهش را پیش یکی از یهودیان مدینه بعلت دینی که داشت برهن گذاشته بود و بعد از وفاتش جانشینان او توانستند آنرا از گرو درآورند». در حکومتهای عباسی و اواخر اموی هم ما می بینیم که بسیاری از علمای یهود و مسیحی در متن رژیک و در مرکز خلافت دارای عزت و بزرگی و احترام شدید هستند، بخصوص علما و دانشمندانشان و در مجالس اجتماع مذهبی که برهبری «هارون» تشکیل میشد می بینیم که سمینارهای مذهبی تشکیل میشود از مذاهب و ادیان مختلف و درباره مذاهب آزادانه بحث میشود و این مباحثات هم اکنون بنام «احتیاجات» وجود دارد. در حکومت خود علی بن ابیطالب، دستگاه قضائی اسلام خلیفه ی مسلمین را در کنار یک یهودی مینشاند و بمحاکمه میکشاند و این پر شکوه ترین نمایشی است از قدرت دستگاه عدالت عام در جامعه اسلامی

11- اعتراف به ناموس تکامل

بسیاری در قرون اخیر، قانون تکامل و بخصوص «دارونیسم» را مخالف با مذهب

ص: 353

اعلام کرده اند. مخالف مذهب نبود بلکه مخالف مذهبی ها بود بخاطر اینکه مذهبی ها با آن جنگدیدند و «دارونیسم» را محکوم کردند. از این رو دارونیسم هرجا که تبلیغ میشد عنوان یک مکتب ضد دینی را داشت حتی مسلمانان نیز او را یک مرتد تلقی کردند در صورتیکه دارون از مذهبی ترین علمای اخیر است و بی نهایت روح مذهبی پاک و عالی و شدید دارد. بنابراین نمی تواند دارونیسم یک مکتب ضد مذهبی باشد زیرا هیچکس دارونیسم را از خود «دارون» بهتر نمی فهمد و اگر چنین تناقضی با مذهب داشته باشد خود این تناقض را زودتر از ما میتواند درک کند. روح مذهبی موجود با تکامل مغایر است چرا؟ برای اینکه مذهبی چنین خیال میکند که مذهبش عالیترین چیزیست که در دنیا وجود دارد و مذهب خدا است بنابراین، آنچه موجود است عالی و اعلا و لایتغیر است. هر مذهبی ایکه به اصل مذهبش معتقد است اینطور استنباط میکند و با تکامل و تغییر خواه و ناخواه مخالفت میکند و این مخالفتها در تمام دورانی که مذهبی ها بر جامعه حکومت میکردند چه در اروپا و چه در اسلام کاملاً هویدا است اما در قرآن این تکامل به صورتهای مختلف، در طبیعت، در گیاه، حیوان و انسان(1)

و حتی در روانشناسی شخص پیغمبر مطرح است برای مثال کافیست بگوییم که عالیترین نمونه ی روان شناسی انسانی برای یک مسلمان در شخص پیغمبرش مجسم است. یعنی اگر مسلمان تکامل را در همه چیز و همه کس بپذیرد، درباره ی پیغمبر آنرا صادق نمیداند زیرا ناقص نیست که کامل شود، بعقیده یک مسلمان معمولی او همه ی زبانها را میداند، همه ی اسرار را میداند، همه ی علوم را میداند بنابراین چه تکاملی؟

حتی در روایاتی که راجع به خلقت پیغمبر است صحبت از نور پیغمبر بمیان آمده که قبل از خلقت هستی خلق شده، بعد به هستی میآید، بعد به آدم میآید، یعنی بعد از خلق آدم نور محمدی در او حلول میکند. بنابراین خلقت محمد یک خلقت معجزه آسا و غیر مادیست در صورتیکه محمد قرآن چنین نیست؛ آدمی است که همیشه در تلاش خوبتر شدن، کاملتر شدن و بهتر شدن است، قرآن بخود پیغمبر دستور میدهد که این دعای همواره و همیشگی تو باشد: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا». (خدایا دانش مرا

ص: 354


1-

نظامیه های خواجه نظام الملک وجود می داشت که اصلاً تمدن نداشتیم یا «اختلاف علماء امتی رحمة اختلاف دانشمندان یک ملت با هم رحمتی است برای اینکه موتور تکامل «تنازع» و تصادم افکار و اندیشه هاست و این سه پایه اساس دیالکتیک است در طبیعت و در انسان

در این جا من معتقدم که «فرید و جدی» از بحثی بتمام این اصول میارزد غافل شده است

س- شما تکامل را حتی در وجود شخص پیغمبر لازم میدانید و ثابت کردید که هر موجودی احتیاج به تکامل دارد پس چرا حضرت محمد میگفت من خاتم پیامبرانم؟

ج- قسمتی از جواب این سؤال را «محمد اقبال» فیلسوف بزرگ معاصر اسلامی میدهد. و مقداری هم خودم بآن اضافه میکنم و عقیده ی شخصی خودم است و مسئول آن شخص خودم. و آن این است که وقتی میگوید خاتم انبیا من هستم نمی خواهد بگوید آنچه گفتم انسانرا الی الابد بس است بلکه، خاتمیت میخواهد بگوید انسانها تاکنون احتیاج داشته اند برای زندگی خودش از ماوراء تعقل و تربیت بشریشان هدایت شوند حالا در این زمان (در قرن هفتم میلادی) بعد از آمدن تمدن یونان، تمدن روم، تمدن اسلام، قرآن، انجیل و تورات تربیت مذهبی انسان تا حدی که لازم بود انجام پذیرفته است و از این پس انسان «براساس این طرز تربیتش» قادر است که، بدون وحی و بدون نبوت جدیدی خود روی پای خودش بزندگی ادامه دهد و آنرا کامل کند. بنابراین دیگر نبوت ختم است؛ خودتان راه بیفتید.

س- پس سرانجام این اقلیتی که در فساد و تباهی فرورفته چه خواهد بود؟

ج- فسادی که ما اکنون میگوییم مبالغه میکنیم زیرا، تاریخ نمیدانیم. اگر انسان تاریخ را خوب مطالعه کند می بیند انسان امروز واقعاً می تواند صلاح و فساد خودش را تشخیص دهد هیچکس نیست که در دنیا بد حرف بزند. فسادها از بد فهمیدن نیست بلکه از بد عمل کردن است. بدترین موجود عالم که هم اکنون در دنیا وجود دارد یا جنگ بین الملل اول و دوم را براه انداخته وقتی حرف میزند می بینیم بهترین

ص: 355

حرفهایی را که پیغمبران در قرن ها میگفته اند و مردم نمی فهمیدند بزبان میآورد. اما در انجام عملش انحراف هست بنابراین فهم انسان امروز بجایی رسیده است که اگر بخواهد، خودش را بتواند براساس تربیت های مذهبی گذشته اداره کند و سعادتمند نماید. پیغمبران هم نمی توانند اگر خود بشر نخواهد کاری کنند. پیغمبران میتوانند اندیشه را چنان هدایت کنند که انسان بتواند صلاح و فساد خودش را تشخیص دهد(1) پیغمبر اسلام میگوید که از حالا به بعد تربیت شده ای و شعورت تا حدی که بتواند صلح و سازش و سعادت و تکامل و آسایش برقرار کند، رسیده است. تو میتوانی و میفهمی، یعنی اندیشه ات بمرحله ای از تکامل رسیده که احتیاج ندارد باز هم وحی دست تو را بگیرد و پا بپا ببرد. از این پس، عقل جای وحی را میگیرد، البته عقلی که با وحی در طول قرون پیش تربیت یافته و بالغ شده است.

آقای دکتر من مخالفم،

لازم نیست شما موافق باشید بلکه، فقط بفهمید که من چه میخواهم بگویم!! کافیست. زیرا در این جا، نه سخن از دفاع اسلام است و نه رد اسلام. سخن از شناخت اسلام است.

14- توحید

اصولی را که فرید و جدی بدان اشاره کرده است نمیتوان از هر جهت کامل دانست چه، اگر در این باره با دقت بیشتری تحقیق گردد میتوان به اصول دیگری نیز پی برد که احتمالاً از آنچه تاکنون بدان اشاره شده است کم ارج تر نیست ولیف چون هدف اساسی مادر اینجا شناخت کامل و جامع اسلام نیست بلکه، مقصود شناخت اجمالی آنست برای آنکه مقدمه ای باشد بر تاریخ اسلام و بخصوص تاریخ ایران پس از اسلام و ما را در فهم روح ایران اسلامی کمک کند، ازین نظر مجالی برای استقراء کامل نیست ولی، آنچه در اینجا از قلم افتاده و عماد اسلام و به تعبیر امروز، لبه ی تیز نهضت اسلامی، در جنگ افکار و عقایدی که برانگیخت، بشمار میآید عبارتست از «توحید» که

ص: 356


1-

برخی از جامعه شناسان بزرگ مانند گابریل تارد، تین، انریکو فری و لو مبروزو ایتالیائی مبنای تحولات اجتماعی را روانشناسی فردی و جمعی Collective میدانند. کسانی هم که مسائل دیگری را از قبیل اقتصاد، نژاد، جغرافیای طبیعی، مذهب، اراده یا تصادف، محور و زیر بنا و موتور جامعه ها فرض کرده اند مسلماً این ها را علل یا علت بعید می دانند و بالمال، در همین مکاتب نیز عامل روانشناسی بعنوان علت قریب مورد قبول است.

31- «تفسیر نوین» آقای محمدتقی شریعتی

32- Fait را در جامعه شناسی، استاد من آقای پرفسور J.Berque، «واقع» ترجمه میکند چنانکه در، «و اما الواقع....، کلمه ی واقع از نظر معنی و مورد استعمال با Fait بسیار نزدیک است. آقای دکتر محمدعلی کاردان در ترجمه کتاب.... Regles de la method از دورکهیم آنرا «واقعه» ترجمه کرده اند که بسیار دور از معنی اصلی کلمه است. «واقع (Fait)» و «واقعه» همان اندازه از هم دورند که «واقعیت» و «حادثه»!

33- «Les Nourritures terrestes» et «Les Nouvelles Nonrritures» اثر آندره ژید که علیرغم نصایح ریاضت آمیز دینی و عارفانه ی کشیشان از قبیل نصیحت کشیش خودمان که: «اندرون از طعام خالی دار تا در او نور معرفت بینی» و تحقیر غذاهای مادی و زمینی و تبلیغ غذاهای معنوی و روحی، این دو کتاب را مینویسد و نامش را هم غذاهای زمینی میگذارد و به اعتراف خودش فکر و اسم، هر دو، را از قرآن میگیرد

34- «فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ» قرآن: (33/19) (38/31)

35- مسأله ی «تعدد زوجات» در اسلام بصورت خاصی مطرح است، شرط جواز تعدد زوجات را «عدالت» میان دو تا چهار زت قرار داده است و از طرفی، امکان تحقق عدالت را نیز نفی میکند و در نتیجه، میشود جوازی مشروط به شرطی غیر ممکن! و این در حقیقت منع تعدد زوجات در حالت طبیعی و عادی است.

«وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً» (4/4)

(اگر میترسید که درباره ی یتیمان عدالت نکرده باشید پس آنچه برایتان نیک است از زنان، دو، سه و چهار تا بگیرید و اگر میترسید که عدالت نکنید پس یکی – قرآن)

«وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلَا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ» (4/129)

(و هرگز، نمیتوانید میان زنان عدالت کنید هرچند بر عدالت حریص باشید نمیتوانید آنچنانکه باید در خود میل پدید آورید – قرآن) در این هر دو آیه آنچه مهم است اینستکه بحث تعدد زوحات هنگام طرح مسأله ی یتیمان پیش آمده است و این فلسفه ی تعدد زوجات را در اسلام عوض میکند.

36- یهود در سال 70 میلادی که تحت الحمایه رم بود میشورد، ولی Titua فرزند امپراطور، اورشلیم را با قتل عام و پراکندگی همیشگی یهود از فلسطین رام میکند.

ص: 357

از همین علم، اما نه آنچنان که در گوشه ی مغز عالم جای گرفته باشد و با بینش و تعقل و اخلاق و رفتار و عمل وی تمامی نداشته باشد بلکه، حکمت علمی است که در شخصیت عالم، در اخلاق و فهم و اعتقاد و عمل و روابط اجتماعی و فردیش در آمیزد و او را پخته کند. بعبارت دیگر، عالم کسی است که علم در کنار شخصیت معنوی او است، حکیم کسی که شخصیت او در علم «استحکام» یافته و اندیشه و احساسش در علم و علم در اندیشه و احساسش استوار و «محکم» شده باشد.

72- کلمه ی intuition به این معانی نزدیک است.

