مختصری از ماجرای عاشورا

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:مختصری از ماجرای عاشورا / سید محمد حسینی بهارانچی

تعداد صفحات: 93 ص

زبان : فارسی

موضوع:عاشورا

موضوع: کوفه

موضوع: اسراء - کربلا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

مختصری از ماجرای عاشورا

سید محمد حسینی بهارانچی

پیش گفتار

هدف از این نوشتار استفاده ی دوستان اهل بیت(علیهم السلام) بوده که به خلاصه ای از حوادث کربلا و آنچه بر عزیزان پیامبرشان(صلی الله علیه وآله وسلّم) شده است؛ آگاه شوند و در مصائب با آنان همدردی نمایند و در حزن و اندوه آنان محزون و اندوهگین باشند و در شادی و سرور آنان نیز شاد باشند و از بهترین مقاتل و زبده ترین آن ها به زبان فارسی آگاهی پیدا کنند، برای این هدف نویسنده مقتل مرحوم سیّد جلیل القدر علاّمه بزرگوار سیّد بن طاوس و شیخ مفید (رضوان الله علیهما) را در ارشاد ولهوف که نزد بزرگان ما مورد قبول بوده اند؛ نویسنده انتخاب نمود و آنها را به زبان فارسی روان ترجمه و در اختیار علاقه مندان قرار داد، امید آن که آقایان اهل منبر و مدّاحان اهل بیت(علیهم السلام) و همه مردم از آن استفاده نمایند و چیزی عائد این حقیر ناچیز هم بشود. و از روضه های بی اساس و شایع پرهیز گردد، و خدای ناکرده به حضرات معصومین(علیهم السلام) نسبت دروغ داده نشود.

پاداش اشک و سوز بر مظلومیّت امام حسین علیه السلام

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا و عُجبوا بماء ولایتنا یَحزنون لحزننا و یفرحون لفرحنا» یعنی شیعیان ما از باقیمانده ی گِل ما آفریده شدند و با آب محبّت و ولایت ما آمیخته شدند، آنان در حزن ما محزون و در شادی ما شاد می باشند»[شجره ی طوبی]

امام هشتم حضرت علیّ بن موسی الرضا(علیه السلام) نیز در روز اوّل محرّم به ریان بن شبیب فرمود: «یَا ابْنَ شَبِیبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ إِنَّ هَذَا الْیَوْمَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی دَعَا فِیهِ زَکَرِیَّا رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ فَنَادَتْ زَکَرِیَّا وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی فَمَنْ صَامَ هَذَا الْیَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ کَمَا اسْتَجَابَ لِزَکَرِیَّا ع ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ فِیمَا مَضَی یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِیِّهَا لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ

ص: 3

وَ انْتَهَبُوا ثقلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ شَبِیهُونَ وَ لَقَدْ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَی الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَی أَنْ یَقُومَ الْقَائِمُ فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْنِ.

یَا ابْنَ شَبِیبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ جَدِّیَ الْحُسَیْنُ أَمْطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ بَکَیْتَ عَلَی الْحُسَیْنِ حَتَّی تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَی خَدَّیْکَ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً.

یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَلْقَی اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا ذَنْبَ عَلَیْکَ فَزُرِ الْحُسَیْنَ ع.

یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَسْکُنَ الْغُرَفَ الْمَبْنِیَّةَ فِی الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِیِّ صلّی الله علیه وآله فَالْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ یَکُونَ لَکَ مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَیْنِ فَقُلْ مَتَی مَا ذَکَرْتَهُ: یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً.

یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعَنَا فِی الدَّرَجَاتِ الْعُلَی مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَیْکَ بِوَلَایَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّی حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ(1)

و در بحارالأنوار از محاسن برقی نقل شده که امام صادق(علیه السلام) فرمود:

کسی که نام ما نزد او برده شود و به خاطر ما به اندازه ی بال مگسی اشک بریزد خداوند گناهان او را می ریزد و می بخشد، گرچه به اندازه ی کفِ روی دریا باشد.(2)

ص: 4


1- - عیون الاخبار الرضا، ج2، ص268.
2- - بحارالأنوار، ج44، ص289، محاسن، ص63.

ذکر مصائب در قالب شعر

مؤلف گوید: در روایات اهل بیت(علیهم السلام) پاداش فراوانی برای خواندن شعر و یا انشاء شعر و اشک و سوز دل در مصائب امام حسین(علیه السلام) وارد شده است و در اینجا نمونه هایی از آن بیان می شود؛ تا دوستان اهل بیت (علیهم السلام) انگیزه ی بیشتری برای عزاداری پیدا کنند.

ابوهارون مکفوف گوید: خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدم و آن حضرت به من فرمود: برای من مرثیه بخوان و چون خواندم، فرمود: آنگونه که بین خود می خوانید و آنگونه که نزد قبر جدّم حسین می خوانید بخوان. پس من شروع کردم و گفتم:

امْرُرْ عَلَی جَدَثِ الْحُسَیْنِ***فَقُلْ لِأَعْظُمِهِ الزَّکِیَّة

پس آن حضرت گریان شد و من شعر خود را قطع کردم و باز فرمود: ادامه بده و ادامه دادم اشعار خود را تا این که فرمود: باز بخوان و من از قصیده ی دیگری شروع به خواندن کردم و گفتم:

یَا مَرْیَمُ قُومِی وَ انْدُبِی مَوْلَاکِ***وَ عَلَی الْحُسَیْنِ فَأَسْعِدِی بِبُکَاکِ

پس امام گریان شد و صدای گریه از زن ها بلند شد، و چون ساکت شدند فرمود: ای ابا هارون هر کس درباره ی مصائب حسین(علیه السلام) شعری بگوید و ده نفر را گریان کند اهل بهشت خواهد بود سپس عدد را کم کرد و تا به یک نفر رسید و فرمود: هر کس(یک بیت) شعر درباره حسین(علیه السلام) بگوید و یک نفر را گریان کند، اهل بهشت خواهد بود. تا این که فرمود: هر کس حسین(علیه السلام) را بیاد بیاورد و گریه کند، اهل بهشت خواهد بود.(1)

زید شحّام گوید: ما جماعتی بودیم از اهل کوفه خدمت امام صادق(علیه السلام) نشسته بودیم که شاعر اهل بیت جعفر بن عفّان وارد شد و امام او را نزد خود خواند و فرمود: شنیده ایم تو درباره امام حسین(علیه السلام) شعر می گویی؟ جعفر گفت: آری فدای شما بشوم فرمود: بخوان و چون خواند امام صادق(علیه

ص: 5


1- - بحارالأنوار، ج44، ص287.

السلام) و اطرافیان او گریه کردند و اشک بر گونه های امام(علیه السلام) جاری شد و فرمود: ای جعفر به خدا سوگند ملائکه ی مقرّب خدا سخنان تو را درباره ی حسین(علیه السلام) شنیدند و بیش از ما گریه کردند و خدواند بهشت را برای تو الآن واجب نمود و گناهان تو را آمرزید.

سپس فرمود: هر کس شعری درباره ی حسین(علیه السلام) بگوید و گریه کند و گریه بیندازد، قطعا خداوند بهشت را برای او واجب می کند و گناهان او را می آمرزد.(1)

علامه مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) در جلد 44 بحارالأنوار روایات و قضایایی را در این موضوع نقل کرده است و ما به برخی از آن ها اشاره می کنیم.

امام هشتم (علیه السلام) فرمود: کسی که مصائب ما را یاد کند و به خاطر آن مصائب بر ما اشک بریزد، او در قیامت در همان درجه و مقامی که ما هستیم با ما خواهد بود و کسی که مصائب ما را بشنود و گریه کند و یا مصائب ما را یاد کند و دیگری را گریه بیندازد، روزی که چشم ها گریان است، چشم او گریان نخواهد بود، و کسی که در مجلسی بنشیند که امر ما در آن مجلس احیا می شود، قلب او نمی میرد، روزی که قلب ها می میرد.(2)

امام صادق(علیه السلام) فرمود: کسی به خاطر مظلومیت ما غصه مند باشد، نَفَس او تسبیح و غصه ی او عبادت است و کتمان سرّ ما برای او پاداش جهاد در راه خدا را دارد.(3)

امام صادق(علیه السلام) فرمود: حسین بن علیّ(علیهماالسلام) فرمود: من کشته ی اشکم و مکروب و محزون کشته شده ام و بر خداوند سزاوار است که هر مکروب محزونی به زیارت من بیاید او را مسرور و خشنود نماید.(4)

ص: 6


1- - بحارالأنوار، ج44، ص283-282.
2- - بحارالأنوار، ج44، ص271.
3- - همان.
4- - همان، ص279.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: کسی که به خاطر ما اشک بریزد، خداوند سال های بی شماری او را در بهشت جا می دهد.(1)

محمد بن مسلم گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمود: امام حسین(علیه السلام) همواره به محل شهادت خود و به شهدایی که با او بوده اند و به زوّار قبر خود نظر می کند و آنان را به خوبی می شناسد و درجات و منازل آنان را در بهشت نزد خداوند می داند، و چون می بیند کسی بر او گریه می کند برای او استغفار می نماید و از پدران خود نیز می خواهد که برای او استغفار نمایند، و می فرماید: اگر زائر من می دانست خداوند چه پاداشی برای او قرار داده است، شادی او بیش از اندوه او بود، همانا زائر او چون خدا را ملاقات می کند، گناهی بر او نیست.(2)

فضیل گوید: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: شما مجلس برپا می کنید و حدیث های ما را بازگو می نمایید؟ گفتم: آری فدای شما شوم، فرمود: من این مجالس شما را دوست می دارم و شما باید امر ما را زنده کنید ای فضیل خدا رحمت کند کسی را که امر ما را زنده می کند، سپس فرمود:

ای فضیل کسی که نام ما نزد او برده شود و برای مظلومیت ما به اندازه ی بال مگسی گریه کند خداوند گناهان او را می بخشد گرچه بیش کفِ روی دریا باشد.(3)

مرحوم علامه ی مجلسی گوید: من در برخی از کتاب های علمای مورد اعتماد عصر خود دیدم که از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)نقل نموده بود که چون آن حضرت خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) را به فاطمه ی زهرا داد، فاطمه(علیهاالسلام) بسیار گریه کرد و فرمود: ای پدر این در چه زمانی خواهد بود؟ رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: در زمانی خواهد بود که من و تو و علیّ از دنیا رفته ایم و فاطمه

ص: 7


1- همان
2- - بحارالأنوار، ج44، ص281.
3- - بحارالأنوار، ج44، ص282.

باز گریان تر شد و فرمود: پدر جان آیا کسی بر حسین من گریه می کند؟ و آیا مجالس عزا برای او برپا می شود؟

رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: آری زن های امّت من بر زن های اهل بیت من گریه می کنند و مردهای آنان نیز برای مردان اهل بیت من گریه می کنند و مراسم عزای آنان همه ساله برای اهل بیت من برپا خواهد بود و چون قیامت بر پا می گردد تو برای زن های عزادار اهل بیت من شفاعت می کنی و من برای مردهای عزادار اهل بیت خود شفاعت خواهم نمود و هر کسی از آنان برای مصائب فرزندم حسین گریه کرده باشد ما دست او را می گیریم و او را داخل بهشت می نماییم.

سپس فرمود: ای فاطمه همه ی چشم ها در قیامت گریانند مگر چشمی که بر مصائب حسین من گریه کرده باشد، چنین چشمی در قیامت شاد و خندان است و از نعمت های بهشتی بهره مند خواهد بود.(1)

علامه مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) باز گوید: من در برخی از کتاب های علمای معاصر خود دیدم که او در کتاب خود از سیّد علی حسینی[یعنی سیّدبن طاوس] نقل کرده بود که سیّد گوید: من مدتی مجاور قبر علی بن موسی الرضا(علیه السلام) بودم و روز عاشورایی رسید و یکی از علمای ما شروع به خواندن مقتل امام حسین(علیه السلام) نمود و روایتی را از امام باقر(علیه السلام) نقل نمود که آن حضرت می فرماید: «کسی که به اندازه ی بال مگسی در مصیبت حسین(علیه السلام) گریه کند خداوند گناهان او را می بخشد گر چه به اندازه ی کفِ روی دریا باشد» و در آن مجلس یک نفر عالم نمایی بود که از علوم اهل بیت(علیهم السلام) بهره ای نداشت و گفت: «این سخن صحیح نیست و عقل آن را نمی پذیرد» سپس بحث زیادی شد و متفرّق شدیم و او مصرّ بر عناد و تکذیب این احادیث بود تا این که او در آن شب در خواب دید که قیامت بر پا شده و میزان و صراط و حساب و نامه ی اعمال آماده است و دوزخ شعله ور و بهشت آماده است و گرمای شدیدی او را فرا گرفته و سخت تشنه شده و به دنبال آب می گردد و آبی نمی یابد، ناگهان حوض بزرگی را

ص: 8


1- - بحاراالأنوار، ج44، 292.

می بیند و می گوید: با خود گفتم: این کوثر بود و در آن آب سرد و شیرین بود و دو نفر مرد و یک زن نزد آن بودند که نورشان همه ی خلایق را فرا گرفته بود و با این حال سیاه پوش و گریان و محزون بودند. پس من گفتم: اینان کیانند؟ و به من گفته شد: «اینان محمد مصطفی و علی مرتضا و فاطمه زهرا هستند» گفتم: برای چه سیاه پوش هستند؟ و گریه می کند؟ و محزون می باشند؟ پس به من گفته شد: مگر امروز روز عاشورا و روز کشته شدن حسین(علیه السلام) نیست؟ پس من نزدیک فاطمه ی زهرا(علیه السلام) رفتم و گفتم: ای دختر رسول خدا من تشنه هستم! پس نگاه خشمی به من نمود و فرمود: «آیا تو آن نیستی که منکر فضیلت گریه ی بر مصائب میوه ی دل من و نور چشم من که مظلوم به شهادت رسیده؛ می باشی؟! خدا لعنت کند آن کسانی را که از روی ظلم و دشمنی او را کشتند و آب به او ندادند»

پس من وحشت زده از خواب بیدار شدم و فراوان استغفار نمودم و پشیمان شدم و نزد رفقای خود رفتم و خواب خود را بر آنان گفتم و به سوی خداوند عزّوجلّ توبه نمودم.(1)

مؤلّف گوید: روایات وقضایای فراوانی در این باره هست وما برخی را در کتاب امام الشهدا ذکر کرده ایم دوستان مراجعه فرمایند.

اکنون می گوییم : این مقتل در سه بخش به پایان می رسد:

بخش اوّل: حوادث قبل از شهادت.

بخش دوّم: وضعیّت قتال و جنگ و شهادت.

و بخش سوّم: حوادث بعد از شهادت شهدا(رضوان الله علیهم اجمعین).

ص: 9


1- - بحارالأنوار، ج44، ص293.

مرحوم سیّد بن طاوس(رضوان الله علیه) گوید:

قال السیّد المرتضی(رضوان الله علیه) فی وصف الشهدا(علیهم السلام):

لهم نفوس علی الرضا مهملةٌ***و أنفسٌ فی جوار الله یُقریها

کأنّ قاصد ها بالضرّ نافعها

و إنّ قاتلها بالسیف مُحییها

مولّف: این خلاصه ی حال شهدایی است که خداوند در باره ی آنان می فرماید:

«ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون ».(1)

ثمّ قال السیّد الجلیل المعروف بابن طاووس(رحمه الله):

ولولا إمتثال أمر السنّة و الکتاب، فی لبس شعار الجزع والمصاب، لأجل ما طمس من اعلام الهدایة، وأسّس من أرکان الغوایة، وتأسّفا علی ما فاتنا من السعادة، وتلهّفاً علی إمتثال تلک الشهادة، وإلّا کنا قد لبسنا لتلک النعمة الکبری أثواب المسرة والبشری. وحیث فی الجزع رضا لسلطان المعاد وغرض لأبرار العباد، فها نحن قد لبسنا سربال الجزوع وأنسنا بإرسال الدموع. وقلنا للعیون جودی بتواتر البکاء وللقلوب جدی جِدَّ ثواکل النساء، فإن ودائع الرسول صلی علیه واله وسلم الرؤوف أبیحت یوم الطفوف، ورسوم وصیته بحرمه وأبنائه طمست بأیدی أممه وأعدائه. فیالله من تلک الفوادح المقرحة للقلوب، والجرائع المصرخة بالکروب،

ص: 10


1- - «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون» ؛ (ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.(سوره آل عمران آیه 169)

والمطائب المصغرة لکل بلوی، والنوائب المفرقة شمل التقوی والسهام التی أراقت دم الرسالة والأیدی التی ساقت سبی الجلالة والزریة التی نکست رؤوس الأبدال والبلیة التی سلبت نفوس خیر الال، والشماتة التی رکست أسود الرجال، والفجیعة التی بلغ رزؤها الی جبرائیل، والفظیعة التی عظمت علی الرب الجلیل. وکیف لا یکون ذلک وقد أصبح لحم رسوله مجردا علی الرمال، ودمه الشریف مسفوکا بسیوف أهل الضلال، ووجوه بناته مبذولة لعین السائق والشامت، وسلبهن بمنظر من الناطق والصامت، وتلک الأبدان المعظمة عاریة من الثیاب، والأجساد المکرمة جاثیة علی التراب.

مصائب بدّدت شمل النبیّ ففی***قلب الهدی أسهم یطفن بالتلّ

وناعیات إذا ماملّ من وله***سرت علیه بنار الحزن والأسف

فیا لیت فاطمة وأبیها عینا تنظر إلی بناتها، وبنیها مابین مسلوب وجریح ومسحوب وذبیح، وبنات النبوة مشققات الجیوت، ومفجوعات بفقد المحبوب، وناشرات للشعور، وبارزات من الخدور، ولاطمات للخدود، وعادمات للجدود، ومبدیات للنیاحة والعویل، وفاقدات للمحامی والکفیل، فیا أهل البصائر من الأنام، ویا ذوی النواظر والافهام، حدثوا أنفسکم بمصارع هاتیک العترة، ونوحوا بالله لتلک الوحدة والکثرة، وساعدوهم بموالاة الوجد والعبرة، وتأسفوا علی فوات تلک النصرة، فإن نفوس أولئک الأقوام، ودائع سطان الأنام، وثمرة فؤاد الرسول صلی الله علیه واله وسلم، وقرة عین البتول، ومن کان یرشف بفمه الشریف ثنایا هم ویفضل علی امه أمهم وأباهم.

إن کنت فی شکّ فسل عن حالهم***سنن الرسول ومحکم التنزیل

فهناک أعدل شاهد لذوی الحجی***وبیان فضلهم علی التفصیل

ووصیّة سبقت لأحمدفیهم***جائت إلیه علی یدی جبریل

ص: 11

فیکف طاب للنفوس مع تدانی الأزمان، مقابلة احسان أبیهم بالکفران وتکدیر عیشه بتعذیب ثمرة فؤاده، وتصغیر قدره بإراقة دماء أولاده، وأین موضع القبول لوصایاه بعترته وآله. وما الجواب عند لقائه وسؤاله. وقد هدم القوم ما بناه. ونادی الإسلام واکرباه. فیا لله من قلب لا ینصدع لتذکار تلک الأمور. ویا عجباه من غفلة أهل الدهور. وما عذر أهل الإسلام والایمان. فی إضاعة أقسام الاحزان. ألم یعلموا أن محمدا صلی الله علیه واله وسلم موتور وجیع. وحبیبه مقهور صریع. والملائکة یعزونه علی جلیل مصابه. والأنبیاء یشارکونه فی أحزانه وأوصا به. فیا أهل الوفاء لخاتم الأنبیاء علام لا تواسونه فی البکاء، بالله علیک أیها المحب لوالد الزهراء، نح معها علی المنبوذین بالعراء، وجد ویحک بالدموع السجام. وابک علی ملوک الإسلام، لعلک تحوز ثواب المواسی فی المصاب، وتفوز وبالسعادة یوم الحساب.

فقد روی عن مولانا الباقر علیه السلام أنه قال: کان زین العابدین علیه السلام یقول أیّما مؤمن زرفت عیناه لقتل الحسین علیه السلام حتی تسیل علی خدّه بوّأه الله غرفا فی الجنة یسکنها أحقابا وأیما مؤمن دمعت عیناه حتی تسیل علی خدّه فیما مسّنا من الأذی من عدوّنا فی الدینا بوّاه الله منزل صدق وأیّما مؤمن مسّه اذی فینا صرف الله عن وجهه الأذی وآمنه یوم القیامة من سخط النار.

و روی مولانا الصادق علیه السلام انّه قال: من ذکرنا عنده ففاضت عیناه ولو مثل جناح الذباب غفر الله ذنوبه ولو کانت مثل زبد البحر. وروی أیضا عن آل الرسول علیهم السلم أنّهم قالوا: من بکی أو أبکی فینا مائة ضمّنا له علی الله الجنّة، ومن بکی أو أبکی خمسین فله الجنة، ومن بکی أو أبکی ثلاثین فله الجنة، ومن بکی أو أبکی عشرة فله الجنة، ومن بکی أو أبکی واحدا فله الجنة ومن تباکی فله الجنة.

ولادت امام حسین علیه السلام

ثمّ قال السیّد فی اللهوف فی مولد الحسین علیه السلام:

ص: 12

کان مولد الحسین علیه السلام لخمس لیال خلون من شعبان أربع من الهجرة وقیل الیوم الثالث منه و قیل فی أواخر شهر ربیع الأول سنة ثلاثة من الهجرة. وروی غیر ذلک و لمّا وُلِدَ علیه السلام هبط جبرائیل و معه ألف ملک یهنّون النبی صلی الله علیه وآله وسلم بولادته ...

ثمّ قال: قال رواة الحدیث: فلما أتت علی الحسین علیه السلام من مولده سنة کاملة هبط علی رسول الله صلی الله علیه واله وسلم إثنی عشر ملکا أحد هم علی صورة الأسد، والثانی علی صورة الثور، والثالث علی صورة التنین، والرابع علی صورة ولد آدم، والثمانیة الباقون علی صور شتی محمرة وجوههم باکیة عیونهم قد نشروا أجنحتهم وهم یقولون، یا محمد صلی الله علیه واله وسلم سینزل بولدک الحسین علیه السلام ابن فاطمة ما نزل بهابیل من قابیل وسیعطی مثل أجر هابیل ویحمل علی قاتله مثل وزر قابیل ولم یبق فی السموات ملک مقرب إلا ونزل إلی النبی صلی الله علیه واله وسلم کل یقرئه السلام ویعزیه فی الحسین علیه السلام ویخبره بثواب ما یعطی ویعرض علیه تربته والنبی صلی الله علیه واله وسلم یقول: اللهم اخذل من خدله واقتل من قتله ولا تمتعه بما طلبه. قال فلما أتی علی الحسین علیه السلام من مولده سنتان خرج النبی صلی الله علیه واله وسلم فی سفر له فوقف فی بعض الطریق وإسترجع ودمعت عیناه فسئل عن ذلک. فقال: هذا جبرائیل علیه السلام یخبرنی عن أرض بشط الفرات یقال لها کربلاء یقتل علیها ولدی الحسین ابن فاطمة علیه السلام فقیل له: من یقتله یا رسول الله ؟ فقال:

رجل إسمه یزید لعنه الله وکأنّی أنظر إلی مصرعه ومدفنه، ثم رجع من سفره ذلک مغموما فصعد المنبر فخطب ووعظ والحسن والحسین علیهما السلام بین یدیه فلما فرغ من خطبته وضع یده الیمنی علی رأس الحسن ویده الیسری علی رأس الحسین، ثم رفع رأسه إلی السماء وقال: (اللهم إن محمدا عبدک ونبیک وهذان أطائب عترتی وخیار ذریتی. وأرومتی ومن أخلفهما فی امتی وقد اخبرنی جبرائیل علیه السلام أن ولدی هذا مقتول مخذور. اللهم فبارک له فی قتله واجعله من سادات الشهداء اللهم ولا تبارک فی قاتله وخاذله.) قال: فضج الناس فی المسجد بالبکاء والنحیب، فقال النبی صلی الله علیه واله وسلم:

ص: 13

أتبکونه ولاتنصرونه؟ ثمّ رجع صلّی الله علیه واله وسلم وهو متغیر اللون محمرّ الوجه فخطب خطبة اخری موجزة وعینا تنهملان دموعا، ثمّ قال: (أیّها الناس إنّی قد خلفت فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی أهل بیتی وأرومتی ومزاج مائی وثمرة فؤادی ومهجتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، ألا وإنی انتظر هما وإنّی لا أسئلکم فی ذلک إلّا ما أمرنی ربّی، أمرنی ربّی أن أسئلکم المودّة فی القربی فانظروا کیف تلقونی غدا علی الحوض وقد أبغضتم عترتی وظلمتوهم ألا وإنّه سترد علیّ یوم القیامة ثلاث رایات من هذه الأمّة.

الاولی: سوداء مظلمة قد فزعت له الملائکة فتقف علیّ فأقول: من أنتم ؟ فینسون ذکری، ویقولون: نحن أهل التوحید من العرب فأقول لهم: أنا أحمد نبیّ العرب والعجم فیقولون: نحن من أمّتک یا أحمد فأقول لهم:

کیف خلفتمونی من بعدی فی أهلی وعترتی وکتاب ربّی ؟ فیقولون: أمّا الکتاب فضیّعناه وأمّا عترتک فحرصنا علی أن نبید هم عن آخر هم عن جدید الأرض فأوّلی عنهم وجهی فیصدرون ظماء عطاشا مسودّة وجوههم.

ثمّ ترد علیّ رایة أخری أشدّ سوادا من الاولی فاقول لهم: کیف خلفتمونی فی الثقلین الأکبر والأصغر کتاب ربّی وعترتی ؟ فیقولون: أمّا الأکبر فخالفنا وأمّا الأصغر فخذلنا هم ومزّقنا هم کلّ ممزّق فأقول: إلیکم عنّی: فیصدرون ظماء عطاشا مسودّة وجوههم.

ثمّ ترد علیّ رایة اخری تلمع وجوههم نورا فأقول لهم: من أنتم ؟ فیقولون: نحن أهل کلمة التوحید والتقوی نحن أمّة محمّد صلّی الله علیه واله وسلم ونحن بقیة أهل الحقّ حملنا کتاب ربّنا فأحللنا حلاله وحرّمنا حرامه وأحببنا ذریّة نبیّنا محمّد صلّی الله علیه واله وسلّم فنصرنا هم من کلّ ما نصرنا منه أنفسنا وقاتلنا معهم من ناواهم فأقول لهم: ابشروا فأنا نبیّکم محمّد صلّی الله علیه واله وسلم ولقد کنتم فی دار الدنیا کما وصفتم ثمّ أسقیهم من حوضی فیصدرون مرویّین مستبشرین ثمّ یدخلون الجنّة خالدین فیها أبد الابدین.

ص: 14

حوادث قبل از شهادت

قال السیّد المذکور ابن طاووس(رحمةالله علیه):

و کان الناس یتعاودون ذکر قتل الحسین علیه السلام ویستعظمونه ویر تقبون قدومه فلمّا توفّی معاویة بن أبی سفیان (لع) وذلک فی رجب سنة ستیّن من الهجرة کتب یزید الی الولید بن عتبة وکان أمیر المدینة یأمره بأخذ البیعة علی أهلها عامّة وخاصّة علی الحسین علیه السلام ویقول له:

إن أبی علیک فاضرب عنقه وأبعث إلیّ برأسه فاحضر الولید المروان واستشاره فی امر الحسین علیه السلام فقال آنه لا یقبل ولو کنت مکانک لضربت عنقه فقال الولید لیتنی لم أک شیئا مذکورا ثمّ بعث الی الحسین علیه السلام فجائه فی ثلاثین رجلا من أهل بیته وموالیه فنعی الولید إلیه موت معاویة وعرض علیه البیعة لیزید، فقال:

أیها الأمیر إنّ البیعة لا تکون سرّا ولکن إذا دعوت الناس غدا فادعنا معهم، فقال مروان: لا تقبل أیّها الأمیر عذره ومتی لم یبایع فاضرب عنقه فغضب الحسین علیه السلام ثمّ قال: ویل لک یابن الزرقاء أنت تأمر بضرب عنقی کذبت والله ولؤمت ثمّ أقبل علی الولید فقال: أیّها الأمیر إنّا أهل بیت النبوّة ومعدن الرسالة ومختلف الملائکة، بنا فتح الله وبنا ختم الله، ویزید رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرّمة، معلن بالفسق، ومثلی لا یبایع مثله. ولکن نصبح وتصبحون وننظر وتنظرون أیّنا أحقّ بالخلافة والبیعة. ثمّ خرج علیه السلام فقال مروان للولید عصیتنی ! فقال: ویحک إنّک أشرت إلیّ بذهاب دینی ودنیای والله ما أحبّ أن أملک الدنیا بأسرها وإنّنی قتلت حسینا والله ما أظنّ أحدا یلقی الله بدم الحسین علیه السلام إلّا وهو خفیف المیزان لا ینظر الله إلیه ولا یزکّیه وله عذاب ألیم.

ص: 15

قال: وأصبح الحسین علیه السلام فخرج من منزله یستمع الاخبار فلقیه مروان فقال له: یا أبا عبد الله إنّی لک ناصح فأطعنی ترشد، فقال الحسین علیه السلام وما ذاک قل حتیّ أسمع ! فقال مروان: إنی آمرک ببیعة یزید بن معاویة فإنّه خیر لک فی دینک و دنیاک. فقال الحسین علیه السلام: إنّا لله وإنّا إلیه راجعون وعلی الاسلام السلام إذ قد بلیت الأمّة براع مثل یزید ولقد سمعت جدّی رسول الله صلّی الله علیه واله وسلم یقول: الخلافة محرّمة علی أبی سفیان وطال الحدیث بینه وبین مروان حتی إنصرف مروان و هو غضبان

اطلاع امام(علیه السلام)از شهادت خود

مرحوم سیّد بن طاووس(رضوان الله علیه) گوید:

ما با دقّت و تحقیقی که انجام دادیم معلوم شد که امام حسین(علیه السلام) به سرانجام کار خود عالم بوده و لکن تکلیف او همان چیزی بوده که انجام داده است.

سپس با سند خود از محمد بن بابویه قمی از مفضّل از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود:

روزی امام حسین(علیه السلام) وارد بر برادر خود امام حسن(علیه السلام) شد و امام حسن چون برادر خود را دید گریه نمود و فرمود: من به وسیله ی سمّ کشته خواهم شد، و لکن «لا یوم کیومک یا أبا عبدالله» چرا که سی هزار نفر از این امّت، خود را امّت جدّ ما می دانند و همگی برای کشتن تو جمع می شوند و هدفشان ریختن خون و هتک حرمت تو و اسیر نمودن زن و بچه ی تو و غارت کردن خیمه های تو می باشد و در این هنگام خداوند لعنت خود را بر بنی امیّه وارد خواهد نمود، و آسمان خون می گرید و هر چیزی بر تو گریه می کند، حتیّ حیوانات وحشی و ماهیان دریا!

سپس مرحوم سیّد از عمر بن علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) نقل می کند که گوید:

«هنگامی که برادرم حسین(علیه السلام) در مدینه از بیعت با یزید امتناع نمود، من با او خلوت کردم و گفتم: فدای شما شوم، و گریه مرا فرا گرفت و گفتم: برادرمان امام حسن حدیث کرد ... و صدای گریه ی من بلند

ص: 16

شد، و او فرمود: آیا برادرم حسن گفت: من شهید خواهم شد؟ گفتم: چنین نباشد، فرمود: به حقّ پدرمان آیا همین را نگفت؟ گفتم آری ای کاش بیعت می کردی؟! امام علیه السلام فرمود:

پدرم به او خبر داده و رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) خبر از قتل او و قتل من داده است. سپس فرمود: قبر من نزدیک به قبر پدرم خواهد یود، و تو گمان کردی که من از این قصّه بی اطلاع هستم؟ من هرگز دست بیعت و ذلّت به یزید نخواهم داد، و فاطمه در [قیامت و یا] رجعت نزد پدر خود از این امّت نسبت به فرزندان خود، شکایت خواهد نمود و هرگز کسی که به ذریّه ی فاطمه آزار رسانده باشد، داخل بهشت نخواهد شد.»

