سرشناسه:محمدی ری شهری، محمد، 1325 -
عنوان قراردادی:دانشنامه امام حسین علیه السلام، بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور:گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر / محمدی ری شهری با همکاری سیدمحمود طباطبایی نژاد، سیدروح الله سیدطبایی؛ مترجمان مهدی مهریزی، عبدالهادی مسعودی، محمد مرادی؛ گزینش مرتضی خوش نصیب.
مشخصات نشر:قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1393.
مشخصات ظاهری:1083 ص.
شابک:540000 ریال: 978-964-493-613-5
موضوع:حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- سرگذشتنامه
موضوع:واقعه کربلا، 61ق.
موضوع:واقعه کربلا، 61ق -- شهیدان
شناسه افزوده:طباطبائی نژاد، محمود، 1340 -
شناسه افزوده:سیدطبایی،سیدروح الله
شناسه افزوده:مهریزی، مهدی، 1341 -، مترجم
شناسه افزوده:مسعودی، عبدالهادی، 1343 -، مترجم
شناسه افزوده:مرادی، محمد، مترجم
شناسه افزوده:خوش نصیب، مرتضی، 1342 -
رده بندی کنگره:BP41/4/م3435د2017 1393
رده بندی دیویی:297/953
شماره کتابشناسی ملی:4020765
ص :1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص :2
گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر
ص :3
سرشناسه:محمدی ری شهری، محمد، 1325 -
عنوان قراردادی:دانشنامه امام حسین علیه السلام، بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور:گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر / محمدی ری شهری با همکاری سیدمحمود طباطبایی نژاد، سیدروح الله سیدطبایی؛ مترجمان مهدی مهریزی، عبدالهادی مسعودی، محمد مرادی؛ گزینش مرتضی خوش نصیب.
مشخصات نشر:قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1393.
مشخصات ظاهری:1083 ص.
ص :4
فهرست اجمالی
ص :5
فهرست اجمالی
ص :6
فهرست اجمالی
ص :7
فهرست اجمالی
ص :8
فهرست اجمالی
ص :9
ص :10
بررسی جامع و همه جانبه زندگی پیشوایان دینی (پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام)،از آن رو که به فهم درست گفتار،رفتار و موضعگیری آنان در شرایط گوناگون می انجامد،ضروری است؛زیرا نگاه تجزیه ای و تک بعدی،از آفتِ بدفهمی مصون نیست.در نگاه جامع می توان رشته پیوند حلقه های به ظاهر گسسته را پیدا کرد،چنان که با همین نگاه می توان تعارض ظاهری برخی سخنان و رفتارها را برطرف ساخت.
این جامع نگری،تنها با پژوهش های علمی و روشمند در باره هر یک از این پیشوایان،تحقّق می یابد که لازمه آن،حضور محقّقان با تخصّص های گوناگون در مراحل مختلف پژوهش است.به انجام رساندن چنین پژوهش هایی،سالیان درازی است که دغدغه این جانب و همکارانم در پژوهشکده علوم و معارف حدیث است.
دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام که در سال 1379 منتشر شد، (1)نخستین اثر از این گونه پژوهش بود که پس از مدّت ها تلاش،به ثمر نشست و در جامعه علمی داخل و خارج کشور،بازتاب های بسیار مثبت داشت.دومین اثر از این مجموعه نیز کتابی است با عنوان دانش نامه امام حسین علیه السلام که به لطف الهی در سال 1388 پس از سال ها مطالعه و تحقیق،با همکاری جمعی از پژوهشگران پژوهشکده،به انجام رسید و در
ص:11
جای خود،مورد توجّه ویژه فرهیختگان و عموم خوانندگان قرار گرفت.در این کتاب،تلاش شده است تا زوایای مختلف زندگانی امام حسین علیه السلام (و از آن جمله حماسه تاریخ ساز کربلا)،به تفصیل،مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد.
ناگفته پیداست که امام حسین علیه السلام در میان شیعیان و عموم مسلمانان و حتّی دیگر جوامع،بیشتر با حادثه عاشورا-که درخشان ترین بخش زندگی ایشان است-،شناخته شده است.البته اگر گزارش این بخش از زندگی ایشان با دیگر بخش های آن همراه گردد،شناخت کامل تری به دست می دهد.از این رو،تلاش شد تا در دانش نامه یاد شده،تمام مقاطع زندگی امام حسین علیه السلام بازگو شود،هر چند حساسیت و بزرگی حادثه عاشورا ایجاب می کرد که نسبت به آن مقطع،بررسی علمی درخور انجام گیرد که این مهم نیز در حدّ توان،به منصّه ظهور رسید.این کوشش ها با این هدف سامان یافت که بتواند تاریخ زندگی نورانی و افتخارآمیز حضرت ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام و بویژه حماسه کربلا را،هر چه کامل تر،دقیق تر و با شیوه های علمی به خوانندگان،منتقل نماید.
واقعیت،این است که امام حسین علیه السلام،با بهره گیری از فرصت گران قدر کربلا،نسخه کاملی از قرآن ناطق و انسان کامل را در برابر چشم جهانیان،به نمایش گذاشت و حماسه ای بی نظیر،پدید آورد.در این حماسه،انواع خصلت های والای انسانی،همچون:صبر و استقامت،ایثار و از خود گذشتگی،کرامت و عزّت نفس،آزادی خواهی،صداقت و حفظ آرامش روانی در سخت ترین شرایط زندگی (در برابر انواع پستی ها،جنایت ها،قساوت ها و بی رحمی ها)،به گونه ای جلوه یافته که فرشتگان الهی،شگفت زده شده اند. (1)
این نمایش،به قدری صریح،روشن،آشکار و عمومی بود که حتّی دشمنان امام
ص:12
علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام نیز نتوانستند آن را تحریف کنند و چهره درخشان ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام و قیام الهی او را به گونه ای دیگر،جلوه دهند.
تاریخ عاشورا،درس های اخلاقی،سیاسی و اجتماعی ارزنده و متنوّعی را به امّت اسلامی،بلکه به همه آزادی خواهان راستین،ارائه می کند؛لیکن بزرگ ترین درس آن،هشدار نسبت به استحاله فرهنگی و سیاسی یک جامعه ارزش مدار است.این درس،خصوصاً برای ملّت ایران-که با الهام گرفتن از فرهنگ عاشورا و رهبری یکی از فرزندان راستین ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام،امام خمینی رحمه اللَّه علیه،انقلابی را بر پایه ارزش های اسلامی پدید آوردند-،فوق العاده مهم،بیدار کننده و عبرت آموز است.
واقعیت،این است که تاریخ عاشورا،از ظرفیت بی بدیلی در هدایت انسان ها و ساختن جامعه آرمانیِ انسانی و مبتنی بر ارزش های اسلامی،برخوردار است و با توجّه به این ظرفیت فرهنگی،راز این حدیث نبوی گشوده می گردد که:در حسّاس ترین نقطه عرش الهی،از حسین،به عنوان«چراغ هدایت»و«کشتی نجات»،یاد شده است.متن حدیث،چنین است:
إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام فِی السَّماءِ أکبَرُ مِنهُ فِی الأَرضِ؛و إنَّهُ لَمَکتوبٌ عَن یَمینِ عَرشِ اللَّهِ عزّوجلّ:مِصباحُ هُدیً،و سَفینَةُ نَجاةٍ (1).
حسین بن علی علیه السلام،در آسمان،مقامی برتر از زمین دارد؛چرا که در سمت راست عرش الهی،در باره او نوشته شده است:چراغ هدایت و کشتی نجات !
بی تردید،همه امامان اهل بیت علیهم السلام،چراغ هدایت و کشتی نجات اند؛امّا ظرفیت فرهنگی تاریخ عاشورا،سبب شده است که نام امام حسین علیه السلام بدین عنوان به ثبت برسد.
آری ! بهره گیری صحیح از این ظرفیت می تواند نه تنها ملّت های مسلمان،بلکه
ص:13
جهان را از بن بست اجتماعی،فرهنگی و سیاسی ای که امروز گرفتار آن است،نجات دهد.
این است راز آن همه تأکید اهل بیت علیهم السلام بر زنده نگه داشتن عاشورا،رفتن به کربلا و زیارت سیّد الشهدا.
ظرفیت گسترده فرهنگی واقعه عاشورا و جایگاه ویژه آن در جهان اسلام،بویژه نزد پیروان اهل بیت علیهم السلام،ایجاب می کند که موضوع نهضت حسینی،به عنوان یکی از اصلی ترین مسائل مطرح در مکتب تشیّع،در حوزه های علمیّه و دانشگاه ها،توسط توانمندترین دانشمندان و کارشناسان،مورد تحقیق و تدقیق قرار گیرد و نخبگان آشنا با قرآن و حدیث و تاریخ اهل بیت علیهم السلام،ضمن جمع آوری،جمع بندی و ارزیابی گزارش های تاریخی،ابعاد متنوّع و آموزنده این حماسه سرشار از هدایت،عزّت و سعادت را تبیین و تفسیر نمایند.
امّا با کمال تأسّف،باید گفت که عدم توجّه لازم از جانب حوزه های علمیّه و شخصیت های بزرگ علمی شیعه به این مسئله بسیار مهم،از یک سو،و گِرِه خوردن مراسم عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام با معیشت شُماری از مردم،از سوی دیگر،سبب شده است که در بسیاری از مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام،تحریک عواطف مردم،جای گزین تبیین اهداف بلند نهضت حسینی گردد و بدین سان،نه تنها بازار گزارش های ضعیف و بی ریشه ای که جنبه عاطفی آنها قوی است-هر چند خلاف شأن و منزلت اهل بیت علیهم السلام اند-،رونق یابد،بلکه به تعبیر استاد شهید مطهّری،با این استدلال ماکیاولی که«هدف،وسیله را توجیه می کند»،راه برای جعل و دروغ در مرثیه سرایی،هموار شود. (1)
نمونه هایی از این گزارش ها را با نقد شهید مطّهری بنگرید:
ص:14
-«هاشم بن عُتبه مِرقال،با نیزه ای به طول هجده گَز،به یاری امام حسین علیه السلام آمد»، (1)در حالی که او از یاران امام علی علیه السلام بود و حدود بیست سال پیش از واقعه عاشورا،در جنگ صِفّین،کشته شده بود!
-«عمر بن سعد،یک میلیون و ششصد هزار نفر از مردم کوفه را به کربلا آورد»، (2)در صورتی که در آن زمان،جمعیت کلّ کوفه،حدود یکصد هزار نفر بوده است !
-«امام حسین علیه السلام،در روز عاشورا،سیصد هزار نفر را به دست خود،هلاک گردانید»، (3)در صورتی که اگر امام علیه السلام در هر ثانیه،یک نفر را کُشته باشد،برای کشتن سیصد هزار نفر،83 ساعت و بیست دقیقه،وقت لازم است!
-«حضرت ابو الفضل علیه السلام،روز عاشورا،25 هزار نفر را کُشت»، (4)که با محاسبه ای که بدان اشاره شد،کُشتن این شمار از دشمن،نزدیک به هفت ساعت،وقت می خواهد !
نویسنده گزارش های یاد شده،گویا با هدف ایجاد فرصت لازم برای عملیات مورد اشاره،مدّعی می شود که روز عاشورا،72 ساعت طول کشیده است (5)! (6)
از این دست گزارش ها در کتاب هایی که با عنوان«منابع ضعیف»معرّفی می شوند،فراوان است. (7)البته باید مطالبی را هم که به عنوان«زبانِ حال»از سوی روضه خوانان و مرثیه سرایان،مطرح و به تدریج،به«زبانِ قال»تبدیل شده و می شود،به فهرست گزارش های ضعیف،افزود !
ص:15
باری،پاسخگو نبودن پژوهشگران و صاحب نظران این عرصه به نیازهای جدّی جامعه در زمینه تاریخ صحیح و اهداف بلند نهضت حسینی،سبب شده است که شمار کتاب هایی که خصوصاً در عصر حاضر در باره امام حسین علیه السلام تألیف شده اند،به صدها و بلکه هزاران عنوان برسد،و در عین حال،کتاب های مستند و قابل اعتماد در جهت تبیین صحیح تاریخ نهضت حسینی و اهداف و آرمان های آن،بسیار اندک باشند.از این رو،در جامعه امروز ایران-که انقلاب اسلامی آن،با الهام از نهضت عاشورا به ثمر رسیده و سومین دهه خود را نیز پشت سر گذاشته است-،بازنگری و بازنگاری تخصّصی تاریخ عاشورا و پاک سازی آن از مطالب بی اساس و موهن،در جهت محافظت و صیانت از جان مایه انقلاب اسلامی،بسیار ضروری می نماید و این،بزرگ ترین خدمتی است که مراکز علمی و پژوهشی می توانند به ساحت قدس ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام داشته باشند.
آری! دانش نامه امام حسین علیه السلام،گامی متواضعانه در این راه بود،که پس از سال ها پژوهش و تلاش،با همکاری شماری از پژوهشگران توانمندِ«پژوهشکده علوم و معارف حدیث»،در چهارده جلد (متن)، (1)به سرانجام رسید و در ذی حجه 1430 (آذرماه 1388)،در دسترس همگان،بویژه اصحاب تحقیق،قرار گرفت؛امّا با توجّه به این که بخش هایی از آن دانش نامه-که با شهادت سیّد الشهدا علیه السلام و یاران با وفایش مرتبط بود-،بیش از سایر بخش ها برای آشنایی هر چه بیشتر و عالمانه عموم خوانندگان با تاریخ حماسه کربلا،کاربرد داشت و از سوی دیگر می توانست دست مایه ای بسیار مناسب برای مبلّغان دینی (بویژه در سفرهای تبلیغی شان) به شمار آید،بخش های مورد اشاره،با عنوان شهادت نامه امام حسین علیه السلام،به صورت جداگانه منتشر گردید؛لیکن از آن جا که خلاصه سازی آثارِ پردامنه،برای بسیاری از خوانندگانْ مطلوب است،اینک منتخبی از کتاب یاد شده اخیر،با نام گزیده«شهادت نامه امام حسین علیه السلام»،نیز تقدیم علاقه مندان می گردد.
ص:16
در این جا،از همه پژوهشگران گران قدری که به گونه ای در تدوین دانش نامه امام حسین علیه السلام و شهادت نامه امام حسین علیه السلام سهیم بوده اند،خصوصاً گروه«سیره نگاری»پژوهشکده علوم و معارف حدیث و بویژه آقایان سیّد محمود طباطبایی نژاد و سیّد روح اللَّه سیّدطبایی-که در مرحله تألیف،معاونت پژوهش مزبور را به عهده داشته اند-،و نیز از فاضل ارجمند جناب آقای مرتضی خوش نصیب-که گزیده سازی کتاب پیشِ رو،توسط ایشان انجام شده-صمیمانه سپاس گزاری می کنم.همچنین از فرهیختگان گران مایه آقایان:عبد الهادی مسعودی،مهدی مهریزی و محمّد مرادی-که ترجمه دانش نامه امام حسین علیه السلام با قلم شیوای ایشان است-،قدردانی و تشکّر می نمایم و برای همه آنان،از خداوند منّان،پاداشی درخور فضلش،مسئلت دارم.
اللّهم ارزُقنا شَفاعَةَ الحسینِ علیه السلام یَومَ الورودِ و ثَبِّت لَنا قَدَمَ صِدقٍ عندَک مَعَ الحسینِ و أصحابِ الحسینِ الّذینَ بَذَلوا مُهَجَهُم دونَ الحسین علیه السلام.
محمّد محمّدی ری شهری
17 مرداد 1389
27 شعبان 1431
ص:17
ص:18
در فرهنگ اسلامی،سالار شهیدان،ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام،از جایگاهی کاملاً ممتاز برخوردار است.شخصیّت او،آن اندازه مقبول و تأثیرگذار است که مذاهب مختلف اسلامی،با وجود دیدگاه های متفاوتشان در باره شماری از بزرگان تاریخ اسلام،یک صدا به جلالت شأن و فضیلت چشمگیر او معترف اند.آیات متعدد قرآنی (نظیر آیه مباهله و آیه نفس مطمئنّه) که به تنزیل یا تأویل به شخصیت او نظر دارند،همچنین تعابیر بلند روایات پرشمار نبوی و سخنان بزرگان اهل بیت و اصحاب در باره آن بزرگوار و سرانجام،زندگانی درخشان او-که خود،مکتبی عملی و جامع برای انسان پروری است-،هر یک حکایتگر زوایایی از شخصیت متعالی وی و منعکس کننده گوشه ای از ویژگی ها،خصوصیات و فضایل آن بزرگوارند.
در این میان،دانش نامه امام حسین علیه السلام،آیینه ای است مصفّا،که بازتاب دادن این نور خیره کننده را وجهه همّت خود قرار داده است.این کتاب گران مایه چهارده جلدی-که با همّت بلند آیةاللَّه محمّدی ری شهری و با همکاری گروهی از اندیشه وران پژوهشکده علوم و معارف حدیث،طیّ تلاشی چند ساله به انجام رسیده و در سال 1388 به زیور طبع،آراسته شده-،منبع متقنی است که از آغاز تا انجامِ زندگی سید الشهدا علیه السلام را در همه ابعادِ:شخصی،اجتماعی،سیاسی،علمی،ادبی و...مورد توجه قرار داده است.بدین ترتیب،مؤلّف دانشمند و همکاران سختکوش وی توانسته اند با ملاحظه دقیق آیات قرآنی و هزاران گزارش حدیثی و تاریخی و نیز نقد،پالایش و تنظیم کارآمد آنها،خلأی بزرگ را در معرفی یکی از مهم ترین شخصیّت های تاریخ ساز،مرتفع نمایند.
ص:19
ویژگی های دانش نامه امام حسین علیه السلام و بویژه جامعیّت آن-که گستردگی حجم کتاب را به همراه داشت-،اقتضا می کرد که این دانش نامه،برای علاقه مندانی که از فرصت کمتری برای مطالعه برخوردارند و یا به هر دلیل دیگری،معارف دینی را در قالب متون کم حجم تری می پسندند،تلخیص گردد.به این منظور،تا کنون،چهار کتاب زیر،با استفاده از این دانش نامه پدید آمده است:
دانش نامه امام حسین علیه السلام با حفظ قالب های اساسی آن (بخش ها،فصل ها،زیر فصل ها،و تحلیل ها)،در مقیاسی به مراتبْ کوچک تر،امّا کاملاً روشمند،در یک جلد،خلاصه و با عنوان گزیده دانش نامه امام حسین علیه السلام منتشر گردید.
حکمت نامه امام حسین علیه السلام،تألیفی است با هدف جمع آوری سخنان حکیمانه این امام بزرگوار،از منابع حدیثی شیعه و اهل سنّت،و ارائه آن با نظمی نوین و سهل الوصول در ده فصل.این مجموعه،افزون بر حکمت هایی که از خود آن امامْ روایت شده،بخشی از احادیثی را نیز که ایشان مستقیماً یا با واسطه از پدر و جدّ بزرگوارش نقل کرده است،دربرمی گیرد.
از آن جا که حماسه کربلا،درخشان ترین بُرهه از زندگی امام حسین علیه السلام است،تمامی بخش های مرتبط با این رُخداد عظیم (با صرف نظر از مباحث مربوط به شخصیّت و زندگی و سخنان آن بزرگوار)،در دو جلد،با نام شهادت نامه امام حسین علیه السلام انتشار یافت.
با هدف تسهیل در دستیابی به مهم ترین معارف عاشورایی در زندگی سالار شهیدان،کتابی که با عنوان شهادت نامه امام حسین علیه السلام فراهم آمده بود،بار دیگر در یک جلد،خلاصه گردید و اینک با نام گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام تقدیم خوانندگان گرامی می شود.
برای آشنایی بیشتر خوانندگان محترم با ساختار و چگونگی تدوین این گزیده،
ص:20
یادآور می شود که:
1.دانش نامه امام حسین علیه السلام،از پانزده بخش (در حجم بیش از 6600 صفحه)،تشکیل شده است که فهرست اجمالی آن،عبارت است از:
درآمد:کتاب شناسی،اهداف عاشورا،عزاداری و...
یک:زندگی خانوادگی سیّد الشهدا علیه السلام
دو:فضیلت ها و ویژگی های امام حسین علیه السلام
سه:دلایل امامت امام حسین علیه السلام و فرزندانش
چهار:امام حسین علیه السلام پس از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،تا شهادت پدر
پنج:امام حسین علیه السلام پس از شهادت پدر،تا قیام عاشورا
شش:پیشگویی درباره شهادت امام حسین علیه السلام
هفت:از مدینه تا ورود به کربلا
هشت:از ورود به کربلا تا شهادت
نه:وقایع پس از شهادت
ده:بازتاب شهادت امام علیه السلام و فرجام دشمنان ایشان
یازده:عزاداری و گریه برای امام حسین علیه السلام
دوازده:نمونه مرثیه هایی که در طول تاریخ،در سوک ایشان سروده شده اند
سیزده:زیارت امام حسین علیه السلام
چهارده:مزار امام حسین علیه السلام
پانزده:حکمت نامه امام حسین علیه السلام.
شهادت نامه امام حسین علیه السلام،متن کامل بخش های ششم تا یازدهم دانش نامه و نیز منتخبی از«درآمد»و بخش یکم و قطعه کوچکی از بخش سیزدهم را در حجمی نزدیک به 2500 صفحه در خود داشت-که در دو جلد منتشر گردید-؛امّا گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام-که اینک پیش روی شماست-،تلخیصی از بخش های شش گانه«پیشگویی در باره شهادت امام علیه السلام»تا«عزاداری و گریه برای امام حسین علیه السلام»است،به همراه منتخبی از«درآمد»و نیز همان قطعه کوچک از بخش سیزدهم (دو زیارت ناظر به حوادث و شخصیّت های حماسه کربلا).
ص:21
2.تمامی فصل ها،و قریب به اتفاق تحلیل های مندرج در بخش های شش گانه دانش نامه-که در بند گذشته به آنها اشاره شد-،البته با تلخیص،در این گزیده آمده است.
3.شماری از عنوان های فرعی (زیرفصل ها)،همچنین عباراتی که برای توضیح بیشتر در تحلیل ها آمده بودند و بیش از همه،آن دسته از احادیث و گزارش های متنوّع تاریخی که با موضوع مشابه و با هدف تقویت مطالب از طریق تکثیر منابع،ذیل فصل های آن دانش نامه گرد آمده بودند،مشمول تلخیص و گزینش قرار گرفتند.
4.جامع ترین و گویاترین متن ها،از منابع معتبرتر،در ذیل هر عنوان،انتخاب شدند.
5.متن عربی احادیث و گزارش های تاریخی،جهت بهره گیری بیشتر علاقه مندان،در پاورقی آمده است.
6.غالب توضیحات مندرج در پانوشت ها،حذف شدند و در پانوشت،به ذکر حدّ اکثر دو منبعِ دارای اعتبار بیشتر،برای هر متن،اکتفا گردید.
7.از مزایای دانش نامه امام حسین علیه السلام برخورداری از پنج نقشه تخصصی جغرافیای طبیعی و تاریخی است که اختصاصاً برای این دانش نامه ترسیم شده اند.تمامی نقشه های مورد اشاره،در صفحات پایانی شهادت نامه و نیز این گزیده آورده شد.
گزارش اجمالی بخش های مختلف کتاب حاضر،از این قرار است:
در بخش نخست این کتاب،تحلیل ها و مقالاتِ تفصیلی تر و در عین حال،پراکنده در دانش نامه امام حسین علیه السلام که با موضوع کربلا و عاشورا تناسب بیشتری داشته اند،در کنار هم گردآوری شده اند.
در این بخش،خبرهای آسمانیِ رسیده در باره شهادت امام حسین علیه السلام،و پیشگویی های پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام و دیگر پیشوایان و بزرگان در باره شهادت امام حسین علیه السلام،در قالبی نظام یافته ارائه شده است.به علاوه،قطعیّت صدور
ص:22
این دسته از روایات،مورد تأکید قرار گرفته و توضیح داده شده که مقدَّر بودن شهادت امام حسین علیه السلام و پیشگویی آن،منافاتی با اراده و اختیار او ندارد.
در این بخش،رخدادهای مهمّی مانند:امتناع امام علیه السلام از بیعت با یزید،خروج امام علیه السلام از مدینه،فعّالیت های ایشان در مکّه،اعزام مسلم علیه السلام به عنوان نماینده خود به کوفه،حوادث کوفه و شهادت مُسلم و جمعی دیگر از یاران امام علیه السلام و نیز زندانی شدن شماری دیگر از آنان،پیشنهادهای مختلف به امام علیه السلام مبنی بر نرفتن به کوفه،و حرکت امام علیه السلام به سوی کربلا گزارش شده است.
در این بخش،متون مربوط به حادثه جان گداز عاشورا،از آغاز ورود امام حسین علیه السلام به کربلا تا شهادت یاران،فرزندان،برادران،فرزندان برادر،فرزندان خواهر و فرزندان عموی ایشان و سرانجام،شهادت خودِ امام علیه السلام،به تفصیل،گزارش شده است.
در بخش پنجم،حوادثی که پس از شهادت امام حسین علیه السلام به وقوع پیوست،پدیده های خارق العاده ای که در منابع معتبر گزارش شده اند،چگونگی دفن شهدا،سرنوشت سرهای مقدّس شهدا و کراماتی که از سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام دیده شد،چگونگی حرکت خاندان ابا عبداللَّه علیه السلام از کربلا به کوفه و از کوفه تا شام و بازگشت آنها از شام به مدینه،ارائه می شود.
در بخش ششم،متن گزارش های مربوط به بازتاب شهادت سیّد الشهدا و یارانش در میان قاتلان آنها و نیز در میان شخصیت های برجسته آن روز جهان اسلام و در جامعه عراق و حجاز،مطرح می گردد و در ادامه،سرنوشت شوم کسانی که در این حادثه نقش داشتند و نیز مردمی که از یاری کردن امام علیه السلام سر باز زدند،تبیین شده است.
ص:23
در این بخش-که بخش پایانی کتاب است-،احادیث متعددی در سفارش به عزاداری،مصیبت خوانی و گریستن و گریاندن برای سالار شهیدان و معرّفی نخستین عزاداران امام علیه السلام پس از واقعه کربلا،اهمّیت ویژه روز عاشورا و آداب این روز و نیز سوگمندی جهان آفرینش در مصیبت های سالار شهیدان،گزارش شده است.این بخش،با دو زیارتِ منسوب به ناحیه مقدّسه-که مشتمل بر گزارش های تاریخی اند-پایان می یابد.
پروردگار منّان را می ستایم و سپاس بی کران خود را نثار درگاه ربوبی او می کنم که توفیق خدمتی دیگر را به آستانِ سالار شهیدان علیه السلام،نصیب این بنده ناچیز خود فرمود.امید که چراغی باشد در روز تاریکی ها و ذخیره ای برای روزگار نیازمندی ها!
بر خود،فرض می دانم که از مؤلّف ارجمند دانش نامه امام حسین علیه السلام،حضرت آیة اللَّه محمّدی ری شهری-که پس از به انجام رسیدن گزیده دانش نامه امام حسین علیه السلام توسّط این جانب،با واگذاری این کار،زمینه خدمت دیگری را نیز برای نگارنده فراهم آوردند-،صمیمانه تشکّر نمایم و نیز برای ایشان و همه پژوهشگران و دست اندرکاران تألیف و به سامان رسانی آن دانش نامه گران سنگ،از درگاه ربّ شکور،پاداشی شایسته،مسئلت می نمایم،و بویژه برای حدیث پژوهان پرتلاش:جناب آقای سیّد محمود طباطبایی نژاد و جناب آقای سیّد روح اللَّه سیّد طبایی (همکاران مؤلف) و جناب آقای عبد الهادی مسعودی و جناب آقای مهدی مهریزی و جناب آقای محمد مرادی (مترجمان خوش قلم دانش نامه) که بی تردید،همه آنان در پدید آمدن این اثر،سهم وافر دارند،اجری مضاعف،طلب می کنم.خداوند،هر کس را که در این راه،گامی برداشته است،با سالار شهیدان،محشور فرماید ! آمین،یا ربّ العالمین !
مرتضی خوش نصیب
23 مرداد 1389
سوم رمضان 1431
ص:24
فصل یکم:کتاب شناسی تاریخ عاشورا
فصل دوم:اهداف قیام عاشورا
فصل سوم:ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به عراق و نهضت کوفه
فصل چهارم:عزاداری و گریه برای امام حسین علیه السلام
فصل پنجم:مراحل و سیر تاریخی عزاداری امام حسین علیه السلام
ص:25
ص:26
فصل یکم:کتاب شناسی تاریخ عاشورا (1)
در باره تاریخ نهضت امام حسین علیه السلام و بویژه عاشورا و نیز در موضوع عزاداری بر امام حسین علیه السلام و نقل مَقتل ایشان،کتاب های بسیاری در طول تاریخ،نگاشته شده است که این،خود،نشان از اهتمام عالمان و محقّقان مسلمان،بدین مسئله دارد. (2)
این منابع از لحاظ اعتبار و دقّت در نقل و تحلیل،یکسان نیستند و می توان آنها را به دو دسته کلّیِ:قابل استناد و غیر قابل استناد (ضعیف)،تقسیم کرد.البته این تقسیم بندی فقط در کتاب هایی صادق است که در دسترس اند؛زیرا دسته دیگری از منابع-که«منابع مفقود»نامیده می شوند-،تنها در فهرست نامه ها مورد اشاره قرار گرفته اند و اکنون دسترس مستقیم به آنها ممکن نیست،هر چند برخی اخبارشان،به کتاب های دیگر،راه یافته است.
بنا بر این،برای هر پژوهشی در باره تاریخ عاشورا و عزاداری،چهار دسته منبع وجود دارد:
ص:27
1.منابع قابل استناد،
2.منابع غیر قابل استناد،
3.منابع معاصر،
4.منابع مفقود. (1)
مقصود از منابع قابل استناد،آن دسته از منابع اند که هویّت تاریخی دارند و نویسندگان آنها،معیّن،شناخته شده و از عالمان روشمند بوده اند،هر چند دیده نقد خود را بر یکایک روایات آنان،باز نگاه می داریم.
منابع غیر قابل استناد یا ضعیف،منابعی داستانی،بی سند و بدون پشتوانه تاریخی اند که اخبار گزارش شده در آنها را تنها به شرط یافتن مؤیِّدهای تاریخی و تقویت شدن به وسیله منابع دسته نخست،می پذیریم.
در این جا،ابتدا منابع مهمّ قابل استناد (33 کتاب)،به اجمال و سپس منابع ضعیف مشهور (ده کتاب) معرّفی خواهند شد (2)و در ادامه،ضمن اشاره ای به منابع معاصر،این نکته توضیح داده می شود که چرا در دانش نامه امام حسین علیه السلام،گزارش های منابع متأخّر،مورد بهره برداری قرار نگرفته اند.
خوش بختانه منابع کهن متعدّد و قابل اتّکایی در دست اند که به گزارش نهضت عاشورا پرداخته اند.این منابع را می توان به دو دسته:مستقل (منابعی که ویژه گزارش دهی از نهضت عاشورا و حماسه سازان این واقعه بی نظیرند) و مشتمل (منابعی که
ص:28
تنها بخش ها یا فصل هایی از آنها،در باره قیام امام حسین علیه السلام است) تقسیم نمود.
ما در این جا،مشهورترین (و شاید مهم ترین) منابع قابل استناد را،به ترتیب تاریخی برمی شماریم.گفتنی است که این منابع،از اعتبار یکسانی برخوردار نیستند؛امّا همه آنها قابلیت ارجاع و استناد را دارند و به وسیله پژوهش های تاریخی روشمند،قابل بررسی و پذیرش اند.فهرست اجمالی مشهورترین (یا مهم ترین) منابع قابل استناد، (1)به قرار زیر است:
1.تَسمیةُ مَن قُتلَ مع الحسین علیه السلام من وُلدِهِ و إخوَتِهِ و أهلِ بیتِهِ و شیعتِهِ،اثر فُضَیل بن زبیر اسدی کوفی،از عالمان شیعی قرن دوم هجری.این اثر کم حجم،نخستین منبع مستقلّ موجود (2)در باره حماسه سازان عاشوراست.
2.کتاب الطبقات الکبیر (الطبقات الکبری)،اثر بزرگ و پر مراجعه محمّد بن سعد بن منیع زُهْری (م 230 ق)،مشهور به«ابن سعد».
3.الإمامة و السیاسة،نوشته ابو محمّد عبد اللَّه بن مسلم بن قُتَیبه دینَوَری کوفی (213-276 ق).
4.أنساب الأشراف،نوشته احمد بن یحیی بَلاذُری (م 279 ق).
5.الأخبار الطِّوال،نوشته ابو حنیفه احمد بن داوود دینَوَری (م 282 یا 290 ق).
6.تاریخ الیعقوبی،نوشته ابن واضح احمد بن ابی یعقوب اسحاق بن جعفر (م 292 ق).
7.تاریخ الاُمم و الملوک (تاریخ الطبری)،نوشته ابو جعفر محمّد بن جریر طبری (م 310 ق).
8.الفُتوح،نوشته ابو محمّد احمد بن اعثم کوفی (م حدود 314 ق).
9.العِقد الفرید،نوشته ابو عمر احمد بن محمّد اندَلُسی (246-328 ق)،مشهور به
ص:29
ابن عبدِ رَبّه.
10.مَقاتل الطالبیّین،نوشته ابو الفرج علی بن حسین امَوی اصفهانی (284-356 ق).
11.المعجم الکبیر،نوشته ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب شامی طَبَرانی (260-360 ق).
12.شرح الأخبار،نوشته قاضی ابو حنیفه نعمان بن محمّد تمیمی مغربی (م 363 ق).
13.کامل الزیارات،نوشته ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قوُلویِه قمی (م 368 ق)،معروف به ابن قولَوَیه.
14.الأمالی (أمالی الصدوق)،نوشته محمّد بن علی بن حسین بن بابویِه قمی (م 381 ق)،مشهور به شیخ صدوق.
15.المستدرک علی الصحیحین،نوشته ابو عبد اللَّه محمّد بن عبد اللَّه شافعی (321-405 ق)،مشهور به حاکم نیشابوری.
16.الإرشاد،نوشته ابو عبد اللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادی (336-413 ق)،مشهور به شیخ مفید.
17.فضل زیارة الحسین علیه السلام،نوشته ابو عبد اللَّه محمّد بن علی بن حسن بن عبد الرحمان علوی شجری (367-445 ق).
18.مصباح المتهجّد،نوشته شیخ ابو جعفر محمّد بن حسن طوسی (385-460 ق)،معروف به شیخ الطائفه.
19.الأمالی الخَمیسیّة،نوشته ابو الحسین یحیی بن حسین بن اسماعیل شجری (412-479 یا 499 ق).
20.روضة الواعظین و بصیرة المتّعظین،نوشته ابو علی محمّد بن حسن بن علی (م 508 ق)،مشهور به فتّال و ابن فتّال نیشابوری.
21.إعلام الوری بِأعلام الهدی،نوشته امین الإسلام فضل بن حسن طَبْرِسی (م 548 ق)،مؤلّف تفسیر گران سنگ و مشهور مجمع البیان.
ص:30
22.مقتل الحسین علیه السلام،نوشته ابو المؤیّد موفّق بن احمد بن ابی سعید خوارزمی مکّی (م 568 ق)،مشهور به اخطَب خوارزم.
23.تاریخ مدینة دمشق،نوشته ابو القاسم علی بن حسن شافعی دمشقی (م 571 ق)،مشهور به ابن عساکر.
24.الخرائج و الجرائح،نوشته ابو الحسین سعید بن عبد اللَّه بن حسین بن هبة اللَّه (م 573 ق)،مشهور به قطب الدین راوندی.
25.مناقب آل أبی طالب،نوشته ابو جعفر رشید الدین محمّد بن علی مازندرانی (م 588 ق)،مشهور به ابن شهرآشوب.
26.المَزار الکبیر،نوشته ابو عبد اللَّه محمّد بن جعفر مشهدی (م 610 ق).
27.الکامل فی التاریخ،نوشته ابو الحسن عزّ الدین علی بن محمّد شیبانی جَزَری (م 630 ق)،مشهور به ابن اثیر.
28.مُثیر الأحزان و مُنیر سُبل الأشجان،نوشته نجم الدین جعفر بن محمّد حِلّی (م 645 ق) مشهور به ابن نُما.
29.تذکرة الخواصّ من الاُمّة بذکر خصائص الأئمّة علیهم السلام،نوشته ابو المظفّر یوسف بن قِزُغْلی بن عبد اللَّه (581-654 ق)،مشهور به سبط ابن جوزی-که نوه ابن جوزی ابو الفرج عبد الرحمن بن علی است-.
30.المَلهوف علی قَتلی الطُّفوف،نوشته سیّد رضی الدین علی بن موسی بن جعفر حلّی (م 664 ق)،مشهور به سیّد ابن طاووس. (1)
31.کشف الغُمّة فی معرفة الأئمّة،نوشته ابو الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح اربِلی (م 692 ق).
32.سِیَرُ أعلام النبلاء،نوشته شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی (م 748 ق).
ص:31
33.البدایة و النهایة،نوشته ابو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر (701-774 ق)،معروف به ابن کثیر دمشقی.
حادثه عاشورا،از پیشامدهای شگفت تاریخ است که در آن،قهرمانانی اندک شمار در برابر لشکری بزرگ از جنگجویان سفّاک و بی رحم،تا واپسین لحظه حیات و آخرین قطره خون،مقاومت کردند و از همه چیز خود،در راه محبوب خویش گذشتند.این مقاومت شجاعانه و فداکاری قهرمانانه،از آغازین لحظه های پیدایش،در درازنای تاریخ تا کنون،چشم ها را خیره کرده و زبان ها و قلم ها را به سوی خود کشیده است.
تاریخ نگاران و سیره نویسان،از نخستین کسانی بوده اند که به گزارش این واقعه با بسیاری از رخدادهای پیرامونی و حادثه های جزئی آن پرداختند و حتّی آن مورّخان حکومتی ای که نان امویان را می خوردند،نتوانستند آفتاب دلاوری ها،رشادت ها و حماسه های این تعدادِ به ظاهر اندک و به باطن،با همه انسانیت انسان ها برابر،را نادیده بگیرند و یا آن را زیر ابر تیره توجیه و تحریف،به تمامی پنهان کنند.
کتاب های تاریخ و سیره،چه در میان شیعیان و چه اهل سنّت و حتّی غیر مسلمانان،واقعه عاشورا را به عنوان یک نقطه عطف و یک پیشامد مسلّم تاریخی،گزارش کرده اند،تا جایی که ارکان و وقایع اصلی آن،از مشهورات،متواترات و قطعیات تاریخی است،هر چند تفصیل ها و جزئیات آن،مانند هر واقعه تاریخی دیگر،با تفاوت هایی در نقل ها و یا کاستی ها و مبالغه هایی قابل انتظار،همراه بوده است.
این،در حالی است که با گذشت زمان و دورتر شدن از اصل واقعه،انتظار تغییر و تحریف،بیشتر می شود و این،همان نکته ای است که قاعده لزوم مراجعه به منابع کهن و نزدیک تر به حادثه تاریخی را مدلّل می سازد.خوش بختانه منابع کهن تاریخی و سیره نگاری،چنان دقیق و با تفصیل به عاشورا و کربلا پرداخته اند که
ص:32
غرض ورزی ها،اشتباهات و کم دقّتی های همزاد انسان را به آسانی نشان می دهند.مبنای ما در سنجش اعتبار و سندیّت کتاب های نوشته شده در دوره های بعد نیز همین منابع کهن و مشترکات تاریخی،در کنار حفظ معیارهای نقد متون و اسناد تاریخی است.
همچنین از آن جا که حادثه عاشورا،یکی از حماسی ترین جلوه های امامت شیعه است،گزارش ها و مآخذ را در باره عاشورا،باید با سنجه«عصمت امام»نیز سنجید و سیره رفتاری امامان شیعه را بر آنچه به آنان نسبت می دهند،حاکم کرد.
بر این اساس،کتاب ها و منابعی که گزارش های خود را نقّادی نکرده و آنها را با منابع اصلیِ تاریخی برابر ننموده و یا به تعارض آنها با سیره و کرامت و شخصیت امام حسین علیه السلام و یارانش توجّه نکرده اند،از دیدگاه ما،دچار ضعف اند و از گردونه اعتبار و نقل و استناد،خارج می شوند.هر اندازه تعداد گزارش های بدون اصل و سند و یا نامتجانس با شخصیت کرامت آمیز و عزّتمند عاشورائیان در کتابی بیشتر باشد،بر ضعف آن کتاب،افزوده می شود و هر اندازه کمتر باشد،کتاب،اعتبار بیشتری دارد.
این،بدان معناست که نقد ما در این عرصه،متوجّه کتاب و محتوای آن است و نه نویسنده و گردآورنده آن؛زیرا برخی از مؤلّفان این گونه کتاب ها،جزو کسانی هستند که از سرِ شیفتگی به شخصیت اعجاب انگیز امام حسین علیه السلام و همراهان ایشان در حماسه سازی شان در کربلا و به پاس قدردانی از فداکاری های آنان،قلم به دست گرفته اند و بدون آن که تخصّص اصلی آنها تاریخ و سیره باشد،در عرصه ای قلم زده اند که تفاوت ماهیّتی با اندوخته های علمی آنها (مانند فقه و تفسیر) داشته است.
به عبارت دیگر،احساس دَین به امام حسین علیه السلام با شوری که از مطالعه نهضت عاشورا به هر انسانی دست می دهد،آمیخته شده و این مؤلّفانِ شیفته را گاه به تساهل در رویارویی با گزارش های بی پایه کشانده و سبب شده که آنان حتّی به گزارش های شفاهی ای که از زبان این و آن و یا برخی واعظان و مرثیه خوانان شنیده اند،اعتماد کنند و افزوده هایی را ناسازگار با واقعه اصلی عاشورا و در تعارض با اهداف آن،در
ص:33
کتاب های خود بیاورند،و این،چه بسا هم پایه استفاده از کتاب های کم اعتبار،مجهول و یا حتّی مجعول است.
البته زمینه ها و عواملی،این جریان را شدّت بخشیده اند که از جمله آنها،پیدایش سبْک داستان پردازی و ارائه قرائت جذّاب و مخاطب محور از واقعه عاشوراست؛سبْکی که بر پایه گرایش طبیعی انسان به حکایت و نقل هر چه زیباتر وقایعِ روی داده،شکل گرفت و میل فطری آدمیان به بزرگ داشتن و بزرگ تر کردن قهرمانان خود،به آن،کمک نمود.
در این میان،کسانی آیات و روایات باز دارنده از دروغ پردازی را با به کار بردن اصطلاح«زبان حال»کنار زدند و حتّی در برخی نمونه های معدود،دروغ را تجویز کردند.راه یافتن این زبان تخیّلی،احساسی و داستانی به منبر و مرثیه و تعزیه،چرخه نقل شفاهی و نگارش کتبی را کامل کرد و پس از مدّتی،آنچه به عنوان مرثیه یا مدّاحی و نقل حکایت به منظور برانگیختن احساسات،ساخته و خوانده شده بود،به کتاب ها راه یافت و از سوی برخی-که میان منابع کهن و نزدیک به واقعه عاشورا و کتاب هایی که قرن ها پس از آن نگاشته شده اند،تفاوت چندانی نمی نهادند-،به صورت یک سند تاریخی و قابل ذکر در آمد.
همه اینها،افزون بر اشتباهات ناخواسته انسانی است که در نقل های تاریخی پیش می آیند،مانند:خطای حافظه در نقل شفاهی،یا خطای باصره در هنگام نوشتن که به گاهِ نگارش و قرائت نسخه ها پیش می آید،بویژه اگر نسخه،مغلوط یا بدخط باشد.
آنچه مایه امیدواری پژوهشگران است،شکل هِرمی این جریان ناخجسته است،بدین معنا که هر چند ممکن است تعداد کتاب های کنونی ای که مطالب آمیخته از درست و نادرست دارند،فراوان به نظر برسد،امّا پی یابی جریان نقل آنها،پژوهشگر را به تعداد انگشت شماری از منابع مشخّص می رساند که سرچشمه ورود این ادبیّات تخیّلی و بدون پشتوانه تاریخی،به جریان گزارش دهنده حماسه کربلا هستند.
محقّقان دانش نامه امام حسین علیه السلام که کتاب حاضر نیز برگرفته از آن کتاب (از
ص:34
بخش های مربوط به حماسه کربلا و شهادت ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام و یاران او) است،با بررسی صدها گزارش و مأخذیابی مرحله به مرحله هر یک از آنها،اهمّ منابع غیر قابل استناد را شناسایی و ارزیابی و ضعف های آنها را گوشزد کرده اند.البتّه این،بدان معنا نیست که همه مطالب این کتاب ها،نادرست و تحریف شده اند؛زیرا در این کتاب ها،گزارش های معتبری نیز از کتاب های کهن و اصلی تاریخ و سیره،نقل شده است.مقصود ما،آن است که در این دسته از منابع،گزارش های نادرست یا بدون منبع و پشتوانه تاریخی،به فراوانی یافت می شوند که نمی توان بر آنها اعتماد کرد و چه بسا با عملکرد و سیره رفتاری امام حسین علیه السلام و اهل بیت گرامی اش نیز ناسازگارند.بدین جهت است که مطالب یاد شده در این گونه کتاب ها،بدون ارزیابی،قابل استناد نیستند.این منابع، (1)عبارت اند از:
ابو مِخنَف لوط بن یحیی بن سعید (م 158 ق)،از مورّخان مورد اعتماد و از اصحاب امام صادق علیه السلام است.او به احتمال فراوان،شیعه و البته مقبول مورّخان فریقَین است و از این رو،تاریخ نگاران و سیره نویسان متعدّدی از کتاب او در باره قیام امام حسین علیه السلام نقل کرده اند.از این میان،می توان به:محمّد بن عمر واقدی (م 207 ق)،ابن قُتَیبه (م 276 ق) در الإمامة و السیاسة،محمّد بن جریر طبری (م 310 ق) در تاریخش،ابن عبد ربّه (م 328 ق) در العقد الفرید،علی بن حسین مسعودی (م 345 ق) در مُروج الذهب و أخبار الزمان،شیخ مفید (م 413 ق) در الإرشاد و نیز النصرة فی حرب البصرة،شهرستانی (م 548 ق) در الملل و النحل،خوارزمی (م 568 ق) در مقتل الحسین علیه السلام و در آخرین حلقه ها به ابن عساکر(م 571 ق) در تاریخ دمشق،ابن اثیر (630 ق) در الکامل،سبطِ ابن جوزی (م 654 ق) در تذکرة الخواصّ و ابو الفدا (م 732 ق) در المختصر فی أخبار البشر اشاره کرد. (2)
ص:35
سوگمندانه باید گفت که اصل کتاب ابو مخنف،مفقود است و ما تنها می توانیم از جمع آوری گزارش های مورّخان،به بخشی از کتاب او دست یابیم.در دوره معاصر،افراد متعدّدی،از جمله آقایان:محمّدباقر محمودی،حسن غفاری،سیّد الجمیلی و محمّدهادی یوسفی غروی،به این کار،همّت گماشته و بخش هایی از کتاب ابو مخنف را که طبری و دیگران در آثار خود،گزارش کرده اند،گرد آورده و با نام های:عَبَراتُ المصطفَین،مقتل الحسین علیه السلام،استشهاد الحسین علیه السلام و وقعة الطف منتشر ساخته اند. (1)
پیش از این گردآوری ها،کتابی ناشناخته به نام مقتل أبی مخنف-که ما از آن،با عنوان مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف یاد کرده ایم و می کنیم-منتشر شده است که نه تنها دلیلی بر صحّت انتساب آن به ابو مخنف در دست نیست،بلکه تفاوت فراوان و آشکار مطالب آن با نقل طبری از ابو مخنف،قرینه نادرستیِ این انتساب است.دلیل دیگر،وجود برخی مطالب موهن نسبت به شخصیت بزرگوار امام حسین علیه السلام در این کتاب است که تألیف یافتن آن،توسط موّرخی عالِم و موثّق،همچون ابو مخنف،را بسی بعید می نماید.
جالب توجّه،آن که میان این کتاب چاپ شده ناشناخته،با متن برخی نسخه های خطّیِ آن،تفاوتِ بیش از حدّ متعارف نیز به چشم می خورد و زمینه اعتماد به آن را از میان می برد. (2)
ص:36
متأسّفانه نیاز به مقتل أبی مخنف،موجب شده که بسیاری،به همین نسخه رایج،روی آورند و بیشتر مطالب آن را نادانسته به ابو مخنف،نسبت دهند.
گفتنی است که در دو سده اخیر،بسیاری از محدّثان،مورّخان و کتاب شناسان،پس از تأیید شخصیّت ابو مخنف و کتاب اصلی او،کتاب کنونی متداول و موسوم به مقتل أبی مخنف را بی اعتبار و غیر قابل استناد دانسته اند.از این میان می توان به محدّث نوری، (1)میرزا محمّد ارباب قمی، (2)حاج شیخ عبّاس قمی، (3)سیّد عبد الحسین شرف الدین، (4)سیّد حسن امین (5)و شهید سیّد محمّد علی قاضی طباطبایی (6)اشاره کرد. (7)
نور العین،مقتلی منسوب به«ابو اسحاق اسفراینی»است و این عنوان (کُنیه و نسبت)،منحصر به ابراهیم بن محمّد بن ابراهیم اسفراینی(م 417 یا 418 ق)،فقیه شافعی است؛امّا هیچ یک از منابع کهن،تألیف چنین کتابی را در شرح حال او گزارش نکرده اند. (8)
در میان کتاب شناسان متأخّر،ابتدا اسماعیل پاشا بغدادی (9)و پس از او،شیخ آقا
ص:37
بزرگ تهرانی (1)و یوسف الیان سَرکیس، (2)این کتاب را به وی منسوب نموده اند.آنچه نظر اسماعیل پاشا را کم اعتبار می کند،اشاره وی به وفیات الأعیان به عنوان منبع است،حال آن که ما چنین مطلبی را در وفیات الأعیان نیافتیم و اسماعیل پاشا خود در کتاب دیگرش،إیضاح المکنون،کتاب را بدون ذکر مؤلّف آن،معرّفی کرده است. (3)
کتاب شناسان معاصر،مانند سیّد عبد العزیز طباطبایی،نیز بر این اعتقادند که این کتاب را بر اسفراینی بسته اند؛زیرا اسلوب و سبْک آن،با کتاب های تألیف شده در قرن چهارم،یعنی سال های تدریس و تألیف اسفراینی،همسان نیست. (4)نکته آخر،آن که مطالب کتاب،بدون سند و مأخذ است و گاه چنان غیر معتبر و دور از عقل است (5)که تألیف آن را از سوی یک فقیه دانشمند،بعید می سازد.از این رو،محقّقان خبره در سیره و تاریخ امام حسین علیه السلام،به انکار آن پرداخته اند. (6)
کمال الدین حسین بن علی واعظ کاشفی (م 910 ق) مبتکر سبْک قصّه پردازی و پردازش پندگونه از وقایع تاریخی است.او که سنّی یا شیعه بودنش معلوم نیست،شیفته اهل بیت علیهم السلام بود و برای جذب عوام،حوادث تاریخی و بویژه حادثه عاشورا را با نثری دل پسند به داستان در آورد و در این میان،مطالب معتبر و غیر معتبر و مستند و
ص:38
بدون سند را با هم در آمیخت.تازگی سبْک،فارسی بودن و نیز انگیزه مؤلّف برای خوانده شدن کتابش در مجالس عزا،موجب شد که کتاب کاشفی،نه یک اثر تاریخی،بلکه یک اثر تبلیغی و حتّی تخیّلی،شمرده شود.
متأسّفانه عدم توجّه به این مطلب و قرائت و استنساخ چندین باره آن-تا آن جا که سخنرانان مجالس سوگواری امام حسین علیه السلام را،«روضه خوان»نامیدند-،زمینه ورود بسیاری از اطّلاعات نادرست این کتاب را به فرهنگ عاشورا فراهم ساخت و در موارد متعدّدی،«زبان حال»،جانشین«زبان قال»حماسه سرایان کربلا گشت.
مصحّح و حاشیه نگار کتاب،علّامه میرزا ابو الحسن شَعرانی،نیز در مقدّمه اش بر کتاب،به این موضوع،اشاره کرده است:
از نقل ضعیف در روضة الشهدا،عجب نباید داشت؛چون در ادای مقصود واعظ،قوی است،اگر چه برای مقصود مورّخ،کافی نیست (1).
پیش از شعرانی نیز،میرزا عبد اللَّه افَندی،همکار عالم و کتاب شناس علّامه مجلسی،اکثر روایات این کتاب و بلکه همه آن را مأخوذ از کتب غیر مشهور و غیر قابل اعتماد دانسته است. (2)علّامه سیّد محسن امین عاملی نیز این سخن را تأیید نموده است. (3)محدّث نوری،برخی گزارش های کتاب را بدون پشتوانه تاریخی خوانده (4)و شهید مطهّری،آن را پر از دروغ،و تألیف و نشر این کتاب را مانع مراجعه به منابع اصلی و مطالعه تاریخ واقعی امام حسین علیه السلام دانسته است. (5)شهید سیّد محمّد علی قاضی طباطبایی نیز مطالب آن را به جهت تعارض با مقاتل معتبر،بی ارزش و از درجه اعتبار،ساقط می داند. (6)نمونه های متعدّدی از اخبار غیر قابل باور را می توان در
ص:39
جای جای این کتاب دید. (1)
فخر الدین بن محمّد علی بن احمد طُرَیحی (م 1085 ق)،مؤلّف مجمع البحرین،مجموعه ای از احادیث و مراثی در باره امام حسین علیه السلام و برخی دیگر از امامان را گرد آورد و به قصد گریاندن مؤمنان و تشویق به سوگواری،آنها را به صورت جُنگ،سامان داد.
المنتخب،تاریخ نگاریِ علمیِ زندگی یا قیام امام حسین علیه السلام نیست و اکثر مطالب آن،بدون ذکر مأخذ و احادیث آن نیز به صورت مُرسَل است و سَره و ناسَره در آن به هم در آمیخته است.از این رو،آن را متناسب با هدف و شیوه مؤلّف،المجالس الطُّریحیّة و یا المجالس الفخریّة نیز نامیده اند.ضعف دیگر کتاب،اختلافات موجود در نسخه های متفاوت آن است که می تواند نشانگر تصرّفات بعدی در آن باشد. (2)
محدّث نوری،المنتخب طریحی را مشتمل بر مطالب موهون و غیر موهون می داند (3)و میرزا محمّد ارباب قمی،وجود مسامحات فراوان را در آن،گوشزد کرده و روایات مختصّ آن را معتبر ندانسته است. (4)
برخی مطالب ضعیف کتاب،قابل تردید و رد هستند که خوانندگان را به دیدن آنها ارجاع می دهیم. (5)
ص:40
مُحْرِقُ القلوب،مَقتلی فارسی از ملّا مهدی نراقی (م 1209 ق) است.او با اقتباس از روضة الشهدا،به عرضه مطالبی دست زد که به گونه ای شورانگیز،عواطف و احساسات مردم را به سوی واقعه کربلا سوق دهد؛امّا چون مأخذ نراقی (روضة الشهدا)،کتابی ضعیف و مخلوط از مطالب درست و نادرست بود،نوشته او نیز بر اخبار ضعیف و غیر معتبر،مشتمل گشت.
نراقی،خود به ضعیف بودن برخی گزارش های کتابش تصریح کرده (1)و به همین جهت،مورد انتقاد برخی از عالمان پس از خود،قرار گرفته است.میرزا محمّد تنکابنی،برخی از اخبار آن را مظنون یا مقطوع الکذب دانسته (2)و محدّث نوری با ابراز شگفتی از تألیف چنین کتابی از چنان عالم بزرگی،برخی مطالب آن را«منکَر»نامیده است. (3)
شهید مطهّری نیز نراقی را فقیه بزرگی می خواند؛ولی او را در تاریخ عاشورا،صاحب اطّلاع نمی داند و برخی مطالب او را نقد می کند. (4)گفتنی است انتساب این کتاب به نراقی،مشهور است. (5)البته این احتمال هست که آن را در اوایل تحصیل و پیش از رسیدن به مراتب کمال علمی،نوشته باشد.
آقا بن عابد دربندی شیروانی (م 1285 یا 1286 ق) مشهور به فاضل دربندی و ملّا آقا دربندی،از نویسندگانی است که افزون بر رشته تخصّصی اش (فقه)،در دیگر
ص:41
موضوعات،مانند تاریخ عاشورا،نیز کتاب نوشت.او با جمع آوری اخبار قوی و ضعیف و به قصد حلّ اختلافات مَقتل ها و تحلیل آنها،یکی از بزرگ ترین نگاشته ها را در باره واقعه عاشورا به عربی سامان داد.او شیفته امام حسین علیه السلام بود و انگیزه پاکی در نگارش این کتاب داشت؛امّا به دلیل استفاده از منابع ضعیف در کنار منابع اصلی و نقل برخی گزارش های بدون سند،نتوانست مقتل معتبری ارائه دهد.
او همچنین مبنای نادرستی برگزید و بر اساس آن،از کتاب هایی که مشتمل بر اخبار مظنون الکذب بودند نیز نقل کرد.مبنای او این بود که نشانه های کذب،هر چند به درجه ظن برسند،مانع نقل نیستند و نقل چنین اخباری در بیان سیره و تاریخ،بی اشکال است.
محدّث نوری،یکی از منابع ضعیف دربندی را نسخه بدون سر و ته،مجهول و پر از دروغی می داند که سیّد عربِ روضه خوانی برای کسب تأیید،نزد عالمان نجف آورد و مورد نقض و انکار آنها واقع شد؛امّا آن نسخه به دست دربندی رسید؛نسخه ای که به گفته محدّث نوری،از کثرت اشتمال بر اکاذیب واضح و اخبار واهی،احتمال نمی رود که از مؤلّفات یک عالِم باشد. (1)وی،در جایی دیگر،این کتاب را دستاویز مخالفان برای دروغگو خواندن شیعه دانسته است. (2)
سخن محدّث نوری را بسیاری از عالمان دیگر،تأیید کرده اند و بسیاری از نقل های نادرست و غیر قابل باور کتاب را به عنوان گواه،ارائه کرده اند.از این میان می توان به میرزا محمّد تنکابنی (شاگرد فاضل دربندی)، (3)شیخ ذبیح اللَّه
ص:42
محلّاتی، (1)سیّد محسن امین، (2)میرزا محمّدعلی مدرّس تبریزی، (3)شیخ آقا بزرگ تهرانی (4)و استاد علامه شهید مرتضی مطهّری (5)اشاره نمود.
گفتنی است بسیاری از تحلیل های نویسنده کتاب،برای قابل پذیرش کردن گزارش هایی است که به سادگی قابل قبول نیستند. (6)
میرزا محمّدتقی سپهر (م 1297 ق) مشهور به لسان المُلک،از مورّخان،شاعران و مُنشیان دربار قاجار است.او در کنار کار دیوانی،مأمور شد تا کتابی در باره تاریخ جهان از آدم علیه السلام تا آن زمان،به فارسی بنگارد؛ (7)کتابی که همه آنچه را که گفته اند و امکان وقوع دارد و محال نیست،در خود جای دهد،هر چند دور از ذهن باشد.
ص:43
او این تفصیل را در بخش مربوط به امام حسین علیه السلام حفظ کرده و از این رو،«هر قصّه را که در کتب معاریف مورّخان و محدّثان دیده» (1)آورده است.او هر چند،گاه به گاه به نقد پاره ای منقولات می پردازد،امّا خود نیز اشتباهات تاریخی دارد و مطالب ضعیف به کتابش راه یافته است.از این رو،با وجود استفاده اهل منبر و مرثیه از آن،متفرّدات آن را نمی توان معتبر دانست.
شهید قاضی طباطبایی،اشتباهات ناسخ التواریخ را فراوان دانسته و محتویات بدون مدرک آن را قابل اعتماد ندانسته است. (2)شهید مطهّری نیز،هر چند مؤلّف را متدیّن خوانده،امّا تاریخش را چندان معتبر ندانسته است. (3)
ملّا محمّدباقر فشارکی (م 1314ق)،از فقیهان قرن سیزدهم و چهاردهم اصفهان است.رشته اصلی او فقه بوده؛امّا منبر وعظ و خطابه نیز داشته است.او بدون آن که قصد بیان تاریخ عاشورا را داشته باشد،در پایان سخنرانی هایش چند جمله ای ذکر مصیبت می کرد.وی سپس بخشی از این سخنرانی ها را که در شرح دعاهای هر روز ماه مبارک رمضان بود،به فارسی به نگارش در آورد و سپس دو عشریه را-که نوشته های ویژه مصائب امام حسین علیه السلام و در قالب مجالس دهگانه بود-به آن افزود.
فشارکی در مقام تاریخ نویسی نبوده و قصدش ذکر مصیبت و گریاندن مردم بوده است.از این رو،در بسیاری از موارد،سندی برای گفته های خود ارائه نداده و حتّی گاه با وجود تصریح به نبودن برخی مطالب در کتب معتبر و مشهور، (4)تنها به گمان و احتمال،آن را نقل کرده است.
ص:44
عنوان الکلام،هیچ گاه مرجع و مستند کتاب های پژوهشی و تاریخی واقع نشده؛امّا به دلیل ذکر برخی مواعظ حدیثی و داستانی،گاه مورد استناد اهل منبر قرار می گیرد.تأخّر زمانی مؤلّف،نقص ارجاع علمی به کتب و منابع،و گزارش های منفرد و بدون شاهد (1)را می توان دلیل عدم استفاده اهل تحقیق از این کتاب دانست. (2)
ملّا حبیب اللَّه شریف کاشانی (م 1340 ق)،از عالمان و فقیهان پُرنویس قرن چهاردهم هجری است.او نزدیک به دویست اثر تألیفی دارد که از جمله آنها،مَقتل فارسیِ تذکرة الشهداء است.کار اصلی شریف کاشانی،پژوهش در فقه و علوم وابسته به آن بود؛امّا به دلیل شیفتگی به امام حسین علیه السلام،تاریخ مفصّلی نیز در شرح حال شهیدان عاشورا نگاشت.شریف کاشانی در این کتاب،از همه گونه منابع قوی و ضعیف،نقل کرده است و با وجود ردّ برخی اخبار از سوی وی،تعدادی از روایت های ضعیف،در کتاب،باقی مانده است.این اخبار،پشتوانه تاریخی ندارند و قرائن دیگری نیز بر صحّت آنها وجود ندارد.از این رو،همه گزارش های این کتاب،قابل اعتماد نیستند.نمونه هایی از گزارش های متفرّد و تأیید ناشده را می توان در صفحه صفحه این کتاب،مشاهده کرد.گفتنی است برخی از این اخبار،مُحال و یا خارق العاده نیستند؛امّا سند و منبع قابل اتّکایی ندارند. (3)
ص:45
محمّدمهدی حائری مازندرانی (م 1385 ق)،از نویسندگان قرن چهاردهم،بجز معالی السبطین،دو کتاب دیگر نیز در باره اهل بیت علیهم السلام دارد:شجره طوبی و الکوکب الدرّی فی أحوال النبیّ و البتول و الوصیّ.حائری مازندرانی در کتاب عربیِ معالی السبطین،اندکی به شرح حال امام حسن علیه السلام پرداخته و بقیّه کتاب را به امام حسین علیه السلام اختصاص داده است.او مطالب کتاب را با داستان و شعر،در هم آمیخته و آنها را به شکل مطالب مناسب مجالس سوگواری عرضه کرده است.او مطالب تاریخی،حدیثی و...را نقل می کند تا زمینه مناسبی برای گزارش مقتل و وقایع عاشورا،فراهم آورد و در این میان،از نقل مطالب ضعیف و استفاده از کتب و منابع غیر قابل اعتماد (مانند:روضة الشهدا،أسرار الشهادة،المنتخب طریحی و...) خودداری نمی کند. (1)
شهید سیّد محمّد علی قاضی طباطبایی-که با مؤلّف،آشنایی و مکاتبه داشته-نیز نقل های کتاب را چندان قابل اعتماد نمی داند و آنها را آمیخته از صحیح و ضعیف می شمارد و از این رو،مطالعه کننده کتاب را به دقّت در آن،فرا می خواند (2). (3)
منابع تاریخ عاشورا،پس از قرن نهم و دهم،آن قدر متعدّدند که نمی توان به همه آنها
ص:46
پرداخت؛امّا به طور کلّی می توان گفت که اعتبار این کتب،تابع اعتبار منابع مورد استفاده مؤلّفان آنهاست.به سخن دیگر،گزارش کتب متأخّر و معاصر،هر اندازه متّکی بر کتاب های کهن تر و معتبرتر باشد و در نقل آن،امانتداری و دقّت بیشتری رعایت شده باشد،قابل اعتمادتر خواهد بود.
از این رو،کتاب های بزرگی مانند بحار الأنوار و کتاب های پر مراجعه ای مانند نَفَس المهموم،منتهی الآمال،إبصار العین و مقتل المُقَرَّم را نمی توان با یک نظر کلّی در یکی از دو دسته پیشین جای داد،یا نمی توان کتابی مانند الکبریت الأحمر محمّدباقر بیرجندی (1276-1352 ق) را با وجود عالم بودن نویسنده آن-که کتاب خود را با تتبّع فراوان،گرد آورده-،معتبر یا غیر معتبر دانست؛زیرا برخی منابع آن،قابل اعتماد و برخی دیگر،ضعیف اند.البتّه مؤلّف،گاه به نقد برخی گزارش ها پرداخته؛امّا نقل بدون داوریِ مطالب از کتاب های ضعیف نیز در آن،کم نیست.
گفتنی است بر همین اساس،اعتبار نَفَس المهموم و بحار الأنوار بیشتر است؛زیرا بسیاری از گزارش های آنها قابل قبول و مستند به کتب کهن و معتبر است.
نتیجه سخن،این که یک گزارش تاریخی را تنها به دلیل وجود آن در یکی از کتاب های معاصر-هر چه قدر هم که آن کتاب،مشهور و مورد توجّه باشد-،نمی توان دارای سند قابل اتّکای تاریخی دانست و به استناد آن،مطلبی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت داد؛بلکه باید منبع آن کتاب نیز معلوم و سنجیده گردد و اگر ضعیف بود یا اساساً منبعی برای آن یافت نشد،از دایره اعتماد،خارج می شود.همین نکته در باره نقل های شفاهی نیز جاری است؛چرا که حتی اگر گوینده سخنْ انسان بزرگی باشد-با توجّه به فاصله زمانی بسیار زیاد با روزگار اهل بیت علیهم السلام و تجربه راه یافتن خطاهای بسیار به نقل های شفاهی-،اعتماد کردن به چنین نقل هایی،بر خلاف سیره عُقلاست.
مطالعه تفصیلیِ گزارش های مربوط به واقعه عاشورا در دانش نامه امام حسین علیه السلام
ص:47
-که این کتاب نیز برگرفته از آن است-این پرسش را برای پژوهشگر،پدید می آورد که:چرا شماری از مطالب مشهوری که در منابع متأخّر آمده اند و بسیاری از مرثیه سرایان در گزارش واقعه عاشورا مطرح می کنند،در آن دانش نامه نیست،در صورتی که انتخاب نام«دانش نامه»برای آن مجموعه،ایجاب می کرد که جامع همه گزارش های واقعه عاشورا باشد؟آیا دست اندرکاران تهیّه و تدوین دانش نامه امام حسین علیه السلام (و نیز شهادت نامه)،این گزارش ها را ندیده اند؟یا مُتفرّدات منابع متأخّر،معتبر نیستند و اصولاً گزارش هایی بی اساس اند؟و یا دلیل دیگری در این باره وجود دارد؟آنچه در زیر می آید،پاسخ این پرسش هاست.
عدم استفاده از منابع متأخّر و نیاوردن شماری از گزارش های مشهور واقعه عاشورا در این کتاب،از دلایل زیر ناشی شده است:
نخستین دلیلِ بهره نگرفتن از منابع متأخّر در دانش نامه امام حسین علیه السلام و این منتخب (گزیده شهادت نامه)،ارائه تاریخ معتبر و مستند زندگی سیّد الشهدا و بویژه واقعه عاشوراست.از این رو،روش ما در این پژوهش،بهره گیری از کهن ترین منابع (یعنی منابع قرن اوّل تا هفتم و بعضاً تا قرن نهم هجری) بوده است.بر این اساس،گزارش هایی که در منابع بعدی آمده اند و ریشه در منابع اصلی و کهن ندارند،مورد استناد ما قرار نگرفته اند.
البتّه این سخن،بِدان معنا نیست که هر چه در منابع کهن وجود دارد،معتبر است؛بلکه مقصود،این است که هر مطلبی از منابع جدید،تا زمانی که ریشه آن را در منابع کهن نیابیم،اساساً قابل استناد نیست،گر چه،اعتبار مطالب منابع کهن و قابل استناد نیز منوط به ارزیابی های لازم است،چنان که ما در این پژوهش،موارد قابل توجّهی
ص:48
از مطالب این منابع را مورد نقد قرار داده ایم.
مطالعه و دقت در آثار و منابع رخداد عظیم کربلای حسینی مؤیّد این مدّعاست که تاریخ عاشورا،به قدر کفایت،منابع معتبر و قابل استناد دارد و اصولاً نیازی به گزارش های منابع غیر قابل استناد،نیست.
این نکته،تنبّه آفرین است که گزارش منابع کهن (تا قرن نهم) در باره واقعه عاشورا،تفاوت و تمایز روشنی با گزارش های پس از آن دارد،از جمله این که:
الف-در منابع متعلق به سده های اخیر،صدها بلکه هزارها گزارش نو دیده می شوند که در منابع کهن،اثری از آنها نیست.
ب-شیوه ای که منابع ضعیفِ سده های اخیر برای گزارش واقعه عاشورا انتخاب کرده اند،شیوه داستان سرایی به جای نقل مستندِ تاریخی است.از این رو،گزارش های کوتاهِ منابع اصلی،در این گونه کتاب ها،به داستان هایی بلند با جزئیات فراوان،تبدیل شده اند.
ج-بسیاری از منابع یاد شده،برای تحریک عواطف مردم،حتّی تا مرز نادیده گرفتن عزّت و کرامت خاندان رسالت،پیش رفته اند.
ممکن است در دفاع از گزارش های منابع سده های اخیر،گفته شود:نبودن این گزارش ها در منابع اصلیِ فعلی،دلیل مستند نبودن آنها نیست؛زیرا ممکن است تهیّه کنندگان آنها به منابعی دسترس داشته اند که نزد آنها معتبر بوده؛امّا به دست ما نرسیده است.
پاسخ این سخن،این است که:اوّلاً،هیچ یک از نویسندگان کتاب های ضعیف
ص:49
مشهور،ادّعا نکرده اند که به نسخه ای معتبر،دسترس داشته اند که دیگران از آن،بی بهره بوده اند و معمولاً گزارش های آنان،مستند نیست،وگاه گزارش های خود را مستند به کتاب هایی نظیرِ خود کرده اند (که بعضاً همین استنادها هم نادرست است). (1)
ثانیاً،این گونه کتاب ها،در پاره ای از موارد،گزارش های خود را به منابع معتبر،مستند می کنند؛امّا با مراجعه به منابع یاد شده،مشخّص می شود که استناد آنها اشتباه است. (2)
گزارش های منابع متأخّر را به سه دسته می توان تقسیم کرد:
دسته اوّل،گزارش هایی که خلاف واقع بودن آنها،روشن و قطعی است،مانند:شماری از مطالب کتاب های روضة الشهدا،أسرار الشهادة و المنتخب طُرَیحی و سایر منابع ضعیف متأخّر که پیش از این به آنها اشاره شد.
دسته دوم،گزارش هایی که متن آنها ایرادی ندارد؛ولی نه تنها دلیلی بر صحّت آنها ارائه نشده،بلکه به دلیل آن که در منابع اصلی دیده نمی شوند و در کنار مطالبی قرار دارند که دروغ بودن آنها واضح است،واقعیت داشتن آنها،جدّاً مورد تردید است.
دسته سوم،گزارش هایی که در منابع اصلی تاریخی و حدیثی نیز وجود دارند.
ص:50
به نظر ما،تنها دسته سوم از گزارش های منابع متأخّر،قابل نقل و استنادند،و اگر کسانی این نظریه را نمی پذیرند و به دلیل هیجان انگیز بودن متفرّداتِ منابع ضعیف و مؤثّر بودن آنها در گرم کردن مجالس،نمی توانند از نقل آنها صرف نظر کنند،بهره گیری از این کتاب،حدّ اقل،این فایده را برای آنها خواهد داشت که بتوانند مطالب دستِ اوّل را که در منابع کهن آمده اند،از گزارش هایی که در منابع اصلی وجود ندارند،تفکیک کنند تا بویژه در نسبت دادن سخنی به اهل بیت علیهم السلام برای امری مستحب،مرتکب حرامِ مسلّم و نهیِ قطعیِ «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» 1 نگردند.
اکنون برای نمونه،به شماری از گزارش هایی که در منابع متأخّر آمده یا در زبان مرثیه سرایانْ شهرت یافته اند،امّا در منابع اصلی دیده نمی شوند،به طور اجمال،اشاره می کنیم:
در منابع اصلی،نقش شُرَیح قاضی در ماجرای دستگیری و شهادت هانی بن عروه بیان شده است؛امّا آنچه شهرت یافته که وی،فتوای قتل امام حسین علیه السلام را صادر کرده،تنها در منابع متأخّر (مانند:تذکرة الشهداء (1)که در قرن چهاردهم نگارش یافته) دیده می شود.
در کتاب المنتخب طُرَیحی،ضمن گزارش رسیدن خبر شهادت مسلم علیه السلام به امام حسین علیه السلام در راه کوفه،آمده است:
ص:51
مسلم،دختری یازده ساله داشت که همراه حسین علیه السلام بود.حسین علیه السلام زمانی که از مجلس برخاست،به سمت خیمه آمد،آن دخترک را نوازش کرد و به خود،نزدیک نمود و چون همان گونه که با یتیمان رفتار می کنند،به سر و پیشانی او دست کشید،به دخترک،احساس ناخوشی دست داد.پس گفت:عمو جان ! قبلاً ندیده بودم که با من،چنین کنی.گمان می کنم که پدرم به شهادت رسیده است ! پس حسین علیه السلام نتوانست خود را نگاه دارد.گریست و فرمود:«دخترم ! من،پدر تو ام و دخترانم،خواهران تو اند...» (1).
ظاهراً منبع اصلی این گزارش،کتاب روضة الشهدا (اثر فارسی مُلّا حسین واعظ کاشفی) است که طُرَیحی،در المنتخب،آن را تعریب و نقل کرده است؛ولی این گزارش،در منابع کهن و قابل استناد،نیامده است.
مشهور است که در شب عاشورا،امام حسین علیه السلام دستور داد که چراغ ها را خاموش کنند تا هر کس که می خواهد،برود.پس چراغ ها را خاموش کردند و همراهان امام علیه السلام شروع به رفتن کردند.
ظاهراً اصل این ماجرا،برگرفته از کتاب ضعیف الدمعة الساکبة است که مطلبی را از کتابی ضعیف تر از خود،یعنی کتاب نور العین،نقل می کند (2)و این گزارش را به سَکینه علیها السلام نسبت می دهد که گفته است:
من در شبی مهتابی،در وسط چادر نشسته بودم که از پشت آن،صدای گریه و شیون شنیدم.دامن کشان،از خیمه بیرون رفتم و ناگهان،پدرم را دیدم که نشسته و یارانش دورش هستند.پدرم می گریست و شنیدم که می گفت:«بدانید که با من بیرون آمدید،چون می دانستید که من به سوی مردمی می روم که با من از دل و
ص:52
زبان،بیعت کرده اند؛امّا اوضاع،کاملاً دگرگون شد؛چون شیطان بر آنها چیره گشت و خدا را از یادشان برد،و اکنون،جز کشتن من و کشتن هر که در راه من تلاش می کند،و نیز اسارت خانواده ام پس از غارتشان،هدفی ندارند.من نگرانم که شما در بیان آنچه می دانید،خجالت بکشید.نیرنگ زدن،در نزد ما اهل بیت،حرام است.پس هر یک از شما که دوست ندارد بماند،برود.شب،تاریک است و راه،باز و زمان،به هنگام.و هر کس به ما کمک کند،همراه ما در بهشت خواهد بود و از خشم خدای مهربان،در امان.جدّم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«پسرم حسین،در سرزمین کربلا،تنها و بی کس و تشنه و غریب،کشته می شود.هر که به او کمک کند،به من کمک کرده است و نیز به فرزند او قائم-که خداوند در فَرَج او تعجیل نماید-کمک کرده است.هر کس با زبانش به ما کمک کند،در قیامت با حزب ما خواهد بود».
به خدا سوگند،هنوز سخن پدرم به پایان نرسیده بود که جمعیت،ده تا و بیست تا،پراکنده شدند و با او جز 71 نفر نماند.به پدرم نگاه انداختم که سرش به زیر بود.اشک،گلوگیرم شد... (1).
گفتنی است که فرمان دادن امام علیه السلام به خاموش کردن چراغ ها،حتّی در مَقتل های ضعیف هم دیده نشده است،چنان که هیچ منبع معتبری،گزارش نکرده که شب عاشورا،کسی از یاران امام علیه السلام،از ایشان جدا شده باشد؛بلکه به عکس،در مقابل پیشنهاد امام علیه السلام مبنی بر ترک کربلا،همگی ضمن حقیر شمردن مرگ،دلیرانه سرود مقاومتْ سر دادند و با سخنانی شورانگیز و اظهار آمادگی برای جانبازی در راه خدا،حماسه ای جاوید آفریدند.
مؤلف الدمعة الساکبة،داستان مفصّل و شورانگیزی را گزارش کرده که اجمال آن،این است که در واقعه عاشورا،شبی امام حسین علیه السلام از خیمه ها بیرون آمد.هلال بن نافِع
ص:53
برای پاسداری از جان امام علیه السلام به دنبال ایشان به راه افتاد.امام علیه السلام وقتی متوجّه وی شد،بعد از گفتن مطالبی،به وی پیشنهاد داد که کربلا را ترک کند و خود را نجات دهد؛امّا او این پیشنهاد را نپذیرفت.هلال می گوید:
سپس امام علیه السلام از من جدا شد و به خیمه خواهرش وارد شد.زینب علیها السلام که از وفاداری یاران امام علیه السلام دچار تردید شده بود،به ایشان گفت:برادرجان ! انگیزه یارانت را آزموده ای؟من می ترسم که تو را در هنگام حمله و برخورد نیزه ها،تسلیم دشمن کنند !
در این جا امام علیه السلام به گریه افتاد و فرمود:«هلا ! به خدا سوگند،آنها را ارزیابی کرده و آزموده ام.بدون استثنا،مردانِ سرافرازِ سرسختی هستند که اشتیاقشان به مرگ در راه من،همانند اشتیاق کودک به شیر مادر است...».
در ادامه،از هلال،نقل شده که با شنیدن این سخنان،به گریه افتاد.پس حبیب بن مُظاهر را خبر کرد و حبیب،در همان دلِ شب،یاران امام علیه السلام را صدا زد و آنها را اطراف خیمه اهل بیت امام علیه السلام،جمع کرد و آنها با سخنان عجیب و شگفت انگیزی،حمایت خود را از ایشان اعلام کردند.در این حال،زنان از خیمه ها بیرون آمدند و گریه سر دادند و از آنها،تقاضای حمایت کردند.
در باره این داستان مفصّل-که نگارنده الدمعة الساکبة،آن را در بیش از دو صفحه بیان کرده-،باید گفت که هیچ اثری از آن در منابع معتبر،دیده نمی شود و احتمالاً،وی نخستین کسی است که این ماجرا را گزارش کرده است.البتّه وی این گزارش را به شیخ مفید،نسبت داده؛ (1)ولی این مطلب،در هیچ یک از کتب موجود شیخ مفید و بلکه در هیچ کتاب معتبر دیگری نیز یافت نشد.
ضمناً باید توجّه داشت که هلال بن نافع-که این گزارش به او نسبت داده شده-،از یاران امام علیه السلام نیست؛بلکه از سپاه دشمن است و نام صحابی امام،«نافع بن هلال»بوده است!
ص:54
اگر بخواهیم متفرّدات منابع متأخّر (در باره واقعه عاشورا) را همانند نمونه های پیش گفته گزارش کنیم،چه بسا لازم باشد که کتاب مستقلّی را به آنها اختصاص دهیم. (1)از این رو،برای آگاهی پژوهشگران،تنها فهرستوار،به شماری دیگر از آنها اشاره می کنیم:
-گزارش سخنرانی منسوب به امام علیه السلام پس از نماز ظهر عاشورا؛ (2)
-گزارش حضور جابر بن عُروه غِفاری (از اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله) در کربلا و فرمایش امام علیه السلام به او که:«شَکَرَ اللَّهُ سَعیَکَ یا شَیخُ؛خداوند،تلاش تو را پاداش دهد،ای پیرمرد!»؛ (3)
-گزارش ملاقات حبیب بن مُظاهر با مسلم بن عَوسَجه در مغازه عطّاری در بازار کوفه برای خرید رنگ مو،و چگونگی رسیدن حبیب به کربلا و ابلاغ سلام نمودنِ زینب علیها السلام به وی هنگام ورودش به کربلا؛ (4)
-گزارش همبازی بودن زُهَیر بن قین با امام حسین علیه السلام در کودکی،در دوران حیات پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،و این که او در همان زمان،خاک های زیر قدم های امام علیه السلام را بوسیده و مورد ملاطفت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله قرار گرفته است؛ (5)
-بسیاری از گزارش های معالی السبطین،أسرار الشهادات و عنوان الکلام در باره شهادت علی اکبر علیه السلام؛ (6)
ص:55
-گزارش این که امام حسین علیه السلام،علی اصغر را روی دست گرفت و به سپاه کوفه فرمود:«وی را یک جرعه آب دهید (1)که از غایت تشنگی،شیر در پستان مادرش نمانده»؛ (2)
-گزارش اختلاف افتادن در لشکر عمر بن سعد در باره آب دادن به علی اصغر و دستور ابن سعد به حَرمَله برای قطع نزاع؛ (3)
-گزارش سخن حرمله به مختار،با این مضمون که:«اکنون که مرا می کُشی،بگذار کارهای خود را بگویم تا قلبت را بسوزانم:من،سه تیر سه شاخه زهرآلود داشتم.یکی را به گلوی علی اصغر زدم،دومی را به قلب حسین،و با سومی،گلوی عبد اللَّه بن حسن را هدف گرفتم»؛ (4)
-گزارش تبسّم علی اصغر به امام حسین علیه السلام پس از تیر خوردنش؛ (5)
-گزارش آمدن شیر در سینه مادر علی اصغر،پس از خوردن آب در شب یازدهم محرّم،و این که وی پستان های خود را سرِ دست گرفته و گفته:«نورِ دیده،علی اصغر ! کجایی که پستان های من،پُر از شیر است؟»؛ (6)
-گزارش بیرون آورده شدن قُنداقه علی اصغر از زیر خاک توسط دشمن و جدا کردن سر او و به نیزه کردن آن؛ (7)
-گزارش سفارش امیر مؤمنان علیه السلام در شب 21 ماه رمضان به عبّاس علیه السلام که:«مبادا در روز عاشورا آب بخوری،در حالی که برادرت حسین،تشنه است!»؛ (8)
ص:56
-گزارش توصیه امیر مؤمنان علیه السلام به فرزندان خود در باره امام حسن علیه السلام و سپردن امام حسین علیه السلام به عبّاس علیه السلام به عنوان امانت خدا و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و فاطمه علیها السلام و خودِ ایشان؛ (1)
-گزارش سخن عبّاس علیه السلام به امام حسین علیه السلام که:«می خواهم یک بار دیگر صورتت را ببینم؛ولی حرمله تیر بر چشمان من زده است»؛ (2)
-گزارش سخن فاطمه کِلابی (امُّ البَنین) که وقتی به خانه امیر مؤمنان علیه السلام رفت،تقاضا کرد که ایشان،او را«فاطمه»خطاب نکند تا فرزندان زهرا علیها السلام به یاد مادرشان نیفتند؛ (3)
-گزارش ماجرای جلوگیری برخی از اهل بیتِ امام علیه السلام از حرکت اسب ایشان و تقاضای پایین آمدن از اسب و یا بوسیدن زیرِ گلوی ایشان، (4)و نیز گفتن جمله«مَهلاً مهلاً،یَابنَ الزهراء!».گفتنی است که این جمله،حتّی در منابع ضعیف هم یافت نشد.تنها در أسرار الشهادات آمده است که:
فأرادَ علیه السلام أنْ یَخرُجَ مِنَ الخیمة،فلَصَقَت بِهِ زَینبُ علیها السلام فقالت:مَهلاً یا أخی ! توقَّف حتّی ازَوِّدَ مِن نَظَری و اوَدّعَک (5).
امام علیه السلام تصمیم گرفت که از خیمه بیرون برود،که زینب علیها السلام خود را به او چسبانْد و گفت:برادرجان ! آهسته ! درنگ کن تا تو را سیر ببینم و با تو خدا حافظی کنم.
-گزارش سراسیمه آمدن زینب علیها السلام نزد امام زین العابدین علیه السلام در خیمه،پس از شهادت امام حسین علیه السلام و پرسیدن علّت دگرگون شدن اوضاع عالَم،و سخن امام علیه السلام به
ص:57
وی که:«ای عمّه ! دامن خیمه را بالا بزن»و نگاه کردن امام علیه السلام به سر بُریده پدر و مخاطب قرار دادن زینب علیها السلام که:«ای عمّه ! مُهیّای اسیری باشید،که پدرم را شهید کردند»؛ (1)
-گزارش های مربوط به هجوم به خیمه ها،مانند:تصریح به کتک خوردن اهل حرم امام علیه السلام (2)و کشیدن زیرانداز از زیر امام زین العابدین علیه السلام و بر زمین افکندن ایشان، (3)و زیرِ دست و پا ماندن برخی از کودکان (4)و دستور امام زین العابدین علیه السلام به عمّه اش زینب علیها السلام که:
«عَلَیکُنَّ بِالفرار؛بر شما بادْ فرار!» در پاسخ چاره جویی او، (5)و سرشماری کودکان کاروان در پایان کار و مشخّص شدن این که دوتن از آنان در نقطه ای جان داده اند؛ (6)
-گزارش چگونگی آمدن بنی اسد برای دفن اجساد شهدا و این که امام زین العابدین علیه السلام در باره کمک آنان در دفن پدر بزرگوارش فرمود:
«مَعی مَن یُعینُنی؛همراه من،کسی هست که مرا یاری کند» و خطاب به پدرش فرمود:
«أمّا الدُنیا فَبَعدک مُظلمة؛دنیا پس از تو،تاریک است» و این که روی قبر پدر با انگشت نوشت:
«هذا قَبرُ حُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ الَّذی قَتَلوهُ عَطشاناً غَریباً؛این،قبر حسین بن علی بن ابی طالب است که او را تشنه و غریب،کُشتند»؛ (7)
-گزارش سخن زینب علیها السلام خطاب به جسد برادر:
«هل أنت أخی؟هل أنت ابن أبی؟؛آیا تو برادر منی؟آیا تو پسر پدر (8)منی؟» (9)و بوسه زدنش بر حنجر و رگ های بُریده برادر (10)
ص:58
و گفتن
«اللّهمّ تقبّل منّا هذا قلیل القربان؛خداوند ! این قربانی اندک را از ما بپذیر»؛ (1)
-گزارش های مربوط به شماری از اقدامات سَکینه در کربلا به عنوان کودکی خردسال، (2)در صورتی که بر پایه گزارش منابع معتبر،وی در آن هنگام،ازدواج کرده و همراه شوهرش به کربلا آمده بود؛
-گزارش مسلمِ جَصّاص در باره حضور اهل بیت امام علیه السلام در کوفه،نان و خرما دادن کوفیان به کودکان آنها و جلوگیری امّ کلثوم علیها السلام از این اقدام به دلیل حرمت صدقه بر آنها و نیز این که زینب علیها السلام سرش را به چوب مَحمل زد و اشعاری خواند که با این بیت،آغاز می شود:
«یا هِلالاً لَمَا استتمّ کمالاً...؛ای هلالی که کامل نشده...!»؛ (3)
ص:59
-گزارش منسوب به امام زین العابدین علیه السلام که در پاسخ این پرسش که:«در طول سفر،کجا به شما سخت تر گذشت؟»،سه بار فرمود«امان از شام !»؛ (1)
-گزارش های ریختن آب و آتش و خاکستر بر سر اهل بیت امام حسین علیه السلام و افتادن آتش بر عمامه امام زین العابدین علیه السلام و سوختن سر ایشان در شام؛ (2)
-گزارش بستن اهل بیت امام علیه السلام به ریسمانی که یک طرف آن به امام زین العابدین علیه السلام بسته بود و طرف دیگر آن به زینب علیها السلام و...؛ (3)
-گزارش هایی که حاکی اند قنداقه زینب علیها السلام را هنگامی که در کودکی آرام نمی گرفت،در دامن حسین علیه السلام گذاشتند و آرام شد، (4)یا این که زینب علیها السلام در کودکی،در آفتاب خوابیده بود و حسین علیه السلام که او را چنین دید،مانع تابش نور آفتاب به او شد...تا این که ماجرای کربلا پیش آمد و بدن امام علیه السلام در آفتاب ماند...؛ (5)
-این گزارش که زینب علیها السلام هنگام ازدواج با عبد اللَّه بن جعفر،شرط ضمنِ عقد کرد که او را از مسافرت با امام حسین علیه السلام منع نکند، (6)یا این که امام حسین علیه السلام در وداعِ آخر به وی فرمود:«مرا در نافله شب،فراموش مکن»، (7)یا این که زینب علیها السلام شب یازدهم یا در برخی منازل راه شام،نماز شبش را نشسته خواند (8)و هنگامی که به مدینه بازگشت،شوهرش عبد اللَّه بن جعفر،او را نشناخت؛ (9)
و صدها گزارش دیگر،از این قبیل.
ص:60
کوتاه سخن،این که:علّتِ نیاوردن متفرّدات منابع متأخّر در گزارش واقعه عاشورا و تاریخ زندگی امام حسین علیه السلام در دانش نامه امام حسین علیه السلام و نیز در این گزیده،معتبر نبودن و قابل استناد نبودن آنهاست،هر چند ممکن است شماری از آنها،در واقع،درست باشند،امّا دلیلی یا دستِ کم،قرینه ای بر صحّت آنها وجود ندارد.بر این اساس،می توان گزارش هایی را که اشکال عقلی و نقلی ندارند،با استناد به منابع آنها نقل کرد.البتّه برای آن که شنونده گم راه نشود،اشاره به ضعفِ منبع،ضروری است،هر چند با توجّه به این که رعایت این نکات،عملاً برای همه مقدور نیست،توصیه مؤکّد ما،خودداری کامل از نقل گزارش های منابع ضعیف و پرهیز مطلق از استناد دادن به این گونه منابع است.
ص:61
ص:62
فصل دوم:اهداف قیام عاشورا (1)
یکی از مباحث مهم در بررسی حادثه عاشورا،شناخت اهداف قیام امام حسین علیه السلام در این حادثه بزرگ است.
تحلیل این حادثه،به شکل گسترده آن،بیشتر در دوران معاصر و هم زمان با شکل گیری جنبش های اجتماعی و مذهبی انجام گرفته و در این فاصله زمانی کوتاه،آرای متفاوتی عرضه شده است.
پیش از طرح دیدگاه ها در این باره و تجزیه و تحلیل آنها،می باید نخست،پیش فرض ها و روش بحث را مشخّص کرد؛چرا که به نظر می رسد بسیاری از اقوال و دیدگاه های ارائه شده،قابل جمع هستند و منشأ اختلافات،به عدم شفّافیت پیش فرض ها و روش بحث،بر می گردد.
بر این اساس،مباحث این تحلیل،در ذیل چهار عنوان،ارائه می گردد:
یک.پیش فرض ها در بررسی اهداف امام حسین علیه السلام؛
دو.روش بحث در تحلیل و استخراج اهداف امام علیه السلام؛
سه.گزارش و نقد دیدگاه ها در باره اهداف امام علیه السلام؛
چهار.اهداف چند لایه قیام امام علیه السلام.
ص:63
بی تردید،حادثه عاشورا و حرکت امام حسین علیه السلام را نمی توان خارج از معتقدات و باورهای مسلّم شیعه-که برگرفته از قرآن و سنّت و تاریخ است-،و نیز مسلّمات عقلی و عُقلایی،تحلیل کرد.این باورهای مذهبی و مسلّمات عقلی و عقلایی،پیش فرض های ما را در این مسئله،تشکیل می دهند که فهرستوار به مهم ترین آنها،اشاره می گردد:
شیعیان،در بحث اثبات امامت،علاوه بر احادیث مسلّم نقل شده از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،برای ضرورت امامت،به اموری استناد می کنند که آنها را شئون امامت می دانند؛اموری همچون:
1.تبیین و تشریح قرآن و سنّت پیامبر خدا؛
2.تلاش برای حفظ و نگهداری دین از نابودی و انحراف؛
3.تلاش برای تحقّق دین؛
4.الگو بودن.
روشن است که این اهداف کلّی،بر سراسر زندگی امامان علیهم السلام،سایه افکنده است و تمام اقوال و افعال و حتّی حیات و ممات آن بزرگواران،در مسیر تحقّق این اهداف بوده است.
یکی از باورهای قطعی و ضروری نزد شیعیان،آگاهی امامان علیهم السلام از غیب است.گرچه در اندازه و چگونگی آن،اختلاف نظرهای اندکی وجود دارد،ولی در اصل آن،هیچ تردیدی نیست.البتّه شیعیان،این آگاهی از غیب را به اذن خدا و در طول علم الهی و در رتبه انسان،جای می دهند.مستند این باور،روایت های فراوانی است که در
ص:64
مصادر حدیثی نقل شده است.
یکی از مسائلی که سبب لغزش و مغالطه در این مبحث شده،توجّه نکردن به این نکته است که علم غیب،مانع از انجام دادن تکالیف ظاهری نیست.به تعبیر دیگر،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و امامان علیهم السلام،از علم غیب،برخوردار بودند؛ولی آن علم را مبنای انجام دادن تکالیف،قرار نمی دادند.پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در قضاوت ها و داوری ها و نیز رفتن به میدان نبرد و جنگ،به ظاهر،عمل می نمود و می فرمود:
إِنَّمَا أقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الأیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ ألْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ،فَأیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ (1).
من در میان شما،به بیّنه ها (دلایل و گواهان روشن) و سوگندها داوری می کنم.برخی از شما در استدلال،گویاتر از دیگری است.اگر من [به سبب ادلّه ظاهری که در واقع،مخدوش بوده اند،] به کسی مالی را از اموال برادرش دادم،در واقع،قطعه ای از آتش را به او داده ام.
اگر چنین نباشد،توجیه رفتن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به سوی مکّه و مُحرِم شدن ایشان و منجر شدن آن به صلح حدیبیه،جریان جنگ احُد و...و بسیاری از کارهای دیگر ایشان،دشوار خواهد بود.
بر اساس نقل های فراوان حدیثی که در کتب تاریخ و حدیث،به گونه ای متواتر به دست ما رسیده،امام حسین علیه السلام پیش از حرکت به سمت مکّه و کربلا،از شهادت خویش،اطّلاع داشت. (2)
ص:65
برای بررسی دیدگاه ها و نیز انتخاب رأی برگزیده،علاوه بر پیش فرض ها-که اصول موضوع و مسلّم این بحث هستند-،باید به قواعد و روش استخراج هدف ها در پدیده های اجتماعی-بویژه آن جا که صورت تاریخی به خود گرفته اند و در دایره رفتاری انسان های بزرگ و قُدسی جای دارند-نیز پرداخته شود.این اصول و قواعد،ما را بر آن می دارند تا در بررسی،به همه ابعاد و زوایا توجّه کنیم و از نگریستن تکْ بُعدی بیرون بیاییم.اینک به چند مورد از این اصول و قواعد،اشاره می کنیم:
1.اهداف حرکت امام حسین علیه السلام را از دو طریق،می توان استخراج کرد:یکی شیوه کلامی و استفاده از اهداف کلّی امامت؛و دیگری،مراجعه به سخنان و نامه های امام حسین علیه السلام و درست،آن است که از هر دوی اینها،استفاده گردد.توجّه به یکی از این دو،سبب لغزش و انحراف در تحلیل می گردد.
2.یکی از اموری که سبب اختلاف نظر در مسئله اهداف امام علیه السلام شده است،توجّه نکردن به تفاوت«مقصد»و«مقصود»است.برای نمونه،آن که به شهری مسافرت می کند تا تجارتی را انجام دهد یا مکان مقدّسی را زیارت کند،آن شهر،مقصد اوست؛ولی مقصود او نیست.مقصود او،تجارت یا زیارت است.در حادثه عاشورا نیز،گر چه این حادثه به شهادت ختم شد،ولی شهادتْ مقصد است،نه مقصود.بنا بر این،اگر گفته شود که امام حسین علیه السلام برای شهادتْ قیام نکرد،بلکه برای تشکیل حکومت و احیای سنّت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و اصلاح امور امّتْ قیام کرد،سخنی بی جا نیست؛چرا که شهادت،مقصد است و مقصود،احیای سنّت و اصلاح امور است.
3.همچنین باید میان اهداف یک حقیقت،و نتایج و آثار مترتّب بر آن،فرق گذاشت.امام حسین علیه السلام،برای رسیدن به اهدافی به شهادت رسید و اگر پس از آن،انسان ها با عزاداری و گریه بر او،به کمالات معنوی برسند و از اجر اخروی برخوردار گردند،نباید عزاداری و گریه و نتایج مترتّب بر آن را از اهداف قیام امام حسین علیه السلام برشمرد.بنا بر این،آنان که هدف قیام امام علیه السلام را شفاعت امّت و یا دستیابی به اجر اخروی و آمرزش گناهان دانسته اند،گرفتار این مغالطه شده اند.
ص:66
در دوران معاصر،این مسئله که انگیزه قیام حسینی چه بوده به صورت جدّی مورد گفتگو و بحث،قرار گرفته و نوشته های فراوانی در این زمینه،به نگارش در آمده و دیدگاه ها و اقوال مختلفی در خصوص تبیین اهداف قیام امام حسین علیه السلام ارائه شده که در حقیقتْ به چهار نظریه،بر می گردد:
1.نظریه شهادت طلبی؛
2.نظریه تشکیل حکومت؛
3.نظریه حفظ جان؛
4.نظریه جمع بین دو نظریه اوّل و دوم،یعنی شهادت طلبی و تشکیل حکومت.
مفاد سه دیدگاه اوّل،روشن است؛امّا دیدگاه چهارم،با توجّه به مبانی کلامی شیعه در اعتقاد به آگاهی امام علیه السلام از شهادت خویش،از یک سو،و سخنان امام علیه السلام و شواهد تاریخی در کوشش برای براندازی حکومت یزید و تشکیل حکومت اسلامی،از سوی دیگر،شکل گرفته است و صاحبان این دیدگاه،خواسته اند تا میان این دو حقیقت،جمع کنند.این جمع ها در چهار شکل،خود را نشان داده است:
1.مرحله ای کردن قصد:ابتدا،قصد تشکیل حکومت و در ادامه،قصد شهادت (رأی استاد مطهّری)؛
2.قصد مستقیم و غیر مستقیم (رأی علّامه عسکری)؛
3.تشکیل حکومت با علمِ به شهادت (رأی آیة اللَّه استادی)؛
4.جنبه ظاهری و باطنی (رأی آیة اللَّه فاضل و اشراقی).
اینک نگاهی اجمالی به این نظریه ها می افکنیم:
است اکنون قائلی نداشته باشند،ولی توجّه اجمالی به آنها مفید است.از شهادت طلبی امام علیه السلام،چهار تفسیر،صورت پذیرفته است و هر کدام،قائلانی دارد.
منشأ این تفسیر،برخی روایات است که از میان آنها،دو روایت از همه مشهورتر است:
یکی،روایتی از امام صادق علیه السلام در الکافی که بر اساس آن،هر امامی،وظیفه ای دارد:
فَلَمَّا تُوُفِّیَ الحَسَنُ وَ مَضَی فَتَحَ الحُسَیْنُ علیه السلام الخَاتَمَ الثَّالِثَ فَوَجَدَ فِیهَا أنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ اخْرُجْ بِأقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلّا مَعَکَ (1).
وقتی حسن علیه السلام در گذشت،حسین علیه السلام،مُهر سوم را باز کرد.دید که در آن،نوشته شده:بجنگ و بکُش و کشته می شوی.با گروهی برای شهادت،عازم شو.برای آنان،شهادتی جز با تو نیست.
و دیگری،روایتی است که خواب امام حسین علیه السلام هنگام حرکت از مکّه به کوفه را گزارش می کند که در آن آمده:
یا حُسینُ ! اخرُج،فَإِنَّ اللَّهَ قَد شاءَ أن یَراکَ قَتیلاً! (2)
ای حسین ! عازم شو که خداوند،خواسته که تو را کشته ببیند.
برخی با استناد به این روایات،قیام امام حسین علیه السلام را تکلیفِ شخصی بر اساس
ص:68
دستوری خصوصی می دانند که طبق برنامه ای از پیش تعیین شده،امام علیه السلام مأمور به آن بود.به نظر این عدّه،قیام امام حسین علیه السلام،طرّاحی غیبی داشته است؛یعنی دستِ غیب،نمایش نامه عاشورا را نوشته و امام علیه السلام،آن را اجرا کرده است و پس از او،امکان اقتدا به ایشان،وجود ندارد.بر اساس این دیدگاه،قیام امام حسین علیه السلام،استثنا بوده است،نه قاعده،و از استثنا نمی توان اصل ساخت.یکی از دانشوران می نویسد:
در زمینه واقعه کربلا،جز تکلیف شخصی،کلام دیگری نمی شود گفت (1).
شهادت فِدیه ای،به نظریّه مسیحیان در باره مصلوب شدن عیسی علیه السلام بی شباهت نیست،یعنی همان گونه که عیسی علیه السلام تن به صلیب داد تا فدای گناهان انسان ها شود،امام حسین علیه السلام نیز به شهادت رسید تا گناهان امّت را بشوُید و شفیعشان شود. (2)این تفسیر،تفسیر مسیحی از قیام حسین علیه السلام است و هیچ مستندی در متون دینی ندارد.
مشهورترین تفسیر از اهداف امام حسین علیه السلام،شهادت سیاسی است و امروزه،در کتاب ها و سخنرانی ها همواره این تفسیر،تبیین و تبلیغ می شود.تفسیر یاد شده،در واقع،تحلیلی سیاسی از قیام امام حسین علیه السلام است و برخاسته از اسلام سیاسی.پس از این که مسلمانان در عصر حاضر،به اسلام سیاسی رسیدند و ابعاد سیاسی دین در نگاه آنان برجسته شد،این تفسیر نیز از درون آن،استخراج شد.
سیّد هبة الدین شهرستانی،در این باره می گوید:
امام حسین علیه السلام می دانست که چه بیعت بکند و چه نکند،کشته خواهد شد،با این تفاوت که اگر بیعت نماید،هم او کشته خواهد شد و هم مجد و آثار جدّ او از بین خواهند رفت؛ولی اگر بیعت نکند،تنها او کشته می شود؛امّا در نتیجه،آرزوهای
ص:69
او برآورده می گردد و شعائر دین و شرفِ همیشگی،به دست خواهد آمد (1).
برخی از نویسندگان معاصر،بر این عقیده اند که شهادت امام حسین علیه السلام را نباید امری سیاسی دید و از حالت اسطوره ای و راز و رمزداری اش خارج کرد تا دایره تأثیرگذاری اش،تنها به گروهی اندکْ محدود گردد؛بلکه باید آن را اسطوره ای دید تا تأثیرگذاری اش از زمان خطّی متناهی،به دایره زمان حلقوی نامتناهی،برگردد. (2)
اینان،البتّه شاهدی بر تفسیرشان اقامه نکرده اند.
برخی از عالمان بزرگ شیعه،مانند شیخ مفید و سیّدِ مرتضی،و نیز برخی از عالمان معاصر،بر این عقیده اند که امام حسین علیه السلام برای تشکیل حکومت،قیام کرد.اینان،چنین باور دارند که امام حسین علیه السلام،نخست برای امتناع از بیعت با یزید بن معاویه،از مدینه به سوی مکّه حرکت کرد و آن گاه که مُسلم بن عقیل،حمایت مردم کوفه را به وی گزارش داد،به قصد تشکیل حکومت و احیای سنّت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله به سوی کوفه حرکت کرد.
شیخ مفید،در المسائل العُکبریّة،ضمن سؤال و جوابی،هدف امام علیه السلام را مانند همه مجاهدان،پیروزی و مغلوب ساختن دشمن می داند:
چرا حسین بن علی علیه السلام به کوفه رفت،در حالی که می دانست کوفیان،او را تنها می گذارند و کمکش نمی کنند،و او در این سفر،کشته می شود؟
امّا این که حسین علیه السلام می دانست که کوفیان،او را تنها می گذارند،علم قطعی به آن نداریم؛زیرا نه دلیل عقلی،و نه نقلی برای آن هست (3).
ص:70
گفتنی است در عصر حاضر،تنها کسی که نظریّه تشکیل حکومت را پرورد و کوشید تا آن را مستدل کند،آقای صالحی نجف آبادی بود.وی بر آن است که امام علیه السلام از همان آغاز،هدفِ از پیش تعیین شده ای نداشت؛بلکه به اقتضای شرایط،تصمیم می گرفت و هدفی را تعقیب می کرد.به نظر او،قیام امام حسین علیه السلام،چهار مرحله داشته و ایشان در هر مرحله ای،هدفی را تعقیب می کرده است.
یادآوری می شود که نظر رایج اهل سنّت در تحلیل حادثه عاشورا نیز تشکیل حکومت به وسیله امام علیه السلام است.ابن کثیر،عنوان یک بحث از کتابش را به همین نکته،اختصاص داده است:«حکایت حسین بن علی علیه السلام و علّت هجرتش با خانواده،از مکّه به عراق،برای به دست آوردن حکومت». (1)
روشن است که صراحت اهل سنّت در تبیین هدف امام حسین علیه السلام و عدم اختلاف آنان در این زمینه،از آن روست که تنها نگاهی تاریخی به این مسئله دارند و بحث های کلامی را در آن،دخالت نمی دهند.
یکی از نویسندگان معاصر،هدف امام حسین علیه السلام را چنین تشریح می کند:
بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مدینه به مکّه و از مکّه به طرف عراق،برای حفظِ جان بوده،نه خروج و قیام،و نه جنگ با دشمن،و نه تشکیل حکومت (2).
چنان که گذشت،نظریه جمع،در صدد سازگاری دادن میان نظریه«شهادت طلبی»و نظریه«تشکیل حکومت»است؛زیرا احادیث فراوانی از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و ائمّه علیهم السلام،نقل شده که بر شهادت طلبی،دلالت دارند و سخنان،خطابه ها و نامه های امام حسین علیه السلام
ص:71
نیز بر تشکیل حکومت،دلالت دارند.
این دو حقیقتِ کلامی و تاریخی،این گروه را وا داشته است تا به گونه ای به سازش و توافق میان این دو نظریه،اهتمام ورزند و در نتیجه،چهار صورت و چهار رأی،در این زمینه،شکل گرفته است:
از برخی نوشته های استاد مطهّری بر می آید که وی،هدف امام حسین علیه السلام را«مرحله ای»می داند که در مرحله نخست،قصد تشکیل حکومت داشت؛ولی پس از رسیدن خبر کشته شدن مسلم به امام علیه السلام،قصد او شهادت بود. (1)
علّامه سیّد مرتضی عسکری،در مقدّمه مرآة العقول-که بعدها با عنوان معالم المَدرسَتَین منتشر شد-،بر این عقیده است که امام حسین علیه السلام،قصد شهادت کرد؛امّا می خواست که مردم علیه حکومت یزید،قیام مسلحانه کنند. (2)
آیة اللَّه رضا استادی می نویسد:
ما نمی گوییم امام علیه السلام به قصد کشته شدن رفت؛بلکه می گوییم با علمِ به این که کشته می شود،رفت؛امّا علی الظاهر،طبق دعوت اهل کوفه برای تشکیلِ حکومت رفت (3).
اینک،پس از گزارش نظریه ها،به اجمال،برخی پرسش ها و ابهام ها و نقدهای وارد شده بر آنها را بیان می کنیم و تأکید می کنیم که قصد تفصیل و بررسی همه جانبه
ص:72
در میان نیست:
1.چنان که گذشت،شهادت،مقصود و هدف امام حسین علیه السلام نبوده است،گر چه مقصد ایشان بوده است.آنان که شهادت طلبی را هدف امام علیه السلام دانسته اند،از یک سو،میان مقصد و مقصود،خَلط کرده اند و از دیگر سو،سخنان،خطابه ها و نامه های ایشان را نادیده انگاشته اند.امام علیه السلام،در مجموعه یاد شده،بر اهدافی غیر از شهادت طلبی،تأکید فرموده است.
2.قائلان به نظریه«تشکیل حکومت»،جنبه آگاهی امام علیه السلام از شهادت را کم رنگ دیده اند-اگر نگوییم که نادیده گرفته اند-،با این که احادیث متواتری بر آن،دلالت دارند.از سوی دیگر،منبع استخراج این نظریه،سخنان،خطابه ها و نامه های امام حسین علیه السلام و نماینده فرستادن ایشان به کوفه و بیعت گرفتن آن نماینده (مسلم) برای ایشان و اعلام تعهّد ایشان به آن بیعت و مصادره کاروان تجارتی یزید است.در مجموعه گفته ها و نوشته های امام علیه السلام،آنچه دیده می شود،یاری خواستن برای امر به معروف و نهی از منکر،اصلاح امور امّت و احیای سنّت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله است،که به صراحت،بر تشکیل حکومت به وسیله امام علیه السلام دلالت ندارند،مگر آن که اینها را ملازم با تشکیل حکومت بدانیم.آری! در برخی متون،امام علیه السلام آن گاه که از بیعت با یزید،امتناع می ورزد،بر لیاقت نداشتن یزید برای خلافت و سزاوارتر بودن خود به این امر،تأکید می فرماید.
از جهت دیگر،تعبیر«خروج»در سخنان امام حسین علیه السلام،به معنای قیام نیست؛بلکه در تمام موارد،به معنای بیرون رفتن از مدینه است،هر چند که گاه به غلط،به قیام،تعبیر شده است.
3.نظریه«حفظ جان»،هیچ شاهد کلامی و تاریخی ای ندارد و از این رو،قابل طرح نیست،ضمن این که با شئون امامت،سازگار نیست.
4.در باره«نظریه جمع»،آنچه در بند اوّل و دوم آوردیم،قابل بازگویی است،ضمن این که در این نظریه نیز،مانند سه نظریه نخست،برخی از وجوه این حادثه،نادیده انگاشته شده که در مباحث آینده،بدانها خواهیم پرداخت.
برای تبیین«نظریه هدفمندی چند لایه»،با اعتقاد و باور به این که«امام حسین علیه السلام از
ص:73
شهادت خویش آگاه بود؛ولی شهادت را مقصد می دانست،نه مقصود»،هدفمندی حادثه عاشورا را در دو لایه،توضیح می دهیم.
در این لایه،مسئله هدف از حادثه عاشورا از نگاه امام حسین علیه السلام و بر اساس مبانی کلّی امامت،تحلیل می شود.
امام حسین علیه السلام،در سخنان،خطابه ها و نامه های خود،برای رفتار خویش،اهدافی را بیان می دارد.برخی از این اهداف،در مرحله امتناع از بیعت با یزید،بازگو می شود و برخی،در مرحله حرکت از مدینه به سمت مکّه و برخی،در مرحله حرکت از مکّه به سوی کوفه.
به سخن دیگر،امام حسین علیه السلام در سخنان و نامه های نسبتاً فراوانش،برای امتناع از بیعت با یزید،علل و اهدافی و برای حرکت خود از مدینه به مکّه و از آن جا به سمت کوفه،علل و اهداف دیگری مطرح می سازد.
در بخش نخست،امام حسین علیه السلام،فسق یزید و استحقاق بیشتر خود برای حکومت را مطرح می کند.امام علیه السلام،خطاب به فرماندار مدینه می فرماید:
أیُّهَا الأَمیرُ ! إنّا أهلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ،وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ،وَ مُختَلَفُ المَلائِکَةِ،وَ مَحَلُّ الرَّحمَةِ،وَ بِنا فَتَحَ اللَّهُ وَبِنا خَتَمَ،وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمرٍ،قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ،مُعلِنٌ بِالفِسقِ،مِثلی لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ،وَ لکِن نُصبِحُ وَ تُصبِحونَ،وَ تَنتَظِرُ وَ تَنتظرُونَ،أیُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَ البَیعَةِ (1).
ای امیر! ما خاندان نبوّت،و معدن رسالت،و محلّ آمد و شدِ فرشتگان،و جایگاه رحمت هستیم.خداوند،امور را با ما می گشاید و با ما می بندد؛و یزید،مردی فاسق،باده گسار،آدمکُش و اهل فسق و فجورِ آشکار است.همانند منی،با کسی همانند او،بیعت نمی کند؛ولی ما و شما،صبح می کنیم و منتظر می مانیم،تا معلوم
ص:74
شود که کدام یک برای بیعت و خلافت،شایسته تر است.
و در بخش دوم،اصلاح امّت،احیای سنّت،امر به معروف و نهی از منکر،مبارزه با سلطان ستمگر،و عزّت و آزادگی را مطرح می سازد،چنان که در این باره از امام حسین علیه السلام روایت شده که می فرماید:
إنّی لَم أخرُج أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً،وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فی امَّةِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی اللَّه علیه و آله،اُریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهی عَنِ المُنکَرِ،وَ أسیرَ بِسیرَةِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی اللَّه علیه و آله،وَ سیرَةِ أبی عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ...،فَمَن قَبِلنی بِقَبولِ الحَقِّ فَاللَّهُ أولی بِالحَقِّ،ومَن رَدَّ عَلَیَّ هذا أصبِرُ حَتّی یَقضِیَ اللَّهُ بَینی وبَینَ القَومِ بِالحَقِّ،ویَحکُمَ بَینی وبَینَهُم بِالحَقِّ،وهُوَ خَیرُ الحاکِمینَ (1).
به درستی که من از روی سرمستی و سرکشی و فسادانگیزی و ستمگری،قیام نکرده ام؛بلکه برای تحقّق رستگاری و صلاح در امّت جدّم محمّد صلی اللَّه علیه و آله قیام کرده ام.می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره جدّم محمّد صلی اللَّه علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام،رفتار کنم....آن که مرا به حقّانیت پذیرفت،[بداند که ]خداوند،سرچشمه حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر کسی در این دعوت،دستِ رد بر سینه من زند،شکیبایی می ورزم تا خداوند،میان من و این گروه،بر پایه حقیقت،داوری کند و به حقیقت،حکم دهد،که او بهترینِ داوری کنندگان است.
جز این سخنان و نوشته ها،تحلیل شئون امامت (2)نیز اعمال و رفتاری را که امام حسین علیه السلام در پیش گرفته،اقتضا می کند.امام حسین علیه السلام،برای تبیین دین و حفظ آن از نابودی و تحریف،اجرای دین و الگو بودن،حائز مقام امامت شده بود و این شئون،می بایست بر رفتار و گفتار و اندیشه ایشان سایه می افکند،و چگونه حادثه ای به این بزرگی را می توان جدا از این اهداف،تحلیل کرد؛حادثه ای که در آن،خون پاک انسان های بزرگی بر زمین ریخت.
ص:75
این،لایه نخست از اهداف حادثه عاشوراست و ممکن است کسانی که تعبیر«تشکیل حکومت»را به کار برده اند،عنوانی انتزاعی از این امور را منظور داشته اند.البتّه-چنان که بِدان اشارت رفت-،این تعبیر در مجموع سخنان و نگاشته های امام حسین علیه السلام،به صراحت،بیان نشده است.
دستاوردهای این لایه از هدف حادثه عاشورا،سست شدن بنیاد حکومت بنی امیّه،نابودی حکومت یزید،پایه ریزیِ قیام های انتقام جویانه و آگاهی مردم در آن برهه از تاریخ است که البتّه در فاصله زمانی نسبتاً کوتاهی اتّفاق افتاد.
در این لایه،هدف از حادثه عاشورا از منظر خداوند متعال،پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و اولیای دین،منظور می گردد.
در این جا،دیگر،هدف به یک برهه از تاریخ،محدود نمی شود؛بلکه جاودانه ساختن مشعل آزادیخواهی،مبارزه با ستم،بروز کرامت انسانی و آگاهی بخشی منظور است.
در این جا میان امام حسین علیه السلام و نهاد انسان ها در طول تاریخ،رابطه ای عاطفی برقرار می شود.به نظر می رسد که تعبیرهای زیر را در سایه چنین لایه ای از هدف،می توان فهمید و تفسیر کرد.از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله روایت شده که فرمود:
إنَّ لِقَتلِ الحُسَینِ حَرارَةً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لا تَبرُدُ أبَداً (1).
همانا با کشته شدن حسین،حرارتی در دل مؤمنان ایجاد می شود که هرگز،سرد نمی گردد.
با این نگاه،می توان راز و رمز احکام ویژه ای را که در مجموعه تعالیم شیعه،در باره حادثه عاشورا و امام حسین علیه السلام وارد شده،فهمید و تحلیل کرد،که عبارت اند
ص:76
از:
1.حِلّیتِ خوردن تربت امام حسین علیه السلام برای استشفا؛
2.استحباب سجده بر تربت امام حسین علیه السلام؛
3.استحباب ذکر گفتن با تسبیح تربت امام حسین علیه السلام؛
4.استحباب بر داشتن کام کودک با تربت امام حسین علیه السلام؛
5.استحباب حُنوط میّت با تربت امام حسین علیه السلام؛
6.استحباب زیارت اربعین؛
7.استحباب زیارت امام حسین علیه السلام در مناسبت های مختلف مذهبی؛
8.استحباب اقامه عزاداری و گریستن برای امام حسین علیه السلام؛
9.جواز قصر و اتمام نماز در زیر گنبد مزار امام حسین علیه السلام؛
10.استحباب همراه داشتن تربت امام حسین علیه السلام در سفر؛
11.استحباب یاد کردن از امام حسین علیه السلام به هنگام نوشیدن آب.
این همه، (1)نشان می دهد که علاوه بر اهدافی که امام حسین علیه السلام از قیام خود داشته است،خداوند و اولیای دین نیز اهدافی را از این قیام،منظور داشته اند.این،همان چیزی است که از آن به«اهداف چند لایه قیام امام حسین علیه السلام»تعبیر می گردد.
به سخن دیگر،امام علیه السلام می دانست که در این حادثه،به شهادت می رسد؛امّا برای رسیدن به این هدف ها به میدان مبارزه با طاغوت زمان،در آمد:
1.اصلاح امور امّت اسلام؛
2.اقامه حق و طرد باطل؛
3.حفظ آزادی و عزّت و آزادگی؛
4.افشای ظلم و ستمگری حاکمان بنی امیّه؛
ص:77
5.زمینه سازی برای تشکیل حکومت اسلامی.
خداوند نیز از این قیام و پایان خونینش،اهدافی را برای همیشه تاریخ،در نظر داشته است.آنچه برخی با عنوان«اُسطوره مقدّس»یا«روابط عاطفی میان انسان ها و امام حسین علیه السلام»،بدان اشاره کرده اند،به این بُعد از اهداف،بر می گردد.
بنا بر این،دستاوردهای قیام،دیگر به بخشی از تاریخ،محدود نمی گردد،چنان که برای پیروان یک آیین نیز نخواهد بود.
الگو قرار گرفتن برای قیام های شیعی در طول تاریخ (نظیر انقلاب اسلامی ایران) و نیز سرمشقْ واقع شدن برای آزادیخواهان جهان (همچون گاندی)،از دستاوردهای این قیام است.
ص:78
امام حسین علیه السلام،پس از خارج شدن از مدینه،از سوم شعبان تا هشتم ذی حجّه سال شصت هجری،حدود چهارماه و پنج روز در مکّه توقّف کرد و پس از دریافت نامه مسلم بن عقیل علیه السلام از کوفه-که حاکی از آمادگی کوفیان برای حمایت از ایشان در برابر حکومت یزید بود-،و نیز احساس خطر جدّی از ناحیه کارگزاران نظام حاکم در مراسم حج،در هشتم ذی حجّه،مکّه را به قصد کوفه،ترک کرد.
بر پایه گزارش های تاریخی امام حسین علیه السلام،به رغم ممانعت جدّی حکومت امَوی که در آغاز،با واسطه و بی واسطه،ایشان را از سفر به کوفه،باز می داشتند،و با ردّ پیشنهاد شماری از مصلحت اندیشان و علاقه مندان به ایشان که با خطرناک توصیف کردن این سفر،با اصرار تمام،از او می خواستند که از تصمیم خود منصرف گردد،دعوت کوفیان را پذیرفت و به سوی کوفه حرکت کرد و ضمن پیشگویی های مکرّر کنایی و بلکه صریح از به شهادت رسیدن خود و همراهان،روانه کربلا شد،و هنگام حرکت از مکّه به سوی عراق،به بنی هاشم نوشت:
مَن لَحِقَ بِیَ استُشهِدَ،ومَن تَخَلَّفَ عَنّی لَم یَبلُغِ الفَتحَ (1).
هر کس به من بپیوندد،به شهادت می رسد؛و [امّا] هر کس نپیوندد،به پیروزی نایل نمی آید.
ص:79
در این باره،چند پرسشْ مطرح است که باید به آنها پاسخ داد:
1.سؤال اوّل این که:آیا انتخاب کوفه به عنوان پایگاه قیام علیه حکومت یزید،از نظر سیاسی،کار صحیحی بوده است؟آیا سیاست مدار بزرگی مانند امام حسین علیه السلام،با در نظر گرفتن سوابق کوفیان در برخورد با پدر او و برادر بزرگ ترش،به وعده آنان در حمایت از وی در برابر حکومت بنی امیّه،اعتماد می کند و کوفه را به عنوان پایگاه مرکز نهضت بر ضدّ حاکمیت،انتخاب می نماید؟
به بیان واضح تر،آیا امام علیه السلام آنچه را دیگران در مورد خطرناک بودن سفر به کوفه می گفتند،نمی دانست؟و نهایت،این که:آیا امام علیه السلام نمی دانست که فضای عمومی جانبداری از او-که قبل از آمدن ابن زیاد به کوفه،در این شهر حاکم بود-،جوّ کاذبی است؟
2.آیا همه دعوت کنندگان از امام حسین علیه السلام،از شیعیان و پیروان اعتقادی و واقعیِ او بودند و چنان که برخی پنداشته اند، (1)وی فریب شیعیان خود را خورد که به او،وعده یاری داده بودند؛امّا نه تنها از او حمایت نکردند،بلکه به جنگ او برخاستند و با این حساب،شیعه،خود،مقصّر اصلی در به وجود آمدن فاجعه عاشوراست؟یا این که«شیعه»در آن دوران،مفهومی متفاوت با مفهومِ امروزی آن داشته است و کسانی که امام حسین علیه السلام را تنها گذاشتند،شیعه سیاسی و اجتماعی بودند،نه شیعه اعتقادی و حقیقی؟ (2)
3.دلایل اقبال مردم کوفه به نهضت حسینی و پشت کردن به آن و به عبارت دیگر،عوامل شکست این نهضت،چه بود؟
ص:80
برای ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به عراق و انتخاب کوفه به عنوان پایگاه قیام،باید توجّه داشت که حکمت قیام امام علیه السلام،در صورت همکاری مردم،در درجه اوّل،براندازی حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی بود و در مرتبه بعد،امر به معروف و نهی از منکر،افشاگری علیه حکومت امَوی و سست کردن پایه های آن،پیشگیری از نابودی ارزش های اسلامی و در نهایت،اتمام حجّت بر مردم مسلمان بود،هر چند تحقّق این اهداف،به قیمت شهادت او و عزیزانش و اسارت خانواده اش تمام شود.
کوفه در آن دوران،ویژگی هایی داشت که با عنایت به آن ویژگی ها،مناسب ترین نقطه در جهان اسلام برای تحقّق اهداف امام حسین علیه السلام بود.این ویژگی ها عبارت اند از:
شهر کوفه،در سال هفده هجری،به فرمان عمر،خلیفه دوم،و به دست سعد بن ابی وقّاص،به منظور تشکیل یک پادگان بزرگ نظامی جهت ساماندهی نیروهای نظامی برای گسترش هر چه بیشتر فتوحات اسلامی،شکل گرفت.
به دلیل موقعیت ویژه شهر کوفه در صدر اسلام،شمار قابل توجّهی از سران قبایل،فرماندهان بزرگ نظامی و جنگجویان زُبده،در این شهر،ساکن بودند.از این رو،امام علی علیه السلام هنگامی که برای خاموش کردن فتنه«ناکثین (پیمان شکنان)»از مدینه عازم عراق شد،تنها هفتصد نفر نیروی نظامی از مهاجر و انصار،همراه داشت؛ولی
ص:81
دوازده هزار نیرو از کوفه به سپاه ایشان پیوستند.
جالب توجّه،این که امام علیه السلام وقتی می خواست از مدینه به طرف بصره حرکت کند،نامه ای خطاب به اهل کوفه نوشت که با این جملات،آغاز شده بود:
مِن عَبدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی أهلِ الکوفَةِ،جَبهَةِ الأَنصارِ و سَنامِ العَرَبِ (1).
از بنده خدا،علی امیر مؤمنان،به کوفیان،گروه یاران شرافتمند و بلندپایگان عرب.
برپایه گزارش طبری،وقتی که بین راه به امام علیه السلام خبر دادند که شورشیان به بصره رفته اند،ایشان،احساس آرامش کرد و فرمود:
إنَّ أهلَ الکوفَةِ أشَدُّ إلیّ حُبّاً،و فیهِم رُؤوسُ العَرَبِ و أعلامُهُم (2).
کوفیان،برای من دوست داشتنی ترند و سران و بزرگان عرب،در میان آنان اند.
و نیز به آنها نوشت:
إنّی قَدِ اختَرتُکُم عَلَی الأَمصارِ و إنّی بِالأَثرَةِ (3).
من،شما را بر دیگر شهرها ترجیح دادم،و من،خوبْ گزینشگری هستم.
و در روایت دیگری آمده که به آنها نوشت:
فَإِنّی قَدِ اختَرتُکُم وَ النُّزولَ بَینَ أظهُرِکُم لِما أعرِفُ مِن مَوَدَّتِکُم و حُبِّکُم للَّهِ ِ عزّوجلّ و لِرَسولِهِ صلی اللَّه علیه و آله... (4).
من،شما را انتخاب کردم و سکونت در میان شما را برگزیدم،چون مهرورزی و علاقه تان را به خدای عزّوجلّ و پیامبرش صلی اللَّه علیه و آله می دانم.
ص:82
و هنگامی که کوفیان در«ذی قار»به امام علی علیه السلام پیوستند،ایشان در ستایش آنها فرمود:
أنتُم أشَدُّ العَرَبِ ودّاً لِلنَّبِیِّ و لِأَهلِ بَیتِهِ،و إنَّما جِئتُکُم ثِقَةً-بَعدَ اللَّهِ-بِکُم (1).
شما بامحبّت ترینِ عرب نسبت به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و خاندانش هستید.من،پس از خدا،با اعتماد کردن به شما نزدتان آمدم.
و پس از پایان جنگ جمل،با این جملات از آنها قدردانی کرد:
جزاکُمُ اللَّهُ مِن أهلِ مِصرٍ عَن أهلِ بَیتِ نَبِیِّکُم أحسَنَ ما یَجزِی العامِلینَ بِطاعَتِهِ وَ الشّاکِرینَ لِنِعمَتِهِ،فَقَد سَمِعتُم وأطَعتُم،وَدُعیتُم فَأَجَبتُم (2).
خداوند،به خاطر خاندان پیامبرتان،بهترین پاداشی را که به اهل طاعت و سپاس گزاران نعمتش می دهد،به شما عطا کند.شما،گوش فرا دادید و اطاعت کردید،و فرا خوانده شدید و اجابت کردید.
همچنین در جنگ صِفّین که شمار سپاهیان امام علی علیه السلام در منابع تاریخی تا یکصد و بیست هزار ذکر شده،عمده نیروهای ایشان از کوفه بودند.در همین جنگ،هنگامی که امام علیه السلام سستیِ سپاهیان خود را در برابر سپاه شام ملاحظه کرد،ضمن سخنانی سرزنش آمیز،به جایگاه مهم آنان در جهان اسلام اشاره کرد و فرمود:
أنتُم لَهامیمُ العَرَبِ و یَآفیخُ الشَّرَفِ،وَ الأَنفُ المُقَدَّمُ،وَ السَّنامُ الأَعظَمُ (3).
شما بزرگان عرب و سران شرف و پیشوایان جلودار و مهتران بزرگ هستید.
و در جایی دیگر،همراه با انتقاد از کوفیان،خطاب به آنها می فرماید:
و أنتُم تَریکةُ الإِسلامِ،و بَقِیَّةُ النّاسِ (4).
و شما،یادگارِ اسلام و بازمانده مسلمانانید.
ص:83
کوفه،در گذشته،در قلب بلاد اسلامی قرار داشت و نزدیک ترین نقطه برای مدیریت قلمرو مسلمانان،بویژه برای نقاطی بود که در عصر خلیفه دوم،به قلمرو حکومت اسلامی افزوده شد.
در دوران زمامداری امام علی علیه السلام،مقرّ خلافت از مدینه به کوفه منتقل شد که بی تردید،افزون بر موقعیت اقتصادی،یکی از دلایل آن،دسترسی آسان از این شهر به بلاد مختلف اسلامی،خصوصاً هنگام نیاز به اعزام نیرو برای جنگ با معاویه بود.
بنا بر این،کوفه از نظر جغرافیایی نیز مناسب ترین مکان برای اقدام بر ضدّ حکومت یزید بود.
کوفه،افزون بر موقعیت سیاسی،نظامی و جغرافیایی آن،مهم ترین پایگاه فرهنگی جهان اسلام نیز بوده است.سیاست خلیفه دوم،این بود که در کوفه،سربازانی آشنا با قرآن وناآشنا با سنّت،پدید آورد.لذا نقلِ حدیث را در کوفه ممنوع کرد و بر این اساس،قاریان کوفه،غالباً مسلمانان تکْ بُعدی وناآشنا به سنّت بودند؛امّا پس از به خلافت رسیدن امام علی علیه السلام،سیاست های اصولی فرهنگی ایشان در دوران حکومت،از یک سو،و حضور یاران بزرگ پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله که همراه امام علی علیه السلام به کوفه آمده بودند،از سوی دیگر،نقش مؤثّری در رشد فرهنگی مردم کوفه داشت.
بر این اساس،هنگام قیام امام حسین علیه السلام-که حدود 25 سال از آغاز حکومت امام علی علیه السلام می گذشت-،بی تردید،مردم کوفه،به طور نسبی از بالاترین سطوح فرهنگی در میان جوامع اسلامی برخوردار بودند.از این رو،زمینه اصلاح طلبی و قیام علیه ظلم و جور بنی امیّه،در این شهر بیش از هر جای دیگری فراهم بود.شورش های مکرّر آنها بر ضدّ حکومت های وقت پس از قیام امام حسین علیه السلام،گواه این مدّعاست.
ص:84
نقش تعیین کننده کوفیان در فتوحات اسلامی و درگیری آنها با حکومت ستمگر شام،بویژه در دوران حکومت امام علی علیه السلام،ایجاب می کرد تا طبعاً رضایت ندهند که شام،مرکز خلافت و تصمیم گیری در جهان اسلام باشد.لذا در طول حکومت امَوی،کوفه،کانون مبارزه و مخالفت با حکومت امَوی شام بود و در این راه،بیشترین کشته،زندانی و تبعیدی را داد.
زیاد بن ابیه،در دورانی که از طرف معاویه به حکومت کوفه گمارده شد،علاوه بر کشتن و زندانی کردن بسیاری از مبارزان و تبعید بسیاری از آنان به شام و سایر شهرها،بر پایه برخی از گزارش ها،تنها پنجاه هزار نفر را از کوفه و بصره به سوی خراسان،کوچ داد. (1)
همچنین فرزندش ابن زیاد،علاوه بر کشتار گسترده مبارزان،گروهی از بزرگان شیعیان کوفه (مختار،هانی و...) را زندانی کرد.
نهضت توّابین و قیام مختار،پس از واقعه کربلا،شورش عبد الرحمان بن اشعث در سال های 82 و 83 هجری و قیام زید بن علی بن الحسین علیه السلام در سال 122،دلایل روشن دیگری بر نفرت عمیقِ بخش قابل توجّهی از مردم کوفه از حکومت امَوی است.
در دوران امامت امام حسین علیه السلام،مفاسد اخلاقی و عملی آشکار یزید-که خود را خلیفه مسلمانان می دانست-،نفرت طبیعی مردم کوفه نسبت به حکومت شام را دوچندان کرد.لذا با نوشتن نامه های پی در پی،از امام علیه السلام دعوت کردند تا به کوفه بیاید و نهضت شکل گرفته بر ضدّ حاکمان امَوی را سامان دهد.
هر چند شمار شیعیان حقیقی و پیروان واقعی اهل بیت علیهم السلام در کوفه اندک بود؛لیکن دوستداران اهل بیت علیهم السلام و کسانی که نسبت به خاندان رسالت،اظهار ارادت
ص:85
می کردند،در این شهر،فراوان بودند؛بلکه با عنایت به این که کوفه،حدود پنج سال مرکز حکومت عدل امام علی علیه السلام بود و جمع بسیاری از یاران بزرگ پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،همراه با ایشان به این شهر آمده بودند و از این طریق،احادیث فراوانی در فضائل اهل بیت علیهم السلام در میان مردم انتشار یافته بود،کوفه به تدریج،کانون هواداران اهل بیت علیهم السلام در جهان اسلام شد و به همین جهت،پس از مرگ معاویه،هنگامی که جمع کوچکی از پیروان راستین اهل بیت علیهم السلام فعالیت تبلیغاتی خود را برای بیعت با امام حسین علیه السلام و مبارزه با حکومت امَوی آغاز کردند،در فضای باز اجتماعی ناشی از ضعف فرماندار کوفه،در مدّت کوتاهی فضای عمومی شهر در اختیار هواداران امام حسین علیه السلام قرار گرفت.
امّا مردم مکّه و مدینه،به دلیل شرایط سیاسی حاکم بر آنها،مانند کوفیان به اهل بیت علیهم السلام علاقه مند نبودند.ابن ابی الحدید،به نقل از ابو عمر نَهْدی،از امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده که فرمود:
ما بِمَکَّةَ وَ المَدینَةِ عِشرونَ رَجُلاً یُحِبُّنا (1).
در مکّه و مدینه،بیست نفر هم نیستند که ما را دوست بدارند.
در مقابل،گزارش های فراوانی،از کثرت نسبی علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام در کوفه حکایت دارد،چنان که از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:
إنَّ وَلایَتَنا عُرِضَت عَلی أهلِ الأَمصارِ فَلَم یَقبَلها قَبولَ أهلِ الکوفَةِ بِشَیءٍ (2).
ولایت ما،بر مردم شهرها ارائه شد.هیچ کدام مانند مردم کوفه،آن را نپذیرفتند.
روایات دیگری نیز رسیده اند که مؤیّد این اند که هواداران اهل بیت علیهم السلام در کوفه،بیش از هر شهر دیگری وجود داشته اند.هر چند هواداریِ بیشتر آنها در حدّ دفاع عملی و ایثار جان نبوده است؛لیکن در سایر شهرها،اهل بیت علیهم السلام،همین مقدار
ص:86
طرفدار هم نداشته اند و لذا هنگامی که ابن زیاد،کوفیان را مجبور به رفتن به سوی سرزمین کربلا و جنگ با امام علیه السلام کرد،بسیاری از آنها،از نیمه راه گریختند و در کربلا،حاضر نشدند.بَلاذُری،در این باره می نویسد:
یک گروه هزارنفره [از کوفه] اعزام می شد؛امّا به جهت اکراه آنان از این کار (نبرد با حسین علیه السلام)،تنها سیصد یا چهارصد نفر یا کمتر از اینها به مقصد می رسیدند (1).
در سراسر جهان اسلام،جز اهل کوفه،هیچ کس از امام حسین علیه السلام برای قیام بر ضدّ حکومت یزید،دعوت نکرد.از این رو،یکی از پاسخ های امام علیه السلام به معترضان،استناد به دعوت نامه های مردم کوفه بود.در چنین فضایی،اگر امام علیه السلام برای آغاز نهضت به نقطه دیگری عزیمت می کرد و به دست کارگزاران حکومت،کشته می شد،آیا او را به بی سیاستی متّهم نمی کردند؟!
رسیدن امام حسین علیه السلام به کوفه برای امویان بسیار خطرناک بود و لذا پیش از سلطه کامل ابن زیاد بر کوفه،یزید و کارگزارانش با همه توان تلاش می کردند که امام علیه السلام به کوفه نرود.یزید،حتّی دست به دامن ابن عبّاس شد تا امام علیه السلام را از رفتن به کوفه باز دارد،همچنین عمرو بن سعید،فرماندار مکّه،کوشید تا جلوی رفتن امام علیه السلام را بگیرد،و گروهی را اعزام کرد تا مانع خروج امام علیه السلام از مکّه شوند،امّا پس از درگیری مختصری،امام علیه السلام روانه عراق گردید.
بنا بر این،کوفه از نظر موقعیت فرهنگی،سیاسی،اجتماعی،نظامی و جغرافیایی،مناسب ترین نقطه برای آغاز نهضت بر ضدّ حکومت یزید بود.از این
ص:87
رو،سیّد مرتضی رحمه اللَّه علیه در تحلیل حادثه کربلا می گوید:
اسباب پیروزی بر دشمن،روشن و آشکار بود،امّا آن اتّفاق بد،ماجرا را دگرگون و معکوس کرد تا جایی که به انجام رسید،آنچه رسید (1).
هر چند ما با این نظر،موافق نیستیم،لیکن به دلایلی که بیان کردیم،کوفه را بهترین گزینه برای تحقق اهداف نهضت حسینی می دانیم.توضیح بیشتر این مطلب،در ادامه همین فصل،خواهد آمد.
ص:88
بررسی گزارش هایی که در منابع تاریخی در این زمینه آمده اند، (1)نشان می دهد که افراد مختلفی با انگیزه های گوناگون،می خواستند تا امام حسین علیه السلام را از سفر به عراق،منصرف کنند:برخی مستقیماً از یزید،دستور ممانعت داشتند.برخی غیر مستقیم،عامل اجرایی او بودند.برخی ضمن علاقه مندی به امام علیه السلام در جهت اجرای خواست حکومت یزید،عمل می کردند،شماری به خاطر پیشگویی هایی که از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در باره شهادت ایشان شنیده بودند،از این سفر احساس خطر می کردند،برخی می خواستند که امام علیه السلام هم مانند آنها عافیت طلبی را پیشه سازد و در نهایت،برخی هم انگیزه ای جز علاقه مندی به امام علیه السلام نداشتند.
برای تحلیل پاسخ های امام علیه السلام به کسانی که با خطرناک توصیف کردن سفر به کوفه،تلاش می کردند تا امام علیه السلام را از این سفر منصرف کنند،باید توجّه داشت-همان طور که پیش از این گفتیم-،هدف امام علیه السلام از سفر به کوفه،در درجه نخست،تأسیس حکومت اسلامی و در مرتبه بعد،سست کردن پایه های حکومت اموی و دفاع از اساس اسلام به قیمت شهادت خود و عزیزانش بود.بنا بر این،تحقّق این هدف،با خطرهای احتمالی و بلکه قطعیِ این سفر،منافات ندارد.
امام حسین علیه السلام از یک سو،سرنوشت این سفر را می دانست و از خطرهای آن،کاملاً آگاه بود و از سوی دیگر،برای اتمام حجّت بر مردم،نمی توانست همه آنچه را
ص:89
می داند،برای همه مردم بیان کند.از این رو،پاسخ های امام علیه السلام به کسانی که سفر به کوفه را خطرناک وصف می کردند،متفاوت بود.این پاسخ ها را به سه دسته می توان تقسیم کرد:
پاسخ امام علیه السلام به کارگزاران یزید که او را از سفر به عراق منع می کردند،در واقع،این بود که:در کار من،دخالت نکنید.هنگامی که مأموران عمرو بن سعید،فرماندار مکّه،مانع خروج امام علیه السلام و یارانش از مکّه شدند و ضمن درگیری مختصری خطاب به امام علیه السلام گفتند:ای حسین ! از خدا نمی ترسی که از جماعت،جدا می شوی و میان امّت،تفرقه می اندازی؟
امام حسین علیه السلام تنها به قرائت این آیه شریف،بسنده کرد:
«لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ. 1
عمل من،برای من و عمل شما،برای شماست.شما از آنچه من می کنم،بیزارید و من،از آنچه شما می کنید،بیزارم». (1)
بر پایه نقل ابن اعثم،امام علیه السلام در پاسخ نامه یزید به اهل مدینه-که متضمّن باز داشتن آنها از قیام بود-،نیز تنها به نوشتن آیه یاد شده اکتفا کرد. (2)
از آن جا که هدف اولیه امام علیه السلام از سفر به عراق،تأسیس حکومت اسلامی بود،برای اتمام حجّت بر مردم،نمی توانست سرنوشت سفر را برای همه مردم،حتّی برای برخی از خواص،بیان کند.لذا در پاسخ بسیاری از کسانی که با خطرناک توصیف
ص:90
کردن سفر به عراق،از ایشان می خواستند تا از این سفر منصرف شود،به پاسخ های اجمالی اکتفا می کرد،چنان که در پاسخ به پیشنهاد طِرّماح و ابو بکر بن عبد الرحمان فرمود:
مَهما یَقضِ اللَّهُ مِن أمرٍ یَکُن (1).
هر چه خداوند حکم کند،همان می شود.
همچنان که در پاسخ بِشر بن غالب،عبد اللَّه بن مطیع و عمر بن عبد الرحمان و فَرَزدَق و امثال آنها نیز به پاسخ های اجمالی اکتفا کرد.
امّا پاسخ امام علیه السلام به شخصیت های بزرگی مانند امّ سلمه وعبد اللَّه بن جعفر و محمّد ابن حنفیه،کاملاً متفاوت با پاسخ به دیگران بود؛چرا که در پاسخ به آنها امام علیه السلام از شهادت خود خبر می داد،چنان که در پاسخ به ام سلّمه می فرماید:
إنّی واللَّهِ مَقتولٌ کَذلِکَ،وإن لَم أخرُج إلَی العِراقِ یَقتُلونی أیضاً (2).
به خدا سوگند،من،این چنین کشته می شوم،و اگر به عراق هم نروم،مرا می کشند.
و نیز به عبد اللَّه بن جعفر می فرماید:
لَو کُنتُ فی جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونی وَیَقتلونی (3).
اگر در لانه جنبنده ای هم باشم،مرا بیرون می آورند و می کشند.
این سخن،بدین معناست که:من،چه به کوفه بروم و چه نروم،بی تردید،به دست عوامل یزید،کشته می شوم.بنا بر این،باید نقطه ای را برای شهادت خود انتخاب کنم که خون من،بیشترین بهره را برای اسلام داشته باشد و بیشترین ضربه را به حکومت
ص:91
امَوی بزند وحرمت حرم نیز حفظ گردد،و آن نقطه،جایی جز عراق نیست.
بر این اساس انتخاب کوفه و همراه بردن خانواده و کودکان خردسال و بهترین یاران در این سفر،دقیقاً در راستای تحقّق این هدف والای الهی بوده است.
ص:92
با توجّه به آنچه در باره موقعیّت فرهنگی و سیاسی کوفه بیان کردیم،دلایل اقبال مردم کوفه را به نهضت حسینی،در موارد زیر می توان خلاصه کرد:
1.بالا بودن سطح فرهنگیِ بخشی از مردم کوفه؛
2.تقابل منافع سیاسی و اقتصادی کوفه با شام.کوفه،روزی پایگاه مهمّ تصمیم گیری در جهان اسلام بود و با شام،درگیری داشت.اکنون،کوفیان در برابر حکومت شام،احساس ذلّت و خفّت می کردند؛
3.علاقه مندی بسیاری از مردم کوفه نسبت به اهل بیت علیهم السلام؛
4.مفاسد حکومت امَوی و بخصوص فساد آشکار یزید؛
5.نبودن جای گزینی مناسب برای امام حسین علیه السلام که بتواند کوفیان را در مخالفت با حکومت شام و براندازی آن،رهبری کند.
در کنار هم قرار گرفتن عوامل مذکور،سبب شد که جمعی از پیروان راستین امام حسین علیه السلام،مخالفت با حکومت امَوی را بیاغازند و هنگامی که مردم را به همراهی با ایشان جهت براندازی حکومتْ فرا خواندند،توده مردم از آن استقبال کردند.سیاست نعمان بن بشیر نیز-که مایل به درگیری نبود-،زمینه را فراهم کرد و فضای عمومی کوفه،به سرعت در جهت نهضت حسینی قرار گرفت،به گونه ای که حتّی جمعی از سران هوادار حکومت-مانند:عمرو بن حَجّاج و شَبَث بن رِبْعی که موقعیّت خود را در خطر می دیدند-،تحت تأثیر فضای عمومی شهر،به ظاهر به صف حامیان نهضت پیوستند و برای امام حسین علیه السلام نامه نوشتند.
ص:93
اکنون باید دید که:چرا در فرصت کوتاهی پس از آمدن ابن زیاد به کوفه،به طور کلّی،ورق برگشت و فضای عمومی کوفه،در جهت خواستِ حکومت یزید قرار گرفت؟به سخن دیگر،جامعه کوفه در کنار آن ویژگی های مثبت،چه خصوصیّات دیگری داشت که یک روز،فضای عمومی آن در جهت خواستِ امام حسین علیه السلام بود و روز دیگر،در جهت خواست یزید؟و آیا این رویکردِ مردم کوفه را می توان به حساب شیعیان گذاشت؟
برای پاسخ دادن به این پرسش ها،جامعه شناسی و روان شناسی مردم کوفه و شناخت نظام اداری و اقتصادی حاکم بر این شهر،ضروری است.در بخش های آینده،به تبیین این مسائل خواهیم پرداخت و پس از آن،مهم ترین عوامل شکست نهضت کوفه را بررسی خواهیم کرد.
ص:94
در ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به کوفه و نهضت کوفیان،افزون بر آنچه گذشت،جامعه شناسی کوفه را نیز باید بررسی کرد.کوفه آن روزگار،از زوایای گوناگون،قابل ارزیابی است؛چرا که شهری متنوّع و چند گونه بوده است:
جامعه کوفه را از نظر نژادی،می توان به دو بخش عرب و غیرعرب،تقسیم کرد.بیشتر مردم عربِ ساکن کوفه،قبایلی بودند که با آغاز فتوحات اسلامی در ایران،از شبه جزیره عربستان،به قصد شرکت در جنگ،به سمت عراق،کوچ کردند و سرانجام،پس از پایان فتوحات،در کوفه و بصره،مسکن گزیدند.
بخش دیگری از عرب های ساکن کوفه را قبایلی مانند بنی تَغلِب تشکیل می دادند که پیش از اسلام،در عراق،سکونت گزیده بودند و پیوسته با ایرانیان در جنگ بودند.اینان،با آغاز فتوحات اسلامی،به مسلمانان پیوستند و آنها را در فتوحات،یاری دادند.سپس بخشی از آنها در شهرهای تازه تأسیس اسلامی،سُکنا یافتند.
مردمان غیر عرب کوفه-که اندکی از جمعیّت آن را تشکیل می دادند-،شامل گروه هایی همچون مَوالی، (2)سُریانی ها (3)و نَبْطی ها (4)بودند.
ص:95
از نظر اعتقادی،جامعه آن روز کوفه را می توان به دو بخش مسلمان و غیر مسلمان،تقسیم کرد.بخش غیر مسلمان کوفه،عبارت بودند از:مسیحیان عرب از«بنی تَغلِب»،مسیحیان نَجران،مسیحیان نَبْطی،یهودیانی که در زمان عمر از شبه جزیره عربستان رانده شده بودند،و زردشتیان ایرانی.این بخش،در مجموع،قسمت ناچیزی از کلّ جمعیّت کوفه بودند.
بخش مسلمان کوفه را،از نظر سیاسی،می توان به چهار دسته تقسیم کرد:
پیش از این،اشاره کردیم که در عصر نهضت حسینی،کوفه،کانون هواداران اهل بیت علیهم السلام بود؛ولی این سخن،بدان معنا نیست که همه کسانی که به اهل بیت علیهم السلام اظهار ارادت می کردند،پیروان راستین آنها و«شیعه»به مفهوم حقیقی این کلمه بودند؛بلکه هواداران اهل بیت علیهم السلام و مدّعیان تشیّع در آن دوران،به چند دسته تقسیم می شدند که در ادامه همین فصل،توضیح خواهیم داد.
هواداران بنی امیّه،بخش قابل توجّهی از مردم کوفه را تشکیل می دادند.در آن دوران که بیست سال از حکومت امَویان در کوفه می گذشت،افراد بسیاری جذب آنها شده بودند.هواداران بنی امیّه در کوفه،از تشکّل و سازماندهی نیرومندی برخوردار بودند.افرادی مانند عمرو بن حَجّاج زبیدی،یزید بن حرث،عمرو بن حُرَیث،عبد اللَّه بن مسلم،عمارة بن عقبه،عمر بن سعد و مسلم بن عمرو باهِلی،از سران آنان به شمار می رفتند و همین ها بودند که وقتی از پیشرفت کار مسلم بن عقیل و ضعف و
ص:96
فتور نعمان بن بشیر،فرماندار کوفه احساس خطر کردند،به شام نامه نوشتند و زمینه را برای عزل نعمان و فرمان روایی ابن زیاد،فراهم ساختند.
گفته شده که رؤسا و مُتنفّذان قبایل کوفه،از این حزب بوده اند و این امر،خود،باعث گرایش بسیاری از مردم به این سو می شده است. (1)
علی رغم سرکوب خوارج در جنگ نهروان،سیاست های غیر اسلامی معاویه باعث شد که خوارج کوفه،در زمان او،قدرت بگیرند.آنان در سال 43 ق،در دوران فرمان روایی مغیرة بن شعبه بر کوفه،به رهبری مُستَورِد قیام کردند؛ولی کارشان به شکست انجامید.زیاد بن ابیه نیز پس از به عهده گرفتن فرمانداری کوفه در سال 50 ق،نقش مهمّی در سرکوب آنها داشت.پس از مرگ زیاد (سال 53 ق)،خوارج کوفه به رهبری حیّان بن ظبیان،در سال 58 ق،قیامی دیگر ترتیب دادند و این بار،ابن زیاد،پس از به عهده گرفتن زمام امور کوفه،به سرکوب آنها پرداخت.
بنا بر این،با توجّه به درگیری خوارج با امَویان،شاید بتوان گفت که آنان در جریان نهضت حسینی،با هیچ یک از دو طرف،همکاری نکرده اند.
بخش قابل توجّهی از جوامع مختلف را کسانی تشکیل می دهند که یا همه حوادث اجتماعی را بی اهمیّت می شمارند و یا هر روز،به رنگی در می آیند.در کوفه نیز طبعاً جمعی بودند که نه به اهل بیت علیهم السلام علاقه داشتند و نه هوادار بنی امیّه بودند؛بلکه هوادار شکم و شهوتِ خویش بودند و هر کس می توانست زندگی آنان را تأمین کند،از او پیروی می کردند.
ص:97
در روایات اهل بیت علیهم السلام،مدّعیان تشیّع و هواداریِ خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،به چند طبقه یا دسته تقسیم شده اند:
برترین دسته شیعیان،کسانی بودند که به راستی،به خاندان رسالت عشق می ورزیدند و در پنهان و آشکار،از آرمان های آنان دفاع می کردند.اینان،در کلام امام صادق علیه السلام،دوستانِ تَرازِ اوّل اهل بیت علیهم السلام معرّفی شده اند:
طَبَقَهٌ یُحِبّونا فِی السِرِّ وَ العَلانِیَةِ،هُمُ النَّمَطُ الأَعلی.
گروهی که ما را آشکارا و پنهان،دوست دارند؛آنان در بالاترین درجه اند.
امام صادق علیه السلام در ادامه این سخن،ویژگی های این گروه راه چنین تبیین فرموده است:
فَمِن بَینِ مَجروحٍ وَ مَذبوحٍ،مُتَفَرِّقینَ فی کُلِّ بِلادٍ قاصِیَةٍ...وَ هُمُ الأَقَلّونَ عَدَداً،الأَعظَمونَ عِندَ اللَّهِ قَدراً وَ خَطَراً (1).
جمعی زخمی و جمعی سربُریده،در شهرهایی دوردست،پراکنده افتاده اند....آنان،جمعیّتی اندک اند؛امّا در پیشگاه خدا،ارج و منزلتی والا دارند.
در عصر نهضت حسینی،حبیب بن مُظاهر اسدی،مسلم بن عَوسَجه و ابو ثُمامه
ص:98
صائدی،نمونه های شناخته شده این دسته از شیعیان و علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام بودند.آنان،پس از مرگ معاویه،در خانه سلیمان بن صُرَد خُزاعی جمع شدند و باب نامه نگاری به امام حسین علیه السلام،پس از مرگ معاویه،به دست آنها گشوده شد.
این دسته،کسانی بودند که بر اثر جاذبه های حکومت علوی و آشنایی با احادیثی که اصحاب بزرگ پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در فضایل اهل بیت علیهم السلام نقل کرده بودند،به این خاندان،اظهار ارادت می کردند؛ولی دوستی آنها،از مرز ظاهر و زبان،تجاوز نمی کرد.امام صادق علیه السلام این دسته را دوستانِ تَرازِ پایین اهل بیت علیهم السلام وصف فرموده است:
وَ الطَّبَقَةُ الثانِیَةُ:النَّمَطُ الأَسفَلُ،أحَبّونا فِی العَلانِیَةِ وَ ساروا بِسیرَةِ المُلوکِ،فَأَلسِنَتُهُم مَعَنا وَ سُیوفُهُم عَلَینا (1).
گروه دوم،پایین ترند.ما را آشکارا دوست دارند؛ولی به شیوه پادشاهان رفتار می کنند.از این رو،زبان هایشان،با ماست و شمشیرهایشان،بر ضدّ ما!
در دوران حکومت امام علی علیه السلام و دیگر امامان،بیشتر مردم کوفه از همین دسته بودند؛همان ها که امام علی علیه السلام در اواخر حکومت خود،پی در پی،از آنها گله می کرد و خطاب به آنها می فرمود:
یا أَشباهَ الرِّجالِ وَلا رِجالَ (2).
ای مردْنمایانِ نامرد !
و می فرمود:
مُنیتُ بِمَن لا یُطیعُ (3).
گرفتار کسانی شده ام که فرمان نمی برند.
ص:99
و می فرمود:
لا غَناءَ فی کَثرَةِ عَدَدِکُم (1).
زیاد بودنِ جمعیّت شما،سودی ندارد.
و می فرمود:
لَبِئسَ حُشّاشُ نارِ الحَربِ أنتُم ! (2)
شما بد آتش افروزانی برای جنگ هستید.
و می فرمود:
هَیهاتَ أن أطلُعَ بِکُم أسرارَ العَدلِ (3).
هیهات که خواسته باشم به یاری شما،عدالت پنهان را آشکار کنم !
نیز بر پایه برخی از گزارش ها،امام حسن علیه السلام در توضیح علّت صلح خود با معاویه،این دسته از یاوران خود را این گونه توصیف فرمود:
یَقولونَ لَنا إنَّ قُلُوبَهُم مَعَنا وَ إِنَّ سُیوفَهُم لَمَشهورَةٌ عَلَینا ! (4)
به ما می گویند که دل هایشان با ماست؛ولی شمشیرهایشان بر ضدّ ماست.
همچنین،فَرَزدَق در دیدار با امام حسین علیه السلام،در وصف این دسته از علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام،می گوید:
القُلوبُ مَعَکَ،وَ السُّیوفُ مَع بَنی امَیَّةَ (5).
دل ها با توست و شمشیرها با بنی امیّه.
نکته شایان توجّه،این که در وصف دسته دوم،گفته شده که«زبان هاشان،با اهل بیت علیهم السلام و شمشیرهاشان،بر ضدّ آنان است»؛امّا در کلام فرزدق و دیگران،آمده است
ص:100
که«دل هاشان با اهل بیت علیهم السلام است و شمشیرهاشان،بر ضدّ آنها».
حقیقت،این است که اگر به راستی،دل آنها با اهل بیت علیهم السلام بود،شمشیر آنها نمی توانست بر ضدّ اهل بیت علیهم السلام باشد.ضدّیت عملی این دسته با خاندان رسالت،نشان می دهد که ارادت آنان به این خاندان،از مرز زبان تجاوز نمی کرده است.
دسته سوم:از علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام،کسانی بودند که نه همانند دسته اوّل،در ظاهر و باطن از اهل بیتْ علیهم السلام دفاع می کردند،و نه همانند دسته دوم،علاقه ای ظاهری داشتند.این دسته،اهل بیت علیهم السلام را در قلب خود،دوست داشتند؛ولی جرئت اظهار ارادت نسبت به آنان را نداشتند.اینان،به تعبیر امام صادق علیه السلام،علاقه مندان تَرازِ وسط اند.متن سخن امام علیه السلام،این است:
وَ الطَّبَقَةُ الثالِثَةُ:النَّمَطُ الأَوسَطُ،أحَبّونا فِی السِّرِّ وَ لَم یُحِبّونا فِی العَلانِیَةِ (1).
گروه سوم،در رتبه وسط اند.ما را در نهان،دوست دارند؛امّا آشکارا با ما دوستی نمی کنند.
سپس در تبیین ویژگی های دسته سوم،می فرماید:
وَلَعَمری لَئِن کانوا أحَبّونا فِی السرِّ دُونَ العَلانِیَةِ فَهُمُ الصَّوامونَ بِالنَّهارِ القَوّامونَ بِاللَّیلِ،تَری أثَرَ الرَّهبانِیَةَ فی وُجوهِهِم،أهلُ سِلمٍ وَ انقِیادٍ.
به جان خودم،اگر آنان ما را در باطن دوست می داشتند و نه به ظاهر،روزه دارانِ روز و عابدانِ شب می بودند و اثر عبادت را در چهره شان می دیدی،و تسلیم و فرمان بردار می بودند.
در یک تقسیم بندی دیگر برای شیعیان،از امام باقر علیه السلام چنین روایت شده که فرمود:
الشیعَةُ ثَلاثَةُ أصنافٍ:صِنفٌ یَتَزیَّنونَ بِنا،وَ صِنفٌ یَستَأکِلونَ بِنا،وَ صِنفٌ مِنّا
ص:101
وَ إلَینا (1).
شیعیان،سه دسته اند:دسته ای با ما،خود را می آرایند.دسته ای با ما،منافع مالی خود را به چنگ می آوردند،و دسته ای،از مایند و رو به کوی ما دارند.
با توجّه به این روایات،مدّعیان تشیّع در کوفه را می توان به سه دسته تقسیم کرد:
دسته اوّل،کسانی که دل آنها با اهل بیت علیهم السلام بود و در عمل نیز از آرمان های این خاندان،دفاع می کردند.تعداد این دسته،بسیار اندک بود.
دسته دوم،کسانی که اهل بیت علیهم السلام را به راستی دوست داشتند؛ولی جرئت دفاع از آرمان های آنان را نداشتند.تعداد اینان،بیش از دسته اوّل و کمتر از دسته سوم بود. (2)
دسته سوم،کسانی که برای رسیدن به منافع سیاسی یا اجتماعی و یا اقتصادی،به اهل بیت علیهم السلام اظهار ارادت می کردند،ولی شمشیرهایشان در خدمت دشمنان آنها بود.بیشتر شیعیان کوفه،از این دسته بودند؛ولی اینان،شیعه واقعی نبودند و می توان آنان را شیعیان سیاسی و اقتصادی نامید.چنین کسانی،در واقع،پیرو کسی هستند که بتواند منافع آنها را تأمین کند.از این رو،در فضایی که مردم احساس می کردند که امام حسین علیه السلام پیروز خواهد شد،این دسته نیز با مسلم بیعت کردند؛ولی در فضایی که دیدند همراهی با امام علیه السلام برای آنها خطرناک است،در صف پیروان بنی امیّه قرار گرفتند.
بنا بر این،گناه حمایت نکردن از نهضت امام حسین علیه السلام،به دوش شیعیان سیاسی،اجتماعی و اقتصادی و نیز کسانی است که از نام شیعه،سوء استفاده می کردند،نه شیعیان اعتقادی و واقعی.
ص:102
به طور کلّی،ویژگی های روانی بیشتر جامعه آن روزگارِ کوفه را که در شکست ظاهری نهضت امام حسین علیه السلام دخیل بوده اند،می توان چنین برشمرد:
هسته اوّلیه شهر کوفه را قبایل بَدَوی (صحرانشین) تشکیل می دادند که بنا به علل مختلف،در فتوحات اسلامی شرکت جستند و سپس از صحرانشینی و کوچرَوی،به شهرنشینی روی آوردند؛امّا با این حال،خُلق و خوی صحرانشینی خود را از دست نداده بودند.
یکی از ویژگی های صحرانشینان،داشتن آزادی بی حدّ و حصر در صحراها و بیابان هاست.از این رو،آنان از همان ابتدا به درگیری با امیران خود پرداختند،به گونه ای که خلیفه دوم را به ستوه آوردند،تا جایی که از دست آنان،این چنین شِکوه نمود:
چه مصیبتی بالاتر از این که با صد هزار جمعیّت،رو به رو باشی که نه آنها از امیری خشنودند،و نه امیری از آنان رضایت دارد؟! (1)
می توان گفت که چنین جامعه ای،امیر عادل و آزاداندیش را بر نمی تابد.در این جامعه،مردم از این گونه امیران،سوء استفاده می کنند،در مقابل آنها به معارضه بر می خیزند و از فرمان آنان،اطاعت نمی نمایند.نمونه همه این نشانه ها را در رفتار
ص:103
کوفیان با امام علی علیه السلام مشاهده می کنیم.امیر مناسب این جامعه،امیری مانند«زیاد بن ابیه»است که با خشونت و ستمگری،آنان را وادار به اطاعت در برابر حکومت نماید.
گرچه بسیاری از مسلمانان صدر اسلام،با نیّتی خالص و به جهت رضای حق و پیشرفت اسلام در فتوحات اسلامی شرکت می جستند،امّا کم نبودند افراد و قبایلی که به قصد به دست آوردن غنایم جنگی در این جنگ ها شرکت می کردند.اینان،پس از سکونت در کوفه،حاضر به از دست دادن دنیای خود نبودند و به محض احساس کردن هر گونه خطری،عقب می نشستند و به عکس،هر گاه احساس نفعی می نمودند،فوراً به عرصه داخل می شدند.
شاهد صادق این مطلب،حضور کوفیان در دو جنگ جَمَل و صفّین است.هنگامی که در سال 36 هجری،امام علی علیه السلام برای مقابله با شورشیانِ مستقر در بصره،از مدینه ره سپار عراق شد،از کوفیان،درخواست کمک نمود.کوفیان که هنوز حکومت امام علی علیه السلام را نوپا می دیدند و از سرنوشت جنگ،بخصوص با توجّه به کثرت سپاه بصره،بیمناک بودند،کوشیدند از زیر بار این دعوت،شانه خالی کنند و سرانجام،پس از تبلیغ ها و تشویق های فراوان،تنها دوازده هزار نفر،یعنی حدود ده درصد از جمعیّت جنگجویان کوفه،در این جنگ،به نفع علی علیه السلام شرکت جستند.پس از اتمام جنگ نیز یکی از اعتراض های نخبگان و خواصّ آنان،مصادره نشدن و تقسیم نشدن غنایم به وسیله امام علی علیه السلام بود.
امّا در جنگ صفّین که کوفیان،حکومت امام علی علیه السلام را سامان یافته می دیدند و امید فراوانی به پیروزی داشتند،رغبت بیشتری به شرکت در جنگ نشان دادند،به طوری که تعداد سپاهیان امام علی علیه السلام را در این جنگ،بین 65 تا 120 هزار نفر نگاشته اند که شمار افراد غیر کوفی آن،بسیار ناچیز بوده است.
فراوانیِ بیعت کنندگان با مسلم را نیز می توان با همین اصلْ توجیه نمود،گرچه عدّه اندکی از افراد مخلص نیز در میان آنها بودند.
ص:104
مردم کوفه در آن هنگام،از سویی به علّت مرگ معاویه و جوانی یزید،حکومت مرکزی شام را دچار ضعف می دیدند و از سوی دیگر،فرماندار کوفه (نعمان بن بشیر) را قادر به مقابله با قیامی جدّی نمی دانستند.از این رو،تجمّع عدّه ای از شیعیان مخلص به رهبریِ سلیمان بن صُرَد خُزاعی و پیشنهاد دعوت از امام حسین علیه السلام و تشکیل حکومت در کوفه،به سرعت از سوی کوفیان،مورد استقبال قرار گرفت؛زیرا احتمال پیروزی و تشکیل حکومت را قوی می دانستند.
کوفیان،حتّی پس از ورود عبید اللَّه به کوفه،امید پیروزی را از دست ندادند.از این رو،تعداد فراوانی از آنها به همراه مسلم در محاصره قصر عبید اللَّه شرکت جستند و هنگامی که احساس خطر نمودند،به سرعت،از نهضت،کناره گرفتند و مسلم و هانی را به دست عبید اللَّه سپردند.
این احساس خطر،هنگامی شدّت گرفت که شایعه حرکت سپاه شام از سوی طرفداران عبید اللَّه در میان مردم،پخش شد.البته ترس از سپاه شام را نیز می توان معلول دنیاطلبی مردم کوفه به شمار آورد.
با مطالعه مقاطع مختلف تاریخ کوفه،می توانیم تابع احساس بودنِ اهالی آن را مشاهده نماییم.علّت اصلی این ویژگی را می توان عدم رسوخ ایمان در قلب های آنان دانست و طبعاً از افراد و قبایلی که با دیدن شوکت اسلام به آن پیوستند و برای دنیای خود به جنگ رفتند،انتظاری جز این نمی توان داشت.
شاید معروف شدن کوفیان به نیرنگبازی،فریبکاری و بی وفایی-تا جایی که به ظهور مَثَل هایی چون:«أغدَرُ مِن کوفیٍّ (فریبکارتر از کوفی)»،یا«الکوفیُّ لا یوفی (کوفی،وفا ندارد)»انجامیده-،نیز ناشی از همین ویژگیِ احساساتی بودن آنها باشد.
نظامی بودن شهر کوفه و پدید آمدن فرصت های متعدّد برای جنگیدن،روحیّه ای
ص:105
خاص و پرخاشگرانه به آنان داده بود.آنان،مغرور از قدرت نظامی و فتوحات خویش،در برابر هر تحوّلی پرخاش کرده،با شورشگری،در صدد بازیابی هویت خویش و به دست آوردن منفعت بودند.
قبیله گرایی حاکم بر عراق و جزیرة العرب،در کوفه نیز نمود داشت و افراد قبیله،به رئیس قبیله خویش،بیش از رئیس حکومت،وابسته بودند.از سوی دیگر،سیاست مَدارانی همچون معاویه و ابن زیاد،با تطمیع رؤسای قبائل،از توانایی آنان بر ضدّ امامان شیعه علیهم السلام،استفاده می کردند.
ص:106
ترکیب نژادی،اعتقادی و سیاسی مردم کوفه و نیز ویژگی های روانی آنها،ایجاب می کرد که نظام اداری و شرایط اقتصادی حاکم بر این شهر،نقش بسیار مؤثّری در بسیج نظامی آنها داشته باشد.برای روشن شدن این مطلب،اشاره ای کوتاه به نظام اداری کوفه و منابع درآمد مردم آن،ضروری است:
مهم ترین عناصر تشکیلات اداری کوفه،عبارت بودند از:
فرماندار (والی)،مهم ترین مقام اجرایی کوفه بود که مستقیماً توسّط رئیس حکومت مرکزی،منصوب و اداره امور کوفه و توابع آن (1)به او سپرده می شد.
زیاد بن ابیه،هنگامی که در سال 50 هجری به حکومت کوفه منصوب شد،به منظور تسلّط بیشتر بر این شهر،آن را به چهار قسمت (رُبع)،تقسیم کرد:ربع اهل مدینه،ربع تمیم و همْدان،ربع ربیعه و کِنده،ربع مَذحِج و اسد.همچنین برای هر یک،رئیسی معیّن نمود که مجموع آنها،«رؤسای ارباع»نامیده می شدند.
ص:107
فرماندهانی که زیاد برای این ارباع انتخاب کرده بود،به ترتیب،عبارت بودند از:عمرو بن حریث،خالد بن عَرَفطه،قیس بن ولید و ابو بُردة بن ابی موسی اشعری.
مسلم بن عقیل نیز هنگام برپایی قیام خود،از این نظام،استفاده کرد و افراد هر ربع را در همان ربع،سازماندهی نمود و خود،رئیسی غیر از رئیس منصوب از سوی حکومت،برای هر ربع،انتخاب کرد.
در جریان قیام مسلم در کوفه پس از دستگیری هانی و محاصره قصر،به نام های رؤسای ارباع که به وسیله او منصوب شده بودند،بر می خوریم:مسلم بن عوسجه اسدی،رئیس رُبعِ مَذحِج و اسد،عبید اللَّه بن عمر بن عزیز کِندی،رئیس رُبع کِنده و ربیعه،عبّاس بن جَعده جَدَلی،رئیس رُبع اهل مدینه و ابو ثُمامه صائدی،رئیس رُبع تمیم و همْدان.
هانی بن عروه،ریاست رُبع کِنده و ربیعه را از سوی حکومت،بر عهده نداشت؛امّا به قدری در میان این رُبع-که پرجمعیّت ترین رُبع کوفه بود-احترام داشت که گفته شده است در هنگام کمک خواستن،سی هزار شمشیر آماده،به فریادرسی او می آمدند که البتّه ابن زیاد،توانست با سیاست های خود و استفاده از عمرو بن حَجّاج زُبیدی،رقیب هانی،این نفوذ را به حدّ اقل برساند و سرانجام،او را شهید کند،بدون آن که هیچ تحرّکی در رُبع،پدید آید!
عُرَفا،جمع«عَریف»است و عریف،منصبی در قبیله بوده است که صاحب آن،ریاست عدّه ای از افراد قبیله و سرپرستی امور آنان را بر عهده داشته و نسبت به اعمال آن افراد،در مقابل حکومت،پاسخگو بوده است.وظیفه ای که عریف انجام می داد و نیز تعداد افراد تحت نظر او،«عِرافت»نامیده می شد.
این منصب،در قبایل عرب در زمان جاهلیت نیز وجود داشته و از نظر اداری،یک یا دو درجه پایین تر از ریاست قبیله بوده است؛امّا پس از پایه ریزی نظام اسباع در
ص:108
سال هفدهم هجری،نظام عُرَفا،به گونه ای دیگر پی ریزی شد،بدین ترتیب که افرادِ تحت سرپرستی هر عریف را به تعدادی قرار می دادند که عطا و حقوق آنها و همسران و فرزندانشان،صد هزار درهم باشد.از این رو،تعداد افرادِ«عِرافت»های مختلف،متفاوت بود؛زیرا نظامی که عمر بن خطّاب برای پرداخت عطا به جنگجویان در نظر گرفته بود،بر پایه مساوات قرار نداشت؛بلکه بر اساس فضایل و ویژگی های افراد (مانند:صحابی بودن،شرکت در جنگ ها به فرماندهی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،شرکت در فتوحات و...) متغیّر بود.بدین ترتیب،«عرافت»های مختلف،از بیست تا شصت جنگجو را در بر می گرفت که زن و فرزندان آنها نیز به این رقم،اضافه می شدند.
وظیفه اوّلیه عُرَفا در آن زمان،این بود که عطا و حقوق افراد تحت مسئولیت خود را از امرای اسباع،تحویل می گرفتند و به آنان می رساندند.نیز در هنگام جنگ،افراد خود را آماده می کردند و احیاناً اسامی افرادی را که از شرکت در جنگ،سر باز زده بودند،به اطّلاع فرماندار یا امرای اسباع می رساندند.
هنگامی که لشکریان عرب،شهرنشین شدند و در کوفه مستقر گردیدند،عُرَفا،اهمّیت بیشتری یافتند؛زیرا علاوه بر مسئولیت های سابق،مسئولیت کامل برقراری امنیت در محدوده زیر نظارتشان،به آنها واگذار گردید.از این رو،آنان دفترهایی تهیّه کرده بودند که در آنها،اسامی جنگجویان و همسران و فرزندانشان و نیز مَوالی آنان ضبط شده بود و اسامی و سال تولّد تازه متولّدها در آنها ثبت می شد،چنان که اسامی افرادی که از دنیا می رفتند،محو می گردید و بدین ترتیب،شناخت کاملی از افراد خود داشتند.
به نظر می رسد چنان که عرفا در آن زمان در مقابل فرماندار،مسئول بوده اند،نصب و عزل آنها نیز توسّط فرماندار،صورت می گرفته است.
در هنگام بروز تشنّج و اضطراب در شهر،نقش و اهمّیت عرفا،دوچندان می شد؛زیرا آنها مسئول برقراری نظم در میان افراد شامل عرافت خود بودند و طبعاً اگر
ص:109
حکومت مرکزیِ شهر،قوی بود،از آنان می خواست که افراد قیام کننده (شورشی) را معرّفی نمایند.
به طور کلّی،طرق درآمد مردمِ آن روزگار کوفه را می توان به دو بخش:کسب و کار،و دریافت عطا و رزق از حکومت،تقسیم نمود:
کسب و کار مردم در آن زمان،معمولاً زراعت،صناعت،تجارت و یا کارهای دولتی و حکومتی (مانند خدمت در شُرطه یا همان شهربانی) بود.
به نظر می رسد با توجّه به وابستگی شدید مردم به عطا و حقوق حکومتی،مردم عرب کوفه،کمتر به کسب و کار می پرداختند،به طوری که گفته شده است:اکثر حرفه های کوفه را مَوالی بر عهده داشتند و اصولاً عرب ها،اشتغال به حرفه و صنعت را در خور شأن خود نمی دانستند.
عطا،پرداخت نقدی ای بود که از سوی حکومت کوفه،یک جا یا در چند مرحله،سالانه به مردم جنگجوی این شهر،انجام می گرفت،چنان که رزق،کمک های جنسی،مانند:خرما،گندم،جو،روغن و...بود که هر ماه به صورت بلا عوض،به آنها تحویل می شد.
نظام عطا و رزق،به وسیله عمر بن خطّاب،بنیان گذاری شد،بدین ترتیب که عمر،برای برپا داشتن یک لشکرِ همیشه آماده و به منظور جلوگیری از اشتغال سربازان به کارهای دیگر،برای آنان حقوقی سالیانه تعیین نمود،که ملاک های خاصّی را نیز (مانند:صحابی بودن،دفعات شرکت در جنگ ها و...) در آن،مدّ نظر داشت.این حقوق سالیانه-که عمدتاً از فتوحات و خراج سرزمین های تازه فتح شده،تأمین
ص:110
می گشت-،به تناسب افراد،مبلغی بین سیصد تا دو هزار درهم در سال بود،که مقدار حدّ اکثر آن،«شرف العطاء»نامیده می شد و به افرادی که دارای ویژگی های برجسته ای مانند شجاعت و رشادت فراوان بودند،پرداخت می گردید.
بنا بر این،اصلی ترین منابع درآمد مالی و تأمین زندگی مردم کوفه،در دست حاکمیت بود و اکثر مردم برای امرار معاش،راهی جز همکاری با حکومت نداشتند.
به نظر می رسد که نظام اداری و اقتصادی موجود در کوفه،مؤثّرترین عامل در روی گردانی مردم از نهضت امام حسین علیه السلام و پیوستن آنان به هواداران حکومت بود،چنان که ابن زیاد،پس از ورود به کوفه و ایراد یک سخنرانی سیاسی،از نظام اداری و اقتصادی این شهر برای تهدید و تطمیع مردم،نهایت بهره را برد.متن گزارش طبری در این باره،چنین است:
ابن زیاد،بر رؤسا و مردم،سخت گرفت و گفت:به رؤسای قبایل بنویسید:هر کس از مخالفان امیر مؤمنان و حَروریه (خوارج) و اهل تردید-که کارشان اختلاف افکنی و نفاق و تشتّت است-،در میان شما باشد و امان نامه بنویسد،در امان است؛امّا هر کس امان نامه ننویسد،باید کسی از رؤسا،او را ضمانت کند که با ما مخالفتی نمی کند و بر ما خروج نمی نماید،و اگر چنین نکند،ذمّه ام از او بری است و خون و مالش حلال است و خونش ریخته می شود.
اگر در تحت ریاست بزرگ قبیله ای،کسی بر امیر مؤمنان خروج کند و وی،او را برای ما نفرستد،بر درِ خانه اش به دار آویخته می شود و از مقرّری،محروم می گردد و به منطقه«الزاره»(بیشه شیران) در عُمان،فرستاده می شود (1).
همچنین هنگامی که مسلم بن عقیل علیه السلام به همراه سپاه خود،قصر ابن زیاد را محاصره کرد و او را در فشار قرار داد،یکی از شگردهای موفّق ابن زیاد،این بود که از طریق اشراف کوفه و رؤسای قبایل،به سپاهیان مسلم،پیغام داد که اگر دست از یاری او بردارند و در صف فرمانبران در آیند،به عطای آنان خواهد افزود؛ولی در صورت
ص:111
ادامه شورش،عطای آنان،قطع خواهد شد.
بر پایه برخی از گزارش ها،در روز عاشورا،هنگامی که امام حسین علیه السلام با کوفیان،اتمام حجّت می نمود و آنها با سر و صدا،تلاش می کردند که از سخنرانی ایشان ممانعت کنند،امام علیه السلام به موضوع«عطا»و حرامخواریِ آنان از این طریق،به عنوان یکی از علل انحراف و نافرمانی آنان،اشاره کرد و فرمود:
وَکُلُّکُم عاصٍ لِأَمری غَیرُ مُستَمِعٍ لِقَولی،قَدِ انخَزَلَت عَطِیّاتُکُم مِنَ الحَرامِ،وَ مُلِئَت بُطونُکُم مِنَ الحَرامِ،فَطُبِعَ عَلی قُلوبِکُم (1).
همه تان از فرمان من،سرپیچی می کنید و به سخنانم،گوش فرا نمی دهید.عطایای حرام،شما را سست [و سنگین ]کرده و شکمتان از حرام،آکنده شده است.از این رو،بر دل هایتان مُهر خورده است.
ص:112
با در نظر گرفتن آنچه در تبیین جامعه شناسی کوفه و روان شناسی کوفیان بیان شد،می توان گفت که مهم ترین عوامل شکست نهضت کوفه و خودداریِ کوفیان از همراهی با امام حسین علیه السلام،عبارت اند از:
پیش از این،توضیح دادیم که یکی از ویژگی های کوفیان،نظام ناپذیری بود.به همین جهت،هواداران امام حسین علیه السلام نیز تشکّل خاصّی نداشتند.کوفیان،به دلیل حاکمیت نظام قبیله ای در کوفه،تابع رئیس قبیله بودند.از این رو،در صورت کناره گیری رئیس قبیله یا دستگیری و یا خیانت او،مردم نمی توانستند تصمیم گیری کنند.
افزون بر عدم تشکّل هواداران امام علیه السلام،ضعف امکانات مالی و تجهیزات نظامی آنان نیز در شکست نهضت کوفه،بی تأثیر نبود.
در مقابل هواداران امام علیه السلام،دشمنان ایشان و طرفداران حاکیمت اموی،در قالب نظام اداری کوفه،دارای تشکّل بودند و امکانات اقتصادی و تجهیزات نظامی این شهر را در دست داشتند،هر چند برای مقابله با مسلم علیه السلام با دو مشکل اساسی،رو به رو بودند:یکی،ضعف مدیریت نعمان بن بشیر،و دیگری،جوّ عمومی هواداری مردم از امام حسین علیه السلام،که با آمدن ابن زیاد،هر دو مشکل،حل شد.
ص:113
ابن زیاد،برای در هم شکستن فضای سیاسی،اجتماعی کوفه-که به شدّت،تحت تأثیر فعّالیت هواداران امام حسین علیه السلام بود-،کار خود را با تهدید و تطمیع مردم،آغاز کرد.او در نخستین سخنرانی خویش پس از ورود به کوفه،به مردم گفت:
امیر مؤمنان [یزید]،مرا بر شهر شما گمارده و فَیْئتان را تقسیم کرده و دستور داده به ستم دیدگان شما،خدمت کنم و بر گوش به فرمان ها و مطیعان شما،احسان نمایم و بر نافرمانان و مشکوک ها،سخت بگیرم.من در به انجام رساندن فرمان او،تا پایان خواهم ایستاد و نسبت به فرمانبرانِ شما،همانند پدری مهربانم و بر مخالفان،همانند زهر کشنده ام.پس هر کسی تنها برای حفظ خود بکوشد (1).
اقدام دیگر ابن زیاد برای سرکوب کردن نهضت کوفه،دادن رشوه های کلان به سران قبایل و اشراف کوفه بود.این اقدام،با توجّه به نظام قبیله ایِ کوفه،برای خاموش کردن آتش انقلاب،فوق العاده مؤثّر بود.در این باره،مُجمّع بن عبد اللَّه عائِذی (یکی از کسانی که گزارش حوادث کوفه را در راه به امام علیه السلام داد)،به ایشان چنین گفت:
اشراف،رشوه و فسادشان بسیار شده و کیسه هایشان،پُر گردیده و دوستی شان،به سویی دیگر جلب شده و خیرخواهی شان،خالصانه برای اوست و بر ضدّ تو،یک دست شده اند؛امّا دیگر مردمان،هنوز دل هایشان با توست و فردا،شمشیرهایشان بر ضدّ تو،آخته است (2).
یکی دیگر از اقدامات ابن زیاد،بازداشت کردن موقّت جمعی از بزرگان هوادار
ص:114
امام علیه السلام بود.طبری،در این باره می نویسد:
وی،دیگر بزرگان [کوفه] را به خاطر ترس و دلهره ای که از آنها داشت،در نزد خود بازداشت کرد؛زیرا همراهانش اندک بودند (1).
از جمله کسانی که توسّط ابن زیاد بازداشت شد،مختار بن ابی عُبَیده ثقفی بود که تا شهادت امام حسین علیه السلام،در زندان بود.
گفتنی است که جدا از همه عوامل،تنها بازداشت عنصری مؤثّر مانند مختار،در کنار عقب نشینی سلیمان بن صُرَد،کافی بود که نهضت کوفه را با مشکل جدّی،بلکه با شکست،مواجه سازد.
سیاست خشونت و کشتن،یکی دیگر از ابزارهای ابن زیاد برای سرکوب نهضت کوفه بود.در این باره،گزارش شده:
ابن زیاد،وقتی وارد قصر شد و شب را به صبح رساند،مردم را گرد آورد و سخن تند و تهدیدآمیز گفت و کشت و ترور کرد و خون ریخت و پرده دری نمود (2).
در گزارشی دیگر می خوانیم:
گروهی از کوفیان را نگه داشت و فی المجلس،آنها را کشت (3).
هانی بن عروه،یکی از سران هوادار امام علیه السلام بود که توسّط ابن زیاد،دستگیر شد و پس از آزار و شکنجه فراوان،به شهادت رسید.
در کنار سایر عوامل سرکوب نهضت مردم کوفه،یکی از خطرناک ترین سیاست های ابن زیاد،سوء استفاده از چهره های مذهبی و مورد اعتماد مردم،مانند شُرَیح قاضی
ص:115
بود.پس از بازداشت هانی بن عروه،افراد قبیله مَذحِج،برای آزادساختن او،قصر دار الإماره را احاطه کردند.ابن زیاد،احساس خطر کرد و به شُرَیح قاضی،دستور داد:
برو و هانی را ببین و به مردم بگو که او،زنده است.
شُرَیح،به بازداشتگاه هانی آمد.هنگامی که چشم هانی به شریح افتاد،در حالی که خون بر محاسن او جاری بود،فریاد زد:«ای خدا ! ای مسلمانان ! خاندانم نابود شدند.اهل دیانت،کجایند؟اهل شهر،کجایند؟»و هنگامی که سر و صدای افراد قبیله خود را-که در بیرون دار الإماره برای آزادسازی او جمع شده بودند-شنید،گفت:«اگر ده نفر به این جا بیایند،مرا نجات می دهند».شریح قاضی،بدون توجّه به آنچه دید و شنید،به طرف مردمی که اطراف قصر را گرفته بودند،آمد و به آنها گفت:
امیر،وقتی از حضورتان و سخنانتان در باره بزرگتان (هانی)،مطّلع شد فرستاد که پیش او بروم.من هم پیش او رفتم و او را دیدم و امیر به من دستور داد که با شما دیدار کنم و به شما بگویم که بزرگتان زنده است و خبر کشته شدنش دروغ است (1).
عمرو بن حَجّاج-که رهبری مردمِ گرد آمده در اطراف قصر را به عهده داشت-،با شنیدن سخن شریح گفت:«الحمد للَّه که او کشته نشده است!»و اطراف قصر را خالی کردند و رفتند.
گفتنی است که عمرو بن حَجّاج،برادر روعه،همسر هانی،و از طرفداران پر و پا قرص ابن زیاد بود که با این حیله،ابن زیاد را از چنگ قبیله مَذحِج،رها ساخت.
باری ! ابن زیاد،با به کارگیری سیاستِ زر و زور و تزویر،شعله های انقلاب کوفه را در نطفه خفه کرد،مسلم علیه السلام را کشت و فضای سیاسی-اجتماعی کوفه را چنان دگرگون ساخت که از مردم کوفه،سپاهی انبوه به کربلا فرستاد و حادثه خونین و بی نظیر عاشورا را پدید آورد.
ص:116
عزاداری،یکی از عناصر اصلی و کلیدی در بررسی فرهنگ عاشورایی است،چنان که نمی توان نقش مثبت آن را در تحوّلات فرهنگی شیعه،نادیده گرفت.در کنار این جایگاه بلند و تأثیرگذار،عزاداری امام حسین علیه السلام،بویژه در دوران معاصر،با پرسش ها و آسیب هایی همراه بوده است.بدین جهت،می کوشیم با جمع بندی روایت های یاد شده در این بخش،تحلیلی جامع از عزاداری،ارائه کنیم تا ضمن تبیین جایگاه آن،به پرسش ها و شُبَهات،پاسخ گفته شود.برای پرداخت همه جانبه به مسئله عزاداری و رسیدگی به تمام زوایای آن،مباحث را در چهار محور،ارائه می کنیم:
1.منزلت و جایگاه عزاداری در سخن و سیره پیشوایان
2.چرایی و دلیل عزاداری
3.آسیب شناسی عزاداری ها
4.ویژگی های عزاداری هدفمند.
ص:117
( 1 ) منزلت و جایگاه عزاداری در سخن و سیره پیشوایان (1)
بر پایه روایات،برپا داشتنِ عزا برای سالار شهیدان و یارانش،مرثیه سرایی برای آنان و گریه بر مصائبی که بر ایشان گذشته است،بویژه در دهه اوّل محرّم و خصوصاً در روز عاشورا،مورد تأکید اهل بیت علیهم السلام بوده است.عزاداری برای سیّد الشهدا،در حقیقت،اظهار محبّت به خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله است که قرآن،مودّت آنها را واجب کرده است:
«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی. 2
بگو در برابر این [رسالت]،مزدی از شما نمی خواهم،جز دوست داشتن خویشاوندان [خود] را».
عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام،اظهار همدردی در بزرگ ترینِ مصائبی است که برای اهل بیت علیهم السلام و در واقع برای اسلام،پیش آمده است.امامانِ اهل بیت علیهم السلام،جز تأکیدهای مستقیم قولی،به گونه های دیگری نیز بر اهمّیت عزاداری برای امام حسین علیه السلام و زنده نگه داشتن آن،تأکید داشته اند که به مواردی اشاره می گردد:
بر پایه آموزه های حدیثی،نخستین کسی که قبل از واقعه کربلا برای سیّد الشهدا علیه السلام مرثیه سرایی کرده،خداوند متعال است که آدم ابو البشر علیه السلام،ابراهیم خلیل علیه السلام و خاتم
ص:118
انبیا صلی اللَّه علیه و آله را از مصائبی که برای حسین علیه السلام پیش خواهد آمد،آگاه فرموده است،و آنان،بر این مصیبت،گریسته اند.همچنین عیسی علیه السلام،هنگام عبور از کربلا،به مصیبت حسین علیه السلام اشاره کرده و همراه با حواریان خود،بر مصائب او گریسته است.
پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام نیز بارها به حوادث خونبار کربلا،اشاره کرده و همراه با فاطمه زهرا علیها السلام،برای فرزند عزیز خود،اشک ریخته اند.
پس از واقعه عاشورا،نخستین مرثیه سرایان سیّد الشهدا علیه السلام و یارانش،فرزندش امام زین العابدین علیه السلام،خواهر بزرگوارش زینب کبرا علیها السلام،دختران امام علیه السلام (امّ کلثوم و فاطمه صغرا)،و همسرش رَباب بوده اند که در کربلا،کوفه و شام،با مرثیه سرایی های هدفمند خود،راه سالار شهیدان را ادامه دادند.
امّا در مدینه،نخستین مرثیه سرا پس از شهادت امام حسین علیه السلام،اُمّ سَلَمه،همسر بزرگوار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بود.یعقوبی،در این باره می نویسد:
نخستین ضجّه زننده ای که در مدینه،ضجّه اش [بر حسین علیه السلام] بلند شد،اُمّ سَلَمه،همسر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بود.
نخستین کسانی که در عزای امام حسین علیه السلام لباس سیاه پوشیدند،اُمّ سَلَمه،همسر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و زنان بنی هاشم بودند. (1)این اقدام،احتمالاً به خاطر سخنی بود که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هنگام شهادت جعفر بن ابی طالب به اسماء فرموده بود. (2)ابو مسلم هم در آغاز قیام خود،برای استفاده تبلیغاتی علیه حکومت بنی امیّه،لباس سیاه را انتخاب کرد،به
ص:119
طوری که او و یارانش،در تاریخ به«سیاه جامگان» (1)شهرت یافتند.آنها می گفتند:
این لباس سیاه،در عزای خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله و شهیدان کربلا و زید و یحیی است (2).
در زمان معاصر نیز در برخی مناطق شیعه نشین،لباس سیاه،نشانه عزاداری شمرده می شود. (3)
روایات فراوانی،بر لزوم تداوم یاد سیّد الشهدا علیه السلام تأکید دارند.در روایتی از امام صادق علیه السلام،آمده است:
قل:«صَلَّی اللَّهُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللَّهِ»تُعیدُ ذلِکَ ثَلاثاً،فَإنَّ السَّلامَ یَصِلُ إلَیهِ مِن قَریبٍ ومِن بَعیدٍ (4).
هنگام یاد کردن از امام حسین علیه السلام،سه بار بگو:"صَلَّی اللَّهُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللَّهِ؛درود خدا بر تو،ای ابا عبد اللَّه!"،که این سلام،از نزدیک و دور،به او خواهد رسید.
همچنین،یاد کردن از آن بزرگوار در هنگام نوشیدن آب،توصیه شده است.
با عنایت به نیاز مکرّر انسان در شبانه روز به نوشیدن آب،توصیه به فرستادنِ سلام بر امام حسین علیه السلام و لعن بر قاتلانش هنگام نوشیدن،بدین معناست که پیروان اهل بیت علیهم السلام،هیچ گاه نباید ماجرای کربلا را فراموش کنند،و خاطره مبارزه با ظلم و ظالم و شهادت جان گداز سلاله پاک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در این راه،برای همیشه،باید در تاریخ،زنده بماند.
تأمّل در توصیه اهل بیت علیهم السلام به برپا داشتنِ مجالس عزا برای شهدای کربلا و زنده نگاه
ص:120
داشتن خاطره عاشورا،تشویق آنان به سرودن شعر در باره این فاجعه بزرگِ تاریخ اسلام،بشارت به پاداش های بزرگ در گریستن بر این مصیبت بزرگ و گریاندن دیگران،تأکید بر اهمّیت عزاداری در دهه اوّل محرّم،خصوصاً در روز عاشورا به روشنی بیانگر این حقیقت است که عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام و یارانش،هدف بزرگی را دنبال می کند که تا آن هدف،تحقّق نیافته است،سنّت عزاداری در میان پیروان اهل بیت علیهم السلام باید تداوم یابد.
بنا بر این،مسئله مهم،این است که:هدف و حکمت ضرورت تداوم عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام،چه بوده است؟
ص:121
بی تردید،اظهار محبّت نسبت به خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از طریق سوگواری برای سالار شهیدان،همان طور که اشاره شده،پسندیده و در جهت بزرگداشت شعائر الهی است؛لیکن تأمّل در روایاتی که توصیه و تأکید بر تداوم اقامه ماتم بر سیّد الشهدا علیه السلام دارند،ایجاب می کند که عزاداری برای ایشان،دلیلی بسیار فراتر از اظهار محبّت به اهل بیت علیهم السلام داشته باشد؛بلکه از نگاه سیّد بن طاووس،اگر لزوم پیروی از فرمان قرآن و سنّت نیز نبود،اظهار محبّت نسبت به اهل بیت علیهم السلام ایجاب می کرد که به دلیل منزلت والایی که امام حسین علیه السلام و یارانش به واسطه شهادتْ بِدان دست یافتند،اظهار مسرّت و شادمانی کنیم. (1)
بنا بر این،باید دید حکمتِ آن همه تأکید بر عزاداری و گریه برای ابا عبد اللَّه علیه السلام چیست؟
حکمت شهادت او،هر چه باشد،حکمت عزاداری برای او نیز هست.
اصلی ترین علّت قیام و شهادت امام حسین علیه السلام،مبارزه با نادانی است.بر پایه آنچه بسیاری از منابع معتبر،در این باره،از امام صادق علیه السلام گزارش کرده اند،ایشان،در دعایش به درگاه خداوند می گوید:
وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَةِ. (2).
ص:122
و خونش را به خاطر تو بذل کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگردانیِ گم راهی،بیرون آورد.
همه آنچه در تبیین هدف قیام و حکمت شهادت امام حسین علیه السلام بیان شد،در تعبیر«جهل زدایی»خلاصه شده است.جهل زدایی،نه تنها هدف قیام سیّد الشهدا علیه السلام،بلکه هدف بعثت خاتم الأنبیا صلی اللَّه علیه و آله و نزول قرآن است.
بر این اساس،اصلی ترین کار انبیا و اولیای الهی،ریشه کن کردن بیماری جهل از جامعه است؛زیرا تا این بیماری علاج نگردد،نمی توان انتظار داشت که ارزش های دینی بر جامعه،حاکم گردد.امام حسین علیه السلام نیز برای تحقّق این آرمان بلند،خون پاک خود را در راه خدا اهدا کرد و بدین سان،اصلی ترین دلیل پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام برای«زنده نگه داشتن مکتب شهادت،به وسیله عزاداری بر امام حسین علیه السلام»نیز جهل زدایی از جامعه اسلامی است و تا درمان کامل این بیماری خطرناک اجتماعی و استقرار حاکمیت مطلق ارزش های اسلامی در جهان،تداوم این مکتب،ضرورت دارد.
ص:123
در عصر حاضر،آشنایی با آفاتی که هدف و حکمت عزاداری سالار شهیدان را تهدید می کنند،مهم ترین و اساسی ترین گام در راه تحقّق اهداف ارزشمند این دستور العمل سازنده اهل بیت عصمت و طهارت است.
اکنون باید دید که:چگونه فرهنگ اصیل عاشورا،به وسیله دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه،تحریف می شود؟و چه آفاتی،مجالس عزاداری سالار شهیدان را تهدید می کند؟
پاسخ اجمالی این سؤال،این است که:هر چیزی که با هدف عزاداری (یعنی جهل زُدایی از جامعه اسلامی) و نیز با ویژگی های مجالس عزاداری هدفمند (یعنی:خدامحوری،ارائه تحلیل واقع بینانه از حادثه عاشورا و بهره گیری صحیح از احساسات و عواطف مردم نسبت به اهل بیت علیهم السلام) در تضاد باشد،از آفت های مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام است.اینک برای توضیح این اجمال،به مهم ترینِ این آسیب ها،اشاره می کنیم:
خطرناک ترین آفت عزاداری امام حسین علیه السلام،تحریف هدف آن است.پیش از این،اشاره کردیم که حکمت عزاداری امام حسین علیه السلام با حکمت شهادت ایشان،یکی است.بنا بر این،تحریف هدف عزاداری،تحریف هدف شهادت آن بزرگوار نیز هست.
ص:124
این تحریف،به دو گونه می تواند تجلّی یابد:یکی آن که به جای روشنی بخشی و احیاگری،تنها به درخواست آمرزش گناهان و پاک سازی معنوی خلاصه گردد؛و دیگر،آن که به جای تأکید بر بُعد حماسی آن،به جنایت یزیدیان و ستمگران در این حادثه پرداخته شود.
این سخن،بدان معنا نیست که آمرزش گناهان و پاک سازی معنوی،از نتایج و فواید عزاداری نیست و یا این که نباید جنایت های ستم پیشگان را برشمرد؛بلکه غرض،پرهیز از نگاه تجزیه ای است.
اگر به جای جهل زُدایی و احیای ارزش های اسلامی،هدف عزاداری برای سالار شهیدان،در پاک سازی گنهکاران از گناه،خلاصه شود،در واقع،هدف شهادت امام علیه السلام و عزاداری برای ایشان،تحریف شده است؛یعنی دقیقاً همان تحریفی که در آیین مسیحیت،در باره عیسی علیه السلام تحقّق یافت.
به عبارت دیگر آنچه تحریف هدف عزاداری برای امام حسین علیه السلام است،خلاصه کردن این هدف،در پاک سازی گناهان،شبیه باور خرافیِ مسیحیان در باره مصلوب شدن عیسی علیه السلام است.این سخن،البته به معنای نفیِ نقش عزاداری در آمرزش گناهان نیست.
از سوی دیگر،حادثه عاشورا،در یک نگاه کلّی و واقع بینانه،دارای دو بُعد است:یکی بُعد جنایت و مظلومیت،و دیگری بُعد حماسه و عزّت و عظمت.از این رو،تحلیل و تبیین صحیح این حادثه،در صورتی امکان پذیر است که این دو بُعد،در کنار هم دیده شوند و ارائه گردند.در غیر این صورت،مخاطب،درک درستی از این جریان مهم تاریخ اسلام،پیدا نخواهد کرد. (1)
یکی از آسیب هایی که خصوصاً در قرن های اخیر،عزاداری امام حسین علیه السلام را تهدید می کند،استناد اهل منبر و مرثیه سُرایان،به منابع غیر معتبر و غیر قابل استناد است. (2)
ص:125
نکته قابل توجّه،این که تاریخ عاشورا،بیشتر از بسیاری موضوعات دیگر،دارای منابع معتبر و قابل استناد است و مرثیه سرایان متعهّد و آگاه،اصولاً نیازی به استفاده از منابع غیر قابل استناد ندارند.به گفته شهید مطهّری:
اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند،می بیند از زنده ترین و مستندترین و از پُرمنبع ترین تاریخ هاست.مرحوم آخوند خراسانی (1)فرموده بود:آنها که به دنبال روضه نشنیده می روند،بروند روضه های راست را پیدا کنند که آنها را احَدی نشنیده است (2).
شماری از مرثیه سرایان می پندارند که هر چه چاپ و منتشر شد،قابل استناد است و کاری با اعتبارِ منبع ندارند.
بسیاری از مطالب بی اساس و دروغی که موجب وَهْن اهل بیت علیهم السلام است و متأسّفانه به عنوان مرثیه مطرح می گردند،ریشه در منابع غیر معتبر دارند و از این رو،منبع شناسی،نخستین شرط ذاکران و مرثیه سرایان راستین تاریخ خونبار عاشوراست و کسانی که فاقد این شرط اند،هر چه قدر هم که با اخلاص باشند،شایستگی لازم را برای ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام ندارند.
حسین بن علی علیه السلام،مظهر عزّت الهی و عاشورا،جلوه گاه حماسه و عزّت حسینی،و شعار دشمن شکن«هَیهاتَ مِنّا الذّلة!»،میراث گران بهای اوست.در منابع معتبر،
ص:126
گزارش شده که امام حسین علیه السلام،ضمن سخنرانی حماسی ای در روز عاشورا،خطاب به سپاه دشمن فرمود:
ألا وإنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ،بَینَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ،وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ! یَأبَی اللَّهُ لَنا ذلِکَ و رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ،وَ حُجورٌ طابَت،وَ حُجورٌ طَهُرَت،وَ انوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفوسٌ أبِیَّةٌ،مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الکِرامِ (1)
هان ! بی نَسَبِ پسر بی نَسَب،مرا میان دو چیز،قرار داده است:بین شمشیر و خواری.خواری،از ما دور است و خداوند،.آن را برای ما نمی پذیرد،و نیز پیامبرش و مؤمنان و دامن هایی پاک و پاکیزه و جان هایی عزّتمند و نَفْس هایی خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه،مقدّم نمی دارند.
بنا بر این،هر گزارشی از تاریخ عاشورا که حاکی از پذیرش ذلّت توسّط امام حسین علیه السلام باشد،دروغ و ساخته و پرداخته دشمنان اوست؛مانند این گزارش که امام علیه السلام فرموده:
إختاروا مِنّی خِصالاً ثَلاثاً:إمّا أن أرجِعَ إلَی المَکانِ الَّذی أقبَلتُ مِنهُ،وَ إمّا أن أضَعَ یَدی فی یَدِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ،فَیَری فیما بَینی وَ بَینَهُ رَأیَهُ،وَ إمّا أن تُسَیِّرونی إلی أیِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ شِئتُم،فَأَکونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ،لی ما لَهُم،وَ عَلَیَّ ما عَلَیهِم (2).
یکی از این سه [پیشنهاد من] را بپذیرید:یا به همان جایی که از آن آمده ام،باز گردم،یا دستم را در دستِ یزید بن معاویه بگذارم و او میان من و خود،حکم کند،یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که می خواهید،بفرستید و من هم مانند یکی از ساکنان آن جا شوم،با همان وظایف و حقوق.
یا طلب آب کردن امام علیه السلام از شمر ملعون،هنگامی که می خواست ایشان را به قتل برساند که در نور العین،به امام علیه السلام نسبت داده شده و آمده است:
ص:127
إذاً و لا بدّ من قتلی فَاسقنی شربة ماءٍ.فقال:هیهات أن تذوق الماء بل تذوق الموت غصّة بعد غصّة و جرعة بعد جرعة (1).
[حسین علیه السلام فرمود:]«حال که مرا می کُشی،پس جرعه ای آب به من بده».شمر گفت:هرگز قطره ای آب نخواهی چشید؛بلکه مرگ را به صورت گلوگیر و جرعه جرعه،خواهی چشید!
این گونه گزارش ها،علاوه بر این که با مُحکمات تاریخِ عاشورا و موضعگیری های امام علیه السلام در طول زندگی افتخارآمیز او (2)منافات دارد،با اصول باورهای شیعه در باره جایگاه والای خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله نیز مخالفت دارد و بر این اساس،یکی از آفات مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام،مرثیه سراییِ ذلّت آمیز برای آن امام است.از این رو،بر ذاکران مخلص اهل بیت علیهم السلام فرض است که از بیان هر سخن و تعبیری که حاکی از اظهار ذلّت یا عجز آن بزرگوار و خانواده ایشان در حادثه عاشورا باشد،جدّاً اجتناب کنند.
گزارش های ذلّت بار،پایین آوردن اهل بیت علیهم السلام از جایگاه واقعی آنها،و غلو،بالاتر بُردن آنان از جایگاه واقعی آنهاست که متأسّفانه،هر دو آفت،در برخی مجالس مرثیه سرایی مشاهده می شود.
باید دانست،کسانی که در مجالس عزاداری،اهل بیت علیهم السلام را جای گزین خدا می کنند و به جای خدامحور کردنِ مجالس امام حسین علیه السلام و پیوند دادن دل ها به خدا از طریق اهل بیت علیهم السلام-که ابواب الهی هستند-،مردم را به«حسینُ اللّهی»و«زینبُ
ص:128
اللّهی»شدن،دعوت می نمایند و یا برای بزرگداشت اهل بیت علیهم السلام،انبیای بزرگ الهی را کوچک جلوه می دهند،آگاهانه یا ناخودآگاه،در خدمت اهداف دشمنان اهل بیت علیهم السلام قرار گرفته اند و سیّد الشهدا علیه السلام هم از آنان،بیزار است. (1)
زشت ترین و خطرناک ترین دروغ ها، (2)دروغ بستن به خداوند متعال،پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام است که از گناهان کبیره شمرده شده،موجب بطلان روزه می گردد. (3)
مرثیه سرایانی که بدون حجّت شرعی،سخنی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت می دهند،نه تنها خادم و ذاکر امام حسین علیه السلام نیستند،بلکه باید بدانند که کار آنها،گناه کبیره است.
حقیقتاً برای بسیاری از مردم،باور کردن این قضیّه سخت است که روضه خوانی،به دروغْ مرثیه سرایی کند؛ولی در نهایت تأسّف،باید به این واقعیت تلخ،یعنی دروغ پردازی برخی روضه خوانان و مرثیه سرایان اعتراف کرد؛بلکه بر این مصیبت بزرگی که تاریخ عاشورا بدان مبتلا گردیده،بیش از مصیبت خودِ عاشورا باید گریست؛چرا که این مصیبت،موجب پایمال شدن نهضت مقدّس حسینی است.
برای توضیح این اجمال،علاقه مندان می توانند به کتاب لؤلؤ و مرجان محدّث نوری-که در سال 1319 هجری قمری تألیف شده-و کتاب حماسه حسینی استاد شهید مرتضی مطهّری،مراجعه کنند.
آسیب هایی که تا کنون برشمردیم،آفاتی هستند که محتوای مجالس عزاداری سیّد
ص:129
الشهدا علیه السلام را تهدید می کنند؛امّا شماری از آفات،مربوط به شیوه و چگونگی عزاداری می شوند.
از نظر فقهی،عبادات،اعم از واجب یا مستحب،توقیفی هستند،بدین معنا که اصل عبادت و چگونگی آن،باید توسّط ادلّه شرعی اثبات شود.در غیر این صورت،عملی که به عنوان عبادت انجام می شود،بدعت محسوب می گردد و نه تنها مطلوب نیست،بلکه ممنوع و حرام است.
استحباب عزاداری برای سالار شهیدان،بر پایه ادلّه قطعی،ثابت است و با عنایت به آثار و برکات فردی و اجتماعی آن،از بزرگ ترین عبادات محسوب می گردد؛امّا در باره چگونگی انجام گرفتن این عبادت،معیار،عزاداری های مرسوم در عصر صدور روایاتِ مربوط به این عزاداری است؛بلکه می توان گفت:اطلاق این روایات،شامل انواع عزاداری های مرسوم در اعصار مختلف نیز می گردد،مشروط به این که عنوان عزاداری،بر آنچه رایج شده،صدق کند و موجب وَهْن مکتب اهل بیت علیهم السلام نگردد و یا همراه با انجام دادن عملی نامشروع نباشد. (1)
بنا بر این،آنچه در شماری از مجالس عزاداری،به تدریج مرسوم شده است (مانند:استفاده از ابزارهای موسیقی و آهنگ های مبتذل،تشبّه مرد به زن،و همچنین کارهایی چون قمه زدن)،بدعت در عزاداری محسوب می شود،بویژه قمه زدن که در عصر حاضر،زمینه ساز تبلیغات سوء بر ضدّ پیروان اهل بیت علیهم السلام و موجب وَهْن مکتب تشیّع است. (2)
و آخرین سخن در این باب،این که اگر فرهنگ عاشورا،آن گونه که بوده و هست،بدون تحریف به جهانیان عرضه شود،از قدرت اعجازآمیزی برخوردار است که می تواند به نظام سلطه و استکبار در جهان،پایان دهد و بدین سان،نه تنها امّت
ص:130
مسلمان،بلکه همه مستضعفان جهان را از ستم چپاولگران،زورمداران و غارتگران بین المللی رهایی بخشد و به گفته رهبر انقلاب اسلامی آیة اللَّه خامنه ای:
امروز،حسین بن علی علیه السلام می تواند دنیا را نجات دهد،به شرط آن که با تحریف،چهره او را مغشوش نکنند (1).
ص:131
با عنایت به اهداف عزاداری امام حسین علیه السلام و آسیب هایی که ممکن است به آن وارد شود و باید از آنها پرهیز داشت،مجالس عزاداری امام علیه السلام،در صورتی می توانند عزاداران را در جهت آن اهداف،هدایت کنند که دارای سه ویژگی باشند:
مجاهدت های سیّد الشهدا علیه السلام و همه شهدای راه حق و فضیلت در طول تاریخ،برای آشنا کردن با خداوند متعال و استقرار یگانه پرستی در سایه حکومت دینی در جهان بود.بنا بر این،بدون معرفت صحیح دینی نمی توان تحلیل درستی از نهضت عاشورا ارائه کرد و از این رو،خدامحوری و پیوند زدن دل ها با خدا و ارزش های معنوی،باید اساس برنامه های مجالس عزاداری و سخنرانی ها و مرثیه سرایی ها باشد.
بدون تحلیلی واقع بینانه از نهضت عاشورا،امکان ندارد که عزاداران با اهداف والای عزاداری آشنا شوند و در مسیر آن،گام برداند.از این رو،گویندگان و مرثیه سرایان،در مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام باید بر پایه تحلیل درست واقعه عاشورا،سخنرانی و مرثیه سرایی نمایند و بدین منظور،استفاده از منابع معتبر در تبیین این حادثه،و اجتناب از آسیب های مجالس عزاداری-که شرح آنها گذشت-،ضروری است و بهترین راه برای رسیدن به این هدف،خواندن متن مقتل از منابع معتبر است.
ص:132
تحلیل صحیح نهضت حسینی توسط سخنوران و ذاکران،نمی تواند جای گزین تلاش های هنرمندانه و به کار گیری اشکال مختلف هنر در جهت جوشش عواطف و احساسات مردم نسبت به حادثه خونین کربلا گردد.در سازندگی معنوی،عواطف و احساسات،نقش ویژه ای دارند که هیچ چیز دیگر نمی تواند جای آنها را پُر کند.لذا اهل بیت علیهم السلام،تأکید ویژه ای بر گریستن و گریاندن بر مصائب سیّد الشهدا علیه السلام داشته اند و خود نیز با تشویق مرثیه سرایان و استماع مرثیه آنان،زمینه گسترش این فرهنگ را در میان پیروان خود،فراهم می کردند.
ص:133
فصل پنجم:مراحل و سیر تاریخی عزاداری امام حسین علیه السلام (1)
بی هیچ تردیدی قیام خونبار کربلای سال 61 هجری حادثه ای است شگرف و تأثیرگذار در تاریخ که باید در زنده داشتِ آن با همه توان کوشید.عزاداری برای شهیدان این حماسه بی نظیر،از مهم ترین و همگانی ترین اقدام ها در این راستاست.
واقعیت این است که عزاداری ابی عبد اللَّه الحسین علیه السلام از زمان به وقوع پیوستن حادثه کربلا،همواره مورد توجه قرار گرفته و به تدریج به یک پدیده نظام مند بدل شده است.جا دارد چگونگی این شکل گیری و فراز و نشیب های آن در ادوار مختلف تاریخ مورد بررسی قرار گیرد.
در این مرحله،هدفگیری اهل بیت علیهم السلام در حرکت ها،به گونه ای است که می کوشند وجدان های خفته را بیدار کنند و ذهن های بسته را بگُشایند و اندیشه های گرفتار در تبلیغات گسترده بنی امیّه را رها سازند.
برای نمونه،مردم کوفه به هنگام دیدن خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در هیئت اسیر و به هنگام شنیدن خطابه های شورانگیز خاندان رسالت-که از یک سو،حضور چندین ساله آنان در کوفه را در ذهن ها تداعی می کرد و از سوی دیگر،سخنانی بس بیدارگر و تکان دهنده بود-،چندان گریستند که به واقع،شهر به یکباره تکان خورد.
ص:134
در شام نیز پس از حضور بیدار کننده و افشاگرانه اسیران-که حتّی کاخ نشینان از آثار آن،برکنار نماندند-،حکومت به خاطر ملاحظات سیاسی،رخصت سوگواری داد.دیگر،این که کاروان اسیران،به هنگام بازگشت از شام به مدینه،بر سرِ مزار امام علیه السلام و یارانش،مجلس سوگواری برپا کردند.
شهر مدینه نیز با شنیدن صدای گریه و شیون امّ سَلَمه،همسر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله-که در رؤیا،خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنیده بود (و به روایتی دیگر،تربتی به امانت نهاده شده از سوی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در نزد وی،خونین شده بود)-غرق در ماتم و زاری شد و چون خبر شهادت امام علیه السلام رسماً توسّط بنی امیّه در مدینه منتشر شد،امّ سلمه و مردم مدینه،شهر را یکسره ماتمکده کردند و مجالس سوگواری برپا نمودند.پس از آن،خاندان بنی هاشم عزاداری کردند و ابن عبّاس و محمّد بن حنفیّه به سوگ نشستند و دختران عقیل و زنان بنی هاشم،ماتم سرا به پا کردند.
همچنین باید از عزاداری مردم مدینه به هنگام بازگشت خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،سوگواری همسران امام علیه السلام و نیز سوگواری نمادین امّ البنین برای فرزندانش در بقیع،یاد کرد.
بر همه اینها باید مرثیه سرایی و سوگواری خاندان عبد المطّلب-که همه روزه در سال شهادت و تا سه سال بعد در سال روز شهادت امام حسین علیه السلام در مدینه انجام می شد و در آن،برخی از صحابیان و تابعیان نیز شرکت می کردند-،نیز پوشیدن لباس سوگواری به وسیله اهل بیت امام علیه السلام و ادامه دادن حزن و ماتم تا مرگ ابن زیاد و همراهی کردن برخی از اصحاب و تابعیان،اضافه نمود.
این همه،چنان فضایی را ایجاد نمود که«توّابین»به وجود آمدند.آنان به هنگام حرکت به سوی شام و شرکت در نبرد با قاتلان امام حسین علیه السلام،ابتدا بر مزار امام علیه السلام و یارانش گِرد آمدند و سوگواری کردند و سپس به حرکت خود،ادامه دادند (1). (2)
ص:135
سوگواری بر ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام در این مرحله،چونان آیینی مذهبی،چهره می گیرد.این فرآیند،در سه مرحله،شکل نهایی می یابد:
در این مرحله،زمینه سازی لازم برای شکل گیری سنّت سوگواری و آیین عزاداری انجام می شود و بستر مناسبی برای به وجود آمدن آیینی مذهبی،رقم می خورد.امام زین العابدین علیه السلام را باید نقش آفرین اصلی این مرحله دانست.
گریه های امام علیه السلام گاه بسیار پرسش انگیز بود،خصوصاً به هنگام نگاه کردن به آب و آماده شدن غذا.فراوانی و گستره گریه امام علیه السلام نیز چنان بود که مردم،به ایشان توصیه می کردند که برای حفظ سلامت خود،کمتر گریه کند؛امّا امام علیه السلام با اشاره به عمق فاجعه کربلا و جایگاه اجتماعی و دینی چهره های به شهادت رسیده،از یک سو گریه کردن بر آن عزیزان را امری لازم و منطقی می دانست و از سوی دیگر،دیگران را نیز بِدان،ترغیب و تشویق می کرد.
ایشان،برای شکل دادن بستری همیشگی،گریستن بر امام حسین علیه السلام و یاران شهیدش را مایه نجات از عذاب خدا و قرار گرفتن در دایره امن الهی و وارد شدن به بهشت دانست و خود نیز-افزون بر ادامه دادن سوگواری تا مرگ عبید اللَّه بن زیاد و دیگر قاتلان شهیدان کربلا-تا پایان عمر،از آن،دست بر نداشت.
ص:136
روزگار امام باقر علیه السلام از جهاتی با روزگار امام زین العابدین علیه السلام متفاوت است.از یک سو،بیدارگری ها و جریان آفرینی های امام چهارم علیه السلام و روشنگری های یاران ایشان،فضای فکری و سیاسی جامعه را تا حدودی دگرگون کرده بود و از سوی دیگر،رهایی عراق از سلطه امَویان در یک دوره ده ساله پس از عاشورا،زمینه را برای عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام آماده تر ساخته بود.
امام باقر علیه السلام با توجّه به آنچه گذشته و آنچه به وجود آمده بود،از موقعیت اجتماعی والایی برخوردار شده و مرجعیت علمی-دینی یافته بود،چنان که مردمِ بسیاری به ایشان مراجعه می کردند.از این رو،شعاع وجودی و نفوذ کلام آن بزرگوار،از پدر گرامی شان فزون تر بود.امام باقر علیه السلام نیز از این همه،به طرق گوناگون در جهت آیینی کردن عزاداری امام حسین علیه السلام و تبدیل آن به جریانی در بستر تاریخ،سود جُست،از جمله با:بیان گفتار امام زین العابدین علیه السلام به عنوان شاهد جریان کربلا در فضیلت گریستن بر امام حسین علیه السلام،تشکیل مجالس سوگواری در منزل خود،تشویق مرثیه سرایان بر پرداختن به ابعاد این فاجعه در قالب سروده ها و خواندن رثا،ترغیب شیعیان به تشکیل مجالس عزا در خانه هایشان با رعایت احتیاط جهت در امان ماندن از برخورد حاکمان.توجّه به ادبیّات و شعر متعهّد در جاودانه سازی جریان کربلا و برای نخستین بار،مطرح کردن تعطیلی روز عاشورا و در نهایت،تأکید بر این نکته که عزاداری سیّد الشهدا،در دنیا به دین آنها یاری می رساند و در روزگار واپسین،آنها را با امام حسین علیه السلام و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله همجوار می گردانَد.
هنگامی که امام صادق علیه السلام امامت شیعیان را در دست گرفت،نیم قرن از حادثه جانسوز کربلا گذشته بود.در آن روزگار،به جهات سیاسی،فرهنگی و اعتقادی،جامعه
ص:137
دگرسانی بسیار گسترده ای یافته بود.امام صادق علیه السلام از این موقعیت و فضای به دست آمده،نهایتِ بهره را برد و در تبیین و تفسیر ابعاد دین و قرآن کریم،بسی کوشید.
در میان کوشش های امام صادق علیه السلام،چه در گفتار و چه در عمل و رفتار،حادثه کربلا جایگاه بس مهمّی دارد.آموزه های آن بزرگوار در ارائه قالب،اصول کلّی و ساختار عزاداری،شایان توجّه است.
امام صادق علیه السلام تأکید می فرمود که روز عاشورا باید در یادها بماند و مصیبت این روز،بسی مهم تلقّی شود و در بزرگداشت آن،کوشش شود.از این رو،توصیه می فرمود که:مؤمنان،در روز عاشورا به عزا بنشینند و آنان که برایشان ممکن است،بر سرِ مزار آن شهیدِ شاهد،حضور یابند،لباس عزا به تن کنند و از لذّات و سرخوشی و خوردن غذاهای لذیذ،امساک کنند و حادثه غم آگین و شگفت کربلا را در ذهن،مجسّم نمایند و هر چند به تنهایی،به یاد آن روز باشند و عزاداری کنند.
به راستی،آیا این همه،فراتر از یادآوری یک داستان غم انگیز نیست؟عاشورا در سیره امامان علیهم السلام،به دوش کشیدن یک فرهنگ است.عاشورا،یک مکتب است،نه صرفاً حادثه ای غم انگیز و اسفبار.
روزگار امام کاظم علیه السلام،روزگاری شایان توجّه و به لحاظ سیاسی و فرهنگی،بسیار تأمّل برانگیز است؛چرا که روزگاری است که شیعه در آستانه یک خیزش همگانی است.از این رو،آموزه های امام کاظم علیه السلام،تنبّه آفرین اند.
امام کاظم علیه السلام از آغاز محرّم،حزن و اندوه خود را بر می نمود و آن را تا روز عاشورا،ادامه می داد و بدین سان،عزاداری دهه اوّل محرّم را پایه گذاری نمود و در حقیقت،ادب عزاداری روز عاشورا را برای شیعیان،رقم زد.امام علیه السلام با این رویکرد،چنان نمود که مؤمنان،باید به استقبال روز عاشورا بروند و از چند روز پیش از آن،به این رویداد مهم،توجّه کنند و آن روز را در اوج عزاداری سر کنند.
ص:138
امام رضا علیه السلام نیز-که به لحاظ سیاسی و فرهنگی،در روزگار خویش،مکانت ویژه ای یافت و همین،موجب نفوذ بیشتر کلام ایشان شد-به عزاداری امام حسین علیه السلام اهمّیت می داد،شیعیان را به اهمّیت محرّم و دهه آغازین آن،واقف می ساخت و با تبیین سیره پدر بزرگوارش در باره حادثه کربلا،به ترویج آن،همّت می گماشت.
آنچه گذشت،نگاهی گذرا بر سیره امامان علیهم السلام (شامل:گفتار،رفتار و ترغیب) پس از جریان قیام ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام بود،که می توان آن را در دو بخش کلّی،دسته بندی کرد:
1.تلاش در جهت بر نمودن اهمّیت عزاداری و سوگواری بر امام حسین علیه السلام،
2.بزرگداشت روز عاشورا و برپایی عزا در آن روز.
امام جواد علیه السلام در کودکی (سال 203 ق) به امامت رسید.دستگاه ستم پیشه عبّاسی،از گذشته و چگونگی مواضع امامان علیهم السلام،به تجربه آموخته بود که باید نظارت را بر امام علیه السلام،مستمر کند و پیش تر،این نظارت را با دعوت امام رضا علیه السلام به مرو،شدّت بخشیده بود و اکنون،تمام تلاش خود را بر این معطوف داشته بود که پیوند فکری و هدایتی شیعیان را با مرکز تلاش و نشاط و حرکت،یعنی امام جواد علیه السلام بگسلد.
در مقابل،امامان علیهم السلام نیز به«سازمان وکالت»توجّه نمودند.امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام،این شبکه را بنیاد نهادند و به تدریج،آن را گستراندند و به وسیله آن،آنچه را که در هدایت،لازم و اساسی می دانستند،به شیعیان انتقال می دادند.
شیعیان نیز بر پایه این آموزه ها،به سازماندهی پرداختند و پیوند خود را با عالمان و متفکّرانی که از سوی امامان علیهم السلام تربیت شده بودند،استوار می داشتند و به حیات مذهبی خود،ادامه می دادند.
بدین سان،رابطه شیعیان،با توجّه به وضعیت جامعه،بیشتر با عالمان بوده است و با توجّه به نظارت شدید حکومت بر رابطه امامان علیهم السلام با شیعیان،و حبس و حصر آن
ص:139
بزرگواران،رابطه با ایشان،بسیار اندک و ناچیز بوده است.بنا بر این،روشن است که در باره موضوعِ«عزاداری عاشورا»نباید انعکاسی آن چنانی از کلام و سیره آنان در تاریخْ باقی باشد،بویژه در روزگار متوکّل که خفقان عمومی و خصوصاً سختگیری در باره رفتن به کربلا و زیارت قبر مطهّر سیّد الشهدا علیه السلام به اوج می رسد.
با این همه،به نظر می رسد که شیعیان،با توجّه به تربیتی که در این زمینه در محضر امامان علیهم السلام یافته بودند،سوگواری بر ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام را جدّی گرفته و در منازل و محافل خود-همان گونه که در زمان امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام انجام می گرفت-،به آن پرداخته اند؛امّا مخفیکاری آنان از یک سو،و سانسور خبریِ حکومت از سوی دیگر،مانع از انعکاس این محافل در منابع تاریخی شده است.
در آغاز سده چهارم هجری،حکومت آل بویِه (1)در ایران و حکومت فاطمیان (2)در شمال افریقا شکل گرفتند و اندک اندک،بر قلمرو خود افزودند.در نیمه دوم سده چهارم،ایران (بجز مناطق شرقی آن) و مرکز عراق،در اختیار دولت آل بویه بود و شمالِ شرق افریقا،مصر،شام و فلسطین نیز در اختیار فاطمیان قرار داشت.در سال 352 ق،معزّ الدوله دیلمی،حاکم بویه ای بغداد،با فرمانی،مردم را به اقامه عزاداری
ص:140
در روز عاشورا و در معابر،فرا خواند (1)و بدین سان،عزاداری رسمیت یافت.یک دهه بعد،فاطمیان نیز در مصر چنین کردند.
پس از فرمان معزّ الدوله،عزاداری در بغداد،به صورت آیینی رسمی در آمد که همه ساله،در هر کوی و برزن،با حضور شیعیان،انجام می گرفت. (2)جامعه اهل سنّت ساکن در مرکز خلافت،این جریان را خوش نمی داشتند.از این رو،گاه درگیری هایی به وجود می آمد.
با استقرار دولت فاطمیان-چنان که گذشت-گروهی از شیعیان،در روز عاشورا بر مزار دو امام زاده آن دیار،یعنی امّ کلثوم و نفیسه،اقامه عزا می کردند که پس از مدّتی در داخل شهر قاهره و در مشهد الحسین علیه السلام،این جریان را ادامه دادند و در این حکومت،عزاداری،شکل حکومتی یافت و با تشریفات،انجام می شد که چگونگی آن،در منابع تاریخی آمده است.در این دولت،همچنین گاه بنا به دلایلی،عزاداری به
ص:141
تعطیلی کشانده می شد؛امّا برپایی عزاداری ها تا سقوط فاطمیان ادامه یافت.
با آمدن ایّوبیان که تلاشی گسترده برای زدودن فرهنگ تشیّع به کار بستند،طبیعی بود که از اقامه عزا نیز جلوگیری شود.با این همه،در مناطق دور از مرکز (مانند:شام،حلب و شمال عراق)،شیعیان،حضور داشتند و از هر فرصتی برای فراز آوردن شعائر خود،از جمله برگزاری مجالس عزا،بهره می گرفتند.
مناطق شیعی ایران و عراق،سده ششم هجری را با ادامه حاکمیت سلجوقیان آغاز کردند.در این روزگار،هنوز فاطمیان شیعیِ اسماعیلی بر مصر حکم می راندند.سلجوقیان،با گذشت زمان،از سختگیری های خود کاستند و شیعیان،به تدریج و با دست یافتن به آزادی بیشتر،عزاداری عاشورا را علنی کردند.
در سده ششم هجری،گزارش عبد الجلیل رازی قزوینی در کتاب نقض،بسیار گویاست.رازی از یک سو،به شبهه ها پاسخ می گوید و از سوی دیگر،عزاداری اهل سنّت را در مناطق مختلف،گزارش می کند تا آن را جریانی طبیعی،انسانی و دینی نشان دهد.نیز از مجالس سوگواری دو واعظ معروف (علی بن حسین غزنوی و قطب الدین مظفّر امیر عبادی)،سخن به میان می آورد و این که تعزیت امام حسین علیه السلام،همه ساله در روز عاشورا،به بغدادْ تازه است،همراه با نوحه و فریاد. (1)
سده هفتم،همراه است با روی کار آمدن دولت خوارزم شاهی در شرق بلاد اسلام و احیای مجدّد خلافت عبّاسی که به هنگام حاکمیت آل بویه و سلجوقیان بر بغداد،جز اسمی از آن،باقی نبود.
بر پایه گزارش های موجود،اقامه عزاداری در این قرن،چونان قرن ششم است و
ص:142
گاه گسترده تر.گزارشی از دهه های نیمه اوّل که هنوز مغولان بر بغداد چیره نشده بودند،نشانگر عزاداری و مقتل خوانی در پایتخت خلافت عبّاسی است.مستعصم عبّاسی،به سال 641 ق،از محتسب بغداد (جمال الدین عبد الرحمان ابن جوزی) خواست تا در عاشورا،مردمان را از مقتل خوانی باز دارد؛امّا به مقتل خوانی در کنار مرقد امام کاظم علیه السلام رخصت داد.
عماد الدین طبری (م ق 7 ق) نیز از اجتماع انبوه زائران در ایّام سوگواری امیر مؤمنان علیه السلام و امام حسین علیه السلام در مزار این دو امام،خبر می دهد. (1)
مولوی،شاعر بلندآوازه قرن هفتم،در مثنوی خود،به وجود عزاداری علنی در شهر حلب،اشاره دارد:
ناله و نوحه کنند اندر بُکا
شیعه،عاشورا،برای کربلا. (2)
سیّد ابن طاووس،عالم گران قدر شیعی،از وجود عزاداری در دهه محرّم،سخن می گوید و از آن،دفاع می کند. (3)افزون بر این،توصیه او به خواندن الملهوف در روز عاشورا،نشانگر وجود فرهنگ مقتل خوانی و سوگواری در دهه محرّم در روزگار وی،یعنی قرن هفتم دارد. (4)
در نیمه دوم سده هفتم هجری،مغولان به فرماندهی هلاکوخان،بر عراق چیره
ص:143
شدند.از این رو،عالمانی باتدبیر،از قتل و غارت،جلوگیری کردند و از هلاکو خواستند بدانها امان داده،از آنها حراست کند.او نیز چنین کرد و بدین سان،شیعیان جنوب بغداد (مانند حلّه و کوفه و...) از فتنه رَهیدند.این چنین،شیعیان،با سقوط عبّاسیان،به آزادی هایی دست یافته بودند و از سوی دیگر،در دهه های پایانی این سده،یکی از جانشینان هلاکو به نام غازان خان،شیعه شد و در عمران کربلا کوشید و طبیعتاً زمینه علنی شدن برپایی شعائر،به وجود آمد و....
در این سده،غازان خان-که حکومتش از سال 694 ق،شروع شده بود-گام هایی در گسترش گرایش های شیعی برداشت.پس از وی،برادرش سلطان محمّد خدابنده،به قدرت رسید و پس از مدّتی،شیعه شد و در ترویج و رسمی کردن آن،بسی تلاش کرد.بدین سان،با گرایش حاکمان مغول به تشیّع و رسمی شدن این مذهب،زمینه انجام گرفتن علنی عزاداری و فراز آوردن شعائر شیعی گسترش یافت.
سلسله جلایریان نیز-که در عراق به حکومت رسیدند و خواهرزاده های سلطان محمّد خدابنده بودند-گرایش شیعی داشتند و حکومت آنها تا سال 814 ق،ادامه یافت.ابن بطوطه (م 779 ق)،از مناطق:کربلا،حلّه،بحرین،قم،کاشان،ساوه و توس به عنوان شیعی متعصّب،یاد می کند. (1)
سده نهم،با یورش های تیمور لنگ-که عراق و شام نیز از آن در امان نماندند-آغاز گشت.با مرگ تیمور و به حکومت رسیدن فرزندش شاهرخ،فضا دگرگون شد و او به ترویج فرهنگ و عمران آبادی ها روی آورد و در جهت بازسازی خرابی های پدر کوشید و همسرش،مسجد باشُکوه«گوهرشاد»را در کنار حرم امام رضا علیه السلام بنیاد نهاد.این اقدامات و رویکردها،حکایت از آن دارد که در آن زمان،آزادی های نسبی برای شیعیان در به جا آوردن شعائر،به وجود آمده است.
ص:144
همچنین در این قرن،حکومت آق قویونلوها در غرب ایران،با درون مایه ای شیعی شکل گرفت که علی الظاهر،می بایست سنّت ریشه دار عزاداری در آن،ادامه یافته باشد.
با تاج گذاری شاه اسماعیل صفوی به سال 907 ق،در تبریز،تشیّع در ایران،رسمیت یافت و ترویج شعائر شیعی،از جمله اهداف مهمّ آن حکومت شد.
در این دوره،برپایی سوگواری،چهره علنی پیدا می کند و چونان قرن های چهارم و پنجم (روزگار آل بویه و فاطمیان)،شیعیان،این مراسم را در نهایتِ شُکوه،اجرا می کنند.چگونگی این مراسم در روزگار صفوی،در منابع بسیاری آمده است،از جمله در سفرنامه های اروپائیان و ایرانگردان که با نگرشی ریزبینانه و دقیق،وصف شده است.
شاهان صفوی،شخصاً به مراسم عزاداری محرّم،علاقه و گرایش ویژه ای داشتند،بِدان سان که حتّی در اردوهای نظامی،از آن،تن نمی زدند.محرّم سال 1013،شاه عبّاس،قلعه ایروان را محاصره کرد و در شب عاشورا،در اردوگاه نظامی،مراسم عزاداری برپا نمود.چنان شیون و فریادی از اردوگاه فراز آمد که ساکنان قلعه پنداشتند فرمان حمله شبانه،صادر شده و با گسیل پیکی،خود را تسلیم کردند.پیش تر از آن نیز او به سال 1011 ق،در هنگامه جنگ با سپاهیان ازبک،روز عاشورا در کنار«آب خطب»توقّف کرد و عزاداری امام حسین علیه السلام را برپا نمود.
در دربار صفویان،ایّام محرّم و روزهای عاشورا،روضة الشهدا خوانده می شد.افزون بر این،شاهان این سلسله در مراسم عمومی روز عاشورا،در میدان شهر،حضور می یافتند و گروه هایی عزادار از پیش دید آنها می گذشتند.آنان،لباس عزا به تن می کردند و املاکی برای برپایی مراسم عزاداری،وقف می نمودند.
ص:145
حکومت صفوی،پس از دو قرن،به ضعف و انحطاط گرایید و در برابر هجوم اشرف افغان،دوام نیاورد و سقوط کرد و تلاش های اندک شاه تهماسب دوم نیز راه به جای نبرد؛امّا نادر با یورش بی امان،بر اوضاع،چیره شد و مناطق اشغالی را از افغانیان و دولت عثمانی،باز پس گرفت و تمامیت ارضی را به کشور ایران،باز گردانید.
نادر،از آغاز سلطنتش به انگیزه و یا بهانه وحدت و صلح،به تغییر فرهنگ دینی رایج در ایران پرداخت و از جمله،عزاداری امام حسین علیه السلام را ممنوع ساخت و این منبع را در منشور موسوم به بیانیّه مُغان آورد.میرزا محمّد خلیل مرعشی صفوی،از تلاش نادر برای زدودن تمام مَظاهر شعائر شیعی گزارش می دهد.
دولت نادر،چندان دوام نیاورد و پس از آن،دولت های دیگری (مانند:زندیه و قاجاریه) با گرایش های شیعی بر سر کار آمدند و شعائر شیعی،احیا شد و عزاداری ادامه یافت.پس از حاکمیت یافتن«قاجاریان»،عزاداری محرّم،گسترش یافت و بر کمیت و کیفیت آن،افزوده شد و شیوه های عزاداری،اوج گرفت و دولت مردان نیز در رواج آن کوشیدند و حتّی تکایا و هیئت های دولتی به راه انداختند.
جز ایران،در عراق و هند نیز عزاداری رواج یافت و شیعیان در نواحی مختلف جهان اسلام،به عزاداری می پرداختند؛امّا در ایران،پس از آن فراز،فرودی در پیش بود و با نفوذ استعمار انگلستان و حضور عنصر قلدر و بی باک و بی هویتی مانند رضاخان در رأس حاکمیت،ستیز با مظاهر دینی آغاز گردید و عزاداری،یکسر،منع شد.پس از خروج رضاخان از ایران،عزاداری به حالت عادی باز گشت و همچون سده های گذشته،رونق یافت.
در عراق نیز در روزگار حاکمیت صدام و سلطه حزب بعث،بویژه در سال های پایانی حاکمیت او،عزاداری شیعیان،با مشکل مواجه شد،که البتّه پس از سقوط او،حالت شور و هیجان پیشین،به عراق باز گشت.
* * *
ص:146
آنچه تا بدین جا آوردیم،نگاهی بود بس گذرا،به سیر تاریخی عزاداری امام حسین علیه السلام در درازنای تاریخ.از نقش محرّم،عاشورا و عزاداری در دوران انقلاب اسلامی ایران و اثرگذاری شگفت آن در بیداری و پیروزی مردم این سرزمین،سخنی به میان نیاوردیم که داستانی بلند و شایان توجّه دارد و این مجال را فُسحت آن مقال نیست.
ص:147
ص:148
فصل یکم:خبردادن خدای سبحان از شهادت امام حسین علیه السلام
فصل دوم:پیشگویی پیامبر در باره شهادت امام حسین علیه السلام
فصل سوم:پیشگویی امیر مؤمنان علیه السلام درباره شهادت امام حسین علیه السلام
فصل چهارم:پیشگویی های دیگر در باره شهادت امام حسین علیه السلام
ص:149
ص:150
1.کامل الزیارات -به نقل از ابن ابی یعفور،از امام صادق علیه السلام-:پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در خانه فاطمه علیها السلام،و حسین علیه السلام در دامانش بود که ناگهان گریست و به سجده افتاد و سپس فرمود:«ای فاطمه! ای دختر محمّد! اکنون و در این خانه تو،[فرستاده خدای ]والای والایان به بهترین صورت و نیکوترین هیئت برایم جلوه گر شد و [از طرف خداوند ]به من گفت:"ای محمّد! آیا حسین را دوست می داری؟".
گفتم:آری،ای خدای من! [حسین،] نور چشم و دسته گل و میوه دل و تخم چشمان من است.
سپس [آن فرستاده] در حالی که دستش را بر سر حسین علیه السلام نهاده بود، (1)[از قول خداوند] گفت:"ای محمّد! قدم نورسیده مبارک! برکت ها،درودها و رحمت و رضایت من بر او و نکبت و لعنت و ناخشنودی و عذاب و رسوایی و مجازاتم برای هر که او را بکشد و با او مخالفت کند و دشمنی ورزد و بستیزد.
ص:151
هان که او سَرور شهیدان اوّلین و آخرین در دنیا و آخرت،و سَرور جوانان بهشتی از میان همه مردم است،و پدرش از او هم برتر و بهتر است.به او سلام برسان و بشارتش ده که پرچم هدایت،و چراغ راه اولیای من،و نگاهبان و دیده بان من بر خلق من،و نگه دارنده علم من،و حجّت من بر آسمانیان و زمینیان و ثَقَلین،یعنی جن و انس است"». (1)
2.کامل الزیارات -به نقل از حمّاد بن عثمان،از امام صادق علیه السلام-:شبی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را به آسمان بردند،به او گفته شد:خداوند-تبارک و تعالی-تو را در سه چیز می آزماید تا شکیبایی ات را ببیند....
[گفته شد:] و سومین چیز،[صبر بر] کشتارهایی است که خاندانت پس از تو با آن رو به رو می شوند.برادرت علی،از امّتت دشنام و زورگویی و سرزنش و ناکامی و انکار و ستم می بیند و در پایان هم کشته می شود.
ص:152
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله گفت:«ای خدای من! پذیرفتم و خشنود شدم و توفیق و صبر،از توست».
[گفته شد:] و دخترت،بر او ستم می شود و محروم می گردد و حقّی را که تو برایش قرار داده ای،از او غاصبانه می گیرند....
[گفته شد:] و فاطمه از برادرت (علی)،دو پسر دارد که یکی از آن دو را به نیرنگ و خیانت می کشند و اموالش را به غارت می برند و نیزه اش می زنند و اینها را امّتت انجام می دهند.
پیامبر گفت:«ای خدای من! پذیرفتم و تسلیم هستم.ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم و توفیق و صبر،از توست».
[گفته شد:] و امّتت پسر دیگر فاطمه را به جهاد می خوانند و آن گاه او را محاصره می کنند و می کشند و فرزندان و هر کس از خاندانش را که همراه اوست،می کشند و حرمش را غارت می کنند.او از من کمک می جوید؛امّا قضای حتمی من،در شهادت او و همراهیان اوست و کشته شدنش حجّت بر همه ساکنان سراسر زمین است.آسمانیان و زمینیان از سر بی تابی بر او می گریند و نیز فرشتگانی که به یاری اش نرسیده اند.سپس از صُلب او،پسری می آید که با او تو را یاری می دهم و مثالِ (تصویر) او نزد من زیر عرش است.... (1)
ص:153
3.الأمالی،طوسی -به نقل از سَدیر،از امام باقر علیه السلام-:جبرئیل آمد و خاکی را که حسین علیه السلام بر آن شهید می شود،برای پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آورد.آن خاک،نزد ماست. (1)
4.تاریخ دمشق -به نقل از محمّد بن صالح-:پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هنگامی که جبرئیل علیه السلام به او خبر داد که امّتش به زودی حسین بن علی علیه السلام را می کشند،فرمود:«ای جبرئیل! آیا در باره آن [با خداوند،]گفتگو نکنم؟».
گفت:نه؛زیرا موضوعی (رُخدادی) است که خداوند،آن را نوشته [و حتمی ساخته] است. (2)
5.کامل الزیارات -به نقل از سعید بن یسار،یا غیر او-:شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید:«هنگامی که جبرئیل،خبر شهادت حسین علیه السلام را بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرود آورد،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دست علی علیه السلام را گرفت و مدّتی طولانی از روز را با او خلوت کرد و گریه بر آنها غلبه
ص:154
کرد و جدا نگشتند تا آن که جبرئیل-یا فرمود:فرستاده خدای جهانیان-بر آنها فرود آمد و به آن دو گفت:خدایتان سلام می رساند و می فرماید:"تصمیم حتمی من،شکیب ورزیدن شماست".پس آن دو،شکیب ورزیدند». (1)
ص:155
6.الأمالی،صدوق -به نقل از صفیّه دختر عبد المطّلب-:هنگامی که حسین علیه السلام از شکم مادرش زاده شد،او را به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دادم و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله زبانش را در دهان او نهاد و حسین علیه السلام زبان پیامبر خدا را مکید و من گمان می کردم که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله جز شیر یا عسل به او نخوراند.
حسین علیه السلام بول کرد و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله میان چشمانش را بوسید.سپس او را به من داد و در حالی که می گریست،فرمود:«ای پسرکم! خدا کسانی را که کشنده تو هستند،بکشد!»و سه بار،این را فرمود.
گفتم:پدر و مادرم به فدایت! چه کسی او را می کشد؟
فرمود:«بازماندگان دسته متجاوز،از بنی امیّه.خدا آنان را لعنت کند!». (1)
ص:156
7.الملهوف: هنگامی که امام حسین علیه السلام یک سالش تمام شد،دوازده فرشته بر پیامبر خدا فرود آمدند...که صورتشان [برافروخته و] قرمز و چشمانشان گریان بود و بال های خود را گسترده بودند و می گفتند:ای محمّد! به زودی بر سر حسین،فرزند فاطمه،آن خواهد آمد که قابیل بر سر هابیل آورد و پاداش هابیل را به او خواهند داد و مانند گناه و مجازات قابیل بر سر قاتل او خواهد آمد.
و در آسمان ها،فرشته مقرّبی نمی مانَد،جز آن که همگی بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرود می آیند و به او سلام می کنند و عزای حسین علیه السلام را به او تسلیت می گویند و پاداش اعطایی به حسین علیه السلام را به او خبر می دهند و تربت او را به وی عرضه می کنند و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله می فرماید:«خدایا! هر کس او را وا گذاشت،وا بگذارش و هر کس او را کشت،بکُشش و از آنچه می طلبد،بی بهره اش بگذار». (1)
8.الفتوح -به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه-:هنگامی که حسین علیه السلام دو سالش کامل شد،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله عازم یکی از سفرهایش شد و در جایی از راه ایستاد و کلمه استرجاع (إنّا للَّه و
ص:157
إنّا إلیه راجعون) بر زبان راند و چشمانش اشکبار شد و چون علّت را پرسیدند،فرمود:«این،جبرئیل است که از سرزمین کنار فرات به نام کربلا برایم خبر آورده که فرزندم حسین،پسر فاطمه،در آن جا کشته می شود».
گفته شد:ای پیامبر خدا! چه کسی او را می کشد؟
فرمود:«مردی به نام یزید،که خدا به عمرش برکت ندهد! گویی جایگاه به خاک افتادن و به خاک سپردنش را و سرش را که به هدیه آورده اند،می بینم.به خدا سوگند،هیچ کس به سر فرزندم حسین نمی نگرد و شادی نمی کند،جز آن که خداوند،دل و زبانش را دوگونه می کند».
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از آن سفر،اندوهناک باز گشت و سپس از منبر،بالا رفت و خطبه خواند و اندرز داد،در حالی که حسین علیه السلام و حسن علیه السلام،پیش رویش بودند.
هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از خطبه اش فارغ شد،دست راستش را بر سر حسن علیه السلام و دست چپش را بر سر حسین علیه السلام نهاد و آن گاه سرش را به سوی آسمان بالا برد و گفت:«خدایا! من،محمّد،بنده و پیامبرت هستم و این دو،پاکان خاندانم و برگزیدگان نسل و تبارم اند و کسانی هستند که به جای خود در میان امّتم می نهم.خدایا! جبرئیل به من خبر داده که این فرزندم،کشته و وانهاده می شود.خدایا! به خاطر کشته شدنش،برکتش بده و او را از سَروران شهیدان قرار ده،که تو بر هر کاری توانایی.خدایا! کشنده و واگذارنده او را برکت نده!».
مردم در مسجد،صدا به گریه بلند کردند.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«آیا می گریید و او را یاری نمی دهید؟! خدایا! تو خود،ولی و یاور او باش».
ابن عبّاس می گوید:سپس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله با رنگی دگرگون و سرخ و برافروخته باز گشت و در حالی که از چشمانش اشک می ریخت،خطبه ای رسا و کوتاه خواند. (1)
ص:158
9.الفتوح -به نقل از ابن عبّاس-:نزد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-که در حال احتضار بود-حاضر شدم.حسین بن علی علیه السلام را به سینه اش چسبانده بود و می فرمود:«این،از پاکان تبار من و نورهای خاندان و برگزیدگان نسل من است.خدا به کسی که او را پس از من محافظت نمی کند،برکت ندهد!».
سپس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله لختی بیهوش شد و به هوش آمد و فرمود:«ای حسین! روز قیامت،میان من و قاتل تو در پیشگاه خدا،ایستادن و طرح دعوایی است و من خشنودم که خداوند،مرا مدّعی قاتل تو در روز قیامت قرار داده است». (1)
ص:159
10.الأمالی،صدوق -به نقل از ابن عبّاس-:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در آن بیماری [منجر به فوتش ]می فرمود:«محبوبم را برایم بیاورید»و مردان را یک به یک برایش فرا می خواندند؛امّا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از آنها روی می گرداند.به فاطمه علیها السلام گفتند:کسی را به سوی علی روانه کن که به نظر ما مقصودش کسی غیر از علی نیست.
فاطمه علیها السلام به سوی علی علیه السلام فرستاد و چون علی علیه السلام آمد،پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله چشمانش را گشود و صورتش [ از خوش حالی ]شکفته شد.سپس فرمود:«علی! نزدیک بیا.علی! نزدیک بیا»و پیوسته او را نزدیک کرد تا دستش را گرفت و بر بالینش نشاند و سپس از هوش رفت.
حسن و حسین علیهما السلام صیحه زنان و گریان آمدند و خود را بر روی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله انداختند و علی علیه السلام خواست آنان را دور کند که پیامبر خدا به هوش آمد و فرمود:«ای علی! بگذار من آنها را ببویم و آنها نیز مرا ببویند و من از آنها توشه بگیرم و آنان نیز از من توشه بگیرند.بدان که پس از من،به این دو،ستم می شود و به ستم،کشته می شوند.لعنت خدا بر ستمکار به ایشان!»و سه بار این را فرمود. (1)
ص:160
11.فضل زیارة الحسین علیه السلام -به نقل از حسن بن زید،از امام صادق،از پدرش علیهما السلام،از امّ سلمه-:پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،فاطمه علیها السلام را از کشته شدن حسین علیه السلام باخبر کرد.فاطمه علیها السلام گریست.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«ای فاطمه! صبر کن و تسلیم باش».
گفت:صبر کردم و تسلیم گشتم،ای پیامبر خدا! کشتن او کجا اتّفاق می افتد؟
فرمود:«در سرزمینی به نام کربلا و دور از اهل و عشیره کشته می شود و-ای فاطمه-گروهی او را زیارت می کنند». (1)
12.تاریخ دمشق -به نقل از داوود-:اُمّ سلمه گفت:حسین علیه السلام بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در آمد و پیامبر خدا بی تاب شد.اُمّ سلمه گفت:ای پیامبر خدا! چه شده است؟
فرمود:«جبرئیل به من خبر داد که این پسرم کشته می شود و خشم خدا بر کسی که او را می کشد،شدّت می گیرد». (2)
13.الإرشاد -به نقل از امّ سلمه-:روزی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نشسته و حسین علیه السلام را در دامان خود نشانده بود که اشک از چشمانش سرازیر شد.گفتم:ای پیامبر خدا! چرا شما را گریان می بینم،فدایت شوم؟
ص:161
فرمود:«جبرئیل نزد من آمد و مرا به خاطر پسرم حسین،تسلیت داد و به من خبر داد که گروهی از امّتم او را می کشند.خدا شفاعتم را نصیب آنان نکند!». (1)
14.الأمالی،طوسی -به نقل از حسین بن ابی غندر،از یکی از راویان شیعه،از امام صادق علیه السلام-:روزی حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بود و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله با او بازی می کرد و او را می خنداند.عایشه گفت:ای پیامبر خدا! چه قدر از این بچّه خوشت می آید!
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به او فرمود:«وای بر تو،وای بر تو! چگونه او را دوست نداشته باشم و از او خوشم نیاید،در حالی که میوه دلم و روشنی چشم من است؟! هان که امّتم او را به زودی می کشند و هر کس او را پس از وفاتش زیارت کند،خداوند،حجّی را [برابر یکی] از حج های من،برایش می نویسد». (2)
15.المعجم الکبیر- به نقل از امّ سلمه-:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«حسین بن علی،شصت سال پس از هجرت من،کشته می شود». (3)
ص:162
16.المعجم الکبیر- به نقل از سعد بن طریف،از امام باقر علیه السلام،از امّ سلمه-:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«حسین کشته می شود،هنگامی که محاسنش را سپیدی می گیرد». (1)
17.فضائل الصحابة،ابن حنبل -به نقل از امّ سلمه-:جبرئیل نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بود و حسین علیه السلام نیز با من بود که گریست و من رهایش کردم تا به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نزدیک شد.جبرئیل گفت:ای محمّد! آیا او را دوست می داری؟
فرمود:«آری».
گفت:امّت تو،به زودی،او را می کشند و اگر بخواهی،خاک سرزمینی را که در آن کشته می شود،به تو نشان می دهم.
و به او نشان داد.سرزمینی بود به نام کربلا. (2)
18.تاریخ دمشق -به نقل از جُمهان-:جبرئیل،خاکی از خاک های سرزمینی را که حسین علیه السلام در آن کشته شد،برای پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آورد.گفته شد که نام آن،کربلاست.پس پیامبر فرمود:کرب (3)و بلا. (4)
ص:163
19.المعجم الکبیر -به نقل از امّ سلمه-:روزی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در خانه ام نشسته بود که فرمود:«کسی بر من وارد نشود».
من درنگ کردم،که حسین علیه السلام وارد شد و صدای گریه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را شنیدم.سرک کشیدم.دیدم حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله است و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله گریه کنان،دست بر پیشانی خود می کشد.گفتم:به خدا سوگند،نفهمیدم کِی داخل شد!
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«جبرئیل با ما در اتاق بود و گفت:او (حسین) را دوست داری؟
گفتم:از همه دنیا،او را دوست دارم.
جبرئیل گفت:بی تردید،امّتت او را به زودی در سرزمینی به نام کربلا می کشند».
سپس جبرئیل از خاک آن جا برگرفت و به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نشان داد و حسین علیه السلام [سال ها بعد]،هنگامی که او را برای کشتنْ محاصره کردند،پرسید:«نام این سرزمین چیست؟».
گفتند:کربلا.
فرمود:«خدا و پیامبرش راست گفتند؛سرزمین کَرب و بلا». (1)
20.المعجم الکبیر -به نقل از عایشه،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-:جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین،پس از من در سرزمین طَف،کشته می شود و این خاک را برایم آورد و به من
ص:164
خبر داد که آرامگاه او،در آن جاست. (1)
21.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از ابو سَلَمه-:ما غرفه ای داشتیم که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هر گاه می خواست جبرئیل را دیدار کند،در آن جا او را می دید.در یکی از این دیدارها،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به عایشه فرمان داد که کسی بر او وارد نشود؛امّا حسین بن علی علیه السلام وارد شد و عایشه متوجّه او نشد که او را بگیرد.جبرئیل گفت:این کیست؟
پیامبر خدا فرمود:«پسرم»و او را گرفت و بر روی ران خود نهاد.
جبرئیل گفت:هان که به زودی او کشته می شود!
پیامبر خدا فرمود:«چه کسی او را می کشد؟».
گفت:امّت تو.
پیامبر خدا فرمود:«امّت من،او را می کشند؟!».
گفت:آری و اگر بخواهی،سرزمینی را که در آن کشته می شود،به تو نشان می دهم.
جبرئیل به سرزمین طَف در عراق،اشاره کرد و خاکی سرخ برگرفت و آن را به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نشان داد و گفت:این،از خاک قتلگاه اوست. (2)
22.المستدرک علی الصحیحین -به نقل از امّ سلمه-:پیامبر خدا شبی برای خوابیدن،دراز
ص:165
کشیده بود که سراسیمه بیدار شد.سپس دراز کشید و به خواب فرو رفت؛ولی دوباره با پریشانیِ کمتری نسبت به بار نخست،بیدار شد.آن گاه دوباره خوابید و چون بیدار شد،خاکی سرخ در دست داشت که آن را می بوسید.گفتم:ای پیامبر خدا! این خاک سرخ چیست؟
فرمود:«جبرئیل-که درود و سلام بر او باد-در باره حسین به من خبر داد که:"این،در سرزمین عراق،کشته می شود" و من به جبرئیل گفتم:خاک سرزمینی را که در آن کشته می شود،به من نشان بده.و این،خاک همان جاست». (1)
23.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عَمره دختر عبد الرحمان،در نامه ای به امام حسین علیه السلام،کار او را که می خواست انجام بدهد،بزرگ شمرد و به او سفارش کرد تا اطاعت کند و همراه جماعت باشد و به او خبر داد که به سوی قتلگاه خود،گام بر می دارد و گفت:گواهی می دهم که عایشه برایم گفت که از پیامبر خدا شنیده که فرموده است:«حسین در سرزمین بابِل کشته می شود».
امام حسین علیه السلام هنگامی که نامه او را خواند،فرمود:«پس در این صورت باید به قتلگاه خود بروم»و رفت. (2)
ص:166
24.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از عامر شَعبی،از امام علی علیه السلام،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-:جبرئیل به من خبر داد که حسین در کناره فرات،کشته می شود. (1)
25.مسند ابن حنبل -به نقل از عبد اللَّه بن نُجَی،از پدرش،از امام علی علیه السلام-:روزی بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در آمدم.چشمانش اشکبار بود.گفتم:ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟چرا چشمانت اشکبار است؟
فرمود:«اندکی پیش،جبرئیل از نزدم رفت و به من گفت:حسین در کنار رود فرات،کشته می شود». (2)
26.کامل الزیارات -به نقل از ابو اسامه زید شَحّام،از امام صادق علیه السلام-:جبرئیل خبر شهادت حسین علیه السلام را در خانه امّ سلمه به پیامبر خدا داد.حسین علیه السلام بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در آمد و جبرئیل که نزد ایشان بود،گفت:امّت تو،این را می کشند.
پیامبر خدا فرمود:«خاکی را که خونش در آن ریخته می شود،به من نشان بده»و جبرئیل یک مشت از آن را بر گرفت.خاکی سرخ رنگ بود. (3)
ص:167
27.المعجم الکبیر -به نقل از ابو امامه-:پیامبر خدا به زنانش فرمود:«این کودک را نگریانید»و مقصودش حسین علیه السلام بود و آن روز،نوبت [ماندن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نزد ]امّ سلمه بود.
جبرئیل فرود آمد.پیامبر خدا به درون خانه رفت و به امّ سلمه فرمود:«مگذار کسی بر من در آید»؛امّا حسین علیه السلام آمد و چون به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در اندرون خانه نگریست،خواست که داخل شود.امّ سلمه او را گرفت و در کنار خود،نگاه داشت و با او سخن می گفت و آرامَش می کرد؛ولی چون گریه اش شدید شد،رهایش کرد و او به اندرون رفت و در دامان پیامبر خدا نشست.
جبرئیل گفت:امّت تو،این پسرت را به زودی می کشند.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«آنان با آن که به من ایمان دارند،او را می کشند؟!».
گفت:آری،او را می کشند.
آن گاه جبرئیل،خاکی را بر گرفت و گفت:در فلان جا.
پیامبر خدا،در حالی که حسین علیه السلام را به آغوش گرفته بود،پریشان و اندوهگین بیرون آمد و امّ سلمه گمان کرد که ایشان از ورود کودک،ناخشنود شده است.گفت:ای پیامبر خدا! فدایت شوم! تو به ما فرموده بودی:«این کودک را مگریانید»و به من فرمان دادی که نگذارم کسی بر تو در آید و او آمد و من رهایش گذاشتم !
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به امّ سلمه پاسخی نداد و به سوی یارانش که نشسته بودند،رفت و به ایشان فرمود:«بی تردید،امّتم این را می کشند».
میان آن گروه،ابو بکر و عمر هم-که پرجرئت ترین افراد بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله [در سؤال کردن ]بودند-حضور داشتند و گفتند:ای پیامبر خدا! با آن که باایمان هستند،او را می کشند؟!
ص:168
فرمود:«آری،و این،خاک [قتلگاه] اوست»و آن را به ایشان نشان داد. (1)
28.المعجم الکبیر -به نقل از عایشه-:حسین بن علی بر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در آمد و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«ای عایشه! آیا شگفت زده ات نکنم؟هم اکنون فرشته ای بر من در آمد که تا کنون نزد من نیامده بود و گفت که این پسرم،کشته می شود و گفت:اگر بخواهی،خاکی را که در آن کشته می شود،به تو نشان می دهم.و با دستش از آن جا بر گرفت و خاکی سرخ را به من نشان داد». (2)
29.المعجم الکبیر: امّ سلمه گفت:حسن و حسین علیهما السلام پیش روی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در اتاق من بازی می کردند که جبرئیل فرود آمد و گفت:ای محمّد! امّت تو،این پسرت را پس از تو می کشند.و با دستش به حسین علیه السلام اشاره کرد.
پیامبر خدا گریست و او را به سینه اش چسباند.پیامبر خدا سپس [به من ]فرمود:«این خاک،نزد تو امانت باشد»و آن را بویید و فرمود:«وای از کرب و بلا!».
پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«ای امّ سلمه! هنگامی که این خاک،خون شد،بدان که پسرم
ص:169
کشته شده است».
امّ سلمه آن را در شیشه ای نهاد و هر روز به آن می نگریست و می گفت:روزی که در آن خون خواهی شد،روز بزرگی است. (1)
30.تاریخ دمشق -به نقل از سُحَیم-:انس بن حارث گفت:شنیدم که پیامبر خدا می فرماید:«این پسرم،حسین،در سرزمینی به نام کربلا کشته می شود.هر کس از شما که در آن جا حاضر بود،یاری اش دهد».
انس بن حارث به سوی کربلا روانه شد و همراه حسین علیه السلام کشته شد. (2)
31.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به سندش،از امام علی علیه السلام،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-:بدترین فرد امّت،
ص:170
حسین را می کشد و کسی از فرزندان حسین تبرّی می جوید که به من کفر می ورزد. (1)
32.کفایة الأثر -به نقل از عبد اللَّه بن عبّاس-:بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله وارد شدم،که حسن علیه السلام بر گردن ایشان و حسین علیه السلام بر روی ران ایشان بود و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله صورت و دهان آن دو را می بوسید.سپس فرمود:«ای ابن عبّاس! گویی می بینم که محاسن سپیدش از خونش رنگین شده و دعوت می کند؛امّا پاسخی نمی شنود،و یاری می طلبد؛امّا یاری نمی شود».
گفتم:ای پیامبر خدا! چه کسی این کار را می کند؟
فرمود:«بَدانِ امّتم.آنان را چه می شود؟خدا،شفاعتم را شامل آنان نکند!». (2)
33.کتابُ سُلَیم بن قَیس -به نقل از عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-:پسرم حسین،با شمشیر کشته می شود.او را طغیانگر فرزند طغیانگر،بی نسب فرزند بی نسب،منافق فرزند منافق می کشد. (3)
34.الأمالی،طوسی -به سندش،از امام زین العابدین علیه السلام،از اسماء بنت عمیس-:حسین علیه السلام که هفت روزه شد،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نزد من آمد و فرمود:«پسرم را برایم بیاور»...
ص:171
و سپس فرمود:«ای ابا عبد اللَّه! بر من گران است»و سپس گریست.
گفتم:پدر و مادرم فدایت باد! امروز که روز اوّل است،چنین کردی؟ماجرا چیست؟
فرمود:«بر این پسرم می گریم.او را دسته ای متجاوزِ کافر از بنی امیّه می کشند.خدا،شفاعت مرا در روز قیامت،نصیبشان نکند! مردی او را می کشد که به دین،ضربه می زند و به خدای بزرگ،کفر می ورزد». (1)
35.سیر أعلام النبلاء -به نقل از ابو عبیده که سند روایت را به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله می رساند-:همواره کار امّت من بر پاست،تا آن که مردی از بنی امیّه،به نام یزید،به آن ضربه می زند. (2)
36.الملهوف: دو سال که از تولّد حسین علیه السلام گذشت،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به سفری رفت و در راه،در جایی توقّف کرد و کلمه استِرجاع (إنّا للَّهِ) بر زبان آورد و چشمانش اشکبار شد.علّت را پرسیدند.فرمود:«این،جبرئیل است که از زمینی کنار رود فرات به نام کربلا برایم خبر آورده که فرزندم حسین،پسر فاطمه،در آن،کشته می شود».
به ایشان گفته شد:ای پیامبر خدا! چه کسی او را می کشد؟
فرمود:«مردی که نامش یزید است.و گویی جایگاه بر خاک افتادن و به خاک سپردنش را می بینم!». (3)
ص:172
37.کنز العمّال -به نقل از ابن عمرو،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-:«یزید! خداوند،یزید،آن طعنه زن نفرین گو را برکت ندهد! هان! خبر درگذشت محبوبم و فرزند نازنینم،حسین،به من رسید.خاکِ مَرقدش را برایم آوردند و قاتلش را دیدم.هان که او پیش چشم گروهی کشته نمی شود و یاری اش نمی کنند،جز آن که خدا همه آنان را کیفر می دهد! (1)
38.الأمالی،شجری -به سندش،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-:فرزندم حسین،در پشت کوفه کشته می شود.وای بر قاتلش و واگذارنده اش و رها کننده یاری اش! (2)
39.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به سندش،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-:قاتل حسین بن علی،در تابوتی از آتش است و نیمی از عذاب دنیائیان را دارد و دست و پایش را با زنجیرهای آتشین می بندند و در آتش،سرنگونش می کنند تا به قعر دوزخ برسد و بویی دارد که دوزخیان از گند آن،به خدایشان پناه می برند و او در آن جا جاودان و چشنده عذاب دردناک است،همراه همه کسانی که به کشتن او (حسین علیه السلام) کمک و تحریک کرده اند.
هر گاه پوستشان می سوزد،خداوند،پوست دیگری به جایش می رویانَد تا دوباره عذاب دردناک را بچشند و حتّی لحظه ای عذاب از آنان برداشته نمی شود و آب جوشان دوزخ به آنها نوشانده می شود.پس وای بر آنان از عذاب خدای متعال در دوزخ! (3)
ص:173
40.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به سندش،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-:دخترم فاطمه،روز قیامت،در حالی محشور می شود که لباسی آغشته به خون با اوست و به ستونی از ستون های عرش می آویزد و می گوید:ای عدل [مطلق]! میان من و قاتل فرزندانم حکم بران.
به خدای کعبه سوگند،خداوند متعال به نفع دخترم حکم می راند. (1)
41.الأمالی،صدوق -به نقل از ابن عبّاس،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-:هنگامی که حسین را دیدم،آنچه را پس از من با او می کنند،به یاد آوردم.گویی که می بینم به حرم و قبر من پناه آورده؛امّا پناهش نمی دهند و در رؤیایش،او را به سینه ام می چسبانم و به او فرمان کوچ از هجرتگاهم می دهم و او را به شهادت،مژده می دهم،و او از آن جا به سوی قتلگاه و جایگاه بر خاک افتادنش،بار می بندد؛[به سوی ]سرزمین کرب و بلا و قتل و فنا.گروهی از مسلمانان،او را یاری می دهند.آنان از سَروران شهیدان امّت من در روز قیامت هستند.گویی به او می نگرم که تیر خورده و از اسبش به زمین افتاده و سپس مانند گوسفند،سرش را مظلومانه می بُرند. (2)
ص:174
42.کفایة الأثر -به نقل از عبد اللَّه بن عبّاس-:بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در آمدم و حسن علیه السلام بر گردن و حسین علیه السلام بر روی ران ایشان بود.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله صورت و دهان آن دو را می بوسید و می فرمود:«خدایا! دوستدار این دو را دوست بدار و دشمن آنان را دشمن بدار».
سپس فرمود:«ای ابن عبّاس! گویی می بینم که موی سپید مَحاسنش از خونش خضاب شده و دعوت می کند؛امّا پاسخی نمی یابد،و یاری می طلبد؛امّا یاری نمی شود».
گفتم:ای پیامبر خدا! چه کسانی این کارها را می کنند؟
فرمود:«بَدان امّتم! آنان را چه می شود؟خدا،شفاعتم را شامل ایشان نکند!». (1)
43.الإرشاد: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله روزی نشسته بود و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام گِردش را گرفته بودند.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به آنان فرمود:«شما در چه حالی خواهید بود،هنگامی که بر خاک بیفتید و مرقدهایتان پراکنده شود؟».
حسین علیه السلام به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله گفت:ما به مرگ طبیعی می میریم،یا کشته می شویم؟
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«پسرکم! تو به ستم،کشته می شوی و برادرت نیز به ستم،کشته می شود و فرزندانتان در زمین،رانده و پراکنده می شوند».
حسین علیه السلام گفت:چه کسی ما را می کشد،ای پیامبر خدا؟
ص:175
فرمود:«بدترینِ مردمان».
گفت:پس از کشته شدن ما،کسی ما را زیارت می کند؟
فرمود:«آری؛گروهی از امّتم،که شما را به قصد نیکی و پیوند با من زیارت می کنند.چون روز قیامت شود،در ایستگاه حسابرسی،نزدشان می آیم و بازوهایشان را می گیرم و از هراس ها و سختی های آن،نجاتشان می دهم». (1)
44.الأمالی،طوسی -به نقل از جابر،از امام باقر علیه السلام،از امیر مؤمنان علیه السلام-:پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به دیدار ما آمد.اُمّ ایمن،شیر و سرشیر و خرما برایمان هدیه آورده بود.آن را برای پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بردیم و او از آن خورد و سپس به گوشه خانه رفت و چند رکعت نماز خواند و در آخرین سجده اش به شدّت گریست.هیچ یک از ما به احترام او،چیزی نپرسیدیم؛امّا حسین در دامانش نشست و به او گفت:ای پدر! به خانه ما آمدی و از چیزی به اندازه آمدنت به خانه ما،خوش حال نشدیم.سپس چنان گریه ای کردی که ما را اندوهگین ساخت.چرا گریه کردی؟
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«پسرکم! جبرئیل،هم اکنون نزد من آمد و به من خبر داد که شما کشته می شوید و قتلگاه های شما پراکنده است».
حسین گفت:پدر عزیزم! با این پراکندگی،پاداش زائر ما چیست؟
فرمود:«پسرکم! آنان گروه هایی از امّت من هستند که شما را زیارت می کنند و به این وسیله،برکت می جویند و من بر خود،لازم می دانم که روز قیامت،نزد آنان بیایم
ص:176
تا آنها را از هراس های مربوط به گناهانشان در آن روز برهانم،و خداوند،آنان را در بهشت،جای می دهد». (1)
ص:177
بر اساس احادیث این فصل،همه و یا اکثر قریب به اتّفاقِ آنچه از امام علی علیه السلام در باره حادثه کربلا گزارش شده،در دوران خلافت ایشان و بسیاری از آنها،در خودِ سرزمین کربلا بوده است.
گفتنی است که امام علی علیه السلام،در دوران خلافت خود،حدّ اقل،سه بار از سرزمین کربلا،عبور کرده است:دو بار در مسیر رفت و بازگشت از جنگ صِفّین،و یک بار در مسیر حرکت برای جنگ نهروان.از این رو،مطالب فراوانی در این سفرها در مورد حادثه کربلا از آن امام علیه السلام،گزارش شده است.
نکته دیگر،این که در این سفرها،دو فرزند بزرگوار امیر مؤمنان علیه السلام،حسن و حسین علیهما السلام نیز ایشان را همراهی می کرده اند و لذا امام حسین علیه السلام،در محرّم سال 61 هجری،لا اقل،چهارمین باری بوده که به سرزمین کربلا،گام می نهاده است و پرسش از نام آن وادی،هنگام ورود به آن، (1)بدین معنا نیست که تا آن زمان به آن مکان نیامده بوده است.
45.کامل الزیارات -به نقل از عبد اللَّه بن میمون قدّاح،از امام صادق علیه السلام-:امیر مؤمنان
ص:178
[علی علیه السلام ]با گروهی از یارانش از کربلا گذشت.به آن جا که رسید،اشکْ چشمانش را پر کرد و سپس فرمود:«این جا خوابگاه شتران آنها و این جا جایگاه اسباب سفرشان است و این جا خونشان ریخته می شود.خوشا به حال تو-ای خاک-که خون های عاشقان،بر روی تو ریخته می شود!». (1)
46.الإرشاد -به نقل از جویریّة بن مسهر عبدی-:هنگامی که با امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام به طرف صفّین می رفتیم،به منطقه کربلا رسیدیم.امام علیه السلام در کناره لشکر ایستاد و سپس به چپ و راست نگریست و گریست و سپس فرمود:«به خدا سوگند،این جا خوابگاه مرکب ها و جای کشته شدن آنهاست».
به او گفته شد:ای امیر مؤمنان! این جا کجاست؟
فرمود:«این جا کربلاست.گروهی در آن،کشته می شوند که بدون حساب به بهشت وارد می شوند»و سپس حرکت کرد. (2)
47.وقعة صفّین -به نقل از حسن بن کثیر،از پدرش-:علی علیه السلام به کربلا آمد و در آن جا ایستاد.به او گفته شد:ای امیر مؤمنان! این جا،کربلاست.
فرمود:«آمیخته با کَرب (رنج) و بلا».آن گاه با دستش به مکانی اشاره کرد و فرمود:
ص:179
«این جا،جایگاه اسباب سفر و خوابگاه مرکب های آنان است»و به جایی دیگر اشاره کرد و فرمود:«این جا خونشان ریخته می شود». (1)
48.اُسد الغابة -به نقل از غرفه ازْدی-:من در منزلت علی علیه السلام شک کرده بودم.با او بر کناره فرات بیرون آمدیم که از راه،کناره گرفت و ایستاد و ما هم گرد او ایستادیم.با دستش اشاره کرد و فرمود:«این جا جایگاه اسباب سفر و خوابگاه مرکب هایشان و محلّ ریختن خونشان است.پدرم فدای آن که در زمین و آسمان،یاوری جز خدا ندارد!».
هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد،بیرون آمدم تا به مکانی که او را در آن جا کشته بودند،رسیدم.آن،درست همان گونه بود که [امام علی علیه السلام] گفته بود و کوچک ترین خطایی نداشت.
پس،از شکّی که کرده بودم،از خدا آمرزش خواستم و دانستم که علی علیه السلام آنچه را به او سپرده بودند،بیان کرده است. (2)
49.تهذیب الأحکام -به نقل از محمّد بن سِنان،از کسی که از امام صادق علیه السلام برای او حدیث کرده است-:امیر مؤمنان علیه السلام با مردم حرکت کرد،تا آن که به یک یا دو میلی کربلا
ص:180
رسید.امام علیه السلام پیشاپیشِ مردم رفت تا به جایگاه بر خاک افتادن شهیدان رسید و فرمود:«در این جا دویست پیامبر و دویست وصی،از دنیا رفته اند و دویست سبط [-ِ پیامبر ]با پیروانشان شهید شده اند».
سپس سوار بر اشترش،در حالی که پای از رکاب بیرون داشت،به گرد آن چرخید و چنین فرمود:«[این جا] خوابگاه مرکب ها و جایگاه بر خاک افتادن شهیدان است.پیشینیان،بر ایشان پیشی نمی گیرند و پسینیانِ،به ایشان نمی رسند». (1)
50.المعجم الکبیر -به نقل از شیبان بن مُخرَّم که از هواداران عثمان بود-:هنگامی که علی به کربلا آمد،من با او بودم.گفت:«در این جا،شهیدانی کشته می شوند که بجز شهیدان بدر،کس همانند آنها نیست».
[با خود] گفتم:یکی دیگر از دروغ هایش! آن جا پای درازگوش مرده ای بود.به غلامم گفتم:پای این درازگوش را بگیر و مانند میخ،آن را در زمین فرو کن و پنهانش بدار.
روزگار چرخید و گذشت و هنگامی که حسین بن علی کشته شد،من و یارانم به آن جا آمدیم.پیکر حسین بن علی بر روی همان پای درازگوش بود و یارانش دسته جمعی گرداگرد او کشته شده بودند. (2)
ص:181
51.مُسنَد ابن حنبل -به نقل از عبد اللَّه بن نُجَی،در باره پدرش-:او که مسئول وسایل طهارت علی علیه السلام بود،با ایشان که عازم صفّین بود،حرکت کرد.هنگامی که از کنار نینوا (1)می گذشت،علی علیه السلام ندا داد:«صبر داشته باش،ابا عبد اللَّه! صبر داشته باش،ابا عبد اللَّه! در کنار فرات !».
گفتم:یعنی چه؟
فرمود:«روزی بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله وارد شدم و چشمانش اشکبار بود.پرسیدم:ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟چرا اشک از چشمانت سرازیر است؟
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:جبرئیل،اندکی پیش،از نزدم رفت.او برایم گفت که حسین در کنار رود فرات،کشته می شود.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:جبرئیل گفت:آیا می خواهی خاک آن جا را ببویی؟گفتم:آری.و جبرئیل،دستش را دراز کرد و مشتی از خاک آن جا را به من داد و من دیگر نتوانستم جلوی ریزش اشک خود را بگیرم». (2)
ص:182
52.وقعة صفّین -به نقل از ابو جُحَیفه-:عُروه بارقی نزد سعید بن وَهْب آمد و از او سؤال کرد و من می شنیدم.او گفت:[پیش از این] حدیثی را از علی بن ابی طالب علیه السلام برایم نقل کردی.
گفت:آری! مِخنَف بن سُلَیم،مرا به سوی علی علیه السلام فرستاد و من در کربلا به او رسیدم.دیدم با دستش اشاره می کند و می گوید:«این جا،این جا».
مردی به او گفت:ای امیر مؤمنان! این،چه معنایی می دهد؟
فرمود:«اسباب سفر خاندان محمّد،این جا فرود می آید.وای بر ایشان از [ستم ]شما و وای بر شما از [دادخواهی ]ایشان [در پیشگاه خداوند]!».
مرد به علی علیه السلام گفت:ای امیر مؤمنان! معنای این سخن چیست؟
فرمود:«وای بر ایشان از شما،که آنها را می کشید،و وای بر شما از ایشان،که خداوند،شما را به دلیل کشتن آنها،به آتش دوزخ می برد!». (1)
53.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی -به نقل از حاکم جِشُمی-:امیر مؤمنان،هنگامی که به سوی صفّین می رفت،در کربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود:«آیا می دانی این جا،چه جایی است؟».
گفت:نه.
ص:183
فرمود:«اگر می دانستی،مانند من گریه می کردی»و سپس به شدّت گریست.
آن گاه فرمود:«خاندان ابو سفیان،از [جان] من چه می خواهند؟!»و به حسین علیه السلام رو کرد و فرمود:«صبر کن-ای پسر عزیزم-که پدرت از ایشان،همان دیده است که تو از این پس می بینی». (1)
54.شرح الأخبار -به نقل از اصبغ بن نُباته-:با امام علی علیه السلام بر کناره فرات،حرکت کردیم که راهبی عبور کرد.امام علیه السلام به او فرمود:«ای راهب! چشمه ای که در این جا هست،کجاست؟».
گفت:من جز خبر آن را نمی دانم و گفته می شود:جای آن را جز پیامبری یا وصیّ پیامبری نمی داند.
امام علی علیه السلام شروع به حرکت در وادی کرد و پیوسته به چپ و راست می نگریست.سپس فرمود:«این جا را بکَنید».آن جا را کندند و سنگی یافتند.فرمود:«آن را بردارید».آن را برداشتند.دیدند چشمه آبی،زیر آن است.از آن نوشیدیم و چارپایان را سیراب کردیم.سپس امام علی علیه السلام به ما فرمود:«جوانانی از خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله در این جا کشته می شوند که آسمان و زمین بر آنان می گریند». (2)
ص:184
55.کمال الدین -به نقل از ابن عبّاس-:در حرکت به سوی صفّین،من همراه امیر مؤمنان علیه السلام بودم.هنگامی که در نینوا در [کناره] رود فرات فرود آمد،با صدای بلند فرمود:«ای ابن عبّاس! آیا این جا را می شناسی؟».
گفتم:ای امیر مؤمنان! آن را نمی شناسم.
فرمود:«اگر آن را مانند من می شناختی،از آن نمی گذشتی،جز این که مانند من گریه می کردی».
سپس امام علیه السلام مدّتی طولانی گریه کرد تا محاسنش خیس شد و قطره های اشک بر سینه اش چکید و ما با او گریستیم و او می فرمود:«آه،آه! خاندان ابو سفیان،از [جان] من چه می خواهند؟! خاندان حرب،حزب شیطان و همدستان کفر،از [جان ]من چه می خواهند؟! ای ابا عبد اللَّه! صبر داشته باش که پدرت از آنها همان دیده که تو از آنها خواهی دید».
آن گاه آبی خواست و برای نماز،وضو گرفت و بسیار نماز خواند و مانند سخن اوّلش را،تکرار کرد،جز آن که پس از تمام شدن نمازش،به خواب سبُکی رفت و سپس بیدار شد و فرمود:«ابن عبّاس!».
گفتم:بله! من این جا هستم.
فرمود:«آیا آنچه را هم اکنون در خواب دیدم،به تو نگویم؟».
گفتم:خوش بخوابی و خوابت خیر باشد،ای امیر مؤمنان!
فرمود:«گویی مردانی سپید دیدم که از آسمان فرود آمدند و پرچم های سفیدی همراه داشتند و شمشیرهای سپید و درخشان خود را از گردن،آویخته بودند و گرد این زمین،خط کشیدند و سپس دیدم که شاخه های این درختان خرما بر زمین خورد و از آنها خون تازه،جاری بود و گویا فرزند نونهال و جگرگوشه ام حسین،در میان
ص:185
این خون ها غرق بود و استغاثه می کرد؛امّا کسی به فریادش نمی رسید،و گویا آن مردان سپید که از آسمان فرود آمده بودند،او را ندا دادند و گفتند:"ای خاندان پیامبر! صبر پیشه کنید که شما به دست بدترینْ مردمان کشته می شوید.ای ابا عبد اللَّه! این،بهشت است که مشتاق توست" و سپس مرا سرسلامت دادند و گفتند:"ای ابو الحسن! تو را بشارت باد که فردای قیامت که مردم در برابر پروردگار بر می خیزند،خداوند به خاطر این فرزند،چشمت را روشن می کند" و آن گاه بیدار شدم.
و سوگند به خدایی که ما را آفرید،این چنین است.راستگوی تصدیق شده،ابو القاسم صلی اللَّه علیه و آله،برایم باز گفته است که من هنگامی که برای مقابله با متجاوزان بر ما،بیرون می روم،این سرزمین را خواهم دید.این،سرزمین کرب و بلاست و حسین و هفده تن از فرزندان من و از فرزندان فاطمه،در این مکان،دفن خواهند شد و آن در آسمان ها معروف است و [آسمانیان] از سرزمین کَرب و بلا یاد می کنند،همچنان که از بقعه های دو حرم (مکّه و مدینه) و بیت المقدّس،یاد می کنند». (1)
ص:186
56.کامل الزیارات -به نقل از ابراهیم نَخَعی-:امیر مؤمنان علیه السلام بیرون آمد و در مسجد نشست و یارانش گِردش را گرفتند و حسین علیه السلام آمد تا آن که پیش رویش ایستاد.امام علیه السلام دست بر سر او نهاد و فرمود:«ای پسر عزیزم! خداوند،در قرآن،گروه هایی را سرزنش کرده و فرموده است:«پس آسمان و زمین بر آنان نَگِریستند و آنها مهلت نیافتند» (1)و به خدا سوگند،تو را پس از من می کشند و سپس آسمان و زمین بر تو می گریند». (2)
57.کامل الزیارات -به نقل از جابر،از امام صادق علیه السلام-:امام علی علیه السلام به حسین علیه السلام فرمود:«ای
ص:187
ابا عبد اللَّه! تو هماره اسوه بوده ای [و هستی]»....
سوگند به آن که جانم به دست اوست،بنی امیّه خونت را خواهند ریخت؛ولی نمی توانند تو را از دینت جدا کنند و خدا را از یاد تو ببرند». (1)
58.أنساب الأشراف -به نقل از مجاهد-:علی علیه السلام در کوفه فرمود:«شما در چه حالی هستید،هنگامی که خاندان پیامبرتان نزد شما آیند؟».
گفتند:چنین و چنان می کنیم.
علی علیه السلام سرش را تکان داد و سپس فرمود:«بلکه آنها را می آورید.سپس روی می گردانید و آنان را[از گرفتاری] بیرون نمی آورید و آن گاه در پی پاک کردن خود بر می آیید و نمی توانید». (2)
59.الإرشاد: سُوَید بن غَفله گفت:مردی نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمد و گفت:ای امیر مؤمنان! من از وادی القری (3)عبور کردم و خالد بن عُرفُطه را دیدم که در آن جا مرده است.برایش آمرزش بخواه.
امیر مؤمنان فرمود:«دست بدار! او نمرده است و نمی میرد تا سپاه گم راهی را که پرچمدارش حبیب بن حِماز است،فرماندهی کند».
ص:188
مردی از پایین منبر برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند،من شیعه و دوستدار تو هستم.
امام علیه السلام پرسید:«تو کیستی؟».
گفت:من حبیب بن حِمازم.
امام علیه السلام فرمود:«مبادا که آن پرچم را بر دوش بگیری،که قطعاً بر دوش می گیری و با آن از این در،وارد می شوی»و با دستش به باب الفیل اشاره کرد.
هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام در گذشت و حسن بن علی علیه السلام نیز پس از او وفات یافت و وقایع امام حسین علیه السلام و قیامش پیش آمد،ابن زیاد،عمر بن سعد را به سوی حسین بن علی علیه السلام فرستاد و خالد بن عُرفُطه را بر طلایه داران سپاه گماشت و حبیب بن حِماز را پرچمدار او کرد و با آن رفت تا از باب الفیل به مسجد وارد شد.
[مؤلّف می گوید:] این نیز خبر مستفیضی است که [به سبب فراوانی اسناد و راویانش،]عالمان و راویان اخبار،آن را انکار نمی کنند.
این خبر،میان کوفیان،پخش شده و در جمع آنان،آشکار گشته است و حتّی دو نفر هم آن را انکار نمی کنند،و این از جمله معجزات امام علی علیه السلام است که بیان کردیم. (1)
ص:189
60.الخرائج و الجرائح -به نقل از ابو حمزه،از امام زین العابدین علیه السلام،از پدرش [امام حسین علیه السلام ]-:هنگامی که علی علیه السلام خواست به سوی نهروان برود،از کوفیان خواست که حرکت کنند و به ایشان فرمان داد که در مدائن،چادر بزنند.شَبَث بن رِبعی،عمرو بن حُرَیث،اشعث بن قیس و جَریر بن عبد اللَّه بَجَلی،تأخیر کردند و گفتند:آیا به ما اجازه می دهی که چند روزی دیرتر بیاییم تا به برخی کارهایمان برسیم و سپس به تو بپیوندیم؟
[پدرم] به آنان فرمود:«این را که کرده اید! بدا به حال شما ای بزرگان! به خدا سوگند،شما کاری ندارید که به خاطر آن،تأخیر کنید و من می دانم که در دل شما چه می گذرد و [آن را] برایتان روشن می کنم:شما می خواهید مردم را از من باز دارید و گویی می بینم که در کاخ خَوَرنَق،سفره غذایتان را گشوده اید که سوسماری از کنارتان می گذرد و به کودکانتان فرمان می دهید تا آن را صید کنند و شما [همان جا] مرا خلع کرده،[به استهزا] با آن سوسمار،بیعت می کنید».
امام علیه السلام به مدائن رفت.آنان به خَوَرنَق رفتند و غذایی آماده کردند و بر سر سفره بازکرده شان بودند که سوسماری بر ایشان گذشت و آنان به کودکانشان فرمان دادند و آن را گرفتند و بستند و دستشان را [به نشانه بیعت] بر او کشیدند-همان گونه که علی علیه السلام خبر داده بود-و به سوی مدائن،روی کردند.
امیر مؤمنان علیه السلام به آنان فرمود:«چه بدلِ بدی برای ستمکاران است!» (1)خداوند،روز قیامت،شما را با امامتان،همان سوسماری که با او بیعت کردید،محشور می کند و گویی شما را می بینم که روز قیامت،همان،شما را به سوی آتش می راند».
سپس فرمود:«اگر منافقانی همراه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بودند،منافقانی نیز با من هستند.هان!
ص:190
به خدا سوگند-ای شَبَث و ای ابن حُرَیث-،شما با پسرم حسین می جنگید.پیامبر خدا،چنین به من خبر داد». (1)
61.الإرشاد -به نقل از اسماعیل بن زیاد-:امام علی علیه السلام روزی به براء بن عازب فرمود:«ای براء! فرزندم حسین،کشته می شود و تو زنده ای؛امّا یاری اش نمی کنی».
هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد،براء بن عازب می گفت:به خدا سوگند،علی بن ابی طالب،راست گفت.حسین،کشته شد و من یاری اش نکردم! و سپس بر این کار،حسرت می خورد و اظهار پشیمانی می نمود. (2)
62.کامل الزیارات -به نقل از ابو عبد اللَّه جدلی-:بر امیر مؤمنان علیه السلام وارد شدم و حسین علیه السلام
ص:191
کنار او بود.امام علی علیه السلام با دستش بر شانه حسین علیه السلام زد و سپس فرمود:«این،کشته می شود و کسی او را یاری نمی کند».
گفتم:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند،این که زندگیِ بدی است!
فرمود:«به هر روی،این می شود». (1)
63.الفتوح -به نقل از ابن عبّاس-:هنگامی که علی علیه السلام از صفّین باز گشت و کار نهروانیان را تمام کرد،اَعوَرِ همْدانی بر او در آمد.علی علیه السلام به او فرمود:«ای حارث! آیا فهمیدی که من امروز از صبح،گرفته و اندوهگین و بی تاب و مضطربم؟».
حارث گفت:علّت چیست،ای امیر مؤمنان؟آیا از جنگ با شامیان و بصریان و اهل نهروان پشیمانی؟
امام علیه السلام فرمود:«نه،وای بر تو-ای حارث-که من از آن شادمانم! در عالم رؤیا،سرزمین کربلا را دیدم و دیدم که پسرم حسین،با سرِ بریده بر روی زمین آن افتاده است و درختان را به رو افتاده و آسمان را شکافْ برداشته و بارهای شتران را بر زمین افتاده دیدم و شنیدم که مُنادی ای میان آسمان و زمین،ندا می دهد و می گوید:ای قاتلان حسین! ما را ترساندید.خدا،شما را بترساند و بکشد!
سپس بیدار شدم و به خاطر آنچه دیده بودم،در اضطراب افتادم».
حارث به او گفت:چنین نیست،ای امیر مؤمنان! آن رؤیا جز خیر نیست.
ص:192
علی علیه السلام به او فرمود:«نه،ای حارث! قانون خدا،پیشی گرفته و قضای او،نافذ گشته و محبوبم محمّد صلی اللَّه علیه و آله،به من خبر داده که یزید،پسرم را می کشد.خدا،عذابش را در آتش بیفزاید!». (1)
64.الفتوح -به نقل از زهیر بن ارقم-:هنگامی که ضربه ابن مُلجم به علی علیه السلام رسید،بر او وارد شدم.او حسین علیه السلام را به سینه اش چسبانده بود و می بوسید و می فرمود:«ای میوه و دسته گل من،و ای میوه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و برگزیده او،و ای ذخیره برگزیده جهانیان،محمّد بن عبد اللَّه! گویی تو را می بینم که به زودی،سرت را می بُرند!».
گفتم:ای امیر مؤمنان! چه کسی او را سر می برد؟
فرمود:«لعنت شده این امّت،او را سر می برد.آن گاه خداوند به او باز نمی گردد (توفیق توبه پیدا نمی کند) و هنگامی او را قبض روح می کند که از شراب،سیراب شده و مست است».
من گریستم و امام علی علیه السلام به من فرمود:«ای زهیر! گریه مکن که آنچه قضای خداوند است،می شود». (2)
ص:193
65.شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید -به نقل از فُضَیل،از امام باقر علیه السلام-:هنگامی که علی علیه السلام فرمود:«از من بپرسید،پیش از آن که مرا نیابید.به خدا سوگند،از من در باره گروهی که صد نفر را گم راه و صد نفر را هدایت می کند،نمی پرسید،جز آن که بانگ زننده و راهبَر آن را به شما خبر می دهم»،مردی به سوی او رفت و گفت:به من بگو که در سر و ریش من،چند تار موی است؟
علی علیه السلام به او فرمود:«به خدا سوگند،دوستم (پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله) به من فرمود که بر هر تار موی سر تو،شیطانی است که تو را لعنت می کند و بر هر تار موی ریش تو،شیطانی است که تو را گم راه می کند و در خانه تو،بچّه عزیزکرده ای است که فرزند پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را می کشد».
پسر او که قاتل حسین علیه السلام شد،آن روز،کودکی بود که هنوز چهار دست و پا راه می رفت و او همان سِنان بن انَس نخعی است (1). (2)
ص:194
66.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به سندش،از امام علی علیه السلام-:گویی بناهای استوار را گرداگرد قبر حسین می بینم و گویی کاروان هایی را می بینم که از کوفه به سوی قبر حسین،بیرون می آیند و شب ها و روزهایی نمی گذرد،جز آن که از همه سو،به سوی او حرکت می کنند و این،به هنگام زوال پادشاهی مروانیان است. (1)
67.کامل الزیارات -به نقل از حارث اعوَر،از امام علی علیه السلام-:پدر و مادرم فدای حسینِ کشته شده در پشت کوفه باد! به خدا سوگند،گویی همه گونه حیوانات وحشی را می بینم که گردن هایشان را به سوی قبر او کشیده اند و برایش می گریند و شب تا صبح برایش سوگواری می کنند،و چون چنین است،مبادا که شما جفا کنید ! (2)
ص:195
68.الأمالی،صدوق -به نقل از مفضّل بن عمر،از امام صادق،از پدرش،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام روزی بر حسن علیه السلام در آمد و نگاهش که به او افتاد،گریست.حسن علیه السلام به او گفت:«ای ابا عبد اللَّه! چرا گریه می کنی؟».
گفت:به خاطر آنچه با تو خواهد شد،می گریم.
حسن علیه السلام گفت:«آنچه با من می شود،سمّی است که به دسیسه به من می دهند و با آن،کشته می شوم؛امّا هیچ روزی،مانند روز تو نیست،ای ابا عبد اللَّه! سی هزار مرد جنگی به جنگ با تو می شتابند و همه ادّعا می کنند که از امّت جدّمان محمّد صلی اللَّه علیه و آله هستند و خود را به اسلام می بندند و بر کشتن و ریختن خونت و هتک حرمتت و اسیر کردن فرزندان و زنانت و تاراج اموالت،گرد می آیند،و همین هنگام است که لعنت بر بنی امیّه فرود می آید و آسمان،خون و خاکستر می بارد و همه چیز،حتّی وُحوش بیابان و ماهیان دریا بر تو می گریند». 1
ص:196
69.رجال الکشّی -به نقل از مُسیَّب بن نَجَبه فَزاری-:هنگامی که سلمان فارسی به سوی ما [کوفیان،برای حکمرانی] آمد،من نیز میان پیشواز رفتگانِ او بودم.او آمد تا به کربلا رسید و گفت:این جا را چه می نامید؟
گفتند:کربلا.
گفت:این جا،قتلگاه برادران من است.این،جایگاه وسایلشان و این،جایگاه مرکب هایشان و این،جایگاه ریختن خونشان است.بهترینِ پیشینیان،در آن،کشته شده و بهترینِ پسینیان نیز در آن،کشته خواهد شد. (1)
70.کامل الزیارات -به نقل از عُروة بن زبیر-:شنیدم ابو ذر-که در آن زمان،عثمان،او را به رَبَذه (2)تبعید کرده بود و مردم به او گفته بودند:ای ابو ذر! بشارت ده که این [تبعید] در راه خدای متعال،اندک و آسان است-،گفت:«این،چه آسان است! امّا شما در چه حالی خواهید بود،هنگامی که حسین بن علی علیه السلام به قتل می رسد؟»و یا گفت:«ذبح
ص:197
می شود؟». (1)
71.المستدرک علی الصحیحین -به نقل از ابن عبّاس-:ما و بسیاری از خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله تردید نداشتیم که حسین بن علی علیه السلام در طَف،کشته خواهد شد. (2)
72.الإرشاد -به نقل از عبد اللَّه بن شریک عامری-:من می شنیدم هنگامی که عمر بن سعد از در مسجد وارد می شد،یاران امام علی علیه السلام می گفتند:«این،قاتل حسین بن علی است»و این،سال ها پیش از شهادت امام حسین علیه السلام بود. (3)
چنان که گذشت،پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و جمعی از اهل بیت و یاران آن حضرت،مکرّر،شهادت امام حسین علیه السلام را پیشگویی کرده اند.
در این پیشگویی ها،علاوه بر شهادت امام علیه السلام،جزئیّات مربوط به برخی حوادث و شرایط آن،مانند:زمان و مکان شهادت،شرکت کنندگان در قتل و سران آنها،و کسانی که از یاری وی امتناع می ورزند،نیز دیده می شود.
در باره این پیشگویی ها چند نکته قابل توجّه است:
شمار اخبار و احادیث مربوط به پیشگویی حادثه کربلا،به اندازه ای است که هر پژوهشگر باانصافی،به صدور آنها از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام اطمینان می یابد،هر چند نسبت به برخی از جزئیّات،یقین حاصل نشود.
منبع پیشگویی های مربوط به شهادت امام حسین علیه السلام،همان کلام پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و به طبع،متّکی بر اخبار و تعلیم خداوند متعال است و دیگران،تصریح کرده باشند یا نه،اصل خبر را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دریافت کرده اند.
ص:198
ص:199
تأمّل در این احادیث،هر گونه تردید را در باره این که امام حسین علیه السلام با علم و آگاهی،مسیر شهادت را انتخاب کرده،از بین می برد؛امّا پاسخ به این پرسش که:«چرا امام علیه السلام با این که می دانست شهید می شود،قیام کرد؟»،در تبیین دلایل قیام ایشان،خواهد آمد.
از برخی از احادیث،استفاده می شود که شهادت امام علیه السلام،از مقدّرات حتمی خداوند بوده است،به گونه ای که وقتی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله با جبرئیل علیه السلام مشورت می کند و از او در باره درخواست از خداوند برای تغییر این تقدیر می پرسد،جبرئیل،پاسخ منفی می دهد و می گوید:
لِأَنَّهُ أمرٌ قَد کَتَبَهُ اللَّهُ (1).
[چنین مکن؛] زیرا این،فرمانی است که خداوند،آن را نوشته [و حتمی ساخته ]است.
در این جا،این پرسش،قابل طرح است که:اگر شهادت امام حسین علیه السلام،تقدیر حتمی خداوند است و بارها پیشگویی شده،قاتلان،چه تقصیری دارند؟
پاسخ،این است که:اوّلاً،این حدیث،از نظر سند،اعتبار ندارد.ثانیاً با فرض درست بودن سند هم،بر اساس آموزه های اسلامی،آنچه در جهانْ پدید می آید،بر اساس تقدیر الهی است؛امّا تقدیر حق تعالی،با اراده انسان،منافاتی ندارد؛بلکه اراده و آزادی انسان نیز به تقدیر خداوند منّان است.
بنا بر این،مقصود از این که شهادت امام علیه السلام،مکتوب و مقدّر و قطعی است،این است که خداوند متعال می داند که این حادثه،به سبب سوء استفاده جمعی نابه کار از اختیارشان،حتماً اتّفاق خواهد افتاد و بر اساس سنّت تغییرناپذیر آفرینش،گریزی از آن نیست. (2)
ص:200
فصل یکم:خودداری امام حسین از بیعت با یزید
فصل دوم:از مدینه تا مکّه
فصل سوم:فعالیت های امام حسین علیه السلام در مکّه
فصل چهارم:بیرون آمدن نماینده امام حسین علیه السلام از مکّه تا شهادتش در کوفه
فصل پنجم:شهادت گروهی از یاران امام علیه السلام در کوفه و زندانی شدن گروهی دیگر
فصل ششم:مخالفان رفتن امام علیه السلام به سمت عراق
فصل هفتم:از مکّه تا کربلا
ص:201
ص:202
73.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): معاویه در شب نیمه ماه رجب سال شصت هجری در گذشت و مردم با یزید،بیعت کردند. (1)
74.البدایة و النهایة: پس از وفات معاویه در ماه رجب سال شصت هجری،با یزید بیعت شد.سال ولادت یزید،26 هجری است که به هنگام بیعت،34 سال عمر داشت.وی نمایندگان پدرش را درشهرها ابقا نمود وکسی را برکنار نکرد و این،از زیرکی او بود. (2)
75.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید،نامه ای را به وسیله عبد اللَّه بن عمرو بن اوَیس عامری-یا عامر بن لُؤَی-،برای ولید بن عتبة بن ابی سفیان،فرماندار
ص:203
مدینه،نوشت که:«مردم را فرا بخوان و از آنان بیعت بگیر و از سران قریش آغاز کن و نخستین کسی که از او بیعت می گیری،حسین بن علی باشد». (1)
76.تاریخ الیعقوبی: یزید بن معاویه-که مادرش میسون دختر بَحْدَل کلبی بود-در آغاز ماه رجب سال شصت هجری...،در حالی به حکومت رسید که بیرون از دمشق بود.چون به دمشق آمد،نامه ای برای ولید بن عتبة بن ابی سفیان،فرماندار مدینه،نوشت:«هر گاه نامه ام به دست تو رسید،حسین بن علی و عبد اللَّه بن زبیر را فرا بخوان و برایم از آنها بیعت بگیر و اگر سر باز زدند،گردنشان را بزن و سرشان را برایم بفرست.از مردمان دیگر هم برایم بیعت بگیر و هر که امتناع کرد،همان حکم را در باره اش اجرا کن.تمام». (2)
77.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:هنگامی که یزید به حکومت رسید،برنامه مهمّی جز بیعت گرفتن و آسوده خاطر شدن از سوی گروهی که در زمان معاویه از بیعت کردن با یزید و پذیرش ولایت عهدی او سر باز زدند،نداشت.بدین جهت،برای ولید،این نامه را نوشت:«به نام خداوند بخشنده مهربان.از یزید،امیر مؤمنان،به ولید بن عُتبه.امّا بعد،به راستی که معاویه بنده ای از بندگان خدا بود که خداوند،گرامی اش داشت و او را به خلافت رسانید و [هر چه نیاز داشت،]به او بخشید و امور را برایش هموار ساخت،و او با تقدیر الهی زندگی کرد و با قضای الهی در گذشت.خدای،او را رحمت کند ! با خوش نامی زندگی کرد و با نیکی و پارسایی در گذشت.
ص:204
تمام».
و در کاغذی دیگر که [کوچک و] به اندازه گوش موشی بود،نوشت:«از حسین و عبد اللَّه بن عمر و عبد اللَّه بن زبیر،بیعت بگیر و چنان بر آنان سخت بگیر که بیعت کنند.تمام». (1)
78.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:چون خبر مرگ معاویه به ولید بن عُتبه رسید،این امر برایش گران و سنگین آمد.پیکی را نزد مروان فرستاد و او را نزد خود فرا خواند...
وقتی ولید،نامه یزید را برای مروان قرائت کرد،مروان استرجاع گفت و برای معاویه طلب رحمت کرد.ولید از وی مشورت خواست که چه کند.مروان گفت:به نظر من،به سرعت،آنان را فرا بخوان و آنان را به بیعت با یزید و گردن نهادن به فرامین او دعوت کن.اگر پذیرفتند،از آنان بپذیر و آنان را رها کن و اگر امتناع کردند،پیش از آن که از مرگ معاویه مطّلع گردند،آنان را گردن بزن؛چرا که اگر آنان از مرگ معاویه مطّلع شوند،هر کدام به سمتی می روند و پرچم مخالفت و جدایی بر می دارند و مردم را به سمت خود،فرا می خوانند. (2)
ص:205
79.الملهوف: ولید،مروان بن حکم را نزد خود،فرا خواند و در باره حسین علیه السلام از وی مشورت خواست.مروان گفت:او نمی پذیرد و اگر جای تو بودم،او را گردن می زدم.
ولید گفت:کاش به دنیا نیامده بودم ! آن گاه به دنبال حسین علیه السلام فرستاد. (1)
80.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف،در باره فرا خوانده شدن امام حسین علیه السلام و عبد اللَّه بن زبیر از سوی ولید-:ولید،عبد اللَّه بن عمرو بن عثمان را-که جوانی کم سن و سال بود-به سوی آن دو فرستاد تا آنان را دعوت کند.
عبد اللَّه،آن دو را دید که در مسجد نشسته اند.نزد آنان آمد-در زمانی که ولید،جلوس عمومی نداشت و در آن وقت،آن دو نیز نزد ولید نمی رفتند-و گفت:امیر،شما را دعوت کرده است.او را پاسخ گویید.
آن دو به عبد اللَّه گفتند:باز گرد.هم اینک می آییم.
آن گاه عبد اللَّه بن زبیر به حسین علیه السلام رو کرد و گفت:گمان می کنی چرا در این وقت که جلوس عمومی ندارد،ما را فرا خوانده است؟
حسین علیه السلام فرمود:«گمان می کنم طاغوتِ آنان (معاویه) از دنیا رفته و دنبال ما
ص:206
فرستاده تا از ما بیعت بگیرد،قبل از آن که خبر،منتشر شود».
عبد اللَّه بن زبیر گفت:من نیز چیزی غیر از این،گمان نمی کنم. (1)
81.مثیر الأحزان: ولید،کسی را نزد آنان فرستاد.وقتی پیک ولید آمد،حسین علیه السلام به آنان گفت:«گمان می کنم طاغوتِ آنان (معاویه) از دنیا رفته است.دیشب خواب دیدم که منبر معاویه واژگون شده و خانه اش در آتش می سوزد».پیک،آنان را به نزد ولید فرا خواند. (2)
82.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:[پسر زبیر به حسین علیه السلام] گفت:شما چه می کنید؟
[حسین علیه السلام] فرمود:«هم اینک جوانان و هواداران خود را جمع می کنم و نزد ولید می روم.هنگامی که به خانه ولید رسیدم،جوانان را بیرون خانه نگه می دارم و خود،داخل می شوم».
[پسر زبیر] گفت:از او بر تو می ترسم،آن گاه که وارد شوی.
فرمود:«من بر او وارد نمی شوم،مگر این که بر امتناع از بیعت،قادر باشم».
ص:207
امام علیه السلام به پا خاست و دوستان و خویشاوندانش را جمع کرد و به سمت خانه ولید راه افتاد.وقتی به درِ خانه وی رسید،به یارانش فرمود:«من داخل می شوم.اگر شما را فرا خواندم،یا شنیدید که صدای ولید بلند شد،تمامتان داخل شوید،وگرنه از جای خود،حرکت نکنید تا من نزد شما بیایم». (1)
83.البدایة و النهایة -به نقل از ابو مخنف-:حسین علیه السلام برخاست و دوستانش را جمع کرد و به درِ خانه امیر آمد.اجازه ورود گرفت و به وی اجازه داده شد.او تنهایی وارد خانه شد و دوستانش را بر درِ خانه نشاند و فرمود:«اگر صدایی مشکوک شنیدید،وارد خانه شوید». (2)
84.المناقب،ابن شهرآشوب: ولید به دنبال آنان [یعنی:حسین علیه السلام،ابن زبیر،عبد اللَّه بن عمر و عبد الرحمان ابن ابی بکر ]فرستاد و آنان کنار قبر پیامبر خدا بودند.عبد الرحمان و عبد اللَّه گفتند:ما به خانه های خود می رویم و درِ خانه را به روی خود می بندیم.
ابن زبیر گفت:به خدا سوگند که هرگز با یزید،بیعت نمی کنم.
حسین بن علی علیه السلام فرمود:«من می باید نزد ولید بروم و ببینم چه می گوید».آن گاه به خاندانش که همراه وی بودند،فرمود:«وقتی نزد ولید رفتم و با او وارد گفتگو و مناظره شدم،شما بر درِ خانه باشید و هر گاه شنیدید که گفتگو بالا گرفت و صداها بلند شد،داخل خانه شوید؛ولی کسی را نکشید و فتنه به پا نکنید». (3)
ص:208
85.الإرشاد: حسین علیه السلام نزد ولید رفت و مروان بن حکم را آن جا دید.ولید،خبر مرگ معاویه را به حسین علیه السلام داد و ایشان استرجاع گفت.سپس نامه یزید را قرائت کرد و دستور یزید را برای بیعت گرفتن از ایشان،ابلاغ نمود.
آن گاه حسین علیه السلام فرمود:«گمان نمی کنم که تو از بیعت پنهانی من،قانع شوی؛بلکه مایلی آشکارا بیعت کنم تا مردم بدانند».
ولید گفت:بله.
آن گاه حسین علیه السلام فرمود:«پس تا فردا در این باره بیندیش».
ولید گفت:با نام خدا باز گرد تا به همراه جمعیت مردم،نزد ما بیایی.
مروان گفت:به خدا سوگند،اگر اینک حسین از تو جدا شود و بیعت نکند،دیگر چنین فرصتی به دست نخواهی آورد،مگر آن که کشته ها بین شما زیاد شوند.اینک وی را حبس کن تا از نزد تو خارج نگردد،مگر این که بیعت کند یا گردنش را بزنی.
حسین علیه السلام در این هنگام برخاست و فرمود:«تو-ای پسر زن کبودْچشم-می خواهی مرا بکشی،یا او [می خواهد چنین کند]؟به خدا،دروغ می گویی و گناه می کنی».پس بیرون آمد،در حالی که دوستانش او را همراهی می کردند تا به منزل رسید. (1)
ص:209
86.المناقب،ابن شهرآشوب: وقتی حسین علیه السلام بر ولید بن عُتبه وارد شد و نامه را خواند،فرمود:«من با یزید بیعت نمی کنم».
مروان گفت:با امیر مؤمنان،بیعت کن.
حسین علیه السلام فرمود:«وای بر تو ! بر مؤمنان،دروغ بستی.چه کسی او را امیر آنان کرد؟».
مروان به پا خاست و شمشیر کشید و رو به ولید گفت:دستور بده پیش از آن که از خانه بیرون رود،گردنش را بزنند و خونش بر عهده من !
گفتگوها بالا گرفت.در این هنگام،نوزده تن از خاندان حسین علیه السلام در حالی که خنجر به دست داشتند،داخل خانه شدند و حسین علیه السلام با آنان از خانه بیرون رفت. (1)
87.الفتوح: حسین علیه السلام بر ولید بن عُتبه وارد شد و بر او سلام کرد.ولید،جوابی نیکو داد و ایشان را نزد خود نشاند...
ولید گفت:تو را برای بیعت فرا خواندم؛چرا که مردم بر یزید،توافق کرده و بیعت نموده اند.
ص:210
حسین علیه السلام فرمود:«کسی همچون من،پنهانی بیعت نمی کند.دوست دارم بیعت،به صورت آشکار و در حضور مردم باشد.فردا که مردم را برای بیعت فرا خواندی ما را نیز به همراه آنان فرا می خوانی تا بیعت همه،یکباره باشد».
ولید به وی گفت:ای ابا عبد اللَّه ! سخنی نیکو گفتی و جوابی در شأن خودت دادی.من هم در باره تو همین گمان را داشتم.پس اینک به اذن خدا برگرد تا فردا به همراه مردم،نزد من آیی.
مروان بن حکم گفت:ای امیر ! اگر او اینک از تو جدا شود،دیگر بیعت نمی کند و تو هرگز بر او دست نخواهی یافت و نمی توانی بیعت بگیری.پس اینک،او را حبس کن و مگذار بیرون رود،مگر آن که بیعت کند،وگرنه گردنش را بزن.
[راوی] می گوید:حسین علیه السلام به مروان رو کرد و فرمود:«وای بر تو،ای پسر زن کبودْچشم! تو فرمان به قتل من می دهی؟به خدا سوگند،دروغ می گویی! به خدا سوگند،اگر یکی از مردم،چنین قصدی با من کند،زمین را از خونش سیراب می کنم،قبل از آن که اقدامی کند و اگر تو چنین می خواهی،قصد کشتن من کن،اگر راست می گویی!».
[راوی] می گوید:آن گاه حسین علیه السلام به ولید بن عُتبه رو کرد و فرمود:«ای امیر ! ما،خاندان پیامبر و معدن رسالت و محلّ رفت و آمدِ فرشتگان و جایگاه رحمتیم.خداوند،[امور را] با ما آغاز کرد و به ما ختم فرمود.یزید،مردی فاسق،می گسار،آدمکُش و دارای فسق آشکار است.کسی مانند من با مانند یزید،بیعت نمی کند.باید فردا شود و ببینیم کدام یک از ما برای خلافت و بیعت،سزاوارتر است».
[راوی] می گوید:کسانی که بر درِ خانه بودند،صدای حسین علیه السلام را شنیدند.خواستند در را بگشایند و شمشیر،برهنه سازند که حسین علیه السلام به سرعت،نزد آنان رفت و به آنان دستور داد به منزل خود برگردند و خود نیز به خانه باز گشت. (1)
ص:211
88.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:مروان به ولید گفت:گوش به حرف من ندادی! به خدا سوگند،هرگز بر او دست نخواهی یافت.
ولید گفت:مروان ! دیگران را سرزنش کن.تو برای من،چیزی را انتخاب کردی که نابودی دینم در آن است.به خدا سوگند،دوست ندارم تمام ثروت دنیا و مُلک آن در اختیار من باشد و من،حسین را بکشم.سبحان اللَّه! حسین را بکشم؛چون گفت:«بیعت نمی کنم»؟! به خدا سوگند،عقیده دارم که هر کس به خاطر خون حسینْ بازخواست شود،روز قیامت،وزنی سبُک نزد خداوند خواهد داشت.
مروان به وی گفت:اگر عقیده تو چنین است،کاری که کردی،درست است.
ص:212
مروان،در حالی این سخن را به وی گفت که از کار او ناخشنود بود. (1)
89.الملهوف: صبحگاهان،حسین علیه السلام از منزل بیرون آمد تا ببیند چه خبر است.مروان،ایشان را دید و گفت:ای ابا عبد اللَّه! من خیرخواه تو ام.به حرف من گوش بده تا نجات یابی.
حسین علیه السلام فرمود:«نصیحت تو چیست؟بگو تا بشنوم».
مروان گفت:با یزید،امیر مؤمنان،بیعت کن که در آن،خیر دنیا و آخرت توست.
حسین علیه السلام فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» 2 .با اسلام باید خداحافظی کرد،اگر امّت [اسلام] به رهبری مانند یزید،دچار گردد.به راستی که از جدّم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:"خلافت بر خاندان ابو سفیان،حرام است"».
گفتگو بین ایشان و مروان به درازا کشید،تا این که مروان با عصبانیت جدا شد. (2)
ص:213
90.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:چون شب شد،[حسین علیه السلام] برای وداع با قبر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به مسجد النبی رفت.چون نزدیک قبر شد،نوری از داخل درخشید و وی به جای خود باز گشت.
چون دومین شب رسید،به مسجد رفت تا با قبر،وداع کند.به نماز ایستاد و نماز را طولانی کرد.در حال سجده،خواب،او را ربود.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نزد او آمد.حسین علیه السلام را به آغوش گرفت و او را به سینه چسبانید و شروع کرد میان چشمان او را بوسیدن و می فرمود:«پدرم به فدایت ! می بینم که در میان گروهی از این امّت،در خون خود غلتیده ای،در حالی که امید شفاعت مرا نیز دارند ! آنان را نزد خداوند،بهره و نصیبی نیست.فرزندم ! تو نزد پدر و مادر و برادرت می آیی-و آنان شیفته دیدار تو اند-و برای تو در بهشت،جایگاه هایی است که جز با شهادت،بِدان دست نمی یابی».
حسین علیه السلام با گریه از خواب،بیدار شد و نزد خاندان خود آمد و خواب را برای آنان بازگو کرد و با آنان وداع نمود. (1)
ص:214
91.المناقب،ابن شهرآشوب: حسین علیه السلام روزی نماز می گزارد که خواب،او را در بر گرفت.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را در خواب دید که از آنچه بر او خواهد گذشت،به وی خبر می دهد.حسین علیه السلام گفت:«مرا نیازی به بازگشت به دنیا نیست.مرا نزد خود نگه دار».
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«می باید باز گردی تا به شهادت،نائل شوی». (1)
92.کامل الزیارات -به نقل از جابر،از امام باقر علیه السلام-:چون حسین علیه السلام تصمیم گرفت از مدینه بیرون رود،زنان خاندان عبد المطّلب آمدند تا به نوحه سرایی بپردازند.امام حسین علیه السلام نزد آنان رفت و فرمود:«شما را به خدا،مبادا این کار را فاش کنید که [افشای خروج من] معصیت خدا و پیامبر اوست».
زنان خاندان عبد المطّلب گفتند:پس نوحه سرایی و گریه را برای که نگه داریم؟این روز برای ما،مانند روزی است که پیامبر خدا،علی،فاطمه،رقیّه،زینب و امّ کلثوم [،دختران پیامبر صلی اللَّه علیه و آله] از دنیا رفتند.خدا،ما را پیشْ مرگ تو قرار دهد،ای محبوب خوبانِ درگذشته ! (2)
ص:215
3/2 پیشنهاد عُمَر بن علی بن ابی طالب به امام علیه السلام (1)
93.الملهوف -به نقل از محمّد بن عمر-:از پدرم عمر بن علی بن ابی طالب،شنیدم که برای خویشانم (خاندان عقیل) چنین تعریف می کرد:وقتی برادرم حسین علیه السلام از بیعت با یزید در مدینه سر باز زد،نزد او رفتم و او را تنها یافتم.به وی گفتم:
جانم فدایت،ای ابا عبد اللَّه ! برادرت حسن،از پدرش برایم نقل کرد که...
دیگر گریه امانم نداد و هِق هقِ گریه ام بلند شد.
او مرا در آغوش گرفت و فرمود:«برادرم گفت که من کشته می شوم؟».
گفتم:از این بگذر،ای پسر پیامبر خدا [که من توان گفتنش را ندارم] !
فرمود:«تو را به جان پدرت سوگند،آیا از کشته شدن من خبر داد؟».
گفتم:بله.پس چرا بیعت نمی کنی؟
فرمود:«پدرم به من خبر داد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله به وی از کشته شدن خودش و من
ص:216
خبر داده است و خبر داده که قبر من،نزدیک قبر وی خواهد بود.تو می پنداری چیزی را می دانی که من نمی دانم؟به راستی که هیچ گاه خودم را خوار نخواهم ساخت و به راستی که فاطمه پدرش را در حالی ملاقات می کند که از رفتار امّتش با فرزندانش شاکی است و کسی که فاطمه را از ناحیه فرزندانش آزار دهد،هرگز وارد بهشت نمی شود». (1)
94.الفتوح -در باره وصیّت امام حسین علیه السلام به برادرش محمّد بن حنفیّه-:حسین علیه السلام فرمود:«تو-ای برادرم-منعی نیست که در مدینه بمانی و از سوی من،مراقب امور باشی و چیزی از اخبار آنان را از من مخفی مداری».
راوی می گوید:آن گاه حسین علیه السلام،کاغذ و قلمی خواست و نوشت:«به نام خداوند بخشنده مهربان.این است آنچه حسین بن علی بن ابی طالب،به برادرش محمّد بن حنفیّه فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام،وصیّت می کند:
به راستی که حسین بن علی،شهادت می دهد که جز خدای یگانه،خدایی نیست و همتایی ندارد،و به راستی که محمّد،بنده و فرستاده اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورْد و به راستی که بهشت،حق است و دوزخ،حق است و قیامت،بی شک،
ص:217
خواهد آمد و خداوند،بدن ها[ی خفته ]در قبرها را بر خواهد انگیخت.
به درستی که من از روی ناسپاسی و زیاده خواهی و برای فساد و ستمگری،قیام نکردم؛بلکه برای تحقّق رستگاری و صلاح امّت جدّم پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،قیام نمودم.
می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره جدّم محمّد صلی اللَّه علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام،رفتار کنم....
آن که مرا به حقّانیت می پذیرد،[بداند که] خداوند،سرچشمه حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر کسی در این دعوت،دستِ رد بر من زند،شکیبایی می ورزم تا خداوند،میان من و این گروه،بر پایه حقیقت،داوری کند و به حقیقت،حکم دهد،که او بهترینِ داوری کنندگان است.
برادرم ! این است وصیّت من به تو.جز از خداوند،توفیق،طلب نمی کنم.بر او توکّل می کنم و به سوی او باز می گردم.درود بر تو و هر آن که از راه درست،پیروی کند ! و نیرو و توانی جز از جانب خداوندِ برتر و بزرگ نیست».
[راوی] می گوید:آن گاه حسین علیه السلام نامه را بست و مُهرِ خود را بر آن زد و آن را به برادرش محمّد بن حنفیّه سپرد و با او خداحافظی کرد. (1)
ص:218
95.الإرشاد: حسین علیه السلام آن شب را در منزل خود،باقی ماند و آن،شبِ شنبه،سه روزْ باقی مانده از ماه رجب سال شصت بود.ولید بن عقبه،در این شب،مشغول گرفتن بیعت از پسر زبیر برای یزید و [شاهدِ ]امتناع وی بود.پسر زبیر،همان شب از مدینه به سمت مکّه خارج شد.صبحگاهان،ولید،مردانی را در پی او فرستاد.او هشتاد سواره از دوستاران بنی امیّه را در جستجوی او فرستاد؛ولی به وی دست نیافتند و باز گشتند.
آخرهای روز شنبه،ولید،مردانی را در پی حسین بن علی علیه السلام فرستاد تا در مجلس او حضور یافته،با ولید از طرف یزید بن معاویه بیعت نماید.حسین علیه السلام به آنان فرمود:«تا فردا شود و ببینیم چه می کنیم».آنان آن شب،دست از حسین علیه السلام برداشتند و به وی [برای بیعت] اصرار نکردند.
[امام حسین علیه السلام] همان شب-یعنی شب یکشنبه،دو شبْ مانده از ماه رجب-به سمت مکّه بیرون رفت. (1)
ص:219
96.البدایة و النهایة -به نقل از ابو مخنف-:ولید به دنبال عبد اللَّه بن زبیر فرستاد و او از بیعت،سر باز زد و یک شبانه روز،آنان را معطّل کرد.سپس به همراه یاران و برادرش جعفر،به سمت مکّه ره سپار شد و راه فُرع (1)را برگزید.ولید،سوارانی را به دنبال او فرستاد؛ولی ردّ او را پیدا نکردند و باز گشتند....
امّا حسین بن علی علیه السلام،ولید به خاطر پیگیری کار پسر زبیر،از او باز ماند و هر گاه به دنبال ایشان می فرستاد،می فرمود:«تا ببینی و ببینیم».آن گاه فرزندان و خاندانش را جمع کرد و شب یکشنبه،دو شب مانده از ماه رجب سال شصت،یک شب پس از خروج پسر زبیر،حرکت کرد و هیچ یک از بستگانش جز محمّد بن حنفیّه در مدینه باقی نماند. (2)
97.الفتوح -در باره خارج شدن امام حسین علیه السلام از مدینه-:او حرکت می کرد و این آیه را می خواند:(از آن دیار،با ترس و هراس،بیرون رفت و اوضاع را می پایید.گفت:پروردگارا ! مرا از قوم ستمگر،رهایی بخش» (3).
پسر عمویش مسلم بن عقیل بن ابی طالب،به وی گفت:ای پسر دختر پیامبر خدا ! اگر از راه اصلی کناره گیری و راهی دیگر انتخاب کنیم-چنان که عبد اللَّه بن زبیر انجام داد-،بهتر است.می ترسیم جستجوگرانِ حکومتی،به ما برسند.
حسین علیه السلام به وی فرمود:«نه-به خدا-،ای پسر عمو ! هرگز از این راه،جدا
ص:220
نمی شوم،تا آن که خانه های مکّه را ببینم،یا خداوند،آنچه را دوست می دارد و از آن خشنود است،مقدّر فرماید». (1)
98.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:حسین علیه السلام با فرزندان،برادران،برادرزاده ها و تمام خانواده اش بجز محمّد بن حنفیّه،بیرون رفت. (2)
99.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:حسین علیه السلام خواهرانش و دخترش و برادرزاده اش قاسم بن حسن بن علی را بر مَحمل،سوار کرد.سپس با بیست و یک مرد از یاران و خانواده اش از جمله:ابو بکر بن علی،محمّد بن علی،عثمان بن علی،عبّاس بن علی،عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل،علی اکبر و علی اصغر (3)،ره سپار شد. (4)
ص:221
100.الفتوح: حسین علیه السلام راه پیمود و چون به مکّه مُشرِف گشت و کوه های شهر را از دور دید،شروع به تلاوت این آیه کرد:(چون به سوی [شهر] مَدیَنْ رو نهاد،گفت:امید است پروردگارم مرا به راه راست،هدایت کند».حسین علیه السلام وارد مکّه شد و مردمان مکّه،بسیار شادمان شدند.مردم،صبح و شام،نزد او رفت و آمد داشتند و این بر عبد اللَّه بن زبیر،گران آمد؛چرا که امید داشت مردم مکّه با وی بیعت کنند.وقتی حسین علیه السلام وارد مکّه شد،این بر او گران آمد؛لیکن آنچه را که در دل داشت،برای حسین علیه السلام آشکار نمی کرد.وی با ایشان رفت و آمد داشت،در نماز ایشان شرکت می کرد،نزد ایشان می نشست و به سخنان ایشان گوش می داد. (1)
ص:222
101.تاریخ الطبری -به نقل از عقبة بن سمعان-:حسین علیه السلام آمد تا به مکّه رسید.مردمان مکّه شروع کردند به رفت و آمد با ایشان و نزد ایشان می آمدند.همچنین عمره گزاران و مردمانِ سایر شهرها نزد ایشان می آمدند. (1)
102.تاریخ الطبری -به نقل از محمّد بن بِشْر هَمْدانی-:شیعیان در منزل سلیمان بن صُرَد،گرد آمدند.از هلاکت معاویه سخن گفتیم و خداوند را بر آن،حمد نمودیم.سلیمان بن صُرَد به ما گفت:به راستی که معاویه به هلاکت رسید و حسین علیه السلام از بیعت با آنان خودداری کرده است و به سمت مکّه ره سپار شده است.شما،شیعیان او و شیعیان پدر او هستید.اگر در خود می بینید که او را یاری دهید و با دشمنانش نبرد کنید،برایش نامه بنویسید و اگر بیم دارید که سست و پراکنده شوید،او را نسبت به خود،امیدوار مسازید.
گفتند:هرگز؛بلکه با دشمنانش نبرد می کنیم و جان خود را در راهش فدا می کنیم.
گفت:پس برایش نامه بنویسید.
آن گاه این چنین نامه نوشتند:
«به نام خداوند بخشنده مهربان.به حسین بن علی،از:سلیمان بن صُرَد (2)،مُسَیَّب
ص:223
بن نَجَبه، (1)رِفاعة بن شدّاد، (2)حبیب بن مظاهر، (3)و شیعیان او از مؤمنان و مسلمانان کوفه.
درود بر شما ! به راستی که ما خداوند یگانه را حمد می گوییم.امّا بعد،ستایش،خدایی را که دشمن جبّار و سرکش تو را در هم شکست؛دشمنی که در بدی کردن بر این امّت،شتاب کرد و زمام امور را به زور،به دست گرفت،ثروت های عمومی را غصب کرد و بدون رضایت امّت،بر آنان حکومت نمود.آن گاه بهترین های امّت را به شهادت رسانید و اشرار را رها کرد و ثروت الهی را میان ثروتمندان و زورمداران،قسمت کرد.از رحمت خدا دور باد،چنان که ثمود،دور شدند !
اینک ما،پیشوایی نداریم.به سوی ما روی آور.امید است که خداوند،ما را به واسطه شما بر محور حقیقت،گرد آورد.نعمان بن بشیر،در قصرِ حکومتی است؛ولی ما در نماز جمعه و مراسم عید او،حاضر نمی شویم.اگر به ما خبر رسد که شما به سمت ما می آیید،او را از قصر،بیرون می کنیم تا به خواست خدا،به شام برود.درود و سلام خدا بر شما باد!».
ص:224
آن گاه نامه را با عبد اللَّه بن سَبعِ هَمْدانی و عبد اللَّه بن وال،روانه کردیم و به آنان دستور دادیم با سرعت،حرکت کنند.آن دو از کوفه حرکت کردند و با شتاب،راه پیمودند تا خود را دهم ماه رمضان در مکّه به حسین علیه السلام رساندند.پس از آن،دو روز صبر کردیم.سپس قیس بن مُسهِر صیداوی،عبد الرحمان بن عبد اللَّه بن کَدِنِ ارحَبی و عُمارَة بن عُبَید سَلولی را به سوی وی روانه ساختیم و آنان با خود،پنجاه و سه نامه از جانب یک نفر،یا دو نفر یا چهار نفر بُردند.دو روز دیگر،صبر کردیم.آن گاه هانی بن هانیِ سَبیعی و سعید بن عبد اللَّه حَنَفی را فرستادیم و این نامه را همراهشان کردیم:«به نام خداوند بخشنده مهربان.به حسین بن علی،از طرف شیعیانش از مؤمنان و مسلمانان.امّا بعد،به سوی ما بشتاب.به راستی که مردم،انتظار شما را می کشند و نظری به غیر شما ندارند.پس بشتاب،بشتاب.درود بر شما!».
همچنین شَبَث بن رِبعی،حَجّار بن ابجَر،یزید بن حارث بن یزید بن رُوَیم،عَزْرَة بن قیس،عمرو بن حَجّاج زُبَیدی و محمّد بن عُمَیر تمیمی،این نامه را نوشتند:«امّا بعد،آستانه شهر،سرسبز است و میوه ها رسیده و آب ها فراوان اند. (1)پس هر گاه اراده کردی،بر لشکری آماده،فرود آی.درود بر شما!».
نامه های بسیاری نزد ایشان جمع شد.پس نامه ها را خواند و از پیک ها در باره مردم،پرسش کرد. (2)
ص:225
103.الأخبار الطوال: چون خبر مرگ معاویه و خارج شدن حسین بن علی علیه السلام به سوی مکّه،به کوفیان رسید،گروهی از شیعیان در منزل سلیمان بن صُرَد اجتماع کردند و توافق کردند که نامه ای برای حسین علیه السلام بنویسند و از او بخواهند به سوی آنان بیاید تا حکومت را به وی بسپارند و نعمان بن بشیر را بر کنار کنند.سپس این مطلب را نوشتند و نامه را همراه عبید اللَّه بن سُبَیع هَمْدانی و عبد اللَّه بن وَدّاک سُلَمی فرستادند.آنان حسین علیه السلام را در مکّه در دهم ماه رمضان،ملاقات کردند و نامه را به ایشان رساندند.
ص:226
حسین علیه السلام هنوز آن روز را به پایان نرسانده بود که بِشر بن مُسهِر صیداوی و عبد الرحمان بن عُبَید ارحَبی بر ایشان وارد شدند و به همراه آنان،پنجاه نامه از بزرگان کوفه و رؤسای قبایل بود و هر نامه از سوی دو،سه و یا چهار نفر و بیشتر بود.
چون روز دیگر شد،هانی بن هانیِ سبیعی و سعید بن عبد اللَّه خَثعَمی رسیدند که به همراه آنان نیز پنجاه نامه بود.
چون شب شد،سعید بن عبد اللَّه ثقفی وارد شد و به همراه او یک نامه از سوی شَبَث بن رِبِعی،حَجّار بن ابجَر،یزید بن حارث،عَزرَة بن قیس،عمرو بن حَجّاج و محمّد بن عُمَیر بن عُطارِد بود.اینان،رؤسای کوفیان بودند.
در این روزها نامه های کوفیان،پی در پی می رسید و نامه ها به اندازه دو خورجین شد. (1)
104.تاریخ الیعقوبی: حسین علیه السلام به مکّه رفت و چند روز از اقامتش در مکّه گذشت که مردم عراق برایش نامه نوشتند و نمایندگان پی در پی به سویش روانه کردند،و آخرین نامه ای که به ایشان رسید،نامه ای بود که هانی بن ابی هانی و سعید بن عبد اللَّه خثعمی
ص:227
[،با این مضمون] آورده بودند:«به نام خداوند بخشنده مهربان.به حسین بن علی،از طرف شیعیان مؤمن و مسلمانش.امّا بعد،به سوی ما بشتاب.به راستی که مردم،انتظار شما را می کشند و پیشوایی جز شما ندارند.شتاب کنید،شتاب کنید.والسلام!». (1)
105.الأخبار الطِّوال: حسین علیه السلام برای همه آنان،یک نامه نوشت و آن را به هانی بن هانی و سعید بن عبد اللَّه سپرد.متن نامه،چنین است:«به نام خداوند بخشنده مهربان.از حسین بن علی،به هر یک از دوستان و شیعیانم در کوفه که این نامه به وی می رسد.سلام بر شما ! امّا بعد،نامه های شما به دستم رسید و از علاقه مندی تان به آمدنم نزد شما،خبردار شدم.اینک برادر و پسر عمو و فردی مورد اعتماد از خاندانم،[یعنی ]مسلم بن عقیل را به سوی شما می فرستم تا واقعیت امور را به دست آورد و برای من از آنچه در باره اجتماع و اتّحاد شما دستگیرش می شود،بنویسد.اگر واقعیت،چنان بود که در نامه ها نوشته بودید و نمایندگانِ شما به من خبر دادند،به زودی بر شما وارد می شوم،اگر خدا بخواهد.والسلام!».
مسلم بن عقیل به همراه حسین علیه السلام از مدینه به مکّه آمده بود.حسین علیه السلام به وی فرمود:«پسر عمو ! در نظر دارم به کوفه ره بسپاری و در آنچه مردمِ آن جا بر آن اجتماع کرده اند،بنگری.اگر واقعیت،چنان بود که نامه هایشان خبر می دهد،به سرعت برایم نامه بنویس تا در اسرع وقت،خودم را به تو برسانم؛و اگر جز آن بود،به سرعت،باز
ص:228
گرد». (1)
106.الملهوف -پس از گزارش نامه هایی که از کوفیان به امام حسین علیه السلام رسید-:حسین علیه السلام به هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبد اللَّه حنفی فرمود:«به من خبر دهید که چه کسانی بر این نامه ای که به دستم رسید،اجتماع و هم رأیی دارند؟».
گفتند:ای پسر پیامبر خدا ! شَبَث بن رِبْعی،حَجّار بن ابجَر،یزید بن حارث،یزید بن رُوَیم،عُروة بن قیس،عمرو بن حَجّاج و محمّد بن عُمَیر بن عُطارِد.
[راوی] می گوید:در این هنگام،حسین علیه السلام برخاست و میان رکن و مقام،دو رکعت نماز به جا آورد و از خداوند در این کار،طلب خیر کرد.سپس مسلم را فرا خواند و او را از اوضاع و احوال،باخبر ساخت و به همراه مسلم،جواب نامه های کوفیان را نوشت و به آنان وعده رفتن به کوفه داد و مطلبی به این مضمون نگاشت:«پسر عمویم مسلم بن عقیل را به جانب شما روانه کردم تا احوال و آرای شما را برایم گزارش کند». (2)
ص:229
107.الأخبار الطوال: حسین بن علی علیه السلام نامه ای برای شیعیانش در بصره نوشت و آن را با یکی از دوستداران خود به نام سلیمان فرستاد.متن نامه چنین است:«به نام خداوند بخشنده مهربان.از جانب حسین بن علی،به:مالک بن مِسمَع،احنف بن قیس،منذر بن جارود،مسعود بن عمرو،قیس بن هیثم.سلام علیکم! امّا بعد،به راستی که من،شما را فرا می خوانم برای احیای نشانه های حق و از بین بردن بدعت ها.اگر پاسخ مثبت دهید،به راه صواب،هدایت می شوید.والسلام!».
وقتی نامه به آنان رسید،همه بجز منذر بن جارود،آن را پنهان کردند.منذر،آن را افشا نمود؛چون دخترش هند،همسر عبید اللَّه بن زیاد بود.منذر،نزد عبید اللَّه آمد و داستان نامه و محتوایش را برای عبید اللَّه باز گفت.عبید اللَّه دستور داد فرستاده را پیدا کنند.او را پیدا کردند و آوردند و سرش از تن،جدا شد. (1)
ص:230
4/3-2 پاسخ یزید بن مسعود (1)به نامه امام علیه السلام
108.الملهوف: یزید برای عبید اللَّه بن زیاد-که والی بصره بود-نامه نوشت که او را به حکومت کوفه نیز گمارده و آن جا را نیز در قلمرو حکومت وی،قرار داده است.در این نامه،جریان مسلم بن عقیل و حسین علیه السلام را برایش نوشت و به وی تأکید کرد که مسلم را دستگیر کند و به قتل رساند.بدین جهت،عبید اللَّه آماده می شد که به کوفه برود.
حسین علیه السلام نیز برای گروهی از بزرگان بصره،نامه ای به همراه یکی از دوستدارانش به نام سلیمان-که کنیه اش ابو رزین بود-فرستاد و در آن،آنان را به یاری خود و پیروی از خویش،فرا خواند.و از کسانی که برایشان نامه فرستاد،یزید بن مسعود نَهشَلی و منذر بن جارود عبدی بودند.
...سپس [یزید بن مسعود] برای حسین علیه السلام،نامه ای این چنین نوشت:«به نام خداوند بخشنده مهربان.امّا بعد،نامه ات به من رسید و آنچه را که مرا بِدان فرا خواندی،دانستم.مرا دعوت کردی تا از پیروی ات بهره ببَرم و با یاری کردنت به رستگاری برسم.به راستی که خداوند،زمین را از کسی که راه نمای خیر و راهبر نجات باشد،خالی نمی گذارد و شما حجّت های خداوند بر خَلق و یادگاران او در زمین هستید.شما از زیتون احمدی،شاخه شاخه شدید.او اصل است و شما شاخه اید.
به کاری که خواستی،اقدام کن و پیروز خواهی شد.به راستی که گردن بنی تمیم را
ص:231
برایت رام کردم و آنان را رام تر از شتر تشنه به هنگام رسیدن به آب نمودم.گردن بنی سعد را برایت نرم کردم و زنگارهای دلشان را با آب زلال،شستشو دادم و از آن،برق می جهد».
چون حسین علیه السلام نامه را خواند،فرمود:«خداوند،تو را در روز ترس،ایمن بدارد و تو را در روز تشنگی بزرگ،سیراب و عزیز گرداند !».
وقتی یزید [بن مسعود] آماده شد که به سوی حسین علیه السلام حرکت کند،خبر شهادت امام علیه السلام به او رسید و از این خبر،بسیار ناراحت شد.
و امّا مُنذر بن جارود،نامه و فرستاده[ی امام علیه السلام] را نزد عبید اللَّه بن زیاد آورد؛زیرا ترسید که نامه،نیرنگی از سوی عبید اللَّه بن زیاد باشد؛چون دخترش (بحریّه)،همسر عبید اللَّه بن زیاد بود.
عبید اللَّه،فرستاده را گرفت و به دار آویخت.آن گاه به منبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را از مخالفت و شایعه پراکنی ترساند.[عبید اللَّه ]آن شب را در بصره خوابید و چون صبح شد،برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود کرد و به سرعت به سمت کوفه حرکت نمود. (1)
ص:232
______________
ص:233
109.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:...آن گاه حسین علیه السلام،مسلم بن عقیل را فرا خواند و او را به همراه قیس بن مُسهِر صیداوی،عُمارة بن عُبَید سَلولی و عبد الرحمان بن عبد اللَّه بن کَدِن ارحَبی،به سمت کوفه فرستاد.او را به پروا کردن از خدا،پنهان نگه داشتن جریان سفر،و نرمی و ملاطفت [با مردم] فرمان داد و [نیز به این که ]اگر تشخیص داد مردم،یک پارچه و قابل اعتمادند،به سرعت،ایشان را باخبر سازد.
مسلم،حرکت کرد تا وارد شهر مدینه شد و در مسجد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،نماز خواند و با کسانی از بستگانش که می خواست،خداحافظی کرد.آن گاه دو راه نما از قبیله قیس،اجیر کرد.وی با آن دو،حرکت کرد؛ولی راه را گم کردند.تشنگی شدیدی به آنان دست داد.دو راه نما گفتند:این راه به آب می رسد.همگی از تشنگی،در حال مرگ بودند.
مسلم بن عقیل،نامه ای برای حسین علیه السلام توسّط قیس بن مُسْهِر صَیداوی از تنگه بطن خُبَیت (1)فرستاد:«امّا بعد،به راستی که من از مدینه به همراه دو راه نما بیرون آمدم؛ولی آن دو،راه را گم کردند.تشنگی بر ما غالب شد و آن دو از تشنگی مُردند.ما آمدیم تا به آب رسیدیم و با کمترین رمق باقی مانده در بدن،زنده ماندیم.این آب،در
ص:234
سرزمینی است که تنگه بطن خُبَیت نامیده می شود.من،این رخداد را نشانه بدشگونی این سفر می دانم.اگر مرا معذور بداری و دیگری را به جای من به کوفه بفرستی [،بهتر است].والسلام!».
حسین علیه السلام جواب او را چنین نوشت:«امیدوارم که ترس،تو را وادار به نوشتن استعفانامه نکرده باشد.به آن سَمتی که تو را روانه ساختم،حرکت کن.درود بر تو باد!».
مسلم،چون نامه را خواند،گفت:این [نامه نوشتن]،به خاطر ترس بر جانم نبود.پس به مسیر ادامه داد تا به آبگاهی از قبیله طی رسید.در آن جا فرود آمد و سپس از آن جا بار بست.او مردی را دید که شکار می کرد.شکارچی به سوی آهویی تیر انداخت و او را کشت.مسلم گفت:دشمن ما نیز کشته خواهد شد،به خواست خدا. (1)
ص:235
110.البدایة و النهایة: چون مسلم از مکّه بیرون آمد،از مدینه گذشت.در آن جا دو راه نما با خود برداشت.آنان مسلم را از بیابان ها و راه های متروکه بردند.یکی از آن دو راه نما،از فشار تشنگی در گذشت.آنان راه را گم کرده بودند و آن راه نما در مکانی به نام تنگه خُبَیت،در گذشت.مسلم،این را به فال بد گرفت و در آن منطقه ماند.راه نمای دیگر هم از دنیا رفت.مسلم برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت و در باره ادامه سفر،مشورت خواست.امام علیه السلام برایش نوشت که حتماً به عراق برود و در اجتماع کوفیان،حضور یابد تا از احوال آنان،باخبر گردد. (1)
ص:236
بر پایه برخی گزارش ها،مسلم بن عقیل،پس از پذیرفتن نمایندگی امام حسین علیه السلام برای رفتن به کوفه،از مکّه به مدینه آمد و از آن جا با دو نفر راه نما،به سوی کوفه حرکت کرد؛امّا آن دو،راه نما،راه را گُم کردند و هر دو از شدّت تشنگی،هلاک شدند.مسلم و همراهانش با زحمت بسیار،خود را به آب رساندند و از هلاکت،نجات یافتند؛ولی او این حادثه را به فالِ بد گرفت و از این رو،نامه ای به امام حسین علیه السلام نوشت و از به انجام رساندن این مأموریت،عذرخواهی کرد.امام علیه السلام نیز در پاسخ وی،ضمن متّهم کردن او به ترس از انجام دادن مأموریتش،با استعفای وی مخالفت کرد و دستور اکید داد که به راه خود،ادامه دهد.
این گزارش ها،به دلایلی که بدانها اشاره می شود،فاقد اعتبارند:
1.هیچ یک از این گزارش ها،سند معتبری که بتوان بِدان اعتماد کرد،ندارند.
2.بر اساس اسناد تاریخی،مسلم،فاصله مکّه تا کوفه را در مدّت بیست روز،طی کرد؛زیرا وی در پانزدهم رمضان،از مکّه بیرون آمد و در پنجم شوّال،وارد کوفه شد.با عنایت به این که فاصله مکّه تا کوفه،حدود هزار و چهارصد کیلومتر است،او می بایست به طور متوسّط،هر روز،هفتاد کیلومتر راه را طی کرده باشد و البتّه این،جدا از چند روز توقّفی است که در مدینه داشته است.حال اگر بخواهیم در نظر بگیریم که وی پس از خارج شدن از مدینه،قاصدی را به مکّه فرستاده تا از امام علیه السلام کسبِ تکلیف کند،چنانچه فرصتی را که برای پیدا کردن قاصد و اعزام او به مکّه برای
ص:237
گرفتن پاسخ از امام علیه السلام و بازگشت قاصد از مکّه لازم بوده،به مدّتی که خودِ او در مدینه مانده و مدّتی که برای استراحتْ نیاز داشته،بیفزاییم،زمان سفرش،به طور قطع،بیش از یک ماه می شود.
3.بعید به نظر می رسد راه نمایانی که به سختی های راه عادت دارند،هر دو از تشنگی هلاک شوند؛امّا مسلم و همراهانش زنده بمانند.
4.فال بد زدن،در فرهنگ اسلامی،نکوهیده است. (1)از این رو،بعید به نظر می رسد که شخص والامرتبه ای همچون مسلم-که امام حسین علیه السلام او را به نمایندگی از جانب خود برای چنان مأموریت مهمّی انتخاب کرده-،به بهانه فال بد زدن،از نمایندگی امام علیه السلام استعفا دهد.
5.در نقل ابن کثیر،تعبیر«استعفا»و«کناره گیری»نیامده است؛بلکه تنها مسلم از امام حسین علیه السلام نظر خواسته و کسبِ تکلیف کرده است.
6.متّهم شدن شخصیت بزرگی مانند مسلم به ترس و سستی در انجام دادن وظیفه از جانب امام حسین علیه السلام،بعید است.
بر پایه این دلایل و قرائن،می توان گفت:در موضوع استعفای مسلم از نمایندگی امام حسین علیه السلام و وقایع مربوط به آن،تردید جدّی وجود دارد و چنین می نماید که ساختن این گونه داستان ها،توسّط هواداران بنی امیّه و با هدف تحریف تاریخ عاشورا صورت گرفته است و جاعلان،بسیاری از حقایق تاریخی را با داستان های جعلی در آمیخته اند.
111.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:مسلم آمد تا وارد کوفه شد و در خانه مختار بن ابی عُبَید-که امروز،خانه مسلم بن مُسَیَّب نامیده می شود-فرود آمد.شیعیان به رفت
ص:238
و آمد با مسلم پرداختند.چون گروهی از کوفیان در آن جا اجتماع کردند،مسلم،نامه حسین علیه السلام را برایشان خواند و آنان به شدّت گریستند.
آن گاه عابس بن ابی شَبیبِ شاکری برخاست و حمد خدا کرد و او را سپاس گزارد و گفت:امّا بعد،من از طرف مردم،سخن نمی گویم و نمی دانم در درون آنها چه می گذرد و تو را در باره آنان نمی فریبم.به خدا سوگند،از آنچه خودم را بر آن آماده کرده ام،سخن می گویم.به خدا سوگند،هر گاه مرا فرا بخوانید،شما را اجابت می کنم و به همراه شما با دشمنانتان می جنگم و با شمشیرم از شما دفاع می کنم تا خدا را ملاقات کنم و از این کار،چیزی جز رضای خدا نمی خواهم.سپس حبیب بن مُظاهر فَقعَسی برخاست و گفت:خدا،تو را رحمت کند ! با جملاتی کوتاه،آنچه در دل داشتی،گفتی.
سپس گفت:سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست،من نیز مانند عابس هستم.
سپس حَنَفی،مانند همین سخنان را بر زبان راند.
حَجّاج بن علی گفت:به محمّد بن بِشْر گفتم:تو هم سخنی داری؟
گفت:دوست دارم خداوند،اصحابم را با پیروزی،عزیز گرداند؛ولی دوست ندارم کشته شوم و خوش نمی دارم که دروغ بگویم.
شیعیان به نزد مسلم،رفت و آمد داشتند،تا این که محلّ اقامت او،لو رفت و خبر به نُعمان بن بشیر رسید. (1)
ص:239
112.الإرشاد: مسلم بن عقیل آمد تا وارد کوفه شد و در منزل مختار بن ابی عُبَید،سُکنا گزید و آن،خانه ای بود که امروز به خانه سَلَم بن مُسَیَّب معروف است.شیعیان به رفت و آمد نزد او رو آوردند.هر گاه گروهی از شیعیان نزد او اجتماع می کردند،نامه حسین بن علی علیه السلام را برایشان می خواند و آنان می گریستند.مردم با او بیعت کردند و این بیعت،ادامه یافت تا [شمار بیعت کنندگان] به هجده هزار نفر رسید.
آن گاه مسلم-که خدا رحمتش کند-برای حسین علیه السلام نامه نوشت و به ایشان خبر داد که هجده هزار نفر،بیعت کرده اند و از او خواست به کوفه بیاید.رفت و آمد شیعیان به نزد مسلم،ادامه داشت تا این که محلّ اقامتش لو رفت و خبر به نعمان بن بشیر رسید.او والی کوفه از جانب معاویه بود و یزید هم او را ابقا کرده بود. (1)
113.الکامل فی التاریخ: مسلم،حرکت کرد تا به کوفه رسید و در خانه مختار فرود آمد و برخی جایی دیگر را گفته اند.شیعیان،رفت و آمد با او را آغاز کردند و هر گاه گروهی از شیعیان نزد مسلم جمع می شدند،او نامه حسین علیه السلام را می خواند و آنان می گریستند و به مسلم،وعده نبرد و یاری می دادند. (2)
ص:240
114.تاریخ الیعقوبی: چون مسلم وارد کوفه شد،مردم در نزد او گرد آمدند و با او بیعت کردند و عهد و پیمان بستند و وی را از یاری دادن،پیروی و وفاداری،مطمئن ساختند. (1)
ص:241
طبق دستور العمل امام حسین علیه السلام-که در برخی گزارش های تاریخی آمده-،مسلم می بایست خانه هانی را به عنوان محلّ اقامت و مرکز مدیریت و فرماندهی نهضت،انتخاب می کرد؛امّا غالب گزارش ها حاکی از آن است که مسلم،وارد خانه مختار ثقفی شد.نیز گفته شده که در خانه مسلم بن عَوسَجه،اقامت گُزید.گزارشی هم بر وارد شدن او به خانه شَریک بن اعوَر،دلالت دارد.
به نظر می رسد حکمت ورود مسلم به خانه هایی غیر از خانه ای که امام علیه السلام معیّن کرده بود،این باشد که جایگاه اصلیِ اقامتش پنهان بمانَد و به اصطلاح،به دشمن،«ضدّ تعقیب»بزند و در نهایت،مرکز فرماندهی خود را،جایی که امام علیه السلام معیّن کرده بود (یعنی خانه هانی)،قرار دهد.همین اقدام،سبب شد که پس از تسلّط نسبی ابن زیاد بر کوفه،محلّ اختفای مسلم،مشخّص نباشد.لذا ابن زیاد،تنها از طریق نفوذ دادنِ شخصی به نام مَعقِل به تشکیلات مخفی مسلم،توانست محلّ اقامت وی را کشف نماید.
امّا ورود مسلم به خانه شریک بن اعوَر-که در گزارشی به آن اشاره شده است-،بعید به نظر می رسد؛زیرا بر پایه بسیاری از گزارش ها،او همراه ابن زیاد،از بصره به کوفه آمد.بنا بر این،هنگام ورود مسلم به کوفه،وی در کوفه نبوده است.همچنین،بسیاری از منابع،گزارش کرده اند که شریک،پس از بیماری،در خانه هانی بستری شد که حاکی از آن است که خانه وی در کوفه نبوده است.
ص:242
در اسناد تاریخی،تعداد بیعت کنندگان با مسلم،متفاوتْ گزارش شده است:دوازده هزار،هجده هزار،بیست و چند هزار،بیست و پنج هزار،و بیش از سی هزار نفر.
گفتنی است که بیشتر گزارش ها،تعداد هجده هزار نفر را تأیید می کنند.این تعداد در بیش از ده منبع کهن،گزارش شده و کتاب هایی چون:الأخبار الطوال،الإرشاد،تاریخ الطبری،الثقات ابن حبّان و الطبقات الکبری،این رقم را آورده اند. (1)
به نظر می رسد نقل هایی که از دوازده هزار نفر یاد کرده اند،مربوط به ابتدای بیعت باشند که با گذشت زمان،تعداد،افزایش یافته است.
نقل هایی هم که عددهای دیگر را ثبت کرده اند،با توجّه به این که منابع آنها اندک است،احتمالاً گزارش تقریبی و تخمینی هستند.
گفتنی است که در شماری از منابع،آمده است که اهل کوفه،ضمن نگارش نامه ای جهت دعوت امام حسین علیه السلام برای آمدن به کوفه،اظهار داشتند که در کوفه،یکصد هزار جنگجو با ایشان،همراهی خواهند داشت.شیخ مفید،این مطلب را چنین آورده است:
مردم کوفه به امام علیه السلام نوشتند:«این جا برایت یکصد هزار شمشیر [برای نبرد در رکابت] آماده است.معطّل نکن» (2).
ص:243
بدیهی است که این سخن،بر این که پس از ورود مسلم به کوفه،یکصد هزار نفر با وی بیعت کردند،دلالت ندارد؛بلکه ممکن است به جنگجویان حاضر در کوفه،اشاره داشته باشد و یا به جهت تشویق امام علیه السلام بر آمدن به کوفه،در بیان تعداد علاقه مندان به ایشان،مبالغه شده باشد.
ص:244
3/4 سخنرانی نعمان بن بشیر و ترساندن مردم (1)
115.تاریخ الطبری -به نقل از ابو ودّاک-:نعمان بن بشیر،نزد ما (مردم) آمد و بر منبر رفت.حمد خدا کرد و او را سپاس گزارد و گفت:امّا بعد،-بندگان خدا-از خدا پروا کنید و در تفرقه و فتنه و آشوب،شتاب مکنید؛چرا که در فتنه و تفرقه است که مردان،هلاک می شوند و خون ها ریخته می شود و اموال به غارت می رود.نعمان،مردی بردبار،اهل عبادت و آرامش طلب بود.
آن گاه گفت:من با کسی که با من نجنگد،نمی جنگم و بر کسی که به من هجوم نیاورده،هجوم نمی برم و به شما دشنام نمی دهم،متعرّض کسی نمی شوم،و به صِرف اتّهام و گمان،کسی را نمی گیرم؛لیکن اگر شما از نیّات خود،پرده برداشتید و بیعت خود را شکستید و با پیشوای خود به مخالفت برخاستید،سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست،با همین شمشیر،تا در دست من است،با شما خواهم جنگید،گرچه از میان شما،کسی یاری ام نکند؛لیکن امیدوارم در میان شما،آن که حقیقت را می شناسد،بیشتر باشد از کسی که باطل،او را گم راه کرده است.
آن گاه عبد اللَّه بن مسلم،پسر سعید حضرمی و هم پیمان بنی امیّه،برخاست و گفت:این وضعیت را جز ستمگری،اصلاح نمی کند.این رویّه ای که تو با دشمنت در
ص:245
پیش گرفته ای،شیوه ناتوان هاست!
نعمان گفت:اگر من جزو ناتوان ها،ولی در مسیر اطاعت خدا باشم،برایم دوست داشتنی تر است از این که جزو عزیزها،ولی در مسیر نافرمانی خدا باشم.
آن گاه از منبر،فرود آمد. (1)
116.البدایة و النهایة -در گزارش مسلم و بیعت کنندگان با وی-:خبر مسلم و شیعیان،در کوفه منتشر شد و به امیر کوفه،نعمان بن بشیر،رسید.مردی این خبر را به وی داد.نعمان از کنار این قضایا می گذشت و بِدان اعتنایی نمی کرد؛لیکن بر منبر رفت و برای مردم خطابه خواند و آنان را از اختلاف و فتنه بر حذر داشت و آنان را به هم بستگی و پایبندی به سنّت فرا خواند و گفت:به راستی که من نمی جنگم،مگر با کسی که با من بجنگد و هجوم نمی برم،مگر بر کسی که بر من هجوم آورد.بر پایه گمان،کسی را دستگیر [و مؤاخذه ]نمی کنم؛ولی به خدایی که جز او خدایی نیست،اگر از پیشوای خود جدا شوید و بیعت بشکنید،با شما خواهم جنگید،تا وقتی که این شمشیر در دست من است. (2)
ص:246
117.تاریخ الطبری -به نقل از ابو ودّاک-:عبد اللَّه بن مسلم [از مجلس نعمان] بیرون آمد و برای یزید بن معاویه نامه ای نوشت:«امّا بعد،به راستی که مسلم بن عقیل،وارد کوفه شده است و پیروان حسین بن علی،با او بیعت کرده اند.اگر کوفه را می خواهی،مردی نیرومند به کوفه بفرست که بتواند دستورات تو را اجرا کند و با دشمنت،مانند تو رفتار کند.به راستی که نعمان بن بشیر،مردی ناتوان است و یا خود را به ناتوانی می زند».
او نخستین کسی بود که برای یزید،نامه نوشت.سپس عُمارة بن عُقبه مانند این را نوشت و پس از آنها عمر بن سعد بن ابی وقّاص،چنین نامه ای نوشت. (1)
118.الملهوف: عبد اللَّه بن مسلم باهِلی،عُمارة بن ولید و عمر بن سعد،برای یزید،نامه نوشتند و آمدن مسلم را به اطّلاع وی رساندند و به وی پیشنهاد عزل نعمان بن بشیر و حکمرانی دیگری را دادند. (2)
ص:247
119.تاریخ الطبری -به نقل از عوانه-:چون نامه های بسیاری در فاصله دو روز به دست یزید رسید،وی سِرجون، (1)غلام معاویه،را خواست و از او پرسید:نظر تو چیست؟به درستی که حسین،قصد کوفه کرده و مسلم بن عقیل در کوفه برایش بیعت می گیرد.از ناتوانی نعمان و سخنان ناروای او نیز گزارش هایی به من رسیده است.آن گاه نامه ها را برایش خواند [و گفت:]رأی تو چیست؟و چه کسی را بر کوفه بگمارم؟
البتّه یزید،همیشه عبید اللَّه بن زیاد را سرزنش می کرد.
سِرجون گفت:اگر معاویه اینک زنده شود،آیا به نظر او تَن می دهی؟
یزید گفت:آری.
سرجون،نامه معاویه در باره حکومت عبید اللَّه بر کوفه را بیرون آورد و گفت:این،نظر معاویه است.او از دنیا رفت و دستور داد این نامه نوشته شود.
یزید،این رأی را پذیرفت و بصره و کوفه را به عبید اللَّه واگذار کرد و حکم زمامداری کوفه را برایش فرستاد. (2)
ص:248
120.الفتوح: چون نامه ها نزد یزید بن معاویه بسیار شدند،غلام پدرش-که نامش سِرجون بود-را خواست و به وی گفت:ای سرجون ! در باره کوفه چه نظر داری؟مسلم بن عقیل،وارد کوفه شده و شیعیان با حسین بن علی،بیعت کرده اند.
سرجون به یزید گفت:اگر نظر بدهم،می پذیری؟
یزید گفت:بگو تا بشنوم.
سرجون گفت:به نظرم نامه ای برای عبید اللَّه بن زیاد-که امیر بصره است-بنویس و کوفه را نیز در قلمرو حکومت او قرار ده تا او وارد کوفه شود و عهده دار حلّ مشکل گردد.
یزید گفت:به جانم سوگند که این،درست است. (1)
121.الکامل فی التاریخ: یزید،رأی سِرجون را پذیرفت و حکومت کوفه و بصره را به عبیداللَّه سپرد و حکمش را نوشت و آن را به همراه مسلم بن عمرو باهلی،پدر قُتَیبه،فرستاد و به عبید اللَّه دستور داد در جستجوی مسلم بن عقیل باشد و [وقتی بر او دست یافت،] او را بکشد یا تبعید نماید.
ص:249
وقتی نامه به عبید اللَّه رسید،دستور داد وسایل سفر را مهیّا کنند تا فردا حرکت کند. (1)
122.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: یزید نوشت:«از بنده خدا یزید،امیر مؤمنان،به عبید اللَّه بن زیاد.درود بر تو ! امّا بعد،هر ستوده ای،روزی نکوهیده می شود و هر نکوهیده ای،روزی ستوده.گذشته ها گذشته و تو رشد کرده ای و به منصب هایی ارتقا یافتی،چنان که شاعر قدیمی گفت:
بالا رفتی تا از ابرها بالاتر شدی.
اکنون جایی جز نشیمنگاه خورشید نداری.
از میان همه زمان ها این زمان،و از میان همه شهرها شهر تو،به حسین،دچار شده و از میان همه کارگزاران،تو به او دچار گشته ای و در این آزمون،یا آزاده خواهی بود و یا بنده ای که مانند بردگان،بندگی می کند.
طرفدارانم از کوفیان،به من خبر داده اند که مسلم بن عقیل در کوفه نیرو جمع می کند و می خواهد میان مسلمانان،اختلاف بیفکند و جمع بسیاری از شیعیان ابو تراب (علی)،دور او گرد آمده اند.هر وقت نامه ام به دستت رسید و آن را خواندی،حرکت کن تا به کوفه وارد شوی و خاطرم را از آن ناحیه جمع کنی؛چرا که آن جا را به تو سپرده و ضمیمه حکمرانی ات کرده ام. (2)آن گاه مانند مردی خشمگین که به دنبال کسی می گردد که او را به خشم آورده است،در جستجوی مسلم بن عقیل باش و وقتی بر او دست یافتی،از او بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد،او را بکُش و بدان که در اجرای آنچه به تو فرمان دادم،هیچ عذری پذیرفته نیست.شتاب،شتاب ! سرعت،سرعت ! والسلام!».
ص:250
آن گاه نامه را به مسلم بن عمرو باهِلی سپرد و دستور داد که به سرعت،آن را به عبید اللَّه برساند.چون نامه به عبید اللَّه رسید و آن را خواند،دستور داد وسایل سفر برای رفتن به کوفه فراهم شود و خود نیز آماده حرکت شد. (1)
7/4 آمدن ابن زیاد به کوفه (2) 2
123.تاریخ الطبری -به نقل از ابو عثمان نهدی-:عبید اللَّه بن زیاد از بصره بیرون رفت و برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود کرد.او به طرف کوفه حرکت کرد و مسلم بن عمرو باهلی،شریک بن اعوَر حارثی و خدمتکاران و خانواده اش همراه او بودند،تا این که وارد کوفه شد و بر سرش عمامه ای سیاه گذاشته و صورت خود را پوشانده بود.
به مردم،خبر رسیده بود که حسین علیه السلام به سمت آنان در حرکت است.از این رو،انتظارِ آمدن او را داشتند.وقتی عبید اللَّه وارد شد،گمان بردند که حسین علیه السلام است.از این رو از کنار هیچ کس نگذشت،مگر این که بر او سلام دادند و می گفتند:خوش
ص:251
آمدی،ای پسر پیامبر خدا! خوش آمدی!
عبید اللَّه از این همه خوش حالی و بشارت دادن به حسین علیه السلام،ناراحت شد.
مسلم بن عمرو وقتی دید این سخنان (خوشامدگویی ها) زیاد شد،گفت:کنار بروید.این،امیر عبید اللَّه بن زیاد است.پس از آن،وقتی به پشت سرش نگاه کرد،جز چند مرد ندید.
وقتی او وارد قصر شد و مردم دانستند که وی عبید اللَّه بن زیاد است،غم و اندوه فراوان بر دل هایشان نشست.عبید اللَّه نیز از آنچه شنیده بود،به غیظ آمده بود و گفت:هان ! آنان را همان گونه که فکر می کردم،می بینم. (1)
124.الملهوف: چون صبح شد،ابن زیاد،برادرش عثمان بن زیاد را جانشین خود [در بصره] کرد و به سرعت به سمت کوفه حرکت نمود و چون نزدیک کوفه رسید،فرود آمد تا شب شود.آن گاه شب وارد شد.مردم،گمان می کردند که او حسین علیه السلام است و به خاطر آمدنش،به همدیگر بشارت می دادند و به او نزدیک می شدند؛ولی چون دانستند او پسر زیاد است،از اطرافش پراکنده شدند.
عبید اللَّه وارد قصر حکومتی شد و شب را سپری کرد.صبح از قصر بیرون آمد و بر منبر رفت و سخنرانی کرد و آنان را بر نافرمانی از سلطان،وعده کیفر داد و بر فرمان برداری،وعده احسان. (2)
ص:252
125.الأخبار الطوال: ابن زیاد از تهنیت گفتن های مردم به حسین علیه السلام ناراحت شد و آمد تا به مسجد جامع وارد شد.مردم را برای اجتماع،خبر کردند.عبید اللَّه بر منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جا آورد و گفت:ای کوفیان! به راستی که امیر مؤمنان،مرا بر شهر شما گمارده و ثروت هایتان را میانتان تقسیم کرده و مرا به رعایت انصاف با ستم دیدگان شما و نیکی به افراد مطیع و حرف شنو و سختگیری بر سرکشان و اهل تردیدتان،دستور داده است.
من،فرمان او را اجرا می کنم و برای افراد مطیع،پدری مهربان و برای مخالفان،زهرِ کشنده ام.هر یک از شما،مراقب خود باشد و خود را نگه دارد.
آن گاه از منبر،فرود آمد و به سمت قصر،راه افتاد و وارد قصر شد.نعمان هم به سوی وطن خود،شام،حرکت کرد. (1)
126.مثیر الأحزان: چون صبح شد،ابن زیاد برای سخنرانی به پا خاست،در حالی که مردم را سرزنش می کرد و رؤسای قبایل را توبیخ می نمود و اهل تفرقه و سرکشی را [از کیفر ]می ترساند.آنان را به نیکی در صورت پیروی،و بدی و بیرون شدن از حوزه
ص:253
حکومت،در صورت نافرمانی،وعده داد.
آن گاه گفت:ای کوفیان! به راستی که امیر مؤمنان،یزید،مرا والی شهر شما قرار داده و به عنوان کارگزار حکومت بر این شهر،انتخاب کرده است.او به من دستور داده ثروت های عمومی را میان شما تقسیم کنم،انصاف [و عدالت] را برای ستم دیده در برابر ظالم رعایت نمایم،حقوق ناتوانان را از قدرتمندان بگیرم،به حرف شنو و مطیع،نیکی کنم و بر تفرقه افکن،سخت بگیرم.سخنم را به این مرد هاشمی برسانید تا از خشم من پروا کند.
آن گاه از منبر،پایین آمد.منظور او از هاشمی،مسلم بن عقیل بود. (1)
127.تاریخ الطبری -به نقل از ابو ودّاک-:ابن زیاد بر سران قبیله ها و مردم،بسیار سخت گرفت و گفت:نام افراد غریبه و کسانی که امیر مؤمنان به دنبال آنان است و پیروان خوارج و افراد تفرقه افکن را که عقیده به مخالفت و جدایی دارند،برایم بنویسید.هر کس نام این افراد را بنویسد،چیزی بر عهده اش نیست؛ولی اگر ننویسد،باید تضمین کند که در محدوده قبیله او،کسی با ما مخالفت نمی ورزد و بر ضدّ حکومت،سرکشی نخواهد داشت و اگر چنین نکند،حکومت،نسبت به او تعهّدی نخواهد داشت و مال و خونش برای ما حلال است.هر سردسته قبیله که در محدوده او،یکی از کسانی یافت شود که مورد پیگرد امیر مؤمنان است و او را به ما معرّفی نکرده باشد،بر درِ
ص:254
خانه اش به چارمیخْ کشیده می شود و حقّ نقابت وی،مُلغا می گردد و به جنگلی در عُمان،تبعید می شود. (1)
128.الفصول المهمّة: ابن زیاد،وارد قصر شد و شب را سپری کرد و چون صبح شد،مردم را جمع کرد و بسیار با ابّهت و کوبندگی،جولان داد،و سخن گفت و پُرگویی کرد،و تهدید کرد و ترساند،و گروهی از کوفیان را گرفت و بدون درنگ کشت.آن گاه نیرنگ ها به کار گرفت تا بر مسلم،دست یافت و او را دستگیر کرد و کشت. 2
129.الفتوح: قیس [بن مُسهِر صَیداوی] وارد کوفه شد،در حالی که عبید اللَّه،نگهبان ها و چراغ هایی را بر راه ها گذارده بود و کسی نمی توانست بدون بازرسی،عبور کند. (2)
130.تاریخ الطبری -به نقل از ابو ودّاک-:مسلم بن عقیل،خبر آمدن عبید اللَّه و سخنرانی او را شنید و از سختگیری هایش بر مردم و سران قبایل،باخبر گشت.او از خانه مختار-که لو رفته بود-بیرون آمد و به منزل هانی بن عروه مرادی رسید.بر آستان در ایستاد و
ص:255
کسی را در پی او فرستاد که بیرون بیاید.هانی بیرون آمد و از بودن مسلم در آن جا،ناراحت شد.
مسلم به وی گفت:نزد تو آمده ام تا مرا پناه دهی و میزبانی کنی.
هانی گفت:خدا،تو را رحمت کند ! مرا به بیش از ظرفیت و طاقتم تکلیف می کنی.اگر نبود که بر درِ خانه ام آمده ای و به من اعتماد کرده ای،دوست می داشتم و از تو درخواست می کردم از این جا بروی؛لیکن حرمتْ داشتن تو نمی گذارد و سزاوار نیست کسی مانند من،کسی مانند تو را برگرداند.داخل شو.
هانی،او را پناه داد و شیعیان در خانه هانی بن عروه با مسلم،رفت و آمد داشتند. (1)
131.المناقب،ابن شهرآشوب: مسلم از خانه سالم،شبانه به خانه هانی بن عروه مَذحِجی رفت و در امان او قرار گرفت.مردم با وی بیعت می کردند،تا این که 25 هزار مرد،بیعت کردند.مسلم،تصمیم به قیام گرفت؛ولی هانی گفت:شتاب مکن! (2)
132.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار دُهنی،از امام باقر علیه السلام-:مسلم پس از آمدن عبید اللَّه بن زیاد،از خانه ای که در آن اقامت داشت،به خانه هانی بن عروه مرادی منتقل شد. (3)
ص:256
133.تاریخ الطبری -به نقل از محمّد بن قیس-:مسلم بن عقیل،بیست و هفت روز پیش از آن که کشته شود،برای حسین علیه السلام نوشته بود:«امّا بعد،راه نما،به کسان خود،دروغ نمی گوید.جماعت مردم کوفه،با شمایند.هنگامی که نامه مرا خواندی،حرکت کن.درود بر تو باد!». (1)
134.تاریخ الطبری -به نقل از جعفر بن حذیفه طایی-:مسلم بن عقیل-وقتی به خانه هانی بن عروه نقل مکان کرد و هجده هزار نفر با او بیعت کردند-نامه ای را به همراه عابس بن ابی شَبیبِ شاکری برای حسین علیه السلام فرستاد:«امّا بعد،به راستی که رائد،به بستگانش دروغ نمی گوید. (2)از کوفیان،هجده هزار نفر با من بیعت کرده اند.چون نامه ام به شما رسید،در آمدن،شتاب کنید.حقیقتاً تمام مردم با شمایند.آنان نسبت به خاندان معاویه هیچ گونه میل و نظری ندارند.والسلام!». (3)
135.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): مسلم به حسین بن علی علیه السلام چنین نوشت:
ص:257
«من،وارد کوفه شدم و تا زمان نوشتن نامه،هجده هزار نفر بیعت کرده اند.در آمدن،شتاب کنید که برای آمدن،هیچ مانعی نیست». (1)
136.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): شریک بن اعوَر حارثی،به همراه عبید اللَّه از بصره وارد کوفه شد.او از شیعیان علی علیه السلام بود.شریک نیز مانند مسلم،به خانه هانی بن عروه فرود آمد.شریک در آن جا بیمار شد.عبید اللَّه برای عیادت شریک،به خانه هانی آمد و نمی دانست که مسلم بن عقیل در آن جاست.آنان سی مرد را آماده کرده بودند که وقتی عبید اللَّه داخل شد،او را بکشند.عبید اللَّه نزد شریک آمد و از احوال او می پرسید و شریک این شعر را می خواند:
چرا سلمی را در انتظار می گذارید که او را تحیّت بگویید؟
مرا سیراب کنید،اگر چه جانم از دست برود.
عبید اللَّه گفت:چه می گوید؟
گفتند:هذیان می گوید.
مردان آماده حمله،به جنب و جوش افتادند.عبید اللَّه از این وضعیت،تعجّب کرد و از جا جَست و بیرون رفت.سپس غلام هانی بن عروه را که جزو شُرطه ها بود،فرا خواند.جریان را از او پرسید.او هم داستان را به وی گزارش داد.عبید اللَّه گفت:عجب! آن گاه رفت و داخل قصر شد. (2)
ص:258
137.سیر أعلام النبلاء: شَریک بن اعوَر-که شیعی بود-،به همراه عبید اللَّه،وارد کوفه شد و در منزل هانی بن عروه منزل کرد.وی در آن جا بیمار شد.عبید اللَّه می خواست در آن جا از وی عیادت کند.آنان سی مرد را آماده کردند تا عبید اللَّه را غافلگیرانه بکشند؛ولی این کار به انجام نرسید و عبید اللَّه از مسئله باخبر شد و برخاست و بیرون رفت. (1)
ص:259
یکی از مسائل قابل تأمّل در حوادث شهر کوفه قبل از شهادت مسلم،گزارشی در موضوع طرح ترور ابن زیاد است.بر پایه آن چه در منابع تاریخی آمده،این طرح،توسّط شَریک بن اعوَر یا هانی بن عُروه یا عُمارة بن عبید،به مسلم،پیشنهاد گردید.او نیز آن را پذیرفت و قرار شد هنگامی که ابن زیاد به عیادت هانی یا شریک بن اعوَر آمد،مسلم،همراه با سی مرد مسلّح،طبق نقشه قبلی،ابن زیاد را ترور نماید.
ابن زیاد،به عیادت شریک بن اعوَر و یا هانی آمد و زمینه برای اجرای نقشه ترور،آماده شد؛امّا مسلم،در آخرین لحظات از اجرای آن،امتناع ورزید.
در پاسخ به این پرسش که:«چرا طرح ترور ابن زیاد اجرا،نشد؟»،گزارش های متفاوتی وجود دارد.شماری از گزارش ها،حاکی از آن اند که ابن زیاد،از قرائن موجود،متوجّه طرح ترور خود شد و صحنه را فوراً ترک کرد.
برخی از گزارش ها،تصریح می کنند که زنی در خانه هانی،مانع اقدام مسلم گردید.
در شماری از گزارش ها نیز پاسخ خودِ مسلم،به این که چرا اقدام به ترور ابن زیاد نکرد،آمده است که دو چیز،مانع اقدام او شد:یکی این که هانی،مایل نبوده است که این اقدام،در خانه او انجام شود؛و دیگر،به خاطرْ آوردنِ حدیثی از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله که فرمود:
ص:260
إنَّ الإیمانَ قَیَّدَ الفَتْکَ،وَ لا یَفْتِکُ مُؤمِنٌ (1).
اسلام،غافلگیرانه کشتن را در بند کشیده است و هیچ مسلمانی،غافلگیرانه نمی کُشد.
همچنین در برخی از گزارش ها،مسلم،علّت امتناع خود را فقط حدیث مورد اشاره،ذکر کرده است.
در گزارشی دیگر،مسلم،علّت امتناع خود را تنها مایل نبودن هانی به انجام گرفتن این کار در خانه او می داند.
و در نقلی دیگر،مسلم برای توجیه کار خود،به دو عامل اشاره می کند:یکی،حدیث«فَتک (ترور)»؛و دیگر،این که مایل نبوده است این اقدام در خانه شَریک بن اعوَر انجام شود.
با تأمّل در این گزارش های متناقض،نخستین نکته ای که به ذهن می رسد،ساختگی بودنِ همه آنهاست؛زیرا:
اوّلاً،حضور یافتن ابن زیاد در خانه علاقه مندان به مسلم،به معنای قرار دادن خود در کانون خطر است که با در نظر گرفتن زیرکی سیاسی ابن زیاد و اوضاع بحرانی کوفه،انجام گرفتن این اقدام ضدّ امنیتی به وسیله او،باور نکردنی است،بویژه این که از طریق مأمور نفوذی خود،اطّلاع یافته بود که مسلم در خانه هانی،مخفی شده است.
ثانیاً،ضرورترین لازمه اجرای نقشه ترور،مخفیکاری است و این،با در جریان کار قرار گرفتن سی نفر-که همراهی آنها برای ترور یک نفر،ضرورتی ندارد-،منافات دارد.
ثالثاً،اگر نقشه اعدام ابن زیاد،واقعیت داشت،مقتضای در نظر گرفتن تدابیر
ص:261
سیاسی و امنیتی برای این عملیات،این بود که اجرای آن به فردی غیر از مسلم-که رهبری نهضت کوفه را به عهده داشت-،واگذار می شد.
بر این اساس،می توان گفت که ماجرای ترور ابن زیاد،احتمالاً ساخته و پرداخته خود او و دستیارانش و برای موجّه جلوه دادن اقدام خویش بر ضدّ مسلم و سران قبایل هوادار ایشان بوده است.
اگر این تحلیل،پذیرفته نشود و نقشه یاد شده را واقعی بدانیم،گزارش دوم که حاکی از متوجّه شدن ابن زیاد از طریق قرائن موجود است و یا گزارش سوم که تصریح می کند زنی در خانه هانی،مانع اجرای آن شد،به صحّت،نزدیک ترند.
امّا درستی گزارش های دیگری که می گویند مسلم،با یادآوری حدیث نبوی«فتک»،از تصمیم خود منصرف شد،بسیار بعید می نماید؛بلکه می توان گفت که اهانت به مسلم است.آیا می توان پذیرفت که نماینده امام علیه السلام،هنگام طرح نقشه یاد شده،حکم آن را نمی دانسته و موقع اجرا،با یادآوری آن،از تصمیم خود،منصرف شده است؟!
سایر آنچه در گزارش های یاد شده،برای بیان علّت امتناع مسلم از اجرای طرح ترور آمده،آن قدر سست است که ارزش نقد ندارد.
ص:262
138.تاریخ الطبری -به نقل از ابو ودّاک-:ابن زیاد،غلامش را که مَعقِل نام داشت،فرا خواند و به وی گفت:سه هزار درهم بگیر و مسلم و یارانش را پیدا کن و این سه هزار درهم را به آنان بده و بگو:با این پول با دشمنانتان بجنگید و خود را یکی از آنان نشان بده.اگر این پول را به آنان بدهی،به تو اعتماد و اطمینان خواهند کرد و کارهای سرّی شان را از تو پنهان نمی کنند.صبح و شام با آنان رفت و آمد کن.
مَعقِل،پول را گرفت و نزد مسلم بن عَوسَجه اسدی (از قبیله بنی سعد بن ثَعلَبه) در مسجد اعظم آمد،که نماز می خواند.از مردم شنید که می گفتند:او برای حسین،بیعت می گیرد.نزد او آمد و نشست تا از نماز،فارغ شد.