73- قرآن تقریباً همیشه «کتاب» و «حکمت» را با هم میآورد و چند جا با تورات و انجیل نیز هم؛ و مقصودش آگاهی و دانشی است که خدا و پیامبران به بشر میآموزند. رجوع کنید به آیات: 2/27 – 123 – 146 – 231 – 252؛ 3/43 – 51 – 75 – 123 – 158؛ 4/57 – 113؛ 5/110؛ 10/1؛ 11/1؛ 16/126؛ 17/41؛ 27/6؛ 31/1 – 11؛ 33/34؛ 36/1؛ 38/19؛ 39/1؛ 41/42؛ 43/63؛ 44/3؛ 45/1؛ 46/1؛ 54/5، 62/1 – 2

74- حدیث نبوی: الحکمة نالة المؤمن (حکمت گمشده مؤمن است) در کتب اسلامی بسرنوشت خاصی دچار شده است زیرا دانشمندان اسلامی که معنی اولیه ی حکمت را فراموش کرده بودند و آنرا بمعنای فلسفه وسوفیسم – آنچنان که در یونان از آن میفهمیدند – میگرفتند در درک مقصود پیغمبر ازین جمله دچار سرگردانی شده بودند زیرا چنانکه میدانیم علمای اسلام در برابر فلسفه بر دو دسته ی متخلصم تقسیم شدند: فقها و عرفا در یکسو و فلاسفه یا حکما در سوی دیگر، فقیه یا صوفی که فیلسوف را مطرود و حتی کافر میدانست نمیتوانست فلسفه را گمشده ی مؤمن بداند، ناچار طبق معمول برخلاف همه ی قرائن ظاهری و دستوری و لغوی جمله، چنانکه در تفسیر قرآن نیز میکنند، «ضاله» را که بمعنی مفعول است بمعنی فاعل انگاشتند و در نتیجه، همانطور که عقیده داشتند «حکمت گمراه کننده ی مؤمن» ترجمه شد، فلاسفه که حکمت را همان فلسفه یونانی معنی میکردند، و مخالفانشان نیز در این امر با آنان متفق بودند. آنرا یکی از

دلائل حقانیت فلسفه مشائین و حکما ارسطوئی می پنداشتند در صورتیکه چگونه ممکن است در آن عصر پیغمبر اسلام چنین جمله ی تبلیغاتی را برای فلسفه یونانی بگویند؟ پس چرا هرگز کسی را به فراگرفتن آن وا نداشت؟

75- «جهان وانشتن»: لینکلن بارنت ترجمه ی جناب آقای احمد بیرشک

76- منحنی تصاعدی جرائم دراروپا و امریکا و مقایسه ی آن با همین منحنی در کشورهای عقب مانده تر آسیا و امریکای لاتین و افریقا این حقیقت را ثابت میکند: فیلمها و نمایشنامه ها و آثار نویسندگانی مانند کامو (طاعون....)، سارتر (دستهای آلوده، استفراغ، دیوار....) یونسکو (کرگدن) و کارل (راه و رسم زندگی، نیایش)، و «در غرب خبری نیست»، «امریکائی زشت»، پرونده های جنائی و تحقیقات جامعه شناسان و اخبار جنائی مطبوعات، جنگهای کوچک و بزرگ، انقلابات، استثمار، استعمار و صدها شواهد دیگر این حقیقت را نشان میدهد. در سال 1961 روزنامه ی لوموند آماری منتشر کرد که تنها در سر چهار راه خیابان سن ژرمن چهره

ص: 358

در هر گوشه ی میدان پیرامون یکی از این «صنادید» خبری است. پیغمبر دستور داده بود که مردم عادی سپاه دشمن را نادیده انگارند که یا به اکراه آمده اند و یا آلت دست اشراف شده اند. بسیراغ «شیوخ» قریش بروید. مجاهدان نیز خود بخود در مسیر پیکار، بسوی اینان کشیده میشدند و مهاجران بیشتر از انصار در تلاش دست یافتن بر این پاسداران ارتجاع و سران اشراف، و به اصطلاح قرآن: «ملاء» بودند.

بدر بلال

در این میان، بلال، مؤذن رسول، از دیگران همه، بیشتر کرّوفرّ داشت، گویی روز روز او است. این برده ی سیاه پوست حبشی که عمری را در بردگی و تحقیر گذرانده بود و بخصوص، پس از گرایش به اسلام در مکه شکنجه های هولناکی را تحمل کرده بود. اکنون، خود را مجاهد آزادی می بیند که همگان با یاران همفکرش شمشیر بدست، در برابر همه ی اربابان، و بخصوص خواجه ی پلید و بیرحم خویش، امیة بن خلف ایستاده است. جنگ بدر، برای سعد بن معاذ و ابوبکر و عمر و دیگران یک جنگ اعتقادی است، اما برای بلال، علاوه بر آن، جنگی انتقامی و آزادی بخش است، جنگ آزادی علیه برده داری، علیه اسارت انسان. توحید بلال تنها یک توحید فکری و فلسفی مجرد نیست، آنرا با همه گوشت و پوستش حس میکند، توحید ابوبکر بینش حق بین و علمی است، یک جهان بینی درست اعتقادی است. توحید بلال مسلک اجتماعی و سیاسی و حیاتی است که دامنه ی آن، تا کوچه و بازار و روابط فردی و گروهی و طبقاتی و حتی زندگی خصوصی او کشیده میشود و این اختلاف در بدر بخوبی تجلی کرد:

شعار مسلمانان در جنگ بدر، بجای رجزهائی که از دلاوری و اصالت خانوادگی و شرف اجدادی جنگجو حکایت می کرد، تنها «احد، احد، احد....» بود. برای بلال این شعار معنی خاصی داشت. در مکه، این برده ی ضعیف و لاغر و بیچاره ی امیه بن خلف را که به محمد گرویده بود. در یکی از وادی های پیرامون شهر (وادی بستر

ص: 359

را دستور داده است که برای جنگ باروم آماده شوند و این در زمان سختی حال مردم است و شدت گرما و خشکسالی بلاد، و از سوئی هنگام رسیدن میوه ها است و مردم دوست دارند که با میوه های باغپاشان بمانند و در سایه ی درختانشان بیاسایند».

پیغمبر که با جدیت فراوانی میکوشید تا سپاهی با تجهیزاتی هرچه بیشتر و روحیه ای هرچه قوی تر و شماری هرچه افزون تر آماده سازد. از ثروتمندان خواست که در تهیه ی سلاح و مرکب برای مجاهدان تهیدست از بذل مال دریغ نکنند و اینان غالباً فرمان پیغمبر را صمیمانه پذیرفتند؛ عثمان بن عفان که ثروتمندترین مهاجران بود در این روز انفاقی بزرگ کرد و هزار دینار پرداخت و پیغمبر او را دعا کرد: «خدایا از عثمان راضی باش که من از او راضیم».

در حالیکه پیغمبر و مجاهدان بشدت گرم تجهیز مردم بودند و هر کسی در اندیشه ی فراهم آوردن سلاحی و مرکبی بود، منافقان برای سرد کردن مجاهدان و رسوخ شک و تردید در دل ها، سخت در تلاش بودند و خطر دشمن و سختی راه را بزرگ جلوه میدادند و فصل میوه و جمع محصول و سایه ی درختان مدینه را در برابر صحراهای مخوف و آتش خیزی که در پیش دارند چنان هوس انگیز وصف میکردند که مسلمانان در استقبال از سختی سست شوند و دامنه ی اعتراض وسعت یابد و پیغمبر از تصمیم خویش منصرف گردد.

سم پاشیهای منافقان در بسیاری اثر کرده بود. جد بن قیس، که مردی خشک مقدس بود و همچون همه ی خشک مقدسها، پست همت و ترسو و جان عزیز و در کارهای بی مایه سختگیر و متعصب و پای جان و مال که به میان میآید بهانه جو و از مسؤولیت گریز (از همانها که قیام حسین را برای گریه میدانند و صلح حسن را برای تقلید!)، بر پیغمبر گذشت و پیغمبر پرسید: «ای جد» امسال به جنگ بنی الاصغر (رومیان) میآئیۀ»؛ وی با همان زبانی که مؤمنانی چون او هنوز تا به امروز در برابر هنگامه های خطیر، بدان سخن میگویند (و مسلمانان امروز گویی غالباً از اعقاب همین جد بن قیس اند) پاسخ داد که: «آیا میشود که به من اجازه بدهی و مرا به فتنه نیندازی؟ والله خویشان من میدانند که هیچ مردی باندازه ی من در برابر زنان ذوق زده نمیشود و من میترسم که اگر چشمم به زنان

ص: 360

وی را دیدند اجازه دادند. پیغمبر، در حالیکه سرش را با پارچه ای بسته بود و عباس بن عبدالمطلب و علی بن ابیطالب(1)

زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش بزمین کشیده میشد، به خانه ی عایشه وارد شد. درد شدید شده بود و تب آنچنان بود که گویی در آتشی میسوزد.

آخرین تلاش

چرا سپاه هنوز حرکت نکرده است؟

میدانست که چرا، میدانست که در چنین روزهائی رجال بزرگ قوم از مدینه دور نخواهند شد. دستور داد: «از چاههای مختلف هفت قرابه آب بر من بریزید تا نزد مردم روم و با آنان عهد کنم». کسانش او را در طشتی که از آن حفصه، دختر عمر و همسر پیغمبر، بود نشاندند و بر او آب ریختند تا گفت: بس است، بس است.

آنگاه با چهره ای تبدار و سری بسته وارد مسجد شد، به فضل به عباس گفت: «دستم را بگیر» فضل او را کمک کرد تا بر منبر نشست. مردم بر او گرد آمدند و با این حال به سخن آغاز کرد.

پس از حمد خدا، ابتدا اصحاب احد را یاد کرد، برایشان آمرزش خواست و بر آنان به تکرار درود فراوان فرستاد. سپس گفت:

«خدا بنده ای را از بندگان خدا میان دنیا و آنچه نزد او است مخیر کرد و وی آنچه را نزد او است اختیار نمود». ساکت شد. مردم از او چشم باز نمیگرفتند.

ابوبکر احساس کرد، بلند گریست و در حالیکه نگاههای اشک آلودش را بر سیمای دوست بزرگش دوخته بود، با لحنی که از شدت اندوه و محبت گرفته بود، گفت: «ما جانمان را، فرزندانمان را فدای تو میکنیم».

پیغمبر گفت: «آرام باش ابوبکر». سپس گفت: «این درهائی را که به مسحد باز میشوند بنگرید جز در خانه ی ابوبکر، همه را ببندید». ساکت شد. فضای مسجد از هیجان و غم میلرزید. اندوه و حسرت چنان بر جان ها سنگینی میکرد که همه را خاموش کرده بود.

ص: 361


1-

باز ادامه داد: «ای مردم، در انجام مأموریت اسامه اقدام کنید، بجانم سوگند که آنچه را در فرماندهی اسامه میگوئید، در فرماندهی پدرش نیز می گفتید، در صورتیکه اسامه شایسته ی فرماندهی است چنانکه پدرش نیز شایسته ی آن بود».

در این حال، باز متوجه خطراتی شد که سر برداشته اند و جامعه ی او را تهدید میکنند: «دیشب خواب دیدم که بر دو بازویم دو بازوبند طلا است، از آن بدم آمد؛ بر آن دو دمیدم؛ ناپدید شدند، این دو را بر آن دو کذّاب یمامه و یمن تعبیر کردم.

باز ساکت شد، آتش تب، لحظه بلحظه، تندتر میشد. نشاط اندکی که پس از ریختن آب سرد بر اندام تبدارش پدید آمده بود و او را تا مسجد آورده بود از میان رفت بود و بیماریش را سنگین تر ساخته بود. بسیار خسته مینمود. مردم میدیدند که کوشش بسیار میکند تا باز هم بتواند با آنها سخن بگوید، اما نمیتواند، سخت برخود می پیچد، درد بیتابش کرده است. احساس میکند که این آخرین گفتگوئی است که با مردم دارد. باید با مسجد و اصحاب وداع کند. دیگر فرصتی نمانده است. همه چیز پایان یافته است. داستان «او و مردم» به آخر رسیده است. باید با همه وداع کند و از منبر برای همیشه پائین آید. مرگ در خانه ی عایشه منظر است. اما گویی، مرد، در واپسین لحظات حیات، با مردم سخنی دارد که باید بگوید. همه ی نیروئی را که برایش مانده است بسختی فراهم میآورد تا بتواند آن را بگوید.

