عنوان و نام پدیدآور:آشنای حق: اندیشه و رفتارهای سلوکی آقامحمد بیدآبادی(م1198ق)/ علی صدرایی خویی ؛ با تعلیقات آیت الله العظمی شبیری زنجانی مد ظله العالی.
مشخصات نشر:قم: خویی، 1391.
مشخصات ظاهری:296 ص.؛ 14×21 س م.
شابک:60000 ریال : 978-600-91815-3-7
وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی
یادداشت:چاپ اول: بهار 1391
شماره کتابشناسی ملی:3108335
ص :1
آشنای حق: اندیشه و رفتارهای سلوکی آقامحمد بیدآبادی
ص :2
مقدمه چاپ دوم............... 5
بخش اول: احوال ظاهری............... 11
باب اول: زیست نامه............... 13
باب دوم: اساتید............... 21
باب سوم: شاگردان............... 31
باب چهارم: آثار............... 83
باب پنجم: اشعار بیدآبادی............... 111
بخش دوم: اندیشه ها............... 117
باب اول: آراء علمی............... 119
باب دوم: آراء سیر و سلوکی............... 131
ص:3
بخش سوم: سیرۀ عملی............... 143
بخش چهارم: در منظر دیگران............... 181
باب اول: از منظر شاگردان و معاصران............... 183
باب دوم: از منظر شرح حال نویسان............... 197
بخش پنجم: سرانجام و بازماندگان............... 211
بخش ششم: رساله ها............... 225
1. منظومه در کیمیا و سیروسلوک............... 227
2. رسالۀ شرح حال سید محمد شاهندشتی............... 245
بخش هفتم: تعلیقات............... 259
1. تعلیقات آقای رحیم قاسمی............... 261
2. تعلیقات آقای محمد رضا زاد هوش............... 264
بخش هشتم: نمونه تصاویر............... 267
1. صفحۀ اول رساله حسن دل............... 269
2. دستخط آقا محمد بیدآبادی............... 270
3. صفحۀ اول و دوم رسالۀ کیمیا............... 278
4. نمونه تصویر نامه های عرفانی............... 280
منابع و مآخذ............... 283
فهرست تفصیلی مطالب............... 289-296
ص:4
با حمد و ثنای خدای تعالی و درود و صلوات بر پیامبر رحمت و آل طاهرینش، کتاب آشنای حق بعد از سالها با چاپ دوباره تقدیم می گردد.
چاپ اول با اقبال مطلوبی از سوی جامعه علمی مواجه گردیده و نگارنده را به انتشار مجدد آن مصمم ساخت.
چاپ اول این اثر از سوی نشر نهاوندی در بهار 1379 ش منتشر شده بود با اینکه طبق قرارداد دو چاپ دیگر نیز حق آن ناشر بود ولی مدیر محترم آن دوست گرامی آقای علی افراسیابی با بزرگواری و صرف نظر از حق مسلم خود، انتشار مجدد آن را به نشر خویی واگذار نمودند.
این چاپ نسبت به طبع سابق از امتیازاتی برخودار است:
1. این چاپ مزیّن است به تعلیقات سودمند و مدققانه حضرت آیت الله العظمی سید موسی شبیری زنجانی - مدّ ظله العالی -، چه معظم له
ص:5
نسخه ای از چاپ سابق این کتاب را از اول تا آخر ملاحظه و نظراتشان را در حواشی یادداشت نموده بودند. این یادداشتها در پی نوشت این چاپ درج و در انتهای آنها نام حضرت ایشان به اختصار (آیت الله زنجانی) ذکر شده است.
2. در این چاپ تذکرات و تعلیقه هایی که دو دوست عزیز: جناب آقای رحیم قاسمی و محمد رضا زاد هوش، طی یادداشت های جداگانه ای ارسال نموده بودند، آمده است. این یادداشتها برخی حاوی تذکر اغلاط مطبعی بود که در متن اعمال گردید و برخی تکمله های سودمندی بود که در پایان کتاب با عنوان ملحقات درج گشته است.
3. یادداشتهایی که نگارنده طی یک دهه بعد از چاپ اول، دربارۀ آقا محمد بید آبادی جمع آوری نموده بود در این چاپ اضافه شده است.
امید آنکه سرگذشت این بزرگان الگویی برای جوانان این سرزمین قرار گرفته و چراغی برای راه آینده قرار گیرد.
والله من وراء القصد
قم - اردیبهشت ماه 1391 ش
ص:6
تویی خلاصۀ ارکان انجم و افلاک ولی چه سود که خود را نمی کنی ادراک
تو مهر مشرق جانی به غرب جسم نهان تو دُرّ گوهر پاکی فتاده در گِل و خاک
تویی که آینۀ ذات پاک اللّهی ولی چه فایده هرگز نکردی آینه پاک
غرض تویی ز وجود همه جهان ور نی لَما یُکوَّنُ فی الکونِ کائنٌ لولاک
همه جهان به تو شادند و خرم و خندان تو از برای چه دایم نشسته ای غمناک
همه جهان به تو مشغول و تو ز خود غافل همه ز غفلت تو خایفند و تو بی باک
نجات تو به تو هست و هلاک تو از تو ولی تو باز ندانی نجات را ز هلاک
تو عین نور بسیطی و موج بحر محیط چنان مکن که شوی ظلمت خس و خاشاک
اگر چو «مغربی» آیی ز کاینات آزاد به یک قدم بتوانی شد از سَمَک به سَماک(1)
ص:7
طبیعت مادی، آشیانۀ تکامل و رشد انسان های الهی است. آنان که به خوبی موقعیت خود را در این عرصه دریافته و برای معاد و بازگشت خود، همیشه در تکاپو و مجاهده اند، آنان یک لحظه، کوتاهی و مسامحه را در حضور خالق خود جایز ندانسته و همیشه از محدودیت توان خود در طاعت و عبادت بیمناک اند. اگر تعریفی برای آنان از کتاب الهی جستجو کنیم، زبان حال آن ها آیات فرقانی است. آن جا که حضرت رب الارباب می فرماید:
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما * وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً.1
و اوصافشان در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام چنان است که فرموده:
هَجَمَ بهمُ العلمُ علی حقیقة البصیرة، و باشروا روح الیقین، و استلانوا ما استعوره المترفون. و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبواالدنیا بأبدان ارواحها معلقة بالمحل الأعلی، اولئک خلفاءُ الله فی أرضه، و الدعاةُ الی دینه، آه آه شوقاً إلی رؤیتهم.(1)
علم و دانش با حقیقت و بصیرت به آن ها روی آورده، و روح یقین را لمس کرده اند و آن چه دنیاپرستان هوس باز مشکل می شمرند، بر آن ها
ص:8
آسان است. آن ها به آن چه جاهلان از آن وحشت دارند، انس گرفته اند.
در دنیا با بدن هایی زندگی می کنند که ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد. آن ها خلفای الهی در زمین اند و دعوت کنندگان به دین خدا، آه آه چقدر اشتیاق دیدار آن ها را دارم!(1)
و آنان همان هایند که ابن سینا - در تعریف عارف و صفات آن ها - می گوید:
عارفان خواهان حق اول باشند، نه از برای چیزی دیگر و هیچ چیز بر شناخت و عبادت وی اختیار نکنند؛ زیرا که وی مستحق عبادت است.
عارف همیشه خرّم و گشاده روی و خندان باشد. و تواضع به بخیل فرومایه به نزدیک وی هم چنان بود که به گرانمایه و بزرگ و انبساط او با خامل مجهول هم چنان باشد که با نبیه بزرگ. و چگونه خوش نباشد؟! و وی خرّم است به حق و به همه چیز، زیرا که وی اندر همه چیزها حق را می بیند.
عارف گمان بر چیزها ندارد، و تجسّس کارها نکند و اگر منکری بیند خشم ورا اندر حرکت نیارد، چنان که وی را بر آن کس رحمت باشد، زیرا که وی بیناست به سرّ خدای تعالی اندر قدر، و اگر امر معروف کند به نصیحت وافق کند، و سختی و ملامت اندر آن به کار ندارد. اما اگر امر معروف بزرگ باشد، و نااهل کند، رواست که وی را غیرت باشد.
عارف دلیر باشد و چون نه چنین بود؟ و وی از مرگ نپرهیزد. و سخی
ص:9
و جواد باشد و چون نه چنین بود؟ و وی از دوستی باطل دور است. و گناه ها را عفو کند و چگونه نه چنین باشد و نفس او بزرگ تر از آن است که هیچ زلت بشری آن بخراشد و حقد و کینه اندر یاد وی نماید، و چون نه چنین باشد؟ و ذکر او به حق مشغول است.
بزرگ است جناب حق از آن که راه هر آینده ای باشد، یا بر آن مطلع شود جز یکی از پس یکی. زیرا که آنچه این فن بر آن مشتمل است، مغفل نادان را مضحکه است و محصل دانا را عبرت است. هر که آن را بشنود و از آن نفرت گیرد، تهمت بر نفس خویش نهد که مگر مناسب این نیست و هر کس برای چیزی خلق شده و راهش به آن آسان است.(1)
آری اینان مردان یگانه و یگانه های روزگارند. کلام شان همه حکمت و نور و عمل شان همه راه و رسم وصول است. دیگران باید آن ها را راهنمای خود گیرند و به کلام و گفتارشان دل نهند که آنان آشنای به راه و آداب سیر و سلوک آن هستند.
در این مجموعه بر سر خوان اندیشه و افکار مردی از این فریق یعنی جمال السالکین، قدوة الحکماء، و اسوة العرفاء آقامحمد بیدآبادی
می نشینیم و از زلال افکار وی در سیر به سوی حق و آداب بندگی و کسب زاد آخرت، توشه می چینیم. امید که روح آن بزرگ عنایتی نماید تا این قلم بتواند افکار و اندیشۀ وی را آن چنان که هست به تصویر کشد.
ص:10
1. زیست نامه
2. اساتید
3. شاگردان
4. آثار
5. اشعار
ص:11
ص:12
آقامحمد بیدآبادی فرزند آقامحمدرفیع است. پدرش اصالتاً از مازندران بوده و به اصفهان کوچیده و در محلۀ بیدآباد ساکن و به بیدآبادی مشهور گردیده است.
در این که اصل آن جناب از کدام شهر مازندران است اختلاف وجود دارد. لکن کاشف دزفولی شاگرد مبرّز آقامحمد بیدآبادی، در یکی از آثارش بیدآبادی را تنکابنی الاصل می نامند. نصّ کاشف چنین است:
... و آن قدوة العارفین و زبدة الواصلین جامع معقول و المنقول حاوی الفروع و الاصول مولانا آقامحمد بیدآبادی تنکابنی الاصل و متوطن به دارالسلطنۀ اصفهان بوده اند.
پدر بیدآبادی در اصفهان اقامۀ نماز جمعه می کرده و به صلاح و تقوی و زهد مشهور بوده است. عبدالنبی قزوینی که معاصر وی بوده، در تقریر شرح حال وی می نویسد:
کان فاضلاً و عالماً مدققاً و زاهداً متقیّاً و صالحاً تقیّاً. و بالجملة کان من
ص:13
اهل الفوز و الفلاح و العبادة و الصلاح. و هو والد مخدومنا المکرم و صاحبنا المعظم آقامحمد أدام الله ظله و هو ممن أقام الجمعة باصبهان.(1)
محمدرفیع تا پایان عمر ساکن اصفهان بوده و در همان شهر رخت به سرای بقای کشیده و در تخت فولاد در جانب شرقی تکیۀ آقاحسین خوانساری مدفون گردیده است.(2)
تاکنون آثاری از محمدرفیع بیدآبادی به دست نیامده است.
آقامحمد بیدآبادی در اصفهان محلۀ بیدآباد چشم به جهان گشوده و هم در این شهر مراتب رشد و کمال را پیموده است.
از دوران کودکی و نو جوانی بیدآبادی اطلاعاتی دست ما نرسیده، امّا داستانی از وی نقل گردیده که متعلق به دورۀ جوانی وی می باشد.
این داستان از لابلای جُنگی اخلاقی که به شکل بیاض تنظیم گردیده و متعلق به قرن سیزدهم هجری بوده، یادداشت گردیده و متاسفانه نویسنده آن نامی از خود نیآورده بود.
در این داستان به اشتغال آقا محمد در ایام جوانی به کسب و تجارت تصریح شده، که تاکنون در هیچ مصدری دیگری بدان اشارت نشده است. همچنین توجه وی به آثار فیلسوفان از جمله حکیم اشراق
ص:14
استرآبادی معروف به میرداماد، از آن به دست می آید. این چنین است نصّ حکایت:
یکی از ثقات حکایت کرد به توسط بعضی از علمای اعلام از قول عارف محقق آقا محمد بیدآبادی، که در بدایت حال و عنفوان جوانی که سن من متوسط ما بین بیست و سی بود به تجارت مشغول بودم نوبتی از ری به اصفهان می رفتم اتفاقاً در آن سفر تنها بودم به کاروانسرائی ما بین ری و قم نزول نمودم و به جهت تنهایی دهشت داشتم درِ کاروانسرا بستم.
چون شام شد سواری رسیده در کاروانسرا بسته یافت در بزد پیش در رفته از روزنه در نگاه کردم وضع او را مناسب ندیدم، گفتم کیستی ؟ گفت در بگشا تو را چه کار است. گفتم: کلید حاضر نیست. بعد از مبالغۀ او در این مرحله و اصرار من بر خلاف سوگند یاد نمود که از اینجا نروم تا تو را هلاک نکنم. پس از اسب خود به زیر آمده در دَرِ کاروانسرا نشسته تفنگی با خود داشت در دامان خود گذاشته و لجام اسب را در دست داشت من از دهشت و خوف مضطرب شده التجا به حرز منسوب به میرداماد که مصدّر به محمد رسول (صلی الله علیه و آله) است برده، به تکرار آن مشغول و توجه به ائمه معصومین - علیهم السلام - جسته از حیات خود چیزی باقی نمی دیدم و از روزنۀ در مراقب بودم که به بینم مآل کار به کجا خواهد انجامید.
ناگاه دیدم که آن شخص را خواب در ربوده، اسب لجام خود را از دست او گرفته روانۀ صحرا شد چون قدری از کاروانسرا دور شد
ص:15
جانوری را دیدم که به جانب کاروانسرا می آید چون نزدیک رسید گرگ بود، مشاهدۀ تفنگ در دامان آن شخص نموده آهسته آهسته نزدیک آمده او را در خواب یافت، تفنگ را از دامان او به دندان برداشته به کناری برده افکنده، مبادرت نمود حلقوم آن شخص گرفته بدرید آن مرد صیحه زده بیفتاد و گرگ او را از هم دریده جسد او را از حوالی کاروانسرا به کناری کشیده برفت و من تا صباح کاروانسرا مانده صبح بر آمدم جسد او را پاره دیدم به سلامت از کاروانسرا برآمده به برکت آن حرز نجات یافتم.(1)
دوران زندگی وی مصادف با سقوط صفویه و حاکمیت افغانها و انتقال قدرت به افشاریه و پس از آن زندیه بوده است. و او در دوران انحطاط زندیه درگذشته است.
بیدآبادی در زندگی خود نوشتی که به دست داده کتاب هایی را که در فنون و علوم مختلف رایج در عصر خویش، درس گرفته، ذکر کرده و گوید:
ایام صبا را به امداد مؤدِّبین و تربیت رب العالمین به نحوی صرف تحصیل مبادی ادبی و علوم آلی نموده تا اعتیاد تام و تمامی به امور محسوس به هم رسانیده، پس عمری در برّ الفاظ و بحر معانی حدیث و قرآن به دستیاری حواس عشره، سیاحت و سباحتی نموده، بعد از
ص:16
تهذیب أخبار و تنقیح مسائل اصول اجتهاد، از وسایل الشیعه فقه شریعت آموخت و دهری با متکلمین گفتگو کرده و به اعتقاد خود تصحیح عقاید نموده و زمانی با مشائین در طلب حکمت شان به هر مکان دویده، دقایق تحقیقات شان را ذخیره نمود. و مدتی از لوامع اشراق افادات اشراقیان استضاء انوار طریق سلوک حکمت اشراق نموده مشغول منزل شماری بود.
و پنداشت که به تحصیل علوم تصوری این مراتب، تعرّف حقیقتِ عرفانِ اهل معرفت می توان نمود. و از مبدء معادِ خود خبری می توان گرفت.(1)
بیدآبادی نارضایتی خود را از توقف و اتلاف عمر در ساحل الفاظ علوم اظهار نموده و گوید:
و به گمان عهد بعیدی از عمر عزیز را صرف متشابهات عبارات و رموز و اشارت شان نمود، و چون دید که از سیر در این اصطلاحات به غیر از دوری از مطلب اثری مترتّب نشده، آه حسرت از سینۀ پرسوز کشیده، مانند صدف کف افسوس بر کف سوده انگشت حیرت به دندان ندامت گزید. و چون کَشَف(2) سر به گریبان تفکر فرو برد.(3)
ص:17
بیدآبادی گوید که بعد از آرام نیافتن روح حقیقت جویم از دروس رسمی، سر به گریبان تفکر فرو بردم و برای آرام ساختن روان و کشف حقیقت به جستجوی آن پرداختم و عاقبت آن را یافتم.
و بعد از یأس کلی از کل ماسوی، استعانت به یاری حضرت باری جسته، معلوم شد که: کتاب هفت ملت گر بخواند آدمی عام است.
و: علم رسمی سر به سر قیل است و قال.
باید زبان بست و بازو گشاد که: «الایمان کله عمل و تحصیل بعضه من بعض». و یقین نمودم که:
در مدرسه هر علم که آموخته ام فی القبر یضرّنی و لاینفعنی
زیرا که به همراهی حس و خیال، توهم حصول معرفت، خیالی است محال. و اندوختۀ ایشان تمام نقش و نگاری است بی معنی و سریع الزوال، بلکه محض وزر و وبال است. و کار عقل نیز ارائۀ طریق است نه ایصال به مطلوب. عقل رهبر لیک تا درِ دوست.
راه نجات منحصر در تابعیت قولی و فعلی و حالی است.(1)
بیدآبادی علوم نقلی و عقلی را در محضر ملا عبدالله حکیم (متوفای 1162 ق)، ملا اسماعیل خواجویی (متوفای 1173 ق) و میرزا محمدتقی الماسی (متوفای 1159 ق) فرا گرفته است. اما از زمانی که علم رسمی را سر به سر قیل و قال دیده و عطش درونی خود را هم چنان در اشتداد یافته دست در دامن استاد عرفان و اخلاف سید قطب الدین نیریزی شیرازی
ص:18
می زند. و در اثر عنایت و ارشاد و دستگیری وی قدم در عرفان و سیر و سلوک می گذارد. آری درس عشق و محبت در مدارس رسمی تدریس نمی شود و مدرسان علوم از تعلیم آن عاجزند. چرا که:
تا لوح سینه از نقش غیر صافی و از شوایب خودی و خودبینی بالمره خالی نشود، عکس شاهد مقصود درو جلوه گر نخواهد شد.
بیدآبادی بعد از آن به دستور استادش مشغول تصفیۀ نفس و زدودن حبّ دنیا و اسباب آن از دل نموده و برهه ای به این امر که اصطلاحاً مجاهده
نامیده می شود، اشتغال داشته است. در این باره می گوید:
و از هنگامی که حقیقت این امر روشنم گشته تا حال پیوسته چون شمع می سوزم می گدازم و می سازم. به قدر مقدور حبّ امور زایله را که رأس کل خطیئة است و به مرور راسخ گردیده، به حول الله از دل بیرون می کنم و از اسباب ظاهره اش کناره می گیرم و از حق اعانت و از دوستان شفاعت می طلبم.
دارم امید که این فن شریف چون فنون دگرم موجب حرمان نشود.(1)
آری بیدآبادی در اثر این مراقبت و محاسبت که در نفس خود به عمل آورده با عنایت باری توانسته، توسن نفس را از گرداب خودبینی و خودپرستی و حبّ دنیا رها سازد. و این مطلب از نامه های وی که به شاگردان خود نوشته و هم چنین گزارش شرح حال نویسان کاملاً روشن و هویدا است. او در نامۀ خود خطاب به فقیه ربانی میرزا ابوالقاسم گیلانی می نویسد:
ص:19
و بالجملة لابدّ لک من تحصیلِ عقائدٍ برهانیةٍ و حقائقٍ ربانیةٍ عرفانیةٍ و اخلاقٍ فاضلةٍ نفسانیةٍ و ملکات مَلَکیةٍ و آداب شرعیةٍ و عبادات بدنیةٍ ، بشرائطها المقررة الدینیة حتی تعرف صدق ذلک من قبلک.
و ذلک لایحصل بالمنی و لاینال بالهوی و لایدرک بالاسباب الظاهرة من العباء و الرداء و التختم بالعتیق و اخذ العصاء و التزین بزی العلماء و العبّاد و الصلحاء و الانتساب بالنسب الی سلسلة الاتقیاء، بل لابد فیه من الزهد فی الدنیا.
فلا یجد الرجل حلاوة الایمان حتی لایبالی من أکل الدنیا و ینس التدریس و المدرسة و التلامذة الساکنة فیها، ثم النیة الصادقة و الاخلاص فی کل ما تأتی و تذر.(1)
بیدآبادی بعد از آن طی چهار مرحلۀ قبلی، به تدریس علوم و تربیت نفوس مستعده و فطرت های پاک اقدام کرده و عدّۀ زیادی را از عالم طبیعت سیر داده، به ملکوت راهنمایی نمود. اسامی تعدادی از شاگردانی که بیدآبادی در این مرحله از عمر خود تربیت نموده، و آثار علمی که در این دوره از حیات علمی خود، نگاشته، در بخش آثار ذکر می شود.
ص:20
بیدآبادی علوم و فنون اسلامی را در نزد عالمان عصر خود در اصفهان فرا گرفت. از اهم استادان و مربیان وی چند تن را می شناسیم که عبارتند از:
میرزا محمدتقی فرزند میرزا محمدکاظم فرزند ملا عزیزالله فرزند ملا محمدتقی مجلسی است که در سال 1089 ق متولد و از مشاهیر فضلای خاندان مجلسی است. او در اواخر سلطنت نادرشاه سمت امامت جمعه و جماعت را در اصفهان بر عهده داشته است. کمالات نفسانی علمی و عملی و پرهیزگاری ایشان به حدّی بوده که در خطبۀ جمعه به محض شروع، اشک از چشم هایش جاری بود.
آثار علمی و قلمی ایشان عبارتند از:
1 - بهجة الاولیاء، به فارسی، در ذکر اسامی کسانی که در غیبت کبری موفق به ملاقات حضرت ولی عصر (عج) شده اند.
2 - دیوان اشعار.
ص:21
3 - قصیدۀ غدیریه که در رمضان 1125 آن را سروده است.
4 - رسایل متعدد فقهی.
الماسی عاقبت در سال 1159 ه . ق. در اصفهان ندای حق را لبیک گفته و در مقبرۀ جدّش ملا محمدتقی مجلسی واقع در مسجد جامع عتیق اصفهان، مدفون گردید.(1)
از مشاهیر تلامذۀ الماسی مرحوم آقامحمد بیدآبادی است که نزد وی حدیث و تفسیر تلمذ کرده است.
یکی دیگر از اساتید آقا محمد بید آبادی، ملا محمد بن محمد حسین مازندرانی خواجویی (م 1173 ق) معروف به اسماعیل خواجویی است.
خواجویی از فقهاء و دانشمندان نامدار سدۀ یازدهم و دوازدهم هجری است. شرح حال او در کتابها ذکر شده، که از جملۀ آنهاست:
مفتون دُنبلی در تجربة الاحرار و تسلیة الابرار در شرح حال خواجویی چنین می نویسد:
مولینا اسمعیل خواجوی در سواد دلکش اصفهانِ خلدوَش، جامع مسایل حکمت و فقاهت، دانای اخبار درائت و روایت، فاضل نبیل مولینا اسمعیل خواجویی بود که از قدماء علما و مشاهیر فضلا به حدّت
ص:22
ذهن ممتاز و مستثنی و در اوائل عهد کریم خان داعی حق را لبیک اجابت گفت. فضلش بی شمار، تعالیق و افاداتش بسیار است.(1)
ابوالحسن غفاری نیز در شرح حال وی چنین آورده:
سالک مسالک حق جویی ملا اسماعیل خاجویی، ترجمان مقالات اهل یونان و متحتم کمالات نوع انسان، شهباز بلندپرواز عالم نفوس و عقول، طایر فرّخ پر و بال منازل عروج و مراحل وصول، محقّق دقایق علوم و مدقق حقایق رسوم، مشهور فی الآفاق مفخّر اهالی فارس و عراق، زبیندۀ مسند افادت و فروزندۀ مجلس شریعت، واقف سوانح لیل و نهار و عارف هفت و چهار، منکر آثار تکلّف و تصلّف و مظهر انوار اشراق و تصوّف بودند. اگر چه آن عالی جناب در جمیع علوم ماهر بودند، لیکن به جهت کثرت ممارست مطالب حکمیّه و دقایق عقلیّه در زمرۀ حکما مشهور و به آن عنوان در افواه و السنۀ جمهور مذکور بودند.
اصل آن جناب از مازندران بهشت نشان، نهایت در اوایل سن شریف به دارالسلطنۀ اصفهان آمده، کسب کمالات صوری و معنوی نموده، ترقّی معقولی از برای ایشان دست داده، در زهد و ورع و تقوی و اعتزال از ارباب دولت و بی طمعی از ملوک و امرا ضرب المثل بودند.
مدّت العمر بعد از فراغ از تحصیل علوم، مشغول افاده می بوده اند. در اوایل دولت خاقان مغفور به شوق لقای جناب اقدس الهی از دار فنا به دار بقا ارتحال فرمودند.
مزار فایض الانوار آن جناب در قبرستان تخت فولاد اصفهان است.
چون سنّ شریف آن جناب معلوم مُسَوّد اوراق نبود، از آن جهت به ذکر
ص:23
آن مبادرت ننمود. نهایت از تلامذۀ آن جناب و کسانی که به خدمت ایشان فایض گردیده بودند [می توان] معلوم نمود [که سنّ ] ایشان از هشتاد متجاوز بود - والعلم عنداللّه.(1)
در تذکرة القبور نیز در سرگذشت وی چنین آمده:
این بزرگوار خیلی جلیل الشأن و دارای مقامات بلند از علم و عمل، در استمداد از زیارت قبر او و روا شدن حاجت در آن مکان بسیاری از اهل ایمان اعتقادی دارند. اصل ایشان از مازندران و در محلۀ خواجوی اصفهان توطن نموده، عالمی محقق و توانا و کامل در حکمت و کلام و فقه و اصول بلکه مطلق معقول و منقول، خیلی با ادراک و فهم و عقل و کامل و با زهد در دنیا و حسن خلق و متواضع و مستجاب الدعوة و در پیش همه محترم و مکرم.(2)
آن جناب را رسایل زیادی است در فقه، تفسیر، علوم حدیث، حکمت و کلام که اغلب آن ها به چاپ رسیده است. حاشیه ای نیز بر تفسیر صافی فیض کاشانی و اربعین شیخ بهایی دارند که نسخۀ خطی هر دو در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی نگهداری می شود.
خواجویی علوم حکمی را از شیخ حسین ماحوزی بحرانی فرا گرفته است و بیدآبادی نیز در نزد خواجویی حکمت تحصیل نموده است.(3)
ص:24
شایان ذکر است که بعد از ملاصدرا چند تن در اصفهان به نام ملا اسماعیل در فن حکمت مشهور بوده اند که آثار و احوال آن ها اغلب با هم و با شرح حال خواجویی مشتبه شده است. جهت روشن شدن احوال و آثار خواجویی، در این جا مشخصات آن چند دانشمند و ویژگی هر کدام درج می شود. دانشمندانی که به ملا اسماعیل اصفهانی یا مازندرانی معروف بوده اند، عبارتند از:
الف: ملا اسماعیل بن محمدحسین مازندرانی خواجویی اصفهانی (متوفای 1173 ق) استاد بیدآبادی، که شرح حال وی ذکر گردید.
ب: ملا اسماعیل بن محمدسمیع واحدالعین(1) اصفهانی (م 1242 ق)، که شاگرد حکیم ملا علی نوری بوده و مشرب فلسفی داشته و چند اثر فلسفی از وی (حاشیه شوراق الالهام ملا عبدالرزاق لاهیجی، شرح عرشیۀ ملا صدرا، حاشیه حاشیۀ آقا جمال بر حاشیۀ خفری بر شرح قوشچی، حاشیه حاشیۀ لاهیجی بر حاشیۀ خفری بر شرح قوشچی) در دست است.(2) در اغلب مصادر و از جمله در الذریعه درگذشت وی را سال 1277 ق ذکر نموده اند که درست نیست.(3) ولی در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی نسخه ای از مفتاح الفلاح و مصباح النجاح در شرح دعای صباح ملا
ص:25
اسماعیل بن محمدحسین خواجویی (م 1173 ق) به شمارۀ (12452) موجود است که دانشمندی آن را از آثار ملا اسماعیل واحد العین دانسته، و در پایان نسخه طی یادداشتی تاریخ فوت دقیق واحدالعین را یادداشت نموده، که متن آن چنین است:
شرح دعای صباح از تألیفات آخوند ملا اسماعیل واحدالعین خواجویی اصفهانی است که از أجل تلامذۀ مرحوم مغفور آخوند ملا علی نوری بوده وفات آخوند ملا اسماعیل در محرم الحرام سنۀ 1242 اتفاق افتاد که در مخیّم سلطانیه از رکاب خاقان مغفور مرخص شده ناخوش به گیلان رفت و آن جا وفات یافت.(1)
ج: ملا اسماعیل بن محمدجعفر بن ملا اسماعیل خواجویی (م 1282 ق)، که نوۀ ملا اسماعیل خواجویی بزرگ و مشهور به ملااسماعیل ثانی است.
برای تفصیل شرح حال وی به کتاب رجال اصفهان یا تذکرة القبور (ص 198-199) و کتاب احوال و آثار ملا اسماعیل خواجویی (ص 35-41) مراجعه شود.
د: ملا اسماعیل بن محمدحسین اصفهانی، که از حکماء بوده و در سال 1253 ق در گذشته و مدفنش سر قبر آخوند است. برای تفصیل شرح حال وی به کتاب دانشمندان و رجال اصفهان (ص 133) مراجعه شود.
ه: ملا اسماعیل بن محمدجعفر درب کوشکی اصفهانی (م 1304 ق).
برای تفصیل حالاتش به کتاب رجال اصفهان یا تذکرة القبور (ص 52)، مجلۀ آینۀ پژوهش (97/21) و دایرة المعارف تشیّع (/ 222) رجوع شود.
ص:26
سید قطب الدین محمد نیریزی شیرازی (متولد 1100 و متوفای 1173 ق) از عارفان بنام و عالمان شهیر قرن دوازدهم هجری است. نسبش با بیست و سه واسطه به امام زین العابدین علیه السلام می رسد. آن جناب پس از تحصیل علوم رسمی، روح بلندش از معارف سیراب نشده و به دنبال حقیقت به جستجو می پردازد و به حکیم عارف شیخ علی نقی اصطهباناتی (متوفای 1129 ق) در اصفهان می رسد. نیریزی در این باره در منظومۀ «فصل الخطاب» خود می گوید:
فلما یئسنا من طریقة فکرنالقد انزل الله الغیوث برحمةٍ
رأینا کبار العارفین طریقهمطریقة زهد المرتضی بالمودة
لقد کنت فی الاسفار أخدمهم علیتمنی دخول الباب فی طی خدمتی
و در مدح استاد خود، اصطهباناتی گوید:
ملیک ملوک الفقر شیخی ومرشدیو مستندی فی الحکمة الموهبیة
علیٌ نقیٌ کاملٌ بصفاتهو اخلاقه القدسیة الملکیة
از دیگر اساتید عرفانی وی محمدعلی سکاکی شیرازی (شهادت در 1135 ق در حملۀ افغان) و محمدصادق اردستانی و آقاخلیل اصفهانی را می توان نام برد.(1)
ص:27
نیریزی از اساتید مسلم عرفان در قرن دوازدهم است و در علوم عقلی و نقلی مقام والایی داشته است. قطب در شعر عربی و فارسی مهارت تمام داشته ولی اغلب اشعارش را به عربی سروده است. از آثار وی تاکنون رسالۀ روحیه و منهج التحریر - به اهتمام محمد خواجوی در شیراز به سال 1396 ق - و فصل الخطاب و منظومه ای در نحو - به اهتمام حامد ناجی اصفهانی در سال 1376 در اصفهان - به چاپ رسیده است.
دیگر آثار وی را محمد خواجوی در مقدمه رسالۀ روحیه (ص 15-35) متذکر شده و نیازی به تکرار نیست. در این جا دو مطلب در این زمینه، که تازگی دارد، ذکر می شود:
الف: مجموعه ای از آثار قطب الدین به خط خود وی در دست است شامل این آثار: شرح دعای صباح به فارسی، شرح دعای صباح به عربی، ارجوزة فی التوحید به عربی، الوسایل (منظومه ای به عربی در تضرع و توسل به درگاه باری تعالی)، بدایع الحکمه (مکاتبه ای که مؤلف از منظومۀ مشکاة الولایة خود انتخاب و به شیخ الاسلام محمدشفیع ارسال داشته است)، یک نامه به عربی به همو.(1)
ب: یکی از شروح مهم فصل الخطاب نیریزی، شرح میرزا ابوالقاسم امین الشرع خویی (متوفای 1348 ق) است، این شرح در سال 1344 ق در 962 صفحۀ وزیری بزرگ به چاپ رسیده است. امین الشرع در خاطرات
ص:28
خود، پیرامون این شرح توضیحی داده که خالی از فایده نیست؛ او می نویسد:
در آن اوقات که داخل سلسلۀ دهبیه بودم به واسطۀ خواهش بعضی از زهاد زمان به شرح کتاب فصل الخطاب آقای سید محمد قطب الدین شیرازی - که منظومه ایست بسیار مشروح و مفصل در بیان مراتب توحید و ولایت و مبدء و معاد - بپرداختم.
در مدت هفت سال از تألیف آن کتاب که مسمی به میزان الصواب فی شرح فصل الخطاب نموده ام، فارغ گردیدم و زحمات بسیار در شرح آن منظومه بکشیدم و قریب چهل هزار بیت شرح بنوشتم ولیکن چون از تألیف کتاب فارغ شدم جناب... آن کتاب را به نزد خود احضار کردند و معزی الیه بدون اطلاع این بنده در اول و آخر کتاب بعضی تصرفات کرده بودند که ابداً بنده از آن کلمات مخبر نبوده و راضی نبودم بلکه سرکار خان محض من باب ترویج سلسلۀ خودشان تصرف در آن را لازم دانسته و الحاقاتی قرار داده اند.
از آن جمله حقیر در اصل کتاب نوشته بودم که حقیر این کتاب را حسب خواهش بعضی از زهاد زمان نوشته ام. خان به جای آن، القابی نوشته اند که بنده از آن ها بی خبرم و از آن جمله دایرۀ مهر نبوت است که اضافه کرده اند.
حاصل آنکه کتاب را از وضع علمی ملایی بیرون کرده بودند. قطع نظر از آن کتاب کتابی است به غایت جامع و نافع خصوصاً در حکمت الهیه
ص:29
و مقامات تکمیل نفوس کما لا یخفی علی المتتبع النقاد و البصیر الوقار.(1)
بیدآبادی در اصفهان سالیان متمادی در خدمت نیریزی حکمت الهی تحصیل و سیر و سلوک نموده است.
استاد سید جلال الدین آشتیانی ایشان را جزء اساتید بیدآبادی ذکر نموده است. ولی از شرح حال وی در منابع چیزی به دست نیامد.(2)
وفات ملا عبد الله حکیم را عبد الحسین خاتون آبادی در سال 1162 ق ذکر نموده است.(3) در تذکرۀ نصر آبادی نیز دانشمندی با عنوان حکیم عبد الله یاد شده است.(4)
در برخی مصادر - چنانچه بعداً ذکر خواهد شد - از سید حیدر آملی به عنوان شیخ اجازۀ آقا محمد بید آبادی یاد شده، ولی اینکه بیدآبادی نزد وی چه علمی را یاد گرفته مشخص نشده است.
ص:30
بیدآبادی در تدریس علوم عقلی و نقلی، توجه خاصی به تربیت نفوس و سیر دادن آن ها به ملکوت داشت و شاگردان زیادی در سایۀ تعلیمات وی مرغ روان خود را از خاکدان طبیعت خلاص کرده به ماورای حس و مادّه راهیاب شدند. متأسفانه تعداد کامل دانش آموختگان محضر بیدآبادی در هیچ مصدری ذکر نشده است. آنچه که نگارنده تاکنون در لابه لای نوشته های عالمان بدان ها دست یافته، در این جا می آورد و یقین دارد که تعداد شاگردان وی به مراتب بیش از این تعداد است.
فقیه وارسته و اصولی زبردست میرزا ابوالقاسم بن محمد حسن شفتی گیلانی متولد 1150 ق و متوفای 1231 ق از ارادتمندان و مشتاقان محضر حکیم بیدآبادی بوده است. ما از شاگردی رسمی میرزای قمی نزد بیدآبادی مدرکی در دست نداریم. ولی نامه ای که بیدآبادی به میرزای قمی، در پاسخ درخواست دستوری از جانب میرزا - که عازم زیارت
ص:31
عتبات بوده - (1) نوشته، دلیل آن است که ارتباط اخلاقی بین آن ها برقرار بوده است.
علاوه بر آن، بعد از بیدآبادی، شاگرد ارشد وی ملا علی نوری مکاتباتی با میرزای قمی انجام داده که گویای ارتباط میرزای قمی با مکتب عرفانی و فلسفی بیدآبادی است.
او فرزند سید محمد اسماعیل است و نسبش با 29 واسطه به امام زین العابدین علیه السلام منتهی می گردد.
میرزا ابوالقاسم، حکیمی بزرگوار و مدرسی شهرۀ روزگار بوده و در نزد مرحوم آخوند ملا اسماعیل خواجویی و آقامحمد بیدآبادی در علوم عقلیه و کلام و در نزد سیدمهدی بحرالعلوم در فقه و اصول و حدیث شرف اندوز تحصیل علوم بود. وی نزدیک به سی سال در مسجد شاه اصفهان امام جماعت بوده و در مدرسۀ چهارباغ تدریس می کرد و از علوّ مقام و مرتبه اش در تدریس به لقب «مدرس» مشهور شد.
از آثار وی شرحی بر نهج البلاغه و تعلیقه هایی بر کتب چهارگانۀ حدیثی شیعه، تعلیقه بر تفسیر صافی و تفسیر قرآن به فارسی را می توان نام برد.(2)
از دیگر آثار وی رساله ای است با نام توحید در شرح حدیث هل رایت
ص:32
رجلاً به عربی که نسخه ای از آن به خط صدرالدین موسوی شاهاندشتی در کتابخانۀ دانشگاه تهران نگهداری می شود.(1)
مفتون دُنبلی که از معاصران مدرس بوده، ضمن شمردن وی در ضمن شاگردان بیدآبادی می نویسد که در اصفهان کسی مثل مدرس شرح دروس آقاحسین خوانساری، را به دقت درس نگفته است.(2)
مدرس عاقبت در سال 1202 ق وفات نموده و جنازه اش به نجف منتقل و در آن جا مدفون گردید. واله اصفهانی مادۀ تاریخ وفات وی را چنین سروده:
جستم ز پیر عقل دو مصرع که هر یکیتاریخ ارتحال به واله کند عیان
دریای علم گفت(3)
روان شد ز دهر دون قطب زمان بسوی جنان رفته زین جهان(4)
او عالمی صاحب کرامات و مستجاب الدعوه بوده است. اصل ایشان از همدان و ساکن محلۀ مختاران بود. وی از شاگردان خوب مرحوم آقا
ص:33
محمد باقر بهبهانی و مرحوم آقامحمد بیدآبادی بوده است. در سالی که اسماعیل خان شجاع الدین به همدان سفر نمود، ایشان به اصفهان رفته بودند و با اصرار مردم اردستان و با واسطۀ امام جمعۀ اصفهان امیر عبدالباقی، به اردستان تشریف بردند و با دختر یکی از سادات ازدواج می کنند و بقیۀ عمر را در آن جا به اقامۀ نماز جمعه و جماعت مشغول بودند، تا این که دعوت حق را لبیک گفتند.
آن مرحوم فرزندی داشتند موسوم به ملا محمدحسین همدانی (متولد 1201 و متوفای بعد از سال 1262 ق) که در همدان ساکن بوده و شاعری با تخلص «مجرم» کتاب «مصائب العلماء» را در شرح حال وی نگاشته است.(1) مقبرۀ محمدحسین همدانی در همدان، نزدیک درِ غربی مسجد جامع واقع شده است.
از خاندان سید نعمت الله جزایری است، میر عبد اللطیف خان شوشتری که پسرعمو و شاگرد سیداسماعیل جزایری است در شرح حال وی چنین می نویسد:
السید الجلیل الزاهد النبیل اسماعیل بن السید المرتضی، قلم از اوصاف کمالش به عجز و انکسار اعتراف دارد. حاوی انواع فضایل و نقاوۀ اتقیای کامل، در علوم عقلی و نقلی امام همام و از افاضل علمای اعلام
ص:34
است. در شوشتر فقه و حدیث را از والد بزرگوار خود استفاده نموده، روانۀ اصفهان و در آن بلده مدت پانزده شانزده سال از علمای آن زمان مانند قدوة الحکماء و اسوة العرفاء آقامحمد بیدآبادی و سایر مشاهیر فضلا تکمیل نموده به اوج فضیلت صاعد گردید و به مقامی که بایست رسید.
پس از آن جا به شوشتر بازگشت بعد از چندی که والدش به ملأ اعلی بال گشا گردید امام جمعه و جماعت به التماس جمهور انام به او رسید و پس از مدتی در اثر بیماری در گوشۀ منزل خویش خمول و انزوا را پسندید و به این هم اکتفا نکرد از شوشتر قطع علایق کرده روانۀ عتبات عرش درجات و در کاظمین علیهما السلام و سایر روضات بهشت تمثال به معاشرت افاضل و اخیار کامرواست. اللهم بارک بعمره و فضله.(1)
تاریخ نگارش این شرح حال توسط میرعبداللطیف سال 1216 ق است و از تاریخ وفات صاحب ترجمه اطلاعی در دست نیست.
مرحوم بیدآبادی نامه ای به این دو شخص که گویا با هم برادرند(2) نگاشته که از آن معلوم می گردد، تعلیمات و دستورات اخلاقی از بیدآبادی می گرفته اند. از شرح حال این دو نفر در کتب تراجم مطلبی به دست نیامد.