آن گاه گفت:ای بنده خدا ! من مردی شامی هستم و هم پیمان قبیله ذو کِلاع.خداوند به من،محبّت اهل بیت و دوستانشان را عنایت فرموده است.این،سه هزار درهم است و می خواهم با مردی از اهل بیت که شنیده ام به کوفه آمده و برای پسر دختر پیامبر خدا،بیعت می گیرد،دیدار کنم.من به دنبال دیدار او هستم؛ولی کسی را نیافتم که مرا به سوی او راه نمایی کند و کسی محلّ او را نمی شناسد.اینک در مسجد نشسته بودم که از مردم شنیدم که می گفتند:این مرد با خاندان پیامبر،آشناست.به نزد تو آمدم تا این پول را بگیری و مرا نزد آقای خود ببری تا با او بیعت کنم.اگر خواستی،پیش از دیدار او،از من بیعت بگیر.
مسلم بن عوسجه گفت:خداوند را سپاس گزار باش که مرا دیدی.من هم خوش حالم که تو به آنچه دوست داری،می رسی.امید است خداوند به وسیله تو،خاندان پیامبر را یاری کند.البتّه از این که مرا پیش از استواری کار،شناختی،ناراحتم،از ترس این طاغوت و قدرت او.
آن گاه پیش از رفتن،از او بیعت گرفت و از او پیمان های سخت گرفت که خیرخواه و روراست باشد و امور را پنهان کند.معقل نیز ضمانت داد.آن گاه به وی
ص:263
گفت:روزها به منزل من،رفت و آمد کن تا برای تو اجازه ملاقات با مسلم را بگیرم.مَعقِل به همراه مردم،رفت و آمد می کرد تا برایش اذن بگیرد....
مَعقِل-همان غلام ابن زیاد که ابن زیاد،وی را با پول،به سوی مسلم و یارانش فرستاده بود-،روزهایی را به خانه مسلم بن عوسجه،رفت و آمد کرد تا او را نزد مسلم بن عقیل ببرد،تا این که پس از مرگ شَریک بن اعوَر،او را نزد مسلم برد و تمام اخبار را به وی داد و مسلم از او بیعت گرفت و به ابو ثُمامه صاعدی دستور داد اموالی را که آورده بود،بگیرد.
ابو ثمامه کسی بود که اموال را تحویل می گرفت و کمک ها را جمع آوری می کرد.او سلاح می خرید؛چون خُبره این کار بود و از جنگجویان عرب و سرشناسان شیعه بود.
این مرد (مَعقِل)،یکسره نزد آنان رفت و آمد می کرد.او نخستین کسی بود که می آمد و آخرین کسی بود که می رفت.اخبار را می شنید و از اسرار،باخبر می شد و سپس می رفت و همه را در گوش ابن زیاد می گفت. (1)
ص:264
139.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار دُهْنی-:امام باقر علیه السلام فرمود:«عبید اللَّه به چهره های سرشناس کوفه گفت:چرا هانی به همراه دیگران،نزد من نمی آید؟
محمّد بن اشعث به همراه جمعی،نزد هانی رفتند و او را بر آستانه خانه اش دیدند.گفتند:امیر،تو را یاد کرد و گفت که:چرا نزد ما نمی آید.حرکت کن و نزد او برو.
آن قدر اصرار کردند تا به همراه آنان سوار شد و نزد عبید اللَّه آمد،در حالی که شُرَیح قاضی،آن جا بود.
عبید اللَّه چون به هانی نظر افکند،رو به شُرَیح کرد و گفت:مرد نادان،با پاهای خود آمده است !
چون هانی به عبید اللَّه سلام کرد،عبید اللَّه گفت:ای هانی! مسلم کجاست؟
هانی گفت:نمی دانم.
عبید اللَّه دستور داد آن غلامی که درهم ها را بُرده بود،بیاید.چون هانی آن مرد را دید،[از سخن گفتن در ماند و پس از مدّتی] گفت:خداوند،کارهای امیر را سامان
ص:265
بخشد! به خدا سوگند،من او را به خانه ام دعوت نکرده ام.او خود آمد و خود را بر من تحمیل کرد.
عبید اللَّه گفت:او (مسلم) را نزد من بیاور.
هانی گفت:به خدا سوگند،اگر زیر پاهایم باشد،پا از روی او بر نخواهم داشت.
عبید اللَّه گفت:او را نزد من بیاورید.
هانی را نزدیک بردند.عبید اللَّه بر پیشانی او زد و او خون آلود شد.هانی به سمت یک نگهبان حمله بُرد تا شمشیرش را بگیرد؛ولی او را گرفتند.عبید اللَّه گفت:خداوند،خونت را مباح کرد.و دستور داد [او را حبس کنند] و در گوشه ای از قصر،زندانی شد».
غیر از ابو جعفر باقر علیه السلام،چنین روایت کرده اند:کسی که هانی بن عروه را نزد عبید اللَّه بن زیاد آورد،عمرو بن حَجّاج زُبیدی بود....
امام باقر علیه السلام فرمود:«در این اوضاع و احوال،خبر به قبیله مَذحِج رسید و در این هنگام،بیرون قصر،سر و صدایی بلند شد و عبید اللَّه آن را شنید.پرسید:این سر و صداها چیست؟
گفتند:قبیله مَذحِج اند.
عبید اللَّه به شُرَیح گفت:نزد آنان برو و به آنان خبر بده که هانی را زندانی کرده ام تا از او پرسش هایی بپرسم.و جاسوسی را در پی شُرَیح فرستاد تا ببیند چه می گوید.شریح از کنار هانی بن عروه گذشت.هانی به وی گفت:ای شریح ! از خدا بترس.او قاتل من است!
شریح از قصر بیرون رفت و بر آستانه قصر ایستاد و گفت:مشکلی نیست.امیر،هانی را زندانی کرده تا از او مطالبی را بپرسد.
آنان [به همدیگر] گفتند:راست می گوید.خطری متوجّه رئیس شما نیست.و متفرّق شدند. (1)
ص:266
140.أنساب الأشراف: ابن زیاد،محمّد بن اشعث کِنْدی و اسماء بن خارجة بن حُصَین فَزاری را نزد هانی بن عروه فرستاد و آن دو با وی ملایمت کردند،تا این که او را نزد ابن زیاد آوردند.عبید اللَّه،او را به خاطر پناه دادن به مسلم بن عقیل،سرزنش کرد و به وی گفت:مردم،متّحد و هم سخن اند.چرا در جهت تفرقه و جدایی آنان،به مردی که برای تفرقه افکنی آمده،کمک می کنی؟
هانی به خاطر پناه دادن به مسلم،عذرخواهی کرد و گفت:خداوند،کارهای امیر را سامان بخشد ! او بدون اطّلاع و آمادگی من،وارد خانه ام شد و از من خواست که به او پناه دهم.از این جهت،دَیْنی بر گردنم احساس کردم.
عبید اللَّه گفت:پس او را نزد من بیاور تا تلافی اشتباهاتت گردد.
هانی،امتناع ورزید.عبید اللَّه گفت:به خدا سوگند،اگر او را نیاوری،گردنت را خواهم زد.
ص:267
هانی گفت:به خدا سوگند،اگر گردنم را بزنی،شمشیرها بر گِرد خانه ات بسیار می شوند.
عبید اللَّه دستور داد او را نزدیک آوردند و او را با چوبی یا عصایی کج که همراه داشت،چنان زد که بینی اش شکست و پیشانی اش شکاف برداشت.آن گاه دستور داد او را در یکی از اتاق های قصر،زندانی کنند. (1)
141.تاریخ الطبری -به نقل از محمّد بن بشیر همْدانی-:عبید اللَّه چون هانی را کتک زد و زندانی نمود،ترسید که مردم به خاطر او شورش کنند.از این رو،از قصر (دار الحکومه) بیرون آمد و بر منبر رفت و به همراه او بزرگان کوفه،نگهبانان و خدمتکارانش بودند.او حمد و ثنای خدا را به جا آورد و آن گاه گفت:امّا بعد،-ای مردم-به اطاعت خداوند و پیشوایانتان چنگ زنید و از اختلاف و تفرقه بپرهیزید تا مبادا نابود و خوار گردید و کشته شوید و مورد ستم و محرومیت قرار گیرید.برادرت کسی است که با تو یک رنگ باشد و آن که ترسانْد،معذور است.
او خواست از منبر پایین بیاید که دیده بانان از سمت بازار خرمافروشان،دوان دوان،داخل مسجد شدند و می گفتند:پسر عقیل آمد! پسر عقیل آمد !
ص:268
عبید اللَّه به سرعت،وارد قصر شد و درها را بست. (1)
142.الإرشاد -به نقل از عبد اللَّه بن حازم-:به خدا سوگند،من فرستاده مسلم پسر عقیل به قصر بودم تا ببینم هانی چه می کند.چون او کتک خورد و زندانی شد،بر اسبم سوار شدم و نخستین فردی بودم که برای مسلم بن عقیل خبر آوردم.در این هنگام،زنان در خانه هانی جمع شده بودند و فریاد می زدند:ای غم ! ای مصیبت !
من بر مسلم بن عقیل وارد شدم و به وی خبر دادم.به من دستور داد در میان اصحاب و یارانش-که خانه های اطراف را پُر کرده بودند و چهار هزار مرد بودند-[شعاری را ]فریاد کنم.من فریاد زدم:«یا منصور ! أَمِتْ»و مردم کوفه نیز شعار دادند و اجتماع کردند.
آن گاه مسلم،فرمانده قبایل کِنده،مَذحِج،اَسَد،تَمیم و هَمْدان را تعیین کرد و مردم،همدیگر را فرا خواندند و اجتماع کردند.زمانی نگذشت که مسجد و بازار،از جمعیت،پُر شدند و تا شب،جمعیت،یکسر اضافه می شد.عرصه بر عبید اللَّه تنگ شد و تنها کاری که توانست انجام دهد،این بود که درِ قصر را ببندد.همراهان او در قصر،تنها سی نگهبان و بیست تَن از اشراف کوفه و خانواده و نزدیکانش بودند. (2)
ص:269
143.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار دُهْنی،از امام باقر علیه السلام-:چون خبر زندانی شدن هانی به مسلم رسید،وی شعارش را فریاد زد.چهار هزار کوفی جمع شدند.نیروها را آرایش نظامی داد و خود در قلب جمعیت قرار گرفت و به سمت عبید اللَّه حرکت کردند. (1)
144.مروج الذهب: چون خبر رفتار ابن زیاد با هانی به مسلم رسید،دستور داد منادی فریاد کند:«یا منصور!»و این،شعارشان بود.مردم کوفه،این شعار را فریاد کردند و در آنِ واحد،هجده هزار نفر،نزد مسلم جمع شدند.جمعیت به سمت ابن زیاد،حرکت و او را در قصر محاصره کردند. (2)
145.تاریخ الطبری -به نقل از هلال بن یساف-:آن شب در راه،مسلم و یارانش را نزدیک
ص:270
مسجد انصار دیدم.از هر کوچه که می گذشتند،گروهی سی یا چهل نفره باز می گشتند.وقتی به بازار رسیدند-که شبی تاریک بود-و وارد مسجد شدند،به ابن زیاد گفته شد:جمعیت زیادی نمی بینیم و سر و صدای بسیاری نمی شنویم.
عبید اللَّه دستور داد سقف را برداشتند و قندیل ها را روشن کردند.دیدند که جمعیت آنان،حدود پنجاه مرد است.
مسلم،وارد مسجد شد و بر منبر رفت و به مردم گفت:مردم هر ناحیه و قبیله،با هم جمع شوند.
مردم،چنین کردند و گروهی به نبرد با مسلم و یارانش به پا خاستند.مسلم،جراحتی سنگین برداشت و گروهی از یارانش کشته شدند و فرار کردند.مسلم از مسجد،خارج و وارد خانه ای از خانه های قبیله کِنده شد. (1)
146.تاریخ الطبری -به نقل از عیسی بن یزید-:مختار بن ابی عُبَید و عبد اللَّه بن حارث بن نوفل،به همراه مسلم،حرکت کردند.مختار،با بیرقی سبز و عبد اللَّه با بیرقی سرخ و لباس های سرخ،حرکت می کردند.مختار،بیرقش را بر درِ خانه عمرو بن حُرَیث کوبید و گفت:من آمده ام که جلوی عمرو را بگیرم.
پسر اشعث و قَعقاع بن شَور و شَبَث بن رِبعی-در شبی که مسلم به طرف قصر ابن زیاد حرکت کرد-با مسلم و یارانش نبردی سخت کردند.شَبَث گفت:منتظر شب باشید.آنان پراکنده خواهند شد.و قَعقاع به وی گفت:تو جلوی راه مردم را گرفته ای !
ص:271
راه را باز کن تا پراکنده شوند. (1)
147.الکامل فی التاریخ: در میان کسانی که با مسلم جنگیدند،محمّد بن اشعث،شَبَث بن رِبعی تمیمی و قَعقاع بن شَور،حضور داشتند.شَبَث،یکسره می گفت:بگذارید شب شود.مردم،پراکنده می شوند.
قَعقاع به وی گفت:تو راه فرار را بر آنان بسته ای.راه را بگشا تا پراکنده شوند. (2)
148.الکامل فی التاریخ: بزرگان کوفه از طرف دری که رو به روی خانه رومی ها بود،نزد ابن زیاد می رفتند.در این حال،مردم به ابن زیاد و پدرش دشنام می دادند.ابن زیاد،کثیر بن شهاب حارثی را خواست و به وی دستور داد به همراه فرمانبرانش از قبیله مَذحِج حرکت کند و [ در کوفه ] بگردد و مردم را از اطراف پسر عقیل،پراکنده سازد و آنان را بترساند.
او به محمّد بن اشعث نیز دستور داد به همراه فرمانبرانش از قبیله کِنده و حَضْرَموت بیرون رود و پرچم امان را برای کسانی که به سمت او می آیند،برافرازد و همین دستور را به قَعقاع بن شَور ذُهْلی،شَبَث بن رِبْعی تمیمی،حَجّار بن ابجَر عِجلی و شمر بن ذی الجوشن ضِبابی داد و سایر سران را به خاطر انس گرفتن با آنان و نیز به
ص:272
خاطر کمیِ همراهان و نیروهایش،نزد خود نگه داشت.
آن گروه،برای پراکنده ساختن مردم،بیرون رفتند.عبید اللَّه به بزرگان و سرانی که نزد او بودند،دستور داد از بالای قصر،بر مردم،اشراف یابند و به فرمانبران،وعده نیکی دهند و اهل سرکشی را بترسانند و آنان چنین کردند. (1)
149.الأخبار الطوال: عبید اللَّه بن زیاد به بزرگان کوفه که نزد او بودند،گفت:هر یک از شما در یک جهت از برج های قصر بروید و از بالای قصر،به مردم رو کنید و آنان را بترسانید.
کثیر بن شهاب،محمّد بن اشعث،قَعْقاع بن شَور،شَبَث بن رِبعی،حَجّار بن ابجَر و شمر بن ذی الجوشن،هر یک [از جانبی] بر مردم اشراف یافت و فریاد زد:ای کوفیان ! از خداوند،پروا کنید و در فتنه [و بحران ]شتاب مکنید و اتّحاد امّت را بر هم مزنید و لشکر شام را به سمت خود مکشانید،که شما [پیش از این،آمدنِ] آنان را چشیده و صولت آنها را تجربه کرده اید! (2)
150.تذکرة الخواصّ: سران کوفیان،نزد ابن زیاد بودند،که به آنان گفت:برخیزید و
ص:273
عشیره های خود را از اطراف مسلم،پراکنده سازید،وگرنه گردن های شما را می زنم.
آنان بالای قصر رفتند و با مردم،سخن گفتند.پس از آن،کسانی که با مسلم بودند،پراکنده و از او جدا شدند. (1)
151.أنساب الأشراف: ابن زیاد،محمّد بن اشعث بن قیس و کثیر بن شهاب حارثی و گروهی دیگر از سران را فرستاد تا مردم را از مسلم بن عقیل و حسین بن علی علیه السلام جدا کنند و آنان را از یزید بن معاویه و لشکر شام و قطع بخشش های حکومتی و کیفر شدن بی گناه به خاطر گنهکار و حاضر به خاطر غایب،بترسانند.
یاران مسلم بن عقیل،از اطراف او پراکنده شدند و شب هنگام،جز سی مرد،کسی همراهش نبود.مسلم،وقتی اوضاع را چنین دید،[ از داخل مسجد کوفه ] به سمت درهای کِنده [که به خانه های قبیله کِنده باز می شدند]،حرکت کرد؛ولی باقی مانده همراهانش نیز پراکنده شدند و خودش تنها ماند و در کوچه های کوفه به این طرف و آن طرف می رفت،در حالی که کسی همراه او نبود. (2)
152.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار دُهْنی،از امام باقر علیه السلام-:عبید اللَّه به دنبال سران کوفه فرستاد و آنان را در قصر،نزد خود جمع کرد.چون مسلم به نزدیک قصر رسید،سران
ص:274
کوفه [از بالای قصر] بر افراد قبیله های خود،اشراف پیدا کرده،برایشان سخن می گفتند و آنان را باز می گرداندند.پس پیوسته یاران مسلم،کم می شدند تا این که شب هنگام،پانصد نفر باقی ماندند و چون هوا تاریک شد،آنان هم رفتند. (1)
153.الأخبار الطوال: یاران مسلم،وقتی سخن سران کوفه را شنیدند،سُست شدند.مرد کوفی به سراغ پسر و برادر و پسرعمویش می آمد و می گفت:«باز گرد.دیگران هستند»و زن به سراغ پسر و شوهر و برادرش می آمد و او را می گرفت تا برگردد.وقتی مسلم،نماز عشا را در مسجد خواند،جز حدود سی مرد با او نبودند. (2)
154.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: مردم چون سخن بزرگان کوفه را شنیدند،از اطراف مسلم پراکنده شدند و او را تنها گذاشتند و یکی به دیگری می گفت:چرا در فتنه شتاب کنیم،در حالی که فردا لشکر شام می رسد؟! سزاوار است در خانه بنشینیم و آنان را رها کنیم تا خداوند،میان آنان،صلح برقرار کند.
زن به سراغ برادر،پدر،شوهر و فرزندانش می آمد و آنها را بر می گرداند.همان گونه که روز به پایان می رسید،جمعیت نیز کم می شدند و وقتی خورشید غروب کرد،مسلم با ده نفر باقی ماند.
هوا تاریک شد و مسلم،داخل مسجد اعظم شد تا نماز مغرب بگزارد.همان ده نفر نیز پراکنده شدند. (3)
ص:275
21/4 پناه بردن مسلم به خانه طَوعه (1)
155.تاریخ الطبری -به نقل از مجالد بن سعید-:مسلم،چون دید شب شده و جز سی نفر با او کسی نمانده،به سمت درهای کِنده به راه افتاد و وقتی به آن درها رسید،ده نفر باقی مانده بودند و از مسجد که خارج شد،دیگر کسی با او نبود.توجّه کرد.دید کسی نیست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانه ای ببرد و اگر دشمن بر او حمله کرد،با او همدردی نماید و از او دفاع کند.
همان گونه سرگردان در کوچه های کوفه می گشت و نمی دانست کجا می رود،تا به خانه های بنی جَبَله (از قبیله کِنْده) رسید.رفت تا به درِ خانه زنی رسید که نامش طَوعه بود.آن زن،کنیز اشعث بن قیس بود و چون از او بچّه دار شده بود،او را آزاد کرده بود.آن گاه اسَیدِ حضرمی،با او ازدواج کرد و فرزندی به نام بلال از او داشت.بلال به همراه مردم،بیرون رفته بود و مادرش بر در ایستاده بود و انتظارش را می کشید.پسر عقیل بر زن،سلام کرد و زن،جواب داد.
مسلم به زن گفت:بنده خدا ! به من،قدری آب بده.
زن رفت و برایش آب آورد.مسلم،همان جا نشست.زن،ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت:مگر آب نخوردی؟
ص:276
مسلم گفت:چرا.
زن گفت:پس نزد خانواده ات باز گرد.
مسلم،سکوت کرد.زن،دو مرتبه حرف هایش را تکرار کرد.باز مسلم،سکوت کرد.آن گاه زن گفت:به خاطر خدا باز گرد،سبحان اللَّه! ای بنده خدا ! خدا،سلامتت بدارد ! نزد خانواده ات باز گرد.شایسته نیست بر درِ خانه من بنشینی و من،این کار را روا نمی دارم.
مسلم برخاست و گفت:ای بنده خدا ! من در این شهر،خانه و خانواده ای ندارم.آیا می خواهی پاداشی ببری و کار نیکی انجام دهی؟شاید در آینده بتوانم جبران کنم.
زن گفت:ای بنده خدا ! جریان چیست؟
گفت:من،مسلم بن عقیل هستم.این مردم به من دروغ گفتند و مرا فریفتند.
زن گفت:تو مسلم هستی؟
گفت:آری.
زن گفت:داخل خانه شو.و او را داخل اتاقی غیر از اتاق نشیمن خود کرد و فرشی برایش انداخت و برایش شام برد؛ولی او شام نخورد.
زمانی نگذشت که پسر آن زن،باز گشت.پسر دید که مادرش به آن اتاق،زیاد رفت و آمد می کند.پس گفت:رفت و آمدِ بسیارت به آن اتاق در این شب،مرا به شک انداخته است.در آن جا کاری داری؟
زن گفت:از این بگذر.
پسر گفت:به خدا سوگند باید مرا در جریان بگذاری.
زن گفت:به کارت برس و از من،چیزی مپرس.
پسر اصرار کرد.زن گفت:فرزندم ! در آنچه می گویم،با هیچ کس از مردم سخن مگو.و از او پیمان گرفت و پسر،سوگند یاد کرد.زن،جریان را به وی گفت.پسر،دراز کشید و سکوت کرد.برخی گمان کرده اند که مردم،آن پسر را از خود رانده بودند
ص:277
و برخی گفته اند که با دوستان نزدیکش می گساری می کرد. (1)
156.الفتوح: مسلم بن عقیل،وارد مسجد جامع شد تا نماز مغرب بخواند.ده نفرِ باقی مانده هم از گرد او پراکنده شدند.او وقتی اوضاع را چنین دید،بر اسبش سوار شد و در کوچه های کوفه می گشت و از زخم هایی که بر تَن داشت،ناتوان شده بود،تا این که به درِ خانه زنی به نام طوعه رسید.
...زن بر درِ خانه ایستاده بود.مسلم بن عقیل به وی سلام کرد و او هم پاسخ داد و پرسید:چه می خواهی؟
ص:278
مسلم گفت:قدری آب به من بده که عطشم شدّت یافته است.
زن برایش آب آورد تا سیراب شد.او سپس همان جا نشست.زن گفت:بنده خدا ! چرا نشسته ای؟مگر آب نیاشامیدی؟
مسلم گفت:چرا-به خدا-؛ولی من در کوفه خانه ای ندارم.من غریبم و افراد مورد اعتمادم،مرا تنها گذاشتند.آیا می خواهی در کار خیری شریک شوی؟من،مردی از خانواده ای شریف و بخشنده هستم و کسی مانند من،حتماً خوبی را جبران می کند.
زن گفت:جریان چیست و تو کیستی؟
مسلم-که خداوند،رحمتش کند-گفت:این سخن را وا بگذار و مرا وارد خانه ات کن.امید است خداوند در بهشت،پاداشت دهد.
زن گفت:بنده خدا ! اسمت را به من بگو و چیزی را پنهان مکن.من خوش ندارم قبل از دانستن شرح حالت،وارد منزل من شوی.فتنه برپاست و عبید اللَّه بن زیاد در کوفه است.
مسلم بن عقیل به زن گفت:اگر مرا درست بشناسی،به خانه ات را هم خواهی داد.من،مسلم پسر عقیل بن ابی طالب هستم.
زن گفت:برخیز و داخل شو.خداوند،تو را رحمت کند !
آن گاه وی را وارد خانه کرد و برایش چراغ روشن نمود و غذا آورد؛ولی مسلم،غذا نخورد.
چیزی نگذشت که پسر آن زن آمد.وقتی به خانه رسید،دید مادرش به اتاق دیگر،زیاد رفت و آمد می کند و گریان است.گفت:مادرم ! رفتار تو و گریه ات و رفت و آمدت به آن اتاق،مرا به شک انداخته است.داستان چیست؟
زن گفت:پسرم ! چیزی را برایت می گویم؛ولی آن را افشا مکن.
پسر گفت:آنچه دوست داری،بگو.
ص:279
زن گفت:فرزندم! مسلم بن عقیل،در آن اتاق است و قصّه اش چنین است.جوان،ساکت شد و چیزی نگفت و بسترش را پهن کرد و خوابید. (1)
157.الأخبار الطوال: ابن زیاد،وقتی دیگر سر و صداها را نشنید،گمان کرد جمعیت،وارد مسجد شده اند.گفت:بنگرید و ببینید در مسجد،کسی را می یابید.
مسجد،کنار قصر بود.آنها مسجد را جستجو کردند؛ولی کسی را نیافتند.آنان
ص:280
طناب های حصیری [مسجد] را آتش زدند و آنها را به طرف صحن مسجد،پرتاب کردند تا فضا روشن شود.آن گاه جستجو کردند؛ولی کسی را نیافتند.
ابن زیاد گفت:مردم،پراکنده شده اند و مسلم را رها کرده اند و بازگشتند.
ابن زیاد سپس به همراه گروهی بیرون آمد و وارد مسجد شد و شمع ها و قندیل ها روشن شدند. (1)
158.تاریخ الطبری -به نقل از مُجالِد بن سعید-:وقتی نشانی از مسلم و یارانش ندیدند،این را به ابن زیاد گزارش دادند.آن گاه دری را که به مسجد باز می شد،گشودند و عبید اللَّه به همراه یارانش از قصر،بیرون آمدند.او بر منبر رفت و به آنان دستور داد اطرافش بنشینند و تا یک سوم از سرِ شبْ رفته،در مسجد نشستند.
او دستور داد که عمرو بن نافع،بانگ بر آورد:بدانید هر یک از نگهبانان و نقیبان و سران و جنگجویان که نماز عشا را در غیر مسجد بخواند،از تعهّد به حکومت،بیرون رفته است.
ساعتی نگذشت که مسجد،پر از جمعیت شد.آن گاه به مؤذّن،دستور [اذان] داد و سپس نماز گزارد.
حُصَین بن تمیم [به ابن زیاد] گفت:اگر دوست داری،خودت با مردم نماز بخوان،یا دیگری نماز بخواند و تو در قصر،نماز بخوانی؛چرا که احساس امنیت نمی کنم.مبادا برخی از دشمنانت،به تو آسیبی رسانند !
ص:281
عبید اللَّه گفت:به محافظانم دستور بده پشت سرم بِایستند،همان گونه که همیشه می ایستند و خود در میان آنان بچرخ؛چرا که داخل قصر نمی شوم.
او با مردم،نماز خواند.آن گاه برخاست و حمد و ثنای خدا به جا آورد و گفت:امّا بعد،به درستی که پسر عقیل،آن مرد سفیه و نادان،چنان که دیدید،اختلاف و دودستگی به وجود آورد.ذمّه خداوند را از مردی که مسلم را در خانه اش بیابیم،بر می داریم (خونش مُباح است).هر کس مسلم را بیاورد،به مقدار دیه او [جایزه می گیرد].بندگان خدا ! تقوا پیشه کنید و به بیعت و فرمانبری،پایبند باشید و هیچ راهی را برای بهانه گیری،بر خود،هموار مسازید.
ای حُصَین بن تمیم ! مادرت به عزایت بنشیند،اگر بانگی از یکی از کوچه های کوفه بر آید،یا که این مرد از کوفه خارج شود و او را نزد من نیاوری! اینک،تو را مأمور خانه های کوفیان کردم.مراقبانی را بر سر کوچه ها بگمار و فردا تمام خانه ها را جستجو کن تا این مرد را بیاوری.حُصین،رئیس شُرطه و از قبیله بنی تمیم بود.
آن گاه از منبر،پایین آمد و داخل قصر شد.همچنین به عمرو بن حُرَیث،پرچمی داد و او را فرمانده کرد. (1)
ص:282
159.البدایة و النهایة: عبید اللَّه بن زیاد به همراه فرماندهان و بزرگان،به هنگام نماز عشا از قصر بیرون آمد و نماز عشا را با مردم در مسجد جامع اقامه کرد.آن گاه برای مردم،خطبه خواند و مسلم بن عقیل را از آنان خواست و بر جستجو برای یافتن مسلم،تأکید کرد و گفت:هر کس مسلم را نزد خود بیابد و خبر ندهد،خونش هدر خواهد بود و هر کس او را بیاورد،به اندازه دیه اش [جایزه می گیرد].
او نگهبانان را نیز فرا خواند و آنان را بر جستجو برای یافتن مسلم،تحریک و تهدید کرد. (1)
160.تاریخ الطبری -به نقل از مجالد بن سعید-:چون صبح شد،ابن زیاد جلوس کرد و اجازه داد مردم بر او وارد شوند.آن گاه محمّد بن اشعث آمد.عبید اللَّه گفت:مرحبا به کسی که دورویی ندارد و مورد اتّهام نیست ! و او را کنار خود نشاند.
پسر پیرزن-که مادرش مسلم بن عقیل را پناه داده بود-[نامش] بلال بن اسَید بود.او صبحگاهان نزد عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث رفت و به وی خبر داد که مسلم بن عقیل،نزد مادر اوست.عبد الرحمان به نزد پدرش-که در مجلس ابن زیاد بود-آمد و با او درِ گوشی صحبت کرد.ابن زیاد پرسید:چه گفت؟
ص:283
محمّد بن اشعث گفت:به من خبر داد که مسلم بن عقیل در یکی از خانه های ماست.
ابن زیاد با چوبش به پهلوی محمّد زد و گفت:برخیز و هم اینک،او را بیاور. (1)
161.أنساب الأشراف: چون مردم از اطراف پسر عقیلْ پراکنده شدند،ابن زیاد،درِ قصر را گشود و در مجلس حضور یافت.کوفیان در مجلس وی،حاضر شدند.عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث نزد پدرش-که در مجلس ابن زیاد حضور داشت-آمد و گزارش مسلم بن عقیل را به وی داد و محمّد بن اشعث نیز مطلب را به اطّلاع ابن زیاد رساند. (2)
162.الفتوح: عبید اللَّه بن زیاد به جانشین خود،عمرو بن حُرَیث مخزومی،دستور داد که سیصد مرد دلاور را به همراه پسر اشعث بفرستد.
محمّد بن اشعث حرکت کرد تا به خانه ای رسید که مسلم بن عقیل در آن بود. (3)
163.الأمالی،شجری -به نقل از سعید بن خالد-:ابن زیاد،مردی از قبیله بنی سُلَیم را به
ص:284
همراه صد سواره به آن خانه فرستاد و مسلم را غافلگیر کردند. (1)
164.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: ابن زیاد به جانشین خود،عمرو بن حُرَیث مخزومی،دستور داد که سیصد مرد دلاور را از یاران خود،به همراه محمّد بن اشعث بفرستد.محمّد بن اشعث،سوار شد و به خانه ای که مسلم در آن بود،رسید.مسلم،صدای سُم اسبان و سر و صدای مردان را شنید و دانست که به سراغش آمده اند.با سرعت به سمت اسبش رفت و آن را زین کرد و زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیر به کمر بست.
سپاهیان،خانه را سنگباران می کردند و با نی های آتش گرفته،آتش می افکندند.
مسلم،لبخندی زد و گفت:ای جان ! به سمت مرگ بشتاب که از آن،چاره و گریزی نیست.آن گاه به زن گفت:خدا،تو را رحمت کند و به تو پاداش خیر دهد ! بدان که من از جانب پسرت،گرفتار شدم.درِ خانه را بگشا.
زن،در را گشود و مسلم مانند شیر خشمگین در برابر سپاهیان،قرار گرفت و با شمشیر بر آنان حمله بُرد و گروهی را کُشت.
خبر به عبید اللَّه بن زیاد رسید.برای محمّد بن اشعث پیغام فرستاد:سبحان اللَّه! ای ابو عبد الرحمان ! ما تو را فرستادیم که یک مرد را نزد ما بیاوری و اینک،گروهی از یارانت کشته شده اند؟!
محمّد بن اشعث برایش چنین پاسخ فرستاد:ای امیر ! گمان می کنی مرا به سوی یکی از بقّال های کوفه یا کفشدوزی از کفشدوزان حیره فرستاده ای؟آیا نمی دانی که مرا به سوی شیری خطرناک و قهرمانی بزرگ فرستاده ای که در دست،شمشیری
ص:285
بُرنده دارد که از آن،مرگ می چکد؟!
ابن زیاد برایش پیغام فرستاد که:به وی امان بده؛زیرا نمی توانی بر او دست یابی،مگر با دادن امانی که با قسم های سنگین،همراه باشد. (1)
165.البدایة و النهایة: سپاهیان بر مسلم،هجوم آوردند و مسلم با شمشیر،در برابر آنان ایستاد و سه مرتبه آنان را از خانه بیرون راند.لب بالا و پایین مسلم،ضربت خورد.آن گاه سپاهیان به سوی مسلم،سنگ پرتاب کردند و طناب های حصیری را آتش زدند [و به طرفش انداختند]؛ولی باز هم نتوانستند بر او دست یابند.مسلم با شمشیر از خانه بیرون آمد و به نبرد با آنان پرداخت. (2)
166.العِقد الفرید -به نقل از ابو عبید قاسم بن سلام-:[سپاهیان] به سمت مسلم بن عقیل روانه شدند.مسلم با شمشیر به سوی آنان آمد و با آنان می جنگید،تا این که
ص:286
جراحت های سنگین برداشت و او را اسیر کردند. (1)
167.الملهوف: چون مسلم،گروهی از آنان را کشت،محمّد بن اشعث بانگ بر آورد:ای مسلم ! تو در امانی.
مسلم گفت:چه اعتمادی به امانِ اهل نیرنگ و فجور هست؟! و باز یورش آورد و با آنان می جنگید و سروده های حَمران بن مالک خَثعَمی را در روز نبرد خثعم و بنی عامر می خواند:
سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی،کشته نشوم،
گرچه مرگ را ناخوش می دارم.
خوش ندارم که به من نیرنگ بزنند یا فریب بخورم
و با آب گوارا،آب گرم و تلخ را مخلوط کنم.
هر کسی روزی،مرگ را ملاقات می کند.
با شما نبرد می کنم و از سختی،هراسی ندارم.
به وی گفتند:به راستی که نیرنگ و فریبی نیست.ولی مسلم،بِدان توجّه نکرد و پس از دیدن جراحت های سنگین،جمعیت بر او هجوم آوردند و مردی از پشت به وی ضربتی زد و به زمین افتاد و به اسارت گرفته شد. (2)
ص:287
168.الفتوح: عبید اللَّه بن زیاد برای محمّد بن اشعث،پیغام فرستاد که به مسلم،امان بده؛چرا که جز از این طریق،نمی توانی بر او دست یابی.
محمّد بن اشعث،پس از آن گفت:وای بر تو،ای مسلم ! خودت را به کشتن مده.تو در امانی.
مسلم بن عقیل می گفت:مرا به امانِ اهل نیرنگ،نیازی نیست.آن گاه به نبرد پرداخت و این شعر را می خواند:
سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی،کشته نشوم،
گرچه مرگ را جامی تلخ بیابم.
خوش ندارم به من نیرنگ بزنند و یا فریب بخورم.
هر کسی روزی،مرگ را ملاقات می کند.
با شما نبرد می کنم و از سختی نمی هراسم.
محمّد بن اشعث،بانگ برآورد و گفت:وای بر تو،ای پسر عقیل ! به راستی که به تو دروغ گفته نمی شود و تو فریب داده نمی شوی.این جمعیت،قصد کشتن تو را ندارند.پس خودت را به کشتن مده.
مسلم-که خداوند،رحمتش کند-به سخن پسر اشعث،اعتنایی نکرد و به نبرد،ادامه داد تا جراحت های سنگینی بر او وارد شد و از جنگیدن،ناتوان شد.جمعیت بر او یورش بردند و با تیر و سنگ بر او می زدند.مسلم گفت:وای بر شما ! آیا به سویم سنگ،پرتاب می کنید-آن گونه که به کفّار،سنگ می زنند-،در حالی که من از خانواده پیامبرانِ ابرارم؟آیا حقّ پیامبر را در باره خاندانش پاس نمی دارید؟
سپس با وجود ضعف،بر آنان یورش بُرد و جمعیت را در هم شکست و آنان را پراکنده ساخت.آن گاه برگشت و بر درِ خانه تکیه زد.سپاهیان به سمت مسلم،باز
ص:288
گشتند و محمّد بن اشعث بر آنان بانگ زد که:او را رها کنید تا با او سخن بگویم.
پسر اشعث به مسلم،نزدیک شد و رو به روی وی ایستاد و گفت:وای بر تو،ای پسر عقیل ! خودت را به کشتن مده.تو در امانی و خونت بر گردن من است.
مسلم به وی گفت:ای پسر اشعث ! گمان می کنی تا نیرویی برای جنگیدن دارم،دست دراز می کنم؟نه ! به خدا،هرگز چنین نمی شود.آن گاه بر پسر اشعث،یورش برد و او را تا پیش یارانش عقب راند.سپس به جای خود باز گشت و ایستاد و گفت:بار خدایا ! عطش،امانم را بُریده است!
کسی جرئت نداشت به وی نزدیک شود،یا به او آب دهد.پسر اشعث،رو به یارانش کرد و گفت:وای بر شما ! این برای شما ننگ و عار است که این گونه از یک مرد،درمانده شوید.همه با هم،بر او یورش برید.
همه بر مسلم یورش آوردند و او هم بر آنان یورش بُرد.مردی کوفی به نام بُکَیر بن حُمرانِ احمری،به سمت مسلم آمد و دو ضربت میان آنان رد و بدل شد.بُکَیر،ضربتی بر لب بالای مسلم زد و مسلم بن عقیل هم بر او ضربتی زد و او کشته بر زمین افتاد.
آن گاه مسلم از پشت سر،مورد اصابت نیزه قرار گرفت و بر زمین افتاد و به اسارت گرفته شد و اسب و سلاحش را هم گرفتند.مردی از قبیله بنی سلیمان به نام عبید اللَّه بن عبّاس نیز جلو آمد و عمامه اش را برداشت. (1)
ص:289
______________
ص:290
گزارش هایی را که حاکی از دستگیری مسلم علیه السلام پس از امان دادن به او هستند،می توان به سه دسته تقسیم کرد:
1.گزارشی که بیشتر منابع تاریخی نقل کرده اند که:مسلم علیه السلام،پیشنهاد امان را قاطعانه رد کرد و در پاسخ محمّد بن اشعث-که این پیشنهاد را مطرح کرد-،گفت:
وأیُّ أمانٍ لِلغَدَرَةِ الفَجَرَةِ؟! چه اعتمادی به امان اهل نیرنگ و فجور هست؟!
سپس با تمثّل به اشعار حُمران بن مالک خَثعَمی،خطاب به دشمنان حاضر در صحنه نبرد گفت:
أقْسَمْتُ لا اقتَلُ إلّا حُرّا....
سوگند یاد کرده ام که جز به آزادگی،کشته نشوم.
سپس به نبردْ ادامه داد،تا این که از پشتِ سر،مورد اصابت نیزه قرار گرفت و به زمین افتاد و اسیر شد. (1)
2.گزارشی که حاکی از آن است که مسلم علیه السلام پس از درگیری با دشمن و وارد شدن جراحت های بسیار به او و زمینگیر شدن،امان را پذیرفت. (2)
ص:291
3.گزارشی که به طور مطلق،پذیرش امان به وسیله مسلم علیه السلام را تأیید کرده است. (1)
با تأمّل در گزارش های یاد شده،می توان در یافت که گزارش سوم،بی تردید،نادرست است؛زیرا مشخّص است که پیشنهاد امان دادن به رهبر قیامی که زمینه را برای نهضتی بزرگ تر آماده می کند،آن هم از سوی فاسق و فاجری مانند ابن زیاد،دام و فریبی بیش نیست.چگونه می توان پذیرفت که مسلم علیه السلام،متوجّه چنین نکته ای نبوده و بدون چون و چرا،امان ابن زیاد را پذیرفته و خود را تسلیم نموده است؟!
در مورد گزارش دوم نیز به نظر می رسد که گزارشگر،تسلیم شدن مسلم علیه السلام را پس از این که جراحات بسیاری برداشته و دیگر توان جنگیدن نداشته،«پذیرفتن امان»تصوّر کرده است.
بر این اساس،گزارش نخست-که بسیاری از منابع،آن را نقل کرده اند و متن آن با روح بلند و عزم استوار و شهامت و شجاعت یاران سیّد الشهدا علیه السلام سازگاری دارد-،نزدیک به واقع است که:مسلم علیه السلام،هیچ گاه پیشنهاد امان را نپذیرفت و تا آخرین رمق جنگید و هنگامی که دیگر توان دفاع نداشت،دستگیر شد.
ص:292
169.تاریخ الطبری -به نقل از قُدامة بن سعید بن زائدة بن قدامه ثقفی-:اَستری آوردند و مسلم را بر آن،سوار کردند و دورش را گرفتند و شمشیرش را برداشتند.در این حال،مسلم-که گویا از زندگی و جانش ناامید شده بود-،اشکش جاری شد و گفت:این،آغاز نیرنگ است.
محمّد بن اشعث گفت:امیدوارم برایت مشکلی پیش نیاید.
مسلم گفت:این،جز آرزویی بیش نیست.کجاست امان شما؟ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» .و گریه کرد.
عمرو بن عبید اللَّه بن عبّاس،به مسلم گفت:کسی که دنبال چیزی است مانند آنچه تو دنبال آنی،وقتی چنین حوادثی برایش رخ می دهد،گریه نمی کند.
مسلم گفت:به خدا سوگند،من برای جان خود،گریه نمی کنم و برای کشتن خویش،مرثیه نمی خوانم،گرچه یک لحظه زیان [و گرفتاری] را هم بر خویش نمی پسندم؛امّا [اکنون] برای خاندانم گریه می کنم که به سمت من می آیند.من برای حسین و خاندان حسین،گریه می کنم. (1)
ص:293
170.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامه ثقفی برایم نقل کرد که:آن گاه مسلم به سمت محمّد بن اشعث آمد و گفت:ای بنده خدا ! به خدا سوگند،می بینم که به زودی از عمل کردن به امانی که داده ای،ناتوان خواهی شد.آیا می توانی کار خیری انجام دهی؟می توانی از جانب خود،مردی را بفرستی که از زبان من،پیغامی به حسین برساند-چرا که می دانم او و خانواده اش،امروز از مکّه به سمت کوفه به راه افتاد یا فردا حرکت می کند و بی تابیِ من هم برای این است-و بگوید:«پسر عقیل،مرا نزد تو فرستاده و او اینک در دست این قوم،اسیر است و صلاح نمی داند که به سوی مرگ،حرکت کنی.او می گوید:با خانواده ات برگرد و کوفیان،تو را فریب ندهند.آنان،همان یاران پدر تو اند که آرزو می کرد با مرگ یا کشته شدن،از آنان رهایی یابد.به راستی که کوفیان،تو را فریفتند و مرا هم فریفتند و کسی که فریفته می شود،رأیی ندارد».
پسر اشعث گفت:به خدا سوگند که این کار را انجام می دهم و به ابن زیاد خواهم گفت که من به تو امان داده ام.
همچنین جعفر بن حُذَیفه طایی برایم نقل کرد...و گفت:محمّد بن اشعث،اِیاس بن عَثِلِ طایی را-که از طایفه بنی مالک بن عمرو بن ثُمامه بود-فرا خواند.این مرد،شاعر بود و بسیار نزد محمّد،رفت و آمد می کرد.به وی گفت:حسین را ملاقات کن و این نامه را به وی برسان.و در آن نامه آنچه را پسر عقیل گفته بود،نوشت و به وی گفت:این،زاد و توشه راه و این هم متاعی برای خانواده ات.
ایاس گفت:از کجا مرکب بیاورم؟به راستی که مرکبم لاغر است.
پسر اشعث گفت:این هم مرکب.آن را با هر آنچه بر آن است،سوار شو.
ایاس از کوفه خارج شد و در منزل زُباله (محلّی معروف در راه مکّه به کوفه) پس از چهار شب به حسین علیه السلام برخورد کرد و خبر را رساند و نامه را به وی داد.حسین علیه السلام
ص:294
به وی فرمود:«هر آنچه تقدیر شده،رُخ می دهد.جان خود و نیز فساد امّت را به [رضا و] حساب خداوند،وا می گذاریم». (1)
171.الأخبار الطوال: چون حسین علیه السلام به منزل زُباله رسید،فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد با ایشان مواجه شد و پیام مسلم را-که خواسته بود شرح حالش را به حسین علیه السلام گزارش دهد و پراکنده شدن کوفیان را پس از بیعتشان با او،بازگو کند-،رسانْد.مسلم،این کار را از محمّد بن اشعث درخواست کرده بود.
حسین علیه السلام چون نامه را خواند،به درستیِ آن یقین کرد و کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه،ایشان را ناراحت کرد.همچنین فرستاده خبر،کشته شدن قیس بن مُسهِر را-که ایشان او را از مکان«بطن الرِّمّه»فرستاده بود-،به ایشان داد.
گروهی،از منزل های بین راه با ایشان همراه شده بودند.چون خبر کشته شدن مسلم را شنیدند،پراکنده شدند.آنان گمان می کردند که ایشان بر یاران و همراهان خود در کوفه وارد می شود.با ایشان کسی جز یاران نزدیکش،باقی نماند. (2)
ص:295
هر چند اقدام ابن اشعث و ابن سعد،در ظاهر،عمل کردن به وصیّت مسلم علیه السلام و رساندن پیام او به امام حسین علیه السلام بود،ولی بدیهی است که هدف اصلی آنان،منصرف کردن امام علیه السلام از آمدن به کوفه و جلوگیری از رسیدن ایشان به کانون نهضت،یعنی کوفه بوده است.به همین جهت،هنگامی که امام علیه السلام بر خلاف توصیه مسلم علیه السلام به حرکت خود به سوی کوفه ادامه داد،در سرزمین کربلا،راه را بر ایشان بستند و او و یارانش را به شهادت رساندند.
172.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:قُدامة بن سعد،برایم نقل کرد که:چون مسلم بن عقیل به درِ قصر رسید،کوزه خنکی در آن جا نهاده شده بود.پسر عقیل گفت:از این آب،به من بدهید.
مسلم بن عمرو به وی گفت:می بینی چه قدر خنک است؟نه،به خدا سوگند ! از این آب،قطره ای نخواهی نوشید تا از آب های داغ در آتش جهنّم بچشی.
پسر عقیل به وی گفت:وای بر تو!...
همچنین سعید بن مُدرِک بن عُماره برایم نقل کرد که:عُمارة بن عُقبه،غلامی را به نام قیس صدا کرد و او کوزه ای که بر آن پارچه ای بود،به همراه ظرفی آورد و در آن،آب ریخت و به مسلم نوشاند.هر گاه مسلم آب می نوشید،ظرفْ پر از خون می شد.
ص:296
وقتی برای بار سوم،ظرف را پر از آب کرد و خواست بنوشد،دندان های جلویش در ظرف افتاد.آن گاه گفت:ستایش،خدا را ! اگر این آب،روزیِ من بود،آن را می نوشیدم ! (1)
173.أنساب الأشراف: مسلم را نزد ابن زیاد آوردند و پیش از این،پسر اشعث به وی امان داده بود؛ولی ابن زیاد،آن امان را نپذیرفت. (2)
174.الملهوف: چون مسلم بن عقیل را بر عبید اللَّه بن زیاد وارد کردند،بر او سلام نکرد.نگهبان به وی گفت:بر امیر،سلام کن.
مسلم به او گفت:وای بر تو ! ساکت شو! به خدا سوگند که او برای من،امیر نیست.
ابن زیاد گفت:مانعی ندارد.سلام کنی یا نکنی،کشته خواهی شد.
مسلم به وی گفت:اگر مرا بکشی،به راستی که بدتر از تو،بهتر از مرا کشته است و تو هیچ گاه بد کشتن و زشت مُثله کردن و بدسرشتی و پیروزیِ دنائت آمیز را رها نخواهی ساخت و کسی به این کارها،سزاوارتر از تو نیست.
ابن زیاد به وی گفت:ای نافرمان و ای تفرقه افکن ! بر امام خویش،خروج کردی و
ص:297
اتّحاد مسلمانان را بر هم زدی و بذر فتنه در میان آنها پاشیدی!
مسلم گفت:دروغ می گویی،ای پسر زیاد ! همانا معاویه و پسرش یزید،اتّحاد مسلمانان را بر هم زدند و بذر فتنه را تو و پدرت زیاد پسر عُبَید-عُبَیدی که بنده طایفه بنی عِلاج از قبیله ثَقیف بود- (1)کاشتید.من امیدوارم که خداوند،شهادت را به دست بدترینِ بندگانش،روزی ام گرداند.
ابن زیاد گفت:نَفْست،آرزوی چیزی داشت که خداوند،آن را از تو دریغ کرد و تو را شایسته آن ندانست و آن را به اهلش سپرد!
مسلم گفت:اهل آن کیست،ای پسر مرجانه؟
ابن زیاد گفت:اهل آن،یزید بن معاویه است.
مسلم گفت:ستایش،خدا را! ما به حَکمیت خداوند در میان ما و شما،راضی هستیم.
ابن زیاد گفت:گمان می کنی که در حکومت،سهمی داری؟
مسلم گفت:به خدا سوگند،گمان که نه؛بلکه یقین دارم.
ابن زیاد گفت:ای مسلم ! به من بگو که:چرا به این شهر آمدی،با این که کارهایشان سازگار بود؛ولی تو آن را بر هم زدی و وحدت آنان را در هم شکستی؟
مسلم گفت:برای تفرقه و بر هم زدن نظم نیامدم؛بلکه شما زشتی ها را آشکار و خوبی ها را دفن کردید،بدون رضایت مردم،بر آنان حکومت کردید،آنان را به غیرِ آنچه خدا دستور داده بود،وا داشتید و مانند کسرا و قیصر با آنان رفتار کردید.ما آمدیم تا در میان آنان،امر به معروف و نهی از منکر کنیم،به حکمِ کتاب و سنّت فرا بخوانیم و ما،شایسته این امور هستیم،چنان که پیامبر خدا دستور داد.
ص:298
ابن زیاد-که خداوند،او را لعنت کند-شروع به دشنام دادن به مسلم و علی علیه السلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام کرد.
مسلم به وی گفت:تو و پدرت،شایسته این دشنام ها هستید.هر چه می خواهی،بکن،ای دشمن خدا! (1)
ص:299
175.أنساب الأشراف: مسلم بن عقیل را نزد ابن زیاد آوردند.ابن اشعث به وی امان داده بود؛ولی [عبید اللَّه ]امانش را نپذیرفت.وقتی مسلم در برابر ابن زیاد ایستاد،به همنشین های عبید اللَّه نگاه کرد.آن گاه به عمر بن سعد بن ابی وقّاص گفت:میان من و تو،خویشاوندی است و تو آن را می دانی.برخیز تا به تو وصیّت کنم.
عمر بن سعد،امتناع کرد.ابن زیاد به وی گفت:برخیز و نزد عموزاده ات برو.
عمر بن سعد برخاست.مسلم گفت:از هنگامی که به کوفه وارد شده ام،هفتصد درهم بدهکارم.آن را ادا کن.جنازه ام را از ابن زیاد،تحویل بگیر و به خاک بسپار،و کسی را به سوی حسین بفرست تا او را برگرداند.
عمر بن سعد،تمام آنچه را که مسلم گفته بود،برای ابن زیاد باز گفت.
ابن زیاد به عمر بن سعد گفت:مال تو،اختیارش با توست.هر کاری می خواهی،بکن.در باره حسین نیز،اگر او قصد ما را نداشته باشد،ما هم با او کاری نداریم.و امّا جنازه مسلم،شفاعت تو را در این باره نمی پذیریم؛زیرا او تلاش کرد که ما را نابود کند.
سپس گفت:پس از کشتن او،با جنازه اش می خواهیم چه کنیم؟! (1)
ص:300
176.الأمالی،شجری -به نقل از سعید بن خالد-:مسلم بن عقیل به عبید اللَّه بن زیاد گفت:اجازه بده وصیّت کنم.
ابن زیاد گفت:وصیّت کن.
مسلم،عمر بن سعد را به خاطر خویشاوندی ای که میان او (عمر بن سعد) و حسین علیه السلام بود،خواست و به وی گفت:به راستی که حسین با شمشیرها و زره ها و جمعی از فرزندان و خاندانش به سمت کوفه می آید.کسی را به سویش بفرست تا او را بترساند و بر حذر دارد،تا باز گردد؛چرا که بی وفایی کوفیان را به عیان دیدم. (1)
مسلم بن عقیل علیه السلام،یکی از درخشان ترین چهره های نهضت حسینی بود که برای ارزیابی زمینه قیام،به وسیله امام حسین علیه السلام به کوفه اعزام شد.کنیه مسلم،ابو داوود بود.وی از راویان حدیث بود،به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله شباهت داشت و شجاع ترین فرزند عقیل بن ابی طالب،شمرده می شد.
مادر مسلم علیه السلام،کنیزی به نام حُلَیَّه،از اسیران شام بوده است که پدرش عقیل،او را خریده بود.بر پایه گزارش طبری،مسلم علیه السلام در کوفه متولّد شده است.این گزارش،در کنار گزارش های دیگر-که وی را از یاران امام علی علیه السلام و در جنگ صِفّین،از فرماندهان جناح راست پیاده نظام لشکر ایشان شمرده اند-،حاکی از آن است که عقیل،سال ها قبل از آمدن امام علی علیه السلام به کوفه،در این شهر،زندگی می کرده است و شاید یکی از عللی که امام حسین علیه السلام،مسلم را به نمایندگی از جانب خود به کوفه اعزام کرد،آشنایی او با مردم آن شهر باشد.
ص:301
مسلم،داماد امیر مؤمنان علیه السلام بود و نام همسرش در برخی منابع،رُقَیّه و در برخی دیگر،امّ کلثوم،گزارش شده است که احتمالاً کنیه رقیّه باشد.وی،دو فرزند به نام های عبد اللَّه و علی داشت که عبد اللَّه،در کربلا به شهادت رسید.فرزندان دیگری نیز از وی،گزارش شده است.به هر حال،تصریح شده که نسلی از وی،باقی نمانده است.
چند تن از برادران مسلم علیه السلام در کربلا حضور داشته اند و به شهادت رسیده اند. (1)
177.الإرشاد: ابن زیاد به وی گفت:خداوند،مرا بکشد،اگر تو را به گونه ای نکشم که [پیش از این] در اسلام،کسی آن گونه کشته نشده است!
مسلم به وی گفت:تو سزاوارترین کسی هستی که در اسلام،بدعت بگذارد و تو هیچ گاه بدترین کشتن و زشت ترین مُثله کردن و بدسرشتی و پیروزیِ دنائت آمیز را رها نمی کنی.
ابن زیاد،شروع به دشنام دادن به مسلم و حسین و علی و عقیل-که درود و سلام خداوند بر آنان باد-کرد و مسلم،هیچ پاسخ نمی گفت.آن گاه ابن زیاد گفت:او را بالای قصر ببرید و گردنش را بزنید و آن گاه بدنش را به سرش ملحق سازید.
مسلم بن عقیل-که رحمت خدا بر او باد-گفت:اگر میان من و تو،خویشاوندی ای بود،مرا نمی کشتی !
ابن زیاد گفت:کجاست کسی که ابن عقیل بر سرش ضربت زد؟
بکر بن حُمرانِ احمری را آوردند.ابن زیاد به وی گفت:بالا [ی قصر] برو.باید تو گردنش را بزنی.
او مسلم را بالا [ی قصر] بُرد،در حالی که مسلم تکبیر می گفت،استغفار می کرد و بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله درود می فرستاد و می گفت:خداوندا ! میان ما و قومی که ما را فریفتند و تکذیب کردند و خوار ساختند،داوری فرما.
مسلم را به بالای محلّی که امروزه جایگاه کفشدارها نامیده می شود،بردند و
ص:302
گردنش را زدند و بدنش را به دنبال سرش پایین انداختند. (1)
178.الملهوف: ابن زیاد،دستور داد بُکَیر بن حُمران،مسلم را به بالای قصر ببرد و بکشد.او مسلم را بالا برد و مسلم،تسبیح خدای متعال می گفت و استغفار می کرد و بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله درود می فرستاد.بُکَیر،گردن مسلم را زد و از بالای قصر پایین آمد،در حالی که وحشت زده بود.
ابن زیاد به وی گفت:چه شده است؟
گفت:ای امیر ! به هنگام کشتن مسلم،مردی سیاه و زشت چهره در برابر خود دیدم که انگشتش را دندان می گرفت-یا گفت:لبش را می گزید-.چنان بی تاب شدم که سابقه نداشت.
ابن زیاد گفت:شاید وحشت کرده ای ! (2)
ص:303
بر پایه گزارش های تاریخی،مسلم علیه السلام،نیمه ماه رمضان از مکّه خارج شد و پنجم شوّال،وارد کوفه گردید.وی هشتم ذی حجّه،مقارن با حرکت امام حسین علیه السلام از مکّه به سوی کوفه،در داخل شهر با نیروهای ابن زیاد،درگیر شد و نهم ذی حجّه،به شهادت رسید.
بنا بر این،مدّت حضور او در کوفه،دو ماه و چهار روز بوده است.البتّه برخی منابع تاریخی،شهادت مسلم علیه السلام را سوم و برخی،هشتم ذی حجّه ذکر کرده اند که در این صورت،یک یا شش روز از مدّتِ یاد شده،کاسته می گردد.
هانی بن عُروه مُرادی مَذحِجی،از کسانی است که جاهلیت و اسلام را درک کرده بودند و به همین جهت،او را«مُخَضرَم»نامیده اند.وی هنگام وفات پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،بیش از چهل سال داشته است.
هانی،از یاران ویژه امام علی علیه السلام بوده و در جنگ های جمل و صِفّین،ایشان را همراهی کرده است.
وی از بزرگان یمن بود که به کوفه آمد و ریاست قبیله مُراد را بر عهده داشت و از این رو،نیروهای فراوانی در اختیار او بوده است.در جریان نهضت کوفه،هانی،یکی از اصلی ترین حامیان مسلم علیه السلام بود که خانه خود را مرکز استقرار وی و هدایت نهضت قرار داد؛امّا ابن زیاد،او را با نیرنگْ دستگیر کرد و سرانجام،در نهم ذی حجّه سال شصتم هجری،فردای آن روزی که امام حسین علیه السلام به طرف کوفه حرکت کرده بود،به شهادت رساند.وی هنگام شهادت،حدود نود سال داشت.
179.تاریخ الطبری -به نقل از عَون بن ابی جُحَیفه-:محمّد بن اشعث،نزد عبید اللَّه بن زیاد رفت و در باره هانی بن عروه،با او حرف زد و گفت:تو به موقعیت هانی بن عروه در
ص:304
این شهر،واقفی و جایگاه خانواده اش را در میان قبیله می دانی.بستگان او باخبر شده اند که من و همراهانم،او را نزد تو آورده ایم.تو را به خدا سوگند،او را به خاطر من ببخش.من از دشمنی بستگان او،ناراحتم.آنان،گرامی ترین مردمانِ این شهر و پشتوانه اهل یمن هستند.
ابن زیاد،وعده داد که او را ببخشد؛لیکن قضایای مسلم که اتّفاق افتاد،تصمیمش عوض شد و از وفا کردن به وعده اش سر باز زد.
وقتی مسلم بن عقیل به شهادت رسید،ابن زیاد،دستور داد هانی بن عروه را به بازار ببرند و سرش را از بدنش جدا کنند.هانی را با دستان بسته به بازار خرید و فروشِ گوسفند بردند و او پیوسته می گفت:ای قبیله مَذحِج ! امروز برای من،مَذحِجی نیست ! ای قبیله مَذحِج ! قبیله مَذحِج کجاست؟
آن گاه چون دید کسی او را یاری نمی کند،دستش را کشید و از طناب،بیرون آورد و گفت:آیا عصایی،کاردی،سنگی،استخوانی یافت نمی شود تا آدمی از جان خود،دفاع کند؟
بر او حمله بردند و او را محکم بستند.آن گاه به وی گفتند:گردنت را دراز کن.
گفت:من نسبت به گردنم،سخاوتمند نیستم و شما را بر کشتن خویش،یاری نمی کنم.
غلام عبید اللَّه بن زیاد-که تُرک بود و نامش رشید بود-با شمشیر،ضربتی بر او زد؛ولی اثر نکرد.هانی گفت:بازگشت،به سوی خداست.بار خدایا ! به سوی رحمت و رضوان تو می آیم.
آن گاه [آن غلام،] ضربه ای دیگر زد و او را کشت.
عبد الرحمان بن حُصَین مرادی،او (غلام عبید اللَّه) را در منطقه خازِر (1)به همراه عبید اللَّه بن زیاد دید.مردم گفتند:این،قاتل هانی بن عروه است.
پسر حُصَین گفت:خداوند،مرا بکشد،اگر او (غلام عبید اللَّه) را نکشم،یا در این
ص:305
راه،کشته نشوم ! آن گاه با نیزه بر او حمله کرد و بر او نیزه زد و او را کشت. (1)
180.تاریخ الطبری -به نقل از حسین بن نصر-:ابن زیاد فرستاد و هانی را آوردند.به وی گفت:مگر به تو احترام نگذاشتم؟مگر تو را تکریم نکردم؟آیا این کارها را نکردم؟
هانی گفت:چرا.
ابن زیاد گفت:پاداش این کارها چیست؟
هانی گفت:پاداشش،آن است که تو را باز دارم.
ابن زیاد گفت:مرا باز داری؟! آن گاه چوبی برداشت و او را زد و دستور داد دستانش را بستند و گردنش را زدند. (2)
ص:306
181.تاریخ الیعقوبی: مسلم با [نیروهای] عبید اللَّه نبرد کرد.سپس او را دستگیر کردند و عبید اللَّه،او را کشت و جنازه اش را در بازار کشاندند.[همچنین] عبید اللَّه،هانی بن عروه را کشت؛چون مسلم در خانه او سکونت داشت و مسلم را یاری کرده بود. (1)
182.الفتوح: آن گاه عبید اللَّه بن زیاد،دستور داد هانی بن عروه را بیرون ببرند و به مسلم بن عقیل،ملحق سازند [و بکشند].
...هانی دانست که کشته می شود.از این رو،فریاد می زد:«ای مَذحِج،ای قبیله من ! [کمک !]».آن گاه دستانش را از طناب،در آورد و گفت:چیزی نیست که از خودم دفاع کنم؟
او را زدند و دستانش را محکم بستند و به وی گفتند:گردنت را دراز کن.
هانی گفت:نه،به خدا سوگند! من شما را بر کشتن خودم،یاری نمی کنم.
یکی از غلامانِ عبید اللَّه به نام رشید،جلو آمد و او را با شمشیر زد؛ولی اثر نکرد.هانی گفت:بازگشت،به سوی خداست.بار خدایا ! به سوی رحمت و رضوان تو [می آیم].خدایا ! این روز را کفّاره گناهانم قرار ده.به راستی که من برای پسر دختر پیامبرت محمّد،تعصّب به خرج دادم.
رشید پیش آمد و ضربه ای دیگر زد و او را کشت.آن گاه عبید اللَّه بن زیاد دستور داد مسلم بن عقیل و هانی بن عروه-که خداوند،آن دو را رحمت کند-را وارونه به دار آویزند و تصمیم داشت سر آن دو را برای یزید بن معاویه بفرستد. (2)
ص:307
183.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار دُهْنی،از امام باقر علیه السلام-:ابن زیاد،دستور داد هانی را به محلّه کُناسه بردند و در آن جا به دار آویختند. (1)
184.الفتوح: عبید اللَّه بن زیاد،دستور داد مسلم بن عقیل و هانی بن عروه-که خداوند،آن دو را رحمت کند-را وارونه به دار کشند و تصمیم گرفت سرهای آنان را نزد یزید بن معاویه بفرستد....
سپس نامه ای این چنین برای یزید بن معاویه نوشت:«به نام خداوند بخشنده مهربان.به بنده خدا یزید بن معاویه،امیر مؤمنان،از عبید اللَّه بن زیاد.ستایش،خدایی را که حقّ امیر مؤمنان را ستانْد و او را از شرّ دشمنش رها کرد!
به امیر مؤمنان-که خداوند،او را تأیید کند-خبر می دهم که مسلم بن عقیل،آن بر هم زننده وحدت،وارد کوفه شد و در خانه هانی بن عروه مَذحِجی فرود آمد.من بر آن دو،جاسوسانی را گماردم،تا این که آنان را از خانه بیرون آوردم و پس از نبرد و درگیری،خداوند،مرا بر آنان مسلّط ساخت.گردن آنها را زدم و سرهایشان را به همراه هانی بن ابی حیّه وادعی و زبیر بن اروَح تمیمی،برای شما فرستادم.این دو،گوش به فرمان و ملتزم به سنّت و جماعت [مسلمانان] اند و امیر مؤمنان،هر چه می خواهد،از آنان بپرسد.آن دو،اهل خرد و فهم و صداقت اند».
وقتی نامه و دو سر به یزید بن معاویه رسید،نامه را خواند و دستور داد سرها بر دروازه شهر دمشق،نصب گردند. 2
ص:308
185.تاریخ الطبری -به نقل از ابو جناب یحیی بن ابی حَیّه کلبی-:یزید برای ابن زیاد،نامه ای فرستاد:«امّا بعد،تو همان گونه هستی که دوست داشتم.با تدبیر و دوراندیشی،رفتار کردی و مانند دلاوری متین و آرام،اقتدار به خرج دادی.تو ما را بی نیاز ساختی و خاطر ما را جمع کردی و گمان و رأیم را در باره خودت،تصدیق نمودی.دو فرستاده ات را فرا خواندم و از آنان پرسش کردم و با آنان به تنهایی به گفتگو نشستم و آنان را در فضیلت و نظر،همان گونه یافتم که تو گفتی.[ به کارگزارانت ] در باره این دو،سفارش به نیکی کن.
به من خبر رسیده که حسین،به سمت عراق،حرکت کرده است.دیده بان ها و نگهبانان را بگمار.از موارد مظنون،کاملاً مراقبت کن و به اتّهام،دستگیر کن؛لیکن کسی را مکُش،مگر آن که با تو نبرد کند،و تمام اتّفاقات را برایم بنویس.درود و رحمت خداوند بر تو باد!». (1)
ص:309
186.الملهوف: عبید اللَّه بن زیاد،خبر مسلم و هانی را برای یزید بن معاویه نوشت.او هم جواب داد و از رفتار و اقتدارش،سپاس گزاری کرد و به وی گوشزد کرد که به وی خبر رسیده که حسین علیه السلام به سمت کوفه حرکت کرده است و به وی دستور داد که در این زمینه مجازات کند و انتقام بگیرد و به صِرف گمان و شک،[افراد را] زندانی کند. (1)
ص:310
187.أنساب الأشراف: حسین علیه السلام به طرف منزل زُباله حرکت کرد و از آن جا،آبِ بسیار برداشت و از هر آبگاهی که عبور می کرد،گروهی به وی می پیوستند.حسین علیه السلام برادر همشیرش،عبد اللَّه بن یَقطُر را پیش از آن که بداند مسلم کشته شده،به سوی مسلم فرستاد.حُصَین بن تمیم،[در راه،] او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد.
ابن زیاد،دستور داد که بالای قصر بُرده شود تا حسین علیه السلام را لعنت کند و او و پدرش را به دروغگویی نسبت دهد.وقتی عبد اللَّه به بالای قصر رفت،گفت:من،فرستاده حسین،پسر دختر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،به سوی شمایم تا او را علیه پسر مَرجانه و پسر سمیّه،آن مرد بی نَسَبِ پسر بی نَسَب-که خداوند،لعنتش کند-،یاری و کمک کنید.
عبید اللَّه،دستور داد او را از بالای قصر به زمین انداختند.استخوان هایش شکست؛ولی هنوز زنده بود که مردی آمد و او را کشت.به او گفتند:وای بر تو ! چرا چنین کردی؟
گفت:خواستم راحتش کنم.
وقتی خبر شهادت پسر یَقطُر به حسین علیه السلام رسید،سخنرانی کرد و فرمود:«ای
ص:311
مردم! پیروانمان،ما را خوار ساختند.مسلم،هانی،قیس بن مُسهِر و ابن یَقطُر،به شهادت رسیدند.هر یک از شما که می خواهد برگردد،باز گردد». (1)
188.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللَّه بن بُقْطُر،همشیر حسین علیه السلام،در کوفه به شهادت رسید.او از بالای قصر پرتاب شد و جان داد. (2)
قیس بن مُسهِر،یکی از یاران امام حسین علیه السلام بود که در نهضت کوفه،نقش بسیار فعالی داشت.وی بارها از کوفه برای امام علیه السلام پیام برد و پیام امام علیه السلام را برای کوفیان،باز آورد. (3)
189.الکامل فی التاریخ: وقتی خبر حرکت حسین علیه السلام از مکّه به ابن زیاد رسید،حُصَین بن نُمَیر تمیمی،رئیس شرطه (شهربانی)،را فرستاد و او در قادسیه،فرود آمد و سپاه را میان قادسیه (4)تا خَفّان (5)و قادسیه تا قُطقُطانه (6)و تا کوه لَعلَع (7)،منظّم کرد.
وقتی حسین علیه السلام به سرزمین حاجِر (8)رسید،نامه ای برای کوفیان به همراه قیس بن مُسهِر صیداوی فرستاد و آنان را از آمدن خود،باخبر ساخت و آنان را به تلاش در کارها دستور داد.چون قیس به قادسیه رسید،حُصَین،او را دستگیر کرد و نزد ابن
ص:312
زیاد فرستاد.
ابن زیاد به قیس گفت:بالای قصر [حکومتی] برو و آن دروغگو پسر دروغگو [یعنی ]حسین بن علی را دشنام ده.
قیس،بالای قصر رفت و حمد و ثنای خدا را به جا آورد و سپس گفت:این حسین بن علی،بهترین بنده خدا و پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله است و من،فرستاده او به سوی شمایم و در منطقه حاجِر،از او جدا شدم.وی را اجابت کنید.
آن گاه ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و برای علی علیه السلام استغفار نمود.
ابن زیاد،دستور داد تا او را از بالای قصر،پرتاب کردند و قطعه قطعه شد و جان داد. (1)
190.تاریخ الطبری -به نقل از عُقبة بن ابی عَیزار-:[امام حسین علیه السلام به چهار مردی که از کوفه آمده بودند،]فرمود:«به من خبر دهید که آیا فرستاده ام نزد شما آمد؟».
گفتند:چه کسی؟
فرمود:«قیس بن مُسهِر صیداوی».
گفتند:آری.حُصَین بن تمیم،او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد.ابن زیاد به وی دستور داد تا تو و پدرت را لعنت کند.قیس بر تو و پدرت،درود فرستاد و ابن
ص:313
زیاد و پدرش را لعنت کرد و مردم را به یاری تو دعوت نمود و از آمدنت خبر داد.آن گاه ابن زیاد،دستور داد و از بالای قصر،[به پایین] پرتاب شد.
چشمان حسین علیه السلام اشک آلود شد و نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد و فرمود:««برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنها در انتظار [شهادت ]هستند و هرگز [عقیده خود را] تغییر نداده اند» (1).بار خدایا! بهشت را منزلگاه ما و آنان،گردان و میان ما و آنان،در محلّ استقرار رحمتت و پاداش های ذخیره شده و مرغوب،جمع گردان». (2)
191.تاریخ الطبری -به نقل از ابو جَناب کلبی-:کثیر بن شهاب بن حُصَین،مردی را از قبیله کَلب به نام عبد الأعلَی بن یزید،ملاقات کرد که لباس رزم پوشیده بود و در محلّه قبیله بنی فِتیان به سوی ابن عقیل می رفت.او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد بُرد و جریان را به وی گفت.
عبد الأعلی به ابن زیاد گفت:همانا قصد آمدن به نزد شما را داشتم.
ص:314
ابن زیاد گفت:در ذهنت،چنین وعده ای به من داده بودی.دستور داد و او زندانی شد. (1)
192.تاریخ الطبری -به نقل از عَون بن ابی جُحَیفه-:وقتی عبید اللَّه بن زیاد،مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشت،عبد الأعلی کلبی را-که کثیر بن شهاب،او را در محلّه قبیله بنی فِتیان،دستگیر کرده بود-،خواست و او را آوردند.به وی گفت:جریانت را بگو.
عبد الأعلی گفت:خدا،کارهای تو را اصلاح نماید! من بیرون رفتم که ببینم مردم،چه می کنند که کثیر بن شهاب،مرا دستگیر کرد.
ابن زیاد به وی گفت:سوگند یاد کن که جز برای آنچه گفتی،بیرون نرفتی.
او از سوگند خوردن،امتناع کرد.عبید اللَّه گفت:او را به قبرستان سَبیع ببرید و در آن جا گردنش را بزنید.
او را بردند و گردنش را زدند. (2)
ص:315
193.أنساب الأشراف: عُمارة بن صَلحَب ازْدی-که تصمیم داشت مسلم را یاری کند-به وسیله اصحاب ابن زیاد،دستگیر شد.او را نزد ابن زیاد آوردند.وی دستور داد تا گردنش در میان قبیله ازد،زده شود و سرش را به همراه سرهای مسلم و هانی برای یزید بن معاویه فرستاد.فرستاده ابن زیاد،با این سرها،هانی بن ابی حَیّه وادِعی از قبیله هَمْدان بود. (1)
کارنامه مسلم علیه السلام در کوفه را با دو نوع نگاه،می توان مورد نقد و ارزیابی قرار داد:در نگاهی سطحی،ممکن است چنین تصوّر شود که وی،از سیاست و تدبیر لازم در به انجام رساندن مأموریتی که بر عهده داشت و زمینه سازی برای آمدن امام حسین علیه السلام به کوفه،برخوردار نبوده است؛زیرا نتوانست از فضای سیاسی-اجتماعی کوفه-که کاملاً در جهت نهضت حسینی بود-،به طور شایسته استفاده کند.او پیش از آن که ابن زیاد وارد کوفه شود،دستِ کم دوازده هزار نیرو در اختیار داشت و فضای کوفه به گونه ای بود که ابن زیاد،مجبور شد مخفیانه،وارد آن شود.
اگر مسلم علیه السلام پیش از ورود ابن زیاد،نیروهای وفادار به نهضت را خوب سازماندهی می کرد،ابن زیاد،فرصت نمی یافت تا نیروهای مخالف نهضت را سازماندهی کند و علیه هواداران امام حسین علیه السلام واردِ عمل نماید،و در این صورت،با رسیدن امام علیه السلام به کوفه،چه بسا سرنوشت قیام مردم،به گونه ای دیگر رقم می خورد و حادثه جان گداز کربلا،پدید نمی آمد؛امّا او نه تنها از فضای موجود کوفه نتوانست بهره برداری کند،بلکه بدون ارزیابی درست از میزان وفاداری مردم،به امام حسین علیه السلام نوشت:
هنگامی که نامه من به تو رسید،با شتاب،حرکت کن که همه مردم،با تو هستند و نظر و تمایلی به خاندان معاویه ندارند (1).
ص:317
و بدین سان،امام حسین علیه السلام به سوی کوفه حرکت کرد و حادثه خونین و جانسوز کربلا،پدید آمد.
همان طور که اشاره شد،چنین ارزیابی ای از کارنامه مسلم،داوری ای سطحی،بدبینانه و بدون در نظر گرفتن مأموریت اوست؛امّا با در نظر گرفتن دقیق واقعیت های موجود در حوزه مأموریت وی،باید گفت:مسلم،مسئولیت خود را در حدّ توان،به خوبی انجام داده است و آنچه پیش آمد،دلایل خاصّ خود را داشت.
برای ارزیابی واقع بینانه از کارنامه مسلم در کوفه،چند مسئله باید مورد توجّه و بررسی قرار گیرد:
برای ارزیابی کارنامه مسلم،نخستین چیزی که باید مورد توجّه باشد،موضوع و محدوده مأموریت اوست.این مطلب،به صورت روشن در نامه امام حسین علیه السلام به مردم کوفه،آمده است.بر پایه گزارش منابع تاریخی،در نامه امام علیه السلام آمده است:
وَ قَد بَعَثتُ إلَیکُم أخی وَ ابنَ عَمّی وَ ثِقَتی مِن أهلِ بَیتی مُسلِمَ بنَ عَقیلِ بنِ أبی طالِبٍ،وَ قَد أمَرتُهُ أن یَکُتبَ إلَیَّ بِحالِکُم وَ رَأیِکُم وَ رَأیِ ذَوِی الحِجا وَ الفَضلِ مِنکُم،وَ هُوَ مُتَوَجَّهٌ إلی ما قِبَلَکُم،إن شاءَ اللَّهُ تَعالی وَ السَّلامُ،وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّهِ،فَإِن کُنتُم عَلی ما قَدِمَت بِهِ رُسُلُکُم وَ قَرَأتُ فی کُتُبِکُم فَقوموا مَعَ ابنِ عَمّی وَ بایِعوهُ وَ انصُروهُ وَ لا تَخذُلوهُ (1).
برادرم،پسرعمویم و فرد مورد اعتماد از خاندانم،مسلم بن عقیل بن ابی طالب را به سوی شما فرستاده ام و به او دستور داده ام که وضع شما و نظرتان و دیدگاه عقلا و بزرگان را برایم گزارش کند،و او در حال حرکت به سوی شماست-إن شاء اللَّه تعالی-.والسلام! و هیچ توانی،جز به [یاری] خداوند نیست.اگر شما بر همان نظری هستید که فرستادگان شما آورده اند و در نامه هایتان خوانده ام،پس با
ص:318
پسرعمویم همراهی کنید و با او بیعت نمایید و یاری اش کنید و تنهایش مگذارید.
این متن،نشان می دهد که مأموریت اصلی مسلم،ارزیابی فضای سیاسی-اجتماعی کوفه از نزدیک است و برای این منظور،امام علیه السلام از هواداران خود خواسته است که با او بیعت کنند و در امور مربوط به ساماندهی قیام بر ضدّ حکومت یزید،او را یاری دهند.
افزون بر این،تعبیر«أخی (برادرم)»و«ثِقَتی (مورد اعتمادم)»،حاکی از جایگاه والای مسلم در کمالات نفسانی از یک سو،و اعتماد و اطمینان امام علیه السلام به درایت و تدبیر سیاسی وی،از سوی دیگر است.اکنون باید دید که مسلم،در به انجام رساندن این مأموریت،تا چه اندازه موفّق بوده است؟
اصولاً انتخاب کوفه به عنوان مرکز نهضت حسینی بر ضدّ حکومت یزید،به این معنا نیست که امام حسین علیه السلام باور داشت که مردم کوفه،با آن سوابقی که در برخورد با پدرش امام علی علیه السلام و برادرش امام حسن علیه السلام داشتند،واقعاً همگی به یکباره تغییرِ ماهیت داده اند و صد در صد،آماده همکاری و همراهی با ایشان هستند؛بلکه امام علیه السلام،در جمع بندی نقاط مثبت و منفی کوفه،به این نتیجه رسیده بود که این شهر،مناسبت ترین جا برای آغاز نهضت است.
فضای سیاسی-اجتماعی متأثّر از ناخشنودی مردم از حکومت یزید،فعّالیت های هواداران امام حسین علیه السلام و ضعف فرماندار آن روز کوفه،نعمان بن بشیر،به گونه ای بود که حتّی شماری از اشراف فرصت طلب،مانند شَبَث بن رِبعی،حجّار بن ابجَر عِجْلی و عمرو بن حَجّاج،ترجیح داده بودند تا به جمع افرادی که به امام علیه السلام نامه نوشته و از ایشان خواسته بودند تا به کوفه بیاید،بپیوندند و این چند نفر نیز با هم یک نامه نوشتند.
ص:319
بی تردید،فضای عمومی هواداری از امام حسین علیه السلام،فضایی کاذب بود؛امّا مسلم،مأموریت داشت با بهره گیری از این فضا،برای امام علیه السلام از مردم،بیعت بگیرد و زمینه را برای قیام بر ضدّ حکومت یزید،آماده کند.او این مأموریت را به خوبی انجام داد و در مدّتی کوتاه،انبوهی از مردم کوفه،رسماً با او بیعت کردند.
البته مسلم می دانست که این حرکت،در صورتی به موفّقیت نهایی نزدیک خواهد شد که رهبر نهضت،یعنی امام حسین علیه السلام،هر چه زودتر،خود را به کوفه برساند و در صورت تأخیر،چه بسا اقدامات متقابل امَویان،فضای موجود را دگرگون کند.لذا کتباً از امام علیه السلام درخواست کرد که در آمدن به کوفه،تعجیل کند و بر عکس،یزید و عوامل او،تلاش می کردند تا امام علیه السلام به کوفه نزدیک نشود.
با عنایت به آنچه گذشت،نه تنها مسلم در انجام دادن مأموریت خود،کوتاهی نداشت؛بلکه وظیفه خود را به خوبی انجام داد،امّا به عللی تلاش های او با شکستْ مواجه شد.
علل و عوامل به شکست انجامیدن تلاش های مسلم را در بحث ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به کوفه،توضیح خواهیم داد. (1)
ص:320
1/6 ابو بکر بن عبد الرحمان (1)
195.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): ابو بکر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام،نزد حسین علیه السلام آمد و به ایشان گفت:ای پسرعمو! خویشاوندی،مرا به مِهر آورده است و نمی دانم جایگاهم نزد تو برای نصیحت چیست؟
فرمود:«ای ابو بکر! تو اهل فریب نیستی و اتّهامی نداری.پس بگو».
ابو بکر گفت:دیدی که مردم عراق با پدر و برادرت چه کردند و اینک،آهنگ حرکت به سوی آنان داری؟! آنان،بردگان دنیایند و کسانی که به تو وعده یاری داده اند،با تو خواهند جنگید و آن که تو را بیشتر از کسی که به او کمک می کند،دوست دارد،نیز رهایت خواهد کرد.پس خدا را در باره خودت،به یادت می آورم [ که جانت را به خطر نیندازی ].
حسین علیه السلام فرمود:«خدا به تو پاداش نیک دهد،عموزاده! در رأی خود،اندیشیده بودی.هر چه خدا بخواهد،همان می شود».
ص:321
ابو بکر گفت:ما از آنِ خداییم و [شهادت] ابا عبد اللَّه را به حساب خدا می گذاریم. (1)
2/6 ابو محمّد واقدی و زُرارة بن جلح (2)
196.دلائل الإمامة -به نقل از ابو محمّد واقدی و زُرارة بن جَلَح-:سه شب پیش از آن که حسین علیه السلام آهنگ عراق کند،با او دیدار کردیم و از سستی مردم کوفه برایش گفتیم و این که دل هایشان با او و شمشیرهایشان،بر ضدّ اوست.
حسین علیه السلام با دستش به آسمان،اشاره کرد و درهای آسمان،گشوده شدند و شماری از فرشتگان-که جز خدا آنان را نمی شمارد-،فرود آمدند و فرمود:«اگر نزدیکیِ اشیا و از میان رفتن پاداش نبود،با این فرشتگان با آنان می جنگیدم؛ولی می دانم که آن جا قتلگاه من و یارانم است و جز فرزندم علی،کسی از دست آنان نجات نمی یابد». (3)
ص:322
3/6 ابو سعید خُدْری (1)
197.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از ابو سعید خُدری-:حسین علیه السلام در رفتن،بر من چیره شد.در آن حال به وی گفتم:از خدا پروا کن و در خانه ات بنشین. (2)
4/6 ابو واقد لیثی (3)
198.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از ابو واقد لیثی-:خبرِ بیرون رفتن حسین علیه السلام به من رسید.در [منزلگاه] مَلَل (4)به او رسیدم.او را به خدا سوگند دادم که بیرون نرود و قیام نکند؛زیرا او در جایی که نباید،قیام می کرد و خود را به کشتن می داد.او فرمود:«باز نمی گردم». (5)
ص:323
5/6 احنف بن قَیس (1)
199.أنساب الأشراف -به نقل از ابو بکر بن عیّاش-:وقتی به احنَف خبر رسید که حسین علیه السلام تصمیم به قیام دارد،به او نوشت:«( شکیبا باش که وعده خدا،حق است و آنان که یقین ندارند،تو را به خفّت نکشانند»». (2)
6/6 امّ سلمه (3)
200.الخرائج و الجرائح: چون حسین علیه السلام آهنگ عراق کرد،امّ سَلَمه به ایشان گفت:به عراق نرو که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:«فرزندم حسین،در سرزمین عراق کشته خواهد شد».در نزد من،خاکی است که آن را در تُنگی شیشه ای به من داد.
ص:324
حسین علیه السلام فرمود:«البتّه-به خدا سوگند-من کشته می شوم.اگر به سوی عراق هم نروم،باز هم مرا می کشند». (1)
7/6 طِرِمّاح بن عَدی (2)
201.تاریخ الطبری -به نقل از جمیل بن مَرثَد (از بنی مَعْن)،در باره طِرِمّاح بن عَدی-:طِرِمّاح به حسین علیه السلام نزدیک شد و به ایشان گفت:به خدا سوگند،می نگرم؛ولی کسی را همراه تو نمی بینم و اگر جز اینان که همراه تو می بینم،کسی با تو نجنگد،بسنده است.یک روز پیش از بیرون رفتن از کوفه و آمدن نزد تو،در آن سوی کوفه،جمعیّتی را دیدم که تا آن روز،یک جا چنین جمعیّتی را ندیده بودم.پس در باره آنان پرسیدم.گفته شد:گرد هم آمده اند تا روی گردان شوند [و بیعت بشکنند] و پس از آن در پی حسین،ره سپار شوند.
به خدا سوگند که اگر می توانی به اندازه یک وجب به سوی آنان پیش نیایی،این کار را انجام بده.پس اگر می خواهی به سرزمینی بروی که خداوند،تو را از آنان باز دارد تا
ص:325
در کار خویش بیندیشی و وضعیّت برایت روشن گردد،پس حرکت کن تا تو را بر ستیغ کوه ما-که اجأ نام دارد (1)-فرود آورم؛قلّه ای که-به خدا سوگند-ما را از پادشاهان غَسّان و حِمَیر و نیز از نعمان بن مُنذِر و از سیاه و سرخ،ایمن داشته است.به خدا سوگند که اگر بر ما خواری فرود آید،با تو راه می افتم تا تو را در روستا[ ی خودمان ]فرود می آورم.
آن گاه به دنبال مردانی از بنی اجَأ و بنی سَلمی از قبیله طَی می فرستیم و به خدا سوگند،ده روز طول نمی کشد که سواره ها و پیاده ها از قبیله طی،نزد تو خواهند آمد.آن وقت،هر مقدار دوست داری،در میان ما اقامت فرما و اگر اتّفاقی رخ دهد،من تضمین می کنم که بیست هزار جنگجوی طایی با شمشیر از تو دفاع کنند.به خدا سوگند که هرگز دستی به تو نمی رسد،تا زمانی که چشمی از آنان باز و بسته می شود [ و زنده اند ].
[حسین علیه السلام] به وی فرمود:«خداوند،به تو و مردمانت،پاداش خیر دهد! به راستی که میان ما و آنان،عهدی است که نمی توانیم بر هم زنیم و نمی دانیم که کار ما و آنان در پایان،به کدام سو می رود». (2)
ص:326
8/6 عبد اللَّه بن جعفر (1)
202.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب،برای حسین علیه السلام نامه ای نگاشت و او را از مردم کوفه بر حذر داشت و او را به خدا سوگند داد که به سویشان نرود.
حسین علیه السلام به او چنین نوشت:«من خوابی دیده ام و در آن خواب،پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله به من فرمانی داد،که در پیِ آن می روم و کسی را از آن آگاه نمی سازم تا با آن،رو به رو شوم». (2)
9/6 عبد اللَّه بن عبّاس (3)
203.المعجم الکبیر -به نقل از ابن عبّاس-:حسین علیه السلام در باره بیرون رفتن [از مکّه]،از من
ص:327
اجازه (نظر) خواست.گفتم:اگر بر من و تو عیب نبود،با دستانم بر سرت چنگ می انداختم [ و نمی گذاشتم بروی].
پاسخ او،این سخن بود:«اگر در فلان جا کشته شوم،دوست تر می دارم تا این که به وسیله من،حرم خدا و پیامبر او شکسته شود».
این سخن،مرا برای [ شهادت ] او راضی کرد. (1)
10/6 عبد اللَّه بن عمر (2)
204.تاریخ دمشق -به نقل از شَعبی-:چون حسین بن علی علیه السلام راهی عراق شد،به ابن عمر گفته شد:راستی برادرت حسین،ره سپار عراق شده است.این بود که نزد حسین علیه السلام آمد و او را به خدا سوگند داد و گفت:به راستی که مردم عراق،مردم بدی هستند و پدرت را کشتند و برادرت را [نیزه] زدند و چنین و چنان کردند.
ص:328
چون از او نومید شد،دست به گردن او آویخت و میان دو دیده اش را بوسید و گفت:تو را که کشته می شوی،به خدا می سپارم.از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:«خدا،دنیا را برای شما نخواسته است». (1)
11/6 عمر بن علی بن ابی طالب (2)
205.الملهوف -به نقل از محمّد بن عمر-:از پدرم عمر بن علی بن ابی طالب شنیدم که برای دایی هایم،خاندان عقیل،صحبت می کرد و می گفت:چون برادرم حسین،از بیعت با یزید در مدینه سر باز زد،نزد او رفتم و او را تنها یافتم.به وی گفتم:جانم فدایت،ای ابا عبد اللَّه! برادرت حسن،از پدرت برایم چنین نقل کرد.[در این هنگام ]گریه و اشک،امانم ندادند و صدای هق هق گریه ام بلند شد.
حسین،مرا در آغوش گرفت و فرمود:«برایت نقل کرد که من کشته می شوم؟».
گفتم:حاشا که چنین بگوید،ای پسر پیامبر خدا!
فرمود:«تو را به جان پدرت سوگند می دهم،آیا از کشته شدن من خبر داد؟».
گفتم:آری.پس چرا دست نمی دهی و بیعت نمی کنی؟
فرمود:«پدرم خبر داد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله او را از کشته شدن او و من،باخبر ساخت و این که قبر من نزدیک قبر او خواهد بود.آیا گمان می بری که چیزی را می دانی که من
ص:329
نمی دانم؟به راستی که خواری و پَستی را هرگز بر خود نمی پسندم.فاطمه،پدرش را در حالی ملاقات می کند که از رفتار بنی امیّه با فرزندانش شاکی است.هرگز کسی که او را از طریق [آزردن] فرزندانش بیازارد،وارد بهشت نخواهد شد!». (1)
12/6 فَرَزدَق (2)
206.أنساب الأشراف -به نقل از زبیر بن خِرّیت-:از فَرَزدَق شنیدم که گفت:حسین را در منزل ذات عِرق دیدم که به کوفه می رفت.به من فرمود:«گمان می کنی مردم کوفه-که خورجینی از نامه هایشان نزد من است-چه می کنند؟».
گفتم:رهایت می کنند.پس نرو.تو به سوی مردمی می روی که دل هایشان،با تو و
ص:330
دست هایشان،رو در روی توست.ولی او نپذیرفت. (1)
13/6 محمّد بن حنفیّه (2)
207.الإرشاد -در گزارش بیرون رفتن امام علیه السلام از مدینه-:حسین علیه السلام شب هنگام (شب یکشنبه،دو روز مانده از رجب)،به سوی مکّه به راه افتاد و فرزندان،برادران،برادرزادگان و همه خانواده اش،جز محمّد بن حنفیّه،همراه او بودند.محمّد بن حنفیّه،چون دریافت که ایشان آهنگ بیرون رفتن از مدینه را دارد و خودش هم نمی داند که به کجا می رود،به وی گفت:برادر! تو محبوب ترینِ مردم و گرامی ترینِ آنان در نزد منی و دلسوزی را برای هیچ یک از مردم،جز برای تو،نگاه نمی دارم و تو،بِدان سزاوارتری.از بیعت با یزید بن معاویه و از شهرها،تا آن جا که می توانی،چشمپوشی کن.سپس فرستادگانی به سوی مردم،گسیل دار و آنان را به سوی خود،فرا بخوان.پس اگر مردم از تو پیروی کردند و به بیعت تو در آمدند،خدا را بر آن،سپاس بگزار و اگر سراغ کسی جز تو رفتند،از دین و خِرد تو،کاسته نمی شود و مردانگی و ارجمندیِ تو،بر باد نمی رود.
من نگرانم که به یکی از این شهرها وارد شوی و مردم،دچار چنددستگی شوند:گروهی با تو و گروهی بر ضدّ تو،و با یکدیگر نبرد کنند و تو،هدف نخستین نیزه باشی و در آن صورت،بهترینِ همه این امّت از نظر شخصیت فردی و پدر و مادر،خونش از همه پایمال تر و خانواده اش از همه خوارتر شود.
حسین علیه السلام به او فرمود:«برادر! پس کجا بروم؟».
گفت:مکّه.پس اگر سرای آرامی بود،همان جا بمان و اگر تو را در آن،آرامش
ص:331
نبود،به رَمْل ها و ستیغ کوه ها پناه ببر و از شهری به شهری برو تا بنگری که سرنوشت مردم،چه خواهد شد.پس درست ترین تصمیم گیری تو،زمانی است که به استقبال حوادث و رخدادها بروی.
امام علیه السلام فرمود:«برادرم! تو نیکخواهی و دلسوزی کردی و امید دارم که نظر تو،استوار و همراه توفیق باشد». (1)
208.إثبات الوصیّة: محمّد بن حنفیّه،برای بدرقه حسین علیه السلام بیرون آمد و هنگام خداحافظی به او گفت:ای ابا عبد اللَّه! خدا را،خدا را در باره خاندان پیامبر خدا،در نظر آور!
حسین علیه السلام به او فرمود:«خدا،جز اسیر شدنِ آنان را نمی خواهد». (2)
ص:332
209.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید بن معاویه،در نامه ای به عبد اللَّه بن عبّاس،از رفتن امام علیه السلام به مکّه خبر داد:«گمان می کنیم که مردانی از اهل خاور،نزد او آمده اند و او را به آرزوی خلافت افکنده اند و تو در میان آنان،دارای آگاهی و تجربه ای.پس اگر چنین کرده،پیوند خویشاوندی را گسسته است و تو،بزرگ خاندان و مورد نظر آنان هستی.پس او را از کوشش برای ایجاد تفرقه،باز دار»....
عبد اللَّه بن عبّاس،برای یزید نوشت:«من امیدوارم که بیرون رفتن حسین،برای کاری نباشد که تو را ناخوش آید.من از نصیحت کردن او در باره چیزی که مایه همبستگی و موجب خاموشیِ خشم و آتش باشد،به یاری خداوند،دریغ نخواهم کرد». (1)
ص:333
210.الفتوح: نامه یزید بن معاویه از شام،با پیک برای مردم مدینه (اعم از قریش و جز آنان از بنی هاشم) رسید.در آن،این اشعار بود:...
ای خویشان ما ! اینک که جنگ،آرام گرفته است،آن را بر میفروزید
و به رشته های آشتی در آویزید و چنگ زنید.
جنگ،اقوامی را که پیش از شما بودند،فریفت
و ملّت هایی را نابود ساخت.
پس نسبت به خویشان خود،انصاف روا دارید و با گردن کشی،آنان را به نابودی نیفکنید.
چه بسا گردن کشانی که پایشان،لغزیده است.
مردم مدینه،به این ابیات نگریستند و آن گاه،ابیات و نامه را برای حسین بن علی علیه السلام فرستادند.ایشان،چون در آن نگریست،دانست که نامه یزید بن معاویه است.
حسین علیه السلام پاسخ را بدین ترتیب نگاشت:«به نام خدای بخشنده مهربان.«و اگر تو را تکذیب کردند،بگو:عمل من،به من اختصاص دارد و عمل شما،به شما اختصاص دارد.شما،از آنچه من انجام می دهم،[بیزار و] جدا هستید و من از آنچه شما انجام می دهید،[بیزار و] جدا هستم» (1).والسّلام !». (2)
ص:334
211.الملهوف -به نقل از محمّد بن داوود قمی،با سند خود،از امام صادق علیه السلام-:محمّد بن حنفیّه،در همان شبی که امام حسین علیه السلام در بامداد آن،آهنگ خارج شدن از مکّه را داشت،نزد او آمد و گفت:برادرم ! مردم کوفه،کسانی اند که نیرنگشان را در باره پدر و برادرت می شناسی.بیم دارم که حالِ تو،همچون حال آنان باشد.پس در مکّه اقامت کن؛چرا که تو،گرامی ترینِ مردمان حرم و والاترینِ آنهایی.
امام فرمود:«ای برادر! بیم دارم که یزید،در حرم به من،شبیخون بزند و من،کسی باشم که با [ریخته شدن خون] او،حرمت حرم،شکسته شود».
ابن حنفیّه به او گفت:اگر از آن می ترسی،به یَمَن یا برخی از مناطق خشک برو،که در آن جا محفوظتری و کسی نمی تواند بر تو دست یابد.
امام فرمود:«در آنچه گفتی،می نگرم».
چون بامداد فرا رسید،حسین علیه السلام کوچ کرد.خبر به محمّد بن حنفیّه رسید.نزد او آمد و لگام شترش را که بر آن،سوار بود،گرفت و گفت:ای برادر ! مگر به من وعده درنگ در درخواستم را ندادی؟
فرمود:«چرا».
گفت:پس چرا در رفتن،شتاب می کنی؟
فرمود:«پس از جدایی از تو،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به خوابم آمد و فرمود:"ای حسین ! بیرون برو که خدا،خواسته است تو را کشته ببیند"».
محمّد بن حنفیّه گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» 1 .تو که این چنین بیرون می روی،چرا این زنان را با خود می بری؟
ص:335
به او فرمود:«پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من فرمود:"خدا،خواسته است آنان را اسیر ببیند"».
آن گاه با او خداحافظی کرد و رفت. (1)
212.الملهوف -به نقل از مُعمَّر بن مُثَنّا در [کتابش] مقتل الحسین علیه السلام-:چون روز تَرویه (2)شد،عمرو بن سعید بن عاص،با سپاهی گران،وارد مکّه شد.یزید به او دستور داده بود که اگر حسین علیه السلام جنگید،با او بجنگد و اگر بر او دست یافت،او را بکُشد.پس حسین علیه السلام در روز تَرویه،بیرون رفت. (3)
213.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از فَرَزدَق-:حسین علیه السلام را دیدم و به وی گفتم:پدرم به قربانت ! اگر صبر کنی تا مردم،حجّشان را بگزارند،امیدوارم که مردمِ حاضر در حج،بر گِرد تو جمع شوند.
ص:336
فرمود:«ای ابو فِراس ! از آنها (یاران یزید) در امان نیستم». (1)
214.تاریخ الطبری -به نقل از عُقبة بن سَمعان-:وقتی حسین علیه السلام مصمّم شد که به سوی کوفه روان شود،عبد اللَّه بن عبّاس،نزد وی آمد و گفت:ای پسرعمو! مردم،شایع کرده اند که تو به سوی عراق خواهی رفت.به من بگو که چه خواهی کرد.
فرمود:«آهنگ آن دارم که-إن شاء اللَّه تعالی-همین یکی دو روز آینده،حرکت کنم».
ابن عبّاس به او گفت:تو را از این کار،در پناه خدا قرار می دهم.به من بگو-خدا،تو را قرین رحمتت بدارد-که آیا به سوی مردمی می روی که حاکمشان را کُشته اند و ولایتشان را به تصرّف خود در آورده اند و دشمن خویش را بیرون رانده اند؟اگر چنین کرده اند،به سوی آنها برو؛امّا اگر تو را خوانده اند و [هنوز ]حاکمشان،آن جاست و بر قوم،چیره است و کارگزارانش خراجِ ولایت ها را می گیرند،تو را به جنگ و زد و خورد،فرا خوانده اند.بیمِ آن دارم که فریبت دهند و تکذیبت نمایند و با تو ناسازگاری کنند و یاری ات ندهند و بر ضدّ تو،شورانده شوند و از هر کس دیگری در کار دشمنیِ تو،سخت تر باشند.
حسین علیه السلام فرمود:«از خدا خیر می جویم.ببینم که چه خواهد شد»....
چون شب،یا صبح بعد،فرا رسید،عبد اللَّه بن عبّاس،نزد حسین علیه السلام آمد و گفت:ای پسرعمو! من صبوری می کنم؛امّا صبر ندارم.بیم دارم که در این سفر،هلاک و نابود شوی.مردم عراق،قومی حیله گرند.به آنها نزدیک مشو.در همین شهر بمان،که سَرور مردم حجازی.اگر مردم عراق-چنان که می گویند-تو را می خواهند،به آنها
ص:337
بنویس که دشمنِ خویش را بیرون کنند.آن گاه به سوی آنها برو.اگر جز رفتن نمی خواهی،به سوی یَمَن برو که در آن جا،قلعه ها و درّه هایی وجود دارد و سرزمینی پهناور است و پدرت،در آن جا پیروانی دارد و از مردم نیز دوری.آن گاه برای مردم،نامه می نویسی و دعوتگرانت را می فرستی.در این صورت،امیدوارم که آنچه را می خواهی،بی خطر بیابی.
حسین علیه السلام به او فرمود:«ای پسرعمو ! به خدا می دانم که خیرخواه و دلسوزی؛ولی من تصمیم خود را گرفته ام و آهنگ رفتن دارم».
ابن عبّاس گفت:اگر می روی،زنان و کودکانت را نبر.به خدا،نگرانم که همانند عثمان که [کشته شد و ]زنان و فرزندانش به او می نگریستند،کشته شوی...
به خدایی که جز او خدایی نیست،چنانچه می دانستم اگر موی و پیشانی ات را بگیرم تا مردم [به خاطر دعوای ما] بر من و تو گِرد آیند،به رأی من،عمل می کنی [و از مکّه نمی روی]،چنین می کردم. (1)
ص:338
215.الفتوح: حسین علیه السلام وارد مکّه شد و مردم آن جا،بسیار خرسند شدند.بامداد و شامگاه،نزد او،رفت و آمد می کردند.
...در آن ایّام،عبد اللَّه بن عبّاس و عبد اللَّه بن عمر بن خطّاب،در مکّه بودند.آن دو با هم بر حسین علیه السلام وارد شدند و قصد داشتند به مدینه برگردند.ابن عمر به حسین علیه السلام گفت:ای ابا عبد اللَّه ! رحمت خدا بر تو باد ! از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست،پروا کن.از دشمنیِ این خاندان با خودتان و ستمی که بر شما کرده اند،آگاهی و این مرد،یزید بن معاویه،بر مردم،فرمان روا شده است.ایمن نیستم [و می ترسم ]که مردم برای سیم و زر،به وی روی آورند و تو را بکشند و در این راه،انسان های بسیاری نابود شوند.از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:«حسین،کشته می شود،و اگر او را کشتند و تنها نهادند و یاری اش نکردند،خدا تا قیامت،آنان را خوار خواهد کرد».
من به تو پیشنهاد می کنم از درِ سازش-که مردم نیز آن گونه وارد شده اند-وارد شوی و چنان که در گذشته بر معاویه شکیبایی کردی،شکیبایی کن.شاید خدا،میان تو و این گروه ستمگر،حکم رانَد.
حسین علیه السلام به او فرمود:«ای ابو عبد الرحمان ! من با یزید،بیعت و سازش کنم،در حالی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در باره او و پدرش،آن فرمود که فرمود؟!».
ابن عبّاس گفت:درست گفتی،ای ابا عبد اللَّه ! پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در زمان حیاتش فرمود:«ما را چه با یزید؟! خدا،او را مبارک نکند ! او فرزندم و فرزند دخترم،حسین،را می کشد.سوگند به آن که جانم در دست اوست،فرزندم در برابر مردمی که از او دفاع
ص:339
نمی کنند،کشته نمی شود،مگر آن که خدا،میان دل ها و زبان هایشان،جدایی می افکند».
آن گاه ابن عبّاس گریست.حسین علیه السلام هم با او گریست و فرمود:«ای ابن عبّاس ! تو می دانی که من،فرزند دختر پیامبرم؟».
ابن عبّاس گفت:به خدا سوگند،آری.می دانیم و می دانیم که در تمام دنیا،جز تو،کسی نیست که فرزند دختر پیامبر باشد،و این که یاری تو،بر این امّت،واجب است،همانند وجوب نماز و زکات-که یکی بدون دیگری،پذیرفته نیست-.
حسین علیه السلام فرمود:«ای ابن عبّاس ! در باره مردمی که فرزند دختر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را از سرا و منزل و زادگاهش و از حرم پیامبرش و از همسایگیِ قبر او و زادگاه و مسجد و جایگاه هجرتش بیرون کردند،چه می گویی؛آنان که او را نگران و ترسان،رها کردند که در جایی،آرام نگیرد و در منزلی،پناه نجوید و قصد آنان،کشتن و ریختن خون اوست،در حالی که وی به خدا شرک نورزیده است و جز او سرپرستی بر نگرفته و از آنچه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و خلیفگانِ پس از او بر آن بودند،جدا نشده است؟».
ابن عبّاس گفت:در باره آنان،جز این آیه را نمی گویم:«آنان،به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و نماز را جز با حالت سستی نمی خوانند» (1).«در برابر مردم،خودنمایی می کنند و جز اندکی،از خدا یاد نمی کنند.میان آن [دو گروه]،دو دل اند.نه با اینان اند و نه با آنان اند،و هر که خدا گم راهش ساخت،راهی برای او نخواهی یافت» (2)و بر چنین کسانی،بزرگ ترین ضربه فرود خواهد آمد.
و امّا تو-ای پسر دختر پیامبر-،به راستی که سرآمدِ افتخار به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و پسرِ همانندِ مریم عَذرایی.ای پسر دختر پیامبر ! گمان مبر که خدا،از آنچه ستمگران می کنند،بی خبر است.من گواهی می دهم که هر کس از همراهیِ تو روی بگردانَد و در ستیز با تو و نبرد با پیامبرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله طمع ورزد،هیچ بهره ای نخواهد داشت.
ص:340
حسین علیه السلام فرمود:«خدایا ! گواه باش».
ابن عبّاس گفت:ای پسر دختر پیامبر ! فدایت شوم ! گویی مرا به سوی خود می خوانی و از من می خواهی که یاری ات کنم! به خدایی که جز او خدایی نیست،اگر با این شمشیرم در پیشِ روی تو،چنان ضربه زنم که شمشیرم،به تمامی،خُرد شود،یک صدمِ حقّ تو را نگزارده ام.اینک،پیش روی تو ام.به من،فرمان بده».
ابن عمر گفت:درنگ کنید! ای ابن عبّاس ! ما را از این [گرفتاری] بِرَهان.
سپس ابن عمر،به حسین علیه السلام رو کرد و گفت:ای ابا عبد اللَّه ! در آنچه تصمیم داری،درنگ کن و از این جا به مدینه باز گرد و از در سازش با این قوم،وارد شو و از میهن خود و حرم جدّت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،غایب مباش و برای اینان که بهره ای ندارند،حجّت و راهی بر ضدّ خود مگذار،و اگر می خواهی [با یزید] بیعت نکنی،آزاد هستی تا در کارت بنگری؛زیرا امید است که یزید بن معاویه،جز اندکی زنده نماند و خداوند،تو را از کارش کفایت کند.
حسین علیه السلام فرمود:«اُف بر این سخن،تا آن زمان که آسمان ها و زمین هستند ! ای عبد اللَّه ! تو را به خدا،من در این کار،دچار خطایم؟اگر در نظر تو بر خطا هستم،مرا [از خطایم] باز گردان که من فروتن،شنوا و پذیرایم».
ابن عمر گفت:نه،خدایا ! خداوند،پسر دختر پیامبرش را بر خطا ننهاده است و یزید بن معاویه،در کار خلافت،همانند تو-که پاک و برگزیده نسل پیامبر خدایی-نیست؛ولی می ترسم این چهره زیبا و نیکوی تو،با شمشیر،نواخته شود و از این امّت،آنچه را دوست نداری،ببینی.پس با ما به مدینه باز گرد و اگر دوست نداری بیعت کنی،هرگز بیعت نکن و در خانه ات بنشین.
حسین علیه السلام فرمود:«ای ابن عمر ! [ تصوّر سخن تو ] دور است.این گروه،چه به من دست یابند و چه به من دست نیابند،مرا رها نمی کنند و پیوسته بر آن اند تا اگرچه به زور،بیعت کنم و یا مرا بکُشند.
ای عبد اللَّه ! مگر نمی دانی از پستی دنیا نزد خدای متعال است که سرِ یحیی بن
ص:341
زکریّا،برای بدکاره ای از بدکارگان بنی اسرائیل،ارمغان برده شد،در حالی که سر با برهان،بر ضدّ آنان سخن می گفت؟
ای ابو عبد الرحمان ! مگر نمی دانی که بنی اسرائیل،در میان طلوع سپیده تا بر آمدن خورشید،هفتاد پیامبر را می کشتند و پس از آن،در بازارهایشان،همگی به داد و ستد می نشستند،چنان که گویی کاری نکرده اند،و خدا در مورد آنان،شتاب نورزید و سپس آنان را سخت و مقتدرانه گرفت؟
و ای ابو عبد الرحمان ! از خدا پروا کن و از یاری ام،رو بر متاب...».
سپس حسین علیه السلام به عبد اللَّه بن عبّاس،رو کرد و گفت:ای ابن عبّاس ! تو پسرعموی پدرم هستی و از هنگامی که تو را شناخته ام،پیوسته به نیکی فرمان می دهی و به پدرم رایزنی های حکیمانه می دادی.او پیوسته از تو خیرخواهی و رایزنی می خواست و تو به درستی،به او پیشنهاد می دادی.پس در پناه و پشتیبانی خدا،به مدینه برو و چیزی از خبرهای تو،بر من پوشیده نمی مانَد؛زیرا من در این حرم،نشیمن دارم و تا وقتی که ببینم مردمش مرا دوست دارند و یاری ام می کنند،همواره در آن،سُکنا خواهم گزید.پس آن گاه که مرا وا نهند،دیگران را جای گزین آنان خواهم کرد و به سخنی چنگ خواهم زد که ابراهیمِ خلیل علیه السلام،هنگامی که در آتش افکنده شد،آن را گفت:خداوند،مرا بَسَنده است و او،خوبْ کارگزاری است ! پس آتش،بر او،سرد و سلامت گشت».
در آن هنگام،ابن عبّاس و ابن عمر،سخت گریستند و حسین علیه السلام نیز مدّتی با آن دو،گریست.پس از آن،با آن دو خداحافظی کرد و ابن عمر و ابن عبّاس،به مدینه رفتند و حسین علیه السلام در مکّه اقامت گزید. (1)
ص:342
______________
ص:343
216.دلائل الإمامة -به نقل از عبد اللَّه بن عبّاس-:حسین بن علی علیه السلام را هنگامی که به سوی عراق می رفت،دیدم.گفتم:ای پسر پیامبر خدا ! نرو.
به من فرمود:«ای ابن عبّاس ! مگر نمی دانی که مرگ من،در آن جاست؟و کشتارگاه یاران من،آن جاست؟».
ص:344
به او گفتم:این را از کجا می گویی؟
فرمود:«از رازی که برایم گفته شده است و آگاهی ای که به من داده اند». (1)
217.الملهوف: عبد اللَّه بن عبّاس و عبد اللَّه بن زبیر،هنگام رفتن امام علیه السلام از مکّه،نزد ایشان آمدند و به او پیشنهاد خویشتنداری [و ماندن] کردند.امام علیه السلام به آن دو فرمود:«پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله به من دستوری داده است و من،آن را انجام می دهم».
ابن عبّاس،در حالی که می گفت:«وای از مصیبت حسین !»،بیرون رفت. (2)
218.کامل الزیارات -به نقل از ابو جارود،از امام باقر علیه السلام-:حسین علیه السلام یک روز قبل از تَرویه،از مکّه بیرون رفت.عبد اللَّه بن زبیر،او را بدرقه کرد و گفت:
ای ابا عبد اللَّه ! موسم حج فرا رسید و تو،آن را وا می گذاری و به سوی عراق می روی؟
فرمود:«ای پسر زبیر ! اگر در ساحل فرات به خاک سپرده شوم،بهتر از آن است که در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم [و حرمت کعبه حفظ نشود]». (3)
ص:345
219.أنساب الأشراف: ابن زبیر،از حسین علیه السلام خواست که در مکّه بماند تا او و مردم،با وی بیعت کنند و این را از آن روی گفت که به او بدگمان نشود و در گفتار،بهانه ای داشته باشد.آن گاه حسین علیه السلام فرمود:«اگر یک وجب،دورتر از حرم کشته شوم،نزد من،دوست داشتنی تر است تا در درون آن کشته شوم،و اگر دو وجب دورتر از آن کشته شوم،بهتر از آن است که یک وجب دورتر از آن کشته شوم». (1)
220.تیسیر المطالب -به نقل از زید بن علی،از پدرش امام زین العابدین علیه السلام-:حسین بن علی علیه السلام،برای یارانش سخنرانی کرد و خدای را سپاس گفت و ستود و سپس فرمود:«ای مردم! قلّاده مرگ برای فرزندان آدم،چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [ و حتمی است ]،و اشتیاقی فراوان به دیدار گذشتگانم دارم،چونان اشتیاق یعقوب به یوسف و برادرش.به راستی که مرا قتلگاهی است که آن را ملاقات می کنم و گویا به بندهایم می نگرم که درندگان بیابان ها،آنها را از هم می گسلند و شکم های خود را از آن می آکنند.
خشنودی خدا،خشنودی خانواده ماست.بر بلای او بردباریم تا پاداش بردباران را به ما ببخشد.حرم و خاندان پیامبر،از او جدا نیستند و اعضای آن،هرگز از هم جدا نمی شوند و آنان در بهشت برین،جمع می شوند و دیدگان او (پیامبر صلی اللَّه علیه و آله) به آنان،روشن می گردد و وعده خدا در باره آنان،تحقّق می یابد.
هان! هر کس آماده است جان خود را در راه ما بدهد،با ما همسفر شود.من-إن شاء اللَّه-فردا حرکت می کنم».
ص:346
آن گاه به سوی دشمن برخاست و به شهادت رسید.درود خدا بر او باد! (1)
221.تهذیب الأحکام -به نقل از ابراهیم بن عمر یمانی،از امام صادق علیه السلام-:حسین بن علی علیه السلام روز تَروِیَه به سوی عراق حرکت کرد.او به قصد عمره،وارد مکّه شده بود. (2)
222.الکافی -به نقل از معاویة بن عمّار،از امام صادق علیه السلام-:حسین بن علی علیه السلام در ذی حجّه،عمره گزارد و در روز تَرویه به عراق رفت،در حالی که مردم به مِنا می رفتند. (3)
ص:347
در باره خروج امام حسین علیه السلام از مکّه در دهه اوّل ذی حجّه،باید دو نکته تاریخی و فقهی را بررسی کرد:
این که امام حسین علیه السلام در دهه اوّل ذی حجّه،از مکّه خارج شده،ظاهراً مورد اتّفاق مورّخان است؛امّا در باره روز خروج ایشان،اختلاف نظر وجود دارد.برخی روز خروج را سوم،برخی هفتم،برخی هشتم و برخی نهم ذی حجّه گزارش کرده اند؛ولی قول مشهور و درست تر،این است که امام علیه السلام در روز تَروِیه؛یعنی هشتم ذی حجّه،از مکّه خارج شده است.روایت صحیحی که معاویة بن عمّار از امام صادق علیه السلام نقل کرده (1)نیز این نظر را تأیید می کند.
شهرت یافته که امام حسین علیه السلام در روز تَرویَه،حجّ خود را به عمره تبدیل کرد و از مکّه،خارج شد.گویا مبدأ اصلی این شهرت،سخن شماری از مَقتل نگاران و سیره نویسان است. (2)از جمله،علّامه مجلسی رحمه اللَّه علیه در تبیین علّت رفتن امام علیه السلام از مدینه
ص:348
به مکّه و خروج از مکّه در موسم حج،گفته است:
از خبرهای گذشته،برایت روشن شد که امام حسین علیه السلام از ترس کشته شدن،از مدینه به مکّه گریخت و همین طور،پس از آن که دریافت آنها می خواهند غافلگیرانه او را بکُشند،از مکّه هم رفت تا جایی که برایش فراهم نشد که حجّش را به پایان ببرد.پس او-که جان من و پدر و مادر و فرزندانم،فدای او باد!-از احرام،خارج شد و نگران و چشم انتظار،از مکّه بیرون رفت.آنان-که خدا لعنتشان کند!-همه مناطق را بر او تنگ کردند و جایی برای گریز او نگذاشتند.
در کتاب های معتبری دیدم که یزید،عمرو بن سعید بن عاص را با سپاهی عظیم،راهی کرد و او را مسئول حج قرار داد و امیر حج گزاران کرد،در حالی که به او سفارش کرده بود که امام حسین علیه السلام را پنهانی دستگیر کند و اگر نشد،ترور کند.عمرو بن سعید،سی تن از امَویان شیطانْ صفت را در لا به لای حج گزاران فرستاد و دستور داد که در هر حال و وضعیتی که ممکن شد،امام حسین علیه السلام را بکشند؛ولی امام علیه السلام زمانی که متوجّه ماجرا شد،از احرام حج،بیرون آمد و عمره تمتّع را به عمره مفرده تبدیل کرد (1).
ولی این سخن،قابل قبول نیست؛زیرا:
اوّلاً،روایت معاویة بن عمّار و نیز روایت ابراهیم بن عُمَیر یمانی-که از نظر سند،معتبرند-،به روشنی دلالت دارند که عمره امام حسین علیه السلام،عمره مفرده بوده،نه عمره تمتّع.بنا بر این،امام علیه السلام هنگام خروج از مکّه،اساساً مُحرِم نبوده و از این جهت،مشکلی نداشته است.متن روایت معاویة بن عمّار،این است که وی از امام صادق علیه السلام پرسید:تفاوت کسی که عمره تمتّع انجام می دهد،با عمره گزار مفرده چیست؟
ایشان فرمود:
إنَّ المُتَمَتِّعَ مُرتَبِطٌ بِالحَجِّ،وَ المُعتَمِرُ إذا فَرَغَ مِنها ذَهَبَ حَیثُ شاءَ،و قَدِ اعتَمَرَ
ص:349
الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام فی ذِی الحِجَّةِ ثُمَّ راحَ یَومَ التَّروِیَةِ إلَی العِراقِ،وَ النّاسُ یَروحونَ إلی مِنی،و لا بَأسَ بِالعُمرَةِ فی ذی الحِجَّةِ لِمَن لا یُریدُ الحَجَّ (1).
[اعمال عمره گزارِ] متمتّع،به حج،متّصل می شود؛امّا عمره گزار مفرده،وقتی فارغ شد،هر جا که بخواهد،می رود.حسین بن علی علیه السلام در ذی حجّه،عمره مفرده گزارد و در روز تَرویَه،عازم عراق شد،در حالی که مردم،عازم مِنا بودند،و اشکالی ندارد که کسی که قصد حج ندارد،در ماه ذی حجّه،عمره مفرده به جا آورد.
ثانیاً،از نظر فقهی،تبدیل احرام حج به عمره،صحیح نیست و کسی که مُحرم به احرام حج است،اگر نتواند حجّش را به انجام برساند،تنها با قربانی کردن،از احرام بیرون می آید (2)و حجّ او تبدیل به عمره نمی گردد.فقیه بزرگوار آیة اللَّه سیّد محسن حکیم،در این باره می گوید:
این که در برخی از کتاب های مقتل آمده است که امام حسین علیه السلام عمره اش را به عمره مفرده تبدیل کرد-که نشان می دهد ایشان،عمره تمتّع به جا آورده بوده و از آن،به عمره مفرده عدول کرده است-،در برابر احادیث وارد شده از اهل بیت علیهم السلام،قابل اعتماد نیست (3).
بدیهی است که اگر دلیل قابل اعتمادی وجود داشت که امام حسین علیه السلام احرام حجّ خود را به عمره تبدیل کرده است،فقها بر خلاف آن،فتوا نمی دادند؛امّا همان طور که اشاره شد،نه تنها دلیلی بر این نکته وجود ندارد،بلکه دلایلی بر خلاف آن نیز در دست است. (4)
ص:350
بر پایه صحیح ترینِ گزارش ها،کاروان امام حسین علیه السلام پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مکّه،روز سه شنبه هشتم ذی حجّه سال شصت هجری،مکّه را به سوی کوفه ترک کرد؛امّا هنگامی که به نزدیکی کوفه رسید،به دلیل ممانعت سپاهیان ابن زیاد،مجبور به فرود آمدن در کربلا گردید.
گفتنی است که امام علیه السلام در آغاز حرکت،به جای آن که از مکّه به سوی شمال شرق و منزل صفاح (نخستین منزل مسیر مکّه به کوفه) برود،به سمت تنعیم در شمال غرب و در مسیر مدینه،حرکت کرد و بدین سان،حدود نُه کیلومتر،راه خود را دور نمود.احتمالاً این اقدام،ترفندی بر ضدّ تعقیب مأموران حکومت بود که قصد ممانعت از حرکت امام علیه السلام به سوی کوفه داشتند.
منازلی که این کاروان،پس از مکّه طی کرده، (1)به ترتیب،عبارت اند از:1.تنعیم،2.صفاح،3.بستان ابن عامر،4.ذات عِرق،5.غمره،6.مسلح،7.افیعیّه،8.معدن بنی سلیم،9.عمق،10.سلیلیّه،11.ربذه،12.مغیثة الماوان،13.نقره،14.حاجر،15.سمیراء،16.توز،17.فید،18.اجفر،19.خزیمیّه،20.زرود،21.ثعلبیّه،22.بطان،23.شقوق،24.زباله،25.قاع،26.عقبه،27.واقصه،28.شراف،29.ذو حسم،30.بیضه،31.عذیب الهِجانات،32.رهیمه،33.قصر بنی مقاتل،34.طف،و 35.کربلا.
بر اساس محاسباتِ انجام شده،کاروان امام علیه السلام،این منازل را با مسافتی حدود 1447 کیلومتر،در مدّت تقریباً 25 روز طی کرد و روز دوم محرّم سال 61 هجری،وارد کربلا شد.
ص:351
223.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): مردم عراق برای حسین علیه السلام پیک ها و نامه ها فرستادند و او را نزد خود،فرا خواندند و او با خانواده اش و شصت نفر از بزرگان کوفه،در روز دوشنبه دهم ذی حجّه سال شصت،راهیِ عراق شد. (1)
224.الملهوف: انگیزه همراه بردن محارم و خانواده از سوی حسین علیه السلام می تواند آن باشد که اگر آنان را در حجاز یا شهرهای دیگر می گذاشت،یزید-که خدا لعنتش کند-برای دستگیری آنان اقدام می کرد و با خوار کردن و بدرفتاری با آنان،چنان می کرد که حسین علیه السلام را از جهاد و شهادت،باز دارد و حسین علیه السلام با دستگیری ایشان توسّط یزید بن معاویه،از پایگاه سعادت،دور می مانْد. (2)
225.الفتوح: حسین علیه السلام یارانش را-که به همراه او،قصد رفتن به عراق داشتند-گرد آورد و به هر یک،ده دینار و یک شتر برای حمل توشه و اثاثشان داد.آن گاه خانه خدا و صفا و مروه را طواف نمود و آماده رفتن شد و دختران و خواهرانش را بر کجاوه ها سوار کرد.
حسین علیه السلام روز سه شنبه،روز تَرْوِیَه،هشتم ذی حجّه،به همراه 82 نفر از پیروان و خانواده اش،از مکّه بیرون رفت. (3)
ص:352
226.الأخبار الطوال: چون حسین علیه السلام از مکّه بیرون آمد،فرمانده پاسبانان عمرو بن سعید بن عاص (فرماندار مکّه) با گروهی نظامی،جلو ایشان را گرفت و گفت:فرمان روا به تو دستور می دهد برگردی.برگرد؛وگر نه من از حرکت تو،جلوگیری می کنم.
حسین علیه السلام سخن او را نپذیرفت و دو گروه با تازیانه با یکدیگر،درگیر شدند.
چون این گزارش به عمرو بن سعید رسید،ترسید که کار،دشوار شود.پس به فرماندهِ پاسبانان خود،پیام داد که باز گردد. (1)
227.الکامل فی التاریخ: حسین علیه السلام روز تَرْوِیَه،حرکت کرد و فرستادگان عمرو بن سعید بن عاص-که از سوی یزید بن معاویه با برادرش یحیی،امیر حجاز بود-به او اعتراض کردند و او را از رفتن،باز می داشتند؛ولی حسین علیه السلام نپذیرفت و حرکت کرد،و به روی هم تازیانه زدند؛ولی حسین علیه السلام و یارانش،نپذیرفتند. (2)
ص:353
228.کامل الزیارات -به نقل از زُراره،از امام باقر علیه السلام-:حسین بن علی علیه السلام از مکّه به محمّد بن علی (ابن حنفیّه) نامه نوشت که:«به نام خدای بخشنده مهربان.از حسین بن علی،به محمّد بن علی و خویشاوندان او از بنی هاشم.امّا بعد،همانا هر کس به من بپیوندد،شهید می شود و هر کس به من نپیوندد،پیروزی نخواهد یافت.و السّلام !». (1)
229.الحدائق الوردیّة: چون حسین علیه السلام در بُستان بنی عامر (2)فرود آمد،به محمّد بن حنفیّه و خاندانش نوشت:«از حسین بن علی،به محمّد بن علی و خانواده اش.امّا بعد،شما اگر به من پیوستید،شهید می شوید و اگر از پیوستن،خودداری کردید،به پیروزی نخواهید رسید.والسّلام !». (3)
230.تاریخ الیعقوبی: حسین از مکّه رو به سوی عراق نهاد و یزید به عبید اللَّه بن زیاد-که او را بر عراق گمارده بود-،نوشت:«به من،گزارش شده که مردم کوفه،در باره آمدن حسین به کوفه،به او نامه نوشته اند و او از مکّه به سوی آنان حرکت کرده و شهر تو،از میان همه شهرها و روزگارت،از میان همه روزها به او دچار شده است.اگر او را کُشتی،که هیچ؛و گر نه به نَسَب خودت و پدرت عُبَید،باز خواهی گشت.زنهار،که او
ص:354
از دستت در نرود!». (1)
231.الإرشاد -به نقل از علی بن یزید،از امام زین العابدین علیه السلام-:با حسین علیه السلام حرکت کردیم.ایشان در هیچ منزلی فرود نیامد و از آن جا بر نخاست،جز آن که از یحیی بن زکریّا علیه السلام و شهادت او،یاد کرد.روزی فرمود:«از پستیِ دنیا در نزد خدا،این که سر یحیی بن زکریّا به بدکاره ای از بدکارگان بنی اسرائیل،هدیه شد». (2)
232.تاریخ الطبری -به نقل از حارث بن کعب والی،از امام زین العابدین علیه السلام-:هنگامی که از مکّه بیرون آمدیم،نامه عبد اللَّه بن جعفر و دو پسرش،عون و محمّد،رسید که به حسین بن علی علیه السلام نوشته بود:«امّا بعد،تو را به خدا،آن گاه که این نامه را دیدی،باز گرد که بیم دارم این سفری که در پیش داری،موجب مرگ تو و نابودی خاندانت گردد.اگر اینک نابود گردی،نور زمین،خاموش می شود؛زیرا تو راه نمای ره یافتگان و امید مؤمنانی.پس در رفتن،شتاب مکن،که من در پیِ نامه ره سپارم.والسّلام !».
عبد اللَّه بن جعفر،نزد عمرو بن سعید رفت و با وی،چنین سخن گفت:به حسین،نامه ای بنویس و او را امان بده و به او وعده نیکی و بخشش بده و در نامه خود،تعهّد
ص:355
کن و از او بخواه که باز گردد.شاید اطمینان یابد و باز آید.
عمرو بن سعید گفت:هر چه می خواهی،بنویس و پیش من بیاور تا بر آن،مُهر بزنم.
عبد اللَّه بن جعفر،نامه را نوشت (1)و نزد عمرو بن سعید برد و به او گفت:به آن،مهر بزن و همراه برادرت یحیی بن سعید بفرست که کاملاً اطمینان یابد و بداند که داستان،جدّی است.عمرو،چنان کرد.وی کارگزار یزید بن معاویه در مکّه بود.
یحیی و عبد اللَّه بن جعفر به حسین علیه السلام رسیدند و پس از آن که یحیی بن عمرو،نامه را برایش خواند،[به نزد عمرو] باز گشتند و گفتند:نامه را برایش خواندیم و به وی اصرار کردیم و از جمله عذرهایی که آورد،این بود که:«خوابی دیده ام که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در آن بود و دستوری یافته ام که آن را انجام می دهم،به ضررم باشد،یا به سودم».
به او گفت[یم]:این خواب،چه بود؟
گفت:«به هیچ کس نگفته ام و به هیچ کس نخواهم گفت تا به پیشگاه پروردگارم بروم».
نامه عمرو بن سعید به حسین بن علی،چنین بود:«به نام خدای بخشنده مهربان.از عمرو بن سعید،به حسین بن علی.امّا بعد،از خدا می خواهم که تو را از آنچه مایه هلاکت تو می شود،منصرف کند و تو را به آنچه مایه توفیقت می شود،هدایت نماید.شنیدم به جانب عراق روانه شده ای.خدایت از مخالفت،به دور بدارد،که بیم دارم مایه هلاکت تو شود.عبد اللَّه بن جعفر و یحیی بن سعید را نزد تو فرستادم.با آنها پیش من بیا،که نزد من،امان داری و پاداش و نیکی و مصاحبت شایسته.خدا را بر این،شاهد و ضامن و مراقب و وکیل می گیرم.درود بر تو باد!».
ص:356
حسین علیه السلام به او نوشت:«امّا بعد،هر که به سوی خدای عزّوجلّ دعوت کند و عمل نیک نیک انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم،بر خلاف خدا و پیامبر او رفتار نکرده است.مرا به امان و نیکی و پاداش خوانده ای.بهترین امان،امان خداست و خدا در روز رستاخیز،کسی را که در دنیا از او نترسیده باشد،امان نمی دهد.از خدا می خواهیم که در این دنیا ترسی دهد که در روز رستاخیز،موجب امان شود.اگر از آن نامه قصد رعایت و نیکی به من داشته ای،خدا به تو در دنیا و آخرت،پاداش دهد.والسّلام !». (1)
ص:357
233.تاریخ الطبری -به نقل از عبد اللَّه بن سلیم و مَذَری-:آمدیم تا به صِفاح (1)رسیدیم.فَرَزدَق بن غالبِ شاعر را دیدیم که مقابل حسین علیه السلام ایستاد و به ایشان گفت:خدا حاجت تو را بدهد و آرزویت را بر آورد!
حسین علیه السلام به او فرمود:«خبر مردمی را که پشت سر نهادی،با ما بگو».
فَرَزدَق گفت:از شخصِ آگاهی پرسیدی ! دل های مردم با توست و شمشیرهایشان با بنی امیّه.تقدیر از آسمان می رسد و خدا هر چه بخواهد،انجام می دهد».
حسین علیه السلام به او فرمود:«راست گفتی.کار،به دست خداست و خدا هر چه بخواهد،انجام می دهد و هر روزی،پروردگار ما،در کاری است.اگر تقدیر،به خواست ما فرود آید،خدا را بر نعمت هایش سپاس می گزاریم و او یاور بر سپاس گزاری است و اگر تقدیر،مانع خواسته ما شود،کسی که انگیزه پاک و منش پرهیزگارانه دارد،ستم نکرده است».
آن گاه حسین علیه السلام مَرکبش را حرکت داد و گفت:«درود بر تو!»و از هم جدا شدند. (2)
ص:358
234.کشف الغُمّة -به نقل از فرزدق-:حسین علیه السلام در مسیر حرکتم از کوفه [به مکّه]،با من دیدار کرد و فرمود:«ای ابو فِراس ! چه خبر؟».
گفتم:راست بگویم؟
فرمود:«راستی را می خواهم».
گفتم:دل ها با تو اند؛ولی شمشیرها با بنی امیّه ! و البته یاری،از جانب خداست.
فرمود:«می بینم که راست می گویی.مردم،بردگان ثروت اند و دین بر زبانشان بازیچه است،تا جایی که درآمد زندگی شان،با دین،افزایش می یابد.بر گِرد آن می چرخند و چون با سختی ها دچار آزمون شدند،دینداران،اندک می شوند». (1)
14/7 دیدار بِشر بن غالب در ذاتِ عِرق (2)
235.الفتوح: چون حسین علیه السلام به ذاتِ عِرق رسید،در آن جا مردی از بنی اسد به نام بِشر بن غالب،با او دیدار کرد.حسین علیه السلام به او فرمود:«مرد کدام قبیله ای؟».
گفت:مردی از بنی اسد.
فرمود:«از کجا می آیی،ای مرد اسدی؟».
ص:359
گفت:از عراق.
فرمود:«مردم عراق را چگونه پشتِ سر نهادی؟».
گفت:ای فرزند دختر پیامبر خدا ! دل هایی را پشتِ سر نهادم که با تو بودند و شمشیرهایی را که با بنی امیّه بودند.
حسین علیه السلام به او فرمود:«راست می گویی،برادر عرب ! خداوند متعال،هر چه را بخواهد،انجام می دهد و هر چه را اراده کند،به آن حکم می نماید». (1)
236.تاریخ الطبری -به نقل از محمّد بن قیس-:حسین علیه السلام آمد و چون به منزلگاه حاجِر در بطن الرُّمّه رسید،قیس بن مُسهِر صَیداوی را سوی مردم کوفه فرستاد و همراه او برای آنان،چنین نوشت:«به نام خدای بخشنده مهربان.از حسین بن علی،به برادرانش از مؤمنان و مسلمانان.درود بر شما ! ستایش می کنم خدایی را که جز او خدایی نیست.امّا بعد،به راستی که نامه مسلم بن عقیل،به من رسید که از نیکونظری و فراهم آمدن جمع شما برای یاری ما و گرفتن حقّ ما،خبر می داد.از خدا خواستم که با ما نیکی کند و شما را بر این کار،پاداش بزرگ دهد.از مکّه به روز سه شنبه هشتم ذی حجّه،روز تَرویه،به سوی شما ره سپار شده ام.هنگامی که پیک من نزد شما رسید،در کار خویش شتاب کنید و بکوشید که من،همین روزها نزد شما می رسم،إن شاء اللَّه ! سلام بر شما و رحمت و برکات خدا [بر شما]!».
ص:360
مسلم بن عقیل،27 روز پیش از آن که کشته شود،برای حسین علیه السلام نوشته بود:«امّا بعد،راه نما،به کسان خود،دروغ نمی گوید.جماعت مردم کوفه،با شمایند.هنگامی که نامه مرا خواندی،حرکت کن.درود بر تو باد!».
حسین علیه السلام همراه با کودکان و زنان،ره سپار شد و همچنان آمد و توقّف نمی کرد.قیس بن مُسهِر صَیداوی،با نامه حسین علیه السلام به سوی کوفه آمد تا به قادسیّه رسید.حُصَین بن نُمَیر،او را دستگیر کرد و نزد عبید اللَّه فرستاد.عبید اللَّه بن زیاد گفت:بالای قصر برو و دروغگوی زاده دروغگو را نفرین کن.
وی،بالا رفت و گفت:ای مردم ! اینک حسین بن علی،بهترین آفریده خدا،فرزند فاطمه دختر پیامبر خدا،می رسد.من،فرستاده او به سوی شمایم و در منزلگاه حاجِر،از او جدا شدم.به او پاسخ مثبت دهید.
آن گاه،عبید اللَّه و پدرش را نفرین کرد و برای علی بن ابی طالب،آمرزش خواست.
عبید اللَّه بن زیاد،دستور داد او را از فراز قصر به زیر افکنند،که بیفکندند و در هم شکست و در گذشت. (1)
ص:361
237.الفتوح: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به خُزَیمیّه (1)رسید و یک شبانه روز،در آن جا مانْد.چون صبح شد،خواهرش زینب دختر علی علیه السلام،به او رو کرد و گفت:برادرم ! چیزی را که دیشب شنیده ام،به آگاهی ات برسانم؟
حسین علیه السلام فرمود:«آن چیست؟».
گفت:شب برای انجام دادن کاری بیرون رفتم.صدایی شنیدم که می گفت:
هان،ای دیده ! بکوش و از سرشک،لبریز شو.
کیست که پس از من،بر این شهیدان بگِرید؟
بر گروهی که مرگ،آنان را می رانَد،
بدان جا که وعده اش تحقّق یابد.
حسین علیه السلام به او فرمود:«خواهرم ! تقدیر،انجام می شود». (2)
ص:362
18/7 اخبار فرود آمدن امام علیه السلام در ثَعلَبیّه (1)
239.الکافی -به نقل از حکم بن عُتَیبه-:مردی در ثعلبیّه با حسین بن علی علیه السلام که می خواست به کربلا برود،دیدار کرد.بر او وارد شد و سلام کرد.حسین علیه السلام به او فرمود:«تو از کدام سرزمینی؟».
گفت:از مردم کوفه ام.
فرمود:«سوگند به خدا-ای برادر کوفی-که اگر تو را در مدینه دیده بودم،نشانه جبرئیل علیه السلام را در خانه مان و وحی آوردنش را بر جدّم،به تو نشان می دادم.ای برادر کوفی ! آیا می شود که آبشخور دانش مردم،ما باشیم و اینک،آنان بدانند و ما ندانیم؟این،نمی شود». (2)
240.الإرشاد -به نقل از عبد اللَّه بن سلیمان اسدی و مُنذِر بن مُشمَعِل اسدی-:چون حج گزاردیم،قصدی جز پیوستن به حسین علیه السلام نداشتیم،تا بنگریم کارش به کجا می انجامد.با شتاب،بر شتران راندیم تا به زَرود رسیدیم.
چون نزدیک شدیم،مردی کوفی را دیدیم که هنگامی که حسین علیه السلام را دیده بود،راهش را کج کرده بود.و حسین علیه السلام ایستاده بود،گویی که می خواهد او را ببیند.سپس
ص:364
او حسین علیه السلام را رها کرد و رفت و ما به سوی او رفتیم.
یکی از ما به دیگری گفت:نزد او برویم و از او بپرسیم؛چون از کوفه خبر دارد.
رفتیم تا به او رسیدیم.گفتیم:درود بر تو !
گفت:درود بر شما !
گفتیم:از کدام قبیله ای؟
گفت:اسدی هستم.
گفتیم:ما نیز اسدی هستیم.تو کیستی؟
گفت:من،بَکر فرزند فلانی ام.
ما نیز خود را معرّفی کردیم و سپس گفتیم:از خبرهای مردم بگو.
گفت:باشد.از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند و دیدم که از طرف پاهایشان،در بازار کشیده می شوند.
آمدیم تا به حسین-که درود خدا بر او باد-رسیدیم.با او همراهی کردیم تا این که شب در ثعلبیّه فرود آمد.هنگامی که فرود آمد،نزد او آمدیم و بر وی سلام کردیم و پاسخ سلام ما را داد.به او گفتیم:رحمت خدا بر تو باد! ما خبری داریم.اگر دوست داری،آشکارا،و اگر دوست داری،پنهانی آن را برایت نقل کنیم.
به ما و یارانش نگریست و فرمود:«از اینان،چیزی پنهان نیست».
به او گفتیم:سواری را که دیشب آمد،دیدی؟
فرمود:«بله ! می خواستم از او بپرسم».
گفتیم:به خدا که ما خبرش را از او گرفتیم و نیاز به پرسش نیست.او مردی است هم تیره ما،صاحب نظر،راستگو و خردمند.او به ما خبر داد که پس از شهادت مسلم و هانی،از کوفه بیرون آمده و آنان را دیده است که در بازار از طرف پاهایشان،بر زمین کشیده می شوند.
ص:365
فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» 1 .رحمت خدا بر آن دو باد!»و چند بار،این جمله را بر زبان آورد.
به او گفتیم:تو را به خدا،جان خود و خانواده ات را دریاب و از این جا باز گرد؛چرا که در کوفه،یار و پیروی نداری؛بلکه می ترسیم بر ضدّ تو باشند.
او به فرزندان عقیل نگریست و گفت:«نظرتان چیست؟مسلم،کشته شد!».
گفتند:به خدا برنمی گردیم تا انتقام بگیریم و یا آنچه را او چشید،بچشیم.
حسین علیه السلام رو به ما کرد و فرمود:«پس از اینان،زندگی،خیری ندارد».
ما دانستیم که تصمیم و نظر او،بر رفتن است.به او گفتیم:خدا برایت خیر بخواهد!
فرمود:«رحمت خدا بر شما باد!».
یارانش به او گفتند:به خدا سوگند،تو مانند مسلم بن عقیل نیستی.اگر به کوفه وارد شوی،مردم به سوی تو می شتابند.
او خاموش شد و در انتظار ماند،تا بامداد که به جوانان و نوجوانانش چنین فرمود:«آب بسیار بردارید».آنان آب بسیار برداشتند و سپس کوچیدند تا به زُباله (1)رسیدند. (2)
ص:366
241.تاریخ الطبری: ابو مِخنَف می گوید:قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامه ثقفی،در باره رفتار محمّد بن اشعث با مسلم بن عقیل و اسارت وی نقل کرد که:آن گاه،مسلم،رو به محمّد بن اشعث کرد و گفت:ای بنده خدا ! به خدا سوگند که می بینم از امان دادن به من،ناتوانی.آیا خیری در تو هست؟آیا می توانی یکی را بفرستی که از زبان من برای حسین علیه السلام پیغام ببرد-چرا که می دانم امروز با خاندان خویش به سوی شما روان شده،یا فردا روان می شود و این نگرانی و اندوهی که [در وجود من] می بینی،به سبب آن است-و بگوید:«ابن عقیل،مرا پیش تو فرستاد،در حالی که به دست این قوم،اسیر بود و می دانست که کشته می شود.او می گفت:با خاندان خویش،باز گرد.مردم کوفه،فریبت ندهند،که آنان،همان یاران پدرت هستند که آرزوی جدایی از آنها را با مرگ یا کشته شدن داشت.مردم کوفه،تو را و مرا تکذیب کردند و کسی که تکذیب شد،رأیش پذیرفته نمی شود»؟
ص:367
ابن اشعث گفت:به خدا،چنین می کنم و به ابن زیاد نیز می گویم که به تو امان داده ام.
جعفر بن حُذَیفه طایی برای من (ابو مِخنَف) نقل کرد-و سعید بن شیبان نیز این گزارش را می دانست-که:محمّد بن اشعث،اِیاس بن عَثِلِ طایی،از قبیله بنی مالک بن عمرو بن ثُمامه،را-که مردی شاعرپیشه بود و با محمّد،رفت و آمد داشت-،فرا خواند و به وی گفت:نزد حسین برو و این نامه را به او برسان.
او در نامه،سخنانی را که ابن عقیل به او گفته بود،نوشت و به وی گفت:این،توشه و این،لوازم سفر و این هم از آنِ خانواده ات!
مرد گفت:پس مَرکبم کو؟به راستی که مَرکب خودم،ناتوان است.
گفت:این نیز مرکب و جهاز! سوار شو.
ایاس رفت و پس از چهار شبانه روز،حسین علیه السلام را در منزلگاه زُباله دید و خبر را به وی گفت و نامه را به وی داد.
حسین علیه السلام به او فرمود:«آنچه مقدّر است،همان می شود.جان خویش و تباهی امّت را به خدا وا می گذاریم». (1)
ص:368
242.الأخبار الطوال: حسین علیه السلام چون از زَرود حرکت کرد،مردی از بنی اسد را دید و از او در باره اخبار کوفه پرسید.گفت:هنوز از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند و خودم دیدم که کودکان،پاهای آن دو را گرفته بودند و بر زمین می کشیدند.
امام حسین علیه السلام فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» 1 .جان های خود را به خداوند،وا می گذاریم».
آن مرد به امام حسین علیه السلام گفت:ای پسر پیامبر خدا! تو را به خدا سوگند می دهم که جان خود را و جان های خاندانت را که همراه تو می بینم،حفظ کنی.به جای خود،برگرد و رفتن به کوفه را رها کن.به خدا سوگند،در آن شهر،برای تو یاوری نیست.
فرزندان عقیل-که همراه حسین علیه السلام بودند-گفتند:ما را پس از مرگ برادرمان مسلم،نیازی به زندگی نیست و هرگز باز نمی گردیم تا کشته شویم.
حسین علیه السلام فرمود:«پس از ایشان،خیری در زندگی نیست».
آن گاه،حرکت کرد و چون به منزل زُباله رسید،فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد-که او را به درخواست مسلم،با نامه ای حاکی از بی وفایی و پیمان شکنیِ مردم کوفه بعد از بیعتشان،گسیل داشته بودند-،رسید.
حسین علیه السلام چون آن نامه را خواند،به درستیِ خبر کشته شدن مسلم و هانی،یقین کرد و سخت اندوهگین شد.آن مرد،خبر کشته شدن قیس بن مُسهِر را هم داد؛همان پیکی که امام علیه السلام او را از بطن الرُّمّه،فرستاده بود.
گروهی از ساکنان منزل های میان راه که به امام علیه السلام پیوسته بودند و می پنداشتند
ص:369
امام علیه السلام پیش یاران و پیروان خود خواهد رفت،چون این خبر را شنیدند،پراکنده شدند و کسی جز یاران خاصّ حسین علیه السلام،باقی نماند. (1)
243.الفتوح: به حسین بن علی علیه السلام خبر رسید که مسلم بن عقیل،کشته شد.این،هنگامی بود که مردی کوفی بر او وارد شده بود.پس حسین علیه السلام فرمود:«از کجا آمده ای؟».
مرد گفت:از کوفه.پیش از آن که بیرون بیایم،مسلم بن عقیل و هانی بن عروه مَذْحِجی را-که رحمت خدا بر آن دو باد-،کشته و [پیکرشان را] آویخته بر صلیب از طرف پاها در بازار قصّابان دیدم که سرشان را برای یزید،فرستاده بودند.
حسین علیه السلام سخت گریست و گفت: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» . (2)
ص:370
20/7 رسیدن خبر شهادت عبد اللَّه بن یَقطُر در منزلگاه زُباله (1)
244.الإرشاد: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به زُباله رسید.پس خبر شهادت عبد اللَّه بن یَقْطُر به او رسید.پس نامه ای بیرون آورد و بر مردم خواند:«به نام خداوند بخشنده مهربان.امّا بعد،گزارشی دردناک و ناگوار،رسیده است:کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبد اللَّه بن یَقْطُر.شیعیان ما،ما را بی یاور گذاشته اند.پس هر کس از شما می خواهد که باز گردد،منعی نیست.باز گردد،که حقّی بر او نداریم».
مردم،یکباره از پیرامون وی،پراکنده شدند و راه راست و چپ گرفتند و او ماند و یارانش که از مدینه با وی همراه بودند،و نیز تعداد اندکی از آنان که در طول مسیر به او پیوسته بودند.
امام علیه السلام این کار را از آن رو کرد که می دانست بادیه نشینان،به این پندار،از پیِ او آمده اند که او به سوی شهری می رود که مردمش به اطاعت وی،استوارند و نخواست با وی بیایند و ندانند کجا می روند. (2)
245.أنساب الأشراف: هنگامی که به حسین علیه السلام خبر کشته شدن ابن یَقْطُر رسید،خطبه خواند و فرمود:«ای مردم! شیعیان ما،ما را تنها گذاردند و مسلم،هانی،قیس بن مُسهِر و ابن یَقْطُر،کشته شدند.پس هر کس از شما که می خواهد برگردد،برگردد».
ص:371
پس مردمی که همراه او بودند،دسته دسته پراکنده شدند و راه راست و چپ را در پیش گرفتند،تا این که با یارانی که از حجاز با او آمده بودند،تنها ماند. (1)
ص:372
بر پایه گزارش منابع تاریخی،سه تن از پیک های امام حسین علیه السلام توسّط ابن زیاد،به شهادت رسیده اند:
سلیمان،از خدمت گزاران امام حسین علیه السلام بود و از این رو،«سلیمان مَولَی الحسین علیه السلام»نامیده می شد.وی،نخستین شهید نهضت حسینی است؛چرا که او،حامل نامه یاری طلبیِ امام علیه السلام به سران بصره بود و یکی از آنان به نام مُنذِر بن جارود،در شبی که ابن زیاد می خواست صبح روز بعد از آن به سوی کوفه حرکت کند،موضوع را به وی گزارش کرد و ابن زیاد هم سلیمان را فرا خواند و گردن زد.
در برخی گزارش ها آمده که ابن یَقطُر،نامه امام علیه السلام را برای مسلم می برد که دستگیر و شهید گردید و در برخی گزارش ها نیز وی حامل نامه مسلم به امام علیه السلام دانسته شده است.برخی نیز شهادت وی را در کربلا گفته اند.
قیس،پیکی بسیار فعّال بود و بارها از کوفه برای امام علیه السلام پیام برد و پیام امام علیه السلام را به کوفیان رساند.
ص:373
246.کامل الزیارات -به نقل از شهاب بن عبد ربّه،از امام صادق علیه السلام-:چون حسین بن علی علیه السلام بر بالای عَقَبة البَطْن رفت،به یارانش فرمود:«من،حتماً کشته خواهم شد».
گفتند:چه طور یقین کردی،ای ابا عبد اللَّه؟
فرمود:«به سبب خوابی که دیدم».
گفتند:آن خواب،چیست؟
فرمود:«سگ هایی را دیدم که بر من حمله کردند و سخت ترین حمله،از سوی سگی سیاه و سفید بود». (1)
247.الإرشاد -به نقل از عبد اللَّه بن سلیمان اسدی و مُنذر بن مُشمَعِل اسدی-:چون هنگام سحر شد،حسین علیه السلام به یارانش دستور داد که آبِ بسیار برگیرند.سپس حرکت کرد تا به بَطْن العَقَبه رسید و در آن جا فرود آمد.پیرمردی از بنی عِکْرِمه به نام عمرو بن لوذان با امام علیه السلام دیدار کرد و پرسید:کجا می روی؟حسین علیه السلام به وی فرمود:«کوفه».
پیرمرد گفت:تو را به خدا سوگند،باز گرد.به خدا سوگند،جز بر نیزه ها و شمشیرهای تیز،وارد نمی شوی.کسانی که به دنبال شما فرستاده اند،اگر کار جنگ را خود،انجام می دادند و کارها را آماده می کردند تا شما بر آنها وارد می شدی،رفتن،
ص:374
قابل قبول بود؛امّا با چنین وضعی که گزارش می کنی،من عقیده ندارم که بروی.
امام علیه السلام به وی فرمود:«ای بنده خدا ! رأی تو،بر من،پنهان نیست؛لیکن خواست خداوند متعال،مغلوب نمی شود».
سپس فرمود:«به خدا سوگند،آنان مرا رها نمی کنند تا این خونِ بسته را از درونم بیرون کشند و وقتی چنین کردند،خداوند،کسی را بر آنان مسلّط می کند که خوارشان سازد و خوارترینِ مردمان شوند». (1)
248.تاریخ الطبری -به نقل از عبد اللَّه بن سلیم اسدی و مذری بن مُشمَعِل اسدی-:حسین علیه السلام آمد تا به منزل شَراف رسید.چون سحر شد،به جوانان دستور داد که آب فراوان بردارند و سپس از آن جا حرکت کردند. (2)
249.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبید اللَّه،جنگجویان را جمع کرد و به
ص:375
آنان،عطایایی بخشید و به شُرطه ها (پاسبانان) نیز هدیه داد.آن گاه،حُصَین بن تمیم طُهَوی را به قادسیه فرستاد و به وی گفت:در آن جا بمان و هر که را نشناختی،دستگیر کن.
حسین علیه السلام،قیس بن مُسهِر اسدی را به سوی مسلم بن عقیل-پیش از آن که خبر شهادتش به وی برسد-فرستاده بود.حُصَین،قیس را دستگیر کرد و به سوی عبید اللَّه فرستاد.عبید اللَّه به وی گفت:خداوند،مسلم را کُشت.پس در میان مردم برخیز و به دروغگو پسر دروغگو،دشنام بده.
قیس،بر منبر رفت و گفت:ای مردم! من از حسین بن علی در منزلگاه حاجِر،جدا شدم و من،فرستاده او به سوی شمایم.او از شما یاری می خواهد.
عبید اللَّه،دستور داد او را از بالای قصر،انداختند و جان داد.
حُصَین بن تمیم (نُمَیر)،حُرّ بن یزید یَربوعی (از قبیله بنی ریاح) را با هزار نفر به سوی حسین علیه السلام فرستاد و گفت:او را همراهی کن و مگذار برگردد که وارد کوفه شود و راه را بر او تنگ کن.
حُرّ بن یزید،چنین کرد و حسین علیه السلام راه عُذَیْب را در پیش گرفت تا به دامنه و سراشیبی نجف رسید و در قصر (منزلگاه) ابو مُقاتِل،فرود آمد. (1)
ص:376
250.تاریخ الطبری -به نقل از هشام-:ابو مِخنَف،از ابو جَناب،از عدیّ بن حرمله،از عبد اللَّه بن سلیم اسدی و مَذَری بن مُشمَعِل اسدی،برایم نقل کرد که:سپس از آن جا (منزلگاه شَراف) روان شدند.اوّلِ روز را با شتاب،راه پیمودند تا روز به نیمه رسید.آن گاه،یکی گفت:اللَّه أکبر !
حسین علیه السلام فرمود:«اللَّه اکبر ! برای چه تکبیر گفتی؟».
گفت:نخلستان دیدم.
دو مرد اسدی گفتند:هیچ گاه در این جا،حتّی یک نخل ندیده ایم.
[دو مرد اسدی] گفتند:حسین علیه السلام به ما فرمود:«پس به نظر شما،چه دیده است؟».
گفتیم:به نظر ما،گردن اسبان و سر نیزه ها را دیده است.
فرمود:«به خدا،نظر من نیز همین است».
آن گاه،حسین علیه السلام فرمود:«آیا پناهگاهی هست که به سوی آن برویم و آن را پشت سرِ خویش نهیم و با این قوم،از یک سمت،مقابله کنیم؟».
گفتیم:آری؛ذوحُسُم،پهلوی توست.از سمت چپ،به سوی آن می پیچی.اگر زودتر از این قوم به آن جا برسی،چنان می شود که می خواهی.
پس حسین علیه السلام،از طرف چپ،راه آن جا را پیش گرفت.ما نیز با وی پیچیدیم و خیلی زود،گردن اسبان،نمودار شد و آنها را آشکارا دیدیم.آنها چون دیدند که ما راه را کج کردیم،به طرف ما پیچیدند،گویی نیزه هاشان،شاخ نخل ها بود و پرچم هاشان،بال پرندگان.
شتابان،به سوی ذو حُسُم رفتیم و زودتر از آنها به آن جا رسیدیم.حسین علیه السلام،فرود آمد و فرمان داد تا خیمه های او را برپا کردند.آن گاه،آن قوم-که یک هزار سوار بودند-همراه حُرّ بن یزید تمیمی یَربوعی آمدند.او و سپاهش در گرمای نیم روز،
ص:377
مقابل حسین علیه السلام ایستادند.حسین علیه السلام و یارانش،دستار [بر سر] و شمشیر به کمر داشتند.حسین علیه السلام به جوانانش فرمود:«به این جماعت،آب بدهید و سیرابشان کنید.اسبان را نیز سیراب کنید».
گروهی از جوانان برخاستند و به آنان،آب دادند تا سیراب شدند.آنان،می آمدند و کاسه ها و ظرف های سنگی و طشت ها را از آب،پُر می کردند و نزدیک اسبی می بردند و چون سه یا چهار یا پنج بار می خورد،از پیشِ او می بردند و اسب دیگر را آب می دادند،تا همه سپاه را آب دادند.
همچنین لَقیط،از علی بن طَعّان مُحاربی برای من (هشام) نقل کرد که:با حُرّ بن یزید بودم و با آخرین دسته از یاران وی رسیدیم.چون حسین علیه السلام دید که من و اسبم تشنه ایم،فرمود:«راویه را بخوابان»که راویه نزد من،معنای مَشک می داد.
آن گاه فرمود:«برادرزاده! شتر را بخوابان».و من،شتر را خوابانیدم.
فرمود:«آب بنوش».
من،نوشیدن آغاز کردم و چون می نوشیدم،آب از مشک،بیرون می ریخت.حسین علیه السلام فرمود:«مشک را بپیچ»،و من ندانستم چه کنم.
حسین علیه السلام آمد و مَشک را کج کرد و من،آب نوشیدم و اسبم را هم آب دادم.
حُرّ بن یزید،از قادسیّه به سوی حسین علیه السلام آمده بود؛چون وقتی عبید اللَّه بن زیاد از آمدن حسین علیه السلام خبر یافت،حُصَین بن تمیم تمیمی را-که رئیس شرطه ها (پاسبان ها) بود-فرستاد و گفت که در قادسیّه جای گیرد و همه جا از قُطقُطانه تا خَفّان،دیده بان نهد و حُرّ بن یزید را با این هزار سوار،از قادسیّه به استقبال حسین علیه السلام فرستاد.
حُر،همچنان در مقابل حسین علیه السلام بود،تا وقت نماز رسید؛نماز ظهر.حسین علیه السلام به حَجّاج بن مَسروق جُعْفی فرمود که اذان بگوید و او اذان گفت.چون وقت اقامه گفتن رسید،حسین علیه السلام با ردا و عبا و نَعلَین،بیرون آمد.ستایش خدا کرد و او را سپاس گزارد و آن گاه فرمود:«ای مردم! این،عذری است به درگاه خداوند عزّوجلّ و شما.من،پیش شما نیامدم،تا نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان آمدند که:"به سوی ما بیا
ص:378
که پیشوایی نداریم.شاید خدا به وسیله تو،ما را بر هدایت،فرا هم آورَد".
اگر بر این قرارید،آمده ام.اگر عهد و پیمانی می سپارید که بِدان اطمینان یابم،به شهر شما می آیم،و اگر چنین نکنید و آمدنِ مرا خوش نمی دارید،از پیش شما باز می گردم و به همان جا می روم که از آن،به سوی شما آمده ام».
آنان،در مقابل وی،خاموش ماندند و به مؤذّن گفتند که:اقامه بگو.او نیز اقامه نماز را گفت.
حسین علیه السلام به حُر فرمود:«می خواهی با یاران خویش،نماز بگزاری؟».
گفت:نه.تو نماز می گزاری و ما نیز به تو اقتدا می کنیم.
پس حسین علیه السلام با آنان،نماز خواند.آن گاه به درون [خیمه] رفت و یارانش به دور وی،گِرد آمدند.حُر نیز به جای خویش رفت و وارد خیمه ای شد که برایش زده بودند.جمعی از یارانش،دور او جمع شدند و بقیّه یارانش نیز به صفی که داشتند،رفتند و از نو،صف بستند و هر کدامشان،عنان مَرکب خویش را گرفته،در سایه آن،نشسته بود.
وقتی عصر شد،حسین علیه السلام فرمود:«برای حرکت،آماده شوید».
پس از آن،بیرون آمد و مؤذّن خویش را خواند و او ندای نماز عصر داد و اقامه گفت.سپس حسین علیه السلام،پیش آمد و با قوم،نماز گزارد و سلام نماز را گفت.آن گاه،رو به جماعت کرد و ستایش خدا کرد و او را سپاس گزارد و سپس فرمود:«امّا بعد،ای مردم! اگر پرهیزگار باشید و حق را برای صاحب حق بشناسید،بیشتر مایه رضای خداست.ما اهل بیت،به کار خلافت شما از این مدّعیان ناحق-که با شما رفتار ظالمانه دارند-،شایسته تریم.اگر ما را خوش ندارید و حقّ ما را نمی شناسید و رأی شما،جز آن است که در نامه هایتان به من رسیده و فرستادگانتان به نزد من آورده اند،از پیش شما باز می گردم».
حُرّ بن یزید گفت:به خدا،ما نمی دانیم این نامه ها که می گویی،چیست!
حسین علیه السلام فرمود:«ای عُقبة بن سَمعان! دو خورجینی را که نامه های آنها در آن
ص:379
است،بیاور».
عُقبه،دو خورجین پُر از نامه آورد و پیشِ روی آنها ریخت.
حُر گفت:ما جزو این گروهی که به تو نامه نوشته اند،نیستیم.به ما دستور داده اند که وقتی به تو رسیدیم،از تو جدا نشویم تا تو را نزد عبید اللَّه بن زیاد ببریم.
حسین علیه السلام فرمود:«مرگ،از این کار به تو نزدیک تر است».
آن گاه،حسین علیه السلام به یاران خویش فرمود:«برخیزید و سوار شوید».
پس یاران وی،سوار شدند و منتظر ماندند تا زنانشان نیز سوار شدند.آن گاه به یاران خود فرمود:«برگردیم»!
چون خواستند که برگردند،جماعت،از رفتنشان مانع شدند.
حسین علیه السلام به حُر فرمود:«مادرت عزادارت شود! چه می خواهی؟».
گفت:به خدا،اگر جز تو کسی از عرب،این سخن را به من گفته بود و در این وضع بود که تو هستی،هر که بود،از آرزو کردن عزاداری مادرش بر او دریغ نمی کردم؛امّا به خدا،از مادر تو نمی توان سخن گفت،مگر به نیکوترین شکل.
حسین علیه السلام فرمود:«پس چه می خواهی؟».
گفت:به خدا،می خواهم تو را نزد عبید اللَّه بن زیاد ببرم.
حسین علیه السلام فرمود:«در این صورت،به خدا که با تو نمی آیم».
حُر گفت:در این صورت،به خدا که تو را وا نمی گذارم.
این سخن،سه بار از دو سو،تکرار شد.چون سخن در میان آن دو بسیار شد،حُر گفت:به من،دستور جنگ با تو را نداده اند.فقط دستور داده اند که از تو جدا نشوم تا تو را به کوفه برسانم.اگر ابا داری،راهی را در پیش بگیر که تو را به کوفه نرساند و تو را به سوی مدینه هم نبَرَد،که میان من و تو،عادلانه باشد،تا من برای ابن زیاد،نامه بنویسم و تو نیز اگر می خواهی به یزید،نامه بنویسی،بنویسی،یا اگر می خواهی به ابن زیاد بنویسی،بنویسی.شاید خدا تا آن وقت،کاری پیش آورد که مرا از ابتلا به کار
ص:380
تو،معاف دارد.
[سپس] حُر گفت:پس،از این راه برو.
حسین علیه السلام از راه عُذَیب (1)و قادسیّه،به سمت چپ حرکت کرد.میان قادسیّه و عُذَیب،38 میل فاصله بود.
پس حسین علیه السلام با یاران خویش به راه افتاد و حُر نیز با وی همراه بود. (2)
ص:381
______________
ص:382
251.تاریخ الطبری -به نقل از عقبة بن ابی عیزار-:حسین علیه السلام در ذی حُسُم (1)ایستاد و حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود:«کارها چنان شده که می بینید! دنیا تغییر یافته و به زشتی،گراییده است.خیر آن،رفته و پیوسته بدتر شده و از آن،جز اندکی مانند قطره آبی در ته ظرف و مَعاشی ناچیز چون چراگاه کم مایه،باقی نمانده است.مگر نمی بینید که بر پایه حق،رفتار نمی شود و از باطل،دوری نمی گردد؟حقّا که مؤمن باید [در این شرایط] به دیدار خداوند راغب باشد،که به نظر من،باید شهادت را به جای مرگ [ طبیعی ] برگزید،نه زندگی با ستمگران را که مایه رنج است».
ص:383
زُهَیر بن قَین بَجَلی برخاست و به یاران خویش گفت:شما سخن می گویید،یا من سخن بگویم؟
گفتند:تو سخن بگو.
پس زهیر،حمد خدا گفت و ثنای وی را به جا آورد و گفت:«ای پسر پیامبر! خدا تو را قرین هدایت بدارد! گفتار تو را شنیدیم.به خدا اگر دنیا برای ما باقی بود و در آن،جاوید بودیم و یاری و پشتیبانی تو موجب جدایی از دنیا بود،قیام با تو را بر اقامت در دنیا ترجیح می دادیم.
حسین علیه السلام برای وی دعا کرد و در حقّش سخن نیک گفت. (1)
252.الملهوف: حسین علیه السلام برای سخنرانی در میان یارانش برخاست.حمد و سپاس خدا گفت و از جدّش یاد کرد و بر او درود فرستاد و سپس فرمود:«به راستی که حوادثی بر ما فرود آمده که می بینید.دنیا،زشت شده و تغییر کرده،خوبی هایش پشت کرده و از میان رفته است و از آن،جز اندکی مانند قطره آبی در ته ظرف،و مَعاشی ناچیز چون چراگاه کم مایه،باقی نمانده است.مگر نمی بینید که بر پایه حق،رفتار نمی شود و از باطل،دوری نمی گردد؟باید که مؤمن به ملاقات پروردگارش راغب باشد! به راستی که من،مرگ را جز خوش بختی و زندگی با ستمگران را جز رنج و خسارت نمی بینم».
زُهَیر بن قَین برخاست و گفت:سخنت را شنیدیم.خداوند،ما را به واسطه شما
ص:384
هدایت کرد! اگر دنیا برای ما باقی بود و ما در آن،جاودانه می بودیم،همراهی با تو را بر ماندن در دنیا ترجیح می دادیم.
آن گاه،هلال بن نافع بَجَلی برخاست و گفت:به خدا سوگند،ما ملاقات پروردگارمان را ناخوش نمی داریم.ما بر نیّت ها و بینش های خود،استواریم.آن را که تو را دوست بدارد،دوست می داریم و آن را که تو را دشمن بدارد،دشمن می داریم.
بُرَیر بن حُصَین برخاست و گفت:به خدا سوگند-ای پسر پیامبر-خداوند بر ما منّت نهاده که در سپاه تو نبرد کنیم و بدن های ما در راه تو،قطعه قطعه گردد،بِدان امید که جدّ تو در روز قیامت،شفیع ما باشد. (1)
253.تاریخ الطبری -به نقل از عقبة بن ابی عَیزار-:حسین علیه السلام در بَیَضه (2)برای یاران خویش و یاران حُر،سخنرانی کرد.نخست حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود:
ص:385
«ای مردم! پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود:"هر که حاکم ستمگری را ببیند که محرّمات خدا را حلال می شمارد و پیمان خدا را می شکند و بر خلاف سنّت پیامبر خدا می رود و میان بندگان خدا،با گناه و ستم،عمل می کند،ولی با کردار و یا گفتار،بر او نشورد،بر خدا فرض است که [ در قیامت ] او را به جایگاه همان ستمگر ببرد".
بدانید که اینان،به اطاعت شیطان در آمده اند و اطاعت خدا را رها کرده اند.تباهی آورده اند و حدود را معطّل نهاده اند و ثروت ها را به خویش اختصاص داده اند.حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمرده اند،و من،شایسته ترین فرد هستم برای این که این چیزها را تغییر دهد.
نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان با بیعت شما،نزد من آمدند که:مرا تسلیم نمی کنید و از یاری ام باز نمی مانید.اگر به بیعت خویش عمل کنید،رشد می یابید.من،حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله هستم.جانم با جان های شماست و کسانم با کسانِ شمایند و من،مقتدای شمایم.
اگر به عهد خود رفتار نکنید و پیمان خویش را بشکنید و بیعت مرا از گردن خویش بردارید،به جان خودم سوگند که این از شما تازه نیست،که با پدرم،برادرم و عموزاده ام نیز چنین کردید.فریب خورده،کسی است که فریب شما را بخورد.اقبال خویش را گم کرده اید و نصیب خویش را به تباهی داده اید.هر که پیمان بشکند،به ضرر خویش می شکند.زود است که خدا،مرا از شما بی نیاز گرداند.درود و رحمت و برکات خداوند،بر شما باد!». (1)
ص:386
254.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:جمیل بن مَرثَد برایم نقل کرد که:حسین علیه السلام به راه ادامه داد تا به قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل رسید.آن جا فرود آمد و خیمه ای برپا شده دید.
مُجالد بن سعید،از عامر شَعبی برایم نقل کرد که:حسین بن علی علیه السلام پرسید:«این خیمه،از آنِ کیست؟».گفتند:از آنِ عبید اللَّه بن حُرّ جُعفی است.
فرمود:«او را نزد من فرا خوانید»و قاصدی به سوی او فرستاد.قاصد،چون نزد او رسید،گفت:این،حسین بن علی است که تو را فرا می خوانَد.
عبید اللَّه بن حُر،استرجاع کرد (انّا للَّه گفت) و گفت:به خدا سوگند،از کوفه بیرون نیامدم،مگر بِدان جهت که مبادا حسین،وارد کوفه شود و من در آن جا باشم.به خدا سوگند،نمی خواهم او را ببینم و او مرا ببیند.
قاصد آمد و به حسین علیه السلام خبر داد.حسین علیه السلام کفش هایش را پوشید و برخاست و [رفت تا] بر او وارد شد.سلام کرد و نشست و آن گاه،او را برای همراهی خود،دعوت کرد؛ولی پسر حُر،سخن خود را تکرار کرد.
ص:387
حسین علیه السلام فرمود:«اگر ما را یاری نمی کنی،از خدا بترس که با کسانی باشی که با ما نبرد می کنند.به خدا سوگند،کسی که صدای یاری ما را بشنود و ما را یاری نکند،نابود می شود».
پسر حُر گفت:این،هرگز نخواهد شد،إن شاء اللَّه !
حسین علیه السلام برخاست و به اقامتگاه خود آمد. (1)
255.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:حسین علیه السلام حرکت کرد تا به قُطقُطانه (2)رسید.به خیمه ای افراشته نظر افکند و فرمود:«این خیمه،از آنِ کیست؟».
گفتند:از آنِ عبید اللَّه بن حُرّ جعفی.
حسین علیه السلام برایش پیغام فرستاد و فرمود:«ای مرد! تو گنهکار و خطاکاری و خداوند،تو را بِدان کیفر می دهد،اگر به درگاه خداوند متعال توبه نکنی.اگر در این لحظات،مرا یاری رسانی،جدّم در پیشگاه خداوند،شفیع تو خواهد بود».
ص:388
عبید اللَّه بن حُر گفت:ای پسر پیامبر! اگر تو را یاری کنم،نخستین کشته خواهم بود؛ولی این اسبم را بگیرید.به خدا سوگند،هیچ گاه سوارش نشدم و دنبال چیزی نبودم،مگر این که بِدان دست یافتم و کسی مرا تعقیب نکرد،مگر آن که نجات یافتم.پس آن را بگیرید.
حسین علیه السلام چهره از وی برگرداند و سپس فرمود:«ما را به تو و اسبت نیازی نیست«و هیچ گاه،گم راهان را یاور نمی گیرم» (1)؛ولی از این جا برو.نه با ما باش و نه بر ضدّ ما؛زیرا هر کس فریاد ما خاندان را بشنود و پاسخ نگوید،خداوند،او را با صورت در آتش دوزخ می افکند». (2)
25627/7-2 یاری خواستن امام علیه السلام از عمرو بن قیس مَشرقی (3)
.ثواب الأعمال -به نقل از عمرو بن قیس مَشرقی-:من و پسرعمویم در قصر (منزلگاه)
ص:389
بنی مُقاتل بر حسین علیه السلام وارد شدیم و بر او سلام کردیم.پسرعمویم به وی گفت:ای ابا عبد اللَّه! آنچه می بینم،رنگ است،یا محاسنتان چنین است؟
فرمود:«رنگ است.پیری در بنی هاشم،زودرس است».
آن گاه به ما رو کرد و فرمود:«برای یاری من آمده اید؟».
گفتم:من مردی کهن سال،بدهکار و عیالوارم و در دستم،امانت های مردم است و نمی دانم چه می شود و دوست ندارم که امانت ها از دست بروند.پسرعمویم نیز همین سخن را گفت.
به ما فرمود:«پس بروید،تا فریاد ما را نشنوید و سیاهیِ [کاروانِ] ما را نبینید؛چرا که هر کسی فریاد ما را بشنود و سیاهیِ ما را ببیند و به ما پاسخ ندهد و یاری نرساند،بر خداوند فرض است که او را با صورت،در آتش افکند». (1)
257.تاریخ الطبری -به نقل از عُقْبة بن سَمعان-:وقتی آخر شب شد،حسین علیه السلام به ما فرمود که آبگیری کنیم.آن گاه دستور حرکت داد و ما به راه افتادیم.
وقتی از قصر (منزلگاه) بنی مُقاتل،حرکت کردیم و لختی رفتیم،حسین علیه السلام چرتی زد و آن گاه بیدار شد و می فرمود: ««إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ
ص:390
اَلْعالَمِینَ»» (1)و این را دو یا سه بار تکرار کرد.
پسرش علی،بر اسب خویش آمد و گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» پدر جان! فدایت شوم! حمد و انّا لِلّه گفتن تو،برای چیست؟
فرمود:«پسرم! چُرتم گرفت و [در خواب،] سواری را بر اسبی دیدم که گفت:"این قوم،حرکت می کنند و مرگ نیز به دنبال آنهاست".پس دانستم که از مرگمان به ما خبر می دهند».
گفت:پدر جان! خدا،برایت بد نیاورد! مگر ما بر حق نیستیم؟
فرمود:«سوگند به آن که بندگان به سوی او خواهند رفت،چرا».
گفت:پدر جان! پس اهمّیتی ندارد؛چرا که بر حق،جان می دهیم.
فرمود:«خدا،نیکوترین پاداشی را که به خاطر پدری به فرزندی داده،به تو بدهد!». (2)
258.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:حسین علیه السلام حرکت کرد تا در منزل عُذَیب فرود آمد و
ص:391
در آن جا خواب قَیلوله (خواب پیش از ظهر) کرد.سپس با گریه از خواب،بیدار شد.فرزندش به وی گفت:پدر! چرا گریه می کنی؟
فرمود:«فرزندم! در این ساعت،خواب،دروغ نیست.در خواب،کسی به من پیام داد که:"با سرعت،حرکت می کنید و مرگ،شما را به سمت بهشت می برد"». (1)
259.تاریخ الطبری -به نقل از عقبة بن سَمعان-:چون صبح شد،حسین علیه السلام فرود آمد و نماز صبح را خواند.آن گاه با شتاب،سوار شد و یاران خود را به جانب چپ برد و می خواست که پراکنده شان کند؛امّا حُر می آمد و آنها را بر می گردانْد.حسین علیه السلام نیز او را بر می گردانْد و چون آنها را به سوی کوفه می راند،مقاومت می کردند و راهِ بالا،در پیش می گرفتند و همچنان با هم راه می پیمودند تا به نینوا رسیدند؛جایی که حسین علیه السلام،آن را منزلگاه قرار داد.
در این وقت،سواری بر اسبی اصیل،پدیدار شد که مسلّح بود و کمانی بر شانه داشت و از کوفه می آمد.همگی ایستادند و منتظرش بودند.چون به آنها رسید،به حرّ بن یزید و یارانش سلام گفت؛امّا به حسین علیه السلام و یارانش سلام نگفت.آن گاه نامه ای به حر داد که از ابن زیاد بود و چنین نوشته بود:«وقتی نامه من به تو رسید و فرستاده ام نزد تو آمد،بر حسین،سخت بگیر و او را در بیابانِ بی حصار و آب،فرود آور.به فرستاده ام دستور داده ام با تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر بیاورد که دستور مرا اجرا کرده ای.والسّلام !».
ص:392
حُر،وقتی نامه را خواند،بِدانها گفت:این،نامه امیر عبید اللَّه بن زیاد است که به من دستور می دهد تا شما را در همان جا که نامه اش به من می رسد،نگه دارم.این،فرستاده اوست که گفته از من جدا نشود تا نظر وی اجرا شود.
ابو شعثا یزید بن زیاد بن مُهاصر کِنْدی بَهْدَلی،به فرستاده عبید اللَّه بن زیاد نگریست و رو به او کرد و گفت:مالک بن نُسَیر بَدّی هستی؟
گفت:آری.
او نیز یکی از مردم کِنْده بود.
یزید بن زیاد به او گفت:مادرت عزادارت شود! برای چه آمده ای؟
گفت:در آنچه آمده ام! پیشوایم را اطاعت کرده ام و به بیعتم،عمل کرده ام.
ابو شعثا گفت:پروردگار را نافرمانی کرده ای و از پیشوای خویش،در هلاکت خویش،اطاعت کرده ای و ننگ و جهنّم به دست آورده ای،که خداوند عزّوجلّ می فرماید:«آنها را پیشوایان،قرار دادیم که به سوی جهنّم دعوت کنند و روز رستاخیز،یاری نمی بینند» (1).پیشوای تو،چنین است.
حُر،جماعت را وادار کرد که در همان مکان بی آب و آبادی،فرود آیند.
گفتند:بگذار ما در این دهکده،فرود آییم-و مقصودشان،نینوا بود-یا در این دهکده-که مقصودشان غاضریّه بود-یا در آن دیگری-که مقصودشان شُفَیّه بود-.
گفت:نه! به خدا،قدرت این کار را ندارم.این مرد را برای مراقبت از من فرستاده اند.
زُهَیر بن قَین گفت:ای پسر پیامبر خدا! جنگ با اینان،آسان تر از جنگ با کسانی است که پس از این به مقابله ما می آیند.به جان خودم سوگند،از پیِ اینان که می بینی،کسانی به سوی ما می آیند که تاب مقابله با آنها را نداریم.
حسین علیه السلام فرمود:«من،کسی نیستم که جنگ را آغاز کنم».
ص:393
گفت:ما را به سوی این دهکده ببر و در آن جا فرود آی که امن است و بر کنار فرات است،و اگر نگذاشتند،با آنها می جنگیم،که جنگ با آنها،آسان تر از جنگ با کسانی است که از پیِ آنها می رسند.
حسین علیه السلام فرمود:«این،چه دهکده ای است؟».
گفت:عَقْر. (1)
حسین علیه السلام فرمود:«خدایا! از عَقْر، (2)به تو پناه می برم».
آن گاه فرود آمد و این به روز پنج شنبه،دوم محرّم سال شصت و یکم بود.
چون فردا شد،عمر بن سعد بن ابی وقّاص،با چهار هزار نفر از کوفه بر آنها وارد شدند. (3)
ص:394
260.الملهوف: حسین علیه السلام حرکت کرد تا به دو منزلیِ کوفه رسید و در آن جا به حرّ بن یزید با هزار سوار،برخورد کرد.حسین علیه السلام به وی فرمود:«با مایی،یا بر ضدّ ما؟».
حُر گفت:بر ضدّ تو،ای ابا عبد اللَّه!
حسین علیه السلام فرمود:«نیرو و توانی،جز از جانب خداوند بزرگ نیست».
سخنانی میان آنها رد و بدل شد،تا این که حسین علیه السلام به او فرمود:«اگر شما بر خلاف نامه هایتان و خلاف فرستادگانتان رفتار می کنید،من به همان جایی باز می گردم که از آن آمده ام»؛ولی حُر و یارانش،از این کار،ممانعت کردند.
حُر گفت:نه؛لیکن-ای پسر پیامبر-راهی انتخاب کن که تو را به کوفه نبَرَد و به مدینه نرساند،تا نزد عبید اللَّه بن زیاد،عذر داشته باشم که به راهی دیگر رفته ای.
آن گاه حسین علیه السلام،راه سمت چپ را انتخاب کرد تا به عُذَیب الهِجانات رسید.
سپس نامه عبید اللَّه بن زیاد به حُر رسید که او را در کار حسین علیه السلام،سرزنش می کرد و دستور سختگیری می داد.در این هنگام،حُر و یارانش متعرّض آنان شدند و از حرکتشان،جلوگیری کردند.حسین علیه السلام به حُر فرمود:«مگر تو دستور ندادی که راهمان را کج کنیم؟».
ص:395
حُر گفت:چرا؛ولی نامه امیر عبید اللَّه بن زیاد به دستم رسیده و مرا بر سختگیری بر تو،دستور داده است و جاسوسی را بر من گماشته که [حتماً] این کار را انجام دهم. (1)
ص:396
فصل یکم:امام علیه السلام در محاصره دشمن
فصل دوم:نگاهی به میدان نبرد
فصل سوم:شهادت یاران امام حسین علیه السلام
فصل چهارم:شهادت فرزندان امام حسین علیه السلام
فصل پنجم:شهادت فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام
فصل ششم:شهادت فرزندان امام حسن علیه السلام
فصل هفتم:شهادت فرزندان عبد اللَّه بن جعفر
فصل هشتم:شهادت فرزندان عقیل
فصل نهم:شهادت سیّد الشهدا علیه السلام
ص:397
261.الإرشاد: روز پنج شنبه،دوم محرّم [ سال 61 ] هجری،امام حسین علیه السلام،در کربلا فرود آمد. (1)
262.المناقب،ابن شهرآشوب: روز پنج شنبه،دوم محرّم سال 61 هجری،امام حسین علیه السلام و لشکرش را به سوی کربلا راندند.امام علیه السلام در آن جا فرود آمد و فرمود:«این جا،جایگاه کَرْب (رنج) و بَلاست.این جا،جایگاه مَرکب ها و بار و بُنه ماست و [ این جا ]قتلگاه مردانمان و جای ریخته شدن خونمان است». (2)
263.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار دُهْنی،از امام باقر علیه السلام-:حسین علیه السلام،حرکت کرد و جلوداران سپاه عبید اللَّه بن زیاد،ایشان را دیدند.حسین علیه السلام چون چنین دید،راه خود را به سوی کربلا،کج کرد و پشت لشکر را به سوی نیزار و گیاه تازه قرار داد تا تنها در
ص:398
یک جبهه بجنگد،و فرود آمد و چادر زد.یارانش چهل و پنج سوار و صد پیاده بودند». (1)
ص:399
بر پایه گزارش های قطعی منابع تاریخی و حدیثی وتقویم های تطبیقی،حادثه عاشورا،در دهم محرّم سال 61 هجری قمری واقع شده است،و بر اساس بیشتر تقویم های تطبیقی،این حادثه،در بیستم مهرماه سال 59 شمسی (1)و دوازدهم اکتبر سال 680 میلادی، (2)روی داده است.اندکْ اختلافِ موجود در میان تقویم های تطبیقی،بر سرِ روز وقوع حادثه (بیستم و دوازدهم) است و نه ماه و سال وقوع آن (مهرماه 59 و اکتبر 680).
در این که روز ورود امام حسین علیه السلام به کربلا و همچنین روز عاشورا،مصادف با کدام یک از روزهای هفته بوده،گزارش ها مختلف است.بیشتر منابع،ورود امام حسین علیه السلام و یارانش به کربلا را روز پنج شنبه دوم محرّم سال 61 هجری گزارش کرده اند،بر اساس این گزارش ها و نیز گزارش هایی که روز ورود امام علیه السلام به کربلا را چهارشنبه اوّل محرّم گزارش کرده اند و همچنین گزارش هایی که تصریح کرده اند روز عاشورا،جمعه بوده،باید گفت که حادثه عاشورا در روز جمعه دهم محرّم سال
ص:400
61 هجری اتفاق افتاده است.
گزارش شماری دیگر از منابع،حاکی از آن است که حادثه عاشورا،در روز دوشنبه اتّفاق افتاده است.همچنین در برخی از منابع،روز شنبه یا چهارشنبه گزارش شده است.
بنا بر این،بر اساس یافته های تاریخی،قوی ترین گزارش،حاکی از آن است که روز عاشورا،روز جمعه بوده و پس از آن،روز دوشنبه از شهرت بیشتری برخوردار است؛امّا نکته قابل توجّه،این است که محاسبات مبتنی بر تقویم های تطبیقی،وقوع حادثه عاشورا را در هیچ یک از این دو روز،تأیید نمی کنند؛بلکه بر اساس این محاسبات،روز عاشورا،چهارشنبه (1)یا سه شنبه (2)روی داده است.گفتنی است که برخی از پژوهشگران،در جمع بندی میان گزارش های تاریخی و محاسبات نجومی،با عنایت به این که گاه محاسبات نجومی،با تقویم هِلالی محلّی (که تابع رؤیت است) یک روز اختلاف دارند،گزارش هایی را که روز عاشورا را دوشنبه ذکر کرده اند،ترجیح داده اند. (3)
ص:401
264.المعجم الکبیر -به نقل از مطّلب بن عبد اللَّه بن حَنطَب-:هنگامی که حسین بن علی علیه السلام را محاصره کردند،پرسید:«نام این سرزمین چیست؟».
گفتند:کربلا.
فرمود:«پیامبر صلی اللَّه علیه و آله راست گفت.به درستی که این،سرزمینِ کَرْب (اندوه ) و بلاست». (1)
265.المعجم الکبیر: امّ سَلَمه گفت:روزی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در خانه ام نشسته بود که فرمود:«کسی بر من وارد نشود».
من،چشم انتظار بودم،که حسین علیه السلام وارد شد و صدای گریه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را شنیدم.سَرَک کشیدم.دیدم حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله است و ایشان،گریه کنان،دست بر پیشانی خود می کشد.گفتم:به خدا سوگند،نفهمیدم کِی داخل شد!
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«جبرئیل،با ما در خانه بود و گفت:او (حسین) را دوست داری؟
گفتم:از دنیا [ او را ] دوست دارم.
جبرئیل گفت:بی تردید،امّتت،او را به زودی در سرزمینی به نام کربلا می کُشند».
[امّ سلمه گفت:] سپس جبرئیل،از خاک آن جا برگرفت و به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نشان داد و حسین علیه السلام [ سال ها بعد،]هنگامی که او را برای کُشتنْ محاصره کردند،پرسید:«نام این سرزمین چیست؟».
گفتند:کربلا.
فرمود:«خدا و پیامبرش راست گفتند؛سرزمینِ کَرْب (اندوه) و بلاست». (2)
ص:402
266.الفتوح- پس از آن که در«عُذَیب الهِجانات»، (1)فرمان عبید اللَّه بن زیاد،برای در تنگنا قرار دادن حسین علیه السلام رسید-:حسین علیه السلام،بیرون آمد و فرزندان و برادران و خانواده اش-که رحمت خدا بر ایشان باد-،پیشِ رویش بودند.
حسین علیه السلام،لَختی به ایشان نگریست و گریست و فرمود:«خدایا ! ما خاندان پیامبرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله هستیم و از حرم جدّمان،بیرون رانده شده ایم و بنی امیّه،بر ما ستم کرده اند.حقّ ما را [ از ایشان ]بگیر و بر این قوم کافر،یاری مان ده».
سپس حسین علیه السلام در میان خانواده اش بانگ زد و از آن جا حرکت کرد تا روز چهارشنبه یا پنج شنبه،دوم محرّم سال 61 [ هجری ] در کربلا فرود آمد.به یارانش رو کرد و فرمود:«آیا این جا کربلاست؟».
گفتند:آری.
حسین علیه السلام به یارانش فرمود:«فرود آیید که این جا،جایگاه اندوه و بلاست! این جا،محلّ فرود آمدن مَرکب هایمان،و این جا محلّ بار و بُنه ما و ریخته شدن خونمان است».
آنها پیاده شدند و بارهایشان را در جایی کناره فرات،فرود آوردند و خیمه ای را برای حسین علیه السلام و همسران و فرزندانش،بر پا کردند و خویشان حسین علیه السلام،گِرداگِرد خیمه او،خیمه زدند (2). (3)
ص:403
267.کامل الزیارات- به نقل از مُیَسِّر بن عبد العزیز،از امام باقر علیه السلام-:حسین بن علی علیه السلام از کربلا به محمّد بن حنفیه نوشت:«به نام خداوند بخشنده مهربان.از حسین بن علی،به محمّد بن علی و خویشاوندان هاشمی اش.امّا بعد،گویی که دنیا،هیچ گاه نبوده است و آخرت،همیشه هست.والسّلام !». (1)
268.تهذیب الکمال- به نقل از محمّد بن سیرین،از یکی از یارانش-:علی علیه السلام به عمر بن سعد فرمود:«تو در چه حالی هستی،هنگامی که در دوراهیِ بر گُزیدن بهشت یا
ص:404
دوزخ،قرار می گیری و دوزخ را بر می گزینی؟!». (1)
269.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار دُهْنی،از امام باقر علیه السلام-:عبید اللَّه بن زیاد،فرمان روایی ری را به عمر بن سعد بن ابی وقّاص سپرد و فرمان [ حکومت ] را به او داد و گفت:مرا از این مرد ( یعنی حسین علیه السلام )،آسوده کن.
عمر گفت:مرا معاف بدار؛امّا ابن زیاد نپذیرفت.عمر گفت:امشب را به من مهلت بده.
به او مهلت داد.عمر،در کارش اندیشید و چون صبح شد،نزد ابن زیاد آمد و آنچه را بِدان فرمان یافته بود،پذیرفت.سپس عمر بن سعد،به سوی امام علیه السلام،روانه شد. (2)
270.تاریخ الطبری: عُقْبة بن سَمعان می گوید:سبب خارج شدن عمر بن سعد به سوی حسین علیه السلام،این بود که عبید اللَّه بن زیاد،او را بر چهار هزار تن از کوفیان،گماشته بود تا آنان را به سوی دَستَبی (3)ببرد و با دیلمیان-که به دستَبی رفته و بر آن جا،چیره شده بودند-،رویارویی کند.ابن زیاد،فرمان حکومت ری را به نام عمر نوشت و فرمان حرکت را به او داد.او بیرون رفت و در حمّام اعیَن،خیمه لشکر را بر پا کرد.