مردم احساس میکنند که وی برای گفتن این آخرین پیامش تلاشی رقت آور میکند. حتی منافقان نیز از این منظره ی شگفت سخت متأثرند. مردم سر در حلقوم خویش فرو برده اند و در دل میگریند، درد بزرگتر از آن است که بتوان نالید. محمد آغاز کرد؛ کلمات خسته و کوفته از دهانی که از آتش تب خشک شده بود، بسختی بیرون میآمدند. هرگز انسانی اینچنین دشوار و دردناک سخن نگفته است؛ اما محمد باید بگوید؛ از مردم سؤالی دارد که تا نپرسد آرام نخواهد مرد:

ص: 362

من بودند؛ من به آنها پناه آوردم. با نیکانشان نیکی کنید و از بدانشان در گذرید».

دیگر رمقی برایش نمانده بود. مسجد را و مردم را ترک کرد و به خانه ی عایشه رفت و بر بستر افتاد و بیماریش شدت یافت. بیهوش میشد و بهوش می آمد.

اسماء، زن جعفر و خویشاوند میمونه همسر پیغمبر، از مهاجران حبشه بود، وی ترکیب داروئی را که در آنجا آموخته بود برای پیغمبر ساخت. در حالت اغماء، آنرا بدهان وی ریختند. چون بهوش آمد و دانست که بی اجازه ی وی، زنان از پیش خود بدو دارو خورانده اند، سخت خشمگین شد و بازخواست کرد، همگی بگردن عباس انداختند و عباس توضیح داد: «ترسیدیم بیماری تو ذات الجنب باشد». ازین توضیح خشمش بیشتر شد و برای تنبیه آنان، دستور داد هر که در خانه حضور داشت (جز عباس) از آن دارو بخورد. میمونه روزه داشت اما پیغمبر او را هم استثنا نکرد.

برای نماز نتوانست به مسجد برود، گفت: «در پی علی بفرستید و او را بخوانید». حفصه و عایشه بیدرنگ در پی پدرانشان فرستادند و هر سه حاضر شدند. پیغمبر گفت: «برگردید، اگر بشما کاری داشتم، پی تان میفرستم». سپس دستور داد: «کسی با مردم نماز بگزارد». یکبار صدای عمر را شنید که بر مردم نماز میگزارد. با خشم اعتراض کرد و دو بار گفت: «خدا و مسلمانان این را انکار میکنند».

تب هر لحظه سوزان تر میشد و درد سخت تر. دستور داد اصحابش را فراخوانند تا از آنان وداع کند. تا چشمش به چهره های یاران وفاداری افتاد که عمر پر غوغای خود را با آنان گذرانده است، برای نخستین بار اشک در چشمانش حلقه بست و با لحنی که محبت عمیق او را بدیشان میرساند به آنان خطاب کرد:

«آفرین بر شما، خدا شما را رحمت کند، پناهتان دهد، نگاهتان دارد، بلندتان دارد، سودتان بخشد، توفیقتان دهد، یاریتان کند، سلامتتان دارد، رحمتتان کند، شما را بپذیرد، من شما را به تقوی سفارش میکنم، خدا نیز شما را بدان سفارش میکند. من برای شما بیم دهنده و مژده دهنده ام، در کار بندگان خدا و بلاد خدا

ص: 363

بیشتر رنج میداد. «پنجشنبه بود و چه پنجشنبه ای! قطره های درشت اشک بر گونه هایش میدوید»،(1)

پیغمبر سخت رنجیده شد. آنچه او را در گفتن رازی که نگذاشتند بگوید (هر چند بر کسی پوشیده نماند) به اندیشه افکنده بود، آشکارا شد و دانست که در پیشگیری از حادثه ای که فردا باید پدید آید، وی امروز کاری نمیتواند کرد.

این کشمکش زشت را در آخرین لحظه ی حیات نتوانست تحمل کند. گفت: «شایسته نیست که در حضور پیغمبری به نزاع پردازند». سؤالشان را باز از سر گرفتند و از او خواستند تا بگوید که قلم و دوات را برای چه میخواسته است. پیغمبر با لحنی رنجیده و نومید گفت: «دست از سرم بردارید، آنچه من برآنم بهتر از آن چیزی است که شما مرا بدان میخوانید».

اما محمد چگونه میتواند به فردای مردم نیندیشد؟ در پاسخ آنان گفت:

«من شما را به سه کار سفارش میکنم: اول، مشرکان را از جزیرة الغرب برانید. دوم: وفدها را همچنان که من می پذیرفتم بپذیرید. و سوم؟

خاموش شد. دردی بزرگ بر چهره ی خسته و تبدارش سایه افکند. در اندیشه ای عمیق فرو رفت. نگاهش را که از غمی بزرگ لبریز بود به نقطه ای دور در خیالش دوخت و دیگر هیچ نگفت.

لحظه ها پیاپی، خاموش آمدند و رفتند. اصحاب نیز هیچ نگفتند، گویی آن روز، در آن میان کسی نبود که معنی این سکوت دردناک را نداند.

ص: 364


1- گوئی به تردید درد آوری دچار شده است. ناگهان مثل اینکه تصمیمی گرفته باشد به اصحاب خطاب کرد: «برای من لوح و دوات (یا استخوان شانه و دوات) بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید». ناگهان سر و صدا بلند شد، کشمکش از هر سو در گرفت، کارگردانان اساسی سیاست فردا جنجال براه انداختند، آنچه را میخواهد بنویسد از او میپرسیدند، عمر فریاد کرد: «مرد هذیان میگوید».

صبح دوشنبه، نشاطی که در آخرین لحظات حیات پدید میآید او را از بستر حرکت داد، تا دم درگاه خانه ی عایشه آمد، پرده را خود بالا زد، مردم با ابوبکر نماز میخواندند، ناگهان پیغمبر را دیدند که بر درگاه ایستاده است و آنانرا مینگرد و لبخندی مهربان و آرام بر لب دارد. پیغمبر از اینکه یکبار دیگر مسجد را و مردم را برخلاف انتظارش می بیند و اینکه مسلمانان، بی حضور وی نیز، شکوه و وحدت خویش را حفظ کرده اند، سخت مسرور بود. انس بن مالک میگوید: «هرگز رسول خدا را زیباتر از این لحظه ندیده بودم». پیغمبر وارد مسجد شد مردم که دیدند پیغمبر بقدم های خود بمسجد آمده است و لبخند شادی بر لب دارد، از هیجان بهم برآمدند و نزدیک بود صفهای نماز درهم ریزد. با دست اشاره کرد که بر نماز خود بمانید ابوبکر از همهمه ی مردم دانست که پیغمبر وارد شده است. ساکت شد و جایش را به پیغمبر سپرد، پیغمبر دستور داد: «بر مردم نماز بگزار» و خود بر دست راست ابوبکر نشست و نماز خواند». نماز که پایان یافت، باز در آخرین فرصت، از آنچه او را سخت رنج میداد سخن گفت: «ای مردم، آتش، دیوانه وار، برافروخته شد و فتنه ها همچون پاره های شب تیره روی آوردند.

شما را بخدا سوگند که بر من چیزی نبندید که من جز آنچه را قرآن بر شما حلال کرده است حلال نکرده ام و جز آنچه را قرآن بر شما حرام کرده است حرام نکرده ام، سپس گفت: «خدا لعنت کند قومی را که قبر پیامبرانشان را عبادتگاه میکنند».

ابوبکر گفت: «ای پیامبر خدا، بلطف خدا می بینم که حالت همچنان شده است که ما دوست میداشتیم. امروز نوبت دختر خارجه است. من پیش او میروم».

پیغمبر مسجد را برای همیشه ترک گفت و در بستر مرگ افتاد و دیگر برنخاست و ابوبکر نیز از شهر خارج شد و به سُنح، نزد زنش رفت.

ص: 365

احتضار فرا رسیده است، محمد دیگر نمیتواند سخن بگوید، نشاط مرگ رفت و مرگ، در چند گامی خانه ی عایشه است. لبهائی که آخرین پیام های غیب را به انسان میآورد بسته شد. لحظات جان دادن است، علی سر محمد را بر روی سینه نهاد

ظرف آبی کنار محمد بود و هرگاه که اندکی بهوش میآید دستش را در آب فرومیبرد و بر صورتش میکشید و میگفت: «خدایا در سکرات مرگ یاریم کن». «خدایا در سکرات مرگ به من بنگر». مردی از خانواده ی ابوبکر وارد اطاق شد. پیغمبر چشمش را باز کرد و در دست مرد مسواکی دید. بهداشت نیمی از ایمان محمد بود. نمیتوانست حرف بزند، اشاره کرد. عایشه دانست که مسواک میخواهد. آنرا گرفت و با دندانش نرم کرد و به محمد داد. در آن حال پنج بار دندانهایش را بدقت مسواک زد. این کار را بسختی انجام می داد، عایشه میگوید: «هیچوقت ندیدم که با این شدت مسواک کشد». مردم بیرون خانه، در صحن مسجد و پیرامون آن منتظرند. مدینه در سکوت سپاه و دردآلودی فرو رفته است، از آسمان غم میبارد.

سپاهی که برای اعزام آن، محمد در آخرین روزها تلاشهای بی ثمری کرده بود از جُرف بازگشت. سپاه وارد شهر شد، اینک فرمانده جوان سپاه جمعیت را میشکافد و پریشان و سراسیمه بسوی خانه ی محمد میرود. مردم تا اسامه را دیدند که بازگشته است بلند گریستند. آری، دیگر محمد فرمان نمیراند. اسامه وارد شد، کنار بستر پدر بزرگش نشست. محمد چشم باز کرد، دید اسامه است! نتوانست سخن بگوید. دستهایش را به آسمان بلند کرد. لحظه ای همچنان نگاه داشت، سپس هر دو دست را بر سر اسامه گذاشت. اسامه از درد بشدت تکان میخورد. لحظه ای دستهای مهربان محمد بر سر اسامه ماند و سپس بر دو پهلوی وی بیرمق افتاد. اسامه برخاست و از اطاق گریخت. از بیرون شیون برخاست، بلال خیلی بیتابی میکرد.

اطاق ساکت بود.

زنان برخاستند، پیش آمدند، در چهره ی محمد خیره شدند:

ص: 366

ازین پس، وی «یتیم عبدالمطلب» است. یک بار دیگر، تاریخ باز دست به همان نمایش حیرت انگیز خویش زده است. پرورش یک انقلابی بزرگ، در آغوش ارتجاع! این یک ناموس اجتماعی است. امروز نیز سرمایه داری کمونیسم را در بطن خود می پرورد و لیبرالیسم بورژوا فاشیسم را. در گذشته نیز، قهرمانان انقلابی که از توده نفش مؤثرتری داشته اند، غالباً از متن پایداران «وضع موجود» برمیخاسته اند. ابراهیم، بت شکن تاریخ بشر، تربیت یافته ی آذر، بت تراش جامعه ی خویش، است؛ قهرمانی که باید دستگاه جباریت فرعون را ویران کند، کودکی است که مادر او را در صندوقی مینهد و به نیل میافکند تا فرعون دشمن خویش را از کودکی در کنار خود بپروراند و منجی سبطیان در دربار قبطیان بار آید. بودا، که علیه زندگی شهوت آلود و اشرافی شرقی قیام میکند خود یک شاهزاده است و پرورده ی دربار تحقیقات جدید نشان داده است که رهبران انقلاب اکتبر غالباً از نجیب زادگان بوده اند و تنها نوزده درصد دهقانان در آن شرکت داشته اند.

این بار نیز تاریخ ید بیضای دیگری مینماید. محمد در دامان بت پرستی رشد میکند. درست است که مورخین اسلام همه میکوشند تا دامان عبدالمطلب و ابوطالب را از شرک پاک سازند و این یک تمایل عمومی است که انسان دوست دارد قهرمان گرامی و مورد احترامش از خاندانی پاک، شریف و محترم باشد. همه ی قهرمانان ملی و اساطیری یا از خدایانند یا لااقل از خاندان امرا و قهرمانان، و این بصورت یک اصل کلی در تراژدی و حماسه درآمده است. عبدالمطلب هر چند مردی است مهربان، محترم و شریف ولی نمیتوان انکار کرد که پرده دار کعبه و ساقی بت پرستان و پاسدار بتان و متولی رسمی بتخانه است و محمد که باید بزودی این بتها را یکایک فرو ریزد در خانه ی وی بزرگ میشود.