مرحوم سیّد بن طاووس پس از نقل حدیث فوق گوید:

برخی که حقیقت و شرافت شهادت را نمی دانند گویند: «این راه عبادت خدا نیست و چگونه انسان می تواند با کشته شدن، خدا را عبادت کند؟!» سپس گوید: آیا اینان قرآن نخوانده اند که خداوند می فرماید: «فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیم »(1)

یعنی، توبه کنید و به سوی خالق خود باز گردید! و خود را [ یعنی یکدیگر را] به قتل برسانید! این کار، برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است، وخداوند توبه ی شما را پذیرفت زیرا که او توبه پذیر و رحیم است.

مولّف گوید:آیه فوق مربوط گوساله پرستان از بنی اسرائیل است، سپس مرحوم سید می فرماید:

و یا گمان می کنند: معنای آیه ی «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَة» این است که انسان خود را در معرض کشته شدن قرار بدهد، در حالی که چنین نیست و کشته شدن در راه خدا از بهترین درجات سعادت است و از مولای ما امام صادق(علیه السلام) نقل شده که آیه فوق را این گونه معنا نکرده است بلکه فرموده است: القای به تهلکه ترک جهاد و ماندن نزد اهل و عیال می باشد.

ص: 17


1- - سوره بقره آیه 54.

سپس گوید: امام صادق(علیه السلام) از اسلم نقل نموده که گوید:

در جنگ نهاوند و یا جنگ دیگری ما در برابر دشمن صف کشیده بودیم و یکی از ما به دشمن حمله نمود و مردم گفتند: «لا إله إلّا الله» او خود را به هلات انداخت» و ابوایّوب انصاری گفت: شما فکری می کنید این مرد که طالب شهادت است خود را به هلاکت انداخته است؟! در حالی که چنین نیست، و این آیه مربوط به کسانی می باشد که به خاطر زن و فرزند خود همراه رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در جنگ شرکت نکردند و خداوند این آیه را درباره ی آنان نازل نمود که از نصرت و یاری رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تخلّف نمودند.

مولّف گوید: حسن وحسین علیهما السلام وارث علم پدرشان امیر المومنین علیه السلام هستند وشما باید نظری به علوم آن حضرت می کردید.

سپس(1)

مرحوم سیّد قصّه ی دعوت ولید بن عقبه و مروان را با امام حسین(علیه السلام) همان گونه گذشت بین نموده است و ما نیز این نامه را مفصّلا در کتاب امام الشهدا بیان کرده ایم.

ص: 18


1- - فی الإرشاد: «ومن ذلک ما جاء فی فضله علیه السلام علی الکافّة فی العلم : أخبَرنی أبو الحسن محمّد بن جعفر التَمیمی النَحْوی قال : حدّثنا محمّد بن القاسم المُحارِبی البَزّاز قال : حدَّثنا هِشام بن یونس النَهْشَلی قال : حدّثنا عائذُ بن حَبیب ، عن أبی الصباح الکِنانی ، عن محمّد بن عبد الرحمن السُلَمی ، عن أبیه ، عن عِکْرِمَة ، عن ابن عبّاس قال : قال رسول اللة (صلی الله علیه و آله و سلم): « علیُّ بن أبی طالب أعلمُ اُمّتی ، وأقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدی » أخبرنی أبو بکر محمد بن عُمَر الجعابیّ قال : حدّثنا أحمد بن عیسی أبو جعفر العِجْلی قال : حدَّثنا إسماعیل بن عبدالله بن خالد قال : حدَثنا عبیداللّه ابن عمرو الرقیّ قال : حدَّثنا عبدالله بن محمّد بن عَقیل ، عن حمزة بن أبی سعید الخُدْری، عن أبیه قال : سمعتُ رسولَ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول : « أنا مدینة العلم وعلی بابُها ، فمن أراد العلمَ فلیقتبسه مِنْ علی » أخبَرنی أبو بکر محمّد بن عُمَر الجِعابی قال : حدَّثنا یوسف بن الحَکَم الحنّاط قال : حدَّثنا داود بن رُشَیْد قال : حدَّثنا سَلمَة بن صالح الأحمر ، عن عبد المَلِک بن عبد الرحمن ، عن الأشْعَث بن طَلیقٍ قال : سمعتُ الحسنَ العُرَنی یُحدِّث عن مُرّةٍ ، عن عبدالله بن مسعود قال : استدعی رسول اللّه علیّاً فخلا به ، فلمّا خَرَج إلینا سألناه ما الذی عَهِدَ الیک؟ فقال : « علّمنی ألفَ باب من العلم ، فَتَحَ لی کلّ بابٍ ألفَ باب » أخبرنی أبو الحسین محمّد بن المُظَفّر البَزّاز قال : حدَّثنا أبو مالک کثیر بن یحیی قال : حدَّثنا أبو جعفر محمّد بن أبی السَرِیّ قال : حدَّثنا أحمد ابن عبداللّه بن یونس ، عن سعدٍ الکنانی ، عن الأصْبَغ بن نُباتة قال : لما بویع أمیرُ المؤمنین علیُّ بن أبی طالب علیه السلام بالخلافة خرج إلی المسجد مُعْتَمّاً بعِمامة رسولِ اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)، لابِساً بُرْدَیه، فصَعِد المِنْبَر فحمد اللّه وأثنی علیه ووَعَظ وأنذر ، ثمّ جلس مُتَمکِّناً وشَبَّک بین أصابعه ووَضَعَها أسفل سُرته، ثمّ قال : « یا مَعْشَر الناس ، سَلوُنی قبل أن تفقدونی ، سلونی فإنّ عندی علمَ الأوّلین والآخِرین. أما _ واللّه _ لو ثُنیَ لی الوِسادة، لحکمتُ بینَ أهلِ التوراة بتَوْراتهم ، وبینَ أهلِ الإنجیل بإنجیلهم ، وأهل الزَبور بزَبورهم ، وأهل القرآن بقرآنهم ، حتی یَزْهَرَ کل کتاب من هذه الکُتُب ویقول: یا ربّ إنّ علیّاً قَضی بقضائک. واللّه إنّی أعْلَمُ بالقران وتأوِیله من کلّ مُدعٍ علْمَه ، ولولا آیةٌ فی کتاب اللّه لأخْبَرْتُکم بما یکون إلی یوم القیامة » _ ثمّ قال _ : « سلونی قبل أن تَفْقِدُونی ، فوالّذی فَلَق الحبّة وبَرَأ النَسَمة ، لو سألتمونی عن آیة آیة ، لأخبرتُکم بوقت نزولها وفی مَنْ نَزَلَتْ ، وأنبأتًکم بناسخها من منسوخها ، وخاصِّها من عامّها ، ومُحْکَمها من متَشابهها ، ومکیّها من مدنیّها. والله ما فئةٌ ( تُضَلّ أو تُهْدی) إلاّ وأنا أعرف قائدَها وسائقها وناعقَها إلی یوم القیامة ». فی أمثال هذه الأخبار ممّا یطول به الکتاب. ومن ذلک ماجاء فی فضله صلوات الله علیه: أخبرنی أبو الحسین محمّد بن المُظَفّر البَزّاز قال : حدَّثنا عُمَر بن عبداللّه ابن عِمْران قال : حدَّثنا أحمد بن بَشیر قال : حدَّثنا عبیدالله بن موسی ، ( عن قَیْس ، عن أبی هارون ) قال : أتیت أبا سعید الخدْری ; فقلت : هل شَهِدْتَ بَدْراً؟ فقال : نعم. قال : سَمِعتُ رسولَ اللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) یقول لفاطمةَ وقد جاءَتْه ذاتَ یوم تبکی وتقول : « یا رسولَ الله عَیّرتْنی نساءُ قُریش بفقر علیّ. فقال لها النبی(صلی الله علیه وآله وسلم): أما ترضَیْن یافاطمة _ أنی زوّجتُک أقدمَهم سِلْماً ، وأکثرَهم علماً ، إنّ اللّه اطَّلع إلی اهل الأرض اطلاعةً فاختارمنهم أباک فجعله نبیّاً ، واطّلع إلیهم ثانیةً فاختارمنهم بَعْلَک فجعله وصیّاً ، وأوحی إلیَّ أن ( أًنکحَکِ إیّاه ). أما عَلِمْتِ یا فاطمة أنّک بکرامة اللّه إیاک زوّجْتُکِ أعظمَهم حلماً ، وأکثرهَم علماً ، وأقدمَهم سِلماً ». فضَحِکتْ فاطمة(سلام الله علیها) واستبشرتْ ، فقال لها رسولُ الله صلّی اللّه علیه واله : « یافاطمة ، إنّ لعلیٍّ ثمانیةَ أضراس قواطِعَ لم تجعل لأحدٍ من الأوّلین والآخرین : هو أخی فی الدنیا والآخرة لیس ذلک لغیره من الناس ، وأنت _ یا فاطمة _ سیّدةُ نساء أهل الجنة زوجتُه ، وسِبْطا الرحمة سبطای ولده، وأخوُه المُزَیّن بالجَناحین فِی الجنّة یَطیر مع الملائکة حیث یشاء ، وعنده علمُ الأوّلین والاخرین ، وهو أوّلُ من آمن بی واخِرُ الناس عهداً بی ، وهو وصیّی ووارثُ الأوصیاء». قال الشیخ المفید : وجدتُ فی کتاب أبی جعفر محمّد بن العبّاس الرازی : حدَّثنا محمّد بن خالد قال : حدَّثنا إبرهیم بن عبداللّه قال : حدَّثنا محمّد ابن سلیمان الدیلمی ، عن جابر بن یزید الجُعفیِ ، عن عَدِیّ بن حَکِیم عن عبدالله بن العبّاس قال : قال : لنا أهل البیت سبعُ خِصالٍ ، ما منهنّ خصْلةٌ فی الناس : منّا النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ومنّا الوصیّ خیرُ الأمّة بعده علیّ بن أبی طالب ، ومنّا حمزةُ أسد اللّه وأسدُ رسوله وسیّد الشهداء ، ومنّا جعفرُ بن أبی طالب المُزَیّن بالجَناحین یَطیر بهما فی الجنّة حیث یشاء ، ومنّا سِبْطا هذه الأمّة وسَیّدا شَباب أهل الجنة الحسن والحسین ، ومنّا قائمُ آل محمّد الذی أکرم اللّه به نبیّه ، ومنّا المنصور وروی محمّد بن أَیْمَن، عن أبی حازِم _ مولی ابنِ عبّاس _ عن ابن عباس قال : قال رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله وسلم لعلیّ بن أبی طالب علیه السلام: « یا علیّ ، إنّک تُخاصَم فتَخْصِمُ بسبع خصالٍ لیس لأحد مثلهن : انت أوّلُ المؤمنین معی إیماناً ، وأعظمهُم جهاداً ، وأعلمُهم بآیات اللّه ، وأوفاهم بعهدِ الله ، وأرأفهُم بالرعیة ، وأقسمُهم بالسویّة ، وأعظمهُم عند اللّه مزیة ». فی أمثال هذه الأخبار ومعانیها ، ممّا هی أشهر عند الخاصّة والعامّة من أن یحتاجَ فیها إلی إطالة خُطَب. ولو لم یکن منها إلاّ ما انتَشَر ذکرُه ، واشتهرت الروایة به من حدیث الطائر ، وقول النبی صلی الله علیه و آله و سلم: « اللهَمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک ، یأکُل معی من هذا الطائر » [٥]فجاء أمیرُ المؤمنین علیه السلام لکفی ، إذ کان أحب الخلق إلی اللّه تعالی ، وأعظمَهم ثواباً عنده ، وأکثرَهم قُرباً إلیه ، وأفضلهم عملاً له. وفی قول جابر بن عبداللّه الأنصاری ، وقد سُئل عن أمیر المؤمنین علیه السلام فقال : « ذاک خیرُ البَشرَ ، لا یَشُکّ فیه إلاّ کافر » حجةٌ واضحة فیما قدّمناه ، وقد أسْنَد ذلک جابرٌ فی روایة جاءت بأسانید متّصلة معروفة عند أهل النقل. والأدلّةُ علی أنّ أمیرَ المؤمنین علیه السلام أفضلُ الناس بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم متناصرةٌ ، لو قَصَدنا إلی إثباتها لأفردنا لها کتاباً ، وفیما رَسَمناه من الخبر بذلک مُقنع فیما قصدناه من الاختصار ، ووضعِه فِی مکانه من هذا الکتاب. ومن ذلک ماجاء من الخبر بأنّ محّبته علیه السلام عَلَمٌ علی الإیمان وبغضه عَلَم علی النفاق : حدَّثنا أبو بکر محمّد بن عُمَر المعروف بابن الجِعابی الحافظ قال : حدَّثنا محمد بن سَهْل بن الحسن قال : حدثنا أحمد بن عُمَر الدِهْقان قال : حدَّثنا محمد بن کثیرقال : حدَّثنا إسماعیل بن مُسْلِم قال : حدَّثنا الأعْمَش ، عن عَدِیّ بن ثابت ، عن زِرّ بن حُبَیْش قال : رأیتُ أمیرَ المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام علی المنبر ، فسَمِعته یقول : « والذی فَلَق الحبة وبرأ النَسَمة ، إنّه لعهد النبی صلی الله علیه و آله و سلم إلیّ أنّه لا یُحبُّک إلاّ مؤمن ولا یُبْغِضُک إلاّ منافقٌ ». أخبرنی أبو عبیداللّه محمّد بن عمران المرَزبانی قال : حدَّثنا عبدالله بن محمّد بن عبد العزیز البَغَوِیّ قال : حدَّثنا عبیداللّه بن عُمَر القَوارِیری قال : حدَّثنا جعفر بن سُلیمان قال : حدَّثنا النَضْر بن حُمَید ، عن أبی الجارُود ، عن الحارث الهَمْدانی قال : رأیتُ علیاً علیه السلام جاء حتّی صَعِد المِنْبَر ، فحَمد اللّه وأثنی علیه ثمِّ قال : « قضاءٌ قضاه اللّه عزّوجلّ علی لسان النبی الامیّ صلی الله علیه و آله و سلم أنّه لا یُحبّنی إلاّ مؤمنٌ ، ولا یُبْغضنی إلاّ منافق ، وقد خاب مَن افتری ». أخبرنی أبو الحسین محمّد بن المظفَّر البَزّاز ، قال : حدَّثنا محمّد بن یحیی ، قال : حدَّثنا محمّد بن موسی البَربَری ، قال : حدَّثنا خَلَف بن سالم ، قال : حدَّثنا وکیع ، قال : حدَّثنا الأعْمَش ، عن عدیّ بن ثابِت ، عن زِرّ بن حُبَیش ، عن أمیر المؤمنین 7 قال : « عَهِدَ إلیّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم: إنّه لا یُحَّبک إلاّ مؤمنٌ ، ولا یُبْغِضُک إلاّ منافق ». صل ومن ذلک ما جاء فی أنّه علی هالسلام وشیعتُه هم الفائزون : أخبرنی أبوعبَیدالله محمّد بن عمران المرزبانی ، قال : حدَّثنی علیّ بن محمّد بن عُبَید الحافظ قال : حدَّثنا علیّ بن الحسین بن عُبَید الکوفی قال : حدَّثنا إسماعیل بن أبان ، عن سَعد بن طالب، عن جابر بن یزید ، عن محمّد بن علیّ الباقر علیهماالسلام قال : « سُئِلتْ أمُّ سَلَمة زوجُ النبی صلی الله علیه و آله و سلم عن علی بن أبی طالب علیه السلام فقالت : سَمِعْتُ رسولَ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول : إنّ علیاً وشیعتَه هم الفائزون ». أخبرنی أبوعبید الله محمّد بن عِمران قال : حدَّثنی أحمد بن محمّد الجَوْهری قال : حدّثَنی محمّد بن هارون بن عیسی الهاشمی قال : حدَّثنا تمَیم بن محمَّد بن العلاءِ : قال: حدَّثنا عبد الرزاق قال : اخبرنا یحیی بن العلاء ، عن سعد بن طَریف ، عن الأَصبغ بن نُباتة ، عن علی علیه السلام قال : « قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم: إن للّه تعالی قضیباً من یاقوت أحمَر لا یناله إلاّ نحن وشیعتنا ، وسائر الناس منه بریئون ». أخبرنا أبو عُبَیدالله قال : حدَّثنی علیّ بن محمّد بن عُبَید الحافظ قال : حدَّثنا علی بن الحسین بن عُبَید الکوفی قال : حدَّثنا إسماعیل بن أبان ، عن عمرو بن حُرَیث ، عن داود بن السُلیک، عن أنَس بن مالک قال : قال رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم: « یدْخُل الجنةَ من اُمّتی سبعون ألفاً لا حسابَ علیهم ولا عَذاب ، قال : ثمّ التفتَ إلی علی علیه السلام فقال : هم شیعتُک وأنت إمامُهم ». أخبرنی أبو عبیدالله قال : حدَّثنی ( أحمدُ بن عیسی الکرخی ) قال : حدَّثنا أبو العَیْناء محمّد بن القاسم قاّل : حدَّثنا (محمّد بن عائشة) ، عن إسماعیل بن عمرو البَجَلی قال : حدَّثنی عُمَر بن موسی ، عن زید بن علی بن الحسین ، عن أبیه ، عن جدّه ، عن علی علیه السلام ، قال : « شکوتُ إلی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حَسَد الناس إیّای ، فقال : یا علیّ ، إنّ اوّلَ أربعةٍ یدخُلون الجنةَ : أنا وأنت والحسن والحسین ، وذُرّیّتنا خَلْف ظهورنا ، وأحبّاؤنا خَلْفَ ذُرّیّتنا ، وأشیاعُنا عن أیماننا وشمائلنا ». ومن ذلک ما جاءت به الأخبار فی أنّ ولایتَه علیه السلام دلّ علی طِیب المولد وعَداوتَه دلّ علی خُبثه : أخبرنی أبو الجَیْش المُظَفّر بن محمّد البَلْخی قال : حدَّثنا أبوبکر محمّد بن أحمد بن أبی الثَلْج قال : حدَّثنا جعفرُ بن محمّد العَلَوی قال : حدَّثنا أحمدُ بن عبدِ المًنْعِم قال : حدَّثنا عبدالله بن محمّد الفزاری ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه علیهماالسلام ، عن جابر بن عبداللّه قال : « سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول لعلی بن أبی طالب علیه السلام : ألا أسرک؟! ألا أمنَحُک؟! ألا أبشّرک؟! فقال : بلی یارسول اللّه بشرّنی. قال : فإنّی خُلقت أنا وأنت من طینة واحدة ، ففضلت منها فضلة فخلق اللّه منها شیعتنا ، فإذا کان یوم القیامة دُعی الناس بأسماءامهاتهم سوی شیعتنا فإنّهم یدعون بأسماء آبائهم لطیب مولدهم ». أخبرنی أبو إلجیش المظفر بن محمد ، عن محمد بن أحمد بن أبی الثلج قال : حدثنا ( محمد بن سلم الکوفی )، قال : حدثنا عبیداللّه بن کثیر قال : حدثنا جعفر بن محمد بن الحسین الزُهْری قال : حدثنا عبیداللّه ابن موسی ، عن إسرائیل، عن أبی خصَین ، عن عِکرِمة ، عن ابن عباس : إنّ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال : « إذا کان یوم القیامة یدعی الناس کلّهم باسماء أمهاتهم ، ما خلا شیعتنا فإنهم یدعون باسماء آبائهم لطیب موالیدهم ». اخبرنی أبو القاسم جعفر بن محمد القمی قال : حدَّثنا أبوعلی محمد ابن هَمّام بن سُهَیْل الأسکافی قال : حدثنی جعفر بن محمد بن مالک قال : حدَّثنا محمد بن نعمة السلولی قال : حدثنا عبداللة بن القاسم ، عن عبداللّه بن جَبَلة ، عن أبیه قال : سمعت جابر بن عبدالله بن حرام الأنصاری یقول : کنّا عند رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم ذات یوم _ جماعة من الأنصار _ فقال لنا : « یا معشر الأنصار ، بوروا أولادکم بحبّ علی ابن أبی طالب ، فمن أحبه فاعلموا أنّه لِرَشْدة ومن أبغضه فاعلموا أنّه لغَیّة ». ومن ذلک ما جاءت به الأخبار فی تسمیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله علیاً (علیه السلام) بإمرة المؤمنین فی حیاته : أخبرنی أبو الجیش المظفر بن محمد البلخی قال : أخبرنا أبو بکر محمد بن أحمد بن أبی الثلج قال : أخبرنی الحسین بن أیوب، عن محمد ابن غالب ، عن ( علی بن الحسن ، عن الحسن بن محبوب ) عن أبی حمزة الثمالی ، عن أبی اسحاق السبیعی ، عن بشیر الغفاری ، عن أنس بن مالک قال : کنت خادم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فلمّا کانت لیلة أُمّ حبیبة بنت أبی سفیان ، أتیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بوَضُوء فقال لی : « یا أنَس ابن مالک ، یدخُل علیک من هذا الباب الساعة أمیرُ المؤمنین وخیرُ الوصییِن ، أقدمُ الناس سِلماً ، وأکثرُهم علماً ، وأرجحُهم حِلماً » فقلتُ : اللهمَّ اجعله من قومی. قال : فلم ألبَثْ أن دَخَل علیُّ بن أبی طالب علیه السلام من الباب ورسولُ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم یَتَوضّأ ، فردّ رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم الماءَ علی وجه علیّ علیه السلام حتّی امتلأت عیناه منه ، فقال علی : « یا رسولَ الله ، أحَدَثَ فیّ حَدَثٌ؟ » فقال له النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) : « ما حَدَثَ فیک إلاّ خیرٌ ، أنت منّی وأنا مِنک ، تُؤدّی عنّی وتَفی بذمّتی ، وتغسلنی وتُوارینی فی لَحْدی ، وتُسْمِع ، الناسَ عنّی وتبُینّ لهم من بعدی ». فقال علی علیه السلام: « یا رسول الله ، أوَما بَلّغْتَ؟ قال : بلی ، ولکن تُبیّنُ لهم ما یختلفون فیه من بعدی ». أخبرَنی أبو الجیش المًظَفَّر بن محمّد ، عن محمّد بن أحمد بن أبی الثَلْج قال : حدَّثنی جدّی قال : حدَّثنا عبداللّه بن داهر قال : حدَّثنی أبی داهر بن یحیی الأحمری المُقْرئ ، عن الأعْمَش ، عن عَبایَة الأسْدی ، عن ابن عبّاس أنّ النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال لاُمّ سلمة رضِی اللّه عنها : « إسمَعی وأشْهَدی ، هذا علیّ أمیر المؤمنین وسیُد الوصیین» . وبهذا الإسناد عن محمد بن أبی الثلج قال : حدَّثنی جدّی قال : حدَّثنا عبد السلام بن صالح قال : حدَّثنی یحیی بن الیَمان قال : حدَّثنی سُفیان الثَوری ، عن أبی الجَحّاف ، عن معاویة بن ثَعْلَبَة قال : قیل لأبی ذَرٍّ : أوْص ، قال : قد أوصیتُ ، قیل : إلی من؟ قال : إلی أمیر المؤمنین ، قیل : عثمان؟ قال : لا ، ولکن إلی أمیر المؤمنین حَقِّاً أمیرِ المؤمنین علی ابن أبی طالب ، إنّه لَزِرّالأرض، ورَبّانیّ هذه الأمّة ، لو قد فقدتموه لأنکرتم الأرضَ ومَن علیها. وحدیث بًرَیْدَة بن الحُصَیب الأسلَمی _ وهو مشهور معروف بین العلماء ، بأسانید یطول شرحها _ قال : إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم أمّرنی سابعَ سبعة ، فیهم أبو بکر وعُمَر وطًلْحَة والزُبَیر ، فقال : « سلّموا علی علیّ بإمْرَة المؤمنین » فسلّمنا علیه بذلک ، ورسولُ اللّه صلی الله علیه و آله و سلم حیّ بین أظهرنا فی أمثال هذه الأخبار یطول بها الکتاب. فصل فأمّا مناقبه الغنیّةُ _ بشهرتها ، وتواتُر النقل بها ، وإجماع العلماء علیها _ عن إیراد أسانید الأخبار بها ، فهی کثیرةٌ یطولُ بشرحها الکتاب ، وفی رَسْمِنا منها طرفاً کفایة عن إیراد جمیعها فی الغرض الذی وضعنا له الکتاب ، ان شاء اللّه. فمن ذلک : أنّ النبی(صلی الله علیه وآله و سلم) جَمَعَ خاصّةَ أهله وعشیرته ، فی ابتداء الدعوة الی الاسلام ، فعَرَضَ علیهم الإیمان، واستنصرهم علی أهل الکفر والعُدوان ، وضَمِنَ لهم علی ذلک الحُظْوةَ فی الدنیا ، والشرفَ وثوابَ الجنان ، فلم یُجبه أحدٌ منهم إلاّ أمیرُ المؤمنین علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) فنَحَلَه بذلک تحقیقَ الأخوّة والوزارة والوصیّة والوراثة والخلافة ، وأوجَبَ له به الجنّة. وذلک فی حدیث الدار ، الذی أجمع علی صحّته نُقّاد الآثار ، حین جَمَعَ رسول اللّه(صلی الله علیه و آله وسلم) بنی عبد المطّلب فی دارأبی طالب ، وهم أربعون رجلاً _ یومئذ _ یَزیدون رجلاً أو یَنْقصُون رجلاً _ فیما ذکره الرُواة _ وأمر أن یُصْنَع لهم فَخِذُ شاةٍ مع مُدّمن البُرّ ، ویُعَدَّ لهم صاعٌ من اللبن ، وقد کان الرجل منهم معروفاً باکل الجَذَعَة فی مقام واحد ، ویَشرب الفَرق من الشراب فی ذلک المَقام ، وأراد 7 بإعداد قلیل الطعام والشراب لجماعتهم إظهارَ الآیة لهم فی شِبعِهم وریّهم ممّا کان لا یُشْبِع الواحدَ منهم ولا یًروِیْه. ثمّ أمر بتقدیمه لهم ، فأکَلَت الجماعةُ کلها من ذلک الیسیرحتّی تملّؤوا منه ، فلم یَبِن ما أکَلُوه منه وشرَبوه فیه ، فبَهَرَهم بذلک ، وبَیّنً لهم ایة نُبوّته ، وعلامةَ صدقه ببرهان اللّه تعالی فیه. ثمّ قال لهم بعد أن شَبِعوا من الطعام ورَوُوْا من الشراب : « یا بنی عبد المطّلب ، إنّ اللّه بعثنی إلی إلخلق کافة ، وبعثنی إلیکم خاصة ، فقال عزّ وجلّ : ( واَنذرْ عَشِیرَتکَ الأقْرَبینَ ) وأنا أدعوکم إلی کلِمتین خفیفتین علی اللسان ثقیلتین فی المیزان ، تَمْلِکون بهما العَرَب والعَجَم ،وتنقادُ لکم بهما الأُممُ ، وتَدْخُلون بهما الجنة ، وتنجُوْن بهما من النار ، شهادةِ أن لا إلهَ إلاّ اللّه وأنّی رسولُ اللّه ، فَمنْ یُجِبْنی إلی هذا الأمر ویُؤازرْنی علیه وعلی القیام به ، یَکُنْ أخی ووصیّ ووزیری ووارثی وخلیفتی من بعدی » فلم یجب أحد منهم. فقال أمیر المؤمنین علیه السلام : « فقمتُ بین یدیه من بینهم _ وأنا إذ ذاک أصغرُهم سنّاً ، وأحمَشُهم ساقاً ، وأرمَصُهم عیناً _ فقلتُ : أنا _ یا رسول اللّه _ أؤازرُک علی هذا الأمر. فقال : اجْلِسْ ، ثم أعاد القول علی القوم ثانیةً فاُصْمِتوا ، وقمتُ فقلتُ مثلَ مقالتی الأولی ، فقال : اجْلِسْ. ثمّ أعاد علی القوم مقالَتَه ثالثةً فلم یَنْطِقْ أحدٌ منهم بحرفٍ ، فقلتُ : أنا أؤازرک _ یا رسولَ اللّه _ علی هذا الأمر ، فقال : اجْلِس ، فانت أخی ووصّی ووزیری ووارثی وخلیفتی من بعدی ». فنهض القوم وهم یقولون لأبی طالب : یا أبا طالب ، لِیَهْنِک الیوم إن دَخَلْتَ فی دین ابن أخیک ، فقد جَعَل ابْنَک أمیراً علیک.

فرستاد امام(علیه السلام) مسلم را به کوفه

سپس مرحوم سیّد رضوان الله علیه، دعوت اهل کوفه و نامه های آنان را به امام(علیه السلام) نقل نموده، تا این که امام(علیه السلام) با عیالات و اصحاب خود از مدینه به طرف مکّه حرکت می کنند و مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده ی خود به کوفه می فرستند، تا احوال مردم را وارسی کند و به اطلاع آن حضرت برساند، از آن سو یزید اطلاع پیدا می کند که نماینده امام علیه السلام از مردم کوفه برای آن حضرت بیعت گرفته است، از این رو عبیدالله بن زیاد را والی کوفه قرار می هد، و عبیدالله ناشناخته در زمانی که مسلم در کوفه از مردم بیعت گرفته بوده است وارد کوفه می شود و مردم گمان می کنند: امام حسین (علیه السلام) وارد می شود، از این رو به اسم فرزند رسول خدا به او سلام می کنند تا این که وارد دارالاماره می شود و طرفداران بنی امیّه از او حمایت می کنند، و عبیدالله اوّل به مردم وعده و نوید می دهد و سپس تهدید می کند که هر کس با مسلم باشد و یا به او پناه بدهد، جان و مال او در خطر خواهد بود. و در نهایت مسلم دستگیر می شود و تفصیل آن را ما در کتاب «امام الشهدا» بیان نمودیم.

خلاصه ای از مظلومیّت و شهادت مسلم بن عقیل (علیه السلام)

مرحوم سید می فرماید: حضرت مسلم(علیه السلام) چون از آمدن عبیدالله زیاد به کوفه آگاه شد، از جان خود ترسید و از خانه ی مختار خارج گردید و به خانه ی هانی بن عروه وارد شد و شیعیان نزد او می آمدند، و عبیدالله کسانی را در کمین او قرار داده بود و چون عبیدالله ملعون دانست او در خانه ی هانی می باشد، عده ای را فرستاد تا به او بگویند امیر از تو تفقّد نموده و صلاح تو این است که به دیدار او روی، چرا که تو بزرگ کوفه هستی.

و چون هانی نزدیک دارالإماره رسید، احساس خطر کرد و به حسّان بن خارجه فرزند برادر خود گفت: به خدا سوگند من از عبیدالله هراس دارم. او گفت: به خدا سوگند خطری برای تو نیست و حسّان نمی دانست عبیدالله برای چه او را نزد هانی فرستاده است و چون همگی وارد بر عبیدالله شدند، عبیدالله به هانی گفت: با پای خود آمدی و او به تو خیانت کرد. سپس روی خود را به شریح کرد و شعر عمروبن معدی کرب را خواند که گوید:

ُرید حبائه و یرید قتلی***عزیرک من خلیلک من مراد

هانی گفت: ای امیر مگر چه شده؟ عبیدالله گفت: ساکت شو ای هانی این چه کارهایی بوده که تو در خانه خود نسبت به امیرالمؤمنین یزید انجام داده ای؟ و به او و مردم خیانت کرده ای؟! تو مسلم بن عقیل را در خانه ی خود جا داده ای و برای او سلاح آماده می کنی و عدّه ای را در خانه ی خود و خانه های اطراف جمع کرده ای و فکر می کنی که ما نمی دانیم؟ هانی گفت:

من چنین کاری را نکرده ام. عبیدالله گفت: آری کرده ای و سپس معقل که جاسوس او بود را گفت بیاید و چون معقل آمد، هانی دانست که او جاسوس بوده در خانه ی او.