ص:405
هنگامی که ماجرای امام حسین علیه السلام پیش آمد و ایشان،به سوی کوفه حرکت کرد،ابن زیاد،عمر بن سعد را فرا خواند و گفت:به سوی حسین،حرکت کن.هنگامی که از کار ما و او فارغ شدیم،به سوی فرمان روایی خود می روی.
عمر بن سعد به او گفت:خدایت رحمت کند ! اگر می توانی مرا معاف بداری،معاف بدار.عبید اللَّه به او گفت:آری؛به شرط آن که فرمان [ حکومت ری ] را به ما،باز گردانی.
هنگامی که ابن زیاد،این را گفت،عمر بن سعد گفت:امروز را به من،مهلت بده تا بیندیشم.
او باز گشت تا با خیرخواهانش،مشورت کند.با هیچ کس مشورت نکرد،جز آن که او را [ از پذیرش این کار،]باز داشت.حمزه پسر مُغَیرة بن شُعبه-که خواهرزاده اش بود-،آمد و گفت:ای دایی ! تو را به خدا سوگند می دهم که مبادا به سوی حسین،حرکت کنی و خدایت را نافرمانی کرده،قطع رَحِم کنی! به خدا سوگند،اگر همه دنیا و زمین و دارایی هایش،از آنِ تو باشد و از آنها دست بشویی،برایت بهتر است از آن که خدا را دیدار کنی،در حالی که [ ریختن ]خون حسین علیه السلام را به گردن داری !
عمر بن سعد به او گفت:بی گمان،به خواست خدا،این کار را می کنم.
هشام می گوید:عَوانة بن حَکَم،از عمّار بن عبد اللَّه بن یَسار جُهَنی،از پدرش نقل می کند که گفت:بر عمر بن سعد،وارد شدم.او فرمان یافته بود تا به سوی حسین علیه السلام برود.به من گفت:امیر ( ابن زیاد ) به من فرمان داده که به سوی حسین بروم؛ولی من نپذیرفته ام.
به او گفتم:کار درستی کرده ای.خدا،هدایتت کند ! به گردن دیگری بینداز.انجام نده و به سوی حسین،مرو.
از نزدش بیرون آمدم.کسی نزدم آمد و گفت:این،عمر بن سعد است که مردم را برای حرکت به سوی حسین،فرا می خوانَد.
ص:406
پس نزد او رفتم.نشسته بود و هنگامی که مرا دید،رویش را برگردانْد.دانستم که تصمیم به حرکت و رویارویی با حسین علیه السلام گرفته است.لذا از نزدش بیرون آمدم.
عمر بن سعد،به سوی ابن زیاد رفت و گفت:خداوند،کارت را به صلاح دارد ! تو،این کار و عهد فرمان روایی را به من سپرده ای و مردم،آن را شنیده اند.اگر صلاح می بینی،آن را تنفیذ کن و کس دیگری را از میان بزرگان کوفه،به سوی حسین،روانه کن،که من برای تو در جنگ،سودمندتر و با کفایت تر از آنها نیستم.
سپس،تنی چند را نام بُرد.
ابن زیاد به او گفت:بزرگان کوفه را به من معرّفی نکن و برای فرستادن کسی،از تو مشورتی نخواسته ام.اگر با لشکر ما می روی،برو؛و گر نه،فرمانِ ما را باز گردان.
عمر نیز چون پافشاری او را دید،گفت:می روم.
عمر،با چهار هزار نفر،حرکت کرد و فردای روز رسیدن حسین علیه السلام به نینوا،به آن جا رسید. (1)
ص:407
271.الفتوح: حسین علیه السلام،بُرَیر را به سوی عمر بن سعد فرستاد.بُرَیر،به عمر بن سعد گفت:ای عَمر ! آیا می گذاری که خاندان نبوّت،از تشنگی جان بدهند و مانعِ آنان می شوی که از آب فرات بنوشند و ادّعای شناختن خدا و پیامبرش را می کنی؟!
عمر بن سعد،ساعتی به زمین،چشم دوخت.سپس،سرش را بلند کرد و گفت:به خدا سوگند،من،این را به یقین می دانم که هر کس با آنان بستیزد و حقّشان را غصب کند،ناگزیر،در دوزخ خواهد بود؛امّا وای بر تو،ای بُرَیر! آیا نظرت این است که فرمانداری ری را رها کنم تا به کسی جز من برسد؟! در خود نمی بینم که بتوانم از این مُلک،در گذرم.
...بُرَیر بن حُضَیر،به سوی حسین علیه السلام باز گشت و گفت:ای فرزند پیامبر خدا ! عمر بن سعد،راضی شده که در برابر فرمان روایی ری،تو را بکُشد. (1)
ص:408
272.الفتوح: عبید اللَّه بن زیاد،مردم را در مسجد کوفه،گِرد آورد و [ از کاخش ] بیرون آمد و بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی،گفت:ای مردم! شما،خاندان سفیان را تجربه کردید و آنها را آن گونه یافتید که دوست داشتید؛و این،یزید است که او را به سیرتِ نیکو و روش پسندیده و نیکی به مردم و مراقبت از مرزها و بخشش به جا می شناسید،گو این که پدرش نیز این گونه بود.امیر مؤمنان،یزید،بر گرامیداشتِ شما،افزوده و به من نوشته است تا چهار هزار دینار و دویست هزار درهم را در میانتان تقسیم کنم و شما را به سوی جنگ با دشمنش،حسین بن علی،بیرون ببرم.پس به [ سخنان او ]گوش دهید و فرمان ببرید.والسّلام !
سپس،از منبر،فرود آمد و عطای آنان را میان بزرگانشان،تقسیم کرد و آنان را به حرکت و همراهی و یاری دادن به عمر بن سعد در جنگ با حسین علیه السلام،فرا خواند.
نخستین کسی که به سوی عمر بن سعد،حرکت کرد،شِمر بن ذی الجوشن سَلولی-که لعنت خدا بر او باد-بود که با چهار هزار تن،به او پیوست و لشکر عمر بن سعد،به نُه هزار تن رسید.پس از او،زید (/یزید) بن رَکّاب کَلْبی با دو هزار تن،حُصَین بن نُمَیر سَکونی با چهار هزار تن،مُصاب ماری (ِ مُضایر مازِنی) با سه هزار تن و نصر بن حَربه (/حَرَشه) با دو هزار تن،به او پیوستند و سپاهش به بیست هزار تن رسید.
آن گاه ابن زیاد،مردی را به سوی شَبَث بن رِبعی ریاحی فرستاد و از او خواست که به سوی عمر بن سعد برود.او بیماری را بهانه کرد.ابن زیاد به او گفت:آیا خود را به بیماری می زنی؟اگر تو گوش به فرمان ما هستی،به سوی جنگ با دشمن ما برو.
ص:409
او نیز پس از آن که ابن زیاد،او را بزرگ داشت و عطایا و هدایایی به وی بخشید،با هزار سوار،به عمر بن سعد پیوست.پس از آن،حجّار بن ابجَر نیز با هزار سوار،از پیِ او آمد و سپاه عمر بن سعد،به 22 هزار پیاده و سواره رسید.
آن گاه ابن زیاد،به عمر بن سعد نوشت:«با فراوانیِ سواره و پیاده،بهانه ای در جنگ با حسین،برایت نگذاشته ام.دقّت کن که هیچ کاری را آغاز مکنی،جز آن که صبح و شب،با هر پیک بامدادی و شامگاهی،با من مشورت کنی.والسّلام !».
عبید اللَّه بن زیاد،همواره کسی را به سوی عمر بن سعد،روانه می کرد و از او می خواست تا در نبرد با حسین علیه السلام،شتاب کند.دسته های سپاه عمر بن سعد،شش روز از محرّم گذشته،به هم پیوستند. (1)
ص:410
273.الأخبار الطِوال: [ عبید اللَّه بن زیاد ] حُصَین بن نُمَیر،حجّار بن ابجَر،شَبَث بن رِبعی و شمر بن ذِی الجوشن را روانه کرد تا عمر بن سعد را در کارش یاری دهند.شمر،اطاعت کرد و روانه شد؛امّا شَبَث،بیماری را بهانه کرد.ابن زیاد به او گفت:آیا خود را به بیماری می زنی؟اگر تو مطیع ما هستی،برای جنگ با دشمن ما،بیرون برو.
هنگامی که شَبَث،این را شنید،حرکت کرد و ابن زیاد،حارث بن یزید بن رُوَیم را نیز روانه نمود.
ابن زیاد،هر یکی از این سرداران را روانه می کرد،افراد فراوانی را همراهشان می کرد؛امّا وقتی به کربلا می رسیدند،تنها گروه اندکی از آنان،باقی می مانْد؛زیرا جنگ با حسین علیه السلام را خوش نمی داشتند و از آن،خودداری کرده،کنار می کشیدند.از این رو،ابن زیاد،سُوَید بن عبد الرحمان مِنقَری را با سوارانی،به سوی کوفه فرستاد و به او فرمان داد که در کوفه بگردد و هر کس را دید که سرپیچی نموده،نزد او بیاورد.
او در محلّه های کوفه می چرخید که مردی شامی را دید که برای گرفتن ارث خود به کوفه آمده بود.او را نزد ابن زیاد فرستاد.او فرمان داد که گردنش را بزنند.مردم،چون چنین دیدند،[ برای جنگ با حسین علیه السلام ]،راه افتادند. (1)
ص:411
274.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار بن عبد اللَّه بن یَسار جُهَنی-:عمر بن سعد،با چهار هزار نفر آمد تا در فردای همان روزی که حسین علیه السلام در نینوا فرود آمد،بر او در آمد.
عمر بن سعد،عَزرَة بن قیس احمَسی را به سوی حسین علیه السلام فرستاد و به او گفت:نزد او برو و انگیزه و هدف آمدنش را بپرس؛امّا عَزرَه از نامه نگاران به حسین علیه السلام بود و از این رو،خجالت کشید که نزد او برود.
عمر،این را از دیگر سرانی که [ با حسین علیه السلام ] نامه نگاری کرده بودند،درخواست کرد؛امّا همه آنان،خودداری کردند و آن را ناخوش داشتند.
کثیر بن عبد اللَّه شَعبی-که سواری جسور بود و چیزی،او را از میدان به در نمی بُرد-گفت:من به نزد او می روم و-به خدا سوگند-،اگر بخواهی،او را ترور می کنم !
عمر بن سعد به او گفت:نمی خواهم او را بکُشی؛بلکه فقط نزد او برو و انگیزه آمدنش را بپرس.
او به سوی حسین علیه السلام آمد.هنگامی که ابو ثُمامه صائدی،او را دید،به حسین علیه السلام گفت:خداوند،کارت به سامان آورد،ای ابا عبد اللَّه ! بدترین،جسورترین و بی مهاباترینِ زمینیان در کُشتن و خون ریختن،نزد تو آمده است.
از این رو،ابو ثُمامه،به سوی او رفت و گفت:شمشیرت را فرو بگذار.او گفت:به خدا سوگند که هرگز،چنین نمی کنم و روا نیست که چنین کنم ! من تنها یک پیکم.اگر به سخن من گوش می دهید،پیغامم را برسانم و اگر خودداری می کنید،باز گردم.
ابو ثمامه به او گفت:پس من،قبضه شمشیرت را می گیرم.آن گاه،سخنت را بگو.
او گفت:به خدا سوگند،دستت به آن نمی رسد !
ابو ثمامه به او گفت:پیغامت را به من بگو.من،آن را به حسین علیه السلام می رسانم؛ولی
ص:412
نمی گذارم که به او نزدیک شوی که تو نابه کاری.
آن دو به هم دشنام دادند.او نزد عمر بن سعد،باز گشت و ماجرا را باز گفت.عمر،قُرَّة بن قیس حَنظَلی را فرا خواند و به او گفت:وای بر تو،ای قُرّه ! حسین را ملاقات کن و انگیزه و هدفش را جویا شو.
قُرّة بن قیس،نزد حسین علیه السلام آمد.چون امام علیه السلام او را دید که می آید،فرمود:«آیا او را می شناسید؟».
حبیب بن مُظاهر گفت:آری.او مردی از قبیله حنظله تَمیمی و خواهرزاده ماست.او را به نیکورأیی می شناختم و گمان نمی بردم که در این معرکه،حاضر شود.
او آمد تا بر حسین علیه السلام،سلام داد و پیام عمر بن سعد را به حسین علیه السلام رساند.
حسین علیه السلام فرمود:«اهل این شهرتان (کوفه) به من نوشته اند که بیایم؛امّا اکنون که [ آمدن ]مرا خوش نمی دارند،باز می گردم».
حبیب بن مُظاهر نیز به او گفت:وای بر تو،ای قُرّة بن قیس! کجا به سوی ستمکاران،باز می گردی؟! این مرد را یاری کن که خداوند،تو و ما را به دست پدران او،به کرامت،تأیید کرده است.
قُرّه،به حبیب گفت:پاسخ پیام را به نزد فرماندهم می برم و می اندیشم.
قُرّه،به سوی عمر بن سعد،باز گشت و ماجرا را باز گفت.عمر بن سعد به او گفت:امید می برم که خداوند،مرا از ستیز و جنگ با او،معاف بدارد. (1)
ص:413
275.تاریخ الیعقوبی: هنگامی که خبر نزدیک شدن حسین علیه السلام به کوفه،به عبید اللَّه بن زیاد رسید،حُرّ بن یزید را روانه کرد و او،حسین علیه السلام را از رفتن به راه خود،باز داشت.سپس عمر بن سعد را با لشکری فرستاد که حسین علیه السلام را در جایی کنار فرات به نام کربلا،دیدار کرد.حسین علیه السلام،با 62 یا 72 تن از خاندان و یارانش بود و عمر بن سعد،با چهار هزار تن [ سپاهی ].آنان،آب را از حسین علیه السلام،باز داشتند و میان او و فرات،جدایی انداختند و حسین علیه السلام،آنان را به خدا سوگند داد؛امّا ایشان،چیز دیگری جز جنگ یا تسلیم شدن را نپذیرفتند؛تسلیم شدن به این صورت که نزد عبید اللَّه بن زیاد بروند و نظر او را بپذیرند و حکم یزید را جاری کنند. (1)
ص:414
276.الملهوف: راوی می گوید:عبید اللَّه بن زیاد،یارانش را به جنگ با حسین علیه السلام،فرا خواند و آنان،پیروی اش کردند.قومش را خوار داشت و اطاعتش کردند.آخرتِ عمر بن سعد را با دنیایش خرید و او را به فرماندهی نبرد با حسین علیه السلام،فرا خواند و او پذیرفت و با چهار هزار سوار،برای جنگ با حسین علیه السلام بیرون آمد.همچنین ابن زیاد،سپاهیانی را پشتِ سر او فرستاد تا آن که شش شب از محرّم گذشته،به بیست هزار نفر رسیدند،و بر حسین علیه السلام تنگ گرفت تا آن جا که تشنگی در حسین علیه السلام و یارانش اثر کرد. (1)
277.الفتوح: حُرّ بن یزید،با هزار سوار آمد و رو به روی حسین علیه السلام،فرود آمد.سپس به عبید اللَّه بن زیاد،خبر فرود آمدن حسین علیه السلام را به سرزمین کربلا نوشت.عبید اللَّه بن زیاد نیز به حسین علیه السلام چنین نوشت:«امّا بعد،ای حسین ! خبر فرود آمدنت به کربلا،به من رسیده و امیرمؤمنان یزید بن معاویه،به من نوشته است که بستر نگُسترم و نانِ سیر نخورم تا آن که تو را به خدای دانای لطیف،ملحق کنم یا به حکم من و یزید بن معاویه،گردن بنهی.والسّلام !».
هنگامی که نامه رسید،حسین علیه السلام آن را خواند.سپس آن را پرتاب کرد و فرمود:«قومی که رضایتِ خودشان را بر رضایت آفریدگارشان مقدّم بدارند،رستگار نمی شوند».
ص:415
پیک به حسین علیه السلام گفت:ابا عبد اللَّه! پاسخ نامه؟
حسین علیه السلام فرمود:«من به او پاسخی نمی دهم؛چرا که عذاب الهی بر او حتمی شده است».
پیک،این را به ابن زیاد گفت و او به شدّت،خشمگین شد. (1)
278.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: حسین علیه السلام،به عمر بن سعد،پیام فرستاد که:«می خواهم با تو گفتگو کنم.امشب میان لشکر من و لشکر خودت،همدیگر را ببینیم».
عمر بن سعد،با بیست سوار و حسین علیه السلام نیز با همین تعداد،بیرون آمدند.هنگامی که یکدیگر را دیدند،حسین علیه السلام به یارانش فرمان داد و آنان،از او کناره گرفتند و تنها برادرش عبّاس علیه السلام و پسرش علی اکبر علیه السلام در کنارش ماندند.ابن سعد نیز به یارانش فرمان داد.آنان هم از او دور شدند و تنها فرزندش حَفْص و غلامش به نام لاحِق،در کنار او ماندند.
حسین علیه السلام به ابن سعد گفت:«وای بر تو! آیا از خدایی که بازگشتت به سوی اوست،پروا نمی کنی؟ای مرد ! آیا با من می جنگی،در حالی که می دانی من،فرزند چه کسی هستم؟این قوم را وا گذار و با من باش که در این حال،به خدا نزدیک تری».
ص:416
عمر به حسین علیه السلام گفت:بیم دارم که خانه ام ویران شود !
حسین علیه السلام فرمود:«من،آن را برایت می سازم».
عمر گفت:می ترسم که مزرعه ام را بگیرند.
حسین علیه السلام فرمود:«من،بهتر از آن را از مِلکم در حجاز،به تو می دهم».
عمر گفت:من خانواده ای دارم که بر آنها بیمناکم.
حسین علیه السلام فرمود:«من،سلامتِ آنها را ضمانت می کنم».
عمر،ساکت ماند و پاسخی نداد و حسین علیه السلام،از او روی گردانْد و در حال بازگشت فرمود:«تو را چه شده؟! خداوند،تو را هر چه زودتر در بسترت بکُشد و تو را در روز حَشْر و نشرت،نیامرزد! به خدا سوگند،امید دارم که جز اندکی از گندم عراق،نخوری !».
عمر به حسین علیه السلام گفت:ای ابا عبد اللَّه ! به جای گندم،جو هست !
سپس،عمر به لشکر خود،باز گشت. (1)
ص:417
279.تذکرة الخواصّ: در برخی نسخه ها آمده است که حسین علیه السلام به عمر بن سعد فرمود:«یا بگذارید که به مدینه باز گردم،یا نزد یزید بروم و دست در دستش بگذارم».
این،سخن درستی نیست؛زیرا عُقبَة بن سَمْعان،گفته است:من از مدینه تا عراق،همراه حسین علیه السلام بودم و همواره تا هنگام شهادتش،او را همراهی کردم؛امّا-به خدا سوگند-،این سخن را از او نشنیدم. (1)
280.المناقب،ابن شهرآشوب: حسین بن علی علیه السلام،به عمر بن سعد فرمود:«آنچه چشمم را روشن می کند،این است که تو پس از من،جز اندکی از گندم عراق،نخواهی خورد».
عمر،به ریشخند گفت:ای ابا عبد اللَّه ! به جایش،جو هست !
او،همان گونه که حسین علیه السلام گفته بود،به فرمان رواییِ ری نرسید و مختار،او را کُشت. (2)
281.تاریخ الطبری -به نقل از حسّان بن فائد بن بُکَیر عَبَسی-:-گواهی می دهم وقتی نامه عمر بن سعد به عبید اللَّه بن زیاد رسید،من آن جا بودم.در آن،نوشته بود:«به نام خداوند بخشنده مهربان.امّا بعد،هنگامی که بر حسین علیه السلام فرود آمدم،پیکم را به سوی او فرستادم و از کار و مقصود و خواسته اش،جویا شدم.او گفت:"اهالی این
ص:418
سرزمین،به من نامه نوشته اند و فرستادگان آنها نزد من آمده،از من خواسته اند که بیایم و من،آمده ام؛امّا اکنون،اگر [ آمدن ] مرا خوش نمی دارند و از تصمیمی که فرستادگانشان برایم آورده بودند،منصرف شده اند،من نیز باز می گردم"».
هنگامی که نامه را برای ابن زیاد خواندند،گفت:
اکنون که چنگال هایمان در او فرو رفته است
امید نجات دارد؛ولی هیچ راه گریزی نیست.
آن گاه عبید اللَّه بن زیاد،به عمر بن سعد،نوشت:«به نام خداوند بخشنده مهربان.امّا بعد،نامه ات به من رسید و آنچه را گفتی،فهمیدم.به حسین،پیشنهاد بده که خودش و همه یارانش با یزید،بیعت کنند.چون چنین کرد،تصمیم خود را می گیریم.والسّلام !».
هنگامی که نامه به عمر بن سعد رسید،گفت:فکرش را می کردم که ابن زیاد،[ حسین را ]آسوده نخواهد گذاشت ! (1)
282.المناقب، ابن شهرآشوب:عمر بن سعد،با چهارهزار تن آمد تا بر حسین علیه السلام،فرود آمد و فردایش،قُرّة بن قیس حَنظَلی را روانه کرد تا هدف از آمدنش را بپرسد.هنگامی که پیغامش را رساند،امام حسین علیه السلام فرمود:«اهالی سرزمینتان،به من نوشته اند که
ص:419
بیایم؛امّا اگر [ آمدن ] مرا خوش نمی دارید،باز می گردم».
هنگامی که عمر،پاسخش را شنید،آن را به ابن زیاد نوشت.هنگامی که ابن زیاد،نامه عمر را خواند،گفت:
اکنون که چنگال هایمان در او فرو رفته است
امید نجات دارد؛امّا هیچ راه گریزی نیست.
سپس به عمر نوشت:به حسین،عرضه بدار که خود و همه یارانش با یزید،بیعت کنند.چون چنین کرد،ما رأی خود را صادر می کنیم،و اگر خودداری نمود،او را نزد من بیاور. (1)
283.أنساب الأشراف: حبیب بن مُظَهَّر،به حسین علیه السلام گفت:این جا بادیه نشینانی از بنی اسد که در کناره دو رود،فرود آمده اند،زندگی می کنند و فاصله میان ما و آنان،تنها یک منزل است.آیا به من اجازه می دهی که نزد آنان بروم و دعوتشان کنم؟شاید خداوند،سودی به وسیله آنان به سوی تو بکشانَد و یا مکروهی را از تو،دور سازد.
حسین علیه السلام به او اجازه داد.او نزد آنان آمد و به ایشان گفت:من،شما را به شرافت و فضیلتِ آخرت و پاداش سِتُرگ آن،فرا می خوانم.من،شما را به یاریِ فرزند دختر پیامبرتان می خوانم که به او ستم شده است و کوفیان،او را فرا خوانده اند تا یاری اش
ص:420
کنند و چون نزد آنان آمده،او را وا نهاده و بر او تاخته اند تا او را بکُشند و هفتاد تن نیز با او،همراه شده اند.
از میان کسانی که آن جا بودند،مردی به نام جَبَلة بن عمرو،نزد عمر بن سعد آمد و باخبرش کرد.او نیز ازرَق بن حارث صیداوی را با سوارانی،روانه کرد و میان آنان و حسین علیه السلام،مانع شدند.حبیب بن مُظهّر نیز به سوی حسین علیه السلام باز گشت و ماجرا را باز گفت.حسین علیه السلام فرمود:«ستایش فراوان،ویژه خداست !». (1)
284.تاریخ الطبری- به نقل از حمید بن مسلم ازْدی-:نامه ای از عبید اللَّه بن زیاد،برای عمر بن سعد آمد [ که متنش چنین بود ]:«امّا بعد،میان حسین و یارانش و آب،مانع شو و قطره ای از آن را نچشند،همان گونه که با پرهیزگار پاکِ مظلوم،امیر مؤمنان عثمان بن عَفّان کردند».
عمر بن سعد،عمرو بن حَجّاج را با پانصد سوار،روانه کرد و بر شریعه (آبْ راهِ) فرات،فرود آمدند تا میان حسین علیه السلام و یارانش و آب،مانع شوند و نگذارند قطره ای از آن را بنوشند.این،سه روز پیش از شهادت حسین علیه السلام بود.
ص:421
عبد اللَّه بن ابی حُصَین ازْدی بَجَلی، (1)با حسین علیه السلام رویارو شد و گفت:ای حسین ! آیا به آب نمی نگری که مانند سینه آسمان [،صاف و زلال ]است؟! به خدا سوگند،قطره ای از آن را نمی چشی تا تشنه بمیری !
حسین علیه السلام گفت:«خدایا ! او را تشنه بمیران و هیچ گاه،او را نیامرز».
به خدا سوگند،پس از این ماجراها،او را در بیماری اش،عیادت کردم.به خدایی که هیچ خدایی به جز او نیست،سوگند،دیدم که او آب می نوشد تا این که شکمش،پُر می شود و سپس،آنها را قِی می کند و باز می گردد،و می نوشد تا شکمش پُر می شود،امّا سیراب نمی شود ! این،کارِ او بود تا جانش به در رفت. (2)
285.الأخبار الطّوال: نامه ابن زیاد به عمر بن سعد رسید که:«حسین و یارانش را از آب،باز دار تا یک جرعه هم از آن ننوشند،همان گونه که با پرهیزگار،عثمان بن عفّان،کردند».
هنگامی که این نامه به عمر بن سعد رسید،به عمرو بن حَجّاج،فرمان داد تا با پانصد سوار برود و بر شریعه فرات،فرود آید و میان حسین علیه السلام و یارانش و آب،مانع شود.این،سه روز پیش از شهادت حسین علیه السلام بود و یاران حسین علیه السلام،سه روز را با
ص:422
تشنگی،سر کردند. (1)
286.الفتوح- در یادکرد امام علیه السلام،هنگامی که از رسیدن به آب،باز داشته شد-:تشنگیِ حسین علیه السلام و یارانش،چنان شدید شد که نزدیک بود از تشنگی بمیرند. (2)
287.الأخبار الطّوال: هنگامی که تشنگی بر حسین علیه السلام و یارانش سخت شد،به برادرش عبّاس بن علی علیه السلام که مادرش از قبیله بنی عامر بن صَعصَعه بود،فرمان داد که با سی سوار و بیست پیاده که هر کدام،مَشک آبی هم داشته باشند،به سوی آب برود و با کسانی که میان آنان و آب،مانع شده اند،بجنگند.
عبّاس علیه السلام به سوی آب،روان شد و نافِع بن هِلال،پیشاپیش آنان بود.به شریعه (آبْ راهِ) فرات،نزدیک شدند که عمرو بن حَجّاج،آنان را باز داشت.عبّاس علیه السلام و همراهانش،با او درگیر شدند و آنان را از شریعه راندند و پیادگان [ لشکر ]حسین علیه السلام،به درون آب رفتند و مَشک های خود را پُر کردند.عبّاس علیه السلام،میان یارانش ایستادگی کرد و از پیادگان،دفاع نمود تا آب را به لشکر حسین علیه السلام رساندند. (3)
ص:423
288.تاریخ الطبری -به نقل از حُمَید بن مسلم-:هنگامی که تشنگی بر حسین علیه السلام و یارانش سخت شد،برادرش عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السلام را فرا خواند و او را با سی سوار و بیست پیاده،با بیست مَشک،روانه کرد.آنان،شبْ هنگام،خود را به نزدیکی آب رساندند و پیشاپیش آنان،نافِع بن هِلال جَمَلی،پرچم را می بُرد.
عمرو بن حَجّاج زُبیدی گفت:کیست؟
پس [جلوتر] آمد و گفت (1):برای چه آمده ای؟
گفت:آمده ایم تا از این آبی که ما را از آن،باز داشته اید،بنوشیم.
عمرو گفت:بنوش.گوارایت باشد !
نافِع گفت:نه.به خدا سوگند،قطره ای از آن نمی نوشم،در حالی که حسین علیه السلام و این گروه از یارانش که می بینی،تشنه هستند.
آنان،بر نافع در آمدند.عمرو بن حَجّاج گفت:سیراب کردن این دسته،راهی ندارد.ما برای آن که آنان را از آب،باز بداریم،این جا گماشته شده ایم.هنگامی که یاران نافِع به او نزدیک شدند،به پیادگانش گفت:مَشک هایتان را پُر کنید.
پیادگان،دویدند و مَشک هایشان را پُر کردند.عمرو و یارانش هم به سوی آنها دویدند.عبّاس بن علی علیه السلام و نافِع بن هِلال نیز به آنان،حمله کردند و آنها را [ از آسیب رساندن به پیادگان ]باز داشتند.سپس به جایگاهشان باز گشتند و گفتند:بروید.آن گاه،در دفاع از آنان،رو به روی عمرو بن حَجّاج ایستادند.عمرو و یارانش،به آنان حمله کردند و آنان را مقداری [ عقب ] راندند.سپس مردی از قبیله صُدا،از یاران عمرو بن حَجّاج،نیزه ای از نافِع بن هِلال خورد و گمان کرد که چیزی نیست؛امّا زخم آن،چرک کرد و به سبب همان،مُرد.یاران حسین علیه السلام با مَشک ها آمدند و برایش،آب
ص:424
آوردند. (1)
289.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی -در ماجرای باز داشتن امام علیه السلام از آب-:ابن سعد،مردی به نام عمرو بن حَجّاج زُبیدی را فرا خواند و سواران فراوانی را با او همراه کرد و به او فرمان داد تا بر راه آبی که کنار لشکرگاه امام حسین علیه السلام بود،فرود آید.سواران،بر راه آب،فرود آمدند.
[ از آن سو،] هنگامی که تشنگی حسین علیه السلام و یارانش شدّت گرفت،برادرش عبّاس علیه السلام را فرا خواند و سی سوار و بیست پیاده را با او همراه کرد و بیست مَشک به آنان داد.آنان،در دلِ شب،به فراتْ نزدیک شدند.عمرو بن حَجّاج گفت:کیست؟
هلال بن نافِع جَمَلی به او گفت:من پسرعموی تو،از یاران حسین علیه السلام هستم.آمده ام تا از این آبی که از ما دریغ کرده اید،بنوشم.
عمرو به او گفت:بنوش.گوارایت باد !
نافع گفت:وای برتو ! چگونه به من فرمان می دهی که از آب بنوشم،در حالی که حسین علیه السلام و همراهانش،از تشنگی در حال مرگ اند؟!
ص:425
عمرو گفت:راست می گویی.این را می دانم؛امّا فرمانی به ما داده شده است و ناگزیریم که این فرمان را به انجام برسانیم.
هلال،یارانش را فرا خواند و به درون فرات رفتند.عمرو نیز یارانش را فرا خواند تا مانعِ آنان شوند.هر دو گروه،بر سرِ آب،سخت با هم درگیر شدند.دسته ای می جنگیدند و دسته ای،مَشک ها را از آب،پُر می کردند.گروهی از یاران عمرو بن حَجّاج،کشته شدند؛ولی هیچ یک از یاران حسین علیه السلام،کشته نشدند.سپس آن گروه،با آب به لشکرگاهشان باز گشتند و حسین علیه السلام و همراهانش،آب نوشیدند.عبّاس علیه السلام،آن روز،«سَقّا (آب آور)»نامیده شد». (1)
290.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:به عبید اللَّه بن زیاد،خبر رسید که عمر بن سعد،شب ها با حسین علیه السلام می نشیند و با او سخن می گوید و نبرد با او را خوش نمی دارد.
ص:426
عبید اللَّه،شمر بن ذی الجوشن را با چهار هزار سوار،به سوی او فرستاد و به عمر بن سعد نوشت:«هنگامی که این نامه ام به تو رسید،به حسین بن علی،مهلت نده و گلویش (گربانش) را بگیر و میان آب و او،مانع شو،همان گونه که میان عثمان و آب،در روز حادثه قتل عثمان،مانع شدند». (1)
291.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:سلیمان بن ابی راشد،از حمید بن مسلم،برایم نقل کرد که:عبید اللَّه بن زیاد،شمر بن ذی الجوشن را فرا خواند و به او گفت:این نامه را برای عمر بن سعد ببر و باید گردن نهادن به حکم مرا به حسین و یارانش،عرضه بدارد.اگر پذیرفتند،باید آنان را دستْ بسته،به سوی من بفرستد،و اگر نپذیرفتند،باید با آنان بجنگد.اگر عمر چنین کرد،گوش به فرمان و مطیعِ او باش،و اگر خودداری کرد،تو با آنان بجنگ و تو،فرمانده مردمی (لشکری) و بر او (حسین علیه السلام) بپَر و گردنش را بزن و سرش را به سوی من بفرست.
ابو جَناب کَلْبی نیز برایم گفت:سپس عبید اللَّه بن زیاد،به عمر بن سعد نوشت:«امّا بعد،من،تو را به سوی حسینْ نفرستادم که کاری به او نداشته باشی و یا به او مهلت دهی و برایش سلامت و ماندگاری را آرزو کنی و یا برایش نزد من به شفاعت بنشینی....دقّت کن ! اگر حسین و یارانش،به حکم [ من ] گردن نهادند و تسلیم شدند،آنها را دستْ بسته،نزد من بفرست،و اگر خودداری کردند،لشکر را به سویشان حرکت ده و آنها را بکُش و مُثْله کن که سزامندِ این هستند؛و اگر حسین،کشته شد،بر سینه و پشتش اسب بتازان که او نافرمان و بُریده [ از امّت ] و بُرَنده[ ی رَحِم ] و ستمکار است.قصدم از این کار،زیان رساندن به او پس از مرگ نیست-که امکان ندارد-؛بلکه عهد کرده بودم که اگر او را بکُشم،این کار را با او بکنم.
ص:427
اگر تو،کار ما را اجرا کنی،پاداش مطیعِ گوش به فرمان را به تو می دهیم،و اگر خودداری کردی،از کار و سپاه ما،کناره بگیر و لشکر را به شمر بن ذی الجوشن،وا بگذار که ما،فرمانمان را به او داده ایم.والسّلام !». (1)
292.الکافی -به نقل از عبد الملک-:از امام صادق علیه السلام،از روزه روزهای تاسوعا و عاشورا در ماه محرّم پرسیدم.فرمود:«تاسوعا،روزی است که حسین و یارانش-که خدا از ایشان،خشنود باد-،در کربلا،محاصره شدند و سپاه شام،بر گِرد او جمع شدند و فرود آمدند.ابن مرجانه و عمر بن سعد،از وفور و فراوانیِ سپاهیان،شادمان شدند و در این روز،حسین علیه السلام و یارانش را-که خدا از ایشان خشنود باد-،ناتوان شمردند و یقین کردند که کسی به یاری حسین علیه السلام نمی آید و عراقیان،به او کمکی نمی دهند.پدرم فدای ناتوانْ شمرده شده غریب باد !»
سپس فرمود:«امّا روز عاشورا،روزی است که مصیبت حسین علیه السلام و بر خاک افتادن او میان یارانش،پیش آمد و یارانش نیز برهنه،بر گِرد او بر زمین افتاده بودند.آیا در چنین
ص:428
روزی،روزه می گیرند؟به پروردگار خانه حرام سوگند که هرگز،روا نیست !». (1)
293.تاریخ الطبری -به نقل از عبد اللَّه بن شَریک عامری-:هنگامی که شمر بن ذی الجوشن،نامه را [ از ابن زیاد برای ابن سعد ]گرفت،او و عبد اللَّه بن ابی مُحِل برخاستند.عمّه ابن ابی مُحِل،اُمّ البنین [ مادر عبّاس علیه السلام ]،دختر حِزام،همسر علی بن ابی طالب علیه السلام بود که عبّاس علیه السلام،عبد اللَّه،جعفر و عثمان را برای او به دنیا آورد.عبد اللَّه بن ابی مُحِلّ بن حِزام بن خالد بن ربیعة بن وحید بن کعب بن عامر بن کِلاب گفت:خداوند،[کار ]امیر را به سامان آوَرَد! پسران خواهر ما همراه حسین هستند.اگر موافقی،امان نامه ای برای آنان بنویس.
گفت:باشد؛با کمال میل !
آن گاه،به مُنشی اش فرمان داد و امان نامه ای برای آنان نوشت و عبد اللَّه بن ابی مُحِل،آن امان نامه را با غلامش به نام کُزمان،فرستاد.هنگامی که او بر آنان در آمد،آنان را فرا خواند و گفت:این،امانی است که دایی تان برای شما فرستاده است.
آن جوانان ( فرزندان امّ البنین )،به او گفتند:به دایی مان،سلام برسان و به او بگو:ما نیازی به امانِ تو نداریم،امان خدا،بهتر از امانِ فرزند سمیّه است.
ص:429
شمر بن ذی الجوشن،با نامه عبید اللَّه بن زیاد به عمر بن سعد،به سوی او آمد.چون بر او در آمد و نامه را خواند،عمر به او گفت:وای بر تو ! چه می خواهی؟خدا،از خانه ات دورت بدارد (آواره گردی) و آنچه را برایم آورده ای،زشت گردانَد ! به خدا سوگند،گمان می کنم که تو مانع شده ای تا آنچه را به او نوشته بودم،بپذیرد.کارِ ما را تباه کردی.ما امید داشتیم که کار،سامان پذیرد.به خدا سوگند،حسین،تسلیم نمی شود.جانی غیرتمند در وجودش نهفته است.
شمر به او گفت:به من بگو که چه می کنی؟آیا فرمانِ امیرت را اجرا می کنی و دشمنش را می کُشی؟اگر نه،سپاه و لشکر را به من،وا گذار.
عمر گفت:هرگز به تو واگذار نمی کنم و خودم کار را به انجام می رسانم ! تو هم کاری را به عهده بگیر و فرمانده پیادگان باش.
عمر،پنج شنبه شب،نُه روز از محرّم گذشته،حرکت کرد [ و حمله کرد ].شمر نیز آمد تا جلوی یاران حسین علیه السلام ایستاد و گفت:خواهرزادگان ما کجا هستند؟
عبّاس علیه السلام و جعفر و عثمان،فرزندان علی علیه السلام،بیرون آمدند و به او گفتند:چه می خواهی و در پی چه هستی؟
گفت:شما-ای خواهرزادگانم-،در امان هستید.
آن جوانان به او گفتند:خداوند،تو و امانت را لعنت کند! اگر تو داییِ ما هستی،به ما امان می دهی،در حالی که فرزند پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در امان نیست؟! (1)
ص:430
294.أنساب الأشراف: شمر،[در میدان] ایستاد و گفت:خواهرزادگان ما،کجا هستند ( یعنی:عبّاس علیه السلام،عبد اللَّه،جعفر و عثمان،فرزندان علی بن ابی طالب علیه السلام که مادرشان،اُمّ البنین،دختر حِزام بن ربیعه کِلابیِ شاعر بود)؟
آنان،به سوی او آمدند.
شمر گفت:شما در امان هستید.
گفتند:خداوند،تو و امانت را لعنت کند! آیا به ما امان می دهی،در حالی که فرزند دختر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در امان نیست؟! (1)
295.الملهوف: شمر بن ذی الجوشن-که خدا،لعنتش کند-آمد و ندا داد:خواهرزادگان من،عبد اللَّه،جعفر،عبّاس و عثمان،کجا هستند؟
حسین علیه السلام فرمود:«پاسخش را بدهید،هر چند فاسق است؛چرا که یکی از دایی های شماست».
ص:431
آنان به او گفتند:چه کار داری؟
گفت:ای خواهرزادگان من ! شما در امان هستید.خود را به همراه برادرتان حسین،به کُشتن ندهید و در اطاعت امیر مؤمنان یزید بن معاویه باشید.
عبّاس بن علی علیه السلام،او را ندا داد:«دستانت،بُریده باد و لعنت بر امانی که آورده ای،ای دشمن خدا! آیا به ما فرمان می دهی که برادر و سَرورمان حسین بن فاطمه را وا گذاریم و در اطاعت ملعونان و فرزندان ملعون ها درآییم؟!».
شمر،خشمگینانه،به سوی لشکرش بازگشت. (1)
296.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف،در یادکردِ حوادث عصر تاسوعا-:حارث بن حَصیره از عبد اللَّه بن شریک عامری برایم نقل کرد که:عمر بن سعد ندا داد:ای لشکر خدا ! سوار شوید و بشارتتان باد !
آن گاه،خود با مردم،سوار شد و پس از نماز عصر،به سوی آنان (سپاه حسین علیه السلام)،حرکت کرد.حسین علیه السلام،جلوی خیمه نشسته بود و شمشیرش را بر گِرد پاهایش حلقه کرده بود و خوابش برده،سرش بر روی زانوانش افتاده بود که خواهرش زینب علیها السلام،صدا[ ی حرکت لشکر ابن سعد ]را شنید و به برادرش نزدیک شد و گفت:ای برادر من ! آیا صداها را نمی شنوی که نزدیک شده اند؟
ص:432
حسین علیه السلام،سرش را بلند کرد و فرمود:«پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم.به من فرمود:"تو به سوی ما می آیی"».
خواهرش به صورت خود زد و گفت:وای بر من !
حسین علیه السلام فرمود:«خواهرم ! بر تو چنین مباد.آرام باش.[ خدای ] رحمان،بر تو رحم کند!».
عبّاس بن علی علیه السلام گفت:ای برادر ! آنان به سوی تو حرکت کرده اند.
حسین علیه السلام برخاست و سپس فرمود:«ای عبّاس! ای برادرم! جانم فدایت ! سوار شو و با آنان،ملاقات کن و بپرس که در چه حال اند و چه شده است و برای چه آمده اند؟».
عبّاس علیه السلام با بیست سوار،به پیشواز آنان رفت.زُهَیر بن قَین و حبیب بن مُظاهر نیز میان آن بیست تن بودند.عبّاس علیه السلام به آنان گفت:چه شده و چه می خواهید؟
گفتند:فرمان امیر آمده که به شما پیشنهاد دهیم که یا به حکمش گردن نهید و یا با شما بجنگیم.
عبّاس علیه السلام گفت:عجله نکنید تا به سوی ابا عبد اللَّه،باز گردم و آنچه را گفتید،به او برسانم.
آنان،ایستادند و سپس گفتند:او را ببین و از این موضوع،آگاهش کن.سپس نزد ما بیا و آنچه را که می گوید،به ما بگو.
عبّاس علیه السلام،با شتاب به سوی حسین علیه السلام باز گشت تا باخبرش سازد؛امّا یارانش ایستادند و با سپاهیان دشمن،سخن گفتند.حبیب بن مُظاهر،به زُهَیر بن قَین گفت:اگر می خواهی،تو با مردم،سخن بگو و اگر می خواهی،من سخن بگویم.
زُهَیر به او گفت:تو این کار را آغاز کردی.پس تو با آنان،سخن بگو.
حبیب بن مُظاهر،به آنان گفت:بدانید که-به خدا سوگند-،فردای قیامت و نزد خدا،چه بد مردمی هستند که بر او در می آیند،در حالی که فرزندان پیامبرش صلی اللَّه علیه و آله
ص:433
خاندان و اهل بیت او،و نیز عابدان این سرزمین و سحرخیزانِ کوشا و فراوانْ یادکنندگانِ خدا را کُشته اند !
عَزرَة بن قیس به او گفت:تا می توانی،از خودت بگو و تعریف کن!
زُهَیر به او گفت:ای عَزره ! خدا از او تعریف کرده و ره نمونش شده است.از خدا پروا کن-ای عَزره-که من،خیرخواه تو هستم ! تو را به خدا سوگند می دهم-ای عزره-که مبادا در کشتن جان های پاک،از یاوران گم راهی باشی !
او گفت:ای زُهَیر ! تو نزد ما،از پیروان این خاندان،به شمار نمی رفتی.تو عثمانی بودی!
زُهَیر گفت:آیا تو از موضعگیری و ایستادنم در این جا،به این راه نمی بری که از آنها هستم؟! بدانید که-به خدا سوگند-،من هیچ گاه نامه ای به حسین علیه السلام ننوشته ام و پیکی روانه نساخته ام و به او وعده یاری نداده ام؛امّا راه،ما را با هم گِرد آورد و هنگامی که او را دیدم،پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را و جایگاه حسین را در نزد او،به یاد آوردم و آنچه را از دشمنش و گروه شما به او رسیده،دانستم.پس اندیشیدم که یاری اش کنم و در گروه او باشم و جانم را فدایش کنم تا حقّ خدا و پیامبرش را که شما تباه کرده اید،پاس بدارم.
عبّاس بن علی علیه السلام،به شتاب آمد تا به آنها رسید و گفت:ای مردم ! ابا عبد اللَّه،از شما می خواهد که امشب،باز گردید تا در این باره بیندیشد....هنگامی که عبّاس بن علی علیه السلام نزد حسین علیه السلام آمد و پیشنهاد عمر بن سعد را باز گفت،امام حسین علیه السلام به او فرمود:«به سوی آنان،باز گرد و اگر توانستی،[ رویارویی با ] آنها را تا صبح به تأخیر بینداز و امشب،بازشان گردان.شاید که امشب برای پروردگارمان،نماز بخوانیم و او را بخوانیم و از وی آمرزش بخواهیم،که او خود می داند که من،نماز گزاردن برای او،تلاوت کتابش،دعا و آمرزش خواهیِ فراوان را دوست دارم».
همچنین حارث بن حَصیره،از عبد اللَّه بن شریک عامری،از امام زین العابدین علیه السلام برایم نقل کرد که فرمود:«پیکی از سوی عمر بن سعد،نزد ما آمد و به گونه ای ایستاد
ص:434
که سخنش را بشنویم و سپس گفت:ما تا فردا به شما،مهلت می دهیم.اگر تسلیم شدید،شما را به سوی امیرمان عبید اللَّه بن زیاد می بریم،و اگر خودداری کردید،شما را رها نمی کنیم». (1)
ص:435
297.الملهوف: هنگامی که حسین علیه السلام،حرص ورزی دشمن را در شتاب برای نبرد و اندک بودن بهره مندی شان از اندرز و سخن را دید،به برادرش عبّاس علیه السلام فرمود:«اگر می توانی،آنان را امروز از [ نبرد با ] ما منصرف کنی،بکن،تا امشب را برای پروردگارمان،نماز بگزاریم که او می داند من،نماز گزاردن برای او و تلاوت کتابش را دوست دارم».
عبّاس علیه السلام،این را از ایشان خواست و عمر بن سعد،درنگ کرد.عمرو بن حَجّاج زَبیدی،به او گفت:به خدا سوگند،اگر آنان ترک و دیلم نیز بودند و این را خواسته بودند،موافقت می کردیم،حال که خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله هستند،چگونه نپذیریم؟!
از این رو،لشکر عمر بن سعد،موافقت کرد.
حسین علیه السلام،نشسته،خوابش بُرد.سپس بیدار شد و گفت:«ای خواهر ! این ساعت،جدّم محمّد صلی اللَّه علیه و آله و پدرم علی علیه السلام،و مادرم فاطمه علیها السلام و برادرم حسن علیه السلام را در عالم رؤیا دیدم که می گفتند:"ای حسین ! تو به زودی،(بر اساس برخی روایت ها:فردا) به سوی ما می آیی"».
زینب علیها السلام،بر صورت خود زد و شیوَنی کشید.حسین علیه السلام به او فرمود:«آرام تر! دشمن را شماتت کننده ما مکن». 1
ص:436
298.مثیر الأحزان: روز نهم محرّم،عمر بن سعد،آنان (حسین علیه السلام و یارانش) را به جنگ،فرا خواند.حسین علیه السلام،عبّاس را فرستاد و از او خواست که آن یک شب را مهلت دهد.عمر،نظر شمر را خواست.او گفت:اگر من فرمانده بودم،به آنان مهلت نمی دادم.
عمرو بن حَجّاج بن سَلَمة بن عبدِ یَغوث زُبَیدی گفت:سبحان اللَّه! به خدا سوگند،اگر او از ترک و دیلم هم بود و این درخواست را از شما داشت،حقّ مخالفت کردن نداشتید ! به ایشان،مهلت دهید.
آن شب،صدای حسین علیه السلام و یارانش به نماز و تلاوت قرآن،بلند بود و مانند آوای زنبور عسل،قطع نمی شد و گروهی از همراهان عمر بن سعد،به آنان پیوستند. (1)
299.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف،از حارث بن حَصیره،از عبد اللَّه بن شریک عامری،از امام زین العابدین علیه السلام-:حسین علیه السلام،یارانش را پس از باز گشت عمر بن
ص:437
سعد،گِرد آورد،و این،هنگام غروب بود.من،بیمار بودم.خودم را به او نزدیک کردم تا سخنش را بشنوم.شنیدم که پدرم به یارانش می گوید:«خداوند-تبارک و تعالی-را با بهترین ثناها،می ستایم و او را بر شادی و سختی،ستایش می کنم.خدایا ! تو را بر این می ستایم که به نبوّت،گرامی مان داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دین،بینایمان گرداندی و برایمان،گوش و چشم و دل،قرار دادی و ما را از مشرکان،قرار ندادی.
امّا بعد،من،یارانی شایسته تر و بهتر از یاران خود نمی شناسم و خانواده ای بهتر از خانواده ام،در نیکی کردن و صِله ارحام،سراغ ندارم.خداوند،از جانب من به همه شما،جزای خیر دهد ! هان ! من گمان دارم که روز [ کارزار ] ما با این دشمنان،فرداست.هان که من،نظرم را برایتان گفتم ! همگی آزادید که بروید.تعهّدی به من ندارید.این [ سیاهیِ ]شب،شما را پوشانده است.آن را مَرکب خود سازید». (1)
300.تاریخ الطبری -به نقل از ضحّاک بن عبد اللَّه مِشرَقی-:من و مالک بن نضْر ارحَبی،بر حسین علیه السلام وارد شدیم.
...چون شب شد،فرمود:«این،[ سیاهیِ ] شب است که شما را پوشانده است.آن
ص:438
را مَرکب خود گیرید و هر کدامتان،دست مردی از خاندانم را بگیرد و در دشت ها و شهرهایتان،پراکنده شوید تا خداوند،گشایشی دهد که این مردم،در پیِ من هستند و اگر به من دست بیابند،در پیِ دیگران نمی روند».
برادران،پسران و برادرزادگان حسین علیه السلام و دو پسر عبد اللَّه بن جعفر،به ایشان گفتند:چرا چنین کنیم؟برای این که پس از تو بمانیم؟! خداوند،هرگز آن [ روز ] را به ما نشان ندهد !
عبّاس بن علی علیه السلام،آغازگر این سخن بود و سپس،بقیّه آنان،همین سخن و مانند آن را بر زبان آوردند.
حسین علیه السلام فرمود:«ای فرزندان عقیل ! کُشته شدن مُسلم،برای شما کافی است.بروید که من به شما،اجازه دادم».
آنان گفتند:مردم،چه خواهند گفت؟می گویند که ما،بزرگ و سَرور خود را و بهترینْ عموزادگان خود را رها کردیم و همراه آنان،نه تیری انداختیم،و نه نیزه ای پَراندیم و نه شمشیری زدیم،و نمی دانیم چه کردند! به خدا سوگند،چنین نمی کنیم؛بلکه جان و مال و خانواده مان را فدای تو می کنیم و همراه تو می جنگیم تا به سرانجام تو برسیم.خداوند،زندگی پس از تو را زشت گردانَد !....
سپس،مسلم بن عَوسَجه اسدی،برخاست و به حسین علیه السلام گفت:آیا ما تو را تنها بگذاریم،در حالی که هنوز از عهده ادای حقّ تو در برابر خدا،بیرون نیامده ایم؟! بدان که-به خدا سوگند-،با تو هستم تا آن جا که نیزه ام را در سینه هایشان بِشکنم ! تا هر زمان که قبضه شمشیرم را به دست دارم،با آنان می جنگم و از تو،جدا نمی شوم؛و اگر سلاح نداشته باشم تا با آنان بجنگم،در دفاع از تو،به سوی آنان،سنگ پرتاب می کنم تا همراه تو بمیرم.سپس سعید بن عبد اللَّه حنفی گفت:به خدا سوگند،تو را تنها نمی گذاریم تا خدا بداند که ما در غیاب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،تو را پاس داشتیم.به خدا سوگند،اگر می دانستم که کشته می شوم و سپس زنده می شوم،آن گاه زنده زنده،سوزانده می شوم و خاکسترم را بر باد می دهند و این کار را هفتاد مرتبه با من می کنند،
ص:439
از تو جدا نمی شدم تا مرگم را پیش رویِ تو ببینیم ! پس اکنون،چرا این کار را نکنم که تنها یک بار کُشته شدن است و آن هم با کرامتی جاویدان در پیِ آن؟!
و زُهَیر بن قَین گفت:به خدا سوگند،دوست داشتم که کشته شوم و سپس،زنده شوم و سپس،کشته شوم و تا هزار مرتبه مرا بکشند؛امّا خداوند با کشته شدن من،کشته شدن را از تو و از جانِ این جوانان خاندانت،دور بدارد !
عموم یاران حسین علیه السلام،سخنانی چنین و به همین صورت،بر زبان آوردند و گفتند:به خدا سوگند،از تو جدا نمی شویم؛بلکه جان هایمان،فدای تو باد ! ما از تو با دل و جان و دست و سر،محافظت می کنیم؛و چون کشته شویم،به عهد خود وفا کرده،وظیفه خود را ادا کرده ایم. (1)
ص:440
301.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از امام زین العابدین علیهم السلام-:هنگامی که نامه عبید اللَّه بن زیاد،به عمر بن سعد رسید،عمر به جارچی اش فرمان داد که ندا در دهد:ما امروز و امشب را به حسین و یارانش،مهلت دادیم.
این بر حسین علیه السلام و یارانش،گران آمد.حسین علیه السلام در میان یارانش به سخن ایستاد و فرمود:«خدایا ! من،نه خاندانی را می شناسم که از خاندانم،نیکوکارتر و پاک تر و پاکیزه تر باشند،و نه یارانی را که بهتر از یاران من باشند.می بینید که چه شده است؟شما از بیعت من آزادید و چیزی به گردنتان نیست و تعهّدی به من ندارید.این،شب است که تاریکی آن،شما را فرا گرفته است.آن را مَُرکب خود گیرید و در شهرها پراکنده شوید،که این جماعت،مرا می جویند و اگر به من دست یابند،از تعقیب دیگران،دست می کشند».
عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب،برخاست و گفت:ای فرزند پیامبر خدا ! اگر ما،بزرگ و پیر و سَرورمان،زاده سَرور عموهایمان،فرزند پیامبرمان و سَرور پیامبران را وا بگذاریم و همراهش شمشیر نزنیم و با نیزه،همراهش نجنگیم،مردم به ما چه می گویند؟
به خدا سوگند،نه؛تا آن که به همان جایی در آییم که تو در می آیی و جان هایمان را فدایِ تو کنیم و خون هایمان را به پای تو بریزیم،که چون چنین کردیم،آنچه را بر عهده ماست،ادا نموده و از عهده وظیفه مان،بیرون آمده ایم.
مردی به نام زُهَیر بن قَین بَجَلی نیز برخاست و به امام علیه السلام گفت:ای فرزند پیامبر خدا ! دوست داشتم که کشته شوم و دوباره،زنده شوم و سپس کشته شوم و دوباره،زنده شوم و آن گاه،کشته شوم و باز،زنده شوم و تا صدبار به خاطر تو و همراهیانت
ص:441
کشته شوم،امّا خدا با من،[ مرگ را ] از شما اهل بیت،دور بگردانَد.
امام علیه السلام به او و یارانش فرمود:«جزای خیر ببینید !». (1)
302.مقاتل الطالبیّین -به نقل از عُتْبة بن سمعان کَلْبی-:حسین علیه السلام میان یارانش به سخن ایستاد و گفت:«خدایا ! تو می دانی که من،نه یارانی بهتر از یاران خود می شناسم،و نه خاندانی بهتر از خاندان خود.خداوند،به شما جزای خیر دهد که یاری و همکاری کردید ! این قوم،جز مرا نمی خواهند؛و اگر مرا بکُشند،کسی جز مرا نمی جویند.چون شب،شما را فرا گرفت،در سیاهی آن،پراکنده شوید و خود را نجات دهید».
عبّاس بن علی علیه السلام،برادر حسین،و علی [ اکبر ]،فرزندش و فرزندان عقیل،به پا خاستند و به ایشان گفتند:پناه بر خدا و سوگند به این ماه حرام ! چون باز گشتیم،به مردم چه بگوییم؟بگوییم:سَرور و فرزند سَرور و تکیه گاهمان را رها کردیم و او را هدف تیرها،حلقه ای برای پرتاب نیزه ها و قربانی ای برای درندگان کردیم و از سرِ رغبت به دنیا گریختیم؟! پناه بر خدا ! بلکه ما با تو زنده ایم و با تو می میریم.
ص:442
حسین علیه السلام گریست و آنان هم با او گریستند.سپس از خداوند برای آنان،جزای خیر طلب کرد.سپس حسین-که درودهای خدا بر او باد-،نشست. (1)
303.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از اسوَد بن قیس عبدی-:به محمّد بن بشیر حَضرَمی گفته شد:پسرت،در مرز ری،اسیر شده است.
گفت:او و خودم را به حساب خدا می گذارم.نه دوست داشتم که اسیر شود،و نه پس از او بمانم.
حسین علیه السلام،سخن او را شنید.به او فرمود:«خداوند،رحمتت کند! بیعتم را از تو برداشتم.[ برو و ] به آزاد کردن فرزندت بپرداز».
او گفت:درندگان،مرا زنده زنده بخورند،اگر از تو جدا شوم !
امام علیه السلام فرمود:«پس،این جامه های گران بها را در اختیارِ فرزندت قرار ده تا با آنها،فِدیه (جانْ فدای) برادرش را فراهم کند».
سپس،پنج جامه به ارزش هزار دینار به او بخشید. (2)
ص:443
304.علل الشرائع -به نقل از محمّد بن عماره-:به امام [ صادق علیه السلام ] گفتم:مرا از یاران حسین علیه السلام و رفتنشان به پیشواز مرگ،باخبر کن.
امام علیه السلام فرمود:«پرده از پیشِ چشمشان،کنار رفت تا آن که جایگاه هایشان را در بهشت دیدند،و هر یک از آنان،به شهادت اقدام می کرد تا به همبَر شدن با حوریان و جایگاهش در بهشت برسد». 1
305.الخرائج و الجرائح -به نقل از ابو حمزه ثُمالی-:از امام العابدین علیه السلام روایت شده که فرمود:«من در شبی که صبحِ فردایش،پدرم کشته شد،با او بودم.به یارانش فرمود:"این،شب است.[ سیاهیِ ]آن را مرکَب خود بگیرید که این جماعت،در پیِ من هستند؛و اگر مرا بکُشند،دیگر به شما،کاری ندارند.شما [از ناحیه بیعت با من]،آزاد و صاحب اختیار هستید".
یارانش گفتند:نه.به خدا سوگند،هرگز چنین نمی شود !
فرمود:"فردا،شما کشته می شوید و هیچ یک از شما [ از مرگ ] نمی رَهَد".
گفتند:ستایش،خدایی که ما را به شَرَف کشته شدن همراه تو رساند !
سپس امام علیه السلام دعا کرد و به آنان فرمود:"سرهایتان را بالا بگیرید و بنگرید".
پس به جایگاه و منزلگاه خود در بهشت نگریستند،و امام علیه السلام به آنان می فرمود:"فلانی ! این،خانه توست" و "فلانی ! این،قصر توست" و "فلانی ! این،درجه توست".
از این رو،هر یک از آنان،با سر و سینه به استقبال نیزه ها و شمشیرها می رفتند تا به
ص:444
جایگاهشان در بهشت برسند». 1
306.أنساب الأشراف: هنگامی که شب بر حسین علیه السلام و یارانش،سایه افکند،آنان،همه شب را به نماز و تسبیح و آمرزش خواهی ایستادند و دعا و گریه و زاری کردند. 2
307.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: شب،در رسید و حسین علیه السلام،شب عاشورا را به رکوع و سجود و گریه و آمرزش خواهی و تضرّع و زاری پرداخت و یارانش،زمزمه هایی [ بدون وقفه ]مانند آوای زنبور عسل داشتند. 3
308.الملهوف: حسین علیه السلام و یارانش،آن شب را به راز و نیاز و رکوع و سجود و قیام و قعود و زمزمه هایی مانند زنبور عسل گذراندند.
در آن شب،32 تن از لشکر عمر بن سعد،به آنان پیوستند.نماز فراوان و داشتن کمالات،شیوه حسین علیه السلام در طول زندگی اش بود. 4
ص:445
309.البدایه و النهایة -به نقل از حارث بن کعب و ابو ضحّاک،از امام زین العابدین علیه السلام-:حسین علیه السلام و یارانش،همه شبشان را نماز خواندند و آمرزش خواستند و دعا و گریه و زاری کردند.سواران نگهبان دشمن،به فرماندهی عَزرَة بن قیس احمَسی،پشت آنها می چرخیدند.همچنین حسین علیه السلام،تلاوت می کرد:«و البته کسانی که کافر شده اند،نباید تصوّر کنند این که به ایشان مهلت می دهیم،برای آنان نیکوست.ما فقط به ایشان،مهلت می دهیم تا بر گناه [ خود ]بیفزایند؛و [ آن گاه ]عذابی خفّت آور خواهند داشت.خداوند،بر آن نیست که مؤمنان را به این [ حالی ] که شما بر آن هستید،وا گذارد،تا آن که پلید را از پاک،جدا کند...» (1)تا آخر آیه (2). (3)
310.الفتوح: شمر بن ذی الجوشن-که خداوند،لعنتش کند-،نیمه شب،با گروهی از همراهانش به لشکر حسین علیه السلام نزدیک شد.حسین علیه السلام،با صدای بلند،به تلاوت این آیه مشغول بود:(و البته کسانی که کافر شده اند،نباید تصور کنند این که به ایشان مهلت می دهیم،برای آنان،نیکوست...»،تا آخر آیه.
ص:446
ملعونی از همراهان شمر بن ذی الجوشن،فریاد کشید:به خدای کعبه سوگند،ما پاکیزگانیم و شما،پلیدید،و ما از شما،جدا گشته ایم !
بُرَیر،نمازش را قطع کرد و ندا داد:ای فاسق ! ای تبهکار ! ای دشمن خدا! آیا مانند تویی،از پاکیزگان است؟! تو جز چارپایی بی خِرد،نیستی.تو را به آتش روز قیامت و عذاب دردناک،بشارت باد !
شمر بن ذی الجوشن-که خدا لعنتش کند-،بر سرِ او داد کشید و گفت:ای گوینده ! خداوند-تبارک و تعالی-،تو را و همراهت حسین را به زودی می کُشد.
بُرَیر به او گفت:ای دشمن خدا! آیا مرا از مرگ می ترسانی؟به خدا سوگند،مرگ،از زندگی با شما،برای ما دوست داشتنی تر است.به خدا سوگند،کسانی که خون فرزندان و خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله را می ریزند،به شفاعتش نمی رسند.
مردی از یاران حسین علیه السلام به سوی بُرَیر بن حُضَیر آمد و به او گفت:خدایت رحمت کند،ای بریر! ابا عبد اللَّه علیه السلام به تو می فرماید:«به جایگاهت،باز گرد و با آنان سخن مگو،که-به جانم سوگند-،اگر مؤمنِ آل فرعون،قومش را نصیحت کرد و دعوت را به آخر رساند،تو نیز نصیحت کردی و آن را به آخر رساندی». (1)
ص:447
311.تاریخ الطبری -به نقل از حارث بن کعب و ابو ضحّاک،از امام زین العابدین علیه السلام-:در شبی که بامدادش پدرم به شهادت رسید،نشسته بودم و عمّه ام زینب علیها السلام،از من پرستاری می کرد که پدرم از یارانش کناره گرفت و به خیمه خود رفت و حُوَی،غلام ابو ذر غِفاری،نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشیر ایشان،مشغول بود،و پدرم می خواند:
«ای روزگار ! اف بر دوستی ات !
چه قدر بامدادها و شامگاه هایی داشته ای
که در آنها،همراه و یا جوینده ای کُشته شده
که روزگار،از آوردن همانندش،ناتوان است !
و کار،با [ خدای ] بزرگ است
و هر زنده ای،این راه را می پیماید».
دو یا سه بار،این شعر را خواند تا آن جا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست.گریه،راه گلویم را بست؛ولی بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که بلا،فرود می آید؛امّا عمه ام نیز آنچه را من شنیدم،شنید و چون مانند دیگر زنان،دلْ نازک و بی تاب بود،نتوانست خود را نگاه دارد.بیرون پرید و در حالی که لباسش را بر روی زمین می کشید و درمانده شده بود،خود را به امام علیه السلام رساند و گفت:وا مصیبتا ! کاش مُرده بودم.امروز،[ گویی ] مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن،در گذشته اند،ای جانشینِ گذشتگان و پناه باقی ماندگان !
ص:448
حسین علیه السلام به او نگریست و فرمود:«خواهرم ! شیطان،بردباری ات را نبرَد».
زینب علیها السلام گفت:ای ابا عبد اللَّه ! پدر و مادرم فدایت ! خود را آماده کشته شدن کرده ای ! جانم فدایت !
حسین علیه السلام،اندوهش را فرو بُرد و اشک در چشمانش جمع شد و فرمود:«اگر مرغ سنگخواره را شبی آزاد بگذارند،می خوابد». (1)
زینب علیها السلام گفت:وای بر من ! آیا چنین سخت،در زیر فشاری؟همین دلم را بیشتر ریش می کند و بر من،سخت می آید.
آن گاه،به صورت خود زد و گریبان،چاک کرد و بیهوش شد و افتاد.
حسین علیه السلام به سویش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت:خواهرم ! از خدا،پروا کن و به تسلّی بخشیِ او،آرام باش.بدان که زمینیان،می میرند و آسمانیان،باقی نمی مانند و هر چیزی،از میان می رود،جز ذات خدا که با قدرتش،زمین را آفریده است،و مردم را برمی انگیزد تا همه،باز گردند و او،تنها بمانَد.پدرم،از من بهتر بود.مادرم،از من بهتر بود.برادرم،از من بهتر بود،و سرمشق من و آنان و هر مسلمانی،پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله است».
حسین علیه السلام،با این سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود:«خواهرم ! تو را سوگند می دهم که به این [سفارشم]،عمل کنی:بر [ مرگ ]من،گریبانْ چاک مده و صورت،مخراش و چون در گذشتم،ناله و فغان مکن».
سپس،او را آورد و کنار من نشاند و به سوی یارانش برگشت و به آنان فرمان داد تا خیمه های خود را به یکدیگر،نزدیک کنند و طناب های خیمه ها را در هم بتابند و خودشان،در میان خیمه ها قرار بگیرند و فقط،سمتی را که دشمن از طریق آن می آید،باز بگذارند. (2)
ص:449
312.الملهوف: حُر،با یارانش،در کنار [لشکر امام علیه السلام ] فرود آمدند.امام علیه السلام به تعمیر شمشیر خود،مشغول بود و می خواند:
ای روزگار ! اف بر دوستی ات !
چه قدر بامدادها و شامگاه ها داشته ای
که در آنها،همراه و یا جوینده ای،کشته شده
که روزگار،از آوردن همانندش،ناتوان است!
ص:450
و کار،با [ خدای ] بزرگ است
و هر زنده ای،این راه را می پیماید
و چه قدر بانگ رحیل،نزدیک است
به سوی بهشت و استراحتگاه ابدی !».
زینب،دختر فاطمه علیها السلام،این را شنید و گفت:ای برادر ! این،سخن کسی است که به کشته شدنش،یقین کرده است.
امام علیه السلام فرمود:«آری،ای خواهر !».
زینب علیها السلام گفت:وا مصیبتا ! حسین،خبر شهادتش را خود به من می دهد !
[ دیگر ] زنان نیز گریستند و بر صورت خود زدند و گریبان،دریدند.اُمّ کلثوم،فریاد می زد:وا محمّدا! وا علیّا ! مادرا ! وا فاطمَتا! وا حَسَنا ! وا حُسینا ! وای از بی سرپرستی پس از تو،ای ابا عبد اللَّه!
حسین علیه السلام،او را آرام کرد و به او فرمود:«تسلّای خدا را به یاد آور،که ساکنان آسمان و زمین،می میرند و نمی مانند و همه مخلوقات،هلاک می شوند».
سپس فرمود:«ای خواهر ! ای امّ کلثوم ! و تو ای زینب ! و تو ای رُقَیّه! و تو ای فاطمه ! و تو ای رَباب ! مواظب باشید که چون من شهید شدم،بر من،گریبان ندرید و صورت نخراشید و ناروا مگویید».
و به سند دیگری،روایت شده است:زینب علیها السلام،هنگامی که شعرها را شنید،در جایی جدا از زنان و دختران بود.سرآسیمه و در حالی که لباسش [ بر زمین ]کشیده می شد،بیرون آمد و در کنار حسین علیه السلام ایستاد و گفت:وا مصیبتا ! کاش مرگ من می رسید! امروز،[ گویی ] مادرم،فاطمه زهرا درگذشته و نیز پدرم،علیِ مرتضی و برادرم،حسن پاک! ای جانشینِ گذشتگان و پناه باقی ماندگان !
حسین علیه السلام به او نگریست و فرمود:«ای خواهر ! بردباری ات را از دست ندهی».
زینب علیها السلام گفت:پدر و مادرم،فدایت باد ! آیا به زودی کشته می شوی؟جانم به
ص:451
فدایت !
امام علیه السلام،بغض خود را فرو خورد و اشک در چشمانش حلقه زد.سپس فرمود:«دور است،دور [ که رهایی یابم ] ! اگر مرغ سنگخواره را شبی رها می گذاشتند،حتماً می خوابید».
زینب علیها السلام گفت:ای وای ! آیا چنین تن به مرگ داده ای؟همین است که دلِ مرا به درد آورده و مرا در تنگنا قرار داده است.
سپس،سر به گریبان افکند و آن را چاک داد و بیهوش،افتاد.
امام علیه السلام،برخاست و آب به صورت زینب علیها السلام پاشید تا به هوش آمد.سپس در آرامش بخشیدن به او کوشید و مصیبتِ مرگ پدر و جدّش را به او یادآور شد.درودهای خدا بر همه آنان باد ! (1)
ص:452
313.الفتوح: در وقت سحر،حسین علیه السلام،سرش [از خواب،] سنگین شد و سپس بیدار شد و فرمود:«آیا می دانید که هم اکنون،چه خوابی دیدم؟».
گفتند:چه دیدی،ای فرزند دختر پیامبر خدا؟
فرمود:«سگ هایی را دیدم که بر من،سخت گرفته اند و میانشان،سگ پیسه ای بود که از بقیّه بر من،سخت تر می گرفت.گمان می بَرَم کسی که کُشتن مرا به عهده می گیرد،مردی لَک و پیس دار از این قوم باشد.سپس،جدّم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را با گروهی از یارانش دیدم که به من می فرماید:"پسر عزیزم ! تو شهیدِ خاندان محمّدی و آسمانیان و ملکوتیان،به تو بشارت یافته اند.افطارِ امشبت را نزد من خواهی بود.بشتاب و تأخیر مکن که این،اَجَلِ فرود آمده از آسمان به قصد توست تا خونت را در شیشه ای سبز بگیرد ! ".
این است آنچه دیدم و بی تردید،حادثه (مرگ)،نزدیک شده و گاهِ کوچ از این دنیا فرا رسیده است». (1)
ص:453
314.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:آن گاه امام حسین علیه السلام فرمان داد تا در اطراف لشکرش،گودالی شبیه خندق کَنْدند و به دستور ایشان،پُر از هیزم شد.آن گاه،پسرش علی اکبر علیه السلام را با سی سوار و بیست پیاده،برای آوردن آبْ فرستاد،در حالی که خطرهای بسیاری آنها را تهدید می کرد....
آن گاه،امام حسین علیه السلام به یارانش فرمود:«برخیزید و آب بنوشید،که آخرین توشه شماست؛و وضو بگیرید و غسل کنید و لباس هایتان را بشویید،که کفن هایتان می شود».
سپس،نماز صبح را با آنان خواند و آماده نبردشان ساخت.همچنین فرمان داد تا گودالی که اطراف لشکرش کَنده بودند،پُر از آتش شود تا تنها از یک سو با دشمن بجنگند. (1)
ص:454
315.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:حارث بن کَعْب و ابو ضحّاک،از امام زین العابدین علیه السلام برایم نقل کردند که:حسین علیه السلام به سوی یارانش بیرون آمد و به آنان،فرمان داد که چادرهایشان را به هم نزدیک کنند و طناب های آنها را در هم بتابند و خودشان،میان چادرها قرار گیرند و تنها سمتی را که دشمن از آن سو می آید،باز بگذارند....
همچنین،عبد اللَّه بن عاصم،از ضحّاک بن عبد اللَّه مشرقی برایم نقل کرده که:-صبح عاشورا-خیمه ها را پشتِ سر خود قرار دادند و امام علیه السلام،فرمان داد تا هیزم و نِیی را که در پشت خیمه ها بود،آتش زدند،مبادا که دشمنان،از پشت،به آنها حمله کنند.
سپس حسین علیه السلام،به جای گودی که در پشت خیمه ها قرار داشت و مانند جوی آبی بود،هیزم و نِی آورد و در دلِ شب،آن جا را به شکل خندق در آوردند و هیزم و نِی را در آن جا ریختند و گفتند:چون دشمن به ما حمله کرد و با ما درگیر شد،در این جا،آتش می افکنیم تا از پشت سر،بر ما وارد نشوند و تنها از یک سو با آنان بجنگیم.
چنین کردند و سودبخش هم بود....
عبد اللَّه بن عاصم،به نقل از ضحّاک مشرقی برایم گفت:هنگامی که دشمنان به سوی ما روی آوردند و به آتش برافروخته هیزم و نِی نگریستند-همان آتشی که در پشتمان برافروخته بودیم تا از پشتِ سر به ما حمله نکنند-،یکی از سوارانِ غرق در سلاح آنان،به شتاب و بی آن که با ما سخنی بگوید،به سوی ما آمد و چون به خیمه هایمان نگریست و جز هیزم آتش گرفته،چیزی ندید،باز گشت و با تمام توان فریاد کشید:ای حسین ! در همین دنیا و پیش از فرا رسیدن قیامت،به سوی آتش شتافتی.
حسین علیه السلام گفت:«این کیست؟! گویی شمر بن ذی الجوشن است !».
گفتند:آری ! هموست.خداوند،کارت را به سامان بدارد !
حسین علیه السلام فرمود:«ای پسر زن بُزچران! تو به در آمدن به آتش،سزامندتری».
ص:455
مسلم بن عَوسَجه،به حسین علیه السلام گفت:ای فرزند پیامبر خدا ! فدایت شوم ! آیا او را با تیر نزنم؟اکنون در تیررسِ من است و تیر من،به خطا نمی رود و این فاسق،از بزرگ ترین زورگویان است.
حسین علیه السلام فرمود:«تیراندازی مکن،که من خوش ندارم آغازگرِ جنگ باشم». (1)
ص:456
امام حسین علیه السلام،در آغاز ورود به کربلا،نقطه ای را برای بر پا کردن خیمه ها در نظر گرفت که در صورت وقوع درگیری با دشمن،از دو ویژگی برخوردار باشد:
1.دشمن،از یک سو بیشتر نتواند به آنها حمله کند؛
2.زنان و کودکان،امنیت بیشتری داشته باشند.
از این رو،امام علیه السلام دستور داد خیمه ها را در منطقه ای زدند که پشتِ آن،نیزار بود،به گونه ای که دشمن نمی توانست از پشت به سپاه امام علیه السلام،حمله کند. (1)
افزون بر این،پشت خیمه ها و یا پشت نیزاری که خیمه ها جلوی آن بود،گودالی شبیه به جوی آب قرار داشت که به گزارش طبری،امام علیه السلام در ساعتی از شب عاشورا،دستور داد تا آن را کَندند و چیزی شبیه به خندق،درست کردند و در آن،هیزم و نِی ریختند تا هنگام حمله دشمن،آن را آتش بزنند و مانعی دیگر برای حمله از پشتِ سر ایجاد نمایند. (2)
اقدام دیگری که برای پیشگیری از حمله دشمن از پشت سر،به دستور امام علیه السلام در شب عاشورا انجام شد،این بود که یاران امام علیه السلام،خیمه های خود را در کنار هم قرار دادند و با طناب،آنها را از سه طرف به هم متصّل کردند و فقط یک راه از رو به رو
ص:457
برای برخورد با دشمن،باقی گذاشتند. (1)
اگر مجموع این تدابیر حکیمانه جنگیِ امام علیه السلام نبود،نه تنها سپاه ابن سعد می توانست از پشت،یاران امام علیه السلام را مورد حمله قرار دهد؛بلکه در همان لحظات آغازین حمله،به سادگی،آنان را در حلقه محاصره خود می گرفتند و با کمترین درگیری،امام علیه السلام و یارانش را شهید یا اسیر می کردند.
ولی صبح عاشورا،هنگامی که دشمن خواست تا حمله را آغاز کند،ناگاه،خود را در برابر تلّی از آتش و دود،مشاهده کرد که از اطراف خیمه های امام علیه السلام و یارانش زبانه می کشید.
بر اساس این تدبیر و با این آرایش جنگی،سپاه امام علیه السلام-که عدد آنها بنا بر نقل مشهور،72 تن بود-، (2)توانستند در برابر سپاه دشمن-که تعداد آنها تا 35 هزار نفر،برآورد شده-،ساعت ها مقاومت کنند و شمار فراوانی از دشمنان را به هلاکت برسانند.
شدّت مقاومت یاران امام حسین علیه السلام در نبرد رویارو،موجب شد که عمر بن سعد،جمعی از سپاه خود را مأمور کرد که خیمه های آنها را ویران کنند تا بتوانند آنها را محاصره نمایند. (3)
این تدبیر هم کارساز نبود؛چون یاران امام علیه السلام،در گروه های سه یا چهار نفره،در لا به لای خیمه ها کمین می کردند و دشمن را-که مشغول ویران کردن خیمه ها بودند-،از پا در می آوردند.
ابن سعد،چون از این اقدام هم نتیجه ای نگرفت،برای پیشگیری از تلفات بیشتر سپاه خود،ضمن دستور توقّف این عملیات،مجدّداً چنین دستور داد که خیمه ها را آتش بزنند؛ولی داخل آنها نشوند و آنها را خراب نکنند.لذا آتش آوردند و خیمه ها
ص:458
را آتش زدند.
یاران امام علیه السلام می خواستند مانع آتش زدن خیمه ها شوند؛ولی امام علیه السلام فرمود:
دَعوهُم فَلیُحرِقوها.فَإِنَّهُم لَو قَد حَرَّقوها لَم یَستَطیعوا أن یَجوزوا إلَیکُم مِنها (1).
رهایشان کنید تا خیمه ها را بسوزانند،که اگر آنها را به آتش بکشند،نخواهند توانست از آنها عبور کنند و به شما دست یابند.
بدین سان،دشمن،بخشی از خیمه های یاران امام علیه السلام را-که مانع نفوذ آنها بود-،آتش زد؛امّا همان طور که امام علیه السلام پیش بینی کرده بود،باز هم نتوانستند به حلقه دفاعی یاران او نفوذ کنند و بدین ترتیب،امام علیه السلام و یاران دلاور و باوفایش،تا آخرین نفر و آخرین نفس،در برابر سپاه کوفه که همچون سیل به سوی آنان سرازیر شده بودند،مقاومت کردند.
بر پایه گزارش هایی که گذشت،می توان چنین نتیجه گیری کرد که:
1.چینش و آرایش خیمه های همراهان امام علیه السلام،به صورت هِلالی بوده است که خیمه های اهل حرم،در بخش میانی آن قرار داشته و دو سوی آن،تا میدان نبرد،کشیده شده بوده است.این دو طرف،احتمالاً خیمه های یاران بوده که به دلیل حضور ساکنان آن در میدان نبرد،غالباً خالی بوده است و از آنها به عنوان سنگر یا دیوار دفاعی،استفاده می شده است که در نهایت،به دستور عمر بن سعد،به آتش کشیده شدند.
2.خیمه های یاران امام علیه السلام،با میدان نبرد،فاصله چندانی نداشته اند.
3.اهل بیتِ امام علیه السلام،از نزدیک،شاهد جانبازی عزیزان خود،و قساوت و بی رحمیِ دشمنان بوده اند.از این رو،می توان حدس زد که بر زنان و کودکانی که دیده اند عزیزانشان در جلوی چشم آنها قطعه قطعه می شوند،چه گذشته است!
ص:459
316.تاریخ الطبری -به نقل از غلام عبد الرحمان بن عبدِ رَبِّه انصاری-:با مولایم بودم.هنگامی که دشمنانْ حضور یافتند و به حسین علیه السلام روی آوردند،حسین علیه السلام فرمان داد تا خیمه ای بر پا شود و سپس،مُشک را در دیگی بزرگ با آب در آمیزند.آن گاه،حسین علیه السلام به درون آن خیمه رفت و نوره مالید.
سپس مولایم عبد الرحمان بن عبد ربّه و بُرَیر بن حُضَیر هَمْدانی،بر درِ خیمه،شانه هایشان به هم ساییده می شد و بر سر این که کدام یک پس از امام علیه السلام نوره بمالند،با هم بحث می کردند.بُرَیر،با عبد الرحمان،شوخی می کرد.عبد الرحمان،به او گفت:رهایمان کن.به خدا سوگند،اکنون،وقت بازی و شوخی و بطالت نیست !
بُرَیر به او گفت:به خدا سوگند،قوم من می دانند که من،بطالت [ و شوخی کردن ]را دوست نداشته ام،نه در جوانی و نه در پیری؛امّا-به خدا سوگند-،من به آنچه خواهیم دید،مُژده داده شده ام! به خدا سوگند،میان ما و حور العین،جز این نیست که اینان با شمشیرهایشان،به ما حمله کنند،و بسیار دوست دارم که این کار را بکنند !
هنگامی که حسین علیه السلام فارغ شد،ما به درون [ خیمه ] رفتیم و نوره مالیدیم (1). (2)
ص:460
317.رجال الکشّی: حبیب بن مُظاهر اسدی،شوخی می کرد.یزید بن خُضَیر هَمْدانی-که سَرور قاریان نامیده می شد-،به او گفت:ای برادر من ! اکنون،هنگام شوخی [ و خنده ] نیست !
او گفت:کجا از این جا برای شادی،سزامندتر؟به خدا سوگند،جز این نیست که این طاغیان،با شمشیرهایشان،به ما حمله کنند و سپس با حور العین،هماغوش می شویم ! (1)
ص:461
318.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:حسین علیه السلام به یارانش فرمود:«برخیزید و آبی بنوشید،که آخرین توشه شما خواهد بود و وضو بگیرید و غسل کنید و لباس هایتان را بشویید تا کفن هایتان باشند».
سپس،نماز صبح را با آنان خواند و برای نبرد،آماده شان کرد. (1)
319.الإرشاد: حسین بن علی علیه السلام،صبحگاهان،یارانش را پس از نماز صبح،آماده کرد.سی و دو سوار و چهل پیاده با او بودند.او زُهَیر بن قَین را بر جناح راست یارانش و حبیب بن مظاهر را بر جناح چپ یارانش،قرار داد و پرچمش را به دست برادرش عبّاس علیه السلام سپرد....
عمر بن سعد نیز در همان صبحگاه-که روز جمعه بود و شنبه هم گفته شده-،یارانش را آماده کرد و با لشکری که همراهش بودند،به سوی حسین علیه السلام بیرون آمد.بر
ص:462
جناح راست [ لشکر ]او،عمرو بن حَجّاج و بر جناح چپ [ لشکر ] او،شمر بن ذی الجوشن و بر سواران،عُروَة بن قیس و بر پیادگان،شَبَث بن رِبْعی گمارده شده بودند و پرچم را به غلامش دُرَید داد. (1)
ص:463
تعیین دقیق و قطعی شمار دو سپاه،مقدور نیست؛امّا در این باره اعدادی گزارش شده که ارائه می گردد.
بیشتر منابع معتبر،شمار سپاهیان امام علیه السلام را 72 نفر،گزارش کرده اند.شیخ مفید رحمه اللَّه علیه می نویسد:
حسین بن علی علیه السلام،هنگام صبحگاه و بعد از نماز صبح،یارانش را [ برای نبرد،]آماده کرد.آنان،سی و دو سوار و چهل پیاده بودند.
لیکن با ملاحظه نام و مشخّصات شهدای کربلا،می توان گفت که شمار سپاهان امام علیه السلام بیش از این تعداد بوده است،چنان که پاره ای از منابع،عدد یاران امام علیه السلام را 82 نفر،برخی 114 نفر،برخی 145 نفر،برخی صد و هفتاد نفر،برخی ششصد نفر و برخی ارقام دیگری گزارش کرده اند.
نکته قابل توجّه،این که در تبیین آمار شهدای کربلا،بجز امام علیه السلام،مشخّصات 154 نفر،ارائه می شود که حدود 72 تن از آنها از خاندان امام حسین علیه السلام و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و امام علی علیه السلام بوده اند.
بنا بر این،ممکن است آنچه در گزارش مشهور آمده،اشاره به همین افراد باشد،و نیز می تواند اشاره به یاران امام علیه السلام قبل از ملحق شدن کسانی باشد که به تدریج به
ص:464
ایشان پیوسته اند؛زیرا گزارش هایی از پیوستن بیست تا سی نفر به امام علیه السلام حکایت دارند،چنان که احتمال دارد برخی اسامی،به دلیل تصحیف،تکرار شده باشند.به هر حال،تعداد یاران امام علیه السلام بیش از 72 تن بوده اند.البتّه شماری از شهدا،مانند:علی اصغر علیه السلام و عبد اللَّه بن حسن علیه السلام و امّ وَهْب،از سپاهیان به شمار نمی روند و شماری از سپاهیان امام علیه السلام مانند:حسن مُثنّا و ضَحّاک بن عبد اللَّه مَشرقی نیز شهید نشده اند.
شمار سپاهیان ابن سعد-که در گزارش های نسبتاً معتبر آمده-،عبارت است از:چهار هزار نفر،چهار هزار و پانصد نفر،بیست هزار نفر،22 هزار نفر،28 هزار نفر،سی هزار نفر،31 هزار نفر،و 35 هزار نفر.
با توجّه به این که نیروهایی که از کوفه به کربلا رفتند،یک جا اعزام نشدند،احتمالاً برخی از مورّخان،تنها آمار اوّلیه نیروهای اعزامی از کوفه را ثبت کرده اند و برخی،آمار کسانی را نیز که به آنها پیوسته اند،ثبت کرده اند.در نتیجه،چنین اختلاف هایی پدید آمده است.
از سوی دیگر،با در نظر گرفتن این که شماری از نیروهای اعزامی در بین راه،فرار کرده اند،اظهار نظر در باره شمار واقعی و حتّی شمار تقریبی سپاه ابن سعد،بسیار دشوار است.
گفتنی است که رقم سی هزار نفر،در دو روایت از امام حسن علیه السلام و امام زین العابدین علیه السلام،نقل شده است.هر چند که سند این روایات،از اعتبار لازم برخوردار نیست؛لیکن با توجّه به کوچ دادن عمومی مردم کوفه به سوی کربلا توسّط ابن زیاد و نیز با توجّه به این که این تعداد،کمتر از نیمی از جنگجویانِ کوفه است-که حدود صد هزار نفر تخمین زده شده اند-،رقمی قابل قبول است.
قرینه دیگری که می تواند تعداد سی هزار نفر را تأیید کند،این است که سپاهیان مختار را شصت هزار نفر گزارش کرده اند.به نظر می رسد که سپاهیان او را کسانی تشکیل داده اند که در واقعه کربلا،در لشکر عمر بن سعد نبوده اند.
ص:465
2/2 دعای امام در صبح عاشورا (1)
320.الإرشاد -از امام زین العابدین علیه السلام-:صبح [ عاشورا ]،چون امام حسین علیه السلام چشم گشود و لشکر [ دشمن ]را دید،دستانش را بالا برد و گفت:«خداوندا! تو تکیه گاه من در هر سختی،و امید من در هر گرفتاری هستی.در هر رویدادی که برای من اتّفاق می افتد،تو تکیه گاه و ساز و برگِ منی.بسی پریشانی[ ها ]که دل،در آن[ ها ]سست می شود و چاره،اندک می گردد و دوست،انسان را وا می گذارد و دشمن،شماتت می کند که من،از سرِ رغبت به تو،و نه دیگران،شکایتش را نزد تو آورده ام و تو در آن،برایم گشایش قرار داده ای و آن را برطرف ساخته ای ! تو،ولیّ هر نعمت و صاحبِ هر نیکی و نهایتِ هر مقصودی هستی». (2)
321.تاریخ الطبری -به نقل از کثیر بن عبد اللَّه شَعْبی-:هنگامی که لشکر ما به سوی حسین علیه السلام حرکت کرد،زُهَیر بن قَین،غرق در سلاح و سوار بر اسبش-که دُمی پُرمو
ص:466
داشت-،به سوی ما آمد و گفت:ای کوفیان ! شما را از عذاب خدا،بیم می دهم؛بیم می دهم! بر مسلمان،واجب است که برادر مسلمانش را نصیحت کند و ما تا کنون،برادر و بر یک دین و آیین بوده ایم.تا آن گاه که شمشیر،به میان ما و شما نیامده،سزامندِ نصیحت از جانب ما هستید،و چون شمشیر به میان آید،این حق و حرمت،از میان می رود و ما دسته ای خواهیم بود و شما،دسته ای دیگر.خداوند،ما و شما را به فرزندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله،آزموده است تا ببیند ما و شما،چه کار می کنیم.ما،شما را به یاری ایشان و وا نهادن این طاغوت،عبید اللَّه بن زیاد،فرا می خوانیم که شما از سلطنت آن دو (یزید و ابن زیاد)،جز بدی،بهره ای ندارید.چشمانتان را از حدقه،بیرون می آورند و دست و پاهایتان را قطع می کنند و شما را مُثْله می نمایند و بر شاخه های خرما،به دارتان کِشند و انسان های نمونه و قاریانتان را می کُشند،همچون حُجر بن عَدی و یارانش،و هانی بن عُروه و همانندان او.
کوفیان،او را دشنام دادند و عبید اللَّه بن زیاد را ستودند و برایش دعا کردند و گفتند:به خدا سوگند،آرام نمی گیریم تا همراهت (حسین علیه السلام) و هر که را با اوست،بکُشیم و یا او و یارانش را دست بسته به سوی امیر عبید اللَّه ببریم !
زُهَیر به آنان گفت:بندگان خدا ! فرزند فاطمه-که رضوان خدا بر او باد-،از پسر سمیّه،به دوستی و یاری،سزامندتر است.اگر یاری شان نمی کنید،پناه بر خدا،از کُشتن آنان ! میان این مرد و پسرعمویش یزید بن معاویه را خالی کنید که به جانم سوگند،یزید،به اطاعت شما بدون کُشتن حسین علیه السلام هم رضایت می دهد !
شمر بن ذی الجوشن،تیری به سوی او انداخت و گفت:ساکت شو،خدا،صدایت را خاموش کند ! با پُرگویی ات،ما را خسته کردی.
زُهَیر به او گفت:ای فرزند بول کننده بر پاشنه پاهایش ! با تو سخن نمی گویم.تو چارپایی بیش نیستی و-به خدا سوگند-،گمان نمی برم که دو آیه از کتاب خدا را نیکْ بدانی! به رسوایی روز قیامت و عذاب دردناک،بشارتت باد !
شمر به او گفت:خداوند،تو و همراهت را لَختی دیگر می کُشد.
ص:467
زُهَیر گفت:آیا مرا از مرگ می ترسانی؟به خدا سوگند،مرگ با حسین علیه السلام،برایم دوست داشتنی تر از زندگی جاوید با شماست. (1)
322.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام،در یادکردِ حوادث روز عاشورا-:تشنگی بر حسین علیه السلام و یارانش چیره شد.مردی از یارانش به نام بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی، (2)بر او وارد شد و
ص:468
گفت:ای فرزند پیامبر خدا ! آیا به من اجازه می دهی تا به سوی آنان بروم و با ایشان،سخن بگویم؟
امام علیه السلام،اجازه داد.او به سوی ایشان رفت و فرمود:«ای مردم! خداوند عزّوجلّ،محمّد صلی اللَّه علیه و آله را به حق،بشارت دهنده و بیم دهنده،دعوتگر به خدا با اجازه اش و چراغ فروزان [ راهش ] بر انگیخت؛و این،آب فرات است که خوکان و سگان صحرا در آن می روند؛امّا میان آن و فرزند این پیامبر،جدایی انداخته اند.
آنان گفتند:ای بُرَیر ! زیاد حرف زدی.بس است ! به خدا سوگند،حسین تشنگی خواهد کشید،همان گونه که پیشینیانِ او،تشنگی کشیدند !
حسین علیه السلام فرمود:«ای بُرَیر ! بنشین». (1)
323.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام،در یاد کردِ حوادث روز عاشورا-:حسین علیه السلام،با تکیه دادن بر شمشیرش برخاست و با بلندترین صدایش،ندا داد و گفت:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا مرا می شناسید؟».
گفتند:آری.تو فرزند پیامبر خدا و نوه او هستی.
ص:469
فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا جدّ من،پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله نیست؟!».
گفتند:چرا.به یقین هست.
فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا مادر من،فاطمه دختر محمّد صلی اللَّه علیه و آله نیست؟».
گفتند:چرا.به یقین هست.
فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا پدر من،علی بن ابی طالب علیه السلام نیست؟!».
گفتند:چرا.به یقین هست.
فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا مادربزرگم،خدیجه،دختر خُوَیلد،نخستین زن مسلمان این امّت نیست؟!».
گفتند:آری.به یقین هست.
فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا سیّد الشهدا،حمزه،عموی پدرم نیست؟!».
گفتند:چرا.به یقین هست.
فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا جعفرِ پرواز کننده [ با دو بال ] در بهشت،عموی من نیست؟!».
گفتند:چرا.به یقین هست.
فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا این شمشیر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله نیست که بر خود آویخته ام؟!».
گفتند:چرا.به یقین هست.
فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا این،عمامه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله نیست که من پوشیده ام؟!».
گفتند:چرا.به یقین هست.
ص:470
فرمود:«شما را به خدا سوگند می دهم،آیا علی علیه السلام،نخستین آنان (مسلمانان) در اسلام آوردن و داناترین و بُردبارترینِ آنها،و ولیّ هر مرد و زن مسلمان نیست؟!».
گفتند:چرا.به یقین هست.
فرمود:«پس به سبب چه چیزی،خونم را حلال می شِمُرید،در حالی که پدرم،فردای قیامت،کسانی را از حوض [ کوثر ] می راند،همان گونه که شتر تشنه را از آب می رانند و پرچم ستایش،روز قیامت،در دستان جدّم است؟!».
گفتند:ما همه اینها را می دانیم؛امّا تو را آسوده نمی گذاریم تا تشنه بمیری.
حسین علیه السلام-که در آن وقت،57 ساله بود-،محاسنش را در دست گرفت و آن گاه فرمود:«خشم خدا،بر یهودْ بالا گرفت،هنگامی که گفتند:عُزَیر،فرزند خداست.خشم خدا،بر مسیحیانْ بالا گرفت،هنگامی که گفتند:مسیح،فرزند خداست.خشم خدا،بر مَجوسْ بالا گرفت،هنگامی که آتش را به جای خدا پرستیدند.خشم خدا،بر قومی که پیامبرشان را کُشتند،بالا گرفت.نیز خشم خدا،بر این دسته که اراده کُشتن فرزند پیامبرشان را دارند،بالا گرفته است». (1)
ص:471
324.تاریخ الطبری -به نقل از ضحّاک مِشرَقی-:با حسین علیه السلام،اسبی به نام لاحِق بود که فرزندش امام زین العابدین علیه السلام،بر آن سوار می شد.هنگامی که دشمن به حسین علیه السلام نزدیک شد،به نزد مَرکبش [ لاحق ]باز گشت و بر آن اسب،سوار شد و با بلندترین صدایش،چنین ندا داد که به گوش همه مردم رسید:«ای مردم ! سخنم را بشنوید و عجله نکنید تا بر پایه حقّی که بر من دارید،اندرزتان دهم و دلیل در آمدنم بر شما را بگویم.اگر پذیرفتید و سخنم را تصدیق کردید و با من انصاف ورزیدید،سعادتمند می شوید و راهی بر من ندارید،و اگر دلیل و عذرم را نپذیرفتید و انصاف نورزیدید،«ساز و برگِ خویش و شریکانتان (بتان) را گِرد آورید و هیچ چیز از کاری که می کنید،بر شما پوشیده نباشد.به دشمنی من،گام پیش نهید و به من،مهلت ندهید» (1).
«ولیّ من،خداست که این کتاب را نازل کرده است؛و او،سرپرستِ صالحان است» (2)».
هنگامی که خواهرانش این سخن را شنیدند،صیحه زدند و گریستند.دخترانش نیز گریه کردند و گریه شان،بالا گرفت.حسین علیه السلام،برادرش عبّاس بن علی علیه السلام و پسرش علی [ اکبر ] علیه السلام را به سوی آنان فرستاد و به آن دو فرمود:«آنها را ساکت کنید که به جانم سوگند،بس گریه ها خواهند داشت !...».
هنگامی که زنان،ساکت شدند،خداوند را مدح و ثنا گفت و آنچه را شایسته بود،
ص:472
برایش بر شمرد و بر محمّد و فرشتگان و پیامبران خدا،درود فرستاد و آن قدر از این گونه سخن گفت که خدا می داند و نمی توان ذکر کرد.به خدا سوگند،هیچ گاه،نه پیش از او و نه پس از او،سخنرانی را ندیدم که بلیغ تر از او سخن بگوید !
سپس فرمود:«امّا بعد،نَسَبم را در یابید و بنگرید که من،کیستم.سپس به خودتان بیایید و آن را سرزنش کنید و بنگرید که آیا کُشتن من و هتک حرمتم،برایتان رواست؟آیا من،فرزند دختر پیامبرتان،و فرزند وصی و پسرعمویش،اوّلین ایمان آورنده به خدا و تصدیقگر پیامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورده است،نیستم؟آیا حمزه سیّد الشهدا علیه السلام،عموی پدرم نیست؟آیا جعفرِ شهید و پرواز کننده با دو بال [ در بهشت ]،عمویم نیست؟
آیا این روایت پُرتکرار،به شما نرسیده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،در باره من و برادرم فرمود:"این دو،سَرور جوانان بهشت اند"؟
اگر گفته مرا که حقّ است،تصدیق کنید،به خدا سوگند،از آن زمان که دانسته ام خداوند،دروغگو را دشمن می دارد و به دروغ ساز،زیان می زند،آهنگِ دروغ نکرده ام،و اگر تکذیبم کنید،میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید،آگاهتان می کنند.از جابر بن عبد اللَّه انصاری یا ابوسعید خُدْری یا سهل بن سعد ساعدی یا زید بن ارقَم یا ا نَس بن مالک بپرسید.به شما خبر خواهند داد که این گفته را از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،در باره من و برادرم شنیده اند.آیا این،مانع شما از ریختن خون من نمی شود؟».
شمر بن ذی الجوشن،[به طعنه] در باره حسین علیه السلام گفت که:او،خدا را [تنها] به زبان،می پرستد،اگر بداند که چه می گوید !
حبیب بن مُظاهر به شمر گفت:به خدا سوگند،چنین می بینم که تو نیستی که خدا را با هفتاد زبان (با تردید و بدون ایمان قلبی) می پرستی.من،گواهی می دهم که تو،راست می گویی و نمی دانی [حسین] چه می گوید.خداوند،بر دلت مُهر زده است.
سپس حسین علیه السلام به آنان فرمود:«اگر در این گفته،تردید دارید،آیا در این هم شک
ص:473
دارید که من،پسرِ دختر پیامبرتان هستم؟! به خدا سوگند،میان مغرب و مشرق،کسی غیر از من،در میان شما و غیر از شما،پسرِ دختر پیامبرتان نیست و تنها من،پسرِ دختر پیامبرتان هستم.به من بگویید،این که مرا [به مبارزه] می طلبید،آیا کسی از شما را کُشته ام یا مالی را از شما بُرده ام یا جراحتی به شما رسانده ام که مرا به قصاص می خواهید؟!».
جماعت،شنیدند و هیچ نگفتند.حسین علیه السلام،ندا برآورد:«ای شَبَث بن رِبعی،ای حَجّار بن ابجَر،ای قیس بن اشعث،ای یزید بن حارث ! آیا به من ننوشتید که:"میوه ها رسیده و همه جا،سبز شده و جویبارها،پُر و لبریز شده اند.بیا که بر لشکری مجهّز و آراسته،در می آیی"؟!».
آنان گفتند:نه.ما چنین نکرده ایم !
حسین علیه السلام فرمود:«سبحان اللَّه ! به خدا سوگند که چنین کرده اید».
سپس فرمود:«ای مردم ! اگر [ آمدن ] مرا خوش ندارید،مرا وا گذارید تا از شما روی بگردانم و به سرزمین امنی بروم».
قیس بن اشعث به حسین علیه السلام گفت:آیا حکم پسرعموهایت را نمی پذیری که آنان،جز آنچه دوست داری،رأیی ندارند و چیز ناخوشی از آنان به تو نمی رسد؟
حسین علیه السلام فرمود:«تو برادرِ برادرت هستی ! (1)آیا می خواهی که بنی هاشم،بیشتر از خون مسلم بن عقیل را از تو بخواهند؟نه.به خدا سوگند،به دست خود و ذلیلانه،خود را به آنان نخواهم سپرد و همچون بندگان بی اختیار،قرار نمی گیرم.بندگان خدا ! به پروردگار خود و شما پناه می برم از آن که مرا برانید.به پروردگارِ خود و شما،از هر متکبّری که به روز حسابْ ایمان ندارد،پناه می برم».
سپس،مَرکبش را نشانْد و به عُقبة بن سَمعان،فرمان داد تا آن را ببندد.دشمنان
ص:474
هم،آهنگِ جنگ با او کردند. (1)
ص:475
325.تذکرة الخواصّ: هشام بن محمّد می گوید:حسین علیه السلام هنگامی که،پافشاری آنان را در کُشتن خود دید،قرآنی را گرفت و آن را گشود و بر سرش نهاد و ندا داد:«کتاب خدا و جدّم محمّد،پیامبر خدا،میان من و شما [ داور ] باشد.ای مردم ! چرا [ ریختن ]خون مرا حلال می شِمُرید؟آیا من پسر دختر پیامبرتان نیستم؟آیا سخن جدّم در باره من و برادرم،به شما نرسیده است که فرمود:"این دو،سَرور جوانان بهشتی اند"؟اگر سخن مرا نمی پذیرید،از جابر و زید بن ارقَم و ابو سعید خُدْری بپرسید.آیا جعفر طیّار،عموی من نیست؟».
شمر فریاد زد:اکنون،بر دوزخ در می آیی !
حسین علیه السلام فرمود:«اللَّه اکبر! جدّم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،به من خبر داد و فرمود:"گویی سگی را می بینم که به خون خاندانم،زبان می زند".جز این گمان ندارم که آن سگ،تو هستی».
شمر گفت:من،خدا را [ تنها ] به زبان عبادت کرده ام،اگر بدانم که چه می گویی! (1)
ص:476
326.الملهوف: یاران عمر بن سعد،بر مَرکب هایشان،سوار شدند.حسین علیه السلام،بُرَیر بن حُصَین را روانه کرد تا آنان را اندرز دهد؛امّا گوش ندادند.او به آنها یادآوری کرد؛امّا سودی نبخشید.حسین علیه السلام،بر شترش (/اسبش) سوار شد و از آنان خواست که ساکت شوند.ساکت شدند.پس از حمد و ثنای الهی و یاد خدا،آن گونه که شایسته او بود،و درود فرستادن بر محمّد و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان،با گفتاری رسا،چنین فرمود:«مرگ و اندوهتان باد،ای جماعت! با شیدایی،ما را به فریادرسی خواندید و ما،به سرعت،به فریادتان رسیدیم؛[امّا ]شما شمشیری را که برای ما بود،به رویِ خود ما برکشیدید و آتشی را که علیه دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم،بر ضدّ خود ما افروختید و همدست دشمنانتان،علیه دوستانتان شدید،بی آن که عدالت را میان شما بگسترنَد و امیدی به آنها داشته باشید.
ای وای بر شما ! ما را وا نهادید،در حالی که شمشیرها،هنوز در نیام و ابتدایِ کار است،و رأی [به جنگ]،هنوز پا بر جا نگشته؛امّا شما همچون مَلَخان،به سوی آن شتافته اید و همچون پرواز پشه ها [ به سوی زرداب زخم و چرک ]،همدیگر را به آن،فرا خوانده اید.نابودی،از آنِتان باد،ای بردگان امّت و بدترین دسته های آن،به کنارِ افکنان قرآن،و تحریفگرانِ سخنان،و دار و دسته گنهکاران،و پذیرندگان وسوسه شیطان،و خاموش کنندگان سنّت ها[ ی جاویدان] ! آیا اینان را یاری می دهید و ما را وا می نهید؟! آری.به خدا سوگند،خیانت میان شما،سابقه دارد.ریشه هایتان،به آن در آمیخته است و شاخه هایتان،بر آنْ پیچیده است.شما،پلیدترین استخوانِ گلوگیر
ص:477
برای بیننده و لقمه[ ی آماده ]غاصب گشته اید.
بی نَسَب فرزند بی نَسَب، (1)مرا میان دو چیز،قرار داده است:شمشیر و خواری.خواری،از ما دور است و خداوند،آن را برای ما نمی پذیرد،و نیز پیامبرش و مؤمنان،و دامن هایی پاک و پاکیزه،و جان هایی غیرتمند و خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه،مقدّم نمی دارند.
بدانید که من با این خانواده و با وجود کمیِ نفرات و نبودِ یاور،به سوی جنگ می روم».
...سپس فرمود:«بدانید که-به خدا سوگند-،پس از آن،جز به مقدار سوار شدن بر اسبی درنگ نمی کنید تا آنکه شما را به سان سنگ آسیا بچرخاند و چون محور آسیا بی قرار سازد! عهدی است که پدرم از جدّم برای من نقل کرده است:«شما با شریکانی که قائلید،کارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم کنید،و بی آن که پرده پوشی کنید،کار مرا یکسره کنید و به من مهلت ندهید» (2).«من بر خداوند،پروردگار من و شما،توکّل کرده ام.هیچ جنبنده ای نیست،مگر آن که زمامِ اختیارش به دست اوست.بی گمان،پروردگار من،بر راهی راست است» (3).
خدایا ! باران آسمان را از ایشان،باز دار و سال های [ قحطی ] مانند سال های یوسف علیه السلام را برای آنان پیش آور و غلام ثقیف را بر آنان،مسلّط ساز،تا جرعه های مرگ را بر آنان بچشانَد،که آنان،مرا تکذیب کردند و وا نهادند.تویی پروردگار ما،و تنها بر تو توکّل می کنیم و به سوی تو باز می آییم،و بازگشت آخرین به سوی توست». (4)
ص:478
327.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی -به نقل از عبد اللَّه بن حسن-:سپس امام علیه السلام فرمود:«عمر بن سعد کجاست؟او را برایم فرا بخوانید».
عمر را فرا خواندند؛ولی دوست نداشت که به دیدار حسین علیه السلام بیاید.حسین علیه السلام به عمر فرمود:«تو مرا می کُشی و می پنداری که بی نَسَب فرزندِ بی نَسَب،حکومت
ص:479
سرزمین های ری و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند که هرگز به کام خود،نخواهی رسید و این،حتمی و تمام شده است ! هر چه می خواهی،بکن که تو پس از من،نه در دنیا شادمان خواهی بود،نه در آخرت.گویی می بینم که سرت را بر نِی،در کوفه نصب کرده اند و کودکان،آن را هدف سنگ پرانی خود نموده اند».
عمر بن سعد،از سخن حسین علیه السلام خشمناک شد.از ایشان،روی گردانْد و یارانش را ندا داد که:منتظر چه هستید؟همگی حمله کنید که یک لقمه است ! (1)
328.الإرشاد: عمر بن سعد،ندا داد:ای ذُوَید ! پرچمت را نزدیک بیاور.
او آن را نزدیک تر آورد.سپس عمر،تیرش را در چلّه کمانش نهاد و آن را انداخت و گفت:گواهی دهید که من،نخستین تیر را انداختم.
سپس لشکر،تیر انداختند و درگیر شدند. (2)
329.الملهوف: عمر بن سعد،پیش آمد و تیری به سوی لشکر حسین علیه السلام انداخت و گفت:نزد امیر،گواهی دهید که من،نخستین تیرانداز بودم.
آن گاه،تیرها از سوی آنان،مانند قطره های باران،باریدن گرفت.امام حسین علیه السلام به یارانش فرمود:«خدایتان رحمت کند ! به سوی مرگی که چاره ای ندارد،برخیزید که
ص:480
این تیرها،پیک های این قوم به سوی شماست».
آن دو گروه،ساعتی با هم جنگیدند و به یکدیگر حمله کردند تا این که گروهی از یاران حسین علیه السلام،کشته شدند. (1)
330.تاریخ الیعقوبی: فردا که رسید،حسین علیه السلام بیرون آمد و با مردم،سخن گفت و حقّش را بر آنان،بزرگ شمرد و خدای عزّوجلّ و پیامبرش را به آنان،یادآوری کرد و از آنان خواست که مانع بازگشتش نشوند؛امّا آنان،جز نبرد را نپذیرفتند و یا آن که او را دستگیر کرده،نزد عبید اللَّه بن زیاد ببرند.حسین علیه السلام،یکی پس از دیگری،با دسته ها و حتّی افراد آنان،گفتگو کرد؛ولی آنان می گفتند:ما نمی فهمیم چه می گویی !
حسین علیه السلام به یارانش روی آورد و گفت:«اینان،جز مرا نمی خواهند و شما،آنچه را به عهده داشتید،به انجام رساندید.آزادید که بروید».
آنان گفتند:به خدا سوگند که نمی رویم-ای فرزند پیامبر خدا-تا جانمان را سپرِ جان تو کنیم.جزایشان،نیکی باد ! (2)
331.إثبات الوصیّة: هنگامی که ابن زیاد برای جنگ با حسین علیه السلام،لشکر خود را رو به روی
ص:481
او آراست،حسین علیه السلام نماز صبح را با یارانش خواند-و روایت شده که آن روز،دهم محرّم سال 61 [ هجری ]بود-.او به سخن گفتن ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی،به یارانش فرمود:«خداوند عزّوجلّ،به کشته شدن شما و من در امروز،اجازه داده است.بر شما باد شکیب ورزیدن و جهاد کردن!». (1)
ص:482
معروف است که در حمله نخست سپاه کوفه به یاران امام حسین علیه السلام،شماری از اصحاب امام علیه السلام-که تعداد آنها بیش از پنجاه نفر برآورد شده است-به شهادت رسیده اند،تا آن جا که ابن شهر آشوب،در کتاب المناقب،شهدای حمله اوّل را«حدود چهل تن»می داند و از 28 نفرِ آنان نیز به نام،یاد می کند. (1)
به نظر می رسد که نخستین منبعی که به شهادت حدود پنجاه تن از اصحاب امام حسین علیه السلام در حمله سپاه کوفه اشاره کرده،الفتوح ابن اعثم است که پس از اشاره به نخستین حمله (تیراندازی سپاه کوفه) به یاران امام علیه السلام می نویسد:
فَاقتَتَلوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ،حَملَةً واحِدَةً،حَتّی قُتِلَ مِن أصحابِ الحُسَینِ علیه السلام نَیِّفٌ وخَمسونَ رَجُلاً (2).
سپس ساعتی از روز را در یک حمله،با هم جنگیدند تا آن که بیش از پنجاه تن از یاران حسین علیه السلام کشته شدند.
تأمل در گزارش ابن اعثم،نشان می دهد که مقصود،این است که کشته شدن حدود پنجاه تن از اصحاب امام علیه السلام،در اثنای جنگ و در بخشی از روز عاشورا اتّفاق افتاده است،نه آن که آنها در حمله اوّل،کشته شده باشند؛اما خوارزمی، (3)بدون توجه به
ص:483
مفهوم دقیق کلام ابن اعثم،این ماجرا را به گونه ای دیگر برداشت کرده و پس از گزارش حمله اوّل در ادامه آورده است:
فَلَمّا رَمَوهُم هذِهِ الرَّمیَةَ قَلَّ أصحابُ الحُسَینِ علیه السلام،فَبَقِیَ فی هؤُلاءِ القَومِ الَّذینَ یُذکَرونَ فِی المُبارَزَةِ،وقَد قُتِلَ مِنهُم ما یُنیفُ عَلی خَمسینَ رَجُلاً (1).
هنگامی که این گونه تیراندازی کردند،یاران حسین علیه السلام کاهش یافتند و از ایشان،کسانی ماندند که در جنگ تن به تن،یاد می شوند.[ در این تیراندازی ]بیش از پنجاه تن از آنان،کشته شدند.
و در ادامه این نوع گزارش ها،همان طور که اشاره شد،ابن شهر آشوب نیز نام 28 تن را به عنوان شهدای حمله اوّل،مطرح کرده است،که ظاهراً صحیح نیست؛زیرا:
اولاً،در منابع کهن،سخنی از شهدای حمله اوّل،بدین گونه دیده نمی شود و سخن ابن اعثم،هیچ دلالتی بر این معنا ندارد؛بلکه همان طور که اشاره شد،برخلاف آن،دلالت دارد.
ثانیاً،منابع قابل استناد،مانند الإرشاد مفید و تاریخ الطبری،تنها تیراندازی گروهیِ دشمن رابه عنوان«حمله اول»گزارش کرده اند و اشاره به شهیدی در این حمله ندارند؛بلکه در ادامه گزارش خود،پیروزی های یاران امام علیه السلام در حمله تن به تن را گزارش کرده اند که موجب می شود سپاه دشمن،این گونه مبارزه (تن به تن) را متوقف کند و به صورت جمعی بر سپاه امام علیه السلام حمله ور شوند.
ثالثاً،نکته مهم،این که طبق برخی از همین گزارش ها،سپاهیان امام علیه السلام 72 نفر بوده اند.بنا بر این،اگر پنجاه تن آنها در اثر تیر باران حمله اوّلْ شهید شده باشند،افراد باقی مانده،آن اندازه نیستند که قابل آرایش نظامی باشند،و چگونه این گروه اندک می توانست تا عصر عاشورا مقاومت نماید؟وانگهی،اگر سپاه دشمن می توانست در اثر تیرباران،در یک لحظه و در یک حمله پنجاه تن از یاران امام علیه السلام را از بین ببرد،
ص:484
قطعاً می توانست با ادامه تیر باران،در مدتی کوتاه،جنگ را به سرانجام برسانَد و دیگر نیاز به جنگ تن به تن یا حمله گروهی نبود.
بر این اساس،آنچه درباره شهدای حمله اوّل،خصوصاً در المناقب ابن شهرآشوب آمده،ظاهراً قابل قبول نیست.
ص:485
در برخی از روایات به نقل از امام حسین علیه السلام آمده که ایشان،صبح عاشورا،ضمن دعوت کردن یاران خود به شکیبایی و مقاومت،فرمود:
إنَّ اللَّهَ عزّوجلّ قَد أذِنَ فی قَتلِکُمُ الیَومَ وقَتلی (1).
خداوند عزّوجلّ امروز به کشتن شدن شما و من،اجازه داد.
با ملاحظه این گونه روایات،این پرسش پیش می آید که:مقصود از اذن الهی در کشته شدن امام علیه السلام و یارانش چیست؟
پاسخ،این است که اذن الهی،بر دو گونه است:
بدین معنا که در نظام قانون گذاری (تشریعی)،در مواردی،خداوند متعال،اجازه می دهد که انسان،کاری را انجام دهد،و در مواردی نیز اجازه نمی دهد.
بی تردید،کشته شدن امام علیه السلام و یارانش،سرآمد محرّمات تشریعی الهی است.بنا بر این،مقصود از«اذن»در روایاتی که ملاحظه شد،قطعاً اذن تشریعی نیست.
مقصود از اذن تکوینی،این است که تحقّق هر پدیده در جهان،منوط به اجازه
ص:486
تکوینی آفریدگار جهان است.توضیح مطلب،این که در نظام آفرینش،هر پدیده،علّت خاصّی دارد که تنها از مجرای آن،قابل تحقّق است؛امّا تأثیر اسباب در مُسبّبات،منوط به اذن الهی است؛یعنی برای نمونه،تا خدا نخواهد،آتش نمی سوزانَد،چنان که آتش نمرود،ابراهیم علیه السلام را نسوزانْد.همچنین تا خدا نخواهد،کارد نمی بُرَد،چنان که کاردِ ابراهیم علیه السلام،گلویِ اسماعیل علیه السلام را نبُرید،و این،معنایِ«توحید افعالی»است.
بر این اساس،مقتضای آزادی انسان،امکان داشتن اجتماع اذن تکوینی الهی و نهی تشریعیِ اوست؛زیرا در غیر این صورت،مخالفت با نهی تشریعی،امکان پذیر نخواهد بود،و این،به معنای آزادی نداشتن انسان در انتخاب یکی از دو راه سعادت و شقاوت است.
بنا بر این،سخن امام حسین علیه السلام در مورد اذن خداوند متعال در کُشته شدن او و یارانش،اشاره به این آیه شریف است که «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ؛ 1 هیچ ناگواری ای به شما نمی رسد،مگر به فرمان خداست»،مقصود از آن نیز اذن تکوینی الهی در حادثه خونین کربلاست.
بدین سان،امام علیه السلام با این سخن،می خواهد به یاران خود بگوید که تقدیر حکیمانه خداوند،این است که ما همگی،امروز،در راه انجام وظیفه،شهید شویم.از این رو،باید در برابر این مصیبت،شکیبایی پیشه سازیم و تسلیم تقدیر الهی و راضی به قضای او باشیم.
ص:487
332.تاریخ الطبری -به نقل از محمّد بن قیس-:هنگامی که یاران حسین علیه السلام،فراوانیِ دشمن را دیدند و دانستند که نمی توانند آنان را از دست یافتن به حسین علیه السلام و خودشان باز بدارند،در کشته شدن پیشِ روی او،با هم مسابقه دادند. (1)
333.الملهوف: یاران حسین علیه السلام،برای کشته شدن پیشِ رویش،شتاب می ورزیدند و آن گونه شدند که این شعر می گوید:
گروهی که چون برای دفع پیشامدها،فرا خوانده می شوند
و لشکر،یا نیزه خورده اند،یا قامت شکسته اند
آنان،قلب هایشان را روی زره هایشان پوشیده اند و
برای رفتن جان هایشان،شتاب می کنند. (2)
334.البدایة و النهایة -به نقل از ابو جَناب-:آن روز (عاشورا)،نبرد تن به تن میان دو دسته،فراوان شد و پیروزی،با یاران حسین علیه السلام بود؛زیرا قوّتشان بیشتر بود و دست از جان،شُسته بودند و هیچ نگه دارنده ای جز شمشیرهایشان نداشتند.از این رو،یکی از فرماندهان به عمر بن سعد پیشنهاد داد که دیگر نبرد تن به تن نکنند. (3)
ص:488
335.تاریخ الطبری -به نقل از یحیی بن هانی بن عُروه-:هنگامی که کشته های لشکر عمر بن سعد [ در جنگ تن به تن ] بسیار شد،عمرو بن حجّاج،بانگ زد:ای احمق ها! آیا می دانید با چه کسانی می جنگید؟سواران این دیار،قومی دست از جان شُسته اند.هیچ یک از شما به هماوردیِ آنان،در نیاید که آنان،اندک اند و نمی پایند.به خدا سوگند،اگر تنها سنگ به آنان بزنید،آنها را از پای در می آورید.
عمر بن سعد گفت:درست گفتی.نظر [ درست ]،نظر توست.
آن گاه،به سوی لشکرش فرستاد و بر ایشان حکم کرد که هیچ کدامشان با هیچ یک از آنها،نبرد تن به تن نکنند. (1)
336.شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید: به مردی که روز واقعه کربلا،همراه عمر بن سعد،حضور داشته است،گفته شد:وای بر تو ! آیا فرزندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را کُشتید؟
گفت:چاره ای نبود! اگر تو نیز آن جایی بودی که ما بودیم،همین کار ما را می کردی.گروهی بر ما تاختند که دستانشان،در قبضه شمشیرهایشان بود،به سان شیرهای دَرَنده؛سواران را از چپ و راست،در هم می شکستند و خود را در دلِ مرگ می انداختند؛امان را نمی پذیرفتند و به مال،رغبتی نداشتند و هیچ چیز،مانع آنان از ورود به دریاهای مرگ یا تسلّط بر تخت فرمان روایی نبود.اگر ما لحظه ای دستْ نگاه می داشتیم،همه لشکر را از دَم تیغ می گذراندند.پس ما چه می توانستیم بکنیم،ای بی مادر! (2)
ص:489
337.أنساب الأشراف: حسین علیه السلام،بر مَرکبش سوار شد و قرآن را در دامان خود و پیشِ رویش گذاشت.امّا این اقدام،جز بر هجوم و جسارت دشمنان به او نیفزود.و عمر بن سعد،حُصَین بن تمیم را فرا خواند و دسته زرهپوش و پانصد تیرانداز را با او همراه کرد.آنان،یاران حسین علیه السلام را تیرباران کردند تا اسب هایشان را از پای در آوردند و همه لشکر حسین علیه السلام،پیاده شدند و در نیمه روز،به شدّت و بدون توقّف جنگیدند و با نزدیک و یک جا قرار دادن خیمه ها و افروختن آتش در پشتِ خود،کاری کرده بودند که فقط از یک جبهه،امکان رویارویی با آنها بود.
عمر سعد،به تخریب خیمه ها و سنگرهایشان فرمان داد که با نیزه ها و شمشیرهای خود،آنها را دریدند و شمر،از جناح چپ،یورش بُرد تا آن جا که با نیزه اش به خیمه حسین علیه السلام زد و فریاد کشید:برایم آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش بسوزانم !
شیوَن و وِلوِله،میان زنان برخاست و از خیمه،بیرون دویدند.حسین علیه السلام فرمود:«وای بر تو ! آیا آتش می خواهی تا خیمه ام را با اهلم بسوزانی؟». (1)
ص:490
338.الإرشاد: مردم (لشکر)،به سوی حسین علیه السلام باز گشتند و شمر بن ذی الجوشن-که خدا لعنتش کند-،به جناح چپ [سپاه حسین علیه السلام]،حمله برد و آنان،در برابرش ایستادند و با او به زد و خورد پرداختند.از هر سو به حسین علیه السلام و یارانش حمله شد و یاران حسین علیه السلام،به شدّت با آنان جنگیدند و سواران آنها-که تنها 32 تن بودند-،پیوسته حمله می کردند و به هر جا از سپاه کوفه که حمله می بُردند،آن را می شکافتند.
هنگامی که عُروة بن قیس-که فرمانده سواران سپاه کوفه بود-،چنین دید،به عمر بن سعد پیغام داد که:آیا آنچه را سوارانم امروز از این تعداد کم می کِشند،نمی بینی؟! پیادگان و تیراندازان را به سوی آنها بفرست.
پس عمر،تیراندازان را به سوی آنان فرستاد.اسب حُرّ بن یزید،از پای در آمد.او از اسب فرود آمد و این گونه می گفت:
اگر اسبم را از پای در می آورید،من،فرزند مردی آزاده ام
شجاعم،شجاع تر از شیرِ یال و کوپال دار.
و با شمشیرش،بر آنها می زد که بر سرش ریختند.ایّوب بن مُسَرِّح و مرد دیگری از سواران کوفه،در کشتن او شرکت جستند.
یاران حسین بن علی علیه السلام،به شدّت با دشمن جنگیدند تا این که ظهر شد.هنگامی که حُصَین بن نُمَیر،فرمانده تیراندازان،مقاومت یاران حسین علیه السلام را دید،یارانش را-که پانصد تیرانداز بودند-،جلو کشید و از آنان خواست تا یاران حسین علیه السلام را تیرباران کنند.آنان نیز طولی نکشید که مَرکب های ایشان را با تیر،از پای در آوردند و آن مردان را زخمی و پیاده کردند و مدّتی،جنگ میانشان بالا گرفت.
شمر بن ذی الجوشن،با یارانش [به پیش] آمد و زُهَیر بن قَین-که خدا،رحمتش
ص:491
کند-با ده مرد از یاران حسین علیه السلام،به او حمله بُردند و آنان را از خیمه ها،عقب راندند.شمر بن ذی الجوشن نیز به آنان،حمله آورد و برخی از آنان را کُشت و بقیّه را به جایگاه هایشان،باز گردانْد.در این هنگام،زُهَیر بن قَین،خطاب به حسین علیه السلام،چنین سرود:
امروز،جدّت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را دیدار می کنیم
و نیز حسن و علی مرتضی را
و [ جعفر،] جوانِ شجاع پرواز کننده [ در بهشت ] را.
چون یاران حسین علیه السلام کم بودند،کشته شدنشان معلوم می شد؛امّا یاران عمر بن سعد،فراوان بودند و کشته شدنشان معلوم نمی شد.جنگ و کارزار،سخت شد و کشته و زخمی در میان یاران ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام،فراوان شد تا آن که ظهر شد و حسین علیه السلام با یارانش،نماز خوف خوانْد. (1)
ص:492
339.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: شمر بن ذی الجوشن،حمله کرد؛ولی در برابرش ایستادگی کردند.یاران حسین علیه السلام،با آن که تنها 32 سوار بودند،به شدّت می جنگیدند و بر هیچ سویی از لشکر کوفه حمله نمی بُردند،جز آن که آن را می شکافتند.پس عمر بن سعد،حُصَین بن نُمَیر را با پانصد تیر انداز،فرا خواند.آنان،جلو آمدند تا به نزدیک حسین علیه السلام و یارانش رسیدند و آنان را تیرباران کردند.اندکی نگذشت که مَرکب هایشان را از پای در آوردند و با آنان جنگیدند تا ظهر،فرا رسید و کار جنگ،بالا گرفت؛امّا یاران ابن سعد،نتوانستند جز از یک جبهه،بر آنانْ وارد شوند؛زیرا خیمه هایشان،گِرد هم و به یکدیگر،نزدیک بود.
از این رو،عمر بن سعد،پیادگان را فرستاد تا خیمه ها را از چپ و راستشان ویران کرده،از هم جدا کنند و سپس به محاصره خود در آورند؛امّا یاران حسین علیه السلام،در دسته های سه،چهار نفری،میان خیمه ها پنهان می شدند و بر هر یک از آنها که مشغول ویران کردن خیمه ها و غارت آنها بود،یورش می بردند و از نزدیک،او را می زدند و می انداختند و می کُشتند.
پس عمر بن سعد،فرمان داد که خیمه ها را با آتش بسوزانند.حسین علیه السلام نیز به یارانش فرمود:«بگذارید تا آنها را بسوزانند،که اگر چنین کنند،نمی توانند از آن بگذرند و به شما برسند».
آنها خیمه ها را سوزاندند و همان گونه شد که حسین علیه السلام گفته بود.
همچنین گفته شده است:شَبَث بن رِبعی به او (ابن سعد) گفت:آیا زنان را می ترسانی،مادرت،به عزایت بنشیند؟!
ص:493
او نیز از کارش خجالت کشید و از آن،منصرف شد.لذا [ دشمنان ]جز از یک جبهه،نتوانستند با آنان بجنگند.
یاران زُهَیر بن قَین هم حمله بُردند و ابو عُذره ضَبابی از یاران شمر را کُشتند.
و پیوسته،یاران حسین علیه السلام،یکی یکی کُشته می شدند و به دلیل کم بودنشان،در آنها معلوم می شد.از یاران عمر نیز،ده تن ده تن،کُشته می شدند؛امّا چون فراوان بودند،در آنها معلوم نبود. (1)
340.تاریخ الطبری -به نقل از حُمَید بن مسلم-:یاران حسین علیه السلام،پیوسته کشته می شدند و چون یکی دو تن از آنان کُشته می شد،معلوم می شد؛امّا هر چه از دشمن کشته می شد،
ص:494
معلوم نمی گشت؛زیرا آنان،فراوان بودند.
هنگامی که ابوثُمامه عمرو بن عبد اللَّه صائدی چنین دید،به حسین علیه السلام گفت:ای ابا عبد اللَّه! جانم به فدایت! می بینم که اینان،به تو نزدیک شده اند.نه.به خدا سوگند،کُشته نمی شوی تا من-اگر خدا بخواهد-،پیش از تو کُشته شوم ! دوست دارم که پروردگارم را در حالی ملاقات کنم که این نمازی را که وقتش فرا رسیده،بخوانم.
حسین علیه السلام،سرش را بلند کرد و سپس فرمود:«از نماز،یاد کردی.خداوند،تو را از نمازگزارانِ ذکرگو قرار دهد! آری.اکنون،اوّلِ وقت آن است».
سپس فرمود:«از آنان بخواهید که از ما دست بکِشند تا نماز بخوانیم».
حُصَین بن تمیم،به ایشان گفت:آن [ نماز ]،پذیرفته نمی شود !
حبیب بن مُظاهر به او گفت:پذیرفته نمی شود؟! پنداشته ای که نماز،از خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله قبول نمی شود و از تو-ای درازگوش-،پذیرفته می شود؟!...
ابو ثُمامه صاعدی،یکی از پسرعموهایش را که در لشکر دشمن بود،کُشت.سپس،نماز ظهر را خواندند.حسین علیه السلام با ایشان،نماز خوف گزارد و آن گاه،بعد از ظهر،دوباره جنگیدند و جنگ،بالا گرفت. (1)
ص:495
341.الملهوف: هنگام نماز ظهر شد.حسین علیه السلام به زُهَیر بن قَین و سعید بن عبد اللَّه،فرمان داد تا با حدود نیمی از یارانش،جلوی ایشان بِایستند.سپس امام علیه السلام با آنان،نماز خوف گزارد.
به سوی حسین علیه السلام،تیری پرتاب شد.سعید بن عبد اللَّه حنفی،جلوی امام علیه السلام ایستاد و با جانش از او محافظت کرد،بی آن که به چپ و راست برود،تا آن که بر اثرِ تیرهایی که خورده بود،به زمین افتاد،در حالی که می گفت:خدایا ! آنان را همچون عاد و ثمود،لعنت کن.خدایا ! سلام مرا به پیامبرت برسان و از درد و رنج زخم هایم،به او خبر ده که هدفم از یاریِ فرزندان پیامبرت،[ کسب ] ثواب تو بوده است.
سپس،شهید شد-که خشنودی خدا بر او باد-و افزون بر جای ضربه های شمشیر و زخم نیزه ها،سیزده تیر در [ بدن ]او یافتند. (1)
342.الإرشاد: جنگ،بالا گرفت و شدید شد و کشتگان و زخمیان در یاران ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام،فراوان شدند،تا آن که ظهر شد و حسین علیه السلام با یارانش،نماز خوف گزارد (2). (3)
ص:496
در بیشتر نقل ها،آمده است که امام حسین علیه السلام،نماز ظهر عاشورا را با جماعت،به شکل نماز خوف خوانده اند.
گفتنی است که نماز خوف،مانند نماز مسافر،چه به صورت فُرادا و چه به جماعت،شکسته (قصر) است و در صورتی که به جماعتْ خوانده شود،بنا بر مشهور،بدین گونه است که:مجاهدان،دو دسته می شوند.دسته اوّل،یک رکعت با امام می خوانند و امام،پس از اتمام رکعت اوّل،تأمّل می کند تا مأمومان،رکعت دوم را فُرادا بخوانند و خود را به سنگرها و نقاطی که باید بروند،می رسانند و آن گاه،گروه دوم،جای آنها را می گیرند و رکعت اوّل خود را با رکعت دوم امام،به جا می آورند.
نماز خوف،به گونه های دیگری نیز بیان شده و جزئیات بیشتری دارد که در کتب تفسیری و فقهی،آمده است.
ص:497
343.معانی الأخبار -از امام زین العابدین علیه السلام-:چون کار [ نبرد ] بر حسین علیه السلام سخت شد،همراهانش به او نگریستند و او حالی متفاوت داشت.همراهانش هر چه کار سخت تر می شد،رنگشان دگرگون می شد و مضطرب می شدند و دل هایشان به تپش می افتاد،اما امام و برخی یاران ویژه اش رنگشان،گلگون می شد و اندامشان آرامش می یافت و جان هایشان،قرار می گرفت.
برخی به برخی دیگر گفتند:بنگرید که او باکی از مرگ ندارد !
حسین علیه السلام به آنان فرمود:«ای بزرگ زادگان ! شکیبا باشید.مرگ،جز پلی نیست که شما را از سختی و ناخوشی،به سوی بهشتِ پُرگستره و نعمتِ جاویدان،عبور می دهد.کدامتان خوش ندارد که از زندان به قصر منتقل شود؟! و آن برای دشمنانتان،مانند انتقال از قصر به زندان و شکنجه شدن است.
پدرم از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله برایم نقل کرد:"دنیا،زندانِ مؤمن و بوستانِ کافر است و مرگ،پل مؤمنان به سوی بهشت هایشان و پل کافران به دوزخشان است".نه دروغ می گویم و نه به من،دروغ گفته شده است». (1)
ص:498
344.تاریخ دمشق -به نقل از بشر بن طانحه،از مردی از قبیله هَمْدان-:حسین بن علی علیه السلام،صبحِ روزی که به شهادت رسید،برایمان سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:«بندگان خدا ! از خدا،پروا کنید و از دنیا،بر حذر باشید که اگر دنیا برای کسی می مانْد و کسی در آن می مانْد،پیامبران،سزاوارترین افراد به ماندن و سزامندتر به خشنود شدن از قضای الهی و خشنودتر به آن بودند؛امّا خدای متعال،دنیا را برای آزمایش،و اهلش را برای نابودی آفریده است.نوی آن،کهنه و نعمتش زایل و شادی اش تلخ می شود.سرای آن،فقط برای رسیدن و خانه اش برای دل کَنْدن است.توشه برگیرید که بهترین توشه،پرهیزگاری است،و پروا کنید،شاید که رستگار شوید». (1)
345.الأمالی،شجری: حسین بن زید بن علی،از پدرانش علیهم السلام نقل کرده است که:امام حسین علیه السلام،روز حادثه [ ی عاشورا]،سخن گفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:«ستایش،ویژه خدایی است که آخرت را برای پرهیزگاران،قرار داد و آتش و کیفر را برای کافران.به خدا سوگند،ما در این راه،به طلب دنیا نیامده ایم تا درباره[ ی بهشت ]پروردگار خود،به شک بیفتیم ! شکیب ورزید که خدا با پرهیزگاران است و سرای آخرت،برایتان بهتر است».
گفتند:جان هایمان را فدایت می کنیم.
حسین بن زید بن علی می گوید:به خدا سوگند،آنان بر او (امام حسین علیه السلام) سبقت می جستند تا پیشِ روی او به شهادت برسند و امام علیه السلام،در شهادت آنان،پاداش ببرد و برایشان آمرزش خواهی کند. (2)
ص:499
346.المناقب،ابن شهرآشوب: هر کدام از یاران که می خواست به میدان برود،با حسین علیه السلام خداحافظی می کرد و می گفت:سلام بر تو،ای فرزند پیامبر خدا !
امام علیه السلام هم پاسخ می داد:«و بر تو سلام ! و ما در پیِ تو هستیم».
سپس،قرائت می کرد:««و برخی از آنان،پیمان خویش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسیدند ] و برخی،چشم به راه اند» (1)». (2)
347.البدایة و النهایة -به نقل از محمّد بن قیس-:یاران حسین علیه السلام،دوتا دوتا و یکی یکی،نزدش می آمدند و پیشِ رویش می جنگیدند و حسین علیه السلام هم برایشان،دعا می کرد و می گفت:«خداوند،بهترین جزای پرهیزگاران را به شما بدهد!».
آنان هم بر حسین علیه السلام،سلام می دادند و می جنگیدند تا کشته شوند. (3)
348.مصباح المتهجّد -به نقل از ابو عبد اللَّه،حسین بن علی بن سفیان بَزوفَری-:آخرین
ص:500
دعای امام حسین علیه السلام در روزی که او را در میان گرفتند و مغلوب شد،[این بود ]:«خداوندا ! تو والامکان،سِتُرگِ چیره،چاره ساز و بی نیاز از آفریده هایی که بزرگی ات فراگیر است و بر هر چه بخواهی،توانایی.رحمتت نزدیک و وعده ات راست است.فرو ریزنده نعمت،نیکوْآزمون،نزدیکْ چون خوانده شوی،محیط بر هر چه آفریدی،پذیرنده توبه آن که به سویت باز گردد،توانا بر هر چه اراده کنی،دریابنده هر چه بجویی،سپاس گزاری،چون سپاسَت بگزارند و یاد کننده ای،چون یادت کنند ! از سرِ نیاز،تو را می خوانم و از سرِ ناداری،به تو رغبت می ورزم و از سرِ ترس،به تو پناه می برم و از سرِ اندوه،نزد تو می گِریم و از سرِ ضعف،یاری ات را می طلبم و برای کفایت کردن،بر تو توکّل می کنم.میان ما و قوم ما،داوری کن که آنان،ما را فریفتند و نیرنگ زدند و ما را وا نهادند و به ما خیانت کردند و ما را کُشتند،در حالی که ما خاندانِ پیامبرت و فرزندان حبیبت محمّد بن عبد اللَّه صلی اللَّه علیه و آله هستیم که او را به رسالتت برگزیدی و بر وحی ات امینش کردی.پس برای ما فَرَجی و گشایشی قرار ده،به رحمتت،ای مهربان ترینِ مهربانان !». (1)
ص:501
در این فصل،چگونگی شهادت شماری از یاران امام حسین علیه السلام که نکته قابل توجّهی در زندگی یا شهادت آنها گزارش شده،ارائه می گردد؛امّا پیش از آن،اشاره به چند نکته در تبیین شخصیت و ویژگی های آنان،قابل توجّه است:
برپایه گزارش شماری از منابع معتبر تاریخی،امام حسین علیه السلام هنگام غروب تاسوعا،ضمن خطابه ای حماسی،در ستایش از یاران خود فرمود:
فَإِنّی لا أعلَمُ لی أصحاباً أوفی ولا خَیراً مِن أصحابی (1).
من،یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود،سراغ ندارم.
این سخن،حاکی از آن است که یاران امام حسین علیه السلام،انسان های کاملِ دوران امامتِ آن بزرگوار بوده اند.لذا در«زیارت رجبیّه»،آمده است:
السَّلامُ عَلَیکُم أیُّهَا الرَّبّانِیّونَ،أنتُم خِیَرَةُ اللَّهِ،اختارَکُمُ اللَّهُ لِأَبی عَبدِ اللَّهِ عَلَیهِ
ص:502
السَّلامُ (1).
سلام بر شما،ای خدایی شدگان ! شما برگزیدگان خدایید که خداوند،شما را برای ابا عبد اللَّه علیه السلام،انتخاب کرده است.
سخنانِ شماری از یاران امام علیه السلام در ابراز عشق و وفاداری به ایشان،حاکی از آن است که آنان،به قلّه یقین-که نقطه اوج کمالات انسانی است-،دست یافته بودند؛مانند این سخن سعید بن عبد اللَّه حنفی خطاب به امام علیه السلام که:
وَاللَّهِ،لَو عَلِمتُ أنّی اقتَلُ،ثُمَّ احیا،ثُمَّ احرَقُ حَیّاً،ثُمَّ اذَرُّ،یُفعَلُ ذلِکَ بی سَبعینَ مَرَّةً ما فارَقتُکَ حَتّی ألقی حِمامی دونَکَ،فَکَیفَ لا أفعَلُ ذلِکَ ! وإنَّما هِیَ قَتلَةٌ واحِدَةٌ،ثُمَّ هِیَ الکَرامَةُ الَّتی لَا انقِضاءَ لَها أبَداً؟! (2)
به خدا سوگند،اگر بدانم که کشته می شوم و بار دیگر،زنده می شوم و آن گاه،زنده زنده،سوزانده و قطعه قطعه می شوم و هفتاد بار دیگر این کار با من تکرار می شود،از تو جدا نمی شوم تا در راه تو بمیرم ! چرا چنین نکنم؟کشته شدن که تنها یک بار است و پس از آن،کرامت بی پایانِ همیشگی است.
و نیز سخن زُهَیر بن قَین که می گوید:
وَاللَّهِ،لَوَدِدتُ أنّی قُتِلتُ،ثُمَّ نُشِرتُ،ثُمَّ قُتِلتُ حَتّی اقتَلَ کَذا ألفَ قَتلَةٍ،وأنَّ اللَّهَ یَدفَعُ بِذلِکَ القَتلَ عَن نَفسِکَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتیَةِ مِن أهلِ بَیتِکَ (3).
به خدا سوگند،آرزو دارم که کشته شوم و دوباره،زنده شوم و باز،کشته شوم و تا هزار بار،این گونه کشته شوم و خداوند،با این کارم،کشته شدن را از تو و از این جوانانِ خاندانت،دور کند !
ص:503
بر پایه شماری از روایات،یاران امام حسین علیه السلام،جایگاه خود در بهشت را می دیدند و بدین جهت،با اشتیاق کامل به استقبال شهادت می رفتند.
محمّد بن عُماره می گوید که از امام صادق علیه السلام پرسیدم:یاران امام حسین علیه السلام،چگونه از مرگ استقبال می کردند؟فرمود:
إنَّهُم کُشِفَ لَهُمُ الغِطاءُ حَتّی،رَأَوا مَنازِلَهُم مِنَ الجَنَّةِ... (1).
پرده از برابرِ آنها کنار رفت تا این که جایگاهشان را در بهشت،دیدند.
در روایت دیگری از امام زین العابدین علیه السلام،آمده است که شب عاشورا،پس از آن که امام حسین علیه السلام اجازه داد تا یارانش او را تنها بگذارند و آنها نپذیرفتند،امام علیه السلام تأکید کرد که:
إنَّکُم تُقتَلونَ غَداً کَذلِکَ،لا یُفلِتُ مِنکُم رَجُلٌ.
شما،فردا چنان کشته می شوید که هیچ کس از شما،نجات پیدا نمی کند.
آنها گفتند:ستایش،خدایی را که به ما با کشته شدن با تو،شرافت بخشید !
سپس امام علیه السلام،برای آنها دعا کرد و فرمود:
اِرفَعوا رُؤوسَکُم وَانظُروا.
سرتان را بالا بگیرید و نگاه کنید.
آنان به جایگاه و منزلگاه هایشان در بهشت،نگاه کردند،در حالی که آن امام علیه السلام به ایشان می فرمود:
هذا مَنزِلُکَ یا فُلانُ،وهذا قَصرُکَ یا فُلانُ،وهذِهِ دَرَجَتُکَ یا فُلانُ.
فَکانَ الرَّجُلُ یَستَقبِلُ الرِّماحَ وَالسُّیوفَ بِصَدرِهِ،ووَجهِهِ لِیَصِلَ إلی مَنزِلِهِ مِنَ الجَنَّةِ (2).
فلانی ! این،جای توست.فلانی ! این،قصر توست.فلانی ! این درجه توست.
ص:504
پس هر کدام از آنها،با سینه و صورت خود،از تیرها و شمشیرها استقبال می کرد تا در بهشت به جایگاهش برسد.
از امام باقر علیه السلام روایت شده که امام حسین علیه السلام هنگامی که یاران شهید خود را کنار هم می نهاد،می فرمود:
قَتلانا قَتلَی النَّبِییّنَ. (1)
کشتگان ما،[ مانند ] کشتگان [ همراه ] پیامبران اند.
این سخن،بدین معناست که شهدای کربلا،از فضائلی مانند فضیلت های کسانی که در رکاب پیامبران الهی شهید شده اند،برخوردارند.
همان سان که امام حسین علیه السلام،«سیّد الشهدا (سَرور شهیدان)»لقب یافته است،یاران او نیز سَروران شهیدان،شمرده شده اند،چنان که در روایتی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،-که در آن به آینده امام حسین علیه السلام و ماجرای کربلا اشاره شده-آمده است:
تَنصُرُهُ عِصابَةٌ مِنَ المُسلِمینَ،اُولئِکَ مِن سادَةِ شُهَداءِ امَّتی یَومَ القِیامَةِ (2).
گروهی از مسلمانان،او را یاری می دهند.آنها در روز قیامت،از بزرگانِ شهیدان امّتم هستند.
در الأمالی شیخ صدوق،از کعب الأحبار نقل شده که گفته است:در کتاب ما (یعنی
ص:505
تورات)،آمده:
إنَّ رَجُلاً مِن وُلدِ مُحَمَّدٍ رَسولِ اللَّهِ صلی اللَّه علیه و آله یُقتَلُ،ولا یَجِفُّ عَرَقُ دَوابِّ أصحابِهِ حَتّی یَدخُلُوا الجَنَّةَ،فَیعانِقُوا الحورَ العینَ (1).
مردی از فرزندان محمّد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،کشته می شود که عَرَق مَرکب یارانش خشک نشده،وارد بهشت می شوند و با حور العین،هماغوش می گردند.
همچنین در برخی از منابع اهل سنّت،از عمّار دُهْنی گزارش شده که گفته است:
مَرَّ عَلِیٌّ علیه السلام عَلی کَعبٍ،فَقالَ:یُقتَلُ مِن وُلدِ هذَا الرَّجُلِ رَجُلٌ فی عِصابَةٍ لا یَجِفُّ عَرَقُ خُیولِهِم حَتّی یَرِدوا عَلی مُحَمَّدٍ صلی اللَّه علیه و آله،فَمَرَّ حَسَنٌ علیه السلام فَقالوا:هذا یا أبا إسحاقَ؟قالَ:لا،فَمَرَّ حُسَینٌ علیه السلام فَقالوا:هذا؟قالَ:نَعَم (2).
علی علیه السلام از کنار کعب گذشت.کعب گفت:از فرزندان این مرد،کسی در میان گروهی (یارانش) کشته می شود که عَرَق اسبانشان خشک نشده،به خدمت محمّد صلی اللَّه علیه و آله وارد می شوند.پس حسن علیه السلام عبور کرد.گفتند:ای ابو اسحاق ! این است؟گفت:نه.پس حسین علیه السلام آمد.گفتند:این است؟گفت:آری.
و اینک،اشاره ای کوتاه به زندگی نامه شماری از برجسته ترین یاران امام حسین علیه السلام.
ابو ثُمامه،کُنیه یکی از یاران برجسته امام حسین علیه السلام است.
وی،ساکن کوفه بوده و یکی از افرادی است که پس از مرگ معاویه،به امام حسین علیه السلام نامه نوشت و او را به قیام،دعوت کرد.هنگامی که مُسلم بن عقیل علیه السلام،به نمایندگی از امام علیه السلام به کوفه آمد،ابو ثُمامه،در زمره یاران مورد اعتماد او قرار گرفت
ص:506
و در تهیّه سلاح و امکانات مالی،فعّالیت داشت.مسلم علیه السلام نیز او را به فرماندهی سپاهیان قبیله رُبع تمیم هَمْدان گماشت و سپاه او بود که ابن زیاد را در قصر حکومتی،محاصره کرد.هنگامی که مردم کوفه،مسلم علیه السلام را تنها گذاشتند،ابو ثُمامه،از کوفه خارج شد و خود را به امام حسین علیه السلام رسانید و در صف عاشقان و جان نثاران وی،قرار گرفت.
از کارهای برجسته و درخشان این مرد بزرگ-که درتاریخ عاشورا ثبت شده است-،یادآوریِ فرا رسیدن وقت ظهر برای اقامه نماز در بحبوحه نبرد در روز عاشوراست.
امام حسین علیه السلام،با شنیدن سخن ابو ثُمامه،سرش را بلند کرد و فرمود:
ذَکَرتَ الصَّلاةَ،جَعَلَکَ اللَّهُ مِنَ المُصَلّینَ الذّاکِرینَ ! نَعَم،هذا أوَّلُ وَقتِها.ثُمَّ قالَ:سَلوهُم أن یَکُفُّوا عَنّا حَتّی نُصَلِّیَ (1).
نماز را یادآوری کردی.خداوند،تو را از نمازگزارانِ اهل ذکر،قرار دهد! آری.این،اوّلِ وقت نماز است.
ابو ثُمامه،پس از شهادت شماری از یاران ابا عبد اللَّه علیه السلام،به میدان آمد و به صف دشمنْ حمله کرد و در نهایت،در درگیری با قیس بن عبد اللَّه،به خیل شهدای کربلا پیوست.
در«زیارت رجبیّه»و«زیارت ناحیه مقدّسه»،آمده است:
السَّلامُ عَلی أبی ثُمامَةَ عُمَرَ بنِ عَبدِ اللَّهِ الصّائِدِیِّ (2).
سلام بر ابو ثُمامه (3)،عمر بن عبد اللَّه صائِدی !
ص:507
انَس بن حارث،یکی از یاران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و امام حسین علیه السلام به شمار می رفته است.
وی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله روایت کرده که با اشاره به امام حسین علیه السلام فرمود:
إنَّ ابنی هذا-یَعنِی الحُسَینَ علیه السلام-یُقتَلُ بِأَرضٍ یُقالُ لَها:کَربَلاءُ،فَمَن شَهِدَ ذلِکَ مِنکُم فَلیَنصُرهُ (1).
این پسرم [حسین علیه السلام]،در سرزمینی به نام کربلا،کشته می شود.هر کس از شما آن جا بود،حتماً به او کمک کند.
احتمالاً،وی همان کسی است که به دلیل شنیدن پیشگویی یاد شده،سال ها پیش از واقعه کربلا،در این منطقه اقامت گُزید تا به فیض شهادت با سیّد الشهدا علیه السلام نائل آید. (2)
در زیارت های«رجبیّه»و«ناحیه مقدّسه»از انَس،چنین یاد شده:
السَّلامُ عَلی أنسِ بنِ کاهلٍ الأَسَدِیِّ (3).
سلام بر انَس بن کاهِل اسدی !
ص:508
بُرَیر،از بزرگ ترین قرآن شناسان عصر خود در کوفه بوده است،به گونه ای که وی«أقرأ أهل زمانه (بهترین قاری عصر خود)»و«سیّد القُرّاء (سرور قاریان)»شمرده شده است.از دیگر ویژگی های او بصیرت کامل نسبت به راهی بود که برگزیده بود،همچنین پارسایی و سخنوری و دفاع از حریم ولایت حسینی.خنده رویی او در صبح عاشورا در شرایطی که دشمن حلقه محاصره را هر ساعت تنگ تر می کرد حکایت از روح بلند و متعالی او داشت.
بُرَیر،همان کسی است که به دلیل یقین به زندگیِ پس از مرگ،در صبح عاشورا،هنگامی که امام علیه السلام و یارانش در حلقه محاصره دشمن بودند و فاصله ای با شهادت نداشتند،از آرامش خاصّی برخوردار بود و با دوست خود،عبد الرحمان،با چهره ای خندان،گفتگو می کرد.دوستش به وی ایراد گرفت و گفت:ای بُرَیر ! می خندی؟! الآن،نه وقت خنده است،و نه کار بیهوده.
بُرَیر،در پاسخ وی گفت:
لقد علم قومی أنّی ما أحببت الباطل کهلاً ولا شابّاً،وإنّما أفعل ذلک استبشاراً بما نصیر إلیه،فواللَّه،ما هو إلاّ أن نلقی هؤلاء القوم بأسیافنا نعالجهم بها ساعة،ثمّ نعانق الحور العین (1).
قوم من می دانند که من،نه در جوانی و نه در پیری به کار بیهوده علاقه مند نبوده ام.این کار را برای خجستگی آنچه برایمان اتّفاق می افتد،می کنم.به خدا سوگند،جز این نیست که ما با این گروه،با شمشیرهایمان رویارو می شویم و ساعتی را با آنها می جنگیم و سپس با حور العین،هماغوش می گردیم.
ص:509
وی در روز عاشورا،پس از نبردی دلیرانه،به وسیله کعب بن جابر،به شهادت رسید.در«زیارت ناحیه»آمده است:
السَّلامُ عَلی یَزیدَ بنِ حُصَینٍ الهَمدانِیِّ المِشرَقِیِّ القاری،المُجَدَّلِ بِالمَشرَفِیِّ (1).
سلام بر یزید بن حُصَین هَمْدانی مِشرَقی قاری که با [ شمشیرِ ] مَشرَفی،زده شد !
349.الملهوف: بُرَیر بن خُضَیر-که زاهد و عابد بود-،به میدان آمد.یزید بن مَعقِل،به سوی او بیرون آمد و با هم،قرار مُباهِله گذاشتند و از خدا خواستند که هر که بر حق است،آن را که بر باطل است،بکُشد.آن گاه،با هم جنگیدند و بُرَیر،او را کُشت.سپس،پیوسته جنگید تا به شهادت رسید.خداوند،از او خشنود باد ! (2)
350.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:یوسف بن یزید،از عفیف بن زُهَیر بن ابی اخنَس-که در هنگام شهادت حسین علیه السلام،حضور داشت-،برایم نقل کرد:یزید بن مَعقِل از قبیله بنی عَمیرَة بن ربیعه-که با تیره بنی سَلیمه از قبیله عبد قیس هم پیمان بودند-،بیرون آمد و گفت:ای بُرَیر بن خُضَیر ! می بینی که خدا،برای تو چه خواسته است؟
بُرَیر گفت:به خدا سوگند که برای من،خوبی خواسته است و برای تو،بدی !
یزید گفت:دروغ می گویی،در حالی که پیش از این،دروغگو نبودی.آیا به یاد می آوری که در محلّه بنی لَوذان،با هم می رفتیم و تو می گفتی:عثمان بن عفّان،بر خود،ستم کرد و معاویة بن ابی سفیان،گم راه و گم راه کننده است و بی تردید،پیشوای هدایت و حقیقت،علی بن ابی طالب است؟
بُرَیر گفت:گواهی می دهم که این،نظر و گفته من است.
یزید بن مَعقِل به او گفت:من،گواهی می دهم که تو از گم راهان هستی.
ص:510
بُرَیر بن خُضَیر به او گفت:اگر موافقی با همدیگر مُباهله کنیم و خدا را بخوانیم تا دروغگو را لعنت کند و هر کدام را که بر باطل هستیم،بکُشد.سپس بیرون بیا،تا با هم،تن به تن بجنگیم.
هر دو بیرون آمدند و دستانشان را به سوی خدا،بلند کردند و از او خواستند که دروغگو را لعنت کند و آن که بر حق است،دیگری را که بر باطل است،بکُشد.سپس در برابر یکدیگر ایستادند و به نبرد با هم پرداختند و دو ضربه به هم زدند.یزید بن مَعقِل،ضربه ای آرام به بُرَیر بن خُضَیر زد که آسیبی به او نرساند و بُرَیر بن خُضَیر نیز ضربه ای به او زد که کلاهْ خود او را شکافت و تا مغز سرش رسید و چنان [ بر زمین ]افتاد که گویی از بلندی،سقوط کرده است.شمشیر ابن خُضَیر هم در سرش گیر کرد؛و گویی او را می بینم که آن را تکان می دهد تا آن را از سرش بیرون بکِشد.
سپس،رضی بن مُنقِذ به بُرَیر حمله بُرد و با او گلاویز شد و لَختی درگیر بودند.سپس بُرَیر بر سینه اش نشست.رضی گفت:جنگاوران و مدافعان،کجایند؟
کعب بن جابر بن عمرو ازْدی،رفت تا به بُرَیر،حمله ببرَد.به او گفتم:این،بُرَیر بن خُضَیر قاری است که در مسجد،به ما قرآن می آموخت.
امّا او با نیزه به او یورش بُرد و آن را در پشت بُرَیر،جای داد.بُرَیر،چون سوزش نیزه را احساس کرد،بر او جَست و صورتش را گاز گرفت و نوک بینی اش را کَنْد؛ولی کعب بن جابر،او را زد تا بر زمینش انداخت و نیزه را کاملاً در پشتِ او فرو کرد.سپس،به او روی آورد و چندان با شمشیرش بر او زد تا او را کُشت.
عفیف [ بن زُهَیر ] می گفت:گویی مرد عبدیِ از پای افتاده را می بینم که برخاست و خاک از جامه اش تکانْد و گفت:ای برادر ازْدی ! نعمتی به من دادی که هرگز،آن را فراموش نمی کنم.
[یوسف بن یزید] می گفت:به عفیف گفتم:تو خود،اینها را دیدی؟
او گفت:آری.به چشم خود،دیدم و با گوش خود،شنیدم.
هنگامی که کعب بن جابر باز گشت،همسرش (یا خواهرش) نَوار دختر جابر،به او گفت:دشمنان فرزند فاطمه را یاری دادی و بزرگ قاریان را کُشتی! کار فجیعی
ص:511
انجام دادی.به خدا سوگند،دیگر هیچ گاه،حتّی یک کلمه هم با تو سخن نمی گویم ! (1)
بَشیر بن عمرو حَضرَمی،از یاران استوارگام و باوفای سیّد الشهدا علیه السلام است.
ص:512
وی،خبر ناگوار اسارت فرزندش در ناحیه ای مرزی را در کربلا شنید و در حالی که می توانست به بهانه آزاد کردن فرزندش صحنه را ترک کند،جوان مردی کرد و از امام حسین علیه السلام جدا نشد.امام علیه السلام به وی فرمود:
أنتَ فی حِلٍّ مِن بَیعَتی،فَاعمَل فی فِکاکِ ابنِکَ.
تو از بیعت من،آزادی.پس [برو و] برای رهایی پسرت،تلاش کن.
امّا وی پاسخ داد:
أکَلَتنِی السِّباعُ حَیّاً إن فارَقتُکَ (1).
اگر از تو جدا شوم،درندگان،زنده زنده،مرا بخورند !
و در گزارشی دیگر،آمده که امام علیه السلام به وی فرمود که فِدیه (جانْ فدای) آزاد کردن فرزندش را هم در اختیارش می گذارد؛امّا وی،نپذیرفت و گفت:
هَیهاتَ أن افارِقَکَ،ثُمَّ أسأَلَ الرُّکبانَ عَن خَبَرِکَ ! لا یَکونُ-وَاللَّهِ-هذا أبَداً،ولا افارِقُکَ (2).
هرگز ! از تو جدا شوم و از مسافران،خبر تو را جویا شوم؟به خدا،هرگز این اتّفاق نمی افتد و از تو جدا نمی شوم !
بر پایه گزارش طبری، (3)بشیر و سُوَید،آخرین یاران امام علیه السلام بودند که به خیل شهدای کربلا پیوستند.
وی،در حالی که این اشعار را زمزمه می کرد،با سپاه دشمن درگیر شد و به شهادت رسید:
امروز-ای نَفْس-،با [ خدای ] مهربان،دیدار می کنم
و امروز،با احسان تمام،پاداش داده می شوی.
بی تابی مکن.همه چیز،فنا شدنی است
ص:513
و شکیبایی برای تو،پُر بهره ترین است،در پیشگاه داورِ روز جزا.
از وی در«زیارت ناحیه مقدّسه»،چنین یاد شده است:
السَّلامُ عَلی بِشرِ بنِ عُمَرَ الحَضرَمِیِّ،شَکَرَ اللَّهُ لَکَ قَولَکَ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَکَ فِی الاِنصِرافِ:أکَلَتنی إذَن السِّباعُ حَیّاً إن فارَقتُکَ وأسأَلُ عَنکَ الرُّکبانَ،وأخذُلُکَ مَعَ قِلَّةِ الأَعوانِ،لا یَکونُ هذا أبَداً (1).
سلام بر بِشْر بن عُمَر حَضرَمی ! خداوند،سپاس گزار این گفته تو به حسین باشد،آن هنگام که او به تو اجازه داد که بروی [؛امّا گفتی ]:اگر از تو جدا شوم،درندگان،زنده زنده،مرا بخورند ! خبر تو را از مسافران،جویا شوم و تو را با وجود کمیِ یاور،تنها بگذارم؟هرگز،چنین اتّفاقی نمی افتد !
نام او در«زیارت رجبیّه»نیز آمده است.
سیف بن حارث بن سَریع و مالک بن عبد بن سَریع،دو برادرِ مادری و نیز پسرعموی یکدیگر بودند.
این دو،از یاران امام حسین علیه السلام بودند و در لحظات سخت روز عاشورا،گریان،نزد امام علیه السلام آمدند.وقتی امام علیه السلام از علّت گریه آنها پرسید،دلیل آن را نگرانی نسبت به حال امام علیه السلام و عدم توانایی جهت دفع دشمن،بیان کردند.
امام علیه السلام نیز برای آنها،دعا کرد.
نام این دو در زیارت های«ناحیه»و«رجبیّه» (2)آمده است.در«زیارت ناحیه»می خوانیم:
السَّلامُ عَلی شَبیبِ بنِ الحارِثِ بنِ سَریعٍ.السَّلامُ عَلی مالِکِ بنِ عَبدِ بنِ
ص:514
سَریعٍ (1).
سلام بر شَبیب بن حارث بن سَریع ! سلام بر مالک بن عبد بن سَریع !
351.تاریخ الطبری -به نقل از محمّد بن قیس-:دو جوان جابری:سیف بن حارث بن سریع و مالک بن عبد بن سریع-که پسرعمو و برادرِ مادری یکدیگر بودند-،نزد حسین علیه السلام آمدند و در حالی که می گریستند،به او نزدیک شدند.
امام علیه السلام فرمود:ای پسران برادرم! چرا گریه می کنید؟به خدا سوگند،من امیدوارم که به زودی،چشمتان روشن شود !».
آن دو گفتند:خداوند،ما را فدایت کند! به خدا سوگند که برای خود،گریه نمی کنیم؛بلکه بر تو می گِرییم ! می بینیم که محاصره شده ای و کاری از ما بر نمی آید.
امام علیه السلام فرمود:«ای پسران برادرم ! خداوند،شما را بر این غمخواری و همدردی و جانبازی تان برای ما،بهترین پاداش پرواپیشگان را عطا فرماید»....
سپس،آن دو جوان پیش رفتند و در همان حال،به سوی حسین علیه السلام رو کرده،گفتند:سلام بر تو،ای فرزند پیامبر خدا !
امام علیه السلام نیز پاسخ داد:«و بر شما باد سلام و رحمت خدا !».
سپس جنگیدند تا به شهادت رسیدند. (2)
ص:515
جُنادة بن حارث سلمانی یا انصاری،که با نام های مختلفی،مانند:جابر بن حارث سلمانی،جبّار بن حارث سلمانی،جیّاد بن حارث سلمانی مرادی،حیّان بن حارث سلمانی ازْدی،حیّان بن حارث،حسّان بن حارث و حَبّاب بن حارث،از او یاد شده است.
وی در روز عاشورا،با خواندن این اشعار،به صف دشمنْ حمله ور شد و جنگید تا به خیل شهیدان پیوست:
من،جُناده،پسر حارثم
نه ناتوانم،و نه شکننده بیعتم
تا آن زمان که وارثم
بر بالای جسد متلاشی شده ام بر روی خاک،بِایستد.
پس از او،[پسرش] عمرو بن جُناده،به سوی میدان رفت.
در«زیارت ناحیه»،آمده است:
السَّلامُ عَلی حَیّانَ بنِ الحارِثِ السَّلمانِیِّ الأَزدِیِّ (1).
سلام بر حیّان بن حارث سَلمانی ازْدی !
نام وی،در«زیارت رجبیّه»هم آمده است.
وی،برده سیاهی بود از یاران امام حسین علیه السلام.وی،روز عاشورا خواست تا به میدان برود؛ولی امام علیه السلام از وی خواست که از این کار،منصرف شود؛امّا جَون،ضمن
ص:516
پافشاری برای رفتن به میدان،به امام علیه السلام گفت:
وَاللَّهِ إنَّ ریحی لَمُنتِنٌ،وإنَّ حَسَبی لَلَئیمٌ،ولَونی لَأَسوَدُ،فَتَنفَّس عَلَیَّ بِالجَنَّةِ،فَیَطیبَ ریحی،ویَشرُفَ حَسَبی،ویَبیَضَّ وَجهی.لا وَاللَّهِ لا افارِقُکُم حَتّی یَختَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسوَدُ مَعَ دِمائِکُم (1).
به خدا سوگند،بویی بد،تباری پست و رنگی سیاه دارم پس بهشت را از من دریغ مَدار تا بویم،خوش و تبارم،نیکو و رویم سپید شود ! نه! به خدا سوگند،از شما جدا نمی شوم تا این که خون سیاهم با خون شما،در آمیزد.
این خدمت گزار راستین آل محمّد صلی اللَّه علیه و آله نیز جنگید تا به خیل شهیدان پیوست.در گزارشی متأخّر آمده که امام علیه السلام،بر سرِ جنازه او ایستاد و برای او،این چنین دعا کرد:
اللَّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ،وطَیِّب ریحَهُ،وَاحشُرهُ مَعَ الأَبرارِ،وعَرِّف بَینَهُ وبَینَ مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ (2).
خداوندا ! صورت او را نورانی و بویش را خوش گردان و او را با نیکان،محشور کن و میان او و محمّد و خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله،آشنایی برقرار نما.
و در ادامه گزارش،از امام زین العابدین علیه السلام،روایت شده که پس از ده روز که مردم،برای دفن شهدا آمدند،از جنازه او بوی مُشک،استشمام می شد.
در«زیارت ناحیه مقدّسه»،آمده است:
السَّلامُ عَلی جَونِ بنِ حَرِیٍّ مَولی أبی ذَرٍّ الغِفارِیِّ (3).
سلام بر جون بن حَرِی،غلام ابو ذر غفاری !
در«زیارت رجبیّه»هم نام وی آمده است.
ص:517
حبیب بن مُظاهر اسدی که در منابع رجالی و تاریخی،از وی با نام حبیب بن مُظهّر فَقعَسی نیز یاد شده،از یاران خاصّ امام علی،امام حسن و امام حسین علیهم السلام بوده است؛بلکه به گفته ابن حجر، (1)دوران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را نیز درک کرده است.
وی در دوران حکومت امام علی علیه السلام،یکی از اعضای«سپاه ویژه»ایشان-که«شُرطَةُ الخَمیس»نامیده می شد-،بوده است.
مذاکرات حبیب بن مظاهر با میثم تمّار و رُشَید هَجَری در باره آینده،نشانه آن است که آنان،از اصحاب سِرّ امام علی علیه السلام،و برخوردار از کمالات بلند معنوی و علم مَنایا و بلایا (مرگ ها و حادثه ها) بوده اند.
وی،در زمره نخستین کسانی بود که از امام حسین علیه السلام برای آمدن به کوفه،دعوت کردند.
همچنین حبیب،در بیعت گرفتن از مردم کوفه،نقشی فعّال داشت.
حبیب،در روز عاشورا،فرماندهی جناح چپ سپاه امام علیه السلام را به عهده داشت و از آرامش و روحیه بسیار بالایی برخوردار بود.
او همچنان رزمید تا به خیل شهدای کربلا پیوست.شهادت حبیب،برای امام حسین علیه السلام،بسیار ناگوار بود.لذا هنگامی که وی شهید شد،فرمود:
أحتَسِبُ نَفسی وحُماةَ أصحابی (2).
من،شهادت خود و یارانِ حمایتگرم را به حساب خدا می گذارم.
در«زیارت ناحیه مقدّسه»،آمده است:
السَّلامُ عَلی حَبیبِ بنِ مُظاهِرٍ الأَسَدِیِّ (3).
ص:518
سلام بر حبیب بن مُظاهر اسدی !
نام وی در«زیارت رجبیّه»هم آمده است.
گفتنی است که فاضل دربندی،در کتاب أسرار الشهادة، (1)داستان مفصّلی را در باره ملاقات حبیب بن مُظاهر با مُسلم بن عَوسَجه در مغازه عطّاری در بازار کوفه برای خرید رنگ،همچنین نامه امام حسین علیه السلام به حبیب و دعوت از او برای یاری خود،گفتگوی حبیب با همسرش در باره رفتن به کربلا،سخن گفتن غلام حبیب با اسب وی در خارج از کوفه،چگونگی رسیدن حبیب به کربلا و ابلاغ سلام زینب علیها السلام به وی هنگام ورود به کربلا،نقل کرده است که مانند بسیاری از مطالب دیگر این کتاب،در منابع معتبر،اثری از آنها دیده نمی شود و متأسّفانه،بسیاری از اهل منبر و مرثیه سرایان،آنها را نقل می کنند.
حَجّاج بن مَسروق جُعْفی،یکی دیگر از یاران باوفای سیّد الشهدا علیه السلام است که در عاشورا،به شرف شهادت،نائل آمد.
وی،همان کسی است که در جریان برخورد سپاه حُرّ بن یزید با امام علیه السلام،به دستور امام علیه السلام،اذان ظهر را گفت و منابع،او را به عنوان مؤذّن حسین علیه السلام معرّفی کرده اند.
وی،روز عاشورا،به صف دشمن حمله کرد تا به لقاء اللَّه پیوست.
در«زیارت ناحیه»،آمده است:
السَّلامُ عَلی الحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ الجُعفِیِّ (2).
سلام بر حَجّاج بن مَسروق جُعْفی !
ص:519
نام وی در«زیارت رجبیّه»هم آمده است.
حُرّ بن یزید ریاحی،یکی از بزرگان قبیله بنی تمیم بوده است.اطّلاع دیگری از وی در دست نیست؛لیکن سرنوشت او در میان یاران امام حسین علیه السلام،استثنایی و بسیار آموزنده است.
حُر،نخستین کسی بود که راه را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بست.انتخاب وی به فرماندهی سپاهی که نخستین برخورد را با امام علیه السلام داشت،حاکی از اعتماد کامل حکومت امَوی به اوست.گناهی که حُر مرتکب شد،گناه کوچکی نبود؛ولی هنگامی که خود را میان بهشت و دوزخ دید،ظاهرِ فریبنده دنیا-که در باطن آن،دوزخْ نهفته بود-،او را نفریفت و او،راه بهشت را به همراه دیگر شهدای کربلا،انتخاب کرد.
حُر،پس از انتخاب راه بهشت،نهیبی بر اسب خود زد و در حالی که دست هایش را روی سرش گذاشته بود،خود را به خیمه های سیّد الشهدا علیه السلام رساند و در بین راه،این جملات را زمزمه می کرد:
اللَّهُمَّ إنّی تُبتُ إلَیکَ فَتُب عَلَیَّ،فَقَد أرعَبتُ قُلوبَ أولِیائِکَ وأولادِ بِنتِ نَبِیِّکَ (1).
خداوندا ! به سوی تو،توبه کردم.توبه ام را بپذیر،که دلِ دوستانت و فرزندان دختر پیامبرت را لرزاندم.
حُر،پس از ایراد سخنانی هشیارکننده و هشداربخش برای سپاه کوفه،به صف دشمن حمله کرد تا به شرف شهادت،نائل آمد.یاران امام علیه السلام،او را در حالی که هنوز رمقی در تن داشت،از صحنه نبرد،بیرون آوردند و در برابر امام علیه السلام نهادند.سخنان امام علیه السلام بر بالین وی نیز،بسیار قابل تأمّل است.ایشان،در حالی که غبار از چهره او
ص:520
پاک می کرد،فرمود:
أنتَ الحُرُّ کَما سَمَّتکَ امُّکَ،حُرٌّ فِی الدُّنیا وحُرٌّ فِی الآخِرَةِ (1).
تو حُر (آزاده) هستی،همان گونه که مادرت تو را نامیده است؛آزاده در دنیا وآخرت.
در«زیارت ناحیه مقدّسه»،آمده است:
السَّلامُ عَلَی الحُرِّ بنِ یَزیدَ الرِّیاحِیِّ (2).
سلام بر حُرّ بن یزید ریاحی !
در«زیارت رجبیّه»هم نام وی،آمده است.
352.تاریخ الطبری -به نقل از عَدیّ بن حَرمَله-:چون عمر بن سعد،لشکر را آماده حمله کرد،حُرّ بن یزید به او گفت:خدا،تو را اصلاح کند ! آیا می خواهی با این مرد (حسین علیه السلام) بجنگی؟
عمر گفت:به خدا سوگند،آری؛چنان جنگی که آسان ترین بخشِ آن،افتاده شدن سرها و قطع دست ها باشد !
حُر گفت:آیا هیچ یک از پیشنهادهای او،شما را راضی نمی کند؟
عمر بن سعد گفت:به خدا سوگند،اگر کار با من بود،[ صلح ] می کردم؛امّا فرمان روایت [ ابن زیاد ]نپذیرفته است.
راوی می گوید:حُر،آمد تا در جایی میان مردم ایستاد.مردی از قبیله اش به نام قُرّة بن قیس،همراهش بود.به او گفت:ای قُرّه ! آیا امروز،اسبت را آب داده ای؟
گفت:نه.
گفت:می خواهی که آن را آب دهی؟
قُره می گوید:به خدا سوگند،گمان بُردم که او می خواهد کناره بگیرد و در جنگ،
ص:521
حضور نیابد و خوش ندارد که من،او را به هنگام این کار ببینم و خبر آن را به فرمانده برسانم.لذا به او گفتم:آبش نداده ام.می روم تا به آن،آب بدهم.
از جایی که حُر بود،دور شدم.به خدا سوگند،اگر مرا از قصد خود،آگاه می کرد،همراه او به سوی حسین علیه السلام می رفتم.
او کم کم به حسین علیه السلام نزدیک شد.مردی از قبیله اش به نام مهاجر بن اوس،به او گفت:ای ابن یزید ! چه می کنی؟می خواهی حمله کنی؟
حُر،خاموش ماند و لرزه،اندامش را گرفته بود.آن مرد به او گفت:ای ابن یزید ! به خدا سوگند،کار تو،مشکوک است ! به خدا سوگند،هرگز در هیچ جنگی،آنچه اکنون از تو می بینم،ندیده بودم.اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین مردِ کوفه کیست،از [ کنار نام ]تو نمی گذشتم.پس این چه کاری است که از تو می بینم؟!
حُر گفت:به خدا سوگند،خود را میان بهشت و دوزخ می بینم و-به خدا سوگند-،هیچ چیز را بر بهشت بر نمی گزینم،حتّی اگر تکّه تکّه و سوزانده شوم.
سپس،بر اسبش هِی زد و به حسین علیه السلام پیوست.حُر به حسین علیه السلام گفت:خدا،مرا فدایت کند،ای فرزند پیامبر خدا ! من،همان کسی هستم که تو را از برگشتن،باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به نزول در این جا کردم.به خدا سوگند-آن خدایی که جز او خدایی نیست-،هرگز گمان نداشتم که این گروه،پیشنهادهای تو را نپذیرند و کار را به این جا برسانند.به خود می گفتم:چه اشکالی دارد که در برخی امور،از آنان،اطاعت کنم تا آنان،مرا بیرون رفته از اطاعتشان نبینند؟آنها نیز این پیشنهادهای حسین را می پذیرند [ و کار به خوشی خاتمه می یابد ].به خدا سوگند،اگر گمان هم می کردم که آنان،پیشنهادهای تو را نمی پذیرند،این کارها را با تو نمی کردم.اکنون،پیش تو آمده ام و پشیمان از آنچه کرده ام،به درگاه خدا توبه می کنم و با جانم،تو را یاری می دهم تا پیشِ رویت بمیرم.آیا برای من،توبه ای هست؟
حسین علیه السلام فرمود:«آری.خداوند،توبه ات را می پذیرد و تو را می آمرزد.نام تو
ص:522
چیست»؟
گفت:من حُر،پسر یزید هستم.
حسین علیه السلام فرمود:«تو حُر (آزاده) هستی،همان گونه که مادرت،تو را نامیده است.تو،إن شاء اللَّه،در دنیا و آخرت،آزاده ای.فرود بیا».
حُر گفت:من سواره باشم،برایت سودمندترم تا پیاده شوم.سوار بر اسبم،ساعتی با آنان می جنگم.کارم به فرود آمدن (شهادت)،خواهد انجامید.
حسین علیه السلام فرمود:«رحمت خدا بر تو باد ! هر چه به نظرت می رسد،همان گونه عمل کن».
حُر،جلوی یارانش آمد و گفت:ای مردمان ! چرا یکی از این پیشنهادهای حسین علیه السلام را نمی پذیرید تا خداوند،شما را از جنگ و ستیز با او،آسوده کند؟
گفتند:این فرمانده،عمر بن سعد است.با او سخن بگو.
حُر،همان سخن را با او باز گفت.عمر گفت:من نیز بسیار دوست داشتم که اگر راهی بیابم،چنین کنم.
حُر گفت:ای مردم کوفه! مادرتان به عزایتان بنشیند و گریان شود ! او را دعوت کردید و چون آمد،تسلیمش کردید.ادّعای جان دادن در راهش را نمودید و سپس،بر او تاخته اید تا او را بکُشید.او را باز داشته اید و اختیار را از کفش رُبوده و از همه سو،محاصره اش کرده اید و از روی آوردن به این همه سرزمین های پهناور خدا برای در امان ماندن خود و خانواده اش،باز داشته اید.اینک،اسیرِ دست شماست و اختیارِ سود و زیانی برای خود ندارد.او و همسران و کودکان و یارانش را از آب جاری فرات،محروم نموده اید؛آبی که یهود و مجوس و مسیحی،از آن می نوشند،و خوک و سگِ صحرا در آن می غلتند.آن گاه،ایشان از تشنگی،در حال جان کَنْدن هستند.چه بد رفتاری با فرزندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله داشتید ! خداوند،شما را روز تشنگی ( قیامت ) سیراب نکند،اگر هم اکنون،توبه نکنید و از آنچه اکنون می کنید،دست نکِشید !
پیادگان لشکر،به او حمله بُردند و به او تیراندازی کردند.حُر نیز آمد و پیشِ روی
ص:523
حسین علیه السلام ایستاد. (1)
ص:524
353.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از امام زین العابدین علیهم السلام-:حُرّ بن یزید،اسبش را هِی کرد و از لشکر عمر بن سعد-که خدا،لعنتش کند-،عبور کرد و به لشکر حسین علیه السلام رسید،در حالی که دستش را بر سرش نهاده بود و می گفت:خدایا ! به سوی تو باز می گردم.تو هم توبه ام را بپذیر که من،دل های دوستان تو و فرزندان پیامبرت را لرزانده ام.ای فرزند پیامبر خدا ! آیا من می توانم توبه کنم؟
امام علیه السلام فرمود:«آری.خداوند،توبه ات را پذیرفت».
حُر گفت:ای فرزند پیامبر خدا ! آیا اجازه می دهی برایت بجنگم؟
امام علیه السلام،اجازه فرمود.او به میدان آمد،در حالی که چنین رَجَز خواند:
من،گردن هایتان را با شمشیر می زنم
در راه بهترین ساکن سرزمین خَیف ( صحرای مکّه ).
آن گاه،هجده تن از آنان را کُشت و سپس،کشته شد.امام حسین علیه السلام نزد او-که خون از بدنش جاری بود-آمد و فرمود:«به به ! ای حُر ! تو در دنیا و آخرت،حُرّی
ص:525
(آزاده ای)،همان گونه که چنین نامیده شده ای».
سپس امام حسین علیه السلام،چنین سرود:
بهترین آزاده،حُرّ ریاحی است
و چه آزاده ای،که جایگاه آمد و شدِ نیزه ها !
و چه خوب آزاده ای که چون حسین،نداد داد
در نخستین ساعات صبح،جان خود را فدا کرد ! (1)
354.المناقب،ابن شهرآشوب: حُر،به میدان مبارزه آمد و چنین رَجَز می خواند:
من،بی گمان آزاده ام و پناه میهمانان
[ امّا ] گردن شما را با شمشیرمی زنم.
به جانبداری از بهترین ساکن سرزمین خَیف
بر شما ضربه می زنم و در این کار،هیچ ستمی نمی بینم.
آن گاه،چهل و دو سه تن از آنان را کُشت. (2)
ص:526
355.مثیر الأحزان: با سندم نقل می کنم که حُرّ بن یزید ریاحی به حسین علیه السلام گفت:هنگامی که عبید اللَّه،مرا به سوی تو روانه کرد و از کاخ [ حکومتی ] بیرون آمدم،از پشتِ سرم ندا رسید:«ای حُر! تو را به نیکی،بشارت باد».
من [ به سوی صدا ] رو کردم؛امّا کسی را ندیدم و گفتم:خدایا! این،چه بشارتی است،در حالی که من [ برای جنگ ]به سوی حسین علیه السلام می روم؟! و پیروی از تو،به فکرم نمی رسید.
امام علیه السلام فرمود:«به پاداش و نیکی رسیدی». (1)
حنظلة بن اسعد شِبامی یا شامی،یکی دیگر از حماسه سازان بزرگ عاشوراست. (2)وی در حالی که خود را سپرِ امام علیه السلام در برابر شمشیرها،تیرها و نیزه های دشمن قرار داده بود،همانند مؤمنِ آل فرعون،با قرائت آیاتی از قرآن،با صدای بلند،به آنان هشدار داد:
«ای قوم من ! من بر شما،از روزی همانند روزگار [عذاب] اقوام پیشین می هراسم؛مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آنها بودند؛و خداوند،در حقّ بندگان،ستمی نمی خواهد» (3).
ص:527
وی پس از کسب اجازه امام علیه السلام با این جملات،با ایشان خداحافظی کرد:
السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللَّهِ،صَلَّی اللَّهُ عَلَیکَ وعلَی أهلِ بَیتِکَ،وعَرَّفَ بَینَنا وبَینَکَ فی جَنَّتِهِ (1).
سلام بر تو،ای ابا عبد اللَّه ! درود خدا بر تو و خاندانت باد ! و خداوند،در بهشتش،میان ما و تو آشنایی برقرار کند.
حسین علیه السلام نیز«آمین»گفت.
سپس،حنظله به میدان آمد و شربت شهادت نوشید.
در زیارت های«ناحیه»و«رجبیّه»آمده است:
السَّلامُ عَلی حَنظَلَةَ بنِ أسعَدَ الشِّبامِیِّ (2).
سلام بر حنظلة بن اسعد شِبامی !
زُهَیر بن قَین بن حارث بَجَلی،یکی از برجسته ترین یاران امام حسین علیه السلام بود که در روز عاشورا،فرماندهی جناح راست سپاه امام علیه السلام بر عهده او بود و نقش مؤثّری در برخورد با سپاه کوفه داشت.
بَلاذُری،وی را از هواداران عثمان می داند. (3)دشمن نیز در عصر تاسوعا،او را عثمانی خواند. (4)
با این همه،هنگامی که در منزل زَرود فرستاده امام علیه السلام،او را برای دیدار با ایشان دعوت کرد،با تشویق همسرش،به حضور امام حسین علیه السلام رسید و طولی نکشید که با چهره ای گشاده-که حاکی از تحوّل اساسی در روحیّه او بود-،به خیمه اش باز گشت و دستور داد که آن را به نزدیکی خیمه های امام حسین علیه السلام منتقل کنند.
ص:528
زهیر،پس از بازگشت از محضر امام علیه السلام،خاطره ای را برای همراهانش تعریف کرد تا شاید بتواند آنان را با خود همراه کند.
اما از آن جمعیتی که با او بودند،کسی برنخاست.پس از این لحظه سرنوشت ساز،زهیر درصف یاران استوار امام حسین علیه السلام قرار گرفت.شب عاشورا نیز امام حسین علیه السلام،خطاب به یاران خود فرمود:
ألا وإنّی لَأَظُنُّ إنّه آخِرُ یَومٍ لَنا مِن هؤُلاءِ.ألا وإنّی قَد أذِنتُ لَکُم،فَانطَلِقوا جَمیعاً فی حِلّ،لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ،هذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم،فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً (1).
بدانید که به گمانم،امروز،آخرین روزی است که با آنهاییم.من به شما،اجازه دادم و همه شما آزادید که بروید.هیچ عهدی از من برعهده شما نیست.شب،تاریکی اش را گسترده است.پس آن را مَرکب خود قرار دهید [ و بروید ].
زُهَیر،ایستاد و با این جملات زیبا و شگفت انگیز،نسبت به آن امام علیه السلام،اظهار ارادت و وفاداری کرد:
وَاللَّهِ،لَوَدِدتُ أنّی قُتِلتُ،ثُمَّ نُشِرتُ،ثُمَّ قُتِلتُ حَتّی اقتَلَ کَذا ألفَ قَتلَةٍ،وأنَّ اللَّهَ یَدفَعُ بِذلِکَ القَتلَ عَن نَفسِکَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتیَةِ مِن أهلِ بَیتِکَ (2).
به خدا سوگند،دوست دارم که کشته شوم،آن گاه،دوباره زنده گردم و باز،کشته شوم و تا هزار بار،کشته شدنم تکرار شود؛و خداوند،با این کشته شدنم،از تو و از این جوانان خاندانت،کشته شدن را برطرف کند.
ظهر عاشورا،زُهَیر،در کنار سعد بن عبد اللَّه حنفی،همراه با نیمی از یاران باقی مانده امام علیه السلام،خود را سپرِ دفاعی ایشان قرار دادند.آنان،جلوی امام علیه السلام ایستادند و امام علیه السلام در پشتِ آنها نماز خواند.
زُهَیر،پس از نبردی سنگین و قهرمانانه،به دست کثیر بن عبد اللَّه و مهاجر بن اوس،شهید شد.لحظه ای که او به زمین افتاد،امام علیه السلام خطاب به این مجاهد بزرگ،چنین فرمود:
ص:529
لا یُبعِدَنَّکَ اللَّهُ یا زُهَیرُ،ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَکَ،لَعنَ الَّذینَ مَسَخَهُم قِرَدَةً وخَنازیرَ ! (1)
خداوند،تو را از [ رحمتش ] دور نکند-ای زُهَیر-و کُشنده ات را لعنت نماید؛همانند لعن کسانی که آنها را به بوزینه و خوک،تبدیل کرد !
در«زیارت ناحیه مقدّسه»می خوانیم:
السَّلامُ عَلی زُهَیرِ بنِ القَینِ البَجَلِیِّ،القائِلِ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَهُ فِی الاِنصِرافِ:لا وَاللَّهِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَداً،أترُکُ ابنَ رَسولِ اللَّهِ أسیراً فی یَدِ الأَعداءِ وأنجو! لا أرانِیَ اللَّهُ ذلِکَ الیَومَ (2).
سلام بر زُهَیر بن قَین بَجَلی که وقتی حسین علیه السلام به او اجازه داد که برود،گفت:نه.به خدا سوگند،چنین چیزی،هرگز اتّفاق نمی افتد که پسر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را در دست دشمنان،رها کنم و خودم را نجات دهم.خدا،چنین روزی را نیاورد !
نام او در«زیارت رجبیّه»نیز آمده است.
گفتنی است آنچه در کتاب مجالس المواعظ آمده که زُهَیر،در کودکی با امام حسین علیه السلام بازی می کرده است و خاکِ جای پای او را بوسیده و بدین جهت،مورد ملاطفت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله قرار گرفته است، (3)در منابع معتبر نیامده و بررسی زندگی زُهَیر نیز قرینه عدم صحّت این گزارش است.این ماجرا،در کتاب المنتخب طُرَیحی،مفصّل تر آمده؛ولی نام کودک،بیان نشده است (4)و در افواه نیز،معمولاً نام آن کودک،حبیب بن مُظاهر گفته می شود؛ولی به هر حال،اصل ماجرا و نام کودک،مدرک معتبری ندارد.
356.مُثیر الأحزان: زُهَیر بن قَین،پیش آمد و پیش رویِ حسین علیه السلام جنگید،در حالی که می گفت:
من زُهَیرم،پسر قَین
آنان را با شمشیر،از حسین علیه السلام می رانم.
ص:530
وقت نماز ظهر،فرا رسید.حسین علیه السلام به زُهَیر بن قَین و سعید بن عبد اللَّه حنفی،فرمان داد تا با نیمی از یاران باقی مانده اش،جلوی او بِایستند.سپس حسین علیه السلام با یارانش نماز خوف خواند...و زُهَیر،به سختی جنگید تا به شهادت رسید. (1)
سعید بن عبد اللَّه حنفی،از یاران استوارگام امام حسین علیه السلام و از افراد نامدار حاضر در واقعه کربلاست.
پس از ورود مسلم علیه السلام به کوفه،وی در خانه مختار،حضور یافت و ضمن سخنرانی ای،یاری کردن امام حسین علیه السلام و وفاداری خود را به نهضت حسینی،اعلام کرد و مردم را به بیعت با مسلم و پیروی از او،تشویق نمود.