محمد اکنون پسر بچه ای شده است؛ مکه را و بتها را و قریش را و زمین را و آسمان را همه میتواند ببیند؛ شخصیتش در حال «شدن» است و اولین خطوط

ص: 367

کعبه و مقدس ترین و متنفذترین شخصیت مذهبی قریش است و شوهر خدیجه، ثروتمندترین و محترم ترین زن مکه است و ثروتمند است و بنابراین، کوچکترین حرکت و عکس العمل وی در جامعه انعکاس دارد. چگونه نواده ی عبدالمطلب نسبت به بت پرستی اظهار تنفر میکند، در اجتماعات مذهبی قریش شرکت نمیجوید و قریش آنرا احساس نمیکند و سست ایمانی فرزند عبدالمطلب و پرورده ی خاندانی را که مرجع عالی دین قریش و اداره کننده ی کعبه و مسؤول زائران آن بوده است، در نمی یابند و اگر هم در می یابند نسبت بدان حساسیتی نشان نمی دهند و آنرا یک انحراف بزرگ تلقی نمیکنند؟

چنانکه از تاریخ استنباط میشود، علیرغم معجزات و کراماتی که پیرامون شخصیت محمد در دوران جاهلیت نقل کرده اند – که با محمد اسلام و محمد قرآن چندان تناسب ندارد – محمد در این پانزده سال بعنوان یک شخصیت خارق العاده، یک عنصر ضد مذهبی و یک روشنفکر تحت تأثیر افکار تازه ی بیگانه مثل مسیحیت، یهودیت، مانویت، آئین زرتشت یا مکتب های عرفانی شرقی و یا فسلفه های یونانی و اسکندرانی و یا یک متفکر نابغه و یک هوشمند غیر عادی که افکار را بشدت بخود جاب کرده باشد در مکه معرفی نشده است. جنبه ی شرافت خانوادگی و امانت و خوبی اخلاقی وی بیشتر از جهات فکری و اعتقادی در او نمایان بوده است.

بنا به اصطلاح زیبای موریس باره Maurice Barres که میگوید: «روشنفکران کسانی اند که وجدان را از دست داده اند بی آنکه شعور را جانشین آن کرده باشند». محمد بعنوان یک عنصر روشنفکر در مکه معروف نیست، و وجدان در او بیش از فکر نمایان است.

لقب «امین» که باو داده اند نشان دهنده ی تلقی جامعه است از شخصیت وی در صورتیکه هوشمندان مکه چهار تن مشخص اند (دهاة اربعه) و محمد در آن میان نیست: معاویة بن ابوسفیان است و مغیرة بن شعبه و عمر و عاص و زیاد بن ابیه. کسانی که با خارج رفت

ص: 368

میان خویشاوندان قسمت کرده و علی سهم محمد شده است و سرنوشت، با چنین حیله ای زیبا، علی را بعنوان «کاملترین پرورده ی اسلام» برای آینده ی بشر انتخاب کرده است.

علی وارد خانه میشود، محمد و خدیجه، شاید برای نخستین بار در برابر الله به نماز ایستاده بودند و به رکوع و سجود میرفتند. علی که هنوز چنین حرکاتی را نمیشناخت، شگفت زده مینگریست. انتظار کشید تا محمد و خدیجه نمازشان را سلام دادند.

- «در برابر کی به سجده میروید؟»!

- «در برابر الله که مرا به رسالت مأمور کرده است تا مردم را به او بخوانم. از تو میخواهم که به او بگروی و به رسالت من ایمان آوری». سپس او را به انکار بتان دعوت کرد و آیاتی را که رسیده بود بر او خواند.

علی گرچه هنوز پسر بچه ای هشت

ساله است و تحت تکفل محمد و به او سخت ایمان دارد، اما مردی که جرثومه اش را با استقلال و استقامت سرشته اند، نمی تواند بدین سادگی عقیده ای را بپذیرد و یا بدروغ بدان تظاهر کند. گفت: «به من مهلت دهید تا در آن بیندیشم و با پدرم ابوطالب مشورت کنم».

اطاق را ترک کرد و یکراست بسوی خوابگاه خویش رفت و شب را در اندیشه ی این دعوت گذرانید؛ آیاتی را که محمد بر او خوانده بود، محمد را، و رسالت وی را، بتان را، الله را. همه را در مغز جوانش مجسم میکرد. هجوم این اندیشه ها او را تا سحرگاه بیدار نگاه داشت و صبح بر محمد وارد شد:

- «به مشورت با پدرم نیازی ندارم؛ خداوند در کار آفرینش من با ابوطالب مشورت نکرد و من نیز برای پرستش او نیازی به مشورت با ابوطالب ندارم». دستش را در دست محمد گذاشت و از او خواست تا اسلام را بروی عرضه کند.

بقول کارلیل: «این دست کوچک که در آن دست بزرگ قرار گرفت، مسیر تاریخ بشری را عوض کرد».

ص: 369

اما، در گذشته، نشانه ی تشخص گروهی و حیثیت خاص اجتماعی و حریم عزت و حمت زن تلقی میشد و هنوز هم در جامعه های روستائی اینچنین تلقی می شود و نیز در خانواده های متشخص شهری که هنوز به سنت ها وفادار مانده اند.

مسأله ی حقوق زن را در اسلام محققان، در سالهای اخیر، بررسی کرده اند و من آنچه را دیگران گفته اند در اینجا تکرار نمیکنم.

آنچه مسلم است اینستکه از میان مصلحان و اندیشمندان بزرگ تاریخ که غالباً یا زن را ندیده اند و یا بخواری در او نگریسته اند، محمد تنها کسی است که جداً به سرنوشت زن پرداخته و حیثیت انسانی و حقوق اجتماعی وی را بوی باز داده است. اعطای حق مالکیت فردی، استقلال اقتصادی زن و در عین حال متعهد ساختن مرد به تأمین زندگی وی، بگونه ای که حتی برای شیر دادن کودک میتواند حق خویش را از همسرش مطالبه کند، و نیز تعهد پرداخت مهریه – که گرچه امروز آنرا، بحق، مطرود میدانند – نماینده ی شخصیت زن و نیز پشتوانه ی اقتصادی احتمالات شوم آینده ی وی بوده است و نیز تساوی حقوقی و مذهبی او با مرد، از عواملی است که زن را در جامعه مقتدر و در برابر مرد، که همواره میخواسته است بر زن تسلطی مستبدانه داشته باشد، مستقل ساخته است.

آنچه من در مسأله ی حساس و پیچیده ی زن در جامعه، از دیدگاه اسلام می توانم گفت و آن قضاوتی است که از بررسی دقیق و جامع حقوق احتماعی و حیثیت اخلاقی و انسانی زن در این مکتب استنباط میتوان کرد – اینست که اسلام، در عین حال که با «تبعیضات» موجود میان زن و مرد بشدت مبارزه کرده است، از «مساوات» میان این دو نیز جانبداری نمیکند و بعبارت دیگر نه طرفدار تبعیض است و نه معتقد به تساوی بلکه میکوشد تا در جامعه، هر یک را در «جایگاه طبیعی» خویش بنشاند: تبعیض را جنایت میداند و تساوی را نادرست با آن نیت مخالف است و با این طبیعت طبیعت زن را نه پست تر از مرد میداند و نه همانند مرد. طبیعت این دو را در زندگی و اجتماع «مکمل» یکدیگر سرشته است و ازین رو است که اسلام بر خلاف تمدن غربی، طرفدار

ص: 370

در اوج اقتدار و نفوذش برگزیده است بشناسیم؛

عمر، پس از آنکه میشنود حفصه نیز با عایشه ی جوان و زیبا در آزار محمد همدست شده است و در رفتار و اطوارش از او تقلید میکند خشمگین بر سرش فریاد میکشد: «دخترک من، توبه این زن (عایشه) که بزیبائی خود و عشقی که پیغمبر به او دارد، مینازد نگاه مکن؛ بخدا قسم من میدانم که رسول خدا تو را دوست ندارد و اگر بخاطر من نبود تا حال طلاقت داده بود»!

زینب: دختر خزیمه زن عبیدة بن حارث است که در بدر شهید شد و بیوه اش زنی بسیار فرتوت و افتاده بود. محمد وی را که آفتاب عمرش بر لب بام بود بزنی گرفت و نخواست که همسر مجاهد شهیدی در پیری و بی پناهی سر کند. وی دو سال بیشتر زنده نماند و تنها زنی است (جز خدیجه) که پیش از محمد مرده است. زینب زنی سخت پارسا و مهربان و نیکوکار بود و زندگی خویش را همه در نوازش یتیمان و دستگیری بینوایان وقف کرده بود. در این کار چندان میکوشید که او را «ام المساکین» لقب داده بودند.

اینانند زنان حرمسرای پیغمبر!

چند نکته ای را که در پایان این بحث باید یادآوری کرد اینست که حکم تعدد زوجات در سال هشتم نازل شد و بدیهی است که هیچ خردی حکم نمیکند که محمد میبایست پس از این حکم چهار تن از زنانش را نگاه دارد و بقیه را طلاق گوید.

نکته ی دیگر که غالباً بذهن نمیآید این است که اسلام «تعدد زوجات» را وضع نکرده است. پیش از اسلام هیچ حدی در این باره وجود نداشته و آنچه را اسلام آورده است «تحدید زوجات» است؛ نه که «تا چهار زن بگیرید» بلکه «بیش از چهار زن نگیرید». و این دو یکی نیست. مطالعه ی دقیق آیاتی که از «تعدد زوجات» سخن میگوید هم فلسفه ی آنرا و هم شرایط آنرا روشن میسازد. قرآن ابتدا مردم را ملزم به اجرای عدالت میان زنان میکند و بلافاصله اعتراف

ص: 371

مداحانه نمیکشاند: در برابر او شخصیت انسانی خویش را گم نمیکردند و در برخورد با وی صمیمی، آزاد و صریح بودند.

هنگامیکه از سفری جنگی بمدینه باز میگشت گفت: چه کسی ما را تا فجر پاسداری میکند؟ شاید بخواب رویم؟ بلال گفت: من، پیغمبر دستور داد فرود آیند. همه خوابیدند و بلال در انتظار فجر بنماز ایستاد. نزدیکیهای طلوع، از فرط خستگی بر شترش تکیه داده بود و افق را مینگریست که خوابش گرفت. سپیده سر زد و برای نخستین بار چشمهای مسلمانان را بروی خویش بسته یافت. با نوازش خورشید، پیغمبر از جا پرید و با لحنی تند و گله آمیز به بلال گفت: «با ما چه کردی بلال؟» و بلال صاف و پوست کنده پاسخ داد: «مرا همان چیزی گرفت که خود تو را»! و پیغمبر بیدرنگ گفت: راست گفتی، و سپس با لبخندی از او خواست که اذان گوید. پس از نماز بمردم خطاب کرد که: «هرگاه نماز را فراموش کردید تا بیادتان آمد آنرا بپای دارید که خدای تبارک و تعالی میگوید: اقِمِ الصلاةَ لِذِکْری».

رفتارش با زنان بسیار صمیمی و ساده بود؛ در جنگ خیبر نیز، همچون بسیاری دیگر از جنگهای بزرگ، زنانی از مسلمانان شرکت داشتند که بکار مداوای مجروحان و پرستاری بیماران میپرداختند. یکی از زنان نقل میکند که: «با چند تن از زنان بنی غفار نزد پیغمبر رفتیم و به وی که عازم خیبر بود گفتیم: ای رسول خدا، میخواهیم که با تو بیائیم تا زخمی ها را مداوا کنیم و تا آنجا که از ما ساخته است به مسلمانان کمک کنیم؛ پیغمبر گفت: «علی برکة الله». ما با او بیرون آمدیم. پیغمبر مرا پشت سر خود بر روی بنه ای که داشت سوار کرد. در راه، برای نماز فرود آمدند. من که دختر جوانی بودم و نوبالغ، برای نخستین بار خود را ناپاک یافتم و از شرم خود را در پناه شتر گرفته بودم. پیغمبر که مرا دید و چشمش به بنه ی خون آلود افتاد گفت: تو را چه شده است؟ شاید حیض شده ای؟ گفتم: آری؛ گفت: خودت را مرتب کن، ظرف آبی بردار و در آن نمک بریز و با آن خون های بنه را بشوی و سپس بسوی

ص: 372

یَزَّکَّی، وَأَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَی، وَهُوَ یَخْشَی، فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی، کَلَّا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ!...»

(اخم کرد و روی برتافت که آن نابینا نزدش آمد! تو چه میدانی؟ چه بسا که او پاکی پذیرد و یا پند گیرد و اندرز سودش بخشد، اما تو بکسی که بی نیاز است رو میکنی با اینکه بر تو بیمی نیست که پاکی نپذیرد؛ و از کسی که نزد تو آمده میکوشد و میترسد، روی برمیتابی، زنهار! این یک یادآوری است)

جان محمد از این همه تندی بدرد آمد؛ ترس چنان بر او چیره شده بود که بشدت میلرزید، برخاست و در پی دوست آزرده اش دوید و او را یافت و عذرخواهی ها کرد و از او خواست که وی را ببخشد.

