فانوس دوم (خدیجه ی محمد صلی الله علیه و آله)

مشخصات کتاب

فانوس 2 (خدیجه ی محمد صلی الله علیه و آله)

ویژه وفات حضرت خدیجه (سلام الله علیها)

تعداد صفحات:31ص

ناشر: معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امور خیریه

زبان :فارسی

موضوع: حضرت خدیجه سلام الله علیها

تهیه و تنظیم: مجتمع فرهنگی پژوهشی اوقاف و امور خیریه و اهدایی معاونت فرهنگی و اجتماعی و سازمان اوقاف و امور خیریه

آدرس: تهران، خیابان نوفل لوشاتو، سازمان اوقاف و امورخیریه، معاونت فرهنگی و اجتماعی. آدرس مجتمع: قم، بلوار 15 خرداد، جنب امامزاده شاه سید علی مجتمع فرهنگی آموزشی معاونت فرهنگی اجتماعی سازمان اوقاف و امور خیریه تلفن: 38187169-025

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

فانوس 2 (خدیجه ی محمد صلی الله علیه و آله)

ویژه وفات حضرت خدیجه (سلام الله علیها)

ص: 4

درباره ی فانوس

مجتمع فرهنگی پژوهشی سازمان اوقاف و امور خیریه، سنگ بنای متفاوتی را گذاشته است و با نگاهی عمیق تر به مقوله ی «سبک زندگی اسلامی» فانوسی را روشن کرده است. کتاب چه های «فانوس» هرچند اندازه ی کوچکی دارند و صفحاتشان کم است، اما سرچشمه ی نورشان منبع لایزالی است که همه ی جهان را در تمامی زمان ها در برمی گیرد.

«سبک زندگی اسلامی» محور موضوعات فانوس است که از چهار جهت پنجره ای رو به آن گشوده شده: «سیره ی خاندان اهل بیت (علیهم السلام)» [کتاب چه های لاجوردی] ، «زندگی دینی» [کتاب چه های آبی]، «مناسبت های مذهبی» [کتابچه های زرد] و «رویدادهای سیاسی و اجتماعی» [کتابچه های بنفش] و گروه هنری تبلیغی عقیق، در تلاشی شبانه روزی با افتخار تولید فانوس را عهده دار شده است تا در این شب های تاریک، خدمتی باشد و چراغ راهی به سوی «خوب زندگی کردن». . ما فانوس را برای شما روشن کرده ایم. خواندن این کتاب چه تنها 16 دقیقه طول می کشد ...

ص: 5

ص: 6

یک خدیجه تاریخ

ص: 7

برای یک زن همین بس که به شانه های مردی چون محمد (صلی الله علیه و آله) تکیه کند. کسی که بین مردان شمشیر به دست عرب عاطفه اش را سر نبریده است.

باید خدیجه باشی تا بین هیاهوی مردمی که سالهاست از جویدن مال همدیگر دندان هایشان گرد شده، رزق تو از زمین، همسری "محمد" باشد و "فاطمة" را از بهشت تقدیم دامنت کنند.

خدیجه سال ها تشنه بود و حالا کسی آمده بود که نشانی آفتاب را میدانست. محمد برای او حکایت نسیم را داشت میان عربده ها و اخم ها و شمشیرهایی که از غلاف در آمده اند. نسیمی که ثابت می کرد مشقهای مردانگی عرب پر از غلطهای املایی ریز و درشت است.

گرچه خدیجه تجارت می کرد ولی برق سکه ها، سوی چشم هایش را نسوزانده بود که بخواهد هم سفره یکی از خواستگارانی شود که لباس زربافت تنش کرده. در آن روزگاری که اگر دستشان می رسید برای درهم و دینار هم بت می ساختند و قربانی زمین می زدند، مهر محمد برای خدیجه خوشایندتر از این بود که بخواهد صدای زنگ کاروان شوهری ثروتمند، لبانش را از خنده پر کند.

ص: 8

اگر تمام شن های حجاز زبان داشتند و پیش خدیجه قسم می خوردند که محمد راستگوست و زبانش تابحال به دروغ آلوده نشده است، اما خدیجه باید حجت را تمام می کرد. او می خواست عیار تعریف و تمجیدهایی را که در وصف محمد امین شنیده، به دست خودش بسنجد. پس غلام خود میسره را در سفری اجیر کرد تا خبر امین بودن یا نبودن محمد را برایش ثبت و ضبط کند. وقتی میسره از پیشگویی مرد نصرانی درباره پیامبری محمد تعریف کرد، هر کلمه اش دل خدیجه را تا آسمان بالا برد. حتی اگر میسره دروغ می گفت، خدیجه نمی توانست در بازگشت محمد از سفر، تکه ابری که بالای سر او سایه انداخته بود را نبیند.

