سرشناسه:حسینی، محمد، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور:میزان الحق یا حقیقت مظلوم/ تالیف سید محمد حسینی بهارانچی
مشخصات نشر:اصفهان: اقیانوس معرفت، 1389.
مشخصات ظاهری:720 ص.
شابک:100000 ریال:978-600-5301-35-9
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:چاپ قبلی: محمد حسینی، 1379.
عنوان دیگر:حقیقت مظلوم.
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- شعر
موضوع:شعر مذهبی -- مجموعه ها
موضوع:شعر مذهبی عربی -- مجموعه ها
رده بندی کنگره:BP37/35/ح 55م 9 1389
رده بندی دیویی:297/951
شماره کتابشناسی ملی:2192484
ص: 1
پیش گفتار
حقانیّت و مظلومیّت
اختلاف حق و باطل و گمراه شدن پیروان شیطان
امام حق و امام باطل
بازگشت امّت به جاهلیت قبل از اسلام
منزلت علی و فرزندان او(علیهم السلام)
وصیّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهل بیت خود(علیهم السلام)
نگرانی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به مظلومیّت اهل بیت خود
ماجرای نوشتن چیزی که مانع گمراهی امّت شود
امیرالمؤمنین(علیه السلام) راهی جز صبر نداشت
اسراری که امیرالمؤمنین علیه السلام فاش نمود
چه کسانی سبب مظلومیت اهل البیت علیهم السلام شدند؟
ماجرای بیعت گرفتن از علی(علیه السلام)
عجایبی از بدعت های عمربن خطّاب و سکوت مسلمانان
علی(علیه السلام) نتوانست بدعت های آنان را برطرف کند
هجوم غاصبین خلافت به خانه فاطمه(علیهاالسلام)
می خواستند با شمشیر فاطمه زهرا(علیهاالسلام) را بکشند!!!
ص: 2
یا بیعت یا کشته شدن
تهدید دوّم آنان برای کشتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)
تهدید سوم آنان نسبت به کشتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)
تهدید چهارم آنان نسبت به کشتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)
تهدید پنجم آنان نسبت به کشتن امیر المومنین(علیه السلام)
ابوبکر باز حدیثی از پیش خود جعل نمود
افشاگری های سلمان و ابوذرّ
علی(علیه السلام) اصحاب چاه ویل و تابوت را معرّفی نمود
نهایت مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
مظلومیت و بی پناهی اهل بیت پیامبر علیهم السلام
گریه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خاطر لطمه به صورت فاطمه(علیهاالسلام)
گریه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ملائکه بر مظلومیّت فاطمه(علیهاالسلام)
گریه های فاطمه(علیهاالسلام) هنگام رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
صبر اهل البیت(علیهم السلام) بر قضای الهی
بیچارگی و بی پناهی فاطمه و علی(علیهماالسلام)
وای بر کسانی که به فاطمه (علیهاالسلام) ظلم کردند
امیر المؤمنین (علیه السلام ) پیمان صبر را پذیرفت
لعنت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر قاتل فاطمه(علیهاالسلام)
جبرئیل از شکستن پهلوی فاطمه(علیهاالسلام) خبر داد
ای کاش قبل از این ذلّت مرده بودم
وصیّت های فاطمه به امیر المؤمنین علیهما السلام
ص: 3
مظلومیّت امیرالمؤمنین هنگام رحلت فاطمه(علیهماالسلام)
مظلومیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هنگام دفن فاطمه(علیهاالسلام)
ناله های امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مظلومیت خود
مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از زبان خود آن حضرت
مقایسه علی(علیه السلام) با غاصبین خلافت
مقایسه معاویه با امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نظر علمای اهل سنّت درباره معاویه
مقایسه علی(علیه السلام) با معاویه در ماجرای حکمین
دستور معاویه برای جعل حدیث دربارة اوّلی و دوّمی
سخنان امام حسین(علیه السلام) در منا یکسال قبل از مرگ معاویه
معاویه ابن عباس را با پول خرید
کیفر کسانی که به اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آزار نمودند
مظلومیّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
غربت و مظلومیّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان سلمان
مظلومیّت اهل البیت (علیهم السلام) از زبان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
خسته شدن امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اصحاب خود
تظلّم امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه
ماجرای مظلومیّت فاطمه (علیهاالسلام) نسبت به غصب فدک
وصیّت های مالی فاطمه به امیرالمؤمنین(علیهما السلام)
خشم امیر المؤمنین علیه السلام برعمر
تاریخ آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام)
ص: 4
عیادت آنان از فاطمه (علیهاالسلام)
سقط محسن بن علی (علیهماالسلام) به دست خلیفه دوم
چیزی که هرگز قابل انکار نیست
سخنان ابن عباس درباره کشتن امیرالمؤمنین (علیه السلام)
آه و گریه امیرالمؤمنین(علیه السلام) کنار قبر فاطمه (علیهاالسلام)
کینه ها و دشمنی های منافقین نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام)
سر انجام کار غاصبین خلافت
اعترافات غاصبین خلافت از زبان علمای اهل سنت
اعترافات علمای اهل سنّت نسبت به غصب خلافت و ...
نخستین کسی که در قیامت محاکمه می شود
توجیه علمای اهل سنّت نسبت به مظلومیّت های اهل بیت (علیهم السلام)
انکار و تحیّر دو عالم سنّی
علّت صبر امیر المؤمنین (علیه السلام) بر غصب خلافت
پاسخ علی (علیه السلام) به نامه معاویه
نامه محرمانه عمربن خطّاب به معاویه
افشا گری های عمرو بن عاص
آثار مولف
ص: 5
هدف از این نوشتار، اثبات مظلومیّت اهل بیت پیامبر(صلّی الله علیه و آله وسلّم) به ویژه امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا(علیهماالسلام) بوده است، چرا که مظلومیّت آنان بیش از حدّ احساس شد و ما دیدیم مخالفین و دشمنان اهل البیت(علیهم السلام) در این زمان ها بیش از گذشته حقایقی را دربارة آنان یا انکار می کنند و یا برای رفع اتّهام از غاصبین خلافت، توجیه ها و تحریف هایی می نمایند، گر چه ظلم غاصبین خلافت در کتب منابع و معتبر اهل سنّت ثبت شده است و لکن در این زمان ها آنان کتاب های خود را تحریف نموده، و با کمال بی شرمی می گویند:
هیچ ظلمی خلفا به اهل بیت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نکرده اند، و اگر حضرت زهرا (علیهاالسلام) از آنان آزاری دیده، در پایان راضی شده است، و یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) از حق خود گذشته، و حکومت را با میل خود به آنان واگذارنموده است، و یا می گویند: امام حسین(علیه السلام) و عزیزان و اصحاب او را بنی امیه نکشتند، بلکه شیعیان او - اهل کوفه - کشتند، و یا می گویند: امیرالمؤمنین(علیه السلام) گرچه ابوبکر را لایق خلافت نمی دانست، و لکن راضی شد که مردم با او بیعت کنند، و پس از آن از حق خود گذشت، چرا که بیعت با ابوبکر در حال اختیار و بدون اجبار بود، و او می خواست خود را از خلافت خلع کند، و لکن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و بقیّه مسلمانان از او نپذیرفتند!!
و همه این دروغ ها و تهمت ها و تحریف ها را علمای اهل سنّت برای فریب عوام الناس بافته و ساخته اند و می خواهند پس از قرن ها، با نوشتار خود نور خدا را خاموش کنند، و مظلومیّت اهل البیت(علیهم السلام) را انکار نمایند، و خداوند می فرماید: «یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ»(1)
یعنی: آنان می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولی خدا نور خود را کامل می کند هر چند کافران را خوش نیاید.
این در حالی است که در کتاب های آنان، مسأله غصب خلافت، همراه با سخت ترین توهین ها، و آزارهای شدید و فراوان، و آتش زدن درب خانه وحی، و شکستن پهلوی فاطمه(علیهاالسلام)، و سقط محسن او، و گریان شدن حسن و حسین او(علیهماالسلام) و ... موجود است، و هرگز امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت ابوبکر و عمر و عثمان راضی نبوده، و هرگز فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از آنان راضی نشده است، و گرنه وصیّت نمی کرد که بدن او را شبانه دفن کنند، و قبر او را پنهان نمایند، از این رو ابن ابی الحدید و زیادی از علمای اهل سنّت گویند: «ماتت فاطمة (علیهاالسلام) و هی ساخطة علیهما» یعنی حضرت فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت در حالی که از ابوبکر و عمر خشمگین بود.
بیست و نهم تیر ماه 1396هجری شمسی ، بیست و پنجم ماه شوّال 1438هجری قمری
ص: 6
خادم اهل البیت(علیهم السلام) - سیّد محمّد(سیّد قاسم) حسینی بهارانچی
ص: 7
حق و حقیقت در لغت، خلاف باطل می باشد، و حق از نام های خداوند و به معنای ثابت و واجب است، و «ما ثَبتَ مِن الدّین» را نیز حق گویند، و «کلام حق» و «صاحب حق» را نیز حق گویند، و حق به معنای «عدل» و «خلاف ظلم و الحاد» نیز آمده است، و در تفسیر آیه «وَ مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ»(1) آمده که معصوم(علیه السلام) می فرماید: «کلّ ظلم إلحاد، و ضرب الخادم من غیر ذنبٍ، من ذلک الإلحاد».
و عدل به معنای مساوات در مکافات نیز آمده است، و احسان بعد از عدل است، و عدل افضل از احسان و جود است، چرا که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «عدل هر چیزی را در جای خود قرار می دهد، و جود امور را از مواضع خود خارج می نماید، وعدل سیاست عامّ است، و جود یک امر خاصّ و عارضی است، از این رو عدل افضل از جود است»(2) و ظلم: آزار و تضییع حقوق دیگران و انحراف از اعتدال است، و حاکم ظالم و جائر، منحرف از طریق حق و هدایت است، و «جارَ فی حُکْمِهِ یَجورُ جَوراً» به معنای ظَلَمَ و انْحَرَفَ عَنِ طَریقِ الحقِّ است(3). ومصداق بارز حق ومعیار ومحور آن، وصراط مستقیم ، علی بن ابیطالب وائمة بعد از او علیهم السلام هستند چنانکه رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود :
(علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیٍّ، اللهمّ أدِرِالحقّ مع علیٍّ حیثما دار(4).)
و یا فرمود: علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیٍّ یدور معه حیثما دار(5).ویا فرمود : وهو الصراط المستقیم والفاروق بین الحق والباطل.)
یعنی علی(علیه السلام) با حق ، و حق با علی است، خدایا هر کجا علی می گردد، حق را همراه او بگردان.وفرمود : علی صراط مستقیم وجدا کنندة حق از باطل است .
سلیم بن قیس گوید: در زمان خلافت عمربن خطاب ، علی(علیه السلام) با سلمان و ابوذرّ و مقداد نشسته بود، ناگهان مردی از اهل کوفه وارد شد، و از آنان درخواست ارشاد نمود، پس سلمان و ابوذرّ و مقداد به او گفتند: بر تو باد به کتاب خدا و علی بن ابیطالب(علیه السلام) چرا که او با کتاب خداست و از آن جدا نمی شود، و ما از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم که می فرمود: علی با قرآن است، و علی با حقّ است، و به هر سو علی بگردد، حق نیز گرد او می گردد، و او اوّل کسی است که به خدا ایمان آورده، و اول
ص: 8
کسی است که در قیامت با من مصاحفه می کند، و او صدّیق اکبر، و فاروق بین حق و باطل است و او وصیّ و وزیر و خلیفه من - در بین امت - می باشد، و او ست که بر اساس سنّت من جهاد خوا هد نمود(1).
هدایت و ضلالت و عدالت و خیانت واژه های متضاد هستند، و مفهوم آن ها نزد همه مردم روشن است و لکن چهره های صاحبان آن ها بسا پوشیده است ، و مردم ممکن است حاکم عادل را خیانتکار بدانند، و یا حاکم خیانتکار را عادل بدانند و این به خاطر عدم بینش لازم مردم، و اختلاط و آمیخته شدن حق با با طل، و با طل با حق است، از این رو در طول تاریخ مدت هائی به خاطر چهره سازی های کاذب، طرفداران باطل، شخصی مانند معاویه و یا غاصبین دیگر خلافت را اهل عدالت و طرفدار حق ، و شخصی مانند علی بن ابیطالب(علیه السلام) را متهّم به شرک و کفر و خروج از دین دانستند ، چنان که با تبلیغات معاویه و یزید و عمّال آنان چنین چیزی انجام گرفت، و مردم بیش از چهل سال با علی(علیه السلام) و فرزندان او دشمن بودند، و آنان را بر سر منابر ودر خطبه های جمعه، و پس از نمازهای خود، سبّ می کردند و به آنان دشنام می دادند.
در عصر حاضر نیز ما می بینیم که طرفداران آنان به نام وهّابی و داعشی، دشمن اهل البیت(علیهم السلام) و شیعیان و دوستان آنان هستند، و به مردم چنان وانمود کرده اند که شیعه نجس و کافر و مشرک و مجوسی و خارج از دین است ، و کشتن آنان مباح و از اسباب نجات و دخول در بهشت است ، و کسی که هفت نفر و یا ده نفر شیعه را بکشد ، میهمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بهشت خواهد بود، و عجیب تر این است که با کشتن شیعه - به گمان خود - تقرّب به خدا پیدا می کنند، و این همان اعتقادی است که معاویه و یزید و عبیدالله و پیروان آنان به مردم شام و عراق تزریق نمودند و عمر سعد به لشگر خود در کربلا گفت:
«یا خیل الله ارکبی و بالجنّة أبشری» یعنی «ای لشگر خدا بر مرکب های خود سوار شوید و با حسین بن علی(علیهماالسلام)و یاران او بجنگید، و من به شما بشارت بهشت می دهم،» و امام سجاد(علیه السلام) با مصائبی که در درون او موج می زد، فرمود: «کلّ ٌیتقرّبون إلی الله بقتلنا» یعنی لشگر عمرسعد همگی با کشتن ما به خدا تقرّب می جویند. و با این روش، جنایتکاران به باطل خود چهرة حق پوشاندند، و به چهرة اهل حق لباس باطل پوشاندند، و مردم را برای جنگ با اهل حق آماده کردند، و این کاری است که اکنون در دنیا قدرت های طاغوتی بزرگ انجام می دهند، و با این کار سلطة خود را بر مردم ادامه می دهند، و اگر اهل حق در مقام افشاگری و آشکار نمودن چهرة واقعی آنان برآیند، آنان را متهّم به کفر و الحاد و تروریست و آدم کشی می کنند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:
ص: 9
«إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتبّع، و أحکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله، و یتولّی علیها رجال رجالاً علی غیر دین الله، فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین، و لو أنّ الحق خلص من لبس الباطل، لا نقطعت عنه ألسن المعاندین، و لکن یؤخذ من هذا ضعث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشیطان علی أولیائه، و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنی.(1)
یعنی، شروع فتنه، به خاطر هوس هایی است که از آن ها پیروی می شود، و بدعت هایی است که بر خلاف کتاب خدا در دین او انجام می گیرد، و افراد ناشایسته ای بر خلاف ضوابط دینی بر مردم حاکم می شوند، و اگر باطل آمیخته به حق نمی شد، بر طالبین حقیقت پنهان نمی گردید، و اگر حق بوسیله باطل پوشیده نمی شد، زبان بدگویان از آن قطع می گردید، و لکن دشمنان دین [و منافقان] حق و باطل را مخلوط می کنند، و در آن صورت شیطان بر دوستان خود مسلّط می شود و آنان را فریب می دهد، و تنها کسانی نجات پیدا می کنند و فریب نمی خورند که مورد عنایت و توجّه خداوند بوده باشند.
مؤلّف گوید: ما برای نمونه، نامه ای که معاویه به استاندار خود زیادبن سمیّه [ویا زیادبن امیه] نوشته، و عهدنامه ای که علی(علیه السلام) برای مالک اشتر نوشته است را مقابل چشم خوانندة محترم قرار می دهیم تا فرق بین حاکم عدل و حاکم جور برای او روشن گردد.
معاویه در بخشی از نامه یاد شده می گوید: «وانظر الی الموالی و من أسلم من الأعاجم ... » یعنی ای زیاد به دقت دوستان علی(علیه السلام) و کسانی که از عجم ها مسلمان شده اند را شناسایی کن، و مطابق سنّت عمربن خطاب با آنان عمل کن، تا خوار و ذلیل باشند، و دستور بده تا مردم با زنان آن ها ازدواج کنند و آنان با زنان عرب نتوانند ازدواج نمایند، و عرب از آنان ارث ببرند، و آنان از عرب ارث نبرند، و دستور بده که عطا و احسان تو به آنان، و ارزاق و معاش آنان ناچیز باشد، و آنان در جنگ ها مقابل دشمن فرستاده شوند، و راه ها را اصلاح کنند، و درختان را قطع نمایند، و هرگز در نماز جماعت، امام نباشند، و در صفّ اوّل قرار نگیرند، و هرگز مرزهای بلاد اسلامی به آنان سپرده نشود، و در هیچ شهری صاحب ولایت نباشند، و مسئولیت قضاوت به آنان داده نشود، و مرجع احکام شرعی قرار نگیرند، چرا که این سنّتِ عمر بوده دربارة آنان، خداوند به او جزای خیر بدهد نسبت به این امّت، به ویژه بنی امیّه.
سپس گوید: به جان خودم سوگند اگر عمر و ابابکر چنین نمی کردند بنی هاشم یکی پس از دیگری وارث خلافت می شدند، و مانند پادشاه کسری و قیصر روم خلافت و حکومت را دست به دست می نمودند، و لکن
ص: 10
خداوند حکومت را از دست آنان گرفت و به دست بنی تیم [یعنی ابوبکر] و بنی عدیّ [یعنی عمر] داد و آنان ما [یعنی بنی امیّه] را بهره مند نمودند و حکومت به دست ما آمد و ...(1)
مؤلف گوید: نامه فوق به طور کامل در مقام دستور و امر به خیانت و ظلم و تضییع حق مسلمانان غیر اهلی و غیر عرب می باشد. و آثار تعصّب و نژاد پرستی و قومیّت از آن آشکار است، در حالی که قرآن می فرماید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»(2) یعنی، گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست» و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: لا فرق بین العرب و العجم و بین الأبیض و الأسود و ... إلّا بالتقوی؟!(3)
اگر نامه فوق را با نامه ای که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به والی و نماینده خود مالک اشتر برای حکومت مصر نوشت، مقایسه کنیم، فرق بین حاکم عادل و حاکم ظالم را به خوبی می یابیم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فرازی از عهدنامه خود به مالک اشتر می فرماید: عیب جویان و عیب گویان را از خود دور کن. «ولیکن أبعَدَ رعیّتک منک و أشنأهم عندک أطلبهم لمعایب الناس» چرا که در مردم عیوبی هست که والی سزاوارتر به پوشاندن آن هاست «فإنّ فی الناس عیوباً الوالی أحقّ مَن سَتَرها فلا تکشفنّ عما غاب عنک منها».
و نیز می فرماید: تو باید عیوبی که از مردم ظاهر می شود را بپوشانی، و عیوب پنهان را به خدا واگذاری، و تا می توانی باید عیوب آنان را بپوشانی تا خدا نیز عیوب تو را بپوشاند. تا این که می فرماید: «و لا تعجلنّ إلی تصدیق ساعٍ فإنّ الساعی غاشّ و إن تشبّه بالناصحین» یعنی به زودی حرف سعایت کننده ها را نپذیر، چرا که سعایت کننده خیانتکار است، گرچه خود را شبیه به خیرخواهان قرار می دهد(4).
ص: 11
و در فراز دیگری از آن عهدنامه می فرماید: «و أَلصِقْ بأَهْلِ الوَرَعِ و الصِّدقِ، ثمّ رُضْهم علی ألّا یُطروک و ...» یعنی خود را به اهل ورع و تقوا و اهل راستی نزدیک کن، و آنان را چنان تربیت کن که زیاد از تو ستایش نکنند، و به اعمال زشت، تو را ترغیب و تشویق ننمایند، چرا که ستایش زیاد سبب غرور و خودپسندی می شود، و انسان را به سرکشی وامی دارد، و هرگز نیکوکار و بدکار در نظر تو یکسان نباشند، تا نیکوکار در نیکوکاری خود بی رغبت نشود، و بدکار تشویق به بدکاری نگردد، بلکه باید هر کدام را بر اساس کردارشان، پاداش و یا کیفر بدهی ...
تا این که می فرماید: «و لا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً یَضُرُّ بشیءٍ من ماضی تِلکَ السُنَن فیکونُ الأَجرُ لِمَنْ سَنَّها و الوِزْرُ عَلیکَ بِما نَقَضْتَ مِنها ...» یعنی، با سنّت های ناپسند خود، سنّت های نیک صالحین را از بین مبر، چرا که آنان به پاداش نیک خود می رسند و تو گرفتار عقوبت از بین بردن سنّت های نیک آنان می شوی(1).
در قرآن و سخنان معصومین(علیهم السلام) آمده که امامان و پیشوایان دو دسته اند، یک دسته مردم را به بهشت و رحمت خدا دعوت می کنند، و یک دسته مردم را به آتش و دوزخ دعوت می کنند، و خداوند دربارة هر دو دسته می فرماید: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً»(2) یعنی، به یاد آور روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان می خوانیم. پس کسانی که نامه عمل شان به دست راستشان داده شود، با شادی و سرور آن را می خوانند؛ و کمترین ستمی به آنها نخواهد شد.
از این آیه معلوم می شود که هر کسی را در قیامت به اسم امام و پیشوائی که داشته و از او پیروی می کرده است صدا می زنند، و اگر امام او از ناحیه خداوند بوده، نامة عمل او را به دست راستش می دهند - که نشانه ی نجات و سعادت او می باشد - و اگر امام او از پیشوایان ظالم و طاغوت ها بوده است، نامه او را به دست چپ او می دهند - که نشانه گمراهی و استحقاق دوزخ خواهد بود- و او با امام خود به دوزخ رهسپار خواهد شد، وطبری از مفسرین اهل سنّت نیز در تفسیر خود همین معنا را از آیه استفاده نموده است(3).
شوکانی نیز در کتاب فتح القدیر گوید: علیّ بن ابیطالب(رضی الله عنه) فرموده است: مقصود از امام در این آیه امام و پیشوای هر عصری است، و اهل هر زمان و عصری را روز قیامت به نام امامی که از او پیروی می کرده اند، صدا می زنند(4).
ص: 12
آری خداوند درباره پیشوایان ظالم و ستمگر - در ماجرای فرعون و موسی - می فرماید: «فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ * وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ * وَ أَتْبَعْناهُمْ فی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحینَ»(1) یعنی، ما فرعون و لشکریانش را گرفتیم و به دریا افکندیم؛ اکنون بنگر سرانجام ستمکاران چگونه بود! و آنان [فرعونیان] را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش دوزخ دعوت می کنند؛ و روز رستاخیز یاری نخواهند شد. و در این دنیا نیز لعنت و دوری از رحمت را به دنبال آنان قرار دادیم؛ و روز قیامت از زشت رویانند.
طبری در تفسیر این آیه نیز گوید: خداوند می فرماید: ما فرعون و یاران او را - که اهل کفر و طغیان و سرکشی بودند و مردم را دعوت به اعمالی می کردند که نتیجه آن آتش و عذاب بود – پیشوایان آتش قرار دادیم و آنان در دنیا مورد لعنت، و در قیامت از زشت رویان خواهند بود، و کسی آنان را از عذاب خداوند نجات نمی دهد(2).
ابونعیم اصفهانی در کتاب حلیة الاولیاء از سعیدبن عباس رازی نقل نموده که در تفسیر آیه فوق گوید: امام دو امام است امام هدایت که خداوند دربارة او می فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا ...» و این امام، مردم را به امر خدا هدایت می کند، و آنان را به کارهای خیر و اقامه نماز و ادای زکات امر می نماید، و چنین امامانی اهل عبادت خداوند می باشند، و پیروان آنان نیز چنین خواهند بود، و با امام خود در قیامت همراه می شوند.
تا این که گوید: و امام دیگر، امامی است که مردم را به طرف عذاب و آتش دعوت می کند، چنان که خداوند می فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار» یعنی، «و آنان [یعنی فرعونیان] را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش دوزخ مردم را دعوت می کنند»؛ و مقصود از دعوت به آتش دعوت به گناه و معصیت خداوند است، چرا که هیچ امامی رسماً مردم را به آتش دعوت نمی کند(3).
ص: 13
در مسند احمدبن حنبل نیز از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «إنّما أخاف علی أمّتی الأئمة المضلّین» و در برخی از نسخه های این روایت آمده که آن حضرت فرمود: «و إذا وُضع فی أمّتی السیف لم یرفع عنهم إلی یوم القیامة»(1)
و برخی از علمای سنّی مانند ابوداود در کتاب سنن خود در شرح حدیث فوق گوید: از زمان معاویه شمشیر بین امّت اسلام حاکم شد.
نویسنده گوید: این عالم سنّی فراموش کرده که بعد از رحلت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود که برای غصب خلافت شمشیر به میان آمد، و عمر با شمشیر و تازیانه برای ابوبکر از مردم بیعت گرفت .
ومی توان مصادیق وافراد «یدعون إلی النار» و «یدعون إلی الهدی» و یا «یدعون إلی الجنّة» را از حدیثی که دربارة عمّار وارد شده استفاده نمود، چرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) باتفاق فریقین دربارة عمّار فرمود : «عمّار یقتله الفئة الباغیة یدعوهم إلی الجنّة [إلی الله] و یدعونه إلی النار» یعنی «عمّار را گروه ستمگر می کشند، او آنان را به بهشت دعوت می کند، و آنان او را به آتش دعوت می نمایند» و البته معلوم است که عمّار را لشگر معاویه کشتند، و آنان با علی(علیه السلام) می جنگیدند، و به اعتراف اهل سنّت چنان که گذشت معاویه و پیروان او اهل ظلم و طغیان بودند، و علی(علیه السلام) و پیروان او هرگز اهل ظلم و طغیان نبودند.
روایات شیعه نیز در تفسیر آیه فوق فراوان است، و ما به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
مرحوم کلینی در کتاب کافی گوید: ائمه در کتاب خداوند دو گونه اند: «امام یدعو إلی الله، و إمام یدعو إلی النار»(2).
سپس با سند خود از جابر از امام باقر(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: هنگامی که آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم»(3) نازل شد، مسلمانان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتند: مگر شما امام همه مردم نیستید؟
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من رسول و فرستاده ی خدا به سوی همه مردم هستم، و لکن زود است که بعد از من امامانی از اهل بیت من بین مردم قیام به امامت کنند، و مردم آنان را تکذیب نمایند، و ائمه کفر و ضلالت به آنان ظلم کنند، و کسانی که [در آن زمان] از آنان پیروی کنند، و ولایت و امامت آنان را
ص: 14
بپذیرند، از من خواهند بود و در قیامت نیز مرا ملاقات می نمایند و هم نشین من می باشند، و کسی که به آنان ظلم کند، و آنان را تکذیب نماید، از من نخواهد بود، و مرا در قیامت ملاقات نخواهد کرد، و من از او بیزار می باشم(1).
و در کافی نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: ائمه در کتاب خداوند دو گونه هستند، چنان که خداوند می فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»(2) یعنی ما امامانی برای مردم قرار دادیم که به امر ما مردم را هدایت می کنند، نه به امر دیگران و این امامان، امر خدا را مقدم بر امر دیگران قرار می دهند، و حکم خدا را نیز مقدم بر حکم دیگران می دانند. سپس فرمود: خداوند دربارة امامان ضلالت نیز می فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ»(3) و آنان امر خود را مقدّم بر امر خداوند، و حکم خود را مقدم بر حکم خداوند می دانند، و بر خلاف آنچه در کتاب خداوند عزّوجلّ می باشد، عمل می کنند، و به دنبال هواهای نفسانی خود هستند(4).
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید: حضرت زهرا(علیهاالسلام) هنگامی که مشاهده کرد با رحلت پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) غاصبین خلافت وپیروان آنان، گوئی همه چیز را فراموش کرده اند؟! فرمود: «ألَئن مات رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أمتّم دینه ... ؟ یعنی آیا شما با مرگ پیامبر خدا دین او را نیز مرده دانستید و از بین بردید؟! ... این همان چیزی است که خداوند از مرگ پدرم اعلان نموده و از کار شما خبر داده و فرموده است : «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرینَ»(5) یعنی ، محمّد فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته و دوران
ص: 15
جاهلیت باز برمی گردید؟! و هر کس به گذشته بازگردد، هرگز به خدا ضرری نمی رساند؛ و خداوند بزودی شاکران و ثابت قدمان را پاداش خواهد داد»(1).
امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب نیز فرمود: هنگامی که خداوند پیامبر خود را از بین ما برد، گروهی از این مردم، به جاهلیّت پیشین خود بازگشتند، و راه حق را گم کردند، و به راه های جاهلیت و ارتباطات پیشین خود بازگشتند [گوئی که اصلا اسلامی نبوده است] و ارتباط با اهل بیت و مودّت و محبّت با آنان را کنار گذاردند، و بنای اسلام را از ریشه برکندند، و بنای کفر را در جای آن بنا نمودند، و به سنّت و روش آل فرعون بازگشتند، و به دنیا رو آوردند، و از دین خدا جدا شدند(2)!
مؤلف گوید: آیات و روایات و نصوص متواتری از شیعه و اهل تسنّن، شاهد این انقلاب جاهلی می باشد، والبته معلوم است که افراد بی بصیرت وفاقد معرفت نسبت به امام وپیشوای الهی در چنین فتنه هایی حقیقت را نمی یابند واین سخت ترین امتحان هر امتی می باشد و ما به برخی از روایات یادشده به اختصاراشاره می کنیم.
در سنن نسائی(3)، و مسند احمدبن حنبل(4)،
و صحیح بخاری(5)،
و صحیح مسلم(6)
، و سنن ترمذی(7)
، و کنزالعمّال(8)،
و درّالمنثور(9)
و کتب دیگر اهل سنّت آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطبه ای خواند، و فرمود: ای مردم! شما در قیامت ، عریان و پابرهنه و امرد محشور می شوید [و اغلف] هستید، همانگونه که خداوند می
ص: 16
فرماید: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلینَ. یعنی ما همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم، آن را باز می گردانیم؛ این وعده ای است بر ما، و به یقین آن را انجام خواهیم داد.»(1)
سپس فرمود: آگاه باشید که نخستین کسی که در قیامت پوشیده وارد می شود، ابراهیم خواهد بود، و در آن روز مردانی از امّت من به طرف آتش برده می شوند، و چون من می گویم: خدایا این ها اصحاب من بوده اند؟! به من گفته می شود: تو نمی دانی آنان چه بدعت هائی را در دین تو وارد کرده اند؟! و من همان گونه که عبدصالح عیسی بن مریم گفته است، می گویم: «وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ»(2) یعنی تا زمانی که من در میان آنها بودم، گواه بر اعمال آنها بودم؛ ولی هنگامی که مرا از میانشان برگرفتی، تو خود مراقب آنها بودی؛ و تو بر هر چیز، گواهی.» پس گفته می شود: آنان همواره بعد از تو مرتد شدند.
و در صحیح مسلم آمده که گفته می شود: تو نمی دانی آنان بعد از تو چه بدعت هائی در دین خدا وارد کردند(3).
و در صحیح بخاری از آن حضرت نقل شده که فرمود: من قبل از شما وارد بر حوض کوثر می شوم، و گروهی از شما چون وارد می شوند، و من می خواهم نزد آنان بروم، ملائکه آنان را به طرف آتش می برند، و چون من می گویم: اینان اصحاب من بوده اند؟! به من گفته می شود: تو نمی دانی آنان بعد از تو چه بدعت هائی در دین خدا وارد نمودند؟(4)
ص: 17
و در صحیح مسلم آمده: ... که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: فأقول: سُحقاً لمن بدّل بعدی.(1)
و در صحیح بخاری آمده: ... که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: یا ربّ أصحابی! فیقول: لاعلم لک بما أحدثوا بعدک إنّهم ارتدّوا علی أعقابهم القهقری(2).
و در صحیح مسلم آمده که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: امّت من نزد کوثر، وارد بر من می شوند، و من آنان را از خود دور می کنم، مانند کسی که شتر غریبه را از شتران خود دور می نماید ... تا این که می فرماید: در آن روز گروهی از شما را به طرف آتش می برند، و چون من می گویم: خدایا این ها اصحاب من بوده اند؟! ملکی می آید و می گوید: آیا تو می دانی آنان بعد از تو چه بدعت هائی در دین خدا وارد کرده اند؟(3)
مؤلّف گوید: از احادیث فوق ظاهر می شود، که اصحاب رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از آن حضرت ، اختلاف پیدا نموده اند، و برخی بر ایمان خود باقی مانده، و برخی کافر شده اند، چرا که بین شیعه و اهل تسنّن اتفاق وجود دارد که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امّت خود فرموده است: سوگند به خدائی که جان من به دست اوست، شما همانند امّت های پیشین خواهید شد، و همان گونه که آنان بوده اند، شما نیز خواهید بود(4).
ص: 18
از این رو رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حجة الوداع فرمود: «لا ألفینّکم ترجعون بعدی کفارآً یضرب بعضکم رقاب بعضٍ. یعنی، نکند بعد از من کافر شوید، و با شمشیر گردن های همدیگر را بزنید(1)!!
حذیفه گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: آیا نفاق امروز بیشتر است، یا نفاق زمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؟ پس آن حضرت با دست خود به صورت خویش زد و فرمود: شگفتا که امروز نفاق آشکار است، و لکن در زمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مردم نفاق خود را پنهان می کردند(2).
تردیدی نیست که منزلت و مقام و شخصیت علی وفرزندان او (علیهم السلام) را جز خدای متعال و پیامبر او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی نمی داند و نمی تواند بداند، از این رو در روایتی از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که آن حضرت به علی(علیه السلام) فرمود: «یا علی ما عرف الله إلّا أنا و أنت، و ما عرفنی إلّا الله و أنت، و ما عرفک إلّا الله و أنا»(3)
یعنی یا علی، خدا را جز من و تو کسی نشناخت، و مرا جز خدا و تو کسی نشناخت، و تو را جز خدا و من کسی نشناخت.
از سوئی علومی که خداوند در اختیار حضرت محمّد و علی و ائمه معصومین(علیهم السلام) قرار داده است را جز خدا و پیامبر مرسل و ملک مقرّب و مؤمن ممتحن کسی استعداد فهم آن ها را ندارد.
ابوالربیع شامی گوید: من خدمت امام باقر(علیه السلام) بودم و آن حضرت به من فرمود: «ای ابوالربیع حدیثی را شیعیان ما به زبان می آورند و لکن کنه آن را نمی دانند» گفتم: فدای شما شوم آن حدیث کدام است؟ فرمود: آن سخن علی(علیه السلام) می باشد که فرمود: امر ما صَعْب و مستصعب است (یعنی فهم آن بسیار دشوار است) و جز ملک مقرّب و یا پیامبر مرسل و یا عبدی که خداوند قلب او را به ایمان آزموده باشد، کسی نمی تواند آن را تحمّل کند(4).
ص: 19
چنان که از اسماء الله نیز ، آنچه خداوند به حضرت محمّد و ائمه معصومین(علیهم السلام) عطا نموده بیش از آنچه است که به پیامبران دیگر(علیهم السلام) اختصاص داده است، از این رو علوم محمّد و آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) بیش از همه پیامبران است، و در روایتی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: خداوند سبحان اسم اعظم خود را در هفتاد و سه حرف قرار داده ، و از آن ها بیست و پنج حرف را به آدم داده، و پانزده حرف را به نوح، و هشت حرف را به ابراهیم، و چهار حرف را به موسی، و دو حرف را به عیسی عطا نموده و عیسی(علیه السلام) با آن دو حرف مرده ها را زنده می نمود، و کور مادرزائی و ابرص یعنی صاحب پیسی را شفا می داد، و خداوند به حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خود را عطا نموده، و یک حرف را به خود اختصاص داده است، تا احدی به ذات مقدّس او پی نبرد، و اوتنها به آنچه در نفوس بندگان خود هست آگاه باشد(1).