محمد، هیچگاه این داستان را فراموش نکرد. نه تنها نمیکوشید که مردم از یاد ببرند بلکه خود همواره آنرا ببادها میآورد. از آن پس ابن ام مکتوم را سخت احترام میکرد و مینواخت؛ حتی چند بار که به غزوه بیرون رفت او را در مدینه جانشین خویش ساخت. هرگاه که او را میدید شاد میشد و میگفت: «آفرین، آفرین! نه به خدا، درباره ی تو، خدا دیگر مرا سرزنش نخواهد کرد»!(1)(2) و این سخن گویی تفسیر این سخن زیبا و ظریف امام است که:

حَسَناتُ الابرار سَیَّئاتُ المُقرَّبین!

(خوبی های خوبان بدیهای نزدیکان است)

محمد این آیات عتاب را با صمیمیت و هیجان خاصی بر مردم میخواند و همواره

ص: 373


1- در قرآن آیاتی که محمد را سرزنش مینماید و خطا و لغزش او را یاد میکند کم نیست و بیشتر از آیاتی است که او را ستوده است
2- و این در چشم کسانی که با عشق ها و زیبائی هائی آشنایند که از سطح عادی تعریف و تمجید بسیار فراتر است زیباترین فضیلت محمد و عاشقانه ترین سخن خدا است، چه، بگفته ی شاندل: «عشق در آخرین مرز پروازش سراپا سرزنش میشود و معشوق در پر شکوه ترین جلوه اش در چشم عاشق سراپا غرقه ی شکایتهای او»

مرکبت برگرد.

پس از فتح خیبر، ما را از فیء سهمی داد و این گردنبندی را که بر گردنم می بینید بمن بخشید و آنرا با دست خود برگردن من بست و بخدا قسم آنرا هرگز از خود دور نمیکنم».

هنگام مرگ، گردنبند پیغمبر همچنان بر گردنش بود و وصیت کرد که جنازه اش را با آبی که در آن نمک ریخته باشند غسل دهند و او را با همان گردنبند دفن کنند.

بینوایان و مردم خرده پا او را «از خود» میدانستند بگونه ای که در رفتار با وی حتی مراعات ادب و آدابی نمیکردند. ابن ام مکتوم ژنده پوشی پیر و کور بود، از آنها که پر حرفند و پر سؤال و پر رو و مزاحم و تحمل ناپذیر. اما محمد او را تحمل میکرد و او وقت و بی وقت عصا زنان خودش را میرساند و بی توجه به حال و کار محمد داد میزد: «ای محمد برایم حدیث بگو!» و او میگفت. محمد هرگز رفتاری نکرد که این بینوای نابینا احساس کند که از کار او رنج میبرد.

1- یک روز که با سران و اشراف قبایل دشمن گرم گفتگو بود و با همه ی نیرویش تلاش میکرد تا آنان را به اسلام کشاند، ناگهان صدای عصای ابن ام مکتوم بلند شد و بیدرنگ خود را رساند و دامن ردای محمد را گرفت و داد زن: «ای محمد، برایم حدیث بگو»! چهره ی پیغمبر درهم شد و او که نه چیزی میدید و نه می فهمید ول کن نبود و همچنان اصرار میکرد و پیغمبر رویش را از او برگرداند و جوابش را نداد. ابن ام مکتوم که چنین رفتاری را از محمد توقع نداشت دلش شکست و ساکت و غمگین برگشت.

ناگهان محمد منقلب شد و چهره اش برتافت وحی بآهنگی تند و خشمناک او را سرزنش میکرد، لحن سخن چنان خشن و قهرآمیز بود که مقدمه ای نداشت، خطایی و ندائی در آن نبود، بصورت مغایب با وی سخن میگفت، گویی نمیخواهد با وی روبرو شود:

«عَبَسَ وَتَوَلَّی، أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَی، وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی، أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَی، أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَی، فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّی، وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا

ص: 374

هنر و حرفه که، در جامعه های بدوی و تاریخی، گروهی اند عاری از حیثیات اجتماعی؛ همه پروردگان فقر و رنج.

تصادفی نیست که اینان تا مشت خویش را اعلام میکنند، محرومان و بردگان بر آنان جمع میشوند و بیدرنگ با امیران، اشراف، برده فروشان، رباخواران، صاحبان زر و زور و به اصطلاح قرآن «ملأ» و «مسترقین»درگیر میشوند. نخستین ظهورشان، نه با توسل و تقرب به «قدرت موجود»، بلکه، با جنگ علیه آن اعلام میگردد؛ ابراهیم ناگاه تبری برمیگیرد و به بتخانه میآید و بتها را درهم می شکند و تبرش را بر گردن بت بزرگ می نهد و بدینگونه رسالت خویش را آغاز میکند و سپس داستانش داستان مبارزه با نمرود است و شکنجه است و آتش است و سوختن است...

موسی ناگاه با چوخه ی زشت و خشن و پاره و چوبدستی گره گره و ناهموار یک چوپان همراه با برادراش، از صحرا، صحرا گاهواره ی همه ی پیامبران سامی، به پایتخت وارد میشود و یکراست به کاخ فرعون میرود و با او و قارون، بزرگترین سرمایه دار جامعه اش، به پیکار برمیخیزد و سپس داستانش داستان مبارزه با فرعون است و قارون است و بلعم باعور است و رهائی یهود از اسارت است و جنگ با سپاه فرعون است و هجرت دسته جمعی است و بنیاد جامعه ای آزاد در سرزمینی مستقل است...

عیسی، جوانی بیکس و کار، ماهیگیری گمنام بر کناره ی بحر احمر، ناگهان در برابر سزار قد علم میکند و امپراطوری وحشی و آدمخوار رم، در زیر ضربات روح پاک وی فرو میریزد و سپس داستانش داستان زجر است و داراست و قتل عام ها...

داوود با جالوت و طالوت در می افتد و یحیی با هیرودیس...

و محمد، جوان یتیمی که در قراریط گوسفندان مردم مکه را میچراند، ناگاه از خلوت انزوای خویش در غار حرا، فرود میآید و با تاجران قریش، پرده داران مکه، باغداران طائف، با خسرو ایران و سزار رم اعلان جنگ میدهد، و بیدرنگ، مستضعفین جامعه اش: غریبان و بردگان و محرومان گردش حلقه میزنند و سپس داستانش داستان

ص: 375

جدی تر و عظیم تر از آن است که انسان با او به راز و نیازهای عاشقانه پردازد و او را دوست بدارد. بیشتر از لطف و رحمت صلابت و وحشت را در دلهای نیایشگرانش الهام میکند؛ جباری است متکبر که جز به عدلش عمل نمیکند. کمترین تجاوزی و حتی تساهلی را از حدود رسمی که نهاده است نمی بخشد و خدای دینی که برای نجات قوم اسیری آمده که به پستی و خواری و بردگی خو کرده است و زنجیر ستم فرعونی را بر گردن خویش نهاده است و اکنون باید ناگهان بپا خیزد، دست به رستاخیزی بزرگ زند، در برابر رژیم فرعون انقلاب کند و از سیرزمین خویش، دسته جمعی، دل بر کند و، دور از آن، جامعه ای آزاد و مستقل بنیاد نهد و بر روی پای خویش بایستد و راه دراز و صعب میان بردگی و آزادگی را بپیماید، باید اینچنین باشد.

تورات نیز چنین است؛ با یک زیر بنای فلسفی و اعتقادی منظم و منطقی، توجیهی سازگار از هستی، آفرینش، خلقت انسان، حیات و بالاخص فلسفه ی رسالت خدائی و پیوند آن با تاریخ قوم یهود و مسئولیتش در پاسداری توحید و سپس احکام و حدود و رسوم خشن و دقیق حقوقی و اجتماعی.

و موسی، مظهر غضب الهی، تصویر انسانی یهود در زمین؛ کسیکه در نزاع خصوصی دو تن، یکی قبطی (مصری) و دیگری سبطی (اسرائیلی) چنان بخشم میآید که بیدرنگ خود را میرساند و قبطی را با یک کشیده میکشد و از شهر میگریزد؛ کسیکه، در بازگشت از سفرش به طور، تا می بیند که سامری آهنگ مخالف ساز کرده است بیدرنگ آهنگ قتلش را میکند ولی خدا او را باز میدارد. در داستان خضر، با اینکه موسی تعهد پیروی او کرده است، بر زمینش میافکند تا سرش را ببرد. مردی است نیرومند، تند، زود خشم، کم گذشت و سیاسی.

پیامبر چنین دینی چنین مردی است، دینی سازنده، سیاسی، جامعه گرا، با بینشی حقوقی، مدنی و «این جهانی».

تئوس خدای عیسی است. با سیمائی به صمیمیت یک دوست، به لطافت یک

ص: 376

می بخشد که هرگز امکان آنکه، پس از تعدیل آن، به یک نیروی انحرافی بدل گردد و جامعه را به سمت دیگری کج کند نخواهد بود.

از کجا به چنین اصلی پی برده ام؟ از همان طریقی که هر مذهبی را باید شناخت، یعنی از شناخت و سنجش الله، قرآن، محمد، اصحاب (پروردگار خاص) و نیز «مدینه ی محمد» چون محمد تنها پیامبر جهان است که خود جامعه ی خویش را بنیاد نهاده و رهبری کرده است.

بررسی علمی و مقایسه ی منطقی این وجوه پنج گانه ی اسلام این حقیقت را آشکار میسازد:

الله یک جانوص(1)،که بر روی زمین فرود میآید و با انسان، «خویشاوند» و «جانشین» خاکی خویش، انس میگیرد، و او را «بر صورت خویش» مینماید، او را مژده میدهد که «مثل» خود سازد و چنان با انسان صمیمی و آشنا است که «از شاهرگ گردن به او نزدیک تر» می گردد.

خدائی که «کوه آهن اگر طنین سخنش را بشنود از وحشت وی فروشکند و در هم ریزد»(2)

قرآن نیز مجموعه ی انجیل و تورات است. فلسفه و حکمت و قصص و عقاید و اخلاقیات فردی و روحی، و نیز احکام اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و روابط فردی و جمعی و آداب و رسوم حیات مادی و معنوی، دنیا و آخرت، از فلسفه ی خلقت و حکمت الهی گرفته تا دستورهای بهداشتی و آداب معاشرت و خورد و خواب و زندگی عادی، از کمال نفس و تربیت فردی تا فرمان قتال و تلاش برای بهبود حیات مادی و برخورداری از اجتماع و آزادی و تمدن و علم و ثروت و لذا و زیبائی... از دعوت به

ص: 377


1- حقیقی است؛ خدائی با دو چهره: چهره ی یهود و چهره ی تئوس؛ با دو صفت ممتاز و متضاد: «قهار» و «رحمان». همچون یهود «منتقم» است و «مستبد» و «جبار و متکبر» و «شدید العقاب»؛ در زیر بارگاه سلطنت مطلقش و در عین حال همچون تئوس «رحمان» است و «رحیم»، «رئوف» است و «غفور»
2- در پاسخ انسان گناهکاری که او را چند بار میخواند میگوید: «ای فرشتگان من، من از بنده ام شرمسار شدم که او جز من کسی ندارد، از او درگذشتم»

فکر میکنید با شما چه خواهم کرد؟»؛ قریش که سیمای مسیح را در این موسائی که اکنون سرنوشتشان را در دم شمشیر خویش دارد، خوب میشناسند و بچشم می بینند، پاسخ میدهند که: «تو برادری بزرگوار و برادرزاده ای بزرگواری». و آنگاه، با آهنگی که از گذشت و مهربانی گرم شده است، می گوید: «بروید، همگی آزادید»!

چه کسی بسادگی باور میکند که مردی که در این نیمه شب خاموش خانه را و شهر را ترک کرده است و در قبرستان بقیع سر در گریبان لطیف ترین احساسهای عارقانه فرو برده و – با لحنی که گوئی از اعماق روح یک راهب بزرگ، مردی که عمر را در خلوت انزوای تأملات عمیق خویش بسر آورده و بوی مرگ و شوق وصال نزدیک با معشوق آتش در جانش افکنده است – اکنون با قبرهای خاموشی که در پرتو نور اسرار آمیز مهتاب صحرا با وی از سرنوشت مرموز حیات سخن میگویند درد دل میکند و با ساکنان ساکت گورها از مردم و از زندگی شکایت دارد، همان کسی است که او را در بازار مدینه دیدیم که، کنار گودالهای عمیق وحشتناکی که بدستوری کنده بودند نشسته بود و دسته دسته یهودیان بنی قریظه را – که هرچند تن به یک زنجیرشان بسته بودند میآوردند و در برابر وی پیاپی سر میبریدند و در گودال میریختند و او با چشمان سرد و خشک و

آرامی که گویی به دو نگین شبق بدل شده اند آنرا «تماشا» میکرد! نه لب می جنبانید و نه پلک میزد، گویی نمایش سرد و بیمزه ای را مینگرد؛ و آنگاه که آخرین نفر را ازین صف هفتصد نفری ذبح کردند و در سیاهچال ها افکندند، در حالیکه بدستوری بر اجساد گرمشان خاک میریخختند، برخاست و به کارهای دیگرش پرداخت!