سپس هانی گفت: اصلح الله الأمیر به خدا سوگند من پی مسلم نفرستادم و او را دعوت نکردم و لکن او به من پناهنده شد، و من حیا کردم او را ردّ کنم و امّا اکنون اجازه بده تا بروم او را از خانه خود خارج کنم ...ابن زیاد گفت: رهایت نمی کنم تا او را نزد من بیاوری. هانی گفت: والله من هرگز چنین نخواهم کرد آیا مهمان خود را بیاورم تا تو او را بکشی؟! و این سخن تکرار شد.

تا این که مسلم به هانی فرمود: به خاطر من خود را به کشتن مده و قبیله ی خود را گرفتار مکن و هانی گفت: من هرگز چنین کاری را نخواهم کرد. و ابن زیاد گفت: یا باید او را بیاوری و یا تو را خواهم کشت، و سپس شروع کرد و با قضیب خود به صورت هانی زد و هانی فکر می کرد قوم او صدای آنان را می شنوند تا این که پوست صورت هانی شکاف خورد و خون از او جاری شد...

جنگ مسلم دستگیری او

و چون این خبر به مسلم رسید آماده ی جنگ با عبیدالله شد، و سربازان عبیدالله با همراهان مسلم درگیر شدند و عبیدالله و همراهانش از بالای قصر آنان را می ترساندند و می گفتند: لشگر شام خواهد آمد، و این سخنان ادامه داشت تا شب فرا رسید و مردم به خانه های خود رفتند و با خود گفتند:

ص: 19

«ما چرا به این فتنه دامن بزنیم و بهتر است که از خانه خارج نشویم تا خداوند صلحی بین آنان برقرار نماید» از این رو، تنها در آن شب ده نفر با مسلم در مسجد کوفه نماز خواندند و پس از نماز آن ده نفر نیز پراکنده شدند، و مسلم تنها از مسجد کوفه خارج شد و متحیّر بود کجا برود تا این که درب خانه ی زنی به نام طوعه ایستاد و از او طلب آب نمود و چون آب را نوشید از او درخواست پناهندگی کرد، و آن زن به مسلم پناه داد، و چون فرزند او فهمید، این خبر منتشر شد و به گوش ابن زیاد رسید و او محمدبن اشعث را با گروهی برای دستگیری مسلم فرستاد و چون مسلم صدای آنان را شنید زره ی خود را پوشید و سوار اسب خود شد و با فرستاده های عبیدالله جنگید و گروهی از آنان را کشت تا این که محمدبن اشعث گفت:

ما به تو امان دادیم. مسلم گفت: امان شما امان فاجران و فاسقان است و جنگ را ادامه داد و آنان فریاد کردند و گفتند محمدبن اشعث دروغ نمی گوید و باز مسلم نپذیرفت تا این که از پشت به او نیزه ای زدند و مسلم بر زمین افتاد و جراحات زیادی بر او وارد شده بود و او را اسیر کردند و چون وارد بر عبیدالله شد به او سلام نکرد و به او گفتند: چرا بر امیر سلام نمی کنی؟ مسلم گفت: ساکت باشید به خدا سوگند او امیر من نیست.

سخنان مسلم با عبید الله ملعون

عبیدالله گفت: باکی نیست سلام بکنی یا نکنی کشته خواهی شد، مسلم گفت: بدتر از تو بهتر از من را کشته است هر چه می خواهی بکن از تو دور نیست. ابن زیاد گفت: یا عاقّ و یا شاقّ، آیا بر علیه امام خود قیام کرده ای؟! و اجتماع مسلمانان را بر هم زده ای و فتنه ای به پا کرده ای؟! و مسلم در جواب او فرمود:

دورغ گفتی ای پسر زیاد، اجتماع مسلمانان را معاویه و پسر او بر هم زدند و امّا فتنه را تو و پدرت زیاد بن عبیدالله بن بنی علاح از ثقیف ایجاد نمودید، و من امیدوارم خداوند شهادت من در راه خدا را به دست بدترین خلق خود قرار بدهد. ابن زیاد گفت: خداوند چنین آرزویی را برای تو نخواسته است و نفسِ تو، تو را فریب داده، و این آرزو مربوط به اهل آن خواهد بود.

ص: 20

مسلم گفت: اهل آن کیست؟ عبیدالله گفت: یزید بن معاویه اهل آن است. مسلم گفت: ما به حکم خدا راضی هستیم او بین ما و شما حکم خواهد نمود. ابن زیاد گفت: تو فکر می کنی در این حکومت بهره ای برای تو هست؟ مسلم گفت: یقین دارم که این حکومت حق ماست. عبیدالله گفت: بگو بدانم برای چه به این شهر آمده ای؟ آیا آمدی بین مردم اختلاف ایجاد کنی؟ در حالی که آنان را اختلافی نبود و تو آمدی اختلاف ایجاد کردی؟!

مسلم فرمود: من برای ایجاد اختلاف نیامدم بلکه شما منکراتی را آشکار نمودید و خوبی ها را دفن کردید و بدون رضایت مردم بر آنان حاکم شدید و مردم را به راه غیر خدا واداشتید و مانند کسرا و قیصر بین آنان حکومت کردید، ما آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و مردم را به حکم قرآن و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) دعوت نماییم و این شایسته ی ما بود و ما اهل آن بودیم.

پس ابن زیاد شروع کرد به مسلم و علیّ و حسن و حسین(علیهم السلام) دشنام بدهد و مسلم به او گفت: تو و پدرت سزاوار این دشنام ها هستید، ای دشمن خدا هر چه می خواهی بکن.

شهادت حضرت مسلم وهانی(علیهما السلام)

پس ابن زیاد به بکر بن حمران دستور داد تا او را بالای قصر ببرد و گردن او را بزند، و او مسلم را بالای قصر برد در حالی که مسلم تسبیح خدا را می گفت و استغفار می نمود و بر حضرت محمد و آل او(علیهم السلام) صلوات می فرستاد و بکر بن حمران گردنِ او را زد و چون بازگشت وحشت کرده بود، ابن زیاد گفت: تو را چه می شود؟ بکر بن حمران گفت: وقتی او را کشتم شخص سیاه چهره ای با خشم در مقابل من آمد و انگشت به دهن کرده بود و من سخت از او ترسیدم و تاکنون این قدر نترسیده بودم.

ابن زیاد ملعون گفت: وحشت کرده ای و سپس دستور داد هانی بن عروه را بیاورند، تا او را بکشد و هانی قبیله ی خود را صدا می زد تا بفریادش برسند، پس به او گفت: گردن خود را آماده کن. هانی گفت: به خدا قسم من چنین نخواهم کرد، تا این که غلام عبیدالله رشید گردن او را زد.

ص: 21

و فرزدق یا دیگری درباره ی شهادت مسلم و هانی گوید:

فإن کنت لا تدرین ما الموت فانظری***إلی هانی فی السوق وابن عقیل

إلی بطل قد هشم السیف وجهه***وآخر یهوی من جدار قتیل

أصابهما

جور البغی فأصبحا***أحادیث من یسعی بکل سبیل

تری جسداً قد غیّر الموت لونه***و نضح دم قد سال کل مسیل

فتیً کان

أحیی من فتاة حییةً***واقطع من ذی شفرتین صقی

أیرکب أسما

الهمالیج آمناً***وقد طلبته مذحج بذحول

تطوف حوالیه

مرادوکلهم***علی أهبة من سائل ومسؤل

فإن أنتم لم تثأروا بأخیکم***فکونوا بغیا أرضیت بقلیل

سپس عبیدالله زیاد ماجرای مسلم و هانی را برای یزید مکاتبه نمود، و یزید از او تشکّر کرد و نوشت اگر حسین(علیه السلام) به طرف کوفه آمد باید از او انتقام و مؤاخذه کنی و درباره ی حامیان او نیز از انتقام و زندان گرچه مشکوک باشند دریغ ننمایی.

حرکت امام(علیه السلام) به طرف عراق

از سویی امام حسین(علیه السلام) روز چهارشنبه سوم و یا هشتم ذی الحجّه سال شصتم هجرت از مکه به طرف کوفه حرکت نمود و اطلاعی از وضع مسلم و کشته شدن او نداشت، چرا که او در همان روز شهادت مسلم از مکّه خاج شد.

خطبه ی امام(علیه السلام) هنگام حرکت به عراق

و برخی گفته اند: آن حضرت در روز حرکت به عراق خطبه ای خواند و فرمود:

ص: 22

«الحمد لله ما شاء الله ولا قوة إلا بالله وصلی الله علی رسوله وسلم ، خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة، وما أولهنی إلی اشتیاق أسلافی اشتیاق یعقوب إلی یوسف، وخیر لی مصرعٌ أنا لاقیه، کأنی بأوصالی تقطعها ذئاب الفلوات بین النواویس وکربلاء، فیملأن منی أکراشاً جوفا وأجربةً سغبا، لا محیص عن یوم خط بالقلم، رضی الله رضانا أهل البیت، نصبر علی بلائه ویوفینا اجور الصابرین، لن تشذ عن رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لحمته، بل هی مجموعة له فی حضیرة القدس، تقر بهم عینه وینجز بهم وعده، من کان باذلاً فینا مهجته وموطناً علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا، فإنی راحل مصبحاً إن شاء تعالی.

پیشنهاد عده ای از انصراف امام از این سفر

ابوجعفر محمد بن جریر طبری امامی در کتاب دلائل الإمامه گوید: سفیان بن وکیع نقل کرده که دو نفر قبل از حرکت امام حسین به طرف عراق به آن حضرت گفته اند: حامیان شما در کوفه ضعیف هستند و قلب های آنان با شماست و لکن شمشیرهای آنان علیه شما می باشد و آن حضرت با دست خود به آسمان اشاره نمود و درهای آسمان باز شد و ملائکه ی بی شماری فرود آمدند و آن حضرت فرمود: اگر تقدیرات خدا و اجل فرا نرسیده بود، من با این ها با آنان جنگ می کردم لکن من یقین دارم که محل شهادت من آنجا خواهد بود و همه ی ما کشته خواهیم شد جز فرزندم علیّ بن الحسین(علیه السلام).

معمّر بن مثنّا گوید: روز هشتم ذی حجه[روز ترویه] یزید، عمر سعد را با گروهی به مکه فرستاد و دستور داد با حسین(علیه السلام) جنگ کند و اگر می تواند او را به قتل برساند. از آن رو امام (علیه السلام) روز هشتم ذی الحجه از مکه خارج شد.

سپس مرحوم سیّدبن طاووس از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: محمدبن الحنفیه برادر پدری امام حسین(علیه السلام) در شب آخری که فردای آن، امام از مکه خارج شد، به برادر خود عرضه داشت: ای برادر شما خیانت اهل کوفه را به پدر و برادر خود دیدید، و من می ترسم آنان نسبت به شما نیز

ص: 23

خیانت و بی وفایی کنند، اگر صلاح می دانید در حرم بمانید چرا که در حرم شما عزیز هستید و از شما حمایت می شود.

امام(علیه السلام) فرمود: ای برادر من می ترسم در حرم مرا غافلگیر کنند و یزید در حرم مرا بکشد و من سبب هتک حرمت حرم شوم. محمدبن حنفیه گفت: اگر چنین است به یمن بروید و یا به بعضی از نواحی دیگر بروید و کسی بر شما قدرت نخواهد یافت، امام(علیه السلام) فرمود: فکری می کنم و چون وقت سحر رسید آن حضرت آماده ی حرکت شد، و محمدبن حنفیه باز آمد و زمام شتر او را گرفت و گفت: آیا شما وعده نکردید که فکری در این باره می کنم؟ امام(علیه السلام) فرمود: آری و لکن رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) در خواب به من فرمود: «اُخرج فإنّ الله قد شاء أن یَراک قتیلاً» یعنی از مکه خارج شو خدا خواسته تو را کشته ببیند.[و شهید این امّت باشی]

محمدبن حنفیه گفت: «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» سپس گفت: برای چه این زن ها را با خود می بری؟! فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) فرود: «إنّ الله قد شاء أن یراهنّ سبایا» و سپس از همدیگر جدا شدند و امام به طرف عراق حرکت نمود.

جدا شدن برخی وکمک ملائکه واجنّه به امام(علیه السلام

مرحوم کلینی از حمزةبن حمران نقل نموده که گوید: ما حرکت امام حسین(علیه السلام) و جدا شدن محمدبن حنفیه را درخدمت امام صادق(علیه السلام) مطرح کردیم و آن حضرت فرمود:

ای حمزة بن حمران من برای تو چیزی را می گویم که پس از آن در این باره سؤالی نکنی و آن این است که جدّ ما امام حسین(علیه السلام) هنگام حرکت به عراق دستور داد کاغذی آوردند و نوشت: «بسم الله الرحمن و الرحیم من الحسین بن علی علیه السلام إلی بنی هاشم امّا بعد فانّه من لحق به منکم استشهد و من تخلّف عنّی لم یبلغ الفتح و السلام».

ص: 24

مرحوم شیخ مفید در کتاب «مولد النبیّ و مولد الأوصیا صلوات الله علیهم» با سند خود از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: هنگامی که امام حسین(علیه السلام) از مکّه به طرف عراق حرکت نمود گروهی از ملائکه در حالی که مسلّح بودند و بر مرکب های بهشتی قرار داشتند بر او سلام کردند و گفتند: ای حجّت خدا، خداوند جدّ تو را به وسیله ی ما در جاهایِ زیادی امداد کرد [آیا می خواهی ما تو را امداد کنیم؟] امام حسین(علیه السلام) به آنان فرمود:

قرار من با شما کنار مدفن و بقعه ی من می باشد و شما در کربلا پس از شهادت من حاضر شوید.

گفتند: ای حجّت خدا، ما مأموریم از تو اطاعت کنیم آیا نمی ترسی از دشمنانت تا ما تو را یاری کنیم؟ فرمود: آنان بر من قدرتی ندارند و من کراهتی ندارم، تا به بقعه ی خود برسم. و نیز از مؤمنین جنّ گروهی آمدند و گفتند: ما شیعیان و یاران تو هستیم هر دستوری داری به ما بده و اگر بخواهی ما همه ی دشمنان تو را می کشیم و امام به آنان فرمود: خدا جزای خیر به شما بدهد، سپس فرمود: مگر شما قرآن نخوانده اید که خداوند می فرماید:

«قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِم »؟(1)

یعنی بگو: «اگر هم در خانه های خود بودید، آنهایی که کشته شدن بر آنها مقرر شده بود، قطعاً به سوی آرامگاه های خود، بیرون می آمدند (و آنها را به قتل می رساندند)»

سپس فرمود:

و اگر من در مکان خود بمانم چگونه و به چه چیز از مردم منافق امتحان خواهند شد؟ و از چه راهی باطن آنان آشکار می شود؟ و چگونه من به مقصد خود می رسم؟ در حالی که خداوند از پیش مرا برای این راه انتخاب نموده است، و مزار مرا پناه شیعیان و دوستان ما قرار داده و به این وسیله اعمال و نمازها و دعاهای آنان پذیرفته و مقبول می شود؟ و قبر من محل آرامش و امان آنان در دنیا و آخرت خواهد بود؟ و لکن روز

ص: 25


1- - سوره آل عمران آیه 154.

عاشورا نزد من حاضر شوید، و من در آن روز کشته خواهم شد، و بعد از من دشمنان در مقام ریختن خون اهل و عیال و منسوبین و برادران و اهل بیت من نخواهند بود. سپس فرمود: سَرِ مرا برای یزید بن معاویه(لعنهما الله) خواهند برد.

اجنّه گفتند: ای حبیب خدا و ای فرزند حبیب خدا به خدا سوگند اگر اطاعت تو بر ما واجب نبود و اگر مخالفت با تو حرام نبود، مخالفت می کردیم و همه دشمنان تو را می کشتیم قبل از آن که دست به تو پیدا کنند.

امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند قدرت ما بیش از شما می باشد و لکن،« لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ؛»(1)

یعنی تا این که آنهایی که هلاک (و گمراه) می شوند، از روی اتمام حجّت باشد و آنها که زنده و هدایت می شوند نیز، از روی اتمام حجت باشد.

و چون آن حضرت به «تنعیم» رسید قافله ای را دید که عامل یزید در یمن در آن قافله برای یزید چیزهایی را فرستاده بود و آن حضرت که امور مسلمانان از ناحیه ی خداوند به دست او بود، آن هدایا را گرفت و به صاحبان شترها فرمود: هر کدام شما که با ما به عراق بیاید ما کرایه ی او را می دهیم، و مورد احسان ما قرار می گیرد و هر که نخواهد با ما بیاید، کرایه ی تا اینجا را به او می دهیم. پس برخی از آنان با آن حضرت به طرف عراق رفتند و برخی از آن حضرت جدا شدند.

اطلاع امام از وضع عراق

و آن حضرت حرکت نمود تا به محل «ذات عرق» رسید و بُشر بن غالب را دید که از عراق باز می گشت از او راجع به اهل عراق سؤال کرد و او گفت: من قلب ها را با شما دیدم و شمشیرها را با بنی امیّه دیدم. و

[K1]

[K2]

[K3]

[K4]

ص: 26


1- سوره انفال آیه 42.

امام(علیه السلام) فرمود: بنی اسدی ها راست گفتند، خداوند هر چه را خواهد انجام می دهد و به هر چه خواهد حکم می کند.

رسیدن امام به منزل ثعلبیه

سپس آن حضرت به محل ثعلبیّه رسید و وقت ظهر بود و سر به بالین گذارد و به خواب رفت و بیدار شد و فرمود: هاتفی را دیدم که می گفت: شما با سرعت می روید و مرگ، شما را به سرعت به سوی بهشت می برد.

پس فرزند او علی اکبر به پدر خود گفت: مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: آری فرزندم به خدا سوگند ما بر حقّیم. علی اکبر گفت: پس ما را از مرگ باکی نیست. و امام(علیه السلام) فرمود: خدا به تو بهترین پاداش را بدهد.

سپس در همان مکان شب را ماندند، و چون صبح شد، مردی به نام اباهرّه ی ازدی از کوفه خارج شده بود و نزد آن حضرت آمد و گفت: سلام بر شما، ای فرزند رسول خدا برای چه از حرم جدّت خارج شده ای؟ امام(علیه السلام) فرمود: ای اباهرّه بنی امیّه مالَم را گرفتند صبر کردم، و به من دشنام دادند صبر کردم و خواستند خونم را بریزند از آنان دور شدم، و به خدا سوگند گروه ستمگر آنان مرا خواهد کشت و خداوند آنان را ذلیل خواهد نمود و کسی را بر آنان مسلّط خواهد کرد که آنان را از قوم سبأ ذلیل تر کند و خون آنان را بریزد.

سپس حرکت نمود، و در اینجا گروهی از قبیله بنی فرازه و بجیله گویند ما در مسیر عراق با زهیربن قین بودیم و از مکّه به دنبال قافله ی امام حسین(علیه السلام) حرکت می کردیم، تا این که به آنان نزدیک شدیم، و هر کجا آن حضرت استراحت می نمود ما دورتر از او پیاده می شدیم، و لکن در جایی رسیدیم که ناچار شدیم به خاطر نبودن آب نزدیک او پیاده شویم و چون بار خود را پایین گذاردیم و مشغول خوردن غذا شدیم ناگهان فرستاده ی امام حسین(علیه السلام) آمد و به زهیربن قین گفت: امام تو را خواسته است، پس

ص: 27

همه ما وحشت کردیم و لقمه ها را زمین گذاردیم و مثل این که پرنده ای بر سر ما نشسته باشد از حرکت ماندیم، پس همسر زهیر به او گفت: سبحان الله آیا فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) تو را می طلبد و نو نمی روی نزد او؟ چه خوب است بروی ببینی چه سخنی با تو دارد؟ پس زهیر برخاست و نزد امام(علیه السلام) رفت، و چیزی نگذشت که با صورت نورانی و شاد بازگشت و گفت خیمه و اثاث مرا نزد امام حسین(علیه السلام) ببرید و به همسر خود گفت: من تو را طلاق دادم و نمی خواهم به خاطر من آسیبی ببینی و من تصمیم گرفتم که همراه امام حسین(علیه السلام) باشم و جانم را فدای او بکنم، سپس مهریه و دِین خود را به همسرش پرداخت نمود و او را به برخی از عموزاده هایش سپرد تا به خانواده اش برسانند. پس همسر او برخاست و گریان شد و با او وداع کرد و گفت: خدا یاور تو باشد این توفیق الهی بود و من از تو می خواهم که در قیامت نزد جدّ او مرا یاد کنی، سپس زهیر به رفقای خود گفت: هر که می خواهد با من بیاید و گرنه ملاقات ما در قیامت خواهد بود.

رسیدن به منزل زباله

سپس امام(علیه السلام) حرکت نمود تا به منزل زباله رسید، و در آنجا خبر شهادت مسلم به او داده شد و با این خبر گروهی که اهل طمع و شک بودند از آن حضرت جدا شدند و اهل بیت و اصحاب خوب او باقی ماندند، و در آن جا به خاطر مسلم صداها به گریه و ناله بلند شد، و سپس امام(علیه السلام) به طرف مقصود خود حرکت کرد. تا این که فرزدق شاعر او را ملاقات نمود و پس از سلام گفت:

ای فرزند رسول خدا چگونه به اهل کوفه اعتماد می کنی در حالی که پسر عمّ شما و همراهان او را کشته اند؟ و امام(علیه السلام) گریان شد و فرمود: خدا رحمت کند مسلم را، او به روح و ریحان و جنّت و رضوان خدا رسید و آنچه وظیفه ی او بود را انجام داد و بر ما مانده است که به وظیفه ی خود عمل کنیم. و سپس این اشعار را خواند:

فإنْ تکن

الدنیا تُعدُّ نفیسة***فإنّ ثواب اللّه أعلی وأنبلُ

ص: 28

وإنْ تکن الأبدان للموت أُنشئت***فقتل امر ءٍ بالسیف فی اللّه أفضلُ

وإنْ تکن الأرزاق قِسماً مقدّرا***ًفقلّة حرص المرء فی السعی أجملُ

وإنْ تکن الأموال للترک جمعها***فما بال متروک به المرء یبخلُ

سپس امام(علیه السلام) نامه ای به شیعیان خود در کوفه به نام های: سلیمان بن صرد خزاعی و مسیّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و جماعتی دیگر نوشت و به دست قیس بن مصهّر صیداوی داد تا به آنان برساند و چون نزدیک کوفه شد، حسین بن نمیر صاحب عبیدالله زیاد(لعنةالله) او را مانع شد و قیس نامه را پاره کرد و او را نزد عبیدالله بردند، و عبیدالله به او گفت: برای چه نامه را پاره کردی؟ قیس گفت: می خواستم تو از آن اطلاع پیدا نکنی، عبیدالله گفت: نامه از چه کسی بود و برای چه کسی بود. قیس گفت: از حسین بن علی(علیهماالسلام) به جماعتی از اهل کوفه بود و نام آنان را نمی دانم.

پس ابن زیاد خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند از من جدا نخواهی شد تا نام آنان را ببری، و یا بالای منبر بروی و حسین و پدر و برادر او را لعنت کنی، وگر نه تو را قطعه قطعه خواهم کرد. قیس گفت: نام کسی را نمی برم و اما لعنت خواهم کرد. پس بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فراوان از علی و حسن و حسین(علیهم السلام) تمجید کرد، و عبیدالله و پدر او و همه نبی امیّه را لعنت نمود، و سپس گفت: ای مردم من فرستاده ی حسین(علیه السلام) هستم و او الآن در فلان مکان است و شما باید بروید او را یاری کنید.

و چون این خبر به عبیدالله رسید دستور داد قیس را از بالای قصر به پایین اندازند و این خبر به امام حسین رسید و اشک او جاری شد و فرمود: خدایا برای ما و شیعیان ما منزل کرامتی قرار بده و آنان را در مستقر رحمت خود در کنار ما قرار بده، و تو بر هر چیزی قادری.

ص: 29

رسیدن امام(علیه السلام) به کربلا

و سپس امام(علیه السلام) حرکت نمود تا به دو منزلی کوفه رسید، و حرّ بن یزید ریاحی با هزار نفر با او برخورد کردند، و امام(علیه السلام) به حرّ گفت: به جنگ ما آمده ای یا به دیدار ما آمده ای؟

حرّ گفت: بلکه به جنگ با شما آمده ام یا اباعبدالله، امام(علیه السلام) فرمود:

«و لا حولَ و لا قوة إلّا بالله العلیّ العظیم» و سپس سخنانی بین آنان به میان آمد، تا این که امام(علیه السلام) فرمود: اگر شما بر خلاف نامه های خود که به من نوشته اند می خواهید عمل کنید و می گویید مرا دعوت نکرده اید، من به جای خود بازمی گردم. پس حرّ و یارانش گفتند: ای فرزند رسول خدا می توانی از راهی بروی که نه به طرف مدینه باشد نه به طرف کوفه، تا ما نزد عبیدالله عذری داشته باشیم. پس امام به طرف چپ حرکت کرد تا به محل غریب هجانات رسید.

ناگهان نامه ای از عبیدالله رسید که باید بر حسین سخت بگیری از این رو حرّ و یارانش آمدند و او را از حرکت بازداشتند و حرّ گفت: عبیدالله دستور داده که ما سخت گیری کنیم و اجازه بازگشت به شما ندهیم و اکنون جاسوسی در کنار من فرستاده که من بر شما سخت گیری کنم.

پس امام حسین(علیه السلام) بین اصحاب خود خطبه ای خواند و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر جدّ خود فرمود:

« إنه قد نزل بنا من الأمر ما قد ترون ، وإن الدنیا قد تنکرت وتغیّرت وأدبر معروفها واستمرّت جذّاء ، ولم یبق منها إلّا صبابة کصبابة الإناء ، وخسیس عیش کالمرعی الوبیل ، ألا ترون إلی الحق لا یعمل به ، وإلی الباطل لا یتناهی عنه ، لیرغب المؤمن فی لقاء ربّه محقاً ، فإنّی لا أری الموت إلّا سعادة والحیاة مع الضالمین إلّا برما».

پس زهیر بن قین برخاست و گفت: ای فرزند رسول خدا، ما سخن شما را شنیدیم و به شما می گوییم: اگر ما در دنیا ابدی هم بودیم از یاری شما کوتاهی نمی کردیم و از شما جدا نمی شدیم.

ص: 30

و هلال بن نافع نیز برخاست و گفت: به خدا سوگند ما از ملاقات خدا کراهتی نداریم و ما بر اعتقاد خود نسبت به شما باقی هستیم و با دوستانتان دوستی و با دشمنانتان دشمنی خواهیم بود.

سپس بریر بن خضیر برخاست و گفت: به خدا سوگند ای فرزند رسول خدا، خداوند بر ما منّت گذارده که ما در رکاب شما جنگ کنیم و در راه شما بدن های ما قطعه قطعه شود، و در قیامت جدّ شما شفیع ما باشد.

سپس امام(علیه السلام) برخاست و حرکت نمود و حرّ و یاران او آن حضرت را از حرکت منع می کردند و یا همراه او حرکت می کردند، تا این که به کربلا رسیدند و این در روز دوّم محرّم بود. و چون امام به کربلا رسید، سؤال کرد نام این سرزمین چیست؟ و چون گفتند نام آن کربلاست، فرمود: خدایا من به تو پناه می برم از مصیبت و بلا، و سپس به اصحاب و عزیزان خود فرمود: این سرزمین کرب و بلاست پیاده شوید، اینجاست منزل آخر ما و محلّ ریخته شدن خون ما و این زمین جای قبرهای ماست و این همان است که جدّ من رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به من فرموده است.

پس همه پیاده شدند و حرّ و یاران او نیز در ناحیه ی دیگری بار انداختند، و امام(علیه السلام) مشغول اصلاح شمشیر خود شد و فرمود:

یا دهر أفٍّ لک من خلیل***کم لک بالإشراق والأصیل

من طالبٍ و صاحبٍ قتیل***و الدهر لا یقنع بالبدیل

وکل حیٍّ فإلی سبیل**ما أقرب الوعد إلی الرحیل

و إنما الأمر إلی الجلیل

و چون این اشعار را زینب دختر فاطمه(علیهماالسلام) شنید، گفت: ای برادر این سخنان کسی است که یقین به مرگ پیدا کردهاست! امام(علیه السلام) فرمود: آری خواهرم همین است که می گویی. پس زینب (علیهاالسلام) شروع به گریه و ناله نمود و به حال برادر خود گریان شد، و زن های دیگر نیز گریان شدند و لطمه به صورت هایشان زدند و گریبان چاک کردند، و اُمّ کلثوم صدا زد: «وا محمّداه واعلیّاه واأمّاه واأخاه

ص: 31

واحسیناه واضیعتاه بعدک یا أباعبدالله» یعنی، ای محمد، ای علی، ای مادر، ای برادر، ای حسین، ما گرفتار و بیچاره ایم یا اباعبدالله بعد تو بی پناهیم چه کنیم؟!!»

پس امام(علیه السلام) او را تسلیت و آرامش داد و فرمود: خواهرم! بر عزای الهی صابر باش و آرام بگیر، همانا اهل آسمان ها فانی می شوند و اهل زمین همه می میرند و هر چه روی زمین است نابود و هلاک می شود.

سپس فرمود: ای امّ کلثوم و ای زینب و ای فاطمه و ای رباب، هنگامی که من کشته می شوم گریبان چاک نکنید و صورت نخراشید و سخن بیجایی نگویید.

و در روایت دیگری آمده حضرت زینب چون اشعار فوق را از برادر خود شنید، از خود بی خود شد و از بین زن ها با سر برهنه در حالی که لباس او به زمین می کشید، خود را روی برادر انداخت و گفت: آه چه قدر این مصیبت بزرگ است، ای کاش مرگ من زودتر رسیده بود، امروز مانند روزی است، که مادر و پدر و برادرم از دنیا رفتند، ای جانشین گذشتگان و ای باقی مانده ی آنان [این چه خبری است که می دهی]؟!

پس امام(علیه السلام) نگاهی به او نمود و فرمود: خواهرم! حلم تو را شیطان نبرد.

زینب(علیهاالسلام) فرمود: خودم و پدر و مادرم فدای تو، ای برادر آیا خبر کشته شدن خود را می دهی؟ جانم فدای تو باد. پس اشک امام جاری شد و گریه گلوی او را گرفت، و سپس فرمود: خواهرم اگر مرغ قطارا به حال خود وا می گذاردند او در لانه ی خود می خوابید.

زینب گفت: آیا تو را به سختی می کشند؟ فدایت شوم این برای زینب سخت و سوزنده است و قلب او را آتش می زند، و سپس گریبان چاک زد و بر زمین افتاد و غش نمود، پس امام علیه السلام برخاست و آب بر صورت او پاشید تا به هوش آمد، و سپس او را تسلیت و آرامش داد، و مرگ پدر و جدّ او صلوات الله علیهم اجمعین را بیاد آورد.

