ترازوی حقیقت ترجمه میزان الحق

مشخصات کتاب

سرشناسه:علامه سید جعفر مرتضی عاملی

عنوان و نام پدیدآور:ترازوی حقیقت ترجمه میزان الحق/ تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی ؛ برگردان: محمود نظری؛ ویرایش: ابراهیم بیگدلی

مشخصات نشر: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1399

زبان: فارسی

مشخصات ظاهری:4ج

موضوع: شبهات و پاسخ به آنها

موضوع: اعتقادات- امامت - خلافت

موضوع:غصب خلافت

موضوع:شیعه و امامان شیعه

موضوع:صحابه - همسران پیامبر

ص:1

جلد 1

اشاره

ص:2

جلدیکم

ترازوی حقیقت

ترجمه میزان الحق

تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی

برگردان: محمود نظری

ویرایش: ابراهیم بیگدلی

ص:3

ص:4

تقدیم به محضر امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

مارا سری است با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم برآن سریم

ص:5

ص:6

مقدمه

ص:7

مقدمۀ مترجم

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ستایش تنها او را سزا است که قلم را جهت سرنوشت بشر آفرید. و درود و سلام بر حضرت محمد و خاندان طیب و طاهرش که سفینة نجات آفریدگانند.

یکی از مهم ترین راهبردهای جنگ نرم دشمن در این روزگار، ایجاد اختلاف و شکاف در جهان اسلام است؛ جنگی که به شکلی مرموز، پایه های عقاید مسلمانان را نشانه می رود و به سان زلزله ای مهیب، همه چیز را در هم می نوردد. در موقعیت حساس و بحرانی که مسلمانان، جهت رهیافت به اهداف والای رسول الله صلی الله علیه و آله، نیاز به یکپارچگی و وحدت کلمه دارند، بلندگوهای استعمار نو، امواج نفاق و دوگانگی می پراکنند و جمود و جحود آرمیده در خاک را دوباره سازی و تبلیغ می کنند و فرقه ای واپس گرا پرورش می دهند؛ فرقه ای به ظاهر اسلامی که اعتقاداتی ویژه دارند و از سوی دشمنانی پشتیبانی می شوند که هدف اصلی آنان، ایجاد جنگ داخلی بین مسلمانان و سیاه نمایی چهرة اسلام در سراسر جهان است؛ فرقه ای که با رویکردی تکفیری، مسلمانان را در گوشه و کنار جهان، به خاک و خون می کشند و شیعیان پاک طینت را خط مقدم ستیزه و رفتار جاهلانة خود قرار می دهند و در این مسیر، از هیچ کوششی فروگذار نیستند؛ گروهکی که ادعایشان، التزام به سنت نبوی است و در حقیقت، بر خلاف ادعای بی پایه و اساس خود، با گزینش سلیقه ای از سنت نبوی، پشت پا به سنت و میراث پیامبر صلی الله علیه و آله می زنند.

خوانندة محترم با خواندن این کتاب، درخواهد یافت که آنان تا چه میزان، از چهارچوب سنت نبوی بی اطلاع اند و تا چه حد در ترک سنت، متهورند! کدام

ص:8

روایات را گزینش می کنند و کدام را مردود می دانند! چگونه و در کجا دست به تحریف الفاظ و معانی می زنند و با چه دیدگاهی، خود را برتر از همگان می دانند! این نخوت و خودبینی و تکبر را از کجا آورده اند و بلای منیت، با آنان چه کرده است! چگونه بر مؤمنان و مسلمانان می خروشند و چگونه با شیعیان، مجادله می کنند! که اگر مجالی بیابند، برادران اهل سنت را نیز از تیغ کینه و کفر و نفاق خود، سیراب می نمایند، همچنان که با مسلمانان نجد و حجاز چنین کردند!

جوانان فریب خوردة این فرقه، به دستور ملایان خود، پنبه در گوش کرده اند و سخن هیچ دلسوزی را نمی شنوند و همچون خوارج، دایة مهربان تر از مادر شده اند و حاضرند برای رسیدن به اهداف خود، اسلام را تکه تکه نمایند. اگر چه شعارشان پیروی از سلف صالح است، ولی با رویکردی که دارند، چهرة سیاهی از سلف، به نمایش گذاشته اند و رفتارشان چنین القا می کند که سلف نیز، به همین راه رفته اند.

آشنایی با میزان الحق

سال ها پیش که به زیارت خانة خدا مشرف شده بودم، در پرتو حضور در کنار کعبه و حرم پیامبر صلی الله علیه و آله و خازنان وحی صلوات الله علیهم، با مردمانی از نژادها و مذاهب گوناگون آشنا شدم و با آنان، به گفت وگو نشستم. حاصل این گفت وگو، تحکیم برادری و دوستی و مودت میان ما بود. همة آنان، به این نکته اذعان داشتند که دوستی و مودت پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم، شالوده و اساس وحدت مسلمانان در مبانی توحیدی و دیگر مسائل اسلامی است؛ چرا که نقطة اشتراک همة مذاهب اسلامی، ارادت به ساحت مبارک پیامبر و خاندان پاکش

ص:9

صلوات الله علیهم و اطاعت از فرمان الهی است که می فرماید: قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی.(1).

در این راستا، صحبت هایی ژرف در مورد اهل بیت صلوات الله علیهم مطرح شد؛ به این بیان که: چون آیة تطهیر، همة نقایص و بدی ها و خطاها را از اهل بیت صلوات الله علیهم دور می دارد، با قاطعیت می توان گفت که یکی از مصادیق آن، مصونیت از خطا در ارائة سنت صحیح است؛ و شیعیان با استناد به همین آیه، سنت اهل بیت صلوات الله علیهم را حجت می دانند. مفاد آیة تطهیر، ثابت می کند که اهل بیت پیامبر صلوات الله علیهم در همة جوانب دینی و دنیوی _ از جمله: علوم و معارف اعتقادی و فقهی و قرآنی _ دارای مقامی هستند که ما را بی نیاز از دیگران می کنند و به خاطر عصمت ذاتی، تبعیت از آنان واجب است.

در آستانة عزیمت به ایران بودیم که کتابی در اختیار حجاج قرار گرفت؛ کتابی به زبان فارسی و با نام سؤالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد. این کتاب، گردآمده و نوشته شده توسط همان فرقة تفرقه افکن و حمایت شده از سوی اجانب بود که با طرح سؤالات و شبهات بی اساس، سعی در مسموم کردن ذهن و فکر و عقاید جوانان داشت و در خیالی خام و اندیشه ای وهم آلود، هَل مِن مبارز می طلبید.

وقتی کتاب میزان الحق را یافتم، دریافتم که محققانه ترین پاسخ به آن سؤالات، در این کتاب گران سنگ نهفته است و به جرأت می توان گفت که نویسندة آن، در پاسخ به شبهات مطرح شده، بی نظیر عمل کرده است.

مؤلف این اثر ارزشمند، استاد معظم، حضرت آیت الله علامه سید جعفر مرتضی عاملی دام ظله می باشد که با ژرف اندیشی و بررسی دقیق مسائل مختلف حدیثی و

ص:10


1- بگو در ازای رسالتم، پاداشی از شما نمی خواهم، مگر دوستی با خویشاوندانم. سوره شوری، آیه 23.

فقهی و کلامی، آثار مختلف و شگرفی، به جامعه علمی و مذهبی هدیه نموده است. قدرت بی مانند ایشان در حلاجی شبهات، تسلط کامل به مبانی فقهی و کلامی طراحان شبهه، احاطه بر مبانی فقهی و کلامی شیعه، توانایی و تسلط کم نظیر بر منابع حدیثی و تاریخی و کلامی همة مذاهب اسلامی، شیوة علمی ورود به مباحث و رعایت همة جوانب اخلاقی و تربیتی در پاسخ دهی، از جمله شاخصه های معظم له می باشد. کثرت تألیفات عمیق و پر مغز علمی و پژوهش های سترگ در سیرة پیامبر و ائمه صلوات الله علیهم نیز در فراگیری قلم و بیان ایشان، اثری فوق العاده به نمایش گذاشته است. خدای را سپاس که چنین عالمی اطال الله بقائه همچنان در عرصة دفاع همه جانبه از اسلام حقیقی و حقایق اسلامی، جان فشانی می کند و آن را به حقیقت جویان، معرفی می نماید.

با توجه به این که جای خالی میزان الحق، در میان فارسی زبانان احساس می شد، بحمدالله توفیقی دست داد و این اثر گران سنگ، به فارسی ترجمه گردید؛ که امید است مورد توجه اقشار مختلف جامعه، به ویژه پژوهش گران فرهیخته و روحانیان متعهد کاروان ها و حجاجی که به سرزمین وحی سفر می کنند، قرار گیرد.

بر خود لازم می دانم از کلیه دوستان و بزرگوارانی که در انجام این خدمت ناچیز، مشوق و همراه بنده بودند، تشکر نمایم؛ به ویژه از حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسینعلی نقده دوزان و سرور مکرم آیت الله زاده جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج سید محمد جعفر مرتضی عاملی که بادقت نظر خود در انجام برگردان، حقیر را یاری نمودند. همچنین از صدیق فاضل، جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای سید محمد حسینی و استاد

ص:11

فاضل، حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جواد حاجی شفیعی که در مقابله و رفع نواقص کتاب، کمال همکاری را داشتند، سپاس گزارم.

امیدوارم این کار ناچیز، با رضایت حضرت صدیقة طاهره، فاطمه زهرا سلام الله علیها مورد پذیرش درگاه الهی قرار گیرد و دانشمندان و فرهیختگان، با بذل توجه خود، حقیر را در رفع نواقص برگردان، مورد لطف و عنایت قرار دهند.

سخن را با دعایی ارزشمند به پایان می رسانم و آرزو می کنم که همة حقیقت جویان، مشمول این دعا قرار گیرند؛ دعایی از امام همام، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که برای رهیافت فردی به مذهب حق، به درگاه خداوند عرضه داشت: اللهم خذ بسمعه و بصره و مجامع قلبه حتی ترده الی الحق.(1).

اللهم اطف نائرة المخالفین

اصفهان _ سوم شعبان المعظم1434 ﻫ.ق

محمود نظری

ص:12


1- الصحیفة الرضویة الجامعة، ص 212، شماره 101.

مقدمۀ مؤلف در چاپ دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

والحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

کتاب میزان الحق، در صدد پاسخ گویی به پرسش ها و شبهاتی است که در کتابچه ای با نام سؤالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد، منتشر گردیده است. خود ما نیز پرسش ها و شبهات دیگری بر آن افزوده ایم. تعداد شبهاتی که پاسخ داده ایم، بسیار بیشتر از رقم مندرج در کتاب یاد شده است؛ چرا که بسیاری از پرسش ها، حاوی چندین پرسش بود و مصلحت ندیدیم که آن پرسش ها را جداسازی کنیم؛ تا مبادا کسی گمان کند که در آن ها دخل و تصرف کرده ایم یا تغیر و تحریفی صورت داده ایم. به همین خاطر، آن ها را به همان صورت نخستین آوردیم.

عیب دیگری نیز در مجموع پرسش ها دیده می شد که نیاز به اصلاح داشت؛ و آن، در هم ریختگی و تفاوت موضوعی پرسش ها بود. چه بسا پژوهش گر باید فهرست همه جلدهای کتاب را مطالعه می کرد تا به مطلب مورد نظرش، دست می یافت. افزون بر این، برخی از پرسش ها، به شکل های مختلفی تکرار شده بود و پاسخ ها نیز تکراری بود. از این رو، به نظر رسید که باید پرسش ها، موضوع بندی شوند. در نتیجه، هر مجموعه از پرسش ها، با یک عنوان کلی و درفصلی مستقل مطرح گردید و هر فصل، نام جداگانه ای یافت تا به عنوان مطالب،

ص:13

اشاره نماید. سپس در شروع هر پرسش، دو شماره قرار گرفت: یکی از آن ها، همان شمارۀ ترتیبی موجود در چاپ اول است که با شمارۀ درج شده در کتاب سؤالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد همگون می باشد؛ و شمارۀ دیگر، نشان دهندۀ شمارۀ ترتیبی بر اساس تنظیم چاپ دوم است.

از خداوند متعال خواستارم که این تلاش را برای وجه کریمش خالص گرداند و ثواب آن را برای روح پدر و مادر و خواهر و خویشانم و همۀ دوستداران امیرالمؤمنین و سید الوصیین و اهل بیت پاک او صلوات الله علیهم قرار دهد.

و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطاهرین.

بیروت2013/9/24 _17ذوالقعده1434

جعفر مرتضی

حسینی عاملی

ص:14

مقدمۀ مؤلف

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

و له الحمد و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین

انسان عاقل باید در برابر حق، سر فرود آورد و در مقابل دلیل، فروتنی کند؛ هر چند مخالف تمایلات و خواسته های درونی اش باشد. این همان رویکرد مورد سفارش قرآن است که اهل تقوا و ایمان _ که در پی پرهیزکاری و نیکوکاری هستند _ هیچ گریزی از آن ندارند؛ و خداوند، نیکوکاران را دوست دارد. این جایگاه، فرمودة خداوند متعال است که به پیامبرش فرمود: قُلْ إِنْ کَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَاْ أَوَّلُ الْعَابِدِینَ؛(1)و فرمود: قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ.(2).

از قواعد بدیهی یک گفت وگوی سازنده و هدفمند و ثمربخش، این است که هیچ یک از دو طرف، نظر و عقیدة خود را از قبل، بر دیگری تحمیل نکند؛ بلکه خود را با ابزاری که کشف کنندة حقیقت است، آماده سازد و در حالی که می خواهد برای رسیدن به حقیقت همکاری کند، پا به عرصة گفت وگو گذارد واندیشه و اعتقاد خود را به عنوان یکی از گزینه هایی که می توان نگاهی مثبت و موضوعی و منصفانه به آن داشت، در نظر بگیرد.

ص:15


1- بگو اگر خدای رحمان فرزندی داشت، من نخستین پرستنده بودم. سوره زخرف، آیه 81.
2- . بگو اگر راست می گویید، برهان خود را بیاورید. سوره نمل، آیه 64.

روشن است که ورود به بحث از این درگاه _ یعنی درگاه گفت وگو و مناظره _ اقتضا می کند که بر روش و معیار و موازینی تکیه شود که به عنوان خطوط مشترک، مورد رضایت و پذیرش دو طرف باشد و هر دو سوی مناظره _ یعنی همان کسانی که به دنبال حقیقت (هر چه که باشد) هستند _ به مرجعیت آن اعتراف داشته باشند. تردیدی نیست که این خاستگاه، همان حکمتی است که خداوند متعال دستور داده است که در دعوت به سوی شاهراه الهی، بر آن تکیه شود: ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِاْلَّتِی هِیَ أَحْسَنُ.(1)

چنین روشی حکم می کند که در مناظره، به جای بدگویی کردن و به ستوه آوردن و زخم زبان زدن و سخنان فرومایه و تمسخرآمیز گفتن، از نرمش و خوش رفتاری و تکیه بر زبان علمی استفاده شود: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ.(2)

یک بام و دو هوا

از تناقضات شگفت انگیز، این است که گروهی همانند بوقلمون رفتار می کنند و در ارتباط با مسیحیان و یهودیان و پیروان دیگر ادیان _ حتی بت پرستان و بی دینان _ هزار چهرة دوستی و مدارا نشان می دهند و به آسانی آن ها را تحمل می کنند و نسبت به آن ها دلی لبریز از مهربانی و دلسوزی دارند و چندان مایل به بحث با ایشان نیستند؛ ولی در یورش به شیعیان، لحظه شماری می کنند؛ آن هم شیعیانی که به خداوند یکتا و رسول خدا و قرآن و معاد، ایمان دارند و نمازهای

ص:16


1- . با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت کن و به شیوه ای که نیکوتر است، با آنان مجادله نما. سوره نحل، آیه 125.
2- . اگر تندخو و سخت دل بودی، قطعا از پیرامون تو پراکنده می شدند. سوره آل عمران، آیه 159.

پنج گانه را به جا می آورند و حج می گزارند و زکات می دهند و در راه خدا جهاد می کنند و به احکام اسلامی پای بندند.

این گروه در یورش های تبلیغاتی علیه شیعیان، برای عقیده و روش و آموزه های خود، جان فشانی می کنند و تن پوش جلادان ددمنش سنگ دل بر تن می نمایند؛ چونان جلادی که خشم می گیرد و نعره می کشد و از غضب، شعله ور می شود. آنان از هیچ سخن ناپسندی که بتوانند نثار شیعیان نمایند، مضایقه نمی کنند و با هر آنچه _ از تیغ و تازیانه و سنگ و گل و لای _ که بیابند، به سوی شیعیان حمله ور می شوند. هرگز کوتاه نمی آیند و خسته نمی شوند و آرام نمی گیرند و قرار و سکون نمی یابند و شب و روز نمی شناسند؛ چنان که گویی در نشست و برخاست و خم و راست شدن و کارهای روزمره شان، کاری جز دریدن کلاف شیعیان و غوطه ور شدن در خون آنان ندارند.

روش گفت وگوی شیعیان

شیعیان، درست در نقطة مقابل این گروه قرار دارند: از روزگار رسول خدا صلی الله علیه و آله تا کنون، پای بند اوامر و نواهی الهی هستند و با اطمینان و آرامش خاطر زندگی می کنند؛ در برابر مخالفان خود، بر اساس کلمة طیبه و موعظة حسنه رفتار می نمایند؛ با بهترین روش، به مناظره برمی خیزند؛ جنگ افزارشان دلیل روشن و گفتارشان حساب شده و داوری شان دادگرانه و حجتشان پیروزمندانه است؛ بی ادبی را با خوش رفتاری، و درشت خویی را با نرم خویی و مهرورزی، و تهمت ناروا و ناسزا را با دلیل و برهان پاسخ می دهند؛ دغدغة آنان، پاسداری از دین و دین داران و صیانت از شریعت سرور رسولان است؛ از رهگذر اندیشه و فطرت و آگاهی، با مردم ارتباط برقرار می کنند و شعارشان هدایت و شایستگی، و راهشان

ص:17

پرهیزکاری و رستگاری است. تنها چیزی که روان شان را جریحه دار می کند و خاطرشان را می آزارد، این است که مردمانی خارج از دایرة اسلام، گمان کنند که این ستم و درشتی که طرف مقابل به آنان روا می دارد، از آثار پرورشی اسلام است؛ و خیال کنند که راهبرد اسلام و میوة تربیت اسلامی است که به آنان اجازه می دهد چنین برداشت زشتی از ارزش های انسانی و جایگاه و موقعیت انسان در چرخة ارزشی اسلام داشته باشند. در حالی که بر اساس آیات قرآن و آموزه های پیامبر صلی الله علیه و آله و رهنمودهای ائمۀ پاک نهاد صلوات الله علیهم اصلاً این گونه نیست.

پیدایش گفت وگوی شیعه و سنّی

بحث میان اهل سنت و شیعه، تازگی ندارد. این بحث از همان روز سقیفه آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. در همان روزگاران آغازین، پرسش ها بیشتر از ناحیة امام علی صلوات الله علیه و شیعیانش، متوجه غاصبان خلافت و پیروان آنان می شد و پاسخ آن ها، بیشتر به صورت توجیه و عذرخواهی از اتفاقات پیش آمده بود:

یک بار می گفتند: «مردم، سنّ علی را برای خلافت، کم می دانند»؛ یک بار می گفتند: «به خاطر این که علی آنان را به خاک و خون کشیده بود، تن به خلافتش ندادند»؛ یا این که می گفتند: «نبوت و خلافت، در یک خاندان جمع نمی شود». و بیشتر سخنان آنان، از این دست بود.

رویدادهای جدید، در پی هم می آمد و زنجیرة توجیهات، قطع نمی شد؛ تا این که استراتژی سردمداران تغییر یافت و اصل میراث حقیقت را نشانه رفت و دست به تحریف معانی قرآن زد و قید و بندهای نو پدید آورد و موانعی تراشید و ضوابط و خطوط قرمزی مشخص کرد که آزاداندیشی را محدود ساخت و مفاهیم زلال آن را تحت تأثیر قرار داد و سلامت کلیدواژه های کاربردی فکر را به خطر

ص:18

انداخت. این استراتژی، حصارهایی آهنین بر افراشت تا حقایق را محصور سازد و با باز گذاشتن دست گرایش های حزبی، وجدان و درون را به بند کشد و پویایی ایمان و اعتقاد صحیح را تحت سیطرة خود درآورد.

حاکمیت و سخن گویان و علمای سرسپردة آنان و همة کسانی که از خوان گستردة قدرت بهره می بردند، با تمام ظرفیت مالی و دیپلماسی و نظامی، در پی پایه ریزی چرخه ای از ابزارها برآمدند که روند حرکت غاصبان خلافت را پاسداری نماید و به آنان فرصت دهد که بمانند و به مسیر خود ادامه دهند. (در جلد اول کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظمs، گوشه ای ناچیز از این سیاست ها و چرخة مورد اشاره را آورده ام که خوانندة محترم می تواند به آن مراجعه نماید.) پس از آن، مسائل وارونه شد، به طوری که ظالم بر جای مظلوم نشست و مظلوم در جایگاه ظالم قرار گرفت و به قول شاعر: «مرا کشت و من نام قاتل گرفتم/ ستم کرد و نامش به دوش من افکند». همچنان کار بالا گرفت و کسی که باید پاسخ گو باشد، بازپرس شد؛ دروغ گو، راستگو گردید؛ جلاد، خود را قربانی جلوه داد؛ قربانی، جلاد گشت و... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

این راهبرد تحریف گونه، استمرار یافت تا به مرز نادانی و فرومایگی رسید. افراد صف بسته در برابر امام علی صلوات الله علیه و حقی که خدا و رسولش برای او بنا نهاده بودند و بر ضد شیعیانی که به راه امامشان پای بند بودند، تا آنجا پیش رفتندکه دیگر هیچ چیز، حتی الفبای بحث و گفت وگو نیز برایشان باقی نماند و آن را با تهمت و آزار و فحش و ناسزا عوض کردند. این، افزون بر دیگر روش های موذیانه ای بود که در منش و خلق و خوی آنان _ در برابر پیروان مکتب اهل بیت صلوات الله علیهم _ نهادینه شده بود.

ص:19

در مقابل این روش، گروه چشم گیری وجود داشت که همواره با شیعیان اهل بیت صلوات الله علیهم، در نهایت ادب و انضباط و التزام رفتار می کردند که سزاوار است از سوی ما، مورد تقدیر و ستایش و بزرگداشت و احترام قرار گیرند.

کهنة نو

این روزها، دوباره گروه های خودبین و سلطه جو بازگشته اند تا پرسش هایی را که برای ما تازگی ندارد، بازخوانی کنند و در برابر شیعیان مطرح سازند و در چهار سوی شبکة جهانی اینترنت منتشر نمایند و با سرمایه گذاری و یارگیری در ماهواره های گوناگون _ که از رهگذر ادعاهای واهی و تهمت های ناروا و بی اساس، در پی فتنه انگیزی و کاشتن تخم کینه هستند _ عهده دار ترویج این گونه پرسش ها شوند. آن ها سرانجام همین پرسش ها را در کتابی گرد آوردند و نامش را گذاشتند: سؤالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد.

البته تعداد واقعی پرسش های مطرح شده در کتاب یاد شده، بیش از شماره های ترتیبی به کار رفته توسط نویسنده است؛ چرا که بسیاری از سؤالات، به دو یا سه و بلکه بیش از ده پرسش تفکیک می شود. اسلوب مورد استفاده نیز، گاه سست و عامیانه و اشتباه است و در برخی موارد، تا مرز ابتذال پیش می رود و از ساده ترین قواعد ادب و متانت، به دور می باشد؛ چنان که گویی هدف آغازین و پایانی پرسش گران، ورود به فضای بدگویی و اهانت است.

ما در برخورد با این پرسش ها، همواره بر اساس قاعده ای رفتار می کنیم که قرآن به ما آموخت و امام سجاد صلوات الله علیه به آن عینیت بخشید؛ در آن هنگام که یکی از کینه توزان، به امام زخم زبان زد و با دیدن بی توجهی ایشان گفت: «با تو بودم!». امام فرمود: «من از تو روی گردان هستم».(1)

ص:20


1- . مناقب اهل البیت، شیروانی، ص 257؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 109؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 12، ص 80. به نقل از الصواعق المحرقة، چاپ احمد البابی، حلب، ص 120؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 631.

تکرار مکررات

نگاهی گذرا به پرسش های مطرح شده در این کتاب، نشان می دهد که این ها همان پرسش هایی است که از صدها سال پیش، بلکه از همان روزگاران آغازین اسلام، در گوش ما تکرار شده اند. ما نیز نسل به نسل، به آن ها پاسخ داده ایم و این کار، بیش از ده ها و بلکه صدها بار تکرار شده است. اما گویی هیچ اتفاقی نیفتاده و آن ها هنوز همان پرسش ها را مطرح می کنند و اصلاً به پاسخ های ما توجهی ندارند. ما نیز دوباره بازمی گردیم و بار دیگر پاسخ می دهیم. و داستان، همچنان ادامه دارد.

نگران جوانان شیعه نیستیم

در اینجا سؤال پیش می آید که «اگر این پرسش ها تازگی ندارد و شیعه آن ها را پاسخ داده است، پس چرا از طرح این پرسش ها هراس دارید؟».

پاسخ: ما می دانیم که اسلام و تشیع، به انسان آزادی داده است تا بیندیشد؛ به او حق گزینش و تصمیم داده تا با استفاده از اندیشه و دلایل و ابزارهای موجود _ که شامل قرآن و سنت و مفاهیم و ارزش ها و عقاید می شود _ به نتیجه برسد. اسلام، جوانانش را برمی انگیزد تا هر جا که هستند، به جستجوی معرفت بپردازند و به فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل کنند که می فرماید: «حکمت، گمشدة مؤمن است. هر جا آن را بیابد، بدان سزاوارتر است»؛ یا می فرماید: «جویندۀ حکمت باشید، هر چند نزد مشرک باشد؛ چرا که شما به آن سزاوارترید و شایستۀ آن می باشید».(1).

ص:21


1- . سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1395 و ج 4، ص 155؛ الجامع الصحیح، ج 5، ص 71؛ مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 355؛ عوالی اللآلی، ج 4، ص 81؛ منیة المرید، شهید ثانی، ص 173؛ بحار الانوار، ج 2، ص 99 و 105؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 317؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 302؛ کنز العمال، ج 16، ص 112 و ج 10، ص 148؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 363؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 289؛ الدر المنثور، ج 1، ص 349؛ کتاب المجروحین، ابن حبان، ج 1، ص 105؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 55، ص 192 و ج 21، ص 169؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 131؛ لسان المیزان، ج 4، ص 135؛ فتوح الشام، ج 2، ص 76. و ر.ک: امالی شیخ طوسی، ج 2، ص 238؛ تحف العقول، ص 138 و 292؛ غرر الحکم، ج 1، ص 394؛ بحار الانوار، ج 75، ص 34 و 38 و 307 و ج 2، ص 17 و 96 و 97؛ دستور معالم الحکم، ص 19؛ المجروحون، ج 1، ص 105؛ التراتیب الاداریة، ج 2، ص 348؛ الکافی، ج 8، ص 167؛ شرح کلمات امیرالمؤمنین، عبدالوهاب، ص 12.

هیچ ترس و هراسی متوجه اسلام و تشیع نیست، مگر از جانب هواپرستی و تعصبات باطلی که در اندیشۀ مردم رخنه می کند و راه آنان را تحت نفوذ و قدرت خود درمی آورد و حق انتخاب و اختیار را از آنان می گیرد.

بر این اساس، وقتی کتاب سؤالاتی که باعث هدایت جوانان شیعه شد را دیدم، هیچ نگران نشدم که نامش نامی راستین باشد و واقعیت موجود میان شیعیان را بیان کند؛ چون می دانستم که جوانان شیعه، هر گاه با قضیه یا پرسشی روبه رو می شوند، بر اساس این قاعده رفتار می کنند که «ما فرزند

دلیلیم. هر جا که دلیل باشد، به همان سو مایلیم». این، شعار و درفش آنان است و هر جا که حق را بیابند، به آن متمایل می شوند. حال اگر دلیلی _ به خاطر کامل نبودن جزئیات موضوع یا ناقص بودن دلیل _ نتواند حقیقت را روشن سازد، آنان درنگ می کنند و با طرح پرسش، به جستجوی خود ادامه می دهند و در مورد دین و ارزش ها و مفاهیم، گزافه نمی گوید و به خاطر یک شبهه و تردید، یقین خود را بر باد نمی دهند.

برای کدام جوانان نگرانیم؟

انسان اندیشمند، باید نگران جوانانی باشد که عرصه ای برای گزینش راه خود ندارند و اجازۀ استقلال اندیشه و کنکاش در موضوعات مختلف، به آنان داده

ص:22

نمی شود؛ بلکه آنان را مجبور می سازند که در دایرۀ تقلید و الگوبرداری از یک گروه مشخص، باقی بمانند. برای نگه داشتن جوانان در این چارچوب، از روش های مختلف ایجاد رعب و وحشت بهره می گیرند تا نگذارند جوانان با گروه های دیگر، آشنا شوند؛ بین آنان و شناخت های جدید، موانعی ایجاد می کنند تا مبادا تحت تأثیر قرار گیرند و ارزش های طرف مقابل را بشناسند؛ با شعارهای خوش آهنگ، احساسات آن ها را برمی انگیزند و تعصبات آنان را تحریک می کنند و از آنان می خواهند که بدون بررسی و با پیش داوری، بر اندیشة دیگران بتازند و آن را رد نمایند.

قرائن نشان می دهد که هدف طراحان سؤالات، این است که چنین جوانانی را در بند کشند تا مبادا خیال آگاهی از دیگر اندیشه ها، به مغز آنان خطور کند؛ هر چند که این آگاهی، از رهگذر پژوهش و پالایش بر اساس معیارها و ضوابط صحیح علمی باشد.

با امید به این که پاسخ ما به پرسش های آن کتاب، روزنه ای برای شکستن سد دشمنی و تعصبی باشد که گرد آن جوانان ایجاد شده است، این پاسخ را پیشکش آنان می کنیم تا به وسیلۀ آن، به سوی کرانه های بلند فکری پرکشند و با تمام وجود و عقل و فطرت و وجدان و آگاهی درونی شان، آن را دریابند.

نگاهی گذرا بر پرسش ها

اگر خوانندة بزرگوار، نگاهی به پرسش های موجود در کتاب یاد شده بیندازد، از زبان ناپاک آن اطلاع خواهد یافت و خواهد دید که آنان، ادب گفت وگو را رعایت نکرده اند؛ بلکه در پی زخم زدن و ایجاد شکاف در میان مسلمانان و عمق بخشیدن بدان و افزودن صدمات و خسارات هستند تا اندیشه ها را از نور عقل و

ص:23

حاکمیت وجدان، بی بهره سازند و آن را مانند شکاری بی دفاع، رها نمایند تا چنگال هوس های برانگیخته و تعصبات شدید و مسموم جاهلی، آن را بدراند.

خوانندگان محترم، به خواست خداوند، نیکویی کلام و گشودگی سینه و بزرگی دل و کرامت اخلاق را در این پاسخ نامه خواهند یافت.

هدف از تعدد پرسش ها

شاید هدف از جای دادن این حجم از پرسش ها در کتاب مذکور، این باشد که روبه رو شدن با اعداد و ارقام فراوان، چشم ها را خیره نماید و جوانان شیعه را نسبت به درستی اعتقادات خود، دچار تردید سازد؛ چرا که یکصد و نود سؤال، رقم بسیار بالایی است و ظاهراً معقول نیست که همة آن ها باطل باشد. چنانچه تنها یک چهارم یا یک پنجم و حتی یک دهم آن ها صحیح باشد، می تواند یقین را متزلزل سازد و اعتقاد به درستی مذهب را دچار اختلال نماید؛ چرا که ممکن است بخش صحیح پرسش ها، نقاط حساس مذهب را نشانه رفته باشد. و بسا شایدهای دیگر!

با توجه به این که افکار و اعتقادات شیعه، به وسیلة اینترنت و ماهواره و دیگر رسانه های گروهی، در دسترس همگان قرار دارد، طراحان خواسته اند جوانانی را که ممکن است تحت تأثیر اندیشه و اعتقاد شیعه قرار گیرند، با تعدد پرسش ها حفظ نمایند. هدف اصلی از طراحی این گونه پرسش ها، این است که با استفاده از تعصبات و هیجانات بی اساس، سنگری موقت ایجاد کنند تا بلکه بتوانند احساسات و عواطف جوانان را به بازی بگیرند و آنان را از تفکر منصفانه و بی طرفانه نسبت به حقایق، بازدارند.

ص:24

روش ناپسند

نمی خواهم با توصیف روشی که نویسندگان سؤالات به کار برده اند، وقت خوانندگان محترم را بگیرم. منظورم روش طرح سؤال و نحوۀ بیان آن ها نیست؛ بلکه منظورم محتوای خود پرسش ها است که در طرح آن ها، چقدر وجدان را زیر پا گذاشته اند، در امانت علمی خیانت کرده اند، مغالطه و تحریف نموده اند، و اموری مطرح کرده اند که هیچ ارتباطی به مسائل اعتقادی ندارد. صرف خواندن آن کتاب، ما را از پُرگویی در تشریح اسلوب آن، بی نیاز می کند و چه بسا قانع کننده تر باشد و شخصیت واقعی طراحان و روش برخورد آنان را با مردم، بهتر بنمایاند.

ص:25

تکرار و اصرار

از دیگر مسائلی که در آن کتاب دیده می شود، این است که برخی از موضوعات آن، ده ها بار تکرار شده است. شاید این مسأله، برای این باشد که با تلقین مداوم، خواننده یقین کند که انتساب آن مطالب به شیعه، کاملا صحیح است. نمونة این گونه تکرارها، فراوان می باشد و موضوعاتی همچون تکفیر صحابه و شیخین و عایشه و مروان و دیگران، بارها و بارها به شیعیان نسبت داده شده است. پیرو تکرار این ادعا ها، ما نیز در همة پاسخ ها، سخنان خود را تکرار کرده ایم؛ چون احتمال می رفت که برخی از خوانندگان، پرسشی را در آن کتاب ببینند که حاوی ادعایی باشد و پاسخ آن را نیابند. و چه بسا به ذهنشان خطور نکند که ما در بخش های دیگر، آن را ذکر کرده ایم و در نتیجه، به دیگر بخش ها مراجعه ننمایند و گمان کنند که ما به آن ادعا، پاسخی نداده ایم. از این رو، به گمان خود ترتیب اثر بدهند و برایشان شبهه ایجاد شود.

همچنین برخی از پرسش های آن کتاب، به شکل های مختلف و شبیه به هم مطرح شده است که نیاز به پاسخ های گوناگون ندارند. در این موارد، یا پاسخ را به جای دیگری محول کرده ایم، یا در همان جا پاسخی مختصر داده ایم.

شایان ذکر است که در نقل سؤالات و شمار ۀ آن ها، از نسخه ای استفاده کرده ایم که در سال 1427 ﻫ.ق، توسط شیخ سلیمان بن صالح خراشی، تهیه و گردآوری شده است.

علت پاسخ به پرسش ها

در قبال این جوانان _ که گروهی می خواهند آنان را در فضای بسته نگه دارند و وادار به پذیرش مطالب بدون دلیل نمایند و در تعصبات جاهلی و آشوب های غیر مسئولانه گرفتار سازند _ احساس مسئولیت کردم و خواستم پاسخ این پرسش ها را بنویسم و در دسترس جوانان و همة افراد مخلص و حقیقت جو قرار دهم. تلاش کردم که این پاسخ ها، از هر گونه طول و تفصیل ملال آور و ایجازگویی نقص آلود، به دور باشد تا همگان _ چه شیعه و چه سنی _ مشاهده کنند که بسیاری از این پرسش ها، سزاوار آن نیست که نام شبهه بر آن نهاده شود؛ زیرا شبهه را از آن روی شبهه می خوانند که در نگاه نخست، خود را شبیه حقیقت نشان می دهد؛ در حالی که بسیاری از این پرسش ها، نه در آغاز و نه در انجام، هیچ شباهتی به حقیقت ندارند.

بحث های دامنه دار

لازم است این را هم اضافه کنم که گاه ممکن است خوانندگان محترم، احساس کنند که بحث های مطرح شده در این پاسخ نامه، نیاز به بررسی جامع تری دارد.

ص:26

حقیقت این است که در بسیاری از جاها، به پاسخ های درخور و در حد معمول بسنده کرده ام تا کتاب از حالت عادی، خارج نشود و آکنده از متن ها و پاورقی های طولانی و چندین صفحه ای نباشد.

برای جبران این مسأله، باید بگویم: اگر خوانندة محترم، اشتیاق داشت که اطلاعات خود را بالا ببرد، می تواند به برخی از کتاب های من مراجعه کند که بسیاری از موضوعات مرتبط با این کتاب، به طور مفصل در آن ها بررسی شده است؛ مانند: کتاب سی و پنج جلدی الصحیح من سیرة النبی الاعظمs، کتاب سی و پنج جلدی الصحیح من سیرة الامام علی بن ابی طالبA، کتاب حقائق هامة حول القرآن الکریم، کتاب اهل البیت فی آیة التطهیر، کتاب چهارده جلدی المختصر المفید و دیگر کتاب هایی که به قلم نگارنده است.

سپاس و احترام

به همة برادران مان که در گفت وگو با ما، ادب را رعایت می کنند و در شناخت درستی و حقیقت، کوشش می نمایند، احترام می گذاریم و آنان را برادران و دوستان و خویشان و یاران خود می دانیم و معتقدیم که اختلاف نظر، دوستی ما را بر هم نمی زند. اما کسانی که از در آزار و سرزنش وارد می شوند و سخنان بی پایه می گویند، هرگز با آنان مقابله به مثل نمی کنیم؛ بلکه از خدا می خواهیم که افراد سزاوار هدایت را به نیکی و رستگاری هدایت فرماید.

اگر بخواهیم سؤال کنیم!

پاسخ ما به سؤالات آن کتاب، بر اساس انجام تکلیف بود. ما تنها به پاسخ پرسش ها بسنده کردیم و به دنبال طرح سؤال از طرف مقابل نبودیم؛ اما اگر بخواهیم چنین کاری کنیم، زمین با همة فراخی اش، بر سؤال کننده و حامیانش

ص:27

تنگ می شود و آرزو می کنند که ای کاش ساکت می ماندند و پیش از طرح سؤال، جایگاه خود را می شناختند و پا را از گلیم شان درازتر نمی کردند! در آن صورت است که جوانان درمی یابند که طبق فرمودۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله، «حق با علی است و علی با حق است. علی هر گونه باشد، حق بر مدار او می چرخد». البته پاسخ هایی که در این کتاب آورده ایم، طبعاً چنین نتیجه ای را به همراه خواهد داشت. والحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

عیتاالجبل

20ژوئیه 2010؛8 شعبان1432

جعفرمرتضی عاملی

ص:28

بخش اول: اعتقادات عمومی

اشاره

ص:29

ص:30

فصل اول: توحید و شرک

توسل و شرک
پرسش شمارۀ 1(201)

در زیارتگاه های شیعی که روزانه میلیون ها نفر به آنجا رفت و آمد دارند، برخی شیعیان به طور کورکورانه، صاحب قبر را عبادت می کنند و به او می گویند که در روز قیامت، ما را شفاعت کن. آنان نمی دانند که او هم بشری مثل ما است و تنها خداوند است که گناهان جن و انس را می آمرزد. آیا این کار، شرک نیست؟

البته من هم مردم را به زیارت قبور دعوت می کنم و می دانم که باعث بیداری انسان می شود؛ ولی نه در حدی که انسان را به عبادت قبر بکشاند. آیا دلیلی برای این گونه کارها وجود دارد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. والصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:31

دربارۀ کسانی که به زیارت اماکن مقدس می روند و به گفتۀ شما، کورکورانه به عبادت قبر می پردازند، باید بگویم:

یکم: اگر از جهت شرعی، زیارت این مکان ها جایز باشد، نفهمی برخی مردم و خطای آنان در نحوۀ زیارت، مشروعیت رفتن به این مکان های مقدس را زیر سؤال نمی برد؛ بلکه باید تلاش کرد که فهم مردم بالا برود و پرده از جلوی چشم آنان زدوده شود.

دوم: صدها سال است که شیعیان دوازده امامی، به زیارات عتبات مقدسه می روند و تا کنون کسی را ندیده ایم که راه صحیح زیارت را گم کند و به عبادت قبر یا صاحب قبر بپردازد. همه ادعاهای موجود در این خصوص، خلاف واقع است و هیچ دلیل و مدرکی ندارد.

سوم: این که گفته می شود: «در روز قیامت، ما را شفاعت کن»، به این معنا است که فرد زیارت کننده، از صاحب قبر می خواهد که واسطه شود و از خدا درخواست کند که حاجتش را برآورده سازد و گناهانش را ببخشد. این کار، هیچ گونه شرک و خلاف شرعی را در بر ندارد؛ چرا که برای برآورده شدن حاجت یا بخشیده شدن گناهش، هیچ تأثیری برای خود صاحب قبر در نظر نمی گیرد. پس کار او، کمال توحید است؛ چرا که سخنش حکایت از این دارد که تنها کسی که حاجت ها را برآورده می کند و گناهان را می آمرزد، خداوند باری تعالی است. اگر او معتقد بود که صاحب قبر، توانایی برآوردن حاجات و آمرزیدن گناهان را دارد، مستقیماً از خود او درخواست می کرد، نه این که او را نزد دیگری، شفیع قرار دهد. آری؛ اگر او هیچ تأثیری برای خدا قائل نمی شد و از خود صاحب قبر درخواست می کرد که حاجتش را برآورده سازد و گناهانش را

ص:32

بیامرزد،دراین صورت، دچارمشکل بزرگ اعتقادی؛ امابدیهی است که مطلب این گونه نیست. والحمدالله والصلاه والسلام علی رسوله محمد وآله الطاهرین.

تعظیم و تبرک به قبور
پرسش شمارۀ 2 (202)

در حالی که خداوند متعال می فرماید: «فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَدًا؛(1) نباید کسی را همراه با خدا بپرستید»، حکم طواف قبرها و تعظیم در برابر آن ها و تبرک جستن و طلب شفاعت از صاحب قبر چیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ما به قرآن و همة آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده است، اعتقاد راسخ داریم و بر اساس آموزه های قرآن کریم، معتقدیم که شهدا زنده هستند و نزد خداوند، روزی می خورند. و بر اساس تصریح قرآن، ایمان داریم که پیامبران علیهم السلام شاهدان بر مردم هستند و پیامبر ما صلی الله علیه و آله شاهد بر پیامبران امت های پیشین است. ما معتقدیم که زیارت رسول خدا صلی الله علیه و آله و زیارت قبر مؤمنان، مستحب است. ما معتقدیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به زیارت بعضی از قبرها می رفت و برخی مردگان را مورد خطاب قرار می داد و به اصحاب خود می فرمود که مردگان، سخنش را می شنوند و نمی توانند پاسخ بدهند.

ص: 33


1- . سوره جن، آیه 18.

بر اساس آنچه که گفته شد و بر پایۀ روایاتی که در عموم کتاب های اسلامی آمده است، همۀ مسلمانان، خواه پیروان اهل بیت صلوات الله علیهم و خواه پیروان دیگر مذاهب _ به استثنای پیروان ابن تیمیه که بسیار اندکند _ قبرها را زیارت می کنند.

باید هم چنین باشد؛ چرا که می بینیم پیامبر صلی الله علیه و آله حجر الاسود را می بوسید و عمر بن خطاب نیز چنین می کرد و همة مسلمانان تا به امروز، چنین کاری انجام می دهند. و می بینیم که احترام به قرآن واجب است و جایز نیست حتی جلد آن نجس شود یا کمترین بی احترامی به آن صورت گیرد. و می بینیم که خداوند، از ساختن مسجد بر جایگاه اصحاب کهف سخن می گوید. و می بینیم که خداوند متعال، با تعظیم و احترام از کعبه یاد می کند و طواف بر گرد آن را واجب می نماید و بزرگداشت آن را بر مردم لازم می شمارد و بلکه نسبت به تکریم همۀ مساجد، اهتمام می ورزد و احکام ویژه ای برای آن ها وضع می کند و عمل به آن احکام را بر مردم واجب می فرماید. همچنین دوست می دارد که مردم به زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله بروند و از دور و نزدیک، رهسپار مدینه شوند. و می بینیم که عمر بن خطاب، با واسطة قرار دادن عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله دست به دامان خدا می شود و برای مردم مدینه، طلب باران می کند و نه او و نه مردم پیرامون او، این کار را شرک قلمداد نمی کنند. و می بینیم که خداوند متعال در قرآن کریم، برخی از مکان ها و برخی از شب ها و برخی از درختان و بسیاری از امور را مبارک و با برکت می خواند و کعبه و قرآن را نیز این گونه توصیف می کند و حضرت عیسی علیه السلام نیز خود را مبارک و با برکت وصف می نماید.

حال چرا ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله اقتدا نکنیم؟ چرا مانند آن حضرت، به زیارت قبور نرویم و با شهدایی که نزد پروردگار خود زنده اند، سخن نگوییم و

ص: 34

به اموری که خدا در آن ها برکت قرار داده است، تبرک نجوییم؟ تبرک جستن ما، به این معنا است که از کعبه و اماکن مقدس و افراد مبارک، کسب برکت می نماییم و در این کار، به پیامبر صلی الله علیه و آله و دانش آموختگان محضرش اقتدا می کنیم؛ همان گونه که آن حضرت، حجر الاسود را می بوسید و خود را به کعبه می چسباند و به ارکان آن دست می کشید.

ما از تربت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله برکت می جوییم؛ همان گونه که صحابه چنین می کردند. آنان به قدری این کار را انجام دادند و خاک قبر پیامبر صلی الله علیه و آله را برداشتند که عایشه ترسید خاک آنجا تمام شود. از این رو، دیواری بر دور قبر کشید و تنها یک دریچه برای آن گذاشت. مردم باز هم از آن دریچه، خاک برمی داشتند؛ به طوری که عایشه مجبور شد دریچه را هم ببندد.

ما از رسول خدا صلی الله علیه و آله و شهیدان راه خدا، طلب شفاعت می کنیم؛ چون معتقدیم که آن حضرت زنده است و امت خویش را نظاره می کند و شهیدان نیز زنده اند و نزد پروردگار خود، روزی می خورند. ما پیامبر و اولیای الهی صلوات الله علیهم را نزد خدا شفیع و واسطة قرار می دهیم تا خدا حاجت ما را برآورده سازد؛ همان گونه که عمر، عباس را واسطه قرار داد تا خدا او را اجابت کند و باران ببارد. ما نه معتقدیم که عمر با این کارش مشرک شد، و نه معتقدیم که او قائل به الوهیت عباس گردید. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی رسوله محمد و آله.

ص: 35

فصل دوم: عقاید شیعیان

بداء و نسبت جهل به خدا
پرسش شمارۀ 3 (103)

شیعیان معتقد به بداء هستند و این اعتقاد، نسبت دادن جهل به خداوند است. آنان در عین حال ادعا می کنند که امامان شان علم غیب می دانند؛ گویی که امامان، بزرگ تر و مهم تر از خدا هستند! آنان هر چه بخواهند این عقیده را توجیه کنند، احادیث فراوانی در کتب آن ها وجود دارد که مخالف توجیه و تأویل آنان است.(1).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در پاسخ به این سؤال، مطالبی از کتاب طریق الحق می آورم که دربارۀ بداء است:

1. اگر بداء، به این معنا باشد که «خدا به سبب کشف خطا در حکم نخست، نظر خود را تغییر می دهد»، این سخن باطل است و نسبت دادنش به خداوند _ که

ص:36


1- ر.ک: اصول مذهب الشیعة الامامیة، شیخ قفاری، ج 2، ص 1131 _ 1151.

به هر چیزی دانا است _ محال می باشد و آیات قرآن و دلایل عقلی نیز بدان تصریح دارند. هیچ یک از شیعیان اهل بیت صلوات الله علیهم به چنین چیزی که بطلانش بدیهی است، اعتقاد ندارند؛ بلکه آنان در صدد زدودن این گونه عقاید باطل، از ذهن مردم هستند.

2. بدائی که ما بدان اعتقاد داریم، به گونة دیگری است. در نظر بگیرید که خدا دربارۀ مرگ و میر و رزق و روزی و صحت و بیماری و اموری از این قبیل، خبری بدهد و این خبر، به اقتضای سنت الهی و اجرای طبیعی امور باشد؛ مثلاً بگوید: فلان شخص بر اساس شرایط جسمی و اوضاع درونی و شرایط محیطی و وضعیت آب و هوایی و نحوة زندگی اش، به طور طبیعی، صد سال عمر می کند. حال فرض کنید که این خبر، در لوح محو و اثبات نوشته شود و فرشتگان از آن مطلع گردند و خداوند، پیامبرش را از آن آگاه نماید؛ اما دربارۀ حوادث غیر طببیعی، خبری ندهد و نفرماید که این فرد، به زودی کشته می شود یا به عقوبتی می میرد یا در میدان جنگ به شهادت می رسد یا مسموم می شود یا از بلندی سقوط می کند یا دچار حوادث رانندگی می شود یا گرفتار زلزله می گردد. در هر صورت، خدا این خبر را در لوح نمی نویسد، یا می نویسد و به پیغمبرش خبر نمی دهد، یا خبر می دهد و می گوید که خبر را فاش نسازد. حال اگر یکی از آن حوادث ناگوار پیش بیاید و این شخص در سن بیست سالگی بمیرد و پیامبر و فرشتگان و مردم، این حادثه را مشاهده کنند، می گویند: «بداء شده است»؛ یعنی امری پس از مخفی بودن، آشکار شده است. همچنین اگر خدا از مقدار عمر فردی خبر بدهد، ولی نگوید که او قطع رحم خواهد کرد و سی سال پیش ازموعد مقرر خواهد مرد، یا این که صلۀ رحم خواهد کرد و سی سال بر عمرش افزوده خواهد شد، این نیز بداء است.

ص:37

البته ممکن است خدا پیامبرش را از لوح محفوظ با خبر کند، ولی به او دستور بدهد که مردم را تنها از لوح محو و اثبات مطلع سازد؛ یعنی لوحی که به اقتضای سنت های الهی و امور طبیعی تنظیم می شود و بود و نبود موانع یا بروز تغییرات بر اساس پیش آمدهای جدید _ که در نتیجة تاثیر عواملی همچون ارادة خود فرد یا ارادۀ دیگران به وجود می آید _ در آن لحاظ نمی گردد.

3. چنانچه عمری که بر آن افزوده می گردد یا از آن کاسته می شود، به میزان عمر طبیعی و بر معیار سنت الهی نباشد، نمی توان گفت که این عمر، کم یا زیاد شده است؛ زیرا وجود مرز مشخص، این فزونی یا کاستی را توجیه می کند.

4. روشن شد که بداء، به معنای «آشکار شدن یک موضوع، پس از پنهان بودن» یا «شکل گیری بر صفحة وجود، پس از نهان بودن» است. پس اگر بداء به غیر خدا نسبت داده شود، آشکار شدن پس از پنهان بودن مقصود است؛ مانند کلام خداوند که می فرماید: «وَ بَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا کَسَبُوا؛(1) کیفر آنچه کرده بودند، بر آنان آشکار شد». اما اگر بداء به خداوند متعال نسبت داده شود، مقصود، شکل گیری و تحقق یک موضوع در صفحة وجود است؛ آن هم به واسطة این که خدا از ازل می دانست که آن موضوع، پس از تحقق شرایط و بر طرف شدن موانع، در زمانی مشخص شکل خواهد گرفت.

این مورد، همانند تغییر قبله است که مطابق با علم الهی، در عالم خارج شکل گرفت و خداوند در این باره فرمود: «وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَی عَقِبَیْهِ؛(2) ما آن قبله ای را که قبلاً بر آن بودی، تنها برای

ص:38


1- . سوره زمر، آیه 48.
2- سوره بقره، آیه 143.

این قرار دادیم تا پیروان پیامبر را از کسانی که به عقاید جاهلیت بازمی گردند، بازشناسانیم». و مانند این آیه که می فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبَارَکُمْ؛(1) شما را می آزماییم تا از میان شما، مجاهدان و صابران را معلوم سازیم و احوالتان را بشناسانیم».

دربارۀ رزق و روزی و دیگر چیزهایی که در لوح محو و اثبات نوشته می شود، همین قاعده جریان دارد و ممکن است شرایط از بین برود یا موانعی پیش آید که در آن لوح ذکر نشده است. از این رو، آنچه که سنت الهی اقتضا دارد، از لوح محو می شود و همان چیزی به ثبت می رسد که به اقتضای شرایط و موانع پیش آمده، در صفحة وجود تحقق یافته است.

داستان حضرت یونس و قوم او، و داستان ذبح حضرت اسماعیل و جایگزینی آن با ذبح عظیم که در قرآن کریم آمده است، از موارد بداء می باشد. چه بسا بتوان داستان حضرت نوح و پسرش را نیز از همین قبیل به شمار آورد.

5. اگر مسألۀ بداء به این نحو نبود، دیگر وجود «لوح محو و اثبات» و «لوح محفوظ» معنایی نداشت. «لوح محفوظ» یا «ام الکتاب»، همان علم پنهان و ذخیره شده ای است که خدا به خود اختصاص داده و فرشتگان را از آن مطلع نمی سازد؛ بلکه گاه برخی از انبیا یا اولیای خود را از آن با خبر می کند. از طریق مطابقت مطالب لوح محو و اثبات با آنچه در لوح محفوظ آمده است، بداء شکل می گیرد.

6. روشن است که سنت های الهی، مجموعه ای منظم از قوانین تنظیم شده بر اساس قاعدة علیت است که خداوند می خواهد همة جهان آفرینش، از آن تبعیت کنند. اختیار و ارادة انسان نیز، از جمله همین سنت ها و عوامل تأثیرگذار است.

ص:39


1- . سوره محمد، آیه 31.

وقتی خداوند متعال، از طریق عوامل گوناگونی که در وجود بشر نهاده است، یک نظام مشخص برای طول عمر انسان تعریف می کند، مسلماً می تواند این طول عمر را تابع عوامل محیطی مختلف قرار دهد. همچنان که گاه اسباب و موانعی برای تأخیر یا تعجیل در مرگ مقرر می نماید؛ از جمله این که انسان با ارادۀ خود، موجبات مرگش را فراهم می آورد، یا دیگری او را می کشد.

در هر صورت، ارادة الهی به عنوان علت تامه ای که بر همة علل و اسباب و مسببات چیره است، باقی می ماند و گاه خود خداوند، بر اساس قانونی که برای ایجاد دگرگونی در حیات ترسیم نموده، برای از کار انداختن اسباب و علل دخالت می کند و شرایط را تغییر می دهد و موانعی ایجاد می کند؛ مگر این که چنین دخالتی، مغایر با مقام الوهیت باشد و مثلاً ظلم به بندگان محسوب شود یا وعده های الهی را نقض کند؛ چرا که خود می فرماید: «وَ لاَ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا؛(1) پروردگارت بر هیچ کس ستم روا نمی دارد» و«إِنَّ اللهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ؛(2) خدا خلف وعده نمی کند».

7. بر اساس بیانی که از قانون بداء گذشت، به روشنی بطلان این گفته آشکار می شود که «خدا محکوم به چیزی است که خود مقدّر فرموده است. قلم تقدیر، پس از نوشتن اتفاقات گذشته و آینده، خشکید و دست خدا بسته شد». خداونددر این باره می فرماید: «وَ قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ؛(3) یهودیان، مدعی شدند که دست خداوند [از

ص:40


1- . سوره کهف، آیه 49.
2- . سوره آل عمران، آیه 9؛ سوره رعد، آیه 31.
3- . سوره مائده، آیه 64.

آفرینش یا بخشش] بسته است. دستان خودشان بسته باد! به خاطر این سخن که گفتند، لعنت بر آنان باد! دستان او گشاده است و هر گونه که بخواهد، می بخشد».

اگر عدم اعتقاد به بداء، به این معنا باشد که «خدا دست از کار کشیده و دستش بسته است و ناتوان از تغییر و تصرف می باشد»، گمان نکنم کسی جرأت اعتقاد به چنین چیزی را داشته باشد؛ چرا که خداوند، یهودیان را به خاطر همین سخنان مذمت فرمود. چنین اعتقادی، آثار منفی و خطرناکی دارد که به آن اشاره می کنیم.

فوائد اعتقاد به بداء
اشاره

اعتقاد به بداء، فواید بسیاری دارد که برخی از آن ها بدین شرح است:

1. اعتقاد به بداء، آینده نگری و بلندهمتی انسان را افزایش می دهد و او را به برنامه ریزی و تلاش برای تغییر معادلات و رهایی از موانع وامی دارد.

2. علامه مجلسی نیز سه فائده برای بداء ذکر کرده است:

الف: خدا به وسیلۀ بداء، لطف خود به بندگانش را به رخ آن دسته از فرشتگان می کشد که لوح را می نویسند و از مفاد آن مطلع هستند. همچنین بندگانش را به آنچه که در این دنیا سزاوارند، می رساند و بدین وسیله، معرفت آن ها را افزون می سازد.

ب: بندگان به واسطة اخباری که پیامبران و امامان علیهم السلام به آن ها می دهند، می فهمند که کردار نیک و بد آن ها، چه تأثیری در زندگی دنیوی شان دارد. این موضوع، آن ها را به انجام کارهای خوب و دست کشیدن از کردار بد، تشویق می کند.

ج: هر گاه پیامبران و امامان علیهم السلام، برخی از مطالب لوح محو و اثبات را به مردم اطلاع دهند، سپس بداء حاصل شود و خلاف آن را بازگو کنند، مردم باید

ص:41

آن را بپذیرند. این مسأله، باعث تشدید تکلیف آن ها می شود و لطف بیشتری شامل حال شان می گردد و پاداش شان فزونی می یابد. شکی نیست که آن ها به خاطر تسلیم شدن و پذیرفتن این موضوع، پاداش می گیرند.(1) همچنین موجب بیشتر شدن امید و ایجاد انگیزش در آنان، برای توبه کردن و انجام کارهای خوب و پافشاری بر دعا می گردد.

آثار اعتقاد به نبود بداء

اعتقاد به نبود بداء، آثار منفی بسیاری دارد:

1. انسان را به تنبلی و درماندگی می کشاند و نشاط و نیروی زندگی را از او می گیرد؛ به نحوی که به یک عنصر غیر فعال و بی اثر تبدیل می شود.

2. انسان را به افسردگی مرگ بار و سرخوردگی و کسالت روحی و ناامیدی از رحمت خداوند می کشاند.

3. انسان را به این باور می رساند که خداوند سبحان، از هر گونه تصرفی ناتوان است و هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. با چنین باوری، انگیزۀ ایجاد ارتباط با خدا و بندگی در برابر او را از دست می دهد؛ چون با خود می اندیشد: «چرا با او ارتباط برقرار کنم؟ چرا نیازهایم را از او بخواهم و جهت برطرف شدن مشکلاتم، به او متوسل شوم؟ چرا برای شفای بیماری و زیاد شدن روزی و چیزهای دیگر،از او خواهش کنم؟». او کم کم از چنین خدایی، احساس بی نیازی می کند و برای ارتباط با خدا، هیچ توجیهی نمی یابد. به همین خاطر، خود را مکلف به تحصیل رضایت خدا نمی بیند و ملتزم به رعایت حدود شرعی و ایمانی نمی داند؛ چرا که با بی اثر شدن اوامر و نواهی، التزام به آن ها نیز معنای خود را از دست می دهد.

ص:42


1- ر.ک: سفینة البحار، ماده بداء.

4. اعتقاد به نبود بداء، باعث می شود که ایمان به غیب نیز بی معنا گردد؛ چرا که انسان از عالم غیبی که پویا و کارساز و اثرگذار است، وارد عالم غیبی خشن و کوبنده می شود که او را در زندگی بشری، به رکود و سستی وامی دارد. اعتقاد به نبود بداء، مساوی با اعتقاد به جبر الهی است که چنین آثار منفی و مخربی را به همراه دارد.

ناآگاهان از بداء

بسیاری از افراد شیعه و غیر شیعه، آگاهی درستی از بداء ندارند؛ ولی طبق فطرت خود عمل می کنند و فطرت نیز آن ها را به همان راهی می برد که پذیرندگان این حقیقت فطری، در آن گام نهاده اند. البته ایرادی ندارد که فردی به واسطة بی اطلاعی، اعتقادی به این حقیقت نداشته باشد یا توجهی بدان ننماید؛ ولی بی اطلاعی و بی توجهی به این امر، موجب محرومیت از الطاف و فوائدی می شود که خدا برای کسانی در نظر گرفته است که به بداء توجه دارند و با شناخت کافی نسبت به جزئیاتش، به آن معتقدند.

بنا بر این، کسانی که بداء را انکار می کنند و می گویند که «اعتقاد به بداء، جهل الهی را در بر دارد و خدا را متهم می سازد که قبلاً موضوعی را نمی دانسته و بعداً بدان علم پیدا کرده است»، اینان حقیقت بداء را نفهمیده اند و نمی دانند که آنچه در لوح محو و اثبات نوشته می شود، موافق حکمت و به اقتضای سنت تکوین وبر اساس نظام علیت است و در آن، موانع و مقتضیاتی همچون صدقه و دعا و شفاعت که به وسیلة اعمال اختیاری انسان پیش می آید، در نظر گرفته نمی شود؛ همچنان که در آیۀ قرآن، به این قاعده اشاره شده است: «إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ

ص:43

حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛(1) خدا سرنوشت هیچ قومی را دگرگون نمی کند، مگر آنچه را که در درون دارند، دگرگون سازند».

نکته پایانی

علم غیب ائمه صلوات الله علیهم از خدا گرفته شده است و به او بازمی گردد. پس معنا ندارد که بگوییم: «اعتقاد به بداء، به این معنا است که امامان، عالم تر و آگاه تر از خدا هستند؛ چون خدا نمی داند و ائمه می دانند». این سخن، به دلایلی باطل است:

الف: خداوند متعال، همة غیب ها را می داند. بداء، به معنای آشکار شدن یک موضوع برای خدا نیست؛ بلکه به معنای آشکار شدن موضوع در صفحة وجود و واقع است. به این آیه بنگرید: «لِنَعْلَمَ أَی الْحِزْبَیْنِ أَحْصَی لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا؛(2) برای این که بدانیم کدام یک از دو گروه، حساب مدت درنگ [و خوابشان] را بهتر می شمارد». در این آیه، خدا از موضوع آگاهی دارد، اما می خواهد علم خود را در صفحة وجود، آشکار سازد. پس اعتقاد به بداء، نسبت جهل به خدا را در پی ندارد.

ب: امامان و پیامبران علیهم السلام علم غیب را از رسول خدا صلی الله علیه و آله می گیرند و او نیز در مرتبة خود، از خداوند دریافت می کند. پس درست نیست که گفته شود: «آنان آگاه تر از خدا هستند».

ج: بداء، خبر دادن از مقتضای سنت های الهی و خبر ندادن از موانع و شرایط شکل گیری آن مقتضیات است. پس اگر مانعی به وجود بیاید یا شرط تأثیر مقتضی، تحقق نیابد، معلوم می شود که آنچه در لوح محفوظ نوشته شده است، با

ص:44


1- . سوره رعد، آیه 11.
2- . سوره کهف، آیه 12.

آنچه که در لوح محو و اثبات وجود دارد، متفاوت می باشند؛ زیرا محتویات لوح محفوظ، همان چیزی است که حتماً تحقق پیدا می کند، ولی محتویات لوح محو و اثبات، همان سنت های الهی است که اقتضای وجود دارد، اما موانع و شرایط آن، لحاظ نشده است. پس اگر شرایط محقق شود و مانعی در کار نباشد، محتویات این دو لوح، با هم تطابق می یابند؛ اما در صورت فقدان شروط یا وجود موانع، با هم اختلاف پیدا می کنند. البته همة این ها، به تدبیر خود خداوند و بر اساس مصلحت عالم هستی و موافق با حکمت او صورت می پذیرد. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص: 45

فصل سوم: قرآن کریم

تفسیر الهی قرآن در کتاب کافی
پرسش شمارۀ 4 (16)

مگر شیعه نمی گوید که بیشتر روایات کتاب کافی، ضعیف است؟ مگر نمی گوید که جز قرآن، هیچ کتاب صحیحی نداریم؟ پس چرا بعد از چنین سخنی _ که به دروغ و گزاف می گویند _ ادعا می کنند که تفسیر الهی قرآن، در کتابی آمده که به اعتراف خودشان، بیشتر روایات آن ضعیف است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و له الحمد و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

برای پاسخ به این پرسش، باید به چند نکته توجه کرد:

یکم:سؤال کننده می گوید که «بیشتر روایات کتاب کافی، ضعیف است». باید توجه داشت که «وجود روایات ضعیف در یک کتاب» با «ضعیف بودن اکثر روایات کتاب» فرق می کند. همچنین «ضعیف بودن روایت» و «دروغ بودن مضمون روایت» با هم تفاوت دارند و ملازمه ای بین آن دو نیست.

ص:46

دوم: شیعیان کجا ادعا کرده اند که تفسیر الهی قرآن، در کتاب کافی آمده است؟ این مطلب، در کدام کتاب و منبع شیعی است؟ ما که پیش از این، نه چنین چیزی را می دانستیم و نه شنیده بودیم!

سوم: منظور از تفسیر الهی چیست؟ آیا منظور این است که «احادیث صحیح کافی را می توان به پیامبر و اهل بیتش صلوات الله علیهم _ که یکی از ثقلین هستند _ نسبت داد و در زمرۀ اموری به شمار آورد که خدا به دریافت و پذیرش آن ها دستور داده است. در نتیجه، می توان این احادیث را از سوی خدا دانست؛ به این معنی که خدا آن سخنان را پسندیده و به پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داده که آن را به مردم و اهل بیت علیهم السلام ابلاغ کند و اهل بیت نیز آن را به مردم برسانند»؟

اگر مقصود از تفسیر الهی، چنین چیزی باشد، هیچ اشکالی ندارد؛ خواه این گونه احادیث صحیح، کم باشد و خواه زیاد. البته باید توجه داشت که این موضوع، اختصاص به کتاب کافی ندارد؛ بلکه شامل همة کتاب هایی می شود که حاوی روایات صحیح هستند و از طریق ادله، صدور آن روایات از رسول خدا و اهل بیتش صلوات الله علیهم ثابت شده است.

اما اگر مقصود این باشد که «به ادعای شیعه، هر چه در کتاب کافی آمده است، تفسیری از قرآن است»، باید بگویم که هیچ یک از شیعیان، چنین سخنی نگفته اند و معنا ندارد که چنین ایرادی به آن ها وارد شود.

چهارم: هیچ عیبی ندارد که شیعیان با دیدۀ نقد و بررسی، به روایات بنگرند و سند و مدرک و دلالت و مضمون آن ها را مورد کنکاش قرار دهند. این کار، لازمۀ امانت و انصاف است و وظیفۀ ایمانی و انسانی و دینی، چنین حکم می کند. همچنین عیبی ندارد که انسان برای انجام این کار، به دیگران تکیه نکند؛ بلکه

ص:47

خود قدم در راه تحقیق بگذارد و تلاش نماید که از خطا و غفلتی که برای محققان پیش می آید، به دور بماند و در استفاده از ضوابط و معیارها _ که رعایت آن ها در پژوهش و بررسی لازم است _ کم کاری و اشتباه را به پایین ترین حد ممکن برساند و از این رهگذر، صحت آنچه را که پیشینیان بدان دست یافته اند، دوباره مورد تأکید قرار دهد.

بسی مایۀ شگفتی است که عالم و محقق، به شخصی اعتماد کند که چه بسا خود آن محقق، در دست یابی به نتایج صحیح علمی و پژوهشی، تواناتر از آن شخص باشد؛ اما خود را به زحمت نیندازد و نتایجی را که شخصی مثل خودش، در هزار سال پیش به دست آورده، مورد بازبینی قرار ندهد و با وجود اشکال ها و انتقادات متعدد، همان نظرات و نتایج پیشین را بپذیرد؛ به طوری که گویا به عصمت آن شخص اعتقاد دارد و گفته هایش را وحی منزل می داند که توسط پیامبر مرسل آورده شده است و جای هیچ گونه بررسی و مناقشه ای در آن نیست. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

روایاتی دربارۀ تحریف قرآن
پرسش شمارۀ 5 (58)

شیعه معتقد است که برخی از آیات قرآن، توسط ابوبکر و عمر، دچار حذف یا تغییر شده است. آن ها در این باره، روایاتی را نقل کرده اند:

از ابوجعفر [امام باقر صلوات الله علیه] سؤال شد: «چرا به علی، امیرالمؤمنین گفته می شود؟». گفت: «این نام را خدا بر او نهاد و در کتابش این گونه فرمود: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ

ص: 48

ü وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولی وَ اَنَّ عَلیّاً أَمیرُ المؤمنین؛(1) هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریۀ آن ها را برگرفت، ایشان را بر خود گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم و محمد فرستادۀ من و علی امیر مؤمنان نیست؟».

ü کلینی آیة 157 سورۀ اعراف را به این صورت آورده است: «فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ _ یعنی بالامام _ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ کسانی که به امام ایمان آوردند و حرمت و عزت او را نگاه داشتند و یاری اش نمودند و از نوری که بر او نازل شده بود، پیروی کردند، آنان به حقیقت، رستگاران عالمند». او در ادامه می گوید: «یعنی کسانی که از پرستش جبت و طاغوت، اجتناب کردند. جبت و طاغوت، فلانی و فلانی هستند».(2)

مجلسی در توضیح این مطلب می نویسد: «مراد از فلانی و فلانی، ابوبکر و عمر است».(3) شیعیان به همین خاطر، آن دو را شیطان می دانند و در تفسیر «لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ»(4) گفته اند: «به خدا سوگند که خطوات شیطان، ولایت فلانی و فلانی است».(5)

دربارۀ آیۀ 71 سورۀ احزاب، از ابوعبدالله [مام صادق صلوات الله علیه] روایت کرده اند که آیه این گونه نازل شده است: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فی وِلایَةِ عَلیُّ وَ الأئِمَّةِ مِن بَعدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً؛(6)هر کس دربارۀ ولایت علی و امامان بعد از او، از خدا و رسولش پیروی کند، به رستگاری عظیم نائل می شود».

ص:49


1- . اصول کافی، ج 1، ص 412.
2- . اصول کافی، ج 1، ص 429.
3- . بحار الانوار، ج 23، ص 306.
4- . مبادا از برنامه های شیطان پیروی کنید. سوره نور، آیه 21.
5- . تفسیر العیاشی، ج 1، ص 214؛ تفسیر صافی، ج 1، ص 242.
6- اصول کافی، ج 1، ص 414.

در خصوص آیۀ 90 سوره بقره، از ابوجعفر روایت کرده اند که جبرئیل علیه السلام آن را این گونه بر محمد صلی الله علیه و سلم نازل کرد: «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فی عَلیٍّ بَغْیًا؛(1) آن ها خود را به بد بهایی فروختند و از سر حسادت، به آنچه که خدا دربارۀ علی نازل کرده بود، کافر شدند».

ü در مورد آیۀ 23 سوره بقره، از جابر روایت کرده اند که جبرئیل علیه السلام بر محمد صلی الله علیه و سلم نازل شد و آیه را این گونه آورد: «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فی عَلیٍّ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ؛(2) اگر نسبت به آنچه که دربارۀ علی، بر بندۀ خود نازل کرده ایم، شک و تردید دارید، سوره ای همانند آن بیاورید».

ü در باب آیۀ 47 سوره نساء، از ابوعبدالله روایت کرده اند که جبرئیل علیه السلام آن را این گونه بر محمد صلی الله علیه و آله نازل کرد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا فی عَلیٍّ نوراً مُبیناً؛(3) ای کسانی که به شما کتاب داده شده است، به نور آشکاری که دربارۀ علی نازل کردیم، ایمان بیاورید».

دربارۀ آیۀ 13 سوره شوری، محمد بن سنان از علی بن موسی رضا رضی الله عنه نقل می کند که آیۀ مذکور، در قرآن به این صورت نوشته شده است: «کَبُرَعَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ یا مُحَمَّدُ مِن وِلایَةِ عَلیٍّ؛(4) ای محمد! این که مشرکان را بر ولایت علی فرا می خوانی، بر آنان گران می آید».

ص:50


1- . اصول کافی، ج 1، ص 417.
2- . شرح اصول کافی، ج 7، ص 66.
3- . همان.
4- شرح اصول کافی، ج 5، ص 301.

در مورد آیات ابتدایی سورۀ معارج، از ابوعبدالله روایت کرده اند که گفت: به خدا سوگند که جبرئیل علیه السلام آن را این گونه بر محمد صلی الله علیه و سلم نازل کرد: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِلْکَافِرِینَ بِوِلایَةِ عَلیٍّ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ؛(1)درخواست کننده ای، درخواست عذابی کرد که بر کافران به ولایت علی واقع می شود و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند».

در خصوص آیۀ 59 سوره بقره، از ابوجعفر روایت شده است که جبرئیل علیه السلام آن را این گونه بر محمد صلی الله علیه و سلم نازل کرد: «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُم قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُم رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ؛(2) کسانی که در حق آل محمد ستم کردند، سخن را به چیزی جز آنچه که به آنان گفته شده بود، تغییر دادند و ما در برابر نافرمانی کسانی که بر آل محمد ستم کردند، عذابی از آسمان فرستادیم».

در مورد آیۀ 168 سوره نساء، از ابوجعفر نقل کرده اند که گفت: جبرئیل علیه السلام این آیه را بدین صورت نازل کرد: إِنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُم لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقًا إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ... یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّکُمْ فی وِلایَةِ عَلیٍّ فَآمِنُوا خَیْرًا لَکُمْ وَ إِنْ تَکْفُرُوا بوِلایَةِ عَلیٍّ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ؛(3) کسانی که در حق آل محمد ظلم کردند،خدا آنان را نمی بخشد و جز به راه جهنم هدایت شان نمی کند... ای مردم! از جانب پروردگارتان، رسولی در خصوص ولایت علی به سوی شما آمده

ص:51


1- . اصول کافی، ج 1، ص 422.
2- . اصول کافی، ج 1، ص 423.
3- . اصول کافی، ج 1، ص 424.

است. اگر ایمان بیاورید، برایتان بهتر است و اگر به ولایت علی کفر بورزید، آنچه در زمین و آسمان هاست، برای خدا است».

شیعیان می پندارند که این آیات، دلالت آشکاری بر امامت علی داشته اند؛ اما ابوبکر و عمر، آن ها را تحریف کرده اند. در این خصوص، دو پرسش نفس گیر، متوجه شیعیان می شود:

پرسش نخست: اگر این آیات را ابوبکر و عمر تحریف کردند، پس چرا علی پس از آن که خلیفة مسلمانان شد، هیچ اقدامی برای روشن شدن موضوع نکرد؟ چرا تلاش نکرد که دست کم این آیات را به همان صورتی که نازل شده بودند، به قرآن بازگرداند؟ ما در هیچ تاریخ و روایتی ندیده ایم که علی چنین کاری کرده باشد؛ بلکه این را می دانیم که در روزگار او، قرآن به همان گونه ای باقی ماند که در روزگار خلفای پیشین و زمان پیامبر صلی الله علیه و سلم بود؛ چرا که تحت حفاظت خدایی قرار داشت که فرمود: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ؛(1) قرآن را ما نازل کردیم و خود نیز آن را پاسداری می کنیم». البته این ها را ما می دانیم و شیعیان نمی دانند.

پرسش دوم: شماری از آیات که شیعیان تحریف کرده اند تا ولایت و امامت و خلافت علی رضی الله عنه را ثابت کنند، آشکارا حکایت از این دارد که چنین چیزی امکان پذیر نیست! در این آیه که دربارۀ یهود سخن می گوید و شیعیان آن را تحریف کرده اند و به مسلمانان نسبت داده اند، تأمل کنید: «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَِ مُحَمَّدٍ حَقَّهُم قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُم رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ». بنا بر تحریفی که انجام داده اند، این آیه دربارۀ امری

ص:52


1- . سوره حجر، آیه 9.

سخن می گوید که در آینده رخ می دهد و بر اساس همین پیش گویی، باید علی از آن خبر داشته باشد. پس به چه دلیل، علی و خاندانش دست به دادخواهی زدند و حقی را طلب کردند که از آنان غصب شده بود؟ مگر قرآن به آن ها خبر نداده بود که این امر اتفاق خواهد افتاد و مسلمانان، ولایت و جانشینی علی را نخواهند پذیرفت و او خلیفۀ رسول خدا صلی الله علیه و سلم نخواهد شد؟ علاوه بر این، عذابی که خدا بر ظلم کنندگان در حق آل محمد نازل کرد، چه زمان روی داد؟ همه می دانند که هرگز چنین اتفاقی نیفتاد و این یک تحریف آشکار و ساده لوحانه است.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و له الحمد و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: آنچه که پرسش گر دربارۀ تحریف قرآن به شیعه نسبت داده است، هیچ جایگاهی ندارد و کتاب های عقیدتی شیعه و نظرات صریح علمای امامیه، خلاف آن را گواهی می دهد. محدث نوری که فصل الخطاب را نوشت، فریب روایاتی را خورد که اهل سنت در صحیح ترین کتاب های خود نقل کرده اند.

او دوازده دلیل برای تحریف قرآن ذکر می کند که ده دلیل _ جز مقدار ناچیزی از آن _ بر اساس احادیث اهل سنت پایه ریزی شده است و دو دلیل دیگر، مبتنی بر مطالبی است که بخشی از آن ها، برگرفته از کتاب های اهل سنت می باشد و بخش دیگر، برآمده از احادیث غالیان و راویانی است که نزد شیعه ملعونند.

البته روایاتی نیز در زمینۀ تفسیر قرآن وجود دارد که خود تصریح می کند که این تفسیری است که از جانب خدا نازل شده است و قرآن نیست؛ همان گونه که حدیث قدسی، کلام خداوند است و قرآن نیست.

ص:53

دوم: پرسش گر می گوید: «شیعه معتقد است که این ابوبکر و عمر بودند که دست به تحریف قرآن زدند». ما از او می خواهیم که برای مان مشخص کند که کدام عالم شیعی، چنین سخنی را گفته است؟ و به ما نشان بدهد که در کدام صفحه و کدام جلد از کدام کتاب آمده است که شیعیان معتقد به تحریف قرآن توسط ابوبکر و عمر هستند؟ ما که تا کنون، چنین چیزی نشنیده ایم!

سوم: این سخن پرسش گر که می گوید: «قرآنی که اکنون در دست ما است، همان قرآن زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله است»، کاملاً صحیح است؛ ولی خود اهل سنت می گویند که ترتیب سوره ها در مصحف ابن مسعود و ابوبکر و زید و غیره، با هم تفاوت داشتند.(1) در پاسخ به پرسش شمارۀ 31 خواهیم گفت که امام علی صلوات الله علیه از پشت رختخواب رسول خدا صلی الله علیه و آله مصحفی را بیرون آورد که بر اساس ترتیب نزول آیه ها _ و چه بسا بر اساس ترتیب نزول سوره ها _ بود و در آن، تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه نوشته شده بود و مشخص بود که آیات، کی و کجا و در مورد چه کسی نازل شده است.

کسانی که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله بر مسند خلافت نشستند، مصحف علی علیه السلام را نپذیرفتند و آن را رد کردند. روشن است که اگر پس از بیست و پنج سال، دوباره آن مصحف به مردم عرضه می شد، بحث و درگیری پیش می آمد و زمینه برای ایجاد آشوب و القای شک و شبهه توسط منافقان، فراهم می گردید. علاوه بر این، قرآن در دست مردم بود و امکان این وجود داشت که توضیح و تفسیر بیشتر، به صورت تدریجی و بر اساس نیاز، برای افراد مورد اعتماد بیان شود؛ بدون آن که کوچک ترین خللی در اوضاع اجتماعی پیش بیاید و زمینه برای اقدامات غرض ورزانه فراهم شود و آثار نامطلوبی در جامعه به بار آورد.

ص:54


1- . ر.ک: تاریخ القرآن، زنجانی.

چهارم: دربارۀ هر یک از روایاتی که پرسش گر بیان کرد، باید به طور جداگانه سخن بگوییم:

الف: آیه استشهاد در عالم ذر

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ(1)

وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولی وَ اَنَّ عَلیّاً أَمیرُ المؤمنین؛ هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آن ها را برگرفت، ایشان را بر خود گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم و محمد فرستادۀ من و علی امیر مؤمنان نیست؟

در این باره، چندین اشکال بر استدلال پرسش گر وارد است:

1. سند این حدیث، ضعیف می باشد.(2).

2. جملۀ «وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولی وَ اَنَّ عَلیّاً أَمیرُ المؤمنین» بدین منظور اضافه نشده است که جزئی از قرآن تلقی شود؛ بلکه توضیح می دهد که آنچه خدا بر رسولش نازل فرمود _ یعنی شهادت بر نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین بودن امام علی صلوات الله علیه _ از عالم ذر بوده است. البته شاید امور دیگری نیز در آن عالم، صورت گرفته باشد، ولی این آیه، تنها اقرار بر ربوبیت خدا را ذکر می کند؛ زیرا مهم ترین موضوع، همین بوده است و شیوۀ سخنوری و اطلاع رسانی، ایجاب می کند که به موضوعات اساسی پرداخته شود.

3. حتی اگر فرض کنیم که سند این روایت، صحیح است، نمی توان بدان اکتفا نمود و یک مسألۀ عقیدتی را بر اساس آن پایه ریزی کرد. هیچ عقیده ای با استناد به خبر واحد، استوار نمی شود؛ چه رسد به این که خبر، ضعیف هم باشد.

ص:55


1- . سوره اعراف، آیه 172.
2- . مرآة العقول، ج 4، ص 370.
ب: عزت و احترام به پیامبر(صلی الله علیه وآله)

فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ _ یعنی بالامام _ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ کسانی که به او _ یعنی امام _ ایمان آوردند و حرمت و عزت او را نگاه داشتند و یاری اش نمودند و از نوری که بر او نازل شده بود، پیروی کردند، آنان به حقیقت، رستگاران عالمند.

در این باره باید بگویم:

1. عبارت «یعنی امام» که در روایت آمده، ضمیر «به» را تفسیر می کند و نمی توان گفت که کلمة «امام»، به عنوان جزئی از آیه است.

2. خداوند می فرماید: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الأُمِّی الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) آنان که از رسول و پیغمبر امّی پیروی می کنند و نامش را در تورات و انجیلی که در دستشان است، یافته اند، او آن ها را امر به معروف و نهی از منکر می کند و طعام پاکیزه و مطبوع را بر آنان حلال می نماید و پلیدی را حرام می گرداند و احکام پر رنج و مشقت را که چون زنجیر به گردن خود نهاده اند، از آنان برمی دارد. پس آنان که به او گرویدند و حرمت و عزت او را نگاه داشتند ویاری اش نمودند و از نوری که بر او نازل شده بود، پیروی کردند، آنان به حقیقت، رستگاران عالمند».

ص:56


1- . سوره اعراف، آیه 157.

ظاهر آیه این است که ضمیر «آمَنُوا بِهِ» به «الرَّسُول» برمی گردد، نه به امام. این مسأله، با «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ» مورد تأکید قرار می گیرد؛ چرا که نور، بر پیامبر نازل شد، نه بر امام. چه بسا «باء» در «بالامام» را ناسخان اضافه کرده باشند. در این صورت، معنا این گونه می شود: «کسانی که به پیامبر ایمان آوردند _ به ویژه امام _ و حرمت او را نگاه داشتند و یاری اش کردند...»؛ زیرا امام علی صلوات الله علیه از بزرگ ترین یاوران و تکریم کنندگان پیامبر صلی الله علیه و آله بود و نخستین کسی بود که از نور نازل شده بر پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی کرد.

ج: جبت و طاغوت

اگر علامه مجلسی، جبت و طاغوت را به فلان و فلان تفسیر کرده است، دلیل بر راضی بودنش بر این تفسیر نیست؛ چه رسد به این که بگوییم بدان اعتقاد داشته است. مفسر یک متن، با چشم پوشی از درستی یا نادرستی مطلب، به بیان آن می پردازد. علاوه بر این، ذکر یک روایت در کتاب، به خودی خود نمی تواند دلیلی بر اعتقاد مؤلف به مضمون آن روایت باشد. پس پرسش گر چطور می تواند بگوید: «سخن مجلسی، دلیلی است بر این که شیعیان، ابوبکر و عمر را شیطان می دانند». اصلاً هیچ ربطی بین این دو موضوع، وجود ندارد؛ زیرا کلینی، فقط روایت را نقل کرده و مجلسی، مضمون روایت را تفسیر نموده است. پس چطور می توان این ها را دلیل بر اعتقاد شیعه دانست؟

آیا درست است بگوییم: «بخاری اعتقاد داشت که همۀ فتنه ها زیر سر عایشه بود و شاخ شیطان، از خانۀ او بیرون می آمد»؛ زیرا روایت کرده است که پیامبر«صلی الله علیه و آله»به خانة عایشه اشاره کرد و سه بار فرمود: «فتنه در اینجا است؛جایی که

ص:57

شیطان از آن سر بیرون می آورد».(1).

آیا صحیح است بگوییم: «ابن ابی الحدید معتزلی سنی مذهب، اعتقاد داشت که امام علی صلوات الله علیه اَلَدُ الخِصام (سرسخت ترین دشمن اسلام) بود و ابن ملجم برای به دست آوردن خشنودی خدا جان باخت»؛ زیرا او این مطلب را نقل کرده و آن را از بافته های سمرة بن جندب دانسته است.(2).

د: لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ

پرسش گر نوشته است: «شیعیان معتقدند که منظور از آیۀ «لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ»،(3) فلانی و فلانی هستند». در این باره باید بگویم:

1. راوی این روایت که جناب عیاشی است، اصلاً هیچ سندی برای این روایت نقل نکرده است؛ در حالی که شیعیان در امور اعتقادی، وجود دلیل یقین آور را شرط می دانند. حال آیا صحیح است که عقیدة همة امت را بر اساس یک روایت بدون سند پی ریزی کنیم؟

2. خود امامان معصوم صلوات الله علیهم همواره شیعیان را از ناسزا گفتن و طعن زدن، بازمی داشتند و به پیروان خود می گفتند: «به دیگران ناسزا نگویید و کاری نکنید

ص:58


1- ر.ک: صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 4، ص 46 و 92 و 174 و ج 5، ص 20 و ج 8، ص 95؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 172؛ سنن ترمذی، ج 2، ص 257؛ مسند احمد، ج 2، ص 1؛ عمدة القاری، ج 15، ص 30؛ العمدة، ابن بطریق، ص 456؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 297؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 142 و ج 3، ص 164 و ج 3، ص 237؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 624؛ بحار الانوار، ج 31، ص 639 و ج 32، ص 287 و ج 57، ص 234؛ المراجعات، ص 333؛ فتح الباری، ج 6، ص 147؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 303؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 237؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 83؛ الجمل، ابن شدقم، ص 47؛ مناقب اهل البیت، شیروانی، ص 471.
2- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 73؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 89.
3- . از برنامه های شیطان پیروی نکنید. سوره نور، آیه 21.

که دیگران به ما ناسزا بگویند». حال این نهی که با آن روایات ضعیف در تناقض است، چگونه قابل جمع می باشند؟

3. روایت مذکور، کسی را شیطان نمی خواند، بلکه ولایت فلانی و فلانی را پیروی از برنامه های شیطان معرفی می کند. خود عمر بن خطاب، اعتراف کرده است که بیعت ابوبکر، به صورت ناگهانی روی داد و هر کس دوباره چنین کاری کند، باید کشته شود. آیا دستور به کشتن کسی که از برنامه های الهی پیروی می کند، کار معقولی است؟

شیعه معتقد است که امامت، اختصاص به امیر مؤمنان علی صلوات الله علیه داشت و خلافت، به زور از ایشان گرفته شد؛ در حالی که خدا و رسولش، دستور به تبعیت از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داده بودند و پیروی از غیر او، مخالف فرمان خدا بود.

ﻫ: مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

در استدلال به روایتی که آیۀ 13 سورۀ نساء را به این صورت بیان می کند: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فی وِلایَةِ عَلیٍّ وَ الأئِمَّةِ مِن بَعدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً»، چندین ایراد وجود دارد:

1. سند این روایت، ضعیف است.

2. مقصود روایت این است که آیه به همراه این تفسیر، از سوی خدا نازل شده است. تفسیر مذکور، جزئی از قرآن نیست و در حد یک حدیث قدسی است و نظایر بسیار دارد. در مصحف عایشه و دیگران نیز زیاده های فراوانی دیده می شود که جزو قرآن به شمار نمی آید. ما ناچاریم آن ها را به عنوان تفسیر در نظر بگیریم که از سوی خدا نازل شده است. در پاسخ به پرسش شمارۀ 10، مواردی از این دست را یادآور خواهیم شد.

ص:59

و: بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ

در مورد آیۀ 90 سوره بقره، از امام باقر صلوات الله علیه روایت کرده اند که جبرئیل علیه السلام آن را این گونه بر محمد صلی الله علیه و آله نازل کرد: «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فی عَلیٍّ بَغْیًا؛ آن ها خود را به بد بهایی فروختند و از سر حسادت، به آنچه که خدا دربارۀ علی نازل کرده بود، کافر شدند». در این باره باید بگویم:

1. سند این روایت، ضعیف است؛ زیرا از فردی به نام منخل بن جمیل اسدی روایت شده که روایاتش ضعیف و فاسد می باشد.(1)

2. مطالب اضافی که در روایت آمده، به صورت تفسیری است. چیزی که به عنوان تفسیر اضافه شده باشد، جزو قرآن نیست. پس نمی توان اشکالی بر مضمون روایت وارد کرد.

3. امور عقیدتی را نمی توان با خبر واحد، به اثبات رساند؛ بلکه باید به مضمون آن، یقین داشت. با ضعفی که در سند روایت وجود دارد، چنین امری ممکن نیست.

ز: إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ

آنچه دربارۀ آیة پیشین گفته شد، در مورد «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فی عَلیٍّ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»(2) نیز وارد است.

ح: آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا فی عَلیٍّ

به روایتی که می گوید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا فی عَلیٍّ نوراً مُبیناً»(3) چندین اشکال وارد است:

ص:60


1- . رجال النجاشی، ج 2، ص 372.
2- . اگر نسبت به آنچه که دربارۀ علی، بر بندۀ خود نازل کردیم، شک دارید، سوره ای همانند آن بیاورید.
3- . ای کسانی که به شما کتاب داده شده است، به نور آشکاری که دربارۀ علی نازل کردیم، ایمان بیاورید.

1. در قرآن، اصلاً آیه ای به این شکل وجود ندارد.

2. سند روایت، ضعیف است.

3. امور عقیدتی، با خبر واحد ثابت نمی شود.

ط: کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ

به استدلال مطرح شده در مورد آیۀ «کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ»(1) چندین اشکال می توان وارد کرد:

1. سند روایت، ضعیف است.

2. خبر واحد است. تا چیزی مضمون خبر واحد را تأیید نکند، نمی توان در امورد اعتقادی بدان اعتماد کرد.

3. این یک روایت تفسیری به شمار می رود.

4. شاید منظور روایت از این که می گوید: «در قرآن نوشته شده است»، این باشد که به صورت تفسیر مزجی نوشته شده است؛ یا در حاشیة مصحف نوشته شده است. بخاری و دیگران نقل کرده اند که عمر می خواست چنین کاری بکند و در حاشیۀ قرآن بنویسد: «الشیخ و الشیخه إذا زنیا فارجموهما البتة؛ اگر پیرزن و پیرمرد با هم زنا کردند، حتما آن ها را سنگسار کنید».(2).

ص:61


1- . آنچه مشرکان را بدان فرا می خوانی، در نظرشان بسیار بزرگ می آید. سوره شوری، آیه 13.
2- . ر.ک: الثقات ابن حبان، ج 1، ص 239؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 152 و 153 و 115؛ سنن دارمی، ج 2، ص 179؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 116؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 3، ص 334؛ المحلی، ج 11، ص 235 و 236 و 237؛ مسند احمد، ج 1، ص 23 و 29 و 36 و 40 و 43 و 55 و ج 5، ص 132 و 183؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص 359 و 360؛ تلخیص مستدرک ذهبی (در حاشیه همان)؛ السنن الکبری، ج 8، ص 212 و 213 و 211 به چند سند مختلف؛ الجامع الصحیح، ج 4، ص 38 و 39؛ المصنف، صنعانی، ج 7، ص 315 و 330 و ج 5، ص 441؛ کشف الاستار، به نقل از مسند بزار، ج 2، ص 295؛ الروض الانف، ج 3، ص 240؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 2، ص 66 و ج 14، ص 113؛ سنن ابی داود، ج 4، ص 145؛ مسند طیالسی، ص 6؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 853؛ الموطأ، ج 3، ص 42؛ اختلاف الحدیث، شافعی (حاشیه کتاب الامّ)، ج 7، ص 250؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 5 و 6؛ محاضرة الاوائل، ص 35؛ المستصفی، ج 1، ص 121؛ فواتح الرحموت (در حاشیه آن)، ج 2، ص 73؛ نیل الاوطار، ج 7، ص 254؛ اصول سرخسی، ج 2، ص 71 و 79؛ البرهان زرکشی، ج 2، ص 35 و 41؛ الخلاف، ج 3، ص 175؛ التبیان، ج 1، ص 13؛ الاحکام فی اصول الاحکام، ج 3، ص 130 و 140؛ مقدمة تفسیر البرهان، ص 43، به نقل از حاکم و جامع السیوطی؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 217 و 218 و 219؛ فتح الباری، ج 12، ص 104 و ج 13، ص 140؛ البحر الزخار، ج 2، ص 244؛ جواهر الاخبار و الآثار (حاشیه آن)، ج 2، ص 244 و 245 به نقل از همه صحاح ستة، به جز سنن نسائی؛ الاتقان، ج 1، ص 58 و ج 2، ص 25 و 26؛ محاضرات الادباء، مجلد دوم، ج 4، ص 433 و 434؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 313؛ الکشاف، ج 3، ص 518، به نقل از ابی بن کعب؛ معالم القربة، ص 278؛ احکام القرآن جصاص، ج 3، ص 264؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 360 و 361، به نقل از برخی اشخاص ذکر شده؛ البیان، خویی، ص 220؛ تاریخ القرآن، ابیاری، ص 167؛ تفسیر المیزان، ج 12، ص 113؛ علوم القرآن الکریم، ص 219؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 111؛ التمهید فی علوم القرآن، ج 2، ص 284 و 285؛ الفقه علی المذاهب الاربعة، ج 4، ص 259؛ حیاة الصحابة، ج 2، ص 12 و ج 3، ص 499؛ کنز العمال، ج 5، ص 238 تا 240 و ج 2، ص 366 و 367 و 361، به نقل از برخی اشخاص مذکور و نیز به نقل از عدنی و سعید بن منصور و ابن ابی شیبه و ابن الجارود و ابو عوانه و ابن جریر و الحلیة و مسدد و ابن الانباری در المصاحف؛ الدر المنثور، ج 5، ص 179 و 180 و ج 1، ص 106 به نقل از برخی اشخاص مذکور، و به نقل از ابن ضریس و ابن مردویه و ابو یعلی و ابو عبید؛ مشکل الآثار، ج 3، ص 26؛ اکذوبة تحریف القرآن، ص 28، به نقل از برخی اشخاص گذشته؛ المصنف ابن ابی شیبه، ج 4، ص 564 و ج 10، ص 76؛ الفرقان خطیب، ص 36.
ی: سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ

دربارۀ «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِلْکَافِرِینَ بِوِلایَةِ عَلیٍّ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ»(1) باید بگویم:

1. این روایت، ضعیف است؛ چرا که در سند آن، محمد بن سلیمان وجود دارد که متهم به غلو می باشد و در هیچ موردی به او اعتماد نمی شود.(2).

2. حتی اگر روایت ضعیف باشد، باز هم دلیل بر دروغ بودن آن نیست.

3. اگر قسمت افزوده شده، برای این باشد که مورد نزول آیه را بیان کند و مشخص سازد که این توضیح، از سوی خدا و توسط جبرئیل نازل شده است، در این صورت، هیچ ایرادی به مضمون روایت وارد نیست.

ص:62


1- . درخواست کننده ای، درخواست عذابی کرد که بر کافران به ولایت علی واقع می شود و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند.
2- ر.ک: رجال نجاشی و رجال طوسی و غیره.

4. تا زمانی که به مضمون خبر واحد، چیزی ضمیمه نشود و آن را به صورت قطعی، مورد تأکید قرار ندهد، نمی توان برای اثبات امور اعتقادی، به آن خبر واحد بسنده کرد.

ک: فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا

دربارۀ «فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُم قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ...»(1) باید بگویم:

1. سند این روایت، ضعیف است؛ چون محمد بن فضیل ازدی، متهم به غلو می باشد.(2)

2. برای اثبات امور اعتقادی، نیاز به دلیل قطعی وجود دارد و به خبر واحد بسنده نمی شود.

3. ممکن است این مطلب، تفسیر نازل شده از سوی خدا یا از قبیل تطبیق مورد باشد. همان طور که گفته شد، چنین مواردی را بسیار می توان در احادیث مشاهده کرد؛ ولی باید به نحو درست و قطعی ثابت شود.

4. در متن سؤال گفته شد که این آیه، دربارۀ بنی اسرائیل نازل شده است. به آنان دستور داده شد: «وَ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ؛(3) از آن دروازه، با سجده وارد شوید و بگویید: ای پروردگار ما! گناهان ما را فرو ریز»؛ اما آن ها به تمسخر گفتند: «حنطه»؛ یعنی گندم.(4).

ص:63


1- . کسانی که در حق آل محمد ستم کردند، سخن را به چیزی جز آنچه که به آنان گفته شده بود، تغییر دادند و ما در برابر نافرمانی کسانی که بر آل محمد ستم کردند، عذابی از آسمان فرستادیم.
2- . رجال طوسی، ص 343 و 365.
3- . سوره بقره، آیه 58.
4- . مجمع البیان، ج 1، ص 236.

اگر صحت روایت مورد بحث را بپذیریم، حدیث می خواهد شباهت این امت با امت های گذشته را بیان نماید؛ زیرا تغییر و تحریف و تمسخر، در هر دو امت دیده می شود.

پرسش گر گفت که این روایت، از چیزی سخن می گوید که امکان پذیر نیست؛ چون در آن آمده است: «آنان که به آل محمد ظلم کردند، دست به تغییر و تبدیل زدند». طبق این تفسیر، آیه پیش از وقوع ظلم و غصب، از آن خبر داده است. پس چرا علی چیزی را طلب کرد که خدا از غصب شدن و پذیرفته نشدن آن توسط مسلمانان خبر داده بود؟ عذابی که خدا بر ظلم کنندگان در حق آل محمد نازل کرد، چه زمان اتفاق افتاد؟ مسلم است که چنین اتفاقی هرگز روی نداد.

در پاسخ باید بگویم که لازم نیست تشبیه و همسان سازی، از همه جهت همگون باشد. وقتی می گوییم: «زید شیر است»، به این معنا نیست که دهان او بوی بد می دهد یا بر روی چهار پا راه می رود. شاید تشبیه امت اسلام به بنی اسرائیل، در خصوص تحریف و تبدیل دستورهای الهی و تمسخر فرمان های خداوند باشد؛ اما طول و تفصیل مطرح شده توسط پرسش گر بی مورد است. علاوه بر این، اگر صاحب حق، از قبل بداند که حقش غصب خواهد شد، دلیل نمی شود که حقش را رها کند و به دنبال پس گرفتن آن نباشد و اقامۀ دلیل نکند. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

جایگاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله)در مصحف فاطمه(سلام الله علیها)
پرسش شمارۀ 6 (10)

کلینی در کتاب کافی آورده است: شماری از اصحاب ما، از احمد بن محمد، از عبدالله بن حجال، از احمد بن عمر حلبی، از ابوبصیر روایت کرده اند که پیش

ص:64

ابوعبدالله [امام صادق علیه السلام] رفتم و به او گفتم: «فدایت شوم! می خواهم از شما مسأله ای بپرسم. آیا کسی اینجا هست که صدایمان را بشنود؟». ابوعبدالله پرده ای را که بین دو اتاق بود، کنار زد و نگاهی کرد و گفت: «هر چه می خواهی بپرس». سوال های خود را پرسیدم و ایشان جواب داد؛ تا این که گفت: «مصحف فاطمه پیش ما است. مردم چه می دانند مصحف فاطمه چیست؟» گفتم: «مصحف فاطمه چیست؟» گفت: «مصحفی است که سه برابر قرآن شما است. به خدا سوگند حتی یک حرف از قرآن شما در آن نیست». گفتم: «به خدا علم همین است» گفت: «این علم است؛ ولی همۀ علم نیست».(1)

سؤال این است که آیا رسول خدا صلی الله علیه و سلم از قرآن فاطمه خبر داشت؟ اگر ایشان که پیامبر خدا بود و از آن خبر نداشت، پس چگونه اهل بیت از آن با خبر بودند؟ اگر از آن خبر داشت، پس چرا از امتش پنهان کرد؟ مگر خداوند متعال نمی فرماید: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛(2) ای پیامبر! آنچه را که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به مردم برسان و اگر چنین نکنی، رسالت او را به انجام نرسانده ای».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاتُه.

یکم: رسول خدا صلی الله علیه و آله از مصحف حضرت فاطمه سلام الله علیها خبر داشت و آن را می شناخت؛ اما چه بسا مسلمانان نیازی به این مصحف نداشتند و تنها برای حضرت فاطمه و فرزندانش صلوات الله علیهم اهمیت داشت.

ص:65


1- . ر.ک: اصول کافی، کلینی، ج 1، ص 239.
2- . سوره مائده، آیه 67.

دوم: بی شک رسول خدا صلی الله علیه و آله مضمون آن مصحف را می دانست و اگر مکلف به ابلاغ مضامین آن بود، هیچ دلیلی نداشت که آن را از مسلمان ها پنهان کند. ممکن است آن حضرت، مصحف فاطمه سلام الله علیها را به شماری از اصحاب خود _ از جمله امام علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم _ یاد داده باشد تا به امامان بعدی ابلاغ کنند و ایشان نیز به تدریج، آن را به مسلمانان آموزش دهند. بر اساس روشی که از پیامبر صلی الله علیه و آله سراغ داریم، آن حضرت در ابلاغ دیگر حقایق دینی و احکام شرعی نیز همین گونه عمل می کرد و مسائل را به عده ای از یاران خود می گفت و آن ها نیز در مواقع نیاز، شنیده های خود را به مردم منتقل می کردند. به همین خاطر بود که شماری از صحابه، دانش بیشتری داشتند و امام علی صلوات الله علیه نسبت به ره آورد آسمانی پیامبر صلی الله علیه و آله، داناتر از دیگر مسلمانان بود. همه به او نیاز داشتند و او به کسی نیاز نداشت.

ناگفته نماند که گردآوری مقداری از آن علوم در یک مصحف و وجود مصحف در نزد یک امام، به این معنا نیست که آن امام، همۀ دانسته های خود را از طریق مصحف دریافت کرده باشد؛ بلکه هر امامی، علمش را از امام پیشین می گرفت و امام های پیشین نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله دریافت کرده بودند و آن حضرت نیز علم خود را از خداوند سبحان گرفته بود.

سوم: مصحف فاطمه سلام الله علیها، قرآنی در برابر قرآن نازل شده بر پیامبر صلی الله علیه و آله نبود. ائمه صلوات الله علیهم محتوای آن را برای ما روشن کرده اند و فرموده اند که آن مصحف، در بر دارندۀ حوادثی است که برای فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها روی می دهد و شامل وصیت آن حضرت و رخدادهای آینده می باشد.(1).

ص:66


1- . ر.ک: کافی، ج 1، ص 239 و 240 و 241، باب ذکر الصحیفة؛ بحار الانوار، ج 22، ص 546 و ج 43، ص 79 و 80 و ج 26، ص 41 و 44؛ بصائر الدرجات، ص 173 و 177؛ عوالم العلوم، ج 11، ص ؟؟؛ المحتضر، ص 204؛ مدینة المعاجز، ج 5، ص 329؛ ینابیع المعاجز، ص 129 و 130؛ مستدرک سفینة البحار، ج 6، ص 206؛ مناقب آل ابی طالب، چاپ مطبعة العلمیه، قم، ج 3، ص 337.

حسین بن ابی العلاء روایت می کند که از امام صادق صلوات الله علیه شنیدم که فرمود: «جفر سفید، نزد من است». گفتم: «چه چیزی در آن است؟». فرمود: «زبور داود و تورات موسی و انجیل عیسی و صحف ابراهیم و مسائل حلال و حرام و مصحف حضرت فاطمه صلوات الله علیها. گمان نمی کنم چیزی از قرآن در آن باشد».(1).

با این که احادیث بسیاری از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل گردیده که در بر دارندة حوادثی است که برای فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها پیش می آید و رخدادهای گوناگون امت اسلامی را بیان می کند، چگونه می توان گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله مطالب مصحف فاطمه سلام الله علیها را به مسلمانان ابلاغ نکرده است!

چهارم: گاه منظور از مصحف، مجموعه ای از صحیفه ها و جزوه های گرد آمده در یک کتاب است. روایت کرده اند که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله بدرود حیات گفت، امام علی صلوات الله علیه سوگند یاد کرد که جز برای نماز جمعه، عبا به دوش نگیرد تا قرآن را در یک مصحف (یعنی یک کتاب) جمع آوری کند.(2) از ابوعالیه نیز نقل شده است که مسلمان در زمان ابوبکر، قرآن را در یک مصحف گرد آورد.(3) البته طبق برخی گفته ها، عمر نخستین کسی بود که قرآن را در یک مصحف گرد آورد.(4).

ص:67


1- . کافی، ج 1، ص 240؛ بحار الانوار، ج 26، ص 37؛ بصائر الدرجات، ص 170؛ فصول المهمه، حر عاملی، ج 1، ص 485.
2- . ر.ک: المصاحف سجستانی، ص 16؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 320؛ بحار الانوار، ج 40، ص 155 و ج 49، ص 52؛ مستدرک سفینة البحار، ج 8، ص 452.
3- . المصاحف سجستانی، ص 16؛ مسند احمد، ج 5، ص 134؛ فتح الباری، ج 9، ص 13؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 419؛ الدر المنثور، ج 3، ص 295.
4- . المصاحف سجستانی، ص 16؛ منتخب کنز العمال (حاشیه مسند احمد)، ج 2، ص 45.

از امام صادق صلوات الله علیه نقل شده است که «هر کس قرآن را در یک مصحف بخواند، از دیده اش بهرۀ کافی می برد و از عذاب پدر و مادرش کاسته می شود».(1) و نیز می فرماید: «خواندن قرآن در یک مصحف، از عذاب والدین می کاهد».(2) از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که «به زودی، روزگاری خواهد آمد که در یک شب، قرآن به حرکت درمی آید و از دل ها و مصحف ها رخت برمی بندد».(3) و می فرماید: «هر کس قرآن را در یک مصحف بخواند، دو هزار (در نقل دیگر، هزار هزار) حسنه برایش نوشته می شود».(4) دربارۀ خالد بن معدان (در گذشتۀ 104 ﻫ.ق) نیز نقل کرده اند که دانش او، در مصحفی بود که جلد و بند داشت.(5)

پنجم: چرا مردم به مصحف عایشه توجهی ندارند و به آن اعتراض نمی کنند؟ مصحف او با این که قرآن است، اما در تعدادی از آیات، با قرآن متداول اختلاف دارد و افزون تر از این قرآن می باشد. روایت شده است که در مصحف عایشه،

ص:68


1- . الکافی، ج 2، ص 613؛ ثواب العمال، صدوق، ص 102؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 6، ص 204 و چاپ دار الاسلامیه، ج 4، ص 853؛ عدة الداعی، ص 272؛ عوالی اللئالی، ج 4، ص 23؛ بحار الانوار، ج 89، ص 196؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 9، ص 106 و ج 10، ص 295.
2- . تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 93؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 6، ص 204 و چاپ دار الاسلامیه، ج 4، ص 854؛ کافی، ج 2، ص 613؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 7، ص 123 و ج 9، ص 106 و ج 12، ص 109.
3- . کنز العمال، ج 1، ص 170 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 1، ص 189؛ الدر المنثور، ج 4، ص 201. هر دو از دیلمی و او از معاذ نقل کرده است.
4- . البرهان زرکشی، ج 1، ص 462، به نقل از بیهقی در شعب الایمان؛ کنز العمال، ج 1، ص 477 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 1، ص 536 به نقل از بیهقی و ابن عدی در الکامل؛ الاتقان، ج 1، ص 108؛ الکامل، ابن عدی، ج 7، ص 299؛ میزان الاعتدلال، ج 4، ص 530؛ لسان المیزان، ج 7، ص 52.
5- . تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 93؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 538؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 103؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 7، ص 72؛ الوافی بالوفیات، ج 13، ص 159. و رک: العلل، ابن حنبل، ج 2، ص 339؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج 3، ص 176؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 16، ص 194 و 195؛ تهذیب الکمال، ج 8، ص 170.

آیه ای وجود دارد که بر نمازگزاران ایستاده در صف نخست، سلام می فرستد.(1) و در آیة «حَافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلاَةِ الْوُسْطَی» عبارت «و صلاة العصر» نیز دارد.(2).

مصحف حفصه نیز اختلاف هایی با قرآن متداول دارد(3) و در آن آمده است:

و منها رکوبتهم و منها یأکلون.(4).

إن یدعون من دونه إلا أوثاناً.(5).

و تصریف الأرواح.(6).

ص:69


1- . المصاحف، ابو داود سجستانی، ص 85؛ الدر المنثور، ج 5، ص 320؛ الاتقان فی علوم القرآن، ج 2، ص 25 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 67؛ نواسخ القرآن، ابن جوزی، ص 36.
2- . المصنف، صنعانی، ج 1، ص 578؛ مسند احمد، ج 6، ص 73 و 178؛ صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 2، ص 112؛ سنن ابی داود، ج 1، ص 102؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 285؛ سنن نسائی، ج 1، ص 236؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 462؛ السنن الکبری، نسائی، ج 1، ص 154 و ج 6، ص 304؛ تحفة الاحوذی، ج 1، ص 456؛ المصنف، صنعانی، ج 1، ص 578 و 579؛ عمدة القاری، ج 7، ص 273؛ فتح الباری، ج 8، ص 147 و 148 به نقل از مسلم و احمد. و ر.ک: کنز العمال، ج 2، ص 239 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 2، ص 370؛ الموطأ، ج 1، ص 157 و 158؛ مشکل الآثار، ج 3، ص 8؛ شرح معانی الآثار، ج 1، ص 172؛ معرفة السنن و الآثار، ج 1، ص 476؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 2، ص 185؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 1، ص 154 و 155.
3- . المصنف، صنعانی، ج 1، ص 578؛ کنز العمال، ج 2، ص 365 و 238 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 2، ص 369، به نقل از ابن انباری در المصاحف؛ محاضرات الادباء، المجلد الثانی، ج 4، ص 434؛ فتح الباری، ج 8، ص 148؛ الدر المنثور، ج 1، ص 302؛ نیل الاوطار، ج 1، ص 399؛ السنن الکبری بیهقی، ج 1، ص 462؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 154؛ عمدة القاری، ج 7، ص 273؛ تحفة الاحوذی، ج 1، ص 456؛ مسند ابی یعلی، ج 13، ص 50؛ شرح معانی الآثار، ج 1، ص 172 و 173؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 228؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 4، ص 280 و 281 و 283؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 1، ص 154 و 155؛ موارد الظمآن، ج 5، ص 389.
4- . مسند ابن راهویه، ج 3، ص 1042؛ تفسیر ثعلبی، ج 8، ص 136؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 15، ص 56؛ الدر المنثور، ج 5، ص 269. و ر.ک: فتح القدیر، ج 4، ص 382؛ تفسیر آلوسی، ج 23، ص 51؛ الصحاح، جوهری، ج 1، ص 139؛ مختار الصحاح، محمد بن عبدالقادر، ص 138؛ و المحرر الوجیز، ج 4، ص 463؛ زاد المسیر، ج 6، ص 282؛ تفسیر البحر المحیط، ج 7، ص 331.
5- . تفسیر ثعالبی، ج 2، ص 301؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 5، ص 387؛ الدر المنثور، ج 2، ص 223؛ تفسیر آلوسی، ج 5، ص 148؛ المحرر الوجیز، ج 2، ص 113؛ تفسیر البحر المحیط، ج 3، ص 367؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 568؛ تفسیر الکبیر رازی، ج 11، ص 46؛ تفسیر عز بن عبدالسلام، ج 1، ص 353؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1067.
6- الجامع لاحکام القرآن، ج 2، ص 198؛ تفسیر سمعانی، ج 1، ص 163؛ تفسیر البحر المحیط، ج 1، ص 641.

وَ إنما أسکت عن موسی الغضب.(1).

ü فأنزل الله سکینته علیهما و أیدهما بجنود لم تروها.(2).

ما هذا ببشر.(3).

أو الأطفال.(4).

من یحرفون الکلم عن مواضعه.(5)

عصبة أربعة.(6).

مصحف فاطمه سلام الله علیها کتابی بود که در نتیجة گفت وگوی یکی از فرشتگان با آن حضرت شکل گرفت. وقتی فرشتگان از برخی امور آسمانی اطلاع می یافتند، یکی از آنان بر حضرت فاطمه سلام الله علیها نازل می شد و ایشان را مطلع می ساخت و امام علی صلوات الله علیه نیز گفت وگوی فرشته با آن حضرت را می نوشت.(7) این نوشته ها در مجموعه ای گردآوری شد و به صورت کتابی درآمد که به «مصحف فاطمه» معروف گشت. البته این بدان معنا نیست که اخبار موجود در آن مصحف، قبلاً به رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نرسیده باشد.

ص:70


1- تفسیر سمعانی، ج 2، ص 219؛ تفسیر البحر المحیط، ج 4، ص 396.
2- . تفسیر سمعانی، ج 2، ص 312؛ المحرر الوجیز، ج 3، ص 36؛ تفسیر البحر المحیط، ج 5، ص 45.
3- . الجامع لاحکام القرآن، ج 9، ص 182.
4- . الجامع لاحکام القرآن، ج 12، ص 236؛ تفسیر البحر المحیط، ج 6، ص 413؛ تفسیر آلوسی، ج 18، ص 145.
5- . تفسیر آلوسی، ج 5، ص 46.
6- . الجامع لاحکام القرآن، ج 12، ص 200؛ تفسیر آلوسی، ج 18، ص 114.
7- . بصائر الدرجات، ص 195 و چاپ منشورات اعلمی، ص 173؛ الکافی، ج 1، ص 241 و 458؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 526؛ المحتضر حلی، ص 58؛ بحار الانوار، ج 22، ص 545 و ج 26، ص 41 و ج 43، ص 79 و 156 و 195؛ مستدرک سفینة البحار، ج 6، ص 205؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 1، ص 7 و ج 2، ص 375 و ج 10، ص 301.

ششم: گفت وگوی فرشته با حضرت فاطمه سلام الله علیها چیز شگفت انگیز و عجیبی نیست؛ چرا که خود اهل سنت روایت کرده اند که عمر «مُحَدَّث» بود؛(1) یعنی فرشتگان با او گفت وگو می کردند. همچنان که سلمان نیز مُحَدَّث بود.(2).

همان گونه که پرسش گر دربارۀ مصحف فاطمه پرسید، ما هم حق داریم از او بپرسیم: آیا پیامبر صلی الله علیه و آله از آنچه که فرشتگان به عمر بن خطاب و سلمان و دیگران می گفتند، خبر داشت؟ اگر بگویید که خبر نداشت، پس چگونه عمر و سلمان، چیزی را می دانستند که پیامبر صلی الله علیه و آله از آن بی خبر بود؟ و اگر بگویید که خبر داشت، پس چرا آن را برای مسلمانان بازگو نکرد؟ و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:71


1- . ر.ک: الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 3، ص 11 47؛ کنز العمال، ج 11، ص 580 و ج 12، ص 600؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 91 و 92 و 93 و 95؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 200؛ مسند احمد، ج 6، ص 55؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 285؛ الغدیر، امینی، ج 5، ص 42 و 44 و 46 و ج 8، ص 90؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص 8؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 86؛ عمدة القاری، ج 16، ص 198؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 125؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 5، ص 40؛ اسد الغابة، ج 4، ص 64؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 260؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 224؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 99 و 238؛ معرفة علوم الحدیث، حاکم، ص 220؛ تفسیر سلمی، ج 2، ص 380؛ الاستذکار، ج 5، ص 124؛ المصنف، صنعانی، ج 7، ص 479؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 1، ص 350؛ مسند ابن راهویه، ج 2، ص 479؛ تاریخ بغداد، ج 9، ص 114؛ علل، دار قطنی، ج 9، ص 313؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 177؛ لسان العرب، ج 2، ص 134؛ تاج العروس، ج 3، ص 192؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 53؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 9، ص 193؛ تغلیق التعلیق، ج 4، ص 64؛ کتاب السنة، ابن ابی عاصم، ص 569؛ ابوهریره، سید شرف الدین، ص 41 و 135.
2- . ر.ک: قاموس الرجال، مرکز نشر اسلامی، ج 5، ص 184 و ج 12، ص 467؛ بصائر الدرجات، مؤسسه اعلمی، ص 342؛ بحار الانوار، ج 22، ص 327 و 350 و ج 26، ص 67؛ اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ج 1، ص 64 و 72.
جفر و جامعه و مصحف فاطمه
پرسش شمارۀ 7 (47)
اشاره

آیا غیر از قرآن، کتاب های دیگری نیز بر پیامبر نازل شد که فقط علی از آن آگاه باشد؟ اگر پاسخ منفی است، پس این روایات شیعه چه می گوید:

1. کتاب جامعه

ابوبصیر روایت می کند که ابوعبدالله رضی الله عنه گفت: «جامعه نزد ما است. مردم چه می دانند که جامعه چیست؟» گفتم: «فدایت شوم! جامعه چیست؟». گفت: «آن صحیفه ای به طول هفتاد ذراع _ به ذراع پیامبر صلی الله علیه و سلم _ است که رسول خدا بیان فرمود و به دست علی نوشته شد. همۀ حلال ها و حرام ها و آنچه که مردم بدان نیاز دارند، حتی دیۀ یک خراش کوچک نیز در آن آمده است».(1)

باید توجه داشت که روایت می گوید: «هر آنچه که مردم بدان نیاز دارند، در جامعه آمده است». چرا باید چنین کتابی پنهان بماند و ما از آن و هر چه در آن است، محروم بمانیم؟ آیا این از مصادیق کتمان علم نیست؟

2. صحیفة ناموس

در حدیث علامات امام، از علی بن موسی الرضا رضی الله عنه نقل گردیده که صحیفه ای نزد او است که نام همۀ شیعیان _ از ابتدا تا روز قیامت _ در آن وجود دارد. و در صحیفه ای دیگر، نام همۀ دشمنان شان نوشته شده است.(2)

این چه صحیفه ای است که نام همة شیعیان تا روز قیامت، در آن می گنجد؟ اگر تنها نام شیعیان امروز ایران به ثبت برسد، دست کم نیاز به صد جلد کتاب دارد!

ص:72


1- . ر.ک: کافی، ج 1، ص 239.
2- . ر.ک: بحار الانوار، ج 25، ص 117.
3. صحیفة عبیطه

از امیرالمؤمنین رضی الله عنه روایت شده است: «به خدا سوگند، صحیفه های زیادی نزد من است که به قطع ارتباط رسول خدا و اهل بیتش با دیگران مربوط می شود؛ از آن جمله، صحیفه ای است که «عبیطه» نام دارد و شدیدترین تحریم نامه علیه قبایل عرب می باشد. در آن، نام شصت قبیلۀ عرب آمده است که شکوه و شوکت پوشالی دارند و هیچ بهره ای از دین خدا ندارند».(1)

به نظر می رسد که این روایت، معقول و پذیرفتنی نیست. اگر این تعداد از قبایل عرب، بهره ای از دین نبرده باشند، دیگر هیچ مسلمانی نمی ماند که بهره ای از دین داشته باشد. همان گونه که مشاهده می شود، این حکم اختصاص به قبایل عرب دارد؛ حکمی ستمگرانه که بوی نژادپرستی از آن به مشام می رسد.

4. صحیفه ذؤابة السیف

ابوبصیر از ابوعبدالله رضی الله عنه نقل کرده است که «در حمایل شمشیر پیامبر صلی الله علیه و سلم صحیفه ای کوچک بود که بر آن حروفی نقش داشت و از هر حرف آن، هزار حرف گشوده می شد... تا کنون تنها دو حرف آن بیرون آمده است».(2)

سؤال این است که باقی حروف کجا است؟ آیا جا ندارد که دیگر حروف نیز بیرون بیایند تا شیعیان از آن ها استفاده کنند؟ آیا این حروف تا قیام قائم پوشیده می ماند؟ آیا قرار است نسلی پس از نسل دیگر از بین برود و دین همچنان در سرداب محبوس بماند؟

5. صحیفة علی

ص:73


1- . بحار الانوار، ج 26، ص 37.
2- . بحار الانوار، ج 26، ص 56.

این صحیفة دیگری است که در حمایل شمشیر قرار داشت. از ابوعبدالله رضی الله عنه روایت شده است که «در حمایل شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله صحیفه ای بود که در آن نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحیم. سرکش ترین مردم در روز قیامت، کسی است که فردی غیر از قاتلش را به قتل برساند، و فردی غیر از ضاربش را بزند، و ولایت فردی غیر از سرورانش را بپذیرد. او به آنچه که خدا بر محمد نازل کرده، کفر ورزیده است. هر کس بدعتی بگذارد یا بدعت گذاری را پناه بدهد، خداوند در روز قیامت، هیچ منصرف کننده و جایگزینی را از او نمی پذیرد».(1).

6. جفر

جفر، دو نوع است: جفر سفید و جفر سرخ. ابوعلا روایت می کند که ابوعبدالله رضی الله عنه گفت: «جفر سفید، نزد من است». گفتم: «چه چیزی در آن است؟». گفت: «زبور داود و تورات موسی و انجیل عیسی و صحف ابراهیم علیهم السلام و مسائل حلال و حرام. جفر سرخ نیز نزد من است». گفتم: «چه چیزی در جفر سرخ است؟». گفت: «در آن سلاح وجود دارد. جفر سرخ، برای خون گشوده می شود. صاحب شمشیر، آن را برای کشتن می گشاید». عبدالله بن ابی یعفور گفت: «خدا به شما سلامتی بدهد. آیا فرزندان حسن نیز این را می دانند؟». گفت: «آری؛ به خدا همان گونه که شب و روز را می شناسند، این را نیز می دانند؛ اما حسادت و دنیاطلبی، آن ها را وادار به انکار می کند. اگر حق را با حق می طلبیدند، برایشان بهتر بود».(2)

ص:74


1- بحار الانوار، ج 27، ص 65.
2- . اصول کافی، ج 1، ص 44.

طبق این روایت، زبور داود و تورات موسی و انجیل عیسی و صحف ابراهیم علیهم السلام و همۀ مسائل مربوط به حلال و حرام، در این جفر است؛ اما معلوم نیست چرا آن را پنهان کرده اند!

7. مصحف فاطمه

الف: علی بن سعید نقل کرده است که ابوعبدالله رضی الله عنه گفت: «به خدا سوگند مصحف فاطمه نزد ما است. هیچ آیه ای از کتاب خدا در آن نیست. این مصحف، به املای رسول خدا و به خط علی نوشته شده است».(1)

ب: محمد بن مسلم از محمد باقر (یا جعفر صادق) رضی الله عنهما روایت می کند که «فاطمه، مصحفی به جا گذاشت؛ ولکن کلامی از کلام خدا است که بر فاطمه نازل کرد و به املای رسول خدا و به خط علی نوشته شد».(2).

ج: علی بن ابی حمزه از ابوعبدالله رضی الله عنه نقل کرده است که گفت: «مصحف فاطمه نزد ما است؛ ولی به خدا سوگند، یک حرف از قرآن در آن نیست و به املای پیامبر و خط علی است».(3).

اگر این کتاب، به املای رسول خدا صلی الله علیه و سلم و خط علی رضی الله عنه نوشته شده است، پس چرا آن را از امت پنهان کرده اند؟ در حالی که خداوند متعال به رسولش امر می کند که هر چه بر او نازل شده است، به دیگران ابلاغ نماید: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛(4) ای پیامبر!

آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، ابلاغ کن. اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای».

ص:75


1- . بحار الانوار، ج 26، ص 41.
2- . بحار الانوار، ج 26، ص 41. (به هم ریختگی، از خود متن است و به آن پرداخته خواهد شد. مترجم)
3- . همان، ج 26، ص 48.
4- . سوره مائده، آیه 67.

با این دستور الهی، چگونه ممکن است که پیامبر صلی الله علیه و سلم این قرآن را از مسلمانان، پوشیده نگه دارد؟ چگونه سزاوار است که علی رضی الله عنه و امامان پس از او، آن را از شیعیان کتمان کنند؟ آیا این از موارد خیانت در امانت نیست؟

8. تورات و انجیل و زبور

از ابوعبدالله رضی الله عنه نقل شده است که انجیل و تورات و زبور را به زبان سریانی قرائت می کرد.(1) سؤال این است که امیرالمؤمنین و امامان پس از او، با زبور و تورات و انجیل چه کار داشتند که آن ها را دست به دست می چرخاندند و در نهان قرائت می کردند؟ متون روایی شیعه، ادعا دارد که علی بر قرآن و همة کتاب ها و صحیفه های آسمانی تسلط داشت. پس چه نیازی بود که زبور و تورات و انجیل را با خود نگه دارد؟ به ویژه آن که کتاب های مذکور، پس از نزول قرآن، نسخ شدند. علاوه بر این، ما می دانیم که اسلام، تنها یک کتاب دارد و آن هم قرآن است. داشتن کتاب های متعدد، از ویژگی های یهودیان و مسیحیان می باشد و این مسأله از کتاب های مختلف آنان مشهود است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این سؤال، مسائل مختلفی را در بر دارد که نیازمند توضیح اجمالی است و باید به چند مورد توجه داشت:

ص:76


1- . اصول کافی، ج 1، ص 227.

یکم: کتاب های مذکور _ مانند جفر و جامعه و مصحف فاطمه _ جزو کتاب های نازل شده از سوی پروردگار نیست و حتی حدیث قدسی نیز به شمار نمی رود. در احادیث مطرح شده در سؤال نیز، دلالت هایی بر این مطلب وجود دارد.

دوم: وجود این کتاب ها در نزد اهل بیت صلوات الله علیهم به این معنا نیست که مردم از آن ها محروم بوده اند؛ زیرا فرض بر این است که امامان، کسانی هستند که هر گاه بتوانند، مضامین آن کتاب ها را به مردم می رسانند و هیچ دلیلی وجود ندارد که علم موجود در آن کتاب ها را کتمان کنند. وقتی پرسش گر، متن «صحیفة علی» را نقل می کند و از آن آگاهی دارد، پس دیگر از کدام کتمان سخن می گوید؟

مطالب غیبی و غیر غیبی و برخی احکام شرعی که ابتدا بین مردم متداول نبود و در طول دو قرن و نیم، توسط ائمه صلوات الله علیهم به دست آنان رسید، آیا انتشار مضمون آن کتاب ها به شمار نمی آید؟ انتشار این امور غیبی، چیزی جز مشارکت در تربیت و تعلیم و تثبیت یقین امت اسلامی نبود؛ به ویژه در زمانی که دیگران، احادیث نوشته شده توسط صحابه را جمع کردند و سوزاندند.

سوم: در مورد این که هیچ صحیفه ای، گنجایش این را ندارد که نام شیعیان و دشمنان در آن درج شود، باید بگویم:

الف: این یک اشکال بی مورد است. بحثی در این نیست که خدا می تواند به یک فرد، قدرتی ببخشد که بسیاری از معلومات را در محدوده ای کوچک گرد آورد. مموری ها و لوح های فشردۀ کامپیوتری، با وجود حجم بسیار کمی که دارند و چه بسا ممکن است کوچک تر از سر انگشتان دست باشند، هزاران جلد کتاب را در خود جای می دهند و امکان فهم بهتر را برای این شبهه افکنان فراهم می سازند.

ص:77

ب: چه بسا دیوان مورد نظر، تنها به ذکر نام مخلصان و بزرگان و سران شیعه اکتفا کرده باشد و در مورد دشمنان اهل بیت صلوات الله علیهم نیز بر همین منوال باشد.

چهارم: عرب صدها و بلکه هزاران قبیله دارد. در شبی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به غار رفت، ده قبیله از قریش هم داستان شدند که آن حضرت را ترور کنند و خونش را چند قبیله به گردن گیرد تا بنی هاشم نتواند به خون خواهی آن حضرت برخیزد. پس در بین هزاران قبیله، وجود شصت قبیلۀ بی بهره از دین، امری غریب و خارق العاده نیست.

پنجم: «وجود شصت قبیله در عرب که یک مسلمان ندارد»، سخنی نژادپرستانه نیست؛ چون شمار طوایف غیرعرب بی بهره از دین خدا را ذکر نکرده است و چه بسا تعداد آن ها، به هزاران طایفه برسد و وضع عرب، بهتر از آن ها باشد. علاوه بر این، روایت به این موضوع اشاره دارد که عرب نباید حتی وجود این مقدار از کفار را هم در بین خود تاب آورد.

ششم: وجود صحیفه ای که از هر حرف آن، هزار حرف گشوده می شود، اصلاً چیز عجیب و غریبی نیست؛ زیرا از امام علی صلوات الله علیه روایت شده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله هزار باب از علم را به من آموخت که از هر باب آن، هزار باب دیگر گشوده می شود».(1) چه بسا آنچه امام علی صلوات الله علیه از این علوم منتشر ساخت، به اندازة گشودن یک باب از این علوم هم نباشد.

ص:78


1- . الخصال، ص 572 و 652؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغه)، ج 3، ص 165؛ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق انصاری، ص 211 و 330 و 420 و 431 و 435 و 462؛ دلائل الامامة، چاپ مؤسسه البعثة، ص 235 و چاپ مؤسسه المهدی، ص 131؛ الاحتجاج، ج 1، ص 223؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ج 1، ص 571؛ مدینة المعاجز، ج 5، ص 69؛ بحار الانوار، ج 22، ص 463 و ج 31، ص 425 و 433 و ج 40، ص 216 و ج 69، ص 183 و ج 89، ص 42؛ تفسیر صافی، ج 1، ص 42؛ الدر النظیم، ص 285 و 606. و ر.ک: موسوعة الامام علی بن ابی طالب علیه السلام فی الکتاب و السنة و التاریخ، ج 10، ص 16 و 17؛ غایة المرام، ج 5، ص 224 و ج 6، ص 107؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 7، ص 600 و ج 23، ص 452؛ تنزیه الشیعة الاثنی عشریة عن الشبهات الواهیة، تبریزی، ج 1، ص 156 و 163.

هفتم: سخن مطرح شده دربارۀ کتمان یا آموزش این حروف به مردم، تعبیر چندان دقیقی نیست. در جهان، علومی وجود دارد که نیازمند یادگیری مقدمات است تا مردم بتوانند برای دریافت علوم بالاتر، مهیا شوند. شاید در آن زمان، مردم قادر به تحصیل این علوم مقدماتی نبودند. پیامبران و اولیای الهی نیز دستور داشتند که با مردم، به اندازة عقل آن ها سخن بگویند. بدیهی است که بیان برخی از امور، وقتی صحیح است که زمان بیانش رسیده باشد؛ همان گونه که خداوند می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللهُ عَنْهَا؛(1) ای مؤمنان! از چیزهایی که آشکار شدنش شما را اندوهگین می سازد، پرس وجو نکنید. اگر هنگامی که قرآن نازل می شود، دربارۀ آن ها بپرسید، بر شما آشکار می گردد. خدا از آن [احکامی که موجب اندوه شما می شود] گذشت کرد». علاوه بر این، برخی از احادیث، بر مطلوب بودن کتمان علم از نااهلان دلالت می کند.

هشتم: سخن مطرح شده دربارۀ «حبس دین در سرداب» نوعی طعنه و بدگویی است. بدگویی، حربة کسی است که هیچ دلیل قانع کننده ای نداشته باشد. هیچ ایرادی ندارد که موضوع برخی از احکام، در آخرالزمان تحقق یابد. به عنوان نمونه: از زمان بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله، داوری در میان مردم، از راه سوگند و شاهد و اقرار صورت می گرفت؛ اما هنگامی که امام مهدی عجل الله تعالی فرجه ظهور می کند، قضاوتش بر اساس واقعیت و همانند قضاوت آل داود خواهد بود؛ چرا

ص:79


1- . سوره مائده، آیه 101.

که گاه مردم به دروغ، سوگند می خورند و اعتراف می کنند و شاهدان نیز دچار اشتباه می شوند یا دروغ می گویند.

نهم: از خود روایات، کتمان علوم مربوط به جفر فهمیده نمی شود. چه بسا ائمه صلوات الله علیهم بنا بر نیاز مردم، به انتشار آن علوم و معارف پرداخته اند و آشکار شدن امور باقی مانده نیز متناسب با عصر ظهور امام مهدی علیه السلام است، یا اظهار آن برای نااهلان صحیح نیست. همچنین ممکن است از جمله حوادثی باشد که در زمان غیبت، برای فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها پیش می آید و افشای قبل از موعد، به ضرر آنان یا مردم تمام می شود.

دهم: روایت محمد بن مسلم که می گوید: «فاطمه، مصحفی به جا گذاشت؛ ولکن کلامی از کلام خدا است که بر فاطمه نازل کرد و به املای رسول خدا و به خط علی نوشته شد»، چندین اشکال دارد:

الف: در منبع مورد نظر، حدیث به این صورت آمده است: «فاطمه، مصحفی به جا گذاشت که قرآن نیست؛ ولکن کلامی از کلام خدا است که بر فاطمه(سلام الله علیها)نازل کرد و به املای رسول خدا و به خط علی نوشته شد».(1) اگر عبارت «که قرآن نیست» حذف شود، کلمة «ولکن» معنا ندارد. «لکن» برای استدراک و تصحیح جملۀ پیشین می آید. بدون ذکر پیشینه، استدراک معنا ندارد.

ب: چگونه ممکن است که مصحف مورد نظر، کلام نازل شده از سوی خدا بر حضرت زهرا سلام الله علیها باشد و در عین حال، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را دیکته کرده باشد؟ اگر خدا آن را بر حضرت زهرا(سلام الله علیها)نازل کرده، باید آن را خود حضرت زهرا سلام الله علیها املا کند، نه رسول خدا صلی الله علیه و آله. آیا این نکته نشان

ص:80


1- . بصائر الدرجات، ص 176 و 178؛ بحار الانوار، ج 26، ص 41 و 48 و ج 47، ص 271.

نمی دهد که راوی، کلام را به اندازه ای دگرگون کرده که از اعتبار ساقط است؟ البته ممکن است مراد روایت، این باشد که خدا به خاطر حضرت زهرا سلام الله علیها مصحف را بر پدرش نازل کرد.(1).

ج: کلام خدا بودن مصحف، به معنای قرآن بودن آن نیست؛ بلکه از قبیل احادیث قدسی است که به خاطر حضرت زهرا سلام الله علیها بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وحی شد. با این بیان، «نزول بر حضرت زهرا» با «املای رسول خدا» انسجام می یابد.

یازدهم: دربارۀ مصحف فاطمه، معنا ندارد که بگوییم: «اگر به املای رسول خدا بود، پس چرا ائمه آن را کتمان کردند؟». دلیل کتمان، حساسیت مطالب مصحف بود و افشای آن، موجب مفسده می گردید؛ خواه توسط پیامبر صلی الله علیه و آله افشا می شد و خواه توسط دیگران.

دوازدهم: آیۀ «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»،(2) دربارۀ فاش ساختن همة مطالب نیست؛ بلکه اختصاص به ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد. چه بسا برخی مطالب مصحف فاطمه نیز _ مانند مسائل مربوط به وصیت ایشان و حوادث پیش روی فرزندانش _ اختصاص به حضرت زهرا سلام الله علیها دارد و افشای آن به مصلحت نیست.

سیزدهم: پرسش گر می گوید: «پس از بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ، چگونه ممکن است که پیامبر صلی الله علیه و آله این قرآن را از مسلمانان، کتمان کرده باشد؟». در پاسخ باید

ص:81


1- . به نظر می رسد منظور از «رسول الله» که در متن روایت آمده، فرشتۀ خدا باشد. متن روایات موجود در بصائر الدرجات، همین معنا را تأیید می کند. به همین دلیل، اشکال مورد نظر به هیچ وجه وارد نیست؛ مگر این که مؤلف محترم، بنا بر مصلحتی نخواسته به این نکته اشاره کند. مترجم
2- . ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو ناز ل شده است، ابلاغ کن. سوره مائده، آیه 67.

بگویم که مصحف فاطمه سلام الله علیها قرآن نیست و چیزی از قرآن، در آن نیامده است؛ همان گونه که روایت ذکر شده توسط پرسش گر نیز به این امر تصریح دارد. شاید مقداری از آن، همانند احادیث قدسی باشد که خدا به خاطر حضرت زهرا سلام الله علیها، به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد؛ و برخی دیگر از مطالب آن، اموری است که فرشته، حضرت زهرا سلام الله علیها را از آن مطلع ساخت.

چهاردهم: در کتمان مصحف، هیچ خیانتی به امت صورت نگرفته است؛ زیرا موضوعات مطرح شده در آن، ارتباطی به عموم مسلمانان ندارد و مسائلی است همچون وصیت حضرت زهرا سلام الله علیها، تسلی دادن به ایشان در فقدان پدر یا حوادثی که برای فرزندانش پیش می آید. حتی اگر در آن، مطالب مربوط به امت اسلامی باشد، لازم نیست همیشه و همه جا فاش شود. چه بسا علنی شدن آن ها،زمانی خاص بطلبد و در غیر وقتش، به مسلمانان زیان برساند. پس افشای آن در زمان خودش، امانت داری است و در غیر وقتش، خیانت به حساب می آید.

پانزدهم: در مورد این که امام علی صلوات الله علیه چه نیازی به زبور و تورات و انجیل داشت، باید بگویم:

الف: آن حضرت با پیروان هر دینی، با کتاب خود آن ها بحث می کرد.

ب: همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله وارث علوم و کتب پیامبران بود و عصای موسی، انگشتر سلیمان، صحف ابراهیم، تورات، انجیل، زبور و غیره را به همراه داشت، امام علی صلوات الله علیه نیز وارث علم پیامبران بود.

باید توجه داشت که نسخ کتاب های گذشته به واسطة قرآن، به این معنا است که احکام شرعی موجود در آن ها نسخ شده است، نه این که خود کتاب ها به کلی نسخ شده باشند. نسخ علوم و معارف و اخبار موجود در آن کتاب ها، معنا ندارد.

ص:82

به همین خاطر است که قرآن، برخی از حکمت ها و سفارش های لقمان به فرزندش را برای ما ذکر می کند؛ زیرا پند و اندرز، هرگز منسوخ نمی شود. و آنچه که منسوخ می شود، حذف نمی گردد. آیات ناسخ و منسوخ در قرآن نیز باقی ماند و پیامبر صلی الله علیه و آله و جانشینانش، آن ها را از هم تشخیص می دادند.

همچنین یکی از راهبردهای خدشه ناپذیر قرآن این است که به پیروان دیگر آیین ها تأکید می کند که ریز و درشت مسائل مربوط به کتب آنان را می شناسد و از این رهگذر، به اقناع آن ها می پردازد. پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله نیاز بود که این روش تداوم یابد و تا روز قیامت نیز ادامه دارد.

شانزدهم: پرسش گر می گوید: «اسلام تنها یک کتاب دارد و تعدد کتاب، از ویژگی یهودیان و مسیحیان است». این سخن، به دو دلیل قابل پذیرش نیست:

الف: وجود میراث پیامبران نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و جانشینانش، به معنای همانندی با یهودیت و مسیحیت نیست.

ب: قرآن، تصدیق کنندة کتاب های پیشین _ از جمله تورات و انجیل _ است. بدون شک، آن دو کتاب نیز کلام الهی هستند و نسخ شماری از احکام آن ها، موجب غیر الهی شدن آن ها نمی شود. در آن کتاب ها، مَثَل ها و پندها و اندرزها و آموزه ها و ارزش ها و اخلاقیاتی است که نسخ در آن ها راه ندارد.

کمترین فایدة آن کتب این است که از طریق احتجاج به آن ها، به پیروان دین های گذشته کمک شود که ایمان بیاورند؛ همان گونه که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین می شد و روش ائمه صلوات الله علیهم نیز همین بود. آن ها با پیروان هر کیش و مذهبی، به وسیلة کتاب های خودشان احتجاج می کردند و آن ها نیز چاره ای جز پذیرش و تسلیم نداشتند. فرود آمدن حضرت(عیسی علیه السلام)در

ص:83

آخرالزمان نیز همین فایده را دارد و نشانه ای برای یهودیان و مسیحیان می باشد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

عدم ارائۀ مصحف در دوران خلافت علی(علیه السلام)
پرسش شمارۀ 8 (137)

شیعیان معتقدند که علی رضی الله عنه نسخه ای از قرآن داشت که بر اساس ترتیب نزول، مرتب شده بود. جا دارد از آن ها بپرسیم که چرا علی پس از این که خلافت را به دست گرفت، آن قرآن کامل و صحیح را ارائه نکرد؟

آن ها ناچارند یکی از این دو سخن را بپذیرند:

1. اصلاً چنین قرآنی وجود نداشت و شیعیان به علی دروغ بسته اند.

2. علی حقیقت را کتمان کرد و در طول خلافتش به مسلمانان نیرنگ زد. البته چنین تهمتی از ساحت او به دور است.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

یکم: مصحف ابن مسعود و ابیّ بن کعب و زید بن ثابت و دیگران نیز در ترتیب سوره های قرآن، با هم اختلاف داشتند. ابوعبدالله زنجانی در کتاب تاریخ القرآن، یعقوبی در کتاب تاریخش و شهرستانی در تفسیر مفاتیح الاسرار، این موضوع را یادآور شده اند و دیگران نیز در کتاب های ویژة علوم قرآن، به آن پرداخته اند.

این به معنای وجود اختلاف در آیه های قرآن یا کم و زیاد شدن آن نیست؛ بلکه سوره ها و آیه های قرآن، کامل و بدون نقص و اختلاف است. اگر می گوییم

ص:84

مصحف امام علی صلوات الله علیه بر اساس نزول آیات قرآن مرتب شده بود، به این معنا نیست که مصحف موجود در نزد ما ناقص است. این قرآن، بدون هیچ کم و کاست، همان قرآن امام علی صلوات الله علیه است؛ تنها با این تفاوت که قرآن گرد آمده توسط آن حضرت، حاشیه هایی داشت و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و شأن نزول آیه ها و سوره ها در آن ذکر شده بود و مشخص بود که آیه ها کی و کجا و در مورد چه کسی نازل شده است. پس معنا ندارد که پرسش گر از «نسخة کامل قرآن» سخن بگوید و القا کند که قرآن متداول، ناقص است.

دوم: امام علی صلوات الله علیه قرآنی را که آماده کرده بود، نزد ابوبکر برد؛ ولی ابوبکر دید که در آن مطالبی در مورد شأن نزول آیات آمده و ممکن است برای برخی از مردم، دردسرهایی بیافریند. از این رو، آن مصحف را رد کرد و بهتر دید که قرآن را از هر گونه مطلب اضافه، پیراسته سازد و به آیات و متن قرآن بسنده نماید. (در بحث های آتی، بیشتر به آن خواهیم پرداخت.) شاید عمر بن خطاب نیز به همین اشاره داشت که هنگام بدرقة جنگجویان سپاهش، به آن ها توصیه می کرد: «قرآن را پیراسته کنید».(1) مراد عمر از پیرایش قرآن این بود که برخی از شأن نزول ها ذکر نشود و بیان نگردد که آیه ها در ستایش یا نکوهش چه کسانی نازل شده است؛ تا نکوهش شدگان به دردسر نیفتند و ستایش شدگان اوج نگیرند.

پس از این که ابوبکر و عمر، قرآن پیراسته را پایه قرار دادند و آن را در بین مردم رایج ساختند، دیگر ارائه کردن قرآنی که مشتمل بر محکم و متشابه و ناسخ

ص:85


1- . مستدرک حاکم، ج 1، ص 102؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 324 و 325؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 93؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 2، ص 284؛ الغدیر، امینی، ج 6، ص 294 و ج 5، ص 688 و 689؛ الاحکام، ابن حزم، ج 2، ص 249؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 6، ص 7؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 273.

و منسوخ و شأن نزول و نکوهش و ستایش افراد بود، موجب بروز شبهه و آشوب می گردید؛ به ویژه کسانی که از این طریق زیان می دیدند، فتنه و اغتشاش به پا می کردند و کارشان به تکذیب قرآن می کشید و اتهام کم و زیاد کردن و دست بردن در قرآن را مطرح می کردند. در نتیجه، ضرر عظیمی بر اسلام وارد می شد که هیچ کس به آن راضی نبود. اما اگر خلفا این مصحف را _ که حاوی موارد مذکور بود _ از همان ابتدا می پذیرفتند، مشکل برطرف می شد و تا حدود زیادی، دیگر کسی جرأت نمی کرد فتنه بر پا کند.

سوم: برای این که موضوع مصحف امام علی صلوات الله علیه کاملاً برای پرسش گر روشن شود، مطالبی را به عرض می رسانم. در کتاب حقائق

هامة حول القرآن، فصلی مستقل با عنوان مصحف فاطمه آورده ام که دوست دارم پرسش گر از آن اطلاع یابد. از این رو، آن را بدون کم و کاست، در اینجا می آورم:

آغاز سخن

سخن دربارۀ مصحف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسیار است: آیا این مصحف، با قرآن متداول، اختلاف داشت؟ در صورت اختلاف، گسترة آن چقدر بود؟ چه منابعی به وجود این مصحف، تصریح کرده اند؟ آیا این مصحف، همان مصحفی است که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود، یا چیز دیگری است؟ و دیگر سؤال هایی که ممکن است ذهن مردم را به خود مشغول کرده باشد.

برخی به خود اجازه می دهند که در مورد شیعیان، ظالمانه قضاوت کنند و بگویند: «قرآن شیعه با قرآن مسلمانان اختلاف دارد؛ چرا که طبق روایات آنان، امام علی صلوات الله علیه قرآنی با ویژگی های متفاوت داشت». در صفحات آینده، به پاسخ این پرسش ها خواهم پرداخت و عین سخنان و احادیث را نقل خواهم کرد

ص:86

تا خواننده، جوابی سودمند و قانع کننده بیابد و جلوی یاوه سرایی برخی مغرضان که قصد شایعه سازی دارند، گرفته شود.

گردآوری قرآن توسط امام علی(علیه السلام)

مثل روز روشن است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرآن را در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آورد. در بحث های مختلف این کتاب، سخنانی از ابن ندیم و زنجانی و رافعی و ابن کثیر و سید امین آورده ام که به این موضوع تصریح دارند؛ ولی برای بازشناسی مصحفی که امام علی صلوات الله علیه گرد آورد و آن را به املای رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشت و در نظم و ترتیب، تفاوت هایی با قرآن متداول داشت، بهتر دیدم که در اینجا، برخی از متون در بر دارندة این موضوع را به طور ویژه، مورد اشاره قرار دهم:

ابن ابی الحدید معتزلی حنفی، دربارۀ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می گوید: «همه اتفاق نظر دارند که در روزگار رسول خدا صلی الله علیه و آله که کسی به دنبال حفظ قرآن نبود، او قرآن را حفظ کرد و نخستین کسی بود که به گردآوری قرآن پرداخت».(1)

از امام محمد باقر(صلوات الله علیه)نقل شده است که «در این امت، فقط وصی محمد صلی الله علیه و آله قرآن را جمع آوری کرد»(2) و آن را بر اساس ترتیب نزول، گرد آورد؛(3)

ص:87


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 27.
2- . تفسیر قمی، ج 2، ص 451؛ بحار الانوار، ج 89، ص 48، به نقل از قمی؛ الوافی، ج 5، ص 274، به نقل از قمی؛ تفسیر ابو حمزه ثمالی، ص 103؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 727؛ تفسیر الصراط المستقیم، ج 1، ص 366 [حاشیه].
3- ر.ک: الاتقان، ج 1، ص 72 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 195، به نقل از ابن ابی داود؛ تاریخ الخلفاء، ص 185؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 335؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 28 و 29 [حاشیه]؛ تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص 317 و 316؛ فتح الباری، ج 9، ص 38 و 47؛ تفسیر، صافی، ج 1، ص 1؛ القرآن فی الاسلام، طباطبائی، ص 134؛ تفسیر المیزان، ج 12، ص 126 و 128؛ فلک النجاة، ص 172.

به گونه ای که تاریخ نزول هر سوره، معلوم بود و احادیث تفسیری و شأن نزول سوره ها، در آن ذکر شده بود و مشخص بود که کجا و دربارۀ چه کسی نازل شده است. از این رو، فوائد بسیار داشت.

این نشان می دهد که شک ما نسبت به جمع آوری قرآن توسط کسانی جز امام علی صلوات الله علیه، صحیح است. در بین مردم، هیچ اثری از مصحف دیگر صحابه دیده نمی شود و در موزه های دنیا نیز چیزی در این باره نمی توان یافت؛ اما نسخه های متعددی وجود دارد که به امام علی صلوات الله علیه و فرزندانش منسوب است. اگر چه کسانی به عنوان کاتبان وحی وجود داشتند، اما دلیل نمی شود که همة قرآن را در نسخه های مخصوص به خود نوشته باشند. آن ها فقط آیاتی را می نوشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله از آن ها می خواست. پس از نوشتن آیات، کار آن ها به پایان می رسید.

از امام علی(صلوات الله علیه)نقل شده است که «اگر امکان بیابم، مصحفی را به مردم ارائه خواهم کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله برایم املاء کرد و من آن را نوشتم».(1) ابوالعلاء عطار و موفق خطیب خوارزم، در کتاب های خود، به طور مستند از علی بن رباح روایت کرده اند که «پیامبر صلی الله علیه و آله به علی امر کرد که قرآن را تألیف کند. او نیز قرآن را تألیف و کتابت کرد».(2) برخی نیز گفته اند: «قول صحیح این است که نخستین کسی که در اسلام دست به تألیف زد، امام علی صلوات الله علیه بود که کتاب خدا را جمع آوری نمود».(3) البته ما موافق نیستیم که از جمع آوری قرآن،

ص:88


1- . مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 41 و چاپ مکتبه حیدریه، ج 1، ص 320؛ بحار الانوار، ج 89، ص 52، به نقل از مناقب.
2- . مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 41 و چاپ مکتبه حیدریه، ج 1، ص 320؛ بحار الانوار، ج 40، ص 155 و ج 59، ص 52.
3- . اعیان الشیعة، ج 1، ص 89؛ معالم العلماء، ص 2.

با عنوان «تألیف» یاد شود؛ همچنین دوست نداریم از امام علی صلوات الله علیه با عنوان «مؤلف» یاد کنیم.

گفته شده است که امام علی صلوات الله علیه قرآن را در طول شش ماه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله جمع آوری کرد.(1) شاید مراد این باشد که امام در طول آن شش ماه، قرآن را دوباره نویسی می کرد. چه بسا آن حضرت چندین بار پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله اقدام به این کار نمود و بیش از یک بار قرآن را نوشت.

از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده است که «جز فرد دروغگو، کسی نمی تواند ادعا کند که قرآن را همان گونه که نازل شده بود، جمع آوری کرد. تنها علی بن ابی طالب و امامان پس از او صلوات الله علیهم اجمعین بودند که قرآن را آن گونه که نازل شده بود، جمع آوری و حفاظت نمودند».(2) از امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نقل شده است که فرمود: «هر گاه از رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی می پرسیدم، به من پاسخ می داد؛ و اگر سؤال هایم تمام می شد، خود آغاز سخن می کرد. هر آیه ای که دربارۀ شب و روز، آسمان و زمین، دنیا و آخرت، بهشت و جهنم، پستی و بلندی، و روشنی و تاریکی بر وی نازل می شد، برایم می خواند و املاء می کرد و من آن ها را به خط خود می نوشتم. او به من آموخت که تأویل و تفسیر و محکم

ص:89


1- . ر.ک: مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 40 و 41 و چاپ مکتبه حیدریه، ج 1، ص 319؛ نهج الایمان، ص 273؛ بحار الانوار، ج 40، ص 155 و ج 89، ص 51.
2- . بصائر الدرجات، ص 193 و چاپ مؤسسه اعلمی، ص 213؛ الکافی، ج 1، ص 228؛ تفسیر برهان، ج 1، ص 20 و 15؛ البیان، خویی، ص 242 و 243 و چاپ دار الزهراء، ص 223؛ الوافی، ج 2، کتاب الحجة، باب76، ص 130؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 464؛ تأویل الآیات، ج 1، ص 239. و ر.ک: کنز العمال، ج 2، ص 373؛ فواتح الرحموت، حاشیه المستصفی، ج 2، ص 12؛ تفسیر، صافی، ج 1، ص 20.

و متشابه و خاص و عام آیات، به چه نحو است و کجا و چگونه و در مورد چه کسی نازل شده است».(1).

رسول خدا صلی الله علیه و آله به او دستور داد قرآنی را که در خانۀ پیامبر و پشت رختخواب ایشان جای داشت و بر اوراق و کاغذها و برگه های خرما نوشته شده بود، مرتب سازد تا قرآن نیز همانند تورات و انجیل، از بین نرود. امام علی صلوات الله علیه آن اوراق را در یک پارچة زرد پیچید و محکم بست و گفت: «عبا به دوش نمی گیرم تا آن را منسجم سازم». تا پایان گردآوری قرآن، اگر کسی نزد امام علی صلوات الله علیه می رفت، ایشان بدون عبا بیرون می آمد.(2) به گفتۀ برخی، این نخستین مصحفی بود که قرآن در دل آن گرد آمد.(3).

البته این بدان معنا نیست که امام علی صلوات الله علیه قرآن را دیگر باره، به همان صورت رایج در بین مسلمانان، جمع آوری نکرده باشد. هیچ مانعی ندارد که امام

ص:90


1- . کتاب سلیم بن قیس، ص 99 و تحقیق انصاری، ص 183؛ بصائر الدرجات، ص 198 و چاپ مؤسسه اعلمی، ص 218؛ کمال الدین، ج 1، ص 284؛ بحار الانوار، ج 2، ص 230 و ج 36، ص 256 و ج 40، ص 139 و ج 89، ص 99؛ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 253؛ الکافی، ج 1، ص 64؛ الخصال، صدوق، ص 257؛ الاحتجاج، ج 1، ص 223؛ المسترشد، ص 235؛ تحف العقول، ص 196؛ نهج السعادة، ج 7، ص 144؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)، ج 1، ص 327؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 16؛ التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 229، به نقل از البرهان و اکذوبة تحریف القرآن، به نقل از برخی افراد یاد شده. و ر.ک: وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 27، ص 207 و چاپ دار الاسلامیه، ج 18، ص 153؛ المعیار و الموازنة، ص 300.
2- . ر.ک: بحار الانوار، ج 89، ص 48 و 52؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 451؛ مقدمة تفسیر البرهان، ص 36؛ المحجة البیضاء، ج 2، ص 264؛ الاتقان، ج 1، ص 57؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 726؛ مجمع البحرین، ج 1، ص 398 و 499؛ تفسیر الصراط المستقیم، ج 1، ص 366 (حاشیه) به نقل از الوافی، ج 2، ص 273 و 274 به نقل از تفسیر قمی و الوافی، ج 5، ص 274؛ تاریخ القرآن، زنجانی، ص 44 و 64؛ تاریخ القرآن، ابیاری، ص 84 و 106؛ عمدة القاری، ج 20، ص 16؛ اکذوبة تحریف القرآن، ص 17 به نقل از عمدة القاری و المصاحف سجستانی؛ فتح الباری، ج 9، ص 10؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 41.
3- . ر.ک: تاریخ القرآن، ابیاری، ص 84؛ الفهرست، ابن ندیم، ص 30؛ تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص 317 و 316؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 1، ص 7.

(علیه السلام)در چندین مرحله، اقدام به گردآوری قرآن کرده باشد: مراحلی در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله و مراحلی پس از رحلت آن حضرت؛ که یک بار آن، بر اساس ترتیب نزول قرآن بوده است. گواه بر این مطلب، تعدد نسخه های منسوب به آن حضرت می باشد.

به هر روی، طبق آنچه که در روایات پیشین آمده و در منابع دیگر نیز بدان اشاره شده است، امام علیه السلام سوگند خورد که قرآن را جمع آوری کند. به خاطر اشتغال به این کار، از بیعت با ابوکر سرباز زد و عمر به خاطر تخلف از بیعت، با حضرت تندی نمود.(1).

این دسته از روایات، روشن می سازد که چگونه امام علی صلوات الله علیه در طی سه روز پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن را جمع آوری کرد.(2) وگرنه سخن آنان که گفته اند: «علی علیه السلام قرآن را در سه روز نوشت یا حفظ کرد»،(3) غیر ممکن به نظر می رسد؛ مگر این که از طریق کرامت و معجزه، چنین اتفاقی افتاده باشد. گمان نمی کنم که گوینده و ناقل این سخن، چنین مقصودی داشته باشند. پس حتماً قرآن به صورت مکتوب بوده و امام(علیه السلام)آن را مرتب و منظم کرده است.

ص:91


1- . المصنف، صنعانی، ج 5، ص 450 و در حاشیه آن به نقل از انساب الاشراف، ج 1، ص 587؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 3، ص 974؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 89؛ حیاة الصحابة، ج 3، ص 355؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 67؛ کنز العمال، ج 2، ص 373 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 2، ص 588؛ تاریخ الخلفاء، ص 185؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 338؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 399؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 41، به نقل از ابی نعیم و الخطیب در کتاب الاربعین؛ تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص 317 و 316؛ الاحتجاج طبرسی، ج 1، ص 107.
2- الفهرست، ابن ندیم، ص 30؛ الاوائل، عسکری، ج 1، ص 214 و 215؛ تاریخ القرآن، ابیاری، ص 84؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 89؛ مقدمة تفسیر البرهان، ص 37، به نقل از تفسیر فرات؛ اکذوبة تحریف القرآن، ص 62، به نقل از برخی افراد گذشته و نیز از المصنف ابن ابی شیبه، ج 1، ص 545؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 1، ص7.
3- . ر.ک: اکذوبة تحریف القرآن، ص 16، به نقل از تاریخ القرآن عبد الصبور شاهین،ص71.

روایات پیشین نیز به این امر تصریح دارند و چه بسا بیش از یک نسخۀ مکتوب، نزد آن حضرت بوده است.

لازم به ذکر است که امام علی صلوات الله علیه پیش از زید، اقدام به جمع آوری قرآن کرد؛ زیرا طبق روایت مربوط به جمع آوری قرآن توسط زید، او پس از جنگ یمامه، قرآن را برای خلیفه جمع آوری نمود.

شیخ مفید و دیگران نوشته اند که «امام علی صلوات الله علیه در مصحف خود، تأویل و تفسیر برخی از آیات را به طور مفصل نوشته بود».(1) این شیخ بزرگوار، دربارۀ قرآن متداول و مقایسۀ آن با مصحف امام علی صلوات الله علیه می گوید: «آنچه که دربارۀ تأویل و تفسیر معانی و حقیقت تنزیل قرآن در مصحف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمده بود، حذف گردید. اگر چه این مطالب، جزو کلام خدا _ که قرآن نامیده می شود و معجزه به شمار می آید _ نبود؛ اما به طور قطع، از سوی خدا نازل شده بود. گاه چنین تأویل هایی قرآن نامیده می شود؛ همان گونه که خدای متعال، تأویل قرآن را قرآن می نامد و می فرماید: «وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا؛(2) در [بازخوانی] قرآن، پیش از به پایان رسیدن وحی آن، شتاب مکن و بگو: پروردگارا! مرا دانش افزای».(3).

شیخ مفید می گوید: «امام علی صلوات الله علیه سوره های مکی را بر مدنی و منسوخ را بر ناسخ، مقدم داشت و هر چیزی را در جای خود گذاشت».(4) ابیاری می گوید:

ص:92


1- . به نقل از شیخ مفید در ارشاد و الرسالة السرویة. ر.ک: تاریخ القرآن، ص 48؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 89 به نقل از عدة الرجال اعرجی.
2- . سوره طه، آیه 114.
3- . اوائل المقالات، ص 55 و چاپ دار المفید، ص 81؛ بحر الفوائد، ص 99، به نقل از اوائل المقالات.
4- . عدة رسائل مفید، ص 225، المسائل السرویة.

«چندین نفر روایت کرده اند که مصحف علی، بر اساس ترتیب نزول بود و آیات ناسخ، پس از منسوخ قرار داشت».(1).

از امام علی صلوات الله علیه روایت شده است که فرمود: «قرآن کاملی که مشتمل بر تأویل، تنزیل، محکم، متشابه، ناسخ و منسوخ بود و حتی یک الف ولام کم نداشت، نزد آن ها (هیئت حاکمه) آورده شد. وقتی فهمیدند که خداوند، نام اهل حق و باطل را در آن بیان کرده است و با آشکار شدنش، عهد و پیمان مردم با آنان شکسته خواهد شد، گفتند: ما نیازی به این نداریم».(2).

شیخ صدوق می نویسد: وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرآن را جمع آوری کرد و نزد آنان برد، فرمود: «این کتاب پروردگار شما است؛ همان گونه که بر پیامبرتان نازل کرد؛ نه حرفی بر آن افزوده شده و نه حرفی از آن کاسته شده است». گفتند: «ما نیازی به آن نداریم. همانند آنچه که در نزد تو است، نزد ما نیز وجود دارد». حضرت منصرف شد و فرمود: «فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً فَبِئْسَ مَا یَشْتَرُونَ؛(3) آن را پشت سر افکندند و به بهای ناچیزی فروختند. چه بد چیزی خریدند».(4)

علت بازگرداندن مصحف به امام، این بود که وقتی ابوبکر صفحة نخست آن را باز کرد، دید رسوایی مهاجران و انصار در آن آمده است. ترسیدند که منافع شان به خطر بیفتند. از این رو، مصحف را بازگرداندند و در صدد آمدند که جایگزینی

ص:93


1- . تاریخ القرآن، ابیاری، ص 85 به نقل از تاریخ القرآن، زنجانی، ص 26؛ و ر.ک: اعیان الشیعة، ج 1، ص 89، به نقل از سیوطی در الاتقان، به نقل از ابن ابی داود؛ تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص 317.
2- . الاحتجاج، ج 1، ص 383؛ بحار الانوار، ج 90، ص 125 و 126 و ج 89، ص 40 و 41؛ البیان، ص 242؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 421؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 2، ص 312؛ تفسیر صافی، ج 1، ص 47؛ بحر الفوائد، ص 99.
3- . سوره آل عمران، آیه 187.
4- . الاعتقادات فی دین الامامیة، صدوق، چاپ دار المفید، ص 86، باب الاعتقاد فی مبلغ القرآن. ر.ک: مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 41؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 421؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 2، ص 312.

تهیه نمایند که رسوایی آنان را در بر نداشته باشد. بنا بر این، به زید بن ثابت دستور دادند که قرآن را گردآوری کند.(1).

ابن سیرین دربارۀ امام علی صلوات الله علیه می گوید: «خبردار شدم که او آیات ناسخ و منسوخ را در مصحف خود نوشته بود».(2) «به دنبال آن کتاب گشتم و برای یافتنش، به مدینه نامه نوشتم؛ ولی به آن دست نیافتم».(3) همچنین از او نقل شده است: «مطلع شدم که او مصحف را بر اساس تنزیل نوشته بود. اگر بتوان آن کتاب را یافت، علم فراوانی از آن به دست می آید».(4) و نیز گفته است: «اگر آن کتاب به دست آید، علم حقیقی در آن است».(5) ابن جزی نیز می گوید: «اگر مصحف علی پیدا شود، علم فراوانی در آن است».(6) و به گفتۀ زهری: «اگر آن مصحف پیدا شود، سودمندترین کتاب است و بیشترین دانش را در بر دارد».(7).

ص:94


1- ر.ک: الاحتجاج، ج 1، ص 227 و 228؛ بحار الانوار، ج 89، ص 42 و 43؛ بصائر الدرجات، ص 196؛ بحر الفوائد، ص 99.
2- . شواهد التنزیل، ج 1، ص 38؛ الاتقان فی علوم القرآن، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 162.
3- . الاتقان، ج 1، ص 58؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 247؛ تاریخ القرآن، زنجانی، ص 48؛ الصواعق المحرقة، ص 126؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 2، ص 338؛ تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص 317.
4- . الاستیعاب (حاشیه الاصابة)، ج 2، ص 293 و چاپ دار الجیل، ج 3، ص 974؛ التمهید، ج 8، ص 301؛ الوافی بالوفیات، ج 17، ص 167. ر.ک: الصواعق المحرقة، ص 126.
5- [5]. ر.ک: تاریخ الخلفاء، ص 185 و چاپ دیگر، ص 126؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، قسم2، ص 101؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 8، ص 301؛ فلک النجاة، ص 172 و 181؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 89؛ تفسیر البرهان [مقدمه]، ص 41 به نقل از سمت النجوم العوالی؛ کنز العمال، ج 2، ص 373 به نقل از ابن سعد؛ الاستیعاب (حاشیه الاصابة)، ج 2، ص 253 و چاپ دار الجیل، ج 3، ص 974؛ الوافی بالوفیات، ج 17، ص 167؛ امتاع الاسماع، ج 4، ص 288؛ تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص 316؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 637؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 408. ر.ک: المراجعات، سید شرف الدین، ص 411.
6- التسهیل لعلوم التنزیل، ج 1، ص 4؛ التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 226 به نقل از التسهیل؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 1، ص 5.
7- فواتح الرحموت (حاشیه المستصفی)، ج 2، ص 12.

بعید نیست که این مصحف، همان مصحفی باشد که امام رضا صلوات الله علیه آن را به بزنطی داد و به او فرمود: «داخل آن را نگاه نکن». بزنطی می گوید: «آن را گشودم و سورۀ لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا(1) را خواندم. نام هفتاد تن از قریش را در آن یافتم که نام خود و پدران شان ذکر شده بود. پس از مدتی، امام کسی به سراغم فرستاد تا مصحف را برای شان بفرستم».(2).

البته در روایت کشی، عبارت «داخل آن را نگاه نکن» نیامده است. باید همین درست باشد؛ زیرا معنا ندارد که مصحف را به او بدهد و بگوید آن را نخوان. مگر آن که خواسته باشد او را امتحان کند؛ یا از خواندن برخی سوره ها منع نماید تا از تفسیر و شأن نزول هایی که به صلاح نیست در بین مردم رواج یابد، مطلع نگردد؛ یا دلائل دیگری که ما نمی دانیم.

در خبر ابورافع آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در همان بیماری که از دنیا رفت، به علی صلوات الله علیه فرمود: «ای علی! این کتاب خدا است. آن را نزد خود نگاه دار». علی صلوات الله علیه آن را در پارچه ای پیچید و به منزل برد. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وفات یافت، علی صلوات الله علیه آن را به همان نحو که خدا نازل کرده بود و او بدان آگاهی کامل داشت، تألیف کرد.(3).

شاید امام علی صلوات الله علیه هراس داشت که این مصحف را در اختیار هیئت حاکمه قرار دهد و آن ها در آن دست ببرند و برخی مطالب آن را _ که منافع شان را به خطر می انداخت یا دوستان شان را رسوا می کرد _ حذف نمایند.

ص:95


1- . سوره بینه.
2- . الکافی، ج 2، ص 631؛ تفسیر البرهان [مقدمه]، ص 37؛ مناهل العرفان، ج 1، ص 273؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 642؛ المحجة البیضاء، ج 2، ص 262 و 263؛ بحار الانوار، ج 89، ص 54؛ اختیار معرفة الرجال، ص 589؛ الوافی، ج 5، ص 273؛ مسند الامام الرضا علیه السلام، عطاردی، ج 1، ص 385؛ تفسیر صافی، ج 1، ص 41.
3- . مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 41 و چاپ مکتبه حیدریه، ج 1، ص 319؛ بحار الانوار، ج 40، ص 155 و ج 89، ص 52 به نقل از مناقب.
مصحف امام علی(علیه السلام)کجاست؟

ممکن است از روایتی که گذشت، به ذهن مان خطور کند مصحفی که امام رضا صلوات الله علیه به بزنطی داد، همان مصحف امام علی صلوات الله علیه باشد؛ اما این روایت برای اثبات موضوع، کافی نیست. در این خصوص، احادیث دیگری نیز وجود دارد مبنی بر این که این مصحف، اکنون نزد امام مورد انتظار، قائم آل محمد صلوات الله علیه است و به خواست خدا، پس از ظهورش آن را ارائه خواهد کرد.(1) شاید این همان قرآنی باشد که طبق روایات، چینش آن با چینش قرآن متداول، تفاوت دارد و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه آن را به مردم آموزش می دهد.

ویژگی های مصحف امام علی(علیه السلام)

طبق احادیثی که گذشت، مصحف امام علی صلوات الله علیه چندین ویژگی داشت:

1. بر اساس ترتیب نزول، مرتب شده بود.

2. آیات ناسخ، پس از آیات منسوخ قرار داشت که در نتیجۀ ترتیب نزول بود.

3. تأویل تفصیلی برخی از آیات، در آن نوشته شده بود.

4. تفسیر تفصیلی برخی آیات، بر اساس حقیقت تنزیل در آن نوشته شده بود؛ به این معنا که تفسیرها، نازل شده از سوی خدا بود.

5. محکم و متشابه در آن مشخص بود و این کار، حقایق و معانی قرآن را حفظ می کرد و جلوی بیراهه رفتن و در هم شدن خوب و بد را می گرفت.

6. کوچک ترین حرفی در آن کم و زیاد نشده بود؛ حتی یک الف و لام.(2)

ص:96


1- . الکافی، ج 2، ص 462؛ بصائر الدرجات، ص 193؛ الاحتجاج، ج 1، ص 228؛ بحار الانوار، ج 89، ص 42 و 43؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 226. ر.ک: المحجة البیضاء، ج 2، ص 263؛ مصباح الفقیه [کتاب الصلاة]، ص 275؛ تفسیر صافی، ج 1، ص 43 و 44 و ج 5، ص 129 و ج 7، ص 100؛ تفسیر الاصفی، ج 2، ص 1260.
2- گفته اند: مصحف های چهارگانه ای که در زمان عثمان نوشته و به اطراف فرستاده شد، در نوشتن برخی از کلمات، با یکدیگر اختلاف ناچیزی داشتند که به تعداد انگشتان یک دست نمی رسید؛ با این ملاحظه که اگر کم یا زیاد شدن یک حرف، ضرری به قرآن محفوظ و متداول وارد نسازد، بی اشکال است. همانند کلمه «هذا» که گاهی با الف بعد از هاء نوشته می شود و گاه بدون آن [به این نحو: هذا و هاذا]. مراد امام در عبارت پایانی این است که در مواجهه با حروف شمسی، الف و لام می افتد و به تشدید حروف شمسی اکتفا می شود و این قبیل افتادگی ها تحریف به شمار نمی آید؛ اما در مصحف امام علی علیه السلام، هیچ گونه افتادگی وجود نداشت؛ هر چند الف و لام حروف شمسی و الف بعد از هاء در هذا باشد؛ چه رسد به این که از سر خطا و اشتباه، حرفی بیفتد یا اضافه شود.

7. نام اهل حق و باطل در آن آمده بود.

8. با املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و به خط امام علی صلوات الله علیه بود.

9. رسوایی مهاجران و انصار و دیگر شخصیت هایی که برخورد شایسته ای با اسلام نداشتند، در آن ذکر شده بود؛ البته رسوایی کسانی که کارهای پلیدی از آنان سر زده و پنهان کاری و چشم پوشی از آن امکان نداشت.

دو نکته مهم

یکم: از ویژگی ها و امتیازات ذکر شده برای مصحف امام علی صلوات الله علیه روشن می شود که آموزش آن در زمان ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه چقدر دشوار خواهد بود. از امام باقر صلوات الله علیه روایت شده است که فرمود: «وقتی قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه به پا می خیزد، خیمه هایی بر پا می کند تا قرآن بر اساس آنچه که خدا نازل کرده است، به مردم آموزش داده شود. این کار برای کسانی که حافظ قرآن هستند، بسیار دشوار خواهد بود؛ چرا که چینش آن با چینش قرآن متداول، تفاوت دارد».(1).

دوم: روشن شد که مصحف امام علی صلوات الله علیه جز در موارد ذکر شده، هیچ تفاوتی با قرآن متداول ندارد. از بررسی متون و منابع گذشته به دست می آید که

ص:97


1- . روضة الواعظین، ص 265؛ کشف الغمة اربلی، ج 3، ص 265؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 27؛ الارشاد، شیخ مفید، ص 365 و چاپ دار المفید، ص 386؛ الانوار البهیة، ص 384؛ بحار الانوار، ج 52، ص 339. ر.ک: الغیبة نعمانی، ص 318 و 319.

علما و مؤلفان و محدثان اهل سنت نیز به این تفاوت اعتراف دارند. پس سرزنش شیعیان توسط برخی نادان ها که می گویند: «شیعه معتقد است که آن مصحف،

قرآن دیگری است و با قرآن فعلی، تفاوت دارد و حضرت حجت علیه السلام آن را ارائه خواهد کرد»،(1) یک داوری غیر منصفانه است و به هیچ وجه، قابل توجیه نیست؛ زیرا آن مصحف، همین قرآن است و افزوده شدن تفسیر و تأویل و ترتیب نزول، موجب نمی شود که در اصل و حقیقت، تفاوتی با قرآن متداول داشته باشد.

ای کاش همین افراد، مصحف عایشه و حفصه را نیز ملاحظه می کردند تا ببینند تا چه اندازه با قرآن متداول که از سوی خداوند نازل شده است، اختلاف دارد. ما برخی از این اختلاف ها را در همین کتاب و در پاسخ به پرسش دیگر، بیان کرده ایم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

فایدۀ کتب موجود نزد ائمه(علیهم السلام)
پرسش شمارۀ 9 (154)

شیعیان معتقدند که علم مخزون، نزد امامان است و آن ها علوم و کتبی را به ارث برده اند که دیگران از آن ها محرومند؛ کتاب هایی همچون «صحیفۀ جامعه»، «کتاب علی»، «عبیطه»، «دیوان شیعه» و «جفر» که هر آنچه مردم بدان نیاز دارند، در این کتاب های خیالی آمده است. از آنجایی که این کتاب ها، از زمان غیبت مهدی پنهان هستند، چه فائده ای می توانند داشته باشند؟ جای شگفتی است که شیعیان می پندارند اگر این کتاب ها در دسترس بود، چهرة تاریخ دگرگون می شد

ص:98


1- ر.ک: الشیعه و السنه، ص 138.

و امامان شان به حکومت می رسیدند و تندباد حوادث تلخ، آن ها را در هم نمی پیچید و هیچ یک از آن امامان، کشته یا مسموم نمی شدند و امام غایب شان در سرداب غیب نمی شد و از ترس کشته شدن، در پناهگاه خود پنهان نمی گردید!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر با قاطعیت می گوید که جفر و جامعه و کتاب علی صلوات الله علیه خیالی هستند. آیا این علم غیب را خدا به تو داد و حقایق تاریخی را بر تو روشن ساخت که دانستی این کتاب ها وجود خارجی ندارد؟ یا از روی حدس و گمان و توهم، این سخنان را به هم می بافتی؟ خداوند متعال می فرماید: «إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا؛(1) گمان به هیچ وجه از حق بی نیاز نمی سازد» و «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ؛(2) برخی از گمان ها گناه هستند».

ما حق داریم به خاطر این سخنان، از او برهان بخواهیم؛ همان گونه که خدا به رسولش آموخت: «قُلْ هاتُوا بُرْهَانَکُمْ؛(3) بگو [اگر راست می گویید]، برهان تان را بیاورید» و «قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا؛(4) بگو آیا علمی دارید که به ما عرضه کنید؟».

دوم: ما ارتباط میان این کتاب ها و دگرگون شدن چهرة تاریخ و ایجاد تغییرات شگفت انگیز را نفهمیدیم. این کتاب ها، مهم تر و با عظمت تر و اثرگذارتر از قرآن

ص:99


1- . سوره یونس، آیه 36.
2- . سوره حجرات، آیه 12.
3- . سوره نمل، آیه 64.
4- . سوره انعام، آیه 148.

نیستند. وقتی قرآن چهرة تاریخ را عوض نکرد، دیگر چه کتابی می تواند این کار را انجام دهد؟ با این که قرآن در دست امامان بود، ولی آن ها را به حکومت نرساند و جلوی تندباد حوادث را نگرفت و از غیبت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه جلوگیری نکرد. خود رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز همواره در هراس بود و مجبور شد دعوتش را سه سال به صورت پنهانی انجام دهد. تورات نیز مانع از هراس حضرت موسی علیه السلام نگردید و وی مجبور شد مخفی شود و از فرعون بگریزد تا کشته نشود. همچنین مانع از توطئۀ قتل حضرت عیسی علیه السلام نشد، تا این که خدا او را از دیدگان قومش پنهان ساخت و به سوی خود بالا برد و همچنان پنهان خواهد ماند تا در آخرالزمان بازگردد.

سوم: به کارگیری ادبیات سخیف، با منطق علمی که مورد استفادة انسان های با شخصیت است، منافات دارد. به طور معمول، انسان هایی که برای اثبات ادعای خود دلیلی ندارند، از چنین ادبیاتی استفاده می کنند و برای دور ساختن مردم از حقیقت، به چنین روش هایی پناه می برند. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

محرومیت مردم از کتاب های ائمه(علیهم السلام)
پرسش شمارۀ 10 (155)

اکنون کتاب های امامان شیعه کجاست؟ امام مورد انتظارشان، برای ارائۀ این کتاب ها به مردم، منتظر چیست؟ آیا اصلاً مردم در امور دینی خود، نیازی به این کتاب ها دارند؟ اگر مردم به این منابع نیاز دارند، پس چرا مسلمانان از زمان مخفی شدن امام خیالی شیعیان که نزدیک به یازده قرن از آن می گذرد، از چشمۀ هدایت خود دور مانده اند؟ گناه اقشار مختلف مردم چیست که از این گنج ها

ص:100

محروم شده اند؟ اگر مسلمانان نیازی به این منابع ندارد، پس این همه ادعاچیست؟ چرا شیعه از چشمۀ حقیقی هدایت _ یعنی کتاب خدا و سنت رسول صلی الله علیه و سم _ روی گردان است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: همان گونه که میراث پیامبران، نزد جانشینان و اوصیای آن ها می ماند و به انبیای بعدی می رسید، میراث اوصیا نیز به امامان بعدی می رسد. بر همین اساس، این کتاب ها و دیگر میراث پیامبران، نزد امام معصوم است؛ خواه حاضر باشد و خواه در غیبت به سر برد.

دوم: ائمه صلوات الله علیهم بسیاری از محتوای آن کتاب ها را برای مردم بیان فرموده اند. فقط می ماند مصحف فاطمه سلام الله علیها که هیچ ضرورتی ندارد ما در صدد فهم و اطلاع از مطالب آن باشیم؛ چون حاوی وصیت نامه و سرنوشت فرزندان آن حضرت است و چه بسا بیشتر محتوای آن، به خود حضرت زهرا سلام الله علیها و نوادگان و امامان از نسلش اختصاص داشته باشد. همچنین اخبار مربوط به فتنه های آخرالزمان که در مصحف فاطمه سلام الله علیها آمده است، چه بسا همان هایی باشد که ائمه صلوات الله علیهم در طول سالیان متمادی و به مناسبت های مختلف بیان کرده اند. شاید کتاب جفر ابیض نیز به گونه است که فقط ائمه صلوات الله علیهم باید از محتوای آن آگاه باشند. پس تحکم به امام مهدی علیه السلام که «چرا این کتاب ها را به مردم ارائه نمی کند»، سخنی نابه جا است.

ص:101

سوم: این که پرسش گر از امام مهدی علیه السلام با تعبیر «امام خیالی» یاد می کند، شایستۀ یک محقق با انصاف نیست؛ به ویژه آن که ده ها تن از علمای اهل سنت، به ولادت و وجود آن حضرت تصریح کرده اند و این اعتقاد، ویژة شیعیان نیست.

پیش تر نیز یادآور شدیم که پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث ثقلین فرمود: «قرآن و اهل بیت، تا روز قیامت از یکدیگر جدا نمی شوند» و «امامان پس از من، دوازده نفرند». این دو حدیث، دلالت می کند که یکی از امامان اهل بیت صلوات الله علیهم برای همیشه و تا روز قیامت زنده خواهد بود. احادیثی هم وجود دارد مبنی بر این که «هیچ گاه زمین خالی از حجت خدا نمی ماند».(1).

چهارم: امام مهدی علیه السلام هیچ یک از اقشار مردم را از هدایت محروم نکرده است؛ بلکه مردم باعث محرومیت خود شده اند و ظهور آن حضرت را به تعویق انداخته اند؛ چرا که آن ها به وظیفۀ خود _ که یاری رساندن و پیروی کردن از امام است _ اقدام نمی کنند و جلوی یورش سرکشان به امام و یاران و دوستانش را نمی گیرند.

پنجم: هیچ ضرورتی ندارد که میراث موجود نزد پیامبران علیهم السلام، مدام به مردم نشان داده شود. همین که مردم بدانند این پیامبر، میراث پیامبران گذشته را دارد و عصای موسی و انگشتر سلیمان و تورات و انجیل و زبور و غیره در دست او است، کافی است تا مطمئن شوند که او با منبع الهی ارتباط دارد و برگزیده

ص:102


1- . ر.ک: ینابیع الموده، ج 1، ص 75 و ج 3، ص 360؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 9، ص 305 به نقل از فرائد السمطین؛ الامالی، شیخ صدوق، ص 253؛ کمال الدین، ص 207؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 48؛ بحار الانوار، ج 23، ص 6 و 48 و 49 و ج 52، ص 92؛ خلاصه عبقات الانوار، ج 4، ص 326؛ مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 205؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 9، ص 8؛ نهج السعاده، ج 8، ص 393؛ الامالی، مفید، ص 250؛ رسائل فی الغیبة، مفید، ج 2، ص 12؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 211؛ البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان، ص 171 و 32؛ الغیبة نعمانی.

خداوند است و اطاعت و یاری و فرمان برداری و همراهی با او لازم می باشد. وجود این میراث ها، لطف خداوند است تا راه هدایت مردم هموار شود.

ششم: اعتقاد شیعه به کتاب های موجود در نزد ائمه صلوات الله علیهم، آن ها را از قرآن و سنت روی گردان نکرده است؛ همچنان که اعتقاد مسلمانان _ اعم از شیعه و سنی _ به تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم، موجب روی گردانی آن ها از کتاب و سنت نشده است. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

آیات سخیف (نعوذ بالله)
پرسش شمارۀ 11 (176)

دو گروه پیش روی ما قرار دارند: یک گروه، کتاب خدا را مورد طعن قرار می دهند و مدعی هستند که قرآن دچار تحریف و دگرگونی شده است. در رأس این گروه، نوری طبرسی قرار دارد که نویسندۀ کتاب مستدرک _ یکی از هشت کتاب حدیثی معتبر شیعه _ می باشد. او کتابی به نام فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب دارد که در آن، دربارۀ تحریف قرآن نوشته است: «یکی از دلایل تحریف قرآن این است که بخش هایی از آن،زیبایی و شیوایی معجزه گون دارد و بخش هایی از آن، سست و سخیف می باشد».(1).

سید عدنان بحرانی می نویسد: «با توجه به این که نظریة تحریف و دگرگونی قرآن، در بین شیعیان و اهل سنت رایج است و صحابه و تابعین، آن را مسلّم می دانستند و فرقه حقه نیز بر آن اجماع دارد و از ضروریات مذهب شان می باشد و در این خصوص، احادیث شان یکدیگر را تأیید می کنند، پس فایدۀ چندانی

ص:103


1- .فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب،ص211.

ندارد که در این زمینه، به ذکر اخباری بپردازیم که از فراوانی، قابل شمارش نیست و از حد تواتر گذشته است».(1)

یوسف بحرانی می گوید: «آنچه در این احادیث آمده است، به طور صریح و روشن، بر نظر ما دلالت می کند و به وضوح، گفتة ما را تأیید می نماید. با وجود فراوانی و گستردگی این احادیث، اگر بتوان بر آن ها نقصی وارد کرد، بی شک می توان به همة احادیث وارد شده در شریعت، نقص وارد نمود؛ چرا که منبع و راویان و مشایخ و ناقلان و روش نقل آن ها یکی است. به جان خودم سوگند که پذیرفتن «عدم تغییر و دگرگونی در قرآن»، تنها از خوش باوری و ساده لوحی نسبت به عملکرد حکام ستم پیشه و عدم خیانت آنان به امامت کبری ناشی می شود؛ در حالی که خیانت آن ها نسبت به دیگر امانت ها آشکار می باشد و ضررش برای دین، به مراتب بیشتر است».(2)

این گروه، با اعتقاد به تحریف قرآن، آشکارا بر آن خدشه وارد می کنند. گروه دیگر که همان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم هستند، از نظر شیعة دوازده امامی، گناهی نابخشودنی دارند. گناه شان این است که به جای علی، ابوبکر را به خلافت برگزیدند. علمای شیعه برای گروه نخست که کتاب خدا را خدشه دار کردند، عذرها می آورند و نهایت چیزی که دربارۀ آن ها می گویند، این است که «آن ها دچار اشتباه شدند» و «اجتهاد کردند و تأویل نمودند و ما در این نظریه، با آن ها موافق نیستیم».

کاش می فهمیدیم که چطور می توان در مسألۀ تحریف یا عدم تحریف قرآن، اجتهاد کرد؟ این چه اجتهادی است که آن خطاکار می گوید: «آیات سست و

ص:104


1- . مشارق الشموس الدریه، ص 126.
2- . الدرر النجفیه، یوسف بحرانی، چاپ مؤسسه آل البت لاحیاء التراث، ص 298.

سخیفی در قرآن وجود دارد». به خدا این اجتهاد نیست؛ این مصیبت عظمی است.

برای نمونه، نظر یکی از علمای دوازده امامی را دربارۀ قائلان به تحریف، یادآور می شویم تا تناقض را خوب بنگرید. سید علی میلانی _ از علمای بزرگ شیعه در عصر حاضر _ در صفحۀ 34 کتاب عدم تحریف القرآن، به دفاع از میرزای نوری می پردازد و می نویسد: «میرزای نوری، یکی از بزگ ترین محدثان است و به او احترام می گذاریم. میرزای نوری، یکی از بزرگان علمای ما است و نمی توانیم با این بهانه ها به او اهانت کنیم. اصلاً این کار جایز نیست و حرام است. او محدثی بزرگ در میان علمای ما است».(1).

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در پاسخ باید بگویم که آنچه از محدث نوری نقل شد، دقیق نیست. پرسش گر به نقل از محدث نوری نوشت: «یکی از دلایل تحریف قرآن این است که بخش هایی از آن، زیبایی و شیوایی معجزه گون دارد و بخش هایی از آن، سست و سخیف است». همچنین گفت: «این چه اجتهادی است که آن خطاکار می گوید: "آیات سست و سخیفی در قرآن وجود دارد". به خدا این اجتهاد نیست؛ این مصیبت عظمی است».

این سخن، نادرست است و تحریفی زشت و ننگین در کلام میرزای نوری صورت گرفته است. ذیل آیۀ «وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا؛(2)

ص:105


1- ثم ابصرت الحقیقه، ص 294.
2- سوره النساء، آیه 82.

اگر قرآن از نزد کسی غیر از خدا آمده بود، در آن اختلاف بسیار می یافتند»، محدث نوری برای روشن شدن معنای «اختلاف» می نویسد:

اختلاف و دوگانگی در قرآن، ممکن است چندین مصداق داشته باشد:

1. اختلاف و تناقض معنایی: مثل این که یک بار، معنایی را اثبات کند و بار دیگر نفی نماید.

2. اختلاف در نظم: مثلاً بخش هایی از آن، زیبایی و شیوایی معجزه گون داشته باشد و بخش هایی از آن، سست و سخیف باشد.

3. اختلاف در درجة فصاحت: به این نحو که بعضی از آیات، در بالاترین درجۀ فصاحت باشد و برخی دیگر، در پایین ترین درجه قرار گیرد.

4. اختلاف در احکام: به این معنا که چیزی به خاطر وجود حُسنی که در آن است، واجب باشد و چیز دیگر با داشتن همان حسن، واجب نباشد. و همچنین در امور حرام.

5. اختلاف در ساختار کلمه: کلمه ای در یک موضوع، شکل های مختلف به خود گیرد.

6. ممکن است اختلاف، در خواندن و نوشتن اجزای یک آیه صورت پذیرد.

به کار بردن کلمۀ «اختلاف» برای این معانی، در عرف رایج است و از نظر لغوی نیز صحیح می باشد؛ همچنان که اگر در یکی از وجوه مذکور، اختلافی وجود داشته باشد _ خواه اختلاف به نحو عموم و خصوص باشد و خواه به نحو تباین _ گفته می شود: «نسخه های این حدیث و شعر و کتاب، با هم اختلاف دارند».

این آیه، وقوع چنین اختلاف هایی را به طور کل، از قرآن نفی می کند. اگر کسی مدعی چنین اختلافاتی باشد، باید آن را ثابت نماید؛ همان گونه که

ص:106

وجود ناسخ و منسوخ را ثابت می کند. به خواست خدا در بحث های آتی، سستی دلایل ارائه شده توسط مدعیان، ذکر خواهد شد.(1)

روشن است که مراد میرزای نوری، مخالف چیزی است که پرسش گر به او نسبت می دهد. وی می خواهد شکل های گوناگون «اختلاف» را بیان کند که خدا در آیۀ «وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا»(2).

آن را نفی فرموده است. او به طور قاطع ابراز می دارد: «کسانی که ادعا می کنند چنین اختلاف هایی در قرآن وجود دارد، نمونه های بسیار ضعیفی برای ادعای خود ارائه کرده اند که راه به جایی نمی برد».

فصل الخطاب در ترازوی داوری

دربارۀ کتاب فصل الخطاب باید بگویم که متأسفانه محدث نوری در نوشتن این کتاب، فریب روایات غیر شیعه را خورده و به دام آن ها گرفتار شده است؛ چون این روایات را به صورت مدون، در صحیح ترین کتاب های اهل سنت یافته است. کتاب فصل الخطاب می تواند بهترین شاهد بر سخن ما باشد؛ چرا که مبتنی بر دوازده دلیل است که ده دلیل آن، برگرفته از کتب اهل سنت است و به ندرت در کتاب های شیعه وجود دارد. تنها دو دلیل از دلایل دوازده گانه، از کتاب های شیعه گرفته شده است که کمتر در کتب اهل سنت دیده می شود. دلایل محدث نوری را می توان به این شکل خلاصه کرد:

دلیل نخست بر پایۀ روایات اهل سنت و اندکی از روایات شیعه می باشد که در آن ها آمده است: «هر چه در امت های پیشین واقع شد، در این امت نیز روی خواهد داد». به گفتۀ او، «از جمله آن وقایع، تحریف کتاب خدا است».

ص:107


1- . فصل الخطاب، ص 211 _ 212.
2- . سوره نساء، آیه 82.

مسلم است که این استدلال، منطق باطلی دارد. مقصود روایات، آن است که صورت کلی آن حوادث _ از حیث محتوا و مضمون، به نحو کلی و عمومی _ در این امت نیز رخ می دهد؛ مانند حوادث اجتماعی و وقایع تاریخی. وگرنه حوادث بسیاری در امت های گذشته رخ داده بود که در این امت اتفاق نیفتاد؛ مانند: گوساله پرستی، سرگردانی بنی اسرائیل در تیه، غرق شدن فرعون، ملک سلیمان، صعود عیسی به آسمان، مرگ هارون وصی موسی پیش از موسی، عذاب استیصال، تولد عیسی بدون پدر، داستان اصحاب کهف، داستان کسی که خدا او را یکصد سال در مرگ فرو برد و سپس زنده کرد.

اگر این روایت صحیح باشد، نشان می دهد که در برخی حوادث، شباهت هایی بین رخدادهای مربوط به امت های پیشین و این امت وجود دارد. البته تحریفی که در امت های پیشین صورت گرفته بود، در این امت نیز عده ای بدان اقدام کردند،ولی ناکام ماندند. هنگامی که تلاش آن ها برای تحریف متن قرآن به نتیجه نرسید، به تحریف معانی و حدود آن دست زدند. اگر چه آن ها ظاهر قرآن را حفظ کردند، ولی نتیجۀ دو تحریف در این امت و امت های گذشته، یکی بود.

یکی از دلایل در امان ماندن قرآن از تحریف ظاهری، حدیث ثقلین است. قرآن، یکی از دو ثقلی است که تا روز قیامت، امت اسلامی را از گمراهی حفظ می کند و کتاب دین خاتم به شمار می آید؛ دینی که خداوند وعده فرموده است که آن را بر همة ادیان پیروز گرداند، اگر چه کافران را خوش نیاید. قرآن معجزة جاودان و حجت صامت الهی و هم تراز با حجت ناطق خداوند است. پس ضمن اثبات اعجاز و جاودانگی اش، باید حفظ آن تضمین شود تا اعجاز آن پایدار بماند؛ بر خلاف کتاب های پیشین که اصلاً معجزه نبودند تا به عنوان معجزۀ پیامبران، ماندگار و جاوید بمانند. از این رو، خدا حفاظت آن کتاب ها را تضمین نکرد؛ اما

ص:108

قرآن باید حفظ شود و تا روز قیامت، از هر گونه تحریف لفظی مصون بماند تا به همراه عترت، امت را از گمراهی نگه دارد.

خلاصه این که منظور از سنت های وارد شده در روایات، سنت های تکوینی نیست؛ زیرا تحریف کتاب خدا و بازیچه قرار دادن آن، از سنت های تکوینی به شمار نمی آید؛ بلکه سنت الهی بر این است که کتاب خدا بدون هیچ گونه تغییر و تحریفی، به حال خود باقی بماند. این سنت ها که بر اساس اصول و قواعد صحیح و دقیق در جریان است، بازیچه قرار دادن قرآن را برنمی تابد.

اگر بخواهیم با صرف نظر از روایات، تنها آیاتی را مورد بررسی قرار دهیم که به سرگذشت و روش امت های پیشین می پردازد که هم سان با سرگذشت این امت بوده اند، مجال گسترده ای می طلبد که از توان این کتاب خارج است. به عنوان نمونه: تکذیب، عناد، طرد، اقدام به قتل، تهدید، آزار، کشتن ذریۀ پیامبران،تلاش برای تحریف کتاب خدا (هر چند تحریف معنایی)، سوزاندن کتاب خدا، ادعاهای دروغین در مورد وجود آیاتی که در حقیقت جزئی از کتاب خدا نبودند، قرار دادن اقوال دانشمندان و راهبان به عنوان دین و شریعت، رها کردن موسی و هارون و اهل بیت هارون، و دیگر مواردی که در آیة «رضاع کبیر» و «رجم شیخ و شیخه» می توان یافت. شبیه این امور، در این امت نیز روی داده است و اگر بخواهیم به آن ها بپردازیم، سخن به درازا می کشد و نیاز به تألیف کتابی مستقل دارد.

دلیل دوم محدث نوری رحمه الله، بر پایۀ روایات اهل سنت است که از گردآوری قرآن بر اساس شهادت دو شاهد حکایت دارند؛ یعنی این قرآن برای ما متواتر نیست و ممکن است تحریف شده باشد.

ص:109

البته شیعه این روایات را درست نمی داند. همان گونه که در کتاب حقائق

هامة حول القرآن نوشته ام، قرآن در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و به دست علی بن ابی طالب صلوات الله علیه گردآوری شد. برخی از صحابه نیز به صورت جزئی، اقدام به جمع آوری قرآن کردند؛ اما تدوین برخی از سوره ها، برای آن ها میسر نشد؛ همچنان که ابن مسعود این گونه بود. با این حال، بسیاری از قاریان و حافظان، قرآن را در سینه داشتند و هزاران تن از طبقات مختلف، پیوسته آن را بر زبان می راندند.

دلیل سوم میرزای نوری، بر پایۀ روایاتی از اهل سنت است که مدعی «نسخ تلاوت» در مورد برخی آیات می باشند. محدث نوری، نسخ تلاوت را رد می کند و این روایات را دلیلی بر تحریف قرآن می داند. ما در رد نسخ تلاوت، با او موافقیم؛ اما در مورد مثال هایی که آورده است، باید بگویم که این موارد، یا دعا است، یا سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله دچار دستکاری ناقلان شده است. چون در بسیاری از موارد، تعابیر ناموزون و غیر فصیح دیده می شود؛ در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله فصیح ترین فرد عرب بود. این احتمال نیز وجود دارد که آن عبارات، سخنان صحابه باشد، یا خبر واحدی که ساخته و پرداختۀ دشمنان اسلام است.

دلیل چهارم به دسته ای از روایات اهل سنت استناد دارد که از اختلاف مصحف صحابه و پس وپیش شدن برخی آیات حکایت می کند و از ترتیب قرآن بر اساس اجتهاد صحابه سخن می گوید. به نظر ما، هر چند این دسته از روایات، قابل اعتماد نیست؛ اما اگر صحت آن ها مورد پذیرش قرار گیرد، باز هم نمی تواند به معنای تحریف قرآن باشد.

دلیل پنجم میرزای نوری این است که مصحف صحابه، در نقل برخی کلمات و آیه ها و سوره ها _ مثل سورۀ خلع و حفد و غیره _ با هم اختلاف دارند.

ص:110

دربارۀ روایاتی که در خصوص کلمات وارد شده است، باید گفت که این کلمات، از قبیل تفسیر و تأویل و دعا هستند و روایاتی که دربارۀ فزونی برخی آیات و سوره ها وجود دارد، بدون شک صحیح نیستند.

دلیل ششم او این است که مصحف ابی بن کعب _ که بنا بر نظر غیر شیعه، داناترین فرد نسبت به قرائت قرآن بود _ دو سورۀ اضافه دارد: سورۀ خلع و حفد.

البته طبق نظر شیعه، داناترین افراد نسبت به قرائت قرآن، امام علی و اهل بیت او صلوات الله علیهم بودند. اگر روایت نقل شده دربارۀ ابی بن کعب صحیح باشد، چه بسا او آن دو را به عنوان دعا در مصحفش ذکر کرده است، نه به عنوان قرآن.

دلیل هفتم این است که طبق نقل اهل سنت، عثمان همة مصحف ها را سوزاند و مردم را مجبور کرد که قرآن را با یک قرائت بخوانند.

ما معتقدیم که به خاطر رواج قرائت های اشتباه و قرائت به لهجه های مختلف، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عثمان را در این کار پشتیبانی کرد. این کار، کاملاً درست

بود و می خواست قرآن را از تحریف نگه دارد، نه این که قرآن را تحریف نماید. البته امام علی صلوات الله علیه راضی به سوزاندن مصحف ها نبود؛ چرا که از آن نهی شده است.

دلیل هشتم او، روایات اهل سنت دربارۀ ناقص شدن قرآن و از بین رفتن بسیاری از آیات و سوره ها می باشد.

شیعه این روایات را مورد کنکاش قرار داده و صلاحیت آن ها را برای استدلال، رد کرده است. برای بررسی بیشتر، به فصل های مختلف کتاب حقائق هامّة حول القرآن مراجعه کنید.

ص:111

دلیل نهم او این است که طبق روایات شیعه، نام ائمه صلوات الله علیهم در همة کتاب های آسمانی آمده است. پس باید در قرآن نیز آمده باشد. وقتی نیست، پس حذف شده است.

شیعه پاسخ می دهد که تحریف لفظی کتاب های گذشته و ذکر نام ائمه در آن ها، هیچ ملازمه ای با تحریف لفظی قرآن و ذکر نام ائمه در آن ندارد؛ مگر این که منظور محدث نوری این باشد که تحریف معنوی که در این امت رخ داده، شبیه تحریف لفظی است که در کتب نازل شده بر پیشینیان رخ داده است. البته روایات وارد شده از ائمه صلوات الله علیهم، بر این موضوع دلالت می کند که به خاطر حفظ قرآن از تحریف، نام امام علی صلوات الله علیه هرگز در قرآن نیامد.

دلیل دهم مبتنی بر روایات اهل سنت دربارۀ اختلاف قرائات می باشد. او روایتی را ذکر کرده است که می گوید: «قرآن در هفت حرف نازل شد».

در کتاب حقائق هامة حول القرآن الکریم توضیح داده ام که قرائت های حاوی تبدیل و تحریف و فزونی و کاستی در کلمات قرآن، صحیح نیست. حدیث «نزول قرآن در هفت حرف» نیز صحیح نمی باشد. برای آگاهی بیشتر، می توانید به آن کتاب مراجعه کنید.

دلیل یازدهم میرزای نوری، برآمده از روایات منسوب به شیعه است که بیان گر تحریف قرآن می باشند.

همان گونه که در کتاب حقائق هامة حول القرآن آمده، شیعه این استدلال فاسد را رد می کند؛ چرا که این روایات، تأویل روشنی دارند و مرادشان تحریف معنوی است، نه تحریف لفظی. برخی از احادیث نادر در این خصوص را غالیان و راویان ضعیف و منحرف از مکتب اهل بیت صلوات الله علیهم نقل کرده اند و مضمون

ص:112

آن ها مخالف بایسته های قطعی است و نباید به آن ها توجه و اعتماد کرد. پیش تر گفته شد که مراد برخی روایات، بیان تأویل و تفسیر نازل شده از سوی خداوند است و به هیچ وجه، جزوی از قرآن به شمار نمی آید.

دلیل دوازدهم بر پایۀ روایات فراوانی است که حدود هزار روایت می باشد و به طور خاص، آیات تحریف شده را ذکر می کند.

بیشتر این روایات، در همان مواردی که پیش تر گفته شد، جای دارند؛ یا در صدد بیان تأویل و تفسیر و شأن نزول هستند. بسیاری از آن ها نیز تکراری اند و تنها برای افزایش سند روایات آمده اند. توضیح این مطلب، در چکیدة روایی خواهد آمد.

چکیده روایی

ما کتاب فصل الخطاب را مورد کنکاش قرار دادیم و بیش از سیصد و بیست روایت در آن یافتیم که به «سیاری» منتهی می شود. او فردی منحرف است و مذهب فاسدی دارد و از غالیانی به شمار می رود که امام صادق صلوات الله علیه او رالعن فرمود. همۀ علمای رجالی او را مورد سرزنش قرار داده اند و در صلاحیتش خدشه وارد کرده اند.

از مجموع هزار روایتی که محدث نوری آورده، بیش از ششصد روایت آن تکراری است و تنها تفاوت آن ها در این است که از کتاب های مختلف نقل شده اند؛ حال با یک سند یا سند های متفاوت. همچنین بیش از یکصد حدیث آن، دربارۀ قرائت های مختلف است که بیشتر آن ها، به نقل از کتاب مجمع البیان مرحوم طبرسی می باشد. او نیز غالباً از کتاب های اهل سنت نقل می کند و بسیاری از این روایات، بین شیعه و اهل سنت مشترک است. به ویژه آن که طبرسی،

ص:113

اهتمام خاصی به نقل روایت از برخی راویان اهل سنت _ همچون قتاده و مجاهد و عکرمه _ دارد. باقی ماندة روایات نیز به قدری کم است که قابل توجه و یادآوری نیست.(1)

علاوه بر مطالبی که گفته شد، باید توجه داشت که دسته ای از روایات مربوط به تحریف، از علی بن احمد کوفی نقل شده است که علمای رجال در وصفش گفته اند: «دروغ پرداز بود و مذهب فاسدی داشت».(2)

دسته ای دیگر از این روایات، از کسانی نقل شده است که متصف به ضعف و انحراف هستند؛ همانند یونس بن ظبیان که نجاشی او را ضعیف می داند و ابن غضائری دربارۀ او می گوید:

«دروغ پرداز و حدیث ساز و غالی است»؛(3).

و مانند منخل بن جمیل کوفی که دربارۀ او گفته اند: «غالی و منحرف و ضعیف است و روایاتش فاسد می باشد»؛ و مانند محمد بن حسن بن جمهور که غالی بود و مذهب فاسدی داشت و احادیث ضعیف نقل می کرد.

اعتماد به روایات این افراد، حتی در جزئی ترین مسائل فرعی نیز صحیح نیست؛ پس چگونه می توان در مسألۀ مهمی همچون تحریف قرآن _ که ایمان مسلمانان و سرنوشت اسلام بدان بستگی دارد _ به روایات آن ها اعتماد کرد!

باید تحقیق جامعی صورت گیرد تا روشن شود که رویکرد ویران گر غالیان و صاحبان مذاهب فاسد، در زدن برچسب تحریف به قرآن کریم، به چه دلیل بوده است؟ بدون شک، این افترا موجب شادی دین ستیزان و خرسندی سرکشان

ص:114


1- . این آمار را جناب حجت الاسلام و المسلمین شیخ رسول جعفریان برای ما فراهم آورد. این آمار و بسیاری از موارد ذکر شده دربارۀ «فصل الخطاب»، در کتاب «اکذوبة تحریف القرآن» ص 6871 آمده است.
2- . البیان، خویی، چاپ دار الزهراء، 1359 ﻫ.ق، ص 226.
3- . ر.ک: رجال النجاشی، ص 265؛ رجال ابن غضائری، ص 101؛ خلاصة الاقوال، ص 419؛ رجال ابن داود، ص 285؛ قاموس الرجال، تستری، ج 11، ص 167.

یهودی و مسیحی می شود و آنان را برمی انگیزد تا با تمام توان، در پی اشاعة این مطالب بر آیند.

همان گونه که زرقانی در کتاب مناهل العرفان(1) و رحمت الله هندی در کتاب اظهار الحق آورده اند، بدیهی است که غالیان جزو شیعه نیستند؛ بلکه شیعیان از آن ها دوری می جویند و تکفیرشان می کنند. پس صحیح نیست که یاوه ها و بدعت های غالیان، به شیعه نسبت داده شود.

اصول حدیثی شیعه

سوم: سخن پرسش گر که می گوید: «کتاب مستدرک میرزای نوری، یکی از اصول هشت گانة حدیثی شیعه است»، باید مورد بررسی قرار گیرد:

الف: میرزای نوری رحمه الله از رجال سده های نخستین و میانه نیست؛ بلکه حقیقتاً از علمای معاصر است که در سال 1320 ﻫ.ق وفات یافت. پس چگونه ممکن است کتاب او از اصول هشت گانۀ حدیثی شیعه باشد؟ حتی کتاب وسائل الشیعه _ که کتاب مستدرک محدث نوری در تکمیل آن نوشته شده است _ جزو اصول حدیثی شیعه به شمار نمی آید؛ چرا که مؤلف آن، در سال های آغازین سدة دوازدهم از دنیا رفته است و در کتاب خود، تنها از کتا ب های چهارگانه _ یعنی کافی، تهذیب، استبصار و من لا یحضره الفقیه _ و گاه از غیر آن ها نقل می کند.

ب: اگر فرض کنیم کتاب حدیثی میرزای نوری، مورد پذیرش و اعتماد شیعیان است، این پذیرش و اعتماد، به خاطر وثاقت و امانت و دقت او در نقل حدیث می باشد. در پذیرش احادیث، همین اندازه کافی است.

ص:115


1- . مناهل العرفان، ج 1، ص 273 و 274.

ج: کاش پرسش گر، دیگر اصول هشت گانۀ حدیثی شیعه را نیز نام می برد؛ چون ما غیر از کتاب های چهارگانه، کتاب دیگری سراغ نداریم. چه بسا او می خواسته دو کتاب وسائل الشیعه و مستدرک الوسائل را هم به اصول حدیثی شیعه بیفزاید؛ که در این صورت، شش کتاب می شود و دو کتاب دیگر در ذمۀ او باقی می ماند. البته ما تردید داریم که آن دو کتاب باقی مانده، ارزش علمی چندانی داشته باشند و بتوان آن ها را جزو اصول حدیثی شیعه به شمار آورد!

اهل سنت و تحریف قرآن

در حالی که شماری از علمای اهل سنت، قائل به تحریف قرآن هستند، چگونه پرسش گر به خود اجازه می دهد نظریۀ عدم تحریف قرآن را به همة اهل سنت نسبت دهد؟

شماری از علما گفته اند: «برخی از اخباری های شیعه و گروهی از حشویة اهل سنت، معتقد به تحریف قرآن هستند».(1).

سید ابوالقاسم علی بن احمد علوی کوفی، در رد حشویه و اخباری هایی که به مضمون خبر واحد عمل می کنند، کتاب التبدیل و التحریف را به رشتۀ تحریر در آورده است.(2).

صاحب کتاب الذریعه می گوید: «همان گونه که در کتاب النقد اللطیف فی نفی التحریف بررسی کرده ایم، هیچ یک از علما، به صحیح بودن خبرهای واحد که حشویة نخستین، در مورد برخی آیات ذکر کرده اند و شأن قرآن را لکه دار ساخته اند، حکم ننموده است».(3) از سخنان محمد بن قاسم انباری نیز فهمیده می شود که در زمان او، کسانی قائل به تحریف قرآن بوده اند.(4).

ص:116


1- . ر.ک: مجمع البیان، ج 1، ص 15؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 108؛ اجوبة مسائل، جار الله، ص 30.
2- . ر.ک: الذریعه، ج 3، ص 311.
3- ر.ک: الذریعه، ج 20، ص 189.
4- . الجامع لأحکام القرآن، ج 1، ص 81 و 82 و 83 و 84.

کسانی هم بودند که عثمان را به خاطر اجبار مردم بر خواندن مصحف یگانه، سرزنش می کردند و می پنداشتند که آیات منسوخ را قرائت می کنند.(1)

شعرانی می نویسد: «اگر صاحبان قلب های ضعیف دچار مشکل نمی شدند و حکمت در دست نااهلان قرار نمی گرفت، همۀ آنچه را که از مصحف عثمان افتاده است، بیان می کردم».(2).

امام حسن صلوات الله علیه نیز به انتقاد از معاویه می گفت: «او کسی است که ادعای تحریف قرآن را ترویج می دهد و اعتقاد دارد که قرآن با شهادت دو شاهد، نوشته شده است».(3)

ابن شاذان، اعتقاد به تحریف قرآن را جزو عیوب اهل سنت برمی شمارد و به این خاطر، آن ها را نکوهش می کند.(4)

این نشان می دهد که اخباری های شیعه که نظریۀ تحریف قرآن به آن ها نسبت داده می شود، پس از دورۀ ابن شاذان پا به عرصۀ وجود گذاشته اند؛ اما حشویۀ اهل سنت که اعتقاد به تحریف داشتند، از جهت زمانی مقدم بر او بوده اند.

این اواخر نیز یکی از نویسندگان مصری، کتابی به نام الفرقان نوشته و دانشگاه الازهر، آن را منتشر کرده است. او در این کتاب معتقد است که «این قرآن، با قرآنی که خدا بر رسولش نازل فرمود، اختلاف دارد».

ص:117


1- . الجامع لأحکام القرآن، ج 1، ص 84.
2- . شعرانی در کتاب الیواقیت و الجواهر. ر.ک: مقدمۀ مصحح تفسیر قمی، چاپ دار الکتب للطباعة و النشر، قم، ج 1، ص 22 به نقل از الکبریت الأحمر، چاپ شده در حاشیۀ الیواقیت و الجواهر، ص 143.
3- . الاحتجاج، ج 2، ص 7؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 369؛ بحار الانوار، ج 33، ص 271 و ج 44، ص 101 و ج 89، ص 47 و 48.
4- . ایضاح، ابن شاذان، ص 209 _ 229.
تقابل ناموفق

تقابل میان شیعه و صحابه که پرسش گر در موضوع تحریف قرآن به راه انداخته است، موجه نیست. چرا او این تقابل را میان شیعه و اهل سنت یا یکی ازفرقه های اهل سنت به راه نمی اندازد؟ شاید با من هم عقیده باشید که هدف او، تحریک و برانگیختن احساسات ضد شیعی است.

صحابه و تحریف قرآن

اگر بخواهیم این موضوع را بین شیعه و صحابه دنبال کنیم، می بینیم که در بین صحابه نیز کسانی قائل به تحریف قرآن بوده اند: در رأس آن ها، خلیفة دوم عمر بن خطاب قرار داشت که می خواست آیة «رجم زنای شیخ و شیخه» را با دستخط خود، در حاشیة مصحف بنویسد؛ همچنین ابن مسعود که معوذتین را در مصحف خود نیاورد؛ و عایشه که می گفت قسمتی از مصحفش را که زیر تخت بوده، بز خورده است؛ و حفصه که در مصحفش، «و صلاة العصر» را به آیة «حَافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلاَةِ الْوُسْطَی» اضافه دارد.

بنا بر روایت صحیح بخاری و مسلم و مسند احمد، عده ای از صحابه نیز معتقد بودند که «این مصحف ناتمام است». در این باره می توانید به کتاب حقائق

هامة حول القرآن الکریم مراجعه کنید و درستی مطلب را دریابید.

تفسیر نازل شده

شماری از احادیث معتبر در نزد شیعه، روشن می سازد که تفسیر برخی از آیات قرآن، به شکل حدیث قدسی از سوی خدا نازل می شد، یا توضیحاتی بود که جبرئیل علیه السلام از خدا می آموخت و به پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ می نمود؛ همچون

ص:118

اموری که فرشتگان به برخی از مردم خبر می دهند، بدون آن که چنین معارفی، جزو قرآن به شمار آید.

از مثال هایی که می تواند این مفهوم را به ذهن نزدیک سازد، حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله است که می فرماید: «نخستین چیزی که خدا آفرید، عقل بود. به او فرمود: رو کن، پس رو کرد. به او گفت: برگرد، پس برگشت. خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند که هیچ آفریده ای را نیافریده ام که در نزد من، محبوب تر از تو باشد. به وسیلة تو نکوهش می کنم و به وسیلة تو پاداش می دهم و به وسیلة تو عقوبت می کنم».(1)

احادیث قدسی، به طور فراوان در کتاب های حدیثی و روایی آمده است. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:119


1- . من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 369؛ کنز الفوائد، ص 14؛ مکارم الاخلاق، طبرسی، ص 442؛ مستطرفات السرائر، ص 621؛ جواهر السنیه، حر عاملی، ص 145؛ بحار الانوار، ج 74، ص 59؛ جامع احادیث الشیعه، ج 1، ص 343؛ مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 316؛ نهج السعادة، ج 8، ص 185. ر.ک: کشف الخفاء، ج 1، ص 263؛ الوافی بالوفیات، ج 6، ص 187؛ سبیل الهدی و الرشاد، ج 7، ص 5؛ اعلام الدین فی صفات المؤمنین، دیلمی، ص 172؛ الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 63.

ص:120

بخش دوم: امام و امامت

اشاره

ص:121

ص:122

فصل اول: امامت

دوستی با علی و بیعت با ابوبکر
پرسش شمارۀ 12 (175)

علمای شیعه دوازده امامی، از محبت انصار نسبت به علی بن ابی طالب، بسیار یاد می کنند و می گویند که انصار در جنگ صفین، جزو سپاه او بودند. باید به آن ها گفت که اگر موضوع از این قرار بود، پس چرا خلافت را به او نسپردند و آن را به ابوبکر واگذار کردند؟

آن ها در این باره، هیچ جواب قانع کننده ای ندارند. نگاه انصار و مهاجرین به مسأله خلافت، عمیق تر و درست تر از نگاه ما بود. آن گروه مؤمن، بین خلافت و ابراز عواطف به نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و سلم فرق می گذاشتند.

در کتاب های شیعه، انصار به خاطر هم گامی با علی در جنگ صفین، مورد ستایش قرار می گیرند و در همان کتاب ها، انصار به خاطر ماجرای سقیفه، به ارتداد و واپس گرایی متهم می شوند! آن ها با معیار شگفت انگیزی، اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم را می سنجند: اگر صحابه در کاری با علی همراه باشند، بهترین

ص:123

مردم هستند؛ و اگر با مخالفان علی باشند یا بر خلاف خواستۀ علی قدم بردارند، مرتد و مصلحت اندیش و منافق به حساب می آیند!

اگر شیعیان بگویند که «ما به خاطر انکار خلافت علی بن ابی طالب، صحابه را محکوم به ارتداد و واپس گرایی می کنیم»، باید به آن ها گفت: وقتی شیعیان دوازده امامی می گویند که حدیث غدیر، متواتر است و صدها تن از صحابه آن را روایت کرده اند، پس انکار چه معنایی دارد؟ وقتی من به زبان خود اقرار می کنم که رسول خدا صلی الله علیه و سلم دربارۀ علی فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، چگونه ممکن است نص خلافت را انکار کرده باشم؟

اگر در جواب گفته شود که «صحابه، معنای حدیث را انکار کردند»، باید به آن ها گفت که چرا نظر خود را در تفسیر این حدیث، حق مطلق می دانید؟ آیا شما از صحابة رسول خدا _ که در آن برهه زندگی می کردند و با گوش خود این حدیث را شنیدند _ داناتر و عاقل تر هستید؟ آیا شما زبان عربی را بهتر از آن ها می دانید؟ یا چیزی از این حدیث می فهمید که آن ها نمی فهمیدند؟(1).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: وقتی می گوییم که «اهل فلان شهر، کسی را دوست دارند»، به این معنا نیست که در بین آن ها کسی دشمن او نیست، یا کسی نیست که او را نشناسد، یا این موضوع برای همه اهمیت داشته باشد. همچنین وقتی می گوییم: «اهل فلان شهر، سخاوتمند یا شجاع یا بخیل هستند»، به این معنا است که اغلب آن ها این

ص:124


1- . ثم ابصرت الحقیقة، محمد سالم خضر، ص 291 _ 292.

ویژگی ها را دارند. از این رو برخی از رهبران اوس _ همچون اسید بن خضیر _ که از انصار بودند، در حمله به خانة حضرت فاطمه صلوات الله علیها شرکت داشتند.

دوم: در پاسخ به پرسش 83 یادآور شده ام که وقتی انصار دیدند کارها در مسیری قرار گرفته که از آن واهمه دارند، پیش دستی کردند و ناخواسته گرفتار شدند. هنگامی که دیدند غاصبان خلافت برای رسیدن به اهداف خود تصمیم جدی دارند و رویارویی با آن ها مخاطره آمیز است، از برخوردهای صورت گرفته با دختر پیامبر صلی الله علیه و آله درس گرفتند و فهمیدند بازگشت برای آن ها ایمن تر است. اصلاً خلافت در دست انصار نبود که آن را _ به دلخواه یا از روی احترام _ به کسی بسپارند. آن ها به خاطر راحت طلبی و عافیت جویی، تسلیم وقایع شدند.

سوم: وقتی ابوبکر بر امور مسلط شد و انصار آرزوهای خود را از دست رفته دیدند، فریاد زدند که «جز با علی بیعت نمی کنیم».(1).

ولی فریاد آن ها زیر فشارهای روزافزون و اختلاف های پیش آمده، در هم شکست. حساسیت های قبیله ای که ابوبکر با سخنانش برانگیخته بود، باعث شد این نداها شنیده نشود و همانند صدایی گنگ، در پهنای بیابانی وسیع گم شود؛ چرا که مهاجرین، به رهبری ابوبکر و عمر، به خانة حضرت زهرا صلوات الله علیها یورش بردند و شد آنچه شد.

اوضاع به گونه ای بود که پافشاری در برابر غاصبان، خطر داشت و موجب آزار انصار و دیگران می گردید.

ص:125


1- . ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، دار المعارف، ج 3، ص 202 و چاپ الاستقامه، ج 2، ص 443؛ بحار الانوار، ج 28، ص 311 و 338، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 325؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 22؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 82؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 401؛ السقیفه، مظفر، ص 73 و 98 و 142؛ الغدیر، ج 5، ص 370 و ج 7، ص 78؛ غایة المرام، ج 5، ص 322 و ج 6، ص 20.

چهارم: شیعیان، انصار را متهم به ارتداد و بازگشت به کفر و شرک نمی کنند؛ بلکه سخن قرآن را می گویند که فرمود: «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ؛(1).

اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقاید خود] باز می گردید؟». آن ها همان چیزی را می گویند که طبق روایات صحیح اهل سنت، در روز قیامت به پیامبر صلی الله علیه و آله گفته می شود: «تو نمی دانی صحابه پس از تو، چه بدعت هایی گذاشتند! آن ها به گذشتۀ خود واپس گراییدند».(2).

ص:126


1- . سوره آل عمران، آیه 144.
2- . ر.ک: صحیح بخاری، چاپ محمد علی صبیح، ج 6، ص 69 و 70 و 122 و ج 8 و ص 136 و 148 و 150 و 151 و 149 و 169 و 202 و ج 9، ص 58 و 59 و 63 و 64 و چاپ دار الفکر، ج 5، ص 192 و 240 و ج 7، ص 195 و 206 و 207 و 208 و ج 8 و ص 87؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 58 و 150 و ج 7 و ص 67 و 68 و 70 و 71 و 96 و 122 و 123 و ج 8، ص 157؛ مسند احمد، ج 1، ص 235 و 253 و 384 و 402 و 406 و 407 و 425 و 439 و 453 و ج 3، ص 28 و 102 و 281 و ج 5، ص 48 و 50 و 339 و 388 و 393 و 400 و 412؛ کنز العمال، چاپ هند، ج 11، شماره 1416 و 2416 و 2472 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 4، ص 543 و ج 5، ص 126 و ج 11، ص 177 و ج 13، ص 239 و ج 14، ص 358 و 417 و 418 و 419 و 433 و 434 و 435 و 436؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 407؛ المغازی، واقدی، ج 1، ص 410؛ الاستیعاب، در پاورقی الاصابة، ج 1، ص 159 و 160 و چاپ دار الجیل، ج 1، ص 164؛ الجمع بین الصحیحین، شماره 131 و 267؛ الاقتصاد، شیخ طوسی، ص 213؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 93؛ شرح اصول الکافی، ج 12، ص 131 و 378 و 379؛ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق انصاری، ص 163 و 270؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 228 و ج 2، ص 277؛ کتاب الغیبة، نعمانی، ص 54؛ المسترشد، ص 229؛ الافصاح، شیخ مفید، ص 51؛ التعجب، کراجکی، ص 89؛ کنز الفوائد، کراجکی، ص 60؛ العمدة، ابن بطریق، ص 466 و 467؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 376 و 377 و 378؛ الملاحم، ابن طاووس، ص 75؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 81 و ج 3، ص 107 و 140 و 230؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 59؛ اصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 65 و 66 و 67؛ الصوارم المهرقة، ص 10؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 140 و 240 و 262 و 263 و 264؛ بحار الانوار، ج 8، ص 16 و 27 و ج 23، ص 165 و ج 28، ص 19 و 24 و 25 و 26 و 27 و 28 و 29 و 127 و 282 و ج 29، ص 566 و ج 31، ص 145 و ج 37، ص 168 و ج 69، ص 148؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 394 و 395؛ النص و الاجتهاد، ص 524 و 525؛ جامع احادیث الشیعة، ج 26، ص 103؛ الغدیر، ج 3، ص 296؛ مستدرک سفینة البحار، ج 6، ص 175؛ مکاتیب الرسول، ج 1، ص 576؛ مواقف الشیعة، ج 3، ص 208؛ میزان الحکمة، ج 2، ص 1062 و ج 3، ص 2188؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1016؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 38 و ج 5، ص 4؛ سنن نسائی، ج 4، ص 117؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 501 و ج 4، ص 452؛ شرح مسلم، نووی، ج 3، ص 136 و ج 4، ص 113 و ج 15، ص 64؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 85 و ج 9، ص 367 و ج 10، ص 365؛ فتح الباری، ج 11، ص 333 و ج 13، ص 3؛ عمدة القاری، ج 15، ص 243 و ج 18، ص 217 و ج 19، ص 65 و ج 23، ص 106 و 137 و 140 و ج 24، ص 176؛ تحفة الاحوذی، ج 7، ص 93 و ج 9، ص 6 و 7؛ مسند ابی داود طیالسی، ص 343؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 415 و ج 8، ص 139 و 602؛ مسند ابن راهویه، ج 1، ص 379؛ منتخب مسند، عبد بن حمید، ص 365؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 213؛ الآحاد و المثانی، ج 5، ص 352؛ سنن الکبری، نسائی، ج 1، ص 669 و ج 6، ص 339 و ص 408؛ مسند ابی یعلی، ج 7، ص 35 و 40 و 434 و ج 9، ص 102 و 126؛ صحیح ابن حبان، ج 16، ص 344؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 125 و ج 6، ص 351 و ج 7، ص 166؛ المعجم الکبیر، ج 7، ص 207 و ج 12، ص 56 و ج 17، ص 201 و ج 23، ص 297؛ مسند الشامیین، ج 3، ص 16 و 310 و ج 4، ص 34؛ مسند شهاب، ج 2، ص 175؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 5، ص 111؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 291 و 292 و 293 و 301 و 308 و ج 19، ص 222؛ ریاض الصالحین، نوری، ص 138؛ تخریب الاحادیث و الآثار، ج 1، ص 241؛ تعلیق التعلیق، ابن حجر، ج 5، ص 185 و 187؛ جامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 449؛ فیض القدیر، ج 5، ص 450؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 856؛ مجمع البیان، ج 10، ص 459؛ تفسیر الاصفی، ج 2، ص 1483؛ تفسیر الصافی، ج 1، ص 369 و ج 5، ص 382 و ج 7، ص 566؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 680؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 2، ص 195؛ تفسیر المیزان، ج 3، ص 380؛ تفسیر القرآن، صنعانی، ج 2، ص 371؛ جامع البیان، ج 4، ص 55؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1254؛ معانی القرآن، نحاس، ج 2، ص 382؛ تفسیر ثعلبی، ج 3، ص 126 و ج 10، ص 308؛ تفسیر السمعانی، ج 2، ص 77 و ج 6، ص 290؛ تفسیر بغوی، ج 2، ص 76؛ زاد المسیر، ج 8، ص 320؛ جامع احکام القرآن، ج 4، ص 168 و ج 6، ص 361 و 377؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 124 و ج 3، ص 261 و ج 4، ص 595؛ الدر المنثور، ج 2، ص 349 و ج 5، ص 96 و ج 17، ص 211 و ج 22، ص 45؛ طبقات المحدثین باصبهان، ج 3، ص 234؛ علل، دار قطنی، ج 5، ص 96 و ج 7، ص 299؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 20، ص 372 و ج 36، ص 8 و ج 47، ص 117؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 120؛ تاریخ المدینة، ابن شبة، ج 4، ص 1251؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 231؛ امتاع الاسماع، ج 3، ص 305 و 306 و ج 14، ص 222 و 223؛ بشارة المصطفی، طبری، ص 217؛ الدر النظیم، ص 444؛ نهج الایمان، ابن جبر، ص 583؛ العدد القویة، حلی، ص 198؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی، ج 10، ص 96؛ ینابیع المودة، قندوزی، ج 1، ص 398؛ النصائح الکافیة، محمد بن عقیل، ص 164 و 165.

شیعیان این ارتداد و انقلاب را به گونه ای تفسیر می کنند که از کرامت صحابه پاسداری شود و آن ها را از اتهام خروج از دین، در امان نگه دارد. به همین دلیل می گویند: مراد از ارتداد در این آیه و روایت، ارتداد از اطاعت و بیعت و امثال شیعیان این ارتداد و انقلاب را به گونه ای تفسیر می کنند که از کرامت صحابه پاسداری شود و آن ها را از اتهام خروج از دین، در امان نگه دارد. به همین دلیل می گویند: مراد از ارتداد در این آیه و روایت، ارتداد از اطاعت و بیعت و امثال این ها است؛ نه ارتداد کسانی همچون اسود عنسی که ادعای پیامبری کرد و ارتدادش در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد؛ و نه همانند نسبت ارتداد به صحابی مظلوم، مالک بن نویره که یک نفر بود و شمار اندکی از قبیله اش او را همراه می کردند. آیة مورد نظر، خطاب به همة صحابه است و روایت، اکثر

ص:127

صحابه را مورد بحث قرار می دهد. دلایل بسیاری وجود دارد که مالک بن نویره، اصلاً مرتد نشد؛ چرا که ابوبکر، خون بهای او را به برادرش پرداخت کرد.

پنجم: معیار شگفت انگیزی که پرسش گر از آن سخن می گوید، ساخته و پرداختۀ شیعیان نیست، بلکه برگرفته از کلام خدا و رسول است. گر چه می توانیم، اما نمی خواهیم در این باره، ده ها آیه و روایت صحیحی را که خود اهل سنت نقل کرده اند، ذکر کنیم. تنها به ذکر یک حدیث بسنده می کنیم که این حقیقت را به روشنی بیان می دارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «علی با حق است و حق با علی است. هر جا که علی باشد، حق بر مدار او می چرخد».(1).

معنای حدیث این است که هر کس با علی باشد، با حق است و هر کس با غیر علی باشد، بر حق نیست. پس اگر شیعیان، همراهان امام علی صلوات الله علیه را ستایش می کنند و مخالفانش را نکوهش می نمایند، بازخواست آن ها بی جا است.

ششم: پرسش گر گفت که «صحابه، منکر حدیث غدیر نبودند؛ چون آن را روایت کرده اند». در پاسخ باید بگویم که امام باقر صلوات الله علیه دربارۀ رفتار برخی گروه ها با قرآن، به سعد الخیر نوشت: «حروف قرآن را ادا می کنند و حدود آن را تحریف می نمایند».(2) با توجه به کلام امام، تکلیف مسلمانان تنها روایت کردن حدیث غدیر نیست؛ بلکه پذیرش مفهوم حدیث و پای بندی بدان و بازی نکردن با رهنمودهای آن هم مد نظر است. آنچه دربارۀ حدیث غدیر رخ داد، این بود:

ص:128


1- . ر.ک: المستدرک، حاکم، ج 3، ص 124؛ الجامع الصحیح، ترمذی، ج 3، ص 166؛ کنوز الحقائق، مناوی، ص 65 و 700؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 233 و 234؛ جامع الاصول، ج 9، ص 420؛ کشف الغمه، ج 2، ص 35 و ج 1، ص 141 و 146؛ الجمل، ص 36؛ تاریخ بغداد، ج 14، ص 322؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 119 و 124؛ تلخیص مستدرک ذهبی، حاشیه؛ نزل الابرار، ص 56؛ کنز العمال، ج 6، ص 157؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 297 و ج 18، ص 72؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 449.
2- . ر.ک: الکافی، ج 8، ص 53؛ بحار الانوار، ج 75، ص 359؛ الوافی، ج 5، ص 274؛ المحجة البیضاء، ج 2، ص 264؛ البیان، خویی، ص 249؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 106.

الف: اکثریت صحابه، به آنچه که این حدیث حکم می کرد و هدفی را که به آن ها نشان می داد، پای بند نبودند. از این رو، اکثر آن ها به بیعت با امام علی صلوات الله علیه وفا نکردند و هر یک دلیل خود را داشتند: یکی می خواست خود بر جایگاه خلافت تکیه زند؛ یکی می خواست در این کار، با دیگران همکاری نماید تا از پست های دنیوی و نفوذ و اموال بهره مند شود؛ یکی عافیت طلب بود و راحتی شخصی را بر دردسرهای احتمالی ترجیح می داد. هنگامی که قلب و عمل همراه نباشد، اقرار زبانی به چه کار می آید؟

ب: یکی از صحابه، به این بهانه که پیر و فراموش کار شده است، حدیث غدیر را کتمان نمود. امام علی صلوات الله علیه نفرین کرد که خدا او را گرفتار بلا سازد. و خداوند نفرین حضرت را مستجاب فرمود.(1).

ص:129


1- ر.ک: المعارف، ابن قتیبه، ص 580؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 19، ص 217 و ج 4، ص 74؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 232؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 156؛ مسند احمد، ج 1، ص 119؛ کنز العمال، حدیث شماره 36427؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 207؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 211 و ج 7، ص 347 و چاپ دار احیاء التراث، ج 5، ص 230؛ لطائف المعارف، ص 105؛ حلیة الاولیاء، ج 5، ص 26 و 27؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 420؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 214؛ تاریخ مدینة دمشق، ترجمة الامام علی علیه السلام، تحقیق محمودی، ج 2، ص 12 و 13؛ اختیار معرفة الرجال، ص 45؛ الامالی، صدوق، ص 106 و 107؛ الخصال، ج 1، ص 219؛ الارشاد، مفید، ج 1، ص 351؛ بحار الانوار، ج 37، ص 197 و 200 و 201 و ج 41، ص 204؛ نهج البلاغه، شرح عبده، ج 4، ص 74؛ عیون الحکم و المواعظ، ص 164؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 6، ص 338 و 339 و ج 8، ص 742؛ الغدیر، امینی، ج 1، بحث مناشدات که آن را با برخی از مصادر ذکر می کند؛ کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین، شیرازی، ص 42؛ رجال الکشی، نجف، چاپ اول، ص 30؛ مناقب العشره نقشبندی؛ سلسلة احادیث الصحیحه، البانی، ج 4، ص 340 به نقل از احمد و طبرانی، و اتحاف السادة المهرة بزوائد مسانید العشره بوصری، و مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 354، و مسند الفردوس دیلمی؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 208؛ مناقب الامام علی علیه السلام، ابن مغازلی، شماره 30؛ ترجمة الامام علی بن ابی طالب، ابن عساکر، شماره 522 و 530 و 531 و 532 و 533؛ المعجم الکبیر، طبرانی، شماره 4053؛ مسند احمد، ج 5، ص 419؛ مناقب علی، شماره 91؛ فضائل صحابه، شماره 967؛ المصنف، ابن ابی شیبه، شماره 2122 و دیگر منابع که بسیارند.

ج: عده ای خواستند دلالت این حدیث را با ادعاهای گزاف و باطل، به بازی بگیرند؛ آن هم با گزافه هایی که هیچ برهان الهی نداشت.

هفتم: کسی ادعا نمی کند که نسبت به زبان عربی، داناتر از دیگران است؛ اما حقیقت این است که هیچ یک از صحابه، دلالت حدیث غدیر را بر امامت و بیعت و ولایت _ به همان معنای صحیحی که شیعه می گوید _ انکار نکرده است.

هیچ یک تصریح نکرده اند که مراد از حدیث غدیر، غیر از آن چیزی است که علمای شیعه می فهمند.

نهایت چیزی که می توان گفت، این است که گروهی از صحابه _ از جمله امام علی صلوات الله علیه و بنی هاشم و دیگران _ با این که می خواستند به مقتضای این حدیث عمل کنند، ولی کاری از دستشان برنیامد. گروهی نیز بر خلاف این حدیث عمل کردند و خلافت را غصب نمودند و بیعتی را که در روز غدیر با امام بسته بودند، شکستند و با بهانه های واهی، کار خود را توجیه نمودند و گفتند: «خلافت و نبوت، در یک خاندان جمع نمی شود». گروهی که عافیت طلب بودند، با زورگویان همراه شدند؛ چرا که می خواستند سختی ها را از خود دور سازند، یا اصلاً به رخدادهای پیرامون خود، اهمیت نمی دادند. گروهی نیز به خاطر طمع در مقام و منصب و امتیازات و غنایم، از سران حکومت پیروی کردند. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:130

دریافت پیام از پیامبر یا امام
پرسش شمارۀ 13 (177)

خداوند عزوجل می فرماید: «اِتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لاَ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ؛(1) از آنچه که از جانب پروردگارتان به سوی شما نازل شده است، پیروی کنید و جز او، هیچ معبودی نگیرید». طبق صریح این آیه، پیروی از هر کس جز پیامبر صلی الله علیه و سلم باطل است. اگر نیازی به امام باشد، برای آن است که فرمان های الهی را که به ما رسیده، به عنوان بنده ای از بندگان خدا اجرا نماید، نه این که با قرائت های خود، دین جدیدی برای مردم بیاورد که با دین رسول خدا صلی الله علیه و سلم ناهمگون است.

وقتی از علی رضی الله عنه خواسته شد حکمیت قرآن را بپذیرد؛ قبول کرد و گفت: «داور قرار دادن قرآن، حق است». اگر علی درست گفته است، همان چیزی را گفته که ما بدان معتقدیم. و اگر سخن نادرستی گفته، با ویژگی های او سازگاری ندارد و علی سخن نادرست نمی گوید. اگر حکمیت قرآن با حضور امام جائز نبود، خود علی می گفت: «در حالی که من امام هستم و سخنان رسول خدا صلی الله علیه و سلم را به شما ابلاغ می کنم، چگونه در پی حکمیت قرآن هستید؟».

اگر شیعه بگوید: «وقتی پیامبر از دنیا می رود، باید امامی باشد که دین را به مردم برساند»، باید گفت که این سخنی باطل و ادعایی بدون دلیل است. آنچه که اهل زمین به آن احتیاج دارند، این است که سخنان پیامبر صلی الله علیه و سلم به آن ها برسد؛ خواه در حضور پیامبر باشند، خواه در مکان دیگری باشند، و خواه در زمان دیگری و پس از پیامبر به دنیا بیایند. اگر پیامبر سخنی نگوید و امور دینی را

ص:131


1- . سوره اعراف، آیۀ 3.

روشن نسازد، دیگر وجودش موضوعیتی ندارد. پس مقصود، شخص پیامبر نیست؛ بلکه سخنی است که از او می ماند و به اهل زمین می رسد.

اگر طبق گفتة شیعیان، همواره باید امامی وجود داشته باشد، آن ها در مورد کسانی که در گوشه و کنار زمین دسترسی به امام ندارند، چه می گویند؟ ساکنان شرق و غرب عالم و زنان و بیماران و افراد فقیر و ضعیف و کسانی که نمی توانند کار و زندگی خود را تعطیل کنند، توان دیدن امام را ندارند و باید سخنان امام به آن ها رسانده شود. وقتی رساندن سخنان امام ضروری باشد، رساندن سخنان پیامبر صلی الله علیه و سلم ضروری تر است و باید پیش از دیگران، از او اطاعت شود. شیعیان نمی توانند خود را از ایراد وارده، خلاص نمایند.(1).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر می گوید: «طبق تصریح آیة اِتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لاَ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ،(2) پیروی از هر کس جز رسول خدا صلی الله علیه و آله باطل است». این سخنی اشتباه است و آیه، هیچ اشاره ای به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد؛ بلکه به چیزی اشاره می کند که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شده است. منظور آیه، همین قرآن و پیروی از آن می باشد. پس این آیه، تنها بر وجوب پیروی از قرآن دلالت دارد و نسبت به پیروی از چیزهای دیگر ساکت است.

ص:132


1- الفصل فی الملل و الأهواء و النحل،ج 4،ص 159_ 160.
2- . از آنچه که از جانب پروردگارتان به سوی شما نازل شده است، پیروی کنید و جز او، هیچ معبودی نگیرید. سوره اعراف، آیۀ 3.

دوم: به گفتۀ پرسش گر، «وظیفة امام این است که فرمان های الهی را که به ما رسیده، اجرایی سازد. وظیفه اش این نیست که از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن بگوید و چیزی ابلاغ کند». این سخن، قابل پذیرش نیست؛ چون خود رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد که مسائل از جانب ایشان ابلاغ شود: «از جانب من ابلاغ کنید؛ هر چند فقط یک آیه باشد».(1).

و فرمود: «باید حاضران به غایبان ابلاغ کنند».(2)

از امام علی صلوات الله علیه نیز روایت شده است که «من قرآن ناطق هستم».(3)

خداوند متعال می فرماید: «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَ مَنِ اتَّبَعَنِی؛(4) بگو این، راه و رسم من است که من و پیروانم، از روی بینش، به سوی خدا دعوت می کنیم». و می فرماید: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ؛(5) اگر نمی دانید، از اهل دانش و اطلاع بپرسید».

پیامبر(صلی الله علیه و آله)در ماجرای ابلاغ سورة برائت فرمود: «جبرئیل از سوی خدا به من پیام رساند که ای محمد! هیچ کس حق ابلاغ این سوره را ندارد، مگر

ص:133


1- . مسند احمد، ج 2، ص 159 و 202 و 214؛ سنن دارمی، ج 1، ص 136؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 4، ص 145؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 137؛ عون المعبود، ج 10، ص 70؛ المصنف، صنعانی، ج 6، ص 109 و ج 10، ص 312؛ کتاب العلم، ابو خیثمه، ص 14؛ خلق افعال العباد، بخاری، ص 59؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 149؛ المعجم الصغیر، طبرانی، ج 1، ص 166؛ مسند الشهاب، ج 1، ص 387.
2- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 35؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 76؛ مسند ابن المبارک، ص 106؛ خلق افعال العباد، بخاری، ص 79؛ بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث، ص 34؛ سنن الکبری، نسائی، ج 2، ص 449 و 443؛ شرح معانی الآثار، ج 3، ص 328؛ جامع بیان العلم و فضله، ج 1، ص 41؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 5، ص 129 و ج 13، ص 651؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 6، ص 343؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 198 و ج 19، ص 96؛ کتاب الفتن، ابن حماد مروزی، ص 96؛ انطاق الاسماع، ج 12، ص 348 و 349.
3- . ینابیع المودة، چاپ استانبول، ص 69 و چاپ دار الاسوه، ج 1، ص 214 به نقل از مناقب ابن مغازلی، ص 50، ح 73؛ شرح احقاق الحق، ج 7، ص 595 و ج 32، ص 67 به نقل از حسام الدین مردی حنفی در کتاب آل محمد، ص 45.
4- . سوره یوسف، آیه 108.
5- سوره نحل، آیه 43.

خودت یا مردی از خودت».(1).

و فرمود: «من شهر علم هستم و علی دروازدۀ آن است. هر کس بخواهد وارد شهر شود، باید از دروازۀ وارد شود».(2) و مواردی از این دست که بسیار فراوان است.

سوم: دربارۀ پذیرش حکمیت از سوی امام علی صلوات الله علیه باید بگویم که خوارج، حق نداشتند چنین چیزی را از او بخواهند. او همان امامی بود که آن ها مأمور بودند اوامرش را بپذیرند و از او اطاعت نمایند و برای دریافت دانش پیامبر صلی الله علیه و آله به او رجوع کنند. درخواست حکمیت، همانند درخواست بنی اسرائیل از موسی علیه السلام بود که گفتند خدا را آشکارا به آن ها نشان بدهد. همان گونه که موسی درخواست بنی اسرائیل را رد نکرد، امام علی صلوات الله علیه نیز درخواست خوارج را رد ننمود؛ هر چند خواستۀ دو گروه، باطل و خارج از جادۀ

ص:134


1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 51؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 2، ص 50؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 318؛ ذخائر العقبی، ص 69؛ مسند احمد، ج 1، ص 151؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 29؛ تحفة الاحوذی، ج 8، ص 386؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 2، ص 422؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 346؛ الدر المنثور، ج 3، ص 209 و 210؛ فتح القدیر، ج 2، ص 334؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 348؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 76؛ البدایه و النهایه، ج 5، ص 46 و ج 7، ص 394؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 97؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 252؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 2، ص 161؛ ابوهریره، سید شرف الدین، ص 124؛ الخصال، ج 2، ص 369؛ بحار الانوار، ج 35، ص 286 و ج 38، ص 171؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغه)، ج 3، ص 128؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 304؛ الاختصاص مفید، ص 168؛ اقبال الاعمال، ج 2، ص 37؛ هدیة الابرار، ج 2، ص 365؛ نور الثقلین، ج 2، ص 178.
2- . مستدرک حاکم، ج 3، ص 126 و 127؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114؛ المعجم الکبیر، ج 11، ص 55؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 3، ص 1102؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 7، ص 219 و ج 9، ص 165؛ فیض القدیر، ج 3، ص 60؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 13، ص 148؛ جامع الصغیر، ج 1، ص 415؛ نظم درر السمطین، ص 113؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 203؛ المناقب، خوارزمی، ص 83؛ فتح الملک العلی، ص 10 و 22 و 23 و 25؛ الکامل، ابن عدی، ج 1، ص 190 و 192 و ج 2، ص 341 و ج 3، ص 412؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 181 و ج 5، ص 110 و ج 7، ص 182 و ج 11، ص 50؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 378 و 379 و 380 و 381 و 383؛ اسد الغابة، ج 4، ص 22؛ تهذیب الکمال، ج 18، ص 77 و ج 20، ص 485؛ تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1231؛ میزان الاعتدال ذهبی، ج 1، ص 247 و ج 2، ص 251.

درستی بود. با این که امام علی(صلوات الله علیه)حق داشت به خوارج بگوید: «در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان داده همۀ امت اسلامی، علوم خود را از من بیاموزند و علی با قرآن است و قرآن با علی است، پس چگونه حکمیت قرآن را درخواست می کنید؟»؛ ولی چنین سخنی به آن ها نگفت و با لطف و مهربانی، از آنان درگذشت و با بزرگواری و جوان مردی، سخن ایشان را پذیرفت تا حجت بر آن ها تمام شود.

این همانند فرمودة خدا به پیامبر است که فرمود: «عَفَا اللهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ؛(1) خدا از تو درگذرد! چرا [پیش از آن که حال راست گویان بر تو معلوم شود و دروغ گویان را بشناسی] به آنان اجازه دادی؟». خدای متعال می خواست با این بیان، بزرگواری و کرامت اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله را آشکار سازد؛ پیامبری که به دروغ ها و نیت های شوم مردم آگاهی داشت، اما مدارا می کرد و آن ها را به حضور می پذیرفت و ادعای ایشان را تصدیق می فرمود.

این آیة شریفه نیز همین گونه است: «یَا أَیُّهَا النَّبِی لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکَ؛(2) ای پیامبر! چرا برای خشنودی همسرانت، چیزی را تحریم می کنی که خدا بر تو حلال کرده است؟». خداوند در این آیه، پیامبرش را مورد عتاب قرار داد تا کرامت اخلاقی ایشان را آشکار سازد؛ چون علی رغم آزارهای شدیدی که از همسرانش می دید و آن ها مدام بر شرارت خود می افزودند، اما پیامبر برای خشنودی همسرانش، از حلال الهی چشم می پوشید.

چهارم: امامان مذاهب فقهی و عقیدتی اهل سنت، به گفتۀ خودشان، مسائل و احکام و حقائق دینی را به مردم معرفی می نمایند و در استنباط این حقائق و

ص:135


1- . سوره برائت، آیه 43.
2- . سوره تحریم، آیه 1.

احکام، از کتاب خدا و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله استفاده می کنند. با این که نظرات آن ها در این خصوص، گاه درست و گاه خطا است. پس چرا رأی و نظر آن ها، جزو دین و شریعت پیامبر صلی الله علیه و آله به حساب می آید، اما اگر ائمۀ طاهرین صلوات الله علیهم شنیده های خود را _ به نقل از پدران شان و با سند های متصل به پیامبر صلی الله علیه و آله _ ابلاغ کنند، مورد پذیرش قرار نمی گیرد؟ چرا مردم مسائل دینی خود را از اهل بیتی که خدا آن ها را تطهیر نموده، دریافت نمی دارند؟ مگر آنچه که مردم از راویان حدیث دریافت می کنند، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نرسیده است؟ پس چرا آن را قبول می کنند و این را نمی پذیرند؟

پنجم: سخن پرسش گر که می گوید: «هیچ دلیلی وجود ندارد که مردم پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله نیاز به امام داشته باشند تا دین را به آن ها برساند»، قابل پذیرش نیست. آن حضرت در زمان حیاتش، عده ای را به عنوان مبلغ و معلم و حاملان فقه و احکام، به اطراف گسیل می داشت. به عنوان نمونه: پیامبر(صلی الله علیه و آله)پیش از هجرت به مدینه، مصعب بن عمیر را برای آموزش احکام دین و حقایق ایمان، به آن شهر فرستاد. در نیاز به مبلغان دینی، چه تفاوتی میان دورۀ حیات و وفات آن حضرت وجود دارد؟ اگر پیامبر صلی الله علیه و آله آموزگارانی را منصوب نمی کرد تا مسائل دینی را بشناسند و بشناسانند، مردم پس از وفات او، چگونه از مسائل دینی آگاهی می یافتند؟

ششم: بر شیعیان اشکال وارد کردند که «اگر کسانی در گوشه و کنار زمین، دسترسی به امام نداشته باشند، امام چگونه می تواند دین را از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها ابلاغ کند؟». پاسخ این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان حیات خود، چگونه دین را به کسانی که در حضورش نبودند و به کسب و کار خود اشغال داشتند، ابلاغ می فرمود؟ اگر بگویید که «آن حضرت به طور مستقیم

ص:136

این کار را می کرد»، سخن نادرستی گفته اید. و اگر بگویید که «سخنان خود را توسط فرستادگانش ابلاغ می فرمود»، پس چرا امام اجازه نداشته باشد دین را به واسطۀ فرستادگانش ابلاغ نماید؟ و الحمدلله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

علی(علیه السلام)ناتوان از انتقال سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله)
پرسش شمارۀ 14 (159)

از آنچه که به پندار خودتان، از طریق امامان اهل بیت به شما رسیده است، پا را فراتر گذاشته اید. به جز علی بن ابی طالب رضی الله عنه، هیچ یک از آنان در سن تشخیص، رسول خدا صلی الله علیه و سلم را درک نکردند. آیا علی می توانست به تنهایی، همۀ سنت پیامبر صلی الله علیه و سلم را به نسل های بعدی انتقال دهد؟ چگونه چنین چیزی ممکن است؟ در حالی که به اعتراف خودتان، گاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم او را در مدینه می گذاشت یا به مأموریت می فرستاد و همیشه با پیامبر(صلی الله علیه وآله)نبود! او چگونه می توانست رفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله)در خانه اش را گزارش کند؟ گزارش این امور، تنها از همسران پیامبر برمی آمد. پس هرگز علی نمی توانست به تنهایی همة سنت پیامبر(صلی الله علیه و سلم)را برای شما نقل کند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: خود شما از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اید که «نیمی از دین تان را از این حمیرا (عایشه) دریافت کنید».(1) مدت زمانی که عایشه پس از ازدواج،

ص:137


1- . ر.ک: السنة قبل التدوین، ص 252؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 1، ص 438؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 259؛ الاحکام آمدی، ج 1، ص 248؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 374؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 2، ص 137؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 159؛ لسان العرب، ج 4، ص 209. در تفسیر الکبیر رازی، ج 32، ص 32 و تفسیر الآلوسی، ج 3، ص 155 آمده است: دو سوم دینتان را از حمیرا بگیرید.

با پیامبر(صلی الله علیه و آله)بود، در مقایسه با زمانی که امام علی صلوات الله علیه با رسول خدا صلی الله علیه و آله زندگی کرد، زمان بسیار کوتاهی است. وقتی عایشه می تواند نیمی از دین را به مردم ابلاغ کند، آیا چیز زیادی است که امام علی صلوات الله علیه همة دین را از رسول خدا صلی الله علیه و آله دریافت کند و به مردم برساند؟

دوم: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله توانست به تنهایی دین اسلام را از منبع وحی دریافت کند و در مدت بیست و سه سال به مردم ابلاغ نماید، پس چرا امام علی صلوات الله علیه نتواند آن را به تنهایی از پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت کند و در مدت سی سال به مردم برساند و به فرزندانش _ امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما _ بیاموزد و آن ها نیز به همان نحو، به فرزندان خود آموزش دهند؟

سوم: امام علی صلوات الله علیه «علم الکتاب» می دانست. از روش و منش آن حضرت برمی آید که بسیاری از علوم و معارف را از قرآن استنباط می کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله هزار باب از علم را به او آموخت که از هر باب آن، هزار باب دیگر گشوده می شد. او دروازۀ دانش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و خود پیامبر فرمود: «من شهر دانش هستم و علی دروازة آن است». حال اگر چنین شخصی نتواند همة آموزه های دینی را دریابد، عایشه چگونه می تواند نصف آن را دریافت کند و به مردم برساند؟ در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نه چیزی از باب های دانش را به او آموخت، و نه خود عایشه علم الکتاب می دانست!

این موضوع به ما می فهماند که فنون و روش ائمه صلوات الله علیهم برای یادگیری و دریافت معارف، با روش دیگران تفاوت دارد و تقسیم بندی شما ناعادلانه است: تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَی.

ص:138

چهارم: خدا دربارۀ حضرت یحیی علیه السلام می فرماید: «یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا؛(1) ای یحیی! کتاب آسمانی را به جد و جهد بگیر. در زمان کودکی، به او نبوت بخشیدیم». و دربارۀ دورانی که حضرت عیسی علیه السلام در گهواره بود، می فرماید: «فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا * قَالَ إنِّی عَبْدُ اللهِ آتَانِی الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا * وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ وَ أَوْصَانِی بِالصَّلاَة وَ الزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا؛(2) [مریم] به آن [نوزاد] اشاره کرد. گفتند: چگونه با کودکی که در گهواره است، سخن بگوییم؟ [نوزاد به سخن آمد و] گفت: من بندۀ خداوند هستم که به من کتاب آسمانی داده و مرا پیامبر گردانده است. هر جا که باشم، مرا مبارک گردانده و مادام که زنده باشم، مرا به نماز و زکات سفارش فرموده است». و در جای دیگر می فرماید: «فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا؛(3) بنده ای از بندگان ما [یعنی خضر] را یافتند که به او رحمتی از سوی خویش ارزانی داشته و از پیشگاه خود به او علم آموخته بودیم». و در مورد آموزش زبان پرندگان به حضرت سلیمان علیه السلام می فرماید: «وَ قَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ؛(4) گفت: ای مردم! به ما زبان مرغان آموخته شده است». و دیگر آیاتی که نشان می دهد خداوند متعال، قادر است به برخی از بندگانش، علوم ارزشمندی اعطا کند و حتی در خردسالی و آغاز تولد، آن ها را لایق نبوت و دیگر مقامات الهی گرداند. آیا چنین خدایی نمی تواند آموختن هزار باب از دانش رسول خدا صلی الله علیه و آله را که از هر باب آن، هزار باب گشوده

ص:139


1- . سوره مریم، آیه 12.
2- . سوره مریم، آیه 29 _ 31.
3- . سوره کهف، آیه 65.
4- . سوره نمل، آیه 16.

می شود، بر امام علی صلوات الله علیه آسان گرداند؟ آیا نمی تواند «علم الکتاب» را به او ارزانی دارد؟

پنجم: طبق حدیث ثقلین، تمسک به قرآن و اهل بیت صلوات الله علیهم می تواند تا روز قیامت، انسان را از گمراهی نجات دهد. پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث دیگر می فرماید: «خلفای پس از من، دوازده تن هستند». و بیان می دارد: «مَثَل اهل بیت من در میان شما، همانند کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر کس از آن کناره گرفت، غرق و نابود شد». از مجموع این احادیث به دست می آید که این دین، در نزد اهل بیت صلوات الله علیهم محفوظ است و امت اسلامی برای ایمن ماندن از گمراهی، باید به آن ها مراجعه کنند.

ششم: هیچ ایرادی ندارد که اکثر ائمه صلوات الله علیهم، زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله را درک نکرده باشند. همان گونه که خود ائمه صلوات الله علیهم تصریح کرده اند، رسول خدا صلی الله علیه و آله علوم را به امام علی صلوات الله علیه آموزش داد و امام بعدی نیز به همان شکل، از امام قبلی دریافت نمود. در پاسخ به پرسش 22 و 158 به این موضوع پرداخته ایم و احادیثی را ذکر کرده ایم که می فرماید: «حدیث من، حدیث پدرم است و حدیث پدرم، حدیث جدم و ...».

هفتم: مردم نیازی ندارند که همة اتفاق های پیش آمده در خانة رسول خدا صلی الله علیه و آله را بدانند؛ بلکه تنها نیازمند شناخت آن بخش از زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند که متضمن احکام و رفتار اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و این قبیل امور است. خود پیامبر صلی الله علیه و آله نیز موظف بود این مسائل را به مردم ابلاغ کند. در این خصوص، نمی توان به نقل خودسرانة شماری از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)تکیه کرد. چه بسا آنان به مصلحت خود نمی دانستند که برخی امور را نقل کنند. همچنان که می بینیم برخی از همسران پیامبر، چیزهایی را که به مصلحت

ص:140

آنان نبود، پنهان می کردند و با فاش شدن ماجرا، می کوشیدند بر کار خود پوشش نهند و آثار بر جای مانده را از بین ببرند. به عنوان نمونه: در بیماری منجر به وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله که ابوبکر می خواست به جای پیامبر نماز جماعت بخواند، آن حضرت با تکیه بر شانۀ امام علی صلوات الله علیه و فضل بن عباس، از منزل بیرون رفت تا پدر عایشه را از اقامۀ جماعت بازدارد. بعدها که عایشه این موضوع را نقل کرد، هیچ نامی از امام علی صلوات الله علیه نبرد.(1).

همچنین عایشه مانع از این می شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله نام حضرت خدیجه علیها السلام را به میان آورد. خود او نقل می کند: پیامبر صلی الله علیه و آله از خدیجه یاد کرد و بسیار او ستود. غیرت زنانه به سراغم آمد و گفتم: «یا رسول الله! خداوند به جای پیرزنی دهان گشاد از پیرزنان قریش، یک زن زیبا به تو داده است». (طبق نقل دیگر: چقدر از این زن دهان گشاد یاد می کنی! خدا بهتر از او را نصیب تو کرده است.) چهرة رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان دگرگون شد که تا آن زمان، ندیده بودم چنین برافروخته شود؛ مگر هنگامی که بر او وحی نازل می شد یا ابری پدیدار می گشت و انتظار می کشید که بداند آن ابر رحمت است یا عذاب.

رسول خدا فرمود: «خدا هیچ زنی بهتر از خدیجه، نصیبم نکرد. وقتی مردم مرا تکذیب کردند، او مرا تصدیق نمود. وقتی مردم مرا محروم کردند، او با دارایی

ص:141


1- . مسند احمد، ج 6، ص 34 و 228؛ عمدة القاری، ج 5، ص 192؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 287؛ فتح الباری، ج 2، ص 131؛ الغدیر، ج 9، ص 324 و 325؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 175؛ المصنف، صنعانی، ج 5، ص 430؛ المسترشد، طبری، ص 126؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 175؛ تاریخ الامم والملوک، ج 2، ص 433؛ الارشاد، مفید، ج 1، ص 311؛ مناقب اهل البیت، شیروانی، ص 42؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 229؛ شرح احقاق الحق (الملحقات) ج 31، ص 45.

خود مرا کمک کرد. وقتی از فرزند دیگران محروم شدم، خدا از طریق او به من فرزند عطا فرمود».(1).

و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

محافظت از ابوبکر و وانهادن حضرت علی(علیه السلام)
پرسش شمارۀ 15 (27)

پیامبر صلی الله علیه و سلم وقتی از مکه به مدینه هجرت کرد، ابوبکر صدیق را به همراه خود برد و او را نجات داد؛ اما از علی رضی الله عنه خواست که در بستر او بیارامد و در معرض نابودی قرار گیرد. اگر علی، امام و وصی و خلیفة منصوب از سوی خدا بود، پس چرا در معرض مرگ قرار گرفت؟ اگر مرگ ابوبکر، هیچ ضرری برای امامت و سلسلة امامت نداشت، پس چرا نجات داده شد؟ «در بستر مرگ آرمیدن» یا «زنده ماندن و خار در پا نخلیدن» سزاوار کدام یک از آن دو بود؟ اگر بگویید که «علی علم غیب داشت»، خوابیدن در بستر پیامبر صلی الله علیه و سلم چه فضیلتی می توانست برای او داشته باشد؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:142


1- . صحیح مسلم، ج 7، ص 134 ولی در آن، پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله را ذکر نکرده است؛ اسد الغابة، ج 5، ص 557 و 558 و 438؛ الاصابة، ج 4، ص 283؛ الاستیعاب، در حاشیه الاصابه، ج 4، ص 286 و 287؛ صفة الصفوة، ج 2، ص 8؛ مسند احمد، ج 6، ص 117 و 118 و 150 و 154. و ر.ک: بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 2، ص 202؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 128؛ اسعاف الراغبین، در حاشیه نور الابصار، ص 96 و چاپ العثمانیه، ص 85 و چاپ السعیدیه در مصر، ص 90؛ قاموس الرجال، ج 10، ص 332؛ بحار الانوار، ج 16، ص 12 به نقل از کشف الغمه.
صدیق بودن ابوبکر

توصیف ابوبکر به صدیق،(1) کاملاً بی جا است. از امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه روایت شده است که بر منبر بصره فرمود: «صدیق اکبر و فاروق اعظم، من هستم. بعد از من، کسی جز فرد دروغ گو، چنین ادعایی نمی کند».(2).

