عنوان و نام پدیدآور : شناخت نامه حضرت خدیجه علیها السلام/ ناصر رفیعی محمدی
مشخصات نشر : جامعه المصطفی العالمیه
مشخصات ظاهری : 3ج
موضوع:زندگینامه - حضرت خدیجه
موضوع: تاریخ - حضرت خدیجه
موضوع: جاهلیت - اسلام - حضرت خدیجه
موضوع : خدیجه (س) بنت خویلد، 68 - 3 قبل از هجرت.
موضوع : زنان مقدس مسلمان
موضوع : Muslim women saints
موضوع : احادیث اهل سنت -- قرن 14
موضوع : *Hadith (Sunnites) -- Texts -- 20th century
شناسه افزوده : جامعة المصطفی(ص) العالمیة. مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)
شناسه افزوده : Almustafa International UniversityAlmustafa International Translation and Publication center
رده بندی کنگره : BP26/2
رده بندی دیویی : 297/9722
ص: 1
ص: 2
شناخت نامه حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
جلد اول
ص: 3
ص: 4
فهرست اجمالی
بررسی ابعاد شخصیت ام المومنین حضرت خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ از موضوعات مهم و شایستۀ تحقیق و بررسی است. مطالعۀ تاریخی زندگی آن بزرگوار نشان می دهد که ایشان هم در دوران جاهلیت، هم پس از بعثت رسول خدا دارای فضایل، اوصاف اخلاقی و کمالات معنوی فراوان بود. شخصیتی که در جامعۀ خود به عنوان الگوی زن برتر تأثیر به سزایی در گسترش صفات نیک انسانی داشت.
ایثار و فداکاری، عفت و پاک دامنی، دوراندیشی و درایت، عزم و اراده، عطوفت و سخاوت، کرامت و مهربانی، صبر و استقامت، و توجه به مستمندان، بخشی از صفات پسندیدۀ آن الهۀ کرامت است.
حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نخستین لبیک گوی رسالت، همسر و هم سرّ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، انیس تهی دستی، کاشانۀ ام ابیها و مادر امت است. نقش مهم او در پیشبرد اسلام در دوران نونهالی و ظهور دین و حمایت بی دریغش از اندیشه های توحیدی پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر کسی پوشیده نیست. مقام معظم رهبری مدظلّه می فرمایند: «جناب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ حقیقتاً مظلوم است. به خاطر این که شرف همسری پیغمبر در مورد ایشان دارای یک ارزش مضاعف است. دیگران مشرف به شرف همسری پیغمبر شدند، لکن این رنج هایی را که پیغمبر در عمدۀ دوران رسالت به آنها مبتلی بودند، ندیدند. جناب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دوران رنج پیغمبر را، دوران سختی کار پیغمبر را تحمل کردند و دیدند.»
علی رغم تلاش های درخور ستایشی که در معرفی این شخصیت آسمانی ارائه شده، پژوهش های جدید، جامع و پویا هم چنان ضروری است تا ابعاد بیشتری از زنگی این شخصیت بزرگوار روشن شود و اندکی از غبار مظلومیت و غربت از چهرۀ نورانیش زدوده گردد.
آنچه به مناسبت برگزاری همایش ملی صدف کوثر ارائه می شود، گامی است کوچک در شناساندن حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ که شامل عناوین ذیل است:
ص: 5
1 . مجموعۀ مقالات همایش صدف کوثر، عَلَيْها السَّلاَمُ جلد
2 . شناخت نامۀ حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ (فارسی)، 3 جلد
عَلَيْها السَّلاَمُ . شناخت نامۀ حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ (عربی)، 1 جلد
4 . ام المومنین خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فی مصادر اهل السنه، 1 جلد
امید است مجموعۀ آثار همایش مقبول درگاه الهی واقع شود و همگان مشمول عنایت و شفاعت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و همسر گرامیش ام الائمه حضرت خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ واقع شویم. از همۀ اساتید، فضلا، و پژوهشگرانی که در نگارش مقاله همکاری داشته اند قدردانی می کنم؛ به ویژه از اساتید آقایان مهدی مهریزی، محمّد اسفندیاری، هادی ربانی و وحیدرضا نوربخش که در تدوین آثار همایش همراهی جدی داشته اند.
هم چنین از حمایت بی دریغ ریاست محترم جامعه المصطفی العالمیه حضرت آیت اللّه علیرضا اعرافی و حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمّدجواد زارعان، ریاست مجتمع عالی امام خمینی رحمه الله علیه و کمیتۀ علمی همایش صمیمانه سپاسگزاری می نمایم.
ربّنا تقبّل منّا انّک انت السمیع العلیم
دبیر علمی همایش صدف کوثر
ناصر رفیعی محمّدی
ص: 6
یکم. برای پی بردن به دیدگاه اسلام در بارۀ زن می باید به پنج منبع مراجعه کرد. دیدن این منابع در کنار هم می تواند تصویری کلان از نگاه اسلام و آموزه های اسلامی به زن را نشان دهد. تجزیۀ این منابع و رویکرد تبعیض آمیز به آنها، نگاه ناقص و احیاناً یک سویه را به همراه دارد. این منابع پنج گانه عبارت اند از:
1 . قرآن کریم؛
2 . سنت قولی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و امامان شیعه عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛
عَلَيْها السَّلاَمُ . سنت و سیرۀ عملی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و امامان شیعه عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛
4 . اعلام و شخصیت های برجسته و نام آور اسلامی؛
5 . نمادها و نشانه ها در شعایر مذهبی و دینی.
در زمینۀ قرآن و سنت قولی، آثار متعدد و گوناگونی تدوین شده است. اما سنت عملی و سیرۀ پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و پیشوایان نسبت به زن کمتر مورد تحقیق و پژوهش قرار گرفته است. در مورد منبع چهارم یعنی اَعلام و شخصیت ها، آثار مستقل و ضمنی فراوانی از قرون گذشته تا به امروز تألیف شده است؛ گرچه در این زمینه فقدان تحلیل و نگاه جامع و انضمامی مشهود است.
در باب نمادها و نشانه ها تا کنون کاری را سراغ نداریم. مراد از نمادها در شعایر مذهبی، برخی از احکام و تکالیف در عباداتی چون حج است که می تواند ترسیم کنندۀ جامعه آرمانی اسلام باشد؛ مثلاً در مسجد الحرام و اعمال حج و عمره پاره ای از احکام ویژه به چشم می خورد که در غیر مسجد الحرام و غیر حج و عمره به گونه ای دیگر در میان مذاهب فقهی و اسلامی رایج است. در نماز جماعتِ مسجد الحرام عدم رعایت تقدم و تأخر زن و مرد در صفوف نماز مبطل نیست؛ با این که همۀ مذاهب اسلامی در غیر مسجد الحرام تأخر زنان را شرط صحت نماز آنها می دانند.
ص: 7
و یا این که در حال احرام صورت زنان نباید پوشیده باشد؛ با این که فتوای پوشش صورت در برابر نامحرم یکی از آرای متداول میان فقیهان شیعه و اهل سنت در این زمینه است؛ همان گونه که از جواز اتمام نماز در مسجد الحرام می توان استنتاج کرد که مسجد الحرام وطن هر مسلمان است.
و یا همان طور که از نوع لباس احرام، نفی تبعیض نژادی و نفی تبعیض میان فقیر و غنی را می توان استنتاج کرد، از این احکام نیز می توان برای نشان دادن دیدگاه اسلام نسبت به زن در جامعۀ آرمانی استفاده کرد.
دوم. قرآن کتاب خدا، که منبع نخستین و اصیل برای آموزه های اسلامی است، بسیار حکیمانه و مترقّیانه با مسئلۀ زن برخورد کرده است. در این کتاب آسمانی، حدود عَلَيْها السَّلاَمُ50 آیه به اشکال مختلف، به زن پرداخته است، که بخش معتنا بهِ آن، به تغییر دیدگاه و نگرش رایج به زن بر می گردد.
نزول آیات مربوط به زن، از سال نخست بعثت در مکه آغاز شد و تا سال آخر زندگی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در مدینه ادامه یافت. می توان در ارزیابی کلان و کلّی، مراحل طرح مسئلۀ زن در قرآن را در چهار مرحلۀ زیر خلاصه کرد:
1. مبارزه با نگاه تحقیرآمیز جاهلیت به زن: این مسئله از سال نخست بعثت آغاز می شود و در سال های دوم، نهم، دهم و یازدهم، در آیات مکی تکرار می شود.(1) نمونۀ این آیات چنین است:
سال اوّل بعثت: (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ ٭ وَ إِذَا الْمَوْءُدَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ؛ (2) و آن گاه که جان ها به هم درپیوندند، پرسند زان دخترکِ زنده به گور؛ به کدامین گناه کشته شده است؟)
سال دوم بعثت: (أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنثَی * تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَی؛(3) آیا [به خیالتان]
ص: 8
برای شما پسر است و برای او دختر؟! در این صورت، این تقسیم نادرستی است).
سال یازدهم بعثت: (وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ؛(1) و هر گاه یکی از آنان را به دختر مژده آورند، چهره اش سیاه می گردد، در حالی که خشم [و اندوه] خود را فرو می خورد).
2. طرح مباحث معرفت شناسانه و دفاع از هویت انسانیِ زن: قرآن کریم در این جهت، به معرفی هویت انسانی زن و مرد، چگونگی خلقت و توانمندی های زنان و مردان پرداخته است. این موضوع با طرح مسئله آفرینش نر و ماده، از سال نخستِ بعثت، شروع و در سال های دوم، سوم، پنجم، دهم، یازدهم و سیزدهم، در آیات مکی، و نیز در سال های اوّل و پنجم هجرت، در سوره های مدنی(2) ادامه می یابد. نمونه ای از این آیات عبارت اند از:
سال سوم بعثت: (وَیَادَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلَا مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا؛(3) و ای آدم! تو با جفت خویش در آن باغ سکونت گیر و از هر جا که خواهید، بخورید).
سال دهم بعثت: (جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا؛(4) از خودتان برای شما جفت هایی قرار داد).
عَلَيْها السَّلاَمُ. معرفی الگو های مثبت: سومین مرحله ای که قرآن کریم در نشان دادن و تعمیق نگاه مثبت به زن پی گرفته، ارائۀ الگو های مثبت از زنانِ دوره های کهنِ تاریخ است. این قضیه از سال چهارم، با معرفی مریم آغاز می شود؛ در سال پنجم به معرفی تلاش های زنانِ همراه موسی (مادر و خواهر) می پردازد و در سال ششم، مجدداً زنانِ همراه موسی و داستان دختران شعیب و سلطنت و حکومت ملکۀ سبا را طرح می کند. در سال دوازدهم داستان همسر زکریا و مریم بازگو می شود و در سال های سوم، پنجم، هشتم و نهمِ دورۀ مدینه نیز، گوشه هایی از زندگی مریم بیان(5) می گردد. نمونه ای از این آیات چنین است:
ص: 9
سال چهارم بعثت: (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَانًا شَرْقِیًّا؛(1) و در این کتاب از مریم یاد کن؛ آن گاه که از کسان خود، در مکانی شرقی به کناری شتافت).
سال ششم بعثت: (وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی؛(2) و به مادر موسی وحی کردیم).
سال ششم بعثت: (قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَجِرْهُ؛(3) یکی از آن دو [دختر] گفت: ای پدر! او را استخدام کن).
سال ششم بعثت: (إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْ ءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ؛(4) من [آن جا] زنی را یافتم که بر آنها سلطنت می کرد و از هر چیزی به او داده شده بود و تختی بزرگ داشت).
سال هشتم هجرت: (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ ءَامَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ؛(5) و برای کسانی که ایمان آورده اند، خدا همسر فرعون را مَثَل آورده).
4. تغییر و اصلاح قوانین دوران جاهلی نسبت به زن: بیان احکام و مقررات مربوط به زنان در حوزه های زندگیِ فردی، خانوادگی و اجتماعی، از سال نخستِ مدینه آغاز و در سال های چهارم، پنجم، هفتم، هشتم، نهم و دهم ادامه می یابد و در این سال ها، این موضوعات مطرح می شود:(6) طلاق، گواهی، قصاص، ظهار، ازدواج، حجاب، چند همسری، ارث، زنا، سرقت، امر به معروف، نهی از منکر و ... . نمونه هایی از این آیات، چنین است:
سال دهم: (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ؛(7) و مردان و زنان با ایمان، دوستان یکدیگرند که به کارهای پسندیده
ص: 10
وامی دارند و از کارهای ناپسند بازمی دارند).
سال دهم هجرت: (وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ؛(1) با آنها به شایستگی رفتار کنید).
سوم. در منابع اسلامی و شیعی یعنی کتاب و سنت به زنان برجسته و نام آوری برمی خوریم که دارای کمالات والای معنوی و انسانی و اخلاقی اند و بدین جهت تکریم آنان و الگو گرفتن از آنها مورد توجه پیشوایان دینی قرار گرفته است؛ مانند: مریم، آسیه، خدیجه، فاطمه، زینب، فاطمۀ معصومه، حکیمه (عمۀ امام زمان) و نرجس (مادر امام زمان) و زنان بسیار دیگر.
این تکریم و احترام تا بدان جا می رسد که قُبّه و بارگاه برخی از این زنان، جایگاه زیارت و رفت و آمد معنوی مسلمانان و به ویژه عالمان و صالحان قرار دارد. از بارگاه حضرت زینب عَلَيْها السَّلاَمُ در دمشق و قاهره گرفته تا بارگاه حضرت معصومه عَلَيْها السَّلاَمُ در قم.
پرورش و رشد این زنان از یک سو، و فرا خواندن به تکریم و الگوگیری از آنان از سوی دیگر، تلقی اسلام از زن و رویکرد آموزه های اسلامی را به زنان نشان می دهد. آموزه ها به گونه ای است که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ و زینب عَلَيْها السَّلاَمُ می پرورد و آنان را سرمشق سیر و سلوک معنوی و اخلاقی معرفی می کند.
چهارم. حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نخستین همسر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و بانوی اول اسلام، اولین زنی است که به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایمان می آورد و در طول حیات خود، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و رسالتش را با تمام توان مالی و قبیله ای یاری می کند. از وی در روایات اسلامی گاه به عنوان یکی از زنان برجستۀ بهشتی(2) و گاه یکی از زنان برگزیدۀ الهی(3) و گاه یکی از زنان به کمال رسیده، یاد شده است.(4)
ص: 11
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بانویی است که بر پایۀ روایتی در تفسیر عیاشی در شب معراج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خداوند و جبرائیل به وی سلام می رسانند(1) و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بارها خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را بشارت به بهشت می داد.(2) خلاصه آن که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بانوی اول اسلام است و تمامی فرق و مذاهب اسلامی، مقام او را ارج می نهند و از وی به عنوان یکی از زنان برجسته و شاخص یاد می کنند.
این شناخت نامه با هدف ارج نهادن به مقام بلند و شامخ این بانو از یک سو، و معرفی الگوهای برخاسته از فرهنگ و هویت دینی از سوی دیگر فراهم آمده است. برای دست یابی بدین منظور جست وجو و فحص نسبتاً کاملی از تمامی مکتوبات پیرامون این بانو به زبان های فارسی و عربی به عمل آمد و پس از شناسایی و ارزیابی، مجموعاً 8 عَلَيْهِ السَّلاَمُ نوشته انتخاب شد که نوشته های به زبان فارسی 62 عدد و به زبان عربی 25 عدد است که مجموعاً در چهار مجلد (سه جلد فارسی و یک جلد عربی) عرضه می گردد.
پنج. در پایان، اظهار سپاس و تشکر داریم، نخست از برگزارکنندگان و دست اندرکاران همایش بزرگ داشت حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به ویژه دبیر این همایش جناب حجت الاسلام و المسلمین دکتر ناصر رفیعی و سپس از دوستان و اصحاب فضل و دانش که در مراحل گردآوری، ویرایش و آماده سازی این مجموعه ما را یاری رساندند؛ آقایان: محمّدباقر نجفی، محمّد ربانی، سید رضا باقریان موحد، خلیل عصامی، محمّد پورسباغ، حسین افخمیان و مهدی خوشرفتار.
مهدی مهریزی هادی ربانی
ص: 12
شرح سفر تجاری کاروان حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با استناد به کهن ترین منابع تاریخی دنیای اسلام است. به گفتۀ نویسنده: چون پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و میسره به بصری که از مناطق شام است، رسیدند در سایۀ درختی فرود آمدند. نسطور راهب با خود گفت: زیر این درخت هیچ کس جز پیامبران فرو نمی آیند. به میسره گفت: آیا در چشمان محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رگه های سرخ دیده می شود؟ گفت: آری همیشه چنین است. راهب گفت: او پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است و آخرین پیامبران. چون پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کالاهای خود را فروخت میان او و مردی اختلاف پیش آمد. آن مرد به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گفت: به لات و عزّی سوگند بخور. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: من هرگز به آنها سوگند نمی خورم و من می روم تو هم از لات و عزّی اعراض کن. آن مرد گفت: ادعای شما درست است و به میسره گفت: به خدا سوگند این همان پیامبری است که دانشمندان ما صفات او را در کتاب های خود دیده اند. هنگام نیمروز و شدت گرما، میسره دو فرشته را می دید که بر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از آفتاب سایه می اندازند. میسره تمام این کارها را به دقت بررسی و حفظ می کرد و خداوند محبت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را چنان در دل میسره افکنده بود که نسبت به آن حضرت همچون برده یی رفتار می کرد.
کلیدواژه: حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، ازدواج،
ص: 13
تجارت، میسره.
محمّد بن عمر واقدی اسلمی می گوید: موسی بن شیبة از عُمیره دختر عبیداللّه بن کعب بن مالک، از ام سعد دختر سعد بن ربیع، از نفیسه دختر منیه که خواهر یعلی بن منیه است، نقل می کرد: چون پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به 25 سالگی رسید، ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به او گفت من مردی فقیرم و روزگار هم بر ما سخت گرفته است و کاروان بازرگانی قریش آمادۀ حرکت است و به شام می رود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دختر خویلد هم گروهی از مردان قوم تو را در کاروان های بازرگانی خود می فرستد. اگر پیش او بروی و تقاضا کنی، حتماً فوری خواهد پذیرفت. اتفاقاً این گفت وگوی ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به اطلاع خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رسید و خودش کسی پیش رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرستاد و گفت: من حق الزحمه یی که دو برابر آن است که به خویشاوندانت می دهم به تو خواهم داد.
عبد اللّه بن جعفر رِقّی از ابوالمَلیح، از عبد اللّه بن محمّد بن عقیل نقل می کند که ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت: ای برادرزاده! شنیده ام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فلان کس را به دو شتر اجیر کرده است و ما به چنین اجرتی راضی نیستیم. میل داری در این باره با او صحبت کنم؟ پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: اگر خودت دوست داری انجام بده. و ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ پیش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رفت و گفت: آیا میل داری محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را اجیر کنی؟ ضمناً به ما خبر رسیده است که فلانی را در مقابل پرداخت دو شتر اجیر کرده ای و ما در مورد محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به کمتر از چهار شتر راضی نیستیم. گوید، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: اگر این تقاضا را در مورد بیگانه ای که از او خوشم نیاید می کردی برمی آوردم تا چه رسد در مورد خویشاوندی مورد علاقه.
واقدی می گوید: موسی بن شیبة از عمیره دختر عبیداللّه بن کعب بن مالک، از ام سعد دختر سعد بن ربیع از نفسیه دختر منیة نقل می کند: ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گفت: این روزی است که خداوند به تو روزی فرموده است.
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ همراه میسره غلام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رفت. عموهای پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ توصیۀ آن حضرت را به عموم اهل کاروان کردند، و چون پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
ص: 14
و میسره به بُصْری که از مناطق شام است، رسیدند در سایۀ درختی فرود آمدند. نسطور راهب با خود گفت زیر این درخت هیچ کس جز پیامبران فرو نمی آیند، و به مَیْسَره گفت: آیا در چشمان محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رگه های سرخ دیده می شود؟ گفت: آری همیشه چنین است. راهب گفت: او پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است و آخرین پیامبران.
و چون پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کالاهای خود را فروخت میان او و مردی اختلاف پیش آمد. و آن مرد به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گفت: به لات و عزّی سوگند بخور. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: من هرگز به آنها سوگند نمی خورم و من می روم تو هم از لات و عزّی اعراض کن. آن مرد گفت: ادعای شما درست است و به میسره گفت: به خدا سوگند این همان پیامبری است که دانشمندان ما صفات او را در کتاب های خود دیده اند.
و هنگام نیمروز و شدت گرما، میسره دو فرشته را می دید که بر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از آفتاب سایه می اندازند. میسره تمام این کارها را به دقت بررسی و حفظ می کرد و خداوند محبت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را چنان در دل میسره افکَنده بود که نسبت به آن حضرت هم چون برده یی رفتار می کرد. آن دو کالاهای خود را فروختند و دو برابر حد معمولی سود بردند. و چون برگشتند و به مرّالظهران(1) رسیدند، میسره گفت: خوب است تو زودتر پیش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بروی و به او خبر دهی که خداوند در این سفر چه سودی برای او فراهم آورده است و او قدردانی خواهد کرد.
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیش افتاد و هنگام ظهر وارد مکه شد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در غرفه یی نشسته بود و متوجه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شد که سوار شتر می آید و دو فرشته بر او سایه افکَنده اند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ او را به زن هایی که آن جا بودند از دور نشان داد و آنها سخت تعجب کردند. و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمد و به او خبر داد که در آن سفر چقدر سود برده اند و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خوشحال شد. و چون میسره پیش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمد آنچه دیده بود گفت و اضافه کرد که من این دو فرشته را از هنگام بیرون آمدن از شام دیده ام و آنچه را که راهب و آن مرد دیگر که در مورد کالا اختلاف نظری
ص: 15
داشت گفته بودند به اطلاع خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رساند.
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از این کاروان دو برابر سود معمول را برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آورد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هم دو برابر آنچه قرار گذاشته بود به آن حضرت پرداخت کرد.
ازدواج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دختر خویلد
محمّد بن عمر بن واقد اسلمی از موسی بن شیبة، از عُمیره دختر عبد اللّه بن کعب بن مالک، از ام سعد دختر سعد بن ربیع، از نفسیه دختر منیه نقل می کند که می گفته است: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دختر خویلد بن اسد عبدالعزّی بن قصیّ، بانویی خردمند و دوراندیش و والاگهر بود و خداوند متعال برای او خیر و کرامت اراده فرموده بود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از لحاظ نسب و شرف و ثروت گزینه ترین زن قریش بود و تمام مردان قریش در آرزوی آن بودند که اگر بتوانند با او ازدواج کنند و خواستگاری ها کرده بودند و حاضر شده بودند مهریۀ سنگین بپردازند.
گوید، [نفیسه دختر منیه] خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پس از بازگشت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با کاروان از شام مرا به عنوان خبرگیری پیش او فرستاد. من گفتم: ای محمّد! چه چیز مانع آن است که ازدواج کنی؟ فرمود: چیزی ندارم که ازدواج کنم. گفتم: اگر از لحاظ مالی مسئله ای نباشد و از تو دعوت شود که با کسی که دارای زیبایی و مال و شرف و کفایت است و هم شأن تو است ازدواج کنی می پذیری؟ فرمود: او چه کسی است؟ گفتم: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ. فرمود: چگونه برای من ممکن است؟ گفتم: بر عهدۀ من. فرمود: باشد من آماده ام.
نفسیه گوید: من پیش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ برگشتم و به او خبر دادم. او به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیغام داد که فلان هنگام پیش من بیا و عمویش عمرو بن اسد را هم دعوت کرد تا او را به عقد پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درآورد. عمویش آمد و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هم همراه عموهایش آمد و یکی از ایشان از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خواستگاری کرد و او را به همسری پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درآورد. عمرو بن اسد گفت: این ازدواج بس فرخنده است که هرگز سست نمی شود. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هنگام ازدواج با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ 25 سال داشت
ص: 16
و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چهل سال داشت که او متولد پانزده سال پیش از سال فیل است.
از محمّد بن عمر واقدی از محمّد بن عبد اللّه بن مسلم، از پدرش، از محمّد بن جبیر بن مطعم، و از ابن ابی زناد، از هشام بن عُروة، از پدرش، از عایشه، و از ابن ابی حبیبه، از داود بن حُصَیْن، از عِکْرِمَة، از ابن عباس نقل شده است که همگی گفته اند: عموی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عمرو بن اسد او را به ازدواج رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درآورد که پدرش خویلد پیش از جنگ فجار درگذشته بود.
هشام بن محمّد بن سائب کلبی از قول پدرش، از ابو صالح، از ابن عباس نقل می کند: عمرو بن اسد بن عبدالعزّی بن قصیّ عموی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ که پیری فرتوت بود او را به ازدواج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درآورد و از فرزندان اسد در آن هنگام کسی غیر از او باقی نمانده بود و عمرو بن اسد خودش فرزندی نداشت.
خالد بن خداش بن عجلان از معمر بن سلیمان نقل می کند که می گفته است از پدرم شنیدم که از قول ابو مِجْلَز نقل می کرد که: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به خواهر خود گفته است پیش محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برو و در بارۀ من با او صحبت کن. و خواهرش پیش آن حضرت آمد و به او جواب موافق داد و قرار گذاشته شد که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را به همسری بگیرد. گویند، پدر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را چندان شراب دادند که مست شد و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را خواست و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به ازدواج او درآورد و بر آن پیرمرد حُلّه یی زیبا پوشاندند. و چون به خود آمد، گفت: این حُلّه چیست؟ گفتند: دامادت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آن را به تو پوشانده است. او خشمگین شد و سلاح برگرفت و بنی هاشم نیز سلاح برداشتند و گفتند ما را چندان رغبتی به شما نبوده است. و سپس صلح کردند.
گوید: محمّد بن عمر واقدی با اسناد دیگری برای ما نقل کرد که: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پدرش را شراب نوشاند؛ چنان که سیاه مست شد و ماده گاوی کشت و لباس های زیبای یمنی بر او پوشاند و عطر به او مالید و چون پدرش از مستی به هوش آمد گفت: این گاوِ کشته شده و این بوی خوش و این جامۀ گران بها چیست؟ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: مرا به همسری محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درآوردی. گفت: من چنین نکردم چگونه من این کار را
ص: 17
می کنم و حال آن که بزرگان قریش تو را خواستگاری کردند و موافقت نکردم.
محمّد بن عمر واقدی می گوید: این روایات همه در نظر ما نادرست و مخدوش است و آنچه در نظر ما ثابت است و از اهل علم نقل شده این است که پدر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، خویلد بن اسد پیش از جنگ فجار درگذشته است و عمویش اسد او را به ازدواج رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درآورده است.
هشام بن محمّد بن سائب کلبی از پدرش ابو صالح، از ابن عباس نقل می کند که می گفته است: نخستین فرزند رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ که در مکّه و پیش از بعثت متولد شد قاسم بود و کنیۀ آن حضرت هم به نام او و ابوالقاسم بود. سپس به ترتیب زینب و رقیه و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ و ام کلثوم متولد شدند و پس از بعثت پسری به نام عبد اللّه ملقب به طاهر و پسری به نام طیب متولد شدند و مادر همگی ایشان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزّی بن قصیّ بود، و مادر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، فاطمه دختر زائدة بن اصم بن هرم بن رَواحه بن حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لؤیّ است. نخستین فرزند آن حضرت که مرد قاسم و سپس عبد اللّه و هر دو در مکه مردند و عاص بن وائل سَهْمی گفت نسل او قطع و بی عقب شد و خداوند متعال این آیه را نازل فرمود که: «سرزنش کنندۀ تو بلا عقب است.»(1)
واقدی از عمرو بن سلمة هُذَلی بن سعید بن محمّد بن جبیر بن مطعم، از پدرش نقل می کند: قاسم هنگام مرگ دو ساله بوده است.
واقدی می گوید: سلمی کنیز صفیه دختر عبدالمطّلب در زایمان های خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عهده دار مامایی بود، و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ معمولاً برای هر پسر دو گوسپند و برای هر دختر یک گوسپند عقیقه می کرد. فاصلۀ میان هر فرزندش یک سال بود و معمولاً برای آنها دایه می گرفت و پیش از تولد فرزند دایه را بر می گزید.
ص: 18
سخن از ازدواج پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ(1)
محمّد بن جریر طبری
شرح ازدواج حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر اساس یکی از کهن ترین کتب تاریخی دنیای اسلام است. به گفتۀ نویسنده: چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از راست گویی و امانت و نیک خویی پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خبر یافت، کس پیش وی فرستاد که با غلام وی میسره به کار تجارت سوی شام رود و سهمی بیشتر از تاجران دیگر برگیرد. پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پذیرفت و با مال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آهنگ شام کرد و میسره نیز همراه او بود و چون به شام رسیدند پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در سایۀ درختی نزدیک صومعۀ یکی از راهبان فرود آمد و راهب سر برون کرد و از میسره پرسید: این مرد که زیر این درخت نشسته کیست؟ میسره گفت: یکی از مردم قریش است و اهل حرم است. راهب گفت: به خدا کسی که زیر این درخت نشسته پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است. پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کالایی را که همراه داشت بفروخت و آنچه می خواست خرید و سوی مکه بازگشت و چنان که گفته اند میسره می دید که در گرمای روز دو فرشته بر او سایه می کنند. چون پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به مکه رسید و مال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را بداد، دو برابر یا بیشتر سود کرده بود و میسره سخنان راهب و سایه انداختن دو فرشته را با وی بگفت.
کلیدواژه: حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، ازدواج، راهب مسیحی، میسره.
هشام گوید: وقتی پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به زنی گرفت 25 داشت و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چهل ساله بود.
از ابن اسحاق روایت کرده اند که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزی
ص: 19
ابن قصی، زنی بازرگان بود و شرف و مال داشت و مردان را در مال خویش به کار می گرفت و قرار می نهاد که چیزی از سود آن برگیرند، که قرشیان قومی بازرگان بودند.
و چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از راست گویی و امانت و نیک خویی پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خبر یافت، کس پیش وی فرستاد که با غلام وی میسره به کار تجارت سوی شام رود و سهمی بیشتر از تاجران دیگر برگیرد.
و پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پذیرفت و با مال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آهنگ شام کرد و میسره نیز همراه او بود و چون به شام رسیدند پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در سایۀ درختی نزدیک صومعۀ یکی از راهبان فرود آمد و راهب سر برون کرد و از میسره پرسید: «این مرد که زیر این درخت نشسته کیست؟» میسره گفت: «یکی از مردم قریش است و اهل حرم است.» راهب گفت: «به خدا کسی که زیر این درخت نشسته پیمبر است.»
و پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کالایی را که همراه داشت بفروخت و آنچه می خواست خرید و سوی مکه بازگشت و چنان که گفته اند میسره می دید که در گرمای روز دو فرشته بر او سایه می کنند. و چون پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به مکه رسید و مال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را بداد، دو برابر یا بیشتر سود کرده بود و میسره سخنان راهب و سایه انداختن دو فرشته را با وی بگفت.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زنی خردمند و دوراندیش بود و خدا خواسته بود که او را گرامی بدارد و چون میسره حکایت بگفت، کسی پیش پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرستاد و پیغام داد: «ای عموزاده من به سبب خویشاوندی و شرف و امانت و نیک خویی و راست گویی به تو راغبم» و خویشتن را بر او عرضه کرد.
در آن هنگام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به شرف و مال و نسب والا از همۀ زنان قریش بهتر بود و کسان به ازدواج وی رغبت داشتند. و چون این سخنان با پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بگفت، آن را به عمان خود خبر داد و حمزة بن عبدالمطلب با وی پیش خویلد بن اسد آمد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را خواستگاری کرد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زن پیمبر شد.
به جز ابراهیم دیگر فرزندان پیمبر، زینب و رقیه و ام کلثوم و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ و قاسم و طیب و طاهر از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بودند و کنیه از قاسم گرفت و او را ابوالقاسم گفتند. همۀ پسران در
ص: 20
جاهلیت بمردند و دختران به دوران اسلام رسیدند و مسلمان بودند و با پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هجرت کردند.
از ابن شهاب زهری روایت کرده اند که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را با یکی دیگر از قرشیان برای داد و ستد در بازار حباشه در تهامه به کار گرفته بود و خویلد او را به زنی به پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ داد و آن که در این باره رفت و آمد کرد کنیزی از موالید مکه بود. واقدی گوید: این همه خطا است.
گویند: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ کس پیش پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرستاد و او را به ازدواج خویش خواند و او زنی شریف بود و همۀ قرشیان به ازدواج با وی راغب بودند و اگر امید می داشتند مال فراوان خرج می کردند. و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پدر خویش را بخواند و شراب داد تا مست شد و گاوی بکشت و پدر را عطر زعفران آلود زد و حله ای بپوشانید و کس پیش پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و عمان وی فرستاد که بیامدند و خویلد او را به زنی پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ داد و چون از مستی درآمد گفت: «این حله و این عطر چیست؟»
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: «مرا به زنی به محمّد بن عبد اللّه داده ای.» خویلد گفت: «من نکردم. من چنین نکنم که بزرگان قریش تو را خواستند و ندادم.»
واقدی گوید: این نیز خطا است و به نزد ما روایت ابن عباس درست است که گوید: «عمرو بن اسد عموی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ وی را به زنی پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ داد که پدرش پیش از جنگ فجار مرده بود.»
ابوجعفر گوید: خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ همان است که اکنون به نام خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شهره است و معاویه آن را خرید و مسجد کرد که مردم در آن نماز کنند و بنایی در آن ساخت که هم چنان به جا است و تغییر نکرده و سنگی که بر در خانه بر طرف چپ هست، سنگی است که پیمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زیر آن پناه می برد تا از سنگ هایی که از خانۀ ابولهب و خانه عدی بن حمراء ثقفی پرتاب می شد در امان باشد و سنگ یک ذراع و یک وجب در یک ذراع است.
ص: 21
ازدواج رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ(1)
ابن عبدالملک ابن هشام
شرح فضائل اخلاقی و معنوی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به عنوان یک الگوی مناسب برای جامعه اسلامی است. از دیدگاه نویسنده: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، زنی بازرگان، برخوردار از جایگاهی بلند و بسیار ثروتمند بود. از مردان می خواست که با مال او کار کنند و آنان را در بهرۀ آن شریک می گرداند و سهمی از آن را به آنان می داد. قریشی یان تاجر بودند، وقتی خبر راست گفتاری و امانت داری و اخلاق والای رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رسید، کسی را به نزد آن حضرت فرستاد و به او پیشنهاد کرد که با مقداری از اموال او برای تجارت به شام سفر کند و حاضر است سهمی بسی بهتر از آن که به دیگر تاجران می دهد، به او بدهد و غلام خود، میسره را هم با او همراه می کند. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این پیشنهادش را پذیرفت و با مالی که او در اختیارش گذاشته بود، همراه با غلامش، میسره رهسپار شد تا این که به شام رسید. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در نزدیکی صومعۀ یکی از راهبان، در سایۀ درختی فرود آمد، راهب به میسره نگریست و گفت: زیر این درخت، هرگز جز پیامبر ننشسته است.
کلیدواژه: حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ،
تاریخ اسلام، راهب، ازدواج، میسره، تجارت.
ص: 22
ابن هِشام می گوید: به روایت چندین کس از اهل علم، از ابن عمرو مدنی، وقتی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به سن بیست و پنج سالگی رسید، با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، دخترِ خویلدبن اسد بن عبدالعزّی بن قُصَیّ بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لُؤیّ بن غالب ازدواج کرد.
ابن اسحاق می گوید: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زنی بازرگان، برخوردار از جایگاهی بلند و بسیار ثروتمند بود، از مردان می خواست که با مال او کار کنند و آنان را در بهرۀ آن شریک می گرداند و سهمی از آن را به آنان می داد و [اصولاً] قریشی یان تاجر بودند و وقتی خبر راست گفتاری و امانت داری و اخلاق والای رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به او رسید، کسی را به نزد آن حضرت فرستاد و به او پیشنهاد کرد که با مقداری از اموال او برای تجارت به شام سفر کند و حاضر است سهمی بسی بهتر از آن که به دیگر تاجران می دهد، به او بدهد و غلام خود، میسره را هم با او همراه می کند. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این پیشنهادش را پذیرفت و با مالی که او در اختیارش گذاشته بود، همراه با غلامش، میسره رهسپار شد تا این که به شام رسید.
رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در نزدیکی صومعۀ یکی از راهبان، در سایۀ درختی فرود آمد. راهب به میسره نگریست و گفت: این مرد که زیر این درخت نشسته است، کیست؟
میسره به او گفت: او مردی از قریش و اهل حرم است.
راهب به او گفت: زیر این درخت، هرگز جز پیامبر ننشسته است.
آن گاه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کالایی را که آورده بود، فروخت و آنچه را که می خواست، خرید، سپس همراه میسره رو به سوی مکّه گذاشت و چنان که می گویند هر گاه که گرما شدّت می گرفت و آن حضرت سوار بر شتر خویش حرکت می کرد، میسره دو فرشته را می دید که می آیند و در برابر خورشید بال می گشایند و بر آن حضرت سایه می افکنند. وقتی
ص: 23
به مکه برگشت و اموالی را که برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خریده بود، باز آورد، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آنها را فروخت و دو برابر [سرمایه خویش] و یا نزدیک به آن سود کرده بود.
میسره نیز در بارۀ قول راهب و دو فرشته ای که بر آن حضرت سایه افکنده بودند، با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سخن گفت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زنی هشیار، شریف و خردمند بود، در عین حال خداوند متعال او را به کرامت خویش نواخته بود، و تا میسره آن سخنان را گفت [در دلِ او رغبتی حاصل شد]، به حضور آن حضرت پیام پرستاد که من به دلیل خویشاوندی که با تو دارم و نیز به خاطر جایگاه و شرف و امانت و اخلاق نیکو و راست گویی ات مهر تو در دلِ من افتاده است. آن گاه به آن حضرت پیشنهاد کرد که با او ازدواج کند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در آن زمان در میان قریش از با اصل و نسب ترین، والاترین و ثروتمندترین زنان قریش بود و به همین خاطر تمامی قوم او حریص بودند تا مگر بتوانند با او ازدواج کنند.
او خدیجه، دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزّی بن کلاب بن مرّة بن کعب بن لُؤیّ بن غالب بن فهر بود و مادرش هم فاطمه، دختر زائدة بن أصمّ بن رواحة بن حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لؤیّ بن غالب بن فهر و مادر فاطمه، هاله و دختر عبدمناف بن حارث بن عمرو بن منفذ بن عمرو بن معیص بن عامر بن لؤیّ بن غالب بن فهر، و مادر هاله، قلابه، دختر و سعَید بن سَعد بن سَهم بن عمرو بن هُصَیص بن کعب بن لُؤیّ بن غالب بن فهر بود.
وقتی این پیشنهاد را با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در میان نهاد، آن حضرت موضوع را با عموهای خویش در میان گذاشت و عمویش حمزة بن عبدالمطلّب2 با آن حضرت همراه شد تا این که به نزد خُوَیلد بن أسد رفتند و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را از او خواستگاری کردند و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با او ازدواج کرد.
ابن هِشام می گوید: آن حضرت بیست نفر شترِ جوان مَهرِ او مقرّر کرد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نخستین زنی بود که با او ازدواج کرد و تا هنگامی که او زنده بود، رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با کسی ازدواج نکرد.
ص: 24
ابن اسحاق می گوید: همۀ فرزندانِ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بودند، مگر ابراهیم، که عبارت اند از: قاسم، چنان که کنیه آن حضرت [به ابوالقاسم] از او است و طاهر و طیّب و زینب و رقیّه و امّ کلثوم و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ.
ابن هِشام می گوید: قاسم بزرگ ترین پسر آن حضرت بود، آن گاه طیّب، سپس طاهر و بزرگ ترین دخترش هم رقیّه و پس از او زینب و پس از او امّ کلثوم و پس از او فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ بود.
ابن اسحاق می گوید: قاسم و طیّب و طاهر در زمان جاهلیّت درگذشتند، اما دخترانش، همگی دورانِ اسلام را درک کردند و با آن حضرت به مدینه هجرت کردند.
ابن هِشام می گوید: مادر ابراهیم، ماریه قِبطیه بود. عبد اللّه بن وَهب از ابن لَهِیه روایت کرده است که گفت: مادر ابراهیم، ماریه، سُرِّیَت (کنیزِ) پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است که مقوقس، از حفن (از نواحی مصر)، از کوره اَنصِنا (از نواحی نیل)، به او هدیه داده بود.
ابن اسحاق می گوید: خدیجه بنت خویلد، برای ورقة بن نوفل بن اسد بن عبدالعزّی، پسر عمویش، که مسیحی بود و کتاب های آسمانی را پژوهش کرده بود و از علوم رایج در میان مردم نیز آگاه بود، این سخن میسره را گفته بود که راهب در شام به او چه می گفت و آن دو فرشته در راه بر او سایه می گستراندند.
آن گاه ورقه گفت: «ای خدیجه! اگر این سخن راست باشد، محمّد پیامبر این امّت است و من می دانم که پیامبر منتظر در میانِ این امّت برانگیخته خواهد شد و اکنون زمان آن است.»
[راوی] می گوید: ورقه همواره در انتظار چنان روزی بود و در این باره گفته است:
ص: 25
لجِجْتُ وکنتُ فی الذکری لَجوجا
لَهِمّ طمالِما بعث النَّشیجا
وَوَصْف من خدیجةَ بَعْدَ وَصْفٍ
فقد طال انتِظاری یا خَدیجا
ببَطْنِ المَکَّتَین علی رجائی
حدیثک أن أرَی مِنْهُ خُروجَا
بمَا خَبَّرْتِنا مِنْ قَوْلِ قَسّ
مِنَ الرهبْانِ أکْرَهُ أن یَعُوجا
بأنّ محمّداً سیَسود فِینا
وَیخْصِم مَنْ یکُونَ لهُ حَجِیجا
ویظهر فی البِلادِ ضِیاءُ نُور
یُقِیم به البریةَ أن تَمُوجَا
فیَلْقی مَنْ یُحارِبُه خَساراً
ویَلْقی مَنْ یَسالِمُهُ فلُوجا
فیالیْتی إذَا ما کانَ ذَاکُمُ
شَهِدْت فکنتُ أوَّلَهُم وُلُوجا
وُلُوجا فی الذی کَرِهَتْ قُرَیشٌ
ولَوْ عَجتْ بمَکَّتِها عَجِیجا
أُرجِّی بالذی کَرِهوا جمیعا
إلی ذی العرش إن سفلوا عُرُوجا
وهَلْ أمْرُ السَّفالَةِ غیرُ کُفْر
بمَنْ یَخْتار مَنْ سَمَکَ البُروجا
فإنْ یَبْقَوْا وابْقَ تَکُنْ أُمُورٌ
یضجُّ الکافِرُونَ لَهَا ضَجِیجا
وَإنْ أَهلِکْ فَکُلّ فتی سَیَلْقَی
مِن الأقْدَارِ مَتْلفة حَروجا
«از یادِ [آن خاطره] پریشان شدم، از اندوهی که دیرزمانی گریه و فریاد برمی انگیخت. اوصاف خدیجه، پس از همدیگر، ای خدیجه، انتظار من دیری انجامیده است.
امیدوارم به سخنانت ای خدیجه که از بطن مکّه (از میانِ مردمش) بیرون آمدنِ [محمّد را] برای پیامبر ببینم.
خبری که از سخن کسی از راهبان به من دادی، دوست ندارم در آن کژی وجود داشته باشد.
به آن محمّد، بین ما، سروری می یابد و با ستیهندگانِ خود مبارزه خواهد کرد.
در سرزمین ها نور و روشنایی خواهد درخشید و در پرتوِ آن نور مردم را از پریشانی
رهایی می بخشند.
آنان که با او پیکار خواهند کرد، زیان می بینند و آنان که با او در آشتی باشند، پیروز می شوند.
ای کاش وقتی این اتفاق می افتد، من زنده باشم و نخستین کسی که به دین او در خواهم آمد.
ص: 26
در دینی که قریش آن را خوش نمی دارند، هر چند قریشی یان در مکّه از بالا گرفتن ندایش ناخشنود باشند.
من هر آنچه را که آنان نپسندند، به حضور صاحبِ عرش، اگر آنان فرود آن را بخواهند، بالا خواهم برد.
نه مگر پستی و سفلگی همان انکار برگزیدۀ کسی است که برج های آسمان را بالا برده است.
اگر بر جای بمانند و من نیز زنده باشم، رخدادهایی اتّفاق می افتد که کافران از آن فریادها برخواهند داشت.
و اگر بمیرم، هر کس که زنده می ماند از سرنوشت و روزگار، نابودی های بسیاری خواهد دید.»
ص: 27
تزویج محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را شش هزار و یکصد و هشتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود(1)
محمّدتقی لسان الملک سپهر
شرح زندگانی و ازدواج حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با استناد به کهن ترین منابع تاریخی دنیای اسلام است. از دیدگاه نویسنده: در عرب و عجم، نظیر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نتوان یافت. ملوک جهان در طلب او شدند و او خود مخطوبه کس نگشت. ورقه گفت: اینک او را با یکی از سادات قریش در زناشویی رغبتی افتاده و خویلِد مرا وکیل کرده که او را مخطوبه کنم. اینک اقرار خویلِد را گوش کنید و فردا در خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ حاضر شوید. مردمان گفتند: نیکوکاری باشد. پس ورقه از آنجا به سرای ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد و صورت حال را بگفت. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: دانستم که کار برادرزادۀ من به سامان شود و با برادران به کار ولیمه زفاف پرداخت. در این وقت، عرش و کرسی در اهتزاز آمد و فرشتگان سجدۀ شکر گذاشتند و خدای جبرئیل را فرمود تا رایت حمد بر بام کعبه افراشته داشت و هر کوه در مکه سر برکشید و زبان به تسبیح خدای برگشود و زمین ببالید و شرف مکه از عرش اعظم برگذشت.
کلیدواژه: حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، خواستگاری،
ص: 28
معلوم باد که سیاقت تاریخ نگاران را با گذارندگان احادیث و اخبار بینونتی تمام باشد؛ زیرا که علمای احادیث را واجب افتد که در ایراد یک معنی اگر همۀ ده حدیث مخالف وارد است هر یک را بی کاهش و فزایش برنگارند. و مورخین را نیکو آن است که از روایات مختلفه و قصص متباینه آن را که به صواب دانند گزیده کنند تا از در اطناب نباشند؛ لاجرم راقم حروف را در خبر انبیا و سیَر اوصیا علیهم الاف التحیة والثّنا اگر چنان افتد که از یک حدیث برخی را نگاشته و بعضی را گذاشته بود، حمل بر تحریف و تسامح نباید کرد که این احتراز از آن است که سخن به دراز نکشد و کلمات گوناگون در معنای واحد مرقوم نیفتد. اکنون به داستان رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و تزویج آن حضرت مر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را بازآییم.
همانا خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دختر خُوَیْلِد بن أسَد بن عبدالعُزّیَ بن قُصَیِّ بن کِلاب بن مُرَّة بن کَعْبِ بن لُؤَیّ بن غالب بن فِهر است و مادر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را نام فاطمه است و او دختر زائدة بن الاصم [بن هرم] بن رَواحة بن حُجِر بن عبد بن مَعِیص بن عامر بن لُؤَیّ بن غالبِ بن فِهر است و مادر فاطمه، هاله نام داشت و او دختر عبد مناف بن الحارث بن عَمرو بن منقذ بن عمرو بن مَعِیص بن عامر بن لُؤَی بن غالب بن فِهر است و مادر هاله، قِلابه نام داشت و او دختر سَعد بن سَهم بن عَمرو بن هُصَیص بن کَعب بن لُؤَیّ بن غالب بن فِهر است و این خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نخست به حبالۀ نکاح عتیق بن عائذ المخزومی بود و فرزندی از او آورد که جاریه نام داشت و از پس عتیق، به حبالۀ نکاح ابوهالة بن مُنذر الاَسدی(1) درآمد و از ابوهاله نیز فرزندی آورد که هند نام داشت.
و چون ابوهاله نیز نماند، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را از مال خویشتن و میراث شوهران ثروتی عظیم به دست شد و آن را سرمایه ساخته به شرط مضاربه(2) تجارت کرد تا از صنادید توانگران شد؛ چندان که کارداران او هشتاد هزار (80000) شتر از بهر بازرگانی می داشتند و روز تا روز
ص: 29
مال او بر افزون می شد و نام او بلند می گشت و بر بام خانۀ او قبه ای از حریر سبز با طناب های ابریشم راست کرده بودند با تمثالی چند، و این جلالت او را علامتی بود. در این وقت عُقْبَة بن اَبی مُعَیط و صلت بن ابی شهاب که هر یک را چهارصد غلام و کنیز خدمت گزار بود و ابوجهل و ابوسفیان که در شمار صنادید قریش بودند و دیگر بزرگان از هر جانب خواستار شدند که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به حبالۀ نکاح خویش درآورند و او سر به کس در نمی آورد.
در این وقت چنان افتاد که روزی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با جمعی از زنان در منظره و(1) سرای خویش جای داشت و یکی از احبار(2) یهود نیز با او بود و این هنگام محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از زیر منظره عبور داشت. مرد یهود با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عرض کرد که: اگر توانی این جوان را بدین منظره دعوت فرمای. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بفرمود تا کنیزکی به نزد آن حضرت شتافت و خواستار شد تا جنابش بدان جا درآید. و آن حضرت اجابت مسئول او نموده درآمد و در انجمن ایشان بنشست. آن مرد یهود از پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ التماس نمود که: کتف خویش را بگشای تا من نظاره کنم. و ملتمس او مبذول افتاد. چون بر مهر نبوّت نگریست گفت: سوگند با خدای که این مهر پیغمبری است. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: اگر عمّ او حاضر بودی تو نتوانستی بر بدن او نگران شدی؛ زیرا که اعمام او جنابش را از احبار یهود بر حذر دارند. عرض کرد که: هیچ کس را آن نیرو نیست که وی را آسیب رساند. سوگند با کلیم خدای که او پیغمبر آخرالزمان است.
و چون آن حضرت از منظره به زیر آمد مهرش در دل خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ جای کرد و به آن مرد گفت: تو چه دانستی او پیغمبر است؟ گفت: از توریة مرا ملحوظ افتاده که او خاتم انبیا است و هنوز کودک باشد که پدر و مادرش از جهان بیرون شوند و جدّ و عمّش کفالت او کنند. پس به سوی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اشارت کرد و گفت: او زنی از قریش به نکاح درآورد که بزرگ قبیله و سیّد عشیره باشد. این سخن را نگاه بدار. و چون برخاست که بیرون شود با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: نگرانش نباش که محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را از دست
ص: 30
نگذاری که پیوستن با او کار دو جهان را راست کند. و این معنی در خاطر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ راسخ گشت.
و دیگر چنان افتاد که روزی از اعیاد، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با گروهی از زنان قریش در مسجد الحرام حاضر بود و یکی از یهود بر ایشان گذشت و گفت: زود باشد که در میان شما پیغمبری مبعوث گردد و هر یک بتوانید او را به شوهر گیرید. آن نسوان همی سنگ پاره بدو افکندند. اما خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را این اندیشه در ضمیر سخت شد و روزی با وَرَقة بن نَوفِل بن اَسَد که پسر عمّش بود گفت! می خواهم شوهری کنم و این مردم که در طلب من تعب برند هیچ یک را پسنده ندارم. و این وَرَقه از بزرگان قوم عیسی بود و از علوم نیک خبر داشت و از کتب آسمانی دانسته بود که پیغمبر زنی از قریش به سرای آرد که آن زن سیّدۀ قوم خویش بود و گمان داشت که آن زن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خواهد بود.
بالجمله در جواب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: اگر خواهی تو را حدیثی عجب مشکوف دارم؟ و مقداری آب حاضر کرده عزیمه بر آن بخواند و فرمود تا خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بر آن آب غسل کرد و از انجیل و زبور چیزی بنوشت و گفت: این نگاشته را در زیر سر خویش بگذار و به خواب که شوهر خود را در خواب بخواهی دید. چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چنان کرد در خواب دید که مردی به نزدیک او فراز شد با قامتی به اندازه و چشمی سیاه و گشاده و ابروان نازک و لب های سرخ و گونه های گلرنگ با ملاحت و صباحتی به نهایت و در میان دو کتف علامتی داشت و پاره ابری بر سر او سایه انداخته و بر اسبی از نور سوار بود که لجامی از زر و زینی با هر گونه جواهر مرصّع داشت و آن اسب را رویی چون روی آدمیان و پاها بر سان پای گاو بود، بدان امتداد که نور بصر راست.
بالجمله آن سوار از خانۀ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ همی آمد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چون او را بدید در برگرفت و در دامن نشانید. پس از خواب انگیخته شد و آن شب را تا بامداد دیگر به خواب نتوانست شد و صبحگاه به نزد وَرَقه شتافته صورت خواب خویش بازگفت. وَرَقه فرمود: ای خدیجه! اگر این خواب بر صدق است رستگار خواهی بود و آن کس که در خواب دیده ای حامل تاج کرامت و شفیع روز قیامت و سیّد عرب و عجم باشد. همانا او
ص: 31
محمّد بن عبد اللّه بن عبدالمُطَّلِب است. چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ این بشنید آتش مهرش در خاطر زبانه زدن گرفت و آن گاه که انجمن از بیگانه پرداخته شد بنشست و در هوای آن حضرت بگریست.
اما از آن سوی ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ روزی با محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گفت: من بدان اندیشه ام که زنی از بهر تو به سرای آورم و اینک مالی در دست ندارم و پیر شده ام. همانا خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دختر خُوَیْلِد را با ما قرابت است و او را مالی فره(1) باشد و هر سال غلامان خود را به بازرگانی فرستد و تجارت به مضاربه کند. اگر خواهی از بهر تو سرمایه ستانم تا بدان تجارت کنی و خدای تو را سود بخشد. آن حضرت فرمود نیکو باشد. پس ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عباس و دیگر برادران آهنگ خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ کردند. و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در هوای آن حضرت این شعر انشاد می کرد.
کَم اَسْتُرُ الوَجْدَ وَالاَجْفان(2) تَهْتُکُهُ(3)
وَ اُطلِقُ الشَّوقَ وَ الْاَعضاء تُمْسُکُهُ
جَفانِی الْقَلْبُ لَمّا أَنْ تَمْلَکُه
غَیری فَوا اَسَفاً لَوْ کُنْتُ أَملِکُهُ
ما ضَرَّ مَنْ لَمْ یَدَعْ مِنّی سِوی رَمَقی
لَو کانَ یَسْمَحُ(4) بِالباقی فَیَتْرُکُهُ
چون سخن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بدین جا رسید، ناگاه بانگ سندان از در بشنید و از آواز دَر سروری در قلبش جای کرد و کنیزک خویش را گفت: برو و بدان تا کیست از پس در؟ و این شعر بگفت:
أَیا رَیح الجُنُوبِ لَعَلَّ عِلْمٌ
مِنَ الْاَحبابِ یُطفی بَعْضَ حَرّی
وَلَمْ لا تَحْمِلُوکَ اِلَیَّ مِنْهُم
سَلاما اَشتَریهِ وَلُو بِعُمری
ص: 32
وَحَقَّ وِدادِهِمْ رانی کَتُومُ
وَاِنّی لا اَبُوحُ لَهُمْ بِسری
اَرأِنی اللّهُ و صْلَهُمُ قَرِیباً
وَ کَمْ یُسرٍ أَتی مِنْ بَعدِ عُسرٍ
فَیَومٌ مِنْ فِراقِکُمُ کَشَهرٍ
وَ شَهرٌ مِن وَصالِکُم کَدَهرٍ
پس آن کنیزک برفت و باز آمد و گفت: ای سیدّۀ من، اینک بزرگواران عرب و فرزندان عبد المُطَّلِب اند. چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ این بشنید شاد شد و گفت: در بگشای و میسره را بگوی فرش نیکو برای ایشان بگسترد و هر کس را به جای خود بنشاند و انواع فواکه و اطعمه حاضر سازد و این شعرها بگفت:
ألَّذَ حَیاتی وَصْلُکُم وَ لِقاکُمُ
وَ لَستُ ألِذ العَیشَ حَتّی اَراکُمُ
وَ ما استَحسنَت عَینیِ مِنَ النّاس غَیرَکُم
وَلا لَذَّ فی قَلْبِی حَبیبٌ سِواکُمُ
عَلَی الرأسِ والْعَینَینِ جُمْلَةَ سَعْیِکُم
وَ مَنْ ذَ الَذْی فِی فِعْلِکُم قَدْ عَصاکُمُ
فَها اَنَا مَجْنُون عَلَیْکُم بِاَجْمَعی
وَ رُوحِی وَ مالی یا حَبِیْبِی فِداکُمُ
وَ ما غَیْرُکُم فی الحُبِّ یَسْکنُ مُهْجَتِی
وَ اِنْ شِئتمُ تَفتِیشَ قَلْبِی فَهاکُم
پس کار انجمن راست کردند و ایشان را درآوردند و خورش و خوردنی حاضر کردند، و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پس پرده بنشست و گفت: ای بزرگان مکه و حرم! کلبۀ مرا رشک اِرم کردید. هر حاجت که دارید برآورده است.
ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: از بهر آن حاجت آمدیم که سودش نیز تو را باشد. همانا برای پسر برادر خود محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بدین جا شده ایم. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چون این نام بشنید بر حصول مقصود دل قوی کرد و این شعرها بگفت:
بِذکرِکُم یُطفَی الفُؤاد مِنَ الوَقدِ
وَ رؤیَتُکُم فِیها شِفا اَعْینُ الرَّمِدِ
وَمَنْ قال اِنّی اَشْتَفِی مِنْ هَواکُمُ
فَقَدْ کَذِبوا لَوْمِتُ فِیهِ مِنَ الوَجدِ
وَ مالِی لا املی سُرُورا بِقُربِکم
وَقَد کُنْتُ مُشتاقا اِلَیکُم عَلی البُعدِ
ص: 33
تَشابَهُ سِرّی فِی هَواکُم وَ خاطِرِی
فَابُدُیِ الَّذِی اُخْفِی وَ اُخفَیِ الَّذیِ اُبدی
آن گاه گفت: محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کجا است که من حاجت او را از لب های او بشنوم؟ عباس چون این شنید برخاست و به ابطح آمد و آن حضرت را نیافت. پس به هر سوی در طلب بود تا به کوه حِری برآمد و دید که رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در خوابگاه ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ خفته، و ردای مبارک بر زبر انداخته و اژدهایی عظیم بر بالینش خفته و به جای بادبیزن برگ گلی در دهان دارد و آن حضرت را مِروحه(1) جنبانی کند.
چون عباس آن مار بزرگ بدید بر پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بترسید و شمشیر برکشیده آهنگ اژدها کرد و هم ثعبان به سوی او درآمد. پس عباس فریاد برآورد که: ای برادرزاده! مرا دریاب.
چون پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چشم گشود اژدها ناپدید شد. پس آن حضرت فرمود: از بهر چه تیغ برکشیده ای؟ صورت آن حال را بگفت. پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تبسّم فرمود و گفت: آن فرشتۀ خدا است که روز و شب به حراست من مأمور است. بسیار او را دیده ام و با او سخن کرده ام. پس عباس گفت که: کس انکار فضل تو نتواند کرد و این گونه چیزها از تو بعید نباشد. اکنون آهنگ خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمای که می خواهد تو را بر مال خود امین کند.
پس آن حضرت راه پیش گرفت و نور آن حضرت به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیشی جست و خیمۀ او را روشن کرد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای میسره! چون است که اطراف خیمه را مسدود نساخته ای که تابش آفتاب بدین قبه درآمده؟ میسره گفت: اینک قبه را ثلمه و روزنی نباشد و بیرون شده معلوم داشت که آن نور روشن از جبین رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تافته است. بازآمد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را بشارت داد که این فروغ جبین محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است که این قبه را روشن کرده و اینک با عباس همی آید. پس اعمام پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به استقبال بیرون شدند و آن حضرت را درآورده در صدر مجلس جای دادند.
ص: 34
و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ طعام بفرستاد و خود از پس پرده آمد و گفت: ای سیّد من! کلبۀ تاریک مرا روشن ساختی و وحشت ها را به مؤانست بدل فرمودی. آیا می خواهی امین من باشی بر اموال و به هر سوی که خواهی به تجارت شوی؟ فرمود: بدان راضی شدم و خواهم به سوی شام سفر کنم. فرمود: حکم تو را است و از بهر تو در این سفر صد اُوقِیّه(1) زر و صد سیم و دو شتر با حمل آن مقرّر گردانیدم، آیا راضی شدی؟ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت: او راضی شد و ما راضی شدیم و ای خدیجه! تو محتاج چنین امینی باشی که تمامت عرب بر امانت و صیانت و تقوا و دیانت او معتقدند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای سیّد من! آیا توانی حمل بر شتر بست؟ پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: توانم.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با میسره فرمود: شتری حاضر کن تا امتحان کنم. میسره برفت و شتری درشت اندام درآورد که هیچ راعی را نرم کردن آن ممکن نبود. عباس گفت: ای میسره! شتری از این نرم تر نیافتی که محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را با آن ممتحن داری؟ پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: او را بگذار. و چون شتر پیش شد زانو زد و روی خود را بر پای آن حضرت نهاد، و چون پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دست بر پشت او سود به زبان فصیح گفت: کیست مانند من که سید پیغمبران دست بر پشت من کشید؟ آن زنان که نزدیک خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بودند گفتند: این نباشد مگر سحری بزرگ که از این یتیم صادر شد. فرمود: این سحر نباشد، بلکه این آیات و کرامات است و این شعرها بگفت:
آن گاه به سوی پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نگریست و گفت: ای سید من! این جامه که اندر بر داری در خور سفر نباشد. آن حضرت فرمود که مرا جز این جامه نباشد. خدیجه بگریست و حکم داد تا دو جامۀ قُباطی(1) مصر و دو جبّۀ عدنی و دو بُرد یمانی و یک عمامۀ عراقی و دو موزه از پوست و عصایی از خیزران حاضر کردند و فرمود: این جامه ها را بر بالای تو فزونی بود، مهلت ده تا کوتاه کنم. آن حضرت فرمود: هیچ جامه با اندام من ناراست نیاید؛ چه اگر بلند باشد چون بپوشم کوتاه شود و اگر کوتاه باشد بلند خواهد شد و آن جامه ها را در بر کرد و همه راست آمد و از میان جامه چون بدر تمام بتافت و چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بدو نگریست گفت:
اُوْتِیْتَ مِنْ شَرفِ الْجَمالِ فُنُونا
وَلَقَدْ فَتَنْتَ بِهَا القُلوبَ فُتُوناً
قَدْ کُوِّنَتْ لِلْحُسنِ فیکَ جَواهِرٌ
فَبِها دُعِیْتَ الجَوْهَرَ الْمَکْنُونا
یا مَنْ اَعارَ الظَبیَ فِی فلتاتِهِ
لِلحُسن جیْدا اسامیا و جُفُوناً
اُنْظُر اِلی جِسْمی النَّحیلِ وَ کَیْفَ قَدْ
أجْرَیْتُ مِنْ دَمْعِ العُیُونِ عُیُوناً
اَسْهَرتَ عَیْنی فی هَواکَ صَبابَةً
وَمَلئتَ قَلْبِی لَوعَةً وَ جُنُوناً
آن گاه ناقه صهبای خویش را از بهر سواری آن حضرت بدو فرستاد و میسره و ناصح دو غلام خود را ملازم رکابش ساخت و به روایتی خُزَیْمَة بن حَکیم را که هم از خویشانش بود با آن حضرت همراه کرد و با ایشان گفت: دانسته باشید که من این مرد را که بر مال خود امین کردم، پادشاه قریش و سیّد اهل حرم است و دست هیچ کس بر زبردست او نیست و او هر چه در مال من کند روا باشد و شما را نرسد که با او سخن گویید و پاس عظمت او را بدارید و آواز خود را بر آواز او بلندتر مکنید. میسره گفت: با خدای سوگند که سال ها است مِهر او
ص: 36
در ضمیر من جای دارد و اکنون که تو او را دوست داری آن مِهر مضاعف شد.
بالجمله رسول خدای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را وداع گفت و بر ناقۀ صهبا برنشست و ناصح و میسره در رکابش بدویدند و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ این شعرها بگفت:
قَلْبُ المُحِبِّ اِلَی الْاَحْبابِ مَجْذُوبٌ
وَ جِسمُه بِیَدِ الاَسْقامِ مَنْهُوبٌ
وَ قائِلٍ کَیْفَ طَعمُ الْحُبِّ قُلْتُ لَهُ
الحُبُّ عَذبٌ وَلکِن فِیهِ تَعذیبٌ
اَفْدی الَّذینَ عَلی خَدّی لِبُعدِهُم
دَمی و دَمْعِی مَسفُوحٌ وَ مَسْکُوبٌ
ما فِی الْخِیامِ وَ قَدْ سارَت رِکابَهُم
اِلّا مُحِبٌّ له فی الْقَلْبِ مَحْبُوبٌ
کَأَنَّما یُوسُفٌ فِی کُلِّ ناحِیَةٍ
وَالْحَیّ فِی کُلِّ بَیْتِ فِیهِ یَعقُوبٌ
در این وقت مردم مکه در ابطح انجمن بودند که آن حضرت را وداع گویند. چون پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به ابطح رسید، مانند آفتاب تابناک همی نمود دوستان از دیدار او شاد شدند و دشمنان را آتش حسد در سینه افتاد. در این وقت عباس این شعر بگفت:
یا مُخْجَلِ الشَّمسِ وَالْبَدرِ المُنِیر اِذا
تَبَسَّمَ الثَّغرُ لَمعُ الْبَرقِ مِنْهُ اَضا
کَمْ مُعجِزاتٍ رَأینا مِنْکَ قَدْ ظَهَرتْ
یا سَیِّد ذِکْرُهُ یَشْفِی بِهِ الْمَرَضا
و این هنگام پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در اموال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نگریست و هنوز بر شتران حمل نشده بود و فرمود: چون است که این بارها هنوز بر زمین باشد؟ خادمان عرض کردند که: عدد ما اندک است و این حمل ها بسیار باشد. آن حضرت را بر ایشان رحم آمد و از راحله فرود شد و دامن بر میان استوار کرد و شتران را یک یک بار بربست و هر شتری روی بر پای مبارکش می نهاد و به اشارت آن حضرت از در انقیاد می بود تا چاشتگاه شد و سورت گرمی آفتاب اثر کرد و عرق از جبین مبارکش بچکید. عباس خواست سایبانی از بهر آن حضرت ساز کند. غیرت خدای قادر جنبش کرد و جبرئیل را خطاب در رسید که نزدیک
ص: 37
گنجور بهشت شو و آن ابر را که دو هزار سال قبل از خلقت آدم از بهر حبیب خود محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آفریده ام. بگیر و بر سر او گسترده کن تا از حدّت آفتاب زیان نبیند.
ناگاه مردم آن ابر رحمت را بر سر آن حضرت گسترده دیدند و در عجب شدند. عباس گفت: این نزد خدای خود از آن گرامی تر است که محتاج به مظهر من باشد این شعر بگفت:
وَقَفَ الهَوی بِی حَیْثُ اَنْتَ فَلَیْسَ لِی
مُتَقَدِّمٌ مِنْهُ وَلا مُتَأَخِّرٌ
مَعَ الحدیث: کاروانیان از آن جا کوچ دادند و چون به جُحْفَةِ الوِداع(1) رسیدند، مُطْعِم بن عَدِیّ گفت: ای گروه شما را سفری دراز در پیش است و از این جا تا شام شعاب ترسناک و بیغوله های بیم انگیز فراوان باشد. از این مردم یک تن را بر خود امیر کنید و به صلاح و صواب دید او باشید تا در میانه منازعتی بادید نیاید. جملگی این رأی را استوار داشتن و او را تحسین کردند.
پس بنی مخزوم گفتند: ما ابوجهل را قاید خویش دانیم و بنو عدی: مُطْعِم را اختیار کردند و بنو النضر: نَضْر بن حارث را برگزیدند و بنی زُهره: اجنحة بن جلاح را امیر دانستند و بنی لُؤَیّ گفتند: ما ابوسفیان را رئیس خود شماریم. و میسره گفت: ما جز محمّد بن عبد اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را مقدّم نداریم و بنی هاشم نیز بر این شدند. ابوجهل چون این بشنید تیغ برکشید و گفت: اگر شما محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را بر خود مقدم بدارید، من این تیغ بر شکم خود نهم و چنان فشار کنم که از پشتم سر بدر کند. حمزه عَلَيْهِ السَّلاَمُ شمشیر برآورد و گفت: ای زشت کردار ناکس تو ما را از کشتن خود بیم دهی. سوگند با خدای که نمی خواهم جز آن که خدای دست ها و پاهای تو را قطع کند و دیدگانت را کور نماید. رسول خدای فرمود:
«أغمِدْ سَیْفَکَ یا عَمّاهُ وَلا تَسْتَفْتِحُوا سَفَرَکُمْ بِالشّرِّ دَعُوهُم یَسْیِرُونَ أَوَّلَ النَّهارِ وَ نَحْنُ نَسْیِرُ آخِرَهُ فَاِنَّ التَّقدیمَ لِقُرَیشٍ؛ یعنی ای عمّ! تیغ خود را در غلاف کن و استفتاح سفر به شرّ و خلاف مفرمای بگذار تا ایشان اول روز کوچ دهند و آخر روز ما خواهیم شد در هر
ص: 38
حال تقدم قریش را است.» پس ابوجهل با مردم خود از بنی هاشم بر یک سوی شد و این شعرها بخواند:
لَقَدْ ضَلَّتَ حَلِیْفُ(1) بَنی قُصَیٍّ
وَقَدْ زَعَمُوا بِتَسْیِیدِ الیَتِیمِ
وَ رَامُوا لِلْخَلافَةِ غَیْرَ کُفوٍ
فَکَیفَ یَکُونُ فِی الْاَمْرِ العَظیمِ
وَاِنّی فِیهِمُ لَیْثٌ حَمِّیٌ
بِمَقْصُولٍ وَلی جَدٌّ کَریمٌ
فَلُو قَصَدُوا عُبَیْدَة اُو ظلَیما
وَصَخْرَ الحَرْبِ ذَا الشَّرَفِ القَدیمِ
لَکُنّا دائمینَ لَهُمْ وَکُنّا
لَهُمْ تَبَعاً عَلی حَلْفٍ ذَمیمٍ
چون کلمات او به عرض عباس رسید این سخنان را در جواب او فرمود:
اَلا اَیُّهَا الْوَغِدُ(2) الَّذی رامَ ثَلْبِنا(3)
اَتَثْلِبُ قِرناً فی الرِّجالِ کَریمٌ
وَلُو لا رِجالٌ قَدْ عَرَفْنا مُحَلَّهُمْ
وَهُمْ عِنْدَنا فی مَحْدَبٍ(4) وَ مُقِیمٌ
لَدارَت سُیُوفٌ یُفْلِقُ(5) الهامَ(6) حَدُّها
بِاَیْدی رِجالٍ کَالّلیُوُثِ تُقیمٌ
بالجمله: چون کاروان بدین گونه کوچ دادند و چند منزل بپیمودند به وادی الامواه رسیده فرود شدند. ناگاه رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سحابی متراکم یافت. فرمود: من بدین قوم از جنبش سیل بیم دارم. صواب آن است که از این وادی به دامن کوه کوچ دهیم.
عباس عرض کرد که فرمان تو را است. پس آن حضرت حکم داد تا در میان کاروانیان ندا دردادند که اموال و اثقال خود را به دامن کوه حمل کنید. مردمان همه اطاعت کردند جز یک
ص: 39
تن از بنی جُمَح که مُصْعَب نام داشت. او بدین حکومت سر درنیاورد و گفت: ای گروه! دل های شما سخت ضعیف است که از آنچه هنوز اثری نیست بهراسید. این سخن بر زبان داشت که بارانی به شدّت باریدن گرفت و سیلی عظیم جنبش کرد و او را با آن مال فراوان که داشت از بیش کرد و نابود ساخت. مردمان از اخبار جنابش به اخبار غیب شگفتی گرفتند و این ندانستند که ابر، بی مشیت او برنخیزد و باران بی ارادۀ او نبارد؛ اگر چه من به اشعار خویش استشهاد نکنم این چند شعر خواهم نگاشت، و هی هذه:
علّت مایکون و معنی کن
پاک و والاتر از ثنا و سخن
سرّ توحید و نقش سرمد اوست
احد و احمد و محمّد اوست
قدمش با ازل بُنی گوید
مدّتش را ابد ز پی پوید
کس ز بی چون نگوید از چه و چون
آفرینش تویی نه کم نه فزون
کردۀ توست این ولُود و ولد
ورنه حق لم یلد و لم یولد
تو شدی هم خریف و هم نوروز
روی و موی تو کرد این شب و روز
نور و ظلمت وظیفه خوار تو است
کفر و دین نیز نور و نار تو است
دین از آن روی همچو ماه کنی
کفر از آن گیسوی سیاه کنی
گر تو این زلف و چهره برتابی
نیست نه زنگی و نه سقلابی
جهل از تو حظیره ساخت عدم
علم در عالم از تو گشت علم
مع القصه مُصْعَب با تمامت اموال و اثقال تباه گشت و مردمان در دامان جبل چهار روز ببودند و آن سیل هر روز بر زیادت بود. میسره عرض کرد که این سیل تا یک ماه دیگر قطع نشود. از این آب عبور ممکن نگردد و در این دامن جبل از این بیشتر سکون به صواب نباشد. اگر فرمایی به سوی مکه مراجعت کنیم؟ پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را پاسخ نگفت و بخفت و در خواب دید که ملکی با او گفت: ای محمّد! محزون مباش و از بامدد بفرمای تا قوم حمل خود برگیرند و در کنار وادی بایست تا مرغی سفید بادید آید و با بال خود خطی بر
ص: 40
آب رسم کند. پس بر اثر بال او روان شو بگو: بسم اللّه و باللّه و مردمان خود را بفرمای تا این کلمه بگویند و به آب درآیند.
صبحگاه که پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خواب برانگیخته شد بفرمود تا حمل بر شتران بستند و با مردمان به کنار وادی آمده بایستاد. ناگاه مرغ سفیدی از فراز کوه به زیر آمد و با پر خود خطی سفید بر آب رسم کرد؛ چنان که آن نشان بر آب بپایید و آن حضرت فرمود: بسم اللّه وباللّهِ و در آب درآمد و مردمان همه این نام بگفتند و درآمدند و تمامت مردم به سلامت از آب بدر شدند؛ جز دو تن یکی از قبیلۀ بنی جُمَح که بسم اللّاتِ و العزّی گفت و غرقه گشت و اموالش به هدر شد و آن دیگر از بنی عَدِی بود. چون روزگار یار خویش را بدید، بسم اللّه گفت و برست. قوم با او گفتند: یار تُو را چه پیش آمد؟ گفت: او زبان بگردانید و آن کلمه که محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود دیگرگون کرد و غرقه گشت.
ابوجهل چون این بدید گفت: ما هَذا اِلّا سِحرٌ عَظیمٌ. مردمان گفتند: ای پسر هشام! این سحر نیست وَاللّهِ ما أَظْلَّتِ الْخَضْراءُ وَلا اَقَلَّتِ الْغَبْراءُ اَفْضَل مِنْ محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و حسد ابوجهل زیادت شد و از آن جا با قوم خویش کوچ داده بر سر چاهی فرود شدند.
در این وقت ابوجهل بامردم خود گفت: اگر محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از این سفر به سلامت باز شود بر ما فزونی خواهد جست و مرا طاقت این حمل نباشد. اکنون مشک های خود را از این چاه پر آب کنید و پنهان دارید تا چاه را با خاک انباشته کنیم از بهر آن که چون بنی هاشم در رسند آب نباشد از تشنگی به هلاکت شوند و سینۀ من از غم محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بیاساید. پس مشک های خود را پر آب کردند و چاه را بینباشتند و برفتند و ابوجهل غلام خود را مشکی از آب داد و گفت: در پس این جبل پنهان باش تا محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و اصحابش در رسند و از تشنگی به هلاکت شوند. چون این مژده با من آری تو را آزاد کنم و مال فراوان عطا دهم.
بالجمله آن غلام خویشتن را مخفی بداشت تا پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و کسانش برسیدند و آن چاه را انباشته یافتند. رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دست برداشت و خدای را
ص: 41
بخواند. ناگاه از زیر قدم های مبارکش چشمه ای خوشگوار بجوشید و روان شد. مردمان سیرآب شدند و مشک ها پر آب کردند و برگذشتند.
غلام ابوجهل شتاب کرد و از ایشان سبقت جست. ابوجهل چون او را بدید گفت: هان ای غلام! بازگوی که آن جماعت چگونه هلاک شدند؟ آن غلام صورت حال را مکشوف داشت و گفت: سوگند با خدا که هر کس با محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خصمی کند رستگار نشود. ابوجهل خشم کرد و او را سقط گفت و از آن جا راه سپرده به اراضی شام درآمدند و به کنار آن وادی رسیدند که ذِبیان نام داشت.
ناگاه
از درختان آن وادی اژدهایی عظیم سر بدر کرد که درازای نخلی داشت و بانگی بیمناک برآورد و از چشمش همی آتش بجست. آن شتر که ابوجهل بر آن سوار بود چون این بدید برمید و او را از پشت به زمین کوفت؛ چنان که استخوان پهلویش بشکست و مدهوش باز افتاد. مردم وی از آن جا بازشدند و او را بازآوردند. چون به خویش آمد گفت: این راز را مستور بدارید باشد که چون محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بدین جا رسد آسیبی بیند. پس ببودند تا محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برسید.
آن حضرت فرمود: ای پسر هشام! این نه جای فرود شدن است از بهر چه باز ایستادید. ابوجهل گفت: ای محمّد! تو سیّد عربی و من شرم دارم که از تو سبقت جویم. از این پس از قفای تو خواهم تاخت. عباس شاد شد و خواست راه برگیرد آن حضرت فرمود: ای عمّ! باش که او مکری اندشیده است و خود از پیش روی کاروان راه سپر گشت و چون بدان بیشه رسید و اژدها پدید گشت. ناقۀ آن حضرت خواست برمد بانگ بر او زد که بیم مکن. همانا خاتم پیغمبران بر پشت تو است.
و آن گاه با اژدها خطاب کرد که از راه بگرد و مردم را زیان مکن. در این وقت اژدها به سخن درآمد و گفت: اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا محمّد اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا اَحْمَدُ. آن حضرت فرمود: اَلسّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی. پس گفت: ای محمّد! من از جانوران زمین نیستم، بلکه یکی از پادشاهان جن باشم و نام من هام بن الهیم است و بر دست پدرت خلیل ایمان آوردم و
ص: 42
خواستار شفاعت شدم. فرمود: شفاعت خاص برای یکی از فرزندان من است که او را محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گویند و مرا خبر داد که در این جا ادراک خدمت تو خواهم کرد و بسی انتظار بردم تا عیسی را دریافتم. هم در آن شب که به آسمان همی رفت و حواریون را اندرز همی کرد که متابعت تو کنند و شریعت تو گیرند. اینک بدان چه می جستم فایز شدم و خواستارم که مرا از شفاعت بی بهره نسازی.
رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: چنین باشد. اکنون از این کاروانیان کناره باش تا مردم ما بی آسیب بگذرند. پس اژدها روی بنهفت و مردمان شاد شدند و عباس این شعرها بگفت:
یا قاصِدا نَحْوَ الْحَطَیمِ(1) وَ زَمْزَمِ
بَلِّغُ فَضایِلَ اَحْمَدُ المُتَکَرِّمِ
وَ اَشْرَحُ لَهُم ما عایَنَتْ عَیْناکَ مِنْ
فَضلٍ لِاَحْمَدَ وَ السَّحابِ الْاَرکِمَ(2)
قُل وَأتِ بِالآیاتِ فِی السَّیل الَّذی
مَلاءَ الفِجاجَ(3) بِسَیْلِهِ المُتَراکِم(4)
وَ نَجَا الَّذی لَمْ یَخْطَ قَولَ محمّد
وَ هُوَ الَّذی أخْطا بِوَسْطِ جَهَنَّمَ
وَالبِئْرُ لَمّا اَنْ ضَرَّ نِبَا الظَّما(5)
فَدَعَی الحَبیبُ اِلی اُلالِه المُنْعِم
فَاضَتْ(6) عُیُونا ثُمَّ سالَتْ اَنْهُراً
وَغَدا الْحَسُودُ بِحَسْرَةٍ وَ تَغَمْغُم(7)
وَ الهامُ ابنُ اِلهیم لَمّا اَنْ رَآی
خَیْرَ البَرِیَّةِ جاء، کالمُسْتَسْلِمِ
ص: 43
ناداهُ اَحْمُدَ فَاسْتَجابَ مُلَبِّیا
وَشَکا المَحَبَّة کَالحَبیبِ المُغرم(1)
مِنْ عَهِد اِبراهمَ ظَلَّ مَکَانَهُ
یَرجُو الشَّفاعَةَ خُوفَ جِسرِ جَهَنَّمَ
مَنْ ذایُقایَس اَحْمدا فِی الفَضلِ مِنْ
کُلِّ البَرِیَّةِ مِنْ فَصیحِ وَ اَعْجَمٍ
وَبِه تَوَسَّلَ فی الخَطیئَةِ آدَمُ
فَلْیَعْلَمِ الاَخْبار مَنْ لَمْ یَعْلَم
چون عباس از این شعر بپرداخت، زبیر ساز سخن کرد و این کلمات بفرمود:
یا لَلرِّجالَ ذَوِی البَصایِرِ وَالنَّظَرِ
قُومُوا اُنْظُرُوا اَمْرا مَهُولا قَدْ خَطَرَ
هذا بَیانٌ صادِقٌ فی عَصرِنا
مِنْ سَیّدٍ عالی المَراتِبِ مُفْتَخَر
آیاتُهُ قَدْ اَعْجَزَتْ کُلّ الوَری
مَنْ ذایُقایِسُ عَدَّها او یُحْتصَرَ
مِنْهَا الغَمامُ تَظِلُّهُ مَهْما مَشیُ
اَنّی یَسیرُ تَظَلُّهُ وَاِذا حَضَرَ
وَ کَذلِکَ الوَادِی أتی مُتَرادِفا
بِالسَّیلِ یُسْحَبُ(2) لِلْحِجارَةِ
وَ الشَّجَرِ وَ نَجا الَّذی قَد طاعَ قُولَ محمّد
وَ هَوی المُخالِفُ مُسْتَقِرّا فی سَقَرَ
وَ اَزالَ عَنّا الضَّیمَ(3) مِنْ حَرِّ الظَّماء
مِنْ بَعدِ مَا یأتِ التَّقَلْقَلُ(4) وَالضَّجر
وَالبِئرُ فَاضَتْ بِالمیاهِ وَ اَقْبَلَت
تَجری عَلَی الاَراضِ أشْباهَ النَّهرِ
وَالهامُ فیهِ عِبارةٌ وَ دَلالةٌ
لِذَویِ العُقُولِ ذَویِ البَصایر وَ الفِکَرِ
کَادَ الحَسُودُ یَذُوبُ مِمّا عایَنَت
عَیْناهُ مِن فَضْلٍ لِاَحْمَد قَدْ ظَهَر
یا للّرِجالِ اَلا اَنْظَرُوا اَنوارَهُ
تَعلُو عَلی نُورِ الغَزالَةِ(5) وَالقَمَرِ
اَللهُ فَضَّل اَحْمَدا وَ اَخْتارَهُ
وَ لَقَد اَذَلّ عَدُّوهُ ثُمّ اَحْتَقَر
ص: 44
چون زُبَیر این گفته به کران آورد، حمزه آغاز این مقالت نمود:
ما نالَتِ الحُسّادُ فیکَ مُرادَهُم
طَلَبُوا نُقُوصَ الحالِ مِنکَ فَزادا
کادُوا وَما خافُوا عَواقِبَ کَیدِهِم
وَالکَیدُ مَرْجِعُهُ عَلی مَنْ کادا
ما کُلُّ مَنْ طَلَبَ السَّعادَةَ نالَها
بِمَکیدَةٍ اَو اَنْ یَرُومَ عِنادا
یا حاسِدِینَ محمّدا یا وَیلَکُم
حَسَدا تَمَزَّقَ(1) مِنکُم الاَکْبادا
اَللّهُ فَضَلَّ اَحْمَدا و اَخْتارَهُ
وَلَسوفَ یُملِکُه الوَری وَ بِلادا
وَلَیمَلاَنَّ الاَرضَ مِنْ ایمانِهِ
وَلَیهدِیَنَّ عَنِ الغَوی مَنْ حادا(2)
پس رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایشان را مشمول الطاف و اشفاق ساخته و از آن وادی کوچ دادند و در منزل دیگر که گمان آب داشتند آب نیافتند. مردم سخت بهراسیدند و بیم کردند که در آن جا از عطش جان دهند. در این وقت پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دست های خود را تا مرفق عریان ساخت و در میان ریگ فرو برد و سر برداشت و خدای بخواند. ناگاه از میان انگشتان مبارکش چشمه ای بجوشید و چندان برفت که عباس عرض کرد که: ای برادرزاده! بیم است که اموال ما غرق شود. پس از آن آب بخوردند و مواشی را بدادند و مشگ ها پر آب کردند.
در این هنگام رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از میسره خرما طلب کرد و او طبقی بنهاد و آن حضرت از آن خرما بخورد و خستوی(3) آن را در خاک بنهفت و با عباس بفرمود: بدانم که در این جا نخلستانی برآورم و از ثمر آن بهره گیرم و پس از آن جا کوچ دادند و چون لختی راه پیمودند، آن حضرت با عباس فرمود: هم اکنون باز شو و از آن نخلستان که من کردم مقداری رطب به سوی ما حمل کن.
ص: 45
عباس باز شد و در آن جا نخلستانی انبوه یافت که از خرما گرانبار بود. پس یک شتر از آن خرما حمل کرده به میان کاروانیان آورد و مردمان بخوردند و خدای را شکر گرفتند؛ اما ابوجهل همی ندا در داد که از این خرما که این جادوگر کرده است مخورید.
مع القصه از آن جا نیز راه سپر شدند تا عقبه اَیْلَه نمودار شد و در آن جا دیری بود که چند راهب اقامت داشت و سیّد ایشان فلیق بن یونان بن عبدالصّلیب نامیده می شد و کنیت او ابوخَبِیر بود و او خبر پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را از انجیل دانسته بود و چون به قصّه آن حضرت می رسید می گریست و می گفت: ای فرزندان! چه وقت باشد که مرا بشارت دهید به آمدن بشیر و نذیر؟ الّذی یَبْعَثَهُ اللّهُ مِنْ تَهامَةَ مُتَوَّجا بِتاجِ الْکَرامَةَ تَظِلُّهُ الْغَمامَةَ یَشْفَعُ فی العُصاةِ یَومَ الْقِیامَةَ. رهبانان با او گفتند: چندین گریستن از بهر چیست؟ مگر ظهور او نزدیک باشد؟ فرمود: سوگند با خدای که او در کعبه ظاهر شده است و زود باشد که مرا از رسیدن او بدین اراضی بشارت دهید، و همی به یاد آن حضرت بگریست تا بینائیش اندک شد.
ناگاه روزی رهبانان کاروانی را از دور بدیدند که در پیش روی ایشان کسی باشد که ابرش بر سر سایه افکنده و از جبینش نور نبوّت چنان ساطع است که دیده را در می رباید. فریاد برداشتند که: ای پدر عقلانی! اینک کاروانی از طرف حجاز بادید آمد. فلیق فرمود: بسیار کاروان از حجاز بر ما گذشت و آن کس که من جستم نیافتم. گفتند: اینک نوری از این کاروان بر فلک همی تابد. فلیق را دل بجنبید و دانست که روز وصال پیش آمد. پس دست برداشت و گفت: ای خداوند! به جاه و منزلت آن محبوب که اندیشه ام به سوی او پیوسته در زیادت باشد. بینایی مرا به سوی من بازده تا او را دیدار کنم. هنوز این سخن به پای نبرده بود که چشمش روشنایی یافت. پس با رهبانان خطاب کرد که: منزلت او را نزد خدای دانستید و این شعر بگفت:
بَدَ النُّورُ مِنْ وَجْهِ النَّبِی فَاَشْرَقا
وَ اَحْیا مُحِیاً بِالصَّبابَةِ مُحْرَقاً
ص: 46
وَ اَبرا عُیُونا قَدْ عَمیِنَ مِنَ الْبَکا
وَ اَصْبَحَ مِنْ سُوءِ الْمَکارِهِ مُطلّقاً
آن گاه فرمود: ای فرزندان! اگر این پیغمبر مبعوث در میان این گروه است در زیر این درخت فرود خواهد شد که بسیار از پیغمبران بدین جا فرود شدند و این شجره که از عهد عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ تا کنون خشک باشد بارور خواهد گشت و از این چاه که بسیار وقت است خشک مانده آب خواهد جوشید.
بالجمله زمانی دیر برنیامد که کاروانیان در رسیدند و گرد آن چاه فرود شدند و چون آن حضرت از مردم تنها می زیست به یک سوی شده در زیر درخت فرود شد و درحال درخت برگ بکرد و میوه برآورد. پس برخاسته بر سر چاه آمد و چون چاه را خشک یافت، آب دهان مبارک در آن افکند تا در زمان پر آب گشت.
چون راهب این بدید گفت: ای فرزندان! مطلوب به دست شد و بفرمود: از خورش و خوردنی آنچه لایق بود فراهم کردند. پس چند تن از رهبانان را به سوی کاروانیان فرستاد که ایشان را بخوان ولیمه دعوت کنند و فرمود: سیّد این طایفه را بگویید که پدر ما سلام می رساند که ولیمه از بهر شما کرده ام و خواستارم که به طعام حاضر شوید.
چون رسول راهب به میان کاروان چشمش بر ابوجهل افتاد و پیغام راهب را بگذاشت. ابوجهل بانگ برداشت که ای گروه! راهب از بهر من طعامی کرده است. بر سر خوان او حاضر شوید. گفتند: حراست مال و منزل با که خواهد بود؟ گفت: با محمّد امین صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. پس آن حضرت را بگذاشتند و به دیر راهب در رفتند. و فلیق ایشان را بزرگوار بداشت و خوش بنهاد. چون آن جماعت دست به طعام بردند راهب درآمد و کلاه برگرفت و بر دیدار هر یک بنگریست و هیچ یک را با آن نشان داد که دانست برابر نیافت. پس کلاه بیفکند و بانگ برآورد واخیبتاه! و این شعر بگفت:
یا اَهلَ نَجْدٍ تَقصّیَ الْعُمْرُ فی اَسَفٍ
مِنْکُمُ وَ قَلْبِی لَمْ یَبْلُغ اَمانیهِ
یا ضَیْعَةَ العُمرِ لا وَصْلٌ اَلو ذُبِهِ
مِنْ قُرْبِکُم لا وَلا وَعْدٌ اُرْجِیَّهِ
ص: 47
پس روی بدان گروه کرد و گفت: ای بزرگان قریش! آیا از شما کسی به جای مانده باشد؟ ابوجهل گفت: بلی جوانی خردسال که روزمزد زنی است و از بهر او به تجارت آمده به جای است. هنوز این سخن به پای نبرده بود که حمزه بجست و مشتی چنانش بر دهان کوفت که به پشت افتاد و فرمود: چرا نگویی بشیر و نذیر و سراج و منیر و او را نگذاشتیم بر سر متاع خود جز از در امانت و دیانت او و نیکوتر از ما همه او باشد، و به سوی راهب نگریست و فرمود: آن کتاب که در دست داری مرا ده و بگو چه خبر در آن است تا من این گره برگشایم؟
راهب گفت: ای سیّد من! این سفری است که صفت پیغمبر آخر زمان کرده اند و من او را همی طلب کنم. عباس گفت: ای راهب! اگر او را دیدار کنی توانی شناخت؟ گفت: توانم. پس عباس او را برداشته نزدیک پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آورد و راهب سلام داد. آن حضرت فرمود علیک السّلام ای فلیق بن یونان بن عبدالصّلیب! راهب گفت: نام من و پدر و جدّ مرا چه دانستی؟ فرمود: آن کس مرا خبر داد که هم تو را به بعثت من خبر کرده است. پس راهب سر بر قدم آن حضرت نهاد و گفت: ای سید بشر! خواستارم که به ولیمۀ من حاضر شوی و کرامت من بر زیادت کنی.
رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: این گروه متاع خویش به من سپرده اند و حراست مرا است. عرض کرد که: من ضامنم اگر عقالی ناپدید شود شتری در عوض دهم. پس آن حضرت به اتّفاق راهب روان شد و آن دیر را دو در بود. یکی سخت پست و در برابر آن صوری چند کرده بودند از بهر آن که چون کسی از آن در به درون شود ناگزیر خمیده رود و عظمت آن صور را به ضرورت بدارد. و راهب رسول خدای را از بهر امتحان از آن درخواست بردن و خود پشت خم آورده به درون رفت. اما چون آن حضرت برسید طاق آن درگاه بلند شد؛ چندان که به استقامت قامت و پشت راست در رفت و مردم انجمن برخاسته او را بر صدر جای کردند و فلیق و دیگر راهبانان در حضرت او بایستادند و میوه های گوناگون بنهادند.
در این وقت راهب سر برداشت و گفت: پروردگارا! مرا آرزو است که خاتم نبوّت را نظاره
ص: 48
کنم و دعایش به اجابت مقرون شده. جبرئیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ درآمد و جامه از کتف آن حضرت دور کرد تا مهر نبوّت ظاهر گشت و نوری از آن ساطع شد که خانه روشن گشت و راهب از دهشت به سجده در رفت، و چون سر برداشت عرض کرد که: تو آنی که من می جستم.
بالجمله قوم چون از کار اکل و شرب پرداختند راهب را وداع گفته به مساکن خویش شدند و ابوجهل سخت زبون و ذلیل بود. اما رسول اللّه با مَیْسَره در نزد راهب بماند، و چون فلیق مجلس را از بیگانه پرداخته یافت، عرض کرد: ای سیّد من! بشارت باد تو را که خدای گردنِ سرکشان عرب را برای تو ذلیل خواهد کرد و ممالک را در تحت فرمان تو خواهد داشت و بر تو قرآن خواهد آمد. تو سیّد انام باشی و دین تو اسلام باشد. همانان بتان را بشکنی و آتشکده ها را بنشانی و چلیپا(1) را بر هم زنی و ادیان باطله را نابود سازی و نام تو تا آخر زمان باقی ماند. ای سیّد من! خواستارم که در زمان خود از رهبانان جزیت ستانی و ایشان را امان دهی.
آن گاه روی با مَیْسَره کرد و گفت: خاتون خود را از من سلام برسان و بشارت ده که به سیّد انام ظفر یافتی و خدای نسل این پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را از فرزندان تو خواهد گذاشت و نام تو تا آخر زمان بخواهد ماند و بسا کس که بر تو حسد خواهد برد و دانسته باش که آن کس که محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را به رسالت استوار ندارد بهشت خدای را نخواهد دید؛ چه او افضل پیغمبران است. هان ای مَیْسَره! بترس بر محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در شام که یهود دشمنان وی اند. این بگفت و رسول خدای را وداع کرد.
رسیدن پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به شام
پس پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به میان کاروان آمد و از آن جا به سوی شام حمل بربستند و برنشستند، و چون به شام درآمدند مردم آن بلده انبوه شده به نزد قریش آمدند و متاع ایشان را به بهای گران بخریدند و برفتند، و رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در آن روز چیزی نفروخت و ابوجهل شاد شد و گفت: هرگز خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از این شوم تر تاجری به جانبی گسیل
ص: 49
نکرد و همانا متاع ها فروخته شد و آن وی هم چنان برجا است.
بالجمله آن روز بگذشت و روز دیگر آن مردم عرب که در نواحی شام سکون داشتند آگاه شدند که کاروان حجاز رسیده. هم گروه به شهر درآمدند و چون جز متاع خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چیزی به جای نبود، آن را از مال دیگر کسان به دو چندان خریدند و از متاع خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ جز یک حمل پوست چیزی نبود.
در این وقت سعید بن قمطور که یکی از احبار یهود بود برسید و دیدار آن حضرت را با آنچه از کتب مطالعه کرده بود برابر یافت. گفت: این است که آیین ما را از هدر و زنان ما را بی شوهر کند. پس حیلتی اندیشید و نزد پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد و گفت: ای سیّد من! این حمل پوست را به چه فروشی؟ فرمود: به پانصد درهم سیم. عرض کرد من: بدین بها خریدارم بشرط آن که به خانۀ من درآیی و از طعام من بخوری تا برکتی در خانۀ من بادید شود. پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: چنین کنم.
پس یهودی حمل را برگرفت و آن حضرت را با خود ببرد و از پیش به خانه در رفت و زن خود را گفت: مردی را با خود آورده ام که دین ما را بر باطل کند. در قتل او مرا مساعدت کن، و فرمود: این سنگ دست آس را برگیر و از راه بام بر فراز در خانه باش. آن گاه که این مرد بهای متاع خویش را بگیرد و خواهد بیرون شود، این سنگ را به پشت جنبش ده تا بر سر او فرود آید و هلاکش کند. پس زن سنگ را بگرفت و بدان جا شد. و آن گاه رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خواست از خانه بدر شود، [زن] چون چشمش بر دیدار آن حضرت افتاد، لرزه در اندامش درآمد و قدرت نیافت که سنگ را بگرداند تا آن گاه که رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بگذشت سنگ بگردید و بر سر دو پسر یهود[ی] فرود آمد و هر دو تن را نابود ساخت.
پس سعید بن قمطور از خانه بیرون تاخت و فریاد همی کرد که ای مردمان! این آن کس است که دین های ما را معطّل بگذارد، هم اکنون به خانۀ من اندر آمد و طعام مرا بخورد و فرزندان مرا بکشت. چون مردم یهود آن بانگ شنیدند با شمشیرهای آخته(1) بیرون تاختند و این هنگام آن
ص: 50
حضرت از شام بیرون شده بود. پس بر اسبان برنشستند و از دنبال کاروان بشتافتند.
ناگاه بنی هاشم برفقا نگریسته ایشان را بدیدند و حمزه چون شیر آشفته اسب برانگیخت و تیغ در ایشان نهاد و جمعی را مقتول ساخت. گروهی از آن جماعت سلاح جنگ بریختند و نزدیک شده گفتند: ای مردم عرب! این کس را که شما در حمایت او ما را نابود کنید، چون ظاهر شود اول دیار شما را خراب کند و مردان را بکشد و بتان شما را بشکند. هم اکنون ما را با او بگذارید تا شرّ او را از شما و از خویشتن بگردانیم. حمزه دیگر باره بدیشان حمله برد و گفت: محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چراغ تاریکی های ما است.
آن جماعت ناچار روی برتافتند و مردم قریش غنیمت فراوان از ایشان به دست کرده راه مکه پیش گرفتند، و چون چند منزل پیمودند، مَیْسَره با مردمان گفت: شما بسیار سفر کردید و هرگز این سود و غنیمت برای شما حاصل نشد و این همه از برکت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است و او در میان شما اندک مال باشد. روا است اگر هر یک چیزی به رسم هدیه به نزدیک آن حضرت بگذارید. همه گفتند: نیکو گفتی. پس هر کس چیزی بنهاد تا آن متاعی فراوان شد و آن جمله را به رسم هدیه به نزدیک پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آوردند. آن حضرت در رد و قبول هیچ سخن نکرد و مَیْسَره آن را برگرفت.
مع القصه همه جا طیّ مسافت کرده به جُحْفَة الوداع فرود شدند و هر کس مبشّری به خانۀ خود گسیل می ساخت تا مژدۀ ورود او برساند. مَیْسَره نزد آن حضرت آمد و عرض کرد که: نیکو آن است که خود بشارت به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بری و سود این سفر را بازنمایی.
پس پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ راه مکه پیش گرفت و زمین در زیر قدم ناقۀ او در نور دیده شد و در زمان به کوهستان مکه رسید و خواب بر جنابش مستولی گشت. در این وقت خدای با جبرئیل وحی کرد که: برو به جنات عدن و آن قبّه را که دو هزار سال پیش از آفرینش آدم عَلَيْهِ السَّلاَمُ از بهر محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کرده ام برگیر و فرود شده بر سر آن حضرت به
ص: 51
پای کن. و آن قبّه از یاقوت سرخ بود و علاقه ها(1) از مروارید سفید داشت و از بیرون درونش دیده شدی و از درون بیرونش را با دید بودی و عمودها از زر داشت که با مروارید و یاقوت و زبرجد مرصّع بود.
بالجمله چون جبرئیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ آن قبّه را برگرفت، حوران بهشت شادان سر از قصرها بدر کردند و گفتند: حمد خداوند بخشنده را همانا بعثت صاحب این قبّه نزدیک شده است و نسیم رحمت بوزید و درهای بهشت به صریر(2) آمد. و جبرئیل آن قبه را فرود آورد بر فراز سر آن حضرت به پای کرد و فرشتگان ارکان آن قبّه را گرفتند بانگ به تسبیح و تقدیس برداشتند و جبرئیل عَلَيْهِ السَّلاَمُ سه علم از پیش روی آن حضرت برگشود و کوه های مکه شاد شدند و ببالیدند و فرشتگان و مرغان و درختان بانگ برداشتند و گفتند: لا اِله اِلّا اللّهُ، محمّد رَسُولُ اللّه . گوارا باد تُو را ای بنده! چه بسیار گرامی بوده ای نزد پروردگار خود.
و این هنگام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با گروهی از زنان در منظرۀ خانۀ خویش جای داشت. ناگاه بر شعاب مکّه نظر کرد و نوری درخشان از سوی مُعلّی دید و چون نیک نگریست قبه ای دید که همی آید و گروهی بر گِردِ آن در هوا عبور می کنند و رایت ها از پیش آن قبه می رسد و کسی در میان قبه به خواب است و نور از وی به آسمان برمی شود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را حال دگرگون شد. زنان گفتند: ای سیّدۀ عرب! تو را چه پیش آمد. گفت: نخست مرا آگهی دهید که بیدارم یا به خواب اندرم؟ گفتند: همانا بیداری. گفت: اکنون به سوی معلّی نظاره کنید تا چه می بینید؟ گفتند: نوری می نگریم که بر آسمان برمی شود. فرمود آن قبه و دیگر چیزها را دیدار کرده اید؟ گفتند: ندیده ایم. فرمود: در میان قبه سبزی سواری از آفتاب درخشنده تر می بینم و آن قبه بر سر ناقۀ رهواری است. گمان من آن است که آن ناقه صهبای من است و آن سوار محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ باشد. گفتند: آنچه تو می گویی پادشاهان روم و عجم را به دست نشود، محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را کجا فراهم شود؟ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از این بزرگ تر است، و هم چنان نظر بر راه می داشت تا آن
ص: 52
حضرت از درگاه مُعلّی درآمد و فرشتگان با قبه بر آسمان شدند و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آهنگ خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ کرد.
و چون به در خانه آمد. کنیزکان بشارت قدم مبارکش را به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بردند و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ برهنه پای از غرفه به صحن خانه دوید و چون در را بگشودند، آن حضرت فرمود: السّلام علیکم یا اهل البیت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: گوارا باد تو را ای سلامتی روشنی چشم من. پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: بشارت باد تو را که مال تو به سلامت رسید. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: سلامتی تو از بهر من بشارتی کافی است که تو در نزد من گرامی تری از دنیا و هر چه در او است و این شعر بگفت:
جاءَ الحَبیبُ الَّذی اَهْواهُ مِنْ سَفَر
وَالشَّمسُ قَد اَثَرَتْ فی وَجْهِه اَثَرا
عَجِبْتُ لِلشَّمْسِ مِنْ تَقْبیلِ(1) وَجْنَتِهِ(2)
والشمس لا ینبغی ان تدرک القمر
آن گاه عرض کرد که کاروان را در کجا گذاشتی؟ آن حضرت فرمود در جُحْفَه. گفت: چه وقت از ایشان جدا شدی؟ فرمود که: ساعتی پیش نباشد. همانا خدای زمین را از بهر من در نوردید(3) و راه را نزدیک کرد. این نیز بر عجب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بیفزود و سرور او افزون گشت. پس عرض کرد که: خواستارم تا مراجعت کرده با کاروانیان درآیی و از این سخن قصد آن داشت که بداند آن قبه دیگر باره باز خواهد شد یا مقطوع گشت. پس مقداری خوردنی و مشکی از آب زمزم از بهر زاد آن حضرت را سپرد و جنابش راه برگرفت و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ همی از قفای او نگران بود. ناگاه دید که آن قبه باز شد و آن فرشتگان بازآمدند؛ بدانسان که از نخست بود.
بالجمله: آن حضرت دیگر باره به کاروان رسید. مَیْسَره گفت: ای سید! من مگر از رفتن به مکّه بازایستادی؟ آن حضرت فرمود: من برفتم و باز شدم. مَیْسَره عرض کرد: مگر این سخن به مزاح باشد؟ فرمود: نه چنین است. من به مکه رفتم و طواف کعبه کردم و خدیجه
ص: 53
عَلَيْها السَّلاَمُ را دیدار نمودم. اینک آب زمزم و نان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ است که زادراه من کرده. مَیْسَره در میان کاروان ندا در داد که ای مردمان! محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دو ساعت افزون غائب نشد و اینک چند روزه راه پیموده و از مکّه توشۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را با خود آورده. قوم در شگفتی شدند و ابوجهل گفت: از ساحری های وی عجب نباشد.
و روز دیگر کاروانیان به سوی مکه کوچ دادند و مردم مکّه به استقبال کاروان بیرون شدند و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خویشان و غلامان خود را پذیره(1) آن حضرت ساخت و حکم داد تا در همۀ راه عظمت رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را بداشتند و قربانی پیش کشیدند و آن حضرت راه به پایان برده در خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرود شد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پس پرده جای کرد و رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سود آن سفر را با وی نمود و او از این بازرگانی سخت به عجب شد و پدر خود خُوَیْلِد را مژده فرستاد.
آن گاه
با مَیْسَره گفت: تُو را در این سفر از محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چه مشاهده رفت؟ مَیْسَره عرض کرد که: کرامت آن حضرت از آن افزون است که مرا طاقت بازنمودن آن باشد و لختی از قصه های آن سفر بازگفت و پیام فلیق راهب را با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بگذاشت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: خاموش باش ای مَیْسَره که شوق مرا به سوی محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زیادت کردی. آن گاه مَیْسَره و زن و فرزندش را آزاد ساخت و او را خلعت کرد و دو شتر و دویست درهم سیم عطا فرمود. آن گاه حکم داد تا از عاج و آبنوس کرسی نهادند و رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را جای داد و دیگر باره از سفر آن حضرت و سود تجارت پرسش نمود، و گفت: دیدار تو بر من مبارک افتاد و این شعر را انشا کرد:
فَلَو اَنَّنی اَمْسَیتُ فی کُلّ نِعْمَةٍ
وَ دامَتْ لِیَ الدُّنْیا وَ مُلْکُ الاُکاسِرَةِ(2)
ص: 54
فَما سُوِّیَتْ عِنْدی جناحَ بَعُوضَةٍ(1)
اِذا لَمْ یکُنْ عَینی لِعَینِکَ ناظِرَةٍ
پس گفت: ای سیّد من! تو را در نزد من حق بشارتی است. اگر فرمایی، حاضر کنم؟ آن حضرت فرمود: من نخست عمّ خویش را دیدار کنم و باز آیم.
و از آن جا به خانۀ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد و قصّه های خویش را بگفت. و فرمود: ای عمّ! آنچه مرا در این سفر به دست شده تو را باشد. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آن حضرت را در برکشیده بر جبین مبارکش بوسه زد و گفت: مرا آرزو است که از بهر تو در خور شرف و جلالت تو زنی آورم. پس از آنچه خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ تو را به مژده دهد دو شتر از بهر تو خواهم خرید و از آن زر و سیم که به دست شده از بهر تو زنی کابین کنم. پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: هر چه تو پسنده داری روا باشد.
و از آن جا سر و تن را شسته خویشتن را خوشبوی ساخت و جامۀ نیکو در بر کرد و به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از دیدار او شاد شد و این شعر بگفت:
دَنی فَرمَی مِنْ قَوسٍ حاجِبِه سَهْماً
فَصادَفَنِی(2) حَتَّی قُتِلْتُ بِه ظُلماً
وَاسْفَرَ عَنْ وَجهٍ(3) وَاسْبُلَ(4) شَعْرَهُ
فَباتَ یُباهی البَدْرَ فی لَیْلَةٍ ظَلماً
وَلَمْ اَدْرِ حَتّی زارَ مِنْ غَیرِ مَوعِدٍ
عَلی رَغمِ واشٍ(5) ما
اَحَاطَ بِه عِلْماً وَ عَلَّمَنی مِنْ
طِیبِ حُسنِ حَدِیثه مُنادَمَةً
یَسْتَنْطِقُ الصَّخرَةَ الصَّمّا
آن گاه گفت: ای سیّد من! تو را هم حاجت نزدیک من باشد از من روا است. بفرمای تا هیچ حاجت داری؟ آن حضرت از این سخن شرمگین شد و جبین مبارکش خون آلود گشت.
ص: 55
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سخن بگردانید و گفت: این مال که در نزد من داری چون اخذ فرمایی به چه کار خواهی داشت؟ فرمود: عمّ من ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ بر آن سر است که از بهر من هم از خویشان من زنی نکاح کند و نیز دو شتر از بهر کار سفر به دست کند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عرض کرد: آیا راضی نیستی من از بهر تو زنی خطبه کنم؟ آن حضرت فرمود: راضی باشم. عرض کرد: زنی از بهر تو می دانم از قوم تو که در جود و جودت و جمال و عفت و کمال و طهارت از جمله زنان مکه بهتر و برتر است و در نسب با تو نزدیک باشد و در کارها با تو یاور گردد و از تو به قلیلی راضی شود؛ اما او را دو عیب باشد: نخست آن که پیش از تو دو شوهر دیده است و دیگر آن که سالش از تو افزون باشد.
رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از اصغای این کلمات رخسار مبارکش در عرق رفت و هیچ سخن نفرمود. دیگر باره خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آن سخنان را بگفت و عرض کرد: ای سیّد من! چرا پاسخ نگویی؟ سوگند با خدای که تو محبوب منی و من در هیچ کار مخالفت تو نکنم و این شعر بگفت:
یا سَعْدُ اِنْ جُزْتَ بِوادیِ الاَراکِ
بَلِّغ قُلْتَباً ضاعَ مِنّی هُناکَ
وَاسْتَفتِ غِزلانَ(1) الفَلا(2) سائِلاً
هَلْ لِاَسیر الحُبِّ مِنْهُم فَکاکَ
وَاِنْ تَری رَکبا بِوادِی الحِما
سائِلُهُم عَنّی وَ مَنْ لی بِذاکَ
نَعَم سَرَوْ اَو اَسْتَصْحَبُوا ناظِری
وَالانَ عَیْنی تَشْتَهِی اَنْ تَراکَ
ما فِیّ مِنْ عُضوٍ وَلا مَفْصَلٍ
الّا وَقَدْ رَکَّبَ(3) مِنْهُ هَواکَ
عَذَبْتَنی بِالهِجْر بَعْدَ الجَفا
یا سَیّدِی ماذا جَزاءٌ بِذاکَ
فَاحْکُم بِما شِئْتَ وَما تَرْتَضی
فَالْقَلبُ لا یُرضیه اِلّا رِضاکَ
ص: 56
آن حضرت در جواب فرمود ای دختر عم! تُو را ثروت و مال فراوان است و من مردی فقیر و بی سامانم. مرا زنی باید که در بضاعت چون من باشد. تو امروز ملکه باشی و ملوک را نشائی، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای محمّد! اگر مال تو اندک است مال من بسیار باشد، و من که جان از تو دریغ ندارم چگونه از بذل مال رنجه شوم؟ اینک من و آنچه مرا است در تحت حکومت تو است و تُو را به کعبه و صفا سوگند می دهم که ملتمس مرا پذیرفتار باش. این بگفت و اشکش بریخت و این شعر بخواند:
وَاللّهِ ما هَبَّ نَسیمُ الشِّمال
اِلّا تَذَکَّرْتُ لَیالیِ الوِصالِ
وَلا اَضا مِنْ نَحوِکُم بارِقٌ(1)
اِلّا تَوَهَّمْتُ لَطیفَ الخِیالِ
اَحْبابِنا ما خَطَرَتْ خُطْرَةُ
مِنْکُم غَداةَ الْوَصْلِ مِنّی بِبالِ(2)
جَورُ اللَّیالی خَصَّنی بِالجِفا
مِنْکُم وَ مَنْ یأمَنُ جُور اللَّیالِ
رِقّو اَو جُودُ و اَو اَرْحَمُوا وَ اَعْطِفُو
لا بُدّ لی مِنْکُمْ عَلی کُلِّ حالِ
آن گاه عرض کرد که: هم اکنون برخیز و خویشان خویش را بفرمای تا به نزد پدر من شوند و مرا از بهر تو خواستاری کنند، و از کابین بزرگ بیم مکن که من از مال خویشتن خواهم داد. پس آن حضرت برخاسته به نزد ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد و دیگر اعمامش نیز حاضر بودند. با ایشان فرمود: هم اکنون برخیزید و به خانۀ خُوَیْلِد شده، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را از بهر من خواستاری کنید. ایشان در جواب سخن نکردند.
بعد از زمانی ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت: ای برادرزاده! خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را ملوک جهان خواستار شدند و او سر به کس درنیاورد و تو امروز مردی فقیر باشی چگونه این مقصود بر کنار آید؟ اگر از او سخنی آشنا شنیده ای همانا به مزاح باشد.
و ابولهب گفت: ای پسر برادر! خود را در دهان عرب میفکن. تو در خور خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
ص: 57
نباشی.