اینان نامردانه به جامعه خیانت کرده اند و محمد، آنگاه که در برابر خیانت به مردم قرار میگیرد، قیافه ی موسی را دارد و الله نیز چهره ی یهوه را و دگر هیچ.

شگفتا؛ آیا وی همان مرد است که یک عرب وحشی از صحرا به مسجد میآید و در برابر جمع بوی خطاب میکند: «ای محمد، زن من چهره ای سوخته و پوستی چروکیده و خشک دارد و زن تو... جوان و زیبا است؛ بیا یک چند او را با زن من عوض کن»!

ص: 378

و او با روی خوش و لحن مهربان و آرامی که مسیح را بشگفتی میآورد پاسخ میدهد: «برادر، اگر میتوانستم میکردم اما نمیتوانم...»(1)!

شگفتا، آیا میتوان باور کرد که مردی که در مدتی کمتر از ده سال، شصت و پنج لشکرکشی داشته است، مردی که «رهبانیت مذهب خویش را جنگ میداند» و حتی گوشه ی خلوت آرام معبدش را «محراب» (رزمگاه» نام میکند، درداش روحی با عمق معنوی بودا، در مغرش اندیشه هائی به لطافت او پانیشادها، در منطقش خردی به استحکام خرد سقراط و در چشمش نگاهی به ظرافت و زیبائی پر جذبه ی نگاه چینی «او» Lu (2) نیز هست؟

«اگر مأمور نبودم که با مردم بیامیزم و در میان آنان زندگی کنم... دو چشمم را بر این آسمان میدوختم و چندان به نگاه کردن ادامه میدادم که خداوند جانم را بستاند»!

و از پروردگانش علی را میگیریم و ابوذر را، چه، این دو هر که هستند از اویند و هرچه دارند از او است. این، جندب بن جناده، یک صحرا گرد نیمه وحشی است که اسلام او را ابوذر ساخته است و آن، یک کودک هشت ساله ی عرب جاهلی که، در خانه ی محمد، علی شده است.

ابوذر نیز مردی است با دو چهره؛ یک روح دو بعدی: مرد شمشیر و نماز؛ مرد تنهائی و مردم، عبادت و سیاست، مبارزه بخاطر آزادی و عدالت، برده ها و گرسنه ها، و مطالعه بخاطر فهم درست قرآن و شناخت حقیقت، مرد جنگیدن و اندیشیدن و دوست داشتن(3)

و علی! چه کسی میتواند سیمای او را نقاشی کند، روح شگفتی با چندین بعد! مردی که در همه ی چهره هایش به عظمت خدایان اساطیر است. انسانی که در همه ی استعدادهای متفاوت و متناقض «روح» و «زندگی» قهرمان است، قهرمان شمشیر و سخن، خردمندی و عشق،

جانبازی و صبر، ایمان و منطق، حقیقت و سیاست، هوشیاری و تقوی، خشونت و مهر، انتقام و گذشت، غرور و تواضع، انزوا و اجتماع، سادگی و عظمت....

ص: 379


1-
2-
3-

با «عترت پیغمبر» میپندارد؟

بنا بر این – برخلاف معمول علمای امروز اهل تسنن که تنها به «ثنتین» تکیه میکنند و آن را غالباً به گونه ای تلقی مینمایند که انگار توسل به «اهل بیت» را نفی میکند و یا شیعه که «ثقلین» را مغایر با «ثنتین» میدانند – من هر دو را معتبر میشناسم و قابل پذیرش، و از این رو معتقدم که پیغمبر گفته است که: «من، در میان شما، کتاب خدا و سنت و خاندانم را بجا میگذارم...» و این سه اصل را هرگز نمیتوان نپذیرفت. وانگهی بسیار بعید مینماید که پیغمبری که ما میشناسیم، بعنوان سرمشق مردم خاندانش را معرفی کند اما از ؟؟؟ نام نبرد. یادآوری این اصل در اینجا بیفایده نیست که در تشیع مبانی اجتهاد و استنباط احکام چهار اصل است؛ کتاب (قرآن)، سنت، اجماع و عقل.

ص 465 – در «پانزده سال سکوت» آنچه گفته ام تحلیل روانی فرد از نظر یک جامعه شناس است و اگر با حقیقت سازگار نیست از آن رواست که محمد و سرگذشتش همه جا با اصول و موازین جامعه شناسی و روانشناسی سازگار نیست و کاملاً در قالبهای معمول علمی نمیگنجد. در این پانزده سال سکوت که جامعه شناسی جز آنچه من گفته ام توجیه دیگری ندارد، در درون اسرارآمیز محمد و در عمق شگفت روح او احتمالاً حوادثی میگذشته و خبرهائی بوده است که هرگز جامعه شناسی و آنهم جامعه شناسی یی که با واسطه ی تاریخ با محمد آشنا میشود از آن آگاه نیست.

در عین حال، این نکته را به برخی از متعصبان «ناشی» باید یادآوری کرد که هرچه درباره ی شگفتی و نبوغ و عظمت خارق العاده ی محمد پیش از بعثت مبالغه کنیم پایه ی اعتقاد مردمی را که، نه از راه وراثت بلکه تاریخ و تحقیق، به وحی و نبوت وی معترف میشوند سست کرده ایم و برعکس هرچه محمد را بیشتر «بشری همچون خودمان» معرفی کنیم در جلوه های شگفت انگیز و عظیم روح و اندیشه و زندگی و رسالت وی دست نیرومند غیب و عامل وحی را نمایان تر خواهیم دید و در این صورت بهتر نیست بجای افسانه های اسرائیلی و اساطیر کهن ایرانی و هندی و ذوق شخصی، سخن قرآن را درباره ی محمد ملاک شناخت وی قرار دهیم؟ عظمت محمد را در آن بدانیم که رسول خدا است و راهبر بزرگ خلق، نه آنکه سایه نداشته است؟ اعجاز شگفت کار او را در این بدانیم که خواندن و نوشتن نمیدانسته و کتابش قرآن است و خودش بنیانگذار مدنیت و فرهنگی تازه در تاریخ، نه اینکه خواندن و نوشتن میدانسته است – اما نمیخوانده و نمینوشته چو نمیخواسته است و اگر میخواسته میتوانسته و میدانسته است؟!!

ص: 380

روشنفکران و انسان دوستان کشورهای دست اندر کار نجات، و حتی بسیاری از متفکران غربی، «دمکراسی ؟؟؟ یا رهبری شده démoch engage dirigé را بر آن ترجیح دهند (در کنفرانس باندونک برای نخستین بار رسماً طرح شد) و یا بشکلی ایمان خویش را نسبت به این شکل حکومت از دست بدهند و دیکتاتوری یک طبقه یا حزب را برای تأمین آزادی و حقوق مردم و جامعه از آن مؤثرتر پندارند.

210- پادشاه یا رئیس جمهور را رئیس حکومت (Etat) و نخست وزیر را که رئیس قوه ی مجریه است رئیس دولت (Gonvernment) اصطلاح کرده اند، چه، اولی رهبری عمومی و تعیین خط مشی کلی سیاست و نظارت عالیه بر قوای ثلاثه را در دست دارد و دومی تنها رئیس قوه ی اجرائیه است.

211- عکس العمل شگفتی که در مرگ پیغمبر نشان میدهد و بخصوص پاسخی که به یادآوری ابوبکر میدهد و بالاخص توصیه عجیبی که برای آزادی بردگان عرب میکند (به دلیل اینکه خداوند ما را از «اعاجم بردگان بسیاری بخشیده است و دیگر نباید عرب را برده گرفت»!) و بسیاری از اینگونه نقاط ضعفی که در فکر و در احساسش نشان میداد، از خلال فضائل برجسته ای که از اسلام یافته بود، آثار تربیت گذشته را بیاد میآورد.

212- هرچند برخی معتقدند که قبل از او گروهی مسلمان شده بودند و حتی شماره آنان را تا پنجاه تن آورده اند اما اهمیتی که تاریخ از آنان یاد کند نداشته اند.

213- برای آشنائی با مآخذ بسیار اهل تسنن که حدیث غدیر را نقل کرده اند و نیز تحقیق در این موضوع که از اساسی ترین مسائل سیاسی اسلام و تاریخ اسلام است به کتاب «الغدیر» استاد امینی رجوع کنید (در ده جلد چاپ نجف و تجدید چاپ در تهران) و نیز اقتباسی از آن بفارسی تحت عنوان «حساس ترین فراز تاریخ» بقلم جمعی از دبیران مشهد. من در دست تاریخ اسلام سال گذشته (7-1346) نظر دیگری داده ام و مسأله ی غدیر و بطور کلی اصل وصایت و ولایت علی را بگونه ی خاصی تحلیل کرده ام (رک. پلی کپی درسهای تاریخ اسلام دانشکده ادبیات مشهد).

214- غالب مورخان نزول این آیه را پس از خطبه ی حجة الوداع میدانند و شیعه پس از واقعه ی غدیر و من نظر شیعه را برگزیده ام و علت آن را در «خلفای راشدین» که ازین پس انتشار خواهد یافت به تفصیل بیان کرده ام

214 (مکرر) – ابن هشام ج 2 ص 650

215- «... و پایانش آغازش را دنبال میکند. سرانجام از سرآغاز ؟؟؟ تر است».

ص: 381

221- این روایت را که سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده است کتب معتبر اهل تسنن و تشیع آورده اند با اندکی اختلاف در تعبیر «ماشانه اهجر»؛ «ان رسول الله یهجر»، «ان الرجل لیهجر». ولی برخی نام گوینده را برای رعایت حال عمر، نمیبرند ولی کسی که صراحت و تندی عمر را حتی در برابر پیغمبر (که ویژه اوست)

میداندا و روحیه او را و حساسیت و فعالیت او را در مسأله خلاقت پیغمبر میشناسد، اگر هم هیچیک از مورخان نام عمر را نمیبردند، میتوانست حدس بزند که از میان اصحاب خاص پیغمبر در آن مجلس و آن شرایط این صدا از کیست،

222- شعر ابوطالب است در مدح محمد: «چهره روشنی که ابراز آن آب برمیگیرد – پناه یتیمان و نگهدار بیوه زنان».

223- محمد فرستاده ای بیش نیست از آنگونه که پیش از او فرستادگان بودند و گذشتند: آیا اگر مرد یا کشته شد بعقب برمیگردید (به پاشنه برمیگردید؟) و هر که به عقب باز گردد هرگز خدا را زیانی نباشد.» 3/138

225- فاطمه سه ماه و بقولی 7 روز وفات یافت.

225 و به روایتی ابوبکر کنار رفت و محمد بقیه نماز را از او گرفت و بر مردم تمام کرد.

226- کتب تاریخ میگویند: پیغمبر بر روی دست و دامن عایشه جان سپرد، اما علی هنگامی که بر آرامگاه فاطمه ایستاده و با او در دل میکند، به یاد محمد می افتد و آن روزی گار که گذشت و در اینجا تصریح میکند که وی در حالیکه سرش میانه سینه ام و گلوگاهم بود و این عین جمله ای است که از زبان عایشه نقل میکنند) نهاده بود جان داد (نهج البلاغه عبده)

227- «بل الرفیق الاعلی من الجنة». به این آیه اشاره میکند که، «فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا».

228- حدیث مشهور پیغمبر که گفت: «یهود بر هفتاد و یک و نصاری بر هفتاد دو و امت من بر هفتاد و سه فرقه تقسیم میشوند«(با اختلاف روایات در «الغرق بین الفرق» بغدادی چاپ مصر ص 9-12

229- متن نامه ی وی این است: «به غزالی زمانش، آقای محمد رشید رضا صاحب مجله المنار تو به محمد همچون پیغمبری مینگری و بزرگترش می بینی؛ ما هر چند از نظر اعتقاد در دو طرف متناقض قرار دادیم ولی وسعت عقل و صداقت گفتار ما را بیکدیگر پیوند میدهد و این استوارترین پیوند دوستی است و شایسته است که حقیقت گفته شود (رک. فایده و لزوم دین، محمد تقی شریعتی، متن شعر و ترجمه آن)

ص: 382

انتروپولوژی آن را در دو قرن اخیر بروشنی تحقیق کرده است: قرآن نیز مکرر آنرا گفته است: لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا هُمْ نَاسِکُوهُ (رجوع کنید به کارهای پر ارزش اسپنسر، مولر، مارسل موس، لوی برول، دورکهیم، ماکس وبر...) اما در آن هنگام که ما از پیغمبران بزرگ سخن میگوئیم فرهنگ و مدنیت همه در شرق بوده است و ناچار مذاهب جهانی و ماندنی باید در اینجا باشند و مذاهب بزرگ همچون تمدنهای بزرگ از شرق به غرب رفته اند.