ممکن است گفته شود: «پرسش گر ادعا نکرد که ابوبکر، صدیق اکبر است؛ بلکه او را با کلمۀ صدیق توصیف کرد. پس منافاتی ندارد که ابوبکر، صدیق باشد و امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه، صدیق اکبر». پاسخ این است که توصیف ابوبکر به صدیق نیز، هیچ توجیهی ندارد؛ زیرا اسلام آوردن او، چندین سال به تأخیر افتاد.

این بحث، مجال دیگری می طلبد و برای روشن شدن مسأله، می توانید به کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم رجوع کنید.

ص:143


1- . صدیق در لغت، به معنای بسیار تصدیق کننده است و بنا بر روایات، به نخستین کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق کرد، اطلاق می شود. مترجم
2- . ر.ک: مستدرک حاکم، ج 3، ص 112؛ تلخیص مستدرک ذهبی، حاشیۀ همان صفحه؛ الاوائل، ج 1، ص 195؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 248؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 228 و ج 1، ص 30؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 26؛ الخصائص، نسائی، ص 46 با سندی که همه رجال آن موثق هستند، آن را نقل کرده است؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44 با سند صحیح آن را نقل کرده است؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 56؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 57؛ ذخائر العقبی، ص 60 به نقل از خلفی؛ الآحاد و المثانی، مخطوط موجود در کپرلی، شماره 235؛ معرفة الصحابه، ابو نعیم، مخطوط موجود در کتابخانه طوپ قپوسرای، شماره 497، ج 1؛ تذکرة الخواص، ص 108 به نقل از مسند احمد و الفضائل؛ حاشیۀ ترجمة الامام علی علیه السلام از تاریخ ابن عساکر، تحقیق محمودی، ج 1، ص 44 و 45 به نقل از المصنف ابن ابی شیبه، صفحه شماره 155/أ؛ کنز العمال، چاپ دوم، ج 15، ص 107 به نقل از ابن ابی شیبه و نسائی و ابن ابی عاصم در کتاب السنة و عقیلی و حاکم و ابو نعیم و نیز به نقل از الضعفاء عقیلی، ج 6 ورقه 139 و معرفة الصحابة، ابو نعیم، ج 1 ورقه 22/أ و تهذیب الکمال مزی، ج 14 ورقه 193/ب و به نقل از تفسیر طبری و الفضائل احمد، حدیث 117 و نیز آن را در ذیل احقاق الحق (الملحقات)، ج 4، ص 369 از میزان الاعتدلال، ج 1، ص 417 و ج 2، ص 11 و 212 روایت کرده است؛ الغدیر، امینی، ج 2، ص 314 از بسیاری از منابع فوق نقل نموده است و نیز از الریاض النضرة، ص 155 و 158 و 127 و اللئالی المصنوعة، ج 1، ص 321.
همراهی ابوبکر با پیامبر(صلی الله علیه وآله)

سخن پرسش گر وقتی صحیح است که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را به همراه خود برده باشد؛ در حالی که این موضوع، مورد تردید است. طبق برخی روایات، پیامبر صلی الله علیه و آله بدون آن که به کسی اطلاع دهد، عازم غار شد. ابوبکر در پی خبرهای تازه، از خانه بیرون آمد و امام علی صلوات الله علیه را در رختخواب پیامبر صلی الله علیه و آله یافت. از او دربارۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید. امام به او خبر داد که پیامبر به طرف چاه میمون رفته است. ابوبکر به آن حضرت ملحق شد و همراه ایشان ماند.

پس این که پرسش گر با قطع و یقین می گوید: «پیامبر ابوبکر را به همراه خود برد»، معنا ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله او را با خود نبرد؛ بلکه او به پیامبر ملحق شد. همچنین معنا ندارد که بگوییم: «پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را نجات داد و او را زنده نگاه داشت». به هیچ وجه این گونه نبود [و اصلا بود و نبود او برای مشرکان اهمیتی نداشت که جانش در خطر باشد و پیامبر صلی الله علیه و آله بخواهد جان او را نجات بدهد]؛ یا دست کم این موضوع، به شدت مورد تردید است.

واکنش احتمالی ابوبکر در برابر خواسته پیامبر(صلی الله علیه وآله)

چگونه می توان ثابت کرد که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی را که از امام علی صلوات الله علیه خواسته بود، از ابوبکر می خواست، او نیز به پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ مثبت می داد و در بستر حضرت می خوابید؟ بر فرض این که پاسخ مثبت می داد، از کجا معلوم که با دیدن برق شمشیرهایی که پیرامونش را فرا گرفته بود، همانند امام علی صلوات الله علیه ایستادگی می کرد و اسرار را فاش نمی ساخت؟

ما از ابوبکر، پایداری در جنگ را سراغ نداریم؛ بلکه او را اهل فرار و سستی و شانه خالی کردن از وظایف جنگی می شناسیم: او در جنگ احد و خیبر و حنین و

ص:144

ذات السلاسل، پا به فرار گذاشت؛ در جنگ خندق، از مبارزه با عمرو بن عبدود شانه خالی کرد؛ در جنگ بدر، از حمایت رسول خدا صلی الله علیه و آله دریغ ورزید و خاطر جمع بود که مسلمانان، روح شان را فدای آن حضرت می کنند و تا آخرین نفر، جان شان را ایثار می نمایند تا دست مشرکان به پیامبر صلی الله علیه و آله نرسد.

در حالی که راویان خبر داده اند که در جنگ بدر، رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک ترین فرد به دشمن بود، از ابوبکر هیچ حرفی _ حتی به اندازۀ جنباندن لب _ به میان نیاورده اند؛ گویا او اصلاً در جنگ بدر حضور نداشته است.

منافات نداشتن جان فشانی با خلافت

آرمیدن امام علی صلوات الله علیه در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله و قرار گرفتن در معرض خطر، منافاتی با این ندارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را جانشین خود کرده باشد؛ زیرا:

الف: ثابت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در روزی که آیۀ «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ»(1) نازل شد، به بنی هاشم فرمود: «علی، برادر و وصی و جانشین من است». سخن آن حضرت، به صورت «جانشین من در بین شما» و عباراتی شبیه به این نیز ثبت شده است؛ اما در هیچ منبعی نیامده است که آن حضرت فرموده باشد: «پس از مرگم، جانشین من است».

ب: طبق سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که در جنگ تبوک و غیره، به امام علی صلوات الله علیه فرمود: «انت منی بمزلة هارون من موسی؛ الا انه لا نبی بعدی»، جانشینی امام علی(صلوات الله علیه)برای پیامبر(صلی الله علیه و آله)، هم اندازه با جانشینی حضرت هارون

ص:145


1- خویشان نزدیکت را هشدار بده. سوره شعراء، آیه 214.

برای برادرش حضرت موسی علیهما السلام بود؛ اگر چه هارون پیش از موسی از دنیا رفت.

بنا بر این، پیامبر صلی الله علیه و آله جانشینی فراگیر امام علی صلوات الله علیه را اراده کرده بود که شامل زمان حیات و پس از وفات ایشان می شد؛ چرا که اگر مقصودش تنها جانشینی در زمان حیات بود، معنا نداشت که بفرماید: «الا انّه لا نبی بعدی؛ جز این که پس از من پیامبری نیست»؛ بلکه باید می فرمود: «لا نبی معی؛ جز این که پیامبری همراه من نیست». و اگر مراد آن حضرت، فقط جانشینی در غزوة تبوک بود، نیازی نبود که امام علی صلوات الله علیه را در جایگاه هارون نسبت به موسی قرار دهد. پیامبر صلی الله علیه و آله در طول حیاتش، افراد زیادی را به عنوان جانشین خود در مدینه گذاشت؛ اما هیچ گاه آنان را در جایگاه هارون نسبت به موسی قرار نداد.

بنا بر این در حدیث منزلت، «عموم لفظ» مد نظر بوده است، نه «خصوصیت مورد». شاهد بر این مطلب، آیۀ «وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ»(1) است که هیچ کس ادعا نکرده است که مورد آن، اختصاص به دورۀ حیات پیامبر صلی الله علیه و آله داشت.

ج: این گونه تعابیر، یک قید واقعی را در بر دارد؛ به این بیان که امام علی صلوات الله علیه بر فرض زنده ماندن، جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد شد. وقتی کسی می خواهد وصی و وکیل انتخاب کند، نمی تواند تضمین نماید که این وصی و وکیل، تا مدت ها پس از مرگ وی زنده خواهد ماند؛ چون احتمال دارد که پیش از او بمیرد. با این حال، کارها بر اساس تخمین و گمانه زنی و با توجه به سن فرد و سیر طبیعی امور، جریان می یابد. همچنین وقتی که یک پادشاه، فرزند یا

ص:146


1- کارشان بر پایۀ مشورت در میان خودشان است. سوره شوری، آیه 38.

برادرش را ولی عهد خود قرار می دهد، تضمین نمی کند که ولی عهد پس از وی زنده بماند.

د: اگر خدا به پیامبرش دستور دهد که «علی را برای زمان حیات و پس از وفاتت، به عنوان امام امت منصوب کن»، هیچ مانعی ندارد که طبق قانون بداء، امام علی صلوات الله علیه خود را فدای پیامبر صلی الله علیه و آله کند. قانون بداء را در پاسخ به پرسش 103 شرح دادیم و گفتیم که ممکن است خدا به پیامبرش خبر بدهد که «فلان کار، طبق سنت الهی انجام می گیرد»؛ ولی به او نگوید که موانعی پیش می آید و جلوی آن را می گیرد، یا برخی از شرائط تحقق آن، مهیا نمی شود.

ﻫ: حتی اگر فرض کنیم که این مورد، از موارد بداء نباشد، در نظر گرفتن امام علی صلوات الله علیه برای خلافت، مانع از این نمی شود که در پیش آمدهایی از این دست، دچار جراحت و قطع عضو و شکستگی و از کار افتادگی اعضا نگردد.

شاید دو جواب اخیر ما، هماهنگ با سخن پیامبر صلی الله علیه و آله باشد که دو روز پس از لیله المبیت، به امام علی صلوات الله علیه فرمود: «ای علی! آن ها دیگر نمی توانند به تو آسیبی برساند».(1) این جمله حاکی از آن است که امام علی صلوات الله علیه ازآسیب مشرکان، در امان نبود و احتمال داشت دچار مرگ، قطع عضو، جراحت، یا انواع و اقسام دردها شود.

نزول آیه شراء دربارۀ حضرت علی(علیه السلام)

دربارۀ آیه شراء، لازم است چند مطلب بیان گردد:

ص:147


1- [1]. ر.ک: الامالی طوسی، ج 2، ص 83 و چاپ دار الثقافة، ص 468؛ حلیة الابرار، ج 1، ص 147؛ بحار الانوار، ج 19، ص 62؛ المیزان، ج 9، ص 82؛ الدرجات الرفیعه، ص 14؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 237 و 376؛ کشف الغمة، ج 2، ص 32.

الف: آیۀ شراء می فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ؛(1) برخی از مردم هستند که برای به دست آوردن خشنودی خداوند، از جان خود می گذرند و خدا به بندگانش مهربان است». نزول این آیه کافی است تا شکوه عملکرد امام علی صلوات الله علیه را نشان دهد؛ یعنی همان آرمیدن در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله که در شب هجرت رخ داد. در این ماجرا، امام علی صلوات الله علیه به هیچ وجه، کوچک شمرده نشد و به حال خود رها نگردید؛ بلکه چشم های خدا از او نگهبانی می کرد و فرشتگان، نظاره گر جایگاهش بودند و نامش در قرآن مجید، به بزرگی یاد شد.

از کجا معلوم که اگر ابوبکر به جای امام علی صلوات الله علیه قرار می گرفت، در برابر خطری که او را احاطه کرده بود، پایداری می کرد؟ از کجا معلوم که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از ابوبکر می خواست در جایگاه امام علی صلوات الله علیه قرار گیرد، او می توانست دستور پیامبر صلی الله علیه و آله را اجرا نماید؟ او اصلاً چنین توانی نداشت و با این که مدام معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله را می دید، وقتی با آن حضرت به غار رفت، او را حزن و اندوه فراگرفت. قرآن در این باره می فرماید: «إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ؛(2) پیامبر به رفیقش گفت: اندوهگین نباش».

در حدیبیه که پیامبر صلی الله علیه و آله از عمر خواست پیامش را به اهل مکه برساند، عمر سر باز زد و بهانه آورد که در مکه، خویشاوندی ندارد تا از او حمایت شود. به همین دلیل، عثمان را فرستاد.(3) آیا دلیلی وجود دارد که نشان دهد ابوبکر از این جهت، قوی تر از عمر بوده است؟

ص:148


1- . سوره بقره، آیه 207.
2- . سوره برائت، آیه 40.
3- . مسند احمد، ج 4، ص 324؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 3، ص 309 و 310؛ جامع البیان طبری، ج 26، ص 111؛ تفسیر الثعلبی، ج 9، ص 47؛ تفسیر بغوی، ج 4، ص 193؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 200 و 210؛ تفسیر ثعالبی، ج 5، ص 254؛ الثقات، ابن حبان، ج 1، ص 298 و 299؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 78؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 2، ص 278؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 4، ص 191؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 3، ص 780؛ عیون الاثر، ج 2، ص 118؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 3، ص 318؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص 46؛ السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 2، ص 700؛ بحار الانوار، ج 20، ص 329؛ عین العبرة فی غبن العترة، ص 24؛ تفسیر مجمع البیان، طبرسی، ج 9، ص 194.

در قرآن چیزی وجود ندارد که بر فضیلت ابوبکر دلالت کند؛ بلکه مطالبی آمده است که از او سلب فضیلت می کند. این موضوع، دلالت بر عظمت فضایل امام علی صلوات الله علیه دارد و نشان می دهد که خداوند می خواست آن حضرت را گرامی بدارد و بزرگ شمارد؛ نه این که فضیلتی را برای دیگران یادآور شود. اگر خواستة خدا این بود که ابوبکر زنده بماند و جانش حفظ شود، حتماً او را _ هر چند با یک کلمه _ ستایش می کرد؛ نه این که او را با نکوهش یاد کند و بفرماید: «ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ».(1).

ب: آیة شراء، حکایت از این دارد که خود امام علی صلوات الله علیه آرمیدن در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله را پیشنهاد کرد و برای این کار پیش قدم شد و به خاطر رسول خدا صلی الله علیه و آله جان خود را در طبق اخلاص قرار داد. داستان، تنها امتثال امر و پذیرفتن خواستۀ پیامبر صلی الله علیه و آله از روی اکراه و اجبار نبود؛ بلکه درخواستی بود که آب زلال را به زمین تشنه می رساند.

علم غیب امام علی(علیه السلام)

دربارۀ علم غیب امام علی صلوات الله علیه باید بگویم که آن حضرت، چیزهایی را می دانست که رسول خدا صلی الله علیه و آله به او خبر داده بود. در این مورد، دلیلی نداریم که ثابت کند رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی غیر از آنچه که قبلاً گفتیم، به آن حضرت گفته باشد. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

ص:149


1- . سوره برائت، آیه 40.
فرق پیامبر و امام
پرسش شمارۀ 16 (128)

شیعیان فرق چندانی بین پیامبران و امامان قائل نیستند؛ به طوری که شیخ شان مجلسی، دربارۀ امامان می گوید: «اگر احترام به خاتمیت پیامبر صلی الله علیه و آله نبود، هیچ دلیلی نمی دیدیم که امامان را با وصف نبوت یاد نکنیم. فرقی میان نبوت و امامت، در عقل ما نمی گنجد».(1) سؤال این است که اگر وظایف و ویژگی های اختصاصی پیامبران _ از قبیل عصمت و معجزات و ابلاغ دین از سوی خدا _ با وفات خاتم انبیاء حضرت محمد صلی الله علیه و سلم متوقف نشد و پس از او نیز، توسط دوازده مرد ادامه یافت، پس اعتقاد به ختم نبوت، چه ارزشی دارد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: عالمی که پرسش گر به او اشاره کرده است، می گوید که در این مسأله، عقلش نمی تواند تفاوت را درک کند. چه بسا دیگر علما بتوانند به نتایج درست دست یابند و فرقی را که او از فهمش عاجز بوده، درک نمایند.

دوم: خود علامه مجلسی رحمه الله در همین گفتار تصریح می کند که «ما باید اذعان کنیم که امامان، پیامبر نیستند». و ادامه می دهد: «شاید فرق امامان با پیامبران غیر اولوالعزم، این باشد که امامان، نایبان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند که احکام دین را به طور نیابتی ابلاغ می کنند؛ ولی پیامبران، گر چه پیرو شریعت دیگر انبیا

ص:150


1- . بحار الانوار، ج 26، ص 28.

بودند، اما شخصاً و اصالتاً به نبوت مبعوث شدند. البته نیابت امامان از پیامبر صلی الله علیه و آله، والاتر از اصالت دیگر پیامبران است». از کلام علامه مجلسی رحمه الله روشن می شود که شیعیان بین امامت و نبوت، فرق می گذارند.

سوم: حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام پس از رسیدن به مقام نبوت و خلّت و رسالت، به مقام امامت نائل شد؛ زیرا در اواخر زندگی اش به امامت رسید. این بدان معنا است که امامت، دارای معنای عظیمی است که نیاز به درس آموزی و اندیشه دارد. چه بسیار پیامبرانی که به مقام امامت نرسیدند و امامانی که دارای مقام نبوت نبودند.

مقام «خاتم نبوت»، مقامی کامل تر و تمام تر و باشکوه تر و برتر از نبوت معمولی است. امامت و جانشینی خاتم پیامبران نیز، مقامی بزرگ و باشکوه است که شکوه و جلالش را از پیامبر خاتم می گیرد. پس سخن پرسش گر که گفت: «پس اعتقاد به ختم نبوت، چه ارزشی دارد؟»، کاملاً بی معنا است.

چهارم: همان گونه که ابلاغ دین و معارف خاصه، اختصاص به پیامبر خاتم ندارد و شامل نبوت و امامت در هر مکان و زمانی می شود، عصمت نیز مقامی است که اختصاص به پیامبر خاتم ندارد؛ بلکه از خصوصیات کلی نبوت و امامت در همة زمان ها است. پس سخن پرسش گر که می گوید: «عصمت با وفات خاتم الانبیاء متوقف شد»، کاملاً بی معنا است. وقتی عصمت، اختصاص به خاتمیت نداشته باشد و شامل هر نبوت و امامتی گردد، چرا باید متوقف شود؟

پنجم: آنچه که با وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله متوقف می شود، ابلاغ از سوی خدا است که همان نبوت می باشد؛ زیرا نبوت به آن حضرت ختم می گردد. اگر منظور از معجزه، چیزی است که نبوت را به اثبات می رساند، آن نیز با وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله متوقف می شود؛ ولی معجزه برای اثبات امامت _ که با

ص:151

استفاده از علم الکتاب صورت می پذیرد؛ همانند استفادۀ آصف بن برخیا از علم الکتاب برای آوردن تخت بلقیس از یمن به بیت المقدس _ با وفات آن حضرت پایان نمی یابد. هر امامی که علم الکتاب داشته باشد، همواره چنین معجزه ای با او همراه خواهد بود. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

خلافت حضرت علی(علیه السلام)و مرگ هارون در زمان موسی
پرسش شمارۀ17 (101)

شیعه معتقد است که به خاطر حدیث «انت منی بمنزلة هارون من موسی»(1) علی سزاوار خلافت پس از رسول خدا صلی الله علیه و سلم بود. در حالی که هارون جانشین موسی علیه السلام نشد؛ بلکه یوشع بن نون به جانشینی وی رسید!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در پاسخ به پرسش 116، جواب این سؤال را داده ایم. می توانید به آنجا مراجعه کنید. خلاصۀ پاسخ این است که حدیث می خواهد بفهماند که هارون نسبت به موسی، جایگاهی داشت که او را از چهار ویژگی برخوردار می کرد: مقام نبوت، جانشینی، وزارت و پشتیبانی از موسی. همان گونه که هارون در زمان حیاتش این ویژگی ها را دارا بود، امام علی صلوات الله علیه نیز به جز مقام نبوت، همین جایگاه را نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله دارد و تا زنده است، این ویژگی ها را دارا می باشد.

ص:152


1- . بخاری و مسلم آن را آورده اند.

مرگ هارون پیش از موسی، موجب شد که این جایگاه پس از وفات وی از بین برود؛ ولی در زمان حیاتش، به قوت خود باقی بود. ولی امام علی صلوات الله علیه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده ماند و چیزی پیش نیامد که این جایگاه را از دست بدهد. پس تشبیه امام علی صلوات الله علیه به هارون، به خاطر تحقق این جایگاه برای او است، نه این که او نیز در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا می رود.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الا انه لا نبی بعدی»؛ یعنی علی نیز همة آن مقامات را دارد، جز این که پس از من، نبوتی در کار نیست. این جمله دلالت می کند که این جایگاه، با وفات پیامبر صلی الله علیه و آله از بین نمی رود؛ بلکه همۀ آن مقامات _ به جز مقام نبوت _ بعد از رحلت آن حضرت ادامه دارد. والصلاة والسلام علی محمد وآله.

علت نیامدن ولایت حضرت علی(علیه السلام)در قرآن
پرسش شمارۀ 18 (55)

اگر آن گونه که شیعه اعتقاد دارد، ولایت علی بن ابی طالب رضی الله عنه و فرزندانش رکنی است که جز با وجود آن، ایمان محقق نمی شود و هر کس به آن ایمان نیاورد _ حتی اگر شهادت به وحدانیت خدا بدهد و رسالت محمد صلی الله علیه و سلم را بپذیرد و نماز به پا دارد و زکات بپردازد و روزه بگیرد و حج به جا آورد _ کافر است و سزاوار جهنم می باشد، پس چرا در قرآن کریم، به این رکن عظیم تصریح نشده است؟ در حالی که قرآن به ارکان و واجباتی تصریح می کند که اهمیت کمتری نسبت به این رکن عظیم دارند؛ مانند: نماز و زکات و روزه و حج و مباحاتی همچون صید. پس بزرگ ترین رکن از ثقل اکبر، در کجا آمده است؟

ص:153

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پرسش شماره 63 هم به همین مضمون است. در اینجا نیز به آن پاسخ می دهیم.

یکم: موضوع امامت و ولایت، در آیه های متعدد قرآن آمده است؛ از جمله آیۀ «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَة وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ(1)؛(2) همانا سرور شما خداوند است و پیامبر او و مؤمنانی که نماز به پا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند».

البته نام امام علی و امامان دوازده گانه صلوات الله علیهم در قرآن نیامده است؛ همان گونه که به تعداد رکعات نماز و نصاب زکات و بسیاری از مسائل دیگر، تصریح نشده است. این در حالی است که خداوند، آیه ای دربارۀ نوشتن بدهی (کتابت دین) ذکر فرموده که طولانی ترین آیة قرآن می باشد؛ با این که نوشتن بدهی، امری مستحب است. همچنین اجازه گرفتن فرزند از والدین به هنگام ورود به حریم خصوصی آن ها و بسیاری از مباحات دیگر، در قرآن آمده است و خود پرسش گر نیز بدان اعتراف دارد. این مسأله به ما می فهماند که ذکر یک مطلب در قرآن، بر اساس اهمیت آن نیست؛ بلکه دلایل دیگری دارد که تنها خدا از آن آگاه است.

دوم: خداوند متعال بهتر از هر کسی می داند که چه موضوعی سزاوار است در قرآن، مطرح شود. کسی حق ندارد در این باره به خدا اعتراض کند. و آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید _ همانند چیزی که در قرآن آمده است _ باید بدون کم و کاست به اجرا درآید؛ چون از روی هوای نفس سخن نمی گوید.

ص:154


1- . سوره مائده، آیه 55
2- . الغدیر، ج 3، ص156_ 162.

سوم: در صحیح بخاری و صحیح مسلم و مسند احمد و بسیاری از منابع دیگر، به نقل از جابر بن سمره آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عرفه فرمود: «بعد از من، دوازده امیر (یا امام) خواهند آمد که همگی از قریش هستند». برخی از مردم، بی ادبانه رفتار کردند و سر و صدا و فریاد و هیاهو به راه انداختند و نشستند و برخاستند تا نگذارند سخن ایشان شنیده شود. این ماجرا نشان می دهد که برای بیان امامت علی صلوات الله علیه، موانع بزرگ و گردنه های خطرناکی پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

مؤید این مطلب، ماجرای دیگری است که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله قلم و کاغذ خواست تا چیزی برای مردم بنویسد که پس از او گمراه نشوند، عمر ترسید که آن حضرت، دربارۀ خلافت سخنی بگوید. از این رو، با جملۀ معروف خود،راه را بر پیامبر بست و گفت: «این مرد هذیان می گوید. درد بر او غالب شده است».

با توجه به این مطالب، روشن است که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی در این بارة می نوشت، زندگی اهل بیت صلوات الله علیهم دچار خطری بزرگ و حتمی می شد و چه بسا کار به ضرب و شتم خود پیامبر صلی الله علیه و آله می کشید. با وجود این، هرگز اهل بیت صلوات الله علیهم از خطر و آزار حاکمان در امان نماندند و تا سر حد مرگ پیش رفتند. شاید اعلان ولایت امام علی صلوات الله علیه در روز غدیر _ که یهود را از ضربه زدن به دین اسلام مأیوس کرد و خداوند فرمود: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ؛(1) امروز کافران از دین شما مأیوس شدند» _ یهودیان را بر آن داشت که در مسموم کردن پیامبر صلی الله علیه و آله شتاب کنند. پس از آن نیز، همان

ص:155


1- . سوره مائده، آیه 3.

عرق یهودی، ابن ملجم را به کشتن امام علی صلوات الله علیه واداشت؛ چرا که دایة ابن ملجم، یک زن یهودی بود.

حال فکر می کنید اگر نام امام علی صلوات الله علیه به صراحت در قرآن می آمد، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا این کار، سلامت قرآن را به خطر نمی انداخت؟ آیا دست دشمنان را برای تشکیک و شبهه افکنی پیرامون سلامت قرآن باز نمی گذاشت.

چهارم: همان گونه که روش و منش شیعیان در طول تاریخ نشان می دهد، آنان با پیروان دیگر مذاهب، به عنوان یک مسلمان رفتار می کنند: از آن ها زن می گیرند و به آن ها زن می دهند؛ گوشت ذبح شده توسط آن ها را می خورند؛ از آنان ارث می برند و برای آنان ارث می گذارند. این رفتار، بر خلاف سخن کسانی است که می گویند: «شیعیان، منکران ولایت علی صلوات الله علیه و فرزندانش را کافر می دانند».

البته پذیرفته نشدن اعمال در نزد خداوند، دلایل خاص خود را دارد. قائل شدن به «عدم قبول اعمال»، به معنای «تکفیر» نیست. ریا نیز عمل را باطل می کند؛ ولی موجب کفر نمی شود. ممکن است انسانی مسلمان باشد، اما بسیاری از کارها را انجام ندهد _ مثلاً مستطیع باشد و به حج نرود، یا به خاطر طمع، زکات مالش را نپردازد _ اما با این حال، کسی به کفر وی حکم نمی کند.

پنجم: ممکن است کسی «لا اله الا الله، محمد رسول الله» بگوید، نماز بخواند، زکات بپردازد، روزه بگیرد، حج برود، ولی با ارتکاب برخی گناهان کبیره _ مثل کشتن عمدی یک انسان محترم _ مستحقق رفتن به جهنم شود. کناره گرفتن از ولایت علی و فرزندانش صلوات الله علیهم، اگر از روی عمد و سستی و کوتاهی باشد، جزو گناهان کبیره به شمار می رود؛ و اگر از سر خطا و نادانی باشد، حکم جاهل قاصر بر آن بار می شود. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

ص:156

پیش نمازی علی(علیه السلام)هنگام بیماری پیامبر(صلی الله علیه وآله)
پرسش شمارۀ 19 (25)

شما می گویید: «بعد از پیامبر صلی الله علیه و سلم، علی بن ابی طالب رضی الله عنه امام بر حق بود»، پس چرا به هنگام بیماری منجر به وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم، علی حتی در یک نماز، امام جماعت نشد؟ مگر امامت صغری، دلیلی بر امامت کبری نیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة والسلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این موردی که پرسش گر به آن اشاره می کند _ یعنی پیش نماز شدن ابوبکر در بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله _ هیچ سودی برای او ندارد. در جلد 32 کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم، به طور کامل در این باره بحث کرده ام و روشن ساخته ام که مطلب، بر خلاف چیزی است که پیروان ابوبکر دنبال می کنند. در کتاب الصحیح

من سیرة الامام علی (جلد 8، صفحۀ370 به بعد) مقداری به این بحث پرداخته ام که می توانید به آن مراجعه کنید. در اینجا به صورت گذرا، به چند مورد اشاره می کنم:

1. برای پیش نماز شدن، بلوغ و عقل و اسلام و خوب بودن قرائت، کافی است.

2. شیعیان، عدالت را برای امام جماعت، لازم می دانند؛ به این معنا که امام جماعت، باید در مسیر شرع و شریعت، پایدار باشد. بر خلاف پیروان خلفا که نه تقوا را شرط پیش نماز می دانند و نه عدالت را. آن ها بر اساس آنچه که در کتاب های شان آمده است، به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت می دهند که فرمود:

ص:157

«می توانید پشت سر هر نیکوکار و بدکاری نماز بخوانید».(1) این در حالی است که اهل سنت، عدالت و تقوا را برای خلیفه و امام، لازم می دانند. پس طبق گفتۀ خودشان، حتی اگر فرض کنیم که پیامبر صلی الله علیه و آله، ابوبکر را به عنوان امام جماعت نصب کرده باشد، دلیل بر وجود صفت عدالت در او نمی شود.

3. آن ها داشتن علم را از شرایط امام جماعت نمی دانند. بنا بر این، نماز خواندن پشت سر عالم و جاهل و باسواد و بی سواد صحیح است؛ اما حاکم اسلامی باید علم داشته باشد.

4. در امام جماعت، بیعت لازم نیست؛ ولی پیروان خلفا، بیعت با امام امت را لازم می دانند.

5. لازم نیست امام جماعت، متن و وصیتی از امام پیشین داشته باشد؛ اما در مورد امام امت، لازم است. هم شیعیان این را شرط می دانند و هم خود شما، خلافت عمر را با وصیت ابوبکر درست کردید.

6. در امام جماعت، انتخاب شدن از سوی بزرگان و معتمدان لازم نیست؛ ولی پیروان خلفا، این مسأله را برای انتخاب خلیفه، لازم می دانند.

ص:158


1- ر.ک: سنن ابی داود، کتاب الصلاة، باب 63؛ جامع الخلاف و الوفاق، ص 84؛ فتح العزیز، رافعی، ج 4، ص 331؛ المجموع، نووی، ج 5، ص 268؛ مغنی المحتاج، شربینی، ج 3، ص 75؛ المبسوط، سرخسی، ج 1، ص 40؛ تحفة الفقهاء سمرقندی، ج 1، ص 229؛ بدائع الصنائع، ج 1، ص 156؛ الجوهر النقی، ماردینی، ج 4، ص 19؛ البحر الرائق، ابن نجیم مصری، ج 1، ص 610؛ تلخیص الحبیر، ج 4، ص 331؛ نیل الاوطار، ج 1، ص 429؛ شرح اصول کافی، ج 5، ص 254؛ المسترشد، طبری؛ الافصاح، شیخ مفید، ص 202؛ المسائل العکبریة، شیخ مفید، ص 54؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 232؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 37؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 19؛ عمدة القاری، عینی، ج 11، ص 48؛ تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبه، ص 145؛ سنن دار قطنی، ج 2، ص 44؛ تنقیح التحقیق فی احادیث التعلیق، ذهبی، ج 1، ص 256 و 257؛ نصب الرایة، ج 2، ص 33 و 34؛ الدرایة فی تخریج احادیث الهدایة، ج 1، ص 168؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 97؛ کنز العمال، ج 6، ص 54؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج 2، ص 29 و 32؛ شرح سیر الکبیر، سرخسی، ج 1، ص 156.

7. امام جماعت، نیازی به شجاعت و تدبیر و توان قضاوت و فرماندهی سپاه و آموزش قرآن و حکمت به مردم ندارد؛ ولی شیعیان، این را شرط امامت و خلافت می دانند.

8. در امام جماعت، لازم نیست خدا و رسولش بدان تصریح کرده باشند؛ ولی شیعیان، تصریح خدا و رسول را برای امام و خلیفه لازم می دانند.

پس روشن شد که نه بر اساس مذهب شیعه و نه بر اساس مذهب اهل سنت، نمی توان از خواندن نماز جماعت، برای اثبات هیچ امری (اعم از امامت و خلافت و تقوا و عدالت و غیره) بهره برد.

دوم: نمی توان ثابت کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله دستور خواندن نماز جماعت را به ابوبکر داده باشد؛(1) اما ثابت شده است که او را عزل کرد و خود به جای او نماز خواند. اگر ابوبکر را خود آن حضرت نصب کرده بود، او را بر کنار نمی کرد. حتی اگر عزل وی ثابت نشود، باز هم احتمال چنین رخدادی می تواند صلاحیت «استدلال به نصب» را از بین ببرد.

سوم: حتی اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله به او دستور داده بود که نماز جماعت بخواند، سخن عمر دربارۀ پیامبر صلی الله علیه و آله باعث شد سخن آن حضرت، از اعتبار ساقط شود؛ زیرا کسی که به خاطر بیماری _ یا بدون هیچ دلیلی(2) _ پریشان می گوید و هذیان می بافد، نمی توان از امر و نهی اش چیزی استنباط کرد.

ص:159


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 9، ص 196 تا 198؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 619.
2- . خفاجی در شرح الشفاء، ج 4، ص 278 و بحار الانوار، ج 22، ص 468 تصریح کرده اند که عمر گفت: «پیامبر هذیان می گوید». خوب است به پاورقی کتاب مکاتیب الرسول، ج 3، ص 693 تا 702 مراجعه فرمایید. و ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 248 با سند صحیح به نقل از ابی یعلی از جابر و نیز ابن عباس؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 2، قسم 2، ص 37؛ مکاتیب الرسول، ج 3، ص 693 و 694 و 696 که در حاشیه از بخاری، ج 1، ص 39 و ج 6، ص 11 و ج 7، ص 156 و ج 9، ص 137 نقل کرده است؛ فتح الباری، ج 1، ص 185 و ج 8، ص 100 و 101 و ج 13، ص 289؛ عمدة القاری، ج 2، ص 170 و ج 25، ص 76؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2 قسم 2، ص 37؛ ابن سبأ، ص 79؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 1259؛ مناقب آل ابی طالب، چاپ قم، ج 1، ص 235 به نقل از ابن بطه و طبری و مسلم و بخاری می گوید و عبارت از بخاری است. او روایت کننده از ابن عباس را نام نبرده است؛ بحار الانوار، ج 22، ص 468 و ج 30، ص 531 و 533 و 535 به نقل از اعلام الوری و الارشاد مفید و ص 472 به نقل از مناقب آل ابی طالب و ج 36، ص 277 به نقل از الغیبه نعمانی، ص 38 و 39 به نقل از عبد الرزاق از معمر از ابان بن ابی عیاش از سلیم از علی علیه السلام؛ المصنف، صنعانی، ج 5، ص 438؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 2، ص 849؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 382؛ الارشاد، مفید، ص 87؛ مسند احمد، ج 1، ص 324 و 336؛ الشفاء، قاضی عیاض، ج 2، ص 431؛ الدرر، ابن عبد البر، ص 125 و 204؛ کشف المحجة، ص 64؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 227 و 251؛ الفائق، زمخشری، ج 4، ص 93؛ التراتیب الاداریة، ج 2، ص 241 و 243؛ الادب المفرد، ص 47؛ شرح الخفاجی للشفاء، ج 4، ص 277؛ شرح القاری (در حاشیه القاری)، ص 277؛ الطرائف، ص 432 به نقل از الجمع بین الصحیحین و دیگر کتاب ها؛ غایة المرام، ص 596؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 54 به نقل از بخاری و مسلم و نیز ص 55 و ج 6، ص 51 به نقل از جوهری. علامه احمدی در مکاتیب الرسول بر اساس بخاری، ج 9، ص 137 و الطبقات الکبری ابن سعد، ج 2 قسم 2، ص 37 اضافه کرده است: «لن تضلوا»؛ همچنان که در مسند احمد، ج 1، ص 324 و 336 و الطرائف آمده است. در بخاری، ج 7، ص 156 و نیز در ج 9، ص 137 آمده که «عمر گفت: ان النبی صلی الله علیه و آله...». در الطبقات و مسلم و ابن شهر آشوب و عبد الرزاق، ج 5، ص 438 و مسند احمد، ج 1، ص 324 و الشفاء، ج 2، ص 431 آمده: «ان النبی قد اشتد به الوجع». در الطرائف، ص 431 و 432 و در شرح خفاجی، ج 4، ص 278 آمده: «در برخی از طرق این حدیث آمده است که عمر گفت: ان النبی، صلی الله علیه و آله یهجر».. و در بحار الانوار، ج 22، ص 468 آمده: «یکی از حاضران برخاست و به دنبال دوات و قلم رفت. عمر گفت: برگرد؛ چون او هذیان می گوید». و در ص 498 به نقل از سلیم آمده: «یکی از حاضران گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله هذیان می گوید»؛ همان گونه که در الارشاد نیز آمده است. در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 51 آمده: «عمر سخنی گفت که معنای آن این بود که درد بر پیامبر چیره شده است». در العبر و دیوان المبتدأ و الخبر آمده: «یکی از حاضران گفت: او هذیان می گوید. و دیگری به صورت سؤال گفت: آیا او هذیان می گوید؟». حلبی می گوید: یکی از آن ها _ یعنی آقای ما عمر _ گفت: درد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله چیره شده است». در بحار الانوار، ج 36، ص 277 آمده است که امام علی علیه السلام به طلحه گفت: «آیا هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله قلم و کاغذ خواست تا چیزی بنویسد که امت اسلامی پس از او گمراه نشود، تو شاهد نبودی؟ رفیق تو گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله هذیان می گوید. رسول خدا صلی الله علیه و آله خشمگین شد و این کار را رها کرد». در الطرائف آمده: «در روایت ابن عمر _ در غیر کتاب حمیدی _ نقل شده است که عمر گفت: این مرد هذیان می گوید». در کتاب حمیدی آمده: «گفتند چه شده که او هذیان می گوید».

چهارم: امام علی(صلوات الله علیه)، ابوالاسود را مأمور نماز در بصره کرد، و ابن عباس را مأمور نماز در شهرهای دیگر نمود. اگر امامت صغری، دلالت بر امامت کبری داشته باشد، صحیح نبود که ابن عباس را به همراه ابوالاسود نصب کند.

ص:160

پنجم: پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر و دیگران دستور داد که به سپاه اسامه بپیوندند(1) و سرپیچی کنندگان از سپاه اسامه را لعن فرمود.(2) چگونه ممکن است؟

چهارم: امام علی صلوات الله علیه، ابوالاسود را مأمور نماز در بصره کرد، و ابن عباس را مأمور نماز در شهرهای دیگر نمود. اگر امامت صغری، دلالت بر امامت کبری داشته باشد، صحیح نبود که ابن عباس را به همراه ابوالاسود نصب کند.

پنجم: پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر و دیگران دستور داد که به سپاه اسامه بپیوندند(3) و سرپیچی کنندگان از سپاه اسامه را لعن فرمود.(4) چگونه ممکن است؟

پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکرِِ سرپیچی کننده از فرمان را مأمور خواندن نماز جماعت کند.

ششم: ابوبکر دو بار برکنار شد: یک بار از خواندن نماز جماعت با مردم؛ و بار دیگر، از ابلاغ سورۀ برائت که مربوط به امامت مسلمین می شد. این مسأله نشان می دهد که او به تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله، صلاحیت هیچ یک از این امور را نداشت؛ نه امامت صغری و نه امامت کبری.

هفتم: بیعت روز غدیر _ که صراحت آشکار در امامت کبری داشت _ نتوانست چیره شدگان بر خلافت را قانع سازد تا علی رغم بیعتی که با امام علی صلوات الله علیه داشتند، امر خلافت را به صاحب اصلی اش بسپارند. حال بر فرض که رسول خدا

ص:161


1- . ر.ک: السیرة الحلبیه، ج 3، ص 208؛ المسترشد، طبری، ص 116؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم1، ص 4 به نقل از ابن روزبهان؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 242؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 441؛ السبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 250؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 37؛ کتاب شافعی، ج 1، ص 99؛ فقه السنة، ج 1، ص 259؛ اختلاف الحدیث، ص 497؛ کتاب المستدرک، شافعی، ص 29 و 160؛ مسند احمد، ج 1، ص 209 و ج 6، ص 249؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 166 و 175؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 389؛ سنن نسائی، ج 2، ص 84؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 2، ص 304 و ج 3، ص 82؛ فتح الباری، ج 1، ص 464 و ج 5، ص 269؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 831؛ المعجم الاوسط، ج 5، ص 180 و ج 6، ص 253؛ سنن دارقطنی، ج 1، ص 382؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 10، ص 184 و ج 13، ص 33؛ کنز العمال، ج 8، ص 311؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 215 و 221؛ الثقات، ج 2، ص 131؛ الکامل، ج 6، ص 133؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 443؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 439.
2- . ر.ک: الملل و النحل، چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 23؛ حاشیه الفصل ابن هزم، ج 1، ص 20 و چاپ سال 1410، ج 1، ص 30؛ السقیفة و فدک، جوهری، ص 76 و 77؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 52 به نقل از جوهری؛ المواقف، ایجی، چاپ دار الجیل، 1417 ه، ج 3، ص 650؛ شرح المواقف، قاضی جرجانی، چاپخانه سعادت مصر، 1325، ج 8، ص 376؛ المعیار و الموازنة، حاشیه، ص 210؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی، ابن دمشقی، ج 2، پاورقی ص 172 به نقل از شریف جرجانی در اواخر شرحش بر کتاب المواقف ایجی، چاپ استانبول، ص 619 و چاپ هند، ص 746 و چاپ مصر، ص 376؛ شواهد التنزیل حسکانی، ج 1، پاورقی، ص 338.
3- . ر.ک: السیرة الحلبیه، ج 3، ص 208؛ المسترشد، طبری، ص 116؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم1، ص 4 به نقل از ابن روزبهان؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 242؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 441؛ السبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 250؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 37؛ کتاب شافعی، ج 1، ص 99؛ فقه السنة، ج 1، ص 259؛ اختلاف الحدیث، ص 497؛ کتاب المستدرک، شافعی، ص 29 و 160؛ مسند احمد، ج 1، ص 209 و ج 6، ص 249؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 166 و 175؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 389؛ سنن نسائی، ج 2، ص 84؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 2، ص 304 و ج 3، ص 82؛ فتح الباری، ج 1، ص 464 و ج 5، ص 269؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 831؛ المعجم الاوسط، ج 5، ص 180 و ج 6، ص 253؛ سنن دارقطنی، ج 1، ص 382؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 10، ص 184 و ج 13، ص 33؛ کنز العمال، ج 8، ص 311؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 215 و 221؛ الثقات، ج 2، ص 131؛ الکامل، ج 6، ص 133؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 443؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 439.
4- . ر.ک: الملل و النحل، چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 23؛ حاشیه الفصل ابن هزم، ج 1، ص 20 و چاپ سال 1410، ج 1، ص 30؛ السقیفة و فدک، جوهری، ص 76 و 77؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 52 به نقل از جوهری؛ المواقف، ایجی، چاپ دار الجیل، 1417 ه، ج 3، ص 650؛ شرح المواقف، قاضی جرجانی، چاپخانه سعادت مصر، 1325، ج 8، ص 376؛ المعیار و الموازنة، حاشیه، ص 210؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی، ابن دمشقی، ج 2، پاورقی ص 172 به نقل از شریف جرجانی در اواخر شرحش بر کتاب المواقف ایجی، چاپ استانبول، ص 619 و چاپ هند، ص 746 و چاپ مصر، ص 376؛ شواهد التنزیل حسکانی، ج 1، پاورقی، ص 338.

(صلی الله علیه و آله)به هنگام بیماری، امام علی(صلوات الله علیه)را مأمور خواندن نماز جماعت می کرد. آیا اقامۀ جماعت توسط او کافی بود تا خلافتش را بپذیرند؟

هشتم: ابن تیمیه می گوید: «این گونه نیست که اگر کسی در زمان حیات پیامبر، صلاحیت گماشته شدن بر عده ای از امت را داشت، پس از وفات پیامبر نیز صلاحیت خلافت را داشته باشد. پیامبر، افراد متعددی را جانشین خود کرد که برخی از آن ها، صلاحیت نداشتند پس از وفات آن حضرت، عهده دار خلافت شوند؛ مانند ابن ام مکتوم نابینا که پیامبر در زمان حیاتش او را به جانشینی خود گماشت، اما صلاحیت خلافت بعد از پیامبر را نداشت».(1) این مطلب، سخن ایجی و رازی را باطل می کند که گفته اند: «امامت صغری، دلیلی بر امامت کبری است».(2) سؤال مطرح شده نیز بر اساس همین سخن، پایه ریزی شده است.

نهم: پیامبر صلی الله علیه و آله در غزوه تبوک، امام علی صلوات الله علیه را به عنوان جانشین خود در مدینه گماشت که یک امارت دنیوی بود. سپس برای اشاره به این که او خلیفه و وزیر پیامبر در زمان حیات و پس از وفات می باشد، فرمود: «تو نسبت به من، همانند هارون نسبت به موسی هستی؛ جز این که پس از من پیامبری نیست».

حال چرا باید این اعلام عملی و گفتاری پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر همیشگی بودن خلافت و وزارت امام علی صلوات الله علیه _ در زمان حیات و وفات پیامبر _ را برای اثبات خلافت و امامت وی کافی ندانیم و برای اثبات خلافت ابوبکر، به امور واهی و نادرست استدلال کنیم؟ و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

ص:162


1- . منهاج السنة، ج 4، ص 91.
2- . المواقف، ایجی، ج 3، ص 609؛ الاربعین فی اصول الدین، رازی، ج 2، ص 92.
کامل شدن نور با نشر اسلام یا ولایت علی(علیه السلام)
پرسش شمارۀ 20 (59)

در مورد آیۀ «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ؛(1) کافران می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند»، شیعیان از ابوالحسن روایت کرده اند: «مراد این است که می خواهند ولایت امیرالمؤمنین را خاموش سازند».

دربارۀ «وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ؛(2) خدا نور خود را کمال می بخشد»، می گوید: «منظور از نور، همان امامت است و خداوند، امامت را کامل می گرداند».

در مورد آیۀ «فَأَمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنَا؛(3) به خدا و رسول و نوری که فرستادیم، ایمان آورید» می گوید: «به خدا سوگند که این نور، همان امامان از آل محمد صلی الله علیه و آله هستند».(4)

سؤال این است که آیا خدا نورش را با انتشار اسلام کامل کرد یا با اعطای ولایت و خلافت به اهل بیت؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: کلینی از محمد بن فضیل نقل کرده است:

از ابوالحسن کاظم صلوات الله علیه دربارۀ آیۀ «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ» پرسیدم. فرمود: «یعنی این که می خواهند ولایت امیرالمؤمنین را با دهان خود خاموش سازند».

ص:163


1- . سوره صف، آیه 8.
2- . سوره صف، آیه 8.
3- . سوره تغابن، آیه 8.
4- . کافی، ج 1، ص 149.

در مورد آیۀ «وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ» پرسیدم. فرمود: «بر اساس کلام خداوند که می فرماید: فَأَمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنَا، آن نور، همان امام است و خداوند، امامت را به کمال می رساند».

گفتم: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَ دِینِ الْحَقِّ».(1) فرمود: «خدا به پیامبر دربارۀ ولایت جانشینش فرمان داد. ولایت، همان دین حق است».

گفتم: «لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ».(2) فرمود: به هنگام قیام حضرت قائم صلوات الله علیه، خدا دین حق را بر همة دین ها چیره می گرداند. منظور از نور در «وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ»، ولایت قائم است. و مراد از «وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ»، یعنی هر چند که کافران از ولایت علی صلوات الله علیه بیزار باشند.

پرسیدم: «این تنزیل است؟». فرمود: «آری؛ این حرفی که گفتم، تنزیل است؛ ولی حرف های دیگر، تأویل هستند».(3)

مقصود از «تنزیل» که در روایت به آن اشاره شد، قرآن بودن آن سخنان نیست؛ بلکه نزول آن تفسیر از سوی خداوند است؛ همان گونه که اذان و اقامه و دیگر واجبات را خدا نازل کرد. همچنین احادیث قدسی که قرآن نیست و در عین حال، از سوی خدا نازل شده است تا اموری را به طور ویژه روشن سازد؛ همانند این حدیث قدسی که می فرماید: «ای بندة من! مرا اطاعت کن تا همانند من شوی و به هر چه گفتی باش، ایجاد شود».(4) مراد از «تأویل» نیز این است که با تطبیق مضمون آیه بر مصداق های عینی و خارجی، مطالب را روشن سازیم.

ص:164


1- . او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد. سوره برائت، آیه 33.
2- . تا این دین را بر همه ادیان عالم برتری دهد. سوره برائت، آیه 33.
3- . الکافی، ج 1، ص 432؛ بحار الانوار، ج 23، ص 318 و ج 24، ص 336 و ج 51، ص 60؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 3، ص 113؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 212.
4- . مستند الشیعة، ج 1، ص 6؛ الامام علی، همدانی، ص 362؛ الفوائد الرجالیة، بحر العلوم، ج 1، ص 29؛ و ر.ک: الفوائد العلیة، ج 2، ص 394؛ الجواهر السنیة، ص 361؛ بحار الانوار، ج 102، ص 165؛ شجرة طوبی، ج 1، ص 33؛ مشارق انوار الیقین، ص 10.

دوم: امامت، دین اسلام را از بازی بازیگران و امیال گمراهان که موجب گمراهی دیگران می شوند، حفظ و نگهداری می کند. امامت، سبب گسترش اسلام می شود و نور اسلام به وسیلۀ امام، پرتو افشانی می کند و قلب ها را فرا می گیرد و دل ها را آرامش می بخشد و دیده ها را روشن می سازد.

نخستین تجلی و گسترش نور اسلام، از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت گرفت؛ گو این که پیامبر، عامل پدیدآورندۀ اسلام بود و امامت، عامل نگهدارندۀ این اسلام نوپا و نوظهور. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

اطاعت از رسول و بی نیازی از امام
پرسش شمارۀ 21 (63)

ایمان داشتن به خاتمیت پیامبر صلی الله علیه و سلم، به این معنا است آن حضرت در زمان حیات و پس از وفاتش، امام مردم بوده و خواهد بود. کسی که برایش ثابت شود که محمد علیه الصلاة و السلام رسول خدا است و اطاعتش واجب است و تا حد امکان، در پیروی از آن حضرت تلاش کند، دو حالت می توان برایش در نظر گرفت:

1. او به صرف تبعیت از پیامبر صلی الله علیه و سلم وارد بهشت می شود. طبق این سخن، او نیازی به مسألة امامت ندارد و لازم نیست از کسی جز رسول خدا علیه الصلاة و السلام اطاعت کند.

2. او بدون پیروی از امام وارد بهشت نمی شود. این سخن، بر خلاف نص قرآن کریم است و خداوند متعال در جاهای مختلف قرآن، بهشت را بر کسانی واجب کرده است که از خدا و رسولش اطاعت کنند؛ نه این که ورود به بهشت، مشروط بر اطاعت از امام و ایمان به او باشد. خداوند می فرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ

ص:165

فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا؛(1) کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمرۀ کسانی هستند که خدا به آنان نعمت بخشیده است؛ اعم از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان. اینان رفیقان خوبی هستند». همچنین می فرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛(2) هر کس از خدا وپیامبرش اطاعت کند، خدا او را وارد بوستان هایی می کند که از فرودست آن ها جویبارها جاری است. در آن جاودانه می مانند و این رستگاری بزرگی است».

اگر طبق پندار شیعیان، امامت اساس کفر و ایمان بود و بزرگ ترین رکن دین به شمار می آمد و کردار هیچ بنده ای جز با ولایت پذیرفته نمی شد، خداوند عزوجل آن را در قرآن یادآور می شد و بر آن تأکید می فرمود؛ چرا که می دانست دربارۀ امامت، درگیری رخ خواهد داد.

گمان نمی کنم کسی بتواند ادعا کند که در آیات مربوط به اطاعت از خدا و رسول، بحث امامت نیز مطرح شده است. چنین سخنی، بیراهه رفتن در تفسیر قرآن می باشد. در بطلان چنین ادعایی، همین بس که اطاعت از رسول خدا، اطاعت از خدایی است که او را فرستاد و به فرمان برداری از خود بسنده نکرد و پیروی از رسول را تحت اطاعت از خود گنجاند و بلکه بالاتر، اطاعت از رسول را به طور جداگانه ذکر کرد و با «طاعة الله و طاعة الرسول»، دو رکن مهم اعتقادی اسلام را مورد تأکید قرار داد و بعد از اطاعت خداوند، اطاعت از رسول را شرط وارد شدن به بهشت معرفی کرد؛ چرا که گفته های پیامبر، بر اساس دریافت هایی است که از جانب خدا دارد و اطاعت از پیامبر، اطاعت از کسی است که او را

ص:166


1- . سوره النساء، آیه 69.
2- . سوره نساء، آیه 13.

فرستاده است. از سوی دیگر، چون ثابت نشده است که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، کسی دریافتی از جانب خدا داشته باشد، پس خداوند عزوجل، رستگاری و دست یابی به بهشت را تنها منوط بر اطاعت رسول و عمل به دستور او نمود، نه اطاعت و عمل به دستور دیگران.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

اطاعت از امام در قرآن

آیۀ «وَ مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا»(1) و آیۀ «وَ مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»(2) را یادآور شدید و گفتید: «هر کس از خدا و رسول پیروی کند، وارد بهشت می شود. چنین شخصی از مسألة امامت بی نیاز است و لازم نیست از کسی جز رسول خدا علیه الصلاة و السلام اطاعت کند. اگر گفته شود که این شخص بدون پیروی از امام وارد بهشت نمی شود، این خلاف نص آیات قرآن است».

آنچه شیعه می گوید، مخالفتی با سخن شما ندارد؛ جز این که شیعیان می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خداوند، علی صلوات الله علیه را به عنوان امام و خلیفة خود قرار داد و دوازده امام صلوات الله علیهم را به عنوان جانشین خود نصب کرد که آخرین آن ها حضرت مهدی(صلوات الله علیه)است.

ص:167


1- . سوره نساء، آیه 69.
2- . سوره نساء، آیه 13.

و می گویند: در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح فرمود که پس از وی، دوازده امام خواهد آمد که نخستین آن ها امام علی صلوات الله علیه است و آخرین آن ها حضرت مهدی صلوات الله علیه می باشد.

و می گویند: این آیه دربارۀ امامت نازل شده است: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ؛(1) ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شد، ابلاغ کن.

اگر چنین نکنی، رسالت او را به جا نیاورده ای. خداوند تو را از [آسیب] مردم حفظ می نماید. خدا گروه کافران را هدایت نمی کند».

وقتی این آیه نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله برای امام علی صلوات الله علیه بیعت گرفت. این ماجرا، پس از حجة الوداع و در روز غدیر _ یعنی روز هجدهم ذی الحجه و هفتاد روز پیش از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله _ رخ داد. پس از نصب علی صلوات الله علیه بر خلافت و امامت، این آیه نازل شد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا؛(2) امروز دین شما را به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برای شما پسندیدم». این موضوع، در کتاب های خود اهل سنت نیز، به طرق مختلف روایت شده است.

در کتب اهل سنت آمده است که علی بن ابی طالب صلوات الله علیه در حال رکوع، زکات داد و دربارۀ او، این آیه نازل شد: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَة وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ؛(3) سرور شما خداوند است و پیامبر او و مؤمنانی که نماز به پا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند».

ص:168


1- . سوره مائده، آیه 67.
2- . سوره مائده، آیه 3.
3- . سوره مائده، آیه 55.

علاوه بر این، بر اساس روایات شیعه و سنی، آیات فراوانی در مورد امام علی صلوات الله علیه نازل شده است که به روشنی بیان می دارد که آن حضرت پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، به امامت گماشته شد. ده ها و بلکه صدها حدیث نیز بر ولایت آن حضرت دلالت دارد. پس روشن می شود که امامت علی و یازده فرزندش صلوات الله علیهم، برآمده از دستور خدا و رسول است و چاره ای جز این نیست که در این باره، از اوامر خدا و رسولش اطاعت شود. این آیه نیز بر همین موضوع تأکید می نماید: «وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛(1) اگر خدا و رسولش به کاری حکم کنند، هیچ مرد و زن مؤمنی حق ندارد در کارش اختیاری داشته باشد [و بر خلاف حکم خدا و رسول، کاری کند]».

ذکر امامت در قرآن

گفتید که «اگر امامت، اساس ایمان و کفر بود و بزرگ ترین رکن دین به شمار می آمد و کردار بندگان جز با آن پذیرفته نمی شد، حتماً این مسأله در قرآن ذکر می گردید». در پاسخ باید بگویم:

الف: از آنچه گذشت، پاسخ این سخن روشن می شود. شیعه می گوید: بحث امامت در قرآن آمده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز بارها آن را یادآور شد و در روز غدیر و روز هشدار به خویشاوندان نزدیکش (انذار عشیرة الاقربین)، برای امام پس از خود بیعت گرفت. آیات و روایات بی شماری بر امامت دلالت دارد.

ب: ما نباید تصمیم بگیریم که چه چیزی به صراحت در قرآن ذکر شود و چه چیزی به صورت ضمنی بیان گردد؛ بلکه خداوند متعال، هر چه بخواهد می کند و

ص:169


1- . سوره احزاب، آیه 36.

به مصلحت بندگانش آگاه است و بهترین را برای آن ها انتخاب می نماید. او است که مقرر می فرماید کدام مطلب ذکر شود و کدام مطلب ذکر نشود. او است که بایدها و نبایدها و روش و کیفیت هر چیز را مشخص می کند.

ج: با این که نماز ستون دین است، ولی تعداد نمازها و تعداد رکعات آن ها در قرآن نیامده است؛ با این حال، کیفیت وضو گرفتن و زمان خواندن نماز را بیان فرموده است. همچنین به مسألۀ اجازه گرفتن فرزند از پدر و مادر هنگام واردشدن به حریم خصوصی آنان، و کناره گرفتن از زنان به هنگام عادت ماهانۀ آ ن ها پرداخته است و نوشتن بدهی (کتابت دین) را در طولانی ترین آیه ذکر نموده است؛ علی رغم این که اهمیت این امور، بالاتر از نماز نیست و نوشتن بدهی، اصلاً جزو واجبات به شمار نمی آید.

علاوه بر این، خداوند، پرداخت زکات را واجب کرد، ولی مقدار و احکام مربوط به آن را روشن نفرمود؛ حج را واجب کرد و بسیاری از مسائل آن را بیان نفرمود و شرح و تفصیل احکام را به عهدۀ پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشت و به مسلمانان دستور داد که احکام شریعت را از او دریافت کنند و در همة مسائل اختلافی، مرجعیت او را بپذیرند.

امامت و جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز، یکی از موارد اختلافی است که شهرستانی در این باره می گوید: «بزرگ ترین اختلاف امت، در مسألة امامت است. در طول تاریخ مسلمانان، آن گونه که برای موضوع امامت شمشیر کشیده اند، برای موضوع دیگری شمشیر نکشیده اند».(1)پس برای شناخت حکم خدا در این مسألۀ اختلافی نیز باید به پیامبر صلی الله علیه و آله مراجعه کرد. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

ص:170


1- . الملل و النحل، ج 1، ص 24.

فصل دوم:شرایط و ویژگی های امام

عدم صلاحیت فرد ناتوان برای امامت
پرسش شمارۀ 22 (18)

اگر علی رضی الله عنه می دانست که خدا او را خلیفه کرده است، پس چرا با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرد؟ اگر بگویید که «او قدرت و توانایی نداشت»، فرد ناتوان، صلاحیت امامت نیز ندارد. کسی می تواند امام باشد که توان به دوش کشیدن بار امامت را داشته باشد. اگر بگویید که «توانایی داشت، اما از توانایی اش استفاده نکرد»، این خیانت است و خائن نمی تواند امام باشد و نمی توان در مورد رهبری مردم، به او اعتماد کرد. البته شأن علی رضی الله عنه به دور از این سخنان است؛ اما اگر پاسخ درستی دارید، می توانید پاسخ گو باشید.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: همان طور که از برخی متون استفاده می شود و در پاسخ به پرسش شمارۀ 5 یادآور شده ایم، امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت نکرد. در مورد بیعت امام

ص:171

صلوات الله علیه با عمر و عثمان نیز مسأله همین گونه بود. بنا بر این، مجالی برای اثبات این بیعت ادعایی وجود ندارد.

دوم: حتی اگر امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت کرده باشد، تحت فشاری بود که بر حضرت وارد کردند و همسرش را کتک زدند و کودکش را سقط نمودند و خانه و اهل خانه اش را به آتش کشیدند؛ در حالی که امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم و خدمت کارشان فضه در خانه بودند. کسی که به زور بیعت کند، بیعتش صحیح نیست.(1)

سوم: اهل سنت _ بنا بر آنچه که در کتاب بخاری و غیره آمده است _ ادعا می کنند که «امام علی صلوات الله علیه پس از شش ماه بیعت کرد».(2) پرسش این است که چرا آن حضرت در این مدت از بیعت سر باز زد؟ آیا به خاطر علاقه و اشتیاق فراوان ایشان به بیعت بود؟ یا به خاطر حوادث و اتفاق هایی بود که دوستداران خلفا تلاش کرده اند آن حوادث را پنهان نمایند و از صفحۀ تاریخ محو سازند؟

چهارم: طغیان گران، یحیی بن زکریا علیه السلام را کشتند؛ بنی اسرائیل، پیامبران خود را به قتل رساندند؛ حضرت هارون علیه السلام نتوانست از گوساله پرستی بنی اسرائیل جلوگیری کند؛ پیامبر صلی الله علیه و آله در طول سیزده سال پیش از هجرت، نتوانست کاری با قریشیان انجام دهد. آیا نبوت این پیامبران باطل شد و صلاحیت آن ها برای مقام نبوت از دست رفت؟ همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر ممانعت

ص:172


1- . ر.ک: البدایة و النهایة، ج 10، ص 90؛ مقاتل الطالبیین، ص 190؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ اروپا، ج 3، ص 200 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 6، ص 190؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 532.
2- . ر.ک: صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 82؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 154؛ شرح اصول الکافی، ج 7، ص 218؛ الصوارم المهرقه، ص 71؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 413؛ شرح مسلم، نووی، ج 12، ص 77؛ فتح الباری، ج 7، ص 378؛ عمدة القاری، ج 17، ص 258؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 573؛ نصب الرایة، زیلعی، ج 2، ص 360؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 307؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 4، ص 568؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 168.

برخی، نتوانست به هنگام رحتلش چیزی برای امتش بنویسد و از گمراهی آنان جلوگیری کند، و نتوانست لشکر اسامه را روانۀ جنگ سازد. آیا می توان گفت: «نبوت آن حضرت باطل شد؛ چون کسی سزاوار پیامبری است که بتواند بار سنگین نبوت را به دوش بکشد».

اگر بدانیم که آن پیامبران توانایی دفع دشمنان را داشتند و می توانستند دستور خود را به زور اجرایی سازنند و هارون می توانست قومش را از گوساله پرستی بازدارد و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می توانست با زور و اجبار، آن نوشته را بنویسد و لشکر اسامه را راهی سازد و با این حال، هیچ یک از آن پیامبران چنین نکردند، آیا در این صورت، صحیح است پیامبران را متهم به خیانت سازیم و بگوییم: «فرد خیانت کار، صلاحیت پیامبری ندارد و نباید مردم را به دست او سپرد». به خدا پناه می بریم. چنین چیزی از آن ها به دور است.

خداوند از لحاظ تکوینی، توان نابود کردن جباران و طغیان گران را دارد و می تواند هر گونه که بخواهد، کارها را پیش ببرد؛ اما این کار، مخالف حکمت و سنت او است و چنین کاری نمی کند. همین سخن، دربارۀ پیامبران علیهم السلام نیز جریان دارد و خداوند متعال می تواند ایشان را بر آنچه که دوست دارند، توانا سازد؛ اما چنین نمی کند. بنا بر آنچه گفتیم، این کار مخالف با حکمت و سنتی است که خداوند می خواهد کارها را بر اساس آن به جریان اندازد.

پنجم: امامت و نبوت، با نصی تحقق می یابد که نشان دهد خدا فرد مشخصی را به این مقام خطیر، منصوب کرده و او را برای این کرامت الهی، بر گزیده است. خداوند، رضایت و خشنودی مردم از فرد منصوب را لحاظ نمی کند. از این رو است که مردم، همیشه با پیامبران در جنگ بودند و گاه آنان را می کشتند. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

ص:173

برچیدن ظلم، بدون داشتن نایب
پرسش شمارۀ 23 (29)

از دیدگاه شیعه، تعیین امام معصوم از آن رو واجب است که شر و ظلم را از شهرها و روستاها ریشه کن کند و عدالت را در همه جا برقرار سازد. سؤال این است که آیا در همۀ شهرها و آبادی هایی که خدا آفریده، همیشه معصومی حضور دارد تا ظلم را از مردم دور سازد یا نه؟ اگر بگویید: «در هر شهر و آبادی، همیشه معصومی حضور دارد»، این سخن، گزافه ای آشکار است. آیا در شهرهای کافران و مشرکان و اهل کتاب نیز معصوم حضور دارد؟ آیا در شهر شام و نزد معاویه نیز معصوم وجود داشت؟ اگر بگویید: «معصوم یکی است و در شهرها و آبادی ها، نایب و جانشین دارد»، سؤال این است که آیا در همة شهرها نایب دارد یا در بعضی شهرها؟ اگر بگویید: «در همة شهرها جانشین دارد»، این نیز همانند پاسخ نخست شما، سخنی بی جا و گزافه است. و اگر بگویید: «فقط در بعضی جاها جانشین دارد»، باید گفت که همة شهرها و آبادی ها، به طور یکسان نیازمند معصوم هستند. پس چرا بین آن ها فرق می گذارید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

هدف از نصب امام، همان هدفی است که در نصب پیامبر وجود دارد. امام، جانشین پیامبر است و وظایف او را به جا می آورد و پس از پیامبر، مردم را هدایت می کند؛ با این تفاوت که از وحی _ آن گونه که بر پیامبران نازل می شود _ برخوردار نیست.

ص:174

از جمله وظایف مهم پیامبران و جانشینان آن ها، هدایت مردم و برپایی قسط و عدل است؛ البته به شرط آن که خود مردم نیز پذیرا باشند و با آنان همکاری نمایند. اگر مردم آن ها را یاری نکنند و تنهایشان بگذارند، گناهی متوجه پیامبران و جانشینان آن ها نمی شود؛ بلکه این مردم هستند که کوتاهی کرده اند و موجب محرومیت خود از نعمت های الهی شده اند. از همین رو می بینیم که به صرف مبعوث شدن پیامبران و نازل شدن کتاب های آسمانی، ظلم و ستم از زمین برچیده نشد؛ بلکه مردم به پیامبران بد کردند و آزارشان دادند و شماری از پیامبران و جانشینان آن ها و امامان را به شهادت رساندند.

تنها یک نمونه کافی است تا دلیلی باشد بر آنچه گفتیم. و آن حادثه ای است که برای امام حسین صلوات الله علیه پیش آمد؛ همان کسی که می گفت: «من برای طغیان و یاغی گری و فساد و ستم پیشگی قیام نکرده ام؛ بلکه برای ایجاد اصلاح در امت جدم قیام کرده ام. من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم. هر کس با پذیرش حق، دعوت مرا بپذیرد، خداوند به حق شناسی و پاداش دهی سزاوارتر است. و هر کس دعوت مرا نپذیرد، شکیبایی پیشه می سازم تا خدا میان من واینان، به حق داوری کند».(1) اما سزای او، کشته شدن و نابودی خاندان و یارانش به آن شکل دردناک و دل خراش بود. همان گونه که پدرش علی صلوات الله علیه نیز نسبت به خود و همسر و خاندانش، رنج ها و مصیبت های فراوان دید و سرانجام به دست شقی ترین فرد در میان پیشینیان و پسینیان، به شهادت رسید. سپس

ص:175


1- . بحار الانوار، ج 44، ص 329؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 21؛ مناقب آل ابی طالب، چاپ قم، ج 4، ص 89 و چاپ مطبعه حیدریه نجف، ج 3، ص 241؛ العوالم الامام الحسین علیه السلام، ص 179؛ لواعج الاشجان، ص 30؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 11، ص 602 به نقل از مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188.

فرزندش امام حسن صلوات الله علیه با نقشة معاویه و با زهر دختر اشعث بن قیس شهید شد.

حال ما همین سؤال را از خود پرسش گر می پرسیم. خداوند، پیامبران و رسولان را برای هدایت مردم و برپایی عدل و داد فرستاد و فرمود: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛(1) پیامبران مان را همراه با پدیده های روشن گر فرستادیم و همراه آنان، کتاب آسمانی و میزان نازل کردیم تا مردم به دادگری برخیزند». طبق بیان آیه، این موضوع به مکان و زمان ویژه ای اختصاص ندارد؛ بلکه شامل همة زمان ها و مکان ها و شهرها و آبادی ها می شود. آیا به نظر شما، همیشه در هر شهر و آبادی، یک پیامبر معصوم وجود دارد که ظلم را از مردم دور سازد؟ اگر بگویید: «در همۀ شهرها و روستاهایی که خداوند آفریده، همیشه یک پیامبر معصوم وجود دارد»، آشکارا سخن لجاجت آمیزی گفته اید. آیا در شهرهای کافران و مشرکان و اهل کتاب، پیامبر معصوم وجود دارد؟ آیا در نزد قیصر و کسری نیز پیامبر معصوم وجود داشت؟

اگر بگویید: «آری؛ همیشه یک پیامبری بود و در شهرها نماینده داشت»، باید از شما پرسید: آیا در همة شهرهای کرۀ زمین نماینده داشت یا در بعضی از شهرها؟ اگر بگویید: «در همة شهرها و آبادی ها نماینده داشت»، باید بگویم که این سخن شما نیز همانند پاسخ نخست، لجاجت آمیز است. و اگر بگویید: «در برخی از شهرها نماینده داشت و در برخی دیگر نداشت»، باید بگویم که همة شهرها و آبادی ها به طور یکسان، نیازمند پیامبر معصوم هستند. پس چرا بین آن ها فرق می گذارید؟ و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

ص:176


1- . سوره حدید، آیه 25.
علت محرومیت عبدالله افطح از امامت
پرسش شمارۀ 24 (42)

عبدالله فرزند جعفر صادق، برادر تنی اسماعیل بن جعفر صادق بود و هر دو، از فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین بن ابی طالب علیه السلام به دنیا آمده بودند و طبق قاعدۀ شیعیان، از دو طرف «سید حسینی» به شمار می آمدند. سؤال این است که چرا بعد از این که اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت، عبدالله از رسیدن به مقام امامت محروم شد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: برای رسیدن به امامت، فرزند فلانی بودن و انتساب به قریش و بنی هاشم کافی نیست؛ بلکه ملاک امامت، گزینش و انتصاب از جانب خداوند است. این گزینش و انتصاب، بر اساس معیارهایی صورت می گیرد که برتر و بالاتر و فراتر از نَسَب و خویشاوندی است. خدا بر اساس چنین معیاری، دوازده امام را برگزید که همة آن ها از خاندانی پاک بودند. خداوند متعال نسبت به کارهایی که انجام می دهد، مورد بازخواست قرار نمی گیرد؛ بلکه دیگران هستند که مورد بازخواست قرار می گیرند. خدا می داند که رسالتش را در کجا قرار دهد.

دوم: پرسش گر خیال می کند که حتماً باید امام بعدی، بزرگ ترین فرزند امام قبلی باشد؛ در حالی که واقعیت، خلاف این را ثابت می کند. به همین جهت، امام صادق صلوات الله علیه با وجود فرزند بزرگ تر، به امام کاظم صلوات الله علیه وصیت کرد؛ چرا که فرزند بزرگ، گرفتار نقص مادرزاد بود. امام نباید ناقص باشد و نفرت دیگران را برانگیزند.

ص:177

سوم: هیچ معنایی ندارد که فردی به امامت منصوب شود و در زمان پدرش که امام پیشین است، از دنیا برود. در زمان حیات پدر، امامت برای پدر ثابت می شود و امامت فرزند، معنایی ندارد. اما اگر فرزند در زمان پدر از دنیا برود، روشن می شود که او امام بعدی نبوده و موضوع از اساس منتفی است.

چهارم: بر خلاف تلاش پرسش گر که می خواهد خواننده را گمراه سازد، هیچ یک از علمای شیعه، شرط نکرده است که حتماً باید امام از دو طرف، سید حسینی باشد. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

بلوغ، شرط امامت
پرسش شمارۀ 25 (46)

شیعه اعتقاد دارد که از جمله شرایط امام، «تکلیف» است؛ یعنی دارا بودن عقل و بلوغ. از توقیعات و نامه های امام غایب آن ها که محمد عسکری نام داشت،چنین برمی آید که او در سه یا پنج سالگی به امامت رسید. پس چرا شیعیان، شرط تکلیف را کنار گذاشته اند و قائل به امامت او شده اند؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

بلوغ شرط امامت نیست

یکم: هیچ کس نگفته است که بلوغ، شرط امامت و نبوت است؛ بلکه گفته اند: بلوغ، شرط تکلیف و همچنین شرط امامت جماعت است.

دوم: برخی از آیات قرآن دلالت می کنند که شماری از مردم، ویژگی هایی دارند که موجب وضع احکام خاص برای آنان می شود؛ همانند یحیی بن زکریا(علیه السلام)

ص:178

که خداوند دربارۀ او می فرماید: «یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا؛(1) [گفتیم] ای یحیی! کتاب آسمانی را به جد و جهد بگیر. در دوران کودکی به او نبوت بخشیدیم».

همچنین دربارۀ حضرت مریم و زاده شدن عیسی علیهما السلام می فرماید: «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا یَا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئًا فَرِیًّا * یَا أُخْتَ هارُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا * فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا * قَالَ إنِّی عَبْدُ اللهِ آتَانِی الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا * وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ وَ أَوْصَانِی بِالصَّلاَة وَ الزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا؛(2) سپس او [عیسی] را برداشت و نزد قومش برد. گفتند: ای مریم! کار شگرفی پیش آوردی. ای خواهر هارون! نه پدرت مردی نابکار بود و نه مادرت پلیدکار. [مریم] به آن [نوزاد] اشاره کرد. گفتند: چگونه با کودکی که در گهواره است، سخن بگوییم؟ [نوزاد] گفت: «من بندۀ خدا هستم که به من کتاب آسمانی داده و مرا پیامبر گردانده است. هر جا که باشم، مرا مبارک ساخته و مادام که زنده باشم، مرا به نماز و زکات سفارش فرموده است».

از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نیز روایت شده است که فرمود: «در حالی که آدم بین آب و گل (یا آب و جسد) بود، من پیامبر بودم».(3).

ص:179


1- . سوره مریم، 12.
2- . سوره مریم، آیه 27 _ 31.
3- ر.ک: الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 248؛ الفضائل، ابن شاذان، ص 34؛ بحار الانوار، ج 15، ص 353 و ج 50، ص 82؛ الغدیر، امینی، ج 7، ص 38 و ج 9، ص 287؛ مسند احمد، ج 4، ص 66 و ج 5، ص 59 و 379؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 245؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 609؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 223؛ تحفة الاحوذی، ج 7، ص 111 و ج 10، ص 56؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 438؛ الآحاد و المثانی، ج 5، ص 347؛ کتاب السنة، ابن ابی عاصم، ص 179؛ المعجم الاوسط، ج 4، ص 272؛ المعجم الکبیر، ج 12ص73 و ج 20، ص 353؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 296؛ کنز العمال، ج 11، ص 409 و 450؛ تذکرة الموضوعات، فتنی، ص 86؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 129؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 9، ص 264 به نقل از ابن سعد؛ مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 392 و 522 به نقل از کتاب النکاح؛ فیض القدیر، ج 5، ص 69؛ الدر المنثور، ج 5، ص 184؛ فتح القدیر، ج 4، ص 267؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 148 و ج 7، ص 59؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج 7، ص 274؛ ضعفاء، عقیلی، ج 4، ص 300؛ الکامل، ابن عدی، ج 4، ص 169 و ج 7، ص 37؛ اسد الغابة، ج 3، ص 132 و ج 4، ص 426 و ج 5، ص 377؛ تهذیب الکمال، ج 14، ص 360؛ سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 384 و ج 11، ص 110 و ج 13، ص 451 و ص 428 به نقل از کسی که در مسند احمد از او روایت شده است؛ تهذیب التهذیب، ج 5، ص 148؛ الاصابة، ج 6، ص 181؛ المنتخب من ذیل المذیل، ص 66؛ تاریخ جرجان، ص 392؛ ذکر اخبار اصبهان، ج 2، ص 226؛ البدایة و النهایة، ج 2، ص 275 و 276 و 392؛ الشفاء لتعریف حقوق المصطفی، ج 1، ص 166؛ عیون الاثر، ج 1، ص 110؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 1، ص 288 و 289 و 317 و 318؛ دفع الشبه عن الرسول، ص 120؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 79 و 81 و 83 و ج 2، ص 239؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 45 و ج 2، ص 99 و 261.

همۀ این موارد، دلالت می کنند که حضرت عیسی و یحیی علیهما السلام و پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، در کامل ترین حالات و بالاترین درجات فهم و عقل بوده اند که توانسته اند استحقاق چنین مرتبۀ عظیمی را در سن کودکی و بلکه زمان ولادت و حتی پیش از ولادت داشته باشند.

امامت اگر یک عطیة الهی باشد که بر توانایی های والا و ملکه های عالی و تربیت و پرورش الهی بر مبنای قاعدۀ «وَ لِتُصْنَعَ عَلَی عَیْنِی»(1) استوار است و امری پیش پا افتاده و بر اساس گزینش بشری نیست، پس برگزیدگان الهی باید ویژگی های خاصی از جهت فهم و ظرفیت وجودی و دیگر امور داشته باشند. بر این اساس، دور از ذهن نیست که تکلیف چنین اشخاص برگزیده ای، با دیگران متفاوت باشد و اعطای مقام امامت در سن کم، از ویژگی های ایشان به حساب آید؛ همان گونه که عیسی و یحیی علیهما السلام و دیگران که خدا آنان را به عنوان رهبر و سرور و رهنما و پیشوا و الگو برای بندگانش برگزید، این چنین بودند.

پیدایش حد و مرز بلوغ

بسیاری معتقدند که پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه و در ماجرای قبول یا عدم قبول ابن عمر برای شرکت در جنگ، حد و مرز بلوغ تعیین شد و

ص:180


1- . تا زیر نظر من ساخته شوی. سوره طه، آیه 39.

پیش از آن، فهم و درک و تشخیص فرد بود که اعتبار داشت و دایرۀ تکلیف، برمدار آن می چرخید.(1) شاهد بر این مطلب، مسلمان شدن امام علی صلوات الله علیه است که در ده سالگی روی داد. البته کسانی که دوست دارند افتخار «نخستین مسلمان» را به کسانی جز امام علی صلوات الله علیه اعطا نمایند، با این مسأله به زحمت افتاده اند و سخنی را بافته اند مبنی بر این که علی علیه السلام نخستین کودک مسلمان و ابوبکر نخستین مرد مسلمان و خدیجه نخستین زن مسلمان بود.(2) این سخن، کاملا پوچ و بی اساس است؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که حضرت فاطمه علیها السلام را به ازدواج امام علی صلوات الله علیه درآورد، عنوان «نخستین مسلمان» را از فضائل امام علی علیه السلام برشمرد.(3) عباراتی همچون «نخستین فرد از امت من در قبول اسلام»،«نخستین فرد این امت در پذیرش اسلام»، و«نخستین مردی که اسلام آورد»،(4) از

ص:181


1- ر.ک: اسعاف الراغبین، صبان، چاپ شده در حاشیه نور الابصار، ص 149؛ السیرة الحلبیه، ج 1، ص 269؛ الکنز المدفون، ص 256 و 257 به نقل از بیهقی؛ التمهید ابن عبد البر، ج 18، ص 88.
2- . نزهة المجالس، ج 2، ص 147؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 17 و 26 و 27؛ السیرة الحلبیه، ج 1، ص 275؛ السیرة النبویه، دحلان، ج 1، ص 9. و ر.ک: سنن ترمذی، ج 1، ص 306؛ الذریة الطاهرة النبویة، دولابی، ص 63؛ کتاب الاوائل، طبرانی، ص 82؛ تفسیر ثعلبی، ج 5، ص 85.
3- . ر.ک: المناقب، خوارزمی، ص 106؛ کشف الغمة، اربلی، ج 1، ص 148 و 374؛ الغدیر، امینی، ج 2، ص 44 و ج 3، ص 954 و 220 و ج 9، ص 394؛ الذریة الطاهرة النبویة، دولابی، ص 93 و 144؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 257 و ج 13، ص 227 و 223؛ کنز العمال، ج 11، ص 605 و ج 13، ص 114 و 135؛ مناقب الامام امیرالمؤمنین علیه السلام، کوفی، ج 1، ص 276 و 279 و 290؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 50؛ العثمانیة، جاحظ، ص 289 و 294؛ فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام، ابن عقده کوفی، ص 204 و 102؛ تنبیه الغافلین، ابن کرامة، ص 98؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 360؛ کنز الفوائد، کراجکی، ص 121؛ بحار الانوار، ج 38، ص 19 و ج 43، ص 136؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 4، ص 151 و 152 و 155 و ج 15، ص 325 و 338 و 339 و 340 و 410 و ج 20، ص 271 و ج 22، ص 142 و 153 و 186 و 256 و 359 و 360 و ج 23، ص 526 و 529 و 537 و 611 و 614 و ج 31، ص 268 و ج 32، ص 46 و 211 و ج 33، ص 324 و 326 و 327؛ دفع الارتیاب عن حدیث الباب، ص 16؛ فتح الملک العلی، مغربی، ص 67 و 68؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 132؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج 5، ص 520؛ غایة المرام، بحرانی، ج 5، ص 179.
4- ر.ک: سیرة ابن اسحاق، ص 138؛ مناقب الامام امیرالمؤمنین علیه السلام، کوفی، ج 1، ص 275 و 290؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 7 و 50؛ العثمانیة، جاحظ، ص 294؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 167 و 158 و ج 13، ص 233؛ غایة المرام، ج 2، ص 67 و 68 و ج 6، ص 8؛ السیرة النبویه، دحلان، ج 1، ص 91؛ السیرة الحلبیه، ج 1، ص 268 و 275؛ مناقب مغازلی و مناقب خوارزمی، ص 18 تا 20؛ الغدیر امینی، ج 3، ص 220 تا 236 و ج 10، ص 168 و 29 و 322 و ج 9، ص 392؛کتاب تاریخ بغداد، ج 4، ص 233؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 66؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج 3، ص 407.

سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله)است که همواره امام علی(صلوات الله علیه)بدان افتخار می کرد و این مسأله، هر شبهه ای پیرامون این موضوع را از بین می برد. خود امام بارها با افتخار تصریح کرده است که پیش از اسلام آوردن ابوبکر، مسلمان شد(1)و هفت سال پیش از دیگران نماز خواند؛(2) با این حال، هیچ کس به او نگفت که تو در آن زمان، کودک بودی و به بلوغ و کمال عقل، نرسیده بودی.

چگونگی تحقق بلوغ

بلوغ مردان، با احتلام یا روییدن موی عانه محقق می شود و این دو نشانه، سن مشخصی ندارد. نوشته اند که وقتی می خواستند برخی از اسیران بنی قریظه را بکشند، رویش مو در عانة آن ها را مورد بررسی قرار می دادند. همچنین گفته اند که عمرو عاص، فرزندش عبدالله را که تنها دوازده سال داشت، بزرگ و بالغ

ص:182


1- ر.ک: المعارف، ابن قتیبه، چاپ دار المعارف، ص 169؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 122 و ج 13، ص 200 و 228 و 240؛ العثمانیة، جاحظ، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، دار الکتاب العربی، مصر، ص 290؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 7، ص 370؛ الآحاد و المثانی، ج 1، ص 151؛ الکامل، ابن عدی، ج 3، ص 274؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 33؛ تهذیب الکمال، ج 12، ص 18؛ انساب الاشراف، بلاذری، ص 146؛ الجوهرة فی نسب الامام علی و آله بری، ص 9؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 38؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 146.
2- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 44؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 112؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 498؛ الآحاد و المثانی، ج 1، ص 148؛ کتاب السنة، ابن ابی عاصم، ص 584؛ السنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 107؛ خصائص امیر المؤمنین، نسائی، ص 46؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 30؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 13، ص 122؛ تذکرة الموضوعات، فتنی، ص 96؛ تفسیر ثعلبی، ج 5، ص 85؛ تهذیب الکمال، ج 22، ص 514؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 102؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 1ص431؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 70؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 189 و 193 و 455 و ج 2، ص 148؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 4، ص 209 و 213 به نقل از فضائل الصحابه ابن حنبل و سنن المصطفی، ابن ماجه، چاپ الغازیه مصر، ج 1، ص 57 و ریاض النضرة، چاپ محمد امین خانجی مصر، ج 2، ص 155.

می دانست.(1) خلیفه الراشد بالله نیز در نه سالگی، با کنیزی همبستر شد و کنیز ازوی حامله گردید.(2) در مورد برخی زنان نیز نقل شده است که در سن بسیار کم حامله شده اند.

چهارم: باید به پرسش گر یادآور شوم که موضوع خردسالی، منحصر به امام مهدی صلوات الله علیه نیست؛ بلکه امام جواد و امام هادی صلوات الله علیهما نیز در سن کم، امر امامت را عهده دار شدند.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حسن و حسین، هر دو امام هستند؛ چه بنشینند و چه به پا خیزند».(3) و با این سخن، امامت آن دو را تأیید فرمود؛ در حالی که ایشان در زمان وفات پیامبر، شش یا هفت سال داشتند. پیامبر نفرمود که امامت آن دو، از چه زمان شروع شده یا شروع می شود. این عبارت می رساند که امامت آن ها

ص:183


1- . المعارف ابن قتیبه، چاپ 1390 ه، ص 125 و چاپ دار المعارف، ص 286؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 526؛ فتح الباری، ج 5، ص 203؛ عمدة القاری، ج 1، ص 131 و ج 13، ص 240؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 3، ص 957؛ اسد الغابة، ج 3، ص 233؛ الاصابة، ج 4، ص 166؛ تهذیب التهذیب، ج 5، ص 294؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 236؛ خلاصة تهذیب تهذیب الکمال، ص 208؛ التاریخ الصغیر، بخاری، ج 1، ص 167 و ج 5، ص 5؛ التعدیل و التجریح، باجی، ج 2، ص 898؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 31، ص 242 و 244 و 249؛ ابن حبان در کتاب الثقات، ج 3، ص 211 و مشاهیر علمای انصار، ص 93 می گوید: بین او و پدرش، سیزده سال فاصله بود.
2- . السیرة الحلبیه، ج 1، ص 269 و چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 434؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 36، ص 301.
3- . ر.ک: مجمع البیان، ج 2، ص 452 و 453 و 311؛ غنیة النزوع، حلبی، ص 299؛ السرائر، ابن ادریس، ج 3، ص 157؛ جامع الخلاف و الوفاق، قمی، ص 404؛ الارشاد، مفید، ج 2، ص 30؛ الفصول المختارة، شریف مرتضی، ص 303؛ المسائل الجارودیة، مفید، ص 35؛ النکت فی مقدمات الاصول، مفید، ص 48؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 141 و 368؛ بحار الانوار، ج 16، ص 307؛ جوامع الجامع، طبرسی، ج 3، ص 70؛ اعلام الوری، ج 1، ص 407. شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 26، ص 48 به نقل از ابن کرام بیهقی در کتاب الرسالة فی نصیحة العامة (نسخۀ عکس برداری شده در کتابخانه امپروزیانا در ایتالیا) ص 18؛ مرعشی در ج 9، ص 217 به نقل از استاد توفیق ابو علم در کتاب اهل البیت، چاپخانۀ سعادت قاهره، ص 195 نقل می کند: به طور متواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «این دو فرزند من، امام هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند. این ها ریحانه های من از این دنیا هستند».

دست کم از زمان گفتن این جمله، ایجاد و آغاز شد. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

بلوغ و امامت امام جواد(علیه السلام)
پرسش شمارۀ 26 (149)

شیعیان معتقدند که امام باید بالغ باشد؛ اما در عمل، دچار تناقض شده اند و ادعا کرده اند که محمد بن علی ملقب به جواد، با این که هنگام وفات پدرش علی بن موسی الرضا بالغ نشده بود، مقام امامت داشت.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در پاسخ به پرسش شمارۀ 46 که شبیه این سؤال بود، گفتیم که شیعه، بلوغ را از شرایط امامت نمی داند. البته تفاوت دو پرسش در این است که یکی دربارۀ کم سن بودن امام جواد صلوات الله علیه می باشد و دیگری دربارۀ کم سن بودن امام مهدی صلوات الله علیه. در هر صورت می توانید به آن پاسخ مراجعه فرمایید. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

شرایط امام از دیدگاه شیعه
پرسش شمارۀ 27 (151)

شیعیان، شرایطی را برای امام در نظر گرفته اند؛ از جمله این که: امام باید بزرگ ترین پسر پدرش باشد؛ زره رسول خدا، اندازة تن او باشد؛ عالم تر از همة مردم باشد؛ جنب و محتلم نشود؛ علم غیب داشته باشد؛ و غیر از امام، کسی او را

ص:184

غسل ندهد. اما به خاطر همین شروطی که خودشان وضع کرده اند، دچار مشکل شده اند؛ زیرا:

*برخی از امامان _ مانند موسی کاظم و حسن عسکری _ بزرگ ترین برادر نبودند.

*برخی از امامان را امام قبلی غسل نداد؛ مانند علی بن موسی الرضا که فرزندش محمد جواد او را غسل نداد و هنگام وفات پدر، تنها هشت سال داشت. موسی کاظم را هم پسرش علی الرضا غسل نداد؛ چون نزد پدرش حاضر نبود. حتی حسین بن علی را هم فرزندش علی زین العابدین غسل نداد؛ چون در بستر بیماری بود و سپاهیان ابن زیاد، مانع از این کار شدند.

*زره رسول خدا(صلی الله علیه و سلم)اندازة تن برخی از امامان نبود؛ مثل محمد جواد که هنگام وفات پدر، هشت سال داشت. و همین طور پسرش علی بن محمد که در دوران کودکی، پدرش از دنیا رفت.

*برخی از امامان به خاطر خردسالی، عالم ترین فرد در میان مردم نبودند.

*طبق احادیث شیعه، برخی از امامان، جنب و محتلم می شدند. آن ها روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «برای هیچ کس جایز نیست که در این مسجد جنب شود؛ مگر من و علی و فاطمه و حسن و حسین».(1)

*علم غیب هم دروغی است که خداوند در کتابش آن را رد کرده است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:185


1- . عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 60.

یکم: شرایط امام از دیدگاه شیعه را باید از کتاب های کلامی شیعه به دست آورد. نخستین و مهم ترین شرط امام، این است که از سوی خدا و رسولش، به امامت او تصریح شود. این شرط اقتضا می کند که امامت، مشروط به سن معینی نباشد. پس امام کسی است که معصوم دیگر، به امامت او تصریح نماید؛ خواه مانند حضرت عیسی و حضرت یحیی و امام جواد و امام هادی و امام مهدی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام خردسال باشد و خواه مانند دیگر امامان پاک نهاد و پیامبران معصوم علیهم السلام بزرگ سال باشد. همچنین فرقی نمی کند که پسر بزرگ تر باشد یا فرزند کوچک تر.

شرط دوم امام این است که معصوم باشد. شرط سوم این است که همۀ اصول کمالات نفسانی _ یعنی علم و فهم و شجاعت _ را دارا باشد. شرط چهارم این است که در آنچه که به عنوان کمال نفسانی به شمار می رود، برتر از دیگران باشد. شرط پنجم این است که عاری از هر گونه عیب نفرت انگیز باشد؛ اعم از نقص جسمانی یا ایراد در اصل و نسب یا اشتغال به کارهای پست و سخیف که باعث تنفر دیگران می شود. شرط ششم این است که دارای کرامت الهی باشد و به هنگام نیاز، خدا امور خارق العاده ای را برای او آشکار سازد تا مردم تصدیقش نمایند. ما در جایی ندیده ایم که شیعه بگوید: بلوغ و فرزند ارشد بودن و علم غیب و جنب نشدن، از شرایط امام است.

دوم: غسل امام توسط امام دیگر، یک ویژگی است که خدا برای احترام و بزرگ داشت، به او هدیه کرده است و شایسته نیست گرامی داشت را به عنوان شرط امامت مطرح کنیم. از عطیه های خداوند به رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله این بود که سایه اش بر زمین نمی افتاد و ازدواجش با بیش از چهار زن مباح بود و

ص:186

باید همان جایی که از دنیا می رفت، به خاک سپرده می شد. همۀ این ها عطیۀ الهی بود و هیچ گاه آن ها را جزو شرایط نبوت به حساب نیاورده اند.

در مورد زره رسول خدا صلی الله علیه و آله و اندازه بودن آن به تن امام نیز همین گونه است. گر چه این مطلب در برخی از احادیث آمده است؛ ولی شیعیان آن را جزو عقاید ویژة خود و شرایط امامت نمی دانند و چه بسا به دلایل مختلف _ از جمله نداشتن سند مورد قبول یا اختصاص این مورد به برخی امامان _ به آن ترتیب اثر نداده اند.

سوم: این موضوع که حتماً باید امام، پسر بزرگ تر امام پیشین باشد، هرگز شیعه را به زحمت نینداخته است؛ چون آن ها داشتن سن معین را از شرایط امام به شمار نمی آورند. چیزی که شیعه بدان پای بند است، نص و حکم صریح از جانب خداوند می باشد. اگر در مورد کسی، حکمی صریح و آشکار وجود داشته باشد، او امام است. امام نشدن عبدالله افطح نیز به دو دلیل بود:

1. او عیبی ظاهری داشت که موجب تنفر مردم می شد و او را انگشت نمای خلق می کرد. پیش از این گفتیم که امام باید از نظر جسمی و ظاهری، دارای صحت و سلامت کامل باشد.

2. امام پیشین، او را به عنوان امام معرفی نکرده بود. در مورد امام حسن عسکری علیه السلام نیز همین گونه بود. با وجود معرفی آن حضرت به عنوان امام و نبود شرایط لازم در برادرش جعفر، دیگر مجالی نمی ماند که کسی جعفر را امام بپندارد و برایش بهره ای از امامت قائل شود.

چهارم: دربارۀ حدیثی که می فرماید: «امام را فقط امام غسل می دهد»، باید بگویم: هیچ دلیلی وجود ندارد که این امر، تحقق نیافته باشد؛ به ویژه آن که طبق

ص:187

تصریح روایات، امام جواد صلوات الله علیه، پدرش امام رضا صلوات الله علیه را غسل داد(1).

و امام رضا صلوات الله علیه نیز به غسل پدرش امام کاظم صلوات الله علیه اقدام نمود.(2)

نمی توان هیچ اشکالی به این مسأله وارد کرد؛ چون نمونۀ تاریخی دارد. با این که سلمان فارسی در مدائن وفات یافت و به هنگام وفاتش، امام علی صلوات الله علیه در مدینه بود، اما غسل سلمان توسط امام علی علیه السلام انجام شد.(3).

پنجم: امام حسین صلوات الله علیه به شهادت رسید و شهید نیاز به غسل ندارد. پس ایراد پرسش گر، کاملاً بی مورد است.

ششم: پرسش گر ادعا می کند که «امامان خردسال، عالم ترین مردم زمان خود نبودند». او باید علم غیب الهی داشته باشد تا بتواند مقدار دانش همۀ افراد بشر را تشخیص دهد و آن ها را با هم بسنجد و روشن سازد که چه کسی از امام جواد صلوات الله علیه که تنها شش سال داشت، عالم تر بود! و چه کسی از حضرت عیسی علیه السلام که در گهواره سخن می گفت، دانش بیشتری داشت! لابد بر او وحی نازل شده است و به طور حتم می داند که امام رضا صلوات الله علیه هزار باب از علم را که از هر بابش هزار باب دیگر گشوده می شد، به فرزندش نیاموخت!

هفتم: خوب بود که پرسش گر، هدیه ای ارزنده به ما می داد و می گفت منبع این سخن کجا است که می گوید: «از شرایط امام این است که جنب نشود و محتلم نگردد». ما در هیچ یک از کتاب های شیعی که در دسترس داریم، چنین مطلبی را پیدا نکردیم و می دانیم که در هیچ کجای زمین و آسمان نیز پیدا نخواهد شد.

ص:188


1- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 353؛ بحار الانوار، ج 50، ص 50 به نقل از الخرائج.
2- . عیون الاخبار، ج 1، ص 105 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 97؛ بحار الانوار، ج 48، ص 254 به نقل از عیون الاخبار.
3- . ر.ک: الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 562؛ مدینة المعاجز، بحرانی، ج 2، ص 14؛ بحارالانوار، ج 22، ص 368 و ج 39، ص 147؛ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ص 605؛ طرائف المقال، بروجردی، ج 2، ص 604.

هشتم: دربارۀ علم غیب، گفتیم که ائمه صلوات الله علیهم از طریق آنچه که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها آموخت و توسط پدران شان به آن ها رسید، از علم غیب آگاهی داشتند. پرسش گر، دلیلی ندارد که روشن سازد پیامبر صلی الله علیه و آله در خصوص وفات امامان، چیزی به آن ها گفته بود.

نهم: حتی اگر پیامبر صلی الله علیه و آله روز و ساعت وفات امامان را به ایشان خبر داده بود، شما معتقدید که قلم تقدیر، همۀ رویدادها را نوشته است و بشر نمی تواند به هیچ وجه آن را تغییر دهد. حتماً قلم تقدیر، این را هم نوشته است که فلان امام، با خوردن زهر کشته می شود. پس امام، توان سرپیچی ندارد؛ وگرنه _ العیاذ بالله _ علم خدا تبدیل به جهل می شود.

البته شیعه این سخن را نمی پذیرد؛ بلکه می گوید: امام نمی تواند بر اساس علمی که از راه غیرطبیعی _ همانند علم غیب _ بدان دست یافته، عمل نماید. این مسأله نیز از این قبیل است. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

اثبات ویژگی پیامبران برای امامان، کفر است
پرسش شمارۀ 28 (74)

فرقة قادیانیه، به خاطر ادعای نبوت برای پیشوای خود، کافر شدند. میان این فرقه و شیعیان که ویژگی پیامبران و بلکه افزون تر از آن را برای امامان خود قائل می شوند، چه فرقی وجود دارد؟ آیا این ادعا، نشانة کفر نیست؟ شیعیان باید برای ما بیان کنند که فرق اساسی میان امام و رسول چیست؟ آیا رسول خدا صلی الله علیه و سلم آمد تا در مورد دوازده امامی مژده بدهد که گفتارشان همانند گفتار او و کردارشان همانند کردار او است و کاملاً مثل او معصوم هستند؟

ص:189

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة والسلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: بزرگ ترین ایرادی که اهل سنت به شیعیان می گیرند، به خاطر اعتقاد شیعه به عصمت و علم غیب و توانایی فوق العادۀ امامان است. البته ما هیچ یک از این امور را شگفت انگیز نمی دانیم؛ چون موارد مشابه دارد. خدای متعال می فرماید: «قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِی کَرِیمٌ؛(1) کسی که مقداری از علم کتاب نزد او بود، گفت: من پیش از این که چشم بر هم بزنی، تخت بلقیس را برایت می آورم. هنگامی که آن را در نزد خود مستقر دید، گفت: این از تفضّل پرودگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاس گزارم یا ناسپاسی می کنم؟ هر کس سپاس گزار باشد، به سود او است و کسی که ناسپاسی کند، [بداند که] خدا بی نیاز و کریم است».

آصف بن برخیا با این که پیامبر نبود، ولی اندکی از علم الکتاب را داشت و توانست به وسیلة آن، کاری خارق العاده کند و در یک چشم بر هم زدن، تخت بلقیس را از یمن به بیت المقدس ببرد. این در حالی است که پیامبر صلی الله علیه و آله جایگاه امام علی صلوات الله علیه را نسبت به خود، همچون جایگاه هارون نسبت به موسی معرفی کرد و خداوند متعال در آیة مباهله، او را نفس پیامبر صلی الله علیه و آله خواند. اگر ویژگی نبوت را _ که اختصاص به پیامبر صلی الله علیه و آله داشت _ استثنا کنیم، چه دلیلی برای استثنای دیگر ویژگی ها وجود دارد؟ با توجه به این که علی

ص:190


1- . سوره نمل، آیه 40.

(علیه السلام)نفس پیامبر و برادر او بود و نسبت به پیامبر، جایگاهی همچون جایگاه هارون نسبت به موسی داشت، پس دارای این شایستگی بود که از آن الطاف و عطایای ربانی برخوردار گردد. نداشتن مقام نبوت، به این معنا نیست که خداوند، دیگر الطاف خود را از امام علی صلوات الله علیه دریغ نموده باشد.

اما دربارۀ عصمت باید گفت که اگر چه این مقام از لوازم نبوت است، ولی از ویژگی های اختصاصی آن نیست؛ یعنی هر جا که نبوت باشد، عصمت هم هست؛ ولی گاه ممکن است افرادی همانند اوصیا، پیامبر نباشند و در عین حال، دارای مقام عصمت باشند. کسانی همچون مریم و خدیجه و آسیه بنت مزاحم، با این که پیامبر نبودند، اما مراتبی از عصمت را داشتند.

عصمت و توانایی بر انجام کارهای خارق العاده، به وسیلة علوم خاصی تحقق می پذیرد که برخی اوصیا از آن برخوردارند. اطلاع از برخی امور غیبی از طریق اتصال به پیامبر نیز همین گونه است. پس اختصاص همة این امور به پیامبران، معنا ندارد.

دوم: مقایسة شیعیان که معتقدند بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله پیامبری وجود ندارد، با قادیانیه که منکر خاتمیت هستند و برای کسانی غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله ادعای نبوت می کنند، کاملاً بی جا است. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ادعای امامت توسط زید
پرسش شمارۀ 29 (134)

از قواعد شیعیان این است که اگر کسی از اهل بیت، ادعای امامت کند و کارهای خارق العاده از او سر بزند که نشان گر صداقت و درستی او باشد، امامتش

ص:191

ثابت می شود. با این که زید بن علی اعای امامت کرد، اما امامت او را قبول ندارند. در مقابل، امامت امام غایب شان مهدی را می پذیرند؛ با این که او نه ادعای امامت کرد و نه کارهای خارق العاده از او سر زد؛ چرا که به اعتقاد خود شیعیان، در کودکی غایب شد.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: قاعدة خدشه ناپذیر در نزد شیعیان، این است که امامت با نص (یعنی تصریح خدا و رسول) ثابت می شود؛ همچنین اگر امام پیشین _ که امامتش از طریق نص ثابت شده است _ به امام پس از خود تصریح نماید، امامت امام بعدی نیز ثابت می گردد. این قاعدة شیعة امامیه است.

دوم: از دیدگاه زیدیه _ که پیرو زید بن علی بن الحسین هستند و به امامت او معتقدند _ امامت نه از طریق نص، بلکه با ادعای امامت و قیام با شمشیر ثابت می شود؛ البته به شرط آن که فرد مدعی، از نسل حضرت فاطمه صلوات الله علیها باشد.

سوم: شیعة امامیه معتقد است که امام سجاد صلوات الله علیه به امامت فرزندش امام باقر صلوات الله علیه تصریح کرد و از امامت زید، حرفی به میان نیاورد. امام باقر علیه السلام کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به جابر فرمود که به او سلام برساند.(1)

چهارم: پرسش گر باید ثابت کند که زید چنین ادعایی کرده است. شیعۀ امامیه اعتقاد دارد که هیچ گاه زید در مورد خودش ادعای امامت نکرد؛ بلکه به امامت

ص:192


1- . مناقب آل ابی طالب، چاپ مطبعه حیدریه، ج 3، ص 328؛ الاختصاص، مفید، ص 62؛ بحار الانوار، ج 46، ص 225 و 226؛ اختیار معرفة الرجال (رجال طوسی)، ج 1، ص 217 و ص 220؛ الثاقب فی المناقب، ابن حمزة طوسی، ص 104؛ اعلام الوری، ج 1، ص 505.

فردی از آل محمد که همه به امامتش راضی باشند، دعوت می کرد. نظر زید این بود که امامت به برادرش امام باقر صلوات الله علیه و سپس امام صادق صلوات الله علیه اختصاص دارد.

پنجم: نه در نزد شیعة امامیه و نه در نزد زیدیه، ثابت نشده است که از زید، کارهای خارق العاده سر زده باشد.

ششم: امامت حضرت مهدی صلوات الله علیه برای همه شیعیان و بسیاری از اهل سنت ثابت شده است؛ همان طور که امامت حسن و حسین صلوات الله علیهما با این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله ثابت می شود که فرمود: «حسن و حسین، هر دو امام هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند». امامت حضرت علی صلوات الله علیه نیز با نصوص مختلف ثابت می گردد. امامت دیگر امامان هم بر همین منوال، با تصریح امام قبلی و نصوص و دیگر دلایل به اثبات می رسد و نیاز به کارهای خارق العاده نیست. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:193

فصل سوم: علم امام

خودکشی و علم غیب امام
سئوال شماره 30 (8)

کلینی در کتاب کافی نوشته است: «ائمه می دانند که چه زمانی می میرند. آن ها جز با اختیار خودشان از دنیا نمی روند». مجلسی نیز در بحارالانوار، حدیثی را آورده که می گوید: «همۀ امامان را یا کشته اند یا مسموم کرده اند».(1).

اگر طبق گفتۀ شیعیان، امام علم غیب می داند، باید از آب و غذایی که به او می دهند، آگاهی داشته باشد و در صورت مسموم بودن، از سم موجود در آن مطلع شود و از آن اجتناب نماید. اگر اجتناب نکند و آن را بخورد و بمیرد، خودکشی کرده است و قاتل خود می باشد؛ چون در عین آگاهی از مسموم بودن غذا، آن را خورده است. پیامبر صلی الله علیه و علی آله و صحبه و سلم می فرماید: «هر کس خود را بکشد، در آتش است». آیا شیعه چنین چیزی را برای ائمه می پسندد؟

ص:194


1- ر.ک: اصول کافی، کلینی، ج 1، ص 285؛ کتاب فصول المهمه، حر عاملی، ص 155؛ بحار الانوار، ج 43، ص 364.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: وجود یک حدیث در کتاب کافی یا هر کتاب دیگر، به معنای اعتقاد شیعه به مضمون آن حدیث نیست. برای معتقد شدن به مفاد یک حدیث، شرایط متعددی لازم است؛ از جمله این که درستی آن ثابت شود؛ معارض و نفی کننده ای نداشته باشد؛ مخالف قرآن و امور بدیهی و مسائل اولیه نباشد. حتی اگر حدیثی دارای سند صحیح باشد، ولی موجب جمع نقیضین یا ضدین شود، نمی توان آن را پذیرفت. اگر حدیثی بخواهد پایة یک امر اعتقادی قرار گیرد، علاوه بر این شرایط، باید متواتر هم باشد.

حال باید از پرسش گر سؤال کرد که آیا احادیثی که به آن ها اشاره کردی و به خاطر معنا و مضمون آن ها، شیعه را مورد بازخواست قرار دادی، شرایط گفته شده را دارند، یا جزو خبر واحد به شمار می روند که از جهت اعتقادی، نه موجب علم می شوند و نه در خور عمل اند؟ از مسائل معروف و بدیهی این است که شیعه، همة احادیث کتاب کافی را صحیح نمی داند؛ بلکه آن ها را مورد بررسی قرار می دهد و نسبت به سند و مضمون آن ها درنگ می کند.

دوم: خدا در حالی پیامبرانش را به سوی مردم فرستاد که آن ها از کارهای مردم آگاهی داشتند، یا اعمال مردم بر آن ها عرضه می شد و خدا این امکان را به آن ها داده بود که از کردار مردم مطلع شوند. خداوند متعال، سخن حضرت عیسی علیه السلام را این گونه حکایت می کند: «وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ؛(1) از آنچه که می خورید و در خانه های خود ذخیره می کنید، به شما خبر می دهم».

ص:195


1- . سوره آل عمران، آیه 49.

با این حال، پیامبران حق نداشتند بر اساس علمی که در دسترس همگان نبود، با مردم معامله کنند. مثلاً اگر به واسطة جبرئیل یا فرشته ای دیگر، مطلع می شدند که فلان شخص دزدی کرده است، جایز نبود دست او را قطع کنند؛ مگر این که دو شاهد گواهی می داد یا خود سارق اقرار می کرد یا خود ایشان قضیه را به چشم خود می دیدند؛ البته اگر استناد به علم قاضی را جایز بدانیم. همچنین اگر دو نفر دربارۀ یک قطعه زمین اختلاف داشتند و فرشته ای، صاحب حقیقی زمین را به پیامبر می شناساند، او نمی توانست بر اساس وحی عمل کند؛ بلکه باید بر اساس اقرار یا سوگند یا دو شاهد، قضاوت می نمود؛ حتی اگر آن دو شاهد، بر خلاف علم وحیانی پیامبر گواهی می دادند.

آنچه که از پیامبران خواسته شده، اجرای حکم ظاهری در میان مردم است. این همان سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: «من بر اساس سوگند و شاهد در میان شما داوری می کنم. برخی از شما در اقامۀ دلیل به نفع خود، ماهرتر هستید. پس اگر من از برادرتان چیزی برای شما گرفتم [که حقتان نبود]، بدانید که تکه ای از آتش را به شما هدیه داده ام».(1)

اگر پیامبر یا امام از راه های غیر عادی بفهمد که در فلان روز و فلان ساعت خواهد مرد، نباید این علم را در راه مصلحت شخصی به کار گیرد؛ چرا که خدا این علم را در اختیارش قرار داده است تا وسیله ای برای هدایت و همراهی مردم باشد و آن را به عنوان ابزاری برای تربیت و آماده سازی مردم به کار گیرد و

ص:196


1- . کافی، ج 7، ص 414؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 518؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 229؛ وسائل الشیعه، چاپ موسسه آل البیت، ج 27، ص 232 و چاپ دار الاسلامیه، ج 18، ص 169؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 361 و 366؛ الفصول المهمة، حر عاملی، ج 2، ص 498؛ جامع احادیث شیعه، ج 25، ص 46؛ 92؛ معانی الاخبار، ص 279. و ر.ک: تفسیر امام حسن عسکری، چاپ موسسه امام مهدی علیه السلام، قم، ص 673؛ سنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص 143 و 149؛ صحیح بخاری و صحیح مسلم، ج 3، ص 1337.

بتواند برای رهبری جامعه، برنامه ریزی کند و در قیامت نیز، در پیشگاه خدا حاضر شود و به وسیلة دانسته های خود، برای امتش گواهی دهد.

سوم: کشتن و مسموم کردن امامان، توسط دیگران صورت گرفت که خدا آن ها را آزاد و مختار آفریده بود. سزاوار نیست که عادل حکیم، با یک دست ببخشد و با دست دیگر پس بگیرد؛ یعنی به انسان، آزادی و اختیار بدهد و سپس آن را از انسان سلب کند و از به کارگیری آن جلوگیری نماید. این نشانة نادانی و ستم کاری است که از فرزانۀ عاقل و مهربان عادل سر نمی زد و خداوند نسبت به شرورترین و شقی ترین موجودات _ مانند ابلیس و لشکریانش _ نیز چنین کاری نمی کند؛ چه رسد به دیگر آفریدگانش.

به همین دلیل، خدا از کاری که نمرودیان می خواستند در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام انجام دهند، جلوگیری نکرد. آن ها هیزم جمع کردند و آتش افروختند و آن حضرت را در آن انداختند. سپس خدا در چیزی که خارج از دایرة اختیار آن ها بود، مداخله کرد و بین آتش و سوختن حائل شد: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلاَمًا عَلَی إِبْرَاهِیمَ؛(1) گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت شو».

همچنین خدا از کاری که مشرکان مکه می خواستند در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله انجام دهند، جلوگیری نکرد؛ بلکه بر در غار، درخت سدری رویاند و به عنکبوت دستور داد که بر در غار، تار بتند و از کبوتر وحشی خواست که در آنجا تخم بگذارد و بر روی آن بنشیند. خداوند با این امور، مشرکان را از ادامۀ جست وجو منصرف ساخت.

چهارم: پیش قدم شدن برای مرگی که وقوعش حتمی است، همیشه حرام نیست و در همه حال، خودکشی به حساب نمی آید. به همین خاطر، حضرت اسماعیل

ص:197


1- . سوره انبیاء، آیه 69.

(علیه السلام)به پدرش گفت: «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ؛(1) ای پدر! آنچه را که به تو فرمان داده شده، به انجام برسان». با این جمله، نه تنها اسماعیل بریده شدن سر را از خود دور نساخت، بلکه از پدرش خواست که آن را عملی سازد. این در حالی بود که اگر او درخواست پدر را رد می کرد و می گفت: «چگونه برای چنین اقدامی، به یک خواب تکیه می کنی؟»، چه بسا پدرش از بریدن سر او دست می کشید؛ به ویژه آن که خود ابراهیم علیه السلام، کار را به اسماعیل واگذار کرد و به او گفت: «فَانْظُرْ مَاذَا تَرَی؛(2) ببین نظرت چیست». با این توصیف، آیا درست است گفته شود: اسماعیل اقدام به خودکشی کرد و سزاوار آتش جهنم شد؟ آیا مؤمنان و مسلمانان، خواه از اهل سنت و خواه شیعیان، راضی می شوند به پیامبر معصوم، چنین نسبتی بدهند؟

پنجم: دسته ای از روایات می گوید: «اگر ائمه بخواهند، می دانند» و دستۀ دیگر می گوید: «از محل پنهان شدن خادم خود نیز خبر ندارند». شاید از کنار هم قرار دادن این روایات بتوان نتیجه گرفت که ائمه صلوات الله علیهم فقط در خصوص امور مربوط به امامت عامه، حفظ دین، امور مربوط به مسؤولیت های خطیر و بزرگ، امور مربوط به هدایت مردم و اثبات حقانیت خود، علم غیب دارند. همچنین از موارد تأثیرگذار بر حفظ ویژگی های امامت _ مثل عصمت و طهارت _ آگاهی دارند و از این رو، فقط چیزهایی را که واقعاً حلال و طاهر باشد، می خورند و می پوشند و به کار می گیرند. همچنین مسائلی را می دانند که به کمال و معرفت ایشان نسبت به خداوند بیفزاید و قرب و نزدیکی آن ها را افزون سازد و آنان را به مراتب عالی و رضوان الهی برساند. اما مسائل جزئی و دفع ضرر شخصی،

ص:198


1- . سوره صافات، آیه 102.
2- . سوره صافات، آیه 102.

برای ایشان اهمیتی ندارد. همچنین دانستن مسائلی همچون وزن و تعداد دانۀ شن که هیچ سودی ندارد، کاملاً برای ایشان بی اهمیت است؛ مگر این که در مقام مبارز طلبی جهت اثبات حق و امامت و برای هدایت مردم باشد.

ششم: در مورد مرگ اختیاری، در روایت آمده است که ملک الموت خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و سلام کرد و گفت: «ای احمد! خداوند مرا نزد تو فرستاده است تا از تو اطاعت کنم. آیا جانت را بگیرم یا بازگردم؟». پیامبر صلی الله علیه و آله به او اجازه داد و او حضرت را قبض روح کرد.(1) همین معنا در روایات دیگر نیز آمده است.(2) این حدیث می فهماند که خود پیامبر صلی الله علیه و آله مرگ را برگزید. حال آیا می توان گفت که آن حضرت، اقدام به خودکشی کرد؟

ابوداود طیالسی از شعبه، و او از سعد بن ابراهیم، و او از عروة بن زبیر روایت کرده است که عایشه گفت:

ما همیشه می گفتیم که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از مرگ، بین دنیا و آخرت مخیر می شود. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله گرفتار بیماری منتهی به مرگ شد، صدایش تغییر کرد. شنیدم که می گوید: «فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا؛(3) در زمرۀ کسانی هستند که خدا بر آنان نعمت بخشید؛ اعم از پیامبران و صدیقان و

ص:199


1- . ر.ک: بحار الانوار، ج 22، ص 522 و ص 504 و 532 و 533؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 303 و 306 و چاپ مکتبه حیدریه، ج 1، ص 204.
2- بحار الانوار، ج 22، ص 504 و 505؛ الانوار البهیه، ص 37 و 38؛ روضة الواعظین، ص 71 و 72؛ کتاب الدعاء، طبرانی، ص 367 و 368؛ کنز العمال، چاپ موسسۀ رسالت، ج 7، ص 250 و 251؛ طبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 258 و 259؛ تاریخ جرجان، ص 362 و 363؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 507؛ عیون الاثر، ج 2، ص 432؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 263 و 264؛ سیرة الحلبیه، ج 3، ص 472.
3- . سوره نساء، آیه 69.

شهیدان و صالحان. اینان چه نیکو رفیقانی هستند». دانستیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله بین مرگ و زندگی مخیر شده است.

بخاری و مسلم، این حدیث را به طور کامل از شعبه نقل کرده اند.(1) ابن کثیر از زهری نقل کرده است که سعید بن مسیب و عروة بن زبیر در میان حلقه ای از دانشمندان بزرگ، به ما خبر دادند که عایشه گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله همیشه می گفت و صحیح می گفت که هیچ پیامبری جان نداد تا این که جایگاه خود را در بهشت دید و میان مرگ و زندگی مخیر شد». او سپس چگونگی مخیر شدن آن حضرت به هنگام مرگ را بیان نمود.

ابن کثیر ادامه می دهد: بخاری و مسلم با همین سند (یا لفظ) و بدون پرداختن به صحت و سقم حدیث، به طور کامل از زهری نقل کرده اند.(2) در این زمینه،روایات دیگری نیز وجود دارد که همین معنا را می رساند.(3) پس این که پیامبر صلی الله علیه و آله مرگ را بر زندگی ترجیح داد، به معنای خودکشی نیست. حدیثی که پرسش گر مطرح کرد که «ائمه صلوات الله علیهم جز به اختیار خودشان نمی میرند»، تفسیرش با این روایات روشن می شود. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطاهرین.

ص:200


1- . السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 4، ص 475؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 5، ص 260؛ مسند ابی داود طیالسی، ص 205. و ر.ک: مسند ابن راهویه، ج 2، ص 262؛ السنن الکبری، نسائی، ج 4، ص 260 و ج 6، ص 269 و 325؛ کتاب الوفات، نسائی، ص 49؛ مسند ابی یعلی، ج 8، ص 28؛ الاستذکار، ج 3، ص 85؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 24، ص 268.
2- . السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 476؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 5، ص 260.
3- . السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 476؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 5، ص 261 به نقل از مسند احمد و نسائی و بیهقی.
منافات تقیه با مرگ اختیاری و علم غیب
پرسش شمارۀ 31 (28)

علت تقیه، فقط ترس است. و ترس بر دو نوع می باشد: اول ترس از مرگ؛ دوم ترس از شکنجه و اذیت و آزار و توهین و ناسزا و هتک حرمت. ترس از مرگ، به دو دلیل از امامان منتفی است: نخست این که طبق گفتة شما، مرگ امامان اختیاری است؛ دوم این که به پندار شما، ائمه از آنچه اتفاق افتاده و می افتد، آگاهی دارند و زمان و چگونگی مرگ خود را می دانند. پس تا زمان فرا رسیدن مرگ، نسبت به جان خود هراسی ندارند و نیازی نیست که در امور دینی، منافقانه رفتار کنند و مردم مؤمن را فریب بدهند. اما در مورد ترس نوع دوم _ یعنی ترس از شکنجه و آزار و توهین و فحش و هتک حرمت _ باید گفت که بی تردید، تحمل این گونه امور و شکیبایی در برابر آن، وظیفة علما است و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و سلم نسبت به تحمل چنین سختی هایی برای یاری رساندن به دین جدشان، سزاوارتر هستند. پس تقیه برای چیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: مرگ اختیاری در دین اسلام، امر ثابت شده ای است. بنا بر روایات خود شما، وقتی جبرئیل به دستور خداوند، پیامبر صلی الله علیه و آله را بین مرگ و زندگی مخیر کرد، او مرگ را بر زندگی ترجیح داد. ما در پاسخ به پرسش شماره هشت، این روایات را ذکر کرده ایم.

ص:201

وقتی برای انتخاب مرگ و زندگی، به شخصی اختیار داده می شود، اسباب مرگ می تواند شهادت یا کشته شدن به وسیلة سم خیبری یا شمشیر فرد شقی یا جان دادن در بستر بیماری یا بدون هیچ درد و مرضی باشد. پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به همۀ این اسباب راضی بودند و به مرگ اشتیاق داشتند و نسبت به آن حرص می ورزیدند؛ زیرا به واسطة آن، به عظیم ترین پاداش الهی دست می یافتند.

شاید مقصود از مرگ اختیاری امامان هم همین باشد. امام حسین صلوات الله علیه می دانست که با شمشیر بنی امیه کشته می شود و خود نیز آن را انتخاب کرد؛ زیرا آگاه بود که چنین مرگی، باعث یاری دین و رسوایی دشمنان خدا می گردد.

در مورد امام علی صلوات الله علیه نیز که لقای پروردگار را بر بقای در دنیا برگزید، امر این گونه رقم خورد؛ اگر چه سبب مرگ ایشان، کشته شدن با شمشیر شقی ترین فرد در میان گذشتگان و آیندگان بود. دیگر امامان نیز همین گونه بودند. شاید این مطلب، مراد اهل بیت صلوات الله علیهم از این سخن را تفسیر کند که فرمودند: «رضا الله رضانا اهل البیت؛ خشنودی خداوند، مورد رضایت ما اهل بیت است».(1).

دوم: بنا بر نظر پرسش گر، غیر ممکن است که امام یا پیامبر، اجل و کیفیت مرگ و زمان مردن خود را بداند. فقط کسانی این موضوع را انکار می کنند که قائل به جبر الهی هستند و معتقدند که هر چه تا روز قیامت پیش آید، قبلاً نوشته شده

ص:202


1- . ر.ک: مثیر الاحزان، ابن نما حلی، ص 29؛ بحار الانوار، ج 44، ص 366 و 367؛ العوالم الامام الحسین، ص 216 و 217؛ شجرة طوبی، ج 1، ص 15؛ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، حلوانی، ص 86؛ اللهوف، ابن طاووس، ص 38؛ کشف الغمة، ج 2، ص 239؛ معارج الوصول، زرندی شافعی، ص 94.

است. این بدین معنا است که انتخاب زمان مرگ توسط پیامبر صلی الله علیه و آله، یک امر کاملاً صوری بوده و اصلاً زمان مرگ ایشان، قابل تقدیم و تأخیر نبوده است.

بر این مبنا، به طور کل اختیار انسان در همة زوایای زندگی اش، بی معنا و بدون اثر می شود. این اشکال، بر عقیدة خود پرسش گر نیز وارد است. او چگونه این اشکال را برطرف می سازد؟ چگونه می تواند بین اختیار انسان و جبر الهی، سازش ایجاد کند؟

سوم: ائمه صلوات الله علیهم فقط به هنگام دادن فتوا، تقیه به کار می بستند تا شیعیان را در برابر خشم و قهر زورگویان حراست نمایند و آنان را به راهی برند که جانشان حفظ شود. اما پس از رفع خطر، احکام واقعی را بیان می کردند و به آن ها می فهماندند مسائلی که بر خلاف احکام واقعی گفته شده، از روی تقیه بوده است.

حکمی که بر اساس تقیه بیان می شود، تا ابد باقی نمی ماند؛ به ویژه آن که بر اساس حدیث ثقلین، اهل بیت صلوات الله علیهم در کنار قرآن باقی می مانند تا واجبات دین را به پا دارند و هدایت امت را بر عهده گیرند. امام هرگز در دینش دچار نفاق نمی شود؛ بلکه مردم را به کاری امر می کند که با انجام آن، شرّ سرکشان و زورگویان و فرعون های زمان کم گردد. والحمد لله والصلاة والسلام علی محمد وآله.

جاهل به حکم مذی و عالم به گذشته و آینده
پرسش شمارۀ 32 (185)

شیعه می گوید که امامان، اخبار گذشته و آینده را می دانند و هیچ چیز بر آن ها پوشیده نیست و علی بن ابی طالب، دروازۀ علم است. پس چرا علی از حکم

ص:203

مذی اطلاع نداشت و فردی را نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم فرستاد تا احکام مربوط به مذی را به او بیاموزد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: یاد گرفتن علم از پیامبر صلی الله علیه و آله، چیزی نیست که بتوان کسی را به خاطر آن عیب جویی کرد؛ به ویژه آن که شیعیان اذعان دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله تنها معلم امام علی صلوات الله علیه بود.

دوم: پاسخ این سؤال، در متن آن نهفته است. پس از اثبات این که امام علی صلوات الله علیه دروازۀ شهر علوم نبوی است، دیگر جاهل بودن ایشان نسبت به حکم مذی، نامعقول می باشد و باید آن روایت را رد کرد و به آن توجه ننمود. به ویژه آن که شیعه خود را ملزم به پذیرش این گونه روایات _ که حاکی از نقص و آفت در وجود امامان است _ نمی داند؛ خواه در کتاب کافی باشد و خواه در کتاب های دیگر.

حدیث مربوط به سؤال کردن امام علی(صلوات الله علیه)از حکم مذی، در صحیح بخاری آمده است که از آن حضرت نقل می کند: «مردی بودم که زیاد از من مذی خارج می شد. به خاطر جایگاه دختر پیامبر، شرم داشتم حکم آن را بپرسم. به شخصی گفتم که از پیامبر سؤال نماید. او پرسید و حضرت فرمود: وضو بگیر و شرمگاه خود را بشوی».(1).

ص:204


1- . صحیح بخاری، چاپ 1309 ه.ق، ج 1، ص 38 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 42.

حکم به نجاست مذی، چیزی است که امامان مذاهب اهل سنت به آن فتوا داده اند؛ در حالی که منی را پاک می دانند. اما روایات صحیح شیعی، تصریح دارند که مذی پاک است و باطل کنندۀ وضو نیست. این حکم، مورد اجماع شیعیان است و تنها ابن جنید در مورد مذی خارج شده با شهوت، فتوای دیگری دارد.

روایتی که می گوید: «علی صلوات الله علیه مردی بود که مذی بسیار از او خارج می شد و به مقداد گفت که در حضور وی، از پیامبر در این باره سؤال کند»، در منابع شیعه نیز آمده است، ولی قابل اعتماد نیست؛ چون یک بار نقل می کند که پیامبر(صلی الله علیه و آله)پاسخ داد: «اشکالی ندارد»(1) و یک بار نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «باید وضو بگیرد».(2).

سوم: شاید امام علی صلوات الله علیه عمداً از فرد دیگری خواست که از پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال نماید تا این حقیقت در ذهن ها ماندگار شود که خواستۀ اسلام، تعبد به احکام شرعی است و نباید در این باره، به گمانه زنی و فتواهای دلخواه و برآمده از نظرات شخصی اعتماد کرد. هیچ گاه امام علی صلوات الله علیه ادعا نداشت که می تواند به دلخواه خود فتوا بدهد و نیازمند یادگیری از کسی نیست و از پیامبر صلی الله علیه و آله بی نیاز است. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:205


1- . تهذیب الاحکام، ج 1، ص 17؛ استبصار، ج 1، ص 91؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 1، ص 278 و چاپ دار الاسلامیه، ج 1، ص 197.
2- . تهذیب الاحکام، ج 1، ص 18؛ الاستبصار، ج 1، ص 92؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 1، ص 279 و 281 و چاپ دار الاسلامیه، ج 1، ص 197 و 199. و ر.ک: مسند احمد، ج 1، ص 82 و 108 و 110 و 111؛ مسند الامام الرضا علیه السلام، ج 2، ص 140؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 42 و 52؛ سنن نسائی، ج 1، ص 96 و 214؛ سنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 115؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 2، ص 362 و ج 9، ص 335؛ الدر المنثور، ج 1، ص 285؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 319 و ج 60، ص 229؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 9، ص 230.

فصل چهارم: عصمت

عدم دلالت آیۀ تطهیر بر عصمت همة امامان
پرسش شمارۀ 33 (33)

حدیث کساء، تطهیر چهار تن از خانوادة علی رضی الله عنه را شامل می شود.(1)دلیل داخل کردن دیگر امامان در تطهیر و عصمت چیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در این خصوص، دلایل متعددی برای عصمت پیامبران و امامان صلوات الله علیهم وجود دارد که در کتاب های مربوط به عصمت و امامت آمده است. ما در اینجا به چند مورد اشاره می کنیم:

یکم: روایت شده است که «هیچ گاه زمین خالی از حجت خدا نمی ماند. این حجت، یا آشکار و مشهور است، یا پنهان و مستور». پس از پیامبران، جانشینان

ص:206


1- ایشان علی و فاطمه و حسن و حسین رضی الله عنهم هستند.

ایشان حجت خدا بر روی زمین هستند. به تصریح قرآن کریم و کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: «لا نبی بعدی»، آن حضرت خاتم پیامبران است و جانشینان وی، همان امامان و خلفای دوازده گانه هستند که حجت خدا بر آفریدگان محسوب می شوند.

امکان ندارد حجت خدا، معصوم از گناه و خطا و فراموشی نباشد؛ چون اگر دچار خطا شود یا فراموش کند یا عصمتش را هر چند نسبت به یک گناه از دست بدهد، دست کم در همان مورد خاص، نمی تواند حجت بر خلق باشد. و فرض بر این است که «زمین به هیچ وجه و در هیچ مورد، خالی از حجت نمی شود».

دوم: دلیل عصمت اصحاب کساء، منحصر به آیة تطهیر نیست؛ بلکه در منابع موجود، دلایل دیگری نیز دالّ بر عصمت ایشان وجود دارد. گویا پرسش گر گمان می کند که حدیث کساء، تنها دلیل بر عصمت پنج تن آل عبا است. در حالی که این سخن، به هیچ وجه درست و دقیق نیست.

سوم: حتی اگر بپذیریم که دلیل عصمت پنج تن، منحصر به حدیث کساء و آیة تطهیر می شود، همین که آن پنج تن، از عصمت دیگر امامان خبر بدهند، عصمت آنان نیز ثابت می شود. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

منافات عصمت با تقیه
پرسش شمارۀ34 (86)

شیعیان از طرفی قائل به عصمت امامان خود هستند و از طرف دیگر می گویند که امامان تقیه می کردند؛ در حالی که عصمت و تقیه، با هم تضاد دارند و دو ضد، در یک زمان و مکان جمع نمی شوند. با توجه به این که نُه دهم دین شما

ص:207

تقیه است و معلوم نیست کدام یک از رفتار و گفتار امامان صحیح و واقعی است، پس عصمت آن ها چه سودی دارد؟ از آنجایی که شما ثواب و رتبۀ تقیه را برابر با نماز قرار می دهید و ترک کنندۀ تقیه را همانند ترک کنندۀ نماز می دانید(1) و معتقد هستید که نُه دهم دین، تقیه است،(2) پس شکی نیست که امامان شما، به همة آن نُه دهم عمل کرده اند. و این با عصمت خیالی آنان منافات دارد.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: همان گونه که خداوند متعال پیامبران را به نبوت برگزیند، جانشین پیامبران را هم انتخاب کرد. او نسبت به آفریدگانش آگاهی دارد و می داند چه کسانی کامل تر هستند و استحقاق این جایگاه را دارند. پس اگر خدا کسی را برگزید و پیامبرش به جانشینی و امامت او تصریح کرد، دیگر کسی حق ندارد به این گزینش اعتراض کند. خداوند می فرماید: «وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛(3) هنگامی که خدا و پیامبرش امری را مقرر داشتند، هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد [در برابر فرمان خدا] اختیاری از خود داشته باشد».

دوم: کسی که خداوند متعال او را به عنوان امام برمی گزیند، توان پاسداری از مفاهیم دینی و نگهداری از دین امت و پیشبرد آنان بر اساس احکام شریعت را دارد و به خوبی می داند چگونه و چه زمان باید اقدام کند یا دست از کار بکشد.

ص:208


1- . بحار الانوار، ج 75، ص 421؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 254.
2- . اصول الکافی، ج 2، ص 217؛ بحار الانوار، ج 75، ص 423.
3- . سوره احزاب، آیه 36.

پس اگر شرایط ایجاب کرد که مردم تقیه نمایند، این امام است که حد و حدود تقیه را برای آنان مشخص می کند و احکام خدا را برایشان تبیین می نماید و آن ها را به سوی حقایقی که پای بندی و رعایتش در حال تقیه و پس از تقیه لازم است، سوق می دهد. لزوم تقیه در یک بازة زمانی برای حفظ جان مردم، به معنای از بین رفتن همیشگی آن حکم شرعی نیست.

سوم: در برخی مواقع، مردم مکلف به انجام یک حکم شرعی اظطراری هستند و مثلاً باید به جای وضو، تیمم کنند؛ یا در برهه ای مکلف می شوند که برای حفظ جانشان، به یک حکم ثانوی عمل کنند و مثلاً برای رهایی از قتل، باید مشرکان را همراهی نمایند و سخنان مورد علاقة آن ها را بگویند. اما هنگامی که شرایط ویژه برطرف شد، باید به همان حکم شرعی اولیه بازگردند.

اگر پیامبر به یک فرد گرفتار دستور بدهد که به حکم ثانوی یا اضطراری عمل کند، یا به مؤمن آل فرعون اجازه بدهد که ایمانش را پنهان سازد، یا به عمار یاسر اجازۀ کاری را دهد که برای حفظ جانش لازم است، هیچ خللی در عصمت پیامبر ایجاد نمی شود؛ بلکه همین عصمت پیامبر است که آن شخص را وادارمی سازد که به دستور او عمل نماید. البته پس از برطرف شدن شرایط فوق العاده، انتظار می رود که پیامبر حکم واقعی را به اطلاع آن فرد برساند. این مسأله، هیچ منافاتی با عصمت ندارد و خللی بر آن وارد نمی سازد.

چهارم: دربارۀ حدیثی که می گوید: «نُه دهم دین، تقیه است»، باید بگویم که این حدیث از جهت سند، اعتبار ندارد و نمی توان به آن استناد کرد. در سند آن، ابوعمرو اعجمی قرار دارد که فردی مجهول و ناشناخته است. حدیث دیگر نیز سند ندارد و تنها از طریق حسین بن حمدان خصیبی نقل شده است. او جزو

ص:209

غالیان می باشد و روایت غالی، اعتبار ندارد. پس سخن پرسش گر که گفت: «شما ثواب و رتبۀ تقیه را برابر با نماز قرار می دهید»، فاقد معنا و ارزش است. روایت حدیث، یک چیز است و اعتقاد به مضمون آن، چیز دیگری است.

پنجم: اگر پرسش گر اصرار بر بحث پیرامون این حدیث دارد، باید بگویم که منظور حدیث این نیست که «تقیه در نُه دهم دین واجب است و یک دهم باقی مانده، تقیه ندارد»؛ بلکه در صدد بیان این نکته است که تقیه چنان اهمیتی دارد و برای حفظ دین داران مفید است که پاداش آن، مانند پاداش کسی است که به نُه دهم دین عمل نماید.

شاید علت صدور این گونه احادیث، این باشد که به کارگیری تقیه برای بسیاری از مردم، سخت بود و می پنداشتند که این کار، موجب نابودی دین و بی مبالاتی نسبت به احکام شرعی می شود و بهتر است هر پیش آمدی را بپذیرند و تلخی حق را به جان بخرند. صدور این روایات، برای این بود که مردم ترغیب شوند تا تقیه را به کار گیرند و جان خود را حفظ نمایند و بدانند که عمل به تقیه، چیزی از ارزش ها نمی کاهد و از پاداش های نیکو و فراوان، محروم نمی سازد. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:210

مخالفت امامان با یکدیگر، دلیلی بر عدم عصمت آنان
پرسش شمارۀ 35 (132)

شیعیان ادعا می کنند که امامان آن ها معصوم هستند.(1) چندین موضوع مورد اتفاق وجود دارد که این ادعای شیعه را نقض می کند؛ به عنوان مثال:

الف: حسن بن علی دربارۀ جنگ با خون خواهان عثمان، با پدرش علی مخالفت بود. بی شک یکی از آن ها درست می گفت و دیگری اشتباه می کرد؛ در حالی که هر دوی آن ها از نظر شیعه، معصوم بودند!

ب: حسین بن علی در ماجرای صلح با معاویه، با برادرش حسن مخالفت کرد. بدون شک، یکی درست می گفت و دیگری در اشتباه بود؛ در حالی که هر دو از دیدگاه شیعه، معصوم بودند!

ج: در برخی از کتاب های شیعه، از علی روایت شده است که «از سخن حق و مشورت عادلانه دست نکشید؛ زیرا من مصون از اشتباه نیستم».(2).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در پاسخ به پرسش شمارۀ 140، بند الف و ب را پاسخ داده ایم.

دوم: دربارۀ سخن امام علی صلوات الله علیه که فرمود: «من مصون از اشتباه نیستم»، باید بگویم:

ص:211


1- عصمت در نزد آن ها، به این معنا است که امام، از گناهان صغیره و کبیره معصوم است و در آرای فقهی خود، اشتباه نمی کند و در پاسخ دادن، خطایی از او سر نمی زند و سهو و نسیان در او راه ندارد و مشغول امور بیهودۀ دنیوی نمی شود. رک: میزان الحکمة، ج 1، ص 174؛ عقائد الامامیة، ص 51؛ بحار الانوار، ج 25، ص 350 تا 351.
2- . الکافی، ج 8، ص 256؛ بحار الانوار، ج 27، ص 253.

الف: علامه مجلسی در مورد این روایت می نویسد: «سند این روایت به خاطر عبدالله بن حارث، ضعیف است».(1)

ب: با این که پرسش گر، منبع این حدیث را ذکر کرده، چگونه توانسته آن را تحریف نماید؟ متن روایت، آن گونه نیست که پرسش گر مطرح می کند؛ بلکه به این نحو است که علی بن حسن مؤدب، از برقی و احمد بن محمد، از علی بن حسن تیمی، همگی از اسماعیل بن مهران، از عبدالله بن حارث، از جابر، از ابوجعفر محمد باقر صلوات الله علیه نقل کرده اند که فرمود:

امیرالمؤمنین علیه السلام در صفین برای مردم خطبه خواند و پس از حمد و ثنای خداوند و فرستادن درود بر محمد صلی الله علیه و آله فرمود: «با من سازش کارانه رفتار نکنید و گمان نبرید که حق بر من سنگین می آید و توقع بزرگ داشت خود را دارم. کسی که گفتار حق بر او سنگین باشد و عرضۀ عدل بر او ثقیل آید، عمل به حق و عدل برایش سنگین تر است. از سخن حق و مشورت عادلانه با من دست برندارید؛ زیرا من به خودی خود، برتر از آن نیستم که اشتباه نکنم. من خود را از چنین چیزی در امان نمی بینم؛

مگر این که خداوند مرا نگه دارد که او از خود من بر نفسم مالک تر است و من و شما، بنده و مملوک خدا هستیم».(2).

ج: اگر عصمت امام علی صلوات الله علیه با دلایل حتمی و قطعی همچون آیة تطهیر ثابت شود، باید تلاش کنیم این سخن امام را متناسب با ادلۀ عصمت بفهمیم؛ به

ص:212


1- . مرآة العقول، ج 26، ص 517.
2- . الکافی، ج 8، ص 293؛ بحار الانوار، ج 27، ص 253 و ج 41، ص 154 و ج 71، ص 358 و 359؛ نهج البلاغه، چاپ دار التعارف بیروت، ص 245.

گونه ای که از قواعد خطابه خارج نشود. چنین کاری آسان است و هیچ مانع و محذوری ندارد. ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد:

امام صلوات الله علیه این سخن را برای شکستن نفس و اظهار تواضع در برابر یارانش فرمود؛ درست همانند آنچه که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «سوگند به کسی که جانم در دست او است، مردم جز به کردار خویش، وارد بهشت نمی شوند». گفتند: «حتی شما ای رسول خدا؟». پیامبر دست بر سر نهاد و صدایش را بالا برد و فرمود: «حتی من! مگر این که مورد رحمت و فضل خدا قرار گیرم».(1).

د: در کتاب های اهل سنت، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: «هر یک از فرزندان آدم که به دنیا می آید، شیطان با انگشتش به پهلوی او می زند؛ اما وقتی خواست به پهلوی عیسی بن مریم بزند، انگشتش به حجاب و پرده اصابت کرد».(2) در روایت دیگر آمده است: «هر کودکی که از فرزندان آدم به دنیا می آید، شیطان او را لمس می کند و کودک از لمس شیطان، به گریه و فریاد

ص:213


1- . ر.ک: بحار الانوار، ج 7، ص 11؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 11، ص 107 و 108. حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله در این منابع یافت می شود: بحار الانوار؛ مسند احمد بن حنبل، چاپ دار احیاء التراث العربی، سال 1414 ﻫ.ق، ج 3، ص 305 و 230 و 236 و 17 و 260 و 270 و 308 و 452 و ج 4، ص 336 و ج 2، ص 467 و 505 و 519 و 613؛ مجمع البیان، چاپ 1412 ه، دار احیاء التراث العربی، ج 3، ص 352 که می گوید: آن را حسن در تفسیرش روایت کرده است؛ جامع الاصول، ج 1، ص 212 تا 215 به نقل از بخاری و مسلم؛ صحیح بخاری، چاپ مکتبة الثقافیة بیروت، ج 8، ص 176 و 177؛ صحیح مسلم، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 4، ص 2169 تا 2171؛ سنن دارمی، چاپ دار الکتاب العربی، سال 1407 ﻫ.ق، ج 2، ص 396؛ سنن ابن ماجه، با شرح سندی، چاپ دار الجیل بیروت، ج 2، ص 550.
2- . صحیح بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 2، ص 143 و چاپ دار الفکر، سال 1401 ﻫ.ق، ج 4، ص 94؛ فتح الباری، ج 6، ص 338؛ عمدة القاری، ج 15، ص 176؛ مسند الشامیین، ج 4، ص 283؛ کنز العمال، ج 11، ص 500؛ البدایة و النهایة، ج 1، ص 70؛ تفسیر بغوی، ج 1، ص 295؛ السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 115.

می آید؛ اما مریم و پسرش این گونه نبودند».(1) همچنین از آن حضرت روایت شده است: «همۀ مردم خطا کرده اند یا به خطا می روند؛ مگر یحیی بن زکریا».(2)کسانی که در کتاب های صحیح و مسند های موثق خود روایت کرده اند که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خطا می کرد و شیطان با انگشتش به پهلوی او می زد و او را لمس می کرد، و در عین حال به عصمت پیامبران اعتقاد دارند و این گونه امور را منافی عصمت نمی دانند، چنین کسانی نباید دیگران را به خاطر روایت ضعیفی مؤاخذه کنند که ظاهرش این گونه است و در کتابی آمده که به تصریح علمای شیعه، روایات صحیح و ضعیف و مسند و مرسل در آن آمیخته است.

ﻫ: جمله ای که از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده است، مقصود آن حضرت را در بر دارد و همۀ این ایرادها را از پایه دفع می کند؛ ولی پرسش گر آن عبارت را حذف کرده است. امام علی صلوات الله علیه از نفس خود حکایت می کند که اگر لطف و عنایت و توفیق خدا نباشد، نفسش در معرض خطا قرار می گیرد. از همین رو می فرماید: «من به خودی خود، برتر از آن نیستم که خطا نکنم». عبارت «به خودی خود» می فهماند که اگر به حال خود رها شود و عنایت ربانی شامل حالش نگردد، با چشم پوشی از عصمت الهی و بنا به سرشت بشری و طبیعت

ص:214


1- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، سال 1401 ﻫ.ق، ج 4، ص 138؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 129؛ مسند الشامیین، ج 4، ص 167؛ مسند احمد، ج 2، ص 274 و 275؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 510؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 501.
2- . مسند احمد، ج 1، ص 254 و 292 و 295 و 301 و 320؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 591؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص 186؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 468؛ مسند ابی یعلی، ج 4، ص 418؛ المعجم الکبیر، ج 12، ص 167؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج 3، ص 219؛ قصص الانبیاء، ابن کثیر، ج 2، ص 355؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 2، ص 60؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 521؛ الکامل، ابن عدی، ج 5، ص 199؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 120. و ر.ک: منتخب مسند عبد بن حمید، ص 222؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 64، ص 193 و 194.

انسانی اش، دچار خطا می شود. آن حضرت برای روشن شدن موضوع می افزاید: «مگر این که خدا مرا نگه دارد». پس اگر خدا او را مشمول الطافش نماید و به حال خود رها نسازد، از اشتباه در امان می ماند.

امام برای این که منظورش بهتر روشن شود، به عبارت قبلی بسنده نمی کند و در ادامه می فرماید: «خدا از خود من، بر نفسم مالک تر است» تا نشان دهد که مالکیت خدا نسبت به انسان، عمیق تر و قوی تر از مالکیت انسان نسبت به خود او است و همین برتری خداوند، او را دربارۀ درستی کارهایش به یقین می رساند.

در پایان می فرماید: «من و شما، بنده و مملوک خدا هستیم» تا مردم را نسبت به بیان حرف های شان دلیر سازد و در سخن گفتن با حضرت، راحت باشند و از او نترسند و حرف های لازم را کتمان نکنند. همچنین پس از این که همۀ امتیازات را از خود سلب می کند و خود را با دیگران در یک رتبه قرار می دهد، با تأکید بر این که خدا مالک حقیقی انسان ها است، هر شبهه ای را از بین می برد تا کسی گمان نکند که او از نزد خود سخن می گوید.

این کلام امام، از آن رو بیان شده است که ایشان دربارۀ خود و ابعاد بشری اش سخن می گوید و در صدد بیان عنایات الهی نسبت به خود نمی باشد؛ عنایاتی که ریشه در خشنودی خدا دارد و آن را شامل بندگان مخلصش می گرداند و به موجبش آن ها را برمی گزیند و به آن ها مقام و برتری می بخشد؛ چنان که نسبت به انبیا و اوصیا و اولیا و اهل طاعت و بندگی و خلوص و اخلاص چنین می کند.

با توجه به این مطلب، روشن می شود که اگر خدا پیامبرانی همچون نوح و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام را به خودشان واگذار می کرد، آن ها نیز ایمن از خطا نبودند. به همین خاطر، خدا به پیامبرش می فرماید: «قُلْ لاَ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَ

ص:215

لاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاءَ اللهُ؛(1) بگو برای خود، اختیار سود و زیانی را ندارم، جز آنچه که خدا بخواهد». این آیه، همان مضمونی را دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «... مگر این که خدا مرا به رحمت خویش دریابد».

و: این حدیث، در ماجرای صفین صادر شده است. امام علی علیه السلام می دانست اکثر کسانی که در آنجا سخنش را می شنوند، اعتقادی به عصمت وی ندارند. گویا حضرت می خواست بدون این که به حکام گذشته طعنه بزند و خشم کسی را برانگیزد، به مسلمانان بیازمود که چگونه با حاکمانی که به حق یا ناحق بر آن ها چیره می شوند، رفتار نمایند. امام می خواست به آن ها بفهماند که فرمانروا و حاکم نمی تواند مردم را از بیان حقیقت و پای بندی به دین و شریعت بازدارد. به همین خاطر، خود جلودار و اسوة این رفتار می شود تا مسلمانان از طریق معیاری که به دست می آوند، اهل عدالت و حقیقت را از ستم پیشگان و طغیان گران بازشناسند.

ز: لازم است پیامبر بر اساس مستندات عرفی همچون اقرار و شهادت و قرینه عمل نماید یا طبق دیده ها و شنیده های خود حکم کند و دست دزد را ببرد و زناکار و شراب خوار را شلاق بزند و به مالک بودن فردی که مالی را در دست دارد، حکم کند و به حلال بودن گوشت و پاک بودن اجناس موجود در بازار مسلمین فرمان دهد و این احکام را بر اساس مشاهدۀ خود، اقرار متهم، شهادت فرد عادل، قاعدۀ ید، حمل بر صحت، اصالة الطهاره و غیره صادر فرماید. اگر در این میان، خطایی نسبت به واقع امر صورت گیرد، این خطای بینه و اماره است؛ اما حکم، صحیح می باشد و حکم دهنده _ یعنی پیامبر( صلی الله علیه و آله)_ درست عمل کرده است. در احادیث معتبر نیز، مطالبی به این مضمون روایت شده است که

ص:216


1- . سوره اعراف، آیه 188.

پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود: «من تنها بر اساس شاهد و سوگند در میان شما قضاوت می کنم. برخی از شما در اقامۀ دلیل به نفع خود، ماهرتر هستید. پس اگر به نفع کسی، چیزی از مال برادرش جدا کردم، بی شک تکه ای از آتش را برای او جدا کرده ام».(1).

عبدالله بن ابی رافع در مورد ماجرای حکمیت در صفین می گوید:

خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بودم که به ابوموسی اشعری سفارش کرد: «بر اساس کتاب خدا حکم کن و از آن تجاوز ننما». پس از این که ابوموسی رفت، امام فرمود: «گویا می بینم که او را فریب می دهند». گفتم: «ای امیر مؤمنان! چرا با این که می دانی فریب می خورد، او را فرستادی؟». فرمود: «پسرم! اگر خدا می خواست بر اساس علم خود با مردم رفتار کند، به وسیلۀ رسولان برای آن ها برهان نمی آورد».(2).

حتی اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله)از طریق وحی می دانست که خالد با قبیلة بنی جذیمه چه خواهد کرد، باز هم او را به سوی آن قبیله می فرستاد. البته اگر مردم به او خبر می دادند که خالد مصمم به جنگ با آن ها است، جایز نبود او را بفرستد.

ص:217


1- ر.ک: الکافی، ج 7، ص 414؛ معانی الاخبار، ص 279؛ تهذیب الحکام، ج 6، ص 229 و 252؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 518؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 27، ص 232 و 233 و چاپ دار الاسلامیه، ج 18، ص 169 و 170؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 361 و 366؛ الفصول المهمة، حر عاملی، ج 2، ص 498؛ جامع احادیث الشیعة، ج 25، ص 46 و 92؛ تفسیر المنسوب للامام العسکری علیه السلام، ص 284 و چاپ 1409 ﻫ.ق، ص 675؛ السنن الکبری بیهقی، ج 10، ص 143 و 149؛ مسند ابی یعلی، ج 12، ص 305؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 1، ص 117؛ الفتح السماوی، ج 1، ص 230؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 1، ص 364؛ تفسیر بیضاوی، ج 1، ص 474؛ تفسیر ابی السعود، ج 1، ص 202؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 8، ص 62 و 112؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 160؛ مسند حمیدی، ج 1، ص 142؛ صحیح ابن حبان، ج 11، ص 459؛ المعجم الکبیر، ج 23، ص 343 و 345؛ مسند الشامیین، ج 2، ص 243؛ معرفة السنن و الآثار، ج 6، ص 305 و ج 7، ص 379.
2- . مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 261 و چاپ مکتبه حیدریه، ج 2، ص 98؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 511؛ مدینة المعاجز، ج 2، ص 184 و 185؛ بحار الانوار، ج 41، ص 310؛ منتخب الانوار المضیئة، ص 156.

امام رضا صلوات الله علیه نیز با این که می دانست و تصریح کرده بود که مأمون در آن جام سم ریخته است، آن را سر کشید. اگر خود مأمون اقرار می کرد که جام مسموم است، یا یکی از خادمان این مطلب را به امام می گفت، یا حضرت به چشم خود می دید که مأمون آن را مسموم کرد، دیگر جایز نبود آن را بنوشد. علم امام رضا صلوات الله علیه به مسمومیت آن جام، از راه غیر عادی به دست آمده بود؛ یعنی به واسطة اجداد طاهرینش و از رسول خدا صلی الله علیه و آله به او رسیده بود. به چنین علمی که از راه غیرعادی به دست می آید، نباید ترتیب اثر داد و واجب است که بر طبق ظاهر رفتار شود. اما اگر کسی اقرار می کرد که جام را مسموم کرده است، یا شاهدی این خبر را می داد، یا خود حضرت می دید که مأمون جام را زهرآگین می کند، دیگر جایز نبود از آن بنوشد. در واقع، حکم عوض می شد و واجب بود به علمی که از راه عادی به او رسیده است، عمل نماید.

خلاصة مطلب: منظور امام علی علیه السلام این است که اگر کاری پیش آمد که دست امام باز بود و مکلف به تحقیق یا ملزم به عملی خاص نبود، مردم به او مشاوره بدهند و نظر خود را اعلام کنند؛ حتی اگر امام از طریق غیرعادی، حقیقت امر را بداند.

در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله نیز همین گونه است. اگر مدعی، سوگند دروغ بخورد یا شاهدان گواهی دروغ بدهند و پیامبر صلی الله علیه و آله به وسیلة وحی، از دروغ آنان مطلع شود، به علم خود عمل نمی کند؛ بلکه بر اساس همان شهادت و اقرار، رفتار می نماید. اما اگر شاهدان دیگری پیدا شوند، گواهی شاهدان نخست نقض می شود.

ص:218

البته در ماجرای نزول «وَ لاَ تَکُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا»(1) و ماجرای مرد یهودی که به دروغ، متهم به دزدی شد و مسلمانان علیه او شهادت دادند و همچنین هنگامی که یهودیان می خواستند پیامبر را به شهادت برسانند و جبرئیل به آن حضرت خبر داد، پیامبر صلی الله علیه و آله علم غیرعادی را به کار بست و اظهار معجزه کرد تا در نظر منکران، نبوتش مورد تأیید و تأکید قرار گیرد، نه این که با استناد به علم غیبش قضاوت نماید.

شاید حکمت این تدبیر الهی، این بوده که آیندة امت اسلامی، بازیچة جباران و ستم گران و هواپرستان قرار نگیرد و چنین روشی را نردبان رسیدن به مطامع خود قرار ندهند و در برابر اهل صلاح و ایمان، فشار و شکنجه را به کار نگیرند و نگویند که ما با روش های غیرعادی می توانیم به حقایق پشت پرده دست یابیم و از طریق توانایی روحی، با ارواح پیامبران و اوصیای ایشان ارتباط برقرار کنیم و جن های مطلع از وقایع و امور را احضار نماییم و با مهدی موعود علیه السلام در ارتباط باشیم و ذهن و فکر دیگران را بخوانیم و...

پس هیچ مانعی ندارد که امام علی صلوات الله علیه از مردم بخواهد که مشاهدات خود را به او اطلاع دهند و باعث بطلان شهادت و بینة دیگران شوند و گمانه زنی و دلیل موجود در نزد وی را با دلایل خود ملغی سازند و به این نحو، وجوب عمل به آن را ساقط نمایند. امام علی صلوات الله علیه از مردم می خواهد که چشم از وقایع برندارند تا واقعیات حفظ شود. مسلماً چنین کاری، در عصمت او خللی وارد نمی سازد؛ همان گونه که به عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله آسیبی نمی رساند. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:219


1- . مدافع خیانت پیشگان مباش. سوره نساء، 105.
تناقض در احکام فقهی امام صادق(علیه السلام)
پرسش شمارۀ 36 (142)

در بسیاری از مسائل، نظرات متفاوتی از جعفر صادق نقل شده است و کم پیش می آید که در یک مسألة فقهی، دو یا چند حکم متناقض نداشته باشد. به عنوان نمونه، در مورد چاهی که در آن نجاست افتاده، یک بار می گوید: «چاه همچون دریایی است که هیچ چیز آن را نجس نمی کند»؛ یک بار می گوید: «باید همة آب آن کشیده شود»؛ یک بار می گوید: «باید شش یا هفت دلو از آن آب کشید».

وقتی از عالم شیعه می پرسیم: «چگونه می توان از این همه تناقض و اختلاف خلاص شد؟». می گوید: «مجتهد باید اجتهاد کند و از میان این نظرات، یکی را انتخاب نماید و دیگر نظرات را حمل بر تقیه کند». وقتی گفته می شود: «اگر مجتهد دیگر، اجتهاد کرد و نظری غیر از نظر مجتهد نخست برگزید، دربارۀ اقوال و نظرات دیگر چه باید گفت؟». می گوید: «طبق نظر مجتهد دوم، اقوال دیگر تقیه است».

با این حساب، مذهب جعفر صادق از بین می رود؛ چون هر مسأله ای که به او نسبت داده شود، احتمال دارد تقیه باشد. هیچ نشانه ای نمی توان یافت که به وسیلة آن، تقیه را از غیر تقیه بازشناخت!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اختلاف روایات در مورد آب کشیدن از چاه نجس شده، معمای پیچیده ای نیست و جزو مسائل عقیدتی به شمار نمی آید که بتوان به سبب آن، مذهب اهل

ص:220

بیت صلوات الله علیهم را از اعتبار ساقط کرد؛ بلکه این ها صرفاً روایاتی است که امکان دارد با هم موافق یا مخالف باشند. در حالی که اختلاف روایات اهل سنت در بسیاری از مسائل، حد و حصر ندارد. پس چرا مذهب اهل سنت، به خاطر وجود این اختلافات فاحش، از درجة اعتبار ساقط نمی شود؟

دوم: چه کسی گفته است که منشأ اختلاف روایات، شخص امام صادق صلوات الله علیه است؟ چه بسا این اختلاف ها، از حافظة بد و ضعیف راوی نشأت گرفته باشد یا به امام، دروغ بسته باشند.

سوم: اختلاف روایات در مورد آب کشیدن از چاه، به راحتی قابل فهم است. روایات موجود در این زمینه می خواهد بگوید که هیچ چیز نمی تواند آب چاه را نجس کند؛ زیرا دارای ماده و ریشه است؛ مگر این که رنگ یا طعم یا بوی آن به واسطة نجاست تغییر کند. اما اگر نجاستی در چاه بیفتد، مستحب است مقدار مشخصی از آب آن برداشته شود، و اگر نجاست دیگری در آن بیفتد، متناسب با نوع آن، مستحب است مقدار دیگری از آب چاه کشیده شود؛ زیرا نجاست ها بر حسب نوعی که دارند، احکام مختلفی بر آن ها بار می شود.

چهارم: نظری که پرسش گر از عالم شیعه نقل کرد، حتی اگر بپذیریم که آن را به راستی و درستی نقل کرده است، فاقد ارزش می باشد. گویندۀ چنین سخنی، بهره ای از علم ندارد و نمی توان سخنانش را به همة شیعیان نسبت داد و به بهانه خن نادرست یک فرد، همه را مؤاخذه کرد. البته فرض ما بر این است که پرسش گر، سخن آن عالم را دقیق و درست نقل کرده باشد.

پنجم: در مورد احتمال تقیه در بیان احکام، باید بگویم: ما مکلف نیستیم احکامی را که بر اساس تقیه صادر شده است، تصحیح کنیم. این تکلیف امام است که آن را تصحیح نماید و در صورت امکان، حکم واقعی را بیان کند.

ص:221

ششم: حکم صادر شده بر اساس تقیه، گمراهی به شمار نمی رود؛ بلکه حکمی الهی است که خدا آن را از امام و پیروانش می پذیرد.

هفتم: در بسیاری از مسائل فقهی، نظرات گوناگون و آشفته ای از علمای مذاهب اهل سنت نقل شده است. حنفی ها و شافعی ها در بسیاری از مسائل، با نظرات ابوحنیفه و شافعی اختلاف دارند. آیا می توانیم بگوییم که فقه ابوحنیفه و شافعی تباه شده است؟ و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

رد عصمت امامان با روایات مربوط به لغزش آنان
پرسش شمارۀ 37 (146)

شیعیان ادعا می کنند که امامان آن ها معصوم هستند؛ اما با روایاتی که می گوید: «ائمه ممکن است همانند دیگر انسان ها، دچار سهو و خطا شوند»، به زحمت افتاده اند؛ تا جایی که عالم بزرگ آن ها مجلسی اقرار می کند: «این مسأله در نهایت اشکال است؛ زیرا اخبار و آیات فراوانی وجود دارد که نشان می دهد آن ها دچار سهو و لغزش می شدند».(1).

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: دلایل قرآنی همچون آیۀ تطهیر و احادیث متواتر پیامبر صلی الله علیه و آله _ مبنی بر این که «زمین خالی از حجت نمی ماند» و «پس از من، دوازده خلیفه خواهد آمد» و حدیث متواتر ثقلین که نشان می دهد ائمه، هم سنگ قرآن هستند و تا روز

ص:222


1- . بحار الانوار، ج 25، ص 351.

قیامت، حجت خدا خواهند بود _ دلالت می کند که حجت خدا، معصوم است و از سهو و فراموشی و خطا و گناه در امان می باشد؛ زیرا اگر تنها در یکی از این موارد دچار لغزش شود، در همان مورد، زمین خالی از حجت می ماند.

دوم: پرسش گر می گوید: «شیعیان مدعی عصمت امامان هستند و این اعتقاد، آن ها را در برابر روایاتی که می گوید ائمه ممکن است مانند دیگر انسان ها، دچار سهو و خطا شوند، به زحمت فراوان می اندازد».

زحمت فراوان شیعه که پرسش گر ادعا می کند، تنها یک مصداق دارد و آن هم طبق گفتۀ خود او، علامه مجلسی رحمه الله است. خود علامه مجلسی در این باره می گوید: «شیعیان اجماع دارند که امامان به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی معصوم هستند و هیچ یک از شیعیان در این مسأله، دچار شک و تردید نشده اند».

سوم: علامه مجلسی رحمه الله تصریح می کند: «آنچه که او را به زحمت انداخته، اخباری است که نشان می دهد ائمه در غیر واجبات و محرمات _ مانند مکروهات و مباهات _ دچار سهو و لغزش می شدند». پس چگونه پرسش گر سخن علامه را به سهو و خطا در واجبات و محرمات تعمیم می دهد؟

چهارم: سخن علامه مجلسی رحمه الله تنها دربارۀ امامان صلوات الله علیهم نیست؛ بلکه شامل پیامبران نیز می شود.

پنجم: علامه مجلسی اعتراف می کند که «برخی از آیات و اخبار و دلائل کلامی، به اثبات می رساند که آن حضرات، حتی از لغزش در مکروهات و مباحات نیز معصوم بودند. در مقابل، اخباری وجود دارد که بر جایز بودن لغزش آنان نسبت به مکروهات و مباحات دلالت می کند». معنای این سخن، آن است که علامه به حل اشکال موجود میان این دو دسته از اخبار و روایات نپرداخته است.

ص:223

البته این اشکال، هم به شیعه و هم به اهل سنت برمی گردد. همان طور که باید شیعیان _ از جمله علامه مجلسی _ آن را حل کنند، بر غیر شیعیان نیز لازم است که به حل آن بپردازند؛ زیرا بدون شک، آیات قرآن تناقضی ندارند و روایات شیعه و سنی، به طور یکسان دارای چنین اشکالی هستند.

ششم: برای حل این اشکال، کافی است بگوییم که عصمت از لغزش در مورد واجبات و محرمات، از آن رو محقق می شود که معصوم به یک ملکۀ قوی دست می یابد و با وجود آن، ممکن نیست سهو و فراموشی بر او عارض گردد. چون این ملکه، یک امر بسیط و غیر قابل تجزیه می باشد، زمانی که حاصل شود، دیگر حافظه در هیچ موردی (خواه واجب و حرام، خواه مباح و مکروه) دچار لغزش و فراموشی نمی گردد. افزون بر این، خطا و لغزش در امور دنیوی، موجب می شود که مردم در همۀ امور دینی، نسبت به پیامبر و امام بی اعتماد شوند.

هفتم: در نگاه نخست به برخی آیات، شاید لغزش پیامبران به مشام برسد؛ اما پس از بررسی دقیق، می بینیم که این آیات، هیچ دلالتی بر لغزش پیامبران _ حتی در مورد مباحات و مکروهات _ ندارند. برای نمونه، دو آیه را بررسی می کنیم:

لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ

خداوند دربارۀ حضرت موسی علیه السلام خبر می دهد که به حضرت خضر علیه السلام گفت: «لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَ لاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا؛(1) به خاطر آنچه که از یاد بردم، مرا مؤاخذه نکن و در کارم بر من سخت نگیر». در نگرش سطحی به این آیه، به نظر می رسد که حضرت موسی علیه السلام، نسیان و فراموشی را به خود نسبت می دهد؛ اما درنگ و اندیشه در آن، روشن می سازد که:

ص:224


1- . سوره کهف، 73.

1. حضرت موسی نمی خواست عصمت را از خود نفی نماید؛ چون پیمان شکنی نکرده بود. او اصلاً با حضرت خضر پیمان نبسته بود که اگر چیزی بر خلاف احکام شرعی و حقایق دینی مشاهده کرد، ساکت بماند؛ بلکه از لحاظ دینی، بر او واجب بود اعتراض کند و دلیل کار او را بپرسد و به خاطر التزام به احکام شرع، حساسیت نشان دهد. اگر او به حضرت خضر اعتراض نمی کرد، اصلاً سزاوار مرتبة نبوت و رسالت نبود.

2. اگر حضرت موسی می گوید: «لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ»، به این معنا نیست که دلیل اعتراضش به حضرت خضر، نسیان و فراموشی است و به این خاطر، از او عذرخواهی می کند. حضرت موسی نمی گوید: «به خاطر فراموشی مرا مؤاخذه نکن»؛ بلکه می گوید: «بِمَا نَسِیتُ»؛ یعنی از این که باید وعده ام را نادیده بگیرم و از ذهنم پاک کنم، مرا مؤاخذه نکن تا با آنچه که خلاف شرع می دانم و واجب است از آن جلوگیری کنم، مقابله نمایم. پس مراد آیه این است که حضرت موسی علیه السلام پوزش می طلبد تا از کارهای دیگر صرف نظر نماید و به کارهای مهم تر بپردازد.

3. هنگامی که حضرت خضر علیه السلام به طور ضمنی تأکید کرد که کارش خلاف شرع نیست و به زودی باطن امر را در وقت مناسب مشخص خواهد کرد، حضرت موسی علیه السلام پذیرفت؛ اما چون دوباره کاری ظاهراً خلاف شرع تکرار شد، اعتراض کرد تا به تکلیف الهی خود عمل نماید. پس بر خلاف آنچه که برخی گفته اند، موسی نه شتاب کرد و نه پیمان شکست و نه دخالت بی جا نمود و نه در قبال مسئولیتی که داشت، بی انظباطی نشان داد.

4. در بار سوم، کار حضرت موسی علیه السلام در راستای امور پیشین نبود؛ بلکه نتیجه قرار تازه ای بود که بین حضرت خضر و حضرت موسی علیهما السلام منعقد

ص:225

شد. طبق مضمون آیه، موسی علیه السلام توافق کرد که «إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْئٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْرًا؛(1) اگر پس از این، سؤالی از تو کردم، دیگر مرا همراهی نکن و از جانب من معذور هستی». با این توافق، حضرت موسی امکان یافت که به حضرت خضر اعتراض کند و از هم جدا شوند، یا سکوت کند و با هم ادامه دهند. اما حضرت موسی علیه السلام نه به خاطر فراموشی، بلکه با توجه کامل، جدایی را برگزید.

بنا بر این، مراد از نسیان در این آیه، ترک و بی توجهی است. اگر چه ظاهراً از فعلی استفاده شده است که مردم به آن فراموشی و نسیان می گویند، ولی در حقیقت این گونه نیست؛ بلکه موسی علیه السلام با این کار، وعده را کنار گذاشت و به انجام تکلیف شرعی اقدام نمود که اهمیت بیشتری داشت. پس به کار بردن تعبیر نسیان در این آیه، به معنای وقوع فراموشی نیست؛ بلکه خبر از کاری است که مردم آن را فراموشی می انگارند و در واقع فراموشی نیست.

5. شاید قبولی موسی علیه السلام در این امتحان بود که اهلیت او را برای تصدی مقام نبوت و رسالت آشکار کرد و به ما فهماند که چرا خداوند از میان قومش، او را برگزید تا جزو پیامبران الوالعزم باشد.

6. این آیه، ارتباطی به علم پیامبران و امامان ندارد؛ بلکه مرتبط با موضوع تنجز تکلیف(2)و معذور بودن بنده در نزد خداوند است و می خواهد بفهماند که کارها باید بر اساس دلیل روشن صورت گیرد تا جباران و ظالمان نتوانند به بهانة اطلاع از باطن امور، دست به هر کاری بزنند.

ص:226


1- . سوره کهف، آیه 76.
2- . تنجز تکلیف، به مرحلۀ قطعی شدن تکلیف بعد از علم مکلَّف گفته می شود. مترجم
وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا

آیۀ «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»،(1).

به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام نسبت نسیان و فراموشی می دهد و می فرماید: «از پیش، به آدم سفارش کردیم؛ ولی فراموش کرد و در او عزمی استوار نیافتیم».

از امام باقر یا امام صادق صلوات الله علیهما دربارۀ حضرت آدم علیه السلام روایت شده است که «او فراموش نکرد. چگونه می توانست فراموش کند؛ در حالی که به یاد داشت ابلیس به او گفت: مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ؛(2) پروردگارتان شما دو نفر را از این درخت نهی نکرد، مگر از آن روی که [با خوردن از میوۀ آن] فرشته می شوید یا جاودانه می گردید».(3)

این حدیث بیان می کند که مراد از نسیان و فراموشی در آیۀ «وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»(4)

_ در صورتی که از رخداد میان آدم و ابلیس سخن بگوید _ این است که حضرت آدم علیه السلام همانند افراد فراموش کار عمل کرد؛ یعنی کار را ترک کرد و از انجام آن منصرف شد؛ همان گونه که فرد فراموش کار، کارهای خواسته شده را انجام نمی دهد.

روایت مذکور تصریح می کند که «آدم علیه السلام نهی الهی از درخت معهود را فراموش نکرد». شاید این روایت، به همان چیزی که ما گفتیم، اشاره دارد. البته از امام صادق صلوات الله علیه روایت شده است که «فراموشی عهد در این آیه، مربوط به

ص:227


1- سوره طه، 115.
2- . سوره اعراف، آیه 20.
3- . تفسیر العیاشی، ج 2، ص 9 و 10؛ بحارالانوار، ج 11، ص 187 به نقل از تفسیر عیاشی؛ تفسیر البرهان، ج 2، ص 6؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 14 و ج 3، ص 402؛ تفسیر الاصفی، ج 2، ص 772؛ تفسیر الصافی، ج 3، ص 323؛ تفسیر المیزان، ج 1، ص 145 و ج 14، ص 227.
4- . سوره طه، آیه 115.

نهی از درخت معهود نیست؛ بلکه مربوط به پیمانی است که در عالم ذر، از او گرفته شد». در این صورت نیز، همین سخنان پیش می آید و بررسی این موضوع، مجال دیگری می طلبد. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

منافات عصمت با آمرزش خواستن حضرت علی(علیه اسلام)
پرسش شمارۀ 38 (182)

در کتاب نهج البلاغه آمده است که علی رضی الله عنه، این گونه با پروردگار خود مناجات می کرد: «خدایا! بیامرز آنچه را که تو بهتر از من به آن آگاهی داری. اگر آن را تکرار کردم، آمرزش خود را بر من مکرر فرما. خدایا! بیامرز آنچه را که وعده کردم و وفایی از من ندیدی. خدایا! بیامرز آنچه را که با زبان به تو تقرب جستم و با دل مخالفت کردم. خدایا! گردش چشمان و کلمات پریشان وفراموشی دل و لغزش زبان را بر من ببخشای».(1).

علی رضی الله عنه به درگاه خدا دعا می کند تا گناهانی که به خاطر اشتباه و غیره برایش پیش آمده، آمرزیده شود. این با عصمتی که شما می پندارید، منافات دارد.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: طلب آمرزش، به معنای وقوع گناه نیست. خداوند به پیامبرش می فرماید:

*إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا؛(2) هنگامی که نصرت الهی و پیروزی فرا

ص:228


1- . نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 176.
2- . سوره نصر، آیه 1 _ 3.

برسد، مردم را می ببینی که گروه گروه به دین الهی وارد می شوند. پس سپاس گزارانه پروردگارت را نیایش کن و از او آمرزش بخواه که او توبه پذیر است.

*فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ؛(1) بدان که خدایی جز خداوند یگانه نیست. برای گناهان خود و مردان و زنان مؤمن، آمرزش بخواه.

*فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ؛(2) شکیبایی پیشه کن که وعدۀ الهی حق است. و برای گناهت آمرزش بخواه.

همچنین شما اهل سنت از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اید که فرمود: «تمایلات نفسانی، بر قلب من چیره می شود. به همین خاطر در شبانه روز، بیش از هفتاد بار از پروردگارم طلب آمرزش می کنم».(3) البته این روایات از نظر شیعه مردود است؛ زیرا مسأله ای را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهد که با عصمت و طهارت ایشان منافات دارد.

دوم: در مورد دعا و استغفار معصوم، باید به چند نکته توجه داشت:

الف: خدا احکام دین را برای همۀ افراد بشر تشریع فرموده است و در این خصوص، پیامبر و جانشینان معصومش با مردم عادی برابرند و زن و مرد و عالم

ص:229


1- . سوره محمد، آیه 19.
2- . سوره غافر، آیه 55.
3- . العهود المحمدیة، شعرانی، ص 554؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 11، ص 184؛ تفسیر آلوسی، ج 1، ص 93 و ج 15، ص 318؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 329؛ التفسیر الکبیر، رازی، ج 25، ص 90. و ر.ک: تفسیر بیضاوی، ج 4، ص 134؛ تفسیر ابی السعود، ج 6، ص 113؛ الآحاد و المثانی، ج 2، ص 356؛ السنن الکبری، نسائی، ج 6، ص 116؛ کتاب الدعاء، طبرانی، ص 515؛ معرفة علوم الحدیث، حاکم نیشابوری، ص 115؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 23؛ امتاع الاسماع، ج 2، ص 322 و ج 11، ص 201؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج 2، ص 106.

و جاهل و پیر و جوان، از هر رنگ و نژادی که باشند، تفاوتی با هم ندارند. اعمال دینی مانند نماز و حج و زکات و راستی و امانت، بر همگان واجب است. همة می توانند در اوقات خاص یا هر زمان که بخواهند، به دعا و نیایش بپردازند. انجام بسیاری از احکام دینی، ثواب دارد و ترک آن ها، موجب عقوبت می شود. این ثواب و عقاب، همه را در بر می گیرد؛ حتی اگر معنای آن الفاظ را نفهمند وعمق فلسفۀ احکام را درک نکنند و به خاطر ناآشنایی با زبان عربی یا نداشتن سواد کافی، بهره ای از نور علم نداشته باشند.

به طور مثال، تسبیحات حضرت زهرا صلوات الله علیها ثوابی دارد و هر کس آن را با شرایطش انجام دهد، سزاوار پاداش می گردد. بر این عبادت، آثار ویژه ای مترتب است که به مجرد خواندن، حاصل می شود؛ هر چند خواننده، معنای کلمات را نفهمد. همچنین اگر کسی آخرین آیة سورة کهف را بخواند و در نظر داشته باشد که در فلان ساعت برای نماز صبح برخیزد، بیدار می شود. و اگر کسی برای خلاصی از بیماری یا پریشانی، فلان آیه و دعا را بنویسد، شفا می یابد.

این که در برخی روایات آمده است: «نماز معراج مؤمن است» یا «نماز موجب تقرب هر انسان پرهیزکار می شود»، این عروج و تقرب، با خواندن نماز به دست می آید؛ حتی اگر نمازگزار، معانی کلمات و فلسفة این نشستن و برخاستن را نداند. نفس اتصال به خداوند به وسیلة نماز و تسبیح و زیارت، به همان روشی که خدا معین فرموده، موجب تحقق این آثار و نتایج می شود؛ البته در صورتی که این اعمال، به نیت بندگی و فرمان بری و نزدیکی به خدا انجام گیرد و بر اساس معیار و کیفیت مشخص شده از سوی او باشد. در این صورت است که اهداف تربیتی و پرورش فکری که خدا می خواهد، تحقق می یابد.

ص:230

به همین خاطر است که پیامبر صلی الله علیه و آله در نماز خود می گوید: «السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته»، و در اذان و اقامه می فرماید: «اشهد أنّ محمداً رسول الله». دیگران نیز همین عبارات را می گویند تا به ثواب آن دست یابند. شرط رسیدن به پاداش و آثار نماز، انجام همة مواردی است که واجب شده است؛ از جمله گفتن أشهد أن محمداً رسول الله.

همچنین هنگام خواندن برخی دعاها، مرد و زن می گویند: «خدایا از رحمت خود، حورالعین را به همسری ما درآور». زن ها به هنگام خواندن این بند، مضمون دقیق و تفصیلی آن را قصد نمی کنند؛ بلکه مقصودشان این است که دعا را به همان نحوی که وارد شده است، بخوانند.

اگر سؤال شود: «آیا قابل تصور است که نماز پیامبر صلی الله علیه و آله یا امام علیه السلام، از لحاظ ثواب و تأثیر، همانند نماز دیگر افراد عادی باشد؟»، پاسخ این است که تفاوت در تأثیر و ثواب، به خاطر کیفیت اخلاص افراد یا رنج و مشقتی است که برای انجام آن کار متحمل می شوند. پاداش الهی، در ازای خصوصیتی _ همچون خشیت و فروتنی _ اعطا می شود که به عمل افزوده می گردد و خود آن خصوصیت نیز از شناخت خداوند سبحان و کمال عقل و غلبه بر شهوت و چیرگی بر امیال نفسانی و دیگر تلاش های بنده نشأت می گیرد و خدا نیز مناسب با آن تلاش، وعدۀ پاداش می دهد؛ بر این اساس که «با فضیلت ترین اعمال، دشوارترین آن ها است».

از آنچه گذشت، روشن می شود که انجام عبادات متداول و خواندن دعاهای مرسوم، لزوماً به معنای این نیست که آن فرد، مشمول همة مفاد آن است و استغفارش دلیلی بر انجام گناه می باشد.

ص:231

ب: به گفتۀ کسانی که پی گیر مسائل علمی هستند، سیستم بدن انسان، کارهایی انجام می دهد که اگر بخواهیم همان کارها را با ابزار ساخت بشر انجام دهیم، چه بسا برای پیاده کردن آن ابزار و دستگاه ها، به سطحی معادل با همة کرة زمین نیاز داشته باشیم. این در حالی است که تا کنون، تنها بخشی از کارهایی که جسم انسان انجام می دهد، کشف شده است و بسیاری از اعمال آن هنوز روشن نیست. افزون بر این که وجود انسان، محدود به جسم نمی شود و زوایای مختلفی دارد.

خداوند سبحان، لحظه به لحظه بر این جسم بشری و دیگر زوایای آن، وجود و توان و زندگی می بخشد. این فیوضات و آثار مهمی که از آن به دست می آید، و این گوناگونی و گستردگی حیرت انگیز، حکایت از عظمت علمی و مهارت و حکمت و تدبیر و قدرت و بی نیازی پدیدآورنده اش دارد.

پیامبر و امام معصوم، این نعمت ها را می شناسند و می دانند که اگر خدا چنین نمی کرد، برای تحقق آن، نیازمند دستگاهی به وسعت همة زمین بودیم. همچنین ابعاد گوناگون و اهمیت و ظرفیت و بزرگی و تنوع این نعمت ها را دریافته اند و عمیقاً آگاهی دارند که خاستگاه اصلی همة نعمت ها، خداوند است. از این رو، نعمت ها را در مسیر طاعت خدا به کار می گیرند و آثار آن را در سراسر جسم و روح و جان خود احساس می کنند و بسیاری از اسرار ملکوت خداوند سبحان را می شناسند و طبق تصریح قرآن کریم، می دانند که هر ذره ای در این جهان، به خاطر آن ها و دیگر افراد بشر، مسخر گردیده است.

به همین خاطر، پیامبر بیش از هر کس دیگر، ارزش و عظمت و گسترة نعمت های افاضه شده توسط خدا را می داند و با وجود اطاعت محض از خداوند، همیشه به خاطر عدم شکرگزاری از این نعمت بخش بزرگ، خود را

ص:232

مقصر و بلکه گناه کار می ببیند و گریه می کند و در جلب رضایت او، تمام تلاش خود را به کار می گیرد و وقتی به او گفته می شود: «ای رسول خدا! با این که خداوند، گناهان قبل و بعد شما را آمرزیده است، پس چرا گریه می کنید؟»، پاسخ می دهد: «آیا بندة سپاس گزاری نباشم؟».

برای روشن شدن بحث، مثالی می آورم. اگر کسی بخواهد هدیه ای تقدیم پادشاه کند، چه بسا پیش کش خود را مناسب مقام و شکوه پادشاه نبیند و خود را در این باره، کم کار بداند و احساس گناه نماید؛ همانند آن چکاوک که ملخی را پیش کش سلیمان علیه السلام کرد. پس ارزش هدیه، به هدیه دهنده است.

روشن است که کیفیت ارتباط معصوم با خداوند، با افراد عادی تفاوت دارد. او خدا را به درستی می شناسد و عبادتش به خاطر ترس از آتش یا طمع در بهشت نیست؛ بلکه خدا را سزاوار پرستش می بیند و او را به سان عارفان و عالمان می پرستد. همچنین می داند که باید در جایگاه بندگی تام و خالص قرار گیرد؛ چرا که به حقیقت ذاتی خود _ از درماندگی و شدت نیاز به خدا در هر چیز و هر حالی _ آگاهی کامل دارد. او خود را به خاطر این کوتاهی، گناه کار می داند و از قطع شدن الطاف الهی و ناامیدی و شنیده نشدن دعا و گسسته شدن ریسمانی که توان و ثباتش به آن بستگی دارد، در تلاطم است. دعای کمیل که از امام علی صلوات الله علیه نقل گردیده، از همین قبیل می باشد.

ج: هدف از تألیف دعاها و اذکار، این است که مورد استفادة همه افراد بشر، از هر قشر و طبقه ای قرار گیرد و با احوال گوناگون و میزان توجه شان سازگار باشد و به طور فراگیر و متنوع، همة انسان ها را تحت پوشش قرار دهد و در یک نظام معنوی گرد آورد. روشن است که با گسترش معرفت نسبت به جایگاه الوهیت، بر وسعت دایره و گوناگونی افراد این نظام نیز افزوده می شود؛ همچنان که

ص:233

معرفت به عنایات و نعمات الهی و شناخت اسرار آفرینش و آفریدگان خدا از یک سو، و شناخت نفس و جایگاه و حالات آن از سوی دیگر، در این افزونی مؤثر می باشد. با ملاحظة این امور، شخص معصوم _ خواه پیامبر باشد و خواه امام _ خود را مقصر می بیند و نسبت به خداوند، احساس ذلت و خشیت و خشوع می نماید.

هنگامی که قاتل و دزد و دروغ گو، توبه و استغفار می کنند، توبه و استغفار آن ها به خاطر این است که می خواهند خود را از بار گناهان رها سازند و این اعمال را موجب شنیده نشدن دعا و نزول بلا و شکسته شدن حفاظ های نگهبان و فرو رفتن در گرداب سختی و مشکلات می دانند.

کسانی هم هستند که تنها مرتکب گناهان صغیره _ همچون نگاه به نامحرم و گرفتن دانه از دهان مورچه و خدمت نکردن به مؤمن _ شده اند. آن ها نیز این گناهان را موجب شنیده نشدن دعا و نزول بلا و شکسته شدن حفاظ های نگهبان و فرو رفتن در گرداب سختی و مشکلات می دانند و به خاطر گناهان خود، توبه و استغفار می کنند.

برخی از مردم نیز هستند که مرتکب هیچ گناه کوچک و بزرگی نشده اند، اما نفس خود را متهم می سازند که نسبت به خشوع و فروتنی در برابر خداوند، کوتاهی کرده اند و هنگام دعا و تضرع، توجه کافی نداشته اند و در برابر پروردگار خود گناه کار هستند و از رحمت مولایشان به دور مانده اند و نسبت به سرور خود، گستاخ شده اند. در نظر آنان، چنین مواردی جزو گناهان کبیره به شمار می آید و موجب دریده شدن پردۀ عصمت و فرود آمدن سختی ها و شنیده نشدن دعاها و قطع شدن امید می گردد و باید از آن ها توبه و استغفار کرد.

ص:234

در این میان، انسان هایی هم هستند که همانند رسول خدا و امیر مؤمنان صلوات الله علیهما و آلهما، به مقامات والایی در معرفت خدا دست یافته اند که عبادت و دعا و لابة خود را لایق مقام والای الهی نمی دانند. بر همین اساس، از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روایت شده است که فرمود: «آیا نمی دانید که خدا بندگانی دارد که ترس و خشیت خداوند آن ها را ساکت کرده است؟ در حالی که لال و زبان بسته نیستند و دارای فصاحت و بلاغت و خرد می باشند و به خدا و ایامش آگاهی دارند، اما وقتی عظمت خدا را یاد می کنند، از بزرگی و عظمت و شکوه خداوند، زبان شان بند می آید و بند دل شان پاره می شود و عقل از سرشان می پرد و افکارشان پریشان می شود و وقتی به هوش می آیند، دوباره با اعمال پاکشان به سوی خدا سرعت می گیرند و در حالی که هرگز از وظایف شان کوتاهی نکرده اند، خود را در زمرۀ خطاکاران و ستم پیشگان می شمارند. آگاه باشید که آنان در راه خدا، به کم راضی نمی شوند و کارهای بسیار خود را در برابر او کم می شمارند و با اعمال شان برای خدا ناز و دلال نمی کنند. هر گاه آن ها را ببینید، حیران و هراسان و ترسان و بیمناک و مضطرب هستند».(1)

چنین فردی، توجه به خوردن و آشامیدن و اکتفا به عبادات متداول را کوتاهی در بندگی می داند که لازم است برای بیرون رفت از آن، به کاری بزرگ و ژرف اقدام کند تا با شکوه و عظمت خدا و نعمت و فضل و احسان و کرم الهی، سازگار باشد. از دیدگاه او، اگر در انجام عبادت، به درجه ای نرسد که به او اهلیت پذیرش عمل بدهد، این کوتاهی، منتهی به محرومیت از نعمت های

ص:235


1- . تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام، ص 37 و 638؛ بحار الانوار، ج 3، ص 266 و ج 94، ص 55 و 56 به نقل از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 1، ص 132؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج 10، ص 81؛ تفسیر بغوی، ج 3، ص 295 به نقل از ایوب علیه السلام.

شگرفی می شود که انتظارش را دارد، یا موجب پوشیده ماندن دعاهای او می گردد و از فرود آمدن عطایای بزرگر و ارزشمند و دسترسی به جایگاه والا و باشکوه که به آن ها چشم دوخته، جلوگیری می کند. از دیدگاه این افراد، کردارشان به قدری کم و کاستی دارد که مانع از بالا رفتن دعاهای شان می شود و نمی تواند آن ها را در کرانه هایی که بدان چشم دوخته اند، به پرواز درآورد. از این رو، اشتیاق به وصال خداوند، شوق پرواز و پیمودن پرشتاب منازل را در وجودشان روز افزون می سازد.

پس چیزی که انبیا و اوصیا از آن استغفار می کنند و گناه و جرم می شمارند، در دایرة رسیدن به والاترین مراتب قرب و رضا و دست یابی به برترین تجلی الطاف الهی مطرح است. در این مسیر، هر رتبه ای در مقایسه با رتبة پیش از خود، کمال به شمار می آید و در این دایره، تغییر نعمت ها و نزول سختی ها و دریده شدن پرده های عصمت، ذاتاً بر اساس چیزی است که مناسب با اهداف مورد نظر معصومین می باشد.

خلاصه: هر گروه از افرادی که گفته شد، مقصود ویژه ای از توبه و استغفار دارند که همگام با وضع روحی، موقعیت، ظرفیت و چشم انداز آیندة آن ها و متناسب با زندگی و اندیشه و واقعیات پیرامون شان می باشد. همچنین دعا خواندن معصوم و فهم و قصدش از معانی آن، با حالات روحی و درونی او تطابق دارد و هماهنگ با معارف و خواسته های او می باشد. با وجود این، از همان دعاهایی استفاده می کند که در برنامة همة انسان ها قرار داده شده است.

د: بدیهی است که بسیاری از انسان های غیر معصوم نیز گناهان ذکر شده در ادعیه را مرتکب نشده اند و در عین حال، این دعاها را می خوانند. پس چه ایرادی دارد که معصوم نیز آن دعاها را بخواند؟

ص:236

ﻫ: برخی از علما گفته اند که «مغفرت» در برخی از دعاها، به خصوص وقتی که معصوم آن را می خواند، نه به معنای پاک شدن گناهان، بلکه به معنای دور ساختن گناهان است. در بسیاری از موارد، دعا کننده بنا بر فرض و تقدیر، دست به دعا برمی دارد و اعلام می کند که لطف خداوند، حافظ و نگهبان او است؛ اما فرض معصوم، واقعا این است که اگر لطف الهی نباشد، بدون شک در ورطة گناه می افتد. بر همین اساس، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می فرماید: «من برتر از آن نیستم که اشتباه نکنم و خود را از چنین چیزی در امان ببینم؛ مگر خداوندی که بر نفس من مالک تر است، مرا از نفسم نگه دارد».(1) و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:237


1- . کافی، ج 8، ص 293؛ بحار الانوار، ج 27، ص 253 و ج 41، ص 154 و ج 74، ص 358 و 359؛ نهج البلاغه، چاپ دار التعارف بیروت، ص 254.

ص:238

بخش سوم: خلفای پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله)

اشاره

ص:239

ص:240

فصل اول:خلفا

دفن پیامبر(صلی الله علیه وآله)بین دو کافر
پرسش شمارۀ 39 (76)

رسول خدا صلی الله علیه و سلم بین ابوبکر و عمر دفن شده است؛ در حالی که شما شیعیان، آن دو را کافر می دانید. فرد مسلمان هرگز بین کافران دفن نمی شود. پس چگونه ممکن است که پیامبر صلی الله علیه و سلم بین دو کافر دفن شود و خدا او را از مجاورت دو کافر حفظ نکند؟ پس علی رضی الله عنه در آن هنگام کجا بود؟ چرا با این اشتباه بزرگ مخالفت نکرد؟

چاره ای ندارید جز این که بگویید: «ابوبکر و عمر، مسلمان بودند و به خاطر جایگاهی که نزد خدا و رسولش داشتند، خداوند چنین اعتبار و آبرویی را نصیب آنان کرد» که حق هم همین است؛ یا مجبورید بگویید: «علی رضی الله عنه در دین خود، سازش کرد» که او از چنین چیزی به دور می باشد.

به بیان دیگر، چگونه ممکن است که پیامبر برگزیدۀ خداوند، در کنار کافران بدکار دفن شود؟ امیرالمؤمنین علی که پهلوان پهلوانان و شیر بیشۀ میدان بود، چگونه پذیرفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله بین دو کافر دفن شود؟ چرا خداوند،

ص:241

پیامبر امینش را از چنین مکان پلیدی در امان نگاه نداشت؟ چرا پس از وفاتش، ابوبکر و عمر _ که بنا به گفتة شیعیان بدکردار، دو بت قریش و سرکردة کفار بودند _ در کنار او آرمیدند؟

شاعر بی مایة آن ها می گوید: «إلام ایها الناس ستبقی هذه البدعة/ رسول الله مدفون و شیطانان فی بقعة؛ ای مردم! این بدعت تا چه زمان باقی می ماند که رسول خدا صلی الله علیه و آله مدفون باشد و دو شیطان در آن بقعه باشند؟».

«کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِبًا؛(1) چه سخن بزرگی از دهان شان بیرون می آید! آنان چیزی جز دروغ نمی گویند».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این تعبیرهایی که در سؤال آمده است و ابوبکر و عمر را متصف به کفر می کند، بی ادبی بزرگی نسبت به دو خلیفه می باشد. نه رافضیان و نه هیچ مسلمان دیگری، این گونه عبارات را در مورد آن ها روا نمی دانند. نباید به سخن برخی افراد نادان و فتنه انگیز گوش سپرد و به خاطر گناه آنان، دیگران را سرزنش کرد.

دوم: اعتقاد شیعة دوازده امامی این است که بر خلاف نصی که وجود داشت، خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله از جایگاه اصلی خود دور شد و در مورد بیعتی که در روز غدیر از صحابه گرفته شده بود، کارشکنی صورت گرفت و امام علی صلوات الله علیه نتوانست کارها را طبق مأموریتی که داشت، پیش ببرد؛ همچنان که از دفن ابوبکر و عمر در کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله جلوگیری نکرد. به دلیل این که

ص:242


1- . سوره کهف، آیه 5.

یا قدرت این کار را نداشت، همان طور که قدرت جلوگیری از کتک زدن همسرش را نداشت؛ یا ضرورتی برای جلوگیری از این کار نمی دید؛ یا دلایل دیگری داشت که ما از آن ها بی خبریم.

سوم: عثمان در «حُش کوکب» که قبرستان یهودیان بود، دفن شد و امام علی صلوات الله علیه نتوانست جلوی دفن او را در آن قبرستان بگیرد؛ همچنان که دو فرزندنش امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما را برای دفاع از او فرستاد و با این حال نتوانست از کشته شدنش جلوگیری نماید.

چهارم: چه کسی گفته است که امام علی صلوات الله علیه، ابوبکر و عمر را کافر و بدکار می دانست و بر او واجب بود که از دفن آن ها در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله جلوگیری کند؟

پنجم: این شعری که پرسش گر ذکر کرد، جز از خود او نشیده بودیم. وقتی بررسی کردیم، آن را تنها در یک کتاب، یعنی کتاب صراط مستقیم یافتیم که مؤلف، آن را به یک شاعر مجهول نسبت می دهد.(1) شاید شاعرش از غالیان باشد. پس درست نیست که اعتقاد غالیان در مورد ابوبکر و عمر، با اعتقاد شیعۀ دوازده امامی آمیخته شود و بار یکی را دیگری به دوش بکشد.

ضمن این که نقل یک مطلب، ضرورتاً به این معنا نیست که مؤلف، مضمون آن را قبول دارد؛ چه رسد به این که آن مطلب را به همة هم کیشان و هم مذهبان او نسبت دهیم و بگوییم که شیعیان چنین اعتقادی دارند. اگر این مبنا درست باشد، باید همۀ مطالبی که ابن قتیبه و ابن عبد ربه و دیگر مؤلفان در کتاب های خود آورده اند و حتی از دیگران نقل کرده اند، به خود نویسندگان نسبت دهیم و بگوییم که اهل سنت چنین می گویند و چنین عقایدی دارند.

ص:243


1- . صراط مستقیم، ج 3، ص 116.

ششم: صحیح نیست سخنان مشتی بی خرد و احمق و فریب خورده را به فرقه و مذهبی که بدان منسوبند، نسبت دهیم؛ چرا که این گونه افراد، در همة مذاهب و فرقه ها وجود دارند و اعتقادات یک فرقه، از این اشخاص احمق و نادان و بیماردل نشأت نمی گیرد.

اگر این چنین باشد، می توان گفت که اهل سنت نیز در مورد حضرت زهرا صلوات الله علیها بدگویی می کنند؛ چرا که ابن سکره در شعرش آن حضرت را هجو کرده است. و می توان گفت که اهل سنت، بار گناه یزید را به دوش می کشند که امام حسین صلوات الله علیه و خاندانش را کشت و دختران پیامبر را در بند کشید و با شعری که سرود، به هجو و بدگویی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرداخت: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ / خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْیٌ نَزَلْ؛ بنی هاشم با سلطنت بازی کردند. در واقع، نه خبری از سوی خدا آمده بود و نه وحیی نازل شده بود».

همچنین عمران بن حطان که در صحیح بخاری، روایاتی از اون نقل شده است، ابن ملجم را به خاطر کشتن امام علی صلوات الله علیه می ستاید و می گوید: «یَا ضَرْبَةً مِنْ تَقِیٍّ مَا أَرَادَ بِهَا / إلاَّ لِیَبْلُغَ مِنْ ذِی العَرْشِ رِضْوَانا؛ مرحبا بر آن ضربة انسان پرهیزکار که جز رسیدن به خشنودی صاحب عرش، چیزی اراده نکرد». و می توان ادعا کرد که اهل سنت، مسؤول سخن ابوسفیان هستند که گفت: «ای بنی امیه! حکومت را مانند یک گوی، در میان خود بچرخانید. سوگند به چیزی که ابوسفیان به آن سوگند می خورد، هیچ بهشت و جهنمی در کار نیست».

ولی ما شیعیان این گونه عمل نمی کنیم و می گوییم که هر کس مسؤول گفتار و کردار خود می باشد. ما جایز نمی دانیم که سخنان کسی را به هم کیشانش نسبت دهیم؛ مگر این که دانشمندان و بزرگان یک مذهب، آن سخن را بپذیرند و در کتاب های کلامی و اعتقادی خود بیاورند. و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

ص:244

اعتلای اسلام به دست کافران و منافقان
پرسش شمارۀ 40 (20)

شیعیان می گویند که خلفای راشدین، کافر بودند. پس چگونه خدا آن ها را یاری کرد و کشورها را به دست آنان فتح نمود و اسلام در زمان آن ها قدرت یافت؛ به گونه ای که اسلام در هیچ دوره ای همانند دورۀ آنان قدرت نداشت. آیا چنین چیزی، با سنت الهی که خوار کنندۀ کفار و منافقان است، سازگاری دارد؟

این در حالی است که در دوران کسی که شما معصومش می دانید و ولایت و حکومتش را رحمت الهی می پندارید، امت دچار تفرقه شد و با یکدیگر به جنگ پرداختند؛ به طوری که دشمنان چشم طمع به اسلام و مسلمین دوختند. اگر عقل دارید، بگویید حکومت معصوم، چه رحمتی برای این امت به ارمغان آورد؟

پاسخ:

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: همیشه گفته ایم و باز می گوییم که شیعیان، صحابه را به ارتداد و بازگشت به کفر و شرک محکوم نمی کند؛ بلکه می گویند: آن ها نسبت به اطاعت و بیعت مرتد شدند.

دوم: عقب گرد صحابه و بازگشت آن ها به قهقرا، چیزی است که در قرآن آمده است و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز یادآور شده است که تنها تعداد اندکی از صحابه پابرجا می مانند.(1) آن ها آیات و روایات را به گونه ای تأویل و تفسیر

ص:245


1- . از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: فردای قیامت، من در کنار حوض می ایستم. گروهی از صحابه نیز می خواهند نزد من بیایند؛ ولی آن ها را از کنار حوض، به سوی دیگر برمی گردانند. می گویم: «این ها را کجا می برید؟». می گویند: «به خدا قسم این ها را به سوی آتش جهنم می بریم». می گویم: «مگر این ها چه کرده اند؟». می گویند: «درست است که این ها یاران تو بودند، اما بعد از تو مرتد شدند و بدعت ها گذاشتند و به دوران جاهلیت بازگشتند». سپس گروهی دیگر را همین گونه به سوی آتش می برند و جز تعداد بسیار اندک، هیچ یک از آنان نجات نمی یابد. ر.ک: صحیح بخاری، چاپ مشکول، ج 8، ص 150 _ 151؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 406؛ دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 2، ص 253 _ 271.

می کنند که به هیچ یک از صحابه، نسبت کفر و ارتداد داده نشود. این در حالی است که شما برخی از صحابه _ مانند مالک بن نویره _ را مرتد دانستید و قتل شان را جایز شمردید. پس به جای شیعیان، خود را سرزنش کنید.

سوم: کشورگشایی ممکن است به دست هر کسی صورت پذیرد؛ به ویژه اگر فرمانده ای قوی و دلیر و دوراندیش در کار باشد و شروط لازم در او جمع گردد. اکنون آمریکا بر بیشتر کشورهای دنیا سیطره دارد و پیش از آن نیز سیطرۀ انگلیس به حدی بود که هیچ گاه خورشید در مستعمراتش غروب نمی کرد. پس آیا می توان گفت که حق با این کشورها است؟

چهارم: پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، این حاکمان بودند که از عزت اسلام بهره جستند و آن را در راه منافع خود، به کار بستند. آن ها زمام امتی را به دست گرفتند که ظفرمند و قوی و پرتلاش بودند و آمادگی هر گونه ایثار و جان فشانی را داشتند. پس با این فتوحات، بر اسلام منت نگذارید؛ بلکه در این مورد، خدا بر شما منت دارد. خداوند در موردی شبیه به این می فرماید: «قُلْ لاَ تَمُنُّوا عَلَی إِسْلاَمَکُمْ بَلِ اللهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلإِیمَانِ؛(1) بگو به خاطر مسلمان شدن خود، برمن منت نگذارید؛ بلکه خدا بر شما منت دارد که به ایمان هدایت تان کرد». و می فرماید: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَعْلَمُونَ؛(2) عزت، مخصوص خدا و پیامبر و مؤمنان است، ولی منافقان نمی دانند».

ص:246


1- . سوره حجرات، آیه 17.
2- . سوره منافقون، آیه 8.

پنجم: شیعیان، مدعی کفر صحابه نیستند تا گفته شود: «سنت الهی بر خوار شدن کافران و منافقان است».

ششم: لشکریانی که دست به فتوحات زدند، مسلمان بودند و برانگیخته از احساسات دینی و ایمانی، می خواستند شوکت دشمنان خدا را در هم بشکنند. پس دلیلی نداشت که خدا آنان را یاری نکند؛ حتی اگر در میان سپاهیان، افرادی سست ایمان _ همانند قزمان _ وجود داشت.

پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ قزمان فرمود: «خدا این دین را به وسیلۀ مردی فاجر پشتیبانی می کند».(1) با این که او در احد جنگید، حضرت فرمود: «او بی شک اهل آتش است». پس از این که قزمان، هفت یا هشت تن از مشرکان را کشت و خود زخمی شد، عده ای به او تبریک گفتند. گفت: «برای چه تبریک می گویید؟ به خدا قسم تنها برای افتخارات قبیله ام جنگیدم». او پس از این که جراحتش شدت یافت، خود را کشت.

هفتم: آیا از سخن پرسش گر، فهمیده نمی شود که ابوبکر و عمر و عثمان، برتر از پیامبر صلی الله علیه و آله بودند؟ چون سرزمین های بسیاری در زمان آن ها فتح شد و خدا آنان را پشتیبانی کرد و همه از اسلام در هراس افتادند. مسلمانان در هیچ دوره ای ندیده اند که خدا این چنین به اسلام عزت بخشیده باشد.

ص:247


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 14، ص 260؛ امتاع الاسماع، ج 13، ص 267 و 268؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 531 و چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 2، ص 209؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 438؛ المغازی واقدی، ج 1، ص 224 و 263 و 14؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 93 و 94؛ السیرة الحلبیه، ج 2، ص 239؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 162؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 2، ص 204؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 4، ص 41 و 42؛ عمدة القاری، ج 14، ص 181 و 307 و ج 23، ص 152؛ نیل الاوطار، ج 7، ص 202؛ مسند احمد، ج 2، ص 309؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 4، ص 34 و ج 5، ص 74 و 75 و ج 7، ص 212؛ صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 73؛ المصنف، صنعانی، ج 5، ص 269؛ صحیح ابن حبان، ج 10، ص 378؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 197؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 213؛ عمدة القاری، ج 14، ص 307 و ج 23، ص 152؛ دیباچه مسلم، ج 1، ص 126؛ المعجم الکبیر، ج 9، ص 83.

هشتم: قیصر و کسری نیز بر بسیاری از کشورها و بندگان خدا فرمان می راندند و سلطنت گسترده ای داشتند و عزت شان آشکار بود. پس آیا می توان گفت که آن ها برتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند و آن گونه که حکومت قیصر و کسری بالا گرفت، حکومت پیامبر صلی الله علیه و آله بالا نگرفت؟ همچنین سرزمین های اسلامی در زمان هارون الرشید، گسترده تر از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر و عثمان بود. پس آیا هارون الرشید، برتر از آنان بود؟

نهم: دربارۀ جنگ هایی که در زمان امام علی صلوات الله علیه روی داد و امت را دچار تفرقه کرد، باید بگویم:

الف: سیاست خلفای پیش از امام علی صلوات الله علیه، به ویژه سیاست آن ها در بذل و بخشش، و همین طور کارهای عمر بن خطاب برای تطمیع طلحه و زبیر و دیگران که زیر بار خلافت نمی رفتند، و سیاست های عثمان که مردم را نسبت به خود او و دیگر خلفا جسور کرد و او را به گونه ای کشتند که در قاموس تعامل باخلفا وجود نداشت، و همین طور شکستن بیعت غدیر و برکنار کردن کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله او را به امامت و خلافت نصب کرده بود، و متهم کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله به این که هذیان می گوید و درد بر او چیره شده است، و سرکشی از فرمان پیامبر در آماده سازی لشکر اسامه و بسیاری از موارد دیگر که مردم را از منطق و ضابطۀ دینی به دور ساخت، دست آویزی برای افراد سرکش شد و آن ها را نسبت به طغیان و بیعت شکنی در برابر امام و تلاش برای ریختن خونش جسور کرد.

ب: امام علی صلوات الله علیه در مقابله با آن ها، کار پسندیده ای انجام داد و از فرمان خدا _ دربارۀ جلوگیری از افراد سرکش و نافرمان _ اطاعت نمود و همان گونه که

ص:248

رسول خدا صلی الله علیه و آله نوید داده بود، وعدة بزرگ الهی را با جنگیدن و کشتن ناکثین و قاسطین و مارقین تحقق بخشید. این مهم ترین وفای به عهد و برجسته ترین فضیلت امام علی علیه السلام بود که بر اساس تأویل قرآن جنگید، همچنان که پیش تر نیز بر اساس تنزیل قرآن جنگیده بود. او با این کار، رونقی دوباره به اسلام داد و قرآن را معنا بخشید. همان گونه که خدا دینش را در آغاز به وسیلة او حفظ کرده بود، دوباره از دینش حفاظت کرد و رحمت الهی به واسطة ولایت امام معصوم، بر امت تجلّی یافت.

با این که رسول خدا صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به خاطر جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین می ستاید، اما پرسش گر، امام را به خاطر این جنگ ها نکوهش می کند. چقدر میان پیامبر صلی الله علیه و آله و پرسش گر فاصله است! بی گمان کسی که در دنیا با رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت کند، در آخرت نیز چنین خواهد کرد. بترسید و مواظب باشید که با او مخالفت نکنید! و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

سلطنت موروثی
پرسش شمارۀ 41 (84)

شیعیان می پندارند که ابوبکر و عمر، علی را از خلافت کنار زدند. این کار چه سودی برای آن ها داشت؟ پس چرا ابوبکر نیز همانند علی، یکی از فرزندانش را جانشین خود نکرد؟ چرا عمر نیز همچون علی، یکی از فرزندانش را به جانشینی خود برنگزید؟ اگر آن گونه که شیعیان رافضی تصور می کنند، ابوبکر و عمر، خلافت را به غنیمت بردند و در پی دنیاطلبی و حکمرانی بودند، چرا فرزندان و نزدیکان خود را به جانشینی انتخاب نکردند؟

ص:249

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: چیزی که شیعیان رافضی می گویند، این است که نتیجۀ کنار زدن امام علی صلوات الله علیه از خلافت، مخالف با تصریح خدا و رسول و نقض بیعت غدیر بود. بنا بر حدیثی که مسلم نقل کرده و در پرسش شمارۀ 23 آمده است، پیامبر فرمود: «جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است». این نشان می دهد که خلیفة رسول خدا صلی الله علیه و آله، تنها امام علی صلوات الله علیه بود. اما این که چه چیزی صحابه را واداشت تا با فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کنند، هیچ اهمیتی برای شیعیان رافضی ندارد. این یک امر تحلیلی است که امکان دارد انسان دچار خطا شود یا در بررسی آن، به نتیجۀ درست دست یابد.

ضمن این که غاصبان خلافت، در فرصت های مختلف، برای کارشان عذرها تراشیدند: یک بار گفتند: «مردم سن امام علی صلوات الله علیه را برای تصدی خلافت، کم می دانند»؛ یک بار گفتند: «قریشیان به خلافت او رضایت نمی دهند؛ زیرا در جنگ های دوران پیامبر صلی الله علیه و آله، آن ها را به زانو درآورده است»؛ یک بار گفتند: «خلافت او موجب می شود که نبوت و خلافت، در یک خاندان جمع شود»؛ بار دیگر گفتند: «خلافت او، مانع از گردش خلافت در دیگر قبایل می شود»؛ و بهانه های دیگری که مورخان نقل کرده اند و چه بسا در مناسبت های مختلف از آنان صادر شده است. یا شاید دلایل دیگری در کار بوده و منحصر به موارد مذکور نباشد؛ از جمله حسادت آن ها به امام علی صلوات الله علیه که برخی روایات به آن اشاره دارد و ابن ابی الحدید معتزلی ذکر کرده است.

ص:250

دوم: در مورد این که چرا ابوبکر و عمر برای به خلافت رساندن نزدیکان خود تلاش نکردند، دلایل گوناگونی وجود دارد؛ از جمله این که نوشته اند: چون عبدالله بن عمر آشنایی به احکام نداشت و حتی بلد نبود همسرش را طلاق بدهد، عمر بن خطاب جانشینی او را نپذیرفت.(1) ابوبکر نیز به این علت عمر راجانشین خود کرد که او را تواناتر از دیگران برای پذیرش این مسؤولیت می دانست.

چه بسا با وجود بزرگان صحابه، مردم راضی به فرزند این و آن نمی شدند؛ بر خلاف فرزندان امام علی صلوات الله علیهم که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را به امامت منصوب کرد و دربارۀ آنان فرمود: «حسن و حسین، هر دو امام هستند؛ خواه برخیزند و خواه بنشینند».(2).

ص:251


1- . تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 227 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 292؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 343؛ بحار الانوار، ج 28، ص 383 و 384 و ج 31، ص 77 و 78 و 354 و 356 و 385 و 394 و ج 49، ص 279؛ الاحتجاج، ج 2، ص 320 و چاپ دار النعمان، ج 2، ص 154؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 65؛ نیل الاوطار، ج 6، ص 164؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 330 و 334؛ الغدیر، امینی، ج 5، ص 360 و ج 10، ص 39؛ فتح الباری، ج 7، ص 54؛ کنز العمال، ج 2، ص 681؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 197؛ تقریب المعارف، ص 349؛ قرب الاسناد، ص 100؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 237؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 3، ص 922؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 160؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 190.
2- ر.ک: علل الشرائع، ج 1، ص 211؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 30؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 394؛ کشف الغمة، اربلی، ج 1، ص 533؛ روضة الواعظین، ص 156؛ الفصول المختارة، شریف مرتضی، ص 303؛ مجمع البیان، ج 2، ص 452 و 453 و 311؛ غنیة النزوع، حلبی، ص 299؛ السرائر، ابن ادریس، ج 3، ص 157؛ جامع الخلاف و الوفاق، قمی، ص 404؛ المسائل الجارودیة، مفید، ص 35؛ النکت فی مقدمات الاصول، مفید، ص 48؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 141 و 368؛ بحار الانوار، ج 16، ص 307؛ جوامع الجامع، طبرسی، ج 3، ص 70؛ اعلام الوری، ج 1، ص 407؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 26، ص 48 به نقل از ابن کرامه بیهقی در کتاب الرسالة فی نصیحة العامة، نسخه عکس برداری شده در کتابخانه امبروزیانا در ایتالیا، ص 18 و مرعشی در ج 19، ص 217 به نقل از استاد توفیق ابوعلم در کتاب اهل بیت، چاپ مطبعه السعادة قاهره، ص 195 به تواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که فرمود: «این دو فرزند من، امام هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند. این دو، ریحانه های من از این دنیا هستند».

سوم: فرض کنیم که رافضیان می گویند: «فلانی و فلانی برای رسیدن به ریاست دنیوی، اقدام به این کار کردند». این مسأله، چیز بعیدی نیست و افراد بسیاری در پی ریاست دنیوی هستند و برای رسیدن به آن، می جنگند و در این راه، می کشند و کشته می شوند. فرض کنیم که شیعیان در این باره، اشتباه کرده باشند؛ اما این اشتباه شیعیان، مخالفتی با نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله ندارد و به این معنا نیست که جانشینی فردی غیر از امام علی صلوات الله علیه درست است.

چهارم: غنیمت، منحصر به مال دنیا نیست و بی شک بسیاری از مردم، خلافت و ریاست را غنیمت بزرگی می دانند؛ با این تفاوت که نمی توان به قصد و نیت افراد جهت دست یابی به مقام و منصب پی برد، مگر از گفتار و رفتار آنان.

ما اکنون در صدد بررسی این موضوع نیستیم و اصلاً درخور بحث و مناقشه نیست؛ بلکه پی بردن به حقیقت امر را به خود مردم واگذار می کنیم تا با نشانه هایی که در دست دارند، به نتیجة قانع کننده برسند. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله)با دختر یک حرام زاده
پرسش شمارۀ 42 (120)

به یکی از شیعیان گفتند: آیا پیامبر صلی الله علیه و سلم به ما دستور نداده است که همسر خوب انتخاب کنیم و داماد خانواده ای محترم شویم؟ گفت: «بی شک همین طور است. گفتند: آیا دوست داری داماد یک زنازاده شوی؟ گفت: پناه به خدا! گفتند: شما به دروغ ادعا می کنید که عمر بن خطاب، پسر زنی زناکار به نام صهاک بود.(1) نعمت الله جزائری با وقاحت تمام ادعا می کند که عمر تنها با آب

ص:252


1- . کشکول بحرانی، ج 3، ص 212؛ کتاب لقد شیعنی الحسین، ص 177.

منی مردها، آرامش پیدا می کرد.(1) شما ادعا می کنید که دخترش حفصه نیز همانند پدر، منافق و خبیث و کافر بود.

آیا رسول خدا، داماد یک فرد زنازاده شد؟ آیا ایشان یک زن فاسد و منافق برای خود برگزید؟ به خدا قسم، شما به رسول خدا و صحابه تهمت می زنید و چیزی را که برای خود نمی پسندید، سزاوار آن ها می دانید. آیا هیچ عاقلی می تواند قبول کند که سرآمد همۀ پیامبران، داماد مردی شود که به گفتۀ رافضیان، زنازاده بود و دردی داشت که جز با منی مرد ها آرام نمی گرفت و خودش و دخترش کافر و منافق بودند؟

این مطالب را صاحب کشکول در ج 3، ص 212 و نعمت الله جزائری در انوار النعمانیه، ج 1، ص 63 ذکر کرده اند. مراجعه کنید و ببینید چه چیزهایی در مورد امیرالمؤمنین عمر نوشته اند!

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این سؤال، به دو بخش تقسیم می شود:

انتخاب همسر شایسته

یکم: ازدواج دارای انگیزه ها و دلایل و شرایط ویژه ای است که گاه انسان را به چشم پوشی از برخی خواسته ها و ویژگی های مطلوب وامی دارد؛ و گاه مصالح دیگران باعث شکل گیری ازدواجی می شود که به هیچ وجه دلخواه و موفق نیست.

ص:253


1- . الانوار النعمانیه، ج 1، ص 63.

پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به خاطر اصرار و درخواست برخی پدران، ازدواج با دختران آن ها را می پذیرفت و در برخی موارد، با در نظر گرفتن معانی عمیق انسانی، ازدواج با زنی را بر خود لازم می شمرد. به عنوان نمونه، با این که ابوسفیان بی وقفه در تلاش بود تا علیه آن حضرت جنگی به راه بیندازد و ایشان را بکشد و یارانش را نابود سازد، اما پیامبر صلی الله علیه و آله با ام حبیبه دختر ابوسفیان ازدواج کرد؛ زیرا او در شرایط بدی قرار داشت و نیازمند کسی بود که او را از این بحران نجات دهد. همچنین به خاطر اصرار و فشار عمر بن خطاب بود که با حفصه ازدواج کرد و خود عمر نیز به این موضوع اعتراف داشت و به دخترش می گفت: «می دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را دوست ندارد و اگر من نبودم، تو را طلاق می داد».(1) و به خاطر شرایط ویژه ای که قانون الهی ایجاب می کرد و قرآن نیز بدان اشاره دارد، آن حضرت با زینب دختر جحش ازدواج نمود. و به خاطر اصرار مکرر ابوبکر و خویشانش، مجبور شد با عایشه ازدواج نماید. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

دوم: گاه انسان گمان می کند که فلان شخص، انسان درستی است؛ اما پس از معاشرت، چیزهایی را می بیند که از او انتظار ندارد. البته ما معتقدیم که پیامبر صلی الله علیه و آله همۀ آن حقایق را می دانست، ولی مصلحت اقتضا می کرد که با مردم، بر اساس ظواهر رفتار کند.

سوم: مردم در همة حالات، رفتاری یکسان ندارند و بر اساس راستی و درستی قدم برنمی دارند. چه بسا فردی در یک بازة زمانی، نهایت راستی و درستی را به کار گیرد و پس از مدتی، حالش تغییر کند؛ یا بر عکس.

ص:254


1- . صحیح مسلم، ج 4، ص 188؛ فتح الباری، ج 9، ص 250؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 150؛ صحیح ابن حبان، ج 9، ص 496 و 497؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 2ص528؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 552 و 553؛ المحرر الوجیز، ج 2، ص 84؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 18، ص 190؛ الدر المنثور، ج 6، ص 242.

چهارم: شیعه، عایشه و حفصه را همان گونه که در قرآن آمده است، توصیف می کند و غیر از آنچه که علمای اهل سنت در کتاب های صحیح و مجامع حدیثی روایت کرده اند، چیزی به آن ها نسبت نمی دهد و آن ها را به شرک و کفر و غیره متهم نمی سازد؛ بلکه می گوید که آن ها معصوم نبودند. برای اثبات این سخن نیز به آیات سورة تحریم استدلال می کند که دربارۀ رفتار آنان با رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد؛ اما اهل سنت این ها را تکفیر و سرزنش عایشه و حفصه تلقی می کنند. چگونه است که اهل سنت حق دارند این مطالب را در کتاب های خود روایت کنند، ولی دیگران حق ندارند روایات آن ها را بخوانند و بدان استناد و استدلال نمایند؟ چگونه است که اهل سنت، آیات سورۀ تحریم و غیره را می خوانند، ولی از خواندن و اندیشیدن شیعه دربارۀ این آیات، جلوگیری می کنند؟

بدگویی دربارۀ خلیفه دوم

یکم: رافضیانٍ، راضی به این گونه گفتارهای زشت و سخیف نیستند و بازگو کردن آن ها را بد می شمارند و نسبت به کسانی که به این سخنان دامن می زنند، پرخاش می کنند و آن را نوعی فتنه انگیزی می دانند که نشان از حماقت و سادگی بیش از حد گوینده اش دارد. ما شک نداریم که این ها، بافتة گروه های منحرف ازاسلام است که برخی ساده اندیشان و بی خردان که در پی مطالب عجیب و غریب هستند، آن ها را بی هیچ آگاهی و اندیشه ای، گرد آورده اند.

دوم: در پاسخ به پرسش 25 گفتیم که سخنان بی پایة افراد نادر در یک مذهب را نمی توان به حساب همة اهل آن مذهب گذاشت؛ مگر این که علمای مذهب، آن سخنان را در زمرة عقاید خود بپذیرند و در کتاب های کلامی خود بیاورند و بزرگان مذهبی، عقاید خود را بر اساس آن پایه ریزی کنند.

ص:255

اگر بتوان سخنان مشتی احمق و بی ریشه را پذیرفت، پس باید گفت: همة اهل سنت، در مورد حضرت زهرا صلوات الله علیها بدگویی کرده اند؛ و این سخن یزید را پذیرفته اند که می گوید: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ / خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْیٌ نَزَلْ؛ بنی هاشم با سلطنت بازی کردند. در واقع، نه خبری از سوی خدا آمده بود و نه وحیی نازل شده بود»؛ و عقیدة عمران بن حطان را قبول دارند که ابن ملجم را به خاطر کشتن امام علی صلوات الله علیه ستایش می کند و او را از پرهیزکاران می شمارد و می گوید: «یَا ضَرْبَةً مِنْ تَقِیٍّ مَا أَرَادَ بِهَا/ إلاَّ لِیَبْلُغَ مِنْ ذِی العَرْشِ رِضْوَانا؛ مرحبا به آن ضربة انسان پرهیزکار که جز رسیدن به خشنودی صاحب عرش، چیزی اراده نکرد»؛ و موارد بی شمار دیگر.

سوم: شیعیان از اساس به چنین سخنانی راضی نیستند و بارها گفته اند و همیشه می گویند که اسلام، ما قبل خود را می پوشاند و معیار، رفتار انسان پس از پذیرش اسلام است. پس چرا پرسش گر می خواهد آتش فتنه را شعله ور سازد و از این طریق، احساسات مردم را تحریک نماید؛ به طوری که انگار شیعیان غیر از دشنام و بدگویی به خلفا، هیچ فکر و ذکری ندارند!

چهارم: مشکل اینجا است که این اخبار و روایات را اهل سنت در کتاب های خود نقل کرده اند و سپس عده ای از غفلت زدگان که از مطالب عجیب و غریب خوششان می آید، آن ها را در کتاب های خود آورده اند. جالب این است که برخی، شیعیان را متهم به نقل این گونه مطالب می کنند؛ در حالی که خود اهل سنت، این سخنان عجیب و غریب را به شیعیان یاد داده اند. شماری از همین سخنان عجیب که در کتاب های اهل سنت آمده است، زمینه را برای دشمنان اسلام فراهم می کند تا افرادی همچون سلمان رشدی، در مورد اسلام و پیامبر اکرم بدگویی کنند.

ص:256

پنجم: آوردن خبری شگفت انگیز یا مستهجن در یک کتاب، دلیل بر اعتقاد مؤلف به مضمون آن خبر نمی شود؛ چه رسد به این که بگوییم همة هم کیشان و هم مذهبان او، بدان اعتقاد دارند. چه بسا بسیاری از آنان، نه آن خبر را شنیده باشند و نه آن کتاب و مؤلف را بشناسند.

ششم: شیعیان دربارۀ حفصه، غیر از آنچه که قرآن گفته است و تاریخ نویسان نقل کرده اند، چیزی نمی گویند. مورخان نوشته اند که او با عایشه، بر ضد پیامبر صلی الله علیه و آله هم دست شد و خداوند سورة تحریم را در مورد آنان نازل کرد و فرمود که دیگر زنان مؤمن، برتر از آن دو هستند. علاوه بر این، عایشه با امام علی صلوات الله علیه جنگید و در صدد براندازی حکومت ایشان برآمد و باعث کشته شدن ده ها هزار مسلمان شد. گفته اند که حفصه نیز با این کار عایشه موافق بود و می خواست در این جنگ شرکت کند؛ ولی عبدالله بن عمر از این کار جلوگیری کرد.

همة این موارد، اخباری است که خود اهل سنت روایت کرده اند و بخشی از آن ها در قرآن نیز آمده است. حال گناه شیعیان چیست که آیات قرآن و روایات اهل سنت را بازگو می کنند؟ اگر بازگو کردن آیات قرآن و روایات اهل سنت ممنوع است، پس چرا این ممنوعیت را اعلام نمی کنید و دلایل آن را روشن نمی سازید؟ چرا به علمای خود اعتراض نمی کنید؟ چرا خدا را مورد بازخواست قرار نمی دهید که این مطالب را در قرآن ذکر کرد و تا روز قیامت خوانده می شود و عیوب و نواقص آنان برملا می گردد؟ و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:257

اعتراف مالک اشتر دربارۀ ابوبکر و عمر
پرسش شمارۀ 43 (124)

مالک اشتر که از یاران بزرگ علی رضی الله عنه بود و مورد احترام شیعه است، می گوید: «ای مردم! خداوند تبارک و تعالی، پیامبرش محمد صلی الله علیه و سلم را به عنوان بشارت دهنده و ترساننده در میان شما برانگیخت و کتاب خود را که حلال و حرام و واجبات و مستحبات در آن آمده است، بر او فرستاد و پس از این که پیامبر وظایفش را به انجام رساند، او را نزد خود برد. او ابوبکر را بر مردم گماشت و ابوبکر بر اساس سیره و سنت پیامبر رفتار کرد. ابوبکر نیز عمر را جانشین خود کرد و او نیز به همان روش عمل نمود».(1).

مالک اشتر، آن گونه که شایستۀ ابوبکر و عمر است، آن ها را می ستاید؛ اما شیعیان دربارۀ این تعریف و تمجید، خود را به کوری می زنند و در حسینیه ها و مجالس خود _ که خالی از عیب جویی شیخین نیست _ این حرف ها را بازگو نمی کنند. خدا آن ها را هدایت کند. چرا این گونه رفتار می کنند؟ پس چطور مالک اشتر که از یاران بزرگ علی رضی الله عنه است، ابوبکر و عمر را ستایش می کند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این روایت را نه شیعه نقل کرده است و نه بر آن صحه می گذارد؛ بلکه از روایات غیر شیعی است. وقتی کسی به مطلبی اعتراف ندارند، نمی توان با آن مطلب، علیه او استدلال کرد.

ص:258


1- مالک بن الاشتر، خطبه و آراؤه، ص89؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص396.

دوم: لازم نیست هر سخن درست و نادرستی در مجالس و حسینیه ها ذکر شود؛ مگر این که آیات قرآن و روایات پیامبر و سخنان دوازده جانشین پیامبر باشد که به فرمودة خود آن حضرت، پس از وی آمده اند.

سوم: رافضیان، معتقد به عصمت مالک و مصونیتش از اشتباه نیستند. او نیز همانند دیگر مردم است که گاه نظرشان مخالف شیعه می باشد و گاه موافق.

چهارم: مردم در طول حیات خود، به یک منوال حرکت نمی کنند. چه بسا امروز نظری داشته باشند و فردا نظری دیگر.

پنجم: سخن نقل شده از مالک، موضوعی را در بر دارد که شیعه و سنی آن را نمی پذیرند. متن سؤال، به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهد که «او ابوبکر را بر مردم گماشت». این در حالی است که اهل سنت، خلافت ابوبکر را برآمده از نص و انتخاب پیامبر نمی دانند؛ بلکه معتقدند که او با گزینش اهل سقیفه به خلافت رسید. شیعیان نیز با این که می گویند امامت با نص ثابت می شود؛ اما همگی معتقدند که تنها در مورد امام علی صلوات الله علیه نص وجود دارد و پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر، برای ایشان بیعت گرفت.

ششم: ایراد دیگر در گفتار منسوب به مالک، این است که ادعا می کند عمر به سنت و روش ابوبکر عمل کرد. این سخن، به هیچ وجه درست نیست؛ زیرا عمر در بسیاری از امور، با ابوبکر مخالفت داشت. در این میان، کافی است به ماجرای تقسیم بیت المال اشاره کنیم که ابوبکر به روش پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کرد و عمر از آن روی گرداند و دیوان ها را بر پایة نظامی خاص تنظیم نمود. هنگامی که امام علی صلوات الله علیه خلافت را در دست گرفت و تقسیم بیت المال را به روش پیامبر صلی الله علیه و آله بازگرداند _ که ابوبکر نیز به همان روش عمل می کرد _ عده ای

ص:259

همچون طلحه و زبیر، علیه او قیام کردند و شد آنچه شد. عمر در بسیاری از امور، با ابوبکر مخالفت داشت که تحریم متعه و حذف «حی علی خیر العمل»، از آن جمله بود.

هفتم: بدگویی از شیخین که پرسش گر به آن اشاره می کند، به خاطر اتفاقاتی است که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد؛ از جمله: اقدام ابوبکر و عمر به کتک زدن حضرت زهرا صلوات الله علیها، سقط کردن جنین او، تلاش برای آتش زدن خانه و خانوادۀ او _ یعنی امام علی و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم و خادمشان فضه _ که در آن خانه بودند.

آیا ذکر این حقایق، بدگویی به حساب می آید؟ اگر چنین است، چرا خود اهل سنت در کتاب های رجالی، در مورد عالمان و راویان حدیث بد می گویند و عیوب و نواقص آن ها را ذکر می کنند؟ اگر بگویید که «این برای شناخت حدیث صحیح از ضعیف است و ایرادی ندارد»، پس چه اشکالی دارد ما نیز رفتاری را که ابوبکر و عمر با حضرت زهرا صلوات الله علیها داشتند و بلایی را که توسط خالد بن ولید بر سر مالک بن نویره آوردند و دیگر اموری را که از آن ها سر زد، برای مردم بازگو کنیم تا همه بدانند که این دو، شایستگی خلافت نداشتند؛ همانند فلان عالم و راوی که صلاحیت نقل حدیث ندارند و نمی توان از آن ها دانشی فراگرفت.

البته فحش و ناسزا، هیچ گاه پسندیده و مقبول نیست و خدا و رسول و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم از آن نهی فرموده اند. اگر عده ای نادان اقدام به این کار کنند، باید آن ها را نهی کرد و ارشادشان نمود؛ نه این که کار آن ها را به مذهبشان نسبت داد و جزو عقاید آن ها برشمرد. پیش تر نیز گفتیم که جاهلان غیر شیعه، در مورد امام صادق و حضرت زهرا و دیگر ائمه صلوات الله علیهم بدگویی و فحاشی کرده اند.

ص:260

آیا درست است که این ها را به مذهب اهل سنت نسبت دهیم؟ و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

لعن سرپیچی کنندگان از سپاه اسامه
پرسش شمارۀ 44 (136)

شیعیان حدیثی جعل کرده اند که می گوید: «لعنت خدا بر کسی که از سپاه اسامه سرپیچی کند».(1) هدف آن ها از ساختن این حدیث، لعن عمر بن خطاب است؛ اما دو موضوع را در نظر نگرفته اند:

الف: اگر علی از سپاه اسامه تخلف نکرده باشد، این به معنای اعتراف علی به امامت ابوبکر است؛ زیرا به فرماندهی امیری که ابوبکر نصب کرده بود، تن داد.

ب: اگر علی از سپاه اسامه تخلف کرده باشد، این لعن ساختگی شامل حال او نیز می شود.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ساختگی نبودن حدیث

یکم: سخن پرسش گر که این حدیث را ساختۀ شیعیان معرفی می کند، بسیار ناپخته و بی جا است؛ زیرا این حدیث را شماری از علمای اهل سنت روایت کرده اند. آیا اینان نیز دست به جعل حدیث زده اند؟ برخی از این علما عبارتند از:

1. ابوالفتح محمد بن عبدالکریم بن ابی بکر احمد شهرستانی، در کتاب الملل و النحل، چاپ دار المعرفه، ج 1 ص 23، و در حاشیة کتاب الفصل نوشتة ابن حزم، ج 1، ص20.

2. ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری بصری، در کتاب السقیفه و فدک، ص76 و 77.

3. ابن ابی الحدید معتزلی شافعی، در کتاب شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 52، به نقل از کتاب السقیفه و فدک نوشتة جوهری.

ص:263


1- . ر.ک: المهذب، ابن براج، ج 1، ص 13؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 454؛ وصول الاخیار، عاملی، ص 68.

4. قاضی عضدالدین عبدالرحمن بن احمد ایجی، در کتاب المواقف، چاپ دارالجیل، سال 1417ﻫ.ق، ج 3، ص 650.

5. قاضی علی بن محمد جرجانی، در کتاب شرح المواقف، چاپخانۀ سعادت، مصر، سال 1325 ﻫ.ق، ج 8، ص 376.

6. عبدالرحمن بن عبدالرسول، در کتاب مرآة الاسرار. او نقل کرده است که «هر کس از لشکر اسامه تخلف کند، ملعون است».

7. ابوالحسن آمدی در کتاب ابکار الافکار.

8. ابراهیم بن عبدالله حموی در کتاب تاریخش.

و بسیاری از علمای اهل سنت که این حدیث را کتاب های خود نقل کرده اند.

دوم: از کلام پرسش گر برمی آید که آماده سازی سپاه اسامه، پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و به دستور ابوبکر صورت گرفت. این سخن نادرستی است؛ زیرا آماده سازی سپاه اسامه و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله برای ملحق شدن به آن، پیش از وفات آن حضرت روی داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله اصرار داشت که آن ها زودتر حرکت کنند؛ ولی آنان به این بهانه که می خواهند از سلامتی رسول خدا صلی الله علیه و آله اطمینان حاصل کنند، سستی نمودند و امروز و فردا کردند. این در حالی بود که آن حضرت، بارها و بارها و به مدت چندین روز، به آن ها اصرار می کرد و تأکید داشت که فرمانش را به اجرا درآورند.(1).

درست است که ابوبکر پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، سپاه اسامه را روانه کرد، اما دیگر وقت آن گذشته بود و او این کار را برای حفظ آبروی خود انجام داد. علاوه بر این، معنا نداشت ابوبکر از امام علی(علیه السلام)بخواهد که به

ص:264


1- . ر.ک: المغازی واقدی، ج 3، ص 1117_ 1122.

سپاه اسامه بپیوندد. حتی اگر چنین دستوری هم می داد، اطاعت از دستور ابوبکر برای پیوستن به سپاه اسامه، بر امام علی صلوات الله علیه واجب نبود؛ زیرا نظر امام این بود که ابوبکر، بر جایگاهی تکیه کرده که از آنِ او نیست و حق امر و نهی ندارد. امر و نهی، حق امام علی صلوات الله علیه بود که از طرف خدا و رسولش به امامت منصوب شد و ابوبکر نیز در روز غدیر با او بیعت کرد.

سوم: روانه کردن سپاه اسامه، برای اطاعت از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله صورت گرفت. اسامه را ابوبکر به فرماندهی سپاه منصوب نکرد، بلکه خود رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را انجام داد و اسامه را به فرماندهی همة صحابه _ از جمله ابوبکر و عمر _ برگزید. پس بر آن دو نیز واجب بود که به همراه سپاه حرکت کنند و تحت فرمان اسامه باشند؛ چرا که اوامر و سفارش ها و برنامه ریزی های پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیات و وفاتش نافذ بود. رسیدن ابوبکر به خلافت، نمی تواند عذر موجهی برای مخالفتش با دستور پیامبر صلی الله علیه و آله باشد؛ بلکه این کار، مصادره به مطلوب است.

چهارم: حتی اگر فرض کنیم که حدیث لعن سرپیچی کنندگان از سپاه اسامه درست نباشد، باز هم بدون تردید، سرپیچی از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله، کاری زشت و غیر قابل قبول است و معصیت به شمار می آید و از جمله گناهان کبیره می باشد که فرد را مستحق عقوبت می کند؛ چه رسد به این که حضرت بر گسیل سپاه اصرار ورزد و آن ها به بهانه های مختلف، دستور ایشان را زیر پا گذارند. مسلماً این کار موجب آزار و خشم پیامبر می گردد و چنین کسانی، بهره ای از رحمت و خشنودی خدا ندارند.

پنجم: شکی نیست که امام علی صلوات الله علیه از پیوستن به لشکر اسامه، استثنا شده بود. از حسن بصری دربارۀ امام علی صلوات الله علیه سؤال شد و او گفت: «چه بگویم

ص:265

دربارۀ مردی که چهار ویژگی در او جمع بود: ابلاغ سوره برائت به او سپرده شد؛... و در حالی که امیران بر غیر او فرمان می راندند، هرگز کسی بر او فرمان نراند».(1) از فضائل مشهور و قابل توجه امام علی صلوات الله علیه این است که گفته اند: «هرگز پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را فرماندۀ او قرار نداد و در هر جنگی که خود حضور نداشت، علی علیه السلام را به عنوان فرمانده انتخاب می کرد».(2) با این حال، هیچ گاه ندیده ایم کسی در مورد سپاه اسامه، اعتراض و پرسشی را مطرح سازد [و بگوید که علی علیه السلام در آن سپاه، تحت فرماندهی اسامه قرار داشت].

ششم: پرسش گر تلاش دارد سرپیچی از پیوستن به سپاه اسامه را به عمر اختصاص دهد تا گمان رود که او تنها کسی بود که از این کار، سر باز زد؛ درحالی که ابوبکر نیز جز متخلفان بود و ابوعبیده و عبدالرحمن بن عوف و طلحه و زبیر و اسید بن حضیر نیز از پیوستن به سپاه اسامه، تخلف ورزیدند.(3).

ص:266


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 95 و 96 به نقل از واقدی؛ الملل و النحل شهرستانی، ج 1، ص 44.
2- ر.ک: الثقات، ج 1، ص 242؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 58؛ الوفاء، ص 689؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 461؛ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق انصاری، ص 418؛ دلائل الامامة، ص 261؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 320؛ نوادر المعجزات، ص 144؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 351؛ الطرائف، ص 277؛ بحار الانوار، ج 20، ص 165 به نقل از کازرونی و دیگران، و ج 37، ص 335 و ج 47، ص 127 و ج 49، ص 209؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 7، ص 121؛ النص و الاجتهاد، سید شرف الدین، ص 237 و 338؛ الغدیر، امینی، ج 1، ص 212؛ ابوهریرة، سید شرف الدین، ص 123 و 135؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 151؛ نهج الایمان، ابن جبر، ص 467؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 74؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 555؛ زاد المعاد، ص 71؛ حبیب السیر، ج 1، ص 351؛ السیرة الحلبیه، ج 2، ص 264 تا 265؛ السیرة النبویه، دحلان، ج 1، ص 261.
3- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 52؛ بحار الانوار، ج 30، ص 430؛ الدرجات الرفیعة، ص 442؛ اعلام الوری، ج 1، ص 263؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 355؛ حیاة الامام الحسین علیه السلام، قرشی، ج 1، ص 205.
معضل سرپیچی از سپاه اسامه

چون روشن است که برخی صحابه، از سپاه اسامه سرپیچی کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ها را لعن فرمود، اهل سنت چاره ای ندیدند جز این که با وصله و پینه، ماجرا را درست کنند و سر و ته قصه را هم بیاورند. آن ها برای این کار، به دو روش متوسل شده اند:

ص:261

الف: به طور کل، لعن کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله را انکار کرده اند. حلبی در رد این موضوع نوشته است: «در حدیث، هیچ لعنی وارد نشده است».(1) به پندار آن ها، این حدیث از ساخته های رافضیان است.(2)

ب: مدعی شده اند که همراه نشدن ابوبکر با سپاه اسامه، به این دلیل بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله به او دستور داد برای مردم نماز جماعت بخواند.(3)حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله)که فرمود: «لعنت خدا بر کسی که از سپاه اسامه سرپیچی کند»، هم در منابع اهل سنت آمده است و هم در دیگر منابع روایی.(4) این حدیث را ابوبکر جوهری، از احمد بن اسحاق بن صالح، از احمد بن سیار، از سعید بن کثیر انصاری، از رجال خود، از عبدالله بن عبدالرحمن روایت

ص:262


1- . السیرة الحلبیه، ج 3، ص 208.
2- . ر.ک: دلائل الصدق، ج 3، ق1، ص 4.
3- . السیرة الحلبیه، ج 3، ص 208؛ المسترشد، طبری، ص 116؛ دلائل الصدق، ج 3 ق1، ص 4 به نقل از ابن روزبهان؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 242؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 441؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 4، ص 250؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 37؛ کتاب شافعی، ج 1، ص 99؛ فقه السنة، ج 1، ص 259؛ اختلاف الحدیث، ص 497؛ کتاب المستدرک، شافعی، ص 29 و 160؛ مسند احمد، ج 1، ص 209 و ج 6، ص 249؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 166 و 175؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 389؛ سنن نسائی، ج 2، ص 84؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 2، ص 304 و ج 3، ص 82؛ فتح الباری، ج 1، ص 464 و ج 5، ص 269؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 831؛ المعجم الاوسط، ج 5، ص 180 و ج 6، ص 253؛ سنن دار قطنی،ج 1،ص 382؛شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید معتزلی، ج 10، ص 184 و ج 13، ص 33؛ کنز العمال، ج 8، ص 311؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 215 و 221؛ الثقات،ج 2،ص 131؛ الکامل،ج 6، ص 133؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 443؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 439.
4- . ر.ک: الملل و النحل، چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 23؛ حاشیه الفصل ابن حزم، ج 1، ص 20 و چاپ سال 1410 ﻫ.ق، ج 1، ص 30؛ السقیفة و فدک، جوهری، ص 76 و 77؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 52 به نقل از جوهری؛ المواقف ایجی، چاپ دار الجیل، سال 1417 ﻫ.ق، ج 3، ص 650؛ شرح المواقف قاضی جرجانی، چاپ مطبعه السعادة مصر، سال 1325 ﻫ.ق، ج 8، ص 376؛ المعیار و الموازنة (حاشیه)، ص 210؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی علیه السلام، ابن دمشقی، ج 2 (حاشیه)، ص 172 به نقل از شریف جرجانی در اواخر شرحش بر کتاب المواقف ایجی، چاپ استانبول، ص 619 و چاپ هند، ص 746 و چاپ مصر، ص 376؛ شواهد التنزیل، حسکانی، ج 1 (حاشیه)، ص 338.

کرده است.(1) شهرستانی هم آن را به گونه ای نقل کرده که نشان می دهد این حدیث در زمان وی، رواج داشته و مورد قبول بوده است. حال چگونه می توان ادعا کرد که این مطلب، در هیچ حدیثی نیامده است؟

در مورد نماز خواندن ابوبکر برای مردم نیز باید گفت که او سرخود و بدون دستور و اجازة پیامبر صلی الله علیه و آله، اقدام به این کار کرد؛ به طوری که رسول خدا صلی الله علیه و آله با شدت بیماری، بر امام علی صلوات الله علیه و فضل بن عباس تکیه کرد و به مسجد رفت تا ابوبکر را از این کار بازدارد و خود برای مردم نماز بخواند.(2).

تلاش ناموفق برای بازسازی داستان

برخی از اهل سنت، به استدلالی دست زده اند تا داستان را پردازش کنند و حدیث «لعن سرپیچی کنندگان از سپاه اسامه» را نادرست جلوه دهند. فردی در مقاله اش ادعا کرده است: «سابقه ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله حتی منافقان را که از جنگ ها سر باز می زدند، لعن کرده باشد. آیات قرآن به روشنی بیان می دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آن ها استغفار می کرد».(3)

این در حالی است که خداوند می فرماید: «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ؛(4) اگر هفتاد بار برای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خدا آنان را نمی آمرزد».

در مورد این استدلال باید بگویم:

الف: خداوند متعال دربارۀ کسانی که از شرکت در غزوات سر باز می زدند، با نهایت تندی سخن می گوید و تهدیدهایی را بیان می دارد که بسیار شدیدتر از لعن و نفرین است. پس انکار لعن پیامبر، سودی ندارد و این توجیهات خنک و تلاش های بی ثمر، شما را به خواسته های تان نمی رساند.

می توانید به آیات 45، 49، 81، 83، 90، 93 و 95 سورۀ برائت مراجعه کنید و آیات 20 تا 23 سوره محمد صلی الله علیه و آله را بنگرید و نظر خود را به ما بگویید. آیا این آیات نیز ساخته و پرداختة شیعیان است که وارد قرآن کرده اند؟ پناه بر خدا!

ص:267


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 52؛ السقیفة و فدک، جوهری، ص 76 و 77.
2- . ر.ک: آفة اصحاب الحدیث، ابن جوزی؛ مسند احمد، ج 6، ص 224 و ج 1، ص 231 و 232 و 356؛ المنتظم، ج 4، ص 31؛ دلائل النبوة، ج 7، ص 191؛ الاحسان فی تقریب صحیح ابن حبان، ج 4، ص 568؛ صحیح بخاری، ج 1، ص 165؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 312؛ المصنف، ابن ابی شیبه،چاپ هند، ج 2، ص 329 و ج 14، ص 561.
3- . مقالۀ فردی به نام عبدالرحمن دمشقیة، در «منتدیات کل السلفیین» با آدرس: Http://www.kulalsalafiyeen.com/Yb/showthread.php?t=6449 و وبگاه صید الفوائد، با آدرس: http://www.saaid.net/Doat/dimashqiah/.htp و وبگاه ملتقی اهل الحدیث با آدرس: http://ahlalhdeeth.cc/Yb/shwthread.php?p=1013204
4- . سوره برائت، آیه 80.

ب: در کتاب های صحیح اهل سنت، موارد فراوانی دیده می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله افراد و گروه هایی را لعن فرموده است؛ به طور مثال: در مورد ابوسفیان و دو فرزندنش معاویه و یزید می فرماید: «خداوند، سواره و افسارکش و دنباله رو را لعنت کند».(1) همچنین طبق گفتۀ عایشه، زمانی که مروان در صلب پدر بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله پدر مروان را لعن فرمود».(2)ما یقین داریم که نفرین رسول خدا صلی الله علیه و آله مستجاب می شود. سراغ نداریم که خداوند از هیچ یک از آنان، گذشت کرده باشد و آنان را مورد رحمت قرار دهد و از ایشان راضی شود. رسول خدا صلی الله علیه و آله، قریش و رعل و ذکوان و ابوسفیان و حکم بن ابی العاص را لعن کرد و افراد مسلمان و غیرمسلمان با ویژگی های خاص را مورد لعن قرار داد؛ همانند: زن نوحه گر و شنوندة صدای او و بدعت گذار در مدینه و رباخوار و شراب خوار و خال کوب و خالکوبی شونده و موارد فراوان دیگر.

ج: لعن نکردن غائبان از جنگ، به این معنا نیست که سرپیچی کنندگان از جنگ نیز مورد لعن قرار نگیرند؛ به ویژه اگر این سرپیچی، موجب تباه شدن امر عظیمی

ص:268


1- . ر.ک: تذکرة الخواص، ص 201؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 8، ص 185؛ الغدیر، امینی، ج 10، ص 169؛ بحار الانوار، ج 30، ص 296 و ج 33، ص 208؛ کتاب الاربعین،احوزی، ص 103 و 374؛ ربیع الابرار، زمخشری، ج 4، ص 400؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 465 و 467؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 175؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 112؛ النصائح الکافیة، ابن عقیل، ص 261؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 408؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 113.
2- ر.ک: مستدرک حاکم، ج 4، ص 481؛ فتح الباری، ج 8، ص 443؛ عمدة القاری، ج 19، ص 169؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 3، ص 282؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 172؛ الدر المنثور، ج 6، ص 41؛ فتح القدیر، ج 5، ص 21؛ تفسیر الآلوسی، ج 26، ص 4 و 20؛ ابوهریرة، سید شرف الدین، ص 97؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 34؛ حیاة الحیوان، ج 2، ص 422؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 4، ص 148؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 277؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 2، ص 191 و 192؛ السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 510؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 469.

شود یا فساد و خرابی بزرگی به بار آورد؛ مثلاً موجب فراگیر شدن سرپیچی از اوامر رسول خدا صلی الله علیه و آله گردد و حرکت سپاه را مختل سازد.

روشن است که برای این گونه موارد، معیار و مقیاس واحدی وجود ندارد و هر یک، دارای دلیلی خاص است که نمی توان به دیگر موارد سرایت داد؛ زیرا هر مورد با دیگری تفاوت دارد و چه بسا مصلحت در یکی، چشم پوشی و مدارا باشد و دیگری، برخورد شدید و خشن را طلب کند.

بررسی حدیث در کتاب های شیعه

در مقالۀ مذکور آمده است: «به گمان سید عبدالحسین شرف الدین، این حدیث را شهرستانی به صورت مرسل روایت کرده است. این نشان می دهد که سید در یافتن حدیث از کتاب های خودشان ناتوان بوده است».(1) در پاسخ باید بگویم:

الف: سخن علامه سید عبدالحسین شرف الدین رحمه الله این است که «شهرستانی صدور این حدیث را مسلم می دانسته و به خاطر مشهور بودنش، نیازی به ذکر سند ندیده است». خود آن فرد در مقاله اش به این مطلب اذعان کرده است.

ب: چگونه از سخن سید شرف الدین رحمه الله فهمیده می شود که او از یافتن این حدیث در کتاب های شیعه، ناتوان بوده است؟ همان گونه که این حدیث در کتب اهل سنت موجود است، در کتاب های شیعه نیز وجود دارد. پیش تر چند نمونه از منابع اهل سنت را ذکر کردیم و اکنون برخی از منابع شیعه را در پاورقی می آوریم که به نقل این حدیث پرداخته اند.(2) هر چند بر اساس قاعدۀ الزام _ که

ص:269


1- . به وبگاه های پیشین مراجعه شود.
2- ر.ک: دعائم الاسلام، ج 1، ص 41؛ الدرجات الرفیعة، ص 442؛ المهذب، ابن براج، ج 1، ص 13؛ بحار الانوار، ج 28، ص 132 و 288 و ج 30، ص 431 و 432 و ج 90، ص 124 و ج 27، ص 324؛ الاستغاثة، ص 21؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 343 و 345 و 346 به نقل از منهاج الکرامة و نهج الحق؛ مفتاح الباب الحادی، ص 197؛ حق الیقین، ص 178 و 182؛ منار الهدی، بحرانی، ص 433؛ مجموع الغرائب، کفعمی، ص 288؛ نفس الرحمن، ص 598؛ منهاج الکرامة، ص 109؛ غایة المرام، ج 6، ص 110؛ مجمع الفائدة، ج 3، ص 218؛ الرواشح السماویة، ص 140؛ المسترشد، طبری، ص 112؛ نفحات اللاهوت، ص 113؛ تشیید المطاعن، ج 1، ص 47؛ معالم المدرستین، ج 2، ص 77؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 68؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 141 و 527؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 21؛ نهج السعادة، ج 5، ص 259؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 209؛ النص و الاجتهاد، ص 42؛ المراجعات، سید شرف الدین، ص 374؛ احقاق الحق (الاصل)، ص 218؛ سفینة النجاة، ص 198.

می گوید: آن ها را به چیزی ملزم کنید که خودشان را بر آن ملزم می دانند _ نیازی به منابع شیعی نیست و برای استدلال، همان حدیث نقل شده توسط اهل سنت، کفایت می کند.

تناقض گویی رافضیان

همان فرد در مقاله اش می نویسد:

در کتاب های صحیح اهل سنت آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اللهم إنما أنا بشر فمن لاعنته او ساببته فاجعلها رحمة له؛ خدایا من بشر هستم. اگر کسی را لعن کردم یا به او دشنام دادم، آن لعن و دشنام را برایش رحمت قرار بده».

رافضیان منکر این حدیث هستند و می گویند: «شایسته نیست چنین روایاتی را نقل کنید و پیامبر صلی الله علیه و آله را به دشنام دادن و لعن کردن متهم سازید». اما برای تثبیت مذهبشان _ که مبتنی بر لعن و دشنام صحابه است _ وقتی نیاز به روایتی دارند تا ثابت کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله صحابه را لعن کرده است، به این حدیث تمسک می جویند.(1)

در پاسخ باید بگویم:

یکم: این یک اتهام است که دلیلی جز بدگمانی ندارد و نمی تواند حدیث «لعن متخلفان از سپاه اسامه» را باطل سازد. اگر خود اهل سنت روایاتی نقل کرده اند

ص:270


1- . به وبگاه های پیشین مراجعه شود.

که دست و پاگیرشان می شود، به رافضیان چه ربطی دارد؟ بهتر است مقاله نویس، یا به هم کیشان خود حمله کند که چنین روایاتی را ذکر کرده اند، یا به درستی این روایات اعتراف نماید، یا دلیلی برای بطلان آن ها بیاورد. فحش و ناسزا به دیگران، دردی را دوا نمی کند؛ بلکه نشان می دهد که او از پاسخ مستدل عاجز است و نمی تواند ادب و اخلاق و احکام شرعی را رعایت کند.

شیعیان منکر این نیستند که پیامبر صلی الله علیه و آله کسانی را لعن کرده است؛ بلکه منکر این هستند که پیامبر، کسی را که سزاوار لعن نبوده، لعن کرده باشد و لعن ایشان، مایۀ بخشایش و ستایش فرد گردد.

دوم: رافضیان نمی خواهند دشنام به صحابه را توجیه کنند. آن ها معتقدند که دشنام به صحابه، کاری ناپسند و مجرمانه است و دین اجازة چنین کاری را نمی دهد. نه پیامبر صلی الله علیه و آله دشنام می داد و بدگویی می کرد، و نه امامان اجازۀ چنین کاری را می دادند. نهایت چیزی که شیعیان معتقدند، این است که برخی از صحابه، با این که در روز غدیر با امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بیعت کرده بودند، به خطا رفتند و ایشان را از خلافت بازداشتند. همچنین در مورد بانوی دو جهان، مرتکب خطای بزرگی شدند و او را کتک زدند و به او اهانت کردند و جنین او را سقط نمودند.

مشکل اساسی این است که شما اهل سنت، بررسی خطای صحابه را دشنام و بدگویی و جنایت در مورد آن ها جلوه می دهید؛ چرا که نمی توانید در برابر این خطاها، توجیهی مناسب و پاسخی قانع کننده بیاورید. به طور حتم اگر شیعیان در این باره سکوت کنند و خطای صحابه را یادآور نشوند، دیگر شما مشکلی با آن ها نخواهید داشت. اما رخدادهای گذشته ثابت می کند که هیچ راهی برای ساکت کردن شیعیان وجود ندارد؛ مگر این که شما با دلایل محکم و قاطع به

ص:271

آن ها ثابت کنید که چنین اعمالی صورت نگرفته است. البته هرگز نمی توانید ثابت کنید!

سوم: حدیث «فمن لاعنته او ساببته فاجعلها رحمة له» قابل قبول نیست. ما به چند دلیل حتم داریم که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین کاری نکرده است:

1. خود شما روایت کرده اید که پیامبر صلی الله علیه و آله اهل دشنام و بدگویی و فحش و ناسزا نبود.

2. «مساببة» و «ملاعنة» که در متن حدیث آمده، از باب مفاعله هستند و برای تحقق، نیاز به دو طرف دارند. در متونی که در دست داریم، هیچ گاه ندیده ایم آن حضرت و فرد دیگر، در برابر هم بایستند و به یکدیگر ناسزا بگویند.

3. به هیچ وجه نمی توان پذیرفت که پیامبر صلی الله علیه و آله کسی را لعن کند و لعنش موجب رحمت برای آن ملعون گردد. اگر چنین چیزی صحت داشت، باعث می شد که مردم جرأت پیدا کنند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را آزار دهند و مورد لعن ایشان قرار گیرند. در این صورت، لعن آن ها کاری سفیهانه و نامعقول می شد و نتیجۀ عکس می داد.

حدیث سپاه اسامه

مقاله نویس، حدیث سپاه اسامه را به گونه ای پیش می برد که خواننده گمان کند مردم شتاب داشتند فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله را اجرا نمایند، اما پیش از انجام دستور، آن حضرت از دنیا رفت؛ یعنی سرپیچی مردم از پیوستن به سپاه اسامه، پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله صورت گرفت.(1).

ص:272


1- به وبگاه های پیشین مراجعه شود.

این یک فریب آشکار است. رسول خدا صلی الله علیه و آله سپاه اسامه را آماده کرد و پرچم جنگ را به آن ها سپرد و در روز بیست و ششم یا بیست و هشتم صفر، دستور حرکت داد؛ اما سپاه به مدت پانزده روز درنگ کرد تا پیامبر(صلی الله علیه و آله)در دوازدهم ربیع الاول وفات یافت.(1) از بررسی سخنان واقدی و دیگران به دست می آید که در این مدت، رسول خدا صلی الله علیه و آله به طور پیوسته از سپاه اسامه می خواست حرکت کنند.

پیامبر(صلی الله علیه وآله)صحابه را لعن نکرد

مقاله نویس برای اثبات نادرستی حدیث «لعن سرپیچی کنندگان از سپاه اسامه»، استدلال می کند: «چگونه می توان پذیرفت که پیامبر، اصحاب خاص خود، یعنی ابوبکر و عمر را که برجسته ترین و بزرگ ترین افراد در میان مهاجران بودند، لعن کرده باشد؟ چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله می تواند مهاجران و انصار را که مورد ستایش قرآن قرار گرفته اند، نفرین کند؟ آیا خداوند آن ها را تحسین می کند و پیامبرش لعن می نماید؟».(2) در پاسخ باید بگویم:

یکم: آیاتی که اهل سنت برای عدالت صحابه به آن ها استدلال می کنند و ستایش صحابه می دانند، هیچ دلالتی بر عدالت آن ها ندارد؛ زیرا ستایش یاد شده، مشروط به عدم تغییر و دگرگونی و همچنین عمل صالح و ایمان پایدار است. اطلاع از ایمان راستین یک فرد، برای مردم ممکن نیست و تنها خدا از آن آگاهی دارد؛ اما عمل صالح را مردم می بینند و اگر کسی به ظاهر اهل صلاح باشد، آیات قرآن را بر او تطبیق می دهند و اگر صالح نباشد، می فهمند که آیات، شامل او نمی شود.

ص:273


1- . ر.ک: المغازی، واقدی، ص 1117 تا 1120؛ المراجعات، ص 366؛ النص و الاجتهاد، ص 32.
2- . به وبگاه های پیشین مراجعه شود.

دوم: اگر یکی از صحابه مثل طلیحه بن خویلد مرتد گردد، آیا باز هم آیات ستایش صحابه، شامل حالش می شود؟ اگر یکی از صحابه مانند حکم بن ابی العاص، پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار دهد و او را مسخره کند و حضرت او را از خود براند و تبعید نماید، آیا باز هم آیات ستایش صحابه، شامل حالش می شود؟ آیا آیات ستایش، شامل منافقان اهل مدینه نیز می گردد؟ همانان که خداوند دربارۀ آن ها خبر داد: «آنان با نفاق خو گرفته اند و پیامبر از آن ها اطلاع ندارد». چگونه باید این افراد را از مؤمنان با اخلاص بازشناخت؟

سوم: لعن صادر شده از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله، معلق بر فعل صحابه است و آنان در صورت سرپیچی از سپاه اسامه، مشمول این لعن می شوند. این سرپیچی، نافرمانی در برابر دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد و همانند رباخواری و خالکوبی و دزدی و دشنام به پدر و مادر است که مرتکبین آن ها را خدا لعن فرموده است. پس هر کس _ زن یا مرد یا صحابی _ این کارها را انجام دهد، مشمول این لعن می شود. تخلف کنندگان از سپاه اسامه نیز حتی اگر جزو صحابه باشند، مشمول لعن می شوند. اگر کسی بگوید که این لعن ها شامل صحابه نمی شود، باید دلیلی صریح برای این استثناء و عدم شمول بیاورد. و اگر بگوید که شامل آن ها نیز می شود، باید پاسخ دهد که چگونه صحابه ای که مورد ستایش قرآن بودند، مورد لعن پیامبر قرار گرفتند؟

سرزنش شهرستانی

مقاله نویس برای این که حدیث را از اعتبار ساقط کند، شهرستانی را مورد نکوهش قرار می دهد و می نویسد:

ص:274

شهرستانی این روایت را بدون سند ذکر کرده است. او اصلاً حدیث شناس نیست و خود اعتراف دارد که به خاطر پرداختن به علم جدل و فلسفه، حیران و سرگردان شده است. او در صفحۀ سوم کتاب نهایة الاقدام، به این دو بیت استشهاد می کند:

«لقد طفت فی تلک المعاهد

کلها و سیرت طرفی بین تلک المعالم

فلم أر إلا واض_عا ک_ف حائر

علی ذهن أو قارعاً سن نادم

من در همة آن مدارس گشتم و به این علوم نظر کردم. تنها کسانی را دیدم که از سرگردانی، دست به چانه داشتند و دندان ندامت می ساییدند».

در نزد اهل حدیث، شاهد آوردن از کسانی همچون شهرستانی، خنده دار است؛ به ویژه آن که سید شرف الدین دروغ پرداز، ادعا می کند که این حدیث، از مسلمات می باشد. این بزرگ ترین دروغ و نیرنگی است که از این حسین پرست ملقب به موسوی صادر شده است. بیشتر علما معتقدند که این احادیث مرسل، مدرکی محکمه پسند نیستند و با آن ها نمی توان در برابر روایات ثابت و قطعی ایستاد».(1)

پاسخ ما به مقاله نویس این است که:

یکم: مرسل بودن یک حدیث، دلیل بر دروغ بودن آن نیست. اگر این قاعده درست باشد، باید علما همة احادیث مرسل را رد کنند و از کتب خود حذف نمایند؛ چرا که طبق این قاعده، همة آن ها دروغ و ساختگی به شمار می روند. با این حال، پس چرا علمای اهل سنت، این دروغ ها را حفظ می کنند و به تدوین درمی آورند و دست به دست می گردانند و در اختیار مردم قرار می دهند؟

ص:275


1- . به وبگاه های پیشین مراجعه شود.