وی،هنگامی که امام حسین علیه السلام در شب عاشورا،به همراهانش اجازه داد که از ایشان جدا شوند و از منطقه درگیری خارج گردند،با این سخنان حماسی،نسبت به ایشان،اظهار ارادت و وفاداری کرد و گفت:
وَاللَّهِ،لَو عَلِمتُ أنّی اقتَلُ،ثُمَّ احیا،ثُمَّ احرَقُ حَیّاً،ثُمَّ اذَرُّ،یُفعَلُ ذلِکَ بی سَبعینَ مَرَّةً؛ما فارَقتُکَ حَتّی ألقی حِمامی دونَکَ (2).
اگر می دانستم که کشته می شوم و بار دیگر زنده می شوم و زنده زنده،سوزانده و تکّه تکّه می شوم و هفتاد بار با من،چنین می کنند،باز از تو جدا نمی شدم تا در راه تو بمیرم.
ص:531
بر پایه شماری از گزارش ها،سعید بن عبد اللَّه،یکی از کسانی بود که ظهر عاشورا،خود را در برابر امام حسین علیه السلام،سپر قرار دادند و امام علیه السلام با کمک آنها،نماز گزارد. (1)
به گزارش خوارزمی،هنگامی که سعید بن عبد اللَّه حنفی بر زمین افتاد،این جملات را زمزمه می کرد:
اللَّهُمَّ العَنهُم لَعنَ عادٍ وثَمودَ،اللَّهُمَّ أبلِغ نَبِیَّکَ عَنِّی السَّلامَ،وأبلِغهُ ما لَقیتُ مِن ألَمِ الجِراحِ؛فَإِنّی أرَدتُ بِذلِکَ نُصرَةَ ذُرِّیَّةِ نَبِیِّکَ (2).
خداوندا ! آنان را همانند عاد و ثمود،لعنت کن.خداوندا ! از من به پیامبرت،سلام برسان و درد زخم هایم را به او برسان.من با این کار،قصد یاری ذُریّه پیامبرت را دارم.
در«زیارت رجبیّه»و«زیارت ناحیه مقدّسه»آمده است:
السَّلامُ عَلی سَعدِ بنِ عَبدِ اللَّهِ الحَنَفِیِّ،القائِلِ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَهُ فِی الاِنصِرافِ:«لا وَاللَّهِ لا نُخَلّیکَ حَتّی یَعلَمَ اللَّهُ أنّا قَد حَفِظنا غَیبَةَ رَسولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وآلِهِ فیکَ،وَاللَّهِ لَو أعلَمُ أنّی اقتَلُ ثُمَّ احیی ثُمَّ احَرُقُ ثُمَّ اذری،ویُفعَلُ بی ذلِکَ سَبعینَ مَرَّةً ما فارَقتُکَ،حَتّی ألقی حِمامی دونَکَ،وکَیفَ لا أفعَلُ ذلِکَ وإنَّما هِیَ مَوتَةٌ أو قَتلَةٌ واحِدَةٌ،ثُمَّ هِیَ بَعدَهَا الکَرامَةُ الَّتی لَا انقِضاءَ لَها أبَداً».
فَقَد لَقیتَ حِمامَکَ،وواسَیتَ إمامَکَ،ولَقیتَ مِنَ اللَّهِ الکَرامَةَ فی دارِ المُقامَةِ،حَشَرَنَا اللَّهُ مَعَکُم فِی المُستَشهَدینَ،ورَزَقَنا مُرافَقَتَکُم فی أعلی عِلِّیّینَ (3).
سلام بر سعد بن عبد اللَّه حنفی؛آن که وقتی حسین علیه السلام به او اجازه داد که برود،گفت:نه.به خدا سوگند،تو را رها نمی کنم،تا خدا بداند که در نبودِ پیامبر خدا،از تو پاسداری کردیم.به خدا سوگند،اگر بدانم که کشته می شوم و بار دیگر،زنده می شوم و سوزانده و قطعه قطعه می شوم و با من،هفتاد بار چنین می کنند،از تو جدا نمی شوم تا در راه تو بمیرم.چرا چنین نکنم،در حالی که مُردن یا کشته شدن،
ص:532
یک بار بیش نیست و پس از آن،غوطه ور شدن در کرامتی پایان ناپذیر است.تو مرگ را دیدار کردی و امام خود را یاری نمودی و از خداوند،در سرای اقامت،کرامت دریافت کردی.خداوند،ما را با شما در میان شهید شدگان،محشور کند و در برترین جایگاه،همراهیِ با شما را روزی مان نماید.
357.تاریخ الطبری -به نقل از محمّد بن قیس-:در ظهر عاشورا،حسین علیه السلام نماز ظهر را با آنان به صورت نماز خوف خواند.بعد از ظهر،دوباره به نبرد پرداختند و جنگ بالا گرفت و به حسین علیه السلام نزدیک شد.حنفی،جلوی حسین علیه السلام آمد و خود را هدف تیرهای آنان کرد و آن قدر در برابر تیرهایشان-که از چپ و راست می آمد-،ایستاد تا از پای در آمد. (1)
358.مثیر الاحزان: هنگامی که جنگ به حسین علیه السلام رسید،مردی از بنی حنیفه،جلوی امام علیه السلام آمد و از او با جانش محافظت می کرد تا پیشِ روی او به زمین افتاد و این گونه گفت:خدایا ! در ایجاد هر چه که بخواهی،ناتوان نیستی.پس یاری و دفاع مرا از حسین علیه السلام،به محمّد صلی اللَّه علیه و آله برسان و همراه شدن با او در سرای جاودان را روزیِ من بگردان. (2)
سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع خَثعَمی آخرین شهید از یاران امام حسین علیه السلام است.
سیّد بن طاووس،در باره چگونگی شهادت او می گوید:
ص:533
او همانند شیری دلیر جنگید و برناگواری های سخت،شکیبایی ورزید،تا در میان کشته ها افتاد.او زخم های بسیاری برداشت و همچنان،بی حرکت افتاده بود تا این که شنید:«حسین،کشته شد !».جنبید و از کفشش،کاردی را بیرون کشید و [ دوباره ] با دشمنان نبرد کرد،تا کشته شد.رضوان خدا بر او باد !
359.الملهوف: سُوَید بن عمر بن ابی مُطاع،پیش آمد.او که [مردی ]ارجمند و پُرنماز بود،به سانِ شیری شَرزه می جنگید و بر حوادث سهمگین،نهایتِ شکیبایی را ورزید تا میان کشتگان،به زمین افتاد و از فراوانی زخم،سنگین شد و [ بر زمینْ ]بی حرکت مانْد،تا شنید که می گویند:حسین،کشته شد !
پس با زحمت برخاست و از چکمه اش چاقویی بیرون آورد و با آن،به جنگ با دشمنان پرداخت تا به شهادت رسید.رضوان خداوند بر او باد ! (1)
از نام و نسب این جوان،اطّلاع دقیقی در دست نیست.برخی از متأخّران،او را عمرو بن جُنادة بن کعب انصاری دانسته اند.محدّث قمی رحمه اللَّه علیه،احتمال داده که وی،فرزند مُسلم بن عَوسَجه باشد. (2)
به هر حال،مَقتل نگاران،از جوانی یاد کرده اند که پدرش شهید شده بود و مادرش،از وی خواست که به یاری فرزند پیامبر صلی اللَّه علیه و آله برود.وی نیز به میدان رفت و شهید شد.سپاهیان دشمن،سر او را به سوی لشکرگاه امام علیه السلام پرتاب کردند؛امّا این مادر باایمان و دلاور،سرِ عزیز خود را برداشت و ضمن آفرین گفتن بر نور چشم خود،آن را به سوی دشمن،پرتاب کرد و با عمود خیمه،به آنان حمله ور شد که امام
ص:534
حسین علیه السلام،برای او دعا کرد و دستور داد تا از میدان،باز گردد.
شَبیب بن عبد اللَّه نَهشَلی،از یاران امام حسین علیه السلام و از طایفه بنی نُفَیل بن دارِم بوده است.
از وی در زیارت های«رجبیّه»و«ناحیه مقدّسه»،چنین یاد شده است:
السَّلامُ عَلی شَبیبِ بنِ عَبدِ اللَّهِ النَّهشَلِیِّ (1).
سلام بر شَبیب بن عبد اللَّه نَهشَلی !
360.مثیر الأحزان -به نقل از مهران،هم پیمان بنی کاهل-:در کربلا با حسین علیه السلام بودم که دیدم مردی،به شدّت می جنگد،و به گروهی حمله نمی بَرد،جز آن که آنها را از هم می شکافد و سپس،به سوی حسین علیه السلام باز می گردد و رَجَز می خواند و می گوید:
بشارت ده که به راه درست در آمده ای و احمد را دیدار می کنی
و بر بلندای درِ باغ بهشت،فراز می آیی !
پرسیدم:این شخص،کیست؟
گفتند:ابو عمر نَهشَلی (نیز گفته شده:خَثعَمی).
سپس عامر بن نَهشَل،یکی از افراد تیره بنی لات از قبیله ثَعلَبه،راه را بر او گرفت و او را کُشت و سرش را جدا نمود.این ابو عمر،از شب زنده دارانِ بسیارْ نمازگزار بود. (2)
ص:535
شوب ، که نام او وید نیز گفته شده ، بر پایه برخی از گزارش ها، از محدثان و بزرگان شیعه بوده است. در باره او گفته شده:
شوذب ، در مجلسی می نشست و شیعیان ، برای شنیدن حدیث ، نزد وی می آمدند . وی ، در تشیع ، پیشگام بود. در زیارت ناحیه مقدسه» ، آمده است:
السلام علی شوپ مولی شاکر .
سلام بر شوذب ، هم پیمان بنی شاکر؛
و در زیارت رجبیه» نیز آمده :
السلام علی سوید مولی شاکر
سلام بر سوید، هم پیمان بنی شاکر؛
361. تاریخ الطبری - به نقل از محمد بن قیس ۔ : عابس بن ابی شبیب شاکری ، با شوب هم پیمان (وابسته) قبیله اش ، آمد و به شوب گفت: قصد داری چه کنی؟
شوب گفت: چه کنم ؟! همراه تو در دفاع از فرزند فاطمه دختر پیامبر خدا صلی اله علیه و آله می جنگم تا کشته شوم.
عابس گفت: همین گونه هم به تو گمان می رفت ؛ اما نه ! پیش روی ابا عبد الله علیه السلام برو، همان گونه که شهادت دیگر یارانش را دیده ، شهادت تو را نیز ببیند و پاداش شکیبایی بر آن را ببرد. من نیز همین کار را می کنم که اگر در این لحظه ، کس دیگری از
ص:536
تو نزدیک تر داشتم،خوش داشتم که او را پیش بیندازم تا پاداش شکیبایی بر او را به حساب خدا بگذارم که امروز،برایمان سزاوار است با هر چه می توانیم،کسبِ پاداش کنیم؛زیرا پس از امروز،دیگر عملی نیست و تنها محاسبه است.
شَوذَب آمد و بر حسین علیه السلام سلام داد و روانه میدان شد و جنگید تا کشته شد. (1)
عابِس بن ابی شبیب شاکری یکی از دلاورترین و کوشاترین یاران امام حسین علیه السلام بوده است.
وی،نخستین کسی است که وقتی مسلم علیه السلام،نامه امام حسین علیه السلام را در خانه مختار برای جمعی از شیعیان کوفه قرائت کرد،از جا برخاست و در حمایت از او به سخنرانی پرداخت.
عابِس،نامه مسلم به امام علیه السلام را به مکّه بُرد و در صحنه های مختلف نهضت امام حسین علیه السلام،حضور جدّی داشت.سخنان او هنگام وداع با امام حسین علیه السلام در روز عاشورا،حاکی از نهایت ایمان،ایثار و عشق او به خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله است.وی خطاب به امام علیه السلام گفت:
یا أبا عَبدِ اللَّهِ،وَاللَّهِ ما أقدِرُ عَلی أن أدفَعَ عَنکَ القَتلَ وَالضَّیمَ بِشَیءٍ أعَزَّ عَلَیَّ مِن نَفسی،فَعَلَیکَ السَّلامُ ! (2).
ص:537
ای ابا عبد اللَّه ! چیزی عزیزتر از جانم برای جلوگیری از کشته شدن تو و ستم بر تو،ندارم.پس بِدرود !
هنگامی که سپاه دشمن از دلاوری های او به ستوه آمد،عمر بن سعد،دستور داد که از هر سو با سنگ به او حمله کنند.عابِس،با دیدن این صحنه،چنان به وجد آمد که کلاهْ خودِ خود را از سر برداشت و زره از تن به در کرد و بدون کلاهْ خود و زره،از سنگ باران دشمن،استقبال کرد.
راوی،در بیان شجاعت او می گوید:
رَأَیتُ رَأسَهُ فی أیدی رِجالٍ ذَوی عُدَّةٍ،هذا یَقولُ:أنَا قَتَلتُهُ،وهذا یَقولُ:أنَا قَتَلتُهُ،فَأَتَوا عُمَرَ بنَ سَعدٍ فَقالَ:لا تَختَصِموا،هذا لَم یَقتُلهُ سِنانٌ واحِدٌ (1).
پس از شهادت عابِس،سرش در دست عدّه ای بود که هر یک از آنها مدّعی بودند او را کشته اند.وقتی دعوای خویش را نزد عمر بن سعد بُردند،گفت:دعوا نکنید.او را یک نفر،نکشته است.
در«زیارت رجبیّه»و«زیارت ناحیه مقدّسه»،آمده است:
السَّلامُ عَلی عابِسِ بنِ شَبیبٍ الشّاکِرِیِّ (2).
سلام بر عابِس بن شَبیب شاکری !
362.أنساب الأشراف: گفته اند:هنگامی که باقی مانده یاران حسین علیه السلام دیدند که نمی توانند خود حسین علیه السلام را از دسترس دشمن،دور نگاه دارند،برای شهادت،به رقابت پرداختند و پیش رویِ حسین علیه السلام به جنگ پرداختند تا کشته شوند.
عابِس بن ابی شَبیب،آمد و گفت:ای ابا عبد اللَّه ! به خدا سوگند،نمی توانم قتل و ستم را با چیزی عزیزتر از جانم،از تو دور کنم.پس خدا حافظ !
سپس با شمشیرش به نبرد پرداخت و مردم،به سبب شجاعتش [ از او ]
ص:538
می گریختند.سپس از همه سو به او هجوم آوردند تا به شهادت رسید. (1)
363.مُثیر الأحزان: عابِس بن ابی شَبیب شاکری،هم پیمان بنی شاکر،آمد.حسین علیه السلام به او فرمود:«ای ابو شَوذَب ! چه قصدی داری؟».
گفت:همراه تو می جنگم.
سپس به حسین علیه السلام نزدیک شد و گفت:اگر می توانستم که با چیزی عزیزتر از جانم،از تو حفاظت کنم،این کار را می کردم.
سپس پیش رفت؛ولی هیچ جنگجویی برای نبرد با او پیش نیامد.زیاد بن ربیع بن ابی تمیم حارثی گفت:این،فرزند ابو شبیب شاکری و فردی نیرومند است.کسی به سوی او بیرون نرود.به سوی او،سنگْ پرتاب کنید.
آنها هم سنگ بارانش کردند تا کُشته شد. (2)
وی از یاران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام بوده است.در باره اش،گفته شده:امیر مؤمنان،او را تربیت کرد و به او،قرآن آموخت.
ص:539
یکی از سوابق درخشان آن مرد بزرگ،این بود که وقتی امام علی علیه السلام در کوفه،جمعی از یاران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را سوگند داد که هر کس سخنان ایشان را در غدیر خُم،به گوش خود شنیده است،بلند شود و شهادت دهد،یکی از کسانی که از جا برخاست و در کنار دیگرانْ شهادت داد،عبد الرحمان بود.
در جریان شوخی کردن یاران امام حسین علیه السلام با یکدیگر در آستانه شهادت نیز،به نام وی اشاره شده است.
عبد اللَّه بن عُمَیر کَلْبی،که عبد اللَّه بن تمیم کَلْبی نیز گفته شده،از یاران امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام،شمرده شده است.
وی در کوفه زندگی می کرد.وقتی شنید که مردم برای جنگ با امام حسین علیه السلام،آماده می شوند،تصمیم گرفت که برای یاری امام علیه السلام،خود را به کوفه برساند.وی این تصمیم را با همسرش در میان گذاشت.وی،ضمن تأیید تصمیم شوهرش،به او گفت:مرا نیز همراهت ببر.
آنها شبانه،خود را به کربلا رساندند.
عبد اللَّه،رزمنده ای شجاع و دلیر بود که با تشخیص امام حسین علیه السلام،به عنوان نخستین مبارز،به نبرد دو تن از شجاعان دشمن رفت و آنها را به هلاکت رساند و در هجوم گروهیِ دشمن نیز،پس از هلاکت دو تن دیگر از آنان،به عنوان دومین شهید از یاران امام علیه السلام به خیل شهیدان پیوست.
پس از شهادت عبد اللَّه،همسرش نیز-که در کنار جنازه او می گریست-،به وسیله غلام شمر-که رستم نام داشت-،به خیل شهیدان پیوست.در زیارت های رجبیّه»و«ناحیه مقدّسه»آمده است:
ص:540
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ بنِ عُمَیرٍ الکَلبِیِّ (1).
سلام بر عبد اللَّه بن عُمَیر کَلْبی !
364.أنساب الأشراف: یَسار،غلام زیاد و سالم،غلام ابن زیاد،به میدان آمدند و یاران حسین علیه السلام را به نبرد تن به تن،فرا خواندند.عبد اللَّه بن عُمَیر کَلْبی گفت:ای ابا عبد اللَّه! خدا،رحمتت کند ! به من اجازه بده برای مبارزه با آن دو به میدان بروم.
پس مردی گندمگون،قدبلند،با دستانی سِتَبر و چهارشانه (عبد اللَّه)،به میدان آمد و بر آن دو،یورش بُرد و هر دو را کُشت....
همسرش،نزد او آمد و گفت:پدر و مادرم،فدایت باد ! به دفاع از حسین،فرزند محمّد صلی اللَّه علیه و آله،نبرد کن.
عبد اللَّه نیز پیش آمد و او را به سوی زنان،باز گردانْد....
شمر،به جناح چپ [ لشکر حسین علیه السلام ] حمله کرد؛ولی آنان در برابرش ایستادگی و با او زد و خورد کردند.او یارانش را صدا کرد و از هر سو به حسین علیه السلام و یارانش،یورش بُرد.عبد اللَّه بن عُمَیر کَلْبی،کشته شد و همسرش بر بالای سرش می گریست که شمر،به یکی از غلامانش به نام رستم،فرمان داد و او نیز با عمود،بر سرِ آن زن زد و سرش را شکست که همان جا در گذشت. (2)
ص:541
آن دو،از یاران امام حسین علیه السلام بودند که در شرایط سخت نبرد و هجوم همه جانبه دشمن،نزد امام علیه السلام آمدند و گفتند:ای ابا عبد اللَّه ! سلام بر تو باد ! دشمن،ما را به تو چسبانده [ و حلقه محاصره را تنگ کرده ] است.ما دوست داریم که پیشِ رویت،کُشته شویم و از تو محافظت و دفاع کنیم.امام علیه السلام فرمود:«آفرین بر شما ! نزدیک من بیایید».
آن دو،به امام علیه السلام نزدیک شدند و به نبرد پرداختند.
نام این دو،در زیارت های«ناحیه»و«رجبیّه»،این چنین آمده است:
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ وعَبدِ الرَّحمنِ ابنَی عُروَةَ بنِ حَراقٍ الغِفارِیَّینِ (1).
سلام بر عبد اللَّه و عبد الرحمان،غِفاری دو پسر عروة بن حَراق غِفاری !
عمر بن خالد صَیداوی و غلامش که سعد یا سعید نام داشته،از دیگر شهیدان حادثه کربلا به شمار می روند.
بر پایه نقل طبری،وی روز عاشورا و در آغاز جنگ،همراه با غلام خود و جابر بن حارث و مُجَمِّع بن عبد اللَّه،به صف دشمن،حمله ور شدند.سپاه دشمن،آنها را محاصره کردند و ارتباط آنها را با لشکر امام علیه السلام،قطع نمودند؛امّا با یاری عبّاس علیه السلام،از محاصره خارج شدند،در حالی که مجروح شده بودند.دشمن،دوباره به آنها نزدیک شدند و همگی را یک جا کُشتند. (2)
لیکن به گزارش سیّد ابن طاووس،عمرو بن خالد،روز عاشورا به امام علیه السلام گفت:
ص:542
فدایت گردم ! من تلاش کردم که به یارانم بپیوندم و دوست نداشتم که عقب بیفتم و ببینم که تو یکّه و تنها،در میان خویشانت،کُشته افتاده باشی.
امام علیه السلام در پاسخ وی فرمود:
تَقَدَّم فَإِنّا لاحِقونَ بِکَ عَن ساعَةٍ (1).
پیش برو ! ما هم ساعاتی دیگر،به تو می پیوندیم.
عمرو،به میدان شتافت و آن قدر جنگید تا به صف شهیدان پیوست.
در«زیارت ناحیه مقدّسه»،نام عمر بن خالد و غلامش،بدین سان آمده است:
السَّلامُ عَلی عُمَرَ بنِ خالِدٍ الصَّیداوِیِّ،السَّلامُ عَلی سَعیدٍ مَولاهُ (2).
سلام بر عُمَر بن خالد صَیداوی ! سلام بر سعید،غلام او !
در«زیارت رجبیّه»،نام او عمرو بن خلف،ضبط شده است. (3)
نام او عمرو بن قَرَظة بن کعب انصاری است که پدرش قَرَظة بن کعب،یکی از یاران نامدار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله است که در جنگ احد و سایر جنگ ها،همراه سپاه اسلام بود.گفتنی است که ری،در دوران زمامداری خلیفه دوم،به وسیله قَرظَة بن کعب،فتح شد.وی در دوران خلافت امام علی علیه السلام نیز با ایشان،همراهی می کرد.
یکی از فرزندان قَرَظه به نام«عمرو»،در سپاه امام حسین علیه السلام بود و دیگری که«علی»نام داشت،در سپاه عمر بن سعد!
امام علی علیه السلام،عمرو بن قَرَظه را به نزد عمر بن سعد فرستاد که [بگوید]:«امشب،میان دو لشکر،با من دیدار کن».
ص:543
عمرو،هنگام نبرد،عاشقانه با دشمن جنگید و در آخرین دیدارش با امام علیه السلام،در حالی که به شدّتْ زخمی شده بود،به ایشان گفت:[ به پیمانم ] وفا کردم؟
امام علیه السلام پاسخ داد:
نَعَم،أنتَ أمامی فِی الجَنَّةِ،فَاقرَأ رَسولَ اللَّهِ صلی اللَّه علیه و آله عَنِّی السَّلامَ وأعلِمهُ أنّی فِی الأَثَرِ (1).
آری.تو در بهشت،پیشِ روی من هستی.به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،از جانب من،سلام برسان و به ایشان بگو که من هم در پی [ تو ]می آیم.
سپس جنگید تا به شهادت رسید؛امّا فرزند دیگر قَرَظه،یعنی علی بن قَرَظه-که نقطه مقابل عمرو بود-،وقتی دید که برادرش کشته شد،فریاد زد:ای حسین ! ای دروغگو،پسر دروغگو ! برادرم را گم راه ساختی و فریفتی تا این که او را به کُشتن دادی.
امام علیه السلام فرمود:
إنَّ اللَّهَ لَم یُضِلَّ أخاکَ،ولکِنَّهُ هَدی أخاکَ وأضَلَّکَ.
خداوند،برادرت را گم راه نکرد؛بلکه برادرت را هدایت ساخت و تو را گم راه کرد.
علی بن قَرَظه،در نهایت بی شرمی گفت:
خدا مرا بکُشد،اگر تو را نکُشم یا در راه [ کشتن ] تو نمیرم !
این جمله را گفت و به امام علیه السلام،حمله ور شد که نافِع بن هِلال،راه را بر او بست و با نیزه،او را نقشِ بر زمین کرد. (2)
در زیارت های«رجبیّه»و«ناحیه مقدّسه»آمده:
السَّلامُ عَلی عَمرِو بنِ قَرَظَةَ الأَنصارِیِّ (3).
ص:544
سلام بر عمرو بن قَرَظه انصاری !
365.الملهوف: عمرو بن قَرَظه انصاری،بیرون آمد و از حسین علیه السلام،اجازه میدان رفتن گرفت و امام علیه السلام،اجازه داد.او به سان مشتاقان به پاداش،جنگید و در خدمت به فرمان روای آسمان،بس کوشید تا این که تعداد فراوانی از گروه ابن زیاد را کُشت و میان درستکاری و جهاد،جمع کرد.تیری به سوی حسین علیه السلام نمی آمد،جز آن که دستش را جلو آن می گرفت،و شمشیری کشیده نمی شد،جز آن که با قلبش،با آن،رویارویی می کرد و هیچ آسیبی به حسین علیه السلام نرسید،تا آن گاه که او بر اثر زخم هایی زمینگیر شد.او به حسین علیه السلام رو کرد و گفت:ای فرزند پیامبر خدا ! آیا [ به پیمانم ]وفا کردم؟
امام علیه السلام فرمود:«آری،تو در بهشت،پیشِ روی من هستی.سلامِ مرا به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله برسان و به او بگو که:من،در پی [ تو ] می آیم».
سپس جنگید تا کشته شد.خشنودی خدا،بر او باد ! (1)
مسلم بن عَوسَجه اسدی،کنیه اش ابو حَجْل و مردی شجاع و عابد و یکی از برجسته ترین یاران امام حسین علیه السلام در ماجرای کربلا بوده است.
وی در نهضت کوفه و همکاری با مسلم بن عقیل،فعّالیت چشمگیری داشت؛او پس از شکست نهضت کوفه،خود را در کربلا به امام حسین علیه السلام رساند و عاشقانه در
ص:545
خدمت امام علیه السلام بود.
سخنان وی در شب عاشورا،هنگامی که امام حسین علیه السلام به یاران خویش،اجازه جدا شدن از خود را داد،حاکی از استواری ایمان و نهایت عشق و ارادت او به اهل بیت علیهم السلام است.
مسلم بن عَوسَجه،نخستین شهید از خیل شهدای کربلاست.
او در لحظات آخر زندگی،تنها وصیّتش به دوست صمیمی خود،حبیب،این بود:
اُوصیکَ بِهذا-وأشارَ بِیَدِهِ إلَی الحُسَینِ علیه السلام-فَقاتِل دونَهُ حَتّی تَموتَ (1).
سفارشِ این [حسین] را به تو می کنم.پس برایش بجنگ [و جان بده].
نام او در«زیارت رجبیّه»آمده است.
در«زیارت ناحیه مقدّسه»نیز خطاب به او آمده:
السَّلامُ عَلی مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسَدِیِّ،القائِلِ لِلحُسَینِ وقَد أذَنِ لَهُ فِی الاِنصرافِ:«أنَحنُ نُخَلّی عَنکَ؟وبِمَ نَعتَذِرُ عِندَ اللَّهِ مِن أداءِ حَقِّکَ؟لا وَاللَّهِ حَتّی أکسِرَ فی صُدورِهِم رُمحی هذا،وأضرِبَهُم بِسَیفی ما ثَبَتَ قائِمُهُ فی یَدی،ولا افارِقُکَ،ولَو لَم یَکُن مَعی سِلاحٌ اقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ،ولَم افارِقکَ حَتّی أموتَ مَعَکَ».
وکُنتَ أوَّلَ مَن شَری نَفسَهُ،وأوَّلَ شَهیدٍ من شهداء اللَّهِ قَضی نَحبَهُ،فَفُزتَ ورَبِّ الکَعبَةِ،شَکَرَ اللَّهُ استِقدامَکَ ومُواساتَکَ إمامَکَ،إذ مَشی إلَیکَ وأنتَ صَریعٌ،فَقالَ:
«یَرحَمُکَ اللَّهُ یا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ»،وقَرَأَ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» 2 ،لَعَنَ اللَّهُ المُشتَرِکینَ فی قَتلِکَ:عَبدَ اللَّهِ الضِّبابِیَّ،وعَبدَ
ص:546
اللَّهِ بنَ خُشکارَةَ البَجَلِیَّ (1).
سلام بر مُسلم بن عَوسَجه اسدی؛آن که چون حسین علیه السلام به او اجازه بازگشت داد،گفت:«آیا تو را رها کنیم؟آن گاه،در پیشگاه خدا،چه عذری برای ادا نکردن حقّ تو خواهیم داشت؟! به خدا سوگند،نه؛تا آن که این نیزه ام را در سینه های آنان بشکنم و تا قبضه این شمشیر در دستم است،آنان را با آن می زنم و از تو جدا نمی شوم؛و اگر سلاحی نداشتم تا با آنان بجنگم،سنگ به آنان پرتاب می کنم و از تو جدا نمی شوم تا با تو بمیرم».
تو،نخستین کسی بودی که جان خود را تقدیم کرد،و نخستین شهیدی بودی که به دیدار خدا رسید و پیمانه عمرش به پایان رسید.سوگند به پرورگار کعبه،رستگار شدی ! خداوند،قرار گرفتن تو پیش رویِ امامت و از خودگذشتگی ات را،سپاس گُزارد،آن گاه که حسین علیه السلام به سوی تو-که بر زمین افتاده بودی-،آمد و فرمود:«ای مُسلم بن عَوسَجه ! خدایت رحمت کند !»و تلاوت کرد:««برخی از آنان،پیمان خویش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسیدند ]؛و برخی،چشم به راه [ شهادت ]نشسته اند و هرگز تغییر و تبدیلی [در پیمان خود ]نداده اند»».خداوند،همدستان در کشتن تو:عبد اللَّه ضَبابی و عبد اللَّه بن خُشکاره بَجَلی را لعنت کند !
366.الملهوف: مسلم بن عوسَجَه،به میدان آمد و در جنگ با دشمن،با تمام توان کوشید و بر بلاهای هولناک،شکیب ورزید تا به زمین افتاد.هنوز نیمه جانی داشت که حسین علیه السلام به سوی او آمد و حبیب بن مُظاهر نیز با او بود.
حسین علیه السلام به او فرمود:«ای مُسلم ! خدا رحمتت کند !«برخی از آنان،پیمان خویش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسیدند ]؛و برخی،چشم به راه [ شهادت ]نشسته اند و هرگز،تغییر و تبدیلی [ در پیمان خود ] نداده اند»».
حبیب نیز به او نزدیک شد و گفت:به خدا سوگند،جان دادنت بر من گران است
ص:547
-ای مسلم-؛امّا تو را به بهشت،بشارت باد !
مسلم،با صدایی ضعیف به او گفت:خدا به تو بشارت خیر دهد !
سپس حبیب به او گفت:اگر نبود که می دانم در پیِ تو خواهم آمد،دوست داشتم که هر چه که تو را اندیشناک کرده،به من وصیّت کنی.
مسلم به او گفت:من به تو سفارش این را می کنم (و با دستش به حسین علیه السلام اشاره کرد).جانت را در دفاع از او بگذار.
حبیب به او گفت:حتماً و بر روی چشم !
آن گاه،مسلم،جان داد.خشنودی خداوند،بر او باد ! (1)
نافع بن هِلال،از یاران امام علی علیه السلام و یکی از کوشاترین یاران امام حسین علیه السلام در جریان کربلا بوده است.
گفتنی است که شخص دیگری به نام هِلال بن نافع،در کربلا حضور داشته که جزو سپاه عمر بن سعد و از گزارشگران حادثه کربلاست و گاه،وی با این نافع بن هِلال،اشتباه گرفته شده است.
هنگامی که امام علیه السلام،سخنرانیِ معروف خود را در شب عاشورا خطاب به یارانش
ص:548
ایراد کرد،در پایان فرمود:
فإِنّی لا أری المَوتَ إلّا سَعادَةً،ولا الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرَماً.
من،مرگ را چیزی جز خوش بختی،و زندگی با ستمگران را چیزی جز ملال نمی دانم.
در این هنگام،نافِع،پس از زُهَیر بن قَین،از جا برخاست و گفت:
وَاللَّهِ ما کَرِهنا لِقاءَ رَبِّنا،وإنّا عَلی نِیّاتِنا وبَصائِرِنا،نُوالی مَن والاکَ ونُعادی مَن عاداکَ (1).
به خدا سوگند،ما از دیدار پروردگارمان،ناخشنود نیستیم،و بر اساس نیّت ها و بصیرت های [درست ]خود هستیم.با دوستِ تو،دوست و با دشمن تو،دشمنیم.
نافِع بن هِلال،تیراندازی ماهر بود و در روز عاشورا،دوازده نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا در آورد و عدّه ای را نیز زخمی کرد و پس از تمام شدن تیرهایش،با شمشیر خود،به صف دشمن زد.
وی،در نهایت،آن قدر جنگید تا هر دو بازویش شکست و به اسارت دشمن در آمد.وقتی او را نزد عمر بن سعد بردند،در حالی که خون بر محاسنش جاری بود،با شهامتِ تمام،خطاب به او گفت:
به خدا سوگند،من دوازده نفر از شما را کُشتم،و این،جز آنهایی است که زخمی کردم.خودم را برای تلاشی که کرده ام،سرزنش نمی کنم،و اگر بازو و مُچی برایم مانده بود،نمی توانستید مرا اسیر کنید.
عمر بن سعد،به شمر دستور داد تا او را بکُشد.نافِع،در آخرین لحظات زندگی،خطاب به شِمر گفت:
به خدا سوگند،بدان که اگر تو در زمره مسلمانان بودی،بر تو گران می آمد که با
ص:549
[ ریختن ] خون ما به دیدار خدا نائل شوی ! ستایش،خدایی را که مرگ ما را به دست بدترینِ آفریدگانش قرار داد ! (1)
در باره این شخص اطلاع زیادی در دست نیست.گفتنی است که یکی از یاران مشهور و شجاع امام حسین علیه السلام که به همراه همسرش امّ وَهْب به کربلا آمده بود و همسرش نیز به شهادت رسید،عبد اللَّه بن عُمَیر کَلْبی است که شرح حالش گذشت.
برخی متون مربوط به وَهْب،مشابهت ها و مشترکاتی با متون مربوط به عبد اللَّه بن عُمَیر دارند. (2)همین باعث شده تا برخی محقّقان،معتقد شوند که وَهْب به بن وَهْب،وجودِ خارجی نداشته است و در واقع،همان عبد اللَّه بن عُمَیر است که نامش بر اثر خلط،شخص یا اشخاص دیگری پدید آمده اند.
به هر حال،در آنچه اکنون وجود دارد،ضمن مشابهت ها و خلطها،تفاوت های فاحشی هم بین این دو ماجرا،وجود دارد.بنا بر این،ضمن آن که سخن برخی محقّقان،مبنی بر دو نفر بودن آنها امکان دارد؛ولی دلایل آنها در حدّ اطمینان آوری نیست و دو نفر بودن آنها،بعید نیست،بویژه بحث نصرانی بودن وَهْب که در برخی منابع آمده،با عبد اللَّه بن عُمَیر که از یارانِ نامی امام حسین علیه السلام است،به هیچ وجه،قابل جمع نیست.
367.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:وَهْب بن وَهْب،به میدان آمد.او و مادرش،مسیحی بودند که به دست امام حسین علیه السلام،مسلمان شده بودند و تا کربلا به دنبال او آمده بودند.وَهْب،بر اسب،سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [ از سپاه دشمن ] را کُشت و سپس،اسیر شد.
ص:550
او را نزد عمر بن سعد-که خدا،لعنتش کند-آوردند.فرمان داد تا گردنش را بزنند.او را گردن زدند و [ سرش را ] به سوی لشکر امام حسین علیه السلام انداختند.مادرش،شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد.امام حسین علیه السلام به او فرمود:«ای امّ وَهْب ! بنشین که خداوند،جهاد را از دوشِ زنان،برداشته است.تو و پسرت،با جدّم محمّد صلی اللَّه علیه و آله،در بهشتْ خواهید بود». (1)
ابو شَعثا یزید بن زیاد بن مُهاصِر کِنْدی،جنگاور و تیرانداز ماهری بود که روز عاشورا،با تیراندازی،شماری از سپاهیان دشمن را به هلاکت رساند.امام علیه السلام نیز در باره او دعا کرد و فرمود:
اللَّهُمَّ سَدِّد رَمیَتَهُ،وَاجعَل ثَوابَهُ الجَنَّةَ (2).
خداوندا ! تیرش را به هدف برسان و ثوابش را بهشتْ قرار ده.
گفتنی است که طبری،وی را از سپاه عمر بن سعد،شمرده است که پس از ردّ شرطهای امام حسین علیه السلام،همانند حُر،به سپاه امام علیه السلام پیوست؛ولی این سخن،با گفتگوی وی با فرستاده ابن زیاد-که خودِ طبری،آن را گزارش کرده-،منافات دارد. (3)
ص:551
لذا گزارش شیخ مفید که او را از همراهانِ امام حسین علیه السلام بر شمرده،صحیح است.
در«زیارت ناحیه مقدّسه»آمده است:
السَّلامُ عَلی یَزیدَ بنِ زِیادِ بنِ المُهاجِرِ الکِندِیِّ (1).
سلام بر یزید بن زیاد بن مُهاجر کِنْدی !
در باره یزید بن نُبَیط سیره نویسان،گزارش کرده اند که وی،ده پسر داشت که آنها را به
ص:552
همراهی با خود برای یاریِ امام حسین علیه السلام،دعوت کرد؛امّا تنها دو تن از آنها،عبد اللَّه و عبید اللَّه،دعوت او را پذیرفتند.او و دو فرزندش،از بصره خارج شدند و خود را به مکّه رساندند و همراه امام علیه السلام شدند و در رکاب وی به فیضِ شهادت رسیدند.گفته شده که دو فرزند او،در حمله نخست دشمن،به شهادت رسیدند.
ص:553
پیش از این،زندگی نامه اجمالیِ شماری از شهدای کربلا که نکته قابل توجّهی در باره آنها گزارش شده بود،گذشت.اینک،فهرست اسامی دیگر یارانِ شهید امام حسین علیه السلام که در منابع تاریخی یا حدیثی از آنها یاد شده،بدین سان،ارائه می گردد:
1.ابراهیم بن حُصَین اسدی
2.ابو هَیّاج
3.اَدهَم بن امیّه
4.انیس بن مَعقِل اصبَحی
5.برادرزاده حُذَیفة بن اسید غِفاری
6.جابر بن حَجّاج
7.جَبَلة بن علی شَیبانی
8.جُندَب بن حُجَیر
9.جُوَین بن مالک
10.حارث بن امرؤ القیس
11.حارث بن بنهان،آزاد شده حمزة بن عبد المطّلب
12.حَجّاج بن زید (/یزید)
13 و 14.حُلاس بن عمرو و نُعمان بن عمرو
ص:554
15.رافع،وابسته بنی شِنْده
16.رُمَیث بن عمرو
17.زاهر،مُصاحب عمرو بن حَمِق
18.زُهَیر بن بِشْر خَثعَمی
19.زُهَیر بن سُلَیم ازْدی
20.زید بن مَعقِل
21.سالم،غلام ابنِ مَدَنیّه کَلْبی
22 و 23.سعد بن حارث و برادرش حتوف بن حارث
24.سعد بن حَنظَله تمیمی
25.سعید بن کَردَم
26.سلیمان بن ربیعه
27.سلیمان،غلام امام حسین علیه السلام
28.سوّار بن ابی حِمیَر
29.سیف بن مالک
30.ضُباب بن عامر
31.ضَرغامة بن مالک
32 و 33.عامر بن مسلم و غلامش سالم (/مسلم)
34.عباد بن ابی مهاجر
35.عبدالرحمان بن عبد اللَّه بن کَدَن ارحَبی
36.عُقْبة بن صَلْت
37.عمّار بن ابی سلامه دالانی
38.عمّار بن حَسّان
ص:555
39.عِمران بن کعب انصاری
40.عمر بن احدوث حَضرَمی
41 و 42.عمرو بن خالد ازْدی و پسرش خالد بن عمرو
43.عمرو بن ضُبیعة
44.عمرو بن عبد اللَّه جُندَعی
45.عُمَیر (عمرو) بن عبد اللَّه مَذحِجی
46.غلام تُرک
47.قارِب،غلام امام حسین علیه السلام
48 و 49.قاسِط و کَردوس،پسران زُهَیر بن حارث
50.قاسم بن حبیب ازْدی
51.قَعنَب بن عمرو نَمِری
52.کِنانة بن عتیق
53.مُجَمِّع بن زیاد
54.مُجَمِّع بن عبد اللَّه عائِذی
55.مسعود بن حَجّاج و پسرش عبد الرحمان
56.مسلم بن کثیر
57.مُنجِح،غلام امام حسین علیه السلام
58.نَعیم بن عَجلان
59.هَفْهاف بن مُهَنَّد راسِبی
60.همام بن سَلَمه قانِصی
61.یحیی بن سلیم مازِنی. (1)
ص:556
علی اکبر علیه السلام،بزرگ ترین پسر امام حسین علیه السلام بود که از نظر صورت و سیرت و سخن گفتن،به حدّی شبیه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بود که هر کس شوق دیدار پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را داشت،به او می نگریست،چنان که پدر بزرگوارش،طبق نقلی،هنگام رفتن وی به میدان نبرد،فرمود:
اللَّهُمَّ اشهَد عَلی هؤُلاءِ القَومِ،فَقَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِکَ مُحَمّدٍ صلی اللَّه علیه و آله،کُنّا إذَا اشتَقنا إلی وَجهِ رَسولِکَ نَظَرنا إلی وَجهِهِ (1).
خداوندا ! گواه باش که جوانی برای جنگ با آنان می رود که شبیه ترینِ مردم به پیامبرت از جهت صورت و سیرت و سخن گفتن است و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبر تو می شدیم،به او نگاه می کردیم.
علی اکبر علیه السلام در واقعه عاشورا،از ارکان سپاه امام علیه السلام به شمار می رفت.تأکید او بر حق مداری و دفاع از حق تا ایثار جان،هنگام شنیدن خبر به شهادت رسیدن خود در مسیر کربلا از پدر بزرگوارش،اذان گفتن برای اقامه جماعت به امامت حسین علیه السلام در جریان برخورد سپاه حُر با کاروان امام علیه السلام،بر عهده گرفتن مسئولیت آب رسانی به
ص:557
خیمه ها در شب عاشورا و همچنین داوطلب شدن ایشان برای شهادت پیش از دیگر بنی هاشم،بنا بر نقل مشهور،از ویژگی های این فرزند برومند سیّد الشهدا علیه السلام است.
در«زیارت ناحیه مقدّسه»،خطاب به او آمده است:
السَّلامُ عَلَیکَ یا أوَّلَ قَتیلٍ مِن نَسلِ خَیرِ سَلیلٍ مِن سُلالَةِ إبراهیمَ الخَلیلِ،صَلَّی اللَّهُ عَلَیکَ وعَلی أبیکَ،إذ قالَ فیکَ:قَتَلَ اللَّهُ قَوماً قَتَلوکَ،یا بُنَیَّ ما أجرَأَهُم عَلَی الرَّحمنِ وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ ! عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفا (1).
سلام بر تو،ای نخستین کُشته از تبار بهترین بازمانده از نسلِ ابراهیم خلیل ! (2)درود خدا بر تو و بر پدرت،آن گاه که در باره ات فرمود:«خدا،بکُشد آن گروهی را که تو را کُشت.پسرم ! چه جرئتی بر خدای مهربان کردند.و چه جسارتی در هتکِ حرمت پیامبر ! پس از تو،خاک بر سرِ دنیا !».
در«زیارت رجبیّه»هم از او یاد شده است.
گفتنی است که در شماری از منابع متأخّر،مطالبی در ذکر مصائب علی اکبر علیه السلام گزارش شده است که در منابع معتبر،یافت نمی شود؛بلکه خلافِ واقع بودن بسیاری از آنها،قطعی است،مانند آنچه در معالی السبطین آمده که امام حسین علیه السلام،وقتی دید که فرزند جوانش علی اکبر به میدان جنگ می رود،به حال احتضار در آمد ! (3)یا این که عمّه ها و خواهران علی اکبر،از به میدان رفتن وی،ممانعت کردند ! یا این که زینب علیها السلام قبل از رسیدن امام علیه السلام به بالین علی اکبر،خودش را روی جنازه او انداخت؛چون می دانست که ایشان،اگر فرزندش را کشته ببیند،روح از بدنش مفارقت می کند ! (4)
ص:558
در این باره،همچنین گزارش هایی در کتاب هایی مانند:أسرار الشهادات (ج 2 ص 514)،عنوان الکلام (ص 282) و نور العین (ص 44) آمده اند که طرح آنها در این جا،ضرورتی ندارد؛شماری از گزارش های قابل استناد،از این قرارند:
368.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): مردی از شامیان،علی اکبر،فرزند حسین علیه السلام را-که مادرش آمنه،دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفی بود،و مادر آمنه نیز دختر ابو سفیان بن حَرب ( جدّ یزید ) بود-،فرا خواند و گفت:تو با امیر مؤمنان [ یزید ]،خویشاوندی داری و به او نزدیکی.اگر بخواهی،ما به تو امان می دهیم و به هر کجا که دوست داشتی،برو !
علی اکبر گفت:«بدان که-به خدا سوگند-رعایتِ خویشاوندیِ پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،لازم تر از رعایت خویشاوندی ابو سفیان است !».
سپس،به او هجوم بُرد و چنین سرود:
من علی،پسر حسین بن علی ام.
به خانه خدا سوگند که ما به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،نزدیک تریم
از شمر و عمر [ بن سعد ] و ابن زیاد !
مردی از بنی عبد قیس به نام مُرّة بنِ مُنقِذ بن نُعمان،به او حمله کرد و نیزه ای بر او زد.علی اکبر علیه السلام را بُردند و نزدیک پدرش،بر زمین نهادند.حسین علیه السلام،خطاب به او فرمود:«پسر عزیزم ! تو را کُشتند.دنیا،پس از تو ویران باد !».
آن گاه،او را به خود چسبانْد تا جان داد.همچنین حسین علیه السلام گفت:«خدایا ! ما را خواندند تا یاری مان دهند؛ولی ما را وا نهادند و ما را کُشتند.
خدایا ! باران را از آنان،دریغ بدار و برکت های زمین را از آنان،باز دار و اگر هم مدّتی بهره مندشان کردی،دچار اختلاف و تفرقه شان کن و هر یک را به راهی ببر و هیچ گاه،حاکمان را از آنها،راضی مگردان». (1)
ص:559
369.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:زُهَیر بن عبد الرحمان بن زُهَیر خَثعَمی برایم نقل کرد که:آخرین بازمانده یاران حسین علیه السلام [در روز عاشورا]،سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع خَثعَمی بود،و نخستین کشته خاندان ابو طالب در آن روز [ که پس از یاران حسین علیه السلام به میدان رفت ]،علی اکبر،پسر حسین علیه السلام بود که مادرش لیلا،دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفی بود و شهادتش،بدین گونه بود که بر دشمن،حمله می بُرد و چنین رَجَز می خواند:
من علی،پسر حسین بن علی ام.
به خدای کعبه سوگند که ما به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،نزدیک تریم !
و به خدا سوگند که آن پسر بی نَسَب (ابن زیاد)،نمی تواند بر ما حکم برانَد.
او این کار (حمله و رَجَزخوانی) را بارها به انجام رساند.مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدی لیثی،او را دید و گفت:گناهان عرب بر دوش من،اگر بر من بگذرد و چنین کند و من،پدرش را به عزایش ننشانم !
علی اکبر علیه السلام،با شمشیرش به دشمن حمله می بُرد که بر مُرّة بن مُنقِذ گذشت.او نیزه ای به علی اکبر علیه السلام زد و او [ بر زمین ] افتاد.دشمن،گِردش را گرفتند و با
ص:560
شمشیرهایشان،او را تکّه تکّه کردند.
همچنین سلیمان بن ابی راشد،از حُمَید بن مسلم ازْدی برایم نقل کرد که:در روز عاشورا،به گوش خود شنیدم که حسین علیه السلام می گوید:«خدا،بکشد کسانی را که تو را کشتند،ای پسر عزیزم ! چه گستاخ بودند در برابر [خدای ]رحمان و بر هتک حرمتِ پیامبر! دنیا،پس از تو ویران باد!
و گویی هم اینک به زنی می نگرم که مانند خورشیدِ به گاه طلوع،به سرعت،بیرون دویده،ندا می دهد:ای برادرم و فرزند برادرم !
در باره او پرسیدم.گفته شد:این،زینب،فرزند فاطمه دختر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله است.
آن زن آمد تا خود را بر روی [پیکر] علی اکبر علیه السلام انداخت.حسین علیه السلام نزد او آمد و دستش را گرفت و او را به خیمه،باز گردانْد.سپس،حسین علیه السلام به پسرش روی آورد و جوانان [ خاندان ] او نیز همراهش آمدند.حسین علیه السلام فرمود:«برادرتان را ببرید !»
آنان،او را از آن جایی که بر زمین افتاده بود،بُردند و در خیمه ای نهادند که جلوی آن می جنگیدند. (1)
ص:561
370.الإرشاد: یاران امام حسین علیه السلام،یکی یکی پیش می آمدند و می جنگیدند و کُشته می شدند تا آن که جز خانواده اش،کسی با حسین علیه السلام نماند.آن گاه پسرش علی اکبر علیه السلام-که مادرش لیلا،دختر ابی مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفی بود-،قدم به میدان نهاد.او از زیباروی ترینِ مردمان و آن هنگام،هجده-نوزده ساله بود.
او به دشمن،حمله بُرد و چنین خواند:
من علی،پسر حسین بن علی ام
به خانه خدا سوگند،که ما به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،نزدیک تریم.
و به خدا سوگند،که پسر بی نَسَب (ابن زیاد) نمی تواند بر ما حکم براند.
با شمشیر می زنم و از پدرم،حمایت می کنم؛
شمشیر زدنِ جوان هاشمیِ قُرَشی.
او این کار را بارها به انجام رساند و کوفیان،از کُشتن او پروا می کردند که مُرّة بن مُنقِذ عبدی،او را دید و گفت:گناهان عرب بر دوش من باشد،اگر بر من بگذرد و چنین کند و من،پدرش را به عزایش ننشانم ! علی اکبر علیه السلام،مانند بار اوّل،بر دشمن حمله بُرد که مُرّة بن مُنقِذ،راه را بر او گرفت و نیزه ای به او زد و بر زمینش انداخت.سپاهیان،گِردش را گرفتند و او را با شمشیرهایشان،تکّه تکّه کردند.
حسین علیه السلام به بالای سر او آمد و ایستاد و فرمود:«خداوند،بکُشد کسانی را که تو را کُشتند،ای پسر عزیزم ! چه گستاخ بودند در برابر [ خدای ] رحمان و بر هتک حرمت پیامبر!».
سپس اشک از چشمانش روان شد و فرمود:«دنیای پس از تو،ویران باد !».
ص:562
زینب علیها السلام خواهر حسین علیه السلام،به شتاب،بیرون دوید و ندا داد:ای برادرم و فرزند برادرم ! آن گاه،آمد تا خود را بر روی [پیکر] علی اکبر علیه السلام انداخت.حسین علیه السلام،سر او را گرفت و [ او را بلند کرد و ] به خیمه اش باز گردانْد و به جوانان [ خاندان ]خود،فرمان داد و فرمود:«برادرتان را ببرید !».آنان،او را بُردند و در خیمه ای گذاشتند که جلوی آن،می جنگیدند. (1)
371.الملهوف: هنگامی که جز اهل بیتِ امام علیه السلام،کسی با او نمانْد،علی اکبر علیه السلام-که از زیباروی ترین و خوش خوترینِ مردم بود-،بیرون آمد و از پدر،اجازه نبرد خواست.امام علیه السلام به او اجازه داد.سپس،مأیوسانه به او نگریست و سرش را پایین انداخت و گریست.
سپس گفت:«خدایا ! گواه باش.جوانی به نبرد آنها می رود که از نظر صورت و سیرت و سخن گفتن،شبیه ترینِ مردم به پیامبر توست و ما هر گاه مشتاق پیامبرت می شدیم،به او می نگریستیم».سپس،بانگ برآورد و فرمود:«ای پسر سعد !
ص:563
خداوند،رَحِمت را قطع کند،همان گونه که رَحِم مرا قطع کردی».
سپس علی اکبر علیه السلام به پیش آمد و به سختی با دشمن جنگید و گروه فراوانی را کُشت.سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت:ای پدر ! تشنگی،مرا کُشت و سنگینیِ آهن[ زره و کلاه خود و شمشیر ]،مرا به رنج افکنده است.آیا آبی برای نوشیدن،یافت می شود؟
حسین علیه السلام گریست و گفت:«وای،وای ! ای پسر عزیزم ! از کجا آب بیاورم؟اندکی بجنگ که خیلی زود،جدّت محمّد صلی اللَّه علیه و آله را می بینی و او از جام لَبالَبش،شربتی به تو می نوشانَد که دیگر هرگز تشنه نشوی».
علی اکبر علیه السلام،به میدان باز گشت و بهترین نبردش را به نمایش گذاشت.مُنقِذ بن مُرّه عبدی،تیری به سوی او پرتاب کرد و او را به زمین انداخت.علی اکبر علیه السلام،ندا داد:ای پدر ! سلام بر تو ! این،جدّم است که به تو سلام می رساند و می فرماید:«زودتر،به سوی ما بیا».سپس،صیحه ای کشید و جان داد.
حسین علیه السلام آمد و بر بالای سرش ایستاد و گونه بر گونه اش نهاد و فرمود:«خداوند،بکُشد کسانی را که تو را کُشتند ! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،گستاخ بودند ! دنیا،پس از تو،ویران باد !».
زینب علیها السلام دختر علی علیه السلام،بیرون آمد و فریاد می زد:ای محبوب من ! ای زاده برادرم !
آن گاه،آمد و خود را بر روی [پیکر] علی اکبر علیه السلام انداخت.حسین علیه السلام نیز آمد و او را بلند کرد و به نزد زنان،باز گردانْد.
آن گاه،مردان خاندان حسین علیه السلام،یک به یک،به میدان رفتند و دشمن،گروهی از آنان را به شهادت رساند.حسین علیه السلام،در آن حال،بانگ بر آورد و فرمود:«ای عموزادگان ! شکیبا باشید.ای خاندان من ! شکیبایی کنید.شکیبایی کنید که-به خدا سوگند-،پس از امروز،هیچ گاه خواری نخواهید دید». (1)
ص:564
372.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: علی اکبر علیه السلام-که مادرش لیلا،دختر ابی مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفی و آن هنگام،هجده ساله بود-،گام پیش نهاد.هنگامی که حسین علیه السلام او را دید،محاسن سپیدش را رو به آسمان کرد و گفت:«خدایا ! تو بر این قوم،گواه باش که جوانی به سوی آنان رفت که از نظر صورت،سیرت و سخن گفتن،شبیه ترین مردم به پیامبرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله بود و ما هر گاه مشتاق روی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله می شدیم،به روی او می نگریستیم.خدایا ! برکت های زمین را از آنان،باز دار و چون چنین کردی،آنها را دچار تفرقه و گروه گروه کن و هر یک را به راهی ببر و حاکمان را هیچ گاه از آنان،راضی مدار،که آنانْ ما را دعوت کردند تا یاری مان دهند؛امّا بر ما هجوم آوردند که با ما بجنگند و ما را بکُشند».آن گاه،حسین علیه السلام بر عمر بن سعد،بانگ بر آورد که:«چه می خواهی؟خداوند،خویشاوندیِ تو را قطع کند و کارت را بر تو مبارک نگردانَد و کسی را بر تو مسلّط کند که تو را در بسترت بکُشد،همان گونه که خویشان مرا از میان
ص:565
بردی و نزدیکی ام به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را پاس نداشتی».
آن گاه،صدایش را بلند کرد و [این آیه را] قرائت کرد:«خداوند،آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید.آنها دودمانی بودند که برخی،از برخی دیگر گرفته شده بودند؛و خداوند،شنوا و داناست» (1)»....
وی،پیوسته می جنگید تا ضجّه کوفیان،از فراوانیِ کُشتگانشان،بلند شد.حتّی روایت شده که او با وجود تشنگی،صد و بیست مرد از آنان را کُشت.سپس به سوی پدرش باز گشت و در حالی که زخم های فراوانی به او زده بودند،گفت:ای پدر ! تشنگی مرا کُشت و سنگینیِ آهن،تاب مرا بُرد.آیا آبی برای نوشیدن هست تا با آن در برابر دشمن،نیرو بیابم؟
حسین علیه السلام گریست و فرمود:«ای پسر عزیزم ! بر محمّد و علی و پدرت،سخت است که از آنان،چیزی بخواهی و آن را اجابت نکنند،و از آنان،یاری بخواهی و تو را یاری نکنند.پسر عزیزم ! زبانت را [ بیرون ]بیاور».
آن گاه،زبانش را گرفت و آن را مکید.سپس،انگشترش را به او داد و فرمود:«این انگشتر را به دهانت بگیر و برای نبرد با دشمنت،باز گرد که من،امید می برَم که شب نرسیده،از کاسه لبریز جدّت،چنان شربتی بنوشی که پس از آن،دیگر هرگز تشنه نشوی».پس علی اکبر علیه السلام به میدان باز گشت و حمله بُرد و چنین رَجَز می خواند:
حقیقتِ جنگ،نمایان شده است
و پس از آن،راستی و پایداری،آشکار می شود.
به خدای صاحب عرش،سوگند،نه شما را رها می کنیم
و نه شمشیرهایمان را غلاف می کنیم.
او به جنگ،ادامه داد و دویست نفر را کُشت.سپس،مُنقِذ بن مُرّه عبدی،ضربه ای بر فرقِ سرش زد که او را به زمین انداخت.[دیگر] سپاهیان نیز شمشیرهایشان را بر او
ص:566
فرود آوردند.او از گردن اسب،آویخت.اسب،او را به میان دشمن بُرد و آنان،او را با شمشیرهایشان،تکّه تکّه کردند.چون جان به گلویش رسید،با بالاترین صدایش ندا داد:ای پدر ! این،جدّم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله است که با کاسه لبریزش،به من شربتی نوشانْد که پس از آن،هرگز تشنه نخواهم شد و به تو می فرماید:«بشتاب که کاسه ای برایت،نگاه داشته اند !».
حسین علیه السلام،بانگ بر آورد:«خداوند،بکُشد کسانی را که تو را کُشتند،ای پسر عزیزم ! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،گستاخ بودند ! دنیا،پس از تو،ویران باد !».
حُمَید بن مسلم می گوید:گویی هم اینک به زنی می نگرم که به سان خورشیدِ هنگام طلوع،به شتاب،بیرون می آید و آه و ناله سرداده،فریاد می کشد:وای،محبوب من ! وای،میوه دلم و نور چشمم !
در باره اش پرسیدم.گفتند او زینب،دختر علی است.
سپس،آمد تا خود را بر روی [پیکر] او انداخت.حسین علیه السلام به سوی او آمد و دستش را گرفت و [ بلند کرد و ]به خیمه اش باز گردانْد.
آن گاه،با جوانان [ خاندان خود ] به سوی فرزندش رفت و فرمود:«برادرتان را ببرید !»
آنها،او را از آن جایی که بر زمین افتاده بود،برداشتند و آوردند و پیشِ روی خیمه ای نهادند که جلوی آن می جنگیدند. (1)
ص:567
بر پایه برخی از گزارش ها،امام حسین علیه السلام،شش پسر داشته که دو تن از آنان،عبد اللَّه و علی اصغر،نام داشته اند.احتمالاً-همان طور که ابن طلحه گفته-، (1)این دو فرزند
ص:568
امام علیه السلام،هر دو در روز عاشورا،شهید شده اند،با این تفاوت که یکی شیرخواره بوده است و دیگری،چند ساله.پس شاید بتوان گفت که گزارش هایی که کلمه«رَضیع (شیرخواره)»در آنها به کار رفته و یا تصریح می کنند که فرزندی از امام علیه السلام که در روز عاشورا به دنیا آمده بود،روی دست پدر،تیر خورد و شهید شد،به شهادتِ یکی از این فرزندان،اشاره دارند (البته باید توجّه داشت آنچه مکرّر شنیده می شود که آن کودک،شش ماهه بوده، (1)سند معتبری ندارد)؛امّا گزارش هایی که به شهادت فرزند سه ساله امام علیه السلام اشاره کرده اند یا تعبیرهای مشابه و نزدیک به آن دارند،مربوط به شهادت فرزند دیگری از ایشان اند.با این همه،باید گفت که تشابه بسیاری از گزارش ها در باره:نام کودک،نام مادرش و نام قاتلش و همچنین عدم تصریح اکثر منابع به شهادت دو فرزند خردسال امام حسین علیه السلام در صحنه عاشورا،این فرضیه را از حدّ یک احتمال،فراتر نیم بَرد.
در«زیارت ناحیه مقدّسه»آمده است:
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ بنِ الحُسَینِ الطِّفلِ الرَّضیعِ،المَرمِیِّ الصَّریعِ،المُتَشَحِّطِ دَماً،المُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّماءِ،المَذبوحِ بِالسَّهمِ فی حِجرِ أبیهِ،لَعَنَ اللَّهُ رامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ کاهِلٍ الأَسَدِیَّ وذَویهِ (2).
سلام بر عبد اللَّه بن الحسین،کودک شیرخواره تیر خورده ضربت خورده به خون تیپده که خونش به آسمان،پرتاب شد و در دامان پدرش،با تیر،سر بُریده شد ! خدا لعنت کند حَرمَلَه بن کاهِل اسدی و همراهانش را که به او تیر زدند !
ص:569
همچنین در«زیارت ناحیه دوم»آمده است:
السَّلامُ عَلی عَلِیٍّ الکَبیرِ،السَّلامُ عَلَی الرَّضیعِ الصَّغیرِ (1).
سلام بر علیِ بزرگ ! سلام بر شیرخواره کوچک !
گفتنی است که در شماری از منابع متأخّر،مطالبی در ذکر مصائب علی اصغر،گزارش شده است که در منابع قابل استناد،دیده نمی شود؛مانند آنچه در روضة الشهدا،در پایان نقل زیر،در باره بی شیر شدن مادر علی اصغر آمده است که:
[امام حسین علیه السلام،] علی اصغر را روی دست آورده و آواز داد که:
ای قوم ! اگر به زعم شما،من گناه کرده ام،این طفل،باری،هیچ گناهی ندارد.وی را یک جرعه آب دهید که از غایتِ تشنگی،شیر در پستان مادرش نمانده (2).
یا آنچه در کتاب مَصرَعُ الحسین علیه السلام آمده که:
در میان لشکر عمر بن سعد،در باره آب دادن به علی اصغر،اختلاف افتاد.ابن سعد به حَرمَله گفت:این نزاع را قطع کن ! (3)
یا آنچه در سوگ نامه آل محمّد صلی اللَّه علیه و آله آمده است که:
حرمله به مختار گفت:اکنون که مرا می کُشی،بگذار کارهای خودم را بگویم تا قلبت را بسوزانم.ای امیر ! من،سه تیر سه شاخه داشتم که آنها را با زهر،آمیخته کرده بودم.با یکی از آنها،گلوی علی اصغر را در آغوش حسین،دریدم؛با دومی،قلب حسین را نشانه رفتم...،و با سومی،گلوی عبد اللَّه بن حسن را (4).
یا آنچه در مُحْرِقُ القلوب آمده است که:
علی اصغر،بعد از تیر خوردن،به روی پدر نگریست و تبسّمی کرد و سپس به شهادت رسید (5).
ص:570
یا آنچه در عنوان الکلام آمده است که:
شب یازدهم،بعد از خوردن آب،شیر در پستان [رَباب] آمد.پستان ها[یش ]را سرِ دست گرفت.همی گفت:نورِ دیده،علی اصغر ! کجایی؟پستان های من،پُر از شیر است ! (1)
یا این که به عملکرد سپاهیان ابن سعد،بعد از واقعه عاشورا اشاره دارد:
قنداقه علی اصغر را از زیر خاک،بیرون آوردند و سرِ او را به نیزه نمودند (2).
برخی از آنچه در منابع قابل استناد،گزارش شده،عبارت است از:
373.الملهوف: هنگامی که حسین علیه السلام،شهادت جوانان و محبوبانش را دید،تصمیم گرفت که خود به میدان برود و ندا داد:«آیا مدافعی هست که از حرم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،دفاع کند؟آیا یکتاپرستی هست که در باره ما از خدا بترسد؟آیا دادرسی هست که به خاطر خدا،به داد ما برسد؟آیا یاری دهنده ای هست که به خاطر خدا،ما را یاری دهد؟».
پس صدای زنان،به ناله برخاست.امام علیه السلام،به جلوی درِ خیمه آمد و به زینب علیها السلام فرمود:«کودک خُردسالم را به من بده تا با او،خداحافظی کنم».
او را گرفت و می خواست او را ببوسد که حَرمَلة بن کاهِل،تیری به سوی او انداخت که در گلویش نشست و او را ذبح کرد.
امام علیه السلام به زینب علیها السلام فرمود:«او را بگیر !».سپس،کف دستانش را زیر خون [ گلوی او ]گرفت تا پُر شدند.خون را به سوی آسمان پاشید و فرمود:«آنچه بر من وارد می شود،برایم آسان است؛چون بر خدا پوشیده نیست و در پیش دید اوست».
امام باقر علیه السلام [ در باره آن خون ] فرموده است:«از آن خون،یک قطره هم به زمین،باز نگشت». (3)
ص:571
374.الإرشاد: حسین علیه السلام جلوی خیمه نشست.فرزندش عبد اللَّه بن حسین را-که خُردسال بود-،برایش آوردند.امام علیه السلام،او را در دامانش نشانْد.مردی از بنی اسد،او را با تیری زد و ذبحش کرد.حسین علیه السلام،خون او را گرفت و هنگامی که کفِ دستش پُر شد،آن را بر زمین ریخت.سپس گفت:«پروردگارا ! اگر یاریِ آسمانی ات را از ما دریغ داشتی،آن را برای جای بهتری قرار بده و انتقام ما را از این مردم ستمکار،بگیر».
سپس،آن کودک را آورد و کنار کشتگان خاندانش قرار داد. (1)
375.تذکرة الخواصّ -به نقل از هشام بن محمّد-:وقتی حسین علیه السلام دید که آنها بر کُشتن او پافشاری می کنند،قرآنی را گرفت و آن را باز کرد و بر سرش نهاد و ندا داد:«کتاب خدا و نیز جدّم محمّد،فرستاده خدا،میان من و شما [،داوری کند ].ای مردم ! برای چه خونم را حلال می شمرید؟!...».
همچنین حسین علیه السلام،به سوی یکی از کودکانش که از تشنگی می گریست،رفت.او را بر سرِ دست گرفت و گفت:«ای قوم ! اگر بر من رحم نمی کنید،بر این کودک،رحم کنید».
در این حال،مردی از آنان،تیری به سوی او انداخت و ذبحش کرد.حسین علیه السلام
ص:572
می گریست و می گفت:«خدایا ! میان ما و گروهی که ما را دعوت کردند تا ما را یاری دهند،امّا ما را کُشتند،داوری کن».
در این هنگام،از آسمان،ندایی رسید:«او را وا گذار-ای حسین-،که او را در بهشت،شیر می دهند». (1)
376.المَجْدیّ -در یاد کردِ فرزندان حسین علیه السلام-:عبد اللَّه،پدرش او را بیرون آورد و مردم به او نگاه می کردند،و او تشنه بود.در همان حال که روی دستِ پدرش بود،مردی،تیری به سوی او انداخت و او را ذبح کرد.خداوند،حقّش را بستانَد ! (2)
377.سرّ السلسلة العَلَویة -در یادکرد فرزندان حسین علیه السلام-:عبد اللَّه بن حسین بن علی،در دامان پدرش کُشته شد.او کودکی شیرخوار بود که تیری از مردی از قبیله بنی اسد،به او اصابت کرد که دست و پا زد و جان داد. (3)
378.الاحتجاج: گفته شده است:هنگامی که یاران و نزدیکان حسین علیه السلام،کشته شدند،او یکّه و تنها مانْد و کسی جز پسرش علی زین العابدین و پسری دیگر به نام عبد اللَّه-که شیرخوار بود-،با او نبود.حسین علیه السلام به جلوی درِ خیمه آمد و گفت:«آن کودک را به من بدهید تا با او خداحافظی کنم».آن کودک را به او دادند.کودک را می بوسید و می گفت:«پسرکم ! وای بر این مردم که طرف دعوایشان،محمّد صلی اللَّه علیه و آله است !».
ص:573
گفته شده:در همین حال،تیری آمد و بر گودیِ گلوی کودک نشست و او را کُشت.حسین علیه السلام،از اسبش فرود آمد و با قبضه شمشیرش،گودالی کَنْد و کودک را با خون آغشته اش،در آن،دفن کرد. (1)
379.تاریخ الیعقوبی: یاران حسین علیه السلام،یک به یک،گامْ پیش نهادند [و رزمیدند و شهید شدند ]تا این که حسین علیه السلام تنها ماند و هیچ یک از [ مردان ]خانواده و فرزندان و نزدیکانش با او نماند.او بر بالای اسبش بود.کودکی را که همان ساعت متولّد شده بود،برایش آوردند.حسین علیه السلام،در گوشش اذان گفت و کامِ او را بر می داشت که تیری آمد و در گلوی کودک نشست و ذبحش کرد.حسین علیه السلام،تیر را از گلوی او بیرون کشید و خونش را به بدن او مالید و گفت:«به خدا سوگند،تو نزد خدا،از شتر صالح،گرامی تری و محمّد صلی اللَّه علیه و آله نیز نزد خدا از صالح،گرامی تر است».
سپس آمد و او را کنار فرزندان و برادرزادگانش نهاد. (2)
ر.ک:ص 895 (حرملة بن کاهل) و دانش نامه امام حسین علیه السلام:ج 7 ص 7 (بخش هشتم/فصل چهارم/شهادت فرزندان امام حسین علیه السلام)
ص:574
ابو بکر،کنیه یکی دیگر از فرزندان امام علی علیه السلام از همسری به نام لیلاست که بر اساس گزارش شماری از منابع،در کربلا به شهادت رسید.
شیخ مفید،نام وی را محمّدِ اصغر می داند که همراه برادرش عبید اللَّه،در واقعه کربلا شهید شد؛ (1)لیکن برخی منابع،محمّد اصغر و ابو بکر را دو نام برای دو تن از فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام می دانند.
گفتنی است که در مقتل الحسینِ علیه السلام خوارزمی و المَجدیّ،نام ابو بکر،«عبد اللَّه»ذکر شده [و«ابو بکر»،کُنیه او فرض شده] است.
نام او در«زیارت ناحیه مقدّسه»نیامده؛ولی در«زیارت رجبیّه»،چنین آمده است:
السَّلامُ عَلی أبی بَکرِ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ (2).
سلام بر ابو بکر،پسر امیر مؤمنان !
380.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: سپس برادران حسین علیه السلام،پیش آمدند و تصمیم داشتند
ص:575
که در راه او،کشته شوند.
نخستین کس از آنان که پیش آمد،ابو بکر بن علی بود که نامش عبد اللَّه بود و مادرش لیلا،دختر مسعود بن خالد بن رِبعی بن مُسلم بن جَندَل بن نَهشَل بن دارِم تمیمی بود.او به میدان در آمد و چنین می خواند:...
زَحر بن قیس نَخَعی به او حمله بُرد و او را کُشت.نیز گفته شده که عبد اللَّه بن عُقْبه غَنَوی به سوی وی تیر انداخت و او را کُشت. (1)
381.الإرشاد -در یادکردِ فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام-:محمّد اصغر-که کُنیه اش ابو بکر بود-و عبید اللَّه،که با برادرشان حسین علیه السلام در کربلا،شهید شدند.مادر آنها،لیلا،دختر مسعود دارِمی بود. (2)
جعفر بن علی،آخرین برادر تنیِ عبّاس علیه السلام بود که در کربلا،به شهادت رسید.بیشتر منابع،سنّ او را هنگام شهادت،نوزده سال ذکر کرده اند (3).
قاتل وی را برخی هانی بن ثُبَیت و برخی خولی بن یزید اصبَحی (4)دانسته اند.نام وی در«زیارت رجبیّه»آمده است.در«زیارت ناحیه مقدّسه»هم می خوانیم:
السَّلامُ عَلی جَعفَرِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،الصّابِرِ بِنَفسِهِ مُحتَسِباً،وَالنّائی عَنِ الأَوطانِ
ص:576
مُغتَرِباً،المُستَسلِمِ لِلقِتالِ،المُستَقدِمِ لِلنِّزالِ،المَکثورِ بِالرِّجالِ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیَّ (1).
سلام بر جعفر،پسر امیر مؤمنان؛همان شکیبایی که کارش را برای خدا انجام داد،همان که دور از وطن و غریب،تسلیمِ نبرد شد،و پیش گام در نبرد بود و مغلوبِ مهاجمان گردید ! خداوند،قاتلش هانی بن ثُبَیت حَضرَمی را لعنت کند !
382.المناقب،ابن شهرآشوب: سپس برادر حسین علیه السلام،جعفر،به میدان پا نهاد و این شعر را سرود:...
خولی اصبَحی،به او تیری زد که به شَقیقه یا چشمش خورد [ و او را کُشت ]. (2)
383.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: پس از عثمان،برادرش جعفر بن علی-که مادر او نیز امّ البنین بود-،به میدان آمد و [ به دشمن ] حمله بُرد،در حالی که می خوانْد:
من،همان جعفرِ صاحب بزرگواری ام
فرزند علیِ نیک و بخشنده.
با نیزه جولان دهنده،از حسین علیه السلام دفاع می کنم
و نیز با شمشیرِ برّاق درخشنده.
آن گاه،جنگید تا کشته شد. (3)
ص:577
امام علی علیه السلام،از همسرش امّ البنین،چهار فرزند به نام های:عبّاس،عبد اللَّه،عثمان و جعفر داشت که همه آنها در کربلا،شهید شدند.
کنیه عبد اللَّه،ابو محمّدِ اکبر و لقبش عبد اللَّهِ اصغر بود.سنّ او هنگام شهادت،25 سال گزارش شده است.
عبّاس علیه السلام،مایل بود که تا زنده است،جانبازی برادرانش را در راه امام علیه السلام و برادرِ بزرگ تر خود ببیند و اجر شکیبایان را ببرد.لذا خطاب به برادرش عبد اللَّه گفت:
تَقَدَّم بَینَ یَدَیَّ حَتّی أراکَ وأحتَسِبُکَ فَإِنَّهُ لا وَلَدَ لَکَ (1).
در پیشِ رویم بجنگ [و شهید شو]،تا [ کشته شدن ] تو را ببینم و [ در راه خدا ]به شمار آورم،که تو فرزندی نداری.
آن گاه،عبد اللَّه به میدان آمد و به صف دشمن،حمله کرد تا شهید شد.
نام وی در«زیارت رجبیّه»آمده است.در«زیارت ناحیه مقدّسه»نیز می خوانیم:
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،مُبلِی البَلاءِ،وَالمُنادی بِالوَلاءِ فی عَرصَةِ کَربَلاءَ،المَضروبِ مُقبِلاً ومُدبِراً،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیَّ (2).
سلام بر عبد اللَّه،فرزند امیر مؤمنان؛خوبْ آزموده شده در بلا،ندا دهنده به ولایت در عرصه کربلا و ضربه خورده از جلو و پشت ! خداوند،قاتلش هانی بن ثُبَیت حَضرَمی را لعنت کند !
384.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -در یادکردِ کُشته شدگان-:[ دیگر،] عبد اللَّه بن علی بن ابی طالب،که هانی بن ثُبَیت حَضرَمی،او را کُشت. (3)
ص:578
385.مقاتل الطالبیّین -به نقل از علی بن ابراهیم-:عبید اللَّه بن حسن و عبد اللَّه بن عبّاس،برایم نقل کردند که عبد اللَّه بن علی بن ابی طالب،به هنگام شهادت،25 ساله بود و فرزندی از او نمانْد.
احمد بن عیسی،از حسین بن نصر،از پدرش،از عمر بن سعد،از ابو مِخنَف،از عبد اللَّه بن عاصم،از ضحّاک مِشرَفی برایم نقل کرد که:عبّاس بن علی علیه السلام،به برادر تنی اش عبد اللَّه بن علی گفت:پیش از من،به میدان برو تا [ شهادت ] تو را ببینم و [ پاداش شهادت تو را ] به حساب خدا بگذارم [ و اجر ببرم ]،که تو فرزندی نداری.
او پیش گام شد و هانی بن ثُبَیت حَضرَمی،به او حمله برد و وی را کُشت. (1)
امام علی علیه السلام،به جهت علاقه ای که به عثمان بن مَظعون،صحابی بزرگ پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله داشت،نام یکی از فرزندانش از امّ البنین را عثمان نامید.از ایشان،در این باره روایت شده که فرمود:
إنَّما سَمَّیتُهُ بِاسمِ أخی عُثمانَ بنِ مَظعونٍ (2).
همانا او را به نام برادرم عثمان بن مظعون،قرار دادم.
کنیه عثمان بن علی،ابو عَمرو بود و سنّ او هنگام شهادت،21 سال گزارش شده
ص:579
است.او به میدان آمد و به صف دشمن حمله برد.
وی می جنگید تا این که شخصی به نام خولی بن یزید اصبَحی، (1)او را هدف تیر قرار داد و بر زمین افتاد و مردی از بنی ابان،سرش را از تنش جدا ساخت.
نام وی در«زیارت رجبیّه»آمده است.در زیارت«ناحیه مقدّسه»نیز آمده:
السَّلامُ عَلی عُثمانَ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،سَمِیِّ عُثمانَ بنِ مَظعونٍ،لَعَنَ اللَّهُ رامِیَهُ بِالسَّهمِ خَولِیَّ بنَ یَزیدَ الأَصبَحِیَّ الإِیادِیَّ الدّارِمِیَّ (2).
سلام بر عثمان،پسر امیر مؤمنان،همنام عثمان بن مَظعون ! خدا،خَولی بن یزید اصبَحی ایادی دارِمی را لعنت کند که او را هدف تیر قرار داد !
386.الإرشاد: خَولی بن یزید اصبَحی،عثمان بن علی را-که جای برادرانش را [ در میدان ]گرفته بود-،نشانه گرفت و تیری به او زد و او را بر زمین انداخت.سپس مردی از بنی دارِم،به او حمله بُرد و سرش را جدا کرد. (3)
عبّاس علیه السلام،جلوه عشق و ایثار،تبلور رادمردی،صفا و وقار،و تجسّم شجاعت،شهامت و کرامت است.او در میان حماسه آفرینان کربلا و شهیدان تاریخ،از چنان جایگاه بلند و مکانت والایی برخوردار است که به گفته سیّد الساجدین،زین العابدین علیه السلام:
إنَّ لِلعَبّاسِ عِندَ اللَّهِ تَبارَکَ وتَعالی مَنزِلَةً یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ یَومَ القِیامَةِ (4).
برای عبّاس علیه السلام،نزد خداوند-تبارک و تعالی-،منزلتی است که همه شهدا در
ص:580
روز قیامت،به او رَشک می برند.
کنیه آن بزرگوار،ابو الفضل و ابو قِربه (صاحب مَشک) و القابش سقّا و قمر بنی هاشم است.
عبّاس علیه السلام،قامتی بلند،سینه ای سِتَبر،بازوانی توانمند و چهره ای بس زیبا داشت،بدان سان که او را«ماه بنی هاشم»می گفتند.
او از آغاز قیام ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام،همراه و همدل ایشان و در هنگامه نبرد کربلا،پرچمدار سپاه او بود.عبّاس علیه السلام،در روزهای سخت محاصره امام علیه السلام و یارانش،سقایت سپاه و آب رسانی به کودکان را بر عهده داشت.
او در آستانه شب عاشورا،در جمع همراهان حسین علیه السلام،هنگامی که امام علیه السلام از آنها خواسته بود تا بروند و ایشان را تنها بگذارند اوّلین کسی بود که با جملاتی سرشار از عشق و ایمان،و آکَنده از ایثار،هم گامی و جان فشانی اش را اعلام کرد.
عبّاس علیه السلام،در کلام امامان علیهم السلام،به ایثار،تیزبینی،استواری در ایمان،جهاد عظیم،آزمایش نیکو و داشتن جایگاه رَشک آور در قیامت،ستوده شده است.
عبّاس علیه السلام،در هنگام شهادت،34 سال داشت.بنا بر این،در حدود سال 26 هجری به دنیا آمده است.در«زیارت ناحیه مقدّسه»،در باره او آمده است:
السَّلامُ عَلَی أبی الفَضلِ العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،المُواسی أخاهُ بِنَفسِهِ،الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ،الفادی لَهُ الواقی،السّاعی إلَیهِ بِمائِهِ،المَقطوعَةِ یَداهُ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَیهِ یَزیدَ بنَ الرُّقادِ الحیتی وحَکیمَ بنَ الطُّفیلِ الطّائِیَّ (1).
سلام بر ابوالفضل عبّاس،فرزند امیر مؤمنان؛از خود در گذرنده با جان برای برادر،برگیرنده از دیروزش برای فردایش،فداییِ او،نگهدارنده،کوشنده برای رساندن آب به او،و کسی که دست هایش بُریده شد ! خداوند،قاتلانش یزید بن رُقاد حیتی و حَکیم بن طُفَیل طایی را لعنت کند !
گفتنی است که در شماری از منابع متأخّر،مطالبی در باره ابو الفضل العبّاس علیه السلام
ص:581
گزارش شده است که در منابع قابل استناد،دیده نمی شود.برای نمونه،به شماری از گزارش های بی اساس،اشاره می کنیم.در معالی السبطین آمده است که:
آن هنگام که شبِ بیست و یکم ماه رمضان شد و علی علیه السلام در آستانه مرگ قرار گرفت،عبّاس علیه السلام را به سینه چسبانْد و فرمود:«فرزندم که چشم من در قیامت،با تو روشن خواهد شد! فرزندم! هنگامی که روز عاشورا شد و وارد شریعه شدی،مبادا آب بنوشی،در حالی که برادرت حسین،تشنه است!» (1).
نیز در کتاب شعشعة الحسینی آمده است:
جناب امیر مؤمنان علیه السلام خلوت نمودند.حسنین علیهما السلام و زینب علیها السلام و امّ کلثوم علیها السلام را طلب فرمود و دست مبارک بر سر و رویِ ایشان کشید و به شدّت می گریست و ایشان هم می گریستند،به نوعی که سایر اولادهای آن حضرت [که] در بیرون خانه بودند،بی اختیار،داخل خانه شدند و می گریستند.پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گرفت دست امام حسن علیه السلام را و به امانت سپرد فرزندان خود را به آن بزرگوار.پس نظر فرمود به عبّاس علیه السلام.دید گریه او از همه شدیدتر است.پس او را به نزد خود،طلب فرمود و شیون بلندی کرد و مفصّل گریست و آن گاه فرمود:«ای پسرم ! ای جانم ! از حسین،مراقبت کن،که او امانت خدا و پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و فاطمه علیها السلام و امانت من است.تو یاور او باش و خودت را فدای او کن».آن گاه،شیون زد و از گریه و فریاد زیاد،بیهوش شد (2).
همچنین در کتاب أسرار الشهادات،آمده است:
گفته شده:زُهَیر،پیش از کشته شدنش،نزد عبد اللَّه بن جعفر بن عقیل آمد و به او گفت:برادرم ! پرچم را به من بده.عبد اللَّه به وی گفت:آیا من در حمل آن،کوتاهی کرده ام؟زهیر گفت:نه؛[ولی] من به آن،نیاز دارم.
راوی گفت:عبد اللَّه،پرچم را به زهیر داد و زهیر،آن را گرفت و به صورت ناگهانی،پیش عبّاس بن علی علیه السلام آورد و گفت:یا ابن امیر المؤمنین ! می خواهم خبری را برایت بازگو کنم که حفظش کرده ام.عبّاس علیه السلام گفت:بگو که الآن،وقت
ص:582
بازگوییِ خبر است.عیبی ندارد.بگو،که تو برای ما،خبر قطعی نقل می کنی.زهیر به وی گفت:ای ابوالفضل! بدان که پدرت امیر المؤمنین علیه السلام،وقتی تصمیم گرفت با مادرت امّ البنین ازدواج کند،دنبال برادرش عقیل-که نسب شناسِ عرب بود-فرستاد و فرمود:«برادرم ! از تو می خواهم که برایم زنی را از خانواده های اصیل و نَسَب دار و شجاع،انتخاب کنی تا با او پسری شجاع بیاورم که یاور این پسرم-و اشاره به حسین علیه السلام کرد-باشد و او را در سرزمین طفّ کربلا همراهی کند».پدرت،تو را برای این روز،ذخیره کرد.پس تو در دفاع از حرم برادر و برادرانت،کوتاهی نکن.
راوی گفت:عبّاس علیه السلام،تکان خورد و دست به رکابش کشید و آن را کَند و گفت:ای زهیر! در چنین روزی،مرا تشجیع می کنی؟! به خدا سوگند،تو را به گونه ای می بینم که هرگز چنین ندیده بودم (1).
باید گفت:متأسّفانه،هیچ سخنی از امیر مؤمنان علیه السلام خطاب به عبّاس علیه السلام یا در باره وی،در منابع معتبر،ثبت نشده است.
نیز در تذکرة الشهدا آمده است:
بعضی ذکر کرده اند که عبّاس علیه السلام،در آن حال،عرض کرد که:می خواهم یک بار دیگر،نظر به صورتت نمایم،و لکن حَرمَله،تیر بر چشم های من زده است (2).
گزارش های بسیار دیگری نیز در باره ایشان در کتاب هایی مانند:معالی السبطین (ج 1 ص 275 و 270-271)،شعشعة الحسینی (ج 2 ص 184)،أسرار الشهادات (ج 2 ص 402 و 412)،ناسخ التواریخ (تاریخ الإمام الحسین علیه السلام:ص 441 و 438)،عنوان الکلام (ص 194 و 162 و 280)،تذکرة الشهدا (ص 270 و 443)،سوگ نامه آل محمّد صلی اللَّه علیه و آله (ص 300) و المنتخب طریحی (ص 305) آمده است که در کتب معتبر،وجود ندارد.
اینک،برخی از آنچه در منابع قابل استناد،گزارش شده است،در پی می آید:
ص:583
387.الأمالی،صدوق -به نقل از ثابت بن ابی صفیّه-:سَرور عابدان،علی بن الحسین علیه السلام،به عبید اللَّه،پسر عبّاس بن علی بن ابی طالب علیه السلام نگریست و گریست....
آن گاه فرمود:«خداوند،عبّاس را رحمت کند ! بی هیچ تردیدی،ایثار کرد و آزمایش [ نیکویی ] شد و خود را فدایِ برادرش کرد تا آن که دستانش قطع شد و خداوند عزّوجلّ به جای آنها،دو بال برایش قرار داد که با آنها،همراه فرشتگان در بهشت،پرواز می کند،همان گونه که برای جعفر بن ابی طالب،قرار داد.
عبّاس علیه السلام،نزد خداوند-تبارک و تعالی-منزلتی دارد که همه شهیدان در روز قیامت،به آن،رَشک می برند». (1)
388.سِرُّ السلسلة العلویّة -به نقل از مُفَضَّل بن عمر-:[امام] صادق علیه السلام فرمود:عمویمان عبّاس علیه السلام،تیزبین بود و ایمانی استوار داشت.همراه ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام،جهاد کرد و نیکو از آزمایش به در آمد و به شهادت رسید و وارث برادران مادری اش شد و پسرش عبید اللَّه بن عبّاس،[آنها را ]از او ارث بُرد.عبّاس علیه السلام،به هنگام شهادت،سی و چهار ساله بود. (2)
389.أنساب الأشراف- در یادکردِ نام های فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام-:عبّاس اکبر-که سقّا بود-.او در کربلا،مَشک آبی را برای حسین علیه السلام آورد و کنیه ابو قِربه (صاحب مَشک)،به او داده شد. (3)
390.تاریخ الطبری- به نقل از ضحّاک بن عبد اللَّه مَشرقی-،هنگامی که امام حسین علیه السلام به
ص:584
یارانش،اجازه بازگشت داد-:برادران و فرزندان و برادرزادگانش و نیز دو پسر عبد اللَّه بن جعفر،به حسین علیه السلام گفتند:چرا این کار را بکنیم؟برای این که پس از تو بمانیم؟! خداوند،چنین روزی را هیچ گاه به ما نشان ندهد ! آغازگر این گونه سخنان،عبّاس بن علی علیه السلام بود. (1)
391.الأخبار الطّوال: هنگامی که عبّاس بن علی علیه السلام،این [ وضعیت ] را دید،به برادرانش:عبد اللَّه،جعفر و عثمان،پسران علی-که بر او و پسرانش درود باد-و مادر همگی آنها امّ البنین عامِری از آل وحید بود،گفت:پیش قدم شوید-فدایتان شوم-و از سَرورتان،حمایت کنید تا به پای او جان دهید».
آنان،همگی پیش قدم شدند و پیش رویِ حسین علیه السلام،با سر و گلوی خود،از او محافظت کردند.
هانی بن ثُوَیب حَضرَمی،به عبد اللَّه بن علی،حمله بُرد و او را کُشت.سپس به برادرش جعفر بن علی حمله بُرد و او را نیز کُشت.
و یزید اصبحی نیز عثمان بن علی را با تیر زد و کُشت.سپس به سوی او رفت و سرش را جدا کرد و نزد عمر بن سعد آمد و به او گفت:به من،پاداش بده !
عمر گفت:برو از امیرت (یعنی عبید اللَّه بن زیاد) بگیر !
عبّاس بن علی علیه السلام،باقی ماند و پیشِ روی حسین علیه السلام می جنگید و هر کجا حسین علیه السلام می رفت،همراهش می رفت تا آن که کشته شد.خدایش رحمت کند ! (2)
ص:585
392.الإرشاد: دشمنان،بر حسین علیه السلام حمله بردند و بر لشکرش،غلبه کردند.تشنگی بر او شدّت گرفت.بر سیل بند فرات،بالا رفت تا خود را به آب برساند و برادرش عبّاس علیه السلام،پیشِ رویش بود.سواران ابن سعد،راه بر او گرفتند.در میان آنان،مردی از بنی دارِم بود که به آن سواران گفت:وای بر شما ! میان او و فرات،حائل شوید و آب را در اختیارش نگذارید.
حسین علیه السلام گفت:«خدایا ! او را تشنه بگذار !».
دارمِی،خشمگین شد و تیری به سوی حسین علیه السلام انداخت که بر زیر گلویش نشست.حسین علیه السلام،تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت.کفِ دستانش از خون،پُر شد.آنها را پاشید و سپس گفت:«خدایا ! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند،به تو شکایت می کنم».سپس به جایگاه خود،باز گشت،در حالی که تشنگی اش،شدّت یافته بود.
دشمنان،گِرد عبّاس علیه السلام را گرفتند و او را از حسین علیه السلام،جدا کردند.عبّاس علیه السلام نیز به تنهایی با آنها جنگید تا به شهادت رسید.رضوان الهی بر او باد !
شرکت کنندگان در قتل او،زید بن وَرقاء حَنَفی و حَکیم بن طُفَیل سِنبِسی بودند که پس از آن که زخم هایش افزون شد و دیگر نتوانست حرکت کند [،او را به شهادت رساندند ]. (1)
ص:586
393.الملهوف: تشنگی حسین علیه السلام،شدّت گرفت.از سیلْ بندِ فرات،بالا رفت تا خود را به آب برساند و عبّاس علیه السلام،برادرش نیز پیشِ رویش بود.سواران ابن سعد،راه را بر آن دو گرفتند و مردی از بنی دارِم،تیری به سوی حسین علیه السلام پرتاب کرد و آن را در گلوی شریفش نشانْد.امام-که درودهای خدا بر او باد-،تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت تا کفِ هر دو دستش از خون،پُر شد.سپس آن را پاشید و گفت:«خدایا ! من از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند،به تو شکایت می کنم».
سپس،عبّاس علیه السلام را از او جدا کردند و او را از هر سو،در میان گرفتند تا او را به شهادت رساندند.خداوند،روحش را پاک بدارد ! پس حسین علیه السلام،به شدّت گریست. (1)
394.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: پس از عبد اللَّه بن علی،عبّاس بن علی علیه السلام-که مادر او نیز امّ البنین بود-،به میدان آمد.او-که همان سقّاست-،حمله کرد...
آن گاه،هماره جنگید تا گروهی از دشمن را کُشت و سپس،کُشته شد.
پس حسین علیه السلام فرمود:«اکنون،پُشتم شکست و چاره ام،ناچار گشت». (2)
ص:587
395.المناقب و المثالب، ابو حنیفه نعمان مغربی:عبّاس بن علی علیه السلام،پس از آن که حسین علیه السلام را از آب،باز داشتند،به دشمن حمله می بُرد و آنها را می شکافت و خود را به آب فرات می رساند و حسین علیه السلام و یارانش را سیراب می کرد.وی در آن روزها،«سَقّا (آب آور)»نامیده شد و میان فرات و قتلگاه حسین علیه السلام کشته شد.قبر او نیز همان جاست.در آن روز،[ دشمنان ]دست و پاهای او را هم قطع کردند. (1)
396.المناقب، ابن شهرآشوب:عبّاس،سقا،ماه بنی هاشم و پرچمدار حسین علیه السلام بود.او از دیگر برادرانش بزرگ تر بود و در طلب آب می رفت که بر او حمله بُردند.او هم به آنها حمله بُرد و چنین می خواند:
از مرگْ نمی هراسم؛زیرا مرگ،ترقّی و صعودی است
که مرا در پشت شمشیرها،پنهان می کند.
جانم،سپر جان پاکیزه مصطفی باد!
من،عبّاسم که سقّا گشته ام
و به روز برخورد،هراسی از شرّ ندارم.
پس آنان را متفرّق کرد.زید بن وَرقای جُهَنی،در پشت درخت خرمایی به کمین او نشست و حَکیم بن طُفَیل سِنبِسی نیز او را یاری داد و بر دست راست عبّاس علیه السلام ضربه ای زد [ و آن را قطع کرد ].عبّاس علیه السلام،شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنها حمله بُرد و چنین رَجَز می خواند:
به خدا سوگند،اگر دست راستم را قطع کنید
من،همیشه از دینم حمایت می کنم
ص:588
و نیز از امام راستگو و استوارباوری
که نواده پیامبرِ پاک و امین است.
آن گاه،جنگید تا ناتوان شد.حَکیم بن طُفَیل طایی،از پشت درخت خرما به او کمین زد و بر دست چپش ضربه ای زد [ و آن را قطع کرد ].عبّاس علیه السلام نیز خواند:
ای جان ! از کافران مترس
و به رحمت خدای جبران کننده،بشارتت باد !
همراه با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،سَرور برگزیده !
با سرکشی شان،دست چپم را قطع کردند
پروردگارا ! آنان را به داغیِ آتش برسان !
پس آن ملعون،با عمود آهنین [ به او زد و ] عبّاس علیه السلام را به شهادت رساند.
هنگامی که حسین علیه السلام،او را بر [ کناره ] رود فرات،افتاده دید،گریست و چنین خواند:
«ای بدترینِ مردمان ! با کارتان،تجاوز کردید
و با گفته محمّد پیامبر،مخالفت کردید.
آیا بهترینِ پیامبران،سفارش ما را به شما نکرد؟
آیا ما از نسل پیامبرِ تأیید شده نیستیم؟
آیا زهرا علیها السلام،مادر ماست یا شما؟
آیا احمد،بهترینِ مردمان نیست؟
نفرین شُدید و به خاطر جنایتتان،رسوا گشتید
به زودی،داغیِ آتشی برافروخته را خواهید دید». (1)
ص:589
397.شرح الأخبار: کسی که عهده دار کشتن عبّاس بن علی علیه السلام در آن روز (عاشورا) شد،یزید بن زیاد حَنَفی بود،و لباس و تجهیزات [ رزم ] عبّاس علیه السلام را حَکیم بن طُفَیل طایی برداشت.نیز گفته شده است که او همدست یزید [بن زیاد] در کُشتن عبّاس علیه السلام بود.
پس از آن که برادران عبّاس علیه السلام:عبد اللَّه،عثمان و جعفر-که همراه او قصد [ آوردن ]آب را داشتند-کشته شدند،عبّاس علیه السلام به تنهایی و با مَشک آب،باز می گشت و به یاران عبید اللَّه-که میان او و آب،فاصله انداخته بودند-،حمله می بُرد و آنان را می زد و می کُشت تا از [ شریعه ] آب،کنار روند.آن گاه،به فرات،وارد می شد و مَشک را پُر می کرد و می بُرد و به حسین علیه السلام و یارانش می رساند و آنان را سیراب می کرد،تا آن که دشمنان،بر او غلبه کردند و زخم تیرها،او را ناتوان کرد و
ص:590
میان فرات و سراپرده خیمه ها،در حال بُردن آب،او را کُشتند.قبرش نیز همان جاست.خدایش رحمت کند !
همچنین،دست ها و پاهایش را از سرِ کینه ورزی با او و به سبب گرفتاری[ هایی که برایشان به وجود آورده بود ] و کُشتاری که از آنها کرده بود،قطع کردند.از این رو بود که او«سقّا»نامیده شد. (1)
398.عمدة الطالب: در یادکردِ فرزندان عبّاس بن امیر مؤمنان،علی بن ابی طالب علیه السلام که کنیه اش،ابو الفضل و لقبش سقّا بود؛زیرا در واقعه عاشورا،برای برادرش آب آورد و قبل از آن که آن را به او برسانَد،کشته شد و قبرش نیز نزدیک شریعه (راهْ آب) فرات،یعنی همان شهادتگاه اوست.
در آن روز،پرچمدار حسین علیه السلام،برادرش [ عبّاس علیه السلام ] بود.
شیخ ابو نصر بخاری،از مُفَضّل بن عمر،از جعفر بن محمّد صادق علیه السلام،روایت کرده است که فرمود:«عمویمان عبّاس بن علی علیه السلام،تیزبین بود و ایمانی استوار داشت.همراه ابا عبد اللَّه علیه السلام جنگید و آزمونی نیکو داد و به شهادت رسید».
خون عبّاس علیه السلام،به گردن بنی حَنیفه است.او به هنگام شهادت،34 سال داشت.
مادر او و برادرانش:عثمان،جعفر و عبد اللَّه،اُمّ البنین فاطمه،دختر حِزام بن خالد بن ربیعة بن وحید بن کعب بن عامر بن کِلاب بن ربیعة بن عامر بن صَعصَعة بن معاویة
ص:591
بن بَکر بن هوازِن بود.مادر امّ البنین هم لیلی،دختر سُهَیل بن مالک بود و او،پسر ابو بَرّه عامِر نیزه باز،پسر مالک بن جعفر بن کِلاب بود و مادر آن دو،عَمْره،دختر طُفَیل بن عامر بود و مادر عَمرَه نیز کَبْشه،دختر عُروه رَحّال بن عُتبة بن جعفر بن کِلاب و مادر کَبْشه هم فاطمه،دختر عبد شمس بن عبد مناف بوده است.
همچنین روایت شده که امیر مؤمنان علی علیه السلام،به برادرش عقیل-که نسب شناس و در انساب و اخبار عرب،دانا بود-،فرمود:«بنگر و برایم همسری بیاب که زاده دلاوران عرب باشد تا جوانی دلیر [ و جنگجو ]برایم بیاورد».
عقیل گفت:با امّ البنین از قبیله کِلاب،ازدواج کن که در عرب،شجاع تر از پدران او نیست.
امام علیه السلام نیز با او ازدواج کرد.هنگامی که واقعه کربلا پیش آمد،شمر بن ذی الجوشن کِلابی،به عبّاس علیه السلام و برادرانش گفت:خواهرزادگان من،کجا هستند؟
امّا آنان،پاسخش را ندادند.حسین علیه السلام به برادرانش فرمود:«پاسخ او را بدهید.هر چند فاسق است؛امّا یکی از دایی های شماست». (1)
آنان به او گفتند:چه می خواهی؟
گفت:به سوی من بیایید که شما،در امان هستید.خود را با برادرتان،به کُشتن ندهید.
آنان به او گفتند:رویت زشت باد و آنچه آورده ای نیز،زشت باد ! آیا سَرور و برادرمان را رها کنیم و به امان تو در آییم؟!
عبّاس علیه السلام و سه برادرش،در آن روز،کشته شدند. (2)
ص:592
399.کامل الزیارات -به نقل از ابو حمزه ثُمالی-:امام صادق علیه السلام فرمود:هنگامی که خواستی به زیارت عبّاس بن علی علیه السلام-که کنار رود فرات،رو به روی بارگاه حسین علیه السلام است-،بروی،بر درگاه سایه بان بِایست....سپس،داخل شو و روی قبر بیفت و بگو:«سلام بر تو،ای بنده شایسته و مطیع خدا و پیامبرش و امیر مؤمنان و حسن و حسین ! خداوند،بر ایشان،درود و سلام فرستد ! سلام و رحمت و برکات و آمرزش و رضوان خدا،بر تو و بر روح و پیکرت باد !
گواهی می دهم و خدا را گواه می گیرم که تو،بر همان عقیده ای جان دادی که بدریان و مجاهدان در راه خدا،[ خداخواهانِ ] خیرخواه در جهاد با دشمنان خدا،مبالغه کنندگان در یاری اولیایش و دفاع کنندگان از دوستانش،جان دادند.خدا به تو،بهترین و فراوان ترین و سرشارترین جزایِ کسانی را که به بیعت خود وفا کردند و دعوتش را پاسخ گفتند و اختیارداران کارهایش (اولیای امورش) را اطاعت کردند،عطا کند.
ص:593
گواهی می دهم که تو،در خیرخواهی کوشیدی و نهایتِ توان خویش را به کار بردی.خداوند،تو را در زمره شهیدان بر انگیخت و روحت را با ارواح سعادتمندان،قرار داد و گسترده ترین منزل را،با بهترین اتاق های بهشتی،به تو عطا کرد و یادت را در عِلیّین، (1)بالا بُرد و تو را با پیامبران،صدّیقان،شهیدان و صالحان،محشور کرد،و چه همراهان خوبی !
گواهی می دهم که تو،سستی نکردی و پا،پس ننهادی و با بینایی به کارت و پیروی از شایستگان و دنباله روی از پیامبران،به سوی کارت روان شدی.خداوند،ما و شما را با پیامبر و اولیایش،در جایگاه نیکوکاران،محشور نماید،که او مهربان ترینِ مهربانان است». (2)
بسیاری از منابع،محمّد بن علی را نیز از شهدای کربلا شمرده اند و برخی،لقب وی را«اصغر»آورده اند.
ص:594
بر پایه برخی از گزارش ها،نام مادر وی،اسماء بنت عُمَیس خَثعَمی است.
سنّ محمّد در هنگام شهادت،22 سال گزارش شده و قاتلش،مردی از طایفه ابان بن دارِم بوده است؛امّا به گزارش ابن شهرآشوب،او به دلیل بیمار بودن،در کربلا کشته نشد. (1)
در«زیارت ناحیه مقدّسه»آمده است:
السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،قَتیلِ الإِیادِیِّ الدّارِمِیِّ لَعَنَهُ اللَّهُ وضاعَفَ عَلَیهِ العَذابَ الأَلیمَ،وصَلَّی اللَّهُ عَلَیکَ یا مُحَمَّدُ وعَلی أهلِ بَیتِکَ الصّابِرینَ (2).
سلام بر محمّد،پسر امیر مؤمنان؛کُشته شده [ به دستِ ] ایادی دارِمی،که خدا،او را لعنت کند و بر عذاب دردناک او بیفزاید ! درودهای خدا بر تو-ای محمّد-و بر خانواده شکیبایت !
نام وی در«زیارت رجبیّه»نیامده است.
گفتنی است که الفتوح ابن اعثَم و به پیروی از او،برخی منابع دیگر،عمر بن علی را از شهیدان کربلا معرّفی کرده اند و رَجَزی هم برای او نقل نموده اند، (3)در حالی که برخی منابع،تصریح دارند که وی،همراه امام حسین علیه السلام نبوده و در سال 75 یا 77 هجری،در گذشته است.نقلی نیز وجود دارد که بر اساس آن،وی به امام علیه السلام هم توصیه کرده که به سوی کوفه نرود و خود،ماجرای این دیدارش با امام علیه السلام را بعدها نقل کرده است.همچنین منابع بسیاری،ماجراهایی از عمر بن علی در زمان عبد الملک مروان،آورده اند که حاکی از زنده بودن وی پس از حادثه کربلاست.بنا بر این،با توجّه به شهرت فراوان ماجراهایی که زنده بودن وی را پس از کربلا می رسانند،شهادت او در کربلا،پذیرفتنی نیست. (4)
ص:595
قاسم،فرزند امام حسن علیه السلام است.مادرش کنیز بود و نرجس نام داشت.چهره او چون پاره ماه بود.به گزارش خوارزمی،وی هنگام شهادت،به سنّ بلوغ نرسیده بود؛ولی مؤلّف لباب الأنساب،او را شانزده ساله می داند. (1)
چگونگی اجازه گرفتن این نوجوان از امام حسین علیه السلام برای رفتن به میدان،حاکی از قوّت معرفت و کمال درایت و شهامت و ایمان اوست.شاید به دلیل کمیِ سن،ابتدا امام حسین علیه السلام به او اجازه میدان رفتن نداد؛امّا قاسم،آن قدر دست و پای امام علیه السلام را بوسید و پافشاری و التماس کرد تا اجازه میدان گرفت.
او پس از هلاک نمودن تعدادی از سپاه ابن سعد،به خیل شهیدان پیوست.در«زیارت رجبیّه»،نام وی آمده و در«زیارت ناحیه مقدّسه»نیز در باره وی آمده است:
السَّلامُ عَلَی القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ،المَضروبِ عَلی هامَتِهِ،المَسلوبِ لامَتَهُ،حینَ نادَی الحُسَینَ عَمَّهُ،فَجَلا عَلَیهِ عَمُّهُ کَالصَّقرِ،وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ التُّرابَ،وَالحُسَینُ یَقولُ:«بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ ! ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ جَدُّکَ وأبوکَ».ثُمَّ قالَ:«عَزَّ وَاللَّهِ عَلی عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ،أو أن یُجیبَکَ وأنتَ قَتیلٌ جَدیلٌ فَلا
ص:596
یَنفَعَکَ،هذا وَاللَّهِ یَومٌ کَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ»،جَعَلَنِیَ اللَّهُ مَعَکُما یَومَ جَمعِکُما،وبَوَّأَنی مُبَوَّأَکُما،ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَکَ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ عُروَةَ بنِ نُفَیلٍ الأَزدِیَّ،وأصلاهُ جَحیماً وأعَدَّ لَهُ عَذاباً ألیماً (1).
سلام بر قاسم،فرزند حسن بن علی؛ضربت خورده بر سرش،و زِرهش کَنْده شده،هنگامی که عمویش حسین را صدا زد ! پس عمویش،خود را مانند بازی شکاری،بر بالای سرش رسانْد و او،پاهایش را به خاک می سایید؛و حسین علیه السلام می فرمود:«[ از رحمت خدا ] دور باشند قاتلان تو؛کسانی که روز قیامت،دشمنشان،جدّ تو و پدر تو هستند !».
سپس فرمود:«به خدا سوگند،بر عمویت گران است که او را بخوانی و پاسخت را ندهد،یا پاسخت را بدهد،ولی تو کشته شده،بر خاک افتاده باشی و سودی برایت نداشته باشد.به خدا سوگند،امروز،روزی است که کُشندگان او (عمویت)،فراوان و یاورانش،اندک اند !».
1.در کتاب الهدایة الکبری،نوشته حسین بن حَمْدان خَصیبی، (2)از امام زین العابدین علیه السلام در شرح وقایع شب عاشورا،گزارش شده است:
یا عمّ! وأنا أُقتل؟فأشفق علیه،ثمّ قال علیه السلام:یابن أخی! کیف الموت عندک؟قال:یا عمّ! أحلی من العسل! قال:إی واللَّه فذلک أحلی... (3).
قاسم گفت:عموجان! آیا من کشته می شوم؟حسین علیه السلام با او مهربانی کرد و فرمود:«ای برادرزاده ! مرگ در نظرت چگونه است؟».گفت:عموجان! شیرین تر از عسل.فرمود:«آری.به خدا سوگند،شیرین تر است...».
ص:597
گفتنی است که مشابه این مطلب،در کتاب مدینة المَعاجز (ج 4 ص 215) نیز آمده که ما به دلیل معتبر نبودن منبع گزارش،آن را در متن نیاوردیم.همچنین،در باره عروسی قاسم(!) و مصائب او،مطالبی در روضة الشهدا (ص 321-329) و المنتخب طُرَیحی (ص 365) و برخی کتاب های دیگر آمده است که صحیح و قابل استناد نیستند. (1)
2.آیا قاسم،زیرِ دست و پای اسب ها مانده است؟
در چگونگی به شهادت رسیدن قاسم،آمده است:
قاسم،پس از ضربت خوردن و فرو افتادن [از اسب]،عمویش را صدا زد و حسین علیه السلام به سرعت،خود را به او رسانْد و کشنده قاسم را با شمشیر،هدف قرار داد و دستش را قطع کرد.لشکر دشمن هم برای نجات آن فرد،هجوم آوردند.
بر اساس کتب مقاتل کهن و مشهور،در این هجوم،به شهادت رساننده قاسم،زیر دست و پای لشکر قرار گرفت و هلاک شد؛امّا در برخی کتب متأخّر و به تبع آن،در افواه،مطرح شده که قاسم،زیرِ دست و پای لشکریان،کشته شد.به نظر می رسد منشأ این اشتباه،بحار الأنوار باشد و پس از آن،به کتاب هایی چون:ناسخ التواریخ،مخزن البکاء،مهیّج الأحزان و أسرار الشهادات،راه یافته است.در متن بحار الأنوار،آمده است:
سپاه کوفه،هجوم بردند تا عمرو (کشنده قاسم)را از دست حسین علیه السلام نجات دهند.پس اسب ها با سینه هایشان به سوی او تاختند و با سم هایشان،او را زخمی و پایمال کردند و آن نوجوان،کشته شد.هنگامی که غبار جنگ،فرو نشست،ناگهان دیدند که حسین علیه السلام بر سرِ آن جوان،ایستاده و او در حال دست و پا زدن است (2).
اینک به پانوشتی که محقّق محترم بحار الأنوار،برای جمله«حتّی مات الغلام (تا آن که آن جوان،کشته شد)»آورده،بنگرید:
ص:598
کلمه«غلام»در این عبارت،گذاشته (افزوده) شده است و ظاهراً از سرِ غفلت بوده است و این،مخالف با نسخه مقاتل الطالبیّین،الإرشاد و المناقب ابن شهرآشوب است و با کلمات خود کتاب (بحار الأنوار) هم سازگار نیست؛چون پس از آن می گوید:«و آن جوان،دست و پا می زد»؛یعنی در حال جان دادن بود و هنوز شهید نشده بود؛بخصوص با خطاب امام حسین علیه السلام به او که فرموده:«به خدا سوگند،این،بر عمویت بسیار گران است...!».پس آن که زیرِ دست و پای اسب ها مُرده،دشمن خدا،عمرو بن سعد بن نُفَیل ازْدی بوده-که از رحمت خدا دور باشد-؛ولی عبارت مصنّف رحمه اللَّه علیه این معنا را القا می کند که آن جوان،قاسم بن حسن بوده است؛امّا در نسخه مقاتل الطالبیّین آمده:«عمرو را با شمشیر زد و او،مچ دستش را در برابر آن گرفت،که آن را از مِرفَق بُرید و کَنْد.لشکر عمر بن سعد،هجوم آوردند تا او را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند.زمانی که لشکر،هجوم آوردند،سینه اسبان،او را هدف قرار دادند و زیر پا و سُم اسب ها انداختند و نتوانست فرار کند تا مُرد.لعنت و خواری خدا بر او باد! زمانی که غبار نبرد،فرو نشست،دیدند که حسین علیه السلام بر بالای سر نوجوان،ایستاده و او،در حال دست و پا زدن است و حسین علیه السلام می گوید:...»تا پایان روایت. (1)
پس به دست می آید که کلمه«غلام»در نسخه مصنِّف (مرحوم مجلسی)،تصحیف کلمه«لعنه اللَّه»است که«لع»نوشته می شود.
آنچه در منابع قابل استناد در باره شهادت قاسم گزارش شده،در پی می آید:
400.تاریخ الطبری- به نقل از حُمَید بن مسلم-:جوانی به سان پاره ماه،شمشیر به دست،به سوی ما آمد.او پیراهن و بالاپوش و کفش هایی داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود،و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود.
عمرو بن سعد بن نُفَیل ازْدی به من گفت:به خدا سوگند،بر او حمله می برم.
به او گفتم:سبحان اللَّه ! و از آن،چه می خواهی؟! کُشتن همین کسانی که گرداگردِ آنها را گرفته اند،برای تو بس است.
گفت:به خدا سوگند،به او حمله خواهم بُرد !
ص:599
آن گاه،بر او حمله بُرد،و باز نگشت تا با شمشیر،بر سرش زد.آن جوان،به صورت،[بر زمین] افتاد و فریاد برآورد:عموجان !
حسین علیه السلام،مانند باز شکاری،نگاهی انداخت و مانند شیر شرزه،به عمرو،یورش بُرد و او را با شمشیر زد.او ساعد دستش را جلوی آن گرفت امّا از آرنج،قطع شد.فریادی کشید و از امام علیه السلام،کناره گرفت.سواران کوفه،یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛امّا عمرو در جلوی سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران،با اسب بر روی او رفتند و وی را لگدمال کردند تا مُرد.
غبار [ نبرد ] که فرو نشست،حسین علیه السلام بر بالای سر جوان،ایستاده بود و او پاهایش را از درد،به زمین می کشید.حسین علیه السلام فرمود:«از رحمت خدا دور باد گروهی که تو را کُشتند و کسانی که طرفِ دعوایشان در روز قیامت،جدّ توست!».
سپس فرمود:«به خدا سوگند،بر عمویت گران می آید که او را بخوانی و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودی نداشته باشد؛صدایی که-به خدا سوگند-،جنایتکاران و تجاوزگران بر آن،فراوان و یاورانش اندک اند».
سپس او را بُرد و گویی می بینم که پاهای آن جوان،بر زمین کشیده می شود و حسین علیه السلام،سینه اش را بر سینه خود،نهاده است.با خود گفتم:با او چه می کند؟او را آورد و کنار فرزند شهیدش علی اکبر و کشتگان گِرد او-که از خاندانش بودند-،گذاشت.نام آن جوان را پرسیدم.گفتند:قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب است. (1)
ص:600
401.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: پس از عون بن عبد اللَّه بن جعفر،بر اساس برخی نقل ها،عبد اللَّه بن حسن بن علی بن ابی طالب و بر اساس برخی دیگر،قاسم بن حسن-که نوجوان و نابالغ بود-،به میدان آمد.هنگامی که حسین علیه السلام به او نگریست،او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گریستند که هر دو از حال رفتند.سپس جوان،اجازه پیکار خواست و عمویش حسین علیه السلام،از اجازه دادن،خودداری کرد.جوان،پیوسته دست و پای حسین علیه السلام را می بوسید و از او اجازه می خواست تا به او اجازه داد.او به میدان آمد.
...سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه می مانْد.جنگید و با وجود کمیِ سنّش،35 مرد را کُشت.
حُمَید بن مسلم،گفته است:من در لشکر ابن سعد بودم و به آن جوان،می نگریستم.او پیراهنی و بالاپوش و کفش هایی داشت که بندِ یک لنگه اش پاره بود،و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود.
عمرو بن سعد ازْدی گفت:به خدا سوگند،بر او حمله می برم !
به او گفتم:سبحان اللَّه ! و از آن،چه می خواهی؟! کشتن همین کسانی که گرداگردِ آنها را گرفته اند،برای تو بس است.
گفت:به خدا سوگند،به او حمله خواهم بُرد !
آن گاه،بر او حمله بُرد،و باز نگشت تا با شمشیر،بر سرش زد و آن جوان،به صورت [ بر زمین ] افتاد و فریاد برآورد:ای عمو جان !
ص:601
حسین علیه السلام،مانند باز شکاری،نگاهی به او انداخت و خود را به صفوف دشمن زد و مانند شیری خشمگین،حمله کرد و عمرو را با شمشیر زد.او دستش را جلوی آن گرفت و از آرنج،قطع شد.فریادی کشید و از امام علیه السلام،کناره گرفت.سواران کوفه،برای نجات وی،یورش آوردند؛امّا او در جلوی سینه اسب ها قرار گرفت و اسب ها،او را لگدمال کردند تا مُرد.
غبار [ نبرد ] که فرو نشست،حسین علیه السلام بر بالای سرِ جوان،ایستاده بود و او،پاهایش را از شدّت درد،به زمین می کشید.حسین علیه السلام فرمود:«به خدا سوگند،بر عمویت گران می آید که او را بخوانی و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و کمکی نتواند به تو بکند یا کمکت کند،امّا به تو سودی نبخشد.از رحمت خدا دور باشند کسانی که تو را کُشتند ! وای بر کُشنده تو !».سپس او را بُرد،و گویی می بینم که پاهای آن جوان،بر زمین کشیده می شود و حسین علیه السلام سینه او را بر سینه خود،نهاده است.با خود گفتم:با او چه می کند؟او را آورد و کنار شهیدان و کشتگان از خاندانش نهاد.
آن گاه،سر به آسمان بلند کرد و گفت:«خدایا ! همه آنها را به شمار آور و یک تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را میامرز ! ای عموزادگان ! شکیبایی کنید.ای خاندان من ! شکیبا باشید که دیگر پس از امروز،هیچ خواری ای نخواهید دید !». (1)
ص:602
یکی دیگر از فرزندان امام حسن علیه السلام که در کربلا شهید شد،ابو بکر نام داشت. (1)سنّ او را 35 سال گفته اند.
بیشتر منابع،نام او را در کنار عبد اللَّه و قاسم آورده اند.بنا بر این،سه تن از فرزندان امام حسن علیه السلام در کربلا شهید شده اند.
برخی از منابع،ابو بکر را کنیه عبد اللَّه می دانند.اگر این چنین باشد،امام مجتبی علیه السلام،دو فرزند به نام عبد اللَّه داشته است:عبد اللَّه اکبر،که شوهر سَکینه،دختر امام حسین علیه السلام بوده (2)و در کربلا،به شهادت رسیده است؛و دیگری عبد اللَّه اصغر،که خُردسال بود و در آخرین ساعات روز عاشورا،در دامان امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.
ص:603
نام وی در«زیارت رجبیّه»آمده است.همچنین در«زیارت ناحیّه مقدسه»،در باره وی آمده است:
السَّلامُ عَلی أبی بَکرِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ الوَلِیِّ،المَرمِیِّ بِالسَّهمِ الرَّدِیِّ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللَّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِیَّ (1).
سلام بر ابو بکر،فرزند حسن بن علی پاک و ولی ! آن تیرخورده با تیر کُشنده ! خداوند،قاتلش عبد اللَّه بن عُقْبه غَنَوی را لعنت کند !
402.الإرشاد: عبد اللَّه بن عُقْبه غَنَوی،تیری به سوی ابو بکر بن حسن بن علی بن ابی طالب انداخت و او را کُشت. (2)
403.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:مختار،عبد اللَّه بن عُقْبه غَنَوی را طلبید؛امّا دید که او گریخته و به جزیره (منطقه ای در شمال عراق) رفته است.از این رو،خانه اش را ویران کرد.
این مرد غَنَوی،جوانی را از آنان (خاندان حسین علیه السلام) کشته بود. (3)
سومین فرزند امام حسن علیه السلام که در کربلا به شهادت رسید،عبد اللَّه نام داشت.ظاهراً وی پس از علی اصغر،خُردسال ترین شهید کربلا بوده است. (4)هنگامی که سپاه کوفه،امام حسین علیه السلام را در آخرین لحظات زندگی،محاصره کرده بودند،این کودک،تلاش کرد تا خود را به امام علیه السلام برساند.زینب علیه السلام،خواست مانع وی شود؛
ص:604
ولی نتوانست.او شتابان آمد تا این که خود را به امام علیه السلام رساند و در کنار ایشان،به شهادت رسید.
گفتنی است که برخی از منابع،ماجرای شهادت قاسم را در باره عبد اللَّه آورده اند که نادرست به نظر می رسد.
نام وی در«زیارت رجبیّه»آمده است.در«زیارت ناحیه مقدّسه»نیز می خوانیم:
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ ورامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ کاهِلٍ الأَسَدِیَّ (1).
سلام بر عبد اللَّه بن حسن بن علی پاک ! خدا،قاتل او را و حَرمَلة بن کاهِل اسدی را-که به او تیر زد-،لعنت کند !
404.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:شمر بن ذی الجوشن،با پیادگان سپاه،به سوی حسین علیه السلام آمد.حسین علیه السلام به آنها حمله می بُرد و آنها را از هم می شکافت.سپس آنها،به طور کامل،گِرد حسین علیه السلام را گرفتند.پسربچّه ای از خاندان حسین علیه السلام،به سوی او آمد.خواهرش زینب علیها السلام،دختر علی علیه السلام،او را گرفت تا نگاه دارد.حسین علیه السلام نیز به خواهرش فرمود:«او را نگاه دار !»؛امّا پسربچّه،تسلیم نشد و به سوی حسین علیه السلام دوید و در کنارش ایستاد.بحر بن کعب بن عبید اللَّه،از قبیله بنی تَیمُ اللَّه بن ثَعلَبة بن عُکابه،با شمشیر به سوی حسین علیه السلام حمله کرد.آن پسربچّه گفت:ای مادرْخبیث ! آیا عمویم را می کُشی؟
آن مرد،شمشیرش را بر او زد؛امّا پسربچّه،دستش را سپر کرد و شمشیر،آن را از آرنج،قطع کرد و فقط به پوست،آویزان مانْد.پسربچّه،مادرش را صدا زد.حسین علیه السلام،او را گرفت و به سینه اش چسبانْد و گفت:«ای فرزند برادرم ! بر آنچه به تو رسیده،شکیبایی کن و این [ وقایع ] را خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند،
ص:605
تو را به پدران شایسته ات،ملحق می کند؛به پیامبر خدا،علی بن ابی طالب،حمزه،جعفر و حسن بن علی-که خداوند،بر همه آنانْ درود فرستد-». (1)
405.الملهوف: عبد اللَّه بن حسن بن علی-که هنوز جوانی نابالغ بود-،از نزد زنان بیرون دوید و خود را به کنار حسین علیه السلام رساند.زینب علیها السلام دختر علی علیه السلام،در پی اش رفت تا او را نگاه دارد؛امّا او تسلیم نشد و به هیچ روی نپذیرفت و گفت:به خدا سوگند،از عمویم جدا نمی شوم.
بحر بن کعب (و گفته شده که حرملة بن کاهِل)،شمشیر را به سوی حسین علیه السلام فرود آورد.نوجوان به او گفت:ای مادرْخبیث ! آیا عموی مرا می کُشی؟
بحر،با شمشیر به او زد.جوان،دستش را سپر کرد که قطع شد و از پوست،آویزان شد.پس فریاد بر آورد:ای عمو جان !
حسین علیه السلام،او را گرفت و به سینه اش چسباند و فرمود:«ای فرزند برادرم ! بر آنچه بر تو رسیده،شکیبایی کن و این را خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند،تو را به پدران شایسته ات،ملحق می کند».
ص:606
حرملة بن کاهِل-که خدا،لعنتش کند-،او را با تیر زد و در همان دامان عمویش،ذبح کرد (1). (2)
ر.ک:دانش نامه امام حسین علیه السلام:ج 7 ص 121 (بخش هشتم/فصل ششم/شهادت فرزندان امام حسن علیه السلام)
ص:607
فصل هفتم:شهادت فرزندان عبد اللَّه بن جعفر (1)
محمّد،یکی از فرزندان عبد اللَّه بن جعفر طیّار است که در واقعه کربلا،شهید شد.مادر او،بر پایه گزارش منابع معتبر،خَوصا،دختر خَصَفة بن ثقیف بن ربیعه است.بنا بر این،آنچه در برخی از منابع آمده که مادر وی زینب علیها السلام است، (2)ظاهراً صحیح نیست.
نام او در زیارت های«ناحیه»و«رجبیّه»،آمده است.
در«زیارت ناحیه»می خوانیم:
السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ جَعفَرٍ،الشّاهِدِ مَکانَ أبیهِ،وَالتّالی لِأَخیهِ،وواقیِه
ص:608
بِبَدَنِهِ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ نَهشَلٍ التَّمیمِیَّ (1).
سلام بر محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر که شاهد جایگاه پدرش و پیرو برادرش و حافظ تن او بود ! خدا،قاتل او عامر بن نَهشَل تمیمی را لعنت کند !
406.تاریخ الطبری -به نقل از هشام-:محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب-که مادرش خوصا،دختر خَصَفة بن ثقیف بن ربیعة بن عائِذ بن حارث بن تیم اللَّه بن ثَعلَبه،از بنی بکر بن وائِل بود-،به دست عامر بن نَهشَل تَیمی،کشته شد. (2)
عَون،یکی دیگر از فرزندان عبد اللَّه بن جعفر طیّار است که در واقعه کربلا،به شهادت رسید.گفتنی است که عبد اللَّه بن جعفر،دو فرزند به نام«عون»داشته است.از این رو،یکی از آنها«عونِ اکبر»و دیگری«عونِ اصغر»نامیده شده اند.مادر یکی از آنها زینب علیها السلام بوده و نام مادر دیگری،جُمانه دختر مُسَیَّب،گزارش گردیده است.در این که کدام یک از آنها در کربلا شهید شده و مادرش کیست،میان مورّخان،اختلاف نظر وجود دارد.ابو الفرج اصفهانی،وی را عون اکبر و فرزند زینب علیها السلام می داند و می گوید که عون اصغر،در واقعه حَرّه [ در مدینه ] به شهادت رسیده است؛ (3)امّا بیشتر منابع،عونِ شهید در کربلا را فرزند«جُمانه»می دانند. (4)
نام وی در زیارت های«ناحیه»و«رجبیّه»آمده است.در«زیارت ناحیه مقدّسه»می خوانیم:
السَّلامُ عَلی عَونِ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ جَعفَرٍ الطَّیّارِ فِی الجِنانِ،حَلیفِ الإِیمانِ،ومُنازِلِ
ص:609
الأَقرانِ،النّاصِحِ لِلرَّحمنِ،التّالی لِلمَثانی وَالقُرآنِ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللَّهِ بنَ قُطبَةَ النَّبهانِیَّ (1).
سلام بر عَون،پسر عبد اللَّه،پسر جعفرِ پرواز کننده در بهشت؛آن هم پیمان ایمان،و همنشین بزرگان،و مُخلص برای [ خدای ] مهربان،و پیرو آیه ها و قرآن ! خدا،قاتل او،عبد اللَّه بن قُطبه نَبهانی را لعنت کند !
407.تاریخ الطبری -به نقل از هشام-:عَون بن عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب،که مادرش جُمانه،دختر مُسیَّب بن نَجَبة بن ربیعة بن ریاح از قبیله بنی فَزاره بود.وی به دست عبد اللَّه بن قُطْبه طایی نَبهانی،کشته شد. (2)
408.تاریخ الطبری -به نقل از ابو کَنود عبد الرحمان بن عُبَید-:هنگامی که عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب،از کشته شدن دو پسرش همراه حسین علیه السلام خبر یافت و مردم برای تسلیت به حضورش می آمدند،یکی از وابستگانش-که فکر نمی کنم کسی جز ابو لَسْلاس باشد-،گفت:مصیبتی که دیده ایم،از جانب حسین به ما رسیده است !
عبد اللَّه بن جعفر،او را با کفشش زد و سپس گفت:ای پسر زنِ بدبو ! آیا به حسین،چنین می گویی؟به خدا سوگند،اگر در کنارش حاضر می بودم،دوست می داشتم که از او جدا نشوم تا همراهش کشته شوم !
به خدا سوگند،آنچه دلم را به از فدا شدن دو پسرم راضی و مصیبت آن دو را بر من،سبُک می کند،این است که در راه از خود گذشتگی برای برادر و پسرعمویم [ حسین علیه السلام ] و پایداری در کنار او،کشته شده اند !
سپس به همنشینانش رو کرد و گفت:خدا را بر شهادت حسین علیه السلام می ستایم که اگر
ص:610
نتوانستم با دستانم حسین علیه السلام را یاری کنم،دو پسرم،او را یاری دادند. (1)
ر.ک:دانش نامه امام حسین علیه السلام:ج 7 ص 147 (بخش هشتم/فصل هفتم/شهادت فرزندان عبد اللَّه بن جعفر)
ص:611
فرزندان عقیل بن ابی طالب،نقش مؤثّری در نهضت حسینی داشتند.علاوه بر مُسلم،فرزندش عبد اللَّه،برادرانش جعفر و عبد اللَّه و عبد الرحمان،و نیز فرزند یکی دیگر از برادرانش،محمّد بن ابی سعید،همگی در این راه،به شهادت رسیدند.لذا امام زین العابدین علیه السلام،ابراز علاقه ویژه ای نسبت به فرزندان عقیل داشت.در روایات،آمده است که به ایشان گفته شد:
ما بالُکَ تَمِیلُ إلَی بَنِی عَمِّکَ هَؤلاءِ دونَ آلِ جَعْفَرٍ؟
تو را چه می شود که به این عموزاده هایت ( فرزندان عقیل )،بیشتر متمایلی،تا به فرزندان جعفر؟
امام علیه السلام پاسخ داد:
إنّی أذکُرُ یَومَهُم مَعَ أبی عَبدِ اللَّهِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام،فَأرِقُّ لَهُم (1).
آن روزِ سختشان با ابا عبد اللَّه حسین بن علی علیه السلام را به یاد می آورم و دلم برایشان می سوزد.
عبد اللَّه،فرزند مسلم و مادرش رُقَیّه دختر امام علی علیه السلام بود.سنّ او هنگام شهادت،
ص:612
26 سال،گزارش شده است. (1)برخی،وی را نخستین شهیدِ خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دانسته اند و بر پایه گزارش شماری از منابع،وی پس از علی اکبر علیه السلام به شهادت رسیده است. (2)
نام او در زیارت های«ناحیه»و«رجبیّه»آمده است.
در«زیارت ناحیه مقدّسه»می خوانیم:
السَّلامُ عَلَی القَتیلِ ابنِ القَتیلِ،عَبدِ اللَّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ،ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ صَعصَعَةَ.وقیلَ:أسَدَ بنَ مالِکٍ (3).
سلام بر کُشته شده،پسر کُشته شده،عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل ! لعنت خدا بر قاتل او عامِر بن صَعصَعه (و گفته شده:اسد بن مالک) !
409.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: هنگامی که یاران حسین علیه السلام،کشته شدند و جز خاندانش،یعنی فرزندان علی علیه السلام،جعفر،عقیل و حسن علیه السلام،و نیز فرزندان خود حسین علیه السلام،کسی نمانْد،گِرد هم آمدند و با یکدیگر،خداحافظی کردند و عزم جنگ نمودند.
نخستین کس از خاندان حسین علیه السلام که [ برای نبرد ] بیرون آمد، (4)عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل بود که به میدان آمد...سپس،حمله کرد و جنگید و گروهی را کُشت و سپس،کُشته شد. (5)
ص:613
410.تاریخ الطبری -به نقل از حُمَید بن مُسلم ازْدی-:عمرو بن صَبیح صُدایی،تیری به سوی عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل انداخت.او کفِ دستش را [ برای محفاظت ] بر پیشانی اش نهاد [؛امّا تیر،دستش را به پیشانی اش دوخت ]و نتوانست آن را حرکت دهد.سپس تیری دیگر آمد و قلبش را شکافت. (1)
411.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:مختار،همچنین عبد اللَّه شاکری را به سوی مردی از قبیله جُنَّب،به نام زید بن رُقاد فرستاد که گفته بود:من،جوانی از آنها ( خاندان حسین علیه السلام ) را با تیری زدم و کف دستش را-که سپرِ پیشانی اش کرده بود-،به پیشانی اش دوختم و نتوانست کفِ دستش را از پیشانی اش جدا کند.
ابو عبد الأعلی زُبَیدی،برای من (ابو مِخنَف)،چنین نقل کرد که:آن جوان،عبد اللَّه بن مُسلم بن عقیل بوده است و هنگامی که کفِ دستش به پیشانی اش دوخته شده،گفته است:خدایا ! آنان،ما را فرو کاستند و خوار داشتند.خدایا ! آنان را بکُش،همان گونه که ما را کُشتند،و خوارشان کن،همان گونه که ما را خوار داشتند.
سپس او (زید بن رُقاد)،تیری دیگر به سوی آن جوان انداخت و او را کُشت.[ زید بن رُقاد،خود ]می گفت:وقتی به او رسیدم،جان داده بود.آن تیرم را که در شِکمش نشسته و او را از پای در آورده بود،بیرون کشیدم و بعد،تیرِ روی پیشانی اش را آن قدر حرکت دادم تا توانستم آن را بیرون بکشم؛امّا تیغه آن،در پیشانی اش مانْد و نتوانستم آن را بیرون بکشم. (2)
ص:614
جعفر،فرزند عقیل بن ابی طالب که کنیه مادرش را برخی«اُمّ ثَغَر»و برخی«اُمّ البنین»،گزارش کرده اند.وی نیز مانند مُسلم،داماد امام علی علیه السلام بوده است.بر پایه آنچه مؤلّف لباب الأنساب گزارش کرده،جعفر در هنگام شهادت،23 ساله بوده است. (1)
نام او در زیارت های«ناحیه»و«رجبیّه»آمده است.در زیارت«ناحیه مقدّسه»،در باره وی می خوانیم:
السَّلامُ عَلی جَعفَرِ بنِ عَقیلٍ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ ورامِیَهُ بِشرَ بنَ خَوطٍ الهَمدانِیَّ (2).
سلام بر جعفر بن عقیل ! خدا،قاتل او را و بِشْر بن بن خَوط هَمْدانی را-که به او تیر زد-،لعنت کند !
412.الفتوح: پس از عبد اللَّه بن مُسلم،جعفر بن عقیل بن ابی طالب،به میدان آمد...سپس حمله بُرد و جنگید تا کشته شد.خداوند،رحمتش کند ! (3)
عبد الرحمان بن عقیل نیز داماد امام علی علیه السلام بوده و همسرش خدیجه نام داشته است.طول قامت وی به گونه ای بود که به گفته لباب الأنساب،«نیزه خانواده عقیل»،نامیده می شد. (4)وی هنگام شهادت،35 ساله بوده است.
ص:615
نام او در زیارت های«ناحیه»و«رجبیّه»آمده است.در«زیارت ناحیه مقدّسه»،در باره وی می خوانیم:
السَّلامُ عَلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقیلٍ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ ورامِیَهُ عُمَرَ بنَ خالِدِ بنِ أسَدٍ الجُهَنِیَّ (1).
سلام بر عبد الرحمان بن عقیل ! خداوند،قاتل او و عمر بن خالد بن اسد جُهَنی را-که به او تیر زد-،لعنت کند !
413.المناقب،ابن شهرآشوب: سپس عبد الرحمان بن عقیل،به میدان آمد...آن گاه،هفده جنگجو را کُشت و سپس عثمان بن خالد جُهَنی،او را به شهادت رساند. (2)
یکی دیگر از فرزندان عقیل که در واقعه کربلا به شهادت رسید،عبد اللَّه نام داشت.سنّ وی را به هنگام شهادت،33 سال گفته اند.
نام او در«زیارت ناحیه مقدّسه»نیامده؛ولی در«زیات رجبیّه»،نامش ذکر شده است. (3)
محمّد بن ابی سعید-که در برخی از گزارش ها،محمّد بن سعیدبن عقیل،نامیده شده-،یکی دیگر از شهدای خاندان عقیل در واقعه کربلاست.
مؤلّف لباب الأنساب،سنّ او را 25 سال می داند. (4)
ص:616
نام او در زیارت های«ناحیه»و«رجبیّه»آمده است.در«زیارت ناحیه مقدّسه»،در باره وی می خوانیم:
السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ أبی سَعیدِ بنِ عَقیلٍ،ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ لَقیطَ بنَ ناشِرٍ الجُهَنِیَّ (1).
سلام بر محمّد بن ابی سعید بن عقیل ! خدا،قاتل او لَقیط بن ناشر جُهَنی را لعنت کند !
414.الإرشاد: نام های کشتگان خاندان حسین بن علی علیه السلام که در کربلا با او شهید شدند و هفده تن هستند [،اینهاست]:...و محمّد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب.رحمت خدا بر همگی آنان باد ! (2)
415.المناقب،ابن شهرآشوب: روایت شده است که محمّد بن ابی سعید احوَل بن عقیل،جنگید.لَقیط بن یاسر جُهَنی،تیری به پهلوی او زد و وی را کُشت. (3)
ر.ک:دانش نامه امام حسین علیه السلام:ج 7 ص 159 (بخش هشتم/فصل هشتم/شهادت فرزندان عقیل)
ص:617
416.الملهوف: امام حسین علیه السلام فرمود:«برایم لباسی بیاورید که کسی به آن،رغبت نکند تا زیرِ لباس هایم بپوشم و مرا برهنه نکنند».
برای امام علیه السلام،شلوارکی آوردند.امام علیه السلام نپذیرفت و فرمود:«این،لباس خواری است».
سپس،خود امام علیه السلام لباس کهنه ای را برداشت و آن را پاره کرد و زیر لباسش پوشید؛امّا هنگامی که شهید شد،آن را نیز بردند و امام علیه السلام را برهنه،رها کردند.
آن گاه امام علیه السلام،شلوارهایی پنبه ای را-که بافتِ یمن بود-،خواست و آن را پاره کرد و پوشید و از آن رو پاره کرد تا آن را نبرَند؛امّا هنگامی که کشته شد،بحر بن کعب-که خداوند،لعنتش کند-،آن را هم بُرد و حسین علیه السلام را برهنه،رها کرد.
دستان بحر،پس از این کار،در تابستان،مانند چوبِ خشک می شد و در زمستان،از آنها چرک و خون،تراوش می کرد تا آن که خدای متعال،او را هلاک کرد. (1)
ص:618
417.المناقب،ابن شهرآشوب: آن گاه امام حسین علیه السلام فرمود:«لباسی برایم بیاورید که کسی به آن رغبت نکند و زیرِ لباس هایم بپوشم تا برهنه ام نکنند؛چرا که من کشته می شوم و لباس و سلاحم را می بَرند».
برای امام علیه السلام،شلوارکی آوردند؛امّا نپذیرفت و فرمود:«این،لباس اهل ذِمّه (1)است».
سپس،لباسی بلندتر را که از شلوار،کوتاه تر و از شلوارک،بلندتر بود،آوردند و امام علیه السلام،آن را پوشید. (2)
418.المناقب،ابن شهرآشوب: سپس حسین علیه السلام،با زنان،وداع کرد.سکینه،شیون می کرد.امام علیه السلام،او را به سینه اش چسباند و فرمود:
ای سَکینه ! بدان که پس از من،گریه ات طولانی
خواهد بود،هنگامی که مرگ،مرا در یابد.
با اشک حسرتت،دلم را آتش مزن
تا آن گاه که روح در بدن دارم
ص:619
و چون کشته شدم،تو سزامند گریستنی
ای بهترینِ زنان ! (1)
419.إثبات الوصیّة: حسین علیه السلام،سپس علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را-که بیمار بود-،فرا خواند و اسم اعظم و میراث های پیامبران را به او وصیّت کرد و او را آگاه کرد که علوم و نوشته ها و قرآن ها و سلاح را به امّ سَلَمه-که خدا از وی خشنود باد-،سپرده و به وی فرمان داده است که همه آنها را به او (زین العابدین علیه السلام) بدهد. (2)
420.الکافی -به نقل از ابو حَمزه ثُمالی،از امام باقر علیه السلام-:چون هنگام وفات [ پدرم ] علی بن الحسین علیه السلام فرا رسید،مرا به سینه اش چسباند و سپس فرمود:«ای فرزند عزیزم ! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسیدن وفاتش به من وصیّت کرد،وصیّت می کنم،و نیز به آنچه پدرش به وی وصیّت کرده است».
سپس فرمود:«ای پسر عزیزم ! مبادا بر کسی ستم کنی که در برابر تو،هیچ یاوری جز خدا ندارد!». (3)
ص:620
421.الکافی -به نقل از ابو حَمزه ثُمالی،از امام باقر علیه السلام-:چون هنگام وفات [ پدرم ] علی بن الحسین علیه السلام،فرا رسید،مرا به سینه اش چسباند و سپس فرمود:«ای فرزند عزیزم ! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسیدن وفاتش به من وصیّت کرد،وصیّت می کنم،و نیز به آنچه پدرش به وی وصیّت کرده است».
سپس فرمود:«ای پسر عزیزم ! بر حق،شکیبایی کن،هر چند تلخ باشد». (1)
422.الملهوف: هنگامی که حسین علیه السلام،شهادت جوانان و محبوبانش را دید،تصمیم گرفت که خود به میدان برود و ندا داد:«آیا مدافعی هست که از حَرَم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،دفاع کند؟آیا یکتاپرستی هست که در کار ما از خدا بترسد؟آیا دادرسی هست که به خاطر خدا،به دادِ ما برسد؟آیا یاری دهنده ای هست که به خاطر خدا،ما را یاری دهد؟».
پس صدای ناله زنان برخاست. (2)
423.مثیر الأحزان -به نقل از حُمَید بن مسلم-:هنگامی که حسین علیه السلام دید که از خاندان و یارانش،جز اندکی باقی نمانده است،برخاست و ندا داد:«آیا کسی مدافع حرم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله هست؟آیا یکتاپرستی هست؟آیا فریادرسی هست؟آیا یاوری هست؟».
مردم با صدای بلند،گریه کردند. (3)
ص:621
424.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: آن گاه حسین علیه السلام،به چپ و راستش نگریست و هیچ مردی را ندید.علی بن الحسین،زین العابدین علیه السلام-که سنّش از علی [ اکبر ]شهید،کمتر و بیمار بود و نسل خاندان محمّد علیهم السلام از طریق او استمرار یافت-،بیرون آمد؛ولی نمی توانست شمشیرش را حمل کند و امّ کلثوم،پشت سرِ او فریاد می زد:ای پسر عزیزم ! باز گرد.
علی گفت:ای عمّه ! بگذار پیش رویِ فرزند پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بجنگم.
حسین علیه السلام فرمود:«ای امّ کلثوم ! او را بگیر و باز گردان تا زمین،از فرزندان خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله،تهی نمانَد». 1
425.الإرشاد: هنگامی که جز سه تن از یاران حسین علیه السلام باقی نماندند،امام علیه السلام به دشمن،حمله بُرد و آنان را از خود،دور می کرد و آن سه تن،از او حفاظت می کردند تا آن که آنان نیز کشته شدند.امام علیه السلام که از زخم های تن و سرش،سنگین شده و تنها مانده بود،آنان را با شمشیر می زد و آنها،از چپ و راستِ او می گریختند.
حُمَید بن مسلم می گوید:به خدا سوگند،آن وقت شکست خورده ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند،امّا این گونه استوار و پُردل و جسور مانده باشد.پیادگان،بر او یورش می بُردند و او هم بر آنان،یورش می بُرد و از چپ و راستِ او،مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ،از هم شکافته می شدند. 2
ص:622
426.الملهوف: راوی می گوید:آن گاه حسین علیه السلام،دشمن را به نبردِ تن به تن فرا خواند و همه کسانی را که به جنگش می آمدند،از میان بر می داشت تا آن جا که تعداد فراوانی از آنها را کُشت و در این حال،می فرمود:
«مرگ،از ننگ،بهتر است
و ننگ،از ورود به آتش».
یکی از راویان می گوید:به خدا سوگند،تا کنون شکست خورده ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند؛امّا این گونه استوار و پُردل مانده باشد.پیادگان،بر او یورش می بُردند واو هم بر آنان،یورش می بُرد و آنان،مانند فرار بُزها به هنگام حمله گرگ،از هم شکافته می شدند.
او بر آنان،حمله می بُرد و در حالی که آنان،بالغ بر سی هزار نفر بودند،از پیشِ پای او،مانند ملخ های پراکنده،می گریختند و او،دوباره به جای خویش،باز می گشت و می گفت:«هیچ نیرو و توانی،جز از جانب خداوندِ والامرتبه بزرگ،نیست». (1)
ص:623
427.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): هنگامی که یاران و خاندان حسین علیه السلام کشته شدند،همه روز را مقاومت کرد،و هیچ کس به سوی او نمی آمد،مگر آن که باز می گشت،تا آن که پیادگان،او را در میان گرفتند و ما،کسی را تا آن هنگام ندیده بودیم که در حلقه چنین گروهی بیفتد و این همه استوار بماند.
مانند سواران دلاور،با آنها می جنگید و هر گاه که به آنها حمله می بُرد،از هم باز و شکافته می شدند،گویی که شیری به گلّه بُزها حمله بُرده باشد. (1)
428.مطالب السَّؤول: آن گاه حسین علیه السلام،دشمن را به نبرد تن به تن،فرا خواند و همه آنانی را که به جنگش می آمدند،حتّی بزرگان آنها را،از میان برداشت تا آن جا که تعداد فراوانی از آنها را کُشت....او مانند شیرِ شَرزه بود و به کسی حمله نمی بُرد،جز آن که با ضربه شمشیرش،او را به خاک می افکند. (2)
429.الفتوح: آن گاه،حسین علیه السلام [دشمن را] به نبرد تن به تن،فرا خواند و همه قهرمانانی را که به جنگ او می آمدند،می کُشت تا آن که تعداد فراوانی را از آنها کُشت.
شمر بن ذی الجوشن-که خدا لعنتش کند-،پیشاپیش دسته بزرگی،جلو آمد.حسین علیه السلام با همه آنها جنگید و آنها نیز با او جنگیدند...آن گاه حسین علیه السلام،مانند شیر شرزه به آنها حمله بُرد و در پیِ کسی نمی رفت،جز آن که او را با ضربه شمشیرش به زمین می انداخت.تیرها از هر سو به طرف او می آمدند و به گلو و سینه او می خوردند،و او می فرمود:«ای امّت بدکار ! پس از محمّد،چه بد کردید در حقّ امّت و خاندانش.هان ! شما پس از من،دیگر از کشتن هیچ بنده ای از بندگان خدا،هراس
ص:624
نخواهید داشت؛بلکه چون مرا کُشتید،کشتن هر کس دیگری بر شما گران نخواهد بود و-به خدا سوگند-،امید می برم که خدا،مرا با خواری شما،گرامی بدارد و انتقام مرا از شما به گونه ای که نمی دانید،بگیرد».
حُصَین بن نُمَیر سَکونی،بر حسین علیه السلام بانگ زد:ای پسر فاطمه ! خدا،چگونه انتقام تو را از ما می گیرد؟
حسین علیه السلام فرمود:«میانتان،ترس و درگیری می اندازد و خونتان را [ به دست خودتان ]می ریزد و آن گاه،عذاب را بر شما سرازیر می کند». (1)
430.المناقب،ابن شهرآشوب: سپس حسین علیه السلام،به جناح راست [ دشمن ] حمله بُرد و فرمود:
«مرگ،از ننگ،بهتر است
و ننگ،از ورود به آتش».
و به جناح چپ [ دشمن ] حمله بُرد و فرمود:
«من،حسین بن علی ام
حامیِ خاندان پدرم !
سوگند خورده ام که تسلیم نشوم
و بر دین پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بروم».
ص:625
آن گاه،به نبرد پرداخت تا 1950 تن را کُشت و عدّه دیگری را هم زخمی کرد. (1)
عمر بن سعد،به لشکرش گفت:وای بر شما ! آیا می دانید با که می جنگید؟این،فرزندِ همان کاکُلْ ریخته فَربه شکم (علی بن ابی طالب) است.این پسرِ کشنده عرب است.از هر سو به او حمله ببرید.
آنان هم با 180 نیزه و چهار هزار تیر،حمله کردند. (2)
431.الأخبار الطِّوال: حسین علیه السلام،تشنه شد و کاسه آبی خواست.هنگامی که آن را به دهان بُرد،حُصَین بن نُمَیر،تیری به سوی او انداخت که به دهانش فرو رفت و میان او و آب نوشیدن،مانع شد و حسین علیه السلام،کاسه را از دست،فرو گذاشت.
هنگامی که دید دشمنان از او پس می کِشند،برخاست و بر تَل و سیلْ بندِ کنار
ص:626
فرات،به سوی آب رفت که جلویش را گرفتند و او به همان جا که بود،باز گشت. (1)
432.أخبار الدُّوَل و آثار الاُوَل: تشنگی حسین علیه السلام،شدید شد و او را از آب،باز داشتند.آب قابل نوشیدنی برایش فراهم شد.رفت تا آن را بیاشامد که حُصَین بن تمیم،تیری به گلویش زد،و آب،خون شد.... (2)
433.مُثیر الأحزان: سپس،نبرد را متوجّه حسین علیه السلام کردند و او را از فراوانیِ زخم ها و ضربه ها،مانند تکّه گوشتی کردند.امام علیه السلام،آبی برای نوشیدن می جویید و نمی یافت و 72 زخم،برداشته بود. (3)
434.الفتوح: دشمنان،بر او حمله بُردند و پیوسته،او بر آنان و آنان بر او حمله می بردند و او در این میان،آبی می جُست تا از آن بنوشد و هر بار که به تنهایی به سوی فرات،یورش می بُرد،به او حمله می کردند تا او را از آب،باز بدارند. (4)
435.الإرشاد: هنگامی که شمر بن ذی الجوشن،شجاعت حسین علیه السلام را دید،سواران را فرا خواند و در پشتِ پیادگان قرار گرفتند و به تیراندازان،فرمانِ تیر داد.آنان،او را تیرباران کردند و از فراوانیِ تیرها،مانند خارپشت شده بود.امام علیه السلام،عقب کشید و
ص:627
آنان در برابرش موضع گرفتند. (1)
436.الفتوح: تیرها از هر سو به طرف حسین علیه السلام می آمدند و به گلو و سینه او می خوردند و او می فرمود:«ای امّت بدکار ! چه بد جانشینانی برای محمّد،در میان امّت و خاندانش بودید. (2)
437.المناقب،ابن شهرآشوب: تیرها در زره امام علیه السلام مانند خار در پوستِ خارپشت شده بود.نیز روایت شده که همه آنها،از رو به رو به او اصابت کرده بود. (3)
438.الفتوح: هرگاه حسین علیه السلام،به تنهایی به سوی فراتْ یورش می بُرد،به او حمله می کردند تا او را از [ رسیدن به ]آب،باز بدارند.آن گاه،مردی از آنان-که کنیه اش ابو حُتوف جُعْفی بود-،تیری انداخت و بر پیشانی حسین علیه السلام نشست.حسین علیه السلام،تیر را کَنْد و آن را انداخت.خون بر صورت و محاسنش،سرازیر شد.
سپس حسین علیه السلام گفت:«خدایا ! تو می بینی که من از دست این بندگان نافرمان و طغیانگرت،در چه حالی هستم.خدایا ! یکْ یکِ آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرّق،هلاکشان ساز و هیچ یک از آنان را بر روی زمین،باقی مگذار و هرگز،آنان را میامرز !». (4)
ص:628
439.تاریخ دمشق -به نقل از مُسلم بن رِباح،غلام آزاد شده علی بن ابی طالب علیه السلام-:روز شهادت حسین بن علی علیه السلام،با او بودم.تیرهایی به صورتش اصابت کرده بود.به من فرمود:«ای مُسلم ! دستت را زیر خون ها بگیر».
گرفتم.چون [ دست هایم از خون ] پُر شدند،فرمود:«آنها را در دستم بریز».
آنها را در دستش ریختم.آنها را به سوی آسمان پاشید و گفت:«خدایا ! خون فرزند دختر پیامبرت را بستان».
قطره ای از آن خون،بر زمین نریخت. (1)
440.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: حسین علیه السلام که بر اثر نبرد،کم توان شده بود،ایستاد و به استراحت پرداخت.همان هنگام که ایستاده بود،سنگی آمد و به پیشانی اش خورد.خون از پیشانی اش،سرازیر شد.پارچه ای را گرفت تا خون از پیشانی اش پاک کند که تیری با پیکانِ سه شاخه آهنین و مسموم آمد و در قلبش نشست. (2)
ص:629
حسین علیه السلام گفت:«به نام خدا و یاری خدا،و بر دین پیامبر خدا !».
آن گاه،سرش را به سوی آسمان،بالا بُرد و گفت:«خدای من ! تو می دانی که آنان،مردی را می کُشند که جز او،فرزند پیامبری بر روی زمین نیست».
سپس،تیر را گرفت و آن را از پشت خود،بیرون کشید.خون،مانند ناودان،از آن سرازیر شد.حسین علیه السلام،دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پُر شد،آن را به آسمان پاشید.قطره ای از آن،باز نگشت....دوباره،دستش را بر زخم نهاد و چون [ از خون ]پُر شد،به سر و محاسنش کشید و فرمود:«به خدا سوگند،این گونه خواهم بود تا جدّم محمّد صلی اللَّه علیه و آله را با خضاب خون،دیدار کنم و بگویم:«ای پیامبر خدا ! فلانی و فلانی،مرا کُشتند». (1)
441.مثیر الأحزان: حسین علیه السلام که بر اثر نبرد،کم توان شده بود،ایستاد.سنگی به پیشانی اش خورد و آن را شکست.سپس،تیر سه شاخه مسمومی آمد و بر قلبش نشست.
امام علیه السلام گفت:«به نام خدا و بر دین پیامبر خدا !».
سپس،سرش را به سوی آسمان گرفت و گفت:«خدای من ! می دانی که آنان،فرزند دختر پیامبرشان را می کُشند».
آن گاه،پس از بیرون کشیدن تیر از پشت خود،بر اثر خونریزی فراوان،ناتوان شد و بر زمین افتاد. (2)
ص:630
442.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:حسین علیه السلام،به چپ و راست نگریست و کسی را ندید.سرش را به سوی آسمان،بالا بُرد و گفت:«خدایا ! تو می بینی که با فرزند پیامبرت چه می کنند».
قبیله بنی کِلاب،میان حسین علیه السلام و آب،مانع شدند.تیری به سوی او پرتاب شد که بر گلویش نشست و از اسبش به زمین افتاد.امام علیه السلام تیر را گرفت و بیرون کشید.سپس،خون را با کفِ دستش می گرفت و هنگامی که پُر می شد،به سر و صورتش می مالید و می گفت:«خدای عزّوجلّ را مظلوم و خونین،دیدار خواهم کرد». (1)
443.الدرّ النظیم: زخمی در گلوی حسین علیه السلام [ بر اثر تیری که به او اصابت کرد،] پدید آمد.او دستش را بر آن می نهاد و چون از خون،پُر می شد،می گفت:«خدایا ! تو می بینی».
سپس،دوباره چنین می کرد و چون پُر می شد،می گفت:«خدایا ! این،در راه تو،اندک است». (2)
ص:631
444.الإرشاد: حسین علیه السلام،بر سیلْ بندِ فرات،بالا رفت تا خود را به آب برساند.برادرش عبّاس علیه السلام پیشِ رویش،بود.سواران ابن سعد،راه بر او گرفتند.در میان آنان،مردی از بنی دارِم بود که به آن سواران گفت:وای بر شما ! میان او و فرات،مانع شوید و آب را در اختیارش نگذارید.
حسین علیه السلام گفت:«خدایا ! او را تشنه بگذار».
مرد دارِمی،خشمگین شد و تیری به سوی امام علیه السلام انداخت که بر زیر گلویش نشست.حسین علیه السلام،تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت.کفِ دستانش از خون،پُر شد.آنها را پاشید و سپس گفت:«خدایا ! از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند،به تو شِکوه می بَرم».
سپس به جایگاهش باز گشت،در حالی که تشنگی اش،شدّت یافته بود. (1)
445.الفتوح: سِنان بن انَس نَخَعی،تیری به سوی حسین علیه السلام انداخت.تیر،بر گلویش نشست.صالح بن وَهَب یَزَنی هم نیزه ای به پهلوی حسین علیه السلام زد.حسین علیه السلام از اسبش به زمین افتاد.سپس،راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید.کفِ دستانش را کنار هم می گرفت و هر گاه از خونش پُر می شدند،آنها را به سر و صورتش می مالید و می گفت:«این گونه،خدایم را با خونم و با حقّ غصب شده ام،دیدار خواهم کرد». (2)
ص:632
446.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین علیه السلام،تشنه شد و آب خواست.آبی با آنان نبود.مردی آب آورد و به حسین علیه السلام داد تا بنوشد که حُصَین بن تَمیم،تیری به او زد و در دهانش نشست و حسین علیه السلام،خون را با دستش می گرفت و خدا را می ستود. (1)
447.تذکرة الخواص -به نقل از هشام بن محمّد-:حُصَین بن تَمیم،تیری به سوی حسین علیه السلام انداخت که به لب هایش خورد و خون از آنها،سرازیر شد.حسین علیه السلام،در حالی که می گریست،می گفت:«خدایا ! من از آنچه با من،برادرانم،فرزندانم و خاندانم می کنند،به تو شِکوه می بَرَم».
سپس،تشنگی اش شدّت گرفت. (2)
448.ذخائر العُقبی -به نقل از مردی از قبیله کَلْب-:حسین بن علی علیه السلام،بانگ زد:«به ما آب دهید !».
مردی،تیری انداخت که گوشه دهان حسین علیه السلام را درید.حسین علیه السلام گفت:«خداوند،سیرابت نکند !».
آن مرد،تشنه شد تا آن جا که خود را در فرات انداخت و آن قدر آب نوشید تا مُرد. (3)
ص:633
449.مثیر الأحزان: زُرْعة بن ابان بن دارِم گفت:میان او و آب،مانع شوید.
سپس تیری به سوی امام علیه السلام انداخت که بر گلویش نشست.امام علیه السلام گفت:«خدایا ! او را تشنه بمیران و هیچ گاه،او را نیامرز».
برای امام علیه السلام نوشیدنی آوردند؛امّا خونریزی،مانع نوشیدنش شد.امام علیه السلام،خون [ گلویش ]را می گرفت و به سوی آسمان می پاشید. (1)
450.تاریخ الطبری -به نقل از عبد اللَّه بن عمّار-:زینب علیها السلام،دختر فاطمه علیها السلام وخواهر حسین علیه السلام،بیرون آمد...و این گونه می گفت:کاش آسمان،خراب می شد و بر زمین می افتاد !
عمر بن سعد،به حسین علیه السلام نزدیک شده بود.زینب علیها السلام به او گفت:ای عمر بن سعد ! آیا ابا عبد اللَّه را می کُشند و تو،نگاه می کنی؟!
گویی اشک های عمر را می بینم که بر گونه ها و محاسنش روان است.آن گاه،عمر از او روی گردانْد. (2)
451.الإرشاد: خواهر امام،زینب علیها السلام به درگاه خیمه آمد و عمر بن سعد بن ابی وقّاص را ندا
ص:634
داد:وای بر تو،ای عمر ! آیا ابا عبد اللَّه را می کُشند و تو نگاه می کنی؟!
عمر،پاسخش را نداد.زینب علیها السلام بانگ زد:وای بر شما ! آیا مسلمانی میان شما نیست؟! هیچ کس،پاسخی به او نداد. (1)
452.الملهوف: زینب علیها السلام،از درِ خیمه بیرون آمد و فریاد می زد:وای،ای برادر ! وای،ای سَرور من ! وای،ای خاندان من ! کاش آسمان،خراب می شد و به زمین می افتاد و کوه ها،خاک و در دشت ها،پراکنده می شدند ! (2)
453.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:سپس شمر بن ذی الجوشن،با تنی چند (حدود ده تن از پیادگان سپاه کوفه)،پیشروی کردند و به سوی خیمه ای که اثاث و خانواده حسین علیه السلام در آن بود،رفتند و میان او و خیمه هایش،مانع شدند.
حسین علیه السلام فرمود:«وای بر شما ! اگر دین ندارید و از روز معاد نمی هراسید،دستِ کم در دنیایتان،آزاده و بزرگْ مَنش باشید.خیمه و خانواده ام را از دستبُردِ اراذل و اوباشتان،دور بدارید».
ابن ذی الجوشن گفت:این [ حق ] برای تو هست،ای پسر فاطمه ! (3)
ص:635
454.الفصول المهمّة: شمر بن ذی الجوشن-که خدا،لعنتش کند-،میان حسین علیه السلام و خانواده اش،مانع شد و با گروهی از قهرمانان و دلاوران لشکر،مانع از بازگشت او به سوی خانواده اش شد.حسین علیه السلام را در میان گرفتند و سپس،عدّه ای از آنان،به سوی خانواده و کودکان حسین علیه السلام،هجوم آوردند تا اموالشان را به تاراج ببرند.حسین علیه السلام بانگ زد:«وای بر شما،ای پیروان شیطان ! نابخردانِ خود را از دست درازی به زنان و کودکان،باز دارید که آنان با شما نجنگیده اند».
شمر-که خدا،لعنتش کند-،بانگ زد:از آنان،دست بکِشید و تنها خودِ او را قصد کنید. (1)
455.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از امام زین العابدین علیهم السلام-:سپس حسین علیه السلام با گونه چپش [ به زمین ] افتاد و دشمن خدا،سِنان بن انَس ایادی و شمر بن ذی الجوشن عامِری-که خدا،لعنتشان کند-،با مردانی از شامیان،پیش آمدند تا بر بالای سرِ حسین علیه السلام ایستادند.
آنان به یکدیگر گفتند:منتظر چه هستید؟او را راحت کنید !
سِنان بن انَس ایادی-که خدا،لعنتش کند-،فرود آمد و محاسن امام علیه السلام را گرفت
ص:636
و با شمشیر،به گلوی او می زد و می گفت:به خدا سوگند،سرت را جدا می کنم،با آن که می دانم که تو،فرزند پیامبر خدایی و بهترین پدر و مادر را داری ! (1)
456.تاریخ الطبری -به نقل از حُمَید بن مسلم-:مردی از قبیله کِنْده به نام مالک بن نُسَیر از بنی بَدّا،نزدیک حسین علیه السلام آمد و با شمشیر،چنان بر سرِ وی زد که کلاه او را پاره کرد و به سرش رسید و آن را خون انداخت و کلاه،پُر از خون شد.
حسین علیه السلام به او فرمود:«با آن [ دستت ] نخوری و ننوشی،و خدا،تو را با ستمکاران،محشور کند !».
حسین علیه السلام،آن کلاه را انداخت و سپس،کلاهی [ دیگر ] خواست و آن را به سر نهاد و عمامه بست؛ولی درمانده و ناتوان شده بود.آن مرد کِنْدی،نزدیک آمد و آن کلاه را-که از خَز بود-،برداشت.هنگامی که پس از آن بر همسرش،امّ عبد اللَّه،دختر حُر و خواهر حسین بن حُرِّ بَدّی در آمد و کلاه را از خون شست،همسرش به او گفت:آیا لباس فرزند دختر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را به خانه ام می آوری؟آن را از من،دور کن !
یارانش هم گفته اند که او،همواره نادار و بدحال بود تا مُرد. (2)
ص:637
457.الإرشاد: شمر بن ذی الجوشن،سواران و پیادگانش را ندا داد و گفت:وای بر شما ! مادرانتان،به عزایتان بنشینند ! چه چیزی را از او،انتظار می کشید؟
سپس،از هر سو به امام علیه السلام،حمله شد.زُرْعة بن شریک،ضربه ای بر کف دست چپ امام علیه السلام زد و آن را قطع کرد.فردی دیگر از آنان،ضربه ای بر گردن امام علیه السلام زد که با صورت،[ از اسب ] بر زمین افتاد.سِنان بن انَس هم با نیزه او را زد و به خاکش افکند و خولی بن یزید اصبَحی-که خدا،لعنتش کند-،بی درنگ،پیاده شد تا سرش را قطع کند؛امّا ترسید و لرزید [ و نتوانست ]،شمر به او گفت:خدا،بازوانت را بشکند ! چرا می لرزی؟
سپس خودِ شمر پیاده شد و سرِ امام علیه السلام را بُرید و آن را به خولی بن یزید داد و گفت:آن را برای امیر عمر بن سعد ببر. (1)
458.تاریخ الطبری -به نقل از حُمَید بن مسلم-:حسین علیه السلام،مدّتی طولانی از روز را [ نیمه جان ]گذارانْد و اگر دشمنان می خواستند،می توانستند او را بکُشند؛امّا هر یک به خاطر دیگری،پرهیز می کرد و هر گروهی می خواست که گروه دیگری کار را تمام کند.شمر،میان مردم فریاد برآورد:وای بر شما ! برای چه به او می نگرید؟مادرهایتان به عزایتان بنشیند ! او را بکُشید.
از هر سو به حسین علیه السلام حمله شد و کفِ دست چپش با ضربه زُرْعة بن شریک تمیمی،قطع شد و ضربه ای به شانه اش فرود آمد.سپس،آنان باز گشتند و او به
ص:638
زحمت،بلند می شد و به رو،[ بر زمین ]می افتاد.
در همان حال،سِنان بن انَس بن عمرو نَخَعی،به او حمله کرد و با نیزه،بر حسین علیه السلام زخم زد که او به زمین افتاد.سپس به خولی بن یزید اصبَحی گفت:سرش را جدا کن !
او خواست که این کار را بکند؛امّا ضعف و لرزه گرفت و نتوانست.سِنان بن انَس به او گفت:خداوند،بازوانت را بشکند و دستانت را قطع کند !
سپس،خود،پیاده شد و سرِ حسین علیه السلام را بُرید و آن را به خولی بن یزید داد.پیش از آن،شمشیرها[ ی بسیاری ] بر حسین علیه السلام زده بودند. (1)
459.الملهوف: هنگامی که حسین علیه السلام از [شدّت] زخم ها،سنگین و [ از بسیاریِ اصابت تیرها ]مانند خارپشت شد،صالح بن وَهْب مُزَنی-که خدا،لعنتش کند-،نیزه ای به پهلوی امام علیه السلام زد.حسین علیه السلام،با گونه راست،از اسب بر زمین افتاد و سپس برخاست.
زینب علیها السلام،از درِ خیمه بیرون آمد،در حالی فریاد می زد:وای،برادر من ! وای،سَرور من ! وای،خاندان من ! کاش آسمان،خراب می شد و بر زمین می افتاد،و کوه ها خاک شده،در دشت ها پراکنده می شدند !
شمر،بر یارانش فریاد زد:از او چه انتظار دارید؟
ص:639
از هر سو،به او حمله کردند.زُرَعة بن شریک،بر شانه چپ امام علیه السلام ضربه ای زد و حسین علیه السلام نیز [ با ضربه ای ]زُرْعه را زد و [ بر زمین ] انداخت.دیگری بر گردن مقدّسش ضربه ای زد که بر اثر آن ضربه،به رو،بر خاک افتاد.
خیلی ناتوان شده بود.به زحمت،بلند می شد و باز،به رو،بر زمین می افتاد.سِنان بن انَس نَخَعی-که لعنت خدا بر او باد-،نیزه ای در تَرقُوه اش فرو بُرد و سپس،آن را در آورد و در قفسه سینه امام علیه السلام،فرو کرد.سِنان،تیری نیز به سوی امام علیه السلام انداخت که بر گودیِ گلویش نشست.امام علیه السلام،دوباره افتاد و [ سپس ] راست نشست و تیر را بیرون کشید.آن گاه،کف دست هایش را به هم نزدیک کرد [ و زیر گلویش گرفت ]و هر وقت که پُر می شدند،صورت و محاسنش را با آن،رنگین می کرد و می فرمود:«این گونه خواهم بود تا خدا را خونین و در حالی که حقّم غصب شده،دیدار کنم».
عمر بن سعد،به مردی در سمت راستش گفت:وای بر تو ! فرود بیا و حسین را راحت کن !
خولی بن یزید اصبَحی،بی درنگ،به سوی حسین علیه السلام شتافت تا سرش را جدا کند که به لرزه افتاد [ و نتواست ].سِنان بن انَس نَخَعی-که خدا،لعنتش کند-،پیاده شد و با شمشیر،بر گلوی شریف امام علیه السلام زد،در حالی که می گفت:به خدا سوگند،سرت را قطع می کنم،با آن که می دانم تو،فرزند پیامبر خدایی و بهترین پدر و مادر را داری.
سپس،سرِ شریف امام علیه السلام را بُرید.
شاعر،در این باره گفته است:
چه مصیبتی با مصیبت حسین علیه السلام،برابری می کند
آن روز که دو دست سِنان،او را شهید کرد؟!
...آن هنگام،غباری غلیظ و سیاه و تاریک،به آسمان برخاست که بادی سرخ به همراه داشت و هیچ چیز در آن،دیده نمی شد تا آن جا که مردم،گمان کردند که عذاب بر ایشان وارد شده است.ساعتی این گونه ماندند و سپس هوا،صاف و باز شد.
ص:640
هلالِ بن نافع نیز روایت کرده است که:من با یاران عمر بن سعد،ایستاده بودم که فریاد کننده ای،بانگ زد:ای امیر ! بشارت ده که اینک،شمر،حسین را کُشت.
من از میان صف دو لشکر،بیرون آمدم و بر سرش ایستادم.در حال جان دادن بود.به خدا سوگند،هیچ کشته آلوده به خونی ندیده ام که از او،زیباتر و نورانی تر باشد،و نور صورت و زیبایی شمایلش،مرا از اندیشیدن به کُشتن او،باز داشت.در آن حال،آب خواست.شنیدم که مردی می گوید:به خدا سوگند،هیچ آبی نمی نوشی تا به دوزخ،در آیی و از آب سوزان آن،بنوشی !
حسین علیه السلام به او گفت:«نه؛بلکه بر جدّم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در می آیم و در خانه اش با او سُکنا می گُزینم،در جایگاه راستی و نزد فرمان روایِ مقتدر،و از آبی زلال و خوش بو می نوشم و از آنچه بر من روا داشتید و با من کردید،به او شِکوه می بَرم».
آنان،همگی خشم گرفتند و گویی که خداوند،در دلِ هیچ یک از آنان،چیزی به نام رحم،قرار نداده بود.از این رو،در همان حال که با آنان سخن می گفت،سرش را جدا کردند !
با خود گفتم:به خدا سوگند،هیچ گاه،برای هیچ کاری با شما همراهی نخواهم کرد. (1)
ص:641
460.مثیر الأحزان: هنگامی که حسین علیه السلام به سبب [شدّت] زخم ها،زمینگیر شد و قدرت حرکت نداشت،شمر،فرمان داد تا او را تیرباران کنند.عمر بن سعد هم به آنان ندا داد:منتظر چه هستید؟
آن گاه،به سِنان بن انَس فرمان داد تا سرِ حسین علیه السلام را جدا کند.او فرود آمد و به سوی حسین علیه السلام رفت و در حالی که می گفت:به سوی تو می آیم و می دانم که تو،سَرور قوم هستی و بهترین پدر و مادر را داری.
آن گاه،سرش را جدا کرد و آن را برای عمر بن سعد فرستاد.او هم آن را گرفت و
ص:642
از گردن اسبش آویخت. (1)
461.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی -به نقل از عمرو بن حسن،از پدرش-:عمر بن سعد،خشمگین شد و به مردی که در سمت راستش بود،گفت:وای بر تو ! فرود بیا و حسین را راحت کن !
او-که گفته شده خولی بن یزید اصبَحی بوده-،پیاده شد و سرِ حسین علیه السلام را [ از تن ]جدا کرد.نیز گفته شده که آن مرد،شمر بوده است.
همچنین روایت شده که شمر بن ذی الجوشن و سِنان بن انَس،در آخرین لحظه های زندگی حسین علیه السلام که دیگر رمقی نداشت و از تشنگی،زبانش را [ می چرخاند ]،نزد حسین علیه السلام آمدند و شمر،با پا به سینه او زد و گفت:ای پسر ابو تُراب ! آیا تو ادّعا نمی کنی که پدرت بر حوض پیامبر،ایستاده است و هر که را دوست دارد،سیراب می کند؟پس شکیبایی کن تا این که آب را از دست او بگیری !
سپس به سِنان بن انَس گفت:سرش را از پشت،جدا کن !
او گفت:به خدا سوگند،این کار را نمی کنم،که جدّش محمّد،طرفِ دعوایم خواهد بود.
شمر،از [این سخن و تعلّل] او خشمگین شد.خود بر سینه حسین علیه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصمیم به کُشتن او گرفت.حسین علیه السلام لبخندی زد و به او فرمود:«مرا می کُشی؟آیا نمی دانی من کیستم؟».
شمر گفت:تو را کاملاً می شناسم.مادرت،فاطمه زهرا و پدرت،علی مرتضی و جدّت،محمّدِ مصطفی و پشتیبانت،خدای بلندمرتبه والاست.تو را می کُشم و هیچ باکی ندارم.
ص:643
آن گاه،دوازده ضربه با شمشیرش به او زد و سپس،سر حسین علیه السلام را [ از پیکر ]،جدا کرد. (1)
462.المزار الکبیر -در«زیارت ناحیه مقّدسه»-:شمر،بر سینه ات نشسته است و شمشیرش را در گودیِ گلویت،فرو برده است و محاسن سپیدت را به دستش گرفته و با شمشیر هندی خود،تو را ذبح می کند.حواس تو،آرام گرفته است و نفس هایت،آهسته گشته است و سرت،بر بالای نیزه رفته است. (2)
463.الأمالی،صدوق -به نقل از برید بن معاویه عِجْلی،از امام باقر علیه السلام-:حسین بن علی علیه السلام،شهید شد و سیصد و بیست و چند زخم در او یافتند؛زخم بر اثر نیزه و ضربه شمشیر و اصابت تیر.
همچنین روایت شده که همه زخم ها در قسمت جلوی بدن او بود؛زیرا او،پشت
ص:644
به دشمن نمی کرد و نمی گریخت (1). (2)
464.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف،از امام جعفر صادق علیه السلام-:هنگامی که حسین علیه السلام کُشته شد،سی و سه زخمِ نیزه و سی و چهار زخم شمشیر،در او یافت شد. (3)
465.دلائل الإمامة: ابو عبد اللَّه امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:«سی و سه زخمِ نیزه و چهل و چهار زخمِ شمشیر،در حسین علیه السلام،یافت شد و بر رَدای خَز تیره رنگ او،بیش از صدو ده پارگی بر اثر نیزه و شمشیر و تیر بود».
همچنین روایت شده [ که فرمود ]:«صد و بیست [ زخم،در بدن او ] یافت شد». (4)
466.الکافی -به نقل از جابر،از امام باقر علیه السلام-:حسین بن علی علیه السلام،کشته شد و بر [ تن ] او،بالاپوش خَز تیره رنگی بود که شصت و سه اثر ضربه شمشیر و نیزه و تیر،در آن یافتند. (5)
467.تاریخ دمشق -به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن-:ما با حسین علیه السلام،در کنار دو رود
ص:645
کربلا بودیم که به شمر بن ذی الجوشن نگریست و فرمود:«خدا و پیامبرش،راست گفته اند.پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود:"گویی به سگی سیاه و سفید می نگرم که زبانش را در خون خاندانم می کند و می آشامد"».
و شمر،پیسی داشت. (1)
468.مثیر الأحزان: سپس شخص دیگری آمد و گفت:حسین،کجاست؟
فرمود:«من،این جا هستم».
گفت:تو را به آتش [ دوزخ ]،بشارت می دهم !
امام علیه السلام فرمود:«خود را به پروردگاری مهربان و شفاعتگری پذیرنده،بشارت می دهم ! تو کیستی؟».
گفت:من،شمر بن ذی الجوشن هستم.
حسین علیه السلام فرمود:«اللَّه اکبر ! پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود:"گویی سگی سیاه و سفید را می بینم که زبان،در خون خانواده ام می کند و می آشامد"».
همچنین حسین علیه السلام فرمود:«[ در عالم رؤیا ] دیدم که سگانی،مرا گاز می گیرند و در میان آنها،سگی سیاه و سفید،از همه بیشتر به من حمله می کند و آن،تو بودی».
و شمر،پیسی داشت.
نیز از تِرمِذی نقل شده که به [امام] صادق علیه السلام گفته شد:[ تحقّق ] رؤیا،تا کِی به تأخیر می افتد؟
صادق علیه السلام،از خواب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله یاد کرد که پس از شصت سال،اتّفاق افتاد. (2)
ص:646
469.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: شمر،از آن کس [ که از کُشتن حسین علیه السلام،خودداری کرده بود ]،خشمگین شد.خودش بر سینه حسین علیه السلام نشست و محاسن او را گرفت و تصمیم به کُشتن او گرفت...و با شمشیرش،دوازده ضربه به او زد و سپس،سرش را [ از تن ] جدا کرد. (1)
470.اُسْد الغابة: حسین علیه السلام را سِنان بن انَس نَخَعی کُشت.نیز گفته شده که شِمر بن ذی الجوشن،او را کُشت و خولی بن یزید اصبَحی،کار را تمام کرد.همچنین،گفته شده که عمر بن سعد،او را کشته است؛ولی نظرِ درستی نیست و صحیح،آن است که سِنان بن انَس نَخَعی او را کُشت.
امّا سخن کسی که گفته:«شمر و عمر بن سعد،او را کُشتند»،از آن روست که شمر،سپاه را به کُشتن حسین علیه السلام،تحریک می کرد و با آنان،به حسین علیه السلام حمله می کرد.عمر هم فرمانده لشکر بود و از این رو،کُشتن [ حسین علیه السلام ]را به آنها نسبت می دهند. (2)
ص:647
471.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف-:حسین علیه السلام-که مادرش فاطمه علیها السلام،دختر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بود-،کشته شد.او را سِنان بن انَس نَخَعی اصبَحی کُشت و سرش را خولی بن یزید [ به کوفه ]آورد. (1)
472.تاریخ الطبری -به نقل از حُمَید بن مسلم-:سِنان بن انَس نَخَعی،در آن حال [ که حسین علیه السلام نیمه جان بود ]،به او حمله کرد و با نیزه به او زخم زد.حسین علیه السلام به زمین افتاد.سِنان به خولی بن یزید اصبَحی گفت:سرش را جدا کن !
او خواست که این کار را بکند؛امّا ناتوان شد و لرزه گرفت.
سِنان بن انَس به او گفت:خدا،بازوانت را بشکند و دستانت را از تنت،جدا کند !
آن گاه،خودش پیاده شد و سر حسین علیه السلام را بُرید و از تن جدا کرد و سپس،آن را به خولی بن یزید سپرد.پیش از آن،حسین علیه السلام به وسیله شمشیر،چندین ضربه خورده بود. (2)
473.شرح الأخبار: حسین علیه السلام،زخم های فراوانی برداشته بود؛امّا با همه ناتوانی بر اثر آن زخم ها،ایستاد.دشمنان،مدّتی دراز از نزدیک شدن به او،خودداری کردند.سپس،او را در میان تیرهای خود گرفتند و سِنان بن انَس نَخَعی،با نیزه به او حمله کرد و آن را در [ بدن ] او فرو کرد و خولی بن یزید اصبَحی از قبیله حِمیَر،کار را تمام کرد و سرِ
ص:648
امام علیه السلام را [ از تن ]جدا کرد و نزد عبید اللَّه بن زیاد آورد. (1)
474.سیر أعلام النبلاء: سِنان بن انَس نَخَعی،نیزه ای در تَرقُوه امام حسین علیه السلام،فرو کرد و سپس،آن را [ بیرون کشید ]و در سینه او فرو بُرد.حسین علیه السلام [ بر زمین ] افتاد و خولی [ بن یزید ]اصبَحی،سرش را [ از تن ]جدا کرد.خدا از آن دو خشنود مباد ! (2)
475.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از امام زین العابدین علیهم السلام-:اسب حسین علیه السلام،جلو رفت تا یال و پیشانی اش از خون حسین،رنگین شد،و می تاخت و شیهه می کشید.دختران پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،شیهه اش را شنیدند و بیرون دویدند.اسب را بدون سوار دیدند و فهمیدند که حسین علیه السلام،کُشته شده است.
امّ کلثوم،دختر (3)حسین علیه السلام،[ از خیمه ] بیرون آمد و در حالی که دست بر سر نهاده بود،ناله می کرد و می گفت:وا محمّدا ! این،حسین علیه السلام است که بی عمامه و رَدا در صحرا افتاده است. (4)
ص:649
476.المزار الکبیر -در«زیارت ناحیه مقدّسه»-:و اسبت،به شتابْ گریخت و با شیهه و گریان،آهنگ خیمه هایت را کرد.هنگامی که زنان،اسبت را خوار و پریشان،و زین تو را بر آن،واژگون دیدند،از پرده بیرون آمدند،موهایشان را پریشان کرده،بر گونه های خود زدند،صورت های خود را گشودند و ناله،سر دادند و پس از عزّتمندی،خوار شدند و به سوی قتلگاهت شتافتند.
شمر،بر سینه ات نشسته و شمشیرش را در گودیِ گلویت،فروُبرده است و محاسن سپیدت را به دستش گرفته است و با شمشیر هندی خود،تو را ذبح می کند.حواس تو،آرام گرفته است و نفس هایت،آهسته گشته است و سرت،بر بالای نیزه رفته است. (1)
ص:650
تعداد دقیق شهدای کربلا،مشخّص نیست.از این رو،برای رسیدن به عددی نزدیک به واقع،نام کسانی را که در منابع نسبتاً معتبر،در زمره شهدای کربلا شمرده شده اند،در این جا می آوریم.گفتنی است که شهدای واقعه کربلا را به چهار دسته،می توان تقسیم کرد:
این عدّه،عبارت اند از:
1.اَنَس بن حارث
2.عبد الرحمان بن عبد ربّه انصاری. (1)
این عدّه،عبارت اند از:
3.ابو ثُمامه عمرو بن عبد اللَّه صائِدی
ص:651
4.حبیب بن مُظاهر اسدی
5.زاهر،غلام عمرو بن حَمِق
6.عمّار بن ابی سلامه دالانی
7.سعد بن حارث خُزاعی،غلام امیر مؤمنان علیه السلام
8.عبد اللَّه بن عُمَیر کَلْبی
9.کَردوس بن زهیر
10.نافِع بن هلال جملی.
این عدّه،عبارت اند از:
11.علی اکبر
12.عبد اللَّه (علی اصغر)
13.عبد اللَّه بن علی
14.عثمان بن علی
15.جعفر بن علی
16.عبّاس بن علی
17.ابو بکر بن علی
18.محمّد بن علی
19.ابو بکر بن حسن
20.عبد اللَّه بن حسن
21.قاسم بن حسن
22.جعفر بن عقیل
23.عبد الرحمان بن عقیل
ص:652
24.عبد اللَّه بن عقیل
25.محمّد بن ابی سعید بن عقیل
26.عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل
27.محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر
28.عون بن عبد اللَّه بن جعفر.
در گزارش های نادر،افراد دیگری نیز در شمارِ شهدای خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله (بنی هاشم) آمده اند؛از جمله:
29.ابراهیم بن علی (1)
30.عبّاس اصغر بن علی (2)
31.جعفر بن علی (3)
32.عبد اللَّه اکبر بن علی (4)
33.عبد اللَّه اصغر بن علی (5)
34.عبید اللَّه بن علی (6)
35.عمر بن علی (7)
36.عتیق بن علی (8)
37.قاسم بن علی (9)
ص:653
38.بشر بن حسن (1)
39.عمر بن حسن (2)
40.ابو بکر بن حسین
41.ابو بکر بن قاسم بن حسین (3)
42.ابراهیم بن حسین (4)
43.جعفر بن حسین (5)
44.حمزة بن حسین (6)
45.زید بن حسین (7)
46.قاسم بن حسین (8)
47.محمّد بن حسین (9)
48.عمر بن حسین (10)
49.محمّد بن عقیل (11)
50.محمّد بن عبد اللَّه بن عقیل (12)
ص:654
51.حمزة بن عقیل (1)
52.علی بن عقیل (2)
53.عَون بن عقیل (3)
54.جعفر بن محمّد بن عقیل (4)
55.ابو سعید بن عقیل (5)
56.ابراهیم بن مسلم بن عقیل (6)
57.محمّد بن مسلم بن عقیل (7)
58.عبد الرحمان بن مسلم بن عقیل (8)
59.عبید اللَّه بن مسلم بن عقیل (9)
60.ابو عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل (10)
61.علی بن مسلم بن عقیل (11)
62.ابراهیم بن جعفر (12)
63.ابو بکر بن عبد اللَّه بن جعفر (13)
ص:655
64.عون اصغر بن عبد اللَّه بن جعفر (1)
65.حسین بن عبد اللَّه بن جعفر (2)
66.عبید اللَّه بن عبد اللَّه بن جعفر (3)
67.عون بن جعفر بن جعفر (4)
68.محمّد بن جعفر (5)
69.محمّد بن عبّاس (6)
70.احمد بن محمّد هاشمی. (7)
.ابراهیم بن حُصَین اسدی
72.برادرزاده حُذَیفة بن اسید غِفاری
73.ابو هَیّاج
74.اَدهَم بن امیّه
75.انیس بن مَعقِل اصبَحی
76.بُرَیر بن خُضَیر
77.بشیر بن عمرو حَضرَمی
78.جابر بن حَجّاج
79.جَبَلة بن علی شیبانی
ص:656
80.جُنَادة بن حارث
81.جُندَب بن حجیر
82.جوانی که پدرش شهید شده بود
83.جون،غلام ابو ذر
84.جوین بن مالک
85.حارث بن امرؤ القیس
86.حارث بن نَبهان،غلام حمزة بن عبد المطّلب
87.حتوف بن حارث
88.حَجّاج بن زید
89.حَجّاج بن مَسروق
90.حُرّ بن یزید ریاحی
91.حلّاس بن عمرو
92.نُعمان بن عمرو
93.حَنظَلة بن اسعد
94.رافع،هم پیمان بنی شنده
95.رُمَیث بن عمرو
96.زُهَیر بن بِشْر خَثعَمی
97.زُهَیر بن سلیم ازْدی
98.زُهَیر بن قَین بَجَلی
99.زید بن مَعقِل
100.سالم،هم پیمان ابن مدنیّه
101.سعد بن حنظله تمیمی
ص:657
102.سعید بن عبد اللَّه حنفی
103.سعید بن کَردَم
104.سلیمان،غلام امام حسین علیه السلام
105.سلیمان بن ربیعه
106.سوّار بن ابی حِمیَر
107.سُوَید بن عمرو بن ابی مُطاع
108.سیف بن حارث جابری
109.سیف بن مالک
110.شَبیب بن عبد اللَّه نَهشَلی
111.شوذَب،هم پیمان بنی شاکر
112.ضُباب بن عامر
113.ضَرغامة بن مالک
114.عابِس بن ابی شَبیب شاکری
115.عامر بن مسلم
116.سالم،غلام عامر بن مسلم
117.عباد بن ابی مهاجر
118.عبد الرحمان بن عبد اللَّه ارحَبی (یَزَنی)
119.عبد اللَّه بن قیس غِفاری
120.عبد الرحمان بن قیس غِفاری
121.عُقْبة بن صَلت
122.عمّار بن حسّان طایی
123.عمران بن کعب
ص:658
124.عمر بن احدوث حَضرَمی
125.عمر بن خالد صَیداوی
126.سعد،غلام عمر بن خالد صَیداوی
127.عمرو بن خالد ازْدی
128.خالد بن عمرو ازْدی
129.عمرو بن ضَبیعه
130.عمرو بن عبد اللَّه جُندَعی
131.عمرو بن قَرَظَه انصاری
132.عُمَیر (/عمرو) بن عبد اللَّه مَذحِجی
133.غلام ترک
134.قارِب،غلام امام حسین علیه السلام
135.قاسم بن حبیب ازْدی
136.قَعنَب بن عمرو نَمِری
137.کِنانة بن عتیق
138.مالک بن عبد بن سَریع جابری
139.مُجَمِّع بن زیاد
140.مُجَمّع بن عبد اللَّه عائِذی
141.پسر مُجَمّع بن عبد اللَّه عائذی
142.مسعود بن حَجّاج
143.عبد الرحمان بن مسعود بن حجّاج
144.مُسلم بن عَوسَجه اسدی
145.مسلم(/اَسلَم) بن کثیر
ص:659
146.مُنجِح،غلام امام حسین علیه السلام
147.نَعیم بن عَجْلان
148.هَفهاف بن مُهَنَّد راسِبی
149.هَمّام بن سَلَمه قانِصی (قایضی)
150.وَهْب بن وهب
151.یحیی بن سلیم مازِنی
152.ابو شعشعا،یزید بن زیاد بن مُهاصِر
153.یزید بن نَبیط عبدی
154.عبد اللَّه بن یزید بن نَبیط عبدی
155.عبید اللَّه بن یزید بن نَبیط عبدی.