ص:35
او از حکیمان زبردست بوده و مدتی را نزد بیدآبادی تحصیل حکمت و عرفان نموده و سپس به لاهیجان بازگشته و شیخ الاسلامی آن شهر به وی واگذار شده است. از آثارش استنساخ رسالۀ اثبات واجب الوجود سیدشریف جرجانی است که نسخۀ آن در ضمن کتاب های اهدایی سیدمحمد مشکاة به دانشگاه تهران موجود است.(1)
فقیه، ریاضی دان، متکلم و شاعر شیعی ایرانی. از مردم ساری بود، اما در اصفهان در خدمت استادانی چون آقامحمد بیدآبادی درس خواند. یک چند ملاباشی آقامحمدخان و قاضی عسکر او بود. پس از آن که آقامحمدخان قاجار کشته شد، فتحعلی شاه قاجار وی را مأمور تربیت عباس میرزای ولیعهد (متوفای 1248 ق) کرده او را به سمت صدارت رکاب و ریاست علما برگزید. در 1218 ق که جنگ ایران و روس درگرفت ملاحسین همراه عباس میرزا به آذربایجان رفت. اما در همان سال از سفر آذربایجان بازگشت و در میانۀ راه قزوین درگذشت.
ملاحسین در حکمت مشاء مهارت فراوان داشت و در حکمت الهی سرآمد روزگار خویش به شمار می رفت. وی ادیبی ظریف و نکته دان بود.
ص:36
از سروده های اندکی که از وی به دست مانده چنین برمی آید که در شاعری نیز دستی توانا داشته است.(1)
اعتضادالسلطنه در شرح حال ملاحسین ساروی چنین می نویسد:
ملاحسین مازندرانی، در عنفوان جوانی در همان سرزمین بهشت آیین در نزد علمای دارالمرز به تحصیل علوم مشغول گشته و در اندک وقتی از علمای دارالمرز مستغنی التحصیل شده روی به اصفهان جنت نشان آورده و در آن مکان استاد العلما و الفقها و افتخارالحکماء و العرفاء آقامحمد بیدآبادی را شاگرد و جناب مولانا میرزا ابوالقاسم مدرس رحمهم الله را تلمیذ گردیده... در سنۀ 1213(2) به عالم عقبی شتافت این سه فرد از اوست:
در صفا ریحان کجا مشکین خط جانان کجا این ز گل رُست آن ز گلشن این کجا و آن کجا
بازو مساز رنجه به قصد هلاک ما خود می دهد به باد غمت مشت خاک ما
شب مرگ است و آید یار چون غیرم به سر امشب چه بودی گر اجل می داد مهلت تا سحر امشب(3)
ص:37
سید صدرالدین محمد دزفولی فرزند محمدباقر، متخلص به کاشف. در دزفول چشم به جهان گشود و برای تحصیل علم و معرفت به شهرهای گوناگون از جمله بروجرد، کرمانشاه، همدان، دولت آباد، اصفهان، یزد، مشهد، شیراز، قزوین، تبریز، تهران، نهاوند، تویسرکان و عتبان عالیات عراق مسافرت نمود.
کاشف آثار زیادی در عرفان و اخلاق از خود به جای گذارده که همه به فارسی است.(1) او در شعر و شاعری مقام والایی داشته و چندین دیوان ترتیب داده که دو دیوان وی یکی به شمارۀ 10995 در کتابخانۀ آیت الله مرعشی و دیگری به شمارۀ 2758 در کتابخانۀ ملی تبریز موجود است.
کاشف دربارۀ ارتباطش با بیدآبادی در مکاتیب خود چنین می نویسد:
ص:38
از یمن نفس مرشد کامل - اگرچه از دنیا رفته است - و آن قدوة العارفین و زبدة الواصلین جامع المعقول و المنقول حاوی الفروع و الاصول مولانا آقامحمد بیدآبادی تنکابنی الاصل - رَحِمَهُ الله - و متوطن به دارالسلطنۀ اصفهان بوده اند که حقیر مرید با اخلاص اوست.(1)
همچنین کاشف در رسالۀ مصباح الذاکرین از آقامحمد بیدآبادی و این که اجازۀ ذکر از او دارد یاد می کند.(2)
مرحوم ظهیرالاسلام در این زمینه چنین می نویسد:
اخیراً خطی به مرحوم آقامحمد بیدآبادی اصفهانی - که یگانه حکیم و کامل زمان بوده - تقدیم و درخواست اجازۀ ذکر می کرده، آقای معزی الیه جوابی که برای او نوشته و اکنون موجود، ایشان را به مریدی قبول فرموده اند.(3)
آقای علی فتحی پور نیز در مقدمۀ ترجمۀ حق الحقیقه لارباب الطریقه
کاشف، می نویسد:
مکاتبات زیادی بین مرحوم آقامحمد بیدآبادی و مرحوم کاشف مبادله شده که به صورت یک کتابچۀ مختصر موجود است.(4)
دربارۀ اتصال سلسلۀ تربیتی سید علی شوشتری به کاشف ذزفولی آقای فتحی پور در مقدمۀ مذکور می نویسد:
ص:39
هنگامی که حاج شیخ مرتضی انصاری رحمه الله برای تکمیل تحصیلات خود عازم نجف بوده اند برای گرفتن مدد به خانۀ مرحوم کاشف می روند و تقاضای ذکر و فکر می کنند آن جناب می فرمایند: چون به قصد تحصیل عازم نجف هستید ادامۀ تحصیل یک نوع عبادت است ضمناً اطمینان داشته باشید که وسیلۀ حاج سید علی شوشتری که از ما است به این فیض نایل خواهید شد.(1)
عاقبت کاشف در شب پنج شنبه 16 شعبان 1258 ق دار فانی را وداع و جنازه اش به کربلای معلی منتقل و در بین رواق و حرم مطهر حضرت امام حسین علیه السلام به خاک سپرده شد.
ظهیرالاسلام در مقالۀ خود می نویسد که:
در حقیقت پرستی کاشف همین بس که می فرمود: «جسد مرا در مزبله های کربلا بیندازید و نگذارید دزفولیان قبرم را بت خود نمایند».(2)
او استاد سیدرضی لاریجانی در عرفان است. استاد سیدجلال الدین
ص:40
آشتیانی افاده فرموده اند که:
و حقیر گمان بلکه یقین دارد که میرزا عبدالجواد شیرازی عارف مشهور از شاگردان آقامحمد بیدآبادی است.(1)
ادیب اریب مولی عبدالرزاق بیگ دنبلی خویی متخلص به مفتون (م 1243 ق) از دانشمندانی است که از زلال افکار آقا محمد بیدآبادی پیمانه ها چشیده و در کتابش تجربة الاحرار یادِ لحظه های عرفانی حضورش در محضر بید آبادی نموده، که مطالب وی دربارۀ بیدآبادی در بخش های بعدی کتاب نقل خواهد شد.
عبد الرزاق دُنبلی از اعیان زادگان دُنبلی بوده، در سال 1176 ق در خوی متولد و در ده سالگی از سوی حاکمان زندیه به عنوان گروگان به شیراز برده شد و ده سال در آن شهر اقامت داشت و در همه این مدت مشغول تحصیل علم و کمال بود، بعد از رفع مراقبت به اصفهان و بعد از آن در سال 1241 ق به تبریز برگشت و در سال 1243 ق در آنجا وفات نمود.
مفتون ادیبی فوق العاده و شاعری نکته دان و نویسنده ای مطلع بود و تألیفات متعددی دارد که مورد توجه اهل فضل و ادب می باشد. تعدادی از آثار وی عبارتند:
1 - تجربة الاحرار و تسلیة الابرار، به فارسی. ملک الشعرای بهار در سبک شناسی پیرامون این کتاب چنین گفته:
ص:41
«این کتاب یکی از شاهکارهای قرن دوازدهم است و به شیوه ای بین شیوۀ وصاف و گلستان سعدی تحریر یافته و تمام مزایای فنی گذشته را دربر دارد».(1)
این کتاب در سال 1349 ش در تبریز، در دو جلد، به چاپ رسیده است.
2 - نگارستان دارا: به فارسی و در شرح حال شعرای دوره فتحعلی شاه قاجار و ذکر بعضی اشعار می باشد در سال 1342 ش در تبریز به چاپ رسیده است.
3 - مآثر سلطانیه، در تاریخ وقایع دوران فتحعلی شاه قاجار که در سال 1241 ق و 1392 ق به چاپ رسیده است.
عبدالرزاق علاوه بر فضل و تتبع وی در نویسندگی و تاریخ نگاری، دارای ذوقی سرشار و طبعی روان بود و در اشعارش به «مفتون» تخلص می کرد.
دیوان اشعارش در دست نیست، اما نسخۀ خطی چند مثنوی از وی، مانندِ مثنوی ناز و نیاز و مثنوی همایون نامه و مثنوی سلیم و سلمی و غیره، در دست است.
در حکمت و موعظه چنین گوید:
روزی سر از دریچه همت برآورمز این کاخ تا به کنگره عرش برپرم
حوران در انتظار من و من زابلهیاز زال پرفریب جهان عشوه می خرم
ص:42
آماده گشته ساغر زَقُّوم در جحیم من در هوای مطرب و مینا و ساغرم
پرمایه ام اگر چه ز زر نیست مایه ام گر مفلسم ولی ز گنج قناعت توانگرم
از فتنۀ زمانۀ فتّان پر فتن «مفتون» نیم اگر چه ز تن می رود سرم
شاعر معاصر علی نظمی در کتاب دویست سخنور، تاریخ فوت وی را چنین سروده است:
نام مفتون جاودان بادا که برداهل دل را شعرش از خاطر ملال
آنکه در ملک سخن شد بی قرینو آنکه در شهر هنر شد بی همال
خطۀ خوی گربدونازد رواستکز پی اوکوچنان شیرین مقال
گفت «نظمی» از وی تاریخ او (حشر مفتون با علی بادا وآل)
عارف کامل ملا عبدالکریم بیرجندی قائنی متخلص به اشراق. مرحوم آیتی در شرح حال وی چنین می نگارد:
نجم الحکما و المتألهین مولانا عبدالکریم اشراق، سال ها در دار السلطنۀ اصفهان به سر برده و بر صدرالحکما و المتألهین افضل المتأخرین آقامحمد بیدآبادی تلمذ کرده، ذوقی عارفانه و مشربی حکیمانه دارد.
و بعد از مراجعت به وطن خود بیرجند سفری به کابل و نواحی کشمیر و
ص:43
هندوستان نموده و در کابل مورد توجه تیمورشاه واقع شد. و با میرزا هادی خان منشی الممالک متخلص به عشرت و میرزا خلیل خان مفتون و میرزا احمدخان وکیل مصاحبت و معاشرت داشته و مشاعرات ایشان را در دفتر خود ثبت کرده است. و چندی در طبس بوده و با میرزا سید محمد نامی و در استرآباد با مایلی رفاقت داشته است.
و از آثار اشراق دفتری است که در وقت در نزد این فقیر است حاوی قسمتی از منشآت و مراسلات او که از آن جمله است مراسلات با آقامحمد بیدآبادی و آخوند ملا حمزه و قسمتی از قصاید و غزلیات و مثنویات و رباعیات و مقطعات که بعضی راجع است به امیرعلی خان خزیمی حاکم و امیر وقت بیرجند و بعضی در مدح حکیم آقامحمد بیدآبادی اصفهانی و به جز دفتر مزبور اثر دیگری از مشارالیه به نظر نرسیده. و وفاتش در سنۀ 1229 ق در بیرجند اتفاق افتاده و حکیم مشارالیه با مولانا علی اشرف صبوحی و آخوند ملا اسماعیل منزوی از یک خاندان اند.(1)
رسالۀ دیگری از اشراق بیرجندی در دست است که به خط خود وی و شامل دعاهای کمیل، سمات، مشلول، دوازده امام خواجه نصیر، صنمی قریش، جوشن کبیر و چند دعای دیگر است که در سال 1193 ه . ق.
تحریر نموده است. نسخۀ این مجموعه در کتابخانۀ آستان قدس رضوی در مشهد مقدس نگهداری می شود.(2)
ص:44
بیدآبادی شاگردی داشته به نام «عبدالله بیدگلی کاشانی» و نامه ای هم به وی نگاشته که نسخه های متعددی از آن در دست است. در عنوان یکی از نسخه های این نامه (نسخۀ آستان قدس رضوی)، مخاطب نامه «عبدالله تنکابنی» نگاشته شده است. و گویا اشتباهی صورت گرفته و کاتب به جای کاشانی، تنکابنی نوشته یا این که عبدالله کاشانی اصالتاً تنکابنی بوده و به این لقب نیز مشهور بوده است.
سیدعبدالله فرزند محمدباقر موسوی دزفولی متخلص به داعی. او در اصفهان از آقامحمد بیدآبادی و سیدمحمدباقر شفتی معروف به حجة الاسلام تحصیل علم و معارف نمود. او پدر زن صدرالدین کاشف دزفولی است. آثار علمی داعی عبارتند از: دیوان اشعار در دو جلد، تخمیس قصیدۀ فرزدق، مجمع الاخبار و تذکرة الابرار در تعیین قبور اولاد ائمه و بقعه های متبرکۀ دزفول.(1)
از شرح حال وی چیزی در دست نیست. فقط می دانیم که بیدآبادی نامه ای در جواب وی نگاشته است و خوانساری در روضات الجنات از وی به
ص:45
«الأجلّ الأواه المولی عبدالله البیدجلی القاشانی» یاد کرده(1) ولی شرح حالش را ذکر نکرده است.
او فرزند میرمحمدباقر حسینی مدرس اصفهانی بن محمدصادق است.
مرحوم معلم حبیب آبادی در شرح حال وی می نویسد:
فرزند هفتم او (میرمحمدباقر) آقامیرسیدعلی - رَحِمَهُ الله - است. وی هر چند سناً از برادران خود کوچکتر بوده لیکن از جهت علم و زهد و اخلاق، یگانۀ اولاد مرحوم میرمحمدباقر شمرده می شده و مدتی در نزد پدر خود درس خوانده و چندی هم خدمت آقامحمد بیدآبادی تحصیل فقه و حدیث و اخلاق نموده تا در فنون ظاهر و باطن کامل گردیده و هماره به گوشه گیری و انزوا به سر رسانیده و کتبی به رشتۀ تألیف کشید و پس از وفات بر حسب وصیت نعش او را به عتبات بردند.(2)
آخوند ملا علی فرزند جمشید نوری مازندرانی. یکی از برجسته ترین شاگردان بیدآبادی، ملا علی نوری است. نوری راه بیدآبادی را - که حکمت متعالیه را بعد از فترت طولانی در حوزۀ علمیۀ اصفهان رواج
ص:46
داد - ادامه داده و با استفاده از عمر طولانی که خدا به وی عطا نموده بود قریب هفتاد سال به تدریس کتب ملاصدرا اشتغال داشت و شاگردان زیادی را در این فن تربیت کرد که از آن جمله ملا هادی سبزواری متخلص به اسرار و میرزا ابوالقاسم راز شیرازی و ملا محمدجعفر لنگرودی و آقاسیدرضی لاریجانی هستند. بعد از ملا علی نوری شاگردان وی تدریس علوم عقلی را در اصفهان، تهران و سایر شهرهای ایران رواج دادند.
میرزا محمد حسن زنوزی که شاگرد نوری بوده، در ریاض الجنه در بارۀ وی چنین می نویسد:
«المولی علی النّوری، السّاکن باصفهان، استادنا الاوحد الالهی. عالم، فاضل، کامل، عامل، باذل، حکیم، متکلم، متبحّر، وجیه، نبیه، ادیب، منشئ، مدقّق، عارف، حسن التّقریر، مهذب الاخلاق، له اشعار فارسیة.
قرأنا علیه نبذ من اوایل الاسفار الاربعة و من شرح التجرید الفاضل اللّاهیجی و المشاعر و غیرها و اقتبسنا من ایماضات اشاراته و افاضات اشراقاته حصّة کثیرة - رفع اللّه و شرح اللّه صدره و اضاء بدره - و من اشعاره، رباعی:
حقّا که علی وصیّ بر حق باشد حقیّت او چو حقّ محقق باشد
هر کس که کند حقّ علی را انکار از حق مگذر که منکر حقّ باشد
و له حواش و افادات غیر مدونّة».(1)
مصحح محترم کتاب ریاض الجنه آقای علی رفیعی علامرودشتی در
ص:47
پانوشت شرح حال یاد شده در ریاض چنین نوشته اند:
آخوند ملا علی بن جمشید نوری مازندرانی اصفهانی متخلص به «نور» فیلسوف، حکیم، متکلم، فقیه، ادیب و شاعر و بزرگترین استاد در حکمت متعالیه و زنده کنندۀ طریقۀ ملاصدرا در حکمت اشراق که از 25 سالگی تا نزدیک صد سالگی، به تدریس کتب ملا صدرا اشتغال داشته است. ابتدا در مازندران و بعد در قزوین مقدمات علوم را فرا گرفت، سپس راهی اصفهان شد و به تکمیل دانش خویش پرداخت.
اساتید معروف او: سید حسن بن امیر محمدابراهیم قزوینی، آقا محمد بیدآبادی و آقا میرزا ابوالقاسم مدرسی بوده اند و شاگردان معروفش:
ملا آقای حکیم قزوینی، حاج محمد جعفر لنگرودی، آقا سید رضی لاریجانی، آقا سید محمدحسین تنکابنی، ملا عبداللّه زنوزی و مؤلف این کتاب و جمعی دیگر بوده اند. وی دارای آثار و تألیفاتی بوده که برخی از آن ها چاپ شده است: «جوابات المسائل العرفانیة» تهران 1305؛ «حاشیة شرح حدیث العلوی» تهران 1319 قمری؛ «حاشیة شوارق الالهام» تهران 1311 قمری و «حاشیة المشاعر» تهران، 1315 قمری. برخی از آثار وی نیز به صورت خطی در کتابخانه های آستان قدس رضوی و آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی (ره) و جز اینها موجود است. وی در 22 رجب 1246، در اصفهان دیده از جهان فرو بست و جنازه اش به نجف منتقل و در کفشکن در طوسی (باب الطوسی) حرم مطهر دفن شد.(1)
آثار ملا علی نوری عبارتند از:
ص:48
1. اجوبة المسائل (فهرست دنا، 247/1).
2. اسرار بسمله (فهرست دنا، 773/1).
3. اصطلاحات صوفیه (فهرست دنا، 1048/1).
4. امامت (فهرست دنا، 151/2).
5. بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء یا وحدت وجود(1)
6. پاسخ به پرسش های کلامی (فهرست دنا، 618/2).
7. تعلیقات علی تعلیقات رسالة بسیط الحقیقة (فهرست دنا، 56/3).
8. تفسیر سورۀ توحید.
9. حاشیه بر شرح توحید قاضی سعید قمی، که در ضمن کتاب مذکور به چاپ رسیده است.(2)
10. حاشیة حاشیة آقا جمال علی حاشیة الخفری علی شرح التجرید (فهرست دنا، 115/4).
11. حاشیة شرح الفوائد الحکمیة (فهرست دنا، 273/4)
12. حاشیة شرح الکافی ملاصدرا (فهرست دنا، 273/4).
13. حاشیة الشواهد الربوبیة (فهرست دنا، 313/4).
14. حاشیة قرة العیون (فهرست دنا، 355/4).
15. حاشیة المشاعر (فهرست دنا، 408/4).
16. حاشیة مفاتیح الغیب (فهرست دنا، 453/4).
ص:49
17. حجة الاسلام و برهان الملة در ردّ پادری نصرانی (فهرست دنا، 498/4 و 580/5).
18. حواشی ملا علی نوری در فلسفه (فهرست دنا، 805/4).
19. حواشی بر کتاب های: شوراق الالهام فی شرح تجرید الکلام عبدالرزاق لاهیجی، اسفار ملاصدرا و اسرارالآیات ملاصدرا.
20. رساله در رد تناسخ.
21. السراج المنیر فی الکشف عن الوحدانیة الکبری (فهرست دنا، 80/6).
22. سؤال و جواب های فقهی با میرزای قمی(1)
23. سؤال و جواب های اعتقادی.
24. شرح تحقیقات صدرا (فهرست دنا، 530/6).
25. شرح حدیث ان ابابکر منی بمنزلة السمع...» (فهرست دنا، 596/6).
26. شرح حدیث الحوت و قرن الثور، که با تصحیح دکتر حامد ناجی در میراث حدیث شیعه به چاپ رسیده است (میراث حدیث شیعه، 197/15).
27. شرح حدیث زینب عطاره، که با تصحیح دکتر حامد ناجی در میراث حدیث شیعه به چاپ رسیده است. (میراث حدیث شیعه، 305/18-441).
ص:50
28. شرح حدیث المعرفة بالنورانیة، که با تصحیح دکتر حامد ناجی در میراث حدیث شیعه به چاپ رسیده است (میراث حدیث شیعه، 197/15)..
29. دو شرح بر «حدیث هل رایتَ رجلاً»، که با تصحیح دکتر حامد ناجی در میراث حدیث شیعه به چاپ رسیده است. (میراث حدیث شیعه، 141/3).
30. عرفان (فهرست دنا، 465/7).
31. عصمت (سوال و جواب) (فهرست دنا، 519/7).
32. علم الباری (فهرست دنا، 590/7).
33. مقالات فلسفیة و اصولیة (فهرست دنا، 1114/9).
34. المقالات النوریة (فهرست دنا، 1115/9).
35. اشعار: ملا علی نوری در اشعارش «نور» تخلص می کرد و رضاقلی خان که محضر وی را دریافته در مجمع الفصحاء از وی یاد کرده است.(1)
از ملا علی نوری تاکنون دیوان اشعاری گزارش نشده ولی اشعارش در لابلای جنگ ها و تذکره ها نقل گردیده و از آن مستفاد می شود که حکیم نوری طبعش اغلب به رباعی مائل بوده است.
در این جا اشعاری که نگارنده از ملا علی نوری به دست آورده درج می شود:
تو پنداری جهان خود هست قائمبه ذات خویشتن پیوسته دائم
جهان و جمله فرع نور حق دانحق اندر وی همه پیدا و پنهان
ص:51
اگر خورشید بر یک حال بودی شعاع وی به یک منوال بودی
ندانستی کسی کین پرتو اوست نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست
چو نور حق ندارد نقل و تحویل نیاید اندرو تغییر و تبدیل
جذبة من جذبات الحق
یکی پیمانه پر کرد و به من دادکه از آب وی آتش بر من افتاد
چو آشامیدم از پیمانۀ پاکدرافتادم ز مستی بر سر خاک
کنون نه نیستم در خود نه هستمنه هشیار و نه مخمور و نه مستم
صورت آفرین
روزی که آفرید تو را صورت آفرینبر آفرینش تو به خود گفت آفرین
صورت بیآفرید چنین صورت آفرینبر صورت آفرین و بر این صورت آفرین
در کتاب تذکرۀ باقریه و ذیل آن اشعار مسجدیه نیز چهار رباعی از ملاعلی نوری که در وصف مسجد سید اصفهان و بانی آن حجة الاسلام شفتی سروده، نقل گردیده که عبارتند از:
این کاخ خجسته مطلع انوار استسرّی است در آن که مخزن اسرار است
برجیس در او، خادم و ادریس جلیسچون مدرسِ خاص زبدۀ اخیار است(1)
ص:52
* **
آن قبّه که آسمان کمین پایۀ اوست این قبّه که آسمان سایۀ اوست
زین فضل و شرف، گر آسمان فخر کند زیبد که در افتخار، سرمایۀ اوست
* **
هان شبستان حرم بین که به معنی روز است روز نوروز و شب قدر ز بس فیروز است
ناله از سینه و آه از دل تارت، نوری برکش این جا، که چراغش، دل تار افروز است
* **
هان شبستان نگر که چون روز است روز نوروز و روز فیروز است
گر در آن بگذرد شب و روزت شب قدر است و روز نوروز است(1)
ملاعلی فرزندِ حکیمی به نام میرزا حسن نوری، که از مدرسان فلسفه و حکمت در اصفهان بوده و از وی آثاری گزارش شده که از جملۀ آن حاشیه بر شوارق الالهام عبدالرزاق لاهیجی است که در حواشی چاپ سنگی کتاب یاد شده، به چاپ رسیده است.
ص:53
ملا علی اکبر فرزند محمدباقر بن شیخ شریف الدین محمد رویدشتی که علامه مجلسی بر وی اجازۀ حدیثی داده است. ملا علی اکبر از علمای بزرگوار و حکمای نام بردار و اهل فکر و ذکر و ریاضت و تهجد و عبادت و منبر و موعظه بوده، چندان که کمتر نظیری برای وی توان یافت. وی در نزد آقامحمد بیدآبادی و میرزا ابوالقاسم مدرس در منقول و معقول درس خوانده و در اصفهان در مسجد معروف به مسجد علی اقامۀ جماعت می کرد.
اژه ای آثاری دارد که از جملۀ آن ها: ترجمة الصلوة و اسرارالصلوة، رسالۀ نماز شب، رساله در تفاصیل وقایع معراج، زبدة المعارف، رساله در تفصیل خلقت و اعضاء طبیعی انسان و اخلاق حسنه و رذیله را می توان نام برد. عاقبت در اصفهان مرحوم و در تخت فولاد در درب تکیۀ میرزا ابوالمعالی، در بالاسر ملا اسماعیل خواجویی مدفون گردید و قبرش معروف است.(2)
یکی از شاگردان بنام بیدآبادی ملامحراب گیلانی است. معلم
ص:54
حبیب آبادی در شرح حال وی می نویسد:
مرحوم ملا محراب حکیمی بزرگوار و عارفی مرتاض و اصلاً از اهل گیلان و ساکن اصفهان بوده، و از خدمت سید قطب الدین نیریزی در عرفان و تصوف فیض یاب و در حکمت در نزد آقامحمد بیدآبادی درس خوانده و عده ای او را در زمرۀ شاگردان آخوند ملا اسماعیل خواجویی نیز قلمداد کرده اند.(1)
زنوزی نیز می نویسد:
... ماهر فی فنون الحکمة و التصوف له اطلاع عظیم و میل کثیر الی التصوف. قرأنا علیه نبذاً من الاسفار الاربعه و الدفتر الرابع من المثنوی.(2)
ملا محراب در زهد و انزوا و اعراض از ماسوی وحید عصر خود بوده و در مرتبۀ فضیلت خصوص مرتبۀ علوم عرفاء، یگانۀ زمان و فرید دوران بوده و عاقبت در روز 14 جمادی الاولی 1217 در اصفهان وفات و در تخت فولاد مدفون گردید.
از شاگردان ملامحراب گیلانی ملا محمد جعفر کبوترآهنگی همدانی عارف مشهور می باشد که در رسالۀ اعتقادات بدان تصریح می کند.
او فرزند حاجی محمدحسن بوده و در محضر حکیم مرتاض و عارف
ص:55
فیاض مرحوم آقامحمد بیدآبادی و میرزا محمدعلی مظفر پرورش یافت.
حاجی کلباسی در هنگام وفات پدرش ده سال بیشتر نداشت. لذا پدرش، آقامحمد بیدآبادی را قیم و وصی او قرار داد و بیدآبادی در اول بلوغ وی، کلباسی را به زیارت خانۀ خدا فرستاد. همچنین بیدآبادی به مدت یک سال این مصرع را برای حاجی سرمشق می نوشته:
کسب کمال کن که عزیز جهان شوی
و بارها این شعر را بر او می خوانده:
هزار سال بود از تو تا مسلمانیهزار سال دگر تا به شهر انسانی
آثار علمی حاجی مشحون از تدقیقات علمی است که اشارات الاصول وی خود گواه صادقی بر این ادعا است.(1)
لاهیجی در علوم و فنون گوناگون اطلاع وسیعی داشته و به دستور فتحعلی شاه قاجار تفسیر قرآنی در چهار جلد به نام «تحفة الخاقان فی تفسیر القرآن»(2) به فارسی تألیف نمود.
هم چنین نواب شرح مفصلی بر نهج البلاغه نوشته که به صورت چاپ سنگی منتشر شده است.
ص:56
در زینة التواریخ عنوان شده که:
میرزا محمدباقر لاهیجی شاگرد آقامحمد بیدآبادی بوده و در دولت جعفرخان زند چندی منصب صدارت داشت و بعد منزوی گردید.(1)
نواب لاهیجی عاقبت در سال 1240 ق در تهران درگذشته(2) و در همان شهر در آرامگاه ابدی خود قرار گرفت.(3)
سیدمحمد فرزند سیدعبدالله فرزند سیداسماعیل فرزند حسین موسوی، اصل وی از قریۀ شهاندشت - یکی از روستاهای لاریجان - است. در سن چهارده سالگی (1186 ق) به دستور پدرش برای تحصیل علم به اصفهان مهاجرت نموده و به توصیۀ همو در محلۀ بیدآباد در جوار آقامحمد بیدآبادی سکنی گزید و از محضر وی و ابوالقاسم مدرس اصفهانی و محمدتقی الماسی(4) دانش آموخت و در سال (1195 ق) به دستور پدر به
ص:57
همان قریه بازگشت.
در هنگام ترک اصفهان، مرحوم بیدآبادی به وی اجازۀ مسافرت صادر کرد و به وی خبر داد که به زودی به اصفهان باز خواهد گشت. پیش بینی بیدآبادی محقق گشت و وی پس از فوت پدرش بعد از چند سال دوباره به اصفهان بازگشت و در محلۀ شمس آباد مسکن اختیار کرد.(1) نسخه ای از کتاب شرح مفاتیح الشرایع فیض کاشانی در کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات اصفهان نگهداری می شود که آن را صاحب ترجمه در محلۀ بیدآباد اصفهان تحریر و در شب 24 ربیع الاول 1215 ق به پایان رسانیده است.(2)
حضرت آیت الله نجفی مرعشی در تعلقیات تذکرة القبور، از سیدمحمد
ص:58
لاریجانی مازندرانی نام می برد و گوید:
سید محمد لاریجانی مازندرانی از فقها بوده و در 1266 وفات یافته و قبرش نزدیک قبر مرحوم جهانگیرخان در تخت فولاد [واقع است].(1)
گویا این شخص همان صاحب ترجمه است.
دانشمندی با نام صدرالدین موسوی شاهاندشتی رسالۀ توحید در شرح حدیث هل رایت رجلاً تالیف ابوالقاسم مدرس را تحریر نموده که نسخۀ آن در کتابخانۀ دانشگاه تهران نگهداری می شود.(2) این دانشمند گویا خودِ صاحب ترجمه، یا یکی از شاگردان وی می باشد.
صاحب ترجمه را پسری بوده به نام سید میرزا محمد علی موسوی شمس آبادی (1220-1288 ق) که در مسجد قطبیۀ اصفهان امامت و تدریس می کرده و از آثارش: مبانی الاحکام در فقه که در سال 1376 به چاپ رسیده، ترجمۀ اکمال الدین شیخ صدوق و ترجمۀ جلد هشتم و دهم بحار است.(3)
پدر ایشان از علمای یزد و ساکن اصفهان بوده و خود از فضلای ممتاز بوده و در ادبیات شهرتی داشته، مورد وثوق حاجی کلباسی بوده و حاجی
ص:59
سیدمحمدباقر شفتی زیاد به او احترام می کردند، در سال 1236 وفات یافت. و از عیالش که نوادۀ فتحعلی شاه بوده سه پسر به جای گذاشت.
در کتاب تذکرة القبور عنوان شده که نامبرده از شاگردان و ره یافتگان به محضر مرحوم بیدآبادی بوده اند.(1)
حاج محمدحسن بن محمد معصوم علی حائری قزوینی شیرازی (م 1240 ق)، معلم حبیب آبادی در تقریر زندگی نامۀ وی می نویسد:
وی اصلاً از قزوین بوده و با سرمایۀ هنگفت به تجارت می پرداخته و برای تحصیل علوم از آن جا به عتبات عالیات هجرت فرموده و در کربلای معلی سکونت نموده، و در نزد آقامحمدباقر بهبهانی درس خوانده و از سیدبحرالعلوم اجازه یافته، و چون فتنۀ وهابیه در آن زمین مقدس رو داد وی به بصره آمده و برای این که رشتۀ تجارتش به خلیج فارس منتهی می شده به شیراز آمده و آن جا سکونت نموده و بساط تدریس گسترد و در مسجد نو به امامت جماعت پرداخت و در منبر به مواعظ جلیله و نصایح وافیه ارباب فضل و بزرگان را متذکر می فرمود.
تا این که عاقبت در سال 1240 ق در شیراز ندای حق را لبیک گفته و جنازه اش به کربلا منتقل و در رواق پایین پای مشهد نزدیک استادش آقامحمدباقر بهبهانی مدفون گردید.(2)
در زینة التواریخ عنوان شده که قزوینی از شاگردان آقامحمد بیدآبادی
ص:60
است.(1)
قزوینی در 23 شوال 1213 ق اجازه ای حدیثی به ملا محمد قاسم نراقی گلپایگانی نگاشته که متن در میراث حدیث شیعه منتشر گردیده و در آن از مشایخ اجازۀ خود وحید بهبهانی و شیخ یوسف بحرانی و شیخ مهدی فتونی را یاد کرده است.(2)
تألیفات قزوینی متجاوز از ده عدد است که از جملۀ آنهاست:
1 - کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء یا الغرة الغراء فی تبریز معالم الاهتداء، این کتاب را قزوینی بعد از ملاحظۀ «جامع السعادات» نراقی نگاشته و در آن طریق ایجاز و اختصار پیموده است و در سال 1310 ق به پایان رسانیده است. شیخ آغابزرگ در الذریعه متذکر شده که آخوند ملا حسینعلی همدانی این کتاب را تحسین می کرده و لذا کثیری از شاگردان اخلاقی وی آن را استنساخ نموده اند. این کتاب تاکنون به زیور چاپ آراسته نشده و در این جا جهت اطلاع خوانندگان گرامی، فهرست ابواب این کتاب درج می شود. این کتاب در ده باب و یک خاتمه تنظیم شده، با این عناوین:
باب اول: مقدمات، باب دوم: در تعریف اخلاق و بیان اقسام آن، باب سوم: در کیفیت محافظت بر نفوس، باب چهارم: در شناخت مرض های نفسانی و مداوای آن ها، باب پنجم: در مداوا و معالجاتی که اختصاص به دفع رذایل قوۀ عاقله دارد، باب ششم: در مداوای رذائل متعلق به قوۀ
ص:61
غضب، باب هفتم: در بیان رذایلی که به قوۀ شهویه تعلق دارد و معالجۀ آن ها، باب هشتم: در آنچه که متعلق است به قوای انسان از رذایل و فضایل، باب نهم: در بیان عدالت و تعدیل قوا در فضایل و رذایل، باب دهم: در عبادات، خاتمه: در محبت خدا و شوق و انس به او.
2 - ریاض الشهادة و کنوز السعادة در سه جلد و مختصر آن به نام نورالعیون؛
3 - مصابیح الهدی در شرح بدایة الهدایۀ شیخ حرّ عاملی
4 - تحفۀ خاقان در اصول و فروع دین
5 - تنقیح المقاصد الاصولیه فی شرح ملخص الفوائد الحائریه، فرائد حائریه در اصول فقه و از تألیفات وحید بهبهانی است که قزوینی آن را در 80 مسئله تلخیص و شرح نموده است.
6 - تحفه الرضویه در معاملات
وی دارای سه فرزند به اسامی حاج معصوم و حاج محمد حسین و حاج محمد بود که در شیراز در سلک علماء بوده اند.
آقا سیدحسین فرزند امیر محمد ابراهیم فرزند امیرمحمدمعصوم فرزند محمدفصیح فرزند امیر اولیاء حسینی، جد وی محمدمعصوم از عالمان بزرگ شیعی و وفاتش در سال 1091 اتفاق افتاده است. هم چنین پدرش محمدابراهیم نیز از علما بوده که از تألیفاتش تتمیم «امل الآمل» مرحوم شیخ حرّ عاملی است.
سیدحسین قزوینی از اجلۀ علما و فقهای بزرگوار شیعه و صاحب کرامات
ص:62
و مقامات بوده و در علوم معقول و منقول و رجال و حدیث تتبع تامی داشته و شعر نیز می گفته است.(1) آثار علمی وی عبارتند از:
1 - اختیارالمذاهب: در بیان آنچه که انسان می تواند از طلاها (ذهب) همراه داشته باشد.
2 - ایضاح المحجة: در حلیت نماز ظهر در روز جمعه که در سال 1174 مطابق کلمۀ «حل الظهر» به پایان رسانیده است.
3 - مستقصی الاجتهاد: در شرح ذخیرة المعاد و ارشاد الاذهان
4 - معارج الاحکام: در شرح مسالک الافهام و شرایع الاسلام، دوازده جلد.
5 - اللئالی الثمینه
6 - الدرّ الثمین فی الرسائل الاربعین، یا مجموعۀ چهل رساله
7 - المشترکات فی الرجال.
قزوینی اجازه ای برای علامۀ بحرالعلوم در ربیع الاول 1194 نوشته و خود از ملا محمدعلی خوئینی و پدرش و برادرش امیرمحمدمهدی و سیدنصرالله حایری اجازۀ نقل روایت دارد.
وفات آقاسیدحسین در سال 1208 در قزوین واقع شده و آرامگاهش در همان شهر هم اکنون به نام شاهزاده حسین قزوینی، دارای گنبد و بارگاه و محل روا شدن حاجات و استجابت دعوات و زیارتگاه عموم مؤمنان
ص:63
است.(1)
بین آقاسیدحسین قزوینی و بیدآبادی نامه های متعددی رد و بدل شده که دو عدد از آن ها یکی به فارسی و دیگری به عربی در دست است. در نامۀ دومی بیدآبادی به تناقضی که قزوینی در کلمات وی احتمال داده، پاسخ گفته است. در «زینة التواریخ» سیدمحمدحسین قزوینی(2) از شاگردان بیدآبادی قلمداد شده است.(3)
از آقا سیدحسین قزوینی رساله ای به فارسی در سیر و سلوک در دست است، که متن آن در کتاب تذکرة السالکین درج شده است.(4)
محمد رضا بن رجب علی بن منصور پزشک سپاهانی معروف به منصور شرابی علوم رایجه و متعارفه را در اصفهان نزد آقامحمد بیدآبادی فرا گرفت و پس از آن طب و پزشکی را نزد میرزا نصیر طبیب آموخت که به سبب مهارت در آن به طبیب شرابی مشهور گردید.
ص:64
طبیب شرابی پس از آن از طبیبان ملازم ابراهیم خان(1) (والی کرمان و پسرعمو و داماد فتحعلی شاه قاجار) گردید و اشعار زیادی در مدح وی سروده و در اشعارش «منصور» تخلص می کند.
شیخ آغا بزرگ در گزارش شرح حال وی می نویسد:
المیرزا محمدرضا الطبیب من خواص تلامیذ المیرزا نصیر الطبیب، نزیل کرمان و المعروف بمیرزا رضا شعرابی... توفی 1238 ق.(2)
از طبیب شرابی دو اثر به دست ما رسیده است با این خصوصیات:
الف: «ابراهیم آباد»: که در آن شاعر هزار بیت از اشعار خود را که در مدح ابراهیم خان قاجار، سروده جمع آوری و مقدمه ای به نثر، در آغاز آن آورده است.(3)
سرآغاز آن چنین است:
وقت آن شد که دگر در گلزارسیم گون خیمه زند ابر بهار
آذری ابر شود بت پروربانوی باغ بود غنچه نگار
ص:65
و دو بیت انجام آن چنین است:
هر سحر در یم گردون تا به چشم این و آنمهوشی بی پرده شوخی با نقاب است آفتاب
آفتاب دولتت در پرده و بی پرده بادآن چنان کز بی حجابی در حجاب است آفتاب
ب: «هادی المضلین و زاد المتقین»، در علم کیمیا. که آن را به نام دو فرزندش هادی و محمد تقی در سال 1209 ق در اصفهان ساخته است.
منصور شرابی دربارۀ این کتاب انگیزۀ تألیف آن گوید، که پس از فوت آقامحمد بیدآبادی در سال 1198 ق، مجموعه ای در کیمیا به خط مرحوم بیدآبادی به دست آمد که اغلب آن ها را از کتاب های علم کیمیا انتخاب و نقل نموده بود، و در موارد قلیل نیز حاشیه هایی از خود بدان افزوده بود.
لذا وی اقدام به شرح مطالب آن مجموعه در کتابی با عنوان «هادی المضلین و زادالمتقین» در کیمیا نمود و تبرکاً در ابتدای رساله، یکی از حواشی استادش بیدآبادی را متن قرار داده و باقی رساله را به مثابۀ شرح آن حاشیه قرار داده است. تا به حال دو نسخه از این کتاب شناسایی شده است.(1)
ص:66
آن جناب ارشد و اعلم و اورع تلامذۀ آقامحمد بیدآبادی است و در فن الهی کمال مهارت داشت. و در اصفهان در مسجد علی نزدیک قبّۀ هارونیه در محلۀ میدان کهنه امامت می نموده است. او در سال 1198 در اصفهان وفات و آرامگاهش در تخت فولاد طرف جلو قبر میرزا رفیعا واقع گشته است.
در جنگی خطی(1) آمده:
«از میرزا محمد علی بن میرزا مظفر اصفهانی که در فنون عقلیات مسلم و جناب نحریر علامه مولانا محمد مهدی نراقی در خدمت او مدتها اکتساب علوم عقلیه فرموده بودند، سؤال کردند موجب زهد و اعراض شما از زخارف دنیویه و انقطاع از مشتهیات و مألوفات جسمانیه چه بود؟ فرمودند که:
در بدایت حال غالباً معاشر اصحاب کمالات ظاهریه و با چند نفر از اتراب خود موافق و هم صحبت بودیم روزی در یکی از محلات اصفهان می گذشتیم که شنیدیم که مولانا حسین تفلیسی در آن محله ساکن و صاحب زهد و ورع کاملی است، به عزم لقای او به منزلش رفته، چون به لقای او فایز شدیم از صحبت او محفوظ شده در خدمت او ماندیم تا آفتاب در حجاب تواری محتجب گردیده، مولانا از جای برخواست ما چنان گمان کردیم که تهیه اسباب ضیافت ما می رود،
ص:67
عرض کردیم که حاجت به زحمت شما نیست و تکلفی در کار نیست مولانا تبسمی فرموده فرمودند:
وقت فریضه شام است می روم به ادای آن قیام نمایم هرگاه شما مایل باشید که شب را با هم بسر بریم هر چه میسر باشد حاضر خواهد شد.
چون کلفت در میان ندیدیم صحبت ایشان را غنیمت شمرده ماندیم.