دوم: شیوۀ نقل شهرستانی، بیان گر آن است که این حدیث در نزد او و دیگران، ثابت و قطعی بوده است. او از دوران بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله و اختلاف های پیش آمده در میان صحابه سخن می گوید. نخستین اختلاف را مربوط به زمانی می داند که پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر بیماری بود و خواست چیزی بنویسد. عمر گفت: «درد بر این مرد غالب شده است». شهرستانی در ادامه می نویسد:

دومین اختلاف در دوران بیماری آن حضرت، به این شکل صورت گرفت که ایشان فرمود: «سپاه اسامه را آماده کنید. لعنت خدا بر کسی که از آن تخلف کند». در حالی که اسامه از مدینه خارج شده بود، عده ای گفتند: «اطاعت از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله بر ما واجب است». و عده ای گفتند: «بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله شدت یافته است و قلب ما طاقت ندارد که با این حال از او جدا شویم. می مانیم تا ببینیم کار او به کجا می کشد».

من به این خاطر این دو نزاع را ذکر کردم که مخالفان (یعنی شیعه) این دو را از اختلاف های تأثیرگذار در امر دین می دانند؛ در حالی که این گونه نیست».(1).

روشن است که شهرستانی در صدد نقل این روایت _ به عنوان یک روایت _ نبوده است تا از او سند بخواهیم؛ بلکه او حادثه ای را نقل کرده که بین مردم، متداول و مورد پذیرش بوده است. او می خواسته از این طریق، به تفسیر ماجرا بپردازد و نتایج و آثار آن را مورد بررسی قرار دهد و روشن سازد که این حادثه، دومین اختلافی بوده که در دوران بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله پیش آمده و امت اسلامی را تحت تأثیر قرار داده است. از گزارش شهرستانی به دست می آید که

ص:276


1- ر.ک: الملل والنحل، چاپ دارالمعرفة، ج 1، ص 23 و چاپ سال 1368، ج 1، ص 14.

وقوع این اختلافات، بین مردم مسلّم و معروف بوده و او می خواسته تأثیر آن بر عقاید مردم و تقسیمات به وجود آمده در گذر زمان را بررسی کند.

سوم: شعری که نویسندة مقاله برای نشان دادن ضعف و سرگردانی شهرستانی آورده است، به دو دلیل نمی تواند خواستة او را برآورده سازد:

1. شهرستانی این شعر را به عنوان شاهدی برای سرگردانی خود در علم حدیث نمی آورد؛ بلکه دربارۀ مسائل مربوط به فلسفه و کلام سخن می گوید که موضوع کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام است.

2. هدف او از آوردن شعر مذکور، این است که بگوید: «کسانی به این علوم پرداختند که توان این کار را نداشتند و سرگردان شدند». گویا می خواهد با این شعر، عکس این موضوع را برای خودش ثابت کند و بگوید: «من توانایی بررسی موضوعات مطرح شده در کتاب نهایة الاقدام فی علم الکلام را دارم».

چهارم: اثبات یک رخداد و اتفاق، همیشه به صحیح بودن سند روایتش بستگی ندارد. گاه ممکن است رخدادی به خاطر وجود قرائن لازم، به اثبات برسد یا دست کم در مورد آن، گمانی به دست آید؛ مثلاً کسی که با فاش شدن آن رخداد در تنگا قرار می گیرد و در صدد پنهان کردن آن برمی آید یا خود را به ندانستن می زند، خودش آن را نقل کند یا هوادارانش آن را در کتاب ها و مجامع روایی بازگو نمایند. آیا به کسی که خودش به آن رخداد اعتراف می کند، باید بگوییم: سخن تو را نمی پذیریم و روایات شما را قبول نداریم و آن ها را در استدلال بر ضد شما، به کار نمی بندیم؟

اگر شمر بن ذی الجوشن به ما خبر بدهد که با پلیدی و سنگ دلی امام حسین صلوات الله علیه را به شهادت رساند، باید بگوییم که ما به خبر تو اعتماد نداریم؟ اگریزید به ما بگوید که خودش دستور کشتن امام حسین صلوات الله علیه را صادر کرد،

ص:277

آیا به خاطر این که فرد قابل اعتمادی نبود و دروغ گو و شراب خوار بود و کعبه را ویران کرد و در واقعۀ حره، مدینه را برای سپاهیانش حلال نمود، باید روایت او را رد کنیم و سخنش را نپذیریم؟

آیا ماجرای کشته شدن نُه تبعۀ ترکیه در ناوگان آزادی که به دست اسرائیلی ها صورت گرفت، با سند صحیح و بر اساس ضوابط جرح و تعدیل به دست ما رسیده است؟ آیا همة حوادث بزرگ تاریخی، با سند صحیح نقل شده است؟ اگر بسیاری از رخدادهای تاریخی، سند مورد نظر شما را نداشته باشند، آن ها را دروغ و ساختگی می دانید؟

پنجم: نویسندة مقاله ادعا می کند که این روایات مرسل، با امور ثابت و قطعی تعارض دارد. گویا می خواهد بگوید که این روایات، با آیات ستایش صحابه در تعارض است. این در حالی است که ستایش قرآن از صحابه، بدون قید و شرط نیست؛ بلکه دو شرط اساسی دارد:

1. «ایمان راستین» که جز خدا، کسی از حقیقی بودن آن خبر ندارد. خداوند می فرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛(1) برخی از اعراب پیرامون شما، منافق هستند و گروهی از اهل مدینه، با نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمی شناسی. ما آن ها را می شناسیم». آیا خداوند متعال، این منافقان را که در بین صحابه بودند، مورد ستایش قرار داده است؟

2. «عمل صالح» که باید با قرآن تطبیق دهیم و ببینیم خداوند چه کسانی را مورد ستایش قرار داده است. هر کس عمل صالح انجام دهد، می فهمیم ستایش

ص:278


1- . سوره برائت، آیه 101.

الهی شامل او می شود؛ و هر کس مرتکب کاری ناپسند شد، می فهمیم مشمول ستایش نمی گردد. آیة پایانی سورة فتح، روشن گر همین موضوع است:

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ؛(1) محمد، پیامبر خدا است. کسانی که با او هستند، نسبت به کافران، سرسخت و با خودشان مهربانند. آن ها را در رکوع و سجود می بینی که بخشش و خشنودی خدا را طلب می کنند. از اثر سجود، نشانۀ آن ها در چهره هایشان [آشکار] است. این، توصیف آنان در تورات می باشد. و توصیفشان در انجیل، این است که همانند نهالی که جوانه اش را برآورد و آن را نیرومند سازد و ستبر گردد و بر ساقه هایش بایستد و کشاورزان را شاد و شگفت زده سازد تا از [دیدن] ایشان، کافران را به خشم آورد».

در ادامه می فرماید: «وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِیمًا؛(2) خداوند به کسانی از ایشان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است». این بخش از آیه، نشان می دهد که ستایش مذکور دربارۀ همراهان رسول خدا، شامل همة آن ها نمی شود؛ بلکه به برخی از آنان اختصاص می یابد که ویژگی خاصی دارند. این ویژگی، قابل مشاهده در همۀ آنان نیست.

آیه ای که دربارۀ رضایت خدا از شرکت کنندگان در بیعت شجره نازل شده است، تنها به کسانی اختصاص دارد که دارای صفت ایمان باشند و به عهدی که

ص:279


1- . سوره فتح، آیه 29.
2- . سوره فتح، آیه 29.

با خدا بسته اند، وفادار بمانند و پیمان شکنی نکنند: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللهَ یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا؛(1) کسانی که با تو بیعت می کنند، در واقع با خدا بیعت کرده اند. دست خدا بر فراز دست ایشان است. پس هر که پیمان شکند، به زیان خود پیمان شکسته است. هر کس به پیمانی که با خدا بسته است، وفا کند، خدا به زودی به او پاداشی بزرگ می بخشد». پس از بیان شرایط و سرزنش عهدشکنان می فرماید: «لَقَدْ رَضِی اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ؛(2) خدا از مؤمنانی که در زیر درخت با تو بیعت کردند، خشنود شد».

ششم: نگارندة مقاله اذعان می کند که شافعی، احادیث مرسل را در شرایط خاص پذیرفته است. پس چه معنا دارد که اگر کسی غیر از اهل سنت این کار را بکند، دنیا را بر سرش خراب می کنید؟

هفتم: نویسندۀ مقاله گمان می کند که شهرستانی، چیزی از علم حدیث نمی داند و عمر خود را در منطق و فلسفه تلف کرده است. این سخن، نیاز به اثبات دارد. نه او با شهرستانی زندگی کرده و نه پیامبر و فرشته ای جزئیات زندگی شهرستانی را به او خبر داده است که با قاطعیت می گوید: عمر او صرف فلان علم شد.

خود اهل سنت دربارۀ شهرستانی گفته اند: «او پیشوایی برجسته و فقیهی متکلم بود. نزد احمد خوافی و ابونصر قشیری و دیگران، فقه آموخت و صاحب نظر شد. کلام را نزد ابوالقاسم انصاری فراگرفت و یگانة دوران گردید. کتاب هایی نوشته است که از جمله می توان به نهایة الاقدام علی علم الکلام، الملل و النحل، المناهج و البینات،تلخیص الاقسام لمذاهب الانام، و کتاب المضارعة اشاره کرد. او محفوظات زیادی

ص:280


1- . سوره فتح، آیه 10
2- . سوره فتح، آیه 18.

داشت و خوش بیان بود و مردم را موعظه می کرد. در سال 510 ﻫ.ق وارد بغداد شد و سه سال در آنجا اقامت گزید و نزد عامۀ مردم، مقبولیت فراوان یافت. در نیشابور، از علی بن احمد المدینی حدیث شنید و حافظ ابوسعد عبدالکریم سمعانی، احادیث او را کتابت کرد و نام او را در کتاب الذیل آورد».(1).

رافضی بودن جوهری

نویسندۀ مقاله ادعا می کند:

هر گاه رافضیان حدیث دلخواه خود را در هیچ یک از منابع اهل سنت نیابند، به ناچار می گویند: «جوهری این حدیث را در کتاب السقیفه آورده است». در حالی که جوهری رافضی است و هم کیشانش او را به درستی نمی شناسند. پس نمی توانند حرف های او را علیه ما به کار گیرند.

او سندی را به هم می بافد و افراد ناشناخته را در آن ردیف می کند و می گوید:

جوهری برای شیعیان ناشناخته است. باید یادآور شوم که بسیاری از سناریوها و دروغ های ساختگی و مناظره ها و گفت وگوهای طولانی بین فاطمه و ابوبکر دربارۀ فدک، از سلسله دروغ های همین جوهری است که آن ها را ساخته و در کتاب السقیفه آورده است.

خدا را سپاس که به ما توان داد تا مجهول بودن و بی اعتباری او را از جانب خود شیعیان به اثبات برسانیم. ناگفته نماند که سلسله سند جوهری نیز ضعیف است و دارای افراد ناشناخته ای است. جوهری می گوید: «احمد بن اسحاق بن صالح، از احمد بن یسار، از سعید بن کثیر انصاری، از رجال خود، از عبدالله بن عبدالرحمن برای ما نقل کرد».

ص:281


1- ر.ک: وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 4، ص 273؛ مقدمۀ کتاب الملل و النحل شهرستانی، نوشته شیخ احمد فهمی محمد،ج 1،ص (ل).

البانی دربارۀ احمد بن اسحاق بن صالح نوشته است: «اثری از او نیافتم». منظور از «رجال» که در این سند آمده است، چه کسانی هستند؟ نمی دانیم. شاید عبدالله بن سبأ نیز جزو آن ها باشد.(1)

یکم: پیش از این گفتیم که ضعف سند روایت، به معنای دروغ بودن محتوای آن نیست. چه بسیار روایاتی که سند ضعیفی دارند و مضمون آن ها صحیح است. پس نمی توان با قاطعیت گفت که محتوا و مضمون آن ها، دروغ و ساختگی است.

دوم: اگر بپذیریم که جوهری در کتاب السقیفه، روایات ساختگی آورده است، مقاله نویس از کجا می داند که آن روایات، ساخته و پرداختة خود جوهری است؟ شاید فردی دیگر این کار را انجام داده و جوهری با حسن نیت و بدون غرض، از او روایت کرده است. این گونه حرف زدن و عنان سخن را رها کردن، نشان دهندة بی قید و بند بودن فرد به موازین دینی و شرعی است.

سوم: نویسندۀ مقاله اعتراف می کند که جوهری، فردی ناشناخته است. پس چطور در مورد یک فرد ناشناخته، داوری می کند و او را دورغ گو و جاعل معرفی می نماید؟ شاید او جزو راست گوترین افراد باشد.

چهارم: نویسنده در آغاز سخن ادعا می کند: «سندی که جوهری برای حدیث لعن الله من تخلّف عن جیش اسامة آورده، همة افرادش مجهول است». سپس حرف خود را تغییر می دهد و می گوید: «برخی از افراد آن مجهولند». در پایان، تنها به دو مورد بسنده می کند: 1. «احمد بن اسحاق بن صالح» که به پندار البانی، اثری ازاو وجود ندارد؛ 2. «رجال» که به نقل از سعید بن کثیر انصاری می گوید: «رجال چه کسانی هستند؟». سپس می نویسد: «عبدالله بن عبدالرحمن، همان عبدالرحمن بن ابی عمره انصاری است که فردی ناشناخته است».

ص:282


1- . به وبگاه های پیشین مراجعه شود.

پنجم: فردی که البانی او را نیافته یا نخواسته بیابد، همان ابوبکر وزان، یعنی احمد بن اسحاق بن صالح بن عطاء بغدادی است که در سال 281 ﻫ.ق از دنیا رفت. دارقطنی می نویسد: «او بسیار راستگو بود و عیب و ایرادی نداشت. در بغداد و سامرا به حدیث اشتغال داشت. روز شنبه، اول محرم از دنیا رفت».

ششم: چرا نویسندۀ مقاله، این قدر به پر و پای جوهری می پیچد و اصرار دارد که او را دروغ گو و حدیث ساز معرفی کند؟ چرا شهرستانی را این گونه متهم نمی سازد؟ آیا به این دلیل که می انگارد جوهری شیعه است و شهرستانی از اهل سنت می باشد؟ یا دلیل دیگری دارد؟

هفتم: سخن مقاله نویس که می گوید: «جوهری رافضی است»، هیچ اعتباری ندارد؛ چون ابن ابی الحدید معتزلی که خود سنی است، تصریح می کند که جوهری از محدثان اهل سنت بود. سنی بودن ابن ابی الحدید، کاملاً روشن است؛ چرا که او معتزلی است و معتزله، از اهل سنت هستند. البته معتزلی های بغداد، امام علی صلوات الله علیه را برتر از همۀ صحابه می دانند؛ ولی به خلافت ابوبکر و عمر و عثمان نیز اقرار دارند. ابن ابی الحدید به این عقیده تصریح می کند و می گوید:

«وخیر خلق الله بعد المصطفی

أعظ_مهم ی_وم الفخ_ار شرفا

الس_ی_د الم_ع_ظ_م ال_وص_ی

بع_ل البت_ول المرت_ضی علی

و اب_ن_اه ث_م حم_زة و جعفر

ث_م عتی_ق بع_دهم لا ین_کر

المخلص الص_دیق ث_م عم_ر

فاروق دین الله ذاک القسور

و بع_ده عثم_ان ذوالن_ورین

هذا ه_و الح_ق بغ_یر می_ن»(1).

ص:283


1- . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 11، ص 120؛ قاموس الرجال، تستری، ج 11، ص 573.

ابن ابی الحدید معتزلی سنی، به وثاقت و ورع و سنی بودن جوهری گواهی می دهد. به طور قطع، او جوهری را بهتر از کسانی می شناسند که او را مجهول و ناشناس می دانند. ابن ابی الحدید دربارۀ جوهری می نویسد: «او عالم و محدث و ادیب و مورد وثوق و اهل ورع است. محدثان او را ستوده اند و نوشته هایش را نقل کرده اند».(1) «او از رجال حدیث است و امانت دار و مورد اعتماد می باشد».(2).

علامه تستری می گوید: «در سنی بودن جوهری شکی نیست. کتاب او گواه این مطلب است».(3) ابو احمد عسکری که شاگرد جوهری بوده، دربارۀ او می گوید: «او در ضبط مطالب، دقت داشت و علمش صحیح بود».(4)

دلیل دیگر بر سنی بودن او، مشایخی است که جوهری در کتاب السقیفه و فدک از آن ها روایت کرده است. با بررسی معلوم می شود که هیچ یک از این مشایخ، به عنوان شیعه شناخته نمی شوند و همگی از اهل سنت هستند. آن ها عبارتند از: عمرو بن شبه، مغیره بن محمد المهلبی، حباب بن یزید، احمد بن اسحاق بن صالح، ابن عفیر، سعید بن کثیر، یعقوب بن شیبه، احمد بن عبدالجبار عطاردی، احمد بن محمد بن یزید، عثمان بن محمد بن یزید، عثمان بن عمران فجیعی، محمد بن عبدالملک ابوجعفر واسطی، علی بن سلیمان ابوالحسن نوفلی، عبدالرحمن بن محمد ابوسعید، علی بن جریر طائی، ابوبکر باهلی، مؤمل بن جعفر، حسن بن ربیع، محمد بن زکریا غلابی، احمد بن منصور رمادی.

ص:284


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 210؛ بحار الانوار، ج 29، ص 215؛ اللمعة البیضاء، ص 317؛ الکنی و الالقاب، ج 2، ص 163؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 165.
2- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2ص60 و ج 16، ص 210؛ بحار الانوار، ج 28، ص 317؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 320؛ مقدمه السقیفه و فدک، جوهری، تحقیق محمد هادی امینی، ص 28.
3- . قاموس الرجال، تستری، ج 1، ص 490 و ج 12، ص 20.
4- . ر.ک: مقدمه السقیفه و فدک جوهری، تحقیق محمد هادی امینی، ص 25 به نقل از شرح ما یقع فیه التصحیف و التحریف، عسکری، ص 457.

علمای اهل سنت که از جوهری نقل کرده اند، عبارتند از: ابوالفرج اصفهانی، ابوالقاسم طبرانی در المعجم الصغیر، ابو احمد عسکری، ابو عبدالله محمد بن عمران مرزبانی و دیگران.

هشتم: سعید بن کثیر انصاری، از این افراد روایت می کند: بسطام بن حریث مکی، رشدین بن سعد، سلیمان بن بلال (م س)، سهل بن حریز مصری مولی مغیره بن ابی لیث بن حمید بن عبدالرحمن بن عوف زهری، شداد بن عبدالرحمن بن یعلی بن شداد بن اوس انصاری، ضمره بن ربیعه، عبدالله بن لهیعه، عبدالله بن وهب (خ م)، عبدالحمید بن کعب بن علقمه تنوخی، فضل بن مختار بصری، قاسم بن عبدالله بن عمر عمری، کهمس بن منهال بصری، لیث بن سعد (خ قد س)، مالک بن انس، مغیره بن حسن بن راشد هاشمی، منذر بن عبدالله خزامی پدر ابراهیم بن منذر، مؤمل بن عبدالرحمن ثقفی، نافع بن یزید مصری، یحیی بن ایوب غافقی (بخ سی)، یحیی بن راشد براء، یحیی بن فلیح، یعقوب بن حسن ثقفی و یعقوب بن عبدالرحمن اسکندرانی (خ).

کسانی که از سعید بن کثیر انصاری روایت کرده اند، عبارتند از: بخاری، ابراهیم بن حسین بن دیزیل همدانی، احمد بن حماد بن زغبه، احمد بن داود مکی، احمد بن عاصم بلخی (بخ)، احمد بن محمد بن حجاج بن رشدین بن سعد،احمد بن یحیی بن وزیر بن سلیمان مصری (س)، پسرش اسد بن سعید بن کثیر بن عفیر، اسماعیل بن عبدالله عبدی سمویه، بکار بن قتیبه بکراوی قاضی، جعفر بن مسافر تنیسی، حسین بن عبدالغفار ازدی، حسین بن محمد بادی، حمزه بن نصیر عسال مصری، ابو زنباع روح بن فرج قطان، عبدالله بن حماد آملی، عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکم (سی)، عبدالعزیز بن عمران بن مقلاص، پسرش عبیدالله بن سعید بن عفیر، عثمان بن خرزاد انطاکی، علی بن عبدالرحمن

ص:285

بن مغیره، علی بن عمرو بن خالد حرانی، علی بن معبد بن نوح، محمد بن اسحاق صاغانی (م)، محمد بن عبدالله بن عبدالرحیم بن برقی، محمد بن عبدالرحیم بن ثمیر صدفی مصری، محمد بن عمرو بن خالد حرانی، محمد بن مسکین یمامی، ابوالاحوص محمد بن هیثم بن حماد قاضی عکبرا، محمد بن وزیر مصری (قد)، محمد بن یحیی ذهلی، یحیی بن عثمان بن صالح سهمی، یعقوب بن سفیان فارسی و یونس بن عبدالاعلی صدفی.

ابوحاتم دربارۀ سعید بن کثیر می گوید: «او راست گو بود؛ اما مطالب را نمی نوشت و از نوشتۀ دیگران مطلب نقل می کرد». ابواحمد بن عدی می گوید: «از ابن حماد شنیدم که به نقل از سعدی می گفت: سعید بن عفیر، رگه ای از بدعت داشت و مطالبی را از خود می افزود و قابل اعتماد نبود». ابواحمد می گوید: «سخن سعدی بی معنا است. در مورد سعید بن کثیر بن عفیر، نه چیزی شنیده ام و نه کسی برایم مطلبی نقل کرده است. او در نزد مردم، راستگو و مورد اعتماد بود. بسیاری از پیشوایان دینی، از او حدیث نقل کرده اند».(1).

نهم: عبدالله بن عبدالرحمن بن ابی عمره انصاری مازنی که مقاله نویس او را مجهول و ناشناخته می داند، هم از جدش ابوعمره روایت می کند؛ هم از عمویش که از ابوهریره روایت کرده است؛ و هم از پدرش. مسعودی این گونه از او نقل می کند: «از پدرم شنیدم که این را می گفت».(2) عبدالکریم جزریانی و معقل بن عبیدالله نیز از او روایت کرده اند.(3).

ص:286


1- . تهذیب الکمال، ج 11، ص 37 تا 39؛. و ر.ک: تهذیب التهذیب، ج 4، ص 74؛ الکامل، ابن عدی، ج 3، ص 411.
2- . الجرح و التعدیل، رازی، ج 5، ص 96.
3- . الثقات، ابن حبان، ج 7، ص45؛ الانساب، سمعانی، ج 5، ص 166.

افزون بر مطالبی که گذشت، ما متوجه نشدیم که چرا مقاله نویس می گوید: «مقصود از عبدالله بن عبدالرحمن، همان ابن ابی عمره است». این در حالی است که نزدیک به بیست نفر به این نام وجود دارد که علمای رجال، آن ها را نام برده اند و به درستی و اعتبار آن ها تصریح کرده اند و دربارۀ آن ها مطلب نوشته اند. چرا نباید مقصود از این فرد، یکی از آن بیست نفر باشد؟(1) و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:287


1- . ر.ک: تهذیب التهذیب و تهذیب الکمال و کتاب های دیگر.

فصل دوم: ابوبکر

تنها پیام رسان پیامبر(صلی الله علیه وآله)
پرسش شمارۀ 45 (160)

رسول خدا صلی الله علیه و سلم علوم دینی را به بسیاری از بلاد اسلامی ابلاغ کرد؛ اما نه از طریق علی رضی الله عنه. بیشتر کسانی که این علوم را از پیامبر صلی الله علیه و سلم دریافت کردند و به دیگران رساندند، جزو اهل بیت پیامبر نبودند. به عنوان نمونه: رسول خدا صلی الله علیه و سلم اسعد بن زراره را به مدینه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند و قرآن را به انصار بیاموزد و دین را به آن ها بفهماند. به همین منظور، علاء بن حضرمی را به بحرین، معاذ و ابوموسی را به یمن، و عتاب بن اسید را به مکه گسیل داشت. پس چرا شیعیان ادعا می کنند که جز علی یا فردی از اهل بیت، نمی تواند چیزی از جانب پیامبر صلی الله علیه و سلم ابلاغ کند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:288

یکم: تبلیغ و تعلیم احکام شرعی، بر هر مسلمانی واجب است. ممکن است رسول خدا صلی الله علیه و آله برخی از مردم را برای این امر، به کار گرفته باشد و اصحاب خود را برای ابلاغ قوانین و دستورها و برنامه ها، به شهرهای مختلف فرستاده باشد؛ ولی ماجرای ابلاغ سورۀ برائت، با همۀ این ها تفاوت داشت و مورد ویژهای بود که پیامبر صلی الله علیه و آله با آن روبه رو شد. او می خواست پیمان ها را محکم کند و با پیمان شکنان مقابله نماید و آن ها را به مجازات برساند و به کسانی که بر هتک حرمت مسجدالحرام پافشاری می کنند، اعلان جنگ نماید و بر سنت های جاهلی خط بطلان بکشد و برای مشرکان، مهلت تعیین کند. این گونه امور، تنها در صلاحیت خود پیامبر و امام پس از وی بود.

چون مشرکان آرزو داشتند که بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، پایه های دین اسلام را نابود سازند، هدف این بود که مشرکان از به دست آوردن هر گونه امتیازی از سوی امام و خلیفۀ آینده، ناامید شوند. آن ها وقتی دیدند که ابلاغ کنندۀ این تصمیم های کوبنده، همان کسی است که پیوسته پیامبر بر امامتش تأکید می کند، آرزویشان بر باد رفت؛ به ویژه آن که ابلاغ کنندۀ این تصمیمات، همان کسی بود که پشت شرک را به خاک مالید و نقشه های آنان را نقش بر آب کرد. آری؛ این کار بزرگ، تنها در صلاحیت خود پیامبر صلی الله علیه و آله و امام پس از او بود و قابل مقایسه با دیگر کارها و فرستادن افراد معمولی برای ابلاغ های عادی نبود.

دوم: پرسش گر می گوید: «شیعیان ادعا می کنند که جز علی یا فردی از اهل بیت، نمی تواند چیزی از جانب پیامبر صلی الله علیه و سلم ابلاغ کند». در این سخن، دو نکته وجود دارد که باید بررسی شود:

ص:289

یک: این ادعای شیعه نیست؛ بلکه سخنی است که مسلمانان از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند و هیچ شک و شبهه ای در آن وجود ندارد؛ چون خود پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را از راه مکه بازگرداند و فرمود: «جبرئیل از سوی خدا به من پیام رساند که ای محمد! جز تو یا فردی که از خود تو است، چیزی از جانب تو ابلاغ نکند».(1) یا فرمود: «جز من و علی، کسی پیغامی از جانب من نمی رساند».(2) یا فرمود: «این پیام را جز من یا مردی از اهل بیت من نمی رساند».(3)دو: همان گونه که بیان شد، مقصود از این جمله، ابلاغ اموری بود که با امامت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله ارتباط داشت؛ به طوری که اگر امام بعد از پیامبر آن را ابلاغ نمی کرد، کارها به هم می ریخت.

ص:290


1- . المستدرک حاکم، ج 3، ص 51؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 2، ص50؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 318؛ ذخائر العقبی، ص 69؛ مسند احمد، ج 1، ص 151؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 29؛ تحفة الأحوذی، ج 8، ص386؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 2، ص 50؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 2، ص422؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 346؛ الدر المنثور، ج 3 ص 209 و 210؛ فتح القدیر، ج 2، ص 334؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 348؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 76؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 46 و، ج 7، ص 394؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 97؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 252؛ ینابیع المودة لذوی القربی، ج 2، ص 161؛ ابوهریه، سید شرف الدین، ص 124؛ الخصال، ج 2، ص 369؛ بحار الانوار، ج 35، ص 286 و ج 38، ص 171؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغه)، ج 3، ص 128؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 304؛ الاختصاص، مفید، ص 168؛ اقبال الاعمال، ج 2، ص 37؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 365؛ نور الثقلین، ج 2، ص 178.
2- . جامع البیان، ج 10، ص 64 و چاپ دار الفکر، ج 10، ص 84؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 317؛ خصائص امیرالمؤمنین، نسائی، ص 90؛ و ر.ک: السنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 128 و 129؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 205؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 345 و 346؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 152؛ انساب الاشراف، ص 107.
3- . ر.ک: الغدیر، ج 6، ص 345؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 308 و 315؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 347؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 2، ص 453؛ تفسیر البحر المحیط، ج 1، ص 672؛ فتح الباری، ج 8، ص 66؛ عمدة القاری، ج 18، ص 17؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 7، ص 288 و ج 16 ص 291 و ج 17، ص 195؛ خصائص امیرالمؤمنین، نسائی، ص 92؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 2، ص 49؛ تفسیر النسفی، ج 2، ص 77؛ التفسیر الکبیر، رازی، ج 15، ص 218؛ تفسیر بیضاوی، ج 3، ص 128؛ الدر المنثور، ج 3، ص 209؛ تفسیر ابومسعود، ج 4، ص 41.

سه: در صحت مثال هایی که پرسش گر بیان کرد، اشکال های متعددی وجود دارد که در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم آن ها را ذکر کرده ام. خوانندگان محترم می توانند با مراجعه به آن کتاب، اشکال ها را دریابند. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

فرمان برداری از ابوبکر و صحت خلافتش
پرسش شمارۀ 46 (78)

بی شک ابوبکر صدیق، خلیفۀ بر حق پیامبر صلی الله علیه و سلم بود؛ چون:

1. صحابه بر اطاعت از او، اجماع و اتفاق نظر داشتند و از اوامر و نواهی او پیروی می نمودند و حرف های او را رد نمی کردند. اگر او خلیفۀ بر حق نبود، صحابه او را نمی پذیرفتند و فرمان بردارش نمی شدند. در حالی که آن ها از لحاظ زهد و ورع و دین داری، بی همتا بودند و در راه خدا، از ملامت کسی هراس نداشتند.

2. علی رضی الله عنه هیچ مخالفتی با او نکرد و به جنگ با او برنخاست. عملکرد او، به خاطر یکی از این دلایل بود: یا به خاطر ترس از فتنه و آشوب نجنگید؛ یا توان جنگیدن با او را نداشت؛ یا ابوبکر را بر حق می دانست نمی توان گفت که علی به خاطر ترس از فتنه و آشوب نجنگید؛ چون وقتی خود را بر حق دید، با معاویه و طلحه و زبیر و عایشه به جنگ پرداخت و شمار زیادی در آن جنگ ها کشته شدند. او هیچ گاه به خاطر ترس از فتنه، جنگ را رها نساخت.

همچنین نمی توان گفت که او توان جنگیدن نداشت؛ زیرا کسانی که در جنگ با معاویه، او را یاری رساندند، در سقیفه و هنگام به خلافت رسیدن عمر و در

ص:291

روز عاشورا نیز به او ایمان داشتند. اگر او را بر حق می دانستند، در برابر ابوبکر یاری اش می کردند؛ زیرا جنگ با ابوبکر، سزاوراتر از جنگ با معاویه بود. پس معلوم می شود که علی، ابوبکر را بر حق می دانست و به همین دلیل با او نجنگید.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

اطاعت صحابه از ابوبکر و فرمان برداری آن ها در برابر اوامر و نواهی او، دلیل بر حقانیت وی در تکیه بر خلافت و گرفتن فدک نمی شود. چه بسا مردم به خاطر ترس، از او اطاعت کردند؛ به ویژه آن که دیدند با بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها چه ها کرد و او را کتک زد و جنینش را سقط نمود و می خواست خانه اش را به آتش بکشد و او و همسرش علی و فرزندانش حسن و حسین صلوات الله علیهم را بسوزاند؛ و دیدند که بر سر مالک بن نویره و افرادش در قبیلۀ بنی حنیفه چه آمد و خالد بن ولید، این صحابی بزرگوار را به همراه ده ها تن از مسلمانان زجرکش نمود و همان شب، با همسرش زنا کرد؛ و دیدند که چه بلایی بر سر سعد بن عباده درآمد. با دیدن این ها، دیگر چه کسی جرأت مخالفت دارد؟

ما هم می گوییم که زهد و دین داری صحابه، آن ها را واداشت که سکوت کنند و جان شان را حفظ نمایند؛ زیرا مخالفت، فایده ای جز هدر رفتن توان و افزایش دردسر و مصیبت و مشکلات نداشت و به دشمنان فرصت می داد که دین محمد صلی الله علیه و آله را نابود سازند. به ویژه آن که می دیدند خلیفه در بخشش اموال، دستی گشاده دارد و به تعبیر یکی از زنان، رشوه می دهد تا مردم دین فروشی

ص:292

کنند.(1) به عنوان نمونه: اموالی را که ابوسفیان به عنوان زکات جمع کرده بود، ابوبکر به خود وی بخشید و فرزندش را والی شام کرد و ابوسفیان دست از ستیز برداشت؛ در حالی که پیش از آن، ابوسفیان به امام علی صلوات الله علیه پیشنهاد کرده بود که علیه دستگاه حاکم، متحد شوند.(2).

دوم: به دلایلی که پیش از این گذشت، میان «اجماع در مسألۀ خلافت ابوبکر» و «اجماع در اطاعت از وی پس از تصاحب خلافت»، فرق اساسی وجود دارد. گفتیم که او در برابر برخی، از فشار و زور استفاده می کرد و در برابر برخی دیگر،از رشوۀ مالی و پست حکومتی بهره می گرفت. پس اجماع در فرمان برداری، دلیل بر صحت خلافت نمی شود.

در پذیرش خلافت ابوبکر، هیچ گاه اجماعی صورت نگرفت؛ چرا که بنی هاشم و در رأس آن ها امام علی صلوات الله علیه، سعد بن عباده و خزرجیان، انصار، ابوسفیان، خالد بن سعید، ابی بن کعب، زبیر بن عوام، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و بسیاری از صحابه، به مخالفت با ابوبکر برخاستند.

سوم: امام علی صلوات الله علیه دربارۀ نجنگیدن با ابوبکر و دار و دسته اش فرمود: «جنگ با آن ها، مصیبت ها و دردسرهای غیر قابل تحمل به بار می آورد و کار به نابودی اسلام می انجامید». و در خطبۀ شقشقیه فرمود: «اندیشیدم که آیا با دست بریده جولان دهم یا بر تاریکی کور، شکیبایی ورزم». «من از بیعت دست کشیدم؛

ص:293


1- ر.ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص182؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 3، ص276؛ قاموس الرجال، ج 12، ص21 و 109؛ بحار الانوار، ج 28، ص 327؛ کنز العمال، ج 5، ص606 و 607؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 53؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 420؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 388.
2- . ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، چاپ مطبعه الاستقامة و چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 2، ص 449؛ دلائل الصدق، ج 2، ص 39؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 44؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 117؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 254؛ العقد الفرید، ج 2، ص 249؛ السقیفة و فدک، جوهری، ص 39.

تا این که دیدم گروهی از مردم، از اسلام برگشته اند و به نابود سازی دین محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنند. ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، در آن شکاف و فروپاشی به وجود آید که مصیبتش برایم سنگین تر از فقدان فرمانروایی باشد».(1)

چهارم: امام علی صلوات الله علیه سرخود به جنگ با ناکثان و قاسطان و مارقان نپرداخت؛ بلکه رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارۀ جنگ با آنان، از امام پیمان گرفته بود. این ناکثان و قاسطان و مارقان بودند که بر ضد امام شوریدند و جنگ را آغاز کردند. او از خود دفاع کرد و آغازگر جنگ نبود.

پنجم: دوران سقیفه، با روزگار خلافت امام علی صلوات الله علیه فرق می کرد. او در سقیفه یاوری نداشت و مردم، تازه مسلمان بودند و اسلام، به جزیره العرب ختم می شد. اطراف آن را نیرومندترین کشورها فرا گرفته بودند و در داخل نیز، منافقان در اوج قدرت بودند و برای ضربه زدن به اسلام، انتظار می کشیدند. اما در دوران خلافت امام علی صلوات الله علیه، ایشان امور را دست داشت و کشورهای زورگو نیز سقوط کرده بودند. اسلام به عنوان یک حقیقت، موجودیت یافته بود و آرزوی منافقان در رهایی از اسلام و برپایی سنت جاهلی، بر باد رفته بود.

معاویه، زاییدۀ سقیفه بود و گروهک بنی امیه که خلافت ابوبکر را پایه گذاری کردند، گرد او جمع شده بودند. اگر چه امام علی صلوات الله علیه با معاویه جنگید، اما در سقیفه، برای حفظ اسلام و مسلمانان، جنگ را رها کرد؛ نه این که _ به گفتۀ پرسش گر _ ابوبکر را بر حق می دید. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:294


1- . نهج البلاغه، نامۀ 63.
بیعت اختیاری انصار با ابوبکر
پرسش شمارۀ 47 (83)

انصار به ستیز با ابوبکر برخاستند و در صدد برآمدند که برای سعد بن عباده بیعت بگیرند. در این میان، علی در خانۀ نشست و با هیچ یک همکاری نکرد. سرانجام انصار با ابوبکر بیعت کردند. ممکن است بیعت آن ها به یکی از این دلایل باشد:

1. به زور از آنان بیعت گرفته شد.

2. حقانیت ابوبکر بر آن ها آشکار شد و بیعتش را پذیرفتند.

3. بدون دلیل این کار را کردند.

به هیچ وجه نمی توان شق چهارمی در نظر گرفت.

اگر شیعیان بگویند که به زور از آنان بعیت گرفته شد، دروغ گفته اند؛ چون هیچ گونه جنگ و زد و خورد و ناسزا و تهدید و اسلحه ای در کار نبود. محال است که انصار به خاطر ترس، تن به این کار داده باشند. آن ها گروهی یکپارچه بودند که بیش از دو هزار پهلوان تک سوار داشتند؛ دلیری آن ها زبان زد همگان بود؛ هشت سال مداوم، با عرب ها جنگیدند و در معرض مرگ قرار گرفتند؛ در موته و جاهای دیگر، با قیصر روم جنگیدند. پس محال بود که آنان، از ابوبکر و دو همراهش _ که نه از قبیلۀ پر جمعیتی بودند و نه یار و مال و گروهی داشتند _ بترسند و با علم به باطل بودن آن ها، با ابوبکر بیعت کنند. بیعت آن ها بدون هیچ گونه تردید و کشمکش صورت گرفت.

همچنین نمی توان پذیرفت که آنان، طایفۀ خود را سزاوار خلافت بدانند و با این حال، از بیعت با پسر عموی شان دست بکشند. محال است که آن گروه

ص:295

عظیم، ابتدا ابوبکر را باطل بدانند و سپس با او بیعت کنند؛ مگر این که ترس یا طمع مال و مقام، آن ها را به این کار وادارد و امور را به کسی بسپارند که هیچ عشیره و پاسبان و دربان و مال و یاوری ندارد.

چون همۀ این موارد باطل است، پس راهی جز این نداریم که بگوییم: علت این که انصار بازگشتند و با ابوبکر بیعت کردند، به خاطر این بود که دلیلی روشن از سخنان پیامبر صلی الله علیه و سلم یافتند و دست به دامن اجتهاد و ظن و گمان نشدند.

به بیان دیگر، زمانی که بر خلافت انصار، خط بطلان کشیده شد و ریاست آن ها بر باد رفت، چه چیزی آن ها را واداشت که همگی، نص پیامبر بر خلافت علی را انکار کنند؟ محال است همگی برای کمک به کسی که به آنان ستم کرد و حقشان را غصب نمود، هم داستان شوند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر، رویدادها را اشتباه نقل کرده است. انصار هیچ ستیزی با ابوبکر نداشتند، بلکه ابوبکر وقتی شنید که انصار در سقیفه گرد آمده اند و می خواهند پیش دستی کنند و با سعد بن عباده بیعت نمایند، شتابان خود را به آنجا رساند و وارد جمع انصار شد.

علت پیش دستی انصار این بود که خود را در معرض خطر می دیدند؛ چون به چشم خود مشاهده کردند که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله قلم و دوات خواست تا چیزی بنویسد و امتش را از گمراهی نجات دهد، به مقام وی جسارت شد و به هذیان گویی و غلبۀ درد متهم گردید. و دیدند که در دوران بیماری آن حضرت،

ص:296

ابوبکر اصرار داشت که نماز جماعت بخواند، تا این که خود پیامبر دخالت کرد و او را برکنار نمود. و دیدند که مخالفان علی صلوات الله علیه علی رغم تأکید پیامبر صلی الله علیه و آله، از حرکت با سپاه اسامه، سر باز زدند. و پیش از آن نیز در عرفات دیده بودند که به محض این که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «امامان، دوازده نفرند و همگی از قریش هستند»، چگونه عده ای شیون به پا کردند و فریادشان را بالا بردند تا جلوی سخن گفتن پیامبر را بگیرد و حاضران، حرف های آن حضرت را نشنوند.

انصار می ترسیدند مبادا گروهی بر کار مسلط شود که در صدد انتقام از آن ها برآید. از این رو، سعی کردند که در این امر، پیش دستی کنند؛ اما ناگهان ابوبکر و عمر، در میان آنان حاضر شدند و کار به آنجا رسید که می دانید.

دوم: وقتی حوادث سقیفه پیش آمد، امام علی صلوات الله علیه مشغول کفن و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله بود و حاضران در سقیفه، او را از گردهمایی خود، با خبر نکردند. پس چطور می توان گفت که او در خانه نشست و با هیچ گروهی همکاری نکرد؟ حتی اگر خبر آن گردهمایی به او می رسید، باز هم امکان نداشت جنازۀ پیامبر صلی الله علیه و آله را رها کند و در جمع آنان حاضر شود؛ زیرا کفن و دفن پیامبر، از هر کاری واجب تر بود. افزون بر این، با توجه به تصریح رسول خدا صلی الله علیه و آله بر امامت و ولایت علی صلوات الله علیه و بیعت مردم در روز غدیر، گردهمایی سقیفه توجیهی نداشت.

سوم: بر خلاف گفتۀ پرسش گر، همۀ انصار با ابوبکر بیعت نکردند؛ بلکه سعد بن عباده که سرکردۀ خزرجیان بود، بر مخالفت خود باقی ماند و افرادی از قومش پشتیبان او بودند. بعد از آن ماجرا، او به شام رفت و موضع گیری هایش

ص:297

برای حاکمیت، دردسر آفرین شد. گفته می شود که خالد بن ولید او را ترور کرد و با تیر زد. سپس ادعا کردند که جن او را کشته است.(1) با این که پیش و پس از آن ماجرا، هیچ گاه جنیان با کسی چنین نکرده اند.

حال که مقدمات مطرح شده توسط پرسش گر باطل شد، یا دست کم مورد شک و تردید قرار گرفت، نتایج طرح شدۀ او در مراحل سه گانه نیز باطل می شود.

چهارم: در سؤال شماره 78، پرسش گر می گوید که صحابه در مورد اطاعت از ابوبکر، اجماع داشتند؛ اما در اینجا مطرح می کند که صحابه با ابوبکر به نزاع برخاستند. این دو سخن، چگونه قابل جمع است؟

پنجم: پرسش گر می گوید: «بیعت انصار با ابوبکر، به زور صورت نگرفت». این سخن درستی نیست؛ چون واقعیت این است که بیعت، با زور و فشار انجام شد. برای روشن شدن موضوع، باید به چند نکته توجه کرد:

الف: پیش تر گفتیم که آنچه با حضرت زهرا صلوات الله علیها انجام دادند و او را کتک زدند و جنینش را سقط کردند و برای آتش زدن او و همسرش علی و فرزندانش حسن و حسین صلوات الله علیهم اقدام نمودند و مانع از گریستن او در داغ پدر شدند و فدک و میراث پدرش را به زور از او گرفتند، همین ها برای ساکت کردن معترضان مدینه کافی بود. و آنچه که با مالک بن نویره و بنی حنیفه انجام دادند،

ص:298


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 10، ص 111 و ج 17، ص 223؛ قاموس الرجال، تستری، ج 8، ص 388 و ج 9 ص 587 به نقل از جزری؛ مجالس المؤمنین، ج 1، ص 335؛ بحار الانوار، ج 30، ص 494؛ الاستغاثة، ج 1، ص 8؛ و ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 276؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 2، ص 64؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 2، ص 599؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 253؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 206؛ المصنف صنعانی، ج 3، ص 597 و ج 11 ص 434؛ بغیة الباحث، ص 38؛ المعجم الکبیر، ج 6، ص 15؛ خلاصة تهذیب تهذیب الکمال، ص 134؛ فیض الغدیر، ج 6، ص 445؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 617 و ج 7، ص 391؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 20، ص 243 و 268 و 269؛ اسد الغابة، ج 2، ص 284؛ تهذیب الکمال، ج 10، ص 281؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 412؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 3، ص150؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 40.

دل ها را به وحشت انداخت و عقل ها را حیران کرد و عاقبت معترضان را روشن ساخت.

انصار و دیگران فهمیدند که هر کس بخواهد کوچک ترین اقدامی کند و از بیعت سر باز زند، سرانجامی بهتر از دختر و داماد پیامبر و نوه اش محسن که بی گناه به شهادت رسید، نخواهد داشت؛ و بهتر از آنچه که نصیب مالک بن نویره و قومش شد، بهره ای نخواهد برد. به ویژه آن که هزاران نفر از بنی اسلم و دیگر قبائل، خود را به مدینه رساندند و آنجا را اشغال کردند؛ به طوری که در کوچه های مدینه، جای سوزن انداختن نبود.(1) به گفتۀ خود عمر، او وقتی آن ها را دید، یقین کرد که پیروزی با آن ها است. این گونه بود که در زیر سایۀ شمشیرها، بیعت گرفته شد و قانون قلع و قمع مخالفان، بعدها نیز ادامه یافت.

ب: بهره گیری از زور و قدرت، همیشه نیاز به خون ریزی ندارد. کافی است مردم از آنچه که برای دیگران اتفاق می افتد، عبرت بگیرند و بدانند که اگر چنین راهی را ادامه دهند، کارشان به کجا ختم می شود.

ج: پرسش گر می گوید که در بیعت با ابوبکر، هیچ گونه تهدید و ضرب و شتمی صورت نگرفت. این سخن، گزافه ای آشکار است؛ زیرا آنان تهدید کردند که خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها را آتش می زنند. آن ها این تهدید را عملی کردند و به خانۀ حضرت حمله ور شدند و عمر، شمشیر زبیر را شکست(2)و امام علی صلوات الله

ص:299


1- . ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 458 و 459؛ بحار الانوار، ج 28، ص 335؛ الشافی فی الامامة، شریف مرتضی، ج 3، ص190؛ سفینة النجاة، سرابی تنکابنی، ص 68؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص40؛ الدرجات الرفیعة، ص 328؛ الکامل فی التاریخ، ج 2،ص331.
2- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 48؛ قاموس الرجال، ج 8، ص 388؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 411؛ السقیفة و فدک، جوهری، ص 48 و 73؛ بحار الانوار، ج 28، ص 315؛ الغدیر، امینی، ج 5، ص 356؛ السنن الکبری، ج 8، ص 152؛ کنز العمال، ج 5، ص 597؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 30، ص 287؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 270 و ج 6، ص 333؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 496.

علیه را دست بسته و کشان کشان برای بیعت بردند؛ همان گونه که شتر رم کرده را می کشند. این تعبیری است که در نامۀ امام علی صلوات الله علیه به معاویه آمده است.(1)

در سقیفه نیز تهدید و ناسزا رخ داد و حباب بن منذر، مورد ضرب و شتم قرار گرفت(2) و عمر، به سعد بن عباده حمله ور شد و او را تهدید کرد و فریاد زد: «سعد را بکشید! خدا او را بکشد!».(3)د: انصار، دو هزار تک سوار نبودند؛ بلکه از ماجرای بیعت رضوان به دست می آید که بسیار کمتر بودند. کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کردند، طبق بالاترین آمار، به دو هزار نفر هم نمی رسید؛ با این که مهاجران و انصار و اهل مدینه و اطراف مدینه در آن شرکت داشتند.

انصار، دو گروه بودند:

ص:300


1- . ر.ک: نهج البلاغه، شرح عبده، ج 3، ص 33؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 262؛ الصوارم المهرقة، ص 220؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 165؛ بحار الانوار، ج 28، ص 368 و ج 29، ص 621 و ج 33، ص 59 و 162 و 108؛ مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 505؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، همدانی، ص 733؛ نهج السعادة، محمودی، ج 4، ص 197؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 183؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 374؛ تقریب المعارف، ابو الصلاح الحلبی، ص 237؛ غایة المرام، ج 5، ص 329؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 2، ص 369؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 327؛ صفین، منقری، ص 87؛ منهاج البراعة، ج 19، ص 99 و 104 به نقل از منابع بسیار.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 174؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 549.
3- . ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 124؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 174 و ج 20، ص 21 و ج 2، ص 25 و ج 6، ص40؛ الدرجات الرفیعة، ص 19 و 329؛ فتح الباری، ج 7، ص 25؛ عمدة القاری، ج 16، ص 186؛ المصنف، ابن ابی شیبة، ج 8، ص 572؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 459 و ص447؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 2، ص64؛ السقیفة و فدک، جوهری، ص 66؛ صحیح ابن حبان، ج 2، ص 152 و 157؛ مسند احمد، ج 1، ص 56؛ کنز العمال، ج 5، ص 647؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 616؛ الثقات، ابن حبان، ج 2، ص 155؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 328؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 8 و 11؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 267؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 489؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 314؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 4، ص 13؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 143.

1. قبیلۀ اوس که یکی از سرکردگان آن ها، اسید بن حضیر بود و ارتباط نزدیکی با ابوبکر داشت.

2. قبیلۀ خزرج که در میان آن ها، بشیر بن سعد از طرفداران ابوبکر بود؛ چون با ابوبکر نسبت خویشاوندی داشت و با سعد بن عباده رقابت می کرد و به وی حسد می ورزید و می خواست پیمانش را با وی بشکند.

مهاجران و قبیله هایی همچون اسلم و جهینه و مزینه و غفار که در اطراف مدینه زندگی می کردند، طرفدار ابوبکر بودند و در لحظۀ شکل گیری بیعت، وارد مدینه شدند؛ به طوری که در کوچه های مدینه، جای سوزن انداختن نبود و عمر گفت: «وقتی اسلمیان را دیدم، به پیروزی یقین کردم».

زیر فشار این نیروها که سر و صدای مخالفان را خاموش کرد، بیعت با ابوبکر انجام شد و جز گروهی از خزرجیان، کسی با سعد بن عباده باقی نماند. با این وجود، چرا باید اجبار انصار برای بیعت با ابوبکر، غیر ممکن باشد؟ مگر بنی هاشم و دیگر طرفداران امام علی صلوات الله علیه را با همین روش، مجبور به بیعت نکردند؟

روشن شد که همۀ انصار، پشتیبانان سعد نبودند؛ بلکه گروهی از انصار و حتی عده ای از خزرجیان، به ابوبکر گرایش داشتند؛ همچنان که مهاجران و دیگر قبائل، حامی ابوبکر بودند. پس بر خلاف سخن پرسش گر، ابوبکر حزب ضعیفی نداشت و منحصر به سه نفر نبودند و یک لقمه چپ به حساب نمی آمدند.

البته این سخن، منافاتی با این ندارد که سردمداران مخالفت با امام علی علیه السلام و تلاش کنندگان برای انحراف خلافت از وی، تعداد محدودی بودند و دیگران از روی طمع یا ترس یا بی اعتنایی به حوادث پیرامون، از آن ها تبعیت می کردند.

ص:301

پنجم: پرسش گر می گوید: «اگر انصار خود را بر حق می دانستند، از مواضع خود عقب نشینی نمی کردند». این سخن، به چند دلیل صحیح نیست:

یکم: اگر این سخن درست بود، انصار می دانستند که حقی ندارند و در صدد برنمی آمدند که به رهبری سعد بن عباده، خلافت را در دست بگیرند. پس همین که به این کار اقدام کردند و _ بنا بر گفتۀ پرسش گر _ به نزاع با ابوبکر برخاستند، نشان می دهد که آن ها خود را بر حق می دانستند و می خواستند به حق خود دست یابند.

دوم: بسیاری از انسا ن ها وقتی ببینند که بهای رسیدن به حقشان، بیشتر از بهای چشم پوشی است، از حق خود می گذرند. امام علی صلوات الله علیه می فرماید: «من از بیعت دست کشیدم؛ تا این که دیدم گروهی از مردم، از اسلام برگشته اند و به نابود سازی دین محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنند. ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، در آن شکاف و فروپاشی به وجود آید که مصیبتش برایم سنگین تر از فقدان این فرمانروایی باشد».(1).

سوم: انسان ها اگر از یاران پیامبر هم باشند، گاه به دنبال چیزی هستند که حق آن ها نیست. انصار و ابوبکر و امام علی صلوات الله علیه، خواهان خلافت بودند؛ در حالی که تنها یکی از آن ها بر حق بود. این نشان می دهد که حکم به عدالت همۀ صحابه درست نیست؛ چون امکان ندارد که همۀ آن ها نسبت به حکم خدا دربارۀ خلافت، جاهل بوده باشند. حتی اگر بر فرض که همگی به آن جاهل بودند، جاهل نباید چیزی را مطالبه کند که نمی داند واقعاً حق او هست یا نیست؛ چه رسد به این که برای رسیدن به آن، دیگران را مورد توهین و ضرب و شتم قرار دهد و دست به کشتار بزند. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:302


1- . نهج البلاغه، نامۀ 63.
تناقض در نفاق و هجرت ابوبکر
پرسش شمارۀ 48 (92)

چه چیزی ابوبکر را مجبور کرد که در هجرت، پیامبر را همراهی کند؟ اگر طبق گفتۀ شیعیان، او منافق بود، پس چرا از قوم کافرش _ که در مکه، عزت و قدرت داشتند _ فرار کرد؟ اگر دورویی و نفاق او برای منافع دنیوی بود، چه منفعتی او را واداشت که در آن برهۀ خطرناک، پیامبرِ صلی الله علیه و سلم را همراهی کند؟ پیامبری که تنها و رانده شده بود و از سوی کافران بی ایمان، در معرض خطر و کشته شدن قرار داشت! چه چیزی ابوبکر صدیق را بر آن داشت که خود را به خطر بیندازد و همراه با امام المرسلین صلی الله علیه و آله مهاجرت کند و در کنار کافران قریش _ که برای کشتنش جایزه تعیین کرده بودند _ ایمن نماند؟

اگر می گویید که «برای منافع دنیوی هجرت کرد»، چه منفعتی باعث می شود که مردی، خانواده و خاندانش را رها سازد و به همراه رفیقش، در معرض کشته شدن قرار گیرد؟ چطور می شود که همسفر رسول خدا صلی الله علیه و آله، یک فرد منافق باشد؟ آیا یک انسان فهمیده در میان شما نیست که این چیزها را بفهمد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعۀ امامیه فقط می گوید که ابوبکر در امر خلافت، با تصمیم خدا و رسولش مخالفت کرد؛ چرا که طبق نصوص وارده در قرآن و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله، خلافت تنها سزاوار امام علی صلوات الله علیه بود و صحابه نیز در روز غدیر، با او بیعت کرده بودند؛ اما بعدها از بیعت خود سرپیچی نمودند.

ص:303

در هیچ یک از کتاب های عقیدتی شیعیان نمی یابید که گفته باشند: «ابوبکر و دیگران، منافق بودند». بارها گفته ایم که عقاید شیعیان را باید از کتاب های عقیدتی آن ها که مورد تایید همۀ علمای شیعه است، به دست آورید. پس طرح این سؤال، کاملاً بی معنا است.

دوم: تعیین جایزه برای کشتن ابوبکر را برخی از راویان نقل کرده اند؛ اما نیاز به بررسی و پالایش دارد. در هر صورت، چیزی از بار گناه ابوبکر _ که خلافت را به ناحق از صاحب شرعی اش غصب کرد _ کم نمی کند. اگر این سخن صحت داشته باشد، نشان می دهد که در آن بازۀ زمانی _ که ده سال پیش از غصب خلافت امام علی صلوات الله علیه بود _ قریشیان نسبت به ابوبکر، کینه داشتند. بدون شک، کارهای جدیدی که در این ده سال صورت گرفت، آب رفته را به جوی بازگرداند و به ابوبکر امکان داد که با مسأله خلافت، چنین مخالفتی پیش گیرد.

سوم: ابوبکر را از محوریت بحث خارج کنیم و به نکته ای دیگر بپردازیم. پرسش گر می گوید: «پیامبر با یک منافق همسفر نمی شود». پاسخ این است که:

الف: انسان در مسافرت می تواند با هر فردی _ اعم از عالم و جاهل و بزرگ و کوچک و دارا و ندار و از هر دین و قبیله ای _ همراه شود؛ مگر این که بترسد او را غافل گیر کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله چنین ترسی از ابوبکر نداشت؛ بلکه می خواست با این کار، به او خوبی کند.

ب: در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که با ایشان به مسافرت می رفتند، هم انسان با اخلاص بود و هم بی اخلاص. آیات قرآن، این موضوع را به صراحت بیان می کند. گاه برخی از منافقان نیز با ایشان همسفر می شدند و فردی همچون ابن ابی و دیگران، در سفر بدر و دیگر سفرها، با پیامبر همراه بودند.

ص:304

ج: اوضاع درونی افراد، همیشه بر یک منوال نیست. چه بسا انسان در دوره ای نسبت به دنیا بی رغبت باشد و بعدها، دنیا در چشمش زیبا جلوه کند. گاه ممکن است برعکس باشد و شخصی که در دوره ای از زندگی اش اهل دنیا بوده، نسبت به آن بی رغبت شود و دنیا را سه طلاقه کند و همۀ دارایی خود را رها سازد و به راز و نیاز و بندگی رو آورد. تاریخ، شاهد بسیاری از این دگرگونی ها بوده است.

چهارم: هجرت می تواند برای نجات دین صورت گیرد و می تواند هدف های دیگری داشته باشد. از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: «کردار انسان، به نیت او بستگی دارد. هر کس در گرو چیزی است که نیت می کند. هر کس هجرتش به سوی خدا و رسولش باشد، به سوی خدا و رسول کوچ کرده است. هر کس هجرتش برای رسیدن به دنیا باشد، به آن می رسد، واگر برای رسیدن به زن باشد، با او ازدواج می کند. پس هجرتش به سوی همان چیزی است که به خاطر آن کوچ کرده است».(1).

پنجم: نفاق، یک امر درونی است و غیر از خدا و برگزیده اش که از لطف خدا بهره مند است، کسی نمی تواند نهان مردم را کشف کند و از دل آنان با خبر شود؛ مگر این که خود منافق، راز دلش را فاش سازد یا رفتار او، نفاقش را آشکار نماید. البته در این صورت، از حالت نفاق خارج می شود و کفرش علنی می گردد.

ص:305


1- . صحیح بخاری، کتاب الایمان 41، کتاب العتق 6، بدء الوحی 1، مناقب الانصار 45، کتاب النکاح 5، کتاب الایمان 23 در دو موضع، کتاب الحیل 1 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص20 و ج 3، ص119 و ج 6، ص 118 و ج 7، ص231؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة 155 و چاپ دار الفکر، ج 6، ص 48؛ سنن ابی داود، کتاب الطلاق 11 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 490؛ سنن ترمذی، فضائل الجهاد 16 و چاپ دار الفکر، ج 3، ص 100؛ سنن نسائی، کتاب الطهارة 59، کتاب الطلاق 24، کتاب الایمان 19 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 58 و ج 6، ص 158 و ج 7، ص13؛ سنن ابن ماجه، کتاب الزهد 26 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 1413؛ سنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص41؛ مسند احمد، ج 1، ص 25 و 43.

موضوع بحث حاضر، این نیست و چنین گرایشی در اینجا، از اساس نادرست است. اگر کسی از قواعد مورد قبول خارج شود، نباید آن را به حساب همۀ هم فکران او گذاشت. در میان علمای اهل سنت، کسانی بودند که از حضرت زهرا صلوات الله علیها بد می گفتند؛ امویان و امامان جماعت آن ها در سراسر شهرهای اسلامی، به مدت هزار ماه، امام علی صلوات الله علیه را در نمازها و بر فراز منبرها لعن می کردند؛ ابن زبیر نیز همین کار را در مورد آن حضرت انجام می داد. آیا درست است بگوییم که همۀ اهل سنت، لعن علی و حسن و حسین صلوات الله علیهم و ابن عباس را صحیح می دانند و هجو حضرت زهرا صلوات الله علیها را جایز می شمارند؟ و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:306

فصل سوم: عمربن خطاب

مشورت عمر باحضرت علی(علیه السلام)
پرسش شمارۀ 49 (108)

شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که عمر در بسیاری از کارها، با علی مشورت می کرد.(1) اگر عمر طبق ادعای شما ظالم بود، با اهل حق مشورت نمی کرد؛ چون ظالم در پی حقیقت نیست.

به بیان دیگر، همان گونه که در صفحۀ 325 نهج البلاغه آمده است، عمر در بسیاری از قضایا، با علی مشورت می کرد. چطور ممکن است یک ظالم، از اهل حق کمک بگیرد؟ چگونه ممکن است علی به یک فرد ظالم، مشاوره بدهد؟ ای مردم! اندکی فکر کنید. عقیدۀ شما، تقلیدی کورکورانه و تعصبی ناپسند است!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:307


1- . ر.ک: نهج البلاغة، تحقیق صبحی صالح، ص 325 و 340.

یکم: عمر برای کارهای باطل و ظالمانه، از امام علی صلوات الله علیه مشورت نمی خواست که گفته شود: امام علی صلوات الله علیه مشاور یک ظالم بود؛ بلکه عمر در مورد مصالح اسلام و مسلمین، با امام مشورت می کرد. از این رو، واجب بود امام آنچه را که موجب حفظ دین و عزت و کرامت و دوام امت می داند، در اختیار عمر قرار دهد.

دوم: هر حاکمی به هنگام نیاز، با خبرگان و اهل فن مشورت می کند و در دایرۀ تخصصی که دارند، از آن ها کمک می گیرد؛ خواه اهل فن، دین دار و حقیقت مدار باشند و خواه غیرمسلمان. حتی اگر حاکم بداند که یک فرد کافر یا مسیحی می تواند مشکل پیش آمده در امور پزشکی و معماری و اقتصادی را برطرف سازد، چه بسا با او مشورت کند و برای این مشاوره، اموال هنگفتی خرج نماید.

البته مشورت حاکمان، گاه با انگیزه های سیاسی صورت می گیرد و می خواهند خود را اهل انصاف و عدالت جلوه دهند و شبهۀ ستم گری را از خود دور سازند. حتی دیده ایم که ستمگران و غیرمسلمانان و کسانی که با حقیقت بیگانه اند، با مسلمانان و اهل ایمان مشورت می کنند؛ همچنان که فرعون مصر با یوسف پیامبر علیه السلام مشورت کرد و یوسف از خیرخواهی و دادن مشورت، دریغ نورزید؛ همچنین یهودیان بنی قریظه دربارۀ موضع گیری خود در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله، با ابولبابه مشورت کردند که داستان مشهور و معروفی دارد.

سوم: مشورت، نشان دهندۀ نیاز شخص به نظر و تدبیر و دانش مشاور است، نه احسان به مشاور. شاید این نیاز، محدود به زمانی خاص باشد و به خاطر حفظ و تقویت حکومت، به دست آوردن یک منفعت، دفع یک ضرر و خطر، یا به دست آوردن دل مشاور صورت گیرد و به نفع اسلام و مسلمین باشد.

ص:308

آنچه که قابل تردید نیست، این است که نیاز عمر به امام علی صلوات الله علیه و اجابت خواستۀ وی از سوی آن حضرت و خیرخواهی امام برای عمر، نشان می دهد که آن حضرت، والاتر از آن بود که با کسی خصومت شخصی داشته باشد. او تنها به مصلحت و منافع عالی اسلام می اندیشید. مشورت دادن او، دلیل بر این نیست که خلافت عمر را پذیرفته باشد و آن را شرعی و قانونی بداند؛ بلکه نشان می دهد که او در راه رسیدن به هدفی والا و گران قدر، با غاصبان خلافت مدارا می کرد.

چهارم: این مشورت خواستن ها نشان می دهد که امام علی صلوات الله علیه، جایگاه ویژه ای در علم و حکمت و تدبیر داشت. مردم به او نیاز داشتند و او از همه بی نیاز بود. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

عدم اعتراض حضرت علی(علیه السلام)در ماجرای هذیان
پرسش شمارۀ 50 (15)

وقتی پیامبر(صلی الله علیه و سلم)خواست قبل از وفاتش چیزی برای اصحاب بنویسد تا بعد از او گمراه نشوند، چرا علی رضی الله عنه چیزی نگفت و اعتراضی نکرد؟ او که شجاعت داشت و از کسی جز خدا نمی هراسید و می دانست هر کس حق را نگوید، شیطان لال است!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

منظور پرسش گر این است که وقتی عمر گفت: «پیامبر هذیان می گوید» و «درد بر او غلبه کرده است»، باید امام علی صلوات الله علیه اعتراض می کرد.

ص:309

یکم: خداوند می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛(1) ای مؤمنان! بر حکم خدا و رسولش پیشی نگیرید و از خدا پروا داشته باشید. بی گمان خداوند شنوای دانا است». امام علی صلوات الله علیه کسی نبود که با فرمان الهی مخالفت کند و بر پیامبر صلی الله علیه و آله پیش دستی نماید. چون پیامبر دستوری نداده بود، او نمی توانست بدون فرمان یا اجازۀ آن حضرت، دست به کاری بزند.

دوم: اگر امام علی صلوات الله علیه لب از لب می گشود، چه بسا عده ای سخن او را بهانه قرار می دادند و بر صحت گفتۀ عمر _ که پیامبر هذیان می گوید و درد بر او غلبه کرده است _ اصرار می کردند.

اگر کسی رویداد حجة الوداع را پیگیری کند و بداند که عده ای نگذاشتند پیامبر صلی الله علیه و آله سخن خود را در مورد امامان دوازده گانه به پایان رساند، و همچنین حوادث قبل و بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله را دنبال نماید و از گسترۀ دست اندازی ها علیه خاندان پیامبر و دخترش حضرت زهرا صلوات الله علیها آگاهی یابد، خواهد دید که گروهی به مقابله با خود پیامبر صلی الله علیه و آله برخاستند. پس چنانچه کسی لب به اعتراض می گشود، به ویژه اگر از اهل بیت علیهم السلام بود، به مراتب رفتاری بدتر با او داشتند.

سوم: اعتراض امام علی صلوات الله علیه به عمر، به کشمکش در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله می انجامید؛ در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به صراحت فرمود که این کار در حضور پیامبران، شایسته نیست. وقتی بین صحابه اختلاف پیش آمد و عده ای گفتند: «آنچه را که رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواهد، برایش بیاورید» و

ص:310


1- . سوره حجرات، آیه 1.

عده ای دیگر، سخن عمر را تکرار کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «برخیزید و از پیش من بروید. کشمکش در نزد من سزاوار نیست».(1) البته در برخی منابع آمده است که ابن عباس این سخن را گفت.(2)

چهارم: اگر امام علی صلوات الله علیه در این کار دخالت می کرد و دخالتش منجر به نوشتن چیزی نمی شد، پس دخالتش ضرورتی نداشت؛ و اگر دخالتش منجر به نوشتن همان چیزی می شد که پیامبر صلی الله علیه و آله برای نوشتنش قلم و دوات خواسته بود، عمر و حامیانش پافشاری می کردند که نوشتۀ پیامبر ارزشی ندارد و در حال هذیان نوشته شده است. این پافشاری، شبهه را قوی تر و بحران را شدیدتر می کرد و چه بسا کار به جاهای باریک تر کشیده می شد. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

کمک سلمان و عمار به عمر
پرسش شمارۀ 51 (109)

شیعه و سنی ثبت کرده اند که در زمان عمر، سلمان فارسی بر مدائن حکومت می کرد(3) و عمار یاسر نیز امیر کوفه بود.(4) به ادعای شیعه، این دو از یاران و

ص:311


1- . ر.ک: صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 37؛ عمدة القاری، ج 14، ص 298؛ الدرر، ابن عبدالبر، ص 270؛ المواقف، ایجی، ج 3، ص 650؛ الاحکام، ابن حزم، ج 7، ص 984؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 447؛ شرح المواقف، جرجانی، ج 8، ص 376؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 87؛ فتح الباری، ج 8، ص 101؛ عمدة القاری، ج 1، ص 298.
2- . ر.ک: صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 4، ص 31 و 66، ج 5، ص 137؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 207؛ مسند احمد، ج 1، ص 222؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 75؛ المصنف، صنعانی، ج 6، ص 57 و ج 10، ص 361؛ مسند حمیدی، ج 1، ص 242؛ مسند ابی یعلی، ج 4، ص 298؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 242؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 320؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 447؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 247؛ فتح الباری، ج 8، ص 101؛ عمدة القاری، ج 14، ص 298 و ج 15، ص 90 و ج 18، ص 61.
3- . سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 1، ص 547.
4- . همان، ج 1، ص 422.

شیعیان علی رضی الله عنه بودند. اگر آن دو، عمر را نسبت به علی ظالم و سرکش می دانستند، هیچ گاه آن امارت را نمی پذیرفتند. چگونه می توان به ستمگران و مردتدان کمک کرد، در حالی که خداوند می فرماید: «وَ لاَ تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ؛(1) به ستم پیشگان گرایش نیابید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید». با این فرمایش خداوند، چرا سلمان و عمار حاضر شدند در دوران خلافت عمر، امارت مدائن و کوفه را بپذیرند و به یک ظالم مرتد کمک کنند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان نمی گویند که عمر مرتد شد و از اسلام خارج گردید؛ بلکه می گویند که او پس از این که در روز غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کرد، خلافت را از صاحب شرعی اش غصب نمود و به خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها حمله ور شد. از این رو، به نافرمانی از خدا و رسولش برخاست و مرتکب گناهی بزرگ شد. نافرمانی از خدا و رسول، ارتداد به حساب نمی آید؛ وگرنه لازم بود همۀ کسانی را که مرتکب معصیت می شوند، تکفیر نماییم.

دوم: گفتید که «یاری ظالم درست نیست». این سخن در پاره ای از موارد صحیح است؛ مثلاً اگر کمک به ظالم، همکاری در ظلم باشد. اما اگر برای برپایی دین و حقیقت با او همکاری شود، این کمک به او نیست، بلکه کمک به دین خدا است.

دلیل این مطلب، آیات قرآن است که نشان می دهد حضرت یوسف علیه السلام با فرعون مصر همکاری کرد؛ در حالی که از لحاظ دینی، با هم اختلاف داشتند.

ص:312


1- . سوره هود، آیه 113.

پس مانعی ندارد که ظالم یاری شود؛ اما نه در ظلم، بلکه برای برپایی حق و پاسداری از دین و حفاظت از مسلمانان و مؤمنان و مستضعفان. البته به شرط آن که همکاری با ظالم، تأیید ظلم او به شمار نیاید.

همین که سلمان و عمار از یاران و شیعیان امام علی صلوات الله علیه بودند، نشان می دهد که آن دو از غصب خلافت امام، رضایت نداشتند. اگر راضی به غصب خلافت بودند، جزو شیعیان ابوبکر و عمر می شدند، نه از شیعیان علی صلوات الله علیه.

سوم: وقتی سلمان و عمار والی شدند، عمر از آن ها نخواست که به مردم ظلم کنند یا از اجرای حق و عدالت دست بردارند. همچنین از آن ها نخواست که برای رسیدن به اهداف شخصی اش به او یاری رسانند و در ظلم به دیگران، با او همکاری کنند. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:313

فصل چهارم: خلفا و امامان

دو بار زاده شدن از ابوبکر
پرسش شمارۀ 52 (34)

شیعیان از امام جعفر صادق _ که به پندار آن ها مؤسس مذهب جعفری است _ روایت کرده اند که با افتخار می گفت: « ولدنی ابوبکر مرتین؛ ابوبکر دو بار مرا زاده است»؛(1) زیرا نسب جعفر صادق، از دو طریق به ابوبکر می رسید: اول از طریق مادرش فاطمه، دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر؛ دوم از طریق مادر مادرش که اسماء دختر عبدالرحمن بن ابی بکر بود. با این حال می بینیم که شیعیان، احادیثی دروغین از امام صادق روایت کرده اند که دربارۀ مذمت جدش ابوبکر می باشد.

چگونه ممکن است امام صادق از یک سو به جدش افتخار کند و از سوی دیگر، به او ناسزا بگوید؟ شاید چنین سخنی از یک بازاری جاهل سر بزند، اما از امامی که به گفتۀ شیعیان، فقیه ترین و پرهیزکارترین فرد دوران به شمار می رفت و مجبور به ستایش و نکوهش کسی نبود، بسیار بعید است.

ص:314


1- . کشف الغمة، اربلی، ج 2، ص 374.
پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

فحاش نبودن امام صادق(علیه السلام)

امام صادق صلوات الله علیه فقیه ترین و پرهیزکارترین فرد دوران خود بود و به اعتراف موافقان و مخالفان، اهل ناسزا و لعن و طعن و بدگویی نبود؛ زیرا:

الف: بدترین فرد، لعن کنندۀ ناسزاگو است.(1) جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدران پاکش، الگو و پیشوای او بودند و پای بندی به شرع و دین، روش و مسلک ایشان بود. پس هر آنچه خارج از این رویه به او نسبت داده شود، باید در آن درنگ کرد و مورد بررسی قرار داد.

ب: صرف نظر از مطالب گذشته، اهل بیت صلوات الله علیهم کسانی بودند که به ما فرمودند: «به مردم ناسزا نگویید تا دشمنی آن ها را به سوی خود جلب نکنید»؛(2) این سخن، از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده است. همچنین می فرماید: «چیزی را به مردم بگویید که دوست دارید به شما گفته شود. خداوند عزوجل از لعن کننده، ناسزاگو، طعن زننده به مؤمنان، دریدۀ فحاش و گدای سمج بدش می آید و افراد باحیا و بردبار و پاکدامن و پارسا را دوست دارد».(3) همچنین از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

ص:315


1- . الکافی، ج 2، ص 290؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 15، ص 341 و چاپ دار الاسلامیه، ج 11، ص 270؛ بحار الانوار، ج 69، ص 107؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 386؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 4، ص 163 و ج 12، ص 121.
2- . الکافی، ج 2، ص 360؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 12، ص 297 و چاپ دار الاسلامیه، ج 8، ص 610؛ بحار الانوار، ج 15، ص 160 و 161 و ج 72، ص 163؛ مستدرک سفینة البحار، ج 4، ص 426؛ الف حدیث فی المؤمن، ص 203؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 5، ص 26 و ج 7، ص 106.
3- . الامالی، صدوق، ص 326؛ روضة الواعظین، ص 370؛ مشکاة الانوار، طبرسی، ص 334؛ بحار الانوار، ج 71، ص 161 و 340 و ج 75، ص 181؛ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 48؛ تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 286؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 1، ص 287؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 321.

نقل شده است: «به هیچ کس ناسزا نگو. اگر کسی به تو ناسزایی گفت که از وجود آن در تو خبر ندارد، تو به او ناسزایی نگو که از وجود آن در او خبر داری. در این صورت، تو پاداش می بری و او بار گناه».(1) احادیث در این زمینه، بسیار است.

زاده شدن از ابوبکر

جملۀ «ولدنی ابوبکر مرتین»، به چند دلیل مورد تردید است:

یکم: شیعیان آن را نقل نکرده اند؛ بلکه از روایات اهل سنت است و نمی تواند برهانی علیه شیعیان باشد.

دوم: حتی اگر شیعیان آن را روایت کرده باشند، باز هم افتخاری برای ابوبکر و تأییدی بر کارهای او نیست؛ بلکه بازگویی چیزی است که اتفاق افتاده و ستایش و نکوهشی در بر ندارد. وقتی می گوییم فلانی، فرزند یا عمو یا همسر یا شوهر فلانی است، برای هیچ یک از طرفین، مدح و ذمی اثبات نمی شود. مواردی از این دست، در قرآن کریم آمده است که به عنوان نمونه، می توان به سورۀ تحریم مراجعه کرد.

سوم: بی شک کسی که نسبش به رسول خدا صلی الله علیه و آله می رسد، نیازی ندارد به خویشاوندی اش با دیگران افتخار کند؛ به ویژه با رفتاری که ابوبکر با جده اش زهرا صلوات الله علیها و جدش علی صلوات الله علیه داشت و ماجرا بر کسی پوشیده نیست.

چهارم: در مورد صحت حدیث «ولّدنی ابوبکر مرتین»،(2) مناقشه وجود دارد:

ص:316


1- . کنز الفوائد، ص 95؛ بحار الانوار، ج 73؛ ص 355؛ مستدرک سفینة البحار، ج 4؛ ص 427.
2- . ر.ک: تهذیب الکمال، ج 5، ص81 و 82؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 259؛ طبقات الحفاظ، ج 1، ص 167؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 455؛ اخبار الدول و آثار الاول، چاپ شده در پاورقی الکامل فی التاریخ، سال 1302 ﻫ.ق، ج 1، ص 234.

1. قرمانی می نویسد: «مادر امام صادق صلوات الله علیه، ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی سمره بود».(1) اگر نام قاسم بن محمد بن ابی سمره در کتاب های رجالی نیامده، به معنای موهوم بودن این شخص نیست؛ چرا که تاریخ، به دلایل مختلف، از برخی شخصیت های حقیقی یاد نکرده است. شاید به همین سبب، شهید اول به «ام فروه دختر قاسم بن محمد» بسنده می کند.(2)

2. عده ای از جمله جنابذی گفته اند که ام فروه، همسر امام باقر و مادر امام صادق صلوات الله علیهما نبود، بلکه مادربزرگ مادری امام باقر بود.(3)

3. شاید شهرت قاسم بن محمد بن ابی بکر باعث شده است که با گفتن قاسم بن محمد، نام او به ذهن راویان متبادر شود و به هنگام نوشتن محمد بن قاسم، کلمۀ «ابن ابی بکر» را از سر عادت یا بر اساس گرایش و علاقۀ قلبی، به آن افزوده باشند. علاوه بر این، نام مردان بسیاری، قاسم بن محمد بوده که با مراجعه به کتاب های تاریخ و تراجم، این موضوع ثابت می شود.

4. این روایت، نه از طریق شیعیان نقل گردیده و نه سندی برای آن ذکر شده است تا بتوان دربارۀ آن بحث کرد. پس چگونه پرسش گر می تواند پیش از اثبات درستی روایت، آن را به امام صادق صلوات الله علیه نسبت دهد؟ چگونه می توان با چیزی که شیعیان نقل نکرده اند، بلکه از مخالفان آن ها نقل شده است، بر ضد شیعیان احتجاج کرد؟ گذشته از این مطالب، اگر کوتاه بیاییم و بپذیریم که امام صادق صلوات الله علیه این سخن را فرموده و دو بار زاده شدن از ابوبکر صحیح است،

ص:317


1- . اخبار الدول و آثار لاول، در پاورقی الکامل فی التاریخ، سال 1302 ﻫ.ق، ج 1، ص 234.
2- . ر.ک: بحار الانوار، ج 47، ص 1.
3- . کشف الغمة، چاپ سال 1381 ﻫ.ق، مطبعه علمیه قم، ج 2، ص120؛ ناسخ التواریخ، حیات الامام الصادق، ج 1، ص 11؛ بحار الانوار، ج 46، ص 218.

شاید امام می خواسته با این سخن، آزار و اذیت خلفا را از شیعیان دور سازد. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

دوستی با ابوبکر و عمر در کلام امام صادق(علیه السلام)
پرسش شمارۀ 53 (61)

برخی از کتاب های شیعه نقل کرده اند که زنی از جعفر صادق سؤال کرد: «آیا می توانم ابوبکر و عمر را دوست داشته باشم؟». گفت: «دوست شان داشته باش». زن گفت: «وقتی پروردگارم را ملاقات کردم، آیا بگویم که تو مرا به دوستی با آن ها امر کردی؟». گفت: «آری».(1).

همچنین روایت کرده اند که وقتی محمد باقر، از ابوبکر با عنوان صدیق یاد کرد، یکی از یارانش شگفت زده شد و گفت: «او را با این عنوان توصیف می کنید؟».

باقر گفت: «آری؛ او صدیق بود. هر کس به او صدیق نگوید، خدا سخنش را در آخرت تصدیق ننماید!».(2)

با توجه به این احادیث، نظر شیعیان دربارۀ ابوبکر صدیق چیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعه چیزی را می پذیرد که با دلیل روشن و برهان قاطع ثابت شود. روایتی که از ابوبکر با عنوان صدیق یاد می کند، قابل مناقشه است. امیرالمؤمنین

ص:318


1- . روضة الکافی، ج 8، ص 237.
2- . کشف الغمه، ج 2، ص 360.

(صلوات الله علیه)در زمان خلافتش، بر فراز منبر بصره فرمود: «من صدیق اکبر و فاروق اعظم هستم. پس از من، جز فرد دروغ گو و لاف زن، چنین ادعایی نمی کند».(1).

این روایت و دیگر روایات شبیه به آن، نشان می دهد که استفاده از لقب صدیق برای کسی جز امام علی علیه السلام، پس از دورۀ ابوبکر رایج شد. از این رو، در صحت روایتی که اربلی رحمه الله در کتاب کشف الغمه نقل می کند، تردید فراوان وجود دارد. ممکن نیست امام صادق صلوات الله علیه سخن جدش علی علیه السلام را در این باره تکذیب کند؛ و ممکن نیست امام باقر صلوات الله علیه جدش را نفرین نماید و بگوید: «خدا سخنش را در آخرت تصدیق نکند!».

دوم: هر دو روایتی که در سؤال مطرح شد، سند ضعیفی دارند و نمی توان بر آن ها تکیه کرد و به آن ها احتجاج نمود. علامه مجلسی رحمه الله در کتاب مرآة العقول، روایت نخست از امام صادق علیه السلام را ضعیف می داند؛(2) همچنان که روایت کشف الغمه از امام باقر علیه السلام نیز ضعیف می باشد. او سند روایت را ذکر نکرده است.

ص:319


1- . ر.ک: مستدرک حاکم، ج 3، ص 112؛ تلخیص مستدرک، ذهبی، حاشیه همان صفحه؛ الاوائل، ج 1، ص 195؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 248؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 228 و ج 1، ص 30؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 26؛ الخصائص، نسائی، ص 46 با سندی که رجال آن مورد وثوق است؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44 با سند صحیح؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 56؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 57؛ ذخائر العقبی، ص60 به نقل از خلفی؛ الآحاد و المثانی، مخطوط در کتابخانه کوپرلی، شماره 235؛ معرفة الصحابة، ابو نعیم، مخطوط در کتابخانه طوب قپوسرای، شماره 497، ج 1؛ تذکرة الخواص، ص 108 به نقل از مسند احمد؛ تاریخ ابن عساکر، تحقیق محمودی، ج 1، ص 44 و 45؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 6، ورق 155/أ؛ کنز العمال، چاپ دوم، ج 15، ص 107 به نقل از ابن ابی شیبه و نسائی و ابن ابی عاصم در کتاب السنة و عقیلی و حاکم و ابو نعیم؛ کتاب الضعفاء، عقیلی، ج 6، ورق 139؛ معرفة الصحابة، ابونعیم، ج 1، ورق22/أ؛ تهذیب الکمال، مزی، ج 14، ورق 193/ب؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 4 ص 369؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص417 و ج 2، ص 11 و 212؛ الغدیر، امینی، ج 2، ص 314 به نقل از بیشتر افراد مذکور؛ الریاض النضرة، ص 155 و 158 و 127؛ اللئالی المصنوعة، ج 1، ص 321.
2- . مرآة العقول، ج 5، ص 244.

ابونعیم و ابن عساکر، این روایت را از یونس بن بکیر روایت کرده اند و او از ابوعبدالله جعفی و او از عروه بن عبدالله نقل کرده است.(1)

جعفی مذکور در سند، همان عمرو بن شمر است که عامه و خاصه، بر ضعیف بودنش اتفاق نظر دارند. نسائی و دیگران نیز ابن بکیر را ضعیف می دانند. درکتب رجالی شیعه، عروه بن عبدالله به وثاقت توصیف نشده است؛ بلکه فردی مجهول می باشد.(2) او همان کسی است که به واسطۀ «بعض» (یعنی: یک فرد نامشخص) از عبدالله بن زبیر روایت می کند. کسی که از عبدالله بن زبیر روایت کند، جایی برای توثیق ندارد؛ به ویژه آن که روایت دربارۀ ابوبکر یا علی صلوات الله علیه باشد؛ زیرا او نسبت به امام علی صلوات الله علیه کینه داشت.

سوم: پرسش گر، روایت امام صادق صلوات الله علیه را به طور کامل نقل نکرده است. دیگر بخش های این روایت نشان می دهد که منظور امام صادق صلوات الله علیه، چیزی نیست که پرسش گر در نظر دارد. حال روایت را به صورت کامل نقل می کنیم تا مطلب روشن شود:

زنی اجازه خواست که به خدمت امام صادق(صلوات الله علیه)شرفیاب شود. امام به ابوبصیر فرمود: «می خواهی سخن او را بشنوی؟». گفت: «آری». امام به زن اجازۀ ورود داد و ابوبصیر را در کنار خود نشاند. زنی سخنور وارد شد

ص:320


1- . ر.ک: حلیة الاولیاء، ج 3، ص 185؛ صفة الصفوة، ج 2، ص 109؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 283؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 4، ص 408.
2- . تنقیح المقال، ج 2، ص 251؛ رجال نجاشی، ص 287؛ رجال ابن غضائری، ص 74؛ خلاصة الاقوال، ص 378 و 94؛ رجال ابن داود، ص 264 و 235؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 239 و ج 11، ص 159؛ معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 117؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 6، ص 380؛ تاریخ ابن معین، ج 1، ص 206 و 321؛ التاریخ الصغیر، ج 2، ص 186؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج 6، ص 344؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، ص220؛ الضعفاء، عقیلی، ج 3، ص 275؛ الجرح و التعدیل، ج 6، ص 239؛ کتاب المجروحین، ابن حبان، ج 2، ص 75؛ الکامل، ابن عدی، ج 5، ص 129؛ کتاب الضعفاء، ابو نعیم، ص 118.

و از امام، دربارۀ ابوبکر و عمر سؤال کرد. حضرت فرمود: «آیا آن دو را دوست داری؟». زن گفت: «وقتی پروردگارم را ملاقات کردم، می گویم که تو مرا به دوست داشتن آن دو امر کردی». فرمود: «باشد». زن گفت: «این شخصی که در کنار تو نشسته است، مرا به بیزاری از آن دو امر می کند و کثیر النوا مرا به ولایت آن دو فرمان می دهد. کدام یک در نزد تو بهتر و محبوب تر است؟». امام فرمود: «به خدا سوگند این شخص در نزد من، محبوب تر از کثیر النوا و یارانش می باشد. این کسی است که دلیل می آورد و می گوید: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ(1)... وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ(2)... وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛(3) کسانی که به آنچه خدا نازل نکرده حکم کنند، آنان همان کافرانند... و کسانی که به آنچه خدا نازل نکرده حکم کنند، آنان همان ستمکارانند... و کسانی که به آنچه خدا نازل نکرده حکم کنند، آنان همان فاسقانند».(4).

این حدیث نشان می دهد که امام صادق صلوات الله علیه آن زن را همراهی کرد تا این نکته را مورد توجه قرار دهد و وجود اختلاف در دوستی ابوبکر و عمر را در آن روزگار روشن سازد و با استدلال به سه آیۀ مذکور، آشکار نماید که عدم دوستی آن دو، در نظرش محبوب تر است. امام با احترام به ابوبصیر و نشاندن او در کنار خود، این مسأله را مورد تأکید قرار داد.

ص:321


1- . سوره مائده، آیه 44.
2- . سوره مائده، آیه 45.
3- . سوره مائده، آیه 47.
4- . کافی، ج 8، ص 101.

روایت مذکور، صلاحیت آن را ندارد که پرسش گر برای مقصود خود، به آن استدلال نماید؛ چرا که از جهت سند، ضعیف است و از جهت معنا، به طور روشن و مستدل، خلاف مقصود پرسش گر را بیان می کند.

چهارم: نظر شیعه دربارۀ ابوبکر این است که او دچار اشتباه سهمگینی شد و با این که در روز غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کرده بود، پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلافت چیره گشت. او در مورد گرفتن فدک از حضرت زهرا صلوات الله علیها نیز دچار اشتباه شد و در همۀ مواردی که دخالت داشت و نسبت به انجامش راضی بود، به خطا رفت؛ مثل حوادث تلخ و ناگواری که برای حضرت زهرا صلوات الله علیها روی داد و ایشان کتک خورد و جنینش سقط گردید و خانه اش به آتش کشیده شد؛ در حالی که خود و همسر و فرزندانش در خانه بودند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله.

ص:322

فهرست مطالب

مقدمه...7

مقدمۀ مترجم...8

آشنایی با میزان الحق...9

مقدمۀ مؤلف در چاپ دوم...13

مقدمۀ مؤلف...15

یک بام و دو هوا...16

روش گفت وگوی شیعیان...17

پیدایش گفت وگوی شیعه و سنّی...18

کهنة نو...20

تکرار مکررات...21

نگران جوانان شیعه نیستیم...21

برای کدام جوانان نگرانیم؟...22

نگاهی گذرا بر پرسش ها...23

هدف از تعدد پرسش ها...24

علت پاسخ به پرسش ها...25

روش ناپسند...25

تکرار و اصرار...26

بحث های دامنه دار...26

سپاس و احترام...27

ص:323

اگر بخواهیم سؤال کنیم!...27

بخش اول: اعتقادات عمومی...29

فصل اول: توحید و شرک...31

توسل و شرک...31

پرسش شمارۀ 1(201)...31

پاسخ...31

تعظیم و تبرک به قبور...33

پرسش شمارۀ 2(202)33

پاسخ...33

فصل دوم: عقاید شیعیان...36

بداء و نسبت جهل به خدا...36

پرسش شمارۀ 3(103)...36

پاسخ...36

فوائد اعتقاد به بداء...41

آثار اعتقاد به نبود بداء...42

ناآگاهان از بداء...43

نکته پایانی...44

فصل سوم: قرآن کریم...46

تفسیر الهی قرآن در کتاب کافی...46

پرسش شمارۀ 4(16)...46

پاسخ...46

روایاتی دربارۀ تحریف قرآن...48

ص:324

پرسش شمارۀ 5(58)...48

پاسخ...53

الف: آیه استشهاد در عالم ذر...55

ب: عزت و احترام به پیامبر(صلی الله علیه وآله)...56

ج: جبت و طاغوت...57

د: لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ...58

ﻫ: مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ...59

و: بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ...60

ز: إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ...60

ح: آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا فی عَلیٍّ...60

ط: کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ...61

ی: سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ...62

ک: فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا...63

جایگاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله)در مصحف حضرت فاطمه(سلام الله علیها)...64

پرسش شمارۀ 6(10)...64

پاسخ...65

جفر و جامعه و مصحف حضرت فاطمه(سلام الله علیها)...72

پرسش شمارۀ 7(47)...72

1. کتاب جامعه...72

2. صحیفة ناموس...72

3. صحیفة عبیطه...73

4. صحیفه ذؤابة السیف...73

ص:325

5. صحیفة علی...73

6. جفر...74

7. مصحف فاطمه...75

8. تورات و انجیل و زبور...76

پاسخ...76

عدم ارائۀ مصحف در دوران خلافت حضرت علی(علیه السلام)...84

پرسش شمارۀ 8(137)...84

پاسخ...84

آغاز سخن...86

گردآوری قرآن توسط امام علی(علی علیه السلام)...87

مصحف امام علی(علیه السلام)کجاست؟...96

ویژگی های مصحف امام علی(علیه السلام)...96

دو نکته مهم...97

فایدۀ کتب موجود نزد ائمه(علیهم السلام اجمعین)...98

پرسش شمارۀ 9(154)...98

پاسخ...99

محرومیت مردم از کتاب های ائمه(علیهم السلام اجمعین)...100

پرسش شمارۀ 10(155)...100

پاسخ...101

آیات سخیف (نعوذ بالله)...103

پرسش شمارۀ 11(176)...103

پاسخ...105

ص:326

فصل الخطاب در ترازوی داوری...107

چکیده روایی...113

اصول حدیثی شیعه...115

اهل سنت و تحریف قرآن...116

تقابل ناموفق...118

صحابه و تحریف قرآن...118

تفسیر نازل شده...118

بخش دوم: امام و امامت...121

فصل اول: امامت...123

دوستی باحضرت علی(علیه السلام)و بیعت با ابوبکر...123

پرسش شمارۀ 12(175)...123

پاسخ...124

دریافت پیام از پیامبر یا امام...131

پرسش شمارۀ 13 (177)...131

پاسخ...132

حضرت علی(علیه السلام)ناتوان از انتقال سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله)...137

پرسش شمارۀ 14(159)...137

پاسخ...137

محافظت از ابوبکر و وانهادن حضرت علی(علیه السلام)...142

پرسش شمارۀ 15(27)...142

پاسخ...142

صدیق بودن ابوبکر...143

ص:327

همراهی ابوبکر با پیامبر(صلی الله علیه وآله)...144

واکنش احتمالی ابوبکر در برابر خواسته پیامبر(صلی الله علیه وآله)...144

منافات نداشتن جان فشانی با خلافت...145

نزول آیه شراء دربارۀحضرت علی(علیه السلام)...147

علم غیب حضرت علی(علیه السلام)...149

فرق پیامبر و امام...150

پرسش شمارۀ 16(128)150

پاسخ...152

خلافت حضرت علی(علیه السلام)و مرگ هارون در زمان حضرت موسی...152

پرسش شمارۀ17(101)152

پاسخ...152

علت نیامدن ولایت حضرت علی(علیه السلام)در قرآن...153

پرسش شمارۀ 18(55)...153

پاسخ...154

پیش نمازی حضرت علی(علیه السلام)هنگام بیماری پیامبر(صلی الله لیه وآله)...157

پرسش شمارۀ 19(25)...157

پاسخ...157

کامل شدن نور با نشر اسلام یا ولایت حضرت علی(علیه السلام)...163

پرسش شمارۀ 20 (59)...163

پاسخ...163

اطاعت از رسول و بی نیازی از امام...165

پرسش شمارۀ 21(63)...165

ص:328

پاسخ...167

اطاعت از امام در قرآن...167

ذکر امامت در قرآن...169

فصل دوم:شرایط و ویژگی های امام...171

عدم صلاحیت فرد ناتوان برای امامت...171

پرسش شمارۀ 22(18)171

پاسخ...171

برچیدن ظلم، بدون داشتن نایب...174

پرسش شمارۀ 23(29)174

پاسخ...174

علت محرومیت عبدالله افطح از امامت...177

پرسش شمارۀ 24(42)...177

پاسخ:..177

بلوغ، شرط امامت...178

پرسش شمارۀ 25(46)...178

پاسخ...178

بلوغ شرط امامت نیست...178

پیدایش حد و مرز بلوغ...180

چگونگی تحقق بلوغ...182

بلوغ و امامت امام جواد(علیه السلام)...184

پرسش شمارۀ 26(149)...184

پاسخ...184

ص:329

شرایط امام از دیدگاه شیعه...184

پرسش شمارۀ 27(151)...184

پاسخ...185

اثبات ویژگی پیامبران برای امامان، کفر است...189

پرسش شمارۀ 28(74)...189

پاسخ...190

ادعای امامت توسط زید...191

پرسش شمارۀ 29(134)...191

پاسخ...192

فصل سوم: علم امام...194

خودکشی و علم غیب امام...194

سئوال شماره 30(8)...194

پاسخ...195

منافات تقیه با مرگ اختیاری و علم غیب...201

پرسش شمارۀ 31(28)...201

پاسخ...201

جاهل به حکم مذی و عالم به گذشته و آینده...203

پرسش شمارۀ 32(185)...203

پاسخ...204

فصل چهارم: عصمت...206

عدم دلالت آیۀ تطهیر بر عصمت همة امامان...206

پرسش شمارۀ 33(33)...206

ص:330

پاسخ...206

منافات عصمت با تقیه...207

پرسش شمارۀ34(86)...207

مخالفت امامان با یکدیگر، دلیلی بر عدم عصمت آنان...211

پرسش شمارۀ 35(132)211

پاسخ...211

تناقض در احکام فقهی امام صادق(علیه السلام)...220

پرسش شمارۀ 36(142)...220

پاسخ...220

رد عصمت امامان با روایات مربوط به لغزش آنان...222

پرسش شمارۀ 37(146)...222

پاسخ...222

لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ...224

وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا...227

منافات عصمت با آمرزش خواستن حضرت علی(علیه السلام)...228

پرسش شمارۀ 38(182)...228

پاسخ...228

بخش سوم: خلفای پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله)...239

فصل اول:خلفا...241

دفن پیامبر(صلی الله علیه وآله)بین دو کافر...241

پرسش شمارۀ 39(76)...241

پاسخ...242

ص:331

اعتلای اسلام به دست کافران و منافقان...245

پرسش شمارۀ 40(20)...245

سلطنت موروثی...249

پرسش شمارۀ 41(84)...249

پاسخ...250

ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله)با دختر یک حرام زاده...252

پرسش شمارۀ 42(120)...252

پاسخ...253

انتخاب همسر شایسته...253

بدگویی دربارۀ خلیفه دوم...255

اعتراف مالک اشتر دربارۀ ابوبکر و عمر...258

پرسش شمارۀ 43(124)...258

پاسخ...258

لعن سرپیچی کنندگان از سپاه اسامه...261

پرسش شمارۀ 44(136)...261

پاسخ...261

معضل سرپیچی از سپاه اسامه...261

ساختگی نبودن حدیث...263

تلاش ناموفق برای بازسازی داستان...267

بررسی حدیث در کتاب های شیعه...269

تناقض گویی رافضیان...270

حدیث سپاه اسامه...272

ص:332

پیامبر(صلی الله علیه وآله)صحابه را لعن نکرد...273

سرزنش شهرستانی...274

رافضی بودن جوهری...281

فصل دوم: ابوبکر...288

تنها پیام رسان پیامبر...288

پرسش شمارۀ 45(160)...288

پاسخ...288

فرمان برداری از ابوبکر و صحت خلافتش...291

پرسش شمارۀ 46(78)...292

پاسخ...292

بیعت اختیاری انصار با ابوبکر...295

پرسش شمارۀ 47(83)...295

پاسخ...296

تناقض در نفاق و هجرت ابوبکر...303

پرسش شمارۀ 48(92)...303

پاسخ...304

فصل سوم: عمر بن خطاب...309

مشورت عمر باحضرت علی(علیه السلام)...309

پرسش شمارۀ 49(108)...309

پاسخ...309

عدم اعتراض حضرت علی(علیه السلام)در ماجرای هذیان...311

پرسش شمارۀ 50(15)...311

ص:333

پاسخ...311

کمک سلمان و عمار به عمر...313

پرسش شمارۀ 51(109)...313

پاسخ...314

فصل چهارم: خلفا و امامان...316

دو بار زاده شدن از ابوبکر...316

پرسش شمارۀ 52(34)...316

پاسخ...317

فحاش نبودن امام صادق(علیه السلام)...317

زاده شدن از ابوبکر...318

دوستی با ابوبکر و عمر در کلام امام صادق(علیه السلام)...320

پرسش شمارۀ 53(61)...320

پاسخ...320

ص:334

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:علامه سید جعفر مرتضی عاملی

عنوان و نام پدیدآور:ترازوی حقیقت ترجمه میزان الحق/ تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی ؛ برگردان: محمود نظری؛ ویرایش: ابراهیم بیگدلی

مشخصات نشر: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1399

زبان: فارسی

مشخصات ظاهری:4ج

موضوع: شبهات و پاسخ به آنها

موضوع: اعتقادات- امامت - خلافت

موضوع:غصب خلافت

موضوع:شیعه و امامان شیعه

موضوع:صحابه - همسران پیامبر

ص:1

اشاره

ص:2

جلددوم

ترازوی حقیقت

ترجمه میزان الحق

تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی

برگردان: محمود نظری

ویرایش: ابراهیم بیگدلی

ص:3

ص:4

بخش چهارم: حضرت علی(علیه السلام)و حضرت زهرا(سلام الله علیها) پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

اشاره

ص:5

فصل یکم: حضرت علی(علیه السلام)

جنگیدن ابوبکر با مرتدان و رضایت حضرت علی(علیه السلام) به گمراهی مردم
پرسش شمارۀ 54 (31)

چرا ابوبکر با مرتدان جنگید و گفت: «اگر مردم زکاتی را که به رسول خدا می پرداختند، از من دریغ کنند _ حتی اگر زانو بند شتر باشد _ با آن ها خواهم جنگید؛ اما طبق گفتۀ شیعیان، علی از ترس این که مردم مرتد شوند، قرآنی را که پیامبر به او املاء کرده بود و خود آن را نوشته بود، بیرون نیاورد؛ در حالی که او خلیفه بود و طبق ادعای شیعیان، ویژگی های خاصی داشت و از سوی خداوند یاری می شد! او با همۀ این احوال، از ترس این که مردم مرتد شوند، قرآن را بیرون نیاورد و راضی شد که مردم در گمراهی بمانند؛ اما ابوبکر به خاطر زانو بند شتر، با مرتدان جنگید!

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:6

برای پاسخ به این سؤال، باید آن را به دو بخش تقسمی کنیم:

عدم انطباق آیات و روایات ارتداد بر مرتدان زمان ابوبکر

دربارة کسانی که در صدر اسلام ادعای نبوت کردند، باید بگویم:

الف: کسانی که با ادعای نبوت یا پیروی از مدعیان نبوت، مرتد شدند، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را کردند، نه پس از وفات آن حضرت. بنا بر این، آن ها خارج از مصداق فرمایش خداوند هستند که می فرماید: «أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ؛(1) اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از پیروی او و عقیدۀ خود] باز می گردید؟». همچنین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن ها انطباق ندارد؛ همان حدیثی که می فرماید:«إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک، إنهم ارتدوا علی أعقابهم القهقری؛ تو نمی دانی پس از تو چه بدعت ها گذاشتند و آن ها به صورت قهقری، به گذشتۀ خود بازگشتند».(2).

ص:7


1- سوره آل عمران، آیه 144.
2- ر.ک: صحیح بخاری، چاپ محمد علی صبیح، ج 6، ص 69 و 70 و 122 و ج 8، ص 136 و 148 و 150 و 151 و 149 و 169 و 202 و ج 9، ص 58 و 59 و 63 و 64 و چاپ دار الفکر، ج 5، ص 192 و 240 و ج 7، ص 195 و 206 و 207 و 208 و ج 8، ص 87؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 58 و 150 و ج 7، ص 67 و 68 و 70 و 71 و 996 و 122 و 123 و ج 8، ص 157؛ مسند احمد، ج 1، ص 235 و 253 و 384 و 402 و 406 و 407 و 425 و 439 و 453 و ج 3، ص 28 و 102 و 281 و ج 5، ص 48 و 50 و 339 و 388 و 393 و 400 و 412؛ کنز العمال، چاپ هند، ج 11، ش 1416 و 2416 و 2472 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 4، ص 543 و ج 5، ص 126 و ج 11، ص 177 و ج 13، ص 239 و ج 14، ص 358 و 417 و 418 و 419 و 433 و 434 و 435 و 436؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 407؛ المغازی واقدی، ج 1، ص 410؛ الاستیعاب، در حاشیۀ الاصابة، ج 1، ص 159 و 160 و چاپ دار الجیل، ج 1، ص 164؛ الجمع بین الصحیحین، ش 131 و 267. و ر.ک: الاقتصاد، شیخ طوسی، ص 213؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 93؛ شرح اصول کافی، ج 12، ص 131 و 378 و 379؛ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق الانصاری، ص 163 و 270؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 228 و ج 2، ص 277؛ کتاب الغیبة، نعمانی، ص 54؛ المسترشد، ص 229؛ الافصاح، شیخ مفید، ص 51؛ التعجب، کراجکی، ص 89؛ العمدة، ابن بطریق، ص 466 و 467؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 376 و 377 و 378؛ الملاحم، ابن طاووس، ص 75؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 81 و ج 3، ص 107 و 140 و 230؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 59؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 65 و 66 و 67؛ الصوارم المهرقه، ص 10؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص140 و 240 و 262 و 263 و 264؛ بحار الانوار، ج 8، ص16 و 27 و ج 23، ص 165 و ج 28، ص 19 و 24 و 25 و 26 و 27 و 28 و 29 و 127 و 282 و ج 29، ص 566 و ج 31، ص 145 و ج 37، ص 168 و ج 69، ص 148؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 394 و 395؛ النص و الاجتهاد، ص 524 و 525؛ جامع احادیث الشیعة، ج 26، ص 103؛ الغدیر، امینی، ج 3، ص 296؛ مستدرک سفینة البحار، ج 6، ص 175؛ مکاتیب الرسول، ج 1، ص 576؛ مواقف الشیعة، ج 3، ص 208؛ میزان الحکمة، ج 2، ص 1062 و ج 3، ص 2188؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1016؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 38 و ج 5، ص 4. و ر.ک: سنن نسائی، ج 4، ص 117؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 501 و ج 4، ص 452؛ شرح مسلم، نووی، ج 3، ص 136 و ج 4، ص 113 و ج 15، ص 64؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 85 و ج 9، ص 367 و ج 10، ص 365؛ فتح الباری، ج 11، ص 333 و ج 13، ص 3؛ عمدة القاری، ج 15، ص 243 و ج 18، ص 217 و ج 19، ص 65 و ج 23، ص 106 و 137 و 140 و ج 24، ص 176؛ تحفة الاحوذی، ج 7، ص 93 و ج 9، ص 6 و 7؛ مسند ابی داود طیالسی، ص 343؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 415 و ج 8، ص 139 و 602؛ مسند ابن راهویه، ج 1، ص 379؛ منتخب مسند عبد بن حمید، ص 365؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 217؛ الآحاد و المثانی، ج 5، ص 352؛ السنن الکبری، نسائی، ج 1، ص 669 و ج 6، ص 339 و 408؛ مسند ابی یعلی، ج 7، ص 35 و 40 و 434 و ج 9، ص 102 و 126؛ صحیح ابن حبان، ج 16 ص 344؛ المعجم الاوسط، ج 1 ، ص 125 و ج 6 ، ص 351 و ج 7 ، ص 166؛ المعجم الکبیر، ج 7 ص 207 و ج 12، ص 56 و ج 17، ص 201 و ج 23، ص 297؛ مسند الشامیین، ج 3، ص 16 و 310 و ج 4، ص 34؛ مسند الشهاب، ج 2، ص 175؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 5، ص 111؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 291 و 292 و 293 و 301 و 308 و ج 19، ص 222؛ ریاض الصالحین، نووی، ص 138؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 1، ص 241؛ تغلیق التعلیق، ابن حجر، ج 5، ص 185 و 187؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 449؛ فیض القدیر، ج 5، ص 450؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 856؛ مجمع البیان، ج 10، ص 459؛ الاصفی، ج 2، ص 1483؛ الصافی، ج 1، ص 369 و ج 5، ص 382 و ج 7، ص 566؛ نور الثقلین، ج 5، ص 680؛ کنز الدقائق، ج 2، ص 195؛ المیزان، ج 3، ص 380؛ تفسیر القرآن، صنعانی، ج 2، ص 371 و جامع البیان، ج 4، ص 55؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1254؛ معانی القرآن، نحاس، ج 2، ص 382؛ تفسیر ثعلبی، ج 3، ص 126 و ج 10، ص 308؛ تفسیر شمعانی، ج 2، ص 77 و ج 6، ص 290. و ر.ک: تفسیر بغوی، ج 2، ص 76؛ زاد المسیر، ج 8، ص 320؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 168 و ج 6، ص 361 و 377؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 124 و ج 3، ص 261 و ج 4، ص 595؛ الدر المنثور، ج 2، ص 349 و ج 5، ص 96 و ج 17، ص 211 و ج 22، ص 45. و ر.ک: طبقات المحدثین باصبهان، ج 3، ص 234؛ علل دار قطنی، ج 5، ص 96 و ج 7، ص 299؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 20، ص 372 و ج 36، ص 8 و ج 47، ص 117؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 120؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 4، ص 1251؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 231؛ امتاع الاسماع، ج 3، ص 305 و 306 و ج 14، ص 222 و 223؛ بشارة المصطفی، طبری، ص 217؛ الدر النظیم، ص 444؛ نهج الایمان، ابن جبر، ص 583؛ العدد القویة، حلی، ص 198؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی، ج 10، ص 96؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 398؛ النصائح الکافیه، محمد بن عقیل، ص 164 و 165.

ص:8

کسانی که ادعای نبوت کردند، عبارت بودند از: اسود عنسی، طُلَیحَة بن خویلد، مسیلمة کذاب، و علقمة بن علاثه.

سجاح که به مسیلمه پیوست، اهمیت چندانی ندارد که ذکر شود. ام زمل _ یعنی سلمی بنت مالک _ نیز مرتبۀ قابل توجهی نداشت؛ چون مدعی مستقلی به شمار نمی رفت و تنها شماری از قبیلۀ غطفان و آوارگان آن منطقه، برای ادامۀ جنگ با خالد، به او پیوستند.

ب: دربارة «مانعین زکات» که از پرداخت زکات خودداری کردند، باید گفت که با بررسی متون تاریخی و روایی، برای ما روشن می شود که سرکردۀ آن ها، مالک بن نویره بود. عمر بن خطاب و بسیاری دیگر از صحابه، به کشتن مالک اعتراض کردند و از ابوبکر خواستند که خالد را به خاطر این کار بکشد؛ زیرا مالک مسلمان بود. ولی ابوبکر از این کار خودداری کرد و برای خالد، بهانه تراشید که او تأویل کرده و در تأویلش به خطا رفته است. از این رو، اسرای بنوحنیفه را باز گرداند و دیۀ مالک را به برادرش متمم بن نویره پرداخت.(1).

ص:9


1- . الغدیر امینی، ج 7، ص 160؛ تاریخ ابی الفداء، ج 1، ص 158. و ر.ک: تاریخ الخمیس، ج 2، ص 209؛ شرح المواقف، ج 8، ص 358؛ وفیات الاعیان، ج 6، ص 15؛ الالقاب، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 42؛ الفائق، ج 2، ص 154 [ج 3، ص 157]؛ النهایة، ج 3، ص 257 [ج 4، ص 15]؛ تاریخ ابی الفداء، ج 1، ص 158؛ تاج العروس، ج 8، ص 75؛ روضة المناظر، ج 1، ص 191 و 192.

همۀ این رویدادها نشان می دهد که مانعین زکات _ که سرکردۀ آن ها مالک بن نویره بود _ مرتد نشدند؛ بلکه ارتداد، تهمتی بود که پیروان خلفا، برای کاستن از وخامت این حادثۀ هولناک، آن را پی ریزی کردند.

ج: جنگ هایی که با عنوان «جنگ با مرتدین» صورت گرفت، جنگ با اهل ارتداد نبود؛ بلکه جنگ با اهل اقتدار بود و برای تسلط هر چه بیشتر بر اوضاع صورت می گرفت. بنا بر این، ابوبکر با مرتدان نجنگید؛ بلکه با مسلمانان جنگید و آن ها را به خاک و خون کشید و کشندگان آن ها را بخشید و فرماندۀ قاتلان را پشتیبانی کرد و به دفاع جانانه از او پرداخت. همۀ این کارها، فقط به خاطر این بود که مالک و دیگران، به خلافت ابوبکر اعتراف نکردند و بر این اساس، گفتندکه زکات خود را تنها به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله می پردازند، یا به فقیران قبیلۀ خود می دهند.(1).

اما پیروان خلفا، با این ادعا که آن ها از دین مرتد شده اند، تلاش کردند این موضوع را لاپوشانی کنند.

آنچه که موجب حیرت و سرگشتگی می شود، این است که ابوبکر، خواهر خود را به ازدواج یکی از سران ارتداد در آورد؛ آن هم زمانی که او را به عنوان اسیر، نزد ابوبکر بردند. با این که اصلاً معقول نیست که در حال اسارت و پیش از باز کردن زنجیر از دست و پای مرتد، نسبت به توبه اش یقین کرد.

ص:10


1- . الفضائل شاذان، ص 192 _ 195؛ بحار الانوار، ج 30، ص 343؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 280 به نقل از شیخ عمی در کتاب الواحدة. خوب است در این خصوص، به کتاب الجمل شیخ مفید و پاورقی های آن در ص 118 مراجعه شود که در آن، به نقل از العسل المصفی فی تهذیب زین الفتی، ج 1، ص 239 _ 278 آمده است: «نخستین کسی که نصرانی و مرتد شد، حارث بن سنان بود؛ ولی اهل رده، ادعای نصرانیت و یهودیت و مجوسیت نداشتند. آن ها تنها می گفتند که ما نماز می خوانیم و روزه می گیریم، ولی زکات نمی دهیم».

آن گونه که در الغدیر آمده، خلاصۀ داستان از این قرار است: پس از آن که اشعث بن قیس مرتد شد و جنایات بسیاری انجام داد و با مسلمانان جنگید، او را به اسارت گرفتند و نزد خلیفه بردند. خلیفه گفت: «با توجه به کارهایی که انجام داده ای، به نظرت با تو چه کنم؟». گفت: «بر من منت بگذاری و از زنجیر آزادم کن و خواهرت را به ازدواج من در آور؛ چون من توبه کردم و اسلام آوردم». ابوبکر گفت: «همۀ این کارها را انجام می دهم». سپس او را آزاد کرد و خواهرش ام فروه بنت ابوقحافه را به ازدواج او درآورد. اشعث ناگهان شمشیر کشید و به بازار شتر فروشان رفت و هر شتری را که دید، گلویش را برید. مردم فریاد زدند: «دوباره اشعث کافر شد». وقتی کار او پایان یافت، شمشیرش را زمین گذاشت و گفت: «به خدا سوگند کافر نشده ام. این مرد، خواهرش را به ازدواج من درآورد. اگر در شهر خودم بودم، ولیمه ای بهتر از این می دادم. ای اهل مدینه! بیاید از گوشت این شتران بخورید. ای صاحبان شترها! بیایید پول شترهای تان را بگیرید». آن روز، همانند عید قربان شده بود.

وبره بن قیس خزرجی در این باره می گوید:

«لقد أولم الکندی یوم ملاکه * ولیمة حمال لثقل الجرائم

لقد سل سیفا کان مذ کان مغمدا * لدی الحرب منها فی الطلا و الجماجم

فأغمده فی کل بکر و سابح * و عیر و بغل فی الحشا و القوائم

فقل للفتی الکندی یوم لقائه * ذهبت بأسنی مجد أولاد آدم

کندی در روز داماد شدنش ولیمه داد؛ ولیمه ای که کِشندۀ بار جرم های سنگین می دهد. شمشیری برکشید که از ابتدای بودنش به هنگام جنگیدن، غلافش بدن ها و جمجمه ها بود. پس آن را در شکم و پای هر شتر و اسب و استر و الاغی فرو

ص:11

برد. روزی که جوانمرد کندی را دیدی، به او بگو: به درخشان ترین بزرگی در میان فرزندان آدم دست یافتی».

اصبغ بن حرمله لیثی، برای اعلام انزجار از این ازدواج، خطاب به ابوبکر گفته است:

أتیت بکندی قد ارتد و انتهی * إلی غایة من نکث میثاقه کفرا

«فکان ثواب النکث إحیاء نفسه * و کان ثواب الکفر تزویجه البکرا

و لو أنه یأبی علیک نکاحها * و تزویجها منه لأمهرته مهرا

و لو أنه رام الزیادة مثلها * لأنکحته عشرا و أتبعته عشرا

فقل لأبی بکر لقد شنت بعدها * قریشا و أخملت النباهة و الذکرا

أما کان فی تیم بن مرة واحد * تزوجه؟ لولا أردت به الفخرا

و لو کنت لما أن أتاک قتلته * لأحرزتها ذکرا و قدمتها ذخرا

فأضحی یری ما قد فعلت فریضة * علیک فلا حمدا حویت و لا أجرا

کندی را در حالی آوری که مرتد شده بود و از لحاظ کفر، به نهایت درجۀ پیمان شکنی رسیده بود. پاداش این بیعت شکنی، زنده نگه داشتن او شد و پاداش کفرش، دادن دختر باکره به او گردید. حتماً اگر او این ازدواج را برنمی تافت، مهر سنگینی به او می دادی. و اگر او دختران بیشتری می خواست، ده ها دختر به ازدواجش درمی آوردی. به ابوبکر بگویید که بعد از این کار، پشت قریش خمیده شد و خوشنامی و آوازه اش فروکش کرد. اگر به دنبال فخر نبودی، آیا یک نفر در قبیلۀ تیم بن مره وجود نداشت که خواهرت را به ازدواج او درآوری؟ هنگامی که اشعث را نزد تو آوردند، اگر او را می کشتی، با این کار برای خود نامی به دست می آوردی و آن را به عنوان ذخیرۀ قیامتت پیش می فرستادی. او قربانی کرد و کار

ص:12

تو را وظیفه انگاشت. پس نه برای خودت ستایشی کسب کردی و نه پاداشی به چنگ آوردی».(1).

نکشتن اشعث، یکی از کارهایی بود که ابوبکر به هنگام مرگ، به خاطر آن افسوس خورد و گفت: «کاش او را کشته بودم». از عبدالرحمن بن عوف روایت شده است که به هنگام بیماری ابوبکر که به مرگ وی انجامید، به عیادتش رفتم. او را اندوهگین دیدم. سلام کردم و گفتم: «خدا را شکر بهبود یافته ای». ابوبکر گفت: «آیا تو در من بهبودی می بینی؟». گفتم: «آری». ابوبکر گفت: «به شدت درد می کشم؛ اما دردی که از دست شما می کشم، از این بیماری شدیدتر است. من امور شما را به دست کسی سپردم که او را بهترین فرد در میان شما می دانم؛ اما به خاطر این موضوع (یعنی انتخاب عمر بن خطاب برای خلافت) دماغ همۀ شما باد کرده است(2)

و هر یک از شما می خواهد به جای او خلیفه باشد. می بینم که دنیا به شما رو کرده است؛ در حالی که پیش تر این چنین نبود. دنیا چنان به شما رو کرده که پرده های حریر آویزان می کنید و اورنگ دیبا روی هم می چینید و از خوابیدن بر پشم آذری ناراحت می شوید، گو این که بر خار مغیلان خفته اید. به خدا سوگند اگر هر یک از شما را بیاورند و بدون آن که حدی بر او باشد، گردنش را بزنند، بهتر از آن است که در سیاهی دنیا فرو رود. شما نخستین کسانی هستید که فردا مردم را گمراه می سازید و آن ها را از پیمودن راه درست

ص:13


1- . الغدیر، امینی، ج 7، ص 175 به نقل از این منابع: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 276؛ ثمار القلوب، ثعالبی، ص 69؛ الاستیعاب، پاورقی الاصابة، ج 1، ص 51؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 160؛ مجمع المثال، میدانی، ج 2، ص 341؛ الاصابة، ج 1، ص 51 و ج 3، ص 630. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 294 _ 296.
2- . این اصطلاحی است برای کسی که تکبر کند و زیر بار نرود. مرتجم

باز می دارید و به چپ و راست می کشانید. ای راهنمای راه! مسیر پیش رو، یا فجر و روشنایی است یا ننگ و رسوایی».(1).

به ابوبکر گفتم: «خدا تو را بیامرزد. بر خودت سخت نگیر. دوباره حالت بدتر می شود. مردم نسبت به تو، دو گروه هستند: یا کسانی که نظرشان همانند نظر تو است و تو را همراهی می کنند؛ یا کسانی که با تو مخالفند، ولی به تو مشورت می دهند و آن گونه که دوست داری با تو گفت وگو می کند. به نظر ما، تو چیزی جز خوبی نمی خواستی و پیوسته اهل صلاح و اصلاح بودی. پس نباید برای چیزی از دنیا اندوهگین باشی».

ابوبکر گفت: «همین طور است. من بر چیزی از دنیا اندوهگین نیستم؛ مگر به خاطر سه چیز که انجام دادم و کاش انجام نمی دادم؛ و سه چیز که انجام ندادم و کاش انجام می دادم؛ و سه چیز که کاش دربارة آن ها از رسول خدا صلی الله علیه و آله می پرسیدم.

آن سه چیزی که کاش هرگز انجام نمی دادم، این بود که دوست داشتم هرگز درِ خانۀ فاطمه را نمی گشودم، حتی اگر آن را برای جنگ با من بسته بودند؛ و دوست داشتم هرگز فجائه سلمی را آتش نمی زدم، بلکه او را می کشتم یا رهایش می کردم؛ و دوست داشتم در روز سقیفۀ بنی ساعده، خلافت را به گردن یکی از آن دو _ یعنی عمر و ابوعبیده _ می انداختم و یکی از آن ها امیر می شد و من وزیر می شدم.

ص:14


1- . زمخشری می گوید: «انما هو الفجر او البجر» آمده و بحر نیز روایت شده است؛ یعنی دریا و غرق شدن. ر.ک: الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 89.

اما آن سه چیز که کاش انجام داده بودم، این بود که دوست داشتم روزی که اشعث بن قیس را به عنوان اسیر پیش من آوردند، گردنش را می زدم، چون برایم ثابت شد که او هر شری را ببیند، به آن یاری می رساند؛ و دوست داشتم روزی که خالد بن ولید را به سوی مرتدان روانه کردم، خود نیز در منطقۀ ذی قصه اقامت می گزیدم تا در صورت پیروزی مسلمانان، به تماشا می نشستم و درصورت شکست، ِبه آنان می پیوستم و یاری شان می کردم؛ و دوست داشتم هنگام فرستادن خالد بن ولید به شام، عمر را نیز به عراق می فرستادم و در راه خدا، هر دو دست خود را باز می گذاشتم. (او هنگام گفتن این سخن، دو دست خود را باز کرد).

اما آن سه چیزی که دوست داشتم از رسول خدا صلی الله علیه و آله بپرسم، این بود که کاش از او می پرسیدم که امر خلافت، از آنِ چه کسی است تا هیچ کس در این باره به نزاع برنخیزد؛ و کاش از او می پرسیدم که آیا انصار نیز بهره ای از خلافت دارند؛ و کاش دربارة میراث عمه و دختر برادر پرسیده بودم. همیشه نسبت به این دو، دغدغه دارم».(1).

ص:15


1- . الغدیر امینی، ج 7، ص 170 و 171 به نقل از این منابع: الاموال، ابی عبید، ص 131؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 52؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 18؛ مروج الذهب، ج 1، ص 414؛ العقد الفرید، ج 2، ص 254. و ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 137؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 117 و 118؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 359 و 367 و 368؛ العقد الفرید، ج 4، ص 268؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 161؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 18؛ سیر اعلام النبلاء (سیر الخلفاء الراشدین)، ص 17؛ مجموع الغرائب کفعمی، ص 288؛ مروج الذهب، ج 1، ص 414 و ج 2، ص 301؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 130 و ج 17، ص 168 و 164 و ج 6، ص 51 و ج 2، ص 47 و 46 و ج 20، ص 24 و 17؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 109 و ج 2، ص 215؛ الامامة (مخطوط که عکس آن در کتابخانه مرکز الاسلامی للدراسات بیروت یافت می شود)، ص 82؛ لسان المیزان، ج 4، ص 89؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ دار المعارف، ج 3، ص 430؛ کنز العمال، ج 3، ص 125 و ج 5، ص 631 و 632؛ الرسائل الاعتقادیة (رسالة طریق الارشاد)، ص 470 و 471؛ منتخب کنز العمال، چاپ شده در حاشیۀ مسند احمد، ج 2، ص 171؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 1، ص 62؛ ضیاء العالمین، مخطوط، ج 2، قسم 3، ص 90 و 108 به نقل از منابع متعدد؛ النص و الاجتهاد، ص 91؛ السبعة من السلف، ص 16 و 17؛ معالم المدرستین، ج 2، ص 79 به نقل از تاریخ ابن عساکر (ترجمة ابی بکر) و مرآة الزمان. و ر.ک: زهر الربیع، ج 2، ص 124؛ انوار الملکوت، ص 227؛ بحار الانوار، ج 30، ص 123 و 136 و 138 و 141 و 352؛ نفحات اللاهوت، ص 7؛ حدیقة الشیعه، ج 2، ص 252؛ تشیید المطاعن، ج 1، ص 340؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم 1، ص 32؛ الخصال، ج 1، ص 171 و 173؛ حیاة الصحابة، ج 2، ص 24؛ الشافی مرتضی، ج 4، ص 137 و 138؛ المغنی عبدالجبار، ج 20، قسم 1، ص 340 و 341؛ نهج الحق، ص 265؛ الاموال، ابی عبید، ص 194 (گرچه به آن تصریح نکرده است)؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 203؛ تلخیص الشافی، ج 3، ص 170؛ تجرید الاعتقاد، نصیر الدین طوسی، ص 402؛ کشف المراد، ص 403؛ مفتاح الباب (یا باب حادی عشر)، عرب شاهی، تحقیق مهدی محقق، ص 199؛ تقریب المعارف، ص 366 و 367؛ اللوامع الالهیه فی مباحث الکلامیة، مقداد، ص 302؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 122؛ منال الطالب، ص 280.

علامه امینی می گوید: «سند این روایت، صحیح است و همۀ رجال آن، مورد وثوق می باشند. چهار تن از آن ها، جزو رجال صحاح سته هستند».(1).

در این روایت و روایت مربوط به ماجرای اشعث، نکات بسیار مهمی وجود دارد که شایسته است مورد توجه قرار گیرد؛ اما از آنجایی که این کتاب، در صدد بررسی این گونه امور نیست، ما آن را به خود خوانندگان محترم واگذار می کنیم.

عدم رضایت حضرت علی(علیه السلام) به گمراهی مردم

در مورد امتناع امام علی صلوات الله علیه از ارائۀ قرآنی که به املای رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشته بود، باید گفت که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن قرآن را نزد غاصبان خلافت برد، ولی آن ها چیزهایی در آن دیدند که برایشان دردسرساز بود. از این رو، آن را به حضرت بازگرداندند و به او گفتند: «ما نیازی به آن نداریم». سپس از زید بن ثابت خواستند قرآنی را برای آن ها گرد آورد. او نیز همین قرآنی را که تا به امروز میان مسلمانان رواج دارد، برای آن ها گردآوری کرد.

ص:16


1- . الغدیر، ج 7، ص 171.

فرق میان این دو قرآن، در این است که قرآن رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اساس ترتیب نزول نوشته شده بود و آیات ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه، از هم شناخته می شد و شأن نزول آیات در آن مشخص شده بود و معلوم بود که هر آیه ، کِی و کجا و دربارة چه کسی نازل شده است. همچنین شرح و تفسیر و مطالب دیگری را نیز در بر داشت.

آن هایی که رسوایی خود را در آن قرآن یافتند و تاب تحملش را نداشتند، آن را برگرداندند و قرآنی عاری از همۀ مطالب یاد شده را نوشتند و در آن، تنها به متن آیات بسنده کردند. پس امام علی صلوات الله علیه از ارائۀ قرآن به مردم امتناع نکرد؛ بلکه آن را عرضه نمود؛ اما خود آن ها نپذیرفتند و آن را رد کردند.

پرسش گر در صدد است تا ثابت کند که «ابوبکر کوشید از گسترش ارتداد برای جلوگیری کند؛ ولی امام علی صلوات الله علیه راضی شد مردم در گمراهی بمانند». با توجه به مطالبی که تا کنون گفته شد، سخن پرسش گر باطل می گردد.

اما این که چرا امام علی صلوات الله علیه در زمان خلافتش، این قرآن را به مردم عرضه نکرد، پرسشی است که ما در پاسخ به سؤال شمارۀ 137به آن پرداختیم وگفتیم که بیرون آوردن آن قرآن در زمان خلافت امام علی صلوات الله علیه، زمینه را برای شبهه افکنان فراهم می کرد تا شایعات مسموم خود را گسترش دهند و در صحت مطالب آن، تردید ایجاد کنند. ممکن بود آن ها در مورد پذیرفته نشدن آن قرآن توسط خلفای پیشین، پرسش هایی را مطرح سازند و شایعه نمایند که به خاطر صحیح نبودن مطالبش، مورد پذیرش خلفا قرار نگرفته است. با توجه به این که آن مصحف، به مدت ربع قرن، از دیده ها پنهان مانده بود، این امر می توانست تردید مردم را نسبت به صحت آن، افزون گرداند.

ص:17

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

دم نزدن حضرت علی(علیه السلام)دلاور، از غصب خلافت
پرسش شمارۀ 55 (32)

شیعه و اهل سنت، بر این اجماع دارند که علی بن ابی طالب رضی الله عنه فردی بسیار شجاع و دلیر بود و در این عرصه، کسی به گرد پای او نمی رسید. او در راه خدا، از ملامت هیچ ملامت کننده ای نمی هراسید و از آغاز زندگی تا زمانی که به دست ابن ملجم کشته شد، لحظه ای از این شجاعت دست برنداشت.

همان گونه که بر همگان معلوم است، شیعه می گوید که علی بن ابی طالب، جانشین بلافصل پیامبر صلی الله علیه و سلم بود. سؤالی که پیش می آید، این است که آیا پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم، شجاعت علی رضی الله عنه پایان یافته بود که حاضر شد با ابوبکر صدیق بیعت کند؟ و سپس با فاروق عمر بن خطاب بیعت نماید؟ و پس از آن، به بیعت با عثمان بن عفان تن دهد؟ آیا نمی توانست برای یک بار هم که شده، بالای منبر پیامبر صلی الله علیه و سلم برود و با صدای بلند اعلام کند که خلافت را از او غصب کرده اند و او به خلافت سزاوارتر است؛ چون وصی پیامبر صلی الله علیه و سلم می باشد؟ چرا او با آن همه دلاوری و شجاعتی که داشت و با آن همه یاران و دوستانی که پیرامونش بودند، دست به چنین اقدامی نزد؟!

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:18

فرق شجاعت و تهور

شجاع بودن امام علی صلوات الله علیه، به این معنا نیست که او متهور بود و بدون توجه به عواقب کار، به مردم حمله می کرد؛ همچنین این گونه نبود که شجاعت خود را خارج از چارچوب شرع به کار گیرد و در پی انتقام از مردم باشد و آتش درون را فرونشاند. شجاعت او، از خدا بود و برای خدا بود و در راه خدا صرف می شد.

اعتراض به غاصبان خلافت

رساترین اعتراض که ممکن بود علیه غاصبان خلافت انجام شود، همان اعتراضی است که از امام علی صلوات الله علیه به ثبت رسیده است. او با صبر خود، آنان را به زحمت انداخت و از حالت تعادل خارج کرد. مردم به چشم خود دیدند که چگونه غصب کنندگان حقش، به خانۀ او هجوم بردند و بر او حمله ور شدند و همسرش را مورد ضرب و شتم قرار دادند و جنین وی را سقط نمودند. و لابد همۀ پرسیدند که سبب این همه هجوم بر علی صلوات الله علیه چیست؟ چرا شریف ترین و با فضیلت ترینِ زنان عالم را کتک زدند؟ چرا خواستند خانه و اهلش را به آتش بکشند؟ چرا آنچه که با علی و زهرا صلوات الله علیهما کردند، بادیگران نکردند؟ مردم دیدند که امام علی صلوات الله علیه به ابوبکر و عمر بدی نکرد و آن ها، پیش از آن که او را ببینند و کلمه ای با او سخن بگویند، این کارها را انجام دادند. به راستی که این موضوع، بسیار شگفت انگیز است!

[علت سکوت مردم]

از آنجایی که مردم این کارها را می دیدند و از نزدیک با امام علی صلوات الله علیه معاشرت داشتند، نمی توان گفت که به آن کارها راضی بودند. پس ناچار متوجه

ص:19

می شویم که مردم از اهداف شوم دست اندرکاران غصب خلافت خبر داشتند و همۀ امور، مثل روز برای شان روشن بود.

دلیل روشن بودن امور، این بود که اکثریت قریب به اتفاق مردم، در حجة الوداع حضور داشتند و ماجرای روز عرفه را مشاهده کردند. سپس در غدیر خم حاضر شدند و با امام علی صلوات الله علیه بیعت نمودند و با او همراه شدند. پس از آن رویداد عظیم، هفتاد روز گذشت؛ روزهایی که آبستن حوادث بزرگ بود و کارهایی صورت می گرفت که از اردۀ آنان برای گسستن پیمانی که با خدا و رسولش بسته بودند، پرده برمی داشت؛ کارهایی همچون:

* جلوگیری از نوشتن دستخط توسط پیامبر صلی الله علیه و آله؛

* متهم کردن آن حضرت به هذیان و یاوه گویی (پناه بر خدا)؛

* خودداری از رفتن با سپاه اسامه، علی رغم اصرار پی درپی پیامبر بر این کار؛

* اقدام برای در دست گرفتن جایگاه امامت جماعت، حتی در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله.

این گونه بود که همۀ مردم به این نتیجه رسیدند که دیگر کار تمام است و سخن گفتن و جدال کردن در این باره، سودی ندارد؛ بلکه هر سخنی در این زمینه، می تواند در حکم ریختن روغن در آتش باشد.

اقامۀ برهان برای اثبات حق

پرسش گر معتقد است که امام علی صلوات الله علیه در برابر دشمنانش، برهانی نیاورد تا ثابت کند که حق با او است. این سخن درست نیست؛ چرا که امام صلوات الله علیه به اشکال مختلف علیه آن ها برهان آورد و دلایل آنان را رد کرد و بطلان شان را

ص:20

روشن نمود و به بیعتی که با او کرده بودند، استدلال کرد و واقعۀ غدیر و دیگر مسائل را مطرح ساخت.

اما مسأله این است که چه کسی پیش دستی کرد و خانۀ امام و اهل آن را به آتش کشید و سرور زنان عالم را تا حد سقط جنین کتک زد و کارهایی از این دست انجام داد؟ آیا گمان می کنید که به امام علی صلوات الله علیه اجازه داده می شد که بالای منبر برود و برای مردم خطبه بخواند و علیه غاصبان، برهان بیاورد و دلایل آن ها را باطل سازد؟ یا این که دست زدن امام به چنین اقداماتی، باعث افروخته شدن آتش جنگی خانمان سوز بر ضد آن حضرت می شد و خشک و تر را با هم می سوزاند؟ آیا در این صورت، کسانی که در کمین اسلام و مسلمانان نشسته بودند، دست روی دست می گذاشتند؟ یا این که ضربه های بنیان برافکن خود را بر پیکر آن وارد می ساختند؟

ما همواره باید کلام امام علی صلوات الله علیه را به یاد آوریم که فرمود: «اندیشیدم که آیا با دست بریده، جولان دهم یا بر تاریکی کور، شکیبایی ورزم؛ بر آن تاریکی که بزرگ سالان را فرتوت و خردسالان را پیر می کند و مؤمن را به مشقت می اندازد تا زمانی که پروردگارش را ملاقات نماید! دیدم شکیبایی بر آن، حکیمانه تر است. در حالی که خار در چشمم فرو رفته و استخوان در گلویم نشسته بود و میراثم را به تاراج می دیدم، صبر پیشه کردم».(1).همچنین سخن آن حضرت که فرمود: «خداوندا! من از قریش و کسی که به آنان یاری می رساند، به تو شکایت می کنم. آن ها خویشاوندی مرا قطع کردند و ظرف مرا واژگون نمودند و در منازعه ای که حق با من بود و بدان سزاوارتر بودم، علیه من همداستان

ص:21


1- . نهج البلاغة، شرح عبده، ج 1، ص 31.

شدند».(1).

سخنان احتجاجی امام علی صلوات الله علیه بسیار است. بخشی از آن را در کتاب الصحیح من سیرة الامام علی صلوات الله علیه آورده ام.(2).

تردید دربارة بیعت حضرت علی(علیه السلام) با خلفا

پرسش گر اعتقاد دارد که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرد. اما این موضوع، مورد تردید است؛ به ویژه بیعت آن حضرت با عمر که به

ص:22


1- ر.ک: نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 85؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغه)، ج 4، ص 175؛ الغارات ثقفی، ج 1، ص 308 و ج 2، ص 570 و 767؛ المسترشد، ص 416؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 172 و 186؛ بحار الانوار، ج 29، ص 605 و ج 33، ص 569 و چاپ قدیم، ج 8، ص 621؛ المراجعات، ص 390؛ النص و الاجتهاد، ص 444؛ نهج السعادة، ج 6، ص 327؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 103 و ج 6، ص 96 و ج 9، ص 305؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 155 و تحقیق زینی، ج 1، ص 134 و تحقیق شیری، ج 1، ص 176؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 74 و ما بعد.
2- . المناقب خوارزمی، ص 313، ح 314؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 19 _ 322؛ کنز العمال، ج 5، ص 716 _ 726؛ کفایة الطالب، ص 386 و 387 به نقل از کتاب الطیر حاکم نیشابوری؛ لسان المیزان، ج 2، ص 156 و 157؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 441 و 442؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 431 _ 436؛ الخصال، ج 2، ص 553؛ بحار الانوار، ج 31، ص 315؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 167 و 168؛ الاستیعاب، چاپ شده در حاشیۀ الاصابة، ج 3، ص 35؛ اللئالی المصنوعة، ج 1، ص 361 _ 363؛ غایة المرام، ص 564؛ الصواعق المهرقة، ص 126 و 156؛ الامالی طوسی، ص 7 و 212 و در چاپ دیگر، ص 322، ح 667 و ص 554، ح 1169 و در چاپ دیگر، ج 1، ص 343 و 159 و 166؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج 1، ص 211، ح 258؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج 2، ص 382؛ الغدیر ابن جریر طبری که ذهبی و طبرانی و دارقطنی از او روایت کرده اند و در امالی حسین بن هارون ضبی (مخطوط) ورق 140، در مجموعه 22 در کتابخانه ظاهریه آمده است؛ و به نقل از ابن مردویه و امالی علی بن عمر قزوینی (مخطوط) در مجموعه های کتابخانه ظاهریه؛ مناقب الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلی، ص 112، ح 155؛ جمع الجوامع، ج 2، ص 165 و 166 به نقل از ابوذر و ج 2، ص 166 و 167؛ تفسیر کبیر، رازی، ج 12، ص 28؛ الدر النظیم، ج 1، ص 116؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، ج 16، ص 157 و 158؛ ارشاد القلوب، دیلمی، ج 2، ص 51؛ الطرائف، ابن طاووس، ج 2، ص 411؛ بناء المقالة الفاطمیة، ص 410؛ غایة المرام، ج 5، ص 77 و ج 6، ص 5؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 361؛ شرح احقاق الحق (الاصل)، ج 5، ص 31 و ج 15، ص 684؛ نهج السعادة، ج 1، ص 127؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 344؛ کتاب الولایة، ابن عقده، ص 176؛ بشارة المصطفی، ص 243.

شدت مشکوک به نظر می رسد؛ چون خلافت عمر، بر اساس وصیت ابوبکرشکل گرفت و مردم، به همان وصیت بسنده کردند. از این رو، هیچ بیعتی صورت نگرفت تا گفته شود که علی بیعت کرد یا نکرد! برای روشن شدن ماجرا، رجوع به کتاب های تاریخی سودی نمی بخشد؛ زیرا نسبت به موضوع یاد شده، کلی گویی کرده اند و وارد جزئیات نشده اند. اما در مورد بیعت امام علی صلوات الله علیه با عثمان، دو احتمال وجود دارد:

نخستین احتمال این است که بیعت، زیر فشار برق شمشیر انجام شده باشد.(1).

در این صورت، روشن است که با زور، هیچ بیعتی درست نیست: «لا بیعة لمکره»(2).

دومین احتمال، بر اساس چیزی است که شیخ مفید ذکر کرده و دربارة امام علی صلوات الله علیه آورده است: «آن حضرت با پرخاش به عبدالرحمن بن عوف، به خانه بازگشت و از بیعت با عثمان، کناره گرفت و هیچ گاه با او بیعت نکرد؛ تا کار عثمان با مسلمانان، به آنجا کشید که می دانید».(3).

بیعت امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر نیز مورد تردید است. همان گونه که در پاسخ به پرسش 19 گفتیم، اگر آن حضرت به زور بیعت کرده باشد، چنین بیعتی فایده

ص:23


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 22؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 265؛ الغدیر، امینی، ج 5، ص 374 و 375 و ج 9، ص 197 و 379 و ج 10، ص 26؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 498 و 499؛ تقریب المعارف، ص 351؛ غایة المرام، ج 6، ص 8؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 238 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 302؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 305 و 304؛ الامامة، تحقیق زینی، ج 1، ص 31 و تحقیق شیری، ج 1، ص 45. و ر.ک: صحیح بخاری، ج 6، ص 2635، ح 6781 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 123؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 147؛ عمدة القاری، ج 24، ص 272؛ المصنف، صنعانی، ج 5، ص 477؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 193.
2- . ر.ک: البدایة و النهایة، ج 10، ص 90؛ مقاتل الطالبیین، ص 190؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ اروپا، ج 3، ص 200 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 6، ص 190؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 532.
3- . الجمل، شیخ مفید، ص 123 و چاپ کتابفروشی داوری، قم، ص 61.

ندارد؛ چون «لا بیعة لمکره». و اگر هیچ بیعتی صورت نگرفته باشد، استدلال پرسش گر علیه شیعیان، از ریشه باطل است؛ همچنان که روایت شده است: امام صلوات الله علیه سوگند یاد کرد که بیعت نکند و به عمر فرمود: «به خدا سوگند که سخنت را نمی پذیرم و به جایگاه تو وقعی نمی گذارم و بیعت نمی کنم».(1) امام علی صلوات الله علیه کسی نبود که سوگند خود را بشکند.

این را هم می توان گفت که حدیث «احتجاج برخی صحابه علیه ابوبکر» بر این دلالت می کند که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت نکرد. پس از این که امام در نخستین روز خلافت ابوبکر، از بیعت با او سر باز زد، در روز دوم، ابوبکر بالای منبر رفت. عده ای از مخالفان وی، به شور پرداختند. یکی از آن ها گفت: «به سراغ او می رویم و او را از منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله پایین می کشیم». دیگران گفتند: «به خدا اگر چنین کنید، به کشته شدن خودتان کمک کرده اید». سپس همداستان شدند که در این باره، با امام علی صلوات الله علیه مشورت کنند. وقتی ماجرا را به امام گفتند، حضرت فرمود: «شما را به خدا اگر می خواهید چنین کاری بکنید، با شمشیرهای آخته و آماده برای جنگ و کشتار، نزد من آیید. چون در صورت اقدام شما، آن ها به سراغ من خواهند آمد و به من خواهند گفت که بیعت کن، وگرنه تو را می کشیم. پس من چاره ای جز این ندارم که آن گروه را از خود برانم».(2).

ص:24


1- . الاحتجاج، طبرسی، ص 181 _ 185 و چاپ دار النعمان، سال 1386 ﻫ.ق، ج 1، ص 94 _ 97؛ بحار الانوار، ج 28، ص 185.
2- . الاحتجاج، ج 1، ص 181 _ 185 و چاپ دار النعمان، سال 1386ﻫ.ق، ج 1، ص 94 _ 97؛ بحار الانوار، ج 28، ص 191. ما این واقعه و منابع آن را در فصل «احتجاجات و مناشدات» آورده ایم.

این روایت، نشان می دهد که ممکن بود کار آن ها به جنگ بینجامد. تنها در صورتی منتهی به جنگ نمی شد که امام را بین مرگ و بیعت، مخیر می ساختند. اگر بیعت نکردن را برمی گزید، جنگ درمی گرفت و لازم بود مردم با آمادگی کامل برای پیکار، نزد آن حضرت بروند؛ چون ناگزیر بود بدین وسیله، غاصبان را از خود دور سازد.

هر امامی، بیعتی به گردن دارد

ممکن است این سؤال پیش آید که اگر امام علی صلوات الله علیه بیعت نکرد، پس چگونه می توانیم برخی از متون را تفسیر کنیم؟ همانند این حدیث که می گوید: «همۀ ما (امامان)، بیعتی از طغیان گر زمان خود به گردن دارد، مگر امام قائم».(1).

پاسخ این است که بدون شک، منظور این حدیث، بیعتی است که با زور انجام می گیرد، یا بیعتی ظاهری است که در نظر مردم، بیعت به شمار می آید؛ چون هر کس خارج از نص و تصریح خداوند، ادعای امامت کند، بی تردید امامتش باطل است. پس بیعتی که بر اساس باطل صورت گیرد، ارزشی نداد.

همین که امام علی صلوات الله علیه را با دستان بسته می بردند و دستش را به دست ابوبکر می کشند و فریاد می زنند که «ابوالحسن بیعت کرد»، و همین که انکار چنین ماجرایی و پاک کردن چنین چیزی از ذهن مردم امکان ندارد، خود کفایت می کند که به صدق و راستی این گونه احادیث پی ببریم و بدانیم که مراد از آن، این است که در گردن امام، بیعتی است که عموم مردم، آن را بیعت می انگارند.

ص:25


1- کمال الدین، ص 316؛ کفایة الاثر، ص 225؛ الاحتجاج، ج 2، ص 9؛ بحار الانوار، ج 14، ص 349 و ج 44، ص 19 و ج 51، ص 132 و ج 52، ص 279؛ کشف الغمة، اربلی، ج 3، ص 328؛ الایقاظ من الهجعه، حر عاملی، ص 302؛ غایة المرام، ج 2، ص 285؛ الزام الناصب، ج 1، ص 194؛ مکیال المکارم، ج 1، ص 113؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 8، ص 233.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

توصیه به نجنگیدن، و جنگیدن در جمل و صفین
پرسش شمارۀ 56 (127)

اگر به شیعیان گفته شود که «چرا علی رضی الله عنه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم، در نزاع بر سر خلافت سکوت کرد؟»، می گویند: «چون پیامبر صلی الله علیه و آله به او وصیت کرده بود که پس از وی، فتنه ای بر پا نگردد و شمشیری کشیده نشود». باید از شیعیان پرسید که پس چرا او بر اهل جمل و صفین شمشیر کشید و در آن جنگ ها، هزاران مسلمان کشته شد؟ آیا جنگیدن با نخستین ظالم شایسته تر است، یا جنگیدن با چهارمین ظالم و دهمین ظالم و غیره؟

به بیان دیگر: چرا علی رضی الله عنه در جمل و صفین شمشیر کشید، ولی برای خلافت _ که به اعتقاد رافضیان، خدا و رسولش بدان تصریح کرده بودند _ شمشیر نکشید؟ کدام مهم تر بود؟ حکمی که خودش اجتهاد کرد یا حکمی که به گمان شما، در مورد آن نص وجود داشت؟ آیا عقلی ندارید که با آن بیندیشید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: حوادثی که در سقیفه رخ داد، با حوادث جمل و صفین تفاوت داشت. در ماجرای خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، امام علی صلوات الله علیه هیچ یاوری نداشت؛ ولی در جنگ جمل و صفین، مردم با او به عنوان امام بیعت کرده بودند

ص:26

و بر خود واجب می دیدند که او را یاری کنند. از این رو، مقایسۀ این دو با هم بی معنا است.

دوم: خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تصریح فرموده است که «من از بیعت دست کشیدم، تا زمانی که دیدم گروهی از مردم، از اسلام برگشته اند و به نابود کردن دین محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنند. ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یاری نکنم، شاهد شکاف یا فروپاشی در آن باشم که مصیبتش برایم سنگین تر از فقدان این فرمان روایی باشد».(1)

سوم: امام علی صلوات الله علیه بنا بر اجتهاد خودش، با اصحاب جمل و صفین نجنگید؛ بلکه بنا بر عهد و پیمانی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت، به کارزار با آن ها پرداخت. در تأیید این سخن، همین کافی است که رسول خدا صلی الله علیه وآله به او فرمود: «پس از من، با ناکثان و قاسطان و مارقان، به پیکار برمی خیزی».(2).

ص:27


1- . نهج البلاغه، شرح عبده، ج 3، ص 119، نامۀ شمارۀ 62؛ السقیفه، شیخ محمد رضا مظفر، ص 159.
2- ر.ک: مجمع الزوائد، ج 6، ص 235 و ج 7، ص 238 و ج 5، ص 186 و ج 9، ص 11؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 139؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 297؛ ترجمة الامام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، تحقیق محمودی، ج 3، ص 172 و 170 و 169 و 165 و 163 و 162 و 160 و 161 و 158 و 159؛ اللئالی المصنوعة، ج 1، ص 213 و 214؛ تاریخ بغداد، ج 13، ص 186 و ج 8، ص 340 و 341؛ کنز العمال، ج 11، ص 278 و ص 287 و 318 و 343 و 344 و ج 15، ص 96؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 207 و 345 و ج 4، ص 221 و 462 و ج 18، ص 27 و ج 6، ص 130 و ج 13، ص 183 و 185 و ج 1، ص 201. و ر.ک: المناقب خوارزمی، ص 125 و 106 و 282؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 206 و 207 و 305 و 304 و ج 6، ص 217؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 332 و 285 و 283 و 282 و 281 و 280 و 279 و 150؛ مروج الذهب، ج 2، ص 404؛ المحاسن و المساوی، ج 1، ص 68؛ الغدیر امینی، ج 3، ص 192 و 194 و ج 1، ص 337؛ ذخائر العقبی، ص 110 به نقل از حاکم؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 226؛ کفایة الطالب، ص 168 و 169؛ منتخب کنز العمال (حاشیه مسند احمد)، ج 5، ص 451 و 435 و 437 و ج 4، ص 244؛ لسان المیزان، ج 2، ص 446 و ج 6، ص 206؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 126 و174. و ر.ک: ینابیع المودة، ص 104 و 128 و 81؛ النهایة فی اللغة، ج 4، ص 185؛ لسان العرب، ج 2، ص 196 و ج 7، ص 378؛ تاج العروس، ج 1، ص 651 و ج 5، ص 206؛ نظم درر السمطین، ص 130؛ اسد الغابة، ج 4، ص 33؛ الجمل، ص 35؛ الافصاح فی امامة علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 82؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 6، ص 37 و 59 و 79 و ج 5، ص 71 به نقل بسیاری از منابع گذشته و به نقل از تنزیه الشریعة المرفوعة، ج 1، ص 387. و ر.ک: مفتاح النجاة (مخطوط)، ص 68؛ ارجح المطالب، ص 602 و 603 و 624؛ موضح اوهام الجمع و التفریق، ج 1، ص 386؛ شرح المقاصد، تفتازانی، ج 2، ص 217؛ مجمع بحار الانوار، ج 3، ص 143 و 195؛ شرح دیوان امیرالمؤمنین، میبدی (مخطوط)، ص 209؛ الروض الازهر، ص 389.

همچنین در روایات آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه هشدار داد: «توکسی هستی که سگان حوأب بر تو پارس خواهند کرد».(1) و به زبیر خبر داد: «تو با علی می جنگی و به او ستم می کنی».(2).

در این باره، احادیث فراوانی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده است و در کتاب های مسلمانان، به ویژه اهل سنت، متونی صریح در مورد مسألۀ خلافت و جنگ با اصحاب جمل و صفین و نهروان وجود دارد که به نفع امام علی صلوات الله علیه می باشد.

چهارم: در جنگ جمل و صفین، کارها برای امام صلوات الله علیه هموار شده بود و مردم با او بیعت کرده بودند و یاری اش می کردند. از این رو، هنگامی که گروهی

ص:28


1- . ر.ک: بحار الانوار، ج 32، ص 167 و 168 و 170؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 218؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 206 و 291؛ النص و الاجتهاد، ص 430؛ الجمل، ابن شدقم، ص 42؛ لسان العرب، ج 4، ص 209؛ تاج العروس، ج 6، ص 301؛ غایة المرام، ج 1، ص 243 و ج 6، ص 278؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 32، ص 406.
2- . الامالی، شیخ طوسی، ص 137؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 348؛ مدینة المعاجز، ج 2، ص 389؛ بحار الانوار، ج 32، ص 204؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 167؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 196؛ اسد الغابة، ج 2، ص 199؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مردویه اصفهانی، ص 245؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 514. و ر.ک: الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 2، ص 515؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 2، ق 2، ص 162؛ الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 68 و تحقیق شیری، ج 1، ص 92؛ فضائل امیر المؤمنین علیه السلام، کوفی، ص 167؛ کشف الغمة، اربلی، ج 1، ص 241؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 2، ص 31.

بیعت شکستند و عده ای به او ستم کردند، از خود دفاع کرد و به دفع بیعت شکنان و ستم پیشگان و خوارج پرداخت؛ اما در روز سقیفه این گونه نبود.

خود امام می فرماید: «اگر حضور بیعت کنندگان نبود، و اگر با وجود یار و یاور، حجت تمام نمی شد، و اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ظالمان و گرسنگی مظلومان ساکت ننشینند، بی شک ریسمان خلافت را بر دوش آن می افکندم و انجامش را به جام آغازش سیراب می نمودم و دنیای تان را در نزد من، ناچیزتر از آب بینی بزی می یافتید».(1).

اهل سنت در کتاب های خود آورده اند که در یوم الدار و حصر عثمان، به امام علی صلوات الله علیه گفته شد: «آیا تو نمی جنگی؟». فرمود: «نه؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله با من عهدی بسته است که خود را به آن پای بند می دانم».(2)

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:29


1- . ر.ک: نهج البلاغه، شرح عبده، ج 1، ص 37؛ علل الشرائع، ج 1، ص 51؛ الارشاد، ج 1، ص 289؛ الافصاح، شیخ مفید، ص 46؛ الامالی، شیخ طوسی، ص 374؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 288؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 49؛ الطرائف ابن طاووس، ص 419؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 168؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 290؛ بحار الانوار، ج 29، ص 499؛ تذکرة الخواص، چاپ نجف، ص 125؛ نثر الدر، ج 1، ص 275؛ معانی الاخبار، ص 362.
2- . ر.ک: مسند احمد، ج 6، ص 52؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 99؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 489؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 1027 _ 1028 و 1044؛ مسند ابی یعلی، ج 8، ص 234؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 3، ص 1043؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 16؛ کنز العمال، چاپ مؤسسة الرسالة، ج 13، ص 89؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 67؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 3، ص 284 و 285 و 286؛ تهذیب الکمال، ج 19، ص 453؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 1، ص 388 و 389؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 229 و ج 7، ص 203؛ امتاع الاسماع، ج 13، ص 201؛ نهایة الارب، نویری، ج 19، ص 505؛ الغدیر، ج 9، ص 270.
پیروزی معاویۀ مرتد بر امام معصوم(علیه السلام)!
پرسش شمارۀ 57 (79)

شیعه ادعا می کند که معاویه، کافر و مرتد بود. اگر همان گونه باشد که آنان می گویند، لازمه اش توهین به علی و فرزندش حسن رضی الله عنهما می باشد. توضیح مطلب این که علی، مغلوب افراد مرتد شد و حسن، امور مسلمانان را به دست مرتدان سپرد. در حالی که خالد بن ولید در زمان ابوبکر، با مرتدان جنگید و آن ها را مغلوب ساخت. پس خداوند خالد را بیش از علی یاری کرد. خداوند سبحان، عادل است و به هیچ یک از آن دو ستم نکرد. بنا بر این، خالد در نزد خداوند،افضل و برتر از علی است. همچنین سپاهیان ابوبکر و عمر و عثمان و نمایندگان آن ها، بر کفار پیروز شدند؛ در حالی که علی از پایداری در مقابل افراد مرتد، ناتوان شد!

خداوند متعال می فرماید: «وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛(1) سستی نورزید و اندوهگین نباشید. اگر مؤمن باشید، برتری می یابید». و می فرماید: «فَلاَ تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ وَ اللهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ؛(2) سستی نورزید و از در صلح و سازش در نیایید که شما برتر هستید. خداوند با شما است و از [پاداش] اعمال شما نمی کاهد».

این در حالی است که وقتی علی نتوانست معاویه را از شهرهای خود براند، سرانجام او را به صلح دعوت کرد و از او خواست که هر دو در سرزمین های تحت امر خود باقی بمانند. اگر آن گونه که شیعه می پندارد، یاران علی مؤمن

ص:30


1- . سوره آل عمران، آیه 139.
2- . سوره محمد، آیه 35.

بودند و طرف مقابل، مرتد به شمار می آمد، لازم بود یاران علی چیره شوند؛ در حالی که واقعیت تاریخی، خلاف این را می گوید!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: معاویه با امام زمان خود به جنگ پرداخت و بنا بر آنچه که نقل کرده اند، هفتاد هزار نفر در آن جنگ کشته شد. در میان آن ها، کسی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد او فرمود: «گروه تجاوز پیشه، تو را خواهند کشت». او همان عمار یاسر بود که از یاران امام علی صلوات الله علیه به شمار می آمد.

معاویه همچنین صحابی بزرگواری همچون حجر بن عدی و یارانش را در زندان به قتل رساند؛ امام حسن صلوات الله علیه را مسموم کرد؛ سپاهیان خون خوارش را برای جنگ با آن حضرت گسیل نمود؛ و دیگر جنایات و کارهای زشتی مرتکب شد که هیچ خردی نمی پسندد و هیچ دین و وجدانی به آن راضی نمی شود.

قرآن کریم به صراحت می فرماید: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا؛(1) هر کس مؤمنی را عمداً بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار می شود و خدا بر او خشم می گیرد و لعنتش می کند و عذابی بزرگ برایش آماده می سازد». حال با توجه به این آیه، کسی که ده ها هزار مؤمن و مسلمان را کشت و امام زمان خود، یعنی حسن بن

ص:31


1- .سوره بقره، آیه 93.

علی صلوات الله علیهما را به شهادت رساند، چگونه خواهد بود؟ این چیزی است که شیعه در مورد معاویه اعتقاد دارد. علما و فقهای امت اسلامی نیز معترف هستند که او سرکردۀ باغیان و تجاوزگران بود. گفته اند که اگر او با امام علی صلوات الله علیه نمی جنگید، فقها هیچ گاه احکام مربوط به شورشیان و اهل بغی را نمی دانستند.(1).

دوم: آنچه از مسلمانان خواسته شده، این است که به تکلیف شرعی خود عمل کنند و زمانی که جنگ واجب می شود، بدون توجه به نتیجۀ آن، به جنگ بپردازند. امام علی صلوات الله علیه نیز به چیزی که بر او واجب بود، اقدام فرمود.

سوم: هیچ یک از باغیان و شورشیان نتوانستند بر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیروز شوند. دربارة ناکثینِ بیعت شکن (اصحاب جمل) موضوع کاملاً روشن است. درباره قاسطین (معاویه و سپاهیانش) نیز امام علی صلوات الله علیه علی رغم خیانت خوارج، با معاویه کاری کرد که او مجبور شد با توسل به فریب و نیرنگ، خود را از جهنم جنگ ویران گری که برافروخته بود، رهایی بخشد.

زمانی که ابوموسی اشعری، به دین و امام و پیمان خود خیانت کرد و عهد خود را شکست، باز هم امام علی صلوات الله علیه کوتاه نیامد و همچنان بر جنگ با قاسطین مصمم ماند و ابوموسی، مسئولیت اقدام خود را بر عهده گرفت. در هر صورت، نمی توان این مسأله را پیروزی معاویه به شمار آورد؛ چرا که او به خدا و رسول و اسلام و مسلمانان خیانت کرد.

چهارم: همان گونه که در پاسخ به پرسش دیگر روشن شد، خالد بن ولید با افراد مرتد نجنگید. کسانی که مدعی نبوت بودند و مرتد شدند، ارتدادشان در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت گرفت و در همان زمان، بیشتر آن ها

ص:32


1- . ملحقات احقاق الحق، ج 31، ص 359.

کارشان یکسره شد. جماعتی که آن ها گرد آورده بودند، چندان خطر و اثری نداشتند و از جهت خطر و شمار و توان، به ناکثین و قاسطین نمی رسیدند.

مانعان زکات، مسلمانانی بودند که خالد به آن ها نیرنگ زد و آن ها را قتل عام نمود. ابوبکر از کشته شدن آن ها عذرخواهی کرد و اسیران آن ها را بازگرداند و به برادر مالک، پرداخت دیه را پیشنهاد داد. آن ها عدۀ کمی بودند که خطری نداشتند و اصلاً در صدد جنگ نبودند. مراجعه به متونی که در کتاب الصحیح من سیرة الامام علی صلوات الله علیه آورده ام، این موضوع را به طور کامل روشن می سازد. بنا بر این، نمی توان موارد فوق را از مصادیق «بازگشت صحابه به عقب» در نظر گرفت.

پنجم: اگر پیروزی خالد بر متهمان به ارتداد، معیار عدالت یا خشم الهی باشد، پس لازم است یاری خداوند نسبت به خالد را بزرگ تر و بیشتر از یاری خداوند نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله بدانیم؛ چون طبق گفتۀ خود شما، مسلمانان در جنگ احد و حنین و مؤته و حتی در برخی لشکرکشی ها به قلعۀ خیبر و همچنین غزوۀ ذات السلاسل، شکست خوردند. پس با توجه به تعبیر پرسش گر که «خدا عادل است و به کسی ظلم نمی کند»، باید بگوییم که خالد در نزد خداوند، برتر و افضل از رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است؟

سپاهیان ابوبکر و عمر و عثمان و نمایندگان آن ها نیز بر کفار پیروز شدند؛ در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ احد و حنین و مؤته، از پایداری در برابر مشرکان و کافران ناتوان ماند و در ماجرای خیبر و ذات السلاسل نیز امر بر همین منوال گذشت.

ششم: این که پرسش گر می گوید: «وقتی علی نتوانست معاویه را از شهرهای خود براند، سرانجام او را به صلح دعوت کرد» به دو دلیل صحیح نیست:

ص:33

دلیل یکم: امام علی صلوات الله علیه ناتوان نشد؛ بلکه به تصریح مورخان، به جنگ ادامه داد تا نشانه های پیروزی، آشکار گردید.

دلیل دوم: همان طور که مورخان ثبت کرده اند، وقتی نشانه های پیروزی امام علی صلوات الله علیه آشکار شد، این معاویه بود که آن حضرت را به صلح دعوت کرد. پس چرا تلاش می کنید تاریخ را وارونه جلوه دهید؟!

هفتم: دربارة آنچه که به «صلح امام حسن صلوات الله علیه با معاویه» معروف است، باید بگویم:

الف: امام حسن صلوات الله علیه خلافت را به صورت خود خواسته، تسلیم معاویه نکرد، بلکه مجبور به این کار شد؛ آن هم زمانی که پافشاری بر حفظ خلافت، به کشتاری هولناک منجر می شد و نتیجه ای جز زبون شدن دین و دین داران نداشت.

ب: اگر صلح با معاویه در چنین شرایط دشواری، باعث خرده گرفتن بر امام حسن صلوات الله علیه شود، صلح پیامبر صلی الله علیه و آله با مشرکان در حدیبیه نیز به طور حتم، موجب انتقاد از رسول خدا صلی الله علیه و آله می گردد؛ به ویژه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله راضی شد چند تن از مسلمانان مکه که به او ملحق شده بودند، به مکه بازگرداند و به دست مشرکان سپرده شوند. عمر به این کار اعتراض کرد و گفت: «چگونه ما در دین مان به چنین کار خفت باری تن می دهیم؟». او می پنداشت که پیامبر صلی الله علیه و آله در اوج قدرت و به طور خودخواسته، مشرکان را بر مسلمانان مسلط می گرداند، بدون آن که اجبار و اکراهی در کار باشد یا از این بترسند که کشتاری راه بیفتند و شماری از مسلمانان نابود شوند؛ اما در صلح امام حسن صلوات الله علیه با معاویه، همۀ این اجبارها و اکراه ها و ترس ها وجود داشت.

ص:34

ج: امام حسن صلوات الله علیه خلافت را به معاویه نسپرد، بلکه تنها توقف جنگ را پذیرفت؛ ولی کارها به گونه ای پیش رفت که معاویه با قهر و غلبه، بر خلافت چیره گشت. پس معنا ندارد که بگوییم امام حسن صلوات الله علیه یک کافر را بر مسلمانان چیره کرد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ایمان حضرت علی(علیه السلام) قابل اثبات نیست
پرسش شمارۀ 58 (80)

شیعیان از اثبات ایمان و عدالت علی، عاجزند. این کار در صورتی برای آن ها ممکن است که جزو اهل سنت شوند. اگر خوارج و کسانی که علی را کافر و فاسق می دانند، به آن ها بگویند که «ما ایمان علی را قبول نداریم و او کافر یا ظالم بود» _ همان گونه که شیعه چنین سخنی را دربارة ابوبکر و عمر می گوید _ شیعیان تنها می توانند دلایلی را برای اثبات ایمان و عدالت علی بیاورند که آن دلایل، ایمان ابوبکر و عمر را نیز به اثبات می رساند و چه بسا در مورد آن دو، روشن تر و واضح تر است.

اگر شیعیان دلیل بیاورند که اسلام آوردن و هجرت کردن و جهاد نمودن علی، به تواتر ثابت شده است، همین تواتر در مورد آن دو نیز ثابت است؛ بلکه اسلام آوردن و نماز خواندن و روزه گرفتن و جهاد با کفار، برای معاویه و خلفای بنی امیه و بنی العباس نیز به تواتر ثابت شده است.

اگر شیعیان در مورد هر یک از اینان ادعای نفاق کنند، خوارج نیز می توانند در مورد علی، ادعای نفاق داشته باشند. اگر شبهه ای در این زمینه مطرح سازند، آن ها نیز می توانند شبهه ای بزرگ تر را مطرح نمایند. اگر سخن تهمت زنان را بازگو

ص:35

کنند و بگویند که ابوبکر و عمر، منافق بودند و در نهان، دشمنی پیامبر صلی الله علیه و سلم را به دل داشتند و تا توانستند، دین را تباه کردند، خوارج نیز می توانند همین سخن را دربارة علی بگویند و ادعا کنند که او نسبت به پسر عمویش رشک می برد؛ همچنان که در میان خویشاوندان، چنین امری رایج است. او می خواست دین محمد صلی الله علیه و سلم را به تباهی بکشاند؛ اما در زمان پیامبر و خلفای سه گانه،زمینۀ این کار برایش فراهم نشد. او به خاطر کینه و دشمنی با پسر عمویش، تلاش کرد خلیفۀ سوم را به قتل برساند و آتش فتنه را بیفروزد تا بتواند یاران محمد را از بین ببرد و امتش را به تباهی بکشاند.

او نسبت به منافقانی که در موردش ادعای الوهیت و نبوت می کردند، در نهان تمایل داشت و در ظاهر، خلاف آن را نشان می داد؛ چرا که دین او بر تقیه و پنهان کاری استوار بود. از این رو، باطنیه از پیروان او هستند و علوم باطنی را _ که به عنوان مذهب خود پذیرفته اند _ از او روایت می کنند و اسرار او در نزد آن ها است.

اگر شیعیان بخواهند با استدلال به آیه های قرآن، ایمان و عدالت او را به اثبات برسانند، باید به آن ها گفت که قرآن، عام و فراگیر است و احتمال انطباق یک آیه بر دیگران، کمتر از احتمال انطباق آن بر علی نیست. هر آیه ای که آن ها ادعا کنند اختصاص به علی دارد، می توان همان آیه یا بالاتر از آن را در مورد ابوبکر و عمر ادعا کرد. دروازۀ ادعای بدون دلیل، بر همگان گشوده است و چنین ادعاهایی در مورد شیخین، امکان پذیرتر از دیگران می باشد.

اگر شیعیان بگویند که این فضایل و آیات در مورد علی، با نقل و روایت به اثبات رسیده است، روایات نقل شده در مورد شیخین، بیشتر و مشهورتر است.

ص:36

اگر ادعای تواتر داشته باشند، تواتر در مورد شیخین، به صحت نزدیک تر است. اگر به نقل صحابه تکیه کنند، از صحابه، فضایل بیشتری در مورد ابوبکر و عمر نقل شده است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اگر معیار خوبی و بدی افراد، رضایت و پذیرش کسانی همچون خوارج باشد، فاتحۀ اسلام خوانده است. خوارج کسانی بودند که با امام علی صلوات الله علیه به جنگ برخاستند؛ آن حضرت را به شهادت رساندند؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله حکم تکفیرشان را صادر کرد و در توصیف آن ها فرمود: «مانند پرتاپ تیر از چلۀ کمان، از دین بیرون می روند. قرآن می خوانند، اما از حلقوم شان بالاتر نمی رود».

اگر رضایت چنین افرادی معیار سنجش باشد، چرا رضایت ابوجهل و ابولهب و مشرکان معیار نباشد؟ در این صورت، دیگر شیعیان و اهل سنت، به طور کامل از اثبات درستی اسلام، عاجز می شوند و نمی توانند اسلام و عدالت رسول خدا صلی الله علیه و آله را ثابت کنند؛ چرا که مشرکان، نه صحت اسلام را می پذیرند و نه عدالت رسول خدا را. آن ها به اهل سنت و دیگران خواهند گفت: «ما قبول نداریم که اسلام حق است. ما قبول نداریم که پیامبر اسلام بر حق است و به عدالت رفتار کرده است». اگر چنین شود، پرسش گر نتیجۀ کار را می پذیرد؟

دوم: شاعر می گوید: «و لیس یصح فی الأذهان شیء/ إذا احتاج النهار إلی دلیل»؛ یعنی اگر برای اثبات روز روشن، نیاز به دلیل باشد، دیگر ذهن بشر، هیچ چیزی را درست نمی انگارد.

ص:37

ایمان امام علی صلوات الله علیه، نه از گفتار دشمنانش به دست می آید و نه از گفتار خوارج و معاویه و عمرو عاص؛ بلکه از دلایل روشن _ یعنی آیات الهی و سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله _ به دست می آید. همچنین برای دریافت آن، بایدبه روش و منش و جهاد و جان فشانی او مراجعه کرد و سخن دین داران و عدالت خواهان و انصاف پیشگان را شنید که همگی در عدالت او اجماع دارند.

اگر بخواهیم حقایق را از منکران حقیقت دریافت کنیم، دیگر نمی توانیم هیچ حقیقتی را به اثبات برسانیم؛ چون هر حقیقتی، منکرانی دارد؛ همانند وجود خدا و حتی وجود خود تو که ممکن است کسانی منکر این حقایق شوند و با تو، به مجادله برخیزند.

سوم: پیش تر گفتیم که تکفیر ابوبکر و عمر و عثمان را نمی توان به شیعه نسبت داد؛ زیرا شیعیان، تنها به کردار آن ها معترض هستند و آن ها را مورد انتقاد قرار می دهند و با سنجۀ حق و عدالت می سنجند؛ به ویژه آن که خود اهل سنت نیز قائل به عصمت آنان نیستند.

شیعیان معتقدند که مقصود آیۀ «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ»(1)

و احادیث صحیحی که اهل سنت در این زمینه روایت کرده اند، این نیست که آنان از دین خارج شدند و به کفر و شرک بازگشتند؛ بلکه مقصود این است که آن ها به تعهدات خود پای بند نشدند و به عهد خود وفا

ص:38


1- .محمد فقط فرستاده ای است که پیش از او نیز پیامبرانی [آمدند و] رفتند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیدۀ خود بازمی گردید؟ هر کس از عقیدۀ خود بازگردد، هرگز زیانی به خدا نمی رساند. به زودی خداوند سپاس گزاران را پاداش می دهد. سوره آل عمران، آیه 144.

نکردند و از دستورها پیروی ننمودند؛ در حالی که عهد بسته بودند در زمان حیات و پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله، تعهدات خود را اجرا نمایند.

پس سخن گفتن از احادیث متواتر دربارة اسلام خلفا و دیگران صحیح نیست؛ زیرا شیعیان منکر این احادیث نیستند؛ بلکه مخالف این هستند که گفته شود: «کارهای آن ها بدون استثنا صحیح بود»؛ و مخالف کاری هستند که آنان انجام دادند و با این که به فرمان خدا و رسولش، در روز غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کردند، اما چندی بعد، خلافت را به دست گرفتند. بنا بر این، همۀ سخنان مطرح شده در پرسش _ که بر اساس اعتقاد به کفر خلفا طرح گردیده _ بی مورد است.

چهارم: سخن پرسش گر که می گوید: «ادعای بدون دلیل، ممکن است»، سخن بی جایی است. تنها افراد ظالم و بی دین و بی انصاف می توانند بدون هیچ دلیلی ادعا کنند. چنین ادعایی نمی تواند دلایل محکم و صحیح را از حجیت ساقط نماید. کشتن انبیای الهی نیز ممکن است و اتفاق افتاده است؛ اما آیا این مسأله می تواند نبوت ایشان را باطل سازد و حجت آن ها را ساقط نماید؟

نتیجه این که ادعای بدون دلیل، مصداق کلام خداوند است که می فرماید: «وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ؛(1) با دستاویز باطل، مجادله کردند تا حق را با آن ابطال نمایند». و می فرماید: «وَ یُجَادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ؛(2) کافران از باطل دفاع می کنند تا حق را با آن ابطال کنند».

ص:39


1- . سوره غافر، آیه 5.
2- . سوره کهف، آیه 56.

پنجم: این که پرسش گر می گوید: «ادعای فضیلت برای شیخین، امکان پذیرتر از ادعای فضیلت برای امام علی صلوات الله علیه است و روایات آن، بیشتر و مشهورتر است و تواتر آن، به صحت نزدیک تر می باشد و صحابه، فضایل آن دو را بیشترنقل کرده اند»، سودی ندارد و خواستۀ او را ثابت نمی کند. این که خوارج می توانند در مورد امام علی صلوات الله علیه فلان ادعا را بکنند و چنین و چنان بگویند نیز از همین قبیل است؛ به این دلیل که همۀ توهین های مطرح شده در پرسش که به امام علی صلوات الله علیه نسبت داده شد، سخن فرقه ای است که با امام علی صلوات الله علیه دشمنی دارد و برای عیب جویی از آن حضرت تلاش می کند. ولی فرقه های دیگر، اعم از شیعه و اهل سنت، این سخنان را تکذیب و انکار می کنند و معتقدند که این ها ساخته و پرداختۀ دشمنان است. پس همۀ این سخنان، بی فایده و بدون نتیجه است و پیش از شیعیان، خود اهل سنت به دروغ و ساختگی بودن این ها حکم می کنند.

ششم: به این سخن که «احادیث بسیاری در مورد فضیلت و برتری ابوبکر و عمر و عثمان وجود دارد»، چندین اشکال وارد است:

الف: کم و زیاد بودن روایات و راوایان در این خصوص بی مورد است، چرا که فضایل امام علی صلوات الله علیه را هم دوستدارانش نقل کرده اند و هم مخالفانش. شیعه و سنی بر این مطلب، اجماع و اتفاق نظر دارند. اما فضایل ابوبکر و عمر و عثمان را تنها کسانی نقل کرده اند که مدافعان آن ها هستند و برای درست جلوه دادن کارهای آنان تلاش می کنند و می خواهند آن ها را از هر گونه عیبی تبرئه کنند و هر چه کرده اند را خوب انگارند و تا می توانند، برای آن ها فضیلت گرد آورند.

ص:40

روشن است که با این گونه فضایل، نمی توان اقامۀ برهان کرد؛ آن هم در مقابل کسانی که چنین فضیلت هایی را قبول ندارند، یا به عکس آن قائل هستند و به طور مثال می گوید: آن ها از میدان جنگ فرار کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله را طعمۀ شمشیر مشرکان قرار دادند که باعث شکسته شدن دندان آن حضرت گردید؛ با این که امام علی صلوات الله علیه به هنگام هجرت، در بستر آن حضرت آرمید و پیوسته از پیامبر و دینش محافظت کرد و در طول زندگی اش، از هیچ گونه حمایت و دفاعی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله دریغ نورزید.

از سوی دیگر، چگونه می توان دو کس را کنار هم قرار داد و با هم سنجید، در حالی که یکی می گوید: «من غلامی از غلامان محمد هستم» و دیگری دربارة پیامبر صلی الله علیه و آله که در بستر بیماری افتاده است، می گوید: «این مرد هذیان می گوید و درد بر او چیره شده است». افزون بر این که سرور بانوان جهان را به خشم می آورد و او را کتک می زند و جنینش را سقط می کند و می کوشد اهل بیت نبوت را با آتش بسوزاند.

ب: مدائنی که سنی مذهب و دوستدار خلفا است، روایت کرده است:

معاویه به کارگزاران خود در همۀ شهرها نوشت: «به هیچ یک از شیعیان علی، اجازۀ گواهی و شهادت در محاکم قضایی ندهید». و نوشت: «کسانی که از شیعیان و ولادت مداران و دوستان عثمان هستند و فضایل و مناقب او را نقل می کنند، جایگاه شان را بالا ببرید و آن ها را به خود نزدیک کنید و مورد احترام قرار دهید و هر چه روایت می کنند، برایم بنویسید و نام راوی و نام پدر و قبیله اش را برایم بفرستید». به خاطر اموال هنگفتی که معاویه در این راه صرف کرد و بذل و بخشش هایی که نسبت به عرب و غیر عرب

ص:41

انجام داد، مردم دچار زیاده گویی در فضایل و مناقب عثمان شدند. این کار در همۀ شهرها رونق گرفت و مردم برای رسیدن به دنیا و جایگاه دنیوی، از هم پیشی گرفتند. هر گاه یکی از کارگزاران معاویه را می یافتند، فضیلت و منقبتی از عثمان روایت می کردند تا نام شان نوشته شود و مقرب حکومت گردند.

این برنامه، تا سالیان دراز ادامه داشت تا این که معاویه به کارگزارانش نوشت: «در همۀ شهرها و در هر گوشه و کناری، سخن دربارة عثمان انتشار یافته و رایج گشته است. پس از این که نامه ام به دست شما رسید، مردم را به روایت فضایل صحابه و خلفای نخستین دعوت کنید. هر کس حدیثی دربارة فضایل ابوتراب نقل کرد، برای نقضش حدیثی در مورد صحابه بسازید. این کار برای من دوست داشتی تر است و چشمان مرا روشن تر می سازد و دلایل ابوتراب و شیعیانش را بهتر می کوبد و برای آنان، سخت تر و گران تر از مناقب و فضایل عثمان می باشد».

نامه های معاویه برای مردم خوانده شد. روایات بی شماری که همگی بی اساس و ساختگی بود، در منقبت صحابه روایت گردید. مردم برای ساختن چنین روایاتی، بسیار کوشیدند و این احادیث ساختگی را بر فراز منبرها بازگو نمودند و آن ها را به معلمان مکتب ها سپردند تا به کودکان بیاموزند. این کار چنان گسترش یافت که نقل و تعلیم روایات ساختگی، همانند تعلیم قرآن باب شد و آن ها را به دختران و زنان و خادمان و چاکران نیز یاد دادند.

ص:42

مدت زیادی به همین نحو گذشت تا این که معاویه، نامه ای با این مضمون، به همۀ کارگزارانش در شهرهای مختلف نوشت: «اگر دو شاهد گواهی دادند که فردی، علی و خاندانش را دوست دارد، نام آن فرد را از دیوان خط بزنید و مقرری او را از بیت المال قطع کنید». و در مرحلۀ بعد نوشت:

«اگر مردم کسی را به محبت علی و خاندانش متهم کردند، او را شکنجه کنید و خانه اش را ویران نمایید».

در عراق، به ویژه در شهر کوفه، بلا از همه جا شدیدتر بود؛ به طوری که شیعۀ علی صلوات الله علیه، از خدمتکار و غلام خود می ترسید و اگر فردی مورد اعتماد به خانه اش می رفت و راز خود را با او در میان می گذاشت، باز هم حاضر به سخن گفتن با او نمی شد، تا این که سوگند محکم از او می گرفت تا راز او را پنهان سازد.

به هر روی، احادیث دروغین و ساختگی فراوان شد و بهتان انتشار یافت و فقیهان و قاضیان و فرمانداران نیز به همین راه رفتند. بیشترین مردمی که به این بلا گرفتار شدند، روستانشینان ریاکار و بیچاره بودند که خود را اهل خشوع و دین داری نشان می دادند و به ساختن احادیث می پرداختند تا با این کار، از عطای والیان بهره ای ببرند و از نزدیکان آن ها شوند و خانه و دارایی و زمین کشاورزی به دست آورند.

این گونه اخبار و احادیث ساختگی، به دست دین دارانی رسید که دروغ و بهتان را جایز نمی دانستند. آنان به خیال این که این احادیث، حقیقت دارد، آن ها را پذیرفتند و روایت کردند؛ که اگر از بطلان آن ها خبر داشتند، هرگز

ص:43

به آن روایات نمی پرداختند و پای بند آن ها نمی شدند. پیوسته امور به همین منوال گذشت تا حسن بن علی از دنیا رفت و بلا و فتنه بیشتر شد ...».(1).

مدائنی همچنین می گوید:

ابن شهاب به من خبر داد که خالد بن عبدالله قسری (حاکم مکه و عراق) به من گفت: «برای من نسب نویسی کن». من از نسب قبیلۀ مضر آغاز کردم و هنوز آن را تمام نکرده بودم که به من گفت: «بس است. این کار را رها کن. خدا ریشۀ آن ها را بسوزاند. برایم سیره نویسی کن». به او گفتم: «گاه چیزی از سیرۀ علی بن ابی طالب صلوات الله علیه به خاطرم می رسد. آیا آن ها را بنویسم؟». گفت: «نه؛ مگر این که او را در قعر جهنم ببینی و بخواهی چیزی در این باره بنویسی».(2).

خداوند خالد و گمارندۀ او بر حکومت را لعنت کند و چهرۀ آن ها را زشت گرداند و بر امیرمؤمنان علی بن ابی طالب، صلوات و درود فرستد.

هنگامی که نامۀ امام علی صلوات الله علیه به معاویه رسید که در آن، فضایل و مناقب خود را بر شمرده بود، معاویه گفت: «این نامه را پنهان کنید تا شامیان آن را نخوانند و به پسر ابوطالب متمایل نشوند».(3).

هشام بن عبد الملک، نامه ای به اعمش نوشت و از او خواست فضایل عثمان و بدی های علی صلوات الله علیه را بنویسد؛ ولی اعمش نپذیرفت.(4).

ص:44


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 11، ص 44؛ النصائح الکافیه، ص 72 و 73 به نقل از مدائنی. ابن ابی الحدید معتزلی، دارای مذهب اهل تسنن بود و به مذهب خود تعصب داشت. از این رو، پیوسته در کتاب شرح نهج البلاغه، به نقض فضائل شیعه همت گماشته است.
2- . الاغانی، ج 19، ص 59.
3- . معجم الادبا، ج 5، ص 266.
4- . ر.ک: شذرات الذهب، ج 1، ص 221.

شعبی می گوید:«اگر از آن ها می خواستم که بندۀ من شوند و خانۀ مرا پر از زر و سیم کنند تا علیه علی رضوان الله علیه دروغ ببافم، بی درنگ می پذیرفتند».(1).

ابواحمد عسکری می گوید: «گفته اند که اوزاعی غیر از حدیث کساء، هیچ حدیثی در زمینۀ فضایل نقل نکرده است. خدا می داند! زهری نیز تنها یک حدیث در این زمینه روایت کرده است. این دو، از بنی امیه می ترسیدند».(2).

در دست کاری تاریخ، همین بس که مورخان گفته اند: «هفتصد تن از مهاجران و انصار و هفتاد نفر از اهل بدر و دویست و هشتاد نفر از حاضران در بیعت شجره، امام علی صلوات الله علیه را همراهی می کردند»؛(3).

اما آن گونه که از شعبی نقل شده است، دشمنان علی صلوات الله علیه و تاریخ سازان، وقاحت را به جایی رساندند که گفتند: «در جنگ جمل، چهار تن از اهل بدر حضور داشتند: علی و عمار در یک سو بودند و طلحه و زبیر، در سوی دیگر. اگر کسی بپندارد که غیر از این چهار نفر، کسی از اهالی بدر در جمل حضور داشت، او را تکذیب کنید».(4).

اسکافی نوشته است: «معاویه، عده ای از صحابه و تابعین را به کار گرفت تا اخباری ناپسند دربارة علی علیه السلام بسازند که موجب سرزنش وی شود و بیزاری از او را پدید آورد. او برای این کار، مزدی بسیار بالا تعیین کرد تا نتوانند از آن چشم بپوشند و در نتیجه، احادیثی بسازند که رضایت او را جلب کند. از صحابه،

ص:45


1- . تاریخ واسط، ص 173.
2- اسد الغابة، ج 2، ص 20.
3- . المعیار و الموازنة، ص 22؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 104؛ الغدیر، امینی، ج 10، ص 163؛ صفین، ص 268 و 266؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 483؛ جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 179 و 183.
4- . ر.ک: عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج 4، ص 328.

ابوهریره و عمروعاص و مغیره بن شعبه پذیرفتند و از تابعین، عروه بن زبیر به این کار پرداخت».(1).

ج: شافعی می گوید: «چه بگویم دربارة مردی که دشمنانش از روی حسد و دوستانش از روی ترس، فضایل او را کتمان کردند؛ و باز در این میان، به قدری فضایل او بیرون آمد که شرق و غرب عالم را فرا گرفت».(2).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

چراحضرت علی(علیه السلام)خراب کاری خلفا را اصلاح نکرد؟
پرسش شمارۀ 59 (188)

کلینی نقل کرده است: «برخی از یاران امام علی رضی الله عنه از او خواستند که خراب کاری خلفای پیشین را اصلاح کند؛ ولی او به دلیل این که می ترسید لشکرش متفرق شوند، سخن آن ها را نپذیرفت».(3).

تهمتی که یاران او، به خلفای پیشین (ابوبکر و عمر و عثمان) روا داشتند، شامل مخالفت خلفا با قرآن و سنت نیز می شود. آیا اقدام نکردن علی برای اصلاح این گونه مخالفت ها، با عصمت او _ که شما ادعا می کنید _ سازگار است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:46


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 64.
2- . الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین، شاذان بن جبرئیل قمی، ص 19؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 136؛ انوار البهیة، ص 71؛ مشارق انوار الیقین، برسی، ص 171؛ غایة المرام، ج 5، ص 145؛ الکنی و الالقاب، ج 2، ص 349.
3- . الروضه، شیخ کلینی، ص 29.

در یک منظر کلی، دو نوع مخالفت وجود دارد که باید اصلاح شود:

نوع اول: آنچه که به وظایف و اقدامات خلیفه و خود حاکم مربوط است؛ مانند: اجرای عدالت در بین مردم، تقسیم مساوی بیت المال، گرفتن حق از نااهلان، بازگرداندن حق به اهلش، حفاظت سخت گیرانه از اموال عمومی، اصلاح کار مسلمانان، قضاوت دین مدارانه، اجرای حدود الهی، آموزش احکام دینی، تربیت مردم، گسترش فضایل و ارزش ها و اخلاق والا در بین مردم، احیای سنت ها، ریشه کن کردن بدعت ها، مقابله با دشمنان و تقویت نیروی مسلمانان و....

در همۀ این موارد، بر حاکم واجب است که بر اساس شریعت الهی و با رعایت حدود و موازین شرعی رفتار کند و تا سر حد امکان، هیچ گونه جانب داری و سهل انگاری و مخالفت با دین نداشته باشد.

نوع دوم: آنچه که به تکالیف و وظایف شخصی مردم و مذهب و اعتقاد آن ها ارتباط دارد. در این خصوص، بر حاکم واجب است که آن ها را به سوی حقیقت راهنمایی کند؛ از آنان بخواهد که بر اساس حق عمل کنند؛ در برطرف کردن شبهات آن ها بکوشد؛ برای رسیدن به این اهداف، به زور متوسل نشود که هیچ اجباری در دین نیست. البته اگر شرایط از این موازین تجاوز کرد _ مثل این که شبهه ای از بین رفت و باز هم مخالفت افراد ادامه یافت _ باید مقابله با این مخالفت ها، در چهارچوب قوانین و شرایط ویژۀ خود صورت گیرد و امر به معروف و نهی از منکر انجام شود.

از این رو می بینیم که امام علی صلوات الله علیه در خصوص مخالفت هایی که از نوع اول بود، با هیچ کس مماشات و مدارا نکرد و به طور همه جانبه، طبق احکام الهی رفتار نمود؛ با این که عواقب سنگینی برایش داشت و ناکثان از او نافرمانی

ص:47

کردند و بیعتش را شکستند و برای جنگ با او لشکرکشی کردند و باعث کشته شدن ده ها هزار مسلمان شدند.

اما نسبت به آنچه که به نوع دوم مربوط می شود، امام علی صلوات الله علیه در رفع شبهات مردم کوشید و هرگز در این راه، به زور متوسل نشد؛ زیرا شبهه ها همواره ادامه داشت و شبهه زدگی مردم، مانع از اتخاذ هر تصمیمی می شد. مردم خود را مظلوم می پنداشتند و گمان می کردند که پیش تر، کارها در دست صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و از آن ها به مردم منتقل شده و نسبت به پیشینیان باید خوشبین بود و برای عملکرد آن ها، عذرهای رنگارنگ تراشید و هیچ چیز نباید مانع از تقلید و پیروی مردم از صحابه شود. گواه بر این مطلب، رویکردی است مردم نسبت به نماز تراویح داشتند. وقتی امام علی صلوات الله علیه خواست مردم را از خواندن نماز تراویح بازدارد، همگی فریاد زدند: «وای که سنت عمر از دست رفت!».(1).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:48


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 283 و ج 1، ص 269؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 26؛ الکافی، ج 8، ص 63؛ تلخیص الشافی، ج 4، ص 58. و ر.ک: الجواهر، ج 21، ص 337؛ وسائل الشیعه، باب 10 از ابواب نوافل شهر رمضان کتاب الصلاة و کشف الغناء، ص 65 _ 66؛ سلیم بن قیس، چاپ مؤسسه البعثة، ص 126؛ تلخیص الشافی، ج 4، ص 58؛ بحارالانوار، ج 31، ص 7 و 8 و ج 34، ص 181 و چاپ قدیم، ج 8، ص 284؛ الشافی فی الامامة، ج 4، ص 220؛ تقریب المعارف، ص 347؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 562؛ احقاق الحق (الاصل)، ص 247.

فصل دوم: حکم صریح درباره حضرت علی(علیه السلام)

گرفتن میثاق از پیامبران برای امامت حضرت علی(علیه السلام)
پرسش شمارۀ 60 (183)

شیعه معتقد است که همۀ پیامبران به پذیرش ولایت علی دعوت شدند(1)

و خداوند از آنان برای ولایت علی، میثاق و پیمان گرفت.(2)

شیعیان، مبالغه و غلو را به جایی رسانده اند که شیخ هادی تهرانی می گوید: «ولایت علی بر همۀ اشیاء عرضه شد. چیزهایی که ولایت را پذیرفتند، صحیح و سالم ماندند و چیزهایی که ولایت را نپذیرفتند، فاسد شدند».(3)

به شیعیان باید گفت که پیامبران صلوات الله علیهم به سوی توحید و عبادت خالصانه برای خداوند دعوت می کردند، نه به سوی ولایت علی که شما ادعا می کنید. خداوند می فرماید: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَاْ

ص:49


1- . ر.ک: بحار الانوار، ج 11، ص60؛ المعالم الزلفی، ص 303.
2- . المعالم الزلفی، ص 303.
3- . ودائع النبوة، شیخ هادی تهرانی، ص 155.

فَاعْبُدُونِ؛(1) هیچ پیامبری پیش از تو نفرستادیم، مگر این که به او وحی کردیم که خدایی غیر از من نیست؛ پس مرا عبادت کنید».

اگر بنا بر ادعای شما، ولایت علی در کتاب همۀ پیامبران نوشته شده بود، پس چرا تنها شما آن را نقل کرده اید و غیر از شما، کسی از آن خبر ندارد؟ چرا این موضوع، به پیروان دیگر ادیان اعلام نشده است؟ بسیاری از پیروان دیگر ادیان، به اسلام گرویده اند و تا کنون، سخنی از ولایت علی به میان نیاورده اند. اصلاً چرا در قرآن که گواهی بر همۀ کتاب های آسمانی است، این مطلب به ثبت نرسیده است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: چرا و به چه دلیل باید دعوت پیامبران را به توحید و عبادت خالصانۀ خداوند منحصر کنیم؟ آیا حلال، حرام، مباحث مربوط به دنیا و آخرت، احکام شرعی، حکومت، داوری، نماز، زکات و غیره، جزو دعوت پیامبران نبوده است؟

دوم: از کجا می دانید که پیامبران، مردم را به ولایت امام علی صلوات الله علیه دعوت نکرده اند؟

سوم: کتاب های پیامبران، به دست ما نرسیده است. کتاب ها و صحف پیامبران و دیگر میراث آنان _ مانند: عصای حضرت موسی و انگشتر حضرت سلیمان و غیره _ نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.

ص:50


1- . سوره انبیاء، آیه 25.

الف: با توجه به مسأله یاد شده، خداوند می فرماید:

* یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ؛(1) ای اهل کتاب! فرستادۀ ما به سوی شما آمده است تا بسیاری از آنچه را که از کتاب آسمانی پنهان داشته اید، برای شما روشن سازد.

* وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللهُ عَلَی بَشَرٍ مِنْ شَیْئٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَی نُورًا وَ هُدًی لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَ تُخْفُونَ کَثِیرًا؛(2) خدا را آن گونه که سزاوار او است، ارج نگذاشتند؛ چرا که گفتند: «خداوند هیچ چیزی بر هیچ بشری نازل نکرده است». بگو: «کتابی را که موسی آورد و روشن گر و رهنمودی برای مردم بود و آن را بر روی کاغذها نوشته اید و [برخی از آن را] آشکار می کنید و بسیاری از آن را پنهان می دارید، چه کسی نازل کرده است؟

* فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً؛(3) وای بر کسانی که کتاب را به دست خویش می نویسند و سپس برای آن که آن را به بهای ناچیزی بفروشند، می گویند این از جانب خداوند است!

* یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الإِنْجِیلِ؛(4) [اهل کتاب، نبوت محمد را انکار می کنند، با این که نام و نشان] او را در تورات و انجیل که در نزدشان است، نوشته می یابند.

ص:51


1- . سوره مائده، آیه 15.
2- . سوره انعام، آیه 91.
3- . سوره بقره، آیه 79.
4- . سوره اعراف، آیه 157.

* الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ؛(1).

اهل کتاب، او را [یعنی محمد را] می شناسند، همان گونه که فرزندان خود را می شناسند.

از کسانی که چنین حالی دارند و تلاش می کنند مردم را از راه پیامبر صلی الله علیه و آله بازدارند و در صحت اعتقادات مسلمین تردید نمایند، چه انتظاری است که مسائلی مانند ولایت امام علی صلوات الله علیه را فریاد بزنند؟

ب: کتاب هایی که به نام تورات و انجیل و غیره متداول است، تورات و انجیل حقیقی نیست و همگی تحریف و دستکاری شده اند.

ج: در خصوص نقل موضوع ولایت از سوی مخالفان شیعه و کسانی که برای تقویت ابوبکر و سست کردن برهان امام علی صلوات الله علیه می کوشند، از آنان هیچ توقعی نیست که به چنین موضوعی اهتمام ورزند و به سادگی بتوانند ولایت علی صلوات الله علیه را بپذیرند و بدان اقرار نمایند.

چهارم: خداوند متعال در جای جای قرآن فرموده است که از پیامبران و مؤمنان و بنی اسرائیل و مسیحیان، پیمان و میثاق گرفته شد. در تفسیر کلمۀ «میثاق»، احتمالات مختلفی ذکر کرده اند. چرا نباید یکی از این احتمالات، همان مضمون روایات اهل بیت علیهم السلام باشد؟ اهل بیتی که همانند کشتی نوح هستند؛ اهل بیتی که ثقل جدانشدنی از کتاب خدا هستند؛ اهل بیتی که متمسک به آنان، هرگز گمراه نمی شود. بر اساس روایات اهل بیت، منظور از میثاق، گرفتن عهد و پیمان برای اقرار به یگانگی خداوند و بندگی در برابر او و پذیرش نبوت محمد و ولایت علی صلوات الله علیهما و آلهما است.

ص:52


1- . سوره بقره، آیه 146.

با این بیان، دیگر مجالی برای پرسش گر نمی ماند که بگوید: «چرا در قرآن که گواهی بر همۀ کتاب های آسمانی است، امامت و گرفتن میثاق برای ولایت، به ثبت نرسیده است؟». چرا که احتمال دارد مراد از میثاقی که در قرآن آمده است، همین معنا باشد؛ همچنان که در بسیاری از روایات، به روشنی بیان شده است.

پنجم: لازم نیست همۀ حقایق و معارف دینی، به صراحت در قرآن آمده باشد. شاید حکمت بزرگ تری اقتضا کرده است که این موضوع، آشکارا در قرآن نیاید و تنها به احادیث رسول خدا و اهل بیتش صلوات الله علیهم اجمعین اکتفا گردد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

حضور در شورا، دلیلی بر عدم وصیت دربارة خلافت
پرسش شمارۀ 61 (189)

عمر بن خطاب برای زمان پس از مرگش، شش نفر را به عنوان اعضای شورا برگزید. در آغاز کار، سه تن از اعضا کناره گیری کردند. سپس عبدالرحمن بن عوف نیز کنار رفت و علی و عثمان باقی ماندند. چرا علی در همان آغاز، اعلام نکرد که در مورد خلافت، به او وصیت شده است؟ آیا بعد از مرگ عمر، باز هم از کسی می ترسید؟

به بیان دیگر: با این که علی رضی الله عنه جزو شورای شش نفره ای بود که عمر برای خلافت تعیین کرده بود، چرا علی به نفع عثمان کناره گیری کرد؟ چرا به صراحت نگفت که با وحی الهی و فرمان پیامبر، خلافت به او وحی شده است؟ آیا علی حق را پنهان کرد؟ آیا تقیه به کار برد؟ چگونه ممکن است امیرالمؤمنینی که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، چنین کاری بکند؟

ص:53

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.(1).

ص:54


1- . پیش از این که به این سؤال پاسخ دهیم، لازم است اهل تسنن به یک سؤال اساسی، جوابی قانع کننده و متقن بیابند: در روز سقیفه، غاصبان خلافت در پاسخ به کسانی که خلافت امام علی صلوات الله علیه را مطرح می کردند، به یک حدیث استشهاد نمودند که پیامبر صلی الله علیه و آله گفته است: «نبوت و خلافت، در یک خاندان جمع نمی شود!». این گفتۀ آن ها، با عمل عمر در تناقض است؛ چرا که خلیفۀ دوم با قرار دادن امام علی صلوات الله علیه در شورای شش نفره، رسماً او را در معرض خلافت قرار داد. عبدالرحمن نیز با شرط عمل به سیرۀ شیخین، خلافت را بر عهدۀ امام علی صلوات الله علیه گذاشت که آن حضرت نپذیرفت. اگر عمر از حدیث پیامبر اطلاع نداشت، این یک مصیبت است؛ و اگر اطلاع داشت و آن را نادیده گرفت، مصیبتی بس گران تر خواهد بود. این ماجرا در هر صورت، عدم اطلاع یا عدم پایبندی خلیفه به سنت پیامبر را اثبات می نماید. بزرگ تر از این مصیبت ها، مورد تردید بودن صدور این حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله است. در کتاب بحار الانوار، ج 31، ص 356 به نقل از علل الشرایع، ص 171، باب 134، ح 1، از امام صادق صلوات الله علیه نقل شده است که وقتی عمر دستور برگزاری شورا را صادر کرد، ابتدا نام عثمان را آورد و در پایان، نام امام علی صلوات الله علیه را ذکر نمود. عباس به امام علی گفت: «ای ابالحسن و ای امیر مؤمنان! در روز وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، به تو پیشنهاد دادم که دستت را بیاور تا با تو بیعت کنیم؛ چرا که خلافت، از آن کسی است که زودتر آن را به دست گیرد. ولی تو گوش نکردی و با ابوبکر بیعت شد. من امروز به تو می گویم که عمر، نام تو را به عنوان آخرین فرد در شورا ذکر کرده است. اهل شورا تو را از آن بیرون خواهند کرد. پس حرف مرا بشنو و اصلاً وارد شورا نشو». امام علی صلوات الله علیه، به او پاسخ نداد. هنگامی که بیعت عثمان صورت پذیرفت، عباس به امام گفت: «مگر به تو نگفتم؟». امام فرمود: «ای عمو! یک چیز از دید تو پنهان ماند. مگر سخن او را بالای منبر نشنیدی که می گفت: خداوند نخواسته است نبوت و خلافت را با هم در این خاندان قرار دهد؟ من خواستم او با این کار، خودش را تکذیب نماید و مردم بدانند که سخن دیروز او، دروغ محض بود و ما صلاحیت تصدی خلافت را داریم. عباس با شنیدن سخن مام، ساکت شد و دیگر هیچ نگفت. با این بیان، امام علی صلوات الله علیه می خواست بگوید که من این کار را پذیرفتم تا دروغ گویی کسانی را اثبات کنم که حدیث «نبوت و خلافت در یک خاندان جمع نمی شود» را جعل کردند و به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دادند. گویا توطئۀ ترور امام علی صلوات الله علیه، چنان خلیفه و اطرافیانش را به خود مشغول کرده بود که امکان بررسی گذشته و سخنان ایراد شده در سقیفه را نداشتند؛ یا اساساً کشتن امام صلوات الله علیه برای آن ها، بیش از باز شدن مشت شان در مورد در جعل این حدیث، اهمیت داشت. مترجم
یکم: باحضرت علی(علیه السلام) بیعت شده بود

هیچ معنا ندارد که پرسش گر بگوید: «چرا علی در همان آغاز، اعلام نکرد که در مورد خلافت، به او وصیت شده است؟». به این دلیل که:

اولاً: در آن روزگار، کسی نبود که نداند بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام امام است. هفتاد روز پیش از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله، هزاران نفر از صحابه، در غدیر با او بیعت کرده بودند. پس معنا نداشت که امام علی صلوات الله علیه مطلبی به این روشنی را برای تک تک افراد بیان کند؛ به ویژه آن که به خاطر بیان چنین مطلبی در روز سقیفه، حضرت زهرا سلام الله علیها کتک خورد و محسن سقط گردید.

ثانیاً: به امام علی علیه السلام وصیت شده بود که برای جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و اله دست به شمشیر نبرد. اگر علی علیه السلام نجنگید، به خاطر ترس از عمر و دیگران نبود؛ بلکه به خاطر پیروی از وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

یکم: تصمیم برای کشتن امام علی(علیه السلام) در شورا

امام علی صلوات الله علیه زیر چکمۀ تهدید به قتل، حاضر شد به نفع عثمان کنار برود و از خلافت دست بکشد؛ زیرا عمر بن خطاب، دستور داده بود: «اگر اعضای شورا نتوانستند به نظر واحد دست بیابند، همگی کشته شوند؛ و اگر سه نفر با هم اتفاق نظر داشتند، سه نفر دیگر که عبدالرحمن بن عوف در میان آن ها نیست، کشته شوند؛ و اگر چهار یا پنج نفر هم نظر شدند، یک یا دو نفر باقی مانده کشته

ص:55

شوند».(1) از این رو، عبدالرحمن بن عوف، امام علی صلوات الله علیه را آشکارا به قتل تهدید کرد.(2).

بلاذری و دیگران نقل کرده اند که وقتی اعضای شورا با عثمان بیعت کردند، علی صلوات الله علیه از بیعت سر باز زد. عبدالرحمن بن عوف گفت: «بیعت کن؛ در غیر این صورت، کشته می شوی». این در حالی بود که کسی غیر از عبدالرحمن، شمشیر نداشت. همچنین نوشته اند که امام علی صلوات الله علیه با حالت خشمگین از شورا بیرون رفت. اعضای شورا، خود را به او رساندند و گفتند: «بیعت کن؛ وگرنه با تو می جنگیم». او به همراه آنان به شورا بازگشت و با عثمان بیعت کرد.(3)

در متون دیگر آمده است: مردم به بیعت با عثمان پرداختند و علی صلوات الله علیه کندی کرد. عبدالرحمن بن عوف گفت: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ

ص:56


1- ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 66 و 67 حوادث سال 23؛ تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص 428 حوادث سال 23 و چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 3، ص 294؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 24 و 25 و 28 و تحقیق زینی، ج 1، ص 28 و تحقیق شیری، ج 1، ص 42؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 187؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 349؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 339 و 342 و 347؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 499؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 3، ص 924 و 925؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 212؛ النص و الاجتهاد، ص 384 و 398؛ الغدیر، ج 5، ص 375؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 568؛ بحار الانوار، ج 31، ص 398؛ نهج السعادة، ج 1، ص 113؛ دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 116؛ فتح الباری، ج 7، ص 55.
2- . ر.ک: الغدیر، ج 9، ص 197 و 379 و ج 10، ص 26؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 194 و ج 6، ص 168 و ج 12، ص 265؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 498 و 499؛ تقریب المعارف، ص 351؛ التحفة العسجدیه، ص 129؛ غایة المرام، ج 2، ص 68 و ج 6، ص 8؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 193؛ بحارالانوار، ج 31، ص 66 و 403؛ صحیح بخاری، ج 8، ص 123؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 147؛ عمدة القاری، ج 24، ص 272؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 304.
3- . ر.ک: انساب الاشراف، ج 5، ص 22؛ شرح نهج البلاغه، معتزلی، ج 12، ص 265؛ الغدیر، ج 5، ص 374 و ج 9، ص 197 و 379 و ج 10، ص 26؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 498؛ تقریب المعارف، ص 351؛ غایة المرام، ج 6، ص 8.

فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا؛(1) کسانی که با تو بیعت می کنند، در حقیقت با خدا بیعت می کنند. دست خدا، بالای دست آنان است. هر کس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است. و هر کس بر آنچه که با خدا عهد بسته، وفادار بماند، به زودی خدا پاداشی بزرگ به او می بخشد». علی بازگشت و در حالی که جمعیت را می شکافت تا پیش برود و بیعت کند، می گفت: «نیرنگ! و چه نیرنگی!».(2).

متن ابن قتیبه این گونه است: «عبدالرحمن بن عوف گفت: ای علی! خود را به خطر نیفکن. غیر از شمشیر، چیز دیگری حکم فرما نیست».(3).

دوم: جانشینی با وحی یا وصیت؟

در سؤال آمده است: «چرا امام علی صلوات الله علیه به صراحت نگفت که به وسیلۀ خداوند، خلافت به او وحی شده است؟». این تعبیر، به هیچ وجه قابل پذیرش نیست؛ زیرا امام علی صلوات الله علیه پیامبر نبود که به او وحی شود، بلکه وصی پیامبر صلی الله علیه و آله بود. افزون بر این، فرود جبرئیل به زمین، از زمان شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله قطع گردید. پس ادعای وحی به امام علی صلوات الله علیه معنا ندارد.

سوم: احتجاج بی حاصل

ص:57


1- سوره فتح، آیه 10.
2- .تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 238، و چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 3، ص 302؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 499؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 305.
3- . الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 31 و تحقیق شیری، ج 1، ص 45؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 499؛ الغدیر، ج 5، ص 375. و ر.ک: صحیح بخاری، ج 6، ص 2635 و چاپ دارالفکر، ج 8، ص 123؛ السنن الکبری بیهقی، ج 8، ص 147؛ عمدة القاری، ج 24، ص 272؛ المصنف، صنعانی، ج 5، ص 477؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 193؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 3، ص 304.

احتجاج با کسی که موضوع را می داند، معنا ندارد. لازم نبود امام علی صلوات الله علیه فریاد بزند که از طرف خدا و رسولش، به امامت منصوب شده است؛ چون مردم این موضوع را می دانستند و هفتاد روز پیش از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله، همگی در روز غدیر با او بیعت کرده بودند. سکوت و تصریح نکردن به مطلبی که برای همۀ مردم روشن است، کتمان حق به شمار نمی آید و تقیه در آن مورد، کاربرد ندارد.

چهارم: تقیه در هنگام ترس

وقتی جان انسان در خطر است و جار زدن یک موضوع، نتیجه ای جز مصیبت و دردسر ندارد، چه ایرادی دارد که از تقیه استفاده شود؟ مؤمن آل فرعون نیز تقیه کرد و خداوند متعال، در کتابش از او یاد نمود. عمار نیز تقیه را به کار بست و این آیه دربارة او نازل شد: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ؛(1) هر کس پس از ایمان آوردن، به خدا کفر بورزد [عذابی سخت خواهد داشت] مگر کسی که مجبور شود و قلبش به ایمان استوار باشد».

پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برای حفظ مسلمانان از آزار مشرکان، به خانۀ ارقم پناه برد. گفته می شود که آن حضرت در آغاز بعثت، سه سال به صورت مخفیانه مردم را به اسلام دعوت می کرد. پس چرا اهل سنت، منکر چیزی می شوند که در قرآن به ثبت رسیده است و انبیا و اولیا و اوصیای الهی، مدام آن را به کار می بستند؟

پنجم: احتجاج حضرت علی(علیه السلام) در شورا

ص:58


1- . سوره نحل، آیه 106.

عامر بن واثله روایت کرده است: شنیدم که علی صلوات الله علیه اعضای شورا را سوگند داد و گفت: «شما را به خدا سوگندتان می دهم که آیا غیر از من، کسی در میان شما هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم، او را به ولایت نصب کرده باشد؟». گفتند: «نه به خدا قسم».(1).

در متون دیگر آمده است که امام علی صلوات الله علیه فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم که آیا غیر از من، کسی در میان شما هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد او فرموده باشد: "هر کس من مولای او هستم، این علی مولای او است. خدایا دوستداران او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار. باید این را شاهدان به غایبان برسانند"؟». گفتند: «نه به خدا سوگند».(2).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

کتمان امامت و افشای فضایل
پرسش شمارۀ 62 (170)

به شیعیان باید گفت که اگر صحابه، احادیث مربوط به امامت علی رضی الله عنه را کتمان کرده اند، به طور حتم، فضایل و مناقب او را نیز کتمان می کردند و چیزی در این باره انتقال نمی دادند؛ در حالی که این خلاف واقع است. پس اگر در خصوص امامت او، حدیثی وجود داشت، حتماً نقل می شد؛ چرا که تصریح به

ص:59


1- . الدر النظیم، ص 332؛ کتاب الولایة، ابن عقده کوفی، ص 169؛ الغدیر، ج 1، ص 160؛ مناقب الامام علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 132؛ مناقب، ابن مغازلی شافعی، ص 222.
2- . مناقب الامام علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 130، ش 162؛ الغدیر، ج 1، ص 160؛ تفسیر ابی حمزه ثمالی، ص 152؛ کشف الیقین، ص 423؛ کتاب الولایة، ابن عقده کوفی، ص 173؛ منهاج الکرامه، ص 92؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 319.

خلافت یک فرد، حادثۀ مهمی است. یک واقعۀ مهم و بزرگ، حتما شهرت می یابد و با شهرت یافتن آن، مخالف و موافق از آن باخبر می شوند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

با توجه به آنچه که قبلاً یادآور شدیم، به این سؤال پاسخ می دهیم:

یکم: تصریح به امامت آن حضرت، بسیار روشن و مشهور است؛ به ویژه با ماجرای روز غدیر که جمعیتی بالغ بر یکصد و بیست هزار نفر، با امام علی صلوات الله علیه بیعت کردند.

دوم: پس از بازگشت قهقرایی و رخدادهای دشواری که هم زمان با آن پیش آمد، برای صحابه امکان نداشت که آن احادیث را بر ملا کنند. وقتی دیدند که آن ماجراها پیش آمد و حتی پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله _ که خدا از خشنودی او خشنود می شود _ را در کام خود فرو برد، فهمیدند که وارد شدن در چنین کاری، تاوانی بس سنگین دارد و ممکن است به سلامت فردی و دیگر منافع شخصی آن ها لطمه وارد کند.

به خاطر وجود مقررات سخت گیرانه و میل شدید مردم برای پنهان کاری، از انتشار نصوص امامت جلوگیری شد. این سخت گیری ها، از سوی چندین گروه از قریشیان صورت گرفت که نفوذ بالایی در میان مردم داشتند و پیش تر، امام علی صلوات الله علیه در جنگ بدر و احد و حنین و غیره، پشت آن ها را به خاک مالیده بود؛ همچنین از سوی قبایل و گروه هایی که در راستای تقویت حکومت تلاش

ص:60

می کردند و نمی توانستند انتشار نصوص و رواج احادیث تضعیف گر حکومت را برتابند.

در این میان، عده ای بودند که از وضعیت پیش آمده، سود می بردند و خود را به دستگاه حاکم نزدیک می کردند و با انگیزه های مختلف _ از جمله حسد و کینه و دشمنی نسبت به امام علی صلوات الله علیه _ خواهان پنهان ماندن حقیقت بودند. دیگر مردم نیز به خاطر راحت طلبی، از انجام کارهای مشکل آفرین، پرهیز داشتند؛ به ویژه آن که احساس می کردند که دستگاه خلافت، ورود به این موضوع را بر نمی تابد.

با این حال، هیچ یک از این ها نتوانست مانع از انتشار اخبار مربوط به روز غدیر شود و تصریح به امامت آن حضرت را در پرده نگه دارد. همۀ این نصوص و بسیاری از فضایل و کرامات امام علی صلوات الله علیه، توسط افراد مخلص، گسترش یافت؛ به طوری که حدیث غدیر، از طریق یکصد و بیست تن از صحابه، هشتاد و چهار تن از تابعین و سیصد و شصت تن از علمای اهل سنت به ما رسید. این چیزی است که علامه امینی رحمه الله تنها بر اساس منابع اهل سنت، به شمارش آورده است.(1).

با مراجعه به منابع و بررسی زندگی و سیرۀ ناقلان و موضع گیری آنان، درمی یابیم که حتی مخالفان و انحراف یافتگان از امام علی صلوات الله علیه نیز این نصوص و فضایل و کرامات را روایت کرده اند. در برخی موارد، خود حاکمان نیز هر گاه مصلحت شان اقتضا می کرد و ذکر چنین احادیثی برای شان خطری در پی نداشت، به فضایل و کرامات و نصوص امامت تصریح می کردند.

ص:61


1- . الغدیر، امینی همۀ جلد یکم.

احمد بن حنبل اعتراف می کند: «فضایلی که دربارة علی بن ابی طالب به دست ما رسیده، دربارة هیچ کس نقل نشده است».(1) شافعی می گوید: «چه بگویم درباره شخصیتی که دشمنانش از روی حسد و دوستانش به خاطر ترس، فضایل او را کتمان کردند؛ با این وجود، فضایل او شرق و غرب عالم را فرا گرفته است».(2).

ابن ابی الحدید معتزلی شافعی می گوید:

فضایل امام علی صلوات الله علیه از جهت عظمت و جلالت و انتشار و شهرت، به جایی رسیده است که نیاز به گفتن ندارد و پرداختن به اثبات و شرح و بسط آن ناپسند است؛ درست مانند آنچه که ابوالعیناء برای عبیدالله بن یحیی بن خاقان (وزیر متوکل و معتمد) گفته است: «زمانی که به توصیف فضایل تو می پردازم، خود را مانند کسی می یابم که از روشنی روز و درخشش ماه خبر می دهد؛ از چیزی که بر هیچ بیننده ای پنهان نیست. پس مطمئن هستم که چون نوبت سخن گفتن به من می رسد، کلمات از توصیف تو ناتوان می شود و به نتیجه نمی انجامد. پس من از ستایش تو

ص:62


1- . المستدرک حاکم، ج 3، ص 107؛ الریاض النضره، ج 3، ص 165؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 8 و 9 و ج 2، ص 385؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 418؛ المناقب خوارزمی، ص 34؛ مطالب السؤول، ص 172؛ الاربعون حدیثاً، ابن بابویه، ص 88؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 136؛ کشف الغمه، ج 1، ص 166؛ بحار الانوار، ج 40، ص 124؛ المراجعات، ص 254؛ الامام علی بن ابی طالب، همدانی، ص 134؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 79. و ر.ک: شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 5، ص 122؛ مستدرک حاکم، ج 5، ص 123؛ مناقب خوارزمی، ج 15، ص 695؛ ترجمه امام علی از تاریخ دمشق، چاپ بیروت، ج 3، ص 63 و ج 15، ص 697؛ مستدرک، ج 21، ص 505 و ج30، ص 42؛ رفع الخفا شرح ذات الشفا، آلانی کردی، چاپ عالم الکتب و مکتبة النهضة العربیه، ج 2، ص 274 و ج 31، ص 554؛ اسمی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب، جزری، چاپ بیروت، ص 19 و ج 31، ص 573؛ آل محمد، شیخ حسام الدین حنفی، نسخۀ کتابخانه آقای اشکوری، ص 46، ج 31، ص 580.
2- . الروضة فی مناقب امیرالمؤمنین، شاذان بن جبرئیل قمی، ص 19؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 136؛ الانوار البهیه، ص 71؛ مشارق انوار الیقین، برسی، ص 171؛ غایة المرام، ج 5، ص 145؛ الکنی و الالقاب، ج 2، ص 349.

منصرف می گردم و به دعاگویی ات بسنده می کنم و آگاهاندن دربارة تو را به دانسته های مردم از تو وامی گذارم».

چه بگویم درباره شخصیتی که دشمنان و رقیبانش به فضل او اقرار دارند و آنان را یارای انکار مناقب و کتمان فضایلش نیست. من به یقین دانسته ام که بنی امیه با قدرت اسلام، بر شرق و غرب زمین چیره شدند و با هر نیرنگی که توانستند، در خاموش کردن نور او کوشیدند؛ مردم را علیه او شوراندند؛ برایش عیب ها و بدی های دروغین تراشیدند؛ بر فراز منبرها لعنش کردند؛

ستایش گران او را مورد تهدید قرار دادند و کشتند و به زندان افکندند؛ از نقل هر حدیثی که فضیلت او را در بر داشت یا به نیکی و بلندی از او یاد می کرد، جلوگیری نمودند؛ حتی نام گذاری به اسم او را ممنوع کردند. و همۀ این کارها، نتیجه ای جز بلندی و سرافرازی او نداشت».(1).

سرانجام این که انسان هوشمند، به خوبی درمی یابد که پرسش گر می خواهد شیعیان را فریب دهد و به روش بازجویی، آن ها را مجبور سازد که به طور ضمنی اعتراف کنند که هیچ نص و تصریحی دربارة امامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وجود ندارد؛ و با این کار، شنوندگان و خوانندگان را نسبت به موضوعی که به کلی دروغ است، سردرگم نماید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:63


1- . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 16 و 17.
اختلاف شیعیان، نشان از نبود نص بر امامت
پرسش شمارۀ 63 (152)

شیعه مدعی است که امام باید منصوص علیه باشد.(1) اگر چنین بود، دیگر دربارة امامت، این همه اختلاف میان فرقه های مختلف شیعه وجود نداشت. هر فرقه ای در مورد امام خود، ادعای نص می کند. به طور مثال، کیسانیه مدعی است که پس از علی رضی الله عنه فرزندش محمد حنفیه امام شد؛ و همین طور دیگر فرقه ها،حرف های دیگری می زنند. چه دلیلی وجود دارد که یکی از این فرقه ها بر دیگری ترجیح داشته باشد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: تکلیف هر فرد این است که دلیلی صحیح به دست آورد تا او را در دین و عقیده، ثابت قدم نگه دارد. هنگامی که چنین دلیلی به دست آورد و حقیقت برای او آشکار شد، باید از آن پیروی کند و مخالفت یا موافقت کسی برایش مهم نباشد؛ مگر به مقداری که تکلیف شرعی ایجاب کند و بخواهد حقیقت را برای مردم بازگو نماید و در شرایط مناسب، برای برطرف کردن شبهات بکوشد.

دوم: اگر تعدد فرقه ها و ادیان و مذاهب، موجب باطل شدن دلیل و فساد مذهب و دست کشیدن از اعتقاد شود، ایراد پرسش گر به خود اهل سنت نیز بازمی گردد؛ چرا که آن ها نیز دارای مذاهب مختلف فقهی _ از قبیل حنبلی، شافعی، حنفی،

ص:64


1- . یعنی توسط خدا یا رسول یا امام پیشین، معرفی شده باشد. مترجم

مالکی، ظاهری و غیره _ هستند. همچنین از جهت اعتقادی، مذاهب گوناگونی دارند: معتزله با اشاعره اختلاف دارد؛ اهل حدیث دارای عقاید ویژه ای است؛ ماتریدیه و نظامیه و فرقه های دیگری نیز وجود دارند که عقاید هر یک، مخالف دیگری است.

حال آیا درست است که بگوییم: مذهب اشاعره یا مذهب حنفی، به خاطر وجود دیگر مذاهب مخالف، باطل است؟ اساساً با چنین منطقی، باید از خود اسلام نیز دست کشید؛ چرا که در مقابلش، ادیان مختلفی همچون یهودیت ومسیحیت و بودائیت و غیره صف کشیده اند. آیا درست است به خاطر وجود دیگر ادیان، صحت اسلام مورد تردید قرار گیرد؟

سوم: دربارة سخن پرسش گر که گفت: «چه دلیلی وجود دارد که یکی از این فرقه ها نسبت به دیگری ترجیح داشته باشد؟»، باید بگویم که آنچه باعث ترجیح یک مذهب می شود، برهان روشنی بخش و دلیل کوبنده ای است که حق را از باطل جدا می کند؛ همان گونه که حقانیت اسلام و بطلان و دروغین بودن دیگر ادیان را برای ما روشن می سازد.

چهارم: بنا بر آنچه که در صحاح اهل سنت و دیگر کتاب ها آمده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله به روشنی بیان فرمود که امامان پس از او، دوازده نفر هستند. و فرمود: امام علی صلوات الله علیه نخستین آن ها است و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما از جمله امامان می باشند. علاوه بر این، هر امامی به امام پس از خود، تصریح فرموده و او را به گونه ای معرفی کرده است که مشکلی پیش نیاید و ستمگران و جباران، برای حمله به آنان و تعقیب یاران شان مجالی نیابند.

ص:65

هیچ کس حق ندارد در مورد کسی ادعای امامت کند. تنها امام می تواند در فرصت و شرایط مناسب، امام بعدی را معرفی نماید. در حالی که حضرت عیسی علیه السلام به نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله تصریح فرمود و او را به عنوان پیامبر بعدی معرفی کرد؛ چرا امام پیشین نتواند امام بعدی را معرفی کند؟

پنجم: وجود نص، مانع از اختلاف نمی شود. پیامبر صلی الله علیه و آله به امامت و ولایت علی صلوات الله علیه تصریح کرد و در روز غدیر، برای او از مردم بیعت گرفت، ولی باز هم مردم اختلاف پیدا کردند و در مورد امام علی صلوات الله علیه، از فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سرپیچی نمودند.

یهودیان نیز آن گونه که فرزندان خود می شناختند، نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله شناخت کامل داشتند؛ ولی به خاطر حسادت و پیروی از هوای نفس، از او تبعیت نکردند. حضرت عیسی علیه السلام نیز بشارت داده بود که رسولی به نام احمد صلی الله علیه و آله خواهد آمد؛ ولی بیشتر پیروان او، حاضر به تبعیت از پیامبر اسلام نشدند. در مورد صحابه نیز همین گونه بود. ابن ابی الحدید معتزلی شافعی می گوید: «صحابه به خاطر مصلحت اندیشی، با یکدیگر همدست شدند تا بسیاری از نصوص را کنار بگذارند».(1).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:66


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 83.
امامت حضرت علی(علیه السلام) کمتر از کلیدداری کعبه
پرسش شمارۀ 64 (135)

وقتی آیه نازل شد که «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا؛(1) خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبان آن ها بازگردانید»، پیامبر صلی الله علیه و سلم بنی شیبه را فراخواند و کلید کعبه را به آن ها داد و فرمود: «ای بنی طلحه! این را بگیرید و تا روز قیامت، میان خود ماندگار سازید. جز فرد ستمگر، آن را از شما پس نمی گیرد».(2).

حضرت این را در مورد چیزی فرمود که تنها مربوط به پرده داری کعبه بود؛ در حالی که خلافت علی رضی الله عنه، برای همۀ مسلمانان اهمیت داشت و مصالح فراوانی بسته به آن بود. پس چرا پیامبر صلی الله علیه و سلم چنین سخنی را در مورد خلافت علی نگفت؟

به بیان دیگر: همان گونه که در سنت صحیح به ثبت رسیده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد بنی شیبه، تصریح کرد که کلیدداری کعبه، حق آن ها است و هر کس آن را از ایشان بگیرد، ظالم است. پس چرا در مورد خلافت که اهمیت فراوانی داشت، به خلافت علی تصریح نکرد و نفردمود: «ای علی! خلافت را به دست بگیر تا برای همیشه، میان تو و فرزندانت ماندگار باشد. جز فرد ستمگر، آن را از شما پس نمی گیرد؟».

ص:67


1- . سوره نساء، آیه 58
2- . مجمع الزوائد، ج 3، ص 285 به نقل از طبرانی در الکبیر و الاوسط.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این که پرسش گر می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به خلافت امام علی صلوات الله علیه تصریح نکرد»، مصادره به مطلوب است. شیعیان معتقدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله تصریح فرمود که پس از او، خلافت به امام علی صلوات الله علیه اختصاص دارد. بعد از حجة الوداع و در روز غدیر _ یعنی هفتاد روز پیش از شهادت خود _ از اصحابش برای آن حضرت بیعت گرفت. همچنین تصریح فرمود که پس از او، دوازده امام یا امیر یا خلیفه خواهد آمد که همگی از قریش هستند و آخرین آن ها مهدی صلوات الله علیه است. و به امامت حسن و حسین علیهما السلام تصریح کرد و فرمود: «حسن و حسین، هر دو امام هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند». و ده ها نص و متن دیگر که به امامت علی صلوات الله علیه تصریح دارد و اهل سنت، در کتاب های خود آورده اند.

در مقابل، اهل سنت روایاتی را از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که معاویه و خاندان ابوالحکم بن ابی العاص را سرزنش می کند و شجرۀ ملعونه و درخت نفرین شده را به بنی امیه تفسیر می نماید و مانع از این می شود که کسی خلافت بنی امیه را صحیح انگارد.

صرف نظر از این روایات، آیاتی نیز در قرآن کریم وجود دارد که بر امامت علی صلوات الله علیه تأکید می کند. کافی است به این آیات توجه کنیم که می فرماید:

ص:68

* یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...؛(1).

ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، ابلاغ کن». بنا بر آنچه که معروف و مشهور است، پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نزول این آیه، امامت علی صلوات الله علیه را در روز غدیر، به همگان ابلاغ فرمود.

* إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَة وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ؛(2) همانا سرور شما خداوند و پیامبرش می باشد؛ همچنین مؤمنانی که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند». طبق احادیث فراوانی که وارد شده است، این آیه زمانی نازل شد که امام علی صلوات الله علیه در حال رکوع، انگشتر خود را صدقه داد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

متواتر نبودن ولایت حضرت علی(علیه السلام) به خاطر کمی شیعیان
پرسش شمارۀ 65 (72)

شیعه معتقد است که فضایل علی و نصوص دال بر امامت وی که از طریق شیعه نقل گردیده، متواتر است. ایراد این سخن، آن است که شیعیانی که جزو صحابه نبودند، سخنان پیامبر را نشنیده اند و از او روایت نکرده اند. در نتیجه، اگر روایات آن ها با استناد به صحابه نباشد، نقل شان مرسل و منقطع است و صحیح نیست.

ص:69


1- . سوره مائده، آیه 67.
2- سوره مائده، آیه 55.

تعداد صحابۀ مورد علاقۀ شیعه، بسیار کم _ در حد ده نفر و اندی _ است و با این تعداد، تواتر ثابت نمی شود. بیشتر صحابه ای که فضایل علی را نقل کرده اند، از سوی شیعیان، مورد سرزنش و عیب جویی قرار گرفته اند و متهم به کفر شده اند. وقتی آن ها گروه بزرگی از صحابۀ ستوده شده در قرآن را متهم به دروغ گویی و کتمان حقیقت می کنند، مجبورند بپذیرند که نسبت دادن دروغ و کتمان به تعداد اندکی از صحابه، سزاوارتر و پذیرفتنی تر است!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعه می گوید که فضایل امام علی صلوات الله علیه و نصوص امامت وی، متواتر است و به طور یک سان، از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است. بنا بر این،نیازی به کم و زیاد بودن شمار شیعیان نیست!

دوم: پرسش گر می گوید که در میان صحابه، عده ای شیعه وجود داشت که به گمان او، بسیار اندک و در حد ده نفر و اندی بودند. این سخن، با گفتۀ او درپرسش دیگر منافات دارد که می گوید: «در روزگار رسول خدا صلی الله علیه و آله تشیع وجود نداشت». پس چطور می گویید که عبدالله بن سبأ _ که سال ها پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمد _ شیعه را پدید آورد؟

سوم: دلیل شیعه برای ولایت امام علی صلوات الله علیه، تنها سنت شریف نبوی نیست؛ بلکه برای اثبات آن، به آیات قرآن نیز استدلال می کنند. پس منحصر کردن این مسأله به روایات، کار درستی نیست.

ص:70

چهارم: روایات اهل سنت دربارة امامت علی صلوات الله علیه، در بیشتر موارد و بسیاری از جهات، متواتر است و نیازی به روایت شیعه نیست.

پنجم: فرض کنیم که احادیث صحابه، به مذاق شیعیان خوش نیاید (هر چند که در واقع، این گونه نیست). در این صورت، چرا در برابر کسانی که قائل به عدالت همۀ صحابه هستند، استدلال به احادیث صحابه درست نیست؟ این از باب قاعدۀ الزام است که می گوید: طرف مقابل را به چیزی ملزم کن که خود را بر آن ملزم می داند.

ششم: دربارة احادیث امامت باید گفت:

الف: در تواتر حدیث، نه عدالت راوی شرط است و نه دین داری او. مهم آن است که راویان نتوانند بر گفتن یک دروغ، هم داستان شوند. این در حالی است که بنا بر آمار علامه امینی در کتاب الغدیر فی الکتاب و السنة، یکصد و بیست تن از صحابه، حدیث غدیر را نقل کرده اند. و دیگر نویسندگان، شماری بر این تعداد افزوده اند.

ب: برای حصول تواتر در حدیث غدیر، روایت سیزده تن از صحابه نیز کافی است. در میان اهل سنت، کسانی هستند که معتقدند با کمتر از این نیز تواتر حاصل می شود.

در نتیجه، تواتر امامت از طریق شیعه نیز به اثبات می رسد.

ج: اگر امامت در نزد غیر شیعه، نیازی به تواتر نداشته باشد و با خبر واحد نیز ثابت شود، در این صورت، کار بسیار آسان تر می گردد. بنا بر این، بر غیر شیعه لازم است که تواتر حدیث امامت را از شیعه بپذیرند؛ و شیعه می تواند بنا بر قاعدۀ الزام، آن ها را ملزم به چیزی کند که خود بدان پای بند هستند. اگر اثبات

ص:71

حدیث امامت، نیاز به تواتر داشته باشد، خود تواتر، نه نیازی به عدالت راوی دارد و نه نیازمند شیعه بودن یا سنی بودن راوی است.

هفتم: این درست نیست که بگوییم: «شیعیان، بسیاری از صحابه را به کفر متهم می سازند»؛ بلکه این اهل سنت هستند که صحابه را تکفیر کرده اند و در کتاب های صحیح خود آورده اند که جز شمار اندکی از صحابه، همگی مرتد شدند و به قهقری بازگشتند. هنوز آنان نتوانسته اند آیه ای را که از ارتداد صحابه و بازگشت آن ها به قهقری سخن می گوید، به صورت قانع کننده ای تفسیر نمایند. از این رو، آن را بر کسانی تطبیق داده اند که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مرتد شدند؛ در حالی که آیۀ مزبور، دربارة ارتدادی سخن می گوید که پس از وفات یا شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله روی دهد.

به طور حتم، مالک بن نویره، آن صحابی بزرگواری که او را خالد بن ولید کشت و بلافاصله با زنش زنا کرد، قابل انطباق با این آیه نیست؛ زیرا مالک و همراهانش، زیاد نبودند و اصلاً مرتد نشدند؛ بلکه از اعتراف به خلافت ابوبکرسر باز زدند و نسبت به خلافت امام علی صلوات الله علیه پافشاری نمودند. در میان آن ها، تعداد اندکی از صحابه وجود داشت که سرکردۀ آن ها مالک بن نویره بود.

در این سو، شیعیان به روشنی بیان کرده اند که مراد از ارتداد و بازگشت به قهقری، خروج از اسلام نیست؛ بلکه مراد، ارتداد صحابه از فرمان بری و عدم وفاداری به پیمانی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله بستند تا همۀ دستور های او را به کار گیرند.

هشتم: درست نیست که بگوییم: «شیعه تنها سیزده تن از صحابه را دوست دارد». شیعیان، بیشتر صحابه را دوست دارند و در مورد اندکی از آنان _ که به

ص:72

تعداد انگشتان دست نمی رسد _ استثنا قائلند. دوست نداشتن آن ها، به خاطر رفتاری است که نسبت به حضرت زهرا صلوات الله علیها داشتند و به بیعت روز غدیر وفادار نماندند. مابقی صحابه را نیز به خاطر ترس و سستی و سکوتی که داشتند، سرزنش می نمایند، اما تکفیر نمی کنند؛ چون سکوت آن ها، یا برای این بود که عافیت خود را ترجیح می دادند و نمی خواستند در این دعوا دخالت کنند؛ یا می خواستند جلوی حوادث را بگیرند، اما وقتی دیدند کار به کشتار و خون ریزی می انجامد، برای حفظ جان خود، پا را فراتر نگذاشتند.

نهم: در قرآن، آیه ای نیافتیم که همۀ صحابه را ستوده باشد؛ مگر با شرایط مقرر. از جمله این که به بیعت خود وفا نمایند و از اهل ایمان باشند و جزو منافقان نگردند. در پاسخ به پرسش شمارۀ 93 و 136، بیان شده است که این گونه آیات، دلالت بر عدالت همۀ صحابه ندارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

حکم افراد بی اطلاع از ولایت
پرسش شمارۀ 66 (64)

در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و صحبه وسلم، مردمانی بودند که تنها یک بار آن حضرت را دیدند و به شهر و دیار خود بازگشتند. بی شک آنان موضوع ولایت علی و فرزندان و نوادگانش را هرگز از پیامبر نشنیدند؛ به ویژه آن که شیعیان به به حدیث «یوم الدار» استدلال می کنند و می پندارند که مسألۀ ولایت، در مکه و در آغازین سال های دعوت پیامبر رخ داده است.

ص:73

حال آیا اسلام چنین افرادی نقص دارد؟ اگر بگویید: «آری»، باید گفت که خود پیامبر صلی الله علیه و سلم سزاوارتر بود تا اسلام این افراد را تصحیح کند و مسألۀ امامت را برای آنان روشن سازد؛ در حالی که چنین چیزی از پیامبر صلی الله علیه و سلم نیافتیم.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

اتمام حجت از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین سال زندگی اش، عده ای را به شهرها و قبایل مختلف فرستاد و آن ها را برای حجة الوداع دعوت کرد. ده ها هزار تن به این دعوت، لبیک گفتند؛ به طوری که طبق روایات موجود، بیش از یکصد و بیست هزار یا یکصد و سی هزار نفر در غدیر خم حاضر شدند و با امام علی صلوات الله علیه بیعت کردند.

این بدان معنا است که از همۀ شهرها و قبیله ها و چه بسا از همۀ خانواده ها، در حج حضور یافتند و در غدیر، پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدند و سخنانش را شنیدند و بیعت کردند. و شنیدند که پیامبر صلی الله علیه و آله در منی و عرفات خطبه خواند و حدیث ثقلین را گوشزد کرد و فرمود: «کتاب خدا و عترت و اهل بیتم را در میان شما به جا می گذارم».

آن ها دیدند که چگونه قریشیان و گروه وابسته به آنان، می نشینند و به پا می خیزند و مردم را به هیاهو وامی دارند تا سر و صدا بالا گیرد و کسی سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را نشنود. و سخن پیامبر این بود که «پس از من، دوازده خلیفه

ص:74

خواهد آمد که همگی از قریش هستند». این چیزی است که مسلم و احمد بن حنبل و دیگران روایت کرده اند.

مردم پس از حج، به دیار خود بازگشتند؛ در حالی که برخورد عجیب و غریب صحابه با پیامبر را دیده بودند. آنان دیده ها و شنیده های خود را برای دیگران نقل کردند و شاهدان، خبرها را به غایبان رساندند؛ همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آنان خواسته بود. در آن زمان، وسیله ای بهتر و کامل تر از این، برای رساندن پیام نبود. بدین وسیله، حجت بر همۀ مسلمانان تمام شد و مسئولیت بر دوش مردم افتاد. هر کس سر تسلیم فرود آورد و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفت، به خاطر اطاعتش رستگار و سعادتمند شد؛ و هر کس سرپیچی کرد و نپذیرفت، به زودی خداوند به نافرمانی اش حسابرسی خواهد کرد.

با این بیان، بسیار بعید بود حکم و فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به کسی نرسیده باشد. بر فرض این که کسی از ماجرا بی خبر مانده بود، تا زمان آگاه شدنش، نزد خدا عذر داشت. با ماجراهایی که پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش آمد و مردم برای هم بازگو کردند، به طور حتم حقایق بر همگان روشن شد و حق داران را از باطل پیشگان، و متجاوزان را از مظلومان تشخیص دادند.

عدم اختصاص اشکال به امامت

اگر اشکال مطرح شده توسط پرسش گر صحیح باشد، همۀ حقایق دینی را شامل می شود. مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتند و به دست او مسلمان می شدند و به قبایل خود بازمی گشتند. چه بسا شماری از آن ها، دیگر فرصتی نمی یافتند خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگردند و آنچه از قرآن نازل شده بود یا احکام و برنامه های سیاسی و مفاهیم دینی و دیگر اموری را که پیامبر صلی الله

ص:75

علیه و آله ابلاغ کرده بود، از آن حضرت بشنوند و مورد پرسش قرار دهند. در این صورت، آیا اسلام آن ها ناقص به شمار می آمد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه اسلام آن ها را تکمیل می کرد؟

اگر بگویید که اسلام آن ها ناقص ماند، باید بگویم که خود پیامبر صلی الله علیه و آله شایستگی بیشتری داشت تا اسلام این افراد را تصحیح کند؛ در حالی که ما چنین چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیافتیم. و اگر بگویید که با وجود چنین نقصی در معارف دینی آن ها، باز هم اسلام شان کامل بود، باید پاسخ دهید که مگر آیاتی که پس از بازگشت آن ها به شهرهای خود نازل شد، و احکامی که در نبود آن ها ابلاغ گردید، قسمتی از دین نبود؟ مگر ممکن است کسی از این آیات و احکام بی نیاز باشد؟ مسلماً چنین چیزی برای فرد مسلمان جایز نیست. پس هر پاسخی که شما در این خصوص ارائه دهید، ما همان را در مورد مسائل مربوط به ولایت امام علی و فرزندان و نوادگانش صلوات الله علیهم خواهیم گفت.

نقض وارد بر اشکال کننده

اشاعره می پندارند که خلافت خلفا و اعتقاد به برتری آن ها _ به همان ترتیبی که بر تخت خلافت نشستند _ جزو مسائل ایمانی است. اگر چنین بود، باید رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را برای مردم تبین می کرد و مردم از آن گاه می شدند. حال آیا کسانی که از مدینه دور بودند و چه بسا بیشتر آن ها، از این برتری و ترتیب و رتبه بندی خبر نداشتند، ایمان شان ناقص است؟

ایمان اجمالی و تفصیلی

کسانی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتند و به دست او اسلام می آوردند، به طور ضمنی و اجمالی، متعهد می شدند که به آنچه پیامبر آورده است و خواهد

ص:76

آورد، ایمان داشته باشند. پس از بازگشت آن ها به دیار خود، اگر امر تازه ای مانند بیعت غدیر رخ می داد و آیاتی از قرآن نازل می شد و احکام جدیدی ابلاغ می گردید و راهکار و قانون تازه ای صادر می شد، زیانی به ایمان آن ها نمی رساند؛ زیرا به طور کلی و اجمالی، به همۀ آن امور ایمان داشتند؛ هر چند شناخت تفصیلی از موضوع، با تأخیر انجام می گرفت. آن ها همیشه چشم انتظار اخبار تازه بودند و خبرها را دنبال می کردند و گاه اخبار و احکام جدید، پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها می رسید. اما کسانی که پیش از ابلاغ امامت علی صلوات الله علیه، یا پیش از شناخت امامت او، یا پیش از نزول آیات و احکام باقی مانده، از دنیا رفتند، در جهل شان معذور هستند و اسلام شان مورد رضایت خداوند متعال است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

استدلال به احادیث کتمان شده!
پرسش شمارۀ 67 (77)

شیعه ادعا می کند که صحابه، احادیث مربوط به امامت علی رضی الله عنه و شایستگی او برای خلافت را که در قرآن آمده بود، کتمان کردند. این یک ادعای باطل است. صحابۀ پاک و نیک کردار، هرگز چنین احادیثی را کتمان نکردند و اکنون شیعه برای اثبات امامت علی رضی الله عنه، به همین احادیث استدلال می کند. به طور مثال، در صحیح مسلم آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی رضی الله عنه فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی؛ جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است». و دیگر احادیث مشابه که در این زمینه وجود دارد. پس چرا صحابه، این گونه احادیث را کتمان نکردند؟

ص:77

به بیان دیگر: چگونه رافضیان ادعا می کنند که صحابه، احادیث مربوط به امامت را کتمان کردند و آیات مربوط به ولایت علی را تحریف نمودند؛ در حالی که چنین احادیثی را از صحابه نقل می کنند و به آن استدلال می نمایند. چطور می توان بین «نقل این احادیث» و «کتمان آن ها» و «تحریف قرآن» سازش ایجاد کرد؟ آیا این یک تناقض آشکار نیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

رافضیان به تحریف قرآن اعتقاد ندارند و ادعا نمی کنند که صحابه یا دیگران، آن را تحریف کرده اند. برای آگاهی بیشتر، لازم است کتاب حقائق هامة حول القرآن الکریم را مطالعه کنید. هر کس بخواهد، می تواند این کتاب را از طریق اینترنت دریافت کند. آنچه که شیعیان می گویند، این است:

یکم: عده ای از مردم، آیاتی را که در مورد امام علی صلوات الله علیه نازل شده بود، به گونه ای تفسیر کردند که معنایش تحریف یابد و شامل آن حضرت نگردد. همچنین یاوه هایی را روایت کردند و مدعی شدند که برخی از آیات که حامل رموز انحراف و طغیان است، در مورد امام علی صلوات الله علیه و دیگران نازل شده است. کسانی که حاضر به چنین اقدامی شدند، اموالی هنگفت از معاویه دریافت کردند. او صدها هزار سکه به سمره بن جندب داد تا روایت کند که آیۀ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یُشْهِدُ اللهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ

ص:78

الْخِصَامِ»(1).

دربارة امام علی صلوات الله علیه نازل شده است؛ و آیۀ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»(2).

در شأن ابن ملجم می باشد.(3)

دوم: صحابه در بسیاری از مواقع، احادیث را به مردم ابلاغ می نمودند؛ ولی شماری از صحابه و بسیاری از غیر صحابه، بخشی از احادیث را کتمان می کردند؛

چون به خاطر ترس از بنی امیه، یا به خاطر کینه و حسد نسبت به امام علی صلوات الله علیه، نقل آن احادیث را مخالف مصلحت و سیاست می دیدند.

از جمله شواهد بر کتمان برخی احادیث توسط عده ای از صحابه، داستان انس بن مالک است که حدیث غدیر را کتمان نمود و امام علی صلوات الله علیه نفرین کرد که خداوند او را به دردی مبتلا کند که عمامه آن را نپوشاند؛ و او مبتلا به بیماری پیسی شد.(4)

غیر از او نیز کسانی بودند که احادیث مربوط به امام علی صلوات الله علیه را کتمان کردند.(5).

ص:79


1- . در میان مردم، کسی است که سخنش دربارة زندگی دنیا، تو را به تعجب وامی دارد و خدا را بر آنچه که در دل دارد، گواه می گیرد. حال آن که او سخت ترین دشمن است. سوره بقره، آیه 204.
2- . در میان مردم، کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد و خدا نسبت به این بندگان، مهربان است. سوره بقره، آیه 207.
3- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 73؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 89.
4- . المعارف، ابن قتیبه، چاپ اصلان افندی مصر، ص 194 و چاپ دار المعارف مصر، ص 580؛ بحار الانوار، ج 32، ص 96؛ نهج البلاغه، شرح عبده، ج 4، ص 74 باب سوم، شماره 311؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 19، ص 217؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 6، ص 338 و 308 و ج 8، ص 741 و 746 و ج 16، ص 542؛ عیون الحکم و المواعظ، ص 164. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 74؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 232؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 156 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 386؛ مسند احمد، ج 1، ص 119؛ کنز العمال، حدیث شماره 36417؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 211 و ج 7، ص 347؛ لطائف المعارف، ص 105؛ حلیة الاولیاء، ج 5، ص 26 و 27؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 214. و ر.ک: ترجمة الامام علی علیه السلام از تاریخ مدینة دمشق، تحقیق محمودی، ج 2، ص 12 و 13؛ اختیار معرفة الرجال، ص 45؛ الامالی، صدوق، ص 106 و 107؛ الخصال، ج 1، ص 219. و ر.ک: المطالب، ص 579؛ ارشاد مفید، ج 1، ص 351؛ بحار الانوار، ج 41، ص 204 و ج 34، ص 287 و ج 37، ص 197 و ج 32، ص 200؛ المناشدة و الاحتجاج بحدیث الغدیر، ص 64 تحت عنوان «نظرة فی حدیث اصابة الدعوه». و ر.ک: الغدیر امینی، ج 1، ص 192 در جایی که از مناشدات سخن می گوید و آن را با پاره ای از منابع می آورد. و ر.ک: کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین، شیرازی، ص 42؛ رجال کشی، چاپ یکم، نجف، ص 30؛ مناقب العشرة نقشبندی؛ سلسلة الاحادیث الصحیحة البانی، ج 4، ص 340 به نقل از احمد و طبرانی؛ اتحاف السادة المهرة بزوائد المسانید العشرة بوصری؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، ج 17، ص 354؛ مسند الفردوس دیلمی؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 208؛ مناقب الامام علی علیه السلام، ابن مغازلی، ش30؛ ترجمة الامام علی بن ابی طالب، ابن عساکر، ش 522 و 530 و 531 و 532 و 533؛ معجم الکبیر، طبرانی، ش 4053؛ مسند احمد، ج 5، ص 419؛ مناقب علی، ش 91؛ فضائل الصحابة، ش 967.
5- . ر.ک: انساب الاشراف، ج 2، ص 156 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 386؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 113؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 262 و ج 7، ص 199 و 200 و ج 9، ص 25 و 26؛ مدینة المعاجز، ج 1، ص 315 و 316؛ بحار الانوار، ج 31، ص 446 و ج 37، ص 197 و ج 41، ص 206 و 213؛ الغدیر امینی، ج 1، ص 190 و 193؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 7، ص 342؛ المناشدة و الاحتجاج بحدیث الغدیر، ص 61؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 6، ص 338 به نقل از الانساب بلاذری،، و ج 8، ص 745 به نقل از محاضرات الادباء، ج 3، ص 293،، و ج 16، ص 562 به نقل از جمهرة النسب (مخطوط)، ص 189.

خلاصه این که بین «ابلاغ احادیث توسط صحابه» و «کتمان احادیث توسط برخی از آن ها» تناقضی وجود ندارد. به ویژه آن که آن ها از اظهار برخی احادیث می ترسیدند، یا از دخالت در چیزی که به ضررشان بود و خوششان نمی آمد، پرهیز می کردند.

موضوع در موارد فوق، تفاوت داشت. کسانی که کتمان کردند، همۀ صحابه نبودند؛ و آنچه که کتمان شد، احادیث خاصی بود و همۀ احادیث را شامل نمی شد. همچنان که کتمان احادیث توسط صحابه در دوران خلفای سه گانه، منافاتی با این ندارد که همانان در روزگار امام علی صلوات الله علیه و پس از آن، به احادیث تصریح کرده باشند؛ به ویژه هنگامی که امام علی علیه السلام آنان را سوگند می داد که به وجود چنین احادیثی، اعتراف نمایند.

ص:80

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

خلافت هارون و مردنش قبل از موسی!
پرسش شمارۀ 68 (116)

فرقۀ خطّابیه که از فرقه های شیعی است، اعتقاد دارد که پس از جعفر صادق، فرزندش اسماعیل به امام رسید. علمای شیعه در رد آن ها گفته اند: «اسماعیل پیش از ابوعبدالله علیه السلام از دنیا رفت و مرده نمی تواند جانشین زنده باشد».(1).

حال باید به شیعیان گفت که شما در اثبات ولایت علی رضی الله عنه به حدیث پیامبر صلی الله علیه و سلم استناد می کنید که فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی؛ تو نسبت به من، همانند هارون نسبت به موسی هستی». روشن است که هارون پیش از موسی علیهما السلام از دنیا رفت. و به اعتراف خودتان، مرده نمی تواند جانشین زنده باشد!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این سؤال در پرسش شمارۀ 101 آمده و پاسخ آن نیز بیان شده است. با این حال، دوباره می گویم: فرقه ای که معتقدند اسماعیل پس از پدرش امام صادق صلوات الله علیه به امامت رسید، فرقۀ اسماعیلیه است، نه فرقۀ خطابیه.

دوم: استدلال شیعه، معطوف به خلافت هارون پس از وفات موسی علیهما السلام نیست. با توجه به وفات هارون پیش از موسی، این امر نامعقولی است. استدلال

ص:81


1- کمال الدین و تمام النعمه،ص105

شیعه به حدیث «انت منّی بمنزلة هارون من موسی»، تنها برای اثبات این نکته است که هر جایگاهی که هارون داشت، امام علی صلوات الله علیه نیز همان جایگاه را دارد. همان گونه که هارون، جایگاه برادری و وزارت و جانشینی میان امت و پشتیبانی و شراکت در نبوت(1).

را نسبت به موسی داشت، امام علی صلوات الله علیه نیز همۀ این مقامات _ به استثنای مقام نبوت _ را دارد.

اگر مقام خلافت برای کسی تحقق یابد، این مقام، مقید به هیچ زمان و مکانی نیست و تا زمانی که زنده است، خلیفه و جانشین به حساب می آید. همین موضوع در مورد هارون نیز جریان داشت. او برادر و خلیفه و وزیر و شریک در نبوت موسی بود و با وفات هارون، این موارد منقضی شد. هارون در زمان برادرش موسی از دنیا رفت؛ ولی امام علی صلوات الله علیه تا سی سال پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده بود و همۀ این مقامات _ به استثنای مقام نبوت _ در او استقرار داشت و به طور مادام العمر، خلیفۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

خلاصه این که حدیث مذکور می خواهد بگوید: جایگاهی که هارون نسبت به موسی علیهما السلام داشت، به استثنای نبوت و با چشم پوشی از کوتاهی و بلندی عمر، امام علی صلوات الله علیه نیز دارای همان جایگاه می باشد.

سخن پرسش گر که گفت: «مرده نمی تواند خلیفۀ انسان زنده باشد»، تنها در ارتباط با هارون صحیح است؛ ولی در مورد امام علی صلوات الله علیه صحیح نیست. البته در مورد هارون نیز، تنها نسبت به زمان وفاتش صحیح نیست؛ به خاطر این که دیگر وجود نداشت تا خلیفه باشد؛ نه به خاطر این که خلافتش از ریشه منتفی بود و اصلاً چنین مقامی برای او وضع نشده بود.

ص:82


1- ر.ک: سوره طه، آیه 29 _ 32؛ سوره اعراف، آیه 142.

سوم: کلمۀ «بعدی» که در حدیث آمده است، به نحو ضمنی اشاره می کند که امام علی صلوات الله علیه پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده خواهد بود و غیر از مقام نبوت، همۀ مقامات مذکور در او استقرار خواهد یافت. چنانچه این حدیث، تنها مربوط به دوران زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، استثنا کردن «نبوت بعد از پیامبر» معنا نداشت و کافی بود بگوید: «مگر این که تو پیامبر نیستی».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:83

فصل سوم: حضرت علی(علیه السلام) و ب_یعت

بیعت کنندگان با ابوبکر و عمر، با من بیعت کردند
پرسش شمارۀ 69 (65)

در کتاب نهج البلاغه که شیعیان برای آن ارزش قائل اند، در نامۀ علی رضی الله عنه به معاویه آمده است: «بیعت کنندگان با ابوبکر و عمر و عثمان، بر اساس همان چیزی که با آن ها بیعت کرده بودند، با من نیز بیعت نمودند. پس حاضران، حق گزینش ندارند و غایبان نمی توانند آن بیعت را رد کنند. شورا، متشکل از مهاجران و انصار است و چنانچه دربارة فردی هم نظر شوند و او را امام بنامند، مورد رضایت خدا خواهد بود. اگر کسی بر کار آن ها خدشه وارد نماید یا بدعتی پدید آورد و از اجماع آن ها خارج شود، باید او را به آن اجماع باز گردانند. و اگر سر باز زند و به راهی غیر از راه مؤمنان برود، باید با او بجنگند. خدا نیز او را به خاطر آنچه که پذیرفته است، مؤاخذه خواهد کرد. ای معاویه! به جان خودم سوگند که اگر با عقلت _ نه با هوای نفست _ بنگری، مرا پاک ترین مردم نسبت به خون عثمان خواهی یافت، و خواهی دانست که من از آن برکنار بودم. اما اگر

ص:84

می خواهی تهمت بزنی و بهره برداری کنی، هر چه می خواهی اتهام بزن و بهره برداری کن. و السلام».(1)

این نامه، نشان گر آن است که:

1. امام از سوی مهاجرین و انصار برگزیده می شود و این موضوع، هیچ ارتباطی با امامت مورد اعتقاد شیعه ندارد.

2. بیعت با علی، به همان روشی انجام پذیرفت که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت شد.

3. شورا فقط حق مهاجران و انصار است. این نشانۀ فضیلت و رتبۀ بالای آن ها در نزد خداوند است و در تعارض با چهره ای است که شیعیان از آن ها ارائه می دهند.

4. امامی که مهاجرین و انصار بپذیرند و بدان رضایت دهند و با او بیعت کنند، مورد رضایت خداوند است. پس بر خلاف ادعای شیعه، هیچ گونه غصبی در مورد خلافت صورت نگرفته است. در غیر این صورت، خداوند بدان رضایت نمی داد.

5. شیعیان، معاویه را لعن می کنند؛ در حالی که ما در نامۀ علی رضی الله عنه هیچ گونه لعنی نسبت به معاویه نمی بینیم.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:85


1- . ر.ک: صفوة شروح نهج البلاغة، ص 593.
نگاه همه جانبه

پژوهش گر منصف و آگاه و توانمند، کسی است که یک مسأله را به صورت همه جانبه بررسی کند و هر متنی را در جایگاه بایسته قرار دهد و یک بحث منظمی را شکل دهد که اجزای آن، پشتیبان هم باشند و یکدیگر را روشن و آشکار سازند؛ به ویژه هنگامی که از فردی همچون علی صلوات الله علیه سخن می گوید که مردی کامل و حکیم و عاقل است. در هر کلمه ای که از آن مرد عاقل و حکیم صادر شده است، باید به خوبی بیندیشد و به طور بنیادین با آن روبه رو شود و جهت گیری شایسته ای داشته باشد و دچار تناقض نگردد.

بر این اساس، باید متن نقل شده از امیرالمؤمنین علیه السلام، در کنار احادیثی قرار گیرد که بازگو کنندۀ حوادثی است که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، بر سر امام علی صلوات الله علیه آمد. همچنین باید آن را در برابر منطق معاویه قرار داد. نتیجۀ همۀ این بررسی ها و مقایسه ها این می شود که امام علی صلوات الله علیه، ابوبکر و عمر و عثمان را غصب کنندۀ حق خود می داند؛ چرا که آن ها کسانی بودند که در روز غدیر، با او بیعت کردند و سپس بیعت خود را شکستند و فدک را غصب نمودند و به خانۀ او هجوم بردند و همسرش را کتک زدند و جنین وی را سقط کردند.

علی علیه السلام همان کسی است که می گوید: «اندیشیدم که آیا با دست بریده، جولان دهم یا بر تاریکی کور، شکیبایی ورزم؛ بر آن تاریکی که بزرگ سالان را فرتوت و خردسالان را پیر می کند و مؤمن را به مشقت می اندازد تا زمانی که پروردگارش را ملاقات نماید. دیدم شکیبایی بر آن، حکیمانه تر است. در حالی که

ص:86

خار در چشمم فرو رفته و استخوان در گلویم نشسته بود و میراثم را به تاراج می دیدم، صبر پیشه کردم».(1)

همچنین امام علی صلوات الله علیه می بیند که معاویه، به بیعت ابوبکر و عمر استناد می کند و پا در جای پای آن ها می گذارد و روش آنان را پیش می گیرد و نص را معیار خلافت نمی داند؛ بلکه شورا و بیعت مهاجرین و انصار را معیار قرار می دهد. امام علی صلوات الله علیه نیز بر اساس معیار و اعتقاد خود معاویه، با او احتجاج می کند و گو این که به او می فرماید: «اگر معیار تو، بیعت کسانی است که با ابوبکر و عمر بیعت کردند، آن ها با من نیز بیعت کردند؛ هر چند بنی هاشم و سعد بن عباده و دیگران، با سه خلیفۀ پیشین مخالف بودند. اگر معیار تو، اجماع مهاجرین و انصار و نظر اکثریت قریب به اتفاق آنان و عدم توجه به نظر اقلیت است، این نیز پس از کشته شدن عثمان، به کامل ترین و روشن ترین شکل برای من محقق گردید».

هدف، پای بند کردن معاویه

از مطالب گذشته روشن می شود که سخن امام علی صلوات الله علیه، به این معنا نیست که نص را معیار امامت نمی داند؛ بلکه نهایتاً به این معنا است که می خواهد معاویه را به چیزی که بین مردم ادعا می کند، پای بند سازد. شاهد بر این ادعا، آن است که امام علی صلوات الله علیه معاویه را بین دو امر متناقض قرار می دهد:

یکم: امام بیان می کند که بیعت کنندگان با او، همان کسانی هستند که با ابوبکر و عمر بیعت کردند. این در حالی است که بیعت ابوبکر، فلته و خطا بود و بیعت کنندگان با ابوبکر و عمر، همۀ مهاجرین و انصار نبودند؛ زیرا گروه سعد بن

ص:87


1- . نهج البلاغة، شرح عبده، ج 1، ص 31.

عباده که از انصار بودند، موافقتی با بیعت ابوبکر نداشتند؛ همچنان که طرفداران امام علی صلوات الله علیه که شامل بنی هاشم و زبیر و سلمان و عمار و مقداد و ابوذر می شد و گروهی از بنی امیه مانند ابوسفیان و خالد بن سعید بن عاص و دیگران، از بیعت سر باز زدند و در بیعت با ابوبکر شرکت نکردند و امامتش را نپذیرفتند؛ بلکه با زور و اجبار، از آنان بیعت گرفته شد.

آن ها برای گرفتن بیعت، چنان پافشاری کردند که کار به جای خطرناک رسید و امام علی صلوات الله علیه ترسید که این موضوع، مصیبتی بزرگ به بار آورد که از دست رفتن خلافت، در برابر آن هیچ باشد؛ یعنی شروع جنبشی برای نابود کردن دین محمد صلی الله علیه و آله که در سخنان امام نیز به آن اشاره شده است.

دوم: امام علی صلوات الله علیه به معاویه فرمود: «معیار، اجماع مهاجرین و انصار است». اگر معیار این باشد، خلافت ابوبکر زیر سؤال می رود؛ زیرا چنین اجماعی برای وی صورت نگرفت. ناسازگاری میان دو راهی که امام علی صلوات الله علیه پیش روی معاویه قرار داد، حاکی از آن است که امام در صدد بیان نظرات خود نبود؛ بلکه می خواست معاویه را وادار به پذیرش موضوع کند.

خلاصه این که اگر آن حضرت، نه تصریح خدا و رسول، بلکه اجماع مهاجرین و انصار را معیار می دانست، نباید چیزی را بیان می کرد که موجب نقض این معیار شود؛ چون مهاجرین و انصار در مورد امامت ابوبکر و عمر، اجماع نداشتند و خود آن حضرت، در رأس کسانی بود که از این کار سرپیچیدند؛ علاوه بر این که بنی هاشم و سرکردۀ خزرجیان و یاران وی و بسیاری دیگر، امامت آن دو را نپذیرفتند!