293- «ایران در زمان ساسانیان» کریستنسن ص 220

294- طبری طبری مزدک را اهل «الندریه» میداند که بعقیده کریستنس همان مادر اریا Mâdarâryâ است که میگوید: «حتی تا قرن نهم میلادی مسکن نجبای ایران بوده است (لسترنج G. le Strange سرزمین های خلافت شرقی ص 38). وی بگفته ی مالالاس، فاتح را محترم میشمارد زیرا فاتح نور است و شکست خورده ظلمت! (سلطنت قباد و ظهور مزدک، کریستنسن ص 5-104).

295- بر روی یک صفحه چند سوراخ به اندازه ی سکه های ده شاهی، یک ریالی، دو ریالی پنج ریالی و ده ریالی تعبیه کنید و به دو کودک، یکی اشراف زاده و دیگری زاده ی فقر، بگوئید تا هر یک از سکه ها را در سوراخی که هم اندازه ی آن است قرار دهند. اشتباهات این دو برعکس هم است؛ اولی سکه ها را در سوراخ های کوچک تر میگذارد و دومی در سوراخهای بزرگتر!

296- خواهید گفت پس چرا این ادیان در میان توده نیز بشدت رسوخ یافته است؟ اولاً این ادیان پس از چندی خصوصیات بارز طبقاتی خود را از دست میدهند. (مسیحیت و اسلام مگر چنین نشد؟ اسلام اشرافی را نمیشناسید؟) و گذشته از آن، بنظر من، پیدایش دردها و احساس ها مرز دارد اما پیشروی آن مرزی نمیشناسد و سراسر اندام اجتماع را فرا میگیرد. هم اکنون بسیاری تمایلات، حساسیت ها و نیازها و ذوق های هنری و ادبی و ا جتماعی و افکار و خیالات فلسفی و جهان بینی خاص بورژوازی اروپائی را نمی بینیم که با چه شدتی در طبقات متوسط و محروم جامعه های عقب مانده ی آسیائی و افریقائی رواج می یابد؟

297- کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، تاریخ مذاهب در 5 جلد بفرانسه، مزدینا در در ادبیات فارسی، دکتر معین...

298- نوح نجار است و ابراهیم فرزند آزر مجسمه ساز (و منجم نمرود: - تفسیر صافی) و برخی که دیده اند گوشه اش باز است گفته اند آزر جد اوست!). (کتب شافعی قاموس، شرح حمزیه ابن حجر مکی...) اما مفسران «اب» را «عمو» معنی کرده اند! چه، به زعم آنان پدر پیغمبر خوب نیست که آدم بدی باشد آنهم بت تراش؛ در حالیکه نکته در همینجا است که فرزند بت تراش سر سلسله ی

ص: 383

گردبادی است سیه گرد سواری نیست...

یادت هست از این شعر؟ هنوز هم همانم. همان نگهبان و همسان شمع، همان راهب و حاجب و سالک که بودم. پیغمبر میگفت: من از دنیای شما عطر را و زن را و نماز را دوست میدارم اما من تنها تنهائی را برگزیده ام که اگر این صومعه ی پاک و پناهگاه مأنوس نبود، مرا این دنیا که در و دیوار و همه ساکنانش با من بیگانه اند، دشمن اند، میکشت، تعجب میکردی که آدمی چون من چگونه با این گرمی و گستاخی با مردم درمیآمیزد. بمیان جمع میرود. در همه غرق میشود، هر کسی را تحمل میکند، این همه آدمهای جورواجور هر کدام خود

را با او جور می یابند! میدانی با چه پشتگرمی تا قلب این دریای جمعیت میرفتم و در دیگران غرق میشدم؟ هرکسی را و هر چیزی را تحمل میکردم؟ من در پشت سر، برج و باروی استوار و نفوذ ناپذیر تنهائی را داشتم که، هرگاه، دیگران برایم تحمل ناپذیر میشدند و هرگاه زندگی میخواست گریبانم را بچنگ آورد. به درون این معبد پناه میبردم و درها را می بستم، راحت! ماه اگر حلقه به در می کوفت جوابش میکردم.

بزرگترین هنر من و قدرت من و ثروت من همین بود. خانه ی من همین بود. بیهوده نبود که به قول «نه نه» مان، همیشه پدرم در منزل «نبود» اما من «اصلا نبودم»، بیهوده نبود که یافتن من، بقول دوستان، کشفی بود و به تصحیح نبوغ آمیز «م» «اختراعی»! چه تصحیح عجیبی! واقعاً نابغه است. هنوز هم همچنانم، اما حادثه ی دیگری پیش آمده است که خوشبختی مرا و تنها هنر و قدرت و ثروت مرا بباد داده است. آن خانه ی امن و آن برج و باروی استوار چنان درهم ریخته است که نمیدانی. اکنون تنهائی نیز از من گرفته شده است. بی سر و سامانم، آواره ی آواره. مردی که تحت تعقیب است، همه در تعقیب اویند و از هر نگاهی میگریزد و تنها پناهگاهی که داشته است از میان رفته است. کجا برود؟ هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از این همه دیگرها و

ص: 384

نمیتوانم سکوت را تحمل کنم. نمیتوانم چیزی بگویم ولی ساکت خواهم ماند. اما من اکنون احساس کسی را دارم که درد جان سپردن را تحمل میکند و میداند که، از آن پس، آرامش است و نجات و، خسته از رنج زندگی که «جز احتضاری که یک عمر بطول میانجامد هیچ نیست»، سر به زانوی معشوق خویش خواهد نهاد و، سیراب و سرشار، در زیر دستهای او که دو مسیح خاموشند، نوازش خواهد شد.

یک «شهید»! نمی بینی که چه شیرین و چه آرام میمیرد؟

برای آن ها که به «روز مرّگی» خو کرده اند و با خود ماندگارند، مرگ فاجعه ی هولناک و شوم زوال است، گم شدن در نیستی است. آن که آهنگ هجرت از خویش کرده است، با مرگ آغاز میشود. چه عظیم اند مردانی که عظمت این فرمان شگفت خداوند را شنیده اند و بدان کار بسته اند که: «بمیرید، پیش از آنکه بمیرید»!؟

چنین می پندارم که در این سوره، مخاطب خداوند تنها پیامبر نیست. روی سخن با همه ی آنهائی است که «در جامعه ی خویش» پیچیده اند:

«ای به جامه ی خویش فرو پیچیده! برخیز! و جامه ات را پاکیزه ساز و پلیدی را هجرت کن»!

طنین قاطع و کننده ی فرمان وحی در فضای درونم می پیچد و صدای زنگهای این کاروانی را که آهنگ رحیل کرده است می شنوم. هجرت آغاز شده است و میدانم این آتشی که اکنون چنین دیوانه در من سربرداشته است، نه یک حریق، که آتش کاروان است! آتشی که بر راه میماند و کاروان میگذرد.

آتش نرون نیست، آتش ابراهیم است، چه میگویم؟ ارمغان عزز پرومته ی در زنجیر است، پرومته! «پیش آگاه». این همسرشت «شمس»، اما همسر نوشت کرکس که بیش از انسان به «آگاهی» رسید. رب النوعی که آتش خدایان را، از آسمان، پنهانی ربود و به زمین آورد و شب ها و زمستان های زندگی را به آتش کشید.

ص: 385

میخواستم، دست در دست او می پریدم و میرفتم و میگشتم و «بودم».

با او.... بی آنکه به حضور او نیازمند باشم، زندگی یی در اوج آسمان ها داشتم و چه زندگی سیر آب و سرشاری است که آدمی در کنار معشوقی دلخواه زندگی کند، بی آنکه رنج تحمل کسی را داشته باشد. وصالی در تنهائی مطلق خویش، با عزیزی که هست و... نیست.

سه سال اینچنین، بی او، با او گذراندم و چه شکرها و شادیها که: چه خوب! چه خوب که حرفهائی اینچنین را، در آن ایام باغ، به ابتذال گفتن نیالودیم و سکوت ها، در آن یکسال، میگفت که ما هر دو عظمت و تعالی و حساسیت و لطافت این حرفها را که در الفاظ می پژمرد و قداست اهوارئیش در گفتن میآلاید خوب احساس میکردیم و، این احساس مشترک ما را تا کجا به هم نزدیک و خویشاوند میساخت و احساس این احساس، ما را هر روز نزدیکتر و خویشاوندتر!

شبی، خسته از کشمکش های بیحاصل، کوفته از شکست های بسیار و بستوه از زندگی و بیهوده ها و بیهودگیهائی که در آن غرقه ایم؛ از غم و غربت و تنهائی و بیحاصلی سرشار، به کافه ای پناه بردم، گوشه ی خلوت تری را انتخاب کردم و نشستم و صندلیم را به سمت پنجره کج کردم و دریاچه را تماشا میکردم. من از هرچه انسان تاکنون بر روی این خاک بنا کرده است، پنج چیز را دوست میدارم، نه که دوست تر میدارم، نه، دوست میدارم:

محراب را و مناره را و پنجره را و شمع را و آینه را، محراب را که تنها گوشه ی تمیزی است بر روی این خاکستانی که همه جایش را به آدمیزاده آلوده اند؛ تنها جائی در زمین که روزمرگی ها و پلیدی های زندگی کردن در آن راه ندارد. آنجا که بازار نیست، که در آن سوی آن؛ هر جا که هست بازار است و هر که هست بازارگان، بازاری هر چند محراب بدست بازارگانان و خلیفگان... اما بهر حال، محراب! و مناره را که، تنها قامت بلند و آزادی است که از میان شهرها و شهریان – که همگی

ص: 386

فرو خواهد خفت و چنین شد. شبم روز شد و «نار» م «نیروانا». حریق نمرودی بر من گلستان ابراهیم گشت. هر گلوله ی آتشی گل سرخی؛

رنگ ها و نورهای خیره کننده، به اعجازی که از نیایش های مهاجم و آمرانه ی من سرمیزد، آرام بهم پیوستند؛ و پرتوی رام و نرم و نوازشگر، به رنگ سپیده ی صبح، پدید آوردند. بر لبان عبوس و تیره ی افق. لبخندی از

نور شگفت و از ستیغ کوهستان شرق، آفتابی که سالها پیش، در دریای مغرب فرو نشست، برخاست و پاره های هراسان شب های شب اندر شب را به دور دست ها راند و بر «حرا»ی جاهلیت سیاه من، بر قلب «امی» من، پرتو سبز الهامی فرو تابید و جاده ای از نور، همچون کهکشان، در برابرم، از من تا صبحگاه، بر پهنه ی کویر کشیده شد.

لحظه ای درنگ کردم؛ لحظه ای که پانزه سال طول کشید. مسحور این اعجازهای شگفت! حالتی همانند هراس و تردید و اشتیاق پیامبر در نخستین صاعقه ای که وحی بر جانش زد. پانزده سال بیشتر درنگ نکردم که «ارهاصات»(1) بسیار و «بشارات»(2)

بیشمار، پیامبر پیشین این دین، روح مرا پذیرای این «ظهور»؛ دل مرا آشنای این «بعثت» ساخته بود.

پس از پانزده سال درنگ در حریق، به راه افتادم. جاده ی نور را پیش گرفتم؛ این «تائو»یی که به آن «نیروانا» می پیوست. هجرت آغاز شد!

آفتاب بر بالای سیرم ایستاده و دشت بر سر راهم گسترده و راه در برابرم، چشم براه هر قدمم، و من چشم در روشنائی دوخته میرفتم و میرفتم و آفتاب بر بالای سرم ایستاده و دشت بر سر راهم گسترده و راه در برابرم، چشم براه هر قدمم، و من چشم به روشنائی دوخته میرفتم و میرفتم و آفتاب بر بالای سرم ایستاده و دشت بر سر راهم گسترده و راه در برابرم، چشم براه هر قدمم، و من چشم در روشنائی دوخته میرفتم

ص: 387


1- نشانه هایی که از ظهور پیامبری در آینده ی نزدیک خبر میدهد.
2- مژده هائی که پیامبر پیشین درباره ی ظهور پیامبر خاتم داده است.

من نقش کردم!