خداوند می دانسته که عبادت محمد در حرا، همراه می خواهد تا بندگانش طی یک قرار مسلمانی، اقرار کنند: "اشهد ان محمدا عبده و رسوله".

مگر خدیجه کسی بود که از عبادت محمد ابرو بالا بیاندازد و گلایه کند؟ محمد همتایی میخواست که در سراشیبی عبد شدن محمد، زمین گیر نشود و در رسالت، او را زمین گیر نکند.

همین هم شد که قبل از همه زنان، اسلام، کام خدیجه را شیرین کرد. او خیلی قبل تر از

ص: 9

آن که نور "اقرأ باسم ربک الذی خلق"، قلب محمد را بلرزاند، یاد گرفته بود که به محمد اقتدا کند. اسلام آمده بود تا دایره تسلیم خدیجه را پر کند تا خدیجه همان شجره طیبه ای باشد که 12 شاخه پر برکت برای تاریخ دهد. کافی بود حلیمه نزد محمد، لب تر کند که خشکسالی دامهایش را تلف کرده، آن وقت بود که خدیجه چهل گوسفند و یک شتر بارکش را همراه حلیمه روانه خانه او می کرد.

وقتی که فقر استخوان شکن در شعب ابی طالب، میرفت که مقاومت ها را پوک کند،

مسلمانان مهمان جواهرات خدیجه شدند.

همین هم شد که باردار بهشت شد. همین هم شد که وقت زایمان، هیچ زنی برای یاری تولد کودکش نیامد تا بیگانه ها، پیوستن زنان بهشتی به بهشت خدیجه و کودکش را چشم زخم نزنند.

اگر مسلمانی خدیجه، از او یک بهشت زمینی نمی ساخت، موقع مرگ، جبرئیل برایش کفن از آسمان نمی آورد.

خدیجه که عازم دیدار خدا شد، کوه صبر محمد لرزید. هیچ کس نفهمید که چه طوفانی در دل دریایی رسول خدا بلند شد که سال کوچ خدیجه را "سال اندوه" اسم گذاشت.

ص: 10

دو هنری برای زن بودن

ص: 11

تصویر

ص: 12

وقتی که زن باشی ممکن است برای مردی که مهر او در قلبت ریشه دوانده، آنقدر دلت بلرزد که جلوی در بایستی و نگذاری که به ماموریت برود. اصلا شاید اگر مردت شبانه بلند شود و وضو بگیرد تا سر سجاده بنشیند، از حسادت صورتت گل بیاندازد. شاید تا چند روز ابروهایت را گره بزنی تا چشمهای مردت را بخری. اما مگر می شد که خدیجه سر راه شوهرش بنشیند ومثل زنان دیگر صورتش را چنگ بزند که محمد به حرا نرود؟ این که محمد می رفت تا سر به سجده بگذارد، گل از گل خدیجه می شکفت و رگهایش را از شوق داغ می کرد. بعید نبود اگر که شوق او، مثل نماز شوهرش اجر میداشت .

می توان رد پای هر زنی را در ثانیه های مردش پیدا کرد. چه وقتی که مرد سربازی است که تانک های دشمن دینش را تیر باران می کند و چه وقتی که مرد فرمانده ای است که برای بمباران هیروشیما دستور آتش میدهد. و چه وقتی مرد برای سر حسین بن علی (علیه السلام) نقشه کشیده باشد.

گاهی چالی که یک لبخند روی گونه زن کاشته، آن قدر قلب مردش را آرام کرده که می تواند در رودی بزرگ غواصی کند تا قلب سرزمینی را به دست بیاورد که دشمنی اسلام را

ص: 13

کرده. و گاهی خط عاطفه زن، شوهری ساخته که سر خم می کند تا دستان هیتلر را ببوسد.

با این وجود، آسیه هایی هم بودند که به لحظه های فرعون، باریدند ولی مردشان، شوره زاری بوده که فقط نسل کشی از دستش بر می آمده.