پای بندی به امور متناقض

ص:88

دو امری که امام علی صلوات الله علیه، معاویه را به پذیرش آن وادار ساخت، آشکار می کند که این گروه تا چه حد دچار تناقض بودند. این نشان می دهد که آنان در آوردن دلیل و برهان، دچار لغزش بودند و هدفی جز توجیه رویدادها نداشتند؛ هر چند با توجیهات متناقض و بی ارزش.

عدم دلالت بر فضیلت صحابه

وقتی روشن شد که استدلال امام علی صلوات الله علیه در برابر معاویه، بر مبنای قواعد جدل بود و برای وادار کردن خصم به پذیرش موضوع صورت گرفت، دیگر نه فضیلتی را برای مهاجران و انصار ثابت می کند و نه چیزی را نفی می نماید.

پای بندی ما به اجماع

سخن پرسش گر که در شمارۀ 4 گفت: «رضایت همۀ مهاجران و انصار به بیعت با یک نفر، حکایت از رضایت خداوند دارد»، تا حدی درست است. اگر اجماع شکل می گرفت، امام علی صلوات الله علیه و دیگر کسانی که پای بند به نص بودند، در میان اجماع کنندگان قرار می گرفتند و کسی را انتخاب می کردند که خدا و رسولش به امامت او راضی بودند؛ یعنی کسی که در روز غدیر، به امامت او تصریح شد.

چنین اجماعی تنها پس از کشته شدن عثمان روی داد؛ اما پیش از آن، هیچ گاه چنین اجماعی شکل نگرفت. چگونگی بیعت با ابوبکر را اندکی قبل بررسی کردیم. خلافت عمر نیز با وصیت ابوبکر صورت گرفت و وضعیت هر دوی آنان، یک سان بود. عثمان نیز چنین وضعیتی داشت؛ چون شورای خلافت، ساخته و پرداختۀ عمر بود که خود، مشروعیتش را از وصیت ابوبکر می گرفت. پس در واقع، هیچ خلافتی بر اساس اجماع مهاجران و انصار به وقوع نپیوست و

ص:89

خدا و رسولش به آن تصریح نکرده بودند و در روز غدیر بر آن تأکید نشده بود؛ مگر بیعت با امام علی صلوات الله علیه که پس از کشته شدن عثمان صورت گرفت.

تفاوت بیعت حضرت علی(علیه السلام) با بیعت خلفا

سخن پرسش گر که می گوید: «بیعت با علی، به همان روشی بود که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت شد»، صحیح نیست. عمر، خلافت را با وصیت ابوبکر تصاحب کرد؛ ولی امام علی صلوات الله علیه نه با وصیت دیگران، بلکه با وصیت خدا و رسولش خلافت را به دست آورد. خلافت ابوبکر، با تکیه بر ضرب و زور و اقدام به آتش زدن خاندان نبوت و سقط کردن جنین حضرت زهرا، دختر رسول خدا و سرور زنان دو عالم صلوات الله علیها شکل گرفت؛ ولی بیعت امام علی صلوات الله علیه، هیچ یک از این ویژگی ها را نداشت. در بیعت با امام علی صلوات الله علیه اجماع وجود داشت؛ ولی بیعت ابوبکر چنین نبود.

این نامۀ امام صلوات الله علیه به معاویه، به عنوان احتجاج و ابطال دلایل معاویه نوشته شده است و ظاهراً مربوط به پیش از جنگ صفین می باشد. پس به دور از حکمت است که حاوی لعن آشکار باشد. پس از جنگ صفین بود که امام علی صلوات الله علیه معاویه را لعن و نفرین کرد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

تأخیر حضرت علی(علیه السلام)در بیعت، اشتباه بود
پرسش شمارۀ 70 (125)

ابن حزم برای قانع کردن شیعیان، در مورد علی می گوید: «او بعد از شش ماه با ابوبکر بیعت کرد و در این شش ماه، بیعت را به تأخیر انداخت که در هر

ص:90

صورت، به ضرر خود او تمام می شود. چون اگر بگوییم که تأخیر او درست بود، پس به هنگام بیعت دچار اشتباه شد؛ و اگر بگوییم که بیعت او درست بود، پس به خاطر تأخیر در آن، اشتباه کرد».(1).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

1. شیعه معتقد نیست که امام علی صلوات الله علیه پس از شش ماه بیعت کرد؛ بلکه این اعتقاد برخی از اهل سنت است و هیچ دلیلی برای اثبات آن ذکر نکرده اند. شیعه اثبات این مطلب را از آنان خواستار است.. صرف این که روایاتی در منابع یک مذهب آمده باشد، نمی تواند به عنوان حجت علیه مذهب دیگر استفاده شود؛ چرا که ممکن است هدف از این گونه روایات این باشد که به صرف ادعا، بر طرف مقابل غلبه یابند؛ آن هم ادعایی که خود اهل سنت نیز در آن اختلاف فراوان دارند. آن ها ادعا می کنند که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت کرد؛ اما در مورد زمان بیعت، دچار اختلاف شده اند:

برخی گفته اند: این بیعت، بعد از شش ماه صورت گرفت.(2).

برخی گفته اند: اندکی پس از وفات رسول اکرم صلی الله علیه و آله بیعت کرد.(3).

ص:91


1- . الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 235.
2- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 82؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 154؛ شرح اصول الکافی، ج 7، ص 218؛ الصوارم المهرقة، ص 71؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 413؛ شرح مسلم، نووی، ج 12، ص 77؛ فتح الباری، ج 7، ص 378؛ عمدة القاری، ج 17، ص 258؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 573؛ نصب الرایة زیلعی، ج 2، ص 360؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 307؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 568؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 168.
3- . مروج الذهب، ج 2، ص 201؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 485 و 489؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 325؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 14؛ قاموس الرجال، تستری، ج 9، ص 154؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 447.

برخی گفته اند: پس از وفات صدیقه طاهره بیعت کرد.

در مورد زمان وفات صدیقه طاهره صلوات الله علیها نیز اختلاف دارند: چهل روز، هفتاد و دو روز، هفتاد و پنج روز، سه ماه، هشت ماه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله را ذکر کرده اند و اقوالی دیگر نیز آورده اند.

در مورد علت بیعت نیز گمانه زنی های مختلفی وجود دارد؛ از جمله این که:

_ علی صلوات الله علیه در حیات حضرت فاطمه صلوات الله علیها مورد توجه مردم بود. هنگامی که فاطمه صلوات الله علیها وفات یافت، مردم از علی صلوات الله علیه روی گردان شدند. به همین خاطر، او شش ماه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کرد.

_ از زهری سؤال شد: «آیا درست است که علی تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد؟». گفت: «آری به خدا سوگند! هیچ یک از بنی هاشم نیز با ابوبکر بیعت نکردند تا این که علی با او بیعت کرد».(1).

نظر ما این است که:

یکم: بیعت کردن امام علی صلوات الله علیه برای همۀ مردم آن زمان، اهمیت ویژه ای داشت و خُرد و کلان، آن را رصد می کردند. پس معقول نیست که چنین

ص:92


1- . ر.ک: السنن الکبری بیهقی، ج 6، ص 300؛ فتح الباری، ج 7، ص 379؛ المصنف، ج 5، ص 472؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 46؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 448؛ صحیح بخاری، کتاب المغازی، ج 4، ص 1549؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد، ج 4، ص 30؛ الطرائف ابن طاووس، ص 238؛ بحار الانوار، ج 28، ص 353 و ج 29، ص 202؛ اللمعة البیضاء، ص 755 و 756؛ اعیان الشیعة، ج 4، ص 188؛ کشف الغمة، ج 2، ص 103؛ غایة المرام، ج 5، ص 327؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 126؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 10، ص 456.

موضوعی، تا این اندازه پوشیده و نامشخص باشد و بیشتر سخنانی که در این باره مطرح است، مورد شبهه و تردید قرار گیرد.

دوم: زمامداران وقت، حرمت امام علی صلوات الله علیه را شکستند و او را تهدید به قتل کردند و همسرش را کتک زدند و فرزندش را کشتند و با دستان خود، خانۀ او را بر سر همسر و فرزندانش به آتش کشیدند و هیچ حرمتی برای آن ها قائل نشدند و حضرت زهرا صلوات الله علیها بیشترین نصیب را از این آزارها برد.

علاوه بر این، ذکر کرده اند که وقتی امام علی صلوات الله علیه، رخداد سقیفه را مشاهده کرد، حضرت زهرا و دو فرزندش حسن و حسین صلوات الله علیهم را با خود همراه ساخت و به خانۀ مهاجران و انصار و اهل بدر و دیگران برد و از آن ها خواست که یاری اش کنند؛ ولی آنان اجابت نکردند.

پس دیگر چه معنایی دارد که بگویند: «وقتی فاطمه صلوات الله علیها از دنیا رفت و مردم از امام علی صلوات الله علیه روی گرداندند، او مجبور به پذیرش بیعت شد». مگر از همان روزهای نخست _ که خود و همسر و فرزندانش مورد هجوم قرارگرفتند و از مردم یاری طلبید و جز چهار تن، کسی او را اجابت نکرد _ روی گردانی مردم برایش آشکار نشده بود؟

جای بسی شگفتی است که قرطبی در المفهم می نویسد: «مردم در زمان حیات زهرا، به علی احترام می گذاشتند؛ چون زهرا پارۀ تن رسول خدا بود و علی، همسر او بود. وقتی زهرا از دنیا رفت، هنوز علی با ابوبکر بیعت نکرده بود. مردم از احترام به علی دست برداشتند تا مجبور به همراهی با مردم شود و گروه آنان را متفرق نسازد».(1).

ص:93


1- . الغدیر، ج 8، ص 36 و ج 10، ص 361.

سوم: دستگاه حاکمه، با مالک بن نویره جنگید و او را کشت و با مانعان زکات، به جنگ پرداخت؛ چرا که آنان می خواستند با امام علی صلوات الله علیه بیعت کنند. اگر امام علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم زود بیعت کرده بودند، مالک و دیگران با تأخیر در پرداخت زکات به غیر اهل بیت، خود را در معرض کشتن قرار نمی دادند.

چهارم: فشارها و تنگناهایی که امام علی صلوات الله علیه در نخستین روزهای رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن روبه رو بود، به اوج خود رسید [و با این حال، امام راضی به بیعت نشد]. سپس فشارها فروکش کرد. پس چرا حقیقت را به عکس آن چیزی که بوده و نمایان است، نشان می دهید؟ نهایت چیزی که می توان گفت، این است که تلاش آنان برای گرفتن بیعت، در روزهای نخستین به قدری تکرار شد که دیگر از بیعت امام صلوات الله علیه مأیوس شدند و به این بسنده کردند که همگی او را به زور بیاورند و دستش را به دست ابوبکر بمالند و فریاد بزنند: «بیعت کرد! بیعت کرد! ابوالحسن بیعت کرد!».

2. به اصطلاح اهل منطق، درستی یا نادرستی بیعت، یک قضیۀ مانعة الخلو نیست؛ چرا که در این باره، احتمالات دیگری نیز وجود دارد؛ از جمله این که در هر دو صورت، درست عمل کرده باشد، یا در هر دو صورت، اشتباه کرده باشد. چرا پرسش گر، این دو احتمال را مطرح نکرد تا نظرش را در این باره نیز بدانیم؟

درست این است که بگوییم: امام علی صلوات الله علیه که در آغاز بیعت نکرد، کار صحیحی انجام داد؛ و هنگامی که به زور از او بیعت گرفته شد، دچار اشتباه نگردید. همچنان که شیعیان معتقدند: امام صلوات الله علیه در آغاز از بیعت خودداری کرد تا مردم حق او را بشناسند و بفهمند که سردمداران سقیفه می خواهند حقش را غصب نمایند. این مصلحت بزرگی بود که می بایست رعایت می شد. وقتی این

ص:94

موضوع برای همۀ مردم به اثبات رسید، دیگر جنگیدن به صلاح نبود. هنگامی که دسته جمعی به او هجوم بردند و خواستند دستش را به دست ابوبکر بمالند، تنها به این بسنده کرد که از بیعت خودداری کند و دست به شمشیر نبرد؛ چون نمی خواست اسلام در معرض خطر قرار گیرد.

3. حتی اگر فرض کنیم که امام علی صلوات الله علیه شش ماه از بیعت سر باز زد و سپس بیعت کرد، چرا نباید وضعیت او را همانند وضعیت پیامبر صلی الله علیه و آله بدانیم که وقتی مصلحت اقتضا کرد، با قریشیان جنگید و بعد از تغییر اوضاع، بر اساس مصلحت با آنان صلح نمود؟ پیامبر صلی الله علیه و آله در هر دو حالت، کار درستی انجام داد و وضعیت امام علی صلوات الله علیه نیز همین گونه بود.

4. اهل سنت باید به این پرسش پاسخ بدهند که چرا امام صلوات الله علیه در طول این شش ماه بیعت نکرد؟ چرا بعدها از نظر خود برگشت؟ آیا می توانست به اختیار

خود بیعت نکند؟ اصلاً این گونه نبود که او را به حال خود بگذارند تا به میل خود رفتار نماید.

5. وقتی معاویه دربارة امام علی صلوات الله علیه می گوید که او مجبور به بیعت شد، امام سخن معاویه را تأیید می کند و در پاسخ او می نویسد: «گفتی که من مانند شتر رمیدۀ افسار شده، بُرده شدم تا بیعت کنم. به جان خودم سوگند که تو می خواستی مرا نکوهش کنی، ولی ستایش نمودی! خواستی مرا مفتضح کنی، اما خودت مفتضح شدی! مظلوم واقع شدن فرد مسلمان، برایش خواری و ذلت ندارد؛ به شرط آن که در دینش تردید ننماید».(1).

ص:95


1- . نهج البلاغه، شرح عبده، ج 3، ص 33 و 34، ش 28؛ الاحتجاج، ج 1، ص 262؛ الصوارم المهرقة، ص 220؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 165؛ بحار الانوار، ج 28، ص 368 و ج 29، ص 621 و ج 33، ص 59؛ السقیفة، شیخ محمدرضا مظفر، ص 154؛ مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 505؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، همدانی، ص 733؛ نهج السعادة، ج 4، ص 197؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 183؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 374؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 2، ص 369؛ و ر.ک: صبح الاعشی، ج 1، ص 229؛ نهایة الادب، ج 7، ص 233؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 3، ص 474.

6. برای رهیابی ما و همۀ مسلمانان به سوی حقیقت، همین سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارة امام علی صلوات الله علیه کافی است که فرمود: «علی با حق است و حق با علی است. علی هر گونه که باشد، حق بر مدار او می چرخد».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

بیعت حضرت علی(علیه السلام) با دو کافر
پرسش شمارۀ 71 (3)

شیعیان می پندارند که ابوبکر و عمر رضی الله عنهما کافر بودند. علی رضی الله عنه که از دیدگاه شیعیان، امام معصوم است، به خلافت آن دو رضایت داد و با هر دوی آن ها بیعت کرد و علیه آن ها قیام ننمود. این مسأله لازم می نماید که علی معصوم نباشد؛ چون او با دو کافر ناصبی ستمگر بیعت کرد و با بیعت خود، آن ها را تأیید نمود. این، یاری ظالم در ظلم است و عصمت را از بین می برد و هرگز امام معصوم، چنین کاری نمی کند. اما اگر قبول کنیم که کار امام علی درست بود و ابوبکر و عمر، دو خلیفۀ مؤمن و صادق و عادل بودند، باید بپذیریم که وقتی شیعیان آن دو را کافر می دانند و به آن ها ناسزا می گویند و لعن شان می کنند و به خلافت شان راضی نمی شوند، با امام خود مخالفت می کنند. ما سرگشته و حیرانیم و نمی دانیم راه ابوالحسن رضی الله عنه را پیش گیریم، یا به راه شیعیان برویم که از فرمان او سرپیچی می کنند!

ص:96

به بیان دیگر: چرا علی علیه السلام با ابوبکر و عمر بیعت کرد و علیه آن دو نشورید؟ آیا کار او، اقرار به فضیلت آن دو نبود؟ یا نخستین معصوم در نزد رافضیان، با دو کافر ستمگر بیعت کرد و به ظلم و ظالم یاری رساند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

بیعت علی(علیه السلام) با ابوبکر و عمر و عثمان!

یکم: ما راضی نیستیم و قابل توجیه نمی دانیم که پرسش گر، ابوبکر و عمر را کافر توصیف کند. این کار، پا را از حد فراتر گذاشتن است که باید از آن دست کشید و بابت آن پوزش خواست.

دوم: این که می گوید: «امام علی صلوات الله علیه با ابو بکر و عمر بیعت کرد»، شواهد بر خلاف آن گواهی می دهد که به چند مورد اشاره می کنیم:

الف: امام علی صلوات الله علیه می فرماید: «من از بیعت دست کشیدم، تا زمانی که دیدم گروهی از مردم، از اسلام برگشته اند و به نابود کردن دین محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنند. ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یاری نکنم، شاهد شکاف یا فروپاشی در آن باشم که مصیبتش برایم سنگین تر از فقدان این فرمان روایی باشد».(1)

این سخن، نشان می دهد که آن حضرت، مدتی دست نگه داشت و بیعت نکرد؛ اما پس از این که دید اسلام را خطر احاطه کرده است، به یاری دین محمد صلی الله

ص:97


1- . ر.ک: نهج البلاغة، شرح عبده، ج 3، ص 119، نامۀ شمارۀ 62؛ بحار الانوار، ج 33، ص 596 و 597؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 17، ص 151.

علیه و آله شتافت. البته نمی گوید که به وسیلۀ بیعت با آن دو، اسلام را یاری رساند؛ چه بسا با کمک رساندن به کسانی که بر خلافت چیره شده بودند، آن ها را یاری کرد تا از نابودی دین اسلام جلوگیری کند.

ب: ادعا می کنند که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت کرد؛ اما در مورد زمان بیعت، با هم اختلاف دارند.

برخی گفته اند: پس از شش ماه بیعت کرد.(1).

برخی گفته اند: اندکی پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت نمود.(2).

برخی گفته اند: پس از وفات صدیقه طاهره بیعت کرد.

در مورد زمان وفات صدیقه طاهره صلوات الله علیها نیز اختلاف دارند: چهل روز، هفتاد و دو روز، هفتاد و پنج روز، سه ماه، هشت ماه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله را ذکر کرده اند و اقوالی دیگر نیز آورده اند.

در مورد علت بیعت نیز گمانه زنی های مختلفی وجود دارد؛ از جمله این که:

_ علی صلوات الله علیه در حیات حضرت فاطمه صلوات الله علیها مورد توجه مردم بود. هنگامی که فاطمه صلوات الله علیها وفات یافت، مردم از علی صلوات الله علیه روی گردان شدند. به همین خاطر، او شش ماه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کرد.

ص:98


1- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 82؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 154؛ شرح اصول کافی، ج 7، ص 218؛ الصوارم المهرقه، ص 71؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 413؛ شرح مسلم، نووی، ج 12، ص 77؛ فتح الباری، ج 7، ص 378؛ عمدة القاری، ج 17، ص 258؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 573؛ نصب الرایه، زیلعی، ج 2، ص 360؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 397؛ السیرة النبویة ابن کثیر، ج 4، ص 568؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 168.
2- . مروج الذهب، ج 2، ص 201؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 485 و 489؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 325؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 14؛ قاموس الرجال، تستری، ج 9، ص 154؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 447.

_ از زهری سؤال شد: «آیا درست است که علی تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد؟». گفت: «آری به خدا سوگند! هیچ یک از بنی هاشم نیز با ابوبکر بیعت نکردند تا این که علی با او بیعت کرد».(1).

نظر ما این است که:

الف: بیعت کردن امام علی صلوات الله علیه برای همۀ مردم آن زمان، اهمیت ویژه ای داشت و خُرد و کلان، آن را رصد می کردند. پس معقول نیست که چنین موضوعی، تا این اندازه پوشیده و نامشخص باشد و بیشتر سخنانی که در این باره مطرح است، مورد شبهه و تردید قرار گیرد.

ب: زمامداران وقت، حرمت امام علی صلوات الله علیه را شکستند و او را تهدید به قتل کردند و همسرش را کتک زدند و فرزندش را کشتند و با دستان خود، خانۀ او را بر سر همسر و فرزندانش به آتش کشیدند و هیچ حرمتی برای آن ها قائل نشدند و حضرت زهرا صلوات الله علیها بیشترین نصیب را از این آزارها برد.

علاوه بر این، ذکر کرده اند که وقتی امام علی صلوات الله علیه، رخداد سقیفه را مشاهده کرد، حضرت زهرا و دو فرزندش حسن و حسین صلوات الله علیهم را با خود

همراه ساخت و به خانۀ مهاجران و انصار و اهل بدر و دیگران برد و از آن ها خواست که یاری اش کنند؛ ولی آنان اجابت نکردند.

ص:99


1- . ر.ک: السنن الکبری بیهقی، ج 6، ص 300؛ فتح الباری، ج 7، ص 379؛ المصنف، ج 5، ص 472؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 46؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 448؛ صحیح بخاری، کتاب المغازی، ج 4، ص 1549؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد، ج 4، ص 30؛ الطرائف ابن طاووس، ص 238؛ بحار الانوار، ج 28، ص 353 و ج 29، ص 202؛ اللمعة البیضاء، ص 755 و 756؛ اعیان الشیعة، ج 4، ص 188؛ کشف الغمة، ج 2، ص 103؛ غایة المرام، ج 5، ص 327؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 126؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 10، ص 456.

پس دیگر چه معنایی دارد که بگویند: «وقتی فاطمه صلوات الله علیها از دنیا رفت و مردم از امام علی صلوات الله علیه روی گرداندند، او مجبور به پذیرش بیعت شد». مگر از همان روزهای نخست _ که خود و همسر و فرزندانش مورد هجوم قرار گرفتند و از مردم یاری طلبید و جز چهار تن، کسی او را اجابت نکرد _ روی گردانی مردم برایش آشکار نشده بود؟

جای بسی شگفتی است که قرطبی در المفهم می نویسد: «مردم در زمان حیات زهرا، به علی احترام می گذاشتند؛ چون زهرا پارۀ تن رسول خدا بود و علی، همسر او بود. وقتی زهرا از دنیا رفت، هنوز علی با ابوبکر بیعت نکرده بود. مردم از احترام به علی دست برداشتند تا مجبور به همراهی با مردم شود و گروه آنان را متفرق نسازد».(1)

ج: دستگاه حاکمه، با مالک بن نویره جنگید و او را کشت و با مانعان زکات، به جنگ پرداخت؛ چرا که آنان می خواستند با امام علی صلوات الله علیه بیعت کنند. اگر امام علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم زود بیعت کرده بودند، مالک و دیگران با تأخیر در پرداخت زکات به غیر اهل بیت، خود را در معرض کشتن قرار نمی دادند.

د: فشارها و تنگناهایی که امام علی صلوات الله علیه در نخستین روزهای رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن روبه رو بود، به اوج خود رسید [و با این حال، امام راضی به بیعت نشد]. سپس فشارها فروکش کرد. پس چرا حقیقت را به عکس آن چیزی که بوده و نمایان است، نشان می دهید؟ نهایت چیزی که می توان گفت، این است که تلاش آنان برای گرفتن بیعت، در روزهای نخستین به قدری تکرار شد که دیگر از بیعت امام صلوات الله علیه مأیوس شدند و به این بسنده کردند که

ص:100


1- . الغدیر، ج 8، ص 36 و ج 10، ص 361.

همگی او را به زور بیاورند و دستش را به دست ابوبکر بمالند و فریاد بزنند: «بیعت کرد! بیعت کرد! ابوالحسن بیعت کرد!».

ﻫ: امام علی صلوات الله علیه به این دلیل بیعت نکرد که قسم خورده بود هرگز بیعت نکند؛ یعنی همان زمان که به عمر گفت: «به خدا سوگند سخن تو را نمی پذیرم و به جایگاه تو اهمیت نمی دهم و بیعت نمی کنم».(1).

امام کسی نبود که سوگند خود را زیر پا بگذارد.

و: در حدیث آمده است که شماری از صحابه، علیه ابوبکر احتجاج کردند. این حدیث، حاکی از آن است که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت نکرد. پس از این که امام در روز نخست، از بیعت سر باز زد، ابوبکر در روز دوم بالای منبر رفت. گروهی از مخالفانش با هم مشورت کردند و عده ای گفتند: «به خدا قسم به سراغ ابوبکر می رویم و او را از منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله پایین می کشیم». عدۀ دیگر گفتند: «به خدا اگر چنین کاری کنید، به کشته شدن خودتان کمک کرده اید». سپس هم داستان شدند تا در این باره، با امام علی صلوات الله علیه مشورت کنند. وقتی ماجرا را به امام گفتند، حضرت فرمود: «شما را به خدا اگر می خواهید چنین کاری بکنید، با شمشیرهای آخته و آماده برای جنگ و کشتار، نزد من آیید. چون در صورت اقدام شما، آن ها به سراغ من خواهند آمد و به من خواهند گفت

ص:101


1- . الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 181 _ 185 و چاپ دار النعمان، سال 1386 ﻫ.ق، ج 1، ص 94 _ 97؛ بحار الانوار، ج 28، ص 185.

که بیعت کن، وگرنه تو را می کشیم. پس من چاره ای جز این ندارم که آن گروه را از خود برانم».(1).

این روایت، نشان می دهد که ممکن بود کار آن ها به جنگ بینجامد. تنها در صورتی منتهی به جنگ نمی شد که امام را بین مرگ و بیعت، مخیر می ساختند. اگر بیعت نکردن را برمی گزید، جنگ درمی گرفت و لازم بود مردم با آمادگی کامل برای پیکار، نزد آن حضرت بروند؛ چون ناگزیر بود بدین وسیله، غاصبان را از خود دور سازد.

سوم: اگر امام علی صلوات الله علیه ابوبکر را سزاوار خلافت می دید، شش ماه از بیعت با او امتناع نمی کرد؛ همان گونه که برخی از روایات اهل سنت در مصادری همچون صحیح بخاری و مسلم، یادآور این نکته شده اند.

چهارم: رخدادهای پیش آمده در بیعت سقیفه، همانند حمله به خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها و کتک زدن او و سقط کردن جنین وی و تلاش برای آتش زدن خانه اش _ در حالی که علی و زهرا و حسن و حسین صلوات الله علیهم در آن خانه بودند _ نشان می دهد که غاصبان خلافت می خواستند امام علی صلوات الله علیه را مجبور به بیعت کنند. بدیهی است که بیعت کسی که مجبور به بیعت شده است، بیعت واقعی نیست(2)

و نشان از خشنودی او نسبت به ولایت بیعت شونده ندارد.

ص:102


1- . الاحتجاج، ج 1، ص 181 _ 185 و چاپ دار النعمان، سال 1386 ق، ج 1، ص 94 تا 97؛ بحار الانوار، ج 28، ص 189 و 191؛ الخصال، صدوق، ص 461 و 462؛ الیقین، ابن طاووس، ص 336 و 337؛ الدر النظیم، ص 441 و 442؛ نهج الایمان، ص 578 و 579؛ غایة المرام، ج 2، ص 120.
2- . ر.ک: البدایة و النهایة، ج 2، ص 90؛ مقاتل الطالبیین، ص 190؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ اروپا، ج 3، ص 200 و چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 6، ص 190؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 532.

ایرادی که پرسش گر مطرح کرد، زمانی وارد می شود که بیعت کننده، با رغبت و اختیار خود بیعت کند؛ در حالی که موضوع مورد بحث ما، این گونه نبود.

پنجم: بیعت کردن، اقرار به فضل و برتری و عدالت بیعت شونده نیست. اگر این گونه بود، پس چگونه عبدالله بن عمر و بسیاری از مردم، با یزید بیعت کردند؟ و چگونه مردم به همراه شماری از تابعین، با ولید بن یزید مروانی بیعت نمودند؟ همان ولیدی که به قرآن تفأل زد و وقتی آیۀ «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»(1).

آمد، قرآن را به تیر بست و گفت:

«تهددنی بجبار عنید/ فها أنا ذاک جبار عنید

إذا ما جئت ربک یوم حشر/ فقل یا رب مزقنی الولید؛(2).

آیا مرا با جبار عنید می ترسانی؟ آری؛ من همان جبار عنید هستم. روز محشر که نزد پروردگارت رفتی، بگو: پروردگارا! ولید مرا پاره پاره کرد».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

رهایم کنید و دیگری را بیابید
پرسش شمارۀ 72 (5)

نویسندۀ کتاب نهج البلاغه که از کتاب های معتبر شیعه است، روایت می کند که علی رضی الله عنه از پذیرش خلافت کناره گرفت و گفت: «رهایم کنید و کسی غیر از

ص:103


1- . گشایش خواستند و هر زورگوی ستیزه جویی ناکام شد. سوره ابراهیم، آیه 15.
2- ر.ک: بهج الصباغة، ج 5، ص 339 و ج 3، ص 193؛ الحور العین، ص 190؛ مروج الذهب، ج 3، ص 226؛ الاغانی، چاپ دار احیاء التراث، ج 7، ص 49؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 290؛ فوات الوفیات، کتبی، ج 2، ص 590؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 8، ص 302 و 303؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 347؛ بحار الانوار، ج 38، ص 193؛ کتاب الاربعین، ماحوذی، ص 388؛ مناقب اهل البیت، شیروانی، ص 479؛ شجرة طوبی، ج 1، ص 150.

من بیابید».(1).

این نشان می دهد که مذهب شما شیعیان باطل است؛ چون شما عقیده دارید که علی از سوی خدا به خلافت و امامت منصوب شد و خلافت او، فریضۀ الهی بود و ابوبکر به خاطر غصب کردن حق او، بازخواست خواهد شد. اگر این چنین است، پس چرا علی از پذیرش خلافت خودداری کرد؟

به بیان دیگر، چرا پس از قتل عثمان، علی رضی الله عنه از خلافت کناره گرفت و از پذیرش آن سر باز زد و آن گونه که در نهج البلاغه آمده است، به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «دعونی و التمسوا غیری». سؤال ما از رافضیان این است که اگر امامت، رکن دین است و در مورد آن، وحی نازل شده است، پس چرا علی رضی الله عنه از آن دوری کرد؟ آیا با کناره گیری او، این رکن ادعایی در هم نشکست؟ آیا بر حیدر کرّار، طعن و ایراد وارد نمی شود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

بسیاری از کسانی که از سیاست های عثمان ناراضی بودند، هرگز از سیاست های علی صلوات الله علیه که با تلخی حق به اجرا درمی آمد، خشنود نشدند؛ چون مخالفت و درگیری آن ها با خلافت عثمان، به خاطر این بود که او نزدیکان خود را بر آن ها مقدم می داشت و توقعات آن ها را برآورده نمی ساخت. همچنان که هواخواهان عثمان راضی نبودند اموالی را که او از بیت المال به آن ها بخشیده بود، امام علی صلوات الله علیه از آن ها پس بگیرد.

ص:104


1- . نهج البلاغه، ص 136. و ر.ک: ص 322 و ص 366 _ 367.

علاوه بر این که امام، مردم را به راه و روش پیامبر صلی الله علیه و آله سوق می داد؛ روشی که می خواست امور را به مجرای اصلی خود برگرداند و بسیاری از سیاست ها را _ که آبستن ظلم و تجاوز بود و مردم با آن خو گرفته بودند _ نقض نماید؛ هر چند برای تحقق این امر، خون دل ها بخورد و در گرداب ها فرود آید. در مورد حق الله نیز وظیفۀ امام این بود که مردم را به سوی راستی رهنمون شود و مردم وظیفه داشتند ندای الهی را اجابت کنند.

کسانی که بر مخالفت با علی صلوات الله علیه پافشاری می کردند، دو گروه بودند:

گروهی به خاطر خوش گمانی نسبت به کسانی که جنگیدند و ماندند، یا به شور نشستند و نظر دادند، در شبهه افتاده بودند که این گروه، به خدا واگذار شدند.

گروهی نیز با این که حق برایشان آشکار بود، باز هم دشمنی می کردند و بر مخالفت خود پافشاری می نمودند. اگر امام می خواست این گروه را مجازات کند، باید توجیهی ارائه می کرد تا به ظلم و تجاوز و هوا و هوس متهم نشود؛ چون هیچ کس نمی پذیرفت که او از درون دل ها خبر دارد.

وقتی این دو گروه درمی یافتند که امام علی صلوات الله علیه سیاستی را پیش خواهد گرفت که به جاه طلبی آن ها زیان می رساند، بی شک نمی پذیرفتند و برای مقاومت در برابر او، همداستان می شدند و سرانجام کار، به یک معضل بزرگ اجتماعی منتهی می شد.

امام ناچار بود پیش از قبول درخواست آنان و پذیرش خلافت، به آن ها بفهماند: اگر حاکمی می خواهند که خط مشی او با جاه طلبی آن ها سازگار باشد و بدون رعایت احکام دین، مقام و دارایی را به سوی آنان سرازیر کند، هرگز با خلافت علی صلوات الله علیه به این خواسته ها دست نمی یابند. همچنین اگر آنان با چنین

ص:105

تفکری بیعت می کردند و برای رسیدن به اهداف خود می کوشیدند، امام علی صلوات الله علیه هرگز نمی توانست عدل و داد را در بین آن ها اجرا کند و با کمک آن ها به پیروزی برسد و حق را به پا دارد و باطل سرکش را مهار نماید.

تا زمانی که آنان حاضر به کُرنش در برابر حق نشده بودند _ یعنی همان حقی که امام علی صلوات الله علیه به آن پای بند بود و می خواست آن ها را نیز بدان پایبند نماید _ وزارت امام، بهتر از امارتش بود؛ چرا که امارتش دچار تنش با خواستۀ آنان می شد و به هلاکت و نابودی آن ها در دنیا و آخرت می انجامید. به همین خاطر، بهتر این بود که امام برای تغییر حال آن ها، به انتظار بنشیند.

اما وقتی که مردم، از سیاست های امام علی صلوات الله علیه اعلام رضایت کردند و متعهد به یاری و همکاری با او شدند، بیعت آن ها را پذیرفت؛ و البته چاره ای جز پذیرش نداشت. از این رو فرمود: «اگر حضور مردم نبود و با وجود یاوران، اتمام حجت نمی شد، زمام خلافت را بر گردنش می انداختم و پایانش را با پیمانۀ آغازش سیراب می کردم».

در همان جا بود که این حقیقت را به بهترین شکل نمایان ساخت و به آن ها فرمود: «رهایم کنید و دیگری را بیابید؛ زیرا ما به پیشواز کاری می رویم که رنگ ها و چهره های گوناگون دارد. دل ها بر آن پایدار نخواهد ماند و عقل ها بر آن ثابت نخواهد ایستاد. کرانه ها مه آلود می شود و راه روشن، رخ نهان می کند.

بدانید که اگر من به بیعت شما پاسخ مثبت دهم، شما را آن گونه پیش می برم که خود می دانم و به سخن هیچ گوینده و سرزنش هیچ ملامت گری گوش نمی سپارم. و اگر مرا رها کنید [و امیری دیگر برگزینید]، همانند یکی از شما و

ص:106

چه بسا شنواترین و فرمان بردارترین شما در برابر امیرتان خواهم بود. اگر من وزیر شما باشم، برایتان بهتر از این است که امیرتان باشم».(1).

با این بیان، روشن می شود که امام علی صلوات الله علیه از خلافت دوری نجست؛ مگر خلافتی که عده ای می خواستند آن را پل رسیدن به خواسته ها و هدف ها و هوس های خود سازند. امام علی صلوات الله علیه هرگز رکن امامت را در هم نشکست؛ بلکه می خواست وعده و پیمان آن ها را برای یاری و فرمان برداری بگیرد و به آن ها بفهماند که کارهای سترگ و دشواری در پیش دارند؛ چرا که برای شماری از آنان، کارها مبهم و نامفهوم بود و می بایست آگاهانه تصمیم می گرفتند تا توجیهی برای نافرمانی و پیمان شکنی نداشته باشند و کسی ادعا نکند که بیعتش بدون فکر و دقت، و به صورت فلته(2).

و ناگهانی بوده است. وقتی این کار محقق شد، امام علی صلوات الله علیه به کار خلافت پرداخت و شد آنچه شد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:107


1- . نهج البلاغه، شرح عبده، ج 1، ص 181 و 182؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 378؛ بحار الانوار، ج 32، ص 35 و 36 و ج 41، ص 116؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 7، ص 33؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 12، ص 157.
2- . نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 19، خطبه 136. و ر.ک: نهج البلاغه، نامه 54؛ الارشاد، ج 1، ص 243؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 202؛ بحار الانوار، ج 32، ص 33 و 49؛ نهج السعاده، ج 1، ص 196 و 197؛ المعیار و الموازنه، ص 105؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 9، ص 31.

فصل چهارم: نص بر امامت حضرت علی(علیه السلام)

جانشینی حضرت علی(علیه السلام) در غزوۀ تبوک
سوال شماره 73 (129)

به اعتقاد شیعیان، از جمله دلایلی که بر وجوب خلافت علی پس از رسول خدا صلی الله علیه و سلم وجود دارد، این است که پیامبر صلی الله علیه و سلم در غزوۀ تبوک، او را جانشین خود در مدینه قرار داد و به او گفت: «انت منی بمنزلة هارون من موسی؛ جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است».(1)

اگر این اعتقاد شیعیان صحیح باشد، باید پیامبر صلی الله علیه و سلم در همۀ جنگ هایی که جانشینی در مدینه می گمارد، علی را به جای خود می گذاشت؛ در حالی که ثابت شده است که پیامبر صلی الله علیه و سلم در برخی از جنگ ها، عثمان بن عفان و عبدالله بن ام مکتوم را جانشین خود قرار داد. پس چرا خلافت را تنها به علی اختصاص می دهند؟

ص:108


1- . به نقل از بخاری و مسلم.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: دلیل شیعه برای اثبات امامت علی صلوات الله علیه این نیست که چون پیامبر صلی الله علیه و آله او را در غزوۀ تبوک جانشین خود قرار داد، پس او امام است؛ بلکه دلیل شیعه برای اثبات امامت علی صلوات الله علیه، سخن پیامبر است که فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی». این حدیث می گوید که امام علی صلوات الله علیه در همۀ مراتب و مناصب _ از جمله وزارت و خلافت _ در جایگاه حضرت هارون است و فقط مقام نبوت را دارا نیست. (در پاسخ به سؤال 116 و 71، چگونگی استدلال به این حدیث را به طور مشروح بیان کرده ایم.) این در حالی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگامی که عثمان و ابن ام مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد، چنین جمله ای در مورد آن ها نفرمود. اگر این جمله در مورد هر یک از آنان گفته می شد، حتماً او امام بود.

دوم: شیعیان به وسیلۀ حدیث منزلت، بر امامت علی صلوات الله علیه استدلال می کنند. روشن است که خلافت، یکی از کارهای امامت است.

سوم: امام علی صلوات الله علیه در هیچ یک از غزوه های رسول خدا صلی الله علیه و آله غایب نبود؛ بلکه در همۀ آن ها حضور داشت و در همۀ آن ها امیر و فرمانده بود و هرگز تحت فرمان هیچ امیری قرار نگرفت.(1)

همان یک بار هم که پیامبر صلی الله علیه

ص:109


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 96؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 223 و چاپ مطبعه حیدریه، ج 3، ص 351 و 404؛ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق انصاری، ص 418؛ دلائل الامامة، ص 261؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 320؛ نوادر المعجزات، ص 144؛ مدینة المعاجز، ج 5، ص 434؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 277؛ بحار الانوار، ج 37، ص 335 و ج 38، ص 79 و 188 و ج 47، ص 127 و ج 49، ص 209؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 7، ص 121؛ النص و الاجتهاد، ص 338؛ الغدیر، امینی، ج 1، ص 212؛ ابوهریرة، سید شرف الدین، ص 123 و 135؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 151؛ نهج الایمان، ص 467؛ مسند الامام الرضا علیه السلام، عطاردی، ج 1، ص 114؛ تنبیه الغافلین، ابن کرامة، ص 19؛ اعلام الوری، ج 1، ص 315؛ الدر النظیم، ص 248؛ فصل الحاکم فی النزاع و التخاصم، ص 215؛ غایة المرام، ج 2، ص 316؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 9 و 304؛ الشافی فی الامامة، ج 2، ص 65.

و آله او را در غزوۀ تبوک، جانشین خود در مدینه قرار داد، با بیان «انت منّی بمنزلة هارون» چنان مدالی به او اهدا کرد که بر امامت و خلافت او تأکید فرمود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

اعتراض نکردن حاضران در غدیر به ابوبکر
سئوال شماره 74 (14)

اگر شیعیان می پندارند که هزاران صحابی در غدیر خم حضور داشتند و به طور مستقیم، وصیت پیامبر صلی الله علیه و سلم در مورد خلافت علی بن ابی طالب رضی الله عنه را شنیدند، پس چرا یکی از آن هزاران صحابی، به خاطر علی اعتراض نکرد؟ چرا عمار بن یاسر و مقداد بن عمرو و سلمان فارسی رضی الله عنهم نگفتند: «ای ابوبکر! چرا خلافت را از علی غصب می کنی؛ در حالی که می دانی پیامبر صلی الله علیه و سلم در غدیر خم چه گفت!».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: کسی که کتک و توهین به زهرا صلوات الله علیها و سقط جنین آن حضرت را می دید، در حالی که او سرور زنان عالم و پارۀ تن رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و

ص:110

آزار دادن او، آزار دادن پیامبر به شمار می آمد و به خشم آوردن او، به خشم آوردن پیامبر محسوب می شد؛ و می دید و می شنید که رسول خدا صلی الله علیه و آله را که همیشه زنده است و نزد پروردگاش روزی می خورد، به هذیان گویی متهم می کنند؛ و می دید که در سقیفه چه گذشت و چه تهدیدها و اهانت ها و کش مکش هایی میان انصار و غاصبان خلافت رخ داد؛ و می دید که این صحابه، همان هایی هستند که تنها هفتاد روز پیش از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، در روز غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کردند؛ و می دید که در مسجد، چگونه مردم را مجبور به بیعت با ابوبکر می کنند؛ و می دید که چگونه فدک را به زور از حضرت زهرا صلوات الله علیها می گیرند و وی را مورد اهانت و ضرب و شتم قرار می دهند؛ کسی که این ها را می دید و باز هم خیال می کرد که ابوبکر حاضر است حرف های او را بشنود و به مجرد این که بگوید: «ای ابوبکر! تو که می دانستی رسول خدا صلی الله علیه و آله در غدیر خم چه گفت، پس چرا خلافت علی را غصب کردی؟»، ابوبکر نیز به نفع علی صلوات الله علیه اعتراف کند و خلافت را رها نماید و آن را به صاحب شرعی اش بسپارد، بدون شک چنین کسی به دیوانگی متهم می گردد.

دوم: با چشم پوشی از همه این موارد، حق ما است که بپرسیم: پرسش گر از کجا می داند که نامبردگان و دیگر کسان، در این باره با ابوبکر مناظره نکردند و او را مورد بازخواست قرار ندادند و به زیر سؤال نبردند؟ عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود؛ نیافتن یک چیز، دلیل بر نبودن آن نیست. از همان ابتدا، انگیزه های فراوان برای پوشیده نگه داشتن و از بین بردن این گونه اخبار وجود داشت و هر

ص:111

کس می خواست این خبرها را برملا کند، مورد بازخواست و عقوبت قرار می گرفت.

همگان می دانند که چه تعداد از خلفا و پیروان شان، برای جلوگیری از افشای احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و نابود کردن دانش آن حضرت، پافشاری بسیار داشتند. برای آگاهی از متون و منابع فراوان که به این موضوع پرداخته اند، می توانید به جلد اول کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله مراجعه فرمایید.

سوم: دلایل زیادی نشان می دهد که شماری از صحابه، در مورد غصب خلافت، به ابوبکر اعتراض کردند و او را مورد بازخواست قرار دادند. بخشی از این احتجاج ها را در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله آورده ام که می توانید به چند جلد پایانی آن مراجعه کنید.

چهارم: پرسش گر می گوید: «اگر شیعیان می پندارند که هزاران صحابی در غدیر خم حضور داشتند و به طور مستقیم، وصیت پیامبر صلی الله علیه و سلم در مورد خلافت علی بن ابی طالب رضی الله عنه را شنیدند ...».

روایت غدیر، اختصاص به شیعیان ندارد و اهل سنت نیز آن را به صورت گسترده در کتاب های شان آورده اند. آنچه که شیعیان در احتجاج با اهل سنت بیان می کنند، مطالبی است که در کتاب های خود اهل سنت آمده است. در این باره می توانید به کتاب الغدیر علامه امینی و دیگر کتاب ها مراجعه کنید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:112

فصل پنجم: امام علی(علیه السلام) و خلفا

ازدواج عمر با دختر حضرت علی(علیه السلام)
پرسش شمارۀ 75 (2)

شیعیان معتقدند که علی رضی الله عنه، امام معصوم بود. و قبول دارند که علی، دخترش ام کلثوم را که خواهر حسن و حسین بود، به ازدواج عمر بن خطاب در آورد.(1).

شیعیان باید یکی از این دو امر تلخ و ناخوشایند را بپذیرند:

یکم: باید قبول کنند که علی رضی الله عنه معصوم نبود؛ چون دخترش را به ازدواج مردی کافر درآورد. چنین سخنی، پایه های مذهب شیعه را ویران می کند و لازمه اش این است که دیگر امامان شیعه نیز معصوم نباشند.

ص:113


1- . از جمله بزرگان شیعه که به این ازدواج اذعان کرده اند:کلینی در کتاب فروع کافی، ج 6، ص 115؛ طوسی در کتاب تهذیب الاحکام، باب عدد النساء، ج 8، ص 148 و ج 2، ص 380 و در الاستبصار، ج 3، ص 356؛ مازندرانی در کتاب مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 162؛ عاملی در مسالک الافهام، ج 1، کتاب النکاح؛ مرتضی علم الهدی در الشافی، ص 116؛ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 124؛ اردبیلی در حدیقة الشیعه، ص 277؛ شوشتری در مجالس المؤمنین، ص 76 و 82؛ مجلسی در بحار الانوار، ص 621. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به: رسالة زواج عمر بن الخطاب من ام کلثوم بنت علی بن ابی طالب حقیقة لا افتراء، نوشته ابی معاذ اسماعیلی.

دوم: باید بپذیرند که عمر مسلمان بود و علی راضی بود که او دامادش شود. هر دو پاسخ، موجب حیرت و سرگشتی می شود.

به بیان دیگر، چرا علی بن ابی طالب، نخستین امام معصوم شیعیان، دخترش ام کلثوم را که خواهر دو سرور جوانان اهل بهشت بود، به ازدواج عمر بن خطاب رضی الله عنه درآورد؟ در حالی که به اعتقاد شیعیان، عمر بن خطاب کافر بود! آیا این موضوع، منافاتی با عصمت علی رضی الله عنه ندارد؟ این که علی او را برای دخترش پسندید، آیا نشان گر پاکی عمر رضی الله عنه نیست؟

رافضیان، کدام یک از این دو پاسخ را برمی گزینند؟ اگر پاسخ نخست را انتخاب کنند، معنایش فرو ریختن یکی از اصول مذهب شیعه _ یعنی عصمت امامان _ است. و اگر پاسخ دوم را برگزینند، لازمه اش تبرئه و پاک شدن عمر از همۀ تکفیرها و تفسیق هایی است که کتاب های رافضیان را لبریز کرده است.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

تکفیر عمر توسط شیعیان

یکم: این که پرسش گر، تکفیر عمر را به شیعیان نسبت می دهد، به هیچ وجه صحیح نیست؛ بلکه شیعیان بر اساس آیات و روایاتی که کتاب های اهل سنت ازآن ها لبریز است، معتقدند که برخی رفتارهای عمر، مخالف قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

ما از نیت و درون افراد خبر نداریم؛ اما ممکن است مخالفت به خاطر هوای نفس، یا به خاطر تعصب، یا به خاطر جاه طلبی و بلندپروازی صورت گیرد.

ص:14

مخالفت، همیشه همراه با کفر نیست؛ مگر این که مخالفت کننده، به کفر و سرکشی خود تصریح نماید. ما نمی پسندیم که یک فرد به مجرد مخالفت با امر و نهی خدا و رسولش، تکفیر شود. تکفیر افراد، نیاز به دلیل قوی و قطعی دارد؛ مثل این که خود او به کفرش اعتراف نماید، یا پیامبر صلی الله علیه و آله از کفر او خبر دهد، یا کسی که به غیب و نهان مردم دسترسی دارد _ هر چند با استناد به احادیث نبوی باشد _ ما را از کفر او آگاه گرداند.

دوم: این که امام علی صلوات الله علیه راضی بود عمر با دخترش ازدواج کند، ادعای درست و دقیقی نیست. بر خلاف این ادعا، روایت ها گواهی می دهد که عمر، سه بار از دختر امام خواستگاری کرد و آن حضرت، به دلایل مختلف _ از جمله خردسالی دخترش _ او را رد نمود. در بحث های آینده، فصلی از کتاب الصحیح من سیرة الامام علی صلوات الله علیه را خواهیم آورد که به بررسی این موضوع پرداخته است.

ازدواج عمر با ام کلثوم

مورخان نوشته اند که ازدواج عمر بن خطاب با ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب(1)صلوات الله علیه در سال هفدهم هجری(2)

صورت گرفت. و معتقدند که زفاف، در ذی القعده همان سال انجام شد.(3).

ص:115


1- . برای مطالعه دربارة این ازدواج مراجعه کنید به: تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 26، ص 136 و ج 4، ص 137؛ ذخائر العقبی طبری، ص 167 و 168 و 169 و 170؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 142؛ نظم درر السمطین، ص 234؛ الذریة الطاهرة النبویة، دولابی، ص 157 و 159؛ تفسیر الثعلبی، ج 3، ص 277؛ انساب الاشراف، بلاذری، ص 189؛ السیرة النبویة، ابن اسحاق، ج 5، ص 232؛ بحارالانوار، ج 42، ص 94 و ج 78، ص 382 به نقل از کتاب خلاف شیخ طوسی رحمه الله؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 136؛ البدایة و النهایة، چاپ دار الاحیاء التراث العربی، سال 1413 ق، ج 7، ص 156 و 157؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 70؛ المنمق، ص 426؛ الکامل فی التاریخ، چاپ دار صادر، ج 2، ص 537؛ ارشاد الساری، ج 5، ص 84؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ دار المعارف، ج 4، ص 260 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 168؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لندن، ج 3، ق 1، ص 240 و 190 و چاپ دار صادر، ج 8، ص 463؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 398؛ فتح الباری، ج 6، ص 60 و ج 13، ص 41؛ کنز العمال، ج 12، ص 570 و 571 و ج 15، ص 716؛ الخصائص الکبری، ج 1، ص 105؛ التحفة اللطیفة، ج 1، ص 394 و 19؛ المستطرف، (چاپ دار الجیل، سال 1413 ق، ص 548؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 106 و ج 19، ص 351؛ سنن سعید بن منصور، ج 1، ص 146 و 147؛ تاریخ ابن عساکر، ج 2، ص 80؛ الکافی، ج 5، ص 346 و ج 6، ص 115؛ رسائل المرتضی، مجموعه سوم، ص 149 و 150؛ مرآة العقول، ج 20، ص 44 و 45؛ وسائل الشیعه، چاپ دار الاسلامیة، ج 20، باب 10 از ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد. و ر.ک: الصراط المستقیم، ج 3، ص 130؛ الشافی، ج 3، ص 272؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 24، ص 360؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ج 1، ص 153؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 362؛ تهذیب الاحکام، ج 8، ص 148 و ج 2، ص 380؛ الاستبصار، ج 3، ص 356؛ مسالک الافهام، کتاب النکاح و حدیقة الشیعه، ص 277؛ مجالس المؤمنین، ص 76 و 89.
2- . الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 537؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 69؛ نظم درر السمطین، ص 234؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، سال 1408 ق، ج 7، ص 93؛ حیاة الامام علی علیه السلام، محمود شلبی، ص 294؛ المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 162؛ الاصابة، ج 4، ص 492؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، عهد الخلفاء الراشدین، ص 166؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ج 1، ص 154.
3- . تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 69 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 168؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 537؛ نظم درر السمطین، ص 235؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، سال 1408 ق، ج 7، ص 93؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ج 1، ص 154؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 18، ص 551.

در کتاب های اهل سنت و برخی از کتاب های شیعه، اخبار مربوط به این ازدواج آمده است؛ اما اختلاف و تفاوت فراوان بین این روایات وجود دارد؛ به طوری که شماری از علما و محققان را به شک و تردید در اصل موضوع واداشته است؛ همچنان که در نوشته های شیخ مفید و سید مرتضی قدس سرهما دیده می شود. در برخی از این روایات، ایرادهای متعدد و اساسی وجود دارند که برای اطلاع بیشتر، می توانید به فصل یکم و دوم کتاب ظلامة ام کلثوم مراجعه کنید.

ص:116

بد نیست در اینجا به روایاتی اشاره کنیم که به صراحت می گویند: «عمر پیش از بلوغ ام کلثوم، از دنیا رفت».(1).

این نشان می دهد که او از دختران حضرت زهرا سلام الله علیها نبوده است. در برخی روایات هم آمده است که عمر پیش از زفاف با او، از دنیا رفت.(2).

ازدواج با زور و تهدید

در روایات تصریح شده است که ازدواج با ام کلثوم، در سایۀ اصرار و تهدید انجام شد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای رد این درخواست، دلایل و بهانه های گوناگونی آورد؛ از جمله این که دخترش خردسال است؛ یا این که او را برای برادرزاده اش _ فرزند جعفر بن ابی طالب رضوان الله تعالی علیه _ نشان کرده است؛ یا این که می خواهد از حسنین علیهما السلام اجازه بگیرد.

طبرسی می گوید: «به گفتۀ علمای ما، امام علی علیه السلام بعد از ممانعت ها و شانه خالی کردن های بسیار، ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورد. امام هر بار او را به دلیلی رد می کرد؛ تا این که به ناچار، کار را به عباس بن عبدالمطلب سپرد و عباس، او را به ازدواج عمر درآورد».(3).

چه بسا بتوان گفت که عباس به صورت فضولی (یعنی بدون اجازه و رضایت قبلی) این کار را کرده باشد؛ چرا که در برخی متون آمده است که عمر، تهدید کرد و او را از عاقبت کار ترساند و این تهدید های شدید و اکید را از طریق

ص:117


1- ر.ک: شرح المواهب زرقانی، ج 7، ص 9 و ج 9، ص 254.
2- المجدی فی انساب الطالبین، ص 17؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 304 و چاپ مطبعه حیدریه، سال 1376 ق، ج 3، ص 89 به نقل از کتاب الامامة، ابی محمد نوبختی؛ بحار النوار، ج 42، ص 92؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 130.
3- . ر.ک: بحارلانوار، ج 42، ص 93 به نقل از اعلام الوری، ص 204 و ظلامة ام کلثوم، فصل اول.

عباس، به گوش امام رساند. عباس از امیرالمومنین صلوات الله علیه درخواست کرد که کار را به او بسپارد. امام لب فرو بست و سکوت کرد. دربارة ازدواج ام کلثوم، از امام صادق صلوات الله علیه روایت شده است که فرمود: «ناموسی بود که به زور از ما گرفته شد».(1).

آیا او دختر حضرت زهرا(سلام الله علیها)بود؟

گروهی از اهل سنت به شدت اصرار می کنند که عمر با ام کلثومی ازدواج کرد که دختر علی و فاطمه(علیها السلام) بود. این تأکید، برای آن است که از یک سو، به پیوند عمر با پیامبر صلی الله علیه و آله دست یابند و از سوی دیگر، آثار منفی یورش عمر به فاطمۀ زهرا سلام الله علیها و کتک زدن آن حضرت را _ که به سقط جنین و شهادت ایشان انجامید _ کم رنگ سازند. اما این مسأله، چیزی از گناهان عمر نمی کاهد؛ هر چند عده ای مشتاق باشند که این ازدواج را به اثبات برسانند.

آنان هر قدر که بر این امر پافشاری کنند، باز هم نمی توانند این احتمال را از بین ببرند که عمر با ام کلثوم صغری ازدواج کرده باشد که مادرش کنیز بود.(2).این

ص:118


1- الکافی، ج 5، ص 346؛ بحار الانوار، ج 42، ص 106؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 130؛ الاستغاثة، ج 1، ص 78 و 81؛ رسائل الشریف المرتضی، مجموعه سوم، ص 149 و 150؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 20، ص 561 و چاپ دار الاسلامیة، ج 14، ص 433؛ جامع احادیث الشیعة، ج 20، ص 538؛ اللمعة البیضاء، تبریزی انصاری، ص 281. و ر.ک: المجدی فی انساب الطالبین، علی بن محمد علوی، ص 17؛ مستدرک الوسائل، ج 14، ص 443؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 279.
2- ر.ک: المعارف، ابن قتیبه، ص 185؛ نور الابصار، چاپ سال 1384 ق، ص 103؛ تاریخ موالید الائمة، چاپ بصیرتی، قم، ص 16 و چاپ 1406 ق، المجموعه، ص 15؛ نهایة الارب، ج 2، ص 223 و 222؛ بحار الانوار، ج 42، ص 90؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 9، ص 243؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 216؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 20؛ اعلام الوری، ج 1، ص 396؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 32، ص 675.

احتمال، زمانی قوی تر و روشن تر می شود که در بحث های بعدی، زمان مرگ عمر را با تولد ام کلثوم دختر حضرت زهرا سلام الله علیها بسنجیم و روشن سازیم که احتمال ازدواج آن دو، با زمان مرگ عمر سازگاری ندارد.

اگر در بدترین حالت، فرض کنیم که او همان دختر حضرت زهرا سلام الله علیها بوده است، وقتی ازدواجشان با زور و تهدید و فشار صورت گرفته باشد، دیگر نمی توان به رضایت و همدلی امام علی صلوات الله علیه استناد کرد.

رفع نشدن مشکل با این ازدواج

چه بسا هنگامی که ما با برخی از اهل سنت دربارة امامت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و جریان های پیش آمده بین او و خلفا بحث می کنیم، آن ها به داستان ازدواج عمر با ام کلثوم استناد کنند و بگویند: «اگر امام علی صلوات الله علیه با عمر مشکل داشت، دخترش را به او نمی داد. اگر عمر به حضرت زهرا سلام الله علیها جسارت کرده بود و او را کتک زده بود و جنینش را سقط کرده بود، امام علی صلوات الله علیه هیچ گاه دختر فاطمه سلام الله علیها را به ازدواج عمر درنمی آورد و با این کار، دختر را اذیت نمی کرد و روح مادرش را آزرده نمی ساخت». پاسخ ما به آن ها این است:

یکم: ازدواج، اسباب و شرایط خود را دارد و گاه از روی میل و رغبت صورت می گیرد و گاه از روی نیاز و ضرورت؛ گاه با رضایت قلبی صورت می پذیرد و گاه از روی فشار و اجبار؛ و گاه برای برتری جویی و خوار کردن پدر و خانوادۀ دختر انجام می شود و به خاطر مصلحت های کلی یا خاص، مورد پذیرش قرار می گیرد. اسباب و دلایل، نسبت به اشخاص و وضعیت های گوناگون، تفاوت دارد.

ص:119

به همین دلیل، پیامبر صلی الله علیه و آله با ام حبیبه دختر ابوسفیان ازدواج کرد که پدرش با همه توان، به جنگ با آن حضرت برخواسته بود؛ و صفیه دختر حیی بن اخطب را به ازدواج خود درآورد که پدرش از سران یهود بود؛ همچنین با هلالیه ازدواج کرد و این ازدواج، موجب آزادی قومش از بردگی و ورود آنان به دین اسلام شد.

در مورد ازدواج ام کلثوم با عمر نیز نمی توان به یقین گفت که با میل و رغبت او و پدرش بوده است؛ مگر این که خود ام کلثوم یا امام علی صلوات الله علیه بدان تصریح کرده باشند.

دوم: گفته های آشکار و قرینه های رفتاری و گفتاری بسیار وجود دارد که نشان می دهد عمر بن خطاب برای رسیدن به این وصلت، بسیاری از اهرم های فشار را به کار بست. بدون شک کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله را به هذیان گویی متهم می کند و به حضرت زهرا سلام الله علیها یورش می برد و با کتک زدن و سقط کردن جنین، او را می آزارد، باید از تهدیدهای وی ترسید و برای جلوگیری از زیان های بدتر از سوی او، زیان بد را برگزید.

سوم: بر اساس روایات اهل سنت، عمر تلاش می کرد که با ام کلثوم دختر ابوبکر ازدواح کند. خانوادۀ ابوبکر نتوانستند او را از این کار بازدارند. عایشه دست به دامن عمرو عاص شد و او با روش ویژۀ خود، عمر را از این کار بازداشت.(1).

ص:120


1- ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 54 و 55؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، سال 1413 ق، ج 7، ص 157؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 4، ص 1807 و 1808؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 221 و 222؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مطبعه الاستقامه، ج 3، ص 270 به نقل از مدائنی؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 13، ص 626 به نقل از ابن عساکر؛ الروضة الفیحاء فی تواریخ النساء، ص 303. و ر.ک: المعارف، ابن قتیبه، ص 175؛ البدء و التاریخ، ج 5، ص 92؛ اعلام النساء، ج 4، ص 250 و 251؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 25، ص 96.

اگر گفته شود که این دروغ است، باید گفت که این مطلب در کتاب ها و روایات شیعه نیامده است، بلکه خود اهل سنت آن را برای ما روایت کرده اند. باید از خود آن ها پرسید که چرا علمای اهل سنت، به عمر دروغ بسته اند؟ این کار، چه سودی برای آن ها یا عمر دارد؟

چهارم: روایات نشان می دهد که ازدواج در حد اجرای عقد صورت گرفت و دلیلی بر زفاف وجود ندارد؛ به ویژه آن که گفته اند: عمر، پیش از بلوغ ام کلثوم با او ازدواج کرد و پیش از زفاف، از دنیا رفت.(1).

مؤید این مطلب، آن است که مردم به خاطر خردسالی ام کلثوم، عمر را در تنگنا قرار دادند و او مجبور شد بر روی منبر برود و این موضوع را توجیه کند.(2).

پنجم: پیش تر گفته شد که هیچ یک از این دلایل، ثابت نمی کند که عمر با دختر حضرت زهرا سلام الله علیها ازدواج کرده باشد؛ چرا که امام علی صلوات الله علیه دختری به نام ام کلثوم صغری داشت که مادرش کنیز بود.(3).

شاید آنچه که در مورد خردسال بودن همسر عمر گفته اند و برخی تصریح کرده اند که عمر پیش از زفاف با او از دنیا رفت، مؤید این باشد که آن دختر، همین ام کلثوم بوده است.

ص:121


1- . همان مدارک.
2- . ذخائر العقبی، ص 169 به نقل از دولابی؛ ابن سمان نیز همین معنا را نقل کرده است؛ سیرة ابن اسحاق، ص 248 و 249 و چاپ معهد الدراسات و الابحاث للتعریف، ج 5، ص 232؛ الذریة الطاهرة، ص 159؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 18، ص 550 به نقل از اتحاف اهل السنه؛ العمدة، ابن بطریق، ص 299؛ بحار الانوار، ج 25، ص 248؛ مناقب امیر المؤمنین، ابن مغازلی، ص 110.
3- . ر.ک: بحار الانوار، ج 42، ص 90؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 216؛ المعارف، ابن قتیبه، ص 211. و ر.ک: تعجیل المنفعة، ابن حجر، ص 563؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 136؛ المجدی فی انساب الطالبین، ص 12؛ مطالب السؤول، ص 313.

عمر در سال 23 ﻫ.ق کشته شد. در زمان مرگ او، ام کلثوم دختر حضرت زهرا سلام الله علیها نزدیک به 15 سال سن داشت و خردسال به حساب نمی آمد. اگر عمر با او ازدواج کرده بود، پس چرا نتوانست با او زفاف کند؟

در کتاب مناقب آل ابی طالب و دیگر کتاب ها آمده است: «ام کلثوم صغری، با کثیر بن عباس ازدواج کرد، نه با عمر بن خطاب». خدشه ای که بر این مطلب وارد می شود، این است که چه بسا ازدواج او با کثیر بن عباس، پس از مرگ شوهرش عمر بن خطاب صورت گرفته باشد؛(1) چرا که عمر به خاطر خردسالی با وی زفاف نکرد و او پس از بلوغ، همسر مرد دیگری شد.

برخی گفته اند: «توجیه عمر برای ازدواج با ام کلثوم دختر حضرت زهرا صلوات الله علیها، پیوند خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. در صورت ازدواج او با ام کلثوم دختر امام علی صلوات الله علیه، پیوند با پیامبر محقق نمی شد؛ مگر این که عمر قصد دیگری داشت که به شخص امام علی صلوات الله علیه ارتباط پیدا می کرد». شاید این دروغی باشد که پس از عمر ساخته اند و از زبان او گفته اند. نیت واقعی عمر این بود که امام علی صلوات الله علیه را خوار کند و با این ازدواج، از تندی او بکاهد.

در هر صورت، آشفتگی متن های موجود در این زمینه، همۀ جوانب آن را مبهم و تردیدآمیز می گرداند؛ به ویژه آن که می دانیم پیروان و دوستداران عمر، به دلایل مختلف می کوشند بازار این ماجرا را گرم نگه دارند.

سخن ابوالقاسم کوفی

ص:122


1- . ر.ک: مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 90؛ کتاب المحبر، بغدادی، ص 56؛ بحار الانوار، ج 42، ص 92؛ مستدرک سفینة البحار، ج 10، ص 120. و ر.ک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 8، ص 600؛ انساب الاشراف، بلاذری، ص 193.

ابوالقاسم کوفی در کتاب الاستغاثه، به نقل از مشایخ عامه می نویسد: عمر، عباس را نزد علی صلوات الله علیه فرستاد تا ام کلثوم را به ازدواج او درآورد. علی صلوات الله علیه امتناع کرد. عباس خبر را به عمر رساند. عمر گفت: «آیا از وصلت با من ننگ دارد؟ به خدا سوگند اگر دخترش را به ازدواج من درنیاورد، او را خواهم کشت». عباس این خبر را به علی صلوات الله علیه رساند؛ اما او بر امتناع خود پافشاری کرد. وقتی عباس به عمر اطلاع داد، عمر گفت: «روز جمعه به مسجد بیا و نزدیک منبر بنشین تا ماجرایی را بشنوی و مطمئن شوی که اگر بخواهم، می توانم او را بکشم».

عباس به مسجد رفت. عمر به مردم گفت: «مردی از یاران محمد در اینجا است که زنا کرده و تنها من از آن خبر دارم. نظر شما چیست؟». مردم از هر گوشه فریاد زدند: «اگر امیرالمؤمنین از آن آگاهی دارد، چه نیازی است که دیگران باخبر شوند؟ امیرالمؤمنین باید حکم خدا را اجرا کند». هنگامی که مجلس به پایان رسید، عمر به عباس گفت: «آنچه را که شنیدی، به علی خبر بده. به خدا سوگند اگر کاری را که می خواهم انجام ندهد، او را خواهم کشت».

عباس موضوع را به اطلاع علی صلوات الله علیه رساند. امام فرمود: «می دانم که کشتن من برای او آسان است؛ ولی هرگز درخواست او را انجام نخواهم داد». عباس، امام را سوگند داد که کار ام کلثوم را به وی واگذار کند. سپس نزد عمر رفت و ام کلثوم را به ازدواج او درآورد.(1).

ص:123


1- . الاستغاثه، چاپ نجف، ص 92 _ 96 و چاپ دیگر، ج 1، ص 78؛ تلخیص الشافی ج 2، ص 160؛ مجموعة رسالة الشریف المرتضی، مجموعه سوم، ج 3، ص 149 و 150؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 130. و ر.ک: بحار الانوار، ج 42، ص 93؛ مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 387؛ اعلام الوری، ج 1، ص 397؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 272.

ابوالقاسم کوفی معتقد است: همین که امام علی صلوات الله علیه با وجود داشتن دختران مختلف، تنها اختیار ام کلثوم را به عباس واگذار کرد، نشان می دهد که امام در این رابطه، تحت فشار و اجبار بود.

در متون دیگر آمده است که عمر به زبیر دستور داد که زره خود را بر پشت بام خانۀ علی صلوات الله علیه بیندازد تا وی را متهم به سرقت نمایند. زبیر نیز به وسیلۀ نیزه ، زره را بر روی پشت بام خانۀ علی صلوات الله علیه انداخت.(1).

سید مرتضی می گوید: «عمر به علی صلوات الله علیه اصرار کرد و تهدید نمود که آن امر عظیمی را که امام همیشه پنهان می دارد و از آشکار شدنش می هراسد، افشا خواهد کرد. هنگامی که عباس امر را بر این منوال دید، از امام خواست که ازدواج ام کلثوم را به وی بسپارد. سپس او را به ازدواج عمر درآورد».

طبرسی در کتاب اعلام الوری آورده است: ««به گفتۀ علمای ما، امام علی علیه السلام بعد از ممانعت ها و شانه خالی کردن های بسیار، ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورد. امام هر بار او را به دلیلی رد می کرد؛ تا این که به ناچار، کار را به عباس بن عبدالمطلب سپرد و عباس، او را به ازدواج عمر درآورد».(2).

در کتب اهل سنت نیز، روایاتی در این زمینه وجود دارد که به اعمال زور و فشار از سوی عمر تصریح می کند و بیش از آنچه که در کتاب های شیعه آمده است، به این مسأله می پردازد و می توان بسیاری از موضوعات مطرح شده در کتاب الاستغاثه را در کتب اهل سنت یافت؛ یعنی در کتب آنان که پیوسته می کوشند هر گونه شبهه ای را از دامن عمر بن خطاب بزدایند؛ همان عمر بن

ص:124


1- . الصراط المستقیم، ج 3، ص 130.
2- . بحار الانوار، ج 42، ص 93 به نقل از اعلام الوری، ص 204.

خطابی که اگر بگوییم عزیزترین و محبوب ترین خلیفه در نزد آنان است، مبالغه نکرده ایم. البته این روایات، در ابواب گوناگون و به صورت پراکنده آمده است وکسی به ارتباط میان این روایات پی نمی برد؛ مگر این که از روایت موجود در کتاب الاستغاثه آگاه باشد. در این فصل، گوشه ای از آنچه را که موجب روشن شدن موضوع می شود، برای شما بازگو خواهیم کرد.

عمل حاکم به علم خود

در روایات اهل سنت اشاره شده است که عمر می خواست از مردم اعتراف بگیرد که او می تواند به علم خود عمل کند و هر که را در حین ارتکاب فحشا دید، مجازات نماید. امام علی صلوات الله علیه کار او را رد کرد. برخی گفته اند که عبدالرحمن بن عوف نیز این کار را مردود دانست.

روایت شده است که یک شب عمر در مدینه پاسبانی می کرد. بامدادان به مردم گفت: «اگر پیشوا، مرد و زنی را در حال زنا ببیند و حد بر آن ها جاری کند، شما چه نظری می دهید؟». مردم گفتند: «تو پیشوا هستی و می توانی چنین کنی». علی بن ابی طالب صلوات الله علیه گفت: «حق چنین کاری را نداری. اگر چنین کنی، باید بر خود تو حد جاری شود. خداوند جز با چهار شاهد، این کار را نمی پذیرد».(1) در متن دیگر آمده است که عمر پس از مدتی، دوباره همان سؤال را پرسید و مردم همان حرف را تکرار کردند و علی صلوات الله علیه نیز سخن قبلی خود را بازگفت.(2).

روایات برآمده از کینه و پستی

ص:125


1- . ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص 144؛ المصنف، صنعانی، ج 8، ص 340.
2- . الفتوحات الاسلامیه، ج 2، ص 466 و چاپ دیگر، ج 2، ص 489؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 5، ص 457؛ الغدیر، ج 6، ص 123.

در کتب اهل سنت، روایاتی آمده است که مجالی برای پذیرش آن ها نیست؛ روایاتی که می گوید: امام علی صلوات الله علیه به دخترش دستور داد که خود را بیاراید و نزد عمر برود تا او بتواند دختر را نیک بنگرد. عمر نیز ساعد دست یا ساق پای او را لمس کرد،(1).

یا او را بوسید و در آغوش گرفت و کاری هایی از این قبیل انجام داد.

در برخی از روایات آمده است که آن دختر، برخورد تندی با عمر کرد و گفت: «چرا چنین می کنی؟ اگر امیرالمؤمنین نبودی، بینی ات را می شکستم». سپس نزد پدر رفت و داستان را برای او بازگو کرد و گفت: «مرا نزد بد پیرمردی فرستادی». علی صلوات الله علیه گفت: «دخترم! او شوهر تو است». سپس او را به ازدواج عمر درآورد.(2).

بدون شک، این روایات ساختگی است. سبط بن جوزی در این باره می گوید: «این کار، بسیار زشت است. به خدا سوگند اگر آن دختر، کنیز بود، باز هم عمر

ص:126


1- . ذخائر العقبی، ص 167؛ تاریخ بغداد، ج 6، ص 182. و ر.ک: سیرة ابن اسحاق، ص 248؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 464؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 160؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 106 و ج 19، ص 351؛ عمدة القاری، ج 14، ص 160؛ حیاة الصحابه، ج 2، ص 270؛ الذریة الطاهره، ص 159؛ الفتوحات الاسلامیه، ج 2، ص 456؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 6، ص 28؛ تاریخ عمر بن الخطاب، ص 266.
2- . الفتوحات الاسلامیه، ج 2، ص 455 و 456؛ اسد الغابه، ج 5، ص 614؛ الاستیعاب، در حاشیه الاصابه، ج 4، ص 490 و 491؛ الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور، ص 62؛ الاصابه، ج 4، ص 492؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 501؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 4، ص 138؛ کنز العمال، ج 16، ص 510؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور، ج 9، ص 160؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 106؛ سنن سعید بن منصور، چاپ دار الکتب العلمیه، ج 1، ص 146 و 147؛ افحام الاعداء و الخصوم، ص 166؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 160؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 6، ص 28؛ تاریخ عمر بن خطاب، ص 266.

با او چنین نمی کرد. به اجماع مسلمانان، لمس کردن زن نامحرم جایز نیست. پس چگونه چنین کاری را به عمر نسبت می دهند؟».(1).

مردم چنین کار پستی را در مورد خود برنمی تابند؛ پس چگونه آن را به خلیفۀ مسلمانان نسبت می دهند؟ آن هم خلیفه ای که ادعا می کنند عادل و درست کار بود و کارهای مهم پیامبر صلی الله علیه و آله را انجام می داد.

در زشتی این کار، همین بس که سازندۀ این روایت دروغین می گوید: آن دختر خردسال، کار عمر را زشت و مردود دانست و او را به شکستن بینی تهدید کرد و از وی، با عنوان پیرمرد زشت خو یاد نمود.

شاید برخی این کارها را برای عمر بد ندانند و به متونی استناد کنند که در آن ها آمده است: عمر این کار را در حضور مردم انجام داد و به آن ها گفت: «من او را از پدرش خواستگاری کرده ام و او این دختر را به ازدواج من درآورده است»؛ یا استنادشان به این باشد که عمر از کسانی بود که برای مهار شهوتش تلاش نمی کرد و می گفت: «از جاهلیت چیزی در من نمانده است، جز این که برایم اهمیت ندارد به چه کسی زن بدهم و از چه کسی زن بگیرم»؛(2) یا به سخن خود او استناد کنند که گفته است: «هر گاه به دنبال کاری می روم، همسرم می گوید: تو فقط برای برانداز کردن دخترکان فلان قبیله بیرون می روی».(3).

ص:127


1- . تذکرة الخواص، چاپ مکتبه حیدریه، نجف اشرف، سال 1383 ق، ص 321.
2- الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ بیروت، سال 1377 ق، ج 3، ص 982 و چاپ دار صادر، ج 3، ص 289 و چاپ دیگر، ج 3، ص 208؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 3، ص 433 و 466؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 16، ص 534؛ الغدیر، ج 10، ص 37.
3- . المصنف، صنعانی، ج 7، ص 303؛ المعجم الکبیر، ج 9، ص 338؛ مجمع الزوئد، ج 4، ص 304 به نقل از المعجم الکبیر؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 16، ص 574؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 69، ص 189.

عمر قصۀ معروفی با عاتکه دختر زید دارد. عاتکه همسر عبدالله بن ابی بکر بود. عبدالله با عاتکه شرط کرده بود که پس از مرگش با کسی ازدواج نکند. از این رو، عاتکه پس از مرگ عبدالله، از ازدواج خودداری کرد؛ حتی پیشنهاد ازدواج با عمر را رد نمود. عمر او را از پدرش خواستگاری کرد و پدر او را به ازدواج عمر در آورد. وقتی با هم خلوت کردند، عمر با زد و خورد، بر او غالب شد و همبستر گردید. پس از این که کار را به پایان رساند، با انزجار از پیش عاتکه بیرون رفت و او را رها کرد.(1).

به نظر ما، هیچ یک از این سخنان نمی تواند نحوۀ فرستادن ام کلثوم توسط پدرش را توجیه کند. بایسته بود که امام علی صلوات الله علیه او را به همراه زنانی

بفرستد که مناسب با شأنش او را بیارایند و با عزت و احترام و در پرده و پوشش، او را تا خانۀ بخت همراهی کنند. به هیچ وجه عقلانی نیست که پدرش او را به شکلی به دور از تکریم و احترام، نزد عمر بفرستد. چگونه می توان تصور کرد که خاندان عزت و کرامت و شرافت و امامت و نبوت صلوات الله علیهم اجمعین، کاری را انجام دهند که مردم پست و فرومایه نیز از انجام آن خودداری می کنند؟ چگونه پدرش او را به ازدواج مردی درمی آورد که رفتاری ناپسند و گناه آلود و غیر شرعی با او دارد و مردم اصیل و شریف و غیرتمند، آن رفتار را برنمی تابند؟ش

روایتی دروغین

در این باره، روایتی دروغین وجود دارد که می گوید: وقتی عمر بن خطاب از دنیا رفت و ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب صلوات الله علیه بیوه شد، برادرانش حسن

ص:128


1- . الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 8، ص 194 و چاپ دار صادر)، ص 265؛ کنز العمال، ج 13، ص 633؛ منتخب کنز العمال، چاپ شده در حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 279؛ الغدیر، ج 10، ص 38.

و حسین صلوات الله علیهما نزد او رفتند و به او گفتند: «تو همان کسی هستی که خود می دانی. تو سرور زنان عالمیان و دختر سرور زنان عالمیان هستی. به خدا سوگند که اگر کار خود را به پدرمان علی بسپاری، تو را به ازدواج یکی از یتیمان خاندانش درمی آورد. اما اگر بخواهی، می توانی به دارایی گزافی دست یابی». هنوز از جای خود برنخاسته بودند که علی وارد شد؛ در حالی که به عصای خود تکیه زده بود. ... علی صلوات الله علیه گفت: «دخترم! خدا امر تو را به دست خودت قرار داده است؛ اما دوست دارم آن را به من واگذار کنی». گفت: «ای پدر! به خدا سوگند من هم زن هستم و به چیزی تمایل دارم که دیگر زنان تمایل دارند و دوست دارم چیزی از دنیا نصیبم شود که نصیب دیگر زنان می شود. می خواهم خود در مورد کارم تصمیم بگیرم». علی صلوات الله علیه گفت: «به خدا سوگند که این نظر تو نیست؛ بلکه نظر این دو است». سپس برخاست و گفت: «به خدا با هیچ یک از آنان سخن نخواهم گفت تا تو این کار را انجام دهی». حسن و حسین، دامن او را گرفتند و گفتند: «پدر جان بنشین. به خدا نمی توانیم دوری تو را تحمل کنیم. ای ام کلثوم! کار را به پدر واگذار کن». ام کلثوم گفت: «واگذار کردم». علی صلوات الله علیه گفت: «تو را به ازدواج عون بن جعفر درآوردم»؛ در حالی که عون، غلام (خردسال) بود. علی صلوات الله علیه برگشت و چهار هزار درهم برای ام کلثوم ارسال کرد. همچنین برادرزاده اش را خواست و دختر را نزد وی فرستاد.(1).

ص:129


1- . ر.ک: الذریة الطاهرة، دولابی، ص 161 و 162؛ اسد الغابة، ج 5، ص 615؛ الدر المنثور فی طبقات الخدور، ص 62؛ الاصابة، ج 4، ص 492؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 501 و 502؛ ذخائر العقبی، ص 170 و 171؛ سیره ابن اسحاق، ص 250؛ فاطمة الزهرا، عقاد، ص 24.

ابن اسحاق می گوید: عون، پیش از زفاف درگذشت. علی نزد ام کلثوم رفت و گفت: «دخترم! امر را به من واگذار کن». او نیز چنین کرد. علی او را به ازدواج محمد بن جعفر درآورد.(1).

طبری می گوید: علی او را به ازدواج عبدالله بن جعفر نیز درآورد.(2)

باید توجه داشت که چندین ایراد به این روایت وارد است:

یکم: بدون تردید، سرور زنان مسلمان در آن زمان، خواهرش زینب حورا سلام الله علیها بود، نه ام کلثوم.

دوم: آیا سابقه داشت که به تعبیر این روایت، امام علی صلوات الله علیه دخترانش را به ازدواج ایتام خاندانش درآورد؟ تنها مورد این بود که زینب صلوات الله علیها را به ازدواج عبدالله بن جعفر درآورد؛ در حالی که او جایگاه و موقعیتی ویژه داشت و از سران قوم خود به حساب می آمد و کسی نبود که بتوان با تحقیر از او یاد کرد. در مورد کسی که به سن رشد رسیده و به خواستگاری رفته و ازدواج کرده، آیا می توان گفت که یتیم است؟ اگر کسی یتیمان خاندانش هم تراز با او باشند و جایگاهی مناسب داشته باشند، چه ایرادی دارد که به آنان دختر بدهد؟ چه کسی هم ترازتر از فرزندان عقیل و جعفر و دیگر بنی هاشم؟

سوم: آیا حسن و حسین و ام کلثوم، دوستدار مال فراوان و زندگی دنیا بودند؟ چرا آنان به سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل نکردند که فرمود: «هر گاه

ص:130


1- . سیره ابن اسحاق، ص 250 و نشر معهد الدراسات و الابحاث للتعریف، ج 5، ص 234؛ ذخائر العقبی، ص 171؛ الذریة الطاهرة، ص 163.
2- . ر.ک: ذخائر العقبی، ص 171؛ الذریة الطاهرة، ص 163؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 46؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 89؛ بحار الانوار، ج 42، ص 90؛ السنن الکبری بیهقی، ج 7، ص 71؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 217.

خواستگاری آمد که از دین و اخلاقش راضی بودید، به او دختر بدهید. اگر چنین نکنید، فتنه و فساد بزرگی در زمین روی می دهد».(1).

چهارم: جسارت ام کلثوم نسبت به پدر و اظهار میل به آنچه که دیگر زن ها بدان تمایل دارند، موضوعی دهشتناک است؛ به ویژه از بانویی که در دامن علی و فاطمه صلوات الله علیهما تربیت یافته و معنای پاکدامنی و زهد و پارسایی را به خوبی شناخته و در طول زندگی اش، چیزی خارج از این ساختار از او دیده نشده و هرگز از این راه بیرون نرفته است.

پنجم: چه دلیلی دارد که او بنا بر گفتۀ روایت، به والدین خود پشت کند و برای رسیدن به چیزی که خداوند برایش قرار داده و امام علی صلوات الله علیه به آن اعتراف دارد، اتصال خود را با والدینش قطع نماید؟

ششم: تعبیر «غلام» دربارة عون بن جعفر، به چه معنا است؟ در حالی که او جوان بود و در جنگ ها شرکت می کرد و مبارزه می نمود و خود را در معرض شهادت قرار می داد.

کلمۀ «غلام» از اضداد است و بر دو معنای متضاد دلالت می کند؛ هم به پیرمرد سالخورده اطلاق می شود و هم بر کودک خردسال. اگر مقصود، تأکید بر ویژگی موجود در او باشد، به طور قطع، منظور از این ویژگی، سالخوردگی او نیست؛ چون او در آن زمان، پیرمرد نبود. پس این قید، برای تأکید بر خردسالی او است.

ص:131


1- . الکافی، ج 5، ص 347؛ تهذیب الاحکام، ج 7، ص 394 و 395 و 396؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 20، ص 76 و 77 و 78 و چاپ دار الاسلامیه، ج 14، ص 51 و 52؛ فتح الابواب، ابن طاوس، ص 143؛ عوالی اللئالی، ج 3، ص 340؛ بحار الانوار، ج 88، ص 264 و ج 100، ص 373؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 632؛ الجامع الصغیر، ج 1، ص 56؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 16، ص 317؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 343؛ تاریخ بغداد، ج 11، ص 62.

هفتم: ازدواج ام کلثوم با عون و برادرانش، مورد تردید است. اگر عون و محمد در سال 17 هجری کشته شده باشند _ یعنی همان سالی که عمر ازدواج کرد _ چگونه می توان بین این موضوع و کشته شدن عمر در سال 23 هجری جمع کرد؟ و اگر بگوییم که عون و برادرش در واقعۀ کربلا به شهادت رسیدند، چگونه ممکن است که بعد از عون، برادرش محمد و سپس عبدالله با ام کلثوم ازدواج کرده باشند؟ و اگر بگوییم که در همۀ موارد، ازدواج به دست امام علی صلوات الله علیه صورت گرفت، بی شک آن حضرت بیست سال پیش از واقعۀ کربلا به شهادت رسیده بود.

شادباش به عمر

در داستان مربوط به این ازدواج، اهل سنت روایت کرده اند: عمر ام کلثوم را از علی صلوات الله علیه خواستگاری کرد. علی صلوات الله علیه گفت: «من دخترانم را به پسران جعفر اختصاص داده ام». عمر پافشاری کرد و علی صلوات الله علیه دخترش را به ازدواج او درآورد. عمر در جمع مهاجرین _ که بین قبر و منبر پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آمده بودند _ حاضر شد و به آنان گفت: «رفئونی، رفئونی؛ یعنی به من تهنیت و شادباش بگویید». حاضران نیز به او شادباش گفتند.(1).

ص:132


1- کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 13، ص 624 و 625 به نقل از ابن سعد و ابن راهویه و سعید بن منصور؛ السیرة الحلبیة، ج 1، ص 347؛ تاریخ عمر بن خطاب، ص 266. و ر.ک: حیاة الصحابة، ج 2، ص 40 و 671؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 160؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 6، ص 28؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 106؛ افهام الاعداء و الخصوم، ص 131 و 132؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 463. ذخائر العقبی، ص 168 و 169 نیز این حدیث را نقل آورده؛ اما در آن آمده است: «الا تهنئونی او زفّونی؛ آیا به من تهنیت زفاف نمی گویید؟». در الاستیعاب، چاپ شده حاشیه الاصابه، ج 4، ص 490 آمده است: «زفّونی» که به نظر می رسد اشتباه نوشتاری «رفؤونی» باشد؛ چون در پایان روایت می گوید: «فرفؤوه».

«رفؤونی» یعنی به من بگویید: «این ازدواج، همراه با زندگی خوش و به دنیا آمدن پسران باشد». گفتن چنین شادباشی به داماد، از رسوم جاهلیت بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن نهی فرمود. نهی آن حضرت، در کتاب های شیعه و اهل سنت آمده است:

1. کلینی از علی بن ابراهیم، او از پدرش، او از ابوعبدالله برقی، و او به طور مرفوع روایت کرده است که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت فاطمه صلوات الله علیها را شوهر داد، مردم گفتند: «همراه با زندگی خوش و به دنیا آمدن پسران». حضرت فرمود: «هرگز چنین نگویید؛ بلکه بگویید: همراه با خیر و برکت».(1).

2. احمد بن حنبل، از حکم بن نافع، از اسماعیل بن عیاش، از سالم بن عبدالله، از عبدالله بن محمد بن عقیل روایت می کند که عقیل بن ابی طالب ازدواج کرد. وقتی نزد ما آمد، به او گفتیم: ««همراه با زندگی خوش و به دنیا آمدن پسران». گفت: «ساکت شوید و این را نگویید. پیامبر صلی الله علیه و آله ما را از گفتن آن نهی فرمود. بگویید: «مبارک باشد. خداوند بر تو و همسرت خیر و برکت نازل کند».

همانند این را احمد بن اسماعیل بن ابراهیم، از یونس، از حسن روایت کرده است که عقیل ... .(2).

ص:133


1- . الکافی، ج 5، ص 568؛ و سائل الشیعه، چاپ دار احیاء التراث، ج 7، ص 183 و چاپ مؤسسه آل البیت، ج 20، ص 246 و 247 و چاپ دار الاسلامیه، ج 14، ص 183؛ بحار الانوار، ج 43، ص 144؛ موسوعه احادیث اهل البیت، نجفی، ج 2، ص 44.
2- مسند احمد، ج 1، ص 201 و ج 3، ص 451؛ ذخائر العقبی، ص 223؛ سنن دارمی، ج 2، ص 134؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 614؛ سنن نسائی، ج 6، ص 128؛ المستدرک حاکم، ج 3، ص 577؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 148؛ فتح الباری، ج 9، ص 192؛ عمدة القاری، ج 20، ص 145؛ تحفة الاحوذی، ج 4، ص 180؛ المصنف، صنعانی، ج 6، ص 190؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 3، ص 408؛ الآحاد و المثانی، ج 1، ص 280؛ السنن الکبری، نسائی، ج 3، ص 331 و ج 6، ص 74؛ المعجم الکبیر، ج 17، ص 193 و 194؛ کتاب الدعاء، طبرانی، ص 291؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج 2، ص 47؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 16، ص 484؛ فیض القدیر، ج 1، ص 406؛ طبقات المحدثین باصبهان، ج 2، ص 269؛ تاریخ بغداد، ج 11، ص 43؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 36، ص 257 و ج 41، ص 5 و 6 و 7 و ج 43، ص 522؛ اسد الغابة، ج 3، ص 424؛ تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 1013؛ انساب الاشراف، بلاذری، ص 75 و 76.

ما بنا را بر این می گذاریم که شاید عمر این سخن را در حال غفلت و بدون این که بخواهد به رسوم جاهلیت تکیه کند، بر زبان رانده است؛ چون نمی خواهیم در بدبینی فرو رویم و بگوییم که عمر پای بند عادت های جاهلی بود و به سنت های رسول خدا صلی الله علیه و آله توجهی نداشت.

عذر بدتر از گناه

حلبی در توجیه این داستان گفته است: «شاید همان گونه که نهی رسول خدا صلی الله علیه و آله به عمر نرسیده بود، به آن چند صحابی نیز نرسیده بود؛ چرا که آنان سخن عمر را انکار نکردند».(1).

این عذرتراشی، شبیه به محکوم کردن است. اگر این حکم به عمر و آن چند صحابی نرسیده بود، چگونه آنان یا دست کم شخص عمر بن خطاب، به خود اجازه دادند که خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله را به دست بگیرند و بر جایگاه آن حضرت بنشینند و عهده دار کارهای مهم او شوند؟ کسی که نیاز به راهنمایی دیگران دارد، هرگز نمی تواند راهنمای دیگران باشد.

روایتی عجیب تر

ص:134


1- . السیرة الحلبیه، ج 1، ص 347.

از شگفت ترین روش های نیرنگ سیاسی، روایتی است که داستان ازدواج ام کلثوم را به صورت احساسات برانگیز نقل می کند. در این روایت آمده است: عمر، ام کلثوم را خواستگاری کرد. علی صلوات الله علیه گفت: «او کوچک تر از این حرف ها است». عمر گفت: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: در روز قیامت، هر گونه پیوند دامادی و فرزندی گسسته می شود، مگر پیوند فرزندی و دامادی با من. دوست دارم با رسول خدا صلی الله علیه و آله پیوندی داشته باشم». علی صلوات الله علیه به حسن و حسین صلوات الله علیهما گفت: «عمویتان را داماد کنید». آن دو گفتند: «ام کلثوم، بانویی از زنان است و خودش تصمیم می گیرد». علی صلوات الله علیه خشمگین شد و برخاست. حسن لباس او را گرفت و گفت: «ای پدر! من طاقت دوری تو را ندارم». علی صلوات الله علیه گفت: «پس ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورید».(1).

در پاسخ باید گفت:

1. چرا امام علی صلوات الله علیه به دیگران دستور داد که ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورند؟ چرا خود این کار را به عهده نگرفت؟ در حالی که او صاحب اختیار دخترش بود!

2. هنگام ازدواج ام کلثوم با عمر بن خطاب، امام حسن و حسین صلوات الله علیهما تازه بالغ شده بودند. چگونه این کار به آن ها واگذار شد؟ همان گونه که در دیگر روایات آمده است، آیا بهتر نبود این کار به عباس واگذار شود؟

ص:135


1- . حیاة الصحابة، ج 2، ص 527؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 16، ص 531 و 532؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 64 و 114؛ المعجم الاوسط، ج 6، ص 357؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 272 به نقل از طبری در الاوسط و نیز به نقل از بزاز که می گوید: «در کتاب المناقب، از این دست احادیث وجود دارد».

3. آیا امام علی صلوات الله علیه می خواست دخترش را به زور شوهر دهد؟ و آیا جایز بود ام کثوم بدون اجازۀ پدرش، کسی را به همسری برگزیند؟

4. چگونه امام علی صلوات الله علیه از حسن و حسین صلوات الله علیهما که سرور جوانان اهل بهشت هستند، خشمگین شد؟ چرا آن دو سرور جوانان اهل بهشت، پدرشان را خشمناک کردند؟ اگر دو سرور جوانان اهل بهشت، چنین رفتاری با پدر داشته باشند، چرا دیگران را به خاطر جسارت و نافرمانی نسبت به پدر، ملامت کنیم؟

5. اگر حرف آن دو حق بود، چرا امام علی صلوات الله علیه از سخن آنان خشمگین شد؟ و اگر حرف آن دو باطل بود، چرا چنین سخن باطلی را گفتند؟

6. چرا تنها امام حسن صلوات الله علیه لباس پدر را گرفت و امام حسین صلوات الله علیه این کار را نکرد؟ آیا او در خشمگین ساختن پدر، شریک برادرش نبود؟

اگر ام کلثوم برای ازدواج کوچک بود، چگونه یک باره بزرگ شد و برای ازدواج، مناسب گردید؟ آیا حدیثی را که عمر نقل کرد، امام علی صلوات الله علیه به یاد نداشت؟ آیا عمر با نقل این حدیث، به گونه ای علی صلوات الله علیه را قانع کرد که یک باره دختر خردسالش دچار دگرگونی تکوینی شد و به سن 1. ازدواج رسید و امام علی صلوات الله علیه نیز با شنیدن حدیث، چنان به وجد آمد که با فرزندانش درگیر شد؟

2. بر اساس برهان عمر، آیا برای ایجاد پیوند با رسول خدا صلی الله علیه و آله، ازدواج آن حضرت با حفصه دختر عمر کافی نبود؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:136

نام گذاری فرزندان به نام ابوبکر و عمر
پرسش شمارۀ 76 (4)

امام علی رضی الله عنه پس از وفات فاطمه رضی الله عنها با چندین زن ازدواج کرد و از آنان صاحب فرزند شد که عبارتند از:

_ عباس بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن علی بن ابی طالب، جعفر بن علی بن ابی طالب و عثمان بن علی بن ابی طالب که مادرشان ام البنین دختر حزام بن دارم بود.(1).

_ عبیدالله بن علی بن ابی طالب و ابوبکر بن علی بن ابی طالب که مادرشان لیلی دختر مسعود دارمیه بود.(2).

_ یحیی بن علی بن ابی طالب، محمد اصغر بن علی بن ابی طالب و عون بن علی بن ابی طالب که مادرشان اسماء بنت عمیس بود.(3).

_ رقیه بنت علی بن ابی طالب و عمر بن علی بن ابی طالب (که در سی و پنج سالگی وفات یافت) و مادرشان ام حبیب دختر ربیعه بود.(4).

_ ام الحسن بنت علی بن ابی طالب و رمله کبری بنت علی بن ابی طالب که مادرشان ام مسعود دختر عروه بن مسعود ثقفی بود.(5).

ص:137


1- . کشف الغمة فی معرفة الائمة.
2- کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 2، ص 66؛ الارشاد، ص 167؛ معجم الخویی، ج 21، ص 66.
3- . همان.
4- . کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 2، ص 66؛ الارشاد، ص 167؛ معجم الخویی، ج 13، ص 45.
5- کشف الغمة فی معرفة الائمة، علی اربلی، ج 2، ص 66. برای شناخت دیگر منابع شیعی که همین نام ها را برای فرزندان امام علی علیه السلام درج نموده اند، نگاه کنید به: الامامة و النص، استاد فیصل نور، ص 683 _ 686.

سؤال این است که آیا پدری حاضر می شود جگرگوشه های خود را با نام سرسخت ترین دشمنانش نام گذاری کند؟ اگر این پدر، علی بن ابی طالب رضی الله عنه باشد چطور؟ پس چگونه علی نام کسانی را برای فرزندانش بر گزید که شما آنان را سرسخت ترین دشمنان علی می پندارید؟ آیا انسان عاقل، نام دشمنانش را بر روی عزیزانش می گذارد؟ آیا می دانید که علی، نخستین قریشی بود که فرزندانش را ابوبکر و عمر و عثمان نام گذاری کرد؟

به بیان دیگر، چرا امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه برای نام گذاری فرزندانش که پس از وفات فاطمه رضی الله عنها، از دیگر زنانش به دنیا آمده بودند، از نام خلفای راشدین _ یعنی ابوبکر و عمر و عثمان _ استفاده کرد و فرزند لیلی بنت مسعود دارمیه را ابوبکر،(1) فرزند ام البنین بنت حزام را عثمان،(2) و فرزند ام حبیب بنت ربیعه را عمر نامید.(3).

این ها مواردی است که اربلی در کتاب کشف الغمة فی معرفة الائمة، یکی از منابع معتبر و مورد اعتماد رافضیان آورده است.

آیا انسان، فرزندان خود را که نور چشم و جگرگوشه اش هستند، با نام دشمنانش نام گذاری می کند؟ آن هم دشمنانی که حقش را به زور گرفتند و ولایتش را غصب نمودند و برای رسیدن به این هدف، نصوص قرآن را کتمان کرد ند و آن را دچار تحریف ساختند! آیا در میان شما فرد عاقلی وجود ندارد؟

ص:138


1- . ر.ک: کشف الغمة، اربلی، ج 2، ص 66.
2- . همان.
3- همان.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

مطالب مطرح شده توسط پرسش گر، نیاز به بازبینی و مقایسه با دیگر منابع حدیثی و تاریخی دارد؛ ولی با چشم پوشی از صحت و سقم این مطالب، پاسخ این است:

یکم: رافضیان کتابی ندارند که همۀ احادیث موجود در آن را صحیح بدانند؛ بر خلاف اهل سنت که همۀ احادیث موجود در صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن دارمی و مسند احمد و دیگر صحاح و مسانید را صحیح می دانند.

دوم: در مورد نام گذاری فرزندان امام علی صلوات الله علیه به نام خلفا باید بگویم:

نام ها در انحصار اشخاص معین نیست؛ بلکه این ها الفاظی عربی است که هر کس هر کدام از آن ها را بخواهد، انتخاب می کند و برای نامیدن 1. فرزندان، یا چیزهایی که مربوط به او است، یا هر چیزی که حق دارد نام گذاری کند و توصیفش نماید، از آن الفاظ استفاده کند.

2. اگر کسی فرزندش را به نام یک فرد نام گذاری کند، نشان دهندۀ محبت او به آن فرد نیست؛ مگر این که خود او به این محبت تصریح نماید، یا خداوند به پیامبرانش خبر بدهد که این نام گذاری، به خاطر محبت به آن فرد بوده است. در غیر این صورت، هدف از این نام گذاری، جلوگیری از برخی مشکلات یا دست یابی به برخی امتیازات و این قبیل امور است.

اهل بیت صلوات الله علیهم نسبت به نام ها و نام گذاری ها، گیر و مشکلی نداشتند؛ بلکه دشمنان آن ها بودند که در این رابطه عقده داشتند. آن ها بودند که هر

ص:139

کس نام فرزندش را علی می گذاشت، او را می کشتند یا حقش را از بیت المال قطع می کردند؛ به ویژه اگر کسی به دوستی یا نقل فضائل علی صلوات الله علیه متهم می شد.(1).

3. گاه دلیل نام گذاری به یک اسم مشخص، این است که به آن نام، لطافت و آبرو بخشند؛ هر چند شماری از صاحبان آن نام، لطافت و آبرویی نداشته باشند. به طور مثال: ما ستم گران و منحرفان را دوست نداریم، گر چه نام شان محمد و علی و یاسر باشد. با این حال، این نام ها را برای فرزندان خود انتخاب می کنیم؛ چون این نام ها از جهتی عواطف ما را برمی انگیزد.

1. چه کسی گفته است که امام علی صلوات الله علیه به خاطر محبت به خلیفۀ دوم، نام فرزندش را عمر گذاشت؟ شاید او به خاطر عمر بن ابی سلمه که فرزند خواندۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، این نام را انتخاب کرد؛ همان کسی که در جنگ جمل، همراه آن حضرت بود و استاندار بحرین و فارس شد و امام به او اعتماد و محبت داشت.(2).

در میان صحابه، بسیار بودند کسانی که نام شان عمر بود یا یکی از این نام ها را داشتند.(3).

از یاران ائمه صلوات الله علیهم کسانی بودند که نام شان معاویه و یزید

ص:140


1- . دلیل دیگر بر این عقده، این است که هیچ یک از خلفا و اطرافیان آن ها، نام اهل بیت صلوات الله علیهم را برای فرزندان شان انتخاب نکردند. مترجم
2- . برای آشنایی با زندگی او، مراجعه کنید به: الاستیعاب، ج 3، ص 1159؛ اسد الغابة، ج 4، ص 79؛ تهذیب الکمال، ج 21، ص 374؛ الاصابة، ج 4، ص 487؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 173؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 126؛ جامع الرواة اردبیلی، ج 1، ص 630؛ الدرجات الرفیعة، ص 197؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 6، ص 73؛ معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 17؛ تاریخ بغداد، ج 1، ص 207.
3- ر.ک: الاصابة و اسد الغابة و الاستیعاب و دیگر منابع.

بود. یکی از نواب امام زمان عجل الله تعالی فرجه عثمان نام داشت. این نشان می دهد که نام ها، در وقف و انحصار کسی نیست.

5. ابن شبه نمیری می گوید: عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب برای ما نقل کرد: پدرم، از پدرش، از علی بن ابی طالب صلوات الله علیه روایت کرده است: روزی که عمر به خلافت رسید، یک از فرزندانم به دنیا آمد. نزد عمر رفتم و گفتم: «امشب فرزندی برایم متولد شده است». گفت: «از چه کسی؟». گفتم: «از تغلبیه». گفت: «نامش را به من واگذار کن». گفتم:

1. «باشد». عمر گفت: «او را هم نام خودم نام نهادم و غلامم مورک را به او بخشیدم». آن غلام، نوبی (اهل سودان) بود.

عیسی بن عبدالله ادامه داد: بعدها عمر بن علی آن غلام را آزاد کرد و اکنون فرزندانش از موالی و دوستداران وی هستند.(1).

6. روایت شده است که علی صلوات الله علیه در مورد سبب نام گذاری فرزندش به عثمان فرمود: «او را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام گذاری کردم».(2).

7. در مورد علت نام گذاری ابوبکر بن علی گفته اند: «این کنیۀ محمد اصغر، فرزند امیر المؤمنین صلوات الله علیه بود».(3).

همچنین گفته اند: «کنیۀ عبدالله یا

ص:141


1- تاریخ المدینه، ابن شبه، ج 2، ص 755. و ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج 45، ص 304؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 6،ص 164؛ کتاب الاغانی.
2- . مقاتل الطالبیین، ص 84 و چاپ مطبعه حیدریه، سال 1385 ق، ص 55؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 287 به نقل از مقاتل الطالبیین؛ بحار الانوار، ج 31، ص 307 و ج 45، ص 38؛ تقریب المعارف، ابی الصلاح حلبی، ص 294؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ص 68.
3- . الارشاد، ج 1، ص 354؛ العمدة، ابن بطریق، ص 30؛ تاج الموالید (المجموعة)، ج 1، ص 95؛ المستجاد من الارشاد (المجموعة)، ص 139؛ بحار الانوار، ج 42، ص 89؛ التنبیه و الاشراف، ص 258؛ اعلام الوری، ج 1، ص 396؛ کشف الغمة، اربلی، ج 2، ص 67؛ الفصول المهمة، ج 1، ص 643؛ الانوار العلویة، ص 447.

1. عبیدالله بن امیرالمؤمنین بود.(1) ابوالفرج می گوید: «نام ابوبکر بن علی بن ابی طالب مشخص نیست».(2).

در این باره هیچ دلیلی وجود ندارد که این کنیه را امام علی صلوات الله علیه برای فرزندش انتخاب کرده باشد. چه بسا خود آن فرزند یا فرد دیگر، به دلایل مختلف، این کنیه را برگزیده باشد.

در مباحث دیگر آورده ایم که طبق برخی متون، مادران نام فرزند را انتخاب می کردند و نامی را برمی گزیدند که خوشایند آنان بود؛ مانند نام پدران شان، برادران شان یا نام های دیگر. برخی از شواهد این مطلب، در کتاب الصحیح من سیرة الامام علی صلوات الله علیه، در بحث مربوط به «نام گذاری علی صلوات الله علیه» آمده است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

وصلت با خلفا
سئوال شماره 77 (7)

بسیاری از بزرگان صحابه، از اهل بیت پیامبر علیه الصلاة و السلام زن گرفتند و به آن ها زن دادند؛ به ویژه ابوبکر و عمر که مورخان و راویان شیعه و سنی، بر آن اتفاق نظر دارند:

* پیامبر علیه الصلاة و السلام با عایشه دختر ابوبکر ازدواج کرد.

* پیامبر علیه الصلاة و السلام با حفصه دختر عمر ازدواج نمود.

ص:142


1- . ر.ک: مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 28؛ ابصار العین فی انصار الحسین علیه السلام، ص 70.
2- . مقاتل الطالبیین، ص 86 و چاپ مکتبه حیدریه، سال 1385 ق، ص 56؛ قاموس الرجال، تستری، ج 11، ص 236؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 302 و 303.

* پیامبر علیه الصلاة و السلام دخترش رقیه و سپس ام کلثوم را به ازدواج عثمان بن عفان، سومین خلیفه از خلفای راشدین درآورد که بسیار بخشنده و با حیا بود. از این رو، به عثمان ذو النورین _ یعنی صاحب دو نور _ ملقب شد.

* ابان بن عثمان بن عفان، با ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ازدواج کرد.

* مروان بن ابان بن عثمان بن عفان، با ام قاسم دختر حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب ازدواج کرد.

* زید بن عمرو بن عثمان بن عفان، با سکینه دختر حسین ازدواج کرد.

* عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان، با فاطمه دختر حسین بن علی ازدواج کرد.

از دیگر صحابه که با اهل بیت وصلت کردند، نام نمی بریم و تنها به خلفای سه گانه اکتفا می کنیم تا روشن شود که اهل بیت، آن ها را دوست داشتند و به همین خاطر، میان آن ها وصلت و ازدواج صورت می گرفت.(1)

همچنین اهل بیت، نام صحابۀ پیامبر علیه الصلاة و السلام را بر فرزندان خود می گذاشتند که مورخان و راویان شیعه و سنی، بر آن اتفاق نظر دارند:

* در منابع شیعه آمده است که علی رضی الله عنه یکی از پسرانش را که از لیلی بنت مسعود حنظلی به دنیا آمده بود، ابوبکر نامید. در میان بنی هاشم، علی رضی الله عنه نخستین کسی بود که نام فرزندش را ابوبکر گذاشت.(2).

ص:143


1- . برای اطلاع بیشتر از وصلت و رابطۀ خویشاوندی اصحاب با اهل بیت علیهم السلام، به کتاب «الدر المنثور من تراث اهل البیت»، اثر فقیه بزرگوار شیعه «علاء الدین مدرس» مراجعه کنید.
2- ر.ک: ارشاد مفید، ص 354؛ مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی شیعی، ص 91؛ تاریخ یعقوبی شیعی، ج 2، ص 213.

* حسن بن علی، پسرانش را ابوبکر، عبدالرحمن، طلحه و عبیدالله نامید.(1).

* حسن بن حسن بن علی نیز چنین نام هایی برای فرزندانش برگزید.(2).

* موسی کاظم، دخترش را عایشه نامید.(3).

* کنیۀ برخی از اهل بیت _ و نه اسم آن ها _ ابوبکر بود؛ مانند زین العابدین علی بن الحسین(4).

و علی بن موسی الرضا.(5).

برخی از اهل بیت، نام پسران خود را عمر گذاشته بودند؛ از جمله علی رضی الله عنه که پسرش عمر اکبر نام داشت. مادر او، ام حبیب بنت ربیعه بود. عمر بن علی در کنار برادرش حسین رضی الله عنه به شهادت رسید. علی فرزند دیگری * به نام عمر اصغر داشت که مادرش صهباء تغلبی بود. او بسیار عمر کرد و از برادرانش ارث برد.(6).

* حسن بن علی، دو پسرش را ابوبکر و عمر نامید.(7).

* نام فرزندان علی بن حسین بن علی،(8)و علی زین العابدین، موسی کاظم، حسین بن زید بن علی، اسحاق بن حسن بن علی بن حسین، حسن بن علی بن حسن بن حسین بن حسن نیز ابوبکر و عمر بود. بسیاری از اهل بیت، نام

ص:144


1- . التنبیه و الاشراف، مسعودی شیعی، ص 263.
2- . مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی شیعی، چاپ دار المعرفة، ص 188.
3- . کشف الغمه، اربلی، ج 3، ص 26.
4- . کشف الغمه، اربلی، ج 2، ص 317.
5- . مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی شیعی، چاپ دار المعرفة، ص 561 و 562.
6- . ر.ک: ارشاد مفید، ص 354؛ معجم رجال حدیث، خویی، ج 13، ص 51؛ مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، چاپ بیروت، ص 84؛ عمدة الطالب، ص 361؛ جلاء العیون، چاپ نجف، ص 570.
7- . ارشاد مفید، ص 194؛ منتهی الآمال، ج 1، ص 240؛ عمدة الطالب، ص 81؛ جلاء العیون، مجلسی، ص 582؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج 13، ص 29، ش 8716؛ کشف الغمة، ج 2، ص 201.
8- ارشاد مفید، ج 2، ص 155؛ کشف الغمه، ج 2، ص 294.

پسران خود را ابوبکر و عمر گذاشته بودند که برای طولانی نشدن بحث، به همین مقدار اکتفا می کنیم.(1)

* همچنین از جمله کسانی که دختران خود را عایشه نامیدند، می توان به موسی کاظم(2)

و علی هادی(3).

اشاره کرد.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این سؤال، به دو پرسش جداگانه تفکیک می شود:

یکم: نام گذاری با نام دشمنان

بحث دربارة این که اهل بیت علیهم السلام فرزندان خود را ابوبکر و عمر و عثمان می نامیدند، در پاسخ به پرسش شمارۀ 4 گذشت و نیازی به تکرار نیست؛ جز این که باید اضافه کنم:

الف: پرسش گر، امامان معصوم را با دیگر بنی هاشم خلط کرده است؛ در حالی که فعل غیر معصوم، حجت نیست.

ب: نویسندۀ کتاب کشف الغمة، به نقل از کتاب مطالب السؤول، ج 2، ص 41 و 42، کنیۀ امام زین العابدین را ابوبکر ذکر کرده است. مؤلف مطالب السؤول از اهل سنت است. عمری می گوید: «به خط شیخ مان ابوالحسین یافتم که کنیۀ امام

ص:145


1- . این موضوع در مقاتل الطالبیین و دیگر منابع شیعه، به تفصیل بیان شده است. به عنوان مثال، نگاه کنید به: الدر المنثور، علاء الدین مدرس، ص 65 _ 66.
2- . ارشاد، ص 303؛ الفصول المهمة، ص 242؛ کشف الغمه، ج 3، ص 26.
3- . ارشاد مفید، ج 2، ص 312.

زین العابدین، ابو محمد بود. او با کنیۀ ابوبکر نیز خطاب می شد. البته صحیح، همان کنیۀ نخست است».(1).

ج: پرسش گر بر شیعه بودن ابوالفرج اصفهانی تکیه و تأکید دارد؛ در حالی که این موضوع قابل اثبات نیست. او از خاندان بنی امیه به شمار می رود و بدون تردید، جزو شیعیان امامیه نیست. با دقت در کتاب الاغانی، این مطلب روشن می شود؛ چرا که او در این کتاب، بر سید حمیری و دیگر شعرای شیعه، ایراد وارد می کند.

دوم: وصلت میان اهل بیت(علیهم السلام اجمعین)و خلفا

در مورد پیوند زناشویی میان صحابه و اهل بیت صلوات الله علیهم باید بگویم:

یکم: پیوند زناشویی میان صحابه و بنی هاشم، برای ما اهمیت ندارد؛ چون بنی هاشم، پیامبر و امام نبودند و با کردار کسی جز پیامبر و امام، نمی توان برهان آورد و برای کسی عذر تراشید.

دوم: ازدواج با یک دختر، نشان دهندۀ محبت میان داماد و پدر زن نیست؛ به ویژه اگر بر اساس قاعدۀ «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی»(2)

سخن بگوییم.

سوم: ازدواج به معنای هم عقیده بودن زن و شوهر نیست؛ چه رسد به این که بخواهیم آن را به معنای هم عقیده بودن مرد و پدر زن بدانیم. ضمن این که بنی هاشم نیز انسان بودند و نیازها و اهداف دینی و دنیوی خود را دنبال می کردند. از این رو، آوردن مثال های فراوان در این زمینه، تأثیری در اصل قضیه ندارد.

ص:146


1- . المجدی فی انساب الطالبیین، ص 93.
2- . هیچ بردارنده ای، بار گناه دیگری را برنمی دارد. سوره انعام، آیه 164.

چهارم: وقتی موضوع به پیامبر و امامان معصوم صلوات الله علیهم ارتباط پیدا می کند، باید گفت که ازدواج، دلایل و شرایط خاص خود را دارد و چه بسا ارتباطی به مسائل دینی یا مقبول بودن رفتار و عملکرد سیاسی افراد نداشته باشد. این عمر و ابوبکر بودند که دختران خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه کردند و بر ازدواج پیامبر با آن ها پافشاری نمودند. به همین خاطر بود که عمر به دخترش حفصه گفت: «تو می دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را دوست ندارد. اگر من نبودم، تو را طلاق می داد».(1).

گاه فرد می خواهد با ازدواج خود، تحولی در طرف مقابل ایجاد کند؛ همچنان که در مورد ام حبیبه این گونه بود. وقتی همسرش عبدالله بن جحش در حبشه مسیحی شد و در همان جا درگذشت، ام حبیبه از مسیحی شدن خودداری ورزید. به همین جهت، رسول خدا صلی الله علیه و آله با او ازدواج نمود؛ با این که پدرش ابوسفیان، مدام لشکرکشی می کرد و به پیامبر و مسلمانان یورش می برد و با جنگ های پی درپی می خواست آنان را در تنگنا قرار دهد.

پنجم: طبق بررسی های علمی و مستند، تردید وجود دارد که رقیه و ام کلثوم، دختران واقعی رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده باشند. با توجه به مستندات علمی و عقل سلیم، تنها می توان گفت که آن دو، دختر خواندۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و در دامان آن حضرت، پرورش یافتند. پس تا زمانی که نتایج این مستندات، با

ص:147


1- صحیح بخاری، ج 4، ص 188؛ فتح الباری، ج 9، ص 250؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 150؛ صحیح ابن حبان، ج 9، ص 496 و 497؛ کنز العمال، چاپ دار الرسالة، ج 2، ص 528؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 552 و 553؛ محرر الوجیز، ج 2، ص 84؛ الجتمه لاحکام القرآن، ج 18، ص 190؛ الدر المنثور، ج 6، ص 242.

روش علمی صحیح نقض نگردد و هر گونه شبهه و تردید و احتمال در این زمینه از بین نرود، نمی توان به ازدواج عثمان با آن دو استناد کرد.

این را هم باید متذکر شد که ما به تهدید و بزرگ نمایی و تهمت و تکفیر و ناسزا گوش نمی دهیم؛ چرا که در روش ما، بر این عقیده تأکید می شود که «داد و فریاد، نشانۀ شکست است و ناسزا، سلاح بیچارگان می باشد».

ششم: ابوسفیان مشرک بود و با رسول خدا صلی الله علیه و آله می جنگید و مسلمانان و دوستان پیامبر را می کشت و برای کشتن آن حضرت تلاش می کرد. حال آیا می توان گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام ازدواج با ام حبیبه، پدرش ابوسفیان را دوست داشت؟

هفتم: هیچ یک از امامان اهل بیت صلوات الله علیهم با دختر یا خواهر ابوبکر و عمر و عثمان ازدواج نکردند. ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با عایشه و حفصه نیز پیش از آن بود که ابوبکر و عمر، رفتاری تند و ناخوشایند با جانشین و دختر پیامبر صلی الله علیه و آله داشته باشند. ازدواج عثمان با رقیه و ام کلثوم نیز پیش از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت گرفت و آن دو پیش از پیامبر وفات یافتند. در آن زمان، هنوز عثمان در حمله به خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها شرکت نکرده بود و در غصب خلافت از صاحب شرعی اش، با ابوبکر و عمر همکاری نداشت. پیامبر صلی الله علیه و آله کسی نبود که قصاص قبل از جنایت کند و اساساً چنین اجازه ای داشته باشد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:148

امام علی(علیه السلام) چیزی از دوران ابوبکر و عمر را تغییر نداد
پرسش شمارۀ 78 (19)

وقتی علی رضی الله عنه زمام امور را در دست گرفت، با خلفای راشدین مخالفت نکرد و اعتراضی به آنان ننمود و قرآنی دیگر برای مردم نیاورد؛ بلکه به تواترثابت شده است که بر فراز منبر می گفت: «خیر هذه الأمة بعد نبیها ابوبکر و عمر؛ بهترین افراد این امت بعد از پیامبر، ابوبکر و عمر هستند». او ازدواج موقت را رواج نداد و فدک را پس نگرفت و حج تمتع را بر مردم واجب نکرد و «حی علی خیر العمل» را به اذان نیفزود و «الصلاة خیر من النوم» را حذف ننمود. اگر طبق گفتۀ شما، ابوبکر و عمر کافر بودند و خلافت را غصب کردند، چرا هنگامی که علی قدرت را به دست گرفت، این مسائل را تبیین نکرد و بلکه بر عکس، آن دو را ستود و مورد ستایش قرار داد؟ پس شما نیز باید همان کاری را انجام دهید که علی انجام داد؛ یا این که بپذیرید علی به امت خیانت کرد و حقیقت را بیان ننمود. و البته علی از چنین چیزی مبرا است!

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

مصحف امام علی(علیه السلام)

در پاسخ به پرسش شمارۀ 10 و 47 آمده است که هیچ کس ادعا نمی کند که جز این قرآنی که در دست مردم است، قرآن دیگری در کار باشد. البته ما بر اساس روایات معتقدیم که امام علی صلوات الله علیه قرآنی را که به صورت مکتوب،

ص:149

نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و پشت رختخواب ایشان قرار داشت، به دستگاه حاکمه عرضه کرد. این قرآن، به ترتیب نزول _ ظاهراً ترتیب نزول سوره ها _ بود و شأن نزول آیات و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ را در بر داشت. دستگاه حاکمه، آن قرآن را نپذیرفت و برگرداند و امام آن را نزد خود نگه داشت.

آن ها به وسیلۀ زید بن ثابت، قرآنی را برای خود گرد آوردند که عاری از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و شأن نزول آیات بود. زید آن را از آیات نوشته شده بر روی شاخه های خرما و سنگ های سفید گرد آورد. آن ها ادعا کردند که این گردآوری، بر اساس گواهی دو شاهد صورت گرفته است؛ مگر یکی از آیات که تنها خزیمه بن ثابت در مورد آن شهادت داده و به خاطر ذوالشهادتین بودنش، گواهی او را پذیرفته اند.(1) و مواردی از این دست که در مباحث دیگر این کتاب، به آن پرداخته ایم. خدا می داند که آنان از این ادعا ها، چه هدفی داشتند!

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خلافت را به دست گرفت، بیش از ربع قرن، از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله می گذشت و مصلحت نبود آن قرآن آشکار شود؛ زیرا این کار، پرسش های فراوانی پدید می آورد و میدان را برای گسترش شک و شبهه باز می کرد و انسان های بیماردل فرصت می یافتند در مورد راستی و درستی اسلام، شایعه و فتنه ایجاد کنند. بهترین روش، بیان تدریجی این معارف و مطابق با نیاز و ظرفیت مردم بود. می شد این معارف را نزد افراد متدین و مورد

ص:150


1- . این روش گردآوری، بر ادعای کسانی که می گویند: «زید بن ثابت از کسانی بود که قرآن را در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع آوری کرد»، سایۀ تردید می افکند؛ چون اگر او این کار را کرده بود، مصحف خود را به آن ها می داد. همچنین ادعای جمع آوری قرآن با شهادت دو نفر نیز قابل پذیرش نیست و به طور قطع، ادله و شواهد بر خلاف این ادعا اشاره می کند؛ مگر این که مقصود آن ها این باشد که خلیفه مصحفی نداشت و زید بن ثابت، مصحفی برای شخص او جمع آوری کرد.

اعتماد، به امانت گذاشت تا هر گاه که مصلحت می دانند، به افراد مورد اعتماد بسپارند، یا این که در نزد اهل بیت صلوات الله علیهم _ که تا روز قیامت، همسنگ قرآن و پرچم هدایت هستند _ باقی بماند و آنچه را شایسته می دانند، به طور تدریجی بیان نمایند.

ابوبکر و عمر، بهترین افراد امت

در مورد متواتر بودن این که امام علی صلوات الله علیه بالای منبر می گفت: «بهترین افراد این امت بعد از پیامبر، ابوبکر و عمر هستند»، باید بگویم:

یکم: اثبات این که امام علی صلوات الله علیه حتی برای یک بار این سخن را گفته باشد، نیاز به سند معتبر دارد؛ آن هم سندی که از سوی دشمنان آن حضرت و افراد متهم به سودجویی بیان نشده نباشد. پس از آن، باید تواتر مورد ادعای پرسش گر ثابت شود. چگونه می توانند این دو مطلب را به اثبات برسانند؟

دوم: اگر این سخن به درستی از آن حضرت نقل شده است، پس چرا امام علی صلوات الله علیه تا شش ماه(1).

و به نقلی تا وفات حضرت زهرا صلوات الله علیها(2) از بیعت سر

ص:151


1- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 82؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 154؛ شرح اصول الکافی، ج 7، ص 218؛ الصوارم المهرقة، ص 71؛ مناقب اهل بیت علیهم السلام، شیروانی، ص 413؛ شرح مسلم، نووی، ج 12، ص 77؛ فتح الباری، ج 7، ص 378؛ عمدة القاری، ج 17، ص 258؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 573؛ نصب الرایة زیلعی، ج 2، ص 360؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 307؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 568؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 168.
2- السقیفه و فدک، جوهری، ص 63؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 6، ص 300؛ فتح الباری، ج 7، ص 379؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 331؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 22 و ج 6، ص 12؛ الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 20 و تحقیق شیری، ج 1، ص 31؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 485؛ مروج الذهب، ج 2، ص 309؛ روضة المناظر، چاپ شده در حاشیه الکامل فی التاریخ، ج 7، ص 164 و 165؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 25، ص 256؛ تتمة المختصر فی اخبار البشر، ابن وردی، یکی از نسخه های کتابخانۀ استانبول، ص 53؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 154؛ بحار الانوار، ج 10، ص 427 و ج 28، ص 312 و 349 و 358 و 391 و ج 29، ص 333؛ نهج السعادة، ج 1، ص 47. و ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 208؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 116.

باز زد؟ چرا بر اساس برخی متون _ که در پاسخ به پرسش شمارۀ 32 آمده _ هیچ گاه با آنان بیعت نکرد؟

سوم: اگر این ادعا درست است، پس چرا امام علی صلوات الله علیه در خطبۀ شقشقیه، به گونه ای از ابوبکر یاد می کند که با این سخن سازگار نیست؟ همچنان که با صراحت می فرماید: پیش از آن که ابوبکر مسلمان شود و نماز بخواند، من مسلمان بودم و نماز می خواندم.(1).

این ها بدون در نظر گرفتن این نکته است که حضرت زهرا صلوات الله علیها در حالی از دنیا رفت که با ابوبکر و عمر، قطع ارتباط کرده بود و از آنان خشمگین و ناراحت بود و وصیت کرده بود که آن دو در تشییع و دفنش حاضر نشوند. به همین خاطر وصیت کرده بود که شبانه به خاک سپرده شود.

ص:152


1- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 122 و ج 1، ص 30 و ج 4، ص 122 و ج 13، ص 200 و 288؛ العثمانیة جاحظ، اسکافی، ص 300؛ بحار الانوار، ج 26، ص 260 و ج 38، ص 216 و 260 و 333 و ج 41، ص 152 و ج 109، ص 34. و ر.ک: کنز الفوائد، ص 121؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 286؛ الصراط المستقیم، ج 1، ص 282؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 425؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 45 و 46 و 156 و 157؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 335؛ الدر النظیم، ص 269؛ نهج الایمان، ص 514؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 455 و ج 2، ص 144؛ مشارق انوار الیقین، ص 75 و 259 و 261؛ غایة المرام، ج 5، ص 114؛ الزام الناصب، ج 2، ص 190؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 4، ص 212 و ج 4، ص 370. و ر.ک: ذخائر العقبی، ص 56 به نقل از ابن قتیبه؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 146؛ الآحاد و المثانی، مخطوط در کپر لی، ش 235؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 334؛ المعارف، ابن قتیبه، ص 73 و 74؛ الغدیر، امینی، ج 2، ص 314 و ج 3، ص 122 به نقل از برخی منابع گذشته؛ کنز العمال، چاپ نخست)، ج 6، ص 405؛ الاستیعاب، ج 2، ص 460؛ مطالب السؤول، ص 19 که می گوید: او در بسیاری از مواقع، این مطلب را بیان می کرد؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 312؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 155 و 157؛ العقد الفرید، ج 2، ص 275. و ر.ک: الاصابة، ج 4، ص 171؛ الاستیعاب، در حاشیۀ الاصابة، ج 4، ص 170؛ میزان الاعتدلال، ج 2، ص 3 و 417.
ازدواج موقت

ازدواج موقت، یک حکم ثابت است و نیاز به تشریع از سوی امام علی صلوات الله علیه یا فرد دیگر ندارد. آن حضرت کسی نبود که از نزد خود، حکمی را تشریع کند. حکم متعه را خدا و رسولش تشریع کرده بودند؛ همچنان که آیۀ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً»(1) بر این امر دلالت دارد. خود اهل سنت نیز روایاتی را در این زمینه نقل کرده اند که به یکصد و ده روایت می رسد و هم آن ها را در کتاب زواج المتعه: تحقیق و دراسة، ج 2، ص121 _ 190 آورده ام.

روایات شیعه دربارة متعه بسیار است. هنگامی که عمر این ازدواج را ممنوع کرد، امام علی صلوات الله علیه موضع خود را در برابر این بدعت اعلام نمود و فرمود: «اگر متعه از سوی عمر تحریم نمی شد، جز اندکی از مردم (یا جز عده ای بدذات) زنا نمی کردند».(2)

هیچ گاه نقل نشده است که امام علی صلوات الله علیه در زمان خلافت

ص:153


1- . سوره نساء، آیه 24.
2- . جامع البیان، ج 5، ص 9 با سندی که به ظاهر صحیح است؛ المصنف، عبد الرزاق، ج 7، ص 500؛ منتخب کنز العمال، (در حاشیۀ مسند احمد، ج 6، ص 405؛ تفسیر الکبیر، رازی، چاپ سال 1357 ق، ج 10، ص 50؛ الدر المنثور، ج 2، ص 140؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 25؛ تفسیر نیشابوری، در حاشیه تفسیر طبری، ج 5، ص 17؛ البیان خویی، ص 343 به نقل از مسند ابی یعلی؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 101؛ تلخیص الشافی، ج 4، ص 32؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ابواب نکاح المتعه، ج 21، ص 5 و 11 و 44؛ نوادر احمد بن محمد بن عیسی، ص 65 و 66؛ رساله متعه مفید؛ نفحات اللاهوت، ص 99؛ التهذیب، ج 7، ص 250؛ مستدرک وسائل الشیعه، ج 14، ص 447 و 449 و 478 و 482 و 483؛ کتاب عاصم بن حمید حناط، ص 24؛ الهدایة خصیبی حدیث مفضل، ص 109؛ کنز العرفان، ج 2، ص 148؛ الکافی، ج 5، ص 448؛ الایضاح، ص 443؛ الجواهر، ج 30، ص 144؛ السرائر، ص 312؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص 233؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 206؛ کنز العمال، چاپ دار الرسالة، ج 16، ص 522 و 523 و چاپ هند، ج 22، ص 96؛ تفسیر بحر المحیط، ج 3، ص 218؛ الاستبصار فی ما اختلف من الاخبار، ج 3، ص 141؛ التفسیر الحدیث، محمد عزت دروزه، ج 9، ص 54؛ المرأة فی القرآن و السنة، ص 182؛ بحار الانوار، چاپ جدید، ج 100، ص 305 و 314 و 315 و چاپ قدیم، ج 8، ص 273.

خود، کسی را از این ازدواج منع کرده باشد. علاوه بر این که ازدواج متعه، ربطی به سیاست و حکومت ندارد و یک تکلیف شخصی است.

امام علی(علیه السلام) و فدک

ائمه صلوات الله علیهم بیان کرده اند که علت پس نگرفتن فدک و اقدام نکردن برای تغییر برخی امور، سه چیز بود:

یکم: اهل بیت علیهم السلام در این باره، مورد ستم قرار گرفتند و برای پس گرفتن آنچه که به ظلم از ایشان گرفته شده بود، اقدام نکردند تا خود خداوند در آخرت حق آنان را باز ستاند.(1)

دوم: چه بسا خوش نداشتند که کسی علیه آن ها ادعا کند که با ابوبکر و عمر مخالفت می کنند.(2) این عملکرد، دربارة اموری بود که به حق شخصی ائمه صلوات الله علیهم ارتباط داشت و هر کس می تواند از حق شخصی خود کوتاه بیاید. از این رو فدک همچنان به عنوان سند مظلومیت اهل بیت صلوات الله علیهم باقی ماند.

سوم: بعد از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به شکایت مردم رسیدگی می کرد. بیشتر شکایت ها از عثمان، مربوط به مسائل مالی بود؛ همچنین مربوط به اموالی که عثمان از بیت المال، به بنی امیه بخشیده بود. اگر علی علیه السلام حکم می کرد که فدک را برگردانند، از نظر برخی مردم بی اطلاع، متهم می شد.

حج تمتع

ص:154


1- . الطرائف، ابن طاووس، ص 251؛ علل الشرائع، ص 154 و 155؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 270.
2- . الاموال، ابی عبید، ص 463؛ الخراج، ص 23؛ احکام القرآن، جصاص، ص 3، ج 63؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 6، ص 323؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 517؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 1، ص 217؛ کنز العمال، ج 4، ص 330 به نقل از ابی عبید و ابن انباری در المصاحف.

الف: حج تمتع و بهرمندی از زنان در حج، حکمی بود که خدا و رسولش از پیش تشریع کرده بودند و نیاز نبود که فرد دیگر، دوباره آن را واجب کند؛ خواه آن فرد، علی صلوات الله علیه باشد یا شخص دیگر. آن حضرت، کسی نبود که مشروع و واجب خدا را تحریم نماید.

ب: این حکم، یک مسألۀ شخصی است و به پای بندیِ افراد به دین بازمی گردد و ربطی به حکومت و امیر و خلیفه ندارد.

ما معتقدیم که این عمر بن خطاب بود که در یک جلسه و با یک جمله، متعۀ حج را تحریم کرد و «حی علی خیر العمل» را از اذان حذف نمود و ازدواج موقت را ممنوع گرداند.(1).

ص:155


1- . شرح التجرید، قوشچی، ص 484. برای آگاهی از سخنان عمر که گفت: «متعتان کانتا علی عهد الرسول صلی الله علیه و آله انا احرمهما و اعاقب علیهما: متعة النساء و متعة الحج»، به این منابع مراجعه کنید: مسند احمد، ج 1، ص 337 و ج 3، ص 325 و 356 و 363؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 208 و 209 و 210 و 211 و 212؛ کتاب الجمع بین الصحیحین؛ زاد المعاد؛ جامع بیان العلم، ج 2، ص 239؛ مختصر جامع بیان العلم، ص 226؛ کنز العمال، چاپ هند، ج 22، ص 93 و 94 و 95 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 16، ص 519 و 520 و 521 به نقل از طبری و ابی صالح و الطحاوی و ابن عساکر؛ ضوء الشمس، ج 2، ص 94؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 182 و ج 12، ص 251 و ج 16، ص 265؛ کتاب الام، ج 7، ص 219؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 206؛ منتخب کنز العمال، در حاشیه مسند احمد، ج 6، ص 404؛ مرآة العقول، ج 3، ص 481؛ الاوائل، ابی الهلال عسکری، ج 1، ص 238؛ تفسیر نیشابوری، در حاشیه تفسیر طبری، ج 5، ص 17؛ البیان و التبیین، چاپ 1380 ق، ج 4، ص 278 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 208 و 223؛ زاد المعاد، ج 1، ص 213 و ج 2، ص 184 که در آن آمده: «از عمر ثابت گردیده است»؛ تفسیر کبیر، رازی، چاپ 1357 ق، ج 10، ص 51 و ص 42 و در چاپ دیگر، ج 2، ص 172 و ج 3، ص 201 و 202 به همین موضوع استدلال کرده است؛ وفیات الاعیان؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 131؛ تلخیص الشافی، ج 3، ص 153 و ج 4، ص 29؛ مجمع البیان، ج 3، ص 32؛ کنز العرفان، ج 2، ص 156 و 158 به نقل از طبری در المستنیر. و ر.ک: الجواهر، ج 30، ص 139 و 140 و 145 و 148 و 149؛ نفحات اللاهوت، ص 98؛ الایضاح، ص 443؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 102 و 103؛ احکام القرآن، جصاص، ج 2، ص 270؛ بدایة المجتهد، ج 1، ص 342؛ المحلّی، ج 9، ص 107؛ التمهید قرطبی، ج 23، ص 304 و 365 با دو سند؛ التفسیر الحدیث، محمد عزت دروزه، ج 9، ص 54؛ المرأة فی القرآن و السنه دروزه، ص 182؛ المغنی ابن قدامه، چاپ دار الکتاب العربی، ج 7، ص 527؛ شرح معانی الآثار، باب مناسک الحج، ص 374 و ج 2، ص 144؛ المبسوط سرخسی، ج 5، ص 152، باب القرآن از کتاب الحج که آن را تصحیح نموده است؛ بحار الانوار، چاپ قدیم، ج 8، ص 273 به نقل از جامع الاصول ابن اثیر؛ تحریم نکاح المتعة، ص 106 و 105 و 72 و 73 و 76؛ اخبار القضاة وکیع، ج 2، ص 124 که مؤلف در حاشیۀ آن، به نهی عمر از متعه اشاره کرده است و ابن ماجه و بیهقی و ابن منذر آن را روایت نموده اند؛ محاضرات راغب، ج 2، ص 214؛ المسالک، ج 1، ص 500؛ المتعة فکیکی، ص 72؛ شرح تجرید قوشجی، مبحث الامامة، ص 484؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 277 به نقل از طبری؛ جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 192 به نقل از تفتازانی در حاشیۀ خود بر شرح العضد؛ التمهید، ج 10، ص 112 و 113؛ المنتقی للفقی، ج 2 حاشیه ص 519؛ الدر المنثور، ج 2، ص 141؛ سنن سعید بن منصور، ج 1، ص 219.
نماز تراویح

در مورد نماز تراویح نیز مطلب چنین است. امام علی صلوات الله علیه می خواست مردم را از آن بازدارد. برای این کار، امام حسن صلوات الله علیه را فرستاد. مردم فریاد زدند: «سنت عمر از دست رفت».(1) پس از آن، امام علی صلوات الله علیه مردم را به حال خود واگذاشت؛ چون آن ها نماز تراویح را از کسی یاد گرفته بودند که خود را ملزم به انجام سنت او می دانستند و تعبد به آن سنت را واجب می پنداشتند. این موضوع، برآمده از یک آسیب فکری _ اعتقادی بود که نمی شد به زور جلوی آن را گرفت؛ بلکه می بایست آن اندیشۀ غلط، از ذهن ها زدوده می شد و تبیین می گردید که هر سنتی غیر از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله فاقد ارزش و اعتبار است؛ مگر این که ظهور و جلوه ای از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد.

ص:156


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 283 و ج 1، ص 269؛ نهج الحق، ص 289؛ الصراط المستقیم، بیاضی، ج 1، ص 26؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 562؛ الشافی فی الامامة، ج 4، ص 219؛ تقریب المعارف، ص 347؛ شرح احقاق الحق (الاصل)، ص 244 و 247؛ تلخیص الشافی، ج 4، ص 58؛ بحار الانوار، ج 31، ص 7 و چاپ قدیم، ج 8، ص 284؛ جواهر الکلام، ج 21، ص 337؛ کشف الغناء، ص 65 و 66؛ کتاب سلیم بن قیس، چاپ مؤسسه البعثة، ص 126. و ر.ک: وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 8، ص 46 و چاپ دار الاسلامیه، ج 5، ص 192؛ جامع احادیث الشیعة، ج 7، ص 212.

برای این که فهم مخاطب به مخاطره نیفتد، وارد بحث های فراگیر در این زمینه نمی شویم؛ اما باید دانست که مراد از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که می فرماید: «سنت من و سنت خلفای راشدین را دریابید»،(1) سنت امامان دوازده گانه است؛

همان کسانی که از خود چیزی نمی گویند و کاری نمی کنند و به آنچه که از سوی خدا و رسولش تکلیف شده است، بسنده می نمایند و سنت شان، احیای سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است.

حی علی خیر العمل

هیچ دلیلی مبنی بر حذف این جمله در زمان امام علی صلوات الله علیه وجود ندارد؛ بلکه در طول تاریخ، همواره این جمله به عنوان شعار علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم مطرح بوده است؛ به طوری که حسین بن علی (شهید فخ) هنگامی که خواست قیام خود علیه هادی عباسی را آغاز کند، به مؤذّن دستور داد که در اذان «حی علی خیر العمل» بگوید.(2).

در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله بحثی دربارة مشروعیت «حی علی خیر العمل» آورده ام. در پایان این پاسخ، الحاقیه ای دربارة مشروعیت و گفته شدن آن در حیات و ممات رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهم آورد.

الصلاة خیر من النوم

هیچ دلیلی وجود ندارد که امام علی صلوات الله علیه اجازه داده باشد «الصلاة خیر من النوم» در اذان گفته شود. و هیچ دلیلی وجود ندارد که در زمان آن حضرت، این جمله در اذان ها گفته شده باشد.

تخطئه غیر از تکفیر است

شیعیان به ابوبکر و عمر و عثمان و پیروان آن ها انتقاد دارند و کار آن ها را خطا می دانند؛ ولی مسألۀ انتقاد، غیر از مسألۀ تکفیر است. اگر منظور پرسش گر از تکفیر، همین انتقادی است که یادآور شدیم، آری؛ شیعه به آن اعتراف دارد؛ اما اگر از تکفیر، چیزی دیگر را در نظر دارد، پیشتر گفتیم که این تهمت است و هیچ مجالی برای پذیرش آن نیست.

ص:158


1- . ر.ک: الثقات، ابن حبان، ج 1، ص 4 و ج 2، ص 151؛ کتاب المجروحین، ابن حبان، ج 1، ص 10؛ کتاب الضعفاء، ابی نعیم، ص 46؛ نهایة السؤول، ج 3، ص 266 و 267؛ سلم الوصول فی شرح نهایة السؤول، ج 4، ص 410؛ اصول سرخسی، ج 1، ص 114 و 317 و 380 و ج 2، ص 106 و 116؛ المحصول رازی، ج 4، ص 175 و ج 6، ص 131؛ ارشاد الفحول، ص 33؛ الاحکام فی اصول الاحکام، آمدی، ج 1، ص 232 و 241 و 248 و 249 و ج 2، ص 98 و ج 4، ص 207 و 237؛ العلل، ابن حنبل، ج 1، ص 21؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 12؛ کشف الغمة، شعرانی، ج 1، ص 6؛ مسند احمد، ج 4، ص 126 و 127؛ سنن دارمی، ج 1، ص 45؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 16؛ سنن ابن داود، ج 2، ص 393؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 150؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 96 و 97؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص 114؛ جزء ابن عاصم، ص 10؛ کتاب السنة، ابن ابی عاصم، ص 29 و 30؛ شرح معانی الآثار، ج 1، ص 81 و 258؛ صحیح ابن حبان، ج 1، ص 179؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 28؛ المعجم الکبیر، ج 18، ص 246 و 247 و 248 و 257؛ مسند الشامیین، ج 1، ص 254 و 402 و 446 و ج 2، ص 197 و 299؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 1، ص 288 و ج 2، ص 79 و ج 8، ص 8 و 13؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 8، ص 66 و 117 و ج 21، ص 279؛ الکافی، ابن عبد البر، ص 74؛ جامع بیان العلم و فضله، ج 2، ص 90 و 182 و 183؛ الاربعین البلدانیة، ابن عساکر، ص 121؛ موارد الظمآن، ج 1، ص 205؛ العهود المحمدیة، ص 17 و 635؛ کنز العمال، چاپ دار الرسالة، ج 1، ص 173؛ شرح مسند ابی حنیفة، ص 245؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 206؛ احکام القرآن، جصاص، ج 1، ص 530 و ج 3، ص 82؛ تفسیر بغوی، ج 2، ص 145؛ تفسیر کبیر، رازی، ج 1، ص 189 و 209 و 270 و ج 12، ص 216 و 217؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 31، ص 28 و ج 40، ص 178 و 180 و ج 64، ص 375؛ اسد الغابة، ج 3، ص 399؛ تهذیب الکمال، ج 5، ص 473 و ج 17، ص 306 و ج 31، ص 539؛ تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج 3، ص 1150 و 420 و منابع فراوان دیگر.
2- مقاتل الطالبیین، چاپ مطبعه حیدریه، ص 297 و چاپ مصر، ص 466. و ر.ک: النص و الاجتهاد، ص 241 به نقل از السیرة الحلبیه، چاپ مصطفی حلبی، ج 2، ص 305.

اگر منظور از تکفیر، این باشد که صحابه به پیمان های خود وفا نکردند و در مسألۀ خلافت و شماری از موضوعات، از فرمان خدا و رسولش سر باز زدند، این سخن در مورد برخی از صحابه صحت دارد.

مقصود از تکفیر، این نیست که به خارج شدن فرد از اسلام حکم کنیم. چنین حکمی، معقول و قابل پذیرش نیست. علاوه بر این که سفارش اهل بیت صلوات الله علیهم به شیعیان، بر این گفته استوار بود که «اسباب ناسزا به ما را فراهم نکنید و خود نیز جزو ناسزاگویان نباشید».

این نکته را هم باید متذکر شد که امام علی علیه السلام، روش عمر و عثمان در توزیع بیت المال را تغییر داد و به روش زمان پیامبر صلی الله علیه و آله برگرداند. او بااین روش، هم تبعیض طبقاتی عمر در توزیع اموال را از بین برد، و هم نظام خویشاوندسالاری عثمان در تقسیم بیت المال را برچید. یکی از علل شورش طلحه و زبیر بر ضد امام، برچیده شدن روش عمر در تقسیم اموال بود.

الحاقیه
حی علی خیر العمل در اذان

در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله بحثی در مورد «حی علی خیر العمل» مطرح کرده ایم که عیناً در اینجا می آوریم:

از اموری که مسلمانان در آن اختلاف دارند، این است که آیا در اذان، بعد از «حی علی الفلاح»، باید دو بار «حی علی خیر العمل» گفته شود یا خیر؟ بیشتر اهل سنت به پیروی از پیشوایان خود، معتقدند که گفتن «حی علی خیر العمل» در اذان

ص:159

صحیح نیست. برخی از ایشان، آن را مکروه می دانند و می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله آن را نگفته و افزودن بر جملات اذان، مکروه است.(1).

قاسم بن محمد بن علی، به نقل از توضیح المسائل عمادالدین یحیی بن محمد بن حسن بن حمید مقری می گوید: «رویانی گفته است که شافعی در مورد گفتن این جمله، نظر مشهوری دارد». بسیاری از علمای مذاهب مالکی و حنفی و شافعی نیز گفته اند که حی علی خیر العمل، از الفاظ اذان بوده است.

زرکشی در کتاب البحر المحیط آورده است: «از جمله مسائلی که همانند دیگر جاها، در مدینه هم مورد اختلاف می باشد، این است که ابن عمر که بزرگ اهل مدینه بود، اذان را تک جمله ای می دانست و در آن «حی علی خیر العمل» می گفت. ... مقری می گوید: این که رویانی روایت کرده است که شافعی در اثبات حی علی خیر العمل، نظری مشهوری دارد، صحیح می باشد».(2)

اهل بیت صلوات الله علیهم و پیروان ایشان معتقدند که این فقره، جزو اذان و اقامه می باشد و بدون آن، اذان و اقامه صحیح نیست. این حکم در نزد آنان، مورد اجماع است.(3).شوکانی این قول را به عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت می دهد(4)و می گوید: «مهدی در کتاب البحر، آن را به یکی از دو فتوای شافعی

ص:160


1- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ المجموع نووی، ج 3، ص 98؛ نصب الرایة، ص 402؛ البحر الرائق، ج 1، ص 275 و چاپ سال 1418 ق، ج 1، ص 454 به نقل از شرح المهذّب.
2- . الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 307.
3- الانتصار سید مرتضی، ص 39.
4- نیل الاوطار، ج 2، ص 18.

نسبت داده است.(1)... این اختلافی است که در کتاب های مذهب شافعی وجود دارد».(2).

شیعیان اهل بیت صلوات الله علیهم برای اثبات این که «حی علی خیر العمل» پایۀ ثابت اذان است، به اجماع و روایات متواتر و فراوان اهل بیت صلوات الله علیهم استناد کرده اند؛ از جمله:

* روایت ابوالربیع و زراره و فضیل بن یسار و محمد بن مهران از ابوجعفر محمد باقر صلوات الله علیه؛

* روایت نقل شده در فقه الرضا از امام رضا صلوات الله علیه؛

* روایت ابن سنان و معلی بن خنیس و ابوبکر حضرمی و کلیب اسدی از ابوعبدالله جعفر صادق صلوات الله علیه؛

* روایت ابوبصیر از امام باقر یا امام صادق صلوات الله علیهما؛

* روایت محمد بن ابی عمیر از ابوالحسن الرضا صلوات الله علیه؛

* روایت امام علی علیه السلام و محمد حنفیه از پیامبر صلی الله علیه و آله؛

* روایت عکرمه از ابن عباس.(3)

ما در مقابل این اختلاف، راهی جز چنگ زدن به مذهب اهل بیت صلوات الله علیهم و پیروان ایشان نداریم. البته ما برای اثبات ادعای فوق، تنها به اجماع بسنده نمی کنیم و مستند ما، تنها روایات به دست آمده از اهل بیت صلوات الله علیهم نیست؛

ص:161


1- . نیل الاوطار، ج 2، ص 18 و 19؛ البحر الزخار، ج 2، ص 191 که در آن به جای کلمۀ «احد»، کلمۀ «اخیر» آمده است؛ الاعتصام بجبل الله المتین، ج 1، ص 307 و 308.
2- . نیل الاوطار، ج 2، ص 19.
3- . به باب های مربوط به اذان در کتاب های وسائل الشیعه، جامع احادیث شیعه، بحار الانوار و مستدرک الوسائل مراجعه کنید.

(هر چند که آنان، یکی از دو ثقل به جا مانده از پیامبر صلی الله علیه و آله هستند و خدا هر نوع پلیدی را از آنان زدوده و ایشان را پاکیزه گردانده است)؛ بلکه به تعداد زیادی از شواهد و ادله که نزد دیگران یافته ایم نیز استناد می کنیم. کسانی که با سند صحیح، از آنان روایت شده است که حی علی خیر العمل جزو اذان می باشد:

1. عبد الله بن عمر؛

2. امام علی بن الحسین زین العابدین صلوات الله علیه؛

3. سهل بن حنیف؛

4. بلال؛

5. امام امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه؛

6. ابو محذوره؛

7. ابن ابی محذوره؛

8. زید بن ارقم؛

9. امام باقر صلوات الله علیه؛

10. امام صادق صلوات الله علیه؛

11. امام حسن بن علی صلوات الله علیه؛

12. امام حسین صلوات الله علیه.

آنچه از عبدالله بن عمر روایت شده است:

1. مالک بن انس از نافع نقل کرده است که گاه ابن عمر، حی علی الفلاح می گفت و پشت سر آن می گفت: «حی علی خیر العمل».(1).

ص:162


1- السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 424؛ المصنف، صنعانی، ج 1، ص 464؛ نصب الرایة، ج 1، ص 402؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 297 و 308 و 312.

2. لیث بن سعد از نافع نقل کرده است: ابن عمر در مسافرت اذان نمی گفت، بلکه می گفت: «حی علی الفلاح» و گاه می گفت: «حی علی خیر العمل».(1)

لیث بن سعد از نافع نقل کرده است: «گاه ابن عمر، حی علی خیر العمل را به اذانش اضافه می کرد». این مطلب را انس بن مالک نیز از نافع و او از1. ابن عمر نقل کرده است.(2)

و نیز عطا از ابن عمر روایت نموده(3) و عبیدالله بن عمر از نافع نقل کرده است.(4).

2. محمد بن سیرین نقل کرده که ابن عمر این فقره را در اذانش می گفت.(5).

3. نسیر بن ذعلوق نقل کرده است که ابن عمر در مسافرت چنین می کرد.(6).

4. عبدالرزاق از ابن جریج و او از نافع نقل کرده است که ابن عمر در مسافرت، اقامه می گفت و دو یا سه بار می گفت: حی علی الصلاة، حی علی خیر العمل.(7)

7. عبدالرزّاق از معمر و او از یحیی بن ابی کثیر و او از مردی نقل کرده است که «هر گاه ابن عمر در اذان حی علی الفلاح می گفت، حی علی خیر العمل نیز می گفت و سپس می گفت: الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله».(8) این مطلب

ص:163


1- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 424. و ر.ک: نیل الاوطار، ج 2، ص 19.
2- . ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 424؛ دلائل الصدق، ج 3 قسم2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، عرفی، ص 38 به نقل از شرح التجرید؛ الشفاء، ابن شیبه؛ جواهر الاخبار و الآثار المستخرجه من لجة البحر الزخار، سعدی، ج 2، ص 192؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 308؛ نصب الرایة، ج 1، ص 402.
3- . الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 299 و ص 310.
4- . نصب الرایة، ج 1، ص 402؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 4، ص 244.
5- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 308 به نقل از السنن الکبری.
6- همان.
7- . المصنف، صنعانی، ج 1، ص 464.
8- . المصنف، صنعانی، ج 1، ص 460؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 299.

را ابن ابی شیبه(1).

نیز از طریق ابن عجلان و عبیدالله، از نافع، از ابن عمر روایت کرده است.

2. زید بن محمد از نافع نقل کرده است که ابن عمر هر گاه اذان می گفت، حی علی خیر العمل نیز می گفت.(2)

صاحب کتاب الاعتصام، روایت ابن عون از نافع، روایت ابن جریج از نافع، روایت عثمان بن مقسم از نافع، روایت عبدالله بن عمر از نافع، و روایت جویریه بن اسماء از نافع را ذکر کرده است که می توانید به آن مراجعه کنید.(3)

حلبی شامی و دیگران نیز روایت مربوط به حی علی خیر العمل را از ابن عمر نقل کرده اند که می توان به کتب آن ها مراجعه کرد.(4) ابن حزم می گوید: «کسی که بنا بر نظر صاحب، معتقد است که در مسائل این چنینی نمی توان فتوای به رأی داد، لازم است که قول ابن عمر را در این موضوع بپذیرد؛ چرا که این قول، با صحیح ترین سندها از او ثابت گردیده است».(5).

آنچه از امام علی بن حسین صلوات الله علیه روایت شده است:

9. حاتم بن اسماعیل، از جعفر بن محمد، از پدرش نقل کرده است: «علی بن الحسین صلوات الله علیه پس از گفتن حی علی الفلاح در اذان، می گفت: حی

ص:164


1- . المصنف، ابن ابی شیبه، ج 1، ص 145؛ حاشیه مصنف عبد الرزاق، ج 1، ص 460 به نقل از مصنف ابن ابی شیبه؛ الاعتصام به حبل الله المتین، ج 1، ص 296.
2- . الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 295.
3- . الاعتصام، ج 1، ص 296 _ 299.
4- . السیرة الحلبیة، ج 2، ص 98؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 311 و 312 به نقل از ابن حزم در کتاب الاجماع.
5- . المحلّی، ابن حزم، ج 3، ص 160 و 161.

علی خیر العمل. و می گفت: این اذان نخستین است».(1).

سخن ایشان را تنها می توان بر این حمل کرد که «این اذان رسول خدا صلی الله علیه و آله است».(2).

10. سخن امام علی بن الحسین صلوات الله علیه را حلبی شافعی و ابن حزم ظاهری و دیگران نیز نقل کرده اند که خواهد آمد.

آنچه از سهل بن حنیف نقل شده است:

11. بیهقی روایت می کند که گفتن حی علی خیر العمل در اذان، از ابو امامه سهل بن حنیف روایت شده است.(3)

12. ابن الوزیر در کتاب إحکام الأحکام، از محب طبری شافعی نقل کرده است: «از صدقه بن یسار نقل شده که هر گاه ابو امامه سهل بن حنیف اذان می گفت، حی علی خیر العمل را ذکر می کرد. این حدیث را سعید بن منصور آورده است».(4).

آنچه از بلال نقل شده است:

13. عبدالله بن محمد بن عمار، از عمار و عمر که فرزندان حفص بن عمر بودند، از اجدادشان نقل کرده اند که بلال در اذان صبح فریاد می زد: حی علی خیر العمل. پیامبر صلی الله علیه و آله به او دستور داد که به جای آن، الصلاة

ص:165


1- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ دلائل الصدق، ج 3 قسم2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، ص 38 به نقل از مصنف ابن ابی شیبه؛ جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 192؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 299 و 308 و 310؛ نیل الاوطار، ج 2، ص 19؛ کتاب العلوم، ج 1، ص 92.
2- . دلائل الصدق، ج 3، ق 2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، ص 38.
3- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425.
4- [4]. دلائل الصدق، ج 3، ق 2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، ص 38؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 309 و ص 311.

خیر من النوم بگوید. از این رو بلال گفتن حی علی خیر العمل را رها کرد.(1).

ظاهراً قسمت پایانی این روایت، توسط راویان اضافه شده است؛ چرا که به تصریح چندین روایت، عبارت «الصلاة خیر من النوم» پس از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و طبعاً از سوی عمر بن خطاب به اذان اضافه گردید.(2).

10. بلال هر صبح که اذان می گفت، حی علی خیر العمل را ذکر می کرد.(3).

قوشچی و دیگران گفته اند: عمر برای مردم خطبه خواند و گفت: «ای مردم! سه چیز در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که آن ها را ممنوع می کنم و به خاطرشان عقوبت می نمایم. آن سه عبارتند از: متعه زنان و متعه حج و حی علی خیر العمل».(4).

قوشچی که عالم کلامی اشاعره بود، برای عمر عذر تراشیده و گفته است: «مخالفت یک مجتهد با دیگران در مسائل اجتهادی، بدعت به شمار

ص:166


1- . المعجم الکبیر، طبرانی، ج 1، ص 352؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 330 به نقل از طبرانی؛ المصنف، صنعانی، ج 1، حاشیۀ ص 460؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ کنز العمال، ج 4، ص 5504 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 8، ص 345؛ منتخب کنز العمال، حاشیه مسند احمد، ج 3، ص 276 به نقل از ابی الشیخ در کتاب الاذان؛ دلائل الصدق، ج 3، ق 2، ص 99؛ نصب الرایة، ج 1، ص 402؛ اضواء البیان، شنقیطی، ج 8، ص 156.
2- . ر.ک: موطأ مالک، ج 1، ص 93؛ المصنف، صنعانی، ج 1، ص 474 و 475 شماره 1827 و 1829 و 1832؛ کنز العمال، ج 4 شماره 5567 و 5568 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 8، ص 357؛ منتخب کنز العمال، حاشیه مسند احمد، ج 3، ص 278 که و در آن آمده است: او گفت که این کار بدعت است.
3- [3]. کنز العمال، ج 4، ص 266 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 8، ص 342؛ منتخب کنز العمال، حاشیه مسند احمد، ج 3، ص 276؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم2، ص 99.
4- . شرح التجرید، قوشجی، مبحث امامت، ص 484؛ کنز العرفان، ج 2، ص 158 به نقل از طبری در المستنیر؛ الغدیر، امینی، ج 6، ص 213 که می گوید: طبری در المستیر آن را از عمر آورده است؛ شیخ علی بیاضی در کتاب الصراط المستقیم، آن را از طبری نقل کرده است؛ جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 192 آن را از حاشیه تفتازانی بر شرح العضد نقل نموده است.

نمی آید».(1) این عذرتراشی، اصلاً موجه نیست؛ زیرا طبق تصریح آیۀ قرآن، پیامبر صلی الله علیه و آله از روی هوای نفس سخن نمی گوید و آنچه می گوید، وحی است که به او نازل می شود. عذر حقیقی عمر این بود که پیش خود فکر می کرد که اگر مردم بشنوند نماز بهترین عمل است، تنها نماز تکیه می کنند و جهاد را رها می سازند. چنان که خواهد آمد، خود خلیفه نیز به آن تصریح کرده است. پس معنای سخن خلیفه این بود که جلوگیری ونهی او، یک نهی مصلحتی و موقت است، نه نهی تشریعی و تحریمی؛ زیرا او می دانست که حق تشریع ندارد.

16. حلبی می گوید: «از ابن عمر و علی بن الحسین نقل شده است که در اذان، بعد از حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل می گفتند».(2).

17. علاء الدین حنفی در کتاب التلویح فی شرح الجامع الصحیح می گوید: «دربارة حی علی خیر العمل، ابن حزم آورده است: از ابن عمر و ابو امامه بن سهل بن حنیف، به طور صحیح وارد شده است که آن ها در اذان خود، حی علی خیر العمل می گفتند».(3) مؤلف کتاب التلویح افزوده است که «علی بن الحسین نیز چنین می کرد».(4).

ص:167


1- . شرح التجرید، قوشجی، ص 484.
2- السیرة الحلبیه، چاپ سال 1382 ق، باب الاذان، ج 2، ص 98 و چاپ دار المعرفة، ج 2، ص 305.
3- . المحلی، ابن حزم، ج 3، ص 160. و ر.ک: دلائل الصدق، ج 3، قسم2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلام، عرفی، ص 38؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 311.
4- . دلائل الصدق، ج 3، قسم 2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، عرفی، ص 38؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 311.

18. سید مرتضی می گوید: «عامه روایت کرده اند که این جمله، در بخشی از دوران پیامبر صلی الله علیه و آله گفته می شد؛ اما ادعا می کنند که منسوخ گردیده و برداشته شده است. در حالی که مدعی نسخ، باید دلیل داشته باشد و چنین دلیلی یافت نمی شود».(1).

19. از عبد الرزاق، از معمر، از ابن حمّاد، از پدرش، از جدش نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث معراج فرمود: «جبرئیل برخاست و سبّابۀ راست را در گوش خود نهاد و جفت جفت اذان گفت». در پایان یادآور می شود که «دو بار حی علی خیر العمل گفت».(2).

20. ابن نباح در اذانش حی علی خیر العمل می گفت.(3).

قاسم بن محمد می گوید: «در کتاب السنام آمده: صحیح این است که اذان با حی علی خیر العمل تشریع گردید؛ زیرا به اتفاق جمیع مسلمانان، اذان در روز خندق، با این جمله گفته شد. این جمله، دعوت به نماز بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود که بهترین اعمال شما نماز است. همچنین مسلمانان اتفاق نظر دارند که ابن عمر و حسن و حسین علیهما السلام و بلال و گروهی از صحابه، با این جمله اذان می گفتند». او این مطلب را در شرح کتاب موطّأ و دیگر کتاب ها آورده است.

ص:168


1- الانتصار، ص 39.
2- . سعد السعود، ص 100؛ بحار الانوار، ج 81، ص 107 و ج 18، ص 317؛ جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 688. و ر.ک: مستدرک الوسائل، ج 4، ص 43؛ مستدرک سفینة البحار، ج 1، ص 86؛ تأویل الآیات، ج 1، ص 266.
3- . ر.ک: من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 287؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 5، ص 418 و چاپ دار الاسلامیه، ج 4، ص 645؛ بحار الانوار، ج 81، ص 174؛ جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 692؛ قاموس الرجال، تستری، ج 11، ص 644.

مؤلف فتوحات مکیه که یکی از مشایخ صوفیه است، می گوید: «اهل مذاهب اسلامی بنا بر تعصبی که داشتند، اجماع کردند که حی علی خیر العمل راترک کنند. ...

سید علامه عزالدین ابو ابراهیم محمد بن ابراهیم ذکر کرده است که من دربارة دو سند مربوط به حی علی خیر العمل که به ابن عمر و زین العابدین می رسد، تحقیق کردم و هر دو سند را صحیح یافتم».(1).

امام سروجی در کتاب شرح الهدایه للحنفیة روایت می کند که احادیث حی علی خیر العمل، از طرق فراوان نقل شده است.(2).

21. از امام علی صلوات الله علیه نقل شده است: «شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بدانید که بهترین اعمال شما، نماز است. و به بلال فرمان داد که ندا دهد: حی علی خیر العمل». این حدیث در کتاب شفاء نقل شده است.(3).

22. محمد بن منصور در کتاب الجامع، با استناد به راویان مورد قبول، از ابومحذوره _ یکی از مؤذنان رسول خدا صلی الله علیه و آله _ نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمان داد که در اذان، حی علی خیر العمل بگویم.(4).

ص:169


1- الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 310 و ص 312؛ الروض النضیر، ج 1، ص 542.
2- . الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 311.
3- . جواهر الاخبار و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار، ج 2، ص 191؛ الامام الصادق علیه السلام و المذاهب الاربعة، ج 5، ص 284؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 309.
4- البحر الزخار، ج 2، ص 192؛ کتاب العلوم، ج 1، ص 92.

23. در کتاب شفاء، از محمد بن منصور نقل شده است که ابوالقاسم علیه السلام به ابومحذوره دستور داد که اذان بگوید و حی علی خیر العمل را در اذانش ذکر نماید. او گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله به این کار فرمان داد.(1).

24. ابوبکر احمد بن محمد السری، از موسی بن هارون، از حمانی، از ابوبکر بن عیاش، از عبدالعزیز بن رفیع نقل کرده است که ابومحذوره گفت: «زمانی که من جوان بودم، پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: حی علی خیر العمل را در پایان اذانت قرار بده».(2).

25. در کتاب شفاء از هذیل بن بلال مدائنی نقل شده است: «از ابن ابی محذوره شنیدم که می گفت: حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل».(3).

26. از زید بن ارقم نقل شده است که با حی علی خیر العمل اذان می گفت.(4).

27. شوکانی از کتاب الاحکام نقل کرده است: «برای ما به طور صحیح ثابت است که زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، در اذان حی علی خیر العمل گفته می شد و زمان عمر کنار گذاشته شد».(5).

28. حسن بن یحیی نیز همین را گفته و در جامع آل محمد، این قول از او روایت شده است.(6).

ص:170


1- جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 191.
2- میزان الاعتدلال، ذهبی، ج 1، ص 139؛ لسان المیزان، عسقلانی، ج 1، ص 268؛ قاموس الرجال، تستری، ج 11، ص 492.
3- البحر الزخار، ج 2، ص 192.
4- الامام الصادق علیه السلام و المذاهب الاربعة، ج 5، ص 283. و ر.ک: نیل الاوطار، ج 2، ص 19؛ فلک النجاة، فتح الدین حنفی، ص 292 به نقل از محب طبری در احکام.
5- نیل الاوطار، ج 2، ص 19؛ الاحکام یحیی بن حسین، ج 1، ص 84.
6- . همان.

محمد بن منصور مرادی می گوید:

از احمد بن عیسی پرسیدم: «وقتی اذان می دهی، آیا حی علی خیر العمل می گویی؟». گفت: «آری». گفتم: «هم در اذان و هم در اقامه؟». گفت: «آری؛ ولی مخفیانه می گویم».

محمد بن جمیل، از نصر بن مزاحم، از ابوجارود برایم نقل کرد که ابوجعفر در اذان و اقامه، حی علی خیر العمل می گفت.

از ابوجارود نقل شده است که حسان گفت: در خراسان برای یحیی بن زید اذان گفتم. او به من دستور داد که حی علی خیر العمل بگویم.(1).

ازامام علی بن الحسین صلوات الله علیه روایت شده است که فرمود: هر گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله صدای مؤذن را می شنید، همان جمله را تکرار می کرد. وقتی مؤذن می گفت: «حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل»، می فرمود: «لاحول و لاقوّة الا بالله».(2).

30. امام محمد بن علی الباقر صلوات الله علیهما از پدرش علی بن الحسین صلوات الله علیهما نقل کرده است که پس از گفتن حی علی الفلاح، می گفت: حی علی خیر العمل.(3).

31. زرکشی در کتاب بحر المحیط می گوید: «از جمله موضوعاتی که همانند سایر مسائل در آن اختلاف وجود دارد، این است که ابن عمر که بزرگ

ص:171


1- کتاب العلوم المعروف 29. از امام علی باملی احمدبن عیسی، ج1،ص92.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 145؛ بحار الانوار، ج 81، ص 179 به نقل از دعائم؛ مستدرک الوسائل، ج 4، ص 58؛ سنن النبی، طباطبائی، ص 357؛ جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 665.
3- . جواهر الاخبار و الآثار سعدی، ج 2، ص 192؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425.

اهل مدینه بود، به تک جمله ای بودن اذان و گفتن حی علی خیر العمل فتوا می داد».(1).

32. در کتاب السنام آمده است:«صحیح آن است که اذان با حی علی خیر العمل تشریع شد».(2).

33. روایت شده است که امام علی صلوات الله علیه، حی علی خیر العمل را در اذان می گفت. شیعیان نیز این رویه را در پیش گرفته اند.(3).

34. در کتاب الروض النضیر آمده است: «بسیاری از علمای مالکی و همچنین حنفی و شافعی گفته اند که حی علی خیر العمل، از الفاظ اذان بود».(4).

تذکر و اشاره

این نصوص و روایاتی که ذکر شد، به ویژه آنچه که برای حسین بن فخ اتفاق افتاد، نشان می دهد که خلفا در برابر گفتن حی علی خیر العمل، حساسیت بالایی نشان می دادند و چه بسا گفتن و آشکار کردن آن، به خشونت و کشتار و مصیبت و بلا های بزرگ و خطرناک می انجامید. به راستی چرا سنت خلیفۀ دوم، بر سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مقدم گردید؟!

اشکال های غیر وارد

1. ادعا می شود که عبارت حی علی خیر العمل، در صحیح بخاری و مسلم و دیگر جوامع حدیثی، وجود ندارد و این دلالت می کند بر این که گفتن عبارت

ص:172


1- الروض النضیر، ج 1، ص 542؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 357؛ مبادی الفقه، محمد سعید العوفی، ص 92.
2- همان.
3- الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 308.
4- الروض النضیر، ج 1، ص 542.

مذکور در اذان، معتبر نیست. حتی اگر روایتی که می گوید: «حی علی خیر العمل در اذان نخستین (یعنی اذان رسول خدا صلی الله علیه و آله) وجود داشت» صحیح باشد، با احادیث مربوط به اذان که عاری از این عبارتند، نسخ گردیده است.(1).

این ادعا، به چند دلیل صحیح نیست:

یکم: در صحیحین، همۀ احادیث مشتمل بر احکام، جمع آوری نشده است.

دوم: اگر نسخ شده بود، ابن عمر و امام زین العابدین صلوات الله علیه و زید بن ارقم و دیگران از آن اطلاع داشتند. پس چرا پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به این کار ادامه دادند؟

سوم: شماری از روایات که در این بحث یادآور شدیم، به صراحت می گویند: نخستین کسی که این عبارت را از اذان حذف کرد، خلیفۀ دوم عمر بن خطاب بود که چنین چیزی را مصلحت می پنداشت. حال اگر صحت استناد و اعتماد برچنین مصلحتی را بپذیریم، با از بین رفتن آن مصلحت، دیگر توجیهی نمی ماند که ترک سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله ادامه یابد. شاید التزام عده ای از صحابه و تابعین و اهل بیت صلوات الله علیهم و شیعیان ایشان به گفتن این فقره، اشاره به این دارد که آن ها با فتوای اجتهادی عمر موافق نبوده اند و آن را نپذیرفته اند.

2. سخن عده ای که می گویند: «گفتن حی علی خیر العمل مکروه است»، به هیچ وجه صحیح نیست؛ زیرا کراهت آن از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله به اثبات نرسیده است.(2)پیش تر دانسته شد که با روایات صحیح، از صحابه و تابعین نقل شده

ص:173


1- ر.ک: نیل الاوطار، ج 2، ص 19؛ اضواء البیان، شنقیطی، ج 8، ص 156.
2- السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ المجموع، نووی، ج 3، ص 98؛ نصب الرایة، ج 1، ص 402؛ البحر الرائق، ج 1، ص 275 و چاپ سال 1418 ق، ج 1، ص 454 به نقل از شرح المهذب.

است که آنان در اذان خود، این جمله را می گفتند. روش اهل بیت نبوت و معدن رسالت صلوات الله علیهم اجمعین نیز که یکی از ثقلین هستند، گفتن جملۀ مزبور در اذان بود. از این رو، گفتن حی علی خیر العمل، در طول تاریخ به عنوان شعاری برای اهل بیت صلوات الله علیهم و علویان و شیعیان باقی ماند؛ تا آنجا که جنبش حسین بن علی صاحب فخ، به خاطر آن آغاز شد. برای روشن شدن موضوع، می توانید به متونی که در پی می آید، مراجعه کنید.

شعار حی علی خیر العمل و جایگاه آن

الف: عبدالله بن حسن افطس، از مناره ای که نزد سر مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و نزدیک جایگاه جنازه ها بود، بالا رفت و به مؤذن گفت: «در اذانت حی علی خیر العمل بگو». مؤذن با دیدن شمشیر در دست وی، چنین کرد. وقتی عمری (فرماندار مدینه از طرف منصور) آن را شنید، احساس خطر کرد و آشفته شد و فریاد زد: «در را ببندید و به من آب بنوشانید».(1).

ب: تنوخی ذکر می کند که ابوالفرج به او خبر داده است: در قطیعه شنیدم که مردم در اذان شان حی علی خیر العمل می گفتند.(2)

ج: ابن کثیر در حوادث سال 443 دربارة رافضیان می گوید: اذان را با حی علی خیر العمل می گفتند.(3).

د: حلبی می گوید: عده ای ذکر کرد ه اند که رافضیان در حکومت آل بویه، بعد از حی علی الصلاة و حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل می گفتند. پس از این که

ص:174


1- . مقاتل الطالبیین، ص 446 و چاپ مکتبة الحیدریة، ص 297.
2- نشور المحاضرات، ج 2، ص 133.
3- ر.ک: البدایه و النهایة، ج 12، ص 63 و چاپ دارا حیاء التراث العربی، ج 12، ص 80.

سلجوقیان بر سر کار آمدند، از سال 448 ﻫ.ق مؤذنان را از این کار منع کردند و دستور دادند که به جای آن، دوباره الصلاة خیر من النوم در اذان صبح گفته شود.(1)

ﻫ: ابن فرحون گزارش داده است: «دیواری بلند به حجرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله افزوده شد تا هنگام غروب، جلوی آفتاب را بگیرد. افزودن حصار، یک بدعت و گمراهی بود؛ اما شیعیان در درون آن حصار، نماز می خوانند. ... من خودم از کسی که جلوی حجره ایستاده بود و اذان می گفت، شنیدم که با صدای بلند، حی علی خیر العمل می گوید. آنجا مکان تدریس و خلوت علمای ایشان بود؛ تا این که خدا کسانی را برای نابود کردن آن مقدر فرمود و شبانه در های آن را کندند». (2).

و: ابن قاسم نویری اسکندرانی می گوید: وقتی معز به مصر رسید، فرمان داد که در مسجد عمرو بن عاص و مسجد ابن طولون، اذان را با حی علی خیر العمل بگویند. گفتن این جمله در اذان، تا انقراض دولت عبیدیان در سال 567 ﻫ.ق ادامه داشت. با انقراض آن دولت، گفتن حی علی خیر العمل نیز منقرض شد و سلطان صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب، این کار را ریشه کن کرد.(3).

ز: در سال 350 ﻫ.ق، به دستور جعفر بن فلاح، نایب معز در دمشق، مؤذنان حی علی خیر العمل را علنی کردند.(4).

در همان سال، بساسیری وارد بغداد شد و حی علی خیر العمل را به اذان افزود.(5)

ص:175


1- . السیرة الحلبیه، چاپ سال 1382 ق، باب الاذان، ج 2، ص 105 و چاپ دار المعرفة، ج 2، ص 305. و ر.ک: البدایة و النهایة، ج 12، ص 68 ، حوادث سال 448 ق.
2- . وفاء الوفاء، ج 2، ص 612.
3- . الالمام بالاعلام فی ما جرت به الاحکام، ج 4، ص 24. و ر.ک: تاریخ الاسلام، ذهبی، حوادث سال 381 ق، ص 32؛ تاریخ الخلفاء، ص 402.
4- . تاریخ الاسلام، ذهبی، حوادث سال 350 ق، ج 26، ص 48؛ البدایة و النهایة، ج 11، ص 270 و چاپ دار احیاء التراث، ج 11، ص 305. و ر.ک: تاریخ ابن الوردی، ج 1، ص 408؛ مآثر الانافة، ج 1، ص 307.
5- . تاریخ الخلفاء، ص 418. و ر.ک: تاریخ بغداد، ج 9، ص 408؛ سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 139؛ الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 641؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 30، ص 30 و ج 31، ص 228؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 12، ص 96 و 97؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 3، ص 449 و ج 4، ص 266.

ح: نویری اسکندرانی می گوید: عبیدیان که خود را فاطمی می پنداشتند، شیعه بودند و در اذان خود، بعد از گفتن حی علی الصلاة و حی علی الفلاح، دو بار حی علی خیر العمل می گفتند؛ همان گونه که زیدیه در مکه و مدینه (به غیر از ایام حج) و در صعده و دیگر شهرهای یمن، این جمله را دو بار در اذان تکرار می کردند.(1).

ط: ابن کثیر، از شروط شیعیان برای یاری رساندن به والی حلب در برابر صلاح الدین می گوید و می نویسد: «رافضیان با والی حلب شرط کردند که حی علی خیر العمل به اذان برگردانده شود و در همۀ مساجد و بازارها، این جمله گفته شود و مسجدی به آنان اختصاص یابد و نام امامان دوازده گانه صلوات الله علیهم را جار بزنند و بر جنازه ها پنج تکبیر بگویند و عقد و نکاح را به پیشوای شیعیان حلب، شریف طاهر ابو المکارم حمزه بن زهره حسینی واگذار نمایند. والی، همۀ این شروط را پذیرفت.(2).

سبب حذف حی علی خیر العمل

چرا این عبارت از اذان حذف گردید؟ خود خلیفۀ دوم، راز این کار را آشکار می سازد. ابن شاذان، خطاب به اهل سنت می گوید:

35. شما از قاضی ابویوسف، روایتی را نقل کرده اید که محمد بن حسن و اصحابش نقل کرده اند. همچنین این روایت را از ابوحنیفه نیز نقل

ص:176


1- الالمام، ج 4، ص 32 و 40 و 41.
2- . الکنی و الالقاب، ج 2، ص 189؛ خاتمة المستدرک، ج 2، ص 9؛ البدایة و النهایة، ج 12، ص 289.

نموده اید. آنان گفته اند: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و زمان ابوبکر و9. ابتدای خلافت عمر، اذان این گونه بود که در آن حی علی خیر العمل گفته می شد؛ تا این که عمر بن خطاب گفت: «می ترسم اگر حی علی خیر العمل گفته شود، مردم به نماز تکیه کنند و جهاد را رها سازند». پس فرمان داد که حی علی خیر العمل از اذان حذف شود.(1).

همانند این روایت، از افراد زیر نیز نقل شده است:

36. امام صادق صلوات الله علیه

37. امام باقر صلوات الله علیه

38. ابن عباس(2).

سخنی دربارة این فتوا

امر جهاد در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، بسیار مهم تر و شدیدتر بود و نیاز مردم به جهاد، بیش از زمان عمر احساس می شد. با این حال، رسول خدا صلی الله علیه و آله این عبارت را از اذان حذف نکرد. از این رو ما قطع پیدا می کنیم که اجتهاد خلیفۀ دوم از لحاظ قوت و کفایت، سطح قابل قبولی نداشت و او همۀ جوانب و عواقب این موضوع را به شکل کافی و مطلوب، نسنجیده بود. مگر با

ص:177


1- . الایضاح، ابن شاذان، ص 201 و 202. و ر.ک: الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 296 و 299 و 304 و 305 و 306 و 307؛ کتاب العلوم، ج 1، ص 92.
2- ر.ک: دعائم الاسلام، ج 1، ص 142؛ بحار الانوار، ج 84، ص 156 و 130؛ علل الشرائع، ج 2، ص 56؛ البحر الزخار و در حاشیۀ آن جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 192؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، محمد سعید العرفی، ص 38 به نقل از سعد الدین تفتازانی در حاشیۀ شرح العضد بر مختصر الاصول ابن حاجب؛ الروض النضیر، ج 2، ص 49؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 310 آن را از حاشیۀ تفتازانی در شرح العضد نقل کرده است.

توجه به دلیل مورد استناد عمر بگوییم که حذف این عبارت از اذان، به خاطر دلایل موقت و آنی بوده که طبق نظر وی، شرایط آن زمان اقتضا می کرده. چه بسا او به فکر حذف همیشگی این فقره از اذان نبوده و فقط برای یک بازۀ زمانی محدود، اجرای آن را مطلوب می دانسته. اگر این چنین باشد، اکنون دیگر این توجیه اساسی ندارد و ادامۀ حذف این جمله از اذان، برای ما قابل درک نمی باشد. پس چرا نباید همگی به سنت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و اهل بیت طاهرینش صلوات الله علیهم باز گردیم؟

حتی اگر عمر می خواسته این جمله را برای همیشه از اذان حذف کند و از شریعت اسلام ساقط نماید _ همچنان که در موارد مشابه، چنین کاری کرد _ باز هم معیار حقیقی برای احکام اسلام، گفتار خدا و رسول صلی الله علیه و آله است، نه گفته های عمر بن خطاب. این موضوع کاملاً روشن است و نیاز به توضیح بیشتر ندارد. این هم قابل توجه است که چرا ابوبکر چنین اقدامی نکرد؟!

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

دشمنی عمر باحضرت علی(علیه السلام) و جانشینی وی درمدینه!
پرسش شمارۀ 79 (36)

شیعه ادعا می کنند که عمر با علی دشمن بود. این در حالی است که وقتی عمر برای تحویل گرفتن کلیدهای بیت المقدس می رفت، علی را به عنوان جانشین خود در مدینه قرار داد؛(1).

با این که می دانست اگر کوچک ترین مشکلی برایش پیش بیاید، علی خلیفه خواهد شد! پس چگونه با او دشمنی داشت؟

ص:178


1- . البدایة و النهایة، چ 7، ص57.
پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

سخن درباره دوستی و دشمنی نیست

سخن دربارة دشمنی یا عدم دشمنی عمر با امام علی صلوات الله علیه نیست؛ بلکه بحث دربارة این است که آیا عمر، او را به عنوان امام و خلیفۀ منصوب از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله پذیرفته بود یا خیر؟ حوادث آن زمان اثبات می کند که عمر به این موضوع رضایت نداشت و علی رغم این که ابوبکر و عمر در روز غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کرده بودند، اما عمر، ابوبکر را برای تصدی خلافت معرفی کرد و پس از او، خود بر آن جایگاه تکیه زد.

جانشینی حضرت علی(علیه السلام)از سوی عمر

روایتی که می گوید: «عمر هنگام رفتن به سوی بیت المقدس، علی صلوات الله علیه را جانشین خود در مدینه قرار داد»،(1) به چند دلیل قابل پذیرش نیست:

1. راوی این ادعا، سیف بن عمر است که به کذب و حدیث سازی و انحراف از علی صلوات الله علیه شهرت دارد. بنا بر این، روایت او قابل اعتماد نیست؛ به ویژه در روایاتی که مربوط به امام علی صلوات الله علیه باشد.

2. یعقوبی می گوید: عمر به هنگام رفتن به سوی بیت المقدس، عثمان بن عفّان را جانشین خود قرار داد.(2).

ص:179


1- . تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 608 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 6، ص 104. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 8، ص 298؛ کنز العمال، ج 13، ص 517؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 26، ص 372؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 500؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 65.
2- . تاریخ یعقوبی، چاپ سال 1394 ق، ج 2، ص 135 و چاپ دار صادر، ج 2، ص 147.

3. در پاسخ به پرسش شمارۀ 83 گفتیم که علی رغم درخواست عمر، امام علی صلوات الله علیه راضی نشد فرماندهی جنگ با ایرانیان را در قادسیه عهده دار گردد و حتی راضی نشد با عمر به مسافرت برود. حال آیا در غیاب عمر، به ولایت مدینه راضی می شود؟

پذیرش ولایت مدینه، نوعی اعتراف به مشروعیت حکومت عمر بود و امام علی صلوات الله علیه کسی نبود که چنین چیزی را گردن بگیرد. او پیوسته اهتمام داشت که مشروع نبودن خلافت غاصبان را با اشاره یا آشکارا، بیان نماید. او می دانست که اگر در غیاب عمر، ولایت مدینه را بپذیرد، ارزشش کاسته می شود و شأنش پایین می آید. او همان کسی بود که عرضه داشت: «خدایا! قریشیان را به تو واگذار می کنم. آنان پیوند خویشاوندی ام را قطع کردند و ظرف مرا واژگون نمودند و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند».(1).

و در خطبۀ شقشقیه، از اعضای شورا شکوه کرد و فرمود: «منزلت من در مقایسه با اولین اینان (ابوبکر)، کِی مورد تردید قرار گرفت که اکنون با این افراد هم ردیف شده ام؟».(2).

4. سخن عمر، حاکی از آن است که او امام علی صلوات الله علیه را جانشین خود در مدینه قرار نداد؛ بلکه به مردم دستور داد که در دشواری ها، به آن حضرت مراجعه کنند. او به مردم گفت: «علی بن ابی طالب در مدینه است. حواستان باشد که اگر

ص:180


1- ر.ک: نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 85؛ مصباح البلاغه، مستدرک نهج البلاغه، ج 4، ص 175؛ الغارات، ثقفی، ج 1، ص 308 و ج 2، ص 570 و 767؛ المسترشد، ص 416؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 172 و 186؛ بحار الانوار، ج 29، ص 605 و ج 33، ص 569؛ المراجعات، ص 390؛ النص و الاجتهاد، ص 444؛ نهج السعادة، ج 6، ص 327؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 103 و ج 6، ص 96 و ج 9، ص 305؛ الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 134 و تحقیق شیری، ج 1، ص 176.
2- . نهج البلاغة، شرح عبده، ج 1، ص 30.

کاری برای تان پیش آمد، به او مراجعه کنید و او را در کارهای تان داور قرار دهید».(1)

اگر او علی صلوات الله علیه را والی مدینه قرار داده بود، مردم در همۀ امور به او مراجعه می کردند [نه در پیش آمدها]. والی مدینه به طور معمول، امور روزمره را به عهده داشت و نخستین مطالبات مردم از او نیز همین بود. او باید با راه حل های مفید و صحیح، در برابر مشکلات می ایستاد و اگر کاری بر او سخت می شد، از امام علی صلوات الله علیه یا دیگران کمک می گرفت. پس دستور عمر به مردم در مورد امام علی صلوات الله علیه، منافاتی با سپردن ولایت مدینه به عثمان نداشت؛ همچنان که با مراجعه به تاریخ، معلوم می شود که امام علی صلوات الله علیه حلال مشکلات همه بود.

5. همان گونه که بلاذری و مسعودی ذکر کرده اند، امام علی علیه السلام درخواست عمر برای فرماندهی جنگ با ایرانیان را رد کرد.(2) همچنین عمر به ابوبکر توصیه نمود که برای فرماندهی جنگ با اشعث بن قیس، از علی صلوات الله علیه درخواستی نداشته باشد؛ زیرا برآورد او این بود که امام علی صلوات الله علیه درخواست او را رد خواهد کرد.(3)

6. عمر در مورد امام علی علیه السلام، به ابن عباس شکایت کرد و گفت:«شکایت پسر عمویت را نزد تو آورده ام. از او خواستم با من بیرون بیاید، اما او نپذیرفت».(4).

ص:181


1- . الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 293 و چاپ دار الاضواء، ج 1، ص 225.
2- . مروج الذهب، ج 2، ص 309 و 310؛ فتوح البلدان، ص 313.
3- . الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 72 و چاپ دار الاضواء، ج 1، ص 57.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 78؛ بحار الانوار، ج 29، ص 638 و ج 30، ص 554؛ غایة المرام، ج 6، ص 93؛ تحفة العسجدیة، ص 146 و 147.

7. حتی اگر فرض کنیم که عمر، امام علی صلوات الله علیه را والی مدینه کرده باشد، این دلیلی بر دوستی عمر با آن حضرت نمی شود. چه بسا عمر به صلاح خود می دید که مردم علی صلوات الله علیه را به عنوان جانشین عمر در مدینه ببینند و پذیرش ولایت مدینه را به معنای اعتراف علی صلوات الله علیه به مشروعیت خلافت عمر قلمداد کنند. شاید این مهم ترین چیزی بود که عمر تلاش می کرد در زمان حیاتش تحقق یابد.

8. چه کسی گفته است که اگر در آن جنگ، اتفاقی برای عمر می افتاد، جانشینی علی صلوات الله علیه در مدینه، منجر به خلافتش می شد؟ شاید عمر به تشکیل شورایی فرمان می داد که خلافت علی صلوات الله علیه در آن محال بود؛ همچنان که پس از زخمی شدنش توسط ابولؤلؤ، چنین کاری کرد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

جنگیدن خلفا با کافران و جنگیدن حضرت علی(علیه السلام)با مسلمانان
پرسش شمارۀ 80 (73)

شیعه ادعا می کند: «ابوبکر و عمر و عثمان می خواستند ریاست و پادشاهی کنند. آنان به خاطر زمام داری، به دیگران ستم کردند». باید به آن ها گفت: خلفا به خاطر زمام داری، با هیچ مسلمانی نجنگیدند. آن ها فقط با مرتدان و کافران، به جنگ پرداختند. آن ها کسانی بودند که کسری و قیصر را در هم شکستند و شهرهای ایران را گشودند و اسلام را برپا کردند و ایمان و مؤمنان را عزت بخشیدند و کفر و کافران را به ذلت کشاندند. عثمان که در مرتبه ای پایین تر از ابوبکر و عمر قرار داشت، وقتی انقلابیون خواستند او را بکشند، با هیچ مسلمانی نجنگید و در دوران زمام داری و خلافتش، هیچ مسلمانی را نکشت. اگر شیعه به خود اجازه

ص:182

می دهد این ها را ستمگر و دشمن پیامبر صلی الله علیه و سلم بداند، باید این سخنان را دربارة علی نیز بگوید!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در پاسخ به سؤال شمارۀ 20، به این پرسش پاسخ داده شد که پرسش گر و خوانندۀ گرامی می توانند به آنجا مراجعه کنند.

دوم: این که پرسش گر می گوید: «ابوبکر و عمر و عثمان، به خاطر زمام داری، با هیچ مسلمانی نجنگیدند»، قابل پذیرش نیست؛ زیرا:

الف: آنان با مالک بن نویره به جنگ پرداختند و او و عده ای از همراهانش را کشتند و در همان شب قتلش، خالد بن ولید با همسر وی همبستر شد! ابوبکر به کار او خرده نگرفت و پرداخت دیۀ مالک را به برادرش متمم بن نویره پیشنهاد کرد و اسیران بنی حنیفه و اموال گرفته شده از آنان را بازگرداند. حال سؤال این است که اگر مالک مسلمان نبود، چرا ابوبکر می خواست به برادرش دیه بپردازد؟ همچنین در مورد ترور سعد بن عباده به دست خالد بن ولید، اتهامی قوی متوجه آنان است.

ب: عثمان برای جنگیدن با کسانی که خواستار اصلاح اوضاع بودند، اقدام به گردآوری سپاه نمود؛ اما معاویه او را تنها گذاشت.

ج: یورش به خانۀ حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها و کتک زدن و سقط کردن جنین و اقدام به آتش زدن خانۀ او، و همچنین ماجراهای پیش آمده در سقیفه _ از قبیل لگدمال کردن سعد بن عباده، کوبیدن بینی حباب بن منذر، شکستن شمشیر

ص:183

زبیر در خانۀ امام علی صلوات الله علیه _ نشان می دهد که ماجرا، تنها مشورت برای انتخاب خلیفه نبود؛ بلکه کار خلافت، با ضرب و شتم مسلمانان و کشتن محسن فرزند فاطمه زهرا صلوات الله علیها پا گرفت. این را هم باید افزود که آنان سعد بن عباده را کشتند و ادعا کردند که او را جن کشته است. همۀ این رخداد ها بی دلیل انجام نگرفت؛ بلکه برای سلطه جویی بود و ابوبکر و عمر در آن شرکت داشتند.

سوم: با وجود سخنان آشکار و فراوان امام علی علیه السلام در مورد این که آنان در پیِ ریاست و پادشاهی بودند، پرسش گر نمی تواند قاطعانه منکر این مسأله شود.

با وجود این مطالب، دیگر نمی توان ابوبکر و عمر را به عنوان حامیان صلح مطرح کرد؛ آن هم در برهه ای مملو از اخبار مربوط به تهدید و اعلان جنگ علیه کسانی که می خواستند کوچک ترین اقدامی بر ضد آنان داشته باشند. از سخنان گفته شده در آن برهه، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

* «چنان جنجالی می بینم که چیزی جز خون، آن را فرو نمی نشاند»

* «هر کس با ما مخالفت کند، او را می کشیم»

* «هر کس مخالفت کند، او را با شمشیر خُرد می کنیم»

* «مردم عقب کشیدند و مرگ را خوش نداشتند»

* «چه کسی دربارة سلطنت محمد، با ما سر جنگ دارد؟»

* «اگر برگردی، در چهره ات زخمی عمیق خواهد بود»

* «سعد را بکشید!»

* «شکمش لگدمال شد»

* «شما را نشانه می روم و می کشم»

* «شمشیرهای مان را در او فرو می بریم»

ص:184

* «سرش را جدا می سازیم»

* «جدا می سازی و فرو می کنی»

* «کوچه های مدینه پر از مردان جنگی شد»

* «قبیلۀ اسلم بیعت کرد و عمر از پیروزی مطمئن شد»

* «عمر لباسش را به کمر بست و از مردم به زور بیعت گرفت»

* «او را به زمین کشیدند و بردند و دستش را به دست ابوبکر مالیدند»

* «مردم با بی میلی برای بیعت آمدند»

آیا این جملاتی که در آن برهه میان اهل سقیفه رد و بدل می شد، الفبای صلح و آشتی و مشورت خواهی بود، یا الفبای ریاست طلبی و سلطنت خواهی؟

چهارم: جنگ ابوبکر و عمر با مرتدان، از مسلمات تاریخی نیست. اکثر مدعیان نبوت، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مرتد شدند که مصداق آیۀ «انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ»(1).

نبودند و مشمول روایات مربوط به «ارتداد قهقرایی» نمی شدند؛ چرا که آیه و روایات، دربارة زمان پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله سخن می گویند. اما کسانی که از پرداخت زکات سر باز زدند _ یعنی مالک بن نویره و یارانش _ همگی مسلمان بودند و خالد بن ولید پس از دادن امان، آن ها را کشت. ابوبکر برای رهایی از تبعات این کار، به دست و پا افتاد و خواست دیۀ مالک را به برادرش بپردازد؛ اما برادر مالک، دیه را نپذیرفت.

جالب است که ابوبکر علی رغم اصرار عمر، حاضر نشد به قصاص خالد تن دهد. و جالبت تر این که در همان زمان، اشعث بن قیس که مرتد شده بود، به پاداشی همچون ازدواج با خواهر ابوبکر دست یافت و از مقربان حکومت گردید.

ص:185


1- . [از پیروی او و عقیدۀ] خود باز می گردید. سوره آل عمران، آیه 144.

پنجم: وقتی مردم علیه عثمان قیام کردند و از او خواستند امور را اصلاح کند و رفتاری عادلانه با آنان داشته باشد، او وعده داد و به وعده اش عمل نکرد؛ حتی کوشید برای سرکوب مخالفانش، سپاهیانی از شام و دیگر بلاد اسلامی، راهی مدینه شوند. تلاش برای گردآوری جنگجویان، حکایت از این دارد که اگر او می توانست تک تک مهاجمان را بکشد، در این کار کوتاهی نمی کرد.

سپاهی را که عثمان می خواست، معاویه به سویش روانه ساخت؛ اما به قدری در رفتن درنگ کردند که عثمان کشته شد و آنان به شام بازگشتند. چه بسا این درنگ و تأخیر، به دستور خود معاویه صورت گرفت.

دلیل قیام علیه عثمان این بود که مردم نامه ای از فرستادۀ عثمان به دست آوردند که ممهور به مهر او بود و نامه را برای عامل عثمان در مصر می برد. در آن نامه دستور داده شده بود هیئتی که نزد او به شکایت آمده اند، همگی کشته شوند. هنگامی که مردم فهمیدند و عثمان را بازخواست کردند، او منکر شد و معلوم گردید که نامه را مروان نوشته است. آن ها از عثمان خواستند حکم خدا را در مورد مروان اجرا کند؛ ولی او سر باز زد.

ششم: کسی که صحابه ای مانند عمار و ابن مسعود و دیگران را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و با لگد به شکم آنان می کوبد تا دچار فتق شوند، نمی توان به او خوش بین بود و از او انتظار داشت که نسبت به مردم عادی _ که خواسته اش را نادیده می گیرند و با او درگیر می شوند _ گذشت و شفقت داشته باشد. توهین و ناسزا به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، کاری بود که مدام از او سر می زد؛ همچنان که با ابوذر و امام علی صلوات الله علیه چنین می کرد.

ص:186

هفتم: دربارة کشتن مسلمانان توسط امام علی صلوات الله علیه باید بگویم: تردیدی نیست که آن حضرت، خلیفه و امام بر حق بود. گروهی از مردم با او بیعت کردند و سپس بیعت خود را شکستند. حضرت ناگزیر بود که به خاطر بیعت شکنی آنان و دفاع از خود و اطاعت از فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله دربارة مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین، با آنان بجنگد. این موضوع، با قتل مالک بن نویره و یارانش توسط ابوبکر، تفاوت بسیار داشت.

نمی توان برای عثمان چنین عذری مطرح کرد؛ چون قیام کنندگان بر ضد او، بیعت نشکستند؛ بلکه از وی خواستند که بر اساس شریعت اسلام، رفتاری منصفانه با آنان داشته باشد. این اختلاف، ادامه پیدا کرد تا منجر به قتل او شد. اگر او به وعده هایش عمل می کرد و عهدش را پیوسته زیر پا نمی گذاشت، کار به آنجا نمی کشید.

هشتم: بر خلاف مبنای پرسش گر، کسانی که برای رسیدن به اهداف دنیوی، بر مردم مسلط می شوند، لازم نیست با مردم بجنگند و آن ها را بکشند. مردم تا زمانی که سر تسلیم فرود آورند، تحت حمایت حکمرانان هستند. چه بسا آنان بدون خونریزی به حکومت برسند و با فریب و بذل و بخشش و اعطای مناصب حکومتی، مردم را به سوی خود جذب کنند و عده ای را با نرمش و برخی را با زور و تهدید، همراه سازند و به اهداف خود نائل شوند و کارشان به خونریزی نینجامد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:187

قرار گرفتن حضرت علی(علیه السلام)در شورای خلافت، حاکی از عدم توطئۀ عمر علیه او
پرسش شمارۀ 81 (82)

شیعیان می پندارند که ابوبکر و عمر، علیه علی توطئه کردند تا او را از خلافت بازدارند و خلافتش را غصب نمایند. اگر این گفته ها حقیقت داشت، پس انگیزۀ عمر چه بود که علی را در شورای خلافت قرار داد؟ اگر او را همانند سعید بن زید از شورا اخراج می کرد، یا فردی دیگر را به جای او تعیین می نمود، کسی می توانست کوچک ترین اعتراضی کند؟ پس ناگزیر ثابت می شود که خلفا بدون هیچ غلو یا کوتاهی، علی را در جایگاه واقعی اش قرار دادند و در کنار هم ردیفان خود نشاندند و به ترتیب، فرد برتر و سزاوارتر را مقدم داشتند.

مؤید این مطلب آن است که پس از قتل عثمان، وقتی علی ولایت یافت، انصار و مهاجران برای بیعت با او شتافتند. اما آیا شنیده اید که احدی از آنان به خاطر بیعت با ابوبکر و عمر و عثمان، از علی عذرخواهی کرده باشد؟ یا به خاطر انکار نصّ امامت علی، از او پوزش بخواهد؟ یا یکی از آنان بگوید: نصِّ فراموش شده در مورد علی را اکنون به یاد آوردم؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: می گویید: «غصب خلافت امام علی صلوات الله علیه توسط ابوبکر و عمر و عثمان، تهمت و افترا است». بی شک این چیزی که نامش را تهمت و افترا گذاشته اید، از سوی شیعیان وارد نشده است؛ بلکه شیعیان آن را به طور واضح و

ص:188

آشکار، در کتاب های اهل سنت یافته اند. پس چرا آن را تهمت و افترا می دانید و به شیعیان نسبت می دهید؟

اگر پرسش گر بخواهد، بسیاری از منابع غیر شیعی را برایش ذکر می کنیم؛ اما اکنون او را به کتاب هایی که به بررسی این موضوع پرداخته اند، ارجاع می دهیم و به او سفارش می کنیم که حتماً به آن ها مراجعه کند تا راستی سخن ما را دریابد؛ از جمله کتاب الغدیر علامه امینی و کتاب مأساة الزهرا علیها السلام.

دوم: این که عمر امام علی صلوات الله علیه را در شورا شرکت داد، از باب لطف و تفضل به آن حضرت نبود، بلکه مجبور به این کار شد؛ چون در میان امت اسلام،

کسی همانند علی صلوات الله علیه وجود نداشت که عمر خلافت را به او بسپارد. پس ناچار بود نقشه را طوری طرح ریزی کند که هم از رویارویی با مردم و امام علی صلوات الله علیه بگریزد، و هم این که کار به دست آن حضرت نیفتد. از این رو چینش شورا را به گونه ای طراحی کرد که از یک سو خلافت به امام صلوات الله علیه نرسد، و از سوی دیگر آن حضرت نتواند در برابر آن شورا مقاومت کند؛ یعنی همان اتفاقی که در واقع رخ داد.

عمر می دانست که بسیاری از مردم به شورایی که علی صلوات الله علیه در آن نباشد، رضایت نخواهند داد. برای امام صلوات الله علیه هم امکان نداشت که از وارد شدن در شورا سر باز زند؛ چون هدف نهایی طمع کنندگان در خلافت نیز کناره گیری علی صلوات الله علیه بود و در این صورت می توانستند خلافت را به راحتی ببلعند. امام علی

ص:189

(صلوات الله علیه)نیز پس از کناره گیری نمی توانست اعتراضی کند و از حق خود بگوید و چیزی طلب نماید.(1).

عمر با این چینش خاص، رسیدن به نتیجۀ مورد انتظار خود را تضمین کرد و با قرار دادن ابتکار عمل در دست عبدالرحمن بن عوف _ که خوب می دانست خواستۀ عمر را چگونه برآورده کند _ امام علی صلوات الله علیه را از خلافت دور نمود.

سوم: نباید سعید بن زید و دیگران را با امام علی صلوات الله علیه مقایسه کرد. علی صلوات الله علیه کسی نبود که جایگاهش در اسلام، نادیده گرفته شود. نادیده گرفتن سعید بن زید، هیچ نتیجۀ نامطلوبی نداشت؛ اما نادیده گرفتن علی صلوات الله علیه این چنین نبود. او کسی بود که دربارة شورا فرمود: «منزلت من در مقایسه با اولین اینان (ابوبکر)، کِی مورد تردید قرار گرفت که اکنون با این افراد هم ردیف شده ام؟».(2).

چهارم: عمر توان این را نداشت که کسی را بدون مقدمه خلیفه کند و امام علی صلوات الله علیه را رها سازد؛ چون کسی یارای مقابله با آن حضرت را نداشت و مردم چنین اقدامی را توجیه پذیر نمی دانستد و به صف امام علی صلوات الله علیه می پیوستند و به هر ندایی که آنان را به سوی امام می کشاند، لبیک می گفتند و آن حضرت را بر حق می دیدند. قطعاً اوضاع با زمانی که ابوبکر بر گردۀ خلافت سوار شد، تفاوت داشت.

ص:190


1- . البته وقتی عباس بن عبدالمطلب به امام علی صلوات الله علیه اعتراض کرد که چرا عضویت شورا را پذیرفتی، فرمود: به این خاطر پذیرفتم که آن ها در روز سقیفه گفتند: «خلافت و نبوت در یک خانواده جمع نمی شود»؛ در حالی که عمر با قرار دادن من در شورا، مرا نامزد خلافت کرد. و این، حرف خودشان را نقض می کند و دروغ آن ها را برملا می سازد. مترجم
2- . نهج البلاغة، خطبه شقشقیه.

پنجم: سخن پرسش گر که گفت: «علی را در جایگاه واقعی خود قرار دادند و با هم ردیفانش نشاندند»، قابل پذیرش نیست. هیچ یک از اصحاب شورا، هم سنگ و هم ردیف امام صلوات الله علیه نبودند. خود آن حضرت نیز این موضوع را رد کرد و فرمود: «منزلت من در مقایسه با اولین اینان (ابوبکر)، کِی مورد تردید قرار گرفت که اکنون با این افراد هم ردیف شده ام؟».(1).

حتی خود عمر نیز همیشه آرزو می کرد که یکی از سه چیزی که علی صلوات الله علیه دارد، برای او باشد:

1. دختر علی صلوات الله علیه، همسر او می شد و برایش فرزند می آورد.

2. درِ خانۀ او به مسجد باز می شد و دیگر در ها بسته می ماند.

3. پیامبر صلی الله علیه و آله در روز خیبر، پرچم را به دست او می داد.(2).

ششم: سخن پرسش گر که می گوید: «آن ها به ترتیب، فرد برتر و سزاوارتر را مقدم داشتند»، به دو دلیل صحیح نیست:

الف: سزاواری، چیزی نیست که مردم تعیین کنند؛ بلکه آن را خداوند به فرد برتر عطا می کند.

ص:191


1- . همان.
2- ر.ک: مسند احمد، ج 2، ص 26؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 125؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 120؛ الصواعق المحرقة، فصل3، باب9؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 37؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 500؛ مسند ابی یعلی، ج 9، ص 453؛ نظم درر السمطین، ص 129؛ العمدة، ابن بطریق، ص 176؛ فتح الباری، ج 7، ص 13؛ بحار الانوار، ج 39، ص 28 و 31؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 445؛ المراجعات، ص 218؛ السقیفة، مظفر، ص 64. و ر.ک: الغدیر، امینی، ج 3، ص 203 و ج 10، ص 68؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 139؛ القول المسدد، ص 33؛ ذخائر العقبی، ص 77؛ کنز العمال، ج 13، ص 110؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 525 و ج 9، ص 417؛ خصائص الوحی المبین، ص 164؛ تفسیر ثعلبی، ج 9، ص 262؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 121 و 122؛ مناقب خوارزمی، ص 277 و 332؛ مطالب السؤول، ص 174؛ کشف الغمة، اربلی، ج 1، ص 338؛ نهج الایمان، ص 442؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 187؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 170.

ب: سخن گفتن از سزا و سزاواری (حق و احق بودن) با عقاید اهل سنت نمی سازد؛ زیرا آن ها منشأ حق را بیعت و انتخاب مردم می دانند. بیعت و گزینش، چگونه می تواند نشان گر سزاواری و برتری فرد باشد؟

اگر بخواهیم دربارة برتری و سزاواری سخن بگوییم، خواهیم دید که با توجه به فضائل و ویژگی ها و علم و دانش و دیگر صفات امام علی صلوات الله علیه، برتری وی بر همگان آشکار و روشن است. سخن ما زمانی روشن تر می شود که به دیدگاه معتزلۀ بغداد نظر افکنیم که می گویند: «علی علیه السلام برتر بود؛ اما خدا فردی فروتر _ یعنی ابوبکر _ را بر او مقدم داشت». همچنان که ابن ابی الحدید معتزلی نیز در مقدمۀ شرح نهج البلاغه، خدا را ستایش می کند که به خاطر حکمتی که تکلیف اقتضا می کرد، فروتر را بر برتر مقدم داشت.(1).

ابن ابی الحدید معتزلی در این گفتار، دچار تناقضی آشکار شده است؛ چون او امامت را نه با نص الهی، بلکه با گزینش مردم می داند؛ اما در عین حال، مقدم شدن ابوبکر بر امام علی صلوات الله علیه را به خدا نسبت می دهد و او را بر این امر ستایش می کند. در حالی که خدا چنین نکرد؛ به ویژه بر اساس عقیدۀ معتزلیان که خداوند، امور را به بندگانش تفویض فرمود.

هفتم: در مورد عذرخواهی مردم از امام علی صلوات الله علیه به خاطر بیعت با ابوبکر باید بگویم:

الف: عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود؛ نیافتن یک چیز، دلیل بر نبودن آن نیست. شاید عذرخواهی کرده باشند و برای ما نقل نشده باشد.

ص:192


1- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 3.

ب: عذرخواهی نکردن، دلیل بر اشتباه نبودن کارشان نیست. شاید عذرخواهی نکردن آنان، به این خاطر بوده که می پنداشتند بازگشت به دامان امام و اصراربرای پذیرش خلافت و بیعت با آن حضرت، برای جبران اشتباه شان کافی است و نیازی به عذرخواهی زبانی نیست.

ج: چه بسا بیشتر مردم نیازی به عذرخواهی نداشتند. پس از آن که دیدند برای مالک بن نویره و یارانش چه اتفاقاتی افتاد و بر سر فاطمه و علی صلوات الله علیهما و دیگران چه آمد، به سوی بیعت با ابوبکر کشیده شدند تا جان خود را حفظ کنند و از مکافات بگریزند. از این رو، خود را در بیعت با خلفای سه گانه، معذور می دانستند. عده ای ناچیز که از روی میل و اراده بیعت کرده بودند، یا در طول آن سال ها مردند، یا جزو دسیسه گران علیه امام علی صلوات الله علیه شدند و در صدد خیانت و نابود کردن حکومت امام برآمدند؛ همچنان که جنگ های بعدی، به خوبی این موضوع را نشان می دهد. در این خصوص، مطالب دیگری نیز وجود دارد که می توان در پاسخ به این سؤال مطرح کرد؛ اما برای این که سوء تفاهمی پیش نیاید، از آن ها صرف نظر می کنیم.

د: نباید پنداشت که امام علی صلوات الله علیه با شورای خلافت موافق بود؛ چرا که ایشان هیچ گاه نگفت که خدا و رسولش شورا را وسیله ای برای تعیین حاکم قرار داده اند؛ بلکه او فقط در مورد مسألۀ تحمیل شده از سوی دستگاه حاکمه، همکاری نمود. اگر واقعاً شورا مبنای گزینش حاکم باشد، جا دارد از شما بپرسیم که حکومت خود عمر چگونه شکل گرفت؟ خلافت او که بر اساس شورا نبود! سخن در این باره بسیار است و مجالی دیگر می طلبد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:193

یاری رساندن حضرت علی(علیه السلام)به عثمان، حاکی از رابطۀ دوستانه
پرسش شمارۀ 82 (107)

وقتی خانۀ عثمان بن عفان را آشوب گران شورشی محاصره کردند، علی از او دفاع کرد و مردم را دور نمود و پسرانش حسن و حسین و برادرزاده اش عبدالله بن جعفر را نزد وی فرستاد.(1).

البته عثمان از مردم خواست که سلاح شان را زمین بگذارند و از خانه های شان بیرون نیایند. این نشان دهندۀ بطلان عقیدۀ شیعه است که می گوید: بین علی و عثمان، کینه و دشمنی برقرار بود.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امام علی صلوات الله علیه در برابر دیگران، از روی احساسات شخصی موضع نمی گرفت و به خاطر این که عثمان فرزند فلانی است و رنگش سفید یا گندمگون است و دراز و کوتاه و فقیر و غنی است، با وی خصومت نداشت؛ بلکه مخالف کارهای خلاف شرع و ناعادلانه و غیرمنصفانۀ او بود و از وی می خواست چنین کارهایی را ترک کند و از رفتارش دست بردارد. اگر او در راه خیر و راستی و حقیقت قدم برمی داشت، روابطش را با او حفظ می کرد و در غیر این صورت، رابطه اش را قطع می نمود.

ص:194


1- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید چاپ ایران، ج 10، ص 581؛ تاریخ مسعودی شیعی، بیروت، ج 2، ص 344.

امام علی صلوات الله علیه می خواست برای خروج از مشکلات، به عثمان کمک کند. عثمان نیز روی منبر رفت و به صراحت وعده داد که در برخورد با مردم، انصاف را رعایت خواهد کرد؛ اما دوباره به همان رفتار پیشین بازگشت و به وعده های خود عمل نکرد. امام صلوات الله علیه باز از او خواست که روشی بهتر و زیباتر پیش بگیرد. او پذیرفت و امام صلوات الله علیه وی را از گزند مردم در امان داشت. هنگامی که عثمان به وعده هایش عمل نکرد و دوباره عهدش را شکست، امام علی صلوات الله علیه چاره ای جز کناره گیری ندید؛ اما وقتی خطر عثمان را احاطه کرد، امام پسرانش را فرستاد تا در حد امکان، گرفتاری را از او دور سازند. پس شیعه ادعا ندارد که رفتار امام علی صلوات الله علیه با عثمان، خصمانه و کینه جویانه بوده است.

دوم: برخورد عثمان با مخالفانش نشان می دهد که او در صدد پذیرش خواسته های شرعی و قانونی آنان نبود؛ بلکه می خواست سپاهی گرد آورد و با آنان بجنگد. او از معاویه خواست که لشکری را برای کمک بفرستد. معاویه پذیرفت و لشکر را روانه کرد؛ اما به دستور خود معاویه، لشکریانش در رفتن تأخیر کردند تا عثمان کشته شد.

سوم: نحوۀ کشته شدن عثمان، بابی را برای فتنه گری باز می کرد و زمینه را برای معاویه و دیگر فرصت طلبان فراهم می ساخت تا امت اسلامی را به تباهی بکشانند و سرنوشت آن ها را به بازی بگیرند. از سخنان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و دیگران برمی آید که معاویه، مایل به کشته شدن عثمان بود و در این راه تلاش می کرد؛ بلکه می توان گفت که عثمان را کسی جز معاویه به قتل نرساند.

قاتل عثمان، معاویه بود

مواردی وجود دارد که نشان می دهد معاویه خواستار کشته شدن عثمان بود:

ص:195

1. عثمان، معاویه را به یاری طلبید؛ ولی او کوتاهی کرد و پس از مدتی انتظار و وقت کشی، لشکر را فرستاد و به آن ها دستور داد که در ذی خشب اردو بزنند و از آنجا فراتر نروند. او به فرماندۀ سپاه هشدار داد که «مبادا بگویی من حاضر هستم و تو غایبی؛ و حاضر چیزی را می بیند که غایب نمی بیند!». از این رو، لشکر در ذی خشب اردو زد تا زمانی که عثمان کشته شد. سپس معاویه به آنان پیوست و به همراه سپاهیان، به شام برگشت. او این کار را کرد تا عثمان کشته شود و بتواند ادعای خلافت کند.(1).

2. امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به معاویه نوشت: «به جان خودم سوگند که غیر از تو کسی او را نکشت و جز تو کسی او را بی یاور نگذاشت. تو منتظر گرفتاری او بودی و برایش آرزوی های بد داشتی».(2).

3. نقل شده است که آن حضرت، ضمن نامه ای به معاویه نوشت: «هر گاه به نفع تو بود، عثمان را یاری کردی و آن گاه که به نفع او بود، خوارش نمودی».(3).

ص:196


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 154؛ بحار الانوار، ج 33، ص 98؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 150؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 4، ص 1289؛ النصائح الکافیة، ص 20 به نقل از بلاذری؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 166.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، چاپ قدیم، ج 3، ص 411 و چاپ دار احیاء الکتب العربیة، ج 15، ص 84؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 150؛ النصائح الکافیة، ص 20 به نقل از الکامل و بیهقی در المحاسن و المساوی؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 167 به نقل از معتزلی؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)، ج 4، ص 56؛ بحار الانوار، ج 33، ص 125.
3- ر.ک: نهج البلاغه، شرح عبده، ج 3، ص 62؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)، ج 4، ص 55؛ الاحتجاج طبرسی، ج 1، ص 265؛ بحار الانوار، ج 33، ص 98؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 149؛ نهج السعادة، ج 4، ص 168؛ النصائح الکافیة، ص 20 و چاپ دارالثقافة قم، ص 40؛ شرح نهج البلاغة، ابن میثم، ج 5، ص 81؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 153.

4. ابوایوب انصاری به معاویه نوشت: «ما را با قاتلان عثمان چه کار؟ کسی که در کمین عثمان بود و مردم شام را از یاری او بازداشت، تو بودی...».(1)

5. شبث بن ربعی به معاویه نوشت: «تو چیزی نیافتی که مردم را با آن گمراه کنی و دل شان را به خودت متمایل گردانی و اطاعت شان را خالص نمایی؛ تا این که به آنان گفتی: پیشوای تان به ظلم کشته شده است و بیایید به خون خواهی اش برخیزیم. عده ای اوباش پست و نادان، دعوت تو را پذیرفتند. در حالی که ما می دانیم تو در یاری عثمان درنگ کردی و دوست داشتی او کشته شود تا به موقعیت فعلی ات دست یابی».(2).

6. طبری می گوید:«وقتی نامۀ عثمان به معاویه رسید، او درنگ کرد؛ چون می دانست که اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله علیه عثمان هم داستان شده اند. پس نخواست با آنان مخالفت کند. و تأخیرش به ضرر عثمان تمام شد».(3).

7. ابن عباس به معاویه نوشت: «به خدا سوگند که تو در کمین قتل عثمان بودی و دوست داشتی او نابود شود. با بینشی که از سرانجام کار او داشتی، اطرافیان خود را از یاری اش بازداشتی. نامه و فریاد خواهی او به تو رسید که از تو کمک

ص:197


1- . الامامة و السیاسة، ج 1، ص 109 و 110 و تحقیق زینی، ج 1، ص 97 و تحقیق شیری، ج 1، ص 130؛ الغدیر امینی، ج 9، ص 151 به نقل از الامامة و السیاسة؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 281 و ج 8، ص 44؛ بحار الانوار، ج 32، ص 502؛ الدرجات الرفیعة، ص 319؛ اعیان الشیعة، ج 6، ص 286؛ صفین، منقری، ص 368.
2- . صفین، منقری، ص 187 و 188؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 570؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 150 و ج 10، ص 307 به نقل از هر دو؛ الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 286؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 15؛ بحار الانوار، ج 32، ص 449؛ النصائح الکافیة، ص 42؛ مواقف الشیعة، ج 2، ص 427؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 482؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 335.
3- تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 402؛ الغدیر، ج 9، ص 190.

می خواست و به تو التماس می کرد؛ اما به او توجه نکردی تا همان گونه که می خواستی، به قتل رسید. اگر او مظلوم کشته شد، تو از همۀ ظالمان به او ظالم تری».(1).

8 . ابن عباس در نامه ای دیگری نیز این مطالب را به او یادآور شده است.(2).

9. منقری می گوید: وقتی خبر مرگ عثمان را به معاویه دادند، او از رفتاری که با عثمان داشت، سینه اش به تنگ آمد و از یاری نکردنش پشیمان شد و ضمن ابیاتی گفت: «به خاطر پیروی از هوا و هوس و کوتاهی در حق او، پشیمانم و حسرت می خورم و فریاد می زنم».(3).

10. هنگامی که معاویه، علت یاری نشدن عثمان از سوی ابوالطفیل کنانی را پرسید، ابوالطفیل گفت: «همان چیزی که تو را بازداشت، مرا نیز بازداشت. تو در شام بودی و مرگ او را انتظار می کشیدی». معاویه گفت: «مگر نمی بینی که با خون خواهی او، به یاری اش برخاسته ام؟». ابوالطفیل خندید و گفت:«مَثل تو و

ص:198


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 154 و 155؛ بحار الانوار، ج 33، ص 99؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 167 به نقل از بحار؛ الغدیر امینی، ج 9، ص 134 و 150.
2- . الفتوح، ابن اعثم، ج 3، ص 256؛ مناقب، خوارزمی، ص 181 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ص 257؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 113 و تحقیق زینی، ج 1، ص 100 و تحقیق شیری، ج 1، ص 133؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 8، ص 66؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 150 و ج 10، ص 325؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 504 و ج 8، ص 55؛ صفین، منقری، ص 415؛ الدرجات الرفیعة، ص 113؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 31، ص 372.
3- صفین، منقری، ص 79؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 166 و 167 به نقل از منقری؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 151؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 266.

عثمان، همانند سخن شاعر جعدی است که می گوید: تو که در زمان زنده بودنم به من توشه ای نرساندی، نمی خواهم پس از مرگم تو را گریان و نالان ببینم».(1).

11. یعقوبی می گوید: معاویه به سپاه خود دستور داد که در ابتدای شام، اردو بزنند و همان جا بمانند تا خودش نزد عثمان برود و صحت موضوع را بررسی کند. وقتی نزد عثمان رفت، عثمان از او پرسید: «این مدت کجا بودی؟». معاویه گفت: «خودم آمدم تا نظر تو را بدانم؛ سپس بازگردم و آن ها را پیش تو بیاورم». عثمان گفت: «به خدا این گونه نیست. تو می خواهی من کشته شوم و سپس بگویی که من خون خواه او هستم. بازگرد و مردم را پیش من بیاور». معاویه رفت و دیگر بازنگشت تا این که عثمان کشته شد».(2).

12. خود معاویه در نزد حجاج بن خزیمه اعتراف می کند که عثمان را یاری نکرد و در حالی که عثمان از او یاری می خواست، وی را اجابت ننمود. در این باره ابیاتی نیز می گوید(3)

که همان قصیدۀ لامیه ای است که قبلاً ذکر کردیم.

13. شهرستانی به صراحت می گوید: همۀ کارگزاران و امیران عثمان، او را تنها گذاشتند و یاری اش نکردند تا کشته شد. آنان عبارت بودند از معاویه، سعد بن ابی وقاص، ولید بن عقبه، عبدالله بن عامر و عبدالله بن سعد بن ابی سرح.(4).

ص:199


1- . مروج الذهب، ج 3، ص 20؛ النصائح الکافیة، ص 21 و چاپ دار الثقافة قم، ص 41؛ العقد الفرید، ج 4، ص 30؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 168؛ الغدیر امینی، ج 9، ص 139 و 140؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 33؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 7، ص 201 و چاپ دار الفکر، ج 26، ص 117 به نقل از الاستیعاب؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 151 و تحقیق زینی، ج 1، ص 165 و تحقیق شیری، ج 1، ص 215؛ مختصر اخبار شعراء الشیعه، ص 26؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 4، ص 327.
2- . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 175.
3- . الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 265 و چاپ دار الاضواء، ج 2، ص 446. و ر.ک: الغدیر، امینی، ج 9، ص 151؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 92؛ وقعة صفین منقری، ص 79.
4- . الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 26؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 358؛ الغدیر، امینی، ج 11، ص 69. و ر.ک: حاشیۀ الشیعة فی التاریخ، ص 142.

14. وقتی معاویه بنی هاشم را به قتل عثمان متهم کرد، ابن عباس در مدینه به او گفت: «عثمان را تو کشتی و مردم را فریفتی و خود را خون خواه او معرفی کردی». و معاویه در هم شکسته شد.(1).

15. محمد بن مسلمه به معاویه نوشت: «ای معاویه! به جانم سوگند که جز دنیا، چیزی نخواستی و جز هوا و هوس، چیزی را پیروی نکردی. عثمان را در زمان حیاتش خوار نمودی و پس از مرگش یاری رساندی».(2)

16. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در نامه ای به معاویه نوشت: «به خدا سوگند که پسر عمویت را کسی جز تو نکشت. من امیدوارم به خاطر گناهی همانند او و بزرگ تر از خطای او، تو را به وی ملحق نمایم».(3).

17. اصبغ بن نباته نیز همانند سخنانی که از افراد مختلف نقل شد، با او سخن گفته است.(4).

18. امام حسن صلوات الله علیه به معاویه فرمود: «عثمان تو را والی کرد و تو در انتظار مرگش نشستی».(5).

ص:200


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 222 و 223.
2- . الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 91 و تحقیق شیری، ج 1، ص 121؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 151 و ج 10، ص 333؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 531.
3- الغدیر، امینی، ج 9، ص 76؛ نهج السعادة، ج 4، ص 79؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 371؛ العقد الفرید، ج 4، ص 334 و چاپ دوم، ج 3، ص 107 و در چاپ دیگر، ج 2، ص 223 و در چاپ دیگر، ج 5، ص 77 همین را زیر شماره 429 از جمهرة رسائل العرب ج 1، ص 417 روایت کرده است.
4- تذکرة الخواص، ص 85؛ مناقب خوارزمی، ص 134 و 135 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ص 205؛ الغدیر، امینی، ج 1، ص 203؛ غایة المرام، ج 1، ص 286؛ کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم، ص 126.
5- . تذکرة الخواص، ص 201؛ الغدیر، امینی، ج 10، ص 169. و ر.ک: الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 409؛ بحار الانوار، ج 44، ص 79.

19. معاویه به عمرو بن عاص گفت: «با آنچه در دست داریم، با وی می جنگیم و قتل عثمان را به گردن او می اندازیم». عمرو بن عاص گفت: «وای از این ننگ و شرم! کسانی که حق دارند نام عثمان را به زبان آورند، نه من هستم و نه تو». معاویه گفت: « وای بر تو! به چه دلیل؟». گفت: «در حالی که اهل شام با تو همراه بودند، عثمان را یاری نکردی؛ تا این که او از یزید بن اسد بجلی کمک خواست و وی به یاری اش شتافت. من نیز آشکارا او را رها کردم و به فلسطین گریختم». معاویه گفت: «این سخنان را رها کن...».(1).

20. هنگامی که نامۀ فریادخواهی عثمان به معاویه رسید، مسور بن مخرمه گفت: «ای معاویه! عثمان کشته خواهد شد. در نامه ای که به او می نویسی، درنگ کن». معاویه گفت: «ای مسور! به تو آشکارا می گویم که عثمان در آغاز، بر اساس خشنودی خداوند رفتار می کرد. سپس رویه اش عوض شد و حکم خدا را تغییر داد. خدا نیز اوضاع را به ضرر او تغییر داد. آیا به نظرت ممکن است من چیزی را بخواهم که خدا تغییر داده است؟».(2) این گونه بود که معاویه برای توجیه کوتاهی اش در یاری عثمان، به جبر متوسل شد.

آنچه گفتیم، برای اثبات مطلب کافی است و در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:201


1- . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 186؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 98 و تحقیق زینی، ج 1، ص 88 و تحقیق شیری، ج 1، ص 118؛ نهج السعادة، ج 2، ص 64؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 74 و چاپ مؤسسه اعلمی، ص 287.
2- . الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 228 و چاپ دار الاضواء، ج 2، ص 417؛ حیاة الامام الحسین علیه السلام، قرشی، ج 1، ص 386.
شرکت حضرت علی(علیه السلام)در جنگ با مرتدان و اعتراف به خلافت ابوبکر
پرسش شمارۀ 83 (141)

در زمان خلافت ابوبکر، علی در جنگ با مرتدان شرکت کرد و از اسیران بنی حنیفه، زنی را به کنیزی گرفت که بعد ها فرزندی به نام محمد بن حنفیه را برایش به دنیا آورد. این موضوع نشان می دهد که علی خلافت ابوبکر را صحیح می دانست؛ وگرنه راضی نمی شد او را در جنگ همراهی کند.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این سؤال به دو بخش تقسیم می شود:

1. شرکت امام علی صلوات الله علیه در جنگ با مرتدان؛

2. اسیر کردن کنیزی از بنی حنفیه.

شرکت حضرت علی(علیه السلام)در جنگ با مرتدان

یکم: شرکت امام علی صلوات الله علیه در جنگ با مرتدان را هیچ کس ذکر نکرده و کسی نگفته است که او کنیزی از بنی حنیفه به اسارت گرفت؛ بلکه در متون تصریح شده است که امام علی صلوات الله علیه هیچ گاه مشارکت در جنگ های دوران ابوبکر و عمر و عثمان را نپذیرفت. روایاتی نیز بر این موضوع دلالت دارد:

ص:202

بلاذری اشاره می کند که «عمر بن خطاب، فرماندهی لشکر مسلمانان در حمله به قادسیه را به امام علی صلوات الله علیه پیشنهاد کرد؛ ولی او نپذیرفت و عمر، سعد بن ابی وقاص را گسیل نمود».(1) مسعودی به تفصیل در این باره می نویسد:

«وقتی ابوعبیده ثقفی در جسر کشته شد، این موضوع بر عمر و مسلمانان گران آمد. عمر برای مردم سخنرانی کرد و آن ها را به جهاد تشویق نمود و دستور آماده باش برای حرکت به سوی عراق را صادر کرد و در حالی که خود نیز قصد عزیمت داشت، در صِرار اردو زد. او طلحه بن عبیدالله را به عنوان پیش قراول، زبیر بن عوام را در جناح راست و عبدالرحمن بن عوف را در جناح چپ لشکر قرار داد. سپس مردم را فراخواند و با آن ها مشورت کرد و آنان پیشنهاد حرکت دادند.

عمر از امام علی صلوات الله علیه پرسید: «ای ابوالحسن! نظر تو چیست؟ خودم بروم یا کسی را بفرستم؟». امام فرمود: «خودت برو که این کار برای دشمن، هولناک تر و هراس انگیزتر است».

پس از رفتن امام، عباس و عده ای از مشایخ قریش برای مشورت فراخوانده شدند. آنان به عمر گفتند: «تو بمان و دیگری را بفرست تا اگر مسلمانان شکست خوردند، پشتیبان داشته باشند». این را گفتند و رفتند.

سپس عبدالرحمن بن عوف نزد عمر رفت و با هم به مشورت پرداختند. عبدالرحمن گفت: «پدر و مادرم به فدایت! بمان و دیگری را بفرست. شسکت سپاهیان تو، همانند شکست خود تو نیست. اگر تو شکست بخوری یا کشته شوی، مسلمانان کافر می شوند و لا اله الا الله برای همیشه

ص:203


1- . فتوح البلدان، تحقیق صلاح الدین منجد، ج 2، ص 313.

تعطیل می شود».عمر گفت: «به نظرت چه کسی را بفرستم؟». گفت: «سعد بن ابی وقاص را». عمر گفت: «می دانم که سعد شجاع است، ولی می ترسم تاکتیک جنگ را نداند». عبدالرحمن گفت: «همان گونه که گفتی، او شجاع است. صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بود و در جنگ بدر نیز شرکت داشت. آنچه را که می خواهی به او بگویی، با ما در میان بگذار و با او پیمان ببند. او با دستور تو مخالفت نخواهد کرد». این را گفت و بیرون رفت.

سپس عثمان بن عفان وارد شد و عمر به او گفت: «ای ابوعبدالله! به نظرت من با سپاهیان حرکت کنم یا بمانم؟». عثمان گفت: «ای امیرالمؤمنین! بمان و سپاه را روانه کن. من بیم دارم که اگر اتفاقی برای تو بیفتد، عرب از اسلام بازگردد. سپاهیان را بفرست و آن ها را به پشتیبانی از یکدیگر مأمور نما. با آنان مردی را بفرست که دارای تجربه و بینش جنگی باشد». عمر گفت: «این مرد کیست؟». عثمان گفت: «علی بن ابی طالب». عمر گفت: «به دیدنش برو و با او در این باره صحبت کن. ببین به این کار اقدام می کند یا نه؟». عثمان بیرون رفت و با امام علی صلوات الله علیه ملاقات کرد و موضوع را با او در میان گذاشت؛ ولی امام از پذیرش این کار سر باز زد و آن راناخوشایند دانست. عثمان نزد عمر بازگشت و به او اطلاع داد. عمر گفت: «اکنون نظرت به کیست؟». عثمان گفت: «سعید بن زید».(1)

برا ی روشن شدن برخی امور، لازم است به چند مورد اشاره کنیم:

الف: برخی از پژوهشگران احتمال داده اند که عمر می خواست امام علی صلوات الله علیه را به عنوان فرماندۀ سپاه، به طرف یکی از کشورها بفرستد و در میانۀ کار، او

ص:204


1- . مروج الذهب، مسعودی، تحقیق شارل پلا، ج 3، ص 51 و 52 و چاپ بیروت، ج 2، ص 309 و 310.

را از عزل کند تا بدین وسیله، شایستگی امام و اهدافش را زیر سؤال ببرد و جایگاهش را تضعیف نماید و مقامش را پایین بیاورد. البته ما نمی خواهیم در اینجا درستی یا نادرستی این نظریه را بررسی کنیم؛ چرا که این سخن، در حد یک احتمال است و نظریه پرداز، دلیلی برای اثبات سخنش ارائه نکرده است.

ب: پیش تر گذشت که ابوبکر در نظر داشت امام علی صلوات الله علیه را برای کارزار با مرتدان بفرستد؛ اما عمرو عاص به او گفت که علی از تو اطاعت نخواهد کرد.(1).

وقتی امام از ابوبکر اطاعت نکرد، آیا از عمر اطاعت می کند؟ آن هم در جنگی که برای کشورگشایی و گسترش نفوذ انجام می گرفت! با این که می دانیم نظر امام علی صلوات الله علیه در مورد غاصب بودن ابوبکر و عمر، هیچ تغییری نکرده بود و همواره معتقد بود که آن ها غاصب مقامی هستند که خداوند در روز غدیر و چند موقعیت دیگر، به او عطا کرده است.

ج: ضمن بحث دربارة مشاوره ای که عمروعاص به ابوبکر داد و گفت علی صلوات الله علیه را برای جنگ با مدعیان پیامبری نفرستد، مواردی را ذکر کردیم که برای روشن شدن دلایل رفتار عمر و موضع امام صلوات الله علیه سودمند است. می توانید به آن بحث مراجعه کنید.

د: سخن منسوب به عبدالرحمن بن عوف که گفت: «اگر عمر شکست بخورد یا کشته شود، مسلمانان کافر می شوند و لا اله الا الله برای همیشه تعطیل می گردد»، سخن نادرستی است؛ چون مسلمانی مردم، به خاطر عمر نبود که شکست او باعث کفر کسی شود! همچنان که بعد ها نیز او به دست ابولؤلؤ کشته شد و حتی یک نفر از مسلمانان کافر نشد.

ص:205


1- . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 129.

وقتی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله به شهادت می رسد و هیچ کس به خاطر وفات ایشان کافر نمی شود، چگونه ممکن است مردم به خاطر مرگ عمر کافر شوند؟ البته مسلمانان پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله، دچار کفران در اطاعت و وفاداری شدند؛ همانند کفری که در این آیه آمده است: «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ؛(1) به خاطر خدا، بر مردم مقرر است کسانی که توان دارند، حج خانۀ خدا را به جا آورند. هر کس کفر ورزد، [بداند] که خدا از جهانیان بی نیاز است».

کفر در اینجا به معنای عدم اطاعت است. کاربرد واژۀ کفر در این خصوص، به این خاطر است که کافر، اهمیتی برای اطاعت قائل نیست و بدان وقعی نمی نهد. کسی که مستطیع می شود و حج نمی گزارد، چنین وضعیتی دارد و در مقام عمل، همانند کافر است.

ﻫ: این روایت، چنین القا می کند که فرماندهی سعد بن ابی وقاص، به پیشنهاد عبدالرحمن بن عوف بود؛ در حالی که روایت فتوحات می گوید: فرماندهی سعد را امام علی صلوات الله علیه به عمر پیشنهاد کرد.

اسارت حنفیه کار ابوبکر بود

دوم: پرسش گر می گوید: [علی از اسیران بنی حنیفه، زنی را به کنیزی گرفت که بعد ها فرزندی به نام محمد بن حنفیه را برایش به دنیا آورد. در این باره باید گفت:] مادر محمد بن حنفیه، در جنگ با مرتدان اسیر شد. پس از ارتداد قبیلۀ بنی حنیفه و ادعای نبوت برای مسیلمه، خالد بن ولید آن ها را اسیر کرد.

ص:206


1- . سوره آل عمران، آیه 97.

گفته اند که ابوبکر آن زن را به عنوان سهم امام علی صلوات الله علیه از غنایم به او داد.(1).

اما اختلاف است که آیا او از کنیزان بنی حنیفه بود و اصالتی سِندی و سیاه پوست داشت،(2).

یا این که از خود بنی حنیفه بود و اصالت عربی داشت؟ در هر صورت، این مطلب چندان دقیق نیست.

صحه گذاشتن بر خلافت ابوبکر

برخی خواسته اند با بهره گیری از بحث پیشین، آن را دلیلی بر صحت خلافت ابوبکر قلمداد کنند. سمعانی می نویسد: «آن زن از اسیران بنی حنیفه بود که ابوبکر صدیق به علی داد. علی نیز خوله را گرفت و آزاد کرد و به ازدواج خود درآورد. اگر ابوبکر امام نبود، تقسیم و تصرفش در خمس غنایم نیز صحیح نبود و علی آن را نمی پذیرفت».(3).

ابن جوزی هم معتقد است: «نگرش رافضیان به خلافت ابوبکر، شگفت انگیزترین غفلت زدگی است. چون آنان می دانند که حنفیه به دست ابوبکر اسیر شد و علی از او صاحب فرزند گردید. و این نشان می دهد که علی به بیعت با ابوبکر راضی بود».(4).

باید بگویم که به دلایل مختلف، استدلال خود اینان بسیار نامربوط و شگفت انگیز است:

ص:207


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 244؛ بحار الانوار، ج 42، ص 99؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 110؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 5، ص 91؛ المنتخب من ذیل المذیل، ص 117؛ وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 4، ص 169؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 246؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 433؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 323؛ المجموع نووی، ج 19، ص 239؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 368.
2- . الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 5، ص 66؛ الجوهرة فی نسب الامام علی و آله علیهم السلام، بری، ص 58؛ ذخائر العقبی، ص 117؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 323؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 114؛ المعارف، ص 210؛ المنتخب من ذیل المذیل، ص 117؛ وفیات الاعیان، ج 4، ص 169؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 6، ص 183.
3- . الانساب، سمعانی، ج 4، ص 299 و 300 و چاپ دار الجنان، ج 2، ص 281.
4- . اخبار الحمقی و المغفلین، تحقیق خاقانی، چاپ سال 1386 ق، ص 99 تا 100.

1. کسی که مشرکان را اسیر می کند، لازم نیست عادل و حاکم و خلیفه و حتی مسلمان باشد تا اسارت و خرید و فروش آنان صحیح گردد. اسارت و خرید و فروش مشرکان، اگر به دست فردی غیر مسلمان و غیر حاکم و غیر خلیفه نیز صورت بگیرد، باز هم صحیح است. پس نمی توان این گونه امور را دلیل بر صحت خلافت کسی دانست.

2. کسانی که معتقدند «هر کس به زور غالب شود، جایز است خیلفه گردد و اطاعت از او واجب است و باید به اوامرش عمل کرد و شورش علیه او جایز نیست و همۀ عملکرد چنین خلیفه ای صحیح است»، دیگر نمی توانند امام علی صلوات الله علیه را به خاطر سهم گرفتن از اسیران بنی حنیفه مؤاخذه کنند، یا از این طریق، خلافت ابوبکر را اثبات نمایند و او را در مورد غصب خلافت، تبرئه سازند. شاید به همین خاطر است که شیخ عبدالرحمن معلمی سمعانی در تعلیقه بر انساب سمعانی، این استدلال را نمی پسندد و می گوید: «اهل سنت از این گونه استدلال ها بی نیاز هستند».(1).

3. اسیر شدن حنفیه توسط ابوبکر، چندان معلوم نیست؛ بلکه به دلایلی می توان گفت که خلافش نزدیک به یقین است:

الف: ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: «عده ای از محققان گفته اند که در زمان خلافت ابوبکر صدیق، قبیلۀ بنی اسد، قبیلۀ بنی حنیفه را غارت کرد. آن ها خوله دختر جعفر را به اسارت گرفتند و به مدینه بردند و به علی علیه السلام فروختند. خبر خوله به قومش رسید. آنان نزد علی علیه السلام رفتند و وضعیت خوله را به علی گفتند. حضرت او را آزاد کرد و برایش مهر تعیین نمود و به ازدواج خود درآورد.

ص:208


1- . الانساب، سمعانی، ج 4، تعلیقۀ ص 290.

بعدها محمد از او به دنیا آمد و علی علیه السلام کنیۀ ابوالقاسم را برایش انتخاب کرد. احمد بن یحیی بلاذری نیز در کتاب تاریخ الاشراف، همین نظر را برگزیده است».(1).

بلاذری مطلبی شبیه به این را از علی بن مغیره اثرم و عباس بن هشام کلبی نقل می کند و می گوید: «این خبر، ریشه دارتر از خبر مدائنی است».(2) متن روایت کلبی از خراش بن اسماعیل، این گونه است: «در زمان خلافت ابوبکر، خوله را قومی از عرب ها اسیر کردند. اسامه بن زید بن حارثه او را خرید و به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام فروخت. هنگامی که امیرالمؤمنین از وضعیت او باخبر شد، آزادش کرد و او را به ازدواج خود درآورد و برایش مهر تعیین نمود». ابن کلبی در ادامه می گوید: «هر کس بگوید خوله از اسیران یمامه است، سخن بیهوده ای گفته است».(3).

حقیقت این است که خریده شدن او توسط امام علی صلوات الله علیه صحیح است؛ اما خریده شدنش در زمان ابوبکر صحیح نیست. همان گونه که دیگران نیز گفته اند و شواهد و قرائن نیز تأیید می کند، این مسأله در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت گرفت.

ب: بری تلمسانی می گوید: «ابوالقاسم محمد بن علی که به ابن الحنفیه معروف است، مادرش از اسیران بنی حنفیه بود. علی او را خرید و به عنوان ام ولد قرار داد.

ص:209


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 244 و 245؛ قاموس الرجال، ج 8، ص 160 و چاپ مرکز نشر اسلامی، سال 1419 ق، ج 9، ص 246؛ انساب الاشراف، ص 210؛ بحار الانوار، ج 42، ص 99؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 433 و ج 9، ص 435؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 7، ص 27؛ تنزیه الانبیاء مرتضی، ص 191.
2- . انساب الاشراف، تحقیق محمودی، چاپ مؤسسه اعلمی، سال 1394 ق، ج 2، ص 201.
3- عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 352 و 353؛ المجدی فی انساب الطالبین، ص 14؛ المنمق، ص 410.

او محمد را به دنیا آورد و علی را صاحب فرزندی نجیب گرداند. آن زن، خوله بنت ایاس بن جعفر جان الصفا نام داشت. گفته اند که او از خود بنی حنیفه نبود؛

بلکه از سیاهان سند و کنیز بنی حنیفه بود. خالد بن ولید دربارة خود بنی حنیفه مصالحه نکرد، اما در مورد غلامان و کنیزان ایشان توافق نمود».(1).

ج: آنچه که در مورد وفات ابن حنفیه و مدت عمرش گفته اند، مؤید آن است که او در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمد. اما این که او را در شمار صحابه ذکر نکرده اند، شاید برآمده از غفلت آنان باشد؛ یا شاید برای جمع بین اقوال، این مسأله را مورد توجه قرار نداده اند؛ یا این که اسارت مادرش توسط ابوبکر را مسلم دانسته اند و چیزی غیر از این به فکرشان خطور نکرده است؛ یا این که عمداً اسارت مادرش توسط ابوبکر را شایع ساخته اند تا ثابت نمایند که خلافت ابوبکر، مورد تأیید امام علی صلوات الله علیه بوده است.

شرح موضوع از این قرار است که ابن حنفیه بنا بر مشهورترین نظریه، شصت و پنج سال زندگی کرد. و در تعلیقۀ عمدة الطالب آمده است که «او در شصت و هفت سالگی از دنیا رفت».(2) افزون بر این، ابن حجر سال 73 ﻫ.ق را به عنوان سال وفات او پذیرفته و دیگر اقوال را کم اهمیت جلوه داده است. ظاهراً دلیل او برای این نظریه، روایتی است که بخاری در تاریخ خود نقل می کند و می نویسد: «موسی بن اسماعیل، از ابوعوانه، از ابوحمزه نقل کرد که وقتی ابن زبیر کشته

ص:210


1- الجوهره فی نسب الامام علی و آله، ص 58.
2- ر.ک: عمدة الطالب، حاشیۀ ص 352.

شد، ما حج خود را به اتمام رساندیم و با محمد حنفیه به مدینه بازگشتیم. او سه روز در آنجا ماند و سپس از دنیا رفت».(1)بر این اساس، ناگزیر باید نتیجه بگیریم که ولادت ابن حنفیه، در سال هشتم هجرت یا حتی پیش از آن روی داده است. پس این ادعا که «خوله در زمان ابوبکر و به دست خالد بن ولید اسیر شد»، هرگز صحیح نیست. و این که می گویند: «امام علی صلوات الله علیه در زمان حیات فاطمه صلوات الله علیها همسر دیگری نداشت»، با این مطلب سازگاری ندارد. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله امام علی صلوات الله علیه را فرستاد که خمس غنایم را از خالد و یارانش بگیرد، آن کنیز را انتخاب کرد و از او صاحب فرزند شد. و هنگامی که شکایت او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بردند، پیامبر از امام دفاع کرد.(2).

البته ممکن است بگوییم: مراد آنان این بوده که امام علی صلوات الله علیه در زمان حیات فاطمه صلوات الله علیها، همسر دائمی نداشت. در این صورت، خوله پیش از شهادت حضرت فاطمه صلوات الله علیها صاحب فرزند می شود و پس از شهادت آن حضرت، امام او را آزاد می کند و به ازدواج خود درمی آورد.

ص:211


1- . ر.ک: تهذیب التهذیب، ج 9، ص 354 و 355 و چاپ دار الفکر، سال 1404 ق، ج 9، ص 315 و 316؛ التاریخ الکبیر بخاری، ج 1، ص 182؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 356 و350 و 351.
2- نیل الاوطار، ج 7، ص 110؛ العمدة ابن بطریق، ص 275؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 344 و 345 به نقل از منابع بسیار؛ مسند احمد، ج 5، ص 351 و 359؛ صحیح بخاری، ج 5، ص 110؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 6، ص 342؛ خصائص امیر المؤمنین علیه السلام، نسائی، ص 102؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 194 و 195؛ اسد الغابة، ج 1، ص 176؛ تهذیب الکمال، مزی، ج 20، ص 460؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 236. و ر.ک: خواستگاری امام علی علیه السلام از دختر ابی جهل در کتاب «الصحیح من سیرة النبی الاعظم»، چاپ چهارم، ج 5، ص 317 و چاپ پنجم، ج 6، ص 271

پیامبر صلی الله علیه و آله در دفاع از امام علی صلوات الله علیه، به خالد و یارانش می فرماید: «علی بدون دستور، کاری انجام نمی دهد». بنا بر این، مانعی ندارد که محمد بن حنفیه، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمده باشد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ستایش حضرت علی(علیه السلام) از عمر
پرسش شمارۀ 84 (145)

نویسندۀ نهج البلاغه _ که از کتاب های مورد اعتماد شیعه است _ مدح و ستایش علی نسبت به ابوبکر و عمر را نقل کرده است؛ از جمله این که علی دربارة ابوبکر می گوید: «پاک جامه و کم عیب رفت. به خیر آن رسید و از شرش گذشت. طاعت خدا را انجام داد و حق پرهیزکاری اش را به جا آورد».(1)

شیعیان با چنین ستایش هایی که با عقیدۀ آنان در زمینۀ طعن صحابه مخالفت دارد، حیران و سرگردان شده اند و آن ها را حمل بر تقیه کرده اند. آنان می گویند: «علی این سخنان را از باب مصلحت اندیشی و جذب کسانی که خلافت شیخین را صحیح می دانستند، بیان کرده است»؛ یعنی علی می خواسته صحابه را فریب بدهد! در این صورت، باید آنان بپذیرند که علی، فردی منافق و ترسو بوده و خلاف عقاید خود را بیان می کرده است. در حالی که روایات آنان دربارة شجاعت و حق گویی علی، چیز دیگری می گوید.

ص:212


1- . نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص 350.
پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

1. این که پرسش گر می گوید امام علی صلوات الله علیه در رثای ابوبکر گفته است: «او پاک جامه و کم عیب رفت...»، تعبیری نادرست و غیردقیق است. از این جهت غیردقیق است که مدعیان، این سخنان را در مورد عمر می دانند و کسی تا کنون نگفته است که این سخنان امام، در مورد ابوبکر می باشد.

نادرستی آن نیز از مطالب بعدی روشن می شود.

مرثیۀ حضرت علی(علیه السلام)برای عمر

در نهج البلاغه، کلامی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نقل شده که در رثای فردی نامعلوم می باشد. برخی پنداشته اند که امام علی علیه السلام این کلمات را در رثای عمر بن خطاب فرموده است. مرثیه به این شکل می باشد: «آفرین بر فلانی! بی شک کجی را راست کرد و و زخم را مداوا نمود و آشوب را پشت سر نهاد؛ پاک جامه و کم عیب رفت و به خیرش رسید و از شرّش گذشت. طاعت خدا را انجام داد و حق تقوا را به جا آورد. رخت بربست و در راه های گوناگون رهایشان ساخت که گمراه، در آن راه نمی یابد و هدایت یافته، در آن اطمینان پیدا نمی کند».(1)

برای ما ثابت نشده است که امام علی صلوات الله علیه این سخن را در مورد عمر بن خطاب فرموده باشد؛ چرا که عبارات، از اثبات این موضوع ناتوان است. به موارد زیر توجه کنید:

ص:213


1- . نهج البلاغه، چاپ مؤسسه اعلمی، بیروت، ص 473 و چاپ دار الذخائر، قم، سال 1412 ق، ج 2، ص 222؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 540؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 3.

1. طبری می گوید: عمر از علی، از ابن دأب و سعید بن خالد، از صالح بن کیسان، از مغیره بن شعبه نقل کرده است که وقتی عمر از دنیا رفت، دختر ابوحثمه بر او گریست و گفت: «وای از فقدان عمر! او کسی بود که کجی را راست کرد و زخم را مداوا نمود؛ فتنه را خاموش کرد و سنت را زنده نمود؛ پاک جامه و عاری از عیب رفت». وقتی عمر به خاک سپرده شد، نزد علی رفتم. دوست داشتم در مورد عمر، چیزی از او بشنوم. او در حالی که غسل کرده بود و لباسی به خود پیچیده بود و آب از سر و صورتش می چکید، بیرون آمد. تردید نداشت که خلافت به او خواهد رسید. گفت: «خدا پسر خطاب را رحمت کند! بی تردید دختر ابوحثمه راست گفت. او خیر دنیا را برد و از شرش رهایی یافت. به خدا سوگند که این سخنان را آن دختر نگفت؛ بلکه به او تلقین شد».(1)

ظاهراً مغیره این سخنان را دستکاری کرده است؛ چون امام می فرماید: «این سخنان را آن دختر نگفت؛ بلکه به او تلقین کرده اند». کلام امام، اشاره به این دارد که دیگران از آن دختر خواسته اند این سخنان را بگوید، یا حرف هایی را به او نسبت داده اند که او نگفته است. این بخش از کلام امام، با آن قسمت که می فرماید: «دختر ابوحثمه راست گفت»، سازگاری ندارد. چه بسا خود مغیره گفته است: «خدا ابن خطاب را رحمت کند ... آن دختر راست گفت» و امام علی صلوات الله علیه در پاسخ به او، سوگند یاد کرده که او این سخنان را نگفته است و به او تلقین کرده اند یا به او نسبت داده اند؛ یعنی با نقشۀ قبلی این سخنان را به او

ص:214


1- تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه عزالدین، بیروت، سال 1405 ق، ج 2، ص 218 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 285؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 50 و چاپ دار الکتب العلمیه، ج 1، ص 59. و ر.ک: البدایه و النهایه، ج 7، ص 158؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 5 و 164؛ تاریخ المدینه، ابن شبه، ج 3، ص 941؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 3، ص 61؛ غریب الحدیث، ابن قتیبه، ج 1، ص 291.

دیکته کرده اند، یا به دروغ از زبان وی نقل نموده اند. مؤید این مطلب، بخش پایانی آن کلام است که می گوید: «رخت بربست و در راه های گوناگون رهایشان ساخت که گمراه، در آن راه نمی یابد و هدایت یافته، در آن اطمینان پیدا نمی کند».

2. جناب سید رضی رحمه الله نامی از عمر بن خطاب نمی برد؛ بلکه در نهج البلاغه می نویسد: «از جمله سخنان امام علی صلوات الله علیه است که می فرماید: آفرین بر فلانی که کجی را راست کرد...». عده ای از اجتهاد خود بهره جسته اند و این سخن را بر عمر تطبیق داده اند. روشن است که آنان در این اجتهاد خود، به خطا رفته اند.

3. قطب راوندی می نویسد: «امام علی صلوات الله علیه با این سخنان، یکی از یارانش را به نیک منشی می ستاید و می فرماید که او پیش از فتنه _ که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله رخ داد و مردم برای خود خلیفه انتخاب کردند و دیگری را بر امام علی صلوات الله علیه ترجیح دادند _ از دنیا رخت بربست».(1)

ص: 239


1- . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، راوندی، ج 2، ص 402؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، چاپ دار مکتبة الحیاة، سال 1963 م، ج 3، ص 754 و چاپ مؤسسه اسماعیلیان، ج 12، ص 4 به نقل از راوندی. و ر.ک: مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)، ج 1، ص 60 تا 62.

4. یکی از شاخه های فرقۀ زیدیه، به نام فرقۀ جارودیه، معتقدند که مراد امام علی صلوات الله علیه از این سخنان، عثمان است و اگر چه به ظاهر او را می ستاید، اما در واقع او را نکوهش و ریشخند می کند.(1).

5. ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: «مقصود از فلان، عمر بن خطاب است. به این دلیل که سید فخار بن معد موسوی شاعر خبر داد که در نسخه ای که به خط سید رضی بود، دیدم زیر کلمۀ فلان نوشته شده است: عمر».(2).

ص:215


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 753 و 754 و چاپ مؤسسه اسماعیلیان، ج 12، ص 4.
2- همان.

البته این دلیل درستی نیست و نمی توان ثابت کرد که خود سید رضی، کلمۀ «عمر» را نوشته باشد. چه بسا مالک و صاحب آن نسخه، بنا بر نظر شخصی خود، پنداشته که این ویژگی ها تنها بر عمر منطبق است و از این رو، نام عمر را زیر کلمه فلان نوشته است.

اگر سید رضی این کلمه را نوشته بود، حتماً در عنوان بندی خطبه نیز به نام عمر تصریح می نمود و کلمۀ فلان را از متن حذف می کرد و می نوشت: «از جمله سخنان امام علی علیه السلام در مورد عمر بن خطاب». همان گونه که در بسیاری از موارد، این کار را انجام داده است.

6. آنچه از دیدگاه امام علی صلوات الله علیه در مورد عمر معروف است، با این کلام مخالفت دارد. ضمن فقراتی از خطبۀ شقشقیه، برخی از سخنان امام را در مورد عمر خواهیم آورد.

حتی اگر فرض کنیم که امام علی صلوات الله علیه این کلام را گفته باشد، ناگزیر باید معنایی بدهد که با دیدگاه وی در مورد عمر سازگار باشد. گاه در معنای یک سخن، احتمالات ضد و نقیضی وجود دارد.

7. از جمله شواهدی که نشان می دهد در متن مورد بحث، دستکاری شده است، نوشته های ابن عساکر است که این حدیث را بدون عبارت «بی تردید دختر ابوحثمه راست گفت» نقل می کند. او می نویسد: «روزی که عمر از دنیا رفت، علی در حالی که غسل کرده بود، نزد ما آمد و نشست و مدتی چشم به زمین دوخت. سپس سرش را بلند کرد و گفت: آفرین بر زنی که برای عمر گریان بود و گفت: وای از فقدان عمر! کجی را راست کرد و زخم را مداوا نمود. وای از

ص:216

فقدان عمر! پاک جامه و کم عیب مرد. وای از فقدان عمر! سنت را برد و فتنه را نهاد».(1) او در روایت دیگر می افزاید: «علی گفت: به خدا سوگند که این سخن را او نگفت؛ بلکه به وی تلقین شد (یا به او نسبت داده شد)».(2) و در روایت دیگر می نویسد: «علی صلوات الله علیه فرمود: آیا آن دختر راست گفت؟».(3)

یعنی به صورت پرسشی می گوید و نمی فرماید: «بی تردید راست گفت».

شیخ تستری نیز می گوید: منظور از عبارت «خیر دنیا را برد و از شرش رهایی یافت»، این است که از خلافت استفاده کرد و هیچ دردسری نکشید؛ همانند سخن امام صلوات الله علیه در خطبۀ شقشقیه که در مورد ابوبکر و عمر می فرماید: «پستان خلافت را چه با شدت تقسیم می کردند».(4).

دست و پا زدن ابن ابی الحدید

ابن ابی الحدید معتزلی کوشیده است این سخن را به امام علی صلوات الله علیه نسبت دهد و آن را دربارة عمر قلمداد کند. او برای اثبات این ادعا، به سست ترین احتمالات ممکن چنگ می اندازد و می نویسد:

علی صلوات الله علیه دربارة امیری مردم دار و نیک کردار سخن می گوید، به این قرینه که می فرماید: «کجی را راست کرد و زخم را مداوا نمود و سنت را به پا داشت و فتنه را پشت سر نهاد». و همچنین: «به خیر دنیا دست یافت و

ص:217


1- تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 457؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 19، ص 48 و 49؛ کنز العمال، ج 12، ص 700.
2- . تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 458؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 19، ص 48 و 49. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 5؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 285؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 61؛ البدایه و النهایه، ج 7، ص 158.
3- . بهج الصباغه، چاپ امیر کبیر، تهران، ایران، سال 1418 ق، ج 9، ص 482.
4- . همان.

از بدیِ آن گذشت». و نیز: «طاعت خدا را به جا آورد». و «رخت بربست و آن ها را در راه های گوناگون رها کرد».

«آن ها» فقط می تواند به مردم اشاره داشته باشد. کسانی که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند، مشمول این سخن نمی شوند.(1).

برخی از این فقرات، قابل تطبیق به هر یک از مردم می باشد و نمی توان آن را به شخص خاصی منحصر کرد؛ مثل این عبارات: «طاعت خدا را به جا آورد»، «به خیر آن رسید و از شرش رها گردید»، «از دنیا رخت بربست و آن ها را در راه های گوناگون رها نمود». حتی جملۀ «سنت را به پا داشت» نیز قابل انطباق با همۀ آحاد مردم است. وقتی کسی در محدودۀ وجودی خود، پای بند به اقامۀ سنت باشد، سنت را به پا داشته است؛ مثل وقتی که می گوییم: فلانی نماز را به پا داشت.

معنای این که «فتنه را پشت سر گذاشت»، این است که گرفتار فتنه نشد. «کجی را راست نمود»، یعنی به اصلاح کجی ها اقدام کرد. «زخم را مداوا کرد»، نیز بر آحاد مردم صدق می کند. هر کس واجبات خود را انجام دهد، نسبت به محدودۀ وجودی خود، کجی را راست کرده و زخم را مداوا نموده است.

شگفت انگیز است که ابن ابی الحدید معتزلی، در تفسیر عبارت «به خیر آن رسید» نوشته است: «یعنی به خیر ولایت رسید». این بر خلاف ظاهر عبارت است. از ظاهر عبارت به دست می آید که مقصود، خیر دنیا و پشت سر گذاشتن شر دنیا باشد. اگر مقصود، خیر ولایت بود، با عبارت «بر شر آن پیشی گرفت» تناسبی نداشت؛ چون عمر از شر ولایت مصون نماند و اختلافات و تعدّی هایی

ص:218


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 3 تا 5.

که پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله به خاطر ولایت به وجود آمد، دامن او را گرفت.

با این بیان، دیگر سخن ابن ابی الحدید معتزلی، ارزشی برای شنیدن ندارد که می گوید: «اگر اهل انصاف در این ویژگی ها تأمل نمایند و هوا و هوس را از خود دور سازند، خواهند فهمید که منظور امیرالمؤمنین، کسی غیر از عمر نبوده است. اگر این مطلب برای ما نقل نشده بود، باز هم منظور روشن بود؛ چه رسد به این که ما این معنا را از کسی نقل کردیم که در این خصوص، در موضع اتهام نیست».(1).

دست و پا زدن فایده ندارد

این حرف ها به چند دلیل بی ارزش است:

1. چرا ابن ابی الحدید، این عبارات را بر عمر تطبیق می دهد؟ چرا بر ابوبکر یا عثمان تطبیق نمی دهد؟ او که این خصوصیات را برای آن دو نیز قائل است!

2. او چرا این خصوصیات را بر سلمان فارسی تطبیق نمی دهد؟ او در زمان حیات امام علی صلوات الله علیه از دنیا رفت و آن حضرت وی را کفن و دفن کرد و بر او نماز خواند. چه بسا این عبارات را امام در سوگ او بیان نموده و بعدها به نفع دیگران مصادره شده است؛ به ویژه آن که سلمان، امیر و والی بود و اوصافی که به ادعای ابن ابی الحدید، دربارة امیر و حاکم است، بر او نیز تطبیق دارد.

چرا نمی گوید مقصود از این عبارات، عمار بن یاسر است؟ همان کسی که مدتی والی کوفه بود و امام علی صلوات الله علیه، ویژگی هایی بالاتر از این را در او

ص:219


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، چاپ دار مکتبة الحیاة، سال 1963 م، ج 3، ص 755 و چاپ مؤسسه اسماعیلیان، ج 12، ص 6.

می دید. چرا بر مالک اشتر و محمد بن ابی بکر که هر دو والی مصر بودند، تطبیق نمی دهد؟ چرا بر دیگر بزرگان صحابه که در جنگ جمل و صفین به شهادت رسیدند، تطبیق نمی هد؟ در حالی که این افراد، نسبت به ادارۀ امور و جهاد در راه حق، سهم بزرگی داشتند و برخی از آنان، ماجراهای قابل توجهی _ حتی با غاصبان خلافت _ از سر گذراندند.

3. چگونه ابن ابی الحدید می گوید که این موضوع، از طریق نقل و توقیف برایش روایت شده است؟ آنچه که فخار بن معد ذکر می کند، جزو روایت به شمار نمی آید و همان گونه که گفته شد، اجتهاد صاحب نسخۀ خطی می باشد.

4. سخن برخی از زیدیه که گفته اند: «امام علی صلوات الله علیه این سخن را در مورد عثمان گفته است»، و سخن نقیب ابوجعفر یحیی بن ابی زید علوی نیز بی ارزش است؛ چرا که این نیز جزو نقل و روایت به حساب نمی آید و مستند به متون روایی نیست؛ بلکه همانند سخن ابن ابی الحدید، تنها یک اجتهاد و استحسان و غیب گویی و رها کردن تیر در تاریکی است.