بعد از ساعتی مولانا از ادای وظایف عبادت فارغ و چراغی سفالین و سفره نانی و قدح آبی حاضر ساخته به عدد هر یک یک قرص نان آورد بعد از تناول آن، هنگام خواب در رسید هر یک به ردا و جبۀ خود اکتفا نموده بخفتیم چون پاسی از شب گذشت بیدار شدم مقان آن مولانا از خواب برخواسته این شعر بخواند:
عجباً للمحب کیف بنام کل نوم علی المحب حرام
پس به پای خواسته به وظایف تضرع و ابتهال قیام نموده تا صبح صادق گریبان ظلمت را چاک زد، از آن شب میل من از مألوفات و تعلقات دنیویه بکلی منقطع گردید، همه شب در همانوقت بیدار و متذکر آن شعر می شوم».(1)
مفتون دُنبلی در شرح حال میرزا محمد علی بن میر مظفر می نویسد:
دیگر وارث زهد بوذری و سلمانی، حایز انواع فضایل نفسانی، جامع فقاهت نعمانی و مسائل حکمای یونانی میرزا محمدعلی بن مرحوم مولانا مظفر اصفهانی که از تلامذۀ علامۀ بیدآبادی بود و در اعراض از زخارف دنیا و مراسم نسک و تقوی مولانا احمد اردبیلی را ثانی.(2)
ص:68
و جزی در تذکرة القبور در این رابطه چنین می نویسد که:
آن بزرگوار از زهاد و از دنیا گذشته های کامل و عالم و فاضل و امام مسجد علی بوده. گویند هیزم و روغن چراغ خود از بازار می گرفته وقت امامت کنار محراب می گذارده من بعد به خانه می برده، با وضع فقر کمال مواظبت در آداب شریعت داشته، از بی اعتنایی های او به دنیا وضع های غریب نقل می کنند.
گویند وقتی پادشاه آقامحمدخان به دیدن او می رفته نوکرها دیده بودند میرزا از بیرون می آید در حالتی که زیر جامه یا لباس دیگر خود را برده شسته و سرچوبی کرده که بخشکد و می آید توی خانه. و از این گونه زهدها خیلی از او واقع شده و از مردمان عارف و بزرگ اظهار کمال اعتقاد به آن بزرگوار شده و می شود. وفاتش در دوشنبه 2 شوال 1198 روی داد.(1)
در دامن تربیت میرزا محمدعلی عدۀ زیادی از فضلا، خصوصاً سه تن از رجال نامی یعنی ملا مهدی ابن ابی ذر نراقی صاحب جامع السعادات و عارف مشهور محمدجعفر قراگوزلوی کبوترآهنگی همدانی(2) و حاجی
ص:69
کلباسی تعلیم و تربیت یافته اند.(1)
در جُنگ خطی - که پیش از این از آن یاد شد - به شاگردی ملا مهدی نراقی نزد میرزا محمد علی اصفهانی تصریح شده - که گویا تا بحال برای اولین بار این مطلب طرح می شود - و نراقی داستان جالبی از سبک تدریس و درگذشت استادش باد کرده، که نصّ آن چنین است:
«از مولانا محمد مهدی نراقی طاب ثراه حکایت نمودند که میرزا محمد علی مزبور از جملۀ اخیار و ابرار و در فنون فلسفه سرآمد روزگار بود و در مقام تعلیم چون عدد متعلمین از دو نفر متجاوز می شد ترک تعلیم می فرمودند، و از ازدحام آنها نهایت تجافی داشتند. و مهابتی روحانی با ایشان بود که بعد از حضور به مجلس درس هرگاه کتب تعلیم در نزد ایشان بود علامت اقبال ایشان به تدریس بود و هرگاه حاضر نبود متعلمین را جرئت اظهار مقصود خود نبود. روزی خدمت ایشان رسیدیم دیدیم جناب ایشان خود را آراسته و خضاب فرموده و کتب خود را به ترتیب و نضد تمام بر روی یکدیگر چیده و دهلیز و ساحت خانه را آب زده در کمال خرمی و سرور می باشد مسرور شدیم که امروز میرزا ابتهاجی دارند درسی درست خواهند فرمود. پس میرزا فرمودند: به قصد درس خواندن آمدید، درس گفتن موقوف است و این نظافت و نزاهتی که ملاحظه می کنید تهیه سفری است که در نظر است. پس مهابت ایشان مانع شد که سؤال از ایشان کنیم، برخواستیم که روانه شویم، فرمودند: فردا صبح زودتر بیاید، چون روز دیگر صبح به
ص:70
خانۀ آنجناب رفتیم وفات نموده بود».(1)
از مرحوم بیدآبادی نامۀ عرفانی خطاب به میرزا محمدعلی در دست است.
محمدهاشم آصف ملقب به رستم الحکما حکایتی را از ارتباط و اعتماد بیدآبادی به مرحوم میرزا محمدعلی مظفر نقل می کند که قابل توجه است. او می نویسد:
مرحوم بیدآبادی نزدیک به وفات خود به دیدن جناب قدسی آداب میرزا محمدعلی ولد میرزا مظفر خلیفه(2) سلطانی آمد. و خواست علم کیمیا را تعلیمش نماید. آن کروبی قریحه قبول ننمود و فرمود: این بار بسیار گران است و مرا تاب و طاقت و توانایی برداشتن این بار گران نیست و اگر متحمل این بار گران بشوم تکلیف بر من شاقّ می شود. و در این باب صلاح خود را نمی دانم پس مرحوم آقامحمد چون غیر آن پاک فطرت از برای این علم شریف سزاوار با اهلیتی نیافت چه از اولاد خود چه از دیگران، پس ناچار این امانت خدایی مانند دُرّ مکنون در گنجینۀ دل به خاک برد و آن را به هیچ کس نسپرد.(3)
ص:71
شهید میرزا محمد مهدی فرزند میرزا هدایت اصفهانی مشهدی از دیگر تربیت یافتگان محضر تربیت آقامحمد بیدآبادی است.(1) شرح حالش را شاگرد مبرزش زنوزی در ریاض الجنة و بحرالعلوم ذکر نموده و هم چنین در مکارم الآثار در حوادث سال 1218 سرگذشت وی به تفصیل بیان گردیده است.(2)
زنوزی در شرح حال ابن ابی الحدید در ریاض الجنة این روایت را از وی نقل نموده با این عبارت:
در ارض اقدس مشهد مقدس از استاد استناد افضل المتبحرین میرزا محمدمهدی مشهدی - طوّل الله عمره - شنیدم که فرمودند: وقتی شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید را به دقت تمام مطالعه می کردم از تتبع کلمات و اقوال او مرا ظن متآخم به علم به تشیّع او حاصل گردید. شبی در این فکر بودم که در بعضی از مؤلفات خود به تشیع او شهادت داده باشم مانعی روی داد ننوشتم. چون صبح شد، زن مؤمنه ای که اصلاً سواد نداشت و عوام صرف بود و من او را می شناختم پیش من آمد، در کمال اضطراب و تشویش چون در حال او تغیّری یافتم در مقام جستجو آمده و از اضطرابش سؤال کردم. گفت: آیا ابن ابی الحدید در میان مسلمین می باشد؟ گفتم: بلی. گفت: دیشب در عالم رؤیا دیدم تابوتی از آتش
ص:72
در میان نهاده اند و مردی را در میان آتش می سوزانند و شعلۀ آتش از آن بلند شده و بوی تعفنی می آید، به حدی که از آن تعفن مردم مشرف به هلاکت بودند و آن مرد در میان آن تابوت به این طرف و آن طرف می گردید و تضرع و الحاح می کرد. مرا از مشاهدۀ آن حال خوفی و هراسی روی داد از یکی پرسیدم که این مرد کیست ؟ گفت: ابن ابی الحدید است که او را به جهت تسنّن عذاب می کنند. از استماع آن واقعه به من یقین حاصل شد که جناب باری خواسته است که مرا از اعتقاد نمودن بر تشیّع او منع نماید.(1)
شیخ آقابزرگ در الکرام البررة و مصفی المقال نامبرده را از مستفیدان محضر تربیتی آقامحمد بیدآبادی قلمداد نموده و در الکرام البررة در شرح حال وی چنین می نویسد:
آقامحمود بن آقامحمدعلی بن الوحید البهبهانی نزیل طهران المتوفی فی دزاشیب شمیران سنة 1269 و حمل الی الحائر الشهید و دفن فی قرب صندوق جده الوحید، من اعاظم العلماء الروسا بطهران، ورث العلم من ابیه و جدّه و تلمذ علی الشیخ الاکبر و صاحب الریاض و الآقامحمد البیدآبادی(1) و اولاده العلماء الأجلاء أکبرهم الحاج آقامحمد والد الحاج شیخ مهدی بحرالعلوم... و له عدة تصانیف: منها شرح دعاء السمات و تنبیه الغافلین فی رد الصوفیه و المعجون الالهی و سبیل النجاة فی الامامة و سبیل الرشاد فی النبوة الخاصه و هما فارسیان و شرح مفاتیح الشرایع ثلث مجلدات و رسالة فی الغنا و جوابات المسائل الثلثة عن توثیق علماء الرجال و الاراضی المفتوة عنوة و الاخبار عن الجفر و غیره و الجنة الواقیة فی رد مقدمات الحدائق.(2)
در دایرة المعارف کردی شرح حال وی چنین آمده:
ص:74
آقامحمود آقا بن محمدعلی کرمانشاهی ملقب به آقا که از شعرای قرن سیزدهم هجری است، در کرمانشاه متولد و تحصیلات دینی خود را همان جا به پایان رساند و پس از آن ره تهران رفت و مابقی عمرش را به امامت و ارشاد و تدریس به سر برد و در همان جا در گذشت. وی در فنون ادب و حکمت مهارت داشت و در شرودن شعر هم ید طولایی داشت و دیوان او که شامل قصائد و غزلیات است تاکنون به چاپ نرسیده است.(1)
از اشعار اوست:
ساقی چه نشینی که چمن رشک بهشت استهم لاله و هم لاله رخی بر لبِ کشت است
خورشید بتابیده و گیتی شده روشنیا پرتوی از چهرۀ آن حور سرشت است
زاهد اگرش عشق بتان نیست عجب نیستاعمی چه شناسد که چه زیباو چه زشت است
شرح حالش با توجه به شهرت وی نیاز به اعاده ندارد. شیخ آقابزرگ در الذریعه وی را از تلامذۀ آقامحمد بیدآبادی قلمداد نموده و در معرفی کتاب قرة العیون نراقی می نویسد:
ص:75
رأیته عند الشیخ محمد السماوی و هو مرتب علی اربعة عشر مبحثاً و علیه حواشی مختصرة لأستاده آقامحمد البیدآبادی.(1)
و در شرح حال وی در الکرام البررة چنین می نویسد:
المولی محمدمهدی بن ابی ذر النراقی الکاشانی المتوفی سنة 1209. هو جامع السعادات و مصنفها و معتمدالشیعه و مؤلفها، صاحب اللوامع الفقهیة و انیس المجتهدین و التحفة الرضویة حلال المشکلات العلوم فی المنثور و المنظوم، رئیس الابرار و انیس التجار و الموحدین فی المعاملات و العبادات و اصول الدین، هذّب بتجریده أصول الاحکام و أحرق بمحرقه قلوب الانام.
بعد تکمیله علی الارکان الاعلام مثل صاحب الحدائق و المولی الخواجویی و الوحید البهبهانی و المحدث الفتونی و علامة الزمان محمد بن محمد زمان و المولی مهدی الهرندی و المولی محمدجعفر القاشانی، المذکورون فی اجازة ولده الاسعد الامجد المولی احمد - المذکور فی ج 1 ص 145 من الذریعه - المعبر عنهم بالکواکب السبعة فی السبع الشداد، و غیرهم - قدس الله أرواحهم - الی أن رکب طائر القدس و لحق بمحل الانس و توسّد التراب خلف مرقد مولاه ابی تراب علیه السلام.
و دفن من ورائه ولده احمد سمی صاحب المستند - علیه صلوات الله الملک الاحد - و خلّف تصانیفه الرائقة و فیها نخبة البیان البدیع فی بابی الاستعارة و التشبیه من فن البیان و توضیح الأشکال ترجمة و شرح
ص:76
لتحریر اقلیدس لعل بعضه بخطه عند السید ابی الحسن الگستانه باصفهان و کتاب الرجال الذی رایت و ینقل عنه فی تألیفات بعض المعاصرین.(1)
در زینة التواریخ وی در ضمن شاگردان بیدآبادی و میرزا محمدعلی مظفر اصفهانی - که شرح حالش قبلاً گذشت - عنوان شده است. گویا نامبرده همان ملا محمدمهدی کرمانشاهی داماد آقا محمدعلی کرمانشاهی فرزند وحید بهبهانی بوده است.(2)
شهرستانی در اجازه ای که به میرزا محمد حسن زنوزی (م 1233 ق) داده، بیدآبادی را از مشایخ اجازۀ خود در ادعیه و اذکار یاد کرده و چنین نوشته:
«وبعده، فقد استجازنی العالم الفاضل الکامل السیّد الجلیل السیّد محمد حسن بن السیّد الجلیل عبد الرسول الحسینی الزنوزی - حفظه اللّه تعالی - إجازة کاملة فی نقل الروایات، فأجزت له - أحیاه اللّه تعالی - أن یروی عنّی بطرق أروی عن مشایخی العظام، ومنهم شیخی الفقیه العلامة الکامل الشیخ یوسف بن أحمد بن إبراهیم البحرانی، صاحب الحدائق الناضرة - رحمه اللّه تعالی - ومنهم مولانا العلامة الفقیه الجامع الشیخ
ص:77
محمد باقر بن مولانا محمد أکمل الأصفهانی - رحمه اللّه تعالی - ومنهم شیخنا الجلیل مولانا محمد إسماعیل بن محمد حسین المازندرانی الأصفهانی، ومنهم العلامة الفقیه الحکیم الجامع مولانا محمد رفیع الجیلانی - رحمه اللّه تعالی -، ومنهم سیدنا العلامة الفقیه الکامل الجامع السیّد محمد مهدی بن مرتضی الطباطبائی - رحمه اللّه تعالی -، ومنهم شیخنا العلامة الفقیه الحکیم الجامع مولانا مهدی بن أبی ذر النراقی - رحمه اللّه تعالی.
وبعد، استجازنی - أبقاه اللّه تعالی - فی قراءته الدعوات المأثورة فأجزت له - أحیاه اللّه تعالی - بطرق إنی مجاز بها عن أولی الأنفاس القدسیة، منهم مولانا حجة اللّه فی العالمین السیّد مهدی بن مرتضی الطباطبائی، ومنهم مولانا الحکیم العارف محمد الجیلانی الأصفهانی الشهیر بالبیدآبادی، ومنهم مولانا الجلیل العلامة محمد إسماعیل المازندرانی الشهیر بالخاجوئی - رحمهم اللّه تعالی.
کتب بیمناه الداثرة، فقیر عفو ربّه الغنی، مهدی بن أبی القاسم الموسوی الشهیر بالشهرستانی - عفی عنهما. کان ذلک فی أواخر شهر رمضان المبارک من سنة 1213».(1)
ملا نظرعلی بن محسن گیلانی از جمله تلامذۀ زبده و متعمق مرحوم بیدآبادی، ملا نظرعلی گیلانی است. تفصیل حالات ظاهری وی در
ص:78
کتاب های شرح حال، به نظر نرسید ولی از قرائن معلوم می شود که درگذشت وی بین سالهای 1207 ق تا 1217 ق اتفاق افتاده است. آثار عملی شناخته شده از وی باقی، عبارت است از:
1 - أنوار القرآن الحمید و أسرار الفرقان المجید(1)
2 - برهان قاطع(2)
3 - تحفه در مباحث علم: این رساله را مؤلف با توجه به آراء استادش بیدآبادی تألیف نموده و در پایان آن گوید:
و کان هذه المعانی من برکات النفس الزکیة الزکویة، أعنی الاستاد و من علیه الاستناد فی المبدأ و المعاد، روّح الله روحَه و زید فتوحَه حیثُ علّمنی طریق الرشاد و سبیل السداد، بعون ولی الارشاد.
ملا نظرعلی این رساله را در سال 1193 ق در خوی به پایان رسانیده و نسخۀ اصل آن در کتابخانۀ دانشکدۀ الهیات مشهد به شمارۀ 1450 موجود است.(3)
این کتاب از روی همین نسخه توسط استاد سید جلال الدین آشتیانی تصحیح و از سوی انجمن حکمت و فلسفۀ ایران در سال 1357 ش منتشر شده است.
4 - تلخیص مبدأ و معاد ملاصدرا که نسخۀ اصل آن در کتابخانۀ مجلس
ص:79
شورای اسلامی به شمارۀ 1959 موجود است.(1)
5 - حاشیۀ حاشیۀ ملا عبدالله یزدی بر تهذیب المنطق.
6 - حاشیۀ شواهد الربوبیه ملاصدرا، این حاشیه کوتاه بوده و نسخه ای از آن در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی موجود است.(2)
7 - درة التاج یا سراج الیقین.(3)
8 - رسالة فی معرفة النفس و قواها.
9 - رسالة فی قاعدة الواحد لایصدر منه الا الواحد.
10 - شرح حدیث «إن اللّه خلق آدم علی صورتِه» که در مدت سه روز در صفر 1206 نگاشته است.
11 - شرح عوامل ملا محسن قزوینی، عربی، دو نسخه از آن در کتابخانۀ آستان قدس رضوی به شمارۀ 3950 و 3867 موجود است.
12 - شرح قصیدۀ یائیه میر فندرسکی.(4)
13 - شرح الکافی.(5)
14 - العجالة.(6)
ص:80
15 - کیفیة صدور العالم من العالم الحکیم.(1)
16 - مجمع البحرین و ملتقی النهرین.(2)
17 - منهاج الصلاح که در مقابل مفتاح الفلاح شیخ بهایی نگاشته است.
18 - هادی البشر فی شرح باب الحادی العشر که در سال 1209 ق نگاشته و نسخۀ آن در کتابخانۀ آستان قدس رضوی مشهد به شمارۀ 13463 موجود است.
نسخه ای از حاشیۀ شفای آقا حسین خوانساری، در دست است که ملا نظرعلی آن را در سال 1190 ق، در هنگامی که در اصفهان در مدرسۀ شاهزاده ها، این کتاب را درس می گرفته، با تعجیل استنساخ کرده است.(3)
شیخ آقابزرگ در شرح حال وی چنین می نویسد:
المولی نظرعلی بن محمدمحسن الجیلانی له کتاب منهاج الصلاح فی مقابل مفتاح الفلاح و له شرح لحدیث خلق الله آدم بصورته مختصر الفه فی ثلاثة ایام من شهر صفر 1206 و النسخة بخط تلمیذه المولی محمدمحسن المازندرانی کتبها من نسخه خط المؤلف - رَحِمَهُ الله - و اطرأه کثیراً فی سنة 1217 فیظهر من دعائه وفات المؤلف قبل التاریخ و هی ضمن مجموعه نمرة 23 فی مکتبة کاشف الغطاء.(4)
ص:81
او از جمله تلامذۀ ملامحمد صالح خلخالی و محمد صادق ارجستانی و آقا محمد بید آبادی است و تا سال 1207 ق در قید حیات بوده است. از گیلانی تاکنون دو اثر شناسایی شده، با این مشخصات:
الف: هادی البشر فی شرح الباب الحادی عشر،
ب: شرح قصیدۀ یائیۀ میر فندرسکی، با این مطلع:
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستیصورتی در زیر دارد هر چه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی
شایان ذکر است که شرح وی بر قصیدۀ میر فندرسکی به چاپ رسیده است.(1)
ص:82
بیدآبادی چون دیگر عارفان اهمیتی به تدوین و تکثیر آثار علمی خود، نمی داد. و بر همین اساس تألیفات وی اغلب به صورت پراکنده از طریق شاگردان و دوستداران وی رواج یافته است. نکتۀ اساسی که بیدآبادی در نوشتجاتش رعایت می کرده، آن بود که سعی داشت آثارش را به زبان روز و قابل فهم برای همگان بنویسد. بنابراین به جز آثار علمی که اغلب به صورت حاشیه بوده و به عربی است، باقی آثارش به فارسی روان و سلیس است. به طوری که امروزه برای همگان قابل فهم و درک می باشد.
آثار باقی مانده از بیدآبادی مشتمل بر چند موضوع است: تفسیر، حدیث، اخلاق و عرفان، فلسفه، کیمیا، که تفصیل آنها عبارتند از:
بیدآبادی دو دهۀ آخر عمر خود را در مدرسۀ حکیم اصفهان، به تدریس تفسیر و حدیث اختصاص داده بود. او به جای اینکه خود تفسیر مستقلی بنویسد، در درس تفسیرش، چند تفسیر را تدریس نموده و خود منتخباتی از آنها فراهم آورده است. تفاسیر مورجه توجه بیدآبادی تفسیر ملا صدرا
ص:83
و تفسیر «غرایب القرآن و رغایب الفرقان» معروف به تفسیر نظام الدین نیشابوری و تفسیر صافی فیض کاشانی و تفسیر کشاف زمخشری بوده است. امروزه منتخباتی از هر چهار تفسیر به خط بیدآبادی در است که عبارتند از:
غرائب القرآن و رغایب الفرقان تألیفِ نظام الدین حسن بن محمد قمی نیشابوری (728 ق) معروف به نظام اعرج معروف به تفسیر نظام نیشابوری یکی از مهم ترین تفاسیر بر قرآن کریم است که به ترتیب سوره ها نگاشته شده است. بیدآبادی به این تفسیر علاقمند بوده و منتخبی از مطالب عرفانی و لطائف معنوی آن را نگاشته است. چند نسخۀ شناخته از آن عبارتند از:
این نسخه از اول قرآن کریم تا پایان سورۀ بنی اسرائیل را شامل است، و چنین شروع می شود:
بسمله. الی الله أرغب فی ابداع غرایب القرآن و ایداع رغایب الفرقان الحمدلله الذی جعلنی ممّن شرح صدره للاسلام.
بیدآبادی در انتهای نسخه چنین نوشته است:
مَن قَرَءَ بنی اسرائیل فی کل لیلة جمعة لم یمت یدرک القائم و یکون مع اصحابه. خلاصه صافی که در حین مباحثه التقاط شده که انشاءالله من
ص:84
بعد نوشته شود. به تاریخ یوم الثلثا 14 شهر رجب المرجب سنه 1173 به کهف رسید. ربّ صل علی محمد و آل محمد و وفقنی لاتمامه کما یحسن و یرضی مع العمل بما فیه.
این نسخه در کتابخانۀ فخرالدین نصیری در تهران بوده(1) ، و پس از آن به کتابخانۀ دانشگاه منتقل و به شمارۀ 1854 در آن کتابخانه نگهداری می شود.(2) همچنین فیلمی از آن به شمارۀ (4685 ف) در ضمنِ میکروفیلم های دانشگاه تهران(3) موجود است.
این نسخه را بیدآبادی به خط شکسته نستعلیق، به صورت چلیپایی، به تحریر نموده است.
قرائت نسخه بسیار دشوار بوده و فیلسوف شرق زنده یاد سید جلال الدین آشتیانی وقتی آن را مشاهده نموده بودند در وصف آن نوشته اند که قرائت آن و لو چند سطر، مقدور ننیست.
این نسخه دارای 198 برگ به اندازۀ 15 * 25 سانتی متر است و در پایان آن تاریخِ سه شنبه 14 رجب 1173 و در جاهای دیگر تاریخِ 14 رجب 1183 و 15 رمضان 1182 دیده می شود. بیدآبادی بنا داشته منتخباتی از تفسیر صافی فیض را در ادامۀ نسخه تحریر نماید که موفق به اینکار نشده است.(4)
ص:85
نسخه ای که متعلق به حضرت آیت اللّه سید احمد روضاتی بوده و به کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی منتقل گردیده(1) و به شمارۀ 8955 در آن کتابخانه نگهداری می شود.(2) این نسخه را بید آبادی به خط نستعلیق شکستۀ بسیار زیبا و چلیپایی، تحریر نموده، و قرائت آن مانند نسخۀ دانشگاه بسیار دشوار است.
این نسخه در قطع بیاضی، دارای 386 صفحه در اندازۀ 14/8 * 24/2 سانتی متر بوده، و شامل چند بخش، بدین ترتیب است:
الف) منتخبی از تفسیر ملاصدرا، (ص 1-20)؛
ب) منتخبی از تفسیر صافی ملا محسن فیض کاشانی، (ص 21-55)؛
ج) منتخبی از غرائب القرآن نظام الدین نیشابوری، (ص 56-204)؛
د) بخشی از جلد دوم شرح توحید صدوق قاضی سعید قمی، (ص 205-296).
بیدآبادی تحریر این نسخه را در سال 1182 ق شروع و در روز جمعه 20 ربیع الثانی 1185 ق، به پایان رسانده است. آیت اللّه روضاتی - که این نسخه سابقاً در حیاضت ایشان بوده - در ظَهر برگ اول آن چنین مرقوم نموده اند:
ص:86
«بسم اللّه تعالی و له الحمد و علی رسوله الصلوة. فی هذه المجموعة فوائد لطیفة و عوائد شریفة منیفة من تفسیر صدر المحققین الشیرازی التقاطاً و من الصافی تلخیصاً و النیسابوری انتخاباً و المجلد الثانی من شرح التوحید للقاضی السعید القمی نقلاً، کلّها بخط العالم الربانی و العارف الایمانی و الحکیم الصمدانی آقا محمد بن المولی محمد رفیع الجیلانی المشهور بالبیدآبادی الاصفهانی - قدس سره - المتوفی سنة سبع و تسعین و مأة بعد الالف من الهجرة و کفی به شرفاً و عزةً ، و تاریخ کتابتها سنة 1182 ق و سنة 1185 فاستفد منها و کن من الشاکرین».
این نسخه نیز در کتابخانۀ آیت اللّه روضاتی بوده و به کتابخانۀ دائرة المعارف بزرگ اسلامی منتقل و به شمارۀ 1077 در آن نگهداری(1) ، و تصویری از آن در کتابخانۀ آیت اللّه مرعشی در قم به شمارۀ 1175 موجود است. دوست گرامی جناب آقای ابوالفضل حافظیان - که نویسنده را از این نسخۀ عکسی با خبر ساختند - در معرفی آن چنین می نویسد:
اما نسخۀ مورد بحث ما - که بر خلاف نسخۀ دانشگاه - نسخه ای خوش خط و خواناست، تلخیصی از تفسیر غرائب القرآن را در بر دارد که به
ص:87
گمان مالکِ نسخه از مرحوم آقا محمد بید آبادی است گرچه این نسخه بسیار متفاوت است با نسخۀ دانشگاه که ظاهراً به خط بیدآبادی بوده است. این نسخه از اوائل تفسیر تا آیۀ 25 از سورۀ مبارکۀ اعراف را در بردارد و در هامش آن حواشی به فارسی و عربی درج شده است.
متاسفانه این حواشی تفسیری و عرفانی بدون امضاست. اصل نسخه در کتابخانۀ آیت اللّه روضاتی در اصفهان بوده و ایشان در ابتدای نسخه نوشته اند:
«بسم اللّه سبحانه هذا تفسیر عجیب عظیم عزیز، لا نظیر له فیما رأینا من التفاسیر و هذه نسخة الاصل بخط مؤلفه الحبر النحریر و من المؤسف فقد الورقة الاولی منها فلم نعرف اسم المؤلف رفع اللّه مقامه و لا اسم کتابه رزق اللّه أهل الخیر توفیق طبعه و نشره. فانّه من جلائل آثار الشیعة و مفاخرها و الحمد للّه لواهبه و الصلوة و السلام علی محمد المصطفی و آله».
سپس با خط دیگری ذیل یادداشت جناب استاد روضاتی آمده است:
«و بعد التأمل و الفحص رُجّح فی النظر انّ المفّسر هو الفاضل الوحید و العارف الفرید آقا محمد البیدآبادی الشهیر المتوفی سنة 1198 فی اصفهان و اللّه تعالی أعلم بحقائق الامور».
این نسخه به نسخ زیبا و در 278 برگ، هر صفحه در 23 سطر، تحریر شده است.(1)
ص:88
این نسخه از آغاز افتادگی دارد و چنین شروع می شود:
... الحمد لله رب العالمین المدح للحی و لغیر الحی کاللولوء و الحمد للحی فقط و المدح قد یکون قبل الاحسان و قد یکون بعده و الحمد یکون بعد الاحسان... بسمله. الم ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ .
و للناس فی الم و ما یجری مجراه من فواتح السور قولان احدهما أن هذا علم مستور و سرّ محجوب و استاثره الله به فهو سر الحبیب مع الحبیب بحیث لا یطلع علیه الرقیب و التخاطب بالحروف المفردة سنة.
و در سورۀ اعراف نانویس مانده چنین به انتها می رسد:
... و منها تخرجون الی عالم الحقیقة و العلم عند الله تعالی.
این نسخۀ که به شمارۀ 12189 در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی نگهداری می شود در فهرست به عنوان «مختصر غرائب القرآن» معرفی گردیده و گویا جلد دوم و آخر منتخبِ بیدآبادی، و قابل بررسی است. این نسخه به خط نسخ تحریر و نام کاتب ذکر نشده و دارای 265 برگ در اندازۀ 15 * 24/5 سانتی متر و هر صفحه در 21 سطر می باشد.(1) در این منتخب بیشتر مطالب مربوط به تأویل آیات و مطالب فلسفی و عرفانی انتخاب و نقل شده و نسخه از آغاز افتادگی دارد. و به این عبارت ختم
ص:89
می شود:
«فاذا بلغه فلیستعذ بالله ولیه و هذا آخر درجات النفس الکاملة الانسانیة فلا جرم وقع ختم الکتاب الکریم».
حدود یازده صفحۀ منتخب از تفسیر نیشابوری است که در صفحه های (303-314) مجموعه ش 1135 مجلس سنای سابق، تحریر شده و به عنوان نوزدهمین رسالۀ مجموعه در فهرست معرفی شده است.(1)
در فهرست نسخ خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی اظهارنظر شده که نسخۀ شمارۀ 3360 کتابخانۀ مجلس، تفسیر بیدآبادی است.
منتخب کوتاهی است در بیست صفحه از تفسیر صدرالدین محمد شیرازی معروف به ملاصدرا (م 1050 ق) ک در ضمن مجموعه شمارۀ 8955 کتابخانه مجلس شورای اسلامی(2) (ص 1-20) قرار دارد و به خطِ مرحوم بید آبادی است.
ص:90
این منتخب کوتاهی است در حدود سی و پنج صفحه که از تفسیر صافی ملا محسن فیض کاشانی (م 1092 ق) ک در ضمن مجموعه شمارۀ 8955 کتابخانه مجلس شورای اسلامی(1) (ص 21-55) قرار دارد و به خطِ مرحوم بید آبادی است. بیدآبادی در انتهای این بخش چنین نوشته:
«تمّ کتاب الصافی تلخیصاً نفعنی الله به و جمیع الطالبین فی یوم الجمعه عشرین شهر ربیع الثانی من شهور سنة خمسة و ثمانین و مائة بعد الف من الهجرة 1185».
منتخب کوتاهی است که از کتاب کشف الکشاف انجام داده است. کشف الکشف تألیفِ عمر بن عبد الرحمن فارسی قزوینی و حاشیۀ مهمی بر تفسیر الکشاف زمخشری است. نسخه این منتخب نیز در (ص 296-386)، مجموعه شمارۀ 8955 کتابخانه مجلس قرار دارد.
منتخبات کوتاهی است از حاشیۀ قاضی نورالله شوشتری بر انوار التنزیل و اسرار التاویل قاضی بیضاوی که به تفسیر بیضاوی معروف است. نسخۀ منحصر این اثر - که به خطِ بیدآبادی است - در انتهای نسخۀ ش 1854
ص:91
دانشگاه تهران - که قبل از این معرفی گردید - در سیزده صفحه قرار دارد.(1)
آثار حدیثی شناخته شده از بیدآبادی، بسیار معدود است و عنوانِ آنها از دو عدد تجاوز نمی کند، که عبارتند از:
حاشیه ای است بر یکی از احادیث کتاب «معانی الاخبار» شیخ صدوق.
این حاشیه را ملا علی نوری از استادش آقامحمد بیدآبادی نقل نموده و نسخۀ منحصر آن در ضمن مجموعۀ شمارۀ 1020 کتاب های اهدایی سیدمحمدصادق طباطبایی در کتابخانۀ مجلس موجود است.
بید آبادی در درس حدیثش شرح توحید صدوق قاضی سعید قمی را تدریس می کرده و منتخبی کوتاه از آن فراهم آورده است.
این منتخب کوتاهی است در حدود سی و پنج صفحه که از تفسیر صافی ملا محسن فیض کاشانی (م 1092 ق) که در ضمن مجموعه شمارۀ 8955
ص:92
کتابخانه مجلس شورای اسلامی(1) (ص 205-296) و به خطِ بید آبادی تحریر شده، با این سرآغاز:
«بسمله. الحمد لله رب العالمین و لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم ما اردت الا الاصلاح ما استطعتُ و ما توفیقی الا بالله. هذا المجلد الثانی من شرح توحید الصدوق تصنیف محمد بن مفید الملقب بسعید الشریف القاضی القمی عنه علیه السلام ما معنی الواحد؟».
عنوان ماندگارِ آقا محمد بیدآبادی اشتهارش به عرفان و معرفت است به همین دلیل آثاری که وی در این موضوع باقیمانده، نزد اهل معرفت و رهجویان معرفت قدر و منزلت بی اندازه یافته است. آثار اخلافی و عرفانی که از بیدآبادی در این موضوع تاکنون شناخته شده عبارتند:
رسالۀ عرفانی معروفی است در سیر و سلوک و اخلاق، بدون فصول و ابوابی. این رساله به تصحیح نگارنده و آقای محمدجواد نورمحمدی در سال 1376 ش از سوی مؤسسۀ انتشاراتی نهاوندی، از روی نسخۀ مجلس شورای اسلامی منتشر گردیده است. و سرآغاز این رساله چنین است:
«بسمله، ای عزیز ضابطۀ معیشت و قاعدۀ زندگانی و قانون کامرانی دوجهانی آنست».
ص:93
چند نامۀ عرفانی که بیدآبادی به شاگردان خود نوشته در کتابشناسی ها با عنوان سیر و سلوک شناخته شده است. معروفترین این نامه ها نامۀ بیدآبادی به میرزای قمی و نامه به سیدحسین قزوینی است.
کاشف دزفولی از شاگردان مبرّز بیدآبادی است. یکی از آثار کاشف کتاب حق الحقیقه است. این کتاب در سال 1335 ش به همت آقای سید عیسی صافی و ترجمه و نگارش علی فتحی پور در اهواز به چاپ رسیده و در مقدمۀ آن، صفحۀ (ج) نوشته شده:
مکاتبات زیادی بین مرحوم آقامحمد بیدآبادی و مرحوم کاشف مبادله شده که به صورت یک کتابچۀ مختصر موجود است.(1)
از سرنوشت این کتابچه امروزه خبری در دست نیست و فقط یک نامۀ کوتاه از بیدآبادی به کاشف در دست است که در شرح حال کاشف دزفولی از آن یاد گردید.
مرحوم بیدآبادی شاگردان زیادی را تربیت نموده و برای هر کدام دستوراتی فراخور حال وی نگاشته است. از تعداد دقیق این نامه ها
ص:94
اطلاعی در دست نیست. تاکنون بیست نامه، از مرحوم بیدآبادی به دست آمده (دو نامه از این نامه ها منسوب به بیدآبادی است)، که به تصحیح نویسنده با نام «تذکرة السالکین»، تاکنون دو بار منتشر شده است.(1)
مشخصات نامه های مندرج در کتاب یاد شده، عبارتند از:
1. نامه به شاگردی ناشناخته. آغاز:
اما بعد، بدان ای برادر عزیز، که راه به سوی قرب حق تعالی - جلّ شأنه - منحصر است به دو چیز: تخلیه و تحلیه، یعنی خالی کردن نفس ناطقه.
2. نامه به حاج عبدالله کاشانی، آغاز:
به عرض می رساند که، از آن جا که حسن خدادادِ شاهد زیبای اخلاص و وِداد و عروس رعنای یگانگی و اتحاد را، احتیاج به غازۀ الفاظ .
3. نامه به شاگردی ناشناخته. آغاز:
ای فدای تو هم دل و هم جانوی نثار رهت همین و همان
آرزومندانِ زیارتِ عتباتِ مواصلت و مشتاقانِ مجاورتِ روضاتِ .
4. نامه به میرزای قمی. این نامه با عنوانِ «آداب السیر و السلوک» نیز شناخته می شود. آغاز:
الحمدللّه الذی خَمّرَ بیدَی جماله و جلاله أربعین صباحاً طینة الإنسان، و أودعَ فیه أسرارَ الأسماء کلّها و علّمه المعانی و البیان.
5. نامه به سید حسین قزوینی. آغاز:
یا اخی و حبیبی، إن کُنْتَ عبداللّه فارفع همتک، و وکّل إلیه امر ما یهمک.
ص:95
6. نامۀ دیگر به سید حسین قزوینی. آغاز:
بسم اللّه ما أردتُ إلّا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی إلّا باللّه.
7. نامۀ سیدحسین قزوینی به بیدآبادی. آغاز:
شوقی إلیک نفی لذیذ حیاتیشوقی إلیک تسأل من عبراتی
شوقی إلیک یکاد یحرقنی جوی شوقی إلیک مونس لخلوات
لولا رجاء وصلک محفوظ خاطریما کنتُ عشتُ بکثرة الخطرات
عرض سلامٍ نشأ من جانب الطور الأیمن و إهداء تحف تحیات سلیمان.
8. پاسخ بید آبادی به نامۀ قزوینی. آغاز:
بسم اللّه و لا قوّه إلّاباللّه ما أردت إلّا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی باللّه. العجبُ کُل العجبِ تَوّهُمُ المُنافاتِ بَینَ قُولِنا خُذِ اللُّبابَ وَاطْرُحِ القُشُورَ وَ بینَ حِفظ ظَواهِر الشَّریعة کَما هو المَأمُور.
9. نامه به سیدمحمد و سیدجعفر کاشانی. آغاز:
به عرض می رساند که: بستۀ دستۀ ریاحین خطوط عنبرین و گلدستۀ گلبن قلم مشکین رقم سحرآفرین که باغبان التقای عطوفت قرین
10. نامه به شاگردی ناشناخته. آغاز:
طریقۀ منقولۀ از مرحوم مبرور زبدة العارفین آقا محمد بیدآبادی (ره) در تصفیه قلب و سلوک: سالک مدتی قبل از شروع در اربعین در ایام بیکاری مداومت نماید بر ذکر.
11. نامه به کاشف دزفولی. آغاز:
در اسعد اوان شرفیاب رقیمه نامی فرزند طریقت - وفقه اللّه لسعادة الدارین - شده و از خوشی طینت، بعضی صفات که در این خاکسار.
ص:96
12. نامۀ قاینی به بیدآبادی. آغاز:
به موقف عرض عالی می رساند که هر گاه آفتاب الطاف ملازمان عالی پرتو استعلا بر روزن احوال خسران مآل این غریق لُجّۀ سوء فعال اندازد و سرگشتگان وادی بی سر انجامی را با شعلۀ یاد آوری نوازد.
13. جوابِ بید آبادی به نامۀ قاینی. آغاز:
به عرض می رساند: که اشتغال به امور متعارفه، شغل مردم فارغ البال؛ بلکه منشاء ضیاع اوقات و تیرگی حالات است. خلاصۀ مطلب آن که از.
14. نامه به شاگردی ناشناخته. آغاز:
هر که را عنایت دستگیر آید و توفیق رهنما، تا به نهایت سعادت برسد، و از این جهت گفته اند: عنایت ازلی، کفایت ابدی باشد. و مطلق عنایت عبارت است از: اطاعت علم حقَّ - جلّ و علا - به کلّ وجود، بر آن وجه.
15. نامه به محمد مهدی. آغاز:
مکتوبی که جناب مشار الیه به کمترین خلق اللّه - در حینی که در کربلای معلی بود - قلمی فرموده اند. به عرض می رساند که قدح زلال عطوفتی که از عین التفات مهدیان سکوت طریق زیارات عتبات عرش درجات در عرض راه و جرعۀ شربت حیات ملاطفتی که از عین الحیوة مرحمت مهتدیان کامل نصیب از فیض شرف زیارت روضات جنات، بعد از حصول به آنها.
16. نامه به نواب لاهیجی. آغاز:
یا غایباً عن عینی و لا عن بالیالقربُ إلیک منتهی آمالی
ایام سواک لا تسأل کیف مضتو اللّهِ مضت باَسوء الاحوالی
ص:97
17. نامه به شاگردی ناشناخته. آغاز:
جاهلان در جهل خود مستغرقندبس مرایشان را که شان دور از حقند
همچو طالب علم کاندر اصفهانبود با اهل حقیقت سر گران
18. مکاتبۀ منظوم با میرزا نعیمای مازندرانی
دو رساله در سیر و سلوک به مرحوم بیدآبادی نسبت داده شده، ولی افراد دیگری نیز به عنوان مؤلف آن ها ذکر شده اند. این دو رساله ابتدا در اصفهان از سوی مکتبۀ حاج محمود شفیعی (واقع در بازار، سرای خوانساری ها) با عنوان رسالۀ سیر و سلوک بیدآبادی به صورت چاپ سنگی منتشر گردیده و پس از آن در مجلۀ حوزه از روی همان چاپ دوباره به عنوان رساله های بیدآبادی انتشار یافته است. برای رفع این اشتباه توضیحاتی پیرامون این دو رساله(1) و مؤلف آن ها داده می شود:
رسالۀ اول:
که با این سرآغاز شروع می شود:
بسمله. چون بنای ایمان و ایقان بر ریاضت و مجاهده است کما قال الله
ص:98
تعالی: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ .
این رساله به علامه محمدتقی مجلسی مشهور به مجلسی اول نیز نسبت داده شده است. عارف شهیر محمدجعفر کبوترآهنگی (م 1238 ق) در یادداشتی که در آغاز یکی از نسخه های این رساله نوشته، عنوان نموده اند که این رساله از تألیفات محمدتقی مجلسی است. او چنین می نویسد:
بسم الله الرحمن الرحیم این رساله ایست در طریق سلوک ریاضت از قدوۀ محققین مولانا محمدتقی - روّح الله روحه العزیز - اگرچه اسم سامی و نام گرامی خود را در رساله ذکر نفرموده اند لکن بر ارباب بصیرت و بر صاحبان تتبع کتب مولانای مرحوم مخفی نخواهد بود.
خصوص به کسانی که به امعان نظر شرح عربی و فارسی من لایحضر مرحوم مغفور را ملاحظه نموده باشد.