افزون بر اسامی یاد شده،افراد دیگری نیز جزو شهدای کربلا گزارش شده اند که به دلیل معتبر نبودن منابع گزارش ها،از ذکر آنها،صرف نظر کردیم.
ص:660
فصل یکم:نهایت سنگ دلی
فصل دوم:نشانه های آشکار شده
فصل سوم:به خاک سپاری شهیدان
فصل چهارم:ماجرای سرهای شهیدان
فصل پنجم:برخی کرامت های دیده شده از سرِ سیّد الشهدا علیه السلام
فصل ششم:از کربلا تا کوفه
فصل هفتم:از کوفه تا شام
فصل هشتم:از شام تا مدینه
ص:661
ص:662
477.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مِخنَف،از امام صادق علیه السلام-:لباسی را که به تن حسین علیه السلام بود،به تاراج بردند.بحر بن کعب،شلوار ایشان را برداشت و قیس بن اشعث،قطیفه (1)ایشان را بُرد که از جنس خز بود و از آن پس،«قیسِ قطیفه»نامیده شد.مردی از قبیله بنی اوْد،به نام اسوَد،کفش های ایشان و مردی از قبیله بنی نَهشَل بن دارِم،شمشیر ایشان را به تاراج برد.شمشیر ایشان،بعدها به دست خانواده حبیب بن بُدَیل افتاد. (2)
478.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد،وسایلش را به تاراج بردند.قَلانِس نَهْشَلی و جُمَیع بن خلق اوْدی،هر کدام،یکی از شمشیرهای ایشان را به تاراج بردند و بحر بن کعب تمیمی ملعون،شلوار ایشان را برداشت و ایشان را برهنه نهاد.قیس بن اشعث بن قیس کِندی نیز قطیفه ایشان را برد و از این رو،به او قیسِ قطیفه می گفتند.اَسوَد بن خالد اوْدی،کفش های ایشان را برد و
ص:663
جابربن یزید،عمامه ایشان و مالک بن بشیر کِندی نیز کلاه خز ایشان را به غارت برد. (1)
479.الإرشاد: سپس به تاراج کردن وسایل امام حسین علیه السلام روی آوردند.اسحاق بن حَیوه حَضْرَمی،پیراهن امام علیه السلام و ابجَر بن کعب،شلوار ایشان و اخنَس بن مَرثَد،عمامه ایشان و مردی از بنی دارِم،شمشیر ایشان را به تارج برد.اثاث و شتران و وسایل سفر امام علیه السلام و حتّی زیورآلات زنان ایشان را نیز غارت کردند. (2)
480.الملهوف: آن گاه،به تاراج کردن جامه های امام حسین علیه السلام روی آوردند.اسحاق بن حَوبه حضرمی-که خدا لعنتش کند-،پیراهن امام علیه السلام را برد و آن را پوشید؛امّا پیسی گرفت و مویش ریخت....بحر بن کعب تَیمی-که خدا لعنتش کند-،شلوار امام علیه السلام را به غارت برد و نقل شده که از دو پا،فلج و زمینگیر شد.
اخْنَس بن مَرثَد بن علقمه حضرمی-که خدا لعنتش کند-،عمامه امام علیه السلام را برداشت و گفته شده که جابر بن یزید اوْدی-که خدا لعنتش کند-،عمامه را برد و به سرش پیچید و سبک مغز و کم عقل گردید.اسود بن خالد هم کفش های امام علیه السلام را تاراج کرد و بَجدَل بن سُلَیم کلبی-که خدا لعنتش کند-،انگشتر امام علیه السلام را برداشت.او انگشت ایشان را که انگشتر داشت،قطع کرد.[بعدها ]مختار،او را دستگیر کرد و دست و پاهایش را برید و او را وا نهاد تا در خونش بغلتد و هلاک شود.
قطیفه خز امام علیه السلام را قیس بن اشعث-که خدا لعنتش کند-غارت کرد و زرهِ کوتاه (تن پوشِ) امام علیه السلام را عمر بن سعد-که خدا لعنتش کند-برداشت و هنگامی که عمر
ص:664
بن سعد به قتل رسید،مختار،آن را به قاتل وی،ابو عمره،بخشید.
جُمَیع بن خلق اوْدی،شمشیر امام علیه السلام را برد و گفته شده که مردی از بنی تمیم،به نام اسود بن حنظله-که خدا لعنتش کند-،آن را به تاراج برد در روایت [محمّد] ابن سعد نیز آمده است که فلافِس نَهشَلی،شمشیر ایشان را برد و محمّد بن زکریّا افزوده است که پس از آن،شمشیر به دست دختر حبیب بن بُدَیل افتاد.
این شمشیرِ به تاراج رفته،غیر از شمشیر ذو الفقار است که با دیگر چیزهای مشابهش،جزو گنجینه نبوّت و امامت،مصون و محفوظ،نگاهداری می شود.راویان نیز در تصدیق همین نقل،مطالبی مشابه آن،گزارش کرده اند. (1)
481.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: آن گاه،اَسوَد بن حَنظله پیش آمد و شمشیر حسین علیه السلام را برداشت.جَعوَنه حَضرَمی،پیراهن ایشان را برداشت و آن را پوشید و پیسی گرفت و مویش ریخت....بَحیر بن عمرو جَرمی،شلوار ایشان را برداشت و از دو پا فلج و زمینگیر شد.جابر بن یزید ازْدی،عمامه ایشان را برداشت و آن را به سر خود پیچید و خوره گرفت.مالک بن نَسر کِندی،زره ایشان را برداشت و کم عقل گردید....قیس
ص:665
بن اشعث،قطیفه حسین علیه السلام را که بر آن می نشست،برداشت و از این رو،قیسِ قطیفه نامیده شد و مردی از ازْد به نام اسود نیز کفش های ایشان را برداشت....
عبید اللَّه بن عمّار می گوید:دیدم شلوار حسین،به هنگام شهادتش می درخشد و ابجَر بن کعب آمد و آن را برداشت و ایشان را برهنه رها کرد.
محمّد بن عبد الرحمان نیز گفته است که از دستان ابجر بن کعب،در زمستان،خون می آمد و در تابستان نیز دستانش مانند چوب،خشک می شد. (1)
482.تاریخ الطبری -به نقل از حُمَید بن مسلم-:آن گاه،عمر بن سعد،میان یارانش ندا داد که:چه کسی فراخوانِ اسب دواندن بر حسین را پاسخ می گوید؟
ده تن،پاسخ مثبت دادند،از جمله:اسحاق بن حَیوه حَضرَمی-همان کسی که پیراهن حسین علیه السلام را برداشت و پس از آن،پیسی گرفت-و احبَش بن مَرثَد بن عَلقمة بن سلامه حضرمی.اینان آمدند و حسین علیه السلام را با اسبان خود،لگدکوب کردند،تا جایی که پشت و سینه ایشان را خرد کردند.
به من (حُمَید)،خبر رسید که پس از این [ماجرا]،در یکی از جنگ ها،تیری نامشخّص آمد و قلب احبش بن مَرثَد را که ایستاده بود،شکافت و او را کشت. (2)
ص:666
483.الإرشاد -به نقل از حمید بن مسلم-:عمر بن سعد به یارانش ندا داد که:چه کسی ندای اسب دواندن بر حسین را اجابت می کند؟
ده تن اجابت کردند که از جمله آنان،اسحاق بن حَیوه و اخنَس بن مَرثَد بودند که اسب های خود را بر حسین علیه السلام دواندند و پشت ایشان را خرد کردند. (1)
484.الملهوف: سپس عمر بن سعد،میان یارانش ندا داد که:چه کسی حاضر است بر حسین،اسب بدواند؟
از یارانش،این ده تن حاضر شدند:اسحاق بن حَوبه-که پیراهن امام علیه السلام را به تاراج برده بود-،اخنس بن مرثد،حَکیم بن طُفَیل سبیعی،عمر بن صبیح صَیداوی،رجاء بن مُنقِذ عبدی،سالم بن خَیثمه جُعفی،صالح بن وَهْب جُعفی،واحِظ بن غانِم،هانی بن ثُبَیت حضرمی و اسید بن مالک.اینان-که خدا لعنتشان کند-با سُم اسب هایشان،حسین علیه السلام را چنان لگدکوب کردند که پشت و سینه اش را خرد کردند.
این ده تن،[پس از پایان کار] آمدند و در برابر ابن زیاد-که خدا لعنتش کند-ایستادند و از میان آنان،اسید بن مالک گفت:
ما بودیم که پشت و سپس سینه[ی او] را
با همه اسب های بزرگ و تیزتک،خرد کردیم.
ابن زیاد-که خدا لعنتش کند-گفت:شما که هستید؟
گفتند:ما کسانی بودیم که بر پشت حسین،اسب دواندیم تا آن که سینه و گلوی حسین را آسیاب کردیم.
ص:667
ابن زیاد،فرمان داد جایزه اندکی به آنان بدهند.
ابو عمر زاهد می گوید:ما به این ده تن نگریستیم و همه آنان را زنازاده یافتیم.مختار،آنان را دستگیر کرد و با زنجیرهای آهنین،دست و پاهایشان را بست و بر پشتشان اسب دواند تا به هلاکت رسیدند. (1)
485.المناقب،ابن شهرآشوب: عمر بن سعد،ده تن را فرا خواند و آنها اسب هایشان را بر پیکر مطهّر امام حسین علیه السلام دواندند.این ده تن،عبارت بودند از:اسحاق بن یحیی حضرمی،هانی بن ثُبَیت حضرمی،اَدلَم بن ناعم،اسد بن مالک،حَکیم بن طُفَیل طایی،اَخنَس بن مَرثَد،عمرو بن صبیح مَذحِجی،رجاء بن مُنقِذ عبدی،صالح بن وَهْب یزَنی و سالم بن خیثمه جُعفی. (2)
ص:668
486.المزار الکبیر -در زیارت ناحیه مقدّسه-:تا آن که تو را از اسبت به زیر کشیدند و زخمی و خونین،به زمین افتادی.اسب ها تو را زیر سُم خود گرفتند و ستمگران با شمشیرهایشان بر سر تو ریختند. (1)
487.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف،از امام صادق علیه السلام-:مردم به سوی سُرخاب و جامه های گران بها و شتران رفتند و آنها را تاراج کردند.
مردم به سوی حسین علیه السلام و اثاث و وسایل کاروان،هجوم آوردند و حتّی برای گرفتن لباس روی زنان نیز،با آنها درگیر می شدند و چون چیره می شدند،آن را می بردند. (2)
488.البدایة و النهایة -به نقل از حُمَید بن مسلم-:مردم،همه اموال نقد و غیر نقد حسین علیه السلام را میان خود،تقسیم کردند،حتّی آنچه را در خیمه بود و لباس های تمیز [یا رویینِ ]زنان را. (3)
489.الأمالی،صدوق -به نقل از فاطمه،دختر امام حسین علیه السلام-:اوباش،به خیمه ما وارد شدند.من که دختری خردسال بودم،دو خلخال طلا بر پاهایم داشتم.مردی خلخال ها را از پاهایم بیرون می کشید و می گریست.
گفتم:چرا می گریی،ای دشمن خدا؟
ص:669
گفت:چگونه نگِریم،در حالی که زیور دختر پیامبر خدا را بر می دارم؟!
گفتم:[خُب،] بر ندار !
گفت:می ترسم کسی جز من بیاید و آن را بردارد!
آنان آنچه را هم که در خیمه های بر پا شده،به چشم می خورْد،به تاراج بردند و حتّی روپوش هایی را که خود را با آنها پوشانده بودیم،از رویمان کشیدند و بردند. (1)
490.الملهوف: مردم در تاراج خیمه های خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و نور چشم زهرای بتول،بر هم پیشی جستند،تا آن جا که روپوش زنان را نیز از رویشان کشیدند.دختران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و زنان امام حسین علیه السلام از خیمه ها بیرون آمدند و با هم به گریه و زاری پرداختند و در فراق حامیان و دوستدارانشان،ناله سر دادند.
حمید بن مسلم گفته است:دیدم که زنی از بنی بکر بن وائل،همراه همسرش،میان یاران عمر بن سعد بود و هنگامی که دید مردم به زنان حسین علیه السلام در خیمه هایشان هجوم برده اند و اموال آنان را بر می دارند،او نیز شمشیری گرفت و به سوی خیمه ها آمد و گفت:«ای خاندان بکر بن وائل ! آیا اموال دختران پیامبر خدا تاراج می شود [و شما کاری نمی کنید]؟! حکومت،جز از آنِ خدا نیست.برای خونخواهی پیامبر خدا [به پا خیزید]!»؛ولی همسرش جلوی او را گرفت و او را به جایگاهش باز گرداند. (2)
ص:670
491.تاریخ الطبری -به نقل از حمید بن مسلم-:به علی بن الحسین،علیِ کوچک تر [از علی اکبر ]رسیدم.او بیمار بود و در بستر افتاده بود.شمر بن ذی الجوشن،با پیادگانِ همراهش رسید.آنان گفتند:آیا این را نکشیم؟
من گفتم:سبحان اللَّه! کودکان را بکشیم؟! این،یک بچّه است.
پیوسته این،کارم بود و هر کس را که می آمد،از او دور می کردم،تا آن که عمر بن سعد آمد و گفت:هیچ کس وارد خیمه این زنان نشود.کسی به این جوان بیمار نیز کاری نداشته باشد.هر کس که چیزی از وسایل اینان برداشته،به ایشان برگرداند.
امّا به خدا سوگند،کسی چیزی بر نگرداند.
علی بن الحسین علیه السلام به من فرمود:«خیر ببینی،که-به خدا سوگند-خداوند،شر را با سخن تو،از من دور ساخت!». (1)
492.الإرشاد -به نقل از حمید بن مسلم-:به خدا سوگند،می دیدم که با زنی از همسران و دختران و خاندان امام حسین علیه السلام درگیر می شوند و لباسش را از رویش می کشند و چون چیره می شوند،آن را می برند. (2)
ص:671
493.الملهوف: دختری از سوی خیمه های حسین علیه السلام آمد و مردی به او گفت:ای بنده خدا ! سَرورت کشته شد.
دخترک گفت:صیحه زنان،به سوی بانوانم دویدم و آنان نیز رو به رویم ایستادند و فریاد کشیدند....
راوی می گوید:آن گاه،زنان را از خیمه ها بیرون راندند و خیمه ها را آتش زدند.زنان،سر و پا برهنه و غارتْ شده و گریان،بیرون دویدند و همچون اسیرانِ در بند،راه سپردند. (1)
494.مثیر الأحزان: دخترانِ سَرور پیامبران و نور چشم زهرا،سرْبرهنه،نوحه خوان و ناله زنان،بیرون آمدند.آنان بر جوانان و پیرانِ از دست رفته،گریه و زاری می کردند و از خیمه های در حالِ سوختن،می گریختند. (2)
495.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار دهنی،از امام باقر علیه السلام،در باره روانه کردن اهل بیت به سوی شام به دستور عبید اللَّه بن زیاد-:هنگامی که اهل بیت نزد یزید رفتند،یزید-که لعنت خدا بر او باد-شامیان را در مجلس خود،گرد آورد.آن گاه،اهل بیت را وارد
ص:672
کردند و شامیان،پیروزی را به یزید،تبریک گفتند. (1)
496.تذکرة الخواصّ: یزید،ابن زیاد را خواست و اموال فراوان و تحفه های بزرگی به او بخشید و او را به خود نزدیک کرد و جایگاهش را بالا برد.او را نزد همسران خویش برد و ندیم خود،قرار داد.شبی مست کرد و به آوازه خوان گفت:بخوان ! و خود به بداهه چنین سرود:
به من شرابی بنوشان که دلم را سیراب کند.
سپس پیمانه را کج کن و مانند آن را به ابن زیاد بنوشان؛
همان کسی که امانتدار و رازدار من
و استوار کننده جنگ و غنیمت من
و قاتل آن شورشگر،یعنی حسین
و هلاک کننده دشمنان و حسودان است. (2)
497.مروج الذهب: پس از شهادت حسین علیه السلام،روزی یزید در مجلس شرابش نشسته بود و در حالی که ابن زیاد نیز در سمت راستش بود،رو به ساقی اش کرد و گفت:
شرابی به من بنوشان که تا مغز و استخوانم را سیراب کند.
آن گاه کج کن و مانندش را به ابن زیاد بنوشان؛
همان کسی که امانتدار و رازدار من
و استوار کننده جنگ و غنیمت من است.
ص:673
آن گاه،فرمان داد که آوازه خوانان،این شعر را به آواز بخوانند. (1)
498.الفتوح: هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد،هر دو منطقه کوفه و بصره،در اختیار و سیطره عبید اللَّه بن زیاد قرار گرفتند.یزید قبل از آن هم،حکومت این دو شهر را به او داده بود.
یزید،یک میلیون درهم به عبید اللَّه بن زیاد،جایزه داد و او عمرو بن حُرَیث مخزومی را فرا خواند و او را به جای خود،در کوفه گماشت و خود به بصره رفت.در آن جا،خانه عبد اللَّه بن عثمان ثقفی و خانه سلیمان بن علی هاشمی را-که پس از آن هم دوباره به دست سلیمان بن علی افتاد-خرید و هر دو را خراب کرد و از نو ساخت و هزینه بسیاری کرد و آن دو خانه را کاخ سرخ و کاخ سفید نامید.زمستان را در کاخ سرخ،و تابستان را در کاخ سفید می گذراند.سپس کارش بالا گرفت و منزلتش والا گشت و مشهور شد و اموالی فراوان بخشید و مردانی برای خود،دست و پا کرد و شاعران،مدحش گفتند. (2)
499.تاریخ الطبری -به نقل از عوانة بن حکم-:هنگامی که عبید اللَّه بن زیاد،حسین بن
ص:674
علی علیه السلام را کشت و سرش را برایش آوردند،عبد الملک بن ابی حارثِ سُلَمی را فرا خواند و گفت:به مدینه،نزد عمرو بن سعید بن عاص برو و او را به کشته شدن حسین،بشارت بده.عمرو بن سعید در آن زمان،امیر مدینه بود.
عبد الملک خواست عذر و بهانه بیاورد [تا نرود]؛ولی عبید اللَّه،او را نهی کرد-و عبید اللَّه،کسی بود که نمی شد با او مخالفت کرد-و به او گفت:می روی تا به مدینه برسی.مبادا خبر [کشته شدن آنان]،پیش از تو به مدینه برسد !
چند سکه زر نیز به او داد و گفت:بهانه نیاور،و اگر مَرکبت در ماند،مرکب دیگری بخر.
عبد الملک می گوید:به مدینه که رسیدم،مردی قریشی مرا دید و گفت:چه خبر؟
گفتم:خبر،پیش امیر است.
گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» .حسین بن علی،کشته شد !
نزد عمرو بن سعید رفتم.گفت:چه خبر از پشت سرت؟
گفتم:خبری که امیر را خوش حال می کند:حسین بن علی،کشته شده است!
گفت:کشته شدنش را جار بزن !
و من جار زدم.به خدا سوگند که تا آن زمان،ناله و فریادی مانند فریاد زنان بنی هاشم در خانه هایشان که بر حسین علیه السلام می نالیدند،نشنیده بودم.
عمرو بن سعید،در حالی که می خندید،[به نشانه انتقامجویی ]خواند:
زنان بنی زیاد،ناله ای کردند،
مانند ناله زنان ما در روز ارنَب.
منظور از ارنَب،یورش قبیله بنی زُبَید برای انتقامجویی از قبیله بنی زیاد است که تیره ای از بنی حارث بن کعب از قبیله عبدُ المَدان بودند.این شعر را نیز عمرو بن مَعدیکَرِب،در باره آن واقعه سروده بود.
عمرو بن سعید سپس گفت:این،ناله ای است در برابر ناله ما بر عثمان بن عفّان.
ص:675
آن گاه،از منبر،بالا رفت و کشته شدن حسین علیه السلام را به مردم،اعلام کرد. (1)
500.الکافی -به نقل از سالم،از امام باقر علیه السلام-:از شادی کشته شدن حسین علیه السلام،چهار مسجد را در کوفه تجدید بنا کردند:مسجد اشعث،مسجد جَریر،مسجد سِماک و مسجد شَبَث بن رِبْعی. (2)
ص:676
501.سنن الترمذی -به نقل از سَلمی-:نزد امّ سلمی (امّ سلمه) رفتم،در حالی که می گریست.گفتم:چرا می گریی؟
گفت:پیامبر خدا را در خواب دیدم که بر سر و رویش غبار نشسته بود.پرسیدم:ای پیامبر خدا ! چرا این گونه ای؟فرمود:«اندکی پیش،شاهد کشته شدن حسین بودم». (1)
502.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: سَلمای مدنی می گوید:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله شیشه ای به امّ سلمه داده بود که خاک صحرای طَف (کربلا) در آن بود.به او فرموده بود:«هر گاه این خاک،[هم رنگ ]خون تازه شد،هنگام کشته شدن حسین است».
[شبی] فریادی از اتاق امّ سلمه بلند شد و من،نخستین کسی بودم که پیش او رفتم.به او گفتم:چرا ناراحتی،ای مادر مؤمنان؟
گفت:پیامبر خدا را در خواب دیدم که بر سرش خاک نشسته است.گفتم:چرا این
ص:677
گونه ای؟فرمود:«مردم بر پسرم هجوم بردند و او را کشتند.هم اکنون،شاهد شهادتش بودم».من لرزیدم و بیدار شدم و چون به سوی شیشه رفتم،دیدم که خون از آن می جوشد.
سلمی می گوید:من نیز آن را دیدم که پیش رویش گذاشته است. (1)
503.الخرائج و الجرائح -در یادکرد معجزات امام حسین علیه السلام-:هنگامی که امام حسین علیه السلام آهنگ عراق کرد،اُمّ سلمه به او گفت:به سوی عراق نرو؛چرا که شنیدم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله می فرماید:«پسرم حسین،در زمین عراق،کشته می شود»و تربتی نزد من است که آن را در شیشه ای،به من سپرده است.
امام حسین علیه السلام فرمود:«به خدا سوگند،من همین گونه کشته می شوم و اگر به عراق هم نروم،باز مرا می کشند.اگر دوست داری،آرامگاهم و جایگاه یارانم را نشانت بدهم».
سپس دست بر صورت او کشید و خداوند،چشمانش را چنان وسعت داد که [امام علیه السلام] همه آن جاها را به او نشان داد.[امام علیه السلام] تربتی برداشت و از آن تربت نیز در شیشه ای دیگر،به او داد و فرمود:«هنگامی که از هر دو [شیشه]،خون ریخت،بدان که من کشته شده ام».
ص:678
امّ سلمه گفت:هنگامی که روز عاشورا شد،بعد از ظهر،به هر دو شیشه نگریستم.هر دو،خون شده بودند.سپس فریاد زد. (1)
504.الإرشاد -به نقل از امّ سلمه-:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله شبی از نزد ما بیرون رفت و مدّتی طولانی،از دیدِ ما غایب شد و سپس پریشان و غبارآلوده نزد ما آمد.در آن حال،دستش را بسته و مشت کرده بود.گفتم:ای پیامبر خدا ! چرا تو را پریشان و غبارآلود می بینم؟
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«هم اکنون،مرا به جایی از عراق به نام کربلا بردند و جایگاه افتادن پسرم حسین و گروهی از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند.من هماره خون هایشان را از زمین بر می چیدم و در همین دست هایم است».آن گاه،دستانش را برایم گشود و فرمود:«این را بگیر و حفظش کن».
آن را گرفتم.شبیه به خاکِ سرخ بود.آن را در شیشه ای گذاشتم و درش را بستم و نگاهداری اش کردم.هنگامی که حسین علیه السلام از مکّه به سوی عراق بیرون رفت،آن شیشه را هر روز و هر شب،می بوییدم و به آن می نگریستم و بر مصیبت او می گریستم.چون روز دهم محرّم شد یعنی همان روزی که به شهادت رسید،شیشه را در آغاز روز بیرون آوردم.به همان حالت [قبلی ]بود.سپس در پایان روز،به سوی آن باز گشتم.خونِ تازه بود.در اتاقم فریاد کشیدم و گریستم و بغض خودم را فرو خوردم تا مبادا به گوش دشمنان ایشان (حسین و یارانش) برسد و شماتت را به شتاب بیاغازند.همواره آن زمان را به یاد داشتم،تا این که پیک،خبر کشته شدنشان را آورد و آنچه دیده بودم،به وقوع پیوست. (2)
ص:679
505.مثیر الأحزان: عایشه گفت:حسین،هنگامی که پسری تازه به راهْ افتاده بود،نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمد.ایشان فرمود:«ای عایشه ! آیا تو را به شگفت در نیاورم؟هم اکنون،فرشته ای که تا کنون پیش من نیامده بود،پیش من آمد و گفت:"این پسرت کشته می شود.اگر بخواهی،بخشی از خاکی را که بر آن،کشته خواهد شد،به تو نشان می دهم" و سپس خاک سرخی بر گرفت [و به من داد].
امّ سلمه آن را [از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله] گرفت و در ظرفی نهاد و روزی که حسین،کشته شد،آن را بیرون آورد؛خون بود. (1)
506.مسند ابن حنبل -به نقل از ابن عبّاس-:در خواب نیم روز،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را دیدم که پریشان و غبارآلوده،ایستاده بود و ظرفی از خون،در دست داشت.گفتم:پدر و مادرم فدایت باد،ای پیامبر خدا ! این چیست؟
ص:680
فرمود:«این،خون حسین و یاران اوست که از آغاز امروز،پیوسته آنها را جمع کرده ام».
ما تاریخ آن روز را حساب کردیم و روشن شد که در همان روز،حسین علیه السلام کشته شده است. (1)
507.تاریخ دمشق -به نقل از علی بن زید بن جَدعان-:ابن عبّاس از خواب برخاست و استرجاع کرد و گفت:به خدا سوگند،حسین کشته شد.
همراهانش به او گفتند:چنین مباد،ای ابن عبّاس ! چنین مباد!
او گفت:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را [در خواب] دیدم که شیشه ای خون با خود داشت و فرمود:«مگر نمی دانی که امّتم پس از من،چه کرده اند؟! پسرم حسین را کشتند و این،خون او و خون یارانش است.[ شکایتِ ] آن را به نزد خدای عزّوجلّ می برم».
آن روز و ساعتی را که ابن عبّاس گفته بود،یادداشت کردند و تنها بیست و چهار روز بعد،در مدینه به آنان خبر رسید که حسین علیه السلام در همان روز و همان ساعت،کشته شده است. (2)
508.السنن الکبری -به نقل از ابو قبیل-:هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد،خورشید چنان گرفت که در میانه روز،ستارگان،هویدا شدند،تا آن جا که پنداشتیم [خورشیدْ
ص:681
گرفتگیِ] قیامت است. (1)
509.تاریخ دمشق -به نقل از خلیفه-:هنگامی که حسین علیه السلام شهید شد،آسمان،سیاه گشت و در روز،ستاره ها پیدا شدند و حتّی ستاره جوزا (2)را در عصر دیدم،و خاک سرخ بارید. (3)
510.الملهوف -در یاد کرد آنچه به هنگام شهادت امام حسین علیه السلام پدید آمد-:در همان وقت،غباری سخت سیاه و تاریک،به آسمان برخاست که با وزش باد سرخ،همراه بود و هیچ چیز کوچک و بزرگی،در آن دیده نمی شد،تا آن جا که مردم گمان کردند عذاب بر آنها فرود آمده است.مدّتی این چنین بود و سپس هوا باز شد. (4)
511.کامل الزیارات -به نقل از داوود بن فَرقَد،از امام صادق علیه السلام-:هنگامی که حسین علیه السلام شهید شد و نیز در شهادت یحیی بن زکریّا علیه السلام،آسمان تا یک سال،سرخ شد.سرخ شدن آسمان،گریستن آن است. (5)
ص:682
512.کامل الزیارات -به نقل از عبد اللَّه بن هلال-:شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید:«آسمان بر حسین بن علی علیه السلام و یحیی بن زکریّا علیه السلام گریست و بر کس دیگری جز آن دو،گریه نکرد».
گفتم:گریه آسمان،چیست؟
فرمود:«خورشید تا چهل روز،صبح ها سرخِ سرخ طلوع می کرد و غروب ها نیز سرخِ سرخ،غروب می کرد».
گفتم:این،گریه آسمان است؟
فرمود:«آری». (1)
513.المعجم الکبیر -به نقل از علی بن مُسْهِر-:مادر بزرگم،امّ حکیم،برایم گفت:حسین بن علی علیه السلام هنگامی شهید شد که من دختری خردسال بودم.آسمان،چندین روز،مانند خونِ لخته شده [،سرخ ]بود. (2)
514.تاریخ الطبری -به نقل از حُصَین-:هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد،تا دو یا سه ماه،از هنگام طلوع خورشید تا وقتی که خورشید بالا می آمد،گویی بر دیوارها خون مالیده بودند. (3)
515.الأمالی،صدوق -به نقل از فاطمه دختر امام علی علیه السلام-:مردم،خورشید را بر دیوارها سرخِ سرخ،مانند مَلحفه های زعفرانی رنگ،می دیدند تا هنگامی که علی بن
ص:683
الحسین علیه السلام با زنان بیرون رفت و سر امام حسین علیه السلام را به کربلا باز گرداندند. (1)
516.الإرشاد -به نقل از سعد اسکاف،از امام باقر علیه السلام-:قاتل یحیی بن زکریّا علیه السلام،زنازاده بود و قاتل حسین بن علی علیه السلام نیز زنازاده بود،و آسمان جز برای آن دو،قرمز نشد. (2)
517.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به نقل از رَیّان بن شَبیب،از امام رضا علیه السلام-:پدرم از پدرش،از پدربزرگش (امام باقر علیه السلام) نقل کرد که:چون جدّم حسین علیه السلام شهید شد،از آسمان،خون و خاک سرخ بارید. (3)
518.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از نَضره ازْدی-:هنگامی که حسین بن علی علیه السلام شهید شد،بارانِ خون از آسمان بارید و خیمه ها و همه چیزمان،پر از خون شد (4). (5)
519.الصواعق المُحْرِقة -به نقل از ابو سعید-:[هنگام شهادت حسین علیه السلام] هیچ سنگی از دنیا برداشته نشد،جز آن که در زیر آن،خون تازه بود.آسمان نیز خون بارید و اثرش تا مدّت ها در لباس ها باقی ماند،تا آن که قطع شد. (6)
ص:684
520.تفسیر القمّی -به نقل از فُضیل همْدانی،از پدرش-:مردی که دشمن خدا و پیامبر خدا بود،به امیر مؤمنان علیه السلام بر خورد و ایشان این آیه را خواند:(آسمان و زمین،بر آنها گریه نکردند و بِدانها مهلت داده نشد» (1).
سپس که حسین بن علی علیه السلام از کنار ایشان گذشت،فرمود:«اما این،کسی است که آسمان و زمین،بر او خواهند گریست».
نیز فرمود:«آسمان و زمین جز بر یحیی بن زکریّا و حسین بن علی،نَگِریستند». (2)
521.کامل الزیارات -به نقل از جابر،از امام باقر علیه السلام-:آسمان پس از یحیی بن زکریّا علیه السلام،بر هیچ کس گریه نکرد،جز بر حسین بن علی علیه السلام که چهل روز بر او گریست. (3)
522.الملهوف -به نقل از بشیر بن حَذلَم-:امام زین العابدین علیه السلام هنگامی که همراه زنان و کودکان،از کربلا باز می گشت،در نزدیکی مدینه،خطبه ای خواند که در آن آمده است:«ای مردم ! کدام یک از مردانتان،پس از شهادت حسین علیه السلام،شادی می بیند؟یا کدامین چشم،اشک خود را نگاه داشته و از ریختن آن،بخل می ورزد؟بی تردید،آسمان های استوارِ هفتگانه و نیز دریاها با امواجشان،آسمان ها با ستون هایشان،زمین با کرانه هایش،درختان با شاخه هایشان و ماهی ها در ژرفای دریاها،و نیز فرشتگان مقرّب و همه ساکنان آسمان،بر شهادت او گریستند». (4)
ص:685
523.کامل الزیارات -به نقل از ابو حمزه ثمالی،از امام صادق علیه السلام،در ضمن زیارت امام حسین علیه السلام-:ای سَرور من ! بر تو گریسته ام و-ای برگزیده خدا و فرزند برگزیده او-سزاوار است که بر تویی بگریم که آسمان ها و زمین ها و کوه ها و دریاها،بر تو گریسته اند.من چه عذری دارم،اگر بر تو نگِریم،در حالی که محبوب خدایم [محمّد صلی اللَّه علیه و آله]،بر تو گریسته است و نیز امامان علیهم السلام و از سِدرَة المُنتهی (بالاترین جایگاهِ هستی) (1)گرفته تا زمین،همگان از سرِ بی تابی،بر تو گریسته اند. (2)
524.الکافی -به نقل از حسین بن ثُوَیر،از امام صادق علیه السلام-:هنگامی که حسین علیه السلام در گذشت،آسمان ها و زمین های هفتگانه و آنچه در آنها و میان آنها بود،بر او گریستند و نیز همه آفریدگان خدا در بهشت و دوزخ،و هر آنچه دیده می شود و نمی شود. (3)
525.الخرائج و الجرائح: از امام صادق علیه السلام روایت شده است که:عبد الملک بن مروان-و به روایتی،هشام بن عبد الملک-،به فرماندارش در مدینه نوشت:محمّد بن علی [باقر ]را به سوی من،روانه کن.
ص:686
پدرم روانه شد و مرا نیز با خود برد.
...سپس رفتیم تا نزد عبد الملک رسیدیم...و او گفت:مسئله ای برایم پیش آمده که عالمان،پاسخ آن را نمی دانند.به من بگو که هر گاه این امّت،پیشوای واجب الاطاعه خود را بکشند،خداوند،چه عبرتی را در آن روز،به ایشان نشان می دهد؟
پدرم گفت:«هر گاه این گونه شود،سنگی را بلند نمی کنند،مگر آن که زیرش،خون تازه خواهند دید».
عبد الملک،سر پدرم را بوسید و گفت:راست گفتی.در روزی که پدرت علی بن ابی طالب کشته شد،پدرم مروان،فرمان داد سنگ بزرگی را که بر درِ [خانه] او بود،بردارند و ما در زیر آن،خون تازه ای را دیدیم که می جوشید.من نیز خود،حوض آب بزرگی در باغم داشتم که در دو سوی آن،سنگ های سیاه بود.دستور دادم که برداشته شوند و به جایشان،سنگ سفید گذاشته شود.از قضا در همان روز،حسین کشته شده بود.من دیدم که از زیر آن سنگ ها،خون تازه می جوشد.اینک،آیا نزد ما می مانی تا با هر آنچه بخواهی،احترامت کنیم،یا باز می گردی؟
پدرم فرمود:«به نزد قبر جدّم (پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله) باز می گردم».
عبد الملک نیز اجازه بازگشت داد. (1)
ص:687
526.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از محمّد بن عمر بن علی-:عبد الملک به سوی پسرِ رأسُ الجالوت (1)فرستاد و پرسید:آیا در کشته شدن حسین،نشانه ای ظاهر شد؟
فرزند رأس الجالوت گفت:در آن روز،سنگی کنار نرفت،مگر آن که در زیرش خون تازه دیده شد. (2)
527.المعجم الکبیر -به نقل از زُهْری-:هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد،سنگی در بیت المقدّس بلند نشد،مگر آن که در زیرش،خون تازه دیده شد. (3)
528.المعجم الکبیر -به نقل از ابن شهاب [زُهری]-:روز کشته شدن حسین بن علی علیه السلام،هیچ سنگی را در شام بر نداشتند،مگر آن که در زیرش،خون بود (4). (5)
529.الکافی -به نقل از رَزین،از امام صادق علیه السلام-:هنگامی که حسین به علی علیه السلام را با شمشیر
ص:688
زدند و سرنگون شد و قاتل،بریدن سرش را آغاز کرد،مُنادی ای از دل عرش،ندا داد:ای امّت سرگردانی که پس از پیامبرتان گم راه شدید ! خداوند،شما را به [درک ]عید قربان و عید فطر،موفّق ندارد !
به خدا سوگند،آنان،نه توفیق یافتند و نه توفیق خواهند یافت [که عیدی را درک کنند]،تا آن گاه که انتقام خون حسین علیه السلام گرفته شود. (1)
530.کامل الزیارات -به نقل از حلبی-:امام صادق علیه السلام به من فرمود:...«هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد،کسی به میان لشکر ابن زیاد رفت و فریادی کشید.او را باز داشتند.او به ایشان گفت:چگونه فریاد نکشم،در حالی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله ایستاده است و یک بار به آسمان می نگرد و یک بار به دسته شما؟!من می ترسم که بر ساکنان زمین،نفرین کند و من هم میان آنان هلاک شوم !
آنان به یکدیگر گفتند:این،انسانی دیوانه است.
توبه کنندگان گفتند:به خدا سوگند،ما برای خود،کاری نکردیم.سَرور جوانان بهشت را برای فرزند سمیّه کشتیم.
آنان بر عبید اللَّه بن زیاد،شوریدند و کارشان به آن جا رسید که می دانی».
به امام علیه السلام گفتم:فدایت شوم ! این فریاد کننده،که بود؟
فرمود:«ما او را جز جبرئیل علیه السلام نمی دانیم.هان که اگر اجازه داشت،فریادی بر سر آنان می کشید که روح را از پیکرشان می ربود و به دوزخ می بُرد؛امّا به آنان مهلت داده
ص:689
شد تا بر گناهشان بیفزایند و عذابی دردناک،در انتظار آنهاست». (1)
531.ربیع الأبرار -به نقل از هند دختر جَون-:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بر خیمه خاله ام،امّ مَعبد،فرود آمده بود و هنگامی که از خواب برخاست،آبی خواست و دستانش را شست و در دهان گرداند و آن را در پای درختچه خاری، (2)از دهان بیرون ریخت.آن درختچه،درخت خاری بزرگ شد و میوه هایی بس بزرگ به رنگ سرخ و بوی عنبر و مزه عسل،به بار آورد که هر گرسنه و تشنه و بیماری که از آن می خورد،سیر و سیراب و تن درست می شد،و هر شتر و گوسفندی که از برگ آن می خورد،شیرش افزون می گشت.ما آن را«مبارک»می نامیدیم و برخی بادیه نشینان،پیوسته از آن،آب و توشه بر می گرفتند. (3)
تا این که روزی برخاستیم و دیدیم میوه هایش ریخته و برگ هایش کوچک شده است.بیمناک شدیم و چیزی نگذشت که خبر وفات پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رسید.
ص:690
سی سال بعد،از پایین تا بالای آن را خار گرفت و میوه اش ریخت و سرسبزی اش رفت.آن گاه بود که ما از شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام آگاه شدیم و پس از آن،دیگر میوه نداد و ما تنها از برگش بهره می بردیم.
روزی برخاستیم و دیدیم از ساقه اش خون تازه تراویده و برگ هایش پژمرده شده است.در بیم و هراس بودیم که ناگاه،خبر شهادت حسین علیه السلام به ما رسید و در پیِ آن،درخت،خشک شد و از میان رفت. (1)
532.الخرائج و الجرائح: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رفت تا در خیمه امّ مَعبد فرود آمد.[پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و همراهانش ]خواستند که امّ معبد،مهمانشان کند.امّ معبد گفت:الآن،چیزی آماده ندارم.
پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله به گوسفندی در کنار خیمه که به خاطر بدحالی،از گلّه جا مانده بود،نگریست و گفت:«اجازه می دهی آن را بدوشم؟».
گفت:آری؛ولی چیزی ندارد.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دست بر پشت آن گوسفند کشید و مانند فربه ترین گوسفندان شد و سپس دست بر پستان آن کشید و پستان آن،عجیبْ بزرگ شد و شیر فراوانی آورد.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«ای امّ معبد ! کاسه بزرگی را بیاور».
[پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شیر را در کاسه دوشید و] همه شیر نوشیدند تا سیراب شدند.امّ معبد،
ص:691
هنگامی که این را دید،گفت:ای نیکو روی ! من فرزندی هفت ساله دارم که مانند تکّه گوشتی،نه سخن می گوید و نه بر می خیزد.و او را نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آورد.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله خرمایی را که در ظرفْ مانده بود،برداشت و آن را جوید و در دهان کودک گذاشت.کودک،در جا برخاست و راه رفت و سخن گفت.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هسته خرما را در زمین نهاد و همان وقت،نخل خرمایی شد و خرمای تازه از آن آویزان گشت و در تابستان و زمستان،این گونه بود و نیز به اطراف آن جا اشاره کرد و پیرامون آن جا،سرسبز شد.سپس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رفت.
هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله وفات کرد،آن نخل،دیگر خرما نداد؛امّا همچنان سبز بود.هنگامی که امام علی علیه السلام کشته شد،دیگر سبز نشد؛امّا باقی بود؛ولی هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد،خون از آن چکید و خشک شد. (1)
533.عیون الأخبار،ابن قتیبه -به نقل از سِنان بن حکیم،از پدرش-:مردم،گیاه آرایشیِ
ص:692
وَرس را از لشکر حسین بن علی علیه السلام،در روز شهادتش به تاراج بردند؛ولی هر زنی که از آن به خود مالید،پیسی گرفت. (1)
534.بُغْیة الطلب فی تاریخ حلب -به نقل از یزید بن هارون-:مادرم از مادر بزرگش برای من نقل کرد و گفت:کشته شدن حسین بن علی علیه السلام را درک کردم.هنگامی که کشته شد،گروهی به سوی شتری که با او بود،رفتند و آن را به تاراج بردند و چون شب شد،دیدم که در آن،آتش،زبانه می کشد و هر چه از لشکر حسین علیه السلام گرفته شده بود،آتش گرفت و سوخت. (2)
535.تهذیب الکمال -به نقل از جمیل بن مرّه-:روز شهادت حسین علیه السلام،به شتری در لشکر او دست یافتند و آن را نحر کردند و پختند؛ولی به تلخیِ گیاه حَنظل بود و نتوانستند چیزی از آن بخورند. (3)
536.المناقب،ابن شهرآشوب -به نقل از ابو مخنف-:هنگامی که سر را نزد یزید آوردند،بوی خوشی داشت که از همه بوی های خوش،برتر بود،و هنگامی که شتر حامل سر امام حسین علیه السلام را نحر کردند،گوشتش از گیاه تلخِ صبر،تلخ تر بود. (4)
ص:693
در باره حوادث خارق العاده ای (مانند:باریدن خون از آسمان) که وقوع آنها پس از شهادت امام حسین علیه السلام گزارش شده،چند نکته قابل توجّه است:
1.تحقّق این امور،استحاله عقلی ندارد (مُحال عقلی نیست).بنا بر این،وقوع آنها بر پایه ادلّه نقلیِ معتبر،قابل اثبات است.
2.حوادث خارق العاده ای که از آغاز تولّد امام حسین علیه السلام در منابع معتبر شیعه و اهل سنّت گزارش شده-که به برخی از آنها اشاره شد-،به قدری فراوان اند که هر پژوهشگر منصفی،می تواند با تأمّل در این گزارش ها،اجمالاً به وقوعشان اطمینان پیدا کند.
3.هم اکنون در روستای زرآباد (1)قزوین،درخت چناری وجود دارد که صدها
ص:694
سال عمر کرده و بر پایه گزارش های متواتر،همه ساله در دهم محرّم (سال روز واقعه عاشورا)،مادّه ای شبیه خون،از بخشی از شاخه های آن می چکد و هزاران نفر برای رؤیت این پدیده خارق العاده،عاشورای هر سال،به این نقطه سفر می کنند.
نگارنده (ری شهری) در تاریخ 1386/2/25 (مطابق با 27 ربیع الثانی 1428) درختِ یاد شده را از نزدیک دیدم و شهادت جمعی از اهالی زرآباد را بر تکرار همه ساله این پدیده شنیدم،بویژه پیرمردی که حدود 85 سال داشت و چگونگی تکرار آن پدیده را در هر سال و بدون استثنا دیده بود.
همچنین یکی از مدرّسانِ معروف حوزه علمیّه قم،مرحوم آیة اللَّه شیخ قدرت اللَّه وجدانی فخر سرابی (1311-1375 ش) در سفر حج-که تقریباً یک سال قبل از وفات وی انجام شد-در مدینه برای دو نفر از همکاران مورد وثوق این جانب نقل کرد که علّامه سیّد محمّدحسین طباطبایی (م 1358 ش)،مؤلّف گران قدر تفسیر المیزان،در روز عاشورا،چگونگیِ خونْ گریه کردن زمین را به او نشان داده است. (1)
ص:695
537.الأمالی،مفید -به نقل از غیاث بن ابراهیم،از امام صادق علیه السلام-:روزی امّ سلمه گریان برخاست.به او گفته شد:برای چه می گریی؟
گفت:فرزندم حسین،دیشب کشته شد؛زیرا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را از هنگام وفاتش تا دیشب،در عالم رؤیا ندیده بودم و دیشب ایشان را رنگْ پریده و اندوهگین دیدم.علّت را پرسیدم.فرمود:«امشب،پیوسته قبرهایی برای حسین و یارانش-که بر او و بر آنان درود باد-می کندم». (1)
ص:696
538.الأمالی،طوسی -به نقل از امّ سلمه-:آن شب که رسید،پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را در خوابم،غبارآلود و پریشان دیدم.این را به ایشان گفتم و علّتش را جویا شدم.به من فرمود:«آیا نمی دانی که من از به خاک سپاری حسین و یارانش می آیم؟». (1)
539.رجال الکشّی -به نقل از اسماعیل بن سهل،از یکی از شیعیان-:نزد امام رضا علیه السلام بودم که علی بن ابی حمزه،ابن سرّاج و ابن مُکاری بر ایشان وارد شدند....
علی بن ابی حمزه به امام علیه السلام گفت:برای ما از پدرانت روایت شده که امور [دفنِ ]امام را تنها امامی همانند او به عهده می گیرد.
امام رضا علیه السلام به او فرمود:«مرا از حسین بن علی علیه السلام خبر بده که آیا امام بود،یا نبود؟».
گفت:امام بود.
فرمود:«چه کسی کارهای او را به عهده داشت؟».
گفت:علی بن الحسین علیه السلام.
فرمود:«علی بن الحسین علیه السلام کجا بود؟».
گفت:در کوفه در دست عبید اللَّه بن زیاد،در بند بود.
و افزود:علی بن الحسین علیه السلام [از میان اسیرانْ] بیرون رفت،بدون آن که بفهمند.
ص:697
کارهای [به خاک سپاری ]پدرش را انجام داد و سپس باز گشت.
امام رضا علیه السلام به او فرمود:«آن کس که به علی بن الحسین علیه السلام امکان آمدن به کربلا و به عهده گرفتن کارهای پدرش را داد،همو به صاحب این امر (امامت) امکان می دهد که به بغداد بیاید و کار پدرش را به عهده گیرد و باز گردد،در حالی که در بند و در اسارت هم نیست». (1)
540.بصائر الدرجات -به نقل از قاسم بن یحیی،از یکی از شیعیان،از امام صادق علیه السلام-:هنگام قبض روح پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،جبرئیل با فرشتگان و«روح»-که با او در شب قدر فرود می آمدند-،به زمین آمدند.
دیده امیر مؤمنان علیه السلام گشوده شد و آنان را از انتهای آسمان ها تا زمین دید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را همراه او غسل می دهند و همراهش بر او نماز می خوانند و برایش قبر می کَنند و به خدا سوگند،جز آنان،کسی برای او قبر نکَند،تا آن جا که چون در قبرش نهاده شد،با کسی که به درون قبر رفت،رفتند و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله سخن گفت و گوش امیر مؤمنان علیه السلام نیز باز شد و شنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله سفارش وی را به آنان می کند و به گریه فتاد.و شنید که آنان می گویند:از هیچ تلاشی فروگذار نمی کنیم و پس از تو،او (علی) همراه و یار ما خواهد بود و پس از این بار،دیگر ما را به چشم نمی بیند.
تا آن که امیر مؤمنان علیه السلام در گذشت و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام،همان چیزهایی را که
ص:698
علی علیه السلام دیده بود،دیدند و همچنین مشاهده کردند که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرشتگان را یاری می دهد،به سانِ آنچه با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله کردند.
و آن گاه که حسن علیه السلام در گذشت،حسین علیه السلام همان چیزها را در باره او دید و مشاهده کرد که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و علی علیه السلام فرشتگان را [در کفن و دفن او،] یاری می دهند.
تا آن که حسین علیه السلام در گذشت و علی بن الحسین علیه السلام همان چیزها را در باره او دید و مشاهده کرد که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و علی علیه السلام و حسن علیه السلام،فرشتگان را یاری می دهند.
سپس علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در گذشت و محمّد بن علی (باقر) علیه السلام همان چیزها را دید و مشاهده کرد که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و علی و حسن و حسین علیهم السلام،فرشتگان را یاری می دهند.
و آن گاه که محمّد بن علی (باقر) علیه السلام در گذشت،جعفر (صادق) همان چیزها را دید و مشاهده کرد که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،علی علیه السلام،حسن علیه السلام،حسین علیه السلام و علی بن الحسین علیه السلام،فرشتگان را یاری می دهند،تا آن که جعفر در گذشت و موسی (کاظم) علیه السلام همان چیزها را دید و همین گونه تا آخرینِ ما پیش می رود. (1)
ص:699
541.تاریخ الطبری -به نقل از حمید بن مسلم-:ساکنان غاضریّه (1)از قبیله بنی اسد،حسین علیه السلام و یارانش را یک روز پس از شهادتشان به خاک سپردند. (2)
542.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: عمر بن سعد پس از جنگ عاشورا تا فردایش [در کربلا ]ماند و کشتگانِ خود را گرد آورد و بر آنان نماز خواند و به خاکشان سپرد؛ولی [پیکرِ ]حسین علیه السلام و خاندان و یارانش را رها کرد.
هنگامی که [عمر بن سعد و یارانش] به کوفه کوچ کردند و آنها را بر همین حال گذاشتند،ساکنان غاضریه،از قبیله بنی اسد،آمدند و یاران حسین علیه السلام را کفن کردند و بر آنان نماز خواندند و به خاکشان سپردند.آنان،هفتاد و دو مرد بودند. (3)
543.الإرشاد -پس از یادکردِ کشتگان همراه امام حسین علیه السلام-:این هفده تن-که خدا از همه آنان خشنود باد-،از هاشمیان بودند:برادران حسین-که بر او و ایشان درود باد-و پسران برادرش و پسران دو عمویش،جعفر و عقیل،که همگی نزدیک پای حسین علیه السلام در مرقدش مدفون اند.گودالی برایشان کندند و همگی را در آن نهادند و بر آن،خاک ریختند،بجز عبّاس بن علی-که خدا از او خشنود باد-که در همان جایگاه شهادتش،بر بندْآب،در راه غاضریه،دفن شد و قبرش آشکار است.
ص:700
از قبرهای برادران و خویشان حسین علیه السلام که نام بردیم،اثری نیست و زائر،آنها را از همان نزد قبر ایشان زیارت می کند و به زمینی که نزدیک پاهای امام علیه السلام است،با اشاره سلام می دهد.علی بن الحسین (علی اکبر) هم میان آنان است و گفته می شود که مدفن او از همه به امام حسین علیه السلام نزدیک تر است.
یاران حسین-که رحمت خدا بر ایشان باد-که با او شهید شدند،گرد امام علیه السلام دفن شده اند و ما به تحقیق و تفصیل،قبری برای آنان سراغ نداریم؛امّا تردید نداریم که حائر حسینی،آنان را در بر دارد.خدا از ایشان خشنود باشد و خشنودشان کند و آنان را در بهشت های پُرنعمت خود،جای دهد ! (1)
544.الإرشاد: هنگامی که ابن سعد کوچ کرد و رفت،گروهی از بنی اسد-که در غاضریه فرود آمده بودند-،به سوی حسین علیه السلام و یارانش-که رحمت خدا بر ایشان باد-رفتند و بر آنان نماز خواندند و حسین علیه السلام را در همین جایی که اکنون هست،به خاک سپردند و پسرش علی اصغر (2)را نزد پاهایش دفن کردند و برای شهیدان خاندان و یارانش که گرد او بر زمین افتاده بودند،گودالی نزدیک پاهای حسین علیه السلام کندند و آنان را گرد آوردند و همه آنان را با هم دفن کردند.عبّاس بن علی را نیز در همان جا که شهید شد،در راه غاضریه و همین جایی که اکنون قبر اوست،به خاک سپردند. (3)
ص:701
545.الأمالی،طوسی: ابراهیم دیزج می گوید:متوکّل،مرا برای تغییر قبر حسین علیه السلام فرستاد و نامه ای را خطاب به جعفر بن محمّد بن عمّار قاضی،با من همراه کرد که در آن،نوشته بود:«تو را از روانه کردن ابراهیم دیزج به کربلا برای نبش قبر حسین،آگاه می کنم و چون نامه ام را خواندی،به کار،سرکشی کن».
جعفر بن محمّد بن عمّار،نامه را به من نشان داد.من فرمان او را به انجام رساندم و نزد او آمدم.به من گفت:چه کردی؟
گفتم:آنچه را فرمان داده بودی،انجام دادم؛امّا چیزی ندیدم و چیزی نیافتم.
او به من گفت:آیا خوب گود کردی [و تا تهِ قبر رفتی]؟
گفتم:چنین کردم و چیزی ندیدم.
او به خلیفه نوشت:«ابراهیم دیزج،نبش قبر کرده و چیزی نیافته است.به او فرمان داده ام و او قبر را به آب بسته و با گاو،شیار کرده است».
ابو علی عمّاری می گوید:ابراهیم دیزج برایم گفت و من هم از ماجرا پرسیدم.او به من گفت:من فقط با غلامان ویژه ام رفتم و نبش قبر کردم.بوریایی نو یافتم که پیکر حسین بن علی بر آن قرار داشت و بوی مُشک از آن می آمد.بوریا را-که پیکر حسین علیه السلام بر آن بود-به همان حال،رها کردم و فرمان دادم خاک بر روی آن بریزند و آب را بر آن گشودم و فرمان دادم با گاو،آن جا را شیار کنند و شخم بزنند؛امّا گاو بر آن جا گام می نهاد و چون به جایگاه می رسید،از آن جا باز می گشت.
ص:702
من برای غلامانم به خدا و سوگندهای شدید،قسم خوردم که اگر کسی این ماجرا را [جایی] نقل کند،او را خواهم کشت. (1)
ص:703
از نظر فقهای شیعه،شهید،نه غسل دارد و نه کفن؛بلکه باید با لباس خود دفن شود،مگر این که برهنه باشد که در این صورت،شماری از فقها تصریح کرده اند که کفن کردن وی،واجب است. (1)
بر پایه گزارش هایی که گذشت،دشمن،لباس های امام حسین علیه السلام را ربوده و بر بدن ایشان،اسب تاخته بود.بنا بر این،کفن کردن امام حسین علیه السلام،مفهوم خاصّ خود را خواهد داشت.
مؤلّف الطبقات الکبری،در گزارش زیر آورده که ابو خالد،از ابن زیاد،اجازه گرفت و سر و بدن شهدا را کفن و دفن کرد:
ذَکوان (ابو خالد)،به ابن زیاد گفت:اجازه بده من این سرها را دفن کنم.ابن زیاد هم اجازه داد و ذَکوان،آنها را کفن کرد و در گورستان به خاک سپرد و بعد به سراغ جنازه ها رفت و آنها را هم کفن کرد و به خاک سپرد (2).
البتّه این گزارش،قابل قبول نیست؛زیرا علاوه بر تعارض با نقل مشهور، (3)صدور
ص:704
چنین اجازه ای از ابن زیاد،بعید به نظر می رسد.
همچنین کفن شدن بدن امام علیه السلام توسط غلام زُهَیر-که در گزارش دیگر الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) (1)آمده-،خالی از استبعاد نیست.
دفن سیّد الشهدا و یارانش به دو صورت،گزارش شده است:
اوّل،این که ایشان به صورت خارق العاده توسط امام زین العابدین علیه السلام و با حضور پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،امام علی علیه السلام،امام حسن علیه السلام و فرشتگان الهی دفن شده است.
این گزارش با روایاتی هماهنگ است که دلالت دارند امور مربوط به تجهیز و دفن امامان اهل بیت علیهم السلام،فقط توسّط امام بعدی انجام می شود. (2)
دوم،این که اهل غاضریه از طایفه بنی اسد،اجساد مطهّر شهدا را دفن کرده اند.
جمع میان این دو گزارش نیز بدین سان امکان پذیر است که با عنایت به خارق العاده بودن حضور امام زین العابدین علیه السلام،بنی اسد،متوجّه حضور ایشان نشده اند،چنان که حضور پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و فرشتگان نیز برای آنان مشخّص نبوده است،و یا این که آنان،امام زین العابدین علیه السلام را دیده اند؛ولی نشناخته اند.
منابع کهن،دفن شهدا را یک روز پس از شهادت آنان ذکر کرده اند؛لیکن اگر مقصود،روز یازدهم باشد-همان طور که محدّث قمی بیان نموده-،بعید به نظر می رسد که صحیح باشد؛زیرا عمر بن سعد،تمام روز یازدهم و یا تا ظهر آن را در کربلا برای
ص:705
دفن اجساد سپاه خود،مانده و از اهل غاضریه از بنی اسد-که علی القاعده با فاصله ای از میدان نبرد،مستقر بوده اند-نیز بعید است که در این فرصت کوتاه،جرئت یا امکان حضور داشته اند،مگر این که بگوییم مقصود از یک روز بعد از شهادت،روز دوازدهم است.
در باره جزئیات مربوط به دفن سیّد الشهدا و اصحاب آن بزرگوار نیز آنچه بر سرِ زبان ها مشهور گردیده،در منابع معتبر کهن حدیثی و تاریخی وجود ندارد.تنها در کتاب الدمعة الساکبة،ضمن گزارش مفصّلی آمده که:بنی اسد،هنگامی که برای دفن امام علیه السلام و یارانش آمدند،عربی بادیه نشین را دیدند و او آنها را برای دفن شهدا راه نمایی کرد،تا این که به بدن سیّد الشهدا رسید.در آن هنگام،به شدّت گریست و نگذاشت آنها،پیکر امام حسین علیه السلام را دفن کنند و فرمود:
مَعی مَن یُعینُنی.
با من کسی هست که یاری ام کند.
آن گاه دستانش را زیر کمر شریف امام حسین علیه السلام قرار داد و فرمود:
بِسمِ اللَّهِ و بِاللَّهِ و فی سَبیلِ اللَّهِ و عَلی مِلّةِ رَسولِ اللَّهِ.هذا ما وَعَدَنا اللَّهُ تعالی ورَسُولُهُ و صَدَقَ اللَّهُ و رَسُولُهُ.ما شاءَ اللَّهُ.لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا باللَّهِ العَلیِّ العَظیمِ.
به نام خدا و به خدا و در راه خدا و به آیین پیامبر خدا.این،همان چیزی است که خداوندِ والا و پیامبرش به ما وعده داده بودند و خداوند و پیامبرش راست گفته اند.هر چه خدا بخواهد ! هیچ نیرو و توانی جز از جانب خدای والا نیست.
آن گاه جنازه را به تنهایی،داخل قبر گذاشت و هیچ یک از آنها با وی همکاری نکردند.سپس صورتش را به گلوی شریف امام علیه السلام گذاشت و در حالی که می گریست،می فرمود:
طُوبی لِأرضٍ تَضَمَّنت جَسَدَکَ الشَّریفَ،أمَّا الدُّنیا فَبَعدَکَ مُظلِمَةٌ و الآخِرَةُ فَبِنُورِکَ مُشرِقَةٌ.أمّا الحُزنُ سَرمَدٌ و اللَّیلُ فَمُسَهَّدٌ حَتّی یَختارَ اللَّهُ لی دارَکَ الَّتی أنتَ مُقیمٌ بِها،فَعَلیکَ مِنّی السَّلامُ یا بنَ رَسولِ اللَّهِ و رَحمَةُ اللَّهِ و بَرَکاتُهُ.
ص:706
خوشا زمینی که جسد شریف تو را در خود خواهد داشت! دنیا پس از تو،تاریک و آخرت با نور تو روشن است.اندوهم همیشگی است و شب هایم به بیداری خواهد گذشت تا خداوند،خانه ای را که تو در آن مقیم شده ای،نصیبم کند.از من بر تو سلام-ای پسر پیامبر خدا-و رحمت و برکاتش بر تو باد!
آن گاه بر قبر،خشت چید و خاک ریخت و سپس دستش را روی قبر گذاشت و با انگشتانش بر آن نگاشت و نوشت:
هذا قَبرُ حُسَینِ بنِ عَلیّ بنِ أبی طالِبٍ الَّذی قَتَلُوهُ عَطشاناً غَریباً.
این،قبر حسین بن علی بن ابی طالب است که او را غریبانه و تشنه کشتند.
پس از آن،با راه نمایی او،عبّاس علیه السلام را دفن کردند.در پایان،بنی اسد،به مرد عرب گفتند:ای برادر عرب ! به حقّ این جنازه ای که به تنهایی به خاک سپردی و کسی از ما را شریک خود نساختی،بگو تو که هستی.
وی گریه شدیدی کرد و فرمود:
أنا إمامُکم عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ.
من،امام شما علی بن الحسین هستم.
آنان به ایشان گفتند:تو علی [بن الحسین] هستی؟
فرمود:«آری»و سپس از دیدگانشان ناپدید شد. (1)
لیکن باید توجّه داشت،همان طور که در مبحث کتاب شناسی تاریخ عاشورا در پیش گفتار دانش نامه امام حسین علیه السلام که کتاب حاضر گزیده آن است به تفصیل توضیح داده ایم،کتاب الدمعة الساکبة و سایر منابعی که این گزارش را نقل کرده اند،قابل اعتماد نیستند.
ص:707
546.أنساب الأشراف: عمر بن سعد،همان روز (عاشورا)،سر حسین علیه السلام را با خولی بن یزیدِ اصبحی از قبیله حِمیَر و نیز حُمَید بن مسلم ازدی،به سوی ابن زیاد فرستاد.آنان شب به سوی او رفتند و چون درِ کاخ را بسته دیدند،خولی،آن سر را به خانه اش آورد و زیر تَشتی در خانه اش گذاشت.او در خانه اش،زنی به نام نوار،دختر مالک حضرمی،داشت که پرسید:چه خبر؟
گفت:ثروت روزگار را آورده ام.این،سر حسین است که همراه تو در خانه است !
زن گفت:وای بر تو ! مردم،طلا و نقره می آورند و تو،سر فرزند دختر پیامبر خدا را آوردی؟! به خدا سوگند،هیچ گاه چیزی،سر من و سر تو را گرد هم نمی آورد. (1)
ص:708
547.مثیر الأحزان: هنگامی که حاملان سر امام حسین علیه السلام به کوفه نزدیک شدند،عبید اللَّه بن زیاد در نُخَیله (همان عبّاسیّه) بود و شامگاه،وارد شد.
و روایت شده که نوار،دختر مالک،همسر خولی بن یزید اصبحی،گفته است:خولی با سر حسین علیه السلام به درون خانه آمد و آن را زیر تَشت گذاشت و به بسترش رفت.
گفتم:چه خبر؟
گفت:ثروت روزگار را برایت آورده ام؛سر حسین را !
گفتم:وای بر تو! مردم،طلا و نقره آورده اند و تو،سر حسین،فرزند پیامبر خدا را آوردی؟! به خدا سوگند،هیچ گاه چیزی،سر من و سر تو را گرد هم نمی آورد.
آن گاه از بسترم بیرون پریدم و نزد تَشت نشستم.به خدا سوگند،همواره به ستون نوری که از آسمان تا آن تَشت بود،می نگریستم و پرندگانی سپید دیدم که گرد آن،بال می زدند. (1)
548.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد،سرهای کسانی را که از اهل بیت و پیروان و یاران او شهید شده بودند،نزد عبید اللَّه بن زیاد آوردند.
[قبیله] کِنده،سیزده سر آوردند که رئیس آنها،قیس بن اشعث بود.[قبیله ]هوازِن،بیست سر آوردند که شمر بن ذی الجوشن،رئیس آنها بود.[قبیله] تمیم،
ص:709
هفده سر و بنی اسد،شش سر و مَذحِج،هفت سر و بقیّه لشکر،هفت سر آوردند که هفتاد سر می شود. (1)
549.الأخبار الطوال: عمر بن سعد تا دو روز پس از شهادت حسین علیه السلام،در کربلا ماند و سپس میان مردم،ندای حرکت سر داد و سرها را بر سرِ نیزه ها آوردند،که هفتاد و دو سر بود.
هوازِن،بیست و دو سر را آوردند و تمیم،هفده سر را به سرکردگی حُصَین بن نُمَیر،و کِنده،سیزده سر را به سرکردگی قیس بن اشعث،و بنی اسد،شش سر را به سرکردگی هلال اعوَر،و ازْد،پنج سر را به سرکردگی عَیهَمَة بن زُهَیر،و ثقیف،دوازده سر را به سرکردگی ولید بن عمرو. (2)
551.تاریخ الطبری -به نقل از زرّ بن حبیش-:نخستین سری که بر سر چوب کردند،سر حسین بود.خدا از او خشنود باشد و بر روحش درود فرستد ! (1)
552.تذکرة الخواصّ: ابن زیاد،همه سرها را در کوفه بر چوب نهاد.سرها افزون بر هفتاد عدد بودند و در اسلام،آنها نخستین سرها پس از سر مسلم بن عقیل بودند که در کوفه نصب شدند. (2)
553.الإرشاد: عمر بن سعد،همان روز عاشورا سر حسین علیه السلام را با خولی بن یزید اصبحی و حُمَید بن مسلم ازدی،برای عبید اللَّه بن زیاد،روانه کرد و فرمان داد که سر بقیّه یاران و خاندان حسین علیه السلام را قطع کنند.تعداد سرها،72 تا بود که آنها را با شمر بن ذی الجوشن،قیس بن اشعث و عمرو بن حَجّاج،روانه کرد و آنها را آوردند،تا بر ابن زیاد،وارد شدند. (3)
554.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:سِنان-که خدا لعنتش کند-آمد،تا این که سرِ حسین بن علی علیه السلام را به مجلس عبید اللَّه بن زیاد-که خدا لعنتش کند-،وارد کرد،در حالی که چنین می گفت:
ص:711
رکاب مرا پر از سیم و زر کن
که من،سلطان عالی جاه را کشتم؛
آن که پدر و مادرش،بهترینِ مردم بودند
و خود نیز به هنگام یادکرد نسب ها،بهترینِ مردم بود.
عبید اللَّه بن زیاد به او گفت:وای بر تو ! اگر می دانستی که پدر و مادرش،بهترینِ مردم هستند،چرا او را کشتی؟
آن گاه فرمان داد گردنش را بزنند و خداوند،روحش را زودتر به آتش بُرد. (1)
555.الفصول المهمّة: عمر بن سعد-که خدا او را وا بگذارد-سر را با سِنان بن انَس نخعی،قاتل حسین علیه السلام،برای ابن زیاد فرستاد. (2)
556.تاریخ الطبری -به نقل از سعد بن عبیده-:سر حسین علیه السلام را برای ابن زیاد آوردند و پیش رویش نهادند.او با سر چوب دستی اش،بر آن می نواخت و می گفت:ریش ابا عبد اللَّه،جوگندمی شده است. (3)
557.الأمالی،شجری -به نقل از انَس-:هیچ چشمی،عبرتی مانند روزی که سر حسین بن
ص:712
علی علیه السلام را در تَشت آوردند و پیش روی عبید اللَّه پسر زیاد-که خدا،هر دو شان را لعنت کند-نهادند،ندید.او چوب دستی اش را بر آن می کشید و می گفت:او خیلی خوش سیما بود ! او خیلی زیبا بود ! (1)
558.الأمالی،صدوق -به نقل از دربان عبید اللَّه بن زیاد-:هنگامی که سر حسین آورده شد،فرمان داد که آن را جلویش در تشتی از طلا گذاشتند و با چوب دستی اش شروع به زدن بر دندان های او کرد و می گفت:ای ابا عبد اللَّه ! زود پیر شدی [و محاسنت سفید گشت] !
مردی از قوم [حاضر در مجلس] گفت:دستْ نگه دار که من دیدم پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دهان بر جایی می نهاد که تو چوب دستی ات را گذاشته ای.
ابن زیاد گفت:روزی در برابر روز بَدر ! (2)
ر.ک:ص 733 (فصل ششم/روانه کردن خاندان سیّد الشهدا علیه السلام به کوفه).
559.تاریخ طبری -به نقل از ابو مخنف-:عبید اللَّه بن زیاد،سر حسین علیه السلام را در کوفه [بر نیزه یا چوبی ]نصب کرد و آن را در کوفه می چرخاندند. (3)
ص:713
560.الإرشاد: عبید اللَّه بن زیاد،صبح که برخاست،سر حسین علیه السلام را روانه کرد تا میان همه کوچه ها و قبیله های کوفه بچرخانند. (1)
561.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:ابن زیاد،زَحر بن قیس را فرا خواند و سر حسین علیه السلام و سر یارانش را با او به سوی یزید بن معاویه فرستاد. (2)
562.الفتوح: ابن زیاد،زَجْر بن قیس جُعْفی را فرا خواند و سر حسین بن علی علیه السلام و سر برادرانش و سر علی اکبر و سرهای خاندان حسین و پیروانش-که خدا از همگی آنها خشنود باد-را به او سپرد.زین العابدین علیه السلام را نیز فرا خواند و او و خواهران و عمّه هایش و همه زنان را همراه او به سوی یزید بن معاویه فرستاد. (3)
563.الإرشاد: هنگامی که دشمنان از چرخاندن سر حسین علیه السلام در کوفه فراغت یافتند،آن را به درِ کاخ باز گرداندند و ابن زیاد،آن را به زَحر بن قیس سپرد و سرهای یاران امام حسین علیه السلام را نیز به او سپرد و او را به سوی یزید-که لعنت های خدا و لعنت کنندگان در آسمان ها و زمین ها بر او و پدرش باد-فرستاد.ابو بُردة بن عوف ازدی و طارق بن ابی ظبیان را نیز با گروهی از کوفیان،همراه او روانه کرد،تا آن که با آن سرها در دمشق بر یزید وارد شدند. (4)
ص:714
564.البدایة و النهایة: هیچ شهیدی کشته نشد،جز آن که سرش را جدا کردند و آن را نزد ابن زیاد آوردند.او هم آنها را برای یزید بن معاویه در شام فرستاد. (1)
565.الملهوف -از امام زین العابدین علیه السلام-:هنگامی که سر حسین علیه السلام را برای یزید-که خدا لعنتش کند-آوردند،مجلس های شراب می آراست و سر حسین علیه السلام را می آورد و جلوی خود می نهاد و با حضور آن،شراب می نوشید. (2)
566.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از یزید بن ابی زیاد-:هنگامی که سر حسین بن علی علیه السلام را برای یزید آوردند،با سرِ چوب دستی اش به دندان حسین علیه السلام می زد و می گفت:گمان نمی کردم که ابا عبد اللَّه به این سن رسیده باشد !
موی [سپیدِ] سر ایشان،از محاسنش کاملاً متمایز بود؛زیرا محاسن خود را سیاه رنگ کرده بود. (3)
567.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به نقل از عبد السلام بن صالح هِرَوی-:شنیدم امام رضا علیه السلام می فرماید:«نخستین کسی که در روزگار اسلام،برایش آبْ جو گرفتند،یزید بن
ص:715
معاویه-که خدا لعنتش کند-در شام بود.آن را برای او و در سفره ای که بر سر حسین علیه السلام برپا کرده بودند،حاضر کردند و او آن را می نوشید و به همراهانش می نوشاند و-خدا لعنتش کند-می گفت:"بنوشید ! این،شرابی مبارک است و اگر تنها برکتش همین بود که ما نخستین کسانی هستیم که آن را به دست گرفته ایم و در حالی که سرِ بریده دشمنمان پیش روی ما و سفره مان بر آن است،با جان هایی آرام و دل هایی بی اضطراب می خوریم،کافی بود". (1)
568.کتاب من لا یحضره الفقیه -به نقل از فضل بن شادان-:شنیدم امام رضا علیه السلام می فرماید:«هنگامی که سر حسین علیه السلام را به شام بردند،یزید-که خدا لعنتش کند-فرمان داد آن را بر زمین بگذارند و در کنار آن،سفره انداخت و او و همراهانش به خوردن و نیز نوشیدن آبْ جو پرداختند و چون فارغ شدند،فرمان داد سر را در تَشتی زیر تخت بگذارند و بساط شطرنج را در کنار آن گشود.یزید-که خدا لعنتش کند-به شطرنج بازی نشست و حسین بن علی علیه السلام و پدر و پدربزرگش صلی اللَّه علیه و آله را یاد می کرد و مسخره شان می نمود و هر گاه همبازی اش را در قمار می برد،آبْ جو را می گرفت و آن را سه جرعه می نوشید و سپس ته مانده اش را نزدیک تشت بر زمین می ریخت. (2)
569.الکامل فی التاریخ: زنانِ خاندان حسین علیه السلام را بر یزید وارد کردند،در حالی که سر،
ص:716
پیش رویش بود.
فاطمه و سَکینه،دختران حسین علیه السلام،گردن کشیدند تا سر را ببینند و یزید می کوشید تا سر را از آنها پنهان کند؛امّا هنگامی که سر را دیدند،فریاد کشیدند.زنان یزید نیز فریاد زدند و دختران معاویه فریاد و وِلوله کردند. (1)
570.أنساب الأشراف: یزید،سر حسین علیه السلام را برای زنانش فرستاد و عاتکه دخترش-که بعدها،مادر یزید بن عبد الملک شد-،آن را گرفت و شست و روغن مالید و خوش بویش کرد.
یزید به او گفت:این،چه کاری است؟
گفت:سر پسرعمویم را آشفته و پریشان برایم فرستادی.آن را مرتّب و خوش بو کردم. (2)
571.شرح الأخبار -از امام زین العابدین علیه السلام-:یزید،فرمان داد که زنانِ خاندان حسین علیه السلام را بر زنان حرمش وارد کنند و سپس فرمان داد که سر حسین علیه السلام را بیاورند و بر سرِ نیزه برافرازند.
هنگامی که زنانِ حسین علیه السلام آن را دیدند،صدایشان را بلند کردند و یزیدِ ملعون،بر زنانش وارد شد و گفت:چرا شما با دختر عموهایتان نمی گریید؟و به آنان فرمان داد که از سر نافرمانی خدای عزّوجلّ و ریشخند اولیای خدا،همراه آنان ناله کنند.
ص:717
...او خود به شادی و سُرور پرداخت و زنان [حسین علیه السلام] می گریستند و ناله می زدند و زنان یزید با آنها می نالیدند،و یزید می گفت:
غم زده ای،از غمی سنگین بر کُشته ای گریست
و بر کُشنده نیز گریان است !
تا کنون مجلس ماتمی مانند امروز ندیده بودم
که زنانِ من [که فاتحم] و زنانِ به غنیمت گرفته شده،در آن،گرد هم باشند. (1)
572.سیر أعلام النبلاء -به نقل از ابو حمزة بن یزید حَضرَمی-:یکی از خویشان ما،برایم گفت که دیده است سر حسین علیه السلام را سه روز در دمشق [بر جایی] نصب کردند. (2)
573.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی -به نقل از ابو مخنف و جز او-:یزید،فرمان داد که سر شریفِ حسین علیه السلام را بر درِ خانه اش بیاویزند. (3)
574.صبح الأعشی: پس از کشتن حسین علیه السلام،سرش را در دمشق آویختند؛همان جایی که سر یحیی بن زکریّا را آویختند. (4)
ص:718
575.الملهوف -به نقل از بشیر بن حَذلَم،از امام زین العابدین علیه السلام-:خداوند متعال-که ستایش،ویژه اوست-،ما را به مصیبت هایی بزرگ و شکافی سترگ در اسلام،مبتلا نمود.ابا عبد اللَّه علیه السلام و خاندانش کشته شدند،زنان و فرزندانش اسیر گشتند و سرش را در شهرها بر فراز نیزه ها چرخاندند و این،مصیبتی است که مانند ندارد. (1)
576.شرح الأخبار: یزید ملعون،فرمان داد که سر حسین علیه السلام را در شهرهای شام و جز آن بچرخانند. (2)
577.الکافی -به نقل از یزید بن عمر بن طلحه-:امام صادق علیه السلام در حیره (3)به من فرمود:«آیا آنچه را به تو وعده دادم،نمی خواهی؟».
گفتم:چرا.مقصود امام علیه السلام،رفتن به قبر سوی امیر مؤمنان-که درودهای خدا بر او باد-بود.
امام علیه السلام و [فرزندش] اسماعیل،سوار شدند و من نیز همراه آنان،سوار شدم.رفتیم تا به ثَویّه،جایی در نزدیکی کوفه و میان حیره و نجف-که پر از درّ نجف بود-،
ص:719
رسیدیم.امام علیه السلام و اسماعیل،فرود آمدند و من نیز با آن دو،فرود آمدم.امام علیه السلام نماز خواند و اسماعیل،نماز خواند و من نیز نماز خواندم.
امام علیه السلام به اسماعیل فرمود:«برخیز و بر جدّت حسین علیه السلام،سلام بده».
گفتم:فدایت شوم ! آیا حسین در کربلا نیست؟
فرمود:«چرا؛امّا هنگامی که سرش را به شام بردند،یکی از وابستگان ما،آن را ربود و در کنار امیر مؤمنان علیه السلام به خاک سپرد». (1)
578.تهذیب الأحکام -به نقل از عبد اللَّه بن طلحه نَهْدی-:بر امام صادق علیه السلام در آمدم.امام علیه السلام سخنی گفت و ما نیز با او سخن گفتیم و با ایشان رفتیم تا به نجف رسیدیم.امام علیه السلام به جایی رفت و نماز خواند و سپس به اسماعیل [فرزندش ]فرمود:«برخیز و نزد سر پدرت حسین علیه السلام نماز بخوان».
من گفتم:مگر سر حسین علیه السلام را به شام نبردند؟
فرمود:«چرا؛امّا فلان وابسته ما آن را ربود و آورد و این جا به خاک سپرد». (2)
579.الکافی -به نقل از ابان بن تَغلِب-:با امام صادق علیه السلام بودم که بر پشت کوفه گذشت و فرود آمد و دو رکعت نماز خواند.سپس اندکی جلو رفت و دو رکعت نماز خواند.سپس اندکی راه رفت و فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و آن گاه فرمود:«این جا،
ص:720
جایگاه قبر امیر مؤمنان علیه السلام است».
گفتم:فدایت شوم ! آن دو جا که نماز خواندی،چه؟
فرمود:«جایگاه سر حسین علیه السلام و منزلگاه [امام] قائم علیه السلام بود». (1)
580.الأمالی،صدوق -به نقل از فاطمه دختر امام علی علیه السلام-:یزید-که خدا،لعنتش کند-فرمان داد تا زنان خاندان حسین علیه السلام را با علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در بازداشتگاهی زندانی کنند که آنان را از گرما و سرما نگاه نمی داشت،تا آن جا که صورتشان پوست انداخت و در بیت المقدّس،سنگی را از روی زمین بر نداشتند،جز آن که زیر آن،خون تازه ای یافتند و مردم،آفتاب را بر دیوارهای خود،مانند مَلحَفه های زعفرانی،سرخ رنگ دیدند،تا آن که علی بن الحسین علیه السلام همراه زنان،[از شام] بیرون آمد و سر حسین علیه السلام را به کربلا باز گرداند. (2)
581.الملهوف: در باره سر حسین علیه السلام،روایت شده که باز گردانده شدو در کربلا به همراه پیکر شریفش-که درودهای خدا بر او باد-دفن گردید و عمل فرقه شیعه [در زیارت کربلا ]هم مطابق همین دیدگاهِ مورد اشاره است. (3)
ص:721
582.أنساب الأشراف -به نقل از کَلْبی-:یزید،سر حسین علیه السلام را به مدینه فرستاد و آن را بر چوبی نصب کردند.سپس به دمشق،باز گردانده شد و آن را در باغچه ای دفن کردند.نیز گفته می شود که آن را در کاخ سلطنتی دفن کردند و در قبرستان هم گفته اند. (1)
583.الردّ علی المتعصّب العنید -به نقل از محمّد بن عمر بن صالح-:آنان سرِ حسین علیه السلام را در یکی از خزانه های یزید یافتند.کفنش کردند و آن را در دمشق،نزدیک دروازه فَرادیس (2)به خاک سپردند. (3)
584.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: سلیمان بن عبد الملک بن مروان،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را در عالم رؤیا دید که به او نیکی و مهربانی می کند.پس حسن بصری را فرا خوانْد و ماجرا را گفت و از تعبیر خوابش پرسید.حسن گفت:شاید تو به خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،نیکی ای کرده ای.
سلیمان گفت:سر حسین را در خزانه یزید بن معاویه یافتم.پنج پارچه دیبا بر آن پوشاندم و به همراه گروهی از یارانم بر آن،نماز خواندم و آن را در قبر نهادم.
حسن گفت:پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به خاطر این کار،از تو خشنود شده است.
سلیمان،به حسن بصری احسان کرد و فرمان داد تا هدایایی به او بدهند. (4)
ص:722
585.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید،سر حسین علیه السلام را به سوی عمرو بن سعید بن عاص فرستاد.او در آن زمان،کارگزار وی در مدینه بود و گفت:دوست داشتم که آن را برای من نمی فرستاد....
آن گاه عمرو بن سعید،فرمان داد تا سر حسین علیه السلام را کفن کنند و در بقیع،نزد قبر مادرش به خاک بسپارند. (1)
586.مثیر الأحزان: هنگامی که سر امام حسین علیه السلام به مدینه رسید،از هر سو،شیون برخاست و مروان بن حکم خواند:
دَوْسَر،چنان ضربه ای زد
که میخ حکومت را محکم کوبید و استوار کرد.
آن گاه با سرِ چوب دستی اش،شروع به زدن به صورت او کرد و می خواند:
بَه! چه خوش است خُنَکای تو در دستانم
و سرخی [خونِ جاری شده بر] گونه هایت !
گویی در جامه زعفرانی غنوده اند!
ای حسین ! انتقامم را از تو گرفتم و دلم خُنَک شد ! (2)
ص:723
587.معجم البلدان: در قاهره،مزاری است که سر حسین بن علی علیه السلام در آن قرار دارد و از عَسقَلان، (1)هنگامی که فرنگیان،آن را تصرّف کردند،به آن جا منتقل شد و آن،زیارتگاهی در پشت کاخ سلطنتی است. (2)
588.لواعج الأشجان: مورّخان متعدّدی حکایت کرده اند که خلیفه علوی مصر،[کسی را ]به عَسقَلان (شهری میان مصر و شام که اکنون ویران شده است) فرستاد و سری را که مدّعی بود سرِ حسین علیه السلام است،بیرون آورد و به مصر (قاهره) برد و در جایی که الآن مزاری معروف است،به خاک سپرد.
آن جا اکنون،زیارتگاهی است که آن را گرامی می دارند و به زیارتش می روند و کنارش،مسجدی بزرگ است که آن را در سال 1321 هجری دیده ام.مصریان،زن و مرد،گروه گروه به زیارتش می روند و در آن جا،دعا و گریه و زاری می کنند و تردیدی در برداشتن آن سر از عَسقَلان به وسیله علویان و دفن آن در مصر نیست؛امّا این که آن،سرِ حسین علیه السلام بوده باشد،جای تردید است. (3)
ص:724
589.البدایة و النهایة: فاطمیان-که پیش از سال 400 تا پس از سال 660 [هجری]،سرزمین مصر را در اختیار داشتند-،ادّعا کردند که سر حسین علیه السلام به سرزمین مصر رسیده و آنها آن را در آن جا به خاک سپرده اند و مزار مشهور کنونی در مصر را بر آن،بنا کرده اند؛بنایی که پس از سال 500 هجری،«تاج الحسین»نامیده شده است.
عالمان بزرگ متعدّدی به بی اصل بودن این مطلب،تصریح کرده اند و مقصود فاطمیان از این کار،ترویج نَسَب شریف ادّعایی شان [در انتساب خویش به علی علیه السلام ]بوده که در آن،دروغگو و خیانتکار بودند.قاضی باقِلّانی و عالمان بزرگ دیگر در روزگار حکومت ایشان در حدود سال 400 هجری،به این مطلب،تصریح کرده اند،همان گونه که ما همه آن را در جای خود،بر می رسیم،إن شاء اللَّه تعالی! (1)
می گویم:بیشتر مردم،مانند همیشه،این ادّعا را پذیرفته اند و آن را بازگو می کنند که فاطمیان،سری را آوردند و آن را در جای مسجد کنونیِ یاد شده،نهادند و گفتند:«این،سر حسین علیه السلام است».این خبر،در میان مردم،پخش شد و آنان به آن،عقیده یافتند،و البته خدا،داناتر است! (2)
ص:725
همان گونه که ملاحظه شد،گزارش های مربوط به محلّ دفن سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام،به پنج دسته تقسیم می شوند:
دسته اوّل،آنچه دلالت دارد که سر امام علیه السلام در کنار قبر پدرش امیر مؤمنان علیه السلام دفن شده است.بیشتر منابع معتبر روایی (مانند:الکافی،تهذیب الأحکام وکامل الزیارات)،در این دسته قرار دارند.
هر چند برخی از این گزارش ها را می توان توجیه کرد که مقصود،جایگاه گذاشتن سر مقدّس آن امام است،ظاهراً دلالت مجموع آنها بر این که سر مقدّس امام علیه السلام در کنار مرقد پدر بزرگوارش دفن شده،غیر قابل تردید است.از این رو،علّامه مجلسی با اشاره به این گزارش ها می گوید:
بدان که از گزارش های گذشته،به دست می آید که سر امام حسین-که درودهای خدا بر او و دودمانش باد-و بدن های آدم و نوح و هود و صالح-که درودهای خدا بر آنان باد-در کنار امام علی-که درودهای خدا بر او باد-دفن هستند.بنا بر این،
ص:726
شایسته است که بعد از زیارت امام علی علیه السلام،همه آنها زیارت شوند (1).
دسته دوم،گزارش هایی که حاکی اند که سر سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا برگردانده و به جسد ایشان،ملحق شده است.گفتنی است حدیثی از اهل بیت علیهم السلام که بر این معنا دلالت داشته باشد،یافت نشد؛لیکن گزارش صدوق در الأمالی و بیرونی در الآثار الباقیة و مستوفی هروی در ترجمه الفتوح و زکریّای قزوینی در عجائب المخلوقات،این نکته را می رساند. (2)همچنین سیّد ابن طاووس می گوید:
در باره سر حسین علیه السلام،روایت شده که [به کربلا] باز گردانده شد و در کنار بدن شریفش-که درودهای خدا بر او باد-دفن گردید و عمل شیعیان هم ناظر به همین نکته است.
گفتنی است آنچه سیّد بن طاووس به طایفه امامیّه نسبت داده،از قُرطُبی (3)و مَناوی (4)نیز نقل شده است؛ (5)لیکن علّامه مجلسی می گوید:
مشهور در میان علمای شیعه،این است که سر امام حسین علیه السلام با بدنش دفن شده و امام زین العابدین علیه السلام آن را به کنار جسد،برگردانده است.اخبار فراوانی هم نقل شده که سرِ مبارک،در کنار قبر امیر مؤمنان علیه السلام دفن شده است (6).
سیّد مرتضی قدس سرّه نیز در پاسخ این سؤال که:«آنچه روایت شده که سر امام حسین علیه السلام را به شام بردند،صحیح است یا نه؟»،می گوید:
همه راویان و واقعه نگاران طَف،آن را روایت کرده اند و بر آن،اتّفاق نظر دارند.نیز روایت شده که سر مبارک امام علیه السلام،پس از برده شدن به شام،برگردانده شد و با
ص:727
جسد شریفش در کربلا،دفن گردید.
اگر کسی به خاطر شِناعت و زشتی بیش از حدّ بردن سر بُریده امام علیه السلام به شام،از این که اجازه چنین کاری از سوی خداوند داده شده،شگفت زده شود،باید گفت:بردن سر بُریده به شام،شنیع تر و زشت تر از کُشتن امام علیه السلام نیست و خداوند،اجازه کشته شدن ایشان و [حتّی] امیر مؤمنان علیه السلام را نیز داده است (1).
دسته سوم،گزارش هایی که دلالت دارند که سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام در دمشق،دفن شده است. (2)
دسته چهارم،گزارش هایی که دلالت دارند که سر مقدّس امام علیه السلام در مدینه و در قبرستان بقیع،دفن شده است. (3)
دسته پنجم،گزارش هایی که از دفن سر امام علیه السلام در مصر (قاهره) حکایت دارند. (4)
تأمّل در گزارش های یاد شده، (5)نشان می دهد که احتمال اوّل (دفن شدن سر مقدّس امام علیه السلام در کنار قبر امیر مؤمنان علیه السلام)،از منظر روایاتی که به اهل بیت علیهم السلام نسبت داده شده اند،قولی پذیرفته شده است،در حالی که از دیدگاه مورّخان و علمای امامیّه و نیز تصوّر عمومی شیعیان،قول به دفن سر در کربلا،مشهورتر است و به همین دلیل،تعیین یکی از دو قول،مشکل است.
گزارش های مشهور،حاکی از آن است که علاوه بر سر مطهّر امام حسین علیه السلام،سر سایر
ص:728
شهدای کربلا نیز از کوفه به شام،فرستاده شده است؛ولی در گزارش وقایع مربوط به انتقال اهل بیت امام حسین علیه السلام از کربلا به کوفه و شام و حاضر نمودن آنان در مجلس یزید،در اکثر نقل ها،تنها از سر مطهّر امام علیه السلام سخن به میان آمده و البته در برخی از متون،اشاره ای به سرهای سایر شهدا نیز شده است.همچنین منابع معتبر در باره مکان دفن سرهای شهیدان،ساکت اند و در یافته های ما،تنها در ترجمه«الفتوح»ابن اعثم (اثر فارسی مستوفی هروی/ق 6 ق)،باز گرداندن سرها و الحاق آنها به بدن هایشان در کربلا در بیستم صفر توسّط امام زین العابدین علیه السلام،گزارش شده است. (1)
مرحوم سیّد محسن امین در أعیان الشیعة می گوید:
بعد از سال 1321 هجری قمری،در آرامگاه مشهور به«باب الصغیر»در دمشق،مقبره ای را دیدم که بر سر درِ آن،سنگی نصب بود و روی آن،این نوشته بود:«این جا محلّ دفن سرهای عباس بن علی و علی اکبر بن حسین و حبیب بن مُظاهر است».پس از دو سال،این مقبره خراب و بازسازی شد و آن سنگ،برداشته شد و در داخل مقبره ضریحی ساختند و نام های بسیاری از شهیدان کربلا را بر آن نوشتند؛اما حقیقت،این است که آن مقبره،بر حسب آنچه بر سر درِ آن بود،منسوب به آن سه سر شریف است و به گمان قوی،انتسابش به آن سرهای شریف نیز صحیح است؛چرا که سرهای شهیدان،پس از حمل شدن به دمشق و گردانده شدن در شهر و برآورده شدن هدف یزید (دایر بر پیروزی و زهر چشم گرفتن از مردم و خنک شدن دلش)،به ناچار بایستی در یکی از گورستان های شهر،دفن می شدند که از میان آنها،این سه سر،در آرامگاه باب الصغیر،مدفون شده اند و جای دفنشان حفظ شده است،و البته حقیقت را خدا می داند (2).
بنا بر این،هر چند مکانی که در باب الصغیر دمشق در حال حاضر به عنوان مدفن سر شهدا معروف گردیده،در مورد تعدادی از آنها محتمل است،لیکن دلیل روایی یا تاریخیِ قاطع و روشنی بر این انتساب،وجود ندارد.
ص:729
590.الإرشاد: صبحدم،عبید اللَّه بن زیاد،سرِ حسین علیه السلام را روانه کرد و آن را در همه کوچه های کوفه و قبیله های آن چرخاند و از زید بن ارقَم روایت شده که گفته است:سر حسین علیه السلام را بر من گذراندند.سر بر نیزه بود و من،در حجره ای [نشسته ]بودم.هنگامی که به روبه روی من رسید،شنیدم که می خوانَد:«آیا پنداشتی که اصحاب کهف و اصحاب رَقیم،از نشانه های شگفت ما بودند؟!» (1).به خدا سوگند که مو بر تنم راست شد و فریاد زدم:به خدا سوگند،سرِ تو-ای فرزند پیامبر خدا-،شگفت تر و شگفت تر است ! (2)
591.تاریخ دمشق -به نقل از مِنهال بن عمرو-:به خدا سوگند،من سر حسین بن علی علیه السلام را،هنگامی که می بردند،دیدم.من در دمشق بودم و جلوی سر،مردی سوره کهف را قرائت می کرد تا به این سخن خدای متعال رسید:«آیا پنداشتی که اصحاب کهف و
ص:730
رَقیم،از نشانه های شگفت ما بودند؟!».آن گاه خداوند،سر را به سخن در آورد و با شیوایی تمام گفت:«شگفت تر از ماجرای اصحاب کهف،کُشتن و بردن من است». (1)
592.تاریخ دمشق -به نقل از سلمة بن کُهَیل-:سرِ حسین بن علی علیه السلام را بر نیزه دیدم،در حالی که می گفت:(خدا،به زودی،تو را از شرّ آنان،کفایت می کند؛و او شنوا و داناست) (2). (3)
593.الخرائج و الجرائح -به نقل از سلیمان بن مهران اعمَش،از مردی-:بزرگِ یهودیان،بر یزید در آمد و گفت:این سر،چیست؟
گفت:سرِ یک شورشی است.
گفت:او کیست؟گفت:حسین است.
گفت:پسر چه کسی؟گفت:پسر علی.
گفت:مادرش کیست؟گفت:فاطمه.
گفت:فاطمه کیست؟گفت:دختر محمّد.
گفت:همان پیامبرتان؟! گفت:آری.
گفت:خدا،خیرتان ندهد ! دیروز،پیامبرتان بوده و امروز،پسر دخترش را می کشید؟! وای بر تو ! میان من و داوودِ پیامبر،هفتاد و اندی واسطه است؛امّا
ص:731
یهودیان،چون مرا می بینند،تا کمر،جلویم خم می شوند.سپس به سوی تَشت رفت و سر را بوسید و [به آن] گفت:گواهی می دهم که جز خداوند،خدایی نیست وجدّت محمّد،پیامبر خداست.
آن گاه،بیرون رفت.یزید [وقتی چنین دید،] به کشتنش فرمان داد. (1)
594.المعجم الکبیر -به نقل از ابو قبیل-:هنگامی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد،سرش را جدا کردند و [در راه] در اوّلین منزل که فرود آمدند،شراب نوشیدند و به خاطر سر،شب را بیدار مانده بودند که قلمی آهنین از دیوار در برابرشان بیرون آمد و با خطّی خونین نوشت:
آیا امّتی که حسین را کشته اند
شفاعت جدّش را در روز حساب،امید می برند؟!
آنان [ترسیدند و] سر را نهاده،گریختند و سپس،باز گشتند. (2)
ص:732
595.الإرشاد: عمر بن سعد،بقیّه روز عاشورا و نیز تا ظهر روز بعد را [در کربلا ]ماند و سپس به لشکر،فرمان حرکت داد و در حالی که دختران و خواهران حسین علیه السلام و همه زنان و کودکان کاروان [اسیران] با او بودند،رو به کوفه نهاد که در میان آنان،زین العابدین علیه السلام نیز بود.ایشان،شکمْ رَوش داشت و نزدیک به مرگ بود. (1)
596.الکامل فی التاریخ: عمر بن سعد،پس از کشتن حسین علیه السلام،دو روز [در کربلا] توقّف کرد و سپس به سوی کوفه حرکت نمود و دختران و خواهران و کودکانِ همراه حسین علیه السلام و نیز زین العابدین علیه السلام را-که بیمار بود-،با خود برد. (2)
597.الملهوف: عمر بن سعد-که خدا،لعتنش کند-،سرِ حسین علیه السلام را-که بر او درود و سلام باد-در همان روز عاشورا،همراه خولی بن یزید اصبَحی و حُمَید بن مسلم ازْدی به
ص:733
سوی عبید اللَّه بن زیاد،روانه کرد.او فرمان داد تا سرِ بقیّه یاران و خاندان حسین علیه السلام را از تن،جدا کنند و آنها به وسیله شمر بن ذی الجوشن-که خدا،لعنتش کند-و قیس بن اشعث و عمرو بن حَجّاج،روانه شدند.آنان،سرها را آوردند تا به کوفه رسیدند.
ابن سعد،بقیّه روز عاشورا و تا ظهر روز بعد را توقّف کرد و سپس با بازماندگان خانواده حسین علیه السلام حرکت نمود و همسران امام علیه السلام را بر پارچه ای روی تخته و بر کوهانِ شتران بی جهاز و بی پوشش نشاند و با صورتِ برهنه میان دشمنان حرکت داد،در حالی که آنان،امانت بهترینِ پیامبران بودند،و آنان را به سانِ اسیران ترک و روم،در بند غم و مصیبت راندند. (1)
598.تاریخ الطبری -به نقل از قُرّة بن قیس تمیمی-:به زنان و خانواده و فرزندان حسین علیه السلام،هنگامی که بر [جنازه] او گذشتند،نگریستم.شیون می کردند و صورت خود را می خراشیدند....
هر چه را از یاد ببرم،سخن زینب،دختر فاطمه را به هنگام گذر بر برادرِ به خاک افتاده اش از یاد نمی برم که می گفت:«وا محمّدا ! وا محمّدا ! فرشتگان آسمان بر تو درود بفرستند ! این،حسین است که به صحرا افتاده و در خون خفته و دست و پا بُریده است.وا محمّدا ! دخترانت،اسیر گشته اند و فرزندانت،قطعه قطعه شده اند و
ص:734
باد صبا بر آنها می وزد».
به خدا سوگند که زینب،دوست و دشمن را گریانْد. (1)
599.الملهوف -در یادکرد کشته شدن امام حسین علیه السلام و خاندانش-:زنان را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را به آتش کشیدند.زنان،سرْبرهنه و بی چادر و پابرهنه و گریان،بیرون دویدند و به سانِ اسیران در بند و خوار،راه می رفتند و می گفتند:شما را به خدا،ما را بر قتلگاه حسین،عبور دهید!
و هنگامی که نگاه زنان به کشتگان افتاد،صیحه کشیدند و بر صورت خود زدند.
راوی می گوید:به خدا سوگند،زینب،دختر علی را فراموش نمی کنم که بر حسین علیه السلام ناله می زد و با آوایی اندوهناک و دلی غمین می گفت:«وا محمّدا ! فرمان روای آسمان،بر تو درود بفرستد ! این،حسین است که به صحرا افتاده و در خونْ خفته و دست و پا بُریده است.وای [بر منِ مصیبت زده] که دخترانت اسیرند! به خدا شِکوه می برم و نیز به محمّدِ مصطفی و علیِ مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیّد الشهدا.
وا محمّدا ! این،حسین است که در صحرا افتاده و باد صبا بر او می وزد؛کُشته شده به دست حرام زادگان! وای از غم و رنج تو،ای ابا عبد اللَّه ! امروز،جدّم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در گذشت.ای یاران محمّد ! اینان،فرزندان محمّدِ مصطفایند که آنان را به سان اسیران می رانند».
و در برخی نقل ها [آمده است که گفت]:«وا محمّدا! دخترانت اسیر گشته اند،فرزندانت قطعه قطعه شده اند و باد صبا بر آنان می وزد.این،حسینِ سر بُریده از
ص:735
پشت است،بی عمامه و رَدا.
پدرم فدای آن که لشکرش روز دوشنبه به تاراج رفت ! پدرم فدای آن که طناب های خیمه اش را گُسستند ! پدرم فدای آن که نه ناپیداست،تا به پیدا شدنش امید رود،و نه زخمی است تا مداوایش کنند ! پدرم فدای آن که جانم به قربان اوست ! پدرم فدای آن که غمگین بود و به همان حال،جان داد ! پدرم فدای آن که تشنه کام ماند تا آن که از دنیا رفت ! پدرم فدای آن که خون از موی سپیدش می چکید ! پدرم فدای کسی که نیایَش،فرستاده خدای آسمان بود ! پدرم فدای کسی که نوه پیامبرِ هدایت بود !...».
به خدا سوگند،[زینب علیها السلام] هر دشمن و دوستی را گریاند.
آن گاه سکینه،پیکر [پدرش] حسین علیه السلام را در آغوش گرفت.گروهی از بادیه نشینان،گرد آمدند و او را از حسین،جدا کردند. (1)
ص:736
600.الأمالی،مفید -به نقل از حَذلَم بن ستیر-:محرّم سال 61،به کوفه وارد شدم،در هنگامی که زین العابدین علیه السلام با زنان [خانواده اش] از کربلا باز می گشت و سربازان با آنان بودند و در محاصره شان داشتند و مردم برای تماشای آنها بیرون آمده بودند.
هنگامی که آنان را،سوار بر شترانِ بی جهاز،وارد کردند،زنان کوفی به گریه و زاری پرداختند.شنیدم که زین العابدین علیه السلام با صدایی آهسته،ناشی از بیماری و درد یوغ،دست بسته به گردن می گوید:«هان ! این زنان می گِریند.پس چه کسی ما را کُشت؟!». (1)
601.مثیر الأحزان: هنگامی که حاملان سر حسین علیه السلام و یارانش به کوفه نزدیک شدند،عبید اللَّه بن زیاد در نُخَیله یا همان عبّاسیّه بود و شب،فرا رسید....
مردم برای تماشای اسیران خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و روشنی چشم فاطمه بتول،گرد آمدند.زنی کوفی از بالای بام پرسید:شما از کدام اسیران هستید؟
گفتند:ما اسیران خاندان محمّدیم.
آن زن،پایین آمد و چادر و پیراهن و مقنعه برایشان جمع کرد و به آنها داد تا خود را بپوشانند. (2)
ص:737
602.الأمالی،مفید -به نقل از حَذلَم بن ستیر-:زینب دختر علی علیه السلام را دیدم و زن باحیایی سخنورتر از او ندیده ام،و گویی از زبان [پدرش] امیر مؤمنان علیه السلام سخن می گفت.
او در آغاز به مردم اشاره کرد که:«ساکت شوید».
نَفَس ها در سینه ها حبس شدند و آواها فرو خفتند.زینب علیها السلام گفت:«ستایش،خدا راست و بر پدرم پیامبر خدا،درود ! امّا بعد،ای کوفیان و ای دغلکاران بی وفا ! اشکتان،هرگز خشک مباد! و ناله تان هیچ گاه فروخفته مباد ! مَثَل شما،«مَثَل زنی است که رشته تابیده [به دست خویش] را پس از محکم کردن،از هم می گسست.سوگندهایتان را دستاویز فریب یکدیگر قرار می دهید» (1).
هان ! آیا جز لافْزنانِ گزافه گو و سینه های کینه جو میان شما هست؟به گاهِ دیدار،نرم،و در برابر دشمن،ناتوان،و شکننده پیمان و تباه کننده تعهّدید.چه بد چیزی برای خود،پیش فرستاده اید که موجب خشم خدا بر شما و عذاب همیشگی می شود!
گریه می کنید؟! آری به خدا سوگند،باید فراوان بگِریید و کم بخندید،که به ننگ و عار آن رسیده اید و هرگز از آلودگی آن،پاکیزه نخواهید شد.نگین مُهر پیامبری و سَرور جوانان بهشتی،پناهگاه نیکوکارانتان و جان پناه پیشامدهایتان و نشانه روشن راهتان و نردبان پیروزی تان را تنها گذاشتید و او را کشتید.
چه بد باری را بر دوش می کشید ! سرنگون و نگونسار باشید،که تلاشتان ناکام و دستانتان خالی ماند و بازی را باختید و در خشم خدا،خانه کردید و مُهر خواری و درماندگی بر پیشانی تان زده شد !
ص:738
وای بر شما ! آیا می دانید چه جگری از محمّد صلی اللَّه علیه و آله دریدید؟! و چه خونی از او ریختید؟! و چه دُردانه ای را از او گرفتید؟!«بی گمان،کاری ناروا کردید.نزدیک است که آسمان ها از آن بشکافند و زمین،دهانْ باز کند و کوه ها فرو ریزند!» (1)،به سانِ احمقان زشتکار،بر سرِ دُردانه او ریختید و زمین و آسمان را از سیاهی لشکر،پُر کردید.
آیا از خونْ بارشِ آسمان،به شگفت می آیید؟!«عذاب آخرت که رسوا کننده تراست».مهلت خدا،سبُک سرتان نکند،که خدا عجله ای ندارد و از دست دادنِ فرصت انتقام،نگرانش نمی کند.هرگز !«به درستی که پروردگارت در کمین است»» (2).
آن گاه زینب علیها السلام خاموش شد.مردم را حیران و انگشت به دهان دیدم و پیرمردی گریان را دیدم که محاسنش خیس شده بود. (3)
ص:739
603.الملهوف -به نقل از زید بن موسی-:پدرم،از جدّم امام صادق علیه السلام برایم نقل کرد که:فاطمه صُغرا،پس از آن که از کربلا آمد،گفت:«ستایش،خدا را به عدد ریگ و سنگ ریزه و وزن عرش تا فرش.او را می ستایم و به او ایمان دارم و بر او تکیه می کنم،و گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه بدون شریک نیست،و محمّد،بنده و فرستاده اوست و فرزندانش را در [کنار] رود فرات،بی هیچ تقصیر و گناهی سر بریدند....
امّا بعد،ای کوفیان ! ای مکّاران خیانتکار متکبّر ! ما خاندانی هستیم که خدا،ما را
وسیله آزمایش شما،و شما را مایه آزمون ما قرار داد و امتحان ما را نیکو ساخت و علمش را نزد ما نهاد و فهمش را به ما داد.ما گنجینه دانش او،و ظرف فهم و حکمت اوییم،و نیز حجّت خدا بر زمینیان در سرزمین های بندگانش.خداوند،ما را به کرامت او،بزرگ داشت و ما را با پیامبرش محمّد صلی اللَّه علیه و آله بر بسیاری از مخلوقاتش،آشکارا برتری بخشید.
امّا شما،ما را تکذیب و تکفیر کردید و جنگ با ما را روا داشتید و اموالمان را به تاراج بردید....
مرگتان باد ! منتظر لعنت و عذاب خدا باشید که بر شما فرود آمده و نکبت های آسمانی،پی در پی بر شما نازل شده است.عذاب خدا،شما را به آتش می کشد و شما را به جان هم می اندازد و سپس،روز قیامت در عذاب دردناکی که خود با ستم هایتان ساخته اید،برای همیشه خواهید ماند.«هان ! لعنت خدا بر ستمکاران !» (1).
ص:740
وای برشما ! آیا می دانید کدامین دستتان به ما زخم زد؟! و کدامین فرد به ستیز با ما برخاست؟! یا با کدام پا به جنگ ما آمدید؟!
به خدا سوگند،سنگ دل گشته اید،جگرتان خشن شده،دل هایتان مُهر خورده و گوش ها و چشم هایتان بسته شده است.شیطان،فرصت را برایتان آراست و پرده ای بر دیده تان نهاد که دیگر هدایت نخواهید شد.
مرگتان باد،ای کوفیان ! پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله چه کسی را از شما کشته بود؟و چه خونی را از شما به گردن داشت؟به چه خاطر با برادرش و جدّم علی بن ابی طالب و پسرانش و خاندان برگزیده پیامبر-که درودهای خدا و سلام او بر آنان باد-عناد ورزیدید؟! و شاعرتان به آن،مباهات کرد و چنین سرود:
ما علی و فرزندان علی را کشتیم
با شمشیرهای هندی و نیزه ها
و ما زنانشان را به سانِ زنان تُرک،اسیر کردیم
و آنان را [نمی دانی] چگونه به خاک و خون کشیدیم!
دهانت پُر از خاک و سنگ باد ! به کشتن کسانی افتخار کردی که خداوند،پاکشان داشته و آلودگی را از آنها رانده و پاک و پاکیزه شان کرده است! هیچ مگوی و پس بنشین،همان گونه که پدرت نشست؛چرا که هر کس چیزی دارد که خود به دست آورده و پیش فرستاده است.
وای بر شما ! به خاطر برتری خدادادی ما،بر ما حسد ورزیدید؟
گناه ما چیست که همیشه روزگار،دریای ما جولان دارد
و دریای تو،بی موج است و ناتوان از در بر گرفتن یک کِرم؟!
«آن،فزونی خداست که به هر که بخواهد،می دهد و خداوند،دارای بخشش بزرگ است» (1)«و هر که خدا،برایش نوری قرار ندهد،نوری نخواهد داشت» (2)».
ص:741
صداها به گریه بلند شد و گفتند:کافی است.دیگر مگو-ای دختر پاکان-که دل هایمان را آتش زدی و درونمان را شعله ور کردی.
در این هنگام،فاطمه صغرا،ساکت شد. (1)
ص:742
6/6 سخنرانی امّ کلثوم در میان کوفیان (1)
604.الملهوف -به نقل از زید بن موسی-:پدرم،از جدّم امام صادق علیه السلام برایم نقل کرد که فرمود:«امّ کلثوم،دختر علی علیه السلام،در آن روز،از پشت پوشش خود و در حالی که صدای خود را به گریه بلند کرده بود،به سخنرانی پرداخت و گفت:ای کوفیان ! بدا به حالتان ! چرا حسین را وا نهادید و او را کشتید و دارایی هایش را به تاراج بردید و برای خود برداشتید و زنانش را اسیر کردید و به خاک سیاه نشاندید؟! مرگ و هلاکت بر شما باد !
وای بر شما ! آیا می دانید چه بلای بزرگی بر سرتان آمده است؟و بار چه گناهی را بر پشت خود نهاده اید؟و چه خون هایی را ریختید؟! و کدامین حرمت را شکستید؟! و جامه کدامین دخترک را ربودید؟! و چه اموالی را به تاراج بردید؟! بهترین مردانِ پس از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را کشتید و مِهر از دل هایتان،رَخت بر کشید.هان که حزب خدا چیره اند و حزب شیطان،زیانکارند!».
...مردم،صدا به گریه و ناله و زاری بلند کردند و زنان،موهای خود را پریشان نمودند و خاک بر سرشان ریختند و ناخن به چهره کشیدند و گونه های خود را خراشیدند و ناله و فریاد کردند.مردان نیز گریستند و ریش خود را کَنْدند و هیچ روزی،مرد و زن گریانی بیشتر از آن روز دیده نشد. (2)
ص:743
605.الملهوف: امام زین العابدین علیه السلام به مردم اشاره کرد که:«ساکت شوید».
آنان ساکت شدند.امام علیه السلام برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند و یادکرد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله-آن گونه که سزامندش بود-و درود فرستادن بر او فرمود:«ای مردم! هر کس مرا می شناسد،که می شناسد.هر کس مرا نمی شناسد،خودم را به او می شناسانم.من،علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب هستم.من پسر کسی هستم که در رود فرات،بدون آن که کسی از شما را کشته باشد و خونی ریخته باشد،سر بُریده شد.من پسر کسی هستم که حریمش هتک شد و نعمتش سلب گردید و مالش به غارت رفت و خانواده اش اسیر شدند.من پسر کسی هستم که او را در میان گرفتند و پس از مدّتی کشتند و این برای افتخار من،کافی است.
ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم،آیا می دانید که شما به پدرم نامه نوشتید و به او نیرنگ زدید و از سوی خود با او عهد و پیمان بستید و دست بیعت به او دادید و سپس با او جنگیدید و او را وا نهادید؟!
نابود باد آنچه برای خود،پیش فرستاده اید و بدا به رأیتان ! با چه چشمی به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله می نگرید،آن گاه که به شما می گوید:"خاندانم را کُشتید و حرمتم را هتک کردید.پس شما از امّت من نیستید"».
ص:744
صدای مردم از هر سو بلند شد و به همدیگر گفتند:هلاک شده اید و نمی دانید !
امام علیه السلام فرمود:«خدا،رحمت کند کسی را که اندرزم را بپذیرد و سفارشم را در باره خدا،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و خاندانش حفظ کند،که پیامبر خدا،الگویی نیکو برای ماست».
آنان،همگی گفتند:ای فرزند پیامبر خدا ! همه ما گوش به فرمان و مطیعیم و عهد تو را پاس می داریم.نه به آن،بی رغبتی می کنیم و نه از آن،روی می گردانیم.خدا،تو را رحمت کند ! هر فرمانی که می خواهی،بده.جنگ تو،جنگ ما و صلح تو،صلح ماست.ما [حمله می کنیم و] یزید را دستگیر می کنیم و از هر که بر تو و ما ستم کرده،بیزاری می جوییم.
امام علیه السلام فرمود:«دور باد،دور باد! ای خیانتکاران مکّار ! میان شما و هوس هایتان،فاصله افتاده است.آیا می خواهید با من همان کنید که پیش تر با پدرم کردید؟! هرگز! به پروردگارِ اختران،سوگند که هنوز زخم،التیام نیافته است.پدرم-که درودهای خدا بر او باد-و خانواده اش،همین دیروز کشته شده اند و هنوز از دست رفتن پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و پدرم و پسران پدرم را از یاد نبرده ام و اندوهش میان سینه ام،و تلخی اش در گلو و حلقم،و غصّه هایش در تخت سینه ام جاری است و درخواستم این است که نه با ما و نه بر ضدّ ما باشید».
سپس فرمود:
شگفت نیست،اگر حسین کشته شد؛چرا که پدرش نیز [کشته] شد؛
همو که از حسین،بهتر و شریف تر بود.
ای کوفیان ! به آنچه بر حسین گذشته،شادی نکنید
که این،جرمش بزرگ تر است.
کشته ای به کنار رود [فرات] ! جانم فدایش !
سزای کسی که او را به خاک افکنْد،دوزخ است.
سپس فرمود:«ما در عوضِ هر یک کشته،به همان کشتگان [شما در میدان جنگ]،راضی هستیم و دیگر،پس از این،هیچ روزی،نه به سود ما و نه به ضرر ما،جنگی نخواهیم داشت». (1)
ص:745
606.الإرشاد: هنگامی که سر امام حسین علیه السلام رسید و عمر بن سعد-که خدا،لعنتش کند-نیز فردای همان روز با دختران و خاندان حسین علیه السلام که همراهش بودند،رسید،ابن زیاد در کاخ فرمانداری،جلوس کرد و به مردم،بار عام داد و فرمان داد تا سر را آوردند و
ص:746
جلویش گذاشتند.ابن زیاد به آن می نگریست و لبخند می زد و با چوب دستی اش بر دندان های پیشِ حسین علیه السلام می زد.
زید بن ارقَم،از اصحاب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-که پیرمردی کهن سال بود-،کنار ابن زیاد بود.هنگامی که دید او با چوب دستی بر دندان های امام علیه السلام می زند،به او گفت:چوب دستی ات را از این دو لب بردار که-سوگند به خدایی که خدایی جز او نیست-،آن قدر دیده ام دو لب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بر این دو لب،بوسه می زند که به شمار نمی توانم بیاورم.سپس با صدای بلند گریست.
ابن زیاد به او گفت:خداوند،چشم هایت را گریان کند ! آیا از پیروزی خدا می گِریی؟به خدا سوگند،اگر پیرمردی خِرِفت نبودی و عقلت نرفته بود،گردنت را می زدم.زید بن ارقَم،از پیش ابن زیاد برخاست و به خانه اش رفت. (1)
607.الأمالی،طوسی -به نقل از حَکَم بن محمّد بن قاسم ثَقَفی،از پدرش،از جدّش-:هنگام آوردن سر حسین علیه السلام،در حضور عبید اللَّه بن زیاد بودم.او با چوب دستی شروع به زدن بر دندان های پیشین سرِ حسین علیه السلام کرد و می گفت:چه دندان های خوبی داشته است !
زید بن ارقَم به او گفت:چوب دستی ات را بردار،که بسیار دیدم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله لبانش را بر جای آن می نهد.
ابن زیاد گفت:تو پیری و خرفت شده ای !
زید،برخاست و جامه اش را کشید و رفت....
ص:747
دردناک تر از این ندیدم که سر حسین علیه السلام را جلوی او انداخته بودند و وی بر آن چوب می زد. (1)
608.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از انَس بن مالک-:هنگامی که سرِ حسین علیه السلام را آوردند،در حضور عبید اللَّه بن زیاد بودم.او شروع به زدن با چوب دستی اش بر دندان های حسین علیه السلام کرد و می گفت:حسین،دندان های زیبایی داشته است !
[با خود] گفتم:به خدا سوگند،رسوایت می کنم.سپس [برخاستم و] گفتم:دیدم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله جای [ضربه های ]چوب دستی ات را بر دهان او،می بوسد. (2)
609.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): اسیران را نزد عبید اللَّه بن زیاد آوردند و عبید اللَّه گفت:این زن کیست؟
ص:748
گفتند:زینب،دختر علی بن ابی طالب است.
ابن زیاد گفت:دیدی خدا با خاندانت چه کرد؟
زینب علیها السلام گفت:«شهادت،برایشان مقدّر شده بود و آنان به سوی شهادتگاهشان شتافتند،و خدا به زودی،ما و تو و ایشان را گِرد می آورد».
ابن زیاد گفت:ستایش،خدایی را که شما را کُشت و سخنتان را دروغ کرد !
زینب علیها السلام گفت:«ستایش،خدایی را که ما را به محمّد،گرامی داشت و پاک و پاکیزه کرد !». (1)
610.تاریخ الطبری -به نقل از حُمَید بن مسلم-:هنگامی که سرِ حسین علیه السلام را با کودکان و خواهران و زنانش نزد عبید اللَّه بن زیاد آوردند،زینب،دختر فاطمه علیها السلام،بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس می نمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند.هنگامی که وارد شد،نشست.عبید اللَّه بن زیاد گفت:این که نشست،که بود؟
زینب علیها السلام با او سخن نگفت.
عبید اللَّه،سه بار پرسید و زینب علیها السلام در هر سه بار،ساکت ماند.یکی از کنیزانش گفت:این،زینب،دختر فاطمه علیها السلام است.
عبید اللَّه به او گفت:ستایش،خدایی را که شما را رسوا کرد و شما را کُشت و سخن دروغتان را آشکار کرد !
زینب علیها السلام گفت:«ستایش،خدایی را که ما را به محمّد صلی اللَّه علیه و آله گرامی داشت و پاک و پاکیزه مان کرد و آن گونه که تو می گویی،نیست.تنها فاسق است که رسوا می شود و
ص:749
تنها تبهکار است که تکذیب می شود».
ابن زیاد گفت:کار خدا را با خاندانت،چگونه دیدی؟
زینب علیها السلام گفت:«کشته شدن،برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوی قتلگاهشان شتافتند و به زودی،خداوند،تو و ایشان را گِرد هم می آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان می کنید».
ابن زیاد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن زینب علیها السلام را کرد].عمرو بن حُرَیث به او گفت:خدا،امیر را به سلامت دارد! او یک زن است.آیا زنی را به سبب سخنش مؤاخذه می کنید؟زن را به سخنش نمی گیرند و بر ناسزا و پریشان گویی اش سرزنش نمی کنند.
ابن زیاد به او گفت:خداوند،دل مرا با کشتن طغیانگرت و عاصیان نافرمان خاندانت خُنَک کرد !
زینب علیها السلام گریست و سپس گفت:«بزرگم را کُشتی و خاندانم را هلاک کردی و شاخه ام را بُریدی و ریشه ام را از بیخ و بُن در آوردی.اگر این،دل تو را خُنَک می کند،خُنَک شد !».
عبید اللَّه به او گفت:این،دلیری است. (1)به جانم سوگند،پدرت نیز شاعر و دلیر بود.
زینب علیها السلام گفت:«زن را چه به دلاوری؟! از دلاوری به کارهای دیگر پرداختم.آنچه می گویم،الهام درونی من است». (2)
ص:750
611.أنساب الأشراف -به نقل از یکی از فرزندان ابو طالب-:ابن زیاد،جایزه ای برای [یافتن ]علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام قرار داد.او را در بند کشیده،آوردند.به او گفت:آیا خدا،علی بن الحسین را نکشت؟
فرمود:«او برادرم بود که به او هم علی بن الحسین،گفته می شد و مردم،او را کشتند [،نه خداوند]».
ابن زیاد گفت:بلکه خدا او را کشت !
زینب دختر علی علیه السلام فریادی زد و گفت:ای ابن زیاد ! ریختن خون هایی که [تاکنون] از ما ریخته ای،تو را بس است.اگر او را می کشی،مرا هم با او بکش.
ص:751
ابن زیاد،علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را رها کرد. (1)
612.الملهوف: ابن زیاد-که خدا لعنتش کند-به علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام توجّه کرد و گفت:این کیست؟
گفتند:علی بن الحسین است.
ابن زیاد گفت:مگر خدا علی بن الحسین را نکُشت؟
علی [بن الحسین] علیه السلام به او فرمود:«برادری داشتم که [او نیز] علی بن الحسین نامیده می شد و مردم،او را کُشتند».
ابن زیاد گفت:بلکه خدا او را کُشت.
علی [بن الحسین] علیه السلام فرمود:««خداوند،جان ها را هنگام مرگشان می گیرد»».
ابن زیاد گفت:تو جرئت جواب دادن به من را داری؟! او را ببرید و گردنش را بزنید.
عمّه او زینب علیها السلام،این را شنید.گفت:ای ابن زیاد ! تو یک تن هم از ما باقی نگذاشته ای.اگر می خواهی او را بکشی،مرا هم با او بکش.
علی [بن الحسین] علیه السلام به عمّه اش گفت:«ای عمّه ! سخنی مگو تا من با او سخن بگویم».
آن گاه به او رو کرد و گفت:«ای ابن زیاد ! آیا مرا به کشتن،تهدید می کنی؟آیا نمی دانی که کشته شدن،عادت ما و شهادت،کرامت ماست؟». (2)
ص:752
12/6 ایستادگی عبد اللَّه بن عفیف در برابر ابن زیاد و به شهادت رسیدنش (1)
613.تاریخ الطبری -به نقل از حُمَید بن مسلم-:هنگامی که عبید اللَّه به کاخ [حکومتی] آمد و مردم هم وارد شدند،ندای نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظمِ کوفه،گرد آمدند.ابن زیاد،از منبر بالا رفت و گفت:ستایش،خدایی را که حق و اهلش را چیره کرد و امیر مؤمنان یزید بن معاویه و حزبش را یاری داد و دروغگو پسر دروغگو،حسین بن علی و پیروانش را کُشت !
ابن زیاد،سخنش را به پایان نبرده بود که عبد اللَّه بن عفیف ازدیِ غامدیِ والِبی بر او جَست.او از شیعیان علی علیه السلام بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل،همراه علی علیه السلام از دست داده بود و چون پیکار صفّین شد،ضربه ای بر سرش و ضربه ای هم بر ابرویش زدند و آن چشمش هم نابینا شد.از این رو،از مسجد اعظمِ کوفه جدا نمی شد و تا شب،در آن،نماز می خواند و سپس به خانه باز می گشت.
عبد اللَّه،هنگامی که سخن ابن زیاد را شنید،گفت:ای ابن مرجانه ! دروغگو پسر دروغگو،تو و پدرت هستید و نیز کسی است که به تو حکومت داد و پدرش.ای ابن مرجانه ! آیا پسرانِ پیامبران را می کشید و سخن صدّیقان را بر زبان می آورید؟!
ابن زیاد گفت:او را برایم بیاورید.
ص:753
پاسبان ها بر او پریدند و او را گرفتند.عبد اللَّه،شعار قبیله ازْد را سر داد:ای آمُرزیده (یا مَبرورُ) !
عبد الرحمان بن مِخنَف ازْدی،نشسته بود.گفت:وای بر تو ! خودت و قومت را تباه کردی.
در آن روز،هفتصد جنگجو از قبیله ازْد در کوفه بودند.جوانانی از ازْد به سوی او جستند و او را از دست پاسبانان در آوردند و به خانواده اش سپردند.
عبید اللَّه بن زیاد،کسی را به دنبال او فرستاد.او را کُشت و فرمان داد تا او را در جایگاه خاکروبه ها به صلیب کشند و او را آن جا به صلیب کشیدند. (1)
614.الإرشاد: ابن زیاد،به مسجد آمد و از منبر،بالا رفت و گفت:ستایش،خدایی را که حق و اهلش را چیره کرد و امیر مؤمنان یزید و حزبش را یاری داد،و دروغگو پسر دروغگو و پیروانش را کشت !
عبد اللَّه بن عفیف ازْدی-که از پیروان امیر مؤمنان علیه السلام بود-،جلوی او برخاست و
ص:754
گفت:ای دشمن خدا ! دروغگو،تو و پدرت هستید و کسی که به تو حکومت داد و نیز پدرش.ای پسر مرجانه ! فرزندان پیامبران را می کشی و بر منبر،در جایگاه صدّیقان می ایستی؟!
ابن زیاد گفت:او را برایم بیاورید.
پاسبانان،او را گرفتند و او شعار قبیله ازْد را سر داد و هفت صد تن از آنان،گِرد آمدند و او را از دست پاسبانان در آوردند.
شب که رسید،ابن زیاد،کسی را به سوی او فرستاد و او را از خانه اش بیرون کشید و گردنش را زد و وی را در جای انباشت خاکروبه ها به صلیب کشید.خدا او را رحمت کند ! (1)
615.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عبید اللَّه بن زیاد،فرمان داد تا باقی ماندگان خاندان حسین علیه السلام که بر او وارد شده اند،همراه او در کاخ،حبس شوند. (2)
616.تاریخ الطبری -به نقل از سعد بن عبیده-:زنان،دختران و خاندان امام حسین علیه السلام را آوردند و بهترین کاری که کرد،فرمان داد تا خانه ای در جایی جدا برایشان بگیرند،و
ص:755
روزی و خرجی و لباسی برایشان مقرّر کرد. (1)
617.تاریخ الطبری -به نقل از سعد بن عبیده-:دو نوجوان از پسران عبد اللَّه بن جعفر یا پسران پسر عبد اللَّه بن جعفر رفتند و نزد مردی از قبیله طی آمدند و به او پناه بردند.او گردن آن دو را زد و سرهایشان را نزد ابن زیاد آورد.
ابن زیاد،تصمیم گرفت گردنش را بزند و فرمان داد تا خانه اش را ویران کنند. (2)
618.أنساب الأشراف: دو پسرِ عبد اللَّه بن جعفر،به مردی از قبیله طَی،پناه بردند.او گردن آن دو را زد و سرهایشان را برای ابن زیاد آورد.ابن زیاد،به زدن گردنش اهتمام کرد و فرمان ویرانی خانه اش را داد. (3)
619.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): دو پسر عبد اللَّه بن جعفر،به همسر عبد اللَّه بن قُطبه طاییِ نَبهانی پناه بردند.آن دو،نوجوانانی نابالغ بودند و عمر بن سعد،پیش تر به جارچی ای فرمان داده بود که ندا دهد:هر کس سری بیاورد،هزار درهم دارد.
ابن قُطبه به خانه اش آمد و همسرش به او گفت:دو نوجوان،به ما پناه آورده اند.آیا می توانی بیایی و آن دو را به سوی خانواده شان در مدینه بفرستی؟
گفت:آری.آن دو را به من نشان بده.
ص:756
هنگامی که آن دو را دید،سرشان را بُرید و نزد عبید اللَّه بن زیاد آورد.عبید اللَّه،چیزی به او نداد و به وی گفت:دوست داشتم که آن دو را برایم زنده می آوردی و من با آن دو بر ابو جعفر (یعنی عبد اللَّه بن جعفر) منّت می نهادم.
این خبر به عبد اللَّه بن جعفر رسید.گفت:دوست داشتم که آن دو را برایم می آورد و دو هزار هزار (دو میلیون) درهم به او می دادم ! (1)
بیشتر منابع تاریخی،کودکان یادشده را فرزندان یا نوادگان عبد اللَّه بن جعفر می دانند و تنها در الأمالی صدوق (ص 143 ح 145)،با سندی ضعیف،آنان به مسلم بن عقیل علیه السلام نسبت داده شده اند.
گفتنی است که گزارش های صدوق و خوارزمی، (2)علاوه بر ضعف سند،به داستان سرایی شبیه ترند.بنا بر این،متن آنها نیز ضعیف ارزیابی می گردد.
ص:757
آمار اسیران کربلا،مختلف گزارش شده است.تعداد اسیران مرد،چهار نفر،پنج نفر،ده نفر و دوازده نفر،گزارش شده است.
نیز تعداد اسیران زن،چهار نفر،شش نفر و بیست نفر هم گزارش شده است.
بنا بر این،اظهار نظر قطعی در مورد تعداد اسرا،مانند تعداد شهدای کربلا،ممکن نیست؛لیکن نام شماری از اسیران که در منابع مختلف گزارش شده،ارائه می گردد.
1.علی بن الحسین (امام زین العابدین) علیه السلام.
2.محمّد بن علی بن الحسین (امام باقر) علیه السلام.
3.حسن بن حسن علیه السلام،معروف به حسن مُثنّا.وی فرزند امام حسن علیه السلام و همسرش،فاطمه دختر امام حسین علیه السلام بوده است.
4.عمرو بن حسن.
5.محمّد بن حسین.
6.قاسم بن عبد اللَّه بن جعفر.
7.قاسم بن محمّد بن جعفر.
8.محمّد بن عقیل.
ص:758
1.زینب کبرا علیها السلام دختر امیر مؤمنان علیه السلام.
2.اُمّ کلثوم،دختر امیر مؤمنان علیه السلام.وی،«زینب صغرا»نیز نامیده شده و پدرش امیر مؤمنان علیه السلام است؛ولی ظاهراً مادرش فاطمه زهرا علیها السلام نیست؛زیرا امّ کلثومی که دختر فاطمه زهرا علیها السلام است،بنا بر مشهور،در زمان حیات امام حسن علیه السلام از دنیا رفته است.
3.فاطمه دختر امام علی علیه السلام.وی که«فاطمه صغرا»نیز نامیده شده،همسر ابو سعید بن عقیل بوده که در جریان کربلا به شهادت رسیده است.وی از راویان حوادث کربلاست.
احتمال دارد خطبه منسوب به فاطمه بنت الحسین علیه السلام از او باشد،چنان که محتمل است کنیه او امّ کلثوم بوده و امّ کلثومِ حاضر در کربلا،همو باشد.وفات وی و سکینه بنت الحسین علیه السلام،سال 117 هجری گزارش شده است.
4.فاطمه دختر امام حسن علیه السلام.
5.فاطمه،دختر امام حسین علیه السلام.
6.سَکینه،دختر امام حسین علیه السلام.
7.رَباب،همسر امام حسین علیه السلام.
1.مُرَقّع بن ثُمامه اسدی.بر پایه گزارشی،وی در کربلا مجروح شد و در کوفه از دنیا رفت.
2.سوّار بن عُمَیر جابری.وی در واقعه کربلا،مجروح و اسیر شد و شش ماه پس از آن،بر اثر جراحت هایی که برداشته بود،به شهادت رسید.نام وی در«زیارت ناحیه مقدّسه»،آمده است.
3.عمرو بن عبد اللَّه جُندَعی.او از مجروحان واقعه کربلاست که یک سال بعد از آن،به
ص:759
شهادت رسید.در«زیارت ناحیه مقدّسه»،از وی یاد شده است.
4.عُقْبة بن سَمعان.وی،غلام رَباب،همسر امام حسین علیه السلام بوده است.شیخ طوسی رحمه اللَّه علیه او را در زمره یاران امام علیه السلام آورده است.او در تمام مسیر،همراه امام علیه السلام بوده و از راویان مشهور واقعه کربلاست.
پس از واقعه کربلا دستگیر و بازجویی شد و وقتی گفت«من بَرده ام»،او را رها کردند.نام او در زیارت رجبیه آمده است.
5.ضحّاک بن عبد اللَّه مشرقی.وی که از گزارشگران حادثه کربلاست،همراهیِ خود با امام علیه السلام را مشروط به مفید بودن،کرده بود و پس از آن که مشخّص شد که سرنوشت،چیزی جز شهادت نیست،این موضوع را با امام علیه السلام در میان گذاشت.امام علیه السلام هم موافقت فرمود که اگر می تواند،خود را از حلقه محاصره دشمن،خارج کند.بدین سان،وی فرار را بر همراهی با امام علیه السلام و شهادت برگزید.
6.مسلم بن رباح.غلام علی بن ابی طالب علیه السلام و منشی ایشان بود.بر پایه برخی از گزارش ها،وی در روز عاشورا،در کنار امام علیه السلام بوده؛ولی احتمالاً به دلیل برده بودن،در امان مانده است.
7.غلام عبد الرحمان بن عبد ربّه انصاری.او،روایتگر ماجرای تنویر (1)امام علیه السلام و برخی یارانش،و نیز شوخی کردن یاران امام علیه السلام با یکدیگر در شب عاشوراست.وی در واپسین ساعات واقعه عاشورا از صحنه نبرد،دور شد.
ص:760
620.الأخبار الطّوال: ابن زیاد،علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را و هر کس را از حَرَم که با او بود،سوار کرد و آنان را همراه زَحر بن قیس و مِحقَن بن ثَعلَبه و شمر بن ذی الجوشن به سوی یزید بن معاویه روانه کرد. (1)
621.تاریخ الطبری -به نقل از غاز بن ربیعه جُرَشی-:عبید اللَّه فرمان داد که زنان حسین علیه السلام و کودکانش را آماده کنند و فرمان داد تا علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را تا گردن در زنجیر کنند.سپس آنان را با مُحفِّز بن ثَعلَبه عائِذی (از تیره عائذه قریش) و شمر بن ذی الجوشن،روانه کرد.آن دو،کاروان را آوردند تا نزد یزید آمدند.علی بن الحسین علیه السلام در طول راه،با آن دو،کلمه ای سخن نگفت تا [به شام ]رسیدند. (2)
622.الإرشاد: عبید اللَّه بن زیاد،پس از روانه کردن سر حسین علیه السلام،فرمان داد که زنان و
ص:761
کودکانِ او را آماده کنند و فرمان داد تا علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را تا گردن در بند کنند.آن گاه،آنان را با مُجفِر بن ثَعلَبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن،در پی سر،روانه کرد.آنان رفتند تا به حاملان سر رسیدند و علی بن الحسین علیه السلام در راه،کلمه ای با آنان سخن نگفت تا [به شام ]رسیدند. (1)
623.تاریخ الیعقوبی: خانواده حسین علیه السلام و فرزندانش را به سوی شام بردند و سر حسین علیه السلام را بر نیزه کردند. (2)
بر پایه گزارش تاریخ الطبری (ج 5 ص 459)،تاریخ دمشق (ج 18 ص 445) و الإرشاد مفید (ج 2 ص 119)،پس از واقعه کربلا،ابتدا سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام و سایر شهیدان را به شام فرستادند و پس از آن،اسیران را اعزام کردند؛لیکن طبق شماری دیگر از گزارش ها،سرهای شهدا،همراه با اسیران به شام فرستاده شده اند. (3)
برخی گزارش ها هم حاکی از آن اند که سرهای شهیدان،همراه اسیرانْ اعزام شدند؛لیکن سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام،پیش از کاروان به دمشق رسید. (4)
ص:762
کاروان اسیران کربلا را پس از انتقال به کوفه،اندکی نگاه داشتند و سپس به سوی دمشق،پایتخت حکومت امویان،فرستادند.مسیر حرکت این کاروان،در کتب تاریخ و سیره،معیّن نشده است.از این رو،پیموده شدن هر کدام از مسیرهای میان کوفه و دمشقِ آن روزگار،محتمل است.
برخی خواسته اند با ارائه شواهدی،حرکت آنان را از یکی از این چند راه،قطعی نشان دهند؛ولی مجموع قرائن،ما را به اطمینان کافی نمی رساند. (1)ما ابتدا راه های موجود آن روزگار را بر می شمریم و سپس،قرائن ارائه شده را بررسی می کنیم.
ذکر این نکته پیش از ورود به بحث،لازم است که میان کوفه و دمشق،فقط سه راه اصلی بوده است.البتّه هر کدام از این راه ها،در بخشی از مسیر،فرعی های متعدّد کوتاه و بلندی هم داشته اند که طبیعی است. (2)
کوفه،در عرض جغرافیاییِ حدود 32 درجه و دمشق،در عرض جغرافیاییِ حدود
ص:763
33 واقع است.این،بدان معناست که مسیر طبیعی میان این دو شهر،تقریباً بر روی یک مدار،قرار دارد و نیازی به بالا رفتن و پایین آمدن بر روی زمین،جز در حدّ کسری از یک درجه نیست.بر روی این مدار،راهی واقع بوده که به«راه بادیه»مشهور بوده است.این مسیر،کوتاه ترین راه بین این دو شهر است و حدود 923 کیلومتر (1)مسافت داشته است.
مشکل اصلی این راه کوتاه،گذشتن آن از صحرای بزرگ میان عراق و شام است که از روزگاران کهن،به«بادیة الشام»مشهور بوده است.این مسیر،برای افرادی قابل استفاده بوده که امکانات کافی (بویژه آب) برای پیمودن مسافت های طولانی میان منزل های دور از همِ صحرا را داشته اند،هر چند،گاهی شتاب مسافر،او را وادار به پیمودن این مسیر می کرده است.
گفتنی است در صحراها،شهرهای بزرگ،وجود ندارند؛امّا این به معنای نبودن راه یا چند آبادی کوچک نیست.
فرات،یکی از دو رود بزرگ عراق است که از ترکیه سرچشمه می گیرد و پس از گذشتن از سوریه و عراق،به خلیج فارس می پیوندد.کوفیان،برای مسافرت به شمال عراق و شام،از کناره این رود،حرکت می کردند تا هم به آب،دسترس داشته باشند و هم از امکانات شهرهای ساخته شده در کناره فرات،استفاده کنند.گفتنی است لشکرهای انبوه و کاروان های بزرگ که به آب فراوان نیاز داشتند،ناگزیر از پیمودن این مسیر بودند. (2)
این مسیر،ابتدا از کوفه به مقدار زیادی به سوی شمال غرب می رود و سپس از آن جا به سوی جنوب،بر می گردد و با گذر از بسیاری از شهرهای شام،به دمشق
ص:764
می رسد.این راه،انشعاب های متعدّد داشته و با طول تقریبی 1190 تا 1333 کیلومتر،جای گزین مناسبی برای راه کوتاه،امّا سختِ بادیه بوده است.مجموع این راه و راه بادیه را می توان به یک مثلّث،تشبیه کرد که قاعده آن،راه بادیه است.
دجله،دیگر رود بزرگ عراق است و آن نیز مانند فرات،از ترکیه سرچشمه می گیرد؛امّا از شام نمی گذرد و درگذشته،برای رفتن به شمال شرق عراق،از مسیر کناره آن،استفاده می کرده اند.این راه،مسیر اصلی میان کوفه و دمشق،نبوده است و باید پس از پیمودن مقدار کوتاهی از آن،کم کم به سمت غرب پیچید و پس از طیّ مسیر نه چندان کوتاهی،به راه کناره فرات پیوست و از آن طریق،وارد دمشق شد.
این مسیر را می توان سه ضلع از یک مستطیل دانست که ضلع دیگر طولیِ آن را راه بادیه و سه ضلع یاد شده آن را:مسافت پیموده شده از کوفه به سمت شمال،راه پیموده شده به سمت غرب،و راه پیموده شده به سمت جنوب-که بازگشت به بخشی از مسیر پیموده شده قبلی است-،تشکیل می دهند.از این رو،از همه راه های دیگر،طولانی تر است و طول آن،حدود 1545 کیلومتر است.این راه را«راه سلطانی»نامیده اند.
ما دلیل روشن و گزارش تاریخی معتبر و کهنی برای اثبات عبور کاروان اسیران کربلا از یکی از این سه راه،در دست نداریم و حدیثی نیز از اهل بیت علیهم السلام در این باره به ما نرسیده است.آنچه در دسترس ماست،برخی نشانه های جزئی و ناکافی اند که به صورت پراکنده،در برخی کتاب ها آمده اند،و نیز قصّه پردازی ها و شرح حال های بی سند و نامعتبری که در کتاب های غیر قابل استناد (مانند مقتل ساختگی منسوب به ابو مِخنَف)،آمده و سپس در کتاب های دیگر،تکرار شده اند. (1)اینک،نشانه های
ص:765
جزئیِ پیش گفته را بررسی می کنیم:
1.در معجم البلدان-که یک کتاب کهن جغرافیایی است-در معرّفی بخشی از شهر حَلَب در شام،آمده است:
در غرب شهر و در دامنه کوه جوشن،قبر محسن بن حسین علیه السلام است که گمان دارند وقتی اسیران [کربلا] را از عراق به دمشق می بردند،او از مادرش سقط شده است و یا کودکی بوده است همراه آنان که در حَلَب،در گذشته و همان جا دفن شده است (1).
معلوم است که این گزارش،در صورت درستی،عبور کاروان از راه بادیه را نفی می کند (زیرا حَلَب،در آن مسیر قرار ندارد)؛امّا به تنهایی نمی تواند یکی از دو مسیر سلطانی (کناره دجله) و یا کناره فرات را تأیید کند؛زیرا این دو راه،در مسافتی طولانی،با هم مشترک هستند و منطقه حَلَب،در مسیر هر دو راه قرار دارد.
از سوی دیگر،به کار رفتن واژه«یزعمون (گمان دارند)»از سوی مؤلّف معجم البلدان،بر قابل استناد نبودن این پندار،دلالت دارد،بویژه آن که فرزندی به نام محسن و یا همسر بارداری از امام حسین علیه السلام در وقایع کربلا،سراغ نداریم و سخنی از آنها در کتاب های در دسترس،نیامده است،و وجود شهرت محلّی،بر فرض درستی گزارش،از حدّ یک عقیده عمومیِ معمولی،فراتر نمی رود.
2.ممکن است برخی بر اساس یکی بودن مسیر بردن سرِ امام حسین علیه السلام و حرکت کاروان اسیران واقعه کربلا،با استناد به گزارش ابن شهرآشوب-که به نقل از نطنزی،به ماجرای برخورد راهب صومعه با سرِ امام حسین علیه السلام،در منزل قِنَّسرین (در شمال شام) پر داخته است-، (2)بخواهند عبور از راه سلطانی را اثبات کنند.
پاسخ این گروه،آن است که پیش فرض این استدلال،یعنی یکی بودن مسیر
ص:766
حرکت کاروان اسیران و سرِ مبارک امام حسین علیه السلام،مسلّم نیست و این احتمال،وجود دارد که سر را در شهرها چرخانده باشند؛امّا اسیران را از راهی کوتاه تر برده باشند.حتّی در برخی اخبار،آمده است که سر مطهّر امام علیه السلام را پس از ورود اسرا به شام،در شهرهای شام نیز گردانیدند،چنان که در شرح الأخبار آمده است:
آن گاه یزید ملعون،دستور داد که سرِ حسین علیه السلام را در شهرهای شام و دیگر شهرها بگردانند (1).
مطابق این نقل،این امکان وجود دارد که سر مطهّر امام علیه السلام،پس از رسیدن به شام،به مناطقی چون موصل و نَصیبین هم-که در راه سلطانی قرار دارند-،رسیده باشد.
از این رو،احتمال دارد که این گونه حوادثِ گزارش شده،مربوط به روزگار چرخاندن سر پس از رسیدن اسیران به شام بوده و یا در مسیر حرکت آنان به سوی شام،اتّفاق افتاده باشد.
همین احتمال،در باره مکان هایی که به«رأس الحسین علیه السلام»موسوم اند،وجود دارد.ابن شهرآشوب،در ذکر مناقب امام علیه السلام آورده است:
از فضیلت های ایشان (امام حسین علیه السلام)،کراماتی است که از مکان هایی که به آنها«رأس الحسین علیه السلام»گفته می شود و از کربلا تا عَسقَلان و در میان آن دو (موصل و نَصیبین و حَماه و حِمْص و دمشق و جز اینها) قرار دارند،دیده شده است (2).
در باره این مناطق،علاوه بر این که ابن شهرآشوب،تصریح نکرده که اسیران یا سر مطهّر،از آنها گذر داده شده اند،این احتمال وجود دارد که چون سالیان درازی در قلمرو حکومت های شیعی یا دوستدار اهل بیت علیهم السلام (مانند:آل حَمْدان و فاطمیان) بوده اند،در آنها به هر دلیل یا انگیزه ای (چه واقعیت،چه یادبود و چه خواب و...)،
ص:767
«رأس الحسین»هایی ایجاد شده باشد،چنان که رأس الحسینِ موجود در قاهره،در زمان فاطمیان،ایجاد شد.
افزون بر این،ماجرای راهب و سر،برای برخی مکان های دیگر هم ذکر شده که به دلیل بعید بودن تکرار این ماجرا،گزارش ابن شهرآشوب،دست خوشِ تعارض می گردد؛زیرا یکی از مکان های ذکر شده،دِیْری در اوایل راه است و با قِنَّسرین-که در اواخر راه واقع است-،همخوان نیست.
گفتنی است بر فرض صحّت گزارش ابن شهرآشوب نیز،گذشتن کاروان اسیران از راه سلطانی اثبات نمی شود؛زیرا بخشی از راه سلطانی،با راه فرات،مشترک است و منطقه قِنَّسرین،در مسیر کناره فرات نیز قرار دارد.البتّه این گزارش،در صورت درستی،عبور از راه بادیه را نفی می کند.
3.به گمان ما و بر خلاف آنچه در عصر اخیر رواج یافته،گذشتن کاروان اسیران کربلا از راه سلطانی،کمترین احتمال را دارد؛زیرا دورترین راه است و اساساً راهی نیست که برای کاروانی کوچک-که به اسارت می روند،نه برای گردشگردی-،انتخاب شود.افزون بر این که پیموده شدن این راه،مدرک معتبری ندارد و مستند این قول،مقتل منسوب به ابو مِخنَف است. (1)
از سوی دیگر،پذیرش عبور از راه طولانیِ سلطانی،با ماجرای«اربعین»و این که اسیران در بازگشت از شام،در اوّلین اربعین واقعه عاشورا بر سرِ مزار حسین علیه السلام حاضر شده باشند (چنان که در مقتل منسوب به ابو مخنف آمده است) نیز ناسازگار است. (2)
ممکن است گفته شود که قدرت نماییِ دستگاه حاکم،اقتضا می کرده که اسیران را از درون شهرها عبور دهند و از این رو،آنان را از راه سلطانی برده اند؛امّا این دلیل با بردن اسیران از مسیر کناره فرات نیز سازگار است؛زیرا در این مسیر هم شهرهای مهمّی واقع بوده است.افزون بر این،با چرخاندن سرهای شهدا نیز این قدرت نمایی
ص:768
به انجام می رسیده و به چرخاندن گروهی اندک (در حدّ یک خاندان کوچک و متشکّل از چند زن و کودک)،نیازی نبوده است؛زیرا این کار،اگر نشانه ضعف حکومت نباشد،نشانه قدرت آن هم شمرده نمی شود،بویژه که دستگاه حاکم،شجاعت و سخنوریِ امام زین العابدین علیه السلام و زینب کبرا علیها السلام و دیگر اسیران را در کوفه،شاهد بوده است.از این رو،سیاست،اقتضا داشته که اسیران را از بیراهه ببرند و در شهرها نچرخانند.
4.بر اساس آنچه گفته شد،تنها نکته ای که می تواند حرکت کاروان اسیران از راه سلطانی و یا راه کناره فرات را بر راه بادیه ترجیح دهد،دسترس داشتن به آب رودخانه است که این نیز با توجّه به کوچک بودن کاروان و امکان حمل آب با شتر،چندان وجه استواری نیست.مؤیّد این نکته،عدم ذکر جزئیّات سفر و نبودن گزارشی در باره رسیدن کاروان به شهرها و یا دست کم،یکی دو شهر مهمّ سرِ راه است،که خود،نشان از پیمودن مسیر بیابانی و یا حتّی بیراهه است.
5.برخی شواهد که می توانند موجب ترجیح راه بادیه بر دو راه دیگر گردند،عبارت اند از:
یک.راه کناره فرات و راه سلطانی،هر دو،دارای شهرهای بسیاری بوده اند و اگر این راه ها،مسیر حرکت اسیران می بود،بایستی نقل هایی از مواجهه مردم این شهرها با کاروانیان یا مشاهده شدن آنان در آن شهرها،در منابع معتبر می آمد-چنان که در کربلا و کوفه و شام،چنین گزارش هایی وجود دارد-،در حالی که در این باره،هیچ نقلی نیامده است.بنا بر این،به نظر می رسد که مسیر حرکت اسیران،از جایی بوده که کمترین حضور مردمی را داشته که همان مسیر بادیه است.
دو.اعتراض هایی که از لحظه شهادت امام حسین علیه السلام علیه حکومت امَوی،حتّی به وسیله برخی طرفداران حکومت و خانواده جنایتکاران،انجام یافت و بازتابی که واقعه عاشورا در کوفه به وجود آورد،قاعدتاً حکومت را از این که اسیران و سر مطهّر امام علیه السلام را از مسیر شهرها و آبادی های پُرجمعیتْ عبور دهند،باز می داشت.متن کامل
ص:769
بهایی نیز مؤیّد این مسئله است:
مَلاعین که سرِ حسین علیه السلام [را] از کوفه بیرون آوردند،خائف بودند از قبائل عرب که غوغا کنند و از ایشان،باز ستانند.پس راهی [را ]که به عراق است،ترک کردند و بیراه می رفتند (1).
سه.سرعت انجام گرفتن کار،در کارهای حکومتی،یک اصل است.لازمه رعایت این اصل،گذر از کوتاه ترین و سریع ترین مسیر بوده است.
به دلیل نبودِ دلایل روشن و قابل اعتماد،نمی توان اظهار نظر قطعی کرد؛ولی با توجّه به نکاتی که گذشت عبور کاروان اسیران کربلا از مسیر بادیه،احتمال بیشتری را به خود اختصاص می دهد.
بر اساس محاسبات انجام شده، (2)فاصله میان دمشق تا مدینه،تقریباً 1229 کیلومتر است و با احتساب دمشق و مدینه،شامل 32 منزل بوده است.کاروان اسیران،در بازگشت از شام،قطعاً این مسیر را پیموده اند و چنانچه در ضمن حرکت،به کربلا هم رفته باشند،مسیرِ بسیار طولانی تری را سپری کرده اند.
حرکت پُررنج خانواده امام علیه السلام و همراهان،از مدینه آغاز شد و به مدینه نیز ختم گردید و حدّ اقل مسیری که این بزرگواران طی کرده اند (با فرض رفتن از کوفه به دمشق از کوتاه ترین مسیر،یعنی راه بادیه،و عدم احتساب رفتنِ مجدّد به کربلا)،حدود 4100 کیلومتر است.
ص:770
624.الإقبال -به نقل از کتاب المصابیح،به سندش از امام صادق علیه السلام،از پدرش امام باقر علیه السلام-:از پدرم علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در باره بردن او به سوی یزید پرسیدم.
فرمود:«مرا بر شتری لَنگ و بدون جهاز،سوار کردند و سر حسین علیه السلام بر بالای عَلَمی بود و زنانمان،پشت سرِ من بر استرانی بدون پالان،سوار بودند.کسانی که ما را می بردند،از پشت سر و گرداگردمان،با نیزه،ما را احاطه کرده بودند و آزار می دادند.اگر اشکی از دیده یکی از ما فرو می چکید،با نیزه به سرش می کوبیدند،تا آن که وارد شام شدیم.جارچی جار زد:ای شامیان ! اینان،اسیران اهل بیتِ ملعون اند». (1)
625.الملهوف: عبید اللَّه بن زیاد،به یزید بن معاویه نوشت و او را از کشته شدن حسین علیه السلام و اخبار خانواده اش باخبر کرد...و هنگامی که نوشته ابن زیاد به یزید بن معاویه رسید و از واقعه آگاه شد،پاسخ نامه را داد و او را مأمور روانه کردن سر حسین علیه السلام و سرهای کشتگانِ همراه او،و نیز اثاث و زنان و خانواده حسین علیه السلام کرد.
ابن زیاد هم مِحفَر (/مُحَفِّز) بن ثَعلَبه عائذی را خواست و سرها و اسیران و زنان را به او سپرد.مِحفَر،آنان را تا شام به سانِ اسیران کفّار برد و اهالیِ همه جا،صورت های آنان را می دیدند. (2)
ص:771
626.أنساب الأشراف: عبید اللَّه بن زیاد،فرمان داد تا علی بن الحسین علیه السلام را تا گردن در بند کنند و زنان و کودکانِ امام حسین علیه السلام را آماده کرد و آن گاه،آنان را با مُحفِز بن ثَعلَبه از تیره عائذه قریش و شمر بن ذی الجوشن روانه کرد.برخی می گویند:سر حسین علیه السلام را نیز با مُحفِّز روانه کرد.
هنگامی که در درگاه یزید ایستادند،مُحفِّز،صدایش را بلند کرد و گفت:ای امیر مؤمنان ! این،مُحفِّز بن ثَعلَبه است که فرومایگان تبهکار را برایت آورده است. (1)
627.تذکرة الخواص -به نقل از عبد الملک بن هشام نحوی بصری-:ابن زیاد،سر حسین علیه السلام را همراه اسیرانِ در بند کشیده شده،به سوی یزید بن معاویه روانه کرد.میان اسیران،زنان و پسر بچه ها و دختر بچه های دختران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله هم بودند که بر شترانی بدون جهاز،بسته شده بودند و سر و صورتشان باز بود.
هر گاه در جایی فرود می آمدند،سر را از صندوق مخصوص آن،بیرون می آوردند و بر سر نیزه می کردند و از آن در طول شب تا وقت حرکت،حراست می کردند.آن گاه آن را به صندوق،باز می گرداندند و حرکت می کردند. (2)
ص:772
628.المزار الکبیر -در«زیارت ناحیه مقدّسه»-:سرت را بر نیزه کردند و خانواده ات را مانند بندگان،اسیر نمودند و با زنجیر آهنین،به بند کشیدند و بر روی مَرکب های بدون جهاز،سوار نمودند و باد داغ نیم روزی،صورت هاشان را می سوزانْد.آنان را در دشت ها و صحراها می راندند و دستانشان را به گردن هایشان بسته بودند و آنها را در بازارها می چرخاندند. (1)
629.تاریخ الیعقوبی: عبد اللَّه بن عبّاس به یزید نوشت:«...هان ! از شگفت ترینِ شگفتی ها-و تا زنده ای،روزگار،شگفتی ها را به تو نشان خواهد داد-این است که تو دختران عبد المطّلب و نوجوانان کوچکِ نسل او را مانند اسیرانِ احضار شده،به سوی شام بردی.تو به مردم نمودی که بر ما چیره شده ای و بر ما فرمان می رانی.
سوگند به جانم،اگر صبح و شام از [قیام] من،در امان باشی،امیدوارم که از زخم زبان و شکستن (انتقاد) و بستنم در امان نباشی.پس شادی ات نپاید و خداوند،تو را پس از کشتاری که از خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله کردی،جز اندکی مهلت ندهد،تا آن که تو را سخت و دردناک بگیرد و نکوهیده و گنهکار،از دنیا بیرون ببرد.بی پدر ! زندگی کن-که به خدا سوگند-،دستاوردت،تو را نزد خدا،فرو کشیده و پست کرده است.سلام بر هر که خدا را فرمان برد !». (2)
ص:773
630.بستان الواعظین: حسین علیه السلام زمانی که کشته شد،آب خواست،ولی به او ندادند و با زبان تشنه،کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند،او را از نوشیدنی بهشتی،سیراب ساخت.او را آن چنان،سر بُریدند و خانواده اش را به اسارت بردند و در حالی سرهایشان باز بود،با مَرکب های بدون جهاز و پالان،حرکتشان دادند،تا وارد دمشق شدند،در حالی که سرِ حسین علیه السلام،در میانشان بر بالای نیزه بود.هرگاه یکی از آنان با دیدن سر می گریست،نگهبانان،او را با تازیانه می زدند.اهل ذمّه،در بازار دمشق برای تماشای آنان،صف کشیده بودند و به صورتشان،آب دهان می انداختند تا این که بر درِ کاخ یزید،متوقّف شدند.
یزید،دستور داد تا سر حسین علیه السلام را بر در بیاویزند،در حالی که خانواده امام علیه السلام در اطرافش بودند.همچنین،نگهبانانی را بر آن گماشت و دستور داد که:هرگاه یکی از آنان گریست،او را بزنید.
آنان،همچنان ماندند،در حالی که سر حسین علیه السلام در میان آنها به مدّت نُه ساعت،در روز آویزان بود.اُمّ کلثوم،سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیه السلام را دید و گریست و گفت:ای پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بود)! این،سرِ حبیب تو حسین است که آویزان شده است.
سپس گریست.یکی از نگهبانان،دستش را بالا برد و به صورت امّ کلثوم زد که به تمامی صورت او آسیب زد.در دَم،دست نگهبان،از کار افتاد. (1)
ص:774
631.قرب الإسناد -به نقل از عبد اللَّه بن میمون،از امام صادق علیه السلام،از پدرش امام باقر علیه السلام-:هنگامی که خاندان حسین علیه السلام را بر یزید وارد کردند،روز بود و صورت های آنان باز بود.شامیان جفاکار گفتند:ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیده ایم.شما کیستید؟!
سکینه دختر حسین علیه السلام گفت:ما اسیران خاندان محمّدیم. (1)
632.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی -به نقل از زید،از پدرش امام زین العابدین علیه السلام-:سهل بن سعد (2)گفت:به سوی بیت المقدّس،روانه شدم و به [شهرهای] شام رفتم.در شهری پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویخته اند و شاد و خوش حال اند و زنانی هم پیش آنان،دف و طبل می زنند.با خود گفتم:شاید شامیان،عیدی دارند که آن را نمی شناسیم.دیدم مردمی سخن می گویند.گفتم:ای مردم ! آیا شما در شام،عیدی دارید که ما آن را نمی شناسیم؟!
ص:775
گفتند:ای پیرمرد ! تو را غریبه می بینیم؟
گفتم:من سهل بن سعد هستم.پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را دیده ام و از او حدیث شنیده ام.
گفتند:ای سهل ! آیا تعجّب نمی کنی که آسمان،خون نمی بارد و زمین،ساکنانش را فرو نمی برد؟
گفتم:چرا این گونه شود؟
گفتند:این،سر حسین،از خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله است که آن را از سرزمین عراق به شام،هدیه می برند و اکنون می رسد.
گفتم:شگفتا! سر حسین را به هدیه می برند و مردم،خوش حالی می کنند؟! از کدام دروازه می آورند؟
مردم به دروازه ای به نام«دروازه ساعات»،اشاره کردند.به سوی آن رفتم و آن جا که بودم،پرچم هایی پی در پی آمد و اسب سواری را دیدم که به دستش نیزه سرشکسته ای بود و سری بر آن بود که شبیه ترینِ صورت ها به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بود و در پی آن،زنانی سوار بر شتران بدون جهاز آمدند.
به یکی از آنها نزدیک شدم و به او گفتم:ای دختر ! تو کیستی؟
گفت:سَکینه دختر حسین.
به او گفتم:آیا درخواستی از من داری؟من،سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده ام.
سکینه گفت:ای سهل ! به حامل سر بگو که سر را جلوی ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند،که ما حرم پیامبر خدا هستیم.
سهل گفت:به حامل سر،نزدیک شدم و به او گفتم:آیا درخواستم را اجابت می کنی تا در عوض،چهارصد دینار بگیری؟
گفت:درخواستت چیست؟
گفتم:سر را جلوتر از اهل حرم،حرکت بده.
ص:776
او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم،به او پرداختم. (1)
633.الملهوف: سر حسین علیه السلام و نیز زنانش و مردان اسیر خاندان را حرکت دادند و چون به دمشق رسیدند،اُمّ کلثوم به شمر-که از افراد آن گروه بود-نزدیک شد و به او گفت:درخواستی از تو دارم.
گفت:درخواستت چیست؟
گفت:هنگامی که ما را به شهر در آوردی،ما را از دروازه ای ببر که تماشاگر کمتری دارد و به آنها بگو که این سرها را از میان ما بیرون ببرند و دور کنند که از کثرتِ
ص:777
نگاه هایشان به ما،در این حال،خوار شده ایم.
شمر،از سرِ سرکشی و ناسپاسی،در پاسخ درخواست او فرمان داد که سرها را بر سر نیزه و در وسط کاروان،حرکت دهند و به همان حال،آنها را از میان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه پلّه مسجد جامع،آن جا که اسیران را نگاه می دارند،ایستادند. (1)
634.الفتوح: حرم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را آوردند تا از دروازه ای به نام«توما»وارد دمشق کردند و سپس آنها را آوردند تا بر راه پلّه درِ مسجد،آن جا که اسیران را نگاه می دارند،ایستادند. (2)
635.الأمالی،صدوق -به نقل از دربان عبید اللَّه بن زیاد،در یادکردِ آوردن اسیران-:آنان را بر راه پلّه مسجد،آن جا که اسیران را نگاه می دارند،نگاه داشتند و علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) هم که در آن روزگار،جوانی تازه سال بود،میان آنان بود.پیرمردی از شامیان،نزد آنان آمد و به آنان گفت:ستایش،خدایی را که شما را کشت و هلاکتان کرد و شاخ فتنه را بُرید.
ص:778
آن گاه،از دشنامگویی به آنان،چیزی فرو ننهاد.هنگامی که سخنش به پایان رسید،علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) به او فرمود:«آیا کتاب خدای عزّوجلّ را خوانده ای؟».
گفت:آری.
فرمود:«آیا این آیه را خوانده ای:«بگو:بر آن (رسالت)،اجری از شما نمی طلبم،جز دوستی با نزدیکانم»؟».
گفت:آری.
فرمود:«آنان،ما هستیم».
سپس فرمود:«آیا خوانده ای:«و حقّ نزدیکان را به آنها بده»؟».
گفت:آری.
فرمود:«آنان،ما هستیم».
[سپس] فرمود:«آیا این آیه را خوانده ای:«خداوند،اراده آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزُداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»؟».
گفت:آری.
فرمود:«آنان،ما هستیم».
مرد شامی،دستش را به سوی آسمان،بالا برد و آن گاه سه بار گفت:خدایا ! من توبه می کنم.
[سپس گفت:] خدایا ! من از دشمن خاندان محمّد،به سوی تو بیزاری می جویم و نیز از قاتلان اهل بیتِ محمّد.من قرآن را خوانده بودم؛امّا تا امروز،به این،پی نبرده بودم. (1)
ص:779
636.تاریخ الطبری -به نقل از عمّار دُهنی،از امام باقر علیه السلام،در بیان روانه شدن اهل بیتِ امام حسین علیه السلام به شام به وسیله عبید اللَّه-:[عبید اللَّه] آنان را سوار و به سوی یزید،روانه کرد.هنگامی که بر او وارد شدند،یزید،همه کسانی (بزرگانی) را که در شام حضور داشتند،گِرد آورد و آن گاه،اسیران را وارد کردند و حاضران،پیروزی یزید را به او تبریک گفتند. (1)
637.تاریخ الطبری -به نقل از غاز بن ربیعه جُرَشی-:به خدا سوگند،ما نزد یزید بن معاویه در دمشق بودیم که زَحْر بن قیس،پیش آمد و نزد یزید بن معاویه رفت.یزید به او گفت:وای بر تو ! چه در پشتِ سر و نزد خود داری؟
ص:780
زَحْر گفت:ای امیر مؤمنان ! به پیروزی و یاری خدا،بشارت بده ! حسین بن علی با هجده تن از خانواده و شصت نفر از پیروانش،بر ما وارد شدند و ما هم به سوی آنها رفتیم و از آنان خواستیم که تسلیم شوند و به حکم امیر عبید اللَّه بن زیاد،گردن بنهند و یا بجنگند.آنان،جنگ را بر تسلیم شدن،ترجیح دادند.ما هم هنگام طلوع آفتاب،به آنها یورش بردیم و آنها را از هر سو،محاصره کردیم،تا آن که شمشیرها،جایگاهشان را از سرهای آنان بر گرفتند.آنان،عقب می نشستند؛امّا پناهگاهی نداشتند و از [دست] ما به پشته ها و حفره ها پناه می بردند،مانند پناه جستن کبوتران از بازِ شکاری.به خدا سوگند-ای امیر مؤمنان-،جز به اندازه نحر کردن شتری یا خواب کوتاه نیم روزی،طول نکشید که تا آخرین نفرشان را از پای در آوردیم.
اکنون،پیکرهای برهنه و لباس های خونین و گونه های خاک آلودشان،که خورشید،آنها را می گُدازد و باد بر آنها می وزد،پیشکش تو! زائران آنها،عقاب ها و لاشخورهای بیابان های خشک و دوردست اند.
چشم یزید،اشکبار شد و گفت:من از اطاعتتان،بدون کشتن حسین هم راضی می شدم.خدا،پسر سمیّه را لعنت کند ! هان ! به خدا سوگند،اگر من بودم،از حسین می گذشتم.خداوند،حسین را رحمت کند !
و هیچ صِله و پاداشی به او نداد. (1)
ص:781
638.مثیر الأحزان -به نقل از عُذَری بن ربیعة بن عمرو جُرَشی-:من نزد یزید بن معاویه بودم که زَحْر بن قیس مَذحِجی به سوی یزید آمد.یزید به او گفت:وای بر تو ! چه در پشتِ سر داری؟
گفت:به پیروزی و یاری خدا،بشارتت باد !...این،پیکرهای برهنه آنان و صورت های خاک آلودشان و لباس های خونینشان است.خورشید،آنها را می گُدازد و باد بر آنها می وزد.زائران آنها،عُقاب ها و لاشخورهای بیابان های هموار و یک دست اند.نه کفن دارند و نه نازْبالشی! (1)
639.المصباح،کفعمی: در روز اوّل صفر،سر امام حسین علیه السلام را به دمشق،وارد کردند و آن روز،نزد بنی امیّه،عید است. (2)
640.مثیر الأحزان: امام زین العابدین علیه السلام فرمود:«ما را-که دوازده مردِ در بند بودیم-،بر یزید،وارد کردند.هنگامی که پیشِ روی او ایستادیم،گفتم:ای یزید ! تو را به خدا سوگند می دهم که گمان می بری اگر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله ما را بر این حال می دید،چه می کرد؟...
ص:782
فاطمه دختر حسین علیه السلام نیز گفت:ای یزید ! دختران پیامبر خدا،اسیر می شوند؟!
مردم گریستند و اهل خانه یزید هم گریستند،تا آن جا که ناله و شیون،بلند شد.
من در غُل و زنجیر بودم.گفتم:آیا اجازه سخن گفتن به من می دهی؟
گفت:بگو؛ولی بیهوده گویی مکن.
گفتم:در جایی ایستاده ام که سزامند همچون منی نیست که بیهوده گویی کند.گمان می بری اگر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله مرا در غل و زنجیر می دید،چه می کرد؟
یزید به اطرافیانش گفت:بندهای او را بگشایید.
سپس سرِ حسین علیه السلام را جلوی خود نهاد و زنان را در پشتِ سرش جای داد تا به آن سر ننگرند».
امّا علی بن الحسین علیه السلام آن سر را دید و پس از آن،دیگر کلّه [ی گوسفند ]نخورد. (1)
641.شرح الأخبار -به نقل از محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (امام باقر علیه السلام)-:پس از کشته شدن حسین علیه السلام،ما را-که دوازده پسربچّه بودیم-،بر یزید بن معاویه-که خدا،لعنتش کند-وارد کردند.هیچ یک از ما نبود،جز آن که دستانش را به گردنش بسته بودند و [پدرم] علی بن الحسین علیه السلام نیز در میان ما بود. (2)
642.الملهوف: اثاث،زنان و هر که را از خاندان حسین علیه السلام مانده بود،طنابْ پیچ آوردند و
ص:783
چون به همان حال،پیشِ روی یزید ایستادند،علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام فرمود:«تو را-ای یزید-به خدا سوگند می دهم،گمان می بری اگر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله ما را بر این حال می دید،چه می کرد؟».
پس یزید فرمان داد که بندها را بگشایند. (1)
643.الأمالی،صدوق -به نقل از دربان عبید اللَّه بن زیاد-:زنان حسین علیه السلام را بر یزید بن معاویه،وارد کردند و زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خانواده اش صیحه زدند و فریاد کشیدند و نوحه سر دادند.
سرِ امام حسین علیه السلام پیشِ روی یزید،نهاده شد.سَکینه گفت:به خدا سوگند،سنگ دل تر از یزید و کافر و مشرکی بدتر و جفاکارتر از او ندیده ام.
یزید،در حالی که به سر می نگریست،شروع به خواندن کرد:
کاش پدرانم در بدر،اکنون بودند
و بی تابی خزرج را از زخم سلاح می دیدند !
سپس فرمان داد سرِ حسین علیه السلام را بر درِ مسجد دمشق،نصب کنند. (2)
644.الاحتجاج -به نقل از پیرمردی راستگو از بزرگان بنی هاشم و نیز از کسان دیگری-:هنگامی که زین العابدین علیه السلام و اهل حرمش بر یزید،وارد شدند و سرِ امام حسین علیه السلام را
ص:784
آوردند و پیشِ رویش در تَشت گذاشتند،یزید با چوب دستی اش بر دندان های پیشِ امام حسین علیه السلام می زد و می خواند:
هاشمیان،با فرمان روایی،بازی کردند،و گر نه
نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است.
کاش پدرانم در بدر،اکنون بودند
و بی تابی خزرج را از زخم سلاح می دیدند !
هلهله می کردند و از شادی،فریاد می کشیدند
و می گفتند:ای یزید ! پاینده و سربلند باشی.
ما جزای بدر را به آنها دادیم
و مانند آن را بر سرشان در آوردیم و اکنون،برابریم.
من از خِندِف (1)نیستم،اگر
انتقام آنچه را خاندان احمد کرده اند،از آنها نگیرم. (2)
گزارش هایی که آمد،حاکی از نهایتِ قساوت و بی رحمی یزید نسبت به اسیران اهل بیت و سرهای مقدّس شهداست.بنا بر این،درستی برخی از گزارش ها که بر رقّت و
ص:785
اظهار ندامت وی دلالت دارند،بعید به نظر می رسد.این گونه گزارش ها،احتمالاً ساخته و پرداخته بنی امیّه و یا حاکی از سیاست بازی یزیدند.
645.الملهوف: زینب علیها السلام،هنگامی که سر امام حسین علیه السلام را دید،گریبان خویش را گرفت و آن را درید.سپس با صدایی غم آلود که دل ها را به درد می آورْد،ندا داد:ای حسین ! ای محبوب پیامبر خدا ! ای پسر مکّه و مِنا ! ای پسر فاطمه زهرا،سَرور زنان ! ای پسر دختر مصطفی !
راوی می گوید:به خدا سوگند،هر که را در مجلس حاضر بود،گریانْد و یزید،ساکت بود. (1)
646.تاریخ الطبری -به نقل از قاسم بن بُخَیت-:یزید به مردم،اجازه ورود داد و آنان،وارد شدند.سر،پیشِ روی یزید بود و او با سرِ چوبِ دستی اش بر دندان های پیشینِ حسین علیه السلام می زد.سپس گفت:ما و این،مانند همان اشعار حُصَین بن حُمام مُرّی هستیم که:
سر مردانی را می شکافند که دوستشان داریم
ولی آنان،نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.
مردی از یاران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله به نام ابو بَرزه اسلَمی به او گفت:آیا با چوب دستی بر دندان های حسین،می زنی؟هان که چوب دستی ات بر جایی از دهان او فرود آمد که بسی دیدم که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله آن را می مکید.هان-ای یزید-،تو روز قیامت می آیی،در
ص:786
حالی که ابن زیاد،شفیع توست و این می آید،در حالی که محمّد صلی اللَّه علیه و آله شفیع اوست.
سپس برخاست و رفت. (1)
647.المناقب،ابن شهرآشوب: طبری،بَلاذُری و کوفی آورده اند که چون سرها را پیشِ روی یزید گذاشتند،شروع به زدن با چوب دستی بر دندان های پیشینِ حسین علیه السلام کرد و سپس گفت:روزی در برابر روز بدر !....
ابو بَرزه گفت:ای فاسق ! چوب دستی را بردار که-به خدا سوگند-،دو لب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را دیدم که جای چوب دستی ات را می بوسد.
یزید [چوب دستی اش را] برداشت؛امّا از شدّت خشم بر آن مرد،در حال هلاک شدن بود (2). (3)
ص:787
648.الإرشاد -به نقل از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام-:هنگامی که پیشِ روی یزید نشستیم،دلش به حال ما سوخت.مردی سرخ رو از شامیان برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان ! این دختر را (منظورش من بودم که دختری زیبا بودم) به من ببخش.بر خود لرزیدم و گمان کردم که این،برایشان رَواست.لباس عمّه ام زینب علیها السلام را گرفتم و او می دانست که این،نمی شود.
عمّه ام به آن مرد شامی گفت:به خدا سوگند،خطا کردی و پَستی نشان دادی.به خدا سوگند،این،نه حقّ توست و نه حقّ یزید.
یزید،خشمگین شد و گفت:تو خطا کردی.این،حقّ من است و اگر بخواهم چنین کنم،می کنم.
زینب علیها السلام گفت:به خدا سوگند،هرگز ! خداوند،این حق را برای تو ننهاده است،مگر آن که از دین ما خارج شوی و به دین دیگری بگروی.
یزید،از خشم،عقل از سرش پرید و گفت:با این گونه سخن،با من رویارو می شوی؟! آنانی که از دینْ خارج شده اند،پدر و برادرت هستند.
زینب علیها السلام گفت:تو و جدّ و پدرت،اگر مسلمان باشید،به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم،هدایت شده اید.
یزید گفت:ای دشمن خدا ! دروغ گفتی.
زینب علیها السلام به او گفت:تو امیری و به ستم،ناسزا می گویی و به قدرتت،[نه بُرهانت،] چیره ای.
ص:788
یزید،گویی خجالت کشید و ساکت شد.
آن شامی،دوباره گفت:این دختر را به من ببخش.
یزید به او گفت:دور شو ! خداوند،به تو مرگی دهد که زندگی ات به پایان رسد ! (1)
649.تهذیب الکمال -به نقل از عمّار بن ابی معاویه دُهْنی،از امام باقر علیه السلام-:هنگامی که اسیران بر یزید،وارد شدند،او همه شامیانِ پایتخت را گِرد آورد.سپس اسیران را نزد او آوردند و پیروزی اش را به او تبریک گفتند.مردی سرخْ روی و کبودْچشم،از میان شامیان برخاست و به دختری زیبا از اسیران نگریست و گفت:ای امیر مؤمنان ! این را به من ببخش.
زینب علیها السلام گفت:نه.به خدا سوگند،تو چنین حقّی نداری و یزید هم چنین حقّی ندارد،جز آن که از دین خدا بیرون برود.
آن مرد شامیِ کبودچشم،درخواست خود را دوباره تکرار کرد و یزید به او گفت:بس کن ! (2)
ص:789
650.تفسیر القمّی -از امام صادق علیه السلام-:هنگامی که سرِ حسین بن علی علیه السلام و علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را دست بسته و در بند،همراه دخترانِ [اسیر شده ]امیر مؤمنان [علی] علیه السلام نزد یزید-که خدا،لعنتش کند-آوردند،یزید گفت:ای علی بن الحسین ! ستایش،خدایی را که پدرت را کُشت.
علی بن الحسین علیه السلام فرمود:«خداوند،لعنت کند هر کس را که پدرم را کشت !».
یزید،خشمگین شد و فرمان داد تا گردنش را بزنند.
علی بن الحسین علیه السلام فرمود:«اگر مرا بکُشی،چه کسی دختران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را به خانه هایشان باز گردانَد،که مَحرمی غیر از من ندارند؟».
یزید گفت:تو آنان را به خانه هایشان باز می گردانی.
سپس سوهانی خواست و جلو آمد و با دست خود،غُل و زنجیر را از گردن امام علیه السلام گشود.
سپس به امام علیه السلام گفت:ای علی بن الحسین ! آیا می دانی از این کار،چه قصدی دارم؟
فرمود:«آری.می خواهی که غیر از تو،کسِ دیگری بر من منّت نداشته باشد».
یزید گفت:به خدا سوگند،این،همان چیزی است که می خواستم بکنم.
سپس یزید گفت:ای علی بن الحسین !«و هر مصیبتی که به شما رسید،دستاورد خودتان است» (1).
ص:790
علی بن الحسین علیه السلام فرمود:«هرگز ! این آیه در حقّ ما نازل نشده است.در باره ما،تنها این آیه نازل شده است:«مصیبتی در زمین [مانند زلزله] و یا در خودتان [مانند بیماری] به شما نمی رسد،جز آن که پیش از آن که ایجادش کنیم،ثبت شده است.این برای خدا آسان است،تا بر آنچه از دستتان رفت،اندوهگین نشوید و بر آنچه به شما داد،سرمستی نکنید» (1).ما کسانی هستیم که بر آنچه از دست ما برود،اندوهگین نمی شویم و بر آنچه [خدا] به ما داده است،شادی [فزون از حد ]نمی کنیم». (2)
651.المناقب،ابن شهرآشوب: روایت شده است که یزید به زینب علیها السلام گفت:سخن بگو.
زینب علیها السلام گفت:سخنگو،اوست.
امام زین العابدین علیه السلام خواند:
«طمع نورزید که ما را خوار بدارید تا ما،بزرگتان بداریم
یا آزارمان دهید تا ما از آزارتان،دست نگاه داریم.
ص:791
خدا می داند که دوستتان نداریم
و سرزنشتان نمی کنیم،اگر دوستمان نداشته باشید».
یزید گفت:راست گفتی-ای جوان-؛امّا پدرت و جدّت،فرمان روایی را می خواستند و ستایش،خدایی را که آن دو را کُشت و خون هایشان را ریخت !
امام زین العابدین علیه السلام فرمود:«نبوّت و فرمان روایی،همواره در پدران و نیاکان من بوده است،پیش از آن که تو به دنیا بیایی». (1)
652.إثبات الوصیّة: هنگامی که حسین علیه السلام شهید شد،علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را با اهل حرم آوردند و بر یزید ملعون،وارد کردند.پسر ایشان،باقر علیه السلام،دو سال و چند ماه داشت.او را نیز همراه ایشان آوردند.یزید،هنگامی که ایشان را دید،گفت:ای علی بن الحسین ! چه دیدی؟
فرمود:«تقدیر خدای عزّوجلّ را پیش از آن که آسمان ها و زمین را بیافریند،دیدم».
یزید با همنشینانش در کار ایشان،مشورت کرد.آنها به قتل او سفارش کردند و به او گفتند:ما از سگ بد،بچّه ای نگاه نمی داریم !
علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام سخن آغاز کرد و پس از حمد و ثنای خداوند،به یزید-که خدا لعنتش کند-گفت:«این افراد به تو سفارشی کردند،به خلاف سفارشی که همنشینان فرعون به او کردند.فرعون،در کار موسی و هارون،با آنان مشورت کرد و آنان به او گفتند:به او و برادرش مهلت ده.ولی اینان کشتن ما را به تو
ص:792
سفارش کردند و این،علّتی دارد».
یزید گفت:علّت چیست؟
فرمود:«آنان حلال زاده بودند و اینان حرام زاده اند،و پیامبران و فرزندانشان را جز حرام زادگان نمی کُشند».
یزید به فکر فرو رفت و هیچ نگفت.سپس فرمان داد آنان را [از مجلس،] خارج کنند،آن گونه که حکایت و گزارش شده است. (1)
653.الملهوف: زینب دختر علی علیه السلام برخاست و گفت:ستایش،ویژه خدای جهانیان است و خداوند بر محمّد و خاندانش همگی درود فرستد ! خدا،راست می گوید و این گونه می گوید:(سپس فرجام بدکاران،این شد که آیات خدا را انکار کردند و آنها را مسخره می کردند» (2).
ای یزید ! آیا گمان بردی که بستن راه ها به روی ما و سخت گرفتن بر ما و کشاندنِ ما به مانند کنیزان به هر کجا،نشانه خواریِ ما نزد خدا و کرامت خدا برای توست؟! و
ص:793
این،از بزرگیِ ارزش تو نزد اوست؟! پس،آن گاه که دیدی دنیا به کام توست و کارها به خواست تو می چرخد و امور،مرتّب اند و فرمان راویی و حکومتی که از آنِ ماست،به تو رسیده است،به دَماغت باد انداختی و از سرِ شادی و سَرمستی،سر به این سو و آن سو چرخاندی؟!
اندکی بِایست و مهلت بده ! آیا سخن خدای متعال را از یاد برده ای که فرمود:«و کافران نپندارند که مهلت ما به آنان،برایشان نیکوست.ما به آنها تنها برای آن،مهلت می دهیم که بر گناهان خود بیفزایند و آنان،عذابی خوار کننده دارند» (1).
ای فرزند آزادشدگان [مکّه] ! آیا این،عدالت است که کنیزان و زنانت را در پرده می داری و دختران پیامبر خدا علیه السلام را به اسارت می کشی و پرده شان را می دری و سیمایشان را آشکار می کنی و دشمنان،آنان را از این شهر به آن شهر می برند و اهل هر منزل و آبادی،به تماشای آنان می آیند و دور و نزدیک و شریف و پست،صورت های آنان را می بینند،در حالی که نه سرپرستی از مردانشان،با آنان است و نه حمایتگری از حامیان آنها؟
و چگونه مواظبت کسی امید برده شود که دهانش جگر پاکان را [در جنگ احُد،گاز زد و] بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان،روییده است؟!
و چگونه کسی سایه خود را بر ما اهل بیت اندازد،درحالی که با نفرت و دشمنی و حقد و کینه به ما می نگرد؟!
سپس بی آن که احساس گناه کنی و یا این سخن را بزرگ بشماری،می گویی:
[پدرانم] هلهله می کردند و فریاد شادی بر می کشیدند
و می گفتند:ای یزید ! سربلند و برقرار باشی !
در حالی که بر دندان های پیشِ ابا عبد اللَّه،سَرور جوانان بهشت،خم می شوی و با سرِ چوب دستی ات بر آنها می زنی.
ص:794
و چگونه این را نگویی،در حالی که با ریختن خون فرزندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله و ستارگان زمین از خاندان عبد المطّلب،زخم را شکافتی و آن را از بیخ و بُن در آوردی؟!
پدرانت را ندا می دهی و می پنداری که آنان را صدا می زنی ! به زودی،تو هم به جایگاه آنان در خواهی آمد و آن گاه،دوست خواهی داشت که افلیج و گُنگ بودی تا آنچه را گفته ای،نمی گفتی و آنچه را کرده ای،نمی کردی.
خدایا ! حقّ ما را بستان و از آن که بر ما ستم کرد،انتقام بگیر و خشمت را بر کسی که خون های ما را ریخت و حامیان ما را کشت،فرود آر.
به خدا سوگند،جز پوست خود را نبریدی و جز گوشت خود را نشکافتی و بر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله با بر دوش کشیدن خون هایی که از فرزندانش ریخته ای و حرمتی که از خاندان و خویشانش هتک کرده ای،وارد می شوی،در آن جا که خدا،پراکندگی شان را گِرد می آورد و پریشانی شان را سامان می دهد و حقّشان را می گیرد«و مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شده اند،مُرده هستند؛بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی می خورند» (1).
تو را داوری خدا،طرفِ دعوا بودن محمّد صلی اللَّه علیه و آله و پشتیبانی جبرئیل،بس است و آن که [جنایت را ]برای تو آراست و تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد،به زودی خواهد دانست که ستمکاران،چه بد جای گزینی بر گرفته اند و کدام یک از شما جایگاهی بدتر و سپاهی ناتوان تر دارد.
اگرچه پیشامدها مرا به سخن گفتن با تو وا داشته است،امّا من منزلتت را کوچک می بینم و سرزنش کردن تو را کسرِ شأن خود می دانم؛امّا چشم ها اشکبارند و سینه ها سوزان.
هان ! شگفت و بس شگفت که نجیب زادگان حزب خدا،به دست آزادشدگانِ حزب شیطان،کشته می شوند ! از این دست ها،خون ما می چکد و دهانشان از [دیدن]
ص:795
گوشت ما آب افتاده است،و آن پیکرهای پاک و پاکیزه را گرگ ها دهان می زنند و بقیّه اش را کفتارهای ماده می خورند.
اگر ما را غنیمت بگیری،به زودی خسارت می بینی،آن هنگام که چیزی جز دستاوردهای پیش فرستِ خود،چیزی نمی یابی«و خدایت،بر بندگان،ستمکار نیست» (1).شِکوه به خداست و تکیه بر هموست.
حیله ات را به کار ببند،تلاشت را بکن و همه توانت را به کار گیر؛امّا به خدا سوگند،نخواهی توانست یاد ما را [از خاطرها] پاک کنی و وحیِ ما را بمیرانی،و مهلت ما را در نمی یابی و ننگت شُسته نمی شود.آیا اندیشه ات جز دروغ و سستی،و روزگارت جز روزهایی شمردنی و جمعت جز پریشانی است،آن روز که منادی ندا می دهد:«هان ! لعنت خدا بر ستمکاران باد» (2)؟!
ستایش،ویژه خدایی است که آغازِ ما را سعادت و مغفرت،و فرجامِ ما را شهادت و رحمت،قرار داد ! از خدا می خواهیم که پاداش آنان را کامل کند و افزون هم بدهد و جانشین خوبی در نبودِ آنها برای ما باشد،که او بخشنده و مهربان است و«خدا،ما را بس است و او خوبْ وکیلی است!» (3). (4)
ص:796
______________
ص:797
654.الفتوح: عالِمی از عالمان یهود که نزد یزید بود،رو به سوی او کرد و [در باره زین العابدین علیه السلام پرسید و] گفت:ای امیر مؤمنان ! این جوان،کیست؟
گفت:این صاحب سر،پدر اوست.
گفت:ای امیر مؤمنان ! صاحب سر،کیست؟
گفت:حسین،پسر علی بن ابی طالب.
گفت:مادرش کیست؟
گفت:فاطمه،دختر محمّد.
عالم یهودی گفت:عجب ! این،سرِ پسر دختر پیامبرتان است و به این سرعت،او را کشته اید؟! جانشین بد و ناخَلَفی برای او نسبت به فرزندانش بوده اید.به خدا سوگند،اگر موسی بن عمران،نوه ای را از پشت خود،در میان ما بر جای می نهاد،ما آن را به جای خدا می پرستیدیم،درحالی که پیامبرِ شما،همین دیروز (به تازگی) رفت و شما بر پسرِ پیامبرتانْ پریدید و او را کشتید! وای که چه امّت بدکاری هستید !
یزید،فرمان داد که طناب کلفتی بر گردنش بیندازند.عالِم یهودی برخاست و می گفت:اگر می خواهید،مرا بزنید یا بکُشید و یا در بندم کنید؛امّا من در تورات دیده ام که هر کس نسل پیامبری را بکُشد،همواره و همیشه،تا هر گاه که بماند،مغلوب خواهد بود و چون بمیرد،خدا،او را در آتش دوزخ می اندازد. (1)
ص:798
655.الملهوف: یزید-که خدا لعنتش کند-،سخنرانی را خواست و به او فرمان داد بر منبر برود و حسین و پدرش-که درودهای خدا بر آن دو باد-را نکوهش کند.او بالا رفت و در نکوهش امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام و حسینِ شهید،و ستایش معاویه و یزید،سنگ تمام گذاشت.
علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بر او بانگ زد:«وای بر تو،ای سخنران ! خشنودیِ آفریده را به خشم آفریدگار خریدی.جایگاهت را در دوزخ،آماده بِدان!». (1)
656.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: روایت شده که یزید،فرمان داد منبر و سخنران،حاضر کنند تا از حسین و پدرش علی،به بدی یاد کند.سخنران،از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند،نکوهش و ناسزای فراوانی نثار علی علیه السلام و حسین علیه السلام کرد و در
ص:799
ستایش معاویه و یزید،زیاده روی کرد.
علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بر او بانگ زد و فرمود:«وای بر تو،ای سخنران ! خشنودیِ آفریده را با خشم آفریدگار خریدی ! جایگاهت را از آتش [دوزخ] بر گیر».
سپس فرمود:«ای یزید ! اجازه بده تا از این چوب ها،بالا بروم و سخنانی بگویم که رضایت خدا را فراهم آورد و برای اهل مجلس،اجر و ثوابْ داشته باشد»؛امّا یزید نپذیرفت.
مردم گفتند:ای امیر مؤمنان ! به او اجازه بده تا بالا برود.شاید از او چیزی بشنویم [و استفاده ای ببریم].
یزید به آنان گفت:اگر این از منبر بالا برود،جز با رسوا کردن من و خاندان ابو سفیان،پایین نمی آید.
گفتند:در این اندازه ها نیست و نمی تواند چنین کند.