5. امکان ندارد که دیدگاه امام علی صلوات الله علیه دربارة عمر، همان چیزی باشد که در این عبارات آمده است. آن حضرت معتقد بود که عمر، خلافت را از صاحب شرعی اش غصب نموده و در فتوا و قانون گذاری و سیاست و آراء قضایی، با دستورات الهی مخالفت کرده است. پس چطور ممکن است دربارة چنین شخصی، بر خلاف عقیدۀ خود سخن بگوید؟

با یک جمع بندی روشن می شود: کاری که انتشارات اعلمی انجام داده و در چاپ نهج البلاغه، عنوان خطبه را تغییر داده و کلمۀ عمر را ثبت کرده است،

ص:220

تهمت به سید رضی و توهین به امیرالمؤمنین و چاپلوسی در برابر کسانی است باید با بیان حقایق، به آن ها نزدیک شد، نه با دست بردن در تاریخ.

البته این بحث ها وقتی به میان می آید که بپذیریم گویندۀ این سخنان، امام علی صلوات الله علیه بوده است؛ اما اگر دختر ابوحثمه آن را گفته باشد و او را نزد امام فرستاده باشند تا این سخنان را بازگو کند و موضع امام صلوات الله علیه را ارزیابی نمایند، دیگر اشکالی باقی نمی ماند؛ چرا که آن دختر، نظر دوست داران عمر را نقل می کند و هیچ ارتباطی با امام علی صلوات الله علیه ندارد.

سخن پایانی

در پایان باید به چند مورد اشاره کنیم:

الف: طبری این قضیه را از مغیره بن شعبه روایت می کند؛ در حالی که مغیره از دشمنان امام علی صلوات الله علیه بوده است. سخنانی که او از امام نقل می کند یا به او نسبت می دهد، از جعل و دستکاری در امان نیست.

ب: طبری می گوید: «علی صلوات الله علیه این کلام را از زبان دختر ابوحثمه نقل کرد و گفت: این سخنان را خود آن دختر نگفته است، بلکه به او یاد داده اند». این سخن، تقریباً همان چیزی است که ابن شبه می گوید. او می نویسد: «علی صلوات الله علیه این کلام را از قول زنی که بر عمر می گریست، نقل کرد و گفت: به خدا سوگند که این زن، سخن خود را درک نمی کند، بلکه به او دیکته کرده اند...»؛ یعنی به او یاد داده اند که چه بگوید و مردم نیز سخن او را تصدیق می کنند.

ج: بنا بر نقل ابن شبه، ممکن است منظور از جملۀ «عمر به خیرش رسید و شرش را رها کرد» یک مدح باشد؛ و ممکن است مقصود از آن، این باشد که عمر از دنیا بهره برد و از خوبی های آن خوشه چید و از افتادن در گرداب

ص:221

مشکلات و بدی هایش دوری جست و سختی ها و مصیبت های آن را جلوی پای خلیفۀ بعدی انداخت تا او را بیچاره کند و در آتش مشکلات بیندازد.

مؤید این مطلب، سخن بعدی امام علی صلوات الله علیه است که می فرماید: «...این در حالی بود که رفیقش به او می نگریست. او رخت بربست و مردم را در راه های پراکنده رها نمود؛ در راه هایی که گمراه در آن هدایت نمی شود و هدایت یافته اطمینان نمی یابد». در این عبارت، امام علی صلوات الله علیه از عمر انتقاد می کند که او از دنیا بهره برد و کارها را به صورت مبهم رها نمود و هیچ گرهی را باز نکرد و بلکه گره ها را افزون ساخت.

پس دیگر معنا ندارد که پرسش گر بگوید: شیعیان نسبت به سخنان امام علی صلوات الله علیه در مورد عمر، حیران مانده اند و آن را بر تقیه حمل کرده اند.

د: دربارة این که پرسش گر می گوید: «شیعیان معتقدند که علی این سخنان را از باب مصلحت اندیشی و جذب کسانی که خلافت شیخین را صحیح می دانستند، بیان کرده است؛ یعنی علی می خواسته صحابه را فریب بدهد»، باید گفت که این نیز اساساً نادرست است؛ زیرا:

1. شیعیان معتقد به عصمت امام علی صلوات الله علیه هستند و امکان ندارد اموری همچون نیرنگ و فریب را که مورد رضای خدا نیست و با عصمت منافات دارد، به امام نسبت دهند.

2. امام علی صلوات الله علیه همواره نظر خود را در مورد غاصبین خلافت، آشکار می کرد و از اعتراف به مشروعیت آنان، سر باز می زد. او همان کسی است که فرمود: «دیدم که میراثم به تاراج می رود». و فرمود: «هنگامی که اولی (ابوبکر) از دنیا رفت، خلافت را در اختیار فردی بدخو قرار داد که کلامش تند و برخوردش

ص:222

خشونت آمیز بود و بسیار دچار لغزش می شد و عذر می آورد. صاحب چنین طبعی، همانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است که اگر افسارش را بکشد، بینی اش پاره می شود و اگر زمامش را رها کند، هجوم می برد و خود و صاحبش را در پرتگاه می اندازد. به خدا سوگند که از این رو مردم دچار کژروی و چموشی و بی ثباتی و پرخاش گری شدند».

3. اگر امام علی صلوات الله علیه می خواست با آن کلام، دوستداران شیخین را به خود متمایل کند، حتماً مردم با شنیدن سخن پیشین _ که مغایر با آن کلام است _ امام را بازخواست می کردند و می گفتند که او با خودش رو راست نیست و در موضع گیری هایش صادقانه رفتار نمی کند. هیچ عاقلی اقدام به کاری نمی کند که نتیجه اش چنین فضاحتی باشد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:223

فصل ششم: حضرت زهرا(سلام الله علیها)

دفاع نکردن حضرت علی(علیه السلام)از همسرش
پرسش شمارۀ 85 (6)

شیعه می پندارد که فاطمه پارۀ تن محمد صلی الله علیه و سلم، در زمان ابوبکر مورد اهانت قرار گرفت و پهلویش شکسته شد و برای آتش زدن خانه اش اقدام گردید و جنینش _ که نام او را محسن نهاده اند _ سقط شد. سؤال این است که آن موقع، علی کجا بود؟ او که دلیر و شجاع بود، چرا حق فاطمه را نگرفت؟

به بیان دیگر، چگونه همسر شریف ترین خلق جهان می پذیرد که آن زن شریف و عفیف را کتک بزنند و پهلویش را بشکند و خانه اش را به آتش بکشد و ابوبکر صدیق او را کتک بزد و جنینش را سقط نماید؟ آیا این بدگویی از علی رضی الله عنه نیست؟ کدام مرد ناتوان و بی اراده ای می تواند بپذیرد که با همسرش این گونه رفتار کنند؟ معتقدان به این سخن، علی را کور و سنگدل تصور می کنند!

ص:224

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امام علی صلوات الله علیه در مقابل کتک خوردن فاطمه زهرا صلوات الله علیها و سقط شدن جنینش و به آتش کشیده شدن خانه اش، ساکت ننشست؛ بلکه به خاطر دختر پیامبر و برای خداوند متعال غضب کرد؛ ولی نتوانست آن مصائب را از حضرت زهرا صلوات الله علیها دور سازد.

دوم: حضرت ابراهیم علیه السلام در ماجرایی که با پادشاه مصر داشت، رنجی همانند رنج امام علی صلوات الله علیه را تجربه کرد. پادشاه مصر، دست ناپاکش را به سوی همسر آن حضرت دراز کرد. حضرت ابراهیم مأمور به برخورد با او نبود. از این رو، به چهره ترش کردن و پناه بردن به پروردگارش بسنده کرد.(1)

حال آیا می توان گفت که چون حضرت ابراهیم صلوات الله علیه به پادشاه حمله نکرد و او را کتک نزد، پس شجاع و با غیرت نبود؟

ماجرای امام علی صلوات الله علیه نیز این گونه بود. او در خانه تنها بود و یورش گران بسیار بودند. با حالی که آنان داشتند، دلیل و برهان و موعظه، راه به جایی نمی برد و تنها راه جلوگیری، دست بردن به شمشیر بود که پیامدی جز خونریزی نداشت.

چنین وضعیتی، منافقان را بر آن می داشت که به تکاپو بیفتند و به جنگ و خونریزی دامن بزنند و آن را به فتنه ای کور و شوم و بنیان برانداز تبدیل کنند؛

ص:225


1- . الکافی، ج 8، ص 372؛ بحار النوار، ج 12، ص 46؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 418؛ قصص الانبیاء، جزائری، ص 124. و ر.ک: الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 929؛ عمدة القاری، ج 12، ص 31 و ج 13، ص 169 و ج 20، ص 249؛ طبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 48؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 171؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 111.

همان منافقانی که قرآن دربارة آنان می فرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛(1) از اعراب پیرامون شما و نیز از اهل مدینه، منافقانی هستند که به نفاق خو گرفته اند و تو آنان را نمی شناسی و ما ایشان را می شناسیم». این مسأله می توانست به ارتداد بسیاری از مردم منتهی شود؛ چرا که بیشتر آنان، تازه مسلمان بودند و یک سال یا چند ماه از مسلمان شدن شان می گذشت.

سخنان امام علی صلوات الله علیه در نهج البلاغه و غیره، زوایای مختلف این موضوع را به خوبی نمایان می کند و به دست می آید که اگر او دست به شمشیر می برد، هرگز کمک کافی از مردم دریافت نمی کرد و خود و همراهانش کشته می شدند. همچنان که در خطبۀ شقشقیه می فرماید: «اندیشیدم که آیا با دست بریده، جولان دهم یا بر تاریکی کور، شکیبایی ورزم؛ بر آن تاریکی که بزرگ سالان را فرتوت و خردسالان را پیر می کند و مؤمن را به مشقت می اندازد تا زمانی که پروردگارش را ملاقات نماید! دیدم شکیبایی بر آن، حکیمانه تر است. در حالی که خار در چشمم فرو رفته و استخوان در گلویم نشسته بود و میراثم را به تاراج می دیدم، صبر پیشه کردم».

با این وصف، مسأله دیگر مسالۀ شخصی و شجاعت و پهلوانی نیست؛ بلکه مسألۀ آینده نگری و احساس مسئولیت در برابر دین و امت اسلام و حفظ مردم از ارتداد و بستن راه منافقان است تا از آب گل آلود ماهی نگیرند. دلیر کسی نیست که وقتی خشمگین می شود، برآشوبد و به هم ریزد؛ بلکه دلیر کسی است که بر خشم خود چیره شود و عنان از کف ندهد و عاقبت اندیش باشد. به همین خاطر

ص:226


1- سوره برائت، آیه 101.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به او سفارش کرد که اگر یاوری نیافتی، شکیبایی پیشه کن. همچنان که اهل سنت ادعا می کنند که وقتی به عثمان یورش بردند و خواستند او را بکشند، او صبر پیشه کرد؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله به او چنین سفارشی کرده بود.

امام علی صلوات الله علیه کسی بود که بر اساس رضای خدا عمل می کرد و از روی خشم و غضب، دست به کاری نمی زد و به خاطر ترس، از کاری دست نمی کشید.

سوم: مشکل اساسی شیعیان و رافضیان این است که دشمنان شان آن ها را از نقل احادیثی که خود اهل سنت نیز روایت کرده اند، بازمی دارند و برنمی تابند که شیعیان به آن روایات استدلال کنند؛ چرا که آن احادیث، به خلفا برمی خورد و دوستان شان را زیر سؤال می برد و مربوط به امامت و خلافت می باشد و حقانیت امامت علی صلوات الله علیه را به اثبات می رساند.

آنان به نسائی _ که کتابش از صحاح شش گانه اهل سنت است _ ایراد گرفتند؛ چرا که خصائص امیرالمؤمنین علی علیه السلام را گرد آورد و هیچ فضیلتی دربارة معاویه ننوشت. او در پاسخ اعتراض آنان گفت: «من چیز قابل ستایشی برای او نیافتم، جز این که پیامبر صلی الله علیه و آله دربارة او فرمود: خدا شکمش را سیر نگرداند».(1) آنان به قدری لگد بر شکم او زدند که از دنیا رفت. وقتی نسائی را

ص:227


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 176؛ بحار الانوار، ج 22، ص 248 و ج 33، ص 190 و 195 و 209؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 166 و 536؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 140؛ العمدة، ابن بطریق، ص 456؛ الطرائف ابن طاووس، ص 504؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 47؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 632؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 465 و 466؛ الغدیر، ج 11، ص 88 و 89؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 339؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 27؛ شرح مسلم، نووی، ج 16، ص 159؛ مسند ابی داود طیالسی، ص 359؛ الاستیعاب، ج 3، ص 1421؛ طبقات المحدثین باصبهان، ج 3، ص 34؛ اسد الغابة، ج 4، ص 386؛ تهذیب الکمال، ج 22، ص 344؛ میزان الاعتدلال ذهبی، ج 8، ص 186؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 189 و ج 8، ص 128؛ امتاع الاسماع، ج 4، ص 399 و ج 10، ص 185 و ج 12، ص 112 و 113؛ صفین، منقری، ص 220؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی علیه السلام، ابن دمشقی، ج 2، ص 218؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 215؛ النصائح الکافیه، محمد بن عقیل، ص 261.

بدین خاطر می کشند، از بازماندگان آن ها هیچ بعید نیست که نگذارند شیعیان، روایات پیشینیان خود اهل سنت را نقل کنند.

ما در مورد حوادثی که برای حضرت زهرا صلوات الله علیها پیش آمد، به نقل روایات خود اهل سنت، به ویژه آنچه که در کتاب طریق الحق آمده است، بسنده می کنیم.

ماجرای حضرت زهرا(سلام الله علیها)در منابع اهل سنت

بسیاری از منابع اهل سنت، یادآور رخدادهایی شده اند که بر حضرت زهرا صلوات الله علیها گذشته است. همچنین ذکر کرده اند که برخی برای دست یافتن به خلافت، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز تاختند و او را به هذیان و پریشان گویی متهم کردند. حتی عجیب و شگفت انگیز بودن این ماجراها، مانع از نقل این وقایع توسط راویان اهل سنت نشده است. حال چگونه پرسش گر و حامیانش، این کارها را بعید می دانند؟

من از پرسش گر می خواهم که در قضاوت علیه شیعیان، به ویژه در مسائل اختلافی، درنگ کند. اعتقادات شیعیان بی اساس نیست؛ بلکه آنان در همۀ عقاید و اقوال خود، به دلایل نقل شده از کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله _ که در کتاب های خود اهل سنت آمده است _ استناد می کنند. این مستندات، غیر از آن روایات بی شماری است که از اهل بیت صلوات الله علیهم نقل شده است.

ص:228

باید توجه داشت که هر آنچه به شیعۀ دوازده امامی نسبت می دهند، صحیح نیست؛ بلکه برخی از آن ها، سخن غالیان و برخی دیگر، دروغ و افترا است. بخشی نیز اقوال نادر و خلاف مشهور می باشد و بخشی نیز مستندات ضعیفی دارد که بر اساس معیارهای شیعه، قابل قبول نیست.

باید تأکید کنم که هیچ کتابی نزد شیعیان وجود ندارد که همۀ محتویات آن صحیح باشد؛ بلکه روش شیعیان این است که همۀ روایات را از جهت سند و دلالت بررسی می کنند؛ خواه در کتاب کافی باشد و خواه در کتاب های دیگر. با این حال می بینیم که برخی از اهل سنت، اصرار دارند که «کافی در نزد شیعیان، همانند صحیح بخاری در نزد اهل سنت است». بی شک این سخن درستی نیست.

پس از این مقدمه، سخن را با شعری از شاعر نیل، حافظ ابراهیم آغاز می کنم:

و ق_ول_ة ل_ع_لی ق_الها عم__ر

أک_رم بس_امع_ها أع_ظم بملقیها

حرّقت دارک لا أبقی علیک بها

إن لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ما ک_ان غیر أبی حفص بقائلها

أم_ام ف_ارس عدنان و حامیها(1).

«عمر به علی سخنی گفت. چقدر شنوندۀ آن گرامی و گویندۀ آن بزرگ بود. گفت: اگر بیعت نکنی، خانه ات را به آتش می کشم و کسی را در آن زنده نمی گذارم، حتی اگر دختر مصطفی در آن باشد. جز ابوحفص عمر، کسی جرأت نداشت این سخن را در پیشگاه یکه سوار عرب و پشتیبان فاطمه بر زبان راند».

سید حمیری که در اوایل قرن دوم هجری می زیست، دربارة حضرت زهرا صلوات الله علیها می گوید: «ضربت و اهتضمت من حقها/ و أذیقت بعده طعم السلع؛(2) کتک

ص:229


1- دیوان حافظ ابراهیم، چاپ دار الکتب مصریه، ج 1، ص 75.
2- . الصراط المستقیم، ج 3، ص 13؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 541.

خورد و حقش به غارت رفت و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله طعم جراحت را چشید».

روایات و اشعار و متن های فراوانی که از شعرا و علمای قرون آغازین اسلام نقل گردیده، گواه آن است که چنین سخنانی از همان سده های نخستین، متداول بوده و تازگی ندارد.

حال به منابعی می پردازیم که گوشه هایی از ماجرای پیش آمده برای حضرت زهرا سلام الله علیها را بیان کرده اند؛ منابعی که نویسندگان آن ها، همگی از اهل سنت هستند. اگر چه شماری از آنان، تنها به خاطر نقل فضیلت هایی از امام علی و اهل بیت صلوات الله علیهم، متهم به شیعه گری شده اند؛ اما متهم کردن آنان به تشیع، همانند آن است که ابوذر را به هواخواهی معاویه متهم کنیم و معاویه را از یاران امام علی صلوات الله علیه بدانیم! دلیل ما بر سنی بودن این نویسندگان، آن است که هیچ یک از آنان به فقه اهل بیت صلوات الله علیهم پای بند نبوده اند.

خدا با خشم حضرت فاطمه(سلام الله علیها)خشمگین می شود

این حدیث در منابع زیر آمده است:

1. صحیح بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ص 185 باب مناقب قرابة رسول الله صلی الله علیه و آله و ص 189 باب مناقب فاطمه سلام الله علیها؛

2. کنز العمال، ج 13، ص 96 و ج 6، ص 219 و ج 7، ص 111 و چاپ موسسه الرساله، ج 12، ص 111؛

3. فرائد السمطین، ج 2، ص 46؛

4. مجمع الزوائد، ج 9، ص 203؛

5. مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1؛ ص 52؛

ص:230

6. کفایة الطالب، ص 364؛

7. ذخائر العقبی، ص 39؛

8. اسد الغابة، ج 5، ص 522؛

9. تهذیب التهذیب، ج 12، ص 442؛

10.ینابیع المودة، ص 173 و 174 و 179 و 198 و چاپ دار الاسوة، ج 2، ص 56؛

11.نظم درر السمطین، ص 177؛

12.مستدرک الحاکم، ج 3، ص 154 و 158؛

13.تلخیص مستدرک الحاکم، ذهبی، چاپ شده در حاشیه مستدرک؛

14.رک: السنن الکبری، ج 7، ص 64؛

1. الصواعق المحرقة، ص 186؛

2. سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 132.

خشم حضرت زهرا(سلام الله علیها)از ابوبکر و عمر

حضرت زهرا صلوات الله علیها در حالی از دنیا رفت که از ابوبکر و عمر خشمگین بود و از آنان دوری می جست. این مطلب در کتاب های زیر آمده است:

1. صحیح بخاری، دار الفکر، سال 1401 ﻫ.ق، ج 4، ص 42 و ج 8، ص 3؛

2. مسند احمد، ج 1، ص 6؛

3. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 46 و 49 و 50 و ج 16، ص 218؛

4. السقیفة و فدک، جوهری، ص 75 و 108؛

5. فتح الباری، ج 6، ص 139؛

ص:231

6. عمدة القاری، ج 15، ص 19 و ج 23، ص 232؛

7. المصنف، صنعانی، ج 5، ص 472؛

8. البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، سال 1408 ﻫ.ق، ج 5، ص 306 و 307؛

9. امتاع الاسماع، مقریزی، ج 5، ص 378 و ج 13، ص 157 و 159؛

10.السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 4، ص 567 و 570.

سقط شدن حضرت محسن(علیه السلام)، با ذکر سبب

این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 57؛

2. فرائد السمطین، حموینی، ج 2، ص 34 و 35؛

3. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 60 و ج 14، ص 193؛

4. الوافی بالوفایات، ج 6، ص 17؛

5. کفایة الطالب، کنجی شافعی، ص 413؛

6. البدء و التاریخ، ج 5، ص 20؛

7. فاطمة بنت الرسول، عمر بن ابی نصر، ص 94؛

8. التنبیه و الرد علی الاهواء و البدع، ملطی شافعی، درگذشته به سال 377 ﻫ.ق، ص 25 و 26؛

9. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 15، ص 578؛

10. میزان الاعتدال، ابن حجر عسقلانی، ج 1، ص 139؛

11. لسان المیزان، ج 1، ص 268.

ص:232

12. در کتاب النعیم المقیم لعترة النبأ العظیم، نوشتۀ شرف الدین ابو محمد عمر بن شجاع الدین محمد بن الشیخ نجیب الدین عبد الواحد موصلی شافعی، متولد 660 ﻫ.ق، چاپ شده در موسسۀ کتاب اسلامی، به سال 1423 ﻫ.ق و 2002 میلادی، تحقیق سامی الغریری، ص 229، در ذکر فرزندان امیر المؤمنین علی صلوات الله علیه آمده است: «فرزندان او از فاطمه صلوات الله علیها، عبارتند از حسن و حسین و محسن که به خاطر لگدکوب شدن، از بین رفت. گفته شده است که سقط او، به خاطر زدن در به سینۀ زهرا صلوات الله علیها اتفاق افتاد. این داستان مشهور است و عده ای از مردم، وقوع آن را انکار می کنند».

سقط شدن حضرت محسن(علیه السلام)، بدون ذکر سبب

این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. اسعاف الراغبین، صبان، چاپ شده در حاشیه نور الابصار، ص 86؛

2. الفصول المهمه، ابن الصباغ مالکی، ص 126 و 135؛

3. نزهة المجالس، صفوری شافعی، ج 2، ص 184 و 194؛

4. مطالب السؤول، محمد بن طلحه، ص 45؛

5. الشجره، طرابلسی حنفی، ص 6؛

6. کفایة الطالب، ص 413، به نقل از ابن قتیبه؛

7. مشارق الانوار، حمزاوی، ص 132.

تهدید به آتش زدن خانۀ حضرت زهرا(سلام الله علیها)

این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج 1، ص 28 و 29؛

ص:233

2. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 21 و 56 و ص 45 که در آنجا اعتراف می کند محدثان این موضوع را نقل کرده اند، و ج 20، ص 16 و 17 و ص 147 و 146 و ج 16، ص 271؛

3. تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج 3، ص 202؛

4. اعلام النساء، عمر رضا کحّاله، ج 4، ص 114 و 127؛

5. روضة المناظر، ابن شحنه، چاپ شده در حاشیه الکامل فی التاریخ، ج 7، ص 164 و 165؛

6. انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 586؛

7. الریاض النضره، ج 1، ص 167؛

8. العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی، ج 4، ص 259 و 260 و 247؛

9. المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 156؛

10. منتخب کنزل العمال، چاپ شده در حاشیه مسند احمد، ج 2، ص 174؛

11. المغنی، عبد الجبار، ج 20، قسم 1، ص 335 و 237؛

12. الاستیعاب، چاپ شده در حاشیه الاصابة، ابن عبد البر قرطبی، ج 2، ص 254 و 255؛

13. قرة العین، ولی الله دهلوی، ص 78؛

14. نهایة الارب، ج 19، ص140؛

15. الوافی بالوفیات، ج 17، ص 311؛

16. کنز العمال، متقی هندی، ج 5، ص 651 و ج 3، ص 149؛

17. المصنف، ابن ابی شیبه، ج 14، ص 567؛

18. ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 57؛

ص:234

19.مروج الذهب، چاپ میمنه، ج 3، ص 86؛

20.تاریخ الخمیس، ج 1، ص 134؛

21.السقیفة، جوهری، ج 1، ص 134.

آتش افروختن در خانۀ حضرت زهرا(سلام الله علیها)

این موضوع در مصادر زیر آمده است:

1. تسدید القواعد اسفراینی؛

2. شرح تجرید، قوشچی، چاپ سنگی، ص 482 و 483.

یورش به خانۀ حضرت علی(علیه السلام)

این موضوع در مصادر زیر آمده است:

1. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص130 و ج 2، ص 21 و 48 و 50 و 51 و 56 و ج 3، ص 39 و ج 6، ص 45 و 47 و 48 و 51 و ج 17، ص 164 و 168 و ج 20، ص 16 و 17 و 24؛

2. تاریخ ابن واضح یعقوبی، ج 2، ص 126 و 137؛

3. طبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 228؛

4. صفین، نصر بن مزاحم منقری، ص 163؛

5. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 1، ص 117 و 118؛

6. العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی، ج 4، ص 268؛

7. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج 1، ص 18؛

8. سیر اعلام النبلاء، سیرة خلفاء راشدین، ذهبی، ص 17؛

9. مروج الذهب، مسعودی، چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 414 و ج 2، ص 301؛

10.میزان الاعتدال، ذهبی، ج 3، ص 109؛

ص:235

11.لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج 4، ص 189؛

12.مختصر تارخ دمشق، ابن منظور، ج 3، ص 122؛

13.مجمع الزوائد، ج 5، ص 203؛

14.المغنی، عبد الجبار، ج 20، قسم 1، ص 340 و 341؛

15.تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج 3، ص 430؛

16.کنز العمال، متقی هندی، ج 3، ص 125 و ج 5، ص 631 و 632؛

17.منتخب کنز العمال، چاپ شده در حاشیه مسند احمد، ج 2، ص 171؛

18.المعجم الکبیر، طبرانی، ج 1، ص 62؛

19.تاریخ ابن عساکر، شرح زندگی ابوبکر؛

1. حیاة الصحابة، ج 2، ص 24.

وصیت حضرت فاطمه(سلام الله علیها)در مورد نماز میت

حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها وصیت کرد که ابوبکر و عمر، بر او نماز نخوانند. این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 49 و 50 و ج 16، ص 264 و 281؛

2. السقیفة و فدک، جوهری، ص 104؛

3. المصنف، صنعانی، ج 3، ص 521.

کتک زدن حضرت فاطمه(سلام الله علیها)

این موضوع در کتاب های زیر آمده است:

1. فرائد السمطین، حموینی، ج 2، ص 34 و 35؛

2. المغنی، قاضی عبد الجبار، ج 20، قسم 1، ص 335؛

ص:236

3. ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 57؛

4. الفرق بین الفرق، بغدادی، ص 148؛

5. الخطط و الآثار، مقریزی، ج 2، ص 346؛

6. الوافی بالوفیات، ج 6، ص 17؛

7. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 60 و ج 16، ص 235 و 236 و 271؛

8. اعلام النساء، عمر رضا کحّاله، ج 4، ص 124.

شکستن پهلوی حضرت فاطمه(سلام الله علیها)

این موضوع، در فرائد السمطین حموینی، ج 2، ص 34 و 35 آمده است.

البته رفتار آنان با حضرت زهرا صلوات الله علیها چندان هم دور از انتظار نبود؛ چرا که پیش تر ، به پدرش نیز هتاکی کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را به هذیان و پریشان گویی متصف نمودند:

پیامبر(صلی الله علیه وآله)هذیان می گوید

آنان در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: «هذیان می گوید» یا «درد بر او غلبه کرده است». این موضوع را می توان در منابع زیر یافت:

1. تذکرة الخواص، ص 62؛

2. سر العالمین، ص 21؛

3. صحیح بخاری، ج 3، ص 60 و ج 4، ص 5 و 173 و ج 1، ص 21 و ج 2، ص 115؛

4. المصنف صنعانی، ج 6، ص 57 و ج 10، ص 361 و ج 5، ص 438؛

5. عمدة القاری، ج 14، ص 298 و ج 2، ص 170 و 171 و ج 25، ص 76؛

ص:237

6. فتح الباری، ج 8، ص 100 و 101 و 102 و 186 و 187؛

7. البدایة و النهایة، ج 5، ص 227 و 251؛

8. البدء و التاریخ، ج 5، ص 59؛

9. الملل و النحل، ج 1، ص 22؛

10.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 244؛

11.تاریخ الامم و الملوک، چاپ الاستقامة، ج 3، ص 192 و 193؛

12.الکامل فی التاریخ، ج 2، ص320؛

13.انساب الاشراف، ج 1، ص 562؛

14.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 51 و ج 2، ص 55؛

15. تاریخ الخمیس، ج 2، ص 164 و 182؛

16. صحیح مسلم، ج ؟، ص 75؛

17. مسند احمد، ج 1، ص 355 و 324 و 222 و 325 و 332 و 336 و 362 و 346؛

18. السیرة الحلبیة، ج 3، ص 344؛

19. العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 2، قسم 2، ص 62؛

20. الجامع الصحیح، ترمذی، ج 3، ص 55؛

21. نهایة الارب، ج 18، ص 375؛

22. روضة المناظر، ابن شحنه، چاپ شده در حاشیه الکامل فی التاریخ، ج 7، ص 808؛

23. المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 151؛

24.منهاج السنة، ج 3، ص 135؛

ص:238

25.تاریخ الاسلام، ج 2، ص 383 و 384.

26.و ر.ک: التراتیب الاداریة، ج 2، ص 241؛

27.کنز العمال، چاپ هند، سال 1381 ﻫ.ق، ج 7، ص170؛

28.دلائل النبوة، بیهقی، ج 7، ص 181 و 184؛

29.مسند ابو یعلی، ج 5، ص 393 و ج 3، ص 393 و 394 و ج 4، ص 299؛

30.مجمع الزوائد، ج 4، ص 214.

شکایت از شیخین در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله)

حضرت زهرا صلوات الله علیها به ابوبکر و عمر فرمود: «شما مرا ناراحت کردید و خشنود نساختید. اگر پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات کنم، از شما شکایت خواهم کرد». این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. الجامع الصغیر، مناوی، ج 2، ص 122؛

2. الامامه و السیاسه، ج 1، ص 14 و 15، تحقیق زینی، ج 1، ص 20، تحقیق الشیری، ج 1، ص 31.

وصیّت حضرت فاطمه(سلام الله علیها)در مورد دفن شبانه

حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها وصیت فرمود که او را شبانه به خاک بسپارند تا ابوبکر و عمر، در تشییع وی حاضر نشوند. این مطلب در منابع زیر آمده است:

1. حلیة الاولیاء، ج 2، ص 43؛

2. مستدرک حاکم، ج 3، ص 162؛

3. اسد الغابة، ج 5، ص 524؛

4. الاصابة، ج 4، ص 379 و 380؛

5. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 14؛

ص:239

6. اعلام النساء، ج 3، ص 1214؛

7. المصنف صنعانی، ج 3، ص 521؛

8. الاستیعاب، ج 2، ص 751؛

9. مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 83؛

10. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 50 که می گوید: «سخن صحیح در نزد من آن است که فاطمه صلوات الله علیها در حالی از دنیا رفت که از ابوبکر و عمر دلگیر بود».

خاک سپاری شبانه

حضرت فاطمه صلوات الله علیها را شبانه به خاک سپردند و ابوبکر و عمر را خبر نکردند. این موضوع در مصادر زیر آمده است:

1. البدایة و النهایة، ج 5، ص 285 و 286 و 287 و 250 که از بخاری و احمد و عبدالرزاق نقل کرده است؛

2. صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، و باب قول رسول الله: «لا نورث ما ترکناه صدقة»؛

3. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 49 و 50 و ج 16، ص 232 و 218؛

4. صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر؛

5. الثقات، ج 2، ص 164 و 165؛

6. تاریخ الامم و الملوک، چاپ دار المعارف، ج 3، ص 208؛

7. اهل البیت، توفیق ابی علم، ص 172؛

8. مشکل الآثار، ج 1،ص 48؛

ص:240

9. العمدة، ابن بطریق، ص 390 و 391؛

10.سنن الکبری، ج 6، ص 300 و 301؛

11.التنبیه و الاشراف، ص 250؛

12.تاریخ الاسلام، ذهبی، نشر دار الکتاب العربی، قسم السیرة النبویة، ص 591 که در حاشیه آن به مصادر زیادی اشاره شده است؛

13.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 28 و 29؛

14.تحریر الافکار، ص 228؛

15. القاب الرسول و عترته، ص 44؛

16. کفایة الطالب، ص 370؛

17. مستدرک حاکم، ج 3، ص 162؛

18. مسند احمد، ج 1، ص 6 و 9؛

19. الریاض المستطابة، ص 291؛

20. تاریخ الخمیس، ج 1، ص 174؛

21. المنصف، صنعانی، ج 5، ص 472 و ج 4، ص 141 و ج 3، ص 521؛

22. تیسیر الوصول، ج 1، ص 209.

اقدام به نبش قبرحضرت فاطمه(سلام الله علیها)

آنان تلاش کردند که قبر حضرت فاطمه صلوات الله علیها را بشکافند و بر جنازۀ او نماز بخوانند؛ ولی امام علی صلوات الله علیه از این کار جلوگیری کرد.

مطلب مذکور در منابع زیر آمده است:

1. اتمام الوفاء، ص 16؛

2. الثقات، ج 2، ص 170؛

ص:241

3. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 49 و 50 و ج 16، ص 53 و 214 و 217؛

4. تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 1، ص 197؛

5. تاریخ الائمة، ابن ابی الثلج، ص 31؛

6. تاریخ الصحابة، ابن حبان، ص 208.

دوری جستن و سخن نگفتن حضرت فاطمه(سلام الله علیها)باابوبکر

این موضوع در مصادر زیر آمده است:

1. شرح بهجة المحافل، ج 1، ص 131 به نقل از ذهبی؛

2. فتح الباری، ج 6، ص 139 به نقل از شاشی؛

3. السیرة الحلبیة، ج 3، ص 361.

نفرین حضرت فاطمه(سلام الله علیها)بر ابوبکر

حضرت زهرا صلوات الله علیها به ابوبکر فرمود: «به خدا سوگند تو را نفرین خواهم کرد و هرگز با تو سخن نخواهم گفت». این مطلب در منابع زیر آمده است:

1. العباسیة، جاحظ، چاپ شده در رسائل جاحظ، ص 300 تا 303؛

2. شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 264؛

3. الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 20 و تحقیق شیری، ج 1، ص 31.

چهارم: رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی را که به وی، جنون و هذیان نسبت داده بود، مجازات نکرد؛ همچنان که در فتح مکه، از ابوسفیان و دیگران انتقام نگرفت؛ چرا که فقط خواستار حفظ اسلام و مسلمانان بود، نه انتقام شخصی.

پنجم: پرسش گر وقتی دربارة سقط شدن محسن علیه السلام سخن می گوید، از تعیبر «نام او را محسن نهاده اند» استفاده می کند. این تعبیر اصلاً قابل قبول نیست؛

ص:242

چون القاء می کند که حضرت زهرا صلوات الله علیها چنین فرزندی نداشته و شیعیان آن را تراشیده اند و نام محسن بر او نهاده اند. انکار وجود محسن علیه السلام، همانند انکار خورشید در روز روشن است.

گر چه عده ای در این باره سکوت کرده اند و عده ای به صورت مبهم و موهوم در آن تردید نموده اند، اما موضوع کاملاً روشن است. شاید گروهی از آنان، به خاطر مشکلاتی که این مسأله برایشان به وجود می آورد، به القاء شبهه و انکار روی آورده اند؛ و دستۀ دیگر، سکوت را تنها راه فرار از این معضل پنداشته اند و از آن دم نزده اند.

دسته سوم نیز به وجود محسن علیه السلام تصریح نموده اند، اما گفته اند: «او در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمد و در نوزادی درگذشت». دسته چهارم نیز به همین مقدار بسنده کرده اند که «او در نوزادی درگذشت». این تعبیر، هم با وفات او در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سازگاری دارد، و هم با سقط شدنش همساز می باشد؛ چون سقط شدن نیز نوعی مردن در دوران نوزادی است. دستۀ پنجم به صراحت گفته اند که «محسن سقط گردید». گروهی از آنان، به علت سقط شدن نیز تصریح کرده اند.

به هر روی، محسن علیه السلام را شیعیان پدید نیاورده اند و این نام را آنان بر او ننهاده اند؛ بلکه بنا بر روایات، این نام را پیامبر صلی الله علیه و آله در دوران جنینی بر او نهاد؛ یا بنا بر وصیت آن حضرت، نام او را محسن گذاشتند. برای این که روشن شود محسن علیه السلام یک شخصیت واقعی بوده و شیعه دخالتی در این نام گذاری نداشته است، می توانید به منابع زیر مراجعه کنید:

حضرت محسن(علیهم السلام)در نوزادی درگذشت

ص:243

1. مسند احمد، ج 1، ص 98 و 118؛

2. البدء و التاریخ، ج 5، ص 75؛

3. تاریخ دمشق، تحقیق محمودی، زندگی امام حسین، ص 18؛

4. السنن الکبری، ج 6، ص 66 و ج 7، ص 63؛

5. الروضة الفیحاء فی تواریخ النساء، ص 252؛

6. تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 204؛

7. الادب المفرد، ص 121؛

8. اسد الغابة، ج 2، ص 18 و ج 4، ص 308؛

9. الاصابة، ج 3، ص 471؛

10. الذریة الطاهرة، ص 97 و 90 و 155؛

11. الاستیعاب، چاپ شده در حاشیه الاصابة، ج 1، ص 369؛

12. نهایة الارب، ج 18، ص 213 و ج 20، ص 221 و 223؛

13. الریاض المستطابة، ص 293؛

14. تاریخ الخمیس، ج 1، ص 418 و 279؛

15. منتخب کنز العمال، چاپ شده در حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 108؛

16.مختصر تاریخ دمشق، ج 7، ص 7 و 117؛

17.المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 165 و 166؛

18.مجمع الزوائد، ج 8، ص 52 و ج 4، ص 59؛

19.تلخیص مستدرک الحاکم، ذهبی، چاپ شده در حاشیه مستدرک؛

20.ذخائر العقبی، ص 119 و 116 و 117 و 55؛

21.انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 3، ص 144؛

ص:244

22.التبیین فی انساب القرشیین، ص 133 و 192 و 91 و 92؛

23.کفایة الطالب، ص 208؛

24.تذکرة الخواص، ص 193 و 322؛

25.شرح المواهب زرقانی، ج 4، ص 339؛

26.البدایة و النهایة، ج 7، ص 332؛

27.تاج العروس، ج 3، ص 389

28. کنز العمال، ج 6، ص 221؛

29. مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 16؛

30. الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 397؛

31. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 153؛

32. دلائل النبوة، بیهقی، ج 3، ص 161؛

33. البدایة و النهایة، ج 3، ص 346 و ج 7، ص 332؛

34. الحدائق الوردیة، ج 1، ص 52؛

35. المواهب اللدنیة، ج 1، ص 198؛

36. جمهرة انساب العرب، ص 16؛

37. نزل الابرار، ص 34؛

38. الریاض النضرة، ج 2، ص 239؛

39. ارشاد الساری، ج 6، ص 441؛

40. البحر الزخار، ج 1، ص 208 و 221؛

41. اتحاف السائل، ص 33؛

42. لباب الانساب، ج 1، ص 337؛

ص:245

43. الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص 19؛

44. تاریخ الهجرة النبویة، ص 58؛

45. صفة الصفوة، ج 2، ص 9 یا 5؛

46. التحفة اللطیفة فی تاریخ مدینة الشریفة، ج 1، ص 19؛

47. الریاض المستطابة، ص 292 و 293؛

48. نور الابصار، شبلنجی، ص 147؛

49. المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 181؛

50. المعارف، ابن قتیبة، ص 143 و 210 و 211؛

51. ینابیع المودة، ص 201؛

52. العوالم، ج 11، ص 539؛

53. عیون الاثر، ج 2، ص 290؛

54. حبیب السیر، ج 1، ص 436؛

55. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 213؛

56. کشف الاستار عن مسند البزار، ج 2، ص 416؛

57. موارد الظمآن، ص 551؛

58. ترجمة الامام الحسن، قسمت چاپ نشده از طبقات ابن سعد، ص 34؛

59. السیرة الحلبیة، ج 3، ص 292؛

60. المعجم الکبیر، طبرانی، دار احیاء التراث العربی، ج 3، ص 29 و 96 و 97؛

61. الاحسان فی تقریب صحیح ابن حبان، ج 15، ص 410.

ذکر نام حضرت محسن(علیهم السلام)

ص:246

منابعی که در ذیل می آید، نام محسن بن علی صلوات الله علیهما را بدون اشاره به سقط شدن یا نشدن وی ذکر کرده اند؛ البته برخی از این منابع، آن را به نقل از دیگران آورده اند.

1. القاموس المحیط، ج 2، ص 55؛

2. بحار الانوار، ج 43، ص 16 و 17 و 213 و 238؛

3. تاج العروس، ج 3، ص 389؛

4. لسان العرب، ج 4، ص 393؛

5. دلائل النبوة، بیهقی، ج 3، ص 162؛

6. عوالم العلوم، ج 11، ص 69 و 272 و 480 و 539؛

7. جامع الاصول، ج 12، ص 9 و 10؛

8. ضیاء العالمین، ج 2، ق 3، ص 2 و 11؛

9. ذخائر العقبی، ص 55؛

10. ارشاد الساری، ج 6، ص 141؛

11. سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 119؛

12. الاصابة، ج 3، ص 471؛

13. الائمة الاثنا عشر، ص 58؛

14.تهذیب الاسماء، ج 1، ص 349؛

15. مقتل الحسین، ج 1، ص 83؛

16. تاریخ الخمیس، ج 1، ص 278 و 279؛

17. البدایة و النهایة، ج 5، ص 293؛

18. الثقات، ج 2، ص 204؛

ص:247

19. شرح بهجة المحافل، ج 2، ص 138؛

20. مآثر الاناقة، ج 1، ص 100؛

21. نور الابصار، ص 103؛

22. روضة المناظر، چاپ شده در حاشیه تاریخ کامل، ج 7، ص 195؛

23. فاطمة بنت رسول الله، عمر ابو نصر، ص 93؛

24. مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 132؛

25. الهدایة الکبری، ص 176؛

1. ازهار بستان الناظرین، عباس موسوی شامی، (آن گونه که در منتهی الآمال آمده، ج 1، ص 263.

ما به نقل منابع غیر شیعه بسنده کردیم؛ حال آن که منابع شیعی در این زمینه، چندین برابر منابع سنی است. برای آگاهی از منابع شیعه، می توانید به کتاب مأساة الزهرا صلوات الله علیها مراجعه کنید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ارث نبردن حضرت زهرا(سلام الله علیها)از زمین
پرسش شمارۀ 86 (30)

کلینی در کتاب کافی، بابی مستقل به این عنوان آورده است: «زنان هیچ ارثی از ملک نمی برند». او در آنجا از ابوجعفر علیه السلام روایت می کند که «از ملک و زمین، هیچ ارثی به زنان نمی رسد».(1)شیخ طوسی نیز در کتاب تهذیب، از میسر نقل می کند:«از ابوعبدالله علیه السلام پرسیدم که به زنان چقدر ارث می رسد؟ گفت: از

ص:248


1- ر.ک: فروع الکافی، کلینی، ج 7، ص 127.

قیمت بنا و خشت و چوب و نی ارث می برند؛ ولی از ملک و زمین، ارثی به آن ها نمی رسد». محمد بن مسلم از ابوجعفر علیه السلام روایت کرده است: «زنان از ملک و زمین، هیچ ارث نمی برند». عبدالملک بن اعین از ابوجعفر یا ابوعبدالله علیهما السلام نقل می کند: «زنان از خانه و ملک، هیچ حقی ندارند».(1) در این روایات، فاطمه یا هیچ زن دیگری استثنا نشده اند. پس طبق روایات شیعه، فاطمه حق نداشت خواستار میراث پیامبر صلی الله علیه و سلم شود.

علاوه بر این، همۀ دارایی های پیامبر صلی الله علیه و سلم به امام می رسید. محمد بن یحیی، از احمد بن محمد، از عمرو بن شمر، از جابر و او از ابوجعفر علیه السلام روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود:«خداوند آدم را آفرید و دنیا را به او بخشید. آنچه برای آدم بود، به رسول خدا تعلق دارد و آنچه برای رسول خدا است، به امامان آل محمد می رسد».(2).

طبق عقیدۀ شیعه، نخستین امام بعد از رسول خدا، علی است. پس علی به مطالبۀ زمین فدک سزاوارتر بود، نه فاطمه. اما علی چنین نکرد؛ بلکه گفت: «اگر بخواهم، راه رسیدن به عسل ناب و گندم و پارچه ابریشمی را درمی یابم؛ ولی هرگز نمی گذارم هوای نفس بر من غالب آید و زیاده خواهی مرا به سوی خوراکی های لذیذ بکشاند. چه بسا افرادی در حجاز و یمامه هستند که تکه نانی برای خوردن ندارند و سیری را به یاد نمی آوند».(3).

ص:249


1- . تهذیب الاحکام، ج 9، ص 254.
2- اصول الکافی، کلینی، کتاب الحجة، باب ان الارض کلها للامام، ج 1، ص 476.
3- . نهج البلاغة، ج 1، ص 211.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: مقصود از زنانی که ارث نمی برند، همسران هستند که از ملک و زمین، چیزی به آنان نمی رسد. روایاتی که کلینی رحمه الله نقل کرده، توضیح داده شده اند و به معنای آن ها تصریح شده است. پس طرح چنین اشکالی، کاملاً غیرمنصفانه می باشد. اگر به کتاب کافی، ج 7، ص 127 تا 130 باب «ان النساء لایرثن من العقار شیئاً» رجوع کنید، می بینید که روایات شماره 2 و 3 و 5 و 11، دربارة ارث بردن زن از شوهر است. شیخ طوسی نیز در کتاب تهذیب، به این مطلب تصریح کرده است و می توانید به باب «میراث الازواج» در جلد 9، حدیث شمارۀ 106 و 107 و 109 و 113 و 114 و 116 و 117 و 119 مراجعه کنید. وقتی دسته ای از روایات، مقصود را روشن می سازند، باید بر اساس قواعدی که وجود دارد، روایات مطلقه را بر روایات مقیده حمل کنیم.

دوم: خود پرسش گر، روایت شماره 113/31 از کتاب تهذیب الاحکام شیخ طوسی را به نقل از میسر آورده، اما ادامۀ روایت را حذف کرده است که تصریح می کند: ارث بردن همسران مراد می باشد. روایت به این صورت است:

میسر بیاع زطی نقل کرده است که از ابوعبدالله صلوات الله علیه پرسیدم: «زنان چقدر ارث می برند؟». فرمود: «از قیمت بنا و خشت و چوب و نی ارث می برند؛ ولی از ملک و زمین، ارثی به آن ها نمی رسد». عرض کردم: «لباس ها چه؟». فرمود: «از لباس بهره می برند». عرض کردم: «با این که برای همسر، سهم یک هشتم و یک چهارم مشخص شده، پس چرا این

ص:250

گونه است؟». فرمود: «چون همسر نَسَب ندارد که به واسطۀ آن ارث ببرد؛ بلکه در میان ارث بران وارد شده است. چنین گردیده تا زن ازدواج نکند و شوهر یا فرزندی از قوم دیگر را نیاورد و برای اقوام شوهر سابقش، در ملک شان مزاحمت ایجاد نکند».(1).

پس زنی که نه با «نسب» بلکه با «سبب» ارث می برد، همسر است؛ اما دختر به واسطۀ «نسب» از پدرش ارث می برد.

سوم: حتی اگر بپذیریم که دختر نیز همانند همسر ارث نمی برد، باید بدانیم که موضوع فدک، کاملا از موضوع ارث و میراث خارج است؛ چون فدک با صلح فتح گردید و هیچ اسب و سواری بر آن نتاخت. در نتیجه، به خود پیامبر صلی الله علیه و آله اختصاص داشت و هر کاری که می خواست، می توانست دربارة آن انجام دهد. از این رو فدک را به حضرت زهرا صلوات الله علیها بخشید و در اختیار وی قرار داد. حضرت زهرا صلوات الله علیها در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله، به مدت چهار سال از فدک بهره برد؛ اما وقتی ابوبکر به خلافت رسید، کارگزارانش حضرت فاطمه صلوات الله علیها را از فدک راندند.

در نحله و هبه و هدیه، به محض دادن هدیه و گرفتن آن، مالکیت صورت می پذیرد و [از مالکیت هدیه دهنده، خارج می شود] و دیگر در مالکیت او نیست که بخواهد جزو میراث وی باشد.

چهارم: پرسش گر به حدیثی استدلال کرده که می گوید: «آنچه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله است، به امام می رسد». این حدیث از لحاظ سند، ضعیف است و حجت نیست و هیچ ادعایی با آن ثابت نمی شود.

ص:251


1- تهذیب الاحکام، چاپ سال 1417 ق، ج 9، ص 345، باب میراث الزوجة، حدیث شماره 31.

پنجم: مقصود احادیث، این است که امام از آن جهت که معصوم می باشد و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله است، حق تصرف دارد؛ نه این که همۀ اموال به او می رسد و مالکیت مردم نسبت به اموال شان از بین می رود. اگر منظور، مالکیت امام بر همۀ اموال بود، معنا نداشت که امام علی صلوات الله علیه در اختلافات مالی، حکم قاضی شریح را بپذیرد.

ششم: مصلحت عمومی اقتضا می کرد که امام علی صلوات الله علیه در مورد فدک، ظاهر امر را به طور کامل حفظ کند؛ همچنان که رعایت این مصلحت ها برای رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز وجود داشت؛ با این تفاوت که چیره شدگان بر امر خلافت، حاضر نبودند به چنین چیزی در مورد امام علی صلوات الله علیه اعتراف کنند؛ بلکه آنان بیعت خود را زیر پا گذاشتند و به خانۀ آن حضرت یورش بردند و به آتش زدن خانه و اهلش اقدام کردند و همسرش را کتک زدند و فرزندش را سقط نمودند؛ در حالی که همسر او، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و پیکر سرور کائنات، هنوز به خاک سپرده نشده بود. علاوه بر این، اگر امام علی صلوات الله علیه برای برگرداندن فدک، دست به اقدامی می زد، به او می گفتند: در کاری که مربوط به تو نیست، دخالت نکن. صاحب حق، تو نیستی که آن را مطالبه کنی.

هفتم: زهد امام علی صلوات الله علیه نسبت به دنیا، چنین حقی را به دیگران نمی دهد که دارایی او و همسر و فرزندانش را غصب کنند و تا این اندازه او را خرد نمایند. زهد او، توجیه گر کار آنان و موجب بخشیده شدن گناهان شان در نزد خداوند نمی شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:252

چراحضرت فاطمه(سلام الله علیها)امام نبود؟
پرسش شمارۀ 87 (45)

هنگامی که شیعه می خواهد امامت دوازده امام را اثبات نماید، به حدیث کساء استدلال می کند. با این که طبق متون نقل شده، نام فاطمه علیها السلام در حدیث کساء آمده است، پس چرا از امامت کنار گذاشته شده و جزو امامان شیعه به شمار نمی آید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعه برای اثبات امامت، به حدیث کساء استدلال نمی کند؛ بلکه برای اثبات عصمت اصحاب کساء، به آن استدلال می نماید؛ چرا که آیۀ تطهیر، تنها در شأن ایشان نازل شده است. شیعه برای اثبات امامت، به احادیث و آیات بسیاری استدلال می کند؛ از جمله: آیۀ ولایت که دربارة ولایت کسی است که در حال رکوع زکات داد؛ و آیۀ غدیر که بر اساس آن و امر پیامبر صلی الله علیه و آله، مردم بیعت کردند.

دوم: جز پیامبران و جانشینان ایشان، کسی نمی تواند جایگاه حضرت فاطمه صلوات الله علیها را درک کند؛ به طوری که اگر امام علی صلوات الله علیه نبود، هیچ کس نمی توانست هم پایه و همتا و همسر او شود. با این حال، شرع مقدس اسلام مقرر داشته است که در امامت و نبوت و حکومت و قضاوت، بهره ای برای زنان نباشد. در حدیث کساء، سخنی از امامت به میان نیامده است؛ بلکه دربارة معصومانی سخن می گوید که با رسول خدا صلی الله علیه و آله می زیستند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:253

فهرست مطالب

بخش چهارم: حضرت علی و زهرا(علیها السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)...5

فصل یکم: حضرت علی(علیه السلام)...6

جنگیدن ابوبکر با مرتدان و رضایت حضرت علی(علیه السلام) به گمراهی مردم...6

پرسش شمارۀ 54(31)...6

پاسخ...6

عدم انطباق آیات و روایات ارتداد بر مرتدان زمان ابوبکر...7

عدم رضایت حضرت علی(علیه السلام) به گمراهی مردم...16

دم نزدن حضرت علی(علیه السلام)دلاور، از غصب خلافت...18

پرسش شمارۀ 55(32)...18

پاسخ...18

فرق شجاعت و تهور...19

اعتراض به غاصبان خلافت...19

[علت سکوت مردم]...19

اقامۀ برهان برای اثبات حق...20

تردید دربارة بیعت علی(علیه السلام) با خلفا...22

هر امامی، بیعتی به گردن دارد...25

توصیه به نجنگیدن، و جنگیدن در جمل و صفین...26

پرسش شمارۀ 56(127)...26

پاسخ...26

ص:254

پیروزی معاویۀ مرتد بر امام معصوم! 30

پرسش شمارۀ 57 (79) 30

پاسخ.. 31

ایمان علی(علیه السلام) قابل اثبات نیست... 35

پرسش شمارۀ 58 (80) 35

پاسخ.. 37

چرا علی(علیه السلام) خراب کاری خلفا را اصلاح نکرد؟. 46

پرسش شمارۀ 59 (188) 46

پاسخ.. 46

فصل دوم: حکم صریح دربارة علی(علیه السلام)....... 49

گرفتن میثاق از پیامبران برای امامت علی(علیه السلام)....... 49

پرسش شمارۀ 60 (183) 49

پاسخ.. 50

حضور در شورا، دلیلی بر عدم وصیت دربارة خلافت... 53

پرسش شمارۀ 61 (189) 53

پاسخ.. 54

یکم: با علی(علیه السلام) بیعت شده بود. 55

یکم: تصمیم برای کشتن امام علی(علیه السلام) در شورا 55

دوم: جانشینی با وحی یا وصیت؟. 57

سوم: احتجاج بی حاصل.. 57

چهارم: تقیه در هنگام ترس.... 58

پنجم: احتجاج علی(علیه السلام) در شورا 58

ص:255

کتمان امامت و افشای فضایل.. 59

پرسش شمارۀ 62 (170) 59

پاسخ.. 60

اختلاف شیعیان، نشان از نبود نص بر امامت... 64

پرسش شمارۀ 63 (152) 64

پاسخ.. 64

امامت علی(علیه السلام) کمتر از کلیدداری کعبه. 67

پرسش شمارۀ 64 (135) 67

پاسخ.. 68

متواتر نبودن ولایت علی(علیه السلام) به خاطر کمی شیعیان. 69

پرسش شمارۀ 65 (72) 69

پاسخ.. 70

حکم افراد بی اطلاع از ولایت... 73

پرسش شمارۀ 66 (64) 73

پاسخ.. 74

اتمام حجت از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله).... 74

عدم اختصاص اشکال به امامت... 75

نقض وارد بر اشکال کننده 76

ایمان اجمالی و تفصیلی.. 76

استدلال به احادیث کتمان شده! 77

پرسش شمارۀ 67 (77) 77

پاسخ.. 78

ص:256

خلافت هارون و مردنش قبل از موسی! 81

پرسش شمارۀ 68 (116) 81

پاسخ.. 81

فصل سوم: علی(علیه السلام) و ب_یعت... 84

بیعت کنندگان با ابوبکر و عمر، با من بیعت کردند. 84

پرسش شمارۀ 69 (65) 84

پاسخ.. 85

نگاه همه جانبه. 86

هدف، پای بند کردن معاویه. 87

پای بندی به امور متناقض..... 88

عدم دلالت بر فضیلت صحابه. 89

پای بندی ما به اجماع. 89

تفاوت بیعت علی(علیه السلام) با بیعت خلفا 90

تأخیر علی در بیعت، اشتباه بود. 90

پرسش شمارۀ 70 (125) 90

پاسخ.. 91

بیعت علی(علیه السلام) با دو کافر. 96

پرسش شمارۀ 71 (3) 96

پاسخ.. 97

رهایم کنید و دیگری را بیابید. 103

پرسش شمارۀ 72 (5) 103

پاسخ.. 104

ص:257

فصل چهارم: نص بر امامت علی(علیه السلام)....... 108

جانشینی علی(علیه السلام) در غزوۀ تبوک... 108

سوال شماره 73 (129) 108

پاسخ.. 109

اعتراض نکردن حاضران در غدیر به ابوبکر. 110

سئوال شماره 74 (14) 110

پاسخ.. 110

فصل پنجم: امام علی(علیه السلام) و خلفا 113

ازدواج عمر با دختر علی(علیه السلام)....... 113

پرسش شمارۀ 75 (2) 113

پاسخ.. 114

تکفیر عمر توسط شیعیان. 114

ازدواج عمر با ام کلثوم. 115

ازدواج با زور و تهدید. 117

آیا او دختر زهرا علیها السلام بود؟. 118

رفع نشدن مشکل با این ازدواج.. 119

سخن ابوالقاسم کوفی.. 122

عمل حاکم به علم خود. 125

روایات برآمده از کینه و پستی.. 125

روایتی دروغین.. 128

شادباش به عمر. 132

عذر بدتر از گناه 134

ص:258

روایتی عجیب تر. 134

نام گذاری فرزندان به نام ابوبکر و عمر. 137

پرسش شمارۀ 76 (4) 137

پاسخ.. 139

وصلت با خلفا 142

سئوال شماره 77 (7) 142

پاسخ.. 145

یکم: نام گذاری با نام دشمنان. 145

دوم: وصلت میان اهل بیت و خلفا 146

امام علی(علیه السلام) چیزی از دوران ابوبکر و عمر را تغییر نداد. 149

پرسش شمارۀ 78 (19) 149

پاسخ.. 149

مصحف امام علی(علیه السلام)....... 149

ابوبکر و عمر، بهترین افراد امت... 151

ازدواج موقت... 153

امام علی(علیه السلام) و فدک... 154

حج تمتع.. 154

نماز تراویح.. 156

حی علی خیر العمل.. 157

الصلاة خیر من النوم. 158

تخطئه غیر از تکفیر است... 158

الحاقیه 159

ص:259

حی علی خیر العمل در اذان. 159

تذکر و اشاره 172

اشکال های غیر وارد. 172

شعار حی علی خیر العمل و جایگاه آن. 174

سبب حذف حی علی خیر العمل.. 176

سخنی دربارة این فتوا 177

دشمنی عمر با علی(علیه السلام) و جانشینی وی درمدینه! 178

پرسش شمارۀ 79 (36) 178

پاسخ.. 179

سخن دربارة دوستی و دشمنی نیست... 179

جانشینی علی از سوی عمر. 179

جنگیدن خلفا با کافران و جنگیدن علی(علیه السلام) با مسلمانان. 182

پرسش شمارۀ 80 (73) 182

پاسخ.. 183

قرار گرفتن علی در شورای خلافت، حاکی از عدم توطئۀ عمر علیه او. 188

پرسش شمارۀ 81 (82) 188

پاسخ.. 188

یاری رساندن علی(علیه السلام) به عثمان، حاکی از رابطۀ دوستانه. 194

پرسش شمارۀ 82 (107) 194

پاسخ.. 194

قاتل عثمان، معاویه بود. 195

شرکت علی(علیه السلام) در جنگ با مرتدان و اعتراف به خلافت ابوبکر. 202

ص:260

پرسش شمارۀ 83 (141) 202

پاسخ.. 202

شرکت علی(علیه السلام) در جنگ با مرتدان. 202

اسارت حنفیه کار ابوبکر بود. 206

صحه گذاشتن بر خلافت ابوبکر. 207

ستایش علی(علیه السلام) از عمر. 212

پرسش شمارۀ 84 (145) 212

پاسخ.. 213

مرثیۀ علی(علیه السلام) برای عمر. 213

دست و پا زدن ابن ابی الحدید. 217

دست و پا زدن فایده ندارد. 219

سخن پایانی.. 221

فصل ششم: حضرت زهرا علیها السلام....... 224

دفاع نکردن علی(علیه السلام) از همسرش.... 224

پرسش شمارۀ 85 (6) 224

پاسخ.. 225

ماجرای حضرت زهرا علیها السلام در منابع اهل سنت... 228

خدا با خشم فاطمه علیها السلام خشمگین می شود. 230

خشم زهرا علیها السلام از ابوبکر و عمر. 231

سقط شدن محسن(علیه السلام)، با ذکر سبب... 232

سقط شدن محسن(علیه السلام)، بدون ذکر سبب... 233

تهدید به آتش زدن خانۀ زهرا علیها السلام....... 233

ص:261

آتش افروختن در خانۀ زهرا علیها السلام....... 235

یورش به خانۀ علی(علیه السلام)....... 235

وصیت فاطمه علیها السلام در مورد نماز میت... 236

کتک زدن فاطمه علیها السلام....... 236

شکستن پهلوی فاطمه علیها السلام....... 237

پیامبر هذیان می گوید. 237

شکایت از شیخین در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله).... 239

وصیت فاطمه علیها السلام در مورد دفن شبانه. 239

خاک سپاری شبانه. 240

اقدام به نبش قبر فاطمه علیها السلام....... 241

دوری جستن و سخن نگفتن فاطمه علیها السلامبا ابوبکر. 242

نفرین فاطمه علیها السلام بر ابوبکر. 242

محسن در نوزادی درگذشت... 243

ذکر نام محسن.. 246

ارث نبردن زهرا علیها السلام از زمین.. 248

پرسش شمارۀ 86 (30) 248

پاسخ.. 250

چرا فاطمه علیها السلام امام نبود؟. 253

پرسش شمارۀ 87 (45) 253

پاسخ.. 253

ص:262

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:علامه سید جعفر مرتضی عاملی

عنوان و نام پدیدآور:ترازوی حقیقت ترجمه میزان الحق/ تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی ؛ برگردان: محمود نظری؛ ویرایش: ابراهیم بیگدلی

مشخصات نشر: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1399

زبان: فارسی

مشخصات ظاهری:4ج

موضوع: شبهات و پاسخ به آنها

موضوع: اعتقادات- امامت - خلافت

موضوع:غصب خلافت

موضوع:شیعه و امامان شیعه

موضوع:صحابه - همسران پیامبر

ص:1

اشاره

ص:2

جلدسوم

ترازوی حقیقت

ترجمه میزان الحق

تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی

برگردان: محمود نظری

ویرایش: ابراهیم بیگدلی

ص:3

ص:4

بخش پنجم: امامان شیعه(علیهم السلام اجمعین)

اشاره

ص:5

فصل یکم: امامان(علیهم السلام اجمعین)

پرسش شمارۀ 88 (204): اولی الامر و امامان
اشاره

خداوند متعال می فرماید:«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْئٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ؛(1) ای مؤمنان! از خدا و پیامبر و اولی الامر اطاعت کنید. اگر به خدا و روز پسین ایمان دارید، هر گاه در امری اختلاف یافتید، آن را به خدا و پیامبر عرضه کنید».

خدای عزوجل، مؤمنان را به اطاعت از خود و پیامبر و اولی الامر دستور داده است؛ اما به هنگام اختلاف، تنها می توانند به خدا و رسولش مراجعه کنند و حق مراجعه به اولی الامر را ندارند؛ چرا که خداوند، پروردگار آدمیان است و پیامبر نیز به عنوان ابلاغ کننده از سوی خداوند، عصمت دارد و در بیان حق، خطا نمی کند؛ اما اولی الامر، ابلاغ کننده از سوی خدا نیستند و مقام عصمت ندارند؛ بلکه مسلمانی همانند دیگر مسلمانان هستند که خداوند با اعطای سلطه و حکومت، بر آنان منت نهاده و به ما فرمان داده که تا وقتی دین را برپا می دارند، از آن ها اطاعت کنیم؛ اما اجازه نداده است که در

ص:6


1- سوره نساء، آیه 59.

اختلافات، به آن ها مراجعه نماییم. اگر آن گونه که امامیه می پندارد، اولی الامر معصوم بودند و اجازۀ ابلاغ از سوی خدا داشتند، خداوند اجازۀ می داد که در اختلافات، به آن ها مراجعه کنیم؛ ولی چنین نکرده و حقیقت را به روشنی بیان فرموده است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ابتدا لازم است چند مورد روشن شود:

1. مردم نمی توانند برای حل اختلاف شان، به طور مستقیم به خداوند مراجعه کنند. مراجعه به پیامبر صلی الله علیه و آله نیز پس از شهادت آن حضرت، امکان پذیر نمی باشد.

2. این آیه اختصاص به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد؛ چون با وجود آن حضرت، نمی توان به دیگری مراجعه کرد.

3. پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله اختلاف هایی پیش می آمد و پیوسته نیز پیش می آید. گاه این اختلاف ها در مورد خود امامت بود و میان امام علی صلوات الله علیه و غاصبان خلافت در می گرفت. وقتی مردم در مسائل دینی و دنیوی دچار کشمکش می شدند و نیاز به حل اختلاف داشتند، به چه کسی مراجعه می کردند؟ به امام علی صلوات الله علیه یا ابوبکر؟

شما می گویید که قرآن اجازۀ مراجعه به امامان معصومین را نداده است. پس مردم در اختلافات خود، به چه کسی مراجعه کنند؟ وقتی اختلافات دینی، به رویارویی و فتنه انگیزی می انجامد و هستی امت را ویران می سازد و شاهرگ زندگی را تحت الشعاع قرار می دهد، آیا باید شبهات را به حال خود رها کرد؟

4. این مقدمات، ما را بر آن می دارد که از آیۀ مورد اشاره، چیزی غیر از آنچه شما گفتید، درک نماییم؛ به این معنا که مرجع حل اختلاف امت، قرآن و کلام پیامبر صلی الله

ص:7

علیه و آله است و ولایت و امامت حضرت علی صلوات الله علیه نیز مورد تأیید آیات قرآن و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد.

این مطلب را به گونۀ دیگر نیز می توان توضیح داد:

یکم: این آیه بر عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله دلالت دارد؛ چون خداوند به اطاعت مطلق از او امر فرموده است. اگر او خطا و نافرمانی می کرد، خداوند از ما می خواست که از او سرپیچی کنیم. و این با عصمت تناقض داشت.

دوم: این آیۀ مبارکه، بر عصمت اولی الامر نیز دلالت دارد؛ چرا که دستور الهی در اطاعت از اولی الامر نیز بدون قید و شرط آمده است. اگر آن ها اهل خطا و معصیت بودند، امکان اطاعت بی چون و چرا از آن ها وجود نداشت و در این گونه مواقع، خداوند دستور می داد که از آن ها سرپیچی کنیم. در حالی که امر به اطاعت و امر به نافرمانی، یک جا جمع نمی شوند.(1).

نباید فراموش کرد که خداوند در این آیه، امر به اطاعت خود را به صورت مستقل آورده و فرموده است: «از خداوند اطاعت کنید»؛ اما اطاعت از رسول و اولی الامر را به صورت جداگانه و با یک امر جدید ذکر کرده و فرموده است: «از رسول و اولی الامر اطاعت کنید».

شاید فرق بین رسول و اولی الامر این باشد که رسول، دو جنبه دارد: یکی این که دین و احکام دین را از سوی خدا ابلاغ می نماید؛ دوم این که با تدبیر و اندیشۀ خود، نظریه پردازی می کند و مسائل حکومتی و ولایتی را با احکام دین تطبیق می دهد. اما اولی الامر چنین نیستند؛ چرا که از وحی الهی بی نصیبند و تنها حافظ و حامل شریعتی

ص:8


1- یعنی امکان ندارد که در آن واحد، هم مأمور به اطاعت بی چون و چرا باشیم و هم مأمور به عدم اطاعت. اگر فرد مورد نظر به ما دستور بدهد که فلان گناه را انجام بده، ما دچار تناقض می شویم؛ به این معنا که چون دستور داریم بدون چون و چرا از او اطاعت کنیم، باید آن گناه را انجام دهیم، و از سوی دیگر چون گناه است، نباید آن را انجام دهیم. مترجم

هستند که از قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت کرده اند. پس واجب است که آن ها را تصدیق نماییم و احکام الهی را از آنان بگیریم و در مسائل مربوط به کشورداری و ادارۀ امور جامعه، از آن ها اطاعت کنیم.

سوم: آیاتی که پس از این آیۀ مبارکه آمده است، روشن می سازد که اختلاف و نزاعی که لازم است مردم به خدا و رسولش ارجاع دهند، مربوط به احکام الهی است. ارجاع احکام الهی به طاغوت جایز نیست؛ چرا که موجب کفر و گمراهی امت می شود. پس لازم است برای حل چنین اختلافاتی، به قرآن و سنت پیامبر مراجعه شود. از آنجایی که اولی الامر، حافظان احکامی الهی هستند و مقام عصمت دارند، مراجعه به آن ها نیز مراجعه به حکم خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله است.

چهارم: آیۀ شریفه، مصداق اولی الامر را مشخص نفرموده و چگونگی نصب آن ها را بیان ننموده و معلوم نکرده است که چه کسی آن ها را نصب می کند و چنین مقامی را برای آن ها قرار می دهد. بنا بر این باید برای فهم این موضوعات، به دیگر آیاتی که در صدد بیان این امورند، مراجعه شود. پس چرا به حدیث غدیر و آیات مربوط به آن مراجعه نمی کنید؟ خداوند متعال به رسول خود دستور می دهد: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ؛(1) ای پیامبر! آنچه را که از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، [به مردم] برسان. اگر چنین نکنی، رسالت او را به جا نیاورده ای. خداوند تو را از [گزند] مردمان حفظ می کند و کافران را هدایت نمی کند». همچنین می فرماید: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَة وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ؛(2) سرور شما خداوند است و پیامبرش و مؤمنانی که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع، زکات

ص:9


1- . سوره مائده، آیه 67.
2- سوره مائده، آیه 55.

می دهند». این رکوع کنندگان که خداوند پس از خود و رسولش، برای آن ها ولایت قرار داده است، چه کسانی هستند؟ در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 89 (181): حکومت امامان و تحقق لطف الهی
اشاره

شیعیان می گویند: «امامت لازم است؛ چون امام در حفظ شریعت اسلام و نگه داشتن مسلمانان در مسیر درست و جلوگیری از کم و زیاد شدن احکام، نایب پیامبر صلی الله علیه و سلم هستند».(1).

و معتقدند: «باید امامی منصوب از سوی خدا وجود داشته باشد. نیاز مردم نیز چنین حکم می کند و هیچ مفسده ای هم در آن نیست. پس نصب امام، واجب است».(2).

همچنین: «امامت واجب است؛ چون لطف الهی است. از آن رو لطف است که اگر مردم رئیسی داشته باشند که اطاعت شود و مردم را به راه راست ارشاد نماید، ظالم را از ستم باز می دارد و به کار خیر دعوت می کند و جلوی شر را می گیرد. مردم نیز به صلاح نزدیک تر می شوند و از فساد دور می گردند. این معنای لطف الهی است».(3).

اما باید به شیعیان گفت که غیر از علی رضی الله عنه، هیچ یک از امامان دوازده گانه به ریاست دینی و دنیوی دست نیافتند و مانع از ظلم ظالمان نشدند و نتوانستند مردم را به کارهای خیر وادارند و جلوی شر را بگیرند. پس چگونه در مورد آن ها، اموری خیالی را ادعا می کنید که واقعیت ندارند؟ اگر خوب فکر کنید، می فهمید که طبق نظر شما، اصلاً آن ها امام نبودند؛ چون آن لطف الهی که شما می پندارید، هیچ گاه از سوی آنان تحقق نیافت.

ص:10


1- . الشیعة فی التاریخ، ص 44 _ 45.
2- . منهاج الکرامة، ص 72 _ 73.
3- . اعیان الشیعه، 21، ص 6.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در شماره 130 و 131، پرسش هایی با همین مضمون مطرح گردید که مراجعه به آن ها خالی از لطف نیست. در اینجا نیز باید اضافه کنم:

یکم: وقتی با دلایل متعدد ثابت گردید که امام از طریق نص الهی به این مقام نصب شده است، دیگر سخن گفتن دربارۀ اموری که بر عهده او است، در درجۀ دوم قرار می گیرد و اهمیت چندانی ندارد؛ چرا که نصوص الهی و امکان اعتماد و استدلال به آن ها، وظایف محوله به امام را تحت الشعاع قرار می دهد.(1).

دوم: ریاست و حاکمیت، اختصاص به پیامبران و امامان صلوات الله علیهم دارد و ستمگران طاغوت، هیچ سهمی از آن ندارند. پس اگر ستمگران به حق ایشان تجاوز کردند و آن ها را از مقام اختصاصی شان خلع نمودند، چنین کاری باعث ابطال منصب اعطا شده از سوی خداوند نمی شود و حقی را برای ستمگران ایجاد نمی کند؛ بلکه همچنان غاصب و تجاوزگر به شمار می آیند. خداوند متعال می فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَامَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛(2) پیامبران مان را همراه با پدیده های روشنگر روانه کردیم و همراه آنان، کتاب آسمانی و میزان فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند». با این حال، به خاطر کوتاهی مردم در یاری رساندن به پیامبران، این هدف برای بسیاری از انبیا محقق نشد؛ ولی دست نیافتن به این هدف، نبوت آنان را باطل نساخت.

ص:11


1- . با این توضیح که اگر امامت کسی با نص قطعی ثابت گردد، ولی او به هر دلیلی نتواند حکومت تشکیل دهد یا وظایف امام را به انجام برساند، از امامت ساقط نمی شود. تشکیل حکومت، دلیل امامت نیست تا با عدم آن، شخص از امامت ساقط شود. حدیث الحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا، بر همین موضوع دلالت دارد. (مترجم)
2- . سوره حدید، آیه 25.

البته اگر این مقام، به صورت انتخابی بود، به این معنا که جایگاه ریاست را مردم به پیامبر و امام اعطا می کردند، سخن پرسش گر صحیح می نمود؛ و ادعای این که پیامبر و امام، دارای مقام حاکمیت و ریاست هستند، یک ادعای خیالی به شمار می آمد. اما چنین نیست.

سوم: مقصود از لطف در نصب امام، همان لطف خداوند به انسان ها است؛ به این معنا که خداوند متعال برای هدایت و سرپرستی مردم، برترین آن ها را انتخاب می فرماید و انسان ها را به سوی او راهنمایی و ارشاد می نماید. بر افراد بشر نیز واجب است که به انتخاب الهی رضایت دهند و از پیامبر و امام اطاعت کنند و ادارۀ امور را به او بسپارند و در کوتاه کردن دست طمع کاران و ستم پیشگان، به او یاری رسانند. و اگر چنین نکنند، کوتاهی کرده اند و گناهکار به شمار می آیند. پس بر خلاف چیزی که پرسش گر توهم کرده است، منظور از لطف، لطف مردم به خودشان نیست.

چهارم: کارها و مسئولیت های امامان، به ریاست و حکومت خلاصه نمی شود تا در صورت سلب، بی کار بمانند و دیگر فایده ای نداشته باشند؛ بلکه در کنار مسئولیت خطیر ریاست، امور مهمی نیز بر عهده دارند؛ از جمله: مرجعیت علمی در مسائل پیش آمده برای امت اسلامی، هدایت و ارشاد، دعوت به کارهای خیر، یاری مسلمانان در سختی ها و گرفتاری ها، حفاظت از ترازوی سنجش حق و باطل در امور دینی و اعتقادی ومسائل ارزشی و معنوی و احکام و شریعت و هر آنچه که در قرآن و روایات بیان شده است. از این رو سرکشان و ستمگران، در ایجاد اغتشاش و ناآرامی در مسیر زندگی امامان و در تنگنا قرار دادن آنان و آزار و اذیت ایشان، از هیچ کوششی دریغ نمی کردند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:12

پرسش شمارۀ 90 (131): پشتیبانی خدا از امامان و نابودی دشمنان
اشاره

شیعیان می گویند: «بنا بر قاعدۀ لطف، فرستادن پیامبران و نصب امامان، بر خدا واجب است». خداوند پیامبرانش را فرستاد و آن ها را با معجزات، پشتیبانی کرد و تکذیب کنندگان ایشان را نابود فرمود. سؤال ما از شیعیان این است که در مورد پشتیبانی خداوند از امامان و خشم و غضب الهی بر تکذیب کنندگان و قاتلان ایشان، چه دلیلی وجود دارد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پرسش شمارۀ 130 و 181 نیز همین مضمون را دارند و بد نیست به آنجا هم مراجعه فرمایید. آنچه که در اینجا به آن می پردازیم، بدین شرح است:

یکم: بارها معنای لطف مورد نظر در نصب امام را بیان کرده ایم و باز می گوییم که مقصود از لطف، آن است که خداوند متعال، بندگانش را می شناسد و لازم است همۀ وسایل سعادت و هدایت و اصلاح امور آن ها را فراهم آورد. برای تحقق این امور، لازم است از سوی خود، عَلمی برافرازد که مردم را هدایت کند و از نور دانش خود بهره مند سازد و به خوبی ها ارشاد نماید و تربیت و تزکیه آنان را به عهده بگیرد و کارهای شان را زیر نظر داشته باشد و پناه گاه و تکیه گاه و یاور آن ها باشد. بر خداوند متعال لازم است که چنین عَلمی را با دلایل محکم پشتیبانی کند تا بهانه ها را از بین ببرد؛ و به او کرامات و نشانه هایی عطا فرماید تا مردم بفهمند که او منصوب از سوی خداوند است. البته تأثیر مطلوب چنین اسبابی، نیاز به پذیرش و اطاعت و رضایت مردم دارد.

ص:13

دوم: مقتضای قاعدۀ لطف، نابودی دشمنان و عذاب مخالفان و مجبور کردن آنان به اجرای دستور فرد مبعوث شده و منصوب شده از سوی خدا نیست؛ بلکه مقتضای این قاعده، اتمام حجت بر مردم است تا روشن سازد که آن فرد، از سوی خدا منصوب گردیده و مورد راهنمایی و تأیید الهی است و صاحب مقام ولایت و ارشاد می باشد و بر مردم واجب است که از او اطاعت کنند و یاری اش نمایند و اگر این کار را نکنند، از فرمان خدا سرپیچی کرده اند و سزاوار عقوبت و رانده شدن از درگاه الهی هستند.

سوم: امامان صلوات الله علیهم ادامۀ دهندۀ راه پیامبری هستند که پناه و رحمتی بر همۀ جهانیان بود. پس دیگر معنا ندارد که عذابی ویران گر فرود آید و همه را در بر گیرد؛ اگر چه خداوند، ستم کنندگان در حق امامان را عقوبت می کند. چنین اتفاقی در عالم واقع نیز محقق شده است و خداوند در مورد منکر ولایت علی صلوات الله علیه که درخواست عذاب کرد، می فرماید: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْکَافِرِینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ؛(1) درخواست کننده ای عذابی را طلب کرد که برای کافران رخ می دهد و بازدارنده ای ندارد». این همان چیزی بود که عبدالملک بن مروان، از آن واهمه داشت و او را واداشت که به حجاج نامه بنویسد و از خون فرزندان عبدالمطلب برحذر نماید؛ چرا که می دانست پادشاهی فرزندان حرب، پس از کشتن امام حسین صلوات الله علیه متلاشی شد.(2)

چهارم: برای بینایان و اندیش وران، دلایل و نشانه های فراوانی وجود دارد که حاکی از لطف خداوند به امامان معصوم صلوات الله علیهم می باشد؛ از جمله: کندن دروازۀ خیبر توسط امام علی صلوات الله علیه و آشکار شدن علومی که پیامبر صلی الله علیه و آله به طور ویژه به وی

ص:14


1- . سوره معارج، آیه 1 _ 2.
2- . ترجمة الامام الحسین از الطبقات ابن سعد، ص 92؛ تذکرة خواص الامة، ص 272 به نقل از ابن سعد؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ج 2، ص 863؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 106؛ بصائر الدرجات، ص 417؛ الاختصاص، ص 315؛ الثاقب فی المناقب، ص 361؛ مدینة المعاجز، ج 4، ص 343 و 344 و 346 و 347 و 348 و 403 و 404؛ ینابیع المعاجز، ص 113؛ بحار الانوار، ج 46، ص 44 و 119؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 257؛ کشف الغمة، اربلی، ج 2، ص 323؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 12، ص 99؛ مروج الذهب، ج 3، ص 179.

آموزش داده بود؛ آموزش هزار باب از دانش که از هر باب آن، هزار باب گشوده می شد. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 91 (117):حکومت امامان وحدیثث خلفای دوازده گانه
اشاره

شیعیان برای اثبات امامت امامان دوازده گانه، به این حدیث پیامبر احتجاج می کنند که «این امر همواره عزتمند است تا دوازده خلیفه بیایند که همگی از قریش هستند». و در روایت دیگر فرمود: «دوازده امیر خواهد آمد». و فرمود: «امور مردم پیوسته در گذر است تا دوازده مرد بر آنان حکومت کند».(1).

این حدیث با همۀ نقل هایش تصریح دارد که این دوازده نفر، بر مردم خلافت و حکومت خواهند داشت. روشن است که غیر از علی و فرزندش حسن، دیگر امامان شیعه به خلافت نرسیدند. پس این حدیث چیزی می گوید و شیعیان چیز دیگری می گویند. علاوه بر این که در روایات مذکور، حتی نام یک تن از این خلفا به میان نیامده است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پرسش شمارۀ 60 نیز چنین مضمونی داشت که پاسخ داده شد و می توانید به آنجا مراجعه کنید. باز هم در اینجا پاسخ می دهیم که:

ص:15


1- بخاری و مسلم آن را آورده اند.

یکم: حدیثی که دربارۀ امامان دوازده گانه ذکر شد، توسط بیست و اندی از صحابه، روایت گردیده و در برخی منابع آمده است.(1).

این حدیث با نقل های مختلفش تصریح ندارد که حتماً باید این دوازده تن حاکم باشند و حکومت و فرمان روایی کنند.

قرآن می فرماید: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛(2) وقتی پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی می گمارم، گفتند: آیا کسی را می گماری که در آن فساد می کند و خون می ریزد؟ و حال آن که ما تو را شاکرانه نیایش می کنیم و به پاکی یاد می نماییم. فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید». این در حالی است که حضرت آدم، سلطان و پادشاه و حاکم نبود؛ بلکه پیامبری بود که خدا او را به عنوان پدر و هدایتگر بشر برگزید.

همچنین در آیۀ دیگر آمده است: «ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الأَرْضِ؛(3) سپس شما را در این سرزمین جانشین گرداندیم». مراد از این آیه، رسیدن به سلطنت و حکومت نیست؛ چون به دور از عقل است که همۀ افراد یک گروه، شاه و سلطان باشند؛ بلکه به این معنا است که برخی از شما، به جای برخی دیگر و پشت سر هم می آیید.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان حیات خود، امام علی صلوات الله علیه را امیرالمؤمنین نامید؛(4)در حالی که او سلطان و حاکم نبود. همچنین وقتی که عمر از ام کلثوم دختر امام

ص:16


1- ر.ک: مقدمه کتاب سلیم بن قیس الهلالی، محمدباقر انصاری خوئینی، ج 1، ص 172 تا180.
2- . سوره بقره، آیه30.
3- . سوره یونس، آیه 14.
4- . تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 303؛ الکافی، ج 1، ص 292؛ الامالی، صدوق، ص 436؛ الخصال، ص 464؛ روضة الواعظین، ص 99؛ مصباح البلاغة، مستدرک نهج البلاغة، ج 1؛ ص 336 و ج 2، ص 342 و 343؛ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر انصاری، ص 148 و 205؛ الهدایة الکبری، ص 102 و 103 و 412؛ المسترشد، ص 584 و 586؛ الارشاد، مفید، ج 1، ص 48؛ الامالی، مفید، ص 199؛ رسالة فی معنی المولی، مفید، ص 35 و 38 و 39؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 83 و 108 و 219 و 230؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 806؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 252 و 253؛ بحار الانوار، ج 28، ص 92 و 93 و 94 و 124 و 212 و 221 و 266 و ج 29، ص 23؛ بحار الانوار، ج 36، ص 148 و 157 و 169؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 15، ص 223 به نقل از ترجمة الامام علی علیه السلام، تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، چاپ بیروت، ج 2، ص 259.

علی صلوات الله علیه خواستگاری کرد، امام به او فرمود: «من دو امیر دارم»(1)که منظورش امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما بود؛ در حالی که آن دو، هیچ گونه سلطنت و حکومتی نداشتند.

دوم: حدیثی که می گوید: «ما ولیهم اثناعشر رجلاً؛ تا وقتی که دوازده مرد بر آنان حکومت کنند»، بنا بر قاعدۀ «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَة وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ»(2).

می باشد که می فرماید: «سرور شما خداوند است و پیامبر او و مؤمنانی که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند». همانند سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله که در غدیر خم فرمود: «آیا من نسبت به مؤمنان، سزاوارتر از خودشان نیستم؟». گفتند: «آری». فرمود: «پس هر کس که من مولای او هستم، این علی

مولای او است. خدایا دوست بدار کسی که او را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که او را دشمن بدارد و یاری کن کسی را که یاورش باشد و خوار کن کسی را که خوارش سازد. و حق را بر مدار او بگردان، هر گونه که او بگردد».

سوم: در مورد سخن پرسش گر که گفت: «در روایات مذکور، حتی نام یک تن از این خلفا به میان نیامده است»، باید بگویم که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز انذار خویشاوندان نزدیکش، و در روز غدیر و ده ها جای دیگر، نام امام علی صلوات الله علیه را به میان آورد و و حسن و حسین صلوات الله علیهما را امام نامید و فرمود: «حسن و حسین امام هستند، چه برخیزند و چه بنشینند». در این باره، احادیث دیگری نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شده است که به نام امامان تصریح می فرماید و شیعیان و بسیاری از علمای اهل سنت آن ها را روایات کرده اند.

ص:17


1- ذخائر العقبی، ص 169.
2- . سوره مائده، آیه 55.

چهارم: حدیث نمی خواهد از تحقق رویدادی در آینده خبر دهد، بلکه می خواهد مردم را به سوی کسانی که وصی و خلیفۀ پیامبر صلی الله علیه و آله هستند، ارشاد و راهنمایی کند و به پذیرش و اطاعت از ایشان تشویق نماید. اگر چه حدیث به صورت خبر و گزارش می باشد، اما انشاء و دستور و راهنمایی و تشویق به اطاعت است.

شاهد ما بر این مطلب آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله برای نخستین امام _ یعنی امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه _ بیعت گرفت، ولی پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، مردم از او اطاعت نکردند و به بیعتش وفادار نماندند. آیا کار آنان، امامت او را باطل کرد و لقب امیرالمؤمنین را که خدا و رسولش به او بخشیده بودند، از او باز ستاند؟ یا کسانی که وفا نکردند و بیعت شکستند، به خاطر رفتارشان گناه کار هستند و باید به عهدی که با خدا بستند، بازگردند و به تعهدات خود عمل نمایند؟

شاهد روشن تر، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: «حسن و حسین امام هستند، چه برخیزند و چه بنشینند».(1) کلمۀ «بنشینند» نشان می دهد که مقصود، انشاء و قرار دادن مقام امامت برای آن دو است، نه خبر دادن از کاری که تحقق می یابد. اگر از حاکمیت و سلطنت آن دو خبر می داد، خبری کذب و دروغ بود؛ چون امام حسین صلوات الله علیه به حکومت نرسید.

ص:18


1- ر.ک: علل الشرائع، ج 1، ص 211؛ الارشاد، مفید، ج 2، ص 30؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 394؛ کشف الغمة، اربلی، ج 1، ص 533؛ روضة الواعظین، ص 156؛ الفصول المختارة، شریف مرتضی، ص 303؛ مجمع البیان، ج 2، ص 452 و 453 و 311؛ غنیة النزوع، حلبی، ص 299؛ السرائر، ابن ادریس، ج 3، ص 157؛ جامع الخلاف و الوفاق، قمی، ص 404؛ المسائل الجارودیة، مفید، ص 35؛ النکت فی مقدمات الاصول، مفید، ص 48؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 141 و 368؛ بحار الانوار، ج 16، ص 307؛ جوامع الجامع، طبرسی، ج 3، ص 70؛ اعلام الوری، ج 1، ص 407؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 26، ص 48 به نقل از الرسالة فی نصیحة العامة، ابن کرامة بیهقی، نسخه عکسبرداری کتابخانه امبروزیا ایتالیا، ص 18. مرعشی در ج 19، ص 217 به نقل از کتاب اهل البیت، استاد توفیق ابوعلم، چاپ مطبعه السعادة قاهره، ص 195 آورده است: به تواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: «این دو فرزند من، هر دو امام هستند؛ چه بایستند و چه بنشیند. این دو، ریحانه های من در دنیا هستند».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 92 (112): نقص ایمان و کامل شدن تعداد امامان
اشاره

شما شیعیان معتقدید که «شناخت امامان، شرط صحت ایمان است». دربارۀ کسانی که پیش از کامل شدن تعداد امامان دوازده گانه از دنیا رفتند، چه می گویید؟ اگر آن فرد میت، خودْ امام باشد، چه پاسخی برای گفتن دارید؟ چون برخی از امامان شما نمی دانستند که امام بعدی کیست. پس چگونه چنین شرطی برای ایمان قرار داده اید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: مردم مکلف بودند که به قرآن و رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و آنچه که می آورد و بدان اعتقاد دارد، بدون چون و چرا ایمان آورند. از این رو، گاه به آنچه که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده بود و آن حضرت با واسطه یا بی واسطه برای مردم تشریح می کرد، ایمان داشتند؛ و گاه به آنچه که نازل شده بود و هنوز پیامبر ابلاغ نکرده بود، یا آنچه که قرار بود در آینده نازل شود، به طور کلی و اجمالی ایمان می آوردند.

به طور مثال: کسی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورده بود و در جنگ بدر یا احد به شهادت می رسید، ایمانش ناقص نبود؛ اگر چه پیش از نزول کامل قرآن و ابلاغ کامل احکام دین، از دنیا می رفت؛ چون به آنچه که پیامبر در گذشته آورده بود و در آینده می آورد، ایمان اجمالی داشت و تکلیفش همین بود. مگر این که بگوییم او می خواسته برخی از چیزهایی را که پیامبر در آینده می آورد، تصدیق نکند. البته آگاهی از چنین

ص:19

امری، جز برای خدا که دانای نهان ها است، میسر نیست و او خود به حساب بندگانش می رسد.

دوم: پیامبر صلی الله علیه و آله به همۀ مردم ابلاغ کرده بود که پس از او، دوازده خلیفه یا امام خواهد آمد. اگر کسی در زمان برخی از ائمه زندگی می کرد و به مابقی آن ها، به طور اجمالی ایمان داشت، در مورد تعداد امامان، تصدیق کنندۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله به حساب می آمد و ایمانش کاملاً صحیح بود؛ همانند شهدای صدر اسلام که به همۀ آنچه که پیامبر آورده بود و در آینده می آورْد، ایمان داشتند و تصدیق می کردند.

سوم: ما امامی را سراغ نداریم که از دنیا رفته باشد و امام پس از خود را نشناخته باشد. اگر منظور شما امام صادق صلوات الله علیه است که هنگام شهادت، به همسر و دو فرزندش موسی صلوات الله علیه و عبدالله افطح و والی مدینه و خلیفۀ وقت وصیت کرد، باید بگویم که این کار امام، علت داشت؛ چون منصور عباسی به والی مدینه دستور داده بود که وصی امام جعفر صادق صلوات الله علیه را به قتل برساند. او با دیدن وصیت امام، حیران شد و گفت: «کشتن این افراد ممکن نیست».

روشن است که امام صادق صلوات الله علیه می خواست با چنین وصیتی، حقیقت را از منصور و والی مدینه پوشیده بدارد و آن ها را از کشتن امام بعدی، منصرف سازد. نتیجه نیز چنین شد و خواستۀ امام محقق گردید. البته اهل بینش و آگاهی، به محض خواندن وصیت نامه، امام بعدی را شناختند؛ چون می دانستند که منصور و والی مدینه، صلاحیت امامت ندارند و زن نمی تواند به امامت برسد و عبدالله افطح که ناقص الخلقه است، بهره ای از امامت ندارد. پس امامت در امام موسی کاظم صلوات الله علیه منحصر می شود.

به نظر می رسد که پرسش گر، به خاطر ناتوانی در فهم این گونه مسائل، دچار توهم شده است و خیال می کند که امام، امام بعدی را نمی شناسد؛ در حالی که حقیقت، چیز دیگری بود و این کار، برای مخفی ماندن امام حقیقی از چشم ظالمان انجام گرفت.

ص:20

چهارم: اگر میت خود امام باشد، وضعیتش نسبت به امامان بعدی، همانند وضعیت حضرت عیسی علیه السلام است که می دانست که پس از او، پیامبری به نام احمد خواهدآمد. او به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ایمان داشت و فاصلۀ زمانی، هیچ مشکلی پیش نیاورد و در ایمان و نبوت حضرت عیسی علیه السلام خللی به وجود نیامد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 93 (24): امامان از نسل امام حسین(علیه السلام)، نه امام حسن(علیه السلام)
اشاره

حسن رضی الله عنه، پسر علی و فاطمه رضی الله عنهما بود و شیعیان او را از آل عبا(1).

و امامان معصوم به شمار می آورند و در این مسائل، با برادرش حسین رضی الله عنه فرقی ندارد. با این که پدر و مادر هر دو یکی بود و هر دو سید بودند و حسن، امتیاز دیگری هم داشت و فرزند نخست به شمار می آمد و بزرگ تر از حسین بود، پس چرا امامت از فرزندان حسن قطع شد و در فرزندان حسین ادامه یافت؟ آیا پاسخ قانع کننده ای در این باره وجود دارد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اگر چه نسب دارای ارزش است، ولی میزان و معیار در استحقاق امامت نیست؛ بلکه معیار آن است که خداوند از میان آفریدگان پاکش که باطن ایشان را می داند و از

ص:21


1- اشاره به حدیثی دارد که مسلم در فضائل الصحابة آورده است و بر اساس آن، پیامبر در حالی که عبایی بافته شده از موی سیاه بر تن داشت، علی و فاطمه و حسن و حسین رضی الله عنهم را فرا خواند و داخل عبا نمود و آیۀ انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (احزاب 33) را تلاوت نمود.

احوال آنان خبر دارد، افرادی را برگزیند و با الطاف غیبی اش، آنان را برای مقام نبوت و امامت پرورش دهد؛ همچنان که ایشان را از خاندانی برگزید که طبق نظر او زندگی می کردند و طهارت و پاکی، با همۀ مراتب و جمیع حالاتش، در سراسر زندگی آنان جریان داشت. حال اگر شما اعتراض و سؤالی در این باره دارید، آن سؤال و اعتراض، متوجه شیعیان نمی شود، بلکه اعتراض به خدای سبحان است که در آیۀ مبارکه می فرماید: «اللهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ؛(1) خدا بهتر می داند که رسالتش را در کجا [و چه کسی] قرار دهد».

دوم: ما می توانیم همین پرسش را دربارۀ حضرت اسحاق و اسماعیل علیهما السلام مطرح کنیم و از شما بپرسیم که چرا خداوند، حضرت اسماعیل را بر حضرت اسحاق برتری داد و سرور کائنات و برترینِ مخلوقات، یعنی حضرت محمد صلی الله علیه و آله را نه از نسل اسحاق علیه السلام، بلکه از نسل اسماعیل علیه السلام قرار داد؟ با این که بسیاری از پیامبران _ به استثنای پیامبر اسلام و پدران بزرگوارش صلوات الله علیهم _ از نسل حضرت اسحاق علیه السلام بودند!

همچنین نبوت تنها در نسل یکی از دوازده فرزند یعقوب علیه السلام ادامه یافت. پسر حضرت نوح علیه السلام نیز همان طور که خداوند عزوجل در کتابش می فرماید، اهل نجات نبود و هلاک گردید، چه رسد به این که دارای مقام نبوت یا امامت شود! برخی از فرزندان نوح علیه السلام به پیامبری رسیدند و برخی نرسیدند. این موضوع در مورد حضرت موسی و هارون علیهما السلام نیز وجود داشت و نبوت در نسل هارون قرار گرفت، نه در نسل موسی.

آیا این ها نشان دهندۀ آن نیست که خداوند، پیامبران و اوصیا را بر اساس نسب برنمی گزیند، بلکه این کار بر اساس معیارها و عوامل دیگری انجام می گیرد که نسب،

ص:22


1- . سوره انعام، آیه 124.

تأثیر ناچیزی در آن دارد و تنها می تواند محیطی ویژه برای پاکی، و زمینه ای مناسب برای وزیدن نسیم قدسی و سرمستی از معانی و ارزش های روحانی فراهم آورد.

سوم: خود این پرسش، اشاره ای به پاسخ دارد و یادآور آن است که امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما، هر دو از اهل کساء بودند. اهل سنت با سند های صحیح، حدیث کساء را نقل کرده اند و این حدیث برای بیان مصادیق آیۀ تطهیر صادر شده است که می فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؛(1) خداوند می خواهد هر پلیدی را که از شما اهل بیت بزداید و شما را چنان که باید و شاید، پاکیزه گرداند».

این آیه، تطهیر و پاکی پنج تن آل کساء _ یعنی: پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین صلوات الله علیهم _ را در بر می گیرد. با این که اهل سنت معتقدند که رقیه و ام کلثوم (همسران عثمان)، نه دختر خواندۀ پیامبر صلی الله علیه و آله، بلکه دختران واقعی آن حضرت بودند، باز هم مشمول آیه نمی شوند. عباس عموی پیامبر و فرزندان او و دیگر عموزادگان پیامبر نیز جزو مصادیق این آیه به شمار نمی آیند. البته امام علی صلوات الله علیه که پسر عموی پیامبر بود، جزو مصادیق این آیه می باشد؛ اگر چه عمو از پسر عمو به انسان نزدیک تر است؛ مگر در صورتی که پسر عموی پدر یا مادر با عموی پدریِ جمع شوند که در این حالت، بنا بر احادیث اهل بیت علیهم السلام، پسر عمو نسبت به ارث و میراث، سزاوارتر از عمو می باشد.

چهارم: سخن پرسش گر دربارۀ امام حسن صلوات الله علیه که می گوید: «در نظر شیعیان، او از اهل کساء است»، این پندار را به وجود می آورد که اهل سنت، آن حضرت را از اهل کساء نمی دانند. به طور حتم، این سخن صحیح نیست و شیعه و سنی، او را از اهل کساء به شمار می آورند.

ص:23


1- . سوره احزاب، آیه 33.

پنجم: بزرگ تر و کوچک تر بودن سن و از نسل این و آن بودن فرد، اثری در گزینش امام ندارد؛ بلکه معیار گزینش، امور دیگری است که موجب اهلیت فرد در نزد خدا می شود و نسلی را شایستۀ مقام امامت و نبوت می بیند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 94 (40):زاده شدن امام از ران راست
اشاره

شیعه معتقد است که امامان در پهلوی مادران شان حمل می شوند و از ران راست به دنیا می آیند!(1).

مگر حضرت محمد صلی الله علیه و سلم که برترین پیامبر و شریف ترین فرد بشر بود، در شکم مادرش حمل نشد و از رحم مادرش خارج نگردید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: بر اساس آنچه که ما می دانیم، نظریۀ زاده شدن امام از ران چپ و راست، تنها سخن حسین بن حمدان خصیبی است(2)

که از سران غُلات است. موضع شیعیان در برابر غالیان معروف است و به شدت با آنان مخالفند و از کارهای خصیبی، با بدترین اوصاف توهین آمیز یاد می کنند؛ همچنان که با مراجعه به کتاب های مربوطه، این امر فهمیده می شود. ما هرگز ندیده ایم که شیعیان چنین چیزی را در عقایدشان ذکر کنند، یا در مجالس خود مطرح سازند. اگر بتوان عقاید غالیان را به شیعه نسبت داد، بدون شک می توان عقاید خوارج را نیز به اهل سنت منتسب نمود. حال آیا صحیح است که

ص:24


1- اثبات الوصیه، مسعودی، ص 196.
2- . الهدایة الکبری، ص 355 و 180.

بگوییم: اهل سنت به سخنان ازارقه _ طایفه ای از خوارج _ اعتقاد دارند و می گویند: «عثمان و طلحه و زبیر و ابن عباس و علی صلوات الله علیه و دیگر مسلمانان، کافر هستند و در آتش جاودان می مانند... و جایز است خدا پیامبری را مبعوث نماید که می داند پس از بعثتش کافر می شود و ...».

دوم: حتی اگر شیعیان این دیدگاه را در کتاب های خود نقل کرده باشند، به این معنا نیست که آنچه مؤلف در کتاب خود آورده، جزو عقاید او یا هم مذهبان او است؛ به ویژه اگر مطلب نقل شده، در شمار عجایب و غرایب باشد. معیار در اعتقادات آن است که استوانه های یک مذهب، بر آن اتفاق نظر داشته باشند و در کتاب های کلامی قید کنند. روایات شاذ و نادر و خبرهای واحد که مشتمل بر مطالب عجیب و غریب است، جزو عقاید به شمار نمی آید.

سوم: بر فرض این که سخنان خصیبی، پایه و اساسی داشته باشد، باز هم جای مناقشه و گفت وگو دارد. چه بسا تعبیری که او به کار می برد، بنا بر ادب و مجاز باشد؛ یا اشاره به یک کرامت الهی داشته باشد تا برخی به هنگام زاده شدن، به مردم شناسانده شوند. البته این بدان معنا نیست که انتساب چنین عقیده ای به شیعیان صحیح است و آنان چنین اعتقادی دارند.

حقیقت هر چه که باشد، در برخی از احادیث آمده است: دختران انبیاء دچار عادت ماهیانه نمی شدند؛ امام به دنیا می آمد و مادرش خونی نمی دید؛ مریم بنت عمران یا آسیه بنت مزاحم، به هنگام تولد پیامبر یا امام حضور داشتند؛ حاملگی مادر حضرت موسی علیه السلام و مادر حضرت ابراهیم علیه السلام مخفی بود؛ و مطالبی از این دست که دلالت بر ویژگی هایی دارد که دیگران فاقد آن هستند.

چهارم: به دین داران و پرهیزکاران و غیرت مندان دینی یاورآور می شوم که مبادا دون نگری، آنان را به چنین اموری وادارد که موجب جسارت و بی ادبی به محضر پیامبر

ص:25

صلی الله علیه و آله می شود و کرامت ائمه طاهرین را زیر سؤال می برد و ناموس ایشان را بر سر زبان ها می اندازد و در معرض اوهام و تصورات زشت و نابه جا قرار می دهد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 95 (60):خلافت دیگرامامان
اشاره

تنها دو تن از کسانی که به اصطلاح شما امام هستند، به خلافت رسیدند: علی و فرزندش حسن. پس اتمام نور خدا به وسیلۀ ده امام دیگر چه می شود؟ حدیثی که از رسول خدا صلی الله علیه و سلم نقل گردیده و شیعیان برای اثبات امامت امامان دوازده گانه به آن استناد می کنند، دارای لفظ «خلفا» و «امیران» و «والیان امر» می باشد. [از آنجایی که جمع، دلالت بر سه یا بیشتر دارد] خلافت و امارت ده امام دیگر چه می شود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امامت منصبی است که خداوند به هر یک از بندگانش که بخواهد، اختصاص می دهد؛ همچنان که نبوت این گونه است. نبود زمینه برای دست یابی امام به خلافت، باعث بطلان امامت او نمی شود؛ همان گونه که نبود زمینه برای هارون و یحیی و زکریا و هود و لوط و یونس و دیگر پیامبران، نبوت ایشان را باطل نکرد؛ چرا که نبوت به معنای حاکمیت نیست و با گزینش مردم حاصل نمی شود؛ همچنان که امامت به معنای حکومت نیست و با گزینش مردم به دست نمی آید.

دوم: وظیفۀ امام، منحصر در حکومت و فرمان روایی نیست؛ بلکه دامنۀ آن تا پاسداری از دین و شریعت و احکام الهی و انتشار آن، گسترش دارد. امام، مرجع مردم در همه

ص:26

اموری است که در آن، نیاز به همراهی و سرپرستی و راهنمایی دارند. وظایف دیگری نیز بر عهدۀ امام است که باید به آن ها اقدام کند؛ خواه امکان برپایی حکومت برایش فراهم شود و خواه فراهم نشود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 96 (71): استفاده نکردن امامان از قدرت خارق العاده
اشاره

اگر به راستی علی و دو فرزندش، دارای آن قدرت های خارق العاده ای بودند که در کتاب های شیعه نقل شده است و اکنون نیز با آن که مرده اند، هنوز به شیعیان سود می رسانند، پس چرا در زمان زنده بودن، به خودشان نفعی نرساندند؟ به طوری که امر خلافت در علی استقرار نیافت و بعدها به قتل رسید؛ حسن خلافت را به معاویه واگذار کرد؛ حسین در تنگنا قرار گرفت و کشته شد و به خواستۀ خود نرسید؛ و امامان بعدی نیز چنین سرگذشتی داشتند. پس آن قدرت های خارق العاده ای که داشتند، کجا رفت؟

به بیان دیگر، چرا علی و فرزندانش حسن و حسین، در برابر رخداد های زندگی شان، از قدرت های خارق العاده _ که رافضیان حتی پس از مرگ شان برای آن ها قائل هستند _ استفاده نکردند و در نتیجه، علی به شهادت رسید و حسن خلافت را به معاویه واگذار کرد و حسین از نیرنگ رافضیان شهید شد و آرزوهایش محقق نگردید.

آیا در این بین، تناقضی آشکار دیده نمی شود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:27

یکم: اثبات این که پیامبر صلی الله علیه و آله معجزه داشت و اوصیاء و اولیاء الهی کرامت داشتند، به این معنا نیست که حتماً باید امور را با معجزه و کرامت پیش ببرند. در غیر این صورت، همین اشکال بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و دیگر پیامبران نیز وارد است. کارهای خارق العاده ای که از آنان سر زده، بی شمار و غیر قابل توصیف می باشد؛ از جمله: آوردن تخت بلقیس، شکافته شدن دریا برای موسی، شق القمر و عروج پیامبر صلی الله علیه و آله به آسمان. پس پیامبر نیز باید با معجزه، در برابر مشرکان می ایستاد و بدون جنگ و از دست دادن شهدایی همچون حمزه سیدالشهدا، جعفر طیار، عبیده بن حارث، سعد بن معاذ و دیگران، شوکت مشرکان را در هم می کوبید و خود نیز مجروح نمی شد و دندان مبارکش نمی شکست؛ و هنگامی که ابوجهل ملعون، پیامبر صلی الله علیه و آله را در حال سجده دید و کمر آن حضرت را لگدمال کرد، باید به وسیلۀ معجزه از او انتقام می گرفت؛ و هنگامی که در بیماری منجر به وفاتش گفتند: «این مرد هذیان می گوید»، باید آنان را با معجزه به سزای عمل شان می رساند؛ و باید بدون نیاز به جنگ و کشورگشایی، پادشاه روم و فارس را مغلوب می کرد و کشور آن ها را به تصاحب در می آورد؛ و باید جلوی زن خیبری را می گرفت تا او را مسموم نسازد و هنگام مرگ، رگ های پشتت در اثر سم پاره نشود. اما حقیقت این است که معجزه و کرامت، برای ادارۀ امور مربوط به مردم نیست؛ بلکه برای اثبات نبوت و امامت و کارهای دیگر است که ویژگی خاص خود را دارند.

دوم: پیش از آن که شیعیان و رافضیان، چنین کرامات و کارهای خارق العاده ای را به امام علی و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم نسبت دهند، خود اهل سنت چنین اموری را در مورد آن ها نقل کرده اند.

سوم: اهل سنت کارهای خارق العادۀ عجیب و بزرگی را به ابوبکر و عمر و دیگر صحابه نسبت داده اند. حال آیا صحیح است که بگوییم چرا آنان مشکلات خود را از

ص:28

راه های غیرعادی و خارق العاده حل نکردند؟ اهل سنت در حدیثی آورده اند: عمر در حال خواندن خطبه بود که گفت: «ای ساریه! به طرف کوه برو». ساریه که در بلاد فارس می جنگید، صدای عمر را شنید و به کوه پناه برد و از خطر نجات یافت.(1) عمر بن خطاب که چنین کارهای خارق العاده ای انجام می داد، پس چرا ابولؤلؤ را از خود دور نساخت؟

چهارم: پرسش گر اشاره کرد که رافضیان به امام حسین صلوات الله علیه نیرنگ زدند و در انتهای کار، آن حضرت در کربلا شهید شد و به آرزویش نرسید. این سخن نیز به دلایلی نادرست است:

1. کسانی که با امام حسین صلوات الله علیه جنگیدند، پیروان و شیعیان ابوسفیان بودند؛ همان گونه که خود امام با صراحت به آنان فرمود: «ای شیعیان آل ابوسفیان».(2).

2. آرزوی امام حسین صلوات الله علیه، خلافت و امارت نبود؛ چون می دانست که کشته خواهد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله برای هشدار و روشن گری، خبر شهادت امام حسین صلوات الله علیه را به امت داده بود تا جایگاه حق و باطل روشن شود و نابودشوندگان، با دلیلی روشن نابود گردد و زندگی خواهان، با برهانی آشکار زنده بمانند. امام حسین صلوات الله علیه پیش از آن که به کربلا برسد، بارها از شهادت خود خبر داده بود. کسی که می داند کشته می شود، آرزوی خلافت را در سر نمی پروراند.

3. حق مداران باید آرزوی این را داشته باشند که توفیق الهی شامل حال شان شود و بتوانند با برپایی حق و نابودی باطل، امور مسلمانان را اصلاح نمایند. این بدون در نظر

ص:29


1- ر.ک: کتاب الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 117؛ عمدة الطالب، ص 7؛ بحار الانوار، ج 45، ص 51؛ اللهوف، ابن طاووس، ص 71؛ العوالم الامام الحسین علیه السلام، بحرانی، ص 293؛ لواعج الاشجان، ص 185.
2- . ر.ک: مختصر تاریخ مدینة دمشق، ج 9، ص 184 و 185؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 46 به نقل از بیهقی؛ کنز العمال، ج 12، ص 571؛ تاریخ مدینة دمشق، ، ج 20، ص 24 و 25؛ الاصابة، ج 3، ص 5؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 1، ص 384؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 147.

گرفتن سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله است که طبق روایت اهل سنت فرمود: «حسن و حسین هر دو امام هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند» و خبر داد که «حسن و حسین، سرور جوانان اهل بهشت و ریحانه های من در دنیا هستند». و فرمود: «حسین از من است و من از حسینم. کسی که حسین را دوست دارد، خداوند دوستش بدارد». و سخنان دیگری که دلالت بر حقانیت امام حسین صلوات الله علیه و مسئولیت وی در برابر هدایت امت دارد. کسی که امام است، چرا نباید آرزوی گسترش حقیقت در میان امت را داشته باشد و خواستار نابودی باطل گردد؟ آیا باطل به خودی خود نابود می شود؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 97 (113): سفارش پیامبر(صلی الله علیه وآله)دلیلی بر عدم امامت اهل بیت(علیهم السلام اجمعین)
اشاره

مؤلف نهج البلاغه روایت کرده است که وقتی انصار ادعا کردند که امامت حق آن ها است و خبر به علی رسید، گفت:«آیا با آن ها احتجاج نکردید که رسول خدا صلی الله علیه و آله سفارش فرمود که به خوبان انصار احسان کنید و از گنه کاران ایشان درگذرید؟». گفتند: «این سخن، چه حجتی علیه آن ها دارد؟». گفت: «اگر امامت حق انصار بود، پیامبر در مورد آنان سفارش نمی کرد».(1).

حال باید به شیعیان گفت که پیامبر در مورد اهل بیت سفارش کرد: «در مورد اهل بیتم، خدا را به شما یادآور می شوم». اگر امامت حق اختصاصی اهل بیت بود و دیگران در آن حقی نداشتند، در مورد آنان سفارش نمی شد.

ص:30


1- . نهج البلاغه، ص 97.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد انصار، با سفارش در مورد اهل بیت، تفاوت دارد؛ به دلیل این که:

یکم: این گونه نبود که پیامبر صلی الله علیه و آله انصار را به عنوان والیان و هادیان امت نصب کند و سپس دربارۀ آن ها سفارش نماید؛ اما از میان اهل بیت صلوات الله علیهم، امام علی صلوات الله علیه را به امامت نصب کرد و در این باره، به آیاتی از جمله آیۀ «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَة وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ»(1).

استناد نمود که می فرماید: «سرور شما خداوند است و پیامبر او و مؤمنانی که نماز به پا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند». و فرمود: «پس از من، علی ولی شما است»، «جایگاه علی نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است؛ جز این که پس از من پیامبری نیست». و در روز غدیر که برای او بیعت گرفت، فرمود: «حسن و حسین (یا این دو فرزند من) امام هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند». و با این سخن، حسن و حسین صلوات الله علیهما را به امامت منصوب کرد.(2).

همچنین فرمود: «اهل بیت من در میان

ص:31


1- . سوره مائده، آیه 55.
2- ر.ک: مجمع البیان، ج 2؛ ص 452 و 453 و 311؛ غنیة النزوع، حلبی، ص 299؛ السرائر، ابن ادریس، ج 3، ص 157؛ جامع الخلاف و الوفاق، قمی، ص 404؛ ارشاد، مفید، ج 2، ص 30؛ الفصول المختارة، شریف مرتضی، ص 303؛ المسائل الجارودیة، مفید، ص 35؛ النکت فی مقدمات الاصول، مفید، ص 48؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 141 و 368؛ بحار الانوار، ج 16، ص 307؛ جوامع الجامع، طبرسی، ج 3، ص 70؛ اعلام الوری، ج 1، ص 407؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 26، ص 48 به نقل از الرسالة فی نصیحة العامة، ابن کرامة بیهقی، نسخه عکسبرداری شده در کتابخانه امبروزیانا ایتالیا، ص 18. مرعشی در ج 19، ص 217 به نقل از کتاب اهل البیت، استاد توفیق ابوعلم، چاپ مطبعه السعادة قاهره، ص 195 آورده است: به تواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: «این دو فرزند من، هر دو امام هستند؛ چه بایستند و چه بنشیند. این دو، ریحانه های من در دنیا هستند».

شما، همانند کشتی نوح هستند. هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر که از آن تخلف کرد، غرق و نابود شد».(1)

سپس با عنایت به چنین منصب و جایگاهی که اهل بیت داشتند، در مورد آن ها سفارش نمود که به آن ها تمسک جویید و امور را به ایشان واگذارید و از ایشان بپرسید و تحت تعلیم آنان درآیید و از ایشان پیشی نگیرید؛ در حالی که وضعیت انصار این گونه نبود.

دوم: در مورد اهل بیت صلوات الله علیهم سفارش نشد که از گناه کاران ایشان درگذرید؛ چون قرآن در آیۀ تطهیر، عصمت ایشان را به اثبات رسانده و فرموده است: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرً؛(2) خداوند می خواهد هر پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را چنان که باید و شاید، پاکیزه بدارد». رسول خدا صلی الله علیه

ص:32


1- ر.ک: عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج 1، ص 211؛ المعارف، چاپ مصر، ص 86؛ الصواعق المحرقة، ص 184؛ تاریخ الخلفاء، ص 573؛ الخصائص الکبری، ج 2، ص 266؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 168؛ المعجم الصغیر، ج 1، ص 139 و ج 2، ص 22 و چاپ دهلی، ص 78؛ المعجم الاوسط، ج 4، ص 10 و ج 5، ص 355 و ج 6، ص 85؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 45 و 46 و ج 12، ص 27؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 343 و ج 3، ص 150 و 151؛ نظم درر السمطین، ص 235؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 1، ص 373 و ج 2، ص 533؛ کنز العمال، ج 12، ص 94 و 95 و 98؛ مسند الشهاب، ابن سلامه، ج 2، ص 273 و 274؛ فیض القدیر، ج 2، ص 658 و ج 5، ص 660؛ الدر المنثور، ج 3، ص 334؛ الکامل، ابن عدی، ج 2، ص 306 و ج 6، ص 411؛ علل، دار قطنی، ج 6، ص 236؛ تهذیب الکمال، ج 28، ص 411؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 481 و ج 4، ص 167؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 490؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 123؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 93 و 94 و ج 2، ص 90 و 101 و 118 و 269 و 327 و 427 و 443 و چاپ استامبول، ص 28 و 27 و 183 و 161؛ النهایة، ابن اثیر، ج 2، ص 298. و ر.ک: کفایة الاثر، قمی، ، ص 34 و 38 و 310؛ خصائص الائمة، شریف رضی، ص 27؛ العمدة، ابن بطریق، ص 359 و 360؛ الهدایة، صدوق، ص 36؛ الاحکام، یحیی بن الحسین، ج 1، ص 40 و ج 2، ص 555؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 30؛ الخصال، صدوق، ص 573؛ تحف العقول، ص 113؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 127؛ مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام، کوفی، ص 147 و 148؛ المسترشد، طبری، ص 578؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 406؛ کتاب الغیبة، نعمانی، ص 44؛ مسألتان فی النص علی علی علیه السلام، مفید، ج 2، ص 25؛ امالی، مفید، ص 145؛ التعجب، کراجکی، ص 65؛ امالی، طوسی، ، ص 60 و 349 و 459 و 482 و 513 و 733؛ الاحتجاج، ج 1، ص 229 و ج 2، ص 147؛ الثاقب فی المناقب، ص 135؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 184 و 254؛ ذخائر العقبی، ص 20؛ بحار الانوار، ج 2، ص 104 و ج 23، ص 105 و 119 و 120 و 121 و 123 و 124 و 155 و ج 26، ص 262 و ج 29، ص 341 و ج 30، ص 40؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 1، ص 20 و ج 2، ص 196 و ج 4، ص 12 تا 322.
2- . سوره احزاب، آیه 33.

و آله در ماجرای اصحاب کساء، اهل بیت را مشخص فرمود و اجازه نداد کسی جز پنج تن آل عبا، در جرگۀ اهل بیت قرار گیرد؛ چه همسرانش و چه عمویش عباس و فرزندان عباس.

پس هیچ گونه بدی از اهل بیت علیهم السلام صادر نمی شد که در مورد عفو گناهان شان نیازمند سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله باشند. ولی انصار ممکن بود مرتکب خطا و بدی شوند. از این رو نیاز به سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند تا بدکاران آن ها، موردگذشت واقع گردند. به همین خاطر، پیامبر صلی الله علیه و آله از جملۀ «اذکّرکم الله فی اهل بیتی» استفاده کرد؛ به این معنا که حقوق و مقام آن ها را رعایت کنید و به آن ها بدی نکنید، نه این که از بدی آن ها درگذرید.

سوم: معنایی که ذکر کردیم، با مراجعه به اصل حدیث، مورد تأکید قرار می گیرد. در حدیث شماره 2408 صحیح مسلم، از زید بن ارقم روایت شده است: پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم، برای مسلمانان خطبه خواند و از جمله سخنانش این بود که فرمود: «نزدیک است فرستادۀ پروردگارم بیاید و من او را اجابت کنم. من در میان شما دو چیز گران بها باقی می گذارم: اولین آن ها، کتاب خدا است که در آن، نور و هدایت است. پس کتاب خدا را بگیرید و به آن چنگ زنید». سپس نسبت به کتاب خدا، ترغیب و تشویق نمود. آن گاه فرمود: «دومین آن ها، اهل بیت من است. در مورد اهل بیتم، خدا را به شما یادآور می شوم. در مورد اهل بیتم، خدا را به شما یادآور می شوم...». احادیثی از این دست، بسیار است.(1).

ص:33


1- صحیح مسلم، ج 7، ص 123؛ تیسیر الوصول، ج 1، ص 16؛ النهایة فی اللغة، ابن اثیر، ج 3، ص 177؛ الصواعق المحرقة و الجامع الصحیح، ترمذی، ج 5، ص 621 و 622؛ الطرائف، ص 114 _ 122؛ مسند احمد، ج 5، ص 182 و 189 و 190 و ج 4، ص 371 و 366 و ج 3، ص 17 و 26 و 14 و 59؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 148 و 110 و 109 و 553؛ تلخیص مستدرک، ذهبی، چاپ شده در حاشیه مستدرک؛ الدر المنثور، ج 2، ، ص 60؛ المعجم الکبیر، ج 5، ص 186 و 187 و ج 3، ص 63 و 66؛ نوادر الاصول، ص 68؛ کنز العمال، چاپ اول، ج 1، ص 48؛ تهذیب الکمال، ج 10، ص 51؛ تحفة الاشراف، ج 2، ص 278؛ مشکاة المصابیح، ج 3، ص 258؛ سنن دارمی، ج 2، ص 310؛ السنة، ابن ابی عاصم، ص 629 و 630؛ السنن الکبری، ج 2، ص 148؛ مصابیح السنة، ج 2، ص 205؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 206 و 209 و ج 7، ص 9؛ کشف الاستار عن زوائد البزار، ج 3، ص 221؛ سمت النجوم العوالی، ج 2، ص 502؛ تهذیب اللغة، ازهری، ج 9، ص 78؛ لسان العرب، ج 4، ص 538؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 156 و 163؛ ترجمة الامام امیر المؤمنین از تاریخ مدینة دمشق، تحقیق محمودی، ج 1، ص 45؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 308؛ نظم درر السمطین، ص 231 و 232؛ المنهاج فی شرح صحیح مسلم، ج 15، ص 180؛ فیض القدیر، ج 3، ، ص 14؛ شرح المواهب اللدنیة، ج 7، ص 5 و 8؛ المرآة فی شرح المشکاة، ج 5، ص 600؛ نسیم الریاض فی شرح الشفاء، ج 3، ص 410؛ اشعة اللمعات فی شرح المشکاة، ج 4، ص 677؛ ذخائر العقبی، ص 16؛ غرائب القرآن، ج 1، ص 347 غ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص 24؛ الخصائص، نسائی، ص 30؛ کفایة الطالب، ص 11 و 130؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 194؛ اسد الغابة، ج 2، ص 12 و ج 3، ص 147؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 355؛ تذکرة الخواص، ص 332؛ العقد الفرید و السراج المنیر فی شرح الجامع الصغیر، ج 1، ص 321؛ شرح الشفاء قاری، چاپ در حاشیه نسیم الریاض، ج 3، ص 410؛ منتخب کنز العمال، چاپ شده با مسند احمد، ج 1، ص 96 و 101 و ج 2، ص 390 و ج 5، ص 95؛ تفسیر رازی، ج 3، ص 18؛ تفسیر نیسابوری، ج 1، ص 349؛ تفسیر الخازن، ج 1، ص 257 و ج 4، ص 94 و 21؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 113 و ج 3، ص 485؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 130؛ فضائل الصحابة، ص 22؛ تحفة الاشراف، ج 11، ص 263 و 255؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 30 و ج 10، ص 114؛ مسند ابن الجعد، ص 397؛ منتخب مسند عبد بن حمید، ص 114؛ السنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 51؛ مسند ابی یعلی، ج 2، ص 297 و 303؛ مسند ابن خزیمة، ج 4، ص 63؛ المعجم الصغیر، ج 1، ص 131 و 135؛ المعجم الاوسط، ج 3، ص 374 و ج 4، ص 33؛ الغدیر امینی، ج 1، ص 30 و 176 و ج 3، ص 297 و ج 10، ص 278؛ فدک فی التاریخ، ص 98؛ مستدرک سفینة البحار، ج 1، ص 508 و ج 3، ص 86؛ امان الامة من الاختلاف، ص 126 و 130 و 132 و 135؛ نهج السعادة، ج 3، ص 96 و ج 8، ص 417؛ مسند الامام الرضا علیه السلام، ج 1، ص 106 و 108؛ درر الاخبار، ص 40؛ مکاتیب الرسول، ج 1، ص 358 و 553؛ مواقف الشیعة، ج 1، ص 33 و ج 3، ص 474؛ تفسیر ابی حمزة ثمالی، ص 5؛ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 5؛ تفسیر قمی، ج 1، ص 173 و ج 2، ص 345؛ التبیان، ج 9، ص 474؛ تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص 267 و ج 9، ص 340؛ کشف الیقین، ص 188 و 426؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 6 و ج 12، ص 232 و 396؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 1، ص 411؛ تفسیر صافی، ج 1، ص 21 و ج 2، ص 69؛ تفسیر المیزان، ج 1، ص 12 و ج 3، ص 86 و ج 16، ص 319 و ج 17، ص 45؛ الکنی و الالقاب، ج 1، ص 262؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 42؛ اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 85 و ج 2، ص 484 و 485؛ الدرجات الرفیعة، ص 451؛ الضعفاء، عقیلی، ج 2، ص 250 و ج 4، ص 362؛ الکامل، ج 6، ص 67؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 19، ص 258 و ج 41، ص 19 و ج 54، ص 92؛ سیر اعلام النبلاء، ج 9، ص 365؛ کشف الغمة، اربلی، ج 2، ص 172؛ نهج الایمان، ص 202؛ حیاة الامام الحسین علیه السلام، قرشی، ج 1، ص 79؛ حیاة الامام الرضا علیه السلام، قرشی، ج 1، ص 9؛ اللمحات فی الکتاب و الحدیث و المذهب، صافی، ص 137؛ مجموعة الرسائل، ج 1، ص 56 و 189 و ج 2، ص 47 و 49 و 51. و ر.ک: بصائر الدرجات، ص 433 و 434؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 28؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 34 و 68؛ الخصال، ص 66؛ الامالی، صدوق، ص 500؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 54 و 234 و 235 و 236 و 238 و 239 و 240 و 278؛ معانی الاخبار، ص 90؛ شرح اصول الکافی، ج 1، ص 34 و ج 5، ص 166؛ الوسائل، ج 1، ص 2 و ج 18، ص 19؛ مستدرک الوسائل، ج 3، ص 355 و ج 7، ص 255 و ج 11، ص 374؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 201؛ مسند الرضا علیه السلام، ص 68 و 210؛ مناقب امیر المؤمنین علیه السلام، ج 1، ص 148 و ج 2، ص 112 و 115 و 116 و 117 و 135 و 136 و 137 و 140؛ المسترشد، طبرانی شیعه، ص 559؛ دلائل الامامة، ص 20؛ الهدایة الکبری، ص 18؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 99 و ج 2، ص 379 و 502 و ج 3، ص 12؛ مأة منقبة، ص 161؛ الارشاد، ج 1، ص 233؛ الامالی، مفید، ص 135؛ الامالی، طوسی، ص 162 و 255 و 548؛ الاحتجاج، ج 1، ص 191 و 216 و 391 و ج 2، ص 147 و 252؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 3؛ العمدة، ابن بطریق، ص 68 و 69 و 98 و 102 و 118؛ التحصین، ص 636؛ سعد السعود، ابن طاووس، ص 228؛ اقبال الاعمال، ج 2، ص 242؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 114 و 115؛ مشکاة الانوار، ص 11؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 32؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 363 و 364 و 365 و 367؛ الفصول المهمة فی اصول الائمة، ج 1، ص 549؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 328؛ مدینة المعاجز، ج 2، ص 382؛ بحار الانوار، ج 2، ص 100 و 104 و 226 و 285 و ج 5، ص 21 و ج 10، ص 369 و ج 16، ص 337 و ج 22، ص 311 و 476 و ج 23، ص 107 و 108 و 109 و 113 و 117 و 526 و ج 23، ص 133 و 134 و 136 و 140 و 141 و 145 و 146 و 147 و ج 24، ص 324 و ج 25، ص 237 و ج 28، ص 262 و 287 و ج 30، ص 588 و ج 31، ص 376 و 415 و ج 35، ص 184 و ج 36، ص 315 و 331 و 338 و ج 37، ص 114 و 129 و ج 47، ص 399 و ج 86، ص 13 و 27؛ نور البراهین، ج 1، ص 384؛ کتاب الاربعین، ماحوزی، ص 41 و 68؛ العوالم الامام الحسین علیه السلام، ص 605 و 734؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، ص 82 و 173 و 171؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 1، ص 27 و 28 و 30 و 58 و ج 2، ص 3 و 8 و 47؛ النص و الاجتهاد، ص 13؛ المراجعات، ص 72 و 73 و 262؛ السقیفة، مظفر، ص 188؛ القاموس المحیط و تاج العروس، مادۀ ثقل؛ المناقب المرتضویة، ص 96 و 97 و 100 و 472؛ مدارج النبوة، عبدالحق دهلوی، ص 520؛ حدیث الثقلین، شیخ محمد قوام الدین بشنوی، به نقل از منابع گذشته؛ العبقات، به نقل از ده ها منبع دیگر؛ الصواعق المحرقة، ص 75 و 78 و 99 و 90 و 136؛ ینابیع المودة، ص 18 و 25 و 30 و 32 و 34 و 95 و 115 و 126 و 199 و 230 و 238 و 301؛ اسعاف الراغبین، حاشیه نور الابصار، ص 10؛ حدیث الثقلین، ص 22 _ 29.

ص:34

البته مسلم بن حجاج در صحیح خود، ثقل دوم را به صراحت ذکر نکرده، بلکه عبارت «اهل بیت من» و «در مورد اهل بیتم، خدا را به شما یادآور می شوم» را حذف نموده است؛ در حالی که دیگران، این فقره را ذکر کرده اند.(1).

از این حدیث به دست می آید که پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد اهل بیتش صلوات الله علیهم سفارش فرموده است که مقام و حقوق آنان رعایت شود و در حق آن ها کوتاهی نگردد

ص:35


1- سنن دارمی، ج 2، ص 431؛ فضائل الصحابة، نسائی، ص 22؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 30؛ منتخب مسند عبد بن حمید، ص 114؛ السنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 51؛ صحیح، ابن خزیمة، ج 4، ص 63؛ المعجم الکبیر، ص 183؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 13، ص 641؛ تفسیر بغوی، ج 1، ص 332؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 122؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 19، ص 258 و ج 41، ص 19؛ امتاع الاسماع، ج 5، ص 376؛ مطالب السؤول، ص 25؛ معارج الوصول، ص 7؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 396؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 96 و ج 2، ص 89 و 112 و 436.

و مورد توهین و بی احترامی واقع نشوند؛ به اعتبار این که آنان ثقل دوم هستند و همان طور که تمسک به قرآن واجب است، تمسک به ایشان نیز واجب می باشد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:36

فصل دوم: امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام)

پرسش شمارۀ 98 (81): حسن و حسین(علیه السلام) ویژگی ممتازی نداشتند
اشاره

شیعیان معتقدند که علی از همۀ مردم به امامت سزاوارتر بود؛ زیرا برتر از دیگر صحابه بود و فضایل بیشتری داشت. گیریم که شما در مورد او، فضایلی همچون سابقه در اسلام و جهاد در رکاب پیامبر صلی الله علیه و سلم و گستردگی علم و زهد را سراغ داشته باشید، اما آیا چنین فضایلی را از حسن و حسین نیز سراغ دارید؟ کسی نمی تواند در برابر انصار و مهاجرانی همچون سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن عمر، چیزی برای حسن و حسین ادعا کند. تنها می ماند ادعای نص که دیگران هم می توانند چنین ادعایی داشته باشند. اگر بنی امیه در مورد معاویه، به دروغ ادعای نص کنند، ادعای آنان از ادعای شیعه قوی تر خواهد بود؛ چون خداوند می فرماید: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلاَ یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا؛(1) کسی که مظلومانه کشته می شود، برای ولی و وارث او، حق و حجتی مقرر داشته ایم. او نباید در قتل (قصاص) زیاده روی کند؛ چرا که [از سوی شرع] یاری شده است». بنی امیه می توانند

ص:37


1- . سوره اسراء، آیه 33.

بگویند که عثمان بن عفان مظلوم کشته شد و خداوند، معاویه را در خون خواهی عثمان یاری کرد.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر با نگاه شک آمیز، فضایل امام علی صلوات الله علیه را مورد اشاره قرار می دهد؛ به طوری که گویا می خواهد با اعتراف به فضایل آن حضرت، از موضع خود کوتاه بیاید. گویا اگر شیعیان فضیلتی برای او یافتند، کاری سخت و دشوار و غیر عادی انجام داده اند که بدون تجاوز و تعدی، امکان پذیر نیست. این در حالی است که عالمان بزرگ اهل سنت، به خوبی می دانند فضایل صحیحی که در مورد امام علی صلوات الله علیه مورد اجماع است، تاکنون در مورد هیچ کس نقل نشده است. این چیزی است که احمد بن حنبل بدان اعتراف دارد(1).

و شافعی در این باره می گوید: «دربارۀ مردی که دشمنانش

ص:38


1- ر.ک: مستدرک حاکم، ج 3، ص 107؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 165؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 8 و 9 و ج 2، ص 385؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 418؛ المناقب، خوارزمی، ص 34؛ مطالب السؤول، ص 172؛ الاربعون حدیثاً، ابن بابویه، ص 88؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 136؛ کشف الغمة، ج 1، ص 166؛ بحار الانوار، ج 40، ص 124؛ المراجعات ص 254؛ الامام علی بن ابی طالب، همدانی، ص 134؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 79. و ر.ک: شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 5، ص 122 (به نقل از حاکم) و ج 5، ص 123 (به نقل از مناقب خوارزمی) و ج 15، ص 695 (به نقل از ترجمة الامام علی از تاریخ مدینة دمشق، چاپ بیروت، ج 3، ص 63) و ج 15، ص 697 (به نقل از مستدرک) و ج 21، ص 505 و ج 30، ص 42 (به نقل از آلانی کردی در کتاب رفع الخفاء شرح ذات الشفاء، چاپ عالم الکتب و مکتبة النهضة العربیه، ج 2، ص 274) و ج 31، ص 554 (به نقل از جزری در اسمی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب، چاپ بیروت، ص 19) و ج 31، ص 573 (به نقل از شیخ حسام الدین حنفی در آل محمد، نسخه کتابخانه آقای اشکوری، ص 46) و ج 31، ص 580 (به نقل از الاستیعاب).

از روی حسد، و دوستانش از روی ترس، فضایل او را کتمان کردند و باز هم فضایلش شرق و غرب عالم را فراگرفت، من چه بگویم؟».(1).

دوم: فضایل امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما نیازی به اثبات ندارد؛ زیرا فضایل ایشان، به خورشید تابان در میان آسمان می ماند که آیۀ تطهیر و مباهله و هل اتی و «قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»(2).

و چندین آیۀ دیگر در شأن ایشان نازل شده است و سرور جوانان اهل بهشت و ریحانه های رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند و چه برخیزند و چه بنشینند، امام می باشند و فضایل فراوان دیگری دارند.

سوم: دربارۀ آن سه نفری که به گفتۀ پرسش گر، امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما در فضایل به پای آن ها نمی رسند، باید بگویم:

الف: در مورد عبدالله بن عمر، همین بس که عده ای دربارۀ جانشینی اش با عمر صحبت کردند و او گفت: «وای بر شما! چگونه مردی را جانشین خود کنم که از طلاق دادن همسرش عاجز است؟».(3)

امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نیز او را این گونه توصیف

ص:39


1- الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین، شاذان بن جبرئیل قمی، ص 19؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 136؛ الانوار البهیه، ص 71؛ مشارق انوار الیقین، برسی، ص 171؛ غایة المرام، ج 5، ص 145؛ الکنی و الالقاب، ج 2، ص 349.
2- . بگو برای آن از شما مزدی نمی خواهم، مگر دوستی در حق نزدیکانم. سوره شوری، آیه 23.
3- . تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 227 و 228 و چاپ مؤسسه اعلمی ج 3، ص 292 و 293. و ر.ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 248 و 343؛ تاریخ الخلفاء، ص 145؛ بحار الانوار، ج 28، ص 383 و 384 و ج 31، ص 77 و 78 و 354 و 356 و 385 و 394 و ج 49، ص 279؛ الغدیر، امینی، ج 5، ص 360 و ج 10، ص 39؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 197؛ الاحتجاج، ج 2، ص 320 و چاپ دار النعمان، ج 2، ص 154؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 65؛ نیل الاوطار، ج 6، ص 164؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 330 و 334؛ فتح الباری، ج 7، ص 54؛ کنز العمال، ج 2، ص 681؛ تقریب المعارف، ص 349؛ قرب الاسناد، ص 100؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 324 و 325؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 237؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 3، ص 922؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 160؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 190.

کرده است: «در کودکی و بزرگ سالی، بد اخلاق بود»،(1) «او احمق است»،(2).

«عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص، حق را یاری ننمودند و از یاری رساندن به باطل، خودداری نکردند»،(3).

«عبدالله بن عمر سست است و سعد بن ابی وقاص حسود می باشد».(4).

آن حضرت، هر دوی آن ها را از فیء محروم کرد.(5).

در مورد او همین کافی است که بدانیم او از یاری امام حسین صلوات الله علیه امتناع کرد و با یزید بیعت نمود و با پای حجاج به یوسف پیمان بست،(6)ولی با امام علی صلوات الله علیه بیعت نکرد.

ب: سعد بن ابی وقاص، افزون بر آنچه گذشت، در زمانی که استاندار کوفه بود، اموالی را از بیت المال برداشت و دیگر باز نگرداند.(7).

عمر نیز او را از فرمانداری عراق برکنار کرد و اموالش را تقسیم نمود.(8).

ص:40


1- تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 428 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 466؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 312؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 448؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 32، ص 460؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 206 و 207.
2- .شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 10؛ الغدیر، امینی، ج 10، ص 25؛ جواهر الاخبار، ج 5، ص 71.
3- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 4، ص 63؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 19، ص 147؛ بحار الانوار، ج 32، ص 244 و ج 34، ص 311.
4- الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 72 و تحقیق شیری، ج 1، ص 73؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 27؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 32، ص 461.
5- اختیار معرفة الرجال، کشی، ص 139 و چاپ نعمان، سال 1387، ج 1، ص 197؛ صفین، منقری، ص 551؛ رجال ابن داود، ص 48؛ التحریر، طاووسی، ص 74؛ نقد الرجال، تفرشی، ج 2، ص 304؛ جامع الرواة، اردبیلی، ج 1، ص 353؛ الدرجات الرفیعة، ص 445؛ طرائف المقال، ج 2، ص 137؛ الکنی و الالقاب، ج 1، ص 307؛ نهج السعادة، ج 4، ص 128.
6- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 242؛ العثمانیة، جاحظ، ص 301؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 73؛ التعجب، کراجکی، ص 152 و 153؛ الصوارم المهرقة، ص 96؛ القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع، ص 169؛ الکنی و الالقاب، ج 1، ص 363؛ احقاق الحق، الاصل، ص 195.
7- الغانی، چاپ بولاق، ج 4، ص 178؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 82؛ تاریخ الکوفة، سید براقی، ص 298؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 311؛ مجمع الزوائد،ج 9،ص 154؛ المعجم الکبیر،طبرانی، ج 1،ص 139 و 140؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 20،ص 343؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 1،ص 114.
8- رجوع کنید به: قاموس الرجال، ج 4، ص 414 به نقل از الاغانی و نیز از انساب سمعانی، و رجوع کنید به: الطبقات الکبری ابن سعد، ج 3، ص 149 و رجوع کنید به:، ص 307 و کنز العمال (چاپ مؤسسه الرسالة)، ج 4، ص 477.

ج: عمر، عبدالرحمن بن عوف را این گونه توصیف می کرد: «او فرعون این امت است».(1) او کسی بود که نگذاشت خلافت به امام علی صلوات الله علیه برسد، به هوای این که پس از عثمان، خود به خلافت دست یابد.(2).

چهارم: بنی امیه چنان در مورد امام علی صلوات الله علیه دروغ پردازی کردند که مردم پنداشتند آن حضرت نماز نمی خواند.(3).

معاویه با هم دستی سمره بن جندب، حدیثی جعل کرد که می گفت: آیۀ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یُشْهِدُ اللهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ»(4)در شأن امام علی صلوات الله علیه نازل شده است و آیۀ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»(5).

دربارۀ ابن ملجم می باشد.(6)و دیگر احادیث دروغین که از شمار خارج است.

ص:41


1- . ر.ک: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 24 و تحقیق زینی، ج 1، ص 29 و تحقیق شیری، ج 1، ص 43؛ فلک النجاة، علی محمد فتح الدین حنفی، ص 127؛ حیاة الامام الحسین علیه السلام، قرشی، ج 1، ص 308؛ دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 117.
2- . ر.ک: السقیفة و فدک جوهری، ص 89؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 9، ص 55 و ج 1، ص 196؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 216 و 217.
3- ر.ک: المعیار و الموازنة، ص 160؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 3، ص 196؛ وقعة صفین، منقری، ص 354؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 8، ص 36؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 313؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 4، ص 30؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 122 و ج 10، ص 290 به نقل از برخی از منابع؛ بحار الانوار، ج 33، ص 36؛ الدرجات الرفیعة، ص 379؛ الامام علی بن ابی طالب، همدانی، ص 751.
4- در میان مردم، کسی است که سخنش دربارۀ زندگی دنیا، تو را به شگفتی وا می دارد. خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه می گیرد و حال آن که بسیار کینه توز است. سوره بقره، آیه 204.
5- در میان مردم، کسی است که برای خشنودی خداوند، از جان خود می گذرد و خدا نسبت به بندگانش رئوف است. سوره بقره، آیه 207.
6- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 73؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 89؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 262 و 263؛ الغدیر، امینی، ج 11، ص 30؛ اکلیل المنهج، کرباسی، ص 290؛ احقاق الحق، الاصل، ص 196.

پنجم: معاویه اصلاً ولیِّ دم عثمان نبود. پس این همه تلاش برای خارج کردن معاویه از دایرۀ یاغیان و سرکشان نسبت به امام زمانش _ یعنی امام علی صلوات الله علیه _ چه معنایی دارد؟ اگر کسی در کشور چین ادعا کند که ولیّ دم عثمان است، آیا از او پذیرفته می شود و حق دارد ده ها هزار مسلمان را بکشد؟ اگر بدانیم که معاویه در کشتن عثمان دخیل بوده است، مسأله چگونه می شود؟ مدارکی که این موضوع را به اثبات می رساند، در پاسخ به پرسش 107 آمده است که می توانید مراجعه کنید.

حتی اگر معاویه، ولیّ دم عثمان بود، مگر امام علی صلوات الله علیه عثمان را به قتل رسانده بود که معاویه بخواهد از او خون خواهی کند؟ آیا ولیّ دم بودن و خون خواهی عثمان، حق خلافت به وجود می آورد و دلیلی برای خلافت او می شد؟ اصلاً آیا معاویه در مقابل امام علی صلوات الله علیه پیروزی شد؟ و بر فرض پیروزی، آیا خدا او را در برابر امام علی صلوات الله علیه پیروز کرد، یا شیطان مداران و یاغیان در برابر امام، معاویه را یاری کردند؟ و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

سئوال شماره 99 (9): تناقض در صلح امام حسن(علیهم السلام) و جنگ امام حسین(علیهم السلام)
اشاره

حسن بن علی رضی الله عنه با این که یاوران و لشکریان زیادی داشت و می توانست جنگ را ادامه دهد، با معاویه صلح کرد. در مقابل، برادرش حسین رضی الله عنه با این که یاران کمی داشت و می توانست صلح کند و جنگ را رها سازد، در برابر یزید قیام کرد.

پس کار یکی از دو برادر، درست بوده و دیگری اشتباه کرده است؛ چون اگر صلح و سازش حسن که توان جنگیدن داشت، به جا باشد، پس قیام حسین که قدرتی نداشت و می توانست صلح کند، اشتباه است؛ و اگر قیام حسین که توان جنگیدن نداشت، به حق و درست بوده باشد، پس صلح و سازش حسن که قدرت جنگیدن داشت، اشتباه بوده است.

ص:42

این مسأله، شیعه را در وضعیت دشواری قرار می دهد. اگر بگویند که هر دو بر حق بوده اند و کارشان به جا بوده است، دو چیز متناقض را با هم جمع کرده اند که اصول آنان را متلاشی می سازد. و اگر بگویند کار حسن نادرست و باطل بوده است، باید امامت او را هم باطل بدانند. بطلان امامت او، بطلان عصمت و امامت پدرش را نیز در پی دارد؛ چرا که پدرش او را جانشین خود کرد و طبق مذهب شیعه، امام معصوم، تنها معصومی همانند خود را جانشین قرار می دهد. و اگر بگویند کار حسین نادرست و بی جا بوده است، باید عصمت و امامت او را نیز باطل بدانند که این مسأله، بطلان عصمت و امامت همۀ فرزندان او را در پی دارد؛ چون عصمت و امامت، از طریق حسین به فرزندانش رسیده است و وقتی اصل باطل شود، فرع نیز باطل می گردد.

به بیان دیگر، حسین رضی الله عنه از رفتن به کربلا و مردن در آنجا چه سودی برد؟ اگر بگویید که علیه ظلم قیام کرد، من هم می گویم که چرا پدرش علی بن ابی طالب، علیه آنان که به او ستم کردند، قیام نکرد؟ آیا حسین از پدرش داناتر بود، یا پدرش نسبت به ظلم بی تفاوت بود، یا شجاعت لازم برای مقابله با ظلم را نداشت؟ اصولاً چرا برادرش حسن علیه معاویه قیام نکرد؟ چرا با معاویه سازش کرد و زمام مردم و حکومت را به دست او سپرد؟ کدام یک از این سه نفر، کار درست را انجام دادند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این مسأله ربطی به شیعه ندارد، بلکه به خود امام حسین صلوات الله علیه مربوط است. او خود می دانست که چرا به کربلا می رود و چه سودی از این کار می برد.

دوم: شما می خواهید یکی از این سه بزرگوار _ یعنی امام علی و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم _ را که آیۀ تطهیر در شأن شان نازل شده است، به چالش بکشید. اگر

ص:43

یکی از آنان اشتباه کرده است، چگونه خداوند آن ها را از پلیدی های ظاهر و باطن پاک فرموده است؟ پس باید خدا را مورد مؤاخذه قرار دهید که چرا به پاکی و طهارت کسانی حکم کرده است که به گمان شما، از پلیدی و خطا پاک نبوده اند!

اگر بخواهید امام علی صلوات الله علیه را به خاطر قیام نکردن علیه کسانی که بر او ظلم کردند، خطاکار بدانید، باید ابتدا خدا و رسولش صلی الله علیه و آله را _ که از روی هوا و هوس سخن نمی گفت _ خطاکار بدانید که فرمود: «علی با حق است و حق با علی است».(1).

و اگر امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما را خطاکار بدانید، باید خدا ورسولش صلی الله علیه و آله را _ که از روی هوا و هوس سخن نمی گفت _ خطاکار بدانید که فرمود: «حسن و حسین امام هستند، چه برخیزند و چه بنشینند». اگر هر دو یا یکی از آن ها تا این حد خطاکار بودند، چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو را به فرمان خدا، امام مردم قرار داد؟ چگونه ممکن است سروران جوانان اهل بهشت، واکنش های ضد و نقیضی نسبت به یک موضوع داشته باشند؟ آیا این مطالب، شما را برنمی انگیزد که کنکاش کنید و علت را جویا شوید که چه چیزی امام علی صلوات الله علیه را به سکوت واداشت و امام حسن صلوات الله علیه را وادار به صلح کرد و امام حسین صلوات الله علیه را به کربلا کشاند؟

سوم: امام حسین صلوات الله علیه در حالی به طرف کربلا حرکت کرد که هیچ گروه و لشکری نداشت و تنها فرزندان و چند ده تن از یارانش او را همراهی می کردند.

کجای این کار گناه بود که مجوزی برای یزید و دیگران باشد تا راه را بر او ببندند و سی هزار

ص:44


1- . ر.ک: دلائل الصدق، ج 2، ص 303؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 18، ص 72؛ عبقات الانوار، ج 2، ص 324؛ دراسات اللبیب، ص 233؛ کشف الغمه، ج 2، ص 35 و ج 1، ص 141 _ 146؛ الجمل، ابن شدقم، ص 11؛ الجمل، مفید، ص 36 و 231؛ تاریخ بغداد، ج 14، ص 321؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 119 و 124؛ ربیع الابرار، ج 1، ص 828 و 829؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 234؛ نزل الابرار، ص 56؛ کنوز الحقائق، ص 65؛ کنز العمال، ج 6، ص 157؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 5، ص 77 و 28 و 43 و 623 و 638 و ج 16، ص 384 و 397 و ج 4، ص 27 به نقل از مصادر مختلف.

لشکر برای محاصرۀ او گسیل دارند و به ریختن خون او و خاندانش کمر ببندند و یارانش را به قتل برسانند و حتی از کشتن طفل شیره خواره اش چشم نپوشند.

چهارم: آیا مشرکان مکه و در رأس آن ها ابوجهل، به رسول خدا صلی الله علیه و آله و یارانش ستم نکردند؟ پس چرا پیامبر صلی الله علیه و آله با آنان نجنگید؟ به نظر شما، آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به ظلم بی تفاوت بود، یا شجاعت لازم برای مقابله با ظلم را نداشت؟ با این که عمر بن خطاب به طور آشکار و علنی هجرت نمود و مشرکان را تهدید کرد که اگر بخواهند مانع از هجرتش شوند، آن ها را خواهد کشت، پس چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر به طور پنهانی مهاجرت کردند و خود را در غار مخفی ساختند؟ آیا عمر شجاع تر از پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر بود؟ چرا پیامبر صلی الله علیه و آله آشکارا هجرت نفرمود؟ چرا او نیز همانند عمر، مشرکان را تهدید نکرد؟

پنجم: در مورد سکوت امام علی صلوات الله علیه در آغاز کار و جنگیدن با شورشیان در زمان خلافتش باید گفت که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه، نسبت به ظلم مشرکان سکوت کرد و پس از هجرت به مدینه، سال ها با آنان جنگید و سپس در حدیبیه با آن ها صلح کرد و به شروط آن ها تن داد؛ شروطی که مورد رضایت ابوبکر بود و عمر به آن اعتراض داشت! آیا به پندار شما، سکوت پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه، همانند سکوت علی صلوات الله علیه در برابر ظلم به خود، خطا بود؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ با مشرکان بدر و احد و دیگر جنگ ها اشتباه کرد، یا در حدیبیه و هنگام صلح با مشرکان خطا نمود؛ خطایی همچون خطای امام حسین صلوات الله علیه در رفتن به کربلا و خطای امام حسن صلوات الله علیه در صلح با معاویه! به نظر شما در کدام یک از این سه موقعیت، رسول خدا صلی الله علیه و آله اشتباه کرد؟

نظر ما این است که بدون هیچ تردیدی، پیامبر صلی الله علیه و آله در همۀ کارهایش درست عمل کرد و کردار او برای ما و جهانیان حجت است. زمانی که درخت اسلام نوپا بود و

ص:45

هنوز مردم با جاهلیت انس داشتند و دشمنان قدرتمند بودند و می توانستند بر مسلمانان مسلط شوند، سکوت امام علی صلوات الله علیه درست و به جا بود. امام حسن صلوات الله علیه نیز در صلح با معاویه، درست عمل کرد؛ چون در حضور سران و بزرگان، از او اعتراف کتبی گرفت که پس از مرگ معاویه، خلافت به امام حسن و سپس امام حسین صلوات الله علیهما برسد.(1)

با این کار، معاویه فرصت کشتن دو امام و قتل عام بنی هاشم را از دست داد و امام حسن صلوات الله علیه معاویه را وادار ساخت که با دست خود، خط بطلان بر خلافت فرزندش یزید و دیگر افراد بنی امیه بکشد.

در برخی مصادر آمده است که قرار شد بعد از مرگ معاویه، خلیفه را شورای مسلمانان انتخاب کند. اگر چه ما معتقدیم که این سخن جعلی است، اما آنان به همین نیز ملتزم نشدند و سوار شدن بنی امیه بر مرکب خلافت و گردۀ امت، منتفی نگردید. هنگامی که صلح به پایان رسید، معاویه پیمان شکنی کرد؛ ولی امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما بر پیمان خود باقی ماندند. اگر ایشان نیز همانند معاویه پیمان شکنی می کردند، اکنون شما می گفتید: «چون هر دو طرف، صلح را نقض کردند، پس خلافت یزید مشروع بود».

زمانی که معاویه از دنیا رفت، باید به پیمان عمل می شد؛ چون معاهدات، با عهدشکنی یک سویه از بین نمی رود. پس به اعتراف خود معاویه در مفاد صلح نامه، امام حسین صلوات الله علیه خلیفه بود و یزید، غاصب خلافت به شمار می رفت. در نتیجه، او بود که بر امام زمانش شورید و او را به قتل رساند.

ص:46


1- . ر.ک: عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 67؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 4، ص 5؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج 12، ص 68؛ فتح الباری، ج 13، ص 56؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 1، ص 386؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 261؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 243 و 244؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 259؛ الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص 28؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 8، ص 45؛ ترجمة الامام الحسن، ابن عساکر، ص 171.

امام حسین صلوات الله علیه وظیفه داشت به احکام الهی عمل کند و امور را برای مردم روشن سازد و امر به معروف و نهی از منکر نماید و همان گونه که در سخنانش تصریح می فرمود، در پی اصلاح امت جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود تا کسی نتواند ادعا کند که حکومت یزید و بنی امیه، شرعی و قانونی است و با موافقت امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما و بر اساس مفاد صلح نامه حکومت می کنند.

با این بیان، روشن می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله در همۀ کارها و تصمیمات خود، به درستی عمل کرد و معصوم بود. همچنین امام علی صلوات الله علیه در سکوتش و امام حسن صلوات الله علیه در صلحش و امام حسین صلوات الله علیه در حرکتش به سوی کربلا، درست عمل کردند.

هفتم: سخن پرسش گر که می گوید: «امام حسن صلوات الله علیه سپاهیانی داشت که با وجود آن ها می توانست جنگ را ادامه دهد» صحیح نیست. در این باره کافی است به سخن خود آن حضرت در بیان وضعیت یارانش اشاره کنیم. ابن اثیر جزری می گوید:

امام حسن صلوات الله علیه به هنگام شهادت پدرش، در مدائن بود که معاویه پیشنهاد صلح را برای او فرستاد. حضرت خطبه ای ایراد کرد و پس از حمد خداوند عزوجلّ فرمود: «به خدا سوگند که تردید و پشیمانی، ما را از شامیان بازنداشت. ما با یکپارچگی و شکیبایی می جنگیدیم. یکپارچگی، با دشمنی جایگزین شد و شکیبایی، با بی تابی رخت بربست. هنگامی که به صفین لشکر کشیدید، دین تان پیش تر از دنیای شما حرکت می کرد و امروز، دنیای شما بر دین تان مقدم شده است.

آگاه باشید که ما برای شما همان هستیم که بودیم؛ ولی شما برای ما، همان نیستید که بودید. شما میان دو کشته قرار گرفته اید: کشته ای در صفین که برایش گریه می کنید و کشته ای در نهروان که می خواهید انتقامش را بگیرید. آن که باقی ماند، ترک یاری کرد و آن که می گریست، کینه جو گردید. معاویه ما را به کاری

ص:47

فراخوانده است که بی تردید در آن انصاف و سربلندی نیست. اگر طالب شهادت باشید، خواسته اش را به او باز می گردانیم و با تیزی شمشیر، او را به سوی حکم خداوند عزوجل می آوریم؛ و اگر طالب زندگی باشید، پیشنهاد او را می پذیریم و برایتان رضایت می گیریم».

حاضران از هر طرف فریاد زدند: «ما از باقی ماندگانیم! ما از باقی ماندگانیم!». وقتی او را تنها گذاشتند، امام حسن صلوات الله علیه صلح را امضا کرد.(1).

در اینجا چند نکته را باید یادآور شویم:

1. این نقل که «امام حسن صلوات الله علیه به هنگام شهادت پدرش، در مدائن بود که معاویه پیشنهاد صلح را برای او فرستاد و حضرت خطبه ای ایراد کرد» اشکال دارد؛ چون امام علی صلوات الله علیه در کوفه شهید شد و معاویه چند ماه پس از شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، پیشنهاد صلح را برای امام حسن صلوات الله علیه فرستاد که در آن زمان، امام در مدائن بود. در نتیجه، روایت ابن طاووس رحمه الله صحیح تر است که می گوید: «وقتی حسن بن علی صلوات الله علیهما در یارانش سستی دید و معاویه درخواست صلح را برای او و یارانش فرستاد، حضرت خطبه ای ایراد کرد و فرمود: به خدا سوگند که تردید و پشیمانی، ما را از شامیان بازنداشت. بی تردید ما با یکپارچگی و شکیبایی

ص:48


1- اسد الغابة، ج 2، ص 13؛ بحار الانوار، ج 44، ص 21؛ طرائف، ص 198 با اندکی تفاوت؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 13، ص 268؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 269؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 26، ص 472؛ ترجمة الامام حسن، ابن عساکر، ص 179 و مصادر دیگر از شیعه و اهل سنت.

می جنگیدیم...».(1) روشن تر از آن، چیزی است که ذهبی ذکر می کند و تصریح می نماید که پیشنهاد صلح، در مدائن صورت گرفت.(2).

2. سپاهی که از دستور فرماندۀ خود شانه خالی کند و به عهد و بیعتی که با رهبرش بسته عمل ننماید، چه فایده ای دارد؟

هشتم: پرسش گر می گوید: «چرا امام حسین صلوات الله علیه با این که یاران کمی داشت، به جنگ رفت؟». پیش تر گفتیم که آن حضرت، نه سپاهی جمع کرد و نه برای جنگیدن رفت؛ بلکه از بیم آن که بنی امیه او را در مکه ترور کنند و حرمت خانۀ خدا را بشکنند، حج را رها ساخت و از حجاز به سوی عراق حرکت کرد. سپاهیان یزید، راه را بر او بستند و از ورودش به کوفه جلوگیری کردند و تحت فشار قرار دادند تا به کربلا رسید. در حالی که آن حضرت را چند ده نفر از خاندان و یارانش همراهی می کردند، یزید برای جنگیدن با او، سی هزار سرباز جمع کرد و آنان را به روشی جانکاه به شهادت رساند. همان گونه که قبلاً گذشت، از جمله شروط امام حسن صلوات الله علیه در صلح با معاویه، این بود که حکومت پس از معاویه، به امام حسن صلوات الله علیه و سپس برادرش امام حسین صلوات الله علیه برسد. در نتیجه، یزید بر امام زمان خود ستم کرد و بر او شورید و وی را به قتل رساند.

در مورد امام حسن صلوات الله علیه نیز گفتیم که آن حضرت، به پا خاست و برای عقب راندن ستمکار اقدام کرد تا این که سپاهیانش او را تنها گذاشتند و او امکان یافت که از ریختن خون بیشتر جلوگیری کند. وقتی از معاویه اعتراف گرفت که حکومت، حق او و

ص:49


1- . الملاحم و الفتن، ابن طاووس، ص 362. و ر.ک: اسد الغابة، ج 2، ص 13؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 269؛ ترجمة الامام الحسن، ابن عساکر، ص 178؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 7، ص 35 _ 36؛ اعلام الدین، ص 292 _ 293؛ بحار الانوار، ج 44، ص 21 به نقل از اعلام الدین؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 26، ص 472 و ج 33، ص 507.
2- تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 4، ص 6؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 145 و 263.

برادرش می باشد و معاویه متهعد شد که پس از مرگش، حکومت به او و برادرش برسد، امام حسن صلوات الله علیه صلح را پذیرفت؛ اگر چه راضی به این کار نبود و می دانست که معاویه، قصد اجرای تعهدات خود را ندارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 100 (140): تناقضات شیعه در اعتقادات
اشاره

حسن رضی الله عنه، علی رغم یاران بسیاری که داشت، به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت و برادرش حسین رضی الله عنه با یاران اندک، به جنگ یزید رفت و بر او شورید؛ در حالی که نزد شیعیان، هم حسن و هم حسین رضی الله عنهما امام معصوم به شمار می آیند! بنا بر این، اگر کناره گیری حسن با وجود یاران بسیار، درست و حق باشد، پس قیام حسین بدون هیچ یاوری، باطل و نادرست است؛ همچنین بر عکس!

شیعیان برخی از سران اهل بیت را تکفیر می کنند؛ مثلاً ادعا می کنند که آیۀ «وَ مَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَ أَضَلُّ سَبِیلاً»(1).

دربارۀ عباس عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شده است.(2).

همچنین کتاب کافی، روایاتی را در بر دارد که ابن عباس _ دانشمند امت و ترجمان قرآن _ را تکفیر می کند و می گوید: «او سبک عقل بود».(3) در رجال کشی آمده است: «خدایا! دو پسر فلانی را لعنت کن و چشمان شان را کور نما؛ همان گونه که دل های شان را کور کردی».(4) شیخ شان حسن مصطفوی در توضیح این عبارت می گوید: «منظور از آن دو، عبدالله بن عباس و عبیدالله بن عباس هستند».(5).

ص:50


1- . هر کس که در اینجا کور دل باشد، در آخرت نیز کور دل و گمراه است. سوره اسراء، آیه 72.
2- رجال الکشی، ص 53.
3- اصول الکافی، ج 1، ص 247.
4- رجال کشی، ص 53؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج 12، ص 81.
5- . رجال کشی، ص 53.

غیر از فاطمه، همۀ دختران پیامبر صلی الله علیه و آله مشمول کینه توزی شیعیان شده اند و حتی برخی از شیعیان، انکار می کنند که آن ها دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بوده اند!(1)پس محبت خیالی اهل بیت کجا می رود؟

به بیان دیگر: آیا اختلاف حسن با برادرش حسین در ماجرای صلح با معاویه، اعتقاد به عصمت آن دو را باطل نمی کند؟ حسن و حسین که هر دو از نظر شیعیان، امام معصوم هستند، کدام یک اشتباه کرد و کدام یک درست رفت؟ همچنین در مورد جنگ با خون خواهان عثمان که حسن با پدر خود مخالفت کرد، بی تردید یکی از آن دو، کار درستی کرد و دیگری به خطا رفت؛ در حالی که هر دو از نظر شیعیان معصوم بودند. آیا این ناسازگاری، پایه های اعتقاد به عصمت را ویران نمی کند؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در ماجرای صلح با معاویه، امام حسین صلوات الله علیه با برادرش امام حسن صلوات الله علیه اختلاف نداشت؛ بلکه مؤید برادرش بود. بعد از این که امام حسن صلوات الله علیه به فرمان معاویه و توسط همسرش جعده بنت اشعث، مسموم شد و به شهادت رسید، عده ای از امام حسین صلوات الله علیه خواستند که علیه معاویه قیام کند. امام نپذیرفت و موضع برادرش را مورد تأیید قرار داد و فرمود: «ابومحمد _ یعنی امام حسن صلوات الله علیه _ راست می گفت. تا زمانی که این مرد (معاویه) زنده است، باید مردان شما ملازم خانۀ

ص:51


1- . کشف الغطاء، جعفر نجفی، ص 5؛ دائرة المعارف الشیعه، محسن امین، ج 1، ص 27.

خود باشند».(1).

همچنین در نامه ای که به اهل کوفه نوشت و به آن ها دستور داد که تا مرگ معاویه آرام باشند، از موضع برادرش در مورد صلح، دفاع کرد.(2).

دوم: اختلاف موضع معصومین در مسائل، به جا و درست بوده و هیچ خللی به عصمت آن ها وارد نمی سازد؛ چون اگر دو موضع، از لحاظ زمانی با هم تفاوت داشته باشند و شرایط جدیدی پیش آید و اموری رخ دهد که موجب اختلاف موضع شود، هیچ اشکالی ندارد که دو موضع گیری مختلف، هر دو درست باشند؛ بلکه گاه معصومی مانند پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به خاطر تغییر شرایط پیش آمده، موضع گیری اش تغییر می کند و مثلاً در بدر و احد، با مشرکان می جنگد و در حدیبیه، با آن ها صلح می نماید. پس هر دو موضع گیری درست است و هیچ ضرری به عصمت پیامبر یا عصمت امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم نمی رساند.

سوم: در مورد جنگ با ناکثان و مخالفت امام حسن صلوات الله علیه با پدرش باید بگویم: امام حسن صلوات الله علیه در این ماجرا، هیچ مخالفتی با پدرش نداشت؛ بلکه پرچم دار پدر در جنگ جمل بود و امام علی صلوات الله علیه برای عزل ابوموسی از کوفه، او را فرستاد و او به کمک مالک اشتر و عمار یاسر، دوازده هزار تن از کوفیان را به سوی پدر گسیل داشت تا به کمک آن ها، با ناکثان بیعت شکن بجنگد.

چهارم: از توجیهات معاویه برای جنگ با امام علی صلوات الله علیه این بود که خود را خون خواه عثمان معرفی می کرد. جان فشانی امام حسن صلوات الله علیه در جنگ با معاویه، به جایی رسید که امام علی صلوات الله علیه فرمود: «این جوان را دریابید که از من جلو

ص:52


1- الاخبار الطوال، ص220 و 221. و ر.ک: الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 142 و تحقیق شیری، ج 1، ص 187؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 26، ص 532 به نقل از الامامة و السیاسة.
2- الاخبار الطوال، ص 222؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 27، ص 152 به نقل از الوثائق السیاسیة و الاداریة العائدة للعصر الاموی، دکتر محمد ماهر حماده، چاپ مؤسسه الرسالة بیروت، ص 151.

نیفتد؛ چرا که من نسبت به مرگ این دو _ یعنی حسن و حسین صلوات الله علیهما _ بسیار بخیل هستم تا مبادا با مرگ آن دو، نسل پیامبر صلی الله علیه و آله منقطع شود».(1).

اجل بهترین نگهبان است

ممکن است کسی بگوید: «مگر مرگ دست خدا نیست؟ مگر امام علی صلوات الله علیه نفرمود: اجل بهترین نگهبان است؟ مگر این گونه نیست که اگر حسن و حسین صلوات الله علیهما چه بنشینند و چه برخیزند، امام هستند و خداوند در حفاظت از آن ها کوتاهی نمی کند تا جانشین پدرشان شوند؟ مگر نمی گویید کارهایی که هر امام باید در زمان خود انجام دهد، رسول خدا صلی الله علیه و آله برایش نوشته بود و وعده داده بود که حسن علیه السلام با زهر کشته می شود و حسین علیه السلام با شمشیر به قتل می رسد؟». در پاسخ باید گفت:

الف: امام علی صلوات الله علیه با تکیه بر غیب الهی، اما بر اساس ظواهر و بنا بر عرف مردم، با امور برخورد می کرد.

ب: حدیث «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا» طول عمر و زمان وفات دو امام را مشخص نکرده است. ممکن بود امامت و خلافت ایشان، در حد وزارت و خلافت هارون برای برادرش موسی علیهما السلام باشد.

طرفداری امام حسن(علیه السلام)از عثمان

برخی پنداشته اند که امام حسن صلوات الله علیه در جنگ با ناکثان (بیعت شکنان) به پدرش امام علی صلوات الله علیهما اعتراض کرد. این از آن دروغ هایی است که به امام حسن صلوات الله علیه بسته اند و باید مورد بررسی قرار گیرد.

ص:53


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 186؛ بحار الانوار، ج 32، ص 562 و ج 43، ص 234؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 11، ص 337؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 11، ص 25؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 443؛ اللمعة البیضاء، ص 42.

شیخ مفید از کاتب، او از زعفرانی، او از ثقفی، او از فضل بن دکین، او از قیس بن مسلم روایت کرده است:

از طارق بن شهاب شنیدم که می گفت: وقتی حضرت علی صلوات الله علیه در ربذه (و به نقلی در ذی قار) اردو زد، خواستم از سبب آمدنش بپرسم. مردم می گفتند: طلحه و زبیر و عایشه، به مخالفت با او برخاسته اند و به بصره لشکر کشیده اند و او در پی آنان آمده است. نزد وی رفتم و نشستم تا نماز ظهر و عصر را به جا آورد. از نماز که فارغ شد، پسرش حسن بن علی صلوات الله علیهما نزد وی رفت و در حضورش نشست و گریست. گفت: «ای امیرالمؤمنین! من نمی توانم با شما سخن بگویم». و باز گریه کرد. امیرالمؤمنین به او فرمود: «پسرم گریه نکن. سخن بگو و همانند کنیزان ناله نکن». گفت: «ای امیرالمؤمنین! مردم در پی خواسته هایی که داشتند، خواه ظالم و خواه مظلوم، عثمان را محاصره کردند. من از تو خواستم [و به تو امر کردم] که از مردم کناره بگیری و به مکه بروی تا عرب آرام گیرد و نمایندگانی نزد تو بفرستد. به خدا سوگند اگر تو در سوراخی می خزیدی، عرب در پی ات می آمد تا تو را بیرون بکشد. وقتی طلحه و زبیر به مخالفت با تو برخاستند، از تو خواستم [و به تو امر کردم] که آنان را رها کنی و به دنبال شان نروی؛ که اگر امت به گرد تو جمع شدند که شدند و اگر اختلاف کردند، به قسمت الهی رضایت بده. امروز نیز خدا را به یادت می آورم و از تو می خواهم که به عراق نروی و با تباهی کشته نشوی». امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود:

«محاصرۀ عثمان چه ارتباطی به من داشت؟ من در محاصرۀ او دخالت نداشتم. در مورد رفتن به مکه نیز به خدا سوگند دوست نداشتم حرمت مکه را بشکنم. در مورد دوری جستن از عراق و رها کردن طلحه و زبیر، به خدا سوگند نمی توانم همانند کفتار باشم که منتظر می نشیند تا صیاد به سراغش بیاید و بند در

ص:54

پایش نهد و از لانه اش بیرون کشد و تکه تکه اش نماید. پسرم! پدرت تا زنده است، همواره با یاریِ جویندگان حق، به نبرد با پشت کنندگان به حق می پردازد و به کمک افراد گوش به فرمان، با سرکشان مخالف می جنگد. به خدا سوگند از زمانی که خدا جان پیامبرش را گرفت تا به امروز، همواره پدرت از حقش رانده شده است و دیگران را به او ترجیح داده اند».

هر گاه طارق بن شهاب این حدیث را بازگو می کرد، می گریست.(1).

داستانی ساختگی

بدون هیچ تردید، این قصه ساختگی است. مگر این که بگوییم: امام حسن صلوات الله علیه می خواسته حرف ها و نظرات برخی از مردم را به پدرش منتقل نماید تا سستی این نظرات را از زبان امام بشنوند و به اشتباه خود پی ببرند. اصلاً چه بسا گویندۀ این سخنان، شخص دیگری بوده و به دروغ یا اشتباه، آن را به امام حسن صلوات الله علیه نسبت داده اند. همچنین ممکن است در آن زمان، دشمن برای تحت تأثیر قرار دادن مردم سست عنصر، چنین نظراتی را شایع کرده بود و امام حسن صلوات الله علیه می خواست با این روش، مردم را از شایعات رها سازد. برای نادرست بودن انتساب این سخنان به آن حضرت، می توانیم ده ها دلیل از سخنان و نظرات خود امام حسن صلوات الله علیه بیاوریم؛ اما در اینجا، به چند مورد بسنده می کنیم:

یکم: چرا امام حسن صلوات الله علیه صبر کرد تا پدرش در پی طلحه و زبیر، به ربذه برسد؟ بهتر نبود پیش از آن که از مدینه خارج شود، این نصیحت ها را ارائه می کرد؟

ص:55


1- . بحار الانوار، ج 32، ص 103 و 104 به نقل از امالی طوسی، حدیث شماره 37 از جزء دوم، چاپ یکم، ص 32، و چاپ دار الثقافة، قم، ص 52 و 53. و ر.ک: نهج السعادة، چاپ دوم، ج 1، ص 82 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 1، ص 252 تا 254؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 216 و 217؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ الاستقامة، ج 3، ص 374؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 226 تا 227 و ج 19، ص 117؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 299 و 300؛ غایة المرام، ج 6، ص 11؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 4، ص 1256.

اگر قبلاً پدرش را نصیحت کرده بود و او نپذیرفته بود، چه معنا داشت که دوباره این کار را تکرار کند؟

دوم: چرا امام حسن صلوات الله علیه زمانی را برای نصیحت انتخاب کرد که امام علی صلوات الله علیه از نماز فارغ شده بود و اطرافش شلوغ بود؟ آیا بهتر نبود آن حضرت را در خلوت نصیحت کند یا دست کم در حضور خواص این کار را انجام دهد؟

سوم: چرا امام حسن صلوات الله علیه در ابتدا گریه می کرد و نمی توانست با پدرش صحبت کند؟ اگر از ترس بود، ما سراغ نداریم که امام علی صلوات الله علیه کسی را به خاطر سخن گفتن مجازات کرده باشد؛ و اگر به خاطر حفظ حرمت پدر بود، گفت وگو موجب حرمت شکنی نمی شود؛ و اگر حرمت شکنی بود، پس چرا سرانجام مرتکب چنین کاری شد؟ مگر این که بگویید: «دیگر حرمت پدر شکسته شده بود و کرامتش از بین رفته بود!». اما آیا امام حسن صلوات الله علیه و دیگران، در مورد امور مختلف، با امام علی صلوات الله علیه صحبت نمی کردند؟ آیا خود امیرالمؤمنین از یارانش و عموم مردم نمی خواست که سخن حق و مشاورۀ عادلانه را از او دریغ ندارند؟

چهارم: چرا امام حسن صلوات الله علیه نزد پدرش گریه می کرد؟ با سخنانی که او بیان کرد، نیازی نبود که همانند کنیزان، ناله و زاری کند.

پنجم: امام حسن صلوات الله علیه از کجا می دانست که اگر پدرش به عراق برود، با تباهی کشته می شود؟ از کجا می دانست که مدینه برای پدرش، امن تر از عراق است؟ مگر در مدینه، برای عملی کردن وصیت عمر در مورد شورا _ همان شورایی که طراحی شده بود تا کسی غیر از عثمان بر سر کار نیاید _ امام علی صلوات الله علیه از سوی ابن عوف و دار و دسته اش تهدید به قتل نشد؟

ص:56

ششم: آیا امام حسن صلوات الله علیه نمی دانست که رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داده است که امام علی صلوات الله علیه به دست کسی به شهادت می رسد که شقاوت مندترین فرد در میان اولین و آخرین است؟

هفتم: چرا امام علی صلوات الله علیه با لحن نیش دار به پسرش گفت: «همانند کنیزکان ناله و زاری نکن». آیا احتمال نداشت که گریه و نالۀ او، به خاطر مطلبی مهم باشد؟

هشتم: ما نفهمیدیم در زمان محاصرۀ عثمان، رفتن امام علی صلوات الله علیه به مکه چه مصلحتی داشت؟ آیا باعث نمی شد که کارها از دست برود و فتنه ای پیش آید و در درگیری بنی امیه با مردم، ده ها نفر کشته شوند؟ آیا این احتمال وجود نداشت که حضور امیرالمؤمنین در مدینه، سودمند باشد و مشکلات و دردها را کم کند و جلوی مصیبت ها را بگیرد؟

نهم: به نظر نمی رسد که ماندن امام علی صلوات الله علیه در مدینه، مشکلی برای او پیش می آورد. در مورد خلافت او، اجماع امت تحقق یافته بود و همۀ مردم به سوی او بازمی گشتند و دسته دسته نزد او می رفتند؛ جز کسانی که می ترسیدند به خاطر کردار بدشان عقوبت شوند و اموالی که از بیت المال چپاول کرده بودند، از آنان پس گرفته شود، یا عده ای که او را دوست نداشتند، یا کسانی همچون ابن عمر و سعد بن ابی وقاص و ابوموسی اشعری که به او حسادت می کردند. برای اینان که موضعی جز موضع دشمنی نداشتند، فرقی نمی کرد که امام علی صلوات الله علیه در مدینه بماند یا به مکه برود. اگر آن حضرت از مدینه دور می شد، طلحه این فرصت طلایی را غنیمت می شمرد تا خود را به مردم تحمیل کند و خلافت را به دست گیرد؛ و چه بسا فتنه ای بزرگ و خطرناک رخ می داد و بلایی بدتر و مصیبتی بزرگ تر بر سر مردم فرود می آمد.

دهم: اگر امام حسن پدرش صلوات الله علیهما را نصیحت می کرد که طلحه و زبیر را تعقیب ننماید، پس چرا خود با پدر راهی شد؟ به ویژه بعد از آن که امام علی صلوات الله

ص:57

علیه به تعقیب آن ها پرداخت و تا ربذه پیش رفت! آیا هنوز امیدوار بود که بتواند پدرش را از این کار منصرف نماید؟ بر فرض که پدرش بازمی گشت، چگونه می خواست فتنۀ طلحه و زبیر را خاموش سازد؟ آن هم بعد از این که طلحه و زبیر، بیت المال را غصب کردند و نگهبان های آن را کشتند و شمار زیادی از شیعیان امام را به قتل رساندند!

یازدهم: مسلمانان بر خلافت امام علی صلوات الله علیه اجماع داشتند و طلحه و زبیر و عایشه، باعث تفرقه شدند. آیا با این وجود، بهتر بود که امام آن ها را رها کند؟ آیا این کار، باعث وحدت امت می شد، یا تفرقه و شکاف را بیشتر می کرد؟ اگر امام علی صلوات الله علیه از تعقیب آن ها منصرف می شد و آشوب گران و بیعت شکنان و شورشیان و کشندگان مردم بی گناه و غارت گران بیت المال را رها می کرد و به حال خود می گذاشت، آیا آنان دست از آشوب می کشیدند و راه اطاعت پیش می گرفتند و خرابکاری خود را جبران می کردند؟ یا گستاخ تر می شدند و به تبهکاری خود ادامه می دادند و بر آن پای می فشردند؟ امام علی صلوات الله علیه می دانست که اگر کوتاه بیاید، مورد بازخواست و عقوبت قرار می گیرد.

دوازدهم: بر فرض که امام علی صلوات الله علیه طلحه و زبیر را رها می کرد و به مقدرات الهی تن می داد، آیا آن ها نیز امام را رها می کردند و مورد هجوم قرار نمی دادند؟ آیا به بهانۀ خون خواهی عثمان، در صدد قتل او و پیروانش برنمی آمدند؟ اگر امام در مکه یا مدینه می ماند، آیا می توانست ایستادگی و مقاومت کند؟ یا این که شکست می خورد و دچار عاقبت هولناکی می شد که دیگر هیچ راه فراری برایش باقی نمی ماند؟

سیزدهم: در برخی از فقرات این روایت آمده است: امام حسن صلوات الله علیه به پدرش گفت: «به تو دستور دادم که از مردم کناره بگیری» یا «به تو امر کردم که آن ها را رها کنی». به کار بردن این تعابیر در برابر پدر، با ادب امام حسن صلوات الله علیه که مطهر و معصوم و تربیت یافتۀ خاندان نبوت و امامت بود، سازگاری ندارد.

ص:58

چهاردهم: امام حسن صلوات الله علیه می دانست که بنا به فرمودۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله، حق با پدرش می باشد و پدرش با حق همراه است؛ همچنان که قرآن با او است و او با قرآن همراه می باشد(1).

و از هر خطایی معصوم است و دچار هیچ لغزشی نمی شود و از هر نقص و پلیدی پاک است. پس چگونه می تواند بگوید که پدرش دچار خطا شده است و بر این خطا پافشاری می کند؟ و چگونه می تواند در این باره به او تذکر دهد و در عین حال، از او دست برندارد و از راه او بازنگردد؟

پانزدهم: در مورد این که «اگر امام علی صلوات الله علیه از مردم کناره می گرفت و از مدینه خارج می شد، مردم خود را به مشقت می انداختند و به دنبالش می رفتند»، ابن ابی الحدید معتزلی می گوید: «من این نظر را نمی پسندم... اگر امام علی صلوات الله علیه این کار را می کرد، مردم با خیال راحت، فردی دیگر را برمی گزیدند؛ زیرا قریشیان کینۀ شدیدی نسبت به او داشتند».(2).

شانزدهم: خود امام حسن پس از شهادت پدرش صلوات الله علیهما منتظر نماند که عرب ها به سراغ او بیایند؛ بلکه برای گرفتن بیعت از مردم شتافت و زمام امور را در دست گرفت تا فرصت را از معاویه و دیگر دشمنانش بگیرد و از فساد و دغل بازی و خراب کاری آن ها جلوگیری نماید.

هفدهم: روز سقیفه که خلافت امام علی صلوات الله علیه را غصب کردند، آن حضرت در خانه نشست؛ ولی عرب ها به سراغش نرفتند و اصلاً خود را به مشقت نینداختند!

هجدهم: در سخنانی که به امام حسن صلوات الله علیه نسبت داده شده، تناقض وجود دارد. در ابتدا وقتی به پدرش امر می کند که از مردم کناره بگیرد، می گوید: «مردم به زودی دچار اختلاف می شوند و عرب ها خود را به مشقت می اندازند و نزد تو می آیند»؛ ولی

ص:59


1- . ر.ک: کشف الغمه، ج 1، ص 143 تا 148. منابع این حدیث، پیش تر ذکر شد.
2- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 299 و 300 و ج 12، ص 85؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 251؛ المراجعات، سید شرف الدین، ص 347 و 348؛ الفصول المهمة، سید شرف الدین، ص 69.

در جای دیگر می گوید: «پس از شورش طلحه و زبیر، اگر امت به گرد تو جمع شدند که شدند، و اگر اختلاف کردند، به قسمت الهی رضایت بده». قاعدتاً بر مبنای سخن پیشین، باید تأکید می کرد که حتماً مردم به امام علی صلوات الله علیه رجوع می کنند؛ همان طور که در ماجرای مرگ عثمان، بر این نکته تأکید کرد. این در حالی است که طلحه خود را برای بیعت گرفتن از مردم آماده کرده بود، ولی با تمایل مردم به سوی امام علی صلوات الله علیه مواجه شد؛ که قبلاً به این موضوع اشاره کردیم.

هدف این روایت

شاید کسانی که به این موضوع، چنین واکنشی دارند، می خواهند به مردم تلقین کنند که امام علی صلوات الله علیه در کشتن عثمان دست داشت، یا دست کم مردم را به این کار تحریک کرد، و اگر به هنگام محاصرۀ عثمان، از مدینه بیرون می رفت، بهتر از این بود که خود را به این کار آلوده سازد. همچنین می خواهند اجماع صورت گرفته در مورد خلافت آن حضرت را زیر سؤال ببرند. در مرحله سوم، می خواهند کسانی را که بر حضرت شوریدند، تبرئه نمایند و برای آنان که از یاری اش دست کشیدند، عذر بتراشند.

پاسخ امام علی(علیه السلام)

پاسخ هایی که در این روایت به امام علی صلوات الله علیه نسبت داده شده است، مسائل مهمی را در بر دارد:

1. محاصره عثمان، دارای اهمیت خاصی برای آن حضرت نبود؛ چون نه در اصل محاصره و نه در قتل عثمان، هیچ دخالتی نداشت. البته امام علی صلوات الله علیه برای اصلاح امور، دست به اقدامات مهمی زد؛ ولی سوء رفتار عثمان و مروان، آن اقدامات را بی اثر کرد.

2. امام علی صلوات الله علیه می دانست که رفتن به مکه، مانع از کار دشمنان نمی گردد و آنان حرمت مکه را نیز می شکنند. او نمی خواست اهداف خود را به هر قیمتی محقق

ص:60

سازد. به ویژه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داده بود که فردی باعث شکسته شدن حرمت حرم می شود و مردم را از او بر حذر داشته بود. ممکن بود مردم، امام علی صلوات الله علیه را همان فرد حرمت شکن بپندارند و دشمنان نیز این شایعه را تقویت نمایند و نسبت به آن حضرت شبهه افکنی کنند و مردم را از اطرافش متفرق و پراکنده سازند.

3. رها کردن طلحه و زبیر در عراق، آن ها را گستاخ می کرد تا امام علی صلوات الله علیه را تعقیب کنند و به هر نحو ممکن، از دست او خلاص شوند. وجود امام، باعث هراس آن ها می شد و تا او زنده بود، هیچ گاه احساس آرامش نمی کردند. اگر آن ها می توانستند و بر او دست می یافتند، او را تکه تکه می کردند.

امکان تحریف ماجرا

بعید نیست که این ماجرا، اصل و ریشه ای داشته و اعتراض کننده، شخص دیگری همچون ابن عباس، حسن بصری یا اسامه بن زید(1) _ که قبلاً ذکر کردیم که موضعی مشابه داشت _ بوده است و مخالفان، نام او را تغییر داده اند؛ چرا که پنداشته اند این داستان با نام امام حسن صلوات الله علیه تأثیر بیشتری دارد و برای تضعیف امام علی صلوات الله علیه و تقویت منطق و موقعیت مخالفانش سودمندتر است و از تندباد انتقاداتی که آن ها را در هم می کوبد، جلوگیری می کند.

در ماجرایی که امام علی صلوات الله علیه به وضوی حسن بصری اعتراض کرد و به او دستور داد که درست وضو بگیرد و او کشتگان جمل را به حضرت یادآور شد نیز چنین تغییراتی در نام ها صورت گرفته است. بنا بر این می توان گفت که در اینجا نیز نام حسن بصری را به امام حسن صلوات الله علیه تغییر داده اند تا بگویند که آن حضرت در مورد ماجرای عثمان، با پدرش مخالف بود و بلکه عثمانی به شمار می آمد.

ص:61


1- . الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 227 و چاپ دار الاضواء، ج 2، ص 422؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 77.
تکفیر عباس و فرزندانش

یکم: تهمت مطرح شده از سوی پرسش گر، برگرفته از نظر علمای شیعه و کتاب های اصلی آنان نیست؛ بلکه بر اساس یک روایت غیر معتبر است. شیوۀ برخورد علمای شیعه با عباس، بر خلاف گفتۀ پرسش گر است و محقق تستری، روایت یاد شده را ساختگی می داند.(1).

در سندی که کشی نقل می کند، جعفر بن معروف قرار دارد که توثیق نشده است.(2)

روایت تفسیر قمی(3)

نیز به چند دلیل معتبر نیست:

1. به دلیل کاستی ها و آشفتگی هایی که تفسیر قمی دارد، نمی توان به روایات آن اعتماد کرد. تار و پود این کتاب مشخص نیست و به نظر می رسد که با کتاب های تفسیری دیگر _ همانند تفسیر نامعتبر ابوالجارود _ در هم آمیخته است.

2. در سند روایت تفسیر قمی، ابراهیم بن عمر یمانی قرار گرفته که ابن غضائری او را ضعیف می داند.(4) این که نجاشی او را توثیق کرده، یا ظاهراً به نقل از ابن عقده می باشد که نمی توان به آن تکیه کرد، یا به نقل از ابن نوح است که به خاطر اشتباه، قابل اعتماد نیست. سخن در این باره فراوان است و می توانید به منابع مربوطه مراجعه کنید.(5).

3. این مطلب را از ابوالطفیل روایت کرده که به وثاقت او تصریح نشده است و از جهت کیسانی بودن یا نبودن، جای بحث دارد.

روایت کتاب الاختصاص(6)نیز مورد تردید می باشد؛ چرا که در سند آن نیز ابراهیم بن عمر یمانی قرار گرفته است و اشکالات دیگری دارد.

ص:62


1- اختیار معرفة الرجال، کشی، ج 1، ص 273؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 470 و 471.
2- . معجم رجال الحدیث، چاپ پنجم، سال 1413، ج 11، ص 251.
3- . تفسیر قمی، ج 2، ص 23؛ بحار الانوار، ج 22، ص 289 و 290 و ج 24، ص 374 و 375 و 378؛ تفسیر عیاشی، ج 2، ص 305 و 306.
4- بهجة الآمال، ج 1، ص 551.
5- همان.
6- الاختصاص، ص 71.

دوم: اگر در مورد یک فرد، هم روایت مدح و ستایش و هم روایت قدح و نکوهش وجود داشته باشد، باید از لحاظ سند و قرائن، مورد بررسی قرار گیرد و برتری یکی بر دیگری مشخص شود تا حقیقت روشن گردد. دأب و روش شیعیان در برخورد با روایات متعارض، این چنین است.

با توجه به این که روایات مربوط به مدح عباس و پسرش عبدالله، قوی تر است و قرائن فراوانی بر صحت آن ها وجود دارد که مورد تأیید علمای رجال قرار گرفته است، از این رو می بینیم که علمای شیعه، این دو را مورد ستایش قرار داده اند و بر جایگاه آنان، نقصانی وارد نساخته اند. پس این که پرسش گر می گوید: «شیعیان، عباس را تکفیر می کنند و پسرش عبدالله را مورد نکوهش قرار می دهند»، تهمتی ناروا است و مورد پذیرش شیعیان نیست. به صرف نقل یک روایت در فلان کتاب، نمی توان آن را اعتقاد همۀ باورمندان به یک مذهب تلقی کرد.

سوم: در مورد آنچه که رجال کشی از امام علی صلوات الله علیه نقل کرده است که فرمود: «خدایا! دو پسر فلانی را لعنت کن و چشمان آن ها را کور کن، همان گونه که دل های ایشان را کور کردی»، مرحوم آیت الله خویی می نویسد: «این روایت ضعیف است؛ چرا که طریق کشی تا محمد بن عیسی بن عبید، مشخص نیست و مرسل می باشد. همچنین در سند آن، محمد بن سنان و موسی بن بکر واسطی قرار دارد».(1).

چهارم: روایتی که می گوید ابن عباس سبک عقل است، به خاطر وجود حسن بن عباس بن حریش در سند روایت، ضعیف می باشد. مرحوم آیت الله خویی در این باره می نویسد: «آثار ساختگی بودن این روایت، کاملاً آشکار است». سپس برخی از دلایل ضعف و بی اعتباری آن را یادآور می شود و می گوید: «نتیجه این که عبدالله بن عباس،

ص:63


1- معجم رجال الحدیث، ج 10، ص 238 و چاپ پنجم، سال 1413، ج 11، ص 255.

فردی جلیل القدر و مدافع امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم بوده است و علامه حلی و ابن داود نیز این مطلب را یادآور شده اند».(1).

دختران رسول خدا(صلی الله علیه وآله)

پرسش گر می گوید: «غیر از فاطمه، همۀ دختران پیامبر صلی الله علیه و آله مشمول کینه توزی شیعیان شده اند و حتی برخی از شیعیان، انکار می کنند که آن ها دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بوده اند! پس محبت خیالی اهل بیت کجا می رود؟». پاسخ این است که:

یکم: حدیث شریف کساء نشان می دهد که «اهل بیت» تنها به امام علی و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم اختصاص دارد و همسران و دیگر دختران پیامبر صلی الله علیه و آله را شامل نمی شود.

دوم: پرسش گر نگفته است که چگونه به کینه توزی شیعیان نسبت به دختران پیامبر صلی الله علیه و آله پی برده و بدون هیچ دلیلی، ادعای خود را قطعی و مسلم پنداشته است.

سوم: اگر یکی از علمای شیعه بگوید که پیامبر صلی الله علیه و آله غیر از حضرت زهرا صلوات الله علیها دختر دیگری نداشته است، به این معنا نیست که همۀ شیعیان با او موافقند.

چهارم: حتی اگر فرض کنیم که همۀ شیعیان موافق این عقیده باشند، باز به معنای دشمنی با آن ها نیست؛ چرا که وجود دیگر دختران پیامبر صلی الله علیه و آله، یک موضوع تاریخی است که ممکن است ثابت شود و ممکن است ثابت نشود. و این ارتباطی به دوستی و دشمنی ندارد. چه بسا تحلیل گر مسائل تاریخی، هر دو را دوست داشته باشد، یا با هر دو دشمن باشد، یا از یکی خوشش بیاید و از دیگری بدش بیاید؛ یا کاملاً بی تفاوت باشد و نه خوشش بیاید و نه بدش بیاید.

پنجم: اگر با دلیلی قابل قبول ثابت شود که آن دو، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله نبوده اند، چه ایرادی دارد که فرزندی آن ها را انکار کنیم؟ آیا انکار این موضوع، باعث

ص:64


1- معجم رجال الحدیث، ج 10، ص 239 و چاپ پنجم، سال 1413، ج 11، ص 256.

تکذیب قرآن می شود؟ یا موجب شکاف در ایمان به نبوت و دیگر حقایق دینی می گردد؟ اصلاً این موضوع چه ربطی به دین دارد؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:65

فصل سوم: امام حسن(علیه السلام)

پرسش شمارۀ 101 (21): کناره گیری امام حسن(علیه السلام) به نفع معاویۀ کافر
اشاره

شیعیان گمان می کنند که معاویه رضی الله عنه کافر بوده است. در حالی که حسن بن علی رضی الله عنه _ که به گفتۀ آن ها امام معصوم است _ خلافت را به معاویه واگذار کرد. آن ها یا باید بپذیرند که حسن به نفع یک کافر از خلافت کناره گرفت (و این با عصمت او ناسازگار است)، یا باید بپذیرند که معاویه مسلمان بود!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: معاویه از امام خود نافرمانی کرد و با او جنگید و طبق چیزی که روایت کرده اند، باعث قتل هفتاد هزار نفر در صفین شد که بیست و پنج هزار نفر از لشکر امام علی صلوات الله علیه و چهل و پنج هزار نفر از لشکر خود او بودند. این در حالی است که بنا بر همۀ مقیاس هایی که برای مشروعیت خلافت مطرح است، خلافت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کاملاً مشروع بود و پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر برای او بیعت گرفت

ص:66

و عمر بن خطاب مجبور شد او را در شورا قرار دهد و پس از قتل عثمان نیز مردم در مورد خلافت او اجماع کردند. امام علی صلوات الله علیه در ابتدا راضی به خلافت نشد و چندین روز درنگ کرد تا این که مردم پیمان های او را پذیرفتند و او حاضر شد به خلافت تن دهد. البته دسته ای از آن ها بیعتش را شکستند و پیمان هایش را نقض کردند و بر خلاف تعهدات خود عمل کردند.

خلافت امام حسن صلوات الله علیه نیز اولاً با نصب رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت پذیرفت که فرمود: «حسن و حسین امام هستند؛ چه بنشینند و چه برخیزند»؛ ثانیاً با وصیت یک خلیفۀ شرعی انجام گرفت؛ ثالثاً طبق اصطلاحی که میان بسیاری از مسلمانان متداول است، با بیعت اهل حل و عقد به خلافت رسید. ولی معاویه سرکشی کرد و با او جنگید؛ همچنان که از پدرش علی صلوات الله علیه فرمان نبرد و به جنگ با وی پرداخت. و این سرشتی بود که معاویه از پدرش ابوسفیان به ارث برده بود. برای او همین بس که در جایگاه فردی سرکش و شورش گر علیه امام زمان خود _ که خداوند به اطاعتش فرمان داده بود _ قرار گرفت و در خون یاران پیامبر صلی الله علیه و آله غوطه ور شد و امام حسن صلوات الله علیه را به شهادت رساند و حجر بن عدی را در بند کشت و عمار یاسر را _ که ایمان با سرشت او عجین بود و نور چشمی رسول خدا صلی الله علیه و آله به حساب می آمد _ به قتل رساند و بسیاری از بزرگان و نیکان صحابه را کشت. پیش از آن که آتش جنگ میان او و امام حسن صلوات الله علیه شعله ور شود، چنان کشتاری به راه انداخت و دست به کارهایی زد که خدا می داند اگر جنگ درمی گرفت و به پیروزی دست می یافت، چه ها می کرد!

با توجه به این مطالب، آیا بر همگان روشن نمی شود که صلح امام حسن صلوات الله علیه از بزرگ ترین موفقیت ها و بالاترین فضیلت های او به شمار می آید؟ آیا سپردن خلافت به معاویه ای که چنین عمل کردی داشت، به ما نشان نمی دهد که معاویه تا چه اندازه در

ص:67

باتلاق دوری از خدا فرو رفته بود و چه التزامی به احکام خدا داشت؟ اگر کسی بگوید: «کلید کعبه را به من بسپار؛ وگرنه کعبه را با خاک یکسان می کنم و تو را می کشم»، و با توجه به جرائم سابقش بدانی که بی شک چنین می کند و توان چنین کاری را هم دارد، آیا کلید کعبه را به او می دهی، یا صبر می کنی که تهدیدش را عملی سازد؟ اگر بگوید: «حکومت این گروه را به من بسپار؛ وگرنه همۀ آن ها را می کشم»، آیا به او می گویی: «همۀ را بکش؛ چون حکومت تو بر آن ها حرام است»؟ اگر بگوید: « صد هزار درهم به من بده؛ وگرنه این پیامبری که در دست من اسیر است را می کشم»، آیا به او می گویی: «پیامبر را بکش؛ چون خودم به این صد هزار درهم نیاز دارم و می خواهم آن را خرج ایتام و فرزندانم کنم»؟

دوم: سخن گفتن از کفر و ایمان دیگران، یا تلاش برای گرفتن اقرار از دیگران به کفر این و آن، هیچ توجیهی ندارد. ما بارها گفته ایم که نحوۀ برخورد با افراد، باید بر اساس چیزی باشد که خود آشکار می کنند. باطن اشخاص را تنها خدا می داند و او است که به نهان ها دانا است و از دل ها خبر دارد. پس آنچه که اهمیت دارد، این است که رفتار انسان ها را ملاحظه کنیم و بر همان اساس، با آن ها برخورد کنیم.

سوم: قاعدۀ پی ریزی شده توسط پرسش گر، قاعدۀ صحیحی نمی باشد. اگر کافری حکومت یک مؤمن را غصب کند، به معنای مؤمن شدن آن کافر نیست. وقتی فرعون بر مردم مصر چیره شده است و موسی علیه السلام توانایی براندازی او را ندارد، آیا صحیح است که بگوییم: فرعون مؤمن است؛ چون سکوت موسی در برابر او و عدم اقدام برای براندازی حکومتش، دلیلی بر ایمان فرعون است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در حدیبیه با مشرکان صلح کرد. آیا با این کار، مشرکان مکه مؤمن شدند؟

هیچ فرقی نمی کند که غصب حکومت، با زور مستقیم شمشیر باشد، یا امام شرعی را _ که از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله به امامت نصب گردیده و امام قبلی او را

ص:68

جانشین خود قرار داده و مردم با او بیعت کرده اند _ با تهدید به قتل خود و شیعیانش، مجبور به کناره گیری از حکومت کنند. و هیچ تفاوتی ندارد که شخص سلطه جو، مدعی اسلام باشد یا کفر پیشه کند. حتی اگر کفر خود را علنی سازد، به عصمت پیامبر یا امام _ که در برابر زور و تهدید و فشار او، دست از حکومت کشیده است _ ضربه ای نمی زند. این همان چیزی است که عملاً برای امام حسن صلوات الله علیه پیش آمد، و وضعیت پیامبرانی است که از حکومت، دور نگه داشته شدند و دشمنان ایشان، حکومت را به دست گرفتند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 102 (105): مذمت امام حسن(علیه السلام)توسط شیعیان
اشاره

بسیاری از شیعیان به حسن بن علی صلوات الله علیه توهین می کنند و او و فرزندانش را مذمت می نمایند؛ با این که وی، یکی از امامان آن ها است و از اهل بیت به شمار می آید.(1).

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ای خوار کنندۀ اهل ایمان

هیچ یک از شیعیان، اعم از زیدیه و امامیه و اسماعیلیه و دیگر فرقه ها، کوچک ترین بی ادبی و مذمتی نسبت به امام حسن صلوات الله علیه روا نداشته اند. شاید مقصود پرسش گر،

ص:69


1- ر.ک: اعیان الشیعه، ج 1، ص 26؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 288؛ بحار الانوار، ج 27، ص 212.

کسانی است که در مسیر جنگ با معاویه، جزو سپاهیان آن حضرت بودند و اقدام به ترور او کردند و با خنجر، ران مبارک وی را هدف قرار دادند و هنگامی که خلافت به معاویه واگذار شد، خطاب به آن حضرت گفتند: «یا مذل المؤمنین؛ ای خوار کنندۀ مؤمنان». اما باید توجه داشت که آن ها، شیعیان امام علی صلوات الله علیه نبودند؛ بلکه از بقایای خوارج و دنیاطلبان و آشوب گران بودند.

در روایات آمده است:

*عده ای از شیعیان حضرت، نزد وی رفتند و به او گفتند:«ای خوار کنندۀ مؤمنان و ای روسیاه کنندۀ ایشان».(1).

*عده ای او را به خاطر صلح با معاویه، ملامت کردند.(2).

*ابوعامر سفیان بن ابی لیلی(3).

به حضرت گفت: «سلام بر خوار کنندۀ مؤمنان».(4).

*یکی از اصحابش به او گفت: «ای روسیاه کنندۀ مؤمنان».(5).

ص:70


1- کلمة الامام الحسن علیه السلام، ص 102؛ مستدرک سفینة البحار، ج 8، ص 580.
2- الاحتجاج، ج 2، ص 68 و چاپ دار النعمان، ج 2، ص 9؛ کمال الدین، ج 1، ص 315 و چاپ مرکز نشر اسلامی، سال 1405، ص 316؛ کفایة الاثر، ص 225؛ اعلام الوری، ج 2، ص 229 و 230؛ غایة المرام، ج 2، ص 285؛ فرائد السمطین، ج 2، ص 123؛ بحار الانوار، ج 44، ص 19 و ج 51، ص 132 و ج 52، ص 279.
3- در البدایة و النهایة، «سعید بن النتل» درج شده و در الفتوح ابن اعثم، «سفیان بن لیل البهمی» درج گردیده است.
4- . ترجمة الامام الحسن علیه السلام، ابن عساکر، ص 200؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 175؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 631؛ امتاع الاسماع، ج 5، ص 360؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 1، ص 387؛ تاریخ بغداد، ج 10، ص 305؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 279؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 250؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 4، ص 6؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 26، ص 551؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 8، ص 21؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 4، ص 295.
5- جامع الصحیح، ترمذی، ج 5، ص 414 و چاپ دار الفکر، سال 1403، ج 5، ص 115؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 171؛ تحفة الاحوذی، ج 9، ص 197؛ جامع البیان، ج 30، ص 330؛ تفسیر السمعانی، ج 6، ص 261؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 411 و 429؛ تفسیر کبیر، رازی، ج 8، ص 181 و ج 32، ص 31؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 566؛ اسد الغابة، ج 2، ص 14؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 272؛ میزان الاعتدال، ج 4، ص 466؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 6، ص 273 و ج 8، ص 20 و ج 10، ص 52؛ امتاع الاسماع، ج 5، ص 360 و ج 12، ص 207؛ النزاع و التخاصم، ص 82؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 2، ص 200.

*یکی دیگر از یارانش گفت: «ما را سرشکسته کردی و شیعیان را برده ساختی».(1).

*عدی بن حاتم گفت: «کاش می مردم و این وضعیت را نمی دیدم. ما به حقارت خود راضی شدیم و ذلتی را پذیرفتیم که تا کنون ندیده بودیم».(2).

*در متنی دیگر، به فردی از خوارج به نام سفین بن اللیل(3) یا سفیان بن یالیل یا ابن لیلی تصریح شده است.(4).

*سلیمان بن صرد به آن حضرت گفت: «سلام بر تو ای خوار کنندۀ مؤمنان».(5).

*علی بن محمد بن بشیر همدانی گفت: «سلام بر تو ای ذلیل کنندۀ مؤمنان».(6).

*حجر بن عدی به آن حضرت گفت: «به خدا سوگند که دوست داشتم در آن روز می مردی و ما نیز با تو می مردیم و چنین روزی را نمی دیدیم. ما ناخشنود از آنچه نمی خواستیم بازگشتیم و آنان مسرور از آنچه دوست داشتند بازگشتند». امام به

ص:71


1- الاحتجاج، ج 2، ص 71 و چاپ دار النعمان، ج 2، ص 12؛ بحار الانوار، ج 44، ص 147؛ العوالم، ج 16، ص 281؛ الانوار البهیة،ص 90.
2- . کلمة الامام الحسن علیه السلام، ص 100؛ الاخبار الطوال، دینوری،ص 220؛ حیاة الامام الحسن علیه السلام، قرشی، ج 2، ص 266 و 267 و به نقل از دینوری، ص 203.
3- . کلمة الامام الحسن، ص 97 به نقل از تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 12، ص 544.
4- تذکرة الخواص، ص 199؛ بحار الانوار، ج 44، ص 59؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 279 و ج 59، ص 151؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 250؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 147؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 171؛ کتاب الفتن، ابن حماد، ص 91؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 8، ص 140؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 4، ص 39؛ لسان المیزان، ج 3، ص 53؛ کتاب الفتوح، چاپ دار الاضواء، ج 4، ص 295؛ ترجمة الامام الحسن علیه السلام، ابن عساکر، ص 200؛ حیاة الامام الحسن علیه السلام، ج 2، ص 269 و 270 به نقل از کشی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی.
5- الامامة و السیاسة، ج 1، ص 136 و تحقیق زینی، ج 1، ص 141 و تحقیق شیری، ج 1، ص 185؛ المحاسن و المساوی، بیهقی، ج 1، ص 60 _ 65؛ صلح الحسن، سید شرف الدین، ص 118؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 26، ص 531؛ الوثائق السیاسیة و الاداریة العائدة للعصر الاموی، چاپ مؤسسه الرسالة بیروت، ص 86.
6- الاخبار الطوال، دینوری، ص 220 و 221.

او فرمود: «ای حجر! سخنت را در مجلس معاویه شنیدم؛ ولی آن چیزی که تو دوست داری، همه دوست ندارند».(1).

*مالک بن ضمره نزد حضرت رفت و با درشتی سخن گفت.(2).

در مورد درستی این روایات باید بگویم که بی شک عده ای در این باره، به امام حسن صلوات الله علیه جسارت کرده اند، ولی نمی توان صدور این عبارات از اشخاص معین را پذیرفت؛ به ویژه آن که این نقل قول ها، بیشتر در کتاب هایی آمده که مطالب درست و نادرست، در آن ها آمیخته است. باید به این نکته نیز توجه داشت که همیشه کسانی هستند که خیانت به خدا و رسول و ائمه هدی صلوات الله علیهم را سرلوحۀ کار خود قرار داده اند و می خواهند با نسبت دادن برخی داستان ها به اصحاب خالص امام حسن صلوات الله علیه، او را ضعیف جلوه دهند و یاران برگزیدۀ آن حضرت را روسیاه سازند و راه و روش بنی امیه را تأیید نمایند.

اگر فرض کنیم که یکی از یاران برگزیده و ناب حضرت، چنین سخنانی گفته باشد، به طور حتم، موضع گیری او مردود است؛ چون بر اساس فرمان خدا که می فرماید: «وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا»،(3).

همۀ افراد جامعه اسلامی باید در برابر پیامبر و امام، تسلیم محض باشند. این اقدامات و موضع گیری های احمقانه، نشان دهندۀ عمق فاجعه ای است که امامان معصوم صلوات الله علیهم با آن روبه رو بودند و با جامعه ای تعامل داشتند که حتی برخی از نخبگان و برگزیدگان و پیشگامان ایمانی اش، از آنچه که بر ایشان واجب بود، درک درستی نداشتند، یا به آن پای بند نبودند، یا در لحظات خطیر و حساس، دچار لغزش و سقوط می شدند و با این که حقایق و واقعیت ها را به چشم خود می دیدند و

ص:72


1- مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 41 و چاپ مطبعه حیدریه، ج 3، ص 197؛ بحار الانوار، ج 44، ص 57؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 193؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، ج 4، ص 295.
2- حیاة الامام الحسن علیه السلام، قرشی، ج 2، ص 268 و 269 به نقل از بحار.
3- با حالت تسلیم، سلام کنید. سوره احزاب، آیه 56.

امامان معصوم صلوات الله علیه ابهامات را با تصریح و کنایه، برای شان روشن می ساختند، اما در سطحی نبودند که موضع گیری و تدبیر درست امام را بفهمند.

همان گونه که ملاحظه می شود، بسیاری از کسانی که به عنوان معترض نام برده شد، جزو ارادتمندان خالص امام حسن صلوات الله علیه نبودند؛ بلکه برخی از آنان، در دستۀ خوارج و دشمنان قرار داشتند و برخی دیگر، بی طرف بودند و جزو دوستان یا دشمنان آن حضرت به شمار نمی آمدند.

به هر روی، چنین موضع گیری و واکنشی، از ارادتمندان راسخ و آشنایان به جایگاه امامت، انتظار نمی رود. شاید برخی از یاران خاص، چنین سخنانی را از قول ناباوران به عصمت و امامت نقل کرده اند تا مردم، پاسخ این یاوه گویی ها را از خود امام بشنوند.

حتی اگر فرض کنیم که یکی از آنان، چنین سخنی بر زبان رانده باشد، از کجا معلوم که توبه نکرده و پشیمان نشده و از کوتاهی در حق امام معصوم، حسرت نخورده باشد و به همین خاطر، خداوند او را مشمول رحمت خود نکرده و پردۀ بصیرتش را کنار نزده و به مقام خلّصین نرسانده باشد!

مقایسۀ امام حسن(علیه السلام)با فرزندانش

امام حسن صلوات الله علیه ریحانۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سرور جوانان اهل بهشت بود و خداوند امر کرد که به همراه او، با مسیحیان مباهله شود و از اهل بیتی بود که در آیۀ تطهیر، خداوند هر بدی را از ساحت آن ها زدود. میان او و فرزندانش، تفاوت اساسی وجود دارد؛ آن هم فرزندانی که همانند دیگر مردم بودند و بهره ای از عصمت نداشتند و نیکوکاران شان سزاوار مدح و ستایش بودند و بدکاران شان سزاوار ذم و نکوهش؛ همچنان که در میان فرزندان هر پدر و مادری، ممکن است یکی در کمال خوبی باشد و دیگری در نهایت بدی.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:73

فصل چهارم: امام حسین(علیه السلام)

پرسش شمارۀ 103 (62): توجه به حسین(علیه السلام)و بی توجهی به ابوبکر بن علی
اشاره

ابوالفرج اصفهانی و اربلی و مجلسی گفته اند: «ابوبکر بن علی بن ابی طالب، همراه برادرش حسین رضی الله عنهما در کربلا کشته شد. همچنین یکی از فرزندان حسین که نامش محمد اصغر و کنیه اش ابوبکر بود، در کربلا به شهادت رسید».(1).

پس چرا شیعه این را پنهان می سازد و تنها بر کشته شدن حسین تأکید می کند؟ چون نام آن دو، ابوبکر بود و شیعه نمی خواهد مسلمانان و پیروان ناآگاه شان، این را بدانند؛ زیرا آگاهی از این مسأله، ادعای دروغین شیعه در مورد دشمنی میان اهل بیت و بزرگان صحابه را بر ملا می سازد. اگر ابوبکر طبق پندار شیعیان، کافر و مرتد بود و حق علی و خاندانش را غصب کرده بود، اهل بیت نام او را بر فرزندان خود نمی گذاشتند؛ بلکه اگر خوب فکر کنید، خود این نام گذاری، دلیل بر دوستی آنان است. پس چرا شیعیان به علی و حسین رضی الله عنهما اقتدا نمی کنند و نام فرزندان شان را ابوبکر نمی گذارند؟

پاسخ

ص:74


1- مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، چاپ بیروت، ص 88 و 142 و 188؛ کشف الغمه، اربلی، ج 2، ص 66؛ جلاء العیون، مجلسی، ص 582.

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در پاسخ به پرسش شمارۀ 4، به این موضوع پرداخته ایم که چرا ائمه صلوات الله علیهم برای فرزندان خود، نام های ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه را انتخاب می کردند. می توانید به آنجا مراجعه کنید.

دوم: پرسش گر می گوید: «شیعیان موضوع کشته شدن ابوبکر بن علی را پنهان می کنند». در پاسخ باید بگویم:

الف: در مورد شهادت ابوبکر بن علی در کربلا، شیعیان چیزی را کتمان نکرده اند؛ بلکه ماجرای شهادت او را در کتاب های خود ذکر کرده اند. خود پرسش گر، این موضوع را از کتاب جلاء العیون علامه مجلسی و کشف الغمه جناب اربلی نقل کرده است و آن ها نیز از شیخ مفید نقل کرده اند که همگی شیعه هستند. اگر کتاب های شیعه را جستجو کنیم، ده ها کتاب می یابیم که داستان شهادت ابوبکر بن علی را ذکر کرده اند.

ب: همۀ کتاب هایی که نام فرزندان امام علی صلوات الله علیه را نوشته اند، از ابوبکر بن علی نیز یاد کرده اند.

ج: شیعیان مصلحت دانسته اند که نام این افراد را در کتاب های خود بیاوند تا آشکار سازند که شیعیان و امامان ایشان، هیچ گونه دشمنی شخصی با ابوبکر و عمر ندارند؛ بلکه تنها مخالف کردار آنان هستند و به خاطر وفا نکردن آنان به تعهدات شان در قبال رسول خدا صلی الله علیه و آله، به ایشان خرده می گیرند.

سوم: متمرکز شدن بر شخصیت امام حسین صلوات الله علیه در حادثۀ غم بار کربلا، امری ضروری است؛ چرا که او سرور جوانان اهل بهشت و فرزند حضرت زهرا صلوات الله علیها و نواده و ریحانۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سومین امام پس از آن حضرت می باشد و از کسانی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای مباهله با مسیحیان، او را به همراه

ص:75

خود برد و آیۀ مباهله در موردشان نازل شد و از جمله کسانی است که آیۀ تطهیر در شأن ایشان نازل گشت. اگر در نگارش تاریخ، بر شخصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله تأکید کنیم، آیا نسبت به عمویش عباس و علی صلوات الله علیه و ابوبکر و عمر، بداندیشی و کینه توزی کرده ایم؟

چهارم: دربارۀ ادعای شیعه مبنی بر وجود دشمنی میان امام علی صلوات الله علیه و ابوبکر باید بگویم: نام گذاری به اسم ابوبکر، این ادعا را از بین نمی برد. نام گذاری، ارتباطی به دشمنی ندارد و نام ها، ملک شخصی هیچ کس نیست. نام گذاری به اسم ابوبکر، در دوران جاهلیت و بعد از اسلام، میان مردم شایع بود. همچنان که امام علی صلوات الله علیه با آنان دشمنی شخصی نداشت و تنها به خاطر زیر پا گذاشتن تعهداتی که در برابر خدا و رسولش داشتند، آنان را بازخواست می فرمود.

پنجم: شیعه ادعا نکرده است که ابوبکر و عمر، مرتد هستند و به خدا و رسولش کافر شده اند، تا انتخاب نام آن ها، ادعای شان را تکذیب کند.

ششم: درخواست پرسش گر که از شیعیان می خواهد نام فرزندان شان را ابوبکر بگذارند، منصفانه نیست؛ چون نام گذاری، نتیجۀ یبایی شناسی و ذوق و سلیقۀ فردی است و نمی توان قانونی صادر کرد که حتماً باید افراد، فلان نام را دوست داشته باشند، یا فلان نام را از لحاظ زیبایی شناسی، مورد تأیید قرار دهند. اگر چنین درخواستی صحیح باشد، ما نیز از پرسش گر می خواهیم که نام خود و فرزندانش را از نام های متداول در میان عرب برگزیند؛ نام هایی همچون جحش به معنای کره خر، کلب به معنای سگ، هلقام به معنای شتر فراخ دهان، و شدقم به معنای دهان گشاد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:76

پرسش شمارۀ 104 (68): تشنه جان دادن و علم غیب داشتن حسین(علیه السلام)
اشاره

شیعیان بارها در کتاب های خود نوشته اند که حسین علیه السلام در میدان جنگ، با لب تشنه از دنیا رفت. و بر روی مخزن های آب می نویسند: «بنوش و از تشنگی حسین یاد کن». پرسش این است که اگر طبق عقیدۀ شیعیان، ائمه علم غیب داشتند، آیا حسین نمی دانست که در حین جنگ، نیازمند آب می شود و با تشنگی می میرد؟ و آیا نمی توانست بر اساس این آگاهی، آب مورد نیازش را ذخیره نماید؟ مگر اندوختن آب مورد نیاز، جزو فراهم کردن اسباب جنگ نیست؟ مگر خداوند نمی فرماید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللهُ یَعْلَمُهُمْ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْئٍ فِی سَبِیلِ اللهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ؛(1) در برابر آنان، هر نیرویی که می توانید، از جمله نگه داری اسبان، فراهم آورید تا به وسیلۀ آن، دشمن خدا و دشمن خود و دیگران را _ که شما نمی شناسید و خدا آنان را می شناسد _ بترسانید. آنچه در راه خدا انفاق کنید، پاداشش به شما برمی گردد و بر شما ستم نمی شود».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پیش تر گفتیم که امام حسین صلوات الله علیه لشکری برای جنگ فراهم نکرد؛ بلکه وقتی فهمید برای کشتنش نقشه هایی کشیده اند، از مکه خارج شد تا شیاطین بنی امیه او را ترور نکنند و با کشتنش، حرمت سرزمین امن الهی را نشکنند. کسانی که او را

ص:77


1- . سوره انفال، آیه 60.

همراهی می کردند، تنها همسران و کودکان و خانواده و شماری از اصحابش بودند که تعدادشان به چند ده نفر نمی رسید. اما ناگهان با هزار تک سوار به فرماندهی حر بن یزید ریاحی روبه رو شد که او را محاصره کردند و بر او سخت گرفتند و از ورودش به کوفه جلوگیری نمودند و او را مجبور به فرود آمدن در کربلا کردند. سپس با لشکری که برای جنگ با او گرد آمده بود و شمارشان به سی هزار نفر می رسید، مقابلش صف کشیدند. او می دانست که کشته می شود، ولی برای کشته شدن قدمی برنداشت و طوری رفتار کرد که به اسلام و مسلمین، کم ترین آسیب وارد شود. پس دیگر جایی برای این سخن باقی نمی ماند که کسی بگوید: باید امام حسین صلوات الله علیه آماده می شد و آب و وسایل کافی برای روزهای محاصره فراهم می کرد.

فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه نیز برای گردآوری سپاه نبود؛ بلکه او را فرستاد تا وضع مردمی را که بر رفتن او به کوفه پافشاری می کردند، بررسی کند. او به تصریح رسول خدا صلی الله علیه و آله امام آن ها به شمار می رفت و معاویه نیز در صلح نامه، اعتراف کرده بود که پس از او، خلافت از آنِ امام حسن و سپس امام حسین صلوات الله علیهما باشد، یا به شورای مسلمان واگذار گردد؛ اما پس از مرگ معاویه، به آن پای بند نشدند؛ چرا که می دانستند اگر کار به شورای مسلمانان واگذار شود، مردم با تبعیت از آیات قرآن و احادیث نبوی که در مورد امام حسین صلوات الله علیه وارد شده است، کسی جز او را انتخاب نمی کنند.

دوم: علم غیب امامان، از طریق اتصال به رسول خدا صلی الله علیه و آله است که به وسیلۀ جبرئیل، از خداوند متعال دریافت می شود. این علم، از جایی معین و مشخص به دست می آید و علمی ذاتی و مستقل از خدا نمی باشد.

ص:78

لازم بود امام حسین صلوات الله علیه بر اساس آنچه که خود مردم اظهار می کنند و می گویند و انجام می دهند، با آن ها رفتار کند و با تکیه بر وسایل متعارف بین مردم، با آن ها تعامل داشته باشد، نه بر اساس علم غیبی که در دسترس دیگران نیست.

روشن است که آنچه از غیب به انبیا و اوصیا می رسد، یا به عبارت دیگر، آنچه که پیامبران و جانشینان ایشان، از طریق امور غیبی بر آن آگاهی می یابند، فقط چیزهایی است که آنان را به مقام قرب الهی می رساند و بر معرفت ایشان می افزاید تا کمالات شان افزون گردد و نزدیکی شان به خداوند، بیشتر شود. همچنین در امور مربوط به رسالت و مسئولیت شان در قبال زندگی انسان ها، از آن یاری می جویند. اما آنچه که مربوط به امور شخصی و معیشتی و تندرستی و بیماری و خوشی و گرفتاری و مرگ و زندگی پیامبر و امام است و مستقیماً اثری در حفظ دین و دین داران و رسیدن مخلوقات به کمال و قرب الهی ندارد، اهمیتی به آن نمی دهند و ارزشی برایش قائل نمی شوند.

سوم: در تاریخ آمده است که امام حسین صلوات الله علیه برادرش عباس علیه السلام را فرستاد تا آب بیاورد؛ اما او پیش از رساندن آب، به شهادت رسید. همچنین در روایات آمده است که امام حسین صلوات الله علیه برای دستیابی به آب، اقدام به حفر چاه کرد؛ ولی دشمنان مانع شدند و جلوی این کار را گرفتند.

چهارم: کسانی که معتقدند قضا و قَدَر بر زندگی انسان ها حاکمیت دارد، نمی توانند چنین پرسشی را مطرح سازند؛ چون دیگر خودکشی معنا ندارد. کسی که می داند تشنه از دنیا خواهد رفت و می داند که جلوی قضای الهی را نمی توان گرفت، دیگر ذخیرۀ آب چه فایده ای دارد؟ چون قضا، مسبوق به عدم فایده است و هیچ چیزی را دگرگون نمی کند.

ص:79

پنجم: با صرف نظر از همۀ حقایق غیر قابل انکاری که گفتیم، پافشاری پرسش گر بر سخنانش، ما را به بحث با او وامی دارد تا از او بخواهیم که با دلیل، ثابت نماید که پیامبر صلی الله علیه و آله لحظۀ شهادت امام حسین صلوات الله علیه را به او خبر داده بود.

خداوند می فرماید: «فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ؛(1) کسی را بر غیب خود آگاه نمی سازد، مگر پیامبری را که از او خشنود باشد»؛ اما چه کسی گفته است که پیامبران را از لحظۀ مردن نیز آگاه می کند؟ به ویژه آن که می فرماید: «إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ مَا فِی الأَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَی أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ؛(2) بی گمان آگاهی از قیامت، اختصاص به خدا دارد و باران را او نازل می کند و می داند که در رحم ها چیست. هیچ کس نمی داند که فردا چه به دست می آورد و هیچ کس نمی داند که در کدامین سرزمین می میرد. خداوند دانای آگاه است».

چه بسا این آیه، آیۀ پیشین را محدود می کند و آن را منحصر به غیبی می سازد که موضوع مرگ و لحظۀ دقیق آن را شامل نمی شود؛ یا می توان گفت که علم غیب مربوط به مرگ، اختصاص به علم کلی و اجمالی دارد، نه علم دقیق و تفصیلی.

ششم: فرض کنیم که امام حسین صلوات الله علیه می دانست در کربلا، با لب تشنه شهید می شود. حال با توجه به این که با زن و کودک به آنجا رفته بود و لشکری به همراه نداشت و در صدد جنگیدن با کسی نبود و دشمنانش او را وادار کردند که در کربلا فرود آید، چه کار می توانست انجام دهد؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:80


1- . سوره جن، آیه 26 _ 27.
2- . سوره لقمان، آیه 34.
پرسش شمارۀ 105 (156): کشتن امام حسین(علیه السلام)سبب ارتداد مردم
اشاره

شیعیان در کتاب های خود نوشته اند که حسین به سوی کوفه رفت و کوفیان یاری اش نکردند و او را کشتند و این باعث شد که غیر از سه نفر، همگی مردتد شوند. بنا بر این اگر به پندار شیعیان، حسین آینده را می دانست، نباید به کوفه می رفت.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان نگفته اند که کشتن امام حسین صلوات الله علیه و یاری نکردن کوفیان، باعث ارتداد مردم شد. مگر این که مقصود پرسش گر، روایت امام صادق صلوات الله علیه باشد که فرمود: «مردم پس از کشتن امام حسین صلوات الله علیه مرتد شدند؛ مگر سه نفر: ابوخالد کابلی، یحیی بن ام طویل و جبیر بن مطعم [و شاید حکیم بن جبیر]. سپس مردم به آن ها ملحق شدند و تعدادشان افزایش یافت».(1).

روشن است که مقصود از این روایت، ارتداد و پشت کردن مردم به اهل بیت صلوات الله علیهم است؛ چون از یزید و بنی امیه می ترسیدند و از این که فردی از اهل بیت بتواند پس از فاجعۀ کربلا، جایگاه و موقعیت خاصی میان مسلمانان به دست آورد، ناامید بودند.

دوم: آگاهی امام حسین صلوات الله علیه از آینده، نمی توانست او را از انجام واجبات الهی بازدارد.

ص:81


1- . اختیار معرفة الرجال، کشی، ص 123 و 115 و چاپ مؤسسه آل البیت، ج 1، ص 231؛ الاختصاص، ص 64 و 205؛ بحار الانوار، ج 46، ص 144 و ج 71، ص 220؛ مستدرک سفینة البحار، ج 4، ص 117؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 150 و 432 و ج 11، ص 30.

سوم: امام حسین صلوات الله علیه برای نبرد با یزید، هیچ سپاهی فراهم نکرد؛ بلکه وقتی فهمید که برای کشتنش نقشه کشیده اند، به همراه خانواده اش از مکه بیرون رفت تا مبادا با کشتن او، حرمت مکه شکسته شود.

چهارم: بار ها گفته ایم و در پاسخ به سؤالی مشابه نیز شرح دادیم که علم غیب امامان که از روشی همچون وحی به دست می آمد و در دسترس عموم مردم نبود، هیچ تکلیفی برای امام حسین صلوات الله علیهم و دیگر امامان به وجود نمی آورد. تکلیف آنان، منحصر به اموری بود که از طریق اسباب ظاهری و راه های عادی مشترک با عموم مردم، به دست می آمد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 106 (191):ایمان به قضای الهی و اندوه برای امام حسین(علیه السلام)
اشاره

ای شیعه! آیا به قضا و قدر اعتقاد داری؟ اگر اعتقاد داری، پس چرا بر سر و صورت خود می کوبی و بر پشت خود زنجیر می زنی و ناله و فریاد می کنی و برای حسین می گریی؟ و اگر به قضا و قدر ایمان نداری، به خاطر اعتراض به قضای الهی و راضی نبودن از حکمت خداوند، دیگر کارت تمام است!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: ای پرسش گر! آیا به قضا و قدر ایمان داری؟ اگر ایمان داری، پس چرا برای از دست دادن پدر، مادر، فرزند، برادر، دوست و همسرت گریه می کنی؟ چرا وقتی خودت یا یکی از آن ها به بیماری سختی همچون سرطان دچار می شوید، یا دستتان قطع می شود، یا کور می شوید، از این مسائل ناراحت می گردید؟ و اگر به قضا و قدر الهی

ص:82

اعتقاد نداری، به خاطر اعتراض به قضای الهی و راضی نبودن از حکمت خداوند، دیگر کارت تمام است!

دوم: آیا معنای اعتقاد به قضا و قدر این است که اتفاقات پیش آمده برای امام حسین صلوات الله علیه، به مقتضای حکمت الهی بود؟ آیا خداوند نسبت به این رخداد، رضایت داشت؟ آیا ما باید این اتفاق را نیک انگاریم و به آن رضایت دهیم و هیچ اعتراضی نکنیم؟ آیا معنایش این است که قاتل امام حسین صلوات الله علیه به عقوبت نمی رسد و چون ابزاری برای انجام حکمت الهی بود و کار مورد نظر خدا را انجام داد، پاداش می گیرد و وارد بهشت می شود؟ اگر این گونه است، پس چرا شما نسبت به قاتل عزیزان خود اعتراض می کنید؟ چرا در صورت سوء قصد به شما، از خود دفاع می نمایید؟ مگر آن قاتل و ضارب، کار مورد نظر خدا را انجام نمی دهد و موافق حکمت الهی گام برنمی دارد و وارد بهشت نمی شود؟

سوم: اگر شما به قضا و قدر اعتقاد دارید، پس چرا از رافضیان ناراحت هستید؟ چرا نسبت به آن ها کینه دارید؟ و اگر به قضا و قدر ایمان ندارید، با اعتراض به قضای الهی و ناراضی بودن از حکمت خداوند، کارتان تمام است.

اصلاً با این منطق، چه معنایی دارد که به کفر و جرم و نافرمانی و معصیت دیگران اعتراض کنید؟ چرا به خود زحمت می دهید که امر به معروف و نهی از منکر نمایید؟ این کارها چه سودی دارد؟ چرا قاتل و دزد و زناکار را مجازات می کنید؟

چهارم: شما از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اید که دربارۀ شهدای جنگ احد فرمود: «من بر آنان گواه هستم». ابوبکر گفت: مگر ما برادران آن ها نیستیم و همانند

ص:83

آن ها اسلام نیاوردیم و مثل آن ها جهاد نکردیم؟». فرمود: «آری؛ ولی نمی دانم شما پس از من چه می کنید!». ابوبکر گریست و گفت: «آیا ما پس از شما زنده هستیم؟»(1).

چرا ابوبکر گریه کرد؟ اگر به قضا و قدر ایمان داشت، چرا گریست؟ گریۀ او اعتراض به خدا بود؟ در غار، با این که آیات و معجزاتی دید که نشان می داد خداوند، از پیامبرش حفاظت و پشتیبانی می کند و دینش را برتری می دهد، چرا ناراحت و غمگین بود؟ وقتی غمگین بود، به قضا و قدر اعتقاد داشت؟ اگر داشت، چرا غمگین شد؟ اگر نداشت، پس به خدا معترض بود!

پنجم: دربارۀ معنای قضا و قدر باید بگویم:

قضا یعنی اموری که از اختیار انسان خارج است و از بیرون بر او جاری می شود و هیچ چاره ای در مقابل آن ندارد. این همان حکم قطعی است که چه باعث خوشحالی شود و چه باعث ناراحتی، خیر مؤمن در آن است. ابتلا به آن، کفارۀ گناهان می باشد و اگر خدا چیزی به او ببخشد و او را گرامی دارد، هدیۀ خداوند به شمار می رود.(2) در روایت نیز آمده است که خیر مؤمن، در قضای الهی قرار دارد.(3)

امام علی صلوات الله علیه می فرماید: «قضا ده صورت دارد: قضای فراغ، قضای عهد، قضای اعلام، قضای فعل، قضای ایجاب، قضای کتاب، قضای اتمام، قضای حکم و فصل، قضای خلق و قضای نزول مرگ». سپس برای هر یک از این صورت ها، آیات مربوطه را ذکر می کند.(4).

ص:84


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 38؛ مغازی واقدی، ج 1، ص 310؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 541 و 575 و ج 5، ص 273؛ کتاب موطأ مالک، ج 2، ص 462؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، همدانی، ص 484 و 557؛ التمهید، ج 21، ص 228؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 5، ص 104؛ فلک النجاة، ص 65؛ التحفة العسجدیة، ص 149.
2- . کتاب التمحیص، ابن همام اسکافی، ص 58؛ بحار الانوار، ج 68، ص 152 و ج 74، ص 151؛ تحف العقول، ص 48؛ مستدرک سفینة البحار، ج 8، ص 538؛ الف حدیث فی المؤمن، نجفی، ص 171.
3- . کتاب التمحیص، ابن همام اسکافی، ص 58؛ بحار الانوار، ج 68، ص 152 و ج 75، ص 173؛ مستدرک سفینة البحار، ج 4، ص 149 و ج 8، ص 538؛ الف حدیث فی المؤمن، ص 171.
4- بحار الانوار، ج 90، ص 18 _ 20؛ مستدرک سفینة البحار، ج 8، ص 539 و 540.

روایت شده است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از کنار یک دیوار کج، به جای دیگر رفت. عرض شد: «ای امیرالمؤمنین! آیا از قضای الهی فرار می کنی؟». فرمود: «از قضای الهی، به قدر الهی فرار می کنم».(1) روشن است که فرود آمدن دیوار بر روی کسی که زیر آن نشسته، از افعال خود آن فرد نیست.

خلاصه این که باید معنای قضای الهی در هر آیه و حدیثی، مشخص شود. مثلاً در همین روایت نقل شده از امام علی صلوات الله علیه، مراد از قضا، امری است که در حکم الهی قطعیت یافته است.

قدر یعنی قرار دادن چیزی بر اساس هدف مورد نظر، بدون هیچ کم و زیادی. خداوند متعال می فرماید:

*«إِنَّا کُلَّ شَیْئٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ؛(2) ما هر چیز را به اندازه آفریدیم».

*«وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْئٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا؛(3) همه چیز را آفرید و به اندازه اش مقرر داشت».

*«وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی؛(4) کسی که اندازه گرفت و هدایت فرمود».

از موارد قدر، می توان به آفرینش انسان با این خصوصیات و ویژگی ها اشاره کرد که موافق حکمت الهی و اهداف مشخص شده برای انسان است و با وظیفه ای که خداوند در این زندگی بر عهدۀ انسان گذاشته است، هم خوانی دارد. قدر الهی، گاه در آفرینش است و گاه در احکام و گاه در قوانین و نظم فراگیر در انسان و هستی؛ همانند قرار دادن جزا برای کردار و مواردی از این قبیل.

ص:85


1- . بحار الانوار، ج 5، ص 97 و 114 و ج 41، ص 2 و ج 56، ص 3 و ج 67، ص 151؛ التوحید، صدوق، ص 377 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ص 369؛ الاعتقادات فی دین الامامیه، ص 35؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 136؛ عوالی اللئالی، ج 4، ص 111؛ نور البراهین، ج 2، ص 320؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 9، ص 164 و 165؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 28؛ الفروق اللغویه، ابی هلال عسکری، ص 39.
2- . سوره قمر، آیه 49.
3- . سوره فرقان، آیه 2.
4- . سوره اعلی، آیه 3.

این قدر یا تقدیر، اقتضا می کند که بر اساس آن، قوانینی برای جریان امور وضع شود؛ قوانینی همانند قانون تولید مثل، درخت کاری، میوه دهی، چرخش زمین به گرد خورشید و چرخش ماه. در برخی موارد که این قوانین در دایرۀ اختیار انسان یا دیگر مخلوقات هوشمند قرار می گیرد، یا در حیطۀ تصرف مخلوقات می باشد، با یکدیگر تلاقی پیدا می کنند؛ به طور مثال: تقدیر الهی این بوده که انسان تولید مثل نماید و نیز قدرت تصرف و اختیار داشته باشد. حال اگر خود انسان، رحم زن را بیرون آورد، یا به وسیلۀ دارو و دیگر روش ها، باروری زن را از بین ببرد، یا توان آمیزش را از مرد بگیرد، با چنین کاری، تولید نسل مورد تقدیر خدا را باطل نموده است.

پس انسان می تواند در این قوانین، دستکاری کند و اعمال قدرت نماید؛ اما به وسیلۀ تقدیری که حاکم بر تقدیر دیگر است. اگر مقدر باشد که یک علت، کاری مشخص را انجام دهد، اما چیزی در آن اخلال به وجود آورد و آن را تعطیل نماید، علما با تعبیر «اختلال شرایط» و «وجود موانع» از آن یاد می کنند. البته چنین عوارضی بر قضای الهی وارد نمی شود؛ چرا که حتمی و قطعی است و به طور قطع، تنها در اختیار و تصرف خداوند است.

باید توجه داشت که حرکت اسباب و مسببات و اثرات متقابل آن ها بر یکدیگر و چگونگی سیر آن ها در حرکت واقع، بر پایۀ علم ازلی خداوند شکل می گیرد و باید میان این علم و میان حرکت واقع در قوانین الهی که خدا آن را وضع و تقدیر کرده است، فرق گذاشت؛ چرا که آن علم، تأثیری در این حرکت ندارد و تنها چیزی که بر آن اثر می گذارد، همان سنت مقدر شده ای است که خداوند اراده فرموده تا از طریق آن، فیض خود را به موجودات افاضه نماید.

از اینجا روشن می شود که قضا و قدر، ارتباطی به انتساب انحصاری فعل انسان به خداوند ندارد و خداوند به خاطر قانون قضا و قدر، بندگانش را به انجام کارهای شان

ص:86

مجبور نمی کند. خداوند متعال، قوانینی وضع نموده است؛ از جمله این که لحظه به لحظه، وجود را به انسان و توانایی ها و ظرفیت هایش افاضه می فرماید و این خود انسان است که اختیار استفاده از این قدرت را در دست دارد و می تواند در این حرکت، به آن شکل و سامان دهد. این اختیار بشری و این تلاش و طلب انسانی برای حرکت، همان شرطی است که فیض الهی به آن مربوط می شود.

به خاطر همین ارتباط است که می توان نسبت افعال را به انسان، صحیح دانست؛ زیرا خود او آن را انتخاب می کند و در پی آن می رود و شرایط افاضۀ فیض الهی را برای تحقق آن فراهم می نماید. در عین حال، می توان همین فعل را به خدا نسبت داد؛ چرا که او افاضۀ وجود می کند و توانایی انجام را عطا می فرماید. خداوند هر لحظه که بخواهد، می تواند مانع از این فیض شود. به همین خاطر، در برخی تعابیر آمده است: «خداوند متعال به اجبار اطاعت نمی شود و به خاطر غلبه بر او، مورد نافرمانی قرار نمی گیرد. او بر هر کاری که مخلوقات را قادر ساخته، خود نیز قدرت دارد».

این موضوع، همانند نیروی برق است که از نیروگاه تولید کننده صادر می شود و بر اساس ضوابط دولتی، در خانه ها انشعاب می یابد و مردم در منازل خود، اختیار استفاده کردن یا نکردن از برق را دارند و می توانند در گرمایش، سرمایش، به کار انداختن وسایل برقی، کشتن انسان ها یا کارهای دیگر استفاده نماید. انسان از یک سو مجبور به انجام هیچ کاری نیست، و از سوی دیگر، نمی تواند به طور مطلق هر کاری که خواست انجام دهد؛ چون ممکن است برق قطع شود و او از انجام کارها عاجز بماند.

در راستای همین اختیار است که پاداش الهی برای انجام کارهای خوب، یا عقوبت برای انجام کارهای ناشایست، درست می باشد و امر و نهی و دیگر موضوعات، صحیح می گردد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:87

پرسش شمارۀ 107 (192): گریه برای عزت بخش اسلام
اشاره

آیا حرکت حسین به سوی کربلا و کشته شدنش در آنجا، باعث عزت اسلام و مسلمین شد، یا موجب ذلت آن ها؟ اگر باعث عزت اسلام شد، پس چرا برای روزی که عزت اسلام در آن بود، گریه می کنید؟ آیا دیدن عزت اسلام، شما را ناراحت می کند؟ و اگر موجب خواری اسلام شد، آیا می توان حسین را خوار کنندۀ اسلام نامید؟ چون به اعتقاد شما، حسین علم غیب داشت و می دانست که موجب ذلت اسلام می شود.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: آیا شهات حمزه در جنگ احد و شهادت جعفر بن ابی طالب در جنگ مؤته، باعث عزت اسلام و مسلمین شد، یا موجب ذلت آن ها؟ اگر موجب عزت اسلام شد، پس چرا پیامبر صلی الله علیه و آله برای روز عزت اسلام و مسلمین گریه کرد؟ آیا از دیدن عزت اسلام، ناراحت گردید؟ و اگر شهادت آن ها باعث ذلت شد، آیا می توانیم حمزه و جعفر را خوار کنندۀ اسلام و مسلمین بنامیم؟ در حالی که حمزه و جعفر، به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام وظیفه می کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله به وسیلۀ وحی پشتیبانی می شد و با خبرهایی که جبرئیل از سوی خدا می آورد، از غیب خبر داشت. پس باید می دانست که حمزه و جعفر، اسلام و مسلمانان را به ذلت می کشانند.

هر پاسخی که شما در این خصوص بدهید، ما نیز همان را در مورد گریستن شیعیان برای امام حسین صلوات الله علیه، به شما برمی گردانیم و این را نیز اضافه می کنیم که آیا وفات پیامبر صلی الله علیه و آله موجب عزت اسلام شد، یا باعث ذلت آن؟ اگر موجب عزت

ص:88

بود، پس چرا صحابه بر او گریستند؟ و اگر باعث ذلت بود، پس چرا خدا او را از دنیا برد؟ آیا خدا کاری می کند که باعث ذلت اسلام شود؟

دوم: شیعیان کجا ادعا کرده اند که امام حسین صلوات الله علیه به خودی خود، علم غیب داشت؟ چه کسی این را به شما گفته است؟ آنچه شیعیان می گویند، این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به همۀ مسلمانان و به خود امام حسین صلوات الله علیه خبر داد که او در کربلا کشته می شود و بارها به خاطر این مسأله گریست.

سوم: گریستن برای امام حسین صلوات الله علیه، ارتباطی به عزت و ذلت اسلام ندارد؛ بلکه از روی محبت و عطوفت و احساسات صادقانه و از دست دادن شخصیتی همانند حسین صلوات الله علیه است. خود شما روایت کرده اید که عایشه برای پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزندش ابراهیم گریه کرد. عبدالله بن شداد می گوید: نالۀ عمر بن خطاب را شنیدم که در نماز صبح، این آیه را قرائت می کرد: «إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللهِ؛(1) درد و اندوهم را فقط با خدا در میان می گذارم». این آیه، هیچ اشاره ای به عذاب و ثواب ندارد تا کسی بگوید: گریۀ او به خاطر بیم یا امید بوده است.

خود پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به هنگام وفات فرزندش ابراهیم، گریه کرد. هر مادر و همسر و فرزند شهیدی، برای شهید خود گریه می کند؛ همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای حمزه و جعفر و دیگر شهدا گریست؛ شهدایی که خداوند با شهادت آن ها، اسلام را عزت بخشید.

چهارم: چرا شما این احتمال را نمی دهید که گریۀ شیعیان، از آن رو است که عده ای از کسانی که قاتلان امام حسین صلوات الله علیه را دوست دارند، در تلاش هستند تا ثمرۀ جهاد و رنج های امام حسین صلوات الله علیه را پایمال سازند و از بین ببرند!

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:89


1- . سوره یوسف، آیه 86.
پرسش شمارۀ 108 (193): همراه بردن خانواده، دلیلی بر نداشتن علم غیب
اشاره

چرا حسین زنان و کودکانش را با خود به کربلا برد؟ اگر بگویید که نمی دانست چه اتفاقی برای آن ها می افتد، پنبۀ عصمت خیالی و داشتن علم غیب، زده می شود. و اگر بگویید که می دانست، پس لابد می خواست فرزندانش را به کشتن دهد!

و اگر سخن علمایتان را تکرار کنید و بگویید: «حسین برای اصلاح دین اسلام قیام کرد»، مگر اسلام در روزگار علی و حسن منحرف بود؟ چرا آن دو برای اصلاح دین قیام نکردند؟ یا باید به عدالت خلفا و رضایت علی از کارهای آن ها گواهی دهی، یا شهادت بدهی که علی و حسن، به اسلام خیانت کردند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در سؤال آمده که علم غیب، لازمۀ عصمت است؛ و این سخن نادرستی است. لازمۀ عصمت، عمل به تکلیف شرعی و نداشتن خطا در تطبیق تکلیف و به دور بودن از اهمال و فراموشی است.

دوم: خود پرسش گر معتقد به عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله و معتقد به قرآنی است که از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ مَا مَسَّنِی السُّوءُ؛(1) اگر غیب می دانستم، خیر فراوان برای خود کسب می کردم و هیچ ناگواری به من نمی رسید». و باز پرسش گر معتقد است که پیامبر صلی الله علیه و آله از مطالب غیبی فراوان خبر داد که بعدها محقق شد؛ از جمله این که خبر داد امام علی

ص:90


1- . سوره اعراف، آیه 188.

صلوات الله علیه با ناکثان و قاسطان و مارقان می جنگد و عایشه، ظالمانه بر امام علی صلوات الله علیه می شورد و سگ های حوأب بر او پارس می کنند.

این را هم اضافه کنم که شما اهل سنت، در بسیاری از منابع اصلی خود، روایت کرده اید که پیامبر صلی الله علیه و آله از کشته شدن امام حسین صلوات الله علیه در کربلا خبر داد و برای او گریه کرد و شیشه ای از خاک کربلا را نزد ام سلمه گذاشت و به او فرمود: «هرگاه از این خاک، خون تراوش کرد، بدان که حسین کشته شده است».(1).

سوم: اگر امام حسین صلوات الله علیه می دانست که در کربلا، به هنگام انجام وظیفۀ شرعی خود در زمینۀ امر به معروف و نهی از منکر کشته می شود، علم او مانع از انجام واجب الهی و رفتن به سوی کربلا نمی شد؛ همچنان که علم حضرت ابراهیم علیه السلام به این که پس از شکستن بت های نمرود، با قتل مواجه می شود، مانع از ادای تکلیفش نشد؛ و علم پیامبران به مشکلات پیش رو، در انجام وظیفۀ آنان خللی وارد نساخت و آن ها را خانه نشین نکرد و هرگز از زیر مسئولیت خود، شانه خالی نکردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز با این که می دانست با چه اقداماتی از سوی مشرکان روبه رو می شود و اصحابش تا سرحد مرگ شکنجه می شوند، ولی آن ها را به شکیبایی دعوت می کرد و به

ص:91


1- ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 245 و 246؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 3، ص 108؛ تاریخ مینة دمشق، ج 14، ص 193؛ کفایة الطالب، ص 279؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 408؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ص 170 و چاپ مطبعة الزهرا، ج 2، ص 96؛ نظم درر السمطین، ص 215؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 93؛ الوافی بالوفیات، ج 12، ص 263؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 238 و ج 14، ص 146؛ ترجمة الامام الحسین علیه السلام، ابن عساکر، ص 251 و 252؛ معارج الوصول الی معرفة فضل آل الرسول، زرندی شافعی، ص 93؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، ج 4، ص 324؛ خلاصة تهذیب تهذیب الکمال، ص 83؛ ذخائر العقبی، ص 147؛ طرح التسریب، ج 1، ص 42؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 189؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 11 و 12؛ المواهب اللدنیة، ص 195؛ الخصائص الکبری، سیوطی، ج 2، ص 125؛ جوهرة الکلام، ص 120؛ مأتم الحسین او سیرتنا و سنتنا، علامه امینی، چاپ سال 1428، ص 90 به نقل از منابع فراوان.

عمار و پدر و مادرش می فرمود: «ای آل یاسر! صبر پیشه کنید».(1).

پس چرا آنان، از دین و نماز و روزه دست نکشیدند تا از مرگی که حتی زنان آن ها را به کام خود می کشید، رهایی یابند؟ آن ها به قدری مقاومت کردند تا مادر عمار، زیر شکنجۀ مشرکان جان باخت.

امام حسین صلوات الله علیه باید زنان و کودکان را با خود به کربلا می برد تا اسیر و کشته شوند و با این کار، جلوی هر گونه شک و شبهه ای نسبت به ماجرای کربلا گرفته شود و مانع از پایمال شدن خون ها و عدم بهره مندی اسلام و مسلمانان از آن واقعه گردد؛ چون ممکن بود بنی امیه و طرفداران ایشان ادعا کنند که امام حسین صلوات الله علیه به دست دزدان و راهزنان به قتل رسیده، یا حیوانات وحشی او را دریده اند!

وقتی پاسداری از اسلام به وسیلۀ این خون و این اسارت، مطلوب خدا باشد، آیا امام حسین صلوات الله علیه از آن دریغ می کند و مانع از حرکت زنان و کودکان به سوی کربلا می شود و اسلام را به حال خود رها می سازد؟ کسی که خونش را در راه دین می دهد، آیا در صورت نیاز اسلام، به نثار کمتر از خون بخل می ورزد؟ آیا آل یاسر نسبت به دین، جان نثارتر از امام حسین صلوات الله علیه بودند که زنان خود را در معرض قتل و شکنجه قرار دادند؟

چهارم: اسلام منحرف نگردید و هیچ گاه چنین نخواهد شد؛ بلکه عده ای از مدعیان اسلام، از اسلام منحرف شدند و با تمام توان کوشیدند تا مانع از مسلمان شدن مردم و التزام آنان به احکام اسلامی شوند.

ص:92


1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 383؛ الاصابة، ابن حجر، ج 6، ص 500 و ج 8، ص 190؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج 4، ص 1589؛ شرح نهج البلاغة، معتزلی، ج 20، ص 36؛ کنز العمال، ج 11، ص 728؛ الدرجات الرفیعه، ص 256 و 260؛ الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص 98؛ المناقب خوارزمی، ص 234؛ السیرة الحلبیة، ج 1، ص 483.

پنجم: پای بندی مردم به اسلام، در شرایط و زمان های مختلف، متفاوت است؛ همچنان که راه های هدایت و صیانت از دین و حفظ یقین شان و امور مؤثر در سلامت مسیرشان، در شرایط و ظرفیت های گوناگون، تفاوت دارد. برای عده ای تنها آموزش و ارشاد کافی است؛ و التزام برخی دیگر، نیاز به تشویق و تهدید بیشتر در مورد معروف و منکر دارد. چه بسا انحراف از مسیر صحیح، به جایی برسد که اصلاحش نیاز به چیزی فراتر از سلاح و ستیز و جهاد و فرو رفتن در امواج سهمگین بلا و نثار خون و جان فشانی داشته باشد.

این همان کاری بود که خود رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز انجام داد و در شرایط و زمان های مختلف، از روش های گوناگون تبلیغ استفاده کرد؛ همچنان که نیازها و شرایط و ابزارهای آن حضرت در مکه، با نیاز ها و شرایط و ابزارهای ایشان در مدینه تفاوت داشت و شرایط صلح حدیبیه، با اوضاع فتح مکه فرق می کرد و شرایط بدر و احد و حنین متفاوت بود.

ششم: آیا هیچ مسلمانی می تواند روزگار یزید و کارهای او را با روزگار و کارهای ابوبکر یکسان بداند؟ یا یزید را با عمر بن خطاب مقایسه کند؟ یا در سیره و روش، او را با امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه مقایسه نماید؟ در حالی که نمی توان روش ابوبکر و عثمان را یکسان دانست، چگونه می توان روزگار یزید را با دوران دیگر خلفا مقایسه کرد؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 109 (194): یزید قاتل امام حسین(علیه السلام)
اشاره

حسین را چه کسی کشت؟ اگر بگویید یزید بن معاویه کشت، پس دلیلی صحیح از کتاب های خودتان بیاورید. (البته خودتان را به زحمت نیندازید. چون در کتاب های تان هیچ دلیلی نمی یابید که ثابت کند حسین را یزید کشته یا دستور قتلش را صادر کرده

ص:93

است.) اگر بگویید شمر بن ذی الجوشن کشت، پس چرا یزید را لعنت می کنید؟ اگر به خاطر کشته شدن حسین در روزگار یزید است، در روزگار امام غائب و خیالی شما هم عراق و فلسطین و افغانستان نابود شده اند و شیعیان به جان هم افتادنده اند و او خوش می گذراند و هیچ کاری نمی کند و مسئول هر قطره خونی است که از مسلمانان ریخته می شود؛ چون شیعیان معتقدند که امام غائب شان، فرمان روای فعلی عالم هستی است.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در کتاب های ما دلایل صحیحی وجود دارد مبنی بر این که امام حسین صلوات الله علیه را یزید کشت؛ اما پیش از پرداختن به آن، باید شما پاسخ دهید که معیار صحیح بودن دلیلی که از ما می خواهید، چیست؟ آیا معیار، حدیث صحیحی است که سند داشته باشد ورجال سندش نزد شیعه معتبر باشند؟ چنین دلیلی به کار شما نمی آید؛ چون روایات شیعه را صحیح نمی دانید. اگر معیار، حدیث صحیحی است که رجال سندش مورد اعتماد اهل سنت باشد، این درخواستی غیرمنطقی است؛ چون شیعیان توثیقات رجالی اهل سنت را قبول ندارند، همان طور که اهل سنت نیز توثیقات رجالی شیعه را نمی پذیرند.

دوم: صحت حدیث، بستگی به توثیق رجال سند آن ندارد؛ زیرا ممکن است حدیثی متواتر باشد و به رجال سندش توجهی نشود؛ و چه بسا حدیثی دارای قرائن ویژه باشد که انسان به صحت آن قطع پیدا کند؛ همانند اعتراف خود قاتل یا دوستانش که دفاع از او را به عهده دارند.

جای سؤال است که چرا تبرئۀ یزید از خون امام حسین صلوات الله علیه این قدر برای شما اهمیت دارد؟ اگر ثابت شود که دستور قتل امام حسین صلوات الله علیه را یزید صادر کرده

ص:94

است، آیا همان طور که به لعن شمر و عمر بن سعد رضایت می دهید، به لعن یزید هم رضایت می دهید؟ شما اهل سنت برای حمله به یزید و اعلام بیزاری از او و راه و روشش، سزاوارتر از شیعیان هستند؛ چرا که یزید، فرزند پیامبر شما را به قتل رساند و به گزاف، خود را به مذهب شما منسوب کرد. پس باید انزجار و بیزاری شما، بیش از ما باشد.

چهارم: پرسش گر می پندارد که امام غائب، مسئول غصب فلسطین و جرم و جنایت های پیش آمده در این امت است؛ اما امامی که حقش غصب شده و از ترس کشته شدن، پنهان گردیده است، در برابر جرایم کسانی که قصد کشتنش را دارند و دیگر امامان را هم ظالمانه کشته اند، هیچ مسئولیتی ندارد. در غیر این صورت، پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله نیز مسئول همۀ خون هایی است که در زمان او، توسط کسرا و قیصر و دیگر شاهان و ستمگران، به زمین ریخته شد؛ و حضرت موسی علیه السلام مسئول خون اسرائیلیانی است که فرعون و دیگر کافران بر زمین ریختند.

پنجم: اگر سخن منکران مهدی صلوات الله علیه را بپذیریم، آیا می توان گفت که از زمان وفات پیامبر صلی الله علیه و آله تا به امروز، هر خونی که بر زمین ریخته شده و هر سرزمینی که اشغال گردیده و هر ستمی که در کشورهای اسلامی رخ داده و هر ظلمی که بر مسلمان رفته، بر گردن خلفا و رؤسا و شاهان و حاکمان اسلامی است؟ کدام یک از امیران و شاهان و رؤسا، مسئولیت نابودی عراق و فلسطین و افغانستان و برادرکشی مسلمانان در سودان و سومالی را به عهده می گیرد؟

ششم: شیعیان نمی گویند که امام غایب، حاکم فعلی جهان هستی است؛ بلکه معتقدند که خداوند، امام مهدی صلوات الله علیه را به عنوان فرمانروای جهان منصوب کرد، ولی جباران و مستکبران، این حق را از او گرفتند و به او و دیگر مردم ظلم کردند؛ دقیقاً مثل زمانی که حاکم منصوب الهی، حضرت موسی علیه السلام بود و فرعون بر بنی اسرائیل

ص:95

حکومت می کرد؛ یا حاکم الهی پیامبر صلی الله علیه و آله بود و کسری و قیصر و دیگر حاکمان، حق او را غصب کرده بودند؛ همچنان که نمرود، حق حاکمیت حضرت ابراهیم علیه السلام را غصب کرده بود.

هفتم: بسیاری از امور، آن قدر روشن و آشکار است که برای اثباتش نیازی به دلیل و برهان نیست؛ همانند روشنی روز که اگر نیاز به اثبات داشته باشد، دیگر چیز صحیحی در ذهن نمی ماند. کشته شدن امام حسین صلوات الله علیه به دست یزید نیز از همین قبیل است؛ با این حال، شواهدی از دلایل اثبات کنندۀ این موضوع را ذکر می کنم. اما می خواهم پیش از آن، سؤالی را بپرسم. آیا شما از نقش یزید در کشتن امام حسین صلوات الله علیه و تحریک به این قتل و شادمانی اش از این اتفاق خبر ندارید؟ اگر به راستی این را نمی دانید، واقعاً مصیبت بزرگی است! و اگر خود را به نادانی زده اید، مصیبتی بس بزرگ تر است! حتی اگر برای بازی و سرگرمی، خود را به نادانی زده باشید، کارتان موجب تحریف حقایق و ترویج باطل و ایجاد شبهه در اذهان مردم ساده دل می شود.

یزید قاتل امام حسین(علیه السلام)

در این باره، گوشه ای ناچیز از متون قابل استدلال را متذکر می گردم؛ متونی که به سه دسته تقسیم می شوند:

دستۀ اول: متونی که دلالت می کنند یزید لعنه الله قاتل است و به ابن زیاد و دیگران دستور داد امام حسین صلوات الله علیه را بکشند.

دستۀ دوم: متونی که نشان می دهد یزید از قتل امام حسین صلوات الله علیه راضی بود.

دستۀ سوم: کارهای یزید که نشان دهندۀ شادی او از وقایع پیش آمده برای امام حسین و اهل بیت و یارانش صلوات الله علیهم بود.

حال به بررسی هر یک از این امور سه گانه می پردازیم:

الف: فرمان یزید به قتل امام حسین(علیه السلام)

ص:96

از جمله متونی که دلالت می کند یزید بن معاویه لعنهما الله دستور قتل سید الشهدا صلوات الله علیه و یارانش را صادر کرد:

1. ابن زیاد به مسافر بن شریح یشکری گفت: این که حسین را کشتم، به خاطر آن بود که یزید به من اشاره کرد: «یا او را بکش، یا تو را می کشم»، و من کشتن او را برگزیدم.(1).

2. ابن زیاد لعنه الله به امام حسین صلوات الله علیه نوشت: «باخبر شدم که در کربلا فرود آمده ای. امیرالمؤمنین یزید به من نوشته است که بر بستر نرم تکیه نزنم و از نان سیر نشوم تا تو را به خدا ملحق سازم، یا به فرمان من و یزید درآیی. والسلام».(2).

یعقوبی می نویسد: یزید به ابن زیاد نوشت: «به من خبر رسیده که اهل کوفه به حسین نامه نوشته اند و از او خواسته اند که نزد آنان برود. او نیز از مکه به سوی آنان حرکت کرده است. در میان شهرها، شهر تو و از میان روزگاران، روزگار تو به آزمون او گرفتار آمد. او را بکش؛ وگرنه به نسب خودت و پدرت برمی گردی. مراقب باش از دستت نرود».(3).

3. یزید لعنه الله عمرو بن سعید بن عاص را به همراه لشکری، بر حاجیان مسلط کرد و امور حج را به او سپرد و سفارش کرد که امام حسین صلوات الله علیه را هر کجا یافت، ترور نماید.(4).

4. یزید لعنه الله به ولید بن عتبه نوشت: «از حسین و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر، بیعت محکم بگیر و هر کس سر باز زد، گردنش را بزن و

ص:97


1- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 324.
2- . بحار الانوار، ج 44، ص 383؛ العوالم، الامام الحسین، ص 243؛ الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 85؛ مناقب آل ابی طالب، مطبعه حیدریه، ج 3، ص 248؛ مطالب السؤول، ص 400؛ کشف الغمة، ج 2، ص 257 و 258.
3- تاریخ یعقوبی، چاپ صادر، ج 2، ص 242.
4- منتخب طریحی، ص 304؛ مقتل الحسین، سید مقرم، ص 165.

سرش را نزد من بفرست».(1) به متن تاریخ یعقوبی توجه کنید: «هنگامی که نامه ام به تو رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آن ها بیعت بگیر. اگر امتناع کردند، گردن شان را بزن و سرشان را برایم بفرست. از مردم نیز بیعت بگیر و هر کس سر باز زد، همین حکم را درباره اش اجرا کن. والسلام».(2).

5. یزید در نامه ای به فرماندار خود در مدینه نوشت: «در فرستادن پاسخ این نامه شتاب کن و نام همۀ کسانی را که فرمان بردار من هستند یا نافرمانی می کنند، بیان نما و همراه با سر حسین بن علی برایم بفرست».(3).

6. ولید بن عتبه، ماجرای خود با امام حسین صلوات الله علیه و ابن زبیر را به یزید لعنه الله خبر داد. زید خشمگین شد و به او نوشت: «وقتی نامه ام به دست تو رسید، دوباره از اهل مدینه، بیعت محکم تری بگیر. عبدالله بن زبیر را رها کن که از چنگ ما بیرون نمی رود و تا زنده است، هرگز از ما خلاص نمی گردد. همراه با پاسخ نامه ات، سر حسین بن علی را برایم بفرست. اگر چنین کنی، اسب های فراوانی در اختیار تو قرار می دهم و جوایز دیگری نیز پیش من خواهی داشت».(4).