خدیجه از ابتدا قرار بوده که آغوشش را به اندازه تاریخ باز کند تا مادر باشد برای تمامی کسانی که دیروز و امروز و فردا بر محمد(صلی الله علیه و آله) صلوات می فرستند. قرار بوده که خون رگهایش در تن فاطمه ای بجوشد که برای علی(علیه السلام) بهترین باور در اطاعت خداست.

هر بار که پیامبر از حرا بر می گشت گویی محمدی تازه به خانه آمده است. با ایمانی پر نورتر از پیش و هر بار که خدیجه با لبخند به استقبالش میرفت، مؤمن تر از قبل بود.

خدیجه خورشیدی شد که در همه نفسهای محمد (ص) از عبادت تا رسالت، طلوع کرده بود. در صبر نبی، صبر خدیجه می تابید و در اخلاق او، قلب مهربان خدیجه می تپید. وقتی که خدیجه لباس رفتن پوشید، نفس های معطر پیامبر سنگین شد؛ نفسهایی که به خدیجهای انس گرفته بود که دستانش و لبخندش و تمام وجودش قدم های پیامبر را محکم تر می کرد.

با رفتن خدیجه، رسالت محمد(صلی الله علیه و آله)، سخت تر از قبل شد. چون که نفس های محمد(صلی الله علیه و آله) برای رساندن آیات خدا به گوش مردم، دست های خدیجه را کم داشت.

ص: 14

سه عشق آواز ندارد

ص: 15

اصلا راه ندارد که جیب های آدم از عشق خالی باشد و در آینه به خودش نگاه کند و بگوید مؤمن. همین که نیش زبان می شنوی، انگار که روی قلبت ناخن می کشند، چطور می شود همچین وقتی، بدون عشق طاقت بیاوری؟ چطور می شود عشق نباشد و دم و بازدمت، از گلایه داغ نشود؟

عشق رنگی دارد که هیچ حنایی آن را زرد نمی کند اما آنقدر برای عشق در دایره المعارف ها و کتابها رنگ نوشته اند که عبارشناس می خواهد تا طلا را از آب طلا بشناسد.

وقتی کلمات عاشقانه، علف هرزی شده اند که از هر حنجره ای آواز می شوند و در هر کتاب شعری ادعا می شود که باید پرستیدشان، حیف است که عشق بدون معنی روی زمین بماند که هر کس و ناکسی آن را بردارد و معنی کند.

حیف است که عشق لای کتاب قطور تاریخ گم شود و معلوم نشود که در سرزمینی که هر ارثی برای زن ها حرام شده بود و زن ها بعد از مرگ شوهر معامله می شدند، زنی ثروتمند داشته هایش را برای عشق حراج کرده است.

کافی بود دل نبی برای آزادی زید بن حارثه بتپد، دارایی خدیجه به فدای احساس پاک

ص: 16

نبوی می شد. اما آیا خدیجه عاشق بود تا به وصال محمد برسد و از لمس گرمای پر مهر دستان او ذوق کند؟ یا اینکه عشق خدیجه این بود که در چهره نمکین محمد گم شود؟

چراغی که در سینه خدیجه می درخشید، روشن تر از آن بود که طوفان زخم زبان، هزار تکه اش کند. مگر قبل از محمد(صلی الله علیه و آله)، هم پچ پچهای دور و برش بوی سرزنش نمیداد که چرا خدیجه به خواستگاران ثروتمند جواب منفی داده؟

وقتی کسی دلش آفتاب گردان شد، به دنبال آفتاب می گردد و نمی تواند بین سنتهای گندیده ای خفه شود که آدم را درونش فسیل می کند. خدیجه آفتاب گردان بود و سنتهای جاهلی را برنمی تابید.

آن وقت است که اگر محمد(صلی الله علیه و آله) در ملاقات کافران, "لا أعبد ما تعبدون" می گوید، خدیجه محمد را بازتاب می کند و در جواب طعنه ها، "لکم دینکم ولی دین" می خواند تا نه تنها زیر خاکستر جاهلیت خاموش نشود، بلکه شعله ها را بیدار کند.

گاهی رسم و رسومات بین انسان و دلش دیوار می کشند. تا آنجا که اگر مردی در دوران زنده به گور کردن دختران، دلش رحم بیاید و دخترش را به گور نسپارد، تا عمر دارد زیر بار فشار نگاه مردم خواهد ماند. یا در شهری که مردمش خوبی و بدی را با ثروت می سنجند، اگر

ص: 17

دختری با خواستگار ثروتمندش ازدواج نکند، مردم ابروهایشان را بالا می اندازند که "عجب حماقتی!".