گفت:او از خاندانی است که علم را [از کودکی] به آنان خورانده اند.
آن قدر به یزید گفتند تا اجازه بالا رفتن را به ایشان داد.
علی بن الحسین علیه السلام از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند،خطبه ای خواند که چشم ها را گریانْد و دل ها را بیمناک کرد و از جمله گفت:«ای مردم ! به ما شش چیز،داده شده و با هفت چیز،برتر گشته ایم.دانش و بردباری و بزرگواری و شیوایی گفتار و شجاعت و محبّت در دل های مؤمنان،به ما داده شده است و با هفت چیز،برتری داریم:پیامبرِ برگزیده،محمّد صلی اللَّه علیه و آله،از ماست.[علیِ ]صدّیق،از ماست.[جعفرِ] طیّار،از ماست.شیرِ خدا و پیامبر (حمزه)،از ماست.سَرور زنان جهان،فاطمه بتول،از ماست.دو سِبط این امّت و دو سَرور جوانان بهشت،از مایند.
هر کس مرا می شناسد،که می شناسد و هر کس مرا نمی شناسد،او را از حَسَب و نَسَبم باخبر می کنم:من،پسر مکّه و مِنا هستم.من،فرزند زمزم و صفا هستم.من،پسر کسی هستم که زکات را [پیچیده ]در گوشه عبا [برای بینوایان] بُرد.من،پسر
ص:800
بهترین عباپوش و رَدااندازم.من،پسر بهترین کفش پوش و پابرهنه ام.من،پسر بهترین طواف و سعی کننده ام.من،پسر بهترین حج گزار و لبّیک گویم.
من،پسر کسی هستم که [در شب معراج] بر بُراق (1)به آسمانْ بُرده شد.من،پسر کسی هستم که او را شبانه از مسجد الحرام تا مسجد الأقصی سیر دادند-و پاک است آن که سیر داد-.من،پسر کسی هستم که جبرئیل،او را تا سِدرةُ المنتهی (آخرین درخت سِدر،در آسمان هفتم) بُرد.من،پسر کسی هستم که به پروردگارش نزدیک و نزدیک تر شد،تا آن جا که به اندازه فاصله دو سرِ کمان یا کمتر،نزدیک او شد.
من،پسر کسی هستم که با فرشتگان آسمان،نماز خوانْد.من،پسر کسی هستم که خداوندِ جلیل،وحی را بر او فرود آورد.من،پسر محمّد مصطفایم.من،پسر علی مرتضایم.من،پسر کسی هستم که بر بینیِ مردم زد تا بگویند:خدایی جز خداوند یگانه نیست.من،پسر کسی هستم که پیشِ روی پیامبر خدا،با دو شمشیر و دو نیزه جنگید،دو هجرت کرد و دو بیعت نمود،به دو قبله نماز گزارد و در بدر و حُنَین جنگید و به اندازه پلک زدنی هم به خدا کافر نشد.من،پسر صالحِ مؤمنان،وارث پیامبرانِ،در هم کوبنده ملحدان،آقای مسلمانان،نور مجاهدان،زیور عابدان،تاج سرِ گریه کنندگان،شکیباترینِ شکیبایان و برترین قیام کننده آل یاسین و فرستاده پروردگار جهانیانم.
من،پسر کسی هستم که با جبرئیل،تأیید و با میکائیل،یاری شده است.من،پسر حمایتگر از حرم مسلمانان هستم؛همان قاتل پیمان شکنان (ناکثین) و ستمکاران (قاسطین) و بیرون رفتگان از دین (مارِقین)،و جهاد کننده با دشمنان ناصبی اش،و باافتخارترین فرد در میان همه افراد قریش،و نخستین مؤمنی که دعوت خداوند به ایمان را پاسخ داد و پذیرفت،و پیشتاز سابقه داران [در اسلام]،و در هم کوبنده متجاوزان،و هلاک کننده مشرکان،و تیری از تیرهای خدا بر منافقان،و زبان حکمت
ص:801
عابدان،و یاور دین خدا،و متولّی کار خدا،و بوستان حکمت خدا،و نهانگاه علم خدا،و بزرگوار و بخشنده،و مِهتر و پاک از سرزمین ابطَح و راضی و پسندیده شده،جسور و دلیر،شکیبا و روزه دار،مهذّب و بر پا دارنده،شجاع و نیکوکار،شکننده پشت [دشمن]،و پراکنده کننده دسته ها[ی حمله ور]،دارای دلی محکم تر از همه،تیزتک تر،و زبان آورتر،و از همه مصمّم تر،و از همه سرکش تر [در برابر دشمن]،شیری دلاور و بارانی انبوه،و [کسی که] در جنگ ها،هنگامی که نیزه ها جلو می آمدند و عنان اسب ها نزدیک می شدند،آنها را مانند سنگ آسیاب،خُرد می کرد و به سان باد که ساقه خشکیده را می پراکَنَد،آنها را می پراکَنْد،شیر حجاز و صاحب اعجاز،قهرمان عراق و امام به تصریح و استحقاق،مکّی مدنی،ابطحی تَهامی،خَیفی عَقَبی، (1)بدری احُدی،شجری (2)مهاجر،سَرور عرب،شیر نبرد،وارث هر دو مَشعَر،پدر دو سِبط پیمبَر:حسن و حسین،آشکارکننده شگفتی ها،پراکنده کننده گروه ها[ی دشمن]،شهابْ سنگ بُرّان،نور جانشین،شیر چیره خدا،مطلوب هر جوینده و پیروز بر هر پیروزمند،و اوست جدّم علی بن ابی طالب.
من،پسر فاطمه زهرایم.من،پسر سَرور زنانم.من،پسر بتول پاکم.من،پسر پاره تن پیامبرم».
و پیوسته می فرمود من چه کسی هستم و چه کسی هستم تا صدای مردم به گریه و ناله بلند شد و یزید ترسید که فتنه به پا شود.از این رو،به مؤذّنْ دستور داد که اذان بگوید و [این گونه،]سخن علی بن الحسین علیه السلام را قطع کرد و ایشان،ساکت شد.
هنگامی که مؤذّن گفت:«اللَّه أکبر»،علی بن الحسین علیه السلام فرمود:«بزرگی را بزرگ شمردی که با دیگران،سنجیده نمی شود و با حواس،دریافت نمی شود.هیچ چیز،از خداوند،بزرگ تر نیست».
هنگامی که مؤذّن گفت:«أشهد أن لا إله إلّا اللَّه»،علی بن الحسین علیه السلام فرمود:«مو و
ص:802
پوست و گوشت و خون و استخوان و مغز استخوانم،به آن،گواهی می دهد».
هنگامی که مؤذّن گفت:«أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه»،علی [بن الحسین] علیه السلام از بالای منبر به سوی یزید،رو کرد و فرمود:«ای یزید! این محمّد،جدّ من است یا تو؟اگر ادّعا کنی که جدّ توست،دروغ گفته ای،و اگر بگویی جدّ من است،پس چرا خاندانش را کُشتی؟!».
راوی گفت:مؤذّن،اذان و اقامه را به پایان برد و یزید،جلو رفت و نماز ظهر را خواند. (1)
ص:803
______________
ص:804
657.البدایة و النهایة: روایت شده که یزید،در کار اسیران،با مردم،مشورت کرد و مردانی از آنان-که خدا،زشتْ رویشان گردانَد-گفتند:...علی بن الحسین (زین العابدین) را بکُش تا از فرزندان حسین،هیچ کس نمانَد!
یزید،ساکت شد و نعمان بن بشیر گفت:ای امیر مؤمنان ! با آنان،همان گونه عمل کن که اگر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله آنان را به این حال می دید،با ایشان می کرد.
یزید،برای آنان دل سوزانْد و آنان را به حمّام فرستاد و لباس و هدایا و خوراک برایشان قرار داد و در خانه اش جایشان داد. (1)
658.الخرائج و الجرائح -به نقل از عمران بن علی حلبی،از امام صادق علیه السلام-:هنگامی که علی بن الحسین علیه السلام و همراهانش را نزد یزید بن معاویه-که لعنت های خدا بر هر دوشان باد-آوردند،آنان را در خانه ای مخروبه با دیوارهایی سست،جای دادند.
یکی از اسیران گفت:ما را در این خانه،جای داده اند تا بر ما فرو ریزد.
نگهبانانِ گمارده بر ایشان هم-که از قِبطیان مصر بودند-،گفتند:به اینان بنگرید که
ص:805
می ترسند این خانه بر آنان فرو ریزد،در حالی که برایشان بهتر از آن است که فردا،بیرونشان ببرند و نگاهشان بدارند و گردن هایشان را یکی پس از دیگری بزنند.
علی بن الحسین علیه السلام به زبان قِبطی فرمود:«به اذن خدا،هیچ یک از این دو نخواهد شد»و همین گونه نیز شد. (1)
659.مثیر الأحزان: زنان،در مدّت اقامتشان در دمشق،با اندوه و ناله بر حسین علیه السلام نوحه می خواندند و با آوا و صدای بلند،بر او می گریستند.مصیبت اسیران،بس سنگین شد و اندوه زخمِ فرزندْ از دست دادگان،بالا گرفت.
آنان را در خانه هایی جای دادند که نه از گرما و نه از سرما،نگاهشان نمی داشت،تا آن جا که بدن هایشان پوست انداخت و پوستشان چرک کرد؛آنانی که [پیش تر ]در پسِ پرده و زیرِ سایه بودند.صبر،از کف رفت و بی تابی،خیمه زد و اندوه،همدمشان شد. (2)
660.الطبقات الکبری -به نقل از مِنهال بن عمرو-:بر علی بن الحسین علیه السلام وارد شدم و گفتم:
ص:806
خدا تو را به سامان بدارد ! چگونه صبح کردی؟
فرمود:«من،تو را بزرگی از اهالی شهر می دانستم و مانند تویی نمی داند که ما چگونه صبح کرده ایم؟! امّا حالا که خوب نمی دانی،یا [هیچ ]نمی دانی،به تو می گویم.ما در میان قوم خود،مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان-که پسرانشان را می کُشتند و زنانشان را زنده می گذاشتند-صبح کردیم و بر بزرگ و سَرور ما (علی بن ابی طالب علیه السلام) برای تقرّب جستن به دشمنمان،بر منبرها،دشنام و ناسزا نثار می شود.
قریش،خود را برتر از عرب می شمرد که محمّد صلی اللَّه علیه و آله از آنهاست و هیچ برتری ای جز همین،برای آنانْ بر شمرده نمی شود و عرب هم این را از ایشان می پذیرد،و عرب،خود را برتر از عجم می شناسد که محمّد صلی اللَّه علیه و آله از آنهاست،و برتری ای جز همان،برای آنها شمرده نمی شود و عجم هم آن را از ایشان می پذیرد.پس اگر عرب راست می گوید که بر عجم فضیلت دارد و قریش راست می گوید که بر عرب،برتری دارد-زیرا که محمّد از آنهاست-،ما خاندانِ او هم بر قریش،برتری داریم؛زیرا محمّد صلی اللَّه علیه و آله از ماست.پس آنان به وسیله حقّ ما،خود را برتر می بینند؛ولی حقّ خودِ ما را پاس نمی دارند.اگر نمی دانی چگونه صبح کردیم،[بِدان که] این گونه صبح کردیم».
چنین پنداشتم که علی بن الحسین علیه السلام می خواست این سخن را به هر که در خانه بود،بشنوانَد. (1)
ص:807
661.الملهوف -به نقل از سَکینه-:روز چهارم اقامتمان [در شام]،در عالم رؤیا دیدم که...زنی سوار بر هودج است و دستش را بر سرش نهاده است.از [نامِ] او جویا شدم.به من گفتند:فاطمه دختر محمّد،مادر پدرت است.
گفتم:به خدا سوگند،به سوی او می روم و آنچه را که با ما کرده اند،به او خواهم گفت.
بلافاصله،به سوی او دویدم تا به او رسیدم و پیشِ رویش ایستادم و می گریستم و می گفتم:ای مادر ! به خدا سوگند،حقّ ما را انکار کردند.ای مادر ! به خدا سوگند،جمع ما را پراکنده کردند.ای مادر ! به خدا سوگند،حریم ما را نادیده گرفتند و حلال شمردند.ای مادر ! به خدا سوگند،پدرمان حسین را کُشتند.
او به من گفت:«بس کن،ای سَکینه! دلم را پاره کردی و جگرم را سوزاندی.این،پیراهن پدرت حسین است که آن را از خود،دور نمی کنم تا با آن،خدا را دیدار کنم !». (1)
ص:808
در مورد انتساب دختری به نام رقیّه به امام حسین علیه السلام و نیز چگونگی وفات او در شام،و همچنین مزار منسوب به وی،نکاتی وجود دارد که شایسته است هر یک،جداگانه مورد بررسی قرار گیرد:
منابع کهن و معتبری که فرزندان امام حسین علیه السلام را احصا کرده اند،دختری را به نام رُقیّه برای ایشان،بیان نداشته و تنها دو دختر به نام های فاطمه و سَکینه و برخی دختر سومی به نام زینب (1)را نام برده اند.حتّی علّامه مجلسی رحمه اللَّه علیه در بحار الأنوار (2)و محدّث بزرگ معاصر،شیخ عبّاس قمی رحمه اللَّه علیه در نوشتارهای خود،به نام رقیّه به عنوان دختر امام علیه السلام اشاره نکرده اند.
ابن طلحه (م 654 ق) در کتاب مطالب السَّؤول، (3)فرزندان امام حسین علیه السلام را ده تن می شمارد:شش پسر و چهار دختر.وی در معرّفی دختران،تنها نام سه تن را بازگو کرده است:فاطمه،سَکینه و زینب.همین مطلب را مؤلّف کشف الغُمّة (4)از مطالب
ص:809
السؤول،نقل کرده است.
تا آن جا که بررسی های ما نشان می دهد،تنها کسی که برای امام حسین علیه السلام چهار دختر با آوردن نام آنها یاد می کند،نسب شناس معروف قرن ششم،ابن فُندُق بیهقی (م 565 ق) است که در لباب الأنساب،فرزندان دختر امام علیه السلام را بدین ترتیب آورده است:
1.فاطمه،که مادرش امّ اسحاق دختر طلحه بود؛
2.سَکینه،که مادرش رَباب،دختر امرؤ القیس بن عدی بود؛
3.زینب،که در کودکی درگذشت و مادرش شهربانو،دختر یزدگرد بود؛
4.امّ کلثوم،که در کودکی درگذشت و مادرش شهربانو دختر یزدگرد بود. (1)
همان طور که ملاحظه می شود،وی نیز در تبیین فرزندان دختر امام حسین علیه السلام،با این که تعداد آنها را چهار نفر ذکر می کند،نامی از رقیّه نمی برد؛لیکن در بیان فرزندانی که از نسل این امام علیه السلام باقی مانده اند،می نویسد:
از فرزندان امام حسین علیه السلام،جز زین العابدین علیه السلام،فاطمه،سَکینه و رُقیّه،باقی نماند (2).
ممکن است گفته شود که رقیّه،همان امّ کلثوم است؛لیکن این احتمال با جمله«ولم یَبقَ من أولاده...»هماهنگ نیست؛زیرا این جمله،مُشعر به آن است که رقیّه،مانند فاطمه و سَکینه،بعد از جریان کربلا و شام،سالیانی را زندگی کرده است،مگر این که گفته شود مراد او،باقی ماندگان از روز عاشورا بوده است.
گزارش دیگری که به نام رقیّه اشاره دارد،آن است که در برخی نسخه های کتاب الملهوف،آمده است که امام حسین علیه السلام در وداع با اهل بیت خود،فرمود:
یا اختاه! یا امّ کلثوم! وأنتِ یا زینب! وأنتِ یا رقیّة ! وأنتِ یا فاطمة ! وأنتِ یا رَباب! انظرن إذا أنا قُتلت فلا تشققن علیَّ جیباً،ولا تخمشن علیَّ وجهاً،ولا تقلن
ص:810
علیَّ هجراً (1).
خواهرم،ای امّ کلثوم ! و تو ای زینب ! و تو ای رُقَیّه ! و تو ای فاطمه ! و تو ای رَباب! توجّه کنید که هرگاه من کشته شدم،برای من گریبان چاک مکنید و صورت،خراش ندهید و حرف نامربوط مگویید.
در باره این گزارش می توان گفت:
اوّلاً،در بسیاری از نسخه های کتاب الملهوف،این متن وجود ندارد.
ثانیاً،در این گزارش،به این که رقیّه دختر امام علیه السلام است،اشاره ای نشده است.
ثالثاً،احتمالاً آن که در این گزارش به این نام خطاب شده،رقیّه دختر امام علی علیه السلام و همسر مسلم بن عقیل است؛زیرا فرزندان مُسلم،همراه امام علیه السلام بودند و به احتمال قوی،همسر وی نیز در کاروان کربلا،حضور داشته است.
تا آن جا که بررسی ها نشان می دهند،نخستین کتابی که ماجرای شهادت کودکی در شام را مطرح کرده است،کامل بهایی،کتابی فارسی،نوشته عماد الدین طبری (م ح 700 ق) است.متن نوشتار او،این است:
در حاویه (2)آمد که زنان خاندان نبوّت،در حالت اسیری،حال مردان که در کربلا شهید شده بودند،بر پسران و دختران ایشان،پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده ها می دادند که:پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز می آید.تا ایشان را به خانه یزید آوردند.دخترکی بود چهارساله.شبی از خواب،بیدار شد و گفت:«پدر من حسین کجاست؟این ساعت،او را به خواب دیدم سخت پریشان!».
ص:811
زنان و کودکان،جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست.یزید،خفته بود.از خواب،بیدار شد و حال،تفحّص کرد.خبر بردند که حال،چنین است.آن لعین،در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند.مَلاعین،سر بیاورد و در کنار آن دختر چهارساله نهاد.پرسید:«این چیست؟».مَلاعین گفت:سرِ پدر توست.آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز،جان به حق،تسلیم کرد (1).
این متن با آنچه در باره وفات رقیّه شهرت دارد،تفاوت هایی دارد؛زیرا در این متن،نام دختر،مشخّص نشده و او را چهارساله می داند،نه سه ساله،و محلّ وفات او را خانه یزید می داند،نه خرابه،و وفات او را پس از چند روز از دیدن سر مبارک امام حسین علیه السلام می داند،نه هم زمان با دیدن سر ایشان.
پس از عماد الدین طبری،ملّا حسین واعظ کاشفی سبزواری (م 910 ق) در کتاب روضة الشهدا،مطالب طبری را با تفصیل بیشتری مطرح می کند؛امّا همچنان،نامی از کودک نمی بَرد و او را چهارساله ذکر می کند و محلّ وقوع حادثه را کوشْک (کاخ) یزید می داند و می افزاید:
چون مِندیل برگرفت، (2)سری دید در آن طَبَق،نهاده.آن سر را برداشت و نیک در آن نگریست.سرِ پدر خود را بشناخت.آهی از سینه برکشید و روی در روی پدر مالید و لب خود بر لب وی نهاد و فی الحال،جان شیرین بداد (3).
گفتنی است که بر پایه این گزارش،وفات کودک در همان شبی اتّفاق افتاده که سر پدر را دیده است.در واقع،تفاوت اصلی این گزارش با گزارش عماد الدین طبری،تنها در این مورد است که به کتاب های بعدی نیز منتقل شده است.
ص:812
پس از ملّا حسین کاشفی،فخر الدین طُرَیحی (م 1085 ق) در کتاب المنتخب،داستان را با تفاوت هایی تعریف می کند.بخشی از متن المنتخب،بدین شرح است:
روایت شده که وقتی آل اللَّه وآل رسول او در شهر شام بر یزید،وارد شدند،او خانه ای به آنها اختصاص داد و آنها در آن،به سوگواری می پرداختند.مولای ما امام حسین علیه السلام،دختری سه ساله داشت...سرِ شریف امام علیه السلام را که با دستمالی دیبقی (1)پوشیده بود،آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند.دختر امام علیه السلام گفت:این سرِ کیست؟گفتند:سرِ پدرت است.آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و می گفت:«پدر جان! چه کسی تو را با خونت خضاب کرد؟پدر جان! چه کسی رگ های تو را بُرید؟پدر جان! چه کسی مرا در کودکی،یتیم کرد؟پدر جان! پس از تو،ما به چه کسی دل ببندیم؟پدر جان! چه کسی از یتیم،نگهداری می کند تا بزرگ شود؟پدر جان! چه کسی پاسدار زنانِ رنجور است؟پدر جان! چه کسی نگهدار بیوه های اسیر است؟پدر جان! چه کسی نوازشگر چشم های گریان است؟پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غریب کیست؟پدر جان! چه کسی نوازشگر موهای پریشان است؟پدر جان! برای ناکامی ما پس از تو،چه کسی هست؟پدر جان! برای غریبی ما،چه کسی پس از تو هست؟پدر جان! کاش من،فدای تو می شدم.پدرجان! کاش پیش از این،نابینا می شدم.پدر جان! کاش من در خاک شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمی دیدم».
آن گاه،دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریه سختی کرد تا از هوش رفت.وقتی تکانش دادند،دیدند که روحش از دنیا،جدا شده است (2).
قابل توجّه است که این متن،نخستین منبع شناخته شده ای است که کودک را سه ساله معرّفی کرده است.همچنین،نخستین منبعی است که به تفصیل،سخن گفتن وی را با امام علیه السلام مطرح کرده است؛امّا چیزی در باره نام او نمی گوید.
ص:813
اواخر قرن سیزدهم،شخصی به نام محمّدحسین ارجستانی در کتاب انوار المجالس، (1)داستان را به گونه ای دیگر،بیان می کند.متن نوشته او،این است:
اهل بیت رسول خدا در آن شب ها،نه شمعی،نه چراغی،نه آب و نه طعامی،و نه فرش و نه لباسی،غمگین نشسته بودند و شغل ایشان،تعزیه داری بر شهیدان کربلا بود تا آن که زُبیده خاتون،دختر سه ساله سیّد الشهدا،شبی از فراق پدر بزرگوار،بسیار گریه کرد... (2).
بررسی ها نشان می دهند که این،نخستین گزارشی است که نام کودک را مطرح و او را زُبیده و محلّ حادثه را خرابه شام،معرّفی کرده است.
او در صفحه قبل کتاب خود،در اشاره به خرابه شام،می گوید:
از غریبان خرابه شام به خاطرم رسید.مگر اهل بیت خیر الأنام،در خرابه شام غریب نبودند؟! یا سَکینه و رُقَیّه،طفل حسین نبودند؟! باوجود آن که داغ های متعدّد مانند بی پدری و بی برادری دیده بودند،چرا کسی به تسلّی آن غریبان،لب نگشود؟!
بدین ترتیب،طبق یافته ما،اَنوار المجالس،اوّلین کتابی است که از دختری برای امام حسین علیه السلام در خرابه شام به نام رُقیّه نام می بَرد،هر چند از سرنوشت او سخنی نمی گوید و ماجرای شهادت کودکی به نام زبیده را باز می گوید.
این نوشتار،ممکن است زمینه ساز گزارش های آینده در مورد نام کودکی باشد که در خرابه شام از دنیا رفته است.
اوایل قرن چهاردهم،شیخ محمّدجواد یزدی،در کتاب شعشعة الحسینی (3)آورده است:
ص:814
منقول است که طفلی از حضرت امام حسین علیه السلام در خرابه شام،از دیدن سرِ پدر بزرگوارش،از دنیا رفت؛ولیکن در نام او،اختلاف است که زُبَیده یا رُقَیّه یا زینب یا سَکینه بوده باشد (1).
او همچنین در صفحات بعد،به نقل از کتاب ریاض الأحزان،آورده است که اسم آن دختر،فاطمه بوده است. (2)
در این گزارش،چندین نام و از جمله رُقَیّه برای کودکِ از دنیا رفته در شام،مطرح گردیده است.
چند سال بعد،شخصی به نام سیّد محمّدعلیِ شاه عبد العظیمی (م 1334 ق)،در کتاب الإیقاد،برای نخستین بار،با صراحت،نام کودک را رقیّه و سنّ او را سه ساله آورد.متن نوشته او،این است:
حسین علیه السلام،دختر کوچکی داشت که او را دوست می داشت و او هم امام علیه السلام را دوست داشت.گفته شد که نام وی،رقیّه بود،سه سال داشت و در شام،در میان اسیران بود... (3).
این بود سیر گزارش های گوناگون در باره وفات دختری از امام حسین علیه السلام در شام.
نخستین سندی که در باره مزار کنونی منسوب به رُقیّه در دست است،به قرن دهم هجری باز می گردد و مربوط می شود به محمّد بن ابی طالب حائری کَرَکی (زنده در
ص:815
955 ق).وی در کتاب تسلیة المجالس می نویسد:
در شهر دمشقِ شام،در بخش شرقی مسجد اعظم شهر،خرابه ای را دیدم که در گذشته،مسجد بوده و بر سنگْ نوشته درِ آن،نام های پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و خاندانش و امامان دوازده گانه،نوشته شده بود و پس از آن،چنین نوشته بود:«این،قبر خانم مَلَکه،دختر حسین بن امیر المؤمنین علیه السلام است» (1).
در قرن سیزدهم،شِبلَنجی در کتاب نور الأبصار، (2)در باره این مزار می نویسد:
برخی شامی ها به من خبر دادند که برای خانم رقیّه،دختر امام علی-کرّم اللَّه وجهه-در دمشق شام،آرامگاهی هست که زمانی به دیوارهای قبرش آسیب وارد شد.شامی ها قصد داشتند که جنازه را از داخل قبر،بیرون بیاورند تا آن را بازسازی کنند؛امّا کسی به خاطر هیبت آن خانم،جرئت نکرد وارد قبر شود،تا این که شخصی از خاندان اهل بیت به نام سیّد فرزند مرتضی،وارد قبر شد و پارچه ای روی آن انداخت و جنازه را در پارچه پیچید و آن را بیرون آورد و همگان دیدند که دختر کوچک نابالغی است.این مطلب را به یکی از بزرگان گفتم.او نیز به نقل از برخی مشایخ خود،آن را برایم روایت کرد (3).
در این گزارش،نام صاحب مزار،رقیّه بنت علی علیه السلام آمده و نخستین گزارشی است که به موضوع آسیب دیدن قبر،اشاره کرده است.
در نیمه اوّل قرن چهاردهم،شیخ محمّدهاشم خراسانی (م 1352 ق) در کتاب فارسی منتخب التواریخ، (4)ضمن این که مزار را متعلّق به رقیّه بنت الحسین علیه السلام معرّفی نموده،
ص:816
داستان آسیب دیدن قبر را با تفصیل بیشتری نقل می کند.متن گزارش او،چنین است:
و عالم جلیل،شیخ محمّدعلی شامی-که از جمله علما و محصّلین نجف اشرف است-،به حقیر فرمود که جدّ امّیِ بلاواسطه من،جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی می شود به سیّد مرتضی علم الهدی و سنّ شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود،سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.شبی دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیّه بنت الحسین علیه السلام را که فرمود:«به پدرت بگو به والی بگوید:آب افتاده میان قبر و لحد من،و بدن من،در اذیّت است.بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند».
دخترش به سیّد،عرض کرد.سیّد،از ترس حضرات اهل تسنّن،به خواب،اثری مترتّب ننمود.شب دوم،دختر وسطی سیّد،همین خواب را دید.باز به پدر گفت.ترتیب اثری نداد.شب سوم،دختر صغرای سیّد،همین خواب را دید و به پدر گفت.ایضاً ترتیب اثری نداد.شب چهارم،خود سیّد،مخدّره رقیّه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند که:«چرا والی را خبردار نکردی؟».
سیّد،بیدار شد.صبح رفت نزد والی شام و خوابش را به والی شام نقل کرد.
والی،امر کرد علما و صلحای شام از سنّی و شیعه بروند و غسل کنند و لباس های نظیف در بر کنند.به دست هر کس قفل درب حرم مقدّسه باز شد،همان کس برود و قبر مقدّسه او را نبش کند و جسد مطهّره را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کند.بزرگان و صلحا از شیعه و سنّی،در کمال ادب غسل کردند و لباس نظیف در بر کردند.قفل به دست هیچ یک باز نشد،مگر به دست مرحوم سیّد.بعد که مشرّف میان حرم شدند،مِعوَل (1)هیچ یک به زمین اثر نکرد،مگر معول سیّد ابراهیم.بعد،حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند.دیدند بدن نازنین مخدّره،میان لحد و کفن آن مخدّره مکرّمه،صحیح و سالم است؛لیکن آب زیادی میان لحد جمع شده.پس سیّد،بدن شریف مخدّره را از میان لحد،بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قِسم،بالای زانوی خود نگه داشت و متّصل گریه می کرد تا
ص:817
آن که لحد مخدّره را از بنیاد،تعمیر کردند.اوقات نماز که می شد،سیّد،بدن مخدّره را بر بالای شیء نظیفی می گذاشت.بعد از فراغ،باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آن که از تعمیر قبر و لحد،فارغ شدند.سیّد،بدن مخدّره را دفن کرد و از معجزه این مخدّره در این سه روز،سیّد،نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجدید وضو.بعد که خواست مخدّره را دفن کند،سیّد دعا کرد خداوند،پسری به او مرحمت نماید.دعای سیّد،مستجاب شد و در این سنّ پیری،خداوند به او پسری مرحمت فرمود،مسمّا به سیّد مصطفی.
بعد،والی،تفصیل را به سلطان عبد الحمید نوشت.او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ کلثوم و سَکینه را به او واگذار نمود و فعلاً هم آقای حاجی سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفی پسر آقا سیّد ابراهیم سابق الذکر،متصدّی تولیت این اماکن شریفه است.انتهی.و گویا این قضیّه در حدود سنه هزار و دویست و هشتاد بوده است (1).
با توجّه به آنچه در این گزارش آمده که«بزرگان و علمای شیعه و سنّی،شاهد ماجرا بوده اند»،نکته قابل تأمّل،این است که با آن که انگیزه برای نقل و ثبت این گونه حوادث،فراوان است،هیچ کس جز متولّیان حرم،این حادثه مهم را نقل نکرده و شخصیتی مانند سیّد محسن امین،با این که در منطقه حضور داشته،در گزارش خود،اشاره ای به این ماجرا ننموده و درباره این بارگاه،تنها نوشته است:
رقیّه،دختر حسین علیه السلام،قبری به او منسوب است و مشهدی که در محلّه العماره دمشق،زیارتگاه است.خدا به درستی آن،آگاه تر است.میرزا علی اصغرخان [اتابک،امین السلطان]،وزیر اعظم ایران،به سال 1323 ق،آن را بازسازی کرده و در بالای در،تاریخ بازسازی را حَک کرده اند که در آن،این اشعار آمده است:
مرتبه ای عالی است برای علی
وزیر اعظمِ ایران که تجدید کننده است.
ص:818
و من،تاریخ بازسازی آن را که می درخشد
[به ابجد] سرودم:«بقبر رقیّة من آل أحمد» (1)
.
بنا بر این،بر پایه اسناد روایی و تاریخی نمی توان در باره موضوع این پژوهش،نظر قاطعی ارائه کرد؛لیکن کراماتی که از این مزار نورانی دیده شده و می شود،مؤیّد اعتبار معنوی آن است و در هر حال،بی تردید،گرامیداشت این مکان منتسب به اهل بیت علیهم السلام،لازم است،هر چند با عنایت به این که جزئیات مربوط به وفات رقیّه،در هیچ یک از منابع معتبر نیامده،ذکر مصائب او را باید به مصادری مستند نمود که به آنها اشارت رفت و صحّت و سُقم مطالب را به عهده راوی نهاد.
ص:819
662.تذکرة الخواصّ -به نقل از ابن ابی الدنیا-:هنگامی که یزید با چوب دستی بر دندان های پیشینِ حسین علیه السلام زد و این شعر حُصَین بن حُمام مُرّی را خواند:
شکیب ورزیدیم و شکیبایی،خوی ماست
و شمشیرهایمان،سر و مچ دست را می بُرَند.
سرِ کسانی را می شکافیم که محبوب ما هستند؛
ولی آنان،نافرمان ترین و ستمکارترین بودند.
مجاهد می گوید:به خدا سوگند،هیچ کس میان مردم نمانْد،جز آن که یزید را دشنام داد و سرزنش کرد و رهایش نمود. (1)
ص:820
663.تاریخ الطبری -به نقل از یونس بن حبیب جَرمی-:هنگامی که عبید اللَّه بن زیاد،حسین بن علی علیه السلام و پسران پدرش را کُشت،سرهای آنان را برای یزید بن معاویه فرستاد.یزید،در ابتدا از کشتن آنان شادمان شد و جایگاه و منزلت عبید اللَّه بن زیاد در نزد او بالا رفت؛ولی طولی نکشید که بر کشتن حسین علیه السلام پشیمان شد و می گفت:چه می شد اگر به خاطر پاسداشت احترام پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و رعایت حقّ او و خویشاوندی حسین با او،آزار حسین را تحمّل می کردم و او را با خود در خانه ام،جای می دادم و حرف او را در آنچه می خواست،قبول می کردم،حتّی اگر این کار،ننگ و سستی ای برای من به شمار می آمد؟! خداوند،ابن مرجانه را لعنت کند که او،حسین را بیرون راند و ناگزیرش کرد...و او را کُشت و با کُشتن او،مرا منفور مسلمانان کرد و تخمِ دشمنی با من را در دل های آنان کاشت و نیک و بدِ مردم،کشته شدنِ حسین را به امر من،بزرگ می شمُرَند و از من،نفرت دارند.مرا با ابن مَرجانه،چه کار؟! خدا او را لعنت کند و بر او خشم گیرد ! (1)
664.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید گفت:به خدا سوگند،اگر میان ابن زیاد و حسین،خویشاوندی بود،به چنین کاری دست نمی زد؛امّا میان او و حسین را سمیّه جدایی انداخت. (2)
ص:821
نیز گفت:من از اطاعت عراقیان،بدون کُشتن حسین هم راضی بودم.خداوند،ابا عبد اللَّه را رحمت کند ! ابن زیاد،در رویارویی با او عجله کرد.هان ! به خدا سوگند،اگر من طرفِ او بودم و سپس،جز با کم کردن از عمرم نمی توانستم مرگ را از او برانم،دوست می داشتم که مرگ را از او برانم.دوست می داشتم که او را سالم به نزد من بیاورند. (1)
665.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): یزید،فرمان داد تا زنان اسیر را بر زنان خود،وارد کنند و به زنان خاندان ابو سفیان فرمان داد که سه روز برای حسین علیه السلام عزاداری کنند.هیچ زنی از آنان نمانْد،مگر آن که او را در حال گریه و فغان کردن می دیدی.آنان،سه روز بر حسین علیه السلام،نوحه سرایی کردند.
امّ کلثوم،دختر عبد اللَّه بن عامر بن کُرَیز-که آن زمان،همسر یزید بن معاویه بود-نیز بر حسین علیه السلام گریست و یزید گفت:سزامندِ اوست که بر بزرگ قریش و سَرور آنان،بلند بگِرید. (2)
ص:822
666.الملهوف: زنی از هاشمیان که در خانه یزید بود،به زاری کردن بر حسین علیه السلام پرداخت و می خواند:وا حسینا ! وا حبیبا ! وا سیّدا ! ای سَرور اهل بیت ! ای فرزند محمّد ! ای بهار بیوگان و یتیمان ! ای کُشته به دست فرزندانِ حرام زادگان !
راوی می گوید:آن زن،هر کس را که [صدایش را] شنید،به گریه انداخت. (1)
667.الکامل فی التاریخ: زنان خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را بیرون آوردند،و به خانه یزید بردند و زنی از خاندان یزید نمانْد،جز آن که نزد آنان آمد.آنها مجلس عزا به پا داشتند. (2)
668.أنساب الأشراف -به نقل از ولید بن مسلم،از پدرش-:هنگامی که سرِ حسین بن علی علیه السلام را بر یزید بن معاویه وارد کردند و خانواده حسین علیه السلام را به کاخ سبز در آوردند،دختران و زنان معاویه،با هم شیون کردند و یزید،چنین گفت:
چه شیون خوبی در میان شیون هاست !
و چه زود،مرگ بر نوحه گران،آسان می شود!
کاری که خدا آن را تقدیر کند،حتماً واقع می شود.ما به اطاعت اینان (عراقیان) بدون این [کُشتن] هم راضی بودیم. (3)
ص:823
669.الملهوف: یزید به علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام گفت:سه خواسته ای را که وعده برآورده کردنشان را به تو داده بودم،بر شمار.
علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود:«نخست،آن که صورت سَرور و مولایم حسین علیه السلام را به من بنمایی تا از آن،توشه بر گیرم و به آن بنگرم و با آن،وداع کنم.
دوم،آن که آنچه را از ما گرفته شده است،به ما باز گردانی.
سوم،آن که اگر تصمیم به کُشتن من گرفته ای،کسی را با این زنان،همراه کن تا آنها را به حرم جدّشان [مدینه] باز گردانَد».
یزید گفت:امّا صورت پدرت،دیگر هیچ گاه آن را نخواهی دید؛و امّا کُشتنت،من،از تو گذشتم؛و امّا زنان را کسی جز تو به مدینه باز نمی گردانَد و هر چه را هم از شما گرفته اند،چندین برابر قیمتش را به شما باز می گردانم.
علی بن الحسین علیه السلام فرمود:«ما داراییِ تو را نمی خواهیم و دارایی ات فراوان باد [و ارزانی خودت] ! من،تنها آنچه را از ما گرفته شده،خواستم؛زیرا در آن،دوک پشم ریسیِ فاطمه،دختر محمّد صلی اللَّه علیه و آله و نیز مَقنعه و گردن بند و پیراهن اوست.
یزید،فرمان داد آنها را باز گردانند و دویست دینار هم بر آن افزود.زین العابدین علیه السلام آن [دینارها] را گرفت و میان فقیران و بینوایان،قسمت کرد.
آن گاه یزید،فرمان داد اسیران و دستگیرشدگان [خاندان] فاطمه علیها السلام را به وطنشان،شهر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،باز گردانند. (1)
ص:824
670.شرح الأخبار: یزید،فرمان داد علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را آزاد کنند و ایشان را در ماندن پیش خود یا باز گشتن،مُخیَّر کرد.ایشان،بازگشت به مدینه را انتخاب نمود و یزید هم ایشان را رها کرد. (1)
671.تاریخ الطبری -به نقل از فاطمه دختر علی علیه السلام-:یزید بن معاویه گفت:ای نُعمان بن بشیر ! آنچه را نیاز دارند،برایشان فراهم کن و مردی امین و شایسته را از شامیان،همراه با سواران و یاورانی برگُزین تا با آنان باشد و ایشان را به مدینه برساند. (2)
672.الأخبار الطّوال: یزید فرمان داد تا آنان را به بهترین شکل،آماده کنند و به علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام گفت:همراه زنان خاندانت برو تا آنان را به وطنشان برسانی.
ص:825
او مردی را با سی سوار،همراه آنان روانه کرد تا پیشاپیش آنان برود و با فاصله از ایشان،فرود آید تا آنان را به مدینه برساند. (1)
673.الإرشاد: یزید،فرمان داد تا زنان را در خانه ای جدا،فرود آورند و برادرشان علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام با آنان باشد.خانه ای جدا و چسبیده به خانه یزید،برایشان آماده کردند و چند روز در آن جا بودند.سپس یزید،نُعمان بن بشیر را فرا خواند و به او گفت:آماده شو تا این زنان را به مدینه ببری.
هنگامی که خواست آنان را آماده کند،علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را خواست و با وی خلوت کرد و سپس به وی گفت:خداوند،ابن مَرجانه را لعنت کند ! به خدا سوگند،اگر من با پدرت طرف بودم،هیچ گاه چیزی از من نمی خواست،جز آن که به او می بخشیدم و با هر چه می توانستم،مرگ را از او دور می کردم؛امّا خداوند،آنچه را دیدی،تقدیر کرده بود.از مدینه به من نامه بنویس و هر درخواستی داشتی،به من برسان.
آن گاه به ایشان و خانواده ایشان،لباس داد و در زمره گروه نُعمان بن بشیر،فرستاده ای (مأمور ویژه ای) روانه کرد و به او گفت که آنان را [در خُنَکای] شب،راه ببرد و جلوتر از آنان باشد؛امّا نه آن اندازه دور که کاروان به او نرسند،و چون فرود می آیند،از آنها فاصله بگیرد و خود و یارانش،گرداگردشان پخش شوند و به گونه ای،نگهبان آنان باشند و چندان با فاصله از آنان فرود بیایند که چون کسی از آنان خواست وضویی بگیرد و یا برای قضای حاجتی برود،خجالت نکشد.
این فرستاده،همراه نعمان رفت و همواره همراه آنان در راه،فرود می آمد و با آنان،همان گونه که یزیدْ سفارش کرده بود،همراهی می کرد و رعایت آنها را می نمود،تا آن که به مدینه وارد شدند. (2)
ص:826
674.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: روایت شده که یزید،به اسیران اهل بیت،پیشنهاد ماندن در دمشق را داد.آنان نپذیرفتند و گفتند:ما را به مدینه باز گردان که آن جا،هجرتگاه جدّمان است.
یزید به نُعمان بن بشیر گفت:هر چه اینان لازم دارند،آماده کن و مردی امانتدار و شایسته از شامیان،همراه آنان بفرست و سواران و یاورانی نیز همراه او کن.
سپس یزید به آنان،لباس و هدایایی داد و روزی و حقوقی برایشان معیّن کرد و آن گاه،علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام را خواست و به ایشان گفت:خداوند،ابن مرجانه را لعنت کند ! هان ! به خدا سوگند،اگر من طرفِ دعوای حسین بودم،چیزی از من نمی خواست،جز آن که به او می دادم و با هر چه در توانم بود،حتّی با هلاکت برخی فرزندانم،مرگ را از او می راندم؛امّا خداوند،آنچه را دیدی،تقدیر کرده بود.پس هر درخواستی داشتی،برای من بنویس.
سپس سفارش آنها را به فرستاده اش کرد.او نیز با آنان،حرکت کرد و آن اندازه جلوتر بود که او را گم نمی کردند و چون کاروان اسیران،فرود می آمدند،از آنها فاصله می گرفت و خود و یارانش،مانند نگهبانان،پخش می شدند و هر گاه یکی از آنان می خواست وضو بگیرد،وی را فرود می آورد و حاجت هایشان را برایشان،
ص:827
فراهم می آورد و با آنان،مهربانی می کرد تا به مدینه وارد شدند. (1)
675.الملهوف: هنگامی که زنان و خاندان امام حسین علیه السلام از شام باز گشتند و به عراق رسیدند.به راه نمایشان گفتند:«ما را از راه کربلا ببر».آنان به قتلگاه [شهدا] رسیدند و جابر بن عبد اللَّه انصاری-که خدا رحمتش کند-و گروهی از بنی هاشم و مردانی از خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را دیدند که برای زیارت قبر حسین علیه السلام آمده بودند.
پس در یک زمان،در آن جا گرد آمدند و با گریه و اندوه و بر سر و صورت زنان،به هم رسیدند و مجلس های عزایی بر پا داشتند که جگر را آتش می زد.زنان حاضر در آن جا هم گِرد آمدند و چندین روز،همین گونه ماندند. (2)
ص:828
676.مثیر الأحزان: هنگامی که خاندان امام حسین علیه السلام از کربلا گذشتند،جابر بن عبد اللَّه انصاری-که رحمت خدا بر او باد-و گروهی از بنی هاشم را که برای زیارت مرقد حسین علیه السلام آمده بودند،دیدند و هم زمان به آن جا رسیدند و همدیگر را با غم و اندوه و ماتم سرایی بر این مصیبت دردناک و سوزاننده جگرِ دوستان،دیدار کردند. (1)
677.مصباح الزائر -به نقل از عطا-:روز بیستم صفر،با جابر بن عبد اللَّه بودم.هنگامی که به غاضریّه رسیدیم،در جوی آن جا غسل کرد و پیراهن پاکیزه ای را که همراه داشت،پوشید.سپس به من گفت:ای عطا ! آیا عطری به همراه داری؟
گفتم:سُعد (مادّه ای خوش بو کننده) دارم.
او از آن به سر و بقیّه بدنش مالید.سپس پابرهنه رفت تا نزد سرِ امام حسین علیه السلام ایستاد و سه تکبیر گفت و بیهوش،بر زمین افتاد و هنگامی که به هوش آمد،شنیدم که می گوید:سلام بر شما،ای خاندان خدا... (2)
678.بشارة المصطفی -به نقل از عطیّه عوفی (3)-:همراه جابر بن عبد اللَّه انصاری،برای
ص:829
زیارت قبر حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام حرکت کردیم.هنگامی که به کربلا رسیدیم،جابر به کرانه فرات،نزدیک شد و غسل کرد و پیراهن و ردایی به تن کرد و کیسه عطری را گشود و آن را بر بدنش پاشید و هیچ گامی برنداشت،جز آن که ذکر خدای متعال گفت،تا این که به قبر،نزدیک شد و [به من] گفت:دست مرا بر قبر بگذار.
چون دست او را بر قبر گذاشتم،بیهوش،بر روی قبر افتاد.کمی آب بر او پاشیدم.هنگامی که به هوش آمد،سه بار صدا زد:حسین !
آن گاه گفت:دوست،پاسخ دوست را نمی دهد؟!
سپس گفت:چگونه پاسخ دهی،در حالی که خون رگ هایت را بر میان شانه ها و پشتت ریختند و میان سر و پیکرت،جدایی انداختند؟! گواهی می دهم که تو،فرزند خاتم پیامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند هم پیمان تقوا و چکیده هدایت و پنجمین فرد از اصحاب کسایی و فرزند سالار نقیبان و فرزند فاطمه،سَرور زنانی؟! و چگونه چنین نباشی،در حالی که از دست سَرور پیامبران،غذا خورده ای و در دامان تقواپیشگان،پرورش یافته ای و از سینه ایمان،شیر نوشیده ای و با اسلام،تو را از شیر گرفته اند.
پاک زیستی و پاک رفتی؛امّا دل های مؤمنان،در فراق تو خوش نیست،بی آن که در این،تردیدی رود که همه اینها به خیرِ تو بود.سلام و رضوان خدا بر تو باد ! و
ص:830
گواهی می دهم که تو بر همان روشی رفتی که برادرت یحیی بن زکریّا رفت.
آن گاه جابر،دیده خود را گِرد قبر چرخاند و گفت:سلام بر شما،ای روح هایی که گرداگردِ حسین،فرود آمده،همراهش شدید ! گواهی می دهم که نماز را به پا داشتید و زکات دادید و به نیکی فرمان دادید و از زشتی،باز داشتید و با مُلحدان جنگیدید و خدا را پرستیدید تا به شهادت رسیدید.سوگند به آن که محمّد را به حق برانگیخت،در آنچه به آن در آمدید،با شما شریک هستیم.
به جابر گفتم:ای جابر ! چگونه [با آنان شریک باشیم]،با آن که ما نه به درّه ای فرود آمدیم و نه از کوهی بالا رفتیم و نه شمشیری زدیم،در حالی که اینان،سرهایشان از پیکر،جدا شد و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه شدند؟!
جابر گفت:ای عطیّه ! شنیدم که حبیبم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله می فرماید:«هر کس گروهی را دوست داشته باشد،با آنان محشور می شود،و هر کس کارِ کسانی را دوست داشته باشد،در کارشان شریک می شود»،و سوگند به آن که محمّد را به حق به پیامبری بر انگیخت،نیّت من و همراهانم،همان است که حسین علیه السلام و یارانش بر آن رفته اند.مرا به سوی خانه های کوفه ببر. (1)
ص:831
679.مسارّ الشیعة: در روز بیستم ماه صفر،بازگشت اهل حرمِ سَرور و مولایمان ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام از شام به شهر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله (مدینه) است و آن،همان روزی است که جابر بن عبد اللَّه بن حِزام انصاری،صحابی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله-که خدای متعال از او خشنود باد-برای زیارت قبر ابا عبد اللَّه علیه السلام از مدینه به کربلا آمد.او نخستین زائر امام حسین علیه السلام از میان مردم (یعنی از غیر خانواده ایشان) است. (1)
ص:832
در باره بازگشت اهل بیت سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا و ملاقات آنان با جابر بن عبد اللَّه انصاری در اربعین شهدای عاشورا،چند مسئله قابل بحث و بررسی است:
اوّل،این که:آیا خانواده امام علیه السلام در بازگشت از شام،از کربلا عبور کرده اند یا نه؟و اگر عبور کرده اند،این ماجرا در اربعین شهدا اتّفاق افتاده یا نه؟و اگر در اربعین بوده،اربعین اوّل (سال 61 هجری) بوده است یا اربعین دوم؟
دوم،این که:آیا جابر بن عبد اللَّه،می توانسته در اربعین اوّل،خود را به کربلا برساند؟
سوم،این که:آیا ملاقاتی میان جابر و اهل بیت سیّد الشهدا در کربلا انجام شده است یا نه؟
در مورد اصل بازگشت خانواده سیّد الشهدا به کربلا،و بر فرضِ بازگشت آنان،در باره زمان دقیق آن (اربعین اوّل،اربعین دوم یا هر زمان دیگر)،آرای مختلفی وجود دارد که اینک به آنها اشاره می شود:
برخی مانند استاد شهید مرتضی مطهّری،بر این باورند که اصولاً اهل بیت سیّد
ص:833
الشهدا علیه السلام،به کربلا باز نگشته اند. (1)
ظاهراً این نظریّه،مبتنی بر آن چیزی است که محدّث نوری در کتاب لؤلؤ و مرجان،در این باره آورده است.وی ضمن بیان دلایلی برای اثبات نظریّه خود،مبنی بر باز نگشتن اهل بیت امام علیهم السلام به کربلا،می گوید:
بر هر ناظری در کتب مقاتل،مخفی نیست که بعد از ندامت ظاهری رِجس پلید یزید و عذر خواستن و مخیّر نمودنْ آل اللَّه را بین ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلی (مدینه طیّبه) و اختیار کردن ایشان،مراجعت را،در این که به عزم مدینه از شام بیرون رفتند و از عراق و کربلا،ذکری در آن جا نبود و بنا به رفتن آن صوب نبود و راه شام به عراق،از خودِ شام،از راه حجازْ جدا می شود و قدر مشترکی ندارند،چنان که از متردّدین شنیده شده و از اختلاف طول این سه بَلَد با یکدیگر معلوم می شود.پس هر که خواهد از شام به عراق رود،از آن جا عازم و به خطّ عراق،خواهد سیر کرد و اگر اهل بیت [امام علیه السلام] از آن جا به این عزم بیرون آمدند-چنان که ظاهر عبارت لهوف است-،بی اطّلاعِ آن خبیث و بی اذن او،هرگز برای ایشان،میسّر نبوده و نشود و در آن مجالس،ذکری از این عزم نشود.و ظاهر است که در سیر به عراق،جز زیارت تربت مقدّسه،مقصدی نداشتند و گمان نمی رود با آن خُبث شریره یزید و پلیدیِ فطرتش،اگر اظهار می کردند و اذن می خواستند،راضی شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان کند،با آن دنائتِ طبع و بی حیایی که دویست دینار دهد و بگوید:این،به عوضِ آنچه از شما رفته ! به هر حال،این استبعادی است که بالمَرّه،وثوق را از کلام آن راویِ مجهول که در لهوف از او نقل کرده-و البتّه یکی از اهل سِیَر و تواریخ است-،می بَرَد و چون منضم شود به آن،شواهد مقدّمه،اساس این احتمال از اصل،خراب خواهد شد و با این حال،اخبار جزمی روضه خوانان به وقوع این واقعه به مجرّد کلام مذکور،کاشف از نهایت جهل و تجرّی است و کاش به همان چند سطر لهوف یا مقتل ابی مِخنَف،قناعت می کردند و آن را مانند ریشه درخت در زمین شورزار قلب ویران نمی کاشتند.آن گاه این همه شاخه و برگ از او نمی رویانیدند.پس از آن،این همه میوه های گوناگونِ اکاذیب از آن نمی چیدند و از زبان حجّت بالغه خداوند،
ص:834
حضرت سجّاد علیه السلام،این همه دروغ در وقت ملاقات خیالی با جابر،نقل نمی نمودند... (1).
محدّث قمّی نیز به تبعیت از استاد خود،محدّث نوری،می نویسد:
مکشوف باد که ثقات محدّثین و مورّخین،متّفق اند؛بلکه خودِ سیّد جلیل علی بن طاووس نیز روایت کرده که بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام،عمر سعد ملعون،نخست،سرهای شهدا را به نزد ابن زیادِ لعین،روانه کرد و از پس آن،روز دیگر،اهل بیت را به جانب کوفه برد و ابن زیاد خبیث،بعد از شناخت و شماتت با اهل بیت،ایشان را محبوس داشت و نامه به یزید بن معاویه فرستاد که در باب اهل بیت و سرها،چه عمل نماید.یزید لعین،جواب نوشت که به جانب شام،روان باید داشت.لاجرم،ابن زیاد ملعون،تهیّه سفر ایشان نموده و ایشان را به جانب شام فرستاد.و آنچه از قضایای عدیده و حکایت متفرّقه سِیر ایشان به جانب شام از کتب معتبره نقل شده،چنان می نماید که ایشان را از راه سلطانی و قُرا و شهرهای معموره،عبور داده اند که قریب چهل منزل می شود،و اگر قطع نظر کنیم از ذکر منازل ایشان و گوییم از برّیه غربی فرات،سیر ایشان بوده،آن هم قریب به بیست روز می شود؛چه،مابین کوفه و شام به خطّ مستقیم،یکصد و هفتاد و پنج فرسخ گفته شده و در شام هم قریب به یک ماه،توقّف کرده اند،چنان که سیّد،در اقبال فرموده:"روایت شده که اهل بیت،یک ماه در شام،اقامت کردند در موضعی که ایشان را از سرما و گرما نگاه نمی داشت"-.پس با ملاحظه این مطالب،خیلی مستبعد است که اهل بیت بعد از این همه قضایا،از شام برگردند و روز بیستم شهر صفر-که روز اربعین و روز ورود جابر به کربلا بوده-به کربلا وارد شوند،و خودِ سیّد اجل،این مطلب را در اقبال،مستبعد شمرده،به علاوه آن که احَدی از اجلّای فنّ حدیث و معتمدین اهل سِیَر و تواریخ در مقاتل و غیره،اشاره به این مطلب نکرده اند،با آن که ذکر آن از جهاتی شایسته بود؛بلکه از سیاق کلام ایشان،انکار آن معلوم می شود-چنان که از عبارت شیخ مفید در باب حرکت اهل بیت به سمت
ص:835
مدینه در یافتی و قریب این عبارت را ابن اثیر و طبری و قرمانی و دیگران،ذکر کرده اند و در هیچ کدام،ذکری از سفر عراق نیست-؛بلکه شیخ مفید (1)و شیخ طوسی (2)و کفعمی (3)گفته اند که:در روز بیستم صفر،حرم حضرت ابی عبد اللَّه الحسین علیه السلام رجوع کردند از شام به مدینه و در همان روز،جابر بن عبد اللَّه،به جهت زیارت امام حسین علیه السلام به کربلا آمد و اوّلْ کسی است که امام حسین علیه السلام را زیارت کرد.
و شیخ ما،علّامه نوری-طاب ثراه-در کتاب لؤلؤ و مرجان،کلام را در ردّ این نقل،بسط تمام داده.و از نقل سیّد ابن طاووسْ آن را در کتاب خود،عذری بیان نموده،ولکن،این مقام را گنجایش بسط نیست.
و بعضی احتمال داده اند که اهل بیت در حین رفتن از کوفه به شام،به کربلا آمده اند و این احتمال،به جهاتی بعید است.و هم احتمال داده شده که بعد از مراجعت از شام،به کربلا آمده اند؛لکن در غیرِ روز اربعین بوده؛چه،سیّد و شیخ ابن نَما که نقل کرده اند ورود ایشان را به کربلا،به روز اربعین،مقیّد نساخته اند. (4)و این احتمال نیز ضعیف است،به سبب آن که دیگران،مانند صاحب روضة الشهدا (5)و حبیب السِیَر (6)و غیره (7)که نقل کرده اند،مقیّد به روز اربعین ساخته اند و از عبارت سیّد نیز ظاهر است که با جابر،در یک روز و یک وقت،وارد شدند،چنان که فرموده:«فَوافَوا فی وَقتٍ واحِدٍ»و مسلّم است که ورود جابر به کربلا،در روز اربعین بوده،و به علاوه آنچه ذکر شد،تفصیل ورود جابر به کربلا
ص:836
در کتاب مصباح الزائر سیّد ابن طاووس و بشارة المصطفی (1)-که هر دو از کتب معتبره است-موجود است و ابداً ذکری از ورود اهل بیت در آن هنگام نشده،با آن که به حسب مقام باید ذکر شود (2).
سیّد ابن طاووس قدّس سرّه بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا علیه السلام را در اربعین اوّل،مستبعد می داند؛ولی منکر اصل بازگشت آنها به کربلا نیست.متن عبارت ایشان،این است:
در مصباح المتهجّد دیدم که خانواده امام حسین علیه السلام،در روز بیستم صفر،به همراه مولایمان امام سجّاد علیه السلام وارد مدینه شدند (3)و در غیر این کتاب،آمده که آنان در بازگشت از شام،روز بیستم صفر به کربلا رسیدند و این هر دو قول،بعید است؛زیرا عبید اللَّه بن زیاد-که لعنت خدا بر او باد-به یزید،نامه نوشت و حادثه کربلا را برایش گزارش کرد و از وی اجازه خواست که خاندان امام حسین علیه السلام را بفرستد،و تا جواب یزید نرسید،اقدامی صورت نداد و این کار،به حدود بیست روز یا بیشتر،وقت نیاز دارد.
و نیز روایت شده که وقتی کاروان اسیران را به شام بردند،آنها در دمشق به مدّت یک ماه در جایی ماندند که از گرما و سرما،در امان نبودند و صورت قضیّه،مقتضی است که اهل بیت،تا رسیدن به عراق یا مدینه،بیش از چهل روز از زمان شهادت،تأخیر داشته اند.پس عبورشان از کربلا در بازگشت [از شام]،شدنی است؛ولی در بیستم صفر نمی توانند رسیده باشند (4).
با تأمّل در این سخن،روشن می شود که میان کلام سیّد ابن طاووس در این جا با آنچه در کتاب الملهوف نقل کرده که خاندان امام حسین علیه السلام در بازگشت از شام،از کربلا
ص:837
عبور کرده اند،تعارضی وجود ندارد.
آنچه ایشان بعید می داند،رسیدن اهل بیت امام علیه السلام در اربعین سال 61 هجری (اربعین اوّل) به کربلاست،نه مطلقِ عبور آنها از آن جا.بنا بر این،آنچه گفته شده که سیّد ابن طاووس در کتاب الإقبال از سخن خود در الملهوف عدول کرده، (1)صحیح نیست و ناشی از عدم تأمّل در کلام ایشان است.
برخی،با عنایت به قرائنی که حاکی از عدم امکان بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا به کربلاست،بر این باورند که ورود آنان و نیز جابر بن عبد اللَّه انصاری به کربلا،در اربعین دوم و در سال 62 هجری اتّفاق افتاده است.فرهاد میرزا معتمد الدوله،صاحب قمقام زخّار،این نظریه را مطرح کرده است. (2)
گفتنی است که این نویسنده،دلیلی برای اثبات نظریّه خود اقامه نکرده است.
در میان منابع کهن،تنها در الآثار الباقیة ی ابو ریحان بیرونی (م 440 ق) و ترجمه الفتوح (اثر فارسی مستوفی هروی/ق 6 ق) تصریح شده که اهل بیتِ سیّد الشهدا در اربعین به کربلا باز گشته اند؛ (3)لیکن با عنایت به آنچه گفته شد،پذیرش این سخن،آسان نیست،بویژه این که پس از آن،تا قرون اخیر،هیچ یک از منابع،این نظریّه را مطرح نکرده اند.
امّا بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا در غیر اربعین،در منابعی مانند:الأمالی صدوق، (4)الملهوف و مثیر الأحزان، (5)آمده است.شاید تنها ایرادی که به این
ص:838
مطلب می توان وارد کرد،این است که راه شام به مدینه،راه جداگانه ای است (1)و همان طور که محدّث نوری گفته،بعید است که یزید،اجازه داده باشد که سفر را طولانی کنند و مجدّداً خانواده امام علیه السلام را به کربلا بیاورند؛لیکن با وجود این استبعاد،نمی توان اصل بازگشت آنان را به کربلا،انکار کرد.
گزارش های متعدّدی،حاکی از حضور جابر بن عبد اللَّه انصاری در کربلا در نخستین اربعین شهدا در سال 61 هجری اند.
برخی،در این گزارش ها تردید کرده و گفته اند:با توجّه به امکانات آن دوران،سفر از مدینه تا کربلا،پس از دریافت خبر واقعه کربلا،بیش از چهل روز طول می کشیده است.از این رو،جابر نمی توانسته در اربعین اوّل،در کربلا حضور یابد.
در پاسخ این تردید،می توان گفت:
اوّلاً از کجا ثابت شده که جابر،هنگام واقعه عاشورا،در مدینه بوده است؟شاید وی آن هنگام،مدینه را به سوی کوفه،ترک کرده بوده است.
ثانیاً می توان گفت که امکان دریافت خبر شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش تا ده روز بعد از واقعه عاشورا وجود دارد و جابر می توانسته در مدّت باقی مانده تا اربعین،خود را به کربلا برساند.
با تأمّل در آنچه به تفصیل،توضیح داده شد که بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا علیه السلام در غیر اربعین به کربلا (مطابق گزارش سیّد ابن طاووس)،ممکن است انجام شده باشد،
ص:839
ملاقات آنها در غیر اربعین با جابر نیز امکانِ وقوع دارد،با این توضیح که ممکن است جابر،مدّتی را در کربلا مانده باشد و یا در کوفه یا حوالی آن،اقامت گزیده و مجدّداً برای زیارت سیّد الشهدا علیه السلام به کربلا باز گشته باشد.
تنها سؤالی که در این باره بی پاسخ می ماند،این است که اگر چنین امری وقوع یافته،چرا در منابع شیعه تا قرن هفتم به آن،اشاره ای نشده است و گزارشی از اهل بیت علیهم السلام در این باره در منابع متقدّم و معتبر،وجود ندارد؟البتّه در منابع متأخّر،مطالب فراوانی در این باره آمده که قابل استناد نیستند.به هر حال،بعید شمردن یا انکار بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا به کربلا،به گونه ای که محدّث نوری،شیخ عبّاس قمی و استاد مطهّری گفته اند،صحیح به نظر نمی رسد.
ص:840
680.الملهوف -به نقل از بشیر بن حَذلَم (1)-:هنگامی که به نزدیک مدینه رسیدیم،علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام فرود آمد و بارش را فرود آورد و خیمه اش را بر پا کرد و زنان کاروان را فرود آورد و فرمود:«ای بشیر ! خدا،پدرت را که شاعر بود،بیامرزد ! آیا تو نیز می توانی چیزی بسرایی؟».
گفتم:آری،ای فرزند پیامبر خدا ! من شاعرم.
فرمود:«به مدینه برو و خبر [شهادت] ابا عبد اللَّه علیه السلام را اعلام کن».
اسبم را سوار شدم و تاختم تا به مدینه وارد شدم.هنگامی که به مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رسیدم،صدایم را به گریه بلند کردم و چنین سرودم و خواندم:
ای اهل یثرب ! دیگر در آن نمانید.
حسین،کشته شد.پس اشک بریزید!
پیکر خونین او در کربلاست
و سر او بر نیزه،به این سو و آن سو برده می شود.
سپس گفتم:این،علی بن الحسین است،با عمّه ها و خواهرانش،که در اطراف و حومه شما فرود آمده اند و من،فرستاده او به سوی شما هستم تا جایش را به شما بشناسانم.
هیچ زن پرده نشین و باحجابی در مدینه باقی نمانْد،جز آن که از پسِ پرده ها،سرْ باز و صورتْ خراشیده و بر سر و صورتْ زنان،بیرون آمد.آنان،با صدای بلند می گریستند و زاری می کردند و هیچ گاه به اندازه آن روز،مرد و زن گریان،و پس از رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله روزی تلخ تر از آن،بر مسلمانان ندیده بودم.
ص:841
شنیدم که دختری بر حسین علیه السلام نوحه می خوانَد و می گوید:
خبر [شهادت] سَرورم را کسی داد و [قلبم را] به درد آورد.
خبر خبرآورنده،مرا بیمار و گرانبار کرد.
ای چشمان من ! سخاوت کنید و اشک بریزید
و هر دو با هم در اشک ریختن،سخاوت به خرج دهید،
بر کسی که [کشته شدنش] عرشِ خدای بزرگ را لرزاند
و بینی دین و شُکوه را بریده ساخت؛
بر فرزند پیامبر خدا و فرزند وصیّ او
هر چند در سرایی فاصله دار و دور از ما [افتاده] است.
سپس گفت:ای آورنده خبر ! اندوهمان را بر ابا عبد اللَّه،تجدید کردی و زخم سربسته مان را نیشتر زدی.تو کیستی،خدا،رحمتت کند؟
گفتم:من بشیر بن حَذلَم هستم.مولایم علی بن الحسین علیه السلام مرا روانه کرد و خود اکنون،همراه خانواده و زنان ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام در فلان جا فرود آمده است.
آنان،مرا گذاشتند و بلافاصله،روانه شدند.من نیز اسبم را تاختم و به نزد کاروان،باز گشتم.دیدم که مردم،راه ها و جای ها را پُر کرده اند.از اسبم پیاده شدم و از میان مردم،عبور کردم تا به درِ خیمه رسیدم.
علی بن الحسین علیه السلام درون خیمه بود و بیرون آمد،در حالی که با پارچه همراهش،اشک هایش را پاک می کرد،و پشت سرِ ایشان،خادمی با یک چارپایه بود که آن را برای علی بن الحسین علیه السلام نهاد و ایشان بر آن نشست.نمی توانست جلوی اشک ریختن خود را بگیرد و صدای مردم به گریه،و ناله دختران و زنان،بلند شد و مردم،از هر سو به او تسلیت می گفتند و آن مکان به ضجّه و ناله در آمد.امام علیه السلام با دستش اشاره کرد که:«ساکت باشید»و هیجان مردم،فرو نشست.
آن گاه امام علیه السلام فرمود:«ستایش،ویژه خدای جهانیان است؛بخشنده مهربان،مالک روز جزا،آفریدگار همه آفریده ها؛کسی که آن قدر دور است که در آسمان های بَرین،
ص:842
جای دارد و آن قدر نزدیک است که در [همه ]رازگویی ها حاضر است.او را بر کارهای بزرگ و فاجعه های روزگار و پیشامدهای دردناک و دردهای جانسوز و وقایع سِتُرگ و مصیبت های بس دهشتناک و گران بار و سنگین و کُشنده،می ستاییم.
ای قوم ! خدای متعالِ ستودنی،ما را با مصیبت هایی سنگین و شکافی بزرگ در اسلام،آزموده است.ابا عبد اللَّه علیه السلام و خاندانش کشته شده اند،زنان و کودکانش اسیر گشته اند و سر او را بر بالای نیزه،در شهرها چرخانده اند و این،مصیبتی است که نظیری ندارد.
ای مردم ! کدام یک از مردان شما،پس از شهادت او،شادی می کنند و کدامین چشمِ شما می تواند اشک خود را نگاه دارد و آن را از ریختن،باز دارد؟بر شهادت او،آسمان های استوارِ هفتگانه و دریاها با امواج خود و آسمان ها با ستون های [نامرئی ]خود و زمین با کرانه های خود و درختان با شاخه های خود و ماهی ها در ژرفای دریاها و فرشتگان مقرّب و همه آسمانیان،گریستند.
ای مردم ! کدامین قلب از شهادت او نشکافت؟! یا کدامین دل بر او نسوخت؟! یا کدامین گوش،این مصیبت شکافنده اسلام را شنید و از شنیدن،باز نمانْد؟!
ای مردم ! ما رانده شده و آواره،از شهرها تبعید و دور گشته ایم،گویی که فرزندان تُرک و افغانیم، (1)بی آن که گناهی انجام داده یا ناپسندی را به جا آورده و یا ضربه ای به اسلام زده باشیم،و مانند این را در باره پدرانِ پیشین خود نیز نشینده ایم«و این،دروغ بستنی،بیش نیست» (2).
به خدا سوگند،اگر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آن اندازه که سفارش رعایت ما را به ایشان کرد،سفارش به جنگ با ما می کرد،نمی توانستند از آنچه با ما کردند،بیشتر انجام دهند !
پس «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» 3 از مصیبتی به چه بزرگی و دردناکی و دهشتناکی
ص:843
و سختی و وحشتناکی و تلخی و گران باری ! آنچه را که به ما رسیده و بر ما کارگر شده،نزد خدا می نهیم و به حساب او می گذاریم،که او پیروزمند و انتقام گیرنده است».
سپس صوحان،فرزند صعصعة بن صوحان-که زمینگیر بود-برخاست و از علی بن الحسین-که درودهای خدا بر او باد-به دلیل فلج بودن پاهایش [و ناتوانی بر یاری حسین علیه السلام] عذر خواست و امام علیه السلام عذرخواهی اش را پذیرفت و خوش گمانی و سپاس گزاری خود را به او ابراز کرد و بر پدرش رحمت فرستاد. (1)
ص:844
______________
ص:845
681.الأمالی،طوسی -به نقل از عبد اللَّه بن سَیابه،از امام صادق علیه السلام-:هنگامی که علی بن الحسین (زین العابدین) پس از شهادت حسین بن علی-که درودهای خدا بر آن دو باد-[به مدینه] گام نهاد،ابراهیم بن طلحة بن عبید اللَّه به استقبالش آمد و گفت:ای علی بن الحسین ! چه کسی چیره گشت؟و ایشان،سرش را پوشانده و در محمل،نشسته بود.علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود:«اگر می خواهی بدانی چه کسی پیروز شد،هنگامی که وقت نماز در رسید،اذان و سپس اقامه بگو». (1)
ص:846
فصل یکم:بازتاب شهادت امام علیه السلام در سخنان برخی شخصیت های نامدار
فصل دوم:بازتاب کشته شدن امام حسین علیه السلام در میان قاتلانش
فصل سوم:بازتاب کشته شدن امام حسین علیه السلام در میان خانواده قاتلانش
فصل چهارم:بازتاب حادثه کربلا در عراق و حجاز
فصل پنجم:سرانجام کسانی که در کشتن امام حسین علیه السلام و یارانش نقش داشتند
ص:847
ص:848
ر.ک:ص 324. (1)(1)امّ سلمه گفت:سرانجام،کارشان را کردند! خداوند،خانه هایشان (یا:گورهایشان) را پُر از آتش کند!
سپس بیهوش شد و ما بر خاستیم. (2)
683.المعجم الکبیر -به نقل از شهر بن حَوشَب-:هنگامی که خبر شهادت حسین بن علی علیه السلام رسید،شنیدم که امّ سلمه،مردم عراق را لعن کرد و گفت:حسین را کشتند! خدا،آنان را بکشد! او را فریفتند و خوارش کردند.خدا لعنتشان کند! (3)
ص:849
684.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از ابن ابی مُلَیکه-:ابن عبّاس،در مسجد الحرام در انتظار خبر حسین بن علی علیه السلام نشسته بود که مردی آمد و چیزی درِ گوش او گفت.ابن عبّاس،بلافاصله،استرجاع کرد («إنّا للَّهِ ِ»گفت).
گفتیم:ای ابن عبّاس ! چه اتّفاقی افتاده است؟
ابن عبّاس گفت:مصیبت بزرگی است که من آن را به حساب خدا می گذارم.غلام من خبر داد که از ابن زبیر شنیده که حسین بن علی،کشته شده است.
طولی نکشید که ابن زبیر،نزد ابن عبّاس آمد و به او تسلیت گفت و باز گشت.ابن عبّاس برخاست و وارد منزلش شد و مردم برای تسلیت گفتن،به خانه او می آمدند. (2)
ص:850
685.تاریخ الیعقوبی: وقتی مختار به کوفه رفت،شیعیان بر گِرد او جمع شدند و او به آنان گفت:محمّد بن علی بن ابی طالب،مرا برای فرماندهی شما فرستاده است و به کشتن حلال شمارندگان [خون حسین علیه السلام] و خونخواهی اهل بیتِ ستم دیده،دستور داده است.به خدا سوگند،من کُشنده پسر مرجانه ام و نیز گیرنده انتقام خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله از کسانی که به آنان ستم روا داشتند.تعدادی از شیعیان،او را تأیید کردند و تعدادی دیگر گفتند:می رویم و از محمّد بن علی می پرسیم.
پس به سراغ محمّد بن حنفیّه (محمد بن علی بن ابی طالب) رفتند و از او پرسیدند.او گفت:برای ما چه خوشایند است که کسی خونخواه ما باشد و حقّ ما را بستاند و دشمن ما را بکشد !
پس به سوی مختار باز گشتند و با او بیعت کردند و پیمان بستند و به صورت یک
ص:851
گروه در آمدند. (1)
(2) 2
686.المعجم الکبیر -به نقل از انَس-:هنگامی که سرِ حسین بن علی علیه السلام را برای عبید اللَّه بن زیاد آوردند و او با چوب دستی اش،با سر ایشان بازی می کرد و می گفت:«چه دندان خوبی داشته!».
به او گفتم:به خدا سوگند،تو را بدنام می کنم.پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را دیدم که جای [ضربه ]چوبت بر دهان حسین را می بوسید. (3)
687.صحیح البخاری -به نقل از انَس-:سرِ حسین بن علی علیه السلام را برای عبید اللَّه بن زیاد آوردند و در طبقی گذاشتند.او با سرِ ایشان،بازی می کرد و در باره زیباییِ آن،چیزی
ص:852
می گفت.گفت[م]:«شبیه ترینِ آنها به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله بود»و با وَسْمه، (1)رنگ شده بود. (2)
(3) 2
688.الصواعق المُحْرِقة: ابن ابی الدنیا،روایت کرده است که:زید بن ارقم،نزد عبید اللَّه بن زیاد بود و به او گفت:چوبت را [از لب حسین] بردار.به خدا سوگند،همواره می دیدم که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله میان این دو لب را می بوسید.
زید،سپس گریه کرد.ابن زیاد گفت:خدا،چشمانت را گریان کند ! اگر پیرمرد خرفتی نبودی،گردنت را می زدم.
زید برخاست،در حالی که می گفت:مردم ! از امروز،شما بَرده اید.پسر فاطمه علیها السلام را کشتید و ابن مرجانه را حاکم کردید.به خدا سوگند،خوبانِ شما را می کُشد و بَدانتان را به بردگی می گیرد.از رحمت خدا دور باد آن که تن به خواری و ننگ بدهد!
سپس به ابن زیاد گفت:برایت خبری را می گویم که بیش از این،تو را به خشم آورَد.پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را دیدم که حسن علیه السلام را بر روی پای راست و حسین علیه السلام را بر روی پای چپش نشاند و دستش را بر وسط سر این دو گذاشت و آن گاه گفت:«خداوندا ! من این دو را و [نیز] صالحِ مؤمنان را به تو می سپارم».ابن زیاد ! امانت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در نزد
ص:853
تو چه جایی دارد؟! (1)
689.الملهوف: یزید،چوب خیزران خواست و با آن شروع به بازی کردن با دندان های پیشینِ امام حسین علیه السلام کرد.
ابو بَرزه اسلَمی،رو به یزید کرد و گفت:وای بر تو،ای یزید ! با چوبت با دندان حسین پسر فاطمه علیها السلام بازی می کنی؟! گواهی می دهم که دیدم پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،دندان های او و برادرش حسن علیهما السلام را می مکید و می فرمود:«شما دو تن،سَروران جوانان بهشتید.خدا،کشنده شما را بکُشد و او را لعنت کند و برایش جهنّم را آماده
ص:854
سازد،و چه بدجایگاهی است!».
یزید،خشمگین شد و دستور داد تا ابو بَرزه را بیرون کنند و او را کِشان کِشان،بیرون بردند. (1)
(2) 2
690.شرح نهج البلاغة،ابن ابی الحدید: امام علی علیه السلام به بَراء بن عازِب فرمود:«ای براء ! آیا حسین،کشته می شود و تو زنده ای و کمکش نمی کنی؟».
براء گفت:چنین نیست،ای امیر مؤمنان!
وقتی حسین علیه السلام کشته شد،بَراء،این سخن را به یاد می آورد و می گفت:بزرگ ترین حسرتم،این است که چرا در کنار حسین علیه السلام حضور نیافتم و در راه او کشته نشدم. (3)
ص:855
691.تاریخ الطبری -به نقل از عبد الملک بن نوفل،از پدرش-:پدرم به من خبر داد و گفت:وقتی حسین علیه السلام کشته شد،عبد اللَّه بن زبیر در میان مردم مکّه به پا خاست و کشتن حسین علیه السلام را فاجعه دانست و بویژه کوفیان را سرزنش کرد و عموم عراقی ها را مذمّت نمود.او پس از ستایش و ثنای خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلی اللَّه علیه و آله گفت:عراقی ها،جز اندکشان،مردمی نیرنگباز و تبهکارند و کوفیان،بدترین های عراق اند.آنان حسین علیه السلام را دعوت کردند تا یاری اش کنند و او را به حکومت بر خود برگزینند؛ولی هنگامی که بر آنها وارد شد،بر ضدّ او شوریدند و به او گفتند:یا دستت را در دست ما می گذاری تا تو را دست بسته به نزد پسر زیاد بن سمیّه بفرستیم تا حکمش را در باره تو صادر کند و یا می جنگی!
به خدا سوگند،حسین علیه السلام دید که او و یارانش بسیار اندک اند و با آن که خداوند عزّوجلّ هیچ کس را بر غیب،آگاه نکرده،دانست که همگی کشته خواهند شد؛امّا او مرگِ
ص:856
بزرگوارانه را بر زندگی ننگین،ترجیح داد.خداوند،حسین علیه السلام را رحمت کند و قاتل حسین علیه السلام را بی پناه سازد!
به جان خودم سوگند،در مخالفت کوفیان با حسین علیه السلام و نافرمانی شان از او،هیچ پنددهنده و بازدارنده ای همانند آن نبود؛ولی آنچه قرار است بشود،می شود و خداوند،هر گاه چیزی را بخواهد،مانعی برای آن وجود ندارد.آیا پس از حسین علیه السلام،به چنین قومی اطمینان کنیم و گفتارشان را تصدیق نماییم و پیمانشان را بپذیریم؟نه! هیچ گاه،آنان را شایسته چنین چیزی نمی بینیم.
آری ! به خدا سوگند،آنان حسین علیه السلام را کشتند،در حالی که شب زنده داری های طولانی داشت و روزهای زیادی را روزه بود و سزاوارترینِ آنها به چیزی (حکومتی) بود که در دست آنان است،و در دین و فضیلت نیز شایسته ترین کس بود.
هلا ! به خدا سوگند،حسین علیه السلام قرآن را به غِنا تغییر نداده بود و گریه از خوف خدا را به آواز،بدل نکرده بود و روزه را با میخوارگی،و حلقه های مجلس ذکر را با دنبال شکار رفتن،عوض نساخته بود (کنایه به یزید).به زودی،آنان هلاک می شوند. (1)
ص:857
692.صحیح البخاری -به نقل از ابن ابی نُعْم-:من در حضور عبد اللَّه بن عمر بودم که مردی در باره [نجس یا پاک بودنِ] خون پشه از وی پرسید.او جواب داد:تو از کدام طایفه ای؟
گفت:از اهالی عراقم.
ابن عمر گفت:به این،نگاه کنید که از من در باره خون پشه می پرسد،در حالی که اینان،پسر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را کشتند! من از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:«آن دو (حسن و حسین)،دو دسته گل من در دنیایند». (2)
693.سنن الترمذی -به نقل از عبد الرحمان بن ابی نُعْم-:مردی عراقی از ابن عمر در باره لباسی که با خون پشه آلوده می شود،پرسید.
ص:858
ابن عمر گفت:این را ببنید که از خون پشه می پرسد،در حالی که اینان،پسر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را کشتند.من از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:«حسن و حسین،دو دسته گل من از دنیایند». (1)
(2) 1
694.سیر أعلام النبلاء -به نقل از ابن خَیثَم-:عبید بن سعید گفت که با عبد اللَّه بن عمرو،وارد مسجد الحرام شدند.هنگامی که سپاه حُصَین بن نُمَیر باز می گشت،کعبه در حال سوختن و سنگ های کعبه در حال فرو ریختن بود.عبد اللَّه ایستاد و گریست،تا جایی که دیدم اشک هایش بر گونه هایش جاری می شود.
سپس گفت:هان-ای مردم-به خدا سوگند،اگر ابو هُرَیره به شما خبر می داد که شما کُشندگان پسر پیامبرتان و سوزانندگان خانه پروردگارتان هستید،می گفتید:«کسی دروغگوتر از ابو هُرَیره وجود ندارد»؛ولی شما چنین کردید.پس در انتظار عذاب خدا باشید.بر شما جامه تفرقه خواهد پوشانْد و عذاب برخی از شما را به برخی دیگر خواهد چشانْد. (3)
ص:859
695.سیر أعلام النبلاء -به نقل از شدّاد بن عبد اللَّه-:در باره واثِلة بن اسقَع شنیدم که وقتی سرِ حسین علیه السلام را آوردند،مردی شامی ایشان را لعن کرد.واثِله،خشمگین شد و برخاست و گفت:به خدا،همواره علی و دو پسرش را دوست داشته ام،پس از آن که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در منزل امّ سلمه شنیدم،در حالی که کِسایی خیبری را بر روی فاطمه و پسرانش و علی انداخته بود،فرمود:««خداوند،اراده کرده است که پلیدی را از شما اهل بیت بزُداید و پاکِ پاکتان کند»». (2)
(3) 1
696.الاُصول الستّة عشر -به نقل از جمعی از راویان شیعه-:مُصعَب بن زُبَیر،لشکرکشی
ص:860
کرد که با عبد الملک بن مروان بجنگد.وقتی به کربلا رسید،کنار قبر امام حسین علیه السلام رفت و بر سر قبر ایستاد و خطاب به ایشان گفت:ای ابا عبد اللَّه! هلا ! به خدا سوگند که جانت تاراج شد؛امّا دینت تاراج نشد.
آن گاه راه افتاد،در حالی که می گفت:
به فردِ نخست خاندان هاشم در طَف
تأسّی کنید،و کریمان را ارجمند بدارید. (1)
(2) 2
697.أنساب الأشراف -به نقل از ابو بکر هُذَلی-:حسن [بصری]،آن گاه که حسین علیه السلام
ص:861
کشته شد،چنان گریست که پهلوهایش تکان می خوردند.سپس گفت:چه خوار است امّتی که در آن،پسر پدری حرام زاده،پسر پیامبر امّت را بکُشد! (1)
(2) 2
698.المعجم الکبیر -به نقل از ابراهیم-:اگر از قاتلان حسین بن علی علیه السلام بودم و آمرزیده می شدم و وارد بهشت می شدم،شرم می کردم که از کنار پیامبر صلی اللَّه علیه و آله عبور کنم و ایشان به صورت من بنگرد. (3)
(4) 3
699.تهذیب الکمال -به نقل از عبد القاهر بن سَریْ،از پدرش،از جدّش-:ابو عثمان نَهْدی،از طایفه قُضاعه،[زمان] پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را درک کرد؛ولی ایشان را ندید.وی مقیم کوفه بود؛ولی هنگامی که حسین علیه السلام کشته شد،به بصره رفت و گفت:من در شهری که در
ص:862
آن،پسر دختر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله کشته شد،اقامت نمی کنم. (1)
(2) 1
700.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از عبد اللَّه بن شَریک-:بِشر بن غالب را دیدم که به خاطر پشیمانی از کمک نکردن به حسین علیه السلام،بر روی قبر وی،غلت می زد. (3)
(4) 2
701.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از سُفیان،از پیر مردی-:وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد،ربیع بن خُثَیم گفت:آنان،نوجوانانی را کشتند که اگر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آنها را می یافت،در دامنش می نشانْد و دهان بر دهان آنان
ص:863
می گذاشت. (1)
ص:864
702.تاریخ الطبری -به نقل از یونس بن حبیب جَرمی-:وقتی عبید اللَّه بن زیاد،حسین بن علی علیه السلام و برادرانش را کشت،سرِ آنها را برای یزید بن معاویه فرستاد.یزید،نخست،از کشته شدن آنها شادمان گردید و عبید اللَّه در نزد او جایگاهی والا پیدا کرد؛ولی زمانی طولانی نگذشت که از کشته شدن حسین علیه السلام پشیمان شد و می گفت:«اتّفاقی برایم نمی افتاد،اگر برای پاسداشت شأن پیامبر و مراعات حقّ او و خویشاوندی اش،رنج حسین را تحمّل می کردم و او را با خودم به خانه ام می بردم و در آنچه می خواست،حاکمش می کردم،هرچند که مایه عیب و ضعف حکومتم می شد!
خدا،ابن مرجانه را لعنت کند! او بود که حسین را بیرون آورد و مجبورش کرد.حسین خواست که راهش را باز کنند تا برگردد؛امّا او چنین نکرد.حسین خواست تا زمانی که خداوند عزّوجلّ عمر او را به پایان می رساند،دستانش را در دستان من بگذارد و یا به سرحدّی از سرحدّات اسلامی برود؛ولی او چنین نکرد و جلوی حسین را گرفت و او را کشت و مرا با کشتن حسین،در میان مسلمانان،منفور کرد و در دلشان،دشمنی با من را کاشت و نیکان و بَدان،به خاطر فاجعه آمیز بودن کشتن حسین،با من دشمن
ص:865
شدند.مرا با ابن مرجانه،چه کار؟! لعنت و خشم خدا بر او باد!». (1)
(2) 2
703.الکامل فی التاریخ: یزید به دنبال عبید اللَّه بن زیاد فرستاد و دستور داد که به مدینه برود و عبد اللَّه بن زبیر را در مکّه به محاصره در آورَد.
عبید اللَّه گفت:به خدا سوگند،دو کار [ناپسند] را برای یزیدِ فاسق،انجام نمی دهم:کشتن پسر پیامبر خدا و ویران کردن کعبه.و آن گاه پیکی برای او فرستاد و عذرخواهی کرد. (3)
(4) 4
704.الأخبار الطوال -به نقل از حمید بن مسلم-:عمر بن سعد،دوست من بود.هنگام بازگشت از جنگ با حسین علیه السلام،پیش او رفتم و از حالش جویا شدم.گفت:از حالم مپرس؛
ص:866
چرا که هیچ مسافری،با بدی [و روسیاهی ای] که من با آن به خانه ام باز گشتم،به خانه اش باز نمی گردد! من،خویشاوندیِ نزدیک را بریدم و گناهی بزرگ انجام دادم. (1)
705.أنساب الأشراف: عمر بن سعد می گفت:هیچ مسافری،همانند بدی [و روسیاهی ای ]که من با آن به خانواده ام باز گشتم،به خانواده اش باز نمی گردد! از تبهکار فاجر،ابن زیاد،فرمان بردم و از حاکم عادل،نافرمانی کردم و خویشاوندیِ شرافتمندانه را بریدم. (2)
(3) 4
706.میزان الاعتدال -به نقل از ابو بکر بن عیّاش،از ابو اسحاق-:شِمر با ما نماز می گزارد و سپس چنین دعا می کرد:خداوندا! تو می دانی که من شریفم.پس مرا بیامرز.
گفتم:چگونه خداوند عزّوجلّ تو را بیامرزد،در حالی که تو پسر پیامبر خدا را کشتی؟
گفت:وای بر تو! چه می کردیم؟فرماندهانمان،ما را به کاری وادار کردند و ما نافرمانی نکردیم.اگر از آنها نافرمانی می کردیم،بدتر از این خرانِ آبکش می شدیم.
گفتم:این،عذر بدتر از گناه است! فرمانبری،تنها در کارهای نیک است. (4)
ص:867
707.تاریخ الطبری -به نقل از زُبَیدی-:همواره می دیدند که شَبَث بن رِبعی،از جنگ با حسین علیه السلام،ناخشنود است.ابو زُهَیر عَبْسی گفت:من در دوران امارت مُصعَب،از شَبَث شنیدم که می گفت:خداوند به مردم این شهر،خیر نمی دهد و آنان را شایسته پیشرفت نمی سازد.در شگفت نیستید که ما در کنار علی بن ابی طالب علیه السلام و بعد از او،در کنار پسرش با خاندان ابو سفیان به مدّت پنج سال جنگیدیم؛ولی بعد بر پسرش-که بهترین فرد روی زمین بود-تاختیم و با او به همراه خاندان معاویه و پسر سمیّه بدکاره جنگیدیم؟گم راهی بر روی گم راهی! (2)
708.تاریخ الطبری -به نقل از زُبَیدی،در باره کشته های روز عاشورا-:شَبَث به برخی از اطرافیانش گفت:مادرتان به سوگتان بنشیند! با دست خود،خودتان را می کُشید و خودتان را رام دیگران می کنید و خوش حالید که شخصی همانند مسلم بن عوسَجه کشته شد؟! بدانید-سوگند به خدایی که من تسلیمش هستم-،جایگاه مهمّی را برای او در میان مسلمانان دیده ام! او در جنگ آذربایجان،شش نفر از مشرکان را پیش از آن
ص:868
که سپاه مسلمانان کاملاً برسند،کشت.آیا شما همانند او را می کشید و خوش حالید؟! (1)
709.تاریخ الطبری -به نقل از قاسم بن بُخَیت-:وقتی کاروان کوفه با سرِ حسین علیه السلام به سمت شام آمد،وارد مسجد دمشق شد.مروان بن حکم به آنان گفت:چگونه چنین کاری کردید؟!
گفتند:هجده مرد از آنها (بنی هاشم)،به مَصاف ما آمدند و-به خدا سوگند-ما همه آنها را کشتیم،و این هم سرها و اسیران.
مروان از جا جست و رفت.برادر او،یحیی بن حکم،پیش آنان آمد و گفت:چگونه چنین کاری کردید؟!
ص:869
آنان،همان سخن را تکرار کردند.
او گفت:از محضر محمّد،در روز قیامت،محروم شدید.هرگز با شما در کاری همکار نمی شوم ! سپس برخاست و رفت. (1)
ص:870
710.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): امّ کلثوم دختر عبد اللَّه بن عامر بن کُرَیز،در آن روز،نزد یزید بن معاویه،بر حسین علیه السلام گریست.
یزید گفت:حقّ اوست که برای بزرگ و آقای قریش،شیون و ناله کند. (2)
(3) 1
711.أنساب الأشراف: یزید،سرِ حسین علیه السلام را برای زنان خاندانش فرستاد.عاتکه دختر او،
ص:871
مادر یزید بن عبد الملک،سر را گرفت و شستشو داد و روغن مالی و معطّر کرد.
یزید به وی گفت:این دیگر چه کاری است؟
عاتکه گفت:سر خاک آلود پسرعمویم را برایم فرستادی.مرتّب و معطّرش کردم. (1)
(2) 2
712.تاریخ الیعقوبی: معاویة بن یزید بن معاویه-که مادرش،اُمّ هاشم دختر ابو هاشم بن عُتبة بن ربیعه است-چهل روز-و برخی گفته اند:چهار ماه-حکمرانی کرد.وی عقیده خوبی داشت.برای مردم،سخنرانی کرد و چنین گفت:«پس از ستایش و ثنای خداوند،ای مردم! ما گرفتار شما شدیم و شما گرفتار ما شدید.از ناخشنودیِ شما نسبت به ما و طعنتان،بی خبر نیستیم.بدانید که جدّم معاویة بن ابی سفیان،بر سرِ حکومت،با کسی به ستیز برخاست که به خاطر خویشاوندی اش با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،برای حکومت،شایسته تر بود و در مسلمانی،شایستگیِ بیشتری داشت و پیش گام
ص:872
مسلمانان و نخستین مؤمن بود.او پسر عموی فرستاده پروردگار جهانیان و پدر یادگاران خاتم پیامبران بود.او کاری با شما کرد که می دانید و شما هم کاری با او کردید که منکرش نیستید،تا این که مرگش فرا رسید و در گرو عملش قرار گرفت.
سپس پدرم (یزید) زمام امور را به دست گرفت،در حالی که شایسته خلافت نبود.سوار بر مرکب هوسش شد و اشتباه خود را نیکو به حساب آورد و امیدش را زیاد کرد و آرزو،او را تباه ساخت و اجَلش کوتاه شد.پس [کم کم] توانش اندک شد و زمانش به پایان رسید و در گورش قرار گرفت و گرفتار گناه و اسیر جرمش شد».
آن گاه معاویه (پسر یزید) گریست و گفت:«بزرگ ترین درد ما،این است که می دانیم جایگاه او،بد و بازداشتگاهش،زشت است.او عترت پیامبر خدا را کشت و حرمت حرم را ریخت و کعبه را سوزاند.من،عهده دار حکومت شما نیستم و زیر بار نتایج کارتان هم نمی روم.خودتانید و حکومت.به خدا سوگند،اگر دنیا غنیمت است،ما از آن،بهره برده ایم و اگر شر است،همین مقدار که خاندان ابو سفیان به آن رسیده اند،بسشان است!». (1)
ص:873
713.تاریخ الطبری -به نقل از حارث بن کعب،از فاطمه دختر علی علیه السلام-:یزید بن معاویه گفت:ای نُعمان بن بشیر! خانواده حسین را با امکاناتی که شایسته شان است،آماده کن و با آنها مردی شامی را که امین و مناسب است،بفرست و با او سپاه و کمک کارانی گسیل کن تا آنها را به مدینه ببرد.
آن گاه دستور داد که زنان را وارد اتاقی جداگانه کنند و در اختیار آنها،امکانات مورد نیازشان و برادرشان زین العابدین علیه السلام هم در همان اتاقی باشد که آنها در آن اند.
زنان،بیرون آمدند تا وارد خانه یزید شدند و از خاندان معاویه،هیچ زنی نبود،مگر این که از آنها استقبال نمود و در حالی که می گریست،بر حسین علیه السلام نوحه سرایی می کرد.در آن جا سه روز عزاداری برپا کردند. (1)
714.الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) -به نقل از مغیره-:مرجانه (2)به پسرش عبید اللَّه بن زیاد گفت:ای پلید! پسر پیامبر خدا را کشتی؟! هرگز روی بهشت را
ص:874
نخواهی دید. (1)
715.الکامل فی التاریخ: وقتی حسین علیه السلام کشته شد و سر او و سرهای یارانش،همراه با خولی بن یزید و حُمَید بن مسلم ازدی برای عبید اللَّه فرستاده شد،خولی دید که درِ کاخ،بسته است.به منزلش رفت و سر را در منزلش زیر تَشتی گذاشت و به بسترش رفت و به زنش نوار،گفت:ثروت روزگار را برایت آورده ام.این،سرِ حسین است که در خانه با توست.
نوار گفت:وای بر تو! مردم،طلا و نقره می آورند و تو سرِ پسر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را آورده ای! به خدا سوگند،هرگز سرم با سر تو در یک خانه جمع نخواهد شد.و از رخت خواب برخاست و به بیرون اتاق رفت.
نوار گفت:همین طور به نوری چشم دوخته بودم که همانند ستون از آسمان به سوی تَشت،پرتوافشان بود و پرنده ای سپید را می دیدم که در کنارش پر می زد. (2)
716.الملهوف -به نقل از حُمَید بن مسلم-:وقتی سپاه به زنان امام حسین علیه السلام در خیمه هایش
ص:875
یورش آورد و آنها را غارت می کرد،زنی از بنی بکر بن وائل را دیدم که با همسرش در سپاه عمر بن سعد بود.او شمشیری را برداشت و به سوی خیمه ها رفت و گفت:«ای خاندان بکر بن وائل! آیا دختران پیامبر خدا غارت می شوند [و شما کاری نمی کنید]؟! هیچ فرمانی جز از جانب خدا نیست.ای خونخواهان پیامبر خدا!»که همسرش او را گرفت و به خیمه اش باز گرداند. (1)
717.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی: کِندی آمد و بُرنُس را که از جنس خز بود،برداشت و وقتی آن را آورد تا زنش امّ عبد اللَّه بشوید،زنش به وی گفت:آیا بُرنُس پسر دختر پیامبر خدا را غنیمت گرفته ای و به خانه من آورده ای؟! از پیش من برو.خدا گورت را پر از آتش کند!
دوستانش گفتند که دستان او خشکید و وضع فلاکتباری داشت تا این که مُرد. (2)
ص:876
718.تاریخ الطبری -به نقل از عبد اللَّه بن عوف بن احمر ازدی-:وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد و ابن زیاد از اردوگاهش نُخَیله باز گشت و وارد کوفه شد،شیعیان به سرزنش خود و اظهار پشیمانی پرداختند و متوجّه شدند که خطای بزرگی مرتکب شده اند که حسین علیه السلام را دعوت کردند تا یاری اش کنند؛امّا [پس از آمدن،]رهایش کردند و او در کنار آنها کشته شد و کمکش نکردند.نیز احساس کردند که ننگ و گناهشان در کشتن حسین علیه السلام،جز با کشتن قاتلان او و یا با کشته شدن در این راه،قابل شستشو نیست. (1)
719.الملهوف -پس از سخنرانی امام زین العابدین علیه السلام-:از هر سو،صدای مردم،بلند شد که به همدیگر می گفتند:هلاک شدید و ندانستید! (2)
ص:877
720.الأمالی،مفید -به نقل از ابو هَیّاج عبد اللَّه بن عامر-:وقتی خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام به مدینه رسید،...ما هرگز زن و مرد گریانی را بیشتر از آنچه آن روز دیدیم،ندیده بودیم. (1)
721.تذکرة الخواصّ: واقدی گفت:وقتی سرِ حسین علیه السلام و اسیران به مدینه رسیدند،هیچ کس در مدینه نمانْد،جز این که با ناله می گریست. (2)
ص:878
یزید بن معاویة بن ابی سفیان-که مادرش مَیسون،دختر بَجدَل کلبی بود-در سال 25 یا 26 هجری،متولّد شد و در سال 64 هجری،به هلاکت رسید.
وی که مُجرم اصلی در فاجعه خونبار کربلا بود،تنها سه سال پس از این فاجعه،در 38 سالگی با ننگ آمیزترینِ مرگ ها،از دنیا رفت و با مرگش،حکومت ننگین خاندان ابوسفیان نیز پایان یافت.
گزارش ها،در باره علّت مرگ ناگهانی یزید،مختلف اند؛امّا مورّخان،اتّفاق نظر دارند که افراط در مِی گُساری و بَدمستی،موجب هلاکت او گردید.برخی گفته اند:وی هنگام رقص و در حال بدمستی به زمین خورد و مغزش متلاشی گردید.برخی،گاز گرفته شدن توسط میمونش را که با وی بازی می کرد،و برخی،کثرت می گساری و قی کردنِ پیاپی آن را عامل هلاکت او ذکر کرده اند.
همچنین گزارش شده که صورت او پس از مرگ،همچون قیر،سیاه شد و با ظاهری چون باطنش،به عالم آخرت منتقل گردید.
گفتنی است که عبّاسیان،در سال های نخست حکومتشان،قبرهای یزید،معاویه و عبد الملک بن مروان را نبش کردند و استخوان های باقی مانده آنان را آتش زدند.
ص:879
722.أخبار الدول و آثار الاُوَل: یزید در ماه ربیعِ اوّل سال 64،در کنار حَوران (1)مُرد و جنازه اش به دمشق،منتقل شد.برادرش خالد-و گفته اند:پسرش معاویه-بر او نماز خواند و در قبرستان باب الصغیر،دفن شد و گورش اکنون زباله دانی است. (2)
723.کامل الزیارات -به نقل از عبد الرحمان غَنَوی-:به خدا سوگند،یزید ملعون،زود مجازات شد و پس از کشتن امام حسین علیه السلام،از آنچه در پی اش بود،لذّتی نبرد و ناگهانی و غافلگیرانه مُرد.مست خوابید و صبح به مرده تبدیل شد و [جسدش ]چنان تغییر یافته بود که گویی قیرمالی شده است.او به صورت تأسّفباری مرده بود. (3)
ابو حفص عبید اللَّه بن زیاد،در سال 33 یا 39 هجری به دنیا آمد.پدرش،زیاد بن ابیه بود که داستان تغییر یافتن نَسَب او و الحاقش به ابو سفیان توسّط معاویه،مشهور است. (4)مادر عبید اللَّه نیز زنی مجوسی به نام مرجانه فرزند یکی از پادشاهان فارس بود که از زیاد،جدا شد و با مردی کافر به نام شیرویِه ازدواج کرد و عبید اللَّه در خانه او پرورش یافت.
ص:880
ابن زیاد،در جوانی به سیاست و قدرت،دست یافت.او هوش سیاسی و به تعبیر دیگر،جرئت و قساوت خود را-که از پدرش به ارث برده بود-در راه مقاصد شیطانی بنی امیّه به کار می گرفت.ابن زیاد در زمان معاویه،به حکومت بصره منصوب شد و پس از معاویه،یزید،او را در همان منصب،ابقا کرد و برای مقابله با امام حسین علیه السلام با مشورت سِرجونِ نصرانی،فرمانداری کوفه را نیز به وی وا گذارد.
در حادثه کربلا،همه جنایت ها،به دستور مستقیم عبید اللَّه تحقّق یافت،چنان که پس از یزید،بیشترین نقش را در این فاجعه دردناک داشت.او پس از واقعه کربلا نیز در کمال سفّاکی،اعتراض های عراقیان را سرکوب نمود؛امّا سرانجام و پس از مرگ یزید،در حالی که بر حسب نقل،چهار هزار و پانصد نفر از شیعیان با وضعی فجیع در زندان او بودند،در برابر نافرمانی و شورش بصریان،تاب نیاورد و ذلیلانه فرار کرد.
اندکی بعد،وی در روز دهم محرّم سال 67 هجری-یعنی تنها شش سال بعد و درست،در همان روزی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده بود-،با سپاه ابراهیم بن مالک اشتر،در خازِر (در پنج فرسنگی موصل در شمال عراق)،درگیر و به وسیله او کشته شد.در این جنگِ سخت که با پیروزی ابراهیم اشتر همراه بود،افزون بر ابن زیاد،بسیاری از فرماندهان جنایتکار و سپاهیان شام،به هلاکت رسیدند.ابراهیم،بدن ابن زیاد را سوزاند و سرش را برای مختار ثقفی فرستاد و او نیز سرش را روانه حجاز نمود تا امام زین العابدین علیه السلام و خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را خوشحال کند.
724.تذکرة الخواصّ -به نقل از ابن جَریر،در بیان وقایع پس از کشته شدن ابن زیاد-:پسرِ اشتر،سر ابن زیاد را برای مختار فرستاد.مختار در قصر نشست و سرها در برابرش گذاشته شدند.او هم آنها را در همان جایی انداخت که سر حسین علیه السلام و یارانش گذاشته شده بود.مختار،سر ابن زیاد را در همان جایی آویزان کرد که سر حسین علیه السلام آن جا آویزان شده بود و در روز بعد،آن را با دیگر سرها در حیاط قصر انداخت. (1)
ص:881
725.المعجم الکبیر -به نقل از عبد الملک بن عمیر-:بر عبید اللَّه بن زیاد وارد شدم،در حالی که سرِ حسین بن علی علیه السلام در برابرش بر روی سپری قرار داشت.به خدا سوگند،طولی نکشید که بر مختار وارد شدم و دیدم سرِ عبید اللَّه بن زیاد بر روی سپر است. (1)
726.سنن الترمذی -به نقل از عُمارة بن عُمَیر-:وقتی سرِ عبید اللَّه بن زیاد و یارانش را آوردند،آنها را در ایوان مسجد بر روی هم چیدند.پیش آنها که رفتم،[شنیدم که برخی ]می گفتند:«آمد،آمد!»که ناگهان ماری آمد و در میان سرها گشت تا این که داخل بینی عبید اللَّه بن زیاد شد.مدّتی ماند و بعد بیرون آمد و ناپدید شد.آن گاه گفتند:«آمد،آمد!»و آن مار،این کار را دو یا سه بار انجام داد. (2)
727.رجال الکشّی -به نقل از عمر بن علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام-:وقتی سرِ عبید اللَّه بن زیاد و عمر بن سعد،نزد امام زین العابدین علیه السلام آورده شد،ایشان به سجده افتاد و فرمود:«ستایش،خدایی را که انتقام مرا از دشمنانم گرفت! خدا به مختار،جزای خیر بدهد!». (3)
728.تاریخ الیعقوبی -پس از هلاکت عبید اللَّه بن زیاد به دست مختار در سال 67 هجری-:
ص:882
مختار،سرِ عبید اللَّه بن زیاد را به وسیله مردی از خویشانش برای امام زین العابدین علیه السلام در مدینه فرستاد و به او گفت:بر درِ خانه علی بن الحسین علیه السلام بِایست و هر گاه دیدی درهای خانه باز و مردم وارد شدند،این،همان زمانِ بار عام است.تو هم وارد شو.
فرستاده مختار به درِ خانه امام زین العابدین علیه السلام آمد و وقتی درها باز شدند و مردم برای غذا خوردن وارد شدند،او با صدای بلند اعلام کرد:ای اهل بیت نبوّت و مَعادن رسالت و مکان های فرود آمدن فرشتگان و جایگاه های نزول وحی! من فرستاده مختار بن ابی عبید هستم.سرِ عبید اللَّه بن زیاد،همراه من است.
در خانه های بنی هاشم،هیچ زنی نبود،مگر این که صدا به ناله بلند کرد.فرستاده مختار،وارد شد و سرِ عبید اللَّه را بیرون آورد.وقتی امام زین العابدین علیه السلام آن را دید،فرمود:«خداوند،او را از رحمتش دور کند و به آتش ببرد!».
برخی گفته اند:امام زین العابدین علیه السلام،از روزی که پدرش کشته شد،هرگز خندان دیده نشد،مگر در آن روز.ایشان شتری داشت که از شام،میوه می آورد.وقتی سرِ عبید اللَّه بن زیاد آورده شد،دستور داد که میوه ها در میان اهالی مدینه توزیع شوند و زنان خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،شانه به سر زدند و مو رنگ کردند.از زمانی که حسین بن علی علیه السلام کشته شده بود،زنی شانه نزده و مو رنگ نکرده بود. (1)
ص:883
ابو حفص عمر بن سعد بن ابی وقّاص،سرکرده سپاه عبید اللَّه بن زیاد در رویارویی با امام حسین علیه السلام بوده است.در سال تولّد وی،اختلاف است.او در خانواده ای قُرَشی و نسبتاً مهم به دنیا آمد؛امّا از همان آغاز جوانی،هوای ریاست در سر داشت و پدرش را سزاوارترین کس به خلافت می دانست.
ابن سعد،مجرم شماره سوم فاجعه کربلا بود و فرماندهی عملیات را در کربلا به عهده داشت.وی به طمع مُلک ری،فریفته وعده های دروغین ابن زیاد شد و به جنایت های بزرگی دست یازید که ننگ آن برای همیشه،دامنگیر او و خانواده اش گشت.
عمر بن سعد-چنان که امام حسین علیه السلام پیشگویی کرده بود-به خواسته خود،یعنی حکومت بر مُلک ری نرسید و ناکام در کوفه ماند،تا آن که در قیام مختار به کیفر دنیوی خود رسید.
عمر بن سعد در قیام مختار،به شدّت،هراسان شد.از این رو،به وسیله عبد اللَّه بن جَعدة بن هُبَیره از مختار،امان نامه گرفت؛امّا مختار،امان نامه را ماهرانه و دوپهلو تنظیم نمود و در اوّلین فرصت،بهانه ای به دست آورد و یکی از یاران خود را به نام ابو عمره،برای دستگیری او روانه کرد.ابو عمره نیز در درگیری با عمر بن سعد،او را با شمشیر به قتل رساند و سرش را در لباسش نهاد و به حضور مختار آورد.
مختار،سر عمر بن سعد را به پسر او،حفص،نشان داد و از او پرسید:آیا او را می شناسی؟حفص،پاسخ مثبت داد و کلمه استرجاع (انّا للَّهِ) بر زبان راند و گفت:زندگی پس از او فایده ندارد ! مختار نیز گفت:راست گفتی ! تو پس از او زندگی
ص:884
نخواهی کرد.و دستور داد او را کشتند و چون سر او را در کنار سر پدرش نهادند،مختار گفت:این،در مقابل حسین و این،در مقابل علی بن الحسین،هر چند مساوی نیستند !
مختار سپس سر آن دو را به مدینه نزد محمّد بن حنفیّه فرستاد.
گفتنی است که در سال وقوع این حوادث،اختلاف است؛ولی به نظر می رسد-چنان که طبری گزارش کرده-،کشته شدن عمر بن سعد،در اوایل نهضت مختار،یعنی سال 66 هجری،اتفاق افتاده است. (1)
729.الإرشاد -به نقل از عبد اللَّه بن شَریک عامری-:من از یاران امام علی علیه السلام می شنیدم که هر وقت،عمر بن سعد از درِ مسجد وارد می شد،می گفتند:این،کشنده حسین بن علی است.و این،پیش از کشته شدن امام حسین علیه السلام بود. (2)
730.الإرشاد -به نقل از سالم بن ابی حفصه-:عمر بن سعد به امام حسین علیه السلام گفت:ای ابا عبد اللَّه ! در اطراف ما،افراد سفیهی هستند که می پندارند من تو را می کشم.
امام حسین علیه السلام به او فرمود:«آنان سفیه نیستند؛بلکه عاقل اند؛امّا آنچه مایه روشنیِ چشم من است،این است که تو پس از من،گندم عراق را به مدّت بسیار کمی خواهی خورد». (3)
731.الأخبار الطوال: شمر بن ذی الجوشن و عمر بن سعد و محمّد بن اشعث و برادرش قیس بن اشعث،وقتی خبر شورش مردم بر مختار و سر باز زدن از فرمان او را شنیدند،به کوفه آمدند.آنان در طول حکومت مختار،از مختار،فراری بودند؛چون فرماندهان جنگ با حسین علیه السلام بودند.آنان با مردم کوفه همراه شدند و زمام امور مردم
ص:885
را بر عهده گرفتند.
دو گروه،آماده نبرد شدند.کوفیان،همگی در جَبّانة الحَشّاشین گرد آمدند.مختار به سوی آنها حرکت کرد و درگیر شدند....
به مختار،خبر رسید که شَبَث بن رِبعی و عمرو بن حَجّاج و محمّد بن اشعث با عمر بن سعد،به همراه گروهی از اشراف کوفه،راه بصره را پیش گرفته اند [و فرار می کنند].وی مردی از نزدیکان خود به نام ابو قَلوص شِبامی را با سپاهی در پی آنان فرستاد.او در منطقه مَذار به آنها رسید.آنها با او (ابو قَلوص) درگیر شدند و ساعتی با وی جنگیدند و شکست خوردند و عمر بن سعد به دست او افتاد و بقیّه فرار کردند.او عمر بن سعد را نزد مختار آورد.
مختار گفت:ستایش،خدایی را که تو را در دسترس قرار داد ! به خدا سوگند،دل های خاندان محمّد را با ریختن خونت تسکین می دهم.ای کَیسان ! گردنش را بزن.او هم گردن عمر بن سعد را زد و سرش را گرفت و به مدینه نزد محمّد بن حنفیّه فرستاد. (1)
732.الدعوات: وقتی مختار،سرِ عمر بن سعد-که بر او لعنت باد-را برای امام زین العابدین علیه السلام فرستاد،به پیکش گفت:به هیچ کس مگو که چه همراه داری،تا سفره غذا
ص:886
پهن شود.
او وارد شد و سفره،پهن شده بود.امام زین العابدین علیه السلام [پس از دیدن سرِ عمر بن سعد] به سجده افتاد و گریست و گریه اش را طول داد.آن گاه نشست و فرمود:«ستایش،خدایی را که انتقام خون مرا پیش از درگذشتم گرفت!». (1)
ابو سابغه شمر بن ذی الجوشن (2)ضباب بن کِلاب بن ربیعة بن عامر بن صَعصعة بن معاویة بن بَکر بن هَوازن بن منصور،از نقش آفرینان اصلی جنایات کربلاست.او زشت رو (3)و زشت کردار بود.
شمر در جنگ صفّین،همراه امام علی علیه السلام با امویان جنگید و حتّی مجروح گشت؛امّا پس از آن،دچار سوء عاقبت شد و به هواداران آنان پیوست.گواهیِ وی بر ضدّ حُجر بن عَدی،موجب شهادت این مرد بزرگ در مرج عذرا گردید.او همچنین در پراکندن کوفیان از اطراف مسلم،نقشی مؤثّر داشت و در واقعه کربلا موجب شد که ابن زیاد،پیشنهاد عمر بن سعد را نپذیرد و خود،مأموریت ابلاغ پیام تهدیدآمیز عبید اللَّه به عمر بن سعد را-که دستور یورش همه جانبه به امام حسین علیه السلام و یارانش،یا واگذاری فرماندهی به شمر بود-،به عهده گرفت.البتّه پس از آن که عمر بن سعد،خود،فرماندهیِ جنگ با امام علیه السلام را پذیرفت،شمر،فرمانده جناح
ص:887
چپ سپاه شد.
شمر،هنگامی که جنگ تن به تن امام حسین علیه السلام را در اوج تنهایی و بی یاوری دید و متوجّه شد که نمی توان امام علیه السلام را در جنگِ تن به تن از پای در آورد،فرمان داد که پیادگان و تیراندازان و سوارکاران،به یکباره بر ایشان یورش برند.نیز پس از آن که امام علیه السلام بر زمین افتاد و خولی از بریدن سر ایشان هراسید،بنا بر برخی از گزارش ها شمر بود که از اسب به پایین آمد و سر مبارک امام علیه السلام را از پیکر،جدا کرد و آن را به وسیله خولی برای عمر بن سعد فرستاد.
شمر همچنین به غلامش دستور داد تا همسر عبد اللَّه بن عُمَیر کلبی را به شهادت برساند.نیز در حمله به خیمه ها،سوء قصد به جان امام زین العابدین علیه السلام و بردن اسیران و سرهای مطهّر شهیدان از عراق به سوی دربار شام،نقش اصلی را به عهده داشت.
جنایات شمر به حدّی بود که امام حسین علیه السلام،او را نفرین نمود.وی در جریان قیام مختار،مجبور به فرار شد؛امّا در میان راه و در صحرای سوزان میان کوفه و بصره،گرفتار شد و در زد و خوردی کوتاه،زخمی گردید و بر طبق گزارش هایی،در همان جا به قتل رسید.گزارش دیگری هم می گوید:او را اسیر کردند و به سوی مختار فرستادند.مختار هم او را گردن زد و جنازه او را در روغن جوشان انداخت.
733.الملهوف: شمر بن ذی الجوشن-که خدا لعنتش کند-به خیمه امام حسین علیه السلام یورش برد و با نیزه به آن کوبید و آن گاه گفت:آتش بیاورید تا خیمه را با ساکنانش آتش بزنم!
امام حسین علیه السلام به او فرمود:«ای پسر ذی الجوشن! تو آتش می خواهی تا خانواده مرا بسوزانی؟! خدا به آتش بسوزاندت!». (1)
734.میزان الاعتدال -به نقل از ابو اسحاق-:شمر با ما نماز می خوانْد و پس از نماز
ص:888
می گفت:خداوندا ! تو می دانی که من انسانی شریفم.پس مرا بیامرز.
گفتم:چگونه خدا تو را بیامرزد،در حالی که در کشتن پسر پیامبر خدا،دست داشتی؟
گفت:وای بر تو! پس چه کار می کردیم؟! فرماندهانِ ما به ما دستوری دادند و ما هم سرپیچی نکردیم.اگر سرپیچی می کردیم،بدتر از این خرانِ آبکش بودیم.
گفتم:این،عذر زشتی است.فرمانبری،فقط در کار خیر،مُجاز است. (1)
735.الأمالی،طوسی -به نقل از مدائنی،از راویانش-:مختار،شمر بن ذی الجوشن را خواست.شمر به بیابان گریخت.خبر فرار او را به ابو عَمره رساندند.ابو عَمره با تعدادی از یارانش در پی شمر روان شد و او با آنها جنگ سختی کرد و زخمی شد و همین باعث ناتوانی او گردید،تا این که ابو عَمره او را دستگیر کرد و برای مختار فرستاد.
مختار،گردن او را زد و روغنی را در دیگی به جوش آورد و شمر را در آن انداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت.
یکی از وابستگان خاندان حارثة بن مُضَرِّب،سر و صورت او را زیر پا انداخت و لگد کرد. (2)
ص:889
ابو عبد الرحمان حُصَین بن نُمَیر بن نائل کِندی سَکونی،از اهالی حِمص (از شهرهای مهمّ شام) و امیر آن بود.او در جنگ صفّین،فرماندهی لشکر حِمص را در سپاه معاویه به عهده داشت.او از شخصیت های بارز حکومت بنی امیّه و فرمانده نگهبانان و معاون ابن زیاد بود و از سوی ابن زیاد،مناطق قادسیّه،خَفّان و قُطقُطانه را زیر نظر داشت.
او عامل دستگیری قیس بن مُسهِر (فرستاده امام حسین علیه السلام) و عبد اللَّه بن یَقطُر بود.حُصَین،در کربلا حضور داشت و روز عاشورا،فرماندهی تیراندازان لشکر عمر بن سعد را به عهده داشت و با تیراندازانش،یاران امام علیه السلام را تیرباران کرد و اسبان آنها را کشت و زمینه را برای یورش نهایی و گروهیِ سپاه ابن سعد به سپاه امام علیه السلام فراهم کرد.
حُصَین،شخصاً در برخی درگیری ها شرکت داشت و در شهادت حبیب بن مُظاهر،نقش داشت.او همان کسی است که در روز عاشورا به امام علیه السلام تیراندازی کرد و تیر به دندان های شریف ایشان خورد و بدین ترتیب،مانع آب خوردن امام علیه السلام شد.حُصَین،پس از پایان جنگ،هفده سر را با افراد تحت فرمانش به کوفه برد.
وی پس از واقعه کربلا نیز در واقعه حَرّه،جانشین مُسلم بن عُقْبه،فرمانده خونریز سپاه جنایتکار شام،در مدینه شد و پس از مرگ او،سپاه را به سمت مکّه سوق داد و در درگیری اش با عبد اللَّه بن زبیر،کعبه را به آتش کشید.سپس به عراق باز گشت و در سرکوب«قیام توّابین»به رهبری سلیمان بن صُرَدِ خُزاعی،شرکت جست.
او،سرانجام پس از قیام مختار،در جنگ با ابراهیم بن مالک اشتر-که از سران سپاه مختار بود-کشته شد.ابراهیم،جسد او را سوزاند و سرش را برای مختار به کوفه و سپس برای ابن زبیر به مکّه فرستاد.سر او را در مکّه و مدینه آویزان کردند تا عبرت دیگران باشد.
ص:890
گفتنی است که برخی از جنایت های یاد شده،در تعدادی از منابع،به حُصَین بن تمیم بن اسامة بن زُهَیر بن دُرَیدِ تمیمی،نسبت داده شده است.در این باره باید گفت که امکان ندارد این شخص،با شخصی که ما شرح حال او را بازگو می کنیم (حُصَین بن نُمَیر)،یکی باشد و احتمال دارد که نام او دستکاری یا تصحیف شده باشد،یا در نسبت دادن جنایت ها،خَلطْ صورت گرفته باشد.آنچه مسلّم است،این است که حُصَین بن نُمَیر،یکی از فرماندهان اصلی و تَرازِ اوّل سپاه بنی امیّه در جنگ صفّین،واقعه عاشورا،واقعه حَرّه،حادثه مکّه و نیز جنگ با توّابین و مختارِ ثقفی بوده است.
عمرو بن حَجّاج بن عبد اللَّه بن عبد العزیز بن کعب مَذحِجی زُبَیدی،از سران کوفه و شوهر خواهر هانی بن عروه بود.وی از جمله کسانی بود که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت کرد؛ولی پس از اندک زمانی،تغییر موضع داد و از یاران ابن زیاد شد،تا جایی که ابن زیاد،او را به فرماندهی جناح راست سپاه عمر بن سعد در کربلا برگزید.او در کربلا با سوارانش،آب را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بست و با عبّاس علیه السلام جنگید و در روز عاشورا سپاهش را بر ضدّ امام حسین علیه السلام تحریک کرد.
او راه چیره شدن بر یاران دلیر و جنگجوی امام حسین علیه السلام را سنگباران کردن آنان و تاختن یکباره بر آنها،و نه مبارزه و درگیریِ تن به تن دانست و این نقشه را با موافقت عمر بن سعد،عملی ساخت و خود با لشکرش بر جناح چپ لشکر امام علیه السلام که فرماندهی آن با مُسلم بن عَوسَجه بود-یورش برد و مسلم در این یورش،نقش بر زمین شد.
عمرو بن حَجّاج در روز عاشورا به امام حسین علیه السلام توهین کرد و ایشان را«خارجی (خارج شده از دین)»نامید.او پس از واقعه عاشورا،از جمله حاملان سرهای شهدا به
ص:891
کوفه بود.
عمرو،سرانجام،در قیام مختار،فرار کرد و بنا به گزارشی،به نفرین امام حسین علیه السلام گرفتار شد و از شدّت تشنگی،در بیابان،هلاک گردید و بنا به گزارشی دیگر،در دو راهی کوفه و بصره ناپدید شد و دیگر هیچ کس،او را ندید.
736.البدایة و النهایة: یاران عمر بن سعد،مانع دستیابی یاران حسین علیه السلام به آب شدند.در گُردان آنان،عمرو بن حَجّاج بود و حسین علیه السلام آنها را به دچار شدن به تشنگی،نفرین کرد.این مرد،از شدّت تشنگی مُرد. (1)
737.الأخبار الطوال: عمرو بن حَجّاج-که از سران قاتلان حسین علیه السلام بود-گریخت و قصد عزیمت به بصره را داشت که از سرزنش بصریان ترسید و راهش را به سوی سَراف،کج کرد.ساحل نشینان،به وی گفتند:از پیش ما برو که ما از مختار،بیمناکیم.
او هم از پیش آنها رفت و آنان خود را سرزنش کردند و گفتند:کار بدی کردیم !
پس عدّه ای از آنها سوار بر مرکب هایشان در جستجوی وی برآمدند تا وی را برگردانند؛ولی او وقتی آنها را از دور دید،گمان کرد که یاران مختارند.پس به بی راهه ای در ریگستان،به جایی به نام بُیَیضه روی آورد و این،در هوایی بسیار داغ بود.بُیَیضه در میان آبادی های بنی کلب و بنی طَی قرار داشت.او در آن جا اندکی خوابید و تشنگی،او و همراهانش را از پای در آورد. (2)
ص:892
احبَش بن مَرثَد بن عَلقَمة بن سَلامه حَضرَمی-که در برخی منابع از او به«اَخنَس»یاد می کنند-،از سواران سپاه عمر بن سعد و از جمله ده نفری است که به درخواست عمر بن سعد،بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام اسب تاختند.بنا بر گزارشی،احبش،همان کسی است که عمامه امام حسین علیه السلام را به غارت بُرد.
پس از واقعه عاشورا،او در صحنه جنگ،ایستاده بود که تیری از کمان،رها شد-و پرتاب کننده اش معلوم نشد-و به وی خورد و قلبش را شکافت و مُرد.
اسحاق بن حَیوه حضرمی،از سوارانی است که داوطلبانه به دعوت عمر بن سعد،بر پیکر پاک امام حسین علیه السلام اسب تاختند.او همچنین پیراهن امام علیه السلام را به غارت برد و چون آن را پوشید،به پیسی مبتلا شد و مویش ریخت.مختار ثقفی،او را دستگیر کرد و دستور داد بر بدنش اسب تاختند تا به هلاکت رسید.
738.تاریخ الطبری -به نقل از حمید بن مسلم-:عمر بن سعد در میان یارانش بانگ زد که:چه کسی حاضر است بر بدن حسین،اسب بتازد؟
ده نفر،اعلام آمادگی کردند و از جمله،اسحاق بن حَیوه حضرمی بود و او همان کسی است که پیراهن حسین علیه السلام را کند و بعدها به پیسی مبتلا شد. (1)
ص:893
بَجدَل،از قبیله کلب،همان کسی است که پس از شهادت امام حسین علیه السلام انگشت ایشان را برای در آوردن انگشتر ایشان،برید.از این رو،وقتی به وسیله مختار دستگیر شد،دست و پایش را بریدند و رهایش کردند تا در خونش بغلتد و هلاک شود.اطّلاعات دیگری از زندگی وی در دست نیست.
بحر بن کعب،همان کسی است که در روز عاشورا،دست عبد اللَّه پسر امام حسن علیه السلام را در آغوش عمویش امام حسین علیه السلام قطع کرد.وی از کسانی است که در غارت لباس امام حسین علیه السلام نقش داشتند.
739.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم برایم نقل کرد که وقتی حسین علیه السلام در میان سه یا چهار تن از یاران خودْ تنها ماند،شلواری محکم بافت خواست تا برایش بیاورند که [آوردند و] چشم نواز بود و بافت محکم یمانی داشت.آن را پاره کرد و شکافت که کسی آن را [ بعد از شهادتش] از تنش بیرون نیاورد.کسی از یارانش به ایشان گفت:خوب است زیر آن هم شلوارکی بپوشید.فرمود:«آن،لباس خواری است.برای من چنان لباسی شایسته نیست».
وقتی حسین علیه السلام کشته شد،بحر بن کعب،همان شلوار را به غارت بُرد و ایشان را برهنه رها کرد.
عمرو بن شعیب،به نقل از محمّد بن عبد الرحمان به من خبر داد که:دو دست بحر بن کعب در زمستان،آب می داد و در تابستان،همانند چوب،خشک می شد. (1)
ص:894
ابو اسماء بِشر بن سَوط هَمْدانی قابضی،از قبیله همْدان و از مشارکت کنندگان در به شهادت رساندن عبد الرحمان بن عقیل است.در برخی از ادعیه و زیارت نامه ها،قتل پسر دیگر عقیل،یعنی جعفر بن عقیل نیز به وی نسبت داده شده است که او را با پرتاب تیری کشت؛امّا در متون تاریخی،عبد اللَّه بن عروه خثعمی و یا نام مشابه آن،قاتل جعفر،معرّفی شده است.به هر حال،در قیام مختار،بِشر به وسیله عبد اللَّه بن کامل،دستگیر و سرش با ذلّت تمام،بریده شد.
تمیم بن حُصَین،از قبیله فَزار و جزو سوارانی بود که از سپاه عمر بن سعد برای جنگ تن به تن،گامْ جلو نهاد و با لحنی شماتت آمیز،آب فرات و تلألؤ آن را به رخ سپاه تشنه امام حسین علیه السلام کشید.از این رو،امام حسین علیه السلام او را نکوهید و وی را از اهل دوزخ شمرد و نفرین کرد که تشنه کشته شود.بر اثر دعای امام علیه السلام،بلافاصله چنان عطشی بر او مسلّط شد که از اسب افتاد و زیر سُم سواران،له شد و مُرد.
حرمله از قبیله بنی اسد و از تیراندازان سپاه عمر بن سعد بود.او در روز عاشورا،با
ص:895
پرتاب تیر،طفل شیرخوار امام حسین علیه السلام را در آغوش پدر به شهادت رساند.وی قاتل عبد اللَّه بن حسن نیز معرفی شده است.او همچنین در شهادت عباس بن علی علیه السلام نقش داشت و حامل سر ایشان به کوفه بود.
حرمله،بر اثر جنایت هایش به عقوبت دنیوی دچار شد و در پایان عمر نیز در قیام مختار،دستگیر شد.به فرمان مختار،دست و پای او را قطع کردند و سپس،او را در آتش سوازندند.
740.الأمالی،طوسی -به نقل از مِنهال بن عمرو-:وقتی از مکّه بر می گشتم،بر امام زین العابدین علیه السلام وارد شدم.به من فرمود:«ای مِنهال ! حرملة بن کاهل اسدی،چه می کند؟».
گفتم:او در کوفه زنده بود که من آمدم.
امام علیه السلام دستانش را کامل بالا آورد و فرمود:«خداوندا ! داغیِ آهن را بر او بچشان.خداوندا ! داغیِ آهن را بر او بچشان.خداوندا ! داغیِ آتش را بر او بچشان».
به کوفه آمدم.مختار،پیروز شد و امور را به دست گرفت،و او دوست من بود.من چند روزی در خانه ام بودم تا این که رفت و آمدِ مردم،تمام شد.سوار بر مرکب شدم و به سوی مختار رفتم.او را در بیرون خانه اش دیدم.
گفت:ای منهال ! در دوران حکومت ما،پیش ما نیامدی و برای آن،به ما شادباش نگفتی و در آن با ما همکاری نکردی؟
به او اطّلاع دادم که در مکّه بودم و اکنون آمده ام.با او قدم زدیم و حرف زدیم تا به کِناس (محلّه بنی اسد) رسیدیم.مختار ایستاد،گویی که در انتظار چیزی است.جای حرملة بن کاهله،به مختار،اطّلاع داده شده بود و او کسی را در پی حرمله فرستاده بود.مدّتی نگذشت که گروهی آمدند که پا بر زمین می کوبیدند و نیز گروهی که می دویدند،تا این که گفتند:ای امیر ! مژده باد که حرملة بن کاهل،دستگیر شد !
طولی نکشید که او را آوردند.وقتی مختار به حرمله نگاه کرد،گفت:ستایش،خداوندی راست که تو را در دسترس قرار داد!
ص:896
آن گاه گفت:جلّاد،جلّاد !
جلّادی آوردند.مختار به وی گفت:دستانش را قطع کن.پس دستانش قطع شد.
آن گاه به او گفت:پاهایش را قطع کن.پاهایش هم قطع شد.
آن گاه گفت:آتش،آتش!
آتش و نی هایی را آوردند و حرمله را در آن انداختند و آتش با او شعله کشید.
گفتم:سبحان اللَّه!
به من گفت:ای منهال ! تسبیح گفتن،خوب است؛امّا تو برای چه تسبیح گفتی؟
گفتم:ای امیر ! در این سفرم،هنگامی که از مکّه بر می گشتم،بر علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام وارد شدم.به من فرمود:«ای مِنهال ! حرملة بن کاهل اسدی،چه می کند؟».
گفتم:در کوفه زنده بود که من آمدم.پس دستانش را کاملاً بالا آورد و فرمود:«خداوندا ! داغیِ آهن را به او بچشان.خداوندا ! داغیِ آهن را به او بچشان.خداوندا ! داغیِ آتش را به او بچشان».
مختار به من گفت:از علی بن الحسین شنیدی که این را می گفت؟
گفتم:به خدا سوگند،شنیدم که چنین می گفت.
مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده ای طولانی به جا آورد و سوار که شد،حرمله سوخته بود.با هم سوار شدیم و حرکت کردیم و به مقابل خانه ام رسیدیم.گفتم:ای امیر ! اگر صلاح بدانی،تشریف فرما شوی و بر من منّت بگذاری و نزد من فرود آیی و از غذای من بخوری.
مختار گفت:ای منهال ! به من می گویی که علی بن الحسین علیه السلام چهار دعا کرد و خداوند،آن را به دست من به اجابت رساند و آن گاه مرا دعوت به خوردن می کنی؟! امروز،روز روزه است،برای سپاس گزاری از خدای عزّوجلّ،به خاطر توفیقی که به من داد که این کار را بکنم.
ص:897
حرمله،همان کسی است که حامل سر امام حسین علیه السلام بود. (1)
حکیم بن طُفَیل،یکی از کسانی است که در روز عاشورا،به سوی امام حسین علیه السلام تیراندازی کردند،هر چند که به ادّعای خودش،تیرش به پیراهن امام علیه السلام اصابت کرد
ص:898
و به ایشان زیانی نرساند.پس از شهادت امام علیه السلام نیز،او جزو ده نفری بود که بر پیکر مطهّر ایشان اسب تاختند.
همچنین گزارش شده که او در به شهادت رساندن عبّاس بن علی علیه السلام،شرکت داشت و لباس ایشان را پس از شهادتش به غارت برد.این گزارش،با متن زیارت نامه عبّاس علیه السلام-که او را در شمار قاتلان ایشان آورده-همخوان است،چنان که با سنّت عرب در مِلکیت لباس جنگجو،همخوان است؛زیرا آن را متعلّق به کسی می دانستند که صاحب آن را به قتل رسانده است.از این رو،آن گاه که در قیام مختار دستگیر شد،مردم به او هجوم بردند و او را عریان کرده،دسته جمعی،او را هدف تیر قرار دادند و به هلاکت رساندند.
741.تاریخ الطبری -به نقل از موسی بن عامر،در باره حوادث سال 66 هجری-:سپس مختار،عبد اللَّه بن کامل را در پی حَکیم بن طُفَیل طایی سِنبِسی-که لباس عبّاس بن علی علیه السلام را غارت کرده و تیری را هم به سوی حسین علیه السلام پرتاب نموده بود؛ولی می گفت:«تیر من،به پیراهن حسین اصابت کرد؛ولی به او آسیبی نرساند !»-فرستاد.
عبداللَّه بن کامل به دنبال او رفت و وی را دستگیر کرد و آورد.خانواده اش به سراغ عَدیّ بن حاتم رفتند و از او کمک خواستند.او با آنها همراه شد و با عبداللَّه بن کامل،حرف زد.عبد اللَّه گفت:من در باره او اختیاری ندارم و تصمیم،با امیر مختار است.
عَدی گفت:پس من به نزد او (مختار) می آیم.
عبد اللَّه گفت:بیا که [ إن شاء اللَّه ]موفّق شوی.
عَدی به سمت مختار به راه افتاد.مختار،شفاعت او را در باره عدّه ای از قومش که در جَبّانةُ السَّبیع (1)گرفتار شده بودند و در باره حسین علیه السلام و خاندانش،چیزی نگفته بودند،پذیرفت.
ص:899
شیعیان به ابن کامل گفتند:می ترسیم که امیر،میانجیگریِ عَدی بن حاتم را در باره این پلید بپذیرد،در حالی که او آن جنایتی را انجام داده که می دانی.بگذار ما او را بکشیم.
عبد اللَّه گفت:این شما و این هم حکیم !
وقتی او را-که کتف بسته بود-به دار العَنَزیّین رساندند،هدف تیر قرارش دادند و به او گفتند:لباس پسر علی را غارت کردی؟! به خدا سوگند،لباست را می کَنیم،در حالی که زنده ای و نگاه می کنی.
پس لباسش را کندند و آن گاه به وی گفتند:به حسین علیه السلام تیر انداختی و او را هدف تیرت قرار دادی و گفتی:«تیر من به پیراهن او اصابت کرد؛ولی به خودِ او آسیب نرساند !».ما هم تو را تیرباران می کنیم،همان گونه که تو تیر انداختی و هر مقدار از آن تیرها به تو اصابت کرد،تو را بس است.
آن گاه دست جمعی تیر انداختند و از آنها تیرهای فراوانی به وی اصابت کرد و مرده بر زمین افتاد. (1)
ص:900
خولی بن یزید اصبحی ایادی دارِمی،در شمار سپاه و تیراندازان عمر بن سعد بود.در زیارت نامه شهدا و منابع تاریخی،به او نسبت داده شده که تیرهایی را به سوی عثمان (پسر امیر مؤمنان علیه السلام و برادر ابو الفضل العبّاس) پرتاب کرد و او بر اثر تیر وی و تیر دیگری که شخصی از قبیله بنی ابان پرتاب کرد،به شهادت رسید.
وی را قاتل جعفر بن علی علیه السلام هم شمرده اند؛امّا بیشتر منابع تاریخی،کشته شدن جعفر بن علی را به هانی بن ثُبَیت حضرمی نسبت داده اند.
خولی،در شهادت امام حسین علیه السلام و بریدن سر مبارک ایشان نیز دست داشت.او به همراه حُمَید بن مسلم ازدی،سر مبارک امام حسین علیه السلام را برای عبید اللَّه بن زیاد به کوفه برد.او شب هنگام به کوفه رسید و سرِ امام علیه السلام را در خانه اش گذاشت و چون همسرش از ماجرا باخبر شد،با وی دشمن گشت.از این رو،در قیام مختار،وقتی مأموران مختار،وارد خانه خولی شدند،وی مخفیگاه او را به آنان نشان داد.
مأموران،خولی را دستگیر کردند و او را به سوی مختار می بردند که مختار،آنها را از میانه راه برگرداند و فرمان داد که او را در خانه خودش بکُشند.
پس از کشته شدن خولی،مختار،جسد او را آتش زد و آن قدر ماند تا جنازه اش به خاکستر تبدیل شد و سپس باز گشت.
742.تاریخ الطبری -به نقل از موسی بن عامر-:مختار،مُعاذ بن هانی بن عَدیِ کِندی،برادرزاده حُجْر،و نیز ابو عَمره،فرمانده نگهبانانش را اعزام کرد.آنان رفتند و خانه خولی بن یزید اصبحی را که سر حسین علیه السلام را همراه خود آورْد،محاصره کردند.
او در خروجیِ خانه پنهان شد.مُعاذ به ابو عَمره دستور داد که خانه را جستجو کنند.زن خولی،به سوی آنان رفت.آنها به وی گفتند:همسرت کجاست؟
گفت:نمی دانم کجاست.و با دست به خروجی اشاره کرد.آنان وارد شدند و او را
ص:901
پیدا کردند،در حالی که روی سرش سبد خرمایی گذاشته و زیر آن،پنهان شده بود.پس او را بیرون کشیدند.
مختار در کوفه گردش می کرد و سپس در پی یارانش روان شد،که ابو عَمره،پیکی را به سوی او فرستاد.مختار در کنار خانه ابو بلال از پیک،استقبال کرد-و عبد اللَّه بن کامل هم با مختار بود-.پیک،ماجرا را به مختار گفت و مختار به سمت آنان به راه افتاد و آنان از او استقبال کردند.مختار،خولی را برگرداند و او را در کنار خانواده اش کشت و آتشی خواست و خولی را با آتش سوزاند و از پیش او نرفت تا به خاکستر تبدیل شد.آن گاه باز گشت.
زن خولی،عُیوف دختر مالک بن نهار بن عقرب،از طایفه حَضْرَموت بود و از وقتی خولی،سرِ حسین علیه السلام را آورد،با او دشمن شده بود. (1)
رُشَید،غلام ابن زیاد و قاتل هانی بن عروه بوده است.در قیام مختار،او به همراه ابن زیاد با لشکر ابراهیم بن مالک اشتر،رو به رو شد و با آنها در کنار رودخانه خازِر جنگید.در این جنگ،عبد الرحمان بن حُصَین مرادی-که از سپاهیان ابراهیم بن اشتر بود-او را دید و چون شنید که مردم گفتند:«این،کشنده هانی است»،با نیزه اش به وی
ص:902
حمله کرد و او را کشت.
743.تاریخ الطبری -به نقل از عون بن ابی جُحَیفه-:غلام عبیداللَّه بن زیاد-که غلامی تُرک به نام رُشَید بود-،هانی بن عروه را با شمشیر زد و شمشیرش کارگر نیفتاد.هانی گفت:بازگشت،به سوی خداست.خداوندا ! طالب رحمت و خشنودی تو ام.
آن گاه رُشَید،ضربه دیگری زد و او را کشت.
عبد الرحمان بن حُصَین مرادی،او (رُشَید) را همراه عبید اللَّه بن زیاد،در خازِر (1)دید.مردم گفتند:این،کشنده هانی بن عروه است.
ابن حُصَین گفت:خدا مرا بکشد،اگر او را نکشم و یا به دست او کشته نشوم !
پس با نیزه به او تاخت و او را زد و کشت. (2)
زُرعه،از قبیله بنی أبان بن دارِم،قاتل محمّد فرزند امام علی علیه السلام بوده است.همچنین مشارکت در شهادت فرزند دیگر امام علی علیه السلام به نام عثمان،به زُرعه نسبت داده شده که احتمالاً همین شخص است.
زُرعه از کسانی بود که دیگران را به بستن آب بر روی امام حسین علیه السلام ترغیب می کردند.بنابر گزارشی،امام حسین علیه السلام،در روز عاشورا آب طلبید؛امّا پیش از آن که
ص:903
آب بنوشد،زُرعه تیری به گلوی امام علیه السلام زد و ایشان دیگر نتوانست آب بنوشد.امام حسین علیه السلام نیز او را چنین نفرین کرد:«خداوندا! او را تشنه بدار».سرانجام،وی به چنان عطش و حرارت درونی ای مبتلا شد که با وجود آب و یخ در نزدش،فریادش از سوختن جگر،به آسمان می رسید.
744.مجابو الدعوة -به نقل از محمّد کوفی-:مردی از بنی ابان بن دارِم به نام زُرعه،در کشتن حسین علیه السلام شرکت داشت.وی حسین علیه السلام را با تیری زد و تیر به فکّ ایشان اصابت کرد [و از آن،خون جاری شد].ایشان،خون را می گرفت و به سوی آسمان می پاشید و این،وقتی بود که حسین علیه السلام آبی خواست تا بنوشد.وقتی زُرعه ایشان را با تیر زد،میان ایشان و آب،فاصله انداخت و ایشان نفرین کرد که:«خداوندا ! تشنه اش کن.خداوندا ! تشنه اش کن».
آن که شاهد مرگ وی بوده،برایم تعریف کرد که:زُرعه از داغی شکم و سردی پشتش،در حالی که در برابرش خنکی و یخ بود و در پشت سرش،آتشِ شعله ور،فریاد می زد و می گفت:به من،آب بدهید که تشنگی،مرا کُشت! برایش ظرف بزرگی آوردند که اگر از آن،پنج نفر هم می آشامیدند،سیرابشان می کرد.او به تکرار می آشامید و می گفت:به من،آب بدهید که تشنگی،مرا کشت !
وی گفت:شکمش،همانند پاره شدن شکم شتر،پاره شد. (1)
ص:904
745.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف-:همچنین مختار،عبد اللَّه شاکری را در پی مردی از بنو جَنب به نام زید بن رُقاد فرستاد؛همان که می گفت:من،جوانی از آنان را با تیر زدم،در حالی که او دستش را به پیشانی اش گذاشته بود که مانع اصابت تیر شود.پس کف دستش را به پیشانی اش چسباندم و نتوانست دستش را از پیشانی اش جدا کند.
ابو الأعلی زُبَیدی،برایم تعریف کرد که:آن جوان،عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل بود و زمانی که دستش با تیر به پیشانی اش چسبید،گفت:خداوندا ! آنان ما را کوچک شمردند و خوارمان کردند.خداوندا ! آنان را بکُش،همان گونه که آنان ما را کشتند و خوارشان کن،همان گونه که ما را خوار کردند.
زید،سپس تیر دیگری به آن جوان زد و او را کشت.
زید گفت:پیش او آمدم.مرده بود.تیرم را که با آن،او را کشته بودم،از شکمش بیرون کشیدم؛ولی آن تیری را که به پیشانی اش زده بودم،بارها تکان دادم تا کنده شد،هر چند سرِ تیر،همچنان بر پیشانی اش ماند و نتوانستم آن را بیرون بیاورم.
وقتی [ عبد اللَّه] ابن کامل به خانه زید آمد،آن را محاصره کرد و مأمورانش به او یورش بردند.او با شمشیری آخته بیرون آمد و البته مردی دلیر بود.ابن کامل،فرمان داد که:او را با شمشیر و نیزه نزنید؛بلکه با تیر بزنید و سنگبارانش کنید.
آنان چنین کردند تا بر زمین افتاد.
ابن کامل گفت:اگر هنوز رمقی دارد،بیرونش بیاورید.او را آوردند و هنوز رمق
ص:905
داشت.آتشی خواست و او را زنده زنده سوزاند. (1)
سِنان بن انَس بن عمرو بن حیّ بن حارث بن غالب بن مالک بن وَهبیل،از کسانی است که نقش مؤثّری در کشتن امام حسین علیه السلام داشتند و در آخرین دقایق،به کمک افرادی مانند شمر بن ذی الجوشن،امام علیه السلام را به شهادت رساندند.پیش تر،امام علی علیه السلام در نکوهش پدر سِنان،این واقعه را پیشگویی کرده بود.
بر پایه گزارشی،سِنان در مجلس حَجّاج،به کشتن امام حسین علیه السلام اعتراف کرد و پس از بازگشت به خانه اش،دیوانه شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت.
در گزارشی دیگر آمده که مختار،سِنان را دستگیر کرد و پس از شکنجه ای سخت،او را کشت.
746.الملهوف: نقل است که مختار،سِنان را دستگیر کرد و انگشتانش را بند بند برید و سپس دست ها و پاهایش را قطع کرد.آن گاه دیگ روغنی را به جوش آورد و او را در
ص:906
آن انداخت،در حالی که دست و پا می زد. (1)
عبد الرحمان بن ابی خُشکاره بَجَلی،از تیره روزانی،همان کسی است که به کمک مسلم بن عبد اللَّه ضِبابی،مسلم بن عوسجه (یار بزرگ امام حسین علیه السلام) را کشت.
او در قیام مختار،دستگیر گردید و به دستور مختار،در بازار مالْ فروشان،در برابر دیدگان مردم،سر بریده شد.
747.تاریخُ ابن خَلدون: پایان سال 66 [هجری] بود.بزرگان قوم به بصره رفتند.مختار،قاتلان حسین علیه السلام را تعقیب می کرد....او زیاد بن مالک ضُبَعی،عمران بن خالد عَثری،عبد الرحمان بن ابی حُشکاره (/خُشکاره) بَجَلی و عبد اللَّه بن قیس خَولانی را-که وَرسِ (2)همراه حسین علیه السلام را غارت کرده بودند-احضار کرد و آنان را کشت. (3)
عبد اللَّه بن ابی حُصَین ازدی بجلی،از سواران تحت فرمان عمرو بن حَجّاج و جزو کسانی بود که آب را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بستند.او با بی شرمی به امام علیه السلام گفت:ای حسین !...به خدا سوگند،جرعه ای آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری.
ص:907
امام حسین علیه السلام نیز او را نفرین نمود و فرمود:«خداوندا ! او را تشنه بمیران»و چنین هم شد.وی به بیماری استسقا (عطش) گرفتار شد و هر چه آب می نوشید،تشنگی اش برطرف نمی شد تا این که هلاک شد.
گفتنی است که نام وی در برخی منابع،عبد اللَّه بن حُصَین یا حِصن یا عبد الرحمان بن حُصَین ازدی آمده است.احتمالاً تمیم بن حُصَین-که شرح حالش گذشت-همین شخص است.
هویت و حتّی نام دقیق وی و پدرش،مشخّص نیست و منابع حدیثی و تاریخی،از او با نام های متفاوت یاد کرده اند؛امّا از آن جا که همه این نام ها،گزارش یک جریان تاریخی اند،معلوم می شود که مقصود همه آنها یکی است.ماجرای او چنین است که آمد و جلوی امام حسین علیه السلام ایستاد و امام علیه السلام را صدا زد و بی ادبانه گفت:[تو را] به آتش،بشارت باد ! امام علیه السلام از نام او پرسیدند و چون معلوم گشت که نام او ابن حوزه است،فرمود:«پروردگارا ! او را به سوی آتش بکشان».در همین اثنا،اسب او زمین خورد و سپس همین طور که پای او در رکاب بود،اسب رم کرد و سر او را به زمین کوبید،تا هلاک شد.
748.تاریخ الطبری -به نقل از ابو مخنف،از حسین ابو جعفر-:مردی از بنی تمیم به نام عبد اللَّه بن حَوزه آمد و در برابر حسین علیه السلام ایستاد و گفت:ای حسین! ای حسین!
حسین علیه السلام فرمود:«چه می خواهی؟».
گفت:مژده ات باد به آتش!
فرمود:«هرگز ! من،بر پروردگارِ مهربان و شفیعِ فرمان برداری شده،وارد می شوم.این کیست؟».
یاران حسین علیه السلام به ایشان گفتند:این،ابن حَوزه است.
ص:908
فرمود:«پروردگارا ! او را به سوی آتش بکشان».
اسب ابن حَوزه،در نهر کوچکی،سکندری رفت و وی را در آن نهر انداخت،در حالی که پایش در رکاب،گیر کرده بود و سرش به زمین افتاده بود.اسب همچنان می دوید و سرِ او را به هر سنگ و چوبی می کوبید تا این که مُرد.
امّا سُوَید بن حَیّه،نظرش این بود که عبد اللَّه بن حوزه،وقتی اسبش سکندری رفت،پای چپش در رکاب ماند و پای راستش در هوا معلّق بود و اسب با همان وضع می دوید و سر او را به هر سنگ و چوبی می زد تا این که مُرد. (1)
749.المعجم الکبیر -به نقل از ابن وائل،یا وائل بن علقمه که در آن جا حاضر بود-:مردی ایستاد و گفت:آیا حسین در میان شماست؟
گفتند:آری.
گفت:مژده ات باد به آتش !
حسین علیه السلام فرمود:«من به پروردگارِ مهربان و شفیعِ فرمان بُرداری شده،مژده داده شده ام تو کیستی؟».
او گفت:من ابن جُوَیزه-یا حُوَیزه-هستم.
حسین علیه السلام فرمود:«خداوندا ! او را به سوی آتش بکشان».
پس چارپایش،او را برداشت [ و دوید]،در حالی که پایش در رکاب،گیر کرده
ص:909
بود.به خدا سوگند،از او چیزی جز پایش که در رکاب بود،باقی نماند. (1)
عبد اللَّه بن عَزْره خَثعَمی،یکی از تیراندازان سپاه عمر بن سعد بود که جنایت های زیادی مرتکب شد.او قاتل جعفر بن عقیل است.و بنا به نقلی،عبد الرحمان بن عقیل را نیز با پرتاب تیر به شهادت رساند.با قیام مختار،او فرار کرد و به مُصعَب،پناهنده شد و مختار،خانه اش را ویران نمود.
750.تاریخ الطبری -به نقل از ابو عبد الأعلی زُبَیدی-:مختار،در پی مردی از بنی خثعم،به نام عبد اللَّه بن عروه خثعمی بود که می گفت:دوازده تیر،به سوی آنها (سپاه حسین) پرتاب کردم که همه شان ضایع شدند [ و اصابت نکردند].
او از دست مختار،فرار کرد و به مُصعَب [بن زبیر] پیوست و مختار،خانه اش را ویران نمود. (2)
عبد اللَّه بن عُقبه غَنَوی،از تیراندازان لشکر عمر بن سعد بود که با تیر خود،یکی از فرزندان امام حسن علیه السلام به نام ابو بکر را به شهادت رساند.عبد اللَّه بن عُقبه با قیام
ص:910
مختار،از کوفه به جزیره (شمال عراق) گریخت و از این رو،مختار،تنها توانست خانه او را ویران کند.
عثمان بن خالد بن اسَیر دُهْمانی جُهَنی،از تیراندازان لشکر عمر بن سعد بود که به همراه بِشر بن سَوْط با پرتاب تیر،به عبد الرحمان بن عقیل،حمله کردند و او را کشتند و لباسش را به غارت بردند.
مختار،در جریان قیامش دستور داد که آن دو را دستگیر کنند و پس از این که آن دو را کشتند،بدنشان را سوزاندند و پیش از سوزاندن،مانع دفنشان شد.
عمرو بن صبیح صَیداوی یا صائدی،از تیراندازان لشکر عمر بن سعد بود.او عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل را وقتی دستش را بر پیشانی اش نهاده بود،با تیر،نشانه رفت و بدین سان،دست عبد اللَّه را به پیشانی اش دوخت و با تیر دیگر،قلب او را نشانه گرفت و او را به شهادت رساند.
عمرو بن صبیح،پس از شهادت امام حسین علیه السلام به درخواست عمر بن سعد،پاسخ مثبت داد و در شمارِ ده تنی بود که بر پیکر امام علیه السلام،اسب تاختند.وقتی مختار ثقفی او را دستگیر کرد،دستور داد سپاهیانش او را در میان بگیرند و با نیزه،او را بزنند تا کشته شود،و این گونه او به هلاکت رسید.
قیس بن اشعث کِنْدی،پس از پدرش،ریاست قبیله کِنْده را در کوفه بر عهده داشت.او
ص:911
همانند پدرش،نفاق و چندچهرگی داشت و از جمله کسانی بود که در آغاز قیام امام حسین علیه السلام به ایشان نامه نوشتند و به امام علیه السلام وعده یاری دادند؛امّا به محض ورود ابن زیاد به عراق،وی به ابن زیاد پیوست و فرماندهی قبیله کِنده و بخشی از قبیله ربیعه را بر عهده گرفت.او به خاطر همدستی اش در غارت خیمه ها پس از جنگ و نیز غارت قَطیفه (رواَندازِ) امام علیه السلام،به«قیسِ قَطیفه»مشهور شد.او از جمله کسانی بود که سرهای مبارک شهیدان کربلا را برای ابن زیاد بردند.
او در جریان قیام مختار،به یکی از فرماندهان بزرگ مختار،یعنی عبد اللَّه بن کامل،پناهنده شد؛امّا مختار،ابو عَمره را به مخفیگاهش فرستاد و او را کشت.
مالک بن نُسَیر بَدّی کِندی،از مهاجمانی است که بر امام حسین علیه السلام یورش آورد و با شمشیر بر سر مبارک امام علیه السلام ضربت زد.امام علیه السلام نیز او را نفرین نمود و او بر اثر آن،به فقر شدید دچار شد.بنا بر برخی گزارش های تاریخی،دستانش فلج شد و عقلش کم و کاستی پیدا کرد.
وی در جریان قیام مختار،دستگیر شد و مختار،دستور داد که دست ها و پاهایش را قطع کنند و رها گردد تا بمیرد.
751.تاریخ الطبری -به نقل از مالک بن اعیَن جُهَنی-:مختار،به بَدّی (مالک بن نُسَیر) گفت:تو بُرنُس ایشان را برداشتی؟
عبد اللَّه بن کامل به مختار گفت:آری.این،همان است.
مختار گفت:دست ها و پاهای این مرد را قطع کرده،رهایش کنید تا به خونش بغلتد و بمیرد.
این کار با او شد و رها گردید و چندان خون از او رفت تا مُرد. (1)
ص:912
محمّد بن اشعث بن قیس کِندی،برادر تنیِ قیس بن اشعث،یکی از نقش آفرینان حادثه کربلا و از فرآهم آورندگان زمینه های حوادث عاشورا و جزو نویسندگان نامه به یزید است که خواستار اقدامات جدّی تر بر ضدّ نهضت امام حسین علیه السلام شدند.او فرمانده نیروهایی بود که مسلم بن عقیل را دستگیر کردند.
وی در روز عاشورا،فضیلت امام حسین علیه السلام و منزلت انتساب ایشان را به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،منکر شد و از این رو،امام علیه السلام نفرینش نمود که با ذلّت بمیرد.طبق برخی گزارش ها،در پی نفرین امام علیه السلام،همان روز،عقربی سیاه،او را نیش زد و با خواریِ تمام،مُرد.
امّا روایت هایی که شهرت بیشتری دارند،می گویند که مرگ وی،در دوران مختار بوده است.او از کوفه گریخت و در بصره به مُصعَب پیوست و در نبرد مختار و مُصعَب،به دست مختار،کشته شد.
752.الکافی -به نقل از علی بن یَقطین،از کسی که نام برده،از امام صادق علیه السلام-:اشعث بن قیس،در [ریختن ]خون امیر مؤمنان علیه السلام مشارکت داشت و دخترش جَعده،حسن علیه السلام را مسموم کرد و پسرش محمّد،در ریختن خون حسین علیه السلام شرکت داشت. (1)
753.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:مرد دیگری از لشکر عمر بن سعد به نام محمّد بن اشعث بن قیس کِندی،بیرون آمد و گفت:ای حسین،پسر فاطمه ! برای تو چه حرمتی از طرف پیامبر خدا هست که برای دیگران نیست؟
حسین علیه السلام این آیه را خواند:«خداوند،آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عِمران را
ص:913
بر جهانیان برگزید؛نسلی که برخی از آنها،از برخی دیگرند» (1)تا آخر آیه.آن گاه فرمود:«به خدا سوگند،محمّد،از خاندان ابراهیم بود و عترت هدایتگر،از خاندان محمّدند.این مرد،کیست؟».گفتند:محمّد بن اشعث بن قیس کِندی.
حسین علیه السلام سرش را به سوی آسمان،بلند کرد و فرمود:«خداوندا ! همین امروز،ذلّتی را نصیب محمّد بن اشعث کن که پس از این،هیچ گاه عزیز نشود».
احساس دفع به محمّد،دست داد و از لشکر،بیرون آمد.خدا،عقربی را بر وی مسلّط کرد و او را نیش زد و او با عورتی برهنه مُرد. (2)
754.الطبقات،خلیفة بن خیاط: محمّد بن اشعث بن قیس،مادرش امّ فَروه دختر ابو قُحافه،در سال 67 [هجری]،همراه مُصعَب،در دوران مختار،کشته شد. (3)
مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدی،در جنگ جَمَل در سپاه امام علی علیه السلام بود؛امّا به تدریج،به صف دشمنان اهل بیت علیهم السلام پیوست و در حادثه کربلا،جزو سپاه عمر بن سعد بود.وی
ص:914
در شهادت علی اکبر علیه السلام،پسر نیکوخصال و رشید امام حسین علیه السلام،نقش اصلی را داشت.وقتی مُرّه،شجاعت علی اکبر علیه السلام و مهارت و شمشیر زدنش را در جنگ دید،در جایی کمین کرد و از پشت،با نیزه به او یورش آورد و دیگر دشمنان هم با شمشیرهایشان به او تاختند و او را به شهادت رساندند.
مُرّة بن مُنقِذ،در جریان قیام مختار،در خانه اش محاصره شد؛امّا با یک نیزه و اسب،از خانه بیرون آمد و خود را پس از درگیری با آنها،از محاصره رهانید و به مُصعَب بن زبیر پیوست.در این درگیری،دست چپ او آسیب دید و فلج شد.
755.تاریخ الطبری -به نقل از ابو جارود-:مختار،عبد اللَّه بن کامل را به سوی قاتل علی بن الحسین (علی اکبر) علیه السلام-که مردی دلیر و از قبیله عبد قیس،به نام مُرّة بن مُنقِذ عبدی بود-فرستاد.عبد اللَّه بن کامل،به سمت او آمد و خانه اش را محاصره کرد.او سوار بر اسبی چابک،با نیزه ای از خانه بیرون آمد و عبید اللَّه بن ناجیه شِبامی را زد و او را انداخت؛امّا آسیبی به او نرسید.
عبد اللَّه بن کامل،او را با شمشیر می زد و او دست چپش را سپرِ خود،قرار داده بود.امّا شمشیر در (دست چپش) ماند و اسب،او را با شتاب،از معرکه بیرون برد و نجات یافت و به مُصعَب پیوست.پس از این ماجرا،دستش فلج گردید. (1)
هانی بن ثُبَیت حَضرَمی،از جنگجویان لشکر عمر بن سعد بود.او را قاتل تعدادی از شهیدان کربلا،از جمله عبد اللَّه و جعفر،دو پسر برومند امیر مؤمنان علیه السلام،دانسته اند.
ص:915
هانی بن ثُبَیت،از جمله ده نفری است که پس از شهادت امام حسین علیه السلام،درخواست عمر بن سعد را برای اسب تاختن بر پیکر پاک ایشان،اجابت کردند.او در غارت لباس های امام علیه السلام و ادوات جنگی ایشان نیز مشارکت داشت.وی در«زیارت ناحیه»،به صراحت،لعن شده است.
با قیام مختار،هانی دستگیر شد و زیر پای اسبان سپاه مختار،به هلاکت رسید.
756.الملهوف: عمر بن سعد،در میان یارانش فریاد زد:چه کسی حاضر است بر پشت حسین،اسب بتازد؟
ده تن،اعلام آمادگی کردند و آنان،...هانی بن ثُبَیت حَضرَمی و اسَید بن مالک-که خداوند،لعنتشان کند-،بودند.آنان با سُم های نعل شده اسبانشان بر بدن حسین علیه السلام تاختند تا این که پشت و سینه اش را خُرد کردند....
مختار،اینان را گرفت و دست و پاهایشان را با حلقه های آهنی بست و بر پشتشان اسب تاخت تا هلاک شدند. (1)
757.تاریخ دمشق -به نقل از ابو نضر جَرمی-:مردی بدریخت و کور را دیدم.از او سبب کور شدنش را پرسیدم.گفت:من از اعضای لشکر عمر بن سعد بودم.وقتی شب فرا رسید،خوابیدم و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را در خواب دیدم که در برابرش،تشتی از خون بود و پَری خون آلود که برای یاران عمر بن سعد،برده می شد و عمر بن سعد،آن پَر را می گرفت و با آن،در میان دو چشم سپاهیانش،علامت می کشید.آن گاه مرا آوردند.
ص:916
گفتم:ای پیامبر خدا ! به خدا سوگند،نه شمشیری زدم،نه نیزه ای و نه تیری.
فرمود:«آیا بر تعداد دشمنان ما نیفزودی؟»،آن گاه،انگشت اشاره و وسطیِ خود را در خون کرد و آن دو را به سوی چشمان من،بالا آورد.چون صبح شد،دیدم که بینایی ام از دست رفته است. (1)
758.ثواب الأعمال: قاسم بن اصبغ بن نُباته گفت:مردی سیاه چهره از بنی دارِم-که در کشتن حسین علیه السلام حضور داشت-،پیش ما آمد،در حالی که [پیش تر] مردی زیبارو و سفید بود.به وی گفتم:نزدیک بود به جهت تغییر رنگ چهره ات،تو را نشناسم!
گفت:من مردی از یاران حسین را-که چهره ای سفید داشت و اثر سجده بر پیشانی اش بود-،کُشتم و سرش را هم آوردم [و تغییر یافتن رنگ چهره ام،به خاطر آن است].
قاسم گفت:[پس از شهادت حسین علیه السلام و یارانش،] او را بر اسبی چموش دیدم که سر [آن شهید] را بر سینه اسب،آویزان کرده بود و به زانوهای آن حیوان می رسید.به پدرم گفتم:ای کاش آن سر را اندکی بالا می برد ! نمی بینی که اسب با دست هایش،با آن سر،چه می کند؟
به من گفت:پسرم ! آنچه بر سرِ [خودِ] او خواهد آمد،بسیار بدتر است !
ص:917
مردِ دارِمی به من خبر داد و گفت:از آن هنگام که وی را کشته ام،تا کنون،خوابم نبرده است،مگر این به خوابم می آید و شانه هایم را می گیرد و مرا راه می بَرد و می گوید:«برو»و مرا به سوی جهنّم می بَرد و در آن،پرتاب می کند،تا این که صبح می شود.
کنیز او،این را شنید و گفت:از فریادش نمی گذارد شب ها لحظه ای بخوابیم !
[قاسم] گفت:با گروهی از جوانان محلّه،نزد زنش رفتیم و از حال او پرسیدیم.گفت:او خودش،خودش را هلاک ساخت و به شما،راست گفته است. (1)
759.تاریخ الطبری -به نقل از سعد بن عبیده-:دو نوجوانِ آنها (کاروان اسیران کربلا)-که فرزند عبد اللَّه بن جعفر یا نوه جعفر بودند-فرار کردند و پیش مردی از قبیله طَی آمدند و به او پناه آوردند.او گردن آن دو را زد و سرهایشان را آورد و نزد ابن زیاد گذاشت.ابن زیاد،گردن آن مرد را زد و دستور داد خانه اش را ویران کردند. (2)
ص:918
760.تاریخ دمشق -به نقل از فضل بن زبیر-:کنار مردی نشسته بودم که مردی دیگر آمد و کنار او نشست و بویش،همانند بوی قطران (1)بود.این مرد به او گفت:آقا ! قَطران فروشی؟
او گفت:من هرگز قطران نفروخته ام.
این مرد از او پرسید:پس این بوی چیست؟
او گفت:من جزو لشکر عمر بن سعد بودم و به آنها میخ های آهنی می فروختم.وقتی شب فرا رسید،خوابیدم و در خواب،پیامبر خدا را به همراه علی دیدم و علی،یارانِ کشته شده حسین را آب می داد.به ایشان گفتم:به من هم آب بده.
امّا او،خودداری کرد.گفتم:ای پیامبر خدا ! به او دستور بده که به من هم آب بدهد.
فرمود:«تو از کسانی نیستی که به دشمن ما کمک کردی؟».
گفتم:ای پیامبر خدا ! به خدا سوگند،من شمشیری نزدم،نیزه ای نکوبیدم و تیری پرتاب نکردم و فقط به آنها میخ های آهنی می فروختم.
فرمود:«ای علی ! به او آب بده».
علی ظرفی پُر از قَطْران به من داد و من از آن نوشیدم و از آن پس،مدّتی قطرانْ
ص:919
ادرار می کردم.بعد،ادرارِ قطران،بند آمد؛ولی بویش در بدنم ماند. (1)
ر.ک:دانش نامه امام حسین علیه السلام:ج 9 ص 147 (بخش دهم/فصل ششم/سرانجام کسانی که در کشتن امام حسین علیه السلام و یارانش نقش داشتند)
ص:920
یکی از مسائل بسیار مهم و قابل تأمّلِ واقعه عاشورا-که برای همه،بویژه برای ستمگران و جنایتکاران تاریخ،عبرت آموز و تنبّه آفرین است-سرنوشت کسانی است که با امام حسین علیه السلام جنگیدند و یا ایشان را در برابر دشمن،تنها گذاشتند و یاری ننمودند.آنان،نه تنها در آخرت،به میزان جرم خود،مجازات خواهند شد،بلکه بخشی از کیفر آنها در همین جهان،دامنگیرشان گردید.
پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله سال ها پیش از واقعه عاشورا،چنین رویداد هولناکی را می دید و بر پایه روایتی،کسانی را که با امام حسین علیه السلام جنگیدند یا او را یاری نکردند،بدین سان نفرین فرمود:
اللَّهُمَّ اخْذُل مَن خَذَلَهُ،وَ اقتُل مَن قَتَلَهُ،وَ اذبَح مَن ذَبَحَهُ،وَ لا تُمَتِّعهُ بِما طَلَبَ (1).
بار خدایا ! هر که او را بی یاور گذاشت،بی یاورش بگذار و قاتل او را بکُش،و کسی را که سر او را بُرید،ذبح کن و خواستش را برآورده مکن.
نفرین پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله مستجاب شد و همه کسانی که به گونه ای در فاجعه خونبار کربلا
ص:921
نقش داشتند (چه کسانی که رو در رو با امام حسین علیه السلام جنگیدند و چه کسانی که با یاری نکردن امام علیه السلام،غیر مستقیم در این حادثه دردناک شریک بودند)،مجازات شدند.
نخستین موج رویداد عاشورا،تنها سه سال پس از آن،پدیدار شد و موجب زوال حکومت خاندان ابو سفیان گردید.نقش این فاجعه در افول قدرت این خاندان،به قدری روشن بود که عبد الملک بن مروان،با این که خود،میراثخوار حکومتِ آنان بود،پس از رسیدن به قدرت،رسماً به این واقعیتْ اعتراف کرد و به حَجّاج بن یوسف نوشت:
مرا از ریختن خون فرزندان عبد المطّلب،دور بدار،که در آنها راه نجاتی از جنگ نیست.من،فرزندان حَرب را دیدم که وقتی حسین بن علی را کُشتند،پادشاهی را از دست دادند (1).
عبد اللَّه بن بدر خَطْمی،از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله روایت کرده است که فرمود:
مَن أحَبَّ أن یُبارَکَ فی أجَلِهِ،وَ أن یُمَتَّعَ بِما خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعالی فَلیَخلُفنی فی أهلی خِلافَةً حَسَنَةً،وَ مَن لَم یَخلُفنی فیهِم بُتِکَ عُمُرُهُ،وَ وَرَدَ عَلَیَّ یَومَ القِیامَةِ مُسوَدّاً وَجهُهُ (2).
هر کس علاقه مند است که عمرش طولانی شود و از آنچه خداوند متعالْ نصیب او کرده،بهره ببرد،جانشینی خوب برای من در خانواده ام باشد،و هر کس جانشینی مرا در خانواده ام به عهده نگیرد،عمرش کوتاه می شود و در قیامت،روسیاه نزد من می آید.
ص:922
عبد اللَّه،سپس می گوید:همان گونه شد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرموده بود.یزید بن معاویه،جانشین خوبی برای خانواده پیامبر نبود و عمرش نیز کوتاه شد و پس از شهادت امام حسین علیه السلام مدّت کمی زنده بود و همین طور عبید اللَّه بن زیاد-که خدا،هر دوی آنها را لعنت کند-.
یزید،در 38 سالگی هلاک شد و ابن زیاد،در 28 یا 34 سالگی کشته شد.همچنین،بر پایه گزارش های معتبر جنایتکاران کربلا به انواع بیماری های خطرناک (مانند:جنون،جُذام و پیسی) مبتلا شدند.
ابن کثیر تصریح می کند که بیشتر گزارش هایی که بر سرنوشت شوم فاجعه آفرینان کربلا دلالت دارند،صحیح اند:
اخباری که درباره گرفتار شدن قاتلان حسین علیه السلام روایت شده،بیشترشان درست اند؛چه این که کمتر کسی از آنها که در کشتن او شرکت کردند،از آسیب و درد در همین دنیا،در امان مانْدند،و از دنیا نرفتند،مگر این که به بیماری مبتلا شدند،و بیشتر آنها دیوانه شدند. (1)
بسیاری از کسانی که در فاجعه کربلا نقش داشتند،در قیام مختار،دستگیر و اعدام شدند.یعقوبی،در این باره می نویسد:
مختار،قاتلان حسین علیه السلام را تعقیب کرد و جمع فراوانی از آنها را کُشت،به گونه ای که کم تر کسی از آنها زنده ماند (2).
در فاجعه کربلا،نه تنها کسانی که به طور مستقیم در آن نقش داشتند،کیفر طبیعیِ کردار زشت خود را پیش از مجازات آخرت،در دنیا دیدند؛بلکه کسانی که با یاری
ص:923
نرساندن به امام حسین علیه السلام به طور غیر مستقیم در این فاجعه اثرگذار بودند،نیز به گونه ای گرفتار عقوبت های دنیوی شدند.برخی از آنها توبه کردند و«نهضت توّابین»را پدید آوردند و در این راه،کشته شدند و شمار دیگری،گرفتار حکومت مستبدّ حَجّاج بن یوسف گردیدند؛همان حکومتی که امام علی علیه السلام آن را برای مردمی که از یاری کردن ایشان امتناع می کردند،پیشگویی کرده بود.در نهج البلاغه آمده که امام علیه السلام خطاب به آنها فرمود:
أما وَاللَّهِ لَیُسَلَّطَنَّ عَلَیکُم غُلامُ ثَقیفٍ الذَّیّالُ المَیّالُ،یَأکُلُ خَضِرَتَکُم،وَ یُذیبُ شَحمَتَکُم،إیهٍ أبا وَذحَةَ (1).
به خداوند سوگند که جوانی ثَقَفی (حَجّاج) بر شما تسلّط خواهد یافت؛متکبّر و منحرفی که سبزه های (دارایی های) شما را می خورد،و پیه هایتان را آب می کند ! بس کن،ابو وَذحه (2).
آری ! مردمی که از یاری رساندن به کسانی چون امام علی،امام حسن و امام حسین علیهم السلام امتناع ورزند،سزاوار سلطه یافتن حَجّاج بن یوسف بر خویش اند.
در سال 75 هجری،یعنی چهارده سال پس از فاجعه کربلا،این پیشگویی امام علی علیه السلام تحقّق یافت.حَجّاج،در طول حکومتش،صد و بیست هزار نفر را کُشت (3)و هشتاد هزار نفر را-که سی هزار نفر از آنها زن بودند-به زندان انداخت. (4)
احادیث مربوط به شدّت کیفر (مجازاتِ) قاتلان امام حسین علیه السلام و یاران ایشان،
ص:924
بسیارند که در این جا تنها به ذکر دو نمونه بسنده می کنیم:
شیخ صدوق از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله روایت کرده است که فرمود:
إنَّ فِی النّارِ مَنزِلَةً لَم یَکُن یَستَحِقُّها أحَدٌ مِنَ النّاسِ إلّا بِقَتلِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ-صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیهِما-وَ یَحیَی بنِ زَکَرِیّا علیه السلام (1).
در جهنّم،جایگاهی است که بر هیچ کس روا نخواهد بود،جز با کشتن حسین بن علی-درود خدا بر آن دو-و یحیی بن زکریا علیه السلام.
ابن عساکر نیز از جابر بن عبد اللَّه نقل می کند که وقتی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله قاتل امام حسین علیه السلام را لعنت کرد و وی در باره قاتل ایشان پرسید،پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در پاسخ فرمود:
رَجُلٌ مِن امَّتی یُبغِضُ عِترَتی،لا تَنالُهُ شَفاعَتی،کَأَنَّ بِنَفسِهِ بَینَ أطباقِ النّیرانِ یَرسبُ تارَةً وَیَطفو اخری،وَ إنَّ جَوفَهُ لَیقولُ:غقّ غقّ (2).
کسی از امّت من که با خاندانم دشمنی ورزد،از شفاعت من برخوردار نخواهد شد،گویی اوست که میان طبقات آتش،بالا و پایین می رود و از درونش،صدای غُلغل جوشیدن می آید.
ص:925
ص:926
فصل یکم:سوگواری
فصل دوم:مصیبت خوانی برای امام حسین علیه السلام
فصل سوم:اهمّیت و آداب روز عاشورا
فصل چهارم:گریستن و گریاندن بر سیّد الشهدا علیه السلام و یارانش
فصل پنجم:دو زیارت منسوب به ناحیه مقدّسه
ص:927
ص:928
761.فضل زیارة الحسین علیه السلام -به نقل از ابو حمزه،از امام باقر علیه السلام،پس از آن که آیه (ما فرستادگانمان را و کسانی را که ایمان آورده اند،در زندگی دنیا و روزی که شاهدان بر می خیزند،یاری می کنیم» (1)را تلاوت فرمود-:حسین بن علی علیه السلام از آنهاست.به خدا سوگند،گریه شما بر حسین علیه السلام و بازگوییِ ماجرایی که بر ایشان گذشت،و زیارت قبر ایشان،پیروزی ای برای شما در دنیاست.پس مژده بر شما که با او،در کنار پیامبر خدا علیه السلام خواهید بود! (2)
762.کامل الزیارات -به نقل از عبد اللَّه بن حمّاد بصری-:امام صادق علیه السلام به من فرمود:«در نزد شما (یا فرمود:در نزدیکی شما)،فضیلتی است که همانند آن را به هیچ کس نداده اند و گمان نمی کنم تمام حقیقتِ آن را بشناسید و آن را پاس بدارید و برای آن،اقدامی کنید.آن فضیلت،صاحبان ویژه ای دارد که به آن اختصاص یافته اند،بدون حرکت و بدون
ص:929
[صَرف] نیرویی از سوی آنها،و این از جانب خدا به آنان داده شده است.خوش بختی و رحمت و رأفت و پیشکشی است که خدا برایشان در نظر گرفته است».
گفتم:فدایت گردم ! این چیست که آن را تعریف می کنی،ولی نامش را نمی بری؟
فرمود:«زیارت جدّم حسین بن علی علیه السلام،که در سرزمینی بیگانه،غریب افتاده است.هر که او را زیارت کند،برایش می گِرید و هر که زیارتش نکند،برایش اندوهگین می شود و هر که در محضرش نباشد،برایش می سوزد و هر که به قبر پسرش در پایین پایش نظر بیندازد،رحمش می آید...».
آن گاه فرمود:«به من خبر رسیده که گروهی،از اطراف کوفه و کسانی از غیر آن،کنار قبر ایشان می آیند و نیز زنانی که شیون سر می دهند،و این،در نیمه شعبان است.پس در میان آنان،قاری ای قرآن می خواند و قصّه گویی،ماجرای کربلا را می گوید و عدّه ای،ناله سر می دهند،و برخی مرثیه سرایی می کنند».
به ایشان گفتم:فدایت گردم ! آری.برخی از چیزهایی که گفتی،شاهد بوده ام.
فرمود:«ستایش،خدایی راست که در میان مردم،کسانی را قرار داد که به سوی ما می آیند و ما را می ستایند و برایمان مرثیه سرایی می کنند،و نیز کسانی را از خویشان ما و غیر خویشان ما قرار داد که به دشمنان ما طعنه می زنند و آنان را باطل می دانند و کارشان را زشت می شمارند!». (1)
ص:930
763.الکافی -به نقل از معاویة بن وَهْب-:از امام صادق علیه السلام اجازه ورود خواستم.به من گفته شد:وارد شو.
من وارد شدم و دیدم که ایشان در حال نماز گزاردن در جایگاه نمازش در خانه اش است.نشستم تا نمازش را به پایان رساند.شنیدم که با پروردگارش چنین راز و نیاز می گفت:«ای آن که ما را بر کرامت و وصایت،مخصوص گردانیدی و به ما وعده شفاعت دادی و علمِ گذشته و آینده را به ما عطا فرمودی و دل های مردم را به سوی ما،متمایل نمودی! مرا بیامرز،و نیز برادرانم و زائران قبر ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام را که مالشان را هزینه کرده اند،و تنشان را به حرکت در آورده اند،به جهت علاقه مندی به احسان ما و امید به آنچه در صِله ما نزد توست،و شادمانی ای که به پیامبرت-که درودهای تو بر او و خاندانش باد-دادند،و به جهت پاسخ گفتن به فرمان ما و نیز غیظی که به دشمنانمان وارد کردند و با آن،طالب خشنودی تو بودند.
پس،از جانب ما رضوان را به آنان پاداش ده و در شب و روز،آنان را محافظت فرما و برای خاندان و فرزندانی که بر جا گذاشته اند،بهترین جانشین باش،و همراهی شان کن و از شرّ هر زورگوی کینه جو و هر آفریده ناتوان و توانمندت،و از شرّ شیطان های انس و جن،کفایتشان نما و به آنان در دوری از کاشانه شان،به خاطر آن که ما را بر فرزندان و خانواده و خویشانشان ترجیح داده اند،بیشتر از آنچه از تو خواسته اند،عطا کن.
خداوندا ! دشمنان ما،حرکت آنان را [برای زیارت ما] بر ایشان عیب شمردند؛ولی این،آنها را از آمدن به سوی ما،باز نداشت و باز هم به خاطر مخالفت با مخالفان ما [به سوی ما آمدند].پس بر آن چهره هایی که خورشید،دگرگونشان کرد،رحم آور و
ص:931
بر آن گونه هایی که به سوی قبر ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام در رفت و آمدند،رحم کن و بر آن چشم هایی که اشکشان از سرِ دلسوزی بر ما روان شده،رحم کن و بر آن دل هایی که برای ما بی تاب شده و سوخته اند،رحم نما و بر شیون هایی که برای ما بلند گردیده اند،رحم آور.
خداوندا ! این جان ها و این بدن ها را به تو می سپارم تا آنان را در روز تشنگی،در کنار حوض [کوثر] در یابیم».
او همچنان در حال سجده بود و این دعا را زمزمه می کرد. (1)
764.ثواب الأعمال -به نقل از محمّد بن سِنان،از برخی راویان شیعه،از امام صادق علیه السلام-:پیامبر خدا علیه السلام فرمود:«وقتی روز قیامت می شود،خیمه ای از نور برای فاطمه بر پا می گردد و حسین،سر [بُریده] خود را پیشاپیشِ دست او می آورد و وقتی فاطمه آن را می بیند،ناله ای بلند،سر می دهد و کسی از فرشتگان مقرّب و پیامبران مُرسَل و بندگان
ص:932
مؤمن نمی مانَد،مگر این که برای [ناراحتی] فاطمه می گِرید...».
خداوند،شیعیان ما را رحمت کند ! به خدا سوگند،آنان،حقیقتاً مؤمن اند.به خدا سوگند،آنان در اندوه و حسرتی مدام،در عزای ما شرکت می کنند. (1)
765.الأمالی،صدوق -به نقل از ابراهیم بن ابی محمود،از امام رضا علیه السلام-:محرّم،ماهی است که در دوران جاهلی،مردم،جنگ را در آن،تحریم می کردند؛امّا ریختن خون ما را در آن،روا شمردند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را به اسارت بردند و در خیمه و خرگاه ما،آتش بر افروختند و هر چه داشتیم،به غارت بردند و حرمت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را در حقّ ما رعایت نکردند.
روز حسین علیه السلام،پلک های ما را زخمی کرد و اشکمان را جاری ساخت و عزیز ما را ذلیل کرد و در سرزمین کَرْب (اندوه) و بلا (گرفتاری)،اندوه و گرفتاری برایمان به ارمغان آورد.پس تا روز قیامت،باید گریه کنندگان بر کسی مانند حسین علیه السلام بگِریند،که گریه،گناهان بزرگ را می ریزد.
پدرم-که درودهای خدا بر او باد-وقتی ماه محرّم می رسید،خندان دیده نمی شد و اندوه،بر او چیره می شد تا این ده روز به پایان برسد.وقتی روز دهم می رسید،آن روز،روز عزا و اندوه و گریه اش بود و می فرمود:«این،همان روزی است که حسین-که درودهای خدا بر او باد-در آن،کشته شد». (2)
ص:933
766.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به نقل از ریّان بن شَبیب-:در روز اوّل محرّم،بر امام رضا علیه السلام وارد شدم.فرمود:«ای پسر شَبیب ! آیا روزه ای؟».
گفتم:نه.
فرمود:«این،همان روزی است که در آن،زکریّا علیه السلام،پروردگارش عزّوجلّ را خواند و گفت:«پروردگارا ! از جانب خود،نسلی پاک به من عطا کن،که تو همانا شنوای دعایی» (1).
خداوند،دعایش را به اجابت رسانْد و به فرشتگان،دستور داد که به زکریّا علیه السلام ندا در دهند،«در حالی که در محراب به نماز ایستاده بود:خداوند،تو را به یحیی مژده می دهد!» (2).
پس هر کس امروز را روزه بگیرد و آن گاه،خداوند عزّوجلّ را بخواند،خدا،دعای او را اجابت می کند،همان گونه که برای زکریّا علیه السلام اجابت کرد».
آن گاه فرمود:«ای پسر شَبیب ! محرّم،ماهی است که مردم دوران جاهلی،ستم و جنگ را در آن تحریم می کردند؛امّا این امّت،حرمت آن را نشناختند و حرمت پیامبرش را نگه نداشتند.در این ماه،فرزندان او را کشتند و زنانش را به اسارت گرفتند و بار و بنه اش را غارت کردند.خداوند،هرگز آنان را نیامرزد !
ای پسر شَبیب ! اگر برای چیزی گریه می کنی،برای حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام گریه کن.او،همانند قوچ،سر بُریده شد و هجده مرد از خانواده اش همراه او
ص:934
کشته شدند و همانندی در زمین نداشتند.آسمان های هفتگانه و زمین ها،برای کشته شدنش گریستند و چهار هزار فرشته برای یاری اش به زمین فرود آمدند؛امّا به آنان اجازه داده نشد.آنان در کنار قبر حسین علیه السلام،آشفته و پریشان حال،به سر می بَرند تا قائم علیه السلام برخیزد.آنان از یاران او خواهند بود و شعارشان این است:«یا لثارات الحسین؛ای خونخواهان حسین!».
ای پسر شَبیب ! پدرم،از پدرش،از جدّش [امام باقر علیه السلام] برایم نقل کرد که وقتی جدّم حسین-که درودهای خدا بر او باد-کشته شد،آسمان،خون گریست و خاک،سرخ شد.
ای پسر شَبیب ! اگر برای حسین علیه السلام،چنان گریه کنی که اشک هایت بر گونه ات جاری شوند،خداوند،همه گناهانت را از کوچک و بزرگ،و کم و زیاد،می آمرزد».
ای پسر شَبیب ! اگر خوش حال می شوی که خدای عزّوجلّ را ملاقات کنی و گناهی نداشته باشی،حسین علیه السلام را زیارت کن.
ای پسر شَبیب ! اگر خوش حال می شوی که در غرفه های ساخته شده در بهشت،با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله ساکن باشی،قاتلان حسین علیه السلام را لعن کن.
ای پسر شَبیب! اگر خوش حال می شوی که ثوابی همانند شهیدشدگان با حسین بن علی علیه السلام داشته باشی،هر وقت یاد حسین علیه السلام افتادی،بگو:"ای کاش با آنها می بودم و به رستگاری بزرگی،نایل می شدم!".
ای پسر شَبیب ! اگر خوش حال می شوی که با ما در درجه های عالی بهشت باشی،برای اندوه ما،اندوهگین باش و برای خوش حالی ما،خوش حال باش و همواره،ولایت ما را داشته باش.پس اگر مردی سنگی را [هم ]دوست داشته باشد،خدای عزّوجلّ او را در قیامت،با آن،محشور می کند». (1)
ص:935
767.الملهوف: زنان را از خیمه ها بیرون آوردند و خیمه ها را آتش زدند.پس زنان،سوگوار
ص:936
و غارت زده و پابرهنه و گریان،بیرون آمدند و در حالی که به صورت اسیر،با خواریِ اسیری،حرکت می کردند،گفتند:«به حقّ خدا سوگند،ما را از کنار قتلگاه حسین ببرید !»و هنگامی که چشم زنان به کشتگان افتاد،شیون کردند و بر صورتشان زدند.
به خدا سوگند،زینب دختر علی علیه السلام را فراموش نمی کنم که حسین علیه السلام را صدا می کرد و اندوهناک و با دلی شکسته،فریاد می زد:«وا محمّدا ! درودهای فرشتگان آسمان،بر تو باد ! این،حسین است که آغشته به خون،در صحرا افتاده و قطعه قطعه شده است.وا مصیبتا! دختران تو،اسیر شده اند.به خدا و به محمّدِ مصطفی و به علیِ مرتضی و به فاطمه زهرا و به حمزه سیّد الشهدا،شِکوه می کنم.
وا محمّدا ! این،حسین است که در بیابان افتاده.باد صبا بر او می وزد و به دست زنازادگان،کشته شده است.چه غم جانکاهی و چه غصّه ای بر تو،ای ابا عبد اللَّه ! امروز،جدّم پیامبر خدا،از دنیا رفت.ای اصحاب محمّد ! اینان،نسل مصطفایند که به اسیری برده می شوند». (1)
768.الأمالی،صدوق -به نقل از عبد اللَّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش،از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام-:اسب حسین علیه السلام به [سمت ایشان] رفت تا این که یال و پیشانی اش
ص:937
را به خون حسین علیه السلام خون آلود کرد و پا بر زمین کوبید و شیهه سر داد.دختران پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،شیهه اسب را شنیدند و بیرون آمدند.ناگهان،اسبِ بی سوار را دیدند و فهمیدند که حسین علیه السلام کشته شده است.
امّ کلثوم،دختر حسین علیه السلام، (1)بیرون آمد،در حالی که دستش را بر روی سر گذاشته بود و صدا می زد:«وا محمّدا ! این،حسین است که در بیابان افتاده و عمامه و رَدایش را برده اند». (2)
769.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی -به نقل از حُمَید بن مسلم-:عمر بن سعد،فرمان کوچ به کوفه را داد و دختران و خواهران حسین علیه السلام و علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام و فرزندانشان را حرکت دادند.هنگامی که آنها را از کنار جنازه حسین علیه السلام و یارانش عبور دادند،صدای شیونِ زنان،بلند شد و به صورتشان می زدند.زینب علیها السلام فریاد زد:«وا محمّدا ! درود فرشتگانِ آسمان بر تو ! این،حسین است که در بیابان افتاده و در خون،غوطه ور و خاک آلود و قطعه قطعه شده است.وا محمّدا ! دخترانت در اردوگاه دشمن اسیرند و فرزندانت،کشته شده اند و باد بر آنها می وزد.این،پسر توست با سری از پشت بُریده.نه غایب است که به حضورش امید رود و نه زخمی است که درمان شود».
زینب علیها السلام همچنان همین حرف ها را می زد تا این که-به خدا سوگند-دوست و دشمن را گریاند،تا آن جا که دیدیم اشک سواران بر سُم اسبانشان جاری است. (3)
ص:938
770.تاریخ دمشق: رَباب،دختر امرؤ القیسِ...کَلْبی،زنی است که به مدّت یک سال در کنار قبر [شوهرش ]حسین علیه السلام ماند و سرود:
تا یک سال می مانم و آن گاه با شما وداع می کنم
و هر که یک سال کامل بگِرید،عذرش [برای رفتنْ] پذیرفته است.