و در روایت دیگری آمده که خداوند به حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی نمود: «ای محمّد آنچه بین من و تو بوده است را از علی پنهان مکن، چرا که بین من و تو و او سرّی نیست». و این فضیلتی است که خداوند به دیگران عطا نکرده است(2).
در کتاب های شیعه و اهل سنّت فراوان روایت شده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سفارش اهل بیت خود را به مردم فرموده، و به آنان خبر داده که اهل بیت او پس از آن حضرت مظلوم و آواره و بی پناه خواهند شد، و حکّام بنی امیّه - بعد از رحلت آن بزرگوار از دنیا - آنان را، یا می کشند، و یا تبعید می کنند، و یا محصور می نمایند، و به آنان اجازة سخن گفتن نمی دهند، تا جائی که مردم را به جای دعوت به محبّت و مودّت به آن ها، به سبّ و دشنام به آنان وامی دارند، در حالی که خداوند به رسول خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به مردم بگو: «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(3) یعنی، «من از شما برای رسالت خود مزدی نمی خواهم مگر محبّت و دوستی با اهل بیت خود را».
ص: 20
و نیز به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به آنان بگو: «ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُم»(1) یعنی «آن پاداشی که من از شما خواستم، تنها برای نجات و سعادت شما بود». [و گرنه من در حقیقت چیزی از شما نخواستم، و پاداش من بر خداوند خواهد بود.]
در کتب اهل سنّت نیز آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مردم فرمود: «أذکّرکم الله فی أهل بیتی»(2)
یعنی دربارة اهل بیت من خدا را بیاد بیاورید. [و از او بترسید و به آنان ظلم نکنید] .
و فرمود: «إحفظونی فی عترتی و ذریّتی، فمن حفظنی فیهم حفظه الله، ألا لعنة الله علی من آذانی فیهم ...ثلاثاً»(3)
یعنی حرمت مرا دربارة عترت و ذریّه ی من رعایت کنید، و کسی که حرمت مرا دربارة آنان حفظ کند، خداوند او را حفظ خواهد نمود، آگاه باشید لعنت خداوند بر کسانی خواهد بود که به آنان ظلم کنند ... و این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود.
و سپس فرمود: ای مردم به همدیگر سفارش اهل بیت مرا بکنید، و من روز قیامت دربارة آنان با شما مخاصمه و نزاع خواهم نمود، و کسی که من خصم و دشمن او باشم، داخل آتش خواهد شد(4).
و فرمود: نکند فردای قیامت که نزد من می آیید، شما در شادی و شیرینی همانند عروس ها و دامادها زندگی کرده باشید، و اهل بیت من محروم و مقهور و پریشان زندگی کرده باشند، و چون مرا ملاقات می کنند، خون از بدن های آنان جاری باشد؟... سپس فرمود: ای مردم! خدا را و خدا را دربارة اهل بیت من بیاد بیاورید(5).
ص: 21
فراوان در کتب شیعه و اهل سنّت بیان شده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در ساعات آخر عمر شریف خود به مردم فرمود: «برای من قلم و کتفی بیاورید، تا برای شما چیزی را بنویسم، که بعد از آن گمراه نشوید». و در ذیل آن آمده که عمر در آن جلسه مانع از این عمل شد، و گفت: «إنّ الرجل لیهجر» یعنی این مرد هذیان می گوید، و این سخن روح پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را سخت آزرده نمود و مردم اختلاف پیدا کردند و برخی گفتند: امر پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را اطاعت باید نمود، و بعضی حرف عمر را تأیید کردند و ... .
سلیم بن قیس گوید: من از سلمان شنیدم که می گفت: علیّ(علیه السلام) فرمود: با سخن عمر که گفت: «إنّ الرجل لَیَهْجُر» رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خشمگین شد، و از گرفتن کتف خودداری نمود، و ما گفتیم: آیا از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال نکنیم که مقصود او از نوشتن چیزی که مردم پس از آن گمراه نشوند و اختلافی بین دو نفر رُخ ندهد، چه بوده است؟
سلمان گوید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از سخن عمر سکوت نمود و مردم رفتند و تنها علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) باقی ماندند، و من و ابوذرّ و مقداد نیز برخاستیم تا خارج شویم، و علی(علیه السلام) به ما فرمود: بنشینید و می خواست از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کند که مقصود او چه بوده است و ما بشنویم، ناگهان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابتدای به سخن نمود و فرمود: یا أخی، آیا شنیدی که دشمن خدا (یعنی عمر) چه گفت؟ همانا جبرئیل قبل از آن نزد من آمد و گفت: او سامریّ این امّت است، و رفیق او ابوبکر، عجل این امّت است و خداوند اختلاف را بر این امّت بعد از من تقدیر نموده است، و به من امر نمود، که من آن چیزی که می خواستم، برای تو در آن کتف بنویسم را اکنون بنویسم، و آن سه نفر را بر آن شاهد قرار بدهم.
سلمان گوید: سپس فرمود: «برای من صحیفه ای بیاورید» و چون آوردیم، آن حضرت نام ائمه دوازده گانه ی بعد از خود را در آن املا نمود و علی(علیه السلام) با خط خویش نوشت، و سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من شما را شاهد می گیرم که این علی، برادر و وزیر و وارث و خلیفه من، در این امّت می باشد، و پس از او حسن و سپس حسین و بعد از حسین نه نفر از فرزندان حسین خلیفه و جانشینان من می باشند. سپس فرمود: من می خواستم نام این ها را بنویسم و به مسجد بروم و به همه مردم اعلان کنم، و آنان را شاهد بگیرم و خداوند نخواسته بود و او آنچه می خواست را تقدیر نمود».
ص: 22
سلیم سپس گوید: من در زمان عثمان، ابوذرّ و مقداد را ملاقات نمودم و آنان همین سخنان را برای من نقل کردند و سپس در کوفه علی و حسن و حسین(علیهم السلام) را ملاقات نمودم و آنان نیز به طور سرّی همین سخنان را بدون هیچ کم و کاستی برای من نقل کردند، مثل این که با لسان واحدی سخن می گفتند(1).
تردیدی نیست که اگر مردم از امیرالمومنین وامامان دیگرعلیهم السلام حمایت نموده بودند آنهمه مظلومیت ومحرومیت برای آنان وشیعیانشان ایجاد نمی شد ودین خداوندتضعیف نمی گردید واختلاف وفرقه گرایی به وجود نمی آمد بنا بر این باید گفت :علت همه ی مشکلات عدم تعهد دینی وعدم بصیرت مسلمان بوده است !!
ابوالهیثم بن تیهان گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مدینه [بعد از غصب خلافت] خطبه ای خواند و فرمود: «الحمدلله الذی لا إله إلّا هو، کان حیّاً بلا کیف ... »
تا این که فرمود: ای امّتی که فریب خوردید، و فریب دهندۀ خود را شناختید، و دانسته از او پیروی کردید و به خواستۀ او عمل نمودید، و حق را شناختید و در تاریکی های فریب کاران حرکت کردید و راه حق را بر خود و دیگران بستید، و از راه مستقیم و واضح منحرف شدید!!
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر شما علم را از معدن [وحی] گرفته بودید و از آب شیرین و زلال نوشیده بودید، و خیر و خوبی را از موضع خود به دست آورده بودید، و راه روشن را برگزیده بودید، و در مسیر حق حرکت کرده بودید و از امام منصوب از ناحیه خدا و رسول او (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیروی نموده بودید، او شما را به راه روشن و نشانه های حق آگاه می نمود، و اسلام را به روشنی به شما
ص: 23
نشان می داد، و زندگی شما شیرین و رزق شما وسیع می شد، و فقیر و مستمندی بین شما نبود، و هیچ مسلمان و هیچ غیرمسلمانی که در پناه شما بود مظلوم واقع نمی شد.
و لکن شما به اختیار خود راه تاریکی را انتخاب کردید، و دنیا با وسعتی که داشت برای شما تنگ و تاریک شد، و درهای علم به روی شما مسدود گردید، و شما با هواهای نفسانی خود سخن گفتید [و در دین خدا بدعت گذاردید] و اختلاف پیدا کردید، و بدون علم و دانش صحیح، در دین خدا، فتوا دادید، و از گمراهان پیروی نمودید، و آنان شما را گمراه نمودند.
و چون شما از امامان و پیشوایان واقعی و الهی خود جدا شدید، و آنان را رها کردید، آنان نیز شما را رها کردند، چرا که شما در دین خدا با هواهای نفسانی خود حکم کردید، و هر گاه حادثه ای رخ داد و اهل ذکر [و اهل بیت پیامبرتان] نظری و حکمی را برای شما بیان کردند گفتید: دانش حقیقی همین است، در حالی که آن را کنار زده بودید، و از اوّل با اهل ذکر مخالفت نمودید! و این اقرار برای شما سودی نخواهد داشت، [چرا که شما خلاف آن را عمل کردید] آری در همین زودی آنچه کِشته اید را درو خواهید نمود، و نتیجه جرمی که مرتکب شده اید را خواهید دید.
سپس فرمود: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، شما دانستید که امام شما من هستم، و شما مأمور شده اید که از من پیروی کنید، و نیز دانستید که عالم بین شما کسی جز من نیست، و نجات شما به دست من است، و من وصیّ پیامبر شمایم، و خداوند مرا برای شما انتخاب نموده است، و من زبان نورانی دین شما، و عالم به مصالح شما می باشم، و چیزی نمی گذرد که شما به وعده های خداوند که برامّت های پیشین نازل نموده [و کیفری که بر سرآنان آورده ] می رسید، و خداوند از شما دربارة امامان [واقعی] سؤال می کند، و در قیامت در محضر خداوند آنان را ملاقات خواهید نمود!!
تا این که فرمود: به خدا سوگند اگر من اصحابی به اندازه اصحاب طالوت و یا اصحاب جنگ بدر [که 313 نفر بودند] می داشتم، با شمشیر با شما مقابله می کردم تا شما را به راه حق بازگردانم، و به صدق و راستی وابدارم، و این برای من [و شما] بهتر می بود. سپس فرمود: «اللّهمّ فاحکم بیننا بالحقّ و أنت خیر الحاکمین».
و سپس از مسجد خارج شد، و چون به حظیره و محل نگهداری گوسفندان رسید - که در آن حدود سی عدد گوسفند قرار داشت- فرمود: به خدا سوگند اگر من به اندازة این گوسفندان یاران باوفائی می داشتم، که خیرخواه خدا و رسول او بودند، با این حاکمان مگس خوار جنگ می کردم.
ابوهیثم بن تیهان گوید: با شنیدن این خطبه سیصد و شصت نفر تا حدّ مرگ با او بیعت کردند، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آنان فرمود: فردا صبح باید با سرهای تراشیده در منطقة «احجارالزیت» نزد من حاضر شوید، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود با سر تراشیده حاضر شد، و از آنان کسی جز ابوذر و مقداد و خذیفه بن
ص: 24
یمان و عمّار یاسر و سلمان که در آخر آمد حاضر نشد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) دست به دعا برداشت و فرمود: «اللّهمّ إنّ القوم استضعفونی کما استضعفت بنواسرائیل هارون» یعنی خدایا این مردم مرا ضعیف نمودند، همانند بنی اسرائیل که هارون را بعد از موسی ضعیف نمودند [و تنها گذاردند] خدایا تو از آشکار و پنهان ما آگاهی و چیزی در زمین و آسمان بر تو پوشیده نیست، خدایا مرا مسلمان بمیران و به صالحین ملحق نما.
سپس فرمود: سوگند به کعبه و زائر کعبه و .. اگر نبود عهدی که پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از من گرفته بود، من مخالفین و غاصبین خلافت [و پیروانشان] را به دریای مرگ می فرستادم، و باران صاعقه های مرگ را بر آنان می باریدم، و زود است که آنان از کیفر اعمال خویش آگاه شوند(1).
ص: 25
در کتاب سلیم آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشغول غسل و تدفین رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و منافقین در سقیفه برای آن حضرت خلیفه تعیین می کردند، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امیرالمؤمنین خبر داده بود که آنان چنین کارهائی را خواهند کرد، از سویی آن حضرت اعتنایی به خلافت نداشت و مشغول جمع آوری قرآن بود، تا این که ابوبکر خود را خلیفه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دانست و همه مردم گرد او جمع شدند و با او بیعت کردند، جز بنی هاشم، و عمر به ابوبکر گفت:
«مردم همگی بیعت کردند جز علی(علیه السلام) و اهل بیت او» پس عمر پسر عمّ خود قنفذ را فرستاد و او به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: «أجب خلیفة رسول الله» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب او فرمود: چه زود بیعت خود را شکستید و مرتد شدید و سخنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تکذیب نمودید، سپس فرمود:
به خدا سوگند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جز مرا خلیفه خود قرار نداد، و چون قنفذ این سخن را به ابوبکر خبر داد، ابوبکر گفت: «علی راست می گوید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرا خلیفه خود قرار نداد» پس عمر از جا پرید و خشمگین شد، و ابوبکر به قنفذ گفت: به علی بگو: «أجب أمیرالمؤمنین أبابکر»و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب او فرمود:
به خدا سوگند او دروغ می گوید، و تو به او بگو: علی می گوید: به خدا سوگند تو نامی را بر خود گذارده ای که خود می دانی مربوط به تو نیست. پس عمر غضبناک شد و گفت: به خدا سوگند این سخن سخیف و ضعیفی است، و کار ما به سامان نمی رسد تا او را بکشیم، وتو به من اجازه بده تا سر او را برای تو بیاورم. ابوبکر گفت: ای عمر تو را به خدا سوگند آرام بگیر و سپس به قتفذ گفت: به علی(علیه السلام) بگو: «أجب ابابکر» و علی(علیه السلام) در جواب او فرمود: من مشغول جمع آوری قرآن هستم، و نمی توانم وصیّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را رها کنم و نزد ابوبکر بروم(1).
ص: 26
سلیم بن قیس گوید: من در مسجد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حلقه ای از مردم برخورد کردم که همه آنان از بنی هاشم بودند جز سلمان و ابوذرّ و مقداد و محمّدبن ابی بکر و عمربن ابی سلمه و قیس بن سعدبن ابی عباده، پس عباس به علی(صلوات الله علیه) گفت: آیا ندیدی عمر [بعد از اشعار ابوالمختار بن ابی الصعق در ستایش او] نصف اموال همه عمّال خود را گرفت جز قنفذ را که از او چیزی نگرفت؟ پس علی(علیه السلام) نگاهی به اطراف خود نمود و اشک در چشمان او حلقه زد و فرمود: عمر خواست از قنفذ به خاطر تازیانه هایی که بر بدن فاطمه(علیهاالسلام) زد تشکّر کرده باشد، و فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت و هنوز اثر تازیانه های او در بازوی فاطمه مانند بازوبند مانده بود!!
سپس فرمود: عجیب این است که محبّت عمر و ابوبکر در قلوب این مردم شدید می باشد، و در هر چیزی از آنان اطاعت می کنند، و هر بدعتی در دین خدا می گذارند، مردم می پذیرند، و تسلیم آنان می باشند.
تا این که فرمود: اگر عمّال او اهل خیانت بوده اند و این اموال را از راه خیانت به دست آورده اند، باید همه آن ها را - که بیت المال مسلمین بوده - از آنان می گرفت، نه این که نصف آن ها را بگیرد و نصف دیگر را در دست آنان باقی گذارد، و اگر عمّال او اهل خیانت نبوده اند، نباید چیزی از اموال آنان را می گرفت، بلکه اگر این اموال از راه خیانت به دست آنان آمده بود، و با اقرار آنان و یا بیّنه و دو شاهد عادل ثابت نشده بود، باز نباید چیزی از اموال آنان را می گرفت.
سپس روی مبارک خود را به مردم نمود و فرمود: تعجّب از مردمی است که می بینند، سنّت پیامبرشان تدریجاً و قدم به قدم تغییر و تبدیل پیدا می کند و راضی هستند و انکاری نمی کنند، بلکه بر معترضین خشم می نمایند، و به آنان سرزنش می کنند و از اعتراض آنان مانع می شوند، و پس از ما گروهی می آیند و این بدعت ها و ظلم ها را سنّت دین خود می دانند، و با آن ها به خدا تقرّب می جویند!!
ص: 27
سپس برخی از بدعت های عمر را بیان نمود و فرمود: او مقام ابراهیم(علیه السلام) را از جایی که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده بود، به جای دیگری که در جاهلیّت قرار داشت و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جای اصلّی آن بازگرداند، منتقل نمود [و کسی به او اعتراض نکرد] و یا وزن صاع و مدّ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را - که واجبات خداوند با آن ها انجام می گرفت - تغییر داد، چرا که فقرا در کفّارة قسم و ظهار به وسیله آن ها اطعام می شدند، و زکات اموال با آن ها پرداخت می شد، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرمود:
«اللّهمّ بارک لنا فی مُدّنا و صاعِنا» و مردم او را از این کار منع نکردند بلکه از او پذیرفتند و راضی شدند، و یا عمر و ابوبکر فدک را از فاطمه (علیهاالسلام) که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امر خداوند به او داده بود، و مدّت ها در اختیار او بود، و از آن استفاده می کرد را ، گرفتند و از او شاهد خواستند! و عمر سخن او و سخن امّ ایمن را دربارة فدک نپذیرفت، در حالی که او و ما می دانستیم که فدک [در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم] دردست فاطمه (علیهاالسلام) قرار داشت [و ملک او بود] و صحیح نبود که عمر از او شاهد مطالبه کند، و او را متّهم نماید، و مردم از این کار عمر تمجید کردند، و آن را کار نیکی دانستند، و دلیل ورع و تقوای او قرار دادند، و عمر و ابوبکر نیز گرفتن فدک را از فاطمه(علیهاالسلام) از کارهای نیک خود دانستند و گفتند:
البته فاطمه جز حقّ چیزی نمی گوید، و علی نیز جز به حق شهادت نمی دهد و لکن باید فاطمه برای اثبات حرف خود، جز امّ ایمن زن دیگری نیز برای او شهادت می داد تا ما فدک را به او بازگردانیم» و با این سخنان [ریاکارانه] نزد جهّال برای خود اعتباری کسب کردند، در حالی که ابوبکر و عمر [غاصب بودند و] حق حاکمیت نداشتند، تا بتوانند چیزی را از کسی بگیرند و به دیگری بدهند، و فاطمه(علیهاالسلام) هنگامی که فدک در دست او بود به آنان فرمود:
آیا فدک در دست من نیست و وکیل من در آن قرار ندارد؟ و آیا در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم) من از غلّه و گندم آن استفاده نمی کردم؟ و آنان گفتند: آری. و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: پس برای چه نسبت به چیزی که در دست من است، شما شاهد مطالبه می کنید؟! و آنان باز گفتند: فدک ملک همه مسلمانان است، و شما باید برای مالکیّت خود شاهد بیاورید و گرنه ما نمی گذاریم در دست شما باشد، و فاطمه (علیهاالسلام) مقابل مردم به آنان فرمود:
آیا شما می خواهید عمل رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ردّ کنید، و دربارة ما حکمی بکنید که دربارة دیگران نمی کنید؟! و سپس فرمود: «ای مردم بشنوید که این ها چه می کنند! آیا اگر من چیزی که در دست مردم قرار دارد را بگویم مال من است، شما از من شاهد می خواهید، و یا از مردم؟ عمر و ابوبکر گفتند: از شما می خواهیم. فرمود: اگر همه مسلمانان چیزی که در دست من می باشد را ادّعا کنند، آیا شما از آنان شاهد می
ص: 28
خواهید و یا از من؟ پس عمر خشم نمود و گفت: فدک مال همه مسلمانان است، و اگر تو شاهد بیاوری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن را به تو بخشیده است، ما به حرف تو توجّه می کنیم.
پس فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: همین برای من کافیست؛ سپس فرمود: ای مردم شما را به خدا سوگند، آیا شما از رسول خدا شنیدید که فرمود: «دخترم فاطمه سیّدة زن های بهشتی است؟ گفتند: آری. فاطمه فرمود: آیا «سیّده نساء اهل الجنّة» ادّعای باطل می کند، و چیزی که حق او نیست را مطالبه می کند؟ سپس فرمود: اگر چهار نفر بر علیه من شهادت به زنا بدهند، و یا دو نفر شهادت به سرقت بدهند شما شهادت آنان را می پذیرید؟ پس ابوبکر ساکت شد، و امّا عمر گفت:
آری می پذیریم و حدّ خدا را بر تو جاری می نمائیم. پس فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: دروغ گفتی و پست شدی و تو در آن صورت بر دین حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نخواهی بود، و کافر به دین او می باشی، چرا که تو کسانی را که خداوند پاک معرّفی نموده و هر پلیدی و زشتی و گناهی را از آنان دور داشته و آنان معصوم هستند، و شهادت احدی بر علیه آنان پذیرفته نخواهد بود را متهم نمودی ... پس ابوبکر به عمر گفت: ای عمر من تو را سوگند می دهم که سکوت کن.
و چون شب فرا رسید ابوبکر و عمر خالد بن ولید را خواستند و گفتند: ما می خواهیم یک امر سرّی را به تو بگوئیم و تو را برای کاری دعوت کنیم، آیا می پذیری؟ خالد گفت: هر کاری را بگوئید انجام خواهم داد. آنان گفتند: «تا علی(علیه السلام) زنده باشد، این حکومت برای ما سودی ندارد، و تو دیدی او چگونه با ما برخورد نمود، و ما اطمینان نداریم که او در پنهانی مردم را به سوی خود دعوت نماید، و مردم از او بپذیرند و او بر علیه ما قیام کند، در حالی که او شجاع ترین عرب است، و تو دیدی که ما او را کنار زدیم، و مُلک پسر عمّ او را به دست گرفتیم در حالی که حقی به آن نداشتیم، و فدک را نیز از همسر او گرفتیم، پس تو باید فردا صبح در نماز جماعت کنار او با شمشیر بایستی و هنگامی که من سلام نماز را گفتم، گردن او را بزنی.» خالد گفت: چنین خواهم کرد .
علی(علیه السلام) می فرماید: در آن روز خالد با شمشیر در کنار من ایستاد و ابوبکر مشغول نماز شد و در فکر فرو رفت و از گفته خود پشیمان شد، و نماز صبح را طول داد تا نزدیک بود خورشید طلوع کند و قبل از سلام نماز گفت: ای خالد آنچه گفتم را انجام مده [و گرنه تو را خواهم کشت] و سپس گفت: و السلام علیکم و رحمة الله. و من به خالد گفتم: او به تو چه دستوری داده بود؟ خالد گفت: او دستور داده بود که من گردن تو را بزنم. گفتم: آیا چنین کاری را می کردی؟ خالد گفت: آری به خدا سوگند چنین کاری را می کردم(1).
ص: 29
سلیم بن قیس در کتاب خود گوید: به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفته شد: برای چه از حق خود دفاع نمی کنید؟ و آن حضرت فرمود: به خاطر این که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مردم بیعت تو را می شکنند، و دیگری را به جای تو قرار می دهند، و مرا عصیان خواهند نمود، پس تو باید صبر کنی، تا امر خدا نازل شود، و زود است که امّت به تو خیانت کنند، و تو بر دین من باقی بمانی، و به خاطر آن تو را بکشند ...(1)
و در کامل بهائی و غیبت نعمانی آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: بر تو باد به صبر، تا امر خدا نازل شود، و بدان و آگاه باش که این مردم قطعاً به تو خیانت خواهند نمود، پس تو کاری مکن که سبب خواری و ریخته شدن خون تو شود، چرا که امّت بعد از من به تو خیانت خواهند نمود، و این چنین جبرئیل از ناحیه خداوند به من خبر داده است(2).
مؤلّف گوید: مضمون دو حدیث فوق در کتب فریقین فراوان نقل شده است چنانکه خواهد آمد .
در کتاب سلیم بن قیس هلالی(3) روایت مفصّلی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده و در پایان آن مؤسّسین و پایه گذاران ظلم به آل محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان گردیده است، و ما کل آن روایت را به خاطر فوائد فراوانی که در آن ثبت شده بیان می کنیم و از خداوند توفیق فهم معارف اهل البیت علیهم السلام را خواستاریم.
در بخشی از روایت یاد شده آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طلحه می فرماید: هر آیه ای که خداوند بر رسول خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل نمود، آن حضرت آن را برای من املا نمود و من نوشتم و نزد من موجود است، و تأویل هر آیه ای که خداوند بر رسول خود نازل نمود، و هر حلال و حرام، و هر حدّی و
ص: 30
سلیم بن قیس در کتاب خود گوید: به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفته شد: برای چه از حق خود دفاع نمی کنید؟ و آن حضرت فرمود: به خاطر این که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مردم بیعت تو را می شکنند، و دیگری را به جای تو قرار می دهند، و مرا عصیان خواهند نمود، پس تو باید صبر کنی، تا امر خدا نازل شود، و زود است که امّت به تو خیانت کنند، و تو بر دین من باقی بمانی، و به خاطر آن تو را بکشند ...(1)
و در کامل بهائی و غیبت نعمانی آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: بر تو باد به صبر، تا امر خدا نازل شود، و بدان و آگاه باش که این مردم قطعاً به تو خیانت خواهند نمود، پس تو کاری مکن که سبب خواری و ریخته شدن خون تو شود، چرا که امّت بعد از من به تو خیانت خواهند نمود، و این چنین جبرئیل از ناحیه خداوند به من خبر داده است(2).
مؤلّف گوید: مضمون دو حدیث فوق در کتب فریقین فراوان نقل شده است چنانکه خواهد آمد .
در کتاب سلیم بن قیس هلالی(3) روایت مفصّلی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده و در پایان آن مؤسّسین و پایه گذاران ظلم به آل محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان گردیده است، و ما کل آن روایت را به خاطر فوائد فراوانی که در آن ثبت شده بیان می کنیم و از خداوند توفیق فهم معارف اهل البیت علیهم السلام را خواستاریم.
در بخشی از روایت یاد شده آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طلحه می فرماید: هر آیه ای که خداوند بر رسول خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل نمود، آن حضرت آن را برای من املا نمود و من نوشتم و نزد من موجود است، و تأویل هر آیه ای که خداوند بر رسول خود نازل نمود، و هر حلال و حرام، و هر حدّی و
ص: 31
حکمی، و هر چه امّت تا قیامت به آن نیاز دارند نیز نزد من با املای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) موجود است، حتی ارش خدشه.
طلحه گفت: آیا هر حکمی از احکام اسلام - بزرگ و کوچک و یا خاصّ و عامِّ خداوند از گذشته و آینده تا قیامت - نزد شما موجود است؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آری. و جز آن ها رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بیماری خود هزار باب علم را به من آموخت که از هر باب آن هزار باب علم مفتوح می شود، و اگر امّت بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از من پیروی و اطاعت می کردند، تا قیامت از نعمت های آسمانی و زمینی خداوند برخوردار بودند.
سپس به طلحه فرمود: آیا تو شاهد نبودی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کتف و قلمی خواست تا چیزی را بنویسد که امّت تا قیامت گمراه نشوند، و اختلافی پیدا نکنند، و رفیق تو عمر گفت: پیامبر خدا هذیان می گوید، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خشمگین شد، و سخن خود را دنبال نکرد؟ طلحه گفت: آری، من شاهد این قصّه بودم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: هنگامی که شما از آن مجلس خارج شدید، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که چه چیزی را می خواسته بنویسد، و مردم را برآن شاهد بگیرد. و جبرئیل در آن وقت به او خبر داد که خداوند عزّوجلّ می داند که امّت اختلاف خواهند نمود، و شکاف و جدایی بین آنان حاصل خواهد شد.
و سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صحیفه ای طلب نمود، و آنچه می خواست در آن کتف بنویسد را بر من املا نمود و من نوشتم و سه نفر را برآن شاهد گرفت و آنان سلمان و ابوذرّ و مقداد بودند، و درآن صحیفه نام امامان بعد از خود که مردم باید از آنان تا قیامت به امر خداوند اطاعت کنند را ثبت نمود، و نخست مرا نام برد و سپس حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین را، و ابوذر و مقداد حاضر بودند، و شهادت دادند به آنچه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود.
پس طلحه گفت: به خدا سوگند من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که دربارة ابوذرّ می فرمود: خورشید بر چیزی سایه نیفکند، که نزد خداوند راستگوتر و بهتر از ابوذر باشد، و من شهادت می دهم که ابوذر و مقداد جز به حق شهادت ندادند، و شما نیز نزد من از آنان بهتر و راستگوتر می باشید.
سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) رو به طلحه و زبیر نمود و فرمود: ای طلحه و ای زبیر و ای سعد و ای عوف شما از خدا بترسید، و خشنودی و رضای او را بر هر چیزی مقدّم کنید، و پاداش خدا را انتخاب نمایید و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کننده ای نترسید ...
ص: 32
سپس فرمود: زود است که معاویه و فرزند او یزید بعد از عثمان بر مردم حکومت پیدا کنند، و پس از آنان هفت نفر از فرزندان حکم بن ابی العاص یکی پس از دیگری حاکم خواهند شد، تا دوازده نفر امام گمراه و حاکم ضلالت کامل شوند [سه نفر غاصب اوّل و معاویه و یزید و هفت نفر از فرزندان حَکَم بن ابی العاص] .
و این دوازده نفر همان کسانی هستند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خواب دید که آنان [به شکل بوزینه] بالای منبر او رفته اند، و مردم را به جاهلیت باز می گردانند، ده نفر آنان از بنی امیه هستند، و دو نفر دیگر اوّلی و دومی هستند که اساس ظلم و انحراف و گمراهی را برقرار نمودند، و عذاب آنان به اندازة عذاب جمیع امّت خواهد بود. و طلحه و زبیر و سعد و عوف و ابوذر و مقداد گفتند: یا ابالحسن خدا به شما جزای خیر بدهد و مشمول رحمت و غفران او باشید که از ما با سخنان نیکوی خود خیرخواهی نمودید، و ما را راهنمایی کردید(1).
ص: 33
مؤلّف گوید: غیر از غاصبین خلافت، مردم دیگری که سخنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در غدیرخم و مواقف دیگر شنیدند، و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) حمایت نکردند نیز سبب مظلومیّت آن حضرت و فرزندان او شدند، و حامیان آنان در طول تاریخ نیز تا قیامت همین گونه خواهند بود، بلکه کسانی که راضی به اعمال آنان شده اند، دارای همان گناه و گرفتار همان کیفر خواهند شد، بلکه در برخی از روایات آمده که گناه و عذاب اوّلین و آخرین برای آنان خواهد بود، چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ نامه معاویه نوشت:
«رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد: که عذاب غاصبین خلافت به اندازة عذاب همه امّت خواهد بود، و هر خونی که ریخته شود، و هر تجاوزی که انجام بگیرد، و هر حکم ناحقی که بشود، در نامه عمل آن دو نفر اوّل (وهمه کسانی که از آنان تا قیامت حمایت می کنند) نوشته می شود، و از کیفر عمل کنندگان چیزی کم نمی شود»(1).
سلیم گوید : ... سپس عمر خشم نمود و خالدبن ولید و قنفذ را صدا زد و به آنان دستور داد تا هیزم و آتش آماده کنند و به طرف خانه علی و فاطمه(علیهماالسلام) آمدند و فاطمه(علیهاالسلام) پشت در نشسته بود و دستمالی بر سر بسته بود، و بدن او به خاطر رحلت پدر نحیف شده بود. و با این وضعیّت عمر آمد و درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) را زد و با صدای بلند گفت: ای پسر ابوطالب در را باز کن. پس فاطمه(علیهاالسلام) گفت:
«ای عمر تو از ما چه می خواهی؟ چرا ما را به حال خود وانمی گذاری؟» عمر گفت: درب خانه را بازکن و گرنه خانه را بر شما آتش می زنم. فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: ای عمر آیا از خدا نمی ترسی و می خواهی به خانه ما هجوم بیاوری؟! و لکن عمر بازنگشت و دستور داد تا آتش آوردند و درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) را آتش زد و در را فشار داد و فاطمه(علیهاالسلام) با او برخورد نمود و صدا زد: «یا أبتاه یا رسول الله» و عمر تازیانه خود را بلند کرد و بر ذراع فاطمه(علیهاالسلام)زد، و صدای فاطمه(علیهاالسلام) بلند شد و پدر خود را صدا زد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) پرید، و عمر را زمین زد، و بینی و گردن او را با پای خود فشار داد، و خواست که او را بکشد و لکن بیاد سخن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وصیّت های آن حضرت و اطاعت از او افتاد و فرمود:
ص: 34
«والذی کرّم محمّداً بالنبوة یابن صهّاک، لولا کتاب من الله سبق لعلمتَ أنّک لا تدخل بیتی» یعنی سوگند به خدائی که محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به پیامبری گرامی داشت - ای پسر صهّاک - اگر تقدیر خداوند نبود، تو می دانستی که نمی توانی داخل خانه من بشوی(1).
سلمان گوید: هنگامی که علی(علیه السلام) بی وفائی مردم و اجتماع آنان را در کنار ابوبکر مشاهده نمود و مردم را دید که از ابوبکر اطاعت می کنند، و او را تعظیم می نمایند، ملازم خانه خود شد، و عمر به ابوبکر گفت: برای چه نمی فرستی تا علی(علیه السلام) بیاید و با تو بیعت کند، چرا که همه مردم جز او و آن چهار نفر با تو بیعت کردند؟ و ابوبکر ملایمت و ارفاق داشت، گرچه نفاق و سیاست شیطانی او قوی تر بود، ولکن دارای خشونت و غلظت و بی رحمی بود. پس ابوبکر به عمر گفت:
چه کسی را نزد او بفرستم؟ عمر گفت: قنفذ را نزد او می فرستیم که مرد خشن وتندخو و بی رحمی است - و قنفذ یکی از طلقا و از قبیله بنی عدیّ بن کعب بود - پس او را با گروهی نزد علی(علیه السلام) فرستادند و آنان به درب خانه آن حضرت آمدند و اجازة ورود خواستند و علی(علیه السلام) به آنان اجازه نداد، و آنان نزد ابوبکر و عمر -که در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آنان جمع بودند - بازگشتند و گفتند: علی(علیه السلام) به ما اجازة ورود نداد. پس عمر به آنان گفت: بازگردید و اگر به شما اجازه نداد بدون اذن و اجازه داخل شوید. پس آنان بازگشتند و اجازة خواستند، و فاطمه(علیهاالسلام) به آنان فرمود:
من هرگز به شما اجازة داخل شدن به خانه خود را نمی دهم. و قنفذ ماند و آنان نزد ابوبکر و عمر آمدند و عمر غضب کرد و به آنان گفت: ما را با زن ها چه کار؟ و سپس به گروهی که اطراف او بودند دستور داد تا هیزم بردارند و با آنان آمد و هیزم ها را کنار درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) گذارد و با صدای بلند گفت: «یا علی والله اگر خارج نشوی و با خلیفه رسول خدا بیعت نکنی خانه ی تو را به آتش می کشم.» و فاطمه(علیهاالسلام) به او فرمود:
ص: 35
ای عمر تو را با ما چکار است؟ عمر گفت: درب را باز کن و گرنه خانه را با اهلش آتش می زنیم. فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: ای عمر، آیا از خدا نمی ترسی و می خواهی وارد خانه من بشوی؟! پس عمر دست برنداشت و گفت: آتش بیاورید و درب خانه را آتش زد و درب را فشار داد و داخل خانه شد، و فاطمه(علیهاالسلام) با او روبرو شد و فریاد زد: «یا أبتاه یا رسول الله» و عمر با شمشیر خود که در غلاف بود بر پهلوی فاطمه(علیهاالسلام) زد و فاطمه ناله ای زد و گفت: «یا أبتاه» و باز عمر تازیانه خود را بالا برد و بر بازوی فاطمه علیهاالسلام) زد، و صدای فاطمه(علیهاالسلام) بلند شد و فرمود: یا رسول الله ابوبکر و عمر بعد از تو چه بد جانشینی بودند برای تو.