فقیر سراپا تقصیر محمدجعفر بن الحاج صفرخان قراگزلو به جهت بسیاری قرائن و کثرت مطالعۀ کتب ایشان - قدس الله روحه - همین رساله را از درر کلمات شمرده و از لآلی معانی ایشان دانسته است. و همین رساله را در میان کتب والد مرحوم خود دیده که در عنوان رساله تصریح شده بود که به خط اصل رساله از آن مرحوم است و مرحوم مغفور در این امورات دقت بسیار داشته و می فرمودند که این رساله هم از آن مرحوم - قدس سره - می باشد و رسالۀ معروفه این است که بی کم و زیاد نسخه می شود. بعون الله.(1)
ص:99
تاکنون از این رساله چهار نسخه شناسایی شده که دو نسخۀ آن در کتابخانۀ حضرت آیت الله مرعشی به شماره های 1192 و 6835 و دو نسخۀ دیگر در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، اولی با عنوان «رساله در ریاضت» و دومی با نام «رسالۀ مجاهده» معرفی شده است.(1)
همچنین این رساله در مجلۀ حوزه شمارۀ 58 (مهر و آبان 1372 ش) ص 123-140، جزو تألیفات بیدآبادی منتشر شده است.
رسالۀ دوم: که سرآغاز آن چنین است:
بسمله. حمدله. اما بعد چون مقتضای عبودیت حقیقی اشتغال قلب و قالب عبد است به عبادت معبود به استحقاق.
این رساله به نام های: «کبریت احمر»، «اوراد موظفه»، «کنزالاسرار»، «کنزالاسماء» و «سیر و سلوک» نامیده شده و به عارفان زیر نسبت داده شده است:
1 - آقامحمد بیدآبادی (م 1198 ق)
2 - محمدعلی اصفهانی نورعلیشاه (م 1212 ق)
3 - مظفرعلیشاه طریقتی کرمانی (م 1215 ق)
4 - حاج محمدجعفر کبودرآهنگی مجذوبعلی شاه (م 1238 ق)
در فهرست نسخه های خطی فارسی بیست نسخه و در فهرست دنا صد و هفده نسخه(2) از این رساله معرفی شده است. در الذریعه این کتاب در چند
ص:100
مورد با عنوانهای مختلف یاد شده است.(1)
این رساله تاکنون چندین بار به چاپ رسیده بدین ترتیب:
الف: از سوی مکتبۀ شفیعی در اصفهان به صورت چاپ سنگی که در آن مؤلف، مرحوم بیدآبادی ذکر شده و در مجلۀ حوزه شمارۀ 68 و 69 صفحۀ 65-108 از روی همان چاپ با حذف فصل پایانی آن دوباره به عنوان اثرِ بیدآبادی منتشر گردیده است.
اخیراً نیز شرحی بر این رساله با عنوان «شرح رسالۀ سیر و سلوک» منسوب به آقامحمد بیدآبادی از سوی نشر کانون پژوهش به قطع وزیری در 344 صفحه منتشر گردیده است. شارح این اثر مرحوم آیت الله آقامیرسیدحسن مدرسی هاشمی (متوفای 6 تیر 1377 ش) است و تصحیح و تحشیۀ آن توسط آقای علی کرباسی صورت گرفته است.
ب: در ضمن مجموعۀ رسائل «عوارف المعارف» صفحه های 308-327 در سال 1363 ش، از سوی کتابخانۀ احمدی شیراز، با عنوان «کنزالاسرار» که به نورعلیشاه اصفهانی، نسبت داده شده است.
ج: نسخۀ چاپی خانقاه نوربخش به نام «کبریت احمر» و منسوب به مظفرعلیشاه طریقتی کرمانی.
د: رسائل مجذوبیه (مجموعۀ هفت رسالۀ عرفانی» تألیف محمدجعفر کبودرآهنگی مجذوب علیشاه، به تصحیح حامد ناجی اصفهانی، صفحه های 129-156.
ص:101
بید آبادی سالیان متمادی به تدریس کتابهای ملاصدرا اشتغال داشته و از این رهگذر حاشیه هایی از وی
رسالۀ کوتاهی است به فارسی در توحید و معاد در سه قسم (1. در معرفت توحید و آنچه بدان متعلقست از مقدمات و لواحق، در ده فصل؛ 2. در مبدأ، در سیزده فصل؛ 3. در معاد، در چهار فصل) و یک خاتمه: در سیر میان مبدأ و معاد و وصیت. چند نسخه از این رساله تاکنون شناسایی شده:
1 - تهران، دانشکدۀ الهیات، نسخۀ ش 635، تحریر قرن 12، 50 برگ.(1)
2 - مشهد، آستان قدس رضوی، نسخۀ ش 9626، به خط نستعلیق شکسته، تحریر 18 ذیحجه 1283 ق، 30 برگ.(2)
3 - تهران، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، نسخۀ شمارۀ 3260/5، به خط نستعلیق، تحریر سال 1307 ق، 18 صفحه.(3)
4 - تهران، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، نسخۀ شمارۀ 640/4.(4)
5 - تهران، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، نسخۀ شمارۀ 2426.(5)
ص:102
6 - تهران، دانشکدۀ حقوق، نسخۀ شمارۀ (57/4 د).(1)
7 - تهران، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، نسخۀ شمارۀ 10304/8.(2)
این رساله توسط استاد سید جلال الدین آشتیانی در ضمن «منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران» جلد 4 صفحۀ 229-344 به چاپ رسیده است.
حواشی مختصری است بر کتاب «قرة العیون» مولی مهدی بن ابوذر نراقی (متوفای 1209 ق). کتاب قرة العیون در مسائل حکمت متعالیه بوده و به تصحیح استاد سید جلال الدین آشتیانی از سوی انجمن حکمت و فلسفۀ ایران در سال 1357 ش به چاپ رسیده است. از این حاشیه تاکنون نسخه ای شناسایی نشده و فقط مرحوم شیخ آقابزرگ تهرانی در الذریعه از آن یاد نموده است.(3)
حواشی کوتاهی است بر کتاب «مشاعر» صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی مشهور به ملاصدرا (متوفای 1050 ق). نسخۀ منحصر این رساله در ضمن مجموعۀ شمارۀ 1020 مجموعۀ اهدایی سیدمحمدصادق طباطبایی به کتابخانۀ مجلس موجود است. (تصویر این نسخه در کتابخانۀ نگارنده موجود است).
ص:103
چند حاشیه کوتاهی است که بر کتاب عرشیۀ ملا صدرا نگاشته است.
حاشیه ای است بر کتابِ «الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة العقلیة» ملاصدرا که به اسفار معروف مس باشد. بیدآبادی کتاب های ملاصدرا، خصوصاً اسفار را تدریس کرده و بر آن ها حواشی کوتاهی نگاشته است.
ملا عبدالله زنوزی از استاد خود ملا علی نوری نقل می کند که او در حواشی خود بر بخش الهیات اسفار مطلبی را از استادش بیدآبادی نقل می کند. نصّ عبارت زنوزی چنین است:
و بدان که استاد محقق حکیم الهی و عالم ربانی نوری «دام ظله العالی» در حواشی الهیات اسفار از استاد خود عالم ربانی «آقامحمد بیدآبادی» نقل کرده که او فرمود: که حیات عبارتست از بودن شیء بر أحسن و أفضل أنحاء وجود.(1)
در اسفار چاپ سنگی - که در چهار جلد، در سال 1282 ق، به خط کلبعلی افشار قزوینی، در تهران به چاپ رسیده - حواشی آقامحمد بیدآبادی به چاپ رسیده است.(2)
شایان ذکر است در این چاپ علاوه بر حواشی بیدآبادی حواشی ملا اسماعیل درب کوشکی، آقامحمدرضا قمشه ای، ملا عبدالله زنوزی،
ص:104
آقاعلی مدرس زنوزی، میرزا هاشم گیلانی و ملا آقای قزوینی نیز به چاپ رسیده است.
کیمیا که قسمی از علم فیزیک است صنعتی است که در آن با استفاده از فرمول ها و آزمایش های فیزیکی مس را به طلا می توان تبدیل کرد.
در ادبیات فارسی نیز شاعران با استعاره و تشبیه از این علم یاد کرده اند.
برای نمونه حافظ شیرازی در اشعارش حداقل شانزده بار از کیمیا یاد کرده، از جمله می گوید:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنندآیا بود که گوشه چشمی به ماکنند
* **
از کیمیای مهر تو رز گشت روی من آری به یمن لطف شما خاک زر شود
* **
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
عده زیادی در پی به دست آوردن این علم عمرها صرف نموده و تلاش های چندین ساله را متحمل شده اند که داستانهای جالبی دارند.
ولی عده ای از عارفان الهی بدون تلاشی این علم به موهبت الهی به آنها داده شده است. یکی از این عارفان که به این صنعت دسترسی داشته آقا محمد بیدآبادی است و یکی از مهارت های وی که تمامی شرح حال نویسان معاصر وی بدان تصریح نموده اند - و نصّ عبارت های آنان بعد از این درج خواهد شد - داشتن علم کیمیا بوده است. در رستم التواریخ نقل نموده که بیدآبادی در اواخر عمر خواست این امانت الهی را با میرزا
ص:105
محمد علی بن مظفر خلیفه سلطانی، بسپارد ولی وی با توجه به سنگینی تحمل این بار امانت، از قبول آن خودداری نمود و بیدآبادی چون کسی را قابل تحمل آن ندانست آن درّ گرانمایه را با خود به زیر خاک برد.(1)
در کتابشناسی ها به آقا محمد بید آبادی رساله هایی در کیمیا نسبت داده شده، که مشخصات آنها در اینجا درج می گردد:
رسالۀ کوتاهی است در عمل کیمیا. نسخه هایی که تاکنون از این رساله شناخته شده عبارتند از:
1 - نسخۀ شمارۀ 10748 کتابخانۀ آستان قدس رضوی مشهد.(2)
2 - نسخۀ شمارۀ 732 کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی.
3 - نسخۀ کتابخانۀ دانشگاه تهران تحریر در سال 1155 ق.(3)
منظومه ای در کیمیا از بیدآبادی در دست است که در بخش رساله ها در بارۀ آن توضیح داده، و بخشی از متن آن خواهد آمد.
بیدآبادی مطالبی را در کیمیا، از کتاب های مختلف جمع آوری، و در مجموعه ای به خط خود تحریر نموده است. اصل این مجموعه در 242
ص:106
برگ، به خط شکسته نستعلیق، در کتابخانۀ مسجد گوهرشاد مشهد به شمارۀ 354 نگهداری می شود.(1)
آقا محمدرضا منصور شرابی شاگرد بیدآبادی، شرحی بر این مجموعه نگاشته، موسوم به «هادی المضلین» که قبلاً در شرح حال وی ذکر گردید.
آقا فتح الله بن محمدرضا حسینی مرعشی شوشتری (در گذشته 1288 ق) در کتاب «مفرّح الروح و مفتح الفتوح»(2) از این مجموعه استفاده و مطالبی را نقل نموده است.
از این مجموعه مطالبی در نسخه های خطی نقل و به آقامحمد بیدآبادی نسبت داده شده، از جمله در این موارد:
1 - مجموعۀ شمارۀ 1252 کتابخانۀ دانشکدۀ الهیات و معارف مشهد با عنوان «بندی در عمل به کیمیا، به فارسی» (فهرست 398/2).
2 - نسخۀ شمارۀ 354 کتابخانۀ مسجد جامع گوهرشاد مشهد با عنوان «جنگی در کیمیا و علوم غریبه» (فهرست 292/1).
3 - مجموعۀ شمارۀ (1900 /ع) کتابخانۀ ملی تهران با عنوان «دستورالعمل آقامحمد بیدآبادی در ترکیب کیمیا».(3)
4 - مجموعۀ ش 3778 دانشگاه تهران، این مجموعه شامل دو رساله در کیمیا است، اولی «مفاتیح الرموز» از شیخ حسن زاهد غریب کرمانی ساختۀ 1285 ق به فارسی، شامل 185 ص، دومی جُنگ شعرهای کیمیایی
ص:107
به فارسی، از میر حسین اخلاطی، میر فندرسکی، همتی، آقا محمد بیدآبادی، امانی، شیخ بهایی، مولوی، طاهری، شاه نعمة الله ولی، ابن عمو، طغرایی، شیخ ولی اللّه، شیخ عبدالله، بدیع طوسی، شرف، ابن ولد.(1)
نسخۀ این بیاض در دانشگاه اهواز نگهداری می شود ولی از محتوای آن تاکنون اطلاعاتی منتشر نشده است.(2)
در فهرست ها چند مطلب از بید آبادی در کیمیا نقل شده که نیاز به بررسی دارد، این نسخه ها عبارتند از:
الف) تهران، کتابخانۀ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، در مجموعه ش 547، دو مطلب در کیمیا از بیدآبادی آمده:
اول: در برگ «44 پ - 46 ر» به عربی، با عنوان «استنساخ من خط المرحوم آقا محمد بید آبادی، قال رکن الدین احمد فی شرح»؛
دوم: در برگ «119 ر» در سیزده سطر، به فارسی، با این سر آغاز:
«قاعده از آقا محمد بید آبادی: ملح را اول به آب جیر هفت مرتبه حل و
ص:108
عقد نماید».(1)
ب) مشهد، کتابخانۀ آستان قدس رضوی، نسخۀ ش 10748.(2)
ج) تهران، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی نسخۀ ش 722/2.(3)
در کتابشناسی ها و فهارس نسخ خطی چند آثار از آقا محمد بیدآبادی معرفی شده، که باید با مراجعه به اصل نسخه هویت آنها مشخص گردد.
این آثار عبارتند از:
1. بندی از آقا محمد بید آبادی: در عرفان، تهران، دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، نسخۀ ش 267/23.(4)
2. سلوک: کتابخانۀ ملک تهران، نسخۀ ش 4057/75.(5)
3. سیروسلوک: در فهرست دنا (287/6) سیزده نسخه با عنوان «سیر و سلوک» از آقا محمد بیدآبادی معرفی شده، که باید با مراجعه به نسخه ها
ص:109
مشخص شود که کدام یک از نامه های وی می باشند.(1)
4. نامه های بیدآبادی: در فهارس چند نامه از آقا محمد بید آبادی، بدون ذکر مشخصات دقیق معرفی گردیده که قابل بررسی هستند. این نسخه ها عبارتند از:
- تهران، کتابخانۀ مجلس نسخۀ ش 10128/2.(2)
- تهران، کتابخانۀ مجلس نسخۀ 10268/3.(3)
- قم، کتابخانۀ مرکز احیاء، نسخۀ ش 4412/21.(4)
- تهران، کتابخانۀ دانشگاه، نسخۀ ش 5541/3.(5)
- تهران، کتابخانۀ دانشگاه، نسخۀ ش 3783/4.(6)
- قم، کتابخانۀ آیت الله گلپایگانی، نسخۀ ش 6290/13-30/170.(7)
ص:110
در بارۀ شعر و شاعری آقا محمد بیدآبادی در مصادر سخنی به میان نیآمده، ولی در لابلای نسخه ها و مجموعه های خطی اشعاری از وی نقل گردیده است. به نظر می رسد برخی از قطعه ها و تک بیتی هایی که در لابلای نامه ها و رسائل آقا محمد بیدآبادی درج گردیده و در مصادر نیز یافت نگردیده انشاء خود بیدآبادی باشد.
اما سروده ای که به طور قطع و یقین از آنِ آقا محمد بیدآبادی است منظومه ای در علم کیمیاست. که دو نسخه از آن شناسایی شده و در دو نسخه ناظم آن آقا محمد بیدآبادی ذکر شده است.
برای ارائه نمونه ای از نظم آقا محمد بید آبادی، متن این منظومه در بخش رساله ها درج خواهد شد.
در اینجا نمونه های از اشعار منسوب، که از لابلای نامه های وی و رسالۀ حسن دل، استخراج شده، درج می شود، البته برای این شعرها مصدری پیدا
ص:111
نشده و به صورت احتمال در اینجا به نام آقا محمد بیدآبادی درج شده، شاید با تتبع بیشتر قائل آنها پیدا شود یا اینکه انتساب آنها به بیدآبادی محرز گردد.
زر نبود جز صنم، زان نه پسندد خدای دل که نظرگاه اوست جای صنم ساختن
* **
بی ماحَصَل است کار دنیا بی رونق و تار دار دنیا
بازی مخوری به کار و بارش راضی نشوی به اعتبارش
مال است وبال و جاه چاهست دین تو از این و آن تباهست
بگذار تو این و آن و بگذر تا رسته شوی به روز محشر
* **
کنی هر دم به سوی ننگ آهنگ چه ننگست این که از این ننگ
کار امروز به فردا نگذاری زنهار روز چون یافته ای کار کن و وعده میار
* **
بکن کاری که سودی دارد آخر به سر باران جودی بارد آخر
به هر کاری عدالت پیشه می باش نکوکار و نکو اندیشه می باش
* **
جهان آن به که دانا تلخ گیرد که شیرین زندگانی تلخ میرد
ص:112
تا آن که تمام دین و ایمان نشوی از جسم بریده، زنده با جان نشوی
قائل به حق و عامل ارکان نشوی در دین محمّدی صلی الله علیه و آله مسلمان نشوی
* **
این چنین عمر عزیز بی بها میدهیّش بی عوض هر دم چرا؟!
غبن ناید مر تو را ای مرد کار؟ گُل دهی از دست و بِسْتانی تو خار؟!
بی شمار و بی حد و بی عد شود عمر ده روزه که در طاعت رود
* **
از عقول و از نفوس با صفا نامه می آید به جان کی بی وفا
این زمان کین پنج روزه یافتی دل ز یاران وطن برتافتی
* **
مرد فرهنگ اندر این عالم ننهد خشت و سنگ بر سر هم
ننماید مرمّت این زندان خانۀ دین نماید آبادان
* **
ترک ترک ترک بی برگی بود سلطنت، فقر و غنا مرگی بود
بندۀ شهوت بتر نزدیک حق از غلام بندگان مسترق
* **
ص:113
شیری نه خون آهو و روباه خوردن است گر دیو نفس را به دریدی غضنفری
* **
نبود بهر آسمان ازل نردبان پایه به ز علم و عمل
* **
آن چه بر عالمان وبال بود حب دنیا و جمع مال بود
علم سوی در اله کشد نی سوی حبّ مال و جاه کشد
علم در نزد جاهلِ خود رأی چون چراغ است در طهارت جای
* **
ای زغم مرده که دست از نان تهی است حق کریم و هم رحیم، این ترس چیست
آن چنان که عاشقی بر رزق زار رزق هم عاشق بود بر رزق خوار
گر تو نشتابی بیاید بر درت ور تو بشتابی دهد درد سرت
* **
سگ بر آن آدمی شرف دارد که چو خر دیده بر علف دارد
* **
سرخ و زرد و چرب و شیرین کرده است خانۀ دین تو را زیر و زبر
* **
ص:114
چار رکن کعبۀ اهل صفا صمت و جُوع و عزلت و بیداری است
* **
خوش آن مرغ زیرک در این کهنه باغ که ننشیندش بر کلوخی کلاغ
* **
نزدیکان را بیش بود حیرانی کایشان دانند سیاست سلطانی
* **
رنج بردم روز و شب عمر دراز تا به صد زاری دری کردند باز
تو بدین زودی بدین در کی رسی وز نخستین پایه کی بر سر رسی
* **
جام جهان نما دل انسان کامل است مرآت حق نما به حقیقت همین دل است
* **
عشق دریایی است قعرش ناپدید در نیاید عشق در گفت و شنید
پس چه باشد عشقِ دریای قدم در شکسته عقل را این جا قَدم
* **
سر عاشقی بنازم که زکثرت ملایک به جنازۀ شهیدش نتوان نماز کردن
* **
نوای عشقبازان خوش نوایی است که هر آهنگ آن را ره به جایی است
اگر چه صد نوا خیزد از این چنگ چو نیکو بنگری باشد یک آهنگ
ص:115
عشق است آن که در دو جهان جلوه کرده است گاه از لباس شاه و گه از کسوت گدا
* **
نتوان به خدا رسید از گفت و شنید زین می نچشید آن که ریاضت نکشید
لب باید بست و گوش باید آگند القصّه که آن چه هست می باید دید
* **
ورای عقل طوری دارد انسان که بشناسد بدان اسرار پنهان
* **
هر که چاهی می کنَد در راه ما چاه ما در راه او هموار باد
و آن که خاری افکند در راه ما خار ما در پای او گلزار باد
* **
در پیروی عقل به جز حیرت نیست گمره شود آن کز پی گمره افتد
* **
دنیی و عقبی فدای دوست کن رو به مغز آورده ترک پوست کن
* **
تعالی اللّه زهی قیّوم دانا همه مرآت او اعلی و ادنی
در گنجینۀ هستی چو بگشاد عدم را هستی پایندگی داد
ز ذرّات جهان خورشید ذاتش مطالع ساخت از بهر صفاتش
ز اسماء جلالی و جمالی مهیّا کرده انواع مجالی
نخستین مشرق آن مهر تابان تعیّن شد از آن سرو خرامان
پسینِ آخرینِ آن بشر شد در این منزل به مجموعش گذر شد
ص:116
1. آراء علمی
2. آراء سیر و سلوکی
ص:117
ص:118
مرحوم بیدآبادی دارای شیوۀ خاص علمی بود او در حکمت و عرفان و فقه صاحب نظر بود. آرا و اندیشه های علمی بر جای مانده از وی در علوم مختلف، عبارتند از:
بیدآبادی معتقد بود که سالک طریق حقیقت باید قبل از هر چیز احکام شرعی را تقلیداً یا اجتهاداً فرا گرفته و عامل باشد. او در یکی از نامه های خود می نویسد:
... اما به شرط آن که اولاً: شریعت مصطفوی و طریقت مرتضوی را تحصیل کرده باشد یعنی به این طریق که عالم شود به آنچه امر و نهی از شارع شده باشد و آن دو چیز است؛ اول: علم به آنچه تعلق به افعال و جوارح دارد. دوم: علم به آنچه به دل تعلق دارد از اوصاف جمیله و اخلاق رذیله. و علم اول یا به تقلید است و یا به اجتهاد. این را اهل
ص:119
تحقیق علم شریعت می نامند و علم دوم را علم به طریقت می گویند.(1)
او شاگردان خود را در ابتدا به رسالۀ عملیۀ ملا محمدتقی مجلسی (م 1070 ق) که به نام «حدیقة المتقین» موسوم است حواله می داد که مقتضای آن احکام شرعی خود را انجام دهند. ملا علی نوری شاگرد و جانشین فلسفی بیدآبادی در این زمینه در سؤال های فقهی که از میرزای قمی نموده می نویسد:
... و به خدمت آقایی آقا محمد بن آقامحمدرفیع شرف اندوز گردیدم و ایشان مکرر به حقیر وصیت می فرمودند که در زمان غیبت به غیر از طریقۀ احتیاط ، راه نجاتی متصور نیست و به مقتضای حدیقۀ ملاذ الفقهاء المولی الجلیل المؤید المنصور مولانا ملا محمدتقی مجلسی - طاب ثراه و جعل الجنة مثواه - باید عمل کرده باشی. حسب الامر الاعلی امتثال می رفت و در این مدت به حدیقه به قدر وسع عمل می نمود و کمتری از مقتضای آن تجاوز می نمود.(2)
میرزای قمی در پاسخی که به ملا علی نوری داده، خاطرنشان کرده که هم چنان که در نامه های قبلی نیز تذکر داده، احتیاط در امور شرعی امری صعب بوده و این مسئله نیز یکی از دلایل مشکل بودن احتیاط است. او بعد از بیان نظر فقهی خود در مسئلۀ سؤال شده می نویسد:
مخدوما: این مسئله نیز از آن بابت است که احتیاط در آن در نهایت
عسرت است... و اگر کسی خواهد در هر مسئله بنا را بر احتیاط بگذارد
ص:120
کجا به انجام می رسد و گاه است که خلاف احتیاط می شود از راه دیگر.
عجلّ الله فرجنا بظهور مولانا علیه الصلوة و السلام.(1)
در مسئلۀ نماز جمعه مرحوم بیدآبادی قائل به وجوب عینی نماز جمعه بود. و این نظریه با توجه به عصر وی که مواجه با حکومت زندیه بوده قابل توجه است. زیرا که قائلین به وجوب نماز جمعه در عصر صفویه غالباً به جانب داری از سلاطین صفویه مشهور بودند که در نظریۀ فقهی آن ها بی تأثیر نبود. لکن در عصر زندیه مسئله شکل دیگری به خود گرفته بود و دیگر آن که بیدآبادی ارتباطی با دربار زندیه نداشت.
مسئلۀ دیگر این که بیدآبادی با اعتقاد به وجوب عینی نماز جمعه و ارتباط ائمۀ جمعۀ وقت اصفهان با حاکمان وقت، چاره ای جز این نمی دیده که خود در اطراف اصفهان نماز جمعۀ مستقلی دایر کند. خوانساری در این زمینه می نویسد:
و کان - رَحِمَهُ الله من القائلین بوجوب صلاة الجمعة فی زمان الغیبة و لایتیسر له اقامتها فی البلدة من جهة کونها منصب ساداتنا الامامیة، و لا تهیأ له الإیتمام بغیره و لا الإمامة فی غیر محل تلک الاقامة من مصره، فلا جرم....(2)
ص:121
بعد او می نویسد که بیدآبادی برای این منظور هر هفته به روستای رنان(1)
واقع در ناحیۀ ماربین اصفهان، مسافرت می نموده و نماز جمعه را در آن محل اقامه می کرده است.
بیدآبادی در عصری واقع شده بود که اولاً در اواخر صفویه فلسفه و حکمت بر اثر فشار مخالفون رو به ضعف نهاده بود و باقی ماندۀ حکیمان در اثر هجوم افغان حوزۀ درس آن ها از هم پاشیده و خود در شهرها متواری شدند. در زمان افشاریه نیز کشمکش ها و جنگ های مداومی که در کشور در جریان بود فرصت هرگونه درس و مدرسه ای را سلب کرده بود. بیدآبادی به لزوم احیای حکمت و فلسفه در حوزه های شیعه شدیداً پای بند بود و به مشرب فلسفی ملاصدرا یعنی حکمت متعالیه شدیداً معتقد و علاقه مند بود. او مدت زیادی از عمر خود را در تدریس کتب فلسفی ملاصدرا صرف نمود و شاگردان زیادی را در این رشته تربیت نمود که ملا علی نوری از سرآمد شاگردان وی در این رشته است.
بیدآبادی علاوه بر تدریس حکمت و تربیت شاگردان در فلسفه از خود
ص:122
آثار چندی در فلسفه بر جای گذاشته که حواشی اسفار و حواشی مشاعر و حواشی عرشیه و حواشی قرة العیون و کتاب التوحید علی نهج التجرید از این آثار هستند. زنوزی در زمینۀ تلاش بیدآبادی در زمینۀ احیای حکمت متعالیه در حوزۀ اصفهان می نویسد:
و در احیای رسوم فن الهی، جهد نامتناهی و سعی کما هی نمود. تا آینۀ حقیقت نمای آن فن شریف را از کدورات دخل و تصرف نابلدان و کج فهمان مصفی ساخت. ایشان در احیای رسوم فن مزبور، جناب آقامحمدباقر سابق الذکر [وحید بهبهانی] در احیای رسوم فقه الامامیه که هر دو به تقریب دخل و تصرف نابلدان ضایع و نابود شده بود، کمال جهد و کوشش نمودند.
به زعم فقیر مؤسس و مروج فنین مزبورین در رأس مائۀ ثانی عشر(1)
ایشان هستند، زیرا که آنچه لازمۀ فهمیدن بود فهمیدند و طریقۀ قدما را که سال ها بود که بالمره از دست رفته بود، به دست آوردند. شکرالله مساعیهما الجمیلة بمحمد و آله.(2)
سلسلۀ اساتید بید آبادی در حکمت و عرفان با چند واسطه به صدر المتألهین شیرازی می رسد، بدین طریق:
1 - بیدآبادی نقل می کند از قطب الدین نیریزی (م 1173 ق) که شاگرد شاه محمد دارابی که او هم شاگرد یکی از شاگردان ملاصدرا بوده است.
ص:123
امین الشرع خویی در کتابش میزان الصواب فی شرح فصل الخطاب به نقل از نیریزی در این زمینه چنین می گوید:
... و العالم الفاضل المتبحر استادی و من الیه فی روایة ائمتنا المعصومین استنادی جامع المعقول و المنقول حاوی الفروع و الاصول العلامة الفهامة المولی شاه محمد دارابی و کان استاد کل افاضل دارالعلم شیراز فی عصره... و منهم العالم و الفاضل الکامل العارف المولی صدرالدین محمد الشیرازی و لقد کان استاد استاد استادی.(1)
2 - بیدآبادی نقل می کند از ملا اسماعیل خواجویی و او از شیخ حسین ماحوزی و او از بحرانی و او از کرزکانی و او محتملاً از صدرالمتألهین یا اساتید و یا معاصرین آن بزرگوار است.(2)
3 - بیدآبادی نقل می کند از سیدحیدر آملی (م 1150 ق) و او از فیض کاشانی (م 1091 ق) و او از صدرالدین شیرازی.(3)
4 - حکیم فرزانه میرزا طاهر تنکابنی در بیان سلسلۀ فلسفی خود که آن را به بیدآبادی و سپس به ملاصدرا می رساند، چنین گوید:
اخذت الفلسفة عن الشیخ میرزا ابراهیم الحکمی الفیلسوف المتوفی 1351 و هو اخذ عن الحکیم میرزا جلوه و هو اخذ عن المیرزا حسن الحسینی و هو اخذ عن الملا علی النوری و هو عن آقا محمد بیدآبادی
ص:124
و هو اخذ عن الآخوند ملا اسماعیل خواجوی و هو اخذ عن الحکیم مصطفی القمشه ای و هو اخذ عن القاضی سعید القمی صاحب شرح التوحید و هو اخذ عن المحسن فیض الکاشانی و هو اخذ عن صدرالدین شیرازی و هو عن الداماد و الشیخ البهایی.
و در حاشیۀ یادداشت وی مرقوم شده:
و الحاج ملا هادی السبزواری اخذ الفلسفة عن الآخوند ملا اسماعیل واحد العین هو اخذ عن الآخوند ملا علی النوری.(1)
بدین ترتیب بیدآبادی به چند طریق حکمت متعالیه را از مؤسس آن صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی (م 1050 ق) دریافت نموده است.
اما شاگردان بیدآبادی که مروج حکمت متعالیه بوده اند در رأس آن ها باید از حکیم ملا علی نوری (م 1246 ق) نام برد که با عمر طولانی و تدریس مداوم حکمت، شاگردانی حکیم تربیت کرده که ملا هادی سبزواری و ابوالقاسم راز شیرازی، ملا عبدالله زنوزی (م 1257 ق) و ملا محمداسماعیل واحدالعین اصفهانی (م 1242 ق) و ملا حسن نوری فرزند ملا علی نوری و عارف وارسته سید رضی لاریجانی و سید محمدحسن حسینی زنوزی خویی صاحب ریاض الجنة و ملا اسماعیل درب کوشکی (م 1304 ق) را می توان نام برد که توسط آن ها خصوصاً ملا هادی
ص:125
سبزواری و ملا عبدالله زنوزی حکمت در حوزۀ سبزوار و تهران شایع و رایج گردید.
بیدآبادی را باید بنیانگذار عرفان صحیح شیعی از قرن دوازدهم تا عصر حاضر دانست زیرا او علاوه بر رواج حکمت، بر تربیت شاگردانی در عرفان و منزه ساختن عرفان شیعی از کج اندیشی های نافهمان سهم به سزایی ایفا نمود. به طوری که میرزای قمی - که خود رساله ای در رد صوفیه دارد - از وی دستورالعمل اخلاقی طلب می نماید یا سیدحسین قزوینی و سیدمحمدحسن قزوینی که فقیهان مشهور عصر خود بودند از وی دستورالعمل ذکر و ورد درخواست می نمایند. بعد از بیدآبادی طایفۀ عرفای متشرع و متعبد به وجود آمد که تا به امروز نیز ثمرۀ آن پابرجا مانده است.
اما سلسلۀ اتصال عرفای قرن متأخر بر مرحوم بیدآبادی چنین است.
سلسلۀ تربیتی عرفای متأخر شیعه اغلب به دو استاد مسلّم عرفان یعنی آخوند ملا حسینقلی همدانی (م 1309 ق) و آقا سیدرضی لاریجانی مازندرانی (م 1270 ق) منتهی می گردد. و استاد همدانی آقاسید علی شوشتری است که بنا به قولی شاگرد کاشف دزفولی است که شاگرد
ص:126
آقامحمد بیدآبادی است.(1)
هم چنین سیدرضی لاریجانی شاگرد عرفانی عبدالجواد شیرازی است که گویا وی نیز، چنان که ذکر شد، در محضر بیدآبادی تلمذ نموده است.
در این مقام باید اضافه نمود که سلسلۀ تربیتی دو استاد مسلّم عرفان عصر حاضر یعنی علامه سیدمحمدحسین طباطبایی تبریزی (م 1364 ش) و حضرت سید روح الله امام خمینی (م 1368 ش) نیز به همین سلسله متصل می گردد. بدین طریق که امام خمینی شاگرد عرفانی شیخ محمدعلی شاه آبادی و او شاگرد آقا میرزاهاشم رشتی و او شاگرد سیدرضی لاریجانی مذکور هستند. هم چنین علامۀ طباطبایی شاگرد آقا سیدعلی قاضی طباطبایی و او شاگرد سیداحمد کربلایی و او شاگرد آخوند ملا حسینقلی همدانی می باشد. تفصیل مقال در این مقام به کتاب مستقلی که در این زمینه در دست نگارش است، موکول می شود.
بیدآبادی علاوه بر فلسفه و عرفان به تدریس تفسیر نیز همت گماشت.
باید توجه داشت که حکیمان پیرو حکمت متعالیه عنایت ویژه ای به تفسیر و حدیث داشته اند که در رأس آن ها ملاصدرا، هم تفسیر قرآن
ص:127
نگاشت و هم به شرح اصول کافی کلینی مبادرت نمود. پس از وی شاگردش فیض کاشانی سه تفسیر (صافی، اصفی و مصفی) بر قرآن کریم نگاشت. و ملا اسماعیل خواجویی مازندرانی (م 1173 ق) استاد بیدآبادی نیز تفسیر صافی فیض را تدریس می نموده و حواشی مفصلی بر آن نگاشته است. بیدآبادی نیز به تدریس تفسیر «غرائب القرآن و رغائب الفرقان» - مشهور به تفسیر نیشابوری - و تفسیر صافی اقدام نمود و حاصل آن نوشتن تعلیقاتی بر این دو تفسیر بود که تعلیقات وی بر تفسیر نیشابوری هم اکنون در دست است.
نکتۀ قابل توجه آن که، همان طوری که بیدآبادی در قرن دوازدهم رشتۀ فلسفه و تفسیر و عرفان را در حوزه های علمیۀ شیعه احیا نمود، در عصر حاضر نیز علامه سیدمحمدحسین طباطبایی برای احیای این سه فن در حوزه های علمیۀ شیعه از تبریز به قم مهاجرت نمود و تا آخر عمر پای در این مرام و سر در این سودا نهاد. آیا این اقدام علامه به پیروی از بیدآبادی صورت گرفته و یا این که این مشابهت عمل صرفاً بر اثر تشابه توارد خواطر بوده، خدای می داند و بس.
نمونه هایی از آن، تقدیم می گردد. در تفسیر سورۀ حمد می فرماید:
کان بعض العارفین یرعی غنماً، فحضر فی غنمه ذئب و لم یضرّ أغنامه، فمرّ علیه رجل فناداه، متی اصطلح الغنم و الذئب ؟ قال الراعی: حین اصطلح الراعی مع الله.
در تفسیر «الحمد» می نویسد:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ » : «المدح» للحی و لغیر الحی کاللولو و الیاقوتة الثمینة و «الحمد» للحی فقط و «المدح» قد یکون قبل الاحسان و قد یکون بعده و «الحمد» یکون بعد الاحسان. و «المدح» قد یکون منهیاً. قال (صلی الله علیه و آله):
«احثّوا التراب فی وجوه المداحین». و «الحمد» مامور به مطلقاً. قال (صلی الله علیه و آله):
«من لم یحمد الناس لم یحمد الله».
در ادامۀ تفسیر حمد می نویسد:
و فی هذه السورة من اسماء الله خمسة: الله، الربّ ، الرحمن، الرحیم، المالک. کأنّه یقول: خلقتُک اولاً فأنا الله، ثمّ ربیتُک فأنا الربّ ، ثمّ عصیتَ فسترتُ علیک، فأنا الرحمن، ثمّ تبتَ فغفرتُک فأنا الرحیم، ثمّ أجازیک بما عملتَ فأنا مالک یوم الدین.
و ذکر «اَلرَّحْمنِ »، «اَلرَّحِیمِ » ، مرّة فی التسمیة و مرّة اخری فی السورة، دلیل علی العنایة بالرحمة اکثر منها بسایر الاوصاف، و مع ذلک عقّبها بقولهِ «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ » کیلا یغتروا بها. و نظیره «قابل التوب الشدید العقاب».
و در آغاز سوره بقره در توضیح حروف مقطعه می فرماید:
ص:129
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ، الم ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ » و للناس فی «الم» و ما یجری مجراه من فواتح السور قولان:
احدهما: انّ هذا علم مستور و سرّ محجوب استاثر الله به، فهو سرّ الحبیب مع الحبیب، بحیث لا یطلّع علیه الرقیب. و التخاطب بالحروف المفردة سنة الأحباب.
و قال بعض العارفین: العلم کبحر أجری منه واد، ثمّ أجری من الوادی نهر، ثمّ أجری من النهر جدول، ثمّ أجری من الجدول ساقیة. فالوادی لایحتمل البحر و النهر لا یحتمل الوادی. و لذا قال:«أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها».
فبحور العلم عند الله تعالی، فأعطی الرسل منها اودیة، ثمّ اعطی الرسل من اودیتهم أنهاراً الی العلماء، ثمّ أعطی العلماء الی العامة جداول صغاراً علی قدر طاقتهم، ثمّ اجری العامة سواقی الی أهالیهم بقدر طاقتهم.
و هذا مأخوذ ممّا ورد فی الخبر:
«للعلماء سرّ و للخلفاء سرّ و للانبیاء سرّ و للملائکة سرّ و للانبیاء سرّ و للملائکة سرّ و للّه بعد ذلک کلّه سرّ، فلو اطلّع الجهال علی سرّ العلماء لأبادوهم و لو اطلّع الخلفاء علی سرّ الانبیاء لخالفوهم و لو اطلّع الانبیاء علی سرّ الملائکة لاتهموهم و لو اطلّع الملائکة علی سرّ الله لطاحوا حایرین».
الثانی: انّها اسماء الله تعالی، روی عن علی (علیه السلام) انه کان یقول:
یا کهیعص یا حم عسق.
ص:130
چنان که ذکر شد بیدآبادی در محضر قطب الدین نیریزی زانوی ادب بر زمین زد و قدم در راه معرفت نهاد. آراء سلوکی نیریزی در کتاب هایی که نوشته و هم چنین به وسیلۀ شاگردانش خصوصاً ابوالقاسم راز شیرازی تدوین و تبیین شده است. بیدآبادی افزون بر آن با الهام از مشرب فلسفی صدرالدین شیرازی، روشی معتدل و برگرفته از مکتب اهل بیت علیهم السلام، در عرفان بنا نهاد که بعد از وی ادامه یافت و سرمنشأ مکتب اخلاقی نوینی در تشیّع گردید.
در اینجا اساس آراء سلوکی بیدآبادی را و آنچه را که وی برای سالک راه حقیقت لازم و الزامی می دانست، براساس نوشته های باقی مانده از وی، در چند محور، تنظیم گردیده، و در هر عنوان نصّ عبارت وی درج می گردد. این محورها عبارتند از:
«و مقدم بر همۀ اسباب و مبادی آن، توبه است از آنچه سابق بر آن بوده
ص:131
است. و باک نداشتن از ملامت مردم. سعی و کوشش نماید که از او معصیتی سر نزد. و هرگاه از روی غفلت و سهو از او معصیتی سر بزند همان ساعت تدارک آن نماید به توبه و انابه». (تذکرة السالکین ص 44).
«اولاً شریعت مصطفوی و طریقت مرتضوی را تحصیل کرده باشد یعنی به این طریق که عالم شود به آنچه امر و نهی از شارع شده باشد و آن دو چیز است: اول: علم به آنچه تعلق به افعال و جوارح دارد. دوم: علم به آنچه به دل تعلق دارد از اوصاف جمیله و اخلاق رذیله و علم اول یا به تقلید است و یا به اجتهاد. این را اهل تحقیق علم شریعت می نامند و علم دوم را علم به طریقت می گویند»(همان).
«فأشغل قلبک بأوامر القرآن و الحدیث قبل أن یشغلک من قبل نفسه بالأحادیث»(همان ص 76).
«و احکام عقل را با اوامر و نواهی شرع جمع کنیم، فَاِنَّ مُجَرَّدَ الْعَقْلِ غَیْرُ کافٍ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ، زیرا باور عقلی به تنهایی برای گذر کردن از پل صراط کافی نیست» (حسن دل ص 130).
«همیشه با وضو باش تا شیطان به تو دست نیابد که الوضوء سلاح المؤمن، حدیث رسول صلی الله علیه و آله و سلم است»(همان ص 31).
ص:132
«و در اقامۀ صلوات در اوقات آن... کاهلی مکن»(همان).
«و در دعا خصوصاً بعد از صلوات کسالت روا مدار و چنان کن که اگر دست در کار باشد دل با یار باشد»(همان ص 54).
«و در گزاردن نماز شب بی آن که احدی مطلع گردد کاهلی مکن که فوت آن خسران عظیم و غبن کلی است»(همان ص 39).
«فتقرب الیه بالنوافل، حتی یکون الحق بصرک و سمعک، فتکون من الرجال السابقین الذین صدقوا ما عاهدوا الله علیه». (تذکرة السالکین ص 73). ترجمه: پس با نوافل به سوی او تقرّب جوی تا چشم و گوش تو رنگ حق گیرد و تو از مردانی باشی که پیمان الهی را وفادار مانده اند.
«و لا ترسل عنانک فی مراتع الرخص الشرعیة و لا تقل: من حرّم زینة الرحمن ؟ فان تخیل ذلک فی هذا المقام من تسویلات الشیطان الموجبة للحرمان من درجات اهل العرفان و الایقان و بین التحریم و حرمان النفس فرقان».(همان ص 73).
ص:133
«و کن من الزاهدین فی الدنیا و مافیها، لانها دار غرور الإنس و الجان و حیاتها لهو و لعب بنص القرآن و شمّر فی طلب الآخرة و هی الحیوان عند اهل العرفان».(همان ص 103).
«و اعلم ان اکثر اهل الدنیا اهل غفلة، لاخیر فیهم و لاغنی عنهم و ما أشبه حالهم عند اهل الانتباه بحال الاحجار التی یزال بها العذرة عند فقد المیاه، فهم من ضرورات مزبلة الدنیا و عمارة هذه الاولی»(همان ص 73).
«و معیار حبّ دنیا جاهاً و مالاً و کثرت محبت دنیا، رفیق نااهل است.