7. یزید لعنه الله به ابن عباس و قریشیان مکه و مدینه، اشعاری نوشت؛ از جمله این که:

«با وجود دوری راه، به قریشیان برسانید که میان من و حسین، خدا و خویشاوندی حاکم است... من می دانم یا گمان نزدیک به علم دارم و در بسیاری از مواقع، گمان نیز

ص:98


1- مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 178 _ 180؛ مناقب آل ابی طالب، چاپ کتاب فروشی مصطفوی، قم، ایران، ج 4، ص 88؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 10.
2- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 241.
3- الامالی، صدوق، چاپ نجف اشرف، عراق، سال 1389 ق، ص 134 و 135 و چاپ مؤسسه البعثة، ص 216؛ بحار الانوار، ج 44، ص 312؛ العوالم، الامام الحسین، ص 161؛ مدینة المعاجز، ج 3، ص 486.
4- الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 18.

تحقق می یابد. آن ادعاهایی که به واسطۀ آن، قصد کشتن مرا دارید، شما را ضعیف و بیچاره می کند و طعمۀ عقاب ها و کرکس ها می سازد».(1).

8. ابن عساکر می نویسد: «وقتی خبر قیام حسین به یزید رسید، به عبیدالله بن زیاد که کارگزار او در عراق بود، نامه نوشت و فرمان داد که با حسین بجنگد و در صورت پیروزی، او را نزد یزید ببرد».(2)بر اساس نوشتۀ ابن اعثم، ابن زیاد به اهل کوفه گفت: «یزید بن معاویه به من نوشته است که چهار هزار دینار و دویست هزار درهم میان شما تقسیم کنم و شما را برای جنگ با دشمن او، حسین بن علی گسیل دارم. گوش به فرمانش باشید و از او اطاعت کنید».(3).

در جای دیگر از او نقل گردیده که «صد چندان به ارزاق شما افزوده شد».(4).

سیوطی می گوید: «یزید به عبیدالله بن زیاد، والی خود در عراق نوشت که با حسین بجنگد».(5).

آیا دستور جنگ، معنایی جز تلاش برای کشتن یا اسیر کردن طرف مقابل دارد؟

9. وقتی سر مبارک امام حسین صلوات الله علیه را در برابر یزید لعنه الله قرار دادند، آن ملعون با چوب دستی بر دندان های امام زد و گفت: «قوم مان از در انصاف با ما وارد نشد؛ ولی شمشیرهایی که در دست ماست و از آن ها خون می چکد، انصاف را برقرار کرد. ما فرق

ص:99


1- تاریخ دمشق، ج 14، ص 210؛ بغیة الطالب، ج 6، ص 2610؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 419؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 8، ص 177. و ر.ک: الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 68 و 69؛ تذکرة الخواص، ص 238.
2- ترجمة الامام الحسین علیه السلام، ابن عساکر، ص 302؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 213؛ بغیة الطالب، ج 6، ص 2614.
3- الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 89.
4- الاخبار الطوال، ص 253؛ بحار الانوار، ج 44، ص 358؛ العوالم، الامام الحسین، ص 236.
5- تاریخ الخلفاء، چاپ دار الفکر، بیروت، سال 1394 ق، ص 193؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 5، ص 10.

مردانی را شکافتیم که برایمان عزیز بودند، ولی بی مهری کردند و بر ما ستم نمودند».(1)در جملۀ دوم، قتل را به عهده می گیرد.

10. آلوسی از تاریخ ابن الوردی و کتاب الوافی بالوفیات نقل کرده است که وقتی زنان و کودکان حسین صلوات الله علیه را نزد یزید بردند و سرها در بالای نیزه ها، بر تپه های جیرون مشرف شدند، کلاغی صدا کرد. یزید گفت: «وقتی کجاوه ها هویدا شد و سرها بر بلندی جیرون مشرف گردید، کلاغی آواز داد. به او گفتم: مویه کنی یا نکنی، من طلبم را از پیامبر گرفتم».(2).

آلوسی در ادامه می گوید:«این کفر آشکار است. اگر صحت این سخنان ثابت شود، یزید قطعاً کافر است؛همچنان که به شعر ابن زبعری متمثل شد و گفت:«ای کاش بزرگان قوم من که در بدر کشده شدند...».(3).

11. غزالی آورده است: «یزید با ابن زیاد نامه نگاری کرد و او را به کشتن حسین تشویق نمود».(4).

12. یزدی با چوبدستی به دندان های مبارک امام حسین صلوات الله علیه می زد و این اشعار را می خواند: «ای کاش بزرگان قوم من که در بدر کشده شدند، می دیدند که چگونه خزرجیان از ضربه های نیزه بی تاب گشته اند. و با دیدن این صحنه ها، از شادمانی می شکفتند و می گفتند: یزید! گوارایت باد و دستت شل مباد! آن گاه که شمشیرهای مان سینۀ خزرجیان را مالش داد و در میان شمشیرزادگان، کارزار جنگ بالا گرفت، دو برابر از بزرگان شان را کشتیم و آسیب جنگ بدر را جبران کردیم و حساب برابر شد.

ص:100


1- ر.ک: مروج الذهب، ج 3، ص 61؛ الاخبار الطوال، ص 261؛ الفتوح، مجلد سوم، ج 5، ص 128؛ النجوم الزاهرة، چاپ دار الکتب العلمیه، ج 1، ص 203؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ص 205؛ مرآة الجنان، یافعی، ج 1، ص 135؛ مقاتل الطالبین، ص 119؛ الارشاد مفید، ج 2، ص 119؛ مناقب آل ابی طالب، چاپ مکتبه مصطفوی، قم، ایران، ج 4، ص 114؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص او
2- روح المعانی، ج 26، ص 72؛ تذکرة الخواص، ص 261 و 262؛ منهاج السنه، ج 4، ص 549.
3- روح المعانی، ج 26، ص 73.
4- تذکرة الخواص، ص 63. و ر.ک: الصواعق المحرقه، ج 2، ص 631.

بنی هاشم پادشاهی را بازیچۀ خود قرار دادند؛ زیرا نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده بود. من از فرزندان عتبه نیستم اگر از فرزندان احمد، انتقام کارهایش را نگیرم».(1).

او در همۀ این ابیات، به روشنی اعتراف می کند خود این کارها را انجام داده است.

13. تاریخ نگاران نوشته اند که یزید لعنه الله از عمرو بن سعید اشدق خواست امام را به جنگ وادارد و اگر نتوانست، او را ترور نماید. اشدق با لشکر بسیار به مکه رفت و هنگامی که امام از موضوع اطلاع یافت، از مکه خارج شد.(2).

یزید مکافات خود را دید

در موارد زیادی، مردم با یزید لعنه الله به عنوان قاتل امام حسین صلوات الله علیه برخورد می کردند؛ بدون آن که او انکار کند یا ملامت و مسئولیت را متوجه دیگران سازد:

1. ابن عباس در نامه ای به یزید لعنه الله نوشت: «از من خواسته بودی که مردم را به سوی تو تشویق نمایم و از اطراف ابن زبیر متفرق سازم. هرگز چنین نمی کنم. خاک بر دهانت باد که حسین بن علی را تو کشتی. ای بی پدر! گمان مبر که کشته شدن حسین و جوانان بنی عبدالمطلب به دست تو را فراموش کرده ام. هر چه را فراموش کنم، این را فراموش نخواهم کرد که حسین بن علی را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله به حرم خدا کشاندی و عده ای را برای ترور او گماشتی و مردانی را گسیل داشتی تا در مکه با او بجنگند. تو به پسر مرجانه نوشتی که با مردان جنگی، به استقبال حسین برود و چاره ای بیندیشد و در کارش تأخیر نیندازد و پافشاری کند تا او و همراهانش ازبنی عبدالمطلب را به قتل برساند. چیزی شگفت تر از این نیست که تو خواستار دوستی

ص:101


1- ر.ک: البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 8، ص 187؛ مناقب آل ابی طالب، چاپ مکتبه مصطفوی، قم، ج 4، ص 114؛ الفتوح، مجلد سوم، ج 5، ص 129؛ المنتظم، ج 5، ص 343؛ تذکرة الخواص، ص 261 و 262؛ آثار الجاحظ، ص 130؛ سؤال فی یزید، ص 14.
2- حیاة الامام حسین بن علی، قرشی، ج 3، ص 46 به نقل از مرآة الزمان، نسخه عکس برداری شده در کتابخانه امبرالمؤمنین نجف اشرف، ص 67.

و یاری از من هستی، در حالی که فرزندان پدرم را کشتی و خون من از شمشیر تو می چکد. مطمئن باش که فرصت نمی یابی. می دانم که پس از کشتن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله خداوند به تو مهلت نمی دهد».(1).

2. وقتی معاویه پسر یزید، عهده دار خلافت شد، خطبه ای خواند و تأکید کرد که پدرش یزید لعنه الله قاتل امام حسین صلوات الله علیه است. او گفت:«ناگوارترین چیز بر ما این است که عاقبت بد و سرانجام شومش را می دانیم. او خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را کشت و حرمت حرم را پاس نداشت و کعبه را ویران نمود».(2).

3. هنگامی که اسیران را وارد کردند، یزید لعنه الله به امام سجاد صلوات الله علیه گفت: «تو فرزند همان کسی هستی که خدا او را کشت؟». امام فرمود: «من علی هستم. پسر کسی که تو او را کشتی». سپس این آیه را خواند: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا؛(3) هر کس مؤمنی را عمداً بکشد، جزای او جهنم است که جاودانه در آن می ماند».(4) همچنین فرمود: «ای یزید! خون های ما برای تو کافی است».(5).

4. ابن اعثم روایت می کند: امام سجاد صلوات الله علیه به یزید لعنه الله فرمود: «اگر می دانستی که نسبت به پدر و برادران و عموها و خانواده ام چه کردی و چه جنایتی مرتکب شدی، به کوه ها می گریختی و خاکسترنشین می شدی و ناله و فغان سر می دادی. سر حسین، فرزند فاطمه و علی، بر دروازۀ شام نصب گردیده، در حالی که او امانت خدا در میان شما بود».(6).

ص:102


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 248 و 249 و 250. و ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 14، ص 128؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 252؛ المعجم الکبیر، ج 10، ص 243.
2- الصواعق المحرقه، ج 2، ص 641؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 254؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 36.
3- سوره نساء، آیه 93.
4- تذکرة الخواص، ص 63 به نقل از غزالی.
5- مقاتل الطالبیین، ص 120 و منشورات مکتبة الحیدریه، ص 80.
6- الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 132.

5. امام سجاد صلوات الله علیه در خطبۀ مشهور خود در دمشق، خطاب به یزید لعنه الله فرمود: «این محمد، جد من است یا تو؟ اگر بگویی جد تو است، دروغ گفته ای و کافر گشته ای. و اگر معتقدی که جد من است، پس چرا خاندان او را کشتی؟».(1).

6. حضرت زینب صلوات الله علیها در خطبۀ معروف خود به یزید لعنه الله فرمود: «با ریختن خون ذریۀ محمد صلی الله علیه و آله و خاموش کردن ستارگان زمین از خاندان عبدالمطلب، غده سر باز کرد و بنیاد برکنده شد».(2).

ب: رضایت یزید از کشتن امام حسین(علیه السلام)

بهتر است در آغاز، به موضع گیری علمای اهل سنت در این خصوص اشاره کنیم و سپس دربارۀ رضایت آن ملعون از قتل سید الشهدا صلوات الله علیه سخن بگوییم.

محکومیت یزید از سوی علمای اهل سنت

علمای اهل سنت، پیش از دیگران یزید لعنه الله را محکوم کرده اند و کار او را رد نموده اند و در این باره سخنان ها گفته اند.

جاحظ از جواز لعن یزید می گوید و کشته شدن امام حسین صلوات الله علیه به دست او و دیگر کارهایش را ذکر می کند و می نویسد: «یزید فاسق و ملعون است. هر کس از گفتن ناسزا به این ملعون نهی کند، خود نیز ملعون می باشد.(3).

... چرا که همۀ مسلمانان اجماع دارند که هر کس مؤمنی را به عمد یا با تأویل نادرست بکشد، ملعون است. حال اگر

ص:103


1- الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 133؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 242؛ بحارالانوار، ج 45، ص 139؛ العوالم، الامام الحسین، ص 439؛ لواعج الاشجان، ص 236.
2- الخطبة فی بلاغات النساء، ص 21 و 22؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 64؛ اعلام النساء، ج 2، ص 504؛ اللهوف، ص 79 _ 80 و چاپ انوار الهدی، قم، ص 106؛ الحدائق الوردیة، ج 1، ص 129 _ 131؛ الاحتجاج طبرسی، ج 2، ص 36؛ مثیر الاحزان، ص 80؛ بحار الانوار، ج 45، ص 134 و 159؛ العوالم، الامام الحسین، ص 434؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 270 و 271.
3- آثار الجاحظ، ص 129 و چاپ دیگر، ص 398، رساله یازدهم دربارۀ بنی امیه.

قاتل، سلطان ستم گر یا امیر عصیان گر باشد، مگر می شود ناسزا گفتن به او و خلع و نفی و عیب جویی اش را حلال ندانست؟(1).

... کسی که به واسطۀ قتل، مستحق عنوان کفر می شود، قطعاً به پای فرد سنت شکن و ویران گر کعبه نمی رسد».(2).

همچنین می توانید به سخنان برهان حلبی، علی بن محمد کیاهراسی، ذهبی، شیخ محمد عبده،(3).

ابن جریر و دیگران رجوع کنید. آلوسی نیز دربارۀ کارهایی که یزید لعنه الله با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داد، سخنان خوبی دارد. احمد بن حنبل نیز به کفر یزید لعنه الله حکم کرده است.(4).

عمر بن عبدالعزیز، به کسی که یزید را امیرالمؤمنین می خواند، بیست تازیانه زد.(5).

از ابن جوزی دربارۀ لعن یزید پرسیدند. گفت: «احمد حنبل، لعن او را جایز شمرده است. ما او را به خاطر کاری که با نوادۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله کرد و آل پیامبر را سوار بر جهاز شتران به سوی شام برد، دوست نداریم».(6).

سیوطی می گوید: «خدا قاتل حسین را لعنت کند؛ همچنین ابن زیاد و یزید را».(7).

جواز لعن یزید، از برزنجی در کتاب

ص:104


1- آثار الجاحظ، ص 130.
2- آثار الجاحظ، ص 129 و 130.
3- السیرة الحلبیة، ج 1، ص 268؛ تاریخ ابن خلکان، چاپ ایران، ج 1، ص 355، ترجمة الکیاهراسی علی بن محمد، به نقل از ذهبی در سیر اعلام النبلاء؛ روض الباسم، ج 2، ص 36؛ تفسیر المنار، ج 1، ص 367 و ج 2، ص 183 و 185؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 69.
4- الاتحاف بحب البشر، ص 68 و 63. و ر.ک: البدایه و النهایه، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 8، ص 245.
5- الصواعق المحرقه، ج 2، ص 633 و 634 و 642؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 40؛ تاریخ الخلفاء، چاپ دار الفکر، سال 1394 ق، ص 194.
6- مرآة الزمان، ج 8، ص 496، حوادث سال 597. و ر.ک: الصواعق المحرقة، ج 2، ص 634 و 635؛ منهاج السنة، ج 4، ص 565 _ 573؛ مقتل الحسین، مقرم، ص 33.
7- تاریخ الخلفا، ص 207.

الاشاعه، ابویعلی، ابن جوزی، تفتازانی و سیوطی نقل شده است که می توانید به آدرس های ذکر شده در پاورقی رجوع کنید.(1).

ذهبی می گوید: «یزید به شدت دشمن اهل بیت بود. مسکرات می نوشید و دست به اعمال منکر می زد. دولت او با کشتن حسین آغاز شد و با واقعۀ حره به پایان رسید».(2).

ابن خلدون دربارۀ کشته شدن امام حسین صلوات الله علیه توسط یزید لعنه الله می نویسد: «کشتن حسین از کارهایی است که فسق یزید را تأکید می کند. حسین در این ماجرا به مقام شهادت رسید».(3).

این ها مشتی از خروار بود و عاقل را یک اشاره کافی است.

ج: شواهدی از رفتار یزید

یزید لعنه الله در بسیاری از موارد، به شادی و خشنودی اش از کشتن امام حسین صلوات الله علیه تصریح کرده است. او به نعمان بن بشیر می گوید: «سپاس خدایی را که حسین را کشت».(4).

حرکات و رفتار او، نشان دهندۀ این رضایت و شادی است. سیوطی و ابن جریر نوشته اند: «وقتی حسین به قتل رسید، یزید خوشحال شد و جایگاه ابن زیاد را ارتقا بخشید و به او را صله و انعام داد و به خاطر کارهای او، شادمانی کرد؛ اما بعدها پشیمان گردید و مسلمانان از او منزجر شدند و کینه اش را به دل گرفتند».(5).

جاحظ سخنی دارد که خلاصه اش این است: «منکراتی که یزید مرتکب شد _ از قبیل کشتن حسین، به اسارت بردن دختران پیامبر صلی الله علیه و آله، چوب زدن بر دندان های حسین، ترساندن اهل مدینه و ویران کردن کعبه _ نشان دهندۀ قساوت قلب و خشونت

ص:105


1- روح المعانی، ج 26، ص 72 و 73؛ و ر.ک: المنتظم، ابن جوزی، ج 5، ص 342 و 345؛ الصواعق المحرقه، ج 2، ص 580 و 634 و 635.
2- شذرات الذهب، ج 1، ص 69.
3- مقدمه ابن خلدون، ص 181.
4- ر.ک: مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 59 و چاپ دیگر، ص 35.
5- ر.ک: الکامل فی التاریخ، چاپ دار صادر، ج 4، ص 87؛ تاریخ الخلفاء، چاپ دار الفکر، ص 195؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 317؛ معالی السبطین، حائری، ج 2، ص 187؛ مقتل الحسین، مقرم، ص 34.

و بداندیشی و کینه توزی و بغض و نفاق و خروجش از ایمان و دشمنی اش با اهل بیت است».(1).

تفتازانی می گوید: «حقیقتاً رضایت یزید از قتل حسین و شادی او از این کار و اهانتش به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، متواتر معنوی است؛ اگر چه تفصیل و جزئیات آن، خبر واحد است. ما در مورد کار و حتی ایمان او، هیچ احتیاطی نمی کنیم و خواستار لعنت خداوندی بر او و یاران و مددکارانش هستیم».(2).

سبط ابن جوزی می نویسد: «به گفتۀ غزالی، ادعا کرده اند که حسین اشتباهی کشته شد. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ امکان اشتباه در مورد حسین وجود نداشت؛ چون علیه او جنگ به راه انداختند و یزید در مورد او، به ابن زیاد نامه نوشت و به کشتن حسین تشویق کرد و آب را بر او بست و وی را با لب تشنه کشت و خاندانش را بدون لباس مناسب، بر جهاز شتران سوار کرد و به همراه سر مبارک، روانۀ اسارت نمود و با چوب دستی، بر دندان های حسین کوبید».(3).

ابن جوزی دربارۀ بیعت یزید لعنه الله می گوید: «از او کارهایی سر زد که هر یک به تنهایی، موجب گسستن پیمان خلافت می شود؛ از جمله: غارت مدینه، هدف قرار دادن کعبه با منجنیق، کشتن حسین و خاندانش، چوب زدن بر دندان هایش و حمل سرها بر فراز نیزه ها».(4).

یزید لعنه الله به امام سجاد صلوات الله علیه گفت: «ای علی بن الحسین! رفتار خدا با پدرت را چگونه دیدی؟». سپس دربارۀ او، با اطرافیانش مشورت کرد و آن ها به کشتن وی نظر

ص:106


1- آثار الجاحظ، ص 128 و 129.
2- ر.ک: شذرات الذهب، ج 1، ص 68 و 69؛ شرح العقائد النسفیه، تفتازانی، ص 188؛ فیض القدیر، ج 3، ص 109؛ تفسیر الآلوسی، ج 26، ص 72؛ فلک النجاة، ص 93.
3- تذکرة الخواص، ص 64. و ر.ک: الصواعق المحرقه، ج 2، ص 631.
4- مقتل الحسین، مقرم، ص 11 و چاپ دیگر، ص 31 به نقل از الفروع، چاپ المنار، سال 1345 ق، باب قتل اهل البغی.

دادند.(1) او سکوت کرد. به همین خاطر، حضرت زینب علیها السلام یزید را سرزنش نمود.(2).

همچنین آن ملعون به امام سجاد صلوات الله علیه گفت: «هر مصیبتی که به شما برسد، نتیجۀ کار خودتان است».(3).

و گفت: «پدر و پدربزرگت می خواستند امیر شوند. خدا را شکر که آن دو را خوار کرد و خون شان را ریخت».(4).

او سر مبارک امام حسین صلوات الله علیه را طلبید و با چوبی که در دست داشت، به دندان های مبارکش کوبید(5).

و گفت: «ای حسین! نتیجۀ سرکشی خود را دیدی».(6).

جایزۀ یزید به ابن زیاد

هنگامی که عبیدالله بن زیاد، امام حسین صلوات الله علیه را به قتل رساند، یزید لعنه الله به او یک میلیون درهم جایزه داد.(7).

پس از شهادت امام حسین صلوات الله علیه، وقتی سلم بن زیاد، برادر عبیدالله بن زیاد، نزد یزید رفت، یزید به او گفت: «محبت شما پسران زیاد، بر آل ابوسفیان واجب شد».(8).

ص:107


1- اثبات الوصیه، ص 143. و ر.ک: الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 130.
2- بلاغات النساء، احمد بن ابی طاهر، ص 21؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 62؛ اخبار الزینبیات، عبیدلی، ص 86؛ اللهوف، چاپ 1369 ق، ص 79.
3- ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 87؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 352 و 355؛ تفسیر القمی، ج 2، ص 352 در تفسیر همین آیه از سوره شوری؛ تذکرة الخواص، ص 262؛ مقاتل الطالبین، ص 120؛ الارشاد، مفید، ج 2، ص 120؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 320.
4- الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 131. و ر.ک: مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 309؛ بحار الانوار، ج 45، ص 175 و 176؛ العوالم، الامام الحسین، ص 411؛ شجرة طوبی، ج 1، ص 164.
5- مقتل الحسین، مقرم، ص 454؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص 23؛ الکامل فی التاریخ، چاپ دار صادر، ج 4، ص 85؛ تذکرة الخواص، ص 148؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 580؛ الفروع، ابن مفلح، ج 3، ص 549؛ شرح مقامات حریری شریشی، ج 1، ص 93. و ر.ک: مجمع الزوائد، ج 9، ص 195؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص 205؛ الخطط، مقریزی، ج 2، ص 289؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 6، ص 260؛ مناقب آل ابی طالب، مطبعه حیدریه، ج 3، ص 261؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 319 و 320 و 309.
6- الکواکب الدریه، مناوی، ج 1، ص 56.
7- الفتوح، ابن عثم، چاپ دار صادر، ج 5، ص 135.
8- الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار صادر، ج 5، ص 36؛ ینابیع الموده، چاپ دار الاسوة، ج 3، ص 31؛ الصراط السوی فی مناقب آل النبی، ص 85.

یزید لعنه الله پس از کشته شدن امام حسین صلوات الله علیه به ابن زیاد لعنه الله نوشت: «تو به بالاترین جایگاهی که می توانستی، رسیدی؛ همان گونه که شاعر می گوید: بالا رفتی و از ابرها گذشتی. جز جایگاه خورشید، محلی برای نشستن تو نیست. نزد من آی تا به خاطر کاری که کرده ای، به تو جایزه دهم». وقتی عبیدالله نزد او رفت، یزید به استقبال وی شتافت و میان دو چشمش را بوسید و او را بر تخت شاهی نشاند و نزد زنان خود برد و به آوازه خوان گفت: «آواز بخوان» و به ساقی گفت: «بنوشان. شرابی به من بنوشان که درونم را سیراب کند. سپس همانند آن را به ابن زیاد بنوشان. او در نزد من، جایگاه امانت و رازداری دارد و بر مرز غنیمت و جهاد من پاسبان است. ابن زیادی که قاتل آن شورش گر _ یعنی حسین _ است و نابود کنندۀ دشمنان و حسودان می باشد». یزید لعنه الله یک میلیون درهم به ابن زیاد و عمر بن سعد داد و مالیات یک سال عراق را به او واگذار کرد.(1).

وقتی یزید در بوستان خضرای خود بود و خبر کشته شدن امام حسین صلوات الله علیه را شنید، تکبیر بلندی گفت.(2) وقتی اسیران به شام رسیدند، اطرافیانش را فراخواند و همگی بر او وارد شدند و پیروزی اش را تبریک گفتند».(3) وقتی سر مبارک امام حسین صلوات الله علیه در برابرش قرار گرفت، با چوبدستی بر دندان های مبارک امام زد و گفت: «قوم مان از در انصاف با ما وارد نشد؛ ولی شمشیرهایی که در دست ماست و از آن ها خون می چکد، انصاف را برقرار کرد. ما فرق مردانی را شکافتیم که برایمان عزیز بودند،

ص:108


1- ر.ک: شرح الاخبار، چاپ مرکز نشر اسلامی، قم، ج 3، ص 253؛ مرآة الزمان فی تواریخ الاعیان، ص 106؛ تذکرة الخواص، ص 290؛ مروج الذهب، ج 3، ص 67.
2- . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 222.
3- البدایة و النهایة، چاپ 1966 میلادی، ج 8، ص 197 و چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 8، ص 215؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 4، ص 293؛ و ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 309.

ولی بی مهری کردند و بر ما ستم نمودند». سپس سر مبارک را سه روز بر دروازۀ قصر آویخت.(1).

در جای دیگر آمده است: سه روز در دمشق آویخته شد و سپس در انبار اسلحه قرار گرفت.(2)

همچنین گفته اند: بر دروازۀ مسجد دمشق آویخته(3)و نوشته اند: در مسجد جامع دمشق، در همان جایی آویخته شد که سر یحیی بن زکریا علیه السلام آویخته شده بود.(4).

شاید او هر از گاه، سر مبارک را در جاهای مختلف می آویخت. او اسیران را نیز در زندانی حبس کرد که از سرما و گرما محفوظ نبودند.(5)

روایت شده است که عبدالملک بن مروان، به حجاج بن یوسف نوشت: «مرا از خون اهل بیت صلوات الله علیهم دور بدار؛ چون به چشم خود دیدم که حکومت فرزندان حرب،پس از کشتن حسین صلوات الله علیه از دست رفت».(6) این سخن، آشکارا می گوید که یزید بن معاویه بن ابی سفیان بن صخر بن حرب، قاتل حسین بن علی صلوات الله علیه بود. او این جنایت را به همۀ فرزندان حرب نسبت می دهد و از دست رفتن پادشاهی آن ها را به خاطر کشتن دردناک امام حسین صلوات الله علیه می داند.

ص:109


1- ر.ک: الخطط، مقریزی، ج 2، ص 289؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص 23؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 75؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 319.
2- . البدایه و النهایه، چاپ دار احیاء التراث، ج 8، ص 222؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 319.
3- الامالی،صدوق، چاپ نجف اشرف، سال 1389 ق، ص 147 و چاپ مؤسسه البعثة، ص 231؛ روضة الواعظین، ص 191؛ بحار الانوار، ج 45، ص 156؛ العوالم، الامام الحسین، ص 396؛ مستدرک سفینة البحار، ج 4، ص 8.
4- صبح الاعشی، چاپ مؤسسه المصریة العامة، ج 4، ص 97؛ تهذیب التهذیب، ج 4، ص 157؛ الروض المعطار، حمیری، ص 237.
5- الامالی، صدوق، ص 148 و چاپ مؤسسه البعثة، ص 231؛ بحار الانوار، ج 45، ص 140؛ العوالم، الامام الحسین، ص 440؛ مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 172.
6- ر.ک: جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 2، ص 278؛ ترجمة الامام الحسین از طبقات ابن سعد، ص 92؛ تذکرة خواص الامة، ص 272 به نقل از طبقات ابن سعد؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ج 2، ص 863؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 106؛ بصائر الدرجات، ص 417؛ الاختصاص، ص 315؛ الثاقب فی المناقب، ص 361؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 304؛ مدینة المعاجز، ج 4، ص 343 و 344 و 346 و 347 و 348 و 403 و 404؛ ینابیع المعاجز، ص 113؛ بحار الانوار، ج 46، ص 44 و 119؛ مناقب اهل البیت، شیروانی، ص 257؛ کشف الغمة، ج 2، ص 323؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 12، ص 99؛ مروج الذهب، ج 3، ص 172.
اگر پندار شان صحیح بود

اگر پندار هواداران یزید صحت داشت و یزید لعنه الله دستور قتل امام حسین صلوات الله علیه را صادر نکرده بود، باید ابن زیاد و عمر بن سعد و شمر بن ذی الجوشن و دیگر کسانی را که در کشتن امام حسین صلوات الله علیه شرکت داشتند، محاکمه می کرد و به حساب آنان می رسید. همچنین باید عمرو بن سعید اشدق را به سزایش می رساند که رئیس شرطۀ مدینه _ عمرو بن زبیر بن عوام _ را مأمور کرد تا خانه های بنی هاشم را در مدینه خراب کند. او نیز چنین کرد و خانۀ ابن مطیع را هم ویران نمود.(1).

یزید لعنه الله دست کم باید از کارهای ابن زیاد و عمرو بن سعید اشدق و دیگران، اعلام برائت می کرد. او نباید رضایت می داد که پیروان دمشقی ابوسفیان، با دف و شادی و سرور، به استقبال اسیران بروند.(2).

با توجه به همۀ مطالبی که گذشت، دیگر معنا ندارد که شماری از اهل سنت، یزید لعنه الله را از جنایاتش تبرئه نمایند و ادعا کنند که آن ملعون، فرمان قتل امام حسین صلوات الله علیه را صادر نکرد و به این کار راضی نبود و تلاش می کرد از درگیر شدن جنگ میان شامیان و عراقیان جلوگیری کند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 110 (195): علم غیب حسین(علیه السلام)و اقدام به خودکشی
اشاره

بنا بر مذهب شیعه، حسین کاملاً از غیب آگاهی داشت. اما آیا قیام او به همراه خانواده اش، خودکشی نبود؟ اگر بگویی آری، بر او عیب نهاده ای و به کشتن خود و

ص:110


1- ر.ک: الاغانی، چاپ ساسی، ج 4، ص 156.
2- الامالی، صدوق، ص 100؛ بحار الانوار، ج 45، ص 127؛ العوالم، الامام الحسین، ص 427؛ لواعج الاشجان، ص 220. و ر.ک: مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 60 _ 61.

فرزندانش متهم ساخته ای. و اگر بگویی نه، عصمتش را زیر سؤال برده ای و از امامت ساقطش کرده ای.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امام حسین صلوات الله علیه به تصریح آیۀ تطهیر و حدیث کساء و دیگر ادله، معصوم است و چنین عصمتی، با هیچ یاوه ای زیر سؤال نمی رود. اگر پرسش گر، درک درستی از امور و احوال معصوم (پیامبر یا امام) را ندارد، نمی تواند با استناد به ناتوانی اش در فهم و درک، اصل عصمت را زیر سؤال ببرد؛ بلکه باید با دلایل متقن و با دوری از شبهات، به بررسی موضوع بپردازد و این گونه مسائل را با اهل بصیرت و دانش دینی در میان بگذارد.

دوم: سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله که می فرماید: «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»، امامت امام حسین صلوات الله علیه را به اثبات می رساند و کسی نمی تواند این حدیث را نادیده بگیرد.

سوم: شیعه معتقد نیست که امامان صلوات الله علیهم به طور کامل از غیب خبر دارند؛ بلکه معتقد است کلیۀ اموری که در امامت عامه و حفظ دین، مورد نیازشان می باشد و آنچه که آنان را یاری می رساند و در انجام مسئولیت بزرگ و خطیرشان مدخلیت دارد، خداوند به واسطۀ پیامبر صلی الله علیه و آله، به امامان ابلاغ نموده است. آنچه که به تربیت نفوس و رسیدن به کمال و سیر ائمه به سوی خدا مربوط می شود، از همین قبیل است. اگر امام اراده کند، مواردی نظیر شمارش ریگ های بیابان و امثال آن را نیز می داند؛ اما زمانی اراده می کند که اثری مربوط به موارد مذکور داشته باشد.

ص:111

چهارم: حضرت اسماعیل و پدرش حضرت ابراهیم صلوات الله علیهما هر دو پیامبر بودند. وقتی اسماعیل در مقابل پدرش تسلیم شد و از او خواست که سرش را ببرد، آیا با این کار، اقدام به خودکشی کرد؟ اگر بگویی آری، به حضرت اسماعیل عیبی نهاده ای و او را متهم کرده ای که در حال اختیار، به قتل خود اقدام نمود. و اگر بگویی نه، عصمت او را زیر سؤال برده ای و از نبوت ساقطش کرده ای.

پنجم: پیامبر صلی الله علیه و آله می توانست از غیب و حوادث پیش رو در جنگ ها، با خبر شود. حال وقتی که دستور جنگ با مشرکان را صادر کرد، آیا حمزه و جعفر بن ابی طالب و دیگر شهدای اسلام را تشویق به خودکشی نمود؟

ششم: این که امام حسین صلوات الله علیه می دانست کشته می شود، بدان معنا نیست که برای جنگ افروزی با دشمنان رفته بود. او می دانست که هیچ یاوری برای دفاع از خود ندارد و تنها به خاطر صیانت و حفاظت از حرمت مکه، از آنجا خارج شد تا بنی امیه با ترور او، حرمت حرم الهی را نشکنند؛ اما دشمنانش او را در کربلا فرود آوردند و برای کشتنش لشکرکشی کردند و محاصره اش نمودند و آن جنایت هولناک را مرتکب شدند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 111 (196): ولایت تکوینی و خودکشی حسین(علیه السلام)
اشاره

علمای شما می گویند: امامان ولایت تکوینی دارند و همۀ ذرات هستی، در برابر آن ها سر تسلیم فرود می آورند. آیا شمر، تسلیم ولایت تکوینی حسین نبود؟ اگر بگویی تسلیم بود، معنایش این است که حسین ولایت تکوینی خود را به کار نگرفت و خودکشی کرد. و اگر بگویی تسلیم نبود، سخن همۀ علمای شیعه را که قائل به ولایت تکوینی هستند، تکذیب کرده ای.

ص:112

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: ولایت تکوینی _ به معنای کرنش همۀ ذرات هستی در برابر سلطۀ پیامبر و امام _ جزو عقاید اصلی و اساسی شیعه نیست که همه به آن پای بند باشند؛ بلکه این نظر برخی از علمای ما است. سخن شیعه آن است که خداوند متعال، به تناسب مسئولیتی که پیامبران و جانشینان ایشان دارند، توانایی هایی به آنان عطا فرموده تا بر اساس ضوابطی که مورد رضای خدا است و در محدوه ای که منجر به سلب آزادی دیگران و از بین رفتن اختیارشان نمی شود، مورد استفاده قرار دهند.

به طور مثال: خداوند متعال مانع از کشته شدن پیامبران به دست بنی اسرائیل نشد و اگر جایی نیاز به دخالت بود، در خارج از دایرۀ اختیار مردم دخالت کرد؛ همچنان که می فرماید: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلاَمًا عَلَی إِبْرَاهِیمَ؛(1) گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت شو». خدا مانع از کارهای اختیاری مردم نشد و جلوی تصمیم گیری، جمع آوری هیزم، افروختن آتش ، تهیۀ منجنیق و پرتاب ابراهیم علیه السلام را نگرفت؛ بلکه ارادۀ الهی در خارج از دایرۀ اختیار مردم دخالت کرد و مانع از سوزاندن آتش شد و فرمود: «ای آتش! بر ابراهیم، سرد و سلامت شو». اگر میان آن ها و خواسته هایشان پرده می افتاد، زبان شان در برابر خدا دراز بود و گمان می کردند که خداوند به آن ها ظلم کرده است.

همین سخن را می توان در مورد شب هجرت و پنهان شدن پیامبر صلی الله علیه و آله در غار گفت؛ چرا که خداوند متعال، مانع از محاصرۀ خانۀ پیامبر توسط مشرکان و جست وجو و استخدام راه بلد و تشخیص مسیر حرکت نشد، بلکه خارج از دایرۀ

ص:113


1- سوره انبیاء، آیه 69.

اختیار آن ها دخالت کرد و درختی رویید و عنکبوتی تار انداخت و کبوتری بر آستانۀ غار تخم گذاشت.

دوم: کرنش شمر و یزید و دیگران در برابر ولایت تکوینی، به معنای سلب اختیار از آنان و دخالت اجباری و جلوگیری از خواسته ها و اقدامات آنان نیست. به همین خاطر خداوند، مانع از قتل حضرت موسی علیه السلام به دست فرعون نشد، بلکه گذاشت او کارش را بکند؛ اما از سوی دیگر، دریا را برای موسی علیه السلام شکافت و وقتی فرعون وارد شد، دریا به هم پیوست و او غرق گردید. همچنین از کسانی که می خواستند حضرت عیسی علیه السلام را به قتل برسانند، جلوگیری نکرد؛ بلکه خارج از ارادۀ آن ها تصرف نمود و عیسی علیه السلام را نزد خود عروج داد و خبرچین را شبیه او گرداند تا عقوبت کار خود را ببیند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز از گوشت مسمومی که زن خیبری مهیا کرده بود، تناول فرمود و سم در ایشان اثر کرد و در بیماری منجر به وفاتش، گسستن استخوان های کمر را احساس نمود. این در حالی است که پس از خوردن مقداری از گوشت و تأثیر سم در حضرت، خداوند متعال گوشت گوسفند را به سخن آورد و از مسموم بودنش خبر داد. پس چرا خداوند آن را پیش از خوردن، به سخن وانداشت؟ مگر خداوند، حاکم بر همۀ ذرات جهان نیست؟(1).

سوم: قدرت بخشیدن به پیامبر و امام برای تصرف در همۀ اشیاء، به معنای اجازۀ هر گونه تصرفی نیست. درست است که شما توان انجام خواسته های خود را دارید، ولی نمی توانید آن را در کشتن مردم به کار گیرید. خداوند متعال به حضرت سلیمان و حضرت داود علیهما السلام توانایی فوق العاده ای عطا فرمود، اما اجازه نداد هر گونه که دل شان می خواهد، از آن بهره بگیرند؛ بلکه موازین ویژه ای برای آن ها مشخص کرد تا

ص:114


1- شاید پرسش گر معتقد است که خداوند متعال، قاتل پیامبر است. مترجم

در همان چارچوب عمل کنند. اگر خدا می دانست که آن ها در بهره گیری از آن قدرت ها معصوم نیستند و به دل خواه خود عمل می کنند، چنین توانی به آن ها نمی داد. با این که جن ها تحت فرمان سلیمان علیه السلام بودند و هر کاری که می خواست، برایش انجام می دادند، اما او اجازه نداشت با استفاده از جن ها، مردم را بترساند و وادار به ایمان سازد..

چهارم: آیا فراموش کرده اید که وقتی ساریه و سپاهش در سرزمینی دور از مدینه محاصره شد، عمر از راه دور، او را مخاطب قرار داد که «ای ساریه! به کوه پناه ببر». ساریه صدای او را شنید و همراه با سپاهش به کوه پناه برد و نجات یافت. چرا عمر این قدرت را برای نجات ابوعبیده به کار نگرفت؟ چرا با این قدرت، مانع از کشته شدن خود توسط ابولؤلؤ نشد؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 112 (199): خون خواهی حسین(علیه السلام)
اشاره

شما هر سال در روز عاشورا فریاد می زنید: «یا لثارات الحسین» که اشاره ای روشن به خون خواهی و انتقام از قاتلان حسین دارد. سؤال این است که چرا امامان شما، از قاتلان پدرشان خون خواهی نکردند؟ آیا شما از آن ها شجاع تر هستید؟ اگر بگویید: «ما شجاع تر هستیم»، کارتان تمام است. و اگر بگویید: «آن ها به خاطر اوضاع سیاسی نتوانستند به این کار اقدام کنند»، پس آن ولایت تکوینی که همۀ ذرات هستی در برابرش کرنش می کردند، چه شد؟ آیا ولایت تکوینی، فقط خرافه ای است که در ذهن شما جای دارد؟ اصلاً آن کسانی که می خواهید انتقام خون حسین را از آنان بگیرید، چه کسانی هستند؟

ص:114

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اگر سخن پرسش گر صحیح باشد که مردم در روز عاشورا فریاد می زنند: «یا لثارات الحسین»، این کار جزئی از مراسم اساسی عاشورا نیست که در صورت اجرا نشدن، مراسم ناقص بماند. حتی جزئی از مراسم غیر اساسی هم به شمار نمی رود؛ بلکه اساس مراسم عاشورا در هر زمان و مکانی، دو چیز است: اظهار محبت و ولایت امام حسین صلوات الله علیه؛ و جبهه گیری در برابر باطل و تقبیح کردار ستم گران و سرزنش تجاوزکارانی که به دین و دین داران تعرض می کنند. پس این سؤال بی معنا است که چرا امامان به خون خواهی پدرشان برنخاستند!

دوم: بسیاری از کسانی که در قتل امام حسین صلوات الله علیه و خاندانش مشارکت داشتند، به دست مختار ثقفی کشته شدند. یزید لعنه الله و دیگر اعوان او که حرمت دین و دین داران را شکستند و در ماجرای کربلا و واقعۀ حره و ویران کردن کعبه شرکت داشتند، همگی به درک واصل شدند. اما ظلمی که آنان پایه ریزی کردند و انحرافی که بنا نهادند، با مرگ شان پایان نپذیرفت و حق به حق دار نرسید. اهل باطل همچنان در زمین به فساد می پردازند و حرمت شکنی می کنند و در پی نابودی دین و خوار کردن مسلمانان و مستضعفان هستند. این روش ظالمانه را یزید لعنه الله با کشتن امام حسین و خاندان و یارانش صلوات الله علیهم پایه گذاری کرد. پس خون خواهی حسین صلوات الله علیه به این معنا نیست که قاتل او به سزای عملش برسد؛ بلکه به این معنا است که ریشۀ باطلی که یزید لعنه الله به بار نشاند، از زمین کنده شود و دین و حقیقتی که او در پی نابودی اش بود، احیا گردد.

ص:116

این کار، زمانی تحقق می یابد که زمین پر از عدل و داد شود؛ همان گونه که اکنون پر از ظلم و جور شده است. و این به دست توانای امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف صورت می گیرد که خدا ظهورش را به امت محمد صلی الله علیه و آله وعده داده است تا به وسیلۀ او، امت را از چنگال دشمنان رهایی بخشد و زمین مرده را دوباره زنده سازد و نعمت خود را به طور کامل، بر همۀ انسان ها ارزانی گرداند.

سوم: در گذشته یادآور شدیم که همۀ علمای شیعه، قائل به ولایت تکوینی نیستند و برخی از آن ها چنین اعتقادی دارند. پس ولایت تکوینی، جزو آن دسته عقایدی نیست که بتوان همۀ شیعیان را به آن ملزم کرد؛ بلکه تنها قائلان به آن را می توان ملتزم نمود.

منظور قائلین به ولایت تکوینی این است که کلیۀ ابزار هایی که پیامبر یا امام، برای انجام کارهای مهم و مسئولیت های واگذار شده نیاز دارند، در اختیار آن ها قرار داده شده است. این ولایت تکوینی، هیچ منافاتی با اختیار بشر ندارد و در صدد اجبار مردم به انجام اموری خارج از دایرۀ اختیارشان نیست. خداوند متعال، باد و وحوش و پرندگان و جن را در اختیار حضرت داود و سلیمان علیهما السلام قرار داد و آهن را برای حضرت داود نرم کرد، ولی به آن ها اجازه نداد که با این ابزار، مردم را وادار به ایمان سازند. قدرت هایی که خدا به پیامبران و جانشینان ایشان عطا فرموده، همگی از همین قبیل هستند و تنها اجازه دارند به گونه ای از آن ها استفاده کنند که در دایرۀ شرع و دین باشد و آزادی و اختیار بشر را تحت الشعاع قرار ندهد.

پیش تر نیز مثال هایی در این باره ذکر کردیم و گفتیم که وقتی ستمگران می خواستند حضرت ابراهیم علیه السلام را در آتش اندازند، خدا دست و پای نمرود و اعوانش را نبست و مانع از جمع آوری هیزم و فراهم کردن منجنیق و برافروختن آتش نشد و اجازه داد همۀ کارها را به راحتی انجام دهند؛ اما در محدوده ای که خارج از اختیار آن ها بود، وارد عمل شد و جلوی آتش را گرفت تا ابراهیم علیه السلام را نسوزاند: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ

ص:117

سَلاَمًا عَلَی إِبْرَاهِیمَ؛(1)گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت شو». همچنین مشرکان مکه را آزاد گذاشت تا هر کاری می توانند بر ضد پیامبر صلی الله علیه و آله انجام دهند؛ ولی عنکبوت را مأمور کرد که بر در غار، تار ببافد و مشرکان به اختیار خود برگردند و از وارد شدن به غار منصرف شوند.

از نظر کسانی که قائل به ولایت تکوینی هستند، اعطای این قدرت به انبیا و اوصیا، همانند اعطای قدرت جسمی است که خدا در اختیار انسان قرار داده و باید بر اساس قوانین الهی از آن استفاده کند و حق تجاوز از آن را ندارد. به کسانی که از حدود الهی تجاوز کنند و از اوامر الهی سرپیچی نمایند، چنین ولایتی اعطا نمی گردد.

چهارم: اعتقاد دیگران به ولایت تکوینی، ارتباطی به نبوت پیامبر یا امامت امام ندارد. امامت از طریق نص _ تصریح خدا، پیامبر یا امام پیشین _ ثابت می شود و نبوت به وسیلۀ معجزه و دیگر دلایل به اثبات می رسد. ولایت تکوینی از نظر قائلان به آن، نه جزئی از دلایل نبوت است و نه جزئی از دلایل امامت؛ بلکه از الطاف و عطایای الهی به پیامبر و امام می باشد و هیچ فرقی با دیگر عطایا ندارد؛ همانند طی الارض که خدا به آنان عطا فرموده و برخی از مؤمنان خالص نیز از آن برخوردارند؛ و همانند قدرت شفابخشی که خداوند به برخی از پیامبران و اولیایش عطا فرموده است. پس بزرگ نمایی در مورد این مسأله، معنا ندارد.

پنجم: ولایت تکوینی، به معنای تسلط بر همۀ ذرات هستی نیست؛ بلکه به معنای توانایی تصرف در برخی از امور مادی و قوانین الهی است؛ مثلاً می تواند با دعا کردن یا دست کشیدن، بیماران را شفا دهد، یا اجسام را بدون دست زدن جابه جا کند؛ همانند کاری که رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام داد و با اشاره ای، درخت را حرکت داد و درخت در حالی که زمین را می شکافت، نزد پیامبر رفت؛ و مانند کاری که حضرت

ص:118


1- سوره انبیا، آیه 69.

ابراهیم علیه السلام انجام داد و هنگامی که پادشاه می خواست به ساره دست درازی کند، دستش خشکید و پس از تعهد به عدم تکرار، دستش به حالت نخست بازگشت؛ و مانند دعای پیامبر صلی الله علیه و آله برای اهل مدینه و طلب باران از درگاه خداوند که چنان بارید، مردم به ستوه آمدند و پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت: «خدایا! به اطراف مدینه ببارد، نه بر ما». ناگهان ابرها همچون حلقه ای به کنار رفتند و پیامبر صلی الله علیه و آله لبخند زد و فرمود: «رحمت خدا بر ابوطالب! اگر زنده بود، چشمانش روشن می شد. چه کسی می تواند سخن او را برای ما بازگو کند؟». امام علی صلوات الله علیه عرض کرد: «ای رسول خدا! شاید منظور شما این باشد: سفیدرویی که ابرها به آبروی او می بارند و او بهار یتیمان و پناه بیوگان است. گرفتاران بنی هاشم به او پناه می برند و در نزد او، از نعمت ها و عطاها بهره مند می شوند».(1).

چرا پرسش گر، منکر ولایت تکوینی است؟ حال آن که در زندگی پیامبران علیهم السلام نمونه های بسیاری از آن روی داده است و همۀ مسلمانان بدان ایمان دارند. برخی از فرقه های اسلامی، شبیه این مقامات را در مورد بزرگان صوفیه نقل می کنند. البته گاه خودشان اعتراف می کنند که این سخنان، دروغ و ساختگی است؛ اما بدون شک، آنچه در مورد پیامبران گفته شده است، دروغ و ساختگی نیست.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:119


1- الاستذکار، ابن عبد البر، ج 2، ص 433. و ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 394 و 395 و ج 9، ص 440 و 444؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج 5، ص 130؛ المجموع نووی، ج 5، ص 96؛ فتح الوهاب انصاری، ج 1، ص 153؛ المغنی، ابن قدامه، ج 2، ص 298؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج 2، ص 298؛ نیل الاوتار، ج 4، ص 40؛ بدائع الصنائع، کاشانی، ج 1، ص 283؛ سبل السلام، ج 2، ص 81؛ مناقب الامام امیرالمؤمنین علیه السلام، کوفی، ج 1، ص 82 و 83؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 14؛ المصنف صنعانی، ج 7، ص 92 و 431؛ فتح الباری، ج 2، ص 425 و 426؛ السیرة الحلبیة، ج 3، ص 234؛ بحار الانوار، ج 20، ص 300؛ الاحادیث الطوال، ص 71؛ کتاب الدعاء، طبرانی، ص 597؛ المعجم الاوسط، ج 7، ص 321.

فصل پنجم: امام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

پرسش شمارۀ 113 (26): قدرت گرفتن شیعه و ظهور نکردن حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
اشاره

شما می گویید که امام دوازدهم تان از ترس ستمگران، در سرداب پنهان شد. پس چرا بعد از به قدرت رسیدن حکومت های شیعی _ مانند عبیدی ها و آل بویه و صفویه و دولت فعلی ایران _ که خطر رفع گردید، باز هم ظهور نکرد؟ اکنون که حکومت شیعی ایران می تواند از او حمایت کند و میلیون ها نفر، شب و روز منتظر او هستند و حاضرند خود را فدای او نمایند، چرا بیرون نمی آید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امام زمان صلوات الله علیه ظهور می کند تا زمین را پر از عدل و داد نماید. چنین کاری، جنگ با همۀ سرکشان و مستکبران و کافران را بر او حتمی می سازد. حکومت فعلی ایران و شیعیان دیگر کشورها، نمی توانند شر آن دشمنان را دفع نمایند؛ مگر این که جنبش جهانی شیعه راه بیفتد و همۀ مردم دنیا، بر ضد آن دشمنان متحد شوند.

ص:120

روشن است که در زمان کنونی، ظرفیت لازم برای تحقق اهداف قیام، فراهم نیست؛ بلکه قیام حضرت، موجب درماندگی شیعیان و دیگر کسانی می شود که دست یاری به سوی امام دراز کرده اند. همچنین کار به شهادت آن حضرت می انجامد؛ همان گونه که در گذشته، برای امام حسین صلوات الله علیه پیش آمد. و این، نهایت نادانی و بر خلاف هدف اصلی است و همۀ تلاش ها را از بین می برد.

علاوه بر این، در پس ادامۀ غیبت، مصلحت های دیگری نیز _ همچون اتمام حجت با انسان ها _ نهفته است و امور متعددی را در بر دارد؛ به طور مثال: دیگر کسی نمی تواند ادعا کند که اگر من حکومت می کردم، می توانستم عدالت را اجرا کنم؛ همچنین مردم از همۀ برنامه هایی که مدعی طرح تحقق عدالت هستند، مأیوس می شوند؛ و نیز، هیچ مؤمنی در صلب کافر باقی نمی ماند.

دوم: در اعتقاد به ظهور امام مهدی صلوات الله علیه، اهل سنت نیز با شیعیان مشترکند. پس ما همین سؤال را از آن ها می پرسیم و می گوییم: شما از جهت تعداد، بیشتر از شیعیان هستید و در سیاست و اقتصاد جهانی، جایگاه بالاتر و نفوذ بیشتری دارید و همۀ کشورهای دنیا، خواستار دوستی با دولت های شما هستند. شما حکومت خود را شرعی می دانید و بیش از هزار و چهارصد سال، بر بسیاری از سرزمین های دنیا حکومت کرده اید و بر طول و عرض جغرافیایی زمین تسلط داشته اید. پس چرا آن مهدی که به او اعتقاد دارید، در این مدت قیام نکرد؟

سوم: اعتقاد به پنهان شدن امام مهدی صلوات الله علیه نمی تواند موجب عیب جویی از شیعیان شود؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله هم در غار مخفی شد و در آغاز بعثت و به هنگام دعوت سری، به خانۀ ارقم رفت و آنجا را مقر خود ساخت تا اصحابش در آنجا پناه گیرند و به دور از چشم مشرکان باشند.

ص:121

حضرت خضر علیه السلام نیز پنهان است و به اعتقاد اکثر امت اسلامی و به اتفاق همۀ سیره نویسان، در زمان حضرت موسی علیه السلام حضور داشت و هنوز زنده است و هیچ کس مکان او را نمی داند.(1).

همچنین حضرت موسی علیه السلام از دست فرعون و گروهش فرار کرد و پنهان شد و گفت: «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ؛(2)هنگامی که از شما ترسیدم، گریختم. پروردگارم به من حکمت بخشید و مرا از پیامبران گرداند». او همچنان در غیبت ماند تا خدا او را به پیامبری مبعوث کرد. گفته اند که غیبت او از قومش، بیست و هشت سال به طول انجامید.(3).

حضرت صالح علیه السلام مدتی از قوم خود غایب شد و هنگام غیبت، سال خورده بود. وقتی نزد قوم خود بازگشت، او را نشناختند و تکذیبش کردند و ناسزا گفتند و از خود راندند و گفتند: «خدا از تو بیزاری جوید! صالح، چهره ای غیر از چهرۀ تو داشت». اما عده ای که اهل یقین بودند، نشانه هایی از او خواستند تا شک ها برطرف شود.(4).

حضرت یوسف علیه السلام از قوم خود غایب شد و به زندان افتاد و مدتی تقیه کرد تا او را نشناسند؛ همان گونه که وقتی خداوند حضرت عیسی علیه السلام را نجات داد، او را

ص:122


1- الدر المنثور، ج 4، ص 234؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 16، ص 400؛ الاصابة، چاپ دار الکتب العلمیة، ج 2، ص 250؛ قصص الانبیاء، ابن کثیر، ج 2، ص 214؛ البدایة و النهایة، ج 1، ص 380؛ فتح القدیر، ج 3، ص 299 و 300؛ تفسیر آلوسی، ج 15، ص 322؛ فتح الباری، ج 6، ص 310؛ عمدة القاری، ج 2، ص 60 و ج 15، ص 299؛ تاج العروس، ج 6، ص 352. و ر.ک: کمال الدین، ص 386؛ بحار الانوار 13، ص 298 و 300؛ میزان الحکمة، ج 4، ص 3107؛ تفسیر المیزان، ج 13، ص 339 و 352 و 353؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 11، ص 42؛ اضواء البیان، شنقیطی، ج 3، ص 333؛ الایقاظ من الهجعة، ص 137.
2- سوره شعراء، آیه 21.
3- ر.ک: الامامة و التبصرة، ص 109؛ کمال الدین، ص 152 و 340؛ بحار الانوار، ج 51، ص 216؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 125؛ مکیال المکارم، ج 1، ص 181.
4- کمال الدین، ص 136 و 137؛ بحار الانوار، ج 51، ص 215 و 216 به نقل از کمال الدین؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 45 و 46.

مدتی دور از چشم دیگران پنهان داشت و سپس به نزد خود بالا برد تا در آخرالزمان فرود آید. اصحاب حدیث روایت کرده اند که دجال نیز در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت و هنوز هم زنده است و در آخرالزمان خروج می کند.(1).

با توجه به این مطالب، دیگر چه معنایی دارد که بر غایب شدن حضرت مهدی صلوات الله علیه در سرداب یا جای دیگر، خرده گرفته شود؟ هر کس مخفی می شود، مسلماً در آخرین جایی که او را دیده اند، غیب می گردد و دیگر مردم او را نمی بینند تا زمانی که ظهورش فرا برسد. این بدان معنا نیست که برای همیشه در همان مکان بماند.

چهارم: دولت صفویه، شیعه بود. دولت فعلی ایران نیز شیعه است. اما دولت های دیگری که پرسش گر نام برد، شیعۀ دوازده امامی نبودند. پس مسائل را در هم نیامیزید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 114 (38): قضاوت با قوانین نسخ شدۀ آل داود
اشاره

شیعه معتقد است که «وقتی مهدیِ ظهور می کند، داوری اش بر اساس قوانین آل داود می باشد و هیچ برهانی نمی طلبد». پس شریعت محمد صلی الله علیه و سلم چه می شود که نسخ کنندۀ شریعت های پیشین است و به هنگام دادخواهی، اظهار برهان و بینه را واجب می داند؟

ص:123


1- الغیبة طوسی، ص 113؛ بحار الانوار، ج 51، ص 205؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 8، ص 204؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 320؛ فتح الباری، ج 13، ص 275؛ دیباچه سیوطی بر مسلم، ج 6، ص 261 و 262؛ تحفة الاحوذی، ج 6، ص 436 و 437؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 194؛ الاحادیث الطوال، ص 122 و 123؛ المعجم الاوسط، ج 5، ص 124 و 125؛ المعجم الکبیر، ج 2، ص 55 و 56 و ج 24، ص 386 و 389؛ دلائل النبوة، ج 2، ص 597؛ کنز العمال، ج 14، ص 289 تا 292 و 506 تا 508؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 64.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: جزا باید بر اساس جرائم باشد و برپایی عدالت حقیقی در میان مردم، به این است که هر چیزی در جای خود قرار گیرد و حق به حق دار برسد. برای تحقق چنین عدالتی، لازم است واقعیت امور دانسته شود. عمل به بینه و سوگند، تنها برای حل اختلافات بر اساس امور ظاهری است. اگر چه بینه و سوگند در بسیاری از مواقع، به کشف حقیقت منتهی می شود، اما گاه به خطا می رود؛ چون برخی اوقات، شاهدان خطا می کنند؛ طرفین دروغ می گویند؛ سوگند دروغ می خورند؛ به خاطر مصلحت اندیشی یا دلایل دیگر، به چیزی اقرار می کنند که اتفاق نیفتاده و به ضرر آنان می باشد. اما اگر خداوند از طریقی _ همانند راهنمایی فرشتگان _ واقعیت را برای امام و حاکم، آشکار سازد، آنان می توانند عدل و داد قطعی و حقیقی را در همۀ امور برپا سازند.

اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به امتش وعده می دهد که در آخرالزمان، امامی زمین را پر از عدل و داد می کند، تعهد ضمنی می دهد که حکم و قضاوت آن امام، مطابق با واقعیت است. بر این اساس، لازم است امام از ابزاری استفاده کند که قضاوتش مطابق با واقع باشد و از سوگند و بینه ای که گاه درست و گاه اشتباه است، بپرهیزد.

با این بیان روشن می گردد که قضاوت امام مهدی صلوات الله علیه بر اساس حکم آل داود، آخرین حلقه از شریعت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است؛ چرا که آن را به امتش وعده داده است.

دوم: ارجاع دادن مردم به اقرار و سوگند و بینه، یک قانون ارفاقی است تا کار مردم راه بیفتد. در زمان غیبت امام زمان صلوات الله علیه، سه گزینه پیش رو قرار دارد:

ص:124

الف: شارع، حقوق مردم و موارد اختلافی و حقایق نامعلوم را به حال خود رها کند؛ که مسلماً این کار، به تضییع حقوق و هرج و مرج و فساد بزرگ اجتماعی می انجامد.

ب: شارع، حدس و گمان حاکم و قاضی را معیار تشخیص قرار دهد؛ که این نیز خطری بزرگ و فسادی فراگیر به همراه دارد و مجال هوا و هوس را باز می گذارد و به حاکمان ستمگر فرصت می دهد که تعدی و تجاوز را به نهایت برسانند و با هر کس خصومت شخصی دارند، تصفیه حساب نمایند و ضربات مرگ بار خود را بر نیکان و دین داران وارد سازند.

ج: شارع بر نظامی تکیه کند که ضمن همگامی با مردم، بیشتر حقوق آن ها حفظ شود و نهاد اجتماع، برقرار بماند؛ اگر چه اندکی از افراد بتوانند قوانین را زیر پا بگذارند و از آن عبور نمایند. این همان نظام مبتنی بر اقرار و بینه است که پیش تر گفتیم. اما وقتی امام مهدی صلوات الله علیه ظهور می کند، دیگر ارفاق جایگاهی ندارد و آسان گیری به مصلحت نمی باشد و حکم تابع موضوعش می شود. پس چاره ای جز بازگشت به حکم اولیه _ یعنی همان اجرای عدالت حقیقی و قضاوت بر اساس واقعیت _ باقی نمی ماند و حکم ارفاقی که یک عنوان ثانویه است، کنار گذاشته می شود.

به بیان دیگر: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به حکم آل داود عمل می کرد، حقوق مردم پس از وی ضایع می شد؛ چرا که می دانست امام معصوم صلوات الله علیه را از خلافت کنار می گذارند و کسی بر مردم حکومت می کند که توان شناخت واقعیت ها را ندارد. پس چاره ای جز این نبود که با مردم مدارا شود و پایین ترین حد ممکن، حفظ گردد تا پس از این که کارها به مسیر صحیح بازگشت و کسی بر مردم حکومت کرد که توان شناخت واقعیت را دارد، این حکم ارفاقی منتفی شود. با این بیان روشن می شود که مورد سؤال، از موارد نسخ شریعت نیست.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:125

پرسش شمارۀ 115 (39): کشتار اعراب و قریشیان و سازش با یهود و مسیحیان
اشاره

چرا هنگامی که مهدیِ شیعیان ظهور می کند، با یهودیان و مسیحیان سازش می نماید و و اعراب و قریشیان را می کشد؟ مگر حضرت محمد صلی الله علیه و سلم و امامان شما، از قریش و عرب نبودند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

وقتی امام مهدی صلوات الله علیه ظهور می کند، مردم را به سوی حق دعوت می نماید. هر کس حق را بپذیرد و وارد دین الهی شود و اسلام بیاورد و در راه خدا جهاد کند، همراه امام خواهد بود و مورد احترام و رضایت آن حضرت قرار خواهد گرفت؛ خواه یهودی و مسیحی باشد، خواه عرب و عجم، یا از ادیان و نژادهای دیگر. پس امام مهدی صلوات الله علیه به خاطر وارد شدن یهودیان و مسیحیان به دین الهی، با آنان صلح می کند، نه این که با وجود اصرارشان بر دین قبلی، وارد سازش با آنان شود. هر کس حق را نپذیرد و با آن بجنگند و برای نابودی زمین و انسان ها تلاش کند، حضرت بر ضد او اقدام می کند و طبق فرمان خدا با او معامله می نماید و به سزایش می رساند؛ هر چند که آن فرد، عرب یا سید قریشی باشد. همچنان که این ماجرا، برای رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش آمد و قریشیان به جنگ با او برخاستند و مردمانی از دیگر قبایل، وارد دینش شدند و به یاری اش شتافتند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:126

پرسش شمارۀ 116 (41): حرمت به زبان آوردن نام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
اشاره

شیعیان از ابوعبد الله جعفر صادق روایت کرده اند که «صاحب الامر، مردی است که جز کافر، کسی نام او را بر زبان نمی آورد».(1) از ابومحمد حسن عسکری نیز روایت کرده اند که به مادر مهدی گفت: «تو به پسری حامله می شوی که نامش محمد است و قائم پس از من خواهد بود».(2).

آیا این تناقض نیست؟ یک بار می گویند: «هر کس او را به نام صدا بزند، کافر است» و بار دیگر می گویند: «حسن عسکری او را محمد نامید».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: زمانی که حاکمان در پیِ امام مهدی صلوات الله علیه بودند تا به هر وسیله ای کارش را تمام کنند، به زبان آوردن نامش، مساوی با سخن چینی و لو دادن حضرت بود. و این، تلاش همۀ پیامبران را _ که منتظر به ثمر نشستن جان فشانی های خود به دست آن حضرت بودند _ از بین می برد و خیانت به خون شهیدان به حساب می آمد و کاری بس بیهوده و نابجا بود که نتیجه ای جز شکستن پایه ها و نابودی نشانه های دین نداشت.

دوم: بردن نام حضرت توسط امام حسن عسکری صلوات الله علیه، تنها در نزد مادر آن حضرت صورت گرفت، نه در نزد دشمنانش. اگر مادر حق نداشته باشد نام فرزندش را بداند، دیگر چه کسی چنین حقی دارد؟

سوم: دانستن نام آن حضرت، یک مطلب است و فریاد زدن نام او، مطلبی دیگر. دانستن نام او برای اعتقاد به وی، ضروری است؛ ولی فریاد زدن نامش، لو دادن او به

ص:127


1- الانوار النعمانیه، ج 2، ص53.
2- الانوار النعمانیه، ج 2، ص 55.

حساب می آید؛ چون اگر حضور داشته باشد و مورد خطاب قرار گیرد، با تطبیق نام بر آن وجود شریف، شخصیت او افشا می شود. اما گفت وگو دربارۀ غیبتش و زمان به دنیا آمدنش و نام محمد که پدرش بر او نهاد، صرفاً یک خبر تاریخی است که نه شخص او را افشا می کند و نه ظاهر او را می شناساند و از این رو، هیچ ایرادی ندارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 117 (89):هم نام بودن پدر مهدی با پدر پیامبر(صلی الله علیه وآله)
اشاره

در حدیث مهدی آمده است: «اگر از دنیا فقط یک روز مانده باشد، خداوند آن روز را طولانی می گرداند تا مردی از اهل بیت مرا برانگیزد که هم نام من است و پدرش، هم نام پدر من می باشد».(1).

مشکل بزرگ آن است که نام پیامبر، محمد بن عبدالله صلی الله علیه و سلم است و نام مهدی شیعیان، محمد بن حسن. یکی از بزرگان شیعه برای حل این مشکل، پاسخ عجیب و غریبی داده است. او می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله دو نوه داشت: یکی ابومحمد الحسن و دیگری ابوعبدالله الحسین. چون حضرت مهدی از فرزندان حسین است و کنیۀ حسین، ابوعبدالله می باشد، پیامبر صلی الله علیه و آله لفظ اب را به جای جد آورده و اسم را به جای کنیه به کار برده تا با اسم پدرش برابری کند».(2).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:128


1- ابو داود در ج 4، ص 106 کتاب خود، آن را آورده و البانی در 5180 صحیح الجامع، آن را صحیح شمرده است.
2- کشف الغمة فی معرفة الائمه، اربلی، ج 3، ص 228؛ امالی طوسی، ص 362؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 594 و 598.

یکم: درست نیست که با روایت غیر شیعی، علیه شیعیان احتجاج شود. پرسش گر، روایت «مهدی هم نام من است و پدرش، هم نام پدر من می باشد» را از ابوداود نقل کرده است. ابوداود شیعه نیست و روایت او، حجتی علیه شیعیان نمی باشد. این که البانی این روایت را صحیح دانسته، مورد قبول شیعیان نیست؛ چون راویان آن، در خط اهل بیت صلوات الله علیهم نبوده اند و آنچه در مورد عقاید شیعه روایت کرده اند، مشکوک می باشد.

دوم: دیگران نیز این حدیث را بدون جملۀ آخر _ پدرش هم نام پدر من است _ روایت کرده اند.

سوم: ما احتمال می دهیم که پیروان محمد بن عبدالله بن حسن، روایت را به این شکل درآورده اند و عبارت «پدرش، هم نام پدر من است» را به آن افزوده اند. سپس منصور عباسی و پیروانش، آن را ترویج داده اند؛ چون منصور می خواست برای فرزندش _ که نام وی محمد بن عبدالله و لقبش مهدی بود _ بازار گرمی کند و او را به عنوان مهدی حقیقی جا بزند.

چهارم: شاید عبارت صحیح این بوده است: «پدرش، هم نام فرزند من است» (یعنی امام حسن صلوات الله علیه)؛ اما چون در آن روزگار، استفاده از نقطه متداول نبود،(1) نسخه برداران «ابنی» را به «ابی» تغییر داده اند.

پنجم: پرسش گر بخشی از سخنان مرحوم اربلی در توضیح این حدیث را دست مایۀ تاخت و تاز علیه شیعیان قرار داده و به خیال خود، کم عقلی و بی خردی عالمان شیعه را به مسخره گرفته است. در پاسخ او باید بگویم:

الف: جناب اربلی، این حدیث را از کتاب های شیعه نقل نمی کند؛ بلکه از حلیة الاولیاء ابونعیم نقل می کند و در ابتدای کتاب نیز به صراحت می گوید که آنچه در کشف الغمه

ص:129


1- در رسم الخط بدون نقطه، کلمۀ «ابی» با «ابنی» اشتباه شده است. زمانی که نقطه گذاری متداول گردید، این خطا از سوی نسخه نویسان معمول شد. مترجم

آمده، به نقل از کتاب های اهل سنت می باشد.(1).

خود ابونعیم نیز این روایت را بدون عبارت «پدرش، هم نام پدر من است»(2)نقل می کند.

ب: اربلی در شرح این حدیث می گوید: «علمای شیعه، این حدیث را صحیح نمی دانند؛ چون در نزد ایشان، نام و نام پدر امام مهدی صلوات الله علیه، امری ثابت شده است. جمهور علما گفته اند که زائده (راوی حدیث) جملاتی را به احادیث اضافه می کرد. پس برای این که بین اقوال و روایات جمع کنیم، لازم است بگوییم که این جمله نیز از افزوده های زائده است».(3).

ج: سخنی که پرسش گر به خاطر آن خرده می گیرد، اصلاً سخن خود اربلی نیست. او تصریح می کند که این سخن را از کنجی شافعی نقل کرده که از علمای بزرگ اهل سنت است. او می نویسد:

ترمذی این حدیث را در جامع خود نقل کرده و عبارت «پدرش، هم نام پدر من است» را نیاورده؛ اما ابوداود آن را ذکر کرده است. در اکثر روایاتی که راویان موثق نقل کرده اند، فقط «او هم نام من است» آمده. تنها کسی که «پدرش هم نام پدر من است» را نقل کرده، زائده است که جملاتی را به احادیث می افزود.

اگر این جمله واقعاً از حدیث باشد، معنای «پدرش هم نام پدر من است» این می شود که پدرش ابوعبدالله الحسین است. کنیه را به جای اسم به کار برده تا کنایه ای باشد از این که مهدی از فرزندان حسین است، نه حسن. این احتمال نیز وجود دارد که راوی در ضبط کلمۀ «ابنی» دچار اشتباه شده و آن را «ابی» ضبط

ص:130


1- ر.ک: مقدمۀ کشف الغمه، چاپ 1426 ق، ج 1، ص 5 و ج 4، ص 179.
2- ر.ک: کشف الغمة، اربلی، چاپ 1426 ق، ج 4، ص 188 و 19؛ عقد الدرر، ص 29 و 30؛ جامع الاسرار، ص 439.
3- بحار الانوار، ج 51، ص 86؛ کشف الغمة، اربلی، چاپ 1426 ق، ج 4، ص 202 و 203.

کرده است. در این صورت، برای جمع بین روایات، باید آن را حمل بر «ابنی» کنیم. البته این هایی که در تأویل روایت گفته شد، چندان دور از تکلف نیست.

کلام آخر این که امام احمد حنبل با وجود استواری و دقتی که در ضبط روایات دارد، در چند جای مسند خود، این روایت را به صورت «اسمه اسمی» نقل کرده است.(1)

همین مضامین را محمد بن طلحه شافعی نیز ذکر کرده که می توانید مراجعه کنید.(2).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 118 (90):شک و تردید به خاطر روایات مختلف دربارۀ مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
اشاره

در مهدی که شیعیان منتظر او هستند، چندین تناقض وجود دارد:

1. مادر او کیست؟ کنیزی به نام نرجس، صقیل، ملیکه، خمط، ریحانه، سوسن، یا زنی آزاد به نام مریم؟

2. او کِی به دنیا آمد؟ در سال 252 و پیش از وفات پدرش، هشت ماه پس از وفات پدرش، در سال 255، 256، 257، 258، هشتم ذی الحجه، هشتم شعبان، پانزدهم شعبان، یا پانزدهم رمضان؟

3. دوران حاملگی مادرش چگونه بود؟ آیا همانند دیگر زنان، مهدی را در شکمش حمل می کرد؟ یا متفاوت از دیگر زنان، او را در پهلویش حمل می نمود؟

4. مادرش او را چگونه به دنیا آورد؟ همانند دیگر زنان زایید؟ یا از رانش متولد شد؟

ص:131


1- البیان، ص 86 و 87؛ کشف الغمة، اربلی، چاپ 1426 ق، ج 4، ص 202؛ الدر المنثور، شیخ علی بن محمد بن الحسن نوه شهید ثانی، ج 1، ص 53.
2- بحار الانوار، ج 51، ص 103.

5. چگونه پرورش یافت؟ از ابوالحسن روایت کرده اند که «رشد ما امامان در یک روز، به اندازۀ رشد دیگران در یک هفته است»، «وقتی یک ماه از تولد کودک ما می گذرد، گویا یک سال بزرگ شده است»، «ما امامان در یک روز، به اندازۀ یک سال دیگران رشد می کنیم».(1).

6. کجا اقامت دارد؟ ابتدا گفتند: در مدینه ساکن است؛ سپس گفتند: در کوه رضوی، واقع در منطقۀ روحاء مقیم است؛ بعد گفتند: در ذی طوی واقع در مکه اقامت دارد؛ سپس گفتند: او در سامرا است. حتی بعضی از آن ها می گویند: «کاش می دانستیم که دل ها در کجا به تو آرام می گیرد؟ در کدام سرزمین اقامت داری؟ آیا در کوه رضوی هستی؟ یا در ذی طوی و جاهای دیگر سکونت داری؟ آیا در یمن، در بیابان شمروخی هستی، یا در جزیرۀ خضرایی؟».(2).

7. وقتی برمی گردد، آیا جوان است یا پیر کهن سال؟ مفضل می گوید که از صادق پرسیدم: «سرور من! وقتی او برمی گردد، پیر است یا جوان؟». گفت: «سبحان الله! چه کسی می داند؟ او هر گونه که بخواهد و به هر چهره ای که بخواهد، ظهور می کند».(3).

در روایت دیگر آمده است: «او به صورت یک جوان رشید 32 ساله ظهور می کند».(4).

روایت دیگر می گوید: «در حالی ظهور می کند که 51 سال دارد».(5).

و همچنین روایت شده است: «او به صورت یک جوان رشید 30 ساله ظهور می کند».(6).

8. چند سال حکومت می کند؟ محمد صدر می گوید: «احادیث فراوانی در این باره وارد شده است که مضمون آن ها، با هم سازگاری ندارد؛ به طوری که بسیاری از مؤلفان

ص:132


1- ر.ک: کتاب الغیبه، شیخ طوسی، ص 159 _ 160.
2- بحار الانوار، ج 102، ص 108.
3- بحار الانوار، ج 53، ص 7.
4- تاریخ ما بعد الظهور، ص 360.
5- تاریخ ما بعد الظهور، ص 361.
6- کتاب غیبت، شیخ طوسی، ص 420.

را گیج و سردرگم کرده است».(1).

روایتی می گوید: «مدت حکومت قائم ما، نوزده سال است». روایت دیگر می گوید: «مدت حکومت او، هفت سال است. خداوند، روزها و شب ها را برای او طولانی می کند؛ به طوری که یک سال از سال های او، به اندازۀ ده سال می گردد و مدت حکومت او، به اندازۀ هفتاد سال از سال های شماست».(2).

در روایت دیگر آمده است: «قائم، سیصد و نه سال حکومت خواهد کرد؛ به همان اندازه ای که اصحاب کهف در غار ماندند».

9. مدت غیبت او چقدر است؟ از علی بن ابی طالب روایت کرده اند که «مهدی، غیبت و سرگردانی خواهد داشت. عده ای در آن گمراه می شوند و عده ای هدایت می گردند. وقتی پرسیدند: آن سرگردانی چقدر طول می کشد؟ گفت: شش روز، یا شش ماه، یا شش سال».(3).

از ابوعبدالله نقل کرده اند که «کشته شدن نفس زکیه تا ظهور قائم، پانزده شب فاصله دارد». محمد صدر دربارۀ این روایت می گوید: «کاملاً موثق است و از لحاظ تاریخی، قابل اثبات می باشد. مفید نیز در کتاب الارشاد، این روایت را از ثعلبه بن میمون، از شعیب حداد، از صالح بن میتم جمال نقل کرده است و همۀ این راویان، بزرگوار و مورد اعتماد هستند».(4).

با این که نفس زکیه، در سال 140 ﻫ.ق کشته شد، اما مهدی ظهور نکرد!

روایت دیگری از ابوعبدالله نقل شده است که می گوید: «ای ثابت! خداوند معین کرده بود که این امر، در سال 70 روی دهد. وقتی حسین کشته شد، خشم خدا بر اهل زمین شدت گرفت و آن را تا سال 140 به تأخیر انداخت. ما به شما گفتیم که در سال140

ص:133


1- تاریخ ما بعد الظهور، ص 433.
2- . تاریخ ما بعد الظهور، ص 436.
3- کافی، ج 1، ص 338.
4- تاریخ ما بعد الظهور، ص 185.

این اتفاق رخ می دهد. شما این خبر را فاش کردید و پرده را برانداختید. پس از آن، دیگر خدا وقتی را برای ما مشخص نفرمود».(1).

با این حال، روایتی از ابوعبدالله صادق وجود دارد که همۀ روایات قبلی را تکذیب می کند. او می گوید: «کسانی که برای ظهور، وقت تعیین می کنند، دروغ می گویند. ما اهل بیت، وقت تعیین نمی کنیم».(2)همچنین: «ما نه در گذشته وقت تعیین کرده ایم و نه در آینده وقت تعیین می کنیم».(3).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: تکلیف بندگان این است که امام مهدی عجل الله تعالی فرجه را بشناسند و بدانند که او به دنیا آمده است و ظهور خواهد کرد تا زمین آکنده از ظلم و جور را پر از عدل و داد کند. اما دانستن دیگر جزئیات، ضرورتی ندارد و ندانستن آن ها، ضرری به صحت اعتقادات نمی رساند.

دوم: اختلافات مورد اشاره در متن سؤال، نتیجۀ آن است که مردم به ثبت و ضبط این مسائل، اهمیت نمی دادند و هنگام گفته شدن آن ها، فوراً اقدام به نوشتن نمی کردند. به همین خاطر، چنین اختلافاتی در مورد رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز دیده می شود و به هر رویدادی که نظر می کنی، در جزئیات آن اختلاف شدید می بینی؛ چرا که مردم به جزئیات اهمیت نمی دادند و به حافظۀ خود اعتماد می کردند؛ حافظه ای که نمی توانست

ص:134


1- اصول الکافی، ج 1، ص 368؛ الغیبة، نعمانی، ص 197؛ الغیبة، طوسی، ص 263؛ بحار الانوار، ج 52، ص 117.
2- اصول الکافی، ج 1، ص 368؛ الغیبة، نعمانی، ص 198.
3- الغیبة، طوسی، ص 262؛ بحار الانوار، ج 52، ص 103.

بسیاری از جزئیات را در خود نگه دارد. هنگام روی دادن یک حادثه، از آن غافل می ماندند و پس از گذشت سال ها، نسبت به آن احساس نیاز می کردند؛ و چون چیزی یادشان نمی آمد، به حدس و گمان پناه می بردند و به جای دقت و تحقیق، جلوی خیالات و اوهام خود را باز می گذاشتند. وقتی این نمونه ها جمع شد و به هم پیوست و در کنار هم قرار گرفت، تفاوت و اختلاف هویدا گردید. چیزی که به پدید آمدن این اختلاف ها دامن زد، جلوگیری از نوشتن احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سوزاندن دست نوشته های صحابه، از آغازین روزهای خلافت ابوبکر و عمر بود.

سوم: اگر سخن پرسش گر صحیح باشد، همۀ امور دینی خراب می شود و پایه های نبوت، در معرض نابودی قرار می گیرد؛ چرا که دشمنان دین می توانند ادعا کنند که اختلاف در مورد قضایای تاریخی پیامبر، بی شمار است. به طور مثال: پیامبر صلی الله علیه و آله در فتح مکه، چند شب در آنجا ماند؟ پانزده شب، شانزده شب، هفده شب، هیجده شب، یا نوزده شب؟ پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام وفات، چند سال داشت؟ شصت سال، شصت و یک سال، شصت و دو سال و نیم، شصت و سه سال، یا شصت و پنج سال؟ در روز دوشنبه به دنیا آمد یا در روز جمعه؟ در چندم ربیع الاول به دنیا آمد؟ دوم ربیع الاول، هشتم ربیع الاول، دهم ربیع الاول، دوازدهم ربیع الاول، یا هفدهم ربیع الاول؟ اصلاً در ربیع الاول به دنیا آمد یا در ماه رمضان؟ در چه سالی متولد شد؟ در عام الفیل، ده سال بعد از آن، بیست و سه سال بعد از آن، سی سال بعد از آن، چهل سال بعد از آن، یا پانزده سال پیش از آن؟ در چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد، یا در چهل و سه سالگی؟ اختلاف در موارد دیگر نیز به همین منوال است. اگر وجود اختلاف در یک موضوع، توجیهی برای انکار آن باشد، لازم می آید که دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله بگویند: او اصلاً به دنیا نیامد و از دنیا نرفت و مبعوث نشد.

ص:135

پس اختلافاتی که در موارد و موضوعات گوناگون مشاهده می شود، نمی تواند بهانه ای باشد برای این که آن موارد و موضوعات را به طور کلی و بدون تحقیق و بررسی، انکار کنیم؛ بلکه این اختلافات نشان می دهد که یکی از این اقوال صحیح است و همۀ آن ها اشتباه نیست. همچنین گویای آن است که در ضبط وقایع، کوشش نکرده اند یا عده ای خواسته اند حقیقت را بازیچه قرار دهند.

چهارم: در مورد نام مادر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه باید بگویم: گاه کنیزان بر حسب شرایط و حالات مختلف، نام های گوناگون بر خود می گذاشتند.

این که او کنیز یا زنی آزاد بود، چه بسا کسانی آزاد و دارای جایگاه و موقعیتی شایسته باشند، ولی گرفتار انسان های سلطه جو شوند و به بند درآیند. و زمانی که از آنان سخن به میان می آید، گاه به عنوان انسانی آزاد مطرح شوند و گاه به عنوان انسانی در بند. علاوه بر این که در زبان عربی، واژۀ «جاریه» تنها به معنای کنیز نیست؛ بلکه به معنای «دختر جوان» است، خواه کنیز باشد و خواه آزاد.

پنجم: حاملگی در قسمت پهلو، در کتاب هدایة الکبری نوشتۀ حسین بن حمدان خصیبی آمده است که از سران غُلات می باشد. امامان و شیعیان ایشان، موضع شدیدی در برابر غالیان داشته اند و عقاید آن ها را به شدت رد کرده اند و کسی در این باره تردیدی ندارد. مگر این که مراد آنان از حاملگی در پهلو، این باشد که حاملگی مادر، به هیچ وجه مشخص نبوده است؛ همان گونه که برای مادر حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهما السلام رخ داد. شاید مشخص نبودن حامگی، به خاطر قرار گرفتن جنین در پهلو بوده تا آن مادر، ویژگی خاصی یابد و گرامی داشته شود؛ همچنان که خداوند دیوار کعبه را برای مادر علی صلوات الله علیه شکافت تا او را در کعبه به دنیا آورد.

اما در مورد به دنیا آمدن از ران، گاه ادعا می شود که مقصود، پوشش کامل به هنگام وضع حمل است؛ به طوری که تنها پهلو یا ران مادر دیده می شود.

همچنین گفته اند که

ص:136

به خاطر رعایت ادب، این گونه تعبیر شده است. البته تا اصل حدیث ثابت نشود، نیازی به این تأویلات نیست.

ششم: به روایاتی که پرسش گر در مورد چگونگی رشد امام مطرح کرد، هیچ اشکالی وارد نیست. چه ایرادی دارد که برخی از مردم نسبت به دیگران، امتیازات ویژه ای داشته باشند؛ مثلاً از جهت جسمی، رشدشان غیرعادی باشد و در حالات روحی و کمالات انسانی، با دیگران متفاوت باشند؟

هفتم: تردید در مورد مکان حضور امام، حقیقی نیست و از باب مجاز است. گویندۀ این جملات می خواهد با این تعابیر بفهماند که شوق فراوان برای دیدن حضرت مهدی صلوات الله علیه دارد و از فراق او، حسرت می خورد و نمی داند او کجاست و چگونه می تواند زیارتش کند. عبارات مطرح شده، با «ای کاش می دانستم...» شروع می شود که نشان دهندۀ همین موضوع است؛ اما متأسفانه پرسش گر برای تمسخر و عیب جویی، عباراتی را به فقرات دعای ندبه افزوده است.

هشتم: دربارۀ ظهور حضرت مهدی صلوات الله علیه در سن پیری یا جوانی باید بگویم:

الف: دو روایت 30 سال و 32 سال، منافاتی با هم ندارند؛ چون کسی که آن حضرت را می بیند، سن او را در همین حدود برآورد می کند.

ب: روایتی که می گوید: «هر طور که بخواهد ظهور می کند»، منافاتی با دیگر روایات ندارد؛ بلکه این خود، تفسیر دیگر روایات است. منظور این نیست که برای عده ای، به یک شکل ظاهر می شود و برای عده ای، با شکل دیگر ظهور می کند؛ بلکه مقصود آن است که پس از یک غیبت طولانی، خود آن حضرت تصمیم می گیرد که چهره اش مناسب با چه سنی باشد؛ همانند اصحاب کهف و عزیر و برادرش که بعد از ده ها یا صد ها سال که زنده شدند، خداوند چهره ای مناسب با سن شان به آنان بخشید. پیرمردان

ص:137

نیز نه با چهرۀ سالخورده، بلکه به صورت جوان وارد بهشت می شوند؛ به این معنا که خداوند، چهره ای مناسب با سنین جوانی به ایشان می بخشد و وارد بهشت می کند.

ج: پرسش گر روایتی را که می گوید: «در حالی ظهور می کند که 51 سال دارد»، از کتاب تاریخ عصر ظهور نقل کرده است؛ ولی نویسنده در همان کتاب، سند روایت را ضعیف دانسته و از اعتبار ساقط کرده است که می توانید به آن مراجعه کنید.

نهم: پرسش گر در فقرۀ 9 تصریح می کند که «مقصود از نفس زکیه، محمد بن عبدالله بن حسن است که در سال 140 کشته شد. و بر اساس حدیث نقل شده از امام صادق صلوات الله علیه، از کشته شدن نفس زکیه تا ظهور قائم، پانزده شب فاصله است». این سخن، اشکالاتی دارد که به آن اشاره می کنیم:

الف: محمد بن عبدالله بن حسن، در سال 140 کشته نشد؛ بلکه در سال 145 به قتل رسید.(1).

ب: چگونه ممکن است مقصود از نفس زکیه، محمد بن عبدالله بن حسن باشد؛ در حالی که امام مهدی صلوات الله علیه در سال 255 _ یعنی 110 سال پس از کشته شدن محمد بن عبدالله بن حسن _ به دنیا آمد؟

ج: از احادیث وارده به دست می آید که منظور از نفس زکیه، مردی از بنی هاشم است که میان رکن و مقام، سر بریده می شود. در کتاب خرائج و جرائح تصریح شده است که آن مرد، محمد بن حسن نام دارد،(2)نه محمد بن عبدالله بن حسن.

ص:138


1- ر.ک: مقاتل الطالبیین، ص 232 و چاپ مکتبه حیدریه، سال 1385 ق، ص 177 تا 185؛ المعارف، ابن قتیبه، ص 378؛ وفیات الاعیان، ج 7، ص 20؛ الوافی بالوفیات، ج 14، ص 106؛ خلاصة تهذیب تهذیب الکمال، ص 344؛ المنتظم، ابن جوزی؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 6، ص 250؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ص 295؛ الکامل، ابن اثیر، ج 5، ص 529؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 6، ص 147؛ تاریخ ابی الفداء، ج 2، ص 3؛ نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ص 301.
2- عصر الظهور، ج 2، ص 249؛ الخرائج و الجرائح، ص 196 و چاپ مؤسسه المهدی قم، ج 3، ص 1154؛ منتخب الاثر صافی، ص 454 و 455 به نقل از الغیبة شیخ طوسی.

دهم: دربارۀ حدیثی که مقدار حیرت و سرگردانی را شش روز، شش ماه، یا شش سال بیان می کند، باید بگویم:

1. ظاهراً خود امام صادق صلوات الله علیه به خاطر مصلحتی، موضوع را مبهم گذاشته است؛ به این نشان که حضرت، شش را می گوید و متعلق شش را روشن نمی فرماید [که روز یا ماه یا سال است]. چه بسا مقصود این بوده که بلافاصله پس از شروع غیبت، سرگردانی آغاز می شود و سپس امور برای مردم روشن می گردد.

2. روایت مورد بحث، سند ضعیفی دارد و نمی توان به آن اعتماد و استدلال کرد.

یازدهم: دربارۀ حدیث ابوجعفر امام باقر صلوات الله علیه که فرمود: «ای ثابت! خداوند معین کرده بود که این امر، در سال 70 روی دهد...» باید بگویم:

الف: این حدیث نمی خواهد زمان ظهور حضرت مهدی صلوات الله علیه را بیان کند؛ زیرا او دوازدهمین امام از سلسلۀ امامانی است که پیامبر صلی الله علیه و آله از آمدن شان خبر داده است. سال 70، دورۀ امامت امام چهارم، حضرت علی بن الحسین زین العابدین صلوات الله علیه بود و سال 140، در دورۀ امامت امام ششم، امام جعفر صادق صلوات الله علیه قرار داشت.

ب: حدیثی که شیخ طوسی در کتاب الغیبة آورده، منظور حدیث یاد شده را روشن می کند. در حدیث کتاب الغیبة آمده است:

به امام ابوجعفر باقر صلوات الله علیه گفتم: «امام علی صلوات الله علیه می فرمود: بلا تا سال هفتاد ادامه دارد. و می فرمود: بعد از آن بلا، گشایشی هست. سال هفتاد گذشت و ما گشایشی ندیدیم. امام باقر صلوات الله علیه فرمود: «ای ثابت! خداوند متعال معین کرده بود که این امر، در سال 70 روی دهد...».

این حدیث نشان می دهد که منظور از سال 70 یا 140، سال ظهور مهدی صلوات الله علیه نیست؛ بلکه منظور، گشایش بعد از سختی است که شهادت امام حسین صلوات الله علیه،

ص:139

مانع از این گشایش شد. در سال 140 نیز فرصتی پیش آمد تا امامان، زمام امور را به دست گیرند و گشایش حاصل شود؛ ولی فاش شدن راز توسط انسان های بی مسئولیت، کار را خراب کرد.

به نظر می رسد که این هفتاد سال، باید از ابتدای بعثت _ یعنی پس از سه سال دعوت مخفیانه _ محاسبه شود.

دوازدهم: تا زمانی که یک سخن، اعتقاد همۀ علمای مذهب نباشد، چنگ زدن به سخن این و آن، موجب بطلان آن مذهب نمی شود؛ همچنان که سؤال از جزئیات مطرح شده در روایات، هیچ مذهبی را باطل نمی کند. در همۀ مذاهب، احادیث اختلافی در میان مردم وجود دارد و علمای هر مذهب، وظیفه دارند که این احادیث را پیراسته کنند و درستی و نادرستی آن ها را تبیین نمایند. به همین خاطر است که می بینیم علمای همۀ مذاهب، این گونه احادیث را مورد تحقیق و بررسی قرار می دهند و پس از این که درستی یا نادرستی آن ها روشن شد، نظر خود را اعلام می کنند.

اگر اشکالات موجود در مجامع حدیثی یک مذهب را دلیلی بر بطلان آن مذهب قرار دهند، این یک بی انصافی و اتهام تراشی است که به دور از روش علمی می باشد؛ زیرا با این روش می توان همۀ مذاهب اسلامی، بلکه اصل دین اسلام را زیر سؤال برد و باطل کرد. ما با همین روش می توانیم شما را صدها سال به دفاع از خود مشغول سازیم که در این صورت، کار شما بسیار مشکل تر از شیعیان خواهد شد؛ چرا که اهل سنت، خود را ملزم به صحت بسیاری از مجامع حدیثی بزرگ می دانند. حال تصور کنید که مسند احمد را هم به آن مجامع حدیثی بیفزاییم؛ همان مسند احمد که برخی ادعا می کنند: احادیث نادرست آن، به چهار حدیث هم نمی رسد. از این رو باید گفت:

یک: بحث ها باید به عقاید اصلی هر مذهب محدود شود و نتایج آن ها و مسائل مهم، مورد گفتگو قرار گیرد؛ البته بر اساس نظراتی که علمای هر مذهب، در کتاب های

ص:140

کلامی خود مطرح کرده اند، نه عقاید و نظرات خاص این عالم و آن عالم که مورد توافق علمای مذهب نیست.

دو: باید از دست مایه قرار دادن روایات این و آن، برای قیل و قال راه انداختن و عیب جویی کردن به دور از انصاف و منطق و روح علمی، خودداری کرد.

سوم: پیش از قطعی کردن بحث امامت و اصول معرفتی و عدالت صحابه و روش تصحیح احادیث و دیگر امور پایه، بحث دربارۀ مسائل فرعی فقهی، هیچ سودی ندارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 119 (100):وجود مهدی، مستند به گفتار یک زن
اشاره

بارها دیده ایم که شیعیان در مسائل گوناگون، اجماع امت را با این ادعا که حاوی نظر معصوم نیست، رد می کنند. حال می بینیم که وجود مهدی را با حرف یک زن

پذیرفته اند؛ زنی که می گویند نامش حکیمه است (و تنها خدا او را می شناسد و از حالش آگاهی دارد).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اگر منظور از اجماع رد شده از سوی شیعیان، اجماع در مورد خلافت ابوبکر است، باید دانست که این اجماع، ایرادهایی دارد:

الف: هیچ گاه چنین اجماعی تحقق نیافت؛ چرا که امام علی صلوات الله علیه و بنی هاشم و گروهی از صحابه و دیگران، با آن مخالفت کردند.

ص:141

ب: اجماعی که به زور تحمیل شود و به قیمت کتک زدن حضرت زهرا صلوات الله علیها و سقط جنین او صورت پذیرد و نتیجه اش آتش زدن خانۀ وحی و کشتن مالک بن نویره و یارانش باشد و عده ای _ که از بیعت با ابوبکر سرپیچیدند و زکات شان را به او نپرداختند و اصرار داشتند که آن را به اهل بیت پیامبر بپردازند، یا میان نیازمندان قبیلۀ خود تقسیم کنند _ با ادعای واهی ارتداد، به خاک و خون کشیده شوند و سعد بن عباده با تیر خالد بن ولید به قتل برسد و ادعا شود که جنیان او را کشته اند، چنین اجماعی با چنین نتایج دردناکی، هیچ ارزشی ندارد و عمل به آن صحیح نمی باشد.

دوم: ولادت حضرت مهدی صلوات الله علیه، تنها با سخن عمه اش (حکیمه خاتون) ثابت نشد؛ اگر چه او از زنان نیک و با ایمان بود. ولادت آن حضرت، مستند به سخن امام حسن عسکری صلوات الله علیه و مشاهدۀ گروهی از افراد موثق بود که آن مولود با سعادت را دیدند. افزون بر این، رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد که امامان، دوازده تن هستند و زمین خالی از حجت نمی ماند. حدیث ثقلین نیز دلالت دارد که تا روز قیامت، حجتی از اهل بیت، در کنار قرآن خواهد بود. همچنین بیش از صد تن از علمای اهل سنت، به ولادت حضرت مهدی صلوات الله علیه اعتراف کرده اند.

سوم: صدور حکم قطعی نسبت به این گونه امور، متوقف بر شناخت کامل منبع خبر است؛ و این، متوقف بر ثبوت اصل امامت اهل بیت صلوات الله علیهم می باشد. پس اگر موضوع امامت ثابت شود و تأیید گردد که معارف دین، تنها باید از طریق آنان به دست آید، ناگزیر باید به دنبال افرادی باشیم که در نقل حقایق از اهل بیت علیهم السلام، مورد اعتماد و اطمینان باشند. در این صورت، روایت دیگران که مخالف با روایت آنان است، دیگر هیچ ارزشی نخواهد داشت. پس هیچ اشکالی ندارد که این خبر، از خود امام، یا افراد مورد وثوق امام، یا حکیمه خاتون صلوات الله علیهم اجمعین گرفته شود.

ص:142

پرسش شمارۀ 120 (110): اختلاف میان شیعیان، دلیلی بر عدم ارتباط با مهدی
اشاره

شیعیان معتقدند که امامان ایشان معصوم هستند و مهدی اکنون وجود دارد و چند تن از علمای شیعه _ که تعداد آن ها به سی نفر می رسد _ با او ارتباط دارند. با وجود چنین اعتقادی، پس چرا در امور مذهبی با هم اختلاف دارند؟ اختلافی که شاید نتوان نظیر آن را در هیچ گروه و فرقه ای یافت. این اختلافات تا جایی پیش رفته که نزدیک است هر مرجع و مجتهد، یک مذهب خاص برای خودش تأسیس کند.

با این که آن ها ادعا می کنند: «واجب است همواره امامی وجود داشته باشد تا به وسیلۀ او، حجت خدا بر مردم تمام شود. و اکنون، او همان مهدی موعود است»، پس چرا با وجود امام و ارتباط با او، بیش از همۀ اهل زمین اختلاف دارند؟

از یک سو، مجلسی در کتاب خود، حدیثی را آورده است که می گوید: «امام غایب، دیده نمی شود. هر کس ادعا کند مهدی را دیده است، دروغ می گوید». از سوی دیگر، شنیده ایم و خوانده ایم که علمای شیعه، بارها مهدی را دیده اند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در عقاید شیعه چنین چیزی وجود ندارد که سی تن از علما، با حضرت مهدی صلوات الله علیه در ارتباط هستند. اگر پرسش گر این مطلب را در کتابی دیده است، به ما هم نشان دهد تا آن را بررسی کنیم. علمای شیعه هیچ گاه نگفته اند که چنین چیزی جزو عقایدشان می باشد. کتاب های شیعه، فراگیر است و در دسترس همگان وجود دارد و مدارس شان، به روی مشتاقان و دانش پژوهان گشوده است. آنچه در کتاب های عقیدتی

ص:143

معتبر نیامده باشد و به امضای بزرگان مذهب نرسیده باشد، نمی توان جزو عقاید آن مذهب به شمار آورد.

دوم: در کتاب های اهل سنت _ که برخی از آن ها را صحیح ترین کتاب ها پس از قرآن قلمداد می کنند _ موارد فراوانی دیده می شود که اهل سنت راضی نیستند آن موارد، به ایشان نسبت داده شود؛ به طور مثال: آن ها راضی نیستند که گفته شود: «به اعتقاد اهل سنت، خدا پا دارد و آن را در جهنم می گذارد و جهنم می گوید: بس است، بس است»، یا این که «خدا در هر شب جمعه، به صورت جوانی با موهای مجعد، به زمین فرود می آید و می گوید: آیا آمرزش خواهی هست؟»، یا این که «خدا می خندد و دندان ها و زبان کوچکش نمایان می شود».

با این که این مطالب، در کتاب های اهل سنت وجود دارد، اما شیعیان چنین مطالبی را به آن ها نسبت نمی دهند؛ مگر این که بخواهند احتجاج کنند و آنان را ملزم نمایند که از نسبت دادن مطالبی که شیعه به آن اعتقاد ندارد و تنها در یکی _ دو کتاب آمده است، دست بردارند.

سوم: خداوند سبحان می فرماید: «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْئٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَ الرَّسُولِ؛(1)هر گاه در امری اختلاف نظر یافتید، آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر عرضه بدارید». و می فرماید: «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلَی أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ؛(2) اگر آن را به پیامبر و اولی الامر عرضه دارند، در میان آنان کسانی هستند که [درستی و نادرستی] آن را دریابند». حضرت عیسی علیه السلام نیز می گوید: «قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ؛(3) برای شما حکمت آورده ام و برخی از امور را که در آن اختلاف دارید، برایتان روشن می سازم».

ص:144


1- سوره نساء، آیه 59.
2- سوره نساء، آیه 83.
3- سوره زخرف، آیه 63.

پس وظیفۀ پیامبران این است که در موارد اختلافی، حقیقت را روشن نمایند. اگر مردم آن را دریافتند و پذیرفتند، رستگار و سعادتمند می شوند؛ اما اگر آن را رد کردند و اطاعت ننمودند، گناهی متوجه پیامبر و امام نمی شود. تکلیف پیامبر و امام این نیست که اختلافات مردم را به صورت جبری و تکوینی از بین ببرند. این کار موجب تعطیلی اراده و سلب اختیار از مردم می شود.

چهارم: همۀ اهل سنت می گویند که مرجع آن ها، رسول اعظم صلی الله علیه و آله است. با این حال، اختلافات موجود در میان مذاهب اربعه، غیرقابل شمارش است؛ به ویژه اگر بخواهیم این اختلاف را به اوزاعیه و ظاهریه و مذهب سفیان ثوری و دیگر علمای آن ها تعمیم دهیم. هیچ عالمی از آنان، با عالم دیگر اتفاق نظر ندارد. در مورد مذاهب عقیدتی اهل سنت نیز، وضع به همین منوال است. حال ببینید اگر از همان دوره های آغازین، باب اجتهاد را مسدود نکرده بودند، امروز چه اوضاعی داشتند!

چنان چه به مذهب شیعۀ امامیه مراجعه کنید، خواهید دید که اگر در جزئیات برخی از فتاوا اختلاف دارند، اما قوانین و ضوابط فقهی آنان بسیار دقیق است و هیچ گاه از آن عدول نمی کنند و با مراجعه به آن قوانین و بررسی مسائل بر اساس آن ضوابط، می توانند در بسیاری از مسائل اختلافی، به اتفاق نظر دست یابند. اما در میان غیر شیعه، مسأله به این سادگی نیست.

پنجم: وجود پیامبر و امام، مانع از اختلاف مردم در فهم آیات و روایات نمی شود؛ به ویژه آن که مردم در فهم و دقت و جامع نگری، یکسان نیستند؛ همچنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد که عمر، مسألۀ کلاله را نفهمیده و نخواهد فهمید.(1)احکام بسیاری بود که عمر برای فهمیدن آن ها، نیاز به دیگران داشت. سخن او مشهور است که «اگر

ص:145


1- ر.ک: کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 78؛ احکام القرآن، جصاص، ج 2، ص 110؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 608؛ الدر المنثور، ج 2، ص 249؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 9، ص 287؛ الغدیر، امینی، ج 6، ص 128 به نقل از ابن راهویه و ابن مردویه؛ نهج السعادة، ج 8، ص 423.

علی نبود، عمر هلاک می شد» و سخن دیگرش که «زنی درست گفت و مردی اشتباه کرد».(1).

او گاه از ترس این که در پاسخ مسائل درماند، سؤال کنندگان را طوری کتک می زد که از پشت آن ها خون می جهید. عمر دربارۀ ارث جده (مادر بزرگ)، ده ها فتوای مختلف صادر کرد؛ تا کتابی در این باره نوشت و سپس آن را پاره کرد و با توسل به جبر گفت: «اگر خدا می خواست جده ارث ببرد، کتاب پاره می شد».(2).

اگر بخواهیم مواردی از این دست را گرد آوریم و اختلاف فتاوای صحابه را جست وجو کنیم، مثنوی هفتاد من می شود. اگر به ذکر این موارد ادامه دهیم، چه بسا پرسش گر بپندارد که ما در صدد عیب جویی و خرده گیری از این و آن هستیم. در حالی که چنین نیست؛ بلکه می خواهیم او را متوجه سازیم که آنچه او بر شیعیان ایراد می گیرد، بسی قوی تر و واضح تر از آن، در صحابه و دیگران دیده می شود؛ این در حالی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان آنان بود و علی صلوات الله علیه _ که هزار باب علم از پیامبر آموخت و از هر باب آن، هزار باب دیگر گشوده می شد _ در جمع آنان

ص:146


1- برای دیدن متن حدیث، مراجعه کنید به: تاریخ عمر، ابن جوزی، ص 129؛ تفسیر القرآن االعظیم، ابن کثیر، ج 1، ص 467؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 284؛ الدر المنثور، ج 2، ص 133؛ کنز العمال، ج 8، ص 288 و 298؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 1، ص 443؛ الاذکیاء، چاپ دار الجیل، سال 1408 ق، ص 207؛ منهاج السنة، ج 3، ص 147؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج 1، ص 269 و 270 و 388 و ج 2، ص 118؛ اسنی المطالب، ص 166 به نقل از ابی یعلی و سعید بن منصور و محاملی و احمد و ابن حبان و طبرانی و ابن بکار و ابن عبد البر؛ مختصر جامع بیان العلم، ص 66؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 5، ص 99؛ حاشیة السندی علی ابن ماجه، ج 1، ص 583 و 584؛ السنن الکبری، ابن سعد، ج 7، ص 233؛ الکشاف، ج 1، ص 357؛ ارشاد الساری، ج 8، ص 57؛ تفسیر نسفی، حاشیه الخازن، ج 1، ص 353؛ تفسیر نیسابوری؛ الفتوحات الاسلامیة، ج 2، ص 477؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 61 و ج 3، ص 96؛ کتاب الاربعین، رازی، ص 467؛ التمهید باقلانی، ص 199؛ المستطرف، چاپ دار الجیل، سال 1413 ق، ص 98 به نقل از المنتظم؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 177؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 257.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 181. و ر.ک: کتاب الاربعین، شیرازی، ص 549؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 350؛ الغدیر، امینی، ج 6، ص 117؛ عدة الاصول، طوسی، چاپ جدید، ج 2، ص 688 و 701 و چاپ قدیم، ج 3، ص 105؛ المحصول رازی، ج 5، ص 77؛ مجمع البحرین، ج 1، ص 358.

حضور داشت و اهل بیت صلوات الله علیهم که ثقل اصغر و همسان قرآن و کشتی نوح اند، در میان آن ها بودند و به قرآن نیز دسترسی داشتند؛ همان قرآنی که عمر بن خطاب، پس از متهم کردن پیامبر به هذیان و پریشان گویی، گفت: «حسبنا کتاب الله؛ کتاب خدا ما را بس».

ششم: رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «ستارگان، اهل زمین را از غرق شدن ایمن نگه می دارند و اهل بیت من، امت مرا از اختلاف حفظ می کنند».(1) شما این روایت را چگونه تفسیر می کنید؟

هفتم: احادیثی که رؤیت امام را تکذیب می کنند، منظورشان کسی است که ادعا کند امام را دیده و امام به او نامه و برنامه داده و کارهای مهمی به او سپرده است و با چنین ادعایی می خواهد خود را داری مقام معنوی و جایگاه قدسی معرفی کند و توجه مردم را به سوی خود جلب کند و آنان را تحت تأثیر قرار دهد. اما هیچ اشکالی ندارد که یکی از نیکان برگزیده، امام را ببیند و دیدارش را کتمان نماید و آن را جار نزند و فخر

ص:147


1- ذخائر العقبی، ص 17؛ نظم درر السمطین، ص 234؛ منتخب کنز العمال، حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 92 و 93؛ الصواعق المحرقة، ص 185؛ مشارق الانوار سغانی، ص 109؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 174؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 7، ص 22؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 680؛ کنز العمال، ج 12، ص 96 و 101 و 102؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 448 و ج 3، ص 149 و 457؛ تلخیص مستدرک، ذهبی، چاپ در حاشیه مستدرک؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ص 19؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 135 و 327؛ فیض القدیر، ج 6، ص 386؛ مسند زید بن علی، ص 463؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 30؛ کمال الدین، ص 205؛ مناقب الامام امیر المؤمنین علیه السلام، کوفی، ج 2، ص 133 و 142 و 174؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 13؛ تفسیر المنسوب للامام العسکری علیه السلام، ص 546؛ نور الثقلین، ج 4، ص 542؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 6 و 7؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 71 و 72 و ج 2، ص 104 و 114 و 442 و 443 و 474 و ج 3، ص 142؛ کتاب المجروحین، ابن حبان، ج 2، ص 236؛ تاریخ بغداد، ج 3، ص 281؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 40، ص 20؛ تنبیه الغافلین، ابن کرامة، ص 44؛ نصائح الکافیة، ص 45؛ الدر النظیم، ص 771؛ التعجب، کراجکی، ص 151؛ الامالی، طوسی، ص 259 و 379؛ بحار الانوار، ج 23، ص 122 و ج 27، ص 308 و 309؛ کتاب الاربعین، ماحوزی، ص 353؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 176؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 4، ص 116 و 315 و 316 و 317 و 318؛ المراجعات، ص 76 و 384؛ جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 19؛ الغدیر، امینی، ج 3، ص 81؛ مستدرک سفینة البحار، ج 9، ص 561.

نفروشد تا این که کسی به طور اتفاقی از این ماجرا باخبر شود و بعد از مرگ وی، ماجرای ملاقاتش با امام زمان علیه السلام را افشا نماید. وقتی علمای شیعه می گویند که فلانی امام را ملاقات کرده، منظورشان همین است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 121 (130):منافات غیبت با قاعدۀ لطف
اشاره

شیعه معتقد است که نصب امام از سوی خداوند، برآمده از قاعدۀ لطف است.(1).

جای بسی شگفتی است که وقتی امام دوازدهم آنان، در کودکی پنهان شده و تاکنون ظهور نکرده، نصبش به امامت، چه لطفی می تواند برای مسلمانان داشته باشد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در پرسش شمارۀ 131 و 181، سؤالی با همین مضمون آمده که بد نیست به آنجا نیز مراجعه کنید. اکنون به بیان چند مطلب بسنده می کنیم:

یکم: پنهان شدن امام مهدی صلوات الله علیه، حکم و فعل الهی نبود؛ بلکه مردمی که با نپذیرفتن امام منصوب، دستور خدا را زیر پا گذاشتند و بر این نافرمانی پای فشردند، خودشان باعث محرومیت از برکات وجود امام شدند. اگر مردم به آنچه که خدا برایشان برگزیده بود، تن می دادند و اطاعت می کردند، بی تردید امام ظهور می کرد و وظایف محول شده را انجام می داد و واجباتی را که به گردن دارد، برپا می داشت؛

ص:148


1- یعنی از نظر شیعیان، امامت نیز همانند نبوت، لطفی از طرف خداوند است و باید در هر زمان، امامی هدایتگر باشد که جانشینی پیامبر را به عهده بگیرد. هدایت و ارشاد بشر و مدیریت کارها و مصالح آن ها، از وظایف او است. ر.ک: الامامة و النص، استاد فیصل نور، ص 290.

همچنان که در زمان غیبت نیز به واجباتی که بر عهده دارد، اقدام می فرماید. اما در این شرایط که عده ای مصمم به قتل او هستند و با یاران اندکی که دارد، نمی تواند از خود دفاع کند و مسئولیت های دوران ظهور را به انجام برساند. پس ظهورش فایده ای ندارد و بلکه باعث رنج و سختی و بلا و گرفتاری می شود.

دوم: وضعیت امام مهدی صلوات الله علیه، همانند وضعیت پیامبران است. وقتی مردم خواستند حضرت عیسی علیه السلام را به صلیب بکِشند و بکُشند، خود را از برکت وجود وی محروم کردند و خداوند او را نزد خود بالا برد. آن حضرت زمانی بازمی گردد که مردم دست از دشمنی با او بردارند و وی امنیت داشته باشد و بتواند به واجبات و وظایف الهی اقدام کند.

سوم: بهره مندی از امام مهدی صلوات الله علیه در زمان غیبت، همانند لطفی است که خداوند از طریق حضرت خضر علیه السلام شامل حال مردم می کرد. ماجرای خضر و موسی علیهما السلام و سوراخ کردن کشتی و ساختن دیوار و کشتن آن نوجوان، به ما می فهماند که لطف خدا بر مردم، منحصر به وجود پیامبران آشکار و علنی نیست؛ بلکه خداوند حجت هایی دارد که به وظایف خود عمل می کنند و در حفظ و پاس داشت بندگان خدا می کوشند؛ بدون آن که مردم از وجود آن ها آگاهی داشته باشند. شاید حدیث نقل شده از امام مهدی صلوات الله علیه اشاره به همین معنا داشته باشد که می فرماید: «بهره مندی از من در زمان غیبتم، همانند بهره مندی از آفتاب پنهان شده در پس ابرها است».(1).

چهارم: در مورد غیبت امام مهدی صلوات الله علیه در کودکی باید بگویم که خردسالی موجب نقصان امام نمی شود و چیزی از ارزش و مقامش نمی کاهد؛

همچنان که

ص:149


1- الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 284؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1115؛ بحار الانوار، ج 52، ص 92 و ج 53، ص 181 و ج 75، ص 380؛ الانوار البهیة، ص 373؛ مستدرک سفینة البحار، ج 10، ص 404؛ اعلام الوری، ج 2، ص 272.

خردسالی حضرت یحیی علیه السلام او را از اقدام به وظایفش بازنداشت و خداوند در مورد او فرمود: «وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا؛(1) در دوران کودکی به او نبوت بخشیدیم».

خداوند در مورد حضرت عیسی علیه السلام نیز می فرماید:«فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا * قَالَ إنِّی عَبْدُ اللهِ آتَانِی الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا * وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ وَ أَوْصَانِی بِالصَّلاَة وَ الزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا؛(2)آن گاه [مریم] به او [نوزاد] اشاره کرد. گفتند: چگونه با کودکی که در گهواره است، سخن بگوییم؟ [نوزاد به سخن آمده و] گفت: من بندۀ خدا هستم که به من کتاب آسمانی داده و مرا پیامبر گردانده است. هر جا که باشم، مرا مبارک ساخته و مادام که زنده هستم، مرا به نماز و زکات سفارش فرموده است».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 122 (147):اثبات وجود مهدی با ادعای یک مرد
اشاره

حسن عسکری، امام یازدهم شیعیان، بدون آن که فرزندی داشته باشد، از دنیا رفت. برای این که پایه های مذهب امامیه فرو نپاشد، مردی به نام عثمان بن سعید ادعا کرد: «عسکری، فرزندی چهار ساله دارد که پنهان شده است و من وکیل او هستم». جای بسی شگفتی است همین شیعیانی که ادعا می کنند سخن کسی غیر از معصوم را نمی پذیرند، ادعای مردی غیر معصوم را در مورد مهم ترین مسألۀ اعتقادیِ پذیرفتند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:150


1- . سوره مریم، آیه 12.
2- سوره مریم، آیه 29 _ 31.

سؤالی شبیه به این را در پرسش 173 پاسخ داده ایم و در اینجا نیز می افزاییم:

یکم: پرسش گر در یکی از سؤال های خود گفت: «شیعیان، وجود امام مهدی علیه السلام را تنها با شهادت زنی به نام حکیمه ثابت می کنند». و حال در این پرسش، مردی را هم به آن زن افزوده است!

دوم: پرسش گر به طور جزم می گوید: «امام عسکری صلوات الله علیه بدون داشتن فرزند، از دنیا رفت». این جزم اندیشی، نیاز به دلیل کافی و قانع کننده دارد. وقتی خداوند، حجاب های عالم غیب را برای پرسش گر کنار نزده و حقایق امور را به او نشان نداده است، چطور جرأت می کند که با قاطعیت، چنین حکمی صادر نماید!

سوم: کسانی که از ولادت امام مهدی صلوات الله علیه خبر داده اند، بسیار فراوان هستند. افزون بر شیعیان، نزدیک به صد تن از علمای اهل سنت نیز این موضوع را ذکر کرده اند که نسبت به ولادت آن حضرت، یقین داشته اند. در کتاب تذکرة الخواص و منتخب الاثر و دیگر کتاب های حدیثی، روایات فراوانی وجود دارد که این موضوع را ثابت می کند. افراد فراوانی امام مهدی صلوات الله علیه را دیده اند و جناب عثمان بن سعید، یکی از ده ها و بلکه صدها نفری است که او را دیده و دیگران را از ولادت آن حضرت، با خبر ساخته است. پس معنا ندارد که این موضوع را تنها به یک نفر منحصر کنید.

چهارم: ولادت آن حضرت، به وسیلۀ احادیثی ثابت شده است که بشارت می دهد: او پسر امام عسکری صلوات الله علیه و چهارمین فرزند از نسل امام رضا صلوات الله علیه و نهمین فرزند از نوادگان امام حسین صلوات الله علیه است. اگر جز حدیث ثقلین و حدیث «خلفای بعد از من، دوازده نفر هستند» و حدیث «زمین خالی از حجت نمی ماند»، دلیل دیگری در دست نداشتیم، باز همین احادیث کافی بود تا نسبت به ولادت و امامت و غیبت حضرت مهدی صلوات الله علیه یقین پیدا کنیم.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:151

پرسش شمارۀ 123 (150): یاری فرشتگان و هراس و غیبت امام
اشاره

شیعیان در داستان های فراوانی که از مهدی غایبِ نقل می کنند، مدعی هستند که هنگام تولد او، پرندگانی از آسمان فرود آمدند و بال های خود را به سر و صورت و بدن وی مالیدند و پرواز کردند. وقتی موضوع را به پدرش گفتند، او خندید و گفت: «آن ها فرشتگان آسمان بودند که برای تبرک جستن از این کودک نازل شدند. این ها یاوران او در زمان ظهورش هستند».(1).

به راستی اگر فرشتگان او را یاری می کنند، پس چرا می ترسد و به سرداب پناه برده است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اگر چه این روایت و پذیرفتن مضمون آن، هیچ مشکلی برای ما به وجود نمی آورد، اما لازم است که بگویم: نمی توان با روایتی که در کتاب یکی از علما آمده است و احتمالاً خود نیز به محتوای آن اعتقاد ندارد، علیه آن عالم احتجاج کرد؛ چه رسد به این که بتوان با آن روایت، علیه مذهب آن عالم احتجاج کرد. مگر این که ثابت شود پیروان آن مذهب، حدیث مورد نظر را _ بر اساس معیار های مورد قبول خود در رد و اثبات احادیث _ صحیح می دانند و محتوایش را می پذیرند.

در غیر این صورت، ما نیز می توانیم به ده ها هزار روایتی که در منابع حدیثی اهل سنت آمده است _ و چه بسا افراد منصف و فهیم ایشان، آن روایات را قبول ندارند _ احتجاج نماییم و مذهب آنان را باطل قلمداد کنیم.

ص:152


1- روضة الواعظین، ص 260.

دوم: بر فرض که حدیث مورد بحث، از جهت سندی معتبر باشد؛ ولی شیعه به مجرد صحت سند، حدیث را نمی پذیرد تا صحت محتوای آن ثابت شود. شیعیان حدیث را از هر جهت، مورد بررسی قرار می دهند تا هیچ ایرادی در آن نباشد و موجب سستی و رد آن نگردد. چه بسا به خاطر مخالفت یک حدیث با قرآن، یا مخالفت آن با اجماع امت، یا وجود تناقض در خود حدیث، یا تعارض با حدیث صحیح مشهورتر، آن را نپذیرند.

در مورد حدیث مذکور، بعید نیست که فرشتگان بال های خود را جهت تبرک، به آن کودک مالیده باشند، و بعید نیست که فرشتگان او را یاری نمایند؛ چرا که پیش تر نیز فرشتگان خود را به گهواره امام حسین صلوات الله علیه مالیدند و به او تبرک جستند و در بدر و احد، رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری رساندند. یاری آن ها در بدر، مانع ازشهادت عبیده بن حارث و دیگران نشد؛ و در احد نیز هفتاد تن _ از جمله حمزۀ سید الشهداء رضوان الله تعالی علیه _ به شهادت رسیدند.

این نشان می دهد که یاری رساندن فرشتگان، به معنای تکیه بر آن ها و عدم آمادگی و برنامه ریزی خردمندانه و انتخاب زمان و مکان مناسب برای جنگ نیست. فرشتگان زمانی به یاری فرد می شتابند که او همۀ تلاش های خود را به کار بسته باشد. اگر یاری فرشتگان، مشروط به این موضوع نباشد، دیگر نیازی به بودجه و برنامه ریزی و آماده سازی سپاه نیست و این ها کاری توان فرسا و نابخردانه و توجیه ناپذیر خواهد بود.

سوم: دربارۀ پنهان شدن امام مهدی صلوات الله علیه در سرداب، لازم است که بگویم: سرداب، مکان عبادت آن حضرت بود.(1).

پس از غیبت، شیعیان برای ثواب و تبرک، آن مکان را زیارت می کنند. خود شما روایت کرده اید که «ابن عمر، به دنبال مکان هایی می گشت که پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا نماز خوانده بود. سپس برای ثواب و تبرک و

ص:153


1- ر.ک: الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 942؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 210؛ بحار الانوار، ج 52، ص 52 و 53؛ ینابیع الموده، ج 3، ص 318.

اظهار پیروی و تعبد کامل، در آن مکان ها نماز می خواند».(1).

پس چرا به خاطر چنین چیزهایی، بر شیعیان خرده می گیرید؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 124 (157): کشته شدن مهدی و کشته نشدن امامان پیشین
اشاره

شیعیان ادعا می کنند که امام دوازدهم شان از ترس کشته شدن، پنهان شده است. پس چرا او در عین خردسالی کشته می شود و امامان پیش از او که بزرگ سال بودند و در زمان خلفا زندگی می کردند، کشته نمی شوند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: روایات تاریخی موثق نشان می دهد که امامان صلوات الله علیهم با زهر یا شمشیر به شهادت رسیدند. در منابعی که به شرح زندگی آن ها پرداخته شده، می توان به این روایات دست یافت.

دوم: در احادیث خود امامان صلوات الله علیهم آمده است که آنان با زهر یا شمشیر کشته می شود. برخی از روایات معتبر، از این قرار است:

1. تمیم قرشی، از پدرش، از احمد بن علی انصاری، از اباصلت هروی، از امام رضا صلوات الله علیه روایت کرده است که آن حضرت در رد اعتقاد کسانی که می گویند: «امام

ص:154


1- ر.ک: تاریخ بغداد، ج 1، ص 183؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 8؛ السنن الکبیری، بیهقی، ج 5، ص 245؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 551؛ فتح الباری، ج 1، ص 471 و ج 3، ص 373؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 175؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 4، ص 144 و 145؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 237.

حسین صلوات الله علیه کشته نشد؛ بلکه [همانند ماجرای حضرت عیسی علیه السلام] امر بر مردم مشتبه گردید»، فرمود: «به خدا سوگند که امام حسین صلوات الله علیه کشته شد. امیرالمؤمنین و امام حسن صلوات الله علیهما که بهتر از حسین صلوات الله علیه بودند، کشته شدند. هیچ یک از ما بدون کشته شدن نمی میرد. به خدا سوگند که من با زهر کشته می شوم».(1).

2. محمد بن موسی بن متوکل، از علی بن ابراهیم، از پدرش، از اباصلت هروی روایت کرده است که از امام رضا صلوات الله علیه شنیدم که فرمود: «به خدا سوگند که هیچ یک از ما بدون قتل و شهادت، از دنیا نمی رود».(2).

سند این روایت، هیچ اشکالی ندارد.

3. محمد بن حسن صفار، از احمد بن محمد، از حسین بن سعید، از ابوالقاسم بن محمد، از علی، از ابوبصیر، از امام صادق صلوات الله علیه روایت کرده است که فرمود: «در روز خیبر، به رسول خدا صلی الله علیه و آله زهر دادند. گوشت زهرآلود، به سخن آمد و گفت: ای رسول خدا! من زهرآلود هستم. رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگام وفاتش فرمود: غذایی که در خیبر خوردم، امروز پشتم را از هم گسست. همۀ انبیا و اوصیا، با شهادت از دنیا می روند».(3).

هدف از سخن گفتن گوشت، تنها حفظ جان پیامبر صلی الله علیه و آله و جلوگیری از خوردن زهر نبود؛ بلکه خداوند می خواست سخن گفتن گوشت، معجزه ای برای پیامبر صلی الله علیه و آله باشد تا حجت تمام شود و ایمان مردم استوار گردد و دین محفوظ بماند و خدمتی به رسالت صورت گیرد.

ص:155


1- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 203 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 1، ص 220؛ بحار الانوار، ج 49، ص 285 و ج 27، ص 213 و ج 44، ص 272؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 155؛ مسند الامام الرضا، عطاردی، ج 1، ص 87 و ج 2، ص 405؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 565؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 2، ص 660.
2- ر.ک: بحارالانوار، ج 99، ص 32 و ج 27، ص 209؛ الامالی، صدوق، چاپ مؤسسه بعثت، قم، سال 1417ق، ص 120؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 256 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 1، ص 287؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 351 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ج 2، ص 585.
3- بصائر الدرجات، ص 523؛ مختصر بصائر الدرجات، چاپ کتاب فروشی حیدریه، ص 15 و چاپ دیگر، ص 98.

4. شیخ صدوق رحمه الله در حدیثی آورده است: «پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، هر یازده امام کشته شدند؛ امیرالمؤمنین و امام حسین صلوات الله علیهما با شمشیر، و دیگر امامان با زهر به شهادت رسیدند. هر یک توسط طغیان گر زمان خود کشته شدند و کشته شدن آن ها، حقیقی و واقعی بود».(1).

5. خزار قمی، از محمد بن وهبان بصری، از داود بن هیثم، از اسحاق بن بهلول، از طلحه بن زید، از زبیر بن باطا، از عمیر بن هانی، از جناده بن امید روایت کرده است که امام حسن بن علی صلوات الله علیهما در بیماری منجر به وفاتش فرمود: «به خدا سوگند رسول خدا صلی الله علیه و آله با ما پیمان بسته است که این امر (امامت) را دوازده تن از فرزندان علی و فاطمه صلوات الله علیهم به دست می گیرند و همگی کشته یا مسموم می شوند»؛(2)یعنی دوازده امام که همان علی و فرزندانش صلوات الله علیهم هستند، با زهر یا شمشیر به شهادت می رسند.

شاید عبارت «دوازده تن از فرزندان علی و فاطمه» از باب تغلیب بیان شده است؛ چرا که امام علی صلوات الله علیه پدر و دیگر امامان، فرزندان او هستند و فرزندان از جهت تعداد، غلبه دارند. و شاید اشکال موجود، ناشی از راوی و نسخه بردار باشد.

6. طبرسی و اربلی رحمهما الله نوشته اند: «بسیاری از اصحاب ما معتقدند که امام حسن عسکری صلوات الله علیه با زهر به شهادت رسید. پدر و جد او و همۀ امامان صلوات الله علیهم با شهادت از این دنیا رفتند. کسانی که به این موضوع معتقدند، به روایت امام صادق صلوات

ص:156


1- عیون اخبار الرضا، چاپ 1404 ق، مؤسسه اعلمی، بیروت، ج 2، ص 193؛ بحار الانوار، ج 25، ص 118.
2- کفایة الاثر، ص 226 و 227؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 128 و نشر مکتبه مرتضویه، ج 2، ص 132؛ الانوار البهیه، چاپ 1417 ق، ص 322؛ بحار الانوار، ج 27، ص 364 و ج 44، ص 139؛ نهج السعادة، ج 8، ص 238.

الله علیه استناد می کنند که فرمود: به خدا سوگند که هیچ یک از ما بدون قتل و شهادت، از دنیا نمی رود».(1).

7. حسین بن محمد بن سعید خزاعی، از عبدالعزیز بن یحیی جلودی، از جوهری، از عتبه بن ضحاک، از هشام بن محمد، از پدرش روایت کرده است که امام حسن بن علی صلوات الله علیهما پس از شهادت پدرش خطبه خواند و فرمود: «جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داد که این امر (امامت) را دوازده تن از اهل بیت برگزیده اش به دست می گیرند و همگی کشته یا مسموم می شوند».(2).

افزون بر آنچه گذشت، متون روایی و تاریخی که در مورد امامان وجود دارد، نشان می دهد که آن ها به دست طغیان گران زمان خود، مسموم شدند یا به قتل رسیدند. هر یک از آنان که امامت خود را علنی می کرد، خطرات و دشواری های هولناکی بر سر راهش قرار می گرفت؛ چون امامت آنان، به مصلحت زمام داران نبود و آنان را به تحرک وامی داشت. حال با توجه به این همه دلیل و مدرک، دیگر صحیح نیست که شهادت ائمه صلوات الله علیهم انکار گردد و بعید دانسته شود.

سوم: طغیان گران و زورگویان، نسبت به کشتن امام مهدی صلوات الله علیه _ حتی در دوران خردسالی _ حریص بودند و به شدت او را تعقیب می کردند؛ چون می دانستند که وی حکومت آن ها را از بین می برد و کار آن ها را یکسره می کند؛ چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امتش مژده داده بود که او زمین آکنده از ظلم و جور را پر از عدل و

ص:157


1- . کشف الغمة، چاپ مطبعه العلمیه، قم، سال 1381، ج 2، ص 430 و چاپ دار الاضواء، ج 3، ص 227؛ الانوار البهیه، ص 322؛ اعلام الوری، چاپ 1390 ق، ص 367 و چاپ مؤسسه آل البیت، ج 2، ص 131؛ بحار الانوار، ج 50، ص 238. و ر.ک: الفصول المهمه، ابن صباغ، ج 2، ص 1093.
2- بحار الانوار، ج 27، ص 217 و ج 43، ص 346؛ کفایة الاثر، ص 162؛ مستدرک سفینة البحار، چاپ 1409 ق، مؤسسه بعثت، ایران، ج 1، ص 164.

داد می سازد و در میان مردم، به شیوۀ آل داود قضاوت می کند و این کار، جز با نابودی حکومت های ستمگر و حاکمان ظالم، تحقق نمی یابد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 125 (171): تناقض غیبت با لزوم شناخت امام
اشاره

شیعیان روایت کرده اند: «حسن عسکری دستور داد که خبر امام منتظر را مخفی بدارند، مگر از افراد مورد اعتماد». سپس دچار تناقض شده اند و پنداشته اند که هر کس امام را نشناسد، به شناخت و عبادت غیر خدا روی آورده و اگر در چنین حالتی بمیرد، کافر و منافق مرده است!(1)

حال سؤال این است که چرا پدر مهدی، مردم را به اشتباه انداخت و شیعیان را دچار سختی و مشقت کرد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امامی که واجب است مردم به او مراجعه کنند و اطاعتش نمایند و دین را از او فرا بگیرند، همان امام زنده ای است که در آن زمان، امر امامت را به عهده دارد. تا زمانی که او زنده است، بر کسی واجب نیست به فرزند وی مراجعه کند و حقایق دینی را از او فرا بگیرد.

دوم: تدابیری که امام برای حفظ جان فرزندش اندیشید، کاملاً صحیح و حکیمانه بود و چاره ای جز این نداشت؛ چرا که عده ای از ستمگران و یاران ایشان، پیوسته مراقب او بودند و خبرها را پیگیری می کردند تا بتوانند حضرت مهدی علیه السلام را به چنگ آورند

ص:158


1- .اصول کافی، ج 1، ص 181 _ 184.

و به قتل برسانند. همین مسأله امام را واداشت که فرزندش را مخفی دارد؛ مگر از افراد مورد اعتماد.

سوم: حدیثی که می گوید: «هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است»، منظورش شناخت ظاهری امام و دیدن شکل و قیافۀ او نیست؛ بلکه مقصود، شناخت مقام امام است؛ به این معنا که به امامت وی ایمان و اعتقاد داشته باشد و بدان اعتراف کند، هر چند در طول زندگی اش او را ندیده باشد. اگر غیر از این بود، باید همۀ مردم به مدینه می رفتند تا پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی صلوات الله علیه و دیگر امامان را از نزدیک ببینند.

کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله را ندیده، یا پس از وفات آن حضرت به دنیا آمده، چه وضعیتی دارد؟ آیا ایمانش صحیح است یا خیر؟

چهارم: حدیث «هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است»، هم در کتاب های شیعه و هم در کتاب های اهل سنت آمده است.(1).

ما در پاسخ به سؤالی دیگر، آن را ذکر کرده ایم که می توانید مراجعه کنید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 126 (172): عمر طولانی مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)و عمر کوتاه پیامبر(صلی الله علیه وآله)
اشاره

شیعیان می پندارند که «چون مخلوقات و بلکه همۀ عالم هستی، به مهدی نیاز دارند، خدا عمر او را تا صدها سال طولانی کرده است». اگر خداوند می خواست عمر کسی را

ص:159


1- ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 390؛ شرح المقاصد، تفتازانی، ج 2، ص 275؛ کنز الفوائد، کراجکی، ص 151؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 217؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 224 و 219 و 218؛ مسند احمد، ج 4، ص 96؛ بحار الانوار، ج 23، ص 92 و 88 و 89 و ج 29، ص 38 و ج 32، ص 331؛ اختصاص، ص 269؛ اکمال الدین، ص 230 و 231؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ص 219؛ منتخب الاثر، ص 15 به نقل از جمع بین الصحیحین و حاکم نیشابوری؛ الرسائل العشر، شیخ طوسی، ص 317؛ الصراط المستقیم، ج 1، ص 111؛ الثاقب فی المناقب، ابن حمزة طوسی، ص 495.

به خاطر نیاز مخلوقاتش طولانی کند، باید این کار را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام می داد.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان نمی پندارند که خداوند متعال، عمر حضرت مهدی صلوات الله علیه را طولانی کرده است؛ بلکه این مسأله در احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح شده است. در این باره روایات بسیاری وجود دارد که ما به چند نمونه اشاره می کنیم:

1. قندوزی حنفی به سند خود از ابن عباس و او از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود: «پس از من، علی امام امتم می باشد. قائم منتظر، از فرزندان او است؛ همان کسی که به هنگام ظهور، زمین آکنده از جور و ستم را پر از عدل و داد می کند. سوگند به کسی که مرا حقیقتاً مژده رسان و هشدار دهنده مبعوث کرد، افرادی که در زمان غیبتش، در اعتقاد به امامت او استوار می مانند، کمیاب تر از کبریت احمر هستند». جابر بن عبدالله انصاری گفت: «ای رسول خدا! مگر برای فرزندت قائم، غیبتی پیش می آید؟». فرمود: «آری؛ برای آزمایش و خالص شدن ایمان آورندگان».(1).

2. جوینی با سند خود از امام علی صلوات الله علیه روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مهدی از فرزندان من است. او سرگردانی و غیبتی دارد که امت ها در آن

ص:160


1- ینابیع المودة، چاپ استانبول، ص 44 و چاپ دار الاسوة، ج 3، ص 297 و 387 و 398؛ فرائد السمطین، جوینی شافعی، ج 2، ص 336؛ اکمال الدین، ج 1، ص 287؛ کشف الغمه، ج 3، ص 327؛ غایة المرام، ج 7، ص 89 و 90؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 20، ص 413 به نقل از حسام الدیم مردی حنفی در کتاب آل محمد، نسخه کتابخانه آقای اشکوری، ص 135.

گمراه می شوند. او با اندوختۀ پیامبران می آید و زمین آکنده از جور و ستم را پر از عدل و داد می کند».(1).

3. جوینی با سند خود از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مهدی از فرزندان من است. نام او، نام من و کنیه اش کنیۀ من است. در ظاهر و باطن، شبیه ترین فرد به من می باشد. او سرگردانی و غیبتی دارد که همۀ امت ها در آن گمراه می شوند. سپس همانند شهابی شکافنده می آید و زمین آکنده از جور و ستم را پر از عدل و داد می سازد».(2).

4. متقی هندی و جمال الدین یوسف بن علی مقدسی و نعمانی، از امام جعفر صادق صلوات الله علیه روایت کرده اند که فرمود: «صاحب این امر، دو غیبت دارد. یکی از غیبت های او طولانی می شود، به طوری که عده ای می گویند: او مرده است؛ برخی می گویند: کشته شده است؛ و برخی می گویند: رفته است. هیچ کس از کار او باخبر نمی شود، مگر کسی که در خدمت او است».

متقی هندی این روایت را از اباعبدالله الحسین صلوات الله علیه نیز نقل کرده است.(3).

ص:161


1- فرائد السمطین، ج 1، ص 335؛ اکمال الدین، ج 1، ص 287؛ بحار الانوار، ج 51، ص 72؛ موسوعة احادیث اهل بیت، نجفی، ج 8، ص 232؛ اعلام الوری، ج 2، ص 226؛ ینابیع المودة، چاپ دار الاسوة، ج 3، ص 396 و 397؛ غایة المرام، ج 7، ص 89 و 133.
2- فرائد السمطین، ج 2، ص 335؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 13، ص 154 و 177 به نقل از فرائد السمطین؛ ینابیع المودة، چاپ دار الاسوة، ج 3، ص 386 و 395 و 396 و 397. و ر.ک: الامامة و التبصرة، ص 120؛ کمال الدین، ص 286 و 287؛ کفایة الاثر، ص 67؛ بحار الانوار، ج 36، ص 309 و ج 51، ص 72؛ اعلام الوری، ج 2، ص 226؛ کشف الغمة، ج 3، ص 327.
3- .عقد الدرر فی اخبار المهدی المنتظر، چاپ مکتبة عالم الفکر، ص 134؛ البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان، چاپ قم، ص 171 و 172؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 27، ص 180 و ج 29، ص 589؛ الاشاعة لأشراط الساعة، برزنجی، چاپ دار الکتب العلمیه، بیروت، ص 93؛ عقد الدرر، ص 592 به نقل از کتاب البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان و کتاب الغیبة نعمانی.

دوم: در جای خود ثابت شده است که هیچ گاه زمین خالی از حجت الهی نمی ماند؛ خواه ظاهر و آشکار باشد و خواه مستور و نهان.(1).

کسی که خطا می کند، نمی تواند حجت خدا بر بندگانش باشد. پس به ناچار، حجت خدا باید معصوم باشد.

حال سؤال این است که چه کسی پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله، حجت خدا گردید؟ اگر حجت خدا همان امامان دوازده گانه باشند، حصر آن ها به عدد دوازده، اقتضا می کند که پس از گذشت چندین قرن از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، یکی از آن ها عمری طولانی داشته باشد. اکنون که هیچ یک از امامان ظاهر نیستند، پس باید حجت فعلی، پنهان و غائب باشد. او کسی نیست جز حضرت مهدی صلوات الله علیه که شیعیان به او اعتقاد دارند. این نشان می دهد که خداوند، عمر حضرت مهدی صلوات الله علیه را تا امروز طولانی کرده و تا برقراری عدالت در زمین نیز طول خواهد داد.

سوم: خداوند عمر حضرت نوح و حضرت خضر علی نبینا و آله و علیهما السلام را طولانی کرد. حضرت عیسی علیه السلام نیز در آخرالزمان فرود می آید و خداوند در این باره می فرماید: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلاَّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ؛(2) از اهل کتاب، کسی نیست مگر آن که پیش از مرگش، به او ایمان می آورد».

اگر مصلحت اقتضا نمی کرد که عمر حضرت نوح علیه السلام طولانی شود و قومش را آگاه سازد، و اگر مصلحت نبود که عمر حضرت خضر و حضرت عیسی علیهما السلام طولانی شود، خدا با آنان چنین نمی کرد. این خداوند است که صلاح بندگان را می داند

ص:162


1- ر.ک: ینابیع الموده، ج 1، ص 75 و ج 3، ص 360؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 9، ص 305 به نقل از فرائد السمطین؛ امالی، صدوق، ص 253؛ کمال الدین، ص 207؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 48؛ بحار الانوار، ج 23، ص 6 و 48 و 49 و ج 52، ص 92؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 4، ص 326؛ مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 205؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 9، ص 8؛ نهج السعادة، ج 8، ص 393؛ الامالی، مفید، ص 250؛ رسائل فی الغیبة، مفید، ج 2، ص 12؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 211؛ البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان، ص 171 و 32.
2- سوره نساء، آیه 159.

و بر اساس مصلحت و شرایطی که وجود دارد و در حیطۀ وظایفی که به فرد واگذار می نماید، عمر پیامبری مانند نوح علیه السلام را طولانی می گرداند و عمر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را طولانی نمی کند.

پیامبر صلی الله علیه و آله در طول حیاتش، دین را به طور کامل ابلاغ نمود و رسالت خود را به انجام رساند و خداوند از او خشنود گردید و به واسطۀ او، نعمتش را بر مردم کامل فرمود؛ اما نوح و خضر و عیسی علی نبینا و آله و علیهم السلام به زمان بیشتری نیاز داشتند تا وظایف خود را به انجام رسانند. حضرت مهدی عجل الله فرجه نیز همین گونه است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 127 (190): جاودانگی و طول عمر مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
اشاره

اگر خداوند به خاطر نیاز مخلوقات، عمر مهدی خیالی را صدها سال طولانی کرده است، پس چرا می فرماید: «وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَئِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ؛(1).

پیش از تو برای هیچ بشری جاودانگی قرار ندادیم. آیا اگر تو بمیری، آنان جاودان می مانند؟». اصلاً مخلوقات و عالم هستی، به چه کسی نیاز دارد؟ پروردگار عالمیان راست می گوید که «قُلْ إِنْ کَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَاْ أَوَّلُ الْعَابِدِینَ؛(2)بگو اگر خدای رحمان فرزندی داشت، من نخستین پرستش گر بودم».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:163


1- سوره انبیاء، آیه 34.
2- سوره زخرف، آیه 81.

یکم: احادیثی که می گویند: «پس از من، دوازده امام و امیر و خلیفه خواهد آمد که همگی از قریش هستند»، بر این دلالت دارند که امامان دوازده گانه، همان کسانی هستند که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، حجت الهی به وسیلۀ آن ها اقامه می شود. حاکمان منحرف و علمای خطاکار نمی توانند حجت تامه و بالغۀ خداوند بر بندگان باشند؛ زیرا خود اینان در صورت اشتباه و انحراف، نیاز به حجت الهی دارند.

از آنجایی که نباید زمین خالی از حجت ظاهر یا غائب بماند و نمی توان برای این حقیقت انکارناپذیر، مصداقی غیر از امامان دوازده گانه پیدا کرد، نتیجه می گیریم که حضرت مهدی صلوات الله علیه نیز جزوی از این امامان است؛ که اگر این گونه نباشد، احادیثی همچون «جانشینان من، دوازده خلیفه اند» یا «زمین خالی از حجت نمی ماند»، معنایی نخواهند داشت.

تعبیر «غائب و مستور» بر پیدایش همان تقیه ای دلالت می کند که شیعه به خاطر آن شماتت می شود. این تعبیر نشان می دهد که تقیه در مورد انبیا و اوصیا و اولیا نیز جریان داشته است؛ همچنان که حضرت داود علیه السلام مدتی طولانی از قوم خود پنهان بود و مؤمن آل فرعون چنین وضعیتی داشت و پیامبر صلی الله علیه و آله در غار و خانۀ ارقم مخفی شد. اکنون نیز امام مهدی صلوات الله علیه این گونه است و کوتاه و طولانی بودن مدت غیبت و پنهان شدن، هیچ تأثیری در معنای به دست آمده از حدیث ندارد.

تعبیر «مهدی خیالی» که پرسش گر به کار می برد، کاملاً بی معنا است. این یک خیال و پندار نیست؛ بلکه حقیقتی است که با روایات اهل سنت، قابل اثبات می باشد و پیش تر آن را بیان کردیم.

دوم: اگر قرار باشد زمین خالی از حجت نماند، طول عمر نمی تواند مانع از این کار شود؛ همچنان که عمر نوح و خضر علیهما السلام چندین هزار سال طول کشید و انسان های دیگری نیز عمر طولانی داشته اند که می توانید با مراجعه به کتاب المعمرون و الوصایا، در

ص:164

این باره بیشتر بدانید. خداوند قادر است عمر هر کس را که بخواهد، طولانی گرداند و منزه از آن است که در این قدرتش خللی وارد آید.

سوم: طولانی شدن عمر، هر چند هزاران سال طول بکشد، به معنای جاودانگی نیست و منافاتی با آیۀ «وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ»(1).

ندارد؛ چرا که این عمر طولانی هم روزی پایان می یابد و منتهی به جاودانگی نمی شود. علاوه بر این، کسی که عمر طولانی دارد، فرزند خدا نیست. پس پرسش گر نمی تواند بگوید: «قُلْ إِنْ کَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَاْ أَوَّلُ الْعَابِدِینَ».(2).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 128 (200): چرا مهدی می ترسد؟
اشاره

این سؤال را از مهدی فراری رافضیان می پرسم. چرا تاکنون فراری بوده ای؟ آیا از چیزی می ترسی؟ یا اصلاً تو یک توهم و خرافات هستی؟ آیا درست است که وقتی ظهور می کنی، با قرآنی غیر از این قرآن می آیی؟ اگر ترسی نداری، پس منتظر چه هستی و چرا نمی آیی؟ اگر بگویی که منتظر فرمان خدا هستی، از تو دلیل می خواهم؛ چون پیامبر صلی الله علیه و سلم همۀ چیز را برای ما بیان فرموده است. مگر این که بخواهی به پیامبر اشکال وارد کنی که این امر دیگری است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:165


1- ما پیش از تو هم برای هیچ انسانی جاودانگی مقرر نداشته ایم. سوره انبیاء، آیه 34.
2- بگو اگر برای خدای رحمان فرزندی بود، من خود نخستین پرستنده بودم. سوره زخرف، آیه 81.

یکم: ما نیز از پرسش گر می پرسیم که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله به غار رفت و در آنجا پنهان شد؟ چرا در آغاز بعثت که مخفیانه تبلیغ می کرد، به خانۀ ارقم رفت و آنجا را پایگاه خود قرار داد و یارانش به دور از چشم مشرکان، به آنجا پناه بردند؟

چرا هنوز حضرت خضر علیه السلام غایب است؟ او کسی است که به اعتقاد مسلمانان و به گفتۀ تاریخ نویسان، از زمان حضرت موسی علیه السلام تا کنون زنده است و هیچ کس مکان او را نمی داند.(1).

حضرت موسی علیه السلام نیز مدتی غائب شد و از فرعون و گروهش فرار کرد و گفت: «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ؛(2).

هنگامی که از شما ترسیدم، گریختم. پروردگارم به من حکمت بخشید و مرا از پیامبران گرداند». او همچنان در غیبت ماند تا خدا او را به پیامبری مبعوث کرد. گفته اند که غیبت او از قومش، بیست و هشت سال به طول انجامید.(3).

حضرت صالح علیه السلام مدتی از قوم خود غایب شد و هنگام غیبت، سال خورده بود. وقتی نزد قوم خود بازگشت، او را نشناختند و تکذیبش کردند و دشنامش دادند و از خود راندند و گفتند: «خدا از تو بیزاری جوید! صالح، چهره ای غیر از چهرۀ تو داشت». اما عده ای که اهل یقین بودند، نشانه هایی از او خواستند تا شک ها برطرف شود.(4).

ص:166


1- ر.ک: الدر المنثور، ج 4، ص 234؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 16، ص 400؛ الاصابة، چاپ دار الکتب العلمیه، ج 2، ص 250؛ قصص الانبیاء، ابن کثیر، ج 2، ص 214؛ البدایة و النهایة، ج 1، ص 380؛ فتح القدیر، ج 3، ص 299 و 300؛ تفسیر آلوسی، ج 15، ص 322؛ فتح الباری، ج 6، ص 310؛ عمدة القاری، ج 2، ص 60 و ج 15، ص 299؛ تاج العروس، ج 6، ص 352؛ کمال الدین، ص 386؛ بحار الانوار، ج 13، ص 298 و 300؛ میزان الحکمة، ج 4، ص 3107؛ تفسیر المیزان، ج 13، ص 339 و 352 و 353؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 11، ص 42؛ اضواء البیان، شنقیطی، ج 3، ص 333؛ الایقاظ من الهجعة، ص 137.
2- . سوره شعراء، آیه 21.
3- ر.ک: الامامة و التبصرة، ص 109؛ کمال الدین، ص 152 و 340؛ بحار الانوار، ج 51، ص 216؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 125؛ مکیال المکارم، ج 1، ص 181.
4- کمال الدین، ص 136 و 137؛ بحار الانوار، ج 51، ص 215 و 216 به نقل از کمال الدین؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 45 و 46.

حضرت یوسف علیه السلام از قوم خود غایب شد و به زندان افتاد و مدتی تقیه کرد تا او را نشناسند؛ همان گونه که وقتی خداوند حضرت عیسی علیه السلام را نجات داد، او را مدتی دور از چشم دیگران پنهان داشت و سپس به نزد خود بالا برد تا در آخرالزمان فرود آید. اصحاب حدیث روایت کرده اند که دجال نیز در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت و هنوز هم زنده است و در آخرالزمان خروج می کند.(1).

دوم: در شرح حدیث «پس از من دوازده امیر یا خلیفه یا امام خواهد آمد که همگی از قریش هستند»، بسیاری از علمای اهل سنت کتاب نوشته اند و این حدیث در کتاب هایی همچون بخاری و مسلم و دیگر صحاح و مسانید معتبر، نقل شده است.(2).

ص:167


1- الغیبة طوسی، ص 113؛ بحار الانوار، ج 51، ص 205؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 8، ص 204؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 320؛ فتح الباری، ج 13، ص 275؛ دیباچه سیوطی بر مسلم، ج 6، ص 261 و 262؛ تحفة الاحوذی، ج 6، ص 436 و 437؛ صحیح ابن حبان، ج 15، ص 194؛ الاحادیث الطوال، ص 122 و 123؛ المعجم الاوسط، ج 5، ص 124 و 125؛ المعجم الکبیر، ج 2، ص 55 و 56 و ج 24، ص 386 و 389؛ دلائل النبوة، ج 2، ص 597؛ کنز العمال، ج 14، ص 289 تا 292 و 506 تا 508؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 64.
2- ر.ک: صحیح مسلم، ج 6، ص 3 و 4 با سندهای مختلف؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 159؛ مسند احمد، ج 5، ص 89 و 90 و 92 و 93 و 94 و 95 و 96 و 97 و 98 و 99 و 100 و 101 و 106 و 107 و 108؛ سنن ابی داود، ج 4، ص 106 و 116 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 309؛ مسند ابی عوانه، ج 4، ص 400 و 398 و 394؛ تاریخ الخلفاء، ص 10 و 11؛ فتح الباری، ج 13، ص 181 و 183 و 184 و 185؛ عمدة القاری، ج 24، ص 282؛ الصواعق المحرقه، ص 18؛ ارشاد الساری، ج 10، ص 273؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 45، ص 189؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 280؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 306؛ ینابیع المودة، ص 444 و 445 و 446 و چاپ دار الاسوه ایران، ج 2، ص 315 و ج 3، ص 289 و 290؛ الغیبة نعمانی، ص 122 و 124 و 123 و 121 و 119 و 120؛ الغیبة طوسی، ص 88 و 89؛ اعلام الوری، ص 382 و 384؛ بحار الانوار، ج 36، ص 365 و 236 و 235 و 239 و 240 و 231 تا آخر فصل؛ منتخب الاثر، طریحی، ص 10 تا 23 به نقل از منابع فروان؛ الخصال، ج 2، ص 474 و 470 و 472 و 469 و 475؛ مودة القربی، سید علی همدانی، مودت دهم؛ العمدة، ابن بطریق، ص 421 و 416 تا 422؛ احقاق الحق، الملحقات، ج 19، ص 629 و ج 13، ص 1 تا 50 به نقل از منابع فراوان؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 386؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، صدوق، ج 2، ص 55؛ تاریخ بغداد، ج 2، ص 126 و ج 4، ص 258 و ج 14، ص 353؛ لسان العرب، ج 2، ص 343؛ القرب فی محبة العرب، ص 129؛ اکمال الدین، ج 1، ص 272 و 273؛ النهایة فی اللغة، ج 3، ص 54؛ حلیة الاولیاء، ج 4، ص 333؛ المستدرک حاکم، ج 3، ص 618؛ تلخیص مستدرک، ذهبی، چاپ شده در حاشیۀ مستدرک، ج 3، ص 318؛ الجامع الصحیح، ترمذی، ج 4، ص 501؛ کفایة الاثر، ص 49 تا آخر کتاب.

قندوزی حنفی می گوید: این حدیث را بیش از بیست تن از صحابه روایت کرده اند.(1) و گفته اند که مراد از این حدیث، امامان شیعه هستند که نخستین آن ها امام علی و آخرین آن ها امام مهدی صلوات الله علیهم اجمعین است. ولی اهل سنت ادعا می کنند که منظور از امامت در این حدیث، امامت در علم و دین و تقوا است و شامل خلافت نمی شود.

افزون بر شیعیان، بسیاری از علمای اهل سنت نیز کتاب هایی دربارۀ امام مهدی علیه السلام نوشته اند و به بررسی احادیث صحیح و متواتری پرداخته اند که در مورد آن حضرت و ظهورش در آخر الزمان می باشد. ابن خلدون در مقدمۀ خود، به صحت ده ها حدیث در این باره اعتراف کرده، اما در مورد آن ها، دست به شبهه افکنی زده است. او نخستین عالم اهل سنت بود که این احادیث نقل شده در کتب صحاح را مورد تردید قرار داد.

در اینجا به چند نمونه از علمای بزرگ اهل سنت که دربارۀ امامان دوازده گانه کتاب نوشته اند، اشاره می کنیم و تحقیق دربارۀ ده ها تن دیگر را به خوانندۀ محترم می سپاریم:

1. شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف بحب الاشراف».

2. قندوزی حنفی در کتاب «ینابیع المودّة».

3. ابن صباغ مالکی در کتاب «الفصول المهمة».

4. عمر بن محمد بن عبدالواحد موصلی شافعی در کتاب «النعیم المقیم».

5. محمد بارسا بخاری در کتاب «فصل الخطاب فی الفضائل».

6. شبلنجی شافعی در کتاب «نور الابصار».

7. کنجی شافعی در کتاب «کفایة الطالب».

8. فضل بن روزبهان در کتاب «الائمة الاثنی عشر».

ص:168


1- ر.ک: ینابیع المودة، ص 444 و چاپ دار الاسوه، سال 1416، ج 3، ص 289؛ طرق حدیث الائمة الإثنا عشر، شیخ کاظم آل نوح، ص 13؛ عمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار، ابن بطریق، ص 417.

9. سبط ابن جوزی حنبلی حنفی در کتاب «تذکرة الخواص».

10. ابن حجر هیثمی در کتاب «الصواعق المحرقة».

11. صبان در کتاب «اسعاف الراغبین».

12. محمد بن طولون در کتاب «الائمة الاثنا عشر».

بسیاری از علمای اهل سنت، کتابی ویژه دربارۀ امام مهدی صلوات الله علیه نوشته اند و تصریح کرده اند که او امام دوازدهم است؛ از جمله:

1. کنجی شافعی در کتاب «البیان فی اخبار صاحب الزمان».

2. متقی هندی، مؤلف کنز العمال در کتاب «البرهان فی علامات المهدی آخر الزمان».

3. رواجنی در کتاب «اخبار المهدی».

4. ابونعیم اصفهانی در کتاب های «نعت المهدی» و «مناقب المهدی».

5. سیوطی در کتاب «العرف الوردی فی اخبار المهدی».

6. ابن حجر عسقلانی در کتاب «القول المختصر فی اخبار المهدی المنتظر».

7. ابن قیم جوزیه در کتاب «المهدی».

8. ملا علی قاری در کتاب «المشرب الوردی».

9. ملا علی متقی هندی در کتاب «تلخیص البیان».

10. محمد بن عبدالعزیز مانع در کتاب «تحقیق النظر فی اخبار الامام المنتظر».

11. مقدسی سلمی شافعی در کتاب «عقد الدرر فی اخبار المهدی المنتظر».

12. مرعی بن یوسف کرمی مقدسی در کتاب های «فوائد الفکر فی اخبار الامام المنتظر» و «فرائد فوائد الفکر» و «مرآة الفکر فی المهدی المنتظر».

13. مصطفی بکری در کتاب «الهدیة الندیة».

14. حسینی بلبیسی در کتاب های «العطر الدری فی شرح العطر الشهدی فی اوصاف المهدی» و «العقد الشهدی».

ص:169

15. ابوالعنبس محمد بن اسحاق بن ابراهیم کوفی در کتاب «صاحب الزمان».

حال اگر امام مهدی صلوات الله علیه خرافات است، پس چرا بزرگانی از علمای اهل سنت به او اعتقاد دارند و درباره اش کتاب نوشته اند؟

سوم: دربارۀ قرآن تازه ای که امام مهدی صلوات الله علیه به هنگام ظهور می آورد، روایت شده است که امام علی صلوات الله علیه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، در خانه نشست تا قرآنی را که پشت رختخواب پیامبر صلی الله علیه و آله بود، جمع آوری کند. پیامبر صلی الله علیه و آله تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و تفاسیر نازل شده از سوی خدا را نوشته بود و مشخص کرده بود که هر آیه، در چه زمانی و چه مکانی و در شأن چه کسی نازل شده است و سبب نزول آن چیست. غاصبان خلافت که از افشای برخی مطالب آن در هراس بودند، آن قرآن را نپذیرفتند و مصحفی نوشتند که هیچ یک از این ویژگی ها را نداشت و تنها آیات و سوره ها را در بر می گرفت. مصحف رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد اهل بیت او ماند و یکی پس از دیگری، آن را به ارث بردند. حضرت مهدی صلوات الله علیه پس از ظهور، آن قرآن را به مردم ارائه می کند و مردم از دیدن آن شوکه می شوند؛ چون حاوی مطالبی است برخی کوشیده اند در طول این سال ها، آن مطالب را از بین ببرند و از دیگران مخفی بدارند. اگر پرسش گر بخواهد اطلاعات بیشتری در این زمینه به دست آورد، می تواند به کتاب حقائق هامة حول القرآن، فصل «کتاب علی صلوات الله علیه» مراجعه کند.

چهارم: پرسش گر از حضرت مهدی علیه السلام خواستار فرمان الهی شد. ما شک نداریم که چنین فرمانی وجود دارد و امام می تواند آن را به وی نشان بدهد؛ اما چه کسی تضمین می کند که اگر امام بیاید و خواستۀ وی را برآورده سازد، پرسش گر یا دیگر کینه توزان، او را به قتل نرسانند! بر فرض که این شخص بتواند از جانب خود تضمین دهد، اما آیا می تواند جان امام را در برابر شمشیر جباران و ستمگران حفظ کند؟

ص:170

پنجم: آیا درخواست پرسش گر از جهت عقلی و منطقی، صحیح و مقبول است؟ آیا خود او نمی تواند با بررسی احادیث صحیح و فراوانی که علمای شان در صحاح نقل کرده اند، به این موضوع پی ببرد؟ همان احادیثی که رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارۀ امامان دوازده گانه بیان فرموده و علمای بزرگ اهل نست، به طرق صحیح و متواتر از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: «دو چیز گران بها در میان شما می گذارم که اگر به آن دو چنگ بیندازید، هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و خاندان و اهل بیتم. این دو از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض، بر من وارد شوند».(1).

و فرمود: «اهل بیت من در میان شما، همانند کشتی نوح هستند که هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر کس سوار نشد، غرق و نابود گردید».(2).

ص:171


1- مسند احمد، ج 3، ص 14 و 17 و 26 و 59؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 162 و 163؛ مسند ابن الجعد، ص 397؛ منتخب مسند عبد بن حمید، ص 108؛ خصائص امیرالمؤمنین، نسائی، ص 93؛ مسند ابی یعلی، ج 2، ص 297 و 376؛ المعجم الصغیر، ج 1، ص 131 و 135؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 65 و 66؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 1، ص 172 و 185 و ج 5، ص 290؛ تفسیر ثعلبی، ج 8، ص 40؛ تفسیر آلوسی، ج 4، ص 18 و ج 6، ص 194 و ج 22، ص 16؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 194؛ ضعفاء العقیلی، ج 4، ص 362؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 5، ص 228 و ج 7، ص 386؛ امتاع الاسماع، ج 5، ص 378؛ الاستغاثة، کوفی، ج 2، ص 12؛ بصائر الدرجات، ص 433 و 434؛ تفسیر ابی حمزه ثمالی، ص 5؛ تفسیر قمی، ج 1، ص 3؛ الامامة و التبصرة، ص 135؛ الکافی، ج 2، ص 415؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 28؛ الامالی صدوق، ص 616؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 208؛ کمال الدین، ص 94 و 235 و 236 و 238 و 239؛ الخصال، صدوق، ص 553 تا 563؛ بحار الانوار، ج 31، ص 315 تا 329 و ص 372 تا 383؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص 51 تا 57؛ الامالی، طوسی، ص 545؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 323؛ غایة المرام، ج 3، ص 196.
2- ر.ک: مجمع الزوائد، ج 9، ص 168؛ المعجم الصغیر، ج 1، ص 139 و ج 2، ص 22؛ المعجم الاوسط، ج 4، ص 10 و ج 5، ص 355 و ج 6، ص 85؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 45 و 46 و ج 12، ص 27؛ نظم درر السمطین، ص 235؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 1، ص 373 و ج 2، ص 533؛ کنز العمال، ج 12، ص 94 و 95 و 98؛ مسند الشهاب، ج 2، ص 273 و 274؛ فیض القدیر، ج 2، ص 658 و ج 5، ص 660؛ الدر المنثور، ج 3، ص 334؛ الکامل، ابن عدی، ج 2، ص 306 و ج 6، ص 411؛ علل دارقطنی، ج 6، ص 236؛ تهذیب الکمال، ج 28، ص 411؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 481 و ج 4، ص 167؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 490؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 123؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 93 و 94 و ج 2، ص 90 و 101 و 118 و 269 و 327 و 427 و 443؛ النهایة، ابن اثیر، ج 2، ص 298؛ کفایة الاثر، قمی، ص 34 و 38 و 310؛ خصائص الائمه، شریف رضی، ص 27؛ العمده، ابن بطریق، ص 359 و 360؛ الهدایة، صدوق، ص 36؛ الاحکام، یحیی بن حسین، ج 1، ص 40 و ج 2، ص 555؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 30؛ الخصال، صدوق، ص 573؛ تحف العقول، ص 113؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 127؛ مناقب امیرالمؤمنین، کوفی، ص 147 و 148؛ المسترشد، طبری، ص 578؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 406؛ کتاب الغیبة، نعمانی، ص 44؛ مسألتان فی النص علی علی، مفید، ج 2، ص 25؛ امالی مفید، ص 145؛ التعجب، کراجکی، ص 65؛ امالی طوسی، ص 60 و 349 و 459 و 489 و 523 733؛ احتجاج، ج 1، ص 229 و ج 2، ص 147؛ الثاقب فی المناقب، ص 135؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 184 و 254؛ ذخائر العقبی، ص 20؛ بحار الانوار، ج 2، ص 104 و ج 23، ص 105 و 119 و 120 و 121 و 123 و 124 و 155 و ج 26، ص 262 و ج 29، ص 341 و ج 30، ص 40؛ حلاصة عبقات الانوار، ج 1، ص 20 و ج 2، ص 196 و ج 4، ص 12 تا 322؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 343 و ج 3، ص 151.

مگر این که پرسش گر بخواهد به پیامبر صلی الله علیه و آله ایراد وارد کند و سخنش را نپذیرد و مورد تصدیق قرار ندهد؛ به این بهانه که آن حضرت بر اساس هوای نفس سخن گفته است. از خطا و اشتباه در گفتار و کردار، به خدا پناه می بریم.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:172

بخش ششم: شیعه و دشمنانش

فصل اول: شیعه و مذهب تشیع

پرسش شمارۀ 129 (69): ظهور تشیع پس از اکمال دین و وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله)
اشاره

دین اسلام در زمان رسول خدا صلی الله علیه و سلم کامل شد؛ چون خداوند فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ».(1).

اما مذهب شیعه پس از وفات آن حضرت ظاهر گشت!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعه از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وجود داشت و خود حضرت، آن ها را به این نام خطاب می کرد. در روایت آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علی و شیعۀ او، همان رستگاران هستند».(2).احادیث مؤید این معنا، فراوان است.(3)

ص:174


1- سوره مائده، آیه 3.
2- المناقب، خوارزمی، ص 111 و 265 و 291؛ و ر.ک: الدر المنثور، ج 6، ص 379؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 333 به نقل از ابن عدی و ابن مردویه؛ نور الابصار، ص 159 و 226؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 467؛ فضائل امیر المؤمنین، کوفی، ص 101؛ بشارة المصطفی، ص 149 و 187 و 196 و 270 و 296.
3- ر.ک: جامع البیان، ج 30، ص 264؛ المناقب، خوارزمی، ص 178؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص 121؛ کفایة الطالب، ص 119؛ نظم درر السمطین، ص 92.

دوم: قبول ولایت علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم _ به عنوان اطاعت از امر پیامبر صلی الله علیه و آله و عمل به آنچه که حضرت آورده و خداوند در قرآن نازل فرموده _ چیزی نیست که پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله اتفاق افتاده باشد؛ بلکه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله امری کاملاً آشکار و هویدا بود و در میان بسیاری از صحابه جریان داشت. بنی هاشم و سلمان و عمار و مقداد و ابوذر و ابوالهیثم بن تیهان و قیس بن سعد بن عباده و حجر بن عدی و صدها تن از خوبان صحابه، از شیعیان امام علی صلوات الله علیه به شمار می آمدند. پس معنا ندارد که تشیع را پدیده ای نوظهور پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله قلمداد کنید.

سوم: آیۀ «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا»(1).

هنگامی نازل شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی صلوات الله علیه را به امامت منصوب کرد و از ده ها هزار مسلمانان برای او بیعت گرفت. این اتفاق در غدیر خم و هنگام بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از حجة الوداع صورت گرفت که اساس و مغز و قلب طپنده و رمز تشیع است.

کتاب های فراوانی نزول این آیه را به مناسبت روز غدیر دانسته اند.(2) عجیب است که پرسش گر می خواهد با استفاده از همین آیه، وجود تشیع در زمان رسول اعظم صلی الله علیه و آله را انکار کند!

ص:175


1- امروز دین شما را به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برای شما پسندیدم. سوره مائده، آیه 3.
2- کتاب هایی که نزول این آیه در روز غدیر را یادآور شده اند: الغدیر، امینی، ج 1، ص 11 و 230 و 237 و 296؛ الولایة فی طرق حدیث الغدیر، طبری؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 14 به نقل از ابن مردویه؛ الدر المنثور، ج 2، ص 259؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 12، ص 237؛ الاتقان، ج 1، ص 31؛ کشف الغمة، ج 1، ص 330 به نقل از مفتاح النجاة و الفرقة الناجیة؛ ما نزل من القرآن فی علی علیه السلام، ابو نعیم، ص 56؛ کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 828؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 290؛ مناقب الامام علی بن ابی طالب، ابن مغازلی، ص 18؛ العمدة، ابن بطریق، ص 106؛ شواهد التنزیل، حسکانی، ج 1، ص 201؛ المناقب، خوارزمی، ص 135 و 156؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 74 و 72 به نقل از نطنزی در کتاب خصائص العلویة و توضیح الدلائل صالحانی؛ تذکرة الخواص، ص 30؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 210؛ بحار الانوار، ج 21، ص 390 و ج 37، ص 134 و 166؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 8، ص 301؛ مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 544؛ اعلام الوری، ج 1، ص 261 تا 363؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 353 تا 354؛ تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین، ابن کرامة، ص 20؛ کشف الیقین، ص 253.

علاوه بر این، مردم حق دارند بپرسند که مذاهب دیگر، خواه مذاهب فقهی مانند حنبلی و شافعی و حنفی و ظاهری و اوزاعی، و خواه مذاهب عقیدتی مثل معتزله و مرجئه و اشعری و وهابی و خوارج، از چه زمانی آغاز شدند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 130 (11): نام گذاری افراد به نام عمر
اشاره

در جلد اول کافی کلینی، نام کسانی آمده است که احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و صحبه و سلم و اهل بیت را برای شیعیان روایت کرده اند؛ کسانی همچون: مفضل بن عمر، احمد بن عمر حلبی، عمر بن ابان، عمر بن اذینه، عمر بن عبد العزیز، ابراهیم بن عمر، عمر بن حنظله، موسی بن عمر، و عباس بن عمر. نقطۀ اشتراک این ها نام عمر است که خود راوی یا پدرش، عمر نام دارند. چرا این ها را عمر نامیده اند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این پرسش بارها تکرار شده است و ما در سؤال شمارۀ 7 و بخش پایانی سؤال 4 به آن پاسخ داده ایم که می توانید به آنجا مراجعه کنید.

دوم: افراد نام برده در این پرسش، خودشان نام عمر را انتخاب نکرده اند؛ بلکه پدران و نزدیکان شان به هنگام تولد، این نام را برای آنان برگزیده اند که چه بسا شیعه نبوده اند.

ص:176

سوم: نام ابوبکر و عمر، در انحصار خلیفۀ اول و دوم نیست. برخی دیگر از صحابه نیز نام شان ابوبکر و عمر و عثمان بود؛ همانند ابوبکر بن شعوب، عمر بن ابی سلمه، و عثمان بن مظعون.

چهارم: اگر این نام گذاری ها حکایت از چیزی داشته باشد، حکایت از این دارد که برخلاف آنچه که دربارۀ شیعیان می گویند و بر آنان خرده می گیرند، شیعه نسبت به این نام ها حساسیت ندارد. چیزی که پرسش گر در پی اثبات آن بوده، با دلیلی که خود آورده، نقض می گردد؛ چون اگر این نام گذاری ها از سوی شیعیان باشد، ادعای پرسش گر _ که شیعیان این نام ها را انتخاب نمی کنند _ تکذیب می شود.

پنجم: صحت استدلال پرسش گر، قابل مناقشه است؛ چون برخی سنی بودند و بعدها شیعه شدند؛ همانند زراره که از اهل سنت بود و سپس شیعۀ اهل بیت علیهم السلام گردید.

همچنین نام بسیاری از افراد یاد شده، عمر نیست؛ بلکه نام پدرشان عمر است. از کجا معلوم که پدر نیز همانند پسر، شیعه باشد؟ با توجه به این که نام گذاری فرزند ازسوی پدر صورت می گیرد، پس شما باید ثابت کنید که پدر بزرگ آن راوی، شیعه بوده است!

ششم: اگر نام فردی خون خوار محمد باشد، یا فردی به نام محمد، پدر و برادر شما را بکشد، آیا دیگر نام فرزند خود را محمد نمی گذارید؟ آیا به صرف این که آن قاتل، محمد نام دارد، لازم است هر عضو خانواده که نامش محمد است، تغییر نام بدهد؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 131 (44): کثرت مذاهب، دلیلی بر بطلان تشیع
اشاره

اگر کسی بخواهد شیعه شود، کدام یک از مذاهب مختلف شیعه _ امامیه، اسماعیلیه، نصیریه، زیدیه، دروز و غیره _ را برگزیند؟ همه آن ها گمان می کنند که منتسب به اهل

ص:177

بیت هستند و به امامت اقرار دارند و با صحابه دشمن اند و به امامت علی بن ابی طالب رضی الله عنه معتقدند و او را اساس دین و خلیفۀ بلافصل می دانند و اصول دین را دارا هستند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اگر طبق گفتۀ پرسش گر، چند دستگی دلیل بطلان باشد، پس دین اسلام باطل تر از یهود و مسحیت است؛ چرا که پیروان اسلام به هفتاد و سه فرقه تقسیم شده اند که تنها یک فرقه اهل نجات هستند و مابقی در آتش اند؛ در حالی که یهود، هفتاد و یک فرقه دارد و مسیحیت، به هفتاد و دو فرقه تقسیم می شود.

دوم: اهل سنت نیز فرقه های متعدد و مذاهب گوناگون دارند. پس این اشکال بر خود آن ها نیز وارد است. از میان مذاهب فراوان و گوناگون اهل سنت، کدام یک را باید برگزید؟ اهل سنت، مذاهب عقیدتی بسیاری همچون معتزله و اشاعره و ماتریدیه و مرجئه و اهل حدیث دارند که شهرستانی در کتاب ملل و نحل و بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق و ابن حزم در کتاب الفصل آن ها را ذکر کرده اند. مذاهب فقهی آن ها نیز بسیار است؛ همانند حنبلی، مالکی، شافعی، حنفی، اوزاعی، ظاهری و مذهب سفیان سوری.

سوم: سخن پرسش گر که می گوید: «همه آن ها گمان می کنند که منتسب به اهل بیت هستند و به امامت اقرار دارند و با صحابه دشمن اند» چه معنایی دارد؟ شیعیان دوازده امامی، اکثر صحابه را بزرگ می شمارند و به آن ها احترام می گذارند. البته نسبت به افعال شماری اندک از صحابه که مخالف اوامر خدا و رسولش بودند، انتقاد دارند. انتقاد، به معنای دشمنی و نفرت نیست؛ بلکه به معنای برنتافتن کارهای مخالف شرع آنان است.

ص:178

چهارم: انسان باید در جست وجوی حقیقت باشد و هر جا که آن را یافت، قبول کند و در هر گفتار و کردار و پنداری، تکیه گاهش دلیل و برهان باشد.

وقتی مشترکات میان این مذاهب را مشخص کرد و موارد اختلافی را روشن نمود، خواهد دید که اختلاف میان این مذاهب، بسیار کم است. اگر به خدا و رسولش رجوع کند و تعصب را کنار بگذارد و پیروی هوای نفس را رها نماید، به سوی حقیقت راهنمایی می شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 132 (52): تناقض احادیث، دلیلی بر بطلان تشیع
اشاره

بزرگ شیعیان، ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، در مقدمۀ کتاب تهذیب الاحکام که یکی از کتب اربعۀ آن ها است، می نویسد: «الحمد لله ولی الحق و

مستحقه، و صلواته علی خیرته من خلقه محمد صلی الله علیه و آله و سلّم تسلیماً. یکی از دوستان _ که خداوند از حق واجبش بر ما، به او نیکی فرماید _ دربارۀ احادیث اصحاب ما _ که خداوند آنان را پشتیبانی نماید و گذشتگان شان را رحمت فرماید _ مذاکره نمود و یادآور شد که در احادیث ما، اختلاف و دوگانگی و منافات و تضاد دیده می شود و در مقابل هر حدیثی، حدیثی ضد آن وجود دارد که آن را نفی می کند. مخالفان، این را بزرگ ترین عیب مذهب ما می دانند».(1).

سید دلدار علی لکهنوی که شیعۀ دوازده امامی است، در کتاب اساس الاصول می گوید: «احادیث به دست آمده از ائمه صلوات الله علیهم، اختلاف جدی دارند. در برابر هر حدیثی،

ص:179


1- تهذیب الاحکام، ج 1، ص 45.

حدیث دیگر وجود دارد که آن را نفی می کند و بر ضد آن می باشد. این مسأله موجب شده است که برخی افراد ناقصان الایمان، از مذهب برگردند».(1).

دانشمند و محقق و حکیم و مدقق و شیخ شیعه، حسین بن شهاب الدین کرکی، در کتاب هدایة الابرار الی طریق الائمة الاطهار نوشته است: «غرضی که شیخ طوسی در ابتدای کتاب تهذیب ذکر کرده، مبنی بر این که به خاطر برطرف کردن تناقض میان احادیث ما، این کتاب را تألیف نموده است، از این رو بود که به او خبر رسید برخی از شیعیان، به خاطر این تناقضات، از مذهب برگشته اند».(2).

پس خود علمای شیعه نیز به تناقضات مذهب شان اعتراف دارند. خداوند در مورد باطل می گوید: «وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا؛(3) اگر از سوی غیر خدا باشد، در آن اختلاف بسیار می یابند».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: تضاد و اختلاف در احادیث غیر شیعه که پرسش گر نیز از همان مذهب است، بسیار بیشتر از تضاد و اختلاف در احادیث شیعه می باشد و احادیث دروغین و ساختگی آنان، به شمارش نمی آید. علمای آن ها در روزگاری بسیار زودتر و چه بسا در نیمۀ دوم قرن دوم، کتاب هایی دربارۀ احادیث متضاد و ساختگی نوشته اند که به ده ها و صدها جلد می رسد؛ همانند: الموضوعات، نوشتۀ فتنی؛ فوائد المجموعه؛ اللآلی المصنوعة؛ اختلاف الحدیث؛ تأویل مختلف الحدیث، نوشتۀ ابن قتیبه؛ کشف الخفاء؛ مزیل الالباس؛

ص:180


1- اساس الاصول، چاپ لکنهو هند، ص 51.
2- هدایة الابرار الی طریق الائمة الاطهار، چاپ اول، 1396ق، ص 164.
3- . سوره نساء، آیه 82.

المقاصد الحسنه، نوشتۀ سخاوی؛ اتقان ما یحسن من بین الاخبار الدائرة علی الالسن؛ موضوعات، نوشتۀ صنعانی؛ الاسرار المرفوعه فی الاحادیث الموضوعه، متشکل از دو کتاب اسرار المرفوعه صغری و اسرار المرفوعه کبری، نوشتۀ قاری؛ العلل، نوشتۀ دار قطنی؛ اللآلی المنثوره فی الاحادیث المشهورة؛ تمییز الطیب من الخبیث فیما یدور علی السنة الناس من الحدیث؛

الدرر المنتثرة فی الاحادیث المشتهرة. همچنین می توانید به کتاب المجروحون، نوشتۀ ابن حبان؛ میزان الاعتدلال، نوشتۀ ذهبی؛ لسان المیزان، نوشتۀ عسقلانی مراجعه کنید.

دوم: جلوگیری ابوبکر و عمر از نقل و نوشتن حدیث، و سوزاندن آنچه که صحابه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نوشته بودند، و استمرار این عمل تا ده ها سال و بلکه طبق برخی گفته ها تا سال 143 یا 145ﻫ.ق،(1) و فرصت دادن به علمای یهودی و مسیحی برای اشغال مساجد مسلمین و سر دادن شعار «بدون دغدغه از بنی اسرائیل حدیث نقل کنید»، نتیجه ای جز کم یاب شدن احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و شایع شدن یاوه و اراجیف در میان مسلمانان نداشت و تنها شیعیان اهل بیت علیهم السلام از این آفت به دور ماندند.

سوم: علی رغم انواع ستم هایی همچون قتل و زندان و آزار و آوراگی که به شیعیان و امامان ایشان روا داشتند، نقل حدیث در نزد شیعیان، از تحریف و اختلاف و جاسازی احادیث غیر صحیح در میان احادیث صحیح، در امان ماند؛ چون امامان، پاسدار و نگهبان واقعی احادیث بودند و دروغ گویان و حدیث تراشان را به شیعیان معرفی می کردند و از همنشینی و فراگیری حدیث از این افراد، برحذر می داشتند. همچنین نوشته های شیعیان را می خواندند و ایراد ها را برطرف می نمودند.

ص:181


1- ر.ک: تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 9، ص 13؛ تاریخ الخلفاء، ص 261؛ تدوین السنة، ص 200؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 351؛ دراسات فی الحدیث و المحدثین، حسنی، ص 24.

البته گاه نقل به معنا و حافظۀ ناکافی و بریدن بخشی از روایت و عدم دقت در معنای حدیث، و همچنین صدور برخی اوامر از سوی ائمه صلوات الله علیهم جهت تقیه و برای حفظ جان شیعیان، منجر به اختلاف میان روایات می گردید. این همان چیزی است که شیخ طوسی در مقدمۀ تهذیب، به آن اشاره کرده است.

اهل علم با یاری امامان، مشکلات موجود را یافتند و معانی را روشن نمودند و میان اختلافات، سازش ایجاد کردند و بخش های بریده شده را به اصل حدیث برگرداندند و موارد صادر شده بر اساس تقیه را روشن ساختند و مطلق را بر مقید و خاص را بر عام و مجمل را بر مبیّن حمل نمودند و بر اساس ضوابطی که علمی و اطمینان آور بود، مشکل را حل کردند و با دقت و حوصله و امانت داری، آن ها را با هم تطبیق دادند. این همان روشی بود که تهذیب الاحکام شیخ طوسی و دیگر کتاب ها پیش گرفتند.

پس می بینیم که شیعۀ امامیه، معیاری یکسان برای علاج این مشکل دارد؛ چرا که مذهبی واحد است. در حالی که مذاهب دیگر، هر یک معیاری جداگانه دارند و ساز خود را می زنند؛ چون مذاهبی گوناگون با معیارهای مختلف هستند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 133 (35): شیعه بدون هیچ دستاوردی
اشاره

مسجد الاقصی در زمان عمر فتح گردید و دوباره در زمان صلاح الدین ایوبی که رهبری سنی مذهب بود، آزاد شد. شیعیان در طول تاریخ، چه دستاوردی داشته اند؟ آیا توانسته اند یک وجب از زمین را فتح کنند؟ یا دشمنی از دشمنان اسلام و مسلمین را عقب برانند؟

ص:182

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: منصفانه نیست که شیعیان به خاطر چنین مسائلی مورد بازخواست قرار گیرند؛ چون زمام داران طاغوت و زورگو، اهل بیت صلوات الله علیهم و شیعیان را زیر هر سنگ و صخره و پستی و بلندی که می یافتند، می کشتند و سرکوب می کردند و مجالی به آنان نمی دادند که بتوانند قدس و مسجد الاقصی را آزاد کنند.

دوم: اگر وسعت فتوحات و کشورگشایی، معیار فضیلت و برتری باشد، عمر و عثمان و ابوبکر و بنی امیه و صلاح الدین ایوبی، برتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهند بود؛ چون چند برابر پیامبر صلی الله علیه و آله کشورگشایی کردند و به مرتبه ای رسیدند که هیچ پیامبری به آن مرتبه نرسیده بود؛ مگر ذوالقرنین (البته اگر نبوتش ثابت شود) و سلیمان بن داود علی نبینا و آله و علیهما السلام که پادشاهی اش تا مرزهای نامعلوم گسترش داشت.

سوم: همۀ مسلمانان با همۀ ساز و برگ و سپاهیان، از رویارویی با اسرائیل درماندند، اما گروهی اندکی از بندگان صالح در جنوب لبنان، اسرائیل را شکست دادند و بینی اش را به خاک مالیدند؛ در حالی که بسیاری از حکام عرب ترجیح می دادند که اسرائیل بر حزب الله پیروز شود. همین حکام عرب، برای سقوط خلافت عثمانی، با دشمنانش هم دست شدند و در تقسیم کشورهای اسلامی، همکاری کردند.

چهارم: آنچه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله تحقق یافت، دست آورد امام علی صلوات الله علیه بود و دیگران جز فرار و شکست، چیزی به ارمغان نیاوردند. در این زمینه کافی است یادآور شویم که در جنگ خیبر، امام علی علیه السلام به بزرگ ترین مدال تاریخ _ یعنی مدال دوستی خدا و رسولش _ دست یافت؛ و در جنگ خندق، ضربۀ آن حضرت با عبادت جن و انس برابری کرد؛ و همچنین جنگ او با ناکثان و قاسطان و

ص:183

مارقان که رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن وعده داده بود. سرزمین فارس و دیگر کشورها نیز به همت و فرماندهی حکیمانۀ یاران علی صلوات الله علیه _ همچون هاشم مرقال و مالک اشتر و حذیفه _ فتح گردید؛ ولی فریب های سیاسی، افتخار و شهرت را از آن دیگران کرد؛ همچنان که امام علی صلوات الله علیه می فرماید: «وقتی دنیا به کسی رو کند، خوبی های دیگران را به می بخشد و وقتی از کسی رو گرداند، خوبی های او را به یغما می برد».(1).

پنجم: اگر چه صلاح الدین ایوبی قدس را فتح کرد، ولی یک راه بازگشت برای رومیان باقی گذاشت و مقدمات پس گرفتن آن را برای شان فراهم آورد. حقیقت این است که شیعیان، به ویژه حمدانیان به سرکردگی سیف الدوله و ابوفراس حمدانی، با صلیبیان جنگیدند. با این که عمر بیت المقدس را فتح کرده بود، اما دوستدارانش بازگشتند و قدس را به فنا دادند و بیت المقدس و مسجد الاقصی، دوباره به دست یهودیان افتاد. اگر بخواهیم جهاد شیعیان علیه استکبار و استعمار را در پهنۀ تاریخ بررسی کنیم، سخن به درازا می کشد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 135 (106):فرقه های مختلف شیعه و تکفیر یکدیگر
اشاره

اگر کسی در مورد شیعه دقت کند، می بیند که مذهب آن ها به فرقه های بسیاری تقسیم شده است که با هم کشمکش دارند و یکدیگر را تکفیر می کنند. روشن ترین نمونۀ آن، شیخ احمد احسائی است که فرقه ای به نام شیخیه را پایه گذاری کرد و پس از او

ص:184


1- نهج البلاغة، شرح عبده، ج 4، ص 4؛ بحار الانوار، ج 72، ص 357؛ دستور معالم الحکم، ابن سلامه، ص 25؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 233.

شاگردش کاظم رشتی، فرقۀ کشفیه را بنا نهاد و پس از او شاگردش محمد کریم خان، فرقۀ کریم خانیه را تأسیس نمود و شاگرد دیگرش که زنی به نام قره العین بود، فرقۀ قرّتیه را به وجود آورد و میرزا علی محمد شیرازی، فرقۀ بابیه را به راه انداخت و میرزا حسین علی، فرقۀ بهائیت را تأسیس کرد؛ یعنی در دوره ای نزدیک به هم و در عصری واحد، این همه فرقه از شیعه به وجود آمد. خداوند متعال درست می فرماید که «وَ لاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ؛(1) به راه های دیگر نروید که شما را از راه حق دور می سازد».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

مضمون این سؤال، پیش از این نیز تکرار شد و به آن پاسخ دادیم و باز هم می گوییم:

یکم: اگر تقسیم شدن به فرقه های گوناگون، دلیل بر بطلان یک دین و مذهب باشد، اسلام باطل تر از دین یهودی و مسیحی خواهد بود؛ چون پیروان اسلام به هفتاد و سه فرقه تقسیم شده اند که تنها یکی از آن ها اهل نجات است و مابقی در آتش اند؛ در حالی که یهودیان به هفتاد و یک فرقه و مسیحیان به هفتاد و دو فرقه تقسیم شده اند.

دوم: خود اهل سنت نیز دچار اختلاف شدید هستند و چه بسا اختلاف آن ها، بیشتر از شیعیان باشد؛ مثلاً وهابیت و اشاعره و سلفیه و معتزله و ماتریدیه و مرجئه و خوارج و ازارقه و بهیسیه با هم فرق می کنند و اختلاف دارند. مذاهب فقهی آن ها نیز گوناگون است و هر یک از مذاهب حنبلی و مالکی و شافعی و حنفی و ظاهری و خارجی و اوزاعی و ثوری و ابن عیینه با هم اختلاف دارند.

ص:185


1- . سوره انعام، آیه 153.

سوم: وهابیت، پیروان مذاهب دیگر را تکفیر می کند و معتزله را از شمار اهل سنت خارج می داند. خوارج نیز دیگر فرقه ها را تکفیر می کنند. نمونه هایی از این دست، بسیار است. پس اگر تکفیر، دلیل بر بطلان مذهب باشد، این مسأله به طور کاملاً روشن، در میان فرقه های اهل سنت رواج دارد و خود نیز منکر آن نیستند و حتی در کتاب های شان ثبت کرده اند. ولی شیعیان، نه اهل سنت و نه وهابیت و نه اشاعره و نه معتزله و نه اهل حدیث و نه سلفیه و نه هیچ یک از این فرقه های دیگر را تکفیر نمی کنند.

چهارم: راهی که منتهی به نجات می شود، یک راه بیشتر نیست؛ و آن راه اسلام است. هر کس آن را به درستی بپیماید و بدان پای بند باشد و بر آن باقی بماند، نجات می یابد؛

و هر کس به خطا برود و راه دیگری همچون بابیت و بهائیت را بپیماید، هلاک و نابود می شود.

هدف، جست وجو و پیدا کردن راه برای رسیدن به حقیقت است؛ و این، تنها با دلیل قاطع و برهان ساطع که به ثقلین منتهی می شود، امکان پذیر است. کسی که به ثقلین چنگ زند، هرگز گمراه نمی شود؛ همان دو ثقلی که عبارتند از کتاب خدا و اهل بیت پاک و معصوم رسول خدا صلی الله علیه و آله که تا روز قیامت از هم جدا نمی شوند و به کشتی نوح می مانند که هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر کس سر باز زد، غرق و نابود شد. حدیث ثقلین به ما می فهماند که هر کس دینش را از این دو مصدر تابناک دریافت کند، بی شک در راه خدا و اسلام ناب قرار دارد. شیعیان می توانند بگویند که این کار را کرده اند. ولی دیگران چه؟ دین و معارف خود را از کجا به دست آورده اند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 136 (143): پدید آمدن منابع حدیثی شیعه در قرون اخیر
اشاره

کتاب های معتبر حدیثی شیعیان، عبارتند از:

ص:186

وسائل الشیعه، نوشتۀ شیخ حر عاملی، درگذشتۀ سال 1104 ﻫ.ق؛

بحار الانوار، نوشتۀ مجلسی، درگذشتۀ سال 1111 ﻫ.ق؛

مستدرک الوسائل، نوشتۀ طبرسی، درگذشتۀ سال 1320 ﻫ.ق.

همۀ این کتاب ها، در قرن های اخیر نوشته شده اند. اگر احادیث این کتاب ها بر اساس سند و روایت گرد آمده، چگونه انسان خردمند می تواند به روایتی که پس از یازده الی سیزده قرن ثبت گردیده، اعتماد کند؟ و اگر این احادیث قبلاً در کتاب های دیگر بوده و بعداً در این کتاب ها گردآوری شده است، پس چرا در قرون اخیر به آن ها دست یافته اند؟ چرا نام آن کتاب های قبلی، ذکر نشده و در کتاب های قدیمی، به ثبت نرسیده است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر در سؤال های قبلی نیز، اشکالات متعددی به کتاب های کافی و تهذیب و من لا یحضره الفقیه و استبصار و روایات این منابع وارد ساخت؛ در حالی که خود می داند که این کتاب ها، مورد اعتماد شیعه هستند و در قرن های آغازین اسلام، یعنی قرن های سوم تا پنجم نوشته شده اند.

اگر چه بحار الانوار و وسائل الشیعه و مستدرک الوسائل را علمای اخیر نوشته اند، اما در آغاز هر حدیث، تصریح کرده اند که آن را از کدام کتاب نقل می کنند. منابع اصلی آن ها کتاب هایی همچون کافی، تهذیب، استبصار، من لایحضره الفقیه، بصائر الدرجات، خصال، اثبات الوصیه، علل الشرایع، عیون اخبار الرضا علیه السلام، کمال الدین، کتاب الغیبه شیخ طوسی، کتاب الغیبه نعمانی، نوادر راوندی، کتاب سلیم بن قیس، کشی، عیاشی و غیره است.

ص:187

خود پرسش گر بارها به طور مستقیم از این کتب ها مطلب نقل کرد و نام کتاب و آدرس دقیق روایت را مشخص نمود. حال چگونه است که در اینجا ادعا می کند که روایات بحار و وسائل و مستدرک، بعد از یازده _ دوازده قرن به ثبت رسیده است؟

بخشی از این کتاب ها، برگرفته از محاسن برقی، نوادر الحکمه اشعری، جامع بزنطی و کتاب الثلاثین حسین بن سعید اهوازی است که مربوط به قرن دوم و سوم می شود. همچنین رساله هایی که شاگردان امام باقر و امام صادق و امام کاظم صلوات الله علیهم نوشته اند و به اصول چهارصدگانه معروفند.

دوم: پرسش گر مدعی است که این کتاب ها، در قرون اخیر به دست آمده است. با یک مراجعۀ گذرا به کتاب های علامه حلی و محقق و شهید اول و شهید ثانی و سرائر ابن ادریس و مهذب ابن براج، روشن می شود که آن ها مستقیماً از این کتاب ها حدیث نقل کرده اند و نقل شان کاملاً مطابق با احادیث موجود در این مصادر است. افزون بر این، نسخه های خطی این کتاب ها و به ویژه کتب اربعه، خارج از شمارش است و در کتابخانه های شخصی و عمومی یافت می شود.

سوم: آیا خود پرسش گر دوست دارد که از او بپرسیم: کتاب بخاری و مسلم و دیگر کتب صحاح و مسانید، در قرون اخیر پیدا شده اند؟ چطور یک انسان عاقل می تواند به روایتی که تا یازده _ دوازده قرن ثبت نشده بود، اعتماد کند؟

البته ما چنین چیزی نمی گوییم؛ چون درک می کنیم که جامع الاصول ابن کثیر و کنز العمال متقی هندی، نسبت به کتاب بخاری و مسلم و غیره، همانند کتاب وسائل الشیعه و مستدرک الوسائل و بحار الانوار می باشد و کتاب های قدیمی در آن ها گرد آمده است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:188

پرسش شمارۀ 137 (161): جهل شیعیان پیش از امام باقر(علیه السلام)
اشاره

شیعیان در کتاب های خود اعتراف کرده اند که علم حلال و حرام و احکام و مناسک حج، جز از طریق ابوجعفر باقر به آن ها نرسیده است. معنای این سخن آن است که در این باره، چیزی از علی به آن ها نرسیده بود. در کتاب های آن ها آمده است: «پیش از ابوجعفر، شیعیان در وضعیتی بودند که مناسک حج و حلال و حرام را نمی دانستند؛ تا این که ابوجعفر فتح باب کرد و مناسک حج و حلال و حرام را برای آن ها بیان نمود؛ به طوری که مردم نیازمند او شدند، در حالی که پیش تر، آن ها نیازمند مردم بودند».(1).

با این وضعیت، چگونه شیعیان پیش از باقر، خدا را پرستش می کردند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این که شیعیان حلال و حرام و مناسک حج را نمی دانستند، به این معنا نیست که پیروان خلفا و دیگران، احکام را می دانستند و به این موضوعات آگاه تر بودند.

دوم: بر فرض که روایت صحیح باشد، سستی شیعه در این زمینه، به خاطر ترک علم و کوتاهی و سهل انگاری نسبت به احکام دین نبود؛ بلکه به خاطر ستم هایی بود که به آنان روا می داشتند. پس از این که معاویه به سلطنت رسید، نگذاشت مردم احکام دین را از اهل بیت صلوات الله علیهم بیاموزند و به آن ها مراجعه کنند و با ایشان در تماس باشند. چنان ترسی در دل ها افتاد که فراگیری علوم اهل بیت را دشوار کرد و انتشار آن را دشوارتر نمود و عمومی و همگانی شدن نظرات ایشان، جزو محالات گردید.

ص:189


1- اصول الکافی، ج 2، ص 20؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص 252 _ 253؛ برهان، ج 1، ص 386؛ رجال الکشی، ص 452.

با جنایتی که یزید مرتکب شد و امام حسین صلوات الله علیه و یارانش را در کربلا شهید کرد و کعبه را به منجنیق بست و مدینه را سه شبانه روز بر سپاهیانش حلال نمود، کار را دشوارتر ساخت و تماس شیعه با امامان و یادگیری از ایشان، بسیار سخت گردید. به ویژه آن که امویان، خانه های بنی هاشم را در مدینه با خاک یکسان کردند و املاک و زمین های آنان را مصادره نمودند و خودشان را آوارۀ شهرها ساختند و بنی هاشم، درگیر حفظ جان خود از شر ستمگران و دین ستیزان بودند. این وضعیت ادامه داشت تا این که در زمان امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهما، فرصت یادگیری پیش آمد.

سوم: جهل به احکام، یک امر نسبی است و در اینجا منظور، جهل مطلق نیست. [یعنی این گونه نبود که شیعیان هیچ ندانند؛ بلکه نسبت به زمان امام باقر صلوات الله علیه کم تر می دانستند.] روایات فراوانی که شیعیان از امامان نخستین خود _ یعنی امام علی و امام حسن و امام حسین و امام سجاد صلوات الله علیهم _ نقل کرده اند، بر همین موضوع دلالت دارد.

چهارم: امام صادق صلوات الله علیه همان گونه که احکام حج را به شیعیان آموخت، به اهل سنت نیز آموزش داد؛ یعنی اهل سنت نیز مانند شیعیان، نسبت به احکام دین شان جاهل بودند. اگر چه شیعیان به خاطر شرایط دشواری که داشتند، معذور بودند؛ اما اهل سنت چنین عذری نداشتند.

ابوحنیفه تصریح می کند که «اگر جعفر بن محمد نبود، مردم احکام و مناسک حج را نمی دانستند».(1).

تردیدی نیست که منظور ابوحنیفه از مردم، شیعیان نیستند؛ چرا که او به وضعیت آنان اهمیتی نمی داد و مقصودش مخالفان شیعه بود.

البته دور از انتظار نبود که مردم به چنان وضعیتی دچار شوند. حذیفه بن یمان از حوادثی می گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش گویی کرده بود و پس از آن حضرت، بر

ص:190


1- من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 519، شماره 3112؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 376.

سر مردم می آمد. حذیفه در ادامه می گوید: «چنان بلایی بر سر ما آمد که هیچ یک از ما نمی توانستیم نماز بخوانیم، مگر به صورت پنهانی».(1).

این وضعیت، مربوط به پیش ازخلافت امام علی صلوات الله علیه است؛ چرا که حذیفه، چهل روز پس از بیعت با امام علی صلوات الله علیه از دنیا رفت.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 138 (169): دشمنی شیعیان با جمع کثیری از اهل بیت
اشاره

شیعیان حدیث غدیر و سخن پیامبر صلی الله علیه و سلم را تکرار می کنند که فرمود: «در مورد اهل بیتم، خدا را به شما یادآور می شوم»؛ اما از یاد برده اند که خودشان نخستین کسانی بودند که با این سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله به مخالفت برخاستند و با جمع کثیری از اهل بیت، دشمنی کردند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: رسول خدا صلی الله علیه و آله که از روی هوا و هوس سخن نمی گوید، عنوان اهل بیت را به اصحاب کسا _ امام علی و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم _ منحصر کرد. دیگر افراد بنی هاشم، از اهل بیت نیستند و اگر مرتکب گناهی شوند، بر اساس احکام شریعت، مورد حساب و عقاب قرار می گیرند.

ص:191


1- صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 91؛ مسند احمد، ج 5، ص 384؛ عمدة القاری، ج 14، ص 306؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1337؛ السنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 276؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 171؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 11، ص 228؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 346؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 619؛ شرح مسلم، نووی، ج 2، ص 179.

دوم: شیعه با هیچ کس دشمنی ندارد؛ مگر با دشمنان خدا و رسول خدا و اهل بیتش صلوات الله علیهم اجمعین که خداوند به دوستی و اطاعت و پیروی ایشان فرمان داده است. همچنان که اهل سنت نیز با دشمنان خدا و رسول خدا و اهل بیتش صلوات الله علیهم دشمنی دارند و در این خصوص، هیچ فرقی میان شیعه و اهل سنت نیست.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 139 (173): پذیرش سخن عثمان بن سعید یا جعفر کذاب؟
اشاره

جعفر _ برادر حسن عسکری و عموی امام غایب شیعیان _ می گوید: «برادرش حسن، فرزندی نداشت». شیعیان او را معصوم نمی دانند و سخنش را نمی پذیرند.(1).

عثمان بن سعید ادعا می کند که حسن عسکری فرزند داشت. با این که او نیز معصوم نبود، اما شیعیان ادعای او را می پذیرند. این چه تناقضی است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: ولادت امام مهدی صلوات الله علیه به واسطۀ احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و آنچه که بسیاری از تاریخ نویسان و علمای شیعه و سنی نوشته اند، ثابت می شود. حدیث معروف پیامبر صلی الله علیه و آله که می فرماید: «امامان و خلفای پس از من، دوازده نفر هستند» و تصریح امامان پیشین به امام پس از خود، جایی برای تردید در مورد ولادت امام مهدی صلوات الله علیه نمی گذارد. ده ها تن از علمای اهل سنت، به ولادت آن حضرت تصریح کرده اند. در اثبات این موضوع، احادیث فراوانی وجود دارد که برای اطلاع از آن ها

ص:192


1- ر.ک: الغیبة، ص 106 _ 107.

می توان به کتاب هایی همچون موسوعة الامام المهدی صلوات الله علیه و کتاب منتخب الاثر که در این زمینه نوشته شده اند، مراجعه کرد. این گونه روشن می گردد که بر خلاف سخن پرسش گر، ولادت امام مهدی صلوات الله علیه تنها با شهادت عثمان بن سعید ثابت نشده است.

دوم: موضوع جعفر، ارتباطی به این بحث ندارد. مسألۀ انحراف او را می توان بر اساس ضوابط قابل اعتماد در بحث های تاریخی و رجالی، مورد کنکاش قرار داد که مجالی دیگر می طلبد.

سوم: هیچ یک از شیعیان، سخنان جعفر را به دلیل معصوم نبودنش رد نکرده اند؛ بلکه رد سخنان او، به این دلیل است که او از راه راست منحرف شد و تلاش کرد به اموری دامن بزند که حقیقت نداشت و با دلایل قطعی و یقینی، خلافش ثابت شده بود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 140 (174): سرشت شیعه و اهل سنت
اشاره

از عقاید مشهور شیعیان، اعتقاد به طینت و سرشت است. چکیده اش این است که خداوند عزوجل، شیعیان را از سرشتی ویژه و اهل سنت را از سرشتی جداگانه آفرید. سپس این دو سرشت را با هم درآمیخت. هر جرم و گناهی که از شیعیان سر می زند، برآمده از سرشت اهل سنت است؛ و هر گونه درستی و امانت داری که در اهل سنت دیده می شود، به خاطر اثرپذیری از سرشت شیعیان است! در روز قیامت، گناه و بدی شیعیان جمع می گردد و بر دوش اهل سنت گذاشته می شود؛ و ثواب و نیکی اهل سنت نیز تقدیم شیعیان می گردد!

شیعیان از این مسأله غافلند که این عقیدۀ ساختگی، با عقایدشان در قضا و قدر و افعال بندگان تناقض دارد. آنان همانند معتزله اعتقاد دارند که انسان اختیار دارد و فعلش

ص:193

را خودش خلق می کند؛ اما این عقیدۀ ساختگی اقتضا می کند که بنده در فعل خود، مجبور و بدون اختیار باشد؛ چرا که کارهای او بر اساس سرشتش شکل می گیرد.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: آنچه را که پرسش گر «چکیده ای» از «عقاید مشهور شیعیان» دانست، به چند دلیل نمی توان پذیرفت:

الف: این بیان، چکیدۀ عقاید شیعه در بحث طینت و سرشت نیست.

ب: این چکیدۀ یک روایت است که شیخ صدوق آن را نقل می کند؛(1)در حالی که شیعیان عقاید خود را از خبر واحد به دست نمی آورند و برای اثبات یک عقیده، حجت و برهان را شرط می دانند. خبر واحد، شرایط لازم برای اثبات امور اعتقادی را ندارد.

ج: چنین چیزی میان شیعیان، متداول و معروف نیست و آن را جزو عقاید خود به شمار نمی آورند.

د: عبدالله بن محمد همدانی که در سند این روایت قرار دارد، مجهول است و در کتاب های رجالی، نامی از او به میان نیامده است.(2).

دوم: پرسش گر، مضمون روایت را درست نقل نکرده است. روایت از سرشت شیعه و سرشت اهل سنت سخن نمی گوید؛ بلکه از سرشت شیعه و سرشت ناصبیان سخن می گوید. اهل سنت از ناصبیان نیستند؛ بلکه از ناصبیان بیزاری می جویند. ناصبیان دشمن اهل بیت صلوات الله علیهم هستند و آشکارا با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشمنی می کنند و از او عیب جویی می نمایند و سعی در انکار فضائلش دارند و قاتلانش را می ستایند و

ص:194


1- علل الشرایع، ج 2، ص 489؛ بحار الانوار، ج 5، ص 246.
2- ر.ک: مستدرکات علم رجال، نمازی، ج 5، ص 105.

آنان را تبرئه می کنند. چرا پرسش گر، روایت را تحریف کرده و اهل سنت را با ناصبیان جابه جا نموده است؟

سوم: سازگاری این روایت با اعتقاد به جبر _ که اعتقادی غیر شیعی است _ نشان می دهد که متن روایت، برآمده از عقاید شیعه نیست. از این رو هیچ شیعه ای را نمی توان یافت که آن را جزو عقاید خود به شمار آورد.

چهارم: در لغت عرب، نمی توان گفت: «فلانی حرکت دست خود را آفرید»؛ بلکه می گویند: «فلانی فلان کار را کرد». وقتی کسی کاری انجام می دهد، نمی گویند آن کار را آفرید و خلق کرد. در آیۀ «وَ اللهُ خَلَقَکُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ»(1).

مراد این نیست که خداوند، کارهای صادره از مشرکان را خلق کرد؛ بلکه منظور این است که خداوند، مشرکان و بت هایی _ که به دست خود می سازند و از روی نادانی و گمراهی می پرستند _ را آفرید.

پنجم: اهل سنت می گویند: «خداوند متعال، فاعل کارهای بشر است و خالق این کارها به شمار می آید». شیعه می گوید: اگر چنین سخنی درست باشد، پس خداوند خواستار انجام گناهان است و عبادت و بندگی را نمی پسندد و خود او است که اشتیاق به گناه و بی میلی به عبادت را در دل شیاطین ایجاد می کند؛ چون آفرینش یک چیز، لازمه اش رضایت و خواستن آن است. پس تقدیر عدم طاعت، معنایش بد آمدن از طاعت است. پس چگونه امر می کند به چیزی که بدش می آید و نهی می کند از چیزی که وجودش را اراده کرده و آن را دوست دارد؟

پس صحیح آن است که بگوییم: خداوند افعال بندگان را نمی آفریند؛ بلکه به آنان افاضۀ وجود می کند و آنان با این افاضه، دارای قدرت و عقل و اختیار و اراده می گردند و می توانند اطاعت و معصیت را اراده کنند و در آنچه که می خواهند، از قدرت خود بهره بگیرند. پس فعل، با اراده و اختیار و قدرت انسان تحقق می یابد؛ اما با قدرتی که

ص:195


1- شما و آنچه را که می سازید، خدا آفریده است. سوره صافات، آیه 96.

خداوند در اختیار او قرار داده است. مانند این که نیروی برق را در اختیار فردی قرار دهید و او آن را در انجام کارهای مختلف به کار گیرد؛ یا به کسی مالی ببخشید و او در معصیت یا اطاعت مصرف کند. اگر چه او بدون این مال یا نیروی برق که در اختیارش گذاشته اید، نمی تواند کارهای خوب و بد را انجام دهد، اما بی شک شما این کارها را انجام نداده اید، بلکه او به اختیار خود این کارها را انجام داده و نفع و ضررش به خود او برمی گردد و خود او پاداش می گیرد و مجازات می شود، نه کسی که این قدرت را در اختیار او قرار داده است.

ششم: موضوع طینت و سرشت، در روایات خود اهل سنت نیز آمده است و روایت کرده اند که وقتی امام علی صلوات الله علیه امیر یمن بود و خالد، به خاطر غنایم به او حسادت کرد، بریده را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد تا از علی صلوات الله علیه شکایت کند. پیامبر خشمگین شد و به بریده فرمود: «هر کس از علی جدا شود، از من جدا شده است. علی از من است و من از علی هستم. او از سرشت من آفریده شده است و من از سرشت ابراهیم خلق شده ام؛ در حالی که من از ابراهیم برترم».(1).

در متن دیگر آمده است: «من و هارون بن عمران و یحیی بن زکریا و علی بن ابی طالب، از یک سرشت آفریده شده ایم».(2).

و در روایت دیگر می فرماید: «مردم از درخت های مختلف آفریده شده اند و من و جعفر، از یک سرشت آفریده شده ایم».(3).

ص:197


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 128؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج 6، ص 163؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 364 و 458.
2- . تاریخ بغداد، ج 6، ص 56؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 63 و 64؛ الموضوعات، ابن جوزی، ج 1، ص 339؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 211؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 538؛ الکشف الحثیث، ص 227 و 228.
3- مقاتل الطالبیین، ص 10؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 662 به نقل از ابن عساکر؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 72؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 205.

در برخی روایات اهل سنت، از آن حضرت نقل شده است که «من و ابوبکر و عمر، از یک سرشت خلق شده ایم».(1)

ابن سیرین کار را به جایی رسانده که می گوید: «اگر سوگند بخورم که خداوند متعال، پیامبر و ابوبکر و عمر را از یک سرشت آفرید و دوباره آن ها را به همان سرشت بازگرداند، بی تردید سوگند راست خورده ام».(2)

البته ما معتقدیم که این احادیث را دستکاری کرده اند و به نفع دیگران تغییر داده اند تا نام ابوبکر و عمر، جایگزین اهل بیت صلوات الله علیهم شود.

هفتم: اهل سنت نیز در مورد تبادل گناهان و نیکی ها، روایات فراوانی دارند که تصریح می کند: «فردی که به مردم ناسزا گفته، یا مال شان را خورده، یا آبروی شان رابرده، یا خون شان را ریخته، یا آن ها را آزرده است، خداوند ثواب و نیکی های او را به مردم عطا می کند و گناهان مردم را به او می دهد».(3)

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 141 (178): مذمت زراره و دیگر بزرگان شیعه
اشاره

در روایاتی با سند های معتبر و مورد قبول در نزد شیعه، چند تن از دروغ گویان، مورد لعن و نکوهش قرار گرفته اند. افراد نکوهش شده، همان کسانی هستند که مذهب تشیع

ص:197


1- . کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 567 به نقل از دیلمی؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 121؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 246.
2- . عمدة القاری، ج 8، ص 226 به نقل از ترمذی؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 316. و ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 121.
3- سنن ترمذی، ج 4، ص 36 و 37؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 12؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 4، ص 213؛ جامع البیان، ج 1، ص 380؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 355؛ تحفة الاحوذی، ج 7، ص 87؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج 2، ص 191 و ج 5، ص 227؛ فیض القدیر، ج 4، ص 34؛ التفسیر الکبیر، رازی، ج 3، ص 54؛ تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1410؛ احکام الجنائز، البانی، ص 4 به نقل از بخاری؛ البیهقی، ج 3، ص 369؛ البخاری، ج 3، ص 99؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 18.

بر اساس روایات آن ها شکل گرفته است. بزرگان شیعه، این نکوهش ها را نمی پذیرند؛ چون اگر بپذیرند، از عقاید و مطالب نا به هنجار خود دست برمی دارند و در شمار اهل سنت در می آیند. آن ها برای توجیه این نکوهش ها، به تقیه پناه برده اند. و این، معنایی جز فرار زیرکانه از پذیرش سخن امام ندارد. از آنجایی که در مذهب تشیع، منکر سخن امام کافر است، پس همۀ شیعیان از دین خارج اند.

محمد رضا مظفر که از بزرگان شیعه در قرن معاصر است، اعتراف می کند که تقریباً اغلب راویان شیعه، مورد مذمت امامان قرار گرفته اند و این موضوع در کتاب های شیعه نقل شده است. او در مورد هشام بن سالم جوالیقی می نویسد: «دربارۀ او مذمت هایی وارد شده است؛ همچنان که دربارۀ یاران بزرگوار و همنشینان مورد اعتماد اهل بیت نیز چنین مذمت هایی وجود دارد که پاسخ آن، روشن و قابل تعمیم بر همۀ آنان می باشد».(1) (منظور او از پاسخ روشن و قابل تعمیم، همان تقیه است.) او در ادامه می گوید: «سرزنش و مذمت این بزرگان، چگونه می تواند درست باشد؟ آیا دین حق و امر اهل بیت، جز با حجت بُرندۀ اینان برپا می شود؟».(2).

خوب نگاه کنید و ببینید تعصب با آنان چه می کند! آن ها از کسانی که مورد مذمت امامان اهل بیت قرار گرفته اند، دفاع می کنند و احادیث هشدار دهندۀ اهل بیت در مورد این افراد را که در کتاب های خود شیعیان نقل شده است، رد می نمایند؛ گویا با این کار خود، اهل بیت را تکذیب می کنند و این دروغ پردازان را تصدیق می نمایند؛ چرا که این مذمت ها را تقیه می پندارند. آنان از سخنان اهل بیت _ که موافق با نظر امت اسلامی است _ پیروی نمی کنند؛ بلکه به راه دشمنان ایشان می روند و سخنان آنان را می پذیرند و در رد گفتار امامان، به تقیه پناه می برند.

ص:198


1- الامام الصادق، محمد الحسین المظفر، ص 178.
2- همان.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: مذهب تشیع، بر پایۀ روایات فردی خاص بنا نشده است؛ بلکه بر اساس کتاب خدا و روایات قطعی است که از پیامبر و امامان صلوات الله علیهم رسیده و راویان آن احادیث، به هزاران تن می رسد. علامه مامقانی در کتاب تنقیح المقال، هزاران نفر از آن ها را نام برده و پژوهش گران و کارشناسان علم رجال، بسیاری از آنان را مورد اعتماد دانسته اند.

دوم: نباید موضوعات را یک سویه بررسی کرد و با تکیه بر بخشی از داشته های شخصی پیش رفت؛ بلکه باید به همۀ داشته ها توجه داشت و آن ها را با دقت بررسی کرد و نتیجه ای را بیان نمود که به حقیقت نزدیک تر است.

وقتی به روایات وارد شده دربارۀ زراره مراجعه می کنیم، می بینیم که او در برخی از روایات، مورد نکوهش و مذمت قرار گرفته و در برخی، مدح و ستایش شده است و در برخی دیگر، خود امام صلوات الله علیه علت نکوهش را این گونه بیان فرموده که با این کار می خواهد خطر را از او دور سازد و جانش را حفظ کند.(1) چون بزرگان شیعه به اتهام رافضی بودن، کشته می شدند و جان شان در خطر بود؛ همچنان که ابوبصیر به امام صادق صلوات الله علیه می گوید: «فدایت شوم! با اتهامی که به ما وارد می کنند، کمرمان شکسته و دل مان پژمرده است و والیان، خون ما را حلال کرده اند».(2).

ص:199


1- رجال کشی، ص 138.
2- الکافی، ج 8، ص 34؛ اختصاص، شیخ مفید، ص 104؛ بحار الانوار، ج 47، ص 390 و ج 65، ص 49؛ الف حدیث فی المومن، نجفی، ص 129 و 130؛ فضائل الشیعه، صدوق، ص 21.

اگر وضع زراره و جایگاه اجتماعی او را مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم که شخصیتی چشمگیر داشته و رئیس قبیله بوده و از ثروتمندان شهر خود به شمار می آمده. مسلماً چنین کسی، مورد تنگ نظری حسودان قرار می گیرد و جاسوسان و خبرچینان حکومتی، او را رصد می کنند و همۀ کارهایش را زیر نظر قرار می دهند.

از سوی دیگر، وقتی رفتار و کردار او را بررسی می کنیم، می بینیم فردی عابد و درستکار بوده. وقتی روایات او را بررسی می کنیم، هیچ گونه خلل و لغزشی در آن نمی یابیم. از این رو می فهمیم که سخن امام صادق علیه السلام صحت دارد و مذمت او، برای حفظ جانش بوده است. و این، هیچ ایرادی ندارد و زشت و تقبیح به شمار نمی آید.

سوم: پرسش گر می گوید: «اگر شیعیان، مذمت وارد شده در مورد زراره و دیگران را بپذیرند، در شمار اهل سنت در می آیند». این سخن، وقتی صحیح است که مذهب تشیع، تنها از طریق این افراد به دست آمده باشد؛ اما همان گونه که بیان شد، مسأله این چنین نیست.

چهارم: شیعیان هیچ گاه نگفته اند که اگر کسی حدیث امام را انکار کند، کافر است. کسی که چنین چیزی را به شیعه نسبت می دهد، باید منبع این سخن را به ما نشان دهد.

پنجم: سخن شیخ مظفر رحمه الله به این معنا نیست که مذمت وارد شده در روایات، شامل اغلب راویان احادیث شیعه می گردد؛ بلکه به این معنا است که در مورد برخی از بزرگان و افراد موثق، مذمت وارد شده است. البته قبلاً گفتیم که موضوع، به مذمت و نکوهش ختم نمی شود؛ بلکه مدح و ستایش نیز وجود دارد.

برای این که بحثی ریشه ای و منصفانه داشته باشیم، باید قرائن نیز مورد توجه قرار گیرد.

ششم: اگر به کتاب های «تهذیب التهذیب»، «تهذیب الکمال»، «سیر اعلام النبلاء»، «الجرح و التعدیل» و دیگر کتاب های رجالی اهل سنت مراجعه کنید، تقریباً در مورد

ص:200

همۀ راویان اهل سنت، نکوهش و مذمت وجود دارد. حال آیا می توانیم بگوییم که اهل سنت از دین خود خارج شده اند؟ یا این که باید همۀ قرائن را مورد بررسی قرار دهیم تا نسبت به وثاقت یا عدم وثاقت این افراد، به ظن و قطع برسیم؟

هفتم: ایراد گرفتن از شیعیان، زمانی صحیح است که آن ها بدون هیچ دلیل و برهانی، احادیث را رد کنند. اما چه ایرادی دارد اگر دلیلی بر نادرستی یک حدیث بیاورند، یا منظور حدیث را با برهانی صحیح بیان نمایند؟ اگر تنها همین احادیث بود، رد کردن آن ها ایراد داشت؛ اما در مقابل این ها، احادیث دیگری وجود دارد که معارض است و این ها را از حجیت می اندازد، یا تفسیری است و منظور حقیقی این احادیث را روشن می سازد. پس درست نیست که پرسش گر بگوید: «گویا با این کار خود، اهل بیت را تکذیب می کنند و این دروغ پردازان را تصدیق می نمایند».

هشتم: امت اسلامی باید بر اساس حدیث ثقلین و حدیث کشتی نوح و آیۀ «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»(1).

و دیگر دلایل موجود، دین خود را از قرآن و اهل بیت صلوات الله علیهم به دست آورند و احادیث اهل بیت صلوات الله علیهم را معیاری برای سنجش حدیث دیگران قرار دهند. پس معنا ندارد که پرسش گر بگوید: «شیعیان از سخنان اهل بیت _ که موافق با نظر امت اسلامی است _ پیروی نمی کنند؛ بلکه به راه دشمنان ایشان می روند». چون امت اسلامی باید در راه اهل بیت صلوات الله علیهم گام بردارند، نه بالعکس.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:201


1- . اگر نمی دانید، از اهل ذکر بپرسید. سوره نحل، آیه 43.

فصل دوم: تهمت به شیعیان

پرسش شمارۀ 142 (99):دشمنی با صحابه و تکفیر زیدیه
اشاره

با این که زیدیه، دوستدار اهل بیت هستند، اما شیعیان آن ها را تکفیر می کنند؛ چرا که معیار شیعیان، بر خلاف ادعای شان، دشمنی با صحابه و سلف صالح است، نه محبت اهل بیت.(1).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان، زیدیه را تکفیر نمی کنند. شیخ مفید می گوید: «نام شیعه، تنها برازندۀ دو گروه است: امامیه و زیدیه».(2).

دوم: تکفیر یک گروه، لوازم و آثاری دارد؛ از جمله این که ازدواج با آن گروه را جایز نمی دانند و حیوان ذبح شده به دست آن ها را نمی خورد و آنان را در گورستان

ص:202


1- برای آگاهی بیشتر می توانید به رسالة تکفیر الشیعة لعموم المسلمین، نوشته شیخ عبدالله سلفی مراجعه کنید که بسیاری از نصوص صریح در تکفیر دیگران، از جمله زیدیه را ذکر نموده است.
2- اوائل المقالات، ص 37.

مسلمان ها دفن نمی کنند و برای آن ها ارثی نمی گذارند. در حالی که شیعیان نسبت به هیچ یک از فرقه های اسلامی، اعم از اهل سنت و زیدیه، این آثار را روا نمی دارند.

سوم: بارها گفته ایم که شیعیان، صحابه را دوست دارند؛ ولی کارهای مخالف شرع و اعمال منافی دین برخی از صحابه را نمی پسندند و رد می کنند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 143 (104):کمک شیعیان به دشمنان اسلام و مسلمین
اشاره

تاریخ به ما می گوید که شیعیان در حوادث مختلف، به یاری دشمنان اسلام _ مانند یهودیان و مسیحیان و مشرکان _ شتافته اند که بارزترین نمونۀ آن، سقوط بغداد به دست مغولان و سقوط بیت المقدس به دست مسیحیان است. آیا مسلمان راستین، دست به چنین کاری می زند و با آیاتی که از دوستی با یهود و نصاری برحذر می دارد، مخالفت می کند؟ آیا علی و فرزندان و نوادگانش رضی الله عنهم چنین کارهایی کردند؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: خواجه نصیر طوسی در دولت مغول

شیعیان در کدام برهه از تاریخ، به یاری مسیحیان و یهودیان شتافتند؟ شیعیان همیشه از اسلام و مسلمین دفاع کرده اند و در مرزهای اسلام، به مرزبانی مشغول بوده اند. دعای امام چهارم شیعیان حضرت زین العابدین علیه السلام در مورد مرزبانان، منبع الهام آنان نسبت به نگهبانی از مرزهای اسلام بوده است. این در حالی است که حاکمان دولت های اسلامی، علیه شیعیان نقشه می کشیدند و بدترین ستم ها و خشونت ها را بر

ص:203

آنان روا می داشتند که برآمده از کینه و تعصب کورکورانه بود و هیچ دلیل دیگری نداشت.

تاریخ به ما می گوید: همین حضور خواجه نصیرالدین طوسی در دولت مغول ها بود که علمای سنی بغداد را نجات داد و میراث اندیشۀ اسلامی را از نابودی رهایی بخشید. دربارۀ او نوشته اند: «کتابخانه ای عظیم گرد آورد و کتاب های به تاراج رفتۀ بغداد را به آن ضمیمه کرد».(1).

اگر کسی تاریخ را مطالعه کند، درمی یابد که منشیان و کارگزاران حکومت عباسی بودند که موجب سقوط بغداد شدند؛ چرا که به تعهدات خود در برابر مغول عمل نکردند. خود خلیفه نیز بازیچۀ دست منشیان و کارگزاران شد و به هرزه ای بی پروا تبدیل گردید که به هنگام حملۀ مغول به پایتخت و محاصرۀ دارالخلافه، مشغول عیش و نوش و هرزگی بود. ابن کثیر حنبلی می نویسد:

قوم تاتار، دارالخلافه را محاصره کردند و آماج تیر قرار دادند. کنیزی دو رگه که عرفه نام داشت و سوگولی خلیفه به شمار می آمد، مشغول رقصیدن و خنداندن و سرگرم کردن خلیفه بود که تیری از پنجره آمد و او را کشت. خلیفه ناراحت شد و فغان و ناله سر داد. وقتی تیر را نگاه کرد، دید بر روی آن نوشته شده است: «وقتی خدا بخواهد قضا و قدرش را جاری کند، عقل از عاقلان می ستاند». خلیفه دستور داد حفاظت از دارالخلافه را تشدید نمایند.(2).

همراهی خواجه نصیر طوسی رحمه الله با مغولان، نقش به سزایی در حفظ جان علمای اسلام به ویژه علمای اهل سنت داشت و آنان را از فجایع هولناک رهانید و گروه کثیری از اندیشمندان و فلاسفه و حکما و فقها و علمای دیگر فنون را از نابودی به دست

ص:204


1- مجلة العرفان، مجلد 47، ج 4، ص 335 و 336.
2- البدایة و النهایة، ج 13، ص 213 و چاپ دار احیاء التراث، ج 13، ص 233.

سپاهیان جنگجو نجات داد. همچنین جایگاه ویژۀ خواجه نصیرالدین طوسی در نزد شاهان مغول، زمینۀ تشرف آنان و اطرافیان شان به دین اسلام را فراهم آورد و نوادگان چنگیز، حامی دین شدند و زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و به نام اسلام حکومت کردند.

خواجه نصیر، میراث اسلام را از خطر نجات داد و آن را از نابودی به دست جنگجویان مغول حفظ کرد. هولاکوخان ادارۀ امور اوقاف را به دست وی سپرد و او اموال موقوفه را صرف مدارس و مراکز علمی کرد و علما و حکما و فلاسفۀ شهرهای مختلف را گرد آورد و رصدخانۀ بزرگی را در مراغۀ آذربایجان بنا نهاد و کتابخانه ای کنار آن تأسیس کرد که حاوی چهارصد هزار جلد کتاب بود.

روندلسون، شرق شناس معروف می نویسد: «خواجه نصیرالدین طوسی در مراغه به هلاکوخان گفت که نباید پیشوای فاتح، تنها به ویران گری بسنده کند. هلاکو سخن وی را دریافت و به او اجازه داد که رصدخانۀ بزرگی بر تپۀ شمالی مراغه بنا کند... همچنین کتابخانۀ بزرگی فراهم ساخت و کتاب های به تاراج رفتۀ بغداد را به آن افزود».(1).

با توجه به نام علمایی که خواجه نصیرالدین طوسی به هنگام راه اندازی رصدخانۀ مراغه گرد آورد، درمی یابیم که او تنها علمای هم مذهب خود را دعوت نکرد؛ بلکه بیشتر آن ها از شهرهای گوناگون و مذاهب مختلف اسلامی بودند.(2).

یکی از همان علما، دربارۀ خواجه نصیر طوسی می گوید: «بزرگی و قدرتش چنان نمودار شد که با هوش سرشار خود توانست بر اندیشۀ هولاکو چیره شود و آن خون خوار را رام کند و به اصلاح اوضاع فرهنگی و اجتماعی و هنری وادار نماید و از ویران گر تمدن ها، فردی تمدن ساز و فرهنگ پرور بسازد».

ص:205


1- مجله عرفان، مجلد 47، ج 4، ص 335 و 336.
2- ر.ک: کتاب فلاسفه شیعه، ص 483 و 484.

کار به جایی رسید که هولاکو، فخرالدین لقمان بن عبدالله مراغه ای را به کشورهای عربی فرستاد تا علمایی را که از طوفان سهمگین مغول فرار کرده بودند و به اربیل و موصل و جزیره و شام پناه برده بودند، ترغیب کند که به شهرهای خود بازگردند و از علمای دیگر کشورها نیز دعوت کند که در مراغه ساکن شوند.

فخرالدین که مردی تیزهوش و باتدبیر بود، توانست وظیفۀ خود را به خوبی انجام دهد و علما را به شهرهای خود بازگرداند.

خواجه نصیر رحمه الله برای دانشجویان مدارس و آموزشگاه ها، حقوق ماهیانه تعیین کرده بود. ابن کثیر در البدایة و النهایة می نویسد: «او در سال ششصد و پنجاه و هفت، رصدخانه ای در شهر مراغه بنا کرد و بسیاری از کتاب های بغداد را به آنجا منتقل نمود. مدرسه ای برای آموزش حکمت ساخت و فلاسفه را در آن گرد آورد و برای هر یک، روزانه سه درهم مقرر کرد. مدرسه ای برای آموزش پزشکی بنا کرد و برای آنان، روزانه دو درهم تعیین نمود. به دانش جویان مدرسۀ فقه، روزانه یک درهم و به دانش پژوهان مدرسۀ حدیث نیز روزانه نیم درهم می داد».(1).

به همین خاطر، استقبال از آموزشگاه های فلسفه و طب، بیشتر از مراکز فقه و حدیث گردید؛ در حالی که پیش از آن، این علوم به صورت رایگان و پنهانی تدریس می شد.

دعوت خواجه نصیرالدین طوسی از علمای عرب و غیر عرب، با استقبال عظیم دانشمندان مواجه شد. آنان دعوتش را پذیرفتند و از دمشق و موصل و قزوین و تفلیس و دیگر شهرهای اسلامی گرد آمدند. مؤید الدین عرضی می گوید: «همۀ علما گرد او جمع شدند و از عطایای فراوانش بهره یافتند. او نسبت به ما، از پدر مهربان تر بود و زیر سایه اش ایمن و از دیدارش شادمان بودیم».(2).

ص:206


1- البدایه و النهایه، چاپ دار احیاء التراث، ج 13، ص 249.
2- ر.ک: مجلة العرفان، مجلد 47، ج 4، ص 330 تا 335؛ اعیان الشیعة، ج 9، ص 417؛ الاسماعیلیون و المغول و نصیر الدین الطوسی، سید حسن امین، ص 52.

عجیب است که سخن چینی شاگردان خواجه در نزد هولاکو، موجب شد که نظر خان مغول نسبت به وی تغییر کند. آنان می کوشیدند که با این کارها، جایگاه او را به دست آورند. ظاهراً محمود بن مسعود معروف به قطب الدین شیرازی، و نجم الدین علی بن عمر معروف به دبیران و نویسندۀ کتاب شمسیه، از جمله حسودانی بودند که نزد هلاکو سخن چینی کردند و کار را به جایی رساندند که خواجه از سوی هلاکو، تهدید به قتل شد.(1).

با مطالعۀ تاریخ دربارۀ سقوط بغداد توسط مغولان و مسئولیت این واقعه، درمی یابیم که خود خلیفه و اطرافیانش، بیشترین نقش را در تحریک هولاکو داشتند و او را وادار ساختند که به بغداد حمله کند و خود را از شر خلیفۀ عباسی خلاص نماید. چه بسا با سازش و دست کشیدن از پاره ای سیاست ها، امکان پیش گیری از این واقعه وجود داشت. مؤیدالدین علقمی در این خصوص، تلاش شایانی کرد؛ ولی موفق نگردید و از سوی حنبلیان و شامیان که مسائل را با تعصبات مذهبی می نگریستند، متهم به سوء نیت شد. طبق گزارش های تاریخی، تعداد این متعصبان در دورۀ منتهی به سقوط بغداد، بسیار بود. چیزی که آتش خشم آن ها را شعله ور می کرد، این بود که شماری از پادشاهان مغول، پای بندی خود به مذهب تشیع را علنی کرده بودند.

این که پرسش گر بگوید: «همراهی خواجه نصیرالدین طوسی، موجب پیروزی و موفقیت هولاکو و سقوط خلافت عباسی شد»، قابل پذیرش نیست؛ چون هولاکو

سپاهیانی نیرومند و طماع و بلندپرواز داشت که با لذت بیگانه بودند و الفتی با قصر و تجملات نداشتند و برای راحتی و رفاه زندگی نمی کردند و به نظامی گری عادت داشتند و در سختی و رنج و دشواری بزرگ شده بودند. به همین خاطر، تحمل رنج و مشقت برای شان عادی و طبیعی بود. وقتی انگیزه ای قوی و بلندپروازانه به وجود آمد و

ص:207


1- ر.ک: روضات الجنات، چاپ سنگی، ص 610.

هدف، سرنگونی خلافت بزرگ اسلامی شد، هوشیاری آن ها شدت و التهاب بیشتری یافت و تصمیم و ارادۀ آن ها قوی تر گردید.

در برابر چنین جنگجویانی، جامعه ای خفته و راحت طلب قرار داشت که نسبت به وضعیت موجود، رضایت کامل داشتند و در پی لذت آنی، و گریزان از سختی و بلا و رنج و خطر، و دچار شکاف و پراکندگی بودند. روحیۀ فرار و گریز و ترس و دودلی و ضعف و سستی آنان، به جنگجویان فاتح کمک می کرد تا ضربات مهلک تری بر پیکر چنین دشمنی وارد سازند. با وضعیتی که این دو گروه داشتند، حضور خواجه نصیرالدین طوسی، نه می توانست بر نیروی جنگجویان مغول بیفزاید و نه در شکست عباسیان نقشی ایفا کند.

دوم: فتوحات صلاح الدین ایوبی

صلاح الدین ایوبی که او را بزرگ ترین فاتح بعد از صدر اسلام می دانید، وضعیتش عجیب و شک برانگیز است. حقیقت، بر خلاف آن چیزی است که در مورد وی شهرت دارد و خیانت او به مسلمانان، روشن تر از روز می باشد.

عقل و تدبیر حکم می کرد که او با عمویش نورالدین، در شام باشد و با هم، جنگجویان صلیبی را زمین گیر کنند؛ ولی صلاح الدین به دشمن پشت کرد و صلیبیان به اهداف خود رسیدند. دهشت انگیزتر و شک برانگیزتر این که پس از آزادسازی قدس، راه صلیبیان را به آنجا باز گذاشت و شهر ساحلی یافا را تقدیم آنان کرد.

همچنان که برادرزادگانش قدس را به صلیبیان واگذار کردند و دیگر نزدیکانش، قلعه های تبنین و صیدا و هونین و صفد را تسلیم آنان نمودند. پس دیگر چه فضیلتی برای صلاح الدین باقی می ماند؟

اخیراً نیز می بینیم و می شنویم که علمای وهابی، همانند بن باز و دیگران، با فتاوای خود می خواهند صلح با یهودیان اشغال گر فلسطین و بیت المقدس را شرعیت بخشند؛

ص:208

دولت های عربی برای برقراری ارتباط با اسرائیل، از هم پیشی می گیرند؛ مسئولان اسرائیلی آشکارا اعلام می کنند که حکام عرب، خواستار برچیده شدن شریف ترین گروه مقاومت در عصر حاضر هستند؛ همان گروهی که توانست ارتش متجاوز اسرائیل را با شکستی مفتضحانه و نکبت بار، در هم کوبد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 144 (87): تناقض در تکفیر توهین کنندگان به قرآن و امامت
اشاره

شیعیان که برای اثبات امامت امامان خود، به حدیث ثقلین(1).

استدلال می کنند، دچار تناقض گویی هستند. آنان توهین کننده به ثقل اصغر (یعنی اهل بیت) را تکفیر می کنند، ولی توهین کننده به ثقل اکبر (یعنی قرآن) را تکفیر نمی نمایند و می گویند که او مجتهد بوده و خطا کرده است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: حدیث ثقلین، دلالت های زیادی دارد؛ از جمله این که مرجع مردم، قرآن و اهل بیت صلوات الله علیهم هستند و از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله تا روز قیامت، باقی خواهند ماند. و این در صورتی تحقق می یابد که یکی از اهل بیت، زنده بماند تا خداوند، زمین و اهلش را به او واگذار نماید.

ص:209


1- حدیث نبوی است که می فرماید: «دو چیز گران بها برای شما می گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل بیتم». ترمذی در کتاب خود، ج 5، ص 328 _ 329 آن را نقل کرده است.

من نمی دانم چگونه ممکن است یک مسلمان بتواند به این برگزیدگان پاک، توهین کند؛ در حالی که می داند توهین به آن ها موجب می شود:

1. سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارۀ اهل بیت تکذیب گردد.

2. قرآن _ که در آیۀ تطهیر، بیان کنندۀ عصمت ایشان است _ تکذیب شود.

3. در دایرۀ ناصبیان و دشمنان اهل بیت صلوات الله علیه قرار گیرد که مسلماً کسی دوست ندارد خود را در این دایره ببیند. در روایات، دشمنان اهل بیت صلوات الله علیهم به گونه ای توصیف شده اند که هیچ کس حاضر نیست به او ناصبی گفته شود یا به آن منسوب گردد.

دوم: اگر مقصود شما از توهین به ثقل اصغر، ایراد شبهه در امامت است، شیعه کسی را به خاطر انکار امامت آن ها تکفیر نمی کند. اگر تکفیر می کرد، حکم به نجاست آنان می داد و با آن ها ازدواج نمی کرد و گوشت ذبح شده توسط آنان را نمی خورد و ارث بردن آن ها از مسلمانان را نمی پذیرفت. شیعیان هرگز در برابر اهل سنت، چنین رفتاری نداشته اند و تنها می گویند که آن ها نسبت به امامت، دچار اشتباه شده اند.

سوم: اموری وجود دارد که انکارش _ و بلکه شک و تردید در آن _ موجب کفر می شود؛ همانند ایمان نداشتن به خدا، یا تردید در وجود خداوند. امور دیگری نیز وجود دارد که انکارش از روی دانش و آگاهی، موجب کفر می گردد؛ مانند این که بداند رسول خدا صلی الله علیه و آله فلان مطلب را فرموده است، اما او بر انکار آن پافشاری کند و بر بطلانش تأکید نماید. این کار، تکذیب رسول خدا صلی الله علیه و آله است و منجر به کفر می شود. ولی اگر حقیقتی را به خاطر داشتن شبهه انکار کند، موجب کفر نمی شود.

برخی از عقاید نیز نتیجۀ فاسدی دارند و اگر انسان، متوجه آن نتایج فاسد باشد و آن را بپذیرد، مسئولیتش با خود او است. به طور مثال: فردی می داند که اگر قائل شود صفات خداوند، زائد بر ذات او است، تعدد قدیم لازم می آید و نتیجه اش این می شود

ص:210

که خداوند شریک دارد، در این صورت اگر این عقیده را بپسندد، باید مسئولیت و احکام مربوط به آن را نیز بپذیرد؛ ولی اگر متوجه این لوازم و نتایج نباشد و در صورت متوجه شدن، آن را انکار نماید، مسأله شکل دیگری به خود می گیرد و او به خاطر نتایج و لوازم فاسد، مؤاخذه نمی گردد و آثار احتمالی، بر او مترتب نمی شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 145 (67): دشنام شیعه به صحابه و احترام سنی به اهل بیت
اشاره

شیعیان با دشنام به بزرگان صحابه و به ویژه خلفای راشدین _ یعنی ابوبکر و عمر و عثمان _ به خدا تقرب می جویند؛ در حالی که حتی یک سنی پیدا نمی کنید که به احدی از اهل بیت دشنام دهد؛ بلکه با محبت ایشان، به خدا تقرب می جویند. این چیزی است که شیعیان حتی با دروغ هم نمی توانند آن را انکار کنند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: خداوند از دشنام به مردم _ هر چند مشرک باشند _ نهی کرده و فرموده است: «وَ لاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ؛(1)به کسانی که غیر خدا را می پرستند، دشنام ندهید؛ چرا که از سر دشمنی و ناآگاهی، به خدا دشنام می دهند».

در مورد ویژگی های رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته اند که او اهل دشنام نبود.(2) امام علی صلوات الله علیه نیز به یارانش می فرمود: «خوش ندارم که شما دشنام دهید. اگر کار

ص:211


1- سوره انعام، آیه 108.
2- صحیح بخاری، ج 4، ص 37 و 38 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 81؛ دلائل الصدق، ج 1، ص 417 و 416؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 24؛ الغدیر، امینی، ج 11، ص 91 و ج 8، ص 252؛ مسند احمد، ج 3، ص 144؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 2، ص 210؛ فتح الباری، ج 6، ص 419؛ عمدة القاری، ج 22، ص 116؛ مسند ابی یعلی، ج 7، ص 222؛ نظم درر السمطین، ص 59؛ نصب الرایة، ج 2، ص 151؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 7، ص 209.

آن ها را توصیف کنید و حال شان را بازگو نمایید، گفتارتان درست تر و دستاویزتان رساتر خواهد بود».(1).

امام صادق صلوات الله علیه به اصحابش دستور داد که خوش اخلاق باشند و به زید شحام فرمود: ای زید! با مردم همانند خودشان رفتار کنید و در مسجد آن ها نماز بخوانید و از بیماران شان عیادت کنید و در تشییع جنازۀ آن ها شرکت نمایید. اگر توانستید مؤذن یا امام جماعت باشید، حتماً این کار را انجام دهید. اگر این گونه باشید، می گویند: «این ها پیروان جعفر هستند. خدا جعفر را بیامرزد که اصحابش را چه خوب تربیت کرده است». و اگر این گونه نباشید، می گویند: «این ها پیروان جفعر هستند. خدا جعفر را فلان کند که اصحابش را چه بد تربیت کرد».(2).

شیعیان پای بند تعالیم قرآن و پیامبر و ائمه صلوات الله علیهم اجمعین هستند و در برابر این گونه تهمت ها، زبان حال شان این است که «فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ؛(3) هر کس خواست، ایمان بیاورد و هر که خواست، کفر بورزد». شیعیان یقین دارند که هدف از این اتهام ها، رفع دشنام نیست؛ بلکه می خواهند جلوی انتقاد از خلفا را بگیرند؛ چرا که انتقاد از آن ها، استدلال دوستداران خلفا را تضعیف می کند و آن ها را به زحمت می اندازد.

ص:212


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 185؛ بحار الانوار، ج 32، ص 561؛ المعیار و الموازنة، ص 137؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 11، ص 21.
2- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 383؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 8، ص 430 و چاپ دار الاسلامیه، ج 5، ص 477.
3- سوره کهف، آیه 29.

دوم: کار افراد نادان _ خواه شیعه و خواه سنی _ نمی تواند معیار باشد. آن ها در هیچ یک از امور دینی، مرجعیتی ندارند که کارشان معیار قرار گیرد. در میان دوستداران خلفا، افرادی هستند که به حضرت زهرا و امام علی و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم دشنام می دهند و حتی نسبت به عزت الهی، گستاخی می کنند. حال آیا صحیح است که ما با استناد به کار اینان، همۀ اهل سنت را متهم سازیم؟

سوم: بسیاری از صحابه، نقشی در غصب خلافت و کتک زدن حضرت زهرا صلوات الله علیها نداشتند. پس دلیلی ندارد که شیعه با آنان دشمنی کند. کسانی که دست به چنین کار هایی زدند، شمار معدودی از صحابه بودند که نام شان مشخص است و بیشتر آن ها از قریش بودند.

چهارم: قرآن کریم، فاسق بودن چند تن از صحابه را به ثبت رسانده که تا روز قیامت تلاوت می شود؛ مثلاً دربارۀ ولید بن عقبه می فرماید: «إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ؛(1) اگر فردی فاسق، خبری برای تان آورد، بررسی کنید تا مبادا ندانسته به قومی زیان برسانید و از کاری که کرده اید، پشیمان شوید». همچنین رفتار و کردار برخی از صحابۀ منافق را به بدترین شکل ممکن، توصیف می کند و می فرماید که آنان درک و فهم ندارند و پیامبر صلی الله علیه و آله را از پشت حجره ها صدا می زنند.(2).

پنجم: بنی امیه و در رأس آن ها معاویه و عمروعاص و مروان و دیگران که از صحابه بودند، به امام علی و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم ناسزا می گفتند و به مسلمانان نیز دستور دادند که چنین کنند؛ به طوری که تا هزار ماه، در سراسر سرزمین های اسلامی، آن حضرات را بر فراز منبرها لعن می کردند و دشنام می دادند. کسانی که

ص:213


1- سوره حجرات، آیه 6.
2- سوره حجرات، آیه 4.

شیعیان را _ به خاطر انتقاد از رفتار خلفا نسبت به امام علی و حضرت زهرا صلوات الله علیهما _ مورد حمله قرار می دهند، پس چرا در مقابل بنی امیه و دیگران ساکتند؟ با وجود چنین فضیحتی، چگونه پرسش گر ادعا می کند که اهل سنت به هیچ یک از اهل بیت صلوات الله علیهم دشنام نداده اند؟ آیا هزار ماه بر فراز منبر مسلمانان، به امام علی و فرزندانش صلوات الله علیهم اجمعین دشنام ندادند؟ چرا اهل سنت کسانی را دوست دارند و ولایت شان را می پذیرند که دست به چنین کار هایی زده اند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 146 (122):اعتراف به تلاش های ابوبکر و عمر، و تکفیر آن دو
اشاره

محمد کاشف آل الغطاء که از علمای شیعه می باشد، دربارۀ علی رضی الله عنه می نویسد: «وقتی که دید دو خلیفۀ پیش از او _ یعنی ابوبکر و عمر _ در نشر توحید و تجهیز سپاه و گسترش فتوحات، نهایت تلاش خود را مبذول می دارند و خودکامه نیستند، بیعت کرد و راه سازش پیش گرفت».(1) پس به اعتراف یکی از علمای بزرگ شیعه، ابوبکر و عمر، کلمۀ توحید را منتشر کردند و سپاهیان را در راه خدا تجهیز نمودند و فتوحاتی به دست آوردند. با این حال، پس چرا آن دو متهم می شوند که سرکردۀ کفر و نفاق و ارتداد بودند؟ این چه تناقضی است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:214


1- اصل الشیعه و اصولها، ص 49.

یکم: شیعیان منکر این نیستند که خلفای نخستین، دست به کشورگشایی زدند و کشورهای زیادی را فتح نمودند و در زمان آن ها، سرزمین های اسلامی گسترش یافت.

ولی کارهای دیگری را که از آن ها انتظار نمی رفت، برنمی تابند؛ مانند کتک زدن حضرت زهرا صلوات الله علیها و سقط کردن جنین او و به آتش کشیدن خانه اش و گرفتن خلافت از صاحب شرعی اش و مخالفت های فراوان آنان با شرع و شریعت که خود اهل سنت ذکر کرده اند و مورد مناقشه قرار داده اند. پس معیار شیعیان، کرداری است که از انسان ها سر می زند و این معیار، بر اساس قاعدۀ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»(1) شکل می گیرد.

دوم: شیعیان، ابوبکر و عمر را به کفر و نفاق و ارتداد متهم نمی کنند و اصولاً چنین روشی را در همۀ امور، زشت و مردود و ناپسند می دانند. دلیل ما بر این مطلب، همان سخن کاشف الغطاء است که در سؤال آمده بود. مشکل اهل سنت آن است که انتقاد از خلفا را برنمی تابند و گفت وگو دربارۀ خطای آنان را به منزلۀ کافر و مرتد دانستن خلفا قلمداد می کنند.

سوم: این خداوند است که در کتاب خود، از ارتداد صحابه سخن می گوید و این رسول خدا صلی الله علیه و آله است که به ارتداد آن ها تصریح می کند. ما بارها گفته ایم که منظور از مرتد شدن صحابه، ارتداد از اسلام و شرک و کفر به خدای عظیم نیست؛ بلکه منظور، ارتداد از اطاعت است و عدم پای بندی به تعهدات؛ همانند کفر کسی که مستطیع است و به حج نمی رود.

چهارم: سخنان برخی از علمای شیعه که می خواهند شکاف میان شیعه و سنی را کمتر کنند، به معنای درستی خلافت شیخین نیست؛ بلکه همانند عملکرد امام علی

ص:215


1- هر کس به اندازۀ ذره ای عمل خیر انجام داده باشد، آن را می بیند. و هر کس به اندازۀ ذره ای عمل ناشایست انجام داده باشد، آن را می بیند. سوره زلزال، آیه 7 و 8.

صلوات الله علیه است که می خواست اسلام و مسلمین را یاری کند تا شکاف و ویرانی در آن راه نیابد.

پنجم: سخن کاشف الغطاء به این معنا نیست که کار خلفا در غصب خلافت، صحیح بوده است. در برابر آنچه که خدا و رسولش در مورد ارتداد صحابه فرموده اند، نمی توان به سخن کاشف الغطاء تمسک جست. علاوه بر این، سخن کاشف الغطاء به حساب همۀ شیعیان نوشته نمی شود. طبیعی است که یک عالم، نظری بدهد که با نظر دیگر علمای هم مذهبش مخالف باشد. چنین نظراتی در میان شیعه و اهل سنت، فراوان یافت می شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 147 (203): دشنام به عایشه و خلفای سه گانه
اشاره

دربارۀ دشنام شیعیان به عایشه و خلفای سه گانه، چه می توان گفت؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

فرق است میان دشنام دادن و راضی نبودن از کارهایی که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله انجام گرفت و عایشه و خلفا در آن نقش داشتند. دشنام، به معنای عیبجویی و بدگویی و اهانت به شخص است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از این کار نهی کرد و وقتی شنید که یارانش به اهل شام دشنام می دهند، فرمود: «خوش ندارم که ناسزا بگویید. اگر کار آن ها را توصیف کنید و حال شان را بازگو نمایید، گفتارتان درست تر و دستاویزتان رساتر خواهد بود».(1).

ص:216


1- نهج البلاغه، شرح محمد عبده، خطبه شماره 201.

یک سری مسائل مهم و حساس وجود دارد که باید مورد بررسی دقیق و علمی قرار گیرد. این مسائل، ارزش و اهمیت فراوانی دارند و بر اتحاد و حل مشکلات امت اسلامی، تأثیر مستقیم می گذارند. اگر مسلمانان بتوانند در مورد این مسائل، به نتیجۀ واحد دست یابند و با هم به توافق برسند و شبهات موجود را حل و فصل نمایند، امت اسلامی دوباره زنده می شود و به تکاپو می افتد و چشم انداز روشنی در برابرش ترسیم می گردد. همچنان که ناهماهنگی در فهم مسائل و ناهمگونی در پردازش آن مسائل، بدترین ضربه را به وحدت امت و حیات و آیندۀ آن وارد می سازد. پس لازم است که این مسائل مورد بررسی قرار گیرد تا درست و غلط و حق و باطل، از هم شناخته شود.

مشکل اساسی این است که چون در نتیجۀ این بررسی ها، ممکن است کارهای درست و غلط برخی از افراد آشکار شود، ما نمی توانیم مسائل را در همین حد نیز بررسی کنیم؛ چون به محض طرح این موضوعات، مورد اتهام و هجمه های متعصبانه و برخورد های شدید قرار می گیریم.

شیعیان در حوزۀ فکر و اندیشه، مظلوم واقع شده اند؛ چون به محض این که بحثی علمی را مطرح می کنند و در برابر موضوعی، علامت سؤال قرار می دهند و از درستی و نادرستی آن می پرسند، از سوی افراد متعصب، مورد تکفیر و اتهام قرار می گیرند.

دشنام در قاموس شیعه، مردود و ناپسند است؛ اما اندیشۀ شیعه بر این پایه استوار است که باید هر چیزی بر اساس معیاری صحیح و روشن و بی طرفانه، مورد بررسی قرار گیرد و دانسته شود که چه کسی درست عمل کرده و چه کسی به خطا رفته است. و باید فرد خطاکار، نتیجۀ خطایش را ببیند و فرد درستکار، مورد تقدیر قرار گیرد و ما نیز با نیکان همراه شویم و خطای خاطیان را مردود شماریم. اما عده ای با این کار شیعیان مخالفند و در این مسیر، مانع و محدودیت ایجاد می کنند. این همان چیزی است که شیعیان را می آزارد.

ص:217

شیعیان معتقدند که در امر خلافت، حقی ضایع شد و خطایی صورت گرفت که جنگ کنندگان با علی صلوات الله علیه در جمل و صفین و نهروان، دچار آن خطا شدند. چرا نباید این خاطیان را به مردم بشناسانیم؟ چرا نباید مسئولیت این خطاها را بر دوش خاطیان قرار دهیم؟ چرا نباید بر اساس آئین شرع و دلایل صحیح دینی با آن ها برخورد کنیم؟

شیعیان معتقدند که آشکار کردن خطای فرد خطاکار، دشنام به حساب نمی آید و هیچ اهانتی در بر ندارد؛ بلکه خدمت به حقیقت و یاری رساندن به دین خدا و حفظ و ادای امانتی است که بر عهدۀ همۀ مسلمانان گذاشته شده است.

موضوعی که شیعیان را حیرت زده می کند، این است که در همان زمان متهم شدن به دشنام که از آن مبرا هستند، عده ای با تمام توان، به دفاع از امویانی می پردازند که هزار ماه بر فراز منبرها، به امام علی صلوات الله علیه دشنام دادند و علاوه بر مردم عادی، برخی از علما نیز در طول تاریخ، به امام علی و اهل بیت صلوات الله علیهم توهین کردند و با همین مسلک، کودکان به سن جوانی و بزرگان به سن پیری رسیدند.

شیعیان می دانند که مردم عادی در هر گروه و مذهبی، چندان پای بند احکام شریعت نیستند و در برخورد با مسائل، حدود اسلامی را رعایت نمی کنند. و می دانند که به خاطر رفتار عده ای از علمای مذهب، نباید همۀ اهل مذهب را سرزش کرد؛ چرا که در هر گروه و جماعت، عالمانی گستاخ و مردمانی نافرمان وجود دارند که پا را از دایرۀ توازن و اعتدال بیرون می گذارند.

با این حال، عالمان دینی حق ندارند باب گفت وگوی علمی و منطقی را ببندند و در بحث و پژوهش ، محدودیت ایجاد کنند و خط قرمز قرار دهند. قید و بند و محدودیت، مربوط به حیطۀ رفتار می شود و زمانی معنا پیدا می کند که فرد از جهت علمی و فکری، به نتیجۀ قطعی رسیده باشد. این منطق قرآن است که به پیامبر اجازه می دهد در بحث با

ص:218

دیگران، از نقطه صفر آغاز کند و بر اساس قاعدۀ «إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدًی أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»(1) پیش برود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:219


1- ما یا شما، بر طریق هدایت یا گمراهی هستیم. سوره سبأ، آیه 24.

فهرست مطالب

بخش پنجم: امامان شیعه علیهم السلام....... 5

فصل یکم: امامان علیهم السلام....... 6

پرسش شمارۀ 88 (204): اولی الامر و امامان. 6

پاسخ.. 7

پرسش شمارۀ 89 (181): حکومت امامان و تحقق لطف الهی.. 10

پاسخ.. 11

پرسش شمارۀ 90 (131): پشتیبانی خدا از امامان و نابودی دشمنان. 13

پاسخ.. 13

پرسش شمارۀ 91 (117): حکومت امامان و حدیث خلفای دوازده گانه. 15

پاسخ.. 15

پرسش شمارۀ 92 (112): نقص ایمان و کامل شدن تعداد امامان. 19

پاسخ.. 19

پرسش شمارۀ 93 (24): امامان از نسل امام حسین، نه امام حسن علیه السلام...... 21

پاسخ.. 21

پرسش شمارۀ 94 (40): زاده شدن امام از ران راست... 24

پاسخ.. 24

پرسش شمارۀ 95 (60): خلافت دیگر امامان. 26

پاسخ.. 26

پرسش شمارۀ 96 (71): استفاده نکردن امامان از قدرت خارق العاده 27

پاسخ.. 27

ص:220

پرسش شمارۀ 97 (113): سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله دلیلی بر عدم امامت اهل بیت... 30

پاسخ.. 31

فصل دوم: امام حسن و امام حسین علیه السلام...... 37

پرسش شمارۀ 98 (81): حسن و حسین علیه السلام ویژگی ممتازی نداشتند. 37

پاسخ.. 38

سئوال شماره 99 (9): تناقض در صلح امام حسن و جنگ امام حسین علیه السلام...... 42

پاسخ.. 43

پرسش شمارۀ 100 (140): تناقضات شیعه در اعتقادات... 50

پاسخ.. 51

اجل بهترین نگهبان است... 53

هدف این روایت... 60

پاسخ امام علی علیه السلام ...... 60

امکان تحریف ماجرا 61

تکفیر عباس و فرزندانش.... 62

دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله .... 64

فصل سوم: امام حسن علیه السلام ...... 66

پرسش شمارۀ 101 (21): کنازه گیری امام حسن علیه السلام به نفع معاویۀ کافر. 66

پاسخ.. 66

پرسش شمارۀ 102 (105): مذمت امام حسن علیه السلام توسط شیعیان. 69

پاسخ.. 69

ای خوار کنندۀ اهل ایمان. 69

مقایسۀ امام حسن علیه السلام با فرزندانش.... 73

فصل چهارم: امام حسین علیه السلام ...... 74

ص:221

پرسش شمارۀ 103 (62): توجه به حسین علیه السلام و بی توجهی به ابوبکر بن علی.. 74

پاسخ.. 74

پرسش شمارۀ 104 (68): تشنه جان دادن و علم غیب داشتن حسین علیه السلام ...... 77

پاسخ.. 77

پرسش شمارۀ 105 (156): کشتن امام حسین علیه السلام سبب ارتداد مردم. 81

پاسخ.. 81

پرسش شمارۀ 106 (191): ایمان به قضای الهی و اندوه برای امام حسین علیه السلام ...... 82

پاسخ.. 82

پرسش شمارۀ 107 (192): گریه برای عزت بخش اسلام. 88

پاسخ.. 88

پرسش شمارۀ 108 (193): همراه بردن خانواده، دلیلی بر نداشتن علم غیب... 90

پاسخ.. 90

پرسش شمارۀ 109 (194): یزید قاتل امام حسین علیه السلام ...... 93

پاسخ.. 94

یزید قاتل امام حسین علیه السلام ...... 96

الف: فرمان یزید به قتل امام حسین علیه السلام ...... 96

یزید مکافات خود را دید. 101

ب: رضایت یزید از کشتن امام حسین علیه السلام ...... 103

محکومیت یزید از سوی علمای اهل سنت... 103

ج: شواهدی از رفتار یزید. 105

جایزۀ یزید به ابن زیاد. 107

اگر پندار شان صحیح بود. 110

پرسش شمارۀ 110 (195): علم غیب حسین علیه السلام و اقدام به خودکشی.. 110

ص:222

پاسخ.. 111

پرسش شمارۀ 111 (196): ولایت تکوینی و خودکشی حسین علیه السلام ...... 112

پاسخ.. 113

پرسش شمارۀ 112 (199): خون خواهی حسین علیه السلام ...... 115

پاسخ.. 116

فصل پنجم: امام مهدی علیه السلام ...... 120

پرسش شمارۀ 113 (26): قدرت گرفتن شیعه و ظهور نکردن مهدی علیه السلام ...... 120

پاسخ.. 120

پرسش شمارۀ 114 (38): قضاوت با قوانین نسخ شدۀ آل داود. 123

پاسخ.. 124

پرسش شمارۀ 115 (39): کشتار اعراب و قریشیان و سازش با یهود و مسیحیان. 126

پاسخ.. 126

پرسش شمارۀ 116 (41): حرمت به زبان آوردن نام مهدی علیه السلام ...... 127

پاسخ.. 127

پرسش شمارۀ 117 (89): هم نام بودن پدر مهدی با پدر پیامبر.... 128

پاسخ.. 128

پرسش شمارۀ 118 (90): شک و تردید به خاطر روایات مختلف دربارۀ مهدی.. 131

پاسخ.. 134

پرسش شمارۀ 119 (100): وجود مهدی، مستند به گفتار یک زن. 141

پاسخ.. 141

پرسش شمارۀ 120 (110): اختلاف میان شیعیان، دلیلی بر عدم ارتباط با مهدی.. 143

پاسخ.. 143

پرسش شمارۀ 121 (130): منافات غیبت با قاعدۀ لطف... 148

ص:223

پاسخ.. 148

پرسش شمارۀ 122 (147): اثبات وجود مهدی با ادعای یک مرد. 150

پاسخ.. 150

پرسش شمارۀ 123 (150): یاری فرشتگان و هراس و غیبت امام. 152

پاسخ.. 152

پرسش شمارۀ 124 (157): کشته شدن مهدی و کشته نشدن امامان پیشین.. 154

پاسخ.. 154

پرسش شمارۀ 125 (171): تناقض غیبت با لزوم شناخت امام. 158

پاسخ.. 158

پرسش شمارۀ 126 (172): عمر طولانی مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و عمر کوتاه پیامبرk.... 159

پاسخ.. 160

پرسش شمارۀ 127 (190): جاودانگی و طول عمر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف.... 163

پاسخ...163

پرسش شمارۀ 128 (200): چرا مهدی می ترسد؟. 165

پاسخ.. 165

بخش ششم: شیعه و دشمنانش.... 173

فصل اول: شیعه و مذهب تشیع. 174

پرسش شمارۀ 129 (69): ظهور تشیع پس از اکمال دین و وفات پیامبر.... 174

پاسخ.. 174

پرسش شمارۀ 130 (11): نام گذاری افراد به نام عمر. 176

پاسخ.. 176

پرسش شمارۀ 131 (44): کثرت مذاهب، دلیلی بر بطلان تشیع. 177

پاسخ.. 178

ص:224

پرسش شمارۀ 132 (52): تناقض احادیث، دلیلی بر بطلان تشیع. 179

پاسخ.. 180

پرسش شمارۀ 133 (35): شیعه بدون هیچ دستاوردی.. 182

پاسخ.. 183

پرسش شمارۀ 135 (106): فرقه های مختلف شیعه و تکفیر یکدیگر. 184

پاسخ...185

پرسش شمارۀ 136 (143): پدید آمدن منابع حدیثی شیعه در قرون اخیر. 186

پاسخ.. 187

پرسش شمارۀ 137 (161): جهل شیعیان پیش از امام باقر علیه السلام ...... 189

پاسخ.. 189

پرسش شمارۀ 138 (169): دشمنی شیعیان با جمع کثیری از اهل بیت... 191

پاسخ.. 191

پرسش شمارۀ 139 (173): پذیرش سخن عثمان بن سعید یا جعفر کذاب؟. 192

پاسخ.. 192

پرسش شمارۀ 140 (174): سرشت شیعه و اهل سنت... 193

پاسخ.. 194

پرسش شمارۀ 141 (178): مذمت زراره و دیگر بزرگان شیعه. 197

پاسخ.. 199

فصل دوم: تهمت به شیعیان. 202

پرسش شمارۀ 142 (99): دشمنی با صحابه و تکفیر زیدیه. 202

پاسخ.. 202

پرسش شمارۀ 143 (104): کمک شیعیان به دشمنان اسلام و مسلمین.. 203

پاسخ.. 203

ص:225

یکم: خواجه نصیر طوسی در دولت مغول. 203

دوم: فتوحات صلاح الدین ایوبی.. 208

پرسش شمارۀ 144 (87): تناقض در تکفیر توهین کنندگان به قرآن و امامت... 209

پاسخ.. 209

پرسش شمارۀ 145 (67): دشنام شیعه به صحابه و احترام سنی به اهل بیت... 211

پاسخ.. 211

پرسش شمارۀ 146 (122): اعتراف به تلاش های ابوبکر و عمر، و تکفیر آن دو. 214

پاسخ.. 214

پرسش شمارۀ 147 (203): دشنام به عایشه و خلفای سه گانه. 216

پاسخ.. 216

ص:226

جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:علامه سید جعفر مرتضی عاملی

عنوان و نام پدیدآور:ترازوی حقیقت ترجمه میزان الحق/ تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی ؛ برگردان: محمود نظری؛ ویرایش: ابراهیم بیگدلی

مشخصات نشر: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1399

زبان: فارسی

مشخصات ظاهری:4ج

موضوع: شبهات و پاسخ به آنها

موضوع: اعتقادات- امامت - خلافت

موضوع:غصب خلافت

موضوع:شیعه و امامان شیعه

موضوع:صحابه - همسران پیامبر

ص:1

اشاره

ص:2

جلد چهارم

ترازوی حقیقت

ترجمه میزان الحق

تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی

برگردان: محمود نظری

ویرایش: ابراهیم بیگدلی

ص:3

ادامه بخش ششم: شیعه و دشمنانش

فصل سوم: عاشورا

پرسش شمارۀ 148 (43): کراهت پوشیدن لباس سیاه
اشاره

کلینی در کتاب کافی از ابوعبدالله علیه السلام نقل می کند که «رنگ سیاه مکروه است؛ مگر در سه چیز: کفش و عمامه و عبا».(1).