از پنجره ی اطاق تنهایم «در همسایگی سارتر»(1)،

پرتو لرزان و غمگین «شمع» را که در عمق محراب معبد میسوخت – دیدم. و اکنون در همسایگی «کلیشی»(2)،

شمع را می بینم و در پرتو رخشان زبانه ی جاندارش، لوح محفوظ را که در برابرم گشوده است میخوانم. در قلب معبد، آرامگاه مجهول شهیدی را می یابم که لوحش را تراشیده اند.

هراسان و داغدار، از حلقوم باریک مناره ی معبد بالا میروم، به «مأذنه»، اطاق مشبک مؤذن، میرسم! آه! مجروح و بیمار افتاده است! چشمانش، همچون دو پیاله ی خون، به روی من باز مانده اند. دودهای غلیظ و آلوده ای که از درون مناره میگذرد او را به خفقان سیاهی گرفتار کرده است: دم زدن برایش محال است و خونش مسموم و چهره اش کبود و لبهایش از عطش شکافته؛ او در قفس خویش زندانی است؛ نمیتواند فرود آید که

متولی او را نمیشناسد، از حضور او آگاه نیست، بگمانش که مؤذن مرده است. در جای او نقاره ای نصب کرده است و ساعتی کودکی، نمیتواند معبد را ترک کند که بیرون همه کافرستان است.

بالاتر از آن، بر سر مناره، کبوتران حرم رنگ برگشته تشنه، پریشان و غمگین، خاموش مانده اند. شوق پرواز در جانشان پژمرده و بالهای معصوم و زیبایشان شکسته است. اینها را مؤذن آب و دانه میداد و پرواز میآموخت و او اکنون بیمار است و عطش جانش را بستوه آورده است. سنگینی قرنهای بیرحم را بر سینه اش احساس میکند.

ناگهان، رسالتی را که در بعثت همه ی پیامبران تاریخ بود بر دوش جانم احساس کردم.

ص: 388


1- در کوچه ی شولشر، سارتر و سیمون دوبووار – همدلش، نه همسرش (که ازدواج نکرده اند) – زندگی میکردند.
2- زندانی در پاریس در محله ای به این نام که دو سال بعد در آنجا ساکن بودم.

و عدم نیازمند نیست

نه نیازمند خدا، نه نیازمند مهر

نه میشناسد، نه میخواهد و نه درد میکشد و نه انس می بندد

و نه هیچگاه بیتاب میشود

که عدم «نبودن» مطلق است

اما خدا «بودن» مطلق بود.

و عدم فقر مطلق بود و هیچ نمیخواست

و خدا «غنای مطلق» بود و هرکسی، به اندازه ی «دانش هایش»، میخواهد.

و خدا گنجی مجهول بود

که در ویرانه ی بی انتهای غیب مخفی شده بود.

و خدا زنده ی جاوید بود

که در کویر بی پایان عدم «تنها نفس میکشید»

دوست داشت چشمی ببیندش، دوست داشت دلی بشناسدش

و در خانه ای گرم از عشق، روشن از آشنائی، استوار از ایمان و پاک از خلوص خانه گیرد.

و خدا آفریدگار بود

و دوست داشت بیافریند.

زمین را گسترد

و دریاها را از اشک هائی که در تنهائی اش ریخته بود پر کرد.

و کوههای اندوهش را

- که در یگانگی دردمندش، بر دلش توده گشته بود –

بر پشت زمین نهاد؛

و جاده ها را – که چشم به راهی های بی سو و بی سرانجامش بود – بر سینه ی کوهها و

ص: 389

صحراها کشید،

و از کبریائی بلند و زلالش آسمان را برافراشت

و دریچه ی همواره فروبسته ی سینه اش را گشود.

و آههای آرزومندش را – که در آن از ازل به بند بسته بود –

در فضای بیکرانه ی جهان رها ساخت.

با نیایش های خلوت آرامش، سقف هستی را رنگ زد،

و آرزوهای سبزش را در دل دانه ها نهاد،

و رنگ «نوازش» های مهربانش را به ابرها بخشید،

و ازین هر سه ترکیبی ساخت و بر سیمای دریاها پاشید،

و رنگ عشق را به طلا ارزانی داد،

و عطر خوش یادهای معطرش را در دهان غنچه ی یاس ریخت،

و بر پرده ی حریر طلوع، سیمای زیبا و خیال انگیز امید را نقش کرد.

و در ششمین روز، سفر تکوینش را بپایان برد.

و با نخستین لبخند هفتمین سحر، «بامداد حرکت» را آغاز کرد:

کوهها قامت برافراشتند و رودهای مست، از دل یخچال های بزرگ بی آغاز،

به دعوت گرم آفتاب، جوش کردند،

و از تبعیدگاه سرد و سنگ کوهستان ها بگریختند و، بیتاب دریا

- آغوش منتظر خویشاوند –

بر سینه ی دشت ها تاختند و

دریاها

آغوش گشودند و... در نهمین روز خلقت،

نخستین رود به کناره ی اقیانوس تنهای هند رسید و اقیانوس،

که از آغاز ازل، در حفره ی عمیقش دامن کشیده بود،

چند گاهی، از ساحل خویش، رود را، به استقبال، بیرون آمد و رود،

ص: 390

آرام و خاموش،

خود را،

- به تسلیم و نیاز –

پهن گسترد،

و پیشانی نوازش خواه خویش را

پیش آورد،

و اقیانوس

- به تسلیم و نیاز –

لبهای نوازشگر خویش را

پیش آورد

و بر آن بوسه زد.

و این نخستین بوسه بود.

و دریا، تنهای آواره و قرار جوی خویش را در آغوش کشید،

و او را، به تنهائی عظیم و بیقرار خویش، اقیانوس، باز آورد.

و این نخستین وصال دو خویشاوند بود.

و این در بیسیت و هفتمین روز خلقت بود

و خدا مینگریست.

سپس طوفان ها برخاستند و صاعقه ها در گرفتند و تندرها فریاد شوق و شگفتی برکشیدند و:

باران ها و باران ها و باران ها!

گیاهان روئیدند و درختان سر بر شانه های هم برخاستند و مرتبع های سبز پدیدار گشت و جنگلهای خرم سر زد و حشرات بال گشودند و پرندگان ناله برداشتند و پروانگان به جستجوی نور بیرون آمدند و ماهیان خرد سینه ی دریاها را پر کردند....

ص: 391

و خداوند خدا، هر بامدادان، از برج مشرق بر بام آسمان بالا میآمد و دریچه ی صبح را میگشود و، با چشم راست خویش، جهان را مینگریست و همه جا را میگشت و...

هر شامگاهان، با چشمی خسته و پلکی خونین، از دیواره ی مغرب، فرود میآمد و نومید و خاموش، سر به گریبان تنهائی غمگین خویش فرو میبرد و هیچ نمیگفت.

و خداوند خدا، هر شبانگاه، بر بام آسمان بالا میآمد و، با چشم چپ خویش، جهان را مینگریست و قندیل پروین را بر میافروخت و جاده ی کهکشان را روشن میساخت و شمع هزاران ستاره را بر سقف شب میآویخت، تا درشب ببیند و نمی دید، خشم میگرفت و بیتاب میشد و تیرهای آتشین بر خیمه ی سیاه شب رها میکرد تا آن را بدرد و نمیدرید و می جست و نمی یافت و.

سحرگاهان، خسته و رنگ باخته، سرد و نومید، فرود میآید و قطره اشکی درشت، از افسوس، بر دامن سحر می افشاند و میرفت و

هیچ نمیگفت.

رودها در قلب دریاها پنهان می شدند و نسیم ها پیام عشق به هر سو می پراکندند، و پرندگان در سراسر زمین ناله ی شوق برمیداشتند و جانوران، هر نیمه، با نیمه ی خویش بر زمین میخرامیدند و یاس ها عطر خوش دوست داشتن را در فضا میافشاندند و

اما...

خدا همچنان تنها ماند و مجهول، و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتش بی کس! و در آفرینش پهناورش بیگانه می جست و نمی یافت.

آفریده هایش او را نمیتوانستند دید، نمیتوانستند فهمید، می پرستیدندش، اما نمی شناختندش و خدا چشم براه «آشنا» بود.

پیکر تراش هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمه های گونه گونه اش

ص: 392

غریب مانده است،

در جمعیت چهره های سنگ و سرد، تنها نفس میکشید.

کسی «نمیخواست»، کسی «نمیدید»، کسی «عصیان نمیکرد»، کسی عشق نمیورزید، کسی نیازمند نبود، کسی درد نداشت... و....

و خداوند خدا، برای حرف هایش، باز هم مخاطبی نیافت!

هیچکس او را نمی شناخت، هیچکس با او «انس» نمیتوانست بست

«انسان» را آفرید!

و این، نخستین بهار خلقت بود.

ص: 393

فهرست مطالب

نیایش

سوره مبارکه ناس

وسواس خناس کیست؟

شأن نزول آیه شریفه: الم تر......

کعب این زمان چه گفته است؟

معبودهای رند دهل دریده!

طلیعه سخن

تملق از ماسینیون مسیحی!!

آغاز بررسی اسلام شناسی

خیانت وسواس

خناس بقرآن کریم!!

اهانت شدید بعلماء شیعه!!

ناآگاهی وسواس خناس در خداشناسی

بررسی و نقد نوشته وسواس خناس

مهملات وسواس

خناس در مبدء خلقت

تعظیم دارون طبیعی!!

انکار احادیث

آفرینش نور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم

جسارت شدید به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!!

تهمتی برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خواندن نماز با ابوبکر!!

ص: 394

شیخ مفید قدس

سیره در ارشاد چه فرموده

طبرسی در اعلام الوری چه گفته است

داستان نماز در کامل بهائی

ناقلین احادیث نور

تصرف نابجا در احادیث!!

مالیخولیای وسواس خناس!

تفسیر برأی!!

انکار مشروعیت تعدد زوجات!!

حمله به حجاب

زنان!!

اهانت به برگزیدگان خدا!!

اهانت به حضرت موسی علیه السلام!!

کلمات کفرآمیز در تصویر خدا!!

مهملات تورات

توهین شدید به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!!

توهین دیگر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!!

ناآگاهی وسواس خناس

تهمت بت پرستی به خاندان رسالت

موحد بودن آباء انبیاء از آدم تا خاتم

فهرستی از کتابها در ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام

تحقیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!!

ص: 395

متون احادیث

(رزیه یوم الخمیس)

نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مقوقس

تجلیل از عثمان بن عفان!!!!

مطاعن عثمان

ثروت زبیر و عبدالرحمن و دیگر منافقین

پسر عفان از دیدگاه صحابه

مدح ابوبکر!!!!

حدیثی در بت

پرستی شیخین

تمجید وسواس

خناس از شیخین!!

تاریخ چه می گوید؟

نسبت خطا و لغزش به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!!

تمجید از ابوبکر!!!!

ابوبکر را (اول من اسلم) انگاشتن!

خلاصه ای از اشکالات

جسارت قلم زن بررسی جنبشهای اسلامی برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!

مطرود دانستن

مهر زنان!!

توهین برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!!

تهمت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!!

دروغی در حق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم!!

جعل فضیلتی برای ابوبکر!!!!

ص: 396

ناقلین احادیث: (سد ابواب)

نتیجه احادیث فوق

اهانت به علماء شیعه!!

استناد خلافت خلفا بقرآن عظیم!!

آیات خلافت

نسبت بت پرستی بحضرت علی علیه السلام دادن

انکار خاتمیت در قالب خاتمیت!!

تذکر لازم وصیت دروغ!!

هدیه ای به روشنفکران!!

بشارت به مغرضان

ادعاء نزول وحی!!

ادعاء پیامبری!!

تشکر و سپاس

قلم زنان جرائد چه می کنند؟!!

اوراق فتوکپی

شده اسلام شناسی

فهرست مطالب

ختامه مسک

پایان

ص: 397

(ختامه مسک)

سه نمونه از این عکسها را در کتاب: (خرد داوری کند) که مربوط به مؤسسه (هتل خیاط) در مکه معظمه است قطعاً، ملاحظه کرده اید، و شرح آن را نیز خوانده اید، و مؤسس، و بنیان گزار این هتل را نیز که از (وهابی) های معروف، و متعصب مکه است، و ضمناً در (نصب) و عداوت با امیرمؤمنان علیه الصلوة و السلام مشهور است بیقین شرح حالش را در همان کتاب دیده اید. اینک این چند عکس نیز از همان پایگاه است که تابلو ارشاد، هنوز هم بر آن نصب است!! و در حقیقت، نموداری است از ربط بین دو مؤسسه، و بیش از این شرحی لازم نیست.

(العاقل تکفیه الاشاره)

(و الجاهل لاتکفیه ال_.....)

ص: 398

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109