خواه در لباس شیخ و درویش جلوه نماید یا در عرصۀ معرکۀ امامت و وعظ خودآرایی کند».(همان ص 163).
«و بدان که کسب حلال منافات با توکلّ ندارد و در مخمصه و محنتی که پیش آید پناه به حمایت حق تعالی بر».(همان 49).
«ای عزیز ضابطۀ معیشت و قاعدۀ زندگانی و قانون کامرانی دو جهانی
ص:134
آنست که آدمی به شهوات بی اعتبار و لذّات ناپایدار این سرای فانی مغرور و مسرور نشود و حیات آن جهانی و نعمت جاودانی جسمانی و روحانی آن را در سر این جیفۀ مردار که به مشقّت به دست آوردند و به محنت نگاه دارند و به حسرت بگذارند، نبازد و اگر نه در وقت تسلیم و رحلت و در قبر و برزخ و معاد و بعثت ندامتی کشد و عذابی چشد که مافوق آن متصوّر نگردد».(حسن دل ص 30).
بی ماحَصَل است کار دنیا بی رونق و تار دار دنیا
بازی مخوری به کار و بارش راضی نشوی به اعتبارش
مال است وبال و جاه چاهست دین تو از این و آن تباهست
بگذار تو این و آن و بگذر تا رسته شوی به روز محشر
(همان ص 32).
«این چه بی همتی و چه بی بصیرتی است که توراست ؟ علاقۀ زن و فرزند را که زند و پازند تو شده است بر هم زن و دل از تعلّق کونین برکن و در کورۀ ناکامی درآ و صیقل ریاضت بر آیینۀ معنی خود بزن و صاف و روشن شو که فرصت غنیمت است و عمر گذشته باز پس نیاید و دریغ، سودی ندهد».(همان ص 33).
کار امروز به فردا نگذاری زنهارروز چون یافته ای کار کن و وعده میار
کما قال سید الاوصیاء:
ص:135
مافاتَ مَضی وَ ما سَیَأْتیکَ فَاَیْنَ قُم فَاْغتَنِمِ الفُرْصَةَ بَینَ العَدَمَیْن
ترجمه: آن چه فوت شده، گذشته است و آن چه در آینده خواهد آمد کجاست ؟ (هیچکدام وجود ندارند) پس برخیز و فرصت بین دو نابود (گذشته و آینده) را مغتنم بشمار.(همان).
«غیبت مکن، تهمت مَنِه و حسد مبر و بخل مَوَرز.
و زبان را در میدان بیان سرگردان مدار که از زیان تا زبان یک نقطه مسافت بیش نبود و مَحْرم به نقطه ای مُجْرم می شود.
و چشم از باطل بپوش و گوش به غیر حق مده.
و در هر قدمی و دمی ذکری و فکری به جا آر و مراقبه از دست مگذار.
آن چه بر خود نپسندی به هیچ کس مپسند و آن چه برای خود خواهی برای همه بخواه تا به سرّ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ »1 و به رمز
«المؤمنون کنفس واحدة» پی بری و بدانی که
«خَیْرُ النّاسِ انْفَعُهُمْ » کدام است
«وَلا یَرْحَمُ اللّهُ مَنْ لا یَرْحَمُ النّاسَ » چیست و چه معنی دارد.
بکن کاری که سودی دارد آخربه سر باران جودی بارد آخر
به هر کاری عدالت پیشه می باشنکوکار و نکو اندیشه می باش
(همان ص 34).
ص:136
«در لقمه غایت احتیاط رعایت کن تا حرام یا شبهه دار نباشد که مدار کار در این راه بر آن است. و در خوردن اسراف مکن که حلال به اسراف حرام شود» (حسن دل ص 49).
لقمه کآمد از طریق مشتبهخاک خور خاک وبر آن دندان مَنه
کان تو را در راه دین مفتون کندنور ایمان از دلت بیرون کند
در خوردن اسراف مکن که حلال به اسراف حرام شود.
نه چندان بخور کز دهانت برآیدنه چندان که از ضعف جانت برآید
(همان ص 36).
«مرگ را دایم در نظر دار تا همۀ کارهای دشوار بر تو آسان شود. بلکه مشتاق آن گرد تا به شیرینی بمیری نه به تلخی یعنی با گریه و زاری و سوگواری و بیزاری از برخورداری».
جهان آن به که دانا تلخ گیرد که شیرین زندگانی تلخ میرد
(همان).
«و در برابر بدی مردم نیکی کن و اگر نتوانی کرد بدی هم مکن و قانع و صابر باش تا هرگز تنگی و سختی نکشی و در باب اداء حقوق برادران و قضای حاجت ایشان خود را معاف مدار و دنیا را مزرعۀ آخرت دان.
ص:137
سالکی از مرد دهقانی پرسید که چه مذهب داری ؟ گفت: مذهب برزگری! یعنی هر چه بکاری بدروی».(همان).
«ای عزیز! بدان که صورت اعمال تو و اخلاق تو در نشأۀ دویم کسوت تو خواهد شد و نارِ بوار و مور و مار، عینِ اعمال و اخلاق ذمیمۀ تو خواهد بود و در اخبار و آثار آن چه وارد شده از عذاب و نکال و حیّات و عقارب که بعد از مرگ بر تو مستولی می شود، همه با تو است، از این جا همراه می بری.
چون تو در صورتت بدی ریزیدان که در صورتِ ددی خیزی
نقد تو چون ترا برانگیزندهمه در گردن تو آویزند
و همچنین بهشت و حور و قصور و انهار و اثمار آن محصول تخم فعل و صفت پسندیدۀ توست که به تو می رسد. پس بیدار شو از خواب غفلت و هشیار شو از مستی شهوت و وجود خود را از این حشرات و موذیاتِ عقیدتی و افعالی و صفاتی پاک ساز و به تعمیر روضۀ رضوان پرداز که پیک اجل بی خبر قصد تو خواهد کرد»(همان ص 37).
«و در طعام و لباس و خواب و سایر مایحتاج صوریّه به قدر حاجت و
ص:138
ضرورت اکتفاکن و از طریق قناعت به کفایت بیرون مرو تاکارت بر وفق شریعت باشد و به معرفت واجب به رسی. مخالفت حضرت عزّت را به معصیت سهل مگیر و موافقت مقتضای طبیعت را مختصر مشمار. آن کن که باید و شاید نه این که نه باید و نه شاید».(همان ص 37).
گر نباشد خانه های زر نگارمیتوان بردن به سر در کنج غار
ور نباشد فرش ابریشم طرازبا حصیر کهنۀ مسجد بساز
ور نباشد شانه ای از بهر ریششانه بتوان کرد با انگشت دست
ور نباشد «دورباش»(1) از پیش و پس «دور باش» نفرت خلق از تو بس
هر چه بینی در جهان دارد عوضدر عوض گردد تو را حاصل غرض
بی عوض دانی چه باشد در جهان ؟ عمر باشد، عمر، قدر او بدان
مال بی مآل تا به ساحل مرگ با تو همراه بُوَد و رفیقان و آشنایان و خویشان تا لب گور. و عملت اگر نیک و اگر بد تا قیامت با تو باشد.
پس به تحسین عمل و اصلاح حال بپرداز نه به جمع مال. و با خدا انس گیر نه با خلق. و به روحانیون مشغول باش نه با فانیان.
(همان ص 37).
«خدا را باش تا خدا تو را باشد. خود را مباش که هیچ با تو نباشد و چون
ص:139
کلمۀ طیّبه «لا اله الا اللّه» افضل اذکار و مفتاح باب رضا و معراج فردوس اعلی است برای نفی ماسوی و اثبات مطلب اقصی در تکرار آن تقصیر منما و در لیل و نهار و سرّ و جِهار به آن انس و الفت گیر تا از غیر اللّه نفرت و وحشت تو را روی نماید و مسخّر حق گردد، به شکر آن که همه را مسخّر تو کرد. همیشه با وضو باش تا شیطان به تو دست نیابد که
«الوُضُوءُ سِلاحُ المُؤْمِنِ » حدیث رسول صلی الله علیه و آله است».(همان ص 39).
«و حق تعالی را همه جا حاضر دان و به ظاهر و باطن همه کس، او را ناظر دان و از حیطۀ حیا و طریقۀ ادب پا بیرون منه».(همان ص 39).
«و جهد کن که در باطن بِهْ از ظاهر باشی تا صورت خود را با معنی موافق سازی.
گرچه معنی راست صورت پاسبانگنج معنی گشته در صورت نهان
ترک صورت گیر در معنی گرای تا که گردد صورتت معنی نمای»
(همان)
«به اسلام مقالی و توحید لسانی اکتفا مکن که بی جاست چون معنی
ص:140
نباشد از دعوی چه حاصل.
قولی به سر زبان خود بر بستیصد خانه پر از بتان یکی نشکستی
گوئی که به یک قول شهادت رَسْتمفردا بکشی خمار کامشب مستی
گرسنه و تشنه و برهنه هر چند که نام نان و آب و لباس ببرند، سیر و سیراب و جامه دار نشوند و فواید و منافع آن را در نیابند تا نان را نخورند و آب را ننوشند و لباس را در بر نکنند. و همچنین بیمار تا احتماء به جای نیاورد به محض اقرار و اعتراف بر آن و تصدیق حکیم و تعریف، شفا نیابد.
تا آن که تمام دین و ایمان نشویاز جسم بریده، زنده با جان نشوی
قائل به حق و عامل ارکان نشوی در دین محمّدی مسلمان نشوی
در روز قیامت و ساعت ندامت که میزان عدل نهند و دیوان پیروان و عاصیان کنند دیوانیان رشوت نگیرند و سلطان فرمان به راستی دهد.
صحایف اعمال راستان را به دست راست دهند و مکاتیب افعال کجان را به دست چپ نهند. نیک بختان به جانب راست جنان شتابند و بدبختان به جانب نیران سوزان».
شاهدِ صدق این مقال است مضمون بلاغت مشحون (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفِی جَحِیمٍ )1.
ص:141
شاهدِ صدق این مقال است مضمون بلاغت مشحون (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفِی جَحِیمٍ )1.
پس ای عاقل عمر و زندگانی گرامی را به تمامی و همگی به تحقیق مطالب و تحصیل مقاصد باقیۀ دائمه مصروف ساز و به جز کسب کمال به چیزی مپرداز تا از اصحاب الیمین باشی نه از اصحاب الشمال و از اصحاب مقرّبان شوی نه از مخلّفان و از نزدیکان و آشنایان نه از دُوران و بیگانگان و از آزادگان نه از گرفتاران.
این چنین عمر عزیز بی بها میدهیّش بی عوض هر دم چرا؟!
غبن ناید مر تو را ای مرد کار؟ گُل دهی از دست و بِسْتانی تو خار؟!
بی شمار و بی حد و بی عد شود عمر ده روزه که در طاعت رود
(همان ص 40).
ص:142
داستان هایی از زندگانی بیدآبادی
ص:143
ص:144
بیدآبادی هر آنچه را که به شاگردان خود توصیه می کرد خود در حدّ اعلی به آن عامل بوده است. یکی از دستوراتی که او در تمامی نوشته ها و دستوراتش توصیه می کند زهد و دوری از دنیا است. بیدآبادی خود نمونۀ کامل یک زاهد وارسته بوده است. داستان ها و حکایت های زیادی از زهد وی نقل شده که در این مقام چند مورد از آن ها زینت این مقال می گردد:
بیدآبادی علیرغم شخصیتی که داشته و حکّام عصر به وی عنایت داشتند، با این حال از سوار شدن بر الاغ رعیتی(1) با پالان های معمولی ابا نداشت.
محمدهاشم آصف می نویسد که:
مرحوم آقا محمد بیدآبادی به نفس نفیس خود به در دکان خباز و بقال و قصاب و علاف و عصار و سبزی فروش می آمد و آذوقه و مایحتاج خود و عیالش را بر دوش خود گرفته و به دامان خود نهاده و به خانۀ خود می برد و در این باب اعانت از کسی قبول نمی کرد.(2)
باز وی می نویسد:«جامه های وی کرباس و پشمینۀ کم بها بود».(3)
بیدآبادی علاوه بر تدریس علوم دینی و الهی، به وسیلۀ کار و تلاش خود، زندگی خویش را تأمین می کرد. او به تکمه چینی و شعربافی اشتغال داشت و برای این منظور چند دستگاه شعربافی برای خود تهیه کرده بود. هم چنین
ص:146
به کشاورزی و زراعت نیز اشتغال داشته و بقیۀ هزینۀ زندگی خود را از این طریق تأمین می نمود.(1)
بیدآبادی حجره ای را برای تدریس خود اختصاص داده بود و آن را بسیار ساده و بی آلایش مفروش نموده بود. آصف در این زمینه می نویسد:
و در حجرۀ نشیمن خاصش که تلامذۀ بسیار از ارباب علم و حکمت در آن جا فراهم می آمدند فرش بوریا و به اطراف و حواشیش پوست گوسفند گسترده بود و بر آن ها می نشستند و أعزّه و اشراف و اعیان و اکابر زمان خدمتش را مایۀ افتخار می دانستند.(2)
بیدآبادی اعتنایی به صاحب قدرتان وقت خویش نداشت و کار وی صرفاً تربیت نفوس مستعده و کسب و کار برای گذران معاشش بوده است. ولی حاکمان وقت با اهداف و مقاصد مختلف از وی دیدار می کردند و به خدمتش می رسیدند. یکی از این دیدارها که در تاریخ ثبت شده، ملاقات علی مرادخان زند در حدود سال 1194 ق با مرحوم بیدآبادی در اصفهان است.
ص:147
آصف در این زمینه می نویسد:
از آن جمله وکیل الدولۀ ثانی ایران یعنی علی مرادخان زند با کمال تعظیم و تواضع به دیدنش آمدند، آن ذات مقدس، آن سلطان والا جاه را در مجلس خود با فقرایی که در آن جا حاضر بودند هم سلک و هم نشین نمود.
آصف می گوید که علی مرادخان زند در آن جلسه هفت هزار تومان که برابر قیمت بیست و هشت هزار خروار دیوانی غله(1) است به بیدآبادی تقدیم نموده که به فقرا و مستحقین تقسیم نماید. بیدآبادی از روی استغنا می فرماید که:
من مستحق نمی شناسم مستحق شناس خدا می باشد و فرمود این مال را به رعایا بده.
علی مرادخان توضیح می دهد که من با رعایا به شرکت زراعت نموده ام و سهم همه را طبق عدل و قرارداد پرداخت نموده، و این فقط متعلق به حق من است.
بیدآبادی می فرماید:
اگر چنین است ای بندۀ مسلط خدا، من به تدریج فقیر و مستحق پیدا می کنم و با برات نزد تو می فرستم تو به دست خود به ایشان طبق آنچه
ص:148
در برات نوشته ام پرداخت نما. زیرا که موافق احادیث صحیحه اگر تو به دست خود یک دینار را انفاق نمایی بهتر از آن است که من مال تو را به اذن تو هزار دینار انفاق نمایم.(1)
و عاقلان دانند که این تدبیر تا چه اندازه از روی دقت در سیاست و دیانت اتخاذ شده چه اولاً بیدآبادی از سلطان پولی اخذ نکرده تا متهم به جیره خواری حکومت گردد. ثانیاً سلطان را که در ظاهر قصد انجام عمل خیری داشته طریق انجام عمل خیر را به وی نشان داده است. ثالثاً فقرا از این طریق به نان و نوایی رسیده و منت کسی حتی بیدآبادی نیز بر گردن آن ها نیست زیرا با نوشتن برات معلوم است که پول مربوط به او نمی باشد.
ابوالحسن فروغی(2) این واقعه را به نقل از پدرانش، در منظومه ای که چنین است: او در مقدمۀ منظومه اش چنین گوید، به نظم کشیده:(3)
ص:149
حکایتی که بعد از مقدمۀ ذیل به نظم آمده، شرح ملاقات علی مرادخان زند است در سلطنت خود، با مرحوم آقامحمد بیدآبادی از اجلّۀ علمای عصرشان، که مکرر به جزئیات از مرحوم پدر(1) شنیده ام و از دیگران نیز تصدیق آن استماع افتاده و بدون کم و کاست و هیچ گونه تصرف که چیزی بر مطلب افزوده باشد، به رشتۀ نظم آورده ام.
متن منظومۀ وی چنین است:
ای وجودت ماورای هر نیازهم تو راز دهر و هم دانای راز
من به درگاهت نیاز آورده امیک جهان سوز و گداز آورده ام
رستم از جمعی مرا آشفته کنخاطرم زین خار و خس ها رُفته کن
پای تا سر غرقه در زشتی منمتیره دودی جان و خاکستر تنم
لیک می جویم ز درگاهت پناهپاکی از لطف تو جویم نز میاه
گر به آب لطف خود پاکم کنی ای خوش آن ساعت که خود خاکم کنی
ص:150
ای خوش آن کو شسته در صد آب شد تا ترا خاک در احباب شد
مر مرا تن در خور آن خاک نیست زآن که جان از زنگ زشتی پاک نیست
خاک من کی در خور درگاه تست خاک گل رویاند، از من خار رست
از عذاب خویش نالد جان من لرزه ها افکنده در ارکان من
بهرۀ جانم فزون از ناله کن از سرشکم کشت جان پر ژاله کن
ور کم از خاکم تو افزونی ز هور ز آتش گلزار کن خاکم چو طور
بی ثمر مگذار و حرمانم مده نفس را کیفر ز هجرانم مده
جوشش و بی برگیم چون توأم است موی اسپید و جوانی با هم است
میل کافوری کند مشک سیاه ای عجب اسپید شد رنگ سیاه
این سپیدی گر سزای روح نیست حاصلی گر زین دل مجروح نیست
ص:151
تو سیه رویی جانم دور کن زنگی خود در صفت چون حور کن
ای معانی پرتوی از نور تو وی حقیقت آتشی از طور تو
هیچ را هردم کنی آرایشی هستی گل را دهی افزایشی
من همان هیچم به دست قدرتت که شوم سالار عشق از نظرتت
گر به زشتی رفته ام زین تاب و پیچ تو توانی بازم آوردن به هیچ
بار دیگر هیچ کن تا زآن سپس مستعد فیض گردم زآن نفس
ای که انفاس سحر از کام تست چشمۀ لب ریز خود، یک جام تست
ذرّه سانم در هوای خویشتن چرخ می ده کن فنای خویشتن
گر رسیدم تا بدان دیوان نور یک زبان ده در خور اوصاف هور
حالیا از من زبانی ماند و بس این زبانم مهر کن بستان نفس
ص:152
یا نفس جاری کن از مجرای خیر صد زبانم ده همه گویای خیر
دید علمم وارهان از شک و ریب آشنای غیب کن سوزان عیب
این «فروغی» نام را آن کام بخش که برد از عبرت ایام بخش
نقص خود بینم چون بیرون از حساب ای تو هستی بخش چرخ و آفتاب
بر زبانم نه حدیث کاملان تا نباشم یکسر از بی حاصلان
وارهان از دیو نفسم تا به گوش مردمان را قصه گویم با سروش
حالیا یک قصه بر خاطر گذشت خاطر مهجور از آن پرنور گشت
باز می گویم به توفیق ودود ای ملک نزدیک آدم بر سجود
که مقام آدمی پیدا کنم این زمان چون خامه را گویا کنم
بشنو این قصه که این مجعول نیست دام کیدی بر ره هر گول نیست
داستانی پر حقیقت راست هم کز دم رضوان جان آراست هم
ص:153
منشأ نور ار نمی باید نهفت یاد دارم از پدر کاین قصه گفت
حکایت
در صفاهان عالمی فرزانه بود کآشنای حق ز خود بیگانه بود
بود در ظاهر فقیه شهر خویش حکمت و عرفان ورا از فقه بیش
فقهش اندر سینه حکمت در روان عارف اسرار حق از نور جان
بر زمین راحت او را تخت نه جز لباس عفت او را رخت نه
خالی از اسباب دنیا خانه اش مجمع ارباب دل کاشانه اش
از قضا وز گردش چرخ بلند شد روان سوی صفاهان شاه زند
مردمان در حضرتش بشتافتند عالمان کمتر ز وی رخ تافتند
دیرگاهی رفت و شه در انتظار تا کی آید آن فقیه نامدار
ص:154
عاقبت پرسش گرفت از واقفان که مگر زین شهر بیرون شد فلان
نکته دانان مقصد او یافتند آن گره از مشکلش بشکافتند
جمله گفتند آن بزرگ ارجمند هم در این شهر است و شهر از وی بلند
لیک اگر شه آرزو دارد که او نزدش آید خام دان این آرزو
کی شنیدی رهروان در چَه روند سالکان راه حق زی شه روند
نزد آن که واقف از هر علّت است عزت درگاه شاهان ذلت است
او درین درگه نخوابد پشت پای شاه را تا خود چه خواهد بود رای
شاه گفت آسان شد این، ما می رویم او به هر کوی است و آن جا می رویم
باز گفتندش که آسان نیست کار از جوار شه گریزد هوشیار
گر روی تو سوی او با های و هوی بی تخلف او برون گردد ز کوی
ص:155
بی خبر باید شدن چون لطف حق تا بدین حکمت بر او گیری سبق
صبحگاهی با دل روشن چو مهر بر نشسته بر خدنگی چون سپهر
شه بدان سو تافت بی حرفی عنان ره چنان رفت او که گفتی راهدان
شاه شد در خانه وآن جا مات شد محو ملک فقر و آن آیات شد
یک شبستان دید شه خالی ز فرش لیک از آن جا راه معنی تا به عرش
شمع دانش را در آن مجلس مقام بر زمین از پوست فرش ناتمام
بود جای درس و بهر طالبین یک ردیف از پوست فرشی بر زمین
یک به یک یاران همی گشتند جمع لیک ناپیدا شده اطراف شمع
شه چو انجم از میان سر بر کشید شمع دانش را در آن محفل ندید
گرچه اسباب صفا موجود یافت خانه آن دم خالی از مقصود یافت
ص:156
آن که او می جست در گرمابه بود از پس جان چرکی از تن می زدود
سوی صبر آمد چو رای شهریار بندگان شه دویدند از کنار
تا نه پا بر فرش مسکینان نهد بر زمین فرشی نهادند از نمد
منتظر در صدر مجلس جان شاه بندگان بیرون در بگرفته راه
مرد دانا در لباسی کهنه روی فارغ از شاه و حشم و آن های هوی
غافل از رنگی که گردون کرده ساز می شد از گرمابه سوی خانه باز
بندگان او را گدا پنداشتند لاجرم دست جفا برداشتند
آن یکی گفتا که شه در خانه است پیش شه کی جای هر بیگانه است
گفت دانا: زین سخن اکراه نیست راست گفتی کار ما با شاه نیست
تل خاکی در کنار خانه بود ظاهراً جزیی ز یک ویرانه بود
ص:157
زود دانا شد بر آن خاک ای شگفت جامۀ پشمینه گستردن گرفت
هر کس از خلق صفاهان برگذشت گرچه مهتر بود، چون کهتر گذشت
کهنه پوشی را که بر خاکش مقام چاکرانه هر کسی دادی سلام
چاکران شه ازین حیران شدند از مقام مرد حق پرسان شدند
تا بدانستند کآن خانه خداست که شهش در خانه مشتاق لقاست
پیش رفتندش همه یورش کنان کای طلب کار تو شاهان زمان
ما غریب این دیار استیم و کور عذر کوران در پذیر از روی هور
شاه در خانه، پی دیدار تست زانکه هستی بخش شاهان یار تست
گر شه از رفتار ما آگه شود کی علاج نار خشم شه شود
گر سر شاهان نداری این زمان پا بنه بهر نجات بندگان
ص:158
چون نگه در عجزشان کرد آن کریم شد روان تا محضر شه چون نسیم
شه بسان غنچه بشکفت از شعف که نرفت آن دولت معنی ز کف
شکرگوی از نصرت الطاف غیب که کلیمی کرد در کوی شعیب
در تحیّت هر چه گوهر داشت سفت مرد دانا نیز جز نیکی نگفت
شاه و آن منظور شاهان نیز هم جای بگرفتند چون عزّو واجم(1)
گفت دانا شاه را: کای شهریار تو بزرگی وز کرامت کرده کار
کی پسندد طبع نیکی خواه تو کز حضور پاک محنت کاه تو
جمعی از دلدادگان شاه علم بینوایانند بر درگاه علم
این [همه] یاران که بینی خود به پی نیمی از شهر صفاهان کرده طی
ص:159
وین صفاهان خود سواد اعظم است طول هر نیمش نپنداری کم است
این چنین مردان راه ای پاک جان حیف دانم گر کنی محرومشان
درس ما را نیز سودی دیگر است از پی تنبیه شاهان در خور است
زآن که تفسیر است و قرآن کریم می نمایدمان صراط مستقیم
شاه خالی بود و صیقل از فضول این سخن افتادش از دانا قبول
باز شد مصحف سخن آغاز شد جمله درهای سعادت باز شد
از قضا آن آیه از آیات حق شد عیان که شاه بودش مستحق
تا کند بر زخم نخوت مرهمی قصه رفت از اصل و نسل آدمی
ز ابتدای کار این رسوای کِبر اصل او یک قطره خود دریای کِبر
کبر کین کز شور طبع نقش ساز زود گردد اژدهای حرص و آز
ص:160
قطره ای گردید از تقدیر غیب گاه پر فضلی و گه دریای عیب
مختصر تفسیری از یک آیه شد دست بازرگان حق پر مایه شد
مرد دانشمند در ختم سخن رخ سوی شه کرد و گفت ای ممتحن
آدمی را اصل و فرع این بوده است نز نتاج ماه و پروین بوده است
آن که حق گفت و شنیدی عجز اوی آن چنان زی شهر کبر آورده روی
که فراز تخت شاهی جای اوست گلشنی جنت نشان مأوای اوست
عالمی در زیر فرمان بایدش تاج بیداد از سر و جان بایدش
ور همه اوصاف او محمود شد در طلیعت طالع مسعود شد
فقیران رحمت آوردن گرفت سوی درویشان نظر کردن گرفت
باز نتواند تنعم دیده مرد بر سر فرش گدایان جای کرد
ص:161
بایدش فرش از نمد انداختن خانه از هر بینوا پرداختن
اشک رقّت شاه را در دیده گشت جان او از عزت شاهی گذشت
از سر فرش نمد بر پای خواست پوستی بگرفت، کاین در خورد ماست
شه که تاجش همسر افلاک شد پیش پای حق پرستان خاک شد
پس اشارت کرد شه با بندگان سرفکنده پیش چون شرمندگان
صحنی از زرکان به کف برداشتند پیش دانا بر زمین بگذاشتند
گفت دانا نیست ما را حاجتی من نگویم این سخن بی حجتی
آن چنان باشد معاش ما که شاه بنگرد ار خویش این آرامگاه
پس چه حاجتمان به زرّین سکّه هاست سکّۀ زر، شاه صاحب سکّه راست
شاه گفتا: ده به مسکین و فقیر گفت دانا: خود تو از مسکین مگیر
ص:162
از چه بگرفتی تو از مسکین به قهر کاین زمان بخشی به طمّاعان شهر
باز گفت: ار دیگران را حاجتی است ؟ گفت: ما را منع صاحب خیر نیست
عرضه آن زرها بر آن محضر نمود هیچ کس را اشتیاق زر نبود
جز تنی کو سکه ای را برگزید پاره ای زآن سکّۀ زرین برید
گفت: من دارم بدین مقدار قرض شد ادای قرض بی گفتار فرض
گر کنون اظهار استغنا کنم در قیامت خویش را رسوا کنم
صحن زر بیرون شد از دار غنا کز قناعت شد غنی اهل صفا
چون خروس آواز مؤذن وار خواند رفتنی ها رفت و شه بر جای ماند
شاه و دانشمند بافرهنگ و هوش این زبان بگشاد و آن دیگر دوگوش
آن دو خورشید از دم گیتی فروز مانده گرم گفتگو تا نیمروز
ص:163
گشتی خور بر بسیط آسمان راست چون بگرفت جای اندر میان
بحر دانش گفت: هنگام غذاست شاه اگر راضی شود مهمان ماست
خورش امروزم انگور است و نان زینقدر هم سد جوعی می توان
پس دری بگشود و طرفی از عنب شد عیان چون منظر انجم به شب
گفت کین جز دانۀ انگور نیست چون بهای خوشه مان مقدور نیست
می خریم آن دانه ها کافشان بود دانۀ افشان شده ارزان بود
چون ثریا نظم این را بند نیست لیک دل زین نقص ناخرسند نیست
زآن که خوش پاک است پاکی شرط بس آنچه بفزایی نباشد جز هوس
چون به کف جز نان و انگوری نداشت ماه و پروین در میان خوان گذاشت
شاه از آن خوان سِیْر کرده عرش را هم عنان می دید عرش و فرش را
ص:164
بارها گفت آنکه از این عمر خویش لذتی نادیده ام زآن چاشت بیش
آه کان یک تابش بی دود و میغ یک نفس بود و درآمد بی دریغ
چون که روز آید به شب بی گفتگو شد جدا فرزانه و فرزانه جوی
زین همه معنی جز از لفظی نماند جز تن چندی حکایت کس نخواند
ای دل این قصه تو بر خورشید بر تا شود چون چشمۀ خور مشتهر
این حکایت چون دلیل راه دان بس معانی یابی از وی بی بیان
مر مرا حالی سر تفسیر نیست طعمۀ هر مرغکی انجیر نیست
در اواخر عهد کریم خان زند، میرزا عبدالوهاب موسوی حاکم اصفهان بوده و با رعایا و ارباب رجوع به خوبی رفتار می نمود تا این که بعد از مدتی وی به رحمت الهی پیوست و حاجی محمد رنانی اصفهانی
ص:165
حکومت آن شهر را به عهده گرفت. مفتون خویی(1) دربارۀ خلق و خوی و عملکرد وی می نویسد:
راه های مداخل به کریم نمود و بر جمع (مالیات) اصفهان افزود. در بند شعر و شاعری و فضل و کمال نبود و عقیم و طامع و بداندیش و بدسلوک بود و با کریم خان پدر فرزند شده، خانه ها ویران کرد و بدعت ها آشکار ساخت. فقرا سوخت و مال ها اندوخت و عموم اهالی را اسباب پریشانی، أعزّه و دانشمندان اصفهان را خصوصاً باعث جلای وطن و بی خانمانی گردید. و کار را بر خواص و عوام چنان تنگ گرفت که زبان قلم از تحریر آن به قصور اعتراف دارد. طبع اقاصی و ادانی از آن گرگ حریص متنفر و دل ها منزجر و آب دیده ها منهمر و ایام ایالت او ایام نحس مستمر آمد. وحشتی و نفرتی عظیم در میان خلق افتاد.(2)
در این میان مرحوم بیدآبادی برای رهانیدن مردم از ظلم و ستم حاکم، با وی از در نصیحت و موعظه وارد می شود. و او را با نصایح مشفقانه پند می دهد. مفتون در این باره می نویسد:
حضرت فیلسوف اعظم و نحریر مکرم آقامحمد بیدآبادی اصفهانی که
ص:166
عماد دین بود و اعتضاد کهین و مهین، با او از در نصایح درآمد وی را پیغام های عنیف فرستادی و تحدیدات بلیغ نمودی و فرمودی که: در این دو روزۀ حیات مستعار به رعایا و برایا که بدایع ودایع آفریدگارند ظلم صریح و اجحاف قبیح روا ندارد و پای در راه حسن سلوک با عالی و سافل، ممالیک و مفالیک، و عموم خلایق، گذارد. قطع وظایف و مرسوم را بدتر از قطع حلقوم داند و دوش رعایا را به تکلیف شاقه گرانبار نسازد و ظلم را مورث سخط الهی و مایۀ اشتغال عذاب نامتناهی داند.(1)
ولی حاکم به نصایح بیدآبادی گوش نداده و در ظلم و اجحاف پافشاری می نمود. به قول مفتون:
از من بگوی حاجی مردم گزای راکو پوستین خلق به اضرار می درد
حاجی تو نیستی، شتر است از برای آنکبیچاره خار می خورد و بار می بَرد(2)
در نهایت مرحوم بیدآبادی برای تنبیه حاکم به اتفاق شاگردانش اصفهان را به قصد شیراز برای اظهار تظلم ترک می نمایند. مفتون می نویسد:
مولانای اعظم از دارالسلطنۀ اصفهان خیمۀ اقامت کنده با جمعی کثیر از مریدان و ارباب عمائم و اعیان بیرون آمد و عزم جلای وطن نمود دل
ص:167
از مسکن دل آرای مقام خویش بیرون نهاد در سنه ثمان و ثمانین و مأة بعد الالف 1188.(1)
آری بیدآبادی دل برای خدا صاف می کرد و در پی رفع ظلم و ستم از خلق خدا بود.
مخفی نماند که چون مرحوم بیدآبادی از اهالی تنکابن است و میرزا نعیم نیز در شمال اقامت داشته، گویا بیدآبادی در این رباعی، به صورت ایما، آرزوی بازگشت خود به وطنش را نیز نموده است.
میرزا نعیما در پاسخ بیدآبادی این رباعی را می سراید:
آبی ز سبو جانب عُمّان بردنوز گل ورقی سوی گلستان بردن
تزیین سخن در نظر مثل توییباشد به مثل زیره به کرمان بردن(1)
مؤلف کتاب مائدۀ سماویه،(2) حسین بن عبدالعلی، در اوایل مجلس بیست و پنجم، این حکایت را از مرحوم بیدآبادی نقل می کند:
یکی از عمّال دیوان با آقامحمد بیدآبادی - که از علماء عارفین است - گفت: که تو مرد خدایی و من مرد دنیایم. و در طفولیت با آقای مرحوم هم درس بودند. آقامحمد دو دست بلند کرده بر مغز او اشاره کرد که خاکت بر سر، که تو دنیا نیز نداری. دنیا آن بود که نمرود و شداد و فرعون داشتند.(3)
ص:169
بیدآبادی را با یکی از مخالفان خود - که قبلاً شاگرد وی بوده - برخوردی صورت گرفته که نمونۀ کاملی از اخلاق اسلامی و شایستۀ هرگونه تمجید و تکریم می باشد. واقعه از این قرار بوده که یکی از بدخواهان بیدآبادی در غیاب وی، نسبت های ناروا به وی می دهد، وقتی که گفتگوی وی به بیدآبادی نقل می شود گویا بیدآبادی نامه ای در تنبه و هشدار به او می نگارد. این نامه به دست ما نرسیده ولی مضامین آن را شاعر توانای معاصر بیدآبادی، یعنی عبدالرزاق مفتون دُنبلی به نظم کشیده، بدین عبارت:
آقامحمد بیدآبادی را با یکی از معاصرین در اصفهان، گفت و شنیدی غایبانه روی نمود. وقتی کسوت نظم پوشانیده بودم چون در گنجینۀ حافظه مضبوط بود به مسامع اهل حال رسانیدم:
جاهلان در جهل خود مستغرقند بس مرایشان را که شان دور از حقند
همچو طالب علم کاندر اصفهان بود با اهل حقیقت سر گران
گرچه ز ایشان علم دین آموختی لیک جانشان را ز غیبت سوختی
جلوه ها کردی به چشم ناقصان نقص گفتی کاملان را هر زمان
ص:170
از حسد گفتی که اهل علم و فن خلق را هستند یکسر راهزن
گر به ظاهر سرّ لاهوت آمدند در حقیقت جِبْت(1) و طاغوت(2) آمدند
قطب دوران عارف مهر اشتهار چون شنید این سرزنش بگریست زار
گفت وقت آن معاند شاد باد کار او همواره بادا بر مراد
مدتی از خویش غفلت داشتم خویشتن را نیک می پنداشتم
او مرا از عیب خویش آگاه کرد گفت کافر، لیک مرد راه کرد
گر نگفت او از حسد نیکو مرا همچو من کی می شناسد او مرا
گوی از من یار ظلم اندیش را هر کسی بهتر شناسد خویش را
گر بت و گر بت پرستم خوانده است ور خراباتیّ و مستم خوانده است
ور گرفتار هواها گفته است رند و بی پروا و شیدا گفته است
ص:171
گر حکیمم خواند و گر بی اعتقاد خواند اگر زندیق و دهری از عناد
من بسی زان ها که گفته بدترم زآن که دیو راهزن را رهبرم
از شقاوت ننگ نسل آدمم وز خباثت حشو خلق عالمم
نار نمرودم نیم یار خلیل ژاژ صرفم نه سروش جبرئیل
از درون مارم، برون طاووس رنگ بوم این ویرانه ام، منحوس رنگ
چون غراب بدگهر ذلّت پرست چون خروس دانه چین شهوت پرست
از برون منگر ز ایمان زیورم کافرم مغلوبِ نفس کافرم
زور مورم نی، ولی هنگام شور دستگاه صد چو فرعون از غرور
قوّت پشّه نه، اندر کارزار صد چو نمرودم کمینه پیشکار
رهزنم رهزن، زمن دوری کنید از رفیق اهرمن دوری کنید
آن زمان کز اوج افلاک آمدم همچو خورشید فلک پاک آمدم
ص:172
در سحاب جود بودم چون مطر ز آب چشم اهل عرفان پاک تر
قطره ای پاکیزه بودم دلپذیر از سحاب رحمت افتادم به زیر
در زمین با گرد و خاک آمیختم بر خس و خار جهان آویختم
رنگ اصلی رفت و وصلی بازماند عقل گردون سیرم از پرواز ماند
رنگ صافی رفت و یکسر گِل شدم بی صفا و سست و تیره دل شدم
گر خداوندم مددکاری کند ور خلاصم از گرفتاری کند
گر مرا نیرو ببخشد کردگار در رهش چون رستم و اسفندیار
چشم جادوی فسونگر برکَنم وین طلسم هفت خوان را بشکنم
وارهم از کنج این کاخ خراب چون گُل از پرده چو از ابر آفتاب
برفشانم تن ز هر آلایشی یابم از هر زحمتی آسایشی
یار اگر گردد مرا تأیید دوست برکشم از فرق نفس سفله، پوست
ص:173
راه یابم شاه را در بارگاه شاه باشم، تخت باید بهر شاه
ور به دست نفس دون خوار آمدم دور از آن دارای دادار آمدم
خود عقوبت زین بتر نبود مرا کز شکیب عارفان باشم جدا
باغ من بستان من، گلزار من جملگی باشد رضای یار من
حور من، غلمان من، رضوان من پرتو لطفی است از جانان من
سنبل من، سرو من، ریحان من گوشۀ چشمی است از جانان من
عیش من، سودِ من و سودای من رحمتی زان مقصد و ملجای من
گر به خشنودی کشد در آتشم با رضایش در دل آتش خوشم
آتشم با یاد آن مهوش خوشست با رضای مهوشم آتش خوشست
ور به ناخشنودیم بخشد بهشت بر مثال پیر دیرم درکنشت
هر کجا باشم، خیالش با منست خیل خواب و راحتم را رهزنست
ص:174
گر روم تا محفل عیش و سرو رپیش پیشم می رود چون نور طور
شب که با آن ماه دارم عیش ها همرهم صد آفتاب پر ضیا
صبح چون گیرم طریق رهروان صد هزاران مهر دارم در نهان
چون روم گریان سوی بیت الحزن یاد او در دل بود همراه من
الغرض با هر نفس هست این هوس گفت خواهم هر نفس اللّه بس
کوثر و طوبی و باغ جنّتم یاد او، زین جمله اندر وحشتم
پرتو حسنش تجلّی می کند عقل را مجنون لیلی می کند
عارفان را خستگی از هجر دوست درد ازو دارند و درمان شان ازوست
دور از آن یاری که چون او یار نیست کی تواند عاشق افگار زیست
مایۀ ارواح ازو اشباح یافت جذبه ای زان باسط الارواح یافت
جذبۀ شوقی از آن آرام جان شد گریبان گیر ذرّات جهان
ص:175
جذبه ای نه جذوه ای(1) بل دولتی صحبتی با یادش اندر خلوتی
عقل ازو نیروی فیروزی گرفت آسمان دور شبان روزی گرفت
از تجرّد جمله را وارستگی در طلب عاری ز هر دل خستگی
مهر و ماه و کوه و صحرا بحر و برّ این یکی آسوده وآن یک در سفر
فارغ از قید تعلّق بی ملال جملگی با ذکر او در وجد و حال
نه حجاب راه شاه فرزند و زن نه فریب نفس و فکر ما و من
جملگی وارسته از سودای تن من به سودای علائق مرتهن
قید من بر چیست وین دوری ز که ؟ بر دلم این داغ مهجوری ز که ؟
آن که در کونین چون او یار نیست غیر او در دیر دل دیّار نیست
عالم و آدم گواه هستیش جمله هستی در پناه هستیش
ص:176
ای پناه اهل عالم درگهت این جهان و آن جهان خاک رهت
بر من آشفته خواری ها ببین در گناهم، شرمساری ها ببین
می روم نه در بدی نه در بهی می روم نه مبتدی نه منتهی
نه ترا در کعبه دیدم نه به دیر بود سرگردانیم حاصل ز سیر
منزلت ای صاحب منزل کجاست در دلی امّا ندانم دل کجاست
در دو عالم می نگنجی از جلال لیک گنجی در دل ارباب حال
دل جدا از نور تو ویرانه ایست سینه بی یاد تو ظلمت خانه ایست
ای که بی یادت نفس باشد حرام ای که جز تو هر هوس باشد حرام
جان به تن بی یاد تو زندانی است زندگی اسباب سرگردانی است
ما مریضیم و تویی ما را طبیب ما غریبیم و تویی ما را حبیب
اندرین زندان شکیب ما تویی هم حبیب و هم طبیب ما تویی
ص:177
درد ظاهر، درد باطن، در لجاج کس نداند جز تو این ها را علاج
ای به خاصان ابر جودت قطره بار کام شان تر از شراب خوشگوار
جرعه ای زان می مرا در جام ریز قطره ای زان کوثرم در کام ریز
تشنه مانده من چنین ناشاد و خوار عارفان از جام جودت جرعه خوار(1)
کام خاصان تر ز آب سلسلبیل سوخته من در کنار رود نیل
سوختم لب تشنه، ای ابر کرم شیوه ات باشد کرم، از من مَرَم
من یکی مستسقیم جویای آب بحر در موج و دلم در اضطراب
بر لب خشکم نظر کن ای زلال عالمی شاداب و من در خشک سال
تازه رو از جود تو سرو و سمن مانده من چون خار خشکی در دمن
من یکی مجنونت ای زنجیر موی با خیالت هر زمان در گفتگوی
ص:178
روز بیگه شد در این آوارگی باز ماند از ره در این ره بارگی(1)
می روم چون موسی از ظلمت نفور از پی آتش چو موسی سوی طور
می روم سوی تماشاگاه جان انّنی آنست ناراً بر زبان(2)
تا کجا نورت فروغ تن شود وین چراغ مرده ام روشن شود
نار آن وادی که نور ایمن است پرتوش بر جان من آتش زنست
ذرّه را نومیدی از خورشید نیست از کریمان هیچ کس نومید نیست
یافته فیض ازل خاصان ز تو دیده خاصان کوثر و رضوان ز تو
آستین افشانده(3) بر خلد و سَقَر از تو آگه وز دو عالم بی خبر
عارفان را گر مِیِ قربت دهی ور به فرق خسروان افسر نهی
ص:179
قابلند و قابلان را داده ای در بروی قابلان بگشاده ای
خسرو من از گدایی یاد کن خاطر ناقابلی را شاد کن
بر دل ما از علایق بندهاست شیر یزدان نور حق حیدر کجاست
تا گشاید بازوی خیبر گشا بگسلد این بندها از پای ما
حُب دنیا، رهزن ما گشته است قاتل ما حُبّ دنیا گشته است
بسته دست و پای ما دنیای دون کرده در چاه طبیعت سرنگون
گوشۀ چشمی طمع دارم ز شاه تا که ما را برکشد از قعر چاه
ص:180
1. از منظر شاگردان و معاصران
2. از منظر شرح حال نویسان
ص:181
ص:182
بیدآبادی در نزد معاصران و شاگردان خود موقعیتی عظیم داشت و همه از وی به بزرگی و عظمت یاد کرده اند. همچنین اغلب شرح حال نویسان، از بیدآبادی با احترام تمام و با القاب و اوصاف زیاد یاد نموده اند. در این جا برای نمایاندن شخصیت بیدآبادی و عظمت وی، مطالبی را که شاگردان و معاصران وی و شرح حال نگاران در این زمینه گفته اند نقل می کنیم:
نوری بزرگ ترین شاگرد فلسفی، بیدآبادی است او همواره در آثارش از بیدآبادی، با تجلیل و عظمت یاد کرده، برای نمونه، در نامه ای که به میرزای قمی نوشته، از بیدآبادی چنین یاد می کند:
... و به خدمت فیض موهبت، فخرالمحققین، ملاذ طلاب الیقین، قدوة الحکماء و الالهیین، محیی مراسم العرفا المتشرعین الموحدین، سندی و سیدی و سیدالجمیع، آقائی آقامحمد بن محمدرفیع - رفعه الله تعالی
ص:183
مع الائمة الاطهرین علیهم السلام - شرف اندوز گردیدم.(1)
و در شرح حدیثی از معانی الاخبار شیخ صدوق، از بیدآبادی یاد نموده و می نویسد:
فلما ظفرت بمطالعة نسخة معانی الأخبار، تشرفت بملاحظة کلمة تامة، رقمت فی حاشیة النسخة بخط استادی، سیدی و سندی و من إلیه فی العلوم الالهیة استنادی، العالم المؤید آقامحمد قدس سره....