... پس عمر کسی را نزد ابوبکر فرستاد و از او کمک خواست، و مردم به خانه علی(علیه السلام) هجوم آوردند، و آن حضرت شمشیر خود را برداشت و قنفذ ترسید که علی(علیه السلام) با شمشیر به طرف ابوبکر بیاید، چرا که قدرت و شجاعت او را دانسته بود ، از این رو نزد ابوبکر آمد و قصّه را به او خبر داد و ابوبکر گفت: بازگرد اگر او از خانه خارج نشده او را دستگیر کن و گرنه خانه را بر آنان آتش بزن. پس قنفذ ملعون بازگشت و با یاران خود بدون اجازه وارد خانه فاطمه(علیهاالسلام) شد، و چون علی(علیه السلام) خواست شمشیر خود را بردارد، او را احاطه کردند، و با شمشیرهای خود او را دستگیر نمودند، و ریسمانی به گردن او انداختند، و فاطمه(علیهاالسلام) به درب خانه آمد و بین آنان و علی(علیه السلام) حائل شد و قنفذ ملعون با تازیانه بر او زد، و اثر تازیانه های او مانند بازوبند بر بدن فاطمه(علیهاالسلام) هنگام مرگ مانده بود!! خداوند او و کسی که او را فرستاد را لعنت کند.
سپس علی(علیه السلام) را با اکراه و اجبار شدید کشیدند و نزد ابوبکر بردند و عمر با شمشیر بالای سر او ایستاد و خالدبن ولید، و ابوعبیده جرّاح، و سالم غلام ابی حذیفه، و معاذبن جبل، و مغیرة بن شعبه، و اسیدبن حضیر، و بشیربن سعید، نیز با شمشیرهای خود آماده ایستاده بودند، و سایر مردم نیز با اسلحه نزد ابوبکر نشسته بودند.
سلیم بن قیس گوید: به سلمان گفتم: آیا آنان بدون اجازه داخل خانه فاطمه (علیهاالسلام) شدند؟ سلمان گفت: آری به خدا سوگند چنین کردند، در حالی که چادری بر سر فاطمه (علیهاالسلام) نبود، و با صدای بلندفرمود : «وا أبتاه، وا رسول الله، یا أبتاه فلبئس ما خلفک ابوبکر و عمر، عیناک لم تتفّقأ فی قبرک» و من دیدم که ابوبکر و کسانی که اطراف او بودند، با صدای بلند گریه می کردند، جز عمر و خالدبن ولید و مغیرة بن شعبه، و عمر می گفت: ما اعتنایی به زن ها و رأی آنان نداریم.
سلمان گوید: آنان علی(علیه السلام) را نزد ابوبکر بردند، و آن حضرت می فرمود: به خدا سوگند، اگر شمشیر در دست من می بود، شما می دانستید که هرگز به من دست پیدا نخواهید کرد، و به خدا سوگند من خود را نسبت به جهاد با شما ملامت نمی کنم، و اگر من چهل نفر یاور می داشتم جمعیّت شما را متفرّق می نمودم، و لکن خدا لعنت کند کسانی را که با من [در غدیر] بیعت کردند، و سپس مرا تنها گذاردند.
ص: 36
و چون چشم ابوبکر به علی(علیه السلام) افتاد، فریاد زد و گفت: «او را رها کنید» و علی(علیه السلام) به او فرمود: ای ابوبکر چه زود بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شوریدید؟! و تو با چه حقّی و منزلتی مردم را دعوت به بیعت با خود کردی؟ آیا تو دیروز به امر خدا و رسول او با من بیعت نکردی؟
سلمان گوید: قنفذ لعنه الله به دستور عمر - که پیغام داده بود اگر فاطمه(علیهاالسلام) بین تو و علی حائل شد او را بزن - فاطمه(علیهاالسلام) را با تازیانه زد و بر روی ستون درب خانه او را فشار داد، تا پهلوی او شکست و فرزند خود را سقط نمود. و از آن پس فاطمه بستری شد تا به شهادت رسید(1).
ص: 37
سلیم گوید: سپس عمر کسانی را نزد مردم فرستاد و از آنان کمک خواست و مردم داخل خانه فاطمه(علیهاالسلام) شدند و خالدبن ولید شمشیر خود را از غلاف خارج نمود تا بر فاطمه(علیهاالسلام) بزند و علی(علیه السلام) به او سوگند داد و او خودداری نمود و مقداد و سلمان و ابوذرّ و عمّار و بریده اسلمی آمدند، و داخل خانه فاطمه(علیهاالسلام) شدند تا به علی(علیه السلام) کمک کنند، و نزدیک بود فتنه ای واقع شود، پس علی(علیه السلام) را از خانه خارج کردند، و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و بریده اسلمی رحمهم الله به دنبال آن حضرت حرکت کردند، و همواره می گفتند:
چه زود به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خیانت نمودید، و کینه های خویش را ظاهر کردید، و بریده به عمر گفت: آیا تو جرئت کرده ای و بر برادر رسول خدا و وصیّ او و بر دختر آن حضرت هجوم آورده ای و او را می زنی؟! در حالی که قریش تو را خوب می شناسند [و خباثت تو را می دانند] و خالد شمشیر خود را بالا برد که بر بریده بزند و عمر او را گرفت و منع نمود(1).
سلیم گوید: سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) را کشیدند، و نزد ابوبکر بردند، و چون ابوبکر این حالت را دید فریاد زد و گفت: او را رها کنید. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ابوبکر فرمود: ای ابوبکر چه زود بر اهل بیت پیامبر خود شوریدید، آیا به کدام حق و کدام میراث و سابقه ای مردم را به بیعت با خود دعوت می کنی؟ آیا تو دیروز به امر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در غدیر با من بیعت نکردی؟!
عمر گفت: یا علی این سخنان را رها کن، به خدا سوگند اگر بیعت نکنی تو را خواهیم کشت. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: در این صورت به خدا سوگند بندة خدا و برادر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کشته اید. عمر گفت: امّا عبدالله آری، و لکن برادر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند اگر قضای سابق خداوند، و عهد و پیمان برادرم رسول خدا(صلّی
ص: 38
الله علیه و آله و سلّم) نبود، تو می دانستی که ضعیف و ناتوان و بی پناه کیست؟» و ابوبکر در این حال سکوت نموده بود و حرفی نمی زند. پس بریده برخاست و گفت:
ای عمر، آیا پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شما - دو نفر - نفرمود: بروید و با لقب امیرالمؤمنین به علی سلام کنید، و شما گفتید: آیا این دستور خداست، و یا دستور رسول اوست؟ عمر گفت: آری. و ابوبکر نیز گفت: آری ای بریده چنین بود، و لکن تو نبودی و ما شاهد بودیم که چیز دیگری رخ داد. و عمر گفت: ای بریده برای چه تو در این امر دخالت می کنی؟ پس بریده گفت: «به خدا سوگند من هرگز در شهری که شما امارت کنید، ساکن نخواهم شد» و عمر دستور داد تا بریده را زدند و بیرون کردند، سپس سلمان برخاست و گفت:
«ای ابوبکر از خدا بترس و از این مجلس [یعنی مجلس خلافت] برخیز و آن را به اهلش واگذار، که تا قیامت در دست آنان باشد و اختلافی بین امّت رخ ندهد، و شمشیر به روی همدیگر نکشند» و ابوبکر پاسخی نداد، و سلمان باز سخن خود را تکرار نمود، و عمر او را منع کرد و گفت: تو را چه به این کار و برای چه به اینجا آمده ای؟ سلمان گفت: آرام باش و سپس به ابوبکر گفت: برخیز از این مجلس و آن را به اهلش واگذار که تا قیامت در اختیار آنان باشد، و گرنه تو سبب خونریزی می شوی و افراد پست و اهل نفاق به آن طمع خواهند نمود، سپس گفت: به خدا سوگند اگر من می دانستم که کاری از پیش می برم و دین خدا را یاری می کنم، همواره با شمشیر خود از حق دفاع می نمودم.
سپس گفت: آیا شما می خواهید وصیّ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را زمین گیر کنید؟ اگر چنین است من به شما بشارت بلا می دهم و شما را از آسایش ناامید می کنم. سپس ابوذرّ و مقداد و عمّار برخاستند و به علی(علیه السلام) گفتند: چه دستوری به ما می دهی، به خدا سوگند اگر امر کنی ما با شمشیرهای خود با آن ها مقابله می کنیم تا کشته شویم. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آنان فرمود: «خودداری کنید، خداوند شما را رحمت کند، و پیمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بیاد بیاورید و به وصیّت های او عمل کنید»(1).
ص: 39
سلیم گوید : سپس عمر به ابوبکر که بالای منبر نشسته بود گفت: «برای چه نشسته ای و این محارب حاضر نیست با تو بیعت کند؟ آیا دستور نمی دهی تا گردن او را بزنیم؟» و در این حال حسن و حسین که بالای سر پدر خود ایستاده بودند، با شنیدن سخنان عمر صدایشان به گریه بلند شد و گفتند: «یا جدّاه یا رسول الله» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنان را به آغوش گرفت و فرمود: گریه نکنید، به خدا سوگند آنان قدرت بر کشتن پدر شما را ندارند، و ناچیزتر و ناتوان تر از آن هستند.
سپس امّ ایمن نوبیه خازنه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امّ سلمه آمدند و گفتند: «چه زود شما حَسَد خود را نسبت به آل محمّد آشکار نمودید» و عمر دستور داد تا آنان را از مسجد خارج کردند(1).
سپس عمر به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: «برخیز و با ابوبکر بیعت کن» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: اگر نکنم چه خواهد شد؟ عمر گفت: به خدا سوگند گردن تو را خواهیم زد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ای پسر صهّاک [زنازاده] دروغ گفتی به خدا سوگند تو قدرت بر چنین کاری را نداری، و تو ناتوان تر و پست تر از این هستی(2).
ص: 40
سپس خالدبن ولید پرید و شمشیر خود را آماده کرد و گفت: اگر بیعت نکنی تو را خواهم کشت پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) برخاست و خالد را گرفت و او را بر زمین زد و شمشیر از دست او افتاد(1).
باز عمر گفت: یا علی برخیز و با ابوبکر بیعت کن. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: اگر نکنم چه می شود؟ عمر گفت: در آن صورت به خدا سوگند تو را خواهیم کشت. سپس امیرالمؤمنین سه مرتبه سخن خود را تکرار نمود و آنان همان پاسخ را دادند، و ابوبکر با دست بسته و مشت شده ی امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت نمود و راضی شد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) با همراهان خود به منزل خویش رفت(2).
سلمان گوید: چون علی(علیه السلام) را نزد ابوبکر بردند، و عمر بر او فشار آورد و گفت: با ابوبکر بیعت کن و از این حرف های باطل مزن. علی(علیه السلام) فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ آنان گفتند: «در آن صورت ما تو را با ذلّت و خواری خواهیم کشت.» علی(علیه السلام) فرمود: در آن صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته اید. ابوبکر گفت: بنده خدا آری، و لکن برادر رسول خدا بودن تو را نمی پذیریم. علی(علیه السلام) فرمود: آیا انکار می کنید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بین من و خود برادری قرار داد، ابوبکر گفت: آری. سپس علی(علیه السلام) سه مرتبه این سؤال را از آنان کرد و آنان همان پاسخ را دادند، تا این که علی(علیه السلام) روی مبارک به مردم کرد و فرمود: ای جمعیّت مهاجرین و انصار، شما را به خدا سوگند، آیا شما در غدیرخم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدید که دربارة من چه فرمود؟ و آیا در غزوة تبوک از او نشنیدید که دربارة من فرمود: «یا علی أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبیّ بعدی»؟ و سپس آنچه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة او فرمود ه بود را آشکار به مردم اعلان نمود و آنان گفتند: آری خدا را شاهد می گیریم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین فرمود.
و چون سخنان علی(علیه السلام) به اینجا رسید، ابوبکر ترسید که مردم به یاری آن حضرت برخیزند و او را از خلافت بر کنار کنند از این رو پیش دستی کرد و به علی(علیه السلام) گفت: آنچه شما گفتید حق بود و ما همین گونه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم و در قلب های ما جا گرفت، و لکن من از رسول
ص: 41
خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که بعد از آن سخنان فرمود: ما خانواده ای هستیم که خداوند ما را برگزید و گرامی داشت، و آخرت را برای ما انتخاب نمود، و خداوند برای ما اهل البیت نبوّت و خلافت را جمع نکرد.
پس علی(علیه السلام) به او فرمود: آیا احدی جز تو چنین سخنی را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنید و شاهد بر آن بود؟ عمر گفت: خلیفه رسول خدا راست می گوید، من نیز شاهد بودم که رسول خدا چنین سخنی را فرمود، سپس ابوعبیده و سالم و معاذبن جبل حرف عمر را تصدیق کردند و گفتند: ما نیز این سخنان را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم. و علی(علیه السلام) به آنان فرمود:
به راستی شما به آن صحیفة ملعونه خود که نوشتید و امضا کردید و در کعبه قرار دادید و در آن صحیفه عهد و پیمان بستید که اگر پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بمیرد و یا کشته شود، هرگز نگذارید خلافت به ما اهل بیت برسد، عمل کردید، و به عهد خود وفا نمودید!! پس ابوبکر گفت: شما از کجا اطلاع پیدا کرده اید که ما چنین صحیفه و نامه ای را نوشته ایم؟ و علی(علیه السلام) روی مبارک خود را به زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد نمود و فرمود:
من شما را به خدا و به اسلام سوگند می دهم، آیا شما از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدید که فرمود: فلانی و فلانی ... و نام صاحبان صحیفه را که پنج نفر بودند برد و فرمود: آنان بین خود نامه و صحیفه ای را مکتوب نمودند و برآن سوگندهائی خوردند و پیمان بستند که اگر من از دنیا رفتم و یا کشته شدم آنان هرگز نگذارند خلافت در خانواده و اهل بیت من قرار بگیرد؟ و سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر گفتند: خدا گواه است که ما از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم که به علی(علیه السلام) فرمود:
«إنّهم قد تعاهدوا و تعاقدوا علی ما صنعوا و کتبوا بینهم کتاباً إن قتلت أو متّ أن یتظاهروا علیک و أن یزووا عنک هذا یا علی» و سپس علی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: پدر و مادرم فدای شما باد، در آن صورت وظیفه من چیست؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اگر یاورانی یافتی با آنان جهاد کن و گرنه بیعت کن و خون خود را محفوظ بدار.
سپس علی(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند اگر آن چهل نفری که با من بیعت کردند، وفادار می بودند، من با شما در راه خدا جنگ می کردم، و لکن به خدا سوگند این خلافت تا قیامت به احدی از فرزندان شما نخواهد رسید!(1)...
ص: 42
مؤلف گوید: مرحوم علامه سیدمحمّدبن سیدمهدی قزوینی اشعاری در این ماجرا سروده است که شایسته بیان می باشد او گوید:
یا عَجَباً یستأذن الأمین - علیهمُ و یهجم الخؤونُ
قال سلیم قلت یا سلمانُ - هل هجموا لم یکن استیذانُ
فقال إی و عزّة الجبّار - و ما علی الزهراء من خِمار
لکنّها لاذت وراء الباب - رعایة للستر و الحجاب
فمذ رأوها عصروها عصرة - کادت بنفسی أن تموت خسرة
تصیح یا فضّة سنّدینی
- فقد و ربّی قتلوا جنینی
فأسقطت بنت الهدی و احزنا - جنینها ذاک المسمّی محسنا1
[یا ویلهم من غضب الجبّار
- بظلمهم ریحانة المختار]
ص: 43
سلمان گوید: به خاطر آن که فاطمه(علیهاالسلام) بین قنفذ و علی(علیه السلام) فاصله شده بود، قنفذ(لعنه الله) تازیانه هائی بر بدن فاطمه(علیهاالسلام) زد و این دستور را عمر به او داده بود و گفته بود: اگر فاطمه(علیهاالسلام) بین تو و علی(علیه السلام) فاصله شد، او را با تازیانه بزن(1).
در کتاب احتجاج طبرسی از سلمان نیز نقل شده که گوید: ابوبکر به قنفذ پیغام داد: اگر فاطمه(علیهاالسلام) مانع شد، او را با تازیانه بزن ... سپس گوید: با همین دستور، قنفذ فاطمه(علیهاالسلام) را چنان به آستانه در خانه فشار داد که استخوان های پهلوی او شکست و فرزند او سقط شد، و از آن پس فاطمه(علیهاالسلام) بستری شد، تا به شهادت رسید(2).
در ادامه حدیث قبل، سلیم گوید: من به سلمان گفتم: آیا تو نیز با ابوبکر بیعت نمودی و چیزی نگفتی؟ سلمان گفت: آری بعد از بیعت(اجباری) به آنان گفتم: هلاکت باد بر شما تا ابد، آیا می دانید با خود چه کردید؟ شما به مقصود خود رسیدید و لکن گمراه شدید، و همانند امّت های پیشین سبب اختلاف و جدائی امّت گردیدید، و سنّت پیامبرخود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از اساس منحرف نمودید.
و عمر در پاسخ من گفت: اکنون که تو و صاحب تو (علی علیه السلام) بیعت کردید، هر چه می خواهید بگوئید. و من به او گفتم: من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می فرمود: گناه تو و ابوبکر که با او بیعت کردی در قیامت به اندازة گناهان امّت تا قیامت خواهد بود، و عذاب شما دو نفر در دوزخ همانند عذاب همه اهل دوزخ می باشد، عمر گفت: پس از بیعت هر چه می خواهی بگو. اکنون خدا نخواست چشم تو روشن شود و خلافت به امام تو برسد.
پس من به او گفتم: من شهادت می دهم که در بعضی از کتب آسمانی خواندم که تو با اسم و صفات و نسبی که داری، دری از درهای جهنم می باشی. و عمر گفت: هر چه می خواهی بگو. خدا خلافت را از این خانواده که شما آنان را می پرستیدید، برداشت. پس من به او گفتم: من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که در تفسیر آیه «فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» یعنی، «در آن روز هیچ کس مانند او عذاب نمی شود، و هیچ کس را همچون او به بند نمی کشند»(3) فرمود: مقصود خداوند از این آیه تو هستی. پس او به من گفت: «اسکت أسکت الله نامتک أیّها العبد ابن الخنّاء» پس علی(علیه السلام) به من فرمود: ای سلمان تو را به خدا سوگند، بس کن.
ص: 44
سلمان گوید به او گفتم: به خدا سوگند اگر مرا امر به سکوت نکرده بود، من هرچه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة تو و ابوبکر شنیده بودم را می گفتم. و عمر چون دید من ساکت شدم گفت: تو مطیع و تسلیم علی(علیه السلام) هستی. سلمان گوید: سپس ابوذر و مقداد بیعت کردند و چیزی نگفتند، و عمر به من گفت: «ای سلمان خوب بود تو نیز بدون حرف همانند این ها بیعت می کردی، چرا که به خدا سوگند محبّت و تعظیم تو به این خانواده بیش از این دو نفر نیست» پس ابوذر گفت:
ای عمر، آیا تو ما را به خاطر محبّت و تعظیم آل محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سرزنش می کنی؟ خدا لعنت کند - و لعنت نموده - کسانی را که با آنان دشمنی کردند، و به آنان تهمت زدند، و حق آنان را ظالمانه غصب نمودند، و مردم را به گردن آنان سوار کردند، و امّت را به قهقرا و جاهلیّت بازگرداندند. عمر گفت: آمین خدا لعنت کند کسانی را که به آنان ظلم کردند و حقشان را غصب نمودند، و لکن به خدا سوگند آنان حقی به خلافت نداشتد و با مردم دیگر یکسان بودند. ابوذر گفت: پس برای چه شما به خاطر نزدیکی به پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با انصار محاجّه کردید و بر آنان غالب شدید(1)؟
ص: 45
سلمان سپس گوید: علی(علیه السلام) به عمر فرمود: ای پسر صهّاک [زنازاده] آیا ما حقی در خلافت نداشتیم، و خلافت حق تو و حق آکلة الذِبّان [یعنی پادشاه مگسخوار] بود؟ و عمر گفت: یا اباالحسن پس از بیعت کردن سخن بس کن، چرا که عموم مردم ابوبکر را خواستند و تو را نخواستند، گناه من چیست؟ علی(علیه السلام) فرمود: و لکن خدای عزّوجلّ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جز به من راضی نشدند، و جز من را نخواستند، از این رو من تو را، و ابوبکر را و پیروانتان را به سخط و خشم خداوند و عذاب او بشارت می دهم. سپس فرمود: ای عمر وای بر تو، ای کاش می دانستی چه جنایتی کردی؟ و چه چیزی را رها کردی؟ و داخل چه چیزی شدی، و چه ظلم و جنایتی را به خود و رفیق خود نمودی؟!
پس ابوبکر گفت: ای عمر اکنون که او با ما بیعت نمود، و ما از شرّ او ایمن شدیم، و دیگر خطر و غائله ای برای ما ندارد، بس کن و بگذار او هر چه می خواهد بگوید.
باز علی(علیه السلام) فرمود: من یک چیز را فقط یادآوری می کنم. و روی مبارک خود را به من و ابوذر و زبیر و مقداد نمود و فرمود: من شما چهار نفر را با نام خدا یادآوری می کنم، آیا شما همانند من شنیدید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: در جهنّم تابوتی هست که در آن دوازده نفر معذّب خواهند بود، شش نفر از اقوام گذشته و شش نفر از این امّت، و آن تابوت درقعر چاهیست در جهنّم و قفلی بر آن زده شده، و بر روی آن چاه صخره و سنگ بزرگی است، و هر گاه خداوند بخواهد، جهنّم را شعله ور کند، آن سنگ را کنار می زند و از حرارت آن چاه جهنّم آتش می گیرد؟ و من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة آن دوازده نفر سؤال کردم و شما حاضر بودید، و آن حضرت فرمود:
شش نفر آنان از اولین: قابیل و فرعون و کسی که با ابراهیم دربارة خداوند محاجّه نمود، و دو نفر از بنی اسرائیل که کتاب موسی و عیسی(علیهاالسلام) را تغییر دادند، و یهود و نصارا را گمراه نمودند، و ابلیس می باشند، و از این امّت، دجّال و پنج نفری که اصحاب صحیفه خواهند بود، می باشند و سپس به من فرمود: یا أخی بعد از من آنان بر تو ستم خواهند کرد، و سپس نام یکایک آنان را برد. سلمان گوید: پس ما چهار نفر سخنان علی(علیه السلام) را تصدیق کردیم، و شهادت دادیم که ما این سخنان را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم. و عثمان به علی(علیه السلام) گفت: یا اباالحسن آیا شما و این چهار نفر، چیزی دربارة من نیز از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیده اید؟
علی(علیه السلام) فرمود: آری، من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که او دو مرتبه تو را لعنت نمود، و پس از آن برای تو استغفاری نکرد. پس عثمان غضب نمود و گفت: برای چه شما دست از من برنمی دارید؟ نه در زمان رسول خدا، و نه بعد از او؟! و علی(علیه السلام) به او فرمود: آری چنین است تا خدا بینی تو را
ص: 46
به خاک بمالد. و عثمان گفت: به خدا سوگند من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می فرمود: زبیر در حال ارتداد از اسلام، کشته خواهد شد.
سلمان گوید: پس از آن، علی(علیه السلام) خصوصی به من فرمود: عثمان راست می گوید، به خاطر این که زبیر بعد از کشته شدن عثمان، اوّل با من بیعت می کند، و سپس بیعت خود را می شکند و با ارتداد کشته می شود.
سلمان گوید: سپس علی(علیه السلام) فرمود: مردم کلّاً بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرتد شدند، مگر چهار نفر، و بعد از آن حضرت گروهی از امّت به منزله هارون و پیروان او شدند، و گروهی مانند گوساله سامری و پیروان او گردیدند، یعنی علی(علیه السلام) و پیروان او به منزله هاورن و پیروان او شدند، و عتیق [یعنی ابوبکر] به منزله عجل یعنی گوساله سامری و عمر بمنزله سامری گردیدند. سپس فرمود:
و من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می فرمود: گروهی از اصحاب و از سران امّت من روز قیامت چون می خواهند از صراط بگذرند، و مرا ملاقات می کنند، آنان را بازداشت می نمایند و به طرف دوزخ می برند، پس من می گویم: خدایا اینان اصحاب من بودند؟! و به من گفته می شود: تو نمی دانی آنان بعد از تو چه کردند و چه بدعت هائی را در دین خدا ایجاد نمودند، و مرتد شدند، و به جاهلیت بازگشتند؟ و من می گویم: از رحمت خدا دور باشند و هلاکت باد بر آنان.
سپس فرمود: من از رسوا خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که فرمود: در این امّت ، همه سنّت های بنی اسرائیل جاری می شود، و این امّت همانند آنان عمل خواهند نمود، حتی اگر آنان در سوراخ موری رفته باشند، اینان نیز چنین خواهند نمود، چرا که تورات و قرآن را ملک واحدی و با قلم واحدی و در کاغذ واحدی نوشته است، و امثال و سنن این امّت با امّت های پیشین یکسان خواهد بود(1).
ص: 47
در بحث های پیشین مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشاهده شد و در این بخش مظلومیّت های سخت تر و شکننده ای که بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر آن حضرت وارد شده است بیان می شود.
در بحار مرحوم علامه مجلسی آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روزی به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «أما إنّک ستلقی بعدی جهداً!» یعنی، «بدان که تو بعد از من گرفتار ظلم طاقت فرسائی خواهی شد.» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از این خبر هراسی پیدا نکرد و تنها پرسید: «فی سلامة من دینی؟» یعنی، «آیا در آن زمان دین من سالم است؟» و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «فی سلامةٍ من دینک» یعنی «در آن زمان دین تو سالم خواهد بود»(1).
مؤلّف گوید: در خطبه شعبانیه آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطبه ای برای ما خواند و فضائل ماه مبارک رمضان، و آداب آن را بیان نمود، و من بین سخنان آن حضرت برخاستم و گفتم: یارسول الله! افضل اعمال این ماه چیست؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: افضل اعمال این ماه پرهیز از گناهان است. و سپس گریان شد، و من گفتم: یارسول الله برای چه گریان شدید؟ فرمود: «اکنون من می بینم که در این ماه، حرمت تو شکسته می شود و بدترین اوّلین و آخرین، در حال نماز محاسن تو را با خون سرت خضاب می کند، و با شمشیر خود فرق تو را می شکافد» و من سؤال کردم آیا در آن وقت دین من سالم است؟ و آن حضرت فرمود: آری، فی سلامةٍ من دینک.
ص: 48
و نیز فرمود: أنت وصیّی من بعدی، و أنت المظلوم المضطهد بعدی(1). یعنی یاعلی، تو وصیّ من هستی، و تو بعد از من مظلومی هستی که ملجأ و پناهی نخواهی داشت.
و در مناقب ابن شهرآشوب نقل شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیمار شد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با بعضی از اصحاب خود به عیادت او آمدند، و عمر گفت: یارسول الله! علی(علیه السلام) از این بیماری جان سالم به در نمی برد؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: سوگند به خدائی که جان من به دست اوست - ای عمر- او نخواهد مرد تا همة وجود او [از ناحیه شما] پر از غیظ و خشم شود، و خباثت [شما] سرتاسر وجود او را احاطه کند، و با همة این مصائب او صبر خواهد کرد(2).
و در بحارالأنوار از «تقریب المعارف» نقل شده که انس بن مالک گوید: علی(علیه السلام) بیماری سختی پیدا نمود و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با گروهی از اصحاب خود به عیادت او آمدند، و ابوبکر به عمر اشاره کرد، و عمر برخاست و گفت: یا رسول الله شما برای علی از ما پیمان [و بیعت] گرفتی، اکنون ما می بینیم که او از این بیماری جان سالم به در نمی برد، و اگر این گونه باشد خلیفه بعد از شما کیست؟ پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سکوت نمود و پاسخی به او نداد، و باز ابوبکر به عمر اشاره نمود که حرف خود را تکرار کند، و باز رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پاسخی به او نداد، و چون بار سوّم عمر حرف خود را تکرار کرد، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سر مبارک خود را بالا نمود، و فرمود: علی از این بیماری از دنیا نمی رود، تا شما دو نفر سرتاسر وجود او را از خشم پر کنید، و خیانت شما همه وجودش را احاطه کند، و شما او را صابر ببینید(3)!
ص: 49
و در روایت سلیم آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ثمّ تجداه صابراً قوّاماً، و لا یموت حتّی یلقی منکما هناتٍ و هناتٍ، و لا یموت إلّا شهیداً مقتولاً(1).
یعنی، او از دنیا نمی رود تا شما دو نفر [یعنی ابوبکر و عمر] او را کاملاً به غیظ آورید، و سپس او را صابر و پای برجا بیابید، و از شما آزارهای فراوانی ببیند، و شهید و مقتول از دنیا برود!!
آری حضرت زهرا(علیهاالسلام) می دانست که بر سر او و شوهر و فرزندانش چه خواهد آمد، چرا که خداوند از آنان نسبت به این مصائب پیمان گرفته بود، و آنان تسلیم امر الهی شده بودند، از این رو ما در زیارت حضرت فاطمه(علیهاالسلام) می خوانیم:
السلام علیکِ یا ممتحنة، امتحنکِ الذی خلقکِ، قبل أن یخلقکِ فَوَجَدَکِ لما امتحنکِ صابرة(2).
سلیم گوید: خداوند به پیامبر خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در شب معراج از آنچه بر او و بر علی و اهل بیت او(علیهم السلام) وارد می شود را خبر داد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز بارها در مجالس گوناگونی به اهل بیت خویش گوشزد نمود، بلکه از آنان در محضر ملائکه مقرّبین خداوند پیمان صبر و استقامت گرفت، و این به امر الهی بود، از این رو حضرت زهرا(علیهاالسلام) بعد از پدر خود از این حوادث خائف بود، و هنگام ارتحال پدر گریه می کرد و می فرمود: «یا أبة أخشی الضیعة بعدک»(3).
در امالی صدوق و کتب فراوان دیگری از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: و امّا دخترم فاطمه سیّده ی زنان عالم است ،از اولین و آخرین، و او پارة تن من، و نور چشم من، و میوة دل من، و روح بین دو پهلوی من، و اوحورای انسیّه است ...
ص: 50
سپس فرمود: هنگامی که من فاطمه را می بینم، به یاد مصائبی می افتم که بعد از من بر او وارد می شود، و اکنون [با چشم باطن] می بینم که در خانه خود بی پناه است و یاوری ندارد، و حرمت او شکسته می شود، و حق او غصب می گردد، و ارث او غصب می شود، و پهلوی او شکسته می شود، و فرزند او سقط می گردد، و صدای او بلند می شود و می گوید: «یا محمّداه» و کسی پاسخ او را نمی دهد، و هر چه استغاثه می کند کسی به فریاد او نمی رسد.
تا این که فرمود: او همواره بعد از من محزونه و مکروبه و گریان است، او گاهی به یاد انقطاع وحی از خانه خود می شود، و گاهی به یاد فراق و جدائی من می افتد و گریه می کند، و چون شب فرا می رسد، و دیگر صدای مرا نمی شنود که در نیمه های شب صدای قرآن را از من می شنید، وحشت می کند، و سپس خود را - که در زمان پدر عزیز بود ه - ذلیل می بیند و گریه می کند، و خداوند در این حال ملائکه را مونس او قرار می دهد، و آنان سخنانی که به مریم می گفتند، به او نیز می گویند، و صدا می زنند: «یا فاطمة! إنّ الله اصطفاکِ و طهّرکِ و اصطفاک علی نساء العالمین، یا فاطمة اقنتی لربّکِ و اسجدی و ارکعی مع الراکعین»
و چون بیماری او شروع می شود، خداوند عزّوجلّ مریم دختر عمران را پرستار و مونس او قرار می دهد، تا این که می فرماید: «خدایا من از زندگی دنیا سیر شدم، و از اهل دنیا خسته شدم، پس تو مرا به پدرم ملحق فرما» و خداوند او را به من ملحق می نماید، و او نخستین کسی است که از اهل بیت من به من ملحق می شود، و چون بر من وارد می شود، محزونه و مکروبه و مغمومه و مغصوبه و مقتوله خواهد بود و من در آن حال می گویم: «خدایا لعنت کن کسانی را که به فاطمه ظلم کردند، و عذاب کن کسانی را که حق او را غصب نمودند، و ذلیل و خوار کن کسانی را که او را خوار کردند، و در آتش دوزخ خود مخلّد کن کسی را که ضربت به پهلوی او زد تا سقط جنین نمود» و ملائکه آمین می گویند(1).
روایت فوق در کتب اهل سنّت نیز نقل شده مانند فرائد السمطین جوینی(2) و ...
همان گونه که گذشت روایات درباره سفارش آنحضرت نسبت به اهل بیت خود فراوان است.1
و در مستدرک حاکم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «زود است اهل بیت من بعد از من آواره و مطرود شوند. «سیلقی أهل بیتی من بعدی تطریداً و تشریداً»(3).
ص: 51
و در کمال الدین مرحوم صدوق ازآن حضرت نقل شده که فرمود: من به خدا شکایت می کنم از کسانی که منکر فضائل اهل بیت من هستند، و بعد از من حرمت آنان را رعایت نمی کنند، و خداوند کافیست که ولیّ و یاور و ناصر عترت و امامان امّت من باشد، و از منکرین حقّ عترت من، انتقام بگیرد «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(1).(2)
شاعر اهل بیت(علیهم السلام) گوید:
و جاوزوا الحدّ بلطم الخدّ
شلّت ید الطغیان و التعدّی
فاحمرّت العینُ و عَیْنُ المعرفة
تَذْرِفُ بالدَمْعِ علی تلک الصفة
و لا یزیل حمرة العین سوی
ص: 52
بیض السیوف یوم یُنشر اللوا
یا ویلهم من غضب الجبّاری
بظلمهم ریحانة المختار
مرحوم صدوق در کتاب امالی با سند خود از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: هنگامی که من و فاطمه و حسن و حسین نزد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم، آن حضرت به ما التفات نمود و گریان شد، پس من گفتم: یا رسول الله برای چه گریان شدید؟ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به خاطر ظلم هایی که بعد از من به شما می شود گریان شدم. گفتم:
یا رسول الله چه ظلمی به ما خواهد شد؟ فرمود: «من به خاطر ضربتی که بر فرق تو وارد می شود، و لطمه ای که به صورت فاطمه زده می شود، و نیزه ای که بر ران حسن زده می شود، و سمّی که به او خورانده می شود، و کشته شدن حسین خود گریه می کنم.» امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: با شنیدن این سخنان همه اهل بیت گریان شدند، و من گفتم: یا رسول الله خداوند ما را جز برای بلا نیافریده است، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: یا علی من تو را بشارت می دهم که خداوند عزّوجلّ به من فرموده است: که تو را یا علی، دوست نمی دارد مگر مؤمن، و دشمن نمی دارد مگر منافق(1).
ابن عباس گوید: هنگام بازگشت از حجة الوداع، ما در مسجد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشسته بودیم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)ضمن سخنان خود فرمود: ... ای مردم! خدا را و خدا را نسبت به عترت و اهل بیت من بیاد آورید، همانا فاطمه پارة تن من است، و دو فرزند او دو بازوی من هستند، و من و شوهر او علی همانند دو نور هستیم.
ص: 53
سپس دست به دعا بلند نمود و فرمود: خدایا رحم کن کسانی را که به آنان رحم می کنند، و نیامرز کسانی را که به آنان ظلم می نمایند. و سپس گریان شد و فرمود: من اکنون می بینم که به اهل بیت من ظلم می شود(1).