فرار کردن از رسم و رسوم بی ریشه و عمل بر اساس چیزی که فکر می کنیم درست است، کار هر کسی نیست. اگر عشق نباشد سرزنش مردم کمر را بیشتر از وام بانکی خم می کند. این میشود که حاضر می شویم تا خرخره در قرض فرو رویم اما عروسیمان ، مبلمان مان و اوضاع زندگی مان شبیه بقیه شود.

اگر عشق نباشد مردم دروغ را می پرستند. اگر عشق نباشد، سجده های نماز جز این نمی شود که لحظه ای پیشانی و مهر روی هم را ببوسند و سریعا از هم خداحافظی کنند.

عشق ابراهیم شدن می خواهد. خدیجه که ابراهیم شد، تبر صبرش را روی دوشش گذاشت و یکی یکی، سکه ها و گوشواره ها و همه چیزش را، برای خدای خودش ذبح کرد. هر چیزی را که ممکن بود خدا شود و خدیجه به پایش سجده کند.

کم کم سرهایی که به احترام بانوی ثروتمند خم میشدند، دیگر او را نمی شناختند. سلام هایی که با آب و تاب به گوشش می رسیدند، برای همیشه مرده بودند. اما خدیجه شجاع تر از این بود که رفتارهای تیز و تند ، رگ عشقش را ببرند.

ص: 18

فرمولی است که در آن، عشق به توان شجاعت می رسد. اگر شجاعت از فرمول خط بخورد، یک اخم کوچک، کافی است تا عاشق تازه نفسی را خرد کند.

اخم ها شور هستند و کنایه ها تلخ. اما درست مانند سنگریزه هایی هستند که سر راه عشق افتاده اند. حالا می خواهد طعنه را زنان عرب بزنند یا دولت هایی که بازوهایشان را به بشکه های ثروتشان تکیه داده اند.

در راه عشق هیچ کاری گم نمی شود. عشق و صبر خدیجه کاری کرد که او پیراهنی را با خودش بردارد و عازم بهشت شود، که نماز محمد به آن تبرک داده بود.

ص: 19

ص: 20

چهار مرثیه ای برای فرج

ص: 21

تصویر

ص: 22

تصورش خیلی سخت است که دستان ولی عصر(عج) بسته باشد و کسانی که توی قنوت نمازشان، دعای فرج میخوانند، در تخت خواب های پر قو خواب بینند که در دور سوم مسابقه بیلیارد مقام آورده اند.

چه دردی داریم که دست هایمان را زیر باران آه و ناله، یک کاسه می کنیم که: " اللهم عجل لولیک الفرج"؟

چون ته جیب هایمان تار عنکبوت بسته و موجودی حساب بانکی ما، جلوی گرانی لنگ انداخته؟

چون هر جا را نگاه کنی، چرک اعتیاد ممکن است به لباست بنشیند و حتی نمی شود آدامسی را با خیال راحت جوید؟

چون عده ی زیادی هستند که چند روز است نان خشکی سهمشان نشده و شاید امشب معده شان برای همیشه بخوابد؟

فرض کنیم وامی که بخاطرش در هر امام زاده ای دخیل بسته ایم را واریز کنند یا اینکه کسی دست به جیب شود تا روزه همه گرسنه های عالم را با افطاری مادام العمر تمام کند.

ص: 23

یا اینکه پلیس اعلام کند "همه مواد مخدر موجود در جهان طی یک عملیات بین المللی، جمع آوری و برای همیشه دفع شده".

آیا باز هم سجده ای خواهیم داشت که اشکهایش از داغ دوری امام زمان (عج) تب کرده باشد؟ آیا ما درد او هستیم یا درمانش؟

وقتی که زن باشی گاهی دلت میخواهد زیباترین النگوها دور دستانت بدرخشند. یا اینکه حس سنگینی گوشواره ها روی گوش هایت به تو یادآوری کند زیبا شده ای. اما ضروریاتی وجود دارد که دل بخواه آدم را درون خودش حل می کند و یا حتی تو را از آن چه آرزو داری 180 درجه دور می کند.