مرحوم سیّددر لهوف در پایان این بخش گوید:

ص: 32

امکان دارد بردن اهل و عیال به این علت بوده باشد که امام (علیه السلام) اگر آنان را در حجاز و یا جای دیگری

می گذارد، یزید بن معاویه(لعنةالله علیهما) آنان را در اختیار می گرفت و بیچارگی و استیصال آنان بیش از این می شدو هرگز امام راضی به آن نبود، از سویی آنان از درک فیض شهادت و جهاد و مقامات عالیه ی خود باز می ماندند، و امام به این محرومیّت نیز راضی نبود.

مؤلّف گوید: او امام و حجّت خدا و معصوم از خطا بوده و هر چه کرده همان مصلحت آنان بوده است.

وضعیّت قتال و جنگ از شروع تا پایان

مردم کوفه آماده ی جنگ با امام(علیه السلام) شدند

مرحوم سیّد در لهوف گوید: عبیدالله زیاد(لعنه الله) مردم کوفه را برای جنگ با امام حسین(علیه السلام) دعوت نمود و آنان همانند پیروان فرعون پذیرفتند، و همانند عمر سعد آخرت خود را به دنیا فروختند وعبید الله فرماندهی جنگ را به عمر سعد سپرد و او [به خاطر طمع در ملک ری] پذیرفت، و عبیدالله با چهار هزار نفر اسب سوار او را به کربلا فرستاد و پیاپی لشکرهایی بر او افزود، و تا ششم محرّم لشکر عمر سعد به بیست هزار نفر رسید و به این وسیله کار را بر حسین(علیه السلام) سخت کردند، و آب فرات را بر او بستند، و امام و یاران او تشنه شدند، تا این که آن حضرت تکیه بر شمشیر خود کرد و با صدای بلند فرمود:

شما را به خدا سوگند آیا می دانید جدّ من رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) می باشد؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید پدر من علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید مادر من فاطمه ی زهرا دختر محمّد مصطفی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) می باشد؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید جدّه ی من خدیجه اوّلین مسلمان بوده است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید عموی پدر من حمزه سیّدالشهداست؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید جعفر طیّار عموی من در بهشت است؟

ص: 33

گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید، این شمشیر، شمشیر رسول خداست در دست من؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید عمامه ای که من بر سر دارم عمامه ی رسول خداست؟ گفتند: آری.

فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید پدر من علیّ(علیه السلام) اوّلین مسلمان بوده، و دانش و حلم او بیش از همه بوده است ؟ و او ولیّ هر مؤمن و مؤمنه بوده است؟ گفتند: آری.

فرمود: پس برای چه شما خون من را حلال دانسته اید، در حالی که پدرم علی(علیه السلام) صاحب حوض کوثر است، و گروهی را از کوثر دور می کند. همان گونه که مردم شتران دیگران را از آب دور می کنند و آیا می دانید «لواء المحمد» در قیامت به دست پدر من است؟ گفتند: همه ی آنچه گفتی را می دانیم، و لکن تو را رها نخواهیم کرد تا مرگ را با لب تشنه بچشی.

و چون این خطبه را زینب و دیگران شنیدند گریان شدند و لطمه به صورت زدند، و صدای آنان به گریه بلند شد و امام(علیه السلام) برادر خود عبّاس و علی اکبر را فرستاد تا آنان را امر به سکوت کنند و فرمود: به جان خودم گریه های آنان زیاد خواهد بود.

سپس نامه ای از عبیدالله زیاد ملعون به دست عمر سعد ملعون رسید، که باید در جنگ با حسین تعجیل کنی و تأخیری انجام نشود. از این رو عمر سعد دستور حمله داد و شمربن ذی الجوشن ملعون حضرت عباس و برادران او: عبدالله و جعفر و عثمان را صدا زد و گفت: «شما خواهرزاده های من هستید» و آنان پاسخ او را ندادند و امام حسین(علیه السلام) فرمود: گر چه فاسق است، شما پاسخ او را بدهید او یکی خاله زاده های شماست.

پس به او گفتند: چه می گویی؟ شمر گفت: شما در امانید خود را به کشتن ندهید، و از حسین جدا شوید و اطاعت یزید را بپذیرید و حضرت عبّاس(علیه السلام) به او فرمود: خدا تو را بکشد و دست تو را قطع کند

ص: 34

لعنت بر این امانِ تو ای دشمن خدا، آیا دستور می دهی ما برادر و آقای خود حسین فاطمه را رها کنیم و تن به اطاعت دشمن خدا بدهیم؟! او ملعون و فرزند ملعون است.

پس شمر خشمگین شد و به لشگر خود بازگشت.

و چون امام(علیه السلام) دید آنان در جنگ شتاب می کنند و از مواعظ آن حضرت پندی نمی گیرند به برادر خود عبّاس(علیه السلام) فرمود: اگر بتوانی یک شب برای ما مهلت بگیری تا ما در این شب مشغول نماز باشیم خوب است، چرا که خدا می داند من نماز و تلاوت قرآن را دوست می دارم.

پس حضرت عباس(علیه السلام) این خواسته را به آنان فرمود، و عمر سعد ملعون توقّف نمود و چیزی نگفت تا این که عمر بن حجّاج زبیدی گفت: «به خدا سوگند اگر اینان از ترک و دیلم می بودند، ما این درخواست را از آنان می پذیرفتیم، در حالی که آنان آل محمّد(صلی الله علیه وآله وسلّم) می باشند» پس عمر سعد پذیرفت و مهلت داد. و امام حسین(علیه السلام) لحظه ای به خواب رفت و چون بیدار شد به خواهر خود زینب فرمود: خواهرم، اکنون من در خواب جدّم حضرت محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و پدرم علیّ و مادرم فاطمه و برادرم حسن را دیدم و به من گفتند: تو به این زودی [فردا] به ما ملحق می شوی.

پس زینب(علیهاالسلام) لطمه به صورت زد و صدای خود را به گریه بلند نمود، و امام(علیه السلام) فرمود: خواهرم من را به شماتت دشن مبتلا مکن آرام باش.

خطبه ی امام در شب عاشورا

و چون شب فرا رسید امام(علیه السلام) اصحاب و یاران خود را جمع نمود و حمد و سپاس خدا را انجام داد، و سپس به آنان فرمود:

امّا بعد: من یارانی و اهل بیتی بهتر از یاران و اهل بیت خود نمی دانم و خداوند به همه شما جزای خیر مرحمت نماید، سپس فرمود: «اکنون شب فرا رسیده و شما می توانید از این تاریکی استفاده کنید و متفرّق شوید، و من را به حال خود واگذارید، چرا که این مردم برای کشتن من آمده اند و با غیر من کاری ندارند»

ص: 35

تا این که برادران و فرزندان او و فرزندان عبدالله جعفر گفتند: برای چه متفرّق شویم، آیا برای این که بعد از شما زنده بمانیم، خدا چنین چیزی را هرگز از ما نخواهد دید، و این سخن را نخست حضرت عبّاس شروع کرد و سپس بقیّه چنین گفتند.

سپس امام(علیه السلام) نگاهی به فرزندان عقیل نمود، و فرمود: شهادت مسلم برای شما کافیست شما را من اجازه می دهم که بازگردید، و آنان همگی در جواب گفتند: ای فرزند رسول خدا در این صورت مردم درباره ی ما چه خواهند گفت؟ و ما به آنان چه خواهیم گفت؟ آیا بگوییم: ما آقا و بزرگ خود را رها کردبم و هیچ دفاعی از او نداشتیم، و هیچ تیر و نیزه و شمشیری در دفاع از او به کار نبردیم؟! به خدا سوگند ای فرزند رسول خدا، ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد و فداکاری می کنیم تا جان خود را فدای شما نماییم و کشته شویم و همراه شما باشیم، زشت باد زندگی بعد از شما.

سپس مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: چگونه ما شما را رها کنیم و از شما جدا شویم؟ در حالی که دشمن شما را احاطه نموده است نه به خدا – خدا نبیند که من از شما جدا شوم تا از شما حمایت کنم و شمشیر خود را در سینه های آنان فرو ببرم تا بشکند و نیزه خود را بر آنان بزنم و تا زنده هستم و شمشیر در دستِ من هست بر آنان فرود آورم و اگر سلاحی نداشتم با سنگ با آنان جنگ کنم و از شما جدا نشوم تا مرگ من فرا برسد.

سپس سعید بن عبدالله حنفی برخاست و گفت: نه به خدا، من هرگز از شما جدا نخواهم شد ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) تا خدا بداند ما وصیّت رسول او(صلی الله علیه وآله وسلّم) را درباره ی شما حفظ کردیم و اگر من در راه شما کشته شوم و سپس زنده شودم، و این هفتاد بار تکرار شود، دست از یاری شما برنمی دارم تا در راه شما کشته شوم، در حالی که مرگ من بیش یک بار نیست، و سپس من به کرامت ابدی خواهم رسید.

ص: 36

سپس زهیر بن قین برخاست و گفت: ای فرزند رسول خدا اگر من هزار بار کشته شوم و زنده شوم، دست از یاری شما برنمی دارم، تا وقتی که جان شما و اهل بیت شما از این خطر محفوظ بماند.

سپس جماعتی از اصحاب آن حضرت همین گونه سخن گفتند، و همگی یک صدا گفتند: جان های ما فدای شما باشد، و اگر ما کشته شویم به وعده ی خود وفا کرده ایم.

تا این که خبر آمد که فرزند محمدبن بشیر حضرمی در شهر ری گرفتار شده است و چون به امام(علیه السلام) این خبر رسید، به محمدبن بشیر فرمود: «تو را من از بیعت آزاد کردم، تا بروی و راهی برای نجات فرزند خود پیدا کنی» و او در جواب امام(علیه السلام) گفت: درنّده ها زنده زنده مرا پاره کنند اگر چنین کاری را انجام دهم. امام فرمود: پس این لباس های قیمتی را به این فرزندت بده، تا برای نجات برادر خود راهی پیدا کند، و آن حضرت پنج قطعه لباس که قیمت آن ها به هزار دینار می رسید به او داد.

و سپس امام و یاران او در آن شب، به عبادت خدا مشغول شدند، و مانند زمزمه ی زنبوران عسل با خدای خود زمزمه می کردند و هر کدام به قیام و رکوع و سجود مشغول بودند و در آن شب گروهی از لشگر عمر سعد بر آنان عبور کردند و به آنان پیوستند و آنان 32 نفر بودند.

ابن عبد ربّه در کتاب «العقد» گوید: به امام سجاد گفته شد: برای چه فرزندان پدر شما فراوان نیستند؟ امام سجّاد علیه السلام فرمود: پدرم در شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند او چگونه می توانست به تولید فرزند بپردازد؟!

سپس مرحوم سیّد گوید: چون صبح شد امام (علیه السلام) دستور داد خیمه ای برای نظافت و نوره کشیدن آمده کنند، و ابتدا خود مشغول نظافت شد، و بریر همدانی و عبدالرحمان ابن ربّه انصاری در انتظار نوبت بودند، و بریر مشغول مزاح با عبدالرحمان شد، و عبدالرحمان گفت: ای بریر آیا اکنون وقت خنده و مزاح است؟ بریر گفت: قوم من می دانند که من اهل مزاح و خنده نیستم و در جوانی نیز نبودم و لکن مزاح می

ص: 37

کنم و می خندم به خاطر بشارتی که به من داده شده و سپس گفت: به خدا سوگند چیزی نمانده که شمشیرهای خود را به کار بگیریم و کشته شویم و در آغوش حورالعین باشیم.

شروع جنگ در صبح عاشورا

سپس لشکر عمر سعد خود را برای جنگ آماده کردند، و امام(علیه السلام) بریر را فرستاد، و او آنان را موعظه کرد و آنان به خود نیامدند، و سپس امام(علیه السلام) بر مرکب سوار شد و آنان را موعظه نمود و حمد و ثنای الهی را ناجام داد، و بر حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) و ملائکه و انبیاء و مرسلین درود فرستاد و تا می توانست آنان را نصیحت نمود، و آنان نپذیرفتند، تا این که به آنان فرمود:

«تباً لکم أیّتها الجماعة وترحاً حین استصرختمونا والهین فأصرخناکم موجفین ، سللتم علینا سیفاً لنا فی ایمانکم ، وحششتم علینا ناراً اقتدحناها علی عدوّنا وعدوّکم ، فأصبحتم أولیاء لأعدائکم علی أولیائکم بغیر عدلٍ أفشوه فیکم ولا أملٍ أصبح لکم فیهم. فملا _ لکم الویلات _ ترکتمونا والسیف مشیمٌ والجأش ضامرٌ والرأی لما یستحصف ، ولکن أسرعتم إلیها کطیر الدبا ، وتداعیتم إلیها کتهافت الفراش. فسحقاً لکم یا عبید الأمة، وشرار الأحزاب، ونبذة الکتاب، ومحرفی الکلم، وعصبة الآثام، ونفثة الشیطان، ومطفئ السنن. أهؤلاء تعضدون، وعنا تتخاذلون؟! أجل والله غدرٌ فیکم قدیم وشحت علیه أصولکم، وتأزّرت علیه فروعکم، فکنتم أخبث شجاً للناظر وأکلة للغاصب.

ألا وإن الدعیّ ابن الدعیّ قد رکز بین اثنتین: بین السلّة، والذلّة، وهیهات منّا الذلّة، یأبی الله لنا ذلک ورسوله والمؤمنون وحجور طابت وحجور طهرت وأنوف حمیّة ونفوس أبیّة من أن تؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام. ألا وإنّی زاحف بهذه الأسرة مع قلّة العدد وخذلان الناصر ».

ثمّ أوصل کلامه(صلی الله علیه وآله وسلّم) بأبیات فروة بن مسیک المرادی:

فإن انهزموا فهزّامون قدما***وإن نغلب فغیر مغلبینا

وما أن طبنا جبن ولکن***منایانا ودولة آخرینا

ص: 38

إذا ما الموت رفع عن أناس***کلاکله أناخ بآخرینا

فأفنی ذلک سروات قومی***کماأفنی القرون الأوّلینا

فلو خلّد الملوک إذاً خلدنا***ولو بقی الکرام إذاً بقینا

فقل للشامتین بنا : أفیقوا***سیلقی الشامتون کما لقینا

»

ثم قال: «أما والله لا تلبثون بعدها إلّا کریث ما یرکب الفرس حتّی یدور بکم دور الرحی ویقلق بکم قلق المحور عهدٌ عهده إلیّ أبی عن جدّی، فأجمعوا أمرکم وشرکاءکم، ثم لا یکن أمرکم علیکم غمّة، ثمّ اقضوا إلیّ ولا تنظرون.

انی توکّلت علی الله ربّی وربّکم ، ما من دابّة إلّا هو آخذٌ بناصیتها ، إنّ ربّی علی صراط مستقیم.

اللهم احبس عنهم قطر السماء وابعث علیهم سنین کسنین یوسف ، وسلّط علیهم غلام ثقیف یسومهم کأساً مصبرةٌ ، فإنّهم کذّبونا وخذلونا ، وأنت ربّنا علیک توکّلنا وإلیک أنبنا والیک المصیر ».

یعنی، مرگ و پریشانی بر شما ای مردم که حیران و سرگردان بودید و ما را به دادرسی خویش خواندید همین که ما شتابان برای دادرسی شما آمدیم شمشیری که می بایست طبق سوگندهایتان برای یاری ما بکشید بر روی ما کشیدید و آتشی را که ما بجان دشمنان مشترکمان افروخته بودیم برای خود ما دامن زدید، امروز به نفع دشمنان خود و زیان دوستان گرد آمده اید، با این که دشمنان شما نه رسم عدالتی در میان شما گذاشته اند و نه امّید تازه ای به آنان بسته اید ای وای بر شما ما را رها کردید؟! پیش از آنکه شمشیری در یاری ما از نیام بکشید و یا اضطراب خاطری داشته باشید و یا نظریه ی ثابتی اتّخاذ کنید و لکن با شتاب زدگی مانند ملخ دست به این کار زدید و هم چون پروانه بر اینکار هجوم آوردید مرگ بر شما ای برده گان اجتماع و رانده شده گان احزاب و رهاکنندگان کتاب و تبدیل کنندگان احکام الهی، ای جمعیّت سراپا گناه و ای شریک شدگان شیطان و خاموش کنندگان چراغ های هدایت پیغمبر، آیا اینان را یاری می کنید و ما را

ص: 39

خوار می نمایید؟ آری به خدا قسم نیرنگی است که از دیر زمان در شما بوده است و به برگ ها و ریشه های شما پیچیده و شاخه های شما را فرا گرفته و شما ناپاکترین میوه ی آن درختید که باغبان را همچون استخوان گلو گیرید ولی برای غاصب لقمه ای گوارا هستید، اکنون که این زنازاده ی فرزند زنازاده مرا بر سر دو راهی نگه داشته است راهی به سوی مرگ و راهی به سوی ذلّت! وهرگز مباد که ما ذلّت را بر مرگ اختیار کنیم خدا و پیغمبرش و مردم با ایمان و دامن های پاک و پاکیزه که ما را پروریده و مردمی که زیر بار ستم نروند و افرادی که تن به ذلّت ندهند (همه و همه) به ما اجازه نمی دهند که فرمانبری لئیمان را بر کشته شدن شرافتمندانه برگزینیم، هان که من با این افراد فامیلم، با این که کم اند و اندکند و یاوری من ندارم با شما خواهم جنگید سپس حضرت سخنش را با شعار فروة بن مشیک مرادی پیوست بدین مضمون:

و در پایان سخن اضافه می کنم: که به خدا قسم پس از این جنایت پیش از مقدار سوار اسبی درنگ نخواهید نمود که هم چون سنگ آسیا سرگردان و مانند میله ی وسط آن به ناراحتی و اضطراب دچار خواهید شد یادداشتی است که پدرم از جدّم به من سپرده است وشما در کار خود با شریکان جرم یک جا بنشینید تا کارتان بر شما پوشیده نماند سپس به کار کشتن من بپردازید و مهلتم مدهید که توکل من بر خدائی است که پروردگار من و شما است و سرنوشت همه ی جنبنده ها به دست قدرت او است همانا پروردگار من بر راه راست است، بارالها، باران های آسمان را از آنان بازدار و سالهایی را هماند سال های قحطی یوسف بر آنان بفرست و جوان ثقیفی «یعنی مختار» را بر آنان مسلّط فرما تا ساغرهای تلخ و ناگوار مرگ را در کامشان خالی کند که اینان دعوت ما را نپذیرفتند و دست از یاری ما برداشتند و توئی پروردگار ما و توکّل ما فقط بر تو است و به تو روی آوردیم و بازگشت همه به سوی تو است.

سپس از مرکب فرود آمد و اسب سواری پیغمبر را که مرتجز نام داشت به خواست و بر آن سوار شد و برای جنگ اصحاب خود را صف آرائی نمود.»

ص: 40

از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که لشکر امام حسین(علیه السلام) جمعاً چهل و پنج سواره و یکصد نفر پیاده بودند البته نقل های دیگری نیز شده است.

و برای شروع جنگ، عمر سعد ملعون جلو آمد، و تیری طرف لشکر امام حسین(علیه السلام) پرتاب نمود و گفت: شما باید نزد امیر عبیدالله گواهی بدهید که من اوّل کسی بودم که تیر به طرف اردوی حسین پرتاب کردم و سپس مثل باران تیرها به طرف اردوی آن حضرت حواله شد، و امام به اصحاب خود فرمود:

برخیزید و برای مرگ آماده شوید، که از آن چاره ای نیست، و این تیرها پیام هاییست از دشمن و در اینجا امام(علیه السلام) محاسن خود را روی دست گرفت و فرمود:

غضب خداوند شدید شد بر یهود هنگامی که برای او فرزندی قرار دادند، و غضب او بر نصارا شدید شد هنگامی که او را خدای سوم قرار دادند، و غضب او بر مجوسان شدید شد هنگامی که به جای پرستش خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و غضب خداوند شدید شد بر این امت هنگام که اجتماع کردند بر کشتن فرزند دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم).

سپس فرمود: به خدا سوگند من هرگز به خواسته اینان تن نخواهم داد [و با یزید بیعت نخواهم نمود] تا خدای خود را با بدن خون آلود ملاقات نمایم.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: من از پدرم شنیدم که می فرمود: هنگامی که جنگ بین امام حسین(علیه السلام) و عمر سعد ملعون برقرار شد، خداوند یاری خود را بر امام فرود آورد، و او را بین پیروزی بر دشمن و بین لقای خود مخیّر نمود و امام(علیه السلام) لقای خدا را انتخاب کرد.

استغاثه ی امام(علیه السلام)وتوبه ی حرّ

سپس امام (علیه السلام) فریاد کرد و فرمود: «أما من مُغیثٍ یغیثنا لوجه الله؟! اما من ذابٍّ یَذُبّ عن حرم رسول الله»؟!

ص: 41

در این هنگام حرّ بن یزید ریاحی نزد عمر سعد آمد و گفت: آیا می خواهی با این آقا جنگ کنی؟ عمر سعد گفت: آری به خدا جنگ خواهم کرد، جنگی که سرها و دست ها را از بدن ها جدا کند.

پس حرّ نزد اصحاب خود رفت و لرزه بر اندام او افتاد [و گفت: خود را بین دوزخ و بهشت می بینم و هرگز دوزخ را انتخاب نخواهم نمود]

تا این که شخصی – به نام مهاجر بن اوس به او گفت: به خدا سوگند کار تو ما را به شک می اندازد تو از چه می ترسی؟ اگر از من می پرسیدند شجاع ترین اهل کوفه کیست؟ من جز تو را معرّفی نمی کردم.

حرّ گفت: « به خدا سوگند من خود را بین بهشت و دوزخ می بینم و هرگز دوزخ را انتخاب نخواهم نمود، گرچه مرا قطعه قطعه کنند و آتش بزنند» و سپس اسب خود را به طرف امام (لیه السلام) حرکت داد و دست بر روی سرگذارد و گفت:

«خدایا به سوی تو پناه می برم، توبه ی مرا بپذیر، همانا من قلب های اولیای تو را ترساندم، و فرزندان دختر پیامبر تو را به وحشت انداختم»

و سپس به امام(علیه السلام) روی کرد و گفت: فدای شما شوم من همان کسی هستم که راه را بر شما بستم و کار را بر شما سخت نمودم و لکن گمان نمی کردم کار به اینجا برسد، و من در پیشگاه خداوند توبه می کنم، آیا شما امید می دهید که خداوند توبه ی مرا بپذیرد؟

امام(علیه السلام) فرمود: آری خداوند توبه ی تو را می پذیرد، از اسب خود پیاده شو.

حرّ گفت: بگذارید پیاده شدن من هنگامی باشد که جانم را فدای شما می کنم، و این برای من بهتر خواهد بود، چرا که من اوّل کسی هستم که به شما ظلم نمودم و راه را بر شما بستم و شما اجازه بدهید اوّل کسی باشم که جانم را در راه شما می دهم، تا شاید بتوانم با جدّ شما (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در قیامت مصافحه کنم.

ص: 42

مرحوم سیّد رحمه الله گوید: شاید مراد حرّ این بوده که از این به بعد من اوّل کسی باشم که جان خود را قربان شما می کنم، چرا که قبل حرّ عده ای به شهادت رسیده بودند.

پس امام(علیه السلام) به او اذنِ میدان داد و او عدّه ای از شجاعان اهل کوفه را هلاک نمود، و سپس شهید شد و او را نزد امام(علیه السلام) آوردند، و آن حضرت خاک ها را از صورت او برطرف کرد و فرمود: تو در دنیا و آخرت حرّ هستی همان گونه که مادرت تو را حرّ نامیده است.

سپس بُریز بن خضیر(خزرمی) که مردی زاهد و عابد بود آماده ی میدان شد، و یزید بن مغفّل در مقابل او قرار گرفت، و با همدیگر مباهله کردند که اهل حق، اهل باطل را بکشد و چون روبرو شدند بُریر او را کشت و جنگید تا کشته شد، رضوان الله علیه.

سپس وهب بن جناح(حباب) کلبی به میدان آمد و جنگی کرد و به مادر و همسر خود بازگشت، و به مادر خود گفت: آیا از من راضی شدی؟ مادر وهب گفت: راضی نمی شوم تا کشته شوی و جان خود را فدای حسین نمایی. همسر او گفت تو را به خدا مرا به سختی مینداز.

مادر وهب گفت: گوش به حرف او مده، و بازگرد به میدان، تا در رکاب فرزند رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) کشته شوی و به شفاعت او برسی. پس وهب بازگشت و جنگ می کرد تا دستان او قطع شد، پس همسر او عمود خیمه را به دست گرفت و به طرف او رفت و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، تو باید از حرم رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) دفاع کنی، و چون خواستند او را به خیمه ی زن ها بازگردانند لباس وهب را گرفت و گفت: برنخواهم گشت تا کشته شوم، پس امام(علیه السلام) فرمود: خدا از ناحیه اهل بیت من به شما جزای خیر بدهد، بازگرد به خیمه ی زن ها، پس وهب جنگید تا کشته شد.

سپس مسلم بن عوسجه به میدان آمد، و جنگ سختی کرد، و در مقابل بلا صابر بود، تا به زمین افتاد و رمقی داشت که امام علیه السلام بالای سَر او آمد و حبیب نیز آمده بود و امام(علیه السلام) به او فرمود: ای مسلم بن عوسجه خدا تو را رحمت کند.

ص: 43

سپس فرمود: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً؛(1)

یعنی، بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند»

پس حبیب نزد او آمد و گفت: شهادت تو بر من سخت است و من تو را به بهشت بشارت می دهم. سپس گفت: اگر نبود که من هم بعد از تو به شهادت خواهم رسید، دوست می داشتم که به آنچه می خواهی به من وصیّت نمایی. مسلم بن عوسجه گفت: من تو را وصیّت می کنم که دست از یاری این آقا برنداری، و در راه او بجنگی تا کشته شوی. حبیب گفت: روی چشمم باد، همین گونه خواهم کرد، و سپس مسلم از دنیا رفت، رضوان الله علیه.

سپس عمروبن قرطه ی انصاری به پا خاست و اجازه گرفت، و عاشقانه جنگید تا گروه زیادی از لشکر ابن زیاد را کشت، و در جهاد با دشمن استوار و پا برجا بود، و هر تیری که به طرف حسین(علیه السلام) می آمد او به جان می خرید، و اگر شمشیری بالا می رفت او خود را سپر می کرد که بر امام(علیه السلام) وارد نشود، تا این که جراحت فراوانی پیدا کرد، و روی خود را به امام نمود و گفت: آیا من به عهد خود وفا نمودم؟

و امام(علیه السلام) فرمود: آری تو قبل از ما به بهشت خواهی رفت،سلام مرا به رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) برسان. و به او بگو من هم بعد از تو خواهم آمد،و سپس جنگید تا به شهادت رسید،رضوان الله علیه.

سپس جون غلام ابوذرّ که غلام سیاهی بود به میدان آمد، و امام به او فرمود: تو مجازی که بازگردی و کشته نشوی، چرا که تو به شرط سلامتی و عافیت همراه ما آمدی، پس خود را به کشتن مده. غلام گفت:

ص: 44


1- - سوره احزاب آیه 23.

ای فرزند رسول خدا، آیا من در وقت امنیّت غذای شما را بخورم، و در وقت سختی و بلا شما را رها کنم و از شما حمایت نکنم؟ سپس گفت: به خدا سوگند، بَدَنِ من بدبوست، و حَسَبِ من پَست است، و رنگ من سیاه است، و شما بزرگواری کنید، و راه بهشت را بر من باز نمایید، تا این که بوی من نیکو، و حسب من شریف شود، و صورت من سفید گردد، نه به خدا من از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما مخلوط گردد، و سپس جنگید تا به شهادت رسید.

سپس عمروبن خالد صیداوی آماده شد و گفت: فدای شما بشوم من کوشیدم که همراه اصحاب شما به شهادت برسم و نخواستم زنده بمانم، و شما را تنها و بی یاور ببینم و شما به شهادت برسید.

امام(علیه السلام) فرمود: به میدان بُرو و ما نیز ساعت دیگری به شما ملحق می شویم، پس او نیز به میدان رفت و جنگید تا کشته شد. رضوان الله علیه.

سپس حنظله بن اسد شامی مقابل امام(علیه السلام) آمد، و خود را سپر تیرها و شمشیرها و نیزه های دشمن قرار داد، و فریاد کرد:

ای اهل کوفه من برای شما از عذاب یوم احزاب و قوم نوح و عاد و ثمود و دیگران می ترسم و خداوند به کسی ظلم نمی کند، و من برای شما از روز واویلا و بیچارگی می ترسم ...

سپس گفت: ای مردم حسین [فاطمه] را نکشید که گرفتار عذاب خواهید شد. سپس روی خود را به طرف امام(علیه السلام) کرد و گفت: آیا ما نیز به سوی خدا نرویم و به برادران خود ملحق نشویم؟ امام(علیه السلام) فرمود: آری تو نیز به طرف آنان بُرو، و این برای تو از دنیا و آنچه در دنیا هست بهتر خواهد بود، چرا که در آخرت یک پادشاهی دائمی برای تو خواهد بود.

پس او جنگ را شروع کرد و شجاعان میدان را هلاک نمود، و صابر بود تا به شهادت رسید، رضوان الله علیه.

ص: 45

سپس وقت نماز ظهر رسید و امام(علیه السلام) به زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حَنَفی فرمود: نصف جمعیّت مقابل من قرار بگیرند و نصف دیگر با من نماز بخوانند، و نماز خوف را برگذار نمود، و چون تیری طرف امام آمد سعید بن عبدالله حنفی به جان خرید، و همواره تیرها به او اصابت می کرد تا این که به زمین افتاد و گفت: خدایا لعنتِ عاد و ثمود را بر اینان بفرست و سلام مرا به پیامبرت برسان و بگو من تیرها و جراحات را به خاطر تو پذیرفتم و ذریّه ی پیامبر تو را یاری کردم و سپس از دنیا رفت، رضوان الله علیه و او غیر از زخم شمشیرها و نیزه ها سیزده تیر به بدنِ او وارد شده بود.

سپس سوید بن عمرو که مردی شریف و اهل نماز بود برخاست و جنگ شجاعانه ای کرد و مانند شیر به لشکر عمر سعد حمله نمود و بر این مصیبت صابر بود، تا روی زمین افتاد و چون شنید که دشمن می گوید: حسین کشته شد کاردی در آورد و با آنان جنگ کرد تا کشته شد، رضوان الله علیه.

سپس اصحاب امام(علیه السلام) یکایک به سرعت از مقابل امام به طرف شهادت رفتند و شاعر درباره ی آنان می گوید:

قوم اذانودوالدفع ملمَّةٍ***والخیل بین مدعّس ومکردس

لبسوا القلوب علی الدروع واقبلو***یتهافتون علی ذهاب الأنفس

شهادت بنی هاشم بعد از اصحاب

تا این که اصحاب همه کشته شدند و برای امام(علیه السلام) جز عزیزان و اهل بیت او کسی باقی نماند. پس علی اکبر(علیه السلام) جلو آمد – در حالی که زیباترین مردم بود – و اجازه خواست از پدر خود و آن حضرت به او اجازه داد، و یک نگاه ناامیدانه ای به او کرد و چشم او گریان شد و فرمود: خدایا تو شاهد باش جوانی به طرف این قوم رفت که یادگاری از جدّ من رسول تو بود، و جمال و سخن و خلق او همانند او بود، و هر گاه ما مشتاق لقای رسول تو می شدیم به او نگاه می کردیم و سپس امام(علیه السلام) فریاد نمود

ص: 46

و به عمر سعد خطاب کرد و فرمود: خدا رشته ی خویشی تو را قطع کند، همانگونه که رشته ی خویشی مرا قطع کردی.