عباس برخاست و با ابولهب عتاب آغازید و گفت: جمال و جلالت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از همه کس افزون است و اگر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از او مال بخوهد سوار می شوم و بر ملوک جهان درآمده هر چه او بخواهد فراهم می کنم.
در این وقت سخن بر آن نهادند که صَفیه دختر عبدالمُطَّلِب به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شده حقیقت حال را مکشوف دارد. پس صَفیه به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درآمد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از قدم او شاد شد و او را سخت گرامی بداشت و فرمود: از هر او خوردنی حاضر کنند. صفیه گفت: ای خدیجه! من از بهر طعام نیامده ام. می خواهم بدانم آن کلام که شنیده ام از در صدق است یا بر کذب باشد؟ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: آنچه شنیدی جز به راست مدان. همانا من جلالت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را دانسته ام و مزاوجت و مضاجعت او را غنیمتی بزرگ می دانم و کابین را نیز بر مال خویشتن بسته ام.
صفیه از این سخن شادان و خندان شد و گفت: ای خدیجه! سوگند با خدای که در حب محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ معذوری و تاکنون چشمی مانند نور محبوب تو ندیده است و گوشی عذب تر از کلام او نشنیده ای و این شعر بخواند:
اَللّهُ اَکْبَرُ کُلّ الحُسْنِ فی العَرَبِ
کَمْ تَحْتَ غُرَّةِ هذا الْبَدْرِ مِنْ عَجَبٍ
قِوامُهُ تَمَّ اِنْ مالَتْ ذَوانِبُهُ
مِنْ خَلفِه فَهی تُغْنیهِ عَنِ الاَدَبِ
تَبَّت یَدا لائِمی فِیهِ وَ حاسِدِه
وَلَیْسَ فی سِواهُ قَطُّ مِنْ اِرَبٍ
و خدیجه او را خلعتی شایسته کرد.
پس صَفیه شاد و خرّم مراجعت نموده با برادران گفت: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ جلالت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را نزد خدای او دانسته. برخیزید و به خواستاری نزدیک خُوَیْلِد روید. ایشان همگی شاد شدند؛ جز ابولهب که به آن حضرت کین و حسد داشت.
ص: 58
بالجمله ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را جامۀ نیکو در بر کرد و شمشیر هندی بر کمر بست و بر اسب تازی برنشاند و اعمام گرامش گرد او را فرو گرفتند و هم چنان او را به خانۀ خُوَیْلِد درآوردند.
چون خُوَیْلِد، بنی هاشم را نگریست برخاست و گفت: مرحبا و أهلاً و قدم ایشان را مبارک داشت. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: ای خُوَیْلد! ما از یک نژادیم و فرزندان یک پدریم. اینک از بهر حاجتی به سوی تو آمده ایم و می خواهیم در میان زن و مردی زناشویی افکنیم و پیوندی کنیم. خُوَیْلِد گفت: آن زن کیست و آن مرد کدام است؟ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: آن مرد سیّد ما محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، و آن زن دختر تو خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ است. خُوَیْلِد چون این کلمات را اصغا فرمود رخسارش دیگرگونه شد و گفت: سوگند با خدای که شما از صنادید عرب و بزرگان اهل زمانید، اما خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را در کار خویش عقل و کفایت از من بیش است و بسیار دیدیم که ملوک قصد او کردند و بی نیل مقصود باز شدند. پس کار محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چگونه شود که مردی فقیر و مسکین است؟
حمزه چون این بشنید برخاست و گفت: لا تُشاکِلِ الْیوَمَ بِالْاَمْسِ وَلا تُشاکِلِ القَمر بِالشَّمسِ.(1) همانا مردی جاهل و گمراه بوده ای و عقل از تو بیگانه شده است. مگر نمی دانی اگر محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قصد مال کند ما را به هر چه دست است از بهر او است؟ این بگفت و برخاست و بنی هاشم از آن جا بیرون شده هر کس به سرای خویش شد.
اما از آن سوی چون این خبر به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بردند، سخت غمناک شد و فرمود: پسر عمّ من وَرَقة بن نَوْفِل بن اَسَد را حاضر سازید. برفتند و وَرَقَه درآمد، و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را محزون یافت. گفت: ای خدیجه! چون است که غمگین باشی؟ گفت: چگونه غمگین نباشم؛ زیرا که پرستاری و مونسی ندارم؟! وَرَقَه گفت: گمانم چنین است که شوهری خواهی کردن. گفت: چنین باشد. وَرَقَه گفت: همانا ملوک جهان و صنادید عرب در طلب تو بس رنج و تعب بردند و تو سر به کس درنیاوردی. گفت: من بر آنم که از مکه بیرون نشوم.
ص: 59
وَرَقه گفت: هم در مکه شَیْبَة بن رَبیعَة و عُقْبَة بن ابی مُعَیْط و ابی جهل بن هشام و الصّلت بن ابی یهاب خواستار تو بودند. گفت: ایشان جز از در گمراهی نباشند. اگر جز این کس دانی بگوی؟ گفت: شنیده ام محمّد بن عبد اللّه نیز خواهندۀ تو است.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: ای پسر عم! اگر در او هیچ عیبی دانی بگوی؟ وَرَقه زمانی سر به زیر افکند، پس سر برداشت و عرض کرد که: عیب او را بگویم. قال: اَصلُه اَصِیلٌ وَ فَرعُه طَویلٌ و طَرفُه(1) کَحیلٌ(2) وَ خَلقُه جَمیلٌ وَ فَضلُه عمیمٌ وَ جُودُه عَظیمٌ.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: همه از فضل او گفتی هم چنان عیب او را نیز برشمار. قال: وَجهُهُ اَقْمَرُ(3) وَ جَبِینُهُ اَزْهَرُ(4) وَ طَرفُه اَحْوَرُ(5) وَرِیْحُه اَزکی مِنَ المِسْکِ الاَذْفَرِ(6) وَ لَفْظُه أَحلا مِنَ السُّکرِ وَ اِذا مَشی کَأَنَّهُ البَدْرُ اِذا بَدَرَ(7) وَالوَبلُ(8) اِذا مَطَرَ.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای پسر عم! از عیب او مرا آگاهی ده. تو همه فضایل او گویی. قال: یا خَدیجَةُ! مَخْلُوقٌ مِنَ الحُسْنِ الشّامِخ وَ النَّسَبِ الباذخ(9) وَهُوَ اَحْسَنُ العالَم سِیْرَةً وأصْفاهُم سَرِیرةً اِذا مَشی یَنْحَدِرُ(10) مِنْ صَبَبٍ(11) شَعرِه کَالْغَیهَبِ(12) وَ خَدُّهُ اَزهَرُ مِنَ الْوَردِ(13) الاَحْمَرِ وَ رَیحهُ اَزکی مِنَ المِسکِ ألاَذْفَرِ وَ لَفظُه أَعذَبُ(14) مِنَ الشَّهدِ وَالسُّکِرَ.
ص: 60
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: چندان که من از عیب جویم، تو عرض هنر کنی! وَرَقه گفت: ای خدیجه! من کیستم که توانم فضایل او را برشمرد و مکارم او را باز نمود: و این شعر بگفت:
لَقَد عَلِمَتْ کُلُّ الْقَبائِل وَالمَلا
بِاَنَّ حَبیبَ اللّهِ اَطْهَرُهُم قَلْباً
وَ اَصدَقُ مَن فی الْاَرضِ قَولاً وَ مَوعِدا
وَ اَفْضَلُ خَلق اللّهِ کُلُّهِم قُربا
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: من او را دیده ام و جلالت قدرش دانسته ام و جز او کسی را به شُوی نگیرم. وَرَقه گفت: اگر اندیشۀ تو این است شادش باش که عن قریب محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به درجۀ رسالت ارتقا جوید و پادشاه مغرب و مشرق عالم گردد. اکنون مرا چه عطا کنی که هم امشب تُو را به نکاح او درآورم؟ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: اینک مال من همه در پیش چشم تو است. هر چه خواهی برگیر. وَرَقه گفت: من از مال این جهانی نخواهم، بلکه آن خواهم که محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در قیامت شفاعت من کند؛ زیرا که نجات آن جهان جز به تصدیق رسالت او و شفاعت او به دست نشود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: من ضامن شدم که آن حضرت شفیع تو باشد.
پس وَرَقه بیرون شد و به سرای خُوَیْلِد آمد و با او گفت: چه در حق خویشتن اندیشیدی که خود را به دست خویشتن به هلاکت افکندی؟ خُوَیْلِد گفت: چه کرده ام؟ گفت: اینک دل های پسران عبدالمُطَّلِب را در کین خود چون دیگ جوشان ساخته، و پسر برادر ایشان را خوار شمرده، و رد سؤال ایشان کرده ای. خُوَیْلِد گفت: ای پسر برادر! جلالت قدر محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر همه کس روشن باشد. اما چه کنم که اگر پذیرفتار این سخن شوم بزرگان عرب را که از این آرزو بازداشته ام با من به کین شوند؛ و دیگر آن که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با این سخن هم داستان نشود.
وَرَقه گفت: مردم عرب بزرگواری محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را دانسته اند و از این در با تو سخن نتوانند کرد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز او را شناخته و دل در هوای او باخته. برخیز و خاطر
ص: 61
بنی هاشم را از کین بپرداز. لا سِیّما الاَسَدُ الهَجُومُ(1) حَمْزَةُ القَضاءُ المَحْتُوم لا یَصُدُّ(2) عَنْکَ صادٌ وَلا یَرُدُّهُ عَنْکَ رادُّهُم. اکنون باید به خانۀ بنی هاشم شد و از ایشان عذر خواست. خُوَیْلِد گفت: بیم دارم که چون مرا ببینند در من آویزند و خونم بریزند. ورقه گفت: ضمانت این کار بر من است. و خُوَیْلِد را برداشته به در سرای عبدالمُطَّلِب آورد و گوش فراداشتند. دیدند اولاد عبدالمطلب همه فراهم اند و حمزه با رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می گوید: ای قرة العین! سوگند با خدای که اگر فرمایی هم تا کنون بروم و سر خُوَیْلِد را بیاورم؟ خُوَیْلِد گفت: می شنوی. وَرَقه فرمود تو بشنو.
پس خُوَیْلِد گفت: مرا بگذار تا مراجعت کنم. وَرَقه گفت: بیم مکن که این جماعت آن مردم نیستند که چون بدیشان درآیی از خود دور کنند. هم اکنون نگران باش که من چه خواهم کرد. و در بکوفت. در این وقت رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: ای اعمام! اینک خُوَیْلِد با برادزاده اش وَرَقه به نزد شما می رسند. حمزه برخاست و در بگشود و ایشان را درآورد. هر دو تن ندا برداشتند و گفتند: نُعِمْتُم صَباحاً وَ مساءٌ وَ کَفیتُم شَرَّ الاَعدا یا اُولادَ زَمْزَمَ وَ الصَّفا.
ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ او را به خیر جواب گفت؛ اما حمزه فرمود: آن کس که از قرابت ما دوری جوید ما او را به خیر جواب نگوئیم. خُوَیْلِد عرض کرد که: شما خود آگاهید که خدیجه به حصافت عقل ممتاز است و من با ضمیر او دانا نبودم. اکنون که دانستم که دل او نیز به سوی شما است. از در عذر آمدم و شاید اگر از آنچه رفت سخن نگویید و این شعر بگفت:
عَوِّدُونی الْوِصال فَالوَصْلُ عَذبٌ
وَ اَرْحَمُوا فَالفِراقُ وَالْهَجرِ صَعبٌ
زَعَمُوا حِینَ عایِنُوا اَنَّ جُرمی
فَرطُ حبٍّ لَهُم وَ ما ذاکَ ذَنْبٌ
لا وَحَقِّ الخُضُوعِ عِنْدَ التَلافی
ما جَزا مَنْ یُحبُّ الّا یُحَبُّ
ص: 62
حمزه
گفت: ای خُوَیْلِد تو نزد ما گرامی باشی اما روا نباشد، چون ما با تو نزدیک شویم تو ما را دور بداری. وَرَقه گفت: ما محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را سخت دوست می داریم و با سخن شما هم داستانیم؛ اما نیکو آن است که فردا در نزد بزرگان عرب این خطبه شود تا حاضر و غایب بدانند.
حمزه
فرمود: چنین باشد. پس وَرَقه گفت: خُوَیْلِد را زبانی است که عرب آن را ستوده ندارند. من بر آنم که او در کار خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ مرا وکیل کند. خُوَیْلِد گفت: وکیل باشی. وَرَقه گفت: این سخن را در نزد کعبه اقرار کن؛ آن جا که صنادید عرب مجتمع باشند. پس جملگی برخاسته به در کعبه آمدند و بزرگان عرب مانند الصّلت بن ابی یهاب ولیمة بن الحجاج و هشام بن المُغَیرة و ابوجهل بن هشام و عثمان بن مبارک العمیدی و اسد بن غُویِلب الدّرامی و عُقْبَة بن ابی مُعَیْط و اُمَیَّة بن خلف و ابوسفیان بن حرب در آن جا انجمن بودند.
پس وَرَقه فریاد برداشت که نُعمِتُم صَباحا یا سُکّانَ حَرِمَ اللّه ، ایشان گفتند: اهلاً و سهلاً یا اَبَا البَیان. پس گفت: ای بزرگان قریش! آیا خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را چگونه شناخته اید؟ گفتند: در عرب و عجم نظیر او نتوان یافت. گفت: روا است که او بی شوهر زیستن کند. گفتند: ملوک جهان در طلب او شدند و او خود مخطوبۀ کس نگشت. وَرَقه گفت: اینک او را با یکی از سادات قریش در زناشویی رغبتی افتاده و خُوَیْلِد مرا وکیل کرده که او را مخطوبه کنم. اینک اقرار خُوَیْلِد را گوش کنید و فردا در خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ حاضر شوید. مردمان گفتند: نیکوکاری باشد.
و خُوَیْلِد اقرار داد که من کار خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را از خود برداشتم و بر وَرَقه گذاشتم. پس وَرَقه از آن جا بیرون شد و به سرای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمد و گفت: کار از دست خُوَیْلِد بیرون شد. اکنون خانۀ خویش را آراسته کن که فردا بزرگان عرب انجمن خواهند شد و من تو را به محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خواهم داد.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شاد گشت و خلعتی که پانصد دینار بها داشت وَرَقه را عطا کرد. وَرَقه گفت: من از این جز شفاعت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نخواهم و چشم بر اشیای این جهانی ندارم.
ص: 63
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: نیز آن از بهر تو باشد. آن گاه حکم داد تا سرای را آراسته کردند و مائده آماده نمودند و از هر خوردنی و خورش ساز داد و هشتاد تن غلام و کنیزک از بهر خدمت مجلس برگماشت.
پس وَرَقه از آن جا به سرای ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد و صورت حال را بگفت. رسول خدای فرمود: لا اَنْسَی اللّهُ لَکَ یا وَرَقَه وَجَزاکَ فَوقَ صُنعِکَ مَعَنا. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: دانستم که کار برادرزادۀ من به سامان شود. و با برادران به کار ولیمۀ زفاف پرداخت.
در این وقت عرش و کرسی در اهتزاز آمد و فرشتگان سجدۀ شکر گذاشتند و خدای جبرئیل را فرمود تا رایت حمد بر بام کعبه افراشته داشت و هر کوه در مکه سر برکشید و زبان به تسبیح خدای برگشود و زمین ببالید، و شرف مکه از عرش اعظم برگذشت.
و روز دیگر اکابر قریش در خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درآمدند و ابوجهل چون به مجلس در رفت قصد آن کرسی کرد که از همه برتر بود. مَیْسَره گفت: آن را بگذار و جای خویشتن گیر.
در این هنگام خبر رسیدن بنی هاشم برسید و مردم انجمن از بهر پذیره بیرون شدند و اولاد عبدالمُطَّلِب را دیدند که در اطراف آن حضرت همی عبور کنند و حمزه با شمشیر کشیده از پیش روی ایشان همی آید و گوید:
یا اَهلَ مَکّة اَلزِّمُوا الاَدَبَ وَ قِلِّلُوا الْکَلامَ وَ اَنْهِضُوا عَلَی الْاَقْدامِ وَ دَعُوا الْکِبْرَ فَاِنَّهُ قَدْ جاءَکُم صاحِبُ الزَّمانِ محمّد المختار مِنَ الْمَلِکِ الجَبّارِ المُتَوَّجُ بِالْاَنْوارِ صاحِبُ الهَیْبَةِ وَالْوِقارِ.
پس آن حضرت چون آفتاب درخشان پدیدار شد و دستاری سیاه بر سر داشت و پیرهنی از عبدالمُطَّلِب در بر، و بردی از اِلیاس عَلَيْهِ السَّلاَمُ بر دوش افکنده و نعلین عبدالمُطَّلِب در پای، و عصای ابراهیم خلیل بر کف، و یک انگشتری از عقیق سرخ در انگشت داشت، و اعمامش بر گرد او بودند و مردمان از هر سوی به تماشای جمال او می تاختند.
بالجمله به مجلس درآمد و اکابر و اشراف جنبش کرده آن حضرت را بر بزرگ تر کرسی جای دادند؛ اما ابوجهل تعظیم آن حضرت را از جای جنبش نکرد و حمزه چون این بدید
ص: 64
مانند شیر آشفته بدو دوید و کمرش را بگرفت و گفت: برخیز که هرگز از مصایب به سلامت نباشی. ابوجهل در خشم شد و تیغ از میان برکشید و حمزه او را مجال نگذاشت و دستش بگرفت و چنان بفشرد که خون از بن ناخنش روان گشت. بزرگان قریش پیش شدند و ملتمس گشته حمزه را باز آوردند و آن آتش فتنه را بنشاندند.
پس ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آغاز خطبه کرد و فرمود:
اَلحَمدُللّه رَبِّ هذَا الْبَیتِ الَّذی جَعَلَنا مِنْ زَرْعِ اِبْراهِیمَ وَ ذُرِّیَّةِ اِسْمَعیلَ وَ اَنْزَلنا حَرَما آمِنا وَ جَعَلَنَا الحُکّامَ عَلَی النّاسِ وَ بارَکَ لَنا فی بَلَدِنا الَّذی نَحنُ فیهِ، ثُمَّ ابنُ اَخی هذا لا یُوزَنُ وَ بِرَجُلٍ مِنْ قُرَیشٍ اِلّا رُجح بِهَ وَلا یُقاسُ بِه رَجُلٌ اِلّا عَظُمَ عَنهُ وَلا عِدْلٌ لَهُ فِی الْخَلقِ وَاِن کانَ مُقِلّاً فِی الْمالِ فَاِنَّ المالَ رِفْدٌ حائِلٌ وَ ظِلُّ رایِلٌ وَلَهُ فی خَدَیجَة رُغبةٌ وَ لَها فِیه رُغبَةٌ وَلَقدْ جِئناکَ لِنَخطِبَها اِلَیْکَ بِرِضاها وَ اَمْرِها وَالمَهرُ عَلَیَّ فی مالِی الَّذی سَئَلْتُمُوهُ عاجِلَةً وَ آجَلِةً وَلهُ وَرَبِّ هذَا البَیتِ خَطٌّ عَظیمٌ وَ دِینٌ شایعٌ وَ رَایٌ کامِلٌ؛
یعنی حمد خدای را که پروردگار خانۀ کعبه است و گردانیده است ما را از اولاد ابراهیم و ذرّیت اسمعیل و جای داده است. ما را در حرم امن و امان و گردانیده است. ما را بر مردمان از حکم کنندگان و مبارک گردانیده از برای ما بلد ما را که در آن قامت داریم. پس بدانید که پسر برادرم محمّد بن عبد اللّه با هیچ یک از مردم قریش سنجیده نمی شود؛ مگر آن که فزونی دارد و با هیچ مردی قیاس نمی شود جز این که از او بزرگ تر است و او را در میان مردم نظیر نباشد و اگر مال او اندک است، همانا مال رزقی است متغیّر، و چون سایه ای است که زود بگردد و او را با خدیجه رغبت است، و خدیجه را نیز با او رغبت باشد، و ما آمده ایم ای وَرَقَه که او را از تو خواستاری نماییم و به رضا و خواهش او و هر مهر که خواهید از مال خود می دهم. آنچه در حال خواهید و آنچه مؤجل گردانید بر من است، و سوگند به پروردگار خانۀ کعبه که او را بهره ای شامل و رأیی کامل و دینی شایع است.
بالجمله ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ از پس این کلمات خاموش گشت و با این که وَرَقه از علمای
ص: 65
شریعت
عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود، چون آغاز پاسخ نهاد، اضطرابی در سخن او پدید شد، و از جواب ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ عاجز گشت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چون این بدید خود به سخن آمد و گفت: ای پسر عمّ! هر چند در این مقام نیکوتر آن باشد که تو سخن کنی، اما در کار من بیش از من سلطنت نداری. پس بانگ برداشت که: تزویج کردم به تو ای محمّد! نفس خود را و مهر من در مال من است بفرمای تا عمّت از بهر ولیمه زفاف ناقه نحر کند و هر وقت خواهی به نزد زن خود درآی.
ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت: ای گروه! گواه باشید که او خود را به محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تزویج کرد و کابین خویش را خود ضامن گشت.
یکی از مردم قریش گفت: سخت عجب است که زنان در راه مردان ضمانت مهر خویش کنند. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ در غضب شد و برخاست، و چون او را خشم آمدی تمامت قریش در بیم شدندی. پس فرمود: اگر شوهران مانند برادرزادۀ من باشند زنان به گران تر کابین و بزرگ تر بها، طلب ایشان کنند و اگر مانند شما باشند کابین گران از ایشان خواهند خواست.
مع القصه خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به چهاصد دینار زر ناب کابین همی بستند و عبد اللّه بن غُنْم که یکی از مردم قریش است این شعر تهنیت انشاد کرد:
هَنِیاً مَرِیئاً یا خَدِیجَةُ قَد جَرَتْ
لَکِ الطَّیرُ فِیما کانَ مِنکِ بِاَسْعَدِ
تَزَوَّجتِ مِنْ خَیرُ البَریّة کُلّها
وَمَن ذَ الَّذی فی النّاسِ مِثلُ محمّد
بِه بَشَّرَ البَرّانِ عِیسَی بنُ مَرْیَمَ
وَ مُوسَی بنُ عِمْرانٍ فَیا قُرْبَ مَوعِدٍ
اَقَرَّتْ بِه الْکُتّابُ قِدما بِأَنَّهُ
رَسُولٌ مِنَ البَطحاءِ هادٍ وَ مُهْتَدٍ
در این وقت مردمان همی شنیدند که از آسمان ندایی در رسید که: اِنَّ اللّهَ تَعالی قَدْ زَوَّجَ الطّاهِرَةِ بِالطّاهِرِ وَ الصّادِقَةَ بِالصّادِقِ. پس حجاب مرتفع گشت و حوریان به دست خویش طیب بر آن مجلس نثار کردند و همی گفتند: هذا مِنْ طیبِ محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.
در این وقت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چهل سال داشت و به روایتی 28 ساله بود.
ص: 66
مع الحدیث چون از کار خطبه بپرداختند مردمان هر کس به سرای خویش شد و رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خانۀ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد و زنان قریش و نسوان بنی عبدالمُطَّلِب و بنی هاشم در خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ انجمن شدند و شادی کنان دف همی کوفتند.
در این هنگام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چهارصد دینار زر از بهر رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرستاد و خلعتی از بهر ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عباس انفاذ داشت و پیام داد که این زر کابین است به سوی پدر من خُوَیْلِد فرست. پس ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عباس آن خلعت را در بر کردند و آن زر به نزد خُوَیْلِد آوردند. پس خُوَیْلِد به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمد و گفت: ای فرزند! چرا جهاز خویش نکنی. اینک مهر تو است که از بهر من آورده اند. ابوجهل چون این شنید در میان مردم به پای شد و گفت: آگاه باشید که زر کابین را خدیجه خود به سوی محمّد فرستاد. این خبر را به ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ بردند و آن حضرت تیغ بر میان استوار کرد و به ابطح آمد و فرمود: ای مردم عرب! شنیدم گوینده ای عیب ما جست. پس اگر زنان حق ما بر خویشتن نهند، این عیب نباشد؛ بلکه تحف و هدایا سزاوار محمّد است.
و از آن سوی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شنید که بعضی از زنان عرب او را در تزویج محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شنعت کنند، پس انجمنی کرد و ایشان را دعوت فرمود و گفت: ای زنان عرب! شنیده ام شوهران شما مرا عیب کنند که چرا سر به محمّد درآوردم. اکنون از شما پرسش می کنم اگر مانند محمّد در جمال و کمال و فضل و اخلاق پسندیده در بطن مکه و میان عرب گمان دارید مرا بنمائید؟ ایشان خاموش بودند؛ چه انباز او را ندانستند. پس روی با وَرَقه کرد و فرمود: با محمّد بگوی که غلامان و کنیزکان و آنچه مرا در دست است به جملگی تُرا هبه کردم. هر گونه تصرّف کنی روا باشد. پس وَرَقه به نزد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد و پیغام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را بگذاشت.
و شب سیم چنان که قانون عرب بود اعمام پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درآمدند و عباس این شعر بگفت:
ص: 67
اَبْشرُوا بِالْمَواهِبِ
یا آلِ فِهروَ غالِبٍ(1)
اِفْخَرُوا یا آل قَومِنا
بِالثَّنا وَالرَّغائِبِ(2)
شاعَ فِی النّاسِ فَضْلُکُم
وَعَلا فِی الْمراتِبِ
قَدْ فَخرْتُم بِاَحمَدٍ
زینِ کُلِّ الاَطایِبِ
فَهُوَ کَالْبَدرِ نُورُهُ
مُشْرِقٌ غَیرُ غائِبٍ
قَدْ ظَفَرتِ خدِیجَةٌ
بِجَلیلِ الْمَواهِبِ
بِفَتی هاشِمِ الَّذِی
مالَهُ مِنْ مُناسِبٍ
جَمَعَ اللّهُ شَملَکُم
فَهَوُ رَبُّ المَطالِبِ
اَحْمَد سَیّدِ الوَری
خَیرُ ماشٍ وَ راکبٍ
فَعَلَیهِ الصَّلوةُ ما
سارَ عِیسٌ(3) ساکِبٍ
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زبان برگشود و لختی از فضایل و جلالت قدر رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بیان کرد و از آن پس گوسفندان بسیار به نزد ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرستاد تا جمله را ذبح کرد و سه روز تمامت مردم مکه را ولیمه بداد، و اعمام آن حضرت را در آن جشنگاه دامن برزده خدمت همی کردند. از پس آن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ کس به طایف فرستاد و مردم زرگر و اهل صنعت بیاورد و کار حلی و حلل زفاف را راست کرد و شمع ها برسان درختان از عنبر بساخت و تمثال ها از مشک و عنبر بکرد و بسیار کارهای بدیع برآورد و از بهر رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از دیباج و خز بر تختی از عاج و آبنوس بگسترد و آن تخت را صفایح(4) ذهب به کار رفته بود.
ص: 68
بالجمله شش ماه در ادوات زفاف رنج برد تا کار بر مراد کرد. آن گاه کنیزکان خود را جامه های حریر گوناگون در بر کرد و از گردن ایشان قلاید زرّین درآویخت و در گیسوهای ایشان رشته های مروارید و مرجان بربست و خدام را حکم داد تا طبق های طیب و عنبر برگرفتند و بخور عود و مشک کردند و مروحه ها که با ذهب و فضّه پیراسته بودند به دست کردند و یک طایفه شمع ها برگرفتند و گروهی دف بر کف نهادند و بسیار شمع ها در میان سرای به پای کردند که هر یک به اندازۀ نخلی بود. آن گاه زنان مکه را خرد و بزرگ دعوت فرمود و از بهر اعمام پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مجلس دیگر راست کرد. آن گاه کس نزد ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرستاد که هنگام زفاف فراز است.
پس رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دستاری حمرا بر سر بست و جامه از قُباطی مصر در بر نمود و غلامان بنی هاشم هر کس شمعی و چراغی بگرفت و مردم در شعاب مکه انبوه شدند و همی بدان حضرت نگران بودند و نور مبارکش از زیر جامه و جبین در لمعان بود.
بالجمله
آن حضرت با فرزندان عبدالمُطَّلِب به سرای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درآمد و بدان مجلس که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از بهرش کرده بود، در رفت و بنشست. در این وقت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خواست تا خویشتن بر رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ظاهر کند. جامه نیکوتر در برکرد و تاجی از زر احمر که مرصّع به دُرّ گوهر بود بر سر بست و خلخال ها از ذهب خالص که با فیروزه زینت کرده بود در ساق داشت و قلاید بسیار از زمرد و یاقوت برگردن، بر رسول خدای برگذشت. و زنان دف ها بکوفتند.
آن گاه از بهر جلوۀ ثانی دختران عبدالمُطَّلِب به نزد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شدند و نوری در دیدار او تابنده دیدند که هرگز مشاهده نرفته بود، و این از فضل رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ظاهر گشت و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زنی تمام بالا و سفید و فربهی بود؛ بدان نیکویی که در عرب و عجم نظیر نداشت. در این نوبت جامۀ زرتار مرصّع به جواهر احمر و اخضر و اصفر و دیگران الوان در بر کرد و بر رسول خدای درآمد و صفیه دختر عبدالمُطَّلِب در پیش روی او همی رفت و این شعرها همی خواند:
ص: 69
جاءَ السُّرُورُ مَعَ الفَرَح
وَ مَضَی النُّحُوسُ مَعَ التَّرَح(1)
اَنْوارُ ناقَد اَقْبَلتُ
وَالْحالُ فِینا قَدْ نَجَحَ
بِمحمّد الْمَذْکُورِ فی
کُلِّ المَفاوِزِ وَ الْبَطَح(2)
لَوَانِ یوازَنَ اَحْمَدُ
بِالْخَلقِ کُلُّهِم رَجَح
وَ لَقَدْ بَدامِن فَضْلِه
لِقُریشٍ اَمْرٌ قَدْ وَضَحَ
ثُمَّ السُّعُودُ لِاَحْمَدِ
وَالسَّعدُ عَنْهُ ما بَرَحَ
بِخَدِیجَةَ نَبَتَ الْکمالُ
وَ بَحَر نایِلِها(3) طَفَحَ(4)
یا حُسْنَها فِی حُلیّها
وَالْحلمُ مِنها ما بَرَحَ
هَذا النَّبیُ محمّد
ما فِی مَدایِحه
کَلَحَ(5)
صَلُّوا عَلیهِ تَسْعَدُوا
وَاللّه عَنْکُم قَدْ صَفَحَ(6)
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در آمد و در برابر رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وقوف یافت. زنان آن تاج که بر سر او بود برگفتند و بر سر پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بنهادند، و دف ها بنواختند و با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفتند: بدان رسیدی که هیچ کس از زنان عرب و عجم نرسید، فَهَنْئیا لَکَ. پس در جلوه سیم خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ جامۀ اصفر در برکرد و دیگر جواهر پیرایه ساخت و تاجی مرصّع به جواهر شاداب بر سر نهاد که از لمعان آن یاقوت که در میان داشت. تمامت آن موضع و مسکن روشن بود و هم چنان صفیه در پیش روی او همی رفت و این شعر بگفت:
ص: 70
اَخَذَ الشُّوقُ مُوثِقاتِ الْفُؤادِ
وَ اَلْفِتُ السُّهادَ(1) بَعْدَ
الرُّقادِ(2)
فَلَیالی اللِّقا بِنُورِ السَّدانی
مُشْرِقاتٌ خِلافَ طُولِ البِعادِ
فَزْتِ بِالْفَخرِ یا خَدَیجةُ اِنْ
قُلْتِ مِنَ المُصْطَفی عَظیم الوِدادِ
فَغَدا شُکْرُهُ عَلَی النّاسِ فَرْضاً
شامِلاً کُلَّ حاضِرٍ ثُمَّ بادِی
کَبَّرَ النّاسُ وَ الْمَلائکُ جَمعاً
جَبرئیلُ لَدَی السَّماء یُنادی
فُزْتَ یا اَحْمَدِ بِکُلِّ الاَمانی
فَنَجَی اللّهُ عَنْکَ اَهْلَ العِنادِ
فَعَلَیْکَ الصَّلوةُ ما سُرَتِ الْعَیسُ
وَ حُطَّت لِثِقِلها فِی الْبِلادِ
در این نوبت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نزد رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بنشست و نسوان عرب جملگی بیرون شدند.
و مادام که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در سرای پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود آن حضرت پاس حشمت او بداشت و زنی دیگر به سرای درنیاورد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دو پسر آورد: نخستین، قاسم نام داشت و از این روی کنیت آن حضرت ابوالقاسم بود، و آن دیگر عبد اللّه نام داشت و ملقّب به الطّیب الطّاهر بود و از این جا بعضی از مردم به خطا رفته طیّب و طاهر را دو پسر جداگانه شمارند.
و هم چنان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را از آن حضرت چهار دختر بود: نخستین: رُقَبّه، دوم: زینب، سیم: اُمّ کُلثوم، چهارم: فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ. و پسران آن حضرت قبل از بعثت درگذشتند، و دختران ببودند تا با آن حضرت هجرت کردند. اما زینب به حبالۀ نکاح اَبُوالعاص بن الرَّبیع درآمد و از او دختری آورد که اَمامه نام داشت و اَمامه را علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ بعد از وفات فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ به حبالۀ نکاح آورد و اَمامه زنده بود تا آن حضرت شهید شد.
ص: 71
و زینب در سال هفتم هجرت در مدینه وفات نمود.
اما رُقَیّه را عُتْبَة بن اَبی لهب عقد بست و قبل از آن که بر او درآید طلاق گفت. پس پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: «اَللّهُمَ سَلِّطُ عَلی عَتْبَةَ کَلبا مِنْ کِلابِکَ؛ یعنی الهی سگی از سگ های خود را بر عُتْبَه مسلط کن.» پس خداوند شیری را گماشت که در میان اصحاب او را بدرید و بعد از او عثمان او را نکاح کرد و رُقَیَّه با عثمان به حبشه هجرت کرد و چون در مدینه آمده وداع جهان گفت. عثمان بعد از او امّ کلثوم را عقد بست و از این روزی عثمان را ذو النّورین گفتند. ولادت این فرزندان پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قبل از اسلام بود.
اما فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ بعد از اسلام متولد شد و هم چنان ابراهیم که مادر او ماریه قبطیه بود در سال هشتم هجرت آن حضرت متولد گشت و تفصیل این جمله بعون اللّه تعالی هر یک در جای خود مرقوم خواهد شد و عدد زنان آن حضرت باز نموده خواهد گشت.
ص: 72
ص: 73
شرح زندگانی و فضائل اخلاقی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با استناد به منابع مهم تاریخی و حدیثی است. از دیدگاه نویسنده: از احادیث شیعه و اخبار عامه معلوم می شود که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در علم و اطلاع به کتب راویۀ معروفه بوده و از زنان قریش علاوه بر کثرت اموال و ضیاع و عقار و تجاراتی که داشت او را ملکۀ بطحا می گفته اند. به عقل و کیاست مزیت تامه داشته و در آن زمان او را طاهرۀ مبارکه و سیدۀ نسوان می گفته اند؛ بلکه از کسانی بود که انتظار قدوم پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را می کشید و همیشه از ورقه و از علمای دیگر از علائم نبوت استفسار می نمود و چون خدمت آن بزرگوار رسید، اول از مهر نبوت مسئلت نمود و آن را زیارت کرد و اشعار فصیحۀ او در مدح آن حضرت، کاشف از علم و ادب و کمال محبت او به آن شمس آل عبدالمطلب است و در همان روزی که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مبعوث گردید، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به او ایمان آورد.
کلیدواژه: حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، بعثت، ملکه بطحا، تجارت.
خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبد العزی بن قصبی ابن کلاب بن مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهرست، و مادر خدیجه فاطمه دختر زائدة بن الاصم است که نسبش ایضاً به لوی بن غالب می رسد. و مادر فاطمه هاله است، دختر عبد مناف بن الحارث، که نسبش
ص: 74
ایضاً به لوی بن غالب می رسد و مادر هاله قلابه نام داشت و او دختر سعد بن سهم ابن عمرو که از اولاد غالب بن فهر است و کنیه خدیجه، ام هند است و بنا بر مشهور شوهر اوّل او عتیق بن عائذ مخزومی و شوهر دوم او ابی هالة بن المنذر الاسدی بوده است. از او دختری آورد، نام او را هند گذارد، از این جهت مکناة به ام هند گردید و ابو هاله نیز نماند.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را از مال خویش و میراث شوهران ثروتی عظیم فراهم آمد، آن را سرمایه نمود به شرط مضاربه تجارت همی کرد تا از صنادید توانگران گردید؛ چندان که هشتاد هزار شتر در زیر بار تجارت او بودند. همه روزه مال او زیاد می گردید و نام او بلند می گشت و بر بام خانه او قبه ای از حریر سبز با طناب های ابریشم راست کرده بودند به اتمثالی چند و این جلالت او را علامتی بود.
در این وقت عقبته بن ابی معیط و صلت بن ابی شهاب که هر یک چهار صد کنیز و غلام و خدمتکار داشته اند و ابوجهل و ابوسفیان که در شمار صنادید قریش بودند و دیگر بزرگان از هر جانب خواستار شدند که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به حباله نکاح خود درآورند و او سر به کس در نمی آورد، تا آن که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را در حباله نکاح خود در آورد و از او قاسم و عبد اللّه که آنها را طیب و طاهر می نامیدند و ام کلثوم و زینب و رقیه و فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ از او متولد گردید و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ جمیع اموال خود را واگذار به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نمود و بیست و چهار سال و یک ماه با آن حضرت زندگی کرد و چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از دنیا رفت شصت و پنج سال عمر داشت و تا او زنده بود رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زنی اختیار نکرد و به دست خود او را در حجون مکه به خاک سپرد و وفات او به روایت یعقوبی قبل از هجرت به سه سال در ماه رمضان اتفاق افتاد. این فهرست دورۀ حیات خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بود.
فضائل خدیجۀ ام المؤمنین عَلَيْها السَّلاَمُ از کتب اهل سنت
اوّل. احمد بن محمّد بن حنبل شیبانی در مسند خود و طبرانی و غیر ایشان به اسانید خود از انس بن مالک از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ روایت کرده اند که فرمود: «خیر نساء العالمین اربع:
ص: 75
مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمّد و متبتع خبیر عند التأمل.» خواهد دانست که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از جهات عدیده بر مریم و آسیه فضیلت دارد چه آن که ملاک فضل بذل مال و علم و عبادت و معرفت و صبر و شکیبایی و حضانت اولاد و تدبیر منزل و حسن التبعل، یعنی به نیکویی شوهر داری نمودن، و این خصائص پسندیده که ملاک فضل زنان است، آنچه برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فراهم بود برای آنها یعنی آسیه و مریم فراهم نبود.
دوم.
احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب الکاتب، المعروف به ابن الواضح الکاتب الاخباری، المتوفی فی حدود سنة 2 عَلَيْهِ السَّلاَمُ8 و کان تاریخه اقدم تاریخ العربیة واتبة عند السنة والجماعة در تاریخ خود حدیث کند که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ وارد شد در حالی که در سکرات موت بود فرمود: ای خدیجه! ضراء خود را در بهشت از من سلام برسانی. عرض کرد ضراء من چه کسان باشند؟ فرمود: زنان بهشتی من آسیه و مریم بنت عمران و کلثوم خواهر موسی بن عمران و خدیجه بنت خویلد؛ خدای متعال آنها را به من تزویج کرده است.
سوم. نیز در آن کتاب گوید: چون خدیجه به رحمت حق پیوست، فاطمه به رسول خدا در آویخت و گریه می کرد و بهانۀ مادر می گرفت و می گفت مادر من کجا است؟ جبرئیل عرض کرد یا رسول اللّه! فاطمه را بگو خداوند متعال بنا کرده است برای مادرت قصری از لؤلؤ میان تهی که در آن قصر تعب و رنجی نیست.
چهارم. در بخاری و مسلم از ابوهریره روایت می کند که: جبرئیل خدمت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد، عرض کرد: خدیجه می آید با او ظرفی است از طعام، از خداوند سلام به او برسان و او را بشارت بده به خانه ای در بهشت از نی که در آن تعب و رنجی نیست.
و حدیث این است: «انها فی بیت الجنة من قصب لاصخب فیه ولا نصب.»
برخی شرح کرده اند که قصب مروارید مجوف است و صخب رفع صوت است و نصب به معنی تعب است و فی الحدیث «القصب الذهب» و قال الجوهری: «القصب بیت من جوهر» و قال صاحب النهایة فی غریب الحدیث: «القصب لؤلؤ مجوف واسع کالقصر المنیف»؛ یعنی قصب نام مروارید میان تهی است که به شکل قصر بسیار عالی است.
ص: 76
پنجم. ترمذی در صحیح خود می فرماید، که حضرت امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «خیر نسائها مریم و خیر نسائها خدیجه.»
ششم. حاکم نیشابوری در مستدرک صحیح بخاری و طبرانی در معجم و احمد حنبل در مسند و ابن عبدالبر در جلد ثانی استیعاب و دیگران از رسول خدا حدیث کرده اند، که فرمود: «افضل نساء اهل الجنة خدیجه بنت خویلد و فاطمة بنت محمّد و مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم.»
هفتم. و نیز حاکم روایت کند از عایشه، که رسول خدا فرمود: «سیدات أهل الجنة أربع مریم و فاطمه و آسیه و خدیجه.»
هشتم. و نیز حاکم روایت کند از حذیفه یمانی، که رسول خدا فرمود: «خدیجة سابقة نساء العالمین إلی الإیمان باللّه و بمحمّد.»
نهم. بخاری در صحیح خود از عایشه روایت کند، که خواهر خدیجه اذن خواست بر حضرت رسول وارد شود. رسول خدا چون نام خدیجه بشنید خرسند شد. من گفتم چقدر او را یاد می کنی و حال آن که پیره زنی از زن های حمراء الصدقین بوده که هلاک شد، خداوند بهتر از خدیجه به تو داده. پس آن بزرگوار بر آشفت و فرمود: واللّه بهتر از خدیجه روزی من نشده است. ایمان آورد به من آن وقتی که مردم مرا تکذیب می کردند و مالش را انفاق کرد در وقتی که مردم امساک کردند: «و کانت من أحسن النساء جمالاً وأکملهن عقلاً واتمهن رأیا وأکثرهن عفة ودنیا وحیاء ومروة ومالا.»
دهم. در خصائص فاطمیه از کتاب نزهة المجالس و منتخب النفایس شیخ عبدالرحمن شافعی نقل کرده است که جبرئیل به حضرت رسول عرض کرد که هر وقت من از سدرة المنتهی به زمین می آیم حق تعالی می فرماید سلام مرا به خدیجه برسان. خدیجه گفت: اللّه السلام ومنه السلام والیه یعود السلام وعلی جبرئیل السلام.
یازدهم. و نیز در آن کتاب به سند خود از محمّد بن اسحاق نقل کرده است، که او روایت می کند که حضرت رسول هر وقت از تکذیب قریش و اذیت های ایشان محزون و آزرده می شد، هیچ چیز آن حضرت را مسرور نمی کرد مگر ذکر خدیجه و هر گاه خدیجه را
ص: 77
می دید مسرور می شد و مبتهج می گردید و خدیجه آن بزرگوار را در بر می گرفت و می بوسید و امر قریش را توهین می نمود و صدقه می داد برای سلامتی آن حضرت.
دوازدهم: بوصیری در قصیدۀ برده که ابن حجر او را شرح کرده در مصر به طبع رسیده می گوید:
ورآته خدیجة و التقی و الزهد
فیه سجیة و الحیاء و اتاها ان الغمامة و
الصرح اظلته منهما افیاء
و احادیث ان وعد رسول اللّه
بالبعث حان منهما الوفاء
فدعته الی الرواج وما احسن
ما یبلغ المنی الاذکیاء
واتاها فی بیتها جبرئیل
ولذی اللب فی الامور اریتاب
فاماطت عنهما الخمار لتدری
اهو الوحی ام هو الاغبیاء
فاختفی عند کشفها الرأس
جبرئیل فما عاداو اعید الغطاء
فاستبانت خدیجة انه الکنز الذی
حاولته والکیمیاء
این اشعار اشاره به مطالبی است که در محل خود مشروحاً بیان خواهد شد. اجمالاً می گوید: ابر سایه انداخت بر رسول خدا و خدیجه کرائم و صفات رسول خدا را از زهد و تقوی و حیاء به میزان امتحان سنجیده بود و تماشا کرد سایه انداختن ابر را بر سر او و دیدن دو ملک را که بال های خود را در برابر آفتاب بر سر مبارک آن جناب گستردند و شناختن پیغمبری او را به این دو علامت و رغبت کردن به وی.
و دیگر به روایت عامه، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خواهش کرد از آن حضرت که هر وقت جبرئیل می آید مرا اطلاع بده و قصد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ امتحان و اختبار بود. چون جبرئیل آمد و او را خبر داد، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عرض کرد: برخیز یا رسول اللّه ! روی زانوی چپ من بنشین. آن گاه عرض کرد بر زانوی راست من بنشین و هر گاه آن حضرت را حرکت می داد از محل خود عرض می کرد آیا جبرئیل را می بینی؟ فرمود: بلی، پس روی و موی خود را گشود. آن گاه عرض کرد آیا جبرئیل را می بینی؟ فرمود: نه. در آن حال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: بشارت باد تو را که این ملک است. پس جامه پوشید و به نزد ورقه رفت و قصه را باز گفت.
ص: 78
ورقه گفت: ای خدیجه! لقد جاء الناموس الاکبر التی یاتی موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ.
ابن حجر عسقلانی در اصابه احادیث مذکوره را نیز نقل کرده، به علاوه مطالب بسیاری آورده که همه متضمن فضائل خدیجه است و گفته: «و من مزایا خدیجة انهاما زالت تعظم النبی و تصدق حدیثه قبل البعثه وبعدها» تا این که گوید: روزی خدیجه به طلب رسول خدا بیرون آمد. جبرئیل به صورت مردی با او مصادف شد. از خدیجه احوال رسول خدا را پرسش کرد. خدیجه خوف کرد که بگوید رسول خدا در کجا است. ترسید که این مرد از کسانی باشد که قصد کشتن پیغمبر دارد. چون خدمت آن حضرت رسید و قصه را بازگفت، حضرت فرمود آن جبرئیل بود و امر کرد که از خدا تو را سلام برسانم.
چهاردهم. نیز در اصابه گوید: «قالت عایشه کان رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لا یکاد یخرج من البیت حتی یذکر خدیجه ویحسن الثناء علیها فذکرها یوما من الایام فاخذتنی الغیرة فقلت هل کانت الاعجوزا قد ابدلک اللّه خیرا منها فغضب ثم قال لا واللّه ما ابدلنی اللّه خیرا منها آمنت بی اذ کفر الناس وصدقتنی اذ کذبنی الناس وواستنی بمالها اذ حرمنی الناس ورزقنی اللّه منها اولاداً دون غیرها من النساء قالت عایشة فقلت فی نفسی لا اذکرها بعد بسبة أبداً وکان رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إذا ذبح شاة یقول أرسلوا إلی أصدقاء خدیجه قال فذکرت له یوماً فقال إنّی لاحب حبیبها.»
حاصل ترجمه این حدیث به فارسی این است که عایشه گفت کمتر اتفاق می افتاد که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خانه بیرون برود و خدیجه را به خیر یاد نکند؛ چندان که یک روز آتش حسد من مشتعل شد. گفتم: یا رسول اللّه! تا چند یاد می کنی خدیجه را او پیر زالی بیش نبوده، خداوند بهتر از او را به تو مرحمت کرده. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از سخن من در غضب شد. پس فرمود: «نه به خدا قسم بهتر از خدیجه نصیب من نشده، به من ایمان آورد هنگامی که مردم کافر بودند و تصدیق نبوت من نمود، در وقتی که مردم مرا تکذیب می کردند و اموال خود را تمام در تحت اختیار من گذارد، در وقتی که مردم مرا از خود دور می کردند و نسبت به من در مال خود بخل می نمودند و خداوند متعال از خدیجه
ص: 79
به من فرزندان روزی کرد و رحم تو را خدا عقیم قرار داده است.» عایشه می گوید من با خود قرار دادم که دیگر خدیجه را به بدی یاد نکنم. و هر گاه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گوسفندی ذبح می نمود، سفارش می کرد که از برای دوستان و اصدقاء خدیجه از این گوشت بفرستید. عایشه می گوید من گفتم برای چه این کار بکنیم؟ فرمود: من دوست دارم دوستان خدیجه را.
از احادیث شیعه و اخبار عامه معلوم می شود که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در علم و اطلاع به کتب راویۀ معروفه بوده، و از زنان قریش علاوه بر کثرت اموال و ضیاع و عقار و تجاراتی که داشت او را ملکۀ بطحا می گفته اند. به عقل و کیاست مزیت تامه داشته و در آن زمان او را طاهرۀ مبارکه و سیدۀ نسوان می گفته اند؛ بلکه از کسانی بود که انتظار قدوم پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را می کشید و همیشه از ورقه و از علمای دیگر از علائم نبوت استفسار می نمود. و چون خدمت آن بزرگوار رسید اول از مهر نبوت مسئلت نمود و آن را زیارت کرد و اشعار فصیحۀ او در مدح آن حضرت، که عنقریب خواهی شنید، کاشف از علم و ادب و کمال محبت او به آن شمس آل عبدالمطلب می باشد و در همان روزی که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مبعوث گردید، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به او ایمان آورد و در نهج البلاغه است: «قال: لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه و خدیجه و أنا ثالثهما اری نور الوحی والرساله و اشم ریح النبوة ولقد سمعت رنته الشیطان حین نزل الوحی علیه فقلت یا رسول اللّه ما هذه الرنة فقال هذا شیطان قد آیس ان یعبد.»
در این جمله امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ می فرماید: در تمامت حجاز و غیر آن، خانه ای نبود که در او از اسلام اثری باشد؛ مگر رسول خدا و خدیجه کبری و من سومی ایشان بودم که نور وحی و رسالت را می دیدیم و رایحۀ نبوت را استشمام می کردم و هر آینه ناله ای به گوشم رسید حین نزول الوحی، عرض کردم: یا رسول اللّه! این چه ناله و رنة است، فرمود: شیطان است که مأیوس شد دیگر کسی او را پرستش کند. بالجمله خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ
ص: 80
افضل امهات المؤمنین و اول نساء المسلمین اسلاما واقدمهم ایمانا وأشرفهم نسباً وأکرمهم شرفاً.
هر کس به کتاب های اهل سنت نظر کند می داند که حضرات اهل سنت در فضل و منفبت عایشه چقدر اخبار نقل کرده اند. مع ذلک خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به او تفضیل می گذارند و خود عایشه اخباری در مناقب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ روایت نموده، که بعض آن آنفاً گذشت و بعض آن را در جلد اول این کتاب در احوالات فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ نقل کرده ایم، و چرا چنین نباشد و هی المرئته الجلیلة النبیله الاصیلة العقلیة الکاملة العاقلة الباذلة العالمة الفاضلة العابدة الزاهدة المجاهدة الحازمه والحبیبة للّه ولرسوله ولولیه المختارة من النساء و الصفیة البیضاء حلیلة الرسول وام البتول صفوة النسوة الظاهرات و سیدة العفائف المطهرات درة الصدف وأهل العز والمجد والشرف السابقة فی جمیع الخیرات.
خلاصة: خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ اول زنی است که تصدیق پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نمود و اول زنی است که در مکه با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نماز به جماعت خواند و اولی زنی است که ایمان خود را در مکه اظهار نمود در میان مشرکین خونخوار و اول زنی است که دشمن را از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دفع می داد و اول زنی است که تمام اموال خود را به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بخشید و اول زنی است در اسلام که ایمانش به درجه کمال رسید و اول زنی است که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را اختیار نمود.
در خصائص فاطمیه می فرماید: الحق جناب خدیجه کبری عَلَيْها السَّلاَمُ در بذل همت و اهتمام به خدمت رسالت در اول اسلام کاری نکرد که بتوان وصف نمود، بلکه زبان بیان از شرح آن عاجز است و قاصر و به اتفاق فریقین خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ افضل همۀ زوجات رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است. شیخ حر عاملی در منظومه اش گوید:
زوجاته خدیجة وفضلها
ابان عند قولها و فعلها
بنت خویلد الفتی المکرم
الماجد المؤید المعظم
ص: 81
لها من الجنة بیت من قصب
لا صخب فیه ولا لها نصب
وهذه صورة لفظ الخبر
عن النبی المصطفی المطهر
و از مفاخر و مناقب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آنچه بر غالب خواص و عوام مخفی است، قبول ولایت جناب امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ است و امامت اولاد امجاد او است. با این که آن وقت مکلف نبود به قبول ولایت؛ یعنی این تکلیف پس از حضرت رسالت فرض و واجب بوده، ولی آن مخدره در زمان ولادت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ از امامت ائمۀ اطهار عَلَيْهِ السَّلاَمُ از فرزند خود شنیده بود و این مطلب خاطر نشانش بود و قدر و مقام امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ را دانسته و پیوسته در انجام این امر و انجاح این مقصود سعی و جدی بلیغ داشت.
علامۀ مجلسی در ششم بحار روایت می کند که روزی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را خواست و در کنار خود نشانید و فرمود: این جبرئیل است و می گوید از برای اسلام شروطی است:
اول. اقرار به یگانگی خداوند متعال؛
دوم. اقرار به رسالت رسولان؛
سوم. اقرار به معاد و عمل به اصول و امهات این شریعت و احکام آن.
چهارم. اطاعت اولی الامر و ائمۀ طاهرین عَلَيْهِ السَّلاَمُ از فرزندان او یکان یکان با برائت از عدای ایشان به همین ترتیب.
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به همۀ آنها اقرار و اعتراف نمود و تصدیق واحد واحد فرمود؛ به خصوص امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ، که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: «هو مولاک و مولی المؤمنین و امامهم بعدی؛ یعنی علی مولای تو و مولای مؤمنان و بعد از من امام ایشان است» و از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عهد أکید و میثاق شدید گرفت در قبول ولایت آن جناب و بیعت محکمه نمود و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ یک یک از اصول و فروع دین را حتی آداب وضو گرفتن و آداب نماز و روزه و حج و جهاد و بِر والدین و صلۀ رحم و واجبات و محرمات همه را ذکر نمود. پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دست خود را بالای دست امیر
ص: 82
المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ نهاد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دست خود را بالای دست رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نهاد و بدین نهج با امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ بیعت کرد.
این خلاصۀ روایت بود و اگر نه حدیث مفصل است و این است معنی «ما کمل من النساء الا اربعة آسیة بنت مزاحم مریم بنت عمران خدیجه بنت خویلد فاطمة بنت محمّد.» و از حدیث مشار إلیه ظاهر می شود که آن مخدره به تمام اصول دین و احکامی که در آن نازل شده، فرداً فرد ایمان آورده و روح تمام اصول و فروع که میزان رد و قبول است ایمان به امامت آن بزرگواران است. با این که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در آن وقت مکلفه به امر امامت نبوده، ولی این مقام مخصوصی است از برای کاملین و اولیاء کاملین از این خانواده. اگر چه مرتبۀ ولایت مؤخر است، لیکن در هر وقت و زمان برای خواص ایشان حتم و فرض است و آن در ایمان شرط کمال و بدون ولایت این شریعت قالبی بی روح و کلامی بی معنی می نمود و لهذا در یوم غدیر در نصب خلافت جناب امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ آیۀ (الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) آمد و کریمۀ (وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ) شاهد صدق مدعی است.
الحاصل در ذات قدسیۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، ودایع نفیسه و ذخایری شریفه بود که در آن زمان بین اهل زمین و أهل آسمان انحصار داشت و أعظم آنها گوهر گران بهای ولایت امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ بوده است؛ کانها قبل الوقوع بالقوه ایمان آورده و تصدیق نموده، پس سبقت و قدمت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در اسلام و ایمان به جمیع مراتب و مقامات ایمان بوده و این قسم از ایمان برای مردم میسر نبود و مسئلۀ امامت امری مخفی و پنهان بر ابناء آن زمان بوده تا روز غدیر پرده برداشته شد.
و در احترام و تجلیل خدیجۀ طاهره عَلَيْها السَّلاَمُ همین بس که تا حیات داشت، رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هیچ زنی اختیار ننمود و در مدت این بیست و چهار سال و یک ماه با وجود خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به احدی از زنان دنیا رغبت ننمود. کیف لاوهی امیرة عشیرتها و سیدة قومها و وزیرة صدقٍ لرسول اللّه کانها از کثرت اغنام و حشم و ضیاع و عقار و املاک و قری و مال التجاره و عبید و اماء و مستقلات و جواهر غالیة ووجوه نقدیه ملکه بین حجازات
ص: 83
و اطراف آن بوده و تمام آن را بدون ظنت به اکمال منت در راه آن جناب بذل نمود؛ خصوصاً در آن سه سال که آن بزرگوار در شعب مکه با بنی هاشم بود مصارف ایشان در عهدۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بود و أبوالعاص بن ربیع داماد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شترها را می آورد و گندم و خرما بار می کرد و به بنی هاشم می رسانید. پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به مال و جان با دل و زبان ایمان به پیغمبر عَلَيْها السَّلاَمُ آخرالزمان آورد.