روزگاری ثروت خدیجه شهره عام و خاص بود. اما بعد از این که اولین سجده را به نبی خدا اقتدا کرد، دیگر صدای جرینگ النگوهایی که می خواست سد راه او و محمد(صلی الله علیه و آله) باشد، خوشحالش نمی کرد. او نمی توانست به خلخال هایش نگاه کند و غم گرسنگی در شعب ابی طالب را که زیر گلویش غده شده بود، طاقت بیاورد. مگر می شد خدیجه سوار بر شتر شود و صورت محمد(صلی الله علیه و آله) با غصه فقر مسلمانان، مهتابی شود؟ آن هم خدیجه ای که بین قلب او تا قلب محمد، یک بزرگراه بدون دست انداز کشیده شده

ص: 24

بود. آن هم او که نگاه پر از مهربانی محمد به زید بن حارثه را با هفت صد درهم خریدار بود.

گاهی آنقدر گلویمان از بغض زخمی شده که سجده هایمان مزه شور اشک می دهد. به حدی التماس می کنیم که حتی باورمان می شود که ما منتظر امام عصر(عج) هستیم.

ولی انتظار ما همرنگ نگاه خدیجه نیست. انتظارمان شبیه توقعی است که می گوید "کاش حضرت حجت ظهور کند یا حتی اگر ظهور نکرد برای چند ثانیه بیاید و گره هایی را که با شیطنت قفلش کرده ایم در عرض یک پلک زدن، باز کند."

کافی است مشکل حل شود. بعد از این که چشم هایمان از شادی برق زد، به اندازه ثانیه ای کک مان نمی گزد که مهدی (عج) برای چه دلش می کوبد و چه چیزی رنجش میدهد؟ ما برای آن لحظه، تکلیفی در ذهن مان ننوشته ایم.

حتی توجهی به عظمت او نداریم و به این فکر نمی کنیم که برای روز آمدنش باید زیر پایش فرش قرمزی از مرغوب ترین های بازار فرش بیاندازیم، یا لاله هایی شویم که آرزویشان این است که با خون خود برای مولا تا مکه جاده بکشند؟

خدیجه "اشهد ان محمدا رسول الله" را گفته بود که خاک از شانه های محمد بتکاند. او میدانست، وقتی محمد برمی گردد یا خاکستر، لباس و صورتش را همرنگ کرده یا بوی

ص: 25

شکمبه گوسفند، خانه را بر می دارد. چگونه خدیجه می توانست کنار خونابهی سنگهای ریز و درشتی که بر سر و روی محمد زده اند، زبان به شکایت از طعنه های مردم باز کند و با گله هایش باری شود بر روح محمد؟ تقسیم کار کرده بودند. محمد(صلی الله علیه و آله) با چوب و سنگ زخمی میشد و خدیجه با طعنه ها و نیش و کنایه ها.

وقتی پلکهای خدیجه سنگین شد که رنجهای محمد بیمار ترش نکند، شانه های پیامبر لرزید. مگر چند خدیجه روی زمین، دنبال آسمان می گشتند؟ مگر چند نفر بودند که برای بار رسالت نبی تب می کردند؟ مگر چند نفر می توانند امید مهدی (عج) باشند؟ مگر چند نفر خدیجه را می شناسند که برای خاطر مهدی (عج) بخواهند مثل خدیجه، گوشهایشان برای وعده فقر شیطان، پنبه داشته باشد؟ "ان الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشا" و مگر چند مسلمان در روزی که به نام رحلت خدیجه ثبت شده، می توانند، "سال اندوه" پیامبر را با جان شان لمس کنند؟

ص: 26

ص: 27

تصویر

ص: 28

جبرئیل: «یا رَسُولَ اللَّهِ هذه خَدِیجَةُ قد أَتَتْکَ مَعَهَا إِنَاءٌ فیه إِدَامٌ أو طَعَامٌ أو شَرَابٌ فإذا هِیَ أَتَتْکَ فَاقْرَأْ علیها السَّلَامَ من رَبِّهَا عز وجل ومنی وَبَشِّرْهَا بِبَیْتٍ فی الْجَنَّةِ من قَصَبٍ لَا صَخَبَ فیه ولا نَصَبَ.»(1)

حضرت خدیجه نزد تو می آید و ظرفی که در آن غذا و آب و خورشتی است برای تو می آورد، وقتی خدیجه کبری نزد تو آمد، یا رسول الله از طرف خدا به او سلام برسان و از طرف من جبرئیل هم به او سلام برسان و به او بشارت بده که خدای عالم در بهشت قصری برای او در نظر گرفته است که از تارهای طلا ساخته شده است و هیچ گونه لرزش و سر و صدابی و مشقتی در آنجا نیست.»

ص: 29


1- صحیح مسلم ج4 ص 1887

تصویر

ص: 30

تصویر

ص: 31

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109