...وقتی حسین علیه السلام از دنیا رفت،از رَباب،خواستگاری شد و بر آن،پافشاری شد.گفت:«غیر از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،پدرشوهری انتخاب نمی کنم»و ازدواج نکرد.یک سال پس از آن زیست و زیر سایه نرفت تا بیمار شد و افسرده،از دنیا رفت. (1)
771.الکامل فی التاریخ: همراه امام حسین علیه السلام،همسرش رَباب،دختر امرؤ القیس و مادر دخترش سَکینه بود که او را با کاروان اسیران به شام بردند.او به مدینه باز گشت و بزرگان قریش،از وی خواستگاری کردند.گفت:«من جز پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،پدرشوهری بر نمی گزینم»و به مدّت یک سال ماند و زیر سقف خانه ای نرفت،تا این که بیمار شد و افسرده حال،از دنیا رفت.
ص:939
گفته اند:به مدّت یک سال در کنار قبر حسین علیه السلام ماند و [سپس] به مدینه باز گشت و با حالی اندوهگین،در گذشت. (1)
772.الأمالی،مفید -به نقل از حَذلَم بن سُتَیر-:در محرّم سال 61 [هجری] وارد کوفه شدم،زمانی که علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام با زنان از کربلا باز می گشت و با آنان،سپاهیانی بودند که آنها را در محاصره داشتند.مردم برای تماشای آنها بیرون آمدند و وقتی آنان را با شترانی بی جهاز آوردند،زنان کوفه شروع به گریه و زاری کردند (2). (3)
773.الملهوف: مردم [پس از سخنرانی امّ کلثوم دختر علی علیه السلام در کوفه]،گریه و شیون و وا ویلا و نوحه،سر دادند و زنان،موهایشان را پریشان نمودند و خاک بر سرشان پاشیدند و بر صورت هایشان،چنگ زدند و بر چهره هایشان،سیلی نواختند و بانگ وا ویلایشان بلند شد.مردان نیز گریستند و ریش هایشان را کَنْدند.زن و مردِ گریه
ص:940
کننده ای به اندازه آن روز،دیده نشده بود. (1)
774.الملهوف -در مجلس یزید،هنگامی که سرِ امام حسین علیه السلام در برابرش بود-:زنی از بنی هاشم که در کاخ یزید بود،شروع به مرثیه سرایی برای حسین علیه السلام کرد و فریاد می زد:ای حسین ! ای محبوب ! ای آقا ! ای آقای خاندانش ! ای پسر محمّد ! ای بهار بیوگان و یتیمان ! ای کشته به دست اولاد حرام زاده !
هر که این را شنید،گریست. (2)
775.أنساب الأشراف: همین که زنان حسین علیه السلام وارد شدند،چند زن از زن های یزید بن معاویه،شیون کشیدند و فغان بر آوردند و برای حسین علیه السلام ماتم گرفتند. (3)
776.تاریخ الیعقوبی: نخستین شیون کننده ای که صدایش در مدینه بلند شد،امّ سلمه،همسر پیامبر خدا بود.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،شیشه ای پُر از خاک به وی سپرده بود...و به او فرموده بود
ص:941
که:«جبرئیل به من خبر داده که امّت من،حسین را می کُشند».
[امّ سلمه گفت:] پیامبر صلی اللَّه علیه و آله این خاک را به من داد و فرمود:«وقتی این خاک،خون تازه شد،بدان که حسین،کشته شده است».
این،پیش امّ سلمه بود.هنگامی که زمانش فرا رسید،امّ سلمه،هر ساعت به آن شیشه نظر می انداخت و وقتی دید که آن خاک،خون شده است،فریادش به«وا حسینا ! ای پسر پیامبر خدا!»بلند شد.زنان،از هر سو شیون سر دادند،تا این که در مدینه چنان ولوِله ای شد که تا آن زمان،شنیده نشده بود. (1)
777.الملهوف: عبید اللَّه بن زیاد به یزید بن معاویه نوشت و خبر کشته شدن حسین علیه السلام و خبر [اسارت ]خاندان او را به وی داد.او به عمرو بن سعید بن عاص،حکمران مدینه نیز همین را نوشت؛امّا عمرو،وقتی خبر را دریافت کرد،به منبر رفت و خبر را اعلام کرد.آه و ناله بنی هاشم،شَدید و زیاد شد و آیین ماتم و سوگ بر پا کردند. (2)
778.الأمالی،مفید -به نقل از ابو هَیّاج عبد اللَّه بن عامر-:وقتی خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام در مدینه پیچید،اسماء دختر عقیل بن ابی طالب با تعدادی از زنانشان،بیرون آمد تا به قبر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله رسید و به آن پناه برد و پیش آن،شیون سر داد.
ص:942
سپس رو به مهاجران و انصار کرد و سرود:
چه خواهید گفت:اگر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به شما
در روز حساب-که [در آن،] فقط حرف راست شنیده می شود-بگوید:
«خانواده ام را بی پناه گذاشتید،یا نبودید؟
-و البته حقیقت،در نزد صاحب امر است-.
آنان را به دست ستمگران سپردید
و برایتان امروز،در پیشگاه خدا،شفاعتِ پذیرفته شده ای نیست.
در صبحگاه طَف،آن گاه که در پیشگاه مرگ،حاضر شدند
از هیچ یک از آنان،دفاع نشد».
ما زنان و مردان گریانی،به آن اندازه،تا آن روز،ندیده بودیم. (1)
779.الملهوف -به نقل از بشیر بن حَذلَم (2)-:وقتی به مدینه نزدیک شدیم،علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام پیاده شد.بارش را بر زمین گذاشت و خیمه اش را بر پا کرد و زنان
ص:943
را پیاده نمود و فرمود:«ای بشیر! خدا،پدرت را رحمت کند که شاعر بود.آیا تو هم می توانی شعر بسرایی؟».
گفتم:آری،ای پسر پیامبر خدا ! من هم شاعرم.
فرمود:«پس به مدینه برو و خبر کشته شدن حسین علیه السلام را اعلام کن».
اسبم را سوار شدم و تاختم تا وارد مدینه شدم.وقتی به مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رسیدم،صدایم را بغض آلود،بلند کردم و چنین سرودم:
ای مردم یثرب ! این شهر،دیگر جای نشستن نیست.
حسین،کشته شد ! مانند باران،بگِریید.
تنَش در کربلا،گلگون افتاده
و سرش بر تیرک ها،چرخانده می شود.
آن گاه گفتم:این،علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) است که با عمّه ها و خواهرانش در نزدیکی شما فرود آمده اند و در آستانه وارد شدن بر شمایند و من،فرستاده اویم.جایش را نشانتان می دهم.
هیچ زن پرده نشین و پوشیده ای نبود،مگر این که با صورتی باز،از پشت پرده ها بیرون آمد،با سر برهنه و سیلی به صورتْ زنان.آنان،شیون می کردند.من زن و مردِ گریانی بیش از آن روز ندیده ام و نیز روزی را تلخ تر برای مسلمانان پس از در گذشت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله.از کنیزی شنیدم که بر حسین علیه السلام نوحه سرایی می کرد...
آن گاه آن کنیز گفت:ای جارچی ! با خبر مرگ ابا عبد اللَّه،اندوه ما را تازه کردی و زخم هایی را که هنوز بهبود نیافته بود،خراشیدی.تو که هستی،رحمت خدا بر تو؟
گفت[م]:من بَشیر بن حَذلَم هستم که مولایم علی بن الحسین علیه السلام مرا فرستاد و خودِ او،فلان جا با خانواده ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام و زنانش فرود آمده است.
آنان،مرا در همان جا رها کردند و بیرون دویدند.من هم اسبم را هِی کردم و به سوی آنان،باز گشتم و دیدم که راه و همه جا پُر از جمعیت است.از اسبم پیاده شدم و
ص:944
جمعیّت را شکافتم تا به درِ خیمه نزدیک شدم.علی بن الحسین علیه السلام داخل آن بود و در حالی که با پارچه ای اشک هایش را پاک می کرد،بیرون آمد.
پشت سرِ امام علیه السلام،خادمی صندلی در دستش بود و آن را برای ایشان گذاشت.امام علیه السلام بر روی آن نشست؛ولی نمی توانست جلوی اشکش را بگیرد.صدای گریه مردم،بلند شد و ناله کنیزکان و زنان به هوا برخاست.مردم از هر سو،امام زین العابدین علیه السلام را تسلّی می دادند و آن مکان،یکپارچه آه و فغان شد. (1)
ص:945
780.الأمالی،شجری -به نقل از حسن بن خضر،از پدرش،از امام صادق علیه السلام-:بر حسین علیه السلام پنج سال گریسته شد.اُمّ جعفر کِلابی (امّ البنین)،برای حسین علیه السلام مرثیه می سرایید و می گریست تا این که چشمانش نابینا شد.مروان،حاکم مدینه،به صورت ناشناس می آمد و پشتِ در می ایستاد و به گریه و مرثیه سرایی او گوش می داد. (1)
781.دعائم الإسلام -به نقل از امام صادق علیه السلام-:برای حسین علیه السلام در طول یک سالِ کامل،شبانه روز،نوحه سرایی شد و سه سال هم [روزانه،] از همان روزی که در آن کشته شد.
مِسوَر بن مَخرَمه،ابو هُرَیره و بزرگانی از صحابیان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،به صورت پنهانی و پوشیده می آمدند و به نوحه ها گوش می دادند و می گریستند. (2)
782.کامل الزیارات -به نقل از زُراره،از امام صادق علیه السلام-:هیچ یک از زنان ما خضاب نکرد و روغنی استفاده ننمود و سُرمه نکشید و شانه نزد،تا این که سرِ عبید اللَّه بن زیاد را برایمان آوردند.ما پس از آن نیز،همواره،گریان بودیم. (3)
783.رجال الکشّی -به نقل از جارود بن مُنذِر،از امام صادق علیه السلام-:هیچ زن هاشمی از ما شانه
ص:946
نزد و خضاب نکرد،تا زمانی که مختار،سرِ قاتلان حسین علیه السلام را برایمان فرستاد. (1)
784.الأمالی،شجری -به نقل از عبد اللَّه اصَم،از مادرش-:زمانی که امام حسین علیه السلام کشته شد،برای امّ سلمه-که خدا از او خشنود باد-در مسجد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،خیمه ای بر پا کردند.من بر سر او،مَقنعه ای مِشکی دیدم. (2)
785.المحاسن -به نقل از عمر بن علی بن الحسین علیه السلام-:وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد،زنان بنی هاشم،لباس سیاه و خشن بر تن کردند و از هیچ گرمی و سردی ای،شِکوه نمی کردند.علی بن الحسین علیه السلام در [موقع ]سوگواری آنان،غذا تهیّه می کرد. (3)
ص:947
786.کامل الزیارات -به نقل از مِسمَع بن عبد الملک کردین بصری-:امام صادق علیه السلام به من فرمود:«ای مِسمَع!...آیا آنچه را با حسین علیه السلام شد،یادآوری نمی کنی؟».
گفتم:چرا.
فرمود:«بی تابی نیز می کنی؟».
گفتم:آری-به خدا سوگند-و برای آن،اشک هم می ریزم و خانواده ام،اثر آن را در من می بینند و از غذا خوردن،خودداری می کنم،به گونه ای که آن وضعیت،در چهره ام نمایان می شود.
فرمود:«خدا بر اشک هایت،رحمت آورد ! بدان که تو از بی تابی کنندگان بر مایی». (1)
ص:948
787.الکافی -به نقل از حسین بن ثویر-:به امام صادق علیه السلام گفتم:فدایت شوم ! بسیار می شود که من از حسین علیه السلام یاد می کنم.چه بگویم؟فرمود:«بگو:"درود بر تو،ای ابا عبد اللَّه !".این را سه بار می گویی و سلام تو،از دور و نزدیک،به او می رسد» (1). (2)
788.الکافی -به نقل از داوود رِقّی-:در محضر امام صادق علیه السلام بودم که آب طلبید.وقتی از آن نوشید،اشک ریخت و چشمانش اشکبار شد.
آن گاه به من فرمود:«ای داوود ! خدا لعنت کند کُشنده حسین را ! هیچ کس نیست که آب بنوشد و از حسین علیه السلام و خاندانش یاد کند و کُشنده اش را لعن کند،مگر این که خداوند،برایش یک صد هزار حسنه می نویسد و یک صد هزار گناه را از او می زُداید و یکصد هزار درجه به او می دهد و گویی که یکصد هزار برده،آزاد کرده است.همچنین خداوند عزّوجلّ وی را در قیامت،خنک دل محشور می کند». (3)
ص:949
789.المصباح،کفعمی: سَکینه (دختر امام حسین علیه السلام) گفت:وقتی [پدرم] حسین علیه السلام شهید شد،او را در آغوش گرفتم و از هوش رفتم.شنیدم که می فرمود:
«ای شیعیان من ! هر گاه آب گوارایی نوشیدید،مرا یاد کنید
یا اگر در باره غریبی یا شهیدی چیزی شنیدید،بر من مویه کنید».
پس سکینه سراسیمه برخاست،در حالی که زیر چشمش آسیب دیده بود و بر صورت خود،سیلی می زد.در این هنگام،هاتفی ندا داد:
آسمان و زمین بر او
اشک و خون فراوان گریست.
آن دو بر کشته کربلا می گریستند
در میان همهمه مدّعیان امّت.
از آبی که در نزدیکی اش بود،باز داشته شد.
ای چشم ! بر آن که از آبْ منع شد،گریه کن. (1)
790.کفایة الأثر -به نقل از کُمَیت-:به محضر سَرورم امام باقر علیه السلام وارد شدم و گفتم:ای پسر پیامبر خدا ! من در باره شما چند بیت سروده ام.اجازه می دهی آنها را بخوانم؟
فرمود:«در ایّام بیض هستیم [و نارواست]».
ص:950
گفتم:در باره شماست.
فرمود:«پس بخوان».
گفتم:
روزگار،مرا خندانْد و گریانْد
و روزگار،دگرگون می شود و رنگارنگ،
برای نُه نفری که در طَف،مورد نیرنگ قرار گرفتند
و همگی کفن شدند.
امام باقر علیه السلام گریست و امام صادق علیه السلام هم.نیز شنیدم که از پشت پرده،دخترکی می گِرید.گفتم:
و با شش نفر که همانند ندارند:
فرزندان عقیل،که بهترین جوانان بودند.
آن گاه علی-که بهترینِ مردم و مولای شماست-.
یاد آنان،اندوه ها را بر می انگیزانَد.
وقتی به این جا رسیدم،امام علیه السلام گریست و فرمود:«هیچ کس نیست که ما را یاد کند و یا در نزدش یاد شویم و از چشمانش،هر چند به اندازه بال پشه ای اشک بیاید،مگر این که خداوند برایش خانه ای در بهشت بنا می کند و آن را میان او و آتش،حجاب قرار می دهد». (1)
ص:951
791.کامل الزیارات -به نقل از ابو هارون مکفوف-:خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم.به من فرمود:«برایم شعر بخوان».من هم خواندم.فرمود:«نه ! آن گونه که خود می خوانید و همان گونه که در کنار قبرش مرثیه سرایی می کنی».من هم خواندم:
از کنار قبر حسین،عبور کن
و به استخوان های پاکش بگو
به این جا که رسیدم،امام علیه السلام گریست و من خواندن را متوقّف کردم.فرمود:«ادامه بده».ادامه دادم.آن گاه فرمود:«بیشتر،بیشتر»بخوان.
من [این شعر را] خواندم:
ای مریم ! برخیز و بر مولایت،مویه کن
و با گریه ات به حسین یاری برسان.
امام علیه السلام،گریه کرد و زنان،به فغان آمدند.وقتی آنان آرام گرفتند،امام علیه السلام به من فرمود:«ای ابو هارون! هر کس در باره حسین علیه السلام مرثیه بخواند و ده نفر را بگریانَد،بهشت برای او حتمی است».سپس شروع کرد و یکی یکی،از عدد ده کم نمود و وقتی به عدد یک رسید،فرمود:«هر کس برای حسین علیه السلام مرثیه بخواند و یک نفر را بگریانَد،بهشت برایش حتمی است».
آن گاه فرمود:«هر کس یاد حسین علیه السلام کند و بگِرید،بهشت،برایش حتمی است». (1)
ص:952
792.رجال الکشّی -به نقل از زید شَحّام-:تعدادی کوفی در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عَفّان،بر ایشان وارد شد.امام علیه السلام او را به خود نزدیک کرد و در کنار خویش جا داد و آن گاه به وی فرمود:«ای جعفر!».
گفت:در خدمتم،خداوند،مرا فدایت گردانَد !
فرمود:«خبردار شدم که تو در باره حسین علیه السلام می خوانی و خوب هم می خوانی».
گفت:آری،خداوند،مرا فدای تو گردانَد !
امام علیه السلام فرمود:«بگو».
او هم برای امام علیه السلام و اطرافیانش خواند،تا آن که اشک های امام علیه السلام بر صورت و محاسنش جاری شد. (1)
793.الأغانی -به نقل از علی بن اسماعیل تمیمی،از پدرش-:خدمت جعفر بن محمّد صادق علیه السلام بودم که مسئول دیدارهای ایشان علیه السلام از ایشان برای سیّد، (2)اجازه دیدار
ص:953
خواست.جعفر بن محمّد علیه السلام دستور داد که او را بیاورند و خانواده اش را پشت پرده نشانْد.سیّد،وارد شد و سلام کرد و نشست.جعفر بن محمّد علیه السلام از او خواست که بخواند.او هم خواند:
بر قبر حسین،گذر کن
و به استخوان های پاکش بگو:
ای استخوان هایی که همواره
از اشک های ریزان،سیرابید!
و هر گاه گذرت به قبرش افتاد
درنگ کاروان را در آن جا طولانی کن
و خالصانه برای پاک و
پاکِ پاکیزه،گریه کن،
همانند گریه مادری که
تنها جوانش را مرگ،رُبوده است.
دیدم اشک جعفر بن محمّد علیه السلام بر گونه هایش جاری شد و صدای شیون و گریه از خانه اش بلند گردید،تا این که خود ایشان،به سیّد،دستور داد که آرام بگیرد و او آرام شد. (1)
ص:954
794.کامل الزیارات -به نقل از ابو عُماره مُنشِد-:روزی نشد که در محضر امام صادق علیه السلام از امام حسین علیه السلام یاد شود و دیده شود که ایشان،از صبح تا شبِ آن روز،خندان باشد.می فرمود:«حسین علیه السلام،اشک هر مؤمنی است». (1)
ص:955
795.علل الشرائع -به نقل از عبد اللَّه بن فضل هاشمی-:به امام صادق علیه السلام گفتم:ای پسر پیامبر خدا ! چه طور روز عاشورا،روز ماتم و اندوه و بی تابی و گریه شد؛ولی روز رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و روز درگذشت فاطمه علیها السلام و روز شهادت امیر مؤمنان علیه السلام و روز کشته شدن امام حسن علیه السلام با زهر،چنین نشد؟
فرمود:«روز [شهادت] حسین علیه السلام،مصیبتی بزرگ تر از دیگر روزها دارد.این،از آن روست که اصحاب کسا-که گرامی ترینِ مردمان در پیشگاه خدای متعال اند-،پنج تن بودند.وقتی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از میان آنان رفت،امیر مؤمنان،فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام بودند و آنها برای مردم،مایه تسلیت و دل خوشی بودند.نیز هنگامی که فاطمه علیها السلام در گذشت،دلداری و تسلّیِ مردم،با امیر مؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام بود.همچنین زمانی که امیر مؤمنان علیه السلام در گذشت،مردم با حسن علیه السلام و حسین علیه السلام،آرامش و تسکین می یافتند.نیز وقتی حسن علیه السلام در گذشت،حسین علیه السلام برای مردم،مایه دلداری و تسلّی بود؛ولی زمانی که حسین علیه السلام کشته شد،هیچ کس از اصحاب کسا باقی نبود که مردم،با او دلداری و تسکین پیدا کنند.
بنا بر این،رفتن حسین علیه السلام،به مثابه رفتن همه آنها بود،همان گونه که بودن ایشان،به مثابه
ص:956
بودن همه آنها بود.به این جهت،روز کشته شدن حسین علیه السلام،بزرگ ترین مصیبت بود».
به امام علیه السلام گفتم:ای پسر پیامبر خدا ! چرا علی بن الحسین (امام زین العابدین) علیه السلام همچون پدرانش که برای مردم،مایه دلداری و تسلّی بودند،مایه دلداری و تسلّی نبود؟ (1)
796.مصباح المتهجّد -به نقل از عَلقمة بن محمّد حَضرَمی،از امام باقر علیه السلام،در«زیارت عاشورا»-:سلام بر تو،ای ابا عبد اللَّه !....مصیبت تو،بسی بزرگ است.مصیبت تو بر ما و بر تمام مسلمانان،تکان دهنده و عظیم است،و مصیبت تو،عظیم است برای آسمانیان و در میان آسمان ها. (2)
797.کامل الزیارات -به نقل از مالک جُهَنی،از امام باقر علیه السلام،در باره روز عاشورا-:اگر
ص:957
توانستی در پیِ بر آوردن حاجتی نروی،نرو؛چرا که عاشورا،روز شومی است و حاجتی در آن،برآورده نمی شود،و اگر هم برآورده شود،برکتی ندارد و پیشرفتی نمی بیند.همچنین [در این روز]،برای خانه ات چیزی را ذخیره نکن،که هر کس در روز عاشورا برای خانه اش چیزی بیندوزد،در اندوخته اش برکتی نخواهد بود و در خانواده اش نیز برکتی نخواهد بود. (1)
798.علل الشرائع -به نقل از حسن بن فضّال،از امام رضا علیه السلام-:هر کس در روز عاشورا،تلاش و کوشش برای بر آوردن نیازهایش را رها کند،خداوند،نیازهای دنیایی و آخرتیِ او را بر می آورد،و هر کس عاشورا،روز ماتم و اندوه و گریه اش باشد،خداوند عزّوجلّ قیامت را روزِ شادی و خوش حالی اش قرار می دهد و چشمش در بهشت،به ما روشن می شود. (2)
799.مصباح المتهجّد -به نقل از عبد اللَّه بن سِنان،از امام صادق علیه السلام،وقتی از ایشان در باره روزه روز عاشورا پرسیده شد-:در آن روز،روزه بگیر،امّا بدون تصمیم شبانه، (3)و بخور،امّا نه به قصد شادی،و روزه آن را کامل نکن،و خوردنت هم ساعتی پس از نماز عصر با نوشیدن جرعه ای آب باشد؛چرا که در چنین ساعتی از روز،جنگ با خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرو نشست و کشتار آنان،متوقّف شد و سی کشته از یاران آنها
ص:958
بر زمین افتاده بود،که کشته شدن آنان بر پیامبر خدا،گران بود و اگر پیامبر-که درود خدا بر او باد-آن روز زنده بود،صاحب عزا بود. (1)
800.مَسارُّ الشیعة: امام حسین علیه السلام در روز دهم محرّم،به سال 61 هجری،کشته شد و این روز،روزی است که اندوه های خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله و پیروانشان،تجدید می شود.از امامان علیهم السلام روایت شده که در عاشورا،باید از کامجویی پرهیز شود و مراسم ماتم برگزار شود.نیز از خوردن غذا و آب،تا ظهر خودداری گردد و پس از آن،غذایی در حدّ غذای مصیبت دیده،خورده شود،مانند شیر و امثال آن،بی آن که از غذاها و نوشیدنی های لذیذ،استفاده شود. (2)
801.الأمالی،صدوق -به نقل از ابراهیم بن ابی محمود،از امام رضا علیه السلام-:هر گاه محرّم می شد،پدرم-که درودهای خدا بر او باد-خندان دیده نمی شد و اندوه،بر او چیره می گشت تا دهه محرّم به پایان برسد و وقتی روز دهم می شد،آن روز،روز ماتم و اندوه و گریه اش بود و می فرمود:«امروز،همان روزی است که حسین-که درود خدا بر او باد-کشته شد». (3)
ص:959
802.الکافی -به نقل از عبد الملک،از امام صادق علیه السلام-:روز عاشورا،روزی است که حسین علیه السلام در آن روز،کشته شد....این روز،جز روز اندوه و ماتم نیست؛اندوه و ماتمی که بر آسمانیان و زمینیان و همه مؤمنان،وارد شده است. (1)
803.کامل الزیارات، -به نقل از مالک جُهَنی،در باره برپایی ماتم در روز عاشورا برای امام حسین علیه السلام-:[به امام باقر علیه السلام ]گفتم:چگونه برخی به یکدیگر تسلیت بگویند؟
فرمود:«[چنین] می گویند:"خداوند،پاداش های ما را بر سوگواری حسین علیه السلام بزرگ گردانَد و ما و شما را همراه با ولیّ خودش،مهدیِ خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله،از خونخواهان حسین علیه السلام قرار دهد"». 2
804.مصباح المتهجّد -به نقل از عبد اللَّه بن سِنان-:روز عاشورا،بر سَرورم امام صادق علیه السلام وارد شدم.دیدم رنگ پریده و اندوهگین است و اشک از چشمانش،همانند لؤلؤ،جاری است.گفتم:ای پسر پیامبر خدا ! چرا گریه می کنی-خداوند،چشمانت را گریان نکند-؟
به من فرمود:«آیا غافلی؟آیا نمی دانی که در چنین روزی،حسین بن علی علیه السلام کشته
ص:960
شد؟». (1)
گفتم:سَرورم! نظرت در باره روزه امروز چیست؟
فرمود:«روزه بگیر؛امّا بدون تصمیم شبانه،و افطار کن،امّا نه با سرخوشی و روزه آن را کامل نکن و افطارت،ساعتی پس از نماز عصر،با جرعه ای آب باشد؛چرا که در چنین ساعتی،جنگ با خاندان پیامبر خدا،فرو نشست و آن واقعه بزرگ،متوقّف شد،در حالی که سی کشته از آنان در جمع یارانشان بر زمین افتاده بود،که کشته شدنشان برای پیامبر خدا،گران بود و اگر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله زنده بود،ایشان-که درودهای خدا بر او باد-خود،صاحب عزا بود».
همچنین،امام صادق علیه السلام گریست تا این که محاسنش با اشک هایش خیس شد و آن گاه فرمود:«خداوند عزّوجلّ هنگامی که نور را آفرید،آن را در روز جمعه،در آغاز ماه رمضان مقدّر کرد و تاریکی را در روز چهارشنبه آفرید،که روز عاشورا را هم در چنین روزی آفرید (یعنی روز دهم ماه محرّم) و برای هر یک از نور و تاریکی،راه و روشی قرار داد.
ای عبد اللَّه بن سِنان ! بهترین کاری که در این روز انجام می دهی،این است که در پی جامه تمیز باشی و آن را بپوشی و تسلُّب کُنی».
گفتم:تسلُّب،یعنی چه؟
فرمود:«[یعنی] خود را به شکل ماتم زدگان درآوری (دکمه هایت را باز کنی و آستین هایت را بالا بزنی). (2)بعد به بیابان کویری،یا جایی که کسی تو را نبیند،یا به خانه ای که خالی باشد یا جایی خلوت می روی،در زمانی که روز،بالا آمده باشد.آن
ص:961
گاه،چهار رکعت نماز با رکوع و سجده خوب،و با خشوع،می خوانی و در هر دو رکعت،سلام می دهی.در رکعت اوّل،سوره حمد و «قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» و در رکعت دوم،سوره حمد و «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را می خوانی.سپس دو رکعتِ دوم را به جا می آوری و در آن،در رکعت اوّل،سوره حمد و سوره احزاب و در رکعت دوم،سوره حمد و «إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ» یا هر چه قدر از قرآن که توانستی بخوانی،می خوانی.آن گاه،سلام می دهی (1)و صورتت را به سمت قبر حسین علیه السلام و آرامگاهش بر می گردانی و جایگاه به زمین افتادنش را در نظرت مجسّم می کنی و بر ایشان و هر که از فرزندان و خانواده،با ایشان بوده،سلام و درود می فرستی و کُشندگان ایشان را لعن می کنی و از کارهایشان،بیزاری می جویی.خداوند،با این،درجات تو را در بهشت بالا می برد و گناهانت را می ریزد.
آن گاه تلاش می کنی در آن جایی که هستی،در بیابان یا فضای باز یا هر جایی که هست،گام هایی برداری و در این هنگام می گویی:" «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ؛ همه از خداییم و به سوی او باز می گردیم».رضیً بقضاء اللَّه و تسلیماً لأمره؛خشنود به قضای خدا و تسلیم فرمانش هستیم".در این حال،باید حالت غم و اندوه داشته باشی.در چنین روزی،خدای سبحان را بسیار یاد کرده،و استرجاع کن (إنّا للَّه بگو).
و هنگامی که از قدم زدن و کارت فارغ شدی،در جایی که نماز خواندی،بِایست و
ص:962
بگو:"خداوندا! فاجرانی را که با پیامبرت دشمنی کردند و با دوستانت جنگیدند و جز تو را پرستیدند و حرام های تو را حلال شمردند،کیفر کن و فرماندهان و پیروانشان و هر کس را که از آنهاست و اسبی تازانْد و در میان جمعیّتِ آنها بود و یا به کارشان راضی بود،فراوان لعنت کن.
خداوندا ! در گشایش کار خاندان محمّد شتاب کن و درودهایت را بر او و بر آنان نثار کن،و آنها را از دست منافقانِ گم راه و کافران منکِر،نجات بده و برایشان پیروزیِ آسان نصیب کن و برایشان رحمت و گشایشِ نزدیک فراهم کن و برایشان از جانب خودت،بر دشمنت و دشمن آنان،تسلّطی پیروزمندانه قرار ده".
آن گاه دستانت را بلند کن و با این دعا،قنوت بگیر و در حالی که به دشمنان خاندان محمّد-که درود خدا بر او و بر آنان باد-اشاره می کنی،بگو:"خداوندا ! بسیاری از امّت،با امامانی پاس داشته شده،دشمنی کردند و به کلمه[ی توحید] کافر شدند و با پیشوایان ستمگر،همراهی کردند و از قرآن و سنّت،دوری گزیدند و از دو ریسمانی که دستور داده شده بود از آنها اطاعت شود و به آنها چنگ زده شود،منحرف شدند و حق را کشتند و از راه میانه [و مستقیم]،تجاوز کردند،و به احزاب،یاری رساندند و کتاب را تحریف کردند و حق را که برایشان آمده بود،منکر شدند و وقتی باطل بر آنان عرضه شد،آن را گرفتند و حقّ تو را تباه نمودند و بندگانت را گم راه کردند و فرزندان پیامبرت را-که بهترینِ بندگانت و حاملان علم تو و وارثان حکمت و وحی تو بودند-کشتند.
خداوندا ! گام های دشمنانت و دشمنان فرستاده ات و دشمنان خاندان پیامبرت را بلغزان و خانه هایشان را ویران کن و سلاحشان را کُند نما و یگانگی شان را در هم بریز و بازوانشان را بشکن و نیرنگشان را سست کن و با شمشیر برنده ات،آنها را بزن و با سنگ شکننده ات،آنها را هدف قرار بده و از همه سو در بلا گرفتارشان کن و با عذابت،بیچاره شان نما و به عذابی ناشناخته گرفتارشان کن و به قحطی و عقوبت-که با آن،دشمنانت را نابود کرده ای-مبتلایشان ساز،که تو انتقامگیر از مجرمانی.
ص:963
خداوندا ! سنّت تو،تباه و احکام تو،تعطیل و نسل پیامبر تو،در زمین،سرگردان اند.خداوندا ! حق و اهل آن را یاری ده و باطل و اهل آن را در هم بکوب و با نجات دادن ما،بر ما منّت نِه و ما را به ایمان،ره نمون ساز و در گشایش کار ما،شتاب کن و آن را به گشایش کار اولیایت سامان ده و آنها را دوست ما قرار ده و ما را وارد بر آنان ساز.
خداوندا ! هر کسی را که روز کشته شدن پسر پیامبرت و برگزیده ات را عید قرار داد و با آن،خوشی و سرحالی کرد،نابود کن و آخرینشان را بگیر،همان گونه که اوّلینشان را گرفتی،و عذاب و عقوبتت را دو برابر به هر ستم کننده بر اهل بیت پیامبرت،قرار بده و پیروان و پیشوایانشان را نابود ساز و حامیان و گروهشان را هلاک کن.
خداوندا ! درودها و رحمت ها و برکت هایت را بر نسل پیامبرت افزون کن؛همان نسلی که حقّشان ضایع شد و ترسان و خوارشده و باقی مانده شجره پاک و خجسته اند.
خداوندا ! آرمان آنان را رفعت بخش و حجّتشان را آشکار کن و بلا و تنگی و تاریکی و بیهودگی ها و تیرگی را از آنان برطرف کن و دل های شیعیانشان و حزبت را بر طاعت آنان و دوستی و یاری و ولایتشان استوار ساز و آنان را کمک کن و شکیبایی در برابر آزارها را نصیبشان کن و برایشان روزگاری مشهود و وقت های پسندیده فرخنده قرار ده،که گشایش امورشان در آن ایّام،نزدیک شود و مایه مکنت و یاری شان گردد،همان گونه که برای دوستانت در کتاب نازل شده ات تضمین کردی.تو گفتی-و گفته تو،عین حق است-که:«خداوند به کسانی که ایمان آورده و کار شایسته کرده اند،وعده داده است که آنان را در زمین،جانشین [خویش] گرداند-همان گونه که پیش از آنها را جانشین [خویش] کرد-و برای آنان دینش را که برایشان رضایت داده،فراهم سازد و نگرانی شان را به امنیت بدل سازد،[و این که] مرا بپرستند و برایم هیچ انبازی قرار ندهند» (1).
ص:964
خداوندا ! غصّه شان را برطرف کن،ای کسی که جز او هیچ کس،عهده دار برطرف کردن رنج نیست! ای یگانه،ای زنده و ای برپا دارنده !
و من-ای معبودم-بنده ترسان تو ام،و بازگشت کننده به تو.از تو خواهانم،و به تو روی آورم،و به آستانه تو پناهنده ام،و می دانم که هیچ پناهگاهی از تو،جز خود تو نیست.
خداوندا ! دعایم را بپذیر و-ای معبود من-آشکار و پنهانم را بشنو و مرا از کسانی قرار بده که از کردارش راضی هستی و عبادت هایش را پذیرفته ای و به رحمت خودت نجاتش داده ای،که تو ارجمند و بزرگواری.
خداوندا ! در آغاز و پایان،بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرست و به محمّد و خاندان محمّد،برکت بده و بر محمّد و خاندان محمّد،رحم کن به کامل ترین و بهترین درودها و برکت ها و رحمتی که بر پیامبرانت و فرستادگانت و فرشتگانت و حاملان عرشت فرستاده ای و عطا کرده ای،به حقّ این که معبودی جز تو نیست.
خداوندا ! میان من و خاندان محمّد-که صلوات تو بر او و آنان باد-جدایی مینداز.ای مولای من ! مرا شیعه محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و نسل پاک و برگزیده شان قرار بده و تمسّک به ریسمان آنان و خشنودی از راه آنها و پیروی از سنّت آنان را به من عطا کن،که تو بخشنده بزرگواری".
آن گاه صورت را روی خاک بگذار و بگو:"ای کسی که هر چه را بخواهد،حکم می کند و هر چه را اراده نماید،انجام می دهد.تو حکم کردی.پس ستایش،از آنِ توست.تویی ستوده و سپاس گزاری شده.
ای مولای من ! در گشایش امورِ آنان و گشایش کار ما به دست آنان،شتاب کن،که تو،ضامن عزّت آنان پس از خواری،و افزایش آنان پس از اندکی،و آشکار شدنشان پس از پنهانی،هستی.ای راستگوترینِ راستگویان و ای مهربان ترینِ مهربانان !
ای معبود و سَرورم ! به بخشش و بزرگواری ات،با تضرّع به درگاهت،از تو می خواهم،برآوردن آرزویم را،و گذشتت را از من،و قبول اندک و زیاد عملم را،و
ص:965
زیاد شدن این روزهایم را،و رسیدن به این شهادتگاه را،و این که مرا از کسانی قرار دهی که دعوت شدند و طاعت و دوستی و یاری آنان را اجابت کردند و این که آن را با آسایشی به همین زودی و با شتاب،به من نشان دهی،که تو بر هر چیزی توانایی".
آن گاه سرت را به سمت آسمان،بلند کن و بگو:"به تو پناه می برم از این که از کسانی باشم که ایّام تو را آرزو نمی کنند.پس پناهم ده-ای معبودم-به رحمت خودت از این".
ای ابن سِنان ! این،بهتر است از فلان و فلان حج و فلان و فلان عمره که به صورت داوطلبانه انجام دهی و مالت را برای آن هزینه کنی و بدنت را به زحمت و رنج بیندازی و از خانواده و فرزندانت جدا شوی.
بدان که هر کس این نماز را در این روز بگزارد و این دعا را با اخلاص بخواند و این عمل را با یقین و صدق انجام دهد،خداوند متعال،ده خصلت به او می بخشد که از جمله آنهاست:خداوند،او را از مرگ بد،نگه می دارد،و از بدی ها و ناداری در امان می دارد،و هیچ دشمنی را بر او چیره نمی کند تا بمیرد،و او را از دیوانگی و بیماریِ جُذام و پیسی در خودش و فرزندانش تا چهار پشت،حفظ می کند،و راه نفوذ شیطان و دوستانش را بر او و نسلش تا چهار پشت می بندد».
ابن سِنان می گوید من باز گشتم،در حالی که می گفتم:ستایش،از آنِ خدایی است که با شناخت شما و دوستی تان،بر من منّت گذاشت و از او درخواست می کنم که مرا به منّت و رحمتش بر فرمان برداری از شما در واجباتم یاری کند. (1)
ص:966
______________
ص:967
______________
ص:968
______________
ص:969
در باره حکم روزه روز عاشورا،گزارش های مختلفی وجود دارد:شماری از احادیث اهل بیت علیهم السلام بر استحباب روزه این روز،دلالت دارند و شماری دیگر،از آن،نهی کرده اند؛زیرا بنی امیّه برای ابراز شادی و تبرّک،این روز را روزه گرفته اند و از آن جا که روزه گرفتن در این روز،تشبّه به آنهاست،آن را مذموم دانسته اند.
گفتنی است که در منابع اهل سنّت نیز احادیثی وجود دارند که بر استحباب روزه این روز،دلالت دارند و فقهای اهل سنّت،بر اساس آنها،به استحباب آن،فتوا داده اند؛امّا آرای فقهای امامیّه در باره حکم روزه روز عاشورا،با عنایت به احادیثی که بِدانها اشاره شد،بدین شرح است:
1.استحباب،مطلقاً (یعنی بدون هیچ قید و شرطی)؛
2.استحباب،در صورتی که روزه دار به قصد ابراز حزن بر مصیبت اهل بیت علیهم السلام،این روز را روزه بگیرد؛
3.کراهت؛
4.حُرمت (حرام بودن).
نکته قابل توجّه،این است که دلیلی وجود ندارد که اثبات کند یکی از آداب عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام در روز عاشورا،روزه داری است.
بنا بر این،تنها چیزی که می توان آن را به عنوان ادب عزاداری مطرح کرد،امساک
ص:970
از خوردن غذا و آب تا عصر و استفاده از غذاهای ساده،پس از عصر است،چنان که در روایت عبد اللَّه بن سِنان آمده و جمعی از فقها به آن،فتوا داده اند.
امّا این که جدا از این ادب،روزه عاشورا چه حکمی دارد،خارج از چارچوب این کتاب است و باید در مباحث فقهی مورد بررسی قرار گیرد.
ص:971
805.مستدرک الوسائل -به نقل از ابن سِنان-:امام صادق علیه السلام فرمود:«پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به حسین بن علی علیه السلام-که به خدمت ایشان آمده و ایشان او را بر دامنش نشانده بود-نگاه کرد و فرمود:"از کشته شدن حسین،حرارتی در دل های مؤمنان است که هرگز سرد نمی شود"».
آن گاه فرمود:«پدرم فدای کشته هر اشکی !».
به ایشان گفته شد:کشته هر اشکی،یعنی چه-ای پسر پیامبر خدا-؟
فرمود:«هیچ مؤمنی از او یاد نمی کند،مگر این که می گِرید». (1)
806.کامل الزیارات -به نقل از ابو یحیی حذّاء،از یکی از شیعیان،از امام صادق علیه السلام-:امیر مؤمنان علیه السلام به حسین علیه السلام نگاه کرد و فرمود:«ای اشک هر مؤمن!».
حسین گفت:منم،ای پدر؟
ص:972
فرمود:«آری،پسرم!». (1)
807.ثواب الأعمال -به نقل از هارون بن خارجه،از امام صادق علیه السلام،از امام حسین علیه السلام-:من،کشته اشکم.من،اندوهناک کشته شدم و بر خداست که هیچ غم زده ای نزد من نیاید،مگر این که او را شادمان به خانواده اش برگرداند. (2)
808.الکافی -به نقل از عیسی بن ابی منصور-:از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود:«نفَس فرد غمگین،که به خاطر ستم بر ما،غصّه دار است،تسبیح است و اندوهش برای کار ما،عبادت به شمار می رود و راز ما را نگه داشتن،جهاد در راه خداست». (3)
809.الأمالی،طوسی -به نقل از معاویة بن وهب،از امام صادق علیه السلام-:هر بی تابی و گریه ای ناپسند است،جز بی تابی و گریه بر حسین علیه السلام که پاداش هم دارد. (4)
810.تهذیب الأحکام -به نقل از خالد بن سدیر،از امام صادق علیه السلام-:زن های فاطمی برای حسین بن علی علیه السلام گریبان چاک کردند و سیلی به صورت زدند و برای چنین مصیبتی باید که بر صورت کوبید و گریبان درید. (5)
811.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به نقل از حسن بن علی بن فضّال،از امام رضا علیه السلام-:هر کس مصیبت های ما را یاد کند و بگرید و بگِریانَد،چشم او در روز گریان بودن چشم ها،
ص:973
گریان نمی شود (1). 2
812.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به نقل از ریّان بن شبیب،از امام رضا علیه السلام-:اگر قرار است برای چیزی گریه کنی،برای حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام گریه کن؛چرا که او همانند قوچ،سر بریده شد و هجده تن از خاندانش-که در زمین،بی نظیر بودند-همراه او کشته شدند. 3
ص:974
اضافه شدن«قتیل (کُشته)»به«العَبرة (اشک)»،اضافه سبب به مسبَّب است.بنا بر این،جمله«من،کشته اشکم»،بدین معناست که کشته شدن من،سبب جاری شدن اشک است.این جمله در احادیث نیز چنین تفسیر شده است:
أنَا قَتیلُ العَبرَةِ،لا یَذکُرُنی مُؤمِنٌ إلَّا استَعبَرَ (1).
من کشته اشکم.مؤمنی از من یاد نمی کند،جز این که می گرید.
لا یَذکُرُهُ مُؤمِنٌ إلّا بَکی (2).
مؤمنی از او یاد نکرد،جز این که گریست.
علّامه مجلسی در تبیین این جمله می گوید:
عبارت«من کشته اشکم»،یعنی:کشته ای که به اشک و گریه نسبت داده می شود و سبب جاری شدن اشک است،یا با اشک و آه و ناله کشته می شود،که معنای اوّل،اظهر است (3).
البتّه به نظر می رسد که وجه نخست،به دلیل انطباق با احادیثی که به آنها اشاره شد و همسویی با جایگاه امامت و عظمت روحیِ امام حسین علیه السلام،مُتَعیَّن (قطعی) است و
ص:975
نه اظهر (نزدیک تر به واقع).
در واقع،جمله«أنا قتیل العبرة»،به یک پدیده مهم و تنبّه آفرین اجتماعی و تاریخی اشاره دارد که کشته شدن هیچ کس در طول تاریخ،به اندازه کشته شدن سیّد الشهدا،غم انگیز و گریه آور نبوده و نیست.
در طول تاریخ،انسان های بسیاری کشته شده اند که کسی بر آنها نَگریسته و بسیاری نیز کشته شده اند و گریه بر آنها،موقّت بوده و بسیاری نیز کشته شده اند و تنها گروه خاصّی را متأثّر کرده اند؛امّا تحقیقاً در باره هیچ کس جز امام حسین علیه السلام گزارش نشده است که همه پیامبران از آدمِ ابو البشر تا خاتم انبیا،و خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و جمعی از اصحاب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله قبل از ولادتش،بر او گریسته باشند و نیز فرشتگان،پریان،حیوانات و زمین و آسمان بر او گریه کرده باشند و حتّی دشمن بر او گریسته باشد.
در طول تاریخ،کسی را سراغ نداریم که مردمی بیش از یکهزار و سیصد سال،بر او بگریند.آری! سیّد الشهدا،«کشته اشک»است؛اشکی که تا وقتی انتقام خون همه مظلومان تاریخ را از ستمگران باز نستاند و آرمان های حسینی را به رهبری فرزند بزرگوارش،مهدی آل محمّد،در جهانْ تحقّق نبخشد،همچنان بر گونه های مؤمنان راستین و علاقه مندان به خاندان رسالت،جاری خواهد بود.
ص:976
813.الخصال -با سند خود،از امیر مؤمنان علیه السلام-:همه چشم ها در قیامت،گریان و بیدارند،جز چشمی که مشمول کرامت ویژه خدا باشد و به خاطر شکسته شدن حریم حسین علیه السلام و خاندان محمّد صلی اللَّه علیه و آله،گریه کرده باشد. (1)
814.الأمالی،مفید -به نقل از ربیع بن منذر،از پدرش،از امام حسین علیه السلام-:هیچ کس قطره اشکی برای ما نریخت و با چشمانش در راه ما گریه نکرد،مگر این که خداوند،او را روزگارانی در بهشت،بهره مند می گرداند. (2)
815.ثواب الأعمال -به نقل از محمّد بن مسلم،از امام باقر علیه السلام-:علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام می فرمود:«هر مؤمنی که چشمش برای کشته شدن حسین علیه السلام،چنان اشک بریزد که به صورتش روان شود،خداوند متعال در بهشت برایش اتاق هایی فراهم می کند که روزگارانی را در آنها سپری نماید،و هر مؤمنی که چشمانش به خاطر آزاری که ما در دنیا از دشمنانمان دیدیم،اشک بریزد و اشکش بر چهره اش جاری گردد،خداوند،جایگاهی راستین را برایش در بهشت فراهم می کند،و هر مؤمنی که در راه ما آزار ببیند و چشمانش از دردِ آزاری که در راه ما دیده،اشک بریزد تا بر گونه اش روان شود،خداوند،صورتش را از آزار،نگه می دارد و در روز قیامت،او را از خشم خود و آتش،در امان نگه می دارد». (3)
ص:977
816.ثواب الأعمال -به نقل از ابو هارون مکفوف،از امام صادق علیه السلام-:هر کس در نزد او از حسین علیه السلام یاد شود و از چشمانش به اندازه بال مگسی اشک خارج شود،ثوابش بر عهده خدای عزّوجلّ خواهد بود و خدا برایش به چیزی جز بهشت،رضایت نمی دهد. (1)
817.کامل الزیارات -به نقل از علی بن ابی حمزه،از امام صادق علیه السلام-:گریه و بی تابی،برای انسان در باره هر چه بی تابی کند،ناپسند است،جز گریه و بی تابی بر حسین بن علی علیه السلام که برای آن،پاداش هم دارد. (2)
818.کامل الزیارات -به نقل از عبد اللَّه بن بُکَیر ارْجانی،از امام صادق علیه السلام-:حسین علیه السلام به زائرانش نظر می اندازد-و او به حال آنها و به نام پدرانشان و درجاتشان و جایگاهشان در پیشگاه خداوند،داناتر است از هر یک از شما به حال فرزندش و آنچه در خانه اش هست-و گریه کننده اش را می بیند و برایش از سرِ رحمت،درخواست آمرزش می کند و از پدرانش علیهم السلام می خواهد که برای او درخواست آمرزش کنند و می فرماید:«ای گریه کننده ! اگر آنچه را که برایت فراهم شده،می دانستی،خوش حالی ات بیش از بی تابی ات بود».
پس هر یک از فرشتگان آسمان و فرشتگان حائر (حَرَم) حسینی،که صدای گریه او را می شنود،برایش درخواست آمرزش می کند و زائر،در حالی باز می گردد که گناهی ندارد. (3)
ص:978
819.ثواب الأعمال -به نقل از صالح بن عقبه-:امام صادق علیه السلام فرمود:«هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و بگرید و ده نفر را بگریاند،بهشت برای او و آنان حتمی خواهد بود و هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و بگرید و نُه نفر را بگریاند،بهشت برای او و آنان حتمی خواهد بود»و همین طور می فرمود تا این که فرمود:«هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و گریه کند،بهشت برایش حتمی خواهد بود»و گمان می کنم که فرمود:«یا تظاهر به گریه کند». (1)
820.ثواب الأعمال -به نقل از ابو عُماره شعرخوان-:امام صادق علیه السلام به من فرمود:«ای ابو عُماره ! در باره حسین علیه السلام برایم شعر بخوان».
من هم برای ایشان شعر خواندم و ایشان گریست.باز هم شعر خواندم و ایشان گریست.به خدا سوگند،من همین طور شعرخوانی را ادامه دادم و ایشان گریه می کرد تا این که صدای گریه را از خانه شنیدم.
آن گاه به من فرمود:«ای ابو عُماره ! هر کس در باره حسین بن علی علیه السلام شعری بخواند و پنجاه نفر را بگریاند،بهشت برایش حتمی می شود،و هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و چهل نفر را بگریاند،بهشت برایش حتمی می شود،و هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و سی نفر را بگریاند،بهشت برایش حتمی می شود،و هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و بیست نفر را بگریاند،بهشت
ص:979
برایش حتمی می شود،و هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و ده نفر را بگریاند،بهشت برایش حتمی می شود،و هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و یک نفر را بگریاند،بهشت برایش حتمی می شود،و هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و بگرید،بهشت برایش حتمی می شود،و هر کس در باره حسین علیه السلام شعری بخواند و تظاهر به گریه کند،بهشت برایش حتمی می شود». (1)
821.کامل الزیارات -به نقل از عبد اللَّه بن محمّد صنعانی،از امام باقر علیه السلام-:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله حسین علیه السلام را وقتی وارد می شد،در آغوش می کشید و آن گاه به امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود:«نگهش دار».سپس بر روی او می افتاد و غرق بوسه اش می کرد و می گریست.
حسین علیه السلام می گفت:پدر جان ! چرا گریه می کنی؟
می فرمود:«پسر جان! من جای شمشیرها را در بدن تو می بوسم و می گریم».
[می]گفت:پدر جان ! من کشته می شوم؟
[می]فرمود:«آری،به خدا سوگند ! تو و پدر و برادرت». (2)
ص:980
822.کشف الغمّة -به نقل از محمّد بن عبد الرحمان-:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله در خانه عایشه در خواب نیم روز بود که ناگهان گریانْ بیدار شد.عایشه گفت:چرا گریه می کنی،ای پیامبر خدا؟پدر و مادرم فدایت گردند !
فرمود:«مرا این به گریه انداخت که جبرئیل به نزدم آمد و گفت:ای محمّد ! دستت را باز کن،که این،خاکِ تلّی است که پسرت حسین بر آن کشته می شود.او را مردی از امّت تو می کشد».
عایشه گفت:پیامبر خدا برایم حدیث کرد،در حالی که می گریست.می فرمود:«این کیست از امّت من؟این کیست از امّت من؟این کیست از امّت من،که پس از من،حسین را می کشد؟». (1)
823.المستدرک علی الصحیحین -به نقل از عبد اللَّه بن مسعود-:خدمت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله آمدیم و ایشان،شادمان به سوی ما آمد،در حالی که شادی در صورتش هویدا بود.چیزی از ایشان نپرسیدیم،مگر این که جوابش را داد،و خاموش نشدیم،مگر این که خودِ ایشان شروع کرد.
تا این که جوانانی از بنی هاشم از آن جا گذشتند که در میانشان،حسن علیه السلام و حسین علیه السلام هم بودند.وقتی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آن دو را دید،آنها را در آغوش کشید و چشمانش گریان گردید.به ایشان گفتیم:ای پیامبر خدا ! همواره در چهره تان چیزی را می بینیم که خوشایندمان نیست.
ص:981
فرمود:«ما اهل بیتی هستیم که خداوند،آخرت را برای ما به جای دنیا برگزیده،و زود است که اهل بیت من،پس از من،در شهرها تحت فشار قرار گیرند و رانده شوند،تا این که [صاحبانِ] پرچم های سیاه از مشرق سر بر آورند و حق را طلب نمایند؛ولی به آنها داده نمی شود.دوباره طلب می کنند؛ولی داده نمی شود.بار سوم،طلب می کنند.باز هم داده نمی شود.پس می جنگند و پیروز می شوند.
پس هر کس از شما و از نسل شما آن را درک کرد،نزد امامی از اهل بیت من بیاید،هرچند که پابرهنه بر برف و سرما باشد؛چرا که آنان پرچم های هدایت اند.
آنها پرچم ها را به مردی از اهل بیت من وا می گذارند که نامش،همنام من است...و حاکم زمین می شود و آن را آکنده از عدل و داد می کند،همان گونه که آکنده از جور و ستم شده است». (1)
824.الأمالی،صدوق -به نقل از محمّد بن عبد الرحمان،از پدرش،از امام علی بن ابی طالب علیه السلام-:من و فاطمه و حسن و حسین،در محضر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بودیم که رو به ما کرد و گریست.گفتم:ای پیامبر خدا ! چرا گریه می کنی؟
فرمود:«می گریم برای ضربت خوردن سر تو و سیلی خوردن فاطمه و فرو رفتن نیزه در ران حسن و زهری که به او خورانده می شود و [نیز برای] کشته شدن حسین».
در این هنگام،اهل خانه همگی گریستند. (2)
ص:982
825.خصائص الأئمّة علیهم السلام -به نقل از عبد اللَّه بن میمون،از امام صادق علیه السلام،از پدرش،از پدرانش علیهم السلام-:امیر مؤمنان علیه السلام با جمعی از اصحابش از کربلا گذر کرد و وقتی از آن جا گذشت،چشمانش گریان گشت.آن گاه فرمود:«این جا،محلّ خوابیدن شترانشان است و این جا،جای اثاثیه کاروانشان است و این جاست که خونشان ریخته می شود.خوشا به تو،ای خاک ! بر این خاک،خون های دوستان ریخته می شود». (1)
826.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی -به نقل از شیخ الإسلام حاکم جُشَمی-:امیر مؤمنان علیه السلام وقتی راهیِ صفّین شد،در کربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود:«آیا می دانی این جا چه جایی است؟».
گفت:خیر.
فرمود:«اگر می شناختی،مانند من می گریستی»و آن گاه گریه شدیدی کرد و فرمود:«مرا با خاندان ابو سفیان،چه کار؟!»و سپس به حسین علیه السلام رو کرد و فرمود:«شکیبا باش،پسرم ! به پدرت نیز از آنها همانند چیزی رسیده که پس از او به تو خواهد رسید». (2)
ص:983
827.دلائل الإمامة -به نقل از موسی بن ابراهیم مروزی،از امام کاظم،از پدرش امام صادق،از جدّش امام باقر علیهم السلام،از جابر بن عبد اللَّه انصاری-:پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود:«جبرئیل پیش من آمد و مرا به دو پسری که تو خواهی داشت،مژده داد و بعد درباره یکی از آن دو،دلداری ام داد و فهمیدم که او تشنه و در غربت،کشته می شود».
پس فاطمه علیها السلام چنان گریست که صدای گریه اش بلند شد.آن گاه گفت:پدر جان ! چرا او را می کشند،در حالی که تو جدّ اویی و پدرش علی است و من مادرش هستم؟
پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«دخترم ! برای پادشاهی.بدان که بر روی آنها شمشیری آشکار خواهد شد که غلاف نمی شود،جز به دست مهدی از فرزندان تو [که بر آنان چیره می شود]». (1)
828.کمال الدین -به نقل از ابن عبّاس-:وقتی حسین بن علی علیه السلام زاده شد-و زمان تولّدش در شامگاه پنجشنبه و شب جمعه بود...-،جبرئیل بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرود آمد و به ایشان تهنیت گفت-همان گونه که خدای عزّوجلّ به او دستور داده بود-و ایشان را دلداری داد.پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به جبرئیل گفت:«امّتم او را می کشند؟».
جبرئیل به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله گفت:آری،ای محمّد !
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«اینان،امّت من نیستند! از این گروهِ امّتم بیزارم و خدای عزّوجلّ از آنها بیزار است».
ص:984
جبرئیل علیه السلام گفت:من هم از آنان بیزارم،ای محمّد !
پس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بر فاطمه علیها السلام وارد شد و به او تهنیت گفت و دلداری اش داد.فاطمه علیها السلام گریست و گفت:ای کاش من او را نزاده بودم ! کشنده حسین،در آتش است.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود:«من بر این،گواهی می دهم،ای فاطمه ! او کشته نمی شود،مگر این که فرزندی از او باقی می ماند که امامان هدایتگر پس از او،از نسل اویند...».
پس فاطمه علیها السلام آرام گرفت. (1)
829.کامل الزیارات -به نقل از ابو بصیر-:در محضر امام صادق علیه السلام بودم و با ایشان صحبت می کردم...که گریست و فرمود:«ای ابو بصیر ! وقتی به فرزندان حسین علیه السلام می نگرم،به سبب بلاهایی که بر سر آنان و پدرشان (حسین علیه السلام) آمد،حالتی به من دست می دهد که از اراده من خارج است.
ای ابو بصیر ! فاطمه علیها السلام برای حسین علیه السلام می گرید و ضجّه می زند و دوزخ،آهی می کشد،و اگر نبود که نگهبانان دوزخ،صدای گریه فاطمه را می شنوند و برای آن آماده می شوند،از بیم آن که مبادا از دوزخ،شراره ای بر آید و یا دودش را بیرون بدهد و اهل زمین را بسوزاند [،چنین می شد و زمینیان می سوختند].پس تا زمانی که فاطمه علیها السلام گریان است،جلو دوزخ را می گیرند و آن را باز می دارند و از نگرانی برای اهل زمین،درهایش را محکم می کنند.پس دوزخ،آرام نمی گیرد تا صدای فاطمه علیها السلام
ص:985
خاموش شود.
و دریاها نزدیک است که بشکافند و در هم فرو ریزند و هیچ قطره ای از دریا نیست،مگر این که فرشته موظّفی دارد که وقتی آن فرشته صدای دریاها را می شنود،تلاطم آن را با بال های خود خاموش می کند،و از نگرانی برای دنیا و هر چه در آن است و هر که در زمین است،آب ها را،مهار می سازد.و فرشتگانْ همواره نگران می مانند و برای گریه فاطمه علیها السلام می گریند و خداوند را می خوانند و به درگاه او می نالند و عرشیان و پیرامونیان عرش می نالند و صدای عدّه ای از فرشتگان،به تقدیس خدا بلند می شود،از نگرانی برای اهل زمین،و اگر صدایی از آنان بر زمین برسد،اهل زمین از هوش می روند و کوه ها متلاشی می شوند و زمین برای ساکنانش به حرکت در می آید».
گفتم:فدایت گردم ! این،امری بس بزرگ است.
فرمود:«چیز دیگری غیر از آن هست که نشنیده ای و آن،بزرگ تر است».
آن گاه به من فرمود:«ای ابو بصیر ! آیا دوست نداری که به فاطمه علیها السلام کمک کنی؟».
وقتی امام علیه السلام از فاطمه علیها السلام سخن گفت،من چنان گریستم که توان سخن گفتن نداشتم و گریه از حرف زدن،ناتوانم کرد.
آن گاه امام علیه السلام برخاست و به نمازخانه رفت و دعا می کرد.از محضرش با همان حال،بیرون آمدم.نه غذایی خوردم و نه خوابم برد.صبح کردم،در حالی که روزه دار و بیمناک بودم تا خدمت امام علیه السلام رسیدم.وقتی دیدم که ایشان آرام شده،آرام گرفتم و خدا را ستودم که عذابی بر من فرود نیامد. (1)
ص:986
830.الملهوف: امام حسین علیه السلام به حرکتش ادامه داد تا به زُباله رسید و در آن جا،خبر مسلم بن عقیل را دریافت نمود....
در آن جا صدای گریه و شیون به خاطر کشته شدن مسلم بن عقیل،بلند شد و اشک ها از هر سو برای وی،جاری گشت....
امام حسین علیه السلام اشک ریخت و آن گاه فرمود:«خداوند،مسلم را رحمت کند ! به سوی رحمت و ریحان و درود و رضوان خدا رفت.او آنچه بر عهده اش بود،انجام داد و آنچه بر عهده ماست،هنوز هست». (1)
ص:987
831.تاریخ الطبری -به نقل از عُقبة بن ابی العَیزار،پس از رسیدن خبر شهادت قیس بن مُسهِر صیداوی-:چشمان حسین علیه السلام پر از اشک شد و نتوانست جلو اشکش را بگیرد و سپس فرمود:«(برخی از آنان،به عهدشان وفا کردند و برخی دیگر در انتظارند و [در عهدشان] هیچ تغییری ندادند» (1).خداوندا ! بهشت را برای ما و آنان پذیرا قرار بده و ما را با آنان در قرارگاه رحمت خودت و جایگاه ذخیره شده ات گرد آور». (2)
832.مثیر الأحزان -در توصیف کشته شدن علی بن الحسین (علی اکبر)-:[علی اکبر] به آوردگاه و رزمگاه آنان باز گشت.مُنقِذ بن مُرّه عبدی،او را با تیر زد و به خاکش انداخت.سپاهیان دشمن،او را دوره و قطعه قطعه کردند.
امام حسین علیه السلام در برابر [جنازه] او ایستاد و فرمود:«خداوند،گروهی را که تو را کشتند،بکشد ! چه جرئتی بر خدا و بر هتک حرمت پیامبر کردند !»و چشمانش پر از اشک شد.آن گاه فرمود:«پس از تو،خاک بر دنیا!». (3)
ص:988
833.الملهوف -در توصیف جنگ روز عاشورا-:میان عبّاس و برادرش (امام حسین علیه السلام) فاصله انداختند و از هر سو او را دوره کردند،تا این که او را کشتند.خداوند،روح او را پاک گرداند ! امام حسین علیه السلام به شدّت گریست. (1)
834.المناقب،ابن شهرآشوب -در توصیف کشته شدن عبّاس-:وقتی امام حسین علیه السلام او را در کنار فرات به خاک افتاده دید،گریست. (2)
835.مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی -به نقل از ابو مخنف-:آن گاه بر اساس برخی روایت ها پس از عون بن عبد اللَّه،عبد اللَّه بن حسن بن علی بن ابی طالب و بر اساس روایات دیگر،قاسم بن حسن-که نوجوانی بود و هنوز به بلوغ نرسیده بود-به میدان آمد.وقتی چشم حسین علیه السلام به او افتاد،او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریه کردند تا از حال رفتند.آن گاه آن نوجوان،اجازه جنگ خواست؛امّا عمویش حسین علیه السلام از اجازه دادن به او خودداری کرد.آن نوجوان همچنان دست و پاهای ایشان را می بوسید و رخصت می خواست،تا این که ایشان به او رخصت داد.او به سوی میدان رفت،در حالی که اشک هایش بر گونه هایش روان بود. (3)
ص:989
836.الإرشاد: عمر بن سعد،فریاد زد:ای سپاهیان خدا ! سوار شوید و [به بهشتْ ]بشارتتان باد !
سپاهیان،سوار شدند و به سوی سپاه حسین علیه السلام حرکت کردند،در حالی که ایشان جلو خیمه اش نشسته بود و شمشیرش را در بر گرفته بود،که سرش به سمت زانوانش خم شد.خواهرش همهمه لشکر را شنید و به برادر،نزدیک شد و گفت:برادرم ! آیا صداها را نمی شنوی که نزدیک می شود؟
حسین علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود:«اکنون پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را خواب دیدم که به من فرمود:"تو به زودی به سمت ما می آیی"».
زینب به صورتش زد و واویلا سر داد.امام علیه السلام به او فرمود:«خواهرم ! برای تو ویل [و بیچارگی] نیست.آرام باش،رحمت خدا بر تو!». (1)
837.الإرشاد: خانواده امام حسین علیه السلام را بر ابن زیاد،وارد کردند.زینب خواهر حسین علیه السلام که در میان آنان به صورت ناشناخته بود و بدترین لباس هایش را بر تن داشت-،وارد شد....
ابن زیاد به زینب گفت:خداوند،دل مرا از بابتِ سرکش و نافرمانِ خانواده تو
ص:990
تسکین داد!
زینب علیها السلام،شیون کرد و گریست و به ابن زیاد فرمود:«بزرگانِ مرا کشتی و خانواده ام را به اسارت به بیابان ها کشاندی و شاخه ام را بریدی و ریشه ام را کندی.اگر این،تو را تسکین می دهد،پس به آرامش رسیده ای». (1)
838.الخصال -به نقل از حمران بن اعیَن،از امام باقر علیه السلام-:علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام در شبانه روز،هزار رکعت نماز می خواند...و بر پدرش حسین علیه السلام به مدّت بیست سال گریست.هیچ گاه غذایی در برابرش گذاشته نشد،مگر این که گریست،تا جایی که یکی از غلامانش به ایشان گفت:ای پسر پیامبر خدا ! آیا وقت آن نرسیده که اندوهت به پایان برسد؟
به وی فرمود:«وای بر تو ! یعقوبِ پیامبر،دوازده پسر داشت که خدا یکی از آنها را از او پنهان کرد؛ولی چشمانش از کثرت گریه بر یوسف،سفید گردید و موهایش از اندوه،سفید شد و کمرش از غمْ خمید،در حالی که پسرش زنده بود.من،پدر و برادر و عمو و هفده تن از خانواده ام را دیدم که در اطرافم کشته شدند.چگونه اندوهم پایان پذیرد؟». (2)
ص:991
839.الخصال -به نقل از محمّد بن سهل بَحرانی،که سند حدیث را به امام صادق علیه السلام رسانده است-:آنان که بسیار گریستند،پنج نفرند:آدم علیه السلام،یعقوب علیه السلام،یوسف علیه السلام،فاطمه دختر محمّد صلی اللَّه علیه و آله و علی بن الحسین علیه السلام.
آدم،برای بهشت گریست،تا جایی که در گونه هایش جایی همانند جوی،پدیدار شد.یعقوب،بر یوسف علیه السلام گریست تا نابینا شد،و به او گفته شد:«به خدا سوگند،چنان به یاد یوسف هستی که یا تباه می شوی و یا از نابود شدگان خواهی بود» (1).
یوسف نیز چنان برای یعقوب گریست که زندانیان از دست او اذیّت شدند و به وی گفتند:«یا شب،گریه کن و روز،آرام باش و یا روز،گریه کن و شب،خاموش باش»و او با آنها در یکی از این دو وقت،کنار آمد.
فاطمه نیز چنان برای پیامبر خدا گریست که مردم مدینه از آن،اذیّت شدند و گفتند:«ما را از گریه زیادت اذیّت کردی».او هم به گورستان شهیدان می رفت و آن جا،هر چه می خواست،گریه می کرد و باز می گشت.
و علی بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام بیست سال-یا چهل سال (2)-بر حسین علیه السلام گریست و هیچ گاه غذایی در برابرش گذاشته نشد،مگر این که گریست.یکی از غلامانش به ایشان گفت:ای پسر پیامبر خدا ! جانم به فدایت ! من می ترسم که تو از بین بروی.
ص:992
فرمود:««من غصّه و اندوهم را به خدا شِکوه می کنم و از خدا چیزی را می دانم که شما بی اطّلاعید» (1).من،هیچگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد نمی آورم،جز این که گریه،راه گلویم را می گیرد». (2)
840.تهذیب الکمال -به نقل از ابو حمزه محمّد بن یعقوب بن سَوّار،از امام صادق علیه السلام-:از زین العابدین علیه السلام در باره زیاد گریه کردنش پرسیدند.فرمود:«مرا سرزنش مکنید؛چرا که یعقوب با ناپدید شدن یکی از پسرانش،چنان گریست که چشمانش سفید شد،در حالی که نمی دانست که پسرش مرده است و من،چهارده تن از خاندانم را دیدم که در یک نیم روز،سر بریده شدند.آیا گمانتان این است که روزی،اندوهشان از دلم می رود؟!». (3)
841.مثیر الأحزان -به نقل از ابو حمزه ثُمالی-:از امام زین العابدین علیه السلام در باره زیاد گریه کردنش سؤال شد.فرمود:«یعقوب یکی از فرزندانش را گم کرده بود.برای او چنان
ص:993
گریست که چشمانش نابینا شد،در حالی که پسرش زنده بود و اطّلاعی از مرگش نداشت؛امّا من با چشم خود دیدم که پدرم و هفده تن از خانواده ام در یک ساعت،کشته شدند.آیا گمان می کنید اندوه آنها از دلم بیرون می رود؟». (1)
842.کامل الزیارات -به نقل از زراره،از امام صادق علیه السلام،در یادکرد گریه امام زین العابدین علیه السلام بر پدرش امام حسین علیه السلام-:جدّم به یاد حسین علیه السلام که می افتاد،می گریست،تا این که اشک،چشمان و محاسنش را خیس می کرد،تا جایی که هر کس ایشان را می دید،از سرِ ترحّم،به گریه او می گریست. (2)
843.الملهوف: یکی از غلامان امام زین العابدین علیه السلام نقل کرد که:امام علیه السلام روزی به بیابان رفت و من هم دنبال ایشان رفتم.دیدم روی سنگ سختی به سجده افتاد.ایستادم و شیون و گریه اش را می شنیدم و شمردم که هزار بار فرمود:«لا إله إلّا اللَّه حقّاً حقّا،لا إله إلّا اللَّه تعبّداً و رِقّا،لا إله إلّا اللَّه إیماناً و تصدیقا!».آن گاه سرش را از سجده برداشت،در حالی که محاسن و صورتش را اشک،فرا گرفته بود.
گفتم:ای مولای من ! آیا وقتِ آن نرسیده که غمت پایان یابد و گریه ات کمتر گردد؟
به من فرمود:«وای بر تو ! یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم،پیامبر بود و پسر پیامبر.او دوازده پسر داشت.خداوند سبحان،یکی از آنان را ناپدید کرد و موی سر او از اندوه،سفید شد و از غم و غصّه،کمرش خمید و چشمش از فرط گریه نابینا گشت،در حالی که پسرش زنده بود؛ولی من دیدم که پدر و برادر و هفده تن از خانواده ام،کُشته بر خاک افتاده اند.پس چگونه غصّه ام به پایان برسد و گریه ام اندک شود؟!». (3)
ص:994
844.مروج الذهب -به نقل از محمّد بن سلیمان نوفلی-:وقتی کُمَیت بن زید اسدی،از طایفه اسد،از بنی مُضَر بن نِزار،[قصیده میمیّه] هاشمیّات را سرود...،در همان زمان،به مدینه آمد و خدمت ابو جعفر باقر علیه السلام رسید و ایشان شبانه به او اجازه وارد شدن داد.وقتی او در [قصیده] میمیّه اش به این جا رسید که:
و کشته شدنِ آن کشته در طَف،نیرنگی از جانب آنان بود؛
همان فرومایگان امّت و رذل ها.
باقر علیه السلام گریست و فرمود:«ای کُمَیت ! اگر نزد ما مالی بود،به تو می دادیم؛ولی در حقّ تو همان است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله به حَسّان بن ثابت فرمود که:"همواره به روح القدس تأییدشده ای،تا زمانی که از ما اهل بیت دفاع می کنی"». (1)
845.مصباح المتهجّد -به نقل از عبد اللَّه بن سِنان-:در روز عاشورا بر سَرورم امام صادق علیه السلام
ص:995
وارد شدم،در حالی که گرفته و اندوهناک بود و اشک هایی همانند لؤلؤ از چشمانش سرازیر بود.گفتم:ای پسر پیامبر خدا ! گریه ات از چیست؟خداوند،چشمانت را گریان نکند !
به من فرمود:«آیا غافلی؟آیا نمی دانی که حسین بن علی علیه السلام در چنین روزی کشته شد؟».
امام صادق علیه السلام چنان گریست که مَحاسنش از اشک هایش تر شد. (1)
846.کامل الزیارات -به نقل از هارون بن خارجه-:در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم که از حسین علیه السلام یاد کردیم.ایشان گریست و ما هم گریه کردیم.امام علیه السلام سرش را بلند کرد و فرمود:«حسین علیه السلام فرمود:"من کشته اشکم و هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند،مگر این که می گریَد"». (2)
847.کامل الزیارات -به نقل از صفوان جمّال-:در راه مدینه،عازم مکّه بودیم که از امام صادق علیه السلام پرسیدم و گفتم:ای پسر پیامبر خدا ! چه شده که تو را گرفته و اندوهگین و شکسته می بینم؟
فرمود:«اگر آنچه را من شنیدم،تو هم می شنیدی،تو را از سؤال کردن از من باز می داشت».
گفتم:چه شنیدی؟
فرمود:«نفرین و ناله فرشتگان را به درگاه خدای عزّوجلّ بر کُشندگان امیر مؤمنان علیه السلام و
ص:996
حسین علیه السلام و نوحه سرایی جِنّیان و گریه فرشتگانِ پیرامون او و بی تابی زیاد آنها را.با این وصف،برای چه کسی غذا یا آب یا خواب،گوارا می شود؟». (1)
848.الأمالی،صدوق -به نقل از ابراهیم بن ابی محمود،از امام رضا علیه السلام-:وقتی ماه محرّم می رسید،پدرم خندان دیده نمی شد و پریشان حالی بر او سایه می انداخت،تا این که ده روز از آن می گذشت.وقتی روز دهم فرا می رسید،آن روز،روز مصیبت و اندوه و گریه اش بود و می فرمود:«امروز،همان روزی است که حسین علیه السلام کشته شده است». (2)
849.کامل الزیارات -به نقل از ابو بکّار-:مقداری از خاک کنار سرِ امام حسین بن علی علیه السلام را بر گرفتم-که گِل سرخ بود-و بر امام رضا علیه السلام وارد شدم و آن را به ایشان عرضه کردم.آن را گرفت و بویید و گریست و اشک هایش روان شد و آن گاه فرمود:«این،تربت جدّم است». (3)
ص:997
850.المزار الکبیر -از زیارت ناحیه-:اکنون که روزگار،مرا عقب آورده و تقدیر،مرا از یاری دادن به تو باز داشته و نبوده ام تا با جنگجویان با تو،بجنگم و در برابر برافرازندگان پرچم دشمنی با تو،بِایستم،پس هر صبح و شام بر تو می نالم و به جای اشک،از دیده خون می افشانم،از سرِ حسرت و تأسّف بر تو و افسوس خوردن بر گرفتاری هایی که به تو رسیده،تا آن گاه که از سوز مصیبت و غم فقدانت بمیرم. (2)
851.الکافی -به نقل از هارون بن خارجه-:از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود:«خداوند برای قبر حسین علیه السلام چهارهزار فرشته آشفته حال و پریشان گماشته که تا قیامت می گریند». (3)
852.کامل الزیارات -به نقل از هارون بن خارجه،از امام صادق علیه السلام-:وقتی حسین علیه السلام کشته شد،همه حتّی بیشه ها هم برایش گریستند و خداوند برای او چهار هزار فرشته آشفته حال و پریشان گماشته که تا قیامت می گریند. (4)
ص:998
853.کامل الزیارات -به نقل از زراره،از امام صادق علیه السلام-:فرشتگانی که در کنار قبر حسین علیه السلام هستند،می گریند و با گریه آنان،همه فرشتگان آسمان و فضا می گریند. (1)
854.المناقب،ابن شهرآشوب -به نقل از اوزاعی،از امام زین العابدین علیه السلام-:من،پسر آن کسی هستم که جِنّیانِ زمین و پرندگانِ هوا بر او نوحه گرند. (2)
855.کامل الزیارات -به نقل از حارث اعوَر،از امام علی علیه السلام-:پدر و مادرم فدای حسینِ کشته شده در بیرون کوفه ! به خدا سوگند،گویی وُحوش گوناگونی را می بینم که گردنشان را به سوی قبر او کشیده اند و گریه می کنند و شب تا صبح،مرثیه می سرایند.وقتی چنین است،از جفا بپرهیزید! (3)
856.کامل الزیارات -به نقل از ابو بصیر،از امام باقر علیه السلام-:انسیان و جِنّیان و پرندگان و حیوانات،چنان بر حسین بن علی علیه السلام می گریند که اشکشان جاری می شود. (4)
ص:999
857.کامل الزیارات -به نقل از زراره،از امام صادق علیه السلام-:حسین علیه السلام جان داد و دوزخ،چنان صدایی کرد که نزدیک بود زمین در اثر آن بشکافد....دوزخ برای حسین علیه السلام می گرید و مرثیه سرایی می کند و برای کشنده حسین علیه السلام زبانه می کشد. (1)
858.کامل الزیارات -به نقل از ابو حمزه ثمالی،از امام صادق علیه السلام،در زیارت امام حسین علیه السلام-:پدر و مادرم فدایت،ای آقای من ! برایت می گریم-ای برگزیده خدا و پسر برگزیده خدا-و سزاوار است که بگریم،که آسمان ها و زمین ها و کوه ها و دریاها برایت می گریند.پس اگر نگریم،چه عذری برای آن دارم،در حالی که حبیبِ پروردگارم،برای تو گریست و امامان-که درودهای خدا بر آنان باد-گریستند و هر چه پایین تر از سِدرةُ المنتهی (2)است تا خاک،برایت گریست و زاری کرد؟! (3)
859.الکافی -به نقل از حسین بن ثُوَیر،از امام صادق علیه السلام-:وقتی حسین علیه السلام در گذشت،
ص:1000
آسمان ها و زمین های هفتگانه و هر چه در آنها و در میان آنهاست،گریه کردند.نیز هر مخلوق پروردگار ما که به بهشت و جهنّم می رود،و آنچه دیده می شود و آنچه دیده نمی شود،بر حسین علیه السلام گریستند. (1)
ص:1001
نقل های فراوان و متواتر شیعی و سنّی به دست ما رسیده اند که نشان می دهند-چنان که در ماجراهای پس از شهادت امام حسین علیه السلام در فصل«نشانه های شهادت امام علیه السلام»گذشت-ماجرای سنگین شهادت ایشان،تأثیراتی در عالم تکوین گذارده است.از این رو امکان وقوع،تأثیرات و خوارق عاداتی این چنین در نظام طبیعت،نه تنها با دلیل عقلی قابل نفی نیستند،بلکه بی تردید،در عالَم خارج،واقع هم شده اند.
روشن است که شادی و غم و گریه و خنده در غیر انسان،همانند انسان نیست و اگر تحقّق پیدا کند،می تواند نوعی تأثیر و تأثّر تکوینی و متناسب با همان پدیده ها باشد.
در مورد حیوانات،این نکته را باید اضافه کرد که:بر اساس قرآن و احادیث،حیوانات،درک ویژه ای دارند.ماجرای هدهد و مورچگان در قرآن،حکایت از درک بالای حیوانات دارد.بنا بر این،درک و تأثّر آنها از ماجرای عظیم عاشورا نیز کاملاً امکان پذیر است.
ص:1002
860.المزار الکبیر: زیارت دیگری در روز عاشورا برای امام حسین-که درودهای خدا بر او باد-،از ناحیه مقدّسه به دست یکی از باب ها (1)رسیده است که در آن،آمده است:«نزد سر او-که درود خدا بر او باد-می ایستی و می گویی:
سلام بر آدم،برگزیده خدا از میان آفریدگانش !
سلام بر شیث،ولیّ و برگرفته خدا ! سلام بر ادریس،قیام کننده با حجّت خدا برای او !
سلام بر نوح مستجاب الدعوه !
سلام بر هود،کمک گرفته از خدا !
سلام بر صالح،گرامی داشته شده از سوی خدا !
السَّلامُ عَلی آدَمَ صَفوَةِ اللَّهِ مِن خَلیقَتِهِ،السَّلامُ عَلی شَیثٍ وَلِیِّ اللَّهِ وخِیَرَتِهِ،السَّلامُ عَلی إدریسَ القائِمِ للَّهِ ِ بِحُجَّتِهِ،السَّلامُ عَلی نوحٍ المُجابِ فی دَعوَتِهِ،السَّلامُ عَلی هودٍ المَمدودِ مِنَ اللَّهِ بِمَعونَتِهِ،السَّلامُ عَلی صالِحٍ الِّذی تَوَجَّهَ اللَّهُ بِکَرامَتِهِ.
ص:1003
سلام بر ابراهیم که خداوند،او را دوست خود قرار داد !
سلام بر اسماعیل که خداوند،ذبحی بزرگ را از بهشتش،جانْ فدای او کرد !
سلام بر اسحاق که خدا نبوّت را در نسل او قرار داد !
سلام بر یعقوب که خداوند،بینایی اش را با رحمتش،به او باز گردانْد !
سلام بر یوسف که خداوند،او را با بزرگی خود از چاه،نجات بخشید !
سلام بر موسی که خداوند،دریا را با قدرتش برای او شکافت !
سلام بر هارون که خداوند،به پیامبری،ویژه اش ساخت !
سلام بر شُعَیب که خداوند،او را بر امّتش غلبه داد !
سلام بر داوود که خداوند،از خطایش گذشت !
سلام بر سلیمان که خداوند،جن را با عزّت خویش،رام او کرد !
سلام بر ایّوب که خداوند،او را از درد،شفا بخشید !
سلام بر یونس که خداوند،وعده ضمانت شده اش را برایش محقّق ساخت !
السَّلامُ عَلی إبراهیمَ الَّذی حَباهُ اللَّهُ بِخَلَّتِهِ،السَّلامُ عَلی إسماعیلَ الَّذی فَداهُ اللَّهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ مِنَ جَنَّتِهِ،السَّلامُ عَلی إسحاقَ الَّذی جَعَلَ اللَّهُ النُّبُوَّةَ فی ذُرِّیَّتِهِ.
السَّلامُ عَلی یَعقوبَ الَّذی رَدَّ اللَّهُ عَلَیهِ بَصَرَهُ بِرَحمَتِهِ،السَّلامُ عَلی یوسُفَ الَّذی نَجّاهُ اللَّهُ مِنَ الجُبِّ بِعَظَمَتِهِ.
السَّلامُ عَلی موسَی الَّذی فَلَقَ اللَّهُ البَحرَ لَهُ بِقُدرَتِهِ،السَّلامُ عَلی هارونَ الَّذی خَصَّهُ اللَّهُ بِنُبُوَّتِهِ،السَّلامُ عَلی شُعَیبٍ الَّذی نَصَرَهُ اللَّهُ عَلی امَّتِهِ.
السَّلامُ عَلی داوودَ الَّذی تابَ اللَّهُ عَلَیهِ مِن خَطیئَتِهِ،السَّلامُ عَلی سُلَیمانَ الَّذی ذَلَّت لَهُ الجِنُّ بِعِزَّتِهِ.
السَّلامُ عَلی أیّوبَ الَّذی شَفاهُ اللَّهُ مِن عِلَّتِهِ،السَّلامُ عَلی یونُسُ الَّذی أنجَزَ اللَّهُ لَهُ مَضمونَ عِدَتِهِ.
ص:1004
سلام بر عُزَیر که خداوند،او را پس از مرگش زنده کرد !
سلام بر زکریّای شکیبا در گرفتاری اش !
سلام بر یحیی که خداوند،با شهادتش او را به خود،نزدیک کرد !
سلام بر عیسی،روح خدا و کلمه او !
سلام بر محمّد،حبیب خدا و برگزیده او ! سلام بر امیر مؤمنان،علی بن ابی طالب،تنها برادر او ! سلام بر فاطمه زهرا،دختر او !
سلام بر ابو محمّد،حسن،وصیّ پدر و جانشینش !
سلام بر حسین که بی دریغ و بزرگوارانه،خون خود را نثار کرد ! سلام بر آن که خداوند را در نهان و آشکار خویش،اطاعت کرد ! سلام بر کسی که شفا را در تربتش قرار دادند ! سلام بر کسی که اجابت دعا،زیر گنبد اوست ! سلام بر امامان از نسل او !
سلام بر فرزند خاتم پیامبران ! سلام بر فرزند سَرور وصیّان ! سلام بر فرزند فاطمه زهرا !
السَّلامُ عَلی عُزَیرٍ الَّذی أحیاهُ اللَّهُ بَعدَ مَیتَتِهِ،السَّلامُ عَلی زَکَرِیَّا الصّابِرِ فی مِحنَتِهِ.
السَّلامُ عَلی یَحیَی الَّذی أزلَفَهُ اللَّهُ بِشَهادَتِهِ،السَّلامُ عَلی عیسی روحِ اللَّهِ وکَلِمَتِهِ.
السَّلامُ عَلی مُحَمَّدٍ حَبیبِ اللَّهِ وصَفوَتِهِ،السَّلامُ عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ المَخصوصِ بِاُخُوَّتِهِ.
السَّلامُ عَلی فاطِمَةَ الزَّهراءِ ابنَتِهِ،السَّلامُ عَلی أبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ وَصِیِّ أبیهِ وخَلیفَتِهِ.
السَّلامُ عَلَی الحُسَینِ الَّذی سَمَحَت نَفسُهُ بِمُهجَتِهِ،السَّلامُ عَلی مَن أطاعَ اللَّهَ فی سِرِّهِ وعَلانِیَتِهِ،السَّلامُ عَلی مَن جُعِلَ الشِّفاءُ فی تُربَتِهِ،السَّلامُ عَلی مَنِ الإِجابَةُ تَحتَ قُبَّتِهِ،السَّلامُ عَلی مَنِ الأَئِمَّةُ مِن ذُرِّیَّتِهِ،السَّلامُ عَلَی ابنِ خاتَمِ الأَنبِیاءِ،السَّلامُ عَلَی ابنِ سَیِّدِ الأَوصِیاءِ،السَّلامُ عَلَی ابنِ فاطِمَةَ الزَّهراءِ،
ص:1005
سلام بر فرزند خدیجه کبرا ! سلام بر فرزند سِدرَةُ المُنتَهی ! (1)
سلام بر فرزند جَنّة المَأوی ! سلام بر فرزند زمزم و صفا ! سلام بر آن که در خون خود غلتیده و خیمه اش دریده شده ! سلام بر پنجمین تن از اصحاب کَساء ! سلام بر غریب غریبان ! سلام بر شهید شهیدان ! سلام بر کشته حرامیان ! سلام بر ساکن کربلا !
سلام بر آن که فرشتگان آسمان،بر او می گِریند ! سلام بر کسی که نسلش پاکان اند ! سلام بر سالار دین ! سلام بر جایگاه بُرهان ها ! سلام بر امامان سَرور ! سلام بر گریبان های خون آلود ! سلام بر لب های خشکیده ! سلام بر نفس های بُریده ! سلام بر روح های از بدنْ برون رفته ! سلام بر پیکرهای برهنه ! سلام بر بدن های رنگ پریده ! سلام بر خون های ریخته شده و روان ! سلام بر اندام های
السَّلامُ عَلَی ابنِ خَدیجَةَ الکُبری،السَّلامُ عَلَی ابنِ سِدرَةِ المُنتَهی،السَّلامُ عَلَی ابنِ جَنَّةِ المَأوی،السَّلامُ عَلَی ابنِ زَمزَمَ وَالصَّفا،السَّلامُ عَلَی المُرَمَّلِ بِالدِّماءِ،السَّلامُ عَلی مَهتوکِ الخِباءِ،السَّلامُ عَلی خامِسِ أصحابِ أهلِ الکِساءِ،السَّلامُ عَلی غَریبِ الغُرَباءِ،السَّلامُ عَلی شَهیدِ الشُّهَداءِ،السَّلامُ عَلی قَتیلِ الأَدعِیاءِ،السَّلامُ عَلی ساکِنِ کَربَلاءَ.
السَّلامُ عَلی مَن بَکَتهُ مَلائِکَةُ السَّماءِ،السَّلامُ عَلی مَن ذُرِّیَّتُهُ الأَزکِیاءُ،السَّلامُ عَلی یَعسوبِ الدّینِ،السَّلامُ عَلی مَنازِلِ البَراهینِ،السَّلامُ عَلَی الأَئِمَّةِ السّاداتِ،السَّلامُ عَلَی الجُیوبِ المُضَرَّجاتِ.السَّلامُ عَلَی الشِّفاهِ الذّابِلاتِ،السَّلامُ عَلَی النُّفوسِ المُصطَلَماتِ،السَّلامُ عَلَی الأَرواحِ المُختَلَساتِ،السَّلامُ عَلَی الأَجسادِ العارِیاتِ،السَّلامُ عَلَی الجُسومِ الشّاحِباتِ،السَّلامُ عَلَی الدِّماءِ السّائِلاتِ،السَّلامُ عَلَی الأَعضاءِ
ص:1006
قطعه قطعه شده ! سلام بر سرهای بالای نیزه رفته ! سلام بر زنانِ از پرده بیرون دویده !
سلام بر حجّت خدای جهانیان ! سلام بر تو و بر پدران پاکت ! سلام بر تو و بر پسران شهیدت ! سلام بر تو و بر فرزندان یاریگرت ! سلام بر تو و بر فرشتگان هم بالینت !
سلام بر کُشته ستم ! سلام بر برادر کشته به سَمّت ! سلام بر علی اکبر ! سلام بر شیرخوار خُرد ! سلام بر پیکرهای برهنه شده ! سلام بر خاندان نزدیک [ و خویشاوند ] ! سلام بر افتادگان در دشت ها ! سلام بر بیرون آورده شدگان از وطن ها ! سلام بر به خاک سپرده شدگان بدون کفن ! سلام بر سرهای بُریده از بدن ! سلام بر شکیبا در راه خدا و به حساب او ! سلام بر مظلوم بی یاور !
سلام بر ساکن خاک پاک ! سلام بر دارای گنبد والا ! سلام بر آن که [ خدای ]جلیل،او را پاک کرده ! سلام بر مایه افتخار جبرئیل ! سلام بر همبازی میکائیل در گاهواره !
المُقَطَّعاتِ،السَّلامُ عَلَی الرُّؤوسِ المُشالاتِ،السَّلامُ عَلَی النِّسوَةِ البارِزاتِ.
السَّلامُ عَلی حُجَّةِ رَبِّ العالَمینَ،السَّلامُ عَلَیکَ وعَلی آبائِکَ الطّاهِرینَ،السَّلامُ عَلَیکَ وعَلی أبنائِکَ المُستَشهَدینَ،السَّلامُ عَلَیکَ وعَلی ذُرِّیَّتِکَ النّاصِرینَ،السَّلامُ عَلَیکَ وعَلَی المَلائِکَةِ المُضاجِعینَ.
السَّلامُ عَلَی القَتیلِ المَظلومِ،السَّلامُ عَلی أخیهِ المَسمومِ،السَّلامُ عَلی عَلِیٍّ الکَبیرِ،السَّلامُ عَلَی الرَّضیعِ الصَّغیرِ.السَّلامُ عَلَی الأَبدانِ السَّلیبَةِ،السَّلامُ عَلَی العِترَةِ القَریبَةِ،السَّلامُ عَلَی المُجَدَّلَینَ فِی الفَلَواتِ،السَّلامُ عَلَی النّازِحینَ عَنِ الأَوطانِ،السَّلامُ عَلَی المَدفونینَ بِلا أکفانٍ،السَّلامُ عَلَی الرُّؤوسِ المُفَرَّقَةِ عَنِ الأَبدانِ،السَّلامُ عَلَی المُحتَسِبِ الصّابِرِ،السَّلامُ عَلَی المَظلومِ بِلا ناصِرٍ.
السَّلامُ عَلی ساکِنِ التُّربَةِ الزّاکِیَةِ،السَّلامُ عَلی صاحِبِ القُبَّةِ السّامِیَةِ،السَّلامُ عَلی مَن طَهَّرَهُ الجَلیلُ،السَّلامُ عَلی مَنِ افتَخَرَ بِهَ جَبرَئیلُ،السَّلامُ عَلی مَن ناغاهُ فِی المَهدِ میکائیلُ.
ص:1007
سلام بر کسی که پیمانش را شکستند ! سلام بر کسی که حُرمتش را هتک کردند ! سلام بر کسی که خونش را ستمکارانه ریختند ! سلام بر شسته شده به خونِ زخم ! سلام بر نوشیده از کاسه نیزه ها ! سلام بر ستم دیده حق بُرده شده ای که حقّش را حلال شمردند ! سلام بر مهجور شده میان مردم ! سلام بر آن که روستانشینان،عهده دار به خاک سپردنش شدند ! سلام بر آن که رگ قلبش بُریده شده ! سلام بر حمایتگر بدون یاور !
سلام بر موی سپیدِ خضاب شده [ با خون ] ! سلام بر گونه خاک آلوده ! سلام بر بدن برهنه شده ! سلام بر دندانِ با چوبْ نواخته شده ! سلام بر رگِ گردنِ بُریده ! سلام بر سرِ بالا رفته [ بر نیزه ] ! سلام بر پیکرهای برهنه و خوراک گرگ های درنده بیابان شده و جایگاه آمد و شدِ دیگر حیوانات درنده گشته !
سلام بر تو-ای مولای من-و بر فرشتگان صف کشیده در پیرامون قُبّه ات که
السَّلامُ عَلی مَن نُکِثَت ذِمَّتُهُ،السَّلامُ عَلی مَن هُتِکَت حُرمَتُهُ،السَّلامُ عَلی مَن اریقَ بِالظُّلمِ دَمُهُ،السَّلامُ عَلَی المُغَسَّلِ بِدَمِ الجِراحِ،السَّلامُ عَلَی المُجَرَّعِ بِکَأساتِ الرِّماحِ،السَّلامُ عَلَی المُضامِ المُستَباحِ،السَّلامُ عَلَی المَهجورِ فِی الوَری،السَّلامُ عَلی مَن تَوَلّی دَفنَهُ أهلُ القُری،السَّلامُ عَلَی المَقطوعِ الوَتینِ،السَّلامُ عَلَی المُحامی بِلا مُعینٍ.
السَّلامُ عَلَی الشَّیبِ الخَضیبِ،السَّلامُ عَلَی الخَدِّ التَّریبِ،السَّلامُ عَلَی البَدَنِ السَّلیبِ،السَّلامُ عَلَی الثَّغرِ المَقروعِ بِالقَضیبِ،السَّلامُ عَلَی الوَدَجِ المَقطوعِ،السَّلامُ عَلَی الرَّأسِ المَرفوعِ،السَّلامُ عَلَی الأَجسامِ العارِیَةِ فِی الفَلَواتِ تَنهَشُهَا الذِّئابُ العادِیاتُ،وتَختَلِفُ إلَیهَا السِّباعُ الضّارِیاتُ.
السَّلامُ عَلَیکَ یا مَولایَ،وعَلَی المَلائِکَةِ المَرفوفینَ حَولَ قُبَّتِکَ،الحافّینَ بِتُربَتِکَ،الطّائِفینَ بِعَرصَتِکَ،
ص:1008
گرداگرد تربتت را گرفته اند،در حیاط تو طواف می کنند و به زیارتت آمده اند ! سلام بر تو که من،آهنگ تو کرده ام و رستگاری نزد تو را امید می برم !
سلام بر تو؛سلام عارف به حُرمتت،خالص در ولایتت،تقرّبْ جوینده به خدا با محبّتت،و بیزار از دشمنانت ! سلام کسی که دلش به مصیبت تو،زخم دار،و اشکش به گاه یاد تو،جاری است ! سلام فاجعه دیده اندوهگین،سرگردان و در هم شکسته ! سلام کسی که اگر با تو در طَف (کربلا) بود،تو را با جانش از تیزیِ شمشیرها،نگاه می داشت و جانش را سپر تو می نمود و پیش رویت می جنگید و بر سرکشان بر تو،یاری ات می داد و تن و جان و مال و فرزندش را فدایت می کرد ! جانش فدای جان تو و خاندانش سپرِ حفظ خاندان تو باد !
اکنون که روزگار،مرا عقب آورده و تقدیر،مرا از یاری تو باز داشته است و نبوده ام تا با جنگجویان با تو بجنگم و در برابر برافرازندگان پرچم دشمنی با تو،بِایستم،پس هر صبح و شام،بر تو می نالم و به جای اشک،از دیده،خون می افشانم،
الوارِدینَ لِزِیارَتِکَ،السَّلامُ عَلَیکَ فَإِنّی قَصَدتُ إلَیکَ ورَجَوتُ الفَوزَ لَدَیکَ.
السَّلامُ عَلَیکَ سَلامَ العارِفِ بِحُرمَتِکَ،المُخلِصِ فی وِلایَتِکَ،المُتَقَرِّبِ إلَی اللَّهِ بِمَحَبَّتِکَ،البَریءِ مِن أعدائِکَ،سَلامَ مَن قَلبُهُ بِمُصابِکَ مَقروحٌ،ودَمعُهُ عِندَ ذِکرِکَ مَسفوحٌ،سَلامَ المَفجوعِ المَحزونِ،الوالِهِ المُستَکینِ.سَلامَ مَن لَو کانَ مَعَکَ بِالطُّفوفِ لَوَقاکَ بِنَفسِهِ حَدَّ السُّیوفِ،وبَذَلَ حُشاشَتَهُ دونَکَ لِلحُتوفِ،وجاهَدَ بَینَ یَدَیکَ،ونَصَرَکَ عَلی مَن بَغی عَلَیکَ،وفَداکَ بِروحِهِ وجَسَدِهِ ومالِهِ ووَلَدِهِ،وروحُهُ لِروحِکَ فِداءٌ،وأهلُهُ لِأَهلِکَ وِقاءٌ.
فَلَئِن أخَّرَتنِی الدُّهورُ،وعاقَنی عَن نَصرِکَ المَقدورُ،ولَم أکُن لِمَن حارَبَکَ مُحارِباً،ولِمَن نَصَبَ لَکَ العَداوَةَ مُناصِباً،فَلَأَندُبَنَّکَ صَباحاً ومَساءً،ولَأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّموعِ دَماً،
ص:1009
از سرِ حسرت و تأسّف بر تو،و دریغ و افسوس بر گرفتاری هایی که به تو رسیده،تا آن گاه که از سوز مصیبتت و غم فقدانت بمیرم.
گواهی می دهم که تو،نماز را به جای آوردی و زکات پرداختی،و امر به معروف و نهی از تجاوز و زشتکاری کردی،و خدا را پیروی کردی و سرپیچی ننمودی،و به او و به ریسمانش چنگ زدی،و او را خشنود ساختی؛و از او ترسیدی،و او را در نظر داشتی،و [ دعوت ] او را اجابت کردی،سنّت ها را پایه نهادی،و فتنه ها را خاموش کردی،و به رشد،فرا خواندی،و راه های استوار را روشن نمودی و در راه خدا،آن گونه که باید،جهاد کردی.
خدا را مطیع،و جدّت محمّد صلی اللَّه علیه و آله را پیرو،و پدرت را گوش به فرمان،و به وصیّت برادرت،شتابان بودی.پایه دین را برافرازنده،و طغیان را براندازنده،و طاغوت ها را کوبنده،و امّت را نصیحت کننده بودی،و در دریای مرگ،شنا کننده،با فاسقان،رو در رو شونده،حجّت های خدا را بر پا دارنده،و اسلام و مسلمانان
حَسرَةً عَلَیکَ وتَأَسُّفاً عَلی ما دَهاکَ وتَلَهُّفاً،حَتّی أموتَ بِلَوعَةِ المُصابِ وغُصَّةِ الاِکتِیابِ.
أشهَدُ أنَّکَ قَد أقَمتَ الصَّلاةَ وآتَیتَ الزَّکاةَ،وأمَرتَ بِالمَعروفِ ونَهَیتَ عَنِ المُنکَرِ وَالعُدوانِ،وأطَعتَ اللَّهَ وما عَصَیتَهُ،وتَمَسَّکتَ بِهِ وبِحَبلِهِ فَأَرضَیتَهُ وخَشیتَهُ،وراقَبتَهُ وَاستَجَبتَهُ،وسَنَنتَ السُّنَنَ،وأطفَأتَ الفِتَنَ،ودَعَوتَ إلَی الرَّشادِ،وأوضَحتَ سُبُلَ السَّدادِ،وجاهَدتَ فِی اللَّهِ حَقَّ الجِهادِ.
وکُنتَ للَّهِ ِ طائِعاً،ولِجَدِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وآلِهِ تابِعاً،ولِقَولِ أبیکَ سامِعاً،وإلی وَصِیَّةِ أخیکَ مُسارِعاً،ولِعِمادِ الدّینِ رافِعاً،ولِلطُّغیانِ قامِعاً،ولِلطُّغاةِ مُقارِعاً،ولِلاُمَّةِ ناصِحاً.وفی غَمَراتِ المَوتِ سابِحاً،ولِلفُسّاقِ مُکافِحاً،وبِحُجَجِ اللَّهِ قائِماً،ولِلإِسلامِ وَالمُسلِمینَ راحِماً،
ص:1010
را مهربان،و حق را یاور بودی.هنگام بلا،شکیبا،و دین را پاسدار،و قلمرو آن را مرزبان،و آیینش را پشتیبان بودی.
گِرد هدایت را گرفته و یاری اش می کردی،عدالت را گسترش داده،منتشر می کردی،و دین را یاری و آشکار می نمودی،بیهوده کار را باز می داشتی و نهی می کردی،و حقّ فرودست را از فرادست،می ستاندی،و میان نیرومند و ناتوان،یکسان حکم می راندی.
تو،بهار یتیمان،و دستاویز مردمان،و عزّت اسلام،و معدن احکام،و هماره نعمت بخش،و پوینده راه های جدّت و پدرت بودی،و مانند برادرت در وصیّت [ به امامت ]،به پیمان ها وفادار بودی،و با خوی های پسندیده و کرامت آشکار،شب زنده دار در دل تاریکی ها بودی.با روش های استوار و طبعی کریمانه و سابقه هایی سِتُرگ،از تباری شریف و خاندانی والا،بلندمرتبه،پُرفضیلت،نیکوسرشت،با بخشش هایی فراوان،بردبار،ره یافته،بخشنده،دانا،باصلابت،امام شهید،گریان و بازگردنده [ به خدا ]،محبوب و باهیبت بودی.
ولِلحَقِّ ناصِراً،وعِندَ البَلاءِ صابِراً،ولِلدّینِ کالِئاً،وعَن حَوزَتِهِ مُرامِیاً،وعَن شَریعَتِهِ مُحامِیاً.
تَحوطُ الهُدی وتَنصُرُهُ،وتَبسُطُ العَدلَ وتَنشُرُهُ،وتَنصُرُ الدّینَ وتُظهِرُهُ،وتَکُفُّ العابِثَ وتَزجُرُهُ،وتَأخُذُ لِلدَّنِیِّ مِنَ الشَّریفِ،وتُساوی فِی الحُکمِ بَینَ القَوِیِّ وَالضَّعیفِ.
کُنتَ رَبیعَ الأَیتامِ،وعِصمَةَ الأَنامِ،وعِزَّ الإِسلامِ،ومَعدِنَ الأَحکامِ،وحَلیفَ الإِنعامِ،سالِکاً طَرائِقَ جَدِّکَ وأبیکَ،مُشَبَّهاً فِی الوَصِیَّةِ لِأَخیکَ،وَفِیَّ الذِّمَمِ،رَضِیَّ الشِّیَمِ،ظاهِرَ الکَرَمِ،مُتَهَجِّداً فِی الظُّلَمِ،قَویمَ الطَّرائِقِ،کَریمَ الخَلائِقِ،عَظیمَ السَّوابِقِ،شَریفَ النَّسَبِ،مُنیفَ الحَسَبِ،رَفیعَ الرُّتَبِ،کَثیرَ المَناقِبِ،مَحمودَ الضَّرائِبِ،جَزیلَ المَواهِبِ،حَلیمٌ رَشیدٌ مُنیبٌ،جَوادٌ علیمٌ شَدیدٌ،إمامٌ شَهیدٌ،أوّاهٌ مُنیبٌ،حَبیبٌ مَهیبٌ.
ص:1011
تو فرزند پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،و رهایی دهنده قرآن،و بازوی مردمان،و کوشنده در اطاعت فرمان،و حافظ عهد و پیمان،و کناره گیر از راه های فاسقان،و بذل کننده همه توان،و طول دهنده رکوع و سجود بودی.
به دنیا،بی رغبت بودی،همچون بی رغبتی کوچ کننده از آن و در نگرنده به دنیا،با چشم بیمناکان از آن.آرزوهایت از آن،برچیده،و همّتت از زیور آن،چرخیده،و نگاه هایت از زیبایی آن،کنار کشیده،و رغبتت به آخرت،شناخته شده بود.
تا ستم،دست خود را دراز کرد و ظلم،نقاب خود را باز کرد و گم راهی،پیروانش را فرا خواند،در حالی که تو در حرم جدّت [ مدینه ]ساکن بودی،از ستمکاران،جدا شدی و با خانه و محراب،همنشین گشتی،و از لذّت ها و شهوت ها،بر کنار بودی.منکَر را با دل و زبانت،به اندازه تاب و توانت،انکار می کردی و سپس،علمت،مقتضیِ انکار گشت و جهاد با کافران،بر تو لازم شد و تو با فرزندان،خاندان
کُنتَ لِلرَّسولِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وآلِهِ وَلَداً،ولِلقُرآنِ مُنقِذاً،ولِلاُمَّةِ عَضُداً،وفِی الطّاعَةِ مُجتَهِداً،حافِظاً لِلعَهدِ وَالمیثاقِ،ناکِباً عَن سُبُلِ الفُسّاقِ،باذِلاً لِلمَجهودِ،طَویلَ الرُّکوعِ وَالسُّجودِ.
زاهِداً فِی الدُّنیا زُهدَ الرّاحِلِ عَنها،ناظِراً إلَیها بِعَینِ المُستَوحِشینَ مِنها،آمالُکَ عَنها مَکفوفَةٌ،وهِمَّتُکَ عَن زینَتِها مَصروفَةٌ،وألحاظُکَ عَن بَهجَتِها مَطروفَةٌ،ورَغبَتُکَ فِی الآخِرَةِ مَعروفَةٌ.حَتّی إذَا الجَورُ مَدَّ باعَهُ،وأسفَرَ الظُّلمُ قِناعَهُ،ودَعَا الغَیُّ أتباعَهُ،وأنتَ فی حَرَمِ جَدِّکَ قاطِنٌ،ولِلظّالِمینَ مُبایِنٌ،جَلیسُ البَیتِ وَالمِحرابِ،مُعتَزِلٌ عَنِ اللَّذّاتِ وَالشَّهَواتِ،تُنکِرُ المُنکَرَ بِقَلبِکَ ولِسانِکَ عَلی قَدرِ طاقَتِکَ وإمکانِکَ.ثُمَّ اقتَضاکَ العِلمُ لِلإِنکارِ،ولَزِمَکَ أن تُجاهِدَ الفُجّارَ،فَسِرتَ فی أولادِکَ وأهالیکَ،
ص:1012
و پیروان و وابستگانت،حرکت کردی و حقیقت و برهان روشن را فراز آوردی و با حکمت و اندرز نیکو،به سوی خدا،فرا خواندی و به اجرای حدود شرعی و اطاعت از معبودِ هستی،فرمان دادی و از پلیدی ها و طغیان،باز داشتی و آنان،با ستم و تجاوز،با تو رویارو شدند و تو،پس از اندرز دادن و تأکید حجّت هابرای ایشان،با آنان جهاد کردی،و آنان،پیمان و بیعت با تو را شکستند و پروردگار و جدّت را خشمگین کردند و به جنگ،آغازیدند،و تو در برابر ضربِ نیزه و شمشیر،پایداری کردی و لشکر فاجران را در هم شکستی و در غبار جنگ،فرو رفتی و با شمشیر ذو الفقار،قهرمانانه جنگیدی،گویی که علیِ برگزیده،تویی.
و هنگامی که تو را استوارْدل و بدون ترس و واهمه دیدند،نیرنگ های نابود کننده شان را بر تو بر افراشتند و با مکر و شرارت،با تو جنگیدند و [ عمر بن سعد ]لعین،سربازانش را فرمان داد تا تو را از آب و ورود به آن،باز دارند و به کارزار با تو،شتاب کردند و به جنگ با تو،اقدام نمودند و تو را هدف تیر و سنگ خود،قرار
وشیعَتِکَ ومَوالیکَ،وصَدَعتَ بِالحَقِّ وَالبَیِّنَةِ،ودَعَوتَ إلَی اللَّهِ بِالحِکمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ،وأمَرتَ بِإِقامَةِ الحُدودِ،وَالطّاعَةِ لِلمَعبودِ،ونَهَیتَ عَنِ الخَبائِثِ وَالطُّغیانِ،وواجَهوکَ بِالظُّلمِ وَالعُدوانِ.
فَجاهَدتَهُم بَعدَ الإِیعاظِ لَهُم،وتَأکیدِ الحُجَّةِ عَلَیهِم،فَنَکَثوا ذِمامَکَ وبَیعَتَکَ،وأسخَطوا رَبَّکَ وَجَدَّکَ،وَبَدؤوکَ بِالحَربِ،فَثَبَتَّ لِلطَّعنِ وَالضَّربِ،وطَحَنتَ جُنودَ الفُجّارِ،وَاقتَحَمتَ قَسطَلَ الغُبارِ،مُجالِداً بِذِی الفَقارِ،کَأَنَّکَ عَلِیٌّ المُختارُ.
فَلَمّا رَأَوکَ ثابِتَ الجَأشِ،غَیرَ خائِفٍ ولا خاشٍ،نَصَبوا لَکَ غَوائِلَ مَکرِهِم،وقاتَلوکَ بِکَیدِهِم وشَرِّهِم،وأمَرَ اللَّعینُ جُنودَهُ فَمَنَعوکَ الماءَ ووُرودَهُ،وناجَزوکَ القِتالَ،
وعاجَلوکَ النِّزالَ،ورَشَقوکَ بِالسِّهامِ وَالنِّبالِ،
ص:1013
دادند و دستِ نابودی به سوی تو گشودند و پیمان تو را رعایت ننمودند و کیفر کُشتن دوستان تو و غارت کاروان تو را نادیده گرفتند.تو در غبار [ جنگ ]،پیش آمدی و آزارها را به جان خریدی و با شکیبایی ات،فرشتگان آسمان ها را به شگفت آوردی.
دشمنانت،از همه سو،گِردت را فرا گرفتند و با زخم های کاری،تو را زمین گیر کردند و تو را از حرکت کردن،باز داشتند و یاوری برای تو نمانْد و تو برای رضای خدا،شکیبا بودی.از زنان و فرزندانت دفاع می کردی تا آن که تو را از اسبت،به زیر کشیدند و زخمی و خونین،به زمین افتادی و اسب ها،تو را زیر سُم هایشان گرفتند و طاغیان،با شمشیرهای بُرّان،بر سرت ریختند و عَرَق مرگ،بر پیشانی ات نشست و چپ و راست پیکرت،منقبض و منبسط می شد و نیم نگاهی از زیر چشم،به چادرها و سَرایت داشتی و [ دردهایت ] تو را به خود،نه فرزندان و خانواده ات،مشغول کرد و اسبت به شتاب گریخت و با شیهه و زاری،آهنگ خیمه هایت را کرد.
وبَسَطوا إلَیکَ أکُفَّ الاِصطِلامِ،ولَم یَرعَوا لَکَ ذِماماً،ولا رَاقَبوا فیکَ أثاماً فی قَتلِهِم أولِیاءَکَ ونَهبِهِم رِحالَکَ،أنتَ مُقَدَّمٌ فِی الهَبَواتِ،ومُحتَمِلٌ لِلأَذِیّاتِ،وقَد عَجِبَت مِن صَبرِکَ مَلائِکَةُ السَّماواتِ.
وأحدَقوا بِکَ مِن کُلِّ الجِهاتِ،وأثخَنوکَ بِالجِراحِ،وحالوا بَینَکَ وبَینَ الرَّواحِ،ولَم یَبقَ لَکَ ناصِرٌ،وأنتَ مُحتَسِبٌ صابِرٌ،تَذُبُّ عَن نِسوَتِکَ وأولادِکَ.حَتّی نَکَسوکَ عَن جَوادِکَ،فَهَوَیتَ إلَی الأَرضِ جَریحاً،تَطَؤُکَ الخُیولُ بِحَوافِرِها،وتَعلوکَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها،قَد رَشَحَ لِلمَوتِ جَبینُکَ،وَاختَلَفَت بِالاِنقِباضِ وَالاِنبِساطِ شِمالُکَ ویَمینُکَ،تُدیرُ طَرفاً خَفِیّاً إلی رَحلِکَ وبَیتِکَ،وقَد شُغِلتَ بِنَفسِکَ عَن وَلَدِکَ وأهلِکَ،وأسرَعَ فَرَسُکَ شارِداً،وإلی خِیامِکَ قاصِداً،مُحَمحِماً باکِیاً.
ص:1014
هنگامی که زنان،اسبت را خوار و پریشان،و زین تو را بر آن،واژگون دیدند،از پرده بیرون آمدند،موهایشان را پریشان کردند و بر گونه های خود زدند،صورت های خود را گشودند و ناله،سر دادند و پس از عزّت،خوار شدند و به سوی قتلگاهت شتافتند.
و شمر،بر سینه ات نشسته،شمشیرش را در گودی گلویت فرو برد،محاسن سپیدت را به دستش گرفت و با شمشیر هندی خود،تو را ذبح کرد.حواسّ تو،آرام گرفت و نَفَس هایت،آهسته گشت،و سرت به بالای نیزه رفت،و خاندانت را مانند بندگان به اسارت گرفته،غل و زنجیر کرده اند و بر پشت شتران [ بدون جهاز ]نشاندند و آفتاب سوزان نیم روز،چهره هایشان را سوزاند و در صحراها و دشت ها،رانده شدند،در حالی که دست هایشان را به گردن،بسته بودند و آنها را در بازارها می چرخاندند.
پس وای بر عاصیان فاسق ! با کشتن تو،اسلام را کُشتند و نماز و روزه را تعطیل
فَلَمّا رَأَینَ النِّساءُ جَوادَکَ مَخزِیّاً،ونَظَرنَ سَرجَکَ عَلَیهِ مَلوِیّاً،بَرَزنَ مِنَ الخُدورِ،ناشِراتِ الشُّعورِ،عَلَی الخُدودِ لاطِماتٍ،لِلوُجوهِ سافِراتٍ،وبِالعَویلِ داعِیاتٍ،وبَعدَ العِزِّ مُذَلَّلاتٍ،وإلی مَصرَعِکَ مُبادِراتٍ.
وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلی صَدرِکَ،مولِغٌ سَیفَهُ عَلی نَحرِکَ،قابِضٌ عَلی شَیبَتِکَ بِیَدِهِ،ذابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ،قَد سَکَنَت حَواسُّکَ،وخَفِیَت أنفاسُکَ،ورُفِعَ عَلَی القَنا رَأسُکَ،وسُبِیَ أهلُکَ کَالعَبیدِ،وصُفِّدوا فِی الحَدیدِ،فَوقَ أقتابِ المَطِیّاتِ،تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ،یُساقونَ فِی البَراری وَالفَلَواتِ،أیدیهِم مَغلولَةٌ إلَی الأَعناقِ،یُطافُ بِهِم فِی الأَسواقِ.
فَالوَیلُ لِلعُصاةِ الفُسّاقِ،لَقَد قَتَلوا بِقَتلِکَ الإِسلامَ،وعَطَّلُوا الصَّلاةَ وَالصِّیامَ،
ص:1015
کردند و سنّت ها و احکام را زیر پا گذاشتند و پایه های ایمان را منهدم کردند و آیه های قرآن را تحریف کردند و در تجاوز و سرکشی،فرو رفتند.
پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله،داغدار خونِ تاوانْ نگرفته تو شد و کتاب خدای عزّوجلّ،مهجور گشت و به حق،خیانت شد،هنگامی که تو را مقهور سلطه خود کردند.با از دست رفتن تو،تکبیر و تهلیل و حرام و حلال و تنزیل و تأویل [ قرآن ]،از دست رفت و پس از تو،تغییر و دگرگونی و کفر و معطّل گذاردن [ احکام الهی ]و هوس و گم راهی و فتنه و باطل،آشکار شد.
خبررسان شهادتت،با چشم اشکبار،نزد قبر جدّت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله ایستاد و گفت:«ای پیامبر خدا ! نوه و جوانت را کُشتند و حُرمت خاندانت را شکستند و پس از تو،فرزندانت را به اسارت بردند و آنچه می ترسیدی،بر خاندان و خویشانت فرود آمد»،و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله،دلش پریشان و ترسان و گریان شد و فرشتگان و پیامبران،او را به شهادت تو،تسلیت دادند و مادرت زهرا،به تو داغدار گشت.
ونَقَضُوا السُّنَنَ وَالأَحکامَ،وهَدَموا قَواعِدَ الإِیمانِ،وحَرَّفوا آیاتِ القُرآنِ،وهَملَجوا فِی البَغیِ وَالعُدوانِ.
لَقَد أصبَحَ رَسولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وآلِهِ مَوتوراً،وعادَ کِتابُ اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ مَهجوراً،وغودِرَ الحَقُّ إذ قُهِرتَ مَقهوراً،وفُقِدَ بِفَقدِکَ التَّکبیرُ وَالتَّهلیلُ،وَالتَّحریمُ وَالتَّحلیلُ،وَالتَّنزیلُ وَالتَّأویلُ،وظَهَرَ بَعدَکَ التَّغییرُ وَالتَّبدیلُ،وَالإِلحادُ وَالتَّعطیلُ،وَالأَهواءُ وَالأَضالیلُ،وَالفِتَنُ وَالأَباطیلُ.
فَقامَ ناعیکَ عِندَ قَبرِ جَدِّکَ الرَّسولِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وآلِهِ،فَنَعاکَ إلَیهِ بِالدَّمعِ الهَطولِ قائِلاً:یا رَسولَ اللَّهِ قُتِلَ سِبطُکَ وفَتاکَ،وَاستُبیحَ أهلُکَ وحِماکَ،وسُبِیَت بَعدَکَ ذَراریکَ،ووَقَعَ المَحذورُ بِعِترَتِکَ وذَویکَ،فَانزَعَجَ الرَّسولُ وبَکی قَلبُهُ المَهولُ،وعَزّاهُ بِکَ المَلائِکَةُ وَالأَنبِیاءُ،وفُجِعَت بِکَ امُّکَ الزَّهراءُ.
ص:1016
فرشتگان مقرّب،دسته دسته می آمدند و می رفتند و پدرت امیر مؤمنان را تسلیت می دادند و در اعلی عِلّیّین (بالاترین جایگاه قُرب بهشت)،مجلس سوگواریِ تو بر پا شد و حوریان بهشتی،بر مصیبت تو،به صورت خود زدند و آسمان و ساکنانش،بهشت و خزانه دارانش،کوه های گسترده و دامنه هایش،زمین و کرانه هایش،دریاها و ماهیانش،مکّه و پایه های آن (کعبه)،بهشت و جوانانش،کعبه و مقام [ ابراهیم ]،و مشعر الحرام و حرم و غیر حرم،بر تو گریستند.
خدایا ! به احترام این مکان والا،بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرست و مرا در زمره آنان،محشور کن و با شفاعت ایشان،به بهشت در آور.
خدایا ! ای سریع ترینِ حسابرسان،و نیز ای کریم ترینِ کریمان،و حاکم ترینِ حاکمان ! به وسیله محمّد،خاتم پیامبران و فرستاده ات به سوی همه جهانیان،و همچنین به وسیله برادر و پسرعمویش که مو از جبینش آویخته و علم به درونش ریخته،دانشمند والامقام،علی امیر مؤمنان،و فاطمه،سَرور زنان جهانیان،
وَاختَلَفَت جُنودُ المَلائِکَةِ المُقَرَّبینَ تُعَزّی أباکَ أمیرَ المُؤمِنینَ،واُقیمَت لَکَ المَآتِمُ فی أعلی عِلِّیّینَ،ولَطَمَت عَلَیکَ الحورُ العینُ،وبَکَتِ السَّماءُ وسُکّانُها،وَالجِنانُ وخُزّانُها،وَالهِضابُ وأقطارُها،وَالأَرضُ وأقطارُها،وَالبِحارُ وحیتانُها،ومَکَّةُ وبُنیانُها،وَالجِنانُ ووِلدانُها،وَالبَیتُ وَالمَقامُ،وَالمَشعَرُ الحَرامُ،وَالحِلُّ وَالإِحرامُ.
اللَّهُمَّ فَبِحُرمَةِ هذَا المَکانِ المُنیفِ،صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآل مُحَمَّدٍ وَاحشُرنی فی زُمرَتِهِم،وأدخِلنِی الجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِم.اللَّهُمَّ فَإِنّی أتَوَسَّلُ إلَیکَ یا أسرَعَ الحاسِبینَ،ویا أکرَمَ الأَکرَمینَ،ویا أحکَمَ الحاکِمینَ،بِمُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِیّینَ،رَسولِکَ إلَی العالَمینَ أجمَعینَ،وبِأَخیهِ وَابنِ عَمِّهِ الأَنزَعِ البَطینِ،العالِمِ المَکینِ،عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ،وبِفاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ،
ص:1017
و حسنِ پاک،دستاویز پرهیزگاران،و ابا عبد اللَّه الحسین،بزرگوارترینِ شهیدان و فرزندان کشته شده و خاندان ستم دیده اش،و علی بن الحسین،زیورِ پرستشگران،و محمّد بن علی،قبله توبه کنندگان،و جعفر بن محمّد،راستگوترینِ راستگویان،و موسی بن جعفر،آشکار کننده برهان ها،و علی بن موسی،یاور دین،و محمّد بن علی،الگوی ره یافتگان،و علی بن محمّد،زاهدترینِ زاهدان،و حسن بن علی،وارث جانشینان،و نیز به وسیله حجّت بر همه خلق،به تو توسّل می جویم که بر محمّد و خاندان محمّد،راستانِ نیکوکار و خاندان طاها و یاسین،درود فرستی و مرا در قیامت،از دل آرامان در امان و رستگاران شادان و خندان،قرار دهی.
خدایا ! مرا جزو مسلمانان بنویس و به صالحان،بپیوند،و مرا میان پسینیان،نیک نام گردان،و در برابر ستمکاران،یاری ام ده،و از نیرنگ حسودان،کفایتم کن،و مکر مکرورزان را از من بچرخان،و دست های ظالمان را از من،
وبِالحَسَنِ الزَّکِیِّ عِصمَةِ المُتَّقینَ،وبِأَبی عَبدِ اللَّهِ الحُسَینِ أکرَمِ المُستَشهَدینَ،وبِأَولادِهِ المَقتولینَ،وبِعِترَتِهِ المَظلومینَ،وبِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ زَینِ العابِدینَ،وبِمُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ قِبلَةِ الأَوّابینَ،وجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ أصدَقِ الصّادِقینَ،وموسَی بنِ جَعفَرٍ مُظهِرِ البَراهینِ،وعَلِیِّ بنِ موسی ناصِرِ الدّینِ،ومُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ قُدوَةِ المُهتَدینَ،وعَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ أزهَدِ الزّاهِدینَ،وَالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ وارِثِ المُستَخلَفینَ،وَالحُجَّةِ عَلَی الخَلقِ أجمَعینَ،أن تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ،الصّادِقینَ الأَبَرّینَ،آلِ طه ویس،وأن تَجعَلَنی فِی القِیامَةِ مِنَ الآمِنینَ المُطمَئِنّینَ،الفائِزینَ الفَرِحینَ المُستَبشِرینَ.
اللَّهُمَّ اکتُبنی فِی المُسلِمینَ،وألحِقنی بِالصّالِحینَ،وَاجعَل لی لِسانَ صِدقٍ فَی الآخِرینَ،وَانصُرنی عَلَی الباغینَ،وَاکفِنی کَیدَ الحاسِدینَ،وَاصرِف عَنّی مَکرَ الماکِرینَ،وَاقبِض عَنّی أیدِیَ الظّالِمینَ،
ص:1018
برگیر و مرا با سَروران خجسته و با پیامبران،صدّیقان،شهیدان و صالحان-که به آنها نعمت بخشیدی-،در اعلی عِلّیّین (بالاترین جایگاه قرب بهشت) گِرد هم آور،به رحمتت،ای مهربان ترینِ مهربانان !
خدایا ! تو را به پیامبر معصومت،و به حکم حتمی ات،و نهی پنهانت،و به این قبری که بر آن در آمده ام و در زیر آن،امام معصومِ مقتول و مظلوم،آرمیده است،سوگند می دهم که غم های مرا بگشایی و شرّ قَدَر حتمی ات را از من بچرخانی و از آتش مسموم،پناهم دهی.
خدایا ! مرا با نعمتت،بزرگ گردان،و به قسمتت،خشنود بدار،و به جود و کَرَمت،فرا گیر،و از مکر و عقوبتت،دور ساز.
خدایا ! مرا از لغزش ها،نگاه و در گفتار و کردار،استوار بدار.مهلت رسیدن اجَلم را بیشتر بگردان و از دردها و بیماری ها،عافیتم ده و به وسیله دوستانم و به فضلت،مرا به بهترین آرزوهایم برسان.
وَاجمَع بَینی وبَینَ السّادَةِ المَیامینِ فی أعلا عِلِّیّینَ،مَعَ الَّذینَ أنعَمتَ عَلَیهِم مِنَ النَّبِیّینَ،وَالصِّدّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحینَ،بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ.
اللَّهُمَّ إنّی اقسِمُ عَلَیکَ بِنَبِیِّکَ المَعصومِ،وبِحُکمِکَ المَحتومِ،ونَهیِکَ المَکتومِ،وبِهذا القَبرِ المَلمومِ،المُوَسَّدِ فی کَنَفِهِ الإِمامُ المَعصومُ،المَقتولُ المَظلومُ،أن تَکشِفَ ما بی مِنَ الغُمومِ،وتَصرِفَ عَنّی شَرَّ القَدَرِ المَحتومِ،وتُجیرَنی مِنَ النّارِ ذاتِ السَّمومِ.
اللَّهُمَّ جَلِّلنی بِنِعمَتِکَ،ورَضِّنی بِقِسمِکَ،وتَغَمَّدنی بِجودِکَ وکَرَمِکَ،وباعِدنی مِن مَکرِکَ ونَقِمَتِکَ.
اللَّهُمَّ اعصِمنی مِنَ الزَّلَلِ،وسَدِّدنی فِی القَولِ وَالعَمَلِ،وَافسَح لی فی مُدَّةِ الأَجَلِ،وأَعفِنی مِنَ الأَوجاعِ وَالعِلَلِ،وبَلِّغنی بِمَوالِیَّ وبِفَضلِکَ أفضَلَ الأَمَلِ.
ص:1019
خدایا ! بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرست،و توبه ام را قبول کن،و بر اشکم رحم آور،و عذر لغزشم را بپذیر،و گرفتاری ام را گشایش ده،و خطایم را بپوشان،و نسلم را صالح بگردان.
خدایا ! در این مرقد شریف و بزرگ و جایگاه گرامی،گناهی از من مگذار،جز آن که آن را بیامرزی،و نه عیبی،جز آن که بپوشانی،و نه غمی،جز آن که بگشایی،و نه روزی ای،جز آن که گسترده سازی،و نه منزلتی،جز آن که آبادش بداری،و نه تباهی ای،جز آن که اصلاحش کنی،و نه آرزویی،جز آن که مرا به آن برسانی،و نه دعایی،جز آن که مستجابش کنی،و نه تنگنایی،جز آن که گشایشش دهی،و نه پریشانی ای،جز آن که سامانش دهی،و نه کاری،جز آن که به پایانش بری،و نه آمالی،جز آن که فراوانش کنی،و نه خویی،جز آن که نیکویش کنی،و نه انفاقی،جز آن که جایش را پُر کنی،و نه حالتی،جز آن که آبادش کنی،و نه حسودی،جز آن که قلع و قمعش کنی،و نه دشمنی،جز آن که خوارش کنی،و نه شرّی،جز آن که کفایتش کنی،و نه بیماری ای،جز آن که شفایش دهی،و نه دوری ای،جز آن که نزدیکش کنی،و نه پراکندگی ای،جز آن که جمعش کنی،و نه درخواستی،جز آن که عطایش کنی.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وَاقبَل تَوبَتی،وَارحَم عَبرَتی،وأَقِلنی عَثرَتی،ونَفِّس کُربَتی،وَاغفِر لی خَطیئَتی،وأَصلِح لی فی ذُرِّیَّتی.
اللَّهُمَّ لا تَدَع لی فی هذَا المَشهَدِ المُعَظَّمِ وَالمَحَلِّ المُکَرَّمِ،ذَنباً إلّا غَفَرتَهُ،ولاعَیباً إلّا سَتَرتَهُ،ولا غَمّاً إلّا کَشَفتَهُ،ولا رِزقاً إلّا بَسَطتَهُ،ولاجاهاً إلّا عَمَرتَهُ،ولا فَساداً إلّا أصلَحتَهُ،ولا أمَلاً إلّا بَلَّغتَهُ،ولا دُعاءً إلّا أجَبتَهُ،ولا مَضیقاً إلّا فَرَّجتَهُ،ولا شَملاً إلّا جَمَعتَهُ،ولا أمراً إلّا أتمَمتَهُ،ولا مالاً إلّا کَثَّرتَهُ،ولا خُلُقاً إلّا حَسَّنتَهُ،ولا إنفاقاً إلّا أخلَفتَهُ،ولا حالاً إلّا عَمَّرتَهُ،ولا حَسوداً إلّا قَمعتَهُ،ولاعَدُوّاً إلّا أردَیتَهُ،ولا شَرّاً إلّا کَفَیتَهُ،ولا مَرَضاً إلّا شَفَیتَهُ،ولا بَعیداً إلّا أدنَیتَهُ،ولا شَعَثاً إلّا لَمَمتَهُ،ولا سُؤالاً إلّا أعطَیتَهُ.
ص:1020
خدایا ! از تو خیر اکنون و پاداش آینده را می خواهم.خدایا ! مرا به حلالت از حرامت،و به فضلت از همه مردمان،بی نیاز کن.خدایا ! از تو علمی سودمند،دلی خاشع،یقینی شفابخش،عملی پاک،صبری زیبا و اجری فراوان می خواهم.
خدایا ! سپاس گزاری نعمتی را که به من داده ای،روزی ام کن،و بر احسان و کَرَمت به من بیفزای،و گفته ام را میان مردم،شنیده شده و مورد قبول،و کردارم را نزد تو بالا برده شده،و کار خیرم را دنباله دار،و دشمنم را خوار بگردان.
خدایا ! بر محمّد و خاندان برگزیده محمّد،در نیمه های شب و دو سوی روز،درود فرست،و شرّ اشرار را از من،کفایت کن و مرا از گناهان و بار سنگین آن،پاک بگردان و از آتش،پناهم ده و به سرای ماندن،واردم کن.من و همه مردان و زنان با ایمان را که به خاطر تو با آنان دوستی می کنم،بیامرز،به رحمتت،ای مهربان ترینِ مهربانان !
اللَّهُمَّ إنّی أسأَلُکَ خَیرَ العاجِلَةِ وثَوابَ الآجِلَةِ،اللَّهُمَّ أغنِنی بِحَلالِکَ عَنِ الحَرامِ،وبِفَضلِکَ عَن جَمیعِ الأَنامِ.اللَّهُمَّ إنّی أسأَلُکَ عِلماً نافِعاً وقَلباً خاشِعاً،ویَقیناً شافِیاً،وعَمَلاً زاکِیاً،وصَبراً جَمیلاً،وأجراً جَزیلاً.
اللَّهُمَّ ارزُقنی شُکرَ نِعمَتِکَ عَلَیَّ،وزِد فی إحسانِکَ وکَرَمِکَ إلَیَّ،وَاجعَل قَولی فِی النّاسِ مَسموعاً،وعَمَلی عِندَکَ مَرفوعاً،وأثَری فِی الخَیراتِ مَتبوعاً،وعَدُوّی مَقموعاً.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ الأَخیارِ،فی آناءِ اللَّیلِ وأطرافِ النَّهارِ،وَاکفِنی شَرَّ الأَشرارِ،وطَهِّرنی مِنَ الذُّنوبِ وَالأَوزارِ،وأَجِرنی مِنَ النّارِ،وأَدخِلنی دارَ القَرارِ،وَاغفِر لی ولِجَمیعِ إخوانی فیکَ وأخَواتِیَ المُؤمِنینَ وَالمُؤمِناتِ،بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ.
ص:1021
سپس،رو به قبله می کنی و دو رکعت نماز می گزاری که در رکعت اوّل،سوره انبیا و در رکعت دوم،سوره حشر را می خوانی و در قنوتش می گویی:
خدایی جز خدای بردبارِ بزرگوار نیست.خدایی جز خدای والای بزرگ نیست.خدایی جز خداوندِ مالک آسمان های هفتگانه و زمین های هفتگانه و آنچه در آنها و میان آنهاست،نیست،بر خلاف دشمنانش و با انکار شریک گیرندگانش،با اقرار به ربوبیّتش و خشوع در برابر عزّتش.
اوّل است،بدون آن که اوّلی باشد،و آخِر است،بدون این که آخِری باشد.با قدرتش بر همه آشکار است و نهان تر از هر چیز است،با دانش و لطافتش.خِردها بر ژرفای بزرگی اش آگاه نمی شوند و وهم ها،حقیقتِ چیستی اش را در نمی یابند و جان ها،چگونگی معانی او را تصوّر نمی نمایند.بر درون ها،آگاه است و به باطن ها،شناسا.چشم های خیانتکار را می شناسد و پنهانکاری های سینه ها را می داند.
خدایا ! تو را بر تصدیقم نسبت به فرستاده ات و ایمانم به او و آگاهی ام به منزلتش،گواه می گیرم.گواهی می دهم که او،پیامبری است که حکمت،به فضلش
لا إلهَ إلَّا اللَّهُ الحَلیمُ الکَریمُ،لا إلهَ إلَّا اللَّهُ العَلِیُّ العَظیمُ،لا إلهَ إلَّا اللَّهُ رَبُّ السَّماواتِ السَّبعِ وَالأَرَضینَ السَّبعِ،وما فیهِنَّ وما بَینَهُنَّ،خِلافاً لِأَعدائِهِ،وتَکذیباً لِمَن عَدَلَ بِهِ،وإقراراً لِرُبوبِیَّتِهِ،وخُشوعاً لِعِزَّتِهِ،الأَوَّلُ بِغَیرِ أوَّلٍ،وَالآخِرُ بِغَیرِ آخِرٍ،الظّاهِرُ عَلی کُلِّ شَیءٍ بِقُدرَتِهِ،الباطِنُ دونَ کُلِّ شَیءٍ بِعِلمِهِ ولُطفِهِ.لا تَقِفُ العُقولُ عَلی کُنهِ عَظَمَتِهِ،ولا تُدرِکُ الأَوهامُ حَقیقَةَ ماهِیَّتِهِ،ولا تَتَصَوَّرُ الأَنفُسُ مَعانِیَ کَیفِیَّتِهِ،مُطَّلِعاً عَلَی الضَّمائِرِ،عارِفاً بِالسَّرائِرِ،یَعلَمُ خائِنَةَ الأَعیُنِ وما تُخفِی الصُّدورُ.
اللَّهُمَّ إنّی اشهِدُکَ عَلی تَصدیقی رَسولَکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وآلِهِ،وإیمانی بِهِ،وعِلمی بِمَنزِلَتِهِ،وإنّی أشهَدُ أنَّهُ النَّبِیُّ الَّذی نَطَقَتِ الحِکمَةُ بِفَضلِهِ،
ص:1022
زبان گشوده است و پیامبران،به او بشارت داده اند و به اقرار به آنچه آورده،فرا خوانده اند و به تصدیق او،ترغیب کرده اند؛و [ دلیل این همه،] سخن خدای متعال است که:«او را که نزد خود،در تورات و انجیل،مکتوب می یابند.ایشان را امر به معروف و نهی از منکر می کند و پاکی ها را بر ایشان،حلال،و خبیث ها را بر ایشان،حرام می نماید و سنگینی و بندهایی را که بر ایشان بود،از آنان بر می دارد» (1).
پس بر محمّد،فرستاده ات به سوی انس و جن و سَرور پیامبران برگزیده،و بر برادر و پسر عمویش-که هیچ گاه و چشم بر هم زدنی،به تو شرک نورزیدند-،درود فرست،و نیز بر فاطمه زهرا،سَرور زنان جهانیان،و بر دو سَرور جوانان بهشتی،حسن و حسین؛درودی ماندگار و جاودان،به عدد قطره های ریز باران و به وزن کوه ها و درّه ها تا هر زمان که بر درختان،برگ می روید و شب و روز می آیند و می روند؛و همچنین بر خاندان پاکش،امامان ره یافته،مدافعان دین:
وبَشَّرَتِ الأَنبِیاءُ بِهِ،ودَعَت إلَی الإِقرارِ بِما جاءَ بِهِ،وحَثَّت عَلی تَصدیقِهِ بِقَولِهِ تَعالی: «اَلَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ ) .
فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ رَسُولِکَ إلَی الثَّقَلَینِ،وسَیِّدِ الأَنبِیاءِ المُصطَفَینَ،وعَلی أخیهِ وَابنِ عَمِّهِ اللَّذَینِ لَم یُشرِکا بِکَ طَرفَةَ عَینٍ أبَداً،وعَلی فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ،وعَلی سَیِّدَی شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ الحَسَنِ وَالحُسَینِ،صَلاةً خالِدَةَ الدَّوامِ،عَدَدَ قَطرِ الرِّهامِ،وزِنَةَ الجِبالِ وَالآکامِ،ما أورَقَ السَّلامُ،وَاختَلَفَ الضِّیاءُ وَالظَّلامُ،وعَلی آلِهِ الطّاهِرینَ،الأَئِمَّةِ المُهتَدینَ،الذّائِدینَ عَنِ الدّینِ،
ص:1023
علی،محمّد،جعفر،موسی،علی،محمّد،علی،حسن و حجّت؛بر پا دارندگان عدالت و فرزند نواده پیامبر !
خدایا ! به حقّ این امام،از تو،گشایش زودهنگام،و شکیبایی زیبا و یاری پیروزمندانه،و بی نیازی از مردم،و استوارْگامی در راه هدایت،و توفیق به آنچه دوست می داری و می پسندی،روزیِ گسترده،حلال،پاک،گوارا،روان،فراوان،افزون و زیاده،ریزان و پُر جریان،بدون رنج و کاستی،و بی منّت کسی،و نیز عافیت از هر گرفتاری و بیماری و مرضی،و سپاس نهادن بر عافیت و نعمت را می خواهم و هنگامی که مرگ می آید،ما را بر بهترین حالت طاعتت و نگاهدار فرمانت به ما،قبض روح کن تا ما را به بهشت نعمت های جاودانت برسانی،به رحمتت،ای مهربان ترینِ مهربانان !
خدایا ! بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرست و مرا از دنیا،بیگانه و با آخرت،مأنوس بگردان،که جز بیم تو داشتن،از دنیا بیگانه نمی کند و جز امید به تو،اُنس به آخرت نمی دهد.
عَلِیٍّ،ومُحَمَّدٍ،وجَعفَرٍ،وموسی،وعَلِیٍّ،ومُحَمَّدٍ،وعَلِیٍّ،وَالحَسَنِ وَالحُجَّةِ،القُوّامِ بِالقِسطِ،وسُلالَةِ السِّبطِ.
اللَّهُمَّ إنّی أسأَلُکَ بِحَقِّ هذَا الإِمامِ فَرَجاً قَریباً،وصَبراً جَمیلاً،ونَصراً عَزیزاً،وغِنیً عَنِ الخَلقِ،وثَباتاً فِی الهُدی،وَالتَّوفیقَ لِما تُحِبُّ وتَرضی،ورِزقاً واسِعاً حَلالاً طَیِّباً مَریئاً دارّاً،سائِغاً فاضِلاً مُفضَلاً،صَبّاً صَبّاً،مِن غَیرِ کَدٍّ ولا نَکَدٍ،ولا مِنَّةٍ مِن أحَدٍ،وعافِیَةً مِن کُلُّ بَلاءٍ وسُقمٍ ومَرَضٍ،وَالشُّکرَ عَلَی العافِیَةِ وَالنَّعماءِ،وإذا جاءَ المَوتُ فَاقبِضنا عَلی أحسَنِ ما یَکونُ لَکَ طاعَةً،عَلی ما أمَرتَنا مُحافِظینَ،حَتّی تُؤَدِّیَنا إلی جَنّاتِ النَّعیمِ،بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ،وأوحِشنی مِنَ الدُّنیا وآنِسنی بِالآخِرَةِ؛فَإِنَّهُ لا یوحِشُ مِنَ الدُّنیا إلّا خَوفُکَ،ولا یُؤنِسُ بِالآخِرَةِ إلّا رَجاؤُکَ.
ص:1024
خدایا ! حجّت،از آنِ توست،نه علیه تو،و به سوی تو شِکوه می شود،نه از تو.پس بر محمّد و خاندانش،درود فرست و مرا در برابر نفس ستمکار و نافرمانم و شهوت چیره ام،یاری ام ده و سرانجام مرا به عفو و عافیت،ختم بفرما.
خدایا ! آمرزش خواهی ام با وجود پافشاری بر آنچه از آن،نهی کردی،کم حیایی است و آمرزش خواهی نکردنم با وجود آگاهی ام به گستره بردباری ات،تباه کردن حقّ امیدواری است.
خدایا ! گناهانم،مرا از امیدواری به تو،مأیوس کرده اند و آگاهی ام به گستردگی رحمتت،مرا از ترسیدن از تو،باز داشته است.پس بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرست و امیدم را به تو،تصدیق کن و هراسم را از تو،بی پایه گردان و همان جا [ و همان گونه ] باش که بهترین گمانم می گوید،ای مهربان ترینِ مهربانان !
خدایا ! بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرست،و مرا با عصمت،تأیید فرما،و زبانم را به حکمت بگشای،و مرا از کسانی قرار ده که بر آنچه در دیروز خود تباه
اللَّهُمَّ لَکَ الحُجَّةُ لا عَلَیکَ،وإلَیکَ المُشتَکی لا مِنکَ،فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِهِ،وأَعِنّی عَلی نَفسِیَ الظّالِمَةِ العاصِیَةِ،وشَهوَتِیَ الغالِبَةِ،وَاختِم لی بِالعَفوِ وَالعافِیَةِ.
اللَّهُمَّ إنَّ استِغفاری إیّاکَ وأنَا مُصِرٌّ عَلی ما نَهَیتَ،قِلَّةُ حَیاءٍ،وتَرکِیَ الاِستِغفارَ مَعَ عِلمی بِسَعَةِ حِلمِکَ،تَضییعٌ لِحَقِّ الرَّجاءِ.
اللَّهُمَّ إنَّ ذُنوبی تُؤیِسُنی أن أرجُوَکَ،وأنَّ عِلمی بِسَعَةِ رَحمَتِکَ یَمنَعُنی أن أخشاکَ،فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ،وصَدِّق رَجائی لَکَ،وکَذِّب خَوفی مِنکَ،وکُن لی عِندَ أحسَنِ ظَنّی بِکَ،یا أکرَمَ الأَکرَمینَ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وأیِّدنی بِالعِصمَةِ،وأنطِق لِسانی بِالحِکمَةِ،وَاجعَلنی مِمَّن یَندَمُ عَلی ما ضَیَّعَهُ فی أمسِهِ،
ص:1025
کرده اند،پشیمان می شوند و از نصیبِ امروز خود،کم نمی گذارند و به روزی فردایشان نمی اندیشند.
خدایا ! توانگر،کسی است که به تو نیاز برد و از دیگران،بی نیازی جوید،و فقیر،کسی است که با خلق،از تو بی نیازی جوید.پس بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرست،و مرا با خود،از خلق خود،بی نیاز گردان،و مرا از کسانی قرار ده که دست طلب،جز به سوی تو نمی گشایند.
خدایا ! شور بخت،آن ناامیدی است که پیش رویش،توبه و پشت سرش،رحمت است [ و آنها را نمی بیند ]،و اگر من در عمل ضعیفم،امّا در امید به رحمتت،نیرومندم،پس ضعف عملم را به نیرومندیِ امیدم،ببخش.
خدایا ! اگر تو می دانی که میان بندگانت،سنگ دل تر از من و گنهکارتر از من هست،من نیز می دانم که مولایی بخشنده تر و گسترده رحمت تر و باگذشت تر از تو نیست.ای که در رحمتت،یگانه ای ! آن را که در خطایش تنها نیست،بیامرز !
ولا یَغبَنُ حَظَّهُ فی یَومِهِ،ولا یَهُمُّ لِرِزقِ غَدِهِ.
اللَّهُمَّ إنَّ الغَنِیَّ مَنِ استَغنی بِکَ وَافتَقَرَ إلَیکَ،وَالفَقیرَ مَنِ استَغنی بِخَلقِکَ عَنکَ،فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ،وأغنِنی عَن خَلقِکَ بِکَ،وَاجعَلنی مِمَّن لا یَبسُطُ کَفّاً إلّا إلَیکَ.
اللَّهُمَّ إنَّ الشَّقِیَّ مَن قَنَطَ وأمامَهُ التَّوبَةُ ووَراءَهُ الرَّحمَةُ،وإن کُنتُ ضَعیفَ العَمَلِ فَإِنّی فی رَحمَتِکَ قَوِیُّ الأَمَلِ،فَهَب لی ضَعفَ عَمَلی لِقُوَّةِ أمَلی.
اللَّهُمَّ إن کُنتَ تَعلَمُ أنَّ فی عِبادِکَ مَن هُوَ أقسی قَلباً مِنّی،وأعظَمُ مِنّی ذَنباً،فَإِنّی أعلَمُ أنَّهُ لا مَولی أعظَمُ مِنکَ طَولاً،وأوسَعُ رَحمَةً وعَفواً،فَیا مَن هُوَ أوحَدُ فی رَحمَتِهِ،اغفِر لِمَن لَیسَ بِأَوحَدَ فی خَطیئَتِهِ.
ص:1026
خدایا ! به ما فرمان دادی و نافرمانی ات کردیم.ما را باز داشتی و دستْ نکشیدیم.به یادمان آوردی و از یاد بردیم.بینایمان نمودی و نادیده گرفتیم.برایمان مرز نهادی و آن را زیر پا گذاشتیم،و این،جزای احسان تو به ما نبود و تو به آنچه آشکار و نهان کرده ایم،داناتری،و به آنچه می آوریم و آورده ایم،آگاه تری.بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرست و ما را به آنچه در آن خطا و فراموش کردیم،سرزنش مکن،و حقوق خود را بر ما ببخش و احسانت را بر ما کامل کن و رحمتت را بر ما سرازیر کن.
خدایا ! با این امام راستین،به تو توسّل می جوییم و به حقّی که برای او و برای جدّش،فرستاده ات،و برای پدر و مادرش علی و فاطمه،خاندان رحمت،قرار داده ای،فراوانیِ روزی ای که قوام زندگی ما،به آن است،و سامانِ حال خانواده مان را از تو می خواهیم که تو بزرگواری هستی که از سرِ گستردگی،می بخشی و از سرِ قدرت،باز می داری و ما از روزی،آن چیزی را می خواهیم که سامان دهنده دنیایمان و رساننده به آخرتمان باشد.
اللَّهُمَّ إنَّکَ أمَرتَنا فَعَصَینا،ونَهَیتَ فَمَا انتَهَینا،وذَکَّرتَ فَتَناسَینا،وبَصَّرتَ فَتَعامَینا،وحَدَّدتَ فَتَعَدَّینا،وما کانَ ذلِکَ جَزاءَ إحسانِکَ إلَینا،وأنتَ أعلَمُ بِما أعلَنّا وأخفَینا،وأخبَرُ بِما نَأتی وما أتَینا،فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ،ولا تُؤاخِذنا بِما أخطَأنا ونَسینا،وهَب لَنا حُقوقَکَ لَدَینا،وأتِمَّ إحسانَکَ إلَینا،وأسبِل رَحمَتَکَ عَلَینا.
اللَّهُمَّ إنّا نَتَوَسَّلُ إلَیکَ بِهذَا الصِّدّیقِ الإِمامِ،ونَسأَلُکَ بِالحَقِّ الَّذی جَعَلتَهُ لَهُ ولِجَدِّهِ رَسولِکَ،ولِأَبَوَیهِ عَلِیٍّ وفاطِمَةَ أهلِ بَیتِ الرَّحمَةِ،إدرارَ الرِّزقِ الَّذی بِهِ قِوامُ حَیاتِنا،وصَلاحُ أحوالِ عِیالِنا،فَأَنتَ الکَریمُ الّذی تُعطی مِن سَعَةٍ،وتَمنَعُ مِن قُدرَةٍ،ونَحنُ نَسأَلُکَ مِنَ الرِّزقِ ما یَکونُ صَلاحاً لِلدُّنیا وبَلاغاً لِلآخِرَةِ.
ص:1027
خدایا ! بر محمّد و خاندان محمّد،درود فرست و ما،والدین ما و همه مردان و زنان با ایمان و مسلمان،زنده و مرده آنها را بیامرز و در دنیا و آخرت،به ما نیکی بده و از عذاب دوزخ،نگاهمان دار. (1)
سپس،رکوع و سجود و نشستن و تشهّد و سلام را به انجام می رسانی و چون تسبیحات را گفتی،گونه هایت را بر خاک بگذار و چهل مرتبه بگو:
منزّه است خدا ! ستایش،ویژه خداست.خدایی،جز اللَّه نیست.خدا،بزرگ تر است. (2)
و عصمت و نجات و آمرزش و توفیق عمل نیکو و قبولیِ آنچه را برای تقرّب به او و به قصد دیدار او می کنی،از خدا بخواه و نزد سر [ امام علیه السلام ] بِایست و دو رکعت نماز،به همان گونه که گذشت،بخوان.
سپس،خود را بر روی قبر بینداز و آن را ببوس و بگو:
خداوند،بر شرفتان بیفزاید،و سلام و رحمت و برکات خدا،بر شما باد ! (3)
و برای خودت و پدر و مادرت و هر کسی که خواستی،دعا کن و به یاری خداوند،باز گرد (4).
ص:1028
زیارت دوم،به روایت«الإقبال» (1)
861.الإقبال -به نقل از ابو منصور بن عبد المُنعم بن نُعمان بغدادی-:از ناحیه مقدّسه،در سال 252 هجری (2)و هنگام وفات پدرم،این نوشته به دست شیخ محمّد بن غالب اصفهانی بیرون آمد.من تازه سال بودم و در نامه ام،برای زیارت مولایم ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام و شهیدان [ کربلا ]-که رضوان خداوند بر ایشان باد-،اجازه خواسته بودم.
پاسخ نامه،چنین آمد:«به نام خداوند رحمتگر مهربان.هنگامی که خواستی شهیدان را-که رضوان خداوند بر ایشان باد-زیارت کنی،نزد پاهای حسین علیه السلام که همان قبر علی اکبر،فرزند امام حسین-که درودهای خدا بر هر دوشان باد-است،رو به قبله بِایست-که آن جا،محلّ [ دفن ] شهیدان علیهم السلام است-و با ایما و اشاره،به علی اکبر علیه السلام خطاب کن و بگو:
سلام بر تو،ای نخستین کُشته از نسل بهترین بیرون آمده از نسل ابراهیم
السَّلامُ عَلَیکَ یا أوَّلَ قَتیلٍ مِن نَسلِ خَیرِ سَلیلٍ مِن سُلالَةِ إبراهیمَ
ص:1029
خلیل ! خداوند،بر تو و پدرت درود فرستد،هنگامی که در باره تو گفت:«خداوند،کسانی را که تو را کُشتند،بکُشد ! پسر عزیزم ! چه گستاخ اند ایشان بر [ خدای ]رحمان و در پرده دری از حرمت پیامبر! دنیا پس از تو،ویران باد!».
گویی تو را می بینم که پیش رویش ایستاده ای و به کافران می گویی:
من،علی بن حسین بن علی ام.
به خانه خدا سوگند که ما،به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نزدیک تریم.
آن قدر نیزه به شما می زنم تا خم شود
و شما را در حمایت از پدرم،با شمشیر می زنم؛
شمشیر زدنِ جوان هاشمی و عرب.
به خدا سوگند،فرزند حرام زاده،بر ما حکم نمی راند !
تا آن که مدّتت را به پایان بردی و خدایت را دیدار کردی.
گواهی می دهم که تو به خدا و پیامبرش نزدیک تری و تو فرزند پیامبر او،حجّت،امین و فرزند حجّت و امین اویی.خداوند،بر قاتلت مُرّة بن مُنقِذ بن
الخَلیلِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیکَ وعَلی أبیکَ،إذ قالَ فیکَ:«قَتَلَ اللَّهُ قَوماً قَتَلوکَ،یا بُنَیَّ ما أجرَأَهُم عَلَی الرَّحمنِ وعَلَی انتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسولِ ! عَلَی الدُّنیا بَعدَکَ العَفا»،کَأَنّی بِکَ بَینَ یَدَیهِ ماثِلاً،ولِلکافِرینَ قائِلاً:
أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِی
حَتّی قَضَیتَ نَحبَکَ ولَقیتَ رَبَّکَ،أشهَدُ أنَّکَ أولی بِاللَّهِ وبِرَسولِهِ،وأنَّکَ ابنُ رَسولِهِ،وحُجَّتُهُ وأمینُهُ،وَابنُ حُجَّتِهِ وأمینِهِ.حَکَمَ اللَّهُ عَلی قاتِلِکَ
ص:1030
نُعمان عبدی-که خداوند،لعنت و رسوایش کند-و هر کس که با او در قتل تو شرکت جست و وی را پشتیبانی کرد،حکم براند و آنان را به دوزخ برساند،که بد سرانجامی است ! و خداوند،ما را از دیدار کنندگان و همراهان تو قرار دهد،و نیز همراهان جدّت،پدرت،عمویت،برادرت و مادر ستم دیده ات.از دشمنان انکار کننده[ ی حق ]،به سوی خدا بیزاری می جویم.سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد !
سلام بر عبد اللَّه بن الحسین،طفل شیرخوار،تیر خورده افتاده،در خون غلتیده و خونش به آسمان پاشیده،سربُریده با تیر در دامان پدر ! خداوند،تیرانداز به او،حرملة بن کاهِل اسدی و همراهانش را لعنت کند !
سلام بر عبد اللَّه،فرزند امیر مؤمنان،خوبْ امتحان داده در بلا،ندا دهنده به ولایت در عرصه کربلا،ضربه خورده از جلو و پشت ! خداوند،قاتلش هانی بن ثُبَیت حَضرَمی را لعنت کند !
سلام بر ابو الفضل العبّاس،فرزند امیر مؤمنان،از خود گذشتگی کننده با جان برای برادر،گیرنده از دیروزش برای فردایش،فداییِ او،نگه دارنده و کوشنده برای
مُرَّةَ بنِ مُنقِذِ بنِ النُّعمانِ العَبدِیِّ-لَعَنَهُ اللَّهُ وأخزاهُ-ومَن شَرِکَهُ فی قَتلِکَ،وکانوا عَلَیکَ ظَهیراً،أصلاهُمُ اللَّهُ جَهَنَّمَ وساءَت مَصیراً،وجَعَلَنَا اللَّهُ مِن مُلاقیکَ ومُرافِقیکَ،ومُرافِقی جَدِّک وأبیکَ وعَمِّکَ وأخیکَ واُمِّکَ المَظلومَةِ،وأبرَأُ إلَی اللَّهِ مِن أعدائِکَ اولِی الجُحودِ،وَالسَّلامُ عَلَیکَ ورَحمَةُ اللَّهِ وبَرَکاتُهُ.
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ بنِ الحُسَینِ الطِّفلِ الرَّضیعِ،المَرمِیِّ الصَّریعِ،المُتَشَحِّطِ دَماً،المُصَعَّدِ دَمُهُ فِی السَّماءِ،المَذبوحِ بِالسَّهمِ فی حِجرِ أبیهِ،لَعَنَ اللَّهُ رامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ کاهِلٍ الأَسَدِیَّ وذَویهِ.
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،مُبلِی البَلاءِ،وَالمُنادی بِالوَلاءِ فی عَرصَةِ کَربَلاءَ،المَضروبِ مُقبِلاً ومُدبِراً،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیَّ.
السَّلامُ عَلی أبِی الفَضلِ العَبّاسِ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،المُواسی أخاهُ بِنَفسِهِ،الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ،الفادی لَهُ،الواقی،السّاعی إلَیهِ بِمائِهِ،المَقطوعَةِ یَداهُ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَیهِ
ص:1031
رساندن آب به او که دست هایش بُریده شد ! خداوند،قاتلانش یزید بن رُقاد حیتی و حکیم بن طُفَیل طایی را بکُشد !
سلام بر جعفر،فرزند امیر مؤمنان،شکیبا به جان دادن در راه خدا،دور و غریب از وطن،آماده کارزار،پیشاهنگ در نبرد که خیل جنگجویان بر او یورش بردند تا بر او چیره گشتند ! خداوند،قاتلش هانی بن ثُبَیت حَضرَمی را لعنت کند !
سلام بر عثمان،فرزند امیر مؤمنان،همنام عثمان بن مظعون ! خداوند،تیرانداز به او،خولی بن یزید اصبحی ایادی دارِمی را لعنت کند !
سلام بر محمّد،فرزند امیر مؤمنان،کشته شده به دست ایادی دارِمی-که خداوند،لعنتش کند و عذاب دردناک را بر او دوچندان سازد-! خداوند،بر تو-ای محمّد-و بر خاندان شکیبایت،درود فرستد !
سلام بر ابو بکر فرزند حسن بن علیِ زکی و ولی! آن تیر خورده با تیر کُشنده ! خداوند،قاتلش عبد اللَّه بن عُقْبه غَنَوی را لعنت کند !
یَزیدَ بنَ الرُّقادِ الحیتی وحَکیمَ بنَ الطُّفَیلِ الطّائِیَّ.
السَّلامُ عَلی جَعفَرِ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،الصّابِرِ بِنَفسِهِ مُحتَسِباً،وَالنّائی عَنِ الأَوطانِ مُغتَرِباً،المُستَسلِمِ لِلقِتالِ،المُستَقدِمِ لِلنِّزالِ،المَکثورِ بِالرِّجالِ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ هانِئَ بنَ ثُبَیتٍ الحَضرَمِیَّ.
السَّلامُ عَلی عُثمانَ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،سَمِیِّ عُثمانَ بنِ مَظعونٍ،لَعَنَ اللَّهُ رامِیَهُ بِالسَّهمِ خَولِیَّ بنَ یَزیدَ الأَصبَحِیَّ الإِیادِیَّ الدّارِمِیَّ.
السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ ابنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،قَتیلِ الإِیادِیِّ الدّارِمِیِّ لَعَنَهُ اللَّهُ وضاعَفَ عَلَیهِ العَذابَ الأَلیمَ،وصَلَّی اللَّهُ عَلَیکَ یا مُحَمَّدُ وعَلی أهلِ بَیتِکَ الصّابِرینَ.
السَّلامُ عَلی أبی بَکرِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ الوَلِیِّ،المَرمِیِّ بِالسَّهمِ الرَّدِیِّ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللَّهِ بنَ عُقبَةَ الغَنَوِیَّ.
ص:1032
سلام بر عبد اللَّه،فرزند حسن بن علیِ زکی ! خداوند،قاتل و تیرانداز به او،حرملة بن کاهِل اسدی را لعنت کند !
سلام بر قاسم،فرزند حسن بن علی،ضربت خورده بر سرش،و زِره کَنْده شده به هنگامی که عمویش حسین را صدا زد ! پس عمویش،خود را مانند بازی شکاری بر بالای سرش رسانْد و او پا به خاک می سایید و حسین علیه السلام می فرمود:«از رحمت خدا دور باشند قاتلان تو؛کسانی که روز قیامت،خصمشان جدّ تو و پدر توست !».و سپس فرمود:«به خدا سوگند،بر عمویت گران است که او را بخوانی و پاسخت ندهد یا پاسخت را بدهد،ولی تو کشته بر خاک افتاده باشی و سودت ندهد.به خدا سوگند،امروز،روزی است که کُشندگان او (عمویت)،فراوان و یاورش اندک اند !».
خداوند،مرا در روز قیامت،با شما دو نفر (قاسم و امام حسین علیه السلام)،قرار دهد و در جایگاه شما،جای دهد.خداوند،قاتلت عمر بن سعد بن عروة بن نُفَیل ازْدی را لعنت کند و او را به دوزخ برساند و عذابی دردناک،برایش آماده سازد !
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ ورامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ کاهِلٍ الأَسَدِیَّ.
السَّلامُ عَلَی القاسِمِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ،المَضروبِ عَلی هامَتِهِ،المَسلوبِ لامَتُهُ،حینَ نادَی الحُسَینَ عَمَّهُ،فَجَلا عَلَیهِ عَمُّهُ کَالصَّقرِ،وهُوَ یَفحَصُ بِرِجلَیهِ التُّرابَ،وَالحُسَینُ یَقولُ:«بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ ! ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ جَدُّکَ وأبوکَ».ثُمَّ قالَ:«عَزَّ وَاللَّهِ عَلی عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ،أو أن یُجیبَکَ وأنتَ قَتیلٌ جَدیلٌ فَلا یَنفَعَکَ،هذا وَاللَّهِ یَومٌ کَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ»،جَعَلَنِیَ اللَّهُ مَعَکُما یَومَ جَمعِکُما،وبَوَّأَنی مُبَوَّأَکُما،ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَکَ عُمَرَ بنَ سَعدِ بنِ عُروَةَ بنِ نُفَیلٍ الأَزدِیَّ،وأصلاهُ جَحیماً وأعَدَّ لَهُ عَذاباً ألیماً.
ص:1033
سلام بر عون بن عبد اللَّه بن جعفرِ طیّار (گردش کننده) در بهشت،همدوش ایمان،جنگنده با همگِنان،خیرخواه به خاطر [ خدای ]رحمان،تلاوت کننده مثانی و قرآن ! خداوند،قاتلش عبد اللَّه بن قُطبه نَبْهانی را لعنت کند !
سلام بر محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر،حاضر شده [ در کربلا ] به جای پدر و [ به میدان آمده ]در پی برادرش و حفظ کننده او با پیکرش ! خداوند،قاتلش عامر بن نَهشَل تمیمی را لعنت کند !
سلام بر جعفر بن عقیل ! خداوند،قاتل و تیرانداز به او،بِشْر بن خَوط هَمْدانی را لعنت کند !
سلام بر عبد الرحمان بن عقیل ! خداوند،قاتل و تیرانداز به او،عمر بن خالد بن اسد جُهَنی را لعنت کند !
سلام بر کُشته شده،پسر کُشته شده،عبد اللَّه بن مسلم بن عقیل ! خداوند،قاتلش عامر بن صعصعه (و گفته شده:اسد بن مالک) را لعنت کند !
السَّلامُ عَلی عَونِ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ جَعفَرٍ الطَّیّارِ فِی الجِنانِ،حَلیفِ الإِیمانِ،ومُنازِلِ الأَقرانِ،النّاصِحِ لِلرَّحمنِ،التّالی لِلمَثانی وَالقُرآنِ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللَّهِ بنَ قُطبَةَ النَّبهانِیَّ.
السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ جَعفَرٍ،الشّاهِدِ مَکانَ أبیهِ،وَالتّالی لِأَخیهِ،وواقیِه بِبَدَنِهِ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ نَهشَلٍ التَّمیمِیَّ.
السَّلامُ عَلی جَعفَرِ بنِ عَقیلٍ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ ورامِیَهُ بِشرَ بنَ خَوطٍ الهَمدانِیَّ.
السَّلامُ عَلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقیلٍ،لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ ورامِیَهُ عُمَرَ بنَ خالِدِ بنِ أسَدٍ الجُهَنِیَّ.
السَّلامُ عَلَی القَتیلِ ابنِ القَتیلِ،عَبدِ اللَّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ،ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ صَعصَعَةَ.وقیلَ:أسَدَ بنَ مالِکٍ.
ص:1034
سلام بر عبید اللَّه بن مسلم بن عقیل ! خداوند،قاتل و تیرانداز به او،عمرو بن صَبیح صَیداوی را لعنت کند !
سلام بر محمّد بن ابی سعید بن عقیل ! خداوند،قاتلش لَقیط بن ناشِر جُهَنی را لعنت کند !
سلام بر سلیمان،غلامِ حسین پسر امیر مؤمنان ! خداوند،قاتلش سلیمان بن عوف حَضرَمی را لعنت کند !
سلام بر قارِب،غلامِ حسین بن علی !
سلام بر مُنجِح،غلامِ حسین بن علی !
سلام بر مسلم بن عَوسَجه اسدی ! آن که چون حسین علیه السلام به او اجازه بازگشت داد،گفت:آیا ما،تو را رها کنیم؟آن گاه در پیشگاه خدا،چه عذری در ادای حقّ تو خواهیم داشت؟! نه.به خدا سوگند،تا آن که این نیزه ام را در سینه های آنان بشکنم و تا قبضه این شمشیر در دستم است،آنان را با شمشیر می زنم،و از تو جدا
السَّلامُ عَلی عُبَیدِ اللَّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ،ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ ورامِیَهُ عَمرَو بنَ صَبیحٍ الصَّیداوِیَّ.
السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ أبی سَعیدِ بنِ عَقیلٍ،ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ لَقیطَ بنَ ناشِرٍ الجُهَنِیَّ.
السَّلامُ عَلی سُلَیمانَ مَولَی الحُسَینِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ،ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ سُلَیمانَ بنَ عَوفٍ الحَضرَمِیَّ.
السَّلامُ عَلی قارِبٍ مَولَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ.
السَّلامُ عَلی مُنجِحٍ مَولَی الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ.
السَّلامُ عَلی مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ الأَسَدِیِّ،القائِلِ لِلحُسَینِ وقَد أذَنِ لَهُ فِی الاِنصرافِ:«أنَحنُ نُخَلّی عَنکَ؟وبِمَ نَعتَذِرُ عِندَ اللَّهِ مِن أداءِ حَقِّکَ؟لا وَاللَّهِ حَتّی أکسِرَ فی صُدورِهِم رُمحی هذا،وأضرِبَهُم بِسَیفی ما ثَبَتَ قائِمُهُ فی یَدی،ولا افارِقُکَ،ولَو لَم یَکُن مَعی
ص:1035
نمی شوم،و اگر سلاح نداشتم تا با آنان بجنگم،به آنان سنگ پرتاب می کنم و از تو جدا نمی شوم تا با تو بمیرم.
تو،نخستین کسی بودی که جان خود را تقدیم کرد و نخستین شهیدی بودی که به دیدار خدا رسید و پیمانه عمرش به پایان رسید.سوگند به خدای کعبه،رستگار شدی ! خداوند،قرار گرفتن تو پیش رویِ امامت و از خود گذشتگی ات را برای او سپاس نهاد،آن گاه که حسین علیه السلام به سوی تو-که بر زمین افتاده بودی-،آمد و فرمود:«خدایت رحمت کند،ای مسلم بن عوسجه !»و تلاوت کرد:«برخی از آنان،پیمانه عمرشان را به سر رساندند و برخی،به انتظار [ شهادت ]نشسته،[ پیمان خود را ] هرگز تغییر ندادند» (1).خداوند،همدستان در قتل تو:عبد اللَّه ضَبابی و عبد اللَّه بن خُشکاره بَجَلی را لعنت کند !
سلام بر سعد بن عبد اللَّه حَنَفی که حسین علیه السلام به او اجازه بازگشت داد؛امّا او گفت:نه ! به خدا سوگند،ما تو را رها نمی کنیم تا خداوند بداند که ما در غیاب پیامبر
سِلاحٌ اقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ،ولَم افارِقکَ حَتّی أموتَ مَعَکَ».
وکُنتَ أوَّلَ مَن شَری نَفسَهُ،وأوَّلَ شَهیدٍ شَهِدَ اللَّهَ وقَضی نَحبَهُ،فَفُزتَ بِرَبِّ الکَعبَةِ،شَکَرَ اللَّهُ استِقدامَکَ ومُواساتَکَ إمامَکَ،إذ مَشی إلَیکَ وأنتَ صَریعٌ،فَقالَ:
«یَرحَمُکَ اللَّهُ یا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ»،وقَرَأَ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً) ،لَعَنَ اللَّهُ المُشتَرِکینَ فی قَتلِکَ:عَبدَ اللَّهِ الضِّبابِیَّ،وعَبدَ اللَّهِ بنَ خُشکارَةَ البَجَلِیَّ.
السَّلامُ عَلی سَعدِ بنِ عَبدِ اللَّهِ الحَنَفِیِّ،القائِلِ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَهُ فِی الاِنصِرافِ:«لا وَاللَّهِ لا نُخَلّیکَ حَتّی یَعلَمَ اللَّهُ أنّا قَد حَفِظنا غَیبَةَ رَسولِ
ص:1036
خدا صلی اللَّه علیه و آله،حرمت او را پاس داشته و تو را حفظ کرده ایم.به خدا سوگند،اگر می دانستم که کشته می شوم و زنده می شوم و آن گاه،سوزانده می شوم و خاکسترم را به باد می دهند و این را هفتاد مرتبه با من می کنند،باز از تو جدا نمی شدم تا مرگم را پیشِ روی تو ببینم.پس چگونه این کار را نکنم،در حالی که فقط یک مرگ است و یک کشته شدن و پس از آن،کرامت جاویدِ بی پایان؟!
بی تردید،تو مرگت را دیدی و برای امامت از خود گذشتگی کردی و کرامت خدا را در سرای ماندن،دیدی.خداوند،ما را با شما،جزو شهیدان،محشور کند و همراهی با شما را در بالاترین درجه قرب به خدا،روزی مان سازد !
سلام بر بِشر بن عمر حَضرَمی ! خداوند،گفته ات به حسین علیه السلام را سپاس گزارد که چون به تو اجازه بازگشت داد،گفتی:درندگان،مرا زنده زنده بخورند،اگر از تو جدا شوم و از قافله ها حال تو را بپرسم و تو را با کمیِ یاورانت،وا گذارم ! این،هرگز نمی شود.
سلام بر یزید بن حُصَین هَمْدانیِ مِشرَقیِ قاری؛کشته و بر خاک افتاده به شمشیر مَشرَفی !
اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وآلِهِ فیکَ،وَاللَّهِ لَو أعلَمُ أنّی اقتَلُ ثُمَّ احیی ثُمَّ احَرُق ثُمَّ اذری،ویُفعَلُ بی ذلِکَ سَبعینَ مَرَّةً ما فارَقتُکَ،حَتّی ألقی حِمامی دونَکَ،وکَیفَ لا أفعَلُ ذلِکَ وإنَّما هِیَ مَوتَةٌ أو قَتلَةٌ واحِدَةٌ،ثُمَّ هِیَ بَعدَهَا الکَرامَةُ الَّتی لَا انقِضاءَ لَها أبَداً».
فَقَد لَقیتَ حِمامَکَ،وواسَیتَ إمامَکَ،ولَقیتَ مِنَ اللَّهِ الکَرامَةَ فی دارِ المُقامَةِ،حَشَرَنَا اللَّهُ مَعَکُم فِی المُستَشهَدینَ،ورَزَقَنا مُرافَقَتَکُم فی أعلی عِلِّیّینَ.
السَّلامُ عَلی بِشرِ بنِ عُمَرَ الحَضرَمِیِّ،شَکَرَ اللَّهُ لَکَ قَولَکَ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَکَ فِی الاِنصِرافِ:«أکَلَتنی إذَنِ السِّباعُ حَیّاً إن فارَقتُکَ وأسأَلُ عَنکَ الرُّکبانَ،وأخذُلُکَ مَعَ قِلَّةِ الأَعوانِ،لا یَکونُ هذا أبَداً».
السَّلامُ عَلی یَزیدَ بنِ حُصَینٍ الهَمدانِیِّ المِشرَقِیِّ القاری،المُجَدَّلِ بِالمَشرَفِیِّ.
ص:1037
سلام بر عمر بن ابی کعب انصاری !
سلام بر نَعیم بن عَجلان انصاری !
سلام بر زُهَیر بن قَین بَجَلی که چون حسین علیه السلام،به او اجازه بازگشت داد،گفت:نه ! به خدا سوگند،این هرگز نمی شود ! فرزند پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله را در دست دشمنان اسیر،وا گذارم و خود را نجات دهم؟! خداوند،هیچ گاه این روز را برایم پیش نیاورد !
سلام بر عمرو بن قَرَظه انصاری !
سلام بر حبیب بن مُظاهر اسدی !
سلام بر حرّ بن یزید ریاحی !
سلام بر عبد اللَّه بن عُمَیر کلبی !
سلام بر نافع بن هلال بن نافع بَجَلی مرادی !
السَّلامُ عَلی عُمَرَ بنِ أبی کَعبٍ الأَنصارِیِّ.
السَّلامُ عَلی نَعیمِ بنِ عَجلانَ الأَنصارِیِّ.
السَّلامُ عَلی زُهَیرِ بنِ القَینِ البَجَلِیِّ،القائِلِ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَهُ فِی الاِنصِرافِ:«لا وَاللَّهِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَداً،أترُکُ ابنَ رَسولِ اللَّهِ أسیراً فی یَدِ الأَعداءِ وأنجو ! لا أرانِیَ اللَّهُ ذلِکَ الیَومَ».
السَّلامُ عَلی عَمرِو بنِ قَرَظَةَ الأَنصارِیِّ.
السَّلامُ عَلی حَبیبِ بنِ مُظاهِرٍ الأَسَدِیِّ.
السَّلامُ عَلَی الحُرِّ بنِ یَزیدَ الرِّیاحِیِّ.
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ بنِ عُمَیرٍ الکَلبِیِّ.
السَّلامُ عَلی نافِعِ بنِ هِلالِ بنِ نافِعٍ البَجَلِیِّ المُرادِیِّ.
ص:1038
سلام بر انَس بن کاهِل اسدی !
سلام بر قیس بن مُسهِر صَیداوی !
سلام بر عبد اللَّه و عبد الرحمان،دو پسر عروة بن حَراقِ غِفاری !
سلام بر جون بن حَری،غلام ابو ذر غِفاری !
سلام بر شَبیب بن عبد اللَّه نَهشَلی !
سلام بر حَجّاج بن یزید سعدی !
سلام بر قاسِط و کَرِش،دو پسر ظَهیر تَغلِبی !
سلام بر کِنانة بن عتیق !
سلام بر ضِرغامة بن مالک !
سلام بر حُوَیّ بن مالک ضُبَعی !
سلام بر عمر بن ضُبَیعه ضُبَعی !
السَّلامُ عَلی أنَسِ بنِ کاهِلٍ الأَسَدِیِّ.
السَّلامُ عَلی قَیسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّیداوِیِّ.
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ وعَبدِ الرَّحمنِ ابنَی عُروَةَ بنِ حَراقٍ الغِفارِیَّینِ.
السَّلامُ عَلی جَونِ بنِ حَرِیٍّ مَولی أبی ذَرٍّ الغِفارِیِّ.
السَّلامُ عَلی شَبیبِ بنِ عَبدِ اللَّهِ النَّهشَلِیِّ.
السَّلامُ عَلَی الحَجّاجِ بنِ یَزیدَ السَّعدِیِّ.
السَّلامُ عَلی قاسِطٍ وکَرِشٍ ابنَی ظَهیرٍ التَّغلِبِیَّینِ.
السَّلامُ عَلی کِنانَةَ بنِ عَتیقٍ.
السَّلامُ عَلی ضِرغامَةَ بنِ مالِکٍ.
السَّلامُ عَلی حُوَیِّ بنِ مالِکٍ الضُّبَعِیِّ.
السَّلامُ عَلی عُمَرَ بنِ ضُبَیعَةَ الضُّبَعِیِّ.
ص:1039
سلام بر زید بن ثُبَیت قیسی !
سلام عبد اللَّه و عبید اللَّه،دو پسر یزید بن ثُبَیت قیسی !
سلام بر عامر بن مسلم !
سلام بر قَعنَب بن عمرو تَمری !
سلام بر سالم،غلام عامر بن مسلم !
سلام بر سیف بن مالک !
سلام بر زُهَیر بن بِشر خَثعَمی !
سلام بر زید بن مَعقِل جُعْفی !
سلام بر حَجّاج بن مسروق جُعْفی !
سلام بر مسعود بن حَجّاج و پسرش !
سلام بر مُجَمِّع بن عبد اللَّه عائذی !
السَّلامُ عَلی زیدِ بنِ ثُبَیتٍ القَیسِیِّ.
السَّلامُ عَلی عَبدِ اللَّهِ وعُبَیدِ اللَّهِ ابنَی یَزیدَ بنِ ثُبَیتٍ القَیسِیِّ.
السَّلامُ عَلی عامِرِ بنِ مُسلِمٍ.
السَّلامُ عَلی قَعنَبِ بنِ عَمرٍو التَّمرِیِّ.
السَّلامُ عَلی سالِمٍ مَولی عامِرِ بنِ مُسلِمٍ.
السَّلامُ عَلی سَیفِ بنِ مالِکٍ.
السَّلامُ عَلی زُهَیرِ بنِ بِشرٍ الخَثعَمِیِّ.
السَّلامُ عَلی زَیدِ بنِ مَعقِلٍ الجُعفِیِّ.
السَّلامُ عَلی الحَجّاجِ بنِ مَسروقٍ الجُعفِیِّ.
السَّلامُ عَلی مَسعودِ بنِ الحَجّاجِ وَابنِهِ.
السَّلامُ عَلی مُجَمِّعِ بنِ عَبدِ اللَّهِ العائِذِیِّ.
ص:1040
سلام بر عمّار بن حَسّان بن شُرَیح طایی !
سلام بر حیّان بن حارث سلمانی ازْدی !
سلام بر جُندَب بن حُجر خَولانی !
سلام بر عمر بن خالد صَیداوی !
سلام بر سعید،غلام او !
سلام بر یزید بن زیاد بن مهاجر کِنْدی !
سلام بر زاهِر،غلام عمرو بن حَمِق خُزاعی !
سلام بر جَبَلة بن علی شیبانی !
سلام بر سالم،غلام ابن مَدنیّه کلبی !
سلام بر اسلَم بن کثیر ازْدی اعْرَج !
سلام بر زُهَیر بن سُلَیم ازْدی !
السَّلامُ عَلی عَمّارِ بنِ حَسّانَ بنِ شُرَیحٍ الطّائِیِّ.
السَّلامُ عَلی حَیّانَ بنِ الحارِثِ السَّلمانِیِّ الأَزدِیِّ.
السَّلامُ عَلی جُندَبِ بنِ حُجرٍ الخَولانِیِّ.
السَّلامُ عَلی عُمَرَ بنِ خالِدٍ الصَّیداوِیِّ.
السَّلامُ عَلی سَعیدٍ مَولاهُ.
السَّلامُ عَلی یَزیدَ بنِ زِیادِ بنِ المُهاجِرِ الکِندِیِّ.
السَّلامُ عَلی زاهِرٍ مَولی عَمرِو بنِ الحَمِقِ الخُزاعِیِّ.
السَّلامُ عَلی جَبَلَةَ بنِ عَلِیٍّ الشَّیبانِیِّ.
السَّلامُ عَلی سالِمٍ مَولَی ابنِ المَدَنِیَّةِ الکَلبِیِّ.
السَّلامُ عَلی أسلَمَ بنِ کَثیرٍ الأَزدِیِّ الأَعرَجِ.
السَّلامُ عَلی زُهَیرِ بنِ سُلَیمٍ الأَزدِیِّ.
ص:1041
سلام بر قاسم بن حبیب ازْدی !
سلام بر عُمَر بن جُندَب حَضرَمی !
سلام بر ابو ثُمامه،عمر بن عبد اللَّه صائدی !
سلام بر حَنظَلة بن اسعد شِبامی !
سلام بر عبد الرحمان بن عبد اللَّه بن کَدِر ارحَبی !
سلام بر عمّار بن ابی سلامه هَمْدانی !
سلام بر عابِس بن شَبیب شاکری !
سلام بر شَوذَب،غلام شاکر !
سلام بر شَبیب بن حارث بن سریع !
سلام بر مالک بن عبد بن سریع !
السَّلامُ عَلی قاسِمِ بنِ حَبیبِ الأَزدِیَّ.
السَّلامُ عَلی عُمَرَ بنِ جُندَبٍ الحَضرَمِیِّ.
السَّلامُ عَلی أبی ثُمامَةَ عُمَرَ بنِ عَبدِ اللَّهِ الصّائِدِیِّ.
السَّلامُ عَلی حَنظَلَةَ بنِ أسعَدَ الشِّبامِیِّ.
السَّلامُ عَلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ الکَدِرِ الأَرحَبِیِّ.
السَّلامُ عَلی عَمّارِ بن أبی سَلامَةَ الهَمدانِیِّ.
السَّلامُ عَلی عابِسِ بنِ شَبیبٍ الشّاکِرِیِّ.
السَّلامُ عَلی شَوذَبٍ مَولی شاکِرٍ.
السَّلامُ عَلی شَبیبِ بنِ الحارِثِ بنِ سَریعٍ.
السَّلامُ عَلی مالِکِ بنِ عَبدِ بنِ سَریعٍ.
ص:1042
سلام بر زخمی اسیر،سوّار بن ابی حِمیَر فَهْمی هَمْدانی !
سلام بر زخمی همراه او،عمرو بن عبد اللَّه جُندَعی !
سلام بر شما،ای بهترین یاوران !
سلام بر شما،به خاطر صبرتان،که چه عاقبت نیکویی دارید ! خداوند،شما را در جایگاه نیکان،جای دهد ! گواهی می دهم که خداوند،پرده از چشمان شما بر گرفت و برایتان،جایگاهی [ آسوده در بهشت ]آماده ساخت و به شما عطای فراوان داد.شما هم در همراهی حق،درنگ نکردید و پیشروان ما [ به سوی بهشت ]شدید و ما [ إن شاء اللَّه ] همنشینان شما در سرای جاویدان هستیم.سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد! (1)
السَّلامُ عَلَی الجَریحِ المَأسورِ سَوّارِ بنِ أبی حِمیَرٍ الفَهمِیِّ الهَمدانِیِّ.
السَّلامُ عَلَی المُرثَثِّ مَعَهُ عَمرِو بنِ عَبدِ اللَّهِ الجُندَعِیِّ.
السَّلامُ عَلَیکُم یا خَیرَ أنصارٍ.
السَّلامُ عَلَیکُم بِما صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَی الدّارِ،بَوَّأَکُمُ اللَّهُ مُبَوَّأَ الأَبرارِ،أشهَدُ لَقَد کَشَفَ اللَّهُ لَکُمُ الغِطاءَ،ومَهَّدَ لَکُمُ الوِطاءَ،وأجزَلَ لَکُمُ العَطاءَ،وکُنتُم عَنِ الحَقِّ غَیرَ بِطاءٍ،وأنتُم لَنا فُرَطاءُ،ونَحنُ لَکُم خُلَطاءُ فی دارِ البَقاءِ،وَالسَّلامُ عَلَیکُم ورَحمَةُ اللَّهِ وبَرَکاتُهُ.
ص:1043
دو زیارتی که متن آنها در آغاز این فصلْ گزارش شد،به ناحیه مقدّسه (1)نسبت داده شده اند و از آن جا که در آنها (بویژه در زیارت نخست) به مصائب سید الشهدا و یاران آن بزرگوار،اشاره شده،مورد استناد و استفاده اهل منبر و ذاکران مصائب اهل بیت علیهم السلام قرار دارند.از این رو،آگاهی از میزان اعتبار آنها،از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ولی پیش از پرداختن به این موضوع،توجّه به چند نکته لازم به نظر می رسد:
1.هرچند هر دو زیارت،منسوب به ناحیه مقدّسه اند،لیکن زیارتی که به«زیارت ناحیه مقدّسه»شهرت دارد،همان زیارت نخست این فصل است.این زیارت،در کتاب موسوم به المزار الکبیر (نگاشته ابن مشهدی) (2)آمده است. (3)
2.علامه مجلسی،در بحارالأنوار،زیارت نخست را از کتاب المزار شیخ مفید نیز گزارش کرده است؛ (4)لیکن در نسخه های موجود از کتاب المزار مفید،این متن،
ص:1044
وجود ندارد.
همان طور که در متن منقول از کتاب المزار الکبیر ملاحظه شد،این زیارت،سند متّصل به ناحیه مقدّسه ندارد و روایت آن،اصطلاحاً«مُرسَل»است و قابل ارزیابی سندی نیست؛ولی مؤلف کتاب المزار الکبیر،در مقدمه این کتاب،آورده است:
اما بعد:من در این کتابم،زیارت های گوناگونی را برای مشاهد مشرّف،و نیز آنچه را در آداب مسجدهای فرخنده وارد شده است،ودعاهایی را که پس از نمازها خوانده می شوند،و مناجات های لذت بخشی را که در خلوتگاه ها با خداوندِ ازَلی می شود،و آن دسته دعاهایی را که در امور مهم،با آنها به خداوندْ پناه برده می شود،گرد آورده ام؛دعاهایی که راویان مورد اعتماد،با سند،از بزرگان [امّت]،نقل کرده اند (1).
برخی گفته اند که این عبارت،در توثیق عمومی همه کسانی که در اسناد روایات کتابِ یاد شده قرار دارند،صراحت دارد و از جمله کسانی که بر این مطلبْ اصرار دارند،محدّث نوری است؛ (2)لیکن در این باره،توجه به چند نکته ضروری است:
1.ممکن است مقصود ابن مشهدی از عبارت مذکور،توثیق مشایخ بِلا واسطه روایی خویش باشد.بنا بر این،او می خواهد بگوید کسانی که این روایات را برای وی نقل کرده اند یا در کتب خود نوشته اند،مورد وثوق هستند،نه این که همه کسانی که در سلسله اسناد روایات کتاب وی (المزار الکبیر) آمده اند،مورد وثوق او باشند.
2.وقتی برخی از راویان کتاب هایی مانند الکافی (با آن همه دقت مؤلف آن)،ثقه نیستند،بعید به نظر می رسد مؤلفی ادعا کند که همه راویان کتاب او،مورد وثوق او هستند.
ص:1045
3.بر فرض که از عبارت یاد شده،استنباط شود که ابن مشهدی،همه راویان کتاب المزار الکبیر را توثیق کرده است،با عنایت به این که وی از متأخّرانْ محسوب می شود،قطعاً توثیق او هم بر پایه حدس و نظر بوده و از اعتبار لازم،برخوردار نیست.
بر این اساس،هر چند مورد وثوق بودن مشایخ ابن مشهدی،موجب اعتبار نِسبی روایات کتاب اوست،لیکن این اعتبار،به گونه ای نیست که بتوان با اطمینان،زیارت نامه یاد شده را به طور مستقیم،به امام زمان علیه السلام نسبت داد و لذا به کسانی که«زیارت ناحیه مقدّسه»را بازگو می نمایند،توصیه می شود که آن را مستقیماً به امام زمان علیه السلام نسبت ندهند؛بلکه آن را به نقل از کتاب المزار الکبیر،از ناحیه مقدّسه،گزارش نمایند.
گفتنی است درباره کتاب ابن مشهدی،نکات دیگری نیز هست که در این مختصر،فرصت پرداختن به آنها نیست.
این زیارت نامه نیز منسوب به ناحیه مقدّسه است؛لیکن به«زیارت شهدا»مشهور است.در این باره نیز چند نکته قابل توجه است:
1.این زیارت،در کتاب های:الإقبال، (1)المزار الکبیر (2)و مصباح الزائر (3)آمده است؛لیکن در مصادر کهن،مانند:کامل الزیارات و مصباح المتهجّد،گزارش نشده است.
2.با عنایت به این که شیخ طوسی در سلسله سند این روایت (زیارت) است،جای این پرسش وجود دارد که:چرا ایشان،این زیارت را در مصباح المتهجّد نیاورده است؟
ص:1046
3.بر فرض آن که سند این روایت را تا شیخ طوسی معتبر بدانیم،به نظر می رسد که پس از شیخ طوسی،سند،دچار گسستگی و سَقْط است؛زیرا در فاصله طولانی دوران حیات شیخ طوسی (385-460 ق) تا زمان صدور روایت (سال 252 ق)،تنها دو واسطه،آن را گزارش کرده اند که عادتاً ممکن نیست.
4.زمان صدور زیارت نامه یاد شده،سال 252 ق،یعنی دوران امامت امام هادی علیه السلام و قبل از ولادت امام مهدی علیه السلام گزارش شده است.بنا بر این،مقصود از«ناحیه مقدّسه»در این روایت،نه امام مهدی علیه السلام،بلکه امام هادی علیه السلام (214-254 ق) است.
با توجّه به نکات یاد شده،این زیارت نامه نیز سند معتبر ندارد.البته باید توجه معناست که نمی توان آن را به طور مستقیم و صریح،به اهل بیت علیهم السلام نسبت داد و در کرده،مورد بهره برداری قرار گیرد.
ص:1047