بلی شمشیر امیر المؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ برابری کرد با بذل مال او و اگر نه در جهت اسلام و سبقت در ایمان با هم مساوات داشته اند و همین شرف بزرگ بس است خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را. علاوه دختری مانند فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ آورد که از وی بر تمام دنیا شرافت و کرامت یافت و بر سیدات نسوان برتری جست. ذلک فضل اللّه یوتیه من یشاء.
ابن حجر عسقلانی در اصابه گوید: اتفاق چنان افتاد که روزی خدیجه با جمعی از زنان در منظری از غرفه های سرای خویش جای داشته اند و یکی از احبار یهود نیز با او بود و این هنگام محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از آن جا عبور فرمود. مرد یهودی با خدیجه گفت: بشود این جوان را به این منظره دعوت فرمایی.
خدیجه کنیز خود را به سوی آن حضرت فرستاد و او را دعوت فرمود. آن حضرت اجابت فرمود و بدان منظره در آمد و در انجمن ایشان بنشست. مرد یهودی خواستار شد از آن حضرت که کتف خود را بگشاید. ملتمس او مبذول افتاد. چون مرد یهودی چشمش بر مهر نبوت افتاد، گفت سوگند یا خدای که این مهر پیغمبری است. خدیجه گفت: اگر عم او حاضر بودی تو نتوانستی بر بدن او نظر کنی؛ زیرا که اعمام او جنابش را از مردم یهود برحذر دارند. مرد یهودی گفت: هیچ کس را قدرت نباشد که بر محمّد آسیبی برساند. قسم به موسی بن عمران عَلَيْهِ السَّلاَمُ که او پیغمبر آخر الزمان است.
چون آن حضرت از منظره به زیر آمد، مهرش در دل خدیجه جای کرد و با مرد یهودی گفت تو چه دانستی که او پیغمبر است؟ گفت تورات مرا ملحوظ افتاده که او خاتم انبیا است
ص: 84
و هنوز کودک باشد که پدر و مادر او از جهان بروند و جد و عمش کفالت او کنند. پس به سوی خدیجه اشارت کرد و گفت: او زنی از قریش به نکاح درآورد که بزرگ قبیله و سید عشیره باشد. این سخن را نگاه بدار. چون برخواست که بیرون رود با خدیجه گفت: نگران باش که محمّد را از دست نگذاری که پیوستن به او کار هر دو جهان را راست کند و این معنی در خاطر خدیجه راسخ گردید.
و دیگر چنان افتاد که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ روزی از اعیاد با جمعی از زنان قریش در مسجد الحرام حاضر بود. یکی از یهود بر ایشان گذشت و گفت زود باشد که در میان شما پیغمبری مبعوث گردد. هر یک بتوانید او را به شوهری اختیار کنید. آن زنان چون این بشنیدند همی سنگ پاره به او افکندند. اما خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را این اندیشه در ضمیر سخت شد و روزی با ورقة بن نوفل بن اسد بن هاشم بن عبد مناف که پسر عموی او بود گفت: می خواهم شوهری بنمایم و این مردم که در طلب من تعب برند، هیچ یک را پسنده ندارم و این ورقه از بزرگان قوم عیسی بود و از علوم نیک خبر داشت و از کتب آسمانی دانسته بود که پیغمبر آخرالزمان زنی به سرای درآورد که سیدۀ قوم خود باشد و گمان داشت که آن زن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ باشد.
بالجمله ورقه در جواب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: اگر خواهی تو را حدیثی عجیب مکشوف دارم. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: کدام است؟ گفت: مقداری آب حاضر کن. چون آب حاضر کرد عزیمه ای بر آن آب بخواند و فرمود تا خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از آن آب غسل کند و از انجیل و زبور چیزی بنوشت و گفت: این نگاشته را در زیر سر خود بگذار و بخواب که آن کس که شوهر تو باشد در خواب خواهی دید. چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چنین کرد، در خواب دید که مردی از خانۀ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ بیرون آمد با قامتی با اندازه و چشمی سیاه و گشاده و ابروان نازک و لب های سرخ و گونه های گلرنگ با ملاحتی بی حد و صباحتی به نهایت و در میان دو کتف او علامتی بود و پارۀ ابری بر سر او سایه انداخته و بر اسبی از نور سوار بود
ص: 85
که لجام او را از طلا و زین او مرصع به جواهرات مختلفه و روی او چون روی آدمیان و چهار پای او چون پاهای گاو و امتداد او به قدر مدبصر.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چون او را بدید در بر گرفت و در دامن نشانید. پس از خواب بیدار شد و تا صبح دیگر به خواب نرفت و صبحگاه به نزد ورقه رفت و صورت خواب خویش را باز گفت. ورقه فرمود: ای خدیجه! اگر این خواب بر صدق است رستگار خواهی بود. آن کس که در خواب دیده ای حامل تاج کرامت و شفیع روز قیامت و سید عرب و عجم باشد. همانا او محمّد بن عبد اللّه بن عبدالمطلب است.
چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ این بشنید آتش مهرش زبانه زدن گرفت تا آن گاه که انجمن از بیگانم به پرداخت بنشست و در هوای آن حضرت همی گریست و این ابیات بگفت:
کم استرالوجد و الاجفان تهتکه
واطلق الشوق والاعضاء تمسکه
جفانی القلب لما ان تملکه
غیری فوا اسفا لو کنت املکه
ما ضر من لم یدع منی سوی رمقی
لو کان یسمح بالباقی فیترکه
حضرت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ روزی با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گفت: من بدان اندیشه ام که زنی از بهر تو به سری درآورم و اینک مالی در دست ندارم و پیر شده ام. همانا خدیجه دختر خویلد با ما قرابت دارد و او را مالی فراوان باشد و هر ساله غلامان خود را به تجاربت فرستد و مال به مضاربه دهد. اگر خواهی از بهر تو سرمایه ستانم بدان تجارت کنی و ربح آن را به جهت تو عیالی خواستگاری بنمایم.
آن حضرت فرمود روا باشد. پس ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عباس و دیگر برادران، آهنگ خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نمودند و در بکوفتند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چون بانک سندان بشنید سروری در قلبش جای کرد و کنیزیک خویش را گفت برو ببین کوبندۀ در کیست؟ و این اشعار بگفت:
ص: 86
ایاریح الجُنوب لعل عِلمُ
من الاحباب یطفی بعض حرّ
ولولا تحملوک الّی منهم
سلاما اشتریه ولو بعمری
وحق و دادهم إنی کتوم
وإنی لا ابوح لهم بسرّی
أرانی اللّه و صلهم قریبا
وکم یسرُ اتی من بعد عسر
ویوم من فراقکم کشهر
وشهر من وصالکم کدهر
پس آن کنیزک برفت و باز آمد و گفت: ای سیدۀ من! اینک بزرگواران عرب و فرزندان عبدالمطلب می باشند. طلب اذن می نمایند. چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ این بشنید شاد شد و گفت: در بگشا و میسره را بگوی تا فرش نیکو برای ایشان بگستراند و هر کس را به جای خود بنشاند و انواع فواکه و اطعمه حاضر ساخت و این اشعار بگفت:
الذحیوتی وصلکم ولقائکم
ولستُ الذا لعیش حتی اراکم
وما استحسنت عنی من الناس غیرکم
ولا لذّنی قلبی حبیب سواکم
علی الرأس والعین جُملة سعیکم
ومن ذا الذی فی فعلکم قد عصاکم
فها انا مجنون علیکم باجمعی
وروحی ومالی یا حبیبی فداکم
وما غیرکم فی الحب یسکن محبتی
وان شئتم تفتیش قلبی فهاکم
پس کار انجمن را راست کردند و ایشان را در آوردند و خوروش و خوردنی حاضر کردند و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پس پرده بنشست و گفت: ای بزرگان مکه و حرم! کلبۀ مرا رشک ارم کردید. هر حاجت که دارید بر آورده است.
ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: از بهر آن حاجت آمده ایم که سودش نیز تو را باشد. همانا برای پسر برادرم محمّد بدین جا شده ایم که از تو سرمایه برای تجارت به جهت او بگیریم. چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نام مبارک رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بشنید بر حصول مقصود دل قوی کرد و این اشعار بگفت:
بذکرکم یطفی الفواد من الوقد
ورؤتیکم فیها شفا اعین الرمد
ومن قال إنی اشتفی من هواکم
فقد کذبوا لو مت فیه من الوجد
ص: 87
ومالی لا املی سروراً بقربکم
وقد کنت مشتاقاً إلیکم علی البعد
تشابه سری فی هواکم وخاطری
فابدی الذی اخفی واخفی الذی أبدی
آن گاه خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: محمّد خود کجا است که من حاجت او را از لب های او بشنوم؟ عباس چون این بشنید برخواست و با بطح آمد. آن حضرت را نیافت. پس به هر سوی در طلب وی بر آمد تا آن که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در خوابگاه ابراهیم خفته و ردای مبارک بر زیر خویش انداخته و اژدهای عظیم بر بالینش خفته و به جای بادبزن برگ گلی در دهان گرفته، آن حضرت را باد می زند. چون عباس آن مار بزرگ بدید بر پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بترسید و شمشیر بر کشید و آهنگ اژدها کرد و هم ثعبان به سوی او در آمد. پس عباس فریاد برآورد که ای برادر زاده! مرا دریاب. چون پیغمبر چشم گشود، اژدها ناپدید شد. پس آن حضرت فرمود: از بهر چه تیغ بر کشیدی؟ صورت حال باز گفت. پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تبسم فرمود و گفت: آن فرشته از جانب خداوند متعال بحر من مأمور است. بسیار او را دیده ام و با او سخن کرده ام. عباس گفت: کسی انکار فضل تو نتواند کردن و این گونه چیزها از تو بعید نباشد. اکنون آهنگ خانۀ خدیجه فرما که می خواهد تو را بر مال خود امین گرداند.
پس آن حضرت راه پیش گرفت و نور آن حضرت به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ تابیدن گرفت و خیمۀ او را روشن کرد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای میسره! چرا اطراف خیمه را مسدود نساختی که تابش آفتاب بر این قبه در آمده. میسره گفت: این قبه را ثلمه و روزنه نباشد. این فروغ جبین محمّد است که این قبه را روشن کرده است و اینک با عباس عم خود همی آید. پس اعمام پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بیرون شدند به استقبال آن خورشید رسالت و آن حضرت را در آوردند و در صدر مجلس جای دادند.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ طعام بفرستاد و خود از پس پرده آمده عرض کرد: ای سید من! کلبۀ تاریک مرا روشن ساختی و وحشت های مرا به موانست بدل فرمودی. آیا می خواهی امین
ص: 88
من باشی در اموال من و به هر کجا که می خواهی سفر نمایی؟ فرمود بدان راضی شدم و می خواهم به سوی شام سفر کنم. عرض کرد حکم تو را است و از بهر تو در این سفر صد اوقیه طلا و صد اویقه نقره و دو شتر با حمل آن مقرر کردم. آیا راضی شدی؟ ابوطالب گفت: او راضی شد و ما هم راضی شدیم. ای خدیجه! تو محتاج چنین امینی خواهی بود که تمامت عرب بر دیانت و امانت و صیانت و تقوای او متفق اند.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای سید من! آیا توانی بر شتر بار به بندی؟ پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: توانم. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با میسره فرمود: شتری حاضر کن تا امتحان بنمایم. میسره برفت و شتری درشت اندام حاضر کرد. عباس گفت: ای میسره! شتری از این صعب تر نیافتی که محمّد را با آن امتحان بنمایی؟ پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: باکی نیست. او را بگذار تا بیاورد. چون شتر پیش شد زانو بزد و روی خود را بر پای آن حضرت نهاد. چون رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دست بر پشت او مالید به زبان فصیح گفت: کسیت مانند من که سید رسولان بر پشت من دست کشید؟ آن زنان که نزدیک خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بودند گفتند: این نباشد مگر سحری بزرگ که از این یتیم صادر شد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: این سحر نباشد. این آیات بینات است و این اشعار بگفت:
نطق البعیر بفضل احمد مُخبراً
هذا الذی شرفت به ام القری
هذا محمّد خیرً مبعوث اتی
فهو الشفیع و خیر من وطأ الثری
یا حاسدیه تمز قوامن غیظکم
فهو الحبیب ولا سواه فی الوری
آن گاه به سوی پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نگریست و گفت: ای سید من! این جامه که اندر بر داری در خور سفر نباشد. آن حضرت فرمود که مرا جز این جامه نباشد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بگریست و حکم داد تا دو جامۀ قباطی مصر و دو جبۀ عدنی و دو برد یمانی و یک عمامۀ عراقی و دو موزه از پوست و عصایی از خیزران حاضر کردند و فرمود: این جامه ها را بر بالای تو فزونی بود، مهلت ده تا کوتاه کنم.
ص: 89
آن حضرت فرمود: حاجت نباشد. من هر جامه که در بر کنم بر قامت من رسا خواهد بود و اگر کوتاه بود بلند گردد و اگر بلند باشد به حد قامت من گردد. پس آن جامه ها را در بر کرد و همه راست آمد و از میان جامه چون بدر تمام بتافت. چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آن خورشید تابان و مهر فروزان بدید یک باره دل از دست بداد و این اشعار بساخت:
اوتیت من شرف الجمال فنونا
ولقد فتنت بها القلوب فتونا
قد کونت للحسن فیک جواهر
فیها و عُیت الجواهر المکنونا
یا من اعار الضبی فی فلتانه
لِلحُسن جیداً سامیاً وجفونا
انظر الی جسم النحیل و کیف قد
اجریت من دمع العیون عیونا
اسهرتُ عنی فی هواک صبابة
و ملئت قلبی لوعة و جنونا
آن گاه ناقه صهب ای خویش را به جهت سواری آن حضرت بدو فرستاده و مترنم به مضمون این مقال گردید:
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می دارد
وگرنه هر دمم از هجر هست بیم هلاک
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ میسره و ناصح دو غلام خود را طلبید و آنها را ملازم رکابش گردانید و به روایتی خزیمة بن حکیم را که از خویشان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بود به همراه حضرت فرمود و با ایشان فرمود دانسته باشید که من این مرد را که بر مال خود امین کردم پادشاه قریش و اهل حرم است و دست هیچ کس بر بالای دست او نیست و او هر چه در مال من بکند روا باشد و شما را نرسد که با او سخن گویید و بایستی پاس عظمت او را بدارید و آواز خود را با آواز او بلند مکنید. میسره قسم یاد کرد که سال ها است محبت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در ضمیر من جای گرفته است و اکنون که تو او را دوست داری، آن مهر مضاعف شد. پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ این اشعار بگفت:
ص: 90
قلب المحب الی الاحباب مجذوب
وجسمه بید الاسقام منهوب
و قائل کیف طعم الحب قلت له
الحب عذب ولکن فیه تعذیب
افدی الذین علی خدی لبعدهم
دمی ودمعی مسفوح و مسکوب
ما فی الخیام وقد سارت رکائبهم
الامحب له فی القلب محبوب
کانما یوسف فی کل ناحیة
والحی فی کل بیت فیه یعقوب
کان این اشعار ام المؤمنین سلام اللّه علیها مضمون شعر حافظ است که می گوید:
مردم دیدۀ من جز برهت ناظر نیست
دل سرگشتۀ من غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت می بندد
گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
چون رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را وداع نمود به جانب ابطح آمد و مردم در آن جا انجمن بودند که آن حضرت را وداع کنند. چون پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به ابطح رسید مانند آفتاب همی درخشید. دوستان از دیدار او همی شاد شدند و دشمنان از آتش حسد بسوختند. در این وقت عباس بن عبدالمطلب این اشعار بگفت:
یا مخجل الشمس والبدر المنیر اذا
تبسم الثغر لمع البرق منه اضا
کم معجزات راینا منک قد ظهرت
یا سیدا ذکره تشفی به المرضا
این هنگام رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بدید که اموال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هنوز بر شتران حمل نشده، فرمود برای چیست که این اموال و بارها بر زمین است؟ خادمان عرض کردند که عدد ما اندک است. این حمل ها بسیار باشد. آن حضرت را بر ایشان رحم آمد و از راحله فرود شد. دامن بر میان استوار کرد و شتران را یک یک بار بست و هر شتر روی بر پای مبارکش می نهاد و به اشارت آن حضرت از درِ انقیاد بود تا این که آفتاب بلند شد و سورت گرما بر وجود مبارکش اثر کرد و عرق از جبین مبارکش می چکید. عباس خواست سایبانی به جهت آن حضرت فراهم آورد و در آن وقت خداوند متعال فرمان کرد جبرئیل را که برو به
ص: 91
نزدیک گنجور بهشت و آن ابر را که دوازده هزار سال قبل از خلقت آدم از بهر حبیب خود محمّد آفریده ام بگیر و بر سر او گسترده کن تا از ازدحت آفتاب محفوظ ماند. ناگاه مردم قافله آن ابر رحمت را چون بر سر آن حضرت دیدند، همه در عجب شدند. عباس گفت: محمّد در نزد خدا از آن گرامی تر است که محتاج به مظلۀ من باشد.
پس کاروانیان از آن جا حرکت کردند. چون به جحفة الوداع رسیدند و آن در شش منزلی مکه است و میقات اهل مصر و شام است و از آن جا به غدیر خم دو میل است بالجمله مطعم بن عدی گفت: ای گروه قافله! شما را سفری دراز در پیش است و از این جا تا شام شعاب ترسناک و موارد خطرناک و وادی های سهمناک فراوان باشد. از بین مردم یک تن را بر خود امیر کنید و به صلاح و صواب دید او باشید تا در میانه منازعتی بادید نیاید. جملگی این رای را استوار داشته اند و او را تحسین کردند. پس بنی مخزوم گفتند: ما ابوجهل را قائد خویش دانیم و نبی عدی مطعم را اختیار کردند و بنو النضیر نضر بن حارث را برگزیدند و بنی زهره اجنحة بن جلاح را امیر دانسته اند و بنولوی ابوسفیان را پسنده داشتند. میسره گفت: ما جز محمّد بن عبد اللّه کسی را بر خود مقدم نداریم و بنی هاشم با او هم داستان شدند.
ابوجهل چون این بشنید تیغ بر کشید و گفت: اگر شما محمّد را بر خود مقدم دارید من این تیغ را بر شکم خود نهم و چنان فشار کنم که از پشتم سر بدر کند. حمزه شمشیر بر آورده و گفت: ای زشت کردار ناکس! تو ما را از کشتن خود بیم می دهی؟ قسم به خدا نمی خواهم مگر آن که هر دو دست و پای تو قطع شود و دیدگان تو کور گردد. رسول خدا فرمود: «اعْمد سیفک یا عماه ولا تستفتحوا سفرکم بالشر دعوهم یسیرون اول النهار و نحن نسیر آخره؛ بگذار تا ایشان اول روز حرکت بنمایند و ما در آخر روز حرکت می نماییم و در هر حال قریش مقدم باشند.» پس ابوجهل با مردم خود از بنی هاشم به یک سوی شدند. پس کاروانیان بدین گونه کوچ دادند و چند منزل بپیمودند، تا آن که به وادی امواه رسیدند. در آن جا فرود شدند.
ص: 92
به ناگاه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سحابی متراکم بدید. فرمود: من بدین قوم از جنبش سیل بیم دارم. صواب آن است که از این وادی به دامن کوه کوچ دهیم. عباس عرض کرد که فرمان تو را است. پس آن حضرت حکم داد تا در میان کاروان ندا در دادند که اموال و اثقال خود را به دامن کوه حمل کنید. مردمان همه اطاعت کردند؛ مگر یک نفر از قبیلۀ بنی جمح که مصعب نام داشت. او بدین حکومت سر در نیاورد و گفت: ای گروه قافله! سخت دل های شما ضعیف است که از آن چه اثری نیست بهراسید. این سخن بر زبان داشت که بارانی به شدت باریدن گرفت و آن مرد را سیل ربود و او را با احمال و اثقال او نابود ساخت.
مردمان از خبر دادن رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به این واقعۀ سیل تعجب ها کردند. پس اهل قافله در دامنۀ کوه چهار روز بودند و آن سیل هر روز به زیادت می شد. میسره عرض کرد که ما مجرب داشته ایم که این سیل تا یک ماه دیگر قطع نشود و از آب عبور ممکن نگردد و در این دامن جبل از این بیشتر سکون صواب نباشد و اگر فرمایی به سوی مکه مراجعت کنیم. پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را هیچ جواب نفرمود و بخفت. در خواب دید که ملکی با او گفت: ای محمّد! محزون مباش و فردا اول صبح بفرما تا قوم حمل خود برگیرند و در کنار وادی بایست تا مرغی سفید بادید آید و با بال خود خطی سفید بر آب رسم کند که اثر آن بماند. پس بر اثر بال او روان شوید و بگویید: بسم اللّه و باللّه و به آب در آیید که شما را زیانی نرسد.
چون صبح شد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خواب بیدار گردید. فرمان داد تا حمل بر شتران بستند و با مردمان به کنار وادی آمدند. ناگاه مرغ سفیدی از فراز کوه به زیر آمد و با پر خود خطی سفید بر آب رسم کرد؛ چنان که آن نشان بر روی آب نمایان بود. پس آن حضرت فرمود: بسم اللّه و باللّه و در آب در آمد و مردمان همه متابعت کردند و به سلامت بیرون شدند؛ مگر یک نفر از قبیلۀ بنی جمح؛ گفت: بسم اللات و الغری. چون این بگفت، غرقۀ آب گشت و اموالش به هدر شد. ابوجهل چون این بدید گفت: ما هذا السحر مبین. مردمان گفتند: ای پسر هشام! این سحر نیست. واللّه ما اظلت الخضراء ولا اقلت الغبراء افضل من محمّد. از این سخنان آتش حسد
ص: 93
ابوجهل
زبانه زدن گرفت و از آن جا با قوم خویش کوچ داد تا بر سر چاهی فرود شدند.
در این وقت ابوجهل با مردم خود گفت: اگر محمّد از این سفر به سلامت باز شود بر ما فزونی خواهد جست و مرا طاقت این حمل نباشد. اکنون مشک های خویش را از این چاه پر کنید تا این که من این چاه را از خاک پر کنم تا محمّد و یارانش که بدین جا رسند، چون آب نیابد از تشنگی بمیرند و سینۀ من از غم محمّد بیاساید. پس مشک های خود را پر آب کردند و چاه را پر از خاک انباشتند و برفتند. ابوجهل غلام خود را مشکی از آب داد و گفت در پس این جبل پنهان باش تا محمّد و اصحابش در رسند. بنگر چگونه از تشنگی به هلاکت رسند. چون این مژده به من آری تو را آزاد کنم و مال فراوان عطا کنم.
پس آن غلام در پس کوه مخفی شد تا پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و همراهانش رسیدند و آن چاه را انباشته یافتند. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دید همراهانش دل بر مرگ نهادند و از حیات خود ناامید شدند. در آن حال خدا را بخواند ناگاه از زیر قدم های مبارکش چشمۀ خوشگوار بجوشید و روان شد و مردمان سیراب شدند و مشک ها پر آب کردند و از آن جا حرکت نمودند. غلام ابوجهل چون این بدید شتاب زده از ایشان سبقت جست و خود را به ابوجهل رسانید. ابوجهل چون او را بدید گفت: هان ای غلام! بازگوی که آن جماعت چگونه هلاک شدند. آن غلام صورت حال را مکشوف داشت و گفت سوگند با خدای که هر کس با محمّد خصمی کند رستگار نشود. ابوجهل از این سخن در خشم شد. سیلی سختی به صورت غلام زد. او را ناسزا گفت. پس از آن جا حرکت نمودند و به کنار وادی ذبیان رسیدند.
ناگاه از میان درختان آن وادی اژدهای عظیمی سر به در کرد که درازی نخلی داشت و بانگی بی مناک برآورد و از چشمان او شرارۀ آتش جستن می کرد. در آن حال شتری که ابوجهل بر او سوار بود چون این بدید برمید و ابوجهل بر زمین افتاد؛ چنان که استخوان پهلویش بشکست و مدهوش بیفتاد و مردم بر او جمع شدند و او را به هوش آوردند. چون به هوش آمد گفت:
ص: 94
این راز را مستور بدارید تا محمّد بدین جا رسد و از این اژدها آسیبی ببیند.
پس در آن جا بودند تا رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رسید و فرمود: ای پسر هشام! این نه جای فرود شدن است. از بهر چه توقف دارید؟ ابوجهل گفت: ای محمّد! تو سید عربی و من شرم دارم که از تو سبقت جویم. از این پس از قفای تو خواهم رفت. عباس شاد شد. خواست راه برگیرد. آن حضرت فرمود: ای عم! به جای باش که خوف آن می رود که مکری کرده باشد و خود از پیش کاروان راه سپر گشت. چون بدان وادی رسید اژدها پدیدار شد. ناقۀ آن حضرت خواست برمد. حضرت فرمود: مترس! همانا خاتم پیغمبران بر پشت تو است، و آن گاه با اژدها خطاب کرد و فرمود: از سر راه دور شو و مردم ما را زیان مکن. در حال اژدها به سخن درآمد و گفت السلام علیک یا محمّد السلام علیک یا احمد.
آن حضرت فرمود: السلام علی من اتبع الهدی. اژدها گفت: من از جانوران زمین نیستم، بلکه یکی از پادشاهان جن باشم و نام من هام بن هیم است و بر دست پدرت ابراهیم خلیل اللّه ایمان آوردم و خواستار شفاعت شدم. فرمود: شفاعت خاص یکی از فرزندان من است که او را محمّد گویند و مرا خبر داد که در این جا ادراک خدمت تو خواهم کرد و بسی انتظار بردم تا عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ را دریافتم. هم در آن شب که به آسمان همی رفت حواریون را اندز همی کرد که متابعت شما بنمایند و شریعت تو گیرند. اینک بدانچه می خواستم فائز شدم و خواستارم که مرا از شفاعت خویش بی بهره نسازی. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: چنین باشد اکنون از این کاروانیان بر کنار باش تا قافلۀ ما عبور کند. پس اژدها پنهان شد و مردم شاد شدند. در آن وقت عباس این قصیده بسرود:
یا قاصداً نحو الحطیم و زمزم
بلغ فضائل احمد المتکرم
واشرح لهم ما عاتیت عیناک من
فضل لاحمد والسحاب الارکم
قل وأت بالایات فی السیل الذی
ملاء الفجاج بسیله المتراکم
ونجی الذی لم یخط قول محمّد
ومن الذی اخطا بوسط جهنم
ص: 95
والبئر لما ان اضربنا الضماء
فدعی الحبیب الی الاله المنعم
فاضت عیونا ثم سالت أنهراً
وغدا الحسود بحسرة وتغمغم
والهام ابن الهیم لما ان رأی
خیر البریة جاء کما المستسلم
ناداه احمد فاستجاب منبیاً
وشکی المحبة کالحبیب المعزم
من عهد ابراهیم ظل مکانه
یرجو الشفاعة خوف جسر جهنم
من ذایقا یس احمداً فی الفضل من
کل البریة من فصیح واعجم
وبه توسل فی الخطیئة آدم
فالیعلم الاخبار من لم یعلم
چون عباس از این اشعار پرداخت، زبیر بن عبدالمطلب ساز سخن کرد این اشعار بگفت:
یاللرجال ذوی البصائر والنظر
قوموا انظروا امرا مهو لا قد خطر
هذا بیان صادق فی عصرنا
من سید عالی المراتب مفتخر
آیاته قد اعجزت کل الوری
من ذا یقایس عدها او یختصر
منها الغمام تظله مهما مشی
انی یسیر تظله وإذا حضر
وکذلک الوادی انی متراکما
بالسیل یصحب للحجارة والشجر
ونجی الذی قد طاع قول محمّد
وهو المخالف مستقرا فی سقر
وازال عنا الضیم من حر الضماء
من بعد ما یاتی التقلقل والضجر
والبئر فاضت بالمیاه واقبلت
تجری علی ارض کاشباه النهر
والهام فیه عبارة ودلالة
لذوی العقول ذوی البصائر والفکر
کاد الحسود یذوب مما عانیت
عنیاه من فضل لاحمد قد ظهر
یا للرجال الا انظروا انواره
تعلو علی نور الغزالة والقمر
الا یضل احمدا واختیاره
ولقد اذل عدوه ثم احتقر
چون زبیر بن عبدالمطلب اشعار خود را خاتمه داد، حمزه بن عبدالمطلب این اشعار بگفت:
ص: 96
ما نالت الحساد فیک مرادهم
طلبوا نقوص الحال منک فرادا
کادوا وما خافوا عواقب کیدهم
والکید مرجعه علی من کادا
ما کل من طلب السعادة نالها
بمکیدة اوان یروم عنادا
یا حاسدین محمّداً یا ویلکم
حسدا تمزق منکم الاکبادا
اللّه فضل احمدا واختاره
ولسوف یملکه الوری وبلادا
ولیملان الارض من ایمانه
ولیهدین عن الغوی من حادا
پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایشان را مشمول الطاف و اشفاق ساخته و از آن وادی کوچ کردند و در منزل دیگر که گمان آب داشتند، آب نیافتند و مردم سخت بهراسیدند.
و بیم کردند که در آن جا از عطش جان بدهند. در این وقت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دست های خویش را تا مرفق عریان ساخت و در میان ریگ فرو برد و سر برداشت و خدای را بخواند. ناگاه از میان انگشتان مبارکش چشمه بجوشید و چندان برفت که عباس عرض کرد: ای برادرزاده! بیم آن است که اموال ما غرق شود. پس از آن آب بخوردند و مواشی را بدادند و مشک ها را پر آب کردند. در این هنگام رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از میسره خرما طلب کرد و او طبقی بنهاد. آن حضرت تناول نمود و خستوی او را در خاک پنهان نمود. عباس عرض کرد: ای پسر برادر! این کار را چه حکمت باشد؟ فرمود: می خواهم نخلستانی در این جا برآورم و از ثمر آن تناول نمایم. عباس را شگفتی گرفت. پس از آن جا پاره ای راه برفتند. آن حضرت با عباس فرمود: هم اکنون باز شو و از آن نخلستان که من برآوردم مقداری رطب به سوی ما حمل کن. عباس روان شد. در آن جا نخلستانی بدید انبوه که از خرما گران بار باشد. پس یک شتر از آن خرما حمل کرده، میان قافله آورده، و مردمان بخوردند و خداوند متعال را شکر گفتند.
اما ابوجهل همی ندا در داد که از این خرما که این جادو کرده است نخورید. مردم سخن او را وقعی نگذاشتند.
پس از آن جا کوچ کردند تا به عقبۀ ایله رسیدند. در آن جا دیری بود که چند راهب اقامت
ص: 97
داشت و سید ایشان فلیق بن یونابن عبدالصلیب بود و کنیت او ابوالخیر و اخبار.
نزول قافله به عقبۀ ایله و قصۀ راهب با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را، از انجیل دانسته بود و چون به قصۀ آن حضرت می رسید، می گفت: ای فرزندان! چه وقت باشد که مرا بشارت دهید به آمدن بشیر و نذیر الذی یبعثه اللّه من تهامة متوجاً به تاج الکرامة تظله الغمامة شفیع فی العصاة یوم القیامة.
رهبانان با او گفتند: چندین گریستن از بهر چیست؟ مگر ظهور او نزدیک باشد؟ فرمود: سوگند با خدای که او در کعبه ظاهر شده است و زود است که مرا از رسیدن او به سرزمین ما بشارت دهید و همی به یاد حضرت بگریست تا بینائیش اندک شد.
ناگاه روزی رهبانان کاروانی را از دور بدیدند که در پیش روی او کسی باشد که ابر بر سر او سایه افکنده است و از جبینش نور نبوت چنان ساطع است که دیده تاب او را ندارد. این وقت فریاد برداشتند که ای پدر عقلانی! اینک کاروانی از طرف حجاز می آید. فلیق فرمود: بسیار کاروان از حجاز بر ما گذشت و آن کس که من جستم نیافتم. گفتند: اینک نوری از این کاروان بر فلک همی تابد. فلیق را دل بجنید و دانست که روز وصال پیش آمد. پس دست برداشت و گفت: ای خداوند! به حق جاه و منزلت آن محبوب که همیشه اندیشه ام به سوی او پیوسته و در زیارت باشد، بینایی مرا به سوی من باز گردان تا او را دیدار کنم. هنوز این سخن به پای نبرده بود که چشمش روشنایی یافت. پس با رهبانان خطاب کرد که منزلت محبوب مرا نزد خدای متعال دانستید. در آن وقت این اشعار بگفت:
بدا النور من وجه النبی فاشرقا
واحیا محباً بالصبابة محرقاً
و ابری عیونا قد عمین من البکا
واصبح من سوء المکاره مطلقا
آن گاه فرمود: ای فرزندان! اگر این پیغمبر مبعوث در میان این گروه است در زیر این درخت فرود خواهد شد، که بسیار از پیغمبران در این جا فرود شدند و این شجر که از عهد عیسی تا کنون خشک باشد، بارور خواهد گشت و از این چاه که بسیار وقت است خشک
ص: 98
مانده است، آب خواهد جوشید. بالجمله زمانی دیر نیامد که کاروانیان در رسیدند و گرد آن چاه فرود آمدند و چون آن حضرت تنها می زیست به یک سوی شده در زیر درخت فرود شد. در حال درخت سبز و خرم گردید و میوه بر آورد. پس برخواست بر سر چاه آمد و چون چاه را خشک یافت، آب دهان مبارک در آن افکند. در زمان پر آب گشت.
چون راهب این بدید گفت: ای فرزندان! مطلوب من حاصل گردید. چندان که توانید از خورش و خوردنی آنچه لایق هست فراهم کنید. پس چند تن از رهبانان را به سوی قافله فرستاد که ایشان را دعوت فرماید و گفت: سید این طائفه را بگویید که پدر ما سلام می رساند و می گوید که ولیمه از برای شما کرده ام و چنان می خواهم که به طعام من حاضر بشوید. چون رسول راهب به میان کاروان آمد، چشمش بر ابوجهل افتاد. پیغام راهب را بگذاشت. ابوجهل بانک برداشت که ای گروه! راهب از بهر من طعامی کرده است. بر سر خان او حاضر شوید.
گفتند: حراست مال و منزل با که خواهد بود؟ گفت: با محمّد امین. پس آن حضرت را گذاشتند و به دیر راهب در آمدند و فلیق مقدم ایشان را بزرگ شمرد و سفرۀ طعام بگسترانید. در آن وقت راهب درآمد و کلاه بر گرفت و نظر به سوی حاضرین از روی تأمل کرد و هیچ یک را با آن نشان که دانسته بود برابر نیافت. پس کلاه بیفکند و بانک برآورد که وا خیبتاه! و این شعر بگفت:
یا اهل نجد تقضی العمر فی اسف
منکم وقلبی لم یبلغ امانیه
یا ضیعة العمر لا وصل الوذبه
من قربکم لا ولا وعد ارجیه
پس روی بدان گروه کرده گفت: ای بزرگان قریش! آیا کسی از شما به جا مانده باشد؟ ابوجهل گفت: بلی، جوانی خردسال که اجیر زنی شده است و از بهر او به تجارت آمده است.
ابوجهل هنوز این سخن در دهن داشت که حمزه از جای بجست و چنانش مشت بر دهن بکوفت که به پشت افتاد و فرمود: چرا نگویی بشیر و نذیر و سراج منیر، و او را نگذاشتیم بر سر متاع خود جز از در امانت و دیانت او و نیکوتر ما همه او باشد. و به سوی
ص: 99
راهب نگریست و فرمود: آن کتاب که در دست داری مرا ده و بگو چه خبر در آن است تا من حل این مشکل بنمایم. راهب گفت: ای سید من! این کتابی است که صفت پیغمبر آخر زمان در او بیان کرده اند و من او را همی طلبم. عباس گفت: ای راهب! اگر او را ببینی می شناسی؟ راهب گفت: بلی، می شناسم. پس عباس دست او را گرفت نزدیک رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آورد. راهب سلام داد. حضرت فرمود: و علیک السلام یا فلیق بن یونان بن عبدالصلیب. راهب گفت نام من وجد و پدر مرا چه دانستی؟ فرمود: آن کس مرا خبر داد که هم تو را به بعثت من خبر داده است.
پس راهب سر بر قدم آن حضرت نهاد و گفت: ای سید بشر! خواستارم که به ولیمۀ من حاضر شوی و کرامت بفرمایید. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: این گروه متاع خویش به من سپرده اند و بایستی آن را حراست کنم. راهب گفت: من ضامنم اگر عقال شتری مفقود بشود در عوض شتری بدهم.
پس آن حضرت به اتفاق راهب روان شد و آن دیر را دو در بود؛ یکی بسیار پست و در برابر او صورتی چند کرده بودند، از بهر آن که چون کسی از آن در بدرون شود ناچار بایستی خم بشود و قهراً تعظیم آن صور حاصل گردد. راهب به جهت امتحان آن حضرت را از آن درخواست وارد کند. چون به نزدیک باب رسید راهب خود پشت خم نمود و وارد گردید. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چون خواست داخل بشود طاق بلند شد به حدی که آن حضرت با تمام استقامت داخل گردید. قریش برخواستند و او را در صدر مجلس جای دادند و فلیق با دیگر رهبانان در حضرت او بایستادند و میوه های گوناگون بنهادند.
در این وقت راهب سر برداشت و گفت: پروردگارا! مرا آرزو است که مهر نبوت را نظاره کنم. دعایش به اجابت مقرون گردید. جبرئیل درآمد و جامه را از کتف رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دور کرد تا مهر نبوت ظاهر گشت و نوری از آن ساطع گردید که خانه روشن گردید و راهب از دهشت به سجده افتاد. چون سر برداشت با حضرت رسول گفت که تو آنی که من می جستم. پس قوم از کار اکل و شرب بپرداختند. راهب را وداع گفته به مساکن خویش
ص: 100
شدند و ابوجهل سخت ذلیل و زبون گردید؛ اما رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در نزد راهب بماند.
چون فلیق مجلس را از بیگانه بپرداخت، با حضرت گفت: ای سید من! بشارت باد تو را که خدای تعالی گردن کشان عرب را برای تو ذلیل خواهد نمود و ممالک را در تحت فرمان تو خواهد آورد و بر تو قرآن خواهد فرستاد و تو سید پیغمبران و خاتم ایشان باشی و دین تو اسلام خواهد بود. همانا بتان را بشکنی و آتشکده ها را بنشانی و چلیپا را بر هم بزنی و ادیان باطله را نابود سازی و نام تو تا آخرالزمان باقی خواهد ماند. ای سید من! خواستارم که در زمان خود از رهبانان جزیت ستانی و ایشان را امان دهی.
آن گاه روی با میسره کرد و گفت: خاتون خود را از من سلام برسان و بشارت ده که به سید انام ظفر یافتی و خدای نسل این پیغمبر را از فرزندان تو خواهد گذاشت و نام تو تا آخرالزمان بخواهد ماند و بسا کس که بر تو حسد خواهد برد و دانسته باش که آن کس که محمّد را به رسالت استوار ندارد، بهشت خدای را نخواهد دید؛ چه او افضل پیغمبران است. هان ای میسره! بترس بر محمّد که در شام یهودان دشمنان وی باشند.
این
بگفت و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را وداع گفت. پس پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به میان کاروان آمد و از آن جا به سوی شام حمل بر بستند و چون به شام درآمدند مردم آن بلده انبوه شدند و به نزد قریش آمدند.
متاع های ایشان را به بهای گران خریدند و برفتند. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در آن روز چیزی نفروخت. ابوجهل شاد شد. گفت هرگز خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از این شوم تر تاجری به جایی نفرستاده بود. همانا متاع ها فروخته شد و او متاع خود را نگاه داشته و از آن چیزی نفروخته. بالجمله آن روز بگذشت. روز دیگر مردم بادیه از اطراف شام خبردار شدند که قافلۀ حجاز آمده است. یک باره به شهر درآمدند و چون متاعی جز متاع رسول خدا صلی الله
ص: 101
علیه و آله به جای نبود، دو چندان خریدند؛ تا آن که جز یک بار پوست چیزی به جای نماند. در این وقت سعید بن قمطور که یکی از احبار یهود بود برسید و دیدار آن حضرت را با آنچه در کتب بود مطابق یافت. با خود گفت این است که آیین ما را هدر و زنان ما را بی شوهر و اطفال ما را بی پدر کند و اموال ما را به غنیمت بگیرد.
پس حیلتی اندیشید و به نزد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد و گفت: ای سید من! این حمل پوست را به چند می فروشی؟ فرمود: به پانصد درهم. عرض کرد: من بدین بها خریدارم؛ به شرط آن که به خانۀ من درآیی و از طعام من تناول فرمایی تا برکتی در خانۀ من پیدا شود. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: چنین کنم. پس یهودی حمل را بگرفت و آن حضرت را با خود ببرد و از پیش به خانه درآمد و زن خود را گفت: مردی به خانه در آورده ام که دین ما را باطل کند. در قتل او مرا مساعدت کن. زن گفت: چه می توانم کرد؟ مرد او را گفت: این سنگ آسیا را برگیر و از راه بام بر فراز در خانه باش تا وقتی که این مرد بهای متاع خویش بستاند و خواهد بیرون شود، این سنگ را بر سر او فرود آور تا هلاک شود.
پس زن آن دستاس سنگ را بر گرفت و بر فراز بام آمد و منتظر بیرون آمدن آن حضرت بود. چون آن حضرت از خانه بدر شد، زن چشمش بر دیدار آن حضرت افتاد. دستش بلرزید و قدرت نیافت که سنگ را بگرداند. تا آن گاه که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عبور نمود. پس سنگ را رها کرد. اتفاقاً دو پسر یهود از خانه بیرون شدند. سنگ بر سر ایشان واقع شد. در حال جان بدادند. پس سعید بن قمطور از خانه بیرون تاخت و فریاد همی کرد که ای مردمان! این آن کس باشد که دین شما را باطل کند و مال شما را به غنیمت بگیرد و زنان شما را اسیر کند و مردان شما را بکشد. اکنون به خانۀ من درآمد و طعام مرا بخورد و دو فرزندان مرا بکشت و بیرون رفت. چون مردم یهود این بانک بشنیدند با شمشیرهای برهنه بیرون تاختند. این هنگام آن حضرت با قافله از شام بیرون شده بودند.
پس مردم یهود بر اسبان بر نشستند و از دنبال کاروان بتاختند. ناگاه بنی هاشم بر قفای خویش نگریستند. مردم یهود را با شمشیرهای برهنه دیدار کردند که بر اثر ایشان می تاختند.
ص: 102
حمزه چون این بدید مانند شیر آشفته بر ایشان حمله برد و تیغ بر ایشان نهاد و جمعی را مقتول ساخت. گروهی از آن جماعت سلاح بریختند و نزدیک شدند. گفتند ای مردم عرب! این کس را که شما ما را در حمایت او نابود می کنید، چون ظاهر شود اول دین شما را باطل کند و مردان شما را بکشد و بتان شما را بشکند. هم اکنون ما را با او گذارید تا شر او را از شما و خویشتن بگردانیم. حمزه دیگر باره بدیشان حمله برد و گفت: محمّد چراغ تاریکی های ما است. آن جماعت روی بر تافتند و مردم قریش غنیمت فراوان از ایشان به دست کردند. راه مکه پیش گرفتند. چون چند منزل راه بپیمودند، میسره با مردم گفت: شما بسیار سفر کرده اید، هرگز این سود و غنیمت برای شما حاصل نشد و این همه از برکت محمّد است و او در میان شما اندک مال باشد. روا است اگر هر یک به رسم هدیه چیزی به نزدیک حضرتش بگذارید. همه گفتند نیکو گفتی.
پس هر کدام چیزی آوردند تا آن متاعی فراوان شد. آن جمله را به رسم هدیه به نزد آن حضرت گذاردند. آن حضرت در رد و قبول هیچ سخن نکرد و میسره آن را بر گرفت. بالجمله طی مسافت نمودند تا به جحفة الوداع فرود شدند.
و هر کس مبشری به خانۀ خود گسیل داشت تا مژدۀ سلامنتی خود را برساند. میسره نزد آن حضرت آمد. عرض کرد: یا سیدی! نیکو آن است که بشارت به نزد خدیجه بروی و سود این سفر را باز نمایی. پس پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ راه مکه برگرفت و زمین در زیر قدم ناقۀ او منطوی گردید. در حال به کوهستان مکه رسید و خواب بر جنابش مستولی گردید. در این وقت خداوند متعال وحی نمود به جبرئیل که برو به جنان و آن قبه را که دو هزار سال پیش از آفرینش عالم از بهر محمّد خلق کرده ام برگیر و فرود شده بر سر محمّد بگستران و آن قبه از یاقوت سرخ بود و علاق ها از مروارید سفید داشت و از بیرون درونش دیده شدی و از درون بیرون را با دید بودی و عمودها از طلا داشت که با مروارید و یاقوت و زبرجد مرصع بود.
پس جبرئیل آن قبه را برگرفت. حوران بهشت شادان سر از قصرها به در کردند. گفتند:
ص: 103
حمد خداوند بخشنده را. همانا بعثت صاحب این قبه نزدیک شده است و نسیم رحمت بوزید و درهای بهشت به صریر آمد و جبرئیل آن قبه را فرود آورد بر فراز سر آن حضرت بر سرپا کرد. فرشتگان ارکان آن قبه را گرفتند. تسبیح و تقدیس برداشتند و جبرئیل سه علم از پیش روی آن حضرت بگشود و کوه های مکه شاد شدند و ببالیدند و فرشتگان و مرغان و درختان بانک برداشتند و گفتند: لا إله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه. گوارا باد تو را ای بنده! چه بسیار گرامی بودی نزد پروردگار خود و این هنگام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با گروهی از زنان در منظرۀ خانۀ خویش جای داشتند.
ناگاه خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بر شعاب مکه نظر کرد و نوری درخشان از سوی معلی دید و چون نیک نگریست، قبه ای دید که همی آید و گروهی در گرد او در هوا عبور می کنند و رایت ها از پیش آن قبه می رود و کسی در میان قبه به خواب است و نور از وی به آسمان بالا می رود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را حال دگرگون شد. زنانی که بر گرد او بودند گفتند: ای سیدۀ عرب! تو را چه می شود؟
فرمود: مرا آگهی دهید که من بیدارم یا در خواب باشم. گفتند: همانا بیداری. گفت: اکنون به سوی معلی بنگرید تا چه می بینید؟ گفتند: نوری می نگریم که به آسمان بالا می رود. فرمود: آن قبه و دیگر چیزها را دیدار کردید؟ گفتند: ندیدیم. گفت: من قبه ای از یاقوت سرخ می بینم که سواری از آفتاب درخشنده تر در میان آن قبه است و آن سوار محمّد است که بر پشت ناقۀ صهبای من سوار است.
گفتند: آنچه تو می گویی پادشاهان عجم را به دست نشود، محمّد را کجا فراهم شود؟! خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: محمّد از آن بزرگ تر است. و هم چنان نظر به سر راه می داشت تا آن حضرت از درگاه معلی بر آمد و فرشتگان با قبه به آسمان شدند و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آهنگ خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ کرد و چون به در خانه آمد، کنیزکان بشارت قدم مبارکش را به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بردند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با پای برهنه از غرفه به زیر آمد. چون در بگستردند، آن حضرت فرمود: السلام علیکم یا اهل البیت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: گوارا باد تو را سلامتی ای روشنی چشم من! رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: بشارت باد تو را که مال تو به سلامت
ص: 104
رسید.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: سلامتی شما از بهر من بشارتی کافی است و تو در نزد من گرامی تر از دنیا و هر چه در او است. پس این اشعار بسرود:
جاء الحبیب الذی اهواه من سفر
والشمس قد اثرت فی وجه اثرا
عجبت للشمس من تقبیل و جنة
والشمس لا ینبغی ان تدرک القمرا
حافظ گوید:
امروز مبارک است فالم
کافتاد نظر بر آن جمالم
الحمد خدای آسمان را
کاختر بدر آمد از وبالم
امروز بدیدم آنچه دل خواست
از آنچه نخواست بد سکالم
استقبال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و مراجعت دادن او را به سوی قافله
چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با پای برهنه برای استقبال رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به در سرای دوید و اشعار مذکوره بسرود، گفت: ای نور دیده! کاروان را در کجا گذاشتی؟ آن حضرت فرمود: در جحفة. گفت: چه وقت از ایشان جدا شدی؟ فرمود: ساعتی بیش نباشد. همانا خداوند متعال از بهر من زمین را در هم نوردید و راه را نزدیک فرمود. این نیز بر عجب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بیفزود و سرور او افزون گشت.
پس عرض کرد: ای نوردیده! خواهش دارم که مراجعت فرمایی و با قافله تشریف بیاورید و از این سخن قصد آن داشت که آیا آن قبه دوباره فرود خواهد شد یا نه. پس مقداری خوردنی و مشکی از آب زمزم از بهر زاد آن حضرت مهیا کرد. پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ راه بر گرفت و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از قفای او همی نگران بود. ناگاه دید آن قبه باز شد و آن فرشتگان باز آمدند؛ بدانسان که از نخست بود. بالجمله آن حضرت طی مسافت کرد تا به کاروان رسید.
میسره گفت: ای سید من! مگر از رفتن به مکه باز ایستادی. آن حضرت فرمود: من رفتم و باز شدم. میسره عرض کرد: مگر این سخن از در مزاح باشد. فرمود: نه چنین است. من به
ص: 105
مکه رفتم و طواف کردم و خدیجه را دیدار کردم. اینک آب زمزم و نان خدیجه است که با من است. میسره در میان کاروان ندا در داد که ای مردمان! محمّد افزون از دو ساعت بیش نیست که غایب شده است. اینک چند روزه راه را پیموده از مکه توشه خدیجه با خود آورده است. اهل قافله تعجب ها گردند. ابوجهل گفت: از ساحری های محمّد عجب نباشد.
و روز دیگر کاروان به سوی مکه کوچ دادند و مردم مکه به استقبال کاروانیان بیرون شدند. اما خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خویشان خود را پذیرۀ آن حضرت ساخت و حکم داد تا در همۀ راه ها عظمت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را بداشتند و قربانی پیش کشیدند و آن حضرت راه به پایان برده، در خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرود شد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پس پرده جای کرده، و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سود آن سفر را با وی بنمود و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از این بازرگانی سخت در عجب و پدر خود خویلد را مژده فرستاد. آن گاه با میسره گفت: تو را در این سفر از محمّد چه مشاهده رفت؟
میسره عرض کرد که کرامت آن حضرت از آن افزون است که مرا طاقت باز نمودن آن باشد و لختی از قصه های آن سفر باز گفت و پیام فلیق راهب را با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گذاشت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: خاموش باش ای میسره که شوق مرا به سوی محمّد زیاد کردی. آن گاه خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ میسره و زن و فرزند او را آزاد ساخت و او را خلعت فاخر و دو شتر و دویست درهم سیم عطا فرمود. آن گاه فرمود تا از عاج و آبنوس کرسی بنهادند، که هر گاه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وارد شود بر آن کرسی بنشیند.
پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بیامد و بر آن کرسی قرار گرفت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دیگر باره از سفر و سود تجارت پرسش نمود و گفت: دیدار تو بر من مبارک افتاد و از روی شوق این اشعار بسرود:
فلو اننی امسیت فی کل نعمة
ودامت لی الدنیا وملک الاکاسرة
فما سویت عندی جناح بعوضة
إذا لم تکن عینی بعینک ناظرة
ص: 106
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد ز دولت وصل تو کار من به حصول
مرا امید وصال تو زنده می دارد
و گرنه از غم هجرت نشسته زار ملول
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای سید من! تو را در نزد من حق بشارتی است. اگر فرمایی حاضر کنم. آن حضرت فرمود: من نخست عم خویش را دیدار کنم و باز آیم. و از آن خانه به خانۀ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ درآمد و قصه های خویش را بگفت و فرمود: ای عم! من آنچه در این سفر به دست کرده ام تو را باشد. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آن حضرت را در بر کشید. جبین مبارکش را بوسه داد و گفت: مرا آرزو است که از بهر تو در خور شرف و جلالت تو زنی آورم، پس از آنچه خدیجه تو را به مژده دهد دو شتر از بهر تو خواهم خرید و از آن زر و سیم که به دست شده است از بهر تو زنی کابین کنم.
رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: هر چه پسنده داری روا باشد و از آن جا سر و تن را شسته و خویشتن را خوشبو ساخته و جامۀ نیکو در برکرده و به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از دیدار او شاد شد و با کمال شوق این اشعار بسرود:
دنی فرمی من قوس حاجبه سهماً
فصادفنی حتی قتلت به ظلما
واسفر عن وجه و اسبل شعره
فقبات یباهی البدر فی لیلة ظلما
فلم ادر حتی زار من غیر موعد
علی رغم واش ما احاط به علما
و علمنی من طیب حسن حدیثه
منادمة یستنطق الصخرة الصماء
تا که ابروی تو را از مژگان ساخته اند
بهر صید دل ما تیر کمان ساخته اند
خال هندوی تو را آفت دل ها کردند
چشم جادوگر تو غارت جان ساخته اند
روی زیبای تو را آینۀ جان کردند
و اندر آن مردم چشم نگران ساخته اند
ای مصحف آیات الهی رویت
وی سلسلۀ اهل ولایت مویت
سرچشمۀ زندگی لب دلجویت
محراب نماز عارفان ابرویت
ص: 107
بالجمله خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای سید من! بفرما اگر تو را حاجتی باشد، البته مقرون به اجابت است. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از این سخن سر به زیر افکند. جبین مبارکش عرق نمود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سخن بگردانید گفت: این مال که در نزد من داری چون اخذ فرمایی آن را به چه کاری خواهی زد؟ فرمود. عم من ابوطالب بر آن سر است که از بهر من هم از خویشان من زنی نکاح کند و نیز دو شتر از بهر کار سفر به دست کند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: آیا راضی نیستی من از بهر تو زنی خطبه کنم؟
آن حضرت فرمود: راضی باشم. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: زنی از بهر تو می دانم از قوم تو که در جودت و جمال و عفت و کمال و طهارت؛ از جملۀ زنان مکه بهتر و برتر است و در نسب با تو نزدیک باشد و در کارها با تو یاور و معین و ناصر بود و از تو به قلیلی راضی باشد. اما او را دو عیب باشد: نخست آن که پیش از تو دو شوهر دیده و دیگر آن که سالش از تو افزون باشد. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از اصغای این کلمات رخسار مبارکش در عرق رفت و هیچ سخن نفرمود. دیگر باره خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آن سخنان را بگفت و عرض کرد: ای سید من! چرا پاسخ نگویی؟ سوگند با خدای که تو محبوب منی و من در هیچ کار با تو مخالفت نکنم و از بذل مال در راه تو دریغ ندارم و این اشعار بسرود:
یا سعدان جزت بواد العراک
بلغ قلیبا ضاع منی هناک
و استفت غزلان الغلا سائلا
هل لاسیر الحب منکم فکاک
وان تری رکباً بوادی الحما
سائلهم عنی و من لی بذاک
نعم سروا و استصحبو ناظری
والان عینی تشتهی ان تراک
مافی من عضو ولا مفصل
الا و قد رکب منه هواک
عذ بتنی بالهجر بعد الجفا
یا سیدی ماذا جزاء بذاک
فاحکم بما شئت وما ترتضی
فالقلب لا یرضیه الا رضاک
مشک از اشک به دوش مژده دارم شب روز
دارم از عشق تو من منصب سقائی را
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
ص: 108
ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من
چون برود که رفته است در رگ در مفاصلم
مشتغل توام چنان کز همه چیز غافلم
مفتکر تو ام چنان کز همه خلق غایبم
ما را ز آرزوی تو پروای خواب نیست
سر جز به خاک کوی تو بردن صواب نیست
بالجمله رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در جواب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: ای دختر عم! تو را ثروت و مالی فراوان است و من مردی فقیر و بی سامانم. مرا زنی باید که در بضاعت چون من باشد. تو امروز ملکۀ حجاز باشی و درخور ملوک هستی.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای سید من! اگر مال تو اندک است مال من بسیار است و من که جان از تو دریغ ندارم، چگونه از بذل مال رنجه شوم. اینک من و آنچه مرا است در تحت حکومت تو است و تو را به کعبه و صفا سوگند می دهم که ملتمس مرا پذیرفتار باش. این بگفت سیلاب اشکش به صورت روان گردید و این اشعار بگفت:
واللّه ما هب نسیم الشمال
الا تذکرت لیالی الوصال
ولا اضامن نحوکم بارق
الا توهمت لطیف الخیال
احبابنا ما خطرت خطرة
منکم ومن یا من جور اللیال
رقوا وجودوا اعطفو وارحموا
لا بدلی منکم علی کل حال
آن پیک نام ور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان زخط مشکبار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زان نقد کم عیار که کردم نثار دوست
در سختی عشق اگر بمیرم
من دل ز غم تو بر نگیرم
بی شک دل ماه خور بگیرد
گر سوی فلک رسد نفیرم
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عرض کرد هم اکنون بر خیز و خویشان خود را بفرما تا به نزد پدر من شوند و مرا از بهر تو خواستگاری کنند و از کابین بزرگ بیم مکن که من از مال خویشتن خواهم داد.