کاشف از بزرگترین شاگردان عرفانی بیدآبادی است. عده ای عقیده دارند که او وصی عرفانی بیدآبادی بوده است. کاشف در یکی از نامه های خود از بیدآبادی چنین یاد می کند:
از یمن نفس مرشد کامل - اگرچه از دنیا رفته است - و آن قدوة العارفین و زبدة الواصلین جامع المعقول و المنقول حاوی الفروع و الاصول مولانا آقامحمد بیدآبادی تنکابنی الاصل - رَحِمَهُ الله - و متوطن به دارالسلطنۀ اصفهان بوده اند که حقیر مرید با اخلاص اوست.(2)
وی در تحفة العالم می نویسد:
قدوة الحکما و اسوة العرفاء آقامحمد بیدآبادی - و بیدآباد از اعظم محلات دارالسطنۀ اصفهان که به غایت معمور و به لطافت آب و هوا مشهور است - و مولد آن برگزیدۀ رب غفور است که مراتب فضیلتش، کالشمس فی وسط النهار، آفاق را نورانی دارد و بی نیاز از اوصاف و بیان است.(1)
علامه سید محمدحسن زنوزی خویی متخلص به فانی (متوفای 1223 ق) صاحب ریاض الجنه شاگرد ملا علی نوری است و در ریاض الجنه در شرح حال بیدآبادی می نویسد:
المولی العارف محمد بن محمدرفیع المازندرانی، الساکن باصفهان، عالم کامل فاضل محقق مدقق متکلم حکیم عدل ثقة ثبت اضبط معاصر، کان اعجوبة الزمان و نادرة الدوران و من وجوه علماء العصر و ثقات اعیان الدهر، و قد ذکرناه فی کتابنا بحرالعلوم، فقلنا عند ذکره:
مولینا محمد بن محمدرفیع، اصل آن جناب از مازندران است چون در محلۀ بیدآباد اصفهان متوطن بود به بیدآبادی اشتهار یافته، در همۀ فنون حکمت سیما فن الهی کمال وقوف و استادی داشت و در طریقۀ تصوف و اشراق طاق و بی نظیر آفاق بود و در تهذیب اخلاق و تزکیه و تطهیر باطن کوشش بی اندازه نمود [و] خود را از تیه ظلمانی ناسوتی به
ص:185
عالم نورانی لاهوتی اختصاص داده بود. وقوف ایشان در عمل اکسیر بین الخواص و الاخیار کمال اشتهار دارد و العلم عندالله.
و در احیای رسوم فن الهی جهد نامتناهی و سعی کما هی نمود تا آینۀ حقیقت نمای آن فن شریف را از کدورات دخل و تصرف نابلدان و کج فهمان مصفی ساخت. هر چند خود فقیر را ملاقات ظاهری با آن جناب نیفتاد. نهایت از جمعی که از اشراقات و افاضات ایشان بهره اندوز بودند عقاید ایشان را شنید و در کمال تطابق با طریقۀ انیقۀ شریعت غرا دید.
ایشان در احیای رسوم فن مزبور، جناب آقامحمدباقر(1) سابق الذکر در احیای رسوم فقه الامامیه، که هر دو به تقریب دخل و تصرف نابلدان ضایع و نابود شده بود کمال جهد و کوشش نمودند. به زعم فقیر مؤسس و مروج فنیّن مزبورین در رأس مائۀ ثانی عشر ایشان هستند زیرا که آنچه لازمۀ فهمیدن بود فهمیدند و طریقۀ قدما را که سال ها بود که بالمره از دست رفته بود به دست آوردند. شکرالله مساعیهما الجمیلة بمحمد و آله.
جناب مولینا در فن الهی و تفسیر تحقیقات محققانه بسیار دارند و مکاتیب بلیغه و خطب شریفه مشتمل بر مطالب عالیه بسیار انشاء فرموده اند.(2)
ص:186
و در سنۀ هزار و صد و نود و هفت وداع عالم فانی نمود در مقبرۀ تخت فولاد اصفهان مدفون هستند.(1)
محمدهاشم موسوی هروی متخلص به آصف و ملقب به رستم الحکما(2)
- زنده در سال 1247 ق - او در کتابش «رستم التواریخ» که در سال های 1193 تا 1199 نگاشته، از بیدآبادی یاد نموده و به تفصیل جزئیات زندگانی وی را بازگو می کند که در هیچ یک از کتاب های شرح حال، چنین گزارشی از زندگانی بیدآبادی، ذکر نشده است. به جهت اهمیت مطالب آصف، بخش های مهم آن را در این جا درج می کنیم. آصف می نویسد:
تعریف صفات جناب زبدة الحکماء قدوة العلماء، نخبة الفضلاء، عقیلة العرفاء، آقامحمد بیدآبادی.
بر اولوالالباب معلوم و مفهوم باد، که عالی جناب، مقدس القاب، کروبی آداب، ملا محمد مازندرانی ساکن بیدآباد اصفاهان، مولد موصوفش مازندران و مقر و مسکن معروفش اصفهان و صاحب اکسیر اعظم و عالم کیمیای معظم بود و هر ساله از برکت کیمیای مبارک که ائمه هدی و
ص:187
زمرۀ حکما آن را ناموس اکبر و اخت النبوة خوانده اند به قدر هزار هزار مثقال زر و سیم مسکوک فی سبیل الله انفاق می نمود.
و در حجرۀ نشیمن خاصش که تلامذۀ بسیار از ارباب علم و حکمت در آن جا فراهم می آمدند فرش بوریا و به اطراف و حواشیش پوست گوسفند، گسترده بود و بر آن ها می نشستند و اعزّه و اشراف و اعیان و اکابر زمان خدمتش را مایۀ افتخار می داشتند.
از آن جمله وکیل الدولۀ ثانی ایران یعنی علی مرادخان زند با کمال تعظیم و تواضع به دیدنش آمدند، آن ذات مقدس، آن سلطان والاجاه را در مجلس خود با فقرایی که در آن جا حاضر بودند هم سلک و هم نشین نمود.
آن سلطان والاشأن به قدر هفت هزار تومان نقد از مال خالص حلال خود، که از زراعت حاصل نموده بود که در آن زمان قیمت بیست و هشت هزار خروار دیوانی غله باشد نزدش گذارد و عرض نمود که این نقد را به مستحقین و فقرا قسمت نما، آن عالی جناب از روی استغنا فرمود من مستحق نمی شناسم مستحق شناس خدا می باشد و فرمود این مال را به رعایا بده.
عرض نمود که من با رعایا به شرکت زراعت نموده ام و موافق عدل و قسط و حساب، ایشان بهرۀ خود را برده اند و من بهرۀ خود را، فرمود اگر چنین است ای بندۀ مسلط خدا من به تدریج فقیر و مستحق پیدا می کنم و با برات نزد تو می فرستم تو به دست خود به ایشان طبق آنچه در برات نوشته ام پرداخت نما، زیرا که موافق احادیث صحیحه اگر تو به دست خود یک دینار انفاق نمایی بهتر از آن است که من مال تو را به
ص:188
اذن تو هزار دینار انفاق نمایم.
و مرحوم آقامحمد بیدآبادی مذکور به نفس نفیس خود به در دکان خباز و بقال و قصاب و علاف و عصّار و سبزی فروش می آمد و آذوقه و مایحتاج خود و عیال خود را بر دوش خود گرفته و به دامان خود نهاده و به خانۀ خود می برد و در این باب اعانت از کسی قبول نمی کرد.
و جامه های وی کرباس و پشمینۀ کم بها بود و به کسب تکمه چینی اشتغال داشت و خط شکسته را خوب می نوشت و چند دستگاه شعربافی هم داشت و قدری هم زراعت می نمود.
و آن مرحوم نزدیک وفات خود به دیدن جناب قدسی آداب، میرزا محمدعلی ولد میرزا مظفر خلیفه سلطانی آمد و خواست علم کیمیا را تعلیمش نماید، آن کروبی قریحه قبول ننمود و فرمود این بار بسیار گران است و مرا تاب و طاقت و توانایی برداشتن این بار گران نیست و اگر متحمل این بار گران بشوم تکلیف بر من شاق می شود و در این باب صلاح خود را نمی دانم پس مرحوم آقامحمد چون غیر آن پاک فطرت از برای این علم شریف سزاوار با اهلیتی نیافت چه از اولاد خود چه از دیگران، پس ناچار این امانت خدایی مانند درّ مکنون در گنجینۀ دل به خاک برد و آن را به هیچ کس نسپرد.(1)
میرزا محمد بن عبدالنبی اخباری نیشابوری (م 1232 ق)، از معاصران
ص:189
بیدآبادی است(1). او بیدآبادی را ملاقات نکرده ولی در دو کتاب خود از وی یاد کرده است.
اول: در کتاب «صحیفة الصفا فی ذکر اهل الاجتباء و الاصطفاء» که به رجال کبیر، مشهور است، از بیدآبادی چنین یاد می کند:
محمد بن محمدرفیع المازندرانی اصلاً، الاصفهانی البیدآبادی مسکناً، کان حکیماً عارفاً محدثاً ثقةً ، استاد عصره فی المعقول، عاصرناه و لم نلقه، توفی باصفهان فی دولة علی مرادخان و دفن بمقبره تحف فولاد، زرنا قبره هناک.
دوم: اخباری در کتاب دیگر خود، موسوم به «منیة المرتاد من جملة نفاة الاجتهاد» که دربارۀ قائلین به نفی اجتهاد تألیف نموده، بیدآبادی را یکی از معتقدین به نفی اجتهاد ذکر کرده و چنین می نویسد:
و منهم الشیخ الأجل الأواه جامع المعقول و المنقول بلا ردّ، و شیخنا العارف الاوحد، ابن المولی محمدرفیع المازندرانی الآقامحمد البیدآبادی الاصفهانی - افاض الله علیه من شآبیب جوده البحرانی - و کان من محققی المتأخرین فی علوم المعارف و الیقین.(2)
ص:190
وی معاصر بیدآبادی است و او را در اصفهان ملاقات نموده و هنگام درگذشت بیدآبادی در شهر بوده و در تشییع جنازۀ وی شرکت داشته است. مفتون در شرح حال بیدآبادی می نویسد:
محمدبن محمدرفیع الاصفهانی: دیگر مقتدای شرق و غرب که در اقالیم سبعه بدل نداشت و خطّۀ اصفهان بل تمامی جهان به وجود خیرآمودش(1) فرق مباهات به اوج سموات می افراشت وجودش لنگر زوارق بحر وجود، طلاطم(2) حوادث را دافع، برکت حیاتش نوش داروی رحمت یزدان، سریان زهر جفا را از شریان دوران و مزاج جهانیان مانع، فخرالسالکین، تاج الموحدین، استاد المتألهین، کهف الواصلین، قطب العارفین، العلامة الاکرم و النحریر الاعظم ملاذ الافاضل و الافاخم فی العالم، شمس الملة و الدین، جمال الاسلام و المسلمین، المرشد الصمدانی، العارف الربانی، مولینا محمد بن مولینا محمدرفیع الاصفهانی.
دولتخانه اش در محلۀ بیدآباد بود و خطۀ اصفهان از یمن وجودش شاد، مجمع درسش پایگاه رشد و رشاد، روان نحاریر حکما و عظما و متکلمین و فقها از تقریرات جان آسایش چون اشباح عنصری از تعلق
ص:191
نفس ناطقه تازه، و در طاس چرخ دوّار، از طنطنۀ زهد و تقوای او آوازه، عارفی از جهان رسته، پای نفس اماره را به کمند وارستگی بسته، زنجیر تعلقات گسسته و به حق پیوسته، دلش دریای حقیقت بود موج زن و زبانش از تقریرات مطالب عالیه گوهر عرفان بر ساحل فکن، سلاطین با تمکین طریق ارادتش سپردندی و نقد اخلاص در پیشگاه قبولش بردندی، گدایان را به شاهان ترجیح نهادی و از دست زرپاش که صنعت کیمیا دانستی ابواب جود و کرم بر چهرۀ محتاجان گشادی، شب ها در سجّادۀ عبادت بر دامن الطاف خفی الالطاف آویختی، و در سر حصیر مسکنت از سحاب دیده باران ندامت به امید شستن گرد عصیان و غبار طغیان نفس نافرمان ریختی، در گذرگاه ماه و هور(1) بسی سنین و شهور به سر آورده و دل و دیده به تحصیل انواع علوم و مواظبت عبادات داور قیوم خون کرده، منتظر رحمت رحمن همواره چون منتظران، بر کف نقد جان؛ بیت:
وین جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
نظم:
و ما المال و الأهلون الا ودائع فلابد یوماً ان ترد الودائع(2)
همدم فقرا و مساکین بود و یاری ده اهل دین، و قاهر ارباب ظلم و کین.
محرّر مجموعه را در خدمتش ارادتی بود و به یمن نظر فیض اثرش
ص:192
ادیم قلب را چون از پرتو سهیل عنایت سرخ رویی و سعادتی؛(1)
بیت:
تو سهیلی تا کجا تابی کجا طالع شوی پرتوت بر هر که می افتد نشان دولتست
صیت فضل و تبحرّش که در آفاق منتشر بود از همگنان می شنیدم چون در شهور سنۀ ست و تسعین و مائة بعد الألف (1196) به خدمتش رسیدم پایگاه دانشش را از آنچه شنیده بودم برتر دیدم؛ نظم:
لقد کنت فی الاخیار اسمع فضله حدیثاً کنشر المسک اذ یتضوع
فلمّا تلاقینا رأیت محاسناً من الفضل اضعاف الذی انا اسمع
ص:193
روزی به خدمتش رسیدم و در صف متلمذین آرمیدم در میان تکلّمات این بیت در تعریض تعدّی اغنیا بر ضعفا بر زبان داشت؛ بیت:
خرطوم پشّه را کچک(1)
پیل کرده اند تا اغنیا ز آه ضعیفان حذر کنند
چون در شهور سنه ثمان و تسعین و مائة بعد الألف (1198) از محنت زندان جهان وارست و روح علوی آشیانش به مجمع کرّوبیان پیوست از حزن جانکاه و وقیعۀ ناگاه مماتش علامت قیامت در میان اهل اصفهان پدیدار شد و بر سر جنازۀ مغفرت اندازه اش از هجوم خلایق محشری آشکار گردید از چشمۀ چشم ها هر سویی جویی روان چون سیل بهار، مربّی ایتام و ارامل بود و مغیث و معین نبیه و خامل، لطفش بر خواص و عوام شامل، شب از رزیّۀ(2) وفاتش لآلی اشک از رشتۀ مژگان می گسیختم و هر لحظه از سوز درون از لب آهی می انگیختم، رفیقی با من همنشین بود و به آه و انین من انکار می نمود و از سر جهل و نادانی به کمالات آن مفخر نشأت کامله انسانی، می گفت: تا چند شب را با اندوه به سر بری و لآلی اشک ناسفته از پردۀ دل بر سر بازار مژگان آوری، وی مردی بود از فضلای شهر، شهرتی یافته در دهر، رفت خدایش بیامرزاد، چون لحظه ای به خواب رفت و از خواب نوشین برجست، رخ از غم تافته و زبانش لکنتی یافته بعد از ساعتی قوّت گفتار پیدا کرده گفت: مولانا را دیدم به نظر هیبت بر من نگریست گفت: ای فلان چرا به نظر حقارت به مردان خدا می نگری و در دل طریق انکار ایشان - که خلاصۀ کون و مکانند - می سپری ؟ از هول این واقعه زبانم
ص:194
از کار و پایم از رفتار ماند اکنون عهد کردم که گرد فضولی نگردم و فرش جهالت درنوردم. روح مولانا شاد و آسوده با حور عین در جنّت آباد باد، گفتم ای جاهل مگر نشنیده ای حدیثش را که در اخبار و آثار وارد است که:
المؤمن حیّ فی الدّارین.
اهل دل را به بدی یاد مکن بعد از مرگ خواب و بیداری این طایفه یکسان باشد.(1)
ابوالحسن غفاری در «گلشن مراد» در شرح حال بیدآبادی می نویسد:
عارف معارف ربّانی آقامحمد، ولد ملا محمدرفیع بیدآبادی اصفهانی، مظهر فیض ذوالجلال، مرشد ارباب فضل و کمال، روی مقصود نمایش انیسۀ جمال آمال و امانی و رأی عُقده گشایش جلوه گاه حقایق ربانی، حامی بیضۀ دین مبین، ماحی آثار مفسدین، نایر ناموس هدایت، کاسر ناقوس غوایت، منجّم قوانین عقلیّه، حاوی براهین حکمیّه، جامع فنون نفیسه، محیط دایرۀ درس و فتوا، مرکز مدار شرع و تقوا، مآثر شریعت سیّدالمرسلین، مجدّ وجهات ائمّۀ راشدین، آن که از بحر فواضل او قطره ای و از خورشید فضایل او ذرّه ای باز نتوان نمود و نقاب خفا از جبین شواهد کمالات او به لبان بیان نتوان گشود. اگر خامۀ دوزبانه به قوّت خیال شطری از محامد او شمارد و بیان مقالْ سطری از مآثرش بر صفحۀ تقریر نگارد، غرض آن باشد که در زمرۀ ارباب کمال منسلک و به این وسیله نامی برآرد.
مجملاً، آن جناب در جمیع فنون در عهد خود سرآمدِ اهل فضل و کمال و
ص:195
مقبول القول در میانۀ صاحبان علوم و افضال بود. [در] ورع و تقوا و علوم ظاهر و باطن مقتدا بود. در فنون حکمیّه به طریقۀ اشراق مایل تر و به صحبت ارباب فضل و کمال راغب و از مصاحبت سلاطین و امرا و حکّام مجتنب و با حذر بودند. با متکبّران متکبّر و با فقرا و ارباب مسکنت متواضع. محتاجان را بسیار دستگیری می نمود و به دست معتمدی در بر روی درماندگان ابواب اعانت می گشود. شخص عظیم الشأن شان مرجع خواص و عوام و ذات شریف شان در رسوم ریاضت و عبادت صاحب سعی لاکلام بود. اکثر ایّام سال صایم و بنای سخاوت به معماری دست همّت شان قایم. ارباب احتیاج اغلب اوقات از جناب ایشان رفع احتیاجی می نمودند.
ارباب ثروت و مکنت به کرّات از وجوهات به خدمتشان [می بردند] قبول می فرمودند و آن را به ارباب احتیاج می دادند و از عمدة المال خود نیز به فقرا دستِ داد و دهش می گشادند.
بعد از فراغت از وظایف عبادات، اوقات شریف ایشان صرف درس دادن و نصیحت کردن زمرۀ برایا می شد. خوف ایشان غالب بود، به نحوی که گاه بود که کسانی در کمال امیدواری به خدمت آن جناب می رسیدند در حین انصراف از فلاح و رستگاری خود مأیوس می بودند، از ترس، جهّال و ارباب معصیّت کم به خدمت ایشان می رسیدند. مجملاً، مدّت العمر از جادّۀ شرع شریف قدم بیرون نگذاشتند و در سنه [ای] که به جوار رحمت ایزدی واصل شدند در اصفهان نمونۀ فزع اکبر و روز محشر ظاهر و جمیع خلایق از خاص و عام، صغیر و کبیر، برنا و پیر، عالم و جاهل، مرد و زن در کوی و برزن خاک غم بر سر می ریختند و کاه و خاکستر به فرق می انگیختند. مدّت عمر شریف ایشان [؟] و در تخت فولاد اصفهان مدفون شدند.(1)
ص:196
سید محمدباقر خوانساری (متوفای 1313) نیز در روضات الجنات بیدآبادی را چنین معرفی می نماید:
العالم الربانی و العارف الایمانی الآقامحمد بن المولی محمدرفیع الجیلانی المشهور بالبیدآبادی الاصفهانی. کان من أعظم حکماء هذه الاواخر و خزّان البواهر من الجواهر و الزواهر من الضواهر، ماهراً فی العقلیات، مصنفاً فی المعارف الحقة من الالهیات، معلّقاً علی کثیر من کتب المحققین، محققاً فی مراتب الحکمة و الکلام علی طرز رزین، مدرساً بدارالسلطنة اصفهان فی زمانه، و مربیاً لجماعة من علمائها الاعیان بکدّ لسانه، رافعاً الویة(1) الزهد و الورع فی الدنیا الی حیث لایبلغه جنود الصفة الاعلی العمیاء.
کان من تلامذة مولانا المحدث الجلیل المشتهر بالمیرزا محمدتقی الألماسی و یروی عنه ایضاً بالاجازه کما افید. بل ادراکه ادرکه لفیض
ص:197
صحبة مولانا اسماعیل الخواجویی.
و قد تلمذ لدیه جماعة، منهم سیدنا الاجل المیرزا ابوالقاسم الحسینی الاصفهانی المشتهر بالمدرس، مدرس مدرسة الشاه و المولی محراب العارف، و المولی علی النوری و مولانا الحاجی محمدابراهیم الکلباسی و ذلک فی اوائل امره و فواتح عمره. و کان - رحمه الله - وصی أبیه فربّاه بعد وفاته فی حجره و حثّه علی إقامة حجه فی أوائل بلوغه بتقلید غیره.
و من جملة ما سمعته من مولانا الحاجی [محمدابراهیم کلباسی] اعلی الله مقامه و هو علی منبر مسجدالحکیم، و فی مقام ذکر غایة زهد الرجل المحاول علیه التعظیم، انه اقتصر فی بعضی سنی مخمصة البلدة مع جمیع عیالاته، بأکل الجرز وحده بالنهار و اللیل الی تمام ستة من الأشهر و مع نهایة اشعف و المیل. و هذا من الامر العجیب و النبأ العظیم الغریب.
و من المشهور ایضاً انه - قدس سره - کان ماهراً فی صناعة الکیمیاء، مسلطاً علی استخراج الجید من النقدین من غیر منقصة و مین. بل کان یذکر جدّنا الاقرب: ان من صفة ما کان یعمله مولانا الآقامحمد من التبر الأعز الأجود بنص الحذف من اهالی دارالضرب ان ربع منه متی کان یمتزج بثلاثة ارباع من الذهب الردی کان یصلحها جمیعاً و هذا ایضاً من الامر الغریب.
و حکی انه - رحمه الله - کان من شدة زهده فی الدنیا، و ردعه داعیة الهواء لایعباء کثیراً بسلاطین وقته فکیف بمن کان دونهم. بل کان یظهر الکره من ملاقاتهم و هم یعظمونه حق التعظیم من کثرة ما یرونه من
ص:198
الکرامات و المقامات. و کان لایستنکف من رکوب الحمر الحمولة العاریة و الخروج الی المسافات البعیدة النائیة.
و کان - رحمه الله - من القائلین بوجوب صلاة الجمعة فی زمان الغیبة و لایتیسر له اقامتها فی البلدة من جهة کونها منصب ساداتنا الامامیه. و لا تهیأ له الایتمام بغیره و لا الامامة فی غیر محل تلک الاقامة من مصره.
فلاجرم کان یخرج فی کل جمعة الی قریة رنان - التی هی من کبار قری ماربین اصفهان. و هی علی رأس اکثر من فرسخ شرعی بالنسبة الی الجامع الامامی - فیقیم صلاة الجمعة هناک علی الطریق الاسلامی.
و توفی - قدس سره - فی سنة سبع و تسعین مأة بعد الالف من الهجرة و دفن فی مقبرة تخت فولاد بظاهر الجدار المشرقی من تکیه مولانا الآقا حسین الخوانساری و من جهة خلفه بفاصلة قلیلة مرقد والده الفاضل المتصف فی لوح مزاره بصفة العلم و الورع و الاجتهاد و الاحترام و کانّه
المنتقل بنفسه الی هذه البلدة و المتول له فیها هذا العلم الهمام و الرکن القمقام.(1)
ملا عبدالکریم جزی (متوفای 1341 ق) نیز در تذکرة القبور در ذکر مدفونین تخت فولاد، می نویسد:
طرف پشت تکیه - که پشت تکیۀ خوانساری ها هم می شود - قبر مرحوم
ص:199
آقامحمد بیدآبادی - که ولد ملا محمدرفیع است - عمارت چهارطاقی دارد که در این زمان ها جناب میرزا سلیمان خان رکن الملک - که نایب الحکومۀ اصفهان است و از اولاد خلف بیک که موقوفاتی از او در اصفهان و توابع آن هست، می باشد - بنا نهاد چنانچه طاق گنبد و تعمیرات تکیۀ مرحوم حاجی محمدجعفر را نیز او بنا نهاد، و تعمیر تکیۀ میر نیز او نموده و بنای مسجد بزرگی هم این اوقات پایین تکیۀ حاجی محمدجعفر نهاده و گویند آن مرحوم خودش فرموده بوده تکیه و دستگاه بنا نکنند.
و این بزرگوار در زهد و ورع و تقوی و ریاضات ممتاز بلکه معروف است. از او کرامات بسیار ظاهر شده، و فعلاً نیز در زیارات قبر او مردمان بزرگ استمدادات و توسّلات بلکه مواظبت به زیارت او از جمله ختومات قرار داده شده است.
و از جمله علماء کاملین به خصوص در حکمت و کلام و از شاگردان مرحوم میرزا محمدتقی الماسی - که از نوادۀ مجلسی است - بوده، و جمعی از محققین علما و حکما در خدمت او درس خوانده اند مانند:
مرحوم میرزا ابوالقاسم اصفهانی مدرّس مدرسۀ چهارباغ، و آخوند ملا علی نوری که استاد حکماء این اعصار بوده، و ملا محراب حکیم عارف مشهور، و حاجی محمدابراهیم کرباسی که بعد از فوت پدر حاجی، او وصیّ بوده و مواظبت حال حاجی را داشته که اوایل تکلیف، حاجی را روانۀ حج نموده و در تواضع به حدّی بوده که از سوار شدن الاغ رعیّتی و رفتن بیرون ها امتناعی نداشته. و سلاطین و حکّام کمال احترام و اظهار اخلاص به او می نموده و او اعتنایی نداشته، بلکه کراهت از آمد
ص:200
و شد و ملاقات داشته.
و چون نماز جمعه را واجب عینی می دانسته هر جمعه می رفته به قریۀ رنان نماز جمعه می کرده. حاجی کرباسی نقل کرده که در سال گرانی و تنگی اصفهان آقامحمد خود و عیالش تا شش ماه به زردک خام یا پخته اکتفا کرده با کمال شعف و بدون کراهت و انزجار. و معروف است که علم کیمیا داشته بلکه طلایی که او می ساخته اگر یک چهار یک آن را داخل سه چهار یک طلای بد می کردند، تمامش خوب می شده. وفات او سنۀ هزار و صد و نود و هفت (1197).
و حواشی بسیار بر کتب حکماء و علماء نوشته، و از او بعض نوشته جات ارشاد و هدایت و موعظۀ مریدین و کاملین در نزد اهل سلوک هست.
و جلو روی قبر آقامحمد قدری پایین سکّو، قبر میرمعصوم است که ظاهراً از علماء و اجلاّء بوده. سنگ بلندی بالای سر قبر بلند کرده است، شبیه قبر فاضل هندی و مردم اعتقاد تامّی به او دارند در زیارت قبر او، و او از سلسلۀ سادات پای قلعه است. و منقول است که آقامحمد خوابی در جلالت قدر او دیده، وصیّت نموده نزدیک او دفن نمایند و کثرت اعتماد مردم به او از این جهت است.(1)
معصوم علیشاه شیرازی (متوفای 1344 ق) معصومعلیشاه که سلسلۀ
ص:201
طریقتی خود را به بیدآبادی می رساند، در طرایق الحقایق در شرح حال وی می نویسد:
ذکر بعضی از معارف معاصرین شاه سیدعلی رضا و سید معصوم علی شاه و نورعلی شاه
آقامحمد بیدآبادی مازندرانی، العالم العقلانی و الحکیم الایمانی آقامحمد بن محمدرفیع الجیلانی، چون آن جناب در محلۀ بیدآباد اصفهان مدرس و مسکن داشت به آقا بیدآبادی معروف است. در علوم عقلی ادراک صحبت مولانا اسماعیل خواجویی نموده و در اخبار و حدیث تملذ از خدمت میرزا محمدتقی الماسی که از احفاد سمی خود مجلسی اول است، فرموده. و در مراتب عرفان با عرفای زمان طریق سلوک پیموده و علی الجمله مربی جمعی از طلاب گردید و در معارف حقه تصنیفات فرمود و بر کتب محققین در حکمت و کلام تعلیقات نوشت و جمعی از علمای اعلام از دامن تربیت او برخاسته اند مانند سید اجل میرزا ابوالقاسم حسینی اصفهانی مدرس مدرسه شاه و مولی محراب عارف جیلانی و مولی علی نوری و مولانا حاجی محمدابراهیم کرباسی رحمه الله و غیر این بزرگان.
و حاجی در مجالس و منابر ضرب المثل می نموده زهد و تقوای آن جناب را و آقا وصی پدر حاجی بوده و در تربیت وی سعی بلیغ نموده و از جمله کسانی که در صناعت کیمیا ماهر بوده آن جناب را می گویند. و نیز از جملۀ قائلین به وجوب نماز جمعه در حال غیبت یکی اوست و چون اقامۀ امام در نماز جمعه در کمتر از فرسخ روا نیست
ص:202
و در شهر اقامۀ نماز جمعه می شد و ایتمام بغیر صلاح نمی دانست هر روز جمعه را می رفتند بلوک ماربین در قریۀ رنان که تا شهر اصفهان یک فرسخ شرعی بیشتر است نماز جمعه می نموده.
و در روضات الجنات مذکور است که وفات آن جناب در سال 1197 بوده و در تکیۀ محقق خوانساری آقاحسین مدفون نزدیک مزار پدر بزرگوارش عالم فاضل محمدرفیع.
راقم گوید: در ذکر سلسلۀ ذهبیه اغتشاشیه مذکور است که در بعضی کرسی نامه ها انتساب آقای بیدآبادی را در تصوف به سید قطب الدین نیریزی شیرازی داده اند و از بیدآبادی به سید صدرالدین دزفولی رشته کشیده و به زودی ترجمۀ سید قطب و صدرالدین دزفولی بیاید.(1)
عبرت نائینی (متوفای 1361 ق) در «مدینة الادب» می نویسد:
آقامحمد بیدآبادی مولا محمد بن محمدرفیع گیلانی چون آن جناب در محلۀ بیدآباد اقامت داشت به آقامحمد بیدآبادی معروف و مشهور گردید، در علوم عقلی از شاگردان مولانا محمداسماعیل خواجویی است و در اخبار و حدیث خدمت میرزا محمدتقی الماسی از احفاد مرحوم مجلسی اول تحصیل کرده و در عرفان با عرفای زمان طریق سلوک پیوده و جمعی از علما در دامن تربیت او پرورش یافته و به مقامات عالیه رسیده اند مانند سید اجل میرزا ابوالقاسم حسینی
ص:203
اصفهانی مدرّس مدرسۀ شاه و مولا محراب گیلانی و مولا علی نوری و حاج محمدابراهیم کلباسی و بعضی دیگر از علما که ذکر اسامی آن ها سخن را به درازا کشاند. وی از جمله قائلین به وجوب نماز جمعه بوده و در زمان غیبت و روزهای جمعه میرفته است ملوک ماربین قریۀ رنان که تا اصفهان بیش از فرسنگی است و در آن جا نماز جمعه می خواند.
میرزا محمد نیشابوری محدث معروف ترجمت وی را چنین می نویسد:
محمد بن محمدرفیع المازندرانی البیدآبادی مسکناً کان حکیماً عارفاً ثقةً محدثاً استاد عصره فی المعقول عاصرناه و لم نلقه باصفهان فی دولة علی مرادخان و دفن بمقبرة تخت فولاد، زرنا قبره هناک.
مزار آقامحمد در طرف شرقی تکیۀ آقاحسین خوانساری بیرون تکیه است.(1)
شیخ محمد حرزالدین (متوفای 1365 ق) در «معارف الرجال»، شرح حال مختصری از بیدآبادی ذکر نموده که در آن چند اشتباه مشهود است. ما ابتدا کلام وی را نقل می کنیم و سپس اشتباهات وی را تذکر می دهیم:
ص:204
الشیخ محمد الاصفهانی البیدآبادی، هاجر الی النجف و حضر علی مدرسیها و تتلمذ علی السید محمدمهدی بحرالعلوم النجفی، و رجع الی اصفهان، عالم محقق ورع زاهد عابد، خش المأکل و الملبس، بلغ مرتبة فی الأخلاق و السلوک سامیة للغایة، و استطاع أن یروض نفسه علی الزهد و العبادة حتی وصل النهایة، و یروی ان له إلماماً بعلم الکیمیاء و بعض العلوم الغریبة، و أنه لا یأکل اللحم إلا مرة واحدة فی الشهر، و لا یأکله حتی ینحر مائة رأس من الغنم یوزعها علی الفقراء، و حدث آخرون أنه کان مرتاضاً، و سمعناه عن جماعة من أهل بلاده یرفعونه الی مشایخهم و معاصریه، و صارت داره من أملاک السید محمدباقر حجة الاسلام فی أصفهان فی محلة بیدآباد و کانت بابها محقرة فسئل یوماً عن رفع بابها فأجاب بأن رفعها لمن یأتی بعد و یسکنها و هو السید محمدباقر، فتعجب حضار مجلسه من ذلک و لم یعترضوا علیه إکباراً له، و بعد ذلک ظهر صدق اخباره، و حدثنا الفاضل الاصفهانی أیضاً انه وقع فی نفس المترجم له ان لیس فی عصره مثله فی الاخلاق و السلوک فجاءه یوماً فقیر و طلب منه أن یکون خادماً عنده فأجابه انی أخدم نفسی بنفسی فالح علیه فقال له ان بنیت علی القناعة من النفقة فلا بأس فبقی الفقیر أیاما حتی صارت لیلة الجمعة - و کان عادة الکثیر من أهل اصفهان یهرعون الی مقبرة (تخت فولاذ) علی مسافة فرسخ - فامره الشیخ بان یکتری له دابة یرکبها فقال له الخادم المسافة قریبة لاتحتاج الی رکوب ثم اکتری له دابة و رکبها و سار یسیراً و وصل المقبرة فتعجب الشیخ من ذلک و لم یلتفت الی النکتة و نزل لزیارة بعض القبور و سلم
ص:205
الخادم الدابة، و لما رجع الیه وجد الدابة بید غیره و طلبه فلم یجده ثم التفت الی ما وقع فی نفسه أولاً من العُجب و زال منه. انتهی.(1)
چند اشتباه در نوشتۀ حرزالدین مشهود است که عبارتند از:
الف) این که ایشان نوشته که بیدآبادی به نجف مهاجرت کرده و در آن جا نزد عالمان آن دیار تلمذ کرده، در هیچ یک از مصادر عصر بیدآبادی این مطلب ذکر نشده است. به علاوه تمامی اساتید بیدآبادی که قبلاً ذکر گردید اقامت و تدریس شان در اصفهان بوده است.
ب) هم چنین، این که فرموده بیدآبادی در نجف نزد سیدمهدی بحرالعلوم تلمذ کرده، خالی از سند و مآخذی است. و در عصر بیدآبادی با شواهد تاریخی که در دست داریم حوزۀ اصفهان نسبت به حوزۀ نجف از رونق بیشتری برخوردار بود و دلیلی(2) نداشت که طلاب برای تحصیل عازم نجف اشرف شوند.
ج) این که فرموده بیدآبادی هر ماه یک بار گوشت مصرف می کرده، همان است که در مصادر عصر مؤلف نیز بیان گردیده، اما این که فرموده که هنگامی که می خواست گوشت بخورد صد رأس گوسفند ذبح کرده و
ص:206
احسان می کرد و پس از آن گوشت می خورد این مطلب با وضع اقتصادی(1)
بیدآبادی که نقل شد و اشتغال ایشان به زراعت و تکمه چینی و شعربافی مطابقت ندارد. به علاوه قربانی شدن صد گوسفند در هر ماه برای کمتر متمکنی مقدور است تا چه رسد به بیدآبادی.
باقی مطالب ایشان نیز همه بدون سند بوده و قابل استناد نمی باشد.
معلم حبیب آبادی (متوفای 1396 ق) در مکارم الآثار در وقایع سال 1198 ق می نویسد:
وفات مرحوم آقامحمد بیدآبادی - قدس سره - وی فرزند ملا محمدرفیع گیلانی است که پدرش ملا محمدرفیع از اهل علم و فضل و ورع و اجتهاد بوده. مرحوم آقامحمد، خود از اجلۀ حکماء متألهین و افاضل اهل سیر و سلوک و زهد و تقوی و ریاضت و عبادت و یقین بوده، بلکه وی را از صاحبان مقامات عالیه و کرامات زاکیه می شمرند.
وی در اصفهان متولد شده و به موجب مسطورات «طرئق الحقایق» خدمت سید قطب الدین نیریزی ارادت به هم رسانیده و سال ها در آن
ص:207
شهر به تدریس کتب حکمت الهی مشغول و اهل سیر و سلوک را هدایت و ارشاد می نمود و خود به ریاضت و عبادت و تهذیب اخلاق به سر می آورد. بلکه در «تذکرة العارفین، ص 104» فرموده که وی در مدرسۀ حکیم درس تفسیر هم می گفته.
در مسئلۀ ارشاد و هدایت و سیر و سلوک نفسش تأثیر کیمیا را داشته و جمعی کثیر از مریدین و مستعدین را به درجات عالیه علم و عمل ارتقاء داد و بسیاری هم از فیض مجلس درس او در حکمت الهی از حکماء ابرار و نقاوۀ روزگار گردیدند.
نوشته اند که حاجی کرباسی بعد از فوت پدر خود صغیر، و آقامحمد قیم او و وصی پدرش بوده و وی حاجی را در حجر تربیت خود پرورش داده و اول بلوغ وی را به سفر حج فرستاد و خود بعد از دو سال تقریباً وفات کرد. و مرحوم آقامنیرالدین می فرمود که آقامحمد مدت یک سال این مصرع را برای سرمشق حاجی می نوشته:
کسب کمال کن که عزیز جهان شوی.
و بارها این شعر را بر او می خواند:
هزار سال بود از تو تا مسلمانی هزار سال دگر تا به شهر انسانی
و نیز بیشتر اوقات می فرموده:
آنچه می گویم به قدر فهم تست مردم اندر حسرت فهم درست
مرحوم آقامحمد در دو ساعت مانده به ظهر روز جمعه نهم ماه
محرم الحرام این سال (1198) مطابق (...) قوس ماه برجی وفات کرده است.
تاریخ وفات آقامحمد به طوری که نوشته شد به ماه و روز و ساعت و
ص:208
سال قمری در پشت نسخه ای از جلد دوم کتاب «حیوة القلوب» خطی که در سنۀ 1118 نوشته شده و در کتابخانۀ آقای کلباسی که در 1295 ق بیاید موجود بوده به خط کسی که نشناختم به نظر رسید. و ما را قطع بر صحت آن به هم رسید. و ماده تاریخی که از مرحوم آقامحمدکاظم واله بر روی سنگ لوح قبر او نقر شده، حجیتی ندارد. چه مکرر دیده شده شعرایی که مادۀ تاریخ می گویند وقتی که تاریخی جستند که یکی کمتر یا زیادتر از سال واقعی است همان را درج یادداشت ها یا روی سنگ قبر می نمایند.
از اعقاب آقامحمد ما همین اندازه می دانیم که مرحوم میرزا یحیی بیدآبادی شاعر مدرس خود به این حقیر فرمود که نسب او از طرف مادر به وی متصل می شود.(1)
آقا سید محمد مهدی موسوی شفتی (متوفای 1326 ق) در کتابش غرقاب از بید آبادی چنین یاد می کند:
الفاضل الکامل الممجّد الآقا محمد الاصفهانی المعروف بالبیدآبادی.
کان هذا الرجل المعظم - مع ما کان علیه من الفضیلة و العلم و الدرجة و الجامعیة - فی نهایة الزهد و الورع و التقوی و الفقر، بحیث نقل انه اکتفی مع أهله و عیاله فی مدة سنة شهور بأکل الجزر، و هذا فوق طاقة البشر.
و قد ینسب الیه علم الاکسیر و عمله ایضاً، و هذا غیر بعید لمن ألقی
ص:209
الشهوات و تحمّل المشاقّ بجدّه الجهید.