همچنین در کتاب زیّ، از ابوعبدالله علیه السلام نقل شده است که «رسول خدا صلی الله علیه و آله از رنگ سیاه کراهت داشت؛ مگر در سه چیز: کفش و عبا و عمامه».(2).

حر عاملی نیز در کتاب وسایل روایت می کند که راوی از ابوعبدلله علیه السلام پرسید: «آیا می توانم با کلاه مشکی نماز بخوانم؟». گفت: «با آن نماز نخوان؛ چون لباس اهل آتش است».(3). صدوق در سه کتاب فقیه و علل و خصال، از امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده است که به اصحابش گفت: «سیاه نپوشید که آن لباس فرعون است». و از حذیفه بن

ص:4


1- ر.ک: فروع الکافی، کلینی، ج 6، ص 449؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 278، ح 1.
2- کافی، چاپ تهران، سال 1315 ﻫ.ق، ج 2، ص 205، در باب لبس السواد، آن را روایت کرده؛ جز این که در آن آمده است: کان رسول الله صلی الله علیه و سلم یکره السواد الا فی ثلاث و تقدیم العمامة علی الکساء.
3- در وسائل الشیعه، ج 3، ص 281، باب20، حدیث 3 از ابواب لباس المصلی، آن را روایت کرده است. صدوق نیز در فقیه، ج 2، ص 232 آن را آورده و می گوید: و سئل الصادق علیه السلام عن الصلاة فی القلنسوة السوداء. فقال: لا تصل فیها، فانها من لباس اهل النار.

منصور روایت کرده است: در حیره، نزد ابوعبد الله علیه السلام بودم. فرستادۀ ابوالعباس خلیفه آمد و او را فراخواند. ابوعبدالله علیه السلام ممطره ای خواست که یک روی آن سیاه و روی دیگرش سفید بود. آن را پوشید و گفت: «این را می پوشم و حال آن که می دانم لباس اهل آتش است».(1).

طبق آنچه که لسان العرب می گوید، «ممطره» لباسی پشمین است که در باران می پوشند و به وسیلۀ آن، خود را از خیس شدن حفظ می کنند.

از برخی احادیث روشن می شود که لباس سیاه، پوشش بنی العباس بود که با شیعه دشمنی داشت؛ همانند روایتی که صدوق در کتاب فقیه آورده است:

جبرئیل در حالی که قبایی سیاه بر دوش داشت و به کمرش خنجری بسته بود، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت. حضرت پرسید: «ای جبرئیل! این چه پوششی است؟». گفت: «این پوشش فرزندان عمویت عباس است». پیامبر صلی الله علیه و آله نزد عباس رفت و گفت: «ای عمو! وای بر فرزندان من از دست فرزندان تو!». عباس گفت: «ای رسول خدا! اجازه می دهی خود را عقیم کنم؟». فرمود: «تقدیر صورت گرفته است».

ظاهراً اهل آتش در روایات مذکور، کسانی هستند که در روز قیامت، با آتش عذاب می شوند و برای همیشه در آن می مانند؛ یعنی فرعون و رهروان راه او و دیگر ستمگران شبیه به آن ها _ همانند خلفای بنی العباس و کافران این امت و امت های گذشته _ که رنگ سیاه را به عنوان پوشش خود برگزیدند.(2).

صدوق در کتاب فقیه، به نقل از اسماعیل بن مسلم، از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: «خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرمود که به مؤمنان بگو: لباس دشمنان

ص:5


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 251 آن را روایت کرده است. صاحب وسائل نیز آن را در ج 3، ص 278 از ابواب لباس المصلی از الفقیه نقل نموده است. روایت دوم در وسائل، ج 3، ص 279، حدیث 7 از ابواب لباس المصلی آمده است. الفقیه در ج 2، ص 252 و الکافی در ج 2، ص 205 آن را روایت کرده اند.
2- در الفقیه، ج 2، ص 252 و کتاب العلل و کتاب الخصال آمده است.

مرا نپوشید و خوراک دشمنان مرا نخورید و روش دشمنان مرا نپیمایید؛ وگرنه شما هم دشمنان من خواهید بود، همان طور که آنان دشمنان من هستند».(1).

همچنین صدوق در کتاب عیون الاخبار، بعد از نقل خبری از علی بن ابی طالب علیه السلام، می نویسد: «لباس دشمنان خدا، همان لباس سیاه است و خوراک دشمنان خدا، نبیذ و مسکرات و آب جو و گِل و خرگوش و ماهی اسبله و مارماهی و ماهی آبنوس و ماهی در آب مرده و ماهی بدون فلس است». و در ادامه می گوید: «روش دشمنان خدا، زدن اتهام و نشستن در مجلس شراب خواری و مجلس لهو و لعب و مجلس عیبجویی از امامان و مؤمنان و مجلس اهل گناه و ظلم و فساد است».(2).

با این همه حدیث و روایتی که امامان در مذمت پوشیدن لباس سیاه گفته اند و لباس سیاه را لباس دشمنان شیعه دانسته اند، پس چرا شیعیان لباس سیاه می پوشند و آن را بزرگ و محترم می شمارند و لباس سادات و بزرگان قرار می دهند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

برای درک صحیح پاسخ، خواهشمندم به موارد زیر دقت کنید:

یکم: ما در پاسخ شمارۀ 12 یادآور شدیم که آنچه مورد نهی واقع شده است، استفاده از لباس سیاه به عنوان پوشش رسمی و فخر و مباهات به آن است؛ همان گونه که پوشش رسمی فرعون چنین بود. اما استفادۀ معمولی از لباس سیاه، به همان نحوی که از رنگ های دیگر استفاده می شود، هیچ مشکل و کراهتی ندارد.

ص:6


1- ر.ک: الفقیه، ج 1، ص 252؛ وسائل الشیعه، ج 4، ص 384؛ بحار الانوار، ج 2، ص 291 و ج 28، ص 48.
2- این مطلب را در کتاب عیون الاخبار، ج 1، ص 26 ذکر کرده است.

دوم: احادیثی که برای پرهیز از هم شکل شدن با بنی العباس، از پوشیدن لباس سیاه نهی می کند، بر همین مطلب ما دلالت دارد؛ به این معنا که لباس سیاه را شعار و پوشش رسمی و وسلیه ای برای متمایز بودن قرار ندهید. بنا بر این، نهی شامل زمانی می شود که لباس سیاه، به عنوان لباس رسمی و برای همراهی و تأیید بنی العباس مورد استفاده قرار گیرد. اما اگر پوشیدن لباس سیاه، خالی از این معانی باشد و همانند دیگر رنگ ها به کار رود _ همانند اظهار اندوه برای رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و عزیزان از دست رفته و خویشاوندان و دوستان با ایمان _ پوشیدن آن مانعی ندارد و باکی از آن نیست.

سوم: حدیثی که فرمود: «لباس دشمنان مرا نپوشید»، مؤید سخن ما است؛ چون تشبّه و شبیه شدن به دشمنان خدا و ظاهر شدن با نشانه های آن ها و قرار گرفتن در حزب و دستۀ آن ها، چیزی نیست که خدا و رسولش برای مؤمنان بپسندند.

چهارم: این که شیخ صدوق رحمه الله ذکر کرد: «لباس دشمنان خدا سیاه است»، منظور از دشمنان خدا، بنی العباس و زورگویان ستمگر و فاسقان گناه کار است.

پنجم: در متونی که پرسش گر آورده، ذکر نشده است که لباس سیاه، لباس دشمنان شیعه است؛ بلکه آمده است: لباس سیاه، لباس فرعون و بنی العباس است که به اهل بیت صلوات الله علیهم ستم کردند. اگر مقصود پرسش گر این باشد، اشکالی ندارد.

ششم: پرسش گر گفت که «شیعیان، لباس سیاه را لباس سادات و بزرگان قرار داده اند». سادات، تنها عمامۀ سیاه به سر می گذارند. خود پرسش گر، احادیثی را آورد که تصریح می کند: «پوشیدن عمامۀ سیاه کراهت ندارد»؛ به ویژه اگر این پوشش، جهت اظهار اندوه برای مصائب و فجایعی باشد که بر نوادۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله، یعنی امام حسین صلوات الله علیه گذشت.

ص:7

هفتم: بر اساس نظر محققانۀ آیت الله شیخ جواد تبریزی رحمه الله، سند روایاتی که از پوشیدن لباس سیاه نهی می کند، ضعیف است و حکم به مضمون آن ها، بر اساس قاعدۀ تسامح در اسناد مستحبات می باشد و این قاعده، مورد اختلاف فقها است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 149 (12): سوگواری و قمه زنی برای امام حسین(علیه السلام)
اشاره

خداوند متعال می فرماید: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا ِللهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ * أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛(1)به افراد شکیبا مژده بده؛ به همانان که وقتی مصیبتی به ایشان می رسد، می گویند: ما از خداییم و به سوی او بازمی گردیم. درود و رحمت پروردگارشان بر آنان باد که ایشان همان ره یافتگان هستند». و می فرماید: «وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ؛(2) آنان که در برابر زیان و ضرر و به هنگام نبرد، شکیبا هستند».

در نهج البلاغه آمده است که علی رضی الله عنه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم، خطاب به آن حضرت عرض کرد: «اگر از بی قراری و بی تابی نهی نکرده بودی و به بردباری فرمان نداده بودی، چنان برایت اشک می ریختم که اشک چشمانم تمام شود».(3)

همچنین در نهج البلاغه آمده است که علی علیه السلام گفت: «هر کس به هنگام مصیبت و بلا، دستش را بر رانش بکوبد و تأسف بخورد، عملش نابود می گردد».(4).

ص:8


1- . سوره بقره، آیه 155 _ 157.
2- سوره بقره، آیه 177.
3- نهج البلاغه، ص 576 و ر.ک: مستدرک الوسائل، ج 2، ص 445.
4- ر.ک: خصال صدوق، ص 621؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 270.

آن گونه که در کتاب منتهی الآمال آمده است، حسین در کربلا به خواهرش زینب گفت: «تو را به خدا سوگند می دهم که وقتی من کشته شدم، گریبانت را پاره نکن و صورتت را با ناخن نخراش و به خاطر شهادت من، فریاد واویلا سر نده».

ابو جعفر قمی نقل کرده است که امیرالمؤمنین علیه السلام به یارانش گفت: «لباس سیاه نپوشید. لباس سیاه، لباس فرعون است».(1)در کتاب صافی، در تفسیر آیۀ «وَ لاَ یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»(2).

آمده است که پیامبر صلی الله علیه و سلم با زنان بیعت کرد؛ مبنی بر این که به هنگام مصیبت، سیاه نپوشند و گریبان خود را پاره نکنند و فریاد واویلا سر ندهند.

در فروع کافی کلینی آمده است: پیامبر صلی الله علیه و سلم به فاطمه رضی الله عنها وصیت نمود که وقتی من از دنیا رفتم، صورتت را نخراش و موهایت را پریشان نکن و فریاد واویلا سر نده و برایم مجلس نوحه سرایی برپا نکن».(3) محمد بن بابویه قمی، ملقب به شیخ صدوق می گوید: «از جمله سخنانی که پیش از پیامبر صلی الله علیه و آله کسی نگفته بود، این است که «النیاحة من عمل الجاهلیة؛ نوحه سرایی از کارهای جاهلیت است».(4).

مجلسی و نوری و بروجردی، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند که فرمود: «دو صدا لعنت شده است و خداوند آن ها را خوش ندارد: یکی شیون به هنگام مصیبت؛ و دیگری صدای نغمه خوانی». یعنی همان غنا و نوحه سرایی.(5)

ص:9


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 232؛ وسائل الشیعه، ج 2، ص 916.
2- . در هیچ کار خیری از تو نافرمانی نکنند. سوره ممتحنه، آیه 12.
3- فروع کافی، ج 5، ص 527.
4- من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 271 _ 272؛ وسائل الشیعه، ج 2، ص 915؛ الحدائق الناظره، ج 4، ص 149؛ جامع احادیث الشیعه، ج 3، ص 488؛ بحار الانوار، ج 82، ص 103 با عبارت: نوحه سرایی از عمل جاهلیت است.
5- . بحار الانوار، ج 82، ص 103؛ مستدرک الوسائل، ج 1، ص 143 _ 144؛ جامع احادیث الشیعه، ج 3، ص 488؛ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 271.

سؤال این است که چرا شیعه با حقیقتی که در این روایات آمده، مخالفت می کند؟ ما سخن چه کسی را تصدیق کنیم؟ سخن پیامبر صلی الله علیه و سلم و اهل بیت را باور کنیم، یا سخن ملایان را قبول کنیم؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

الف: صبر و بی قراری

در مورد سوگواری بر پیامبران و امامان باید بگویم که شیخ مفید از ابن عباس روایت کرده است که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، حضرت علی بن ابی طالب صلوات الله علیه به همراه عباس و فضل بن عباس، غسل آن حضرت را به عهده گرفتند. امام علی صلوات الله علیه پس از فراغت از غسل، پارچه را از صورت آن حضرت برداشت و عرض کرد: «پدر و مادرم به فدایت! تو در زندگی و مرگ پاکیزه هستی. با مرگ تو چیزهایی از نبوت منقطع گردید که با مرگ هیچ یک از پیامبران منقطع نشده بود. مصیبت تو، تسلی دهندۀ دیگر مصیبت ها است و عموم مردم به خاطر تو عزادار هستند. اگر به شکیبایی امر نفرموده بودی و از بی قراری نهی نکرده بودی، چشمه های اشک را برای تو می گشودیم و دردمان به طول می انجامید و اندوه با ما همنشین می شد؛ هر چند این ها در برابر مصیبت تو اندک است. چیزی که اعراض از آن، در اختیار انسان نباشد، دفعش امکان پذیر نیست». سپس خود را بر پیکر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله انداخت و او را بوسید و صورتش را پوشاند.(1).

ص:10


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 228؛ الامالی مفید، ص 60 و نشر دار المفید، ص 103؛ بحار الانوار، ج 22، ص 327 و 527 و 542؛ الانوار البهیة، ص 45؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 162؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 24؛ تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل، باقلانی، ص 488.

چه بسا گفته شود: سخن امام علی صلوات الله علیه که می گوید: «از ریختن چشمه های اشک برای آن حضرت جلوگیری می کنم»، به خاطر این بود که گریستن، بی تابی و ناشکیبی به شمار می آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله از ناشکیبی نهی فرموده بود.

اما در این خصوص، سخن دیگری از امام علی صلوات الله علیه روایت شده است که مخالف معنای مذکور می باشد و بر این دلالت می کند که بی تابی برای پیامبر صلی الله علیه و آله مانعی ندارد. آن حضرت می فرماید: «شکیبایی زیبا است، مگر در مورد تو؛ و بی تابی ناپسند است، مگر برای تو».(1).

علاوه بر این، در روایات آمده است که امام صادق صلوات الله علیه در مرگ فرزندش اسماعیل، به شدت بی تابی می کرد(2).

و حضرت آدم علیه السلام نیز در مرگ فرزندش هابیل، بی قرار بود.(3).

پس باید گفت:

یکم: هیچ منافاتی بین مطالب یاد شده نیست؛ چون جزع و بی تابی، مراتبی دارد که برخی از مراتب آن، به طور کل حرام است؛ هر چند به خاطر پیامبر و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله باشد. این در صورتی است که جزع، در بر دارندۀ کار حرامی همچون اعتراض به خداوند و حکمت و عدالت الهی باشد. گاه جزع به خاطر انگیزه های دنیوی نیز حرام می شود؛ مثل زمانی که فقط به این خاطر که میت، پدر یا خویشاوند او است، یا به خاطر منفعت دنیوی که با مرگ او از دست داده است، جزع و بی تابی کند و هیچ انگیزۀ اخلاقی و دینی و اسلامی نداشته باشد.

ص:11


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 4، ص 71؛ بحار الانوار، ج 79، ص 134؛ دستور معالم الحکم، ص 198؛ عیون الحکم و المواعظ واسطی، ص 150؛ غرر الحکم، ص 103؛ نهایة الارب، ج 5، ص 193؛ جامع احادیث الشیعه، ج 3، ص 498؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 19، ص 195.
2- ر.ک: کمال الدین، ص 73؛ بحار الانوار، ج 47، ص 242 و 249 و 250 و ج 79، ص 84 و 86؛ مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 60؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 241 و 277 و چاپ دارا لاسلامیه، ج 2، ص 892 و 929؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 209؛ فرج المهموم، ابن طاووس، ص 178.
3- بحار الانوار، ج 11، ص 224 و 230 و 240 و 264 و ج 23، ص 59 و 63 و64؛ علل الشرایع، ج 1، ص 19؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص 306؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 166؛ تفسی صافی، ج 1، ص 416 و ج 2، ص 29؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 432 و 616؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 2، ص 341؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 58.

مرتبۀ دیگری از جزع وجود دارد که تنها در مصیبت پیامبر و امام جایز است و در مصیبت دیگران اشکال دارد. شرط جزع برای پیامبر و امام، آن است که منفعتی برای ایمان و تقوای انسان داشته باشد، یا موجب یاری دین و حفظ مسلمانان گردد؛ مانند بی تابی یعقوب در فراق یوسف علیهما السلام که جزعی مطلوب و محبوب در نزد خدا بود؛ چون مردم را نسبت به ارزش و جایگاه انسانیت آگاه می کرد و بر خسارت شدید بشریت، در فقدان این ارزش ها تأکید می نمود؛ یعنی همان خصلت های برتر و صفات پسندیده و ویژگی های بی مانند که در حضرت یوسف علیه السلام تجلی یافته بود و جز در بندگان برگزیدۀ الهی یافت نمی شود.

این نوع جزع و بی تابی، منافع فراوان برای جزع کننده دارد و او را در رسیدن به کمال و ثبات و صلابت در دین و جهاد و صبر در راه خدا، یاری می رساند. جزعی چنین سودمند، به طور حتم مورد پسند و خشنودی خداوند است؛ حتی اگر به نابینایی فرد منتهی گردد و او را در مشقت و سختی قرار دهد و منجر به مرگ وی شود.

اما جزع و بی تابی در مرگ افراد عادی که هیچ دلیلی جز پیوند عاطفی ندارد و هیچ سود و منفعتی در آن نیست، خداوند آن را نمی پسندد و بر بندگانش حرام کرده است؛ چون جزع برای منافع و لذت های از دست رفته، حاکی از خودپسندی و دنیادوستی و تعلقات دنیوی است و چه بسا منجر به اعتراض به قضا و قدر الهی شود.

تفسیر روایات صحیحی که جزع و بی تابی برای امام حسین صلوات الله علیه را مستحب می شمارد، و منظور امام علی صلوات الله علیه در مرثیۀ پیامبر صلی الله علیه و آله که می فرماید: «شکیبایی زیبا است، مگر در مورد تو؛ و بی تابی ناپسند است، مگر برای تو»، با مطالبی که گفتیم، روشن می شود.

ص:12

دوم: اهل سنت نقل کرده اند که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، عمر مرکب خود را پی کرد و به زمین افتاد؛(1)

زبان عثمان بند آمد و علی پنهان گشت؛(2) یا علی بر زمین نشست.(3).

همچنین نقل کرده اند که وقتی عثمان بن مظعون از دنیا رفت، پیامبر صلی الله علیه و آله بر او گریست؛ در حالی که اشک بر گونه هایش جاری بود و ناله می کرد. با این وجود، دیگر چه معنایی دارد که عده ای، بدون هیچ قید و شرطی، جزع را حرام بدانند؟

سوم: شاید مقصود از جزعی که صحیح نیست حتی نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت بگیرد، همان جزعی است که انسان را به معصیت و نافرمانی می کشاند؛ همانند تخلف از لشکر اسامه که برخی بر خلاف اصرار پیامبر صلی الله علیه و آله، از آن تخلف کردند. اما جزع برای پیامبران و امامان، در صورتی که فرد جزع کننده، در مسیر پیروی از خدا و رسولش باشد، به طور حتم و یقین، محبوب و مطلوب خداوند است؛ اگر چه منجر به نابینایی شود و احتمال مرگ و نابودی در آن باشد؛ همانند آنچه که یعقوب در حزن یوسف علیهما السلام انجام داد؛ با این که یوسف علیه السلام نه مرده بود و نه کشته شده بود.

ب: نوحه سرایی

چون نمی خواهم نکته ای ناگفته بماند، باید بگویم که همۀ بحث های مطرح شده در مورد جزع، در مورد نوحه سرایی نیز مطرح است؛ یعنی اگر برای دنیا و امور دنیوی

ص:13


1- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 143؛ سیره ابن کثیر، ج 4، ص 481؛ عمدة القاری، ج 18، ص 72؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 589؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 7، ص 226؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 418؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 263؛ امتاع الاسماء، ج 14، ص 512.
2- . الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 222؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 354؛ الوافی بالوفیات، ج 1، ص 66؛ الفتح المبین، دحلان، (چاپ شده در حاشیۀ سیره نبویه، ج 1، ص 123 _ 125؛ الغدیر، ج 7، ص 213.
3- همان. این جمله در اینجا به معنای خانه نشین شدن است.

باشد، کار پسندیده ای نیست و از آن نهی شده است؛ اما اگر برای پیامبر و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و امور دینی باشد، نه این که ناپسند نیست، بلکه مطلوب و محبوب خداوند است. ما می توانیم آن روایات را به این شکل چاره اندیشی کنیم:

یکم: روایاتی که از نوحه سرایی نهی می کنند، از جهت سندی ضعیف هستند؛ به این شکل که یا مرسله اند، یا برخی راویان آن ها، افرادی مجهول و ضعیف می باشند.

دوم: در این زمینه، روایات دیگری نیز وجود دارد که با روایات نهی کننده، تعارض دارند. پس باید هر دو دسته روایات را مورد بحث و بررسی قرار دهیم و میان آن ها سازش ایجاد کنیم. به دو روش می توان این کار را انجام داد:

راه اول این است که بگوییم: مقصود روایات نهی، سوگواری با سخنان باطل است؛ به این معنا که از میت، با دروغ و یاوه سرایی ستایش شود. این همان چیزی است که در روایات، به عنوان کارهای جاهلیت یاد شده است. مقصود روایات جواز نیز، نوحه سرایی به معنای ستایش میت با مطالب صحیح و واقعی است. از این رو روایت شده است که اگر زن نوحه خوان راست بگوید، درآمدش اشکال ندارد.(1)

راه دوم این است که بگوییم: از نوحه سرایی برای افرادی غیر از پیامبر و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و شخصیت های بزرگ دینی، نهی شده است. به همین خاطر بود که حضرت زهرا صلوات الله علیها برای پیامبر صلی الله علیه و آله نوحه سرایی کرد. همچنین در بسیاری از روایات، به برپایی عزای امام حسین صلوات الله علیه امر فرموده اند.

سوم: روایاتی وجود دارد که نوحه سرایی درست و به حق را جایز می شمارد؛ از جمله:

ص:14


1- . وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 17، ص 128 و چاپ دار الاسلامیه، ج 12، ص 91، باب 7 از ابواب ما یکتسب به، حدیث 9؛ من لا یحضر الفقیه، ج 1، ص 183 و ج 3، ص 162؛ بحار الانوار، ج 79، ص 107 و ج 100، ص 51 و 103.

1. حسین بن زید نقل کرده است که از امام صادق علیه السلام پرسیدند: «آیا در خانۀ شما نوحه سرایی می شود؟». گفت: «هنگامی که حمزه از دنیا رفت، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: حمزه گریه کننده ای ندارد».(1).

2. ابو بصیر از امام صادق صلوات الله علیه نقل کرده است: «دستمزد زنانی که برای میت نوحه سرایی می کنند، اشکالی ندارد».(2).

3. یونس بن یعقوب از امام صادق صلوات الله علیه نقل کرده است که فرمود: «پدرم به من گفت: ای جعفر! مقداری از مال مرا وقف کن تا به مدت ده سال، در ایام منی بر من گریه کنند».(3).

4. ابو حمزه ثمالی از امام باقر صلوات الله علیه نقل کرده است که وقتی ولید بن مغیره از دنیا رفت، ام سلمه به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «خانوادۀ مغیره، مجلس نوحه برپا کرده اند. می توانم نزد آن ها بروم؟». حضرت به وی اجازه داد. ... ام سلمه در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله برای پسر عمویش شیون سر داد و گفت: «خبر مرگ ولید، فرزند ولید و پدر ولید را می دهم که جوانمرد طایفه و پشتیبان حقیقت بود. بزرگواری که همواره خون خواهی را در سر می پروراند. در قحطی، گشاده دست و

ص:15


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 183؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 241 و 284 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 892. و ر.ک: مسند احمد، ج 2، ص 40؛ الامتاع، ص 154؛ الاستیعاب، در حاشیه الاصابة، ج 1، ص 275 و ج 3، ص 231؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 282؛ کمال الدین، ص 73؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 44 و ج 3، ص 11 و 17 و 19؛ ذخائر العقبی، ص 183؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 104؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 17 و ج 4، ص 346.
2- من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 161؛ استبصار، ج 3، ص 60؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 359؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 17، ص 127 و چاپ دار الاسلامیه، ج 12، ص 190؛ بحار الانوار، ج 79، ص 107.
3- وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 17، ص 125 و چاپ دار الاسلامیه، ج 12، ص 188؛ بحار الانوار، ج 79، ص 107؛ انوار البهیه، ص 145.

نهری سرشار و سبز کرانه و روزی رسان بود». پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به کار ام سلمه ایرادی نگرفت و چیزی نگفت.(1).

احادیثی که دلالت بر جواز نوحه گری برای امام حسین صلوات الله علیه دارند، بسیار فراوان هستند.(2).

اما این که امام حسین صلوات الله علیه زنانش را از خراشیدن صورت و چاک کردن گریبان نهی فرمود، نه به خاطر حرمت این کار، بلکه برای این بود که دشمن شاد نشوند.(3) در کتاب مراسم عاشورا، شواهد بسیاری بر جواز این کارها وجود دارد؛ به ویژه اگر برای پیامبر و وصی پیامبر صلی الله علیه و آله و شخصیتی همچون حمزه باشد که ماجرایش همانند ماجرایی بود که بر امام حسین صلوات الله علیه و اهل بیت و یارانش رخ داد. هر کس بخواهد از این شواهد اطلاع یابد، می تواند به آن کتاب مراجعه کند.

صورت خراشیدن و گریبان چاک کردن برای مرگ انسان های عادی، از مظاهر جزع و بی تابی و بزرگ انگاری مصیبت است که گاه به درجه ای می رسد که نوعی اعتراض به خداوند محسوب می شود.

در حدیثی که پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت فاطمه صلوات الله علیها را از برپایی نوحه نهی فرمود، چه بسا نهی ایشان، به خاطر مناسب نبودن نوحه سرایی با شأن و مقام رسول اعظم صلی الله علیه و آله بوده است؛ یعنی حضرت می خواست غم و اندوه برای ایشان، به صورت عادی و طبیعی در مردم نمایان شود. و شاید می خواست معلوم شود که چه

ص:16


1- کافی، ج 5، ص 117؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه اهل البیت، ج 17، ص 125 و چاپ دار الاسلامیه، ج 12، ص 189؛ بحار الانوار، ج 22، ص 226؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 358.
2- ر.ک: امالی شیخ صدوق، ص 128 و 130 و 73؛ وسائل الشیعه، ج 4، باب 104 از ابواب استحباب انشاد الشعر فی الحسین، ح 7 و باب استحباب البکاء لقتل الحسین، ح 4 و 5 و 7 و ح 14، ص 595 و 593 و 594؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 86؛ روضة الواعظین، ج 1، ص 169 و 170؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 314 و 386 و 385؛ بحار الانوار، ج 45، ص 207 و 257 و ج 44، ص 283 و 278 و 284 و 285 و 387 و ج 92، ص 343؛ کامل الزیارات، ص 81 و 104 و 105؛ رجال الکشی، ص 289؛ ثواب الاعمال، ص 84 و 109؛ امالی، ص 121؛ معاهد التنصیص، ج 2، ص 190؛ اقبال، ص 579 و 544.
3- کتاب اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 55؛ العوالم الامام الحسین، ص 242؛ لواعج الاشجان، ص 117.

کسانی نسبت به مرگ آن حضرت، اهمیت می دهند و چه کسانی نسبت به آن، بی اعتنا هستند.

اهل سنت نقل کرده اند که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، روزی ابوبکر به امام علی صلوات الله علیه گفت: «چرا اندوهگین هستی؟». حضرت فرمود: «چیز هایی برای من اهمیت دارد که برای تو بی اهمیت است».(1) یعنی امام علی صلوات الله علیه خواست به ابوبکر بگوید که وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله برای تو اهمیتی ندارد. ابوبکر مجبور شد خود را از این موضوع تبرئه نماید.

نهی پیامبر صلی الله علیه و آله از خراشیدن صورت و کارهای دیگر توسط حضرت زهرا سلام الله علیها، شاید از سر مهربانی و دلسوزی پدر نسبت به فرزند بوده است، نه به خاطر حرمت و جایز نبودن آن کارها؛ همانند نهی شدن آدم از خوردن میوۀ ممنوعه که در کتاب برائة آدم به آن پرداخته ام.

ج: کوبیدن بر ران

در مورد حدیثی که می گوید: «هر کس به هنگام مصیبت و بلا، دستش را بر رانش بکوبد و تأسف بخورد، عملش نابود می شود» و احادیثی از این دست،(2).

باید بگویم:

یکم: هیچ شکی نیست که این احادیث، شامل مصیبت وارده بر پیامبر صلی الله علیه و آله نمی شود. وقتی برای حضرت یعقوب علیه السلام جایز بود که چنان برای فرزندش یوسف صلوات الله علیه گریه کند که چشمانش را از دست بدهد و در آستانۀ مرگ قرار گیرد، چرا

ص:17


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 312؛ کنز العمال، ج 7، ص 159 و چاپ مؤسسة الرساله، ج 7، ص 230؛ حیاة الصحابة، ج 2، ص 82؛ نهایة الارب، ج 18، ص 396 _ 397.
2- ر.ک: من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 298 و چاپ مؤسسه نشر اسلامی، قم، ج 4، ص 416؛ کافی، ج 3، ص 224 و 25؛ نهج البلاغه، ج 3، ص 185 و 144 و چاپ دار الذخائر، ج 4، ص 34؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 271 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 914؛ بحار الانوار، ج 75، ص 60 و 204 و 326 و ج 79، ص 85 و 135؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 18، ص 342؛ تهذیب الکمال، ج 85، ص 89؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 262.

در مصیبت امام حسین صلوات الله علیه که آن گونه دردناک و جان سوز به شهادت رسید، کوبیدن بر ران و سینه جایز نباشد؟

دوم: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، عایشه به همراه دیگر زنان، به سر و سینۀ خود می کوبیدند(1).

و هیچ کس به آن ها اعتراض نکرد.

سوم: روایت شده است که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله زنانش را طلاق داد، عمر گفت: «نزد حفصه رفتم. دیدم ایستاده است و بر صورت خود سیلی می زند. دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ایستاده بودند و بر صورت خود سیلی می زدند».(2)

چهارم: به سند صحیح از امام صادق صلوات الله علیه روایت شده است: «وقتی حمزه به شهادت رسید، زنان انصار، صورت خود را خراشیدند و موها را پریشان کردند و گریبان را چاک نمودند و خود را از پیامبر صلی الله علیه و آله نپوشاندند. وقتی حضرت آن ها را دید، با نیکویی با آنان سخن گفت و فرمود: خود را بپوشانید و به خانه هایتان بروید».(3) یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان اعتراضی نکرد و به خاطر کاری که با خودشان می کردند، آن ها را سرزنش نفرمود.

د: چاک دادن پیراهن

حدیثی که از چاک دادن گریبان نهی می فرماید، زمانی را شامل می شود که میت، پیامبر یا وصی پیامبر صلی الله علیه و آله نباشد. چون روایت شده است که امام حسن عسکری علیه السلام، در وفات پدرش امام هادی صلوات الله علیه گریبان چاک داد. فردی به

ص:18


1- مسند احمد، ج 6، ص 274؛ مسند ابویعلی، ج 8، ص 63؛ سیره ابن کثیر، ج 4، ص 477؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 441؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 1069؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 323؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 4، ص 245. و ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 266؛ امتاع الاسماع، ج 2، ص 137.
2- کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 2، ص 534 به نقل از ابن مردویه.
3- . کافی، ج 8، ص 318؛ تفسیر صافی، ج 1، ص 387؛ بحار الانوار، ج 20، ص 107 _ 109؛ نور الثقلین، ج 1، ص 398؛ تفسیر کنز الدقائق، ج 2، ص 246.

ایشان خرده گرفت. حضرت فرمود: «ای احمق! تو را چه به فهمیدن این مسائل؟ موسی برای هارون، گریبان چاک کرد».(1).

ﻫ: سیاه پوشیدن

احادیثی که از پوشیدن لباس سیاه نهی نموده اند و آن را لباس فرعون معرفی کرده اند، به چند دسته تقسیم می شوند:

دستۀ اول: روایاتی که دلالت بر کراهت بی قید و شرط سیاه پوشی دارد:

از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نقل شده است که فرمود: «لباس سیاه نپوش که آن لباس فرعون است».(2).

مؤید آن، روایت نقل شده از امام صادق صلوات الله علیه است که می فرماید: «خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرمود که به مؤمنان بگو: لباس دشمنان مرا نپوشید و خوراک دشمنان مرا نخورید و به راه دشمنان من نروید؛ وگرنه شما هم دشمنان من خواهید بود، همان طور که آنان دشمنان من هستند».(3)همچنین از امام صادق صلوات الله علیه

ص:19


1- اختیار معرفة الرجال، کشی، ج 2، ص 842؛ کشف الغمه، ج 2، ص 418 و چاپ دار الاضواء، ج 3، ص 214؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 274 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 917؛ آل ابی طالب، ج 3، ص 534؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 650؛ بحار الانوار، ج 50، ص 191 و ج 79، ص 85؛ الانوار البهیه، ص 299.
2- علل الشرائع، ص 346؛ الخصال، ج 2، ص 615؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 383 و ج 24، ص 117 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 278 و ج 16، ص 322؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 251؛ بحار الانوار، ج 10، ص 93 و ج 80، ص 248.
3- عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 23 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 1، ص 26؛ علل الشرایع، چاپ مکتبه حیدریه، ج 2، ص 348؛ من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 163 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ج 1، ص 252؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 385 و ج 25، ص 364 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 279 و ج 17، ص 290؛ مشکاة الانوار، طبرسی، ص 561؛ الجواهر السنیه، حر عاملی، ص 343؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 277.

نقل گردیده: «سیاه مکروه است، مگر در سه چیز: کفش و عمامه و عبا».(1).روایاتی با همین مضمون، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز وجود دارد.(2).

دستۀ دوم: روایاتی که دلالت بر کراهت نماز خواندن با لباس سیاه دارد:

کلینی می گوید که طبق روایات، نباید با لباس مشکی نماز خواند، اما کفش و عمامه و عبا اشکال ندارد.(3).

فردی از امام صادق صلوات الله علیه پرسید: «آیا می توانم با کلاه سیاه نماز بخوانم؟». فرمود: «با آن نماز نخوان که لباس اهل آتش است».(4).

سند این روایات، ضعیف است و صلاحیت استدلال ندارد. سیاه پوشیدن در عزای امام حسین صلوات الله علیه، از هر دو دسته روایات، استثناء می شود؛ چون منظور از روایات دستۀ اول، زمانی است که سیاه پوشیدن، عادت و شعار و زینت قرار گیرد؛ همان طورکه دشمنان خدا این کار را می کنند. ویژگی فرعون، پوشیدن لباس سیاه بود و اکنون نیز ویژگی یهود، پوشیدن لباده و کلاه سیاه است. وقتی یک نفر برای اظهار غم و اندوه برای امام حسین صلوات الله علیه لباس سیاه می پوشد، قصدش این نیست که همانند فرعون و یهود، آن را شعار و طریقت قرار دهد، بلکه می خواهد از دستور اهل بیت صلوات الله علیهم

ص:20


1- الکافی، ج 6، ص 449 و ج 3، ص 403؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 213؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 382 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 278؛ الفصول المهمه، حر عاملی، ج 3، ص 307.
2- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 163 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ج 1، ص 251؛ علل الشرائع، چاپ مکتبه حیدریه، ج 2، ص 347؛ الخصال، ج 1، ص 148؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 383 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 278؛ الفصول المهمه، ج 3، ص 307؛ بحار الانوار، ج 80، ص 249؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 16.
3- الکافی، ج 3، ص 403؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 383 و 387 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 278 و 281.
4- الکافی، ج 3، ص 403؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 162 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ج 1، ص 251؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 213؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 386 و 387 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 280 و 281؛ علل الشرائع، چاپ مکتبه حیدریه، ج 2، ص 346؛ بحار الانوار، ج 8، ص 312.

اطاعت کند که فرموده اند: امر ما را زنده نگه دارید که هر کس چنین کند، مورد رحمت خداوند قرار می گیرد.

شواهدی بر آنچه گفتیم

از جمله شواهدی که نشان می دهد پوشیدن لباس سیاه، تنها زمانی که به عنوان شعار و زینت و طریقت قرار گیرد، کراهت دارد، این است که امامان صلوات الله علیهم در برخی مواقع، لباس سیاه می پوشیدند. شیخ صدوق از داود رقی نقل کرده است: شیعیان می خواستند از امام صادق صلوات الله علیه در بارۀ پوشیدن لباس سیاه بپرسند. دیدیم آن حضرت با تن پوش سیاه و کلاه سیاه و کفشی سیاه که داخلش نیز سیاه بود، نشسته است. گوشه ای از لباس را کنار زد و مقداری پنبۀ سیاه از آن بیرون کشید و فرمود: «پنبۀ این لباس ها سیاه است... دلت را سفید کن و هر چه خواهی بپوش».(1)

کلینی از امام باقر صلوات الله علیه نقل کرده است که «امام حسین صلوات الله علیه در حالی کشته شد که تن پوشی از خز تیره، مایل به رنگ سیاه پوشیده بود».(2).

کشی نیز از امام باقر صلوات الله علیه نقل کرده است که فرمود: «گویا عبدالله بن عامر را می بینم که پیشاپیش قائم ما، از دامنۀ کوه بالا می رود و عمامه ای سیاه بر سر دارد و دو سر عمامه را بین دو کتفش آویخته است».(3).

ص:21


1- علل الشرائع، چاپ مکتبه حیدریه، ج 2، ص 347؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 385 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص280؛ مشکاة الانوار، طبرسی، ص 91؛ الفصول المهمه، حر عاملی، ج 3، ص 311.
2- الکافی، ج 6، ص 452؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 364 و 383 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 264؛ بحار الانوار، ج 45، ص 94 و ج 47، ص 221؛ العوالم الامام الحسین، ص 329؛ مجمع الزوائد، ح 9، ص 192 و 193؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 3، ص 115؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 252؛ ترجمة الامام الحسین، ابن عساکر، ص 430.
3- اختیار معرفة الرجال، کشی، ج 2، ص 481؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 386 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 280؛ بحار الانوار، ج 53، ص 76 و ج 80، ص 250؛ رجال ابن داود، ص 120؛ اکلیل المنهج، کرباسی، ص 480.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 150 (13): آخوندها و دلیل قمه زنی
اشاره

اگر قمه زنی(1).

و نوحه سرایی و به سر و سینه زدن، ثواب و پاداش دارد، پس چرا آخوندها قمه نمی زنند و سر و صورت خود را خونین نمی کنند؟

ای شیعه! چه کسی به تو دستور داده است که در روز عاشورا، این کار ها را انجام دهی؟ اگر بگویی: «خدا و رسولش به این کار دستور داده اند»، باید دلیل بیاوری. اگر بگویی: «هیچ کس چنین دستوری نداده»، پس کار شما بدعت است. اگر بگویی: «اهل بیت دستور داده اند»، باید ثابت کنی که کدام یک از ایشان، این کارها را انجام می دادند. اگر بگویی: «با این کار، محبت خود را به اهل بیت نشان می دهیم»، پس معلوم می شود که همۀ آخوندها از اهل بیت بیزارند؛ چون تا کنون ندیده ایم که به سر و سینه بزنند. چه بسا خود اهل بیت نیز از یکدیگر بیزار بودند؛ چون آن ها هم قمه نمی زدند و به سر و سینۀ خود نمی کوبیدند.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

الف: قمه زدن آخوندها

یکم: قمه زدن، واجب عینی نیست که بر هر مکلفی واجب باشد؛ حتی به خودی خود، مستحب هم نیست. آنچه که محبوب و مطلوب خداوند است و پاداش بزرگی

ص:22


1- صراط النجاة، تبریزی، ج 1، ص 423؛ ارشاد السائل، ص 184.

دارد، به پا داشتن مطلق عزاداری است. شخص مکلف، به تناسب حال و توان خود، راه و روشی را که با طبعش سازگاری دارد، انتخاب می کند؛ خواه سینه زنی باشد و خواه موارد دیگر. چون چیزی که مهم است، اظهار حزن و اندوه، و ابراز مخالفت با ظلم و ستم، و بزرگداشت افراد دارای فضیلت و شهامت و ارزش های والای انسانی، و درس گرفتن از آن ها است. از این رو، چگونگی انجام کار، به خود انسان واگذار شده است؛ همانند کفارۀ کسی که روزه ماه رمضان را به عمد افطار کرده، این است که یک بنده آزاد سازد، یا دو ماه پشت سر هم روزه بگیرد، یا شصت فقیر را اطعام کند. ممکن است بسیاری از مردم، دو ماه روزه را انتخاب نکنند وشصت فقیر را اطعام نمایند؛ که هیچ اشکالی ندارد.

دوم: بسیاری از اهل علم، قمه زنی و سینه زنی می کنند و مشتاق چنین کارهایی هستند.

سوم: اگر برپایی عزاداری، واجب کفایی باشد _ به این معنا که اگر عده ای آن را انجام دادند، از دیگران ساقط می شود _ قمه زنی و سینه زنی عده ای از مردم، کفایت می کند و از قمه زنی و سینه زنی دیگران بی نیاز می سازد؛ چون این کارها همانند نماز نیست که بر تک تک افراد واجب باشد. حتی خود این کارها هم لازم نیست؛ بلکه آنچه که از مردم خواسته شده است که به صورت واجب کفایی انجام دهند، زنده نگه داشتن یاد امام و برپایی عزاداری برای ایشان است. پس اگر عده ای اقدام به این کار کردند، تکلیف از دیگران ساقط می شود؛ همانند این که ارباب از اهالی شهر بخواهد که هفته ای یک بار، درختان باغ او را آب یاری کنند. حال اگر عده ای از مردم این کار را انجام دهند، تکلیف از دیگران ساقط می شود.

چهارم: برپا نکردن مراسم سوگواری، گناه نیست و نشانۀ بیزاری از اهل بیت علیهم السلام نمی باشد؛ به ویژه آن که عده ای به این کار اقدام کنند و آن را به خوبی انجام دهند.

ص:23

پنجم: فرض کنیم که هیچ یک از مردم عزاداری نکنند، یا علماء به این کار نپردازند. کوتاهی آنان در این زمینه، به مطلوب و محبوب بودن این کار در نزد خداوند، ضرری نمی رساند و آن را زیر سؤال نمی برد؛ همانند بسیاری از احکام الهی که خداوند، خواستار انجام آن ها است و عده ای انجام می دهند و عده ای نافرمانی می کنند.

ششم: بسیاری از اهل سنت، تواشیح مذهبی و مدیحه سرایی برای پیامبر صلی الله علیه و آله را جایز و مشروع می دانند؛ اما علمای آن ها به این کار نمی پردازند. آیا این مسأله، به مشروعیت آن کار ضربه می زند؟

ب: عزاداری و گریه و قمه زنی

یکم: اندوهگین شدن به خاطر یک دوست و گریستن و عزاداری کردن و برپایی مجلس یادبود و سال گرد برای او، نیازی به دستور خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد. این گونه کارها، هم نوا با فطرت انسانی است و از وفا و محبت و عواطف و اخلاص سرچشمه می گیرد.

دوم: در قرآن کریم آمده است که یعقوب برای فرزندش یوسف علیهما السلام گریست تا چشمانش سفید و نابینا شد؛ حال آن که می دانست او زنده است. این دلالت می کند که در اندوه برای بعضی از مصیبت ها، آزار رساندن به بدن با سینه زنی و غیره، جائز است.

خداوند در بارۀ یعقوب علیه السلام می فرماید: «وَ تَوَلَّی عَنْهُمْ وَ قَالَ یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ * قَالُوا تَاللهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ؛(1) از آنان روی گرداند و گفت: دریغ از یوسف! چشمانش از اندوه سفید شد؛ در حالی که [سوز هجران و داغ دل] نهفته داشت. فرزندانش گفتند: به خدا سوگند که از یاد یوسف، بیمار می شوی و خود را به هلاکت می سپاری».

ص:24


1- سوره یوسف، آیه 84 و 85.

سوم: پیامبر صلی الله علیه و آله در مرگ بسیاری از اصحابش اندوهگین شد و برای آنان گریه کرد. وقتی ابراهیم، فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله _ که از ماریۀ قبطیه زاده شده بود _ از دنیا رفت، عایشه گریست. عمر برای نعمان بن مقرن گریه کرد و زنان را تشویق کرد که برای خالد بن ولید گریه کنند. این ها در پاسخ به پرسش شماره 53 آمده است و نیاز به تکرار نیست.

وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حمزه، گریه کننده ای ندارد»،(1) تصریح کرد که دوست دارد مردم برای حمزه گریه کنند. هنگامی که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به زنان انصار رسید، پیش از آن که برای شهدای خود گریه کنند، برای حمزه گریستند.(2).

سعد بن معاذ یا اسید بن حضیر، به زنان طایفۀ بنی عبد الاشهل دستور دادند که پیش از گریه بر کشتگان خود، برای حمزه گریه کنند.

وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله صدای گریۀ زنان را جلوی مسجد شنید، از نوحه گری آنان نهی فرمود و دستور داد که به خانه های خود بازگردند. زنان انصار، بامدادان نزد ایشان رفتند و گفتند: «ای رسول خدا! به ما خبر رسیده است که شما از نوحه گری نهی فرموده اید؛ در حالی که ما با نوحه سرایی، بر مردگان خود می گرییم و آرامش می یابیم.

ص:25


1- . السیرة الحلبیه، ج 2، ص 254؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 444 به نقل از المنتقی. و ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 167؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 210؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 48؛ مسند احمد، ج 2، ص 40 و 84 و 92؛ الاستیعاب، ترجمة حمزة؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 272 و 293 و 294؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 120؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، قسم 1، ص 10؛ سنن ابن ماجه، ج 3، ص 95؛ کتاب السیره، باب الجنائز، حدیث شماره 1591؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 195؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 95 و 99.
2- . مجمع الزوائد، ج 6، ص 120. و ر.ک: السیرة الحلبیه، ج 2، ص 254؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 444 به نقل از المنتقی؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 167؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 210؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 48؛ مسند احمد، ج 2، ص 40 و 84 و 92؛ الاستیعاب، ترجمة حمزة؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 272 و 293 و 294؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 120؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، قسم 1، ص 10؛ سنن ابن ماجه، ج 3، ص 95؛ کتاب السیره، باب الجنائز، حدیث شماره 1591؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 195؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 95 و 99.

پس به ما اجازه دهید که این کار را انجام دهیم». حضرت فرمود: «وقتی نوحه سرایی می کنید، به سر و سینه نزنید و صورت خود را نخراشید و موهای تان را نکنید و گریبان چاک نکنید».(1).

چهارم: روایات و ادلۀ بسیاری از امامان شیعه وجود دارد که بر جواز این کارها دلالت می کند. حال اگر پرسش گر، به امامت امامان شیعه اعتقاد ندارد، یا سخن آنان را نمی پسندد، به ناچار باید ابتدا با شیعیان، در مورد امامت بحث کند و درستی و نادرستی گفتار امامان غیر شیعه را بررسی نماید. تا زمانی که یک فرد غیر شیعی، صحیح بودن مرام و مسلک خود را از طریق یک بحث منطقی و کاملا علمی ثابت نکند، نمی تواند بر اساس مرام و مسلک خود، برای شیعیان استدلال بیاورد و آنان را محکوم سازد و ایشان را به چیزی ملزم نماید که حجیت و دلالت آن را قبول ندارند.

پنجم: سینه زنی را شیعیان از کتاب های اهل سنت گرفته اند. در کتب آن ها آمده است:

1. زنان صحابه، از جمله خود عایشه، در سوگ رسول خدا صلی الله علیه و آله به سر و سینه زدند. عبدالله، از پدرش، او از یعقوب، او از پدرش، او از یحیی بن عباد بن عبدالله بن زبیر، و او از پدرش عباد نقل کرده است که شنیدم عایشه می گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در آغوش من جان داد و در خانۀ من از دنیا رفت. سر او را بر روی بالش گذاشتم و به همراه دیگر زنان، به سر و صورت زدم».(2).

محمد سلیم اسد می گوید: «این سند صحیح است».(3) ابویعلی این روایت را از جعفر بن مهران، از عبد الاعلی، از محمد بن اسحاق، از یحیی بن عباد، و او از پدرش نقل

ص:26


1- همان.
2- مسند احمد، ج 6، ص 274؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 441؛ مواهب الجلیل رعینی، ج 3، ص 47؛ مسند ابی یعلی، ج 8، ص 63؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 322 و 323؛ السیرة النبویه ابن هشام، ج 4، ص 1069؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 261؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 477 و ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 266.
3- مسند ابویعلی، ج 7، حاشیه ص 63.

کرده است. محمد اسد سلیم می گوید: «به خاطر جعفر، سند این روایت حسن است».(1).

همانند این روایت، از سعید بن مسیب نیز روایت شده است.(2).

2. برخی روایات، دلالت می کند که اگر انسان به خاطر مصیبتی که بر او وارد شده است، خود را بزند، حرام نیست. احمد از روح، او از محمد بن ابی حفصه، او از ابن شهاب، او از محمد بن عبدالرحمان، و او از ابوهریره روایت کرده است که یک عرب صحرانشین، به صورت خود می کوبید و موی خود را می کند و می گفت: «خود را به هلاکت انداختم». رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «چه شده است؟». گفت: «در روزۀ ماه رمضان، با عیال خود همبستر شدم». حضرت فرمود: «آیا می توانی یک بنده آزاد کنی؟».(3).

ملاحظه می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن مرد عرب، اعتراض نکرد و از کاری که با خود می کرد، نهی نفرمود و به او نگفت که این کار حرام است. شاید گفته شود که آن مرد، به خاطر امری اخروی به سر و صورت خود می کوبید، نه امری دنیوی. باید گفت که در عزاداری امام حسین صلوات الله علیه نیز به خاطر امری دنیوی، بر سر و صورت نمی زنند؛ بلکه این کار را برای به دست آوردن پاداش الهی و رد ظلم ظالمان نسبت به حق و اهل حقیقت می کنند.

3. ابن عباس در مورد ماجرای طلاق زنان پیامبر صلی الله علیه و آله، از عمر نقل می کند: «پیش حفصه رفتم. او ایستاده بود و به صورت خود سیلی می زد. دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ایستاده بودند و بر صورت خود سیلی می زدند».(4).

ص:27


1- همان.
2- مسند احمد، ج 2، ص 516؛ نصب الرایة، زیلعی، چاپ دارا لحدیث قاهره، ج 3، ص 15 به نقل از معطا و او از دارقطنی و کتب سته.
3- مسند احمد، ج 2، ص 516؛ سنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 222.
4- کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 2، ص 534 به نقل از ابن مردویه.

4. احمد، از عاصم، از هجری روایت کرده است:

در تشییع جنازۀ دختر عبدالله بن ابی اوفی شرکت کردم. او بر قاطری سیاه رنگ سوار بود. زنان به جلودار گفتند که او را جلوتر از جنازه حرکت دهد. او چنین کرد. ناگهان عبدالله فریاد زد: «پس جنازه کجاست؟». جلودار گفت: «از پشت سر می آید». عبدالله گفت: «مگر نگفتم مرا جلوتر از جنازه نبر؟».

او متوجه شد که همسرش به سر و صورت خود می کوبد. سپس زنی مرثیه خواند. عبدالله گفت: «ساکت شو! مگر نگفتم این کار را نکنید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله از مرثیه خوانی نهی کرد تا مبادا شما زنان، زیاد گریه کنید».

بعد از این که جنازه بر روی زمین گذاشته شد، او چهار تکبیر بر جنازه گفت و اندکی ایستاد. عده ای به خاطر سکوت او، مشغول گفتن تسبیح شدند. عبدالله گفت: «آیا گمان کردید که تکبیر پنجم را هم خواهم گفت؟». گفتند: «آری»...(1).

جدای از این که حدیث _ به همراه دیگر نصوص _ دلالت می کند که تعداد تکبیرهای نماز میت، پنج تکبیر است، سیاق حدیث مؤید آن نیست که عبدالله بن ابی الاوفی، زنان را از کوبیدن به سر و صورت، نهی کرده باشد؛ بلکه صحیح آن است که او آنان را از نوحه سرایی باطل نهی کرد. در آن زمان، مرثیه خوانی و نوحه سرایی با سخنان باطل و نسبت دادن امور دروغین به میت، بسیار شایع بود و پیامبر صلی الله علیه و آله از این کارها نهی می فرمود؛ اما مردم در این باره، از فرمان ایشان سرپیچی می کردند.

آنچه که ابن ابی الاوفی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند، در خصوص نهی از مرثیه خوانی است؛ مگر این بگوییم ابن ابی الاوفی ترسید که اجازه بدهد برای مرده گریه کنند. چون بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله گریه بر مردگان ممنوع شده بود!(2).

ص:28


1- مسند احمد، ج 4، ص 383. و ر.ک: مجمع الزوائد، ج 3، ص 31.
2- ر.ک: الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله، غزوه احد، در مطلب مربوط به گریۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بر عمویش حمزه.

ششم: کسی که مجلس عزا برپا نمی کند یا در عزاداری شرکت نمی نماید، دشمن اهل بیت علیهم السلام به شمار نمی آید؛ چون از نظر شیعیان، عزاداری در روز عاشورا واجب نیست؛ بلکه ابراز محبت و دوستی نسبت به اهل بیت و زنده نگه داشتن یاد آن ها و اعلام بیزاری از ناراستی و نادرستی است.

هر کس اختیار دارد روش زنده نگه داشتن یاد اهل بیت صلوات الله علیهم را خودش انتخاب کند؛ یکی با برپایی مجلس عزا، یکی با گفتن سوگ نامه، یکی با سخنرانی، و دیگری با حضور و مشارکت در این مجالس، یاد آن ها را زنده نگه می دارد.

هفتم: اگر مراسم عزاداری در روز عاشورا بدعت باشد، پس جشن های ملی و سالروز استقلال و جشن میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله نیز بدعت است. همچنین هر گونه فعالیت در هر مناسبتی و با استفاده از هر گونه وسیله ای که نشان از شادی و اندوه باشد، بدعت و حرام است؛ چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین کارهایی انجام نداد. در این صورت، سوار شدن به هواپیما و خودرو و موتور سیکلت، و استفاده از تلفن و یخچال و کولر و دیگر وسائل امروزی نیز بدعت می باشد.

هشتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله، سال وفات ابوطالب و خدیجه علیهما السلام را سال اندوه نامید.(1)ابن ابی الحدید معتزلی در بارۀ سال بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله می نویسد: «رسول خدا صلی الله علیه و آله آن سال را مبارک می دانست و به آن، سال خیر می گفت و سال تولد علی علیه السلام را هم مبارک می دانست و آن را سال برکت نامید».(2)

ص:29


1- تاریخ الخمیس، ج 1، ص 301؛ سیرة مغلطای، ص 26؛ المواهب اللدنیة، ج 1، ص 56؛ عمدة القاری، ج 8، ص 180؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 45؛ السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 3، ص 498؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 150؛ بحار الانوار، ج 19، ص 25 و ج 22، ص 530 و ج 35، ص 82؛ شجرة طوبی، ج 2، ص 236؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 106؛ الامتاع مقریزی، ص 27؛ تاریخ ابن کثیر، ج 3، ص 134؛ السیرة الحلبیه، ج 1، ص 373؛ السیرة، زینی دحلان، حاشیه السیرة الحلیبه، ج 1، ص 291؛ اسنی المطالب، ص 11. ر.ک: الغدیر امینی، ج 7، ص 372.
2- . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 115.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 151 (198): قمه و سینه زدن صاحبان عمامه
اشاره

چرا فقط شما مردم ساده لوح، قمه و سینه و زنجیر می زنید و ناله می کنید و صاحبان عمامه چنین کارهایی را انجام نمی دهند؟ اگر بگویی: «این سخن درست نیست و آن ها نیز سینه و قمه می زنند»، باید این ادعا را ثابت کنی. و اگر بگویی: «این سخن صحیح است»، تو را با هزاران علامت سؤال در مورد ولایت و محبت عمامه داران نسبت به حسین، رها می کنم!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این روش بحث، روشی علمی نیست؛ چون فقط احساسات و عواطف مردم را برمی انگیزاند و هیچ دلیل علمی و قانع کننده ای ارائه نمی دهد. در یک بحث علمی، باید از طریق دلایل مربوط به موضوع بحث، مطالب درست و نادرست مشخص شود و از پای بندی و عدم پای بندی شخص نسبت به موضوع، چشم پوشی گردد.

اگر ما هم بخواهیم با این روش پیش برویم و اهانت کنیم و به دنبال فتنه انگیزی و تحریک عواطف باشیم و برای مشخص کردن درستی یا نادرستی یک موضوع، از چنین کارهایی سود بجوییم، می توانیم نقاط ضعف فراوانی در طرف مقابل بیابیم و به این بهانه او را بکوبیم. اما با این روش، دیگر هیچ دین و مذهبی سالم نمی ماند؛ چون اشتباه و مخالفت و عدم التزام عملی، در همۀ ادیان و مذاهب وجود دارد و به وفور دیده می شود.

ص:30

دوم: پیش تر گفته شد که سینه زدن و گریه کردن در مراسم عاشورا، واجب شرعی و عینی بر همگان نیست؛ بلکه هر کس به تناسب حال و ظرفیت و امکانات و توانایی مالی و جسمی خود می تواند به زنده نگه داشتن یاد و نام اهل بیت علیهم السلام اقدام نماید؛ مثلاً شاعر با شعرش، عالم با علمش، توانگر با مالش، نویسنده با قلمش، نگارگر با تصویرپردازی اش، و دیگران با حضور در مجالس عزاداری و اظهار حزن و اندوه، می توانند یاد و خاطرۀ عاشورا را زنده نگه دارند. آنچه که اهمیت دارد، ابراز غم و اندوه، و انزجار از ظلم و ستم و انحراف، و بزرگداشت اهل فضیلت و کرامت و شهادت، و درس گرفتن از رفتار و کردار آن ها است.

سوم: حتی اگر هیچ یک از شیعیان، اقدام به برپایی مراسم عاشورا نکنند، حقانیت عزاداری و سوگواری عاشورا زیر سؤال نمی رود و از دائرۀ حقیقت خارج نمی گردد و در دایرۀ بطلان قرار نمی گیرد. حق، همیشه حق است؛ هر چند مردم از آن روی گردان شوند؛ و باطل، همیشه باطل است؛ هر چند همۀ مردم در آن غوطه ور گردند.

محبت و ولایت امام حسین صلوات الله علیه بر هر مسلمانی واجب است. اگر حرف شما راست باشد و برخی از روحانیون شیعه، از محبت و ولایت آن حضرت دست کشیده باشند، این مسأله موجب نمی شود که ولایت و محبت امام حسین صلوات الله علیه، از گردن شما یا هر مسلمان دیگری برداشته شود و از آن چشم پوشی گردد.

چهارم: از نظر علمای اهل سنت، خواندن مدح پیامبر صلی الله علیه و آله و تواشیح مذهبی در مراسم میلاد رسول خدا صلی الله علیه و آله ممنوع نیست؛ ولی معمولاً علمای شما در این مجالس شرکت نمی کنند. حال آیا می توان آن ها را متهم کرد که نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله محبت و ولایت ندارند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله

ص:31

پرسش شمارۀ 152 (48): پیامبرk و علیA بر سر و صورت خود نزدند
اشاره

چرا پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام وفات فرزندش ابراهیم، به سر و صورت خود نزد؟ و چرا علی علیه السلام به هنگام وفات فاطمه علیها السلام، به سر و صورت خود نکوبید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: ابراهیم با شمشیر تکه تکه نشد و با سر نیزه مورد هجوم قرار نگرفت و استخوان هایش زیر سم اسبان لگدمال نشد و سرش از بدن جدا نگردید و آن را در شهر ها نگرداندند و اهل بیتش را به اسارت نبردند و آنچه که هتک حرمت به اسلام و پیامبر و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود، در حق وی روا نداشتند.

دوم: به سر و صورت زدن، از واجبات الهی نیست؛ بلکه امری اختیاری است که هر کس به تناسب حال و شأن خود، آن را انتخاب می کند و انجام می دهد. یک فرد عادی، برای امام و پیامبرش می گرید و به سر و صورت می زند و به نحوی مناسب عزاداری می کند؛ ولی ضرورتی ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برای انسان های دیگر، به سر و صورت بکوبد. او بنا بر مقام و موقعیتی که به عنوان یک پیامبر دارد، باید شأن و مصلحت را رعایت نماید.

امام علی صلوات الله علیه در بارۀ رفتار سربازان معاویه که برخی شهرها را غارت کرده بودند، فرمود: «به من خبر رسید که یکی از آن لشکریان، به زنی مسلمان حمله کرده و خلخال و دست بند و گلوبند و گوشوارۀ زنی دیگر را که هم پیمان ما است، به یغما برده و زنان، دفاعی جز ناله و التماس نداشته اند. آن لشکریان، بدون آن که خراشی بردارند و

ص:32

خونی از آن ها ریخته شود، با دست پر برگشته اند. اگر مسلمانی از اندوه این واقعه بمیرد، نباید او را سرزنش کرد؛ بلکه در نظر من، او سزاوار چنین مرگی است».(1).

وقتی به خاطر یک زن غیر مسلمان _ که هم پیمان مسلمانان است و در پناه دولت اسلامی قرار دارد و خلخال و گردن بندش به یغما رفته است _ سزاوار است که مسلمانان از غصه دق کنند و بمیرند، پس نسبت به آنچه که در کربلا، بر امام حسین صلوات الله علیه و دختران پیامبر صلی الله علیه و آله گذشت، چه نظری دارید؟ آیا به خاطر آن جنایات بی حد و حصر، به سر و سینه زدن و قمه و رنجیر زدن، کار زیادی است؟

سوم: شیعیان، به سر و سینه زدن را واجب نمی دانند؛ اما اگر کسی بخواهد چنین کاری انجام دهد، مانع از کار او نمی شوند. چیزی که مطلوب آن ها است، آشکار کردن اندوه و بازسازی آن فاجعه و اعتراض به آن روش تجاوزگرانه است که دین و دین داران را تا آن حد به هراس انداخت و در خطر قرار داد. بذل و بخشش هر چیز ارزشمند در برابر آن، مورد رضایت خداوند است و هر انسان آگاه که نسبت به اسلام و مسلمانان غیرتی داشته باشد، چنین کاری را لازم می شمارد و به فراخور حال و توانی که دارد، نحوۀ اظهار خشمش را انتخاب می کند.

چهارم: هیچ کس نمی تواند به ضرس قاطع بگوید که فلان شخص، این کار را انجام نداده است؛ مگر این که پیامبر باشد و در آن باره بر او وحی نازل شده باشد؛ یا خود آن شخص به او بگوید که چنین کاری را انجام نداده است؛ یا از همۀ جزئیات زندگی آن شخص خبر داشته باشد و لحظه ای از زندگی اش بر او پنهان نمانده باشد. پس نمی توان به سر و صورت زدن پیامبر صلی الله علیه و آله را به طور قطع نفی کرد. نهایت چیزی که

ص:33


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 1، ص 64 و 65، خطبه شماره 26؛ الاخبار الطوال، ص 211 و 212؛ الغارات، ج 2، ص 475 و 476؛ المبرد فی الکامل، ج 1، ص 20؛ العقد الفرید، ج 4، ص 70؛ معانی الاخبار، ص 310؛ انساب الاشراف، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 442.

می توان گفت، این که است که بگوییم: در این مورد، به من خبری نرسیده و من این کار را از او ندیده ام.

وقتی می بینیم که عایشه و زنان صحابه، به هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به سر و سینه می زنند و گریه می کنند و خودشان به این کار اعتراف دارند، این احتمال تقویت می شود که جواز چنین کارهایی، در ذهن مردم آن روزگار، مرتکز و جا افتاده بود.

شعری که دعبل خزاعی در سوگ امام حسین صلوات الله علیه سرود و در محضر امام رضا صلوات الله علیه خواند، حاکی از همین ارتکاز ذهنی است. او می گوید: «ای فاطمه! اگر حسین را می دیدی که در کنار شط فرات، بر زمین افتاده و با لب تشنه جان داده، بر صورت خود سیلی می زدی و اشک از دیدگانت جاری می شد». وقتی امام رضا صلوات الله علیه این اشعار را شنید، به دعبل اعتراض نکرد و به او نگفت که سیلی زدن به صورت حرام است و حضرت زهرا صلوات الله علیها چنین کاری نمی کند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 153 (53): دلیل استحباب گریه بر امام حسین(علیه السلام)
اشاره

شیعه می گوید: «گریه برای حسین، مستحب است». آیا این سخن، برآمده از دلیل شرعی است، یا چیزی بدون دلیل گفته اند؟ اگر بر اساس دلیل است، آن دلیل چیست؟ چرا هیچ یک از امامان اهل بیت _ که شما خود را پیرو آن ها می پندارید _ برای حسین گریه نکردند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:34

علامه امینی در کتاب سیرتنا و سنتنا، روایات بسیاری از ده ها منبع مختلف _ که بسیاری از آن منابع، از علما و محدثان اهل سنت است _ برمی شمارد که پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله در مناسبت های مختلف، حوادث پیش روی امام حسین علیه السلام در کربلا را یادآور می شد و هر بار برای مصیبت او گریه می کرد. در این منابع آمده است که جبرئیل، تربت امام حسین صلوات الله علیه را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله آن تربت را بویید، نتوانست جلوی گریۀ خود را بگیرد و اشک از دیدگانش جاری شد. امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه می فرماید:

روزی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله شرفیاب شدم. دیدم اشک از دیدگانش جاری است. عرض کردم: «ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟

چرا گریه می کنید؟». حضرت فرمود: «پیش از تو، جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که حسین در کنار نهر فرات، کشته خواهد شد». سپس فرمود: «آیا می خواهی تربتش را به تو بدهم تا آن را بو کنی؟». عرض کردم: «آری». پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را دراز کرد و مشتی از آن خاک به من داد. من نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم و اشکم جاری شد.(1).

پیامبر صلی الله علیه و آله برای حمزه گریه کرد و فرمود: «حمزه کسی را ندارد که برایش گریه و شیون کند».(2) برای جعفر گریست و فرمود: «برای کسی مانند جعفر، باید زنان

ص:35


1- مسند احمد، ج 1، ص 85 و ج 4، ص 242؛ حاشیۀ احقاق الحق، ج 11، ص 112، ص 374 به نقل از مسند احمد؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 9؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 193؛ کنز العمال، ج 13، ص 122؛ منتخب کنز العمال، حاشیه مسند، ج 5، ص 112؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144 و ج 3، ص 108؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 170 و 162؛ ذخائر العقبی، ص 147 و 148؛ الصواعق المحرقة، ص 119؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 346؛ التذکرة ابن جوزی، ص 260؛ وسیلة المآل، ص 182؛ مفتاح النجاة، ص 134؛ ینابیع المودة، ص 319؛ دلائل النبوة، ابو نعیم، ص 485؛ طرح التسریب، ج 1، ص 41؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 189؛ خلاصة تذهیب تهذیب الکمال، ص 71؛ کفایة الطالب، کنجی شافعی، ص 279؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، ج 7، ص 134.
2- . السیرة الحلبیه، ج 2، ص 254؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 444 به نقل از المنتقی؛ و ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 167؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 210؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 48؛ مسند احمد، ج 2، ص 40 و 84 و 92؛ الاستیعاب، ترجمة حمزة؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 272 و 293 و 294؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 120؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، قسم 1، ص 10؛ سنن ابن ماجه، ج 3، ص 95؛ کتاب السیرة، باب الجنائز، حدیث شماره 1591؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 195؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 95 و 99.

مویه گر گریه کنند».(1).

برای فرزندش ابراهیم گریه کرد و فرمود: «چشم ها اشک می ریزد و دل ها اندوهگین است و جز آنچه که پروردگار را خشنود سازد، چیزی نمی گوییم».

همچنین برای عثمان بن مظعون و سعد بن معاذ و زید بن حارثه گریست. صحابه هم گریه کردند. جابر برای پدرش گریه کرد؛ بشیر بن عفراء برای پدرش گریست؛ و موارد دیگر که در تاریخ و روایات، بسیار است.(2) همۀ این موارد، ضمن آن که بر عدم ممنوعیت گریه دلالت دارد، بر مطلوبیت و استحباب گریه و تمایل رسول خدا صلی الله علیه و آله بر انجام چنین عملی از سوی صحابه دلالت می کند.

در مقابل می بینیم که عمر بن خطاب، از گریه برای مردگان جلوگیری می کرد و کتک می زد و هر کاری که دلش می خواست، انجام می داد تا جلوی گریه کردن را بگیرد؛ در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله از کتک زدن گریه کنندگان، نهی کرده بود.

عمر دست به نقل حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله زد که تنها روایتگر آن، خود او بود و در نقلش آمده بود: «مرده به واسطۀ گریۀ اهلش برای او، عذاب می شود».(3)وقتی

ص:36


1- قاموس الرجال، ج 2، ص 603؛ شرح اصول کافی، مازندرانی، ج 7، ص 190؛ الذخائر العقبی، ص 218؛ بحار الانوار، ج 22، ص 276 و ج 23، ص 556؛ النص و الاجتهاد، ص 296؛ اسد الغابة، ج 1، ص 289؛ انساب الاشراف، ص 43؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 65 و 66؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 550؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 71؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 159؛ کنز العمال، ج 11، ص 660؛ فیض القدیر، ج 4، ص 427؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 282؛ تهذیب الکمال، ج 5، ص 61؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 96.
2- ر.ک: النص و الاجتهاد، ص 230 تا 234؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 159 و 167؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم 1، ص 134 و 136 به نقل از ده ها منبع مورد اعتماد.؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ترجمة جعفر، ج 1، ص 211؛ منحة المعبود، ج 1، ص 159؛ کشف الاستار، ج 1، ص 381 و 383 و 382؛ الاصابة، ج 2، ص 464؛ المجروحون، ج 2، ص 92؛ السیرة الحلبیه، ج 2ص89 و ص 251؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 894 و 895 و ص 932 و 933؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 571؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 396 و ج 2، ص 313.
3- ر.ک: منحة المعبود، ج 1، ص 158؛ ذکر اخبار اصبهان، ج 1، ص 61 به نقل از ابی موسی؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 209 و 346 و 362؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 245.

عایشه خبردار شد که عمر چنین سخنی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده است، گفت: «به خدا سوگند که هرگز رسول خدا صلی الله علیه و آله نگفت که مرده به خاطر گریۀ دیگران عذاب می شود».(1).

و در روایت دیگر آمده است که عایشه گفت: «به خدا سوگند که رسول خدا صلی الله علیه و آله نفرمود که خداوند به خاطر گریۀ دیگران، مؤمن را عذاب می کند».(2)

البته عایشه برای توجیه سخن عمر گفت: «او دروغ نمی گوید؛ ولی فراموش کرده و دچار اشتباه شده است».(3).

همچنین گفت: «شما وقتی حدیثی نقل می کنید، دروغ نمی گویید و دروغ نمی بندید. ممکن است گوش تان خطا کرده باشد».(4)

با همۀ این احوال، خود عمر دستور داد که برای خالد بن ولید گریه کنند؛(5)

عایشه برای ابراهیم گریه کرد؛(6) ابوهریره برای عثمان گریست؛ حجاج برای پسرش گریه کرد(7)

ص:37


1- صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 3، ص 43 و چاپ دیگر، ج 3، ص 232 و 233؛ مسند احمد، ج 1، ص 41 و 42؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 381؛ عمدة القاری، ج 8، ص 77 و 78؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 663؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 17، ص 116؛ علل دارقطنی، ج 2، ص 80.
2- صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 3، ص 43 و چاپ دیگر ج 3، ص 233؛ مسند ابی داود، ص 210؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 555؛ تلخیص الحبیر، ج 5، ص 272. و ر.ک: کشف الخفاء، ج 1، ص 258.
3- صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 3، ص 45 و چاپ دیگر، ج 3، ص 234؛ مسند احمد، ج 6، ص 107؛ سنن ترمذی، ج 2، ص 236؛ سنن نسائی، ج 4، ص 17؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 72؛ فتح الباری، ج 3، ص 122 و ج 3، ص 128؛ عمدة القاری، ج 8، ص 78 و 82؛ صحیح ابن حبان، ج 7، ص 394؛ معرفة علوم الحدیث، ص 88؛ اثبات عذاب القبر، بیهقی، ص 73؛ معرفة السنن و الآثار، ج 3، ص 200؛ الاستذکار، ج 3، ص 70؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 17، ص 273؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 258.
4- . صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 3، ص 43 و چاپ دیگر، ج 3، ص 233؛ تلخیص الحبیر، ج 5، ص 272؛ مسند احمد، ج 1، ص 42؛ سنن نسائی، ج 4، ص 19؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 73؛ عمدة القاری، ج 8، ص 78؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 663؛ السنن الکبری، نسائی، ج 1، ص 610؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 17، ص 275؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 258؛ علل دارقطنی، ج 2، ص 79؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 31، ص 110.
5- . التراتیب الاداریة، ج 2، ص 375؛ الاصابة، ج 1، ص 415؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 655؛ اسد الغابة، ج 2، ص 96؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 465 به نقل از الاصابة؛ المصنف، ج 3، ص 559 و در حاشیۀ آن به نقل از بخاری و ابن سعد و ابن ابی شیبه؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 247؛ فتح الباری، ج 7، ص 79؛ الفائق، ج 4، ص 19؛ ربیع الابرار، ج 3، ص 330. و ر.ک: تاریخ الخلفاء، ص 88؛ لسان العرب، ج 8، ص 363.
6- منحة المعبود، ج 1، ص 159.
7- . ر.ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 3، ص 81؛ ربیع الابرار، ج 2، ص 586.

و صهیب برای عمر گریه سر داد.(1) اهل سنت، کار این افراد را حجت می دانند. خود عمر برای نعمان بن مقرن و دیگران گریست؛(2).

و پیامبر صلی الله علیه و آله او را از دست درازی به سوی کسانی که برای مرده های شان می گریند، منع فرمود.(3).

در مورد گریه کردن امامان صلوات الله علیه برای امام حسین صلوات الله علیه، روایات فراوانی نقل شده است. گریه های امام سجاد صلوات الله علیه برای پدرش معروف است و دوست و دشمن خبر دارد و نیاز به گفتن دوباره نیست. ابن قولویه، از ابوالعباس قرشی، از محمد بن حسین بن ابی الخطاب، از محمد بن اسماعیل، از صالح بن عقبه، از ابوهارون مکفوف روایت کرده است:

امام صادق صلوات الله علیه فرمود: «ای ابوهارون! برایم شعری در بارۀ امام حسین صلوات الله علیه بخوان». شعری خواندم. امام گریه کرد و فرمود: «آن طور که برای خودتان می خوانید _ یعنی با سوز _ بخوان». این شعر را برای حضرت خواندم: «بر قبر حسین گذر کن و بگو تو چقدر پاک گشته ای...». حضرت گریست و فرمود: «باز بخوان». قصیده ای دیگر خواندم و او گریست. از پشت پرده نیز صدای گریه می آمد. وقتی اشعار به پایان رسید، امام فرمود: «ای ابوهارون! هر کس برای امام حسین علیه السلام شعری بخواند و گریه کند و ده نفر را بگریاند،

ص:38


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 362؛ منحة المعبود، ج 1، ص 159.
2- الغدیر امینی، ج 1، ص 164 و 54 و 155 به نقل از استیعاب، ترجمة نعمان بن مقرن؛ الریاض النضرة، مجلد دوم، ج 2، ص 328 و 329 در مورد گریۀ عمر برای فرزند بادیه نشین که از گریه، محاسنش خیس می شود.
3- ر.ک: الغدیر به نقل از منابع زیر: مسند احمد، ج 1، ص 237 و 235 و ج 2، ص 333 و 408؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 190 و 381؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 17؛ الاستیعاب، ترجمة عثمان بن مظعون؛ مسند طیالسی، ص 351. و ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 70؛ عمدة القاری، ج 4، ص 87 به نقل از نسائی و ابن ماجه؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 481؛ کنز العمال، ج 1، ص 117؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 157؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 399 و 429؛ منحة المعبود، ج 1، ص 159.

بهشت بر او واجب می شود. هر کس برای امام حسین علیه السلام شعری بخواند و بگرید و پنج نفر را بگریاند، بهشت بر او واجب می شود. هر کس برای امام حسین علیه السلام شعری بخواند و گریه کند و یک نفر را بگریاند، بهشت بر او واجب می شود. اگر امام حسین صلوات الله علیه در نزد کسی یاد شود و او به اندازۀ بال مگسی، اشک از چشمانش جاری شود، در نزد خدا پاداشی دارد و خداوند به پاداشی جز بهشت برای او راضی نمی شود».(1).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 154 (54): گریه نکردن شیعیان برای امام علی(علیه السلام)
اشاره

شیعیان معتقدند که علی بن ابی طالب، از فرزندش حسین برتر است. اگر چنین است، پس چرا همان طور که برای حسین گریه می کنید، برای علی گریه نمی کنید؟ چرا برای پیامبر صلی الله علیه و سلم گریه نمی کنید؟ مگر پیامبر صلی الله علیه و سلم برتر از آنان نیست؟ مصیبت کدام یک برای اسلام و مسلمین شدیدتر است؟ وفات پیامبر یا کشته شدن حسین؟ اگر بگویی: «وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم شدیدتر است»، پس چرا در وفاتش به سر و صورت خود نمی زنید؟ و اگر بگویی: «کشته شدن حسین شدیدتر است»، ثابت می شود که پیامبر صلی الله علیه و سلم ارزشی برای شما ندارد و حسین را برتر از او می دانید.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:39


1- کامل الزیارات، ص 208.

یکم: این سخن که شیعیان در روز شهادت پیامبر اکرم و امام علی صلی الله علیهما و آلهما به سر و سینه نمی زنند، کاملاً نادرست است. خیل عزادارن و هیأت های سینه زنی و زنجیرزنی در خیابان های ایران و دیگر کشورهای شیعه نشین که در روز شهادت رسول اعظم صلی الله علیه و آله جریان دارد، شاهدی بر سخن ما است.

دوم: اگر چه پیامبر صلی الله علیه و آله با زهر به شهادت رسید، اما با فجایع دردناک و اتفاقات آزار دهنده و دردآور همراه نبود که قلب ها را جریحه دار کند و احساسات را برانگیزاند؛ بلکه آن حضرت در میان خانواده و دوستانش وفات یافت و به بهترین شکل تشییع و تجهیز گردید و با احترام و تکریم و تعظیم فراوان، به خاک سپرده شد.

اما حوادثی که برای امام حسین صلوات الله علیه و خاندان و یارانش پیش آمد، بی نهایت جان سوز و غم بار بود. امام حسین صلوات الله علیه در حالی از دنیا رفت که با شمشیر تکه تکه اش کردند و با تیرها و نیزه ها، بدنش را دریدند و با ضربات سنگ، استخوان هایش را خُرد نمودند و بدنش با سم اسبان لگدمال کردند و گرگ های انسان نما، یاران و فرزندانش را به بدترین شکل کشتند و زنان حرمش را به اسارت بردند و حرمت آن ها را شکستند و سر مبارک او و خاندان و یارانش را در برابر چشم کودکان و زنانش، در شهرها گرداندند.

همۀ این کارها، به خاطر دشمنی با پدرش بود؛ به خاطر کاری که امام علی صلوات الله علیه در جنگ بدر، با بزرگان شان کرد و در جنگ احد، بینی سرکشان ایشان را به خاک مالید. این دشمنی، برآمده از دشمنی با خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ چون کاری که امام علی صلوات الله علیه با بزرگان و پیشینیان آن ها کرد، از جانب خودش نبود؛ بلکه به فرمان خدا و رسولش بود که پیشوایان کفر و گمراهی را در هم شکست.

نشانۀ این کینه و دشمنی، شعر یزید است که وقتی با چوبدستی به دندان های مبارک امام حسین صلوات الله علیه می زد، می گفت: «ای کاش بزرگان قوم من که در بدر کشته

ص:40

شدند، می دیدند که چگونه خزرجیان از ضربه های نیزه بی تاب گشته اند. و با دیدن این صحنه ها، از شادمانی می شکفتند و می گفتند: یزید! گوارایت باد و دستت شل مباد! آن گاه که شمشیرهای مان سینۀ خزرجیان را مالش داد و در میان شمشیرزادگان، کارزار جنگ بالا گرفت، دو برابر از بزرگان شان را کشتیم و آسیب جنگ بدر را جبران کردیم و حساب برابر شد. بنی هاشم، پادشاهی را بازیچۀ خود قرار داد؛ زیرا نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده بود. من از فرزندان خندف نیستم اگر از فرزندان احمد، انتقام کارهایش را نگیرم».(1).

وقتی زنان و کودکان امام حسین صلوات الله علیه را نزد یزید بردند و سرها در بالای نیزه ها، بر تپه های جیرون مشرف شدند، کلاغی صدا کرد. یزید گفت: «وقتی کجاوه ها هویدا شد و سرها بر بلندی جیرون مشرف گردید، کلاغی آواز داد. به او گفتم: مویه کنی یا نکنی، من طلبم را از پیامبر گرفتم».(2).

سوم: کدام یک بر تو و اسلام و مسلمین سخت تر است؟ وفات پیامبر صلی الله علیه و آله یا کشته شدن پدر و مادر و برادر و فرزندت؟ اگر بگویی: «وفات پیامبر صلی الله علیه و آله سخت تر است»، پس چرا در وفات پیامبر صلی الله علیه و آله گریه نمی کنی، اما به خاطر

ص:41


1- ر.ک: البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 8، ص 187؛ مناقب آل ابی طالب، چاپ مطبعه حیدریه، ج 3، ص 261 و چاپ مطبعه مصطفوی، قم، ج 4، ص 114؛ الفتوح، ابن اعثم، مجلد سوم، ج 5، ص 129 و چاپ دار الاضواء، ج 5، ص 129؛ المنتظم، ج 5، ص 343؛ تذکرة الخواص، ص 261 و 262؛ آثار الجاحظ، ص 130؛ سؤال فی یزید، ص 14. و ر.ک: مقتل الحسین مقرم، ص 449 و 450؛ اللهوف، ص 75 و 76 و چاپ انوار الهدی، قم، ص 105؛ روضة الواعظین، ص 191؛ المسترشد، ص 510؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 34؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 580؛ مدینة المعاجز، ج 4، ص 140؛ بحار الانوار، ج 45، ص 133 و 157 و 167 و 186 و العوالم الامام الحسین علیه السلام، بحرانی، ص 397 و 401 و 403 و 433؛ لواعج الاشجان، ص 226؛ الغدیر امینی، ج 3، ص 260؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 86؛ تفسیر صافی، ج 3، ص 388؛ نور الثقلین، ج 3، ص 518؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 115؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 8، ص 187؛ بلاغات النساء، ابن طیفور، ص 21؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 31 و 42 و 244؛ النصائح الکافیة، ص 263؛ حیاة الامام الحسین علیه السلام، قرشی، ج 2، ص 187؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 33، ص 680.
2- روح المعانی، علامه آلوسی، ج 26، ص 72؛ تذکرة الخواص، ص 261 و 262؛ منهاج السنة، ج 4، ص 549.

کشته شدن پدر و مادر و برادر و فرزندت گریه می کنی؟ اگر بگویی: «کشته شدن پدر و مادر و برادر و فرزندت برای تو سخت تر است»، معلوم می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ ارزشی برای تو ندارد و پدر و مادر و برادر و فرزندت را برتر از پیامبر صلی الله علیه و آله می دانی.

چهارم: وقتی ابوبکر از دنیا رفت، دخترش عایشه و دیگر زنان برایش مجلس عزا برپا کردند و بر او گریستند. عمر بن خطاب به خانۀ عایشه یورش برد و به زن ها حمله کرد(1) و هیچ اهمیتی نداد که عایشه ناراحت است و او را از ورود به خانه منع می کند؛ بلکه از دستور عایشه سرپیچی کرد و وارد خانه شد و ام فروه _ دختر ابوبکر _ را به خاطر گریه بر پدرش، مورد ضرب و شتم قرار داد.(2).

این در حالی است که خود عمر، زنان را تشویق کرد که برای خالد بن ولید گریه کنند و به آن ها گفت: «زن ها چند قطره ای برای ابوسلیمان اشک بریزند».(3). آیا از نظر عمر،خالد برتر و با ارزش تر از ابوبکر بود؟ اگر بگویی: «آری»، ثابت می شود که عمر، هیچ

ص:42


1- .شاید عمر بن خطاب می ترسید که اگر زنان در مرگ ابوبکر گریه کنند، از حالت تعادل خارج شوند و مطالبی را بر زبان آورند که نباید فاش می شد. مترجم
2- ر.ک: النص و الاجتهاد، ص 230 تا 234؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 159 تا 167؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم 1، ص 134 و 136 به نقل از ده ها منبع مورد اعتماد؛ منحة المعبود، ج 1، ص 158 و ص 159؛ ذکر اخبار اصبهان، ج 1، ص 61 به نقل از ابوموسی؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 209 و 346 و 362 و ج 3، ص 396 و ج 2، ص 313؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 245؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ترجمة جعفر، ج 1، ص 211؛ کشف الاستار، ج 1، ص 381 و 383 و 382؛ الاصابة، ج 2، ص 464؛ المجروحون، ج 2، ص 92؛ السیرة الحلبیه، ج 2، ص 89 و ص 251؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 894 و 895 و 932 و 933؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 571.
3- . التراتیب الاداریة، ج 2، ص 375؛ الاصابة، ج 1، ص 415؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 655؛ اسد الغابة، ج 2، ص 96؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 465 به نقل از الاصابة؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 558 و 559 و در حاشیۀ آن به نقل از بخاری و ابن سعد و ابن ابی شیبه؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 247؛ فتح الباری، ج 7، ص 79؛ الفائق، زمخشری، ج 4، ص 19؛ ربیع الابرار، ج 3، ص 330؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 16، ص 279؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 4، ص 265. و ر.ک: تاریخ الخلفاء، ص 88؛ لسان العرب، ج 8، ص 363.

ارزشی برای ابوبکر قائل نبود و خالد را به ابوبکر ترجیح می داد. و اگر بگویی: «نه»، پس چرا عمر دوست داشت برای خالد گریه کنند؟

شما خودتان نقل کرده اید و ادعا نموده اید که مردم مدینه، از گریۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها برای رسول خدا صلی الله علیه و آله به تنگ آمدند و از او خواستند که یا روز گریه کند یا شب.(1) اگر گریه کردن برای رسول خدا صلی الله علیه و آله جایز بود، پس چرا مردم مدینه به تنگ آمدند؟ آیا وفات پیامبر صلی الله علیه و آله برای اهل مدینه سخت نبود و ارزشی برای آن حضرت قائل نبودند؟ و اگر گریه کردن حرام بود، پس چرا به حضرت زهرا صلوات الله علیها اجازه دادند که در شب یا روز گریه کند؟ و اگر گریه کردن حلال بود، پس چرا او را از یک کار حلال نهی کردند و از او خواستند که این کار حلال را یا در شب انجام بدهد، یا در روز.

پنجم: پیامبر صلی الله علیه و آله برای عثمان بن مظعون و سعد بن معاذ و زید بن حارثه و حمزه بن عبدالمطلب و جعفر بن ابی طالب و فرزندش ابراهیم گریه کرد و هنگام وفات فرزندش فرمود: «چشم ها اشک بار و دل ها اندوهگین است و جز آنچه که پروردگارمان راضی باشد، بر زبان نمی آوریم».(2).

ص:43


1- . مناقب آل ابی طالب، چاپ مطبعه حیدریه، ج 3، ص 104؛ بحار الانوار، ج 43، ص 155 و 177 و ج 12، ص 264 و ج 46، ص 109 و ج 79، ص 87؛ بیت الاحزان، ص 165؛ امالی صدوق، ص 204؛ الخصال، ص 272 و 273؛ روضة الواعظین، ص 170 و 450؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 281 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 922؛ مکارم الاخلاق، طبرسی، ص 315؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 424؛ کشف الغمة، ج 2، ص 120؛ قصص الانبیاء، جزائری، ص 202.
2- مسند احمد، ج 3، ص 194 و صحیح مسلم (چاپ دار الفکر)، ج 7، ص 76 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 69 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 64 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 75 ؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 553 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 3، ص 267 ؛ منتخب مسند، عبد بن حمید، ص 385 ؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 43 ؛ صحیح ابن حبان، ج 7، ص 162 ؛ المعجم الکبیر، ج 24، ص 171 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 3، ص 198 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 1، ص 55 و 57 و 58 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 3، ص 71.

جابر و بشیر بن عفرا، برای پدران شان گریه کردند؛(1).

عمر برای نعمان بن مقرن و دیگران گریه کرد و از زنان خواست که برای خالد بن ولید گریه کنند؛(2).

عایشه برای ابراهیم گریه کرد؛(3) ابوهریره برای عثمان گریست؛(4) و صهیب برای عمر گریه کرد.(5).

پس چرا عمر نگذاشت برای ابوبکر گریه کنند و دخترش ام فروه را کتک زد؟ چرا حضرت زهرا صلوات الله علیها از گریستن برای پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله منع شد؟ آیا همۀ کسانی که نام شان ذکر شد، برتر و گرامی تر و باعظمت تر از پیامبر صلی الله علیه و آله بودند؟ آیا شأن آن ها بالاتر از ابوبکر بود؟

ششم: رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگام وفات فرزندش ابراهیم فرمود: «چشم ها اشک بار و دل ها اندوهگین است و جز آنچه که پروردگارمان راضی باشد، بر زبان نمی آوریم. ای ابراهیم! به خدا سوگند که ما در فراق تو اندوهگین هستیم».(6)این نشان

ص:44


1- ر.ک: النص و الاجتهاد، ص 230 تا 234 ؛ الغدیر، امینی، ج 6 159 تا 167 ؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم1، ص 134 تا 136 به نقل از ده ها منبع قابل اعتماد؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ترجمة جعفر، ج 1، ص 211 ؛ منحة المعبود، ج 1 159 ؛ کشف الاستار، ج 1، ص 381 و 383 و 382 ؛ الاصابة، ج 2، ص 464 ؛ المجروحون، ج 2، ص 92 ؛ السیرة الحلبیه، ج 2، ص 89 و 251 ؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 894 و 895 و 932 و 933 ؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 571 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 396 و ج 2، ص 313.
2- الغدیر، امینی، ج 1، ص 164 و 54 و 155 به نقل از الاستیعاب ترجمة نعمان بن مقرن ؛ الریاض النضرة، مجلد دوم، ج 2، ص 328 و 329 در بارۀ گریه عمر برای فرزند بادیه نشین که از گریه، ریشش خیس شد.
3- منحة المعبود، ج 1، ص 159.
4- الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 3، ص 81.
5- الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 3، ص 81 ؛ منحة المعبود، ج 3، ص 362.
6- . سبل الهدی و الرشاد، ج 7، ص 30 و ج 11، ص 23 به نقل از مسلم و ابی داود و ابن سعد و احمد و عبد بن حمید و طبرانی. و ر.ک: ابن ماجه و ابن عساکر به نقل از اسماء بنت یزید و بکیر بن عبدالله. و ر.ک: الذکری، شهید اول، ج 2، ص 47 ؛ الحدائق الناضرة، ج 4، ص 163 ؛ کشف الغمة، اربلی، چاپ قدیم، ج 1، ص 158 ؛ الکافی کلینی، ج 3، ص 262 ؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 224 ؛ تحف العقول، ص 37 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 3، ص 280 و چاپ دار الاسلامیه، ج 2، ص 921 ؛ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 385 و 460 و 462 و 463 ؛ مکارم الاخلاق، ص 22 ؛ ذخائر العقبی، ص 153 ؛ السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 3، ص 394 ؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 89 ؛ مسکن الفؤاد، شهید ثانی، ص 5 و 93 و 94 ؛ بحار الانوار، ج 16، ص 235 و ج 22، ص 157 و 264 و ج 24، ص 264 و ج 65، ص 54 و ج 74، ص 140 و ج 79، ص 91 و 101 ؛ جامع احادیث الشیعة، ج 3، ص 405 و 470 و 471 و 472 و 481 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 194 ؛ صحیح بخاری، ج 2، ص 84 ؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 76 ؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 506 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 64 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 69 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 75 و 101 ؛ المصنف، صنعانی، ج 3، ص 553 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 3، ص 267 ؛ منتخب مسند، عبد بن حمید، ص 385 ؛ الاعتبار، ابن ابی الدنیا، ص 41 ؛ کتاب الهواتف، ابن ابی الدنیا، ص 38 ؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 43 ؛ صحیح ابن حبان، ج 7، ص 162 ؛ المعجم الاوسط، ج 8، ص 346 ؛ المعجم الکبیر، ج 24، ص 171 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 3، ص 198 ؛ الاستذکار، ج 3، ص 71 ؛ الاستیعاب، ج 1، ص 55 و 57 و 58 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 17، ص 284 و ج 24، ص 443 ؛ تغلیق التعلیق، ج 2، ص 472. و ر.ک: کنز العمال، ج 15، ص 615 و 621 و 625 ؛ فیض القدیر، ج 2، ص 717 و ج 3، ص 291 و ج 6، ص 473 ؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 156 ؛ تفسیر ابی حمزة ثمالی، ص 360 ؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 74 و ج 4، ص 262 ؛ تفسیر قرطبی، ج 9، ص 249 ؛ فتح الباری، ج 3، ص 48 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 137 و 138 و 140 و 142 و 143 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 3، ص 139 و 145 و ج 10، ص 107 ؛ اسد الغابة، ج 1، ص 39 ؛ وفیات الاعیان، ج 2، ص 302 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 2، ص 699 ؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 331 و 332 و ج 6، ص 305 و ج 7، ص 86 ؛ امتاع الاسماع، ج 2، ص 223 و 338 و 339 ؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 614 و 615.

می دهد که خواستۀ شرع و شریعت این است که در عزاداری، چیزی نگوییم که خدا را به خشم آورد. پس جایز است انسان به هر وسیله ای که نصی بر حرمت آن نیست، حزن و اندوه خود را ابراز نماید.

هفتم: مسلمانان در روز میلاد و سالروز هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر مناسبت های اسلامی جشن می گیرند و در عید فطر و قربان و سالروز استقلال کشورها، برای همدیگر پیام تبریک می فرستند و به مناسبت درگذشت دوستان و نزدیکان، به یکدیگر تسلیت می گویند. حتی پادشاهان و حاکمان کشورهای اسلامی نیز در این مناسبت ها، پیام تبریک و تسلیت ارسال می کنند. ما همواره خبر این تبریک ها و تسلیت ها و جشن ها را در اخبار و ماهواره می شنویم و در روزنامه ها و صفحات اینترنتی می خوانیم.

با توجه به این که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، هیچ یک از این کارها وجود نداشت، آیا شما این کارها را بدعت و حرام می دانید؟ آیا همۀ این افراد، اعم از

ص:45

پادشاهان و رؤسای جمهور و علما و اساتید و فقها و ملت های اسلامی را محکوم به بدعت و کفر و ارتداد می کنید؟ آیا همۀ این افراد را به خاطر چنین اعمالی، مستحق جهنم می دانیم؟

هشتم: ما به خود پیامبر صلی الله علیه و آله اقتدا می کنیم که پیش از شهادت امام حسین صلوات الله علیه بر او گریست و حتی مجلس سوگواری برای امام حسین صلوات الله علیه برپا نمود و مردم را از شهادت ایشان آگاه کرد و بر قاتلانش لعنت فرستاد. ما این موضوع را در همین کتاب و در پاسخ به سؤالی دیگر، روشن کرده ایم.

نهم: همۀ مسلمانان به نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله اقرار دارند و گفتار و کردار او را حجت می دانند؛ اما در مورد امام حسین صلوات الله علیه، مسأله به گونه ای دیگر است. در طول تاریخ، همواره شاهد سیاستی فعّال و پویا هستیم که هر روز، برگی جدید رو می کند و تلاش دارد که از ارزش و اعتبار امام حسین صلوات الله علیه بکاهد و یاد و نام او را خاموش سازد و آرمان هایش را از بین ببرد و نشانه های جهاد و جانفشانی او را محو نماید و در مقابل، به تمجید و تقویت و پشتیبانی و تبرئه دشمنان آن حضرت بپردازد و جاهلیت را احیا نماید و باطل و باطل مداران را یاری بخشد.

بنا بر این، دفاع از امام حسین صلوات الله علیه و آرمان های او و محکوم کردن جنایاتی که نسبت به او روا داشتند، چیزی از مقام جد و پدرش نمی کاهد؛ بلکه کمک می کند تا تلاش آن ها برای تحقق اهداف و آرمان ها و احقاق حق و نابودی باطل، به ثمر نشیند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 155 (197): مزد گرفتن برای مجالس عزاداری
اشاره

در محفل عاشورا _ این که می گویم «محفل»، به خاطر آن است که همانند محفل مطربان در جشنواره های تابستانی، آخوندها هم پول می گیرند و مجلس را گرم می کنند

ص:46

_ آیا پول هنگفتی که آخوندها و مداحان برای گریاندن یا آواز خواندن دریافت می کنند، تجارت با نام حسین نیست؟ اگر بگویی: «بله»، کار آن ها تمام است. و اگر بگویی: «نه»، باید بگویم که اگر حسین را دوست دارند، پس چرا گریه کردن و آواز خواندن شان رایگان نیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: قاریان قرآن در سراسر کشورهای اسلامی که برای شرکت در مجالس قرائت قرآن و همچنین برای کاست ها و برنامه های ضبط شدۀ خود در رادیو و ماهواره، پول دریافت می کنند و برای کسب روزی، در کشورهای اسلامی می چرخند، آیا با نام قرآن تجارت می کنند؟ آیا می توان آن ها را به مطرب ها و آوازه خوان های جشنواره های تابستانی تشبیه کرد؟ یا این که باید به احترام قرآنی که می خوانند و در سینه دارند، از چنین تعابیری در مورد آن ها پرهیز نمود؟

مجالس عاشورا نیز برای ابراز حزن و اندوه در مصیبت سرور جوانان اهل بهشت برپا می شود و هدف از آن، جبهه گیری در برابر ظلم و تجاوز و جنایت در هر زمان و مکانی است. پس چرا باید یک مسلمان، با چنین تعابیری از مجلس سوگواری امام حسین علیه السلام یاد کند؟ چرا تقوای الهی را از دست می دهید و مجلس سوگواری را به جشنواره های پایکوبی و رقاصی و آوازخوانی تشبیه می کنید؟

دوم: آیا این روش سازنده که در نشر قرآن و آموزه های قرآنی مرسوم شده است و برای برپایی مجالس و دوره های قرآنی جهت خواندن و شنیدن قرآن، پول دریافت می شود، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز رایج بود؟ یا این که به نظر پرسش گر، همۀ این کارها بدعت و حرام است؟ اگر چنین جلساتی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله

ص:47

هم رایج بود، دلیل تان چیست؟ و اگر نبود، پس چرا به حلال بودن آن فتوا می دهید و سینه زنی و دیگر برنامه های عاشورا را حرام می دانید؟

سوم: آیا دریافت پول برای قرائت قرآن و شرکت در دوره ها و جلسات قرآنی، تجارت با قرآن است؟ اگر بگویی: «بله»، کار تمام است. و اگر بگویی: «نه»، باید بگویم که اگر قرآن را دوست دارند و با قرائت قرآن، در پی کسب ثواب هستند، چرا قرائت و آموزش و برپایی دوره های قرآنی را به صورت رایگان انجام نمی دهند؟

چهارم: شکی نیست که امروزه علمای اهل سنت و امامان جماعات، کارمند ادارۀ اوقاف هستند و ماهیانه حقوق دریافت می کنند. آن ها چگونه می توانند برای نشر و تبلیغ دین و سخنرانی و خواندن نماز جماعت، پول بگیرند؟ اگر این تجارت با نام دین باشد، مصیبت بزرگی است؛ و اگر چنین نباشد، چرا به صورت رایگان انجام نمی دهند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:48

فصل چهارم: صحابه

پرسش شمارۀ 156 (93): آیات مربوط به عدالت صحابه
اشاره

خداوند عزوجل در جاهای مختلف قرآن کریم، صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله را مورد ستایش قرار داده است:

وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْئٍ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الأُمی الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) رحمت من همه چیز را فرا می گیرد. برای کسانی که تقوا پیشه می کنند و زکات می پردازند و کسانی که به آیات ما ایمان دارند، آن رحمت را واجب می گردانم. کسانی که از فرستاده و پیامبر اُمّی پیروی می کنند _ همان پیامبری که [نام و نشان] او را در تورات و انجیل که در نزدشان است، نوشته می یابند، همو که آنان را به نیکی فرمان می دهد

ص:49


1- [1]. سوره اعراف، آیه 156 _ 157.

و از ناشایستی باز می دارد، و پاکیزه ها را بر آن ها حلال و پلیدها را حرام می دارد، و قید و بندهای سنگینی که بر آنان مقرر شده بود را از آنان برمی دارد _ و کسانی که به او ایمان می آورند و او را گرامی می دارند و یاری اش می کنند و از نور نازل شده به همراه او پیروی می کنند، اینان همان رستگاران هستند».

* الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ * الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ؛(1) کسانی که پس از رسیدن رنج و آسیب به آنان، بر حکم خدا و پیامبر گردن نهادند، برای نیکوکاران و پرهیزکاران شان پاداشی بزرگ است؛ همان کسانی که وقتی به آن ها گفته شد که «مردمان [مشرک مکه] در برابر شما گرد آمده اند و از آنان بترسید»، بر ایمان شان افزوده شد و گفتند: «خداوند ما را بس است و او کارسازی نیکو است».

* هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ * وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لَکِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ؛(2) او کسی است که با نصرت خویش و به وسیلۀ مؤمنان، تو را یاری کرد و در دل های آنان الفت ایجاد نمود. اگر آنچه را که در زمین است، هزینه می کردی، نمی توانستی در دل های ایشان الفت ایجاد کنی؛ ولی خداوند میان آنان الفت برقرار کرد که او پیروزمند و فرزانه است.

* یَا أَیُّهَا النَّبِی حَسْبُکَ اللهُ وَ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛(3) ای پیامبر! خداوند و مؤمنانی که پیرو تو هستند، تو را کافی است.

ص:50


1- . سوره آل عمران، آیه 172 _ 173.
2- [2]. سوره انفال، آیه 62 _ 63.
3- [3]. سوره انفال، آیه 64.

* کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ؛(1) شما بهترین امتی هستید که برای مردمان پدید آمده اند. به نیکی فرمان می دهید و از ناشایستگی باز می دارید و به خداوند ایمان دارید.

شیعیان به ایمان صحابه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله اقرار دارند، اما گمان می کنند که آن ها پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مرتد شدند. شگفتا! چطور ممکن است که همۀ صحابه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله مرتد شوند؟ و اصلاً چرا باید مرتد شوند؟ چطور ممکن است هنگام سختی و شدت، پیامبر صلی الله علیه و آله را یاری کنند و جان و مال شان را فدای او نمایند و سپس بی هیچ دلیلی، پس از وفات او مرتد شوند؟

مگر این که بگویید: «ارتداد آن ها، به این خاطر بود که ابوبکر را در مصدر امور قرار دادند». باید از شما پرسید که چرا اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در بیعت با ابوبکر، اجماع کردند؟ آیا از او می ترسیدند؟ آیا ابوبکر، زور و سلطه ای داشت که آن ها را مجبور به بیعت کند؟ ابوبکر از تیرۀ بنی تمیم بود که از نظر تعداد، کمترین جمعیت را در میان قریشیان داشتند. بنی هاشم و بنی عبدالدار و بنی مخزوم که بیشترین شأن و منزلت و جمعیت را در میان قریش داشتند، چرا نتوانستند صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و سلم را وادار به بیعت با علی کنند؟ چرا باید صحابه، سابقه و جهاد و ایمان و دنیا و آخرت خود را فدای منافع فردی همچون ابوبکر می کردند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:51


1- [1]سوره آل عمران، آیه 110.

یکم: شیعیان در مورد صحابه، جز آنچه که خداوند در قرآن فرموده است، نظر دیگری ندارند. خداوند از وجود افرادی منافق و خیانت کار در میان صحابه خبر می دهد که بخش عظیمی از آن ها، از وظایف خود شانه خالی می کردند. قرآن کریم می فرماید: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ؛(1) محمد فقط پیامبر است که پیش از او هم پیامبرانی بوده اند. اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] باز می گردید؟ هر کس [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند. به زودی خداوند به سپاس گزاران پاداش می دهد».

در روایاتی که خود اهل سنت در صحیح ترین کتاب های شان برای ما نقل کرده اند _ و ما نزدیک به بیست روایت از آن ها را در پاسخ به پرسش شمارۀ 139 ذکر کرده ایم _ آمده است: در روز قیامت، اصحاب از وارد شدن به حوض کوثر منع می شوند. پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: «پروردگارا! اینان اصحاب من هستند». گفته می شود: «تو نمی دانی که اینان پس از تو چه کردند. این ها با بازگشت به قهقرا، مرتد شدند و جز اندکی از آن ها باقی نماند».(2) (در بحث های آینده، تا حدودی این مسأله را روشن خواهیم کرد.) همچنین از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که برخی از صحابه، کینۀ امام علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم را در سینه می پرورانند و پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله آن را بیرون خواهند ریخت.(3).

ص:52


1- سوره آل عمران، آیه 144.
2- . ر.ک: کتاب «دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام»، بحث «عدالة الصحابة فی الکتاب و السنة».
3- مناقب آل ابی طالب، چاپ دار الاضواء، ج 2، ص 121 و چاپ المکتبة الحیدریة، ج 1، ص 386 به نقل از مسند ابی یعلی، اعتقاد الاشنهی، مجموع ابی العلاء همدانی، الابانة ابن بطة؛ بحار الانوار، ج 41، ص 4؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 323؛ شرح احقاق الحق، ملحقات، ج 31، ص 11.

دوم: شیعیان می گویند که معنای آیۀ 144 سورۀ عمران و این روایات صحیح، ارتداد از اسلام نیست؛ بلکه ارتداد از اطاعت و انجام عهدی است که صحابه متعهد شده بودند اوامر خدا و رسولش را در حیات و ممات پیامبر صلی الله علیه و آله به انجام برسانند.

سوم: شیعیان می گویند که گروهی اندک از صحابه، در مورد مسألۀ خلافت، از دستور پیامبر صلی الله علیه و آله سرپیچی کردند و گروهی از مردم برای رسیدن به منافع دنیوی، آن گروه اندک و سلطه جو را پیروی و پشتیبانی کردند. و گروه کثیری از صحابه، از روی ترس، یا عدم درک کافی از خطر پیش رو، یا به خاطر کینه توزی نسبت به امام علی صلوات الله علیه، یا به دلایل دیگر، سکوت اختیار کردند.

طمع کنندگان در خلافت، از قبیله های جهینه و مزینه و اسلم و غفار که در اطراف مدینه زندگی می کردند، کمک گرفتند؛ به طوری که کوچه های مدینه، پر از افراد این قبیله ها شده بود. هنگامی که عمر آن ها را دید، یقین کرد که پیروز می شوند.(1).

اما گروهی بسیار که برخی از آن ها نیز به بنی هاشم پیوستند، از حوادث پیش آمده راضی نبودند؛ ولی کاری از دست شان برنمی آمد؛ چون لشکریان ابوبکر با آمدن قبیلۀ اسلم و دیگران، بزرگ و نیرومند شدند و یاران علی صلوات الله علیه در خانه های خود محاصره گردیدند. از این رو، سکوت و از دست دادن خلافت و تحمل همۀ تلخی ها و مصیبت هایش، به مصلحت جامعۀ اسلامی بود و جلوگیری از آن حوادث، هزینۀ بیشتری برای اسلام و مسلمین داشت.

امام علی صلوات الله علیه با اشاره به همین موضوع می فرماید: «اندیشیدم که آیا با دست بریده، جولان دهم یا بر تاریکی کور، شکیبایی ورزم؛ بر آن تاریکی که بزرگ سالان را

ص:53


1- ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 458 و 459 و چاپ اروپا، ج 1، ص 1843 ؛ بحار الانوار، ج 28، ص 335 ؛ الشافی فی الامامة، شریف مرتضی، ج 3، ص 190 ؛ سفینة النجاة، سرابی تنکابنی، ص 68. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 40 ؛ الدرجات الرفیعة، ص 328 ، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 331.

فرتوت و خردسالان را پیر می کند و مؤمن را به مشقت می اندازد تا زمانی که پروردگارش را ملاقات نماید! دیدم شکیبایی بر آن، حکیمانه تر است. در حالی که خار در چشمم فرو رفته و استخوان در گلویم نشسته بود و میراثم را به تاراج می دیدم، صبر پیشه کردم».(1)

همچنین تصریح می کند که وقتی خطر را در کمین دید و مشاهده کرد که گروهی از مردم از اسلام برگشته اند و می خواهند دین محمد صلی الله علیه و آله را نابود کنند، سکوت اختیار کرد.(2).

پنجم: انسان مسلمان نباید گزینشی عمل کند و به دل خواه خود، این را بگیرد و آن را رها سازد؛ بلکه باید انجام و ترکش، با استناد به دلیلی محکم باشد. نمی توان نظری را با زور به کسی تحمیل کرد و طبق این قاعده پیش رفت که «ادعای انسان زورمند، همانند ادعای حیوان درنده ای است که برهانش، همان دندان و پنجه است»؛ بلکه باید با دیگران، بر اساس قاعدۀ «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ»(3).

رفتار کرد.

ششم: در بارۀ دو آیۀ سورۀ اعراف باید بگویم:

الف: این دو آیه، در بارۀ اهل کتاب است؛ چرا که می فرماید: «النَّبِی الأُمی الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ؛(4) کسانی که از فرستاده و پیامبر اُمّی پیروی می کنند، که [نام و نشان] او را در تورات و انجیل که در نزدشان است، نوشته می یابند، [همو] که آنان را به نیکی فرمان می دهد...».

ص:54


1- نهج البلاغة، شرح عبده، ج 1، ص 31، خطبۀ معروف به شقشقیه.
2- الغارات ثقفی، ج 1، ص 302 _ 322 به نقل از جندب بن عبد الله؛ المستشرد، ص 408 _ 427 به نقل از شریح بن هانی؛ بحار الأنوار، ج 33، ص 567 و ج 30، ص 7 _ 37؛ أنساب الأشراف، ج 2، ص 372؛ شرح نهج البلاغة، معتزلی، ج 6، ص 94؛ الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 154_ 159 و تحقیق الزینی، ج 1، ص 133 _ 137 و تحقیق الشیری، ج 1، ص 174. و ر.ک: نهج البلاغة، شرح عبده، ج 3، ص 118، نامۀ 68؛ کشف المحجة، ص 173 و 174 و چاپ دیگر، ص 235 _ 269 به نقل از رسائل کلینی؛ مکاتیب الإمام علی علیه السلام، ج 2، ص 74 _ 91.
3- سوره نمل، آیه 64. بگو اگر راست می گویید، برهان خود را بیاورید.
4- . سوره اعراف، آیه 157.

ب: آیه می فرماید: «فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) کسانی که به او ایمان آورده اند و او را گرامی می دارند و یاری اش می کنند و از نور نازل شده به همراه او پیروی می نمایند، اینان همان رستگاران هستند».

این آیه برای رستگاری مؤمنان، شرط می کند که به این رسول ایمان بیاورند و گرامی اش بدارند و تعظیمش کند و با دست و قلم و زبان و هر وسیله ای که می توانند، به او یاری رسانند و از نور نازل شده به همراه او، پیروی کنند. این موضوع، به مردم زمان پیامبر صلی الله علیه و آله اختصاص ندارد؛ بلکه قاعده ای است که تا روز قیامت، شامل همۀ مسلمانان می شود. پس هر کس آن حضرت را گرامی بدارد و با تمام توان و امکانات، یاری اش نماید و از نور نازل شده به همراه او تبعیت کند، رستگار می گردد و به پیروزی و کامیابی و رستگاری می رسد.

ج: این آیۀ کریمه، ایمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله را شرط کرده است. ما می دانیم که گروهی از اهل مدینه و صحرا نشینان اطراف آن، حقیقتاً به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان نیاوردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز از آن ها اطلاعی نداشت. خداوند متعال در این باره می فرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛(2) عده ای از اعرابیان پیرامون شما منافق هستند و شماری از اهل مدینه، به نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمی شناسی و ما ایشان را می شناسیم».

وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن ها بی خبر بود، ما چگونه می توانیم آن ها را از دیگران تشخیص دهیم؟ آیا همۀ آنان در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مردند، یا عده ای از آنان پس از حضرت زنده بودند؟ آیا کسانی که زنده مانده بودند، مردم آن ها را می شناختند و تشخیص می دادند، یا این که پنهان و ناشناش بودند؟ چرا در زمان

ص:55


1- . سوره اعراف، آیه 157.
2- سوره برائت، آیه 101.

پیامبر صلی الله علیه و آله کسی آن ها را نمی شناخت و تشخیص نمی داد و پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله شناخته شدند؟ اصلاً آیا معقول است که خود پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را تشخیص ندهد و مردم عادی آن ها را بشناسند؟

شاید بگویید: پیامبر صلی الله علیه و آله به امام علی صلوات الله علیه فرمود: «تو را جز انسان با ایمان دوست ندارد و جز انسان منافق، به تو کینه نمی ورزد»؛(1).

پس چگونه با این نشانه هایی که در دست پیامبر صلی الله علیه و آله بود، باز هم منافقان را نمی شناخت؟

پاسخ این است که اگر این علامت آشکار شود و کسی بغض و کینۀ خود را نسبت به امام علی صلوات الله علیه ابراز نماید، فهمیده می شود که در او نفاق وجود دارد؛ اما گاه ممکن است این کینه، آشکار نشود. یعنی این بغض و کینه، همیشه همراه با نفاق است؛ اما گاه ممکن است کسی منافق باشد و بغض و کینه اش نسبت به امام علی صلوات الله علیه را آشکار نکند، یا اصلاً امام علی صلوات الله علیه را نشناسند. به بیان دیگر: هر گاه بغض و

ص:56


1- ر.ک: مسند احمد، ج 1، ص 95 و 128 ؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 306 ؛ سنن نسائی، ج 8، ص 116 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 133 ؛ فتح الباری، ج 1، ص 60 و ج 7، ص 58 ؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 164 و 274 ؛ مسند حمیدی، ج 1، ص 31 ؛ کتاب الایمان، ابن یحیی عدنی، ص 80 ؛ السنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 137 و ج 6، ص 534 ؛ خصائص امیرالمؤمنین، نسائی، ص 105 ؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 251 ؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج 2، ص 337 و ج 5، ص 87 ؛ معرفة علوم الحدیث، ص 180 ؛ الفوائد المنقاة صوری، ص 37 و 38 ؛ الاستذکار، ج 8، ص 446 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 3، ص 1100 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 63 و ج 8، ص 17 و ج 13، ص 251 و ج 18، ص 173 و 275 و ج 20، ص 221 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 598 و 622 و ج 13، ص 178 ؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 382 ؛ فتح الملک العلی، ص 113 ؛ تفسیر سمعانی، ج 3، ص 317 ؛ تفسیر بغوی، ج 4، ص 207 ؛ الکامل، ابن عدی، ج 4، ص 226 ؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 416 و ج 14، ص 426 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 38، ص 349 و ج 42، ص 270 و 271 و 272 و 273 و 274 و 275 و 276 و 277 و 279 و 280 و 301 و ج 51، ص 119 ؛ اسد الغابة، ج 4، ص 26 ؛ ذیل تاریخ بغداد ابن نجار، ج 2، ص 70 ؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 10 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 189 و ج 6، ص 244 و ج 17، ص 169 ؛ میزان الاعتدلال، ج 2، ص 41 و 453 و ج 4، ص 272 ؛ اکمال تهذیب الکمال، ج 2، ص 96 و الاصابة، ج 4، ص 468 ؛ لسان المیزان، ج 2، ص 446 ؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 115 ؛ العثمانیة، ص 308 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 634 ؛ الوافی بالوفیات، ج 21، ص 179 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 7، ص 391 ؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ج 1، ص 14 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 295 و ج 11، ص 445 ؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 149 و 150 و 151.

کینه نسبت به امام علی صلوات الله علیه آشکار شود، به وجود نفاق پی می بریم؛ اما این گونه نیست که در هر کجا نفاق بود، بغض آن حضرت نیز آشکار است!

د: این آیه شرط می کند که مؤمنان، رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری کنند. ولی ما می بینیم که بسیاری از صحابه، آن حضرت را یاری نکردند؛ تا جایی که خداوند متعال در مورد آنان، آیه نازل کرد و به سرزنش آن ها پرداخت: «إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا؛(1) اگر به او [یعنی پیامبر] یاری نرسانید، [بدانید] هنگامی که کافران او را آواره کردند، خداوند او را یاری نمود».

همچنین به آن ها فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ * إِلاَّ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَ لاَ تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَ اللهُ عَلَی کُلِّ شَیْئٍ قَدِیرٌ؛(2) ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته می شود در راه خدا رهسپار [جهاد] شوید، سستی می کنید؟ آیا زندگی دنیا را به آخرت ترجیح می دهید؛ در حالی که کالای زندگی دنیا در آخرت، بس اندک است! اگر رهسپار [جهاد] نشوید، خداوند شما را دچار عذابی دردناک می گرداند و به جای شما، قومی دیگری پدید می آورد. به او زیانی نمی رسانید و خداوند بر هر کاری توانا است».

بد نیست به آیات 41 تا 68 سورۀ برائت، و آیات 73 تا آخر همان سوره مراجعه کنید. در این آیات، از کسانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله را یاری نکردند، به طور جدی سخن به میان آمده است.

ﻫ: خداوند متعال در سورۀ حجرات، در مورد احترام و بزرگداشت پیامبر صلی الله علیه و آله سخن می گوید و بیان می دارد که شماری از صحابه، رسول خدا صلی الله علیه و آله را از

ص:57


1- سوره برائت، آیه 40.
2- سوره برائت، آیه 38 و 39.

پشت حجره ها صدا می زنند و به درشتی با حضرت سخن می گویند؛ به طوری که گویا با همدیگر صحبت می کنند. در بیماری منجر به وفات پیامبر صلی الله علیه و آله نیز یکی از همین صحابه، حضرت را متهم به هذیان گویی کرد. مسلماً نمی توان چنین اعمالی را احترام و بزرگداشت نامید. آیات و روایات بسیاری وجود دارد که نشان می دهد احترام لازم از سوی برخی صحابه، هیچ گاه حاصل نشد.

هفتم: در بارۀ آیۀ 172 و 173 سورۀ آل عمران باید بگویم:

1. این آیه در مورد گروهی کوچک و ویژه از صحابه است که پس از زخمی شدن در جنگ احد، خواستۀ پروردگارشان را اجابت کردند. روشن است که همۀ کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدند، به دعوت او پاسخ نیکو ندادند.

2. این آیه، همۀ آن افراد را ستایش نمی کند؛ بلکه گروهی از آنان را می ستاید که سه ویژگی داشتند:

الف: از نیکوکاران و محسنان بودند.

ب: اهل تقوا و پرهیزکاری بودند.

ج: از کسانی بودند که وقتی به ایشان گفته شد مشرکان مکه در برابر شما گرد آمده اند و از آنان بترسید، بر ایمان شان افزوده شد و گفتند: خداوند ما را بس است و او نیکو کارسازی است: «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ».(1).

پس معنا ندارد مفاد آیه را به همۀ کسانی که در سن تمییز و تشخیص، پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده اند، تعمیم دهیم.

هشتم: در مورد آیات 62 تا 64 سورۀ انفال باید توجه داشت که:

الف: آیه از کسانی سخن می گوید که دارای ایمان باشند. ما به طور اجمال می دانیم که در آن زمان، منافقانی بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را نمی شناخت. تنها راه

ص:58


1- سوره آل عمران، آیه 173.

شناخت مؤمنان از منافقان، روش و کردار و موضع گیری آنان بود که ایشان را ممتاز می ساخت و موجب می شد افرادی که یاری رسان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند، نمایان شوند و کسانی که خودپرست اند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را در بسیاری از میدان های نبرد رها می سازند و آماج شمشیر دشمنان قرار می دهند، شناخته شوند. پس ادعای ایمان و دوستی و یاری، کافی نیست و باید کردار نیز مؤید گفتار باشد.

ب: این که خدا به وسیلۀ مؤمنان، پیامبر صلی الله علیه و آله را یاری و پشتیبانی کرد، دلیل بر این نمی شود که همۀ آن مؤمنان، عادل هستند و در آینده نیز این چنین می مانند و تا آخر عمر، در مسیر راستی و درستی قدم برمی دارند. چه بسا دنیا در چشم برخی از آنان، خوب و زیبا جلوه کند و آن ها را فریفتۀ خود سازد.

نهم: در مورد آیۀ 110 سورۀ آل عمران، باید بگویم:

1. در این گونه تعابیر کلی، وضعیت عمومی جامعۀ اسلامی در نظر گرفته می شود؛ هر چند شماری از افراد، به وظایف خود پای بند نباشند و به انجام واجبات نپردازند.

2. بی شک بسیاری از کسانی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله زندگی می کردند، اهل امر به معروف و نهی از منکر نبودند؛ بلکه برخی از آنان، هم کار ناپسند انجام می دادند و هم کارهای نیک را ترک می کردند و شماری از آن ها منافق بودند.

3. از سیاق آیه به دست می آید که خداوند می خواهد مسلمانان را به این گونه کارها تشویق نماید و نسبت به این امور، پای بند سازد تا سزاوار آن شوند که بهترین امت در میان مردم باشند. آیه نمی خواهد از تحقق این امر خبر دهد؛ بلکه می خواهد آن ها را وادار به امر به معروف و نهی از منکر نماید تا از این طریق، بهترین امتی باشند که در میان مردم، سر بر آورده اند.

دهم: تعجب پرسش گر از ارتداد دسته جمعی صحابه بعد ار وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، در واقع تعجب از آیۀ ارتداد و احادیث نقل شده در این زمینه است که در

ص:59

کتاب های صحاح خودشان آمده است. پس این موضوع، ربطی به شیعیان ندارد. البته شیعیان این ارتداد را ارتداد از اسلام نمی دانند و آن را به «ارتداد از وفای به عهد و

ارتداد از اطاعت» تفسیر می کنند. اگر پرسش گر و همفکران او، در مورد این آیه و روایات، پاسخی غیر از آنچه که ما گفتیم دارند، می توانند ارائه کنند. چنانچه پاسخ شان درست و قانع کننده باشد، از ایشان سپاس گزار خواهیم بود.

یازدهم: گفتیم که ارتداد مورد اشاره در آیه و روایات، ارتداد از اطاعت و وفاداری است. این افراد که تعداد بسیار اندکی داشتند، علت و انگیزۀ ارتدادشان، حب ریاست و سلطنت بود. بقیۀ افراد، یا با اینان به مخالفت برخاستند؛ یا هیچ گاه جرأت پیدا نکردند که مخالفت کنند؛ یا برای رسیدن به مال دنیا، با آن ها همکاری نمودند.

دوازدهم: بارها گفتیم که صحابه در بیعت با ابوبکر و عمر، اجماع نداشتند؛ بلکه بنی هاشم و بسیاری دیگر از صحابه، با آن بیعت مخالفت کردند. قریشیان و همدستان ایشان که نسبت به امام علی صلوات الله علیه کینه می ورزیدند و همچنین کسانی که طمع رسیدن به حکومت را داشتند، حرف خود را با زور به کرسی نشاندند و برای رسیدن به اهداف خود، مرتکب رفتاری ناپسند نسبت به حضرت زهرا صلوات الله علیها شدند و وحشیانه به خانه اش هجوم بردند و خانه و اهلش را به آتش کشیدند و دست به جنایاتی زدند که هر کس کم ترین اطلاعی در این زمینه داشته باشد، حتماً از آن ها باخبر است. در این بین، شمار زیادی از صحابه نیز با بی خیالی، به تماشا نشستند و امنیت خود را به هر چیز دیگری ترجیح دادند.

سیزدهم: ابوبکر تنها نبود. بیشتر قریشیان و کسانی که به امام علی صلوات الله علیه حسد می ورزیدند و کسانی که از دوران شرک، کینۀ علی را در دل داشتند، همگی با ابوبکر بودند. دیگر مردم، یا به کار آن ها اعتراض می کردند، یا جرأت رویارویی با قریشیان را نداشتند و می خواستند به دور از مشکلات و ناگواری ها، به زندگی خود ادامه دهند و

ص:60

امنیت شان حفظ شود. پس دیگر نمی توان گفت که ابوبکر تنها بود و نمی توانست مردم را وادار به بیعت کند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 157 (119): نقل سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله)توسط فردی فاسق
اشاره

شیعه معتقد است که صحابه، عادل نیستند؛ ولی در کتاب های شیعه، روایاتی وجود دارد که بدون هیچ شک و شبهه ای، حاکی از عدالت صحابه می باشد؛ از جمله روایتی که می گوید: پیامبر صلی الله علیه و سلم در حجة الوداع خطبه خواند و فرمود: «خدا شاد کند کسی را که سخن مرا بشنود و حفظ نماید و به کسانی که آن را نشنیده اند برساند».(1) اگر صحابه عادل نیستند، پس چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد رساندن سخنش به دیگران، به آن ها اعتماد می کند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: بارها گفته ایم که به اعتقاد شیعیان، تعداد کمی از صحابه، نسبت به خلافت که حق امام علی صلوات الله علیه بود، دست درازی کردند و آن را غصب نمودند. بیشتر قبایل قریش، با آن ها هم داستان شدند و اکثر صحابه سکوت کردند و نخواستند خود را در ورطه ای بیندازند که آنان را دچار سختی می کند و نتایج خطرناکی برای شان دارد.

انتقاد از کار چند صحابی، به معنای فاسق شمردن آن ها نیست؛ چه رسد به این که بر فاسق بودن همۀ آن ها دلالت کند. فاسق خواندن فردی که در پی امور دنیوی است،

ص:61


1- خصال، ص 149 _ 150، حدیث شماره 182.

متوقف بر آن است که ثابت کنیم او عمداً با حق و حقیقت مخالفت می کند و دست به کارهایی می زند که جایز نیست فرد مؤمن، وارد آن مقولات شود.

دوم: در حدیثی که پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد سخنش را به دیگران برسانند، تنها وثاقت و مورد اعتماد بودن فرد در نقل حدیث لازم است تا نسبت به راستگویی ناقل، اطمینان حاصل شود؛ هر چند این اطمینان، از طریق ضمیمه کردن نقل آن فرد با افراد دیگر به دست آید، به طوری که ناقلان نتوانند در دروغ گویی، با یکدیگر هم دست شوند. در چنین موردی، نیاز به اثبات عدالت یا نفی عدالت نیست؛ به ویژه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله این سخن را در اجتماع عظیمی که به ده ها هزار نفر می رسید، بیان فرمود.

سوم: امام علی صلوات الله علیه می فرماید: «در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن حضرت دروغ بستند؛ تا جایی که پیامبر برخاست و خطبه خواند و فرمود: هر کس عمداً به من دروغی نسبت دهد، جایگاهی از آتش برای او مهیا خواهد شد». امام علی صلوات الله علیه سخن خود را با بیان چند دسته از ناقلان حدیث، کامل می کند که می توانید به کلام ایشان مراجعه کنید.(1).

کسی که معتقد به این کلام باشد، چگونه می تواند حکم کند که هر کس در سن تمییز و تشخیص، پیامبر صلی الله علیه و آله را _ حتی یک بار _ دیده باشد، عادل و راستگو است؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 158 (94): جنگ صحابۀ مرتد با مرتدان
اشاره

اگر طبق گفتۀ شیعیان، صحابه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مرتد شدند، چگونه با مرتدانی مانند یاران مسیلمه و طلیحه بن خویلد و اسود عنسی و سجاح و دیگران

ص:62


1- نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 188، خطبه شماره 210 ؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 279.

جنگیدند و آن ها را به آغوش اسلام باز گرداندند؟ اگر طبق ادعای شما، صحابه نیز مثل آن ها مرتد شده بودند، چرا به یاری آن ها نشتافتند یا رهایشان نکردند؟

به بیان دیگر: چگونه می شود صحابۀ مرتد، با مرتدانی مثل مسیلمۀ کذاب و اسود عنسی و طلیحه کذاب و یاران شان بجنگند و آن ها را وادار کنند که به اسلام بازگردند؟ چرا به یاری آن ها نشتافتند؟ از آنجایی که در ارتداد با هم شریک بودند، چرا دعوت آن ها را تقویت نکردند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در پاسخ به پرسش شمارۀ 18 و دیگر سؤالات بیان کردیم که شیعیان، صحابه را کافر نمی دانند و این سؤال از اساس بی مورد است. شیعیان می گویند که صحابه در موضوع خلافت و حوادثی که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد، از فرمان خدا و رسولش سرپیچی کردند و با آن، به مخالفت برخاستند.

دوم: استدلال پرسش گر، بر مطالبی سست و نادرست پایه ریزی شده است و قرآن کریم، سخن او را نقض می کند. گاه ممکن است گروهی از مؤمنان، با گروهی دیگر از مؤمنان بجنگند؛ همچنان که آیۀ قرآن به این امر تصریح می کند و می فرماید: «وَ إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الأُخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ؛(1) اگر دو طایفه از مؤمنان با هم درافتادند، میان آن ها سازش دهید. اگر یکی از آن ها بر دیگری تعدی کرد، با تعدی کننده کارزار کنید تا به سوی امر الهی باز آید».

ص:63


1- سوره حجرات، آیه 9.

گاه کافران نیز با خودشان به کارزار می پردازند؛ مانند جنگ فارس و روم که در قرآن آمده است: «غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَی الأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ؛(1) روم در نزدیک ترین سرزمین [به شما] شکست خورد. آن ها بعد از مغلوب شدن شان، به زودی _ در عرض چند سال غالب خواهند شد؛ چرا که امور _ در گذشته و آینده _ با خداوند است و در چنین روزی، مؤمنان شادمان می شوند».

گاه مسلمانان با کفار می جنگند؛ مانند این آیه که می فرماید: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ؛(2) مشرکان را در هر کجا که یافتید، بکشید». این به خاطر آن است که جنگ ها، به دلایل گوناگون و انگیزه های متفاوت صورت می گیرد.

سوم: در جنگ با کسانی که از پرداخت زکات خودداری کرده بودند، ظاهراً کسی غیر از مالک بن نویره و یارانش کشته نشد. آن ها مسلمان بودند و هرگز مرتد نشده بودند. تنها گناه شان این بود که زیر بار حکومت ابوبکر نرفتند و اصرار داشتند که با اهل بیت صلوات الله علیهم بیعت کنند. خالد پس از این که به آن ها امان داد، خون شان را ریخت. ابوبکر خواست دیۀ مالک را به برادرش متمم بن نویره بپردازد و با بازگرداندن اموال غارت شده، از این بن بست خارج شود؛ اما با این توجیه که خالد اجتهاد کرده و به خطا رفته است، حاضر به بازخواست از خالد نشد.

چهارم: گفتیم که مراد از ارتدادی که در احادیث آمده و بخاری و دیگر منابع معتبر اهل سنت نقل کرده اند، ارتداد از اسلام و خروج کلی از دین نیست؛ بلکه ارتداد از اطاعت خدا و رسول است؛ اطاعتی که پیش تر انجام می دادند و بعد از وفات پیامبر صلی

ص:64


1- سوره روم، آیه 1 _ 3.
2- سوره برائت، آیه 5.

الله علیه و آله از آن روی گرداندند. برای آگاهی بیشتر می توانید به پاسخ سؤال 18 مراجعه کنید.

چه بسا گفته شود که در برخی از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح شده است: «پس از من، به کفر باز نگردید و گردن یکدیگر را نزند». و آمده است: «نمی گذارند اصحابم در کنار حوض کوثر، نزد من بیایند». در بارۀ این احادیث چه می توان گفت؟

پاسخ این است که حدیث مذکور، همچنان به صدق و قوت خود باقی است و هیچ مانع و محذوری ندارد؛ اما آنچه که از آن نهی می کند، کفر حقیقی است.

این حدیث، همانند دستور خداوند است که می فرماید: «به خدا شرک نورزید؛ دزدی نکنید؛ نفس محترم را نکشید» و دیگر نهی هایی که در مورد گناه و معصیت صادر شده است.

وارد نشدن صحابه به حوض کوثر نیز صحیح است؛ چون اگر وارد حوض شوند، مستقیم وارد بهشت می شوند و پس از نوشیدن از آب کوثر، دیگر به پاک شدن گناهان شان پرداخته نمی شود؛ در حالی که قانون این است که ابتدا باید به عقوبت کارهای شان برسند و سپس مانند دیگر گناه کاران این امت و امت های دیگر، با آنان رفتار شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 159 (95): اصحاب پیامبران، برترین پیروان دین
اشاره

سنت های تکوینی و تشریعی، گواهی می دهند که اصحاب پیامبران، برترین پیروان دین شان بوده اند. وقتی از پیروان هر دینی می پرسیم که بهترین افراد کیش شما چه کسانی هستند، بدون شک می گویند: «اصحاب پیامبران». اگر از اهل تورات چنین سؤالی شود، می گویند: «اصحاب موسی علیه السلام». اگر از اهل انجیل بپرسیم، می گویند: «اصحاب عیسی علیه السلام». اصحاب دیگر پیامبران نیز همین گونه هستند. این بدان خاطر

ص:65

است که اصحاب پیامبران، به منبع وحی نزدیک تر بودند و فهم عمیق تری نسبت به آن داشتند و شناخت شان از نبوت و پیامبران، بیشتر و محکم تر بود.

پس چه شد که پیامبر ما محمد مصطفی علیه الصلاة و السلام که تنها دارندۀ رسالت فراگیر و جاویدان از طرف خداوند است و شریعتی کامل و آسان دارد و همۀ پیامبران پیشین، زمینه ساز ظهورش بوده اند و کتاب های آسمانی گذشته، به آمدنش بشارت داده اند، ناگهان یارانش _ که به او ایمان داشتند و یاری اش می کردند و او را بزرگ و گرامی می داشتند _ کافر شدند؟

وقتی شما شیعیان می گویید که یاران خاص پیامبر صلی الله علیه و سلم از دین خارج شدند و به گذشته بازگشتند و مرتد گردیدند، دیگر چه مفهومی برای رسالت محمدی باقی می گذارید و چه ارزشی برای این دین ربانی قائل هستید؟ اگر این طور باشد، کسانی که بعد از صحابه آمدند، به خسران و کفر و ارتداد، سزاوارتر هستند؛ چون هیچ گاه برای یاری رسول خدا، ترک یار و دیار نکردند و با پدران و برادران خود نجنگیدند و پس از وفات پیامبر، با علم و قرآن و شمشیر و نیزه و تبیان، کشورگشایی ننمودند.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: سنت هایی که پرسش گر می گوید، بر خلاف ادعای او گواهی می دهند؛ چرا که حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام هفتاد نفر از قومش را برگزید و وضعیتی ناخوشایند از آنان ظاهر گشت. خداوند متعال، فرعون را غرق کرد و بنی اسرائیل را از دست او رهایی بخشید و دریا را برای آن ها شکافت؛ اما هنوز رطوبت دریا از

ص:66

پاهای شان نخشکیده بود که قومی را مشغول عبادت بت ها دیدند و به موسی علیه السلام گفتند: «اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ؛(1) برای ما هم خدایی همانند خدای آنان قرار بده».

این پاسخ امام علی صلوات الله علیه به رأس الجالوت بود که گفت: «شما بعد از پیامبرتان، سی سال هم نتوانستید درنگ کنید و با شمشیر، به جان هم افتادید».(2).

هنگامی که موسی علیه السلام غایب شد، با این که برادرش هارون علیه السلام در میان بنی اسرائیل بود و برای بازگرداندن آن ها از گمراهی، بسیار تلاش کرد، ولی یاران موسی مرتد و گوساله پرست شدند و هارون را ضعیف یافتند و خواستند او را بکشند. سامری که از یاران موسی بود، سهم به سزایی در فراهم کردن اسباب مخالفت با اوامر موسی داشت و زمینۀ سرپیچی از دستورهای هارون و قیام علیه او و برادرش را فراهم آورد؛ در حالی که برترین افراد بنی اسرائیل در آن زمان، اهل بیت موسی بودند که شامل پدر و مادر و خواهر و برادر و فرزندان برادرش می شد.

دوم: نهایت دست آورد حضرت عیسی علیه السلام در میان قومش، چند نفری بود که به آن ها حواریون می گفتند. یکی از همین حواریون، نزد دشمنان عیسی علیه السلام سخن چینی کرد. مردم، آن حضرت را به دشمنانش سپردند تا او را بکشند و به صلیب بکشند. خداوند، آن فرد سخن چین را شبیه عیسی علیه السلام گرداند و حضرت را از میان آنان برگرفت و نزد خود بالا برد.

سوم: خداوند می فرماید:

* وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا؛(3) محمد تنها یک پیامبر است که پیش از

ص:67


1- سوره اعراف، آیه 138.
2- مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 46 و چاپ مکتبه حیدریه، ج 1، ص 324 ؛ بحار الانوار، ج 40، ص 160 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 136 ؛ تفسیر المیزان، ج 8، ص 254 ؛ تفسیر البرهان، چاپ سال 1415، ج 2، ص 571.
3- سوره آل عمران، آیه 144.

او نیز پیامبرانی بوده اند. اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] باز می گردید؟ هر کس [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند.

* وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ؛(1) اگر روی بگردانید، خداوند قومی غیر از شما را جانشین شما می سازد که همانند شما نباشند.

* یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ لاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛(2) ای مؤمنان! هر کس از شما، از دینش برگردد، [بداند که] خداوند به زودی قومی به عرصه می آورد که دوست شان می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند. اینان با مؤمنان، مهربان و فروتن هستند و نسبت به کافران، سختگیر می باشند؛ در راه خدا می کوشند و از ملامت هیچ ملامت گری نمی هراسند. این فضل الهی است که به هر کس بخواهد، ارزانی می دارد. خداوند گشایش گر دانا است.

چهارم: تکفیر صحابه توسط شیعیان، صحت ندارد. شیعیان می گویند که ارتداد صحابه، به خاطر شرک و کفر نبود؛ بلکه ارتداد از اطاعت و بیعت و وفا به تعهدات شان بود.

پنجم: ستایش پرسش گر از صحابه، نسبت به شماری از آن ها صحیح است و در مورد همۀ آنان، واقعیت ندارد.

ششم: روایات فراوانی وجود دارد که تأکید می کند: کسانی که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله می آیند، برتر از صحابه هستند و بیش از آن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله عشق

ص:68


1- سوره محمد، آیه 38.
2- سوره مائده، آیه 54.

می ورزند. این روایات، هم از طریق شیعه و هم از طریق اهل سنت نقل شده است؛ که به چند نمونه اشاره می کنیم:

برتر از صحابه
الف: روایات نقل شده از طریق اهل سنت:

1. خالد بن دریک می گوید: به ابوجمعه که از صحابه بود گفتم: حدیثی برای ما بگو که خودت از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ای. گفت: یک حدیث نیکو برایت می گویم. با رسول خدا صلی الله علیه و آله غذا می خوردیم. ابوعبیده جراح که با ما بود، گفت: «ای رسول خدا! آیا کسی بهتر از ما وجود دارد؟ در حالی که ما اسلام آوردیم و همراه تو به جهاد پرداختیم». فرمود: «آری؛ قومی بعد از شما خواهند آمد که به من ایمان می آورند، در حالی که مرا ندیده اند. نوشته ای بین دو جلد می یابند و به وسیلۀ آن ایمان می آورند و آن را تصدیق می کنند. آن ها بهتر از شما هستند».(1).

2. از عمر بن خطاب روایت شده است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم. فرمود: «به من خبر دهید که کدام یک از مؤمنان، از لحاظ ایمان برتر هستند؟». گفتند: «ای رسول خدا! فرشتگان برترند». فرمود: «آن ها این گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را در این جایگاه قرار داده است؛ اما منظور من چیز دیگری است». گفتند: «ای رسول خدا! پیامبرانی که خداوند به واسطۀ رسالت و نبوت خود، آن ها را گرامی داشته است، از همه برترند». فرمود: «آن ها این گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را در این جایگاه قرار داده است؛ اما منظور

ص:69


1- الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 172 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 319 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 46 به نقل از احمد و البارودی و ابن قانع و طبرانی و مستدرک و ابی نعیم و ابن عساکر و دیگران. و ر.ک: امتاع الاسماع، ج 12، ص 340 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 4، ص 23 ؛ الاستذکار، ج 1، ص 188 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 249 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 4، ص 1621 ؛ الوافی بالوفیات، ج 11، ص 158.

من چیز دیگری است». گفتند: «ای رسول خدا! شهیدانی که همراه با پیامبران به شهادت رسیدند، ایمان شان از همه برتر است». فرمود: «آن ها این گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را با شهادت در کنار پیامبران، گرامی داشته است؛ اما منظور من چیز دیگری است». گفتند: «ای رسول خدا! پس چه کسی منظور شما است؟». فرمود: «گروهی هستند که هنوز در صلب مردان اند و پس از من خواهند آمد. با این که مرا ندیده اند، به من ایمان می آورند و تصدیقم می کنند. ورقی آویخته را می بینند و به محتوای آن عمل می نمایند. آن ها از لحاظ ایمان، برترین مؤمنان هستند».(1).

3. از ابوهریره روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «با محبت ترین امتم به من، قومی هستند که پس از من می آیند و به من ایمان می آورند؛ در حالی که مرا ندیده اند و به محتوای ورقی آویخته عمل می کنند».(2).

در برخی متون آمده است: «با محبت ترین مردم به من، کسانی هستند که پس از من می آیند. هر یک از آنان آرزو می کند که ای کاش مرا می دید و خانواده و دارایی اش را فدایم می کرد».(3).

4. از عمر نقل شده است: با پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که فرمود: «آیا می دانید برترین مؤمنان از لحاظ ایمان، چه کسانی هستند؟». گفتند: «فرشتگان». فرمود: «آن ها این

ص:70


1- ر.ک: مسند شمس الاخبار، ج 1، ص 145 ؛ کنز العمال، ج 14، ص 41 و 42 به نقل از ابن راهویه و ابن زنجویه و مرهبی در فضل العلم و بزار و دیگران؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 147 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 248 و 249 به نقل از طیالسی؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 65 به نقل از ابی یعلی و بزار ؛ شرف اصحاب الحدیث، ص 33 و 34 ؛ الباعث الحثیث، ج 5، ص 126 ؛ الدر المنثور، ج 1، ص 26 ؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 339 ؛ فتح القدیر، ج 1، ص 34 ؛ فلک النجاة، فتح الدین حنفی، ص 82.
2- تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 244 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 7، ص 243 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 100 ؛ کنز العمال، ج 2، ص 589 و ج 12، ص 183 به نقل از ابن عساکر و دیگران.
3- کنز العمال، ج 12، ص 182 و 183 به نقل از مسلم از ابوهریره و ج 12، ص 163 و 183 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 417 ؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 8، ص 145 ؛ صحیح ابن حبان، ج 16، ص 214 ؛ التمهید، ج 20، ص 248 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 1، ص 188 ؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 542 ؛ فیض القدیر، ج 6، ص 11 ؛ الشفاء لتعریف حقوق المصطفی، ج 2، ص 21 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 430.

گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را در این جایگاه قرار داده است؛ اما منظور من چیز دیگری است». گفتند: «پیامبران». فرمود: «آن ها این گونه اند و سزاوارند و مانعی در این امر ندارند و خداوند آن ها را در این جایگاه قرار داده است؛ اما منظور من چیز دیگری است». گفتند: «ای رسول خدا! پس چه کسی منظور شما است؟». فرمود: «گروهی هستند که هنوز در صلب مردان اند و پس از من می آیند. با این که مرا ندیده اند، به من ایمان می آورند و ورقی آویخته را می بینند و به محتوای آن عمل می کنند. آن ها از لحاظ ایمان، برترین مؤمنان هستند».(1).

5. صالح بن جبیر از ابوجمعه نقل می کند که از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدیم: «آیا کسی بهتر از ما هست؟». فرمود: «آری؛ گروهی که بعد از من می آیند و بدون این که مرا دیده باشند، به من ایمان می آورند». و در روایت دیگر می افزاید: «آنچه را که آورده ام، تصدیق می کنند و به آن عمل می نمایند. پس آن ها بهتر از شما هستند».(2).

6. بکر بن سهل، از عبدالله بن صالح، از معاویه بن صالح، از جبیر نقل کرده است که ابوجمعه انصاری که از صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، در بیت المقدس نزد ما آمد تا نماز بخواند. در آن روز، رجاء بن حیات نیز با ما بود. هنگامی که ابوجمعه

ص:71


1- مستدرک حاکم، ج 4، ص 85 و 86 ؛ الاستذکار، ج 1، ص 188 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 248 ؛ کنز العمال، ج 12، ص 182 و 183 و ج 14، ص 41 ؛ تفسیر ثعلبی، ج 1، ص 147 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 171 و 172 ؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 338 و 339 ؛ النصائح الکافیه، ص 169.
2- مسند احمد، ج 4، ص 106 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 249 و 250 ؛ الاستذکار، ج 1، ص 188 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 4، ص 23و 22 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 4، ص 1621 ؛ فیض القدیر، ج 5، ص 449 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 172 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 44 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 7، ص 509 ؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج 2، ص 310 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 320 ؛ اسد الغابة، ج 5، ص 159 ؛ الوافی بالوفیات، ج 11، ص 158 ؛ مسند ابی یعلی، ج 3، ص 128 ؛ المفارید عن رسول الله صلی الله علیه و آله، ابی یعلی، ص 70 ؛ الآحاد و المثانی، ج 4، ص 151 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 46 به نقل از ابی نعیم و ابن قانع و بارودی و دیگران؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 66 با سندهای مختلف به نقل از احمد و طبرانی و ابی یعلی که یکی از سندهای احمد، همگی رجالش موثق هستند.

خواست برگردد، با او همراه شدیم و مشایعتش کردیم. وقتی خواستیم برگردیم، گفت: «به پاس قدردانی، حدیثی برای تان بگویم که خودم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده ام». گفتیم: «بگو؛ خدا خیرت دهد».

گفت: من و معاذ بن جبل و چند نفر دیگر، همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم. پرسیدیم: «ای رسول خدا! آیا کسی هست که اجرش از ما بیشتر باشد؛ در حالی که به تو ایمان آوردیم و از تو پیروی کردیم؟» فرمود: «وقتی رسول خدا در میان شما است و برای تان وحی از آسمان نازل می شود، چه چیزی می تواند مانع ایمان و پیروی شما گردد؟ بهتر از شما کسانی هستند که نوشته ای میان دو جلد به آن ها می رسد و به آن ایمان می آورند و بدان عمل می کنند. اجر آن ها از شما بیشتر است. اجر آن ها از شما بیشتر است. اجر آن ها از شما بیشتر است».(1).

7. از عمار یاسر روایت شده است: «به خدا سوگند محبت شما به رسول خدا صلی الله علیه و آله بیشتر از کسانی است که او را دیده اند»، یا «بیشتر از عموم کسانی است که او را دیده اند».(2).

8. مردی از طایفۀ بنی اسد، از ابوذر روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «در امت من، کسانی هستند که بیش از همه به من محبت دارند. آنان گروهی

ص:72


1- المعجم الکبیر، ج 4، ص 23 ؛ الآحاد و المثانی، ج 4، ص 152 ؛ مسند الشامیین، ج 3، ص 194 و 195 ؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 390 ؛ الاصابة، ج 7، ص 57 ؛ تذهیب الکمال، ج 13، ص 25 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 319 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 44 ؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 65 و 66 به نقل از طبرانی که گفته: در رجال آن اختلاف وجود دارد.
2- مجمع الزوائد، ج 10، ص 66 به نقل از بزار و طبرانی؛ فتوح مصر و اخبارها، ص 187 و 449. و ر.ک: الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 4، ص 1777 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 7، ص 503 ؛ الجرح و التعدیل، رازی، ج 9، ص 460 ؛ اسد الغابة، ج 5، ص 324 ؛ الاصابة، ج 7، ص 381.

هستند که پس از من می آیند و هر یک از آنان آرزو می کند که خانواده و دارایی اش را بدهد تا مرا ببیند».(1).

9. ابن ابی اوفی می گوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عمر! من مشتاق برادرانم هستم». عمر گفت: «ای رسول خدا! آیا ما برادران تو نیستیم؟». فرمود: «نه؛ شما اصحاب من هستید. برادران من، گروهی هستند که مرا نمی بینند و به من ایمان می آورند». احادیث دیگری به همین معنا از ابوهریره و انس و براء و ابن عمر و عوف بن مالک روایت شده است.(2).

10. از ابن عباس نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای مردم! ایمان چه کسی شگفت انگیزتر است؟». گفتند: «فرشتگان». فرمود: «فرشتگان در حالی که حقیقت را می بینند، چگونه ایمان نیاورند؟». گفتند: «پیامبران». فرمود: «پیامبران در حالی که از آسمان برای شان وحی نازل می شود، چگونه ایمان نیاورند؟». گفتند: «اصحاب تو ای رسول خدا!». فرمود: «اصحاب من در حالی که می بینند آنچه را که باید ببینند، چگونه ایمان نیاورند؟ شگفت انگیزترین مردم از لحاظ ایمان، گروهی هستند که پس از من می آیند و در حالی که مرا ندیده اند، به من ایمان می آورند و مرا تصدیق می کنند. آنان برادران من هستند».(3).

ب: روایات نقل شده از طریق شیعه:

ص:73


1- مسند احمد، ج 5، ص 156 و 170 ؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 66 به نقل از احمد که گفته: نام تابعی مذکور در سند برده نشده است و سایر رجال یکی از دو طریق، رجالِ سند صحیح هستند.
2- تاریخ مدینة دمشق، ج 30، ص 138 و 139 ؛ سیرة ابن اسحاق، ج 5، ص 264 ؛ التمهید، ج 20، ص 247 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 1، ص 187 ؛ کنز العمال، ج 14، ص 48 و ج 12، ص 183 و 184 و 185 به نقل از ابی نعیم در فضائل الصحابة، و ابی الشیخ و ابن عساکر و دیگران؛ بحار الانوار، ج 52، ص 132 به نقل از مجالس مفید.
3- المعجم الکبیر، ج 12، ص 68 و 69 ؛ الاستذکار، ج 1، ص 187 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 20، ص 248 ؛ الدر المنثور، ج 1، ص 26 ؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 339 ؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 299 و 300 و ج 10، ص 65 که گفته: آن را طبرانی در الکبیر و الاوسط، به اختصار روایت کرده است و بزار و احمد نیز آن را روایت نموده اند.

1. از امام صادق علیه السلام نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در وصیت خود فرمود: «ای علی! شگفت انگیزترین مردم از لحاظ ایمان و عظیم ترین شان از لحاظ یقین، گروهی هستند که در آخر الزمان می آیند و دست شان به پیامبر نمی رسد و حجت الهی از آن ها پنهان می ماند و از طریق نوشته های روی ورق، ایمان می آورند».(1).

2. از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمود: «برادران من گروهی هستند در آخر الزمان، بدون آن که مرا دیده باشند، به من ایمان می آورند». تا آنجا که می فرماید: «باقی ماندن آن ها در دین، سخت تر از کار کسی که در شب تاریک، بر ترکۀ خاردار دست می کشد و زغال گداختۀ درخت گز را با دست می گیرد. آن ها چراغ روشنی بخش شب های تاریک هستند که خداوند آن ها را از هر آشوب تاریک و غبارآلود، رهایی می بخشد».(2).

3. فضل، از ابن محبوب، از عبدالله بن سنان، از امام صادق صلوات الله علیه، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود: «به زودی گروهی پس از شما می آیند که هر یک نفر از آن ها، به اندازۀ پنجاه نفر از شما اجر خواهد داشت». گفتند: «ای رسول خدا! ما در بدر و احد و حنین، همراه شما بودیم و قرآن در بین ما نازل شد!». فرمود: «آنچه که بر دوش آن ها گذاشته می شود، اگر بر دوش شما گذاشته شود، نمی توانید همانند آن ها صبر پیشه نمایید».(3).

ص:74


1- بحار الانوار، ج 52، ص 125 و ج 74، ص 56 ؛ کمال الدین، ج 1، ص 405 و چاپ مرکز نشر اسلامی، سال 1405 ، ص 288 ؛ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 366 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 27، ص 92 و چاپ دار الاسلامیه، ج 18، ص 65 ؛ امل الآمل، ج 1، ص 8 ؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 300 ؛ مکارم الاخلاق، طبرسی، ص 440 ؛ تدوین السنة، ص 103 به نقل از امالی.
2- بصائر الدرجات، ص 104 ؛ بحار الانوار، ج 52، ص 124 و 132 به نقل از بصائر الدرجات؛ مستدرک سفینة البحار، ج 1، ص 68 و 69.
3- . الغیبة، طوسی، ص 456 و 457 ؛ بحار الانوار، ج 52، ص 130 به نقل از طوسی؛ الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1149 ؛ منتخب الانوار المضیئة، سید بهاء الدین نجفی، ص 49.

3. از قنوه دختر رشید هجری روایت شده است که به پدرم گفتم: «چقدر کوشش تو در راه دین زیاد است!». گفت: «دخترم! پس از ما گروهی می آید که بینش آن ها در دین شان، از کوشش پیشینیان برتر است».(1).

روشن است که رشید هجری، این سخن را از خود نگفته؛ بلکه از اهل بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم شنیده است.

بهترین قرن، قرن من است

شاید کسی بگوید: با این حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله چه می کنید که می فرماید: «بهترین قرن ، قرن من است. سپس قرن بعدی، و آن گاه قرنی که پس از آن می آید».(2).

ص:75


1- المحاسن برقی، ص 251 ؛ بحار الانوار، ج 42، ص 123 و 139 و ج 52، ص 130 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 4، ص 140 ؛ الاختصاص، مفید، ص 78 ؛ صلح الحسن، سید شرف الدین، ص 348.
2- الاقناع فی حل الفاظ ابی شجاع، ج 2، ص 288 ؛ مغنی المحتاج شربینی، ج 4، ص 436 ؛ اعانة الطالبین، ج 4، ص 333 ؛ الثمر الدانی آبی، ص 22 و 23 ؛ المبسوط سرخسی، ج 1، ص 3 ؛ بدائع الصنائع، ج 6، ص 270 ؛ تکملة حاشیة رد المحتار، ج 1، ص 496 ؛ شرح الکبیر ابن قدامه، ج 11، ص 331 ؛ کشاف القناع بهوتی، ج 5، ص 29 ؛ نیل الاوطار، ج 9، ص 230 و 231 ؛ معجم لغة الفقهاء، ص 248 ؛ الکافی، ج 3، ص 180 ؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 33 ؛ الصوارم المهرقة، ص 25 و 26 و 113 و 117 ؛ ریاض السالکین، ج 1، ص 434 ؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 167 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 179 ؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 20 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 5 و ج 13، ص 18 ؛ عمدة القاری، ج 14، ص 180 و ج 24، ص 185 ؛ تحفة الاحوذی، ج 6، ص 374 ؛ عون المعبود، ج 10، ص 4 ؛ بغیة الباحث، ص 310 و 49 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 4، ص 11 و ج 20، ص 251 ؛ المواقف ایجی، ج 3، ص 643 ؛ فیض القدیر، ج 6، ص 571 ؛ نظم المتناثر من الحدیث المتواتر کتانی، ص 199 ؛ احکام القرآن جصاص، ج 1، ص 615 ؛ المحرر الوجیز، ج 3، ص 445 ؛ تفسیر کبیر رازی، ج 12، ص 158 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 6، ص 391 ؛ التسهیل لعلوم التنزیل، ج 4، ص 88 ؛ تفسیر البحر المحیط، ج 4، ص 70 و 71 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 331 و ج 4، ص 305 ؛ تفسیر ابی السعود، ج 3، ص 111 ؛ فتح القدیر، ج 4، ص 78 ؛ تفسیر آلوسی، ج 11، ص 80 و 81 و ج 21، ص 73 ؛ اضواء البیان شنقیطی، ج 7، ص 515 ؛ المستصفی غزالی، ص 141 ؛ المنخول غزالی، ص 584 ؛ المحصول رازی، ج 6، ص 133 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 67، ص 37 ؛ الاصابة، ج 1، ص 21 و 30 ؛ معجم البلدان، ج 4، ص 332 ؛ البدایة و النهایة، ج 1، ص 113 و 114 و ج 6، ص 283 ؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 341 و 366 ؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 115 و 423 و ج 7، ص 80 ؛ قصص الانبیاء، ابن کثیر، ج 1، ص 75 ؛ الصحاح جوهری، ج 6، ص 2179 و 2180 ؛ تاج العروس زبیدی، ج 18، ص 444 ؛ الشافی فی الامامة، ج 4، ص 55 ؛ شرح المواقف قاضی جرجانی، ج 8، ص 373 ؛ احقاق الحق، الاصل، ص 267 ؛ القادیانیة سلیمان ظاهر عاملی، ص 201 ؛ نور الافهام فی علم الکلام، سید حسن حسینی لواسانی، ج 2، ص 4 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 33، ص 913 ؛ فلک النجاة فی الامامة و الصلاة، فتح الدین حنفی، ص 81 ؛ کشف الارتیاب، سید محسن امین، ص 131 ؛ التوسل بالنبی صلی الله علیه و آله و جهلة الوهابیون، ابی حامد بن مرزوق، ص 52 ؛ الفتوحات المکیة، ابن عربی، ج 2، ص 173.

چگونه ممکن است قرن او بهترین دوران باشد و در عین حال، کسانی که او را ندیده اند، بهتر از مردمان آن قرن باشند؟

پاسخ: بر فرض این که صدور این حدیث ثابت شود، جمع آن با احادیث گذشته ممکن است. می توانیم بگوییم دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله، به خاطر وجود خود آن حضرت، برترین قرن ها بود. دو قرن بعدی نیز به خاطر وجود اوصیای آن حضرت صلوات الله علیهم برتری داشتند. احادیث گذشته، بدون آن که وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه صلوات الله علیهم را در نظر بگیرد، صحابه و مردم آن زمان را با مردمی که در آینده می آیند، مقایسه کرده است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 160 (179): مدارا یا ناآگاهی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از باطن اصحاب خاص
اشاره

طبق تواتر، بر عام و خاص روشن شده است که ابوبکر و عمر و عثمان، جایگاه ویژه ای در نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم داشتند و نزدیکی و هم نشینی آنان با پیامبر، بیش از دیگر مردم بود. آن ها با حضرت، نسبت دامادی داشتند و پیامبر، آن ها را دوست داشت و می ستود. حال این سه نفر، یا این که ظاهراً و باطناً در حیات و ممات پیامبر صلی الله علیه و سلم بر دین خود پایدار بودند؛ یا این که در دین خود هیچ گونه پایداری نداشتند.

با آن همه منزلتی که آنان نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم داشتند، اگر بر دین خود پایدار نبودند، یکی از این دو امر لازم می آید: یا پیامبر از باطن آن ها خبر نداشت؛ یا با آن ها مدارا و مماشات می کرد. در هر دو صورت، این بزرگ ترین ایرادی است که به رسول

ص:76

خدا صلی الله علیه و سلم وارد می شود. به قول معروف: «اگر نمی دانی، یک مصیبت است و اگر می دانی، مصیبتی عظیم تر است».

اگر انحراف این سه نفر، پس از پایداری آنان بر دین شکل گرفته باشد، خدایی که وعده داده بود دینش را بر همۀ ادیان پیروز می گرداند، رسول خود را _ به واسطۀ خواص امت و بزرگان اصحابش _ خوار کرده است. پس چگونه ممکن است خواص او مرتد شده باشند؟

این گونه سخنان، بزرگ ترین ایراداتی است که شیعیان به رسول خدا صلی الله علیه و سلم وارد می کنند. ابوزرعه رازی می گوید: «اینان با ایراد گرفتن از صحابه، در واقع به خود پیامبر صلی الله علیه و سلم ایراد وارد می کنند تا دیگران بگویند: بد مردی بود و بد یارانی داشت. اگر خودش خوب بود، اصحاب او نیز افراد خوبی می شدند».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر از کجا می داند که ابوبکر و عمر، از نزدیکان خاص پیامبر صلی الله علیه و آله بودند؟ اگر این موضوع را از کلام خود آن حضرت دریافت کرده است، نیاز به اثبات صحیح علمی دارد؛ چون آنچه که در این باره نقل شود، تنها از طریق فرقه ای روایت شده که منتسب به آن دو نفر است و آن فرقه با تمام توان می کوشد اشکالات وارده بر آن دو را رفع نماید و با توجیهات بی پایه، مخالفت آن دو با خدا و رسول را تأویل و تفسیر کند؛ در حالی که امام علی صلوات الله علیه و اطرافیانش، همیشه در مقابل این گونه افراد، در حال عتاب و انتقاد بودند و گاه با سکوت تلخ و گاه با بیان حقایق، به مواضع خود _ که خوشایند پرسش گر و هم فکران او نیست _ تصریح می کردند.

ص:77

و اگر پرسش گر، این نزدیکی خاص را از حضور بیش از حد این دو نفر در مجالس پیامبر صلی الله علیه و آله و صدرنشینی آنان در مجالس و دخالت در کارهای کوچک و بزرگ به دست آورده باشد، چنین رفتاری نشان دهندۀ انس و رضایت پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به کار آن ها نیست و نمی توان سکوت آن حضرت را برآمده از محبت و دلبستگی به آن ها دانست؛ بلکه در آیات و روایات، مواردی می یابیم که حاکی از عدم رضایت پیامبر صلی الله علیه و آله از دخالت های بی جای آن ها است. به عنوان نمونه، با مراجعه به شأن نزول آیۀ نخست سورۀ حجرات، روشن می شود که این آیه، چندین بار نازل گردید که یک بار آن، در مورد ابوبکر و عمر بود.(1) روایت شده است که فردی از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید که این آیه در بارۀ چه کسی نازل شده است؟ فرمود: «در بارۀ دو مرد قریشی».(2)

دوم: کسانی غیر از ابوبکر و عمر، به رسول خدا صلی الله علیه و آله، نزدیک تر بودند که برخی نام عثمان بن مظعون و جابر بن عبدالله و سعد بن معاذ و ابوذر و سلمان را جزو این افراد برشمرده اند. بدون شک، شخصیتی در این میان وجود داشت که هیچ کس قابل مقایسه با او نبود؛ یعنی امام علی صلوات الله علیه که خود پیامبر صلی الله علیه و آله بارها بر این امر تأکید فرمود و به محبت وافر خود نسبت به او تصریح نمود. در این باره، احادیث بی شماری در منابع اهل سنت و از طریق خود آن ها وارد شده است؛ از جمله این که در روز خیبر، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله خواست پرچم را به علی علیه السلام بدهد، فرمود: «فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و

ص:78


1- صحیح بخاری، ج 3، ص 122 ؛ الجامع الصحیح ترمذی، ج 5، ص 387 ؛ اسباب النزول واحدی، ص 218 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 205 و 206 ؛ لباب التأویل، ج 4، ص 164 ؛ فتح القدیر، ج 5، ص 61 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 16، ص 300 و 301 ؛ غرائب القرآن، در حاشیۀ جامع البیان، ج 26، ص 72 ؛ الدر المنثور، ج 6، ص 83.
2- . بحار الانوار، ج 30، ص 276 ؛ الاختصاص، ص 128 ؛ تفسیر البرهان، ج 1، ص 203 به نقل از اختصاص.

خدا و رسول نیز او را دوست دارند».(1) عمر آرزو داشت که پرچم به او داده شود. به گفتۀ خود عمر، اگر چنین می شد، یکی از فضایل علی علیه السلام که از شتران سرخ مو بهتر بود، نصیب عمر می شد.(2).

ص:79


1- تاریخ بغداد، ج 8، ص 5 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 99 و 185 و ج 5، ص 333 و 353 و 358 ؛ صحیح بخاری، چاپ محمد علی صبیح مصر، ج 5، ص 171 ؛ تاریخ بخاری، ج 1 قسمت 2، ص 115 و ج 4، ص 114 ؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 184 ؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 121 و 120 و ج 5، ص 195 ؛ تذکرة الخواص، ص 24 و 25 ؛ الکامل فی التاریخ، چاپ دار صادر، ج 2، ص 219 و 220 ؛ اسد الغابة، ج 4، ص 25 و 28 ؛ ذخائر العقبی، چاپ مکتبة القدسی، ص 74 ؛ سنن ابن ماجه، چاپ مکتبة التازیه مصر، ج 1، ص 56 ؛ الجامع الصحیح ترمذی، ج 5، ص 638 ؛ الخصائص نسائی، چاپ مکتبة التقدیم مصر، ص 4 و 5 و 32 و 6 و 7 و 8 ؛ منتخب کنز العمال، ج 5، ص 44 و 48 و ج 4، ص 130 و 127 و 128 ؛ الصواعق المحرقة، چاپ مکتبة المیمنیة مصر، ص 74 ؛ المناقب المرتضویه، چاپ بمبئی، ص 158 ؛ مدارج النبوة دهلوی، ص 323 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 123 ؛ حیاة الحیوان، چاپ مطبعة الشرفیة، ج 1، ص 237 ؛ مشکاة المصابیح، چاپ دهلی، ص 564 ؛ الاصابة، ج 2، ص 502 ؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص 19 ؛ الخصائص الکبری، ج 1، ص 251 ؛ تاریخ الخلفاء، چاپخانه سعادت مصر، ص 168 ؛ نور الابصار، ص 81 ؛ اسعاف الراغبین، در حاشیۀ نور الابصار، ص 169 ؛ تاج العروس، ج 7، ص 133 ؛ ینابیع المودة، چاپ بمبئی، ص 41 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپخانه الثقافة الاسلامیة، ج 3، ص 156 و 157 ؛ مشارق الانوار صغائی، چاپ مکتبة الاستانه، ج 2، ص 292 ؛ کفایة الطالب، چاپ الغری، ص 130 ؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 62 ؛ العقد الفرید، چاپ مکتبة الجمالیة مصر، ج 3، ص 94 ؛ تارخ الامم و الملوک، ج 3، ص 30 ؛ المناقب الامام علی ابن مغازلی، چاپ مکتبة الاسلامیة، ص 176 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 38 و 132 و 437 ؛ الشفاء، چاپ مصر، ج 1، ص 272 ؛ الریاض النضرة، چاپ محمد امین مصر، ج 1، ص 184 تا 188 و ج 2، ص 188 و 190 ؛ لباب التأویل، ج 4، ص 152 و 153 ؛ المعجم الصغیر، چاپ دهلی، ص 163 ؛ الاستیعاب، چاپ شده همراه با الاصابة، ج 3، ص 366 ؛ مصابیح السنة، چاپ مکتبة الخیریة مصر، ج 2، ص 201 ؛ معالم التنزیل، ج 4، ص 156 ؛ جامع الاصول، ج 9، ص 469 و 471 و 472 ؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 48 ؛ بحار الانوار، ج 21، ص 28 و 21 و 20 به نقل از الخزائج و الجرائح؛ اعلام الوری، ص 107 و 108 ؛ الخصال، ج 2، ص 120 و 124.
2- ر.ک: مسند احمد، ج 2، ص 26 ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 125 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 120 ؛ الصواعق المحرقة، فصل 3، باب 9 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 37 ؛ المصنف ابن شیبة، ج 7، ص 500 ؛ مسند ابی یعلی، ج 9، ص 453 ؛ نظم درر السمطین، ص 129 ؛ العمده ابن بطریق، ص 176 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 13 ؛ بحار الانوار، ج 39، ص 28 و 31 ؛ کتاب الاربعین، ص 445 ؛ المراجعات، ص 218 ؛ السقیفة، مظفر، ص 64. و ر.ک: الغدیر، ج 3، ص 203 و ج 10، ص 68 ؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 139 ؛ القول المسدد، ص 33. و ر.ک: ذخائر العقبی، ص 77 و کنز العمال، ج 13، ص 110 ؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 525 و ج 9، ص 417 ؛ خصائص الوحی المبین، ص 164 ؛ تفسیر الثعلبی، ج 9، ص 262 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 121 و 122 ؛ المناقب خوارزمی، ص 277 و 332 ؛ مطالب السؤول، ص 174 ؛ کشف الغمة، ج 1، ص 338 ؛ نهج الایمان، ص 442 ؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 187 ؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 170.

چطور عده ای از مردم در مورد این احادیث، خود را به نفهمی می زنند و در صحت آن تردید می کنند و حتی به اندازۀ یک صدم اهمیتی که برای موارد ادعا شده در مورد ابوبکر و عمر و عثمان قائل اند، به این احادیث اهمیت نمی دهند!

سوم: بارها گفتیم که ازدواج، دلایل و شرایط گوناگون دارد. به عنوان نمونه: رسول خدا صلی الله علیه و آله با ابوسفیان وصلت کرد؛ در حالی که ابوسفیان با همۀ توان، در صدد ریختن خون پیامبر صلی الله علیه و آله بود و با گردآوری سپاه، پی درپی با مسلمانان می جنگید.

بدون شک، خویشاوندی نسبی، محکم تر از خویشاوندی سببی است. وقتی پسر نوح از سوار شدن به کشتی سر باز زد و هلاکت شد، دیگر دامادی چه سودی دارد؛ اگر به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل نشود و از سوار شدن به کشتی نجات و تمسک به ثقلین تخلف گردد؟

هم نشینی با رسول خدا صلی الله علیه و آله، مانع از فشار قبر سعد بن معاذ نشد؛ چرا که با خانواده اش رفتار بدی داشت؛ چه رسد به کسانی که امام حسین صلوات الله علیه را به شهادت رساندند و به برادرش امام حسن صلوات الله علیه زهر خوراندند و به خاطر حکومت و سلطنت، هزاران تن از مسلمانان را از دم تیغ گذراندند!

در هر حال، گاه ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با زنان مختلف، به خاطر اصرار پدر یا نزدیکان زن صورت می گرفت و نمی شد از این کار، سر باز زد. گاه این ازدواج ها برآمده از رفتار انسانی بود و گاه برای برقراری الفت و دوستی با خاندان آن زن و ترغیب آن ها به اسلام صورت می گرفت؛ همان طور که پیامبر صلی الله علیه و آله با میمونه دختر حارث هلالی ازدواج کرد. و گاه ازدواج برای تشریع یک حکم انجام می شد؛

همانند ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با زینب دختر جحش که پیش از آن، همسر زید بن

ص:80

حارثه بود. و گاه اسباب و دلایل دیگری داشت؛ مانند ازدواج با صفیه دختر حیی بن اخطب یهودی.

خود عمر به دخترش حفصه می گفت: «می دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را دوست ندارد. اگر من نبودم، تو را طلاق می داد»؛(1)چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله با اصرار عمر، با حفصه ازدواج کرده بود! ازدواج با عایشه نیز تحت شرایط و دلایل خاص صورت گرفت. در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله توضیح داده ام که ابوبکر و همسرش، پیامبر صلی الله علیه و آله را تحت فشار قرار دادند تا با عایشه ازدواج کند. اما روایاتی که از دلایل و انگیزه های دیگر برای این ازدواج سخن می گوید، تنها از خود عایشه نقل شده است.

در مورد ازدواج رقیه و ام کلثوم با عثمان نیز سخن بسیار است. آیا آن دو، دختران خود پیامبر صلی الله علیه و آله بودند؟ یا تحت کفالت و تربیت آن حضرت قرار داشتند؟

چهارم: پرسش گر می گوید: «ابوبکر و عمر و عثمان، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بر دین پایدار بودند. آیا این پایداری، پس از وفات آن حضرت نیز ادامه داشت؟». این روش استدلال، به دلایلی صحیح نیست:

الف: او می گوید: «با آن همه منزلتی که آنان نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم داشتند، اگر بر دین خود پایدار نبودند، یکی از این دو امر لازم می آید: یا پیامبر از باطن آن ها خبر نداشت، یا با آن ها مدارا و مماشات می کرد».

در پاسخ باید بگویم: اگر چه پیامبر صلی الله علیه و آله از باطن آن ها آگاهی داشت، ولی به این آگاهی خود، ترتیب اثر نمی داد؛ زیرا لازم بود بر اساس ظاهر با آن ها رفتار کند، نه بر اساس دانش ویژه ای که در اختیار دارد.

ص:81


1- صحیح مسلم، ج 4، ص 188 ؛ فتح الباری، ج 9، ص 250 ؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 150 ؛ صحیح ابن حبان، ج 9، ص 496 و 497 ؛ کنز العمال، چاپ الرسالة، ج 2، ص 528 ؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 552 و 553 ؛ المحرر الوجیز، ج 2، ص 84 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 18، ص 190 ؛ الدر المنثور، ج 6، ص 242.

ب: پرسش گر می گوید: «اگر انحراف این سه نفر، پس از پایداری آنان بر دین شکل گرفته باشد، خداوند، رسول خود را به واسطۀ خواص امت و بزرگان اصحابش خوار کرده است».

پاسخ این است که خداوند متعال می فرماید: «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی؛(1) هیچ کس بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد». پس هر کس دچار خطا و لغزش شود، باید خود او پاسخ گوی رفتارش باشد. اگر ابولهب و پسر نوح ایمان نیاوردند، آیا خطای آنان به پای پیامبر صلی الله علیه و آله و حضرت نوح صلوات الله علیه نوشته می شود؟ وقتی قرآن می فرماید عدۀ بسیار کمی به پیامبران صلوات الله علیهم ایمان آوردند، آیا می خواهد پیامبران را خوار و خفیف نماید؟

پنجم: بارها گفته ایم که اگر خطا و نافرمانی، برآمده از اشتباه یا هوای نفس باشد، ارتداد به شمار نمی آید. پس چرا پرسش گر مدام از ارتداد ابوبکر و عمر و عثمان سخن می گوید؟

ششم: خطای برخی از یاران، اگر چه نزدیک ترین افراد به پیامبر صلی الله علیه و آله باشند، مانع از برتری اسلام بر دیگر ادیان نمی گردد و عیب و ایرادی برای پیامبر صلی الله علیه و آله به حساب نمی آید؛ بلکه خواری و ذلتی است برای کسانی که از اطاعت پیامبر و امامان صلوات الله علیهم سرپیچی کردند.(2).

حضرت موسی علیه السلام هفتاد نفر از قومش را برگزید و مسائلی پیش آمد که در قرآن ذکر شده است. آیا این مسائل، چیزی از مقام موسی علیه السلام کاست؟ آیا مانع از

ص:82


1- سوره انعام، آیه 164.
2- همچنان که خداوند در سوره مائدة، آیه 105 می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ ای مؤمنان! شما مسئولیت [حفظ و هدایت] خودتان را دارید. اگر ره یافته باشید، کسی که به بیراهه می رود، زیانی به شما نمی رساند. باز گشت همگی شما به سوی خداوند است و شما را از [حقیقت و نتیجۀ] آنچه که انجام داده اید، آگاه می سازد». مترجم

گسترش دین موسی علیه السلام شد؟ همچنان که تخلف همسر و فرزند نوح علیه السلام و همسر لوط علیه السلام، بر ساحت آن دو پیامبر بزرگ الهی، خدشه ای وارد نکرد و مانع از گسترش دین آن ها نشد.

هفتم: اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله صد ها هزار تن بودند و بسیاری از آنان، جزو خوبان و نیکان به شمار می آمدند. حال اگر یکی از آنان _ مثل عبدالله بن ابی، حکم بن عاص، یا ولید بن عقبه _ بد باشد و کار ناشایستی بکند، آیا درست است که پیامبر صلی الله علیه و آله را بد بدانیم؟ وقتی همسر، برادر، فرزند یا قوم پیامبرانی همچون حضرت نوح و لوط و موسی و یوسف علیهم السلام بدکار و بدکردار بودند، آیا می توان گفت که خود آن پیامبران نیز بد بودند؟

این در حالی است که یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله، به سه _ چهار نفر ختم نمی شد و تعداد بسیاری از آنان، به خوبی و نیکی شهرت داشتند؛ کسانی همچون: مصعب بن عمیر، سعد بن معاذ، عثمان بن مظعون، سلمان، عمار، مقداد، ابوذر، ابو ایوب، حجر بن عدی، ابوهیثم بن تیهان، جعفر بن ابی طالب، عبدالله بن رواحه و امام علی بن ابی طالب علیه السلام. پس چرا به اینان و افرادی نظایر آن ها توجه نمی شود و تنها همین سه نفر از صحابه، مورد توجه شما قرار گرفته است؟

هشتم: طبق نظر اهل سنت، افرادی پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله دست به تغییر و دگرگونی زدند که آن ها را اهل رده می نامند. به همین دلیل، خون آن ها را مباح دانستند و آن ها را به قتل رساندند. همچنین طلیحه بن خویلد و دیگران نیز مرتد شدند. [یعنی خودشان هم قبول دارند که تخلف و ارتداد در میان صحابه، سابقه داشته است.] حال چرا نمی پذیرند که شاید برخی از صحابه، افسار خود را به دست هوای نفس داده اند و با شماری از اوامر پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کرده اند، یا شاید دچار شبهه شده اند و به خطا رفته اند؟ بدون تردید کارهایی مثل غصب خلافت و ضرب و شتم و سقط جنین

ص:83

حضرت زهرا صلوات الله علیها که توسط ابوبکر و عمر و عثمان انجام شد، دست کم به عنوان مخالفت آنان با اوامر پیامبر صلی الله علیه و آله، قابل طرح است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 161 (23): شیعه یا سنی بودن صحابۀ مرتد
اشاره

شیعه ادعا می کند که صحابه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم دچار ارتداد و دگرگونی بر ضد آن حضرت شدند. پرسش این است که آیا صحابه پیش از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم، شیعۀ دوازده امامی بودند و پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و سلم سنی شدند؟ یا این که قبل از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم سنی بودند و سپس شیعه شدند؟ چون دگرگونی، به معنای انتقال از حالتی به حالت دیگر است!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: خداوند متعال می فرماید: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ؛(1) محمد فقط یک پیامبر است که پیش از او هم پیامبرانی بوده اند. اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] باز می گردید؟ هر کس [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند و به زودی خداوند به سپاس گزاران پاداش می دهد».

همان گونه که در پاسخ به پرسش شمارۀ 139 ذکر کردیم، دسته ای از روایات که در صحیح بخاری و مسلم و دیگران آمده است، یادآور شده اند که پس از وفات پیامبر صلی

ص:84


1- . سوره آل عمران، آیه 144.

الله علیه و آله، همۀ صحابه _ جز اندکی از آنان _ دچار ارتداد و بازگشت قهقرایی می شوند. وقتی خود اهل سنت این احادیث را نقل می کنند و به صحت سند آن ها فتوا می دهند و راضی نیستند که نسبت به صحت هیچ یک از آن ها تردید شود، پس دیگر شیعه چه گناهی دارد؟

دوم: ما از صحابه دفاع کردیم و گفتیم که در اینجا، مقصود از ارتداد، خروج از اسلام و ورود به شرک و کفر نیست؛ بلکه ارتداد از اطاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سرپیچی از فرمان آن حضرت و وفا نکردن به تعهدی بود که داده بودند و قرار بود بر آنچه که هستند، استوار بمانند؛ بر خلاف افراد شاکر و حق شناسی که به کامل ترین شکل ممکن، به واجبات خود عمل کردند.

سوم: انتقال از شیعۀ دوازده امامی به مذهب اهل سنت، یا انتقال از مذهب اهل سنت به شیعۀ دوازده امامی، ارتداد نیست؛ بلکه انتقال از یک مذهب اسلامی، به مذهب دیگر اسلامی است.

چهارم: دگرگونی از حالتی به حالت دیگر، منحصر در انتقال از تسنن به تشیع یا تشیع به تسنن نیست؛ بلکه همان گونه که گفتیم، مراد در اینجا، تغییر مسیر از خط پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله به خط نافرمانی از آن حضرت است.

پنجم: پرسش گر می گوید: صحابه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله دچار ارتداد و دگرگونی بر ضد آن حضرت شدند. این تعبیر دقیقی نیست؛ زیرا معنای آن این است که صحابه در جایگاه دشمنی با رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار گرفتند؛ در حالی که شیعه چنین ادعایی ندارد. تعبیر صحیح آن است که صحابه به گذشتۀ خویش بازگشتند؛ یعنی از مسیر اطاعت بازگشتند و به تعهدات خود که در آیۀ شریفه آمده است، عمل نکردند؛ یا طبق تعبیری که بخاری و مسلم و دیگران روایت کرده اند، دچار ارتداد قهقرایی به گذشته شدند. پس میان این دو تعبیر، اختلاف آشکاری وجود دارد.

ص:85

ششم: راهی که صحابه پیش از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و پس از آن می رفتند، همان اسلامی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و قرآن، مفاهیم و خطوط گستردۀ آن را روشن ساخت. در همین اسلام آمده است که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، دوازده خلیفه یا امیر یا امام می آید. پیامبر صلی الله علیه و آله آن دوازده نفر را به مردم معرفی کرد و فرمود: «همۀ آن ها از قریش هستند». در برخی روایات نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که «همۀ آن ها از بنی هاشم هستند».

در همین اسلام آمده است که «سرپرست و صاحب اختیار مردم، خدا و رسول خدا است؛ همچنین کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می پردازند». و در همین اسلام آمده است که هفتاد روز پیش از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، در غدیر خم برای امام علی صلوات الله علیه بیعت گرفته شد. پس باید به این اسلام پای بند بود و از احکام و ارزش ها و مفاهیم و عقاید و سیاست های آن پاسداری کرد و دستور خدا و رسولش را به اجرا درآورد.

وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر می دهد که «به زودی امت من هفتاد و سه فرقه می شود و یکی از آن ها نجات می یابد و بقیه در آتش اند»، از همان چند دستگی خبر می دهد که پس از وفاتش به وجود آمد. پس معنا ندارد که از مذهب صحابه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیده شود. صحابه در آن زمان، اظهار می کردند که از پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی می کنند و یک مذهب دارند که همان اسلام است. اختلاف و مذاهب و فرقه گرایی، پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد. اگر غیر از این است، پرسش گر به ما بگوید که ابوبکر، چه مذهبی داشت؟ آیا حنفی بود یا حنبلی و شافعی؟ آیا معتزلی بود یا اشعری و مرجئی و اهل حدیث و خارجی؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:86

پرسش شمارۀ 162 (50): ارتداد صحابه و ریشه کن کردن اسلام
اشاره

شیعیان معتقدند که جز شماری اندک از صحابه، همگی منافق و کافر بودند. اگر این گونه باشد، پس چرا این کافران، علیه آن شمار اندک که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، شورش نکردند؟ اگر بگویند: «آنان بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم مرتد شدند و تنها هفت تن از آن ها باقی ماند»، پس چرا آنان علیه شمار اندک مسلمانان شورش نکردند تا امور را به همان حالتی برگردانند که در زمان پدران و اجدادشان بود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دو پرسش دیگر نیز به همین مضمون، در شمارۀ 23 و 88 مطرح شده است که می توانید به آن ها مراجعه کنید. در اینجا به ذکر چند مطلب بسنده می کنیم:

یکم: شیعیان معتقد به کفر و نفاق اکثر صحابه نیستند؛ بلکه همان چیزی را می گویند که خداوند در مورد صحابه فرموده است: «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ؛(1) اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] بازمی گردید». و همان چیزی را می گویند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که صحابه، در کنار حوض کوثر، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می روند؛ اما آن ها را به سمت چپ می برند. رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید: «پروردگارا! این ها اصحاب من هستند». خداوند می فرماید: «تو نمی دانی که این ها پس از تو چه بدعت هایی گذاشتند. آن ها به صورت قهقرا، به گذشتۀ خود بازگشتند و ارتداد یافتند». البته این مربوط به گروهی از صحابه می شود، نه همۀ آن ها.

ص:87


1- . سوره آل عمران، آیه 144.

شیعیان می گویند: مقصود از ارتداد و بازگشت به گذشته، بازگشت به شرک و کفر مصطلح نیست؛ بلکه به معنای عدم اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله است که بارها این مسأله را در پاسخ به سؤال های مختلف شرح داده ایم.

دوم: ما همین سؤال را از خود اهل سنت می پرسیم و از آنان می خواهیم که منظور از آیۀ «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ»(1).

را روشن سازند و آیاتی را که دلالت بر وجود منافقان در میان صحابه دارد، برای ما تفسیر نمایند. همچنین بیان کنند که مراد از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله چیست که در بارۀ ارتداد صحابه می فرماید: «آن ها به صورت قهقرا، به گذشته بازگشتند و ارتداد یافتند و جز اندکی، از آن ها باقی نماند». این ها روایاتی است که درصحاح آمده است. شما هر تفسیری که برای این آیات و روایات بیان کنید، ما بدان راضی هستیم.

سوم: اگر معنای مورد نظر آیه، همین باشد که ما گفتیم، پس عدم اطاعت در مسألۀ امامت و روی گردانی از بیعت با امام علی صلوات الله علیه در روز غدیر، به معنای تمایل و اشتیاق صحابه به دنیا است، نه ارتداد آن ها از اصل اسلام. بنا بر این، سخن پرسش گر که می گوید: «چرا آن عده از صحابه، با مسلمانان نجنگیدند؟» صحیح نیست. وقتی آن ها به خواسته های دنیوی شان رسیدند، دیگر چه نیازی به جنگ با مسلمانان داشتند؟ پس از آن که دختر پیامبر صلی الله علیه و آله را کتک زدند و جنینش را سقط نمودند و خانه اش را به آتش کشیدند و از این طریق، به خواسته های خود نائل شدند، دیگر نیازی به حمله و خشونت علیه دیگر مسلمانان نداشتند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:88


1- اگر او بمیرد یا کشته شود، آیه [از عقیده به او] باز می گردید؟ هر کس که [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند. خداوند به زودی پاداشت سپاس گزاران را می دهد». سوره آل عمران، آیه 144.
پرسش شمارۀ 163 (121): کشورگشایی و نشر اسلام، دلیل ایمان صحابه
اشاره

اگر طبق ادعای شیعیان، تعداد زیادی منافق و مرتد در میان صحابه بود، پس چگونه اسلام گسترش یافت؟ چگونه فارس و روم سقوط کرد و بیت المقدس فتح گردید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: گفتیم که فقط گروهی از صحابه تلاش کردند که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله خلافت را به دست گیرند و از صاحب شرعی اش غصب نمایند.

بنی هاشم و عده ای دیگر، با آن ها به مخالفت برخاستند و بیشتر صحابه نیز سکوت کردند. این سکوت، یا برآمده از ترس آن ها بود، یا دوست نداشتند خود را به زحمت بیندازند و راحتی و آسایش خود را به هر چیز دیگری ترجیح می دادند؛ همچنان که بیشتر مردم، در هر دوره و زمانی، این گونه هستند. و چه بسا سکوت شان به خاطر رسیدن به منافعی بود که بسیاری از مردم را در چنین اوضاعی، به طمع می اندازد. صحابه با عملکردی که داشتند، از اقدام به واجبات و انجام تعهدات خود، سر باز زدند؛ نه این که به شرک بازگردند و مرتد شوند.

دوم: کشورگشایی، دلایل و اهداف خاص خود را دارد. چه بسا عده ای برای گسترش دین، دست به کشورگشایی بزنند؛ و کسانی برای دفاع از جان و هستی خود، چنین کاری کنند؛ و افرادی هم برای گسترش نفوذ خود در کشورها و تسلط بر انسان ها و به دست آوردن غنایم و اسیران، اقدام به کشورگشایی نمایند. گاه تحت فشار فرماندۀ تندخو نیز مجبور به این کار می شوند و مجالی برای رهایی و لغزش و سستی در برابر دستور او ندارند.

ص:89

کشورگشایی ها در طول تاریخِ، حاکی از وجود چنین انگیزه هایی است و شواهد و قرائن بسیار، این انگیزه ها را نمایان می سازد؛ به طوری که پژوهش گران متون تاریخی، می توانند به وضوح ببینند که فاتحان اسلامی، چنان مشغول کشورگشایی شدند که نماز را کنار گذاشتند و کم کم ترک نماز، عادتی برای آن ها شد و برخی از آن ها نمازشان را پنهانی می خواندند؛ همچنان که حذیفه بن یمان روایت کرده است که «آنچنان گرفتار شدیم که کسی از ما نماز نمی خواند، مگر به صورت پنهانی».(1).

سوم: گسترش اسلام، یک موضوع است و کشورگشایی، موضوعی دیگر. گسترش اسلام، اهداف و دلایلی دارد و کشورگشایی نیز، اهداف و دلایل خود را دارد که بسا دلایل این دو، تفاوت بسیار با هم داشته باشد. شاید بتوان گفت که قوی ترین دلیل گسترش اسلام، قدرت آموزه های اسلامی و صفا و پاکی و هماهنگی آن آموزه ها با فطرت و عقل بشری بود. به همین دلیل، برخی از فتوحاتی که فاتحانش پای بند اسلام و اخلاق اسلامی نبودند، گسترش اسلام را به تأخیر انداختند و آثار بدی از دین بر جای گذاشتند؛ چرا که طبق شواهد فراوان، مردم رفتاری ناشایست از منسوبان به دین مشاهده کردند.

چهارم: مهم تر از همۀ این موارد، آن است که اسلام با کثرت جنگجویانش پیروز نشد؛ بلکه به دست افراد با بصیرت و صاحبان یقین راستین و اخلاص کامل، به پیروزی رسید. شاهد بر مدعا، جنگ حنین و احد و خندق و خیبر و ذات السلاسل و قریظه است که جنگجویان در عین کثرت و فراوانی، فرار کردند و شکست خوردند.

قرآن به معادلۀ جدید «پیروزی اندک بر بسیار» اشاره می کند و می فرماید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللهِ؛(2) چه بسا گروهی اندک، با توفیق الهی، بر گروهی انبوه

ص:90


1- صحیح مسلم، ج 1، ص 91؛ صحیح بخاری، چاپ سال 1309 ﻫ.ق، ج 2، ص 116؛ مسند احمد، ج 5، ص 384.
2- سوره بقره، آیه 249.

پیروز گردد». همچنین می گوید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ؛(1) ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر [دین] خدا را یاری کنید، خدا به شما یاری می رساند و گام های تان را استوار می سازد». پیروزی تنها سزاوار مؤمنان و مخلصان است؛ چرا که ایمان و اخلاص دارند؛ اگر چه اندک باشند. دشمن نیز با شرک و ظلم و استکبارش، خود را به نابودی می کشاند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 164 (56): فتوحات و دشمنی صحابه با یکدیگر
اشاره

جامعه ای که صحابه در آن زندگی می کردند، اگر طبق توصیف شیعیان، جامعه ای پر از کینه و دشمنی و حسادت بود و همۀ آنان در پی دست یابی به خلافت بودند و تنها اندکی از آن ها بر ایمان خود باقی ماندند، اسلام در زمان صحابه، به چنان جایگاهی نمی رسید و به فتوحات فراوان دست نمی یافت و هزاران نفر مسلمان نمی شدند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: از پرسش گر می خواهیم کتابی که سخن شیعیان در مورد جامعۀ صحابه را از آن نقل کرده، به ما نشان بدهد.

دوم: ما به ضرس قاطع می گوییم که هیچ شیعه ای این سخن را به زبان نیاورده است؛ مگر این که پرسش گر، این سخن را از دیوانه ای نقل کرده باشد که نمی داند چه می گوید. روشن است که فرد دیوانه، نه می تواند شیعه باشد و نه سنی.

ص:91


1- سوره محمد، آیه 7.

هیچ یک از علمای شیعه نگفته اند که جامعۀ صحابه، پر از کینه و دشمنی و حسادت به یکدیگر بود. دیگر سخنان مطرح شده نیز از همین قبیل است. تنها چیزی که شیعیان می گویند، این است که گروهی بسیار اندک از صحابه، کوشیدند خلافت را به چنگ آوردند و عده ای از مردم نیز به آن ها کمک کردند و با آنان هم فکری نمودند و عده ای مصلحت خود را در این دیدند که امام علی صلوات الله علیه را از خلافت دور سازند. بنی هاشم و دیگران، با آن ها به مخالفت برخاستند؛ اما عدۀ زیادی از صحابه، به خاطر ضعف یا بی مبالاتی نسبت به حوادث پیش آمده یا دلایل دیگر، سکوت کردند.

سوم: بارها گفته ایم که خداوند متعال خبر داده است که صحابه، به گذشته خود بازمی گردند. خود اهل سنت نیز احادیث صحیح و فراوانی با سندهای مختلف نقل کرده اند مبنی بر این که گرو هی از صحابه، با بازگشت قهقرایی به گذشتۀ خود، مرتد می شوند. در این میان، شیعیان چه گناهی دارند؟ چرا وقتی شیعیان، شرح و تفسیر این آیه و احادیث را از اهل سنت می خواهند، آن ها از شیعیان کینه به دل می گیرند؟

چهارم: شیعیان معتقدند که مراد از ارتداد و بازگشت به گذشته که در احادیث آمده است، ارتداد از دین و خروج از اسلام و ایمان و رفتن به سوی کفر نیست؛ بلکه ارتداد از اطاعت است و کوتاهی نسبت به پیمانی که با خود بسته بودند.

پنجم: شیعیان می گویند که اگر از روز نخست، کار به دست کسی سپرده می شد که اهلیت داشت و در روز غدیر برایش بیعت گرفته شده بود و خدا و رسولش به وی تصریح کرده بودند، به طور قطع، فتوحاتی بزرگ تر و وسیع تر صورت می گرفت و پذیرندگان اسلام، بسیار بیشتر از تعدادی بود که در زمان دیگر خلفا مسلمان شدند. همچنین زمین خیراتش را بیرون می ریخت و برکات آسمان فرو می بارید و مردم از آسمان و زمین بهره می جستند و در امن و امان زندگی می کردند و دیگر هیچ فتنه و جنگی رخ نمی داد. نه عثمان کشته می شد و نه امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت می رسید

ص:92

و نه جمل و صفین و نهروانی در کار بود. ستم بنی امیه و شهادت امام حسین علیه السلام به دست یزید رخ نمی داد و کسی به کعبه دست درازی نمی کرد و واقعۀ حره پیش نمی آمد و شیعه و سنی و دیگر مذاهب اسلامی به وجود نمی آمد و چهرۀ تاریخ به کلی دگرگون می شد. مردم از همۀ مصیبت ها و رنج هایی که می بینند، در امان می ماندند و در نهایت رفاه و آرامش، در عرصه های مختلف زندگی پیشرفت می کردند.

البته شاید کسی بگوید که «امام علی صلوات الله علیه چندین سال خلافت کرد و هیچ یک از این امور تحقق نیافت». در پاسخ باید بگویم که وقتی خلافت به امام علی صلوات الله علیه رسید، به او مجال ندادند که خرابی ها را اصلاح کند؛ بلکه با جنگ و آشوب، در برابرش ایستادند و مدام برایش دردسر درست کردند و سرانجام، خود او و فرزندانش را به شهادت رساندند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 165 (66): تکفیر افراد مورد رضایت خداوند
اشاره

شیعه نمی تواند انکار کند که ابوبکر و عمر و عثمان، زیر درختی با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کردند و خداوند خبر داد که از آن ها راضی است و از آنچه در دل دارند، آگاه است.(1) پس چگونه شیعیان به خبر خداوند متعال کفر می ورزند و به خلاف آن اعتقاد دارند؟ گویا با این کارشان می گویند: «پروردگارا! ما در بارۀ آن ها چیزی می دانیم که تو نمی دانی». پناه بر خدا !

ص:93


1- .لَقَدْ رَضِی اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا؛ آن گاه که مؤمنان زیر درخت با تو بیعت کردند، خداوند از آنان خشنود شد و از آنچه در دل هایشان بود، آگاه گردید و آرامش بر آن ها فرود آورد و یک پیروزی نزدیک به آن ها پاداش داد. سوره فتح، آیه 81.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ما باید چند مسأله را در نظر داشته باشیم:

یکم: قرآن نمی گوید که «خداوند از کسانی که زیر درخت با تو بیعت کردند، راضی و خشنود شد». پس نمی توان رضایت و خشنودی خدا را شامل همۀ بیعت کنندگان دانست. قرآن می فرماید: «آن گاه که مؤمنان زیر درخت با تو بیعت کردند، خداوند از آنان خشنود شد». یعنی خداوند، رضایت خود را برای کسانی مقرر فرمود که بیعت کردند و ایمان داشتند.

دوم: گواه بر سخن ما این است که منافقان و سرکردۀ آنان عبدالله بن ابی سلول، در بیعت شجره حاضر بودند و همگی بیعت کردند؛ غیر از جد بن قیس که خود را پشت شترش پنهان کرد و از بیت سر باز زد.(1) شکی نیست که منافقان، پیش و پس از بیعت، مشمول رضایت الهی نمی شوند.

سوم: این آیه، مسبوق به آیۀ دیگری است که بیعت کنندگان با پیامبر صلی الله علیه و آله را از بیعت شکنی بر حذر می دارد و می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللهَ یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا؛(2) بیعت کنندگان با تو، در واقع با خدا بیعت می کنند. دست خدا بر فراز دست آنان است. هر کس که پیمان بشکند، به زیان خود پیمان شکسته است؛ و هر کس به آنچه که با خدا پیمان بسته است، وفا کند، به زودی خداوند به او پاداشی بزرگ می بخشد».

ص:94


1- ر.ک: الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله، ج 16، فصل بیعة الرضوان.
2- سوره فتح، آیه 10.

این آیه دلالت می کند که خشنودی الهی، بر دو شرط استوار است: «وفاداری به بیعت» و «استواری بر ایمان».

چهارم: آیۀ رضایت، شامل همۀ صحابه نمی شود؛ بلکه اختصاص به کسانی دارد که بیعت کردند و بر بیعت خود باقی ماندند. چون خداوند در این آیه، از «اذ» زمانیه استفاده کرده تا نشان دهد که رضایتش نسبت به آنان، بدون قید و شرط نیست.

همچنین بیان نماید که خشنودی الهی، به خاطر صحابه بودن آن ها نیست و پیش از بیعت را شامل نمی شود؛ بلکه خشنودی الهی، به خاطر بیعت و به عنوان پاداش بیعت، شامل حال شان می گردد.

خداوند نمی فرماید: «آن هنگام که با تو بیعت کردند»؛ بلکه می فرماید: «إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»؛ آن هنگام که زیر درخت با تو بیعت می کنند». فعل مضارع دلالت می کند که بیعت، علت بی قید و شرط خشنودی نیست و به محض بیعت، کار تمام نمی شود؛ بلکه خشنودی الهی، مشروط بر استمرار بیعت است. گو این که خداوند می فرماید: تا زمانی که به بیعت خود پای بند باشند و این بیعت به عینه باقی و جاری باشد، رضایت و خشنودی الهی نیز وجود دارد؛ اما اگر بیعت قطع شود و از جریان بیفتد، رضایت الهی نیز قطع می گردد. جریان داشتن بیعت نیز با پای بندی به آن و ترتیب اثر دادن به آن تحقق می یابد. این در حالی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است: «هر عملی به سرانجامش بستگی دارد».(1).

پس معلوم می شود که شیعیان بدون کم و زیاد، به مفاد کلام الهی پای بند هستند؛ اما دیگران، آیۀ «لَقَدْ رَضِی اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ» را گرفته اند و از قید «المؤمنین» و

ص:95


1- صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 7، ص 188 ؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 213 ؛ المعجم الاوسط، طبرانی، ج 5، ص 247 ؛ کشف الخفاء، ج 1، ص 147.

دیگر ویژگی های یاد شده، غافل مانده اند. همچنین در نظر نگرفته اند که آیه ای دیگر، با صحابه شرط می کند که باید به بیعت شان وفادار بمانند و دیگر شروط را رعایت کنند.

واضح است که احتجاج به بخشی از کلام خداوند و عدم توجه به بخش دیگر، قابل قبول نیست.(1).

این کار، مساوی با عدم اخذ قرآن است و کسانی که چنین می کنند، گویا به خداوند می گویند: «پروردگارا! آنچه را که ما می دانیم، تو نمی دانی. ما با شرط هایی که گذاشته ای، موافق نیستیم. قیدهایی را که برای کلام خود ذکر کرده ای، باید ساقط نمایی؛ زیرا ما از تو آگاه تر هستیم». آیا چنین منطقی، صحیح است؟

پنجم: با چشم پوشی از آنچه گفته شد _ اگر چه قابل چشم پوشی نیست _ باید بگویم که این سخن، خطاب به غالب افراد صادر شده است. وقتی می گوییم: «اهل فلان شهر، کریم و دلیر هستند»، به معنای آن نیست که در میان آن ها، هیچ بخیل و ترسویی نیست؛ بلکه مقصود آن است که حالت غالب در افراد آن شهر، سخاوت و رشادت است. همین سخن در مورد آیات مربوط به گروه صحابه و دیگر گروه ها نیز جریان دارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 166 (88): ارتداد صحابه، شامل تعدادی از اهل بیت
اشاره

شیعیان معتقدند که جز شماری اندک از صحابه _ که در بیشترین فرض، از هفت نفر تجاوز نمی کند _ همگی مرتد شدند. سؤال این است که فرزندان جعفر و اولاد علی و بقیۀ اهل بیت کجا بودند؟ آیا آن ها نیز به همراه دیگر مرتدان، مرتد شدند؟

ص:96


1- همانند آن کس که نماز نمی خواند و به او گفتند: «چرا نماز نمی خوانی؟». گفت: «خداوند در قرآن فرموده است: لا تقربوا الصلاة». گفتند: «چرا ادامۀ آیه را نمی خوانی که فرموده است: و انتم سکاری؛ یعنی در حال مستی نماز نخوانید». مترجم
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در پاسخ به پرسش شمارۀ 139، به این سؤال پاسخ داده ایم.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 167 (97): تکفیر کردن صحابه و تکفیر نکردن خوارج
اشاره

علی رضی الله عنه هیچ گاه دشمنانش را تکفیر نکرد؛ حتی خوارج را _ که با او جنگیدند و آزارش دادند و تکفیرش نمودند _ کافر ندانست. پس چرا شیعیان به او اقتدا نمی کنند؟ چرا بهترین یاران محمد صلی الله علیه و سلم و حتی همسران او را که ام المؤمنین هستند، تکفیر می نمایند؟

به بیان دیگر: وقتی علی رضی الله عنه برنمی تابد خوارج را که با او جنگیدند و آزارش دادند، تکفیر نماید و در مورد آنان می گوید: «آن ها از کفر فرار کرده اند»؛ پس چرا شیعیان، صحابۀ برگزیدۀ پیامبر صلی الله علیه و سلم و حتی همسران او را که مادر مؤمنان هستند، تکفیر می نمایند؟ چرا رافضیان به امام اول خود اقتدا نمی کنند؟ آیا این کارشان، برآمده از هواپرستی و پیروی از شیطان نیست؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

عیب جویی از شیعیان

ص:97

یکم: شیعیان، صحابه و همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را تکفیر نمی کنند؛ بلکه همان چیزی را می گویند که سورۀ احزاب و تحریم، در بارۀ آن ها گفته است. نه کلمه ای به آن می افزاید و نه در پیروی از فرمودۀ خدا و رسولش، چیزی کم می گذارند.

قرآن عدۀ زیادی از صحابه را مورد ستایش قرار می دهد. شیعیان نیز به همان نحو آن ها را می ستایند. قرآن عده ای از آن ها را سرزنش می کند. شیعیان نیز در همان موارد، آن ها را سرزنش می کنند. قرآن می گوید که در میان صحابه، عده ای منافق وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را نمی شناسد، و وعده می دهد که آن ها را از نحوۀ گفتارشان بازشناساند. شیعه نیز به همین امر معتقد است. در بارۀ همسران پیامبر صلی الله علیه و آله هم بدون کم و کاست، همان چیزی را می گوید که قرآن در سورۀ احزاب و تحریم فرموده است.

دوم: در مورد صحابه، شیعیان تنها در یک چیز با اهل سنت اختلاف دارند؛ و آن این که اهل سنت می گویند: هر مسلمانی که در سن تمییز و تشخیص، پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده باشد، عدالتش ثابت است.

شیعیان می گویند: حق این است که بگوییم دسته ای از صحابه، عادل هستند و دسته ای از آن ها عدالت ندارند. ادعای عدالت همۀ صحابه، ناسازگار با اعتراف خود شما است که می گویید: «عده ای از آنان به خاطر تخلفاتی که داشتند، سزاوار سرزنش الهی شدند؛ و آیۀ قرآن، از وجود عده ای منافق در میان اهل مدینه و بادیه نشینان اطراف مدینه خبر داد که اظهار ایمان می کردند و کفرشان را پنهان می داشتند و پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را نمی شناخت و خداوند از وجود آن ها اطلاع داشت و در سورۀ منافقون و برائت و بقره از آنان خبر داد».

خلاصه این که اختلاف شیعه و اهل سنت، تنها در مورد عدالت کسانی است که در سن تمییز و تشخیص، رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدند و مسلمان شدند.

ص:98

سوم: اهل سنت در صحاح خود، روایاتی را نقل کرده اند که بر اساس آن ها، صحابه به قهقرا بازمی گردند و ارتداد می یابند و تنها اندکی از آنان بر ایمان خود استوار می مانند. با این حال، پس چرا اهل سنت بر عدالت همۀ صحابه، پافشاری می کنند؟

باید توجه داشت که اگر شیعه به این احادیث استدلال می کند، بنا بر قاعدۀ الزام است و می خواهد اهل سنت را به سخنان خودشان ملزم نماید تا نتوانند از پذیرش آن سر باز زنند و شیعه را به تکفیر صحابه متهم سازند و مردم را علیه شیعیان تحریک نمایند.

قاعده الزام، یعنی استدلال به چیزی که طرف مقابل آن را پذیرفته و به آن پایبند است. استفاده از این روشن، به این معنا نیست که خود استدلال کننده، معتقد به مفاد استدلال است. ممکن است شما در بحث با یک یهودی، به کتاب خودش استدلال کنید و صحت آن کتاب را قبول نداشته باشید؛ یا این که یهودی به قرآن استدلال کند و به صحت قرآن اعتقاد نداشته باشد.

چهارم: مقصود روایاتی که ارتداد صحابه را مطرح می کند، این نیست که آن ها به خدا کافر شدند، یا نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و آخرت و دیگر امور اعتقادی را انکار کردند، یا از اسلام خارج شدند و به دینی دیگر درآمدند؛ بلکه مقصود این است که آن ها اطاعت و پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله را رها کردند و در فتنه و معصیت و دنیاطلبی فرو رفتند و به روی هم شمشیر کشیدند. این همان معنای مورد نظر شیعیان از این روایات است که به هنگام استدلال با اهل سنت در نظر دارد.

پنجم: در بارۀ خوارج و فرار آن ها از کفر باید بگویم که این را به دروغ، به امام علی صلوات الله علیه نسبت داده اند. طبق روایتی که پرسش گر به آن اشاره دارد، پس از قتل خوارج سؤال شد: «ای امیرالمؤمنین! اینان چگونه افرادی بودند؟ آیا کافر بودند؟». فرمود: «از کفر فرار کردند». گفته شد: «پس منافق بودند؟». فرمود: «منافقان، اندکی خدا را یاد می کنند؛ اما اینان خدا را بسیار یاد می کردند». گفته شد: «پس چه بودند؟». فرمود:

ص:99

«گروهی که دچار فتنه شدند و در آن کر و کور گشتند». در متن دیگر آمده است که فرمود: «برادران ما بر ما ستم کردند و به خاطر ستم شان، با آن ها جنگیدیم».(1).

توضیحی در بارۀ کفر خوارج

1. زیاد گفتن ذکر خداوند، ممکن است یک عبادت حقیقی و در نتیجۀ ایمان و اخلاص باشد؛ و ممکن است فردی به دروغ، در لباس انسان مؤمن درآمده باشد. از این رو می بینیم که منافقان، طوری به نماز و عبادت و خواندن قرآن تظاهر می کنند که گویی در شبانه روز، کار دیگری ندارند. حتی روایت شده است که «شما نمازتان را در برابر نماز منافقان، حقیر و کوچک می بینید».(2).

همۀ این رفتار ها به خاطر آن است که اهل حقیقت و راستی را فریب دهند و راه و برنامۀ آن ها را نابود سازند و به دیگر اهداف خود برسند.

2. گفتار منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام، متناقض با روایت پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود: «خوارج قرآن می خوانند؛ ولی از گلوی آن ها بالاتر نمی رود. مانند تیری که از چلۀ کمان خارج می شود، آن ها از دین بیرون می روند. علامت آن ها، سرهای تراشیده

ص:100


1- ر.ک: المصنف، صنعانی، ج 10، ص 150 ؛ کنز العمال، ج 11، ص 286 و 276 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 299 به نقل از صنعانی؛ المغنی، ابن قدامه، ج 10، ص 51 ؛ الاستذکار، ج 2، ص 501 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 23، ص 335 ؛ الشرح الکبیر، ابن قدامه، ج 10، ص 52 ؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 290 و چاپ دار الاحیاء التراث العربی، ج 7، ص 321 به نقل از ابن جریر و دیگران؛ العقود الفضیة، حارثی اباضی، ص 63 ؛ الاشعثیات، ص 134 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 73 ؛ الاباضیة، ص 73؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 310 به نقل از ابن دیزیل در کتاب صفین؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 743 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 174 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 16، ص 323 و 324.
2- ر.ک: الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 68 ؛ العمدة، ابن البطریق، ص 458 و 460 ؛ الملاحم و الفتن، ابن طاووس، ص 227؛ بحار الأنوار، ج 18، ص 113 و ج 21، ص 173 و ج 33 ص 326 و 335. و ر.ک: مسند أحمد، ج 3، ص 33 و 34 و 65 و 224 و ج 2، ص 84 ؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 4، ص 179 و ج 7، ص 111 ؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 112 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 171؛ سنن ابن ماجة، ج 1، ص 60 ؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 147.

است. آن ها بدترین مخلوقات و بدذات ترین موجودات هستند».(1)

آیا بدترین مخلوق و بدذات ترین موجود که مانند تیر از دین خارج می شود، کافر و منافق نیست؟

روایت دیگری که در این زمینه وجود دارد، روایت ابن اعثم است که اعتبار بیشتری دارد و چه بسا تحریف کنندگان _ از خوارج یا دیگران _ همین روایت را تحریف کرده اند و به آن شکلی که قبلاً گذشت، درآورده اند. ابن اعثم می گوید:

قوی ترین تک سواران لشکر امام علی صلوات الله علیه، یکی پس از دیگری، به میدان رفتند و هشت تن از آنان کشته شد. نفر نهم که نامش حبیب بن عاصم ازدی

ص:101


1- ر.ک: مسند احمد، ج 1، ص 88 و 92 و 108 و 113 و 131 و 147 و 151 و 156 و 160 و 256 و 404 و 411 و 441 و 435 و 380 و 295 و ج 2، ص 209 و 219 و ج 3، ص 5 و 15 و 32 و 33 و 34 و 38 و 39 و 52 و 56 و 60 و 64 و 65 و 68 و 73 و 159 و 183 و 197 و 224 و 353 و 486 و ج 4، ص 422 و 425 و ج 5، ص 31 و 42 و 146 و ص 253 ؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 228 و 229 و 231 و 27 و 230 و 232 و 235 و 239 و ج 9، ص 129 ؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 154 و 147 و 148 و 146 و 145 ؛ کشف الاستار عن مسند البزار، ج 2، ص 360 و 361 و 363 و 364 ؛ الجوهرة فی نسب علی علیه السلام و آله، ص 109 ؛ المعجم الصغیر، ج 2، ص 300 ؛ المصنف، صنعانی، ج 1، ص 146 و 148 و 151 و 154 و 157 ؛ کنز العمال، ج 11، ص 126 و 180 و 127 و 128 و 129 130 و 131 و 175 و 182 و 271 و 312 به نقل از منابع فراوان؛ کفایة الطالب، ص 175 و 176 ؛ تاریخ بغداد، ج 12، ص 480 و ج 10، ص 305 ؛ العقود الفضیة، ص 66 و 70 ؛ المغازی واقدی، ج 3، ص 948 ؛ الاصابة، ج 2، ص 302 ؛ الغدیر، ج 10، ص 54 و 55 ؛ سنن ترمذی، ج 9، ص 37 ؛ سنن بیهقی، ج 8، ص 170 و 171 ؛ تیسییر الوصول الی علم الاصول، ج 4، ص 31 و 32 و 33 به نقل از همۀ صحاح سته ؛ سنن ابوداود، ج 2، ص 284 ؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 276 ؛ نظم درر السمطین، ص 116 ؛ الالمام، ج 1، ص 35 ؛ الخصائص نسائی، ص 136 و 137 تا ص 149 ؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 263 ترجمة عمر بن ابی عایشه؛ اسد الغابة، ج 2، ص 140 ؛ تاریخ واسط، ص 199 ؛ التنبیه و الرد، ص 182 ؛ صحیح بخاری، ج 2، ص 173 و ج 4، ص 48 و 122 ؛ مناقب علی بن ابی طالب، مغازلی، ص 53 و 57 ؛ الجامع الصحیح، ترمذی، شماره 3896 ؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 1063 و 1064 ؛ حاشیه مناقب مغازلی، به نقل از الاصابة، ج 2، ص 534 ؛ تاریخ الخلفاء، ص 172؛ اثبات الوصیة، ص 147 ؛ ذخائر العقبی، ص 110 ؛ المناقب خوارزمی، ص 182 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 3، ص 400 ؛ نور الابصار، ص 102؛ نزل الابرار، ص 57 تا 61 ؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 225 و ص 226 و 224 ؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص 94 ؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 379 تا 350 به نقل از منابع فراوان و از طرق بسیار فراوان که هر که بخواهد می تواند به آن مراجعه کند؛ تذکرة الخواص، ص 104 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 183 و ج 1، ص 201 و ج 2، ص 261 و 266 و 268 و 269 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 347. بررسی و تتبع منابع این حدیث غیر ممکن است و به همین مقدار بسنده می کنیم.

بود، آمادۀ رفتن به میدان بود که پرسید: «ای امیرالمؤمنین! کسانی که با آنان می جنگیم، کافر هستند؟». امام علی صلوات الله علیه فرمود: «از کفر گریختند و در آن گرفتار آمدند». پرسید: «آیا منافق اند؟». فرمود: «منافقان، ذکر خدا را بسیار کم می گویند». گفت: «ای امیرالمؤمنین! بگو آنان چه هستند تا بدانم و با بینش و یقین کارزار کنم». امام فرمود: «اینان گروهی هستند که از دین اسلام خارج شده اند؛ همان گونه که تیر از چلۀ کمان بیرون می رود. قرآن می خوانند؛ ولی از گلوی آن ها فراتر نمی رود. خوشا به حال کسی که آن ها را بکشد».

حبیب بن عاصم به طرف خوارج رفت و نهمین فرد از یاران علی صلوات الله علیه بود که جنگید و به شهادت رسید. پس از آن، جنگ میان دو گروه بالا گرفت و کشتار شدید شد؛ اما از یاران امام علی صلوات الله علیه جز همان نه نفر، کسی کشته نشد.(1).

این که شیعیان، مادر مؤمنان و همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را تکفیر می کنند، سخن نادرستی است. همان گونه که گذشت، شیعیان در بارۀ آنان، همان چیزی را می گویند که قرآن می گوید. به نظر می رسد که این حرف ها، فقط بهانه ای برای اغواگری و فتنه انگیزی است.

این وهابی ها هستند که غیر از خودشان، همۀ مسلمانان را تکفیر می کنند(2)و به همان راهی می روند که خوارج رفتند. این محمد بن عبدالوهاب بود که به مسلمانان نجد و حجاز و یمن و دیگر مناطق حمله کرد و به بهانۀ کفر و بت پرستی، آن ها را غارت نمود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:102


1- الفتوح، ابن اعثم، ج 4، ص 127 و 128 و چاپ دار الاضواء، ج 4، ص 272.
2- رجوع شود به کتاب کشف الشبهات، محمد بن عبدالوهاب.
پرسش شمارۀ 168 (114): اعطای منصب به منافقان از سوی پیامبرk
اشاره

اگر به شما گفته شود: «یک رهبر با ایمان و پارسا و درست کار، سرپرستی گروهی از مردم را به عهده داشت که برخی از آن ها مؤمن و برخی شان منافق بودند.

او به فضل خداوند، قدرتی داشت که اهل نفاق را از طرز سخن گفتن آن ها می شناخت. با این حال، او از خوبان کناره می گرفت و منافقان را به منصب فرماندهی می گماشت. در زمان حیاتش، ریاست مردم را به اهل نفاق سپرد و با آنان نسبت دامادی برقرار کرد تا بلکه آن ها را به خود نزدیک سازد. به هنگام مرگ نیز از آنان راضی بود»، شما در بارۀ این مرد چه می اندیشید؟ این همان اعتقادی است که شیعیان نسبت به پیامبر صلی الله علیه و سلم دارند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان معتقد نیستند که پیامبر صلی الله علیه و آله از افراد نیک و صالح کناره گرفت و منافقان را بر آن ها مقدم داشت. این جزو عقاید آن ها نیست که به خاطر آن، مورد مؤاخذه قرار گیرند. اگر افرادی که از لحاظ عقلی متوازن نیستند، چنین باورهایی دارند، نباید کار آن ها به حساب شیعه نوشته شود؛

همچنان که ما نمی توانیم بگوییم: چون ابن سکره حضرت فاطمه صلوات الله علیها را به خاطر دستاس کردن، هجو و سرزنش کرده است، پس همۀ اهل سنت، آن حضرت را هجو و سرزنش می کنند؛ و نمی توانیم بگوییم: چون برخی از علمای اهل سنت گفته اند که ابوغادیه (قاتل عمار) مجتهد بوده، پس همۀ اهل سنت چنین حرفی می زنند؛ و نمی توانیم بگوییم: چون بخاری از عمران

ص:103

بن حطان نقل کرده است که ابن ملجم، مجتهد و با تقوا بود، پس همۀ اهل سنت چنین نظری دارند.

دوم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر اساس علم غیبی که خداوند به او داده بود، با یارانش رفتار نمی کرد؛ بلکه رفتارش بر اساس حالت ظاهری آن ها بود.

اگر اظهار اسلام می کردند، طبق همان با آن ها رفتار می نمود و احکام مسلمان بودن را بر آن ها پیاده می کرد و به مردم اجازه می داد که ذبیحۀ آن ها را بخورند و از آنان ارث ببرند و برای شان ارث بگذارند و به آن ها زن بدهند و از آنان زن بگیرند.

سوم: بر فرض که پیامبر صلی الله علیه و آله بر اساس اسلام و ایمان و عدالت ظاهری یک فرد با او رفتار کند، این بدان معنا نیست که عدالت آن فرد را در حیات و ممات خود ضمانت کرده است. چه بسا آن فرد، بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، دنیاپرست و دین فروش گردد.

چهارم: قرآن می فرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛(1) برخی از اعرابیان پیرامون شما، منافق هستند و عده ای از اهل مدینه، با نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمی شناسی و ما ایشان را می شناسیم».

شاید گفته شود که این اشکال _ یعنی ناشناخته بودن منافقان برای پیامبر صلی الله علیه و آله _ با آیۀ دیگری که روش شناخت منافقان را بیان می کند، حل می گردد؛ چرا که خداوند می فرماید: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ؛(2) تو حتماً آن ها را از آهنگ سخن گفتن شان می شناسی». باید بگویم که این آیه به چند دلیل، پاسخ گوی اشکال وارده نیست:

الف: چه کسی گفته است که آیۀ شناسایی از طرز سخن گفتن، شامل همۀ منافقان می شود؟

ص:104


1- . سوره برائت، آیه 101.
2- سوره محمد، آیه 30.

ب: بر فرض این که شامل همۀ افراد شود، شاید این شناخت، در اواخر عمر آن حضرت تحقق یافته است؛ به ویژه آن که سورۀ برائت، جزو آخرین سوره های نازل شده است. شناخت منافقان در این مدت کوتاه، برای جبران برخی مشکلات و حل برخی معضلات، کافی نبود.

ج: شناخت منافقان از طرز سخن گفتن شان، به پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه نمی داد که عملاً به شناخت خود ترتیب اثر بدهد؛ بلکه مکلف بود بر اساس اسلام ظاهری آنان حکم کند و مطابق با ادعایی که دارند، رفتار نماید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 169 (118): ارتداد صحابه به خاطر شبهات و شهوات
اشاره

شیعیان ادعا می کنند که «جز چند تن از صحابه، همگی پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مرتد شدند». ارتداد، به خاطر شبهه یا شهوت به وجود می آید.

روشن است که شبهات در آغاز اسلام، بسیار قوی تر بود. کسانی که در زمان ضعف اسلام، ایمان شان همانند کوهی استوار بود، پس از برافراشته شدن پرچم اسلام، ایمان شان چگونه خواهد بود؟ کسانی که به خاطر دوستی خدا و رسولش، از خانه و دارایی خود دل کندند و به میل خود و بدون هیچ اجباری، عزت و شرافت خود را رها کردند، چطور می توان پذیرفت که به خاطر همان شهواتی که از آن دل کنده بودند، مرتد شده باشند؟ این در حالی است که می دانیم ارتدادی که به آن ها نسبت داده می شود، مربوط به مهم ترین رکن ایمان در نزد شیعیان، یعنی همان امامت است.

ص:105

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: بارها گفته ایم و باز هم تکرار می کنیم که شیعیان، همان چیزی را در بارۀ صحابه می گویند که قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله گفته اند؛ مبنی بر این که منافقانی در میان صحابه وجود داشتند. گذشته از این، شیعیان صحابه را تکفیر نمی کنند و آن ها را محکوم به ارتداد از اسلام نمی نماید؛ بلکه می گویند که شمار زیادی از صحابه، نسبت به اطاعت و وفای به عهد خود، ارتداد یافتند.

همچنین می گویند که آیۀ «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ»(1).

و روایاتی که خودتان در صحاح بخاری و مسلم آورده اید و حاکی از ارتداد و بازگشت قهقرایی صحابه به گذشته هستند، مقصود این آیات و روایت، ارتداد از دین نیست؛ بلکه ارتداد از طاعت و وفاداری به اموری است که خود را بدان ملتزم کرده بودند.

دوم: شیعیان می گویند: صحابه ای که به دنیا و مقامات دنیوی چشم دوختند و باعث بروز مشکلات شدند، بسیار اندک بودند. دیگر صحابه نیز به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته، بنی هاشم و دیگران بودند که از امام علی صلوات الله علیه برای رسیدن به حقش پشتیبانی کردند؛ دستۀ دوم، اکثریت قریب به اتفاق صحابه بودند که از سختی ها و مشکلات دوری می کردند و عافیت طلب بودند و ماجراهای پیش آمده را مربوط به خود نمی دانستند. این در حالی بود که بیشتر قریشیان، با امام علی صلوات الله علیه دشمنی داشتند و به کسانی که در صدد انحراف و بازگرداندن خلافت از علی صلوات الله علیه بودند، یاری می رساندند.

ص:106


1- اگر او بمیرد یا کشته شود، آیه [از عقیده خود] بازمی گردید؟ سوره آل عمران، آیه 144.

سوم: گاه ممکن است انسان در بیشتر زندگی خود، با اخلاص باشد و سالیان سال، در جادۀ راستی قدم بردارد، اما به یک باره، دنیا در نظرش جلوه نماید و دچار لغزش گردد و در پی مال و مقام برود، یا گرفتار تعصب های گوناگون شود و همانند طلحه و زبیر، کارش به هلاکت انجامد.

حال، صحابه را _ هر کدام که باشد _ از موضوع بحث خارج می کنیم تا پرسش گر و هوادارانش، بهانه ای برای ایراد گرفتن از نتایج مورد نظر ما نداشته باشند.

باز هم تأکید می کنم که در گفتارمان، کسی را مد نظر نداریم.

همان گونه که گفته شد، برخی از مردم در برهه ای از زمان، ظاهری نیک دارند و ناگهان دگرگون می شوند و در نقطه مقابل قرار می گیرند. همانند ابلیس لعین که شش هزار سال _ که معلوم نیست از سال های دنیوی بود یا اخروی _ همراه با فرشتگان، خدا را عبادت می کرد. هنگامی که از سر تکبر سجده نکرد و خداوند او را از رحمتش راند، هیچ گاه پشیمان نشد و بازنگشت.

نمونۀ دیگر، موردی است که خداوند به آن اشاره می کند و می فرماید: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛(1) برای آنان، خبر کسی را بخوان که [علم] آیات خود را به او بخشیدیم و سپس از آن عاری شد و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان گردید. اگر می خواستیم، مرتبۀ او را به خاطر آن [علمش] بلند می داشتیم؛ ولی او به دنیا گرایید و از هوای نفس خویش پیروی کرد. داستان او همچون داستان سگ است که اگر به او حمله کنی، زبان از دهان بیرون می آورد؛ و اگر او را [به

ص:107


1- سوره اعراف، آیه 175 _ 176.

حال خود] واگذاری، باز زبان از دهان بیرون می آورد. این، داستان تکذیب کنندگان آیات ما است. پس برای شان این پند و داستان را بخوان تا شاید بیندیشند».

چهارم: سخن پرسش گر که می گوید: «در آغاز اسلام، شبهات قوی تر بود»، کاملاً بی دلیل است؛ زیرا در آن زمان، نشانه های نبوت آشکار بود و معجزات و کرامات پیامبر صلی الله علیه و آله پی درپی ظاهر می شد و برکات و راهنمایی های رسول خدا صلی الله علیه و آله و دروازۀ شهر دانش و دیگر اعضای عترت طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و دریای مواج دانش ایشان، پیش روی هر بینندۀ دور و نزدیکی قرار داشت.

پنجم: این که پرسش گر می گوید: «در زمان ضعف اسلام، ایمان صحابه همانند کوهی استوار بود»، سخن نادرستی است؛ چرا که آیۀ قرآن می فرماید: «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ؛(1) اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از عقیدۀ خود] بازمی گردید؟ هر کس [از عقیدۀ خود] بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند. به زودی خداوند، سپاس گزاران را پاداش می دهد».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 170 (123): استثنا نشدن علی و سلمان در حدیث ارتداد صحابه
اشاره

شیعیان برای اثبات ارتداد صحابه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، به این حدیث استدلال می کنند که «مردانی نزد من می آیند که من آن ها را می شناسم و آن ها نیز مرا می شناسند. آن ها از حوض رانده می شوند. می گویم: اینان اصحاب من هستند. به من گفته می شود: تو نمی دانی که بعد از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(2).

ص:108


1- سوره آل عمران، آیه 144.
2- بخاری آن را روایت کرده است.

باید به شیعیان گفت که این حدیث، عام و فراگیر است. نه از کسی نام می برد، و نه عمار بن یاسر و مقداد بن اسود و ابوذر و سلمان و دیگران را _ که طبق نظر شیعیان مرتد نشدند _ استثنا می کند. حتی خود علی بن ابی طالب را هم استثنا نمی کند! پس چرا شما این حدیث را به عده ای خاص از صحابه اختصاص می دهید؟ هر کس نسبت به یکی از صحابه، کینه ای داشته باشد، می تواند ادعا کند که این حدیث، در مورد همان صحابی است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر اعتراف نمود که در کتاب های صحاح اهل سنت، احادیثی مبنی بر ارتداد گروهی از صحابه وجود دارد.

دوم: این حدیث، بر ارتداد همۀ صحابه دلالت نمی کند؛ بلکه تصریح دارد که مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله فقط شماری از صحابه است؛ چون نفرمود: «اصحابم نزد من می آیند»؛ بلکه فرمود: «مردانی نزد من می آیند که آن ها را می شناسم و مرا می شناسند».

ممکن است کسانی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می روند، نسبت به دیگر صحابه، گروهی اندک باشند. چه بسا این روایت، اشاره به همان آیه ای دارد که در مورد منافقان می فرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛(1) برخی از اعرابیان پیرامون شما، منافق هستند و عده ای از اهل مدینه نیز با نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمی شناسی و ما ایشان را می شناسیم».

ص:109


1- . سوره برائت، آیه 101.

سوم: سلمان و ابوذر و مقداد و امام علی صلوات الله علیه و بسیاری دیگر از صحابه، خارج از گروهی هستند که وارد آتش می شوند؛ چون شیعیان و اهل سنت اجماع دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله به طور واضح و روشن، در بارۀ آنان سخن گفته و فضائل و کرامات و مقامات ایشان در نزد خدا را ذکر فرموده و آنان را به عنوان پرچم هدایت مردم معرفی کرده و بر بهشتی بودن آن ها تأکید فرموده است. این احادیث می تواند حدیث ارتداد صحابه را تخصیص بزند و شمول آن را به دیگران اختصاص دهد؛ البته بر فرض این که حدیث ارتداد، عام و فراگیر باشد؛ که چنین نیست و عمومیت ندارد.

غیر از نام بردگان، افراد دیگری نیز هستند که تنها اهل سنت برای آن ها فضایلی را روایت کرده اند. این موضوع نیز می تواند برای دیگر فرقه ها، شک برانگیز باشد!

چهارم: گفتیم که شیعیان، صحابه را چه به صورت جمعی و چه به صورت فردی، تکفیر نمی کنند. کتاب های عقیدتی شیعه، شاهد این ادعا است. البته برخی از صحابه را به خاطر مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله، خطاکار می دانند. اگر از گروهی نامتعادل، سخنی بر خلاف این مطلب بیان شود، پذیرفته نیست و نمی توان آن را به همۀ شیعیان نسبت داد.

همچنین شیعیان منکر عدالت همۀ صحابه هستند و در مورد دلالت آیات بر عدالت همگانی صحابه، مناقشه دارند؛ که البته این مطلب، ربطی به تکفیر ندارد. نفی عدالت همگانی صحابه، به معنای فاسق دانستن همۀ آنان نیست؛ بلکه مقصود ما این است که صحابه نیز همانند دیگر مسلمانان بودند و در میان آن ها، افراد باهوش و ساده لوح و دانا و نادان و فرمان بر و نافرمان پیدا می شد.

پنجم: مقصود احادیث ارتداد صحابه، شرک یا کفر آن ها نیست؛ بلکه مقصود، ارتداد از اطاعت و وفا نکردن به تعهدات است؛ همانند کفری که خداوند به تارکان حج نسبت می دهد که مقصود از آن، تنها عدم اطاعت است.

ص:110

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 171 (148): نماز خواندن حسن و حسین(علیم السلام)پشت سر مروان
اشاره

شیعیان به مروان بن حکم حمله می کنند و هر کار زشتی را به او نسبت می دهند؛ اما وقتی که می بینند حسن و حسین رضی الله عنهما پشت سر او نماز خوانده اند، دچار تناقض می شوند.(1) جالب است که طبق گفتۀ نسب شناسان، پسر همین مروان که معاویه نام داشت، با رمله دختر علی رضی الله عنه ازدواج کرد.(2) همچنین نوۀ مروان که ولید بن عبدالملک نام داشت، زینب دختر حسن مثنی را به همسری درآورد(3) و با نفیسه دختر زید بن حسن بن علی ازدواج کرد.(4).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

آنچه که شیعیان در مورد مروان بن حکم می گویند، نه از کتاب های خود، بلکه از کتاب های اهل سنت نقل می کنند. برخی از این روایات را اهل سنت از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند.(5) آیا علمای اهل سنت، به پیامبر صلی الله علیه و آله دروغ بسته اند و مطالب نادرستی به او نسبت داده اند؟

ص:111


1- بحار الانوار، ج 10، ص 139؛ النوادر، راوندی، ص 163.
2- نسب قریش، مصعب زبیری، ص 45؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص 87.
3- . نسب قریش، مصعب زبیری، ص 52؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص 108.
4- عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ابن عنبة شیعه، ص 111 ؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 34.
5- المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 4، ص 479 و 481 ؛ الجامع لأحکام القرآن، ج 18، ص 197.

دوم: اهل سنت روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پشت سر هر نیکوکار و بدکاری نماز بخوانید».(1) علمای غیر شیعه، بر اساس این حدیث فتوا داده اند. پس عمل به مضمون این حدیث، نه فضیلتی برای مروان ثابت می کند و نه از نسبت دادن کارهای زشتی که انجام داده است، جلوگیری می نماید.

سوم: شیعه و غیر شیعه روایت کرده اند که امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما پشت سر مروان نماز می خواندند و نمازشان را اعاده نمی کردند.(2) این مطلب بر سه چیز دلالت دارد:

1. مروان اهل تقوا و ورع نبود. کسی که عدالت را در امام جماعت شرط می داند، اگر در اجبار و تقیه نباشد، به نمازی که پشت سر او خوانده، بسنده نمی کند و آن را اعاده می نماید. پس این که آن ها نمازشان را اعاده نمی کردند، به معنای عدالت مروان نیست؛ چون نماز آن ها پشت سر مروان، بر اساس تقیه بود و نیازی به اعاده نداشت؛ حتی اگر امام جماعت، فاسق باشد و نماز پشت سر فاسق را جایز ندانیم.

ص:112


1- ر.ک: سنن ابی داود، کتاب الصلاة، باب 63 ؛ جامع الخلاف و الوفاق، ص 84 ؛ فتح العزیز رافعی، ج 4، ص 331 ؛ المجموع نووی، ج 5، ص 268 ؛ مغنی المحتاج، شربینی، ج 3، ص 75 ؛ المبسوط سرخسی، ج 1، ص 40 ؛ تحفة الفقهاء، سمرقندی، ج 1، ص 229 ؛ بدائع الصنائع، ج 1، ص 156 ؛ الجوهر النقی، ماردینی، ج 4، ص 19 ؛ البحر الرائق، ابن نجیم مصری، ج 1، ص 610 ؛ تلخیص الحبیر، ج 4، ص 331 ؛ نیل الاوطار، ج 1، ص 429 ؛ شرح اصول الکافی، ج 5، ص 254 ؛ المسترشد، طبری؛ الافصاح، شیخ مفید، ص 202 ؛ المسائل العکبریه، شیخ مفید، ص 54 ؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 232 ؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 37 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 19 ؛ عمدة القاری، عینی، ج 11، ص 48 ؛ تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبه، ص 145 ؛ سنن دارقطنی، ج 2، ص 44 ؛ تنقیح التحقیق فی احادیث التعلیق ذهبی، ج 1، ص 256 و 257 ؛ نصب الرایه، ج 2، ص 33 و 34 ؛ الدرایة فی تخریج احادیث الهدایه، ج 1، ص 168 ؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 97 ؛ کنز العمال، ج 6، ص 54 ؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج 2، ص 29 و 32 ؛ شرح السیر الکبیر، سرخسی، ج 1، ص 156.
2- مستدرک الوسائل، ج 6، ص 456 ؛ النوادر راوندی، ص 163 ؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 218 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 123 و ج 85، ص 92 ؛ کتاب المسند شافعی، ص 55 و 56 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 3، ص 122 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 2، ص 271 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 2، ص 399 ؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 3، ص 478 و ج 5، ص 232 ؛ البدایة و النهایة، ج 8، ص 283.

2. نماز آن دو امام صلوات الله علیهما پشت سر مروان، از روی اختیار نبود؛ بلکه آن ها مجبور بودند در نماز جماعت شرکت کنند. هیچ عاقلی روا نمی داند که به اختیار خود، کاری را که باطل می داند، انجام دهد و بعد آن را اعاده کند.

3. تقیه به انسان اجازه می دهد به نمازی که پشت سر امام غیر عادل خوانده است، اکتفا نماید. اما چه بسا آن ها نمازشان را اعاده می کردند تا بر مخالفت خود با مروان، پافشاری کنند و به مردم خبر دهند که از سر اجبار اقتدا کرده اند و مروانی که لیاقت ندارد امین مسلمانان در نماز باشد، شایسته نیست مردم، مال و آبرو و زندگی و ادارۀ امور مهم خود بر پایۀ شرع مقدس را به او واگذار کنند.

چهارم: ابن سعد از امام باقر صلوات الله علیه روایت کرده است که «حسن و حسین علیهما السلام پشت سر مروان نماز می خواندند؛ اما وقتی بالای منبر می رفت، امام حسین صلوات الله علیه به او دشنام می داد تا از منبر پایین آید».(1).

بدون شک امام حسین صلوات الله علیه نه کم عقل بود و نه اهل دشنام؛ بلکه معصومی بود که خداوند او را پاک ساخته بود و امکان نداشت با سیرۀ جد و پدرش مخالفت کند و خود را به این امور آلوده سازد. همچنان که مروان، آدمی بردبار و خوش اخلاق نبود.

ظاهراً وقتی مروان می خواست برخی یاوه گویی ها را در میان مردم انتشار دهد، امام حسین صلوات الله علیه در صدد پاسخ برمی آمد. پیروان بنی امیه نیز شایع می کردند که آن حضرت به مروان دشنام می دهد؛ تا با این حربه، چهرۀ امام حسین صلوات الله علیه را مخدوش سازند و مروان را بالا ببرند و او را فردی بردبار جلوه دهند و امام حسین علیه السلام را مردی کم خرد و پرخاش گر نسبت به افراد بی گناه و بردبار معرفی نمایند. بنا بر این، به نظر می رسد که تعابیر این روایت، دقیق نیست و امکان ندارد امام حسین صلوات

ص:113


1- ر.ک: ترجمة الامام الحسین از کتاب طبقات ابن سعد، ص 28 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 406 ؛ الحسن بن علی در کتاب المصنف، ابن ابی شیبه، ج 2، ص 272.

الله علیه بددهان و دشنام گو بوده باشد؛ بلکه راوی، برملا کردن کارهای پلید مروان را دشنام تلقی کرده است.

پنجم: ازدواج دو نفر با همدیگر، حاکی از ارتباط خوب پدران آن ها نیست؛ حتی نمی تواند دلیلی بر ارتباط خوب میان زن و مرد باشد. پس نمی توان آن را دلیلی بر مهر و محبت یا کینه و دشمنی دانست. هر ازدواجی، اهداف و شرایط خاص خود را دارد که مبتنی بر نیت طرفین می باشد و غیر از زن و شوهر، به کس دیگری ربط ندارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 172 (162): عدالت بینندگان مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مستلزم عدالت بینندگان پیامبر(صلی الله علیه وآله)
اشاره

شیعیان دچار تناقض گویی شده اند و می گویند: «هر کس مهدی منتظر را ببیند، عادل و صادق است». شیخ مامقانی می گوید: «پس از غیبت حجت _ که خداوند در فرجش تعجیل نماید و در برابر هر بدی، ما را فدای او گرداند _ هر کس به زیارت او مشرف شود، ما از این تشرف درمی یابیم که او حتماً در رتبه ای فراتر از عدالت قرار دارد».(1).

رسول خدا صلی الله علیه و سلم قطعاً بزرگ تر و والاتر از حجت شما است. پس چرا این قاعده را در مورد کسانی که آن حضرت را دیده اند، جاری نمی کنید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیاتش، برای همۀ مردم _ خواه مسلمان و خواه کافر _ امکان داشت؛ ولی دیدن امام مهدی صلوات الله علیه در زمان غیبتش ممکن نیست؛

ص:114


1- تنقیح المقال، ج 1، ص 211.

مگر برای افراد امین و مود اعتماد که اسرار آن حضرت را حفظ می کنند و برای یاری و عزتش تلاش می نمایند. غیبت او، همانند غیبت کسی نیست که در پی نیازش به سفر می رود؛ بلکه غیبت کسی است که همۀ سرکشان و ستم کاران و دین ستیزان، در پیِ او هستند تا خونش را بریزند و به دنبال فرصتی می گردند تا او را به چنگ آورند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 173 (180): کفر علی(علیه السلام) به خاطر سکوت در برابر کفر صحابه
اشاره

روش شیعه در تکفیر صحابه، منجر به تکفیر علی رضی الله عنه می شود؛ چرا که او در این زمینه، نسبت به انجام فرمان الهی، کوتاهی کرد. همچنین اسلام از تواتر می افتد و باطل می گردد؛ چون ناقلان شریعت اسلام، همگی مرتد شدند. قرآن عظیم نیز زیر سؤال می رود؛ زیرا قرآن از طریق ابوبکر و عمر و عثمان و برادران آن ها به ما رسیده است. به نظر می رسد که پایه گذار تکفیر صحابه، دقیقاً چنین هدفی داشته است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان صحابه را تکفیر نمی کنند؛ بلکه همان چیزی را در بارۀ آن ها می گویند که خدا و رسولش فرموده اند، مبنی بر این که در میان صحابه، منافقانی وجود داشت که با نفاق خو گرفته بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ها را نمی شناخت و تنها خداوند از آن ها آگاهی داشت. گروهی بسیار اندک هم بودند که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، خلافت را غصب کردند؛ با این که هفتاد روز پیش تر، در غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کرده بودند. بیشتر مردم هم عافیت طلب بودند و به کشاورزی و معیشت خود

ص:115

اهمیت می دادند و می ترسیدند منافع شان به خطر بیفتند. در این بین، عده ای نیز نسبت به امام علی صلوات الله علیه بغض و کینه و حسادت داشتند و به او آزار می رساندند. بنی هاشم و دیگر اصحاب، نمی توانستند از ظلمی که بر خود آنان و امام علی صلوات الله علیه می رفت، جلوگیری کنند؛ زیرا دریافته بودند که هر گونه مقاومتی، اسلام و مسلمانان را گرفتار مصیبتی بزرگ تر می کند.

شیعه می گوید: مراد از ارتداد و بازگشت صحابه به گذشته که آیۀ کریمه به آن تصریح دارد و اهل سنت در صحیح ترین کتاب های خود، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند، نه ارتداد از دین اسلام، بلکه تمرد از فرمان و گسستن عهد و پیمان است.

دوم: اگر در انجام برخی از واجبات، کوتاهی صورت بگیرد، بدون شک معصیت به شمار می آید؛ اما به معنای کفر و ارتداد از دین نیست و شیعه و اهل سنت، کسی را به این سبب تکفیر نمی کنند. بنا بر این، هیچ یک از اشکالات مطرح شده توسط پرسش گر پیش نمی آید.

سوم: انجام ندادن فرمان الهی، موجب کفر نمی شود؛ بلکه معصیت است و باید از آن توبه کرد. البته این در صورتی است که فرد توانایی انجام فرمان الهی را داشته باشد و بتواند امور را اصلاح کند و کارها را به اصلش برگرداند.

چهارم: اگر فرد بداند که اقدام او اثری ندارد و بدون هیچ فائده ای، دردسر و گرفتاری را بیشتر می کند، تکلیف از او ساقط می شود و چه بسا وجوب اقدام، تبدیل به حرمت گردد.

پنجم: قرآن به صورت صحیح و از راه معتبر و موثق که همان تواتر قطعی است، به دست ما رسیده است. در تواتر، عدالت راویان شرط نیست. تنها شرط تواتر، این است که راویان نتوانند در پردازش دروغ، با هم تبانی کنند و هم دست شوند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:116

پرسش شمارۀ 174 (139): تکفیر همۀ اهل بیت توسط شیعیان
اشاره

شیعیان همۀ اهل بیت را که در قرن نخست زندگی می کردند، تکفیر می کنند؛ چرا که در روایات و منابع مورد اعتمادشان آمده است: پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، همۀ مردم مرتد شدند، مگر سه نفر؛ یعنی سلمان و ابوذر و مقداد. و برخی، تعداد آن ها را به هفت نفر رسانده اند؛ اما از اهل بیت، هیچ نامی به میان نیاوره اند.(1) یعنی همگی را محکوم به کفر و ارتداد کرده اند. پناه بر خدا!

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: احادیث مربوط به ارتداد صحابه، در صحیح ترین مجامع حدیثی اهل سنت _ از جمله: بخاری، مسلم، مسند احمد و سایر مسانید و صحاح _ آمده است. این مجامع و صحاح هستند که می گویند: صحابه با بازگشت قهقرایی، مرتد شدند و جز اندکی از آن ها باقی نماند.(2).

یعنی آن قدر کم بودند که قابل توجه و شمارش نبودند. پس در این میان، شیعیان چه گناهی دارند؟

دوم: مراد از ارتدادی که در در روایات آمده است، بازگشت به کفر و شرک نیست؛ بلکه منظور این است که از اطاعت و تسلیم در برابر فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله مرتد شدند و به تعهدات خود، پای بند نماندند. از چنین ارتدادی، با تعبیر «کفر از اطاعت» یاد

ص:117


1- ر.ک: کتاب سلیم بن قیس، ص 92؛ روضه کافی، ج 8، ص 245؛ حیات القلوب، مجلسی، ج 2، ص 640.
2- تنقیح المقال، ج 3، ص 142 ؛ صحیح بخاری، ج 8، ص 150 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 208 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 132 ؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 406 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 5، ص 111 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 8، ص 108 ؛ امتاع الاسماع، ج 11، ص 223 ؛ مسند الشامیین، ج 3، ص 16.

می شود؛ همچنان که قرآن کریم می فرماید: «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ؛(1) به خاطر خدا، حج خانه (کعبه) بر مردم مقرر است؛ برای کسانی که بتوانند به سوی آن راه یابند. هر کس کفر ورزد، [بداند] که خداوند از جهانیان بی نیاز است». اقسام و مراتب کفر را در پاسخ به پرسشی دیگر، بررسی کرده ایم.

شاید روشن ترین مصداق وفا نکردن صحابه به عهدشان، این باشد که بیعت روز غدیر را شکستند و پیمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد اقرار به ولایت علی صلوات الله علیه با آنان بسته بود، زیر پا گذاشتند. این مسأله، در مورد اکثر صحابه صدق می کند؛ چرا که آنان پیمان رسول خدا صلی الله علیه و آله را گسستند؛ یا در برابر پیمان شکنی دیگران سکوت کردند و بدان اهمیت ندادند؛ یا در مقابله با آن ها سستی کردند. تنها شماری اندک باقی ماندند که امام علی صلوات الله علیه و بنی هاشم و تعدادی دیگر بودند که نمی توانستند آب رفته را به جوی بازگردانند.

سوم: وقتی مقصود از ارتداد این است که مردم از اهل بیت صلوات الله علیهم دست کشیدند و به تعهدات خود در قبال آن ها عمل نکردند، دیگر اساساً خود اهل بیت صلوات الله علیهم مشمول احادیث ارتداد نمی شوند. اگر کسی بگوید که «همۀ مردم نسبت به پیامبران کفر ورزیدند»، این سخن شامل خود پیامبران نمی شود.

نمی توان گفت که چون پیامبران نیز جزو مردم بودند، پس خود آن ها نیز کافر شدند. مطلب کاملاً روشن است و نیاز به توضیح ندارد.

چهارم: اگر مطلبی در منابع مورد اعتماد یک گروه آمده باشد، به این معنا نیست که آن گروه، به آن مطلب اعتقاد دارد و آن را صحیح می داند؛ مگر این که خود آن گروه، تصریح کند که آن مطلب را صحیح می داند و بدان پای بند است.

ص:118


1- سوره آل عمران، آیه 97.

شیعیان به صراحت می گویند که غیر از قرآن کریم، باید همۀ مطالب موجود در کتاب های آن ها، از جهت سند و دلالت، مورد بررسی قرار گیرد؛ و اعلان می کنند که هیچ کتابی ندارند که همۀ محتوای آن صحیح باشد. درست بر عکس برادران اهل سنت که بیشتر آن ها به صراحت می گویند: «همۀ روایات بخاری و مسلم، صحیح است». و برخی از آن ها، قائل به صحت روایات دیگر صحاح سته هستند و به استثنای سه _ چهار حدیث، همۀ احادیث سنن دارمی و مسند احمد و دیگر کتاب ها را صحیح می دانند.

پنجم: خوب بود پرسش گر تصریح می کرد که کدام شیعه چنین سخنی گفته است و با استناد به کدام منبع می گوید که شیعیان، همۀ اهل بیت یا همۀ صحابه را کافر می دانند!

ششم: در این بخش، به ذکر احادیثی می پردازیم که در بارۀ ارتداد صحابه و بازگشت آن ها به گذشته سخن می گوید. طبق روش مورد قبول برادران اهل سنت، سند بسیاری از این احادیث صحیح است.

احادیث مربوط به ارتداد صحابه

1. ابووائل از عبدالله روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. تعدادی از شما را به سوی من می آورند. وقتی می خواهم از حوض به آنان بنوشانم، آن ها را از من دور می سازند. می گویم: «پروردگارا! اصحابم را دریاب». خداوند می فرماید: «نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(1).

2. ابوحازم از سهل بن سعد نقل کرده است: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. هر کس وارد آن شود، می تواند از آن

ص:119


1- صحیح بخاری، کتاب الفتن ، ج 9، ص 58 و ج 8، ص 148 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 87 که در آخر آن، این روایت را از حذیفه نیز نقل کرده است؛ عمدة القاری، ج 24، ص 176 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 439 با تفاوتی اندک.

بیاشامد. و هر کس از آن بیاشامد، دیگر تشنه نمی شود. گروهی نزد من می آیند که من آن ها را می شناسم و آن ها نیز مرا می شناسند. ناگاه میان من و آن ها فاصله می افتد...».

ابوحازم می گوید: به هنگام نقل این حدیث، نعمان بن ابی عیاش آن را شنید و از من پرسید: «این حدیث را همین گونه از سهل شنیدی؟». گفتم: «آری». گفت: «گواهی می دهم که آنچه از ابوسعید خدری شنیدم، زیاده داشت و می گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: آنان از من هستند. گفته می شود: تو نمی دانی که پس از تو، چقدر دگرگونی به وجود آوردند. پیامبر می گوید: نفرین بر کسانی که پس از من دگرگونی ایجاد کنند».(1).

3. از ابن عمر نقل شده است: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «پس از من به کفر برنگردید و گردن همدیگر را نزنید». ابوبکره و جریر و ابن عباس نیز همین را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند.(2).

4. از عبدالله روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. با مردانی منازعه می کنم و بر آنان پیروز می گردم. سپس می گویم: «پروردگارا! اصحابم!». گفته می شود: «نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(3).

ص:120


1- صحیح بخاری، ج 9، ص 58 و 59 و ج 8 150 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 87 ؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 223 ؛ عمدة القاری، ج 24، ص 176 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ابن مخلد قرطبی، ص 141 ؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 96 ؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ج 1، ص 159 ؛ مسند احمد، ج 5، ص 333 و ج 3، ص 28.
2- صحیح بخاری، ج 9، ص 63 و 64 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 38 و 191 و 192 و ج 5، ص 126 و 127 و ج 6، ص 236 و ج 7، ص 112 و ج 8، ص 16 و 36 و 91 و 186 ؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 58 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 58 و ج 5، ص 108 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 230 و 402 و ج 2، ص 85 و 87 و 104 و ج 4، ص 351 و 358 و 363 و 366 و ج 5، ص 37 و 39 و 44 و 45 و 49 و 68 و 73 ؛ سنن دارمی، ج 2، ص 69 ؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1300 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 409 ؛ سنن ترمذی، ج 3، ص 329 ؛ سنن نسائی، ج 7، ص 126 و 127 و 128 ؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 93 و ج 3، ص 70 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 5، ص 140 و 166 و ج 6، ص 92 و 97 و ج 8، ص 20 و 189.
3- صحیح مسلم، ج 7، ص 68 با چند سند مختلف؛ مسند احمد، ج 1، ص 402 و 406 و 407 و 384 و 425 و 453 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 292.

5. از حذیفه روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: گرو هی در کنار حوض کوثر، نزد من می آیند؛ اما از من رانده می شوند. می گویم: «پروردگارا! اصحابم، اصحابم!». گفته می شود: «نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(1).

6. ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود: عده ای از اصحابم را به سوی چپ می برند. می گویم: «اصحابم! اصحابم!». خداوند می فرماید: «از لحظه ای که از آن ها جدا شدی، همواره به گذشته شان بازگشتند». همانند عبد صالح می گویم: «وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْئٍ شَهِیدٌ * إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؛(2) مادام که در میان آن ها بودم، من شاهد و ناظر آنان بودم. وقتی روح مرا گرفتی، تو خود نگهبان آنان بودی که شاهد بر همه چیز هستی. اگر آنان را عذاب کنی، بندگان تو هستند؛ و اگر از آنان درگذری، پیروزمند و فرزانه ای».(3).

7. انس روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مردمانی در کنار حوض کوثر، نزد من می آیند. وقتی آنان را می شناسم، از نزد من رانده می شوند. می گویم: «اصحابم». خداوند می فرماید: «نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».

ص:121


1- مسند احمد، ج 5، ص 388 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 433 و ص 393 ؛ صحیح بخاری، ج 8، ص 148 و 149 ؛ طبقات المحدثین باصبهان، ج 3، ص 234 ؛ ذکر اخبار اصبهان، ج 2، ص 6.
2- سوره مائده، آیه 117 _ 118.
3- صحیح بخاری، ج 8، ص 169 و 204 و ج 6، ص 122 و 69 و 70 و ج 8، ص 136 و چاپ دار الفکر، ج 6، ص 110 و 143 و ج 5، ص 192 ؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 157 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 235 و 253 ؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ج 1، ص 160 به نقل از الجمع بین الصحیحین ؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 38 ؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 447 ؛ عمدة القاری، ج 15، ص 241 و ج 16، ص 38 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ص 24 و 146 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 139 ؛ المعجم الکبیر، ج 12، ص 8 ؛ جزء بقی بن مخلد، ص 146 ؛ معانی القرآن نحاس، ج 2، ص 391 ؛ تفسیر سمعانی، ج 2، ص 77 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 243 و 245.

عبارت مسلم این است: «مردانی که از صحابۀ من بودند، در کنار حوض کوثر نزد من می آیند. وقتی آن ها را می بینم و به من نزدیک می گردند، از من رانده می شوند. می گویم: پروردگارا! اصحابم، اصحابم!». ...(1).

8. از ابوهریره روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در روز قیامت، عده ای از اصحابم نزد من می آیند؛ اما آن ها را از حوض کوثر دور می کنند. می گویم: «پروردگارا! اصحابم!». خداوند می فرماید: «تو از بدعت هایی که پس از تو گذاشتند، آگاهی نداری. آن ها به صورت قهقرا، به گذشته شان بازگشتند و مرتد شدند».(2).

9. از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «در کنار حوض کوثر، امتم نزد من می آیند. من دیگر مردمان را از حوض می رانم؛ همانند کسی که شتران فرد دیگر را از گلۀ خود می راند». اصحاب گفتند: «ای پیامبر خدا! آیا در آن روز ما را می شناسی؟». فرمود: «آری؛ شما علامتی دارید که دیگران ندارد. در اثر وضو، سفیدرو و سفیدگام نزد من می آیید. جلوی گروهی از شما را می گیرند و آن ها به من نمی رسند. می گویم: پروردگارا! این ها از اصحاب من هستند. فرشته ای به من پاسخ می دهد: آیا می دانی پس از تو چه بدعت هایی گذاشتند؟».(3).

ص:122


1- صحیح بخاری، ج 8، ص 149 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 207 ؛ صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 7، ص 70 و 71 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 71 ؛ شرح مسلم، نووی، ج 2، ص 64 ؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 222 ؛ الجمع بین الصحیحین، حدیث شماره 131. در احقاق الحق، باب ما رواه الجمهور فی حق اصحابه، مثل همین روایت را از ام سلمه و اسماء بنت ابی بکر و سعید بن مسیب و حذیفة و ابی درداء روایت شده است.
2- صحیح بخاری، ج 8، ص 150 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 208 و صفحات بعدی، همان حدیثی که ابن مسیب از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است؛ عمدة القاری، ج 23، ص 141 ؛ الاستذکار، ج 5، ص 111 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 297 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 8، ص 108 ؛ بحار الانوار، ج 28، ص 25 و 27 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ص 163؛ جزء بقی بن مخلد، ص 163 ؛ مسند الشامیین، ج 3، ص 16 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 417 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 641 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 168 ؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 223.
3- صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 150 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 418 ؛ بحار الانوار، ج 28، ص 28.

10. از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در حالی که ایستاده ام، گروهی پدیدار می شوند. وقتی آن ها را می شناسم، مردی از میان من و آن ها بیرون می آید و می گوید: «بیایید». می گویم: «این ها را کجا می برید؟». می گوید: «به سوی آتش». می گویم: «مگر چه کرده اند؟». می گوید: «آن ها پس از تو مرتد شدند و به صورت قهقرا، به عقب بازگشتند. گمان نمی کنم جز شماری اندک از آنان نجات یابد».(1).

11. از عمار روایت شده است که در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله، دوازده منافق وجود دارد که هشت تن از آنان وارد بهشت نمی شوند؛ مگر این که شتر از سوراخ سوزن بگذرد».(2).

12. از ابوبکره نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در کنار حوض کوثر، مردانی که از اصحاب من هستند و مرا دیده اند، نزد من می آیند. وقتی به من نزدیک می شوند و من آن ها را می بینم، از نزد من طرد می گردند. می گویم: «پروردگارا! اصحابم، اصحابم!». گفته می شود: «تو نمی دانی که پس از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(3).

13. ابوسعید خدری نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا گمان می کنید که خویشاوندی من برای اقوامم سودی ندارد؟ به خدا سوگند که خویشاوندی من در دنیا و آخرت قطع نمی شود. هنگام قیامت، عده ای به سوی من می آیند که دستور داده می شود به سوی چپ بروند. یکی از آن ها می گوید: «ای محمد! من فلان بن فلان

ص:123


1- صحیح بخاری، ج 8، ص 150 و 151 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 208 ؛ عمدة القاری، ج 23، ص 142 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 132 ؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 406 ؛ الجمع بین الصحیحین، حدیث شماره 267.
2- ر.ک: صحیح مسلم، ج 7، ص 122 و 123 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 122 ؛ مسند احمد، ج 5، ص 390 ؛ دیباچه مسلم، ج 6، ص 137 ؛ الآحاد و المثانی، ج 2، ص 466 ؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 225 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 1، ص 169.
3- مسند احمد، ج 5، ص 48 و ص 50 با سندی دیگر؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 415 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 293 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 36، ص 8 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 13، ص 239.

هستم». دیگری می گوید: «من فلان بن فلان هستم». می گویم: «تبار شما را فهمیدم؛ اما شما پس از من بدعت گذاشتید و مرتد شدید».(1).

14. اسماء بنت ابی بکر نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من کنار حوض کوثر می مانم تا ببینم چه کسی از شما نزد من می آید. عده ای از مردم را در برابر من نگه می دارند. می گویم: «پروردگارا! این از من و از امت من است». گفته می شود: «نمی دانی که پس از تو چه ها کرده اند! به خدا سوگند که این ها پس از تو، بی درنگ به گذشتۀ خود بازگشتند».(2).