ص: 109
پس آن حضرت برخواسته به نزد ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمده و دیگر اعمامش حاضر بود. با ایشان فرمود: برخیزید و به خانۀ خویلد شده، خدیجه را از بهر من خواستگاری بنمایید. ایشان در جواب سخن نکردند. بعد از زمانی ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به سخن آمده گفت: ای فرزند برادر! خدیجه را ملوک جهان خواستار شدند و سر به کس در نیاورده و تو امروز مردی فقیر باشی. چگونه این مقصود بر کنار آید، اگر از او سخن آشنایی شنیده باشید همانا به مزاح باشد و ابولهب گفت: ای پسر برادر! خود را در دهن عرب میفکن. تو در خور خدیجه نباشی. عباس برخاست و با ابولهب عتاب کرد. گفت: همانا عظمت و جلالت محمّد از همه کس افزون است و اگر خدیجه مال بخواهد سوار می شوم و بر ملوک جهان در آیم تا هر چه بخواهد فراهم آورم.
این وقت سخن بر آن نهادند که خواهر خود صفیه را به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بفرستند و مطلب را کاملاً تحقیق کنند. پس صفیه به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درآمد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از قدوم او شاد شد و او را سخت گرامی بداشت و فرمان داد که از بهر صفیه خوردنی حاضر بنمایند. صفیه گفت: از بهر طعام نیامدم. می خواهم بدانم آن که شنیده ام از در صدق یا بر کذب باشد.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: آنچه شنیدی صدق است. همانا جلالت محمّد را دانسته ام و مزاوجت و مصاحبت او را غنیمتی بزرگ می دانم و کابین را نیز بر مال خویش بسته ام. صفیه از این سخن شادان و خندان شده گفت: ای خدیجه! سوگند با خدای در حب محمّد معذوری و تا کنون چشمی مانند نور محبوب تو ندیده است و گوشی شیرین تر از کلام او نشنیده است. پس صفیه این اشعار بگفت:
اللّه اکبر کل الحسن فی العرب
کم تحت غرة هذ البدر من عجب
قوامه تم ان مالت ذوائبه
من خلفه فهی تعنیه عن الادب
تبت ید الائمی فیه و حاسده
ولیس لی فی سواه قط من ارب
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ او را خلعتی شایسته بداد. صفیه شاد و خرم به سوی خانه
ص: 110
مراجعت کرد و برادران را آگهی داد و گفت: خدیجه جلالت محمّد را نزد خدا دانسته است. برخیزید و به خواستگاری نزد خویلد شوید. ایشان همه شاد شدند جز ابولهب که با آن حضرت کینه و حسد داشت. بالجمله ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را جامۀ نیکو در بر کرد و شمشیر هندی بر کمر او بستند و بر اسب تازی بر نشانده اند و اعمام گرامش کَرد او را گرفته هم چنان او را به خانۀ خویلد درآوردند. چون خویلد بنی هاشم را نگریست برخاست و گفت: مرحبا و اهلا و قدم ایشان را مبارک داشت.
ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: ای خویلد! ما از یک نژادیم و فرزندان یک پدریم. اینک از بهر حاجتی به سوی تو آمدیم و می خواهیم در میان مردی و زنی زناشویی افکنیم و پیوندی کنیم. خویلد گفت: آن زن کیست و آن مرد کدام است؟ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت: آن مرد سید ما محمّد و آن زن دختر تو خدیجه است. خویلد چون این کلمات را اصغا نمود رخسارش دگرگون شد. گفت: سوگند با خدای که شما از صنادید عرب و بزرگان زمانید، اما خدیجه را در کار خویش عقل و کفایت از من بیش است و بسیار دیده ام که ملوک قصد او را کردند و بی نیل مقصود باز شدند؛ پس کار محمّد چگونه شود که مردی فقیر و مسکین است.
حمزه چون این بشنید برخاست و گفت: لا تشاکل الیوم بالامس ولا تشاکل القمر بالشمس. همانا مردی جاهل و گمراه بوده ای و از عقل بیگانه شده ای. مگر نمی دانی اگر محمّد قصد ما کند ما را به هر چه دسترس است از او دریغ نداریم. این بگفت و برخاست و بنی هاشم از آن جا بیرون شدند و هر کس به خانۀ خود مراجعت نمود. اما این خبر چون به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رسید سخت غمناک شد و فرمود: پسر عم من ورقه را طلب کنید.
پس ورقه بر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ وارد شد. او را محزون یافت. گفت: ای خدیجه! تو را چه می شود آثار حزن در تو نمودار است؟ فرمود: چرا محزون نباشد کسی که مونسی ندارد و پرستاری از برای او نیست. ورقه گفت: گمانم چنین است که شوهر خواهی کردن. خدیجه
ص: 111
عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: چنین است. ورقه گفت: همانا ملوک جهان و صنادید عرب در طلب تو بسی رنج بردند و تحمل تعب کردند و تو سر به کس در نیاوردی. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: نمی خواهم از مکه بیرون روم.
ورقه گفت هم در مکه جماعتی در طلب تو سعی کردند؛ مثل عتبه و شیبه و عقبه بن ابی معیط و ابوجهل و صلت بن ابی یهاب و غیر ایشان.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: این جماعت اهل ضلالت و جهالت باشند. آیا غیر این جماعت کسی را می دانی؟ ورقه گفت: شنیده ام که محمّد بن عبد اللّه هم قدم پیش گذاشته است. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای پسر عم! اگر در محمّد عیبی دانی بگو؟ ورقه زمانی سر بزیر افکند پس سر برداشت و عرض کرد: عیب محمّد این است اصله اصیل و فرعه طویل و طرفه کحیل و خلقه جمیل و فضله عمیم وجوده عظیم.
قمر تکامل فی نهایة سعده
یحکی القضیب علی رشاقد قده
البدر یطلع من بیاض جبینه
والشمس تعزب فی شقائق خده
حاز الکمال باسرها فکانما
حسن البریه کلها من عنده
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: همه از فضائل او سخن کنی. من خواهانم که اگر او را عیبی باشد بر شماری. ورقه گفت: عیب او این است که وجهه اقمر و جبینه ازهر و طرفه احور، یعنی سیاه، و ریحه از کی من المسک الازفر و لفظه احلی من السکر و اذا مشی کانه البدر اذا بدر و الوبل اذا مطر. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای پسر عم! مرا از عیب او آگهی ده. تو همی فضائل او گویی. قال: یا خدیجه! محمّد مخلوق من الحسن الشامخ و النسب البازخ و هو احسن العالم سیرة و اصفاهم سریرة إذا مشی ینحدر من صبب شعره کالغیهب؛ یعنی تاریکی و وخده ازهر من الورد الاحمر و کلامه اعذب من الشهد و السکر.
الورد فی خده والدر فی فیه
والبدر عن وجهه فی الحسن بخکیه
اقول قول زلیخا فی عوازلها
فذلکن الذی لمتننی فیه
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: چندان که من عیب او جویم تو همی فضائل او را بر شمری و
ص: 112
مکارم اخلاق او را باز نمایی. ورقه گفت: ای خدیجه! من کیستم که بتوانم فضل و جلالت محمّد را وصف کنم و صفات پسندیده و اخلاق حمیدۀ او را شرح دهم. پس این اشعار بسرود:
لقد علمت کل القبائل والملا
بان حبیب اللّه اطهرهم قلبا
واصدق من فی الارض قولا وموعداً
وافضل خلق اللّه کلهم قربا
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای پسر عم! من او را شناخته ام و جلالت قدر او را دانسته ام و جز او کسی را شوهر نگیرم. ورقه گفت: اگر اندیشۀ تو این است شاد باش که عن قریب محمّد به درجۀ رسالت ارتقا جوید و پادشاه مغرب و مشرق عالم گردد و اکنون مرا چه عطا کنی که هم امشب تو را به نکاح او درآورم. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: اینک مال من همه در پیش چشم تو است. هر چه خواهی بر گیر. ورقه گفت: من از مال این جهان نمی خواهم، بلکه همی خواهم که محمّد در قیامت مرا شفاعت نماید؛ زیرا که نجات آن جهان جز به تصدیق رسالت او و شفاعت او به دست نشود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: من ضامن باشم که آن حضرت شفاعت تو بنماید.
پس ورقه بیرون شد و به سرای خویلد در آمد و با او گفت: چه در حق خویش اندیشیدی و خود را به دست خویشتن به هلاکت افکندی؟ خویلد گفت: چه کرده ام؟ ورقه گفت: اینک دل های پسران عبدالمطلب را در کین خود چون دیک جوشان ساختی و پسر برادر ایشان را حقیر شمرده ای و رد سؤال ایشان کرده ای. خویلد گفت: ای پسر برادر! جلالت قدر محمّد بر همه کس روشن باشد اما چه کنم اگر پذیرفتار این سخن بشوم بزرگان عرب را که از این آرزو بازداشته ام با من کینه ورزند. دیگر این که خدیجه با این سخن هم داستان نشود. ورقه گفت: مردم عرب بزرگواری محمّد را دانسته اند و از این در با تو سخن نتوانند کرد و خدیجه نیز او را شناخته و دل در هوای او باخته اکنون برخیز و خاطر بنی هاشم را از کین بپرداز؛ لا سیما حمزه اسد باسل القضاء المحتوم لا یصده عنک صاد و لا یرده عنک راد.
پس ورقه با خویلد به در خانۀ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمدند و گوش فرا داشتند. شنیدند
ص: 113
حمزه با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می گوید: ای قرة العین! سوگند با خدای که اگر فرمایی هم اکنون بروم و سر خویلد را بیاورم. خویلد با ورقه گفت: می شنوی حمزه چه می گوید. ورقه گفت: تو بشنو. خویلد گفت: بگذار من بر گردم؛ چه آن که خوف دارم چون حمزه مرا بنگرد سر از بدن من برگیرد. ورقه گفت: ضمانت این کار بر من بیم مکن؛ چه آن که ایشان مردمی نباشند که چون به ایشان وارد شوی کسی را رنجه کنند. اکنون نگران باش تا من چه گویم. پس در بکوفت. در این وقت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: ای اعمام من! اینک خویلد با ورقه بر در سرای رخصت می طلبند که بر شما وارد بشوند. در حال حمزه برخاست و در بگشود و ایشان را در آورد. هر دو تن ندا برداشتند و گفتند: نعمتم صباحا ومسائا وکفیتم شر الاعداء یا اولاد زمزم وصفا. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ او را بخیر جواب گفت. اما حمزه فرمود: آن کس که از قرابت ما دوری جوید ما جواب او را بخیر نگوییم.
خویلد عرض کرد که شما خود می دانید که خدیجه به حذافت عقل ممتاز است و من به ضمیر او دانا نبودم. اکنون که دانستم او دل به سوی شما دارد از در عذر آمده ام و خواستارم از آنچه رفته دیگر سخن نگویید و عذر مرا پذیرفتار شوید و این اشعار بگفت:
عودونی الوصال فالوصل عذب
وارحموا فالفراق و الهجر صعب
زعموا حین عاینوا ان جرمی
فرط حب لهم و ما ذاک ذنب
لاوحق الخضوع عند التلاقی
ما جزا من یحب الا یحب
حمزه گفت: ای خویلد! تو نزد ما گرامی باشی، اما روا نباشد چون ما با تو نزدیک شویم تو ما را دور بداری. ورقه گفت: ما محمّد را سخت دوست می داریم و با سخن شما هم داستانیم، اما نیکو آن است که فردا در نزد بزرگان عرب این خطبه بشود تا حاضر و غائب بدانند. حمزه فرمود: چنین باشد.
پس ورقه فرمود: خویلد را زبانی نباشد که مرضی عرب گردد. من می خواهم که او مرا در کار خدیجه وکیل کند. خویلد گفت: وکیل باشی. ورقه گفت: این سخن را در نزد کعبه اقرار کن؛ آن جا که صنادید عرب مجتمع باشند. پس جملگی برخواستند به در کعبه آمدند؛
ص: 114
در حالی که بزرگان عرب و صنادید قریش جمع آمدند. پس ورقه فریاد برداشت و گفت: نعمتم صباحاً یاسکان الحرم! ایشان گفتند: اهلاً وسهلاً یا أبا البیان! پس گفت: ای بزرگان قریش! آیا خدیجه چگونه او را شناخته اید؟ گفتند: در عرب و عجم نظیر او نتوان یافت. گفت: روا است که او بی شوهر زیست کند؟ گفتند: که ملوک جهان در طلب او شدند و سر به کس در نیاورد و مخطوبۀ کس نگردید. ورقه گفت: اکنون او را با یکی از سادات قریش در زناشویی رغبتی افتاده و خویلد مرا وکیل کرده او را مخطوبه کنم. اینک اقرار خویلد را گوش دارید و فردا در خانۀ خدیجه حاضر شوید. مردمان گفتند: نیکوکاری باشد و خویلد اقرار کرد که من کار خدیجه را از خود برداشتم و بر ورقه گذاشتم.
پس ورقه از آن جا بیرون شد و به سرای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمد و گفت: کار از دست خویلد بیرون شد. اکنون خانۀ خویش را آراسته کن که فردا بزرگان عرب انجمن شوند و من تو را به محمّد خواهم داد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شاد گشت و خلعتی که پانصد دینار بها داشت، ورقه را عطا کرد. ورقه گفت: من از این کار که کردم جز شفاعت محمّد نخواهم و چشم بر اشیای این جهان ندارم. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: نیز آن هم از بهر تو خواهد بود. آن گاه فرمان داد تا سرای او را آراسته کردند و مائده آماده نمودند و از هر خوردنی و خورش مهیا کردند و هشتاد غلام و کنیز از بهر خدمت مجلس برگماشت.
بالجمله ورقه از آن جا به سرای ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد و صورت حال را بگفت. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: لا انسی اللّه لک یا ورقة وجزاک فوق صنیعک معنا. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: اکنون دانستم که کار برادرزادۀ من به سامان شود و با برادران به کار ولیمۀ زفاف پرداختند. در این وقت عرش و کرسی به اهتزاز درآمد و فرشتگان سجدۀ شکر گذاشتند و خداوند متعال جبرئیل را فرمود تا رأیت حمد را بر بام کعبه افراشته داشت و هر کوه در مکه بود سر بر کشید و زمین مکه بر خود ببالید و شرف مکه از عرش اعظم برگذشت و روز دیگر اکابر قریش در سرای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درآمدند و ابوجهل چون به مجلس درآمد قصد آن
ص: 115
کرسی کرد که از همه بهتر بود و آن را برای رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مهیا کرده بودند. میسره فرمود: آن را بگذار و جای خویشتن گیر. در این هنگام خبر رسیدن بنی هاشم برسید و مردم انجمن از بهر پزیره بیرون شدند و اولاد عبدالمطلب را دیدند که در اطراف آن حضرت همی عبور کنند و حمزه با شمشیر کشیده از پیش روی ایشان همی آید و گوید:
یا اهل مکه الزموا الادب وقللوا الکلام وانهزوا علی الاقدام ودعوا الکبر فانه قد جائکم صاحب الزمان محمّد المختار من الملک الجبار المتوج بالانوار صاحب الهیبته والوقار.
پس آن حضرت چون آفتاب درخشان طالع گشت و دستاری سیاه برسر داشت و پیراهن عبدالمطلب در بر و برد الیاس بر دوش افکند و نعلین شیث در پای و عصای ابراهیم خلیل بر کف و انگشتری از عقیق سرخ در دست و اعمامش بر گرد او بودند. مردمان از هر سو به تماشای جمال او می تاختند. پس آن حضرت به مجلس درآمد و اکابر و اشراف جنبش کرده آن حضرت را بر همان کرسی بزرگ جای دادند. اما ابوجهل تعظیم حضرت ننمود و از جای جنبش نکرد. حمزه چون این بدید مانند شیر آشفته بدوید و کمرش را گرفت و گفت برخیز که هرگز از مصائب سلامت نباشی. ابوجهل در خشم شد. دست به شمشیر برد. حمزه او را مجال نگذاشت و دست او را گرفت چنان فشار داد که خون از بن ناخن او روان گشت. بزرگان قریش پیش شدند و ملتمس گشته حمزه را آرام دادند و آن آتش فتنه را بنشاندند.
پس ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آغاز خطبه کرد و فرمود: الحمد للّه رب هذا البیت الذی جعلنا من زرع ابراهیم و ذریة اسماعیل و أئزلنا حرماً آمناً و جعلنا الحکام علی الناس و بارک لنا فی بلدنا الذی نحن فیه ثم این اخی هذا لا یوزن برجل من قریش الارجُح به ولا یقاس به رجل الاعظم عنه ولا عدل له فی الخلق و ان کان مقلا فی المال فان المال رفد حائل و ظل زائل وله فی خدیجه رغبة ولها فیه رغبة ولقد جئسنا لنخطبها برضاها وامرها والمهر علی فی مالی الذی سئلتموه عاجلة وآجلة وله رب هذا البیت حظ عظیم و دین شایع ورای کامل.
چون ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ این خطبه را به پایان رسانید خاموش گشت و با این که ورقه از علمای شریعت عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود، چون آغاز پاسخ نهاد و اضطرابی در سخن او پدید شد و از جواب ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ عاجز شد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چون این بدید خود به سخن آمد.
ص: 116
گفت: ای پسر عم! هر چند در این مقام نیکوتر آن باشد که تو سخن کنی، اما در کار من بیش از من سلطنت نداری.
پس بانک برداشت که: تزویج کردم به تو ای محمّد نفس خود را و مهر من از مال من است. بفرما تا عم ات ولیمه از بهر زفاف بنمایند و هر وقت خواهی به نزد زن خود در آی. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت: ای گروه! گواه باشید که او خود را به محمّد تزویج کرد و کابین خویش را خود ضامن گشت. یکی از مردم قریش گفت: سخت عجب است که زنان در راه مردان ضمانت مهر خویش کنند. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ در غضب شد و برخاست و چون او را غضب آمدی تمامت قریش از غضب او در بیم شدی. پس بفرمود: اگر شوهران مانند برادرزادۀ من باشد، زنان بزرگ تر کابین و به گران تر بها طلب ایشان بنمایند و اگر مانند شما باشند، کابین گران از ایشان خواهند خواست.
القصه خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به چهار صد دینار طلا کابین بستند. در آن وقت عبد اللّه بن غنم که یکی از مردم قریش بود به تهنیت این اشعار بگفت:
هنیئاً مرئیاً یا خدیجة قد جرت
لک الطیر فیما کان منک باسعد
تزوجت من خیر البریة کلها
ومن ذا الذی فی الناس مثل محمّد
به بشر البران عیسی بن مریم
وموسی به عمران فیا قرب موعد
اقرت به الکتاب قدماً بانه
رسول من البطحئا هاد و مهتد
و خدیجه کبری عَلَيْها السَّلاَمُ اشعار شورانگیز بسیار گفته و شعرای بنی هاشم در انشا قصیده چندان که توانسته اند خودداری نکردند. این چند شعر فارسی ذیل از شیخ سعدی مناسب است:
ماه فرو مانده از جمال محمّد
سرو نروید به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمّد
وعدۀ دیدار هر کسی به قیامت
لیلة الاسری شب وصال محمّد
آدم و نوح خلیل و موسی عیسی
آمده مجموع در ظلال محمّد
ص: 117
عرصۀ دنیا مجال همت او نیست
روز قیامت مگر مجال محمّد
وان همه پیرایه بسته جنت فردوس
گو که قبولش کند بلال محمّد
هم چه زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمّد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابد
پیش دو ابروی چون هلال محمّد
چشم مرا گر به خواب دید جمالش
خواب نگیرد مگر خیال محمّد
دلم آشفتۀ روی محمّد
سراسر کشتۀ کوی محمّد
شدم واقف ز سر قاب قوسین
چه دیدم طاق ابروی محمّد
گل رویش چه یاد آرم به خاطر
شوم سرمست از بوی محمّد
تمام انبیاء از شوق دیدار
نظر انداخته سوی محمّد
عزیز مصر با حسن و ملاحت
غلام خال هندی محمّد
هزاران لشگر از دل های عشاق
اسیر تار گیسوی محمّد
معطر گشته بزم هشت جنت
ز عطر نفحه خوی محمّد
زلال سلسبیل و نهر و تسنیم
روان گردیده از جوی محمّد
گسسته بت پرستان تار زنار
چه بشنیدند یاهوی محمّد
سر خود را بتان بر خاک سودند
ز سحر چشم جادوی محمّد
در این وقت مردمان همی شنیدند که از آسمان ندایی در رسید که: ان اللّه تعالی زوج الطاهرة بالطاهر الصادق. پس حجاب مرتفع گشت و حوریان به دست خویش طیب بر آن مجلس نثار کردند و همی گفتند: هذا من طیب.
محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در این وقت بنا بر قول جماعتی از مورخین 28 سال از سن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گذشته بود. کیف کان چون از کار خطبه بپرداختند، مردمان هر کس به سرای خویش شد و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خانۀ ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد و زنان قریش و نسوان بنی عبدالمطلب و بنی هاشم در خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ انجمن شدند و شادی کنان همی دف کوفتند.
ص: 118
در این هنگام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چهار صد دینار از مهر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرستاد و خلعتی نیز از بهر ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عباس انفاذ داشت و پیام داد که این زر کابین من است به سوی پدر من خویلد فرستید. پس ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عباس آن خلعت در بر کردند و آن زر به نزد خویلد آوردند. پس خویلد به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمد و گفت: ای فرزند! چرا جهاز خویش نکنی؟ اینک مهر تو است که از بهر من آورده اند.
ابوجهل چون این بشنید در میان مردم به پای شد و گفت: آگاه باشید که زر کابین، خدیجه خود به سوی محمّد فرستاده. این خبر را به ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ بردند. آن حضرت شمشیر در میان استوار کرد و به ابطح آمد و فرمود: ای مردم عرب! شنیده ام جوینده ای عیب ما جست. پس اگر زنان حق ما بر خویشتن نهند این عیب نباشد، بلکه تحف و هدایا سزاوار محمّد است.
و از آن سوی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شنید که بعضی از زنان عرب او را در تزویج با محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شنعت کنند. پس انجمنی کرد و ایشان را دعوت نمود و گفت: ای زنان عرب! شنیده ام شوهران شما مرا عیب کنند که چرا سر به محمّد در آوردم. اکنون از شما پرسش می کنم که اگر مانند محمّد در جمال و کمال و نیکویی اخلاق و پسندیده گی خصال و فضل و شرافت حسب و نسب پسندیده تر از محمّد در بطن مکه و میان عرب گمان دارید، مرا بنمایید؟ و ایشان خاموش بودند. چه همانند او را نتوانستند به دست کنند.
پس روی با ورقه کرد و فرمود: با محمّد بگوی که غلامان و کنیزان و آنچه مرا در دست است به جملگی تراهیه کردم. هر گونه تصرفی کنی روا باشد. پس ورقه به نزد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد و پیغام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را بگذاشد. و شب سیم، چنان چه قانون عرب بود اعمام رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درآمدند و عباس بن عبدالمطلب این اشعار بسرود:
ابشروا بالمواهب یا آل فهرو غالب
افخر ویا لقومنا بالثناء الرغائب
شاع فی الناس فضلکم وعلافی المراتب
قد فخرتم باحمد زین کل الاطائب
ص: 119
فهو کالبدر نوره مشرقا غیر غائب
قد ظفرت خدیجة بجلیل المواهب
بفتی هاشمی الذی ماله من مناسب
حبع اللّه شملکم فهو رب المطالب
احمد سید الوری خیر ماش وراکب
فعلیه الصلوة ما سار عیس و راکب
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زبان بر گشاد و لختی از فضائل و جلالت قدر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را بیان کرد و از آن پس گوسفندان بسیار به نزد ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرستاد تا جمله را ذبح کرد و سه روز تمامت مردم مکه را ولیمه داد و اعمام آن حضرت در آن جشنگاه دامن بر زده خدمت می کردند. از پس آن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ کس به طائف فرستاد و مردم زرگر و اهل صنعت بیاورد و کار حلی و حلل را که در زفاف بایستی بوده باشد راست کرد و شمع ها بر مثال درختان معطر به عنبر بساخت و تمثال ها از مشک و عنبر بگرد و بسیار کارهای بدیع بر آورد و از برای رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرشی از دیباج و خز بر تختی از عاج و آبنوس بگسترد و آن تخت را به صفایح ذهب مرصع گردانید.
بالجمله شش ماه در ادوات زفاف رنج برد تا کار بر مراد کرد. آن گاه کنیزکان خود را جام های حریر گوناگون در بر کرد و از گردن ایشان قلائد زرّین در آویخت و در گیسوهای ایشان رشته ای مروارید و مرجان بربست و خدا مرا حکم داد تا طبق های طیب و عنبر بر گرفتند و بخور عود و مشک کردند و مروح ها که با ذهب و فضه پیراسته بودند به دست کردند و یک طایفه شمع ها برگرفتند و گروهی دف بر کف گرفتند و بسیار شمع ها در میان سرای برپا کردند که هر یک به اندازۀ نخلی بود.
آن گاه زنان مکه خرد و بزرگ دعوت فرمود و از بهر اعمام رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مجلس دیگر تهیه نمود. آن گاه به نزد ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرستاد که در هنگام زفاف فراز است. پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دستاری حمراء بر سر بسته و جامه از قباط مصری در بر نمود و غلامان بنی هاشم هر یک شمعی و چراغی بگرفتند و مردم در شعاب مکه انبوه شدند و همی بدان حضرت نگران بودند و نور مبارکش از زیر جامه و جبین در لمعان بود.
بالجمله آن حضرت با فرزندان عبدالمطلب به سرای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درآمد و بدان
ص: 120
مجلس که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از بهرش کرده بود، دررفت و قرار گرفت. در این وقت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خواست تا خویشتن را بر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ظاهر نماید. جامۀ نیکو در بر نمود و تاجی از طلای سرخ که مرصع به درو گوهر بود بر سر بست و خلخال ها از ذهب خالص که با فیروزه زینت کرده بودند در ساق داشت و قلاید بسیار از زمرد و یاقوت بر گردن بر بست و بر رسول خدای صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر گذشت و زنان دف ها بکوفتند.
آن گاه از بهر جلوۀ ثانی دختران عبدالمطلب بنزد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شدند و نوری از دیدار او تابنده دیدند، که هرگز مشاهده نرفته بود و این از فضل رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ظاهر گشت و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زنی تمام بالا و سفید و فربه بود که بدان نیکویی در عرب و عجم نظیر نداشت. در این نوبت جامۀ زرتاری مرصع به جواهر احمر و اخضر و اصفر و دیگر الوان در بر کرد و بر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برآمد و صفیه دختر عبدالمطلب در پیش روی او همی رفت و انشای این ابیات بنمود و زنان دف ها همی کوفتند و در شعر با او مساعدت می کردند. ظاهر انصف بیت اول را زن ها تکرار می کردند:
جاء السرور مع الفرح
ومضی النحوس مع الترح
لو ان یوازن احمد
بالخلق کلهم رجح
هذا النبی محمّد
لقریش امر قد وضح
بمحمّد المذکور فی
کل المفاوزو البطح
ثم السعود لاحمد
ما فی مدائحه کلح
انوار ناقدا قبلت
والحال فنیاقد نجح
ولقد بدامن فضله
والسعد عنه ما برح
صلو علیه تسعدوا
واللّه عنکم قد صفح
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در آمد و در مقابل رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وقوف یافت. زنان آن تاج که بر سر او بود برگرفتند و بر سر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نهادند و دف ها بنواختند و با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بگفتند: بدان رسیدی که هیچ یک از زنان عرب و عجم نرسید.
ص: 121
فهنیئالک.
پس در جلوۀ سوم خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ جامه اصفر در بر کرد و به جواهر گوناگون پیرایه ساخت و تاجی مرصع به جواهر شاداب بر سر نهاد که از لمعان آن یاقوت که در میان داشت. تمامت آن موضع و مسکن روشن شد و هم چنان صفیه در پیش روی او همی رفت و این اشعارها را انشا می نمود:
اخذ الشوق موثقات الفؤادی
والفت السهاد بعد الرقاد
فلیالی التقی بنور التدانی
مشرقات خلاف طول البعاد
فزت بالفتح یا خدیجة ان
نلت من مصطفی عظیم الوداد
فغدا شکره علی الناس فرضاً
شاملا کل حاضرتم باد
کبر الناس والملائک جمعاً
جبرئیل لدی السمأ ینادی
فزت یا أحمد بکل الامانی
فنحی اللّه عنک أهل العناد
فعلیک السلام ما سرت العیس
و حطت لثفلها فی البلاد
در این نوبت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نزد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بنشست و نسوان عرب به جملگی بیرون شدند و مادام که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در سرای رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود، پاس حشمت او بداشت و زنی دیگر در سرای نیاورد.
بعثت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و تسلیت دادن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آن حضرت را
مکشوف باد که چون خدیجه کبری عَلَيْها السَّلاَمُ آیات عجیبه از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قبل البعثه دیده بود، ایمان به آن حضرت آورده بود و قبل البعثه تصدیق آن حضرت نموده بود، تا حدی که هنگام بعثت خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ همی آن حضرت را تسلی می داد. روزی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: ای خدیجه! شخصی را می نگرم که پای در زمین و سر به آسمان دارد. آیا تو او را نگران باشی؟ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عرض کرد که من او را مشاهده نکنم.
پس بیامد در نزد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بنشست و عرض کرد: اکنون او را نگرانی؟
ص: 122
فرمود: بلی. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سر خود برهنه نمود و عرض کرد: اکنون او را نگرانی؟ فرمود: نه از نظرم غائب گردید. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عرض کرد: مژده باد تو را که این فرشتۀ خدا است؛ چه اگر دیو بودی از سر برهنۀ من پرهیز نکردی. اکنون رخصت می دهی که به نزد پسر عم خود ورقه بروم. حضرت فرمود: روا باشد.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به نزد ورقه آمد و آن چه دیده بود بیان کرد. ورقه گفت: «قدوس قدوس والذی نفس ورقه بیده یا خدیجه لقد جائه الناموس الاکبر الذی کان یاتی موسی وانه لنبی هذه الامة» و قصیدۀ چند در مدح آن حضرت انشا نمود. این چند بیت ذیل از آن قصیده است:
فان یک حقا یا خدیجة فاعلمی
حدیثک أیانا فاحمد مرسل
وجبریل یاتیه ومیکال معهما
من اللّه وحی بشرح الصدر منزل
یفوز به من فاز عزاً لدینه
ویشقی به الغاوی الشقی المضلل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
واخری باغلال الجحیم یغلل
پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شاد خاطر از نزد ورقه بیرون شد و عداس راهب را که آن هنگام که در مکه بود نیز دریافت و این قصه با او گفت و هم از او آن جواب یافت که از ورقه اصغا نمود.
پس به خانه درآمد و آن حضرت را نگریست که نوری درخشان در جبهۀ او متلألأ بود. عرض کرد این چه نور است که من در جبهۀ شما مشاهده می کنم؟ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: این نور پیغمبری است، بگو: لا إله إلّا اللّه، محمّد رسول اللّه. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت که من سال ها است شما را شناخته ام که رسول خدایی و شهادت به رسالت آن حضرت داد. پس آن حضرت فرمود: زملونی زملونی و به روایتی فرمود: دثرونی دثرونی؛ یعنی مرا بپوشانید و به خفت و چیزی بر او پوشانیدند تا این که خوف و حراس او اندک شد. پس با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود:
«خشیت علی نفسی. فقالت خدیجة: لا تخف. فان ربک لا یرید بک الا خیرا لانک تقری الضیف و تصدق الحدیث وتؤدی الامانة و تعین الناس علی النوائب وتودالیتیم و تحن
ص: 123
إلی الغریب و تحسن الخلق.»
یعنی یا رسول اللّه ! بیم مکن که خدا جز خیر از بهر تو نخواهد؛ زیرا که شما مهمان دوست و راست گوی باشی و امانت گذاری و یاری دهندۀ درماندگانی و نیکوکننده با غریبانی و نیکوخوی هستی و این جمله بعد از نزول جبرئیل بود.
و حاصل این روایت این است که در سال شش هزار و دویست و سه سال بعد از هبوط آدم ابوالبشر عَلَيْهِ السَّلاَمُ در بیست هفتم رجب که مطابق بود در آن سال با نوروز عجم، رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مبعوث گردید و این چنان بود که در همان روز آن حضرت در ابطح تکیه بر دست مبارک خود کرده بود و بخفته و علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در طرف راست و جعفر در طرف چپ و حمزه از جانب پای آن حضرت خفته بودند. ناگاه آواز بال جبرئیل و میکائیل و اسرافیل برآمد. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خواب بیدار شد و دهشتی یافت و شنید که اسرافیل با جبرئیل گوید که به سوی کدام یک از این چهار نفر مبعوث شده ایم؟ جبرئیل به سوی آن حضرت اشارت کرد که به سوی او آمدیم و او محمّد نام دارد و اشرف پیغمبران است و آن که در جانب راست او است، وصی او علی بن ابی طالب است و او اشرف اوصیا است و آن که در طرف چپ او است، جعفر پسر ابوطالب و او طیار است که در بهشت با دو بال رنگین پرواز خواهد کرد و آن دیگر حمزۀ سید الشهدا است که در قیامت سید شهیدان خواهد بود.
بالجمله
عظمت جبرئیل اطراف آسمان را فرو گرفت و اطراف زمین را پر کرد. پس دست فرا برد و بازوی آن حضرت را گرفت و گفت: بخوان رسول خدا. فرمود: چه بخوانم که ندانم چیزی خواند. جبرئیل آن حضرت را در بر کشید و فشار داد و گفت بخوان: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ).
رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این جمله بخواند و تبلیغ رسالت نموده، مراجعت کرد. در مرتبۀ ثانی با هفتاد هزار تن فرشته نازل شد و میکائیل با هفتاد هزار تن ملک به زیر آمد و
ص: 124
کرسی عزت و کرامت بیاوردند و آن کرسی از یاقوت سرخ بود و یک پایه از زبرجد و یک پایه از مروارید داشت. آن گاه تاج نبوت بر سرش نهادند و لوای حمد به دستش دادند و گفتند بدین کرسی برآی و حمد خدای بگذار.
پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر آن کرسی بالا رفت و حمد خداوند متعال به جای آورده در این هنگام فرشتگان باز شدند و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از کوه حرا به زیر آمد و انوار جلالش چنانش فرو گرفته بود که هیچ کس را امکان نظر بر او نبود و بر هر گیاه و درخت که می گذشت، به زبان فصیح می گفت: السلام علیک یا نبی اللّه، السلام علیک یا رسول اللّه. و گویند که آن حضرت جبرئیل را بدان صورت دید که پاها بر زمین و سر بر آسمان داشت و بال های خویش را بگسترد؛ چنان که از مشرق تا مغرب را فرا گرفته بود و در میان هر دو چشمش نوشته بود: لا إله إلّا اللّه، محمّد رسول اللّه . چون آن حضرت بر او نگریست بترسید: «فقال من أنت رحمک اللّه فانی لم ارشیئا قط اعظم منک خلقا ولا أحسن منک وجها فقال جبرائیل أنا روح الامین المنزل إلی جمیع النبیین والمرسلین.»
پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این راز را با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در میان نهاد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ این حکایت را به ورقه پسر عم خود برد، و او بشارت داد که این ناموس اکبر جبرئیل است و این اشعار بسرود:
وان ابن عبد اللّه أحمد مرسل
إلی کل من ضمت علیه الاباطح
و ظنی به ان سوف یبعث صادقا
کما أرسل العبدان نوح و صالح
و موسی و ابراهیم حتی یری له
بهاء و منشور من الذکر واضح
پس روز دیگر ورقه در طواف خانۀ کعبه درک خدمت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نمود، با حضرت عرض کرد که قسم به خدای که تو پیغمبر این امت باشی و زود باشد که به قتال و جهاد مأمور شوی. کاش من زنده بودم و تو را همی نصرت کردمی. پس پیش آمد و سر آن حضرت را بوسه داد و به آن حضرت ایمان آورد و در آن هنگام ورقه پیر و نابینا بود. پس از چند روزی وداع جهان گفت و این سخن از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در حق او است که
ص: 125
فرمود: «لقد رأیت القس فی الجنة علیه یثاب خضرلانه آمن بی و صدقنی» و مقصود آن حضرت از قس ورقه بود. چه قسیس و قس عالم نصارا را گویند و او از علمای نصاری بود و در ایمان به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از همۀ مردم مکه سبقت گرفت.
از این پیش یاد کردیم که جبرئیل به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عرض کرد: هر گاه از سدرة المنتهی می آیم به سوی شما خطاب می رسد که سلام ما را به خدیجه برسان.
و چون رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دعوت خود را آشکار نمود، بعد از آن که سه سال مردم را در پنهانی دعوت می نمود، کفار قریش در خصمی او یک دل و یک جهت شدند و ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و حمزه و امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در نصرت پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از پای ننشستند.
یک روز در ایام حج چنان افتاد که آن حضرت به کوه صفا رفت و به آواز بلند ندا کرد: ایها الناس! من رسول پروردگارم. مردم از اطراف بر او نظر می کردند و تعجب می نمودند. پس آن حضرت از کوه صفا سرازیر شد و به کوه مروه برآمد و سه نوبت بدین گونه ندا در داد و سفهای قریش در خشم شدند و هر کس سنگی برداشت و بدوید و ابوجهل سنگی بر آن حضرت پرانید؛ چنان که بر پیشانی مبارکش آمده بشکست و خون بدوید. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از آن جا به کوه ابوقیس برفت و در موضعی که امروز او را متکی گویند تکیه کرد و مشرکین در فحص حال آن حضرت بودند. اما از آن سوی کسی به نزد امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ آمد و گفت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کشته شد.
حضرت امیر بگریست و به نزد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمد و فرمود که می گویند مشرکان پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را سنگ باران کردند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ صدا بگریه بلند کرد. پس آب و طعامی برداشتند و به طلب رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بیرون شتافتند و علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در شعاب جبال شد و همی فریاد کرد که: یا رسول اللّه! در کجا گرسنه ماندی و مرا با خود نبردی؟ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به طرف وادی همی رفت و بانک برداشت که: پیغمبر
ص: 126
برگزیده را به من بنمایید.
در این هنگام جبرئیل بر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرود شد. آن حضرت بگریست و فرمود: ببین ای برادر جبرئیل، که قوم من با من چه کردند! سخن مرا به کذب نسبت دادند و پیشانی مرا شکسته اند. جبرئیل آن حضرت را بگرفت و برفراز کوهش بداشت و فرشی یاقوتین از بهشت بیاورد و در زیر پای رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بگسترانید؛ چنان که از شعاع آن بساط کوهستان مکه روشن شد و عرض کرد: یا رسول اللّه! اگر کرامت خود را نزد خداوند متعال می خواهی بدانی، این درخت را طلب کن.
پس پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آن درخت را که پدیدار بود طلب کرد. بیامد و آن حضرت را سجده کرد و چون فرمود باز شو باز شد. در این وقت اسماعیل که ملک موکل آسمان و ماه بود فرود شد و عرض کرد: السلام علیک یا رسول اللّه. اگر فرمایی ستارگان را بر این قوم کافر ببارم تا جملگی بسوزند؟ از پس او ملک آفتاب آمد و گفت: اگر فرمایی آفتاب را بر سر ایشان فرود آورم تا سوخته گردند؟ آن گاه ملک زمین آمد که اگر گویی زمین را فرمایم تا ایشان را فرو برد؟ آن گاه ملک موکل به کوه ها آمد و گفت: اگر حکم دهی کوه ها را بر سر ایشان بگردانم؟ آن گاه ملک بحار آمد و گفت: اگر فرمایی دیار ایشان را به دریا غرق کنم؟
آن حضرت روی خویش به سوی آسمان کرد و فرمود: من برای عذاب مبعوث نشدم؛ بلکه من رحمت عالمیانم، مرا با قوم خود بگذارید که ایشان نادانند.
پس جبرئیل عرض کرد که خدیجه را نگران باش که از گریۀ او ملائکه به گریه در آمدند. او را به سوی خود طلب کن و سلام من بدو برسان و بگوی خدای تو را سلام می رساند و بشارت ده او را که در بهشت تو را خانه ای از مروارید است که به نور زینت کرده اند و در آن جا بانک وحشت آمیز و رنج و تعبی نیست.
پس پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را طلب کرد. در آن وقت همی از روی مبارکش خون می دوید و نمی گذاشت آن خون به زمین برود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: بابی أنت و اُمی چرا نمی گذاری این خون به زمین برود. فرمود: می ترسم که خدای بر اهل زمین غضب بنماید. پس آن حضرت را بی گاه به خانه آوردند و سنگی
ص: 127
بزرگ بر فراز خانه تعبیه کرده بودند. چون مشرکان بدانستند که آن حضرت به سوی خانه شده، گرد خانه را فرو گرفتند و سنگ باران کردند و هر سنگ که به بام خانه می آمد و آن سنگ که بر فراز خانه تعبیه کرده بودند مانع از آسیب بود و هر چه که از پیش رو می رسید، علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خویشتن را سپر آن حضرت می داشتند. عاقبت الامر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ای مردم قریش! شرمنده نمی شوید که خانۀ زنی را سنگ باران می کنید که نجیب ترین قوم شما است و از خدای احتراز نمی کنید؟
پس مشرکان به خانه های خویش باز شدند و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیغام جبرئیل را به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رسانید. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: ان اللّه هو السلام و منه السلام و علی جبرئیل السلام و علیک یا رسول اللّه السلام و رحمة اللّه و برکاته و علی من سمع السلام الا الشیطان. و این از کمال فهم خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بود که نگفت: و علی اللّه السلام؛ چنان که بعضی از صحابه در تشهد گفته اند: السلام علی اللّه، پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نهی کرد و فرمود: خداوند سلام است بگویید: التحیات للّه و الصلوة و الطیبات و این سلام آوردن جبرئیل از جانب خداوند برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از این پیش یاد کردیم که بخاری و مسلم در صحیح خود و حاکم در جلد سوم مستدرک، ص 185 و سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص، ص 1 عَلَيْهِ السَّلاَمُ0 و غیر آن به روایات متعدده ذکر کرده اند و آن روایات متضمن بعضی تعریضات بر عایشه هم می باشد؛ چنان چه تفصیل آن را در جلد چهارم «الکلمة التامة» ایراد کرده ام.
کیفیت ولادت فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ و روایت عزلت گرفتن رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ تا چهل روز، در جلد اول این کتاب به تفصیل بیان شد.
مرحوم فاضل تحریر آخوند ملا محمّدباقر طهرانی در خصائص فاطمیه از کتاب منهج الصادقین کاشانی نقل کند که چون خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ مانند زن عمران بن ماثان، مادر مریم، لب به دعا گشود و عرض کرد: ای خداوند مهربان! تو دانایی به احوال بندگان و شنوایی بدان چه می گویند. من از زن عمران بهترم و محمّد شوهر من از عمران افضل است.
ص: 128
من این مولودی که در رحم دارم برای تو محرر کردم آن را قبول کن.
در آن حال جبرئیل بر حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نازل شد و عرض کرد به خدیجه بفرمایید خدا می فرماید: «لا اعتاق قبل الملک خلی بینی و بین صفوتی یا صفیتی فانی املکها و هی ام الائمة وعتیقی من النار؛ یعنی آزاد کردن پیش از ملک نمی شود. این فرزند را به من واگذار. ای برگزیدۀ من! فاطمه مملوکۀ من است و مادر امامان است و من او را از آتش آزاد کرده ام.» پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمودند: از این مژده دلم خوش شد.
و در این مژده نکاتی است باید توضیح شود:
اولاً: این نذر در زمان سلف مشروع و معمول بوده که پدر پسر خود را خالص می کرد از برای عبادت پروردگار و خدمت کردن بیت المقدس و عمل آخرت، حتی از خدمت والدین آن پسر بی بهره بود و همیشه متعلق این نذر اولاد ذکور بوده اند نه اناث؛ برای مانعی که دختران از حیض و غیره داشته اند و در آن وقت در بیت المقدس محررین از ولدان و غلمان بسیار بودند. بکله تا چهار هزار نفر دارد. مادر مریم که «حسنة» نام داشت علی الرسم این نذر را به طریق عموم کرد؛ یعنی نذر کرد آن چه در شکم دارم محرر باشد؛ چنان که در قرآن مجید خبر داد: (إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
ثانیاً: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در زمان حمل خواست به همان نذر مشروع که معمول زنان سلف بوده عمل کرده باشد؛ به قصد این که در شریعت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مشروع و معمول خواهد بود. پس به طریق عموم مولود خود را محرر کرد که در مسجد الحرام خالصا لوجه اللّه خدمت گزار باشد و به خدمتی از خدمات دنیویه مشغول نگردد.
ثالثاً: جبرئیل نازل شد و عرضه کرد: لا اعتاق قبل الملک. عتق آزاد کردن و خالص نمودن عبد مملوک است از قید رقیت. پس این عبارت این معنی دارد: فاطمه مملوکۀ من است. تو چگونه او را آزاد می کنی؟
رابعاً: فرمود مادر امامان است و این مژده باعث خوش وقتی او شد و این مژده و بشارت مناسبت بسیار با مقصود خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ داشت.
ص: 129
خامساً: فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ از آتش آزاد است و همین غرض اصلی و مقصد کلی از تحریر بود و چون ام المؤمنین خدیجۀ طاهره عَلَيْها السَّلاَمُ مسبوق بود که خداوند به او دختری خواهد داد و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در ایام حمل، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را مژده داده بود که این حمل دختر است و مادر امامان است، پس خداوند عطوف فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ را مملوکۀ خود خواند به جای فتقبل ربها به قبول حسن و بشارت تحریر و تخلیص از آتش به وی داد و فایده و نتیجۀ تحریر، خلاص از آتش است و مطابق مقصود و منظوری که داشت مژده اش داد: اگر به مریم یک فرزند دادم، به فاطمۀ زهرا فرزندان عدیده می دهم. اگر وجود حضرت عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرزند او بابرکت بود؛ فرزندان فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ هم در وجه ارض إلی یوم القیمة پیشوایان بندگان من هستند؛ یعنی هر یک در روزگاری حجت پروردگار است و خداوند متعال در حدیث مذکور خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ را صفوۀ خود خوانده برابر اصطفای مریم که فرمود: «ان اللّه اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین.»
یعنی چنان چه مریم را از زنان خودش برگزیدیم، فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ را از زنان عالمیان برگزیدیم و او را انتخاب نمودیم. بناء علی هذا، حنه فرزند خود را تحریر کرد و نتیجۀ خالصۀ او حضرت عیسی بود و خدیجۀ طاهره عَلَيْها السَّلاَمُ نیز در این امت نیز فرزند خود را تحریر کرد و نتیجۀ آن یازده تن از ائمۀ معصومین عَلَيْهِ السَّلاَمُ بودند که با آخرین ایشان حضرت عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، با آن رسالت عظمی، اقتدا می نماید و پشت سر او نماز می خواند. پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ افضل از حنه است و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ افضل از مریم است و فرزندان او افضل از عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ باشند.
اضطراب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در مسئله شق القمر و تسلیت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ او را در رحم
تکلم فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ در رحم مادر مسلم بین الفریقین است؛ که تفصیل آن در جلد اول گذشت. از آن جمله در مسئلۀ شق القمر بود که چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اضطرابی در او پیدا شد از جهت مشرکین، فاطمه در رحم او تکلم کرد و گفت ای مادر! خوف مکن که
ص: 130
خدای مشرق و مغرب با پدر من است و این داستان چون فرح بخش است، برای مؤمینن تمام آن را در این جا نقل می نماییم:
در ناسخ در اواخر جلد متعلق به حضرت عیسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ حدیث کند که چون نام رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بلند شد، خصمی آن حضرت در قلوب مردم عظیم گشت. لاجرم روزی ابوجهل بر ابوبکر بن ابی قحافة عبور کرد. گفت: شنیده ام که محمّد هم چنان همه روزه مردم خویش را فراهم کرده به یگانگی خدا و رسالت خویش دعوت کند و کار از آن بگذشت که دیگر آزرم او بداریم، سوگند به لات و عزای که فردی با جماعتی از قریش، حبیب بن مالک را پذیره خواهم شد و او را بابطح خواهم آورد تا بنی هاشم را حاضر کند و با محمّد از در مناظره بیرون شود. همانا حبیب بن مالک در علوم و حکم توانا است و محمّد در مقابل او نتواند سخن کرد و آن گاه که غلبه حبیب را افتد، چهرۀ او و مردم او را با مشک و زعفران غالیه کنم و روی محمّد و اصحاب او را با سیاهی و خاکستر انباشته دارم.
هان ای ابوبکر! بر جان خویش بترس که من بر تو همی ترسم. ابوبکر گفت: انشاء اللّه به خیر خواهد بود. و از آن جا به نزد پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد و کلمات ابوجهل را بگفت. در این وقت جبرئیل به صورت خویش فرود شد و بر فراز سر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بایستاد و گفت:
السلام علیک یا رسول اللّه . السلام علیک یا محمّد. خدای تو را سلام می رساند و می فرماید قسم به عزت و جلالت خودم که من اعز و اشرف از تو خلق نکردم، بیم مکن که من با توام. سوگند به عزت و جلال خودم که به دست تو از بهر حبیب بن مالک معجزه ای آشکار بنمایم که بر ملوک جهان فخر کنی و رتبت و مکانت تو معلوم گردد. بدان ای محمّد! که حبیب بن مالک را دختری است که او را سمع و بصر نیست و دست و پای او خشک شده است و آن دختر را مخطوبه پسر عمش گردانیده است و چون او از حال دختر آگهی ندارد طلب زفاف کند و حبیب کار او را به مماطله گذراند و اکنون در خاطر دارد که آن دختر را به مکه حمل داده، به دور خانۀ کعبه طواف دهد و از آب زمزم بچشاند و از خدای خواهد که او را شفا دهد و هم این سخن حبیب گفته است که من این دختر را به نزد محمّد می برم و
ص: 131
می گویم تو می گویی من پیغمبر خدایم؟! اگر این صدق و راستی است در سخن تو، از خدای خویش بخواه تا او را شفا دهد و زود باشد که با چهل هزار مرد از قبائل عرب در مکه حاضر شود و تو را طلب کند. بیم مکن که کار بر مراد تو خواهد رفت.
بالجمله، حبیب بن مالک در میان قبائل عرب سخت بزرگ بود و همۀ عشایر و اقوام عرب او را مکانت بزرگی می نهادند و در این هنگام که وقت حج فرا رسید، حبیب ابن مالک با چهل هزار مرد از حمیر و دیگر اقوام به مکه در آمدند. پس ابوجهل به اتفاق جمعی از مشرکین روز دیگر به استقبال شتافتند و بدان جا که حبیب نزول کرد برفتند و رخصت حاصل کرده، بر او در آمدند و حبیب بر سریر از سیم مذهب جای داشت و دستاری احمر بر سر بسته تاجی بر آن نصب کرده بود. این هنگام صد و شصت سال عمر داشت.
بالجمله،
حبیب بزرگان قریش را ترحیب گفت و ایشان نزد او شکایت آغاز کردند و بنالیدند. عمرو بن هاشم گفت: ایها الملک! تو پناه مردمانی و ما امروز پناه به تو آوردیم. تو می دانی بنی هاشم اهل حرم اند و صاحب شرف و ما را در بزرگواری ایشان سخن نیست. اما در میان ایشان یتیمی بادید آمده که بعد از پدر و مادر و جد عم او وی را تربیت کرده، اینک دعوی نبوت می نماید و خدایان ما را بد می گوید و ما را از عبادت اصنام باز می دارد و می گوید من رسول خدایم و بر سفید و سیاه مبعوثم و وقت باشد که نظر بر آسمان می گمارد و می گوید جبرئیل بر من نازل شود و اوامر و نواهی آورده ای. ملک نیکو آن است که تو با ما به ابطح آیی و او را حاضر سازی و با او سخن گویی و مقهور فرمایی تا از این پندار فرود آید.
حبیب گفت چنان کنم و بفرمود شراب و طعام بیاورند و از اکل و شرب بپرداختند. پس روز دیگر مردمان را ندا در دادند تا برنشست و طی مسافت کرده، در ابطح فرود شدند و خیم ها راست کردند و حبیب در سراپردۀ خود جای کرد و بزرگان عرب را از یمین و شمال خود نشانید. ابوبکر در آن جا حاضر بود، این بدید و با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خبر آورد. آن حضرت فرمود: هم دیگر باره بیرون شو و کشف حال ایشان نموده باز آی. این مرتبه چون ابوبکر بیرون رفت، ابوجهل را دید که مردمان را به سوی حبیب دعوت می نماید. چون جملگی ار در آن جا انجمن کرد، با حبیب بن مالک گفت هیچ کس از خدمت تو سر بر
ص: 132
نتافت. اینک تمامت قریش در خدمت تو حاضرند؛ جز بنی هاشم و بنی عبدالمطلب. اکنون بفرمای تا ایشان را حاضر بنمایند.
حبیب بفرمود تا چهل نفر از بزرگان انجمن در طلب ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ بیرون شدند و به در سرای او آمدند و در بکوفتند. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ از خانه بدر شد و صورت حال را بازدانست. فرمود: شما به نزد حبیب شده او را آگهی دهید که من اکنون بر شما خواهم رسید. پس آن جماعت باز شدند و او را آگهی دادند. در آن وقت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ جامۀ فاخر در بر کرد و با بزرگان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب روانۀ ابطح شد و صف ها از بهر ایشان بشکافتند تا به نزدیک حبیب آمدند و بر او سلام دادند و جواب شنیدند و در پیش روی حبیب بنشستند و مردمان چشم ها بر بنی هاشم داشتند تا بدانند چه خواهد شد.
نخستین حبیب آغاز سخن کرده و گفت: ای ابوطالب! در فضل و شرافت شما هیچ کس را از مردم عرب جای سخن نیست؛ جز این که مردم بطحا و بزرگان صفا شکایت از غلامی می نمایند که در میان شما نشو و نما دارد و گمان می کند که پیغمبر است و هیچ پیغمبر نیامد جز این که او را معجزۀ روشن و دلیل مبین بوده و هم اکنون نیکو است که این غلام از آن پیش که خود را به نبوت بستاید حجت خویش را آشکار کند تا مردمان بنگرند و به دو ایمان آورند و اگر او را آیتی نباشد از آن چه خواهند ردع و منع فرمایند و شما خود آگاهید که این کار جز به آیت بزرگ بر اولاد ابراهیم راست نیاید. همانا شرف و مکانت شما در قریش باعث شده است که از سفک دماء محفوظ مانده اید و الا خود می دانید که اگر مردی در میان عرب بادید آید و خدایان ایشان را دشنام بگوید و ایشان را از عبادت اصنام باز دارد، قتل او را واجب دانند.
ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت: ای ملک! این مرد بدون حجت هیچ سخن نکند، بلکه با این جماعت گوید که من رسول خدایم؛ به شرط معجزۀ روشن و حجتی مبرهن و شما را به پروردگار عباد و خالق سیاه و سفید و روز و شب و شمس و قمر می خوانم؛ برای خیر دنیا و عقبای شما. آن گاه گفت: ای ملک! تو را به پدران بر گذشته تو سوگند می دهم که از این مردمان پرسش کن که هرگز از محمّد سخنی به کذب اصغا کرده باشید؟
ص: 133
مردمان همه گفتند که او راست گو و امین است؛ جز این که چیزی آورده است که ما حمل آن نتوانیم کرد. در این وقت حبیب گفت: من دوست دارم که او را دیدار کنم و حجت او را بنگرم.
ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفت: حاجب خود را به سوی او فرست تا بدین انجمن درآید که او از بهر هیچ خطایی کندی نداشته و برای هیچ جوابی اظهار عجز نکرده. لاجرم حبیب حاجب خود را بخواندن پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمان داد. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ با او گفت: به در سرای خدیجه عبور کن و در سرای به نرمی بکوب و چون محمّد بیرون شود و او را دیدار کردی، بگو اعمام تو در انجمن حبیب تو را دعوت می نمایند.
ابوجهل
گفت: ایها الملک! اگر محمّد از آمدن به این مجلس سر برتابد، بر تو است که او را کرها حاضرش بنمایی. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: لال باش! از چه خوف دارد که حاضر نشود؟! بالجمله حاجب برفت و در سرای رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بکوفت و آن حضرت از خانه بیرون شد. حاجب چون او را بدید، عظمتی از آن حضرت در دلش جای کرد که بیم آن بود عقل از سرش پرواز کند. پس از اسب به زیر آمد و دست حضرت را بوسید و گفت: ای سید آل عبد مناف! حبیب بن مالک شما را به مجلس خود دعوت می فرماید و اعمام شما نیز آن جا حاضرند. حضرت فرمود: نیکو باشد بشتاب و آگهی ده که من از قفای تو خواهم رسید.