و لقد کان - رحمه الله تعالی - وصیّاً لوالد المحقق الورع الحاج محمد ابراهیم الکرباسی - قدس روحه القدسی - و صار هو باعثاً لتشرّف المشار الیه بمکة المعظمة فی ابتداء بلوغه.
و قد تلمّذ فی الحکمة جماعة کثیرة کالمولی علی النوری و المولی المحراب الحکیم و غیرهما و بالجملة جلالة قدره أعظم من أن یسطر. وقد تلمذّ علی جماعة من فقهاء البلد و علمائها، منهم المولی اسماعیل الخواجویی.(1)
مطالب یاد شده عمده مصادر شرح حال آقا محمد بید آبادی است. در مصادر بعدی مطالب یاد شده به نحوی تکرار و تلخیص گردیده، که از جملۀ آنها از اعلام اصفهان(2) و دانشمندان و بزرگان اصفهان (906/2-908) تألیف سید مصلح الدین مهدوی، رجال اصفهان (327/1) تألیف دکتر سید محمد باقر کتابی، می توان یاد کرد.
ص:210
سرانجام و بازماندگان
ص:211
ص:212
سرانجام و بازماندگان
بیدآبادی پس از عمری تلاش و مجاهده در طریق حق و تربیت شاگردان زیاد، عاقبت در اصفهان دار فانی را وداع گفت.
وفات بیدآبادی در سال 1198 اتفاق افتاده، و دلیل آن عبارت است از:
1 - عبدالرزاق بیک دُنبلی که در سال 1196 با بیدآبادی ملاقات نموده، و در هنگام وفات بیدآبادی و تشییع جنازۀ وی در اصفهان حضور داشته، در کتابش تجربة الاحرار و تسلیة الابرار، وفات بیدآبادی را سال 1198 ذکر کرده است.
2 - مونس اصفهانی در شعری که در سوگ بیدآبادی گفته، مادۀ تاریخ آن را چنین ذکر کرده «شد به جنان عارف و رفیع جنابی» که برابر حساب ابجد مساوی 1198 می شود.
3 - رفیق اصفهانی نیز در شعری مادۀ تاریخ وفات بیدآبادی را «ز جهان رفت عارفی کامل» ذکر نموده که برابر با 1198 می شود.
4 - معلم حبیب آبادی به نقل از اول نسخۀ خطی «حیاة القلوب» که در سال
ص:213
1118 ق تحریر شده بود تاریخ وفات بیدآبادی را «دو ساعت به ظهر مانده روز جمعه نهم ماه محرم سال 1198 ق» ذکر کرده است.
با این ادله دیگر شکی باقی نمی ماند که وفات بیدآبادی در سال 1198 اتفاق افتاده است.
اما کسانی که وفات بیدآبادی را سال 1197 ذکر نموده اند، استنادشان به مادۀ تاریخی است که واله اصفهانی در یک بیت ذکر کرده و تمام شعر وی در سنگ قبر مزار بیدآبادی منقوش است، آن بیت چنین است:
قبلۀ ارباب علم آقامحمد شد ز دهربرگزیده عارفی عالم شد از دنیای دون
که هر مصرع آن طبق حساب ابجد برابر 1197 می شود. اما با توجه به ادلۀ بالا معلوم می شود که چون وفات بیدآبادی نه گذشته از سال 1198 ق بوده، واله نه روز را نادیده گرفته و تاریخ وفات را سال 1197 ق ذکر کرده و این مسئله در ماده تاریخ های شعری امری رایج و دایر است(1) و خوانساری هم در «روضات الجنات» تاریخ درگذشت بیدآبادی را، از واله اصفهانی نقل نموده است.
ص:214
بیدآبادی قبل از مرگش خوابی در جلالت منزلت میرمعصوم - مدفون در تخت فولاد - دیده بود و به همین اساس وصیت نموده بود که وی را بعد از مرگ در کنار قبر وی دفن نمایند. بنابراین، بعد از وفات او را در قبرستان تخت فولاد کنار قبر میرمعصوم دفن کردند.
هم چنین مرحوم بیدآبادی وصیت کرده بود که بر بالای قبر وی گنبد و بارگاهی ساخته نشود. و بر طبق همین وصیت قبر وی تا حدود صد و بیست سال بعد از وفاتش بدون گنبد و بارگاه بوده است. تا این که مرحوم میرزا سلیمان رکن الملک که نایب الحکومۀ اصفهان و از اولاد خلف بیک بود، عمارت چهارطاقی بر بالای قبر وی ایجاد نمود.(1)
در لوح مزار وی اشعار واله اصفهانی - که بعداً می آید - درج شده است.
مزار بیدآبادی از زمان رحلت وی، مورد زیارت و توسل اهل معرفت بوده است که از روح ملکوتی آن عارف استمداد می جستند. هم اکنون نیز مزار وی، توتیای چشم سالکان طریق حق و محل برآورده شدن حاجات می باشد.
چند تن از شاعران در سوگ وی، اشعاری سروده اند که شعر سه تن از آن ها در این جا درج می شود:
ص:215
یکی دیگر از شاعران معاصر بید آبادی آقامحمدکاظم اصفهانی متخلص به واله است. تولد وی در سال 1152 و وفاتش در 1229 ق اتفاق افتاده است. مزار واله هم اکنون به نام تکیۀ والهیّه در اصفهان از اماکن زیارتی و سیاحتی این شهر است. واله علاوه بر شعر در خوشنویسی و ادبیات عربی و فارسی مقام والایی داشته است.(1)
واله در سوگ آقا محمد بیدآبادی قطعه ای سروده که در لوح مزار بیدآبادی حک شده عبارت است از:
از جفاکاری چرخ و از ستمکاری دهررفت از این دنیای دون و شد ازین دهر زبون
حضرت آقامحمد آن که در هر فن علمطفل مکتب خانۀ او بود عقل ذوفنون
ماحی کفر و ضلال و حامی اسلام و دینعرف از قهرش مخوف و شرع از لطفش مصون
چون که بود او رکن علم و دین و عرفان رفت و شدخانۀ دین، قصر علم و کاخ عرفان، سرنگون
شاهبازش چون همایی بود لاهوت آشیانکرد پرواز از شکنج عالم ناسوت دون
ص:216
موجی از دریای وحدت بود و رفت و باز شد متصل با بحر و از چاه طبیعت شد برون
عارف سرّ اله آن نظم عالم چون که بود قطب الاقطاب جهان و کاخ گردون را ستون
از وفاتش شد زمین را تاب و گردون را توان وز عزایش شد جهان را صبر و عالم را سکون
گشت پران بر سپهر و شد روان اندر زمین از دل و چشم خلایق تیر آه و سیل خون
مرغ روح او ز تن چون طایر از قید قفس رست و طیران کرد اندر گلشن لاهوت چون
کرد «واله» از پی تاریخ او بیتی رقم تا بود هر مصرعی بر سال فوتش رهنمون
قبلۀ ارباب علم آقامحمد شد ز دهر برگزیده عارفی عالم شد از دنیای دون(1)
بیت آخر مادۀ تاریخ وفات بیدآبادی است و هر مصرع آن به حساب حروف ابجد برابر با 1197 ق می باشد.
شایان ذکر است چون درگذشت بیدآبادی نه روز گذشته از سال 1198 ق اتفاق افتاده، واله این نه روز را در نظر نگرفته و ماده تاریخش سال 1197 ذکر کرده است.
ص:217
میرزا محمدعلی اصفهانی متخلص به مونس از شعرای قرن دوازدهم و معاصر بیدآبادی است(1) که قطعۀ زیر را در سوگ بیدآبادی سروده و در آن ماده تاریخ درگذشت وی را سال 1198 ق بیان نموده، که قول صحیح در تاریخ وفات وی نیز همین می باشد. قطعۀ مونس اصفهانی چنین است:
هزار حیف ز آقامحمد، آن که نبودشز هر چه بود در این نیلگون حجاب حجابی
ز جنبشی که زد آنجا ز فیض کشتی عمرش شکست، واصل بحری شد آن بسان حُبابی
دریغ و درد از آن آفتاب اوج فضیلت کز اوج فضل درخشید و شد نهان چون شهابی
گهر به دامن سائل ز دست از کرمش چنان فشاند، که نفشانده در زمان سحابی
چگونه وصف علومش رقم زنم که نگنجد صفات حکمت علمش به هیچ نحو کتابی
نهاده بود چو او سر بر آستان اطاعت نشانده بود بر ارباب علم در همه بابی
چو از جهان به جنان رفت «مونس» از پی تاریخ بگفت: «شد به جنان عارف و رفیع جنابی»
ص:218
حسین اصفهانی متخلص به رفیق (م 1212 ق) یکی دیگر از شعرای معاصر بیدآبادی است.(1) رفیق اصفهانی قطعه ای در رثای بید آبادی سروده است. این قطعه را نگارنده از نسخه ای از دیوان رفیق یادداشت نموده ولی در دیگر نسخه های دیوان وی بچشم نمی خورد. نسخۀ یاد شده بعداً به کتابخانه مجلس شورای اسلامی منتقل و به ش 14453 در آن کتابخانه نگهداری است.(2) رفیق اصفهانی در قطعۀ خود اوصاف حمیدۀ بید آبادی را به نظم کشیده و مادۀ تاریخ وفات وی را بیان نموده است.
قطعۀ وی چنین است:
آه کز جور چرخ جان فرساحیف کز دور دهر عمر گسل
از جفای جهان جانی طبعاز قضای سپهر سنگین دل
اختر علم و فضل کرد غروبکوکب دین و داد شد آفل
ریخت بار درخت دین بر خاکماند بیخ نهال شرع به گِل
هم مدرس ز درس شد تعطیلهم مساجد ز وعظ شد عاطل
ص:219
رفت آقامحمد از عالم عالم علم گشت بی عامل
فرع او کرد سوی اصل رجوع جزء او گشت سوی کل مایل
همچو قطره به بحر کرد وصول همچو ذرّه به مهر شد واصل
آن که در شأن او افاضۀ علم آیتی بود ز آسمان نازل
چرخ کم دیده مثل او عالم دهر کم زاده همچو او فاضل
عارفان با وجود او عامی عالمان با حضور او جاهل
محیی دین و مفتی آئین حامی حق و ماحی باطل
بود تا عالم خبیثش جای بود تا دار ششدرش منزل
لبش از ذکر حق نبود خموش دلش از فکر حق نشد غافل
مشکل منعم از دلش آسان حاجت سایل از کَفَش حاصل
ص:220
حیف و صد حیف از آن دل آگاه حیف و صد حیف از آن کف باذل
الغرض چون به عزم بزم جنان بست از محفل جهان محمل
پی تاریخ او «رفیق» نوشت «ز جهان رفت عارفی کامل»(1)
در کتاب های شرح حال ذکری از اولاد و اعقاب بیدآبادی نشده است. جز آن که مرحوم معلم حبیب آبادی نوشته که:
از اعقاب بیدآبادی ما همین اندازه می دانیم که میرزا یحیی بیدآبادی شاعر مدرس، خود به این حقیر فرمود که نسب او از طرف مادر به وی متصل می شود.(2)
میرزا یحیی فرزند میرزا اسماعیل و به مدرس بیدآبادی اصفهانی و به کاشی پز معروف بوده و در اشعارش «یحیی» تخلص می کرده است.
حبیب آبادی در جای دیگر در شرح حال میرزا یحیی چنین می نویسد:
وی از ادباء مشهور و فضلاء معروف بود که در کلیۀ فنون ادب از
ص:221
اساتید به شمار می رفت. در اشعار «یحیی» تخلص می فرمود. کتابی به نام مرآت المصنف(1) در شرح حال آقای میرزا رضا کلباسی - از علمای معاصر - مرقوم نموده، که در مقدمۀ کتاب انیس اللیل در شرح دعای کمیل آن جناب به طبع رسیده، دیگر دیوان اشعار(2) دارد که به طبع رسیده، وی در روز چهارشنبه 6 ذی قعدۀ 1349 به سن 59 سالگی وفات یافت. رحمة الله علیه. ماده تاریخ وفاتش این است:
پی تاریخ سال او «معلم» به جایی بد ز اهل علم مشحون
که داخل شد یکی ناگاه و گفتا حیوة از مرگ، یحیی یافت اکنون(3)
از اشعار اوست:
امروز به فیروزی و بِهروزی نوروزبا شور عرب نیک بود نغمۀ نوروز
ای ترک حصاری ز تو اندیشه غم سوزوی ماه حجازی به عراق آی به نوروز
بر تار بزن چنگ فغان آر ز هر نخ
برخیز بهشتی رخم ای اصل سلامت طوبی قد و کوثر لب و فردوس علامت
امروز گر آیی تو برافراشته قامت ما را چه غم ای دوست ز فردای قیامت
ص:222
کان طرۀ گیسوت صراط آمده برزخ
اکنون که صبا غیرت انفاس مسیح است گلزار خوش و باغ نکو راغ ملیح است
برخیز ألا ای که تو را روی سلیح است تا بندگیت پیشه کنم گرچه قبیح است
شیخ یتصبی و صبی یتشیخ
ما را چه که کاووس کجا رفت و چه شد کی آن به که به یاد لبت ای ترک دهی می
نه عزم صفاهان کن نه قصد ره ری صد مرحله گشتیم ره عشق نشد طی
کاین بادیه را ره نه به میل است و به فرسخ(1)
دیوان اشعار یحیی با عنوانِ «دیوان یحیی» شامل قصائد و غزلیات و مدایح و مراثی اهل بیت علیهم السلام، دوبار به چاپ رسیده: بار اول به صورت چاپ سنگی، 1325 ق، ناشر حاج میرزا ابوالقاسم و محمود شفیعی، رقعی، 560 ص؛ بار دوم، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 583 ص.
خانۀ مرحوم بیدآبادی بعد از خودش به تملک حجت الاسلام سیدمحمدباقر شفتی درآمد. سید مصلح الدین مهدوی در اوصاف آن خانه می نویسد:
ص:223
پس از آن که وضع زندگانی مرحوم حجة الاسلام در اصفهان سر و سامانی گرفت درصدد تهیۀ منزل جهت سکونت خود و خانوادۀ خویش برآمده و در محلۀ «قبله دعا» خانه ای خرید که تا آخر عمر در آن جا ساکن بود و بعداً نیز اولاد و اعقابش آن را مالک بوده و سکونت می نمودند و در سال های اخیر فروخته شد.
منزلی که مرحوم حجة الاسلام در محلۀ «قبله دعا» خرید قبلاً متعلق به عالم زاهد مرحوم آقامحمد بیدآبادی بوده و مقابل آن فضایی و محوطه ای کوچک بود که شاید قبلاً قبرستان بزرگی بوده و بعداً متروک مانده و تا این اواخر به صورت قبرستانی نیمه خراب باقی بود.(1)
مشهور است که درب خانۀ مرحوم بیدآبادی کوچک و کوتاه بود. روزی دربارۀ بزرگ کردن آن با ایشان مذاکره کردند، آن مرحوم در جواب فرمود: بزرگ کردن در خانه مربوط به کسی است که بعد از من مالک این خانه خواهد شد و او آن را انجام خواهد داد. بعداً فرمود آن کس سیدمحمدباقر می باشد. صدق این گفتار پس از سال ها از مرگ مرحوم بیدآبادی آشکار گردید.(2)
ص:224
1. منظومه در کیمیا و سیر و سلوک
2. شرح حال سید محمد شاهندشتی
(جدّ شهید شمس آبادی)
ص:225
ص:226
منظومه ای است در کیمیا که آقا محمد بیدآبادی سروده است. این منظومه به فارسی و حاوی اصطلاحات مهمِ علم کیمیا می باشد. بیدآبادی در اثنای آن به مطالب توحیدی و عرفانی نیز اشاره نموده و متذکر شده که او علم کیمیا را از راه نظر الهی و نه از طریق آزمایش های کارگاهی رایج بین کیمیا گران، به دست آورده، و به همین دلیل - به نظر نگارنده - عنوانِ «منظومه در کیمیا و سیر وسلوک» بر این منظومه مناسبتر است.
این منظومه از نظر ادبی وشعری متوسط است و مقصود بیدآبادی در آن تعریض به کیمیاگران بوده است. او با بیان اصطلاحات کیمیایی، کنایةً اشاره دارد به این که تعریض او را به جهت ناواردی و نابلد بودن، نباید قلمداد نکنند.
بید آبادی در حقیقت می خواهد بگوید که من به رموز و دقایق علم کیمیا واقف هستم و علیرغم آن قناعت را، کیمیای واقعی می دانم و همچنین می توانم با نظر الهی خاک را کیمیا کنم، در حالی که کیمیا گران برای رز
ص:227
کردن آنها باید سالیان دراز عمر سپری کنند.
تاکنون دو نسخه از این منظومه شناخته شده و در هر دو نسخه ناظم آن آقا محمد بیدآبادی ذکر شده، بنابراین جای شبهه ای در اینکه سرودۀ بیدآبادی است باقی نمی ماند. متاسفانه هر دو نسخه ناقص بوده، و تعداد دقیق ابیات این منظومه مشخص نمی گردد. مشخصات این دو نسخه عبارتند از:
نسخۀ اول: نسخۀ کتابخانۀ آیت الله مرعشی در ضمن جُنگ با ارزش شمارۀ 12632. این جُنگ به قطع بیاضی و به نسخ و نستعلیق ریز و زیبا تحریر گردیده و دارای بیش از شصت رساله نظم و نثر در کیمیا می باشد.
در برگِ (134 ب - 135 ر) این بیاض، این منظومه واقع شده، که پنجاه و دومین رسالۀ آن است و در فهرست نسخ خطی آن کتابخانه چنین معرفی شده:
«مثنوی زیبایی است، پیرامون 150 بیت در کیمیا - البته این نسخه ناتمام است - و با توجه به عناوین مفتاح احتمالاً نام آن مفاتیح باشد».(1)
آعاز:
وه چه دم آن دم که باشد نفخ صوروه چه دم آن دم که آمد جمله نور
ص:228
انجام:
الغرض هر دم به نوع دیگریساخت ز اکسیری دگر سیم و زری(1)
نسخۀ دوم: نسخۀ کتابخانه ملک تهران، این نسخه از آغاز و انجام افتادگی دارد و در فهرست آن کتابخانه چنین معرفی شده:
«کیمیای منظوم یا مثنوی در کیمیا، به فارسی، در 91 بیت، آغاز:
تا کشد تیزابها ز املاح چندگیرد از تیزابها مفتاح چند
پس از آن مفتاحها هر دم دریدر جهان بگشاید از صنعتگری(2)
با هم برگهایی از منظومۀ کیمیایی بیدآبادی - از روی نسخۀ کتابخانۀ آیت الله مرعشی - ورق می زنیم.
ص:229
1 وه چه دم آن دم که باشد نفح صور وه چه دم آن دم که آمد جمله نور
2 وه چه نور آن نور کز اکسیر جود سازدت زو جمله اکسیر وجود
3 چون همه او زمزت از وی زر شود در برت اکسیر خاکستر شود
4 مرد اکسیری گرت آید به بر گردد از سیماب لطف اکسیر گر
5 گاه ملحی آورد گه شوره ات قرع و ابسقی نهد بر کوره ات
6 چند بارش زود تقطیری کند تا به حلّ و عقد تدبیری کند
ص:230
7 گوید آن مفتاح بر اکسیر تواست عبد فرّار تو را زنجیر تواست
8 عبد فرّارت چو شعله سرکش است پس گریزان همچو دود از آتش است
9 گرنه تدبیری تو در کارش کنی کی توانی قایم النارش کنی
10 رو از آن مفتاح کش زنجیر کن در میان بوته اش تدبیر کن
11 نرم نرمک ز آتش آن را تاب ده تشنه سازش قطره قطره آب ده
12 دفع فاسد چون به افسد می شود آب کم را آبیه سد می شود
13 آب آن از آب تو گردد هلاک خاک گردد آب و آبش جمله خاک
14 چون چنین شد آن مترس و دمبدم قایم النار است در آتش چه غم
15 مرد اکسیری چو شد اکسیرگر زیبقی با آب شوری ساخت زر
16 سر به اکسیرش تو را ناید فرود گرچه صد ره پیشت آید در سجود
17 گوئیش حقّست این اکسیر تو عیب و نقصی نیست در تدبیر تو
ص:231
18 لیک مفتاح قناعت چون مرا در کف از اکسیری کلّ شد عطا
19 قطع تدبیرات شد تدبیر من ترک اکسیرات شد اکسیر من
20 من به یک دم خود ز اکسیر نظر می کنم خاک سیه را جمله زر
21 تو به عمر خویش تدبیری کنی تا مسی را زر به اکسیری کنی
22 گاه مفتاحی ز ملح آری به دست تا فرّاری را نمایی پای بست
23 گه دو جوهر آری از عبد و علم با یکی کلس قمر سازیش ضم
24 در عقاب انابت از صبح وشام ثابتش سازی به تدبیر تمام
25 روز تسحقیش کنی با تسقیه شب نهی نیکش علیک تسویه
26 تسقیه با تسویه چون شد تمام درد رفت و کرد در آتش قیام
27 بازش اندر طرح تدبیری کنی برزخش تدبیر تستیری کنی
ص:232
28 زآنکه آن باشد غباری بس لطیف کی شود مطروح با جرم کثیف
29 تا قمر وی را نگردد واسطه با نحاسش نیست اصلا رابطه
30 چون قمر را روح و جسمی در بر است هم لطیف و هم کثیفش در خور است
31 گر به اکسیر تو گردد واسطه با نحاس آن را ببخشد رابطه
32 چون عروسان گیر یک در یک قمر سازی از معقود بکرت مستتر
33 و آنکه آری ده نحاس بی حجاب سازیش در حجله بوته مذاب
34 پای تا سر چون مذاب بی قرار شد بکلی تشنه کام وصل یار
35 الغرض گاهی چنین گاهی چنان میدهی اکسیر سیم و زر نشان
36 گه ز اسکند و گه از سقمونیا می کشی زیبق که دارم کیمیا
37 تا که گردی شهره و مرجع شوی مرد و زن را صدر هر مجمع شوی
ص:233
38 من ندارم جز قناعت کیمیا مرجعیت را نجویم ابتدا
39 کیمیای تو خسیس و خس بود کیمیای من قناعت بس بود
40 کیمیای تو جهانی ره زند کیمیای من دَرِ الله زند
41 کیمیای تو کند خلقی هلاک کیمیای من ندارد هیچ باک
42 قانعا چون از قناعت در دلت گنج استغنا همه شد حاصلت
43 کیمیایی از قناعت ساختی کوره از اکسیرشان پرداختی
44 رو بنه اکسیر و اکسیری مشو قصه اکسیری مهلک شنو
45 بود اکسیری یکی بس بخل کیش زر کن اجساد با اکسیر خویش
46 کرده عمری در پی اکسیر سر تا نموده خویش را اکسیر گر
ص:234
47 یافت چون اکسیر و شد اکسیر شأن شد به صنعت مرجع اکسیریان
48 مرجعیت چون ورا مشهور کرد از غرور صنعتش مغرور کرد
49 خواست تا ظاهر کند اکسیر خویش پرده بر دارد ز روی کار خویش
50 سوی هر شهری و هر کاشانه ای افکند ز اکسیر دام و دانه ای
51 سازد و گردد ز خوبان کام گیر مرغ دلهاشان ز دام خود اسیر
52 و ز تَفِ اکسیر او هر انجمن آتشی سوزد به جان مرد و زن
53 الغرض هر دم بنوعی کوره ای آتش افشان کرد در معموره ای
54 هر کجا از آتشش بر خواست دود تیره شد از دود آن چرخ کبود
55 زر نمود و هیچ کس را رز نداد گفت اکسیر است و خاکستر نداد
56 هر زمان در کوره ای ز اندیشه ای گرم کرد از نار فکرت شیشه ای
57 تا کشد تیزابها ز املاح چند گیرد از تیزابها مفتاح چند
ص:235
58 پس از آن مفتاحها هر دم دری در جهان بگشاید از صنعت گری
59 گه عقاب و شوره در شیشه کرد صنعت تیزاب گیری پیشه کرد
60 با بیاض البیض تخمیرش نمود «ماء زرّین» خواند تقطیرش نمود
61 تا از آن مفتاح بی رنج و تعب بر گشاید باب تحلیل ذهب
62 گاه شب شورها آورد و زاج بیش ریگستان داد با هم اقتراح
63 تا کند تقطیر ماء معشری زان به تکلیس قمر کوبد دری
64 لیک اول دو و دوم بود پنج جزو 3 را 3 با یاران بسنج
65 گه مزیدش کرد او ملح و طعام تا محلل گردد و عالی مقام
66 گه در شب یک شوره را یقار کرد حل او زاق قمر شد سیر کرد
67 هر دو را گر وزن یک میزان فتاد نام او بنهاد «ماء الراس حاد»
68 گاه از شب مکلس خواست 4 4 دیگر شوره خالص عیار
ص:236
69 هر دو را با یک عقاب محترم و ز بیاض البیض صافی کرد هم
70 کرد تقطیر و بصد انداختش عبد را خان سفیدی ساختش
71 چون ز طبعش کار اتمام کرد نوعی از فاروق آن را نام کرد
72 گه 2 شون با یکی زاج او تلف کرد و جاری ساخت از ماء کلف
73 گه 2 شوره با یکی شب در دیار ماء فاروق دگر کرد آشکار
74 گه مقطر کرد و زان شد کامیاب 8 شب 4 شوره یک عقاب
75 گاه زاج و شب سوره 4 4 با یکی نوشادر خالص عیار
76 کرد اندر قرع تیزآبی کشید تا بسازد زعفرانی از حدید
77 گاه ملح و شب شور با عقاب بالسویه جمله را بگرفت آب
78 تا شود مفتاح بر تحلیل طلق بعد تدبیرات بنماید به خلق
79 گاه ملح انقدافی با شخار کرد با مرتن یکایک جمله یار
ص:237
80 پس چهل روزش نهاد آن بیحجاب با بیاض البیض اندر آفتاب
81 نرم نرمک آنگهی تقطیر کرد حلّ هر شی از آن تدبیر کرد
82 «ماء خالد» خواند در دم پدید کرد از آن تکلیس ناهید و حدید
83 گه ز ملح و شوره نوشادری عبد را تقطیر کرد آبشخوری
84 زآن مقطر عبد چون سیراب شد خود به کلی بعد تقطیر آب شد
85 گاه با ملحی طبرزد کرد یار ملح بول و اندر آنی شحار
86 پس به ملح تلخ و هندی و طعام بالسویه جمله را داد انتظام
87 باز درزد جمله داخل از عقاب کرد و کردش با رطوبت نیک آب
88 و آنگهش تقطیر بنمود و دبیر «ماء حارش» خواند و «مفتاح کبیر»
89 گاه شب و شوها و زاج بهم بالسویه کرد در تقطیر ضم
90 تا کند «ماء مثلث» آشکار زان کند تکلیس فضه با هزار
ص:238
91 گه عقاب و ملح و شبّی را بهم بالسویه سحق کرد و ساخت ضم
92 باز تقطیرش کرد مثل طلق زان فروشد گنج استغنا به خلق
93 گاه کرد آن بالسویه انتخاب زاج و بورق ملح اشحاء عقاب
94 تا کشد باقی ز تقطیر صحیح نام بگذارد ورا «حاد ملیح»
95 گاه بارودی و زاجی را بهم بالسویه کرد با یک شوره ضم
96 پس 3 بر سر ریختش ماء قراح هفته ای نقشش نمود شد چو زاج
97 گاه بنمود از پی تقطیر ضم زاج سبز و قلح ساجی را بهم
98 تا پس از تقطیر با صد غنج و بوس پرده بگشاید ز رخسار عروس
99 تشنه کامش سازد از ملح طعام نان مقطر ریزدش کم کم بکام
100 دل به تسحیقش بسی مایل کند احتراقش را همه زایل کند
101 سازدش نسرین عذار وردی سفید چیند از وصلش گل باغ امید
ص:239
102 گه 2 قلیا با یکی از حیر بیخت در 2 وزن هر دو آب صاف ریخت
103 کردش اندر دیگ و بر آتش نهاد یک دو دم بر آتش آن را جوش داد
104 آنگه از آتش نهادش بر زمین تا بکلی گشت سفلش ته نشین
105 پس بحرو علقه و رارض جدید 7 بار آن را به تقطیر آورید
106 چون به کلی صاف کرد و بی غشش خواند «ماء الراس» نام دلکشش
107 زان عروس جمله را شاداب کرد کارها در عقد با سیماب کرد
108 لیک بعد از آنکه شادابش نمود اندکی از «ماء زرنیقش» فزود
109 گاه پنج از ملح شاهی را عقاب کرد با 20 از بیاض البیاض آب
110 پس مقطر ساخت آن را بالتمام در جهان «ماء البیاضش» کرد نام
111 تا دبیر حال کبریتش کند قابل تقطیر و تفتیشش کند
112 گه یکی ساجی صافی با 3 آب تا 3 روز آمیخت اندر آفتاب
ص:240
113 کرد تقطیر و به دستور نخست ساجی افزودش غیر آن درست
114 پس به سیّم روز تقطیرش نمود تا 3 ره تکرار تدبیرش نمود
115 «ماء مثبت» خواند آن مفتاح را تا کند ثابت همه ارواح را
116 گه مهیا کرد 3 مقطر خل نمود و اندر آن یک ملح ساجی حل نمود
117 «ماء حکمت» نام آن مفتاح کرد وقت طبخش مثبت ارواح کرد
118 پس 3 بار آن را رد و تقطیر کرد پس دو روز دیگرش تدبیر کرد
119 پس به کلی گشت شفاف و سفید «نفحة القومش» لقب آمد پدید
120 گه به روی زهره اش انداختی چون قمر در دم سفیدش ساختی
121 ور بعبدش طرح کردی بر دوام عبد را بخشیدی از طرحش قوام
122 گه به پنجه درهمش رطلی کشید ارمد از مر قسیسان سفید
123 وز طلایه خوش به هم آمیختش حل نمود و جوف شیشه ریختش
ص:241
124 شیشه را بگذاشت اندر روغنی تا به بخشد از شکشتش داعنی
125 رطلی از فرّار و مثقالی از آن در زبل کسر هفته کردی نهان
126 جمله آب صافی حلی می شوی دیده از دیدارش احول می شوی
127 بر زبان هر که نام آن براند گاه «کلبه» گاه «ماء الکلب» خواند
128 گه از آن اجساد را محلول کرد گه از آن ارواح را مقتول کرد
129 گاه جوهر ها بدان تصعید کرد و ز جواهر دفع هر تسوید کرد
130 چون ز املاحش مفاتیح او به دست آمد و قفل در صنعت شکست
131 باز مفتاح دگر آغاز کرد زانگبین تقطیر رد ساز کرد
132 تا 40 ره ردّ تقطیرش نمود دهنکی حاصل ز تقطیرش نمود
133 چون در آن مفتاح کار اتمام کرد زنده شد «ماء الحیوتش» نام کرد
134 چون بکف ماء الحیوتش یافت او شرح روهای الهی تافت او
ص:242
135 عبد را با ملح و شب تصعید کرد تا 3 ره تصعید آن تجدید کرد
136 عبد و روحی باز با هم در سرشت بالسویه با مصعه در سرشت
137 پس به اوراق کرفسش کرد یار در میان کاسه سوراخ دار
138 پس به روی کوره آن را جای داد زیر و بالا کاسه دیگر نهاد
139 گرم کرد از آتشِ فوقِ نِیَش تا بگیرد آبک روحانیش
140 ز آتش فوقانیش آمد بزیر قطره قطره آبکی بس مستنیر
141 چون در احاد الهی شد پدید میلش اندر ماء جَوّانی کشید
142 سنبل باغ جوانان را نخست پاک با صابون انسانی بشست
143 پس مقرض کرد تقطیرش نمود 7 نوبت زد و تقطیرش نمود
144 الغرض هر دم ز تدبیری دگر گشت گر ورد و تقطیر دگر
145 گه مصعد جوهری کرد از عقاب روشن و شفاف هم چون آفتاب
ص:243
146 پس به کلس حکمتش ثابت نمود بر شکستش بال و پرواز صعود
147 در بحار صنعتش غواص کرد زهره را از غوص آن رقاص کرد
148 الغرض هر دم بنوعی تازه دیگری ساخت ز اکسیری دگر سیم و زری
این منظومه در همین جا، با عبارت «تمت. باقی ناتمام مانده» در نسخه به پایان رسیده و ادامۀ آن تاکنون شناسایی نشده است.
ص:244
رسالۀ شرح حال سید محمد شاهندشتی(1)
از: سید محمد علی بن عبد الله موسوی
این رساله را سید محمد علی بن عبد الله موسوی در سبب مهاجرت جدّ اعلای خود سید محمد شاهندشتی از لاریجان به اصفهان نگاشته است.
تصویری از نسخۀ چاپ شدۀ این رساله را دوست محقق و دانشمند جناب آقای رحیم قاسمی اصفهانی (صاحب تعلیقات سابق الذکر) در اختیار این حقیر قرار دادند که از الطاف ایشان کمال تشکر را دارم. مؤلف این رساله عموی شهیدِ مظلوم سید ابوالحسن شمس آبادی آل الرسول می باشد. جدّ اعلای مؤلف (سید محمد شاهندشنی) شاگر آقا محمد بیدآبادی است به همین دلیل در چند جای رساله یاد بیدآبادی آمده که مهم است. همچنین این رساله از جهت نسب سادات شمس آبادی اصفهان مهم می باشد، بدین منظور متن کامل رساله در اینجا درج می گردد البته متن چاپ شده اغلاطی داشته که برخی تصحیح گردید و برخی به دلیل نبودن نسخۀ دیگری از آن، مقدور نگردید.
ص:245
بسم الله الرحمان الرحیم و به ثقتی
الحمد لله رب العالمین و الصلوة علی محمد و آله الطاهرین.
وبعد: یقول العبد الذلیل الجانی الفقیر الی الله الغنی السید محمد علی بن السید عبدالله بن السید محمد علی بن السید محمد بن السید عبدالله بن السید اسماعیل بن السید حسین الموسوی المازندرانی اللاریجانی الشهاندشتی، المشهور ب «میرزا بابائی» علی ماسمعتُ عن أبی - رحمة الله علیه - کما سمعه عن أبیه السید محمد علی و هو عن أبیه السید المهاجر من شهاندشت الی اصفهان.
فلیعلم انّه - قدس سرّه - ارتحل فی عنفوان شبابه الی تلک البلدة، فی سنة ستّ و ثمانین و مائة بعد الألف، لتحصیل العلوم الدینیّة بأمر والده الجلیل السید عبد اللّه و حینئذٍ مضی من عمره الشریف أربع عشر سنة، لأنّه کان هذا البلد - مع ما فیها من المفاسد الواقعة من بقایا فتنة الافاغنة و محاربات النادر و الزندیة و غیر ذلک - محطّاً للأفاضل أفحام و محتدّاً للعلماء الأعلام، معقولاً و منقولاً لاسیما من المتبحرین: کمولانا آقا محمد بن المولی محمد رفیع الجیلانی المشهور / 2 / تلمیذ المحقق المدقق المولی اسماعیل الجیلانی المشهور بالخواجوئی.
ص:246
و أمر والده بالتحصیل عند هذا العالم، و کان والده المعظم شیخاً فی محله من حیث السنّ و العلم و المال و القبیلة والأولاد و له احدی وأربعون ذکوراً و سبعة من الاناث من أمهات شتّی ، و من المال جمیع قصبة اللاریجان و المزارع المتصلة بها، سیما الشهاندشت - اللتی هی مسقط رأسه - و کلّ الساکنین فیها من السادات الموسوین العظام.
ثمّ أن أولاده - رحمه الله - کلّهم من سائر الطبقات، سوی السید محمد، کما صرّح به جدّی نقلاً عنه.
و سبب تحصیله أنّ السید المجاهد - صاحب المفاتیح - بعد وروده بالری مع الجماعة الکثیرة للمحاربة مع الدولة المهاجمة المجاورة - فی عام غلاء الأسعار و ضیق المعاش، لجهات شتّی سیما هذا الأمر العظیم - فأرسل السید المجاهد رسلاً عند السید عبدالله المتمکن فی المازندران للاعانة فأجابه و بشرّه بتکفل معاش الجماعة التی معه اکلاً و شرباً و لبساً و بعد معاودة السید المرحوم من الجهاد مع جماعتهم، تقبّلّ نفقة السید و مَن تَبَعَه الی العراق و کان نزول السید فی منزله، فقال أیها السید لک من الأولاد احدی و أربعون من الذکور، و لاینبغی أن یکون کلّهم من غیر العلماء مع تمکنک لمعاشهم - و السید محمد / 3 / المذکور حاضر فی المجلس و مضی من عمره الشریف اربع عشرة سنة من ولادته - فأشار الیه و أمر أبوه بارساله الی التحصیل.
و لمّا کان الوداد و المحابّة بین السید عبدالله و المولی آقا محمد بن المولی محمد رفیع الجیلانی، لذا أرسله مع مکتوب التوصیة عنده.
ص:247
فلمّا نزل باصفهان فی منزله فاستقبله و عزّزه غایة الاعزاز و أکرمه نهایة الاکرام و أنزله بیتاً مجاورةً لبیته لمواظبته تحصیلاته فاشتغل بالتحصیل عنده و دِخَلَ فی حلقة درسه معقولاً و عند میرزا ابوالقاسم الرشتی المدرس المشهور أدباً من المنطق و المعانی و البیان و عند الآقا میر سید محمد الشهشهانی أصولاً و عند بن (کذا فی النسخة ؟) محمد تقی الألماسی - صاحب نورالعیون - رجالاً، فبَلَغَ درجة الاستنباط و استغنی عن التقلید، و حینئذٍ مضی من عمره الشریف ثلاث و عشرون سنة، فأحضره والده الجلیل کتباً الی وطنه المألوف، فاستاذن من استاده المعظم و استجاز منه، فاجازه علیه - رضوان الله - مطلقاً روایةً و درایةً و أخبره بمجیئه مرةً أخری الی اصفهان و توطّنة و تأهله فیها و بانّه لایدرکه بعدُ و بموته - رحمه الله علیه - ایضاً. و هذا من عجیب الکرامات فسافرَ الی اللاریجان عند أبیه، فاستقبله جمیع الساکنین فی القصبة و المزارع، سیما شهاندشت المذکور و اشتغل بالتدریس و اقامة / 4 / الجماعة بأمر والده، سنتین تقریباً.
فعند ذلک مات والده - علیه رحمة الله و برکاته - فصارت اللاریجان و المزارع فی الضجّة و العزاء و النوحة و انتشر الخبر و الداهیة الی سائر البلدان، سیما الری، فأقاموا العزاء بأمر السلطان خاقان الغفور فی مسجد الشاه المعظم.
و ضیّف أولاده العظام أهل اللاریجان و القری بأجمعهم للاطعام فی الیلة الثاثه من العزاء، کما هو المرسوم.
و کان السید محمد - المرقوم - آخر اولاده، و کان فتواه وجوب التحصیل
ص:248
کائناً ما کان، فبینَ ما یجیء الناس و اخوانه جالسون، تَرَکَهم وجَلَسَ فی زاویة الحجرة مشتغلاً بمطالعة کتاب المعالم، فاعترض علیه أخوه الأکبر بعدم اقتضاء المطالعة مع اجتماع الناس و توقّعهم منه التواضع، فاعتذر من أخیه و قال انّی أوجبتُ علی نفسی التحصیل حیثُ ما کان و متّی کان، فقام أخوه الأخر و أخذ الکتاب من یده حضورَ الناس و قال: ذلک من ترکة أبی و ما لم یقسّم فهو مشاع ولستُ براضٍ من مطالعتک فی هذالمکان و الزمان.
فقام السید محمد عند ذلک من مجلس العزا و ارتحل فی الساعة ماشیاً من القریة، عازماً الی الری فی ظلمة اللیل مع الخوف الشدید و بعد طی المسافة فی الیومین وَرَدَ راجلاً بالری، فی زمان الخاقان المغفور فتحعلیشاه قاجار، و لاقی فی / 5 / الطریق الأمیر میرزا شفیع الصدر الأعظم المازندرانی فتلطّف به واستخبر من حاله - و هو العارف بحقّه و والده المتوفی - فقصّ علیه قصته و اعراضه من اخوانه و من مخلفات أبیه کلّاً من الأملاک و الکتب و البیوت و المنقولات، کائناً ما کان، فصاحبه الأمیر الصدر الی منزله و ناصَحَهُ بالمراجعة و الاصلاح بین الاخوة و هو شدید الانکار و حَلَفَ بانّه لایرجع الی مطلق المازندران مادام حیّاً، بل حَلَفَ ایضاً عند الأمیر لو رزقنی الله فی زمان الغابر اهلاً و اولاداً أوصیهم بترک توطنهم و مسافرتهم الی مطلق المازندران.
و هذا من علوّ الهمة و عزّة النفس، فترحّم له الأمیر - طاب ثراه - و صاحَبَه بعید ذلک الی تشرّف محضر السلطان فاطّلع من حاله و ارادته و أکرمه لعظم شأن والده المتوفی.
ص:249
فعرض بسدته ارتحاله الی اصفهان فانعمه مائة دینار من الذهب المسکوک اجلالاً له، و کَتَبَ لوالی فیروزکوه کتاباً أمره بتقبّل نفقة تحصیلاتة فی کلّ سنة خمس تومان من النقد و خمسون مَنْ مِن الحنطه و کتب بذلک فرماناً موشحاً بخاتمه.
فرجع من حضرته الی بیت الصدر - المرقوم - و بعد عزمه الی الرحیل الی اصفهان، نَقَلَ الیه الصدر - المذکور - جمیع بیوتاته و بساتینه المملوکة له / 6 / فی زمن حکومته فی اصفهان فی محلة الشمس آباد قبل صدارته، بحدودها المعیّنة فی قبالته الانتقالیة - الموجودة عندی - بمأة تومان رایج.
و وَهَبَ له خمسون تومان من مال المبایعة ه بازاء الخُمس، و خمسون تومان من مال المبایعة لقرائة مأة ختم من کلام الله المجید له و لأبویه.
و بعد وروده الی اصفهان وَجَدَ تلک البیوت خالیة خاویة غیر معمورة، فوَهَبَ - قدّس سرّه - لکلّ مَن یسکن فیها حوله بیتاً من تلک البیوت، بشرط الکون و السکونة فیها.
و اختار لنفسه من الکلّ بیتین غیر مسکونتین و خرابةً متصلةً بهما و أربع جریبات فی الیمنی و ثلثةً فی الیسری .
و أمر بتعمیر البیتین حسب ما یقتضیه حاله و بزراعة اراضی المجاورتین و غرس الأشجار و الکروم لمعاشه. فأقبل الناس الی السید - رحمه الله - لعلمه و زهده و علوّ شأنه و سخاوته. و اشتغل بالتدریس و التحصیل و الکتابة و کتب کلّ ما یحتاج الیه من الکتب بخطه موجود عندی و کذلک مجلد السابع و التاسع من البحار و سایر ما یحتاج الیه من الدعوات و الزیارات.