پس علی اکبر(علیه السلام) جنگ شدیدی کرد و زیادی را به هلاکت رساند و سپس نزد پدر آمد و گفت: پدرجان تشنگی مرا می کشد و سنگینی سلاح ناتوانم کرده، آیا راهی هست که آبی به من برسانی؟! پس اشک امام(علیه السلام) جاری شد و فرمود: عزیزم بر پدرت سخت است تو را تشنه ببیند، بازگرد به میدان، چیزی باقی نمانده که جدّت را ملاقات می کنی و او تو را سیراب خواهد نمود، و هرگز بعد از آن تشنه نخواهی شد.

پس علی اکبر به میدان بازگشت و جنگ سختی نمود، تا این که شخصی به نام منقذبن مُرّه ی عبدی ملعون تیری به او زد و او به زمین افتاد و گفت: پدرجان سلام بر تو باد اکنون جدّ من به شما سلام می رساند و می فرماید: زود به طرف من بیا. و سپس علی اکبر ناله ای زد و از دنیا رفت و امام آمد در کنار او نشست و صورت بر صورت او گذارد و فرمود: خدا بکشد کسانی را که تو را کشتند، چه جرأتی داشتند بر خدا و هتک حرمت رسول او، «علی الدنیا بعدک العفاء» یعنی بعد از تو خاک بر سَرِ دنیا باد.

در این هنگام زینب(علیهاالسلام) از خیمه خارج شد و فریاد کرد: ای عزیز من، ای فرزند برادر من و خود را بر روی علی اکبر انداخت، و امام(علیه السلام) آمد و او را به خیمه بازگرداند و سپس اهل بیت آن حضرت از بنی هاشم شروع کردند یکایک به میدان رفتند و کشته شدند و امام(علیه السلام) با صدای بلند فرمود: ای خویشان من صبور باشید، به خدا سوگند بعد از این روز برای شما هرگز هیچ هوان و ناپسندی نخواهد بود.

سپس جوان نورسی که صورتش مانند پاره ی ماه بود به میدان آمد، و مشغول جنگ شد و شخصی به نام ابن فضیل ازدی با شمشیر فرق او را شکافت، و آن جوان بر زمین افتاد و گفت: ای عمو به فریادم برس. و امام مثل باز شکاری خشم آلود آمد و ضربه ای بر ابن فضیل زد و دست او قطع شد، و او صیحه ای زد که

ص: 47

همه لشکر عمر سعد شنیدند، و اهل کوفه حمله کردند تا او را نجات بدهند و لکن زیر دست و پای اسبان هلاک شد.

راوی گوید: چون گرد و غبار خوابید من دیدم امام حسین(علیه السلام) بالای سر این جوان ایستاده و جوان دست و پا می زند و امام(علیه السلام) فرمود:

دور باشند از رحمت خدا، تو را کشتند، و در قیامت جدّ تو و پدر تو خصم آنان خواهند بود.

سپس فرمود: (ای قاسم) سخت است بر عموی تو که او را صدا بزنی و به فریاد تو نرسد و یا به فریاد تو برسد و برای تو سودی نداشته باشد، به خدا سوگند امروز روزی است که عموی تو دشمن فراوانی دارد، و یاوری ندارد، سپس قاسم را به سینه چسبانید و به محل کشته ها منتقل نمود.

استغاثه وشروع جنگ امام(علیه السلام)

و چون امام(علیه السلام) شهادت جوانان بنی هاشم و دوستان و عزیزان خود را مشاهده نمود، آماده ی شهادت و قتال با دشمنان شد، و صدا زد:

هل من ذابٍّ یَذُبّ عن حَرَمِ رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم)؟ هل من موحّدٍ یخاف الله فینا؟ هل من مغیثٍ یرجوا الله بإغاثتنا؟ هل من معینٍ یرجو ما عندالله فی إعانتنا؟»

پس صدای زن ها بلند شد و ناله و گریه سر دادند، و امام نزدیک خیمه آمد و به خواهر خود فرمود: فرزند کوچک من [علی اصغر] را بیاور تا با او خداحافظی کنم و چون او را گرفت و خواست او را ببوسد حرمله ی ملعون تیری رها کرد و گلوی او را پاره نمود، و امام بچّه را به زینب داد و دست خود را از خون او پر کرد و به آسمان پاشید و فرمود: چون خدا می بیند برای من آسان است. امام باقر(علیه السلام) می فرماید: قطره ای از آن خون به زمین بازنگشت.

راوی گوید: در این هنگام عطش بر حسین(علیه السلام) سخت گردید و سوار اسب شد تا به فرات برسد، و برادر او عباس مقابل او بود، پس لشکر عمر سعد راه را بر او بستند و یکی از قبیله بنی دارم تیری به گلوی

ص: 48

آن حضرت زد، و امام تیر را بیرون کشید، و دو دست خود را پر از خون نمود و با آسمان پاشید و فرمود: خدایا من به تو شکوه می کنم نسبت به آنچه بر فرزند دختر پیامبرت وارد می شود.

سپس لشکر عمر سعد، عباس را از آن حضرت جدا کردند و عباس را احاطه نمودند و او را کشتند و حسین(علیه السلام) گریه ی شدیدی نمود و شاعر در اینجا می گوید:

احقّ الناس ان یبکی علیه***فتیً أبکی الحسین بکربلاء

أخوه و ابن والده علی***أبوالفضل المضرج بالدماء

و من واساه

لا یثنیه شی***و جادله علی عطشٍ بماء

سپس امام(علیه السلام) اهل کوفه را دعوت به جنگ نمود و هر کس مقابل او آمد کشته شد، تا این که کشته ای فراوان و جنگ بزرگی انجام گرفت و در این هنگام می فرمود:

القتل أولی من رکوب العار***والعار أولی من دخول النار

یکی از راویان مقتل گوید: به خدا سوگند من ندیدم کسی را مانند حسین بن علی(علیهماالسلام) که دشمن او را احاطه کرده باشد، و اهل بیت و اصحاب او را کشته باشند و او با شجاعت و دلاوری و صورت باز به طرف مقصد خود حرکت کند و او را باکی نباشد، و اگر بر او حمله کنند او نیز به دشمن حمله کند و مانند شیری که به گله حمله می کند به آنان حمله کند، به راستی او یک تنه به آنان حمله می کرد و آنان سی هزار نفر بودند و فرار می کردند، و مانند ملخ ها پراکنده می شدند، و سپس او به جایگاه قبل خود باز می گشت و می فرمود: «لا حول و لا قوّة إلّا بالله»

راوی مقتل گوید: او همواره به آنان حمله می کرد تا این که بین او و خیمه ها فاصله انداختند، و او فریاد کرد: «وای بر شما ای پیروان آل سفیان، اگر دین ندارید و از قیامت نمی ترسید، جوانمرد باشید در دنیا و به احساب عربی خود بازگردید، و به طرف خیمه ها نروید.»

ص: 49

پس شمر ملعون گفت: چه می گویی ای پسر فاطمه؟ فرمود: من می گویم: من با شما جنگ می کنم و شما با من جنگ می کنید و زن ها را دفاع و حرجی نیست، پس جهّال و نامردان و طاغیان خود را بگویید طرف زن ها نروند.

شمر گفت: «این سخن را از تو می پذیریم ای فرزند فاطمه» پس همگی به او حمله کردند، و او نیز به آنان حمله کرد و در این حال یک شربت آب از آن ها طلب نمود، و کسی به او آب نداد تا این که هفتاد و دو جراحت و زخم بر بدن او وارد شد و ناتوان گردید و ساعتی خواست استراحت کند که سنگی به پیشانی او رسید و پیراهن بالا زد که خون پیشانی را بگیرد، که تیر سه شعبه ی مسمومی به قلب او اصابت کرد، و فرمود:

«بسم الله و بالله و علی ملّة رسول الله» سپس سر به آسمان بالا نمود و فرمود: خدایا تو دانی که این مردم کسی را می کشند که روی زمین فرزند دختر پیغمبری جز او نیست و سپس تیر را از پشت سر بیرون آورد. و مانند ناودان خون از بدن او خارج می شد. و در این حال از قتال و جنگ ناتوان شد و ایستاد و هر کس برای کشتن آمد بازگذشت و ترسید خون او به گردنش افتد و قاتل او محسوب شود، تا این که مردی از قبیله ی کنده آمد به نام مالک بن یُسر و به آن حضرت دشنام داد، و شمشیر خود را بر سر او زد، و کلاه خود را پاره کرد و به سر او اصابت نمود و کلاه خود پر از خون شد، و آن حضرت سر مبارک را بست و با کلاهی سر خود را پوشاند و عمامه بر سر گذارد و باز مردم کوفه آمدند اطراف او را گرفتند و عبدالله فرزند امام حسن که جوان نورسی بود از بین زن ها آمد و به سختی خود را به عمویش رساند، و زینب نتوانست او را بازگرداند و عبدالله گفت: به خدا سوگند از عمویم جدا نخواهم شد و در این هنگام بحربن کعب و یا حرمله با شمشیر طرف امام(علیه السلام) آمدند و عبدالله به آنان گفت: آیا می خواهی عمویم را بکشی؟! وچون حرمله و یا کعب شمشیر خود را فرود آورد عبدالله دست خود را مقابل آن قرار داد و دست او قطع شد و به پوست آویزان شد و عبدالله مادر خود را صدا زد و امام او را به خود چسبانید و

ص: 50

فرمود: ای فرزند برادر صبر کن و به حساب خدا قرار بده تا خدا تو را به پدرانت ملحق نماید و حرمله تیری به عبدالله زد و او را به قتل رساند و او در دامن عموی خود بود.

سپس شمر که فرمانده ی لشکر پیاده بود به خیمه ها حمله نمود و نیزه ی خود را در خیمه فرو برد و گفت: آتش بیاورید تا من خیمه ها را با اهلش آتش بزنم، پس امام(علیه السلام) به او فرمود: ای پسر ذی الجوشن آیا آتش می طلبی که اهل بیت مرا آتش بزنی؟! خدا تو را آتش بزند و شبث آمد و شمر را توبیخ کرد و شمر بازگشت و حسین(علیه السلام) فرمود: پیراهن کهنه ای برای من بیاورید که احدی به آن رغبت نکند و من آن را زیر لباس خود بپوشم و برهنه نمانم، پس پیراهن کهنه ای برای او آوردند و آن را پاره کرد و زیر لباس خود پوشید، و مردم کوفه چون او را کشتند آن پیراهن را نیز از بدن او خارج نمودند ...

و چون امام(علیه السلام) زخم های زیادی پیدا کرد و مانند خارپشت سوراخ سوراخ شد، مردی به نام صالح بن وهب نیزه ی خود را در گلوی آن حضرت فرو برد و آن حضرت از اسب روی زمین افتاد و فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملّة رسول الله» و سپس ایستاد و زینب از خیمه خارج شد، و صدا زد: «وا أخاه، وا سیّداه، وا أهل بیتاه» سپس گفت:

ای کاش آسمان بر زمین فرود آمده بود، و ای کاش کوه ها متلاشی شده بود.

از سویی شمر به لشکر پیاده ی خود فریاد زد: منتظر چه هستید، کار حسین را تمام کنید. ناگهان لشکر از هر سو به امام(علیه السلام) حمله کردند و زرعةبن شریک، شمشیری بر کتف چپ امام فرود آورد، و امام زرعه را با شمشیر به زمین انداخت، و دیگری شمشیر خود را بر گردن مقدس آن حضرت فرود آورد و امام(علیه السلام) به رو افتاد و ناتوان شد و مقداری بلند می شد و مقداری می افتاد تا این که سنان بن انس نیزه ی خود را در گلوی او فرو برد و سپس در سینه ی مبارک او فرو کرد، و باز تیری به او زد، و تیر در گلوی آن حضرت فرو رفت و بر زمین افتاد و باز بلند شد و تیر را از گلوی خود بیرون آورد و دست های

ص: 51

خود را پر از خون نمود و صورت و سر خود را با آن خضاب نمود و فرمود: من می خواهم خدا را با این صورتِ خضاب شده ملاقات نمایم و بگویم حق من را غصب کردند.

پس عمر سعد به مردی که در کنار او بود گفت: داخل گودی قتلگاه شو و کار حسین را تمام کن. پس خولی رفت و سَرِ مبارک امام را جدا کند ولکن ترسید و بازگشت و سنان بن انس رفت و شمشیری بر گلوی او زد و گفت: به خدا من سر از بدن تو جدا می کنم وتو فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) هستی و پدر و مادر تو بهترین مردم هستند و سپس سَرِ مبارک امام(علیه السلام) را از تن جدا نمود و شاعر در این مصیبت گوید:

فأیّ ز زیّةٍ عَدَلَت حُسَیناً***غداة نبیره کفّا سنانِ

ساعات آخر عمر شریف امام(علیه السلام

در کتاب «معالم الدین» محمد بن حسن ترسی از امام صادق(علیه­السلام) نقل شده که فرمود: هنگامی امام حسین(علیه­السلام) را در کربلا محاصره کردند، و شهادت آن حضرت نزدیک شد، ملائکه ضجّه و ناله کردند و گریان شدند و گفتند: خدایا این حسین برگزیده­ی تو است، و فرزند دختر پیامبر تو است! [ چگونه دشمن را بر او مسلط می­کنی؟!] و خداوند در پاسخ آنان حضرت مهدی قائم آل محمّد(صلّی­الله­علیه­وآله­وسلّم) را به آنان نشان داد و فرمود: به وسیله ی این، از آنان انتقام خواهم گرفت.

و روایت شده که مختار، سنان بن انس را گرفت و یکایک انگشتان او را قطع کرد، و سپس دست ها و پاهای او را قطع نمود و او را زنده در روغن داغ انداخت و او درآن روغن مضطرب و لرزان بود.

سپس گوید: هنگام شهادت امام حسین(علیه السلام) غبار سیاه و تاریک و باد سرخی وزیده و چنان تاریک شد که هیچ چیزی دیده نمی شد، و مردم گمان کردند عذاب بر آنان نازل شده است، و این چنین بود تا هوا روشن گردید.

هلال بن نافع گوید: من بین اصحاب عمر سعد بودم که شخصی فریاد زد و گفت: ای امیر! البشارة شمر حسین را کشت، پس من آمدم و نگاه کردم و دیدم حسین(علیه السلام) در حال جان دادن است، و به خدا

ص: 52

سوگند در عمرم ندیده بودم مقتولی را که در خون خود غلطیده باشد و این گونه زیبا باشد، و نورِ صورت او مرا از فکر شهادت او بازداشته بود، و در آن وقت دیدم او طلب آب می کند و از مردی شنیدم که به او می گفت: به خدا سوگند آبی نخواهی چشید تا از آب دوزخ بنوشی. و از امام(علیه السلام) شنیدم که به او فرمود: وای بر تو من وارد آب دوزخ نمی شوم و از آن نمی نوشم، بلکه وارد بر جدّم رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) می شوم و در کنار او خواهم بود و از آب شیرین و گوارای بهشتی خواهم نوشید و شکایت شما را به جدّم رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) خواهم نمود.

پس مردم کوفه به خشم آمدند، و رحمی در دل های آنان نبود، و همان گونه که او سخن می گفت سر از بدنش جداکردند، و من از بی رحمی اهل کوفه تعجّب نمودم و گفتم: به خدا سوگند من در هیچ کاری کنار شما نخواهم آمد.

غارت خیمه ها و آواره شدن اهل خیام

سپس آمدند و لباس های امام(علیه السلام) را از تنش بیرون نمودند و پیراهن او را اسحاق بن حویّه ی حضرمی گرفت و چون پوشید پیسی پیدا کرد و موهای بدنش ریخت.

و روایت شده که پیراهن او نزدیک به یکصد و بیست جای شمشیر و نیزه داشت.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: در بدن آن حضرت سی و چهار جای شمشیر دیده شد، و هر کسی چیزی از لباس آن حضرت را که گرفت و پوشید، مبتلا به دردی شد ... و انگشتر او را بجدل بن سلیم کلبی گرفت و انگشت آن حضرت را نیز قطع نمود و مختار او را گرفت و دست و پای او را قطع نمود و او را رها کرد تا هلاک شد ....

و سپس مردم کوفه مشغول غارت خیام فرزند رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلّم) شدند تا این که چادر زن ها را می گرفتند، و دختران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) از فراق عزیزان خود گریان بودند، حمید بن مسلم گوید: زنی را دیدم از قبیله ی بنی بکر بن وائل که با همسرش در لشکر عمر سعد بود، چون دید لشکر

ص: 53

عمر سعد به خیمه ها حمله بردند و شروع به غارت کردن اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) نمودند، شمشیری گرفت و به طرف لشکر عمر سعد رفت و به آل بکر بن وائل گفت: آیا دختران رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را غارت می کنند؟! و شما ایستاده اید؟ من باید انتقام آنان را بگیریم. پس همسر او آمد و او را گرفت و به محل خود بازگرداند.

سپس لشکر عمر سعد زن ها را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را آتش زدند و زنان آل پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) در حالی که حجاب [کاملی] نداشتند با پای برهنه گریان و پریشان اسیر گردیدند و گفتند: شما را به حق خدا بگذارید ما به طرف قتلگاه برویم و حسین مان را ببینیم، و چون آمدند و نگاهشان به کشته ها افتاد صیحه و ناله زدند و صورت خراشیدند.

راوی گوید: به خدا سوگند من زینب را فراموش نمی کنم که با صدای حزینی و دل سوخته ای برادر خود را صدا می زد و گریه می کرد و می گفت: یا رسول الله درود ملائکه بر شما باد، این حسین شماست که آغشته ی به خون است و بدن او را قطعه قطعه کرده اند یا جدّا ببین دختران خود را که اسیر گشته اند، و من اکنون به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین و فاطمه و حمزه ی سیّدالشهداء شکوه می کنم، ای رسول خدا بدن حسین خود را روی زمین کربلا ببین که اولاد زنازادگان او را کشته اند، و گرد و غبار بیابان بر او می وزد، چه قدر غمبار و حزن آور است این مصیبت؟! سپس گفت:

امروز مانند روز رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) می ماند، ای اصحاب محمد بنگرید و ببینید ذریّه ی رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به اسیری می برند؟!

و در

روایت دیگری آمده که زینب گفت:

ای رسول خدا ببین دختران شما و ذریّه ی شما اسیر شدند، و عزیزان شما کشته شدند و بدن های آنان روی زمین مانده و باد صبا بر آنان می وزد و این حسین شماست که سر از بدن او جدا کرده اند و لباس در بدن او

ص: 54

نیست. سپس گفت: پدرم فدای شهیدی که در روز دوشنبه لشکر او غارت شد، و خیمه های او را از بین بردند، پدرم فدای

کسی که امید بازگشت ندارد و زخم های بدن او مداوا نخواهد شد، جان من فدای او باد، او با غم و اندوه به شهادت رسید، و او را با لب تشنه کشتند و از محاسنش خون می ریخت، پدرم فدای کسی که جدّ او محمّد مصطفا و رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است و او سبط پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) بود و پدر او علیّ مرتضی بود و مادرش فاطمه ی زهرا سیّده ی زنان عالم بود، پدرم فدای شهیدی که پدرش امیرالمؤمنین بود و خورشید برای او بازگشت تا نماز خود را خواند.

راوی گوید: به خدا قسم حضرت زینب با سخنان خود دوست و دشمن را به گریه درآورد و سپس سکینه بدن پدر خود را در آغوش گرفت، و عده ای از لشکریان عمر سعد جمع شدند و او را از بدن پدر جدا کردند.

دستور عمر سعد به تاختن اسب بر بدن امام(علیه السلام)

سپس عمر سعد در بین اصحاب خود فریاد کرد و گفت: «چه کسانی آماده هستند تا اسب بر بدن حسین بتازند و بدن او را زیر سم اسبان ببرند؟» پس ده نفر اعلان آمادگی کردند و ازآنان یکی اسحاق بن حویّه بود، که پیراهن امام(علیه السلام) را از تن او بیرون آورد، و دیگری اخنس بن مرثد و حکیم بن طفیل و عمر بن صبیح صیداوی و رجاء بن منقذ عبدی و سالم بن خیمه جعفب و واحظ بن ناعم و صالح بن وهب جعفی و هانی بن شبث حضرمی و اسید بن مالک لعنهم الله بودند و آنان با اسبان خود سینه و پشت آن حضرت را در هم کوبیدند، و این ده نفر نزد ابن زیاد آمدند و یکی از آنان به نام اسید بن مالک گفت:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر***بکلّ یعبوبٍ شدید الأمر

یعنی ما بودیم که اسب های خود را به سینه و پشت حسین تاختیم.

ابن زیاد گفت: شما بوده اید؟ و مختصر جایزه ای به آنان داد.

ص: 55

برخی از راویان مقتل گویند: این ده نفر را مختار گرفت و دست و پای آنان را بست و اسب بر بدن های آنان تاخت تا هلاک شدند.

ابن ریاح گوید: من شخص نابینایی را دیدم در بین قاتلین حسین(علیه السلام) و به او گفته شد: برای چه نابینا شدی؟ او گفت: من شاهد قتل امام بودم، جز آن که نه شمشیری زدم و نه تیری زدم و چون حسین کشته شد و من به منزل خود بازگشتم و نماز عشا را خواندم و خوابیدم شخصی در خواب به من گفت: رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) تو را می طلبد اجابت کن او را. و من گفتم: مرا با او چه کار است؟ پس او مرا گرفت و به زور برد، ناگهان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) را دیدم که در صحرایی نشسته و آستین بالا زده و سلاحی به دست گرفته و ملکی مقابل او ایستاد و شمشیری از آتش به دست اوست و یاران مرا [از اصحاب عمر سعد] که ده نفر بودند و اسب بر بدن امام حسین(علیه السلام) دواندند می کشد و چون ضربه ای به آنان می زنند آتش می گیرند. پس من نزدیک شدم و گفتم: السلام علیک یا رسول الله و آن حضرت جواب من را نداد و مدّتی صبر نمود و سپس سر مبارک بالا کرد و فرمود:

ای دشمن خدا حرمت مرا هتک نمودی و عترت مرا کشتی و رعایت حق مرا نکردی و کردی آنچه کردی؟! پس من گفتم: یا رسول الله من نه شمشیری زدم و نه تیری پرتاب نمودم و نه نیزه ای به کار بردم. فرمود: راست گفتی و لکن تو سیاه لشکر دشمن بودی، بیا نزدیک و چون نزدیک رفتم طشت خونی را دیدم و فرمود: این خون فرزند من است.

و سپس آن خون را به چشم من مالید و چون از خواب بیدار شدم نابینا بودم و تاکنون نابینا هستم.

ناله وضجّه ی فاطمه(علیهاالسلام)در قیامت

و از امام صادق(علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) نقل شده که فرمود: چون روز قیامت می شود، برای فاطمه(علیهاالسلام) قبّه ای از نور زده می شود، و امام حسین(علیه السلام) وارد محشر می شود در حالی که سر از بدن او جدا شده و در دست او قرار دارد و چون فاطمه(علیهاالسلام) او را می بیند صیحه و

ص: 56

ناله ای می زند، و هر ملک مقرّب و نبیّ مرسلی گریان می شود، و خداوند امام حسین(علیه السلام) را در بهترین صورت قرار می دهد، و او در حالی که سر در بدن ندارد با قاتلین خود مخاصمه می کند و خدا همه قاتلین و تجهیزکنندگان و کسانی که [ به هر نحوی] در قتل او شریک بوده اند را جمع می کند و من آنان را می کشم و سپس زنده می شوند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنان را می کشد و باز زنده می شوند و فرزندم حسن آنان را می کشد و سپس زنده می شوند و فرزندم حسین آنان را می کشد و سپس زنده می شوند و هر کدام از ذریّه ی من آنان را می کشند و در این هنگام غیظ ما برطرف می شود و غم و اندوه ما فراموش می گردد.

سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: خدا رحمت کند شیعیان ما را، به خدا سوگند شیعیان ما اهل ایمان هستند، چرا که به خدا سوگند آنان در مصائب ما با ما هم دردی می کنند و در حزن و حسرت ما شریک هستند [و هر گاه ما محزون هستیم آنان نیز محزون می باشند].

و از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) نقل شده که فرمود: در قیامت دخترم فاطمه(علیهاالسلام) با زن هایی که همراه او هستند وارد محشر می شوند و به او گفته می شود: وارد بهشت شو. و او می گوید: من داخل بهشت نمی شوم تا بدانم بعد از من با فرزندم حسین چه کردند؟ پس به او گفته می شود: نگاهی به قیامت بکن. چون نگاهش به امام حسین(علیه السلام) می افتد که سر در بدن او نیست، صرخه و ناله ای می زند و من نیز با ناله و صُرخه ی او ناله ای می زنم و ملائکه نیز با ناله ی ما ناله می زنند.

و در روایت دیگری آمده که حضرت فاطمه چون حسین خود را بدون سر می بیند، ناله و فریادی می زند و می گوید: «وا ولداه، وا ثمرة فؤاداه» و در این هنگام خداوند عزّوجلّ غضب می کند و به آتش هَب هَب - که هزار سال شعله ور شده تا سیاه گردیده و هرگز نسیمی در آن داخل نمی شود و اندوه از آن خارج نمی گردد، امر می کند بگیر قاتلین حسین را و آن آتش آنان را در حلقوم خود قرار می دهد، و چون در حلقوم آتش قرار می گیرند شیحه ای می زنند و آتش نیز شیحه ای می زند و آنان با زبان های گویا می گویند:

ص: 57

خدایا چگونه شد که تو ما را قبل از بت پرستان به آتش فرستادی؟! و از ناحیه ی خداوند عزّوجلّ جواب می آید: آن که می دانسته است مثل کسی نیست که نمی دانسته است.

مرحوم صدوق نیز این حدیث را در کتاب عقاب الأعمال روایت کرده است.

و از رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل شده که فرمود: موسی بن عمران به خداوند گفت: خدایا برادرم هارون از دنیا رفت، خدایا تو او را ببخش. و خداوند به موسی(علیه السلام) فرمود: ای موسی اگر درباره ی اولین و آخرین از من بخواهی که آنان را ببخشم می بخشم، و لکن نسبت به قاتلین امام حسین(علیه السلام) دعای تو را مستجاب نخواهم نمود.

مؤلف گوید:

«اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتی جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلی قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً» بِعَدَدِ ما أحاط به عِلمُک.

حوادث بعد از شهادت امام حسین(علیه­السلام)

مرحوم سیّد گوید: سپس عمر سعد(لعنه الله) در همان روز عاشورا سرِ مبارک امام حسین(علیه السلام) را همراه خولی اصبحی و حمید بن مسلم ازدی برای عبیدالله فرستاد، و دستور داد بقیّه ی سرهای بنی هاشم و اصحاب را نظیف کردند و همراه شمر بن ذی الجوشن ملعون و قیس بن اشعث و عمرو بن حجّاج برای عبیدالله فرستاد، و عمر بن سعد بقیّه روز عاشورا را تا ظهر روز یازدهم در کربلا بود و سپس عیالات امام(علیه السلام) را بر شترهای بی جهاز و پوشش با نداشتن حجاب [کافی] به کوفه آورد، در حالی که آنان امانت های پیامبر خدا صلی الله علیه وآله بودند، و آنان را مانند اسیران ترک و روم در نهایت مصیبت و غم و اندوهی داشتند به طرف کوفه سیر داد و شاعر چه زیبا گفته:

یُصَلّی علی المبعوث من آلِ هاشم***و یُغزی بَنوه إنّ ذالعجیب

و دیگری گفته:

ص: 58

أترجو اُمّةٌ قتلت حسیناً***شفاعة جدّه یوم الحساب

فلا والله لیس لهم وهم ***یوم القیامة فی العذاب شفیع

و روایت شده که سرهای اصحاب امام حسین(علیه السلام) هفتاد و هشت سر بود و قبائل عرب بین خود تقسیم کردند تا نزد عبیدالله زیاد و یزید بن معاویه(لعنهم الله) تقرّب بجویند، از این رو قبیله کنده سیزده سر نصیب شان شد، و قیس بن اشعث آن ها را آورد، و قبیله ی هرازن، دوازده سر نصیب شان شد، و شمر بن ذی الجوشن ملعون آن ها را آورد، و قبیله ی تمیم هفده سر نصیب شان شد، و قبیله ی بنی اسد شانزده سر، و قبیله ی مُذحَج هفت سر، و بقیّه مردم سیزده سر را گرفتند و به کوفه آوردند.

دفن شهدای کربلا

و چون عمر سعد ملعون از کربلا خارج شد، عدّه ای از بنی اسد آمدند و آن بدن های پاکِ آغشته به خون را برداشتند و بر آنان نماز خواندند و دفن کردند.

مولف گوید: این سخن مخالف روایتی است که آنان نیمه شب آمدند و امام سجّاد(علیه السلام) بدن ها را به آنان معرّفی نمود و آنان دفن کردند، والله العالم

و عمر بن سعد چون اهل بیت ابی عبدالله(علیه السلام) را به کوفه آورد مردم کوفه برای دیدن آنان آمدند. پس زنی از زن های کوفه نزد آنان آمد و گفت: شما اسیران از چه قبیله ای هستید؟ آنان گفتند: «ما اسیران آل محمّد(صلّی الله علیه وآله وسلّم) هستیم» پس آن زن از بام خانه ی خود پایین آمد و برای آنان لباس و حجابی آماده نمود و به آنان داد تا خود را بپوشانند.

راوی گوید: علیّ بن الحسین(علیهماالسلام) همراه اُسرا بود و به خاطر بیماری لاغر و ناتوان شده بود، و نیز حسن بن حسن مثنّا نیز با آنان بود که با عمو و امام خود در حوادث کربلا مواسات کرده بود. و زخم هایی برداشته بود و چون رمقی داشت او را از میدان جنگ خارج کرده بودند.

ص: 59

صاحب کتاب مصابیح گوید: حسن بن مثّنا در رکاب عمویش روز عاشورا هفده نفر را کشته بود و هیجده زخم برداشته بود و دائی او اسماء بن خارجه او را گرفته بود و به کوفه آورده بود و درمانش کرده بود تا بهبودی یافته بود و او را به مدینه بازگرداند و دو فرزند دیگر امام حسن زید و عمر همراه کاروان اسرا بودند، و اهل کوفه چون آنان را دیدند گریستند و برای آنان نوحه سرایی کردند و علی بن الحسین امام سجّاد به آنان فرمود: برای ما نوحه و گریه می کنید، مگر قاتل ما جز شما بوده اید؟!

خطبه ی حضرت زینب(علیها السلام)در کوفه

بشیر بن خزیم اسدی گوید: در آن روز من دیدم زینب دختر علّی(علیهماالسلام) با کمال شرم و حیا سخن می گوید مثل این که علیست سخن می گوید: او با دست خود به مردم کوفه اشاره کرد و فرمود: ساکت باشید، و با اشاره ی او نفس ها در سینه ماند و صداها خاموش شد و سپس فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَی أَبِی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الْأَخْیَارِ أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ أَ تَبْکُونَ فَلَا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ إِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَلَا وَ هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ کَمَرْعًی عَلَی دِمْنَةٍ أَوْ کَفِضَّةٍ عَلَی مَلْحُودَةٍ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْکُونَ وَ تَنْتَحِبُونَ إِی وَ اللَّهِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلًا فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا بِغَسْلٍ بَعْدَهَا أَبَداً وَ أَنَّی تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِیلِ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذِ خِیَرَتِکُمْ وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِکُمْ وَ مَنَارِ حُجَّتِکُمْ وَ مَدَرَةِ سُنَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ وَ بُعْداً لَکُمْ وَ سُحْقاً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الْأَیْدِی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَیْلَکُمْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ أَ تَدْرُونَ أَیَّ کَبِدٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَرَیْتُمْ وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ وَ أَیَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَکْتُمْ وَ لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْآءَ فَقْمَاءَ وَ فِی بَعْضِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ کَطِلَاعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْ ءِ السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ

ص: 60

مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی وَ أَنْتُمْ لَا تُنْصَرُونَ فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهْلُ فَإِنَّهُ لَا یَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا یُخَافُ فَوْتُ الثَّارِ وَ إِنَّ رَبَّکُمْ لَبِالْمِرْصادِ.