پس حاجب بر نشست و برفت و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خانه باز شد و جامه که در خور آن روز بود در برکرد و استعمال بوی خوش نمود و آهنگ بیرون شدن فرمود و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ ایستاده همی بگریست و اضطراب می نمود و بر آن حضرت از کثرت اعدا می ترسید و پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را از گریه باز می داشت. در این وقت جبرئیل فرود شد و گفت: خدای تو را سلام می رساند و می فرماید: سوگند به عزت و جلال خودم که من با تو هستم. بیم مکن نصرت من از یمین و شمال و خلف و امام تو همراه تو است و من می شنوم و می بینم و من در منظر بلندم.
پس گفت: ای محمّد! خداوند متعال مرا به طاعت تو مأمور داشته و با من سه هزار فرشته است. اینک به سوی فراز دیده باز کن تا بنگری. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به بالا نگریست
ص: 134
و صف های ملائکه بدید که به دست ایشان حرب ها می باشد که اگر مردمان بنگرند از پای درآیند. پس فرشتگان بر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درود فرستادند و آن حضرت جواب باز داد. آن گاه جبرئیل گفت: ای محمّد! به سوی جماعت قریش و مردم حمیر عبور فرما و حجت خویش آشکار کن، و فرشتگان گفتند: ای محمّد! خدای ما را به طاعت تو گماشته است.
در این وقت چهرۀ پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از فرح و سرور چون آفتاب درخشان گشت و به سوی انجمن حبیب رهسپار شد و نور دیدار آن حضرت در جملۀ اتلال و جبال مکه بتافت و فرشتگان در گرد پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ همی برفتند و بانک تهلیل و تکبیر و تقدیس بلند نمودند و از آن سوی مردمان انجمن شدند انتظار رسیدن پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ داشتند. در این وقت ابوجهل شعری به رجز انشا کرد:
حبیب أعنّا و افصل
الامر نبینا
من الساحر الکذاب
من آل غالب
و حبیب و ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز هر یک شعری چند بخواندند و مردمان به مناظرات ایشان در نظاره بودند و کفار قریش می گفتند: اگر محمّد در این انجمن حاضر نشود او را به صعب تر وجهی مقتول خواهیم ساخت. و در این وقت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برسید و نور دیدارش در اقطار آسمان و زمین برفت و دیدها همه به سوی او شد و عقل ها برمید و دل ها در بیم شد و مانند رستۀ یاقوت در صدر مجلس جای گرفت و یک صد و نود نفر در آن انجمن حاضر بودند. تماماً به جهت احترام آن حضرت بی اختیار از جای جستن کردند و خدای از آن حضرت هیبتی در دل ها بیفکند که هیچ کس را نیروی سخن کردن نماند. شتران نیز رغا نکردند و اسبان نیز صهیل ننمودند.
پس حبیب ابتدا به سخن نمود و گفت: ای محمّد! مشایخ عرب گفته اند تو می گویی من از جانب خدا بر حاضر و بادی پیغمبرم، آن حضرت فرمود: چنین است. مرا خدای فرستاد تا دین حق را آشکار کنم؛ اگر چه مشرکین مکروه شمارند.
حبیب گفت: ای محمّد! از برای هر پیغمبری معجزه ای و حجتی بوده است؛ چنان که نوح را سفینه بود و داود آهن به دست او نرم گشت و آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شد و
ص: 135
عصا به دست موسی اژدها گردید و عیسی مرده همی زنده می کرد: اکنون تو را چه حجتی و معجزه ای باشد؟ اگر تو رسول خدایی بایدت به مثل انبیا معجزۀ خود را ظاهر بنمایی.
آن حضرت فرمود: چه معجزه می خواهی تا بیاورم. گفت: می خواهم از خدای خویش بخواهی تا شبی تاریک بر ما درآورد؛ چنان چه از تیرگی نور چراغ دیده نشود. آن گاه تو بر کوه ابو قبیس برایی و قمر را از آن هنگام که بدر تمام باشد، ندا کنی تا او بیابد و هفت نوبت دور کعبه طواف کند، پس در پیش روی کعبه سجده کند. آن گاه به سوی تو آید و با تو تکلم کند؛ چنان که همه بشنوند و بفهمند و ببینند. آن گاه در گریبان تو داخل شود و دو نصف شده، نصفی از آستین راست و نصفی از آستین چپ و نصفی در طرف مغرب و نصفی از طرف مشرق برود. پس هر دو مراجعت نمایند و با هم پیوسته به حالت اول برگردد و در جای خود قرار گیرد. چون چنین کنی یقین دانم که تو رسول خدایی و سخن تو بر صدق است و ما با تو ایمان آوریم.
ابوجهل چون این بشنید برخاست و گفت: ای حبیب! خدای تو را رحمت کند که این غم را از دل ما برداشتی و قلوب ما را به راحت افکندی. در آن وقت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: ای حبیب! آیا به غیر این چیز دیگری می خواهی؟ عرض کرد: جز این نخواهم. اگر آن را ظاهر ساختی، دانم که تو رسول خدایی.
حضرت فرمود: چون آفتاب سر به مغرب کشد قدرت حق را بر تو ظاهر خواهم کرد. این بفرمود و از جای برخاست و مردمان برخاستند و بنی هاشم اطراف رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را فرو گرفتند و علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ همی مردم را از پیش روی پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می شکافت و راه بگشاد تا به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ وارد شدند از آن سوی ابوجهل با مشرکین گفت: از ته دیگ ها سیاهی بگیرید. آن را با خاکستر و بول شتر درهم کنید که عنقریب بنی هاشم رسوا شوند و من بفرمایم تا چهرۀ ایشان را بدان سیاه کنند. اما خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هنوز در گریه و اضطراب بود. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: ای خدیجه! آیا گمان می کنی که خدای دشمنان را بر من نصرت دهد؟ مترس و شاد باش که خدای از آن بزرگ تر است که مرا به دشمن گذارد. آن گاه به محراب خویش شد و مشغول نماز گردید.
ص: 136
پس از فراغ نماز دست ها برداشت به جانب آسمان و عرض کرد: «یا رب وعدک وعدک یا من لا یخلف المیعاد.» در حال جبرئیل فرود شد و گفت: ای محمّد! خدای تو را سلام می رساند و می فرماید قسم به عزت و جلال خودم که اگر بخواهی آسمان ها بر زمین فرود آورم. ای محمّد! من قمر را به طاعت تو باز داشته ام هزار سال از آن بیش که پدرت آدم را خلق کنم. بخوان بهر چه می خواهی قمر را که سر بر فرمان تو دارد. رخسارۀ پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از فرح و سرور در فروغ شد و پیشانی از بهر سجده بر خاک نهاد. پس جبرئیل گفت: ای محمّد! اینک من حاضرم. قسم به عزت پروردگار خودم اگر قمر خلاف فرمان تو کند او را از مکان خود محو کنم. هم اکنون من از پیش تو خواهم بود. بیرون شو و معجزۀ خود را آشکار فرما.
پس بنی هاشم در سرای رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ انجمن شدند تا آفتاب غروب کرد. آن گاه عباس گفت با ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ آیا محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تواند مسئول حبیب بن مالک را به اجابت مقرون کند. در حال هاتفی ندا در داد که محمّد رسول پروردگار می باشد و خدای کفالت کار او کند و کذب دشمنانش باز نماید. چون رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سخن هاتف را شنید فرمود: ای عم! شک در قلب تو در نیاید. سوگند با خدای که تو و غیر تو باید انتظار برد از پسر برادر تو چیزی را که چشم شما بدان روشن شود.
بالجمله شامگاه مردمان پای جبل ابو قبیس چشم به راه پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ همی داشتند. پس آن حضرت با علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ و ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عباس و سایر بنی هاشم به جانب جبل ابو قبیس روان شدند. چون بر فراز جبل رسید، جبرئیل ندا کرد که ای محمّد! بخوان پروردگار خود را تا عطا کند آنچه را از او طلب کرده ای. پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سر برداشت و گفت. «اللهم به حقی علیک یا من لا یخلف المیعاد و یا من لا یخفی علیه خافیة فی الارض ولا فی السماک اجبنی فیما دعوتک وأنت تعلم ما سئلونی.»
هنوز سخن پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به نهایت نشده بود که خدای فرشتۀ ظلمت را بگماشت تا جهان را چنان تاریک گردانید که هر چه مشعل و چراغ بر افروختند فایدتی نکرد. حبیب گفت: ای محمّد! این تیرگی کفایت است. اکنون بفرما تا قمر چنان شود که گفته شد. پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چشم فرا داشت و فرمود به بانک بلند: «ایها القمر
ص: 137
المنیر المترد فی فلک التدویر اخرج الایة التی او دعت فیک بحق من خلقک.»
چون رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این سخن فرمود، قمر مانند اسب دونده به سرعت تمام همی آمد و مردمان همی به او نگران بودند تا به کعبه رسید و نورش همی در فزایش بود. پس هفت نوبت طواف کرد و آن گاه در پیش روی سجده کعبه نمود و بعد به سوی پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سرعت کرده، به زبان فصیح ندا در داد که اشهد أن لا إله إلّا اللّه، وأن محمّداً رسول اللّه. پس به گریبان آن حضرت در رفت و از آستین سر به در کرد. دیگر باره به گریبان آن حضرت فرو رفت و نصفی از آستین راست و نصفی از آستین چپ آن حضرت بیرون شد و یکی به سوی مشرق و یکی به سوی مغرب روان گردید. آن گاه باز شد با هم پیوسته به جای خود قرار گرفت.
ابوجهل گفت: ان هذا لسحر مبین. اما حبیب فریاد برداشت که ای محمّد! تو رسول خدایی و سخن تو بر صدق است و جمعی کثیر به آن حضرت ایمان آوردند و بنی هاشم از پیش روی آن حضرت همی رفتند و از شادی چهره های تابناک داشتند و مردمان همی گفتند: سوگند با خدای زمزم و مقام که ما هرگز چنین معجزه ندیدیم. پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خانه مراجعت نمود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آن حضرت را استقبال نمود و عرض کرد: یا رسول اللّه! من معجزۀ شما را مشاهده کردم بر فراز خانه خویش و از آن عجب تر آن که این جنین که در رحم من است با من تکلم کرد و گفت: یا اماه لا تخشی علی ابی و معه رب المشارق والمغارب.
پس رسول خدا تبسم فرمود و گفت: خدا عطا نکرده است هیچ پیغمبری را معجزه ای جز این که مرا به آن مخصوص گردانیده. در این وقت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ از پیش روی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درآمد و این اشعار را بسرود:
الم تر أن اللّه جل جلاله
اتانابه برهان علی ید احمد
وابدی ظلاماً حالکاً فعمت به
عیون الوری فی کل غور و منجد
واقبل بدر التم من بعد ظلمة
الی أن علی فوق الحطیم یمبعد
ص: 138
وطاف به بیت اللّه سبعاً وحجه
وخر امام البیت فی خیر مسجد
وسار إلی أعلی قریش مسلماً
وأکرم فضل الهاشمی محمّد
وقد غاب بدر التم فی وسط حبیبه
وفی ذیله أهوی علی رغم حسد
وعاینته فی الافق یرکض واضحاً
مبینا بتقدیر العزیز الممجد
وعاینته نصفین فی الشرق واحد
وفی الغرب نصف غیر شک لملحد
پس روز دیگر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خانه بیرون شده به نزدیک حبیب رفت و فرمود: ای حبیب! بگو لا إله إلّا اللّه، محمّد رسول اللّه. عرض کرد که من این سخن خواهم گفت در وقتی که با من پیمانی بکنی. حضرت فرمود: شفای دخترت را می خواهی که کور و کر و لال می باشد و هر دو دست و پای او خشکیده و او را در هودجش جای دادی؟ عرض کرد: یا رسول اللّه! کی تو را به این امر خبر داد؛ زیرا که من هیچ کس را مطلع نکرده ام. پیغمبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: خدای من مرا به آن مطلع گردانیده است.
حبیب گفت: آیا خدای تو می تواند چنین کس را شفا دهد. قال: نعم یحیی العظام وهی رمیم. پس فرمود: تا دختر را حاضر کردند و عبای خویش را که پشم آن از گوسفند فدای اسماعیل بود بر او افکندند. آن گاه حضرت به اندازۀ فهم او با او خطاب کرد و فرمود: ایتها النطفة المخلوقة من ماء مهین التی لا تسمع الکلام و الاترد الجواب ارجعی خلقاً سویا مثل القمر بهجته وجمالا.
پس آن دختر تندرست شد و اعضای نیکو یافت و به سخن آمده گفت: اشهد أن لا إله إلّا اللّه لا شریک له، وأشهد أن محمّداً عبده ورسوله و مردمان همه در عجب شدند و حبیب بن مالک با گروهی از عرب ایمان آوردند. از برکت این معجزۀ باهره، ابوجهل و اتباعش مخذول و خجلت زده بر کفر و حسد آنها افزوده شد.
در صدر عنوان یاد کردیم که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دو پسر آورد:
ص: 139
یکی قاسم، که مکناة به او گردید، و دیگری عبد اللّه که هر دو در کوچکی جان به حق تسلیم نمودند و این دو پسر ملقب به طیب و طاهر بودند و از این جا بعض مردم به خطا رفته اند و طیب و طاهر را دو پسر جداگانه شمارند.(1)
و در تاریخ یعقوبی گوید: «توفی القاسم ابن رسول اللّه فقال صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و هو فی جنازته ونظر إلی جبل من جبال مکه یا جبل لو أن مابی بک لهدک یوم وکان القاسم توفی وله أربع سنین ثم توفی عبد اللّه بن رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بعده بشهر ولم یفطم فقالت خدیجه یا رسول اللّه لوبقی حی افطمه قال فطامه فی الجنة وسئلت خدیجه رسول اللّه فقالت این اولادی منک قال فی الجنة قالت بغیر عمل قال اللّه أعلم بما کانوا عاملین.»
این روایت چنان می رساند که قاسم بعد از چهار سال که از عمر او گذشته بود روحش به شاخسار جنان پرواز کرد وبعد از یک ماه برادرش عبد اللّه جان به حق تسلیم کرد و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در جنازۀ قاسم فرمودند؛ در حالی که کوه های مکه را مخاطب قرار داده بود: ای جبل! آنچه بر من وارد شد اگر بر تو وارد می شد از هم متلاشی می شدی. و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عرض کرد: یا رسول اللّه! کاش فرزند من عبد اللّه چندان حیات می داشت که او را از شیر باز می کردم. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند: در بهشت او را از شیر باز می نمایند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عرض کرد: یا رسول اللّه! فرزندان من از شما در کجا می روند؟ فرمود: جایگاه ایشان در بهشت خواهد بود. عرض کرد: با این که عملی ندارند؟ فرمود: خدا می داند که اینان اگر در دنیا زندگانی می کردند جز عمل صالح از ایشان بروز نمی کرد.
و به روایت مجلسی در حیوة القلوب، روزی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ وارد شد او را گریان دید. فرمود: ای خدیجه! چرا گریه می کنی؟ عرض کرد یا رسول اللّه! شیر در پستان من جاری شده، یاد فرزند خود نمودم.
و به روایت ثقة الاسلام کلینی قدس سره در کافی به سند خود از امام محمّدباقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ روایت کند که فرمودند: چون قاسم فرزند رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از دنیا رفت، آن
ص: 140
حضرت
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را دیدند گریه می کند. فرمود: ای خدیجه! چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: یا رسول اللّه ! دانۀ مروارید گران بهایی بود که از دستم رفت. پس از برای او می گریم. آن حضرت فرمودند: ای خدیجه! آیا راضی نیستی که چون روز قیامت شود او را ببینی که بر در بهشت ایستاده است. چون نظرش بر تو افتد بگیرد دست تو را. پس داخل بهشت گرداند و تو را منزل دهد در پاکیزه ترین منزل های بهشت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عرض کرد این از برای من است یا از برای هر بندۀ مؤمن؟ حضرت فرمود: از برای هر بندۀ مؤمن. حضرت فرمود: برای هر بندۀ مؤمن است که صبر کند و نیت خود را خالص گرداند از برای خدا. به درستی که خدای حکیم تر و کریم تر از این است که میوۀ دل بنده را از او باز گیرد و با وجود این او را عذابش کند.
و اما دختران خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ که در جلد اول این کتاب مفصلاً مذکور شد و زینب و رقیه که در این جلد مذکور شد مفصلاً. و اما کلثوم در این جا بیان می شود. باید دانست که بین محدثین و مورخین در ام کلثوم و زینب و رقیه از چند جهت خلاف است.
یکی آن که آیا ام کلثوم و دو خواهر او زینب و رقیه دختران رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از بطن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ یا دختران خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ باشند از شوهر دیگر یا دختران خواهر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ که او را هاله می گفتند؟ ذهب الی کل فریق. ظاهر آیۀ شریفه می رساند که ایشان دختران رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بودند. من قوله تعالی: (یا أَیهَا النَّبِیُّ قُل لاِّزْوَاجِکَ وَ بَنَاتِکَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ...) چون بنات جمع است و ظاهر جمع تعدد است.
و در تکملة الرجال، از قرب الاسناد حدیث کند از عبد اللّه بن جعفر حمیری از هارون بن مسلم از مسعدة بن صدقة از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ که فرمود: ولد لرسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ من خدیجة القاسم و الطاهر و ام الکثوم و زینب و رقیة و فاطمه فزوج علیا فاطمه و تزوج ابوالعاص بن ربیع زینب و تزوج عثمان بن عفان ام کلثوم و لم یدخل بها حتی ماتت و تزوج مکانها رقیه الخ.
ص: 141
این حدیث دو مطلب می رساند: یکی این که این ها دختران پیغمبرند از بطن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و دیگر این که عثمان اول ام کلثوم را تزویج کرد و به او دخول نکرده از دنیا رفت. بعد رقیه را تزویج کرد.
و در بعضی از ادعیۀ شهر رمضان است: اللهم صل علی رقیة و ام کلثوم ابنتی نبیک الخ.
ولکن علامۀ خبیر ابوالقاسم علی بن احمد الکوفی در کتاب الاستغاثة فی بدع الثلاثته تحقیق کرده است که این سه دختر فرزندان هاله خواهر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می باشند ولکن نام ام کلثوم در بین نیست. می گوید: اصح این است که خدیجه بنت خویلد را خواهری بود هاله نام زوجۀ مردی از بنی مخزوم. هاله از این مرد رقیه و زینب را آورد. چون از دنیا رفت و هاله پریشان بود و خواهرش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ مال دار بود، خواهر را با دو فرزندش کفالت می کرد. چون تزویج او با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ واقع شد و هاله از دنیا رفت این دو دختر در هجر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ منسوب به آن حضرت گردیدند: و گفتۀ روایت قرب الاسناد چون در طریق او مسعدة بن صدقه باشد، ضعیف است و آیۀ شریفه می توان گفت شبیه آیۀ مباهله است.
و خلاف دیگر این است که تزویج ام کلثوم به عثمان قبل از رقیه بوده یا بعد از رقیه و آیا اولادی از ام کلثوم آورده است یا خیر؟ معروف است که قبل از ام کلثوم رقیه را داشته. چون او وفات کرد ام کلثوم را گرفت؛ چنان چه طبرسی در اعلام الوری و دیگران روایت کردند که عثمان بعد از رقیه، ام کلثوم را نکاح کرد و قال ابن سعد فی الطبقات الکبیر: «ان ام کلثوم بنت رسول اللّه امها خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی تزوجها عتبته بن ابی لهب.»
چون رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مبعوث به رسالت گردید و سورۀ «تبت یدا أبی لهب» نازل گردید، ابولهب پسرش عتبه را گفت: البته باید دختر محمّد را طلاق بگویی و الا تو را از خود نفی خواهم کرد. پس عتبه ام کلثوم را طلاق گفت و هنوز با او همبستر نشده بود و ام کلثوم در مکه بود تا خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ که تصدیق رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نمود، ام کلثوم هم ایمان آورد و هنگامی که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به مدینه هجرت نمود، ام کلثوم هجرت کرد با عیالات رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و هنگامی که خواهرش رقیه رحلت
ص: 142
نمود، در خانۀ عثمان ام کلثوم را عثمان تزویج کرد و در آن وقت بکر بود و این در ماه ربیع الاول بود؛ یعنی تزویج در ماه مذکور بود، ولی زفاف در جمادی الاخره واقع شد و در خانۀ عثمان بود تا در سنۀ نهم از هجرت دنیا را وداع گفت.
و اولادی از برای او نشد و وفات او در ماه شعبان بود در سنۀ مذکوره و شنیدی که صاحب استغاثه فرمود: اول ام کلثوم را گرفت و بعد از وفات او رقیه را تزویج کرد و هو الاصح. البته چه آن که عثمان رقیه را چندان با قطب شتر او را بزد تا بعد سه روز شهید شد و از دنیا رفت؛ کما عرفت فی ترجمتها. با این حال چگونه عثمان جرئت دارد که در مقام تزویج خواهر او بر آید و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چگونه این کار می کند؟
و در اعیان الشیعه به ترجمۀ ام کلثوم می فرماید: که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمودند در قبر ام کلثوم داخل نشود با این حال، کسی که جنابت دارد و دیشب جماع کرده است، و عثمان با این که اولی از دیگران بود که داخل قبر بشود و او متصدی دفن آن مخدره نشد، از این جهت سامة بن زید و فضل بن عباس و امیرالمؤمنین عَلَيْهِ السَّلاَمُ ام کلثوم را دفن کردند.
و در خصائص فاطمیه گوید: آنچه از اخبار فریقین معلوم است این است که این بنات طاهرات که به شرف اسلام مشرف شدند هر یک با ایمان ثابت و کمالات محموده از دنیا رفته اند و از اغلب زنان آن زمان ایشان را امتیاز و مزیت خاصه بوده و مرحمت های رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ هر یک دلیل است و شاهد صدق است بر حسن حال ایشان؛ کما عرفت فی ترجمة زینب و رقیه خواهران ام کلثوم.
در صدر عنوان اشاره شد که وفات خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در دهم شهر رمضان، سه سال قبل از هجرت بوده است. و در ناسخ گوید در سنه 621 عَلَيْها السَّلاَمُ بعد از هبوط آدم عَلَيْهِ السَّلاَمُ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ وفات کرد و رحلت او بعد از رحلت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به سه روز و به قولی عَلَيْها السَّلاَمُ5 روز و به قولی یک سال بوده و چون خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ مریض شد، رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: ای خدیجه! خدای تعالی تو را با مریم دختر عمران و آسیه بنت مزاحم برابری داده است.
ص: 143
و در خصائص فاطمه گوید: در روایت مشهور است که ملائکه رحمت از جانب حضرت عزت کفن از برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آوردند و بعد از بلوغ اجل و زمان فراق و توجه به عالم اعلی از مبداء مراحم خاصه الهیة و تفقدان و تلطفات لا تعد ولا تحصی که منحصر به خدیجۀ طاهره عَلَيْها السَّلاَمُ بوده اظهار شد و آنها باعث تسلیۀ خاطران پیغمبران مهربان گردید و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به همراه جنازه اش با کمال حزن و اندوه همی رفت تا در حجون مکه در قبرستان معلی برابر قبر آمنه بنت وهب، والدۀ ماجدۀ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، قبری برای او حفر نمودند و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در میان آن قبر خوابیدند. پس بیرون آمدند و آن گوهر پاک را گرفته در زیر خاک مدفون ساختند.
و در سال عَلَيْهِ السَّلاَمُ2 عَلَيْهِ السَّلاَمُ از هجرت قبه ای بر سر قبر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بنا کردند و مردم مکه در حضور آن تربت زاکیه و بقعۀ سامیه اظهار خلوص و ارادت می نمودند و به حسب تجربه رفع هم و کشف غم و رفع مصائب و نوائب دنیویه و اخرویه می شد از ایشان و قصاید فصیحۀ شعرای عرب که در مدح آن مخدره انشا کرده بودند، در آن بقعه آویخته داشتند و روز میلاد حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به مزارش می آمدند و اظهار نشاط و انبساط می نمودند و حال بر این منوال بود تا این که در سنۀ 1 عَلَيْها السَّلاَمُ44 آن بقعۀ مبارکه را با سایر بقاع متبرکه خراب کردند. حضرات وهابی ها خذلهم اللّه و تا امروز که سنه 1 عَلَيْها السَّلاَمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ1 آن بقعۀ مبارکه مهجور و مخروب است؛ چون حضرات وهابیه تعمیر قبور را بدعت می دانند، به تفصیلی که حقیر در جلد پنجم «الکلمة التامة» مشروحاً نگاشته ام.
ص: 144
شرح زندگانی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با استناد به مهم ترین منابع تاریخی و روایی اهل سنت و شیعه است. از دیدگاه نویسنده: در منابع، احادیث بسیاری از پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در وصف خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمده است، که بیانگر جایگاه والای او نزد آن حضرت است. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ یکی از چهار بانویی دانسته شده است که بهترین زنان دو عالم یا بهترین زنان بهشت اند. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به داشتن خانه ای از نی در بهشت بشارت داده است که در آن هیچ غم و اندوهی نیست. هم چنین در حدیثی آمده است که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سلام خدا را از جانب جبرئیل به او ابلاغ فرمودند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ محبوب ترین زن رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود.
کلیدواژه: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، زنان بهشتی، سلام خدا.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، نخستین همسر پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و اوّلین بانویی که به اسلام گروید. وی دختر خویلد بن اسد و فاطمه بنت زائدة ابن اصم، از قبیلۀ بانفوذ قریش بود.(2)
ص: 145
گفته اند که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیش از ازدواج با پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، دو بار ازدواج کرده،(1) و از آن همسران صاحب فرزندانی شده بود، که در شمار (سه یا چهار فرزند) و نام آنها اختلاف است.(2) معروف ترین فرزند او از این ازدواج ها هند بن ابی هاله بود که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به سبب او «ام هند» می خواندند. هند نیز مسلمان شد و در جنگ بدر یا احد حضور یافت و نیز در جنگ جمل در رکاب علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود که به شهادت رسید.(3) با این همه، بعضی از علمای شیعه آورده اند که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ موقع ازدواج با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دوشیزه بود و کسانی که به عنوان فرزندان او از دو همسر قبلی اش نام بردار شده اند، خواهرزاده هایش بوده اند که تحت سرپرستی مالی و عاطفی او قرار داشتند.(4)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیش از ظهور اسلام نیز به سبب فضایل و کمالاتش شخصیّتی برجسته و قابل احترام به شمار می رفت.(5) افزون بر آن، وی یکی از تاجران و ثروتمندان مشهور عرب بود و با اشخاص معتمد به عنوان کاروان سالار قرارداد مضاربه می بست تا از سوی او به تجارت بپردازند.(6)
در بارۀ همکاری محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در تجارت، گفته اند: ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیشنهاد داد که محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سرپرستی
ص: 146
کاروان او را در سفری تجارتی بر عهده گیرد و از این طریق سودی هم نصیب او گردد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هم پذیرفت.(1)
به روایت دیگر این همکاری به پیشنهاد شخص خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ روی داد؛ یعنی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به سبب فضایل محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بدو پیشنهاد همکاری داد و محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پذیرفت و با کاروان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ برای تجارت رهسپار شام شد.(2)
پس از بازگشت کاروان به مکّه، میسره، غلام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ که همراه محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود، برخی از اتّفاقات شگفت انگیزی را که در سفر مشاهده کرده بود، از جمله داستان راهبی مسیحی، که نشانه های نبوّت را در او تشخیص داد، یا در راه بازگشت در هوای داغ دو فرشته با بال و پر خود برای محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سایبان بستند، با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سخن گفت.(3) به روایتی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پس از آن سفر خود به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیشنهاد ازدواج داد و گفت که به سبب خویشاوندی، شخصیّت، امانت داری، خوش اخلاقی و راست گویی محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در میان قوم، خواهان او شده است.(4) بر اساس روایتی دیگر، او به وساطت زنی به نام نفیسه، دختر مُنیه از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خواستگاری کرد.(5) در منابع آمده است که در این هنگام، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ ثروتمندترین و
ص: 147
شریف ترین زن قریش بود و هر کس آرزو داشت که با او ازدواج کند.(1)
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ موضوع را به عموهایش خبر داد. حمزة بن عبدالمطّلب، و به روایتی ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ برای خواستگاری از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نزد خویلد، پدر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رفتند. پس از جلب موافقت او، ازدواج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ صورت گرفت.(2) امّا بنا بر قول مشهور، در آن زمان پدر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درگذشته بود و عمرو بن اسد، عموی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و بنا بر قولی، عمرو، برادر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، وکیل او در این ازدواج بوده است.(3)
به روایتی مشهور، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ موقع ازدواج با پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چهل سال، و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ 25 سال داشت؛ امّا روایت های دیگر نیز در این باره نقل شده است.(4) هم چنین ابن حجر این ازدواج را پانزده سال قبل از بعثت یا کمی پیش تر دانسته است.(5) پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بیست شتر، و به قولی دوازده اوقیه (هر اوقیه معادل
ص: 148
چهل درهم) به عنوان مهر او تعیین کرد.(1)
پس از ازدواج، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به منزل خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ منتقل شد(2) و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اختیار دارایی های خود را به او سپرد(3) و نیز غلام خود، زید به حارثه را به محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هدیه کرد.(4)
چون نخستین وحی بر محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرود آمد، بی درنگ نزد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رفت و ماجرا بازگفت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ او را نزد عموزادۀ خود، ورقة ابن نوفل که از حنفاء بود، هدایت کرد و ورقه گفت که محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به نبوّت مبعوث شده است.(5)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نخستین فرد و یا نخستین زنی دانسته شده است که به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایمان آورد.(6) در نخستین روزهای بعثت، که هنوز پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیروانی نداشت، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ همراه امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در کنار آن حضرت به نماز می ایستاد و این عمل نخستین مظهر تجلّی دین داری در تاریخ اسلام به شمار می رود.(7) در منابع،
ص: 149
روایت هایی، گاه با پردازش داستانی، مبنی بر قوّت قلب دادن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در روزهای نخستین نبوّتش وجود دارد،(1) که هر چند برخی از آنها ضعیف دانسته شده است،(2) امّا جملگی نشان می دهند که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به عنوان بانوی سرشناس و برجستۀ قریش از آغاز نبوّت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را از نظر مادّی و معنوی حمایت می کرده، و مایۀ آرامش خاطر آن حضرت در برابر سختی ها و ناملایمات بوده است.(3)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در شعب ابوطالب که پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و پیروانش در محاصرۀ اقتصادی قریش بودند، همراه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود و در تأمین نیازهای غذایی مسلمانان توسّط برادرزاده اش، حکیم بن حزام، نقش مهمّی داشت؛(4) امّا اندک زمانی پس از لغو حصر اقتصادی و خروج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و پیروانش از شعب، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ درگذشت.(5)
در بارۀ تاریخ وفات او در منابع اتّفاق نظر وجود ندارد، امّا روایتی که وفات او را سال سوم پیش از هجرت دانسته است، مقبول تر به نظر می رسد.(6) بیشتر منابع سن او را هنگام
ص: 150
مرگ در حدود 65 سال دانسته اند.(1)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در قبرستان حجون دفن شد(2) و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به دست خود او را در قبر گذاشت؛ امّا چون نماز میّت هنوز واجب نشده بود، بر او نماز نگزارد.(3) پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آن سال را به سبب فوت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ «عام الحُزن» نامید.(4) در حال حاضر نیز قبر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در همان مکان، که به قبرستان معلاة یا حجون معروف است، قرار دارد. امّا وهابی ها گنبدی را که بر فراز قبر او ساخته شده بود، تخریب کرده اند.(5)
پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ صاحب چندین فرزند شد. همۀ فرزندان پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به جز ابراهیم (که از ماریة قبطیه بود) از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هستند(6) که عبارت اند از قاسم، عبد اللّه (که به طیّب و طاهر مشهور بوده است)، رقیّه،
ص: 151
زینب، ام کلثوم و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ.(1) برخی از منابع نیز طیّب و طاهر را نام دو فرزند پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دانسته و از این رو، برای پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سه پسر از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ یاد کرده اند که این قول به نظر درست نمی آید.(2) پسران پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در خردسالی جملگی از دنیا رفتند؛ امّا دختران همراه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مهاجرت کردند.(3)
مورّخان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را زنی بااراده، متفکّر، مقتدر، مدیر، شریف، کریم و خوش اخلاق وصف کرده اند.(4) پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ احترام بسیاری برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ قائل بود و به همین سبب، تا او زنده بود، همسر دیگری اختیار نکرد.(5)
در منابع احادیث بسیاری از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در وصف خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آمده است، که بیانگر جایگاه والای او نزد آن حضرت است. در حدیثی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ یکی از چهار بانویی دانسته شده است که بهترین زنان دو عالم یا بهترین زنان بهشت اند.(6) پیامبر صلی الله علیه و
ص: 152
آله خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به داشتن خانه ای از نی در بهشت بشارت داده است که در آن هیچ غم و اندوهی نیست.(1) هم چنین در حدیثی آمده است که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سلام خدا را از جانب جبرئیل به او ابلاغ فرمودند.(2)
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پس از مرگ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هم بسیار از او یاد می کرد، به گونه ای که برخی از زنانش حسادت می ورزیدند، ولی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر بزرگ داشت و ذکر فضایل خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ تأکید می کرد و از آن سخن می راند.(3)
1. ابن اثیر جزری، علی بن محمّد (م 630 ق)، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، تهران: انتشارات اسماعیلیان.
2. ، علی بن محمّد (م 630 ق)، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر ، 1399ق.
3. ابن بکار، زبیر (م 256 ق)، جمهرة نسب قریش و اخبارها، به کوشش: محمود محمّد شاکر، قاهره، 1381 ق.
4. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد جوزی بغدادی (م 597 ق)، المنتظم فی تاریخ الاُمم والملوک، تحقیق: محمّد عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1412ق.
5. ، صفة الصفوة، تحقیق: عبد السلام محمّد هارون، بیروت: دار الفکر، 1413 ق.
6. ابن حبیب بغدادی، ابوجعفر محمّد (م 245 ق)، المُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن 1361 / 1942، چاپ افست بیروت [بی تا].
7. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م 852 ق)، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: عادل احمد، علی محمّد، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415 ق.
8. ابن حزم اندالسی، ابومحمد علی بن احمد بن سعید (م 456 ق)، جمهرة انساب العرب، به کوشش: عبدالسّلام محمّد هارون، قاهره، 1382 ق / 1963 م.
9. ابن دُرَید، محمّد بن حسن ازدی بصری (م 321 ق)، الاشتقاق، به کوشش: عبدالسلام محمّد هارون، بغداد، 1399ق / 1979م.
10. ابن سعد واقدی، ابو عبداللّه محمّد (م 230 ق)، الطبقات الکبری، بیروت: دار صادر ، 1386ق.
11. ابن شهرآشوب، محمّد بن علی مازندرانی (م 588 ق)، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: گروهی از اساتید نجف اشرف، نجف: المکتبة الحیدریة، 1376 ق.
12. ابن عبدالبر، یوسف بن عبداللّه قرطبی (م 463 ق)، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: علی محمّد بجاوی، بیروت: دار الجیل، 1412 ق.
13. ابن عساکر، علی بن حسن (م 571 ق)، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت: دارالفکر، 1415 ق.
14. ابن قتیبه دینوری، عبداللّه بن مسلم (م 276 ق)، المعارف، تحقیق: ثروت عکاشة، قاهره: دار المعارف، 1388 ق.
15. ابن قدامه، ابومحمّد عبداللّه بن احمد (ت 620 ق)، التبیین فی انساب القرشیین، به کوشش: محمّد نایف دلیمی، بیروت، 1408ق / 1988 م.
16. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م 774 ق)، البدایة والنهایة، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.
17. ، السیرة النبویة، تحقیق: مصطفی عبدالواحد، بیروت: دارالمعرفة، 1396 ق.
18. ابن کلبی، هشام بن محمد (م 204 ق)، جمهرة النسب، به کوشش، ناجی حسن، بیروت، 1407ق / 1986م.
19. ابن منظور، محمد بن مکرم، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، به کوشش: روحیه نحاس، دمشق، 1404 ق / 1984 م.
20. ابن هشام حمیری، ابومحمد عبدالملک (م 8 213 ق)، السیرة النبویّة، تحقیق: مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، [بی تا].
21. ابن واضح یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب اسحاق (م 284 ق)، تاریخ یعقوبی، نجف: المکتبة الحیدریة، 1384 ق.
22. ازرقی، محمّد بن عبد اللّه (م 248 ق)، اخبار مکة و ماجاء فیها من الآثار، تحقیق: رشدی صالح ملحسن، بیروت، 1403 / 1983، چاپ افست قم، 1369 ش.
23. بخاری، محمّد بن اسماعیل (م 256 ق)، التاریخ الصغیر، تحقیق: محمود إبراهیم زائد، بیروت: دار المعرفة، 1406 ق.
24. بلاذری، احمد بن یحیی (م 279 ق)، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلی، بیروت: دارالفکر، 1417 ق.
25. ذهبی، محمّد بن احمد بن عثمان، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: شعیب ارنووط و حسین اسد، بیروت: مؤسسة الرسالة ، 1413 ق.
26. زبیری، مصعب بن عبداللّه، نسب قریش، به کوشش: لوی پرووانسال، قاهره: دارالمعارف، 1953 م.
27. صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش: محمّد حجیری، ویسبادن، 1404 ق / 1984 م.
28. طبری، محمد بن جریر (م 310 ق)، تاریخ طبری ( تاریخ الامم والملوک)، به کوشش: گروهی از علماء، بیروت: اعلمی، 1403 ق.
29. عاملی، سید جعفر مرتضی، بنات النبی ام ربائبه، قم: مکتبه الاعلام الاسلامی،1413 ق.
30. عبده یمانی، محمّد، ام المومنین خدیجه بنت خویلد، ترجمه: محمّد ابراهیمی، شیراز، 1389ش.
31. مقریزی، احمد بن علی (م 845 ق)، امتاع الاسماع، به کوشش: محمّد عبدالحمید نمیسی، بیروت، 1420 ق / 1999 م.
32. مونس، حسین، تاریخ قریش، جدّه، 1408 ق / 1988 م.
ص: 153
شرح زندگانی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با استناد به مهم ترین منابع تاریخی و روایی اهل سنت و شیعه است. از دیدگاه نویسنده: از احادیث چنین برداشت می شود که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ محبوب ترین زن رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بوده است. این بانوی بزرگ در 65 سالگی در رمضان سال دهم بعثت به فاصلۀ سه روز بعد از وفات ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ درگذشت. پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با دستان مبارکش وی را در قبرستان حَجون (قبرستان ابوطالب) بدون ادای نماز به خاک سپرد، چرا که هنوز نماز میّت واجب نشده بود. این مصیبت چنان بر پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گران آمد که فرمود: «این روزها، بر این امّت دو مصیبت وارد شده که نمی دانم به کدام
یک از آن دو بی تاب ترم»، از این رو آن سال عام الحزن نامیده شد. قبر حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیوسته زیارتگاه مسلمانان بوده است، ولی در سال 1 عَلَيْها السَّلاَمُ4 عَلَيْها السَّلاَمُ وهابیون آن را ویران کردند.
کلیدواژه: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، عام الحزن، زیارتگاه.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، نخستین همسر پیامبر و نخستین زن مسلمان. پدرش خُوَیْلِد بن اسد بن عبدالعُزّی بن قُصَیِّ بن کِلاب و مادرش فاطمه، دختر زائده، است.(2) از دوران کودکی و
ص: 154
نوجوانی او تا هنگام ازدواج با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و حتّی بعد از آن، اطّلاعات اندکی در دست است و بخشی از اخبار تاریخی در بارۀ احوال ایشان نیز دستخوش دخل و تصرّف قصّه پردازان شده و با اسرائلیات در هم آمیخته است.(1)
بر اساس اغلب منابع، وی قبل از ازدواج با حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، دو بار ازدواج کرده بود، ولی در ترتیب این ازدواج ها اختلاف هست.(2) برخی نیز به استناد شواهدی، ازدواج های خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیش از وصلت با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را رد کرده اند.(3)
طبق منابع، وی نخست با عتیق بن عایذ بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم ازدواج کرد که از او صاحب یک دختر شد. پس از مرگ عتیق به همسری ابوهاله نباش بن زُرارة از بنی عمرو بن تمیم که از هم پیمانان بنو عبدالدار بود، درآمد.(4) خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از ابوهاله، صاحب پسرانی به نام های حارث، هند،(5) طاهر و هاله(6) و دختری به نام زینب(7) شد. در میان این
ص: 155
فرزندان، هند مشهور است. بعدها هند در زمرۀ صحابۀ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درآمد و با صیفی بن امیه ازدواج کرد و اعقابش در مدینه به سبب انتساب به مادربزرگشان (خدیجه) به بنو طاهره معروف شدند.(1) وی در جنگ بدر حضور داشت و بعدها در جنگ جمل در کنار علی بن ابی طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به شهادت رسید.(2) وی که نوجوانی خود را در خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گذرانده بود، تصویری کامل از خلق و خوی پیامبر در پاسخ به پرسش امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ ارائه کرده و از این رو «وصّاف النّبی» نامیده شده است.(3)
در برخی گزارش های دیگر که ترتیب ازدواج خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و همسرانش به گونه ای دیگر آمده، گفته شده که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پس از وفات ابوهاله، به عقد پسر عمۀ خود، عتیق / عُتیق بن عائذ درآمد(4) و از وی صاحب پسری به نام عبد اللّه (عبد مناف) و دختری به نام هند شد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پس از درگذشت شوهر دومش، عتیق بن عائذ(5) ازدواج نکرد و به تجارت پرداخت.(6)
در چگونگی همکاری و آشنایی حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، که در آن سال ها حدود بیست سال داشت، با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، اختلاف هست. برخی آغاز روابط تجاری خدیجه
ص: 156
عَلَيْها السَّلاَمُ و پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را به توصیه و سفارش ابوطالب دانسته اند.(1) امّا در خبری از ابن اسحاق(2) آمده است که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از امانت داری و درست کاری حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خبر داشت و چون تصمیم گرفته بود مال فراوانی را به تجارت اختصاص دهد، از او خواست تا به کاروانش بپیوندد و بیش از دیگران مزد بگیرد.(3)
حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حداکثر پنج سفر تجاری، چهار سفر به یمن و یک سفر به شام، برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ انجام داد.(4) مهم ترین آن ها، که به ازدواج آن دو منجر گردید، سفر تجاری شام بود و به دلیل اهمّیّتش اکثر منابع، تنها به ذکر آن سفر پرداخته و آن را ابتدای همکاری حضرت با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دانسته اند. ظاهراً اوّلین سفر تجاری آن حضرت به بازار حُباشه، در تهامه، بوده(5) و سفر به شام دومین یا سومین سفر بوده است، چرا که حضرت سفری نیز به جُوَش، در یمن، کرد. به زعم حلبی(6) بازار حباشه همان جوش است و گویا این یک یا دو سفر برای آزمودن قدرت تجاری پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بوده است.
بعد از انعقاد قرارداد، ابتدا پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با کارمزد دو قلوص(7) به همراه شریک تجاری خود سائب بن ابی سائب صَیفی بن عابد(8) و غلام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، میسره، عازم بازار حباشه شد و با موفّقیّت بازگشت. میسره اخبار شگفت انگیزی از این سفر به خدیجه
ص: 157
عَلَيْها السَّلاَمُ داد و او برای اوّلین بار با رضایت ابوطالب، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را در رأس کاروانی بزرگ به شام تجهیز کرد.(1) پس از اتمام این سفر پرماجرا، که جزئیات آن در منابع اسلامی آمده است،(2) خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به ایشان علاقه مند شد. دلایلی که برای ایجاد این علاقه در منابع اسلامی آمده است، عبارت اند از: از سفر تجاری پرسود پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به شام؛ گزارش مَیْسره از اخبار شگفت انگیز این سفر؛(3) مشاهدۀ دو فرشته ای که به هنگام ورود به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بر سر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سایه افکنده بودند؛(4) پیش گویی ورقة بن نوفل در بارۀ ازدواج خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با مردی از قریش که نبی قوم خواهد شد؛(5) پیش گویی مردی، در یک جشن زنانه که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز حضور داشت، از آمدن پیامبری و بشارت به این که هر کدام از آن زنان می تواند با او ازدواج کند.(6)
آن چه در مصادر تاریخی در بارۀ ازدواج خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمده، بیش از همه مبتنی بر روایات محمّد بن اسحاق بن یسار (متوفی 151)، و سپس محمّد بن عمر واقدی (متوفی 20 عَلَيْهِ السَّلاَمُ)، و هشام بن سائب کلبی (متوفی 204)، عمر بن سعد کاتب واقدی (متوفی 2 عَلَيْها السَّلاَمُ0) است. یکی از مصادر نقل این ازدواج کتاب الانوار ابوالحسن بکری است.(7) این کتاب در بر دارندۀ گزارش های تاریخی آمیخته با
ص: 158
مطالب نادرست و غرائب بسیار است و از این رو محلّ استناد نیست و مجلسی نیز که برخی روایات آن کتاب را در بحار الأنوار(1) درج کرده، به غیر قابل اعتماد بودن و اشتمال آنها بر غرائب تأکید کرده است.(2)
در هر صورت، صرف نظر از روایت شاذ یعقوبی(3) که ازدواج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را حاصل دیداری ناگهانی در صفا و مروه دانسته، در بیشتر منابع سفر تجاری به شام مقدّمۀ اصلی این ازدواج ذکر شده است.(4) خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با توجّه به بیوگی و سالمندی در نهایت به وسیلۀ میسره(5) یا دوست خود نفیسه، دختر مُنیه(6) یا شخصاً(7) خواست خود را به اطّلاع پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رساند.
پس از این که آن حضرت ماجرای خواستگاری را برای عموهای خود گفت، آنان از شنیدن این خبر شگفت زده شدند. آنان ابتدا صفیّه، دختر عبدالمطّلب، عمۀ پیامبر را برای کسب اطّلاع به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرستادند(8) و پس از اطمینان از حقیقت امر، در موعد مقرّر به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رفتند و او را از عمویش، عَمْرو بن اسد، خواستگاری
ص: 159
کردند.(1) برخی بین عموهای حضرت تنها به نام حمزه اکتفا کرده اند،(2) در حالی که بیشتر منابع نمایندۀ پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خوانندۀ خطبه را ابوطالب ذکر کرده اند.(3)
در بارۀ وکیل خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در این مراسم، اختلاف هایی در منابع مشاهده می شود: ابن هشام(4) خویلید بن اسد، پدر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، و ابن اسحاق(5) و ابن کلبی،(6) عمویش، عمرو بن اسد، و ابن سیّد الناس،(7) برادرش عمرو بن خویلد را ذکر کرده اند. با توجّه به این که خویلد بن اسد در جنگ فِجار و به قولی قبل از آن درگذشته بود،(8) حضور وی در این خواستگاری و این که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ برای راضی کردن پدرش به این ازدواج او را مست کرده بود،(9) مبنایی ندارد.(10)
مراسم خواستگاری و عقد، دو ماه و 25 روز بعد از سفر تجاری شام برگزار شد(11) و
ص: 160
مهریۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ مبلغ دوازده و نیم یا دوازده اوقیه(1) تعیین شد.(2) پس از برگزاری جشن ازدواج،(3) این دو برای مدّتی کوتاه در خانۀ حکیم بن حزام(4) سکنا گزیدند و سپس به خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ(5) انتقال یافتند.(6) در اکثر منابع، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را هنگام ازدواج 25 ساله
و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را چهل ساله دانسته اند. برخی نیز اقوال دیگری در باب سن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آورده اند.(7) به هر حال به نظر می رسد که چهل سال سن تقریبی بوده و دلیل انتخاب این عدد آن است که چهل سالگی سن کمال و بلوغ عقلی محسوب می شود.(8)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پس از ازدواج با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تمامی داراییش را به وی بخشید(9) و کارهای تجاری را نیز به او سپرد، حتّی غلامان و کنیزان خود، از جمله میسره، را آزاد کرد.(10) حلیمۀ سعدیه، دایۀ حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، در ایّام خشک سالی به منزل ایشان آمد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ برای تشکّر از زحمات دایۀ همسرش وی را بسیار احترام کرد و چهل گوسفند و یک شتر نیز به او هدیه داد. ثوبیه، کنیز ابولهب، که نخستین بار به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شیر داده بود، از جمله کسانی بود که با آنان در ارتباط بود. خدیجه علیها
ص: 161
السلام حتّی برای جبران خدمت وی و کسب رضایت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بارها تلاش کرد تا او را از ابولهب بخرد و آزاد کند، ولی موفّق نشد.(1) زید بن حارثه، غلامی بود که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بخشید(2) و حضرت نیز او را آزاد و پسرخواندۀ خویش کرد، و از این رو تا مدّت ها زید بن محمّد نامیده می شد.(3)
در برخی گزارش های تاریخی از آغاز وحی، ذکر شده است که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با تسلّی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پس از آن که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در خصوص نبوّت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با پسر عموی خود به نام ورقه مشورت کرد آرام گرفت.(4) سوای تردید در شخصیّت تاریخی ورقه(5) گزارش های مذکور با احادیث معتبر ناسازگار است و ایرادات اساسی نیز به آن وارد شده است.(6) خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نخستین بانویی است که به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گروید.(7) هم چنین بنا بر گزارش ابن سعد،(8) وی همراه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در مسجدالحرام نماز می گزارد.
در مرحلۀ دعوت علنی، هر گاه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، قریش را به اسلام و راه حق دعوت می کرد و آنان به وی بی توجّهی می کردند و او را مسخره می کردند، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
ص: 162
با سخنان مهرآمیزش وی را دلداری می داد.(1) در ایّام محاصرۀ اقتصادی بنی هاشم در شعب ابی طالب، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اموالش را در حمایت از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هزینه کرد.(2) به نظر عدّه ای از مفسّران، آیۀ هشت سورۀ ضحی: «[ای پیامبر] آیا تو را نیازمند نیافت پس بی نیاز و توانگر ساخت.» به این حمایت های مالی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اشاره دارد.(3) تأثیر حمایت های مالی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به حدّی بود که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، بعدها آن را ستود و فرمود: «هیچ ثروتی به اندازۀ ثروت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ برایم سودمند نبود.»(4) کمک های ابوالعاص و حکیم بن حزام، خواهرزاده و برادرزادۀ خدیجه، به محاصره شدگان در شعب ابی طالب، در حالی که هنوز آن دو نفر اسلام نیاورده بودند، تنها به دلیل وجود خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در میان آنان بود.(5)
اندک زمانی پس از شکست محاصرۀ اقتصادی، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، در 65 سالگی در رمضان سال دهم بعثت،(6) به فاصلۀ سه روز بعد از وفات ابوطالب(7) درگذشت.(8) امّ ایمن، کنیز آزاد شدۀ پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، و امّ فضل او را غسل دادند(9) و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با دستان مبارکش وی را در قبرستان حَجون (قبرستان ابوطالب) بدون ادای نماز به خاک
ص: 163
سپرد، چرا که هنوز نماز میّت واجب نشده بود.(1) این مصیبت چنان بر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گران آمد که فرمود: «این روزها، بر این امّت دو مصیبت وارد شده که نمی دانم به کدام یک از آن دو بی تاب ترم»،(2) از این رو آن سال عام الحزن نامیده شد.(3) قبر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیوسته زیارتگاه مسلمانان بوده است، ولی در سال 1 عَلَيْها السَّلاَمُ4 عَلَيْها السَّلاَمُ وهابیون آن را ویران کردند.(4)
در شماره و ترتیب فرزندان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، یعنی زینب، رقیّه، امّ کلثوم، فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ،(5) قاسم و عبد اللّه(6) اختلاف هست.(7) در برخی منابع از سه یا چهار پسر یاد شده که ظاهراً القاب عبد اللّه، یعنی طیب و طاهر، اسامی جداگانه ای در نظر گرفته شده اند.(8) عدّه ای(9) زینب و برخی(10) قاسم را اوّلین فرزند ایشان دانسته اند. در مورد دختران نیز
ص: 164
ترتیب قابل قبولی ارائه نشده است. با توجّه به این که زینب در سی سالگی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ متولّد شده،(1) به نظر می رسد بزرگ ترین فرزند حضرت بوده است و از آن جا که رقیّه و امّ کلثوم پس از جدایی از پسران ابولهب یکی پس از دیگری به نکاح عثمان درآمدند.(2) ظاهراً از حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ، که در سال دوم یا پنجم بعد از بعثت متولّد شد،(3) بزرگ ترند.
حسن امین(4) به نقل از آل یاسین به دلیل تشتت و اختلاف در اسناد تاریخی، جز فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ دختر دیگری برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قائل نیست. این نظر را جعفر مرتضی عاملی در کتاب ربائب الرسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: شبهات و ردود و کتاب البنات ربائب: قل هاتوا برهانکم با تفصیل بیشتری مورد تأکید قرار داده است. این نظر را ابوماذ بن احمد در کتاب زینب و رقیّه و ام کلثوم بنات رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاربائبه و خلفۀ عبید کلبانی عمانی در کتاب أولاد النبی و هل للنبی بنت غیر الزهراء مورد نقد قرار داده اند.
فضائل. در فضیلت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و ارزش و احترام او نزد پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خویشان وی، سخنان زیادی وارد شده است. از این احادیث چنین برداشت می شود که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ محبوب ترین زن ایشان بوده است.(5) بنا بر حدیثی از پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در تفسیر آیۀ 42 آل عمران خطاب به امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ یکی از چهار زن برتر دنیا بوده است.(6) از عایشه روایت شده است که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
ص: 165
هر گاه گوسفندی قربانی می کرد از گوشت آن برای دوستان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می فرستاد.(1) هم چنین آورده اند که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خطاب به امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود: «تو همسری چون فاطمه داری، که من چنان همسری ندارم، تو مادرزنی چون خدیجه داری که من چنان مادرزنی ندارم.»(2) عایشه بارها گفته بود: «به هیچ یک از زنان پیامبر به اندازۀ خدیجه حسادت نورزیدم در حالی که هرگز او را ندیده بودم و این به سبب یادآوری بیش از حدّ او توسّط پیامبر بود.»(3)
مهر و محبّت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به فرزندانش چنان بود که خاطرۀ او تا نسل ها در خاندان پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر جای مانده بود و همواره از او به نیکی یاد می شد. امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در واقعۀ عاشورا در کربلا در مقابل سپاه شام به مادربزرگش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فخر می ورزید که اوّلین زن مسلمان بود؛(4) امام سجّاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ در خطبه اش در مجلس یزید در دمشق بعد از واقعۀ عاشورا، خود را فرزند بانوی بزرگ اسلام، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می دانست؛(5) هم چنین زبیر بن عوام در مباحثه ای با ابن عبّاس، عمه اش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را مایۀ مباهات خویش می دانست.(6) نیز گفته شده خداوند به واسطۀ امین وحی، جبرئیل، به او سلام فرستاده و او را گرامی داشته است.(7)
کتاب های فراوانی در بارۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نوشته شده است. کهن ترین این آثار کتاب
ص: 166
خدیجة و عُقِبِها و اَزْواجها نوشتۀ ابوالحسن علی بن عبد اللّه خدیجی است، که ادّعا داشته از نوادگان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از همسرش هاله است.(1) خدیجة أم المؤمنین: هی قصة دینیة تاریخیة، نوشتۀ زهران عیسوی افندی، نیز از آثار متأخّر است.(2)
1. ابن ابی الحدید، عزالدین ابو حامد (م 656 ق)، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمّد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره: داراحیا الکتب العربیه، 1378ق.
2. ابن اثیر جزری، عزالدّین ابوالحسن علی بن محمّد (م 630 ق)، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر ، 1399ق.
3. ابن اسحاق، ابو عبداللّه محمد (م 151 ق)، کتاب السیر و المغازی، چاپ سهیل زرکار، بیروت: دار الکفر، 1398 / 1978.
4. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد جوزی بغدادی (م 597 ق)، زاد المسیر فی علم التفسیر، بیروت: محمّد بن عبدالرحمن عبداللّه، 1407 / 1987.
5. ابن حبیب بغدادی، ابوجعفر محمّد (م 245 ق)، المُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن 1361 / 1942، چاپ افست بیروت [بی تا].
6. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م 852 ق)، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: عادل احمد، علی محمّد، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415 ق.
7. ابن حزم اندالسی، ابومحمد علی بن احمد بن سعید (م 456 ق)، جمهرة انساب العرب، به کوشش: عبدالسّلام محمّد هارون، قاهره، 1382 ق / 1963 م.
8. ابن سعد واقدی، ابو عبداللّه محمّد بن سعد (م 230 ق)، الطبقات الکبری، بیروت: دار صادر ، 1386ق.
9. ابن سیدالناس، ابوالفتح محمد یَعمُری (م 734 ق)، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، بیروت، 1406 / 1986.
10. ابن شهرآشوب، محمّد بن علی مازندرانی (م 588 ق)، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: گروهی از اساتید نجف اشرف، نجف: المکتبة الحیدریة، 1376 ق.