صاحب کتاب مصباح الأنوار با سند خود از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: در آن شبی که صبح آن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، آن حضرت، علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را طلب نمود، و درب خانه را بست و فرمود ...
امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: چیزی نگذشت که فاطمه(علیهاالسلام) مرا صدا زد، و من وارد بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شدم، و او در حال جان دادن بود، پس من که چنین دیدم نتوانستم خود را کنترل کنم، و گریان شدم، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: یا علی برای چه گریه می کنی؟ الآن وقت گریه نیست، چرا که اکنون وقت جدا شدن من از شما رسیده است، و من تو را به خدا می سپارم، و خداوند می خواهد مرا به نعمت های خود برساند، و گریه و اندوه و حزن من فقط برای مظلومیّت تو و فاطمه است - بعد از من - چرا که این مردم بر ظلم به شما متّفق شده اند، و من شما را به امانت نزد خدا می سپارم، و او این امانت را از من قبول نموده است، و شما را حفظ خواهد کرد.
سپس فرمود: یا علی! من به فاطمه وصیّت هایی نموده ام، و او را امر کرده ام که تو را از آن ها آگاه سازد، و تو به آن وصیّت ها عمل کن، و او هرچه را به تو بگوید، راستگو خواهد بود.
سپس فاطمه(علیهاالسلام) را در آغوش گرفت و سر او را بوسه زد، و فرمود: پدرت فدای تو باد ای فاطمه. و صدای گریه فاطمه بلند شد، و باز رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را در آغوش گرفت، و فرمود: ای فاطمه! بدان و آگاه باش که به خدا سوگند، پروردگارم از آنان انتقام خواهد گرفت، و به خاطر خشم تو به آنان خشم خواهد نمود، و سپس فرمود: «فالویل ثمّ الویل ثمّ الویل للظالمین» و گریان شد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: به خدا سوگند از گریه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) من گمان کردم پاره ای از بدن من جدا شد، چرا که دیدم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مانند باران گریه می کرد، و از گریه ، محاسن او خیس شد، و همواره فاطمه را به خویش چسبانیده بود، و او را رها نمی کرد، درحالی که سر مبارک او بر سینه من بود، و حسن و حسین قدم های او را می بوسیدند، و با صدای بلند گریه می کردند.
ص: 54
امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: اگر بگویم در آن وقت جبرئیل در خانه ما بود راست گفته ام، چرا که من گریه و نغمه ای را می شنیدم که نمی شناختم، و می دانستم و شک نداشتم که آن ها صدای ملائکه است، چرا که جبرئیل در چنین حالی از پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدا نمی شد، و من از ملائکه صدای گریه ای شنیدم و گمان کردم که آسمان ها و زمین ها به خاطر فاطمه(علیهاالسلام) گریه می کنند. و سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: دخترم! خدا جانشین من بر شماست و او بهترین جانشین است، تا این که فرمود: دخترم! سوگند به خدائی که مرا به پیامبری مبعوث نمود، از گریة تو، عرش خدا، و ملائکه آسمان ها، و زمین ها، و آنچه در آن ها بود، گریان شدند.
و در بحارالأنوار آمده که سپس فرمود: ای فاطمه! ... سوگند به خدائی که به حق مرا به نبوّت مبعوث نمود، من در قیامت با دشمنان تو خصومت خواهم نمود، و قطعاً کسانی که حق تو را گرفتند، و مودّت با تو را قطع کردند، و علی(علیه السلام) را تکذیب کردند، پشیمان خواهند شد، و به طرف دوزخ خواهند رفت، و چون من می گویم: این ها از امّت من بوده اند، به من گفته می شود: آنان دین تو را تغییر دادند، و به سوی آتش سعیر رهسپار شدند(1).
ص: 55
در کشف الغمة و بحار و عوالم از جابربن عبدالله انصاری نقل شده که گوید: در ساعات آخر عمر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاطمه(علیهاالسلام) وارد بر پدر شد، و خود را بر روی آن حضرت انداخت و گریان شد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چشمان خود را باز نمود و فرمود: دخترم تو بعد از من مظلوم و ضعیف شمرده خواهی شد، و هر کس به تو آزار کند، به من آزار نموده، و هر کس تو را به خشم آورد، مرا به خشم آورده، و هر کس تو را خشنود کند، مرا خشنود نموده، و هر کس به تو نیکی کند، به من نیکی کرده و هر کس با تو قطع رحم کند، با من قطع رحم نموده، و هر کس با تو انصاف کند، با من انصاف نموده، و هر کس به تو ظلم کند، به من ظلم کرده است، چرا که تو از منی و من از تو هستم، و تو پارة تن من، و روح من می باشی.
سپس فرمود: من به خدا شکایت می کنم از کسانی که به تو ظلم می کنند. سپس حسن و حسین(علیهماالسلام) وارد شدند، و خود را بر روی آن حضرت انداختند و گریان شدند و گفتند: یارسول الله جان ما فدای شما باد. پس علی(علیه السلام) رفت تا آنان را از روی سینه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بردارد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سر مبارک خود را بالا نمود و فرمود: ای برادر من آنان را رها کن، تا مرا ببویند، و من نیز آنان را ببویم و از آنان توشه بگیرم، و آنان نیز از من توشه بگیرند، چرا که آنان بعد از من از روی ظلم و عدوان کشته خواهند شد، و لعنت خدا بر قاتلین آنان باد.
سپس فرمود: یا علی! تو نیز بعد از من مظلوم خواهی شد، و من در قیامت با کسانی که با تو دشمنی می کنند و تو با آنان دشمنی، دشمن خواهم بود(1).
ص: 56
و در روایت دیگری از امام باقر از پدرانش(علیهم السلام)نقل شده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از جمله«و أتزوّد منهما» فرمود: «فسیلقیان من بعدی زلزالاً، و أمراً عضالاً، فلعن الله من یخیفهما [یحیفهما]، اللّهمّ إنّی أستودعکهما و صالح المؤمنین».
یعنی، حسن و حسین بعد از من گرفتار زلزال و امر سخت و دشواری خواهند شد، و خدا لعنت کند کسانی را که آنان را در وحشت وترس [و تضییع حق] قرار می دهند، خدایا من حسن و حسین خود را به تو و به صالح المؤمنین [یعنی امیرالمؤمنین] می سپارم(1).
در تأویل الآیات و بحارالأنوار از تفسیر الماهیار، از عیسی بن داود نجّار از موسی بن جعفر از امام صادق(علیهم السلام) نقل شده که فرمود: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن وحسین(علیهم السلام) را جمع نمود و در را بر روی آنان بست و فرمود: شما اهل من و اهل الله هستید، و خداوند عزّوجلّ بر شما سلام می فرستد، و اکنون جبرئیل در کنار شماست، و می گوید: خداوند عزّوجلّ می فرماید: من دشمن شما را وسیله فتنه [و آزمایش] برای شما قرار دادم، شما چه می گوئید؟ پس علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) گفتند: یارسول الله! ما در مقابل امر خداوند صبر می کنیم و به قضای او راضی هستیم، تا خدای خود را ملاقات نمائیم، و پاداش کامل و فراوان او را به دست آوریم، چرا که ما از خدای خود شنیده ایم که به صابران وعدة همه خیرات را داده است.
پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گریان شد، و صدای گریه و ناله او به خارج خانه رسید، و این آیه نازل شد: «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ کانَ رَبُّکَ بَصیرا»(2)،(3).
مرحوم شیخ طوسی از مرحوم صدوق با سند خود از عبدالله بن عباس نقل نموده که گوید: هنگامی که رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا فرا رسید،آن حضرت فراوان گریه نمود تا محاسن او خیس شد، و
ص: 57
چون از سبب گریة او سؤال کردند، فرمود: من برای مظلومیت ذریّه و فرزندان خود گریه می کنم، و از آنچه شرار امّت بعد از من با آنان می کنند گریان هستم، مثل این که من می بینم که دخترم فاطمه بعد از من مظلوم می شود، و صدا می زند: «یا أبتاه، یا أبتاه» و احدی از امّت من به فریاد او نمی رسد.
و چون حضرت فاطمه(علیهاالسلام) این سخنان را شنید گریان شد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: «عزیزم فاطمه گریه مکن» فاطمه(علیهاالسلام) عرضه داشت: «من به خاطر مصائب خود گریه نمی کنم بلکه به خاطر فراق شما گریه می کنم یا رسول الله».
پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: من تو را بشارت می دهم که تو زودتر از دیگران به من ملحق خواهی شد، و تو اوّل کسی هستی که از اهل بیت من به من ملحق می شوی(1).
مرحوم علامه مجلسی در بحار و دیگران نیز در کتب دیگر از موسی بن جعفر از امام صادق(علیهماالسلام) نقل کرده اند: که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) فرمود: ... یا علی! چه خواهی کرد اگر مردم [منافق] بعد از من بر تو مسلّط شوند، و خود را بر تو مقدّم نمایند، و طاغیه خود را بفرستند و تو را به بیعت با آنان دعوت نمایند؟ و مانند شتری لباس تو را بگیرند و تو را کشان کشان با خواری و غم و اندوه ببرند، و سپس دخترم فاطمه ذلیل و بی پناه شود؟!
ابن عباس گوید: هنگامی که فاطمه(علیهاالسلام) این سخنان را از پدر خود شنید، ناله ای زد و گریان شد، و از گریه او رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز گریان شد، و فرمود: دخترم گریه مکن، و ملائکه ی اطراف خود را آزار مکن، چرا که اکنون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل صاحب سرّ الهی در اینجا حاضرند، و به خاطر تو گریه می کنند، بلکه آسمان ها و زمین از گریه تو گریان شدند.
پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرضه داشت: یا رسول الله من تسلیم می شوم و صبر می کنم، و لکن با آنان بیعت نمی نمایم، و تا یارانی نیابم با آنان جنگ نخواهم نمود. و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خدایا تو گواه باش(2).
ص: 58
مرحوم علامه مجلسی با سند خود از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آنچه فاطمه به تو امر می کند را عمل کن، چرا که من او را به چیزهائی امر کردم که جبرئیل آن ها را به من امر نموده بود. سپس فرمود: یا علی بدان که من راضی هستم از کسی که فاطمه از او راضی باشد، و پروردگار من و ملائکه او نیز راضی هستند از کسی که فاطمه از او راضی باشد.
سپس فرمود: یا علی! وای بر کسی که به فاطمه ظلم کند، و وای بر کسی که با زور و ظلم، حق او را بگیرد، و وای بر کسی که به او بی احترامی و هتک حرمت نماید، و وای بر کسی که درب خانه او را آتش بزند، و وای بر کسی که به همسر او آزار نماید، و وای بر کسی که او را در مشقّت و سختی قرار بدهد، و وای بر کسی که سبب بیرون آمدن او از خانه شود. سپس فرمود: خدایا من از آنان بیزارم، و آنان نیز از من بیزار می باشند.
سپس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نام آزاردهندگان به فاطمه(علیهاالسلام) را بیان نمود، و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را در آغوش گرفت و فرمود: خدایا من دوست این ها و پیروانشان هستم، و بهشت را برای آنان ضمانت می کنم.
و من دشمن کسانی می باشم که با آنان دشمنی می کنند، و در حقشان ظلم می نمایند، و بر آنان مقدّم می شوند، و از آنان و شیعیانشان عقب می مانند، و من ضامن هستم که آنان را به دوزخ بفرستم. سپس به فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: به خدا سوگند ای فاطمه من از آنان راضی نمی شوم، تا تو راضی شوی. و به خدا سوگند از آنان راضی نمی شویم تا تو راضی شوی، و باز فرمود: به خدا سوگند من از آنان راضی نمی شوم تا تو راضی شوی(1).
ص: 59
و در کتاب یکصد منقبت ابن شاذان از سلمان نقل شده که گوید: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: ای سلمان! هر کس دخترم فاطمه (علیهاالسلام) را دوست بدارد، در بهشت با من خواهد بود، و هر کس او را دشمن بدارد، درآتش خواهد بود، ای سلمان! محبّت فاطمه(علیهاالسلام) در یکصد موقف سودمند است، و آسان تر آن ها وقت مرگ، و دخول قبر، و میزان اعمال، و محشر و صراط و حساب اعمال است، و فاطمه(علیهاالسلام) از هر کس راضی باشد من نیز از او راضی خواهم بود، و من از هر کس راضی باشم، خداوند از او راضی خواهد بود، و هر کس مورد خشم و غضب فاطمه باشد، من نیز بر او خشم خواهم داشت، و هر کس من بر او خشم داشته باشم، خداوند بر او خشم خواهد داشت سپس فرمود: ای سلمان، وای بر کسانی که به فاطمه و ذریّه و شیعیان او ظلم می کنند(1).
در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که وصیّت مختومه ای جبرئیل و ملائکه مقرّب خداوند برای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آوردند، و جبرئیل(علیه السلام) دستور داد تا همه مردم از اطراف پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خارج شوند، جز امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فاطمه(علیهاالسلام) که بین پرده و درب خانه بود ...
امام صادق(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: جبرئیل و میکائیل و ملائکه مقرّب خداوند بین من و تو حاضرند، تا من آنان را بر تو شاهد بگیرم.
ص: 60
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آری، آنان شاهد باشند، و من نیز آنان را شاهد می گیرم، پدر و مادرم فدای شما یا رسول الله.
پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنان را بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) شاهد گرفت، و از چیزهایی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امر جبرئیل و امر الهی بر علی(علیه السلام) شرط نمود این بود که به او فرمود: یا علی آیا به آنچه در این وصیّت نامه هست عمل می کنی؟ ... تا این که فرمود: باید با من عهد کنی که در مصائب آینده صابر باشی و غیظ و خشم خود را نسبت به ضایع شدن حق من [و حق خود] و غصب خمس و هتک حرمت خود فرو ببری، و علی(علیه السلام) فرمود: آری یا رسول الله چنین خواهم نمود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از آن فرمود: سوگند به خدائی که دانه را داخل زمین می شکافد، و انسان را خلق می کند، من از جبرئیل(علیه السلام) شنیدم که به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می گفت: «ای محمّد به او بگو و او را آگاه کن که حرمت او شکسته می شود، و آن حرمت خدا و حرمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می باشد، و از او پیمان بگیر که محاسن او به خون سرش خضاب خواهد شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: من با سخنانی که از جبرئیل شنیدم، غش کردم، و به رو افتادم، و گفتم:
آری پذیرفتم و راضی شدم، که حرمت من شکسته شود، و سنّت های پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تعطیل گردد، و کتاب خدا پاره پاره شود، و کعبه خراب گردد، و محاسن من با خون سرم خضاب شود، و من برای خدا به همة این مصیبت ها تا آخر عمر صبر خواهم نمود، تا تو را در آن عالم ملاقات کنم.
سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را طلب نمود، و همان پیمانی که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) گرفته بود را از آنان نیز گرفت، و آنان نیز مانند پدر خود پذیرفتند، و وصیّت نامه مختومه شد.
امام کاظم(علیه السلام) می فرماید: به پدرم گفتم: آیا در آن وصیّت نامه، ریختن به خانه فاطمه(علیهاالسلام) و هجوم و مخالفت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوشته شده بود؟ پدرم فرمود: آری به خدا سوگند، ریز و درشت آن ها ثبت شده بود. سپس فرمود: مگر سخن خدا را نشنیده ای که می فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ»(1)؟ سپس فرمود: به خدا سوگند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امیرالمؤمنین و فاطمه(علیهماالسلام) فرمود: آیا شما به آنچه من گفتم آگاه شدید، و پذیرفتید؟ و آنان گفتند: آری ما دانستیم و پذیرفتیم، و بر آن مصائب صبر خواهیم نمود(2).
ص: 61
در کتاب سلیم از ابن عباس نقل شده که گوید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگام رحلت از دنیا پس از سخنانی که با اهل بیت خود داشت، روی مبارک خویش را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمود و فرمود: «ای برادر من! بدان که قریش (یعنی مهاجرین) در همین زودی بر تو مسلط می شوند، و همگی نسبت به ظلم و غلبه ی بر تو متّفق می گردند.
ص: 62
سپس روی مبارک خود را به فاطمه(علیهاالسلام) نمود، و فرمود: تو اوّل کسی هستی از اهل بیت من، که به من ملحق می شوی، و تو سیّده و آغای زنان بهشت خواهی بود، و زود است که تو بعد از من گرفتار ظلم وغیظ و خشم گردی، تا جائی که تو را می زنند، و استخوان پهلوی تو را می شکنند!! خدا لعنت کند قاتل تو، و کسی را که امر به قتل تو می نماید، و راضی به ظلم تو می باشد، و به ظالمین تو و شوهر و فرزندان تو کمک می کند(1).
علامه مجلسی(رحمه الله) گوید: من به خطّ شیخ محمّدبن علی جبعی به نقل از خطّ شهید اوّل(رفع الله درجته) از مصباح شیخ ابی منصور(طاب ثراه) یافتم که گوید: روایت شده که پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روزی وارد بر فاطمه(علیهاالسلام) شد، و فاطمه برای پدر خود طعامی از نان و خرما و روغن آماده نمود، و چون آن حضرت با علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) از آن طعام خوردند، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سجده نمود، و سجده ی او طولانی شد، و گریه کرد، و سپس خندید و نشست، و چون علی(علیه السلام) جرأت بیشتری داشت، عرض کرد: یا رسول الله! ما امروز چیزی را از شما دیدیم که تاکنون ندیده بودیم؟!
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من هنگامی که با شما غذا خوردم، از اجتماع و سلامت شما شاد شدم، و سجدة شکر نمودم، و جبرئیل(علیه السلام) بر من نازل شد و به من فرمود: «به خاطر اجتماع با اهل خود شاد شدی و سجدة شکر انجام دادی؟» گفتم: آری. فرمود: آیا به تو بگویم: بعد از تو بر سر خانواده ات چه خواهد آمد؟ گفتم: آری. فرمود:
«امّا دخترت اوّل کسی است که به تو ملحق خواهد شد، بعد از آن که مظلوم می شود، و حق او از بین می رود، و از ارث خود محروم می گردد، و همسر او علی نیز مورد ظلم قرار می گیرد، و پهلوی فاطمه شکسته می شود، و امّا پسر عمّ تو علی نیز مظلوم خواهد شد، و از حق خود منع می شود و سپس شهید می گردد، و امّا حسن نیز مظلوم می شود، و از حق خود نیز منع می گردد، و با سمّ کشته خواهد شد، و حسین نیز مظلوم می گردد و از حق خود ممنوع می شود، و او و عترت او کشته می شوند، و اسب ها بر بدن او تاخته می شوند، و خیام او غارت می گردد، و خانواده و ذریّه او اسیر می شوند، و بدن آغشته به خون او را، افراد غریبی دفن می کنند!» و چون این خبرها را از جبرئیل شنیدم، گریه کردم و گفتم:
ص: 63
آیا کسی قبر او را زیارت می کند؟ جبرئیل گفت: آری غریبه ها او را زیارت خواهند نمود. گفتم: ثواب زیارت فرزندم حسین چه قدر خواهد بود؟ جبرئیل گفت: برای زائر او پاداش هزار حج و هزار عمره خواهد بود که همه آن ها را با تو انجام داده باشد.» پس من خندان شدم(1).
در کتاب امالی و خصال مرحوم صدوق از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که آن حضرت - ضمن بیان گریه کنندگان عالم که آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه(علیهاالسلام) بوده اند - می فرماید: و امّا فاطمه دختر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به قدری از فراق پدر خود گریه کرد، که اهل مدینه [به خاطر رسوائی خود که از او و شوهرش حمایت نکرده بودند] به او گفتند: «تو با این گریه ها ما را اذیّت نمودی!» از این رو فاطمه(علیهاالسلام) به مزار شهدای احد می رفت و هر چه می خواست گریه می نمود و سپس به خانه بازمی گشت ...(2)
ص: 64
و در کتاب امالی طوسی از ابان بن تغلب از امام صادق(علیه السلام) نیز نقل شده که می فرماید: هنگامی که فاطمه(علیهاالسلام) از نزد ابوبکر بازگشت [و ابوبکر او را از فدک محروم نمود] داخل خانه شد و به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ای پسر ابوطالب، تو مانند جنین در شکم مادر، خود را جمع نمودی، و مانند انسان متّهم در خانه نشستی؟ در حالی که تو [شجاعان و] بازهای شکاری را مغلوب نمودی، و فریب آنان را نخوردی، اکنون پسر ابوقحافه فدک را - که وسیله معاش فرزندان من بود - از من گرفت، و به خدا سوگند با من تندی، و مخاصمه کرد، و با سخنان بی اساس خود مرا رد نمود، و مردم نیز از من حمایت نکردند! و من با خشم رفتم و محکوم بازگشتم، ای کاش قبل از این ذلّت مرده بودم ... تا این که فرمود:
آه که پناهگاهم (رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت، و بازوی قدرت من سست شد، و من باید به خدای خود شکوه کنم، و برای نجات خویش به پدر خود بازگردم، خدایا قدرت تو بیش از هر کسی است [و من به تو پناه می برم].
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «ای دختر برگزیده خدا، و ای باقی ماندة خانه نبوّت، ویل برای تو نیست، بلکه ویل برای دشمنان و بدگویان تو است، به خدا سوگند من در دیانت خود سست نشده ام و در انجام وظیفه خود در حدّ مقدور کوتاهی نکرده ام، و اگر فکر می کنی که معاش تو مختل شود، همانا رزق تو را خداوند ضمانت نموده، و فرزندان تو نیز از این جهت در امان هستند، و آنچه خداوند به جای غصب فدک به تو می دهد بهتر از فدک خواهد بود، و تو باید به خاطر خدا صبر کنی». پس حضرت فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «حسبی الله و نعم الوکیل» و سکوت نمود(1).
ابن ابی الحدید گوید: برخی گویند: فاطمه زهرا(علیهاالسلام) با گریه های خود می خواسته مظلومیّت و مغلوبیّت خود را از هیئت حاکمه اعلان نماید، و خداوند داناتر به این معناست، و شیعیان روایت کرده اند، که عده ای از
ص: 65
صحابه از گریه های او ناراحت بوده و از او خواسته اند که از کنار مسجد دور شود و به اطراف مدینه برود و گریه کند(1)!
مرحوم علامه مجلسی از تفسیر عیّاشی نقل نموده که گوید: امّ سلمه پس از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داخل بر فاطمه(علیهاالسلام) شد، و عرضه داشت: ای دختر رسول خدا حال شما چگونه است؟ و فاطمه علیهاالسلام) فرمود: دو چیز مرا ناتوان و گرفتار نموده، فقدان پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مظلومیّت وصیّ او علی(علیه السلام). سپس فرمود: به خدا سوگند! حجاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حرمت او شکسته شد، و امامت وصیّ او - که در تأویل قرآن و سنّت پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت شده بود- غصب گردید، و کینه های مردم که از جنگ بدر و احد پنهان شده بود، آشکار شد...(2)
و در بیت الأحزان از روضة الواعظین و غیر آن نقل شده که حضرت زهرا(علیهاالسلام) بعد از رحلت پدر خود و بیعت گرفتن غاصبین خلافت از علی(علیه السلام) چهل روز بیماری سختی پیدا نمود تا از دنیا رحلت کرد، و چون مرگ او فرا رسید، امّ ایمن و اسماء بنت عمیس را سراغ علی(علیه السلام) فرستاد و او را احضار نمود، و به او فرمود: پسر عمّ! مرگ من فرا رسیده و نزدیک است که من به پدر خود ملحق شوم و من چیزهائی در قلب خود دارم و می خواهم به شما وصیّت کنم؟
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ای دختر رسول خدا به هر چه دوست داری وصیّت کن، پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) بالای سر او نشست و دیگران را از اطاق خارج نمود، و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: ای پسر عمّ شما در این مدّتی که با من زندگی کردی از من دروغ و خیانت و مخالفتی ندیدی! امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: معاذ الله! تو از هر کسی داناتر به خدا و بهتر و با تقواتر و گرامی تر و خائف تر از او هستی، و هرگز با من مخالفتی نداشته ای، و فراق تو برای من سخت می باشد، جز این که چاره ای از مرگ نیست.
سپس فرمود: «به خدا سوگند با این سخنان، مصیبت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بر من تازه نمودی، و رحلت و فقدان تو برای من بزرگ شد «فإنّا لله و إنّا إلیه راجعون» چه قدر این مصیبت سخت و
ص: 66
دردناک و غمبار است؟! به خدا سوگند، این مصیبت را تسلیت و تسکینی نیست، و مثل و مانندی ندارد» و سپس ساعتی فاطمه و امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) گریه کردند، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) سر فاطمه(علیهاالسلام) را به سینه چسبانید و فرمود: وصیّت های خود را آن گونه که می خواهی بگو، و من همان گونه عمل خواهم نمود، گرچه بر خلاف میل من باشد. و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: خدا جزای خیر به شما بدهد ای پسر عمّ رسول خدا.
و سپس فرمود: بعد از من با أمامه دختر خواهرم - زینب - ازدواج کن، و بدن مرا در تابوتی قرار بده، و احدی از کسانی که به من ظلم کردند و حق مرا غصب نمودند را خبر مکن، و آنان هرگز بر جنازه ی من نماز نخوانند، و شبانه مرا دفن کن.
و از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فاطمه(علیهاالسلام) به علی(علیه السلام) فرمود: «هنگامی که من از دنیا می روم، شما باید مرا غسل بدهی، و بر من نماز بخوانی، و مرا داخل قبر نمائی، و لحد مرا مرتب کنی، و خاک بر قبر من بریزی، و مقابل صورت من بنشینی، و فراوان قرآن و دعا بخوانی، چرا که در آن ساعت میّت نیاز به انس دارد، و من تو را به خدا می سپارم و به تو دربارة فرزندانم سفارش می کنم».
سپس دختر خود امّ کلثوم را به سینه چسبانید و فرمود: «هنگامی که این دختر بالغ می شود، هر چه از من در منزل باقی مانده است از او باشد، تا خدا کار او را سامان دهد». و امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از فاطمه(علیهاالسلام) به این وصیّت ها عمل نمود(1).
در کتاب «کفایة الأثر» از محمودبن لبید نقل شده که گوید: هنگامی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، فاطمه(علیهاالسلام) نزد قبور شهدای احد و قبر حمزه می آمد، و در آنجا گریه می کرد، و
ص: 67
یکی از روزها من نزد قبر حمزه رفتم و فاطمه(علیهاالسلام) را دیدم که در آنجا گریه می نمود، پس صبر کردم تا گریه او ساکت شد، و سپس نزد او رفتم و پس از سلام گفتم: یا سیّدة النسوان! به خدا سوگند تو با گریه خود رگ های قلب مرا پاره کردی!
فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: من حق دارم از فراق پدر خود گریه کنم، چرا که من بهترین پدرها [یعنی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] را از دست داده ام، من عاشق رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستم. و سپس این شعر را خواند:
إذا مات یوماً میّت قلّ ذکره - و ذکر أبی مذ مات والله أکثر(اکبر)
گفتم: ای مولای من! مسأله ای در سینه من خلجان پیدا کرده است؟ فرمود: سؤال کن. گفتم: آیا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از وفات خود دربارة امامت علی(علیه السلام) تصریح نمود؟ فرمود: چه قدر شگفت آور است! آیا شما غدیرخم را فراموش نمودید؟! گفتم: آن را می دانم، ولکن می خواهم از شما سؤال کنم آیا خصوصی آن حضرت به شما در این باره چیزی نفرمود؟ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود:
من خدا را گواه می گیرم که از پدرم شنیدم که فرمود: علی بهترین کسی است که من در بین شما خلیفه و جانشین خود قرار می دهم، و او امام و پیشوا و خلیفه ی بعد از من خواهد بود، و پس از او دو سبط من [حسن و حسین] و نه امام از صلب حسین، امام و پیشوای مردم می باشند، و اگر شما از آنان پیروی کنید، آن ها را هدایت یافته و هدایت کننده خواهید یافت، و اگر با آنان مخالفت کنید، تا قیامت اختلاف بین شما ادامه خواهد یافت. پس من گفتم:
ای مولای من! پس چرا او برای گرفتن حق خود قیام نمی کند؟ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: به خاطر این که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مَثَل امام مَثَل کعبه است، و مردم باید گرد او بگردند، نه او گرد مردم بگردد. سپس فرمود: به خدا سوگند اگر مردم حق [امامت] را به اهلش وا می گذاردند، و از عترت پیامبر خود پیروی می نمودند، هرگز دو نفر هم دربارة [احکام] خدا اختلاف پیدا نمی کردند، و خلافت را خاندان نبوّت یکی پس از دیگری وارث می شدند، تا قائم ما نهمین فرزندم از فرزندان امام حسین قیام کند [و عالم را پر از عدل و داد نماید] و لکن این مردم کسی را که خدا [و رسول او] کنار زده بودند مقدّم نمودند، و کسی را که خدا [و رسول او] مقدّم داشته بودند کنار زدند، و هنگامی که پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خاک سپرده شد، با فکر ناقص و رأی باطل خود، برای پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خلیفه تعیین نمودند، هلاکت باد آنان را، آیا سخن خدا را نشنیدند، که می فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(1)
آری
ص: 68
شنیده بودند و لکن قلب ها و چشم های باطن آنان [به خاطر حبّ دنیا و ریاست] کور شده بود، چنان که خداوند می فرماید: «فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ»(1)
سپس فرمود: کار از کار گذشت، و حق به صاحبانش باز نخواهد گشت، و مردم به حق بازنمی گردند چرا که آنان [یعنی غاصبین خلافت] سفرة آمال و آرزوهای خود را پهن کردند، و مرگ را فراموش نمودند، و اعمال خویش را تباه و باطل کردند. سپس فرمود: خدایا من به تو پناه می برم از گمراهی بعد از هدایت(2).
صاحب کتاب کفایة الأثر مرحوم خزّاز قمّی پس از نقل روایت فوق گوید: این روایت را حضرت زینب دختر فاطمه و علی(علیهماالسلام)، و ابوذرّ، و سهل بن سعید انصاری و جابربن عبدالله انصاری، و حسین بن علی بن ابیطالب، و عباس بن سعد ساعدی نقل کرده اند، و اگر تأمل شود آنان از بزرگان اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خیار عترت و تابعین هستند و کسی نمی تواند در صدق کلام آنان تردیدی پیدا کند، و در این روایت تصریح به ائمه دوازده گانه(صلوات الله علیهم اجمعین) شده است، و از روایات متواتر محسوب می شود، و اگر کسی به امثال این روایت تردیدی پیدا کند، و اعتماد ننماید، به هیچ روایت دیگری نمی تواند اعتماد نماید(3).
ص: 69
مؤلّف گوید: روایت فوق گرچه در این کتاب تکرار شد و هدف بیان گریه های فاطمه(علیهاالسلام) بود و لکن حضرت فاطمه(علیهاالسلام) با آن غم و اندوه و قلب سوخته و چشم اشکبار خود، همه چیز را در این روایت جمع نموده و برای احدی عذری باقی نگذارده است، صلوات الله علیها و علی أبیها و بعلها و بنیها بعدد ما أحاط به علمه، و لعنة الله علی أعدائهم کذلک بأضعاف مضاعفة.
سپس محدّث قمی گوید: این ها ندای ناله ای است که از سینه حزین برمی آید، و بخشی از مصائبی است که کوه ها را آب می کند، و چه خوب است که سخن را با اشعار شیخ صالح حلی(رحمه الله) به پایان ببریم، او گوید:
الواثبین لظلم آل محمد
و محمد ملقی بلا تکفین
والقائلین لفاطم آذیتنا
فی طول نوح دائم و حنین
والقاطعین أراکة کیما تقیل
بظلّ أوراق لها و غصون
و مجمعی حطبٍ علی البیت الذی
لم یجتمع لولاه شمل الدین
والهاجمین علی البتول ببیتها
والمسقطین لها أعز جنین
ص: 70
والقائدین امامهم بنجاده
والطهر تدعو خلفه برنین
وقال الشاعرفی ذلک:
خلوا ابن عمی اولا کشف فی الدعا
رأسی و أشکو للاله شجونی
ما کان ناقة صالحٍ و فصیلها
بالفضل عندالله الّا دونی
و رنّت الی القبر الشریف بمقلة
عبری و قلبٍ مکمدٍ محزونی
قالت و اظفار المصاب بقلبها
غوثاه قلّ علی العداة معینی
أبتاه هذا السامری و عجله
تبعاً و مال الناس عن هارون
أیّ الرزایا أتّقی بتجلّدی
هو فی النوائب مذحییت قرینی
فقدی أبی، أم غصب بعلی حقّه
أم کسر ضلعی أم سقوط جنین
أ م أخذهم إرثی و فاضل نحلتی
أم جهلهم حقّی و قد عرفونی
ص: 71
قهروا یتیمیک الحسین و صِنْوَه
و سألتهم حقی و قد نهرونی(1)
مؤلّف گوید: آنچه بر فاطمه(علیهاالسلام) گذشته، تنها مظلومیّت او را ثابت نمی کند، بلکه بیش از آن مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ثابت می کند، چرا که دست او بسته بوده، و این مظلومیّت ها را دیده، و چاره ای جز صبر نداشته است، چنان که از خطبه شقشقیّه این معنا آشکار می شود، و اگر کسی بخواهد مظلومیّت علی و فاطمه(علیهماالسلام) را به دقّت بنگرد باید اشعار عمروبن عاص در جواب معاویه و نامه عمربن خطّاب به معاویه را که در پایان این کتاب آمده ملاحظه نماید.
مرحوم کلینی با سند خود از امام حسین(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: هنگامی که مادر ما فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت و پدرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را دفن نمود و قبر او را پنهان کرد برخاست و روی مبارک را به قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمود و فرمود: «السلام علیک یا رسول الله عنّی. والسلام علیک عن ابنتک و زائرتک والبائتة فی الثری ببقعتک والمختار الله لها سرعة اللحاق بک. قل یا رسول الله عن صفیتک صبری وعفا عن سیّدة نساء العالمین تجلّدی. إلا أنّ لی فی التأسّی بسنّتک فی فرقتک موضع تعزّ فلقد وسّدتک فی ملحودة قبرک وفاضت نفسک بین نحری و صدری. بلی وفی کتاب الله أنعم القبول «إنّا لله وإنّا إلیه راجِعُون» قد استرجعت الودیعة واخذت الرهینة وأخلست الزهراء فما اقبح الخضراء والغبراء یا رسول الله، أمّا حزنی فسرمد و أمّا لیلی فمسهّد. و هَمٌّ لا یبرح من قلبی أو یختار الله لی دارک التی أنت فیها مقیم. کَمَدٌ مقیح و هَمّ مهیج. سرعان ما فرّق بیننا و إلی الله أشکو وستنبّئک ابنتک بتظافر أمّتک علی هضمها. فأحفها السؤال واستخبرها الحال . فکم من غلیل معتلج بصدرها لم تجد الی بثّه سبیلاً. وستقول و یحکم الله وهو خیر الحاکمین. سلام موّدعٍ لا قالٍ ولا سئمٍ. فإن انصرف فلا عن ملالةٍ و إن أقم فلا عن سوء ظنّ بما وعد الله الصابرین. واهاً واهاً والصبر أیمن و أجمل ولولا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاماً معکوفاً ولأعوّلت إعوال الثکلی علی جلیل الرزیّة.
فبعین الله تدفن ابنتک سرّاً وتهضم حقّها وتمنع إرثها ولم یتباعد العهد ولم یخلف منک الذکر و إلی الله یا رسول الله المشتکی وفیک یا رسول الله أحسن العزاء صلّی الله علیک و علیها السلام والرضوان(2).
و اقد أجاء من قال:
ص: 72
ولأیّ الأمور تُدفن سرّاً
بَضْعه المصطفی و یُعفی ثراها
فمضت و هی أعظم الناس شجوا
فی فم الدهر غصّة من حواها
و ثَوَت لاتُری لها الناس مثوی
أیّ قدس یضمّه مثواها(1)
وقال آخر:
حتی تواری بالحجاب بدرها
لهفی لها لقد اُضیع قدرُها
ما جاوز الحدَّ من البیانِ…
تدفن لیلاً و یعفی قبرها
إلا لوجدها علی أهل الجفا
مجهولۀ بالقدر و القبر معا!!3
تجرّعت من غصص الزمان
أ بضعۀ الطهر العظیم قدرها
ما دفنت لیلاً بسترٍ وخفا
ما سمع السامع فیما سُمعا
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه(2) هنگام دفن فاطمه(علیهاالسلام) می فرماید: «السلام علیک یا رسول الله عنّی، و عن ابنتک النازلة فی جوارک، والسریعة اللحاق بک، قلّ یا رسول الله عن صفیّتک صبری، و رَقّ عنها تجلّدی إلّا أنّ فی التأسّی لی بعظیم فرقتک، و فادح مصیبتک، موضع تعزٍّ، فلقد وسّدتک فی ملحودة قبرک، و فاضت بین نحری و صدری نفسک، فإنّا لله و إنّا إلیه راجعون
یعنی، «سلام بر تو ای رسول خدا، از من و از دخترت که هم اکنون در جوار تو شتابان وارد شده، و به تو ملحق گردیده است ای رسول خدا! صبر من به خاطر دختر تو فاطمه(علیهاالسلام) کم شد، و توان و قدرت و خویشتن داری من ضعیف گردید، جز آن که برای من که سنگینی مصیبت تو را تحمّل نمودم، این مصیبت قابل تحمّل است، چرا که من با دست خود تو را در قبر نهادم، و جان گرامی تو هنگام رحلت، میان سینه و گردنم
ص: 73
پرواز نمود «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» یعنی همه ما ملک خدائیم و به سوی او باز خواهیم گشت». تا این که فرمود:
«فلقد استرجعت الودیعه، و أخذت الرهینه! أمّا حزنی فَسَرْمَد، و أمّا لیلی فمسهّد، إلی أن یختار الله لی دارک التی أنت بها مقیم، و ستنبّئک ابنتک بتضافر أمّتک علی هضمها، فأحفها السؤال، واستخبرها الحال، هذا و لم یطل العهد، و لم یخل منک الذکر، و السلام علیکما سلام مودِّعٍ، لا قالٍ و لا سئمٍ، فإن أنصرف فلا عن ملالة، و إن أقم فلا عن سوء ظنٍّ بما وعد الله الصابرین»(1).
یعنی، «یا رسول الله حقّاً امانتی که به من سپرده بودی، به تو بازگشت، و به صاحبش رسید، و از این پس غم و اندوه من همیشگی خواهد بود، و شب هایم به بیداری و شب زنده داری خواهد گذشت، تا روزی که خداوند مرا به تو ملحق نماید، و جوار تو را برای من انتخاب کند، و زود است که دخترت به تو خبر دهد که امّت تو چگونه بر سر او فرو ریختند، و بر ستم و ظلم به او اجتماع نمودند؟!
پس تو خود از او سؤال کن، و از او بخواه تا بگوید: مردم بر سر او و ما چه آوردند؟! در حالی که زمانی از رحلت تو نگذشته بود، و یاد تو فراموش نشده بود!! سلام من بر تو و بر دخترت فاطمه سلام وداع کننده ای که نه از ناخشنودی ، و نه از خسته دلی وداع می کند ، او اگر باز می گردد و از کنار قبر تو دور می شود از خستگی نیست، و اگر در کنار قبر تو بنشیند، از بی صبری و نارضایتی به وعده های خداوند به صابران نیست».
و در کتاب کافی از امام حسین(علیه السلام) نقل شده که می فرماید: هنگامی که مادر ما فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رحلت نمود، امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را مخفیانه دفن نمود، و قبر او را پنهان کرد و برخاست و روی مبارک خود را به قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمود و فرمود: ««السلام علیک یا رسول الله عنّی. والسلام علیک عن ابنتک و زائرتک والبائتة فی الثری ببقعتک، و المختار الله لها سرعة اللحاق بک، قلّ یا رسول الله عن صفیّتک صبری و عفی عن سیدة نساء العالمین تجلّدی، إلّا أنّ لی فی التأسّی بسنّتک فی فرقتک موضع تعزّ فلقد وسّدتک فی ملحودة قبرک، و فاضت نفسک بین نحری و صدری، بلی وفی کتاب الله[لی] أنعم القبول «إنّا لله وإّنا إلیه راجعون» قد اِستُرجِعَتِ الودیعة و أُخِذَت الرهینة وأخلست الزهراء، فما أقبح الخضراء والغبراء یا رسول الله، أمّا حزنی فَسَرمَدٌ و أمّا لیلی فَمُسَّهَدٌ. و هَمٌّ لا یبرح من قلبی أو یختار الله لی دارک التی أنت فیها مقیم. کَمَدٌ مُقیحٌ و هَمّ مهیج. سرعان ما فُرِّقَ بیننا و الی الله أشکو، و سَتُنبّئک ابنتک بتظافر أمّتک علی هضمها، فَأَحْفِها السؤال والستخبرها الحال. فکم من غَلیلٍ معتلجٍ بِصَدِرها لم تجد الی بِثِّهِ سبیلاً، و ستقول و یحکم الله وهو خیر الحاکمین.
ص: 74
سلام موّدعٍ لا قالٍ ولا سئمٍ. فإن أنصرف فلا عن ملالةٍ و إن أُقِم فلا عن سوء ظنٍّ بما وَعَد الله الصابرین. واهاً واهاً و الصبر أَیْمَنْ و أجْمَل و لولا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاماً معکوفاً و لأَعْوَلْتُ إِعْوالَ الثکلی علی جلیل الرزیة.
فَبعین الله تُدْفَنُ ابنتک سرّاً و تُهضَم حقّها و تُمنَعُ إرثها و لم یتباعد العهد و لم یخلف منک الذکر و إلی الله یا رسول الله المشتکی و فیک یا رسول الله أحسن العزاء صلّی الله علیک و علیها السلام والرضوان»(1).
مؤلّف گوید: ترجمه این خطبه نیز با اختلاف مختصری همانند خطبه قبل است، و نیازی به ترجمه جدید ندارد، و از دو خطبه ی یادشده ظاهر می شود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) با حال پریشان و چشم اشکباری این سخنان را فرموده است، و از جمله «لولا غلبة المستولین ...» ظاهر و آشکار می شود که اگر برای آن حضرت مانعی نمی بود، مانند مادر بچه مرده، در این مصیبت فریاد می نمود، و ناله های او به گوش مردم می رسید، و لکن به خاطر شماتت غاصبین خلافت، اندوه ها و ناله های خویش را فرو برده است، همانگونه که از جمله «فکم من غلیل معتلجٍ بصدرها ...» ظاهر می شود که حضرت زهرا(علیهاالسلام) نیز خشم و ناله خود را در سینه خویش نگه داشته بود، تا برای پدر خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان نماید!!
ابن ابی الحدید گوید: «بدان که روایات متواتر و مسلّمی در این باره از امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد شده است، مانند این که فرموده است: «ما زلت مظلوماً منذ قبض الله رسوله حتّی یوم الناس هذا» یعنی، من همواره پس از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا تا امروز مظلوم بوده ام.
و یا فرموده است: «اللّهمّ اخز قریشاً فإنّها منعتنی حقّی و غصبتنی أمری».
یعنی، خدایا قریش را خوار و ذلیل کن، چرا که آنان حق مرا ندادند، و خلافت را از من غصب نمودند. و یا فرموده است: «فجزی قریشاً عنّی الجوازی، فإنّهم ظلمونی حقّی، و اغتصبونی سلطان ابن أمّی» یعنی، خدا قریش را به خاطر ضایع کردن حق من کیفر دهد، چرا که آنان نسبت به حق من ظلم کردند، و امامت و خلافت من بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را غصب نمودند.
و یا هنگامی که شنید شخصی ندای مظلومیّت سر داده و می گوید: من مظلوم واقع شده ام، فرمود: «هلمّ فلنصرخ معاً، فإنّی ما زلت مظلوماً»
یعنی، بیا تا با همدیگر فریاد مظلومیّت سر بدهیم، چرا که من همواره تاکنون مظلوم بوده ام.
ص: 75
و یا پس از آن که ابوبکر خلافت را غصب نمود فرمود: «و انّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحی»
یعنی، ابوبکر به خوبی می دانست که شأن من نسبت به خلافت مانند قطب سنگ آسیاب است نسبت به آسیاب و با این که منزلت من را نسبت به خلافت و امامت می دانست حق مرا غصب نمود.
و یا در خطبه شقشقیّه فرموده است: حق مرا غصب کردند، و من یاوری نداشتم و متحیّر مانده بودم که آیا با دست خالی و نداشتن ناصر و حامی به جنگ با آنان برخیزم، و یا صبر پیشه کنم ... پس صبر را اصلح دیدم و صبر نمودم مانند کسی که استخوانی در گلو و خاری در چشم او مانده باشد، چرا که می دیدم همه چیز مرا غارت کردند.
و یا فرموده است: «أصغیا بإنائنا، و حملا الناس علی رقابنا»
یعنی، ابوبکر و عمر با ظرف ما سیراب شدند و مردم را بر گردن ما سوار نمودند.
و یا فرموده است: «إنّ لنا حقاً إن نُعْطَهُ نَأْخُذْهُ، و إن نُمْنَعْهُ نَرْکَبْ أعجاز الإبل و إن طال الثری»(1) یعنی، قطعا خلافت حق ماست، اگر به ما داده شود، ما در دست می گیریم و به وظیفه خود عمل می کنیم، و اگر ما از آن منع شویم با سختی باید از دیگران پیروی کنیم.
و یا فرموده است: ما زلت مستأثراً علیَّ مدفوعاً عمّا أستحقّه و أستوجبه».
یعنی، همواره دیگران بر من مقدّم شدند، و چیزی که من مستحق آن بودم و برای من واجب شده بود را از من گرفتند»(2).
مؤلّف گوید: برخی از این جملات را شیخ مفید(رحمه الله) در کتاب الجمل(3)، و حلبی در تقریب المعارف(4) نقل کرده اند.
در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، و وسائل الشیعه، و اعتقادات شیخ مفید، و امالی شیخ طوسی، و مناقب ابن شهر آشوب، و فضائل شاذان بن جبرئیل قمی، و بحارالأنوار علامه مجلسی، و بیت الأحزان محدث قمی و کتب فراوان دیگری نقل شده که امیرالمؤمنین به دنبال هر خطبه از خطبه های خود بالای منبر می فرمود: «ما زلت
ص: 76
مظلوماً منذ قبض الله نبیّه». و علّت مظلومیّت او این بوده که آن حضرت بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یاور و ناصری نداشته ، و دشمنان او فراوان بوده اند، از این رو نتوانسته حقّ خود را بگیرد، و تا آخر عمر، نسبت به حق خود محروم و مظلوم بوده است.
مرحوم محدّث قمی در کتاب بیت الأحزان گوید: مرحوم کلینی در کتاب کافی از سدیر نقل نموده که گوید: ما خدمت امام باقر(علیه السلام) بودیم و سخنی از حوادث بعد از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بی وفائی مردم نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) به میان آمد، و شخصی به امام باقر(علیه السلام) گفت: پس عزّت بنی هاشم و جمعیّت آنان چه شد؟ و امام باقر(علیه السلام) فرمود:
«مگر بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند نفر از بنی هاشم حامی امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند؟ آری فقط دو نفر انسان ضعیف و ناتوان و تازه مسلمان ، مانند عقیل و عباس مانده بودند، و آنان از طُلَقا بودند، که بعد از فتح مکّه دستگیر شدند و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنان را آزاد نمود».
سپس فرمود:« به خدا سوگند اگر حمزه و جعفر زنده می بودند، منافقین نمی توانستند بر علی(علیه السلام) مسلّط شوند».
از این رو از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که همواره در پایان سخنان خود می فرمود: «ما زلت مظلوماً منذ قبض الله نبیّه».
مسیّب بن نجیّه گوید: روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) خطبه می خواند و یک مرد اعرابی به او گفت: «وا مظلمتاه» یعنی من مظلوم واقع شده ام، به فریاد من برسید، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: نزد من بیا و چون او نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد، به او فرمود: من به اندازة هر مَدَر و وَبَری مظلوم شدم.
و ابوذر همواره دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) می گفت: «الشیخ المظلوم المضطهد حقّه».
از این رو مرحوم کلینی در زیارت آن حضرت از ابی الحسن ثالث (یعنی امام هادی علیه السلام) نقل نموده که می فرماید: «السلام علیک یا ولیّ الله، أنت أوّل مظلوم و أوّل من غصب حقّه، صَبَرْتَ و احتسبتَ حتّی أتاک الیقین، فأشهد أنّک لقیت الله و أنت شهید، عذّب الله قاتلک بانواع العذاب و جدّد علیه العذاب»(1).
سلیم گوید: سپس علی(علیه السلام) روی مبارک خود را به عباس و دیگران نمود و فرمود: آیا تعجّب نمی کنید که عمر و ابوبکر خمس ذی القربای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را که خداوند در قرآن برای ما واجب
ص: 77
نموده بود از ما منع نمود، و خداوند می دانست که آنان چنین خواهند نمود، از این رو فرمود: «إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ»(1) [و این آیه دلیل عدم ایمان آنان است] و تعجّب است که عمر منزل برادر من جعفر را خراب نمود و داخل مسجد قرار داد، و چیزی به فرزندان او نداد، و مردم به او اعتراض نکردند ... و تعجّب است که عمر از جهل و نادانی به همه عمّال خود در بلاد نوشت:
«جنب اگر برای غسل آب پیدا نکند، لازم نیست نماز بخواند، و لازم نیست تیمّم کند، گرچه تا آخر عمر آب پیدا نکند.» [و یا یکسال آب پیدا نکند] و مردم از او پذیرفتند و راضی شدند، در حالی که او و مردم می دانستند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمّار و اباذرّ را به خاطر جنابت و نماز و نبودن آب امر به تیمّم نمود و عمّار و اباذرّ و دیگران این مسأله را به عمر تذکر دادند و او نپذیرفت، و حتی سر خود را بالا نکرد!
سپس فرمود:
تعجّب است که عمر و ابابکر به خاطر جهالت و نادانی چیزهائی را از پیش خود داخل در حدود الهی نمودند، و ادّعا کردند که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت و دربارة ارث جدّ چیزی نفرمود و با این وضعیّت مردم با آنان بیعت کردند و آنها را تصدیق نمودند، و تعجّب است که عمر کنیزان صاحب فرزند را آزاد نمود، و مردم از او پذیرفتند، و امر پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در این باره ترک نمودند، و عجیب تر این است که شخصی به نام ابوکنف عبدی به عمر نوشت:
«من در مسافرت زن خود را طلاق دادم، و این خبر به گوش او رسید، و سپس من در طلاق خود رجوع نمودم و او هنوز در دوران عدة بود، و با نامه ای به او خبر دادم و نامه به دست او نرسید و او با دیگری ازدواج نمود ؟» و عمر در پاسخ او نوشت: «اگر کسی که با همسر تو ازدواج نموده، و با او همبستر شده است، همسر او خواهد بود، و اگر همبستر نشده همسر تو خواهد بود» و من شاهد بودم که این نامه را نوشت و لکن با من مشورت نکرد، و از من سؤال ننمود، و خود را بی نیاز از من دانست، و من خواستم او را نهی کنم، و لکن پیش خود گفتم: خدا او را مفتضح خواهد نمود، و مردم به او اعتراض نکردند، بلکه عمل او را پسندیدند و پذیرفتند و سنّت قرار دادند ... سپس فرمود:
عمر فصل «حیّ علی خیر العمل» را از اذان برداشت، و مردم از او پذیرفتند و آن را سنّت قرار دادند، ونیز عمر دربارة زنی که همسر او ناپدید شود و پس از چهار سال پیدا شود و آن زن با مرد دیگری ازدواج نموده باشد، گفت: همسر اول چون می آید مخیّر است بین این که همسر خود را بردارد، و یا صداقی که داده پس بگیرد. و مردم این حکم را از عمر پسندیدند و سنّت قرار دادند، و این از جهالت و بی اطلاعی آنان از کتاب خدا و سنّت رسول او (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.
ص: 78
و نیز عمر همة نابیناهای مدینه را از مدینه اخراج نمود، و برای عمّال خود در بصره طنابی را که طول آن پنج وجب بود فرستاد و دستور داد هرکس از عجم ها قامت او به اندازة این طناب است گردن او را بزنید ... و نیز طنابی برای عمّال خود در بصره فرستاد و گفت: هر بچّه ای که سرقت کرده اگر قامت او به اندازة این طناب است دست او را قطع کنید. و عجیب تر از این ها این است که دستور داد، مرد کذّابی را به دست زن کذابه ای سنگسار کنند، و مردم از او قبول کردند و گفتند: ملکی این ها را به زبان او جاری می کند و ...(1).
ما برخی از بدعت ها و جهالت های آنان را در کتاب «رهبران معصوم» و کتاب «میزان الحق» و غیر آن ها بیان کردیم و برخی را همان گونه که گذشت در این کتاب بیان کردیم.
اکنون خطبه ای که در کافی(2)و وسائل الشیعه(3)و بحارالأنوار(4)و تفسیر نورالثقلین(5)، و کتب دیگر از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است را نقل می کنیم تا حقانیّت و مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ثابت شود.
در این خطبه امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: والیان قبل از من [یعنی ابوبکر و عمر و عثمان] اعمالی را بر خلاف دستورات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام داده اند، و اگر من بخواهم مردم را بر خلاف آن ها، وابدارم، و بر طبق سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل کنم، نیروهای نظامی و سپاه من متفرّق می شوند، و جز افراد ناچیزی از شیعیان من - که فضل مرا از کتاب خدا و سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شناخته اند و اطاعت از من را بر خود واجب می دانند - کسی برای من باقی نمی ماند!!
سپس درباره بدعت های خلفای غاصب فرمود: «اگر من بخواهم مقام ابراهیم(علیه السلام) را به جای اوّل خود که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده بود، برگردانم، و خمس ذی القربای پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را که خداوند می فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ... »(6) به آنان بدهم- در حالی که به خدا سوگند ذی القربای آن حضرت ما هستیم، و خداوند ما را قرین نام خود و نام رسول خویش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده است، و می فرماید: « فللّه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل» - جُندی و لشگری برای من نخواهد ماند؟!» تا این که فرمود:
ص: 79
« آیا اگر من بخواهم فدک را به ورثة فاطمه(علیهاالسلام) برگردانم، و یا صاع رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به همان وزن قبلی خود بازگردانم، و خانه ها و زمین هایی که آن حضرت به افراد خاصّی داد و از آنان گرفته شد را به صاحبانش بازگردانم، و خانه جعفربن ابی طالب را به ورثة او بدهم، و از مسجد جدا سازم، و حکم های ناحقّی که دربارة مردم شده است را، به حق بازگردانم، و زن هایی که به ناحقّ تحت حبالة دیگران قرار گرفته اند را در اختیار شوهران واقعی آنان قرار بدهم [مانند زن هایی که به غیر شهود عادل طلاق داده شده اند] و ذریّه و فرزندان بنی تغلب را [که عمر جزیه و مالیات را از آنان برداشت] اسیر نمایم، و آنچه از زمین خیبر تقسیم شده است را به صاحبانش بازگردانم، و دفتر عطایای گروهی که غاصبین خلافت برای آنان قرار داده اند را محو کنم، و عطاهای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به صاحبانش بدهم [و فقرا را محروم نکنم] و همه را بالسویّه قرار بدهم و آنها را از دست اغنیا و ثروتمندان خارج کنم، و بدعت های عمر را دربارة خراج زمین ها کنار بگذارم، و ازدواج شریف و وضیع را، آزاد کنم، و مساوی قرار بدهم [و معیار را دین و اخلاق قرار بدهم] و خمس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را که آنان تعطیل کردند، برقرار نمایم، و مسجد آن حضرت را به همان وضعی که در زمان او بوده بازگردانم، و مسح بر روی کفش را حرام کنم، و حدّ نبیذ [که شراب مخصوصی بوده است] را اجرا کنم، و متعه حجّ و متعة زن ها را حلال کنم، و تکبیرات نماز میّت را پنج تکبیر قرار بدهم، و مردم را ملزم کنم که «بسم الله الرحمن الرحیم» را بلند بگویند، و کسانی را که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داخل مسجد خود نمود [و آنان آنها را خارج کردند] را داخل مسجد نمایم، و کسانی که آنان بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مسجد خارج نمودند را داخل نمایم، و مردم را وادار به حکم قرآن کنم، و طلاق سنّت را اجراء نمایم،(1) [کسی اطراف من نمی ماند.»] سپس فرمود:
«اگر من صدقات [یعنی زکات واجب] را طبق اصناف [آن که در قرآن ذکر شده] می گرفتم و حدود آن را رعایت می کردم [در حالی که آنان در غیر آن نه چیز نیز زکات قرار داده بودند] و وضو و غسل و نماز و اوقات و احکام آن را تعیین می کردم، و نصارای نجران را به جای خود بازمی گرداندم، و اسرای فارس و امثال آنان را مطابق حکم کتاب خدا و سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار می دادم، همه مردم از گرد من متفرّق می شدند، [ و سپاه و لشگری برای من باقی نمی ماند].
تا اینکه فرمود: به خدا سوگند من آنان را در کوفه از نماز تراویح [یعنی خواندن نمازهای نافله ماه رمضان با جماعت] نهی کردم و گفتم: این عمل بدعت می باشد، و لشگریان من فریاد کردند و گفتند: «ای مسلمانان علی سنّت عمر را تغییر داده و نمی گذارد ما در ماه رمضان نماز تراویح را برگزار کنیم» و من ترسیدم که آنان بر من بشورند و اختلافی ایجاد شود، وهمة این ها به خاطر اطاعت مردم از پیشوایان گمراه و دعوت کنندگان به آتش
ص: 80
بود، در حالی که خداوند می فرماید: «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ»(1)
تا این که فرمود: «و الله المستعان علی من ظلمنا و لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلّی العظیم»(2).
ص: 81
مؤلف گوید : آنچه گذشت عمل معاویه وپیروان او بود ولکن خداوند می خواهد نور خود را روشن وکامل کند وحق را به زبان مخالفین جاری نماید، از این رویکی از علمای معروف اهل سنّت به نام «سمهودی» در کتاب «جواهر العقدین»(1) فصلی از کتاب خود را دربارة پرهیز از بغض و دشمنی اهل البیت(علیهم السلام) و لعنت بر ظلم کنندگان به آنان قرار داده، و روایاتی را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این باره نقل نموده است.
«ابن مغازلی» نیز در کتاب «مناقب» خود از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «الویل لظالمی أهل بیتی، عذابهم مع المنافقین فی الدرک الأسفل من النار»(2). یعنی وای بر ظالمین اهل بیت من، همانا عذاب آنان - در کنار منافقین - در طبقه پائین دوزخ خواهد بود.
و در کتاب «ذخائرالعقبی» از آن حضرت نقل شده که فرمود: «إنّ الله حرّم الجنّة علی من ظلم أهل بیتی، أو قاتلهم، أو أغار علیهم، أو سَبَّهم»(3)
یعنی، خداوند بهشت را بر ظالمین به اهل بیت من، و کسانی که با آنان به جنگ برخیزند، و یا آنان را غارت نمایند و یا دشنام بدهند، حرام نموده است.
و در «کنزالعمّال»(4) از آن حضرت نقل شده که فرمود: «اشتدّ غضب الله علی من آذانی فی عترتی» یعنی، غضب خداوند بر کسانی که دربارة اهل بیت من، به من آزار نمایند، سخت خواهد بود.
و فرمود: «من آذانی فی أهلی فقد آذی الله» یعنی هر کس دربارة اهل بیت من به من آزار کند، به خداوند آزار نموده است(5).
سلیم بن قیس گوید: علی بن ابیطالب(علیه السلام) به من فرمود: من با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از بین برخی از باغات مدینه حرکت می کردیم، تا به باغستانی رسیدیم و من گفتم: یا رسول الله! چه باغستان نیکوئی
ص: 82
است؟ و آن حضرت فرمود: برای تو در بهشت بهتر از این هست. سپس به باغستان دیگری رسیدیم و من گفتم: یا رسول الله! چه باغستان نیکوئی است؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: برای تو در بهشت بهتر از این هست. تا این که به هفت باغستان برخورد نمودیم. و من نسبت به هر کدام گفتم: چه باغستان نیکوئی است؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: برای تو در بهشت بهتر از این ها هست. و چون به جای خلوتی رسیدیم، آن حضرت مرا در آغوش گرفت و با صدای بلند گریه کرد و فرمود: پدرم فدای وحیدِ شهیدی که تنها و بی کس است و او را می کشند و به شهادت می رسد.
پس من به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتم: برای چه گریه می کنید؟ فرمود: «کینه هایی از تو در سینه های این مردم است که آن ها را بعد از من ظاهر می کنند، و آن کینه ها از جنگ بدر و احد می باشد» گفتم: آیا دین من در آن حوادث سالم می ماند؟ فرمود:
آری، من به تو بشارت می دهم که تو در حیات و ممات خود از من جدا نمی شوی، و تو برادر و وصیّ و صفیّ و وزیر و وارث من هستی، و دیون مرا تو ادا می کنی، و پیام های مرا تو می رسانی، و وعده های مرا تو انجام می دهی و آنچه از مردم به عهدة من هست را تو برطرف می کنی، و امانات مردم را نزد من، تو پرداخت می کنی، و توئی که بر سنّت من ، با ناکثین و قاسطین و مارقین امّت من جهاد خواهی نمود، و تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، و تو مانند هارون خواهی شد، که قوم موسی او را ضعیف شمردند، و نزدیک بود که او را بکشند، پس تو باید در مقابل ظلم قریش صبوری کنی، و از جنگ با آنان پرهیز نمایی، چرا که تو برای من همانند هارون برای موسی می باشی، و پیروان تو نیز همانند پیروان هارون خواهند بود، و آنان [یعنی دشمنان تو] به منزلة عِجْل و پیروان او می باشند، و موسی هنگامی که هارون را به جای خود قرار داد [و به میقات رفت] دستور داد اگر مردم به گمراهی رفتند، و تو یاورانی داشتی با آنان جنگ کن، و اگر یاورانی نیافتی، دست بازدار و جان خود را حفظ کن، تا سبب اختلاف نشوی».
سپس فرمود: یا علی! خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود، جز آن که برخی از مردم از روی میل به او ایمان آوردند، و برخی از روی کراهت [و نفاق] و خداوند گروه منافق را بر گروه غیرمنافق مسلّط نمود، تا منافقان مؤمنان را کشتند و پاداش مؤمنان فراوان شد، و هیچ امّتی بعد از پیامبر خود اختلاف پیدا نکردند جز آن که اهل باطل بر اهل حق مسلّط شدند، و خداوند نیز اختلاف را بر این امّت تقدیر نمود، و البته می توانست همه آنان را هدایت کند، تا حتی بین دو نفر اختلافی نباشد، و نزاعی رخ ندهد، و مفضول حق صاحب فضل را انکار ننماید، و اگر می خواست می توانست در عقوبت مردم تعجیل نماید، تا ظالم تکذیب شود و راه حق روشن باشد، و لکن او دنیا را دار عمل، و آخرت را دار قرار [و جزا] قرار داد، تا بدکاران را به کیفر و مجازات خود برساند، و نیکوکاران را پاداش نیک بدهد «لِیَجْزِیَ الَّذینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی» پس من گفتم:
ص: 83
«الحمدلله شکراً علی نعمائه و صبراً علی بلائه و تسلیماً و رضیً بقضائه»(1).(2)
امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در پایان ماه شعبان [یعنی جمعه آخر آن] برای ما خطبه خواند و فرمود: ای مردم ماه خدا با برکت و رحمت و مغفرت به شما روی آورده.... و سپس فضائل ماه مبارک رمضان را بیان فرمود و من بین خطبه آن حضرت برخاستم و گفتم: یا رسول الله، افضل اعمال این ماه چیست؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «افضل اعمال این ماه پرهیز از محارم و گناهان است» و سپس گریان شد، و من گفتم: یا رسول الله! برای چه گریه می کنید؟ فرمود: «یا علی أبکی لما یُستَحلّ منک فی هذا الشهر کأنّی بک و أنت تصلّی لربّک و قد انبعث أشقی الأوّلین و الآخرین شقیق عاقر ناقة ثمود فضربک ضربة علی قرنک فخضّب منها لحیتک. » فقلت : یا رسول الله! و ذلک فی سلامةٍ من دینی؟ فقال(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فی سلامةٍ من دینک ... .
یعنی یا علی، من به خاطر بی حرمتی که در این ماه نسبت به تو می شود گریه می کنم، و اکنون می بینم که تو در پیشگاه خداوند مشغول نماز هستی، و شقی ترین اوّلین و آخرین - همتای پی کنندة ناقه ی ثمود - برمی خیزد و
ص: 84
ضربتی بر سر تو می زند و محاسن تو را با خون سر تو خضاب می کند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: من گفتم: یا رسول الله آیا این حادثه در حال سلامت دین من است؟ فرمود:
آری در حال سلامت دین تو می باشد. سپس فرمود: یا علی! کسی که تو را بکشد، مرا کشته است، و کسی که تو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است، و طینت تو طینت من است، و خداوند من و تو را آفرید و مرا برای پیامبری، و تو را برای امامت انتخاب نمود، و هر کس امامت تو را انکار نماید پیامبری مرا انکار نموده است. یا علی! تو وصیّ من و پدر فرزندان من و همسر دختر من، و خلیفه من هستی در این امّت و در حیات و ممات من امر تو امر من، و نهی تو نهی من است، سوگند به خدائی که مرا به نبوّت مبعوث نمود و بهترین خلق خود قرار داد،
تو حجّت خدائی بر خلق او، و امین اویی بر سرّ او، و خلیفه اویی بر بندگان او(1).
سلیم بن قیس گوید: من از سلمان شنیدم که گفت: هنگامی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود و مردم کردند آنچه کردند، ابوبکر و عمر و ابوعبیده جرّاح با انصار (در سقیفه بنی ساعده) جمع شدند و با استدلال قرابت که علی(علیه السلام) با آنان داشت، با انصار مخاصمه نمودند و گفتند: ای جماعت انصار! قریش سزاوارتر به خلافت است، چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از قریش بوده و مهاجرین که از مکّه با آن حضرت به مدینه آمده اند، سزاوارتر به او هستند، و خداوند نیز در قرآن نخست نام مهاجرین را برده و آنان را بر انصار فضیلت داده است، از سوئی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرمود: (الأئمة من قریش) .
ص: 85
ومن با شنیدن سخنان فوق نزد امیرالمومنین(علیه السلام) آمدم و او مشغول به غسل دادن بدن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، چرا که آن حضرت وصیّت نمود که جز علی (علیه السلام) کسی او را غسل ندهد، و علی(علیه السلام) عرضه داشت پس چه کسی به من کمک خواهد نمود؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «جبرئیل به تو کمک خواهد نمود،» از این رو هر عضوی که علی(علیه السلام) می خواست غسل بدهد، خود آماده می شد، و چون بدن پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را غسل داد و حنوط نمود و کفن کرد، من و اباذرّ و مقداد و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را اجازه دخول داد و خود مقابل جنازة ایستاد و ما به او اقتدا کردیم، و بر بدن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نماز خواندیم، و عایشه در حجره بود و نمی دانست و خداوند او را کور کرده بود، سپس علی(علیه السلام) مهاجرین و انصار را ده نفر ده نفر اجازه ورود داد، و کسانی که از مهاجرین و انصار آمده بودند، بر بدن آن حضرت نماز خواندند، جز گروه کمی که برای بیعت با ابوبکر به سقیفه رفته بودند.
سلمان گوید: سپس من ماجرای بیعت کردن مردم با ابوبکر را در سقیفه، به علی(علیه السلام) گزارش نمودم، و او مشغول غسل دادن بدن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، و به آن حضرت گفتم: در همین ساعت ابوبکر بالای منبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار دارد، و مردم با دو دست او بیعت می کنند، و راضی نمی شود که با یک دست او بیعت کنند!! پس علی(علیه السلام) فرمود: ای سلمان آیا فهمیدی اوّل کسی که بالای منبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با او بیعت نمود چه کسی بود؟ گفتم:
«او را نشناختم جز این که در سقیفه بنی ساعده دیدم که اوّل مغیرة بن شعبه با او بیعت نمود و سپس بشیربن سعید و سپس ابوعبیده جرّاح و سپس عمربن خطّاب و سپس سالم غلام ابی حذیفه و معاذبن جبل با او بیعت کردند» پس علی(علیه السلام) فرمود: من از این سؤال نکردم بلکه گفتم: آیا بالای منبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه کسی اوّل با او بیعت نمود؟ گفتم: او را نشناختم و لکن دیدم پیرمردی بر عصا تکیه نموده بود و اثر سجده بر پیشانی او بود و کمر خود را محکم بسته بود و بالای منبر رفت و در مقابل ابوبکر خضوع نمود و گریه کرد و گفت:
«الحمدلله الذی لم یمتنی حتّی رأیتک فی هذا المکان» یعنی ستایش خدای را که مرا زنده نگه داشت تا تو را در این مکان دیدم، و سپس گفت: دست خود را باز کن و چون ابوبکر دست خود را باز نمود با او بیعت کرد و گفت: امروز مانند روزی است که آدم را فریب دادم و سپس از منبر پائین آمد و از مسجد خارج شد. پس علی(علیه السلام) فرمود: ای سلمان آیا او را شناختی؟ گفتم: او را نشناختم و لکن از سخنان او ناراحت شدم، چرا که او با کار خود رحلت پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به شماتت گرفته بود. پس علی(علیه السلام) فرمود: او ابلیس ملعون بود. [و به واسطه سقیفه از غدیر انتقام می گرفت] سلمان گوید:
ص: 86
سپس علی(علیه السلام) فرمود: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که: «ابلیس و رؤسای اصحاب او چون در غدیر دیدند، من تو را به امر خدا به خلافت منصوب نمودم ، و به مردم گفتم: علی از هر کسی به خلافت سزاوارتر است، و باید این خبر را حاضرین به غائبین برسانند، اصحاب و یاران ابلیس به ابلیس گفتند: «این امّت، امّت مرحومه شدند، و از انحراف مصون گردیدند و تو و یارانت دیگر راهی برای گمراه کردن آنان ندارید، چرا که آن ها امام و رهبر و پناهگاه خود را بعد از پیامبر خویش شناختند و دانستند» و در آن روز ابلیس محزون و غمزده از غدیر خارج شد».
سپس علی(علیه السلام) فرمود:
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از غدیر به من خبر داد که مردم بعد از او در سقیفه بنی ساعده با ابوبکر بیعت خواهند نمود، و نسبت به حقّ ما و حجّت ما خصومت خواهند کرد، و سپس به مسجد من خواهند آمد، و اوّل کسی که با ابوبکر بیعت می کند، ابلیس می باشد و او به صورت پیرمرد زشت رو و مشمّری ... می باشد، و یاران و اصحاب خود را جمع می کند و آنان مقابل او سجده می کنند و به او می گویند: ای سیّد ما و ای بزرگ ما! تو بودی که آدم را از بهشت بیرون کردی. و ابلیس به آنان می گوید: کدام امّتی بعد از پیامبر خود گمراه نشدند؟ و شما فکر کردید که من بر این امّت راهی پیدا نمی کنم؟ و من کاری کردم که آنان از خدا ورسول او اطاعت نکردند.
سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: این است معنای آیه «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ»
سلمان سپس گوید: علی(علیه السلام) [پس از دفن جنازة رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] شبانه فاطمه را بر حماری سوار نمود و دست حسن و حسین خود(علیهماالسلام) را گرفت و به درب خانه های جمیع مهاجرین و انصار و اهل بدر برد، و آنان را نسبت به حق خود یادآوری نمود و دعوت به نصرت و یاری خویش کرد، و کسی او را اجابت ننمود مگر چهل و چهار نفر و به آنان فرمود: باید فردا صبح با سرهای تراشیده و شمشیر به دست بیایید و تا حد مرگ با من بیعت کنید و چون صبح شد احدی نزد او نیامد، جز چهار نفر. سلیم گوید: من به سلمان گفتم: آن چهار نفر چه کسانی بودند؟ سلمان گفت: من و ابوذرّ و مقداد و زبیربن عوام بودیم.
سلمان گوید: سپس علی(علیه السلام) در شب بعد از آن نیز نزد خانه های مهاجرین و انصار آمد و آنان را سوگند داد و آنها گفتند: «ما صبحگاه خواهیم آمد» و جز ما چهار نفراحدی نیامد، سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) در شب سوّم نیز به درب خانه های آنان رفت و کسی جز ما او را اجابت نکرد، و چون بی وفائی و خیانت آنان را دید، در خانه نشست و مشغول جمع آوری قرآن شد، و از خانه خارج نشد تا قرآن را جمع آوری نمود، و قرآن به
ص: 87
صورت متفرّق روی چیزهایی نوشته شده بود و در زمانی که او قرآن را جمع آوری می کرد و با دست مبارک خود تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ آن را می نوشت، ابوبکر شخصی را فرستاد و گفت:
به او بگویید: بیاید بیعت کند، و علی(علیه السلام) به او پیام داد: «من سوگند یاد کرده ام که ردا و عبا به دوش نگیرم مگر برای نماز، تا قرآن را جمع آوری کنم» پس آنان روزهائی سکوت کردند، تا او قرآن را در یک پارچه ای جمع نمود و بر آن مهر زد و نزد مردم آمد، و مردم در مسجد گرد ابوبکر جمع شده بودند، پس آن حضرت با صدای بلند فرمود:
ای مردم من پس از رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همواره مشغول غسل و کفن و دفن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودم و سپس مشغول جمع آوری قرآن شدم تا جمیع آن را در این پارچه جمع آوری کردم، و هر چه از ناحیه خداوند بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده بود را جمع آوری نمودم، و هر آیه ای که آن حضرت برای من خوانده بود، و تأویل آن را به من تعلیم کرده بود را جمع کردم و هیچ آیه ای را از یاد نبردم، تا شما روز قیامت نتوانید بگوئید: ما از آیات خدا غافل بودیم [إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلین](1) و نگوئید: «من شما را به یاری خود دعوت نکردم و حق خود را به شما یادآوری ننمودم و شما را به کتاب خدا دعوت نکردم»، چرا که من قرآن را از سورة فاتحه تا پایان آن برای شما آماده نمودم.
و عمر گفت: «آنچه از قرآن نزد ما هست، ما را از قرآن تو بی نیاز می کند» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) داخل خانة خود شد [و در را بر روی خود قفل نمود.]
سپس عمر به ابوبکر گفت: کسی را نزد علی(علیه السلام) بفرست تا بیاید و با تو بیعت نماید، چرا که بدون بیعت او کار ما تمام نمی شود، و ما ایمن از او نمی شویم؟
پس ابوبکر کسی را فرستاد و گفت: به او بگو: «خلیفه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را اجابت کن» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب او فرمود: «سبحان الله ما أسرع ما کذبتم علی رسول الله» یعنی چه قدر زود بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دروغ گفتید؟ همانا ابوبکر و اطرافیان او می دانند که خدا و رسول او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی جز مرا خلیفه آن حضرت قرار ندادند. پس ابوبکر گفت:
به او بگویید: «امیرالمؤمنین ابابکر را اجابت کن» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «سبحان الله به خدا سوگند زمان زیادی نگذشته و ابوبکر فراموش نکرده که این لقب مخصوص من است و هیچ شخص دیگری شایسته آن نیست، و ابوبکر به یاد دارد که هفتمین کسی بود که به امر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر
ص: 88
من به نام امیرالمؤمنین سلام کرد، و او و رفیقش عمر از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند و گفتند:
آیا این از ناحیه خدا و رسول اوست؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: آری حقّاً حقّاً من الله و رسوله أنّه امیرالمؤمنین و سیّد المسلمین و صاحب لواء الغرّ المحجّلین ... یعنی حقاً حقاً او از ناحیه خدا و از ناحیه رسول او، امیرالمؤمنین و سیّد المسلمین و صاحب پرچم نورانی پیامبر خداست و خداوند او را در قیامت کنار صراط قرار می دهد، و او دوستان خود را به بهشت، و دشمنان خود را به دوزخ می فرستد» و چون این خبر به گوش ابوبکر و همراهان او رسید، در آن روز ساکت ماندند. و چون شب فرا رسید باز علی(علیه السلام) فاطمه(علیهاالسلام) را بر حماری سوار نمود و دست حسن و حسین خود(علیهماالسلام) را گرفت و به درب خانه های جمیع اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برد و آنان را نسبت به حق خود به خدا سوگند داد و به یاری خود طلبید، و احدی از آنان جز ما چهار نفر او را اجابت نکردند، و ما چهار نفر سرهای خود را تراشیدیم و خود را آمادة نصرت و حمایت از او نمودیم، و زبیر در دفاع از او بصیرت بیشتری داشت(1).
ص: 89
مؤلّف گوید: سخنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درآخرین لحظات عمر شریف خود حاکی از مظلومیّت اهل بیت آن حضرت (صلوات الله علیهم اجمعین) می باشد و از آیه شریفه «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرینَ»(1)
یعنی «محمّد فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر
ص: 90
او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته و دوران جاهلیت باز برمی گردید؟! و هر کس به گذشته بازگردد، هرگز به خدا ضرری نمی رساند؛ و خداوند بزودی شاکران (و ثابت قدمان) را پاداش خواهد داد»
ظاهر می شود که این امّت پس از رحلت پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جاهلیت پیشین خود بازگشته اند، جز عدة کمی که به نصایح و وصایای آن حضرت عمل نموده اند و از اهل بیت او پیروی کرده اند، و سخنان پیامبرخدا و اهل بیت او گواه بر این معناست، چنان که تاریخ نیز همین گونه ثبت شده است، از سوئی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امّت من هفتاد و سه فرقه می شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیّه اهل عذاب و هاویه می باشند، و فرقة ناجیه به شهادت حدیث سفینه - که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «مَثَل أهل بیتی کَمَثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک»(1) - همان پیروان اهل البیت(علیهم السلام) و شیعیانشان می باشند، چرا که جز آنان هیچ فرقه دیگری پیرو اهل بیت آن حضرت نیست.
سلیم بن قیس گوید: از سلمان شنیدم که می گفت: من در بیماری آخر عمر شریف پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدمت آن حضرت بودم که فاطمه(علیهاالسلام) وارد شد، و چون ضعف و ناتوانی پدر را دید، گریه، او را مهلت نداد، و اشک او جاری شد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: دخترم برای چه گریه می کنی؟ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: یا رسول الله، من بر جان خود و فرزندانم، و بی پناهی آنان بعد از تو می ترسم. پس چشمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پر از اشک شد، و فرمود: ای فاطمه آیا نمی دانی که خداوند برای ما خانواده آخرت را انتخاب نموده است و دنیا را برای ما نخواسته و فنا و نابودی را بر جمیع خلق خود حتم نموده است؟ ...(2)
مؤلّف گوید: بی وفایی و اطاعت نکردن مردم از امیرالمؤمنین و اهل البیت(علیهم السلام) سبب سلطة منافقین و غاصبین خلافت شد، تا این که جرئت پیدا کردند و تصمیم قتل امیرالمؤمنین و فرزندان او را گرفتند و شیعیان آنان را نیز در هر کجا بودند کشتند و آواره کردند، و هر چه توانستند از خاندان نبوّت بدگوئی نمودند، و مردم را
ص: 91
به سبّ و دشنام امیرالمؤمنین و فرزندان او(علیهم السلام) واداشتند، و آن را عبادت دانستند، و آنچه توانستند برای غاصبین خلافت حدیث بافی کردند و به پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند!! فلا غفر الله لهم أبداً.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) که مرد جهاد و عاشق شهادت بود، و همواره به مصالح مسلمانان فکر می کرد و از فقرا و ضعفا دستگیری می نمود و طاقت نداشت که هیچ مظلومی را گرفتار ظلم ظالمی ببیند، و چون می دید که معاویه به حریم کشور اسلامی تجاوز می کند، و به کسی رحم نمی کند، مردم را به جنگ با او تحریص می نمود، و در خطبه 27 نهج البلاغه از او نقل شده که فرمود:
«أمّا بعد فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة، فتحه الله لخاصّة أولیائه، و هو لباس التقوی، و درع الله الحصینه، و جنّته الوثیقة، فمن ترکه رغبةً عنه، ألبسه الله ثوب الذلّ، و شمله البلاء، و دُیّثَ بالصغار و القماءة، و ضُرِبَ علی قلبه بالإسهاب (الإسداد) و أدیل الحقّ منه بتضییع الجهاد و سِیمَ الخَسْفَ و مُنِعَ النَصَفَ»
در این بخش از خطبه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مردم را ترغیب به جهاد و جنگ با دشمن می نماید، چرا که به او خبر داده می شود که سربازان معاویه به «انبار» یکی از شهرهای عراق در سمت شام حمله برده اند، و اموال مردم را غارت نموده، و خلخال از پای یکی از زن های اهل کتاب - که درپناه اسلام بوده - درآورده اند، به همین خاطر آن حضرت مردم را به جنگ و مبارزه با معاویه دعوت می کند، و می فرماید:
جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است، و خداوند آن را به روی دوستان خاصّ خود بازنموده، و آن لباس تقوا، و زرة محکم، و سپر مطمئن خداوند است، پس کسی که از جهاد در راه خدا روی گردان باشد، خداوند لباس ذلّت را به او می پوشاند، و گرفتار بلا و مصیبت می شود، و کوچک و خوار می گردد، و قلب او در پرده گمراهی می ماند، و به خاطر ترک جهاد، حق از او روی می گرداند، و به خواری محکوم، و از عدالت محروم می شود.
سپس فرمود: «ألا و إنّی قد دعوتکم إلی قتال (حرب) هؤلاء القوم لیلاً و نهاراً، سرّاً و إعلاناً، و قلت لکم: اُغْزُوهم قبل أن یغزوکم، فوالله ما غُزِیَ قوم قَطّ فی عقردارهم إلّا ذلّوا، فتواکلتم و تخاذلتم حتّی شنّتکم الغارات، و مُلکت علیکم الأوطان، و هذا أخو غامدٍ و قد وردت خیله الأنبار، و قد قتل حسّان بن حسّان البکری، و أزال خیلکم عن مسالحها، و لقد بلغنی أنّ الرجل منهم کان یدخل علی المرأة المسلمة، و الأخری معاهدة، فینتزع حجلها و قُلُبَها و قلائدها و رُعُثها، ما تمتنع منه إلا بالإسترجاع و الإسترحام، ثمّ انصرفوا وافرین، ما نال رجلاّ منهم کَلْم، و لا أریق لهم دم، فلو أنّ إمرأً مسلماً مات من بعد هذا أسفاً ما کان به ملوماً، بل کان به عندی جدیراً».
یعنی آگاه باشید که من شب و روز و آشکار و پنهان، شما را به مبارزه با معاویه دعوت نمودم، و به شما گفتم: قبل از آن که آنان با شما بجنگند، شما با آنان بجنگید، چرا که به خدا سوگند هر ملّتی که در درون خانه
ص: 92
های خود مورد هجوم قرار بگیرد، ذلیل خواهد شد، و شما سستی کردید، و ذلّت و خواری را پذیرفتید، تا جائی که دشمن پیاپی به شما حمله کرد، و سرزمین های شما را تصرّف نمود، و اکنون یکی از فرمانده هان معاویه [سفیان بن عوف غامدی] با لشگر خود وارد شهر انبار شده، و فرماندار من حسّان بن حسّان بکری را کشته و سربازان و اسب سواران شما را از مرزها بیرون کرده است، و به من خبر رسیده که مردی از لشگر معاویه به خانه زن مسلمان و زن غیرمسلمانی که در پناه اسلام بوده است هجوم برده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشوارة او را ربوده، و آن زن وسیله ای برای دفاع از خود جز گریه و التماس نداشته است، و لشگریان معاویه با این جنایت ها و غنیمت فراوان سالم برگشته و حتّی یک نفر آنان زخمی بر نداشته و قطره خونی از او ریخته نشده است، و اگر با شنیدن این حادثه تلخ ، مسلمانی از تأسّف و ناراحتی بمیرد، ملامت نخواهد شد، و به نظر من سزاوار آن خواهد بود .
سپس فرمود :
«فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ اجْتِمَاعُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرِّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَی یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لَا تُغِیرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ؟ وَ یُعْصَی اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الْحَرِّ (الصَیْف) قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیْظِ أَمْهِلْنَا یُسَبِّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ: هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ کُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ!
یعنی شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند، این وضعیت قلب را می میراند، و دچار غم و اندوه می کند که : شامیان و پیروان معاویه در باطل خود متحد و منسجم هستند، و شما در حق خود متفرّقید!! زشت باد روی شما ای کاش از اندوه رها نیابید، که آماج تیرهای بلا شده اید! به شما حمله می شود، و شما به دشمن خود حمله نمی کنید!! و با شما جنگ می شود و شما با دشمن خود نمی جنگید!! و معصیت خدا می شود و شما راضی می شوید!! من تابستان شما را به جنگ می خوانم، وشما می گوئید: هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و در زمستان، شما را به جنگ می خوانم، و می گوئید: هوا بسیار سرد است، بگذار تا سرما تمام شود، همه این ها بهانه هایی، برای فرار از جنگ است، نه از گرما و سرما باشد، شما که از گرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند از شمشیر بیشتر فرار خواهید کرد! تا این که فرمود:
یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ! حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّی قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً (مقاماً) وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی؟! لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَی السِّتِّینَ! وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ!
ص: 93
از جملات فوق مظلومیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و علل شکست کوفیان ظاهر می شود، چرا که آن حضرت به اهل کوفه می فرماید: ای مرد نماهای نامرد، و ای کودک صفتان بی خرد، که عقل های شما به زن های حجله نشین شباهت دارد! ای کاش من شما را نمی دیدم و نمی شناختم! به خدا سوگند شناسائی شما حاصلی جز پشیمانی نداشت، و جز اندوه به بار نیاورد! خدا شما را بکشد، که دل من از دست شما پر خون، و سینه ام از خشم شما پر شد، شما کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید، و با نافرمانی از من، وذلّت پذیری خود، رأی و تدبیر مرا تباه کردید، تا این که قریش دربارة من گفتند: «پسر ابوطالب مردی شجاع و دلیر است، ولی تدبیر نظامی ندارد» آن پدر بیامرزها توجّه ندارند که احدی مانند من جنگ های سخت را تجربه نکرده، و در میدان های نبرد حاضر نبوده است، من بیست سال نداشتم که در میدان های نبرد حاضر بودم و اکنون بیش از شصت سال از عمر من گذشته است، امّا دریغ که اگر امیری را اطاعت نکنند، رأیی نخواهد داشت!!
مؤلّف گوید: همان گونه که فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) عالم را پر کرده، و دوست و دشمن فضائل او را یاد یاد میکنند ، و به آن ها اعتراف می نما یند، بلکه فضائل آن حضرت در آسمان ها و بین ملائکه بیش از اهل زمین معروف است ، مظلومیت او نیز برای همه اهل عالم ثابت است، و احدی - جز دشمنان و متعصّبین و پیروان غاصبین خلافت - آن ها را انکار نمی کنند، و ما
اکنون به فرازهایی از مظلومیّت ها و تظلّم آن حضرت اشاره می کنیم:
1- در کتاب کافی از امام هادی(علیه السلام) در زیارت آن حضرت آمده: «السلام علیک یا ولیّ الله أنت أوّل مظلوم، و أوّل من غُصِبَ حَقّه، صَبَرْتَ و احْتَسَبْتَ حَتّی أتاک الیقین، فأشهد أنّک لقیت الله و أنت شهید، عَذَّبَ اللهُ قاتلکَ بِأنْواعِ العذابِ و جَدَّدَ عَلَیْهِ العذابَ ...»(1)
2- شیخ مفید(رحمه الله) نیز در کتاب امالی از عایشه نقل نموده که گوید: علی بن ابیطالب(علیه السلام) وارد بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شد و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مقابل او به پا خاست، و او را در آغوش گرفت، و بین دو چشم او را بوسه زد، و فرمود: «بأبی الشهید، بأبی الوحید الشهید»(2).
ص: 94
3- در امالی طوسی از عبدالله شریک نقل شده که گوید: پدرم شریک گفت: علی(علیه السلام) روز جمعه ای بالای منبر فرمود: أنا عبدالله و أخو رسوله، لا یقولها بعدی إلّا کذّاب، ما زلت مظلوماً منذ قبض رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ... (1)
یعنی من عبدالله، و برادر رسول خدا هستم، و هر کس پس از من چنین ادّعایی را بکند، کذّاب و دروغگو خواهد بود، و من همواره بعد از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مظلوم بوده ام، و آن حضرت به من امر نمود تا با ناکثین یعنی طلحه و زبیر، و قاسطین یعنی معاویه و اهل شام، و مارقین یعنی خوارج نهروان جنگ کنم، و اگر به من امر نموده بود که با گروه چهارمی جنگ کنم، جنگ می کردم.
4- امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: من همواره از زمانی که به دنیا آمده ام تا کنون مظلوم بوده ام، حتّی برادرم عقیل مبتلای به درد چشم می شد، و اجازة نمی داد که دارو را به چشم او بریزند، و می گفت: اوّل در چشم علی بریزید تا من بگذارم در چشم من بریزید، از این رو اوّل دارو را در چشم سالم من ریختند(2)!
5- محمدطاهر قمی شیرازی در کتاب «الأربعین» از ابن قتیبه نقل نموده، که علی(علیه السلام) هنگامی که دید ابوبکر عمر را جانشین خود قرار داد، به فرزند خود امام حسن(علیه السلام) فرمود: من همواره پس از جدّ تو رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مظلوم بوده ام(3).
مؤلّف گوید: مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه، بیشتر آشکار است، از این رو ما این خطبه را ترجمه می نمائیم تا حقانیّت و مظلومیّت آن حضرت روشن تر شود.
6- مرحوم سیّد رضیّ رضوان الله علیه در نهج البلاغة می فرماید:
«و من خطبة له و هی المعروفة بالشقشقیّة»
«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَی
ص: 95
طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَا أَحْجَی فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا أَرَی تُرَاثِی نَهْباً حَتَّی مَضَی الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَی بِهَا إِلَی فلانٍ بَعْدَهُ»
یعنی ای مردم آگاه باشید که به خدا سوگند، ابوبکر پسر ابو قحافه [غاصبانه] جامه خلافت را بر تن نمود، در حالی که می دانست [لیاقت آن را ندارد و] جایگاه من نسبت به آن، همانند محور آسیاب است به آسیاب، [و سنگ آسیاب دور آن محور حرکت می کند] او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری می شود، و مرغان بلند پرواز نمی توانند به بلندای [علوم و ارزش های] من پرواز کنند.
پس من [به خاطر حفظ اسلام و برقراری امّت و سفارش رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] ردای خلافت را رها نمودم، و دامن خود را از آن جمع کردم و از منصب خلافت کناره گیری نمودم، و در اندیشه بودم که آیا با دست خالی و نداشتن یاور، به پا خیزم و حقّ خود را بگیرم؟ و یا در این محیط خفقان و تاریکی های جهل - که آنان به وجود آورده اند - شکیبائی کنم، آن شکیبائی و صبری که پیران را فرسوده، و جوانان را پیر و مردان مؤمن را تا قیامت اندوهگین می دارد؟! و پس از تأمّل و ارزیابی، صبر و شکیبائی و بردباری [عاقلانه] را بهتر دیدم، از این رو صبر پیشه کردم در حالی که گوئی خاری در چشمم و استخوانی در گلویم مانده بود، چرا که می دیدم میراث و هستی مرا به غارت می برند! تا این که اوّلی [یعنی ابابکر] راه [ضلالت و اضلال] خود را طی کرد، و باز خلافت را بعد از خود به پسر خطّاب سپرد!!
عبارت فوق حاکی از شکوه های امیرالمؤمنین(علیه السلام) و درد و دل های او از ماجرای سقیفه و غصب خلافت است، و ریاکاری های ابوبکر، و ملایمت های ظاهری او با آن حضرت، و جَعْل حدیث او از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة خلافت خود، بیشتر از هر چیزی روح مبارک آن بزرگوار را آزرده است، چرا که ابوبکر بارها می گفت:
«أقیلونی أقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم» یعنی ای مردم بیعت خود را از من پس بگیرید، و مرا آزاد کنید، چرا که من بهتر از شما نیستم در حالی که شخصیّتی مانند علی(علیه السلام) بین شماست. و البته این سخنان از روی نفاق و تظاهر بود، و گرنه باید حکومت را تحویل امیرالمؤمنین(علیه السلام) می داد، و چنین کاری را نکرد، بلکه به عمر نیز تحویل نداد با این که عمر با او قرارداد کرده بود که او را بر مسند خلافت قرار بدهد، و سپس او خلافت را تحویل عمر بدهد، از این رو عمر که چنین دید، گفت: «کانت بیعة أبی بکر فلتةً وقی الله شرّها عن الأمة» یعنی بیعت با ابوبکر با شتاب و عجله انجام گرفت، خدا شرّ او را از امّت برطرف کند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) روزی به ابوبکر فرمود: اگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به تو بگوید: «خلافت حق تو نیست» آیا تو می پذیری؟ او گفت: آری. پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را به مسجد قبا برد و
ص: 96
ابوبکر آن حضرت را در محراب مسجد قبا دید، و آن حضرت به او فرمود: «حق ولیّ خدا را به او بازگردان» و ابوبکر آن را سحر دانست و به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)نسبت سحر داد.
برخی از شارحین نهج البلاغه از ابن خشّاب نقل کرده اند که گوید: به خدا سوگند من این خطبه را در کتاب هائی دیدم که دویست سال قبل از تولّد سیّدرضی(قدّس سرّه) نوشته شده بود(1).
سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) به شعر اَعشی تمثّل جسته و می فرماید:
شتّان ما یومی علی کورها
و یوم حیّان أخی جابر(2)
وسپس می فرماید: «فَیَا عَجَباً بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا! فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا (کلامها) وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَی طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّی إِذَا مَضَی لِسَبِیلِهِ جَعَلَهَا فِی جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ فَیَا لِلَّهِ وَ لِلشُّورَی! مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَی هَذِهِ النَّظَائِرِ!».
یعنی، چه قدر شگفت آور است که ابوبکر در زمان حیات خود به مردم می گفت: «مرا رها کنید و بیعت خود را از من پس بگیرید، زیرا من بهتر از شما نیستم در حالی که علی(علیه السلام) بین شماست» و لکن هنگام مرگ خلافت را به عقد دیگری [یعنی عمر] در آورد؟ [آری این سخنان ریاکارانه بود، و گرنه این دو نفر [یعنی ابابکر و عمر] از هر دو پستان خلافت بهرة خود را بردند.
و کار دوّمی نیز شگفت آور است چرا که خلافت را در حوزه و مجموعه ای از خشونت و سختگیری و اشتباه و پوزش طلبی قرار داد، مانند کسی که بر شتر سرکشی سوار شود، که اگر عنان و افسار آن را با فشار بکشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می کند. به خدا سوگند! مردم در حکومت دوّمی [یعنی عمر] در سختی و رنج بزرگی گرفتار شدند، و مبتلای به دوروئی ها و اعتراض ها گردیدند، و من در این زمان طولانی گرفتار عذاب سختی شدم، و چاره ای جز صبر نداشتم، تا این که روزگار و دوران حکومت [ظالمانه] عمر نیز سپری شد، و عمر خلافت را در بین گروهی قرار داد، و گمان کرد من نیز هم تراز آنان هستم!
ص: 97
تا این که فرمود: لکنی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَی أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ إِلَی أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ! یعنی، و لکن باز من کوتاه آمدم، و با آنان [در ظاهر] هماهنگ شدم، و یکی از آنان به خاطر کینه ای که با من داشت، از من روی برتافت، و دامادش را بر من برتری داد، و بردن نام آن دو نفر زشت است(1) تا این که سومی [یعنی عثمان] به خلافت رسید، و از پرخوری پهلوهایش باد کرده بود، و همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان او از بنی امیّه به پا خاستند، و با او مانند شتر گرسنه ای، بیت المال را خوردند، و بر باد دادند، و عثمان به قدری اسراف نمود که ریسمان بافته او باز شد، و کارهای او مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او هلاکش نمود.
سپس فرمود: «فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی و قَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ [عطافی] مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ قَسَطَ آخَرُونَ کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(2) بَلَی وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا».
یعنی، [پس از خرابی ها و بدعت ها و فسادهایی که مردم از زمامداران پیشین دیدند به من هجوم آوردند و] روز بیعت با من - مردم همانند یال های پرپشت کفتار - از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود، حسن و حسین من (علیهماالسلام) لگدمال شوند، و عبای من از هر دو طرف پاره شد، و مردم مانند گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند، و چون به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان و بیعت خود با من را شکستند [و آنان طلحه و زبیر بودند] و گروهی از اطاعت من سرباز زدند و از دین خارج شدند [و آنان خوارج بودند که به رهبری حرقوص پسر زهیر معروف به «ذوالثدیة» جنگ نهروان را پدید آوردند] و برخی از اطاعت حق سرپیچی نمودند، [و آنان معاویه و یاران او بودند که به قاسطین معروف شدند] گوئی آنان سخن خدا را نشنیده بودند که می فرماید: «ما سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که اهل سرکشی و فساد در زمین نباشند، و آینده از آن پرهیزکاران و متقین است» آری به خدا سوگند آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، و لکن دنیا در چشم آنان خلافت را زیبا نموده بود، و زیورهای دنیا چشمهای شان را خیره کرده بود.
سپس فرمود: «أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»
ص: 98
یعنی، آگاه باشید، سوگند به خدایی که دانه را شکافت، و انسان را آفرید! اگر حضور مردم [بیعت کننده] نبود، و به وسیله آماده شدن مردم [به یاری من] حجت بر من تمام نشده بود، و اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان ساکت نمانند، من مهار و افسر شتر خلافت را بر دوش او می انداختم و از آن کناره گیری می کردم، و آخر خلافت را با کاسة اوّل آن سیراب می نمودم، و شما دیدید که دنیای شما نزد من ارزش آب بینی بزغاله ای را ندارد!!
مؤلّف گوید: جملات پایانی این خطبه تفکّر جدائی دین از سیاست را نفی می کند، و معنای حکومت مذهبی و دینی را اثبات می نماید، چرا که در عالم وجود پس از پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سیاستمداری عادل تر و باتدبیرتر از علی (علیه السلام) یافت نشده است و آن حضرت با حکومت پنج ساله خود، و عهدنامه ای که برای مالک اشتر تنظیم نمود، به سیاستمداران دنیا آموخت که حکومت همراه با دیانت که در آن رعایت حقوق جمیع طبقات ملّت انجام بگیرد و به احدی ظلم نشود، امکان پذیر است، و تئوری «سکولاریسم» و جدائی دین از سیاست چیز غلطی است.
و گفته شده که در پایان خطبه فوق مردی از اهالی عراق برخاست و نامه ای را به دست آن حضرت داد که باید سؤالات آن را پاسخ می داد و با این عمل سخنان آن بزرگوار به پایان رسید، و ابن عباس پس از آن گفت: خوب بود شما سخنان خود را ادامه می دادید، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: هَیْهَاتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْکَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ»
یعنی هیهات و هرگز آن سخنان ادامه نمی یابد و این شعله ای از آتش درون بود که زبانه کشید و فرونشست.
شارحین نهج البلاغه گفته اند: جمله «شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ» ضرب المثل است و شقشقیه چیزی شبیه به بادکنک است که هنگام خشم شتر، از زیر گلوی او بیرون می زند، و پس از آرام گرفتن ناپدید می شود، و این ضرب المثل کنایه از تلاش بیهوده است.
خلاصه ماجرای فدک همان گونه که گذشت این است که ابوبکر نخستین کاری که پس از بیعت گرفتن از مردم انجام داد این بود که دستور داد عمّال حضرت فاطمه(علیهاالسلام) را از فدک - که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امر الهی پس از نزول آیه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»(1) به فاطمه (علیهاالسلام) داده بود - از فدک اخراج نمودند، و به دنبال آن حضرت زهرا (علیهاالسلام) با زن های بنی هاشم نزد ابوبکر آمد و فرمود: آیا می خواهی سرزمینی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من داده است را از من بگیری؟ مگر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: «المرء یحفظ فی ولده بعده»؟ و تو می دانی که آن حضرت جز فدک
ص: 99
چیزی برای فرزندان خود نگذارده است؟ پس ابوبکر با شنیدن این سخنان دستور داد تا قلم و کاغذی بیاورند و فدک را به فاطمه(علیهاالسلام) برگرداند، ناگهان عمر وارد شد و گفت: ای خلیفه رسول خدا ننویس تا او برای ادّعای خود شاهد بیاورد. پس حضرت فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: من شاهد می آورم. عمر گفت: شاهد تو کیست؟ فرمود: علی و امّ ایمن. عمر گفت: شهادت امّ ایمن - که یک زن عجمیّه است - پذیرفته نیست و امّا علی(علیه السلام) به نفع خود شهادت می دهد. پس فاطمه(علیهاالسلام) با حال خشم و غیظ به خانه خود بازگشت و مریضه شد و ابوبکر و عمر به عیادت او آمدند، و فاطمه(علیهاالسلام) به آنان فرمود: برای چه به عیادت من آمده اید؟ آنان گفتند:
می خواهیم از ما راضی شوی. فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: اگر راست می گوئید، سؤال مرا جواب بدهید، و اگر راست گفتید، من شما را تصدیق می کنم گفتند: سؤال کن. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا شما از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدید که می فرمود: «فاطمه بضعة منّی، فمن آذاها فقد آذانی»؟ گفتند: آری. پس فاطمه (علیهاالسلام) دست های خود را به دعا بلند نمود و فرمود: «خدایا این ها مرا اذیت نمودند، و من به تو و پدرم رسول تو
از آنان شکایت می نمایم. سپس فرمود: به خدا سوگند هرگز از شما راضی نخواهم شد تا پدرم را ملاقات کنم و به او خبر بدهم از کار شما، و او بین من و شما حاکم خواهد بود.»
پس ابوبکر صدای خود را به ویل و ثبور و هلاکت بلند نمود و جزع شدیدی پیدا کرد، و عمر به او گفت: ای خلیفه رسول الله به خاطر حرف یک زن جزع و ناله می کنی(1)؟!
ص: 100
سلیم بن قیس گوید: فاطمه(علیهاالسلام) بعد از رحلت پدر خود چهل روز زنده بود و چون حال او سخت شد علی(علیه السلام) را طلب نمود و به او فرمود: «ای پسر عمّ، من امید زنده ماندن ندارم و به شما وصیّت می نمایم که پس از من با دختر خواهرم امامة دختر زینب ازدواج کنید ، چرا که او با فرزندانم مهربان است، و برای من تابوتی قرار بده – که اوصاف آن را ملائکه برای من بیان کردند- و هرگز احدی از دشمنان خدا برای تشییع و دفن و نماز بر من حاضر نشوند(1).
مؤلف گوید :تفصیل بیشتر این قصّه قبلا گذشت.
مرحوم کلینی با سند خود از امام باقر(علیه السلام) نقل نموده که به ابوبصیر فرمود: ای ابابصیر آیا می خواهی وصیّت نامه فاطمه زهرا(علیهاالسلام)را برای تو بخوانم؟ ابوبصیر گوید: گفتم: آری. پس آن حضرت محفظه ای را بیرون آورد و کتابی را از آن خارج نمود و شروع به خواندن کرد و متن آن چنین بود: «بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما أوصت به فاطمة بنت محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) : اوصت ...
یعنی، بسم الله الرحمن الرحیم، این چیزی است که فاطمه دختر محمّد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن وصیت می نماید: او باغستان های هفتگانه: عواف، دلال، برقه، میثب، حُسنی، صافیه و آنچه مربوط به امّ ابراهیم بوده است را در اختیار علی(علیه السلام) قرار می دهد، و بعد از او در اختیار حسن، و بعد از او در اختیار حسین و سپس در اختیار فرزند بزرگتر از فرزندان خویش قرار می دهد، و بر این وصیّت نامه، خدا و مقداد و زبیر، و کاتب وصیّت نامه- علی بن ابیطالب(علیه السلام)- شاهد می باشند(2).
ص: 101
ابن عباس گوید: فاطمه(علیهاالسلام) در همان روزی که به امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیّت نمود از دنیا رحلت کرد و مدینه همانند زمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) غرق در ماتم شد، و ابوبکر و عمر آمدند و به علی(علیه السلام) تسلیت گفتند، و از او خواستند که قبل از آنان بر فاطمه(علیهاالسلام) نماز نخواند. و چون نیمه شب فرا رسید امیرالمؤمنین(علیه السلام) عباس و فضل بن عباس و مقداد و سلمان و ابوذر و عمّار را خبر نمود و فاطمه(علیهاالسلام) را دفن کرد و چون صبح شد ابوبکر و عمر آمدند تا بر جنازة فاطمه (علیهاالسلام) نماز بخوانند و مقداد به آنان گفت:
«ما دیشب فاطمه(علیهاالسلام) را دفن کردیم» و عمر رو به ابوبکر نمود و گفت: آیا من نگفتم آنان این کار را خواهند کرد؟ و عباس گفت: فاطمه(علیهاالسلام) خود وصیّت نموده بود که شما بر جنازة او نماز نخوانید. پس عمر گفت: به خدا سوگند شما بنی هاشم هرگز از حَسَد قدیم خود نسبت به ما دست برنمی دارید و این کینه هایی است که شما در سینه های خود از ما دارید ، و هرگز برطرف نمی شود . سپس گفت:
«به خدا سوگند من تصمیم گرفته ام که قبر فاطمه را نبش کنم و بر او نماز بخوانم» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: «به خدا سوگند اگر قصد چنین کاری را بکنی من با شمشیر جان تو را خواهم گرفت ، اگر می توانی بکن» پس عمر سکوت نمود و حرف خود را پس گرفت و فهمید که سوگند علی(علیه السلام) عملی خواهد شد. سپس به او فرمود: ای عمر آیا به یاد داری که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می خواست تو را بکشد، و مرا خواست و من با شمشیر خود آمدم و خواستم تو را بکشم که این آیه نازل شد: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا»؟(1). پس عمر و ابوبکر منصرف شدند و از حرف خود بازگشتند .
همان گونه که گذشت غاصبین خلافت پس از رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از چند روز برای بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم بردند، و در زیارت «جامعة ائمة المؤمنین» آمده: ... و غادروه علی فراش الوفاة و أسرعوا لنقض البیعة ... فحشر سفلة الأعراب، و بقایا الأحزاب إلی دارالنبوّة و الرسالة(2) ...
ص: 102
یعنی، اعراب پست و بی خرد و بقایای احزاب جاهلی، در همان روزهای اوّل رحلت پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خانه وحی و رسالت هجوم بردند!! و با سرعت بیعت خود را در غدیر نقض نمودند ...
از این رو حضرت فاطمه(علیهاالسلام) به ابوبکر فرمود: «یا ابابکر! ما أغرتم علی أهل بیت رسول الله ...» البته معلوم است که این هجوم هنگام تجهیز و تدفین رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوده است، و وفات و تجهیز آن حضرت روز دوشنبه 28 صفر به اعتقاد شیعه و روز 12 ربیع الأول به اعتقاد اهل سنّت است، و در همین روز غاصبین خلافت در سقیفه بنی ساعده جمع شدند، و آنچه از قبل بر آن اتّفاق نموده بودند را به انجام رساندند، و از روایات استفاده می شود، که آنان چند مرتبه قنفذ (و دیگران) را فرستادند، و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) خواستند که از خانه خارج شود، و با ابابکر بیعت نماید، و در مرتبه اوّل آن حضرت فرمود: «من عهد کرده ام که عبا به دوش نگیرم، مگر برای نماز تا قرآن را جمع آوری نمایم» و ابوبکر سکوت نمود، و در مرتبه دوّم بعد از چند روز عمر و قنفذ با گروهی آمدند، و زبیر شمشیر کشید تا عمر را به قتل برساند، و باز متفرق شدند، تا روز دیگری باز با گروه مسلحی آمدند، و آتش با خود آوردند، و درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) را آتش زدند، و پهلوی او را با ضرب در شکستند، و تازیانه بر بدن فاطمه (علیهاالسلام) زدند، و فرزند او را سقط کردند، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را تهدید به قتل نمودند، و با اجبار او را برای بیعت با ابوبکر از خانه به مسجد بردند، و این در روز چهارشنبه بوده است(1).
و در روایات زیادی آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از دفن بدن پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشغول به جمع آوری قرآن شد و لکن دربارة مدّت جمع آوری قرآن، روایات مختلف است، و در روایت فرات از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «یا علی لاتخرج ثلاثة أیّامٍ حتی تؤلّف کتاب الله ...»(2)
ابن ندیم نیز از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل نموده که آن حضرت سه روز در خانه ماند، تا قرآن را جمع آوری نمود(3).
ص: 103
و در کافی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) هفت روز پس از وفات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جمع آوری قرآن خطبه ای خواند(1).
و در کتاب سلیم و احتجاج از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که می فرماید: من پس از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشغول به غسل و تکفین و دفن آن حضرت شدم، و سپس سوگند یاد نمودم که عبا به دوش نگیرم مگر برای نماز، تا قرآن را جمع آوری کنم، و چنین کردم، و سپس شبانه دست فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) را گرفتم و به درب خانه های اهل بدر و اصحاب سابق رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بردم، و آنان را نسبت به حق خود سوگند دادم، و به یاری خود طلبیدم ...(2)
برخی از اعلام مانند صاحب کتاب (الهجوم علی بیت فاطمه علیهاالسلام) گوید: استنصار و یاری طلب کردن آن حضرت قبل از هجوم آخر، بوده است، به دلیل این که در کتاب سلیم آمده که می فرماید: به خدا سوگند اگر آن چهل نفری که با من بیعت نمودند، به بیعت خود وفا کرده بودند، و در روز موعود با سرهای تراشیده - قبل از بیعت من با ابوبکر - نزد من آمده بودند، من با ابوبکر می جنگیدم و ناچار به بیعت با او نمی شدم ...(3)
مسعودی در کتاب اثبات الوصیه گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از فراق از غسل و دفن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مردم کناره گیری کرد و داخل خانه خود شد، و قرآن را جمع آوری نمود، و آن را نزد غاصبین خلافت آورد، و فرمود: این کتاب خداست که من آن را طبق دستور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جمع آوری نمودم ... و آنان گفتند: ما نیازی به تو و به آن نداریم ... تا این که گوید: پس از آن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و شیعیان او در منازل خود ماندند، تا این که غاصبین خلافت به خانه فاطمه و علی(علیهماالسلام) هجوم بردند و درب خانه را آتش زدند و ...(4)
ص: 104
مؤلّف گوید: بنابر آنچه گذشت طبق روایت امام باقر(علیه السلام) و نقل ابن ندیم وفات پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روز دوشنبه بوده، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) روزهای سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه مشغول جمع آوری قرآن بوده است، و روزهای چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه غاصبین خلافت پیاپی آن حضرت را برای بیعت با ابوبکر دعوت می کرده اند، و روز شنبه هفته بعد ، امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرآن را بر آنان عرضه نموده، و روز یکشنبه آنان بر خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم نهائی نموده اند.
و از خطبه امیرالمؤمنین(علیه السلام) - معروف به خطبه وسیله - ظاهر می شود که وفات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روز دوشنبه بوده و هفت روز امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشغول جمع آوری قرآن بوده است، و دوشنبه هفته ی بعد ، آن حضرت قرآن را بر آنان عرضه نموده، و روز سه شنبه آنان به خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم برده اند. و العلم عندالله و لعنة الله علی ظالمی آل محمد أجمعین إلی یوم الدین.
ابن عباس گوید: پس از غصب فدک، و آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و بیعت گرفتن اجباری از امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خشم شدید فاطمه(علیهاالسلام) از ابوبکر و عمر، و بستری شدن او در خانه، ابوبکر و عمر به علی(علیه السلام) گفتند: بین ما و فاطمه(علیهاالسلام) چیزهائی گذشت، و ما می خواهیم از او عیادت کنیم و رضایت او را به دست بیاوریم و اگر شما صلاح می دانی برای ما از او اجازه بگیرید تا ما نسبت به خطاهای خود از او عذرخواهی نمائیم؟ و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آنان فرمود:
مانعی نیست، وآنان به درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) آمدند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد بر فاطمه (علیهاالسلام) شد و فرمود: «أیّتها الحرّة، فلانٌ و فلانٌ بالباب ... یعنی ای فاطمه ابوبکر و عمر می خواهند از شما عیادت کنند، و بر شما سلام نمایند، نظر شما چیست؟ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «البیت بیتک و الحرّة زوجتک و افعل ما تشاء»یعنی خانه، خانة شماست و من همسر شما هستم و شما آنچه را صلاح می دانید، انجام بدهید. پس امیرالمؤمنین به فاطمه(علیهماالسلام) فرمود: سر خود را بپوشان و فاطمه(علیهاالسلام) سر خود را پوشاند و
ص: 105
روی خویش را به دیوار نمود، و آنان داخل شدند و سلام کردند و گفتند: ای فاطمه از ما راضی شو، خدا از تو راضی شود.
و فاطمه(علیهاالسلام) به آنان فرمود: برای چه به اینجا آمده اید؟ گفتند: ما به خطاهای خود اعتراف داریم و امیدواریم شما ما را ببخشید، و خشم و کینه ای که از ما دارید را از دل خارج کنید. فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: اگر شما راست می گویید پاسخ سؤال مرا بدهید، و من چیزی را از شما سؤال می کنم که شما می دانید، و به آن اعتراف دارید، و اگر پاسخ مرا به راستی بدهید، راستگو خواهید بود. گفتند: از هرچه می خواهی سؤال کن. پس فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا شما از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدید که فرمود: «فاطمه پارة تن من است، و هر کس او را آزار کند، مرا آزار نموده؟» گفتند: آری، پس فاطمه (علیهاالسلام) دست های خود را به دعا بالا نمود، و فرمود: خدایا این دو نفر مرا آزار نمودند، و من از آن ها به تو و به رسول تو شکایت می نمایم، و به خدا سوگند من هرگز از شما راضی نمی شوم، تا پدرم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ملاقات نمایم، و به او خبر بدهم که شما چه کردید؟ و او بین من و شما حاکم خواهد شد.
ابن عباس گوید: در این هنگام صدای ابوبکر به ویل و ثبور بلند شد، و شدیداً بی تاب گردید، و عمر به او گفت: ای خلیفه رسول خدا! آیا از سخن یک زن جزع و بی تابی می کنی؟
ابن عباس گوید: فاطمه(علیهاالسلام) پس از آن، چهل روز زنده ماند، و چون بیماری او سخت شد، علی(علیه السلام) را خواست و گفت: ای پسر عمّ! من از این بیماری جان به در نمی برم، و به تو وصیّت می نمایم که بعد از من با دختر خواهرم زینب ازدواج نمائی، چرا که او همانند من، فرزندانم را دوست می دارد، و برای من تابوتی تهیه کن، و من ملائکه را دیدم که آن تابوت را برای من توصیف نمودند، و احدی از دشمنان خدا برای تشییع و دفن و نماز بر من حاضر نشود.
ابن عباس گوید: این وصیّت ها، همان چیزهایی است که در سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دیده می شود که فرمود: چند چیز را من چاره ای از انجام آن ها نداشتم، چرا که آنها در قرآن محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده بود، 1- قتال با ناکثین و قاسطین و مارقین، چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرا امر به قتال با آنان نموده بود، 2- ازدواج با امامه دختر زینب که فاطمه(علیهاالسلام) به من وصیّت کرده بود و ....
مؤلف گوید :همان گونه که گذشت ، ابن عباس گوید: فاطمه (علیهاالسلام) در همان روزی که وصیّت های خود را به علی(علیه السلام) کرد، از دنیا رحلت نمود، و مدینه از گریة مردم به لرزه درآمد، و همه مردم مانند روز رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحشت نمودند، و ابوبکر و عمر آمدند، و علی(علیه السلام) را تسلیت دادند و گفتند:
ص: 106
«یا اباالحسن! قبل از ما بر بدن دختر پیامبر نماز نخوان » و لکن چون شب فرا رسید، علی(علیه السلام) عباس و فرزند او فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار را خواست و عباس جلو ایستاد و بر فاطمه(علیهالسلام) نماز خواند، و شبانه او را دفن کردند، و چون صبح شد، ابوبکر و عمر و مردم دیگر آمدند، تا بر فاطمه (علیهاالسلام) نماز بخوانند، و مقداد به آنان گفت: ما فاطمه (علیهاالسلام) را شب قبل دفن کردیم، و عمر به ابوبکر گفت: آیا من به تو نگفتم: چنین کاری را خواهند کرد؟ و عباس به آنان گفت: فاطمه (علیهاالسلام) خود وصیّت نموده بود که شما بر او نماز نخوانید. و عمر گفت:
ای بنی هاشم شما از حسد قدیم خود نسبت به ما دست برنمی دارید، و به خدا سوگند این کینه ها از دل های شما خارج نمی شود، و من قبر فاطمه(علیهاالسلام) را نبش خواهم کرد و بر او نماز خواهم خواند، و علی(علیه السلام) به او فرمود: ای فرزند صهّاک[زنازاده] به خدا سوگند، اگر قصد چنین کاری را بکنی، با شمشیر خود دست تو را قطع می کنم، و تو را خواهم کشت، پس اگر قدرت داری چنین کاری را بکن؟
و عمر حرف خود را پس گرفت و سکوت نمود، چرا که می دانست هر گاه علی(علیه السلام) سوگند یاد کند، راست می گوید، و سپس علی(علیه السلام) به عمر فرمود: آیا تو بیاد داری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می خواست تو را بکشد، و مرا خواست و من با شمشیر آمدم که تو را بکشم و خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل نمود: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا»(1)؟(2)
تردیدی نیست که یکی از فرزندان فاطمه و امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)، محسن بوده و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از ولادت، او را محسن نامیده است و بیش از هفتاد نفر از مورّخین اهل سنّت آن را نقل کرده اند، و روایات شیعه نیز مشهور و متواتر در این معناست و علمای شیعه بر آن اجماع دارند.
مرحوم علّامه مجلسی گوید: در روایات ما و روایات اهل سنّت فراوان نقل شده که عمربن خطّاب حضرت فاطمه (علیهاالسلام) را ترساند و او فرزند خود را سقط نمود(3).
آری برخی از علمای اهل سنّت برای دفاع و تبرئه خلیفه دوّم گفته اند: «عمر قصد بدی نداشته، و می خواسته از فتنه و اختلاف جلوگیری کند، و او درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) را آتش نزده، بلکه تنها تهدید نموده و آتش و هیزم آورده، و معلوم نیست که درب خانه را آتش زده باشد.»
ص: 107
باید در جواب این سخنان گفت: اوّلاً در کتب اهل سنّت همان گونه که گذشت آمده که آنان درب خانه فاطمه علیها السلام را آتش زدند، و ثانیاً، تنها یکی از امور یاد شده ، برای دشمنی و ایجاد وحشت و اضطراب کفایت می کند، چرا که سزاوار نبوده به خانه ای که خداوند درباره آن فرموده است: «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ»(1) اینگونه بی احترامی بشود، و یا کسی که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة او فرموده: «إنّ الله یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها» و یا فرموده: «فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله». این گونه آزار ببیند.
و ثالثاً: آیا انتظار می رود از کسانی که محبّت غاصبین خلافت در دل های آنان رسوخ دارد، این ماجرا را با تمام خصوصیّات آن نقل کنند، و یا بپذیرند؟ هیهات از این انتظار، در حالی که همه می دانند «حبّ الشیء یُعمی و یُصمّ» آری حقیقت این ماجرا، از قلم برخی از آنان صادر شده، و گروهی نیز تا توانسته اند پنهان کاری کرده اند، چنان که حقایق فراوان دیگری را نیز پنهان نموده اند، و ما در کتاب «أسوة النساء» از کتب معتبره آنان نقل کردیم که: عمر به فاطمه (علیهاالسلام) گفت: «درب خانه را باز کن و گرنه خانه را با اهلش آتش می زنم» و شخصی به او گفت: در این خانه فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) هستند؟ و عمر گفت: «و إنْ هُم» یعنی اگر چه آنان در خانه باشند، من خانه را آتش خواهم زد.
و رابعاً آنان در کتب قدیمه خود ، که منابع، و مورد اعتماد آنان است، مانند صحاح ستّه و یا صحاح تسعه، ماجرای فوق را با تمام خصوصیّات نقل کرده اند، و اهل تحقیق می توانند به آن ها مراجعه کنند، و ما در کتاب «أسوة النساء» این ماجرا را از کتب صحاح آنان نقل کرده ایم.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) گوید: از استاد خود ابوجعفر نقیب شیخ معتزله هنگام نقل قصّه هباربن اسود که بر هودج زینب دختر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حمله نمود و زینب از ترس، فرزند خود را سقط کرد ، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خون او را مباح و هدر قرار داد، شنیدم که گفت:
ص: 108
آگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگام سقط جنین فاطمه (علیهاالسلام) زنده بود، خون کسی که فاطمه (علیهاالسلام) را ترساند، و او فرزند خود محسن را سقط نمود را نیز مباح و هدر قرار می داد(1).
مؤلّف گوید: ابوجعفر نقیب - استاد ابن ابی الحدید - گرچه شیعه نبوده و لکن حقایقی به زبان او جاری شده است.
و خلاصه سخن این است که جماعتی از علمای اهل سنّت، و کلیّه علمای شیعه، مسأله هجوم به خانه فاطمه علیهاالسلام) را - برای بیرون آوردن علی(علیه السلام)، و بیعت نمودن با ابوبکر - و نیز آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و سقط جنین او را، ذکر کرده اند، چنان که ابوالحسن علی بن حسین مسعودی صاحب کتاب مروج الذهب در کتاب خود به نام «اثبات الوصیّة» گوید:
به خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم بردند، و درب خانه او را آتش زدند، و علی(علیه السلام) را به زور از خانه بیرون بردند، و فاطمه(علیهاالسلام) را بین در و دیوار فشار دادند، تا محسن او سقط شد، چنان که ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغه نقل نموده است. و ابراهیم بن سیّاربن هانی بصری معروف به نظّام معتزلی نیز گوید:
عمربن خطّاب در روز بیعت ، ضربه ای بر شکم فاطمه (علیهاالسلام) وارد نمود، و او فرزند خود محسن را سقط کرد، چنان که بلاذری و طبری و ابن خزابه و ابن عبدربّه و جوهری و مسعودی و ابن ابی الحدید و نظّام و ابن قتیبه و ابن شحنه و حافظ ابراهیم و دیگران نقل کرده اند که: علی و بنی هاشم و اخصّ صحابه بعد از تهدید و اجبار، بیعت نمودند، و ابوبکر و عمر برای بیعت گرفتن از آنان ظلم خود را به نهایت رساندند.
و با همه این ظلم ها برخی از علمای اهل سنّت آنان را تبرئه نموده، و روایتی را جعل کرده ا ند، و نسبت به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داده اند که فرموده است: «أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» یعنی اصحاب من مانند ستارگان آسمانند، به هر کدام اقتدا کنید هدایت می شوید(2). وبا این حدیث جعلی علمای اهل سنّت می گویند : «صحابة کلّهم عدول» یعنی همه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله عادل بوده اند ،در حالی که بین اصحاب آن حضرت منافقین فراوانی بوده اند!!
نویسنده گوید: اگر پیروان غاصبین خلافت بتوانند همه مظلومیّت های اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را توجیه کنند، و بگویند: غصب خلافتی صورت نگرفته، و ظلمی به آل محمّد(علیهم السلام) نشده است، و همه صحابه حتی منافقین را عادل بدانند، هرگز مظلومیت حضرت فاطمه (علیهاالسلام) و سخنان و موضع گیری
ص: 109
های او را نمی توانند انکار و یا توجیه نمایند، و این چیزی است که در طول تاریخ علمای اهل سنّت را بیچاره و درمانده کرده است، و راهی برای انکار آن ندارند، و این موضوع نیاز به بحث های فراوانی دارد و مجلداتی از کتاب را می طلبد، و لکن ما به گوشه هایی از آن برای عبرت اشاره می نمائیم.
1- در بحث های پیشین گذشت که روات فریقین به طور متواتر و قطعی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده اند که فرمود: «فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله» [و خداوند می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً»(1)]
2- در کتب فریقین نیز به طور متواتر و قطعی از آن حضرت نقل شده که فرمود: «إنّ الله یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها»(2). و یا فرمود: «رضی فاطمة رضی الله و سخطها سخط الله»(3) و یا فرمود: «فاطمة قلبی و روحی التی بین جنبیّ فمن آذاها فقد آذانی»(4) و یا فرمود: «فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی، یؤذینی ما آذاها و یغضبنی ما أغضبها»(5).
3- قاضی نعمان مصری در کتاب شرح الأخبار(6) گوید: «پس از غصب فدک، فاطمه (علیهاالسلام) نزد ابوبکر رفت و با آیات ارث بر او احتجاج نمود، و ابوبکر سخنان او را نپذیرفت، تا این که فاطمه (علیهاالسلام) مردم را به یاری خود طلبید، و کسی او را یاری نکرد، از سوئی دید که حق علی(علیه السلام) و فرزندان او را غصب نمودند و این از هر چیزی برای او سخت تر بود، از این رو ملازم خانه خود شد و پس از هفتاد روز از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در حالی که بر امّت پدر خود - به خاطر ظلم هایی که به او شده بود و حق شوهر و فرزندان او را غصب نموده بودند - خشمگین بود و از دار دنیا رحلت نمود.»
نویسنده گوید: قاضی نعمان مصری خلاصه و اجمالی از ماجرای مظلومیّت فاطمه(علیهاالسلام) را بیان نموده، در حالی که علت خشم و وفات و شهادت آن حضرت و مسائل فراوان دیگری نیز بوده است. چنان که شاعر ماهر و علّامه ماجد مرحوم آیت الله الشیخ محمدحسین اصفهانی نجفی در این باره گوید:
لهفی لها لقد أضیع قدرها * حتی تواری بالحجاب بدرها
ص: 110
تجرعت من غصص الزمان * ما جاوز الحد من البیان
وما أصابها من المصاب * مفتاح بابه حدیث الباب
إن حدیث الباب ذو شجون(1) * مما جنت به ید الخؤون(2)
أیهجم العدی علی بیت الهدی * ومهبط الوحی ومنتدی(3)
الندی
أیضرم(4) النار بباب دارها * وآیة النور علی منارها
وبابها باب نبی الرحمة * وباب أبواب نجاة الأمة
بل بابها باب العلی الأعلی * فثم وجه الله قد تجلی
ما اکتسبوا بالنار غیر العار * ومن ورائه عذاب النار
ما أجهل القوم فإن النار لا * تطفئ نور الله جل وعلا
لکن کسر الضلع(5)
لیس ینجبر * إلا بصمصام(6)
عزیز مقتدر
إذ رض(7)
تلک الأضلع الزکیة * رزیة لا مثلها رزیة
ومن نبوغ الدم من ثدییها * یعرف(8) عظم ما جری علیها
وجاوزوا الحد بلطم الخد * شلت ید الطغیان والتعدی
فاحمرت(9)
العین وعین المعرفة * تذرف(10)
بالدمع علی تلک الصفة
ص: 111
ولا یزیل(1)
حمرة العین سوی * بیض السیوف یوم ینشر اللواء
وللسیاط رنه(2)
صداها * فی مسمع الدهر فما أشجاها(3)
والأثر الباقی کمثل الدملج(4)* فی عضد الزهراء أقوی الحجج
ومن سواد متنها(5)
أسود الفضا * یا ساعد الله الإمام المرتضی
ووکز(6)
نعل السیف فی جنبیها * أتی بکل ما أتی علیها
ولست أدری خبر المسمار(7) * سل صدرها خزانة الأسرار
وفی جنین المجد ما یدمی الحشا * وهل لهم إخفاء أمر قد فشی
والباب والجدار والدماء * شهود صدق ما به خفاء
لقد جنی الجانی علی جنینها * فاندکت الجبال من حنینها
أهکذا یصنع بابنة النبی * حرصا علی الملک فیا للعجب
أتمنع المکروبة المقروحة * عن البکا خوفا من الفضیحة
تالله ینبغی لها تبکی دما * ما دامت الأرض ودارت السما
لفقد عزها أبیها السامی * ولاهتضامها(8)
وذل الحامی
أتستباح نحلة(9)
الصدیقة * وارثها من أشرف الخلیقة
ص: 112
کیف یرد قولها بالزور * إذ هو رد آیة التطهیر
أیؤخذ الدین من الأعرابی * وینبذ المنصوص فی الکتاب
فاستلبوا ما ملکت یداها * وارتکبوا الخزیة منتهاها
یا ویلهم قد سألوها البینة * علی خلاف السنة المبینة
وردهم شهادة وشهود * أکبر شاهد علی المقصود
یکن سد الثغور غرضا * بل سد بابها وباب المرتضی
صدوا عن الحق وسدوا بابه * کأنهم قد آمنوا عذابه
أبضعة الطهر العظیم قدرها * تدفن لیلا ویعفی(1)
قبرها
ما دفنت لیلا بستر وخفا * إلا لوجدها(2)
علی أهل الجفا
ما سمع السامع فیما سمعا * مجهولة بالقدر والقبر معا
یا ویلهم من غضب الجبار * بظلمهم ریحانة المختار(3)
4- خطبه فدکیّه و احتجاج فاطمه (علیهاالسلام) با ابوبکر و عمر را در حالی که همه مردم در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودند و آن خطبه را شنیدند، احدی نمی تواند شبهه ای در آن ایجاد کند، و راهی برای انکار آن بیابد، چرا که همه مردم شنیده اند و روات و تاریخ نویسان ثبت کرده اند، و علمای فریقین آن را ضبط نموده اند، و چه خوب است که اهل علم این خطبه را برای مردم توضیح بدهند، تا برای احدی در مظلومیّت آل محمّد (علیهم السلام) شبهه و تردیدی نباشد و سخنان بیهودة وهّابی ها در آنان کوچک ترین اثری ایجاد نکند، و این خطبه در اکثر کتب فریقین مانند احتجاج طبرسی(4) و الغدیر علامه امینی(5) و المعجم الأوسط طبرانی(6) و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(7) و کتب فراوان دیگری نقل شده است.
ص: 113
5- وصیّت های حضرت زهرا(علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد غسل و تکفین و نماز و تدفین او نیز بیانگر ظلم هایی است که بر او وارد شده است و اجماع علمای شیعه و اهل سنّت بر این است که او به امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیّت نمود، تا بدن او را شبانه در خانه خود بدون اطلاع مردم [در کمال پنهانی] غسل
ص: 114
23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.
24- در پناه قرآن.
25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.
26- راه بهشت.
27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.
28- دفاع از مقام ولایت.
29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).
30- کشکول عجائب
31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد
32- حکومت های جهانی قبل از قیامت
33- زنهای نمونه
34- چهل حدیث
35- جستجوی حقیقت
36- راه نجات
37- حلال و حرام
38- حقیقت مظلوم
39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام
ص: 115
5- وصیّت های حضرت زهرا(علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد غسل و تکفین و نماز و تدفین او نیز بیانگر ظلم هایی است که بر او وارد شده است و اجماع علمای شیعه و اهل سنّت بر این است که او به امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیّت نمود، تا بدن او را شبانه در خانه خود بدون اطلاع مردم [در کمال پنهانی] غسل
ص: 116
بدهد و کفن کند و به خاک به سپارد، و احدی [جز خواصّ] از آن آگاه نشود، از سویی آن حضرت در وصیّت خود تصریح نمود که آن دو نفر [یعنی ابوبکر و عمر] حاضر نشوند و بر بدن او نماز نخوانند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) شبانه بدن او را دفن نمود و چهل صورت قبر آماده کرد، تا کسی نداند قبر او کجاست، و چون عمر خشم نمود و گفت: «به خدا سوگند ما این قبرها را نبش می کنیم و بر بدن فاطمه (علیها السلام) نماز می خوانیم» امیرالمؤمنین (علیه السلام) لباس رزم پوشید، و با حال خشم وارد بقیع شد، و فرمود: «اگر کوچک ترین حرکتی بکنید خون شما را خواهم ریخت» از این رو ابوبکر گفت: یا ابالحسن ما قصد حرکتی نداریم و با رفیق خود عمر از بقیع خارج شدند، و این قصّه در مباحث پیشین گذشت.
6- سخنان حضرت زهرا (علیهاالسلام) هنگام عیادت ابوبکر و عمر نیز تا ابد محکومیّت آنان را ثبت نموده، و آنان نیز اقرار کردند که در حق او ظلم کرده اند، و پذیرفتند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرموده است: «فاطمه بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله».
از سویی فاطمه(علیهاالسلام) در همان جلسه دست به دعا بلند نمود و خدا را شاهد گرفت که آنان به او ظلم کرده اند و فرمود:
«خدایا این ها به من ظلم کردند، و هرگز مرا راضی ننمودند» و سپس ابوبکر را خطاب نمود و فرمود: «ای ابوبکر به خدا سوگند من پس از هر نمازی به تو نفرین خواهم نمود». و به عمر خطاب نکرد چرا که او فظّ غلیظ و عتلّ زنیم و انسان سنگدلی بود، و چون ابوبکر از سخنان فاطمه (علیهاالسلام) اظهار نگرانی نمود و از نارضایتی فاطمه(علیهاالسلام) هراس پیدا کرد، عمر به او گفت: «آیا تو به خاطر عدم رضایت یک زن آزرده شدی؟»
البته به نظر نویسنده آنچه گذشت ظاهر قصّه بود و آنان می خواستند گذشته های خود را توجیه کنند و نتوانستند و گرنه در باطن اعتقادی به تحصیل رضایت فاطمه (علیهاالسلام) نداشتند. و نیزاعتقادی نسبت به اسلام و سخنان پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و هراسی از عدم رضایت دختر او در وجود آنان نبود، و همان گونه که ابوبکر هنگام مرگ اعتراف نمود، آنان پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) را ساحر می دانستند و اعتقادی به نبوّت او نداشتند، و همان گونه که عمر در نامه خود به معاویه سفارش نمود، هدف آنان به دست گرفتن حکومت بود، از این رو برای به دست آوردن آن از هیچ ظلم و جنایتی خودداری نکردند، و کلیه برخوردهای ظاهری آنان با پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت او از روی نفاق بوده است، والله الحَکَم العدل و هو الذی یعلم السرّ و أخفی و لا یعذب عن علمه مثقال ذره و هو أسرع الحاسبین.
ص: 117
7 - از مصباح الأنوار نقل شده که امام صادق(علیه السلام) از پدران خود (علیهم السلام) نقل نموده که فرموده اند: هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فاطمه دختر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را در قبر گذارد فرمود: «بسم الله الرّحمن الرّحیم بسم الله و بالله و علی ملّةرسول الله محمّدبن عبدالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)». و سپس فرمود: «ای فاطمه صدّیقه! من تو را تسلیم کسی کردم که به تو سزاوارتر از من بود، و به آنچه خداوند برای تو راضی بود، من نیز به آن راضی شدم».
سپس این آیه را تلاوت نمود «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری»(1) و چون قبر فاطمه(علیهاالسلام) را پوشاند و دستور داد تا آب بر آن پاشیدند، با چشم گریان و قلبی حزین کنار آن نشست، تا این که عباس آمد و دست او را گرفت و به خانه برد.
مرحوم محدّث قمی گوید: چون صبح شد و مردم به بقیع آمدند و چهل صورت قبر تازه در آن یافتند، برای آنان سخت شد و صدای ضجّه و نالة آنان بلند شد، و همدیگر را ملامت نمودند، و گفتند: پیامبر شما (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جز یک دختر از او باقی نماند، و او از دنیا رفت، و شما برای وفات او حاضر نشدید، و بر جنازة او نماز نخواندید، و اکنون قبر او را نیز نمی شناسید!!
و سپس غاصبین خلافت آمدند و گفتند: «زن هایی را بیاورید، تا این قبور را نبش کنند، تا ما بر بدن فاطمه (علیهاالسلام) نماز بخوانیم و قبر او را زیارت کنیم» و چون این خبر به گوش امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید، خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید، و رگ های گردن او متورّم شد، و قبای زردی که در مواقع مصیبت می پوشید بر تن نمود و بر شمشیر ذوالفقار تکیه نمود و وارد بقیع شد، و مردم گفتند: علی بن ابیطالب (علیه السلام) وارد شده و می فرماید: «به خدا سوگند اگر سنگی از یکی از قبرها، جا به جا شود، با شمشیر خود همه را به خاک و خون خواهم کشید» پس عمر و همراهان او به آن حضرت گفتند:
برای چه قبر فاطمه را پنهان کرده ای؟ و عمر گفت: «به خدا سوگند این قبرها را نبش خواهیم نمود، و بر بدن فاطمه نماز خواهیم خواند» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) با دست خود لباس عمر را گرفت و او را بر زمین کوبید و به او فرمود: «ای فرزند آن زن ناپاک من از حق خود صرف نظر کردم، تا مردم از دین خود بازنگردند و مرتد نشوند، و اما نسبت به قبر فاطمه (علیهاالسلام) به خدا سوگند اگر تو و یاران تو حرکتی بکنید، زمین را از خونتان سیراب خواهم نمود، پس اگر قدرت داری جلو بیا» پس ابوبکر جلو آمد و گفت: «یا ابالحسن به حق
ص: 118
خدا و رسول او دست از عمر بردار و ما هیچ کاری که تو را خوش نیاید انجام نخواهیم داد.» پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) عمر را رها کرد و مردم متفرّق شدند و آنان از این کار منصرف گردیدند(1).
علی بن عیسی اربلی گوید: برخی از اصحاب پس از ماجرای گذشته اشعار ذیل را سرودند
لولا اعتداء رعیّة
ألقی سیاستها الخلیفة
و سیوف أعداءٍ بها
هاماتنا أبداً نقیفة
لنشرت من اسرار آل محمّدٍ
جملاً طریفة
تقنیکم عمّا رواه
مالک و ابوحنیفة
ص: 119
و أریتکم أنّ الحسین
اُصیب فی یوم السقیفة
و لأیّ حالٍ لحّدت
باللیل فاطمة الشریفة
و لما حمت شیخیکم
عن وطیء حجرتها المنیفة
أوّه لبنت محمّدٍ(ص)
ماتت بغصّتها أسیفة(1)
ابوسعید خدری گوید: روزی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یادی از مصائب علی(علیه السلام) بعد از خود نمود و حوادث فراوانی که برای او رخ می دهد را مفصّلاً بیان کرد، و علی(علیه السلام) عرضه داشت یا رسول الله به حق خدا و حق خویشی من با شما از خدا بخواهید که مرا قبل از شما از دنیا ببرد، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: چگونه من از خداوند چیزی را طلب کنم که او مقدّر ننموده است؟(2)
در تفسیر آیه شریفه «وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» یعنی آنها که کافر شدند می گویند: «تو پیامبر نیستی!» بگو: «کافی است که خداوند، و کسی که علم کتاب و آگاهی از قرآن نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.»(3)
امام باقر(علیه السلام) فرمود: مقصود خداوند از «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» ما خانواده هستیم و علی(علیه السلام) اوّل ما و بهترین ما و افضل ما بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می باشد(4).
ص: 120
و از آن حضرت نیز نقل شده که فرمود: احدی نمی تواند ادّعا کند که جمیع قرآن را همان گونه که نازل شده جمع آوری کرده است، جز آنکه کذّاب باشد، چرا که تنها علیّ بن ابیطالب و ائمه ی بعد از او(صلوات الله علیهم اجمعین) همه قرآن را جمع کرده و آن را حفظ نموده اند(1).
از امام صادق(علیه السلام) نیز سؤال شد: آیا علم «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» بیشتر است و یا علم «الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ»(2) که مربوط به عاصف برخیا وزیر سلیمان است؟ امام صادق(علیه السلام) در پاسخ سؤال کننده فرمود: دانش کسی که «عنده علم من الکتاب» است در مقابل دانش کسی که «عنده علم الکتاب» است به اندازة آبی است که پشه با بال خود از دریا برمی دارد، در مقابل کلّ دریا. از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آگاه باشید که علم آدم و علوم همة پیامبران تا خاتم آنان حضرت محمّدبن عبدالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عترت آن حضرت جمع شده است.
اما م صادق(علیه السلام) در پایان سخن فوق فرمود: «علم الکتاب والله کلّه عندنا، علم الکتاب و الله کلّه عندنا» یعنی به خدا سوگند علم کلّ قرآن نزد ما می باشد، به خدا سوگند علم کلّ قرآن نزد ما می باشد. (3)
و در تفسیر آیه «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»(4) یعنی، «و گوشهای شنوا آن را در می یابد و درک می کند» در تفسیر عیّاشی از اصبغ بن نباته نقل شده که گوید: هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کوفه آمد چهل روز در نماز صبح خود سورة «سبّح اسم ربّک الاعلی» را قرائت نمود و منافقین گفتند:
به خدا سوگند علی(علیه السلام) حافظ قرآن نیست، و اگر می بود سوره های دیگری را نیز می خواند. و چون این خبر به گوش امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید، فرمود: وای بر آنان چگونه من حافظ قرآن نیستم در حالی که ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و فصول و حروف و معانی آن را می دانم، و به خدا سوگند، هیچ حرفی از
ص: 121
قرآن بر حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل نشد، جز آنکه من دانستم که آن دربارة چه کسی نازل شد، و در چه روزی و در چه جایی نازل شد! سپس فرمود:
وای بر آنان، آیا این آیه را نخوانده اند که خداوند می فرماید: «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی» یعنی «این ها در کتب آسمانی پیشین نیز مانند کتب ابراهیم و موسی آمده است»(1) و به خدا سوگند صحف ابراهیم و موسی نزد من است و من آن ها را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ارث برده ام.
تا این که فرمود: وای بر آنان، به خدا سوگند آیه «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» دربارة من نازل شد، و ما نزد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم و آن حضرت وحی را به ما خبر می داد، و من آن را حفظ می کردم، و منافقین هنگامی که از خدمت آن حضرت خارج می شدند می گفتند: «ماذا قال آنفاً»؟ یعنی او آلان چه گفت، و همه را از یاد برده بودند(2).
مؤلّف گوید: مضمون روایات فوق در کتب فریقین فراوان است و ما در تفسیر «اهل البیت» در ذیل آیات گذشته آن ها را بیان کرده ایم، و در کتاب «آیات الفضائل» و کتب دیگر خود نیز ذکر نموده ایم، از این رو تکرار نمی کنیم.
اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا غاصبین خلافت و ائمه مذاهب اربعه، از آیات الهی و احکام قرآن آگاهی داشته اند؟ و یا در مواقف فراوانی برای نجات خود به امیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) پناه برده و از دانش او استفاده می کرده اند؟ پاسخ روشن است و لکن باید نمونه هائی بیان شود تا خواننده محترم اطمینان کامل پیدا کند.
1- مرحوم عالم ربّانی مقدس اردبیلی گوید: احدی منکر این نیست که ابوبکر بالای منبر گفت: «إنّ لی شیطاناً یعترینی فإن استقمت فاعینونی و إن عصیت فاجتنبونی و إن زُغت فقوّمونی»(3). یعنی مرا شیطانیست که بر من چیره می شود، پس اگر شما مرا مستقیم یافتید، به من کمک کنید، و اگر گناهکارم دیدید، از من پرهیز نمایید، و اگر منحرف شدم، مرا به استقامت وادارید»
ص: 122
سپس مقدس اربیلی گوید: چنین کسی چگونه می تواند پیشوای مردم باشد، در حالی که خود نیاز به راهنما دارد و از مردم درخواست راهنمائی می کند و می گوید: «من شیطانی دارم که همواره مرا می فریبد» و چنین کسی یا در گفتار خود صادق است و یا کاذب می باشد، و در هر دو صورت او صلاحیّت رهبری امّت را ندارد، و ملاعلی قوشجی در شرح تجرید گوید: «ابوبکر در این سخنان تواضع نموده» و این غلط محض است، چرا که او اعتراف نموده به اغراء و سلطه شیطان بر او، و این ارتباطی به تواضع ندارد.
2- ابوبکر بارها بالای منبر می گفت: «أقیلونی أقیلونی لست بخیرکم و علیّ فیکم» یعنی «بیعت مرا پس بگیرید و فسخ کنید، چرا که من بهتر از شما نیستم، در حالی که علی(علیه السلام) بین شما می باشد» و در این سخن نیز او یا راستگو بوده و یا دروغ گفته است و در هر تقدیر او صلاحیت رهبری امّت را نداشته است ، و این که ملاعلی، این سخن را نیز حمل بر تواضع او نموده، غلط محض می باشد، چرا که مردم به او گفتند: با وجود علی(علیه السلام) تو لایق حکومت نیستی، و اگر غرض او تواضع می بود بایستی می گفت: «هر کدام از شما بهتر از من هستید بیا اید حکومت را به دست بگیرید» و چنین نگفت بلکه گفت: تا علی(علیه السلام) بین شما هست من بهتر نیستم.
چنان که عمر در مسأله صداق و محکوم شدن او با سخن آن زن که گفت: تو نمی توانی بر خلاف قرآن دربارة مهریّه زنان چیزی بگوئی - گفت: «همه زنان از عمر داناتر و فقیه ترند» [گرچه او راست می گفت آن زن داناتر از او بود] و این سخن اقرار صریح به جهل و نادانی اوست، اگر باز قوشجی نگوید: او تواضع کرده است.
3- ابوبکر هنگام مرگ گفت: «ای کاش من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرده بودم که آیا انصار نیز در خلافت سهمی دارند یا ندارند؟» این سخن نیز کاشف بر این است که او دربارة حق خلافت شک داشته است، [اگر نگوییم : این سخن از روی نفاق و معذور نمائی خود بوده است] چرا که روز سقیفه انصار گفتند: «ما را امیری باشد و مهاجرین را امیری».
و نیز در هنگام مرگ گفت: «یا لیتنی ترکت بیت فاطمه و لم أکشفه» یعنی ای کاش من بی اجازه وارد خانه فاطمه(علیهاالسلام) نشده بودم. و یا گفت: «و لیتنی فی ظلّة بنی ساعده کنت ضربت یدی علی ید أحد الرجلین فکان هو الأمیر و کنت أنا الوزیر» یعنی ای کاش من در سقیفه بنی ساعده با یکی از آن دو نفر [یعنی عمر و یا ابی عبیده] بیعت کرده بودم و او امیر می شد و من وزیر او می شدم؟!(1)
مؤلف گوید: از این سخنان ظاهر می شود که به نظر او جز عمر و ابوعبیده کسی لایق خلافت نبوده است ، بنابراین او خود را خطاکار دانسته در امر خلافت، و شاید او به خاطر اتمام عمر و جدا شدن از منصب خلافت،
ص: 123
این گونه، سخن گفته است، و در هنگام خلافت به خاطر شیرینی منصب خلافت، این سخنان را نگفته است، والله العالم.
و اگر خواننده محترم بخواهد به اسرار کار غاصبین خلافت پی ببرد، باید به اشعار جلجلیّه عمرو بن عاص در پاسخ معاویه، و نامه عمربن خطاب به معاویه، که در پایان کتاب ذکر می شود ، مراجعه کند.
و چه قدر فرق است بین کسی که می فرماید: «أیّها الناس سلونی قبل أن تفقدونی، و یا می فرماید: أنا بطرق السماء أعلم منّی بطرق الأرض ...»(1) و بین کسی که می گوید: «کلّ الناس أفقه من عمر» و یا می گوید: «لولا علی لهلک عمر» و یا می گوید: رجل أخطأ و امرأة أصابت(2).
ولکن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)می فرماید: «اگر برای من مسند قضاوت آماده شود، من برای اهل تورات با تورات حکم می کنم، و برای اهل انجیل با انجیل، و برای اهل قرآن با قرآن».
صاحب کتاب ینابیع المودّة سپس گوید: از این رو صحابه در احکام قرآن به او مراجعه می کردند، و فتوای او را می گرفتند، چنان که عمربن خطاب در مواطن زیادی گفت: «لولا علی لهلک عمر» و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «أعلم أمّتی علی بن ابیطالب»(3).
صاحب کتاب ینابیع المودّة پس از ذکر روایاتی درباره علم و دانش امیرالمومنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) گوید: باید توجّه شود که علی بن ابیطالب(علیه السلام) جامع علوم خاتم رسل(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علوم و شرایع پیامبران گذشته می باشد، و این علوم را به وسیله مطالعه کتب پیامبران گذشته به دست نیاورده، بلکه از ناحیه وراثت از پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و از الهامات الهیّه بوده است، که آن را علم لدنّی گویند، و این مرتبه کامل یک انسان است، و انسان کامل و جامع جمیع مظاهر الهیّه، پیامبر ما حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وارث او علی(علیه السلام) می باشد(4).
ص: 124
صا حب ینابیع سپس از موفّق بن احمد خوارزمی و او از ابن عباس نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: جبرئیل مرکبی از بهشت برای من آورد و من بر آن سوار شدم و چون در پیشگاه خداوند قرار گرفتم خداوند با من سخن گفت و مناجات نمود، و من آنچه دانستم را به علی(علیه السلام) تعلیم نمودم، از این رو علی باب علم من است.
و سپس گوید: در مناقب آمده که از علی(کرّم الله وجهه) سؤال شد: عیسی بن مریم، مرده ها را زنده می کرد، و سلیمان بن داود، سخن پرندگان را می فهمید، آیا شما نیز چنین منزلتی را دارید؟ علی(علیه السلام) فرمود: سلیمان بن داود (علیهماالسلام) به خاطر هدهد که نزد او نیامده بود، غضب نمود، چرا که هدهد در هوا محل آب را می شناخت، و به سلیمان معرفی می کرد، و سلیمان در هوا محل آب را نمی شناخت، با این که باد و مورچه و انس و جنّ و شیاطین مطیع او بودند، و خداوند دربارة قرآن حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی»(1) یعنی، اگربوسیله قرآن، کوهها به حرکت در آیند یا زمین قطعه قطعه شود، یا بوسیله آن با مردگان سخن گفته شود، باز هم کافران، ایمان نخواهند آورد.
(2) و یا می فرماید: «وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ»یعنی هیچ پنهانی در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتاب مبین و علم بی پایان پروردگار ثبت است.
یا می فرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا»(3) یعنی، «ما این کتاب آسمانی را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم».
سپس فرمود: خداوند ما را وارث این کتاب قرار داده است، و دانش قرآنی که، کوه ها به سبب آن حرکت می کنند، و شهرها دگرگون می شوند، و مرده ها زنده می شوند، نزد ما می باشد، و ما به وسیله قرآن در هوا، آب روی زمین را می شناسیم، و خداوند ما را وارث کتابی نموده که [دانش] هر چیزی در آن بیان شده است(4).
ص: 125
سپس صاحب ینابیع المودّة از صحیح ترمذی و حموینی و مناقب ابن مغازلی نقل نموده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أنا دارالحکمة و علی بابها»(1) یعنی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من خانه علم و حکمت هستم و علی باب آن است.
مؤلف گوید : و در روایات شیعه آمده که فرمود: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها». یعنی من شهر علم هستم و علی درب آن شهر است، چنان که در دعای ندبه می خوانیم: «و قال أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینه و الحکمة فلیأتها من بابها».
صاحب ینابیع سپس با سند خود از اصبغ بن نباته - کاتب امیرالمؤمنین(علیه السلام) - نقل نموده که گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) دستور داد، ما با او از کوفه به مدائن برویم و ما روز یکشنبه حرکت کردیم و عمرو بن حریث و هفت نفر دیگر، با ما نیامدند، و آنان روز یکشنبه برای تفریح به مکانی در حیره به نام خورنق رفتند و گفتند: ما در آنجا تفریح می کنیم و سپس روز چهارشنبه حرکت می نماییم و قبل از نماز جمعه خود را به علی(علیه السلام) می رسانیم، پس آنان به خورنق وارد شدند و مشغول غذا خوردن بودند که سوسماری خارج شد و او را صید کردند و عمر بن حریث او را گرفت و به بقیّه از روی استهزا گفت:
«با این سوسمار بیعت کنید، او امیرالمؤمنین است» پس آن هفت نفر با آن سوسمار بیعت کردند، و عمرو بن حریث نیز بیعت نمود، و شب چهارشنبه حرکت نمودند و روز جمعه هنگام خطبه نماز جمعه وارد مدائن شدند، و چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنان را دید فرمود: ای مردم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هزار حدیث به من تعلیم نمود، و از هر حدیث هزار درب علم گشوده شد، و هر درب علمی هزار کلید داشت، و من همه این علوم را دارا هستم، سپس فرمود:
من از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که در تفسیر آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم»(2)
فرمود: «من با نام خداوند برای شما سوگند می خورم که روز قیامت هشت نفر مبعوث خواهند شد و امام آنان سوسمار است، و اگر بخواهم می توانم نام آنها را ببرم» اصبغ می گوید: سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) چون به اینجا رسید، من دیدم که عمرو بن حریث از ترس و خجالت سقوط نمود، و به رو افتاد(3).
ص: 126
و در همان کتاب از مناقب ابن مغازلی از ابن عباس و از جابربن عبدالله انصاری نقل شده که گویند: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بازوی علی(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «هذا امیر البررة و قاتل الکفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله» سپس صدای مبارک خود را بالا نمود و فرمود: «أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأت الباب»(1).
مؤلّف گوید: فاصله بین معاویه و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فاصله بین حق و باطل و نور و ظلمت و هدایت و ضلالت و بهشت و دوزخ است و فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مقام و منزلت او نزد خدا و رسول او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قابل انکار نیست، و دوست و دشمن به آن اقرار کرده اند، همان گونه که خباثت و خیانت و ضلالت و گمراهی و فساد و ظلم و بدعت های معاویه، برای جمیع اهل اسلام و حتّی اهل کتاب و دیگران روشن است، و همه می دانند، که معاویه از پیشوایان ضلالت و دعوت کنندگان به آتش و دوزخ است، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از منادیان حقّ و عدالت و ایمان و عمل صالح و بهشت می باشد، پیروان او نیز طرفداران حق و عدالت و مبارزه با ظلم و فساد می باشند.
ولکن طرفداران غاصبین خلافت همان گونه که برای خلفای غاصب فضائل تراشی کرده اند، برای معاویه نیز فراوان فضائل تراشی کرده اند، و ما ناچاریم سخنان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معاویه از کتب اهل سنّت بیان کنیم، و سپس فضیلت تراشی های علمای اهل سنّت را نیز درباره معاویه بیان نماییم.
ص: 127
1- پیامبر خدا دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «هو أوّل من آمن بی»(1) یعنی، او اول کسی است که به من ایمان آورد.
و دربارة معاویه فرمود: «أوّل من یُبدّل سنّتی رجل من بنی أمیّه»(2)
2- پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) دعا کرد و فرمود: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نَصَره و اخذل من خذله و العن من نصب له العداوة ... » [خطبه غدیر]
و درباره معاویه نفرین نمود و فرمود: «لا آشبع الله بطنه» و دعای آن حضرت مستجاب شد و معاویه هر چه می خورد سیر نمی شد، تا این که از خوردن خسته می گردید، چنان که در صحیح مسلم(3) ج4/387، ح2604 ط1، نقل شده است.
و تفصیل قصّه فوق این است که در صحیح مسلم بن حجاج قشیری آمده که ابن عباس گوید: من با بچّه ها بازی می کردم و چون رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد شد، من پشت در مخفی شدم و آن حضرت نزد من آمد و فرمود: «اذهب و ادع معاویه» یعنی به معاویه بگو نزد من بیاید، پس من به رسول خدا(صلّی الله علیه
ص: 128
و آله و سلّم) خبر دادم و گفتم: او غذا می خورد، سپس آن حضرت به من فرمود: «معاویه را بگو بیاید» و باز من رفتم و آمدم و گفتم: معاویه غذا می خورد، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لا اَشبَع الله بطنه»(1).
3- جابر گوید: پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: علی بر اساس تأویل قرآن جنگ می کند همان گونه که من بر اساس تنزیل قرآن جنگ کردم(2).
4- جابر گوید: از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که دربارة علی(علیه السلام) فرمود: در علی(علیه السلام) خصلت هایی است که اگر یکی از آن ها در همه مردم می بود همه آنان صاحب فضیلت می شدند.
الف، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» یعنی هر کس من مولا و صاحب اختیار اویم، علی نیز مولا و صاحب اختیار اوست.
ب، و فرمود: «علیٌّ منّی کهارون من موسی» یعنی علی برای من همانند هارون برای موسی می باشد.
ج، و فرمود: «علیٌّ منّی و أنا من علیّ» یعنی علی از من است و من از علی می باشم.
5- و فرمود: «علیٌّ منّی کنفسی، طاعته طاعتی، و معصیته معصیتی» یعنی علی مانند من است، طاعت او طاعت من و معصیت او معصیت من است.
6- و فرمود: «حرب علیٍّ حرب الله، و سلم علیّ سلم الله» یعنی جنگ با علی جنگ با خداست و مسالمت با علی مسالمت با خداست.
7- و فرمود: «علیٌّ حجّة الله، و خلیفته علی عباده» یعنی علی(علیه السلام) حجت خدا و خلیفه ی خداست بین بندگان او.
8- و فرمود: «حبّ علیٍّ ایمان و بغضه کفر» یعنی دوستی با علی ایمان است و دشمنی با او کفر است.
9- و فرمود: «حزب علیٍّ حزب الله، و حزب أعدائه حزب الشیطان» یعنی حزب علی حزب خداست و حزب دشمنان او حزب شیطان است.
ص: 129
10- و فرمود: علی با قرآن است و قرآن با اوست.
11- و فرمود: علی با حق است و حق با اوست، و از همدیگر جدا نمی شوند تا در قیامت نزد کوثر بر من وارد شوند(1).
12- و فرمود: «علیٌّ قسیم الجنّه و النار» یعنی علی قسمت کنندة بهشت و دوزخ است.
13- و فرمود: «من فارق علیّاً فقد فارقنی، و من فارقنی فقد فارق الله عزّوجلّ» یعنی کسی که از علی جدا شود از من جدا شده است، و کسی که از من جدا شود از خدای عزّوجلّ جدا شده است.
14- و فرمود: تنها علی و شیعیان او روز قیامت رستگار خواهند بود(2).
مؤلّف گوید: آنچه گذشت مختصری از فضائل علی(علیه السلام) بود و گرنه فضائل او قابل احصا نیست، چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «و لو أنّ الأشجار أقلام، و البحر مداد، و الجنّ حساب، و الإنس کتاب، ما أحصوا فضائل علی بن ابیطالب»(3).
یعنی، اگر درختان قلم شوند، و دریاها مرکّب شوند، و جنّیان حسابگر شوند، و انسان ها نویسنده شوند، نمی توانند فضائل علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) را شماره کنند.
و در کتاب ینابیع المودّة از امام صادق از امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) نقل شده که فرمود: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گروهی از اصحاب خود فرمود: خداوند برای برادرم علی فضائل بی شماری قرار داده است، و کسی که یک فضیلت از فضائل او را ذکر کند، و به آن اقرار و اعتقاد داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می بخشد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، همواره ملائکه برای او استغفار می نمایند، تا زمانی که چیزی از این نوشته باقی مانده باشد، و کسی که به یکی از فضائل او گوش فرا دهد، خداوند گناهانی که او با گوش خود انجام داده است را می آمرزد، و کسی که در کتابی به فضائل او بنگرد، خداوند گناهانی که او با چشم خود انجام داده است را می آمرزد.
سپس فرمود: نگاه به چهرة علیّ بن ابیطالب (علیه السلام) عبادت است، و یاد او نیز عبادت است، و خداوند ایمان هیچ بنده ای را نمی پذیرد، مگر با ولایت او، و بیزاری از دشمنان او(4).
ص: 130
این در حالی است که در کتب اهل سنّت دربارة معاویه آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اوّل من یبدّل سنّتی رجل من بنی أمیّه».
آیة الله سیدکمال حیدری در کتاب «السلطة و صناعة الوضع و التأویل» نمونه هایی از تبدیلات و تغییرات سنّت های نبویّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از ناحیه معاویه بیان نموده و می گوید: تغییرات و بدعت های معاویه فراوان است و ما به مختصری از آن ها اشاره می کنیم.
1- حلال دانستن ربا، در حالی که خداوند درباره آن می فرماید: «الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»(1) یعنی، کسانی که ربا می خورند، در قیامت مانند کسی که بر اثر تماس شیطان، دیوانه شده و تعادل خود را از دست داده بر می خیزند. و این، بخاطر آن است که گفتند: «بیع و داد و ستد مانند ربا است» در حالی که خدا بیع را حلال، و ربا را حرام نموده است.
فقهای اسلام مسائل ربا را مطابق آیات و روایات، تفصیلاً بیان نموده اند و در روایتی آمده که یک درهم ربا کیفر 36 زنای با محارم را دارد، چه ربای معاملی باشد و چه ربای قرضی، و قصّة عبادة بن صامت با معاویه دربارة ربای معاملی در کتب اهل سنّت معروف است، و معاویه ربای معاملی را حلال می دانسته، و عبادة بن صامت به او گفت: ما از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم که فرمود: «لا تبیعوا الذهب بالذهب، و لا الفضّة بالفضّة، و لا التمر بالتمر، و لا البرّ بالبرّ، و لا الشعیر بالشعیر، و لا الملح بالملح، إلّا مثلاً بمثل، سواءً بسواء، عیناً بعین»(2)
یعنی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: طلا را به طلا و نقره را به نقره و خرما را به خرما و گندم را به گندم و جو را به جو و نمک را به نمک نفروشید، مگر مثل به مثل و مساوی به مساوی باشد. [و گرنه ربا خواهد بود]
ولکن برخی از اهل سنّت معاویه را معذور دانسته و گفته اند: این روایت به گوش معاویه نرسیده بوده است. و ما می گوییم: این به خاطر علاقه و محبّتی است که آنان به معاویه دارند، و الحبّ یُعمی و یُصِمّ.
ص: 131
2- معاویه شرابخواری و تجارت و خرید و فروش با آن را حلال می دانسته است. و در مسند احمدبن حنبل از عبدالله بن بریده نقل شده که گوید: من با پدرم وارد بر معاویه شدیم و او ما را بر فرش های [زیبای] خود نشاند، و غذایی آورد و ما خوردیم و سپس شراب آوردند و معاویه نوشید و سپس به پدرم داد و پدرم گفت: «من از زمانی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شراب را حرام نمود، شراب ننوشیدم» و معاویه گفت: ...(1).
3- در جاهلیت زنا معمول بوده و لذا دربارة معاویه نزاع پیدا شد، بین زیادبن ابیه و ابوسفیان و ابوسفیان غالب شد و معاویه را فرزند خود خواند، از این رو بعداً معاویه پدر خود را زیادبن ابیه دانست، و ولایت بصره را به او داد، و علمای اهل سنّت معاویه را معذور دانسته اند و می گویند: او در حدیث «الولد للفراش و للعاهر الحجر» اجتهاد کرده است و عیبی برای او نیست(2)!!
و عبدالرحمان بن حکم برادر مروان در این باره گوید:
ألا أبلغ معاوبة بن صخر أتغضب
لقد ضاقت بما تأتی الیدان
أما ترضی أن یقال أبوک عَفّ
و ترضی أن یقال أبوک زانی
وأشهد أنّ رحمک من زیادٍ
کرحم الفیل من ولد الأتان(3)
4- معاویه در نماز عید فطر و قربان اذان قرار داد، و این بدعتی بود از او، چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این دو نماز، اذان قرار نداده بود، و این یک مسأله اجماعیست بین مسلمانان و تا زمان معاویه به
ص: 132
سیرة رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل می شد و معاویه با سیرة آن حضرت مخالفت نمود و دستور داد تا برای نماز عید فطر و قربان اذان بگویند(1).
و ابن حجر در کتاب «فتح الباری» گوید: اختلاف شده که نخستین بدعت گذار اذان در عیدین چه کسی بوده است؟ سپس گوید: ابن ابی شیبه و شافعی با سند صحیح نقل کرده اند که معاویه بوده است، و حجّاج هنگامی که امیر مدینه بود نیز چنین کرد، و ابن منذر گوید: نخستین بدعت گذار زیادبن ابیه در بصره بوده است، و داودی گوید: نخستین بدعت گذار مروان بوده، سپس ابن حجر گوید: این اقوال منافات با همدیگر ندارد چرا که آنان به امر معاویه این عمل را انجام داده اند(2).
5- معاویه خرید و فروش و تجارت با بت ها را حلال می دانسته و خود نیز به آن عمل می کرده، در حالی که تحریم بیع بت ها و تجارت با آن ها مورد اتفاق همه مسلمانان بوده و هست و در اکثر کتب فقهی اهل سنّت به حرمت آن تاکید شده، برای مثال در صحیح بخاری از جابر [و دیگران] نقل شده که «رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سال فتح مکّه، خرید و فروش شراب و خوک و مردار و بت ها را حرام نمود ...»(3)
ص: 133
و در روایت محمّدبن بشّار آمده که معاویه یک روز مشغول خرید و فروش شراب، و یک روز مشغول به خرید و فروش بت ها بود، و یک روز معامله ربوی انجام می داد، و یک روز بر خلاف سنّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)قضاوت می نمود، و با این اوصاف بنی امیّه او را هادی و مهدیّ می دانستند، و عجیب تر این است که می گویند: او مردم را به سنّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) هدایت می کرده است(1).
گروه زیادی از علمای اهل سنّت و حفّاظ قرآن و حدیث و اهل تحقیق و درایتِ آنان می گویند: آنچه بنی امیّه دربارة معاویه گفته اند، و از او تمجید کرده اند، گزافه گویی و ادّعاهایی است که هیچ ریشه و اساسی ندارد، و حدیث سازان به خاطر دنیا و دشمنی که با علی(علیه السلام) داشته اند، از او تمجید کرده اند. و این معنا را احمدبن حنبل امام حنبلی ها بیان نموده است، چنان که ابن تیمیّه حرّانی با آن دشمنی که با آل محمّد(علیهم السلام) و شیعیان آنان دارد می گوید:
«فضایلی که بنی امیّه برای معاویه ساخته اند، قابل اعتماد و قبول نیست، چرا که سوابق تاریک معاویه و نصوص صریحه ای که در مذمّت او وارد شده، اجازة پذیرفتن چنین فضائلی را برای او نمی دهد، اگر نگوییم که نسبت این فضائل را به او مستحیل می نماید» سپس گوید:
«قد روی فی فضل معاویة احادیث کثیرة، و صنّف فی ذلک مصنّفات، و اهل العلم بالحدیث لا یصحّحون هذا».
و این سخنان صریح در این است که احادیث منقوله در فضیلت معاویه صحیح نخواهد بود، چنان که ابن قیم جوزیه از اعلام و طرفداران اُموی گوید: «لم یصحّ شیء مما ورد فی معاویه من الفضائل».
و ابن قیم جوزیه که از بزرگترین شاگردان ابن تیمیّه است، در کتاب خود «المنار المنیف فی الصحیح و الضعیف» گوید: «و من الموضوعات، ما وضعه بعض جهلة أهل السنة فی فضائل معاویه بن ابی سفیان» سپس اسحاق بن راهویه گوید: «لا یصحّ فی فضل معاویه بن ابی سفیان عن النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شیء» یعنی، هر حدیثی که دربارة فضائل معاویه، به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت داده شده، صحیح نمی باشد.
ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری» گوید: «ابن جوزی از طریق عبدالله بن احمدبن حنبل نقل نموده که گوید: به پدرم گفتم: شما دربارة علی(علیه السلام) و معاویه چه می گویی؟ پس او سر به زیر انداخت و گفت: بدان که علی(علیه السلام) دشمنان فراوانی دارد، و دشمنان او هر چه کردند تا عیبی برای او پیدا کنند، نتوانستند، از این رو کوشیدند که برای دشمن او معاویه، فضائل تراشی کنند» سپس ابن حجر گوید: آنچه آنان دربارة معاویه
ص: 134
فضیلت تراشی نموده اند، اصل و بنیاد صحیحی ندارد. سپس ابن حجر گوید: بخاری عنوان «فضائل معاویه و یا مناقب معاویه» را تغییر داده و گفته است: «باب ذکر معاویه» چرا که شیخ او ابن راهویه گفته: فضائلی که به معاویه نسبت داده می شود هیچ اصل و اساسی ندارد(1).
بسیار روشن است که مقایسه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) با معاویه - که در ماجرای حکمین انجام گرفت - از نادانی و عدم معرفت برخی از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود که آن حضرت را با معاویه مقایسه نمودند، و اگر آنان امام خود را شناخته بودند، هرگز چنین کاری را نمی کردند، و لکن به خاطر عدم معرفت، فریبِ کارِ عمروبن عاص را خوردند، چرا که او در جنگ صفّین چون دید نزدیک است مالک اشتر به خیمه معاویه برسد، و علی(علیه السلام) پیروز جنگ بشود، گفت:« من می دانم که همه اصحاب علی(علیه السلام) اهل معرفت نیستند، و دستور داد تا قرآن ها را بالای نیزه ها کنند، و بگویند: «همه ما مسلمانیم، برای چه همدیگر را بکشیم؟ بیائید به حکم قرآن عمل کنیم» و برخی از اصحاب علی(علیه السلام) فریب حیلة عمروبن عاص را خوردند، و چهار هزار نفر آنان بر آن حضرت فشار آوردند، و گفتند:
«ما با قرآن نمی جنگیم و باید جنگ تعطیل شود، و گرنه در همین مکان شما را خواهیم کشت» از این رو علی(علیه السلام) به مالک اشتر امر کرد تا دست از جنگ بردارد، و قصّه حکمین پیش آمد، و بنا شد، نماینده ای از ناحیة علی(علیه السلام) و نماینده ای از ناحیه معاویه تعیین شوند، و هر که را آنان صلاح دانستند، امام و پیشوای مردم باشد، و شد آنچه شد، و پس از آن اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به اشتباه خود پی بردند، و گفتند: حکم باید حکم خدا باشد، و تعیین حَکَم صحیح نبوده است، و آن حضرت را، به خاطر این عمل، کافر دانستتد و بر علیه او قیام کردند، و خوارج نامیده شدند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «الدهر أنزلنی أنزلنی حتّی قالوا معاویه و علی» و فرمود: کنت بالأمس أمیراً فأصبحت الیوم مأموراً»(2)
مؤلّف گوید: اگر ما منزلت معاویه را با علی(علیه السلام) مقایسه کنیم، معاویه را در اسفل السافلین، و علی( علیه السلام) را در أعلی علّیین می یابیم، و اگر در شرافت، مقایسه کنیم، معاویه را شجرة ملعونه و علی(علیه السلام) را شجرة طیّبه می یابیم، و اگر در نسب مقایسه کنیم، معاویه را ابن آکلة الأکباد، و علی(علیه السلام) را نفس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و برادر او می یابیم، و اگر در عدالت مقایسه کنیم، معاویه را غرق در ظلم
ص: 135
و جنایت و خباثت و فحشا و منکرات می یابیم؛ و علی(علیه السلام) را اهل عدل و احسان و جمیع خصال و اعمال نیک می بینیم.
و اگر در حبّ دنیا و حبّ ریاست مقایسه کنیم، معاویه را غرق در دنیاپرستی و از بین بردن بیت المال و حبّ ریاست و مال اندوزی، و شکم بارگی و گرایش به هواپرستی و شهوت رانی می بینیم و علی(علیه السلام) را بی اعتنای به دنیا و ریاست، و سه طلاقه نمودن دنیا و قناعت و اکتفای به دو قرص نان و دو تکه ی لباس و دادن قرص نان خود به مستمندان و اطعام مسکین و یتیم و اسیر، و همسو قرار دادن خود با ضعیف ترین و فقیرترین مردم می بینیم.
و اگر در عدالت وظلم مقایسه کنیم، معاویه را مجسمة ظلم و بی عدالتی، و علی(علیه السلام) را شهید عدالت و حافظ حقوق مردم و بیت المال می یابیم، چرا که او مرد عدالت بود و حاضر نشد از بیت المال به برادر خود عقیل اضافه از حق او یک صاع گندم را به او بدهد، در حالی که گرسنگی او و فرزندانش را مشاهده می کرد، و چون عقیل اصرار نمود، علی(علیه السلام) آهن داغی را نزدیک به بدن او آورد و فرمود: «آیا می خواهی مرا گرفتار آتش دوزخ کنی، و خود از آتش دنیا هراس می کنی؟» و در پاسخ طلحه و زبیر که گفتند:
«اگر شما همان مستمرّی عثمان را به ما بدهی ما به تو کمک خواهیم نمود» فرمود: «من چنین نخواهم کرد بلکه اگر شما از بیت المال چیزی را اضافه از سهم خود گرفته باشید، من آن را از شما پس خواهم گرفت، گرچه مهر زن های خود قرار داده باشید».
و اگر کارنامه معاویه را با علی(علیه السلام) مقایسه کنیم خداوند دربارة معاویه می فرماید: «کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی سِجِّینٍ* وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ * کِتابٌ مَرْقُومٌ * وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ *الَّذینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ *وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ إِلاَّ کُلُّ مُعْتَدٍ أَثیمٍ *إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلین *کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ *کَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ *ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحیمِ *ثُمَّ یُقالُ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ.(1)
و دربارة علی(علیه السلام) می فرماید: «کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ *وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ *کِتابٌ مَرْقُومٌ *یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ *إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی نَعیمٍ *عَلَی الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ *تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیمِ یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ»(2)
ص: 136
بنابراین معاویه لیاقت مقایسه شدن با علی(علیه السلام) را ندارد، چرا که هیچ گونه وجه اشتراکی بین معاویه و علی(علیه السلام) وجود ندارد، و این دو، ضدّ همدیگر می باشند، و در تمام خصلت های ظاهری و باطنی خلاف یکدیگرند، و به عبارت روشن تر در معاویه هیچ گونه خصلت خوبی وجود ندارد، چنان که در علی(علیه السلام) نیز هیچ گونه خصلت ناپسندی وجود ندارد، یکی شرّ محض است، و دیگری خیر محض است، و مقایسه خیر و شرّ، مقایسه نور و ظلمت، و شب و روز، و حق و باطل ، و عدل و ظلم می باشد.
در تفسیر ابوحمزه ثمالی آمده که ابوحمزه گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که می فرمود: خداوند ما را از اعلی علیین خلق نمود، و قلوب شیعیان ما را نیز از آن آفرید، و بدن های شیعیانمان را از مرتبه پایین تری آفرید، از این رو قلوب شیعیان ما به ما مایل است، چرا که از گل ما آفریده شده است. و سپس این آیه را تلاوت نمود «کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ *وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ *کِتابٌ مَرْقُومٌ *یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» تا این که فرمود: «دشمنان ما را خداوند از «سجّین» آفرید، و قلوب پیروان آنان را نیز از «سجّین» آفرید، و اجساد آنان را از چیز دیگری آفرید، از این رو قلوب پیروانشان به آنان متمایل است، چرا که از جنس آنان آفریده شده اند» و سپس این آیه را تلاوت نمود «کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی سِجِّینٍ* وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ * کِتابٌ مَرْقُومٌ» یعنی هرگز چنین نیست که آنها درباره قیامت می پندارند، به یقین نامه اعمال بدکاران در «سجّین» است. تو چه می دانی «سجّین» چیست؟! نامه ای است رقم زده شده و حکمی است حتمی(1).
مؤلّف گوید: از روایات فراوانی استفاده می شود که دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) افراد ناپاک و دارای سرشت های آلودة به زنا و آمیزش های حرام و یا مال حرام می باشند، و گرنه افراد پاک طینت، دشمن آن حضرت نمی شوند، و این یک اصل مسلّمی بوده است، و در صدر اسلام اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پاکی فرزندان خود را با اظهار علاقه آنان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست می آورده اند، چنان که جابر می گوید: ما فرزندان خود را مقابل علی(علیه السلام) می آوردیم، اگر آنان او را دوست می داشتند، فرزندان خود می دانستیم و گرنه آنان را رها می کردیم(2).
ص: 137
همان گونه که در بخش پیشین گذشت معاویه با ساکت کردن ابن عباس [و امثال او] گفت: عثمان مظلوم کشته شده و دستور داد تا علمای بلاد دربارة عثمان حدیث بافی کنند و به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت بدهند، و نام آنان و حدیث شان ثبت شود و تحفه ها و جایزه های سنگینی به آنان داد تا این که احادیث فراوانی دربارة عثمان گفته شد، و زمانی برآن گذشت و معاویه باز به عمّال و استانداران خود نوشت: «إنّ الحدیث قد کثر فی عثمان و فشا فی کلّ مصرٍ و من کلّ ناحیةٍ فإذا جاءکم کتابی هذا، فادعوهم إلی الروایة فی ابی بکر و عمر فإنّ فضلهما و سوابقهما أحبّ إلیّ و أقرّ لعینی و أدحض لحجّة اهل هذا البیت [یرید بهم أهل البیت(علیهم السلام)] و أشدّ علیهم من مناقب عثمان و فضله».
یعنی حدیث دربارة عثمان فراوان شد و در هر شهری و ناحیه ای منتشر گردید، و چون این نامه به دست شما می رسد، به علمای بلاد و گویندگان بگویید: از این پس دربارة ابوبکر و عمر حدیث بافی کنند، چرا که این کار نزد من محبوب تر است و چشم من روشن می شود و حجّت این خانواده [یعنی اهل البیت(علیهم السلام)] را بیشتر بی اعتبار می کند و این برای آنان نسبت به فضائل عثمان سخت تر می باشد.
سلیم بن قیس می گوید: هنگامی که این نامه به دست قضات و استانداران رسید، آن را برای علمای بلاد و گویندگان قرائت کردند، و آن ها شروع به حدیث بافی نمودند، و دربارة ابوبکر و عمر آنچه می توانستند گفتند، و به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند، و سپس همة مجعولات خود را جمع کردند، و به گویندگان گفتند: تا در همه شهرها و روستاها بر بالای منبرها برای مردم بخوانند، و نیز به معلمین مکتب ها دستور دادند تا برای بچه ها نیز همانند قرآن، خوانده شود، تا این که مردم این احادیث دروغ را به همسران و دختران و خادمان خویش نیز تعلیم نمودند، و چون سال هایی بر آن گذشت، باز معاویه به عمّال خود نوشت: « انظروا من قامت علیه البینة أنّه یحبّ علیّاً و أهل بیته فامحوه من الدیوان، و لا تجیزوا له شهادة» یعنی بنگرید از بین مردم هر کس معلوم شد که دوستدار علی(علیه السلام) و