ص:250
و رأیتُ بخطه الشریف زیارة الکاظمین و رأیتُ بخطه ایضاً فی حاشیة شرح تهذیب المنطق وصیةً لولده الفرد العزیز الأمیر محمد علی - الآتی ذکره، انشاء الله - بعدم رجوعه الی مطلق مازندران و / 7 / صرف النظر عن میراث جدّه من الکتب و الأموال و الأملاک و هکذا فی حاشیة السابع من البحار بخطه.
و اجتمع أهل محلته حوله و بنوا له مسجداً جنب مزار القطبیة و سمّوه بالمسجد القطبیة الموجودة فی هذا الزمان. و ظهر منه کرامات عدیدة.
و من ساکنی تلک المحلة - من اشرافها - أظهر للسید المرحوم بالازدواج مع ابنته، فقَبِلَ منه بعد الاستخارة، لنجابتها و عفتها و شرافتها.
فرَزَقَه الله بعد سنة ولداً صالحاً، سمّاه بالأمیر محمد علی فربّاه فی حجره و تصدی تحصیله عنده من الصرف و النحو و المنطق و المعانی و البیان و غیرها.
و بعد بلوغه الی خمسة عشر سنة، زوجه نکاحاً فی سنة اربع و ثلثین و مأتین بعد الالف و أوصاه بالتحصیل و التدریس، و کثرة التأهل لتکثیر النسل و تشکیل الطائفة و قام معه محصلاً عنده - قدّس سرّه - و عند بعض اساتید والده و لم یدرک کلّهم لِوَفات بعضهم.
و الفقه و الرجال عند السید المؤیّد من عندالله سید محمد باقر الشفتی - رفع الله درجته - و الحاج محمد ابراهیم الکرباسی - رضوان الله علیه -
ص:251
الی مدة حیوة أبیه، مورخاً بخطه بهذا العبارة:
اخترمت المنیة والدی محمد بن عبد الله بن اسماعیل بن السید حسین الموسوی اللاریجانی الشاهاندشتی، فانتقل الی ریاض القدس / 8 / للیلتین بقیتا من شعبان سنة ثمان و أربعون و ماتین.
و استجازهما فاجازاه روایةً و درایةً .
و کَتَبَ بخطه جمیع ما یحتاج الی الکتب، و کتب بخطه ایضاً لصرف معاشه جمیع مجلدات البحار ثلث مرات و بالأخص عاشر البحار أحدی عشرة مرة، و عندی نسخة بخطه بالعربیة.
و صنّف کتاب مبانی الأحکام فی الطهارة و الصلوة و الحج،
و کَتَبَ ایضاً ترجمة اکمال الدین للصدوق - رحمة الله علیه - کما صرّح به رئیس المحدثین الفاضل النوری - صاحب کتاب نجم الثاقب -، و رایتُه بخطه عنده.
و ایضاً ترجمة عاشر البحار - کما صرح فی فهرست جلد الاول من البحار المطبوعة بنفقته الحاج محمد حسن امین الضرب الاصفهانی - و کذلک ترجمة ثامن البحار فی الفتن و المحن، الموجود عندی، و أسئل الله توفیق طبعه انشاء الله.
فحینئذٍ اشتغل بالتدریس و تلمّذ عنده بأمر السید المروج المؤید من عندالله آیت اللّه الشفتی، خَلَفَه الصالح العالم و العابد حجه الاسلام و المسلمین الحاج سید اسداللّه بن الحاج سید محمد باقر و الفقیه المؤید الملا محمد باقر الفشارکی و جمّ غفیر أخری من الفضلاء.
ص:252
و کان هذا الشیخ حضر مجلس درسه وصلی خلفه فی الأوقات الثلثة، برهةً من الزمان، فأقامه مهام نفسه فی / 9 / المسجد المذکور مقامه بالامامة و وافق بأنّ بمجرد فراغة تحصیل أحد من أولاده و اقتضائه امامة المسجد ردّه الیه، فحینئذٍ أراد ترجمة ثامن البحار فی الفتن و المحن بعد ما کتبه تمام مجلدات بالعربیة ثلث مرات، کما ذکرنا سابقاً.
فشرع بهذا الامر الخطیر فی اول سنه خمس و ثمانین و مآتین بعد الألف مع فقدان الأسباب من کتب اللغة و غیره و کثرة العیال و ضیق المعاش فی زاویة الحجرة المخروبة التی کانت متصلة بدارة المسکونة منفرداً و لایقبل شئیاً من أحدٍ لاجتنابه من الشبهات، متمسکاً بانّه نجی من المحرمات.
و ظَهَرَ منه فی تلک المدة من خوارق العادة و عجیبات الکرامة، انّه دَخَلَ فی تلک الحجرة مع طهارة صلوة صبحه و خَرَجَ منها لتجدید الوضوء لعتمته و عشائه.
و کلّ یوم وجد تحت جلد الغنم المفروش تحت رجلیه درهمین المعمولتین فی زمنه و عاش بهما بلازیاده و نقصان مع ترخص الاسعار.
و وفق باتمام هذالکتاب و ترجمته بالفارسیه فی ثلث سنین مع غایة جودة الخط و سلاسة العبارة، کما تری و هذا یدلّ علی احاطته بالفصاحة و البلاغة، بل لم یتفق لأحد من نوابغ الفضلاء و الأدباء، و بعد اتمامه أراد الزیارة و المجاورة العتبة المقدسة العلویّة - علی ساکنها آلاف / 10 / الثناء و التحیة - بعد طی ثلث و ستین من مراحل حیاته، فی أول السنة المجاعة المشهورة، الماکولة فیها الحیوان و الانسان و الاطفال:
ص:253
به سالی که آدم خوری باب گشت هزار و دویست و هشتاد و هشت
وله حینئذٍ ثمانیة أولاد من الذکور، أربعة منهم من زوجته الدائمة التی زوجها أبوه و أربعة منهم من أمهات شتّی و کذلک ستة من الأناث و امّا أربعة اللتی من زوجته الدائمة کلّهم من العلماء و الصلحا:
أکبرهم السید السند الجلیل العالم الفاضل جامع المعقول و المنقول - الذی أقام الجماعة فی المسجد المذکور مقام ابیه، کما أشرنا الیه بتوافقه مع الشیخ المذکور علی ذلک المسمی بالسید حسن رحمه اللّه -.
وله کتاب شرح نهج البلاغة مع توضیح لغاتها و تراکیب خطها و غایة جودة خطها.
و توفی - رحمه الله - فی سنة سبع و تسعین و ماتین بعد الألف و دفن فی جنب مقبرة المیر عماد المشهور.(1)
وله خمس أولاد من الذکور وثلثة من الاناث و کلّهم مدفونون فی حوله.
و ثانیهما السید العالم جلیل المجاز من صاحب الفصول و الشیخ طه
ص:254
المسمی بالسید محمد و مات فی عنفوان شبابه فی النجف الاشرف و دفن فی جنب مقبره محمد شاه القاجار المعروف بآغا محمد / 11 / خان القاجار فی الرواق المقدس.
و ثالثهم أبی - آلاتی ذکره -.
و رابعهم سید العلماء و المجتهدین امام الجماعة فی الصحن المطهرة العباسیّة و المدرّس للفقه و الأصول فیها - و تشرفتُ بخدمته کراراً و مراراً - و دفن فی حجرات الصحن المقدس لمولانا العباس - علیه السلام - المسمی بالسیّد حسین.
و اما أبی و هو الطائف بیت اللّه الحرام الحاج سیّد عبد الله وصیّ أبیه فانّ والده - رحمه اللّه - بعد عزمه الرحیل فی مثل تلک السنة المجاعة، أمره بتکفل أولاده و عیالاته، فرزقهم الله بفضله الواسع. و اهدی الیه جمیع کتبه و منها ترجمة الفتن و المحن و أوصاه بحفظه و طبعه و استنساخه و لم یوفق لذلک، لعدم مساعدة الزمان بعده.
و کان - رحمه الله - عالماً فقیهاً محدّثاً متکلماً زاهداً متهجّداً، بحیثُ لایفوت منه سفراً و حَضَرَاً أداء و قضاء.
ص:255
و کان له من الأولاد أثنان من الذکور و ستة من الاناث و کنتُ أکبرهم ذکوراً و مضی حینئذٍ من عمری تسع و عشرین سنةً ، مشغولاً بالتحصیل فی المدرسة السلطانیّة، فأحضرنی أبی و قال اردتُ زیارة العتبات و المجاورة مع بناتی الصغیرات و عیاله و خادمته و لابد لک من التجهیز و الزاد و الراحلة، فاعتذرتُ منه بعدم الاستطاعة و قلتُ لو کنتَ لابدّ من المسافرة فسافر مع العیال دون الصبایا و ضمنتُ / 12 / معاشک مادمتُ حیّاً و صبایاک لیس لهنّ امّاً مراقبه و مواظبته لهنّ فی الغربة، فلم یقبل منی و ألَحَّ فی حملهنّ و هددنی بعاقه إنْ لم أطعه بالتجهیز و الزاد و الراحلة، و الحال انهم یعیشون بنفقتی، لأنّه - رحمه اللّه - لم یتملک من المنقول و غیره سوی بیته المسکونة فیها فباعه و باع جمیع متعلقات بیته، فحَصَلَ من ثمن جمیعه عشر و ثلثمائه تومان الرایج، فکیف یکفیه هذا الزاد مع هولاء الجماعة، فأمرنی بمصاحبته بعد المشورة و الاستخارة.
و کنتُ مریضاً بالنوبة و الحصبة فأطعْتُه، و لم یبق له حینئذٍ سوی کتبه الموروثة بخط أبیه و اشتریتُ منه کتاب ترجمة - الموجودة - فی الفتن و المحن بأربع و عشرین توماناً، و وَهَبَ باقی کتبه الی أخی الأعزّ الأکرم الآقا میرزا ابراهیم - رحمه اللّه علیه - برضایتی، مع سایر ترکته من میراث أمّی و لا أقبل منه شیئاً. و خرجت معه و أهله و صبایاه الصغیرات، عازماً الی العتبات بنفقتی، فمرضَ فی الطرق و ورد العتبة الحسینیّة - علیه آلاف التحیة و الثنا - و اللّه أعلم من حالی و مواظبته فی حال المرض و مواظبة صغاره و احضار الطبیب لمعالجته.
ص:256
و اشتدّ مرضه و توفی - رحمه اللّه - فی لیلة التاسع و العشرون من شعبان المعظم سنة العشرون و / 14 / ثلثمائه بعد الألف و أوصانی بغسله و کفنه و دفنه بالنجف الأشرف فی المقبرة التی اشتریتُه فی سفری السابق، لأمّی و أبی و أخی و نفسی فی قرب تربته المقدسة للرسولین هود و صالح - علیهما السلام - بحذاء المقبرة لسهام السلطنة العرب فی جنب شارعة الموسعة المفتوحة جدیداً.
و بعد غسله و کفنه، صلّی علیه عمّی المکرم سید الفقها و المجتهدین المدّرس فی الروضة العباسیة السید محمد حسین المذکور.
و بعد اقامة عزائه فی بیت النجف و الکربلاء رجعتُ مع أهله و صغاره الی اصفهان و عملتُ وصایاه و زوّجتُ أخی الأعزّ [السید محمد ابراهیم] - المذکور - من بیت النجابة مِن بلدة الشاهرضا برضایته، فرزقه الله منها ثلثة أولاد من الصالحین الأخیار و العلماء الأبرار:
أکبر هم العالم الصالح الکامل الآقا محمد رضا - سلمه الله -،
و ثانیهما سید الفقها و المجتدین صاحب التقوی و الورع و العداله و الفتوی و الاجازه من مشاهیر علماء النجف الاشرف و المدرسین، الطائف بیت الحرام الحاج میرزا ابوالحسن - دام توفیقاته - (1) امام مسجد أبیه و
ص:257
المسجد الذی بنی لجماعته، فی الشارع الموسوم بالشیخ البهائی - رحمة الله -.
و ثالثهم سید العلماء العالمین و الفقها الراشدین امام المسجدین / 14 / مقام ابیه الحاج آقا محمد - حفظه الله من الآفات -.
و إحدی من إناث.
و رَزَقَهُ اللّه إیضاً من زوجته الاُخری خمسة أولاد من الذکور واثنین من الاناث و کلّهم محصلون.
و لایخفی انّه اتّضح لک انّ أجدادی الموسویییّن اللاریجانیین الشاهاندشتیین مشهورون بالسادات الموسویّة فی محلّهم، و الشجرة الموسویّة عندهم، کما نصّ بذلک السلطان المغفور فی فرمانه، و صرّح به الأمیر الصدر فی قبالته الانتقالیة الموجودتین عندی.
و یظهر ذلک من اجازات أکابر العلماء کالوحید البهبهانی و الشیخ یوسف البحرانی - رحمهما الله - لبعض هذا الطائفة، الموجودین عندنا.
هذا آخر ما اوردناه فی سبب ارتحال جدّی الأعلی من مازندران الی اصفهان.
و الحمد لله اولاً و آخراً.
فی پنجم صفر لخیر 1375 ق.
ص:258
1. تعلیقات آقای رحیم قاسمی
2. تعلیقات آقای محمد رضا زاد هوش
ص:259
ص:260
بعد از انتشار چاپ اول کتاب دوست دانشمند و نکته دان آقای رحیم قاسمی کتاب را ملاحظه و تذکرات و تعلیقات سودمندی بر آن نگاشته اند که تذکرات ایشان در متن کتاب اعمال و تعلیقاتشان با توجه به اهمیت آن ها در اینجا درج می گردد.
1. در کتاب بیان المفاخر(1) مرحوم بیدآبادی را از سلسله مشایخ بید آباد ذکر نموده است که اعقاب شیخ زاهد گیلانی مراد و مربی شیخ صفی الدین اردبیلی می باشند. مرحوم حزین لاهیجی و پدرش میرزا ابوسالب زاهدی و نیز مرحوم میرزا مهدی اصفهانی - عالم ضدّ فلسفی معروف - و مرحوم شیخ محمود مفید حکیم معروف اسفهان نیز از سلسله مشایخ بیدآبادی می باشند. امیدوارم که با کمک اهل تحقیق در آینده تصحیح کاملی از این رسالۀ مهم فراهم آید.
2. در جلد اول کتاب فوق می نویسد:
ص:261
«امامت مسجد میرزا باقر (که نزدیک مسجد سید اصفهان است) در زمان حیات آقا محمد بیدآبادی با مشار الیه و پس از فوت ایشان ظاهراً یکی از دو فرزند پسر ایشان حاج محمد صادق و آقا حسن در آنجا امامت می نموده اند.(1)
3. باز در آن کتاب می نویسد:
یکی دیگر از مکاتب این مسجد (مسجد سید شفتی) مکتب خانۀ مرحوم آقا شیخ عزیزالله بیدآبادی - از اعقاب علامۀ فیلسوف آقا محمد بید آبادی - بود. و آقا شیخ عزیز الله فرزند شیخ محمد حسین بن شیخ عزیز الله بن شیخ محمد حسن فرزند علامه حکیم عارف بید آبادی بودند.(2)
4. باز در آن کتاب می نویسد:
شیخ عزیز الله بیدآبادی از سلسله مشایخ بید آباد در علم رمل و جفر و اعداد استاد بوده و علاوه بر آن ها فقیهی عالیقدر به شمار می رفت و در اواخر قرن 13 ق وفات یافته است.(3)
5. یکی از افرادی که از طرف مادر به مرحوم بیدآبادی نسبت دارد مرحوم شیخ محمود مفید است، که شرح حال وی در تذکرة القبور مهدوی و رجال اصفهان آمده است. برادر وی شیخ علی مفید نیز از بزرگان علمای
ص:262
اصفهان بوده و هر دو در تکیه بیدآبادی دفن شده اند.
6. در ص 73 به نقل از رستم التواریخ از میرزا محمد علی خلیفه سلطانی نام برده و او را با صاحب عنوان (میرزا محمد علی مظفر) یکی دانسته اید که ظاهراً اشتباه است چرا که صاحب عنوان سیّد نبوده و خلیفه سلطانی لقب سادات مرعشی اولاد خلیفه سلطان (سلطان العلمای معروف) است.
در آخر تذکرة القبور گزی از یکی از علمای بزرگ مدفون و در قمشه بنام میر محمد علی خلیفه سلطانی یاد شده ک هشاید همان مورد رستم التواریخ باشد.
7. مرحوم سید محمد تقی مستجاب الدعوه شاگرد مرحوم بیدآبادی جدّ اعلای مرحوم سید مصلح الدین مهدوی است. وی پدر مرحوم آیت الله سید محمد حسن مجتهد موسوی صاحب مهجة الفؤاد در شرح ارشاد در چهارده جلد و رسالۀ اعجاز قرآن (مطبوع) و او پدر مرحوم آیت الله سید مهدی نحوی (از اساتید مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی) و او پدر مرحوم سید شهاب الدین نحوی و او پدر مرحوم سید مصلح الدین مهدوی است.
ص:263
1. ص 210 س 4: فوت میرزا یحیی به نقل از مکارم الآثار روز چهارشنبه 6 ذیقعده آمده، که تاریخ دقیق فوت آن جناب در شب چهارشنبه 6 ذیقعده اتفاق افتاده، یعنی سه شنبه شب، که همان پنجم ذیقعده است.
2. ص 209: در ذکر اعقاب و بازماندگان آقا محمد بیدآبادی تنها میرزا یحیی بن اسماعیل را ذکر نموده، که از دیگر منتسبان به آن جناب آیت الله دکتر محمد حسن سه چهاری (متولد 1295 خورشیدی -...) است که شرح انتساب وی به بیدآبادی در جلد سوم مکارم الآثار صفحۀ 973 آمده و اختلاف در نسبت وی را نمایانده است.
و سخن صاحب مکارم الآثار در کتاب شریف «از دکتر محمد حسن سه چهاری تا آقا محمد بیدآبادی» تألیف گرانقدر خود دکتر سه چهاری که در قطع جیبی، بدون صفحه شمار و خطی است نقل و نقد شده است.
نیز در کتاب «خدای آفریننده نه خدای آفریده شده» از تألیف همو
ص:264
(چاپ نشاط ، اصفهان، وزیری، 175 + ح صفحه، مصوّر، شهریور 1357 ش) شرح این انتساب آمده و ذکر شده که مصدر نقل این قول از کتاب خطی مرحوم حاج سید محمد علی مبارکه ای به نام «الجامع» که در شرح حال دانشوران اصفهان است، و هم اظهار نظر پدر بزرگوارش بوده است.
به هر صورت آنچه از جمع بندی کتاب «از دکتر محمد حسن سه چهاری تا آقا محمد بیدآبادی» بر می آید این است:
دکتر سه چهاری بن میرزا هاشم(1) بن محمد ابراهیم به آقا محمد حسن بن آقا محمد ابراهیم بن محمد صادق بن محمد بیدآبادی.
و همان گونه که مشاهده می شود انتساب دکتر به آقا محمد از طریق مادر است (شرح حال دکتر سه چهاری علاوه بر مکارم در مقدمۀ کتاب های چاپی اش و هم در جلد دوم بیان سبل الهدایه مرحوم سید مصلح الدین مهدوی صفحات 305-306 آمده است).
ولی از بازماندگان پسری آقا محمد «محمد سپاهانی» از شاعران متأخر اصفهانی و متخلص به «شیوا» است، که بدین گونه نسبت به آقا محمد می رساند:
ص:265
محمد سپاهانی بن آقا عزیز اللّه(1) بن محمد حسین بن شیخ عزیز اللّه بن شیخ حسین بن آقا محمد بیدآبادی.
شرح کامل تری از احوال او را بنگرید در تذکرۀ شعرای معاصر اصفهان (شامل شرح حال و نمونه اشعار 486 نفر از شعرای اصفهان و توابع) سید مصلح الدین مهدوی، اصفهان، کتابفروشی تأیید، چاپ اول، 1344 خورشیدی، قطع وزیری، 567 صفحه، مصوّر.
و فرزند گرامی جناب شیوای اصفهانی هم اکنون از دارندگان و گردانندگان یکی از کتابفروشی های معتبر اصفهان است.
ص:266
ص:267
ص:268
تصویر
ص:269
تصویر
ص:270
تصویر
ص:271
تصویر
ص:272
تصویر
ص:273
تصویر
ص:274
تصویر
ص:275
تصویر
ص:276
تصویر
ص:277
تصویر
ص:278
تصویر
ص:279
تصویر
ص:280
تصویر
ص:281
تصویر
ص:282
149 - احوال و آثار ملا اسماعیل خواجویی، تألیف دانشمند والامقام سید مهدی رجایی، شهرداری اصفهان، 1378 ش، قطع رقعی.
150 - اکسیر التواریخ (تاریخ قاجاریه از آغاز تا 1259 ق) تألیف علی قلی میرزا اعتضاد السلطنه به اهتمام جمشید کیان فر، تهران مؤسسۀ انتشارات ویسمن، 1370 ش.
151 - بهارستان در تاریخ و تراجم رجال قاینات و قهستان، شیخ محمدحسین آیتی، چاپ دوم، موسسۀ چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1371 ش، قطع وزیری، 418 ص.
152 - بیان المفاخر در احوال عالم جلیل صاحب مناقب و مآثر سید محمد باقر حجة الاسلام شفتی بیدآبادی، 2 ج، سید مصلح الدین مهدوی، اصفهان، کتابخانۀ مسجد سید، 1368 ش.
153 - تأملی در زهد، وصف حال دو زاهد زنجانی آقا میرزا ابراهیم حکمی و حاج سید عباس ریاضی، تألیف سید احمد ریاضی، تهران، 1377 ش.
154 - تاریخ حکماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألین، منوچهر صدوقی سها، تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفۀ ایران، 1359 ش، وزیری، 256 ص.
155 - تتمیم امل الآمل، شیخ عبدالنبی قزوینی، تحقیق سید احمد حسینی، کتابخانۀ آیت الله مرعشی، قم، 1407 ش، وزیری، 222 ص.
156 - تجربة الاحرار و تسلیة الابرار، عبدالرزاق بیگ دُنبلی متخلص به مفتون، 2 ج، تحقیق و تصحیح سید حسن قاضی طباطبایی، تبریز، دانشگاه تبریز، 1349 ش.
157 - تحفة العالم، میر عبد اللطیف خان شوشتری، به اهتمام صمد موحد، تهران، 1363 ش.
158 - تحفة المراد شرح قصیدۀ میر فندرسکی به ضمیمۀ شرح خلخالی و گیلانی، به اهتمام محمد حسین اکبری ساوی.
ص:283
159 - تذکرة السالکین (نامه های عرفانی آقا محمد بیدآبادی)، چاپ دوم، قم، انتشارات خویی، 1390 ش، رقعی، 256 ص.
160 - تذکرۀ مآثر باقریه به همراه رسالۀ اشعار مسجدیه، میرزا محمد علی وفا زواره ای، مقدمه تصحیح و تحشیه حسین مسجدی.
161 - ترجمۀ قدیم الاشارات و التنبیهات، به تصحیح سیدحسن مشکان طبسی با مقدمۀ منوچهر صدوقی سها، تهران، کتابخانۀ فارابی، 1360 ش، رقعی، 200 ص.
162 - حُسن دل، آقا محمد بیدآبادی، تحقیق و تصحیح علی صدرایی خویی و محمد جواد نور محمدی، قم، انتشارات نهاوندی، 1376 ش، رقعی، 128 ص.
163 - خاطرات امین الشرع خویی، میرزا اسد الله بن حسین بن عبد النبی خویی، ملقب به امین الشرع خویی (مخطوط ).
164 - خاندان سادات گوشه، گردآورنده سیدمحمدعلی امام، قم، 1413 ق،
165 - دانشنامۀ صدرا (مجموعه یادداشتها از نسخه های خطی)، 12 دفتر. (مخطوط )
166 - دایرة المعارف تشیّع، زیر نظر هیئت مؤلفان، مؤسسه دایرة المعارف تشیع، ج 1-14.
167 - دایرة المعارف کردی، صدیق صفی زاده، تهران، انتشارات پلیکان، 1380 ش.
168 - دنا (فهرستوارۀ دستنوشت های ایران، دنا)، به کوشش مصطفی درایتی، 12 ج، تهران، کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1389 ش.
169 - دو رساله در تاریخ جدید تصوف ایران، منوچهر صدوقی سها (تاریخ انشعابات متأخرۀ سلسلۀ نعمت اللهیه، تألیف منوچهر صدوقی سها، و رسالۀ ترجمۀ حال کیوان قزوینی، تألیف کیوان سمیعی)، تهران، انتشارات پاژنگ، 1370 ش، وزیری، 176 ص.
170 - دیوان شمس مغربی، تهران، کتابفروشی اسلامیه.
171 - دیوان واله اصفهانی، با مقدمه و مقابله و تصحیح رضا عبداللهی، تهران، انتشارات برگ، 1371 ش، وزیری، 680 ص.
172 - الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانی، 25 ج، بیروت، دار الاضواء.
ص:284
173 - رجال اصفهان یا تذکرة القبور، تألیف عبدالکریم جزی با حواشی و ملحقات به قلم سیدمصلح الدین مهدوی، چاپ دوم، بدون نام محل چاپ، 1328 ش، رقعی، 260 ص.
174 - رسائل فلسفی ملاصدرا با تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، چاپ دوم، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1362 ش، وزیری، 200 ص.
175 - رسائل مجذوبیه (مجموعۀ هفت رسالۀ عرفانی) تألیف محمد جعفر کبودرآهنگی همدانی ملقب به مجذوب علیشاه، به تصحیح دکتر حامد ناجی اصفهانی، تهران، انتشارات حقیقت، وزیری، 56 + 341 ص.
176 - رستم التواریخ، محمد هاشم آصف ملقب به رستم الحکماء و متخلص به آصف، تهران، 1348 ش.
177 - روضات الجنات، آیت الله سید محمد باقر موسوی خوانساری اصفهانی، 8 جلد، تهران، مطبعۀ حیدریه، 1390 ق.
178 - ریاض الجنه، محمد حسن زنوزی متخلص به فانی (م 1223 ق)، روضۀ چهارم، 5 جلد، قم، کتابخانۀ آیت الله مرعشی نجفی، 1376-1390 ش.
179 - ریاض الجنه، محمدحسن زنوزی متخلص به فانی، تصویر نسخه خطی کتابخانه کتابخانۀ ملک تهران موجود در کتابخانۀ نگارنده.
180 - سیمای خوی، علی صدرایی خویی، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلغات اسلامی، 1372 ش، رقعی، 216 ص.
181 - شرح رجال ایران، مهدی بامداد، 6 جلد، تهران، انتشارات زوار، 1357 ش.
182 - شرح رساله سیر و سلوک منسوب به بیدآبادی، میرسیدحسن هاشمی، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات علی کرباسی، اصفهان، کانون پژوهش، 1377 ش.
183 - الشواهد الربوبیة، صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی معروف به ملاصدرا، با تصحیح و تعلیق و مقدمۀ سید جلال الدین آشتیانی، چاپ دوم، تهران، مرکز نشردانشگاهی، 1360 ش.
184 - طبقات اعلام الشیعه، شیخ آغا بزرگ تهرانی، تحقیق علی نقی منزوی، چاپ دوم قم،
ص:285
اسماعیلیان، بی تا، شرح حال دانشمندان شیعه به ترتیب قرنها از قرن 4 تا 14، در یازده جلد، که مؤلف برای هر قرنی عنوان خاصی انتخاب نموده، بد ین ترتیب: (قرن 4: نوابغ الرواة فی رابعة المئات؛ قرن 5: النابس فی القرن الخامس(1) ؛ قرن 6: الثقات العیون فی سادس القرون؛ قرن 7: الانوار الساطعة فی المائة السابعة؛ قرن 8: الحقائق الراهنة فی المائة الثامنة؛ قرن 9:
الضیاء اللامع فی القرن التاسع؛ قرن 10: احیاء الداثر من القرن العاشر؛ قرن 11: الروضة النضرة فی علماء المائة الحادیة عشرة؛ قرن 12: الکواکب المنتشرة فی القرن الثانی بعد العشرة؛ قرن 13: الکرام البرره فی القرن الثالث بعد العشرة؛ قرن 14: نقباء البشر فی القرن الرابع بعد العشرة).
185 - طبقات مفسران شیعه، عقیقی بخشایشی، 5 جلد، قم، انتشارات پیام اسلام.
186 - طرائق الحقایق، نائب الصدر محمدمعصوم شیرازی ملقب به معصوم علیشاه، 3 جلد، با تصحیح محمد جعفر محجوب، تهران، کتابنخانۀ سنایی، بدون تاریخ.
187 - علامه مجلسی بزرگ مرد دین، علی دوانی
188 - غرقاب تراجم اعلام القرن الحادی عشر و مابعده، تألیف سید محمد مهدی موسوی شفتی (م 1326 ق)، تحقیق مهدی باقری سیانی و محمود نعمتی، اصفهان، کانون پژوهش، 1388 ش، وزیری، شمیز، 270 ص.
189 - علل بر افتادن صفویان، مکافات نامه، رسول جعفریان، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1372 ش.
190 - فرهنگ سخنوران، دکتر ع. خیامپور، دو جلد، چاپ دوم، تبریز، 1358 ش.
191 - فهرست الفبایی کتب خطی کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی، محمّد آصف فکرت، مشهد، کتابخانۀ آستان قدس رضوی، 1369 ش، وزیری، 950 ص، به ضمیمۀ پیوست و استدراک از محمّد وفادار مرادی.
ص:286
192 - فهرست دنادنا
193 - فهرست کتب خطی کتابخانه های اصفهان، جلد اول، سید محمّد علی روضاتی، اصفهان، نشر نفائس مخطوطات اصفهان، 1341 ش، وزیری، 399 + 8 ص،
194 - فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ آستان قدس رضوی، جلد پانزدهم، محمد وفادار مرادی، کتابخانۀ و مرکز اسناد آستان قدس رضوی، مشهد، 1376 ش.
195 - فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ جامع گوهرشاد، مشهد، محمود فاضل، جلد اول: مشهد، انتشارات کتابخانۀ جامع گوهرشاد، 1363 ش، وزیری، هشت + 495 ص.
196 - فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی، محمّد باقر حجتی، زیر نظر دانش پژوه، دو جلد: جلد اوّل، انتشارات دانشگاه تهران، 1345 ش، رقعی، 7 + 1224 جلد دوم: انتشارات دانشگاه تهران، 1348 ش، وزیری، 4 + 344 ص.
197 - فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، 18 جلد، علینقی منزوی و محمد تقی دانش پژوه، انتشارات دانشگاه تهران، 1330-1364 ش.
198 - فهرست نسخه های خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، 43 جلد، یوسف اعتصامی (اعتصام الملک) و دیگران، 1305-1390 ش.
199 - فهرست کتابهای خطی کتابخانۀ ملی ملک، محمّد باقر حجتی و احمد منزوی زیر نظر ایرج افشار و محمّد تقی دانش پژوه، 12 جلد، تهران، کتابخانۀ ملک، 1352 تا 1376 ش.
200 - فهرست کتابخانۀ مجلس سنای سابق (کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی شمارۀ دو)، محمّد تقی دانش پژوه و بهاءالدین علمی انواری، 2 جلد، تهران، انتشارات کتابخانۀ مجلس شواری اسلامی، 1355-1359 ش.
201 - فهرست میکروفیلم های کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، محمّد تقی دانش پژوه، سه جلد، انتشارات دانشگاه تهران، 1348-1356 ش.
202 - قصص العلماء، میرزا محمد تنکابنی، تهران، انتشارات اسلامیه، بدون تاریخ.
203 - الکرام البررة فی القرن الثالث بعد العشرة، شیخ آقابزرگ تهرانی (بخش مخطوط ).
ص:287
204 - گلشن مراد، ابوالحسن غفاری کاشانی، به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، انتشارات زرین، 1369 ش.
205 - مجلۀ ارمغان، سال هفتم، شمارۀ 8 مقالۀ «شعرای دزفول» از ظهیرالاسلام دزفولی.
206 - مجلۀ پیام حوزه ش 8.
207 - مجلۀ حوزه ش 1 و 2.
208 - مدینة الادب، عبرت نائینی، نسخۀ عکسی فاکس میله شده توسط کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، 3 جلد، 1377 ش.
209 - مصائب العلماء (منتخب)، مجرم، به کوشش محمود عالمی، چاپ شده در سالنامۀ میراث اسلامی ایران، دفتر ششم، صص 227-273.
210 - معارف الرجال، شیخ محمد حرزالدین، 3 جلد، قم، کتابخانۀ آیت الله مرعشی، 1405 ق.
211 - مکارم الآثار، میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی، 8 جلد، اصفهان، کمال، 1363 ش.
212 - مؤلفین کتب چاپی، خانبابا مشار، 6 جلد، تهران.
213 - میراث اسلامی ایران، به کوشش رسول جعفریان، ده دفتر، قم، کتابخانۀ حضرت آیة اللّه مرعشی نجفی، 1373-1378 ش.
214 - میراث حدیث شیعه، به کوشش مهدی مهریزی و علی صدرایی خویی، بیست و یک دفتر، قم، موسسۀ دارالحدیث، 1376-1389 ش.
215 - نجوم السماء فی تراجم العلماء، میرزا محمد علی کشمیری، قم، بصیرتی، بی تا.
216 - نشریه نسخه های خطی، محمد تقی دانش پژوه و ایرج افشار، 12 دفتر، تهران، کتابخانۀ دانشگاه تهران.
217 - نهج البلاغه، سید شریف رضی، با ترجمۀ محمدرضا آشتیانی و محمدجعفر امامی.
218 - هفده رسالۀ فارسی، رضا استادی، مشهد، مؤسسۀ چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1375 ش.
ص:288
مقدمه چاپ دوم............... 5
بخش اول: احوال ظاهری
باب اول: زیست نامه............... 13
1 - پدر............... 13
2 - دوران کودکی............... 14
3 - تعلیم علوم رسمی و رشد و نمو علمی............... 16
4 - روی آوردن به عرفان و خودشناسی............... 17
5 - تربیت نفوس مستعده و تدریس علوم یقینیه............... 20
باب دوم: اساتید............... 21
1 - میرزا محمدتقی الماسی اصفهانی شمس آبادی............... 21
2 - ملااسماعیل مازندرانی خواجویی............... 22
3 - سید قطب الدین نیریزی............... 27
4 - ملا عبدالله حکیم............... 30
5 - سید حیدر آملی............... 30
باب سوم: شاگردان............... 31
ص:289
1 - میرزا ابوالقاسم قمی............... 31
2 - سید ابوالقاسم حسینی مدرس خاتون آبادی............... 32
3 - احمد بن عباس بن محمدزمان همدانی اردستانی............... 33
4 - سیداسماعیل جزایری............... 34
5 و 6 - سید جعفر و سیدمحمد تهرانی کاشانی............... 35
7 - شیخ الاسلام شیخ جعفر لاهیجی............... 36
8 - ملا حسین سارَوی مازندرانی............... 36
9 - سید صدرالدین کاشف دزفولی............... 38
10 - میرزا عبدالجواد شیرازی............... 40
11 - مولی عبدالرزاق بیگ دُنبلی متخلص به مفتون............... 41
12 - ملا عبدالکریم اشراق بیرجندی............... 43
13 - عبدالله تنکابنی............... 45
14 - سید عبدالله داعی دزفولی............... 45
15 - عبدالله بیدگلی کاشانی............... 45
16 - میرسیدعلی میرمحمد صادقی............... 46
17 - ملا علی نوری............... 46
18 - ملا علی اکبر اژه ای............... 54
19 - آخوند ملا محراب گیلانی............... 54
20 - حاجی محمدابراهیم کلباسی............... 55
21 - میرزا محمدباقر نواب لاهیجی............... 56
22 - سید محمد موسوی شاهاندشتی اصفهانی شمس آبادی............... 57
23 - سید محمدتقی مستجاب الدعوۀ خواجویی............... 59
24 - حاج محمدحسن قزوینی شیرازی............... 60
25 - آقاسیدحسین حسینی قزوینی............... 62
ص:290
26 - محمدرضا طبیب منصور شرابی............... 64
27 - میرزا محمدعلی بن میر مظفر اصفهانی............... 67
28 - شهید میرزا محمد مهدی مشهدی............... 72
29 - آقا محمود بهبهانی............... 73
30 - ملا مهدی بن ابوذر نراقی............... 75
31 - ملا مهدی کرمانشاهی اصفهانی............... 77
32 - میرزا مهدی بن ابو القاسم شهرستانی............... 77
33 - ملا نظرعلی گیلانی............... 78
34 - محسن بن محمد گیلانی............... 82
باب چهارم: آثار............... 83
1. تفسیر............... 83
2. حدیث............... 92
3. اخلاق و عرفان............... 93
4. فلسفه............... 102
5. کیمیا............... 105
6. آثار قابل بررسی............... 109
باب پنجم: اشعار بیدآبادی............... 111
منظومه در کیمیا و سیروسلوک............... 111
اشعار منسوب............... 111
بخش دوم: اندیشه ها
باب اول: آراء علمی............... 119
ص:291
1 - فقه............... 119
2 - حکمت............... 122
3 - عرفان............... 126
4 - تفسیر............... 127
باب دوم: آراء سیر و سلوکی............... 131
1 - توبه............... 131
2 - تحصیل علوم شریعت............... 132
3 - با وضو بودن............... 132
4 - نماز در اول وقت............... 133
5 - گزاردن نماز شب............... 133
6 - انجام نمازهای مستحبی............... 133
7 - دوری جستن از شبهات و رُخْصَت های شرعیه............... 133
8 - دوری از محبت دنیا............... 134
9 - دوری از اهل دنیا............... 134
10 - کسب حلال و توکلّ ............... 134
11 - تأکید بر زهد............... 134
12 - بلند همتی............... 135
13 - دعوت به ترک گناهان............... 136
14 - دقت در حلال بودن لقمه و دوری از شکم بارگی............... 137
15 - یاد آوری مرگ............... 137
16 - نیکی در برابر بدی............... 137
17 - تجسم اعمال............... 138
18 - قناعت............... 138
ص:292
19 - ذکر و یاد حق تعالی ............... 139
20 - مراقبه............... 140
21 - در باطن بِهْ از ظاهر باش............... 140
22 - اکتفا نکردن به اسلام مقالی............... 140
بخش سوم: سیرۀ عملی
1 - خوراک............... 145
2 - مرکب............... 146
3 - خرید مایحتاج روزانه............... 146
4 - لباس............... 146
5 - تأمین هزینۀ زندگی............... 146
6 - وضع محل تدریس............... 147
7 - ملاقات آقامحمد بیدآبادی و علی مرادخان زند............... 147
حکایت............... 154
8 - اعتراض به عملکرد حاکم اصفهان............... 165
9 - مکاتبۀ منظوم با نعیما............... 168
10 - مرد خدا و مرد دنیا............... 169
11 - سلوک با مخالفان............... 170
بخش چهارم: در منظر دیگران
باب اول: از منظر شاگردان و معاصران............... 183
1 - در کلام ملا علی نوری............... 183
2 - در کلام صدرالدین کاشف دزفولی............... 184
ص:293
3 - از نگاه سید عبداللطیف شوشتری............... 184
4 - از نگاه فانی زنوزی............... 185
5 - در رستم التواریخ محمدهاشم آصف............... 187
6 - از دیدگاه میرزا محمد اخباری............... 189
7 - از دیدگاه عبدالرزاق بیگ دُنبلی............... 191
8 - در گلشن مراد............... 195
باب دوم: از منظر شرح حال نویسان............... 197
1 - در روضات الجنات............... 197
2 - در تذکرة القبور............... 199
3 - در طرایق الحقایق............... 201
4 - در مدینة الادب............... 203
5 - در معارف الرجال............... 204
6 - مکارم الآثار............... 207
7 - از دیدگاه سید محمد شفتی............... 209
8 - از دیدگاه دیگر دانشمندان............... 210
بخش پنجم: سرانجام و بازماندگان
1 - وفات............... 213
2 - مزار............... 215
3 - اشعار شعرا در سوگ بیدآبادی............... 215
4 - بازماندگان بیدآبادی............... 221
5 - خانۀ مرحوم بیدآبادی............... 223
ص:294
بخش ششم: رساله ها
1. منظومه در کیمیا و سیروسلوک............... 227
وه چه دم آن دم که باشد نفح صور............... 230
قطع تدبیرات شد تدبیر من............... 232
کیمیای من دَرِ الله زند............... 234
قصۀ اکسیری مهلک............... 234
2. رسالۀ شرح حال سید محمد شاهندشتی............... 245
سید محمد شهاندشتی............... 246
سید محمد علی بن محمد شهاندشتی............... 251
سید حسن بن محمد علی بن محمد شهاندشتی............... 254
سید محمد بن محمد علی بن محمد شهاندشتی............... 254
سید حسین بن محمد علی بن محمد شهاندشتی............... 255
سید عبد اللّه الموسوی شهاندشتی............... 255
سید محمد ابراهیم بن سید عبد اللّه موسوی شهاندشتی............... 257
شجرة الموسویییّن اللاریجانیین الشاهاندشتیین............... 258
بخش هفتم: تعلیقات
1. تعلیقات آقای رحیم قاسمی............... 261
2. تعلیقات آقای محمد رضا زاد هوش............... 264
ص:295
بخش هشتم: نمونه تصاویر از نسخ خطی
1. صفحه اول از نسخه خطی رسالۀ حسن دل............... 269
2. صفحۀ اول از تفسیر آقا محمد بید آبادی به خط وی............... 270
3. صفحۀ اول از منتخب تفسیر ملاصدرا به خط بیدآبادی............... 271
4. صفحۀ آخر منتخب تفسیر صافی به خط بیدآبادی............... 272
5. صفحۀ اول منتخب تفسیر غرائب القرآن به خط بیدآبادی............... 274
6. ترقمیۀ منتخب تفسیر غرائب القرآن به خط بیدآبادی............... 275
7. صفحۀ اول منتخب شرح توحید صدوق به خط بیدآبادی............... 276
8. شرح حدیث «ای لغة خاطب ربک لیلة المعراج ؟»............... 277
9. نمونه ای از تحقیقات تفسیری بیدآبادی به خط وی............... 278
10. صفحۀ اول رسالۀ کیمیا بیدآبادی............... 279
11. صفحۀ دوم رسالۀ کیمیا بیدآبادی............... 280
12. صفحۀ اول نامۀ بیدآبادی به آقا حسین قزوینی............... 290
13. صفحۀ اول نامه بیدآبادی به یکی از شاگردانش............... 291
14. صفحۀ اول نامه بیدآبادی در جواب یکی از شاگردانش............... 292
منابع و مآخذ............... 283
فهرست تفصیلی مطالب............... 289
ص:296