11. ابن عبدالبر، یوسف بن عبداللّه قرطبی (م 463 ق)، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: علی محمّد بجاوی، بیروت: دار الجیل، 1412 ق.
12. ابن عساکر، علی بن حسن (م 571 ق)، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت: دارالفکر، 1415 ق.
13. ابن کلبی، هشام بن محمد (م 204 ق)، جمهرة النسب، به کوشش: ناجی حسن، بیروت، 1407 ق / 1986 م.
14. ابن هشام حمیری، ابومحمد عبدالملک (م 8 213 ق)، السیرة النبویّة، تحقیق: مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، [بی تا].
15. ابن واضح یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب اسحاق (م 284 ق)، تاریخ یعقوبی، نجف: المکتبة الحیدریة، 1384 ق.
16. ابوالقاسم کوفی، علی بن احمد (م 352 ق)، الاستغاثه فی بدع الثلاثة، تهران: مؤسسۀ الاعلمی، 1373 ش.
17. ازرقی، محمّد بن عبداللّه (م 248 ق)، اخبار مکة و ماجاء فیها من الآثار، تحقیق: رشدی صالح ملحسن، بیروت: 1403 / 1983، چاپ افست، قم 1369 ش.
18. امین عاملی، سید محسن، کشف الارتیاب فی اتباع محمّد بن عبد الوهاب، بیروت: حسن امین، 1382 / 1962.
19. امین، سید حسن، دائرة المعارف الاسلامیة الشیعة، بیروت، 1401 / 1981.
20. بخاری، محمّد بن اسماعیل (م 256 ق)، صحیح البخاری، بیروت: دارالفکر، 1401 ق.
21. بکری، ابوالحسن احمد بن عبداللّه، الانوار فی مولد النبی محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، بیروت، 1408 / 1987.
22. بلاذری، احمد بن یحیی (م 279 ق)، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکار، ریاض زرکلی، بیروت: دارالفکر، 1417 ق.
23. ترمذی، محمّد بن عیسی (م 279 ق)، سنن الترمذی، تحقیق: عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت: دارالفکر، 1403 ق.
24. حلبی، علی بن برهان (م 1044 ق)، السیرة الحلبیه، بیروت: دارالمعرفة، 1400 ق.
25. دمیاطی، عبدالمؤمن بن خلف، کتاب نساء رسول اللّه9 و اولاده و من سالفه من قریش حلفائهم و غیرهم، چاپ فهمی سعد، بیروت، 1409 ق / 1989 م .
26. زبیری، مصعب بن عبداللّه، نسب قریش، به کوشش: لوی پرووانسال، قاهره: دارالمعارف، 1953 م.
27. سلوی بالحاج صالح، دَثرینی... یا خدیجة: دراسة تحلیلیة لشخصیة خدیجة بنت خویلد، بیروت، 1999 م .
28. سهیلی، عبدالرّحمان بن عبد اللّه، الروض الانف فی شرح السیرة النبویة لابن هشام، چاپ عبدالرحمان وکیل، قاهره: 1387 1390 / 1967 1970، چاپ افست 1410 / 1990.
29. شوشتری، محمّدتقی تستری (م 1415 ق)، قاموس الرجال فی تحقیق رواة الشیعة ومحدّثیهم، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، دوم، 1410 ق.
30. شیخ صدوق، ابوجعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (م 381 ق)، معانی الاخبار، قم: علی اکبر غفاری، 1361.
31. طبرسی، فضل بن حسن (م 548 ق)، اعلام الوری باعلام الهدی ، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم: مطبعة ستاره، 1417.
32. ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ هاشم رسولی محلاتی و فضل اللّه یزدی طباطبایی، بیروت، 1408 / 1988.
33. طبری، محمد بن جریر (م 310 ق)، تاریخ طبری ( تاریخ الامم والملوک)، به کوشش: گروهی از علماء، بیروت: اعلمی، 1403 ق.
34. عاملی، سید جعفر مرتضی، بنات النبی ام ربائبه، قم: مکتبه الاعلام الاسلامی، 1413 ق.
35. علامۀ طهرانی، آقا بزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، چاپ دوم، بیروت: دارالاضراء، 1403 ق.
36. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت: دار العلم للملایین، 1976 / 1978.
37. مجلسی، محمّدباقر (م 1110 ق)، بحار الأنوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403ق.
38. محمّدرضا حسینی جلالی، «حِلْیَةُ رسول اللّه بروایة الحسن و الحسین»، علوم حدیث، ش 20 (رجب ذیحجه 1427).
39. مسعودی، علی بن حسین (م 346 ق)، إثبات الوصیة للإمام علی بن ابی طالب7، بیروت: دار الأضواء، چاپ دوم، 1409 ق.
40. ، التنبیه و الإشراف، تصحیح: عبد اللّه إسماعیل الصاوی، قاهره: دار الصاوی، 1357ق.
41. مقریزی، احمد بن علی (م 845 ق)، امتاع الاسماع، به کوشش: محمّد عبدالحمید نمیسی، بیروت: 1420 ق / 1999 م.
42. نجاشی، احمد بن علی (م 450 ق)، رجال النجاشی (فهرس أسماء مصنّفی الشیعة)، بیروت: دار الأضواء، اوّل، 1408 ق.
43. نووی، أبو زکریا یحیی بن شرف (م 676 ق)، صحیح مسلم بشرح النووی، چاپ ابو عبدالرّحمان عادل بن سعد، قاهره [2003].
44. نویری، احمد بن عبدالوهّاب، نهایة الارب فی فنون الارب، قاهره [1923] 1990م.
45. الیان سرکیس، یوسف، معجم المطبوعات العربیة، قاهره، 1346 / 1928، چاپ افست قم 1410.
46. EI2،s.v. “Khadidja” (by W. Montgomery Watt).
ص: 167
شرح زندگانی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با استناد به مهم ترین منابع تاریخی و روایی اهل سنت و شیعه است. از دیدگاه نویسنده: حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دلباختۀ امانت و درست کاری رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شد و تمایل خود را به همسری وی اظهار کرد و با وجودی که مردان ثروتمندی از قریش، چون ابوجهل بن هشام، عقبة بن ابی معیط و شیبة بن ربیعه از او خواستگاری کردند، ولی او خود به رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیشنهاد ازدواج داد. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به همراهی عموهایش و بزرگان قریش به خواستگاری خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رفت و چون خُوَیلد پیش از جنگ فجار مرده بود، عمویش عمرو بن اسد و پسر عمویش ورقة بن نوفل در مراسم او شرکت داشتند. خطبۀ عقد را ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ خواند و گفت: سپاس خدا را که ما را از نسل ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ و فرزندان اسماعیل قرار داد و ما را به کعبه ای حرام و حرمی امن، سرفراز داشت و ما را بر مردم سروری داد و شهر ما را که در آن هستیم مبارک ساخت.
کلیدواژه: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، ازدواج، نسل حضرت ابراهیم.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، همسر پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، دختر خُوَیْلدّ بن اَسَد بن عبدالعزّی بن قُصَیّ بن کلاب بن مُرّة بن کعب بن لُؤیّ بن غالِب بن فِهْر بن مالک بن نَضْر بن کِنانه، که در
ص: 168
مقایسه با سلسله انساب رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ محمّد بن عبد اللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن... می توان اشتراک این دو بزرگوار را در اجداد خود، از قصی بن کلاب تا عدنان، به وضوح دریافت. به عبارت دیگر بنا بر منابع تاریخی، عبد مناف و عبدالعزّی که در این سلسله ها به نام ایشان اشاره می شود با هم برادر بوده اند و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ به این اعتبار، نوۀ عموی یکدیگر بوده اند و خویشاوندی نزدیکی میان آنها وجود داشته است.
قابل ذکر است که انتساب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به قصیّ بن کلاب، در مقایسه با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ یک نسل جلوتر بوده است و او را به عنوان جدّ سوم خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می شناسند. در حالی که در سلسلۀ انساب منتسب به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قصیّ به عنوان جدّ چهارم ایشان ذکر شده است. در سلسله انساب به نام نَضر بن کنانه اشاره می شود که احتمالاً او اوّلین کسی است که به نام قریش خوانده شده است.
تحقیقاً در بیان این سلسله ها، بین مورّخین اختلافی دیده نمی شود و تقریباً بدون هیچ گونه اختلاف و تضادّی، تا عدنان، اجداد پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ یکسان ذکر شده اند، اختلاف آراء و عقاید در خصوص بیان اجداد ایشان از عدنان به بعد آغاز می شود، که البتّه بنا بر سفارش و تأکید رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از هر گونه اظهار نظر و بحث در خصوص اجداد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پس از عدنان خودداری می شود.
به استناد شواهد تاریخی، ظاهراً خُوَیْلِدْ بن اَسَد، پدر خدیجه، علاوه بر او فرزندان دیگری نیز داشته است که در این میان شهرت عوّام از همه بیشتر است که نام او به واسطۀ پسرش زُبیرْ بن عَوّام، نزد همه شناخته تر می باشد. میان برادران خُوَیْلِد، نَوْفَلْ از شهرت ویژه ای برخوردار است. چرا که به ادّعای مورّخان فرزند او و پسر عموی ورقة بن نوفل در مقطعی از زندگی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نقش خاصّی را ایفا نموده است. سایر برادران خویلد مانند حبیب و حارث که همه از نسل اسد بوده اند، شهرت نوفل
ص: 169
را ندارند.
نام مادر حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز فاطمه بوده است که سلسلۀ نسب او را در تواریخ چنین آورده اند: فاطمه دختر زائدة بن اَصَمّ بن الهَرْم بن رَوّاقة بن حِجر بن عَبْد بن مَعیص بن عامر بن لُوءی بن غالب بن فِهر بن مالک. این سلسله از لُؤَیّ با پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و دیگر هاشمیان مشترک می شود.
حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پانزده سال پیش از عام الفیل متولّد شده است. حکیم بن حزام در این خصوص چنین گوید: «من سیزده سال پیش از حادثۀ فیل متولّد شدم و خدیجه، دو سال پیش از من متولّد شده بود.» حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به تأیید اکثر مورّخان دارای القاب و کنیه های مشهوری بوده اند که از مهم ترین و مشهورترین کنیه ها و القاب ایشان حتّی در دروان جاهلیّت می توان به اُمّ هِنْد و طاهره اشاره کرد. اعراب با انتخاب این لقب به صراحت به این فضیلت در وی اعتراف کرده اند.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ قبل از رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دو بار ازدواج کرده بود. ابتدا با عُتَیّق بن عائذ ازدواج کرد و برای او دختری به نام جاریّه به دنیا آورد. پس از وفات عتیق، با ابوهالة بن زرارة بن نبّاش بن عَدّی التمیمی ازدواج کرد و صاحب دو پسر به نام های هِنْد و عبد اللّه شد و به خاطر هند کنیة اُمّ هند گرفت. هند همان کسی است که برای امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ شمایل رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را توصیف کرد و بسیار مورد علاقۀ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بوده و در جنگ جمل در رکاب حضرت علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ به شهادت رسید. جمعی از علمای بزرگ معتقدند که ایشان قبل از حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ازدواج نکرده بودند و فرزندان قبلی منتسب به ایشان را مربوط به خواهر حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می دانند.
حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ برای انجام کارهای تجارتی، قراردادهایی با مردان می بست و آنها را به تجارت می فرستاد. پیامبر به سن 25 سالگی که رسید عمویش ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به او گفت که با کاروان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ که عازم به شام است به تجارت بپردازد. از طرفی
ص: 170
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چون امانت و شهرت خوب و مکارم اخلاق پیامبر را می دانست، به رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیشنهاد داد که چون مالی بسیار می خواهد به جانب شام فرستد و در قریش جز بر او (محمّد) اعتماد نیست، پس با مال و کالایش به کشور شام سفر کند و بهرۀ بیشتر و بهتر از سایرین دریافت کند.
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پذیرفت و در روز شانزدهم ذی الحجّة سال 25 عام الفیل به طرف شام همراه مَیْسَره غلام حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ حرکت کرد. این سفر، چهار سال و نه ماه و شش روز پس از فجار چهارم روی داد. هم در این سفر بود که در نزدیکی شام به صومعه راهبی نسطوری به نام بَحیرا رسیدند و اندکی در آن جا درنگ کرد. بحیرا رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را شناخت و به میسره گفت که این مرد پیامبر خدا است. در آن سال ربحی و سودی بسیار حاصل آمد که میسره در هیچ سال آن سود ندیده بود. پس از بازگشت به شام، میسره احوالات رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و گفتار بحیری را برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ باز گفت.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را در زیبایی ظاهر، حسن راست گویی، امانت داری و بلندکرداری می یافت. پس خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دلباخته امانت و درست کاری او شد و تمایل خود را به همسری وی اظهار کرد و با وجودی که مردان ثروتمندی از قریش چون ابوجهل بن هشام، عقبة بن ابی معیط، شیبة بن ربیعه از او خواستگاری کردند، ولی او خود به رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیشنهاد ازدواج داد. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به همراهی عموهایش و بزرگان قریش به خواستگاری خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رفت و چون خُوَیلد پیش از جنگ فجار مرده بود، عمویش عمرو بن اسد و پسر عمویش ورقة بن نوفل در مراسم او شرکت داشتند.
خطبۀ عقد را ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ خواند و گفت: «سپاس خدا را که ما را از نسل ابراهیم و فرزندان اسماعیل قرار داد و ما را به کعبه ای حرام و حرمی امن، سرفراز داشت و ما را بر مردم سروری داد و شهر ما را که در آن هستیم مبارک ساخت. سپس به راستی برادرزاده ام محمّد بن
ص: 171
عبد
اللّه اگر چه از مال تهی دست است با هیچ مردی از قریش سنجیده نشود، جز آن که بر او فزون آید و با احدی قیاس نشود، مگر آن که از او بزرگ تر باشد. چه مال، روزی دگرگون و سایۀ بی دوامی است و او خواستار خدیجه و خدیجه خواهان او است و کابین آنچه بخواهید، نقد آن از مال من است و او را به خدا قسم امری است بزرگ و پیشامدی جهانگیر است.» بعد از ابوطالب، عموی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عمرو بن اسد گفت: «معاشر قریش گواه باشید که من خدیجه را به عقد محمّد درآوردم و این ازدواج فرخنده ای است که هرگز سست نشود.»
مهر حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دوازده اوقیه و نیم بوده که هر اوقیه برابر با چهل درهم است، پس مهرش پانصد درهم می باشد. البتّه در بعضی از کتب تاریخی بیست شتر ذکر شده است. ازدواج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ یک ماه پس از سفر به شام انجام گرفت، یعنی پنج سال بعد فجار در روز دوشنبه هفدهم ربیع الاوّل سال 5 صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ5 میلادی پانزده سال قبل از بعثت. گفته شده خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در هنگام ازدواج چهل سال و محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ 25 سال داشته است. البتّه برای حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سن 28 یا کمی بیشتر هم ذکر شده است و از آن جا که حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صاحب چندین فرزند شده است، سن چهل زیاد به نظر می آید.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ مدّت 25 سال در خانۀ پیامبر زندگی نموده است و تا زمانی که او زنده بود پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ همسر دیگری انتخاب نکرد و تنها او است که میان زنان دیگر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شرایط کفویت را احراز نمود و عدم ازدواج مجدّد پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در زمان حیات خدیجه کبری عَلَيْها السَّلاَمُ بیانگر جاذبه های معنوی فراوان حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می باشد که برخورداری از آنها حقیقتاً در زندگی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقش مهم و اساسی ایفا نموده است.
محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در سن چهل سالگی به پیامبری رسید که با توجّه به روایات موجود می توان همراهی و همسویی و همگامی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را در دوره ای که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اعتکاف نموده و برای انجام این مهم به غار می رفتند، استنباط
ص: 172
نمود. عدم مخالفت خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ با شیوۀ خاص رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در گذراندن اوقات خود در غار و عدم اعتراض ایشان به غیبت های یک ماهه یا چند روزۀ پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ که توأم با مرارت و دشواری بود، روح بلندی را طالب است که تنها در وجود حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به عنوان همسری فداکار یافت. موافقت و همراهی خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ با پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و حتّی تشویق و حمایت روحی و معنوی ایشان به وضوح می تواند بیانگر عظمت وجودی این زن باشد. بعد از بعثت رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به گواهی تاریخ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ صدیقۀ اوّل است و کسب این مقام خود می تواند گویای عظمت حرکت و شخصیّت او باشد. بعد از بعثت تمامی اموال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در راه اسلام خرج شد و به وسیلۀ اموالش جان ضعیف آنانی که در دست قریش در معرض خطرهای بزرگ قرار می گرفتند نجات بخشید و اسلام به اموال خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ قوام یافت.
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با هر ناراحتی که از مشرکان روبه رو می شد و هر سخنی نامطلوب که می شنید و هر دشواری که از تکذیب مشرکان می دید، همه به وسیلۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ جبران می شد. او پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را به پایداری کمک می کرد و سخنانش را تصدیق و از غم و اندوه برکنارش می داشت و شدّت گرفتاریی را که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از قوم خود می دید کاهش می داد. ایستادگی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در شرایط ناگوار بعد از بعثت و عشق و علاقه اش به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و درک عالمانه اش نسبت به ویژگی های روحی و والای ایشان سبب می شد تا پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ همۀ زخم زبان ها و تمسخرها و تحقیرها را به جان بخرد.
تمامی فرزندان رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، به جز ابراهیم از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بودند و همگی در مکّه به دنیا آمدند. قاسم بزرگ ترین فرزند آنها بود که پیامبر به همین سبب کنیه ابوالقاسم گرفت و بعد از او عبد اللّه و چهار دختر به نام های زینب و رقیّه و ام کلثوم و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ که همگی به جز فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ قبل از بعثت متولّد شدند. قاسم و عبد اللّه قبل از بعثت از دنیا رفتند. زینب که در سال پنجم ازدواج حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به دنیا
ص: 173
آمد، با ابوالعاص ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نام های علی و امامه شده، رقیّه با عثمان ازدواج کرد و در سال دوم هجرت وفات یافت و امّ کلثوم همسر عثمان شد که او نیز در سال نهم هجرت از دنیا رحلت فرمود. کوچک ترین فرزند آنان فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ نام داشت که در سال پنجم بعثت متولّد شد و با علی بن ابیطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند شد و پس از وفات پدر از دنیا رحلت فرمود.
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در دهم ماه رمضان سال دهم بعثت در سن 65 سالگی تقریباً یک سال و نیم پس از بیرون آمدن بنی هاشم از شعب ابی طالب و به فاصلۀ سه روز تا شش ماه بعد از وفات ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ از دنیا رحلت فرمود. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را در حجون مکّه در قبرستان ابوطالب کنار قبرهای عبدالمطّلب، ابوطالب و عبد مناف دفن کرد و خود در قبرش فرود آمد. اندوه حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از رحلت آن تنها محب و مشفق او به نهایت انجامید و آن سال را عام الحزن نامید و هنگام مرگ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هنوز نماز میّت واجب نشده بود.
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سال ها پس از مرگ ایشان نیز به خوبی از این تنها یار وفادار خود یاد می کردند و بارها به یاد او می گریستند و در حضور دیگران اعتراف می کردند که: «خداوند بهتر از او را به من نداده است. او به من ایمان آورد، هنگامی که مردم کافر بودند و تصدیق نبوّت من نمود، وقتی که مردم مرا تکذیب کردند و اموال خود را تمام در اختیار من گذاشت، در وقتی که مردم مرا محروم می کردند و خداوند متعال به من فرزندانی از او روزی کرد.»
حتّی در روز فتح مکّه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مسیر حرکت را به گونه ای تعیین می فرمایند که از کنار مزار خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ عبور نماید. عایشه گوید: پیامبر هر گاه گوسفندی را ذبح می کردند، می فرمودند که گوشت های آن را برای دوستان خدیجه بفرستید و ذکر می کردند که من دوستان خدیجه را هم دوست می دارم. روایت مشهوری است که چون برای پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هدیه ای می آوردند، گاه می فرمود: این را به خانۀ فلان بانو ببرید که از دوستان خدیجه بوده و او را دوست می داشته است. نهایت این عشق و علاقۀ
ص: 174
فراوان را آن هنگام می توان یافت که دوستان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز مورد توجّه ایشان قرار می گیرند.
1. ابن اثیر جزری، علی بن محمّد (م 630 ق)، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، تهران: انتشارات اسماعیلیان.
2. ابن اسحاق، ابو عبداللّه محمد (م 151 ق)، سیرة النبی، تحقیق: دکتر سهیل زکار، لبنان: دارالفکر، 1398 ق.
3. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م 852 ق)، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: عادل احمد، علی محمّد، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415 ق.
4. ابن سعد واقدی، ابو عبداللّه محمّد (م 230 ق)، الطبقات الکبری، بیروت: دار صادر ، 1386ق.
5. ابن عبد ربّه، احمد بن محمّد اندلسی (م 328 ق)، العقد الفرید، تحقیق: أحمد الزین و إبراهیم الأبیاری، بیروت: دار الأندلس، 1408 ق.
6. ابن عبدالبر، یوسف بن عبداللّه قرطبی (م 463 ق)، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: علی محمّد بجاوی، بیروت: دار الجیل، 1412 ق.
7. اربلی، ابوالحسن علی بن عیسی (م 692 ق)، کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، تصحیح: السید هاشم رسولی محلّاتی، بیروت: دار الکتاب، 1401 ق.
8. امام مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری (م 261 ق)، صحیح مسلم ، بیروت: دارالفکر، [بی تا].
9. امین عاملی، سید محسن (م 1371 ق)، اعیان الشیعه، تحقیق: سید حسن امین، بیروت: دارالتعارف، 1403 ق.
10. آیتی، محمّدابراهیم ، تاریخ پیامبر اسلام9، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1369ش.
11. بخاری، محمّد بن اسماعیل (م 256 ق)، صحیح البخاری، بیروت: دارالفکر، 1401 ق.
12. بلاذری، احمد بن یحیی (م 279 ق)، أنساب الأشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دار الفکر، 1417 ق.
13. بنت الشاطی، عایشه عبدالرحمن (م 1419 ق)، نساء النبی، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1406ق.
14. حلبی، علی بن برهان (م 1044 ق)، السیرة الحلبیه، بیروت: دارالمعرفة، 1400 ق.
15. سبط ابن جوزی، شمس الدین یوسف بن قزاوغلی (م 654 ق) ، تذکرة الخواص من الامه بذکر خصائص الائمه، نجف: منشورات المطبعه الحیدریه، 1383ق.
47. علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت: دار العلم للملایین، 1976 / 1978.
16. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم (م 1294 ق)، ینابیع المودّة لذوی القربی، تحقیق: علی جمال أشرف الحسینی، تهران: دار الاُسوة، 1416 ق.
17. کحاله، عمر رضا (م 1407 ق)، أعلام النساء فی عالمی العرب و الاسلام، بیروت: مؤسسه الرساله، چاپ چهارم.
18. مسعودی، علی بن حسین (م 346 ق)، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران: علمی و فرهنگی، 1370ش.
19. معروف حسنی، سید هاشم (م 1404 ق)، زندگانی دوازده امام، ترجمه: محمّد رخشنده، تهران: امیر کبیر، 1376 ش.
20. نویری، احمد بن عبدالوهّاب، نهایة الارب فی فنون الارب، قاهره، [1923] 1990.
ص: 175
شرح حال حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و بیان فضائل اخلاقی و معنوی وی با استناد به منابع مهم حدیثی و تاریخی است. از دیدگاه نویسنده: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از آلام پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در برابر آزار مشرکان و کفار می کاست و از او حمایت می کرد. متهم کردن پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به جادوگری و کاهنی و جنون و نیز ایجاد مانع برای تبلیغ دین، بخشی از دشمنی های مشرکان بود. هر گاه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به طواف کعبه می رفت، مشرکان از گفتن هیچ ناسزایی به او ابا نداشتند و گاه ردای او را می گرفتند و سخت می کشیدند. زمانی که این دشمنی ها به اوج خود رسید، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بهترین حامی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در خانه بود و دشنام ها و کارشکنی های مشرکان را کم اهمیت جلوه می داد و برای در امان ماندن جان پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تدابیری می اندیشید؛ از جمله نظارت بر رفت و آمدهای پنهانی افراد برای ملاقات با حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و نصیحت و سرزنش کسانی که در یاری رساندن به محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تعلل می ورزیدند. مساعدت های مالی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در حمایت از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز به حدی بود که خود پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به آنها اشاره کرده است.
کلیدواژه: حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، تبلیغ دین، مساعدت مالی.
ص: 176
اولین همسر پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و مادر حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ
پدر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خُوَیْلِد (پسر اَسَدبن عبدالعُزی بن قَصی بن کِلاب) و مادرش فاطمه (دختر زائد از بنی عامر) بود.(1) خویلد دو دختر دیگر به نام های رفیقه (ام امیمه) و هاله(2) و سه پسر به نام های عَوَام، حِزام و نَوْفَل نیز داشت.(3) وی به اعتقادت دینی اش سخت پای بند بود؛ چنان که به سبب عِرق دینی، نگذاشت تبّع (پادشاه یمن) حجرالاسود را به یمن منتقل کند. شدت برخورد خویلد باعث شد دیگران نیز به یاری او بشتابند و تبّع را از این کار منصرف نمایند.(4)
حضرت
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در مکه به دنیا آمد. وی از قبیلۀ قریش، از تیرۀ بنی اسد بود. قصی بن کلاب جد مشترک او و رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است. در میان خویشان و نزدیکان حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، شخصیت های برجسته ای بودند؛ از جمله ورقة بن نوفل، پسر عموی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، که از دانایان عرب بود و به بعثت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بشارت داد. او وقتی ماجرای نزول اولین وحی را از زبان پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شنید، نبوت حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را تصدیق کرد.(5)
حکیم بن حزام، برادرزادۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، نیز از شخصیت های بزرگ قریش و یکی از اعضای برجستۀ دارالندوه بود.(6) دارالندوه خانه ای در کنار کعبه بود که قصی بن کلاب (جد
ص: 177
چهارم
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آن را برای مشورت و حل و فصل مسائل قریش و مردم مکه تأسیس کرده بود.(1)
هر چند بنی اسد به اندازۀ بنی هاشم متنفذ نبودند، در بسیاری از کارهای مهم در کنار بنی هاشم بودند؛ چنان که در پیمانی که برای جلوگیری از ظلم، و دفاع از ستمدیدگان بسته شد(2) و در تجدید بنای کعبه ( عَلَيْها السَّلاَمُ5 عام الفیل) شرکت داشتند.(3)
ویژگی های فردی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
وی در دوران جاهلیت، به طاهره ملقب بود.(4) طاهره به معنای عاری از عیب و نقص و پاکیزه، هم پاکیزگی اخلاقی هم پاکیزگی جسمی است.(5) این لقب نشان دهندۀ مقام عفت و فضل خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در میان عرب جاهلی است.
او در هوش و خرد زبانزد(6) و در ثبت و ضبط کارهایش بسیار توانمند بود.(7) خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با سرمایۀ خویش، به مناطق گوناگون کاروان های تجاری می فرستاد و افرادی امین و کارآمد را برای این کار استخدام می کرد.(8) هم چنین بازرسانی تعیین می کرد تا گزارش کامل سفر، میزان سود و زیان، نحوۀ برخورد افرادش با مردم و حتی ویژگی های اخلاقی آنان را به
ص: 178
وی گزارش کنند. این کار را اغلب غلامان او، به ویژه میسره، انجام می دادند. این گزارش ها حاکی از مدیریت عالی و استعداد ویژۀ وی در امور اقتصادی اند.(1) به نظر می رسد که همین امر موجب گردید عده ای به او لقب «سیدۀ قریش» دهند.(2)
ازدواج حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
برخورداری حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از ثروت و مکنت و شرافت و عفت و دیگر ویژگی های برجسته، موجب شده بود افراد بسیاری به خواستگاری او بروند؛ تا جایی که، طبق منابع، تمام مردان قوم او، خواستار وی بودند(3) و حاضر بودند برای ازدواج با او هر هزینه ای را تقبل کنند.(4) از جمله کسانی که از بانوی قریش خواستگاری کرده، اما پاسخ منفی گرفتند، عُقْبَه پسر ابی مُعیط، صَلْت پسر ابویهاب، ابوجهل و ابوسفیان بودند. این خواستگاران از بزرگان و اشراف مکه بودند(5) که همین امر نیز موقعیت حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و برتری او را بر دیگر زنان آشکارتر می سازد. افزون بر این ها خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از خوب رویان عصر خویش بود.(6)
به گفتۀ برخی تاریخ نگاران، آنچه را که خدا از کرامت و خیر اراده کرده بود، در اختیار خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ قرار داده بود.(7) با وجود این، بی رغبتی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به مال و ثروت و توجه او به امور معنوی، از تصمیمات او مشخص است. از جملۀ آنها است: پاسخ ندادن به خواستگاران
ص: 179
ثروتمند(1) و احترام فوق العاده قائل شدن برای محمّد امین صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ که ثروتِ چندانی نداشت.(2)
1. آشنایی
با حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ که دارای ثروتی انبوه بود و کارگزاران بسیاری با اموال او تجارت می کردند، وقتی که از راست گویی و امانت داری بی مانند و اخلاق کریمانۀ محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آگاهی یافت، به او پیشنهاد کرد تا دارایی اش را به امانت بگیرد و به همراه میسره (غلام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ) تجارت کند و در سود آن شریک شود. محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز پیشنهاد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را پذیرفت.(3) به گزارش برخی، ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیشنهاد داد که محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برای او کار کند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز که از راست گویی و درست کرداری محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خبر داشت، از این پیشنهاد استقبال کرد.(4)
در سفر تجاری به شام بود که میسره از حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کراماتی دید؛ از جمله محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در شام، نزدیک صومعۀ یکی از راهبان، زیر سایۀ درختی نشست و آن راهب ضمن پرس وجو در بارۀ محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، به میسره خبر داد کسی که زیر این درخت نشسته، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خدا است.(5) هم چنین از میسره نقل شده است که در این سفر، تکه ابری بر سر محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حرکت می کرد؛ در حالی که گرمای شدید، تمام کاروانیان را می آزرد.(6) از دیگر شگفتی های این سفر، سود کلان و
ص: 180
بی سابقه ای بود که نصیب خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گردید.(1) میسره تمام این امور شگفتی انگیز را به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گزارش کرد.(2)
2. ازدواج با حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: بنا بر شواهد تاریخی، ازدواج حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بعد از اولین سفر تجاری محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برای وی و به پیشنهاد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بود؛ اما در بارۀ چگونگی آن اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد. به گفتۀ برخی از مورخان، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بدون واسطه، رسماً به محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیشنهاد ازدواج داد،(3) اما در منابع دیگر، از وجود واسطه هایی چون هاله (خواهر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ) و نفیسه (دختر منیه، از آشنایان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ) سخن رفته است.(4) بنا بر گزارشی دیگر، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و خواهرش هاله در بین صفا و مروه با محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و عمار یاسر مواجه شدند. هاله نزد عمار رفت و نظر محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را در بارۀ، ازدواج با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پرسید. عمار اظهار بی اطلاعی کرد و نزد محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رفت و پیشنهاد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را با او در میان گذاشت و حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ همان جا رضایت خود را اعلام کرد.(5)
در این که چه کسانی در مراسم خواستگاری شرکت داشتند، اقوالِ مختلفی وجود دارد. بنا بر برخی گزارش های تاریخی، جمعی از قریش و سران مُضَر در این مراسم شرکت داشتند و حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با عموهای خود، ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و حمزه، نزد خویلد
ص: 181
(پدر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ) رفت و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را عقد کرد.(1) اما بنا بر برخی منابع، خویلد پیش از جنگ فجار و در دوران جاهلیت درگذشته بود و حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با بنی هاشم نزد عموی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، عمرو بن اسد، رفت و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را از او خواستگاری کرد.(2)
این ازدواج مورد توجه بنی هاشم و بنی اسد بود و در مراسم خواستگاری، بزرگان هر دو قوم جمع بودند. ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ در این مراسم خطبه ای خواند که در آن بعد از حمد و ثنای پروردگار و سپاس از او برای اسکان ذریۀ ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ در حرم امن و دادن برکات فراوان، به توصیف شخصیت برادرزاده اش، محمّد امین صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پرداخت و او را برتر از همۀ برجستگان قریش و بی همانند در بین مخلوقات خدا و خواستگار خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ معرفی کرد.(3) بعد از ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، ورقة بن نوفل برخاست و خطبه ای خواند و بنی هاشم و بنی اسد را ستود و گفت که این ازدواج، فرخنده است(4) بنا بر گزارش های دیگری، ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ شتری نحر کرد و مردم را اطعام نمود.(5)
در بارۀ میزان مهریۀ حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز اقوال گوناگونی وجود دارد: چهارصد دینار؛ دوازده اوقیه، معادل 480 درهم(6) و بیست شتر ماده.(7)
ص: 182
در مورد سن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در هنگام ازدواج، اختلاف زیادی هست. بنا بر بیشتر منابع، وی در هنگام ازدواج، چهل ساله و حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ 25 ساله بوده است.(1) هر چند گزارش هایی نیز وجود دارد که ایشان هنگام ازدواج، 25، 28، عَلَيْها السَّلاَمُ0، عَلَيْها السَّلاَمُ5، 40، 44، 45، 46 سال داشته است.(2) این که عایشه، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را بزرگ سال خوانده و رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر او غضب کرده(3) و 65 ساله بودن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در زمان وفات(4) در سال دهم بعثت، که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پنجاه ساله بوده، و اذعان مورخان به 25 ساله بودن پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در هنگام ازدواج، حاکی است که اختلاف سنی آنان پانزده سال بوده و بدین ترتیب، قول چهل ساله بودن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ تأیید می شود. در مقابل، به برخی از مورخان و محدّثان نسبت داده شده است که قول به 28 ساله بودن ایشان را ترجیح داده اند.(5)
عَلَيْها السَّلاَمُ. ازدواج های پیشین: نقل کرده اند که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیش از ازدواج با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، با عتیق مخزومی ازدواج کرد و پسری به نام حارثه(6) یا دختری به نام هند(7) به دنیا آورد و پس از درگذشت او، با ابوهاله هند بن نباش بن زراره ازدواج کرد و پسری
ص: 183
به نام هند به دنیا آورد.(1) بنا بر بعضی منابع، همسر اول خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ ابوهاله و همسر دومش عتیق بوده است.(2) هر چند برخی، ازدواج های قبلی او را انکار کرده و فرزندان منسوب به او را فرزندان خواهرش هاله، و حتی رقیه و زینب را نیز فرزندان هاله دانسته اند.(3)
فرزندان حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ مادر تمام فرزندان حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، به جز ابراهیم است.(4)
در بارۀ تعداد فرزندان او از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، اختلاف وجود دارد. بعضی از دو پسر به نام های قاسم و عبد اللّه (که بنا بر قولی همان طاهر است) و چهار دختر به نام های فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ، زینب، رقیه و ام کلثوم نام برده اند.(5) بعضی دیگر از سه پسر به نام های قاسم، طاهر و طیب سخن گفته اند.(6) ابوالقاسم کوفی، رقیه و زینب را فرزند خواندگان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دانسته و دلیل آن را قبح ازدواج این دو دختر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با ابوالعاص و عتبة بن ابولهب ذکر کرده است. هر چند که این ازدواج ها در دورۀ جاهلیت صورت گرفته باشد. به گفتۀ کوفی، حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خواهری به نام هاله داشت که با مردی از بنی مخزوم ازدواج کرد و دو دختر، به نام های رقیه و زینب، به دنیا آورد و بعد با مردی از بنی تمیم، به نام ابوهند، ازدواج نمود و صاحب پسری به نام هند شد. ابوهند پس از چندی درگذشت و هاله با فرزندانش تحت سرپرستی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
ص: 184
قرار گرفت. هاله بعد از ازدواج حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درگذشت و هند که بزرگ شده بود، به بادیه نزد عشیره اش رفت، ولی سرپرستی دختران هاله را حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بر عهده گرفتند و طبق سنّت اعراب، هر کس سرپرستی یتیمی را بر عهده می گرفت، آن کودک به او منتسب می شد.
اما مورخان بعدی اختلافی ندارند که زینب و رقیه فرزندان حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هستند و اخبار فراوانی در این باره رسیده است.(1) هند پسر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از ابوهاله بود و سال ها پس از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زندگی کرد و بعدها، بنا به نقلی، در جنگ جمل به شهادت رسید.(2) حدیث وصف رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ که به درخواست حسن بن علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، هند آن را بیان کرده مشهور است.(3) خود هند گفته است: «پدرم رسول خدا و مادرم خدیجه و خواهرم فاطمه و برادرم قاسم است.»(4)
نکتۀ، دیگر این که سال ها پس از رحلت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، خواهرش هاله در مدینه به منزل رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رفت و اجازۀ ورود خواست و تا پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صدای او را شنید، به یاد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ افتاد و مشعوف شد و با صدای بلند، هاله را دعوت نمود که وارد شود.(5) این روایت که در منابع گوناگون ضبط شده است گزارشِ مرگ هاله را در دوران حیات خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ مخدوش می کند.
از سویی دیگر، ابوالعاص بن ربیع، داماد پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و همسر زینب،(6) که
ص: 185
بعدها اسلام آورد، پسر هاله (خواهر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ) بود(1) که نشان می دهد زینب دختر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بوده است، و گرنه ممکن نبود که او با زینب ازدواج کند.
در مجموع، این اختلاف نظرها در مورد فرزندان پسر است و در بارۀ چهار دختر داشتن حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ تا قرن سوم اختلافی وجود نداشته است. اما در بارۀ دختر بزرگ ایشان اختلاف نظر وجود دارد. بعضی رقیه(2) و برخی زینب(3) را بزرگ تر دانسته اند؛ ولی بیشتر بر آن اند که فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ کوچک ترین آنان بوده است.(4) هر چند این نظر مخالفانی نیز دارد.(5)
فاصلۀ سنی فرزندان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ یک سال بود،(6) وی برای هر فرزندی که به دنیا می آورد، دایه می گرفت؛ به جز فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ که خودش او را شیر داد.(7)
* حمایت مالی و معنوی از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
پایداری خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در کنار حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، در تمام سال های پس از بعثت مسلّم است. زمانی که کفار و مشرکان مکه حاضر نبودند سخنان پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را بشنوند و او را استهزا می کردند و دروغ گویش می خواندند، به گواهی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به او ایمان آورد و او را تصدیق می کرد و غبار غم را از چهره اش
ص: 186
می زدود.(1)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از آلام پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در برابر آزار مشرکان و کفار می کاست و از او حمایت می کرد. متهم کردن پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به جادوگری و کاهنی و جنون و نیز ایجاد مانع برای تبلیغ دین،(2) بخشی از دشمنی های مشرکان بود. هر گاه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به طواف کعبه می رفت، مشرکان از گفتن هیچ ناسزایی به او ابا نداشتند و گاه ردای او را می گرفتند و سخت می کشیدند.(3) زمانی که این دشمنی ها به اوج خود رسید، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بهترین حامی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در خانه بود و دشنام ها و کارشکنی های مشرکان را کم اهمیت جلوه می داد(4) و برای در امان ماندن جان پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تدابیری می اندیشید؛ از جمله نظارت بر رفت و آمدهای پنهانی افراد برای ملاقات با حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، و نصیحت و سرزنش کسانی که در یاری رساندن به محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تعلل می ورزیدند.(5)
مساعدت های مالی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در حمایت از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز به حدی بود که خود پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به آنها اشاره کرده است.(6) حمایت های خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در سه سال محاصرۀ بنی هاشم در شِعب ابی طالب نیز ادامه یافت. پس از آن که قریش دعوت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را رو به گسترش یافتند، تصمیم گرفتند با هیچ یک از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب ازدواج و داد و ستد نکنند؛ تا آنان را به ترک حمایت از پیامبر
ص: 187
صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وادار سازند.(1) خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز با آن که زندگی مرفهی داشت و می توانست در قبیلۀ خود بماند، با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به شعب رفت. بنی هاشم و بنی عبدالمطلب سه سال در محاصره ماندند و فقط هنگام عمره (ماه رجب) و حج (ذی حجه) از شعب بیرون می آمدند.(2)
در این دوران، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اموال بسیاری در اختیار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قرار داد.(3) در ماه های آخر، محاصره شدت یافت و ابوجهل، عاص بن وائل، نضر بن حارث و عقبة بن ابی معیط از رسیدن آذوقه به بنی هاشم جلوگیری می کردند؛(4) تا جایی که طاقت و توانشان تمام شد و صدای شیون کودکانشان از شعب شنیده می شد.(5) در این اوضاع که امکان تهیۀ آذوقه برای بنی هاشم، حتی به قیمت گزاف، فراهم نبود خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در صدد یافتن راه حلی بود. او حتی برای کسانی که در حلف الفضول شرکت داشتند، پیک فرستاد و از محاصره کنندگان شکایت کرد. از جمله، فردی را نزد زمعة بن اسود فرستاد و از این که ابوجهل مانع خرید آنان می شود، گله کرد.(6)
بعضی از نزدیکان بنی هاشم به شیوه هایی موفق شدند به شعب آذوقه بفرستند، که از آن جمله، هشام بن عمرو بن ربیعه و حکیم بن حزام (برادرزادۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ) بودند.(7) این کمک ها اگر چه مفید بود، کفایت نمی کرد و بنی هاشم مجبور بودند با قیمت دو چندان و با
ص: 188
مشکلات فراوان آذوقه تهیه کنند؛ به طوری که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیش از وفات، تمام دارایی خود را انفاق کرده بود.(1)
حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از زنان شریفی بود که خداوند به او توفیق همسری و خدمت به آخرین پیامبرش، حضرت محمّد مصطفی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، را داد و تمام فرزندان حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، به جز ابراهیم، از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بودند.(2) توفیق پذیرایی از علی بن ابی طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ از دیگر فضایلی بود که نصیب او گشت. هنگامی که ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ دچار تنگ دستی گردید، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ را به منزل خویش برد و او از همان دوران کودکی، قرین حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خدیجۀ کبری عَلَيْها السَّلاَمُ گردید.(3)
حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پیش از بعثت به غار حرا پناه می برد تا به پرستش خدا بپردازد.(4) در این مدت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سرپرستی فرزندان و امور خانه را بر عهده داشت. او با شکیبایی تمام، روزهای دور از محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را سپری می کرد و آسودگی لازم را برای ارتباط محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با پروردگارش فراهم می آورد.
در منابع، به اعتقادات مذهبی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در جوانی، پیش از اسلام آوردنش، اشاره نشده، اما بر اساس شواهدی، او خداپرست و از کسانی بوده که خبر برانگیخته شدن پیامبری را از جزیرة العرب شنیده و حتی منتظر بعثت او بوده است. او در جریان ازدواجش نیز به فضایل معنوی توجه داشت و بعد از ازدواج، مساعدت های او، امکان عزلت و عبادت
ص: 189
محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را فراهم کرد، که نشان دهندۀ اعتقاد او به خدای واحد است و همین روحیه موجب شد که بدون قید و شرط، اسلام را بپذیرد.
پس از نزول وحی بر حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اولین زنی بود که به او ایمان آورد.(1) وی علاوه بر تصدیق قلبی و زبانی اسلام، در عمل نیز احکام و دستورهای الهی را به انجام می رساند. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به همراه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، اولین کسانی بودند که نماز بر پا داشتند.(2) علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در گفت وگو با مردم یهودی که اوصاف وصی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را پرسید، اظهار کرد: «اولین کسی بودم که اسلام آورد و هیچ کس جز من و خدیجه نماز نمی خواند و به پیامبر ایمان نداشت.»(3)
شواهد دیگری نیز ایمان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و کوشش او را برای برپایی دین، تصدیق می کنند؛ چنان که قبل از اعلام دعوت رسمی در ایام حج، و آن گاه که امکان نداشت علناً به عبادت بپردازند، در کنار محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و به همراهی علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، در کنار کعبه به عبادت بر می خاست.(4) گفته اند که غیر از ایام حج، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و او پنهانی خدا را می پرستیدند.(5)
از جمله فضایل خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، سخن گفتن فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ با او است؛ در حالی که هنوز در رحم خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بود. هنگامی که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از این ماجرا آگاه شد، به او نوید داد که جبرئیل خبر داده که این جنین دختر است و نسلی پاک و مبارک
ص: 190
خواهد داشت و خداوند ادامۀ نسل مرا از او قرار داده است.(1)
هم چنین نقل شده است هنگامی که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می خواست فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ را به دنیا بیاورد، خداوند از بهشت چهار قابله برای یاری او فرستاد: مریم عَلَيْها السَّلاَمُ دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، کلثوم خواهر موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُ، و ساره همسر حضرت ابراهیم عَلَيْهِ السَّلاَمُ.(2)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ انسانی نمونه و کامل بود که، به تصریح پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، استحقاقِ سلام و تحیت الهی و فرشتگان مقربی چون جبرئیل را داشت و بایسته بود که جایگاهش فردوس برین باشد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به مقامی رسید که، به نقل رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، خداوند هر روز چندین بار به فرشتگانش در مورد او مباهات می کند.(3)
از دیگر فضایل خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، انفاق سخاوتمندانۀ اموالش در راه دین خدا بود. بنا بر بعضی منابع، وی اموال بسیاری داشت(4) که همه را در راه گسترش اسلام خرج کرد.(5) به عقیدۀ تعدادی از مفسران، آیۀ (وَ وَجَدَک عائِلاً فَأغْنی)(6) در بارۀ بی نیاز شدن پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است به سبب اموالی که حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به ایشان بخشید.(7)
فضایل خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چندان است که در برخی دعاهای اهل بیت: به شرافت وی
ص: 191
مباهات شده است.(1) در طول تاریخ نیز بنی هاشم بارها با یادآوری فضایل خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، بدخواهان را به سکوت واداشته اند.
نقل شده است در مجلسی که امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز حضور داشت، معاویه به طعن پرسید: «شریف ترین مردم از حیث نسب کیست؟» صعصعه به امام حسن مجتبی عَلَيْهِ السَّلاَمُ اشاره نمود و نسب او را ذکر کرد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را جَدّۀ او معرفی کرد.(2) محمّد نفس زکیه و ابن زبیر نیز در احتجاجاتشان با مخالفان، نسبت شان را با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ یادآور می شدند و به آن مباهات می کردند.(3) ذکر نام ایشان در زیارت نامه های ائمّه: نشان دهندۀ مقام بلند ایشان در نزد اهل بیت: است.(4) اهل بیت: نیز در برخی خطبه های خویش، به نسبت داشتن خود با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ افتخار می کردند.(5)
علاقۀ شدید پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ محبوب پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود(6) و همواره، حتی بعد از رحلت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از او بسیار یاد می کرد(7) و گاه به یاد او می گریست(8) و می فرمود: «خدیجه! کجا است مثل خدیجه؟»(9) در گزارشی که بخاری از
ص: 192
عایشه نقل کرده است، شدت محبت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آشکارتر می شود؛ چنان که گفته است: «پیامبر آن گونه از خدیجه یاد می کرد که گویی در دنیا کسی به جز خدیجه نبوده است.»(1) پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرموده: «خدا محبت او را روزیِ من کرده است»، که این ابراز محبت موجب غبطۀ عایشه به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شد(2) و به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گفت که او پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از آن را نصیب شما کرده است. این سخن موجب ناراحتی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گردید و قسم یاد کرد که بهتر از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نصیبش نشده است.(3)
علاقۀ پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سبب شده بود که بستگان و دوستان وی نیز همواره مورد تفقد پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قرار گیرند. چنان که نقل شده است سال ها بعد از وفات خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، زمانی که هاله (خواهر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ) به منزل رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در مدینه رفت، حضرت بسیار مسرور شد و با احترام او را به منزل خود دعوت کرد.(4)
همچنین نفیسه، دختر مُنیه، که در ازدواج حضرت محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نقش داشت، در فتح مکه مسلمان شد و ماجرای وساطتش را به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ یادآور گردید و مورد احترام قرار گرفت.(5) از دیگر اقدامات رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در نکوداشت یاد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، این بود که هر گاه گوسفندی ذبح می کرد، از گوشت آن به منزل دوستان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می فرستاد(6) و در مقابل اعتراض برخی از
ص: 193
همسرانش می فرمود: «إنّی قَدْ رُزِقْتُ حُبَّها؛(1) خدا محبت او را روزی من کرده است.»
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در پاسخ به عایشه و امثال او، در ترجیح خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بر دیگر زنانش، دو دلیل ذکر می کرد: اول این که او مادر تمام فرزندانش است (به جز ماریۀ قبطیه، دیگر زنان فرزندی نیاوردند) و دوم مقام ایمانی او بود. حضرت مکرر از ایمان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زمانی که دیگران به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کافر بودند، تصدیق و همراهی او زمانی که دیگران پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را دروغ گو می خواندند، و انفاق مالش زمانی که دیگران پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را محروم کرده بودند، یاد می نمود.(2)
روزی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در بین اصحابش نشسته بود، در همین حال چهار خط بر روی زمین کشید و پرسید: «آیا می دانید این ها چیستند؟» اصحاب پاسخ دادند: «خدا و رسولش داناترند.» رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: «بهترین زنان اهل بهشت چهار نفرند: فاطمه دختر محمّد، خدیجه دختر خویلد، مریم دختر عمران، آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون.» این حدیث در منابع شیعه(3) و اهل سنّت(4) آمده است. بین خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و زنان بهشتی شباهت هایی وجود دارد، از جمله این که: قرآن کریم مریم عَلَيْها السَّلاَمُ را صدیقه نامیده است(5) که یکی از القاب حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز هست(6) و وقتی که همه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را تکذیب می کردند، او آن حضرت را تصدیق می نمود.(7) قرآن کریم دربارۀ
ص: 194
آسیه گفته است که با وجود ثروت و آسایش، دین الهی را برگزید و سختی ها را تحمل کرد.(1) خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز ثروت و زندگی خود را فدای دین الهی(2) و یاری پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ کرد.(3)
وفات حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
سختی های فراوانی بر بنی هاشم در شعب ابی طالب وارد آمد. گرسنگی از یک سو و خطر به قتل رسیدن پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از سوی دیگر، اوضاع را بسیار دشوار ساخته بود.(4) این دشواری ها سبب شد تا خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، که سنی از ایشان گذشته بود، پس از بیرون آمدن از شعب، در بستر بیماری بیفتند. نقل شده است هنگامی که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در بستر بیماری افتاد، اندوه و ناراحتی در چهره اش نمایان شد و گفت که علت آن، نگرانی از آیندۀ خانواده اش و مشکلات آنان و خردسالی فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ و تنهایی او در شب عروسی است.(5)
رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مظهر صبر و استقامت بود، اما غم از دست دادن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بر ایشان گران آمد. نقل شده است که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در آخرین ساعات زندگی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، با اندوه نزد او رفت و در حالی که با چشمان اشکب بار به او می نگریست، فرمود: «آنچه می بینم برایم ناگوار است.»(6) روایت شده است که چون بیماری خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ شدت یافت، به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، سه وصیت کرد: «اگر تقصیری
ص: 195
در حق تو کرده ام مرا ببخش؛ مراقب دخترم فاطمه باش که کسی او را مورد اذیت و بی مهری قرار ندهد.» وی خجالت کشید سومین وصیت خود را مستقیماً به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بگوید. از این رو از فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ خواست تا به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بگوید که از قبر در هراس است و او را در همان لباسی کفن کند که در آن اولین بار به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وحی شده بود.(1)
به گزارش برخی از مورخان، حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در ماه رمضان، در 65 سالگی، در گذشت.(2) دربارۀ سال و روز وفات وی، اقوال مختلفی وجود دارد. برخی سال وفات را پنج سال و عده ای چهار سال قبل از هجرت می دانند،(3) اما قول سه سال پیش از هجرت مشهورتر است(4) که پس از خروج بنی هاشم از شعب می شود.(5) شیخ مفید نیز، ضمن پذیرش این نظر، وفات حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را در روز دهم ماه رمضان سال دهم بعثت دانسته است.(6) برخی روز وفات او را سه روز قبل از درگذشت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ(7) و برخی عَلَيْها السَّلاَمُ5 روز یا 55 روز قبل از وفات وی ضبط کرده اند.(8) با رسیدن خبر درگذشت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، داغ از دست دادن خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ برای او تازه شد(9) و از شدت اندوه، فرمود: «در این روزها بر این امت دو مصیبت وارد شد که نمی دانم به سبب کدام یک بی تاب ترم»؛(10) از این رو، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آن سال را
ص: 196
«عام الحُزْن» نامید.(1) پیکر حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به قبرستان حجون بردند.(2) پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خود وارد قبر شد و او را به خاک سپرد.(3)
قریشی یان پس از درگذشت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گستاخ تر شدند و بر آزار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ افزودند. برخی از ایشان بر چهرۀ وی خاک می پاشیدند و کارهایی می کردند که پیش از آن جرئتش را نداشتند(4) و حتی تصمیم به قتل پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گرفتند.(5)
1. ابن ابی الحدید، عزالدین ابو حامد (م 656 ق)، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمّد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیة، 1378 ق.
2. ابن ابی جمهور، محمّد بن علی احسائی (م 940 ق)، عوالی اللآلی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، تحقیق: مجتبی عراقی، قم: مطبعة سید الشهداء، 1403 ق.
3. ابن اثیر جزری، علی بن محمّد (م 630 ق)، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، تهران: انتشارات اسماعیلیان.
4. ، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، 1386 ق.
5. ابن بطریق، یحیی بن حسن (م 600 ق)، عمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار، قم: نشر اسلامی، 1407 ق.
6. ابن حبان بُستی، محمد بن احمد (م 354 ق)، الثقات، حیدر آباد دکن هند: مؤسسة الکتب الثقافیة، 1393 ق.
7. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م 852 ق)، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: عادل احمد، علی محمّد، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415 ق.
8. ابن حزم اندلسی، علی بن احمد (م 456 ق)، جمهرة انساب العرب، تحقیق: گروهی از علما، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1403 ق.
9. ابن حنبل، احمد بن محمّد شیبانی (م 241 ق)، مسند احمد بن حنبل، بیروت: دار صادر.
10. ابن سعد واقدی، ابو عبداللّه محمّد (م 230 ق)، الطبقات الکبری، بیروت: دار صادر.
11. ابن شهرآشوب، محمّد بن علی مازندرانی (م 588 ق)، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: گروهی از اساتید نجف اشرف، نجف: المکتبة الحیدریة، 1376 ق.
12. ابن طلحه شافعی، کمال الدین محمّد (م 652 ق)، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول9، تحقیق: ماجد العطیه.
13. ابن عبدالبر، یوسف بن عبداللّه قرطبی (م 463 ق)، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: علی محمّد بجاوی، بیروت: دار الجیل، 1412 ق.
14. ابن عساکر، علی بن حسن (م 571 ق)، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت: دارالفکر، 1415 ق.
15. ابن قتیبه دینوری، عبد اللّه بن مسلم (م 276 ق)، المعارف، تحقیق: ثروت عکاشة، القاهرة: دارالمعارف.
16. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م 774 ق)، البدایة والنهایة، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.
17. ، السیرة النبویة، تحقیق: مصطفی عبدالواحد، بیروت: دارالمعرفة، 1396ق.
18. ابن هشام حمیری، ابومحمد عبدالملک (م 8 213 ق)، السیرة النبویة، تحقیق: محمّد محیی الدین عبد الحمید، القاهرة: مکتبة محمّد علی صبیح واولاده، 1383 ق.
19. ابن واضح یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب اسحاق (م 284 ق)، تاریخ یعقوبی، قم: مؤسسۀ فرهنگ اهل بیت.
20. ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین (م 356 ق)، مقاتل الطالبیین، تحقیق: کاظم مظفر، قم: مؤسسۀ دارالکتاب، 1385 ق.
21. ابوالقاسم کوفی، علی بن احمد (م 352 ق)، الاستغاثه فی بدع الثلاثة، تهران: مؤسسة الاعلمی، 1373 ش.
22. اربلی، علی بن عیسی (م693ق)، کشف الغمة فی معرفة الائمة، بیروت: دارالاضواء، 1405ق.
23. امام مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری (م 261 ق)، صحیح مسلم، بیروت: دار الفکر.
24. امین عاملی، سید محسن (م 1371 ق)، اعیان الشیعه، تحقیق: سید حسن امین، بیروت: دارالتعارف، 1403 ق.
25. بخاری، محمّد بن اسماعیل (م 256 ق)، صحیح البخاری، بیروت: دارالفکر، 1401 ق.
26. بلاذری، احمد بن یحیی (م 279 ق)، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دارالفکر، 1417 ق.
27. ترمذی، محمّد بن عیسی (م 279 ق)، سنن الترمذی، تحقیق: عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت: دارالفکر، 1403 ق.
28. حاکم نیشابوری، محمّد بن عبد اللّه (م 405 ق)، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: یوسف مرعشلی، بیروت: دارالمعرفه.