15. عایشه می گوید: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان اصحاب خود می فرمود:

من در کنار حوض کوثر منتظر می مانم تا ببینم چه کسی از شما نزد من می آید. مردانی در مقابل من از حرکت می ایستند. می گویم: «پروردگارا! این ها از من و از امت من هستند». خداوند می فرماید: «نمی دانی که پس از تو چه ها کردند. پیوسته به عقب باز گشتند».(3).

ص:124


1- مسند احمد، ج 3، ص 39 و نزدیک به همین معنا در ص 18 ؛ کنز العمال، ج 11، شماره 2472 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 1، ص 387 و ج 14، ص 434 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 267 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 3 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 299 ؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص 74 ؛ منتخب مسند، عبد بن حمید، ص 304 ؛ مسند ابی یعلی، ج 2، ص 434.
2- صحیح بخاری، ج 8، ص 151 و 152 و چاپ دار الفکر، ج 7، ص 209 ؛ صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 7، ص 66 ؛ کنز العمال، ج 11، شماره 2461 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 419 ؛ عمدة القاری، ج 23، ص 144 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ص 24 و 165 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 24، ص 94 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 308 ؛ جزء بقی بن مخلد، ص 165 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 69، ص 4 ؛ فیض القدیر، ج 3، ص 529 ؛ تهذیب الکمال، ج 8، ص 431.
3- صحیح مسلم، ج 7، ص 66 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 121 ؛ الاستیعاب، حاشیه الاصابة، ج 1، ص 159 ؛ کنز العمال، حدیث شماره 1416 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 414 ؛ ما روی فی الحوض و الکوثر، ص 168 ؛ کتاب السنة، ابن ابی عاصم، ص 344 ؛ مسند ابی یعلی، ج 7، ص 434 ؛ جزء بقی بن مخلد، ص 168 ؛ امتاع الاسماع، ج 3، ص 306.

16. از ام سلمه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم! هنگامی که من کنار حوض کوثر هستم، شما را به صورت گروهی می آورند و من شما را در مسیرهای مختلف قرار می دهم و صدا می زنم: «از این مسیر بروید». ناگهان منادی فریاد می زند: «این ها پس از تو، دست به دگرگونی زدند». می گویم: «دور شوید! دور شوید!».(1).

17. از ام سلمه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم! من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. هر یک از شما که نزد من می آید، همانند شتری گم شده، از من رانده می شود. می گویم: «چرا چنین شد؟». گفته می شود: «تو نمی دانی این ها پس از تو چه بدعت ها گذاشتند». می گویم: «دور شوید!».(2).

18. از ام سلمه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «از اصحاب من، کسانی هستند که پس از مرگم، نه من آن ها را می بینم و نه آن ها مرا می بینند».(3)

19. محمد بن جریر طبری شافعی، در کتاب المواهب، از ابوعلقمه نقل کرده است که وقتی مردم به بیعت ابوبکر متمایل شدند، به سعد بن عباده گفتم: «آیا در چیزی که مسلمانان واردش شدند، تو وارد نمی شوی؟». گفت: «از من به تو نصیحت! به خدا سوگند از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: هر گاه من از دنیا بروم، خواهش های نفسانی مردم را گمراه می کند و به عقب برمی گردند. در آن روز، حق با علی است و کتاب خدا در دست او است. با کسی جز او بیعت نکن».(4).

20. طلحه بن عبیدالله و ابن عباس و جابر بن عبدالله گفته اند: رسول خدا صلی الله علیه و آله بر کشتگان بدر نماز خواند و فرمود: «من بر این ها گواه هستم». ابوبکر گفت: «ای

ص:125


1- مسند احمد، ج 6، ص 297 ؛ مسند ابن راهویه، ج 4، ص 200 ؛ السنن الکبری، نسائی، ج 6، ص 447.
2- صحیح مسلم، ج 7، ص 67 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 23، ص 297 ؛ امتاع الاسماع، ج 3، ص 304.
3- مسند احمد، ج 6، ص 298 ؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 112 ؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 2، ص 849 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 307.
4- شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 2، ص 296 و 348 ؛ الدرجات الرفیعة، ص 326.

رسول خدا! مگر این ها برادران ما نیستند؟ همان گونه که ما مسلمان شدیم، این ها نیز مسلمان شدند و همان گونه که ما جهاد کردیم، این ها نیز جهاد کردند». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری؛ اما آن ها چیزی از پاداش خود را نخوردند! من نمی دانم شما پس از من چه بدعتی می گذارید». ابوبکر گریست و گفت: «ما پس از تو زنده می مانیم؟».(1).

21. مرّه از یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان ما حاضر شد و بر روی ماده شتری سرخ رنگ که گوشش بریده و آویزان بودند، ایستاد و فرمود: می دانید امروز چه روزی است؟... آگاه باشید که من پیش از شما وارد حوض کوثر می شوم. به شما می نگرم و به خاطر فراوانی شما در برابر دیگر امت ها، افتخار می کنم. پس روی مرا سیاه نکنید. آگاه باشید که شما مرا دیده اید و از من شنیده اید. پس هر کس به من دروغ ببندد، جایگاهی از آتش برای او مهیا می گردد. آگاه باشید که من عده ای از زنان و مردان را رهایی می بخشم و عده ای دیگر، از دست من رها می شوند. پس می گویم: «پروردگارا! اصحابم!». گفته می شود: «تو نمی دانی که بعد از تو، چه بدعت ها گذاشتند».(2).

در پایان، لازم است این را اضافه کنم که مقبلی گفته است: احادیث «لا تدری ما احدثوا بعدک؛ نمی دانی پس از تو چه بدعت ها گذاشتند»، تواتر معنایی دارد.(3) برای بررسی بیشتر موضوع، می توانید به احادیث موجود در پاورقی مراجعه کنید.(4).

ص:126


1- مغازی واقدی، ج 1، ص 410 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 38 به نقل از واقدی.
2- مسند احمد، ج 5، ص 412 ؛ صحیح بخاری، ج 5، ص 159 تا 160 از علاء بن مسیب، از پدرش نقل می کند که با براء بن عازب ملاقت کردم و به او گفتم: «خوش بر احوالت که با پیامبر مصاحبت داشتی و با او در زیر آن درخت بیعت نمودی». گفت: «ای پسر برادر! تو نمی دانی که ما پس از پیامبر، چه بدعت ها گذاشتیم».
3- . ر.ک: اضواء علی السنة المحمدیة، ص 350 به نقل از العلم الشامخ مقبلی؛ الاستذکار، ج 5، ص 112. تواتر احادیث حوض را ابن مخلد قرطبی در کتاب «ما روی فی الحوض و الکوثر»، ص 18 تا 20 به نقل از ابن عبد البر و قاضی عیاض و نووی و ابن حجر و بیضاوی و قرطبی و سیوطی و کتانی نقل کرده است.
4- افزون بر آنچه گذشت، رجوع کنید به: المصنف، صنعانی، ج 11، ص 406 تا 407؛ تنویر الحوالک، ج 1، ص 51 ؛ بحار الانوار، ج 28، کتاب الفتن، ص 26 تا 36 ؛ کنز العمال، ج 11، ص 157، شماره 645 که در پاورقی آن آمده است: «تو نمی دانی پس از تو چه بدعت گذاشتند؛ در حالی که به قهقرا بازگشتند و مرتد شدند» و شماره 746 و شماره 747 که در آن آمده است: «شما پس از من مرتد شدید و به واپس گراییدید» و ص 155، شماره 776 که در آن آمده است: «پس از من، به کفر برنگردید که برخی گردن برخی دیگر را بزنند» و ج 11، ص 221 شماره 2411 به نقل از ابوهریره که در آن آمده است: «تو آگاهی نداری که آن ها پس از تو چه بدعت ها گذاشت و به قهقری واپس رفتند». همچنین در روایات شماره 2412 به نقل از حذیفه، شماره 2414 به نقل از انس، شماره 2481 به نقل از سمره، شماره 2415 به نقل از ابوهریره، شماره 2476 و 2471 به نقل از حذیفه، شماره 417 به نقل از ام سلمه، شماره 2418 به نقل از انس و حذیفه، شماره 2424 به نقل از زید بن خالد، شماره 2470 به نقل از ابن مسعود، شماره 2416 به نقل از اسماء بنت ابی بکر و عایشه، شماره 2472 به نقل از ابی سعید و دیگران که در این مختصر امکان ذکر همۀ آن ها نیست.

وقتی بخاری و دیگران این احادیث را نقل کرده اند و روایت نموده اند که از صحابه، جز شماری اندک پابرجا نمی ماند و سرانجام بقیۀ صحابه آتش است، شیعیان در این میان چه گناهی دارند؟ چرا شیعیان را تکفیر می کنید و با کمال بی رحمی به آن ها می تازید؟ با این که بارها گفته ایم که منظور شیعیان از ارتداد در این احادیث، ارتداد از دین و رفتن به سوی کفر و شرک نیست.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:127

بخش هفتم: اجتهاد و احکام

اشاره

ص:128

فصل یکم: اجتهاد

پرسش شمارۀ 175 (49): اجتهاد علمای ایرانی
اشاره

دانستن زبان عربی، برای عالم دینی ضروری است؛ در حالی که بسیاری از علمای شیعه، به ویژه در ایران، عجم هستند و شناختی از زبان عربی ندارند. پس چگونه احکام را از کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و سلم استنباط می کنند؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: پرسش گر از کجا می داند که بسیاری از علمای شیعه، شناختی از زبان عربی ندارند؟ آیا آن ها را آزموده و می داند که شناخت آن ها از زبان عربی چقدر است؟

دوم: اگر تعدادی از علمای شیعه عربی نمی دانند، در مقابل، بسیاری از آن ها زبان عربی را به خوبی می دانند و می توانند به دیگران آموزش دهند و در آن ها مهارت ایجاد کنند؛ همانند مردم عرب زبان که برای تحصیل علم، به اروپا و دیگر کشورها مهاجرت

ص:129

می کنند و ابتدا هیچ از زبان آن ها آگاهی ندارند. پس اشکالی ندارد که عده ای از علمای شیعه، احکام را استنباط کنند و جاهلان به عالمان مراجعه کنند.

سوم: بسیاری از علمای اهل سنت، به ویژه در پاکستان و اندونزی و نیجریه، عجم هستند و عربی نمی دانند. پس چگونه احکام را از کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله استنباط می کنند؟

عجم، حامل علوم اسلامی

1. ابن خلدون می نویسد:

یکی از شگفتی ها این است که بیشتر حاملان علوم اسلامی، چه در علوم شرعی و چه در علوم عقلی، عجم ها هستند. جز تعدادی اندک از حاملان، حتی اگر در نسب هم عرب باشند، اما در زبان و استاد و مربی، عجم هستند؛ در حالی که آیین و صاحب شریعت، عربی است.

سببش این است که امت اسلامی در ابتدا به اقتضای بدویت و سادگی، هیچ گونه دانش و هنری نداشتند. احکام دینی را که همان اوامر و نواهی الهی بود و از کتاب و سنت و از طریق اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت کرده بودند، در سینه ها حمل می کردند. در آن هنگام، مسلمان ها عرب بودند و از تعلیم و تألیف و تدوین، چیزی نمی دانستند. نه کسی آن ها را به این کار واداشته بود و نه نیازی به این کار می دیدند.

در زمان صحابه و تابعین، کار به همین منوال گذشت. کسانی را که حامل این علوم بودند، قاری می نامیدند؛ یعنی کسی که کتاب می خواند و بی سواد نیست. در میان صحابه ای که عرب بودند، اُمّی و بی سواد بودن، امری رایج و همگانی بود. از این رو به حاملان قرآن، قاری می گفتند. آنان قرائت کنندگان کتاب خدا و سنت به دست آمده از خداوند بودند؛ چون احکام شرعی را جز از طریق کتاب و

ص:130

سنت و احادیثی که غالباً شرح و تفسیر کتاب خدا بود، نمی شناختند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود: «من در میان شما، دو چیز نهادم که تا وقتی به آن ها تمسک جویید، گمراه نمی شوید: کتاب خدا و سنت من».(1).

... پیش از این گفتیم که صنعت و هنر، پیشۀ شهرنشینان بود و عرب از آن ها بهره ای نداشت. دانش نیز به شهرنشینان اختصاص داشت و عرب از دانش و بازار دانش به دور بود. شهرنشینان آن روزگار، یا عجم بودند، یا افراد تحت سلطۀ آن ها بودند که حکم عجم را داشتند اهالی شهرها در آن روزگار، در تمدن و حرفه و صنعت و هنرهای مختلف، تابع عجم ها بودند؛ چون عجمان به خاطر تمدنِ پایداری که از زمان حکومت ایرانیان به دست آورده بودند، در این زمینه ها مهارت ها داشتند.

در علم نحو که سیبویه و سپس فارسی و سپس زجاج، سرآمد بودند و توانستند نحو را به صورت یک فن و قانون درآورند، همگی نژاد عجمی داشتند و زبان عربی را از مربییان عرب و همنشینی با عرب ها آموخته بودند. بیشتر علمای حدیث که احادیث را از اهل اسلام دریافت کرده و حفظ نمودند، یا عجم بودند، یا پرورش یافتۀ عجم ها بودند. علمای اصول فقه نیز همگی عجم بودند. دانشمندان کلامی و اکثر مفسران هم عجم بودند. اصولاً جز عجم ها، کسی به حفظ و تدوین علوم اسلامی همت نمی گماشت. این مصداقی از سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله است که فرمود: «اگر دانش در کرانه های آسمان آویخته باشد، گروهی از اهل فارس به آن دست می یابند».

ص:131


1- این روایت بخاری است؛ ولی دیگران به جای «سنت من»، عبارت «عترت من» را روایت کرده اند. مگر این که بگوییم یکی از این دو روایت، تفسیر دیگری است؛ یعنی منظور، آن سنتی است که عترت نقل کرده باشد. مؤید این موضوع، صدور روایت «و عترتی» از پیامبر صلّی الله علیه و آله است.

وقتی عرب ها با شهرنشینی آشنا شدند و به تمدن دست یافتند و از بدویت خارج شدند، پست های دولتی و حراست از حکومت و صاحبان سیاست، آن ها را از دست یابی به علم بازداشت. به ویژه آن که خودبینی آن ها را فرا گرفته بود و از پرداختن به کسب دانش _ که دیگر به صورت حرفه و هنر در آمده بود _ ابا داشتند.

اصولاً اهل ریاست، از کارهایی که زحمت داشته باشد، بیزارند.

آن ها دین و علوم دینی را از آن خود می دانستند و حاملان آن را کوچک می شمردند. از این رو، چنین کارهایی را به عجم ها و تازه عرب ها سپردند و برای همیشه به آن ها واگذار کردند؛ تا این که به طور کلی از دست عرب ها خارج شد و به عجم ها اختصاص یافت و حاکمان با علوم دینی بیگانه شدند؛ همچنان که از این امور دوری می کردند و آن را در سیاست و مملکت داری، بی فایده می دانستند. از این رو است که همه یا بیشتر حاملان دین، عجم هستند.

علوم عقلی نیز زمانی در میان مسلمانان ظهور یافت که حاملان و مؤلفان علوم مشخص شدند و علم به صورت یک حرفه درآمد و به عجمان اختصاص یافت. عرب ها آن را رها کردند و از پرداختن به آن روی گرداندند و همانند دیگر حرفه ها، تنها عجم های عرب شده به آن پرداختند.

تا زمانی که در کشورهای عجم _ مثل عراق و فارس و خراسان و ماوراء النهر _ تمدن برقرار بود، این برنامه نیز ادامه داشت. ... گواه ما بر این سخن، نوشته های برخی از علمای عجم _ همچون سعدالدین تفتازانی _ است که تألیفات شان به این بلاد رسیده و در دست ما قرار گرفته است. بعد از امام ابن خطیب و نصیرالدین طوسی، دیگر مطلبی از علمای عجم ندیدم که در منتهای دقت و رسایی باشد. در این مقال بیندیشید و عبرت بگیرید.(1).

ص:132


1- مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 543 _ 545.

ابوهلال عسکری در بارۀ حجاج می گوید: «او نخستین کسی بود که نام روستای هر فرد را بر روی دستش نوشت و او را به روستای خود بازگرداند و موالی را از میان عرب ها بیرون راند. ... چیزی که او را بر این کار واداشت، این بود که بیشتر قاریان و فقها از موالی(1).

بودند. همچنین عمده کسانی که به همراه ابن اشعث، بر ضد حجاج شوریدند، موالی بودند. او با این کار می خواست آن ها را از جایگاه ادب و فصاحت بزداید و با روستاییان همنشین سازد و نام و آوازۀ آن ها را خاموش گرداند. از آن جملۀ این افراد، سعید بن جبیر، بردۀ فردی از قبیلۀ بنی اسد بود که ابن عاص او را خرید و آزاد کرد».(2)

2. حاکم نیشابوری با سند خود از زهری روایت کرده است:

نزد عبدالملک بن مروان رفتم. پرسید: «ای زهری! از کجا می آیی؟». گفتم: «از مکه». عبدالملک گفت: «چه کسی بر اهل آن سروری می کند؟». گفتم: «عطاء بن ابی رباح». عبدالملک گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «بر چه اساسی بر آنان سروری یافت؟». گفتم: «بر اساس دین و نقل احادیث». گفت: «سزاوار است که اهل دین و روایت، سروری کنند. چه کسی بر اهل یمن سروری می کند؟». گفتم: «طاووس بن کیسان». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «او بر چه اساسی بر آنان سروری یافت؟».

گفتم: «بر اساس همان چیزی که عطا بر مکیان سروری یافت». گفت: «او نیز سزاوار سروری است. چه کسی بر اهل مصر سروری می کند؟». گفتم: «یزید بن ابی حبیب». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «چه کسی بر اهل شام سروری می کند؟». گفتم: «مکحول». پرسید: «او عرب است یا از

ص:133


1- عجم هایی که تحت سلطۀ اعراب بودند. مترجم
2- . الاوائل عسکری، ج 2، ص 61 و 62. و ر.ک: العقد الفرید، ج 3، ص 416 و 417 ؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 109 ؛ وفیات الاعیان، ج 2، ص 373.

موالی؟». گفتم: «از موالی است. برده ای اهل نوبیا بود که زنی از قبیلۀ هذیل او را آزاد کرد». پرسید: «چه کسی بر اهل جزیره سروری می کند؟». گفتم: «میمون بن مهران». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «چه کسی بر اهل خراسان سروری می کند؟». گفتم: «ضحاک بن مزاحم». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «چه کسی بر بصریان سروری می کند؟». گفتم: «حسن بن ابی الحسن». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «از موالی». گفت: «وای بر تو! چه کسی بر کوفیان سروری می کند؟». گفتم: «ابراهیم نخعی». گفت: «او عرب است یا از موالی؟». گفتم: «عرب است». گفت: «خیر ببینی که راحتم کردی. به خدا سوگند که موالی بر عرب ها سروری یافته اند و بر منبر ها خطبه می خوانند و عرب ها زیر دست آنان می نشینند». گفتم: «ای امیرالمؤمنین! این امر خدا و دین او است که هر کس آن را پاس بدارد، سروری می کند و هر کس آن را ضایع نماید، فرو می افتد».(1).

3. از عباس بن مصعب نقل شده است که «چهار برده زاده از مرو بیرون رفتند و هر یک، پیشوای روزگار خود شدند: عبدالله بن مبارک که پدرش مبارک برده بود؛ ابراهیم بن میمون صائغ که پدرش میمون برده بود؛ حسین بن واقد که پدرش واقد برده بود؛ و ابو حمزه محمد بن میمون سکری که پدرش میمون برده بود».(2).

حاکم نیشابوری، تعدادی از بزرگان تابعین و ائمۀ مسلمین را ذکر کرده است که همگی از موالی بودند. جهت اطلاع می توانید به کتاب معرفة علوم الحدیث، نوشتۀ حاکم نیشابوی، ص199 _ 200 مراجعه کنید.

ص:134


1- معرفة علوم الحدیث، حاکم، ص 198 تا 199. و ر.ک: تحفة الاحوذی، ج 1، ص 62 و ج 8، ص 216 و 217 ؛ مقدمة ابن صلاح، ص 224 و 225 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 40، ص 393 و ج 56، ص 305 ؛ تهذیب الکمال، ج 20، ص 81 و 82 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 85.
2- معرفة علوم الحدیث حاکم، ص 199. و ر.ک: الانساب سمعانی، ج 3، ص 515.

4. محمد بن ابی علقمه نزد عبدالملک بن مروان رفت. عبدالملک از او پرسید: «سرور مردم بصره کیست؟». گفت: «حسن». پرسید: «عرب است یا بردۀ آزاد شده؟». گفت: «آزاد شده». گفت: «مادرت به عزایت بنشیند! یک بردۀ آزاد شده، سرور عرب ها شده است؟ گفت: «آری». پرسید: «بر چه اساسی؟». گفت: «او از دنیایی که در دست ما است، ابراز بی نیازی کرد و ما به دانشی که در نزد او است، نیازمند شدیم».(1).

5. ابن ابی لیلی می گوید:

عیسی بن موسی که مردی ستمگر و نژادپرست بود، از من پرسید: «فقیه بصره که بود؟». گفتم: «حسن بن ابی الحسن». پرسید: «بعد از او چه کسی شد؟». گفتم: «محمد بن سیرین». گفت: «نژادشان چه بود؟». گفتم: «هر دو موالی بودند». گفت: «فقیه مکه کیست؟». گفتم: «عطاء بن ابی رباح، مجاهد بن جبر، سعید بن جبیر، و سلیمان بن یسار». گفت: «از چه نژادی هستند؟». گفتم: «همگی موالی اند». پرسید: «فقهای مدینه چه کسانی هستند؟». گفتم: «زید بن اسلم، محمد بن مکندر، و نافع بن ابی نجیح». گفت: «آنان چیستند؟». گفتم: «موالی هستند». رنگ صورتش دگرگون شد و پرسید: «فقیه ترین فرد در میان اهل قبا کیست؟». گفتم: «ربیعه الرأی و ابن ابی الزناد». گفت: «آن دو چه هستند؟». گفتم: «از موالی اند». صورت ترش کرد و گفت: «فقیه یمن کیست؟». گفتم: «طاووس، پسر طاووس، و همام بن منبه». گفت: «این ها چگونه اند؟». گفتم: «از موالی هستند». رگ گردنش بیرون زد و صاف نشست و گفت: «فقیه خراسان کیست؟». گفتم: «عطاء بن عبدالله خراسانی». گفت: «این عطاء از چه نژادی است؟». گفتم: «برده ای آزاد شده است». چهره اش بیش از پیش در هم رفت و چنان سیاه شد که ترسیدم. پرسید: «فقیه شام کیست؟». گفتم: «مکحول». گفت: «مکحول دیگر کیست؟». گفتم:

ص:135


1- ربیع الابرار، ج 1، ص 811.

«برده ای آزاد شده». خشم و گرفتی گلویش بیشتر شد و گفت: «فقیه جزیره کیست؟». گفتم: «میمون بن مهران». گفت: «او کیست؟». گفتم: «آزاد شده». آهی سوزناکی کشید و گفت: «فقیه کوفه کیست؟». اگر نمی ترسیدم، می گفتم حکم بن عیینه و عمار بن ابی سلیمان؛ اما شر را در چهره اش احساس کردم و گفتم: «ابراهیم و شعبی». پرسید: «آن دو کیستند؟». گفتم: «هر دو عرب هستند». گفت: «الله اکبر» و آرام شد.(1).

6. عبدالرحمن بن زید بن اسلم می گوید: «وقتی عبادله _ یعنی عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زیبر، و عبدالله بن عمرو بن عاص _ از دنیا رفتند، فقه در همۀ شهرها، به موالی منتقل شد: عطاء، فقیه مکه؛ طاووس، فقیه یمن؛ یحیی بن ابی کثیر، فقیه یمامه؛ حسن بصری، فقیه بصره؛ ابراهیم نخعی، فقیه کوفه؛ مکحول، فقیه شام؛ و عطاء خراسانی، فقیه خراسان. البته خدا مدینه را بدون هیچ سپاهی و تنها با یک فقیه قریشی حفظ کرد که او سعید بن مسیب بود».(2).

باید یادآور شوم که آوردن نام ابراهیم نخعی در میان موالی، صحیح نیست؛ چرا که او از نژاد عرب و از طایفۀ نخع، یکی از شاخه های قبیلۀ مذحج بود.

می توان این را هم پرسید که چرا فقط مدینه توسط یک نفر از قریشیان حراست شد؟ با این که مکه، خانۀ خدا و قبله گاه مسلمانان است و کعبۀ مشرفه در آن قرار دارد و شریف تر و مقدس تر از مدینه می باشد. چرا خداوند با آن فرد قریشی، از مکه پاسداری نکرد؟ این در حالی است که اصل قریش، از مکه بود! شاید همان طور که در معجم البلدان آمده است، درست این باشد که «مدینه را به یک فرد قریشی اختصاص داد».

ص:136


1- العقد الفرید، ج 3، ص 415 و 416.
2- شذرات الذهب، ج 1، ص 103 ؛ معجم البلدان، ج 2، ص 354.

همچنین به نظر می رسد که فقیه خواندن عبدالله های مذکور، قابل مناقشه باشد؛ به ویژه عبدالله بن عمر که به گفتۀ پدرش، بلد نبود زنش را طلاق بدهد.(1) البته بحث در این باره، مجالی دیگر می طلبد.

7. یاقوت در بارۀ اهل خراسان می گوید: «از جهت دانش، آنان سروران و بزرگان و یکه تازان عرصۀ دانش هستند. در غیر خراسان، کجا می توان کسی مانند محمد بن اسماعیل بخاری یافت؟».(2).

در پایان باید بگویم که مهم ترین دانشمندان اهل سنت و اکثر ائمۀ مذاهب فقهی و عقیدتی آنان و بزرگ ترین محدثان و مؤلفان ایشان، غیر عرب بودند؛ از جمله: ابوحنیفه، شافعی، مالک، بخاری، ترمذی، نسائی، ابوداود سجستانی، ابن ماجه، مجاهد، عطاء بن ابی رباح، مکحول، سعید بن جبیر، لیث بن سعد، حاکم نیشابوری، ابن سیرین، عضد الدین ایجی، و تفتازانی و صدها و بلکه هزاران نفر از علمای اعلام اهل سنت، غیر عرب بودند. بلکه بنا بر گفتۀ احمد امین، «محمد بن عبدالوهاب، به دست ایرانیان و در شهرهای کردستان و همدان و اصفهان، نشو و نما یافت و تربیت شد و علم آموخت».(3).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:137


1- . تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 227 و 228 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 292 و 293 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 343 و 248 ؛ بحار الانوار، ج 28، ص 383 و 384 و ج 31، ص 77 و 78 و 354 و 356 و 385 و 394 و ج 49، ص 279 ؛ الاحتجاج، ج 2، ص 320 و چاپ دار النعمان، ج 2، ص 154 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 65 ؛ نیل الاوطار، ج 6، ص 164 ؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 330 و 334 ؛ الغدیر امینی، ج 5، ص 360 و ج 10، ص 39 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54 ؛ کنز العمال، ج 2، ص 681 ؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 197 ؛ تقریب المعارف، ص 349 ؛ قرب الاسناد، ص 100 ؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 237 ؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 3، ص 922 ؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 160 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 190 ؛ تاریخ الخلفاء، ص 145.
2- معجم البلدان، ج 2، ص 353.
3- زعماء الاصلاح فی عصر الحدیث، ص 10.
پرسش شمارۀ 176 (144): تقیه و روایات موافق با اهل سنت
اشاره

بسیاری از روایات و احادیث نقل شده از آل البیت، در زمینۀ عقاید و انکار بدعت و غیره که در کتاب های شیعه آمده است، موافق روایات اهل سنت است؛ اما چون با خواستۀ شیعیان موافق نیست، روایات را از معنای ظاهری شان برمی گرداند و حمل بر تقیه می کنند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: از سخن پرسش گر برمی آید که معیار صحت روایت، سازگاری آن با روایات اهل سنت است؛ در حالی که عکس آن صحیح است و معیار صحت روایت آن است که روایات اهل سنت، با روایات اهل بیت صلوات الله علیهم سازگار باشد؛ چون اهل بیت صلوات الله علیهم کشتی نوح و یکی از ثقلین هستند که هر کس به آن ها تمسک جوید، گمراه نمی شود. پس باید اهل سنت، روایات اهل بیت صلوات الله علیهم را بررسی کنند و از آن معیاری به دست آورند تا بتوانند صحت و سقم روایات دیگران را دریابند.

دوم: باید پرسش گر برای ما روشن کند که شیعیان در چه مواردی، روایات مربوط به عقاید و انکار بدعت را تأویل کرده اند و حمل بر تقیه نموده اند؟ چنین مطلبی را در کدام کتاب دیده که ما هم نگاهی به آن بیندازیم؟ علما بی دلیل از یک روایت دست نمی کشند و دلیلش را به صراحت و بدون پرده بیان می کنند. مثلاً اگر روایتی در بر دارندۀ تجسیم یا جبر باشد، بدون شک باید تأویل شود؛ چون مخالف بدیهیات است. اگر روایتی مخالف قرآن باشد، مثل روایت شستن پاها در وضو، باید آن را رد کرد، یا به معنایی سازگار با قرآن _ که تصریح به مسح دارد _ تأویل نمود.

ص:138

اگر پرسش گر ادعا دارد که شیعیان فقط به خاطر خواسته های نفسانی و بدون هیچ دلیل و برهانی، روایات را حمل بر تقیه می کنند، ادعایش نادرست است و باید دلیل خود را ارائه کند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 177 (158): کمبود احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) در نزد شیعیان
اشاره

شیعیان ادعا می کنند که تکیۀ آن ها بر احادیثی است که به طور صحیح و از طریق اهل بیت به آنان رسیده باشد.(1) این یک فریب و تزویر است؛ چون شیعیان، همۀ امامان دوازده گانه را مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانند و سخن شان را همانند سخن پیامبر قلمداد می کنند که هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی گفت. از این رو، به روایات امامان خود بسنده می کنند و به ندرت می توان احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله را در کتاب های آنا ن یافت. همچنین به آنچه که از طریق اهل بیت رسیده است، اعتماد ندارند؛ بلکه تنها به روایاتی که از طریق امامان شان به آن ها رسیده، اعتماد می کنند و به کسانی همچون فرزندان حسن، اهمیت نمی دهند.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امامان معصوم صلوات الله علیهم، از جمله امام صادق صلوات الله علیه فرموده اند: «حدیث من، حدیث پدر من است. و حدیث پدرم، حدیث جد من است. ... و حدیث جد من، حدیث امیرالمؤمنین علیه السلام است. و حدیث امیرالمؤمنین، حدیث رسول خدا صلی الله علیه

ص:139


1- . اصل الشیعة و اصولها، محمد حسین آل کاشف الغطاء، ص 83.

و آله است. و حدیث پیامبر، سخن خداوند عزوجل است».(1) از انبوه روایاتی که بر این معنا دلالت می کند، تعدادی را در پاسخ به پرسش 22 بیان کرده ایم.

دوم: طبق حدیث ثقلین، تا زمانی که خداوند وارث زمین و زمینیان شود، همواره قرآن و اهل بیت صلوات الله علیهم با هم هستند تا مرجع امت و حجت در دین و معارف و شریعت باشند. و این ممکن نیست، مگر این که اهل بیت صلوات الله علیهم از هر خطا و لغزشی معصوم باشند.

سوم: آیا کسی می تواند برای آصف بن برخیا که تخت بلقیس را از یمن به بیت المقدس برد، یا برای هر یک از اوصیای پیامبران، حتی یک اشتباه و لغزش ثابت نماید؟ پس چرا بدون هیچ دلیل و حجتی، عصمت ائمه صلوات الله علیهم را انکار می کنید؟

چهارم: وقتی وصی پیامبر، در شناخت کامل احکام شرعی و دینی و بشری، شبیه پیامبر است، چه اشکالی دارد که در عصمت نیز به او شباهت داشته باشد؟

پنجم: اگر جایگاه امام علی صلوات الله علیه نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی علیهما السلام است، یعنی این که او در همۀ مراتب _ به غیر از نبوت _ به منزلۀ پیامبر صلی الله علیه و آله است که مراتب عصمت را نیز شامل می شود؛ همان طور که برادری، وزارت، خلافت و غیره را شامل می گردد. پس چرا نباید آیۀ مباهله، بر این دلالت داشته باشد که امام علی صلوات الله علیه نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است؟ چرا نباید محتوای آیۀ مباهله، برداشت ما از حدیث ثقلین را تأیید کند؟

ششم: وقتی آیۀ تطهیر بر عصمت اصحاب کسا دلالت می کند، آیا به این معنا نیست که کسانی غیر از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز می توانند مقام عصمت داشته باشند؟ وقتی

ص:140


1- کافی، ج 1، ص 53 ؛ روضة الواعظین، ص 211 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 27، ص 83 و چاپ دار الاسلامیه، ج 18، ص 58 ؛ الارشاد، مفید، ج 2، ص 186 ؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 895 ؛ منیة المرید، شهید ثانی، ص 373 ؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 153 ؛ بحار الانوار، ج 2، ص 178 و ص 179 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 148 ؛ تفسیر المیزان، ج 19، ص 33 ؛ اعلام الوری، ج 1، ص 536 و ج 2، ص 384.

مریم و خدیجه و آسیه بنت مزاحم و حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیهن تنها زنانی هستند که به کمال رسیده اند، یعنی این که در آن ها عصمت وجود دارد؛ هر چند که زنان نتوانند پیامبر باشند.

هفتم: روایاتی که از رسول خدا و امام علی صلی الله علیهما و آلهما نقل گردیده، روایاتی است که ائمه از پدران شان و هر امامی از امام پیش از خود نقل کرده است.

روایات امام حسن و امام حسین و امام سجاد صلوات الله علیهم نیز همین گونه اند. پس شیعیان در برابر احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله موضع منفی ندارد؛ بلکه موضع شان همان موضعی است که در برابر روایات امام علی و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم دارند.

هشتم: یادآور شدیم که مذاهب غیر شیعی، سنت ابوبکر و عمر را همانند سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانند و جزو دین به شمار می آورند. ابوزهره می گوید: «مالک، فتوای شیخین را به عنوان سنت قلمداد می کند».(1) در کتاب های اصولی اهل سنت، بخشی وجود دارد با عنوان: «در مواردی که امکان رأی (قیاس یا استحسان) باشد، فتوای صحابه برای غیر صحابه، حکم سنت را دارد». برخی گفته اند: «این مورد، تنها به اقوال ابوبکر و عمر اختصاص می یابد».(2).

هنگام بیعت با عثمان، او خطبه خواند و گفت: «علاوه بر کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله، سه چیز بر عهده دارم: از راه کسانی که پیش از من بودند و در آن هم داستان شدید و آن را سنت نهادید، پیروی کنم؛ در آنچه که سنت نگذاشتید، به روش اهل خیر سنت گذارم؛ و ...».(3).

ص:141


1- ابن حنبل، ص 251 _ 252 ؛ مالک، نوشته ابوزهره، ص 290.
2- ر.ک: فواتح الرحموت، ج 2، ص 186 ؛ التراتیب الاداریه، ج 2، ص 366 _ 367 ؛ سلم الوصول فی شرح نهایة السؤول، ج 4، ص 410 ؛ نهایة السؤول، ج 4، ص 410 ؛ اصول سرخسی، ج 2، ص 114 _ 115.
3- الفتنه و وقعة الجمل، ص 86 ؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 3، ص 446 ؛ حیاة الصحابه، ج 3، ص 505 به نقل از تاریخ الامم و الملوک.

برخی گفته اند: «سنت در نزد ما عبارت است از آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و صحابه اش پس از او، به عنوان سنت پایه ریزی کرده اند».(1) امثال این موارد فراوان است.

که می توانید به کتب اصول فقه و نیز کتاب ما با عنوان الحیاة السیاسیة لامام الحسن علیه السلام ص 86 تا 90 مراجعه کنید.

شایان ذکر است که یهودیان نیز می گویند: «سخن خاخام ها، همانند شریعت است»!(2).

سنت خلفا، غیر از امام علی(علی السلام)

پیش از این ذکر شد که اهل سنت در کتاب های اصول فقه، بخشی دارند که می گوید: «در مواردی که امکان رأی (قیاس یا استحسان) باشد، فتوای صحابه، ملحق به سنت می شود». برخی گفته اند که این موضوع، تنها به فتوای شیخین اختصاص دارد. عمر بن عبدالعزیز گفته است: «آگاه باشید که آنچه ابوبکر و عمر سنت نهاده اند، همان دین است که آن را دریافت می کنیم و به آن دعوت می نماییم». متقی هندی می افزاید: «سنت هایی را که توسط کسانی غیر از ابوبکر و عمر پایه گذاری شده اند، به امید ثواب انجام می دهیم».(3) از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز روایت کرده اند که «سنت من و سنت خلفای راشدین را دریابید».(4) شافعی با استناد به همین روایت، سخن ابوبکر و عمر را حجت می داند.(5).

ص:142


1- اصول سرخسی، ج 1، ص 113. و ر.ک: نهایة السؤل، ج 4، ص 416.
2- مقارنه الادیان (دین یهود)، دکتر احمد شبلی، ص 222 و چاپ کتابفروشی النهضه مصر، ص 219.
3- تارخ مدینة دمشق، ج 11، ص 385 ؛ کنز العمال، ج 1، ص 332 و چاپ مؤسسه الرساله، ج 1، ص 370 به نقل از ابن عساکر ؛ کشف الغمه شعرانی، ج 1، ص 6 .
4- ر.ک: الثقات، ابن حبان، ج 1، ص 4 و ج 2، ص 151 ؛ کتاب المجروحین، ابن حبان، ج 1، ص 10 ؛ کتاب الضعفاء، ابی نعیم، ص 46 ؛ نهایة السؤول، ج 3، ص 266 و 267 ؛ سلم الوصول فی شرح نهایة السؤل، ج 4، ص 410 ؛ اصول سرخسی، ج 1، ص 114 و 317 و 380 و ج 2، ص 106 و 116 ؛ المحصول، فخر رازی، ج 4، ص 175 و ج 6، ص 131 ؛ ارشاد الفحول، ص 33 ؛ الاحکام فی اصول الاحکام، آمدی، ج 1، ص 232 و 241 و 248 و 249 و ج 2، ص 98 و ح4، ص 207 و 237 ؛ العلل ابن حنبل، ج 1، ص 21 ؛ حیاة الصحابه، ج 1، ص 12 ؛ کشف الغمه، شعرانی، ج 1، ص 6؛ مسند احمد، ج 4، ص 126 و 127 ؛ سنن دارمی، ج 1، ص 45 ؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 16 ؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 393 ؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 150 ؛ المستدرک حاکم، ج 1، ص 96 و 97 ؛ سنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص 114 ؛ جزء ابن عاصم، ص 10 ؛ کتاب السنة، ابن ابی عاصم، ص 29 و 30 ؛ شرح معانی الآثار، ج 1، ص 81 و 258 ؛ صحیح ابن حبان، ج 1، ص 179 ؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 28 ؛ المعجم الکبیر، ج 18، ص 246 و 247 و 248 و 257 ؛ مسند الشامیین، ج 1، ص 254 و 402 و 446 و ج 2، ص 197 و 299 ؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 1، ص 288 و ج 2، ص 71 و ج 8، ص 8 و 13 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 8، ص 66 و 117 و ج 21، ص 279 ؛ الکافی، ابن عبد البر، ص 74 ؛ جامع بیان العلیم و فضله، ج 2، ص 90 و 182 و 183 ؛ الاربعین البلدانیة، ابن عساکر، ص 121 ؛ موارد الظمآن، ج 1، ص 205 ؛ العهود المحمدیه، ص 17 و 635 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 1، ص 173 ؛ شرح مسند ابی حنیفه، ص 245 ؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 206 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 1، ص 530 و ج 3، ص 82 ؛ تفسیر البغوی، ج 2، ص 145 ؛ تفسیر الکبیر، رازی، ج 1، ص 189 و 209 و 270 و ج 12، ص 216 و 217 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 31، ص 28 و ج 40، ص 178 و 180 و ج 64، ص 375 ؛ اسد الغابة، ج 3، ص 399 ؛ تذهیب الکمال، ج 5، ص 473 و ج 17، ص 306 و ج 31، ص 539 ؛ تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج 3، ص 1150 و 420.
5- همان.

ما پیش تر اشاره کردیم که بر فرض صحیح بودن این حدیث، منظور از خلفای راشدین، امامان دوازده گانه صلوات الله علیهم هستند که پیامبر صلی الله علیه و آله بارها از آنان یاد کرده و احادیثش در صحیح مسلم و بخاری و سنن ابی داود و دیگر کتاب ها موجود است.(1) مقصود از سنت خلفا نیز احکام و سنت ها و قوانینی است که آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله دریافت کرده اند و از کتاب خدا به دست آورده اند.

اما این که چرا در سنت، نامی از عثمان به میان نیاورده اند، شاید به این خاطر بوده که بتوانند امام علی صلوات الله علیه را راحت تر حذف کنند؛ یا شاید از این جهت که عثمان کج روش بود و مردم نتوانستند سیاست های او را تحمل کنند و او را به قتل رساندند. خود عثمان نیز گفته است: «سنت، تنها سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر است».(2).

ص:143


1- رجوع شود به کتاب الغدیر و المعارضون، ص 61 _ 70.
2- السنن الکبری، بیهقی، ج 3، ص 144 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 2، ص 429 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 8، ص 234 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 255 ؛ الغدیر، ج 8، ص 100. و ر.ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، قسم2، ص 135؛ روایت صالح بن کیسان و زهری در تقیید العلم، ص 106 و 107 و در حاشیه آن از منابع فراوان ذکر کرده است.

در شورای خلافت، عبدالرحمن بن عوف به امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه پیشنهاد داد که بر اساس عمل به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سنت ابوبکر و عمر، با آن حضرت بیعت کنند؛ ولی امام علی صلوات الله علیه نپذیرفت و با عثمان بیعت کردند.(1).

تأثیر و نفوذ شیخین بر مردم، به جایی رسیده بود که ربیعه بن شداد راضی نشد با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کند؛ بلکه گفت: «بر اساس سنت ابوبکر و عمر بیعت می کنم». امام علی صلوات الله علیه به او فرمود: «وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر به روشی جز کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کرده باشند، سنت آن ها ارزشی ندارد».(2) سخن امام بدین معنا نیست که شیخین به قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کردند؛ بلکه می خواهد با چشم پوشی از حقیقت روش شیخین در این خصوص، یک امر بدیهی را به آن نادان یاد بدهد.

در هر حال، ابن تیمیه می گوید: «احمد بن حنبل و بسیاری از علما، از سنتی که توسط علی پایه گذاری شده بود، پیروی می کردند؛ همان گونه که از سنت عمر و عثمان پیروی می نمودند. البته شماری دیگر از علما نیز همانند مالک و دیگران، از سنت علی تبعیت نکردند؛ ولی همۀ علما در تبعیت از سنت عمر و عثمان، اتفاق نظر دارند».(3).

سنت امام عادل

ص:144


1- . به قصه شورا در هر کتاب تاریخی که تمایل دارید، می توانید مراجعه کنید. و ر.ک: اصول سرخسی، ج 2، ص 114 ؛ الاحکام فی اصول الاحکام، آمدی، ج 4، ص 133 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 188 ؛ اسد الغابه، ج 4، ص 32 ؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 162 ؛ الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 125 و تحقیق شیری، ج 1، ص 166. و ر.ک: مسند احمد، ج 1، ص 75 ؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 185 ؛ فتح الباری، ج 13، ص 170 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 202 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 304.
2- [1] بهج الصباغة، ج 12، ص 203 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 56 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 337 ؛ مناقب اهل البیت، شیروانی، ص 207 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 18، ص 6 ؛ ایام العرب فی الاسلام، چاپ دار احیاء الکتب العربیه، ص 390.
3- منهاج السنة، ج 3، ص 205 ؛ قواعد علوم الحدیث، ص 446.

وقتی حاکمان به پایه ریزی سنت های جدید دست زدند و برای توجیه سیاست های خود، به فتواهای دیگری (غیر از سنت خلفای سه گانه) نیاز پیدا کردند، سخن منسوب به ابن عباس به میان آمد تا علما آن را بهتر بپذیرند. اگر چه ما قبول نداریم که این سخن از ابن عباس باشد، اما در آن آمده است: «سنت مقبول، دو جور است: سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سنت هر امام عادل».(1).

سنت و فتوای امیران

وقتی دخالت حاکمان در شرع و دین الهی زیاد شد و محدودۀ آن گسترش یافت و از دائرۀ خلفا فراتر رفت، مجبور به توجیه شدند و گفتند: «پس از مرگ ابوبکر و کشورگشایی های عمر و دیگران، صحابه در شهرهای مختلف پراکنده شدند. اگر در شهری صحابه نبود، امیر آن شهر به اجتهاد خود عمل می کند».(2).

گویا می خواستند با این برنامه ریزی، وانمود کنند که این کار به خاطر نیاز و ضرورت بوده و چاره ای جز این نداشته اند؛ با این که چاره در دسترس و پیش چشم آن ها بود و باید به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله عمل می کردند و به عترت تمسک می جستند؛ عترتی که کشتی نوح است و هر کس بر آن سوار شود، نجات می یابد و هر کس از آن تخلف کند، غرق می شود؛ عترتی که یکی از ثقلین است و هر کس به آن تمسک جوید، هرگز گمراه نمی گردد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:145


1- کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 1، ص 180 و ج 6، ص 11 به نقل از دیلمی در کتاب الفردوس ؛ الجامع الصغیر سیوطی، ج 2، ص 71 ؛ فیض الغدیر، ج 4، ص 192.
2- ر.ک: الخطط و الآثار، مقریزی، ج 2، ص 332 ؛ تاریخ حصر الاجتهاد، ص 90 و 92 و 93.
پرسش شمارۀ 178 (163): تناقض در رد روایت منکران امامت
اشاره

شیعیان دچار تناقض هستند. از یک سو، روایت کسانی را که منکر یکی از امامان باشند، رد می کنند و به همین خاطر، روایات صحابه را نمی پذیرند؛ از سوی دیگر، با برخی از شیعیان که منکر تعدادی از امامان شده اند، چنین رفتاری ندارند. شیخ حر عاملی تأکید می کند که امامیه، به روایات فطحیه(1) و واقفیه(2) و ناووسیه(3) عمل می کند. در حالی که این سه فرقه، امامت برخی از امامان دوازده گانه را انکار می کنند، ولی امامیه بسیاری از رجال آن ها را موثق می داند(4) و با صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله، به گونه ای دیگر رفتار می کند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان روایت کسی را که وثاقتش ثابت شده باشد، رد نمی کنند. از این رو، روایت کسانی مثل فطحیه و اسماعیلیه را که منکر برخی امامان هستند، قبول دارند. همچنین به روایات بسیاری از صحابه که وثاقت و پایداری آن ها در دین ثابت شده باشد، عمل می کنند و کتاب های شان سرشار از این احادیث است. پس معنا ندارد که پرسش گر ادعا کند شیعیان هیچ یک از صحابه را موثق نمی دانند و به روایات آن ها عمل نمی کنند.

ص:146


1- .پیروان عبدالله افطح، فرزند جعفر صادق.
2- . کسانی که در امامت موسی بن جعفر توقف کردند و به امامت امام پس از وی معتقد نشدند.
3- . پیروان مردی که به او ناووس یا ابن ناووس گفته می شد. آن ها معتقد بودند که جعفر بن محمد از دنیا نرفته و همان مهدی است.
4- ر.ک: رجال الکشی، ص 563، 565، 570، 612، 616، 597، 615.

شیعیان فقط روایات کسانی را رد می کنند که خدا و رسولش، از عمل به خبر آن ها نهی فرموده اند؛ افرادی همچون ولید بن عقبه، مروان بن حکم، مغیره بن شعبه، معاویه، طلحه و زبیر. مگر این که خبری دارای قرینه باشد و صحت آن را تأیید کند؛ همانند این که خود راوی به چیزی اعتراف کند که همواره تلاش می کرده آن را پنهان سازد یا از بین ببرد؛ به عنوان مثال: فردی که با امام علی صلوات الله علیه دشمن است و به او کینه می ورزد و در پی عیبجویی و انکار فضائل آن حضرت است، فضیلتی را برای امام علی صلوات الله علیه روایت کند؛ یا مطلبی از عقاید خود نقل نماید که به ضرر خودش باشد.

دوم: از کسانی که عدالت همۀ صحابه را قبول دارند، باید پرسید که آیا شما به خبرهای فردی همچون ولید بن عقبه عمل می کنید که والی عثمان در کوفه بود و شراب خورد و در محراب مسجد قی کرد؟(1) همان کسی که در موردش آیه نازل شد: «إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ؛(2) اگر فرد فاسقی برای شما خبری آورد، بررسی کنید. مبادا ندانسته به قومی زیان برسانید و سپس به خاطر کاری که کرده اید، پشیمان شوید».

آیا اهل سنت به روایت منافقانی عمل می کنند که خداوند در قرآن کریم، از وجود آنان در میان صحابه خبر داده است؟ چگونه آن ها را از صحابۀ مخلص تشخیص می دهند؟ آیا جز این است که تشخیص آنان، از طریق کارهایی است که پای بندی و عدم پای بندی آنان به شرع و احکام شرعی را روشن می سازد؟ آیا شناخت افرادی همچون ولید که خداوند او را فاسق نامیده، از طریق همین رفتار و کارهای او امکان پذیر نیست؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:147


1- با مراجعه به قاموس الرجال، ترجمه ولید بن عقبة و همچنین کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام، می توانید برخی از منابع مربوط به این حادثه را مشاهده کنید.
2- سوره حجرات، آیه 6 .
پرسش شمارۀ 179 (164): عدم تصحیح کتاب کافی توسط مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
اشاره

بسیاری از علمای شیعه معتقدند که در کتاب کافی کلینی، احادیث صحیح و ضعیف و جعلی، به هم آمیخته است. در میان شیعیان جا افتاده است که این کتاب، به مهدی خیالی عرضه شد و او گفت: «الکافی کاف لشیعتنا؛ کافی برای شیعیان ما کافی است».(1) سؤال این است که پس چرا او احادیث ساختگیِ کتاب کافی را بر ملا نکرد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: حدیث «الکافی کاف لشیعتنا» نیازمند توثیق و اثبات است. تا زمانی که صدور آن از معصوم ثابت نشود، نمی توان به صرف وجود چنین حدیثی، به آن عمل کرد. این حدیث، سند قابل قبولی ندارد تا بتوان در پیش گاه خداوند، به آن احتجاج نمود.

دوم: اگر بپذیریم که این حدیث صحیح است و به طور حتم از امام مهدی صلوات الله علیه صادر شده است، به این معنا نیست که می توان به همۀ احادیث کتاب کافی عمل کرد؛ بلکه به این معنا است که عمل به کتاب کافی، بر اساس معیار های صحیح _ از جهت

سند، قواعد مربوط به جمع میان احادیث متعارض، و اطمینان از عدم مخالفت آن احادیث با قرآن _ برای مردم کافی است؛ زیرا مسائل مورد نیاز مردم را در بر دارد.

به بیان دیگر: اگر مردم به آن دسته از روایات کتاب کافی _ که سند مورد قبولی دارند و مشکلی آن ها را از حجیت ساقط نمی کند _ عمل کنند، روایات موجود در کتاب کافی

ص:148


1- مقدمة الکافی، حسین علی، ص25؛ روضات الجنات، خوانساری، ج 6، ص 109؛ الشیعه، محمد صادق صدر، ص122.

برای آن ها کافی است؛ چون هم احکام تفصیلی مورد نیاز مردم را در بر دارد، و هم مشتمل بر قواعد کلی است که در موارد مختلف به کار می آید.

سوم: آن طور که پرسش گر وانمود می کند، مسألۀ عرضۀ کتاب کافی بر امام مهدی صلوات الله علیه و تأیید محتوای آن توسط حضرت، جزو مسلمات شیعیان نیست.

چهارم: اگر چه اختلافی در این نیست که کتاب کافی، احادیث ضعیف دارد، اما دلیلی بر ساختگی بودن آن احادیث وجود ندارد. حدیث ضعیف اگر چه حجت نیست، ولی ضعف یک حدیث، دلیل بر ساختگی بودن آن نیست. ضمن این که گاه یک حدیث ضعیف می تواند قرینه ای باشد برای روشن شدن منظور دیگر احادیث؛ و گاه می تواند تواتری را شکل بدهد و انسان را در صدور یک حدیث، به قطع برساند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 180 (167): عمل به نظر فرد ناشناخته
اشاره

از کارهای شگفت آور شیعیان این است که اگر در مسأله ای اختلافی، دو نظر باشد و گویندۀ یکی از نظرات، شناخته شده باشد و دیگری ناشناخته باشد، به همان نظری عمل می کنند که گوینده اش ناشناخته است! چون معتقدند که ممکن است گویندۀ آن نظر، امام معصوم باشد. حتی شیخ حر عاملی نیز به آنان ایراد گرفته و با تعجب گفته است: «این که گفته اند باید فردی ناشناخته در بین آن ها باشد، بسیار عجیب و غریب است. چه دلیلی بر این سخن وجود دارد؟ چگونه می توان فهمید یا گمان پیدا کرد که آن فرد ناشناس، همان امام معصوم است؟».(1).

ص:149


1- مقتبس الاثر، ج 3، ص63.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این مسأله ربطی به صحت و بطلان مذهب ندارد؛ به ویژه آن که نظر شخصی یکی از علما است که در مسأله ای بیان کرده و چه بسا هیچ یک از مجتهدان در طول زندگی خود، به آن نیاز پیدا نکنند. خود پرسش گر نیز اعتراف دارد که این مسأله، مورد اتفاق شیعیان نیست و شیخ حر عاملی رحمه الله آن را نپذیرفته است.

دوم: پرسش گر نتوانسته این مسأله را به درستی بازگو کند. شیعیان هیچ گاه نظر فرد شناخته شده را رها نمی کنند تا به نظر فرد ناشناس عمل نمایند؛ بلکه بیان درست مسأله این است که وقتی علما در فتوایی اتفاق نظر دارند، اگر این اتفاق نظر، کاشف از نظر معصوم باشد، حجت است. برخی از علما گفته اند که اگر نظری مخالف با این اجماع پیدا شود و گویندۀ آن نظر، شناخته شده باشد، مخالفتش زیانی به این اجماع کاشف از نظر معصوم نمی رساند؛ اما اگر مخالفت از سوی فردی ناشناس باشد، احتمال دارد که آن فرد ناشناس، خود امام معصوم باشد. پس چنین اجماعی نمی تواند کاشف از قول معصوم باشد؛ چرا که احتمال دارد امام معصوم صلوات الله علیه نام خود را مخفی کرده و نظرش را اظهار نموده تا امت بر امری خطا اجماع نکند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 181 (186): روایت از منکران ائمه و عدم روایت از صحابه
اشاره

جرم صحابه از دیدگاه شیعیان این است که از ولایت علی رضی الله عنه منحرف شدند و خلافت را به او واگذار نکردند و همین مسأله باعث شد که در نزد شیعیان، از عدالت

ص:150

ساقط شوند. پس چرا شیعیان نسبت به دیگر فرقه های شیعه _ مانند واقفیه و فطحیه _ چنین برخوردی ندارد؟ چرا راویان این فرقه ها را عادل می دانند و به روایات شان استناد می کنند.(1) این تناقض از کجا ناشی می شود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پیش تر نیز این پرسش مطرح شد و به آن پاسخ گفتیم و باز هم می گوییم:

یکم: کسانی که خلافت را از امام علی صلوات الله علیه منحرف کردند، گروهی مشخص بودند که تعداد آن ها در میان صحابه، بسیار ناچیز بود؛ ولی همین شمار اندک، نفوذی قوی و تسلطی ظالمانه داشتند. دیگر صحابه نیز چند دسته بودند: یا از این گروه اندک پیروی نکردند و جانب امام علی صلوات الله علیه را گرفتند که بنی هاشم و گروهی فراوان از صحابه بودند؛ یا از ترس سخت گیری و آزار غاصبان، جرأت مخالفت نداشتند؛ یا عاری از هر گونه نظر و اراده ای بودند و همانند بیشتر مردم، این حوادث برای شان اهمیت نداشت. پس معنا ندارد که به خاطر عملکرد یک گروه خاص، همۀ صحابه از عدالت ساقط شوند.

دوم: صحیح و ضعیف دانستن روایات و استناد به راویان این دسته و آن گروه، هیچ نیازی به عدالت راویان ندارد؛ بلکه راستگویی و وثاقت و مورد اعتماد بودن آن ها در نقل حدیث، کفایت می کند. و این امر، همان گونه که در راویان فطحی و واقفی یافت می شود، در دیگر فرقه های اسلامی نیز وجود دارد. پس به طور کلی، «عدالت» و «وثاقت»، با هم تفاوت دارند. از این رو شیعیان به خبر افراد موثق عمل می کنند؛ خواه

ص:151


1- ر.ک: رجال کشی، ص 27 و 219 و 445 و 465 ؛ رجال نجاشی، ص 28 و 53 و 76 و 86 و 95 و 139 ؛ جامع الرواة، مقدس اردبیلی، ج 1، ص 413.

فطحی و واقفی باشند و خواه حنبلی و معتزلی و اشعری. کتاب های رجالی شیعه نیز گواه این مطلب است. اما عجیب است که چرا پرسش گر، تنها به وثاقت همین چند فرقه بسنده کرده است؟!

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:152

فصل دوم: اجماع

پرسش شمارۀ 182 (98): حضور معصوم در میان اجماع کنندگان
اشاره

اجماع در نزد شیعیان، حجیت ذاتی ندارد؛ بلکه حجیت آن به واسطۀ وجود معصوم است.(1).

این حرف بی خودی است؛ چون در صورت وجود معصوم، دیگر نیازی به اجماع نیست.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

به نظر می رسد که پرسش گر، منظور را درست متوجه نشده است و باید برای او توضیح دهیم. آنچه که در اجماع به دنبال آن هستیم، کشف نظر معصوم در بارۀ یک مسأله است تا موافقت او با حکم آن مسأله احراز شود.

حال اگر در عصر غیبت نباشیم و معصوم در شهری حضور داشته باشد و برای ما روشن شود که همۀ اهل آن شهر، در مورد مسأله ای اتفاق نظر دارند و هیچ مخالفی هم

ص:153


1- ر.ک: تهذیب الاصول، ابن مطهر حلی، ص 70؛ المرجعیة الدینیة العلیا، حسین معتوق، ص 16.

نسبت به آن مسأله پیدا نکنیم، معلوم می شود که معصوم با آن حکم موافق است؛ هر چند نظر مشخصی در مورد آن مسأله، ارائه نکرده باشد. چون اگر معصوم تشخیص دهد که حکم فلان مسأله، بر خلاف آن چیزی است که اهل شهر بر آن اجماع دارند، حتماً اشتباه آنان را گوشزد می کند؛ مگر این که حکم رایج در میان مردم شهر، از سوی حاکم تحمیل شده باشد و کسی نتواند با آن مخالفت کند.

اما در عصر غیبت، اگر همۀ علما به طور عادی در مورد یک حکم شرعی اتفاق نظر داشته باشند و عقل و عقلا حکم کنند که امام معصوم با آن حکم اجماعی موافق است، در این صورت به آن حکم عمل می شود؛ چون قطع داریم که اگر امام معصوم صلوات الله علیه با آن حکم مخالف بود، نظرش را به هر وسیلۀ ممکن، به اطلاع علما می رساند؛ جرا که وظیفۀ معصوم، حفظ شریعت است و اجازه نمی دهد مردم به طور کامل از چارچوب شریعت خارج شوند.

گویا پرسش گر این طور فهمیده است که امام به صورت ظاهر و آشکار، در میان اهل اجماع حضور می یابد. از این رو می گوید که وجود امام در میان اهل اجماع، باعث خراب شدن اجماع می شود؛ در حالی که منظور، وجود ظاهری امام نیست؛ بلکه کشف نظر معصوم در مورد یک مسأله مراد است که ضوابط و قواعد خاص خود را دارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 183 (165): اجماع حدسی و حسی
اشاره

همدانی که از بزرگان شیعه است، در کتاب مصباح الفقیه می گوید: «طبق نظر متأخرین، ملاک حجیت اجماع، این نیست که همۀ علما در مسأله ای اتفاق نظر داشته باشند. حتی اتفاق نظر علما در یک عصر نیز ملاک نیست؛ بلکه ملاک، کشف نظر معصوم از راه

ص:154

حدس است».(1) یعنی شیعیان، اجماع ثابت شده از طریق حس را رها می کنند و از طریق حدسی که در معرض خطا است، نظر امام غایب خود را به دست می آورند تا مؤید اجماع باشد. به این تناقض توجه کنید! آن ها حدس و گمان خود را اساس و پایۀ احکام شرعی قرار می دهند و اجماع سلف را بی اساس می دانند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: مراد از حدس در اینجا، غیب گویی و گمانه زنی نیست؛ بلکه مراد، انتقال عقلی و فهم ناشی از راه های غیر حسی است. منظور از حس این است که معصوم را ببینی و نظر او را به صراحت بشنوی و آن را با دیگر اقوال موافق، ضمیمه کنی. اما حدس، یقینی است که ناشی از شنیدن مستقیم نباشد. چون ممکن نیست فقها بر حکمی بی اساس اتفاق نظر داشته باشند، پس اجماع شان کاشف از آن است که دلیلی قطعی بر حکم خود داشته اند. چیزی که عقل از ملازمۀ میان اجماع و نظر معصوم می فهمد، در اینجا حدس نامیده می شود.

دوم: دلیل این که شیعیان اجماع سلف را نمی پذیرد، این است که اجماع آن ها با اقوال اهل بیت صلوات الله علیهم و پیروان ایشان مخالفت دارد؛ در حالی که سخن اهل بیت صلوات الله علیهم، به حکم واقعی خداوند نزدیک تر است. اگر دیگران بر چیزی اجماع داشته باشند و اجماع شان مخالف با قول و اعتقاد اهل بیت صلوات الله علیهم باشد، اجماع آن ها بی اثر خواهد بود؛ چون بدون اهل بیت صلوات الله علیهم و پیروان ایشان، اجماع محقق نمی شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:155


1- مصباح الفقیه، ص 436؛ الاجتهاد و التقلید، ص 17.
پرسش شمارۀ 184 (166): اجماع های متناقض
اشاره

ابن بابویه قمی، یکی از علمای برجستۀ شیعه و صاحب کتاب من لایحضره الفقیه _ یکی از چهار کتاب مورد اعتماد شیعه _ است. شیعیان اعتراف دارند که «او در مسأله ای، ادعای اجماع می کند و در جای دیگر، مدعی اجماعی بر خلاف آن می شود»؛(1) به طوری که یکی از علمای شیعه گفته است: «با چنین ادعای اجماعی، دیگر چگونه می توان به او اعتماد کرد و از نقلش اطمینان یافت؟».(2).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این گونه مسائل، ارتباطی با صحت و بطلان یک عقیده ندارد.

دوم: مسألۀ «تحصیل اجماع» با «وثاقت شخص در نقل حدیث»، تفاوت دارد. ممکن است فردی در نقل حدیث، امین و مورد اعتماد باشد، اما در علومی همچون اصول و تفسیر و غیره، مهارت کافی نداشته باشد.

سوم: در مورد اجماع و مقدمات حصول آن، نظرات مختلفی وجود دارد. اگر فرض کنیم ملاک اجماع این است که نظرات به گونه ای گرد آید که برای دستیابی به حدسِ اطمینان بخش نسبت به نظر معصوم کافی باشد، ممکن است با گرد آمدن گروهی از استوانه های مذهب که معروف به تحقیق و بررسی دقیق هستند، چنین حدسی برای ما حاصل شود. پس اگر این استوانه ها، در یک فتوا هم نظر باشند، به ذهن ما می رسد که در آن خصوص، هیچ اختلافی وجود ندارد؛ چون آن ها مسأله را به خوبی مورد کاوش

ص:156


1- جامع المقال فیما یتعلق بأحوال الحدیث و الرجال، طریحی، ص 15.
2- همان.

و دقت و بحث و بررسی قرار داده اند و بر این اساس، ادعای اجماع کرده اند. حال اگر پس از مدتی، برای ما روشن شود که گروهی دیگر هم هست که از ارزش و اعتبار بالاتری برخوردارند و در تحقیق و تتبع، موشکافانه تر عمل می کنند و مهارت بیشتری در بازگرداندن فروع به اصول دارند، در این صورت، نظرات گروه پیشین برای ما بی ارزش جلوه می کند و از آن چشم می پوشیم. از این رو، موافق با نظر گروه دوم، ادعای اجماع می کنیم و نظر منتقدان را به چالش می کشیم و آن ها را نادیده می انگاریم.

اما اشکالی که به نظر می رسد، این است که آیا پرسش گر در نسبت دادن این امر به شیخ صدوق رحمه الله، دقیق بوده است؟ آیا او را با شیخ طوسی رحمه الله اشتباه نگرفته است؟ ما به همین مقدار بسنده می کنیم و از خطای او چشم می پوشیم.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:157

فصل سوم: تقیّه

پرسش شمارۀ 185 (91): نهی علی(علیه السلام) از تقیه
اشاره

شیعیان روایت کرده اند که علی رضی الله عنه در حالی که غمگین بود، به طرف یارانش رفت. آهی کشید و گفت: «در زمانی که حدود الهی تعطیل می شود و با دوستان خدا دشمنی می کنند و دشمنان خدا را مورد محبت قرار می دهند، چگونه خواهید بود؟». یارانش گفتند: «ای امیرالمؤمنین! اگر آن زمان را درک کردیم، چه باید بکنیم؟». گفت: «مانند یاران عیسی علیه السلام باشید که با اره ها تکه تکه شدند و بر روی چوب ها به صلیب کشیده شدند. مرگ در اطاعت، بهتر از زندگی در نافرمانی خداوند است».(1).

شاید بگویید این چه ربطی به تقیۀ شیعیان دارد؟

الف: وقتی علی رضی الله عنه در بارۀ دشواری های آتی سخن می گوید و از یاران خود می خواهد همانند یاران عیسی علیه السلام باشند که با اره تکه تکه شدند و به صلیب کشیده شدند، و به آن ها گوشزد می کند که مرگ در اطاعت، بهتر از زندگی در نافرمانی و معصیت است، این سخن را چگونه می توان توجیه کرد؟

ص:158


1- نهج السعادة، ج 2، ص 639.

ب: علی رضی الله عنه در مورد عقیدۀ شیعیان نسبت به تقیه می گوید: تقیه به معنای نفاق و دورویی و سازش کاری و ترس و روبه رو نشدن با باطل است.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این پرسش، دو بخش دارد که پس از پاسخ به بخش «الف»، بخش «ب» را به عنوان سؤالی مستقل مطرح می کنیم و به آن می پردازیم. در پاسخ به سؤال «الف» باید بگویم:

یکم: در سخنی که پرسش گر نقل کرده است، امام علی صلوات الله علیه نمی خواهد شیعیان را از تقیه کردن به هنگام خطر بازدارد، بلکه می خواهد به آن ها بگوید: به خاطر تسلیم شدن در برابر اهل باطل که می خواهند مؤمنان را از دین شان بازدارند و دین را از جسم و روح آنان بیرون بکشند، دین تان را رها نکنید. با جمله ای که می فرماید: «وقتی در زمان فتنه واقع می شوند»، به این موضوع تصریح می کند.

دوم: تقیه در عقیدۀ شیعه، به این معنا است که انسان، جان خود را از مرگ بیهوده حفظ کند؛ مگر این که به خطر انداختن جانش، سود و فایده ای برای دین داشته باشد. اگر دین نیاز به یاری و جان فشانی داشته باشد، شیعیان سخاوتمند ترین کسانی هستند که جان شان را فدا می کنند و صفحات تاریخ، شاهد این جان فشانی ها است.

تقیه ای که شیعه می گوید، همان سخن خداوند است که می فرماید: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ؛(1) مگر کسی که وادار شود و دلش آرام و استوار به ایمان باشد». و می فرماید: «رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ؛(2) مردی مؤمن از آل فرعون که ایمانش

ص:159


1- سوره نحل، آیه 106.
2- سوره غافر، آیه 28.

را پنهان می داشت». شیعیان برای تقیه، دلایل و شواهد فراوانی از قرآن و حدیث و تاریخ دارند.

تقیه در کتاب خدا

1. اتفاقی که برای عمار یاسر افتاد و آیه ای در مورد وی نازل شد، دلیل آن است که وقتی انسان بر جان و مالش بترسد، تقیه مشروعیت دارد. خداوند در این آیه می فرماید: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ؛(1) هر کس پس از ایمان آوردن به خداوند، کفر بورزد، [بازخواست می شود]؛ مگر کسی که وادار شود و قلبش به ایمان، آرام و استوار بماند. اما کسانی که دل بر کفر نهاده باشند، خشم خداوند بر آنان است و عذابی سهمگین در پیش دارند».

فقها تصریح کرده اند که وقتی انسان بترسد که جان یا عضوی از بدن او در معرض تلف قرار گیرد، یا بترسد که زیان بزرگی به جانش وارد آید، تقیه جائز است.(2).

محمد بن عقیل می گوید: «همۀ مسلمانان بر جواز تقیه، اجماع دارند؛ اگر چه در نام آن اختلاف داشته باشند. برخی آن را دروغ گفتن در حال اضطرار یا مصلحت نام نهاده اند. صالحان به تقیه عمل کرده اند و این، جزئی از دین پرهیزکاران نیکوکردار است. و عکسِ آن، وقتی است که انسان، آشکارا دروغ بگوید».(3).

2. از جمله آیاتی که بر جواز و مشروعیت تقیه دلالت می کند، آیه ای است که می فرماید: «فَلَیْسَ مِنَ اللهِ فِی شَیْئٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً؛(4) از [لطف و ولایت] خداوند بی بهره است، مگر این که به نوعی از آنان تقیه کنید».

ص:160


1- سوره نحل، آیه 106.
2- ر.ک: احکام القرآن جصاص، ج 2، ص 9.
3- تقویة الایمان، ص 38.
4- سوره آل عمران، آیه 28.

3. در آیۀ دیگر آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فیِمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ؛(1) به کسانی که بر خود ستم روا داشته اند و فرشتگان جان شان را می گیرند، گفته می شود: در چه حالی بودید؟ می گویند: ما در سرزمین خود مستضعف بودیم». تا آنجا که می فرماید: «وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا؛(2) از سوی خود، برای ما یاری و یاوری بگمار».

بخاری می گوید: «مستضعفانی که نمی توانند از ترک دستور خداوند امتناع کنند، خدا آن ها را معذور می دارد. مُکره همان مستضعف است که از انجام دستورهای خداوند امتناع ندارد».(3).

[یعنی می خواهد دستور خدا را انجام دهد، اما او را مجبور به کاری می کنند و نمی تواند فرمان الهی را به انجام رساند.].

البته آیۀ مورد بحث، آیۀ 97 سوره نساء است و فقرۀ اخیر، در این آیه و آیات بعدی وجود ندارد؛ اما چون بخاری این گونه نقل کرده است، ما نیز عیناً نقل او را آوردیم تا امانت را رعایت کرده باشیم.

4. خداوند متعال می فرماید: «وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللهُ؛(4) مردی مؤمن از آل فرعون _ که ایمانش را پنهان می داشت _ گفت: آیا می خواهید مردی را بکشید که می گوید: پروردگار من خداوند است؟».

نظریه ای که می گوید این آیه منسوخ شده است، هیچ دلیلی ندارد؛ بلکه روایتی از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده است که خلاف این ادعا را ثابت می کند. شیخ کلینی از عبدالله بن سلیمان روایت کرده است:

ص:161


1- سوره نساء، آیه 97.
2- سوره نساء، آیه 75.
3- صحیح بخاری، چاپ میمنیه، ج 4، ص 128 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 55 ؛ المجموع نووی، ج 18، ص 9 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 279 ؛ عمدة القاری، ج 24، ص 97.
4- سوره غافر، آیه 28.

مردی از اهل بصره که عثمان اعمی نام داشت، در حضور امام باقر صلوات الله علیه گفت: «حسن بصری معتقد است که بوی شکم کسانی که علم را کتمان می کنند، اهل آتش را آزار می دهد». امام باقر صلوات الله علیه فرمود: «اگر این گونه باشد، مؤمن آل فرعون ،جزو هلاک شدگان است. از زمانی که خداوند حضرت نوح علیه السلام را مبعوث کرد، علم همواره مکتوم بوده است. به خدا سوگند که اگر حسن به چپ و راست برود، علم را جز در اینجا نخواهد یافت».(1).

استدلال امام باقر صلوات الله علیه به این آیه، نشان می دهد که این آیه جزو آیات منسوخ شده نیست و علمای آن روزگار، این مسأله را قبول داشته اند.

تقیه در سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله)

1. از ابوذر روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «به زودی پیشوایانی برای شما خواهند آمد که نماز را می میرانند. اگر آن ها را دیدید، نماز را سر وقت به جا آورید و نمازی که با آن ها می خوانید، نافله قرار دهید».(2).

حدیث دیگری نیز به همین معنا وارد شده است که می توانید به منابع مراجعه کنید.(3).

2. در روایت آمده است که دو نفر را نزد مسیلمۀ کذاب بردند. او به یکی از آن ها گفت: «آیا مرا رسول خدا می دانی؟». گفت: «نه؛ محمد رسول خدا است». مسیلمه او را

ص:162


1- اصول کافی، منشورات مکتبة الاسلامیه، ج 2، ص 40 و 41 و چاپ دار الکتب الاسلامیه، تهران، ج 1، ص 51 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 27، ص 18 و چاپ دار الاسلامیه، ج 18، ص 8 ؛ بصائر الدرجات، ص 29 الاحتجاج، ج 2، ص 68 ؛ الفصول المهمه، حر عاملی، ج 1، ص 521 ؛ بحار الانوار، ج 2، ص 65 و 91 و ج 23، ص 101 و ج 42، ص 142.
2- مسند احمد، ج 5، ص 159 و ج 1، ص 405 ؛ سنن ترمذی، ج 1، ص 113. و ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 3، ص 124 ؛ صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 2، ص 120 ؛ سنن ابی داود، ج 1، ص 106 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 2، ص 151 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 7، ص 641 و ج 8، ص 190 ؛ امتاع الاسماع، ج 13، ص 209 و 210 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 2، ص 133 ؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 324.
3- مسند احمد، ج 5، ص 160 و 168 ؛ صحیح ابن خزیمة، ج 3، ص 68 ؛ صحیح ابن حبان، ج 4، ص 346.

کشت و همین سؤال را از دیگری پرسید. او گفت: «تو و محمد، رسول خدا هستید». مسیلمه او را رها کرد. ماجرا به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و فرمود: «اولی با عزم و یقین از دنیا رفت و دومی از رخصت الهی استفاده کرد و زیانی بر او نیست».(1).

3. سهمی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است: «کسی که ثقه ندارد، دین ندارد».(2) ظاهراً خطایی رخ داده و صحیح آن این است که «تقیه ندارد»؛ همچنان که در روایات اهل بیت صلوات الله علیهم این گونه آمده است.(3).

4. داستان عمار بن یاسر، معروف است و در کتاب های مختلف حدیثی و تفسیری آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «اگر باز با تو چنین کردند، تو نیز همین کار را بکن». آیه ای هم به همین مناسبت نازل شد.(4).

ص:163


1- محاضرات الادباء، راغب اصفهانی، ج 4، ص 408 تا 409 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 2، ص 10 ؛ سعد السعود، ص 137.
2- تاریخ جرجان، ص 200.
3- ر.ک: الکافی، چاپ آخوندی، ج 2، ص 217 و 224 ؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 60 ؛ خصال صدوق، ص 22 ؛ صفات الشیعه، صدوق، ص 3 ؛ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 128 ؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 101 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 10، ص 131 و ج 16، ص 204 و 210 و 215 و 237 و چاپ دار الاسلامیه، ج 7، ص 94 و ج 11، ص 460 و 465 و 468 و 485 ؛ بحار الانوار، ج 2، ص 74 و ج 13، ص 158 و ج 30، ص 327 و ج 33، ص 153 و ج 63، ص 486 و ج 64، ص 303 و ج 72، ص 77 و 394 و 399 و 412 و 414 و 422 و 423 و ج 76، ص 172 و ج 77، ص 267 و ج 109، ص 254 ؛ تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص 437 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 519 ؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 84 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 3، ص 96 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 28، ص 382 ؛ میراث عند الجعفریه، محمد ابوزهره، چاپ دار الرائد عربی، بیروت، ص 40.
4- ر.ک: فتح الباری، ج 12، ص 277 تا 278 ؛ عمدة القاری، ج 1، ص 197 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 6، ص 316 ؛ الدر المنثور، ج 4، ص 132 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 609 ؛ فتح القدیر، ج 3، ص 198 ؛ جامع البیان، ج 14، ص 237 ؛ تفسیر سمرقندی، ج 2، ص 293 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 43، ص 374 ؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 107 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 67 ؛ تفسیر سمعانی، ج 3، ص 204؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 249 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 16، ص 226 و چاپ دار الاسلامیه، ج 11، ص 476 ؛ بحار الانوار، ج 19، ص 91 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 90 ؛ تفسیر المیزان، ج 12، ص 358 و 359.

5. خود پیامبر صلی الله علیه و آله در سه یا پنج سال دعوت پنهانی اش، به تقیه عمل می کرد. این مسأله، مورد اجماع است و کسی در آن تردید ندارد. البته در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله نوشته ام که حقیقت، چیز دیگری بود.

6. اسلام در شرایط خاص، کافران را مخیر می کند که یکی از این سه را انتخاب کنند: اسلام، جزیه، شمشیر. روشن است که این کار، تشویق به تقیه (به معنای لغوی آن) است؛ چون در این صورت، آن ها اظهار اسلام می کنند و کفر خود را کتمان می دارند و اسلام شان از روی اعتقاد راسخ نیست و تنها برای حفظ جان است.

این که گفتیم معنای لغوی تقیه مراد است، به این خاطر است که اگر کفرشان را مخفی سازند و فقط ظاهراً وانمود کنند که مسلمان شده اند، در صف منافقان قرار می گیرند. نفاق، عملی محکوم و ناپسند است؛ در حالی که تقیه، عکس آن می باشد و در آن، ایمان را کتمان می کنند و کفر را آشکار می سازند. و این، کار پسندیده ای است که خداوند بدان امر فرموده و موجب حفظ دین و دین داران می شود؛ همانند وقتی که اهل اسلام، منافقان را در جامعۀ اسلامی می پذیرند و با دلجویی، آنان را نسبت اسلام متمایل می سازند تا تحت تاثیر دین قرار گیرند و ایمان در قلوب آن ها استقرار یابد و دست کم، فرزندان شان در فضای اسلامی رشد کنند و ایمان بیاورند. از این رو خداوند می فرماید: «وَ لَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ؛(1) بهتر است بگویید: اسلام آوردیم؛ چرا که هنوز ایمان به دل های شما راه نیافته است».

7. حجاج بن علاط در هنگام فتح خیبر، به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «من اهل و عیال دارم و باید اموال خود را از مکه بیاورم. اگر مجبور باشم برای این کار، به شما جسارتی

ص:164


1- سوره حجرات، آیه 14.

بکنم و چیزی بگویم، بخشیده می شوم؟». پیامبر صلی الله علیه و آله به او اجازه داد که هر چه خواست، بگوید(1) در حالی که مشکل او، یک مسأله مالی بود، نه جانی.

تقیه در تاریخ

1. مردی از ابن عمر سؤال کرد: «آیا می توانم زکات خود را به امیران بپردازم؟». ابن عمر گفت: «آن را میان فقرا و نیازمندان تقسیم کن». مرد گفت: «حسن به من گفته است که اگر ابن عمر به کسی اعتماد داشته باشد، به او می گوید که زکات را میان فقرا و نیازمندان تقسیم کن».(2).

2. ادعا کرده اند که انس بن مالک به خاطر تقیه از برخی امیران، حدیث مربوط به «قنوت پیش از رکوع» را روایت کرده است.(3).

3. هنگامی که عباس بن حسن (وزیر مکتفی عباسی) با خواص و کاتبان خود مشورت می کرد که پس از مرگ مکتفی، چه کسی را خلیفه گردانند، ابن فرات به او گفت: «با هر یک از اینان، جداگانه خلوت کن و نظرش را بپرس. اگر بخواهند نظر خود را پیش دیگران ابراز کند، چه بسا نظر واقعی خود را نگویند و تقیه نمایند». عباس بن حسن گفت: «راست می گویی». سپس طبق نظر او عمل کرد.(4).

ص:165


1- ذخائر العقبی، ص 189 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 138 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 151 ؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 154 ؛ المصنف، صنعانی، ج 5، ص 466 ؛ منتخب مسند، عبد بن حمید، ص 385 ؛ صحیح ابن حبان، ج 10، ص 390 ؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 220 ؛ مسند ابی یعلی، ج 6، ص 194 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 12، ص 102 ؛ موارد الظمآن، ج 5، ص 324 ؛ الاصابة، ج 2، ص 29 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 4، ص 246 ؛ اسد الغابة، ج 1، ص 381 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 11، ص 96 ؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 3، ص 409.
2- المصنف، صنعانی، ج 4، ص 48.
3- ر.ک: المحلی، ج 4، ص 141.
4- الوزراء صابی، ص 130.

4. پیامبر صلی الله علیه و آله و حمزه در بیعت عقبه، تقیه کردند که مطالب مربوط به آن، در فصلی جداگانه خواهد آمد.

5. از ایوب نقل شده است که از حسن، در بارۀ هیچ مسأله ای به اندازۀ مسألۀ زکات نپرسیدم. یک بار گفت: «به امیران بده». بار دیگر گفت: «به امیران نده».(1).

اگر این مسأله برآمده از تقیه نباشد، ناگزیر باید بگوییم که تردید حسن، به این خاطر بوده که حکم شرعی مسأله از جهت منع و جواز، برایش روشن نبوده است.

6. راوی می گوید که محمد بن حنفیه گفت: «از امت جدا نشو و از امویان تقیه کن و به شیوۀ خودشان رفتار نما و همراه با آنان به جنگ نرو». گفتم: «شیوۀ رفتارشان چیست؟». گفت: «وقتی تو را دعوت می کنند، خودت را به آن ها نشان بده. با این کار، خدا شر آن ها را از تو و خون و دینت دفع می کند و مالی را نصیبت می سازد که تو بدان مال، سزاوارتر از امویان هستی».(2).

7. عده ای در مورد قیام با محمد بن عبدالله بن حسن، از مالک استفتا کردند و به او گفتند: «بیعت ابوجعفر منصور، بر گردان ما است». مالک گفت: «شما به اکراه بیعت کرده اید و مُکره، چیزی بر گردن ندارد».(3).

8. قرطبی، فتوای «تقیه به هنگام ترس از قتل» را از شافعی و کوفیان نقل می کند و می گوید: «اهل علم بر این فتوا، اجماع دارند».(4).

9. از حذیفه روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به ما فرمود: «بشمارید ببینید چند نفر به صورت زبانی مسلمان شده اند». گفتیم: «ای رسول خدا! ما ششصد تا

ص:166


1- همان.
2- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 5، ص 70 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 345.
3- قاتل الطالبیین، ص 283 و منشورات مکتبه حیدریه، ص 190 ؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ اروپا، ج 3، ص 200 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 6، ص 190 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 532 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 9، ص 23.
4- الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 181.

هفتصد نفر هستیم. از چه می ترسید؟». فرمود: «شما نمی دانید! شاید گرفتار امتحان شوید». و ما چنان گرفتار امتحان شدیم که دیگر کسی نماز نمی خواند، مگر به صورت پنهانی.(1).

حذیفه چهل روز پس از بیعت با امام علی صلوات الله علیه از دنیا رفت. این حدیث نشان می دهد که پیش از خلافت امام علی صلوات الله علیه، مردم مؤمن در تنگنای شدیدی زندگی می کردند؛ چون کسانی که امور را در دست گرفته بودند، نسبت به دین و دین داران کینه می ورزیدند و با هر چیزی که اندک ارتباطی به دین داشت، می جنگیدند و به سخره می گرفتند.

10. عموم اهل حدیث و بزرگان اهل سنت، با این که معتقد به «قدیم بودن قرآن» بودند، تقیه کردند و نظریۀ «مخلوق بودن قرآن» را پذیرفتند و کسی جز احمد بن حنبل و محمد بن نوح، از این کار امتناع نکرد.(2) وقتی کار به جاهای باریک کشید، احمد بن حنبل نیز تقیه کرد و گفت: «من متکلم نیستم». وقتی والی مدینه به او گفت: «نظرت در بارۀ قرآن چیست؟». پاسخ داد: «قرآن کلام خدا است». پرسید: «آیا مخلوق است؟». گفت: «قرآن کلام خدا است و چیزی افزون بر این نمی گویم».(3).

در حالی که خود احمد

ص:167


1- صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 1، ص 91 ؛ مسند احمد، ج 5، ص 384 ؛ عمدة القاری، ج 14، ص 306 ؛ السنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 276 ؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 171 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 228 ؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 346 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 619.
2- تجارب الامم، (چاپ شده به همراه العیون و الحدائق، ص 465 ؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 8، ص 423 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 423 تا 427 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 193 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 7، ص 199 و 205 در حوادث سال 218 ﻫ.ق؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 15، ص 20 تا 25 و ج 18، ص 97. و ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 288.
3- تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 7، ص 201 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 425 و 426 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 15، ص 22 ؛ البدایة و النهایة، ج 10، ص 299. و ر.ک: آثار الجاحظ، ص 274 ؛ مذکرات الرمانی، ص 47.

بن حنبل گفته بود: «هر کس بگوید: "قرآن کلام خدا است" و توقف کند، واقفی و ملعون است».(1).

یعقوبی می نویسد: از احمد در بارۀ قرآن پرسیدند. گفت: «من چیزهایی بلد هستم؛ اما در این باره چیزی نمی دانم». بعد از این که چند تازیانه به او زدند، اسحاق بن ابراهیم نزد وی رفت و گفت: «آیا چیزی مانده است که ندانی؟». احمد گفت: «مانده است». گفت: «این مسأله از چیزهایی است که تو نمی دانستی و امیرالمؤمنین به تو یاد داد». گفت: «من با نظر امیرالمؤمنین موافقم». گفت: «در مخلوق بودن قرآن، با نظر او موافقی؟». گفت: «آری». اسحاق بر گفته های احمد شاهد گرفت و به او خلعت بخشید و به منزلش فرستاد.(2).

اسماعیل بن حماد و ابن المدینی نیز از جمله کسانی بودند که در ماجرای «مخلوق بودن قرآن»، به تقیه عمل کردند. ابن المدینی، ملازم قاضی ابوداود معتزلی بود که در نماز، به او اقتدا می کرد و از احمد بن حنبل و اصحابش کناره می گرفت.(3).

ابن زبیر نیز در برخورد با خوارج، تقیه کرد.(4) شعبی و مطرف بن عبدالله، از حجاج تقیه کردند. عرباض بن ساریه و مؤمن طاق، از خوارج تقیه کردند. صعصعه بن صوهان، از معاویه تقیه کرد.(5).

11. می گویند وقتی حاکم ستمگر در بارۀ همسر ابراهیم صلوات الله علیه پرسید، حضرت فرمود: «این خواهر من است». و این به خاطر خدا بود.(6).

ص:168


1- بحوث مع اهل السنة و السلفیة، ص 183 و 184 ؛ الرد علی الجهمیة ابن حنبل فی کتاب الدومی، ص 82.
2- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 472.
3- ر.ک: متن و حاشیۀ لسان المیزان، ج 1، ص 339 _ 400.
4- .ر.ک: عقد الفرید ابن عبد ربه، ج 2، ص 393.
5- .العقد الفرید، ج 2، ص 464 _ 465.
6- صحیح بخاری، چاپ میمنیه، ج 4، ص 129 و چاپ دار الفکر، ج 3، ص 38 و ج 4، ص 112 و ج 6، ص 168 و ج 8، ص 59 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 403 و 404؛ ابوداود و ترمذی نیز آن را آورده اند؛ قصص الانبیاء نجار، ص 98 تا 99 ؛ مسند ابی یعلی، ج 10، ص 427 ؛ بحار الانوار، ج 12، ص 154 ؛ فضائل الصحابة، نسائی، ص 79 و 80 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 366 ؛ سنن الکبری، نسائی، ج 5، ص 97 و 98 ؛ صحیح ابن حبان، ج 13، ص 45 و 46 ؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 291 ؛ مسند الشامیین، ج 4، ص 287 ؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 1، ص 45 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 485 و 487 ؛ الفتح السماوی، مناوی، ج 1، ص 141 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 49 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 192 و ج 69، ص 181 و 182 ؛ فتوح مصر و اخبارها، ص 63 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 171 و 172 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 101 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 1، ص 173 و 174 ؛ قصص الانبیاء، ابن کثیر، ج 1، ص 193 و 195 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 1، ص 303.

12. عبیدالله بن معاذ عنبری از پدرش روایت کرده است: نامه ای به شعبه نوشتم و در بارۀ ابی شیبه _ قاضی واسط _ سؤال کردم. نوشت: «از او حدیث ننویس و نوشتۀ مرا پاره کن».(1)

13. در زمان معاویه که مستورد بن علقمه قیام کرد، صعصعه خطبه ای خواند و در خطبه اش تقیه کرد.(2).

14. وقتی بسر بن ابی ارطاة مدینه را غارت کرد، جابر بن عبد الله انصاری به ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله شکایت نمود و گفت: «این بیعت، بیعت ضلالت است؛ اما می ترسم اگر بیعت نکنم، کشته شوم». ام سلمه گفت: «اگر این چنین است، بیعت کن. تقیه باعث شد اصحاب کهف، صلیب به گردن آویزند و با قوم شان در جشن ها شرکت کنند».(3).

ص:169


1- . صحیح مسلم، ج 1، ص 18 ؛ اخبار القضاة، ابن حیان، ج 3، ص 309 ؛ شرح مسلم، نووی، ج 1، ص 110 ؛ معرفة علوم الحدیث، ص 136 ؛ ضعفاء، العقیلی، ج 1، ص 59 ؛ الجرح و التعدیل، رازی، ج 1، ص 133 ؛ الکامل، ابن عدی، ج 1، ص 239.
2- ر.ک: بهج الصباغة، ج 7، ص 121. و ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 144 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 198 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 429.
3- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 198 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 207 و 208.

15. امام حسین صلوات الله علیه هنگام شهادت برادرش امام حسن صلوات الله علیه خطبه ای در مجلس بزرگ داشت او خواند و در مدح او گفت: «او برای در هم شکستن باطل، در راه خدا ایثار کرد و با روشی نیکو، در جایگاه تقیه قرار گرفت».(1).

16. پس از مسموم شدن امام حسن صلوات الله علیه، اهل کوفه از امام حسین صلوات الله علیه خواستند که علیه معاویه قیام کند؛ اما امام نپذیرفت و با تأیید موضع برادرش، اعلام کرد که تا معاویه زنده است، نباید علیه او شورید.(2).

17. حسن بصری می گوید: «تقیه تا روز قیامت ادامه دارد».(3).

18. بخاری می نویسد: «به گفتۀ ابن عباس، اگر کسی را دزدان وادار به کاری کنند و او با تقیه بتواند خود را رها سازد، اشکالی ندارد. ابن عمر و ابن زبیر و شعبی و حسن نیز همین نظر را دارند.».(4).

19. بخاری می گوید: «اگر فردی برای نجات دوستش از مرگ یا هر گونه آسیبی، سوگند بخورد، اشکال ندارد. با این کار، او را تنها نگذاشته و برایش جنگیده و ظالمی را از او بازداشته است. کسی که در دفاع از مظلوم بجنگد، قصاص نمی شود. ... اگر کسی را وادار کنند که شراب بنوشد، گوشت مرده بخورد، بنده اش را بفروشد، اقرار به

ص:170


1- ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 296 ؛ ترجمة الامام الحسن، ابن عساکر، ص 233 ؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج 4، ص 230 ؛ عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج 2، ص 314 ؛ حیاة الامام الحسن علیه السلام، قرشی، ج 1، ص 439 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 11، ص 597 و ج 26، ص 599 ؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، چاپ دار الفکر، ج 7، ص 46.
2- ر.ک: الاخبار الطوال، ص 220 و 221 و 222 ؛ حیاة الامام الحسین، قرشی، ج 2، ص 116 به نقل از الاخبار الطوال.
3- صحیح بخاری، چاپ میمنیه، ج 4، ص 128 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 55 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 10، ص 416 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 279 ؛ عمدة القاری، ج 24، ص 97 ؛ تغلیق التعلیق، ج 5، ص 260 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 365.
4- صحیح بخاری، ج 4، ص 128 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 56 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 219 ؛ عمدة القاری، ج 25، ص 97 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 184 ؛ تغلیق التعلیق، ج 5، ص 260. و ر.ک: نیل الاوطار، ج 7، ص 21.

بدهی کند، چیزی را ببخشد، پیوندی را بگسلد، پدر یا برادرش را بکشد، در اسلام جایز است که این کارها را انجام دهد. ... طبق گفتۀ نخعی، اگر سوگند دهنده ظالم باشد، نیت سوگند خورنده مهم است؛ و اگر سوگند دهنده مظلوم باشد، نیت سوگند دهنده مهم است».(1).

البته تقیه در برخی از این موارد جایز نیست. در مواردی که خون در میان باشد، نمی توان تقیه کرد؛ چه رسد به این که مسلمانی بخواهد بر اساس تقیه، پدر و برادرش

را بکشد! بد نیست به شرح های نوشته شده بر کتاب «الاکراه» صحیح بخاری مراجعه کنید که حاوی توضیحات و مطالب سودمندی است.(2).

20. مغیرة بن شعبه ادعا کرد که در عیبجویی از امام علی صلوات الله علیه تقیه کرده است. او به صعصعه بن صوحان گفت: «این سلطنت چیره شد و ما را به عیبجویی از علی وادار کرد. ما بسیاری از دستورها را انجام نمی دهیم و به همان اندازه ای که ناچار باشیم، بسنده می کنیم تا به وسلیۀ تقیه، این قوم را از خودمان دفع نماییم. تو اگر می خواهی فضایل علی را ذکر کنی، میان خود و یارانت، به صورت پنهانی و در خانه های تان این کار را انجام دهید».(3).

ص:171


1- صحیح بخاری، چاپ میمنیه، ج 4، ص 128 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 59 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 288 ؛ عمدة القاری، ج 24، ص 107. و ر.ک: سنن ترمذی، ج 2، ص 404 ؛ تغلیق التعلیق، ج 5، ص 263.
2- ر.ک: عمدة القاری، ج 24، ص 95 تا 108 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 277 تا 289 ؛ ارشاد الساری، ج 10، ص 93 تا 102.
3- تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 12 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 4، ص 144 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 10، ص 199 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 430 ؛ النصائح الکافیه، ص 100.

21. محمد بن حنفیه می گوید: در جنگ جمل، به مردی از اهالی بصره حمله کردم و بر وی مسلط شدم. گفت: «من بر دین علی بن ابی طالب هستم». وقتی منظورش را فهمیدم، از او دست کشیدم.(1).

22. ابن سلام می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود که نماز را در وقتش بخوانم و با امیرانی که نماز را به تأخیر می اندازند، نافله به جای آورم.(2).

23. خدری تصریح کرده است که برای نجات جانش از دست بنی امیه، مجبور شد تقیه کند و در برابر امام علی صلوات الله علیه موضع بگیرد. او به این آیه استدلال می کند که «ادْفَعْ بِاْلَّتِی هِی أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ؛(3).

بدی را به بهترین شیوه دفع کن».(4).

بیاضی در کتاب الصراط المستقیم، ج 3، ص 72 و 73 موارد دیگری نیز ذکر کرده است که می توانید مراجعه کنید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش ضمیمه: معنای تقیّه
اشاره

علی رضی الله عنه در مورد عقیدۀ شیعیان نسبت به تقیه می گوید: تقیه به معنای نفاق و دورویی و سازش کاری و ترس و روبه رو نشدن با باطل است.

ص:172


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 5، ص 67 و چاپ دار صادر، ج 5، ص 93 ؛ مناقب الامام امیرالمؤمنین، کوفی، ج 2، ص 337.
2- تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 205.
3- سوره مؤمنون، آیه 96.
4- سلیم بن قیس، مؤسسه البعثة، قم، ایران، ص 53.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: جا داشت که شما متن سخن امام علی صلوات الله علیه را ذکر کنید و منبع آن را مشخص نمایید تا ما بتوانیم به آن مراجعه کنیم و در آن بیندیشیم و صحت انتساب آن را به حضرت بررسی نماییم.

دوم: تقیه اگر بزدلی و سازش کاری و دورویی و فرار از رویارویی با باطل باشد، آیا همۀ کسانی که در پاسخ قبلی نام بردیم، سازش کار و منفاق بودند؟ آیا عمار بن یاسر که از مشرکان تقیه کرد، بزدل و منافق و سازش کار بود؟ در حالی که در مورد او آیه نازل شد: «مَنْ کَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ؛(1) هر کس بعد از ایمانش به خداوند کفر بورزد، [بازخواست می شود] مگر کسی که وادار شود و دلش آرام و استوار به ایمان باشد».

سوم: اگر تقیه به معنای بزدلی و نفاق و سازش کاری است، پس چرا خدا آن را تشریع کرد و فرمود: «فَلَیْسَ مِنَ اللهِ فِی شَیْئٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً؛(2) از [لطف و ولایت] خداوند بی بهره است، مگر این که به نوعی از آنان تقیه کنید».

و در بارۀ عمار فرمود: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ؛(3) مگر کسی که وادار شود و دلش آرام و استوار به ایمان باشد».

ص:173


1- سوره نحل، آیه 106.
2- سوره آل عمران، آیه 28.
3- سوره نحل، آیه 106.

و دربارۀ مؤمن آل فرعون فرمود: «وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّی اللهُ؛(1)و مردی مؤمن از آل فرعون _ که ایمانش را پنهان می داشت _ گفت: آیا می خواهید مردی را بکشید که می گوید: پروردگار من خداوند است؟».

چهارم: اگر تقیه منجر به از بین رفتن اصل دین شود، جائز نیست؛ بلکه واجب است انسان در راه برپایی و حفظ دین، جان خود را فدا کند. تقیه وقتی جایز است که جان انسان، بی دلیل به خطر بیفتد و نیرویش هدر برود و بدون هیچ دلیل عقلایی، در معرض آزار و اذیت قرار گیرد. به طور حتم، خداوند متعال راضی نیست که کسی خود را بدون هیچ دلیلی، در معرض کشته شدن یا حتی کمتر از آن قرار دهد.

پنجم: اگر ظالمی به خاطر دشمنی شخصی اش با تو، بخواهد تو را بکشد یا اموالت را از تو بگیرد یا آبرویت را بریزد، چه کار می کنی؟ آیا برای جلوگیری از کار او، به صورت ناشناس بیرون نمی روی؟ آیا در خانۀ دوستان و آشنایانت پنهان نمی شوی؟ آیا این تقیه به شمار نمی آید؟ آیا این کار شرعاً جایز نیست؟ اگر بتوانی این آزار و قتل بی دلیل را با حرفی یا چیزی از خود دفع کنی، آیا چنین کاری نمی کنی؟

شما می دانید که پس از شهادت امام علی صلوات الله علیه و به قدرت رسیدن معاویه، او و کارگزارانش (همچون مغیره بن شعبه و زیاد بن ابیه)، در زیر هر خشت و سنگی، به تعقیب شیعیان علی علیه السلام پرداختند و صحابه گانی همچون حجر بن عدی و عمرو بن الحمق را قربانی کردند. پس از زمام داری یزید لعنه الله و شهادت امام حسین صلوات الله علیه، کار بر شیعیان سخت تر شد. آیا شما از شیعیان علی صلوات الله علیه توقع دارید که در آن وضعیت، تسلیم کشتار و شکنجه می شدند تا بنی امیه و بنی العباس و دیگران، آن ها را در تنگنا قرار دهند؟

ص:174


1- سوره غافر، آیه 28.

ششم: مسلمانان غیر شیعه، نیازی به تقیه نداشتند؛ زیرا زیر بار حکومت ستمگران رفتند و ظالمان را امامان واجب الطاعه دانستند و یاری و حفظ و پشتیبانی و همکاری با آنان را بر خود واجب شمردند. این کار زشت و ناپسند، آن ها را وسیله ای در دست ظالمان، و ابزاری برای تازش ستمکاران قرار داد و نسبت به کسانی که این روش را مشروع نمی دانستند، فضای کینه و دشمنی گسترد و زمینه ساز فتنه های کور و هدفمند شد تا مخالفان امامت ظالمانه را بشکند و شیعیان و دیگر معترضان را سرکوب نمایند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 186 (96): تقیه نکردن پیامبر(صلی الله علیه وآله) و تقیه کردن امامان
اشاره

پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گاه در اوضاع دشوار، تقیه نمی کرد؛ ولی شیعیان ادعا می کنند که تقیه، نُه دهم دین است و امامان، بسیاری از مواقع آن را به کار می بستند. پس چرا امامان شیعه، همانند جدشان نبودند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

تاریخ نویسان اهل سنت ذکر کرده اند که در یک دورۀ سه ساله، پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر ترس از سخت گیری قریشیان، دعوت خود را به صورت پنهانی انجام می داد؛ تا زمانی که این آیه نازل شد: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ * إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ؛(1) آنچه را که دستور یافته ای آشکار کن و از مشرکان روی بگردان. ما تو را از ریشخند کنندگان، کفایت [و حمایت] می کنیم».

ص:175


1- . سوره حجر، آیه 94 _ 95.

حضرت خضر علیه السلام از چند هزار سال پیش، کار خود را به صورت پنهانی انجام می دهد. مؤمن آل فرعون نیز ایمانش را کتمان می کرد. قرآن به مشروعیت تقیه تصریح می کند و می فرماید: «إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً؛(1) مگر آن که به نوعی از آنان تقیه کنید».

پس وقتی درافتادن با قهر و قدرت سلطان سودی ندارد و بلکه موجب هدر رفتن نیرو و پایمال شدن ارزش ها می شود، به کار بستن تقیه _ در محدوده ای که احکام شریعت از بین نرود و بیان احکام، به موقعیتی مناسب موکول شود _ هیچ مانعی ندارد و مکلف نیز در نزد خداوند، معذور خواهد بود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 187 (111): تقیۀ ائمه، مانع از اقامۀ حجت
اشاره

شما شیعیان معتقدید که هیچ زمانی، خالی از حجت الهی نیست و امام، همان حجت الهی است. همچنین طبق نظر شما، تقیه نُه دهم دین است. حال اگر تقیه برای امام _ که پرهیزکارترین مردم است _ جایز و بلکه مستحب باشد و برایش فضیلت و مایۀ فخر و مباهات به شمار آید، چگونه می تواند حجت را بر مردم تمام کند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این سخن شیعیان نیست که زمین و زمان، هیچ گاه خالی از حجت نمی ماند؛ بلکه این روایت، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است.(2)پیش تر یادآور شدیم که

ص:176


1- سوره آل عمران، آیه 28.
2- ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 368 ؛ فیض القدیر، ج 6، ص 514 ؛ البرهان زرکشی، ج 1، ص 379.

حدیث ثقلین دلالت می کند که همواره امامی از اهل بیت، تا روز قیامت زنده خواهد ماند؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد ثقلین فرمود: «آن دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض، نزد من آیند». پس برای ایمن ماندن از گمراهی، تنها تمسک به قرآن کافی نیست.

پس بدیهی است که زمین، خالی از حجت نمی ماند و باید این حجت، معصوم از خطا باشد؛ چون اگر معصوم نباشد، در هر موردی که خطا کند، حجتی در آن مورد نخواهد بود و زمین در همان مورد خطا، خالی از حجت خواهد می ماند که جایز نیست.

دوم: تقیه ای که نباید از امام سر بزند، تقیه ای است که موجب نابودی دین می شود و حجت بر خلق خدا ناتمام می ماند. در حالی که تقیۀ امامان این گونه نبود. آنچه که نیاز به تقیه داشت، احکامی بود که اگر شیعه علناً به آن عمل می کرد، از سوی حاکمان _ که گسترش آن احکام را موجب تضعیف حکومت و قدرت خود می دیدند، یا عاملی برای آشکار شدن جهل و نادانی خود می دانستند _ در معرض خطر قرار می گرفت. از این رو امامان با دستور به تقیه، خون شیعیان را حفظ می کردند و پس از برطرف شدن خطر، راهبرد خود را تصحیح می نمودند و احکام را به وضع عادی برمی گرداندند؛ بدون آن که کوچک ترین آسیبی به خود و شیعیان شان برسد. البته این مسأله، در احکام بسیار محدودی صورت می گرفت و عمل به تقیه، همراه با تمهیدات و تعقیباتی بود تا حقیقتی پایمال نشود و خللی در بیان احکام پیش نیاید.

سوم: پس از آن که مقام امامت برای کسی به اثبات رسید و از راه های صحیح، مقام امامت را در دست گرفت، مسئول حفظ دین می باشد و باید ابزار لازم برای رساندن حقیقت به مردم را پیدا کند؛ همانند پیامبر صلی الله علیه و آله که از ترس قریشان، در خانۀ ارقم پنهان شده بود و مؤمن آل فرعون که ایمانش را کتمان می نمود.

ص:177

در هر صورت، وقتی نبوت یا وصایت کسی با دلایل قطعی برای مان ثابت شد، ما دیگر پاسخ گوی وظایف و کردار او نیستیم. این ما هستیم که دین مان را از آن ها دریافت می کنیم و تحت تعلیم آنان قرار می گیریم، نه این که آن ها تحت تعلیم ما باشند و وظایف شان از سوی ما مشخس شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 188 (187): تقیۀ امام، منجر به دروغ و گناه
اشاره

همۀ منابع شیعی، اتفاق نظر دارند که ائمه و دیگران، به تقیه عمل می کردند. معنای تقیه این است که امام، چیزی غیر از آنچه که در دل دارد، اظهار نماید و چه بسا ناحق بگوید. کسی که تقیه را به کار می بندد، گرفتار دروغ می شود و دروغ، گناه است!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: تقیه هیچ ملازمتی با دروغ ندارد؛ چرا که ممکن است فرد از توریه استفاده کند و مسلماً توریه، دروغ به شمار نمی آید. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست عازم غزوه ای شود، توریه می کرد و حقیقت را پنهان می داشت.(1) پس آیا _ العیاذ بالله _ پیامبر صلی الله علیه و آله دروغ می گفت و در نتیجه، معصوم نبود؟

ص:178


1- ر.ک: المصنف، صنعانی، ج 5، ص 398 ؛ المنتقی، ابن تیمیه، ج 2، ص 765 ؛ سنن دارمی، ج 2، ص 219 ؛ معانی الاخبار، صدوق، ص 365 و 366 ؛ بحار الانوار، چاپ بیروت، ج 72، ص 369 و ج 21، ص 240 و 241 ؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام، ص 232 ؛ صحیح بخاری، ج 2، ص 105 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 150 ؛ نیل الاوطار، ج 8، ص 56 ؛ المغازی، واقدی، ج 3، ص 990 ؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 106 ؛ سنن ابی داود، ج 3، ص 43 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 2، ص 167 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، المغازی، ص 542 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 456 و 457 و ج 6، ص 387 ؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 159 ؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 123 ؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 1، ص 110.

معنای توریه آن است که انسان، سخنی دو پهلو بگوید و یکی از معانی آن را نیت نماید. حال اگر شنونده معنای دیگر را بفهمد، آیا گوینده مسئول است؟

نقل است که می خواستند کسی را امتحان کنند. از او پرسیدند: «جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله کیست؟». گفت: «همان کسی که دخترش همسر او است».(1) اهل سنت گمان کردند که ابوبکر را می گوید و شیعیان پنداشتند امام علی صلوات الله علیه را در نظر دارد.

نمونۀ دیگر، ماجرای جناب عقیل است. معاویه به عقیل دستور داد که امام علی صلوات الله علیه را بر فراز منبر لعن کند. او بالای منبر رفت و گفت: «امیرالمؤمنین معاویه به من فرمان داده است که علی را لعن کنم. پس او را لعن کنید که لعنت خدا و فرشتگان و همۀ مردم بر او باد!».(2).

از کجا معلوم که ائمه صلوات الله علیهم نیز برای رها شدن از خطرهای در کمین، چنین شگردی به کار نبسته باشند؟

دوم: اگر شما به فردی _ همچون پیامبر، وصی پیامبر یا یک مؤمن _ پناه داده باشید و ستمگری در جست وجوی او باشد و بخواهد او را بکشد و سراغش را از شما بگیرد، آیا جایز است پناهگاه وی را به فرد ستمگر نشان دهید و اسباب قتلش را فراهم سازید؟ یا این که راست گویی در این موارد، منجر به قتل پیامبر و وصی پیامبر و فرد مؤمن

ص:179


1- . ر.ک: نواسخ القرآن، ابن جوزی، ص 5 ؛ شجرة طوبی، ج 1، ص 67 ؛ زهر الربیع، ص 82 ؛ البرهان زرکشی، ج 2، ص 315 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 176 ؛ الموضوعات، ابن جوزی، ج 1، ص 21 ؛ تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1345 ؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 141 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 42، ص 293 و ج 45، ص 90 ؛ الکنی و الالقاب، ج 1، ص 247.
2- ثمرات الاوراق، ص 158 و 159 ؛ العقد الفرید، ج 4، ص 29 ؛ الدرجات الرفیعه، ص 161 ؛ المستطرف، ج 1، ص 54 ؛ الغدیر، ج 3، ص 260 و 261.

می شود و حرام است؟ این نشان می دهد که هر دروغی حرام نیست و هر راستی جایز نیست؛ بلکه در مواردی، راست گویی گناه است و دروغ گویی واجب می باشد!

سوم: خداوند متعال در قرآن کریم، تقیه را مشروع می داند و می فرماید: «إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً؛(1)مگر آن که به نوعی از آنان تقیه کنید». تقیه اگر دروغ و گناه باشد، پس چگونه خداوند به آن مشروعیت بخشیده است؟ چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله به عمار می فرماید که در برابر مشرکان، تقیه کند و اگر دوباره آزارش دادند، باز هم این کار را تکرار نماید؟(2) مگر شما اهل سنت نمی گویید: «کار خوب، کاری است که شرع آن را خوب بشمارد و کار بد، کاری است که شرع آن را زشت به حساب آورد»؟

چهارم: در پاسخ به پرسشی دیگر، مواردی از تقیۀ انبیا و علما و مسلمانان ذکر شد. قرآن از مؤمن آل فرعون خبر می دهد که ایمان خود را پنهان می داشت. و در بارۀ حضرت ابراهیم علیه السلام سخن می گوید که در برابر قومش تقیه کرد و به آن ها فرمود: «إنِّی سَقِیمٌ؛(3) من بیمار هستم» تا او را از شهر بیرون نبرند و بتواند بت ها را بشکند.(4) همچنین از حضرت یعقوب علیه السلام خبر می دهد که به فرزندش یوسف علیه السلام گفت:

ص:180


1- سوره آل عمران، آیه 28.
2- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 249 ؛ جامع البیان، ج 14، ص 237 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 3، ص 249 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 43، ص 373 ؛ مستدرک حاکم، ج 2، ص 357 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 208 و 209 ؛ فتح الباری، ج 12، ص 278 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 6، ص 316 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 3، ص 249 ؛ تفسیر سمعانی، ج 3، ص 204 ؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 609 ؛ العثمانیه جاحظ، ص 104 ؛ الدر المنثور، ج 4، ص 132 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 67.
3- سوره صافات، آیه 89.
4- صحیح بخاری، چاپ دارالمعرفة، کتاب بدء الخلق، ج 4، ص 112 ؛ صحیح مسلم، چاپ دارالمعرفه، ج 7، ص 98 ؛ سنن ابی داود، ج 1، ص 493 ؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 4 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 403 و ج 3، ص 244 ؛ فضائل الصحابة، نسائی، ص 79 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 366 و ج 10، ص 198.

«یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا؛(1) فرزندم! خوابت را برای برادرانت بازگو نکن که در مورد تو دسیسه می کنند».

شافعی به جواز تقیه فتوا داده است. فخر رازی در تفسیر خود می نویسد: «مذهب شافعی بر این است که اگر مسلمانان با مشرکان دچار مشکل شوند، می توانند برای حفظ جان، تقیه کنند».(2).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:181


1- سوره یوسف، آیه 5.
2- مفاتیح الغیب، رازی، ج 8، ص 13.

فصل چهارم: احکام فقهی

پرسش شمارۀ 189 (133): کمک گرفتن از اهل ذمه علیه یاغیان و تجاوزکاران
اشاره

امروزه شیعیان خرده می گیرند که چرا علمای اهل سنت در سرزمین حرمین فتوا داده اند که به خاطر اضطرار می توان در برابر بعثی های مرتد، از کافران کمک گرفت؟ از سوی دیگر می بینیم که ابن مطهر حلی که از بزرگان شیعه است، در کتاب منتهی المطلب فی تحقیق المذهب می نویسد: «شیعیان _ غیر از شیخ طوسی _ اجماع دارند که می توان در جنگ علیه یاغیان و سرکشان، از اهل ذمه کمک گرفت». این چه تناقضی است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: آنچه که علامه حلی در کتاب منتهی المطلب نوشته و در متن سؤال نیز آمده، این است که برای جنگ با یاغیان و سرکشان، می توان از اهل ذمه ای کمک گرفت که تحت سلطۀ دولت اسلامی اند، نه کافران هم پیمان و کفار حربی و استعمارگر و فرصت طلب که به دنبال ضربه زدن به مسلمان هستند!

ص:182

دوم: علمای شیعه و بسیاری از علمای اهل سنت، حکومت سعودی را سرزنش می کنند که چرا برای بیرون راندن صدام حسین از کویت، از نیروهای غربی و آمریکایی کمک گرفت! روشن است که آمریکا و دولت های اروپایی، استعمارگر و ظالم اند و تلاش می کنند که بر کشورهای اسلامی چیره شوند و ثروت آن ها را چپاول کنند. آن ها بزرگ ترین حامیان اسرائیل در اشغال سرزمین فلسطین هستند و حقوق آن ها را تضییع می کنند و می خواهند اعراب و مسلمانان را خوار کنند و اموال شان را به غارت ببرند.

خود سعودی در جنگ علیه ایران، از ارتش صدام پشتیبانی می کرد. چطور شد که در جنگ ایران، به صدام کمک می کرد و در جنگ کویت، علیه صدام اقدام نمود و از نیروهای استکبار و استعمار کمک گرفت؟ جالب است که وقتی صدام به درک واصل گردید، به بهانۀ این که او رئیس جمهوری عرب و مسلمان است، به اعدام او اعتراض کردند! چگونه است که صدام بعثی مرتد، به یک باره رئیس جمهوری مسلمان شد؟!

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 190 (168): نماز به سوی قبر امام
اشاره

مجلسی در مورد دو رکعت نمازی که شیعان پس از زیارت ضریح ها می خوانند، نوشته است: «باید روبه روی قبر امام ایستاد، هر چند موافق قبله نباشد».(1).

عجیب آن که در کتاب های شیعه، از امامان اهل بیت نقل شده است که قبور را به عنوان مسجد و قبله قرار ندهید؛ ولی شیعیان این احادیث را حمل بر تقیه می کنند؛ همچنان که در هر چیزی که موافق با خواسته های آن ها نباشد، چنین می کنند.

ص:183


1- بحار الانوار، ج 1، ص 369.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: علامه مجلسی رحمه الله نوشته است که «در هنگام خواندن زیارت، باید رو به قبر ایستاد»؛ اما هنگام خواندن نماز زیارت و دیگر نمازها، باید رو به قبله بود و همۀ شیعیان بر این اتفاق نظر دارند؛ مگر در مورد کسی که در حال غرق شدن است یا توسط دزد و دشمن، تحت تعقیب می باشد [که در این صورت، رعایت قبله لازم نیست].

علامه مجلسی رحمه الله این مطلب را در شرح روایتی نقل کرده است که امام صادق صلوات الله علیه نحوۀ زیارت امام حسین صلوات الله علیه از راه دور را به حنان بن سدیر آموزش می دهد و می فرماید:

به بیابان یا پشت بام خانه ات برو و رو به سوی قبله کن. وقتی برایت معلوم شد که قبر مطهر امام حسین صلوات الله علیه در کدام سو قرار دارد، [آن را قبلۀ خود قرار بده] که خداوند می فرماید: «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ؛(1) به هر سو رو کنید، رو به سوی خدا است». سپس بگو: «السلام علیک یا مولای و ابن مولای و سیدی و ابن سیدی...».(2)

علامه مجلسی رحمه الله در توضیح عبارت «رو به سوی قبله کن» می نویسد:

ص:184


1- . سوره بقره، آیه 115.
2- . بحار الانوار، ج 98، ص 368.

شاید امام این جمله را برای کسی فرموده که جمع میان قبر و قبله برایش ممکن است. از این که می فرماید: «وقتی برایت معلوم شد قبر مطهر در کدام سو قرار دارد»، روشن می شود که باید روبه روی قبر ایستاد، هر چند موافق قبله نباشد.(1).

پس چیزی که علامه مجلسی می گوید، این است که «به هنگام خواندن زیارت، باید رو به قبر ایستاد»، نه این که هنگام خواندن نماز، رو به قبر نمود. رعایت قبله در نماز، جای شک و شبهه ندارد که بخواهد در مورد آن توضیح بدهد. در متن هم صحبتی از نماز به میان نیامده است.

دوم: پرسش گر مدعی است که «شیعیان، نهی از قبله و مسجد قرار دادن قبور را حمل بر تقیه می کنند». پرسش ما این است که کدام یک از شیعیان و در چه کتابی به این موضوع تصریح کرده اند؟

سوم: در احادیثی که از قبله قرار دادن قبور نهی گردیده، مقصود این است که به جای کعبه، قبر را به عنوان قبله قرار ندهیم و همانند کعبه، از چهار طرف به سوی آن نماز نخوانیم. شیعیان چیزی را جایگزین کعبه نکرده و به این موضوع پای بند هستند. آنان هنگامی که به زیارت انبیا و اوصیا می روند، قبر آن ها را به جای کعبه، قبله قرار نمی دهند و این کار را بدعت و حرام می دانند. این کار، نماز را باطل می کند؛ اما لزوماً به معنای شرک نیست.

چهارم: در احادیثی که از مسجد قرار دادن قبر پیامبر صلی الله علیه و آله نهی شده، مقصود این است که سجده کردن بر خود قبر جایز نیست. در برخی از روایات، به این موضوع تصریح شده است که می توانید به آن ها مراجعه کنید.(2).

ص:185


1- بحار الانوار، ج 98، ص 369.
2- وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 5، ص 160 و 161 و ج 3، ص 210 و چاپ دار الاسلامیه، ج 3، ص 454 و 455 ؛ تهذیب الاحکام، طوسی، ج 2، ص 228 و ج 1، ص 461 و ج 3، ص 201 ؛ بحار الانوار، ج 53، ص 165 و ج 80، ص 315 و ج 97، ص 128 ؛ الاستبصار، ج 1، ص 482 ؛ الاحتجاج، ص 490 و چاپ النعمان، ج 2، ص 312.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 191 (17): عبدالحسین و عبدالعلی
اشاره

عبودیت و بندگی نمی تواند برای کسی جز خدای یگانه باشد. خداوند متعال می فرماید: «بَلِ اللهَ فَاعْبُدْ؛(1) بلکه خدا را بپرست». پس چرا شیعیان نام خود را عبدالحسین (بندۀ حسین) و عبدالعلی (بندۀ علی) و عبدالزهرا (بندۀ زهرا) و عبدالامام (بندۀ امام) می گذارند؟ اگر این کار درست است، چرا ائمه نام فرزندان شان را عبدالعلی و عبدالزهرا نگذاشتند؟ با توجه به این که حسین رضوان الله علیه به شهادت رسیده است، پس صحیح نیست که عبدالحسین به معنای خادم حسین باشد. خادم کسی است که خدمت می کند و آب و غذا می برد. آیا معقول است کسی برای حسین رضوان الله علیه، آب و غذا ببرد و کنار قبرش آب وضو بگذارد تا خادم حسین به شمار آید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: میان عبادت (پرستش) و عبودیت (بندگی) فرق اساسی وجود دارد. عبادت کسی غیر خدای سبحان، صحیح نیست. هر کس غیر خدا را عبادت کند، گمراه و مشرک است.

ص:186


1- سوره زمر، آیه 66.

دوم: عبودیت به معنای بندگی، اصالتاً برای خداوند متعال است و گاه بالتبع برای غیر خدا نیز به کار می رود؛ به این معنا که خداوند، مالکیت کسی را به فرد دیگر اعطا می کند و آن شخص، مالک وی می شود؛ همچنان که خدای متعال، مالک حقیقی همۀ اشیاء عالم است و می تواند مالکیت زمین و درخت و حیوان و انسان را به برخی از بندگانش اعطا کند. قرآن کریم می فرماید: «وَ أَنْکِحُوا الأَیَامَی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَ إِمَائِکُمْ؛(1) بی همسران و بردگان و کنیزکان صالح خود را به همسری [دیگران] دهید». این گونه است که به واسطۀ تملیک خداوند و از طریق اسباب ملکیت، زید مالک عمرو می شود.

سوم: روایت شده که یکی از پیشوایان یهودی به امام علی صلوات الله علیه گفت: «آیا تو پیامبر هستی؟» حضرت فرمود: «من فقط بنده ای از بندگان محمد هستم».(2).

شاید امام علی صلوات الله علیه این سخن را بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله گفته است. اگر در ایام خلافت خود گفته باشد، ربع قرن بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است. حال آیا مقصود حضرت این بوده که من برای پیامبر صلی الله علیه و آله که در قبر خفته است، آب و غذا می برم؟

چهارم: از سخنان لقمان به فرزندش این است که «پسرکم! بندۀ خوبان باش».(3) از امام علی صلوات الله علیه نقل شده است: «من بندۀ کسی هستم که یک حرف به من بیاموزد. اگر

ص:187


1- سوره نور، آیه 32.
2- ر.ک: بحار الانوار، ج 3، ص 283 ؛ الکافی، ج 1، ص 90 ؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 292 ؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 496 و چاپ دیگر، ص 313 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 64 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 233 ؛ کتاب التوحید، صدوق، ص 174 ؛ امالی صدوق، ص 534.
3- ر.ک: بحار الانوار، ج 13، ص 416 و 418 و ج 71، ص 176 و 186 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 12، ص 156 و چاپ دار الاسلامیه، ج 8، ص 509 ؛ نهج السعادة، ج 7، ص 251 و 353 ؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 194.

خواست بفروشد، و اگر خواست آزاد کند، و اگر خواست به غلامی برد».(1).

همچنین می فرماید: «هر کس به من حرفی بیاموزد، مرا بندۀ خود ساخته است».(2).

از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است که فرمود: «از هر کس حرفی آموختم، بنده او شدم».(3) و آمده است: «هر کس حرفی به من بیاموزد، بندۀ او می گردم».(4).

پنجم: از بارزترین ویژگی های بنده این است که در برابر مولایش، قادر به کاری نیست و ریز و درشت کارهای او را مولا در دست دارد. خداوند پیامبرش را به عنوان ولی مؤمنان _ و بلکه سزاوارتر از مؤمنان به خودشان _ معرفی می کند. امام نیز در ولایت، سزاوارتر از مؤمنان به خودشان است؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر فرمود: «آیا من از خودتان به شما سزاوارتر نیستم؟». گفتند: «آری». فرمود: «هر کس من مولای او هستم، علی نیز مولای او است».

نتیجه این که مردم در فرمان بری از مقام نبوت و امامت، بندگان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند؛ به این معنا که اطاعت و فرمان بری مردم از پیامبر صلی الله علیه و آله، باید همانند اطاعت بنده از مولایش باشد. امام رضا صلوات الله علیه در حدیثی، مراد از «بندگی مردم نسبت به امامان» را بیان می کند و می فرماید: «مردم در فرمان بری، بندگان ما هستند و در دین، دوستان ما به شمار می آیند».(5) پس منظور این نیست که ما برای یاری و خدمت رسانی، بندگان ایشان هستیم، و معنا ندارد پرسش گر بگوید: «آیا معقول است

ص:188


1- ر.ک: العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة، ری شهری، ص 421 ؛ حاشیۀ آداب المتعلمین، ص 74 که از تعلیم المتعلم طریق المتعلم، نوشتۀ زرنوجی آورده است.
2- ر.ک: جامع السعادات، نراقی، ج 3، ص 112.
3- ر.ک: عوالی اللئالی، ج 1، ص 292 ؛ بحار الانوار، ج 74، ص 165 ؛ مستدرک سفینة البحار، ج 4، ص 404 و ج 7، ص 360.
4- ر.ک: کشف الخفاء، ج 2، ص 265.
5- ر.ک: بحار الانوار، ج 25، ص 279 ؛ الکافی، ج 1، ص 187 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 23، ص 262 و چاپ دار الاسلامیه، ج 16، ص 161 ؛ الامالی مفید، ص 253 ؛ الامالی طوسی، ص 22 ؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 3، ص 491 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 52 ؛ بشارة المصطفی، ص 119.

کسی برای حسین رضوان الله علیه، آب و غذا ببرد و کنار قبرش آب وضو بگذارد تا خادم حسین به شمار آید؟».

بندگی مالکیت، با بندگی طاعت، تفاوت دارد. مالکیت بر محور حیات و زندگی می چرخد و با مرگ پایان می یابد؛ اما بندگی طاعت، با مرگ از بین نمی رود و همان طور که پیش از مرگ بوده، پس از مرگ نیز ادامه می یابد. اطاعت از مولا در زمان زندگی و مرگش واجب است و بندگی طاعت، همچنان باقی می ماند؛ اما بندگی مالکیت با مرگ پایان می یابد و به محض این که مولا مُرد، مالکیت او نسبت به غلام، از بین می رود.

ششم: در میان صحابه، عدۀ زیادی نام شان همانند عبدالعلی و عبدالحسین بود. کسی هم نمی تواند ثابت کند که بعدها پیامبر صلی الله علیه و آله نام آن ها را تغییر داده است. برای نمونه، نام چند تن از آن ها را به نقل از کتاب الاصابة ذکر می کنیم: عبد رضا (ابو مکنف)؛ عبد شمس بن الحرث بن کثیر بن جشم؛ عبد شمس بن عفیف بن زهیر؛ عبد عمرو بن عبد جبل الکلبی؛ عبد عمرو بن نضلة الخزاعی؛ عبد عمرو بن یزید بن عامر الجریشی؛ عبد عوف بن الحرث بن عوف الاهمسی؛ عبد قیس بن لای بن عاصم؛ عبد المطلب بن ربیعة بن الحرث؛ عبد یزید بن هاشم بن المطلب؛ عبد یالیل بن عمرو بن عمیر الثقفی؛ عبد الجد بن عبد العزیز الازدی؛ عبد الحجر بن سراقه؛ عبد خیر بن یزید؛ عبد القیس الیمامی الحنفی.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 192 (22): سجدۀ پیامبر(صلی الله علیه وآله)بر تربت حسین(علیه السلام)
اشاره

آیا بر تربت حسینی که شیعه بر آن سجده می کند، پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز سجده کرد؟ اگر بگویند: «سجده کرد»، به پروردگار کعبه سوگند که دروغ است!

و اگر بگویند: «سجده نکرد»، پس آیا آنان بهتر از پیامبر صلی الله علیه و سلم راه را می دانند و راه یافته ترند؟

ص:189

باید یادآور شد که در روایات شیعه آمده است: جبرئیل، مشتی از خاک کربلا را برای پیامبر صلی الله علیه و سلم آورد.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: از نظر شیعیان، سجده بر تربت امام حسین صلوات الله علیه واجب نیست؛ بلکه واجب است که سجده بر زمین یا چیزی که از زمین می روید _ غیر از خوردنی ها و پوشیدنی ها _ انجام گیرد. تربت امام حسین صلوات الله علیه نیز خاک است و سجده بر آن صحیح می باشد. وقتی همۀ مسلمانان سجده بر خاک را جایز می دانند، دیگر چرا از دلیل سجده بر آن می پرسید؟

دوم: شما روایت کرده اید که مسروق بن اجدع _ درگذشتۀ سال 62 هجری و از اصحاب ابن مسعود _ هر گاه به مسافرت می رفت، خشتی با خود می برد تا در کشتی بر آن سجده کند.(1).

سوم: ابن عیینه می گوید: «از رزین، غلام ابن عباس، شنیدم که می گفت: علی بن عبدالله بن عباس رضی الله عنه در نامه ای به من نوشت که لوحی از سنگ مروه برایم بفرست تا بر آن سجده کنم».(2)چرا که او سجده بر سنگ و خاک را لازم می دانسته و می خواسته نمازش با سجده بر سنگ مروه، متبرک شود. این را هم باید در نظر داشت که به هیچ وجه نمی توان علی بن عبدالله بن عباس و مسروق بن اجدع را اهل بدعت خواند.

ص:190


1- المصنف، صنعانی، ج 2، ص 83 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 6، ص 53 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 2، ص 172.
2- اخبار مکه، ازرقی، ج 2، ص 151.
حدیث ائمه، حدیث پیامبر(صلی الله علیه وآله)است

امام صادق و امام باقر صلوات الله علیهما به صراحت گفته اند که هر چه روایت می کنند، به نقل از امام سجاد است و او از امام حسین، او از امام علی صلوات الله علیهم، او از رسول خدا صلی الله علیه و آله، او از جبرئیل، و او از خداوند متعال روایت کرده است.(1) ائمه صلوات الله علیهم تصریح کرده اند که چیزی از خودشان نمی گویند و هر چه می گویند، در کتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد.(2).

در حدیثی از امام باقر صلوات الله علیه آمده است: «ای جابر! به خدا سوگند که اگر طبق فتوای خودمان با مردم سخن بگوییم، جزو هلاک شدگان هستیم. ما بر اساس آثار بر جای مانده از رسول خدا صلی الله علیه و آله که در نزد ما است، با آنان سخن می گوییم؛ آثاری که از نسلی به نسل دیگر رسیده و آن را پنهان داشته ایم، همان گونه که دیگران طلا و نقره را پنهان می دارند».(3).

از امام صادق صلوات الله علیه نقل شده است: «به خدا سوگند که ما بر اساس خواهش نفسانی و فکر و اندیشۀ خود سخن نمی گوییم و جز آنچه که پروردگارمان گفته است، بر زبان نمی رانیم».(4).

همچنین به مردی فرمود: «هر وقت چیزی در پاسخ تو گفتم، به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله است. ما طبق نظر خود چیزی نمی گوییم».(5) روایات دیگری نیز به همین معنا وجود دارد که می توانید مراجعه کنید.(6).

وقتی گفتار و رفتار امام باقر و امام صادق و دیگر امامان اهل بیت صلوات الله علیهم، بر پایۀ رأی و نظر خودشان نیست و آنچه می گویند و عمل می کنند، بر اساس آثار بر جای

ص:191


1- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 172 تا 179 و منیة المرید و امالی مفید.
2- . ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 173 _ 174 به نقل از اختصاص.
3- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 172 و 173 به نقل از بصائر الدرجات و الاختصاص
4- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 173 به نقل از المجالس مفید و بصائر الدرجات.
5- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 173 به نقل از بصائر الدرجات.
6- ر.ک: بحار الانوار، ج 2، ص 172 و 173 به نقل از اختصاص مفید و بصائر الدرجات صفار.

مانده از رسول خدا صلی الله علیه و آله است، پس ما باید در مورد سجده بر تربت امام حسین صلوات الله علیه نیز به روایات ایشان مراجعه کنیم.

روایات سجده بر تربت حسینی

علامه احمدی رحمه الله، در مورد سجده بر تربت امام حسین صلوات الله علیه، احادیثی را جمع آوری کرده است(1).

که برخی از آن ها را در اینجا می آوریم:

1. امام صادق صلوات الله علیه فرمود: «سجده بر خاک قبر حسین صلوات الله علیه، موجب نورافشانی در زمین های هفت گانه می شود. هر کس تسبیحی از خاک قبر حسین صلوات الله علیه به همراه داشته باشد، حتی اگر ذکر نگوید، نامش را جزو تسبیح گویان می نویسند».(2).

2. از امام کاظم صلوات الله علیه روایت شده است: «شیعۀ ما، به چهار چیز نیاز دارد: حصیری که بر آن نماز بخواند؛ انگشتری که آن را به دست نماید؛ مسواکی که با آن دهانش را بشوید؛ و تسبیحی که از خاک قبر حسین صلوات الله علیه باشد».(3).

3. امام جعفر صادق صلوات الله علیه یک کیف ابریشمی زرد رنگ داشت که در آن تربت امام حسین صلوات الله علیه بود. به وقت نماز، آن را بر روی سجاده اش می ریخت و بر آن سجده می کرد. آن حضرت می فرمود: «سجده کردن بر تربت اباعبدالله صلوات الله علیه حجاب های هفت گانه را می درد».(4).

4. امام صادق صلوات الله علیه برای اظهار ذلت و نیاز در برابر خداوند، جز بر خاک امام حسین صلوات الله علیه سجده نمی کرد.(5).

ص:192


1- السجود علی الارض، شیخ علی احمدی، ص 106 و 107 و چاپ چهارم، سال 1414 ﻫ.ق، ص 123 و 124.
2- وسائل الشیعه، ج 3، ص 607 ؛ من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 268.
3- وسائل الشیعه، ج 3، ص 603 و ج 10، ص 421 ؛ بحار الانوار، ج 101، ص 132.
4- وسائل الشیعه، ج 3، ص 608 ؛ بحار الانوار، ج 101، ص 135 و ج 85، ص 153.
5- وسائل الشیعه، ج 3، ص 608 ؛ بحار الانوار، ج 85، ص 158.

5. امام صادق صلوات الله علیه فرمود: «تسبیحی که از خاک قبر امام حسین صلوات الله علیه ساخته شده است، در دست انسان تسبیح می گوید؛ بدون آن که خود فرد تسبیح بگوید».(1).

6. حمیری می گوید: به فقیه (امام زمان صلوات الله علیه) نامه نوشتم و پرسیدم: «با تسبیحی که از خاک قبر ساخته شده، می توان تسبیح گفت؟ آیا این کار فضیلتی دارد؟». حضرت پاسخ داد و دیدم در توقیع نوشته است: «با آن، تسبیح بگو که هیچ تسبیحی با فضیلت تر از آن نیست».(2).

ظاهراً مراد از قبر، قبر امام حسین صلوات الله علیه است و الف و لام «القبر» برای عهد ذهنی است؛ چون آن قبر در نزد اهل بیت صلوات الله علیه و شیعیان، معروف و مشهور بود.

7. محمد بن عبدالله بن جعفر حمیری به امام زمان صلوات الله علیه نامه نوشت و در مورد سجده بر مهر ساخته شده از خاک قبر امام حسین صلوات الله علیه پرسید که آیا فضیلتی دارد؟ حضرت در پاسخ فرمود: «این کار جائز است و فضیلت دارد».(3).

پیامبر(صلی الله علیه وآله) و تربت حسینی

حدیثی را که می گوید: «جبرئیل مشتی از خاک کربلا را برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد»، شیعه و سنی نقل کرده اند. علامه احمدی رحمه الله می نویسد: «به طور مستفیض وارد شده است که وقتی جبرئیل علیه السلام خبر کشته شدن امام حسین صلوات الله علیه را به پیامبر صلی الله علیه و آله داد، مشتی از خاک محل شهادت آن حضرت را نیز آورد. همچنین

ص:193


1- وسائل الشیعه، ج 4، ص 1033 ؛ بحار الانوار، ج 101، ص 133.
2- وسائل الشیعه، ج 10، ص 421 ؛ بحار الانوار، ج 101، ص 132 و 133.
3- وسائل الشیعه، ج 2، ص 608 و ج 4، ص 1034 و ج 10، ص 421 ؛ بحار الانوار، ج 85، ص 149.

غیر از جبرئیل، یکی دیگر از فرشتگان نیز این خبر دردناک را به پیامبر صلی الله علیه و آله داد و مشتی از خاک کربلا را برای آن حضرت آورد».(1) شیعۀ امامیه معتقد است: خاکی که خداوند جلیل به رسول اقدسش اهدا کرد، هدیه ای والا و ارزشمند و گران قدر بود که شایستگی داشت پیامبر صلی الله علیه و آله به پیروی از سنت الهی، به آن احترام بگذارد و گرامی اش بدارد. وقتی جبرئیل آن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله داد، حضرت آن را گرفت و بوسید.

ام المؤمنین ام سلمه رضی الله عنه می گوید: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از خواب بیدار شد، در دستش خاکی سرخ رنگ بود که آن را می بوسید. گفتم: «ای رسول خدا! این خاک چیست؟». فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که فرزندم حسین در سرزمین عراق کشته

ص:194


1- . ر.ک: بحار الانوار، ج 44، ص 229 به نقل از امالی شیخ طوسی ؛ کامل الزیارات، ابن قولویه و ج 101، ص 118 و 127 و 135 به نقل از امالی و الکامل و المصباح؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144 و 145 ؛ ذخائر العقبی، ص 174 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 194 و 195 ؛ کنز العمال، ج 13، ص 111 و 112 و 108 ؛ تلخیص المستدرک، ذهبی، ج 4، ص 176 و 398 ؛ الخصائص، سیوطی، ج 2، ص 125 ؛ المناقب، مغازلی، ص 314 ؛ منتخب کنز العمال، ج 5، ص 110 و 111 ؛ مفتاح النجاح، ص 135 و 134 ؛ وسیلة المآل، ص 182 ؛ العقد الفرید، ج 2، ص 219 ؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 8 ؛ تاریخ الرقة، ص 75 ؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ص 154 ؛ نور الابصار، ص 116 ؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج 9، ص 188 و 189 و 191 ؛ الغنیة لطالبی طریق الحق، ج 2، ص 56 ؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 159 و 158 ؛ النهایة، ابن اثیر، ج 6، ص 230 ؛ الصواعق المحرقة، ص 191 و 190 ؛ ینابیع، ص 318 و 319 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 294 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 10 ؛ طرح التخریب، ج 1، ص 41 ؛ اخبار الحبائک، سیوطی، ص 44 ؛ المطالب العالیة ؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 176 ؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 230 ؛ اخبار الدول، ص 107 ؛ الفتح الکبیر نبهانی، ج 1، ص 22 ؛ تاریخ الاسلام دمشقی، ج 3، ص 11. این منابع از حاشیۀ احقاق الحق، ج 11، ص 339 و 416 و ج 8، ص 142 تا 151 گرفته شده است. البیان، آیت الله خویی، ص 561 به نقل از مسند ابی یعلی و ابن ابی شیبه و سعید، به نقل از سنن منصور، به نقل از مسند علی. طبرانی در کتاب الکبیر، به نقل از ام سلمه که به خاطر طولانی شدن بحث، از آوردن الفاظ آن خودداری شد.

می شود. به جبرئیل گفتم: خاک زمینی را که حسین در آن کشته می شود، به من نشان بده. این، خاک آن سرزمین است».(1).

شیعه این خاک را می بوسد تا به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله _ که آن را بوسید و گرامی داشت _ عمل کند. همچنین به پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله آن خاک را نگه می دارد و از آن محافظت می کند؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله تربت کربلا را در شیشه ای ریخت و به ام سلمه داد و از او خواست که آن را نگه داری کند. و فرمود: «این تربتی است که حسین بر روی آن کشته می شود. آن را نزد خود نگه دار و هنگامی که خون شد، بدان که حبیب من _ یعنی حسین _ کشته شده است».(2).

شیعه معتقد است که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن تربت را همانند مشک و گُلِ خوش بو می بویید.(3) بوییدن آن خاک _ پیش از ریخته شدن خون امام حسین علیه السلام _

ص:195


1- مستدرک حاکم، ج 4، ص 398 که می گوید: این حدیث طبق شرایط شیخین، صحیح است؛ حاشیه احقاق، الحق، ج 11، ص 339 به نقل از مستدرک؛ معجم الکبیر، طبرانی، ص 145 ؛ کنز العمال، ج 13، ص 111 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 10 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 194.
2- بحار الانوار، ج 44، ص 241 ؛ حاشیه احقاق الحق، ج 11، ص 346 ؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 94 و ج 1، ص 160 و 162 ؛ نظم درر السمطین، ص 251 ؛ مفتاح النجاة، ص 135 ؛ ذخائر العقبی، ص 146 و 147 ؛ الصواعق المحرقة، ص 190 ؛ ینابیع المودة، ص 319 ؛ وسیلة المآل، ص 181 و 182 ؛ الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 303 ؛ مسند احمد، ج 4، ص 242 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 10 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 194 ؛ دلائل النبوة، ابی نعیم، ص 485 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 190 و 187 ؛ الخصائص سیوطی، ج 2، ص 125 ؛ الحبائک سیوطی، ص 44 ؛ مختصر تذکرة شعرانی، ص 199 ؛ الانوار المحمدیة، ص 486؛ الاشاعة، ص 24.
3- ام سلمه رضی الله عنها می گوید: آن گاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: «این در نزد تو امانت باشد». سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله آن را بویید و فرمود: «وای از کرب و بلا». ر.ک: حاشیه احقاق الحق، ج 11، ص 347 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144؛ التهذیب، ج 2، ص 346 ؛ طرح التسریب، ج 1، ص 41 ؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج 9، ص 189 ؛ خلاصة تهذیب الکمال، ص 71 ؛ کفایة الطالب، ص 279 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 372 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 9 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 193 ؛ کنز العمال، ج 13، ص 112 ؛ منتخب کنزل العمال در حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 112 ؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 170 ؛ ذخائر العقبی، ص 147 ؛ الصواعق، ص 191 ؛ التذکرة، ابن جوزی، ص 260 ؛ الخصائص، سیوطی، ج 2، ص 125 ؛ وسیلة المآل، ص 182 ؛ مفتاح النجاة، ص 134 ؛ الینابیع، ص 319 ؛ دلائل النبوة، ابی نعیم، ص 485 ؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 229 و ج 8، ص 169.

به خاطر این بود که آن تربت به خودی خود، از عطر معنوی و پیوند ربانی و عنایت الهی برخوردار بود، یا حوادث گذشته و آینده، چنین مرتبه ای به آن خاک بخشیده بود. کاری که رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن خاک کرد، موجب شد هر مسلمانی نسبت به آن خاک، احساسی ویژه داشته باشد که شما می توانید هر نامی بر آن بگذارید.

شاید پیامبر صلی الله علیه و آله از آن خاک، بوی حوادث دردناکی را استشمام می کرد که در آینده، بر سر اهل بیت صلوات الله علیهم می آمد؛ از ریخته شدن خون ها و چپاول اموال تا کتک خوردن اسیران. و چه بسا از آن خاک، بوی اولیای الهی را استشمام می کرد که قدم بر آن خاک می گذارند و در آن آرامش می یابند و عبادت و مناجات می کنند و اشک می ریزند.

در هر صورت، وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله آن خاک را می بویید، نمی توانست جلوی اشک خود را بگیرد. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می گوید: روزی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفتم و دیدم چشمانش اشک بار است. عرض کردم: «ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟ چرا گریه می کنید؟». فرمود: «پیش از تو، جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که حسین در کنار نهر فرات، کشته می شود. جبرئیل گفت: آیا از تربتش به تو ببویانم؟ گفتم: آری. دست دراز کرد و مشتی خاک به من داد. من دیگر نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم».(1).

ص:196


1- مسند احمد، ج 1، ص 85 و ج 4، ص 242 ؛ حاشیه احقاق الحق، ج 11، ص 112 به نقل از مسند احمد ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 9 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 193 ؛ کنز العمال، ج 13، ص 122 ؛ منتخب کنزل العمال در حاشیه مسند، ج 5، ص 112 ؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ص 144 ؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 170 ؛ ذخائر العقبی، ص 147 ؛ الصواعق المحرقة، ص 119 ؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 346 ؛ التذکرة، ابن جوزی، ص 260 ؛ وسیلة المآل، ص 182 ؛ مفتاح النجاة، ص 134 ؛ الینابیع، ص 319 ؛ دلائل النبوة، ابی نعیم، ص 485.

همان طور که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آن خاک را می بوسید، شیعه نیز آن را می بوسد؛ و همان طور که آن را مانند گران ترین عطرها می بویید، شیعه نیز می بوید؛ و همان گونه که آن را نگه داری می کرد، شیعه نیز نگه داری می کند؛ و آن طور که اشک هایش را بر آن می فشاند، شیعه نیز بر آن اشک می فشاند.

همۀ این کارها، برای پیروی از سیرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و تبعیت از سنت خدا و رسول است؛ و رسول خدا صلی الله علیه و آله، الگویی نیکو برای هر مسلمانی است. آهِ جان کاه بر آن خاکی که پیامبر صلی الله علیه و آله _ پیش از آن که خون جگرگوشه و دلدارش بر آن ریخته شود _ بر آن اشک ریخت.(1).

سجدۀ پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر تربت حسینی

اگر چه در مورد سجدۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بر تربت امام حسین صلوات الله علیه، چیزی برای ما نقل نشده است، اما می دانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در عبادت هایش، برترین و پرفضیلت ترین حالت را انتخاب می کرد و برای سجده اش، قدسی ترین و پاک ترین خاک را برمی گزید. وقتی مسروق بن اجدع، کسی را به مکه می فرستد تا تکه ای سنگ مروه را برایش ببرد و ثواب بیشتری در سجده نصیبش شود، امکان ندارد اهتمام پیامبر صلی الله علیه و آله به این مسأله، کمتر از ابن اجدع باشد و پرفضیلت ترین خاک را برای سجده اش انتخاب نکند.

البته گاه مصلحت عمومی اقتضا می کرد که مردم از این کارها بی اطلاع باشند. ممکن بود مردم کار پیامبر صلی الله علیه و آله را زشت بدانند، یا به اوهام کشیده شوند.

با توجه به این که آن ها تازه از جاهلیت رها شده بودند، مصلحت نبود به این مسائل دست یابند. و چه بسا دلایل دیگری داشت که ما نمی دانیم.

ص:197


1- السجود علی الارض، شیخ علی احمدی 116 _ 119 و چاپ چهارم، سال 414 ﻫ.ق، ص 123و 124.

در آخر این که مسألۀ سجده بر زمین یا تربت امام حسین صلوات الله علیه، از مسائل فرعی فقهی است و ربطی به امور اعتقادی ندارد. این مسأله، از مسائل اجتهادی است که مجتهد بنا بر تلاش و اجتهادی که دارد، به پاداش الهی می رسد؛ خواه خطا برود و خواه به واقعیت برسد. البته اگر اشتباه کرده باشد، نزد خداوند معذور است. با این که روشن شد در این مسأله، هیچ خطایی از سوی شیعیان صورت نگرفته است، اما خطا در مسائل فرعی، دلیل بر بطلان یک مذهب و درستی مذهب دیگر نیست.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 193 (37): مواضع سجده و تربت امام حسینA
اشاره

علمای شیعه می گویند: «مواضع سجده در نماز، هشت عضو است: پیشانی، بینی، کف دو دست، دو زانو، دو انگشت بزرگ پا. در سجده واجب است که این اعضا، با زمین تماس داشته باشند».(1).

همچنین می گویند: «واجب است سجده بر چیزی انجام گیرد که خوردنی و پوشیدنی نباشد. از این رو باید زیر پیشانی، تربت گذاشته شود».(2).

سؤال این است که چرا شیعیان زیر همۀ اعضای سجده، تربت نمی گذارد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در سجده، گذاشتن نوک بینی بر روی زمین، واجب نیست؛ بلکه مستحب است. پس مواضع واجب در سجده، هفت موضع است، نه هشت موضع.

ص:198


1- وسائل الشیعه، حر عاملی، ج 3، ص598.
2- ر.ک: جامع الشرایع، ص 70.

دوم: سجده، با گذاشتن پیشانی بر روی زمین محقق می شود. گذاشتن کف دو دست و دو زانو و شصت پاها، در ماهیت سجده دخلی ندارد؛ بلکه شکل ظاهری سجده را تشکیل می دهد. گاه شارع در این شکل ظاهری دخالت کرده و شرط نموده است که در نماز، باید این مواضع روی زمین قرار گیرند؛ اما در غیر نماز _ مثل سجده های واجب به هنگام خواندن آیات عزائم(1).

_ چنین چیزی واجب نیست.

همچنین در جایی که کفت دست و زانو و شصت پا قرار می گیرد، طهارت لازم نیست؛ اما در جایی که پیشانی قرار می گیرد، طهارت لازم است. در سجده، گذاشتن پیشانی بر روی خوردنی ها و پوشیدنی ها صحیح نیست؛ ولی گذاشتن کف دست و زانو و انگشتان بر روی خوردنی ها و پوشیدنی ها، هیچ اشکالی ندارد. سجده بر تربت امام حسین صلوات الله علیه، در این قسمت از بحث جای دارد؛ از آن جهت که گذاشتن پیشانی بر روی تربت، ثواب و فضیلت بیشتری دارد و در دیگر مواضع سجده، مباح است.

سوم: اگر فرض کنیم که شیعیان در این حکم شرعی فرعی اشتباه کرده اند _ که نکرده اند _ آیا این به معنای بطلان امامت امام علی و دیگر امامان دوازده گانه صلوات الله علیهم است؟ آیا عقیدۀ شیعیان با همۀ تفصیلات آن، از ریشه باطل می شود؟ آیا صحیح است که با ایراد گرفتن از امور فرعی فقهی، اصول عقیدتی دیگران را باطل قلمداد کنیم؟ آیا یک مسلمان اجازه می دهد که پیش از روشن شدن موضوع تثلیث و توحید و نبوت و قرآن و انجیل و تورات، مسیحیان و یهودیان به وی اعتراض کنند که چرا خوردن گوشت خوک و نوشیدن شراب و تراشیدن ریش را حرام می دانید؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:199


1- آیات عزائم عبارت اند از: آیۀ آخر سورۀ نجم، آیۀ آخر سورۀ علق، آیۀ 38 سورۀ فصلت، و آیۀ 15 سورۀ سجده.
پرسش شمارۀ 194 (57): تعطیلی نماز جمعه
اشاره

چرا بسیاری از شیعیان، نماز جمعه را کنار گذاشته اند؟ در حالی که خداوند متعال به صراحت در سورۀ جمعه، دستور برپایی آن داده و فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلَوةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(1) ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که برای نماز جمعه ندا داده می شود، به سوی ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید. اگر بدانید، این برای شما بهتر است».

ممکن است بگویند: «ما آن را تا زمان مهدی منتظر تعطیل کرده ایم». اما آیا انتظار می تواند مجوزی برای تعطیل کردن کاری به این بزرگی باشد؟ با این بهانۀ شیطانی، صدها هزار نفر از شیعیان و بلکه بیش تر، در حالی مرده اند که این واجب بزرگ الهی را که از شعائر اسلامی است، هیچ گاه به جا نیاورده اند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این مسأله، یک فرع فقهی است که ربطی به موضوع امامت و دیگر امور عقیدتی ندارد.

دوم: در مسألۀ نماز جمعه، یک اختلاف فقهی وجود دارد، مبنی بر این که آیا در وجوب آن، اقامۀ نماز توسط حاکم عادل مبسوط الید شرط است یا خیر؟ اگر چنین حاکمی نماز را اقامه کند، بر مردم واجب است که حتی کیلومتر ها راه بپیمایند و در نماز جمعه شرکت کنند؟ یا چنین شرطی در وجوب آن لحاظ نشده است و هر کس که

ص:200


1- سوره جمعه، آیه 9.

صلاحیت اقامۀ نماز یومیه را دارد _ یعنی بالغ و عاقل و پرهیزکار و خوش قرائت و دارای دیگر شرایط لازم است _ می تواند نماز جمعه را اقامه کند؟

سبب این اختلاف، وجود روایات فراوانی است که از اقامۀ نماز جمعه توسط امام عادل سخن می گویند. برداشت عده ای از فقها این است که اگر این شرط محقق نشود، نماز جمعه واجب نیست. شماری از فقها نیز آن را شرط نمی دانند و می گویند که اگر نماز جمعه را فقیه عادل اقامه کند، همین کافی است و او نایب عام امام به حساب می آید.

سوم: آیۀ 9 سورۀ جمعه، بر خلاف سخن پرسش گر، به اقامۀ نماز جمعه امر نمی کند؛ بلکه می گوید: هر گاه نماز جمعه اقامه شد و به آن ندا داده شد، شرکت در آن واجب است. زمانی مردم را به نماز جمعه ندا می دهند و به آن دعوت می کنند که همۀ شرایط فراهم باشد. آیه به توضیح این شرایط نمی پردازد و نمی گوید کسی که مردم را به نماز جمعه دعوت می کند، آیا لازم است حاکم عادل باشد یا خیر؟

چهارم: شماری از احکام، اختصاص به حاکم و امام حق دارند و کسی جز او نمی تواند عهده دار این امور شود. گروه کثیری از فقها، اعلان جهاد ابتدایی را جزو این گونه احکام برشمرده اند. طبق نظر بسیاری از فقها، تنها پیامبران و جانشینان ایشان صلاحیت دارند دستور جهاد ابتدایی _ یا همان جهاد دعوت به سوی اسلام _ را صادر کنند. حضرت مهدی صلوات الله علیه نیز بر اساس قضاوت آل داود _ یعنی طبق واقعیت، و نه بر اساس شاهد و سوگند _ در میان مردم داوری می کند و کسی غیر از او نمی تواند چنین کاری را انجام دهد. پس چرا نماز جمعه جزو این گونه احکام نباشد؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:201

پرسش شمارۀ 195 (184): متعه توسط امامان
اشاره

آیا ائمه نیز متعه می کردند؟ کدام یک از فرزندان ایشان، حاصل متعه بودند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: بر پیامبر و امام واجب نیست همۀ احکام دینی را تجربه کنند. همچنین واجب نیست پیش و پس از تعلیم احکام به دیگران، به همۀ احکام جایز عمل نمایند. امامان صلوات الله علیهم فقط ابلاغ کننده و هدایتگر و مربی و معلم هستند و خود گفته اند: «هر حلالی، سزاوار انجام نیست».(1).

اگر فردی به شما بگوید: «برای خودتان قصری بسازید»، آیا حق دارید از او بخواهید که برای خودش نیز قصری بسازد تا در حکمی که به شما ابلاغ کرده، مساوی باشید؟ اگر به شما بگوید: «می توانید با چهار زن ازدواج کنید»، آیا شایسته است به او بگویید: تا خودت این کار را نکنی، تو را تصدیق نمی کنیم؟

دوم: همۀ مسلمانان اقرار دارند که ازدواج موقت در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مشروع بوده است. عده ای ادعا می کنند که این ازدواج در زمان زنده بودن حضرت، نسخ گردید و برخی می گویند که پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، عمر آن را ممنوع کرد. حال ما همین سؤال را از اهل سنت می پرسیم که آیا پیامبر صلی الله علیه و آله متعه کرد؟ کدام یک از فرزندان او، حاصل متعه بودند؟

ص:202


1- ر.ک: کافی، ج 5، ص 235 ؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 312 ؛ تهذیب الاحکام، ج 6، ص 205 و ج 7، ص 173 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 18، ص 358 و چاپ دار الاسلامیه، ج 13، ص 130.

سوم: چه کسی غیر از پروردگاری که از غیب خبر دارد، می تواند چنین چیزی را از پیامبر و ائمه صلوات الله علیهم نفی نماید؟ آیا شما می توانید با اطمینان بگویید که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و پیش از ممنوعیت متعه از سوی عمر، ابوبکر و عمر متعه نکردند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:203

بخش هشتم: مطالب متفرقه

اشاره

ص:204

فصل یکم: عایشه

پرسش شمارۀ 196 (70): اتهام به عایشه و اهانت به پیامبر(صلی الله علیه وآله)
اشاره

در مورد بی گناهی عایشه در ماجرای افک، خداوند عزوجل آیاتی را نازل فرمود و او را از این اتهام مبرا ساخت؛ اما همچنان می بینیم که عده ای از شیعیان، عایشه را _ العیاذ بالله _ متهم به خیانت می کنند.(1) این کار، هم اهانت به پیامبر صلی الله علیه و سلم است و هم ایراد به خداوند عزوجل که از غیب آگاهی داشت و پیامبر را از خیانت همسرش، مطلع نساخت! بدترین مذهب، مذهبی است که از همسر خیرالبشر و مادر مؤمنان، عیبجویی کند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

در پرسش 153 نیز از ماجرای افک، سخن به میان آمده است. پیش از خواندن این پاسخ، بهتر است به مطالب آنجا نیز مراجعه کنید. پاسخ ما در اینجا بدین شرح است:

ص:205


1- ر.ک: تفسیر قمی، ج 2، ص 377 ؛ برهان، بحرانی، ج 4، ص 358.

یکم: هیچ شکی در پاک دامنی عایشه و دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و زنان انبیا علیهم السلام نیست. این، اعتقاد راسخ شیعیان است. شیخ طبرسی در مجمع البیان می گوید: «زنان انبیا، هرگز زنا نکردند».(1).

استدلال شیعیان این است که کفر زنان انبیا، موجب تنفر مردم از قبول دعوت پیامبران نمی شود؛ اما زنای آن ها باعث می شود که مردم حق را نپذیرند. از این رو جایز نیست زنان انبیا چنین عیبی داشته باشند؛ ولی امکان دارد که آن ها کافر گردند؛ همان گونه که همسر حضرت نوح و حضرت لوط علیهما السلام کافر بودند.(2) در قرآن کریم آمده است: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا؛(3) خداوند برای کافران، همسر نوح و همسر لوط را مثال می زند که در حبالۀ دو بنده از بندگان شایستۀ ما بودند و به ایشان خیانت کردند».

دوم: ماجرایی که پرسش گر به آن اشاره کرده، نسبت زنا به عایشه یا دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را در بر ندارد. ما شیعه ای سراغ نداریم که عایشه و دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله را متهم به زنا کرده باشد.

سوم: کتابی که به علی بن ابراهیم قمی نسبت داده می شود، قابل اعتماد نیست و علمای شیعه، نسبت این کتاب را قطعی و مسلم نمی دانند.

چهارم: علمای شیعه با صراحت تمام، این سخن را رد کرده اند. علامه مجلسی رحمه الله می گوید: «اگر چه این داستان نقل شده است، ولی شاذ می باشد و با اصول مورد قبول،

ص:206


1- .مجمع البیان، ج 10، ص 319 و چاپ مؤسسه اعلمی، سال 1415 ﻫ.ق، ج 10، ص 64. و ر.ک: بحار الانوار، ج 11، ص 308 و ج 12، ص 147.
2- السیرة الحلبیه، ج 2، ص 305 و چاپ دار المعرفة، ج 2، ص 624 ؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 477 ؛ الکشاف زمخشری، ج 3، ص 220 ؛ تفسیر نیشابوری، حاشیه طبری، ج 18، ص 64.
3- سوره تحریم، آیه10.

مخالفت دارد. البته کردار طلحه نشان می دهد که در باطن خبیثش، چنین فکری را داشته است؛ اما وقوع چنین کاری از لحاظ عقل و نقل و عرف و عادت، بعید می باشد».(1).

پنجم: در بارۀ سخن پرسش گر که می گوید: «در مورد بی گناهی عایشه در ماجرای افک، خداوند عزوجل آیاتی را نازل کرد و او را از این اتهام مبرا ساخت»، باید بگویم:

الف: در مورد آیات افک سورۀ نور، اختلاف وجود دارد و اهل سنت می گویند: ماجرای افک، در بارۀ عایشه بود و آیات مربوطه نیز برای تبرئۀ او نازل شده است.

در میان شیعیان، برخی می گویند که آنچه اهل سنت در صحاح و دیگر کتاب های خود آورده اند، اشکالات فراوانی دارد که آن را از درجۀ اعتبار ساقط می کند. صحیح آن است در آن ماجرا، به ماریۀ قبطیه تهمت زده شد و خداوند، آیات افک را برای تبرئه او نازل فرمود. اما کسانی که چشم طمع به فضائل دوخته بودند، فضیلت ثابت شده در آیات افک را از صاحب اصلی اش ربودند و به عایشه نسبت دادند.

ب: پرسش گر مدعی است که «عده ای از شیعیان، عایشه را متهم به خیانت می کنند». سپس همۀ مذهب را زیر سؤال می برد و می گوید: «بدترین مذهب، مذهبی است که از همسر خیرالبشر و مادر مؤمنان، عیبجویی کند». چگونه است که این سخن را به «عده ای» نسبت می دهید و سپس آن را بهانه ای می سازید برای حمله به «کل مذهب»؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:207


1- بحار الانوار، ج 32، ص 107.
پرسش شمارۀ 197 (75): دفن پیامبر(صلی الله علیه وآله) در خانۀ عایشه
اشاره

با این که رسول خدا صلی الله علیه و سلم در حجرۀ عایشه به خاک سپرده شد، چگونه شما عایشه را به کفر و نفاق متهم می کنید؟ آیا این نشان دهندۀ محبت و رضایت پیامبر صلی الله علیه و سلم از عایشه نیست؟

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در پاسخ به پرسش شمارۀ 25 گفته ایم و با دلایل قاطع که قابل نقض و مناقشه نیست، ثابت کرده ایم که پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها به خاک سپرده شد؛ اما به بهانۀ این که حضرت فاطمه صلوات الله علیها برای پدرش زیاد گریه می کند و آن ها را به تنگ آورده است، او را از خانه اش بیرون کردند و عایشه بر آن خانه چیره گشت. روشن نیست که چیره شدن عایشه بر آن خانه، قبل از شهادت حضرت زهرا صلوات الله علیها بوده یا بعد از آن!

دوم: بارها گفته ایم که ما عایشه را کافر نمی دانیم و در مورد او، همان را می گوییم که قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله گفته اند؛ اما شما می خواهید به هر وسیله ای که شده است، ما را از یادآوری کارهای عایشه و دیگران بازدارید. یک بار ما را به تکفیر صحابه متهم می کنید؛ بار دیگر ما را به سب و بدگویی از آن ها متهم می سازید!

تجربه نشان داده است که با راه انداختن وحشت فکری و هراس افکنی و اتهام زدن های بی اساس، نمی توان از نشر وقایعی که خداوند ذکر کرده است، جلوگیری کرد. خدا این رخدادها را در قرآنی آورده که هر روز تلاوت می شود. آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان فرموده و خود شما برای ما روایت کرده اید، برای این نیست که آن ها

ص:208

را پنهان سازیم؛ بلکه این ها را بیان فرموده تا در دسترس مردم باشد و بتوانند به وسیلۀ آن، حقیقت را دریابند.

سوم: دفن پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ عایشه، دلیلی بر محبت و رضایت حضرت نسبت به عایشه نیست؛ چون آن خانه، ملک عایشه نبود، بلکه برای خود حضرت بود.

چهارم: خود شما برای ما روایت کردید: «صحابه با هم اختلاف داشتند که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در کجا دفن کنند. سپس هم نظر شدند که در همان جایی دفن شود که از دنیا رفته است؛ چون این کار در دفن پیامبران، واجب است».(1) این مسأله، بر دو چیز دلالت دارد:

1. دفن پیامبر صلی الله علیه و آله در محل وفاتش، برای اجرای یک حکم شرعی صورت گرفت که نسبت به همۀ پیامبران، یکسان بود.

2. خود پیامبر صلی الله علیه و آله تعیین نکرده بود که در خانۀ چه کسی دفن شود. پس نمی توان نتیجه گرفت که به خاطر فلان غرض، چنین وصیتی کرده بود.

اگر پیامبر صلی الله علیه و آله جایی را برای دفنش مشخص کرده بود، هرگز صحابه در این خصوص، دچار اختلاف نمی شدند.

پنجم: حتی اگر فرض کنیم که خود پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده بود در آنجا دفن شود، ضرورتاً نمی تواند به خاطر محبت این و آن باشد. شاید پیامبر صلی الله علیه و آله با این کار می خواسته عایشه را وادار کند که از آن مکان خارج شود؛ یا می خواسته به مردم

ص:209


1- ر.ک: سنن ابن ماجه، ج 1، ص 521 ؛ الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 24 ؛ شفاء السقام، سبکی، ص 279 ؛ نیل الاوطار، ج 2، ص 139 ؛ فتح الباری، ج 1، ص 442 ؛ عمدة القاری، ج 4، ص 187 ؛ عون المعبود، ج 6، ص 22 ؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 31 و 32 ؛ شرح سنن نسائی، ج 3، ص 200 ؛ تحفة الاحوذی، ج 2، ص 437 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 13، ص 39 و ج 17، ص 218 ؛ نصب الرایة، ج 2، ص 350 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 7، ص 237 ؛ المواقف ایجی، ج 3، ص 65 ؛ المحصول رازی، ج 4، ص 396 ؛ الاحکام آمدی، ج 2، ص 66 ؛ شرح المواقف جرجانی، ج 8، ص 376 ؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 24، ص 399.

بفهماند که حجره برای خود او است، نه برای عایشه؛ یا می خواسته خشم خود را نسبت به او نشان دهد!

ششم: اگر این سخن درست باشد که «پیامبر صلی الله علیه و آله در اتاق عایشه دفن شد»، باز هم دلیلی بر فضیلت ابوبکر و عمر نمی شود که در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دفن شده اند؛ چون خود اهل سنت روایت کرده اند که عایشه اجازه داد ابوبکر و عمر در اتاق او دفن شوند؛ یعنی دفن آن ها در آن مکان، با اجازه و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله نبود.

هفتم: از عایشه روایت شده است که «پیامبر در همان جایی دفن می شود که جان داده است».(1).

این بدان معنا است که دفن پیامبر صلی الله علیه و آله در آن مکان، نه به دستور کسی بود و نه از سر خاطرخواهی عایشه و دیگران صورت گرفت.

هشتم: ما در جای خود ثابت کرده ایم که محل دفن پیامبر صلی الله علیه و آله، خانۀ عایشه نبود؛ بلکه خانۀ دخترش فاطمه صلوات الله علیها بود. در اینجا نیز موضوع را بررسی می کنیم.

محل دفن پیامبر(صلی الله علیه وآله)
اشاره

ابن کثیر می گوید: «به تواتر دانسته شده است که پیامبر علیه الصلاة و السلام در اتاق اختصاصی عایشه، واقع در شرق مسجد النبی، در زاویۀ غربی نسبت به قبلۀ اتاق، به خاک سپرده شد. پس از او نیز ابوبکر و عمر در آنجا دفن شدند».(2).

صحیح بخاری و دیگر کتاب های اهل سنت، ماجرای دفن پیامبر در اتاق عایشه را عموماً از خود عایشه و پسر خواهرش عروه بن زبیر نقل کرده اند. اما به دلایلی، ما در این موضوع تردید داریم:

دلیل یکم

ص:210


1- ر.ک: مجمع الزوائد، ج 9، ص 112 ؛ الخصائص الکبری، سیوطی، ج 2، ص 486 ؛ مسند ابی یعلی، ج 8، ص 279 ؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 397 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 394 ؛ الغدیر امینی، ج 7، ص 189 ؛ شرح احقاق الحق، الملحقات، ج 8، ص 693.
2- السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 541 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 342.

به دو دلیل، خانۀ عایشه در جانب شرقی مسجد النبی صلی الله علیه و آله نبود:

1. دریچۀ آل عمر، در سمت قبلۀ مسجد قرار داشت. امروزه از طبقه ای که رواق دوم از رواق های قبله در آن قرار دارد، می توان به آن دریچه راه یافت. این همان رواقی است که نزدیک طبقۀ مذکور قرار دارد و مردم برای زیارت در آن مکان، مقابل صورت مبارک می ایستند.(1).

این دریچه، در خانۀ حفصه نصب شده بود که پیش تر بارانداز بود. به هنگام توسعۀ مسجد، حفصه آن را به جای اتاقی که قبلاً داشت، گرفت.

نوشته اند که خانۀ حفصه، در سمت قبلۀ مسجد قرار داشت.(2) و خانۀ حفصه، در سمت قبله و چسبیده به خانۀ عایشه بود.(3) «نزد مردم معروف است که خانۀ قرار گرفته در سمت راست بیرونی دریچۀ آل عمر، خانۀ عایشه است».(4).

پس خانۀ عایشه، در سمت قبلۀ مسجد قرار داشته، نه در سمت شرق مسجد (که قبر شریف قرار دارد). یعنی خانۀ عایشه، مقابل قبر شریف و در فاصله ای بسیار دور از آن قرار داشته است.

2. از جمله روایاتی که نشان می دهد خانۀ عایشه، نه در شرق مسجد، بلکه در سمت قبله قرار داشته، روایت ابن زباله و ابن عساکر، از محمد بن ابی فدیک است که می گوید: محمد بن هلال، اتاق همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده بود که از شاخۀ خرما و پوشیده از نمد بودند. در مورد خانۀ عایشه از او سؤال کردم. گفت: «درب آن، به طرف شام بود». گفتم: «دربش یک لنگه بود یا دو لنگه؟». گفت: «یک درب داشت».(5).

ص:211


1- برای مشاهده همۀ مطالب مذکور، به وفاء الوفاء، ج 2، ص 706 مراجعه شود.
2- رحلة ابن بطوطه، ص 72.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 543.
4- همان، ج 2، ص 719.
5- الادب المفرد بخاری، ص 168 ؛ امتاع الاسماع، ج 10، ص 98 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 349 و ج 12، ص 51. و ر.ک: وفاء الوفاء، ج 2، ص 542 و 459 و 460 ؛ سمت النجوم، ص 218.

در عبارت ابن زباله آمده است: «با قبله در یک سو بود. در سمت شرق و به طرف شام قرار داشت. چیزی از آن در سمت غربی مسجد نبود».(1) ابن عساکر می گوید: «درب خانه، به سمت شام بود».(2) از این مطالب، چند نکته به دست می آید:

الف: محقق بزرگ آیت الله سید مهدی روحانی رحمه الله می گوید:

این که در روایت آمده است: «در مورد خانۀ عایشه از او سؤال کردم»، نشان می دهد که خانۀ عایشه، با مکان دفن پیامبر صلی الله علیه و آله تفاوت دارد. راوی می دانسته که خانۀ عایشه، آن جایی نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن دفن شده است. به همین خاطر، در مورد خانۀ عایشه می پرسد تا بفهمد کجا قرار داشته است.

ب: روشن است که شام در سمت شمال مسجد قرار دارد. روایت پیشین نیز به این موضوع تصریح داشت. ابن نجار می نویسد: «به گفتۀ سیره نویسان، پیامبر صلی الله علیه و آله حجره ها را بین اتاق خود و قبلۀ مسجد ساخت؛ در سمت شرق مسجد و به طرف شام. چیزی در سمت غرب نساخت. حجره ها خارج از مسجد و گرداگرد آن قرار داشتند.

درب آن ها به مسجد باز می شد».(3).

و می گوید: «وقتی امام روی منبر می ایستد، صورتش به طرف شام قرار می گیرد».(4).

روشن است که اگر کسی روی منبر بنشیند، پشتش به قبله و صورتش به طرف شمال قرار می گیرد. حال اگر درب خانۀ عایشه، مقابل سمت شمال مسجد باشد، معنایش این است که خانۀ او، در سمت قبلۀ مسجد النبی قرار داشته و درب خانه اش مستقیماً به

ص:212


1- همان.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 542 و 459 و 460.
3- ر.ک: وفاء الوفاء، ج 2، ص 435 و 459 و 517 و 693 ؛ امتاع الاسماع، ج 10، ص 89.
4- ر.ک: وفاء الوفاء، ج 2، ص 435 و 459 و 517 و 693.

مسجد باز می شده است. به گفتۀ خود عایشه، وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد معتکف بود، او در حالی که عادت ماهانه داشت، موهای حضرت را شانه می کرد.(1)

عده ای به توجیه این موضوع پرداخته اند و گفته اند: «دربی که به طرف شام قرار داشت، همان دربی بود که خود عایشه آن را باز کرد؛ آن هم پس از دفن عمر که عایشه خواست میان قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر قبرها، دیوار بنا کند». سمهودی پاسخ داده است: «این مسأله بعید به نظر می رسد. از مطالب آتی به دست می آید که دیوار بنا شده توسط عایشه، در سمت شرقی مسجد بوده است».(2).

پس اگر دیوار در سمت مشرق بوده باشد، درب آن به سمت مغرب قرار می گیرد، نه به سمت شام.

ج: شاهدان عینی تصریح کرده اند که حجره ها، از خانۀ عایشه شروع می شد و به منزل اسماء بنت حسن ختم می گردید.(3) این نیز دلالت می کند که خانۀ عایشه، در سمت قبله بوده است.

د: روایت ذکر شده از ابن عساکر و ابن زباله، تصریح دارند که خانۀ عایشه، یک درب داشت و یک لنگه بود. در حالی که طبق گزارش خود اهل سنت، جنازۀ پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار قبر مطهرش قرار گرفت و بر آن نماز خوانده شد و در اتاقی که دارای دو درب بود، دفن گردید. ابن سعد از ابو عیسم نقل کرده است که وقتی رسول خدا صلی الله

ص:213


1- صحیح بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 1، ص 229 و 226 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 256 و 260 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 119 ؛ فتح الباری، ج 4، ص 236 به نقل از احمد و نسائی؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 541 و 542 ؛ نیل الاوطار، ج 4، ص 356 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 234 ؛ عمدة القاری، ج 11، ص 144 و 158 ؛ السنن الکبری، نسائی، ج 2، ص 267 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 8، ص 439.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 542.
3- ر.ک: الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 1 ق2، ص 181 و ج 8 ق2، ص 119 و چاپ دار صادر، ج 1، ص 499 و ج 8، ص 167 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 348 و ج 12، ص 50 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 459.

علیه و آله از دنیا رفت، گفتند: «چگونه بر او نماز بخوانیم؟». گفته شد: «دسته دسته از این درب وارد شوید و بر او نماز بخوانید و از درب دیگر بیرون بروید».(1)البته ممکن است در روایتی که از یک لنگه یا دو لنگه بدون درب سؤال می شود، مناقشه کرد؛ به این معنا که پاسخ باید مطابق سؤال باشد. وقتی سؤال در مورد تعداد لنگه های درب است، پاسخ نیز باید در بارۀ تعداد لنگه ها باشد، نه تعداد درب. پس این دلالت نمی کند که اتاق، درب دیگری نداشته است.

ﻫ: در بحث های آتی خواهد آمد که اهل سنت اعتقاد دارند: «پیامبر صلی الله علیه و آله در دوران بیماری اش _ پیش از آن که به خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها منتقل شود _ در اتاق عایشه بود. پرده را کنار زد و چهره اش همانند صفحه ای از قرآن، برای نمازگزاران پدیدار شد. وقتی مردم رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدند، نزدیک بود در حال نماز، گرفتار فتنه شوند». این نشان می دهد که اتاق عایشه، در برابر نمازگزاران و در سمت قبله بوده است.

اما این که در روایت، از نماز خواندن ابوبکر با مردم سخن به میان آمده است، این کار بدون رضایت پیامبر صلی الله علیه و آله انجام گرفت. آن حضرت با وجود بیماری، به سوی ابوبکر رفت و او را کنار زد و در جای وی ایستاد و نماز خواند. ما این موضوع را در جای دیگر از این کتاب، بررسی کرده ایم.

و: در برخی روایات اهل سنت آمده است: خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها در یک چهار دیواری قرار داشت که قبر در آن بود.

دلیل دوم

ابن سعد می گوید: «معاویه منزل عایشه را با صد و هشتاد هزار درهم _ و طبق برخی گفته ها با دویست هزار درهم _ از او خرید و قرار شد تا زمانی که عایشه زنده است، در

ص:214


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 289 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 542 و دیگر منابع گذشته.

آن سکونت داشته باشد. وقتی بهای خانه به دست عایشه رسید، در همان مجلس پول ها را تقسیم کرد. برخی نیز گفته اند که آن خانه را ابن زبیر از عایشه خرید. می گویند بهای خانه را پنج شتر خراسانی حمل می کرد. قرار شد تا زمانی که عایشه زنده است، در آن سکونت داشته باشد. عایشه در همان مجلس، همۀ پول ها را تقسیم کرد».(1).

نمی توان چنین پنداشت که مقصود از این خانه، همان خانه ای است که عایشه از سوده (وفات یافته در اواخر خلافت عمر) گرفت؛ چون ابن زباله از هشام بن عروه نقل کرده است: «دو فضیلت برای ابن زبیر برشمرده اند که در مورد هیچ کس، چنین چیزی نگفته اند: یکی این که عایشه در بارۀ خانه و اتاقش به او وصیت کرد؛ و دیگر این که اتاق سوده را خرید».(2).

از این مطالب، روشن می شود که عایشه، خانه اش را فروخت و پولش را هم خورد. پس چطور اهل سنت می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله در اتاق عایشه دفن شد! اتاق او آن قدر کوچک بود که گنجایش دفن سه نفر را نداشت. احتمال این که مقصود، خانۀ جدید عایشه باشد، اصلاً صحیح نیست؛ چون سیاق کلام نشان می دهد اتاق هایی مد نظر است که خود پیامبر صلی الله علیه و آله به همسرانش داده بود.

به همین خاطر بود که معاویه پول هنگفتی پرداخت تا به گمان خود، افتخاری کسب کند یا دیگران را از چنین افتخاری محروم سازد. این افتخار، با دست یابی به مکان منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله حاصل می شد. مگر این که بگوییم این کار برای بزرگ داشت عایشه صورت گرفت و معاویه، اهمیت بسیار بالایی برای وی قائل بود؛

ص:215


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 118 و چاپ دار صادر، ج 8، ص 165 ؛ وفاء الوفاء، ج 2 464 به نقل از طبقات؛ امتاع الاسماع، ج 10، ص 93. و ر.ک: حلیة الاولیاء، ج 2، ص 49.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 464. و ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 6، ص 35 ؛ معرفة السنن و الآثار، ج 4، ص 427 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 28، ص 190.

همچنان که این مسأله، بعد از اعتراض عایشه به سیاست های معاویه _ در کشتن برادرش محمد بن ابی بکر و حجر بن عدی و دیگران _ آشکار شد!

دلیل سوم

اهل سنت گفته اند: اتاق قبر پیامبر صلی الله علیه و آله چنان تنگ بود که تنها به اندازۀ یک قبر جا داشت که عمر در آن دفن شد. بخاری و دیگران روایت کرده اند: «عمر کسی را نزد عایشه فرستاد و از او اجازه خواست تا کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر دفن شود. عایشه گفت: آنجا را برای خودم می خواستم؛ اما عمر را بر خود ترجیح می دهم».(1).

ابن التین می گوید: «این روایت، حاکی از آن است تنها به اندازۀ یک قبر جا مانده بود».(2).

این با سخن عایشه به هنگام دفن امام حسن صلوات الله علیه منافات دارد که گفت: «در اتاق رسول خدا صلی الله علیه و آله، تنها به اندازۀ یک قبر جا مانده است».(3).

االبته مؤید آن، روایتی است که می گوید: عمر کسی را نزد عایشه فرستاد و از او اجازه خواست تا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر دفن شود. عایشه اجازه داد. عمر گفت: «اینجا تنگ است». سپس عصایی طلبید و طول خود را اندازه گرفت و گفت: «قبر را به این اندازه حفر کنید».(4).

ص:216


1- صحیح بخاری، ج 1، ص 159 و ج 2، ص 191 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 107 و ج 4، ص 205 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 4، ص 58 ؛ فتح الباری، ج 3، ص 204 و 205 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 228 و ج 16، ص 209 ؛ اسد الغابة، ج 4، ص 75 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 416 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 338 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 188 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 8، ص 576 ؛ نیل الاوطار، ج 6، ص 159 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 557 ؛ بحار الانوار، ج 31، ص 90 ؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 189.
2- فتح الباری، ج 3، ص 205 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 557.
3- مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، ص 49 ؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 130 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 289 ؛ تاریخ مدینة، ابن شبه، ج 1، ص 111 ؛ ترجمة الامام حسن علیه السلام، ابن عساکر، ص 218.
4- الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 3 ق1، ص 264 و چاپ دار صادر، ج 3، ص 364 ؛ کنز العمال، ج 12، ص 689.

همچنین روایت شده است که وقتی می خواستند خانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله را از سمت شرق توسعه دهند، عمر بن عبدالعزیز، به همراه عبدالله بن عبیدالله بن عبدالله بن عمر در آنجا حضور یافت و به ابن وردان دستور داد که پی دیوار را خراب کند. او هنگام خراب کردن دیوار، ناگهان دست از کار کشید و با وحشت دور شد. عمر بن عبدالعزیز هراسان برخاست. عبدالله بن عبیدالله گفت: «نترس! این ها پاهای جدت عمر بن خطاب است. چون اینجا تنگ بود، زیر دیوار برایش قبر کندند». در صحیح آمده است که عروه گفت: «این چیزی جز پای عمر نیست».(1).

پس فهمیدیم اتاقی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن دفن شد، چنان تنگ بود که عمر را در زیرِ دیوار دفن کردند. وقتی به بررسی خانۀ عایشه می پردازیم که در آن سکونت داشت و در تصرف او بود، درمی یابیم که آن خانه، بسیار وسیع و بزرگ بوده و پیوسته آن را گسترش می داده است. به این مطالب توجه کنید:

همان گونه که گفته شد، عایشه خانه اش را به معاویه یا ابن زبیر فروخت.

عایشه به عبدالرحمن بن عوف پیشنهاد داد که در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دفن شود.(2).

وقتی بنی امیه پنداشتند که امام حسین صلوات الله علیه می خواهد برادرش امام حسن صلوات الله علیه را در کنار جدش دفن کند، از این کار جلوگیری کردند.(3) حتی برخی گفته اند که

ص:217


1- وفاء الوفاء، ج 2، ص 545 و 554 به نقل از ابن زبانة و یحیی؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 330 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 227. و ر.ک: صحیح بخاری، ج 1، ص 159 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 107 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 3 ق1، ص 168 و چاپ دار صادر، ج 3، ص 369 ؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 5، ص 293 ؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 604 ؛ السیرة النبویه، ج 4، ص 542.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 557 و ج3، ص 899 به نقل از ابن شبه و ابن زباله.
3- انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 3، ص 60 و 62 64 و 65 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 13 ؛ مقاتل الطالبیین، ص 74 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 548 ؛ تاریخ ابن عساکر، ترجمة الحسن علیه السلام، حدیث شماره 337 به بعد و ج 21، ص 38 و ج 64، ص 99 همان گونه که محمودی ذکر کرده است. و ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 204 ؛ روضة الواعظین، ص 168 ؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 18 ؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 242 ؛ المستجاد من الارشاد، المجموعة، ص 149 ؛ بحار الانوار، ج 44، ص 154 و 157 ؛ الانوار البهیة، ص 92 ؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 300 ؛ الجمل، شیخ مفید، ص 234 ؛ کشف الغمة، اربلی، ج 2، ص 209.

خود عایشه، عملیات جلوگیری از دفن امام حسن صلوات الله علیه در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله را رهبری می کرد.(1)

برخی ادعا کرده اند که عایشه اجازۀ این کار را داد، ولی امویان مانع شدند.(2).

وقتی عایشه سه قبر موجود را توصیف می کرد، می گفت: «هنوز به اندازۀ یک قبر، جا وجود دارد».(3).

در روایات اهل سنت آمده است: «عیسی بن مریم علیه السلام، چهارمین فردی است که در آنجا دفن خواهد شد».(4)وقتی عایشه از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه خواست که در کنار حضرت دفن شود، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «تو را چه به این کارها! آنجا فقط قبر من و ابوبکر و عمر و عیسی بن مریم است».(5)

حافظ در بارۀ این روایت می گوید: «ثابت نشده است».(6) عایشه می خواست در آنجا دفن شود، اما به خاطر کارهایی که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام داده بود، از این کار صرف نظر کرد.(7).

ص:218


1- . مقاتل الطالبیین، ص 75 ؛ تاریخ یعقوبی، چاپ دار صادر، ج 2، ص 225 ؛ اعلام الوری، طبرسی، ج 1، ص 415 و منابع گذشته.
2- مقاتل الطالبیین، ص 75 ؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 908 و ج 2، ص 557.
3- . وفاء الوفاء، ج 2، ص 557. و ر.ک: السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 314 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54 ؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 62 ؛ عمدة القاری، ج 16، ص 212.
4- وفاء الوفاء، ج 2، ص 557 به نقل از یحیی و سنن ترمذی و منتظم ابن جوزی و طبرانی و ابن نجار و زین مراغی؛ عمدة القاری، ج 8، ص 225 ؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 62 ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 47، ص 523 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54 ؛ کتاب الفتن، نعیم بن حماد مروزی، ص 354.
5- . تحفة الاحوذی، ج 10، ص 62 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54 ؛ عمدة القاری، ج 16، ص 212 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 14، ص 620.
6- . تحفة الأحوذی، ج 10، ص 62 ؛ فتح الباری، ج 7، ص 54.
7- . جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 2، ص 29؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص 6 و ج 8، ص708؛ مسند ابن راهویه، ج 2، ص 43؛ سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 193؛ المصنف ابن أبی شیبة، ج 3، ص 230؛ شرح إحقاق الحق، ملحقات، ج 32، ص 411؛ أخبار النساء فی العقد الفرید، چاپ دار الکتب العلمیة، بیروت، ص 158. و ر.ک: الکافئة، شیخ مفید، ص 40؛ بحار الأنوار، ج 32، ص 327.

این را هم باید افزود که مطالب مذکور، با پندار آن ها _ مبنی بر این که به خاطر تنگی جا، قبر عمر را زیر دیوار کندند _ سازگاری ندارد.

همچنین اهل سنت از عایشه نقل کرده اند که «پیوسته روسری از سر برمی داشتم و لباس دل خواه خود را می پوشیدم؛ تا این که عمر به خاک سپرده شد. از آن پس، همیشه خود را درون لباس هایم می پوشاندم؛ تا این که بین خود و قبرها، دیواری بنا کردم».(1).

از مالک نقل شده است: «خانۀ عایشه، به دو بخش تقسیم شد: در یک بخش، قبر شریف قرار داشت و در بخش دیگر، عایشه بود. و بین آن دو بخش، دیواری کشیده شد».(2).

همۀ این مطالب به طور قاطع نشان می دهد اتاقی که این عده می خواستند در آن دفن شوند یا از دفن شدن در آن جلوگیری می کردند، وسیع و گسترده بود. و حجره ای که عایشه ادعا می کند پیامبر صلی الله علیه و آله در آن دفن گردید، به قدری تنگ بود که عمر را در زیر دیوار دفن کردند.

حال پرسش این است که آیا این صحبت ها، در مورد یک اتاق است، یا دو اتاق مختلف؟ یا این که باید گفت: عایشه خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها را به زور تصاحب کرد و آن را گسترش داد و برای عده ای اجازۀ دفن صادر کرد و از دفن عده ای دیگر جلوگیری نمود!

نکتۀ دیگر این که حجاب گرفتن عایشه پس از دفن عمر، ما را متحیر کرده است! آیا تقوای او به جایی رسیده بود که از مردگان خفته در قبر نیز خود را می پوشاند؟ پس چرا در جنگ جمل که بر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شورید، خود را از هزاران مرد زنده

ص:219


1- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ق 1، ص 264 و چاپ دار صادر، ج 1، ص 364 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 543 و 544 به نقل از ابن سعد و ابن زباله؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 3، ص 945.
2- . الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ دار صادر، ج 2، ص 294 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 564 و 565 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 227.

نپوشاند؟ چرا به ابن زبیر وصیت کرد که «مرا در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دفن نکن که نمی خواهم خود را پاک جلوه دهم» یا «به خاطر کارهایی که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله کرده ام، نمی خواهم در آنجا دفن شوم»؟(1) پس چرا نگفت به خاطر وجود عمر، نمی خواهم مرا در آنجا دفن کنید؟ مگر جسد عمر، همیشه در آنجا نبود؟

در هر صورت، آن اتاق _ که در بحث های آتی روشن خواهد شد که اتاق حضرت فاطمه صلوات الله علیها بود _ پس از دفن پیامبر صلی الله علیه و آله خالی از سکنه گردید و درب آن به روی مردم گشوده شد. عایشه با استفاده از اهرم فشار دستگاه حاکمه، آن اتاق و دیگر اتاق ها را تصاحب کرد و در آنجا سکونت یافت.

نخستین کسی که برای خانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله دیوار بنا کرد، عمر بن خطاب بود. عبیدالله بن ابی یزید می گوید: «دیوار آن کوتاه بود. عبدالله بن زبیر آن را بازسازی کرد».(2).

مُطلب گفته است: «مردم خاک قبر شریف را برمی داشتند. عایشه دستور داد دیواری ساخته شود تا جلوی مردم را بگیرد. در دیوار، دریچه ای وجود داشت که مردم از طریق آن خاک برمی داشتند. عایشه دستور داد دریچه را هم بگیرند».(3) و شاید پس از اقدام امام حسین علیه السلام برای دفن برادرش در آن مکان، قبر را پوشاندند و مسدود کردند(4).

تا دیگر چنین کاری تکرار نشود.

ص:220


1- صحیح بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 4، ص 70 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 107 ؛ فتح الباری، ج 3، ص 204 ؛ عمدة القاری، ج 8، ص 226 ؛ المعجم الکبیر، ج 23، ص 17 ؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، ج 5، ص 293 ؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 542 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 557.
2- . الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 294 ؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 544 به نقل از ابن سعد؛ عمدة القاری، ج 8، ص 227 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 349 و ج 12، ص 51 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 7، ص 186.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 548 به نقل از ابن سعد ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 345 به نقل از ابن زباله ؛ اضواء البیان، شنقیطی، ج 8، ص 352.
4- وفاء الوفاء، ج 2، ص 548 به نقل از ابن سعد.
دلیل چهارم

دلایل روایی و تاریخی نشان می دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ دخترش حضرت زهرا صلوات الله علیها دفن شد. اما عایشه آن خانه را به زور تصاحب کرد و در آنجا استقرار یافت. سپس بین خود و قبرها، دیواری بنا کرد و آن خانۀ پاک را در اشغال خود درآورد. همان طور که گذشت، ابن عمر می گوید: «این خانه در وسط خانه های همسران پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داشت».(1).

دلیل ما بر این مطلب، اسنادی است که در ذیل می آید:

1. در کتاب امالی شیخ صدوق، در روایتی طولانی، از ابن عباس نقل شده است: «... رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد و برای مردم نماز خواند و نمازش را کوتاه کرد. سپس فرمود: بگویید علی بن ابی طالب و اسامه بن زید نزد من بیایند. وقتی آن دو آمدند، حضرت یک دستش را بر گردن علی صلوات الله علیه و دست دیگر را بر گردن اسامه بن زید گذاشت و فرمود: مرا نزد فاطمه ببرید. او را نزد فاطمه علیها السلام بردند. حضرت سرش را در دامن فاطمه علیها السلام گذاشت. ...». او در ادامه، به وفات حضرت در آن مکان می پردازد.(2).

2. سمهودی می گوید: ابن زباله و یحیی بن سلیمان بن سالم، از مسلم بن ابی مریم و دیگران نقل کرده اند: «درب خانۀ فاطمه، در یک چهار دیواری بود که قبر پیامبر صلی الله علیه و آله در آن قرار داشت». سلیمان می گوید: «مسلم به من گفت: فراموش نکن که حتماً از نماز خواندن به سوی آن درب، بهره مند شوی. آن درب فاطمه است که علی از آن وارد می شد و نزد فاطمه می رفت».(3).

ص:221


1- ر.ک: سفینة البحار، ج 1، ص 115.
2- امالی شیخ صدوق، چاپ نجف، سال 1391 ﻫ.ق، مجلس نود و دوم، ص 569 و چاپ مر کز طباعت و نشر در مؤسسه البعثه، ص 735 ؛ روضة الواعظین، ص 7 ؛ بحار الانوار، ج 22، ص 509 ؛ مجمع النورین، مرندی، ص 70.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 450 ؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 31.

از ابن ابی مریم نقل شده است: «عرض خانۀ فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله، تا ستونی که پشت ستون مقابل زائران بود، کشیده می شد و درب آن، در چهار دیواری قبر قرار داشت».

ابوغسان با همان سندی که ابن شبه می گوید، از مسلم بن سالم، از مسلم بن ابی مریم روایت کرده است: «علی با فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله، در کنار ستونی که پشت ستون مقابل زائران بود، عروسی کرد. و خانه اش در چهار دیواری قبر بود».

مسلم می گوید: «فراموش نکن که حتماً از نماز خواندن به سوی آن درب، بهره مند شوی. آن درب فاطمه است که علی از آن وارد می شد و نزد فاطمه می رفت. من حسن بن زید را دیدم که به طرف آن نماز می خواند».(1).

آیا امام علی صلوات الله علیه از وسط اتاق عایشه عبور می کرد و نزد همسرش می رفت؟ آیا عایشه و دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله با آن حضرت محرم بودند؟ مسلماً این مطالب حاکی از آن است که آن مکان، بر خلاف ادعای عایشه و هوادارانش، خانۀ عایشه نبود و به حضرت زهرا صلوات الله علیها تعلق داشت؛ همان بانویی که در حیات و مماتش بر او ستم ها روا داشتند. «وَ سَیعلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ ینقَلِبُونَ؛(2) کسانی که ستم کردند، به زودی خواهند دانست که بازگشت شان به کجاست».

3. بنا بر اسناد، درب خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها در شرق اتاق پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داشت؛ یعنی بعد از کشیدن دیوار، عایشه در همان خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها ساکن شده بود. طبق نوشتۀ سمهودی:

ابن نجار می گوید: «امروزه در اطراف خانۀ زهرا، حصار کشیده اند و محراب در آن قرار دارد و پشت اتاق پیامبر صلی الله علیه و آله واقع شده است». من می گویم:

ص:222


1- وفاء الوفاء، ج 2، ص 467 و 469 به ترتیب؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 314.
2- سوره شعراء، آیه 227.

امروزه اتاق قبر، گرداگرد اتاق فاطمه و اتاق عایشه است. در میان آن دو، جایی است که مردم روی آن پا نمی گذارند. گفته می شود که آنجا قبر فاطمه است. نتیجه این که خانۀ فاطمه، بین چهار دیواری قبر و ستون تهجد قرار داشته است.(1).

ابن جماعه می گوید: «روشن ترین قول آن است که فاطمه، در خانۀ خود به خاک سپرده شد». یعنی همان جایگاه محراب چوبی که از پشت، داخل حصار حجرۀ شریف قرار دارد. من دیدم که خادمان حرم پیامبر صلی الله علیه و آله از پا گذاشتن در بین محراب مذکور و محل زیارت حجرۀ شریف که به شکل مثلث است، امتناع می کنند و معتقدند که آنجا قبر فاطمه است».(2) روشن است که ستون تهجد، در مسیر باب النبی صلی الله علیه و آله و پشت زائران قرار دارد؛(3) یعنی پشت خانۀ فاطمه.(4).

سمهودی در بارۀ مکان تهجد پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید: «در مورد حدود مسجد النبی، مطالبی نقل شد که اقتضا می کند موضع مذکور، خارج از مسجد و روبه روی باب جبرئیل بوده باشد؛ البته پیش از تغییرات امروزی. این مطلب با آنچه که مورخان در مورد محل قرار گرفتن این ستون گفته اند، موافق است».(5).

در این صورت، خانۀ امام علی صلوات الله علیه میان باب النبی و حجرۀ شریف قرار می گیرد. باب النبی صلی الله علیه و آله اولین در از در های شرقی (از طرف قبله) است که امروزه بسته می باشد.

ص:223


1- وفاء الوفاء، ج 3، ص 469 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 364 ؛ بهج الصباغة، ج 5، ص 19 ؛ رحلة ابن بطوطه، ص 70 ؛ معانی الاخبار، ص 254 ؛ بحار الانوار، ج 43، ص 185 ؛ الکافی، چاپ دار الاسلامیه، ج 1، ص 383 ؛ وسائل الشیعه، ج 10، ص 288 و در حاشیه آن به نقل از تهذیب شیخ طوسی و من لا یحضره الفقیه صدوق.
2- وفاء لاوفاء، ج 3، ص 906.
3- . وفاء الوفاء، ج 2، ص 451 و 450 و 452 و 688.
4- همان.
5- همان.

می گویند: «علت نام گذاری آن به باب النبی، به خاطر ورود پیامبر صلی الله علیه و آله از آن باب نبوده، بلکه به خاطر این بوده که مقابل حجرۀ عایشه قرار داشته است». ابن نجار تصریح می کند که «این باب، همان باب علی است».(1).

این مطالب، حاکی از آن است که بین باب النبی و حجره ای که قبر مطهر در آن قرار داشته، بخشی از خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها و محل دفن او بوده است. مطلب دیگری که بر این امر دلالت می کند، این است که حضرت زهرا صلوات الله علیها، داخل حصار حجره و در سمت عقب دفن گردید؛ یعنی درست همان جایی که عایشه پس از دیوارکشی قبرها، در آن ساکن شد و پیش از آن، قبرها برای همه مکشوف بود و عایشه با همکاری قدرت حاکم، آنجا را تصاحب کرد و صاحبان اصلی، آن آرامگاه را ترک کردند و همانند محرومیت از میراث پیامبرشان، از آنجا نیز محروم شدند.

4. سخن سمهودی در بیان محل قرار گرفتن باب النبی صلی الله علیه و آله و باب جبرئیل نیز بر همین موضوع دلالت دارد. او می گوید: «باب علی، مقابل خانۀ او قرار داشت که پشت خانۀ پیامبر بود».(2) و می نویسد: «احتمالاً خانۀ علی از شرق حجرۀ عایشه تا محل قرار گرفتن درب اول (یعنی باب النبی صلی الله علیه و آله) امتداد داشته است. به همین خاطر نام آن را باب علی گذاشته اند. دلیل بر این مطلب، چیزی است که از ابن شبه در بارۀ خانه فاطمه بیان شد، مبنی بر این که آن خانه، بین خانۀ عثمان در سمت شرقی مسجد و بین درب مقابل خانۀ اسماء بوده است. درب دوم را نیز به خاطر نزدیکی آن به باب پیامبر صلی الله علیه و آله، باب النبی نامیده اند».(3).

ص:224


1- وفاء الوفاء، ج 2، ص 451 و 450 و 452 و 688.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 688 و 689. و ر.ک: شرح احقاق الحق، ملحقات، ج 5، ص 584 به نقل از تحقیق نصرت، چاپ دار الکتاب المصریة، ص 76.
3- وفاء الوفاء، ج 2، ص 688 و 689 و ص 469 و 470.

بنا بر این، خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها از شمال اتاقی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن دفن شد، تا شرق آن اتاق ادامه داشت _ و اگر سخن ابن شبه صحیح باشد _ تا سمت قبلۀ آن اتاق نیز امتداد می یافت. همچنین ثابت گردیده که درب خانۀ حضرت فاطمه و امام علی صلوات الله علیهما به مسجد باز می شد.

حال چگونه ممکن است که خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها به این شکل عجیب، گرداگرد خانۀ عایشه واقع شده باشد و از شمال تا شرق و احتمالاً تا قبلۀ آن ادامه یابد؟ بسیار عجیب و شگفت انگیز است!

پس چه معنا دارد که بگوییم: عایشه در سمت شرقی حجره سکونت یافت و دیواری میان خود و قبرها کشید؟ آیا شرق حجره، بخشی از خانه حضرت زهرا صلوات الله علیها نبود؟ چطور ممکن است درب خانۀ فاطمه صلوات الله علیها، داخل حجرۀ عایشه باشد؟ مگر میان مسجد و باب النبی یا باب جبرئیل، چقدر فاصله است که وسعت چندین خانه و اتاق را داشته باشد؟ همۀ این موارد و اشکالات، نشان از صحت روایتی دارد که از شیخ صدوق نقل شد؛ مبنی بر این که پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها دفن شد، نه در خانۀ عایشه.

به اعتقاد ما، پیامبر صلی الله علیه و آله در روز دوشنبه و هنگام نماز صبح، در خانۀ عایشه بود که در سمت قبله قرار داشت؛ اما در همان روز دوشنبه که می خواست از دنیا برود، از خانۀ عایشه به خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها منتقل شد.(1).

بخاری روایت کرده است: «مسلمانان در روز دوشنبه، مشغول نماز صبح بودند و ابوبکر برای آن ها نماز می خواند. ناگهان رسول خدا صلی الله علیه و آله پردۀ خانۀ عایشه را کنار زد و به مردمی که در صف نماز بودند، نگاه کرد. ... مسلمانان از دیدن آن حضرت خوشحال شدند و خواستند نمازشان را به هم بزنند».(2).

ص:225


1- ر.ک: قاموس الرجال، ج 11 ؛ رسالة فی تواریخ النبی و الآل، تستری، ص 36.
2- ر.ک: بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 3، ص 61 و ج 1، ص 82 و چاپ دار الفکر، ج 1، ص 183 و ج 2، ص 60 و ج 5، ص 141. اگر چه این روایت، مشتمل بر اقرار پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به نماز ابوبکر است، ولی این موضوع صحیح نیست و بررسی آن مجالی دیگر می طلبد. و ر.ک: بحار الانوار، ج 28، ص 144 ؛ عمدة القاری، ج 6، ص 3 و ج 7، ص 280 و ج 18، ص 69 ؛ صحیح ابن خزیمة، ج 2، ص 41 و ج 3، ص 75 ؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 587 ؛ الثقات ابن حبان، ج 2، ص 130 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 217 ؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 12، ص 305.

اگر این روایت، در کنار روایت شیخ صدوق قرار گیرد که می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد و برای مردم نماز خواند و نماز را کوتاه کرد. سپس یک دست را بر گردن امام علی صلوات الله علیه و دست دیگر را به گردن اسامه انداخت و به خانۀ حضرت فاطمه صلوات الله علیها رفت و سر در دامن دخترش گذاشت. سپس ملک الموت آمد و اجازه خواست و حضرت پس از نجوا با امام علی صلوات الله علیه وفات یافت»، با چینش این دو روایت در کنار هم، می فهمیم که پیامبر صلی الله علیه و آله در همان روز وفاتش، پس از خواندن نماز برای مردم، به خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها منتقل شده است.

اما روایت بخاری که می گوید: «پرده را بالا زد و دوباره آن را انداخت و مردم او را ندیدند و از دنیا رفت»، صحیح نیست؛ زیرا روایت ابن جریر به صراحت می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله در همان روزی که وفات یافت، ابوبکر را از نماز خواندن برای مردم برکنار کرد».(1) با این همه دلیل، دیگر هیچ شکی باقی نمی ماند که پیامبر صلی الله علیه و آله نه در خانۀ عایشه، بلکه در خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها دفن شد؛ اما حضرت فاطمه صلوات الله علیها در زمان حیات و مماتش، مورد ستم قرار گرفت. کسانی که انواع ستم ها را بر آل محمد صلی الله علیه و آله روا داشتند و حتی در حقایق تاریخی دست بردند، به زودی خواهند دانست که چه جایگاهی برای شان مهیا شده است!

ص:226


1- . ر.ک: کنز العمال، ج 7، ص 198 به نقل از ابن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 196 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 2، ص 440 ؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 1068 ؛ السیرة الحلبیه، چاپ دار المعرفة، ج 3، ص 467.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 198 (115): نهی قرآن از ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله)با عایشه
اشاره

عالم شیعه حر عاملی در تفسیر آیۀ «وَ لاَ تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ؛(1) دست در دامان زنان کافر نزنید»، از ابوجعفر روایت کرده است که «اگر کسی مسلمان باشد و زنش کافر و غیر مسلمان باشد، باید اسلام را بر او عرضه کند. اگر پذیرفت، همسرش می باشد و اگر نپذیرفت، از آن مرد بیزار است. خداوند از نگه داشتن چنین زنی، نهی فرموده است».(2).

حال اگر طبق ادعای شیعیان، ام المؤمنین عایشه _ العیاذ بالله _ کافر و مرتد بود، طلاق او بنا بر کتاب خدا واجب می گردید؛ مگر این که بگوییم پیامبر صلی الله علیه و سلم از نفاق و ارتداد او را آگاهی نداشت، اما شیعیان از این مسأله آگاه بودند!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان به کفر عایشه حکم نکرده اند و هرگز راضی نیستند به احدی از صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت کفر داده شود؛ مگر نسبت به کسانی همچون طلیحه بن خویلد که خود ارتدادشان را علنی کردند. پس این سؤال، از پایه بی معنا است.

دوم: در پاسخ به پرسش شمارۀ 139 آمده است که منظور از تعبیرهای قرآنی و روایی در بارۀ ارتداد صحابه و بازگشت آنان به گذشته، مربوط به عدم پایداری در مسیر اطاعت، تخلف از انجام دستورها، بازگشت به رسوم جاهلیت، نرفتن زیر بار مسئولیت،

ص:227


1- سوره ممتحنه، آیه 10.
2- وسائل الشیعه، ج 20، ص 542.

و عدم اقدام به وظایفی است که بر عهده داشتند؛ همانند کفری که آیۀ شریفه می فرماید: «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ؛(1) به خاطر خدا، حج خانه (کعبه) بر مردم مقرر است؛ برای کسانی که بتوانند به سوی آن راه یابند. هر کس کفر ورزد، [بداند] که خداوند از جهانیان بی نیاز است». کفر در این آیه، به معنای خروج از دین نیست؛ بلکه مراد از آن، انجام ندادن واجبات الهی است. فردی که مستطیع است و از حج سر باز می زند، تنها در زمینۀ ترک حج، شبیه کافران است.

سوم: گاه انسان مرتکب کاری می شود که مستلزم امری ناپسند است؛ بدون آن که متوجه این لوازم باشد. اما وقتی متوجه شد، استغفار می کند و بازمی گردد.

هنگامی که عبیده بن حارث _ از شهدای بدر _ زخمی شد و او را در حال احتضار، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بردند، عرض کرد: «اگر عمویت زنده بود، می فهمید که من از آنچه گفت، به او سزاوارترم». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «منظورت کدام یک از عموهای من است؟». عبیده گفت: «منظورم ابوطالب است که گفت: به خانۀ خدا سوگند دروغ گفتید که ما محمد را رها می کنیم و پیشاپیش او شمشیر نمی زنیم و هماورد نمی طلبیم. مگر ما پیشاپیش او به خاک بغلطیم و فرزندان و زنان مان را فدایش سازیم تا او را تسلیم شما کنیم». رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا فرزندش را نمی بینی که مانند شیر خروشان در پیشگاه خدا و رسولش می جنگد و فرزند دیگرش در حبشه، در راه خدا جهاد می کند؟». عبیده گفت: «ای رسول خدا! آیا در این وضعیت، بر من خشم گرفته ای؟». فرمود: «بر تو خشم نگرفتم. عمویم را به یاد آوردی و گرفته شدم».(2).

ص:228


1- سوره آل عمران، آیه 97.
2- تفسیر قمی، ج 1، ص 265 ؛ بحار الانوار، ج 19، ص 255. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 14، ص 80 ؛ نسب قریش، مصعب زبیری، ص 94 ؛ الغدیر امینی، ج 7، ص 316 ؛ تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 132.

همچنین کسی که یتیم را می راند و رغبتی به اطعام مسکین ندارد، متوجه نیست که این کار، به تکذیب روز قیامت می انجامد. اگر فردی به او گوشزد کند، ملتفت می شود و عقب می نشیند. برخی از عقاید نیز که عده ای بر آن پافشاری می کنند، دارای عواقب منفی و نامطلوبی هستند. اگر مردم متوجه شوند، آن عقاید را کنار می گذارند.

در سورۀ تحریم آمده است که برخی از زنان، راز پیامبر صلی الله علیه و آله را فاش کردند و برخوردهایی داشتند که لازم شد خداوند متعال به پیامبرش بگوید: «إِنْ تَتُوبَا إِلَی اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا وَ إِنْ تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاَهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلاَئِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ * عَسَی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَیْرًا مِنْکُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَیِّبَاتٍ وَ أَبْکَارًا؛(1) اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه کنید، [بهتر است]. به راستی که دل های شما منحرف گشته است. اگر در برابر او هم دستی کنید، بدانید که خداوند سرپرست او است و جبرئیل و صالح ترین مؤمنان و فرشتگان، پشتیبان او هستند. چه بسا اگر شما را طلاق بدهد، پروردگارش برای او همسرانی بهتر از شما جانشین گرداند که زنانی مسلمان، مؤمن، فرمان بردار، توبه کار، خداپرست، روزه دار، اعم از بیوه و دوشیزه باشند».

این آیات نشان می دهد که در میان زنان، کسانی هستند که افضل و برتر از آن دو زن می باشند. و به خود آن دو نیز گوشزد می کند که گاه کارهای شان به جاهای باریک کشیده می شود که چه بسا به فکر کسی خطور نکند.

در دیگر مثال قرآنی می بینیم که گاه فردی مستطیع است و حج را ترک می کند و توجه ندارد که با این کار، مصداق آیه ای می شود که می فرماید: «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ؛(2) به خاطر خدا، حج خانه

ص:229


1- سوره تحریم، آیه 4 و 5.
2- سوره آل عمران، آیه 97.

(کعبه) بر مردم مقرر است؛ برای کسانی که بتوانند به سوی آن راه یابند. هر کس کفر بورزد، [بداند] که خداوند از جهانیان بی نیاز است».

حال اگر شیعه و سنی بگویند: «آیات سورۀ تحریم، در مورد عایشه و حفصه نازل شده است»، به این معنا نیست که آن دو را کافر می دانند. مفاد این آیات می گوید که عایشه و حفصه، پیامبر صلی الله علیه و آله را اذیت کردند. و هر کس پیامبر صلی الله علیه و آله را اذیت کند، فلان حکم را دارد و فلان آیه بر او منطبق است.

اثبات کفر آن دو، مشروط بر این است که آن ها متوجه لوازم فعل خود بوده باشند. ما چیزی در دست نداریم که ثابت کند آن دو ملتفت لوازم کارشان بوده اند. مگر این که گفته شود: «اگر آن دو ملتفت نبودند، خداوند با این شدت و تندی، آن ها را مورد خطاب قرار نمی داد». البته این فقط یک گمانه زنی است. شدت و تندی در خطاب، گاه برای افزایش هشدار است تا مبادا در چنین کار حساس و خطرناکی وارد شوند. پس لازم است رفتار و کردار آن دو در طول زندگی شان را مورد بررسی قرار دهیم تا بتوانیم قضاوت کنیم که آیا بر موضع خود در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله پافشاری می کردند، یا نزول این آیات، دگرگونی اساسی و تغییر ریشه ای در آنان به وجود آورد؟

در مورد آیه ای که از وارد شدن به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و نشستن طولانی مدت در نزد آن حضرت نهی می کند، وضع بر همین منوال است. آیۀ شریفه می فرماید: «وَ لاَ مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِی فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ؛(1) سرگرم سخن گویی نشوید که این کارتان پیامبر را رنج می دهد و او از شما شرم می کند». کسانی که مرتکب چنین کاری می شدند، چه بسا متوجه نبودند که موجب آزار پیامبر صلی الله علیه و آله می شوند و خداوند، آزار دهندگان حضرت را در دنیا و آخرت، مورد لعن قرار داده و عذاب دردناکی برای شان مقرر فرموده است.

ص:230


1- سوره احزاب، آیه 53.

سوم: مشکل اینجا است که برادران اهل سنت، در صحیح ترین کتاب های خود، روایاتی را نقل کرده اند که هر گاه معنای آن مضامین را از ایشان می طلبیم و آن ها را به گفته ها و نوشته های خودشان ملزم می سازیم، ما را متهم می کنند که فلانی را تکفیر می کنید و به فلانی ناسزا می گویید و نسبت به این و آن، جنایت روا می دارید!

به طور مثال: اهل سنت روایت کرده اند که هر کس علیه امام زمانش خروج کند، یا بیعتش با امام را بشکند، کافر است و به مرگ جاهلیت مرده است و فلان حکم را دارد.(1).

وقتی می گوییم: «عایشه و طلحه و زبیر و معاویه، بر امام زمان خود خروج کردند و بیعت را شکستند و باید این مسائل به نحوی حل شود»، به ما می گویند: «شما صحابه و همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را تکفیر می کنید و به آن ها دشنام می دهید».

وقتی می گوییم: «در سلسله جنگ هایی که به پندار شما، جنگ با مرتدین بود، کسانی که به دست خالد بن ولید کشته شدند، تنها می خواستند زکات شان را میان فقرای قبیلۀ خود تقسیم کنند، یا با امام علی صلوات الله علیه بیعت نمایند. به خاطر چنین اموری نمی توان کسی را محکوم به کفر و ارتداد کرد و زجرکش نمود. حتی گفته اند که خالد، مالک بن نویره را به خاطر زیبایی همسرش کشت و در همان شب، به او تجاوز کرد»، به ما می گویند: «شما از صحابه بدگویی می کنید و از ارزش آنان می کاهید».

آیا این اشکالات، با چنین سخنانی حل می شود؟ به نظر شما چگونه می توان این اشکالات را حل کرد؟ چگونه باید با خالد رفتار نمود؟ چه حکمی باید در مورد وی صادر کرد؟ در حالی که قرآن به صراحت می گوید: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ

ص:231


1- ر.ک: صحیح مسلم، ج 6، ص 21 و 22 و ج 4، ص 127 ؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 156 و 157 و 168 و 169 و ج 10، ص 234 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 296 و 488 ؛ سنن نسائی، ج 7، ص 123 ؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 117 و ج 2، ص 152 ؛ تیسیر الوصول، ج 2، ص 47 به نقل از شیخین؛ مسند شامیین، ج 3، ص 260 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 1، ص 207 و ج 6، ص 64 و 65 ؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 330 ؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 219 ؛ تحفة الاحوذی، ج 6، ص 320.

جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَ غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا؛(1) هر کس مؤمنی را عمداً بکشد، جزای او جهنم است که جاودانه در آن می ماند و خداوند بر او خشم می گیرد و لعنتش می کند و برای او عذابی عظیم آماده می سازد».

وقتی می گوییم: «اگر بدگویی از صحابه حرام است، نظرتان در مورد معاویه چیست که لعن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را پایه گذاری کرد، به طوری که هزار ماه بر هزاران منبر از منبرهای مسلمانان، این برنامه ادامه داشت؟»، دنیا را بر سر ما خراب می کنند و به ما می گویند: «شما به معاویه ای که از صحابه بود، دشنام می دهید و او را تکفیر می کنید».

چهارم: بخاری در صحیح خود، از نافع، از عبدالله، روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به خطبه ایستاد و به محل سکونت عایشه اشاره کرد و سه بار فرمود: «آنجا جایگاه فتنه است و شیطان از آنجا سر بر می آورد».(2) احمد از ابن عمر روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله از خانۀ عایشه بیرون آمد و فرمود: «کفر، از اینجا سرچشمه می گیرد و شاخ شیطان، از اینجا سر بر می آورد».(3).

حال آیا پیامبر صلی الله علیه و آله با این سخنان، همسرش را تکفیر کرده و العیاذ بالله، او را شیطان دانسته است؟ برخورد ما با این احادیث، چگونه باید باشد؟ آیا آن ها را تکذیب

ص:232


1- سوره نساء، آیه 93.
2- ر.ک: صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 4، ص 46 و ص 92 و 174 و ج 5، ص 20 و ج 8، ص 95 ؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 172 ؛ سنن ترمذی، ج 2، ص 257 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 1 ؛ عمدة القاری، ج 15، ص 30 ؛ العمدة، ابن بطریق، ص 456 ؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 297 ؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 142 و 164 و 237 ؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 624 ؛ بحار الانوار، ج 31، ص 639 و ج 32، ص 287 و ج 57، ص 234 ؛ المراجعات، ص 333 ؛ فتح الباری، ج 6، ص 147 ؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 303 ؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 237 ؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 83 ؛ الجمل ابن شدقم، ص 47 ؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 471.
3- مسند احمد، ج 2، ص 23 و 26 ؛ صحیح مسلم، چاپ دار الفکر، ج 8، ص 181 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 552 ؛ دفع الشبه عن الرسول، حسنی دمشقی، ص 82 ؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 119 ؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 83 ؛ الزام النواصب، ابن راشد، ص 200 و 201.

کنیم و بگوییم: همۀ احادیث بخاری صحیح نیست؟ آیا این احادیث را صحیح بدانیم و مضمون آن ها را بپذیریم؟ یا آن ها را به گونه ای تأویل کنیم که نزد علما و عقلا، قابل پذیرش باشد؟ چگونه به چنین تأویلی دست یابیم؟ چاره ای نداریم جز این که بگوییم: عایشه معصوم نبود و در برخی کارهایش به خطا رفت.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 199 (153): حد نزدن بر عایشه، دلیل بر دروغ بودن افک
اشاره

برخی از شیعیان به عایشه دروغ می بندند و العیاذ بالله، همان اتهامی را تکرار می کنند که اهل افک به او نسبت دادند. اگر حقیقت همان باشد که شما می گویید، پس چرا پیامبر صلی الله علیه و سلم بر عایشه حد جاری نکرد؟ در حالی که می فرمود: «به خدا قسم اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند، دستش را قطع می کنم»!(1)چرا علی که از سرزنش هیچ ملامت گری نمی هراسید، بر عایشه حد جاری نکرد؟ چرا هنگامی که حسن به خلافت رسید، به این کار اقدام ننمود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پرسش شمارۀ 70، مضمونی نزدیک به همین سؤال دارد که بهتر است به آنجا نیز مراجعه کنید. علاوه بر آنچه که در آنجا گفته شد، باید بگویم:

یکم: شیعیان هیچ یک از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله را به اتهام اهل افک، متهم نکرده اند.

ص:233


1- بخاری آن را روایت کرده است.

دوم: کتاب تفسیر قمی که پرسش گر این مطلب را از آن نقل کرده است، چنین چیزی نمی گوید؛ بلکه داستانی را ذکر می کند که مقصود دیگری دارد و داستان افک را مربوط به ماریۀ قبطیه می داند، نه عایشه. در پاسخ به پرسش شمارۀ 170 نیز آمده است که علمای شیعه، این داستان را تکذیب کرده اند. اعتبار برخی از مطالب تفسیر قمی، نزد شیعیان قطعی نیست و شدیداً مورد مناقشه می باشد. پس دیگر معنا ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله بر همسرش حد جاری کند.

سوم: سخن پرسش گر که می گوید: «چرا امام علی صلوات الله علیه بر عایشه حد جاری نکرد؟»، از دو جهت قابل پذیرش نیست:

1. بی تردید همۀ همسران پیامبر صلی الله علیه و آله از این تهمت مبرا بودند؛ چرا که زنان همۀ پیامبران، از این امور پاک و مبرا هستند.

2. امام علی و فرزندش امام حسن صلوات الله علیهما به دنبال اجرای حدود نبودند؛ به ویژه اگر موضوع، به پیامبر صلی الله علیه و آله ارتباط پیدا می کرد، اصلاً چنین کاری صحیح نبود. پس این سؤال، در اصل و فرعش درست نیست.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:234

فصل دوم: همسران عثمان

پرسش شمارۀ 200 (126): عصمت همسران عثمان
اشاره

چرا شیعیان به فاطمه رضی الله عنها عصمت می دهند و آن را از دو خواهرش رقیه و ام کلثوم دریغ می دارند؟ در حالی که آن دو نیز همانند فاطمه، پارۀ تن پیامبر صلی الله علیه و سلم بودند! به بیان دیگر: چرا عصمت فاطمه را به اثبات می رسانند و دو خواهرش رقیه و ام کلثوم را معصوم نمی دانند؟ آیا این یک تناقض آشکار نیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: تناقض این است که نفی و اثبات، بر یک موضوع بار شود؛ مثلاً بگویی این چیز، هم هست و هم نیست؛ یعنی در یک زمان و یک مکان و از یک جهت، با وحدت حمل در هر دو قضیه، آن چیز هم باشد و هم نباشد. تناقض دارای شرایط متعددی

ص:235

است؛ از جمله: اتحاد دو قضیه در موضوع و محمول و جهت و مکان و زمان و غیره [یعنی یکسان بودن دو جمله در مبتدا، خبر، اثبات و نفی، مکان، زمان و ...](1).

در اینجا شرایط تناقض، محقق نیست و موضوع دو قضیه، متفاوت است؛ چرا که حضرت زهرا صلوات الله علیها غیر از ام کلثوم است. حضرت فاطمه صلوات الله علیها به اقتضای آیۀ تطهیر و دیگر دلایل، معصوم می باشد؛ اما رقیه و ام کلثوم، معصوم نیستند و دلیلی بر عصمت آن ها وجود ندارد. همچنان که حضرت یوسف علیه السلام معصوم بود و هیچ یک از برادرانش معصوم نبودند. برخی از فرزندان حضرت آدم علیه السلام نیز معصوم بودند و برخی دیگر از آن ها عصمت نداشتند. ممکن است از دو برادر، یکی ثروتمند باشد و دیگری فقیر، یکی با ایمان باشد و دیگری کافر، یکی عالم باشد و دیگری جاهل، یکی کوتاه باشد و دیگری بلند و ...

دوم: آیۀ تطهیر و حدیث کساء، بر عصمت حضرت زهرا صلوات الله علیها دلالت دارد؛ اما در مورد عصمت رقیه و ام کلثوم، هیچ دلیلی وارد نشده است. حدیث «خداوند به خاطر خشم فاطمه، به خشم می آید و به خاطر خشنودی او، خشنود می شود» و حدیث «هر کس فاطمه را اذیت کند، مرا اذیت کرده است»، بر عصمت حضرت زهرا صلوات الله علیها دلالت می کند و هیچ دلالتی بر عصمت رقیه و ام کلثوم ندارد.

ص:236


1- تناقض یعنی این که وقتی دو جمله با هم سنجیده می شوند، یکی دیگری را نقض کند. در نتیجه، یکی صادق و دیگری کاذب باشد. اهل منطق برای شکل گیری تناقض در بین دو جمله، شرایط متعددی بیان کرده اند که همگی در این دو بیت، جمع شده است: در تناقض هشت وحدت شرط دان/ وحدت موضوع و محمول و مکان وحدت شرط و اضافه جزء و کل/ قوه و فعل است در آخر، زمان مراد از موضوع در علم منطق، همان مبتدا است؛ و مراد از محمول، خبر جمله است. وحدت در مکان، یعنی قید مکان در هر دو جمله، یکی باشد. و دیگر شروط ... مثلاً فاطمه معصوم است، با جملۀ رقیه معصوم نیست، تناقض ندارد؛ چون در موضوع، با هم یگانه نیستند؛ اگر چه محمول هر دو یکی است. مترجم

سوم: در این که رقیه و ام کلثوم، دختران پیامبر صلی الله علیه و آله بودند یا دخترخواندۀ او، سخن بسیار است؛ اما کسی شک ندارد که حضرت زهرا صلوات الله علیها دختر پیامبر صلی الله علیه و آله بود. در این باره، کتاب های فراوانی نوشته شده است که می توانید به کتاب «ربائب الرسول»، «القول الصائب فی اثبات الربائب»، «بنات النبی ام ربائبه»، «البنات ربائب» و دیگر کتاب ها مراجعه کنید.

چهارم: بر خلاف تعبیر پرسش گر، عصمت در اختیار شیعیان نیست که به کسی ببخشند یا از کسی سلب کنند؛ بلکه آن ها _ با استفاده از کلام خداوند، احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله یا احادیث امامی که عصمتش به اثبات رسیده است _ عصمت افراد را کشف می کنند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 201 (138): انکار نسب رقیه و ام کلثوم
اشاره

شیعیان، ادعا می کنند که اهل بیت و عترت پیامبر صلی الله علیه و سلم را دوست دارند؛ اما چیزهایی از آن ها می بینیم که با این محبت و دوستی، سازگار نیست.

آن ها تبار چند تن از اهل بیت را انکار می کنند و رقیه و ام کلثوم را دختر پیامبر نمی دانند. زبیر را که فرزند صفیه و پسر عمۀ پیامبر بود، و عباس و فرزندانش را که عمو و عموزادگان پیامبر بودند، از دائرۀ عترت خارج می سازند. بسیاری از فرزندان فاطمه _ همچون زید بن علی، یحیی بن زید، ابراهیم و جعفر دو فرزند موسی کاظم _ را دوست ندارند و به جعفر بن علی، برادر حسن عسکری دشنام می دهند. آن ها معتقدند که حسن بن حسن مثنی، و فرزندش عبدالله محض، و نواده اش محمد معروف به نفس زکیه، همگی مرتد شدند. نسبت به ابراهیم بن عبدالله، زکریا بن محمد باقر، محمد بن عبدالله بن حسین بن حسن، محمد بن قاسم بن حسین، یحیی بن عمر و دیگران نیز همین اعتقاد را دارند.

ص:237

شاهد بر این مطلب، سخن یکی از علمای آن ها است که می گوید: «دیگر فرزندان حسن بن علی، کارهای بسیار زشتی انجام داده اند که نمی توان آن ها را حمل بر تقیه کرد».(1) برخی از آن ها، سخنانی بدتر از این نیز گفته اند. پس کجاست آن ادعایی که در مورد محبت به اهل بیت داشتند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعیان معتقدند که مقصود از اهل بیت در آیۀ تطهیر، تنها اصحاب کسا هستند؛ یعنی حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و سرور آنان رسول خدا صلی الله علیه و آله. این افراد، به همراه نُه تن از امامان دوازده گانه که از فرزندان امام حسین صلوات الله علیهم هستند، عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله محسوب می شوند و طبق حدیث ثقلین، هم سنگ قرآن به شمار می آیند. غیر از اینان، کسی مشمول آیات و سفارش های پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد اهل بیت نمی شود و عنوان عترت و اهل بیت و احد الثقلین و امامان دوازده گانه، بر آنان صدق نمی کند.

سایر نوادگان پیامبر صلی الله علیه و آله، به خاطر خدا و رسولش، مورد تعظیم و تکریم شیعیان هستند، اما جایگاه عترت و اهل بیت صلوات الله علیهم را ندارند. ما به رفتار و کردار آن ها نگاه می کنیم. اگر خوب و صالح باشند، آن ها را بیشتر مورد احترام قرار می دهیم؛

و اگر چنین نباشند، مناسب با کردارشان با آن ها رفتار می کنیم. تا زمانی که به واسطۀ شبهه یا ارتداد، از دایرۀ ایمان خارج نشده باشند، به پاس گرامی داشت پیامبر صلی الله علیه و آله، اکرام و احترام حداقلی را نسبت به آنان قائل هستیم.

ص:238


1- تنقیح المقال، ج 3، ص 142.

دوم: در مورد رقیه و ام کلثوم، بحث های دقیق علمی وجود دارد که ثابت می کند آن ها دختران واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله نبودند؛ بلکه تحت تکفل و تربیت آن حضرت قرار داشتند. کتاب ها و مقالات فراوانی در این باره تألیف و منتشر شده است که می توانید مراجعه کنید؛ کتاب هایی مثل: «بنات النبی ام ربائبه»، «القول الصائب فی اثبات الربائب» و «البنات ربائب».

حتی اگر آن ها دختران واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله هم بودند، بنا بر احادیث متواتر و مورد اتفاق، مقام حضرت فاطمه صلوات الله علیها را نداشتند و در زمرۀ اهل بیتی که آیۀ تطهیر در شأن آن ها نازل شده بود، به شمار نمی رفتند.

سوم: عباس و فرزندانش را شیعیان از زمرۀ اهل بیت خارج نکردند، بلکه خود رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را انجام داد؛ همان گونه که به اقتضای حدیث کسا، همۀ زنان خود را از شمار اهل بیت خارج نمود. علاوه بر این، اصلاً عباس و فرزندانش از ذریۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله نبودند.

زبیر نیز از اساس، جزو آن ها به شمار نمی رفت. نه از ذریۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، نه از اهل بیتی که در حدیث کسا مشخص شده اند و پاک و مطهر معرفی گشته اند. افزون بر این که او بیعت با امام را شکست و بر او خروج کرد و با وی جنگید و ده ها هزار مسلمان را به کشتن داد و کارهای پلیدی از او سر زد.

چهارم: پرسش گر، تعدادی از فرزندان حضرت فاطمه صلوات الله علیها را ذکر کرده و گفته است که شیعیان با این ها دشمنی دارند. در جواب او باید بگویم:

الف: شیعیان با خود افراد دشمنی ندارد؛ بلکه با کردار زشت آنان دشمن هستند.

ب: شیعیان در بارۀ برخی از نامبردگان، نه در بُعد فردی و نه در بُعد عملی، هیچ اشکالی وارد نکرده اند؛ مثلاً زید بن علی از نظر شیعیان، جزو نیکان برگزیده و عالمان مجاهدی است که جان و مالش را در راه خدا نثار کرد.

ص:239

پنجم: نفس زکیه در اعتقاد شیعیان، محمد بن عبدالله بن حسن نیست؛ بلکه مردی است که اندکی پیش از ظهور حضرت حجت صلوات الله علیه در کوفه کشته می شود؛ یا یکی از بنی هاشم است که بین رکن و مقام به قتل می رسد.(1).

میان کشته شدن نفس زکیه تا ظهور امام زمان علیه السلام، بیش از پانزده شب طول نمی کشد.(2).

این در حالی است که محمد بن عبدالله بن حسن، در سال 145 ﻫ.ق در حجاز کشته شد.

ششم: در کجا گفته و نوشته شده است که شیعیان، معتقد به ارتداد حسن بن حسن مثنی و عبدالله محض و محمد نفس زکیه و ابراهیم و زکریا و دیگران هستند؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:240


1- بحار الانوار، ج 52، ص 220 ؛ ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 368.
2- اکمال الدین، ج 2، ص 649 ؛ الغیبة طوسی، ص 445 ؛ اعلام الوری، ص 427 ؛ الارشاد، ج 2، ص 347 ؛ بحار الانوار، ج 52، ص 203.

فصل سوم: پرسش های پراکنده

پرسش شمارۀ 202 (85): لعن بنی امیه، منجر به لعن نوادگان فاطمه(سلام الله علیها)
اشاره

مادر محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان، فاطمه دختر حسین بن علی بن ابی طالب بود. پس پدربزرگ او، عثمان بن عفان است و مادر بزرگش، فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و سلم. یعنی این محمد بن عبدالله، از همان بنی امیه ای است که طبق نظر شیعیان، شجرۀ ملعونۀ مذکور در قرآن است.(1).

سؤالی که پیش می آید و شیعیان را در تنگنا قرار می دهد، این است که آیا درست است نوادگان فاطمه، ملعون باشند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ما در اینجا قصد پرداختن به جزئیات را نداریم و تنها به ذکر چند نکته بسنده می کنیم:

ص:241


1- ر.ک: الکافی، ج 5، ص 7 ؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 362.

یکم: خود اهل سنت برای ما روایت کرده اند که مقصود از «الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ»(1).

همان بنی امیه است. این مطالب را از یعلی بن مره(2) و امام حسن صلوات الله علیه(3) و سعید بن مسیب(4).

نقل کرده اند. در نقل دیگر آمده است که منظور از شجرۀ ملعونه، حَکَم و فرزندانش هستند. این نیز از ابن عمر(5) و عایشه(6).

نقل شده است.

دوم: شیعه با کسی خصومت شخصی ندارد؛ بلکه کارهای مخالف دین و شریعت را برنمی تابد؛ خواه از فردی هاشمی سر بزند، خواه از فردی اموی یا هر فردی از هر قبیله و نژادی.

سوم: در بحث مربوط به ازدواج عمر با ام کلثوم گفتیم که ازدواج، تابع شرایط خاصی است و همیشه بر اساس انگیزه های دینی نیست؛ همچنان که پیامبر صلی الله علیه و آله به دلایل گوناگون، با همسرانش ازدواج کرد. وقتی امام علی صلوات الله علیه نتوانست در برابر پافشاری عمر مقاومت کند، چه کسی می تواند بگوید که ازدواج محمد بن عبدالله با فاطمه، به زور نبوده و امام حسین صلوات الله علیه مجبور به پذیرش آن نشده است؟

چهارم: پسر نوح گمراه شد و هلاک گردید و خداوند، داستان او را در قرآن ذکر فرمود. همسران نوح و لوط نیز هلاک شدند. برادران یوسف علیه السلام نیز با برادرشان

ص:242


1- شجرۀ نفرین شده در قرآن را [جز برای آزمون مردم قرار ندادیم]. سوره اسراء، آیه 60.
2- الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن ابی حاتم ؛ لباب النقول، سیوطی، چاپ دار الکتب العلمیه، ص 124 ؛ تفسیر آلوسی، ج 15، ص 107 ؛ فتح القدیر، ج 3، ص 240.
3- . الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن مردویه ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 16 ؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 457.
4- . الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن ابی حاتم و بیهقی در الدلائل و ابن مردویه و ابن عساکر ؛ لباب النقول، سیوطی، چاپ دار احیاء العلوم، ص 138 و چاپ دار الکتب العلمیه، ص 124 ؛ تفسیر آلوسی، ج 15، ص 107.
5- الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن ابی حاتم ؛ فتح الباری، ج 8، ص 302 ؛ تفسیر آلوسی، ج 15ص107 ؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 164 ؛ فتح القدیر، ج 3، ص 240.
6- . الدر المنثور، ج 4، ص 191 به نقل از ابن مردویه ؛ تفسیر آلوسی، ج 15ص107 ؛ فتح القدیر، ج 3، ص 240.

کاری کردند که نه مورد رضایت خدا بود و نه مورد پذیرش عاقلان. آیا سخن شیعیان در بارۀ برخی از نوادگان فاطمه صلوات الله علیها که اهل پایداری در دین نبودند، سنگین تر از چیزی است که قرآن در بارۀ برادران یوسف و پسر نوح و همسران نوح و لوط می فرماید؟ به نظر می رسد چیزی که شما در بارۀ پدر و مادر پیامبر صلی الله علیه و آله می گویید و هر دوی آن ها را کافر می دانید، از همه سنگین تر و شرم آورتر باشد!

پنجم: در احادیث، بسیاری از حکم ها که به صورت مطلق آمده است، برای مرزبندی دقیق و صددرصدی نیست؛ بلکه می خواهد حکم یا ویژگی اغلب افراد را بیان کند. پس هیچ مانعی ندارد که تعدادی از افراد، از دایرۀ شمول آن حکم عمومی، خارج شوند. وقتی می گویید که اهل فلان شهر، سخاوتمند و شجاع هستند، مقصود این است که خصلت عمومی آن افراد، سخاوت و شجاعت است؛ اما مانعی ندارد که تعدادی از آن ها، بخیل و ترسو باشند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

پرسش شمارۀ 203 (102): محبت علی و ارتکاب معاصی
اشاره

شعیان با این ادعا که «محبت علی، حسنه ای است که هیچ گناهی به آن آسیب نمی رساند»، نسبت به ارتکاب گناه و معصیت، بی باک هستند. در حالی که قرآن، این ادعا را تکذیب می کند و در بسیاری از آیاتش، از تخلف و ارتکاب گناهان، تحت هر ادعایی، برحدز می دارد و تأکید می کند: «لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَ لاَ أَمَانِی أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَ لاَ یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِیًّا وَ لاَ نَصِیرًا؛(1) [وعدۀ الهی] بر اساس آرزوهای

ص:243


1- سوره نساء، آیه 123.

شما و آرزوهای اهل کتاب نیست. هر کس مرتکب کاری ناشایست شود، جزای آن را می بیند و در برابر خداوند، یار و یاوری برای خود نمی یابد».

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اگر چه این اشکال، ربطی به درستی یا نادرستی عقیدۀ شیعیان در مورد امامت ندارد، اما در پاسخ باید بگویم که جملۀ «محبت علی، حسنه ای است که هیچ گناهی به آن آسیب نمی رساند، و دشمنی با علی گناهی است که هیچ حسنه ای با آن نفعی ندارد»، ساخته و پرداختۀ شیعیان نیست؛ بلکه روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله است.(1).

دوم: علمای شیعه، معنای این حدیث را برای عموم مردم تبیین کرده اند و تفهیم نموده اند که نباید این حدیث، موجب اشتیاق به گناه و دوری از اعمال نیک شود؛ چون معنای حدیث این است که محبت به امام علی صلوات الله علیه هیچ گاه منتهی به نابودی حسنات نمی شود؛ یعنی کسی که امام علی صلوات الله علیه را دوست دارد، امکان ندارد عملی انجام دهد که موجب حبط و نابودی اعمالش شود؛ یا گناهانی نمی کند که ثواب

ص:244


1- المناقب خوارزمی، چاپ مرکز نشر اسلامی، سال 1414 ﻫ.ق، ص 76 و چاپ تبریز، ص 45 ؛ نزهة المجالس، صفوری شافعی، ج 2، ص 207 ؛ المناقب المرتضویه، چاپ بمبئی، ص 92 ؛ کنوز الحقائق، (چاپ بولاق مصر، ص 53 و 57 و 67 ؛ ینابیع المودة، ص 180 و 239 و 252 و 91 و چاپ دار الاسوة، سال 1416 ﻫ.ق، ج 1، ص 375 و ج 2، ص 75 تا 292 ؛ مناقب علی، عینی حیدر آبادی، چاپ اعلم پریس، ص 33 ؛ ارجح المطالب، ص 519 و 512 ؛ فردوس الاخبار دیلمی؛ مودة القربی، چاپ لاهور، ص 64 ؛ مفتاح النجاة، مخطوط، ص 61 ؛ مناهج الفاضلین، هموینی، مخطوط، ص 377 ؛ در بحر المناقب، مخطوط، ص 7 ؛ شرح احقاق الحق، ملحقات، ج 4، ص 126 و ج 7، ص 259 و ج 17، ص 233 و ج 21، ص 332 و ج 30، ص 310 ؛کتاب الاربعین، ابی الفوارس، مخطوط، ص 19 ؛ المحاسن المجتمعة، صفوری، مخطوط، ص 160 ؛ نزهة المجالس، چاپ قاهره، ص 207 ؛ توضیح الدلائل، شهاب الدین احمد حسینی شیرازی، نسخه کتابخانه ملی فارس، ص 186 ؛ فضائل الخلفاء، دهلوی، کتابخانه ایاصوفیا، ص 148 ؛ مختصر المحاسن المجتمعة فی فضائل الخلفاء الاربعة، چاپ دار ابن کثیر، دمشق و بیروت، ص 161.

این محبت را از بین ببرد؛ یا حرام خدا را حلال، و ضروریات دین را انکار نمی کند که حسناتش از بین برود.

امکان ندارد دوستدار امام علی صلوات الله علیه، نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله گستاخی کند و [به او نسبت هذیان بدهد] و با درشتی سخن بگوید و از پیامبر صلی الله علیه و آله جلو بیفتد؛ در حالی که خداوند می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی وَ لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ؛(1) ای مؤمنان! بر حکم خداوند و پیامبرش پیشی نگیرید و از خداوند پروا داشته باشید. بی گمان خداوند شنوای دانا است. ای کسانی که ایمان آورده اید! صداهای تان را از صدای پیامبر بلندتر نبرید و سخن گفتن تان با او، همانند سخن گفتن تان با یدیگر نباشد و با صدای بلند حرف نزنید تا مبادا اعمال تان تباه شود و شما آگاه نباشید».

قرآن، مفهوم این حدیث را تکذیب نمی کند؛ بلکه آن را تصدیق و تقویت می نماید. امام باقر صلوات الله علیه می فرماید: «ای جابر! آیا کسی که خود را شیعه می داند، به محبت ما اهل بیت اکتفا می کند؟ به خدا سوگند که شیعۀ ما، فقط کسی است که تقوای الهی پیشه کند و از او اطاعت نماید».(2).

این معنا، کاملاً درست و قابل قبول است و رساتر و روشن تر و درست تر از حدیثی است که در بارۀ اهل بدر می گوید: «خداوند بر اهل بدر نظر افکند و فرمود: هر چه

ص:245


1- سوره حجرات، آیه 1 _ 2.
2- الکافی، ج 2، ص 76 ؛ الامالی صدوق، ص 725 ؛ الامالی طوسی، ص 743 و چاپ دار الثقافة قم، ص 735 ؛ بحار الانوار، ج 67، ص 97 ؛ روضة الواعظین، ص 294 ؛ صفات الشیعة، صدوق، ص 11 ؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 15، ص 234 و چاپ دار الاسلامیه، ج 11، ص 184 ؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 501 ؛ مشکاة الانوار، طبرسی، ص 121 ؛ اعلام الدین، دیلمی، ص 143 ؛ جامع احادیث الشیعة، ج 14، ص 92 ؛ عوائد الایام نراقی، ص 229 ؛ غایة المرام، ج 6، ص 81 ؛ مستطرفات السرائر، ص 636.

می خواهید انجام دهید که بهشت را بر شما واجب کردم و شما را آمرزیدم».(1).

چون این حدیث، چالش هایی دارد که صدور آن از پیامبر صلی الله علیه و آله را با تردید همراه می سازد.

سوم: کسی که می گوید: «سنت پیامبر صلی الله علیه و آله، حاکم بر کتاب خدا است و کتاب خدا، حاکم بر سنت نیست»،(2)

حق ندارد حدیثی را که مخالف قرآن است، رد کند.

ص:246


1- ر.ک: صحیح بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ج 2، ص 110 و ج 3، ص 39 و 129 و چاپ مشکول، کتاب المغازی، غزوه بدر، و ج 9، ص 23 ؛ فتح الباری، ج 6، ص 100 و ج 8، ص 486 و ج 7، ص 237 به نقل از احمد و ابی داود و ابن ابی شیبه؛ البدایة و النهایة، ج 4، ص 284 و ج 3، ص 328 به نقل از صحاح به غیر از ابن ماجه؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 303 و ج 9، ص 303 و 304 و ج 6، ص 162 و 163 به نقل از احمد و ابی یعلی و بزار ؛ حیاة الصحابة، ج 2، ص 463 و 364 به نقل از برخی از افراد گذشته؛ السیرة الحلبیه، ج 2، ص 203 و 192 ؛ مجمع البیان، ج 9، ص 269 و 270 ؛ تفسیر قمی، ج 2، ص 361 ؛ ارشاد مفید، ص 33 و 34 و 69 ؛ صحیح مسلم، چاپ احیاء التراث العربی، ج 4، ص 1941 ؛ المغازی، ج 2، ص 797 و 798 ؛ اسباب النزول، ص 239 ؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 47 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 58 و ج 17، ص 266 ؛ سنن ابی داود، ج 3، ص 44 و 45 و 48 ؛ التبیان طوسی، ج 9، ص 296 ؛ اسد الغابة، ج 1، ص 361 ؛ الدر المنثور، ج 6، ص 203 ؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، مغازی، ص 93 و 439 و 440 ؛ السنن الکبری، ج 9، ص 146 ؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج 4، ص 39 و 41 ؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 421 و 422 ؛ الجامع الصحیح، ج 5، ص 409 و 410 ؛ مسند شافعی، ص 316 ؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 97 ؛ تفسیر فرات، ص 183 و 184 ؛ لسان العرب، ج 4، ص 557 ؛ المبسوط، شیخ طوسی، ج 2، ص 15 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 48 و 49 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 143 و 144 ؛ کنز العمال، ج 17، ص 59 ؛ تهذیب تاریخ مدینة دمشق، ج 6، ص 371 ؛ بحار الانوار، چاپ بیروت، ج 72، ص 388 و ج 21، ص 125 و 119 و 120 و 136 و 137 و چاپ سنگی، ج 8، ص 643 به نقل از ارشاد مفید و اعلام الوری و تفسیر قمی و تفسیر فرات؛ عون المعبود، ج 7، ص 310 و 313 ؛ الدرجات الرفیعه، ص 336 ؛ زاد المعاد، ابن قیم، ج 3، ص 115 ؛ عمدة القاری، ج 14، ص 254 ؛ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 79 ؛ ترتیب مسند شافعی، ج 1، ص 197 ؛ المحلی، ج 7، ص 333 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 18، ص 50 و 51 ؛ احکام القرآن، جصاص، ج 5، ص 325 ؛ جامع البیان، ج 28، ص 38 تا 40 ؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 242 ؛ کشف الغمة، اربلی، ج 1، ص 180 ؛ الاصابة، ج 1، ص 300 ؛ تفسیر البرهان، ج 4، ص 323 ؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 5، ص 500 و 501 ؛ تفسیر الصافی، ج 5، ص 161 ؛ نهج السعادة، ج 4، ص 28 ؛ معجم البلدان، ج 2، ص 335 ؛ المواهب اللدنیة، ج 1، ص 149 ؛ بهجة المحافل، ج 1، ص 188 و 400 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 15، ص 69 ؛تفسیر ثعالبی، ج 4، ص 289 ؛ منهاج البراعة، ج 5، ص 106.
2- ر.ک: تأویل مختلف الحدیث، ص 199 و چاپ دار مکتبة العلمیة، ص 186 ؛ الکفایة فی علم الروایة، ص 144 و چاپ دار الکتاب العربی، ص 30 ؛ جامع البیان العلم و فضله، ج 2، ص 234 و 233 و چاپ دار الکتب العلمیة، ج 2، ص 191 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 38 و 39 ؛ الاصابة، چاپ دار الکتب العلمیة، ج 1، ص 35 ؛ سنن دارمی، ج 1، ص 145 ؛ مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 324 و ج 1، ص 251 ؛ عون المعبود، ج 12، ص 356 ؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 107 ؛ لسان المیزان، ج 1، ص 194 ؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج 1، ص 26 ؛ المعتصر من المختصر من مشکل الآثار، ج 2، ص 251 ؛ نهایة السؤول، اسنوی، ج 2، ص 579 و 580 ؛ بحوث مع اهل السنة و السلفیة، ص 67 و 68 به نقل از برخی از افراد گذشته.
سنت، حاکم بر قرآن

از جمله مطالبی که در توجیه این قاعدۀ باطل ذکر کرده اند، سخن ابوبکر بیهقی است که می نویسد: «حدیثی روایت شده است مبنی بر این که باید احادیث را بر قرآن عرضه کرد؛ اما این حدیث، باطل است؛ چون در قرآن، چیزی در مورد عرضۀ حدیث بر قرآن وجود ندارد. پس این حدیث، بطلان خود را بازتاب می دهد».(1) خطابی در مورد حدیث مربوط به عرضۀ احادیث به قرآن می گوید: «این حدیثی است که زندیقان ساخته اند».(2) عبدالرحمن بن مهدی می گوید:

این حدیث را خوارج و زندیقان ساخته اند. آنان به دروغ از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند: «هر حدیثی که از من به شما رسید، آن را بر کتاب خدا عرضه کنید. اگر موافق کتاب خدا بود، آن را من گفته ام؛ و اگر مخالف کتاب خدا بود، آن را من نگفته ام. من هماهنگ با کتاب خدا هستم و خداوند به وسیلۀ آن مرا هدایت می کند».

اهل علم قبول ندارند که این الفاظ، از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده باشد. گروهی از آنان، با این حدیث مخالف اند و می گویند: ما ابتدا به این حدیث اعتماد می کنیم و پیش از هر چیز، خود این حدیث را به کتاب خدا عرضه می نماییم؛ اما می بینیم که مخالف کتاب خدا است؛ چون در کتاب خدا، چیزی نمی یابیم که بگوید: «تنها حدیثی قابل قبول است که موافق با کتاب خدا باشد»؛

ص:247


1- دلائل النبوة، بیهقی، ج 1، ص 26.
2- . الخلاصه فی اصول الحدیث، طیبی، ص 85.

بلکه کتاب خدا بدون هیچ قید و شرطی، امر می کند که به رسول خدا صلی الله علیه و آله تأسی کنید و از او اطاعت نمایید و در هیچ حالتی با اوامرش مخالفت نکنید.(1).

ابوعمر می گوید: «خداوند عزوجل بدون هیچ قید و شرطی، به اطاعت و پیروی کامل از رسول خدا امر کرده و آن را به چیزی مقید نفرموده است؛ همان گونه که ما را به پیروی از کتاب خدا امر کرده و طبق گفتۀ منحرفان و گمراهان نفرموده است: حدیث را با کتاب خدا تطبیق بدهید».(2).

یحیی بن معین در بارۀ حدیثی که ثوبان نقل کرده و در آن، پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده که احادیث به قرآن عرضه شود، می گوید: «این حدیث، ساختۀ زندیقان است». اوزاعی می گوید: «کتاب خدا به سنت نیازمندتر است تا سنت به کتاب خدا». ابن عبدالبر می گوید: «سنت بر کتاب خدا حکومت دارد و مقصود آن را تبیین می نماید». یحیی بن ابی کثیر می گوید: «سنت بر کتاب خدا حاکم است».(3) خطابی می نویسد:

از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده است که «نبینم یکی از شما بر تخت خود تکیه زده باشد و نهی و امری از من به او برسد و بگوید: ما این چیزها را نمی فهمیم و هر چه در کتاب خدا بیابیم، از همان پیروی می کنیم».(4) این حدیث

ص:248


1- جامع بیان العلم، ج 2، ص 233 ؛ ارشاد الفحول، ص 33. و ر.ک: بحوث مع اهل السنة و السلفیة، ص 67 تا 68 ؛ سلم الوصول، چاپ شده با نهایة السؤول، ج 3ص174.
2- جامع بیان العلم، ج 2، ص 233.
3- ارشاد الفحول، ص 33. و ر.ک: سلم الوصول، چاپ شده با نهایة السؤول، ج 3، ص 174.
4- ر.ک: دلائل النبوة، بیهقی، ج 1، ص 24 ؛ مصابیح السنة، ج 1، ص 158 و 159 ؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 6 و 7 ؛ مسند احمد، ج 6، ص 8 و ج 4، ص 131 و 132 ؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 108 و 109 ؛ تلخیص مستدرک ذهبی، (چاپ شده در حاشیه مستدرک؛ الجامع الصحیح ترمذی، ج 5، ص 37 و 38 ؛ سنن دارمی، ج 1، ص 144 ؛ سنن ابی داود، ج 4، ص 200 و ج 3، ص 170 ؛ الاملاء و الاستملاء، ص 4 ؛ کشف الاستار عن مسند البزار، ج 1، ص 80 ؛ المصنف، صنعانی، ج 10، ص 453، الام، ج 7، ص 310 ؛ الکفایة فی علم الروایة، ص 8 تا 11 ؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 186 ؛ جامع بیان العلم و فضله، ج 2، ص 191 و 192 ؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 39.

دلالت می کند که نیازی به عرضۀ احادیث به کتاب خدا نیست و اگر صدور چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله ثابت شود، خودش به طور مستقل حجت است. این که برخی روایت کرده اند: «هر گاه حدیثی به شما رسید، آن را به کتاب خدا عرضه کنید. اگر موافق کتاب بود، آن را بگیرید»، این حدیث باطل است و پایه و اساسی ندارد. زکریا ساجی از یحیی بن معین نقل کرده است که این حدیث را زندیقان ساخته اند.(1).

ما حق داریم از این آقایان بپرسیم که چگونه می توان میان سخن آنان و سخن عمر که گفت: «حسبنا کتاب الله» سازش ایجاد کرد؟ و با روایت ذهنی سازش داد که می گوید: ابوبکر پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را جمع کرد و گفت: «شما احادیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنید و در آن دچار اختلاف می شوید. مردمی که پس از شما خواهند آمد، اختلاف شان به مراتب بیشتر خواهد شد. پس هیچ حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگو نکنید. هر کس از شما چیزی پرسید، بگویید: کتاب خدا در میان ما و شما است. حلال آن را حلال، و حرام آن را حرام بشمارید».(2).

در توضیح باید بگویم که در این موضوع، چهار حالت گوناگون پیش می آید:

یک: حدیث در تناقض با قرآن باشد و با آن مخالفت کند. چنین حدیثی بدون شک باطل است.

دو: حدیث با قرآن موافق باشد.

سه: موافقت و مخالفت حدیث با قرآن، روشن نباشد؛ مانند احادیثی که جزئیات نماز را بیان می کند.

ص:249


1- عون المعبود فی شرح سنن ابی داود، ج 4، ص 356 و چاپ دار الکتب الاسلامیة، ج 12، ص 232.
2- تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج 1، ص 3 و 4.

چهار: حدیث در عموم و خصوص یا اطلاق و تقیید، مخالف با قرآن باشد. این اختلاف، یک اختلاف ابتدایی است و بعد از حمل عام بر خاص یا مطلق بر مقید، برطرف می گردد.

روشن است که تنها در صورت اول، باید حدیث را رد کرد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:250

فهرست مطالب

فصل سوم: عاشورا 4

پرسش شمارۀ 148 (43): کراهت پوشیدن لباس سیاه 4

پاسخ.. 6

پرسش شمارۀ 149 (12): سوگواری و قمه زنی برای امام حسین....... 8

پاسخ.. 10

الف: صبر و بی قراری.. 10

ب: نوحه سرایی.. 13

ج: کوبیدن بر ران. 17

د: چاک دادن پیراهن.. 18

ﻫ: سیاه پوشیدن. 19

شواهدی بر آنچه گفتیم. 21

پرسش شمارۀ 150 (13): آخوندها و دلیل قمه زنی.. 22

پاسخ.. 22

الف: قمه زدن آخوندها 22

ب: عزاداری و گریه و قمه زنی.. 24

پرسش شمارۀ 151 (198): قمه و سینه زدن صاحبان عمامه. 30

پاسخ.. 30

پرسش شمارۀ 152 (48): پیامبر و علی بر سر و صورت خود نزدند. 32

پاسخ.. 32

پرسش شمارۀ 153 (53): دلیل استحباب گریه بر امام حسین....... 34

پاسخ.. 34

ص:251

پرسش شمارۀ 154 (54): گریه نکردن شیعیان برای امام علی....... 39

پاسخ.. 39

پرسش شمارۀ 155 (197): مزد گرفتن برای مجالس عزاداری.. 46

پاسخ.. 47

فصل چهارم: صحابه. 49

پرسش شمارۀ 156 (93): آیات مربوط به عدالت صحابه. 49

پاسخ.. 51

پرسش شمارۀ 157 (119): نقل سخن پیامبر توسط فردی فاسق.. 61

پاسخ...61

پرسش شمارۀ 158 (94): جنگ صحابۀ مرتد با مرتدان. 62

پاسخ.. 63

پرسش شمارۀ 159 (95): اصحاب پیامبران، برترین پیروان دین.. 65

پاسخ.. 66

برتر از صحابه. 69

الف: روایات نقل شده از طریق اهل سنت: 69

ب: روایات نقل شده از طریق شیعه: 73

بهترین قرن، قرن من است... 75

پرسش شمارۀ 160 (179): مدارا یا ناآگاهی پیامبر از باطن اصحاب خاص..... 76

پاسخ.. 77

پرسش شمارۀ 161 (23): شیعه یا سنی بودن صحابۀ مرتد. 84

پاسخ.. 84

پرسش شمارۀ 162 (50): ارتداد صحابه و ریشه کن کردن اسلام. 87

پاسخ.. 87

ص:252

پرسش شمارۀ 163 (121): کشورگشایی و نشر اسلام، دلیل ایمان صحابه...89

پاسخ.. 89

پرسش شمارۀ 164 (56): فتوحات و دشمنی صحابه با یکدیگر. 91

پاسخ.. 91

پرسش شمارۀ 165 (66): تکفیر افراد مورد رضایت خداوند. 93

پاسخ.. 94

پرسش شمارۀ 166 (88): ارتداد صحابه، شامل تعدادی از اهل بیت... 96

پاسخ.. 97

پرسش شمارۀ 167 (97): تکفیر کردن صحابه و تکفیر نکردن خوارج.. 97

پاسخ.. 97

عیب جویی از شیعیان. 97

توضیحی دربارۀ کفر خوارج.. 100

پرسش شمارۀ 168 (114): اعطای منصب به منافقان از سوی پیامبر.... 103

پاسخ.. 103

پرسش شمارۀ 169 (118): ارتداد صحابه به خاطر شبهات و شهوات... 105

پاسخ.. 106

پرسش شمارۀ 170 (123): استثنا نشدن علی و سلمان در حدیث ارتداد صحابه. 108

پاسخ.. 109

پرسش شمارۀ 171 (148): نماز خواندن حسن و حسین پشت سر مروان. 111

پاسخ.. 111

پرسش شمارۀ 172 (162): عدالت بینندگان مهدی مستلزم عدالت بینندگان پیامبر.... 114

پاسخ.. 114

ص:253

پرسش شمارۀ 173 (180): کفر علی به خاطر سکوت در برابر کفر صحابه. 115

پاسخ.. 115

پرسش شمارۀ 174 (139): تکفیر همۀ اهل بیت توسط شیعیان. 117

پاسخ.. 117

احادیث مربوط به ارتداد صحابه. 119

بخش هفتم: اجتهاد و احکام. 128

فصل یکم: اجتهاد. 129

پرسش شمارۀ 175 (49): اجتهاد علمای ایرانی.. 129

پاسخ.. 129

عجم، حامل علوم اسلامی.. 130

پرسش شمارۀ 176 (144): تقیه و روایات موافق با اهل سنت... 138

پاسخ.. 138

پرسش شمارۀ 177 (158): کمبود احادیث پیامبر در نزد شیعیان. 139

پاسخ.. 139

سنت خلفا، غیر از امام علی....... 142

سنت امام عادل. 144

سنت و فتوای امیران. 145

پرسش شمارۀ 178 (163): تناقض در رد روایت منکران امامت... 146

پاسخ.. 146

پرسش شمارۀ 179 (164): عدم تصحیح کتاب کافی توسط مهدی....... 148

پاسخ.. 148

پرسش شمارۀ 180 (167): عمل به نظر فرد ناشناخته. 149

پاسخ.. 150

پرسش شمارۀ 181 (186): روایت از منکران ائمه و عدم روایت از صحابه. 150

پاسخ.. 151

ص:254

فصل دوم: اجماع. 153

پرسش شمارۀ 182 (98): حضور معصوم در میان اجماع کنندگان. 153

پاسخ.. 153

پرسش شمارۀ 183 (165): اجماع حدسی و حسی.. 154

پاسخ.. 155

پرسش شمارۀ 184 (166): اجماع های متناقض..... 156

پاسخ.. 156

فصل دوم: تقیّه. 158

پرسش شمارۀ 185 (91): نهی علی از تقیه. 158

پاسخ.. 159

تقیه در کتاب خدا 160

تقیه در سنت پیامبر.... 162

تقیه در تاریخ.. 165

پرسش ضمیمه: معنای تقیه. 172

پاسخ.. 173

پرسش شمارۀ 186 (96): تقیه نکردن پیامبر و تقیه کردن امامان. 175

پاسخ.. 175

پرسش شمارۀ 187 (111): تقیۀ ائمه، مانع از اقامۀ حجت... 176

پاسخ...176

پرسش شمارۀ 188 (187): تقیۀ امام، منجر به دروغ و گناه...179

پاسخ...179

ص:255

فصل چهارم: احکام فقهی.. 182

پرسش شمارۀ 189 (133): کمک گرفتن از اهل ذمه علیه یاغیان و تجاوزکاران. 182

پاسخ.. 182

پرسش شمارۀ 190 (168): نماز به سوی قبر امام. 183

پاسخ.. 184

پرسش شمارۀ 191 (17): عبدالحسین و عبدالعلی.. 186

پاسخ.. 186

پرسش شمارۀ 192 (22): سجدۀ پیامبر بر تربت حسین....... 189

پاسخ.. 190

حدیث ائمه، حدیث پیامبر است... 191

روایات سجده بر تربت حسینی.. 192

پیامبر و تربت حسینی.. 193

سجدۀ پیامبر بر تربت حسینی.. 197

پرسش شمارۀ 193 (37): مواضع سجده و تربت امام حسین....... 198

پاسخ.. 198

پرسش شمارۀ 194 (57): تعطیلی نماز جمعه. 200

پاسخ.. 200

پرسش شمارۀ 195 (184): متعه توسط امامان. 202

پاسخ.. 202

بخش هشتم: مطالب متفرقه. 204

فصل یکم: عایشه. 205

پرسش شمارۀ 196 (70): اتهام به عایشه و اهانت به پیامبر(صلی الله علیه وآله)...206

پاسخ...206

ص:256

پرسش شمارۀ 197 (75): دفن پیامبر در خانۀ عایشه. 208

پاسخ.. 208

محل دفن پیامبر.... 210

دلیل یکم. 210

دلیل دوم. 214

دلیل سوم. 216

دلیل چهارم. 221

پرسش شمارۀ 198 (115): نهی قرآن از ازدواج پیامبر با عایشه. 227

پاسخ.. 227

پرسش شمارۀ 199 (153): حد نزدن بر عایشه، دلیل بر دروغ بودن افک.... 233

پاسخ.. 233

فصل دوم: همسران عثمان. 235

پرسش شمارۀ 200 (126): عصمت همسران عثمان. 235

پاسخ.. 235

پرسش شمارۀ 201 (138): انکار نسب رقیه و ام کلثوم. 237

پاسخ.. 238

فصل سوم: پرسش های پراکنده 241

پرسش شمارۀ 202 (85): لعن بنی امیه، منجر به لعن نوادگان فاطمه....... 241

پاسخ...241

پرسش شمارۀ 203 (102): محبت علی و ارتکاب معاصی...244

پاسخ...245

سنت، حاکم بر قرآن...248

ص:257

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109