یعنی، ستایش مخصوص خداست و درود بر پدرم محمّد و اولاد پاک و برگزیده ی او باد اما بعد ای مردم کوفه، ای نیرنگ بازان و بی وفایان، به حال ما گریه مکنید؟ اشکتان خشک مباد و ناله ی شما فرو ننشیناد، شما فقط مانند آن زنی هستید که رشته های خود را پس از تابیدن باز می کرد. چه فضیلتی در شما هست؟ بجز لاف و گزاف و آلودگی و سینه های پر کینه، به ظاهر همچون کنیزان تملّق گو، و به باطن هم چون دشمنان: سخن چین یا مانند سبزیهایی هستید که بر منجلاب ها روییده و یا نقره ای که با آن قبر مرده را بیارایند. بدانید که برای آخرت خویش کردار زشتی از پیش فرستادید که به خشم خداوند گرفتار و در عذاب جاوید خواهید ماند.

آیا گریه می کنید؟ و فریاد به گریه بلند کرده اید؟ آری به خدا بایستی زیاد گریه کنید و کمتر بخندید که دامن خویش را به عار و ننگی آلوده نموده اید که هرگز شست و شویش نتوانید کرد، چه سان توانید شست خون پسر خاتم نبوّت و معدن رسالت را؟ شما خون سرور جوانان اهل بهشت و پناه نیکان شما و گریزگاه پیش آمدهای ناگوار شما و جایگاه نور وحجّت شما و بزرگ و رهبر قوانین شما را کشته اید!! پس بدانید که گناه زشتی را مرتکب شدید، از رحمت خدا دور باشید و نابود شوید چراکه کوشش های شما به هدر رفت و دستهای شما از کار افتاد و شما در سودای خود زیان دیدید و به خشم خدا گرفتار شدید و سکّه خواری و بدبختی به نام شما زده شد، وای بر شما ای مردم کوفه، آیا می دانید چه جگری را از رسول خدا بریدید و چه پرده نشینی را از حرمش بیرون کشیدید؟ و چه خونی از او ریختید؟ و چه احترامی از او هتک کردید؟ بطور مسلّم کاری کردید بس بزرگ و سخت و زشت و ناروا و خشونت آمیز و شرم آور و به لبریزی زمین و گنجایش آسمان، برای شما شگفت آور است که آسمان در این جریان خون بارید؟ همانا شکنجه ی عالم

ص: 61

آخرت ننگین تر است و کسی شما را یاری نخواهد کرد واز مهلتی که به شما داده شده استفاده نمی کنید وپیشی گرفتن شما، خدا را شتابزده نمی کند و از انتقام بترسد که پروردگار شما در کمینگاه است.»

راوی مقتل گوید: به خدا سوگند من در آن روز دیدم مردم حیران شده اند و گریه می کنند و دست های خود را در گوش ها کرده اند، و من پیرمردی را در کنار خود دیدم که گریه می کرد و محاسن او از اشک خیس شده بود و می گفت: پدر ومادرم فدای شما، پیران شما بهتر از پیران دیگرانند، و جوانان شما بهتر از جوانان دیگرانند، و زن های شما بهتر از زن های دیگرند و نسل شما بهتر از نسل های دیگرند، اینان نه خوار می شوند و نه شکست پذیر هستند.

خطبه ی فاطمه ی صغری پس از بازگشت از کربلا

زید بن موسی گوید: پدرم موسی از جدّم نقل نموده که فرمود: فاطمه ی صغرا بعد از بازگشت از کربلا خطبه ای خواند و فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَی وَ زِنَةَ الْعَرْشِ إِلَی الثَّرَی أَحْمَدُهُ وَ أُومِنُ بِهِ وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ص وَ أَنَّ أَوْلَادَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ بِغَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَفْتَرِیَ عَلَیْکَ الْکَذِبَ أَوْ أَنْ أَقُولَ عَلَیْکَ خِلَافَ مَا أَنْزَلْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِیِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ الْمَقْتُولِ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ کَمَا قُتِلَ وَلَدُهُ بِالْأَمْسِ فِی بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ اللَّهِ فِیهِ مَعْشَرٌ مُسْلِمَةٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَیْماً فِی حَیَاتِهِ وَ لَا عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّی قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ مَحْمُودَ النَّقِیبَةِ طَیِّبَ الْعَرِیکَةِ مَعْرُوفَ الْمَنَاقِبِ مَشْهُورَ الْمَذَاهِبِ لَمْ تَأْخُذْهُ اللَّهُمَّ فِیکَ لَوْمَةُ لَائِمٍ وَ لَا عَذْلُ عَاذِلٍ هَدَیْتَهُ اللَّهُمَّ لِلْإِسْلَامِ صَغِیراً وَ حَمِدْتَ مَنَاقِبَهُ کَبِیراً وَ لَمْ یَزَلْ نَاصِحاً لَکَ وَ لِرَسُولِکَ حَتَّی قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ زَاهِداً فِی الدُّنْیَا غَیْرَ حَرِیصٍ عَلَیْهَا رَاغِباً فِی الْآخِرَةِ مُجَاهِداً لَکَ فِی سَبِیلِکَ رَضِیتَهُ فَاخْتَرْتَهُ فَهَدَیْتَهُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْمَکْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخُیَلَاءِ فَإِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ ابْتَلَانَا اللَّهُ بِکُمْ وَ ابْتَلَاکُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ فَهْمَهُ لَدَیْنَا فَنَحْنُ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِکْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَی الْأَرْضِ فِی بِلَادِهِ لِعِبَادِهِ

ص: 62

أَکْرَمَنَا اللَّهُ بِکَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ ص عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِیلًا بَیِّناً فَکَذَّبْتُمُونَا وَ کَفَّرْتُمُونَا وَ رَأَیْتُمْ قِتَالَنَا حَلَالًا وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً کَأَنَّنَا أَوْلَادُ تُرْکٍ وَ کَابُلٍ کَمَا قَتَلْتُمْ جَدَّنَا بِالْأَمْسِ وَ سُیُوفُکُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدِّمٍ قَرَّتْ لِذَلِکَ عُیُونُکُمْ وَ فَرِحَتْ قُلُوبُکُمْ افْتِرَاءً عَلَی اللَّهِ وَ مَکْراً مَکَرْتُمْ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ فَلَا تَدْعُوَنَّکُمْ أَنْفُسُکُمْ إِلَی الْجَذَلِ بِمَا أَصَبْتُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ نَالَتْ أَیْدِیکُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا فَإِنَّ مَا أَصَابَنَا مِنَ الْمَصَائِبِ الْجَلِیلَةِ وَ الرَّزَایَا الْعَظِیمَةِ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ تَبّاً لَکُمْ فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَ الْعَذَابَ فَکَأَنْ قَدْ حَلَّ بِکُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ثُمَّ تُخَلَّدُونَ فِی الْعَذَابِ الْأَلِیمِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّةُ یَدٍ طَاغَتْنَا مِنْکُمْ وَ أَیَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَی قِتَالِنَا أَمْ بِأَیَّةِ رِجْلٍ مَشَیْتُمْ إِلَیْنَا تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا وَ اللَّهِ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ وَ غَلُظَتْ أَکْبَادُکُمْ وَ طُبِعَ عَلَی أَفْئِدَتِکُمْ وَ خُتِمَ عَلَی سَمْعِکُمْ وَ بَصَرِکُمْ وَ سَوَّلَ لَکُمُ الشَّیْطَانُ وَ أَمْلَی لَکُمْ وَ جَعَلَ عَلَی بَصَرِکُمْ غِشَاوَةً فَأَنْتُمْ لَا تَهْتَدُونَ فَتَبّاً لَکُمْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ أَیُّ تِرَاتٍ لِرَسُولِ اللَّهِ ص قِبَلَکُمْ وَ دخول [ذُحُولٍ لَهُ لَدَیْکُمْ بِمَا عَنِدْتُمْ بِأَخِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ جَدِّی وَ بَنِیهِ وَ عِتْرَتِهِ الطَّیِّبِینَ الْأَخْیَارِ فَافْتَخَرَ بِذَلِکَ مُفْتَخِرٌ وَ قَالَ-

نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِیّاً وَ بَنِی عَلِیٍّ * * * بِسُیُوفٍ هِنْدِیَّةٍ وَ رِمَاحٍ

وَ سَبَیْنَا نِسَاءَهُمْ سَبْیَ تُرْکٍ * * * وَ نَطَحْنَاهُمْ فَأَیَّ نِطَاحٍ

بِفِیکَ أَیُّهَا الْقَائِلُ الْکَثْکَثُ وَ الْأَثْلَبُ افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَکَّاهُمُ اللَّهُ وَ طَهَّرَهُمُ اللَّهُ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ فَاکْظِمْ وَ أَقْعِ کَمَا أَقْعَی أَبُوکَ فَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا کَسَبَ وَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ أَ حَسَدْتُمُونَا وَیْلًا لَکُمْ عَلَی مَا فَضَّلَنَا اللَّهُ-

فَمَا ذَنْبُنَا إِنْ جَاشَ دَهْراً بُحُورُنَا * * * وَ بَحْرُکَ سَاجٍ مَا یُوَارِی الدَّعَامِصَا

ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ قَالَ فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ بِالْبُکَاءِ وَ الخیب- [النَّحِیبِ وَ قَالُوا حَسْبُکِ یَا ابْنَةَ الطَّیِّبِینَ فَقَدْ أَحْرَقْتِ قُلُوبَنَا وَ أَنْضَجْتِ نُحُورَنَا وَ أَضْرَمْتِ أَجْوَافَنَا فَسَکَتَتْ قَالَ:

ص: 63

وَ خَطَبَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِیٍّ ع فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ مِنْ وَرَاءِ کِلَّتِهَا رَافِعَةً صَوْتَهَا بِالْبُکَاءِ فَقَالَتْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ سَوْأَةً لَکُمْ مَا لَکُمْ خَذَلْتُمْ حُسَیْناً وَ قَتَلْتُمُوهُ وَ انْتَهَبْتُمْ أَمْوَالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَیْتُمْ نِسَاءَهُ وَ نَکَبْتُمُوهُ فَتَبّاً لَکُمْ وَ سُحْقاً وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیُّ دَوَاهٍ دَهَتْکُمْ وَ أَیَّ وِزْرٍ عَلَی ظُهُورِکُمْ حَمَلْتُمْ وَ أَیَ دِمَاءٍ سَفَکْتُمُوهَا وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ أَصَبْتُمُوهَا وَ أَیَّ صَبِیَّةٍ سَلَبْتُمُوهَا وَ أَیَّ أَمْوَالٍ انْتَهَبْتُمُوهَا قَتَلْتُمْ خَیْرَ رِجَالاتٍ بَعْدَ النَّبِیِّ ص وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِکُمْ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْفَائِزُونَ وَ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ ثُمَّ قَالَتْ:

قَتَلْتُمْ أَخِی صَبْراً فَوَیْلٌ لِأُمِّکُمْ * * * سَتُجْزَوْنَ نَاراً حَرُّهَا یَتَوَقَّدُ

سَفَکْتُمْ دِمَاءً حَرَّمَ اللَّهُ سَفْکَهَا * * * وَ حَرَّمَهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدٌ

أَلَا فَابْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّکُمْ غَداً * * * لَفِی سَقَرَ حَقّاً یَقِیناً تُخَلَّدُوا

وَ إِنِّی لَأَبْکِی فِی حَیَاتِی عَلَی أَخِی * * * عَلَی خَیْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِیِّ سَیُولَدُ

بِدَمْعٍ غَرِیزٍ مُسْتَهَلٍّ مُکَفْکَفٍ * * * عَلَی الْخَدِّ مِنِّی دَائِماً لَیْسَ یَجْمُدُ

یعنی، سپاس خدای را به شماره ریگها و سنگها، و به کرانه ی عرش تا خاک، سپاس او گویم و ایمان به او دارم و توکّل به او کنم و گواهی می دهم که به جز خداوند یکتای بی نیاز خدائی نیست و محمّد بنده و فرستاده ی اوست و فرزندانش در کنار رود فرات بدون سابقه ی دشمنی و کینه سر بریده شدند، بارالها من پناه به تو می برم که دروغی بر تو بندم و یا سخنی بگویم بر خلاف آنچه فرو فرستاده ی تو درباره ی پیمان هایی که برای وصیّ پیغمبر علیّ بن ابی طالب گرفتی همان علیّ که حقّش را ربودند و بی گناهش کشتند چنانچه فرزندش را دیروز در خانه ای از خانه های خدا کشتند و جمعی که به زبان اظهار مسلمانی می کردند حاضر بودند، ای خاک بر سرشان که از فرزند علیّ نه در زندگی اش ستمی را بازداشتند و نه به هنگام مرگ یاری اش نمودند تا آن که وی را باز گرفتی در حالی که سرشتی داشت پسندیده و طینتی داشت پاک، فضائل اخلاقی اش معروف همه، و عقاید نیک اش مشهور جهان، در راه تو بارالها تحت تاثیر سرزنش هیچ ملامت گوئی قرار نگرفت تو بارالها او را از کودکی به اسلام رهبری فرمودی، و چون بزرگ شد خصال

ص: 64

نیکویش عطا فرمودی، همواره به وظیفه ی خیرخواهی نسبت به تو و پیغمبرت قیام می کرد تا آن که به سوی خویش او را بازگرفتی در حالی که از دنیا روگردان بود و حرصی به دنیا نداشت و به آخرت راغب بود، و در راه تو جهاد می کرد تا تو از او خشنود گشتی و او را برگزیدی و به راه راست رهنمودش شدی.

امّا بعد ای مردم کوفه، ای مردم نیرنگ باز و حیله گر و متکبّر، ما خاندانی هستیم که خدا ما را با شما آزمایش نموده و شما را با ما، و ما را نیکو آزمایش فرمود و دانش و فهم را نزد ما قرار داد پس ما جایگاه دانش و محل فهم و حکمت آنیم و بر بندگان خدا در شهرهای روی زمین حجّت خداوندیم خدا ما را به بزرگواری خویش عزّت و احترام بخشیده و بواسطه پیغمبرش محمّد(صلی الله علیه وآله وسلّم) ما را بر بسیاری از مردم فضیلتی آشکار عنایت فرموده است ولی شما ما را تکذیب کردید و کافر خواندید و جنگ با ما را حلال شمردید و دارائی ما را به یغما بردید گوئی ما اهل ترکستان و کابل بودیم هم چنان که دیروز جدّ ما را کشتید و شمشیرهای شما به خواطر کینه ی دیرینه ای که از ما داشتید از خون ما اهل بیت خون چکان است، چشمهای شما روشن!! دلتان شاد!! با این دروغی که بر خدا بستید و نیرنگی که با خدا کردید و خدا بهترین مکر کننده ها است مبادا از خونی که از ما ریختید و اموالی که از ما به دست شما افتاد خوشحال باشید که این مصیبت های بزرگ و محنت های شگرفت که به ما رسیده بیش از این که بر ما برسد در تقدیر الهی بود و این بر خدا آسان است تا بر آنچه از دست شما رفته اسفناک نباشید و بر آنچه به شما رسیده فرحناک نگردید و خداوند هر کسی را که متکبّر و خودفروش باشد دوست نمی دارد، مرگ بر شما باد ، وشما در انتظار لعنت و عذاب باشید، و آن چنان نزدیک است که گویی بر شما فرود آمده است و عذاب هایی از آسمان به دنبال هم فرو می ریزد که شما را نابود کند و شما را به چنگال یکدیگر گرفتار نماید و سپس در نتیجه ستمی که روا داشتید به شکنجه ی دردناک روز رستاخیز، جاوید خواهید بود، هان که لعنت خدا بر ستمکاران باد وای بر شما می دانید چه دستی از شما بر ما طغیان نمود؟ و چه کسی به جنگ ما شتافت؟ یا به چه پائی بسوی ما آمدید که می خواستید با ما بجنگید؟ به خدا قسم دل های شما سخت و جگر شما سیاه

ص: 65

شده و دریچه ی دلهای شما بسته و بر گوش و چشم شما مهر غفلت زده شده است و شیطان شما را فریب داده و به آروزهای دراز مبتلا نموده و بر چشم شما پرده کشیده است که راه را نمی یابید، مرگ بر شما ای اهل کوفه چه کینه ای از رسول خدا در شما بود؟ و چه دشمنی با او داشتید؟ که این چنین با برادرش و جدّم علیّ بن ابی طالب و فرزندان و خاندان پاک و برگزیده اش کینه ورزی نمودید تا آنجا که فخر کننده ای بر خود می بالید و همی می گفت:

کشتیم ما به جنگ علی را و آل او***با تیغ های هندی و طعن سنا خویش

زن هایشان اسیر نمودیم همچوترک***رزمی چنین ندیده کس از دشمنان خویش

ای خاک بر دهنت که چنین گفتی بکشتن مردمی بالیدی که خداوند آنان را پاک و پاکیزه فرموده و پلیدی را از آنان برده، دهان بر بند و بر جای خود بنشین آن چنان که پدرت نشست که برای هر کس همان است که به دست آورده و پیش فرستاده وای بر شما آیا بر آنچه خداوند ما را فضیلت بخشیده حسد می ورزید؟

ما را چه جرم گر دو سه روزی به کام دل***ساغر ز ما پر است و تهی مانده از رقیب

این فضل الهی است که بر هر کس بخواهد عطا می فرماید و خداوند صاحب فضلی است عظیم و کسی که خداوند برای او نوری قرار ندهد نوری دیگر نخواهد داشت.

راوی گفت: صداها به گریه و شیون بلند شد و گفتند: ای دختر پاکان بس کن که دل های ما را سوزاندی و گلوهای ما بسوخت و اندرون ما آتش گرفت پس آن بانو ساکت شد.

راوی گفت: آن روز امّ کلثوم دختر علی از پس پرده نازکی در حالی که با صدای بلند گریه می کرد خطبه ای خواند و گفت: ای مردم کوفه رسوائی بر شما، چرا حسین را خوار نمودید و او را کشتید؟ و اموالش را به تاراج بردید و از آن خود دانستید و زنان حرمش را اسیر نمودید و آزار و شکنجه اش نمودید مرگ و نابودی بر شما باد، ای وای بر شما آیا می دانید چه بلائی دامنگیر شما شد؟ و چه بار گناهی بر پشت کشیدید؟ و چه خون هایی را ریختند؟ و با چه بزرگواری روبرو شدید؟ و از چه کودکانی لباس ربودید؟ و

ص: 66

چه اموالی به تاراج بردید؟ شما بهترین مردان بعد از رسول خدا را کشتید و دلسوزی از کانون دل شما رخت بربست، هان که حزب خداوند پیروز است و حزب شیطان زیان کار است، سپس اشعاری بدین مضمون فرمود:

بکشتید از من برادر که بادا***به کیفر شما را عذابی فروزان

چو گشتید خون ریز خون حرامی**به حکم خدا و رسول و به قرآن

بشارت به آتش شما را که فردا***به دوزخ بمانید جاویدسوزان

به عمری برادر ز مرگت بنالم***که بودی به از هر پرورده دامان

بریزید اشکی چنان دیدگانم***که هرگز نخشکند چون چشمه ساران

راوی مقتل گوید: با شنیدن این سخنان، صدای ضجّه و گریه ی مردم بالا رفت و زن های کوفه گیسوان خود را پریشان نمودندو خاک بر سر ریختند و صورت های خود را خراشیدند و به صورت زدند و ویل و وای سر دادند و مردها شروع به گریه کردند و از ناراحتی محاسن خود را می کندند و دیده نشد در کوفه از اشک و زاری مثل چنین روزی.

خطبه ی حضرت سجّاد(علیه السلام)در کوفه

سپس حضرت زین العابدین(علیه السلام) به مردم کوفه اشاره نمود و فرمود: ساکت شوید و آنان ساکت شدند و آن حضرت به پا خاست و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر جدّ خود پیامبر خدا درود فرستاد و فرمود:

«أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسِی أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهُ وَ سُلِبَتْ نِعْمَتُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِیَ عِیَالُهُ أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْراً أَیُّهَا النَّاسُ فَأَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ إِلَی أَبِی وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَیْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِکُمُ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ وَ الْبَیْعَةَ وَ قَاتَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لِمَا قَدَّمْتُمْ

ص: 67

لِأَنْفُسِکُمْ وَ سَوْأَةً لِرَأْیِکُمْ بِأَیَّةِ عَیْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ یَقُولُ لَکُمْ قَتَلْتُمْ عِتْرَتِی وَ انْتَهَکْتُمْ حُرْمَتِی فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِی-قَالَ الرَّاوِی:

فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ وَ یَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَلَکْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُونَ فَقَالَ ع رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَبِلَ نَصِیحَتِی وَ حَفِظَ وَصِیَّتِی فِی اللَّهِ وَ فِی رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَإِنَّ لَنَا فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةً حَسَنَةً فَقَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ نَحْنُ کُلُّنَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ سَامِعُونَ مُطِیعُونَ حَافِظُونَ لِذِمَامِکَ غَیْرَ زَاهِدِینَ فِیکَ وَ لَا رَاغِبِینَ عَنْکَ فَمُرْنَا بِأَمْرِکَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ فَإِنَّا حَرْبٌ لِحَرْبِکَ وَ سِلْمٌ لِسِلْمِکَ لَنَأْخُذَنَّ یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ نَبْرَأُ مِمَّنْ ظَلَمَکَ وَ ظَلَمَنَا فَقَالَ ع هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَیُّهَا الْغَدَرَةُ الْمَکَرَةُ حِیلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِکُمْ أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَیَّ کَمَا أَتَیْتُمْ إِلَی آبَائِی مِنْ قَبْلُ کَلَّا وَ رَبِّ الرَّاقِصَاتِ فَإِنَّ الْجُرْحَ لَمَّا یَنْدَمِلْ قُتِلَ أَبِی ص بِالْأَمْسِ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ مَعَهُ وَ لَمْ یُنْسَی ثُکْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ ثُکْلُ أَبِی وَ بَنِی أَبِی وَ وَجْدُهُ بَیْنَ لَهَاتِی وَ مَرَارَتُهُ بَیْنَ حَنَاجِرِی وَ حَلْقِی وَ غُصَصُهُ تَجْرِی فِی فِرَاشِ صَدْرِی وَ مَسْأَلَتِی أَنْ تَکُونُوا لَا لَنَا وَ لَا عَلَیْنَا». ثُمَّ قَالَ:

لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَشَیْخُهُ * * * قَدْ کَانَ خَیْراً مِنْ حُسَیْنٍ وَ أَکْرَمَ

فَلَا تَفْرَحُوا یَا أَهْلَ کُوفَانَ بِالَّذِی * * * أُصِیبَ حُسَیْنٌ کَانَ ذَلِکَ أَعْظَمَا

قَتِیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِی فِدَاؤُهُ * * * جَزَاءُ الَّذِی أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَ

ثُمَّ قَالَ رَضِینَا مِنْکُمْ رَأْساً بِرَأْسٍ فَلَا یَوْمَ لَنَا وَ لَا یَوْمَ عَلَیْنَا.

یعنی، ای مردم ساکت شوید و همه ساکت شدند پس به پا خواست و خدای را سپاس گفت و ثنا خواند و نام پیغمبر را برد و بر وی درود فرستاد سپس گفت:

ای مرد هر که مرا شناخت که شناخت و هر که نشناخت من خود را به او معرفی می کنم، من علی فرزند حسین فرزند علی بن ابی طالبم من فرزند کسی هستم که احترامش هتک شد و اموالش ربوده شد و ثروتش به تاراج رفت و اهل و عیالش اسیر شدند، من فرزند کسی هستم که او را در کنار رود فرات بی سابقه ی کینه و عداوت سر بریدند من فرزند کسی هستم که او را با شکنجه کشتند و همین فخر او را بس، ای مردم شما

ص: 68

را به خدا سوگند می دانید که شما بودید که بر پدرم نامه نوشتید و فریبش دادید؟ و با او پیمان بستید و بیعت نمودید و به جنگش پرداختید، مرگ بر شما با این کرداری که از پیش برای خود فرستادید و رسوایی بر این رأی شما باد که با چه دیده ای به روی رسول خدا نگاه خواهید کرد؟ هنگامی که به شما بگوید: چون عترت مرا کشته اید و احترام مرا هتک کرده اید از امت من نیستید.

راوی گفت: صداها از هر طرف برخواست و به یکدیگر می گفتند نابود شده اید و نمی دانید پس حضرت فرمود: خداوند رحمت کند کسی را که نصیحت مرا بپذیرد و سفارش مرا درباره ی خدا و رسول او و آل بیت رسول خدا نگهداری کند که رسول خدا برای ما نیکو پیشوائی است همگی گفتند: ای فرزند رسول خدا ما همگی گوش به فرمان توئیم و فرمانبردار و نگهدار احترام و آبروی تو هستیم و نسبت به تو علاقمندیم و روگردان نیستیم هر دستوری داری بفرما خداوند تو را رحمت کند که ما با دشمن تو جنگی هستیم و با صلح کننده ی تو صلح جو هستیم، به طور مسلّم از یزید ملعون باز خواست می کنیم و از کسی که نسبت به تو و ما ستم نموده بیزاریم حضرت فرمود: هرگز، هرگز. ای مردم نیرنگ باز. حیله گر به خواسته های دل خویش نخواهید رسید تصمیم دارید مرا نیز فریب دهید؟ چنانچه پدرانم را از پیش فریب دارید، به خدای (شتران رهوار در راه حج) سوگند که چنین چیزی نخواهد شد هنوز زخم دل، بهبودی نیافته است دیروز بود که پدرم را با افراد خانواده اش کشتید هنوز مصیبت رسول خدا و داغ پدرم و فرزندان پدرم فراموش نشده است هنوز این غصّه ها گلوگیر من است و این اندوه ها در سینه ام جوشان و دلم از این غم ها خروشان است، آنچه از شما می خواهیم این است که نه به سود ما باشید و نه به زیان ما سپس اشعاری بدین مضمون فرمود:

نیست عجب گر حسین کشته شد از ظلم***زانکه علی کشته گشت و بودی بهتر

شاد چرا کوفیان زکشتن مائید؟***کاین گنه از هر گناه باشدبرتر

کشته لب آب گشت من به فدایش***آتش دوزخ کشنده اش را کیفر

ص: 69

سپس فرمود: ما سر به سر راضی هستیم نه روزی بسود ما باشید و نه روی دیگر به زیان ما.

مجلس ابن زیاد در کوفه

راوی مقتل گوید: سپس ابن زیاد در قصر خود نشست و مردم را عموماً دعوت کرد و سَرِ امام حسین(علیه السلام) را مقابل خود گذارد، و زن های اسیر اهل بیت و بچه های آنان را وارد مجلس خود نمود، و حضرت زینب(علیهاالسلام) خود را بین زن ها پنهان کرد، و عبید الله فهمید و گفت: این زن کیست که خود را پنهان می کند؟ گفته شد: او خواهر حسین دختر علیّ (علیه السلام) است.

پس عبیدالله رو به او کرد و گفت: خدا را حمد و ستاپش می کنم که شما را مفتضح نمود و دروغ شما را آشکار کرد و حضرت زینب در جواب او فرمود: تنها فاسق مفتضح می شود و فاجر دروغ می گوید و او غیر ماست.

عبیدالله زیاد گفت: چگونه دیدی کار خدا را نسبت به برادر و اهل بیت خود؟!

حضرت زینب فرمود: من جز خوبی و زیبایی از خدا ندیدم، و آنان کسانی بودند که خداوند شهادت و مرگ را برایشان نوشته بود، و به جایگاه های خود در آن عالم منتقل شدند، و زود است که خداوند تو و آنان را برای محاکمه جمع کند، و تو با آنان مخاصمه می کنی، پس ببین در آن روز پیروزی با که خواهد بود؟! مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه.

راوی مقتل گوید:

عبیدالله خشمگین شد، و خواست که به زینب حمله کند و دستور قتل او را بدهد، که عمرو بن حریث به او گفت: او یک زن [مصیبت زده] است، و نباید از سخن او مؤاخذه نمود. پس عبیدالله گفت: خداوند قلب مرا با کشتن برادرت و همراهان او شفا داد، و آنان یاغی بودند، حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: به جان خودم قسم تو آقا و بزرگ من را کشتی، و پر و بال مرا بریدی، و بنیاد مرا برانداختی، اگر شفای قلب تو به این بوده مانعی نیست.

ص: 70

عبیدالله گفت: این زن چه قدر با سجع و قافیه سخن می گوید: به جانم قسم پدرت نیز شاعر و اهل سجع و سخن زیبا بود.

حضرت زینب(علیهاالسلام) فرمود: پسر زیاد، زن را با سخن سجع چه کار؟!

سپس عبیدالله ملعون نگاهی به امام سجّاد (علیه السلام) نمود و گفت: این جوان کیست؟ به او گفته شد: او علیّ بن الحسین است. عبیدالله گفت: مگر خدا علی بن الحسین [یعنی علی اکبر] را نکشت؟!

امام سجّاد فرمود: من برادری داشتم به نام علی بن الحسین مردم او را کشتند. عبیدالله گفت: بلکه خدا او را کشت. امام سجاد(علیه السلام) فرمود: خداوند جان هر کسی را در بیداری و یا خواب می گیرد. عبیدالله گفت: آیا هنوز جرأت داری و جواب مرا می دهی؟ او را ببرید وگردنش را بزنید، و زینب(علیهاالسلام) با شنیدن این سخن فرمود: تو از ما کسی را باقی نگذاردی، اگر می خواهی او را بکشی اوّل مرا بکش، امام سجّاد فرمود: عمّه، تو ساکت باش تا من جواب او را بدهم. و سپس رو به ابن زیاد کرد و فرمود :آیا مرا به کشته شدن تهدید می کنی ای پسر زیاد؟ آیا تو نمی دانی که عادت ما کشته شدن است؟ و کرامت ما شهادت است؟

پس ابن زیاد دستور داد آنان را به خانه ای کنار مسجد کوفه بردند، و حضرت زینب(علیهاالسلام) فرمود: هیچ زنِ عربی نباید نزد ما بیاید جز کنیز و اسیر باشد، چرا که ما نیز اسیر هستیم. سپس ابن زیاد دستور داد سَرِ امام حسین(علیه السلام) را در بازار کوفه بگردانند.

مرحوم سیّد بن طاووس گوید: سزاوار است در اینجا اشعاری که برخی درباره ی شهدای آل پیامبر گفته اند را بیاد بیاوریم .

رَأسُ اِبنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ وَوَصِیِّهِ***للناظرین علی قتناةٍ یُرفَع

وَالمُسلِمونَ بِمَنظَرٍ وَ بِمَسمَع***لا منکر منهم وَلا مُتَخفجّعُ

کُحِلَت بِمَنظَرِکَ العُیونُ عَمایَةً***وَأَصَمَّ نَعیُکَ کُلَّ أُذنٍتَسمَعُ

ص: 71

أَیقَظتَ أَجفاناً وَکُنتَ لَها کَریً***وَأَنَمتَ عَیناً لَم تَکُن بِکَ تَهجَعُ

ما رَوضَةٌ إِلّا تَمَنَّت أَنَّها****لَکَ مَضجَعٌ وَ لِخَطِّ قَبرِکَ مَضِجعُ

راوی مقتل گوید: سپس ابن زیاد بالای منبر رفت و حمد و ثنای خدا را گفت و در برخی از کلام خود گفت: «حمد خدایی را که حق و اهل آن را ظاهر کرد، و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه و یاران او را یاری نمود، و کذّاب فرزند کذّاب را کشت» و سخن او ادامه نیافت که عبدالله بن عفیف ازدی از نیکان شیعه و زهّاد آنان که یک چشم او در جنگ جمل و چشم دیگر او در جنگ صفین نابینا شده بود و همواره ملازم مسجد کوفه بود به او گفت: ای عبیدالله زیاد کذّاب فرزند کذّاب تو و پدرت هستید و کسی که تو را والی کوفه نمود ه و پدر او، ای دشمن خدا! فرزندان پیامبران را می کشید و روی منبر مؤمنین، چنین سخنانی را می گویید؟!

پس ابن زیاد خشمگین شد و گفت: این گوینده کیست؟ عبدالله عفیف گفت: من هستم ای دشمن خدا، آیا ذریّه ی پاک پیامبر که خداوند شهادت به پاکی آنان داده را می کشی و گمان می کنی مسلمانی؟ ای مردم به فریاد برسید کجایند فرزندان مهاجرین و انصار که از این طاغیه ی ملعون فرزند ملعون به زبان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) انتقام بگیرند؟!

راوی گوید: خشم عبیدالله بیشتر شد و رگ های گردن او متورّم گشت و گفت: او را نزد من بیاورید، و جلاوزه و گارد عبیدالله رفتند که او را بگیرند و لکن اشراف از قبیله ازد او را نجات دادند و از مسجد بیرون بردند و به منزلش رساندند.

باز ابن زیاد گفت: «این کور قبیله ی ازد را که خدا قلب او را کور کرده همان گونه که چشم او را کور کرده را نزد من بیاورید» و قبائل ازد و یمن جمع شدند که مانع بردن او شوند و لکن عبیدالله قبائل مضرِّ را با محمد بن اشعث فرستاد و دستور جنگ داد و جنگ شدیدی بین آنان رخداد، تا این که عده ای کشته شدند و

ص: 72

اصحاب عبیدالله به خانه ی عبدلله عفیف رسیدند و درب خانه ی او را شکستند و وارد خانه ی او شدند و دختر او فریاد کرد: ای پدر! دشمن از چیزی که می ترسیدی بر تو هجوم آورد.

عبدالله گفت: دخترم نترس و شمشیر را به دست من بده؛ و عبدالله شروع به جنگ کرد و گفت:

أَنَا ابْنُ ذِی الْفَضْلِ عَفیفِ الطّاهِرِ ***عَفیفٌ شَیْخی وَابْنُ اُمِّ عامِرِ

کَمْ دارِع مِنْ جَمْعِکُمْ وَ حاسِرِ *** وَ بَطَل جَدَّلْتُهُ ندمُغاوِرِ

راوی گوید: دختر او می گفت: ای کاش من مرد بودم و امروز در مقابل دشمن از تو دفاع می کردم، چرا که اینان فاجر و قاتل عترت پاک پیامبرند از سوئی مردم دور عبدالله عفیف را گرفته بودند و از او دفاع می کردند و کسی قدرت بر او پیدا نمی کرد، و دختر او می گفت: امان از بی پناهی، تا این که او را احاطه کردند و دختر او گفت: امان از بی پناهی، پدرم را احاطه کردند و یاوری ندارد، و عبدالله شمشیر را به اطراف خود می گرداند و می گفت: به خدا سوگند اگر چشم می داشتم کار را بر شما سخت می کردم. راوی گوید: در نهایت او را گرفتند و نزد ابن زیاد بردند و ابن زیاد چون او را دید گفت: الحمدلله خدا تو را خوار و ذلیل کرد.

عبدالله گفت: ای دشمن خدا از چه خداوند مرا خوار نمود؟ سپس گفت:

والله لو فرّج لی عن بصری***ضاق علیک موردی و مصدر

یعنی به خدا سوگند اگر خدا چشم مرا باز کند کار را بر تو سخت خواهم نمود.

عبیدالله گفت: ای دشمن خدا درباره ی عثمان چه می گویی؟ عبدالله گفت: ای غلام بنی علاج و ای پسر زن بدکاره. و او را دشنام داد و گفت: تو را به عثمان چه؟ او بد کرد و یا خوب کرد خداوند بین او و خلق خود حکم خواهد نمود و لکن تو از من درباره ی پدرت و خودت و یزید و پدر او سؤال کن [تا بگویم شما چه قدر پست و خبیث هستید؟]

ص: 73

عبیدالله گفت: به خدا سوگند دیگر از تو سؤالی نمی کنم تا مرگ را به تلخی بچشی. عبدالله گفت: الحمد لله ربّ العالمین، همانا من از خدا شهادت خواسته بودم قبل آن که تو به دنیا بیایی، و از خدا خواسته بودم که شهادت من به دست بدترین خلق او باشد و بعد از نابینایی ناامید شده بودم و الآن خدا را حمد می کنم که شهادت را روزی من نمود.

عبیدالله گفت: او را گردن بزنید و در سبخه او را به دار آویزید.

رسیدن خبر شهادت امام(علیه السلام)به یزیدوبه مدینه

راوی مقتل گوید: عبیدالله نامه ای به یزید نوشت و خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) و اسارت اهل بیت او را به یزید داد، و این خبر را به والی مدینه عمروبن سعید نیز ارسال نمود، و والی مدینه بر بالای منبر این خبر را به اهل مدینه رساند، و برای بنی هاشم این خبر مصیبت بار شد، و آنان مراسم عزا و ماتم برپا نمودند، و زینب دختر عقیل بن ابیطالب برای امام حسین گریه می کرد و می گفت:

ماذا تَقُولُونَإِذْ قالَ النَّبِیُّ لَکُمْ *** ماذا فَعَلْتُمْ

وَ أَنْتُمْآخِرُ الاُمَمِ

بِعِتْرَتی

وَ بِأَهْلیعِنْدَ مُفْتَقَدی *** مِنْهُمْ أُسار وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمِ

ما کَانَ هَذَا جَزَائِی إِذْ نَصَحْتُ لَکُم ***أَنْ تَخْلُفُونِی بِسُوءٍ فِی ذَوِی رَحِمِی.

و چون شب فرار رسید اهل مدینه شنیدند که هاتفی می گوید:

أَیُّهَا اَلْقَاتِلُونَ جَهْلاً حُسَیْناً *** أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ اَلتَّنْکِیلِ

کُلُّ أَهْلِ اَلسَّمَاءِ تَبْکِی عَلَیْکُمْ*** مِنْ نَبِیٍّ وَ مَلْأَکٍ وَ قَبِیلٍ

قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَی لِسَانِ اِبْنِ دَاوُدَ ***وَمُوسَی وَصَاحِبِ اَلْإِنْجِیلِ

و امّا یزید، چون این خبر را شنید به عبیدالله نوشت سر امام حسین(علیه السلام) و سرهای دیگر شهدا و اهل بیت امام(علیه السلام) را برای او بفرستد، از این رو عبیدالله محفر بن ثعلبه ی عائذی را خواست و سر

ص: 74

امام حسین(علیه السلام) و سرهای شهدا و اهل بیت امام را تحویل او داد تا به شام ببرد و دستور داد اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) را مانند اسیران همراه خود ببرد تا همه ی مردم در شهرها آنان را ببینند.

از این رو ابن لهیعه و دیگران نقل کرده اند که مردی گرد کعبه طواف می کرد و می گفت: «خدایا مرا ببخش و گمان ندارم که من را ببخشی» ابن لهیعه گوید: به او گفتم: ای بنده ی خدا از خدا بترس و این گونه سخن مگو، چرا که اگر گناهان تو به اندازه ی قطره های باران و برگ درختان باشد و از خدا طلب مغفرت کنی او تو را خواهد بخشید، چرا که او غفور و رحیم است، پس آن مرد به من گفت: بیا تا من قصّه ی خود را برای تو بگویم پس من نزد او رفتم و او گفت:

ما پنجاه نفر بودیم که سَرِ امام حسین(علیه السلام) را به شام می بردیم و چون شب می شد آن سر را در تابوتی می گذاریم و اطراف آن شراب می خوریم و یک شب همراهان من شراب خوردند و مست شدند و من شراب نخوردم و چون شب تاریک شد من صدای رعدی را شنیدم و برقی زده شد و درهای آسمان بازگردید، و آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق (علیهم السلام) و پیامبر ما (صلی الله علیه وآله وسلم) با جبرئیل و گروهی از ملائکه پایین آمدند و جبرئیل نزدیک تابوت آمد و سر حسین(علیه السلام) را بیرون آورد و به سینه گرفت و او را بوسید و پیامبران نیز چنین کردند و پیامبر ما(صلی الله علیه وآله وسلّم) بر حسین خود گریه کرد و پیامبران او را تسلیت دادند و جبرئیل به او گفت: ای محمّد خداوند تبارک و تعالی مرا امر کرده که هر دستوری داری نسبت به امّت خود بگویی و من اجرا کنم، اگر امر کنی که زمین را دگرگون کنم و زیر و رو نمایم چنین خواهم نمود، همان گونه که زمین قوم لوط را زیر و رو کردم.

پس رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: چنین مکن ای جبرائیل چرا که من در قیامت با آنان در پیشگاه خداوند موقفی خواهم داشت.

پس ملائکه نزد ما آمدند تا ما را بکشند و من گفتم: الأمان الأمان یا رسول الله و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمود: دور شو خدا نیامرزد تو را.

ص: 75

مرحوم سیّد بن طاووس می فرماید: برخی از اعلام در ذیل حدیث فوق نقل کرده اند: که چون امام حسین(علیه السلام) به شهادت رسید و آن پنجاه نفر سر او را برای یزید می بردند، جایی نشستند و شراب خوردند و سر مقدس امام را گذاردند زمین تا استراحت کنند، ناگهان دیدند دستی ظاهر شد و با قلم آهنین به دیوار نوشت:

أترجو آمّة قتلت حسیناً *** شفاعة جدّه یوم الحساب

و چون این شعر را دیدند سر را گذاردند و رفتند.

رسیدن اهل بیت به دمشق

راوی مقتل گوید: آن پنجاه نفر، سَرِ بریده ی امام(علیه السلام) را با اسیران به دمشق بردند و چون نزدیک شهر رسیدند اُمّ کلثوم به شمر فرمود: من به تو حاجتی دارم. شمر گفت: چه حاجتی داری؟ فرمود: ما را از یک راه خلوتی وارد شهر کن و بگو این سرها را از بین محامل زن ها دور کنند، چرا که ما از نگاه مردم احساس ذلّت می کنیم. و شمر دستور داد نیزه دارها سرهای بریده را در وسط محافل قرار بدهند و این نشان دشمنی و کفر او بود، پس آنان را به درب مسجد شام بردند، همان جایی که اسیران را می برند.

و روایت شده که یکی از فضلای تابعین چون سَرِ مبارک امام(علیه السلام) را در شام دید یک ماه خود را پنهان نمود، و چون علت آن را سؤال کردند گفت: مگر نمی بینید چه مصیبتی بر ما وارد شده است؟! و این اشعار را خواند:

جاؤوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنتِ مُحَمَّدٍ***مُتَزَمِّلاً بِدِمائِهِتَرمیلا

وکَأَنَّما بِکَ یَابنَ بِنتِ مُحَمَّد**قَتَلوا جِهارا عامِدینَ رَسولا

فتَلوکَ عَطشانا ولَم یَتَرَقَّبوا***فی قَتلِکَ التَّنزیلَ وَالتَّأویلا

وَیُکَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وَإِنَّما*** قَتَلوا بِکَ التَّکبیرَ وَالتَّهلیلا

ص: 76

سپس گوید:در این وقت پیرمردی نزدیک زن ها و عیالات امام حسین(علیه السلام) آمد و گفت: «الحمدلله الذی قتلکم و أهلککم و أراح البلاد عن رجالکم و أمکن امیرالمؤمنین منکم» یعنی ستایش خدای را که شما را کشت و هلاک نمود، و شهرها را از دست شما راحت کرد و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلّط نمود.

پس امام سجّاد(علیه السلام) به او فرمود: ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری خوانده ام. امام(علیه السلام) فرمود: این آیه را خوانده ای؟ «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؟ پیرمرد گفت: آری خوانده ام. امام(علیه السلام) فرمود: ما همان ذوی القربا و خویشان پیامبریم. سپس فرمود: آیا در سوره ی بنی اسرائیل خوانده ای که خداوند می فرماید: « وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّه »؟ پیرمرد گفت: آری خوانده ام. امام(علیه السلام) فرمود: ای پیرمرد ما همان خویشان پیامبریم. سپس فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی »پیرمرد گفت :آری خوانده ام. امام(علیه السلام) فرمود: ما همان ذی القربای پیامبریم.

سپس فرمود :آیا این آیه را خوانده ای؟ « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؛(1)؟

یعنی، خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد.»] پیرمرد گفت: آری. امام(علیه السلام) فرمود: ما همان اهل بیتی هستیم که خداوند شهادت به پاکی ما داده است.

راوی گوید: پیرمرد ساکت و پشیمان شد و گفت: شما را به خدا شما همان اهل بیت پیامبرید؟ امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند ما بدون شکّ همان اهل بیت پیامبریم و به خدا سوگند جدّ ما رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) است، و ما همان ذوی القربای رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) هستیم.

پس آن پیرمرد گریان شد و عمامه ی خود را پرت نمود و سر به آسمان کرد و گفت: خدایا ما برائت می جوییم از دشمنان آل محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) از جنّ و انس.

ص: 77


1- سوره احزاب آیه 33.

سپس گفت: آیا مرا راهِ توبه ای هست؟ امام فرمود: آری اگر تائب باشی خدا توبه ی تو را می پذیرد و تو با ما خواهی بود، پس او گفت: من توبه نمودم، و چون خبر او به یزید رسید یزید دستور داد تا او را کشتند. اهل بیت امام(علیه السلام)را وارد مجلس یزید کردند

سپس اهل بیت امام حسین(علیه السلام) را وارد بر مجلس یزید ملعون نمودند، در حالی که آنان را با طناب بسته بودند و چون وارد بر یزید شدند امام سجّاد(علیه السلام) به یزید گفت: ای یزید تو را به خدا سوگند چه گمان می بری به رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) اگر او ما را در این حال ببیند؟!

پس یزید دستور داد طناب ها را از اسیران پاره کردند و سر امام حسین(علیه السلام) را مقابل خود گذارد و زن ها را پشت سَرِ خود قرار داد تا او را نبینند و امام سجّاد(علیه السلام) سَرِ پدر خود را دید و از آن پس هرگز از سَرِ هیچ حیوانی نخورد. و امّا زینب، چون سَرِ برادر خود را دید گریبان چاک زد و با صدای حزینی که قلب ها را به لرزه می آورد گفت:

یا حسیناه یا حبیب رسول الله، یا ابن مکه و منا، یا ابن فاطمه الزهرا سیّدة النساء، یا ابن بنت المصطفی»

راوی گوید: به خدا سوگند زینب با سخنان و ناله های خود همه ی اهل مجلس را گریان کرد، و یزید ملعون ساکت مانده بود.

سپس زنی از بنی هاشم که در خانه ی یزید ملعون بود شروع به گریه کرد و صدا زد:

«یا حسیناه، یا سیّدا أهل بیتاه، یابن محمّداه، یا ربیع الأرامل و الیتامی، یا قتیل اولاد الأدعیاه» و با این سخنان همه ی اهل مجلس را گریان نمود.

سپس یزید دستور داد تا چوب خیزران را آوردند و با آن چوب به لب و دندان امام(علیه السلام) زد و ابوبرزه ی اسلمی به او گفت: وای بر تو ای یزید آیا با چوب خیزران خود به لب و دندان حسین فاطمه می زنی؟! من شهادت می دهم که بودم و دیدم رسول خدا(صلی الله علیه وآل وسلّم) لب و دندان او و برادرش حسن(علیهماالسلام) را می بوسید و می فرمود:

ص: 78

شما آقای جوانان بهشتی هستید، و خدا بکشد و لعنت کند قاتل شما را و عذاب جهنّم را برای او آماده کند و چه بد بازگشتی است برای او، پس یزید خشمگین شد و دستور داد او را به زور از مجلس خارج کنند و سپس یزید تمثّل جُست به اشعار ابن زبعری که گوید:

لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْرشَهِدُوا *** جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ

لاَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوافَرَحاً *** ثُمَّ قالُوا: یا یَزِیدُ لاَ تَشَلْ

قَد قَتَلنا القَوم مِن ساداتِهم*** وَعَدَلَنا یِبَدرٍ فَاعتَدل

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ *** خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْیٌ نَزَلْ

لَسْتُ مِنْ خِنْدِف إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ *** مِنْ بَنِی أَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ

خطبه ی حضرت زینب(علیها السلام)در مجلس یزید

در اینجا حضرت زینب برخاست و گفت:

«الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی رسوله و آله اجمعین، صدق الله سبحانه ... یعنی خداوند راست گفته که می فرماید:

« ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ؛(1)

یعنی، سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن ها را به مسخره گرفتند!»

سپس فرمود: ای یزید آیا گمان کردی که چون کار را بر ما سخت کردی و زمین و آسمان را بر ما تنگ نمودی و ما را مانند اسیران از شهری به شهری سوق دادی؟ ما خوار شدیم و تو عزیز گردیدی؟! و این را دلیل بزرگی خود دانستی؟ و باد در بینی انداختی و تکبّر کردی و از این شادی که دنیا را برای خود پایدار و محکم نموده ای، و حکومت و قدرتی که از آن ما بود وتو به دست گرفتی مغرور شدی؟!

ص: 79


1- سوره روم آیه 10.

ای یزید آرام بگیر، آیا از یاد برده ای سخن خدا را که می فرماید:

«وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛(1) آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصوّر نکنند، اگر به آنان مهلت می دهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت می دهیم فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها، عذاب خوارکننده ای (آماده شده) است!»

ای یزید ای فرزند آزاد شده ها آیا این عدالت است که زنان و کنیزان تو پشت پرده ها محفوظ باشند و تو دختران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) را مانند اسیران از شهری به شهری ببری و حجاب آنان را بگیری و صورت های آنان را آشکار کنی و مردم به آنان نظاره کنند و پناهی نداشته باشند و کسی نباشد که از آنان حمایت کند؟!

آری چگونه می توان انتظار داشت از فرزندان کسانی که مادرشان جگر عزیزان خدا را از دشمنی به دهان گرفتند و گوشت آنان از خون شهدا روییده شد؟! آیا از چنین کسی انتظار می رود که از ما حمایت نماید و یا رحمی به ما نماید؟!

ای یزید با این همه ظلمی که به ما کرده ای با کمال بی شرمی می گویی:

لأهلّوا

و استهلّوافرحاً***ثمّ قالوا یا یزید لا تشل ؟!!

و چوب خود را بر لب و دندان آقای جوانان بهشت می زنی و تو چگونه می توانی جز این باشی؟ در حالی که زخم دل ما را پاره کردی، و بنیاد ما را برانداختی!! و با این خونی که از ما ریختی و خاندان حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلّم) و ستارگان درخشان از فرزندان عبدالمطلب را کُشتی و خون آنان را بر زمین ریختی، چه خواهی بکنی؟!

ص: 80


1- - سوره آل عمران آیه 178.

ای یزید آیا پدرانت را صدا می زنی و گمان می کنی صدای تو به آنان می رسد؟! بدان که تو نیز به همین زودی به آنان خواهی رسید، و آن وقت آرزو می کنی که ای کاش دستت از کار افتاده بود، و زبانت لال شده بود، و چنین کاری را نمی کردی و چنین سخنانی را نمی گفتی!!

سپس فرمود: خدایا حق ما را از اینان بازگیر، و از آنان که به ما ستم کردند انتقام ما را بگیر، و خشم خود را بر آنان وارد نما.

ای یزید به خدا سوگند تو هر چه کردی با خود کردی و نبریدی مگر گوشت خود را و نه دریدی مگر پوست خود را، و زود است که با بار گناهی که کردی و به دوش گرفتی رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) را ملاقات کنی و خداوند در آن روز حق آنان را از تو خواهد گرفت، و بدان که خداوند می فرماید:

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون ؛(1)

یعنی ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.»

و همین برای تو بس که خداوند حاکم خواهد بود و خصم تو حضرت محمّد(صلی لله علیه وآله وسلّم) است و جبرئیل پشتوانه ی اوست، و او می داند چه کسی تو را فریب داده و بر گردن مسلمانان سوار کرده است و ستمکاران را چه جایگاه بدی و چه کیفر سختی خواهد بود، و در آن وقت معلوم خواهد شد که ضعیف و توانا کیست؟ ای یزید گر چه حوادث ناگوار مرا ناچار به سخن گفتن با تو نموده است، بدان که تو نزد من ارزشی نداری، و مورد سرزنش و ملامت بسیار هستی.

و لکن چه کنم که اکنون چشم ها پر از اشک، و سینه ها سوخته است و عجیب تر ازهمه اینا این ست که قتال بین حزب خدا و نجبا، و حزب شیطان انجام گرفته و از دست های حزب شیطان خون ما می چکد و دهن

ص: 81


1- - سوره آل عمران آیه 169.

آنان از گوشت ما پر شده است، و پیکرهای پاک ما خوراک گرگ های درّنده گردیده است، و اگر خون خواران چنگال خود را به خون ما آلوده کرده اند، و اگر آنان امروز ما را برای خود غنیمتی می پندارند؟!

ای یزید تو به همین زودی خواهی دید که ما مایه ی سر به زیری و زیان و عذاب تو خواهیم شد و برای تو روزی خواهد آمد که راهی جز رسیدن به کیفر اعمال خود را نداری، و خداوند به احدی ظلم نخواهد نمود، و پناه ما خداست و او انتقام ما را از تو خواهد گرفت، پس هر چه حیله داری بکن، و هر کوششی داری بکن، به خدا سوگند تو نمی توانی نام ما را محو کنی و وحی ما را نمی توانی خاموش کنی و ما را نمی توانی درک کنی، و این ننگ از تو برطرف نخواهد شد [و تا ابد تو ملعون خواهی بود] ای یزید همه می دانند که سخن تو و رأی تو باطل است، و قدرت تو رو به زوال است، و البتّه لعنت خدا بر ستمکاران و ظالمین خواهد بود، از این رو ما خدای ربّ العالمین را ستایش می کنیم و تو بدان خداوند کار اولّین ما را به سعادت و مغفرت ختم نموده و کار آخرین ما را به شهادت و رحمت رسانده است، و ما از خدا می خواهیم که ثواب و پاداش شهدای ما را کامل فرماید، و مزید احسان خود را به آنان بدهد، و به ما نیز بعد از آنان احسان نماید، او رحیم و مهربان است، وحسبنا الله و نعم الوکیل.

و یزید ملعون در پاسخ حضرت زینب(علیهاالسلام) به این شعر تمثّل جُست:

یا صیحةٌ تحمد من صوانح***ما أهون النوح علی النوائح

و خلاصه معنای شعر او این است که این ناله ها در ما تأثیری ندارد.

مشورت یزید با اهل شام در باره ی اسرا

راوی مقتل گوید: سپس یزید درباره ی اسرای اهل بیت(علیهم السلام) از مردم شام مشورت خواست که با آنان چه کند؟ و اهل شام سخن بسیار زشت و قساوت باری را گفتند که نویسنده از ترجمه آن معذور است، و عبارت شان به زبان عربی این بود:

(لا تتخذنّ من کلب سوء جَروأً) [لعنت خدا بر آنان باد].

ص: 82

و لکن نعمان بن بشیر به او گفت: ببین اگر پیامبر خدا اکنون اینجا بود با آنان چه می کرد؟ تو نیز همان کار را بکن.

در این هنگام یکی از شامیان نگاهی به فاطمه دختر امام حسین(علیه السلام) کرد و به یزید گفت: ای امیرالمؤمنین این کنیز را به من ببخش.

و فاطمه به عمّه ی خود زینب گفت: ای عمّه یتیم شدم و بعد از یتیمی کنیز شدم!» و زینب(علیهاالسلام) فرمود:این فاسق را کرامتی نیست و چنین کاری نخواهد شد. مرد شامی گفت: این دختر کیست؟ یزید گفت: این دختر، فاطمه ی بنت الحسین است و آن زن، زینب دختر علیّ بن ابیطالب است. مرد شامی گفت: حسین فرزند فاطمه و علی بن ابیطالب را می گویی؟ یزید گفت: آری. مرد شامی گفت: ای یزید خدا تو را لعنت کند، آیا عترت پیامبر را می کشی و ذریّه ی او را اسیر می کنی؟! به خدا سوگند من فکر کردم این ها اسیران رومی هستند!!

یزید گفت: به خدا سوگند اکنون تو را به آنان ملحق خواهم نمود سپس دستور داد تا آن مرد شامی را کشتند.

خطبه ی امام سجّاد(علیه السلام)در مسجد دمشق

راوی مقتل گوید: پس یزید دستور داد خطیب بالای منبر برود و از حسین بن علیّ و پدر او(صلوات الله علیها) بدگویی کند و از معاویه و یزید ملعون ستایش نماید و چون خطیب بالای منبر رفت و چنین کرد، امام سجّاد(علیه السلام) بر او فریاد زد و فرمود: وای بر تو ای خطیب خشنودی مخلوق را گرفتی و خشم خالق را بر خود لازم نمودی؟ پس تو جایگاه خود را در آتش آماده کردی.

و به همین قصّه اشاره کرده شاعر خفاجی و گوید:

أعلی المنابر تعلنون بسبّه***و بسیفه نصبت لکم أعوادها

ص: 83

راوی مقتل گوید: یزید ملعون به امام سجّاد(علیه السلام) گفت: من سه حاجت را برای تو برآورده می کنم و سپس دستور داد آنان را به منزلی (یعنی خرابه) بردند تا از گرما و سرما در امان نباشند، و در آن منزل [ یعنی خرابه شام] اهل بیت(علیهم السلام) ماندند تا از سرما و گرما صورت هایشان پوست انداخت، و در این مدت مشغول به گریه و نوحه ی بر امام حسین(علیه السلام) بودند.

حضرت سُکَینه گوید: روز چهارم، من در خرابه خواب طولانی دیدم، و در پایان این خواب گوید: زنی را دیدم که در هودجی نشسته بود و دست های خود را بر سر گذارده بود و به من گفته شد: او حضرت فاطمه دختر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) است، و او مادر پدر توست، با خود گفتم: به خدا سوگند نزد او می روم و آنچه بر ما گذشته است را به او خبر می دهم، پس با شتاب طرف او رفتم و مقابل او ایستادم و با حال گریه گفتم:

ای مادر به خدا سوگند حقّ ما را انکار کردند، ای مادر به خدا سوگند جمعیّت ما را دگرگون کردند، ای مادر به خدا سوگند حریم ما را شکستند، ای مادر به خدا سوگند پدر ما حسین را کشتند. پس او به من گفت: بس کن ای سکینه که بندهای دل من را پاره کردی. سپس فرمود: این پیراهن پدرت حسین(علیه السلام) است که از من جدا نخواهد شد تا خدا را با آن ملاقات نمایم.

ابن لهیعه روایت کرده از ابی اسود محمد بن عبدالرحمان که گوید: رأس الجالوت یهودی مرا ملاقات کرد و گفت: به خدا سوگند بین من و داود هفتاد پدر فاصله است و یهود هنوز به من احترام می کنند، و بین حسین شما و پیامبرتان تنها یک پدر فاصله است و شما فرزند پیامبرتان را کشته اید!!

از امام زین العابدین نقل شده که می فرماید: چون سر پدرم را برای یزید آوردند او مجلس شراب خواری آماده کرد و سَرِ پدرم را مقابل خود گذارد و شراب خورد، تا این که روزی فرستادیِ پادشاه روم که اشرف رومیان بود براو وارد شد و به او گفت: این سر از کیست؟ یزید گفت: تو را چه کار با صاحب این سر؟ او گفت:

ص: 84

من می خواهم در بازگشت این خبر را بازگو کنم تا مردم ما نیز شاد شوند. یزید ملعون گفت: این سر حسین بن علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) است. مرد رومی گفت: مادر او کیست؟ یزید گفت: مادر او فاطمه دختر پیامبر ما(صلی الله علیه وآله وسلّم) می باشد. مرد نصرانی گفت: «أفٍّ لک و لدینک» همانا دین من بهتر از دین توست، چرا که پدر من از نواده های داوود(علیه السلام) است و بین من و او پدران فراوانی می باشند و نصارا هنوز به من احترام می کنند و خاک زیر قدم من را توتیای چشم خود می نمایند و از آن تبرّک می جویند. و شما فرزند دختر پیامبر خود(صلی الله علیه وآله وسلّم) را کشته اید؟ و بین او و پیامبر شما یک دختر فاصله است، این چه دینی است که شما دارید؟! سپس به یزید گفت: آیا تو قصّه ی کنیسه ی حافر را شنیده ای؟ یزید گفت: بگو تا بشنوم. مرد رومی گفت: بین عمّان و چین یک سال راه است و بنایی و عمرانی در آن نیست مگر یک شهری که در وسط آب قرار دارد و طول آن هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است و از آن شهر کافور و یاقوت صادر می شود و درختان آن عود و عنبر است و این شهر در دست نصارا می باشد و در این شهر کنیسه ها و معبدهای بسیاری است و بزرگترین معبد و کنیسه ی آن، کنیسه ی حافر است و در محراب آن حقّه ای است از طلا آویزان است و در آن حُقّه گویند سُمِ اُلاغ عیسا قرار دارد، و مردم اطراف آن حُقه را با دیباج زینت کرده اند و هر سال نصارا اطراف آن طواف می کنند و آن را می بوسند و حوائج خود را از خدا طلب می کنند و این اعتقاد آنان است، و شما فرزند دختر پیامبر خود را کشته اید، خدا به شما و دینتان برکت ندهد.

یزید گفت: بکشید این نصرانی را تا نرود در بلاد خود ما را رسوا کند.

و چون مرد نصرانی دانست که او را می کشند به یزید گفت: آیا می خواهی مرا بکشی؟ یزید گفت: آری. مرد نصرانی گفت: من دیشب خواب پیامبر شما را دیدم، و او به من فرمود: ای نصرانی تو اهل بهشت هستی و من تعجب کردم و اکنون می گویم: «أشهد أن لا إله إلّا الله و أن محمّداً صلّی الله علیه و آله و سلم رسول الله» و سپس پرید و سر مبارک امام حسین(علیه السلام) را به سینه چسبانید و بوسید و گریه کرد، تا او را کشتند.

ص: 85

راوی مقتل گوید: روزی امام سجّاد در بازار دمشق به منهال بن عمرو برخورد نمود و منهال به او گفت: ای فرزند رسول خدا چگونه است حال شما؟ امام(علیه السلام) فرمود: ما همانند بنی اسرائیل شدیم که گرفتار فرعون بودند و فرعون فرزندان پسر آنان را می کشت و زن های آنان را زنده می گذارد!!

سپس فرمود :عرب بر عجم افتخار می کرد که حضرت محمّد از عرب است، و قریش بر عرب افتخار می کرد که محمّد(صلی الله علیه وآله وسلّم) از آنان است، و اکنون ما اهل بیت آن حضرت هستیم، در حالی که حق ما را غصب نموده اند و ما را می کشند و آواره شده ایم، پس باید بگوییم: «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» سپس فرمود: چه خوب گفته مهیار شاعر که گوید:

یعظّمون له أعواد منبره***و تحت أرجلهم أولاده وضعوا

بأیّ حکمٍ بنوه یتبعونکم***و فخرکم أنّکم صحب له تبع

روزی یزید ملعون امام سجّاد و برادر او عمروبن الحسین(علیهم السلام) را که یازده سال داشت خواست و به عمرو گفت: آیا با فرزند من خالد کشتی می گیری؟ عمرو گفت: کشتی نمی گیریم و لکن تو به هر کدام ما کاردی بده تا با هم جنگ کنیم، پس یزید ملعون گفت:

شنشنة أعرفا من أخزم***هل تلد الحیّة إلّا الحیّة؟

سپس به امام سجاد گفت: آن سه حاجت که من وعده دادم را بگو تا انجام دهم. امام(علیه السلام) فرمود: حاجت اول من این است که سَرِ پدرم را به من نشان بدهی تا او را ببینم و از او توشه بگیرم، و حاجت دوّم من این است که بگوئی هر چه از ما غارت کرده اند را به ما برگردانند، و حاجت سوّم من این است که اگر می خواهی مرا بکشی کسانی را با این زن ها و بچه ها بفرست تا آنان را به مدینه بازگردانند.

یزید گفت: امّا سرِ پدرت را که هرگز نخواهی دید، و امّا من از کشتن تو صرف نظر نمودم و تو را بخشیدم، و امّا این زن و بچّه ها را خودت باید به مدینه بازگردانی، و امّا چیزهایی که از شما گرفته شده است را من چند برابر از مال خود به تو می دهم.

ص: 86

امام سجّاد فرمود: ما از مال تو چیزی نمی خواهیم و آنچه را خواستیم به خاطر این بود که بین آن ها دست بافته های مادرمان فاطمه(علیهاالسلام) بود آن ها را از تو خواستیم. پس یزید دستور داد آن اموال را بازگرداندند و دویست دینار بر آن ها افزود. و امام آن دویست دینار را گرفت و بین فقرا تقسیم نمود.

و سپس یزید دستور داد تا اسراء و خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلّم) را به مدینه بازگرداندند.

و امّا سَرِ مبارک امام(علیه السلام) را روایت شده که به کربلا آورده شد و ملحق به بدن او گردید. و عموم علمای شیعه همین اعتقاد را دارند، البتّه نظرات دیگری نیز هست که ما به خاطر اختصار از بیان آن ها صرف نظر کردیم تا کتاب طویل و ضخیم نشود.

بازگشت اسرا از شام به کربلا

مرحوم سیّد گوید: هنگامی که اهل و عیال امام حسین(علیه السلام) از شام بازگشتند و به عراق رسیدند، به راهنمای قافله گفتند: ما را از راه کربلا عبور بده، و چون به کربلا و محل شهادت عزیزان خود رسیدند، جابربن عبدالله انصاری و گروهی را دیدند که برای زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) آمده بودند

این ملاقات سبب گریه و ناله و اقامه ی عزا وماتم شد که جگرها را سوزاند و عده ای از زن های اطرف کربلا نیز آمدند و چند روزی در کربلا اقامه ی عزا بر پا شد.

و از ابی حباب کلبی روایت شده که گوید:

بنّاها و گچ کاران برای ما گفتند: ما شب ها به صحرای کربلا و اطراف کشته ها می رفتیم و از اجنّه می شنیدیم که نوحه سرایی می کنند و می گویند:

مَسَحَ الرسول جبینه***فله بریق فی الخدود

أبواه من أعلی قریشٍ***و جَدَّه خیرُ الجُدود

ص: 87

مؤلّف گوید: همان گونه که گذشت،امکان ملاقات اهل بیت علیهم السلام با جابر وهمراهان او وجود داشته واستبدادی که بعضی کرده اند صحیح نمی باشد.

باز گشت اسرا به مدینه

راوی گوید: اهل بیت(علیهم السلام) از کربلا رو به مدینه آمدند و چون نزدیک مدینه شدند بشیر بن جَذلم گوید:

امام سجّاد(علیه السلام) پیاده شد و زن ها را پیاده کرد و فرمود: ای بشیر خدا پدر تو را رحمت کند او شاعر بود آیا تو نیز بهره ای از شعر داری؟ بشیر گوید: گفتم: آری ای فرزند رسول خدا، فرمود: وارد مدینه شو و خبر شهادت ابی عبدالله الحسین(علیه السلام) را به اهل مدینه برسان.

پس من وارد مدینه شدم و چون به مسجد پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) رسیدم صدای خود را به گریه بلند کردم و گفتم:

یا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ بِها ***قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَأَدْمُعی مِدْرارُ

اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ ***وَالرَّأسُ مِنْهُ عَلَی الْقَناةِ یُدارُ

سپس به مردم مدینه گفتم: اکنون علیّ بن الحسین(علیهماالسلام)با عمّه ها و خواهران خود به طرف شما می آید و او مرا فرستاده که شما را باخبر نمایم. بشیر گوید: همه ی زنان مدینه از خانه ها بیرون آمدند و صورت خراشیدند و به صورت می زدند، و صدای وا ویلای آنان بلند شد و من روزی را بر مردم مدینه سخت تر از این روز ندیده بودم و از کنیزی شنیدم که در نوحه سرایی خود می گفت:

نَعی سَیِّدی ن_اع نَعاهُ فَأَوْجَعا ***وَأَمْرَضَنی ن_اع نَعاهُ فَفْجَعا

فَعَیْنَیَ جُودا بِالدُّمُوعِ وَاَسْکِبا ***وَجُودا بِدَمْع بَعْدَ دَمْعِکُما مَعا

عَلی مَنْ وَهی عَرْشَ الْجَلیلِ فَزَعْزَعا***فَأَصْبَحَ هذَا الْمجْدُ وَالدِّینُ أَجْدَعا

عَلَیّ ابْنِ نَبیِّ اللهِ وَابْنِ وَصیِّهِ*** وَإنْ کانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ أَشْسَعا

ص: 88

سپس آن کنیز گفت: ای کسی که خبر شهادت حضرت ابی عبدالله الحسین(علیه السلام) را آورده ای تو حزن ما را تازه کردی و زخم ما را که هنوز التیام پیدا نکرده بود نمک زدی تو کیستی؟ بشیر گفت: من بشیر بن جذلم هستم مولای من علی بن الحسین(علیه السلام) مرا فرستاد و اکنون او با اهل و عیال حسین(علیه السلام) نزدیک مدینه هستند.

بشیر گوید: آنان مرا رها کردند و به سو ی آل الله رفتند و من سوار بر اسبم شدم تا به آنان رسیدم و دیدم مردم مدینه راه ها را پر کرده اند و من خود را به خیمه ی زین العابدین(علیه السلام) رساندم و دیدم آن حضرت را گریه فرا گرفته و از خیمه بیرون آمد در حالی که با دستمالی اشک خود را برطرف می نمود و خادمی برای او کرسی آماده کرد و آن حضرت بر آن نشست و گریه او را مهلت سخن گفتن نمی داد و صدای گریه های مردم بلند شده بود و ناله های زن ها و کنیزان و مردم دیگر بلند بود و مردم به آن حضرت تسلیت می گفتند و از هر سو صدای ضجّه و ناله بلند بود.

تا این که آن حضرت با دست مبارک خود اشاره کرد و فرمود: «ساکت شوید» و مردم آرام گرفتند و سپس فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ ... مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ الَّذِی بَعُدَ فَارْتَفَعَ فِی السَّمَاوَاتِ الْعُلَی وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَی نَحْمَدُهُ عَلَی عَظَائِمِ الْأُمُورِ وَ فَجَائِعِ الدُّهُورِ وَ أَلَمِ الْفَجَائِعِ وَ مَضَاضَةِ اللَّوَاذِعِ وَ جَلِیلِ الرُّزْءِ وَ عَظِیمِ الْمَصَائِبِ الْفَاظِعَةِ الْکَاظَّةِ الْفَادِحَةِ الْجَائِحَةِ أَیُّهَا الْقَوْمُ إِنَّ اللَّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ ابْتَلَانَا بِمَصَائِبَ جَلِیلَةٍ وَ ثُلْمَةٍ فِی الْإِسْلَامِ عَظِیمَةٍ قُتِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ ع وَ عِتْرَتُهُ وَ سُبِیَ نِسَاؤُهُ وَ صِبْیَتُهُ وَ دَارُوا بِرَأْسِهِ فِی الْبُلْدَانِ مِنْ فَوْقِ عَامِلِ السِّنَانِ وَ هَذِهِ الرَّزِیَّةُ الَّتِی لَیْسَ مِثْلُهَا رَزِیَّةً أَیُّهَا النَّاسُ فَأَیُّ رِجَالاتٍ مِنْکُمْ یُسَرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ أَمْ أَیُّ فُؤَادٍ لَا یَحْزُنُ مِنْ أَجْلِهِ أَمْ أَیَّةُ عَیْنٍ مِنْکُمْ تَحْبِسُ دَمْعَهَا وَ تَضَنُّ عَنِ انْهِمَالِهَا فَلَقَدْ بَکَتِ السَّبْعُ الشِّدَادُ لِقَتْلِهِ وَ بَکَتِ الْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا وَ السَّمَاوَاتُ بِأَرْکَانِهَا وَ الْأَرْضُ بِأَرْجَائِهَا وَ الْأَشْجَارُ بِأَغْصَانِهَا وَ الْحِیتَانُ وَ لُجَجُ الْبِحَارِ وَ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ أَجْمَعُونَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَیُّ قَلْبٍ لَا یَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ أَمْ أَیُّ فُؤَادٍ لَا یَحِنُّ إِلَیْهِ أَمْ

ص: 89

أَیُّ سَمْعٍ یَسْمَعُ هَذِهِ الثُّلْمَةَ الَّتِی ثُلِمَتْ فِی الْإِسْلَامِ وَ لَا یَصُمُّ أَیُّهَا النَّاسُ أَصْبَحْنَا مَطْرُودِینَ مُشَرَّدِینَ مَذُودِینَ وَ شَاسِعِینَ عَنِ الْأَمْصَارِ کَأَنَّا أَوْلَادُ تُرْکٍ وَ کَابُلَ مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْنَاهُ وَ لَا مَکْرُوهٍ ارْتَکَبْنَاهُ وَ لَا ثُلْمَةٍ فِی الْإِسْلَامِ ثَلَمْنَاهَا ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ النَّبِیَّ تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی قِتَالِنَا کَمَا تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی الْوِصَایَةِ بِنَا لَمَا زَادُوا عَلَی مَا فَعَلُوا بِنَا فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصِیبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَوْجَعَهَا وَ أَفْجَعَهَا وَ أَکَظَّهَا وَ أَفْظَعَهَا وَ أَمَرَّهَا وَ أَفْدَحَهَا فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُ فِیمَا أَصَابَنَا وَ مَا بَلَغَ بِنَا فَإِنَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ ؛ یعنی، سپاس خدای را که پروردگار عالمیان است و مالک جزا، آفریننده ی همه ی آفرینش، خدایی که از دیدگان عقول مردم آن قدر دور است که مقام رفیعش آسمان های بلند را فرا گرفته و به آفریدگانش آن قدر نزدیک است که آهسته ترین صدا را می شنود خدای را سپاسگزاریم بر کارهای بزرگ و پیش آمدهای ناگوار و درد ها و ناگواری ها و سوزش زخم زبان ها و مصیبت های بزرگ و دلسوز و اندوه های دشوار و ریشه کن،

ای مردم همانا خداوند که حمد و سپاس بر او باد، به مصیبتهای بزرگی ما را مبتلا کرد و رخنه ای بزرگ در اسلام پدید آمد ای مردم ابوعبدالله الحسین علیه السلام و عترت پاکش کشته شدند و زنان و کودکانش را اسیر کردند و سر بریده اش را بر نوک نیزه زده و در شهرها گرداندند و این مصیبتی بود که مانندی ندارد. ای مردم کدامیک از مردان شما می تواند پس از کشته شدن امام حسین علیه السلام شاد باشد؟ یا کدام قلبی است که برای او اندوهگین نشود؟ یا کدام یک از شماست که اشک دیدگانش را حبس کند یا بتواند از ریزش آن جلوگیری نماید؟ در حالی که هفت آسمان محکم برای شهادت او گریست و دریاها با موج هایش و آسمان ها با ارکانش و زمین با اعماقش و درخت ها با شاخه هایش و ماهیها و امواج دریاها و فرشتگان مقرّب خدا و اهل آسمانها همه و همه بر او گریه کردند.

ای مردم، چه دلی است که برای کشته شدنش آزرده نشود؟ و یا کدام قلبی است که ناله نکند و یا کدام گوشی است که این رخنه ی بر اسلام را بشنود و کر نشود؟ ای مردم ما صبح کردیم در حالی که از شهر

ص: 90

خود رانده شده و در بیابان ها و دور از وطن بودیم، گویی که از اهل ترکستان و دیلم بودیم. بدون هیچ گناهی که از ما سر زده باشد و کار زشتی که مرتکب شده باشیم و یا رخنه ای در اسلام وارد کرده باشیم. ما چنین رسمی در نسل های پیشین نشنیده ایم، این یک کار نو ظهوری بود به خدا قسم اگر پیامبر به اینان جنگ با ما را سفارش می کرد همانطور که سفارش ما را کرد از آنچه در حق ما انجام دادند بیشتر نمی توانستند بکنند. انّا لله و انا الیه راجعون چه مصیبت بزرگ، دلسوز، دردناک، آزار دهنده ی، تلخ و ناگوار و جانسوزی بود، ما آنچه را که رویداد، به حساب خدا منظور می کنیم که او عزیز و انتقام گیرنده است.

و پس از سخنان آن حضرت، صوحان فرزند صعصعه بن صوحان – که مردی زمین گیر بود از آن حضرت عذرخواهی نمود به خاطر زمین گیری خود و امام(علیه السلام) عذر او را پذیرفت و از او تشکّر کرد و به او ترحّم نمود-

مرحوم سیّد بن طاووس گوید: سپس امام سجّاد(علیه السلام) با اهل و عیال پدر خود داخل مدینه شد و نگاه کرد و دید از خانه های بنی هاشم صدای گریه و ناله بلند است، و همه ی آنان مانند مادر فرزند مرده گریه می کردند و از هر رهگذری از احوال کشته های خود سؤال می کردند و ناله می زدند و می گفتند: ما را در این مصیبت همراهی کنید، چرا که کشته های ما، انیس شبانه روزی ما بودند، و آنان نور شب ها و سحرهای ما و مایه ی شرافت و مباهات ما بودند، بلکه آنان مایه ی قدرت و نیروی ما بودند و جانشین خورشیدها و ماه های ما بودند، چه شب هایی که با بزرگواری آنان وحشت از ما دور می شد و پا های ما به برکت آنان استوار می گردید و مناجات سحری آنان به گوش ما می رسید، و رازهایی از آنان به گوش ما می رسید که لذّت بخش بود، آنان با مجالس خود سرزمین ما را آباد می کردند و مشام ما را با فضائئل خود معطّر می نمودند و درخت های خشکیده ی ما را به برگ می نشاندند، و نحسی ها را از بین می بردند، و نهال های فضائل را در بین ما می کاشتند و از پیش آمدهای ناگوار ما را نگهبان بودند، چه روزها بر ما گذشت و ما به سبب آنان بر کاخ نشینان اظهار شرف می کردیم و در سرور و شادی به سر می بردیم ...

ص: 91

گریه های اهل مدینه

سپس مرحوم سیّد(رضوان الله علیه) گوید: مرحوم ابن قتیبه چه نیکو درباره این خانه های خالی از سکنه گریه کرده و گفته است :

مررت علی أبیات آل محمّد***فلم أَرَها أمثالهایوم حلّت

فلا یبعد الله الدیار وأهلها***و إن أصبحت منهم بزعمی تخلّت

ألا إنّ قتلی الطف من آل هاشم ***أذّلت رقاب المسلمین فذلّت

و کانوا غیاثاً ثمّ اضحوا رزیّة***لقد عظمت تلک الرزایاو جلّت

أ لم تَرَ أنّ الشمس أضحت مریضة***لفقد حسینٍ و البلاداقشعرّت

سپس مرحوم سیّد گوید:

ای کسی که این مصائب را می شنوی تو نیز راهی پیش گیر که پیشوایان ما می رفته اند. و روایت شده از مولای ما حضرت زین العابدین(علیه السلام) – که صاحب حلم غیر قابل وصفی بود –با کمال حلمی که داشته فراوان در مصائب پدر و عزیزان خود گریه می نموده است.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: همانا زین العابدین چهل سال بر پدر خود گریه کرد و در آن چهل سال روزها روزه بود و شب ها عبادت می نمود و چون وقت افطار او می رسید و غلام آب و غذای او را آماده می نمود، آن حضرت می فرمود: فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) تشنه و گرسنه کشته شد و همواره این سخن را می گفت و گریه می کرد، تا این که اشک او به طعام او می ریخت این چنین بود تا از دنیا رحلت نمود.

یکی از دوستان آن حضرت گوید: روزی آن آقا به صحرا و بیابان رفت و من نیز همراه او بودم و دیدم پیشانی مبارک خود را بر سنگی گذارد و من صدای ناله و گریه ی او را می شنیدم و شمردم که هزار مرتبه گفت: «لا إله إلّا الله حقّاً حقّا، لا إله إلّا الله تعبّداً و رقّاً، لا إله إلّا الله إیماناً و تصدیقاً و صدقاً».

ص: 92

و سپس سر از سجده برداشت در حالی که صورت و محاسن او غرق اشک بود و من گفتم: ای مولای من، آیا وقت آن نرسیده که اندوه و گریه ی شما تمام شود؟! و او فرمود: وای بر تو! یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، پیامبر و فرزند پیامبر بود و دوازده فرزند داشت و خداوند یکی از آنان را از چشم او دور نمود و از اندوهّ موی سر او سفید شد و کمر او خم گردید و چشم او نابینا شد از بس گریه کرد، در حالی که فرزند او زنده بود [و او می دانست زنده است] و من با چشم خود بدن های پدر و برادر و هفده نفر از اهل بیت خود را دیدم که روی زمین مانده بودند؟ چگونه حزن و اندوه من تمام می شود؟ و چگونه گریه های من کم می شود؟!

سپس مرحوم سیّد گوید: من درباره ی آنان به این اشعار تمثّل می جویم:

من مخبر الملبسینابانتزاحهم ***ثوبا من الحزن لا یبلی و یبلینا

إنّ الزمان الذی قد کان یضحکنا ***بقربهم صار بالتفریق یبکینا

حالت لفقدهمأیّامنا ***سودا و کانت بهم بیضا لیالینا

سپس گوید: این پایان کتاب ماست و کسی که بر آن واقف شود برتری آن را بر امثالش می فهمد و الحمدلله و صلیّ الله علی محمّد و آله».(1)

ص: 93


1- - ذکر طرفٍ من فضائلِ الحسینِ علیهِ السّلامُ وفضل زیارتِه وذکر مصیبتهِ روی سعیدُ بنُ راشدٍ، عن یعلی بن مُرَّةَ قالَ : سمعتُ رسول اللهِّ صلی الله علیه و آله و سلم یقولُ : «حسینٌ منِّی وأَنا من حسینٍ ؛ أحبَّ اللهُّ من أَحبَّ حسیناً ؛ حسینٌ سبطٌ منَ الأسباطِ » ورَوی ابنُ لَهِیْعَةَ ، عن أَبی عَوانَةَ رفعَه إِلی النّبیِّ صلی الله علیه و آله و سلم قالَ : قالَ رسولُ اللّهِ : «إِنّ الحسنَ والحسینَ شَنَفَا العرشِ ، وِانّ الجنّةَ قالتْ : یا ربّ أسکنْتَنی الضُّعَفاءَ والمساکین ؛ فقالَ اللّه لها : ألا تَرْضَیْنَ أنِّی زَیّنْتُ أَرکانَکِ بالحسنِ والحسینِ ؛ قالَ : فماست کما تَمِیْسُ العروسُ فَرَحاً ». وروی عبدُاللهّ بن میمون القدّاح ، عن جعفرِ بنِ محمّدٍ الصّادق(علیه السلام) قالَ : «اصْطَرَعَ الحسنُ والحسینُ (عیهماالسلام) بینَ یَدَیْ رسولِ اللّهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) فقالَ رسولُ اللّهِ : إِیهاً حسنُ ، خُذْ حسیناً؟ فقالتْ فاطمةُ(سلام الله علیها) : یا رسولُ اللّهِ ، أَتَستَنْهِضُ الکبیرَ علی الصّغیرِ؟! فقالَ رسول اللّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) : هذا جَبْرئیْلُ علیه السلام یقول للحسینِ : إیهاً یا حسینا ، خُذِ الحسنَ » . وروی إِبراهیمُ بن الرّافعی ، عن أَبیه ، عن جدِّه قالَ : رأیتُ الحسنَ والحسین علیهما السلام یمشیانِ إِلی الحجِّ ، فلم یَمُرّا براکبٍ إلّا نزلَ یمشی ، فثقلَ ذلکَ علی بعضِهم فقالوا لسعدِ بن أبی وَقّاصٍ : قد ثقلَ علینا المشیُ ، ولا نسَتحسنُ أَن نرکبَ وهذانِ السّیًّدانِ یَمشیانِ ؛ فقاکَ سعدٌ للحسن علیه السلام: یا أبا محمّدٍ ، إِنّ المشیَ قد ثقلَ علی جماعةٍ ممن معَکَ ، والنَّاسُ إِذا رأوْکما تَمشیانِ لم تَطِبْ أَنفسُهم أَن یرکبوا ، فلو رکبتما؛ فقالَ الحسنُ علیه السلام : «لا نَرکبُ ، قد جَعلْنا علی أَنفسِنا المشیَ إِلی بیتِ اللهِّ الحرامِ علی أَقدامِنا ، ولکنّنا نتنکّبُ الطّریقَ » فأَخذا جانباً منَ النّاسِ . وروی الاوزاعیُ ، عن عبدِاِللهّ بنِ شدّادٍ عن أُمِّ الفضلِ بنتِ الحارثِ :أَنّها دخلتْ علی رسولِ اللّهِ صلّی لم اللّه علیهِ وآلهِ فقالتْ : یا رسولَ اللهِّ ، رأَیتُ اللیلةَ حُلماً مُنکَراً؛ قالَ : «وما هو؟» قالتْ : إِنّه شدیدٌ ؛ قالَ : «ما هو؟» قالتْ : رأَیتُ کأنَّ قطعةً من جسدِکَ قُطِعَتْ ووُضِعَتْ فی حجْری ؛ فقالَ رسولُ اللهِّ (صلی الله علیه و آله و سلم): «خیراً رأَیتِ ، تَلِدُ فاطمةُ غلاماً فیکونُ فی حجرِکِ » فولدتْ فاطمةُ الحسینَ علیه السلام فقالتْ : وکانَ فی حجری کما قالَ رسولُ اللهِّ (صلی الله علیه و آله و سلم)، فدخلت به یوماً علی النّبیِّ صلی الله علیه و آله و سلم فوضعتُه فی حجرِهِ ، ثمّ حانتْ منِّی التفاتة فإِذا عَینا رسولِ اللّهِ علیه وآلهِ السّلامُ تُهراقانِ بالدُّموعِ ، فقلتُ : بأَبی أَنتَ وأُمِّی یا رسولَ اللهِّ ، ما لَکَ؟! قالَ : «أَتانی جَبْرئیْلُ علیه السلام فأَخبرَنی أَنّ أُمّتی ستقتلُ ابنی هذا ، وأَتانی بتربةٍ من تربتهِ حمراءَ». وروی سِماکٌ ، عنِ ابنِ مُخارِقٍ ، عن أمِّ سلمةَ _ رضیَ اللهُّ عنها _ قالتْ : بینا رسولُ اللهّ (صلی الله علیه و آله و سلم) ذاتَ یومٍ جالسٌ والحسینُ علیه السلام جالسٌ فی حجرِه ، إِذ هَمَلَتْ عیناه بالدُّموعِ ، فقلتُ له : یا رسولَ اللّهِ ، ما لی أَراکَ تبکی ، جعِلْت فداک؟! فقالَ : «جاءَنی جَبْرَئیْلُ علیه السلام فعزّانی بابنی الحسینِ ، وأَخبرَنی أَنّ طائفةً من أمّتی تقتلُه ، لا أَنالهمُ اللّهُ شفاعتی ». ورُویَ بإِسنادٍ آخرَ عن أُمِّ سلمةَ _ رضیَ اللهُّ عنها _ أَنّها قالتْ : خرجَ رسولُ اللهِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) من عندِنا ذاتَ لیلةٍ فغابَ عنّا طویلاً ، ثمّ جاءَنا وهو أَشعثُ أَغبرُ ویدُه مضمومةٌ ، فقلتُ : یا رسولَ اللّهِ ، مالی أَراکَ شَعِثاً مُغْبَرّاً؟! فقالَ : «أُسِریَ بی فی هذا الوقتِ إِلی موضعٍ منَ العراقِ یقالُ له کربلاءُ ، فأُرِیتُ فیه مَصرعَ الحسینِ ابنی وجماعةٍ من ولدی وأَهلِ بیتی ، فلم أَزَلْ ألْقُطُ دماءهم فها هی فی یدی » وبسطَها إِلیَّ فقالَ : «خُذِیها واحتفظی بها» فأخذتُها فإِذا هی شِبْة ترابٍ أَحمَر ، فوضعتُه فی قارورةٍ وسَدَدْت رأسهَا واحتفظتُ به ، فلمّا خرجَ الحسینُ علیه السلام من مکّةَ متوجِّهاً نحوَ العراقِ ، کنتُ أُخرجُ تلکَ القارورةَ فی کلِّ یومِ ولیلةٍ فأشمُّها وأَنظرُ إِلیها ثمّ أَبکی لمصابِه ، فلمّا کانَ فی الیومِ. العاشرِ منَ المحرّمِ _ وهو الیومُ الّذی قتِلَ فیه علیه السلام _ أَخرجتُها فی أَوّلِ النّهارِ وهی بحالِها ، ثمّ عُدْتُ إِلیها آخرَ النّهارِ فإِذا هی دمٌ عبیطٌ ، فصِحْتُ فی بیتی وبکیتُ وکظمتُ غیظی مخافةَ أَن یسمعَ أَعداؤهم بالمدینةِ فیُسرعوا بالشّماتةِ ، فلم أَزلْ حافظةً للوقتِ حتی جاءَ النّاعی ینعاه فحقّقَ ما رأَیت. ورُویَ :أَنّ النّبی (صلی الله علیه و آله و سلم) کانَ ذاتَ یومِ جالساً وحولَه علیٌ وفاطمةُ والحسنُ والحسینُ : فقالَ لهمَ : «کیفَ بکم إذا کنتم صَرْعَی وقبورُکم شتّی؟ فقالَ له الحسینُ علیه السلام: أَنموتُ موتاً أَو نُقتَلُ؟ فقالَ : بل تقتل یا بُنَیَّ ظلماً ، ویُقتلُ أَخوکَ ظلماً ، وتشَرَّدُ ذراریُّکم فِی الأرض ، فقال الحسینُ علیه السلام: ومن یقتلُنا یا رسولَ اللّهِ؟ قالَ : شِرارُ الَنّاسِ ، قالَ : فهل یزورنا بعدَ قتلِنا أحدٌ؟ قالَ : نعم ، طائفةٌ من أمّتی یُریدونَ بزیارتِکم بِرِّی وصِلَتی ، فإِذا کانَ یومُ القیامةِ جئتُهم إِلی الموقفِ حتّی آخُذَ (بأَعضادِهم فاخَلِّصَهم ) من أَهوالِه وشدائدِه». وروی عبدُاللهِ بن شریکٍ العامریّ قالَ : کنتُ أَسمعُ أَصحابَ علیٍّ علیه السلام إِذا دخلَ عُمَرُ بنُ سعدٍ من بابِ المسجدِ یقولونَ : هذا قاتلُ الحسینِ بنِ علیٍّ علیه السلام وذلکَ قبلَ قتْلِه بزمانٍ. وروی سالمُ بن أَبی حَفْصَةَ قال : قالَ عمرُ بنُ سعدٍ ِللحسین علیه السلام : یا أَبا عبداللهِ إِنَّ قِبَلنَا ناساً سُفَهاءَ ، یزعمونَ أنیِّ أقتلُکَ، فقالَ له الحسینِ علیه السلام : «إِنّهم لیسوا بسفهاءَ ولکنّهم حُلَماءُ ، أَما إِنّه یُقِر عینی ألا تأَکلَ بُرَّ العراقِ بعدی إلّا قلیلاَ». وروی یوسفُ بنُ عَبْدَةَ قالَ : سمعت محمّدَ بنَ َسیرینَ یقولُ : لم تُرَ هذه الحُمرةُ فی السّماءِ إلا بعدَ قتلِ الحسینِ علیه السلام. وروی سعدُ الاسکاف قالَ : قالَ أَبوجعفرٍ علیه السلام: «کانَ قاتلُ یحیی بن زکریّا ولدَ زِناً ، وقاتلُ الحسینِ بنِ علیٍّ علیه السلام ولد زِناً ، ولم تَحْمَرَّالسّماءُ إلا لهما». وروی سُفیانُ بنُ عیَیْنَةَ ، عن علیِّ بنِ یزیدَ ، عن علیَ بنِ الحسینِ علیهما السلام قالَ : «خرجْنا معَ الحسینِ علیه السلام فما نزلَ منزلاً ولا ارتحلَ منه إلاٌ ذَکَرَیحیی بنَ زکریّا وقَتْلَه؛ وقالَ یوماً : ومِن هوانِ الدُّنیا علی اللهِّ أَنّ رأسَ یحیی بن زکریّا علیه السلامأُهدِیَ إِلی بَغِیّ من بَغایا بنی إِسرائیلَ ». وتَظاهرتِ الأخبارُ بأَنّه لم یَنْجُ أَحدٌ من قاتلی الحسینِ علیه السلام وأَصحابِه _ رضیَ ّ اللهُ عنهم _ من قتل أَو بلاءٍ افْتَضَحَ به قبلَ موتِه. فصل ومضی الحسینُ علیه السلام فی یوم السّبتِ العاشرِمنَ المحرّم سنةَ إِحدی وستِّینَ منَ الهجرةِ بعدَ صلاةِ الظُّهرِ منه قتیلاً مظلوماً ظَمآن صابراً مُحتسِباً _ علی ما شرحْناه _ وسِنه یومئذٍ ثمان وخمسونَ سنةً ، أَقامَ منها معَ جدِّه رسولِ اللهِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) سبعَ سنینَ ، ومعَ أَبیه أَمیرِالمؤمنینَ علیه السلام ثلاثینَ سنةً ، ومعَ أَخیه الحسنِ علیه السلام عشرَ سنینَ ، وکانتْ مدّةُ خلافتِه بعدَ أَخیه إِحدی عشرةَ سنةً ، وکانَ علیه السلام یخضب بالحِنّاءِ والکَتَمِ ، وقُتِلَ علیه السلام وقد نَصَلَ الخِضابُ من عارِضیْه. وقد جاءَتْ روایاتٌ کثیرةٌ فی فضلِ زیارتِه علیه السلام بل فی وجوبها. فرُوِیَ عنِ الصّادقِ جعفرِ بنِ محمّدٍ علیهماالسلام أَنّه قالَ : «زیارةُ الحسینِ بنِ علیٍّ علیه السلام واجبةٌ علی کلِّ من یُقِرُّ للحسینِ بالإمامةِ منَ اللّهِ.عزّ وجلَّ ». وقالَ علیه السلام : «زیارةُ الحسینِ علیه السلام تَعْدِلُ مائةَ حجّةٍ مبرورةٍ ، ومائةَ عُمرةٍ مُتَقَبَّلةٍ ». وقالَ رسولُ اللهِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) : «من زارَ الحسینَ علیه السلام بعدَ موته فله الجنّةُ». والأخبارُ فی هذا البابِ کثیرةٌ ، وقد أَوردْنا منها جملةً کافیةً فی کتابِنا المعروفِ بمنَاسِکِ المزَارِ.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109