29. حائری، محمّد مهدی (م 1369 ش)، شجرة طوبی، النجف الاشرف: المکتبة الحیدریة، 1385 ق.
30. حلبی، علی بن برهان (م 1044 ق)، السیرة الحلبیه، بیروت: دارالمعرفة، 1400 ق.
31. حمیری قمی، عبد اللّه بن جعفر (م 300 ق)، قرب الاسناد، قم: مؤسسۀ آل البیت7 لاحیاء التراث، 1413 ق.
32. ذهبی، محمّد بن احمد (م 748 ق)، سیر اعلام النبلاء، تحقیق: شعیب الارنؤوط، بیروت: مؤسسة الرسالة 1413 ق.
33. راوندی، قطب الدین سعید بن عبداللّه (م 573 ق)، الخرائج و الجرائح، قم: مؤسسة الامام المهدی[، 1409 ق.
34. ، قصص الانبیاء، تحقیق: غلامرضا عرفانیان، قم: مؤسسة الهادی، 1418 ق.
35. سید بن طاووس، رضی الدین علی بن موسی (م 664 ق)، الإقبال لصالح الاعمال، تحقیق: جواد قیومی، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1414 ق.
36. ، الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف، قم: مطبعة الخیام، 1399 ق.
37. شوکانی، محمّد بن علی (م 1250 ق)، فتح القدیر، عالم الکتب.
38. شیخ صدوق، ابوجعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (م 381 ق)، الامالی، قم: مؤسسة البعثة، 1417 ق.
39. ، الخصال، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: نشر اسلامی، 1403 ق.
40. ، کمال الدین و تمام النعمه، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: نشر اسلامی، 1405 ق.
41. شیخ مفید، محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی (م 413 ق)، الاختصاص، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: نشر اسلامی، 1414 ق.
42. ، مسار الشیعة فی مختصر تواریخ الشریعه، تحقیق: مهدی نجف، بیروت: دار المفید، 1414 ق.
43. طبرانی، سلیمان بن احمد (م 360 ق)، المعجم الکبیر، تحقیق: حمدی سلفی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1404 ق.
44. طبرسی، فضل بن حسن (م 548 ق)، اعلام الوری باعلام الهدی، قم: مؤسسة آل البیت7 لاحیاء التراث، 1417 ق.
45. ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق: عده ای از محققین بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1415 ق.
46. طبری امامی، محمّد بن جریر بن رستم (م قرن 5)، دلائل الامامة، قم: مؤسسة البعثة، 1413 ق.
47. طبری، محمّد بن جریر (م 310 ق)، تاریخ طبری(تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق: گروهی از دانشمندان بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1403 ق.
48. طوسی، محمّد بن حسن (م 460 ق)، الغیبة، تحقیق: عباد اللّه تهرانی، علی احمد ناصح، قم: مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1411 ق.
49. عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم9، بیروت: دارالهادی، 1415 ق.
50. علامه حلّی، حسن بن یوسف (م 726 ق)، کشف الیقین فی فضایل امیر المؤمنین7، تحقیق: حسین درگاهی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411 ق.
51. فخر رازی، محمّد بن عمر (م 606 ق)، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1420 ق.
52. قاضی نعمان مغربی، نعمان بن محمّد تمیمی (م 363 ق)، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، تحقیق: سید محمّد حسینی جلالی، قم: نشر اسلامی، 1414 ق.
53. کلینی، محمّد بن یعقوب (م 329 ق)، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1363 ش.
54. متقی هندی، علی بن حسام الدین (م 975 ق)، کنز العمّال فی سنن الاقوال و الافعال، تحقیق: بکری حیانی، صفوة السقا، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1409 ق.
55. مجلسی، محمّدباقر (م 1110 ق)، بحار الأنوار، تحقیق: محمّدباقر بهبودی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403 ق.
56. محب الدین طبری، أحمد بن عبداللّه (م 694 ق)، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، القاهرة: مکتبة القدسی، 1356 ق.
57. مقریزی، احمد بن علی (م 845 ق)، امتاع الاسماع، تحقیق: محمّد نمیسی، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1420 ق.
ص: 197
خدیجه بنت خویلد عَلَيْها السَّلاَمُ در دایرة المعارف پیامبر اعظم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ(1)
حبیب عباسی
شرح زندگانی و مقامات معنوی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با استناد به منابع مهم تاریخی و حدیثی است. از دیدگاه نویسنده: او اولین زنی است که به پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گروید و اسلام آورد و وی اولین همسر پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و با فضیلت ترین آنها است. به خاطر عفت و کمالِ فراوان، در دوران جاهلیت به او طاهره می گفتند. در این که حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اولین زنی است که به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایمان آورده، تردید و اختلافی نیست، اما در بارۀ این که آیا او اولین شخصی است که به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایمان آورده؛ یعنی پیش تر از امیر مؤمنان عَلَيْهِ السَّلاَمُ ایمان آورده باشد یا پس از ایشان، اختلاف است. فضائل حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بیش از آن است که بتوان شمرد. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را یکی از چهار زن ممتاز جهان بر می شمارد: برترین زنان بهشت چهار نفرند: خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون.
کلیدواژه: حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، زنان بهشتی، تبلیغ، دعوت.
ص: 198
نام و نسب او خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بنت خویلد بن اسد بن عبد العزی و همسر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، ام المؤمنین و یکی از چهار زن با عظمت دنیا است. مادر وی فاطمه، دختر زائدة بن اصم بوده است. او اولین زنی است که به پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گروید و اسلام آورد و وی اولین همسر پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و با فضیلت ترین آن ها است.(1) به خاطر عفت و کمالِ فراوان او در دوران جاهلیت به او طاهره می گفتند.(2)
معروف است که حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ قبل از ازدواج با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دو بار ازدواج کرده بود: با عتیق بن عائذ مخزومی و ابوهاله فرزند زراره. در بارۀ این که همسر اول او کدام یک از این دو نفر بوده اختلاف است، و از بعضی نقل ها برمی آید که او قبل از ازدواج با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ همسر عتیق و قبل از وی همسر ابوهاله بوده است. آن حضرت از عتیق، دختری به نام هند و از ابوهاله نیز پسری به نام هند و دختری به نام هاله داشته است.(3)
هنگام ازدواج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با ایشان آن حضرت پانزده سال از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بزرگ تر بود؛ یعنی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ 25 ساله و حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چهل ساله بود، و ایشان 24 سال هم با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زندگی کرد و در 64 سالگی زندگی را بدرود گفت.
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و کاروان تجاری خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
روزی جناب ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، عموی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به ایشان گفت: «ای محمّد! می خواهم برایت همسری اختیار کنم، اما مالی ندارم که تو را یاری کنم و خدیجه از خویشاوندان ما است که هر سال یکی از قریشی یان به همراه اموال و غلامانش به تجارت می رود و پس از بازگشت، مقداری از سود را بر می دارد. آیا تو می خواهی این کار را انجام دهی؟» پیامبر
ص: 199
صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: «بله.» پس ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ نزد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ رفت و این مطلب را با وی در میان گذاشت. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ خوشحال شد و به غلامش میسره گفت: «تو و تمام این اموال در اختیار محمّد باشید.»
سپس قافله به سوی شام حرکت کرد. در راه، میسره کرامات فراوانی از حضرت مشاهده کرد؛ از جمله روزی آنها نزدیک دیری و در کنار نهری به استراحت پرداختند و پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز زیر سایۀ درختی نشست. پس راهبی به نام نسطور سر از دیر بیرون آورد و از میسره پرسید: این جوانی که در سایۀ درخت نشسته، کیست؟ میسره گفت: «او مردی از قریش و اهل حرم است.» راهب جلو آمد و دست و پای رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را بوسید و به یگانگی خدا و رسالت پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شهادت داد و به میسره گفت: «از امر و نهی های او اطاعت کن که او رسول خدا است. به خدا قسم! بعد از عیسی کسی جز او زیر این درخت ننشسته است و عیسی به نبوت او بشارت داده است.»
زمانی که آنها از سفر بازگشتند، میسره به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گفت: «اگر زودتر به مکه بروی و خبر سود فراوان مان را به خدیجه بدهی، برایت بهتر خواهد بود.» پس پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بر اسبش سوار شد و به سوی خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ حرکت کرد. در آن روز خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ همراه با عده ای از زنان در اتاقش نشسته بود که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از دور دیده شد. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به ابر بلندی که در بالای سر آن اسب سوار حرکت می کرد، چشم دوخته بود. او سپس گفت: «این سوار دارای مقام بزرگی است و کاش به خانۀ من می آمد!» در همین حال آن سوار که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود، به خانه اش آمد و با پای برهنه جلوی خانه اش پیاده شد!
هم چنین پس از آن که میسره به خانه بازگشت، به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: «او از کنار هیچ درخت و سنگی ردّ نمی شد، مگر این که آن درخت و سنگ به او می گفت: «السلام علیک یا رسول اللّه !» و هنگامی که بحیرای ترسا دید که ابری بر بالای سرش حرکت می کند
ص: 200
و بر او سایه می افکند، از ما پذیرایی کرد.»(1)
ازدواج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
نقل شده، پس از آماده شدن مقدمات ازدواج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، حمزه عَلَيْهِ السَّلاَمُ، عباس و عدّه ای از بنی هاشم در خانۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گرد آمدند. ورقة بن نوفل، پسر عموی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و جمعی از بستگان او هم حاضر بودند. سپس حضرت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمود:
«صاحب این خانه (کعبه) را ستایش می کنم که ما را از نسل حضرت ابراهیم و ذریۀ حضرت اسماعیل قرار داد و ما را در حرم امن فرود آورد، و ما را از بزرگان و شهر ما را مبارک قرار داد. همانا پسر برادرم، مردی است که با هیچ کس قابل مقایسه نیست و بر تمام مردان برتری دارد و در میان خلق همتایی ندارد؛ هر چند ثروت کمی دارد. مال و ثروت هم هر روز به قدر احتیاج می رسد، و سایه ای است زودگذر. او به خدیجه و خدیجه هم به او علاقه مند است و ما آمده ایم تا برای محمّد خواستگاری کنیم و هر چه مهر خواستید از نقد و نسیه به عهدۀ من است. به خدای این خانه او دارای مقامی بلند و مرتبه ای رفیع و رأیی رسا و دینی جهانی خواهد بود.»
پس ورقه، عموی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، شروع به سخن گفتن کرد؛ ولی در مقابل ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ نتوانست سخنی بگوید و زبانش بند آمد و قلبش به شماره افتاد. پس حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پشت پرده به سخن درآمد و گفت: «عموجان! هر چند در مجلس و میان مردم تو سزاوارتر از منی که سخن بگویی، اما از جانم مقدم تر نیستی. ای محمّد! من خود را به عقد ازدواج تو درآوردم و مهریه ام را از مال خود قرار دادم. به عمویت بگو تا شتری قربانی کند و ولیمۀ عروسی را مهیا سازد و تو هم صاحب اختیار همسر خود هستی.»
ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ رو به حاضران کرد و گفت: «همگی شاهد باشید که خدیجه محمّد را پذیرفت و مهر را در مال خود قرار داد.» مردی از قریش گفت: «تا کنون نشنیده ایم که زنی
ص: 201
مهر خود را به عهده بگیرد.»
ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ در حالی که سخت خشمناک شده بود، فرمود: «آری، اگر مردان مانند پسر برادرم باشند، با گران ترین قیمت آنان را می ربایند؛ اما اگر مانند شما باشند، با آنان جز با مهر سنگین ازدواج نمی کنند.» سپس ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ شتر چاقی نحر و مردم را اطعام کرد و مراسم ازدواج پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ انجام شد.
مردی از قریش این ازدواج مبارک و پرشکوه را ضمن اشعاری این گونه ستوده است:
هنیئا مریئا یا خدیجة قد جرت
لک الطیر فیما کان منک باسعد
تزوجت من خیر البریة کلها
ومن ذا الذی فی الناس مثل محمّد
و بشِّر به البران عیسی بن مریم
و موسی بن عمران فیا قرب موعد
اقرَّت به الکتاب قد ما بانه
رسول من البطحاء هاد و مهتد
«ای خدیجه! گوارا و مبارک باد تو را که مرغ بختت به سوی کوی سعادت و خوشبختی به پرواز درآمد. که با بهترین مردمان ازدواج کردی و در میان مردم، مانند محمّد کیست؟ دو راست گو و نیکوکار، عیسی پسر مریم و موسی پسر عمران به ظهور او مژده داده اند و زمان ظهور چه خوش نزدیک شده است. از دوران های پیش نویسندگان اقرار کرده اند که از سرزمین بطحا پیامبری هدایت گر و هدایت شده طلوع خواهد کرد.»
در این که حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اولین زنی است که به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایمان آورده، تردید و اختلافی نیست،(1) اما در بارۀ این که آیا او اولین شخصی است که به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایمان آورده؛ یعنی پیش تر از امیرمؤمنان عَلَيْهِ السَّلاَمُ ایمان آورده باشد یا پس از ایشان، اختلاف است. شیخ طوسی در روایتی نقل می کند که ابن عباس گفته است: «اول
ص: 202
من آمن برسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ من الرجال علی و من النساء خدیجه؛(1) اولین کسی که به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایمان آورد، از مردان علی بود و از زنان خدیجه دختر خویلد.»
عفیف نقل می کند: در زمان جاهلیت در مکه به منزل عباس بن عبدالمطلب رفتم. زمانی که خورشید در آسمان نمایان شد و من در حال نگاه کردن به کعبه بودم، جوانی را دیدم که وارد مسجد شد و به آسمان نگاهی کرد و سپس رو به کعبه ایستاد. زمانی نگذشت که نوجوانی آمد و سمت راست وی ایستاد. پس از اندکی زنی آمد و پشت سر آن دو ایستاد. آن مرد به رکوع رفت و به پیروی او آن نوجوان و زن نیز به رکوع رفتند. آن جوان از رکوع بلند شد و به سجده رفت و به پیروی از او آن نوجوان و زن نیز به سجده رفتند. من به عباس گفتم: این مسئلۀ مهمی است. او گفت: «بله، مهم است. می دانی آن جوان کیست؟» گفتم: نه نمی دانم.
گفت: «او محمّد بن عبد اللّه بن عبدالمطلب پسر برادر من است.» و گفت: «آیا می دانی آن نوجوان کیست؟» گفتم: نه، او گفت: «او علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب برادزادۀ من است.» سپس گفت: «آیا می دانی آن زن کیست که پشت سر آن دو ایستاده است؟» گفتم: نه، او گفت: «او خدیجه بنت خویلد، همسر پسر برادر من است. او به من گفته است که خدای تو، خدای آسمان ها و زمین، او را به این دینی امر کرده است که او به آن معتقد است، و به خدا قسم، بر روی زمین جز این سه نفر به این دین معتقد نیستند.»(2)
اسلام آوردن حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ قبل از دیگر زنان مهم است، که امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ در سخنرانی خود در کارزار کربلا، آن هم دقایقی قبل از شهادت، با افتخار خود را به حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ منتسب کرده و اول مسلمان بودن وی را بیان می کند و به لشکر ابن زیاد این گونه خطاب می کند: «أنشدکم اللّه ، هل تعلمون أن جدتی خدیجة بنت
ص: 203
خویلد، اول نساء هذه الامة اسلاماً؟ قالوا: اللهم نعم؛(1) شما را به خدا قسم می دهم، آیا می دانید که جدۀ من خدیجه بنت خویلد اولین زن از این امت بود که اسلام آورد؟ همه گفتند: آری.»
فضائل حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بیش از آن است که بتوان شمرد. در روایتی که به نقل عامه و خاصه به طور متواتر از پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقل شده است، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ او را یکی از چهار زن ممتاز جهان برمی شمارد. این روایت با تعبیرات مختلفی نقل شده است. در بعضی روایت ها این گونه نقل شده: «افضل نساء اهل الجنة اربع: خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمّد و مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون؛(2) برترین زنان بهشت چهار نفرند: خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمّد و مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم همسر فرعون.»
و در برخی روایات آمده است که: «ان اللّه اختار من النساء اربعا؛ خدا چهار زن را از میان زنان جهان برگزید که یکی از ایشان خدیجه است.»
مقام خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به حدی عالی است که ملائکۀ مقرب پروردگار افتخار می کنند که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سلام ایشان را بپذیرد؛ چنان که ابوسعید خدری از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ روایت کرده که ایشان فرمودند: «در شب معراج هنگام بازگشت، از جبرئیل پرسیدم: حاجتی داری؟ جبرییل پاسخ داد: حاجتم آن است که پس از بازگشت به زمین از جانب پروردگار و از طرف من به خدیجه سلام برسانی.»
وقتی که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ ابلاغ کرد، حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: «ان اللّه هو السلام و منه السلام و الیه السلام وعلی
ص: 204
جبرئیل اسلام؛(1) همانا خداوند سلام است و از او است سلام و به سوی او است سلام و بر جبرئیل سلام باد.»
در روایت دیگری آمده است که روزی جبرئیل نزد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد و گفت: «ای رسول خدا، خدیجه با ظرفی که در آن غذا یا نوشیدنی است، نزد تو می آید، پس زمانی که نزد تو آمد سلام خدای من و من را به او برسان و او را به خانه ای از قصب که لاصخب فیه و لا نصب؛ که هیچ رنج و زحمتی در آن نیست، بشارت بده.»(2)
در روایت دیگری آمده است که روزی جبرئیل در حالی که حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نزد پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نشسته بود، نزد ایشان آمد. جبرئیل به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عرضه داشت: «همانا خدا به خدیجه سلام می رساند.» حضرت خدیجه گفت: «همانا خدا خود سلام است و بر جبرئیل، سلام و بر تو سلام و رحمت و برکات خدا باد.»(3)
از روایتی که در تفسیر فرات نقل شده، بر می آید که حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در ردیف پیامبران و برگزیدگان خدا و مشمول آیۀ اصطفا است. در آن روایت چنین آمده است: روزی پیامبر به نزد حضرت زهرا و عایشه آمد و دید که مشغول مفاخره اند و صورت هایشان از خشم سرخ شده است. فرمود: «عایشه، مگر نمی دانی که خدا آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران و علی و حسن و حسین و حمزه و جعفر و فاطمه و خدیجه را برگزید و آنان را بر جهانیان برتری داد؟»(4)
پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ علاقۀ فراوانی داشت و این علاقه تنها به خاطر این نبود که ایشان همسر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود، بلکه به خاطر کمالات معنوی و خدمت هایی
ص: 205
بود که او به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و اسلام کرده بود. عایشه می گوید: هر گاه پیامبر به یاد خدیجه می افتاد، بر او درود فراوان می فرستاد و برای او بی نهایت طلب رحمت می فرمود، تا آن که غیرت من تحریک شد و اعتراض کرده، گفتم: خدا به جای پیرزنی زنان زیبایی به تو داده است. پس پیامبر سخت خشمناک شد؛ به گونه ای که موی های جلو سر حضرت از عصبانیت راست شد و سپس فرمود:
«لا واللّه ما أبدلنی اللّه خیراً منها آمنت بی إذ کفر الناس وصدقتنی إذ کذبنی الناس وواستنی فی مالها إذ حرمنی الناس و رزقنی اللّه منها أولادا إذا حرمنی أولاد النساء؛(1) نه، به خدا سوگند خدا بهتر از آن را برای من جایگزین نفرمود. زمانی که مردم، کافر بودند او به من ایمان آورد و موقعی که همه مرا تکذیب می کردند، او مرا تصدیق می کرد و هنگامی که همه مرا ترک کرده بودند، او مرا با مالش کمک کرد، و زمانی که خدا فرزندان زنان را بر من حرام کرد، از او فرزندانی به من عطا فرمود.»
از نشانه های کثرت علاقۀ پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نسبت به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ همین بس که تا آخر عمر با دوستان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ مهربان بود و به آنان محبت می ورزید تا جایی که هر گاه گوسفندی ذبح می کردند، از آن برای دوستان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می فرستاد.(2) در روایتی از عایشه نقل شده است که روزی رسول خدا گوسفندی ذبح کرد و از آن برای دوستان حضرت خدیجه نیز فرستاد. پس من عصبانی شدم و گفتم: خدیجه! رسول خدا فرمود: «به درستی که محبت او روزی من شده است.»(3)
هم چنین از عایشه نقل شده: روزی زنی به خانۀ ما آمد و پیامبر با او گرم گرفت و از او احوال پرسی فرمود. هنگامی که او از خانه بیرون رفت، از پیامبر پرسیدم: این زن که بود که به او این چنین محبت می فرمودید؟ پیامبر فرمود: «این زن در زمان خدیجه به خانۀ ما
ص: 206
می آمد، و یاد داشتن سابقه از ایمان است.»
حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ برای پیشرفت اسلام از هیچ چیز دریغ نداشت و هر چه داشت در راه پیامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نثار می کرد. او اموال فراوان خود را، در اختیار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گذاشت.(1)
یکی از افتخارات حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در میان زنان پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این است که آن حضرت از هیچ یک از زنانش جز خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و ماریه قبطیه فرزند نداشت و از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دارای شش فرزند شد: زینب، رقیه، ام کلثوم، فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ، قاسم که به نام او کنیه یافت و عبد اللّه که طیب و طاهر لقب او است. حمیری از امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل کرده است که رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دارای فرزندانی شد که عبارت اند از: قاسم،طاهر، ام کلثوم، رقیه،زینب و فاطمه.(2)
شیخ صدوق از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ روایت می کند که رسول خدا دارای فرزندانی به نام های: قاسم و طاهر که همان عبد اللّه است ام کلثوم، رقیه، زینب و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ شد.(3) قاسم اولین فرزندی بود که از دنیا رفت و پس از او عبد اللّه وفات کرد. در این موقع بود که عمرو بن عاص گفت: محمّد نسلی ندارد و نسل او قطع خواهد شد و سورۀ کوثر نازل شد.(4) برخی نیز عاص بن وائل را به عنوان گویندۀ این موضوع به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذکر کرده اند.(5)
البته تعارضی بین این دو قول وجود ندارد و ممکن است هر دوی این ها یا حتی افراد
ص: 207
دیگری نیز این کلام را بر زبان جاری کرده باشند.
نقل شده حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در مرگ فرزندش طاهر بی تابی می کرد و هنگامی که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وارد خانه شد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را گریان دید. از او پرسید: چرا گریه می کنی؟ خدیجه گفت: «پستانم پر شیر شد و شیرم جاری شد و گریه ام گرفت.» پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به او فرمود: «دوست نداری در روز قیامت وقتی که به مقابل در بهشت می رسی، او دستت را بگیرد و در عالی ترین منزل تو را جای دهد؟» حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت: «یا رسول اللّه ! آیا واقعاً این گونه است؟» پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فرمود: «اللّه أعز و أکرم من أن یسلب عبدا ثمرة فؤاده فیصبر ویحتسب و یحمداللّه ثم یعذبه؛ خدا بزرگوارتر از آن است که میوۀ دل مؤمنی را بگیرد، و او صبر و تحمل کند و آن را در راه خدا به حساب آورد و خدا را حمد کند و با وجود این، او را عذاب کند.»
* عایشه
از همسران پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است که رسول خدا سال ها پس از وفات حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با وی ازدواج کرد اما وی هرگز طاقت دیدن ابراز علاقۀ پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را به حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پس از وفات وی نداشت و خود بارها ابزار می کرد که به حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ که طبق روایات متعدد از زنان بهشتی و برترین زنان بهشتی است، حسادت می ورزد تا جایی که در مواردی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را که اسوۀ حلم و بردباری است، به غضب می آورد. به برخی از این روایات اشاره می کنیم.
عایشه می گوید: «من آن قدر که به خدیجه حسادت می ورزیدم، به هیچ یک از زن های پیامبر حسادت نمی ورزیدم.» سپس او علت آن را چنین بیان می کند: «زیرا رسول خدا از او بسیار یاد می کرد. او قبل از ازدواج پیامبر با من، از دنیا رفت و خداوند به پیامبر دستور داد که خدیجه را به منزلی از لؤلؤ بشارت دهد. آن حضرت هر گاه گوسفندی می کشت، از آن به دوستان حضرت خدیجه هدیه می کرد؛ آن قدر که آنان را کافی باشد. گاهی به پیامبر می گفتم: گویا در دنیا زنی غیر از خدیجه نبود! آن حضرت می فرمود: در تعریف او هر چه بگویم او چنان بود و از او برایم فرزندانی بود.»
ص: 208
به دلایلی یکی از مصیبت های سخت رسول اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مرگ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بود:
1. اگر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در خارج از منزل با ناراحتی هایی روبه رو می شد، امّا هنگامی که به خانه می آمد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ مرهم دل ایشان بود و سبب آرامش ایشان می شد.
2. ممکن بود افرادی به خاطر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به او آزار نرسانند. هم چنین مرگ حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چند روز پس از مرگ حضرت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ واقع شد که در حقیقت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به یک باره دو حامی بزرگ را از دست داد. به همین دلیل تا وقتی که این دو نفر زنده بودند، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مجبور به هجرت نشد.
عَلَيْها السَّلاَمُ. از آن جهت که بچه های کوچکش و مخصوصاً زهرای مرضیه عَلَيْها السَّلاَمُ را بی مادر می دید که شاید این موضوع بیش از دیگر دلایل باعث ناراحتی ایشان می شد؛ چنان که امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرموده اند: «هنگامی که خدیجه وفات کرد، فاطمه به پدر پناه می برد و اطراف پدر می چرخید و می گفت: پدر جان! مادرم کجا است؟ پس جبرییل نازل شد و به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ گفت: خداوند می فرماید به فاطمه سلام برسان و بگو مادرت در اتاقی که از گوهر ساخته شده و اتاق هایش از طلا و ستونش از یاقوت سرخ است، میان آسیه همسر فرعون و مریم دختر عمران قرار دارد. فاطمه فرمود: ان اللّه هو السلام و منه السلام والیه السلام؛ همانا خدا سلام است و از او است سلام و به سوی او است سلام.»
حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ سه سال قبل از هجرت و در ماه رمضان سال دهم بعثت اندکی پس از بیرون آمدن از شعب، در 65 سالگی از دنیا رفت و او را در کوه حجون، بالای مکه به خاک سپردند(1) و موقع دفن، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خود وارد قبر شد.(2) به خاطر این
ص: 209
مصیبت که با وفات حضرت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، عموی پیامبر گرامی اسلام و حامی و یاور وی همراه شد، موجب شد تا رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این سال را عام الحزن، یعنی سال ماتم و اندوه بنامند.(1)
1. ابن اثیر جزری، علی بن محمّد (م 630 ق)، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، تهران: انتشارات اسماعیلیان.
2. ، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، 1386 ق.
3. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م 852 ق)، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: عادل احمد، علی محمّد، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415 ق.
4. ابن حنبل، احمد بن محمّد شیبانی (م 241 ق)، فضائل الصحابة، تحقیق: وصیّ اللّه بن محمّد عبّاس، مکه: جامعة اُم القری، 1403 ق.
5. ابن حنبل، احمد بن محمّد شیبانی (م 241 ق)، مسند احمد بن حنبل، بیروت: دار صادر.
6. ابن شهرآشوب، محمّد بن علی مازندرانی (م 588 ق)، مناقب آل ابی طالب، تحقیق: گروهی از اساتید نجف اشرف، نجف: المکتبة الحیدریة، 1376 ق.
7. ابن عبدالبرّ، یوسف بن عبداللّه قرطبی (م 463 ق)، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: علی محمّد بجاوی، بیروت: دار الجیل، 1412 ق.
8. اسکافی، ابوجعفر محمّد بن عبد اللّه (م 240ق)، المعیار والموازنة فی فضائل الإمام امیرالمؤمنین7، تحقیق: محمّدباقر المحمودی، بیروت: مؤسسۀ المحمودی، 1402ق.
9. امام مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری (م 261 ق)، صحیح مسلم ، بیروت: دارالفکر، [بی تا].
10. بخاری، محمّد بن اسماعیل (م 256 ق)، صحیح البخاری، بیروت: دارالفکر، 1401 ق.
11. حمیری قمی، عبداللّه بن جعفر (م 300 ق)، قرب الاسناد، قم: مؤسسۀ آل البیت7 لاحیاء التراث، 1413 ق.
12. شیخ صدوق، ابوجعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (م 381 ق)، الامالی، قم: مؤسسۀ البعثة، 1417 ق.
13. ، الخصال، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، 1403 ق.
14. شیخ طوسی، ابوجعفر محمّد بن حسن (م 460 ق)، الامالی، قم: دار الثقافه، 1414ق.
15. شیخ مفید، محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی (م 413 ق)، الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، بیروت: دار المفید، 1414ق / 1993م.
16. طبرسی، فضل بن حسن (م 548 ق)، اعلام الوری باعلام الهدی، قم: مؤسسۀ آل البیت7 لاحیاء التراث، 1417 ق.
17. ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، [بی نا]، بیروت، 1988 م/ 1408ق.
18. طبری، محمّد بن جریر، المنتخب من ذیل المذیق، بیروت: موسسة الاعلمی المطبوعات.
19. عیاشی، محمّد بن مسعود سلمی سمرقندی (م 320 ق)، تفسیر العیاشی، تحقیق: هاشم الرسولی المحلّاتی، تهران: المکتبة العلمیة، 1380 ق.
20. فرات کوفی، فرات بن ابراهیم (زنده در 307 ق)، تفسیر فرات کوفی، به کوشش: محمّد کاظم محمودی، تهران: وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی، 1410 ق.
21. قاضی نعمان مغربی، نعمان بن محمّد تمیمی (م 363 ق)، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، تحقیق، سید محمّد حسینی جلالی، قم: نشر اسلامی، 1414 ق.
22. مقریزی، احمد بن علی (م 845 ق)، امتاع الاسماع، تحقیق: محمّد نمیسی، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1420 ق.
23. هیثمی، نور الدین علی بن ابی بکر (م 807 ق)، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1408 ق.
ص: 210
شرح زندگی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با استناد به منابع مهم تاریخی و حدیثی است. از دیدگاه نویسنده: خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ همسری
مهربان و همگام با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در همۀ لحظات بود. وقتی آن حضرت برای عبادت به غار حرا می رفت هرگز مخالفتی نمی کرد و پس از بعثت آن حضرت، ایشان بی هیچ تردید در گفتار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ،
نخستین زن ایمان آورنده بود و همۀ اموالش را در راه اسلام انفاق کرد. با توجه به آن که بعثت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در روز دوشنبه رخ داد، آن بانو ایمان خود به دین نو را در پایان روز دوشنبه و خود را نخستین نمازگزار پس از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دانسته است. نماز عصر دوشنبه حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اولین نماز او است. علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز در گفتار خود بر سخنان آن بانو صحه گذاشته است. از این پس، او بیش از گذشته در همۀ رنج ها شریک حضرت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و مایۀ آرامش خاطر ایشان در برابر آزارهای مشرکان بود.
کلیدواژه: حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، تاریخ اسلام، ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، ابوجهل، شعب ابی طالب.
وی دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزّی بن قصی بن کلاب است(2) که پانزده سال پیش از حادثۀ
ص: 211
عام الفیل در مکّه به دنیا آمد و کنیۀ او ام هند(1) و پدرش خویلد از بزرگان بنی اسد در جاهلیت و از رؤسای آنان در جنگ فجار بود.(2) در زمان مرگ او اختلاف است: برخی مرگ خویلد را در جنگ فجار(3) یا در سال فجار(4) یا پیش از آن می دانند.(5) مادرش فاطمه بنت زائد از طایفۀ قریشی بنی عامر بن لوی بود.(6) نوفل، حزام و عوام برادران خدیجه اند که حزام و عوام در نبردهای فجار کشته شدند؛(7) اما نوفل که او را اسد قریش می خواندند تا بعثت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زنده بود و هیچ گاه اسلام نیاورد و سرانجام، در جنگ بدر به دست علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ کشته شد. ورقة بن نوفل عموزاده خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و حکیم بن حزام و زبیر بن عوام از برادرزادگان خدیجه اند.(8)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در نسب، شرافت و افتخارات خانوادگی از برترین زنان قریش و در جاهلیت به «طاهره» شهرت یافته بود(9) که انتخاب این لقب از فضیلت و پاک دامنی او نشان
ص: 212
دارد. وی ثروتمندترین زن قریش بود که از تجارت با مراکز مهم آن روزگار بر ثروت خود می افزود. هم چنین اموال خود را در قالب مضاربه در اختیار دیگران قرار می گذارد، تا آنان نیز با تجارت خود از قسمتی ا ز سود آن بهره ببرند. همۀ این امتیازات که گویای خردمندی و هوشمندی آن بانو نیز بود، مردان قریش را آرزومند ازدواج با وی می ساختند.(1)
روشن نیست که خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نخستین بار در چه سالی ازدواج کرد؛ اما مشهور است که ازدواج یکم او با ابوهاله هند بن نباش از بزرگ زادگان تمیم و هم پیمان طایفۀ قریشی بنی عبدالدار انجام گرفت و از او پسرانی به نام های هاله و هند به دنیا آورد.(2) هند پس از ازدواج مادرش با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با تربیت او بزرگ شد و به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ و قاسم افتخار می کرد که پدر، خواهر و برادرش بودند و به این سبب خود را برترین مردم می دانست. هند با بعثت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اسلام آورد(3) و در رکاب امام علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ در جنگ جمل به شهادت رسید.(4)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در پی مرگ ابوهاله با عتیق بن عائذ مخزومی ازدواج کرد(5) و دختری به نام هند زایید. نوادگان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هند را به احترام آن حضرت «بنی طاهره» می خواندند.(6) طبری ازدواج خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با عتیق را پیش از ازدواج با ابوهاله می داند.(7)
ص: 213
در برابر گزارش مشهور، برخی معتقدند آن بانو قبل از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با کسی ازدواج نکرده بود(1) و فرزندان منتسب به ایشان، پیش از ازدواج با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را فرزندان خواهرش می دانند.(2)
شهرت محمّد بن عبد اللّه به راست گویی، امانت داری، پاک دامنی و اخلاق نیکو(3) انگیزه شد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از او بخواهد همراه غلامش میسره، کاروان بازرگانی او را به شام ببرد و حضرت پذیرفت و همراه کاروان رفت و سود سرشاری بهره کاروان شد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هم دو برابر آنچه به دیگران می داد، به ایشان پرداخت کرد.(4) بر اساس گزارش دیگری، پیشنهاد همکاری محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با آن بانو را نخست ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ یاد کرد و پس از موافقت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با وی به شام رفت(5) و میسره مشاهداتش از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در راه را برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ بازگفت.(6)
بدین سان، آن بانو برای ازدواج با حضرت ترغیب شد و نفیسه دختر منیه را فرستاد تا نظر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را در بارۀ ازدواج جویا شود. نفیسه وقتی از گفتار حضرت دریافت که وی تنها بر اثر فقر تا کنون ازدواج نکرده است، ازدواج با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را به وی پیشنهاد کرد و با موافقت رسول اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زمانی را برای گفت وگو و
ص: 214
اجرای مراسم عقد تعیین کرد و در این مجلس، خود همراه عمویش عمرو بن اسد و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز همراه عموهایش ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و حمزه حضور یافتند.(1)
حضرت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ خطبۀ عقد را خواندند(2) که متن آن در منابع بسیاری ثبت است. در این خطبه، ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را با وجود تهی دستی، برترین قریش خواند. عمرو بن اسد عموی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و ولیّ او این ازدواج را تأیید کرد.(3) سپس حضرت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ حله ای را بر سر آن بانو انداخت.(4) مهریۀ حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را دوازده اوقیه (واحد سنجش طلا و نقره) یاد کرده اند.(5) روایاتی نیز در بارۀ مخالفت پدر ایشان با ازدواج او با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نقل شده اند(6) که مخدوش اند؛ زیرا پدر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیش از این درگذشته بود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ هنگام ازدواج چهل ساله و از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پانزده سال بزرگ تر بود.(7)
حضرت پس از ازدواج با آن بانو از کوی بنی هاشم به خانۀ وی رفت و تا اواخر حیات خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ آن جا زیست. همۀ فرزندان حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در آن جا به دنیا آمدند و پس از رحلت آن بانو رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تا پیش از هجرت به مدینه در آن خانه اقامت کرد؛ تا این که با هجرت حضرت به مدینه این منزل به عقیل بن ابی طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ سپرده شد(8) و در آینده معاویه این خانه را خرید و در جای آن مسجدی ساخت.(9)
ص: 215
حلیمۀ سعدیه، دایۀ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پس از ازدواج آن حضرت با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، نزد وی آمد و از خشک سالی و هلاک چارپایش شکایت و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ با همسرش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گفت وگو کرد و آن حضرت چهل گوسفند و یک شتر بارکش یا هودجدار به او داد و با نیکی وی را به خانواده اش برگرداند.(1)
ثوبیه کنیز ابولهب و نخستین دایۀ پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز نزد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ آمد و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ وی را گرامی داشت و از ابولهب خواست ثوبیه را به او بفروشد، تا او را آزاد کند؛ اما ابولهب از این کار خودداری کرد.(2) او هم چنین غلام خود، زید را به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بخشید تا در اختیار آن حضرت باشد.(3)
پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نزدیک 25 سال با خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ زندگی کرد و همسر دیگری برنگزید. در بارۀ فرزندان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از آن حضرت اختلاف فراوانی است. بیشتر فرزندان ایشان پیش از بعثت و در پانزده سال نخست زندگی مشترکشان به دنیا آمدند. نخستین فرزندشان قاسم نام داشت که در دو سالگی(4) یا چهار سالگی درگذشت(5) و کنیۀ ابوالقاسم برای پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در انتساب به او است.(6) فرزندان دیگر آن دو بزرگوار به ترتیب زینب، رقیه، ام کلثوم، فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ و عبد اللّه ملقب به طیب و طاهر بودند.(7)
ابن اسحاق پسران خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را سه تن به نامَ های
ص: 216
قاسم، طیب و طاهر دانسته است که هر سه پیش از بعثت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از دنیا رفتند.(1)
عبد اللّه در سن یک ماهگی درگذشت و خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ فرمود: ای کاش زنده می ماند تا او را از شیر می گرفتم!(2)
در همۀ زایمان های او سلمی، کنیز صفیه عمّه پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مامایی او را به عهده داشت.(3) وی برای هر فرزند پسر که به دنیا می آمد دو گوسفند و برای فرزند دختر یک گوسفند عقیقه می کرد. فاصلۀ تولد میان فرزندانش یک سال بود و پیش از زایمان فرزندانش برای آنان دیه برمی گزید.(4) همۀ دختران خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، به نبوت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ایمان آوردند و او را تصدیق کردند.(5) زینب با ابوالعاص ازدواج کرد و دارای دو فرزند به نام علی و امامه شد(6) و رقیه با عثمان ازدواج کرد و در سال دوم هجرت درگذشت؛ سپس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ام کلثوم را به همسری عثمان درآورد که در سال نه هجرت درگذشت.(7) حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ با علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ ازدواج کرد و پس از رحلت پدر به شهادت رسید.(8)
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ همسری مهربان و همگام با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در همۀ لحظات بود. وقتی آن حضرت برای عبادت به غار حرا می رفت هرگز مخالفتی نمی کرد و پس از
ص: 217
بعثت آن حضرت، ایشان بی هیچ تردید در گفتار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نخستین زن ایمان آورنده بود و همۀ اموالش را در راه اسلام انفاق کرد.(1)
با توجه به آن که بعثت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در روز دوشنبه رخ داد، آن بانو ایمان خود به دین نو را در پایان روز دوشنبه و خود را نخستین نمازگزار پس از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دانسته است. نماز عصر دوشنبۀ حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اولین نماز او است.(2) علی عَلَيْهِ السَّلاَمُ نیز در گفتار خود بر سخنان آن بانو صحه گذاشته است.(3) از این پس، او بیش از گذشته در همۀ رنج ها شریک حضرت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و مایۀ آرامش خاطر ایشان در برابر آزارهای مشرکان بود.
در حادثۀ شعب ابی طالب در سه سال پایانی حیات خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، مشرکان، بنی هاشم را بر اثر حمایت از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در شعب ابی طالب (محلۀ بنی هاشم) از بُعد سیاسی اجتماعی محاصره کردند و ابوجهل از کسانی بود که نمی گذاشت خوراکی وارد شعب ابی طالب شود. خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در کنار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ برابر مشرکان ایستادگی و تلاش داشت با استفاده از جایگاه تجاری نیز کمک گرفتن از کسان طایفه اش (بنی اسد) اوضاع را بهبود بخشد؛ از جمله آمده است که زمعة بن اسود را نزد ابوجهل فرستاد تا با او سخن بگوید و وی را از این کار باز دارد؛ اما ابوجهل به این سخنان اعتنایی نکرد، تا این که حکیم بن حزام یک بارِ شتر از آرد برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به شعب فرستاد.(4) گرچه به گفتۀ برخی حکیم در شعب به مسلمانان کمک نکرد و اگر یاری فرستاد، ابوجهل
ص: 218
مانع شد.(1)
حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ روز ده رمضان سال ده بعثت و پس از رخداد شعب ابی طالب در 65 سالگی وفات یافت.(2) رحلت آن بانو را به اختلاف سه روز،(3) 25 روز، یک ماه و پنج روز،(4) پس از رحلت ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ می دانند. به گزارش برخی، وی سه روز پیش از ابوطالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ از دنیا رفته است.(5) پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ این سال را به جهت وفات دو حامی خود سال اندوه نامید(6) و فرمود: نمی دانم برای کدام یک از این دو مصیبت بیشتر بنالم.(7)
بدن پاک حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را کنیز وی، ام ایمن و ام الفضل همسر عباس غسل دادند(8) و پیکر او را از خانه اش به قبرستان حجون در مکّه تشییع کردند و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ درون قبر همسرش رفت(9) و برای او دعا کرد؛(10) ولی تا آن زمان نماز میت واجب نشده بود(11) که بر بدن او خوانده شود. وقتی خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ از دنیا رفت، رسول خدا صلی
ص: 219
الله علیه و آله نزدیک به پنجاه سال داشت.(1)
روایات فراوانی از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در شأن و منزلت والای حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در دست است که در آنها آن بانو را کنار حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ، مریم و آسیه همسر فرعون و گاه کلثوم خواهر موسی عَلَيْهِ السَّلاَمُبهترین زنان عالم(2) و برترین زنان بهشت(3) خوانده، در حالی که از همسران دیگرشان یادی نکرده است. جایگاه خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ به اندازه ای بلند بود که گاه جبرئیل حامل سلام الهی برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می شد.(4) پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ در زمان حیات آن بانو او را به بهشت بشارت می داد؛(5) چنان که پس از رحلت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و زمانی که فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ مادر خود را از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ می طلبید، جبرئیل از ساختن خانه ای از درّ و گوهر برای خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در بهشت خبر داد.(6) یاد آن بانو پس از رحلت هیچ گاه از خاطر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نرفت و آن حضرت همیشه ایشان را بهترین یاور و همسر خود یاد می کرد.(7)
حسادت عایشه به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، که به اعتراف خود او بیش از حسادتش به دیگر زنان بوده(8) و در گزارش های بسیاری از زبان عایشه نقل شده است، نشان از بزرگی جایگاه
ص: 220
خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نزد پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ است. بر پایۀ برخی از این گزارش ها عایشه در برابر محبت پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به همسر وفات یافته اش تاب نمی آورد و به ناسزاگویی در بارۀ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می پرداخت و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نیز که از سخنان عایشه آزرده خاطر می شد، ایمان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را در برهه ای که کسی به او ایمان نداشت و حمایت آن بانو را هنگامی که همه وی را تحریم کرده بودند، از ادلۀ احترام و محبت خود به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ می شمرد.(1)
زینب،
دختر پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، پس از نبرد بدر برای آزادی همسرش ابوالعاص، که در سپاه قریش رو در روی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ جنگیده، و اسیر شده بود، گردنبند مادرش خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را نزد حضرت فرستاد و ایشان با دیدن آن به یاد خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گریستند و بر او رحمت فرستادند.(2) آن حضرت افزون بر یاد کردن از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، به دوستان او نیز اعتنا و عنایت می داشت و گاه گوسفندی ذبح می کرد و دستور می داد برای دوستان خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نیز سهمی از آن را بفرستند.(3)
شخصیت حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ چنان در تاریخ برجسته بود که برخی به وجود آن حضرت در برابر مخالفان خود افتخار می کردند: محمّد حنفیه در درگیری با عبداللّه بن زبیر وجود خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را در تیرۀ بنی اسد مانع سخنان خود ضد بنی اسد می دانست(4) و بنی هاشم، به ویژه اهل بیت: نیز در منازعات بسیاری از منزلت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ در برابر دشمنان خود یاد و بدان افتخار می کرده اند؛ چنان که امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ در برابر معاویه فرمود: جدّۀ ما خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ
ص: 221
و جدۀ شما قتیله است(1) یا امام سجاد عَلَيْهِ السَّلاَمُ در سخنان خود به کاخ یزید خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را مادر خود یاد فرمود.(2) در بسیاری از زیارات نیز از این بانوی گرامی در کنار پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ یاد شده است.(3)
در روایت عاق الوالدین است که خدا فرمود: رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران آنان هستند، پس کسانی که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ را نافرمانی کردند، نفرین آن حضرت آنان را دربرگرفت. هم چنین نفرین حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ گریبانگیر کسانی شد که در برابر فرزندان او سرکشی کردند.(4)
مسلّم، خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ با سابقه ترین زن مسلمان و در میان همسران پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ از بیشترین فضیلت برخوردار بود. از این رو همۀ آیاتی را که از مؤمنان و جایگاه آنان نزد خدا و فرجام نیکوی آنها سخن می گویند می توان بر حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ تطبیق کرد و وی را مصداقی از آنها دانست. چه راویان احادیث شأن نزول و مفسران نخستین گزارشی در این زمینه ثبت کرده یا نکرده باشند؛ چنان که «مقربون» را در تفسیر آیات (وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ)(5) رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و علی بن ابی طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ و ذریه شان که به ایشان می پیوندند، دانسته اند.(6)
بر پایۀ روایتی، زمانی که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ چهار زن برتر را برمی شمرد، از میان
ص: 222
همسران خود تنها به خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ اشاره کرد. مفسران این روایت را در تفسیر آیۀ 42 سورۀ آل عمران بازگو کرده اند. بر اساس این آیه خدا حضرت مریم را برگزید، پاک ساخت و برتری داد.(1)
همچنین در تفسیر آیۀ مکی (وَ مَا یسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْوَاتُ)؛(2) زنده و مرده یکسان نیستند.» نیز خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را از مصادیق «احیاء» دانسته اند.(3)
ابان بن نتغلب از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ در بارۀ شأن نزول آیۀ (وَ الَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا)(4) پرسید و آن حضرت فرمود: ما اهل بیت: هستیم. از دیگران نیز روایت کرده اند که «ازواجنا» همان حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ و «ذریاتنا» حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ و «قرة اعین» امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ و امام حسین عَلَيْهِ السَّلاَمُ و مراد از «واجعَلنا لِلمُتَّقین اِماما» علی بن ابی طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ است.(5) ابوسعید نیز از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ روایت کرده که آن حضرت از جبرئیل در بارۀ مصداق «ازواجنا» سؤال فرمودند و جبرئیل نیز در جواب از خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ نام برد.(6)
خدا به بی نیازی پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ پس از فقر اشاره می فرماید: (وَ وَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَی)(7) و بسیاری از مفسران در تفسیر «فأغنی» نوشته اند که با ثروت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ، پیامبر صلی الله علیه و
ص: 223
آله از فقر رهایی یافت.(1)
پیرو افشای راز پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ به دست برخی از همسرانش و آزرده شدن آن حضرت از آنان (حفصه و عایشه) آیاتی از سورۀ تحریم نازل شدند: در آیۀ پنج این سوره: (عَسَی رَبُّهُ إِن طَلَّقَکُنَّ أَن یبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَیرًا مِّنکُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَیبَتٍ وَ أَبْکَارًا) آمده است که چه بسا با طلاق دادن شما خدا بهتر از شما زنانی از بیوه زنان یا دوشیزگانی به پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دهد. برخی مفسران در تفسیر بیوه زنان این آیه را بر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ تطبیق داده اند،(2) در حالی که وی در دورۀ مکی رحلت کرده بود و این آیه و شأن نزولش مربوط به دورۀ مدنی است، مگر آن که مراد این باشد که با طلاق شما خدا در بهشت، مانند خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ را نصیب پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خواهد کرد.
در شأن آیۀ مدنی (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ)(3) گفته اند که (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ) حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ است که نخستین زن ایمان آورنده به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بود؛(4) در حالی که آیۀ یاد شده در بارۀ نخستین مهاجران و انصار و پیروان آنان است، نه نخستین مؤمنان. وانگهی حضرت خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ پیش از هجرت به مدینه از این دنیا رفته بودند. از این رو گفتار مفسران را باید از گونۀ تطبیق آیه بر خدیجه عَلَيْها السَّلاَمُ دانست.
1. ابن ابی الحدید، عزالدین ابو حامد (م 656 ق)، شرح نهج البلاغه، به کوشش: محمّد ابوالفضل، داراحیاء الکتب العربیه، 1378 ق.
2. ابن اثیر جزری، علی بن محمّد (م 630 ق)، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، به کوشش: علی محمّد، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415 ق.
3. ابن اسحاق، ابوعبداللّه محمد (م 151 ق)، کتاب السیر و المغازی، به کوشش: زکار، قم: دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، 1368ش.
4. ابن الحجام، محمّد بن عباس (م 350 ق)، تأویل مانزل من القرآن، قم: الهادی، 1420 ق.
5. ابن حبان بُستی، محمد بن احمد (م 354 ق)، الثقات، الکتب الثقافیة، 1393 ق.
6. ، صحیح ابن حبان، محقق: احمد شاکر، دارالمعارف، 1372 / 1952.
7. ابن حبیب بغدادی، ابوجعفر محمّد (م 245 ق)، المُحَبَّر، به کوشش: ایلز «لیختن شتیتر»، بیروت: درالآفاق الجدید.
8. ، المنمق فی اخبار قریش، به کوشش: احمد فاروق، بیروت: عالم الکتب، 1405ق.
9. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م 852 ق)، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق: عادل احمد، علی محمّد، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415 ق.
10. ابن حزم اندالسی، ابومحمد علی بن احمد بن سعید (م 456 ق)، جمهرة انساب العرب، به کوشش: گروهی از علماء، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1418ق.
11. ابن سعد واقدی، ابو عبداللّه محمّد (م 230 ق)، الطبقات الکبری، به کوشش: محمّد عبدالقادر، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1418 ق.
12. ابن شهرآشوب، محمد بن علی مازندرانی (م 588ق)، مناقب آل ابی طالب، به کوشش: البقاعی، بیروت: دار الاضواء، 1412 ق.
13. ابن عبدالبر، یوسف بن عبداللّه قرطبی (م 463 ق)، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: علی محمّد بجاوی، بیروت: دار الجیل، 1412 ق.
14. ابن عساکر، علی بن حسن (م 571 ق)، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش: علی شیری، بیروت: دارالفکر، 1415 ق.
15. ابن عمرانی، محمد بن علی (م 580 ش)، الانباء فی تاریخ الخلفاء، به کوشش: السامرانی، القاهرة: الآفاق العربیة، 1419 ق.
16. ابن قتیبه دینوری، عبد اللّه بن مسلم (م 276 ق)، المعارف، به کوشش: ثروت عکاشة، قم: الرضی، 1373 ش.
17. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی (م 774 ق)، البدایة والنهایه، به کوشش: علی شیری، بیروت: داراحیاء التراث العربی 1408ق.
18. ابن هشام حمیری، ابومحمد عبدالملک (م 8 213 ق)، السیرة النبویه، به کوشش: السقاء و دیگران، بیروت: دارالمعرفه.
19. ابن واضح یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب اسحاق (م 284 ق)، تاریخ یعقوبی، بیروت: دار صادر، 1415.
20. ابو سعد سمعانی، عبدالکریم بن محمد (م 562 ق)، الانساب، به کوشش: عبد اللّه عمر، بیروت: دارالجنان، 1408 ق.
21. ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین (م 356 ق)، مقاتل الطالبیین، تحقیق: کاظم مظفر، قم: موسسة دار الکتاب، 1385ق.
22. ابوالقاسم کوفی، علی بن احمد (م 329 ق)، الاستغاثه فی بدع الثلاثة، تهران: موسسة الاعلمی، 1373ش.
23. اربلی، ابوالحسن علی بن عیسی (م 692 ق)، کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة، بیروت: دارالاضواء، 1405 ق.
24. ازرقی، محمد بن عبداللّه (م 248 ق)، اخبار مکّه و ما جاء فیها من الأثار، به کوشش: رشدی الصالح، مکه: مکتبة الثقافة، 1415 ق.
25. اصفهانی، ابوالفرج (م 356 ق)، مقاتل الطالبین، به کوشش: سید احمد صفر، بیروت: دارالمعرفه.
26. امام مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری (م 261 ق)، صحیح مسلم با شرح سنوسی، به کوشش: محمّد سالم، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415ق.
27. بخاری، محمد بن اسماعیل (م 256 ق)، صحیح البخاری، به کوشش: بن باز، بیروت: دارالفکر، 1418 ق.
28. بدرالدین الحموی (م 733 ق)، غرر التبیان، به کوشش: عبدالجواد خلف، دمشق: دار قتیبة، 1410ق.
29. بغوی، حسین بن مسعود (م 510 ق)، تفسیر بغوی (معالم التنزیل)، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1414ق.
30. بلاذری، احمد بن یحیی (م 279 ق)، انساب الاشراف، به کوشش: زکار، بیروت: دارالفکر، 1417ق.
31. بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین (م 458 ق)، دلائل النبوه، به کوشش: عبدالمعطی، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1405 ق.
32. حاکم حسکانی، عبیداللّه بن احمد (م 506 ق)، شواهد التنزیل، به کوشش: محمودی، تهران: سازمان چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411 ق.
33. خطیب بغدادی،احمد بن علی (م 463 ق)، تاریخ بغداد، به کوشش: عبدالقادر، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1417ق.
34. زِرِکلی، خیرالدین (م 1389 ق)، الاعلام، بیروت: دارالعلم للملایین، 1997 م.
35. زمخشری، ابوالقاسم محمود بن عمر (م 538 ق)، الکشاف، قم: بلاغت، 1415 ق.
36. سخاوی، شمس الدین محمد بن عبدالرحمن (م 902 ق)، التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینه، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1414 ق.
37. سید بن طاووس، رضی الدین علی بن موسی (م 664 ق)، الطرف من الانباء والمناقب، مصحح: عطار، نشر تاسوعا.
38. شافعی، محمد بن ادریس (م 204 ق)، مسند الشافعی، تحقیق: رفعت فوزی عبدالمطلب، بیروت: دارالکتب العلمیة.
39. شهید الاول، عاملی نبطی جزینی (م 786 ق)، المزار، قم: مؤسسه الامام المهدی7، 1410 ق.
40. شیخ صدوق، ابوجعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (م 381 ق)، الخصال، به کوشش غفاری، قم: نشر اسلامی، 1416 ق.
41. شیخ طوسی، ابوجعفر محمّد بن حسن (م 460 ق)، تهذیب الاحکام، به کوشش: غفاری، تهران: صدوق، 1417ق.
42. ، مصباح المتهجد، بیروت: فقه الشیعة، 1411 ق.
43. شیخ مفید، محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی (م 413 ق)، الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، بیروت: دارالمفید، 1414ق.
44. صالحی شامی، محمد بن یوسف (م 942 ق)، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، تحقیق: عادل احمد عبدالموجود، بیروت: دارالکتاب العالمیه، 1414ق.
45. طبرسی، فضل بن حسن (م 548 ق)، اعلام الوری باعلام الهدی، قم: آل البیت7، 1417 ق.
46. ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، بیروت: دارالمعرفه، 1406 ق.
47. طبری، محمد بن جریر (م 310 ق)، تاریخ طبری ( تاریخ الامم والملوک)، به کوشش: گروهی از علماء، بیروت: اعلمی، 1403 ق.
48. ، جامع البیان عن تأویل آی القرآن (تفسیر طبری)، بیروت: دار الفکر، 1408 ق.
49. عروسی حویزی، عبدالحی بن جمعه (م 1112 ق)، نورالثقلین، به کوشش: رسولی محلاتی، تهران: اسماعیلیان، 1373 ش.
50. علی بن بلبان الفارسی (م 739 ق)، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، به کوشش: الارنؤوط، الرسالة، 1414 ق.
51. عینی، بدرالدین ابومحمد بن احمد (م 855 ق)، عمدة القاری، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
52. فرات کوفی، فرات بن ابراهیم (زنده در 307 ق)، تفسیر فرات کوفی، به کوشش: محمّد کاظم، تهران: سازمان چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374 ش.
53. قرطبی، محمّد بن احمد انصاری (م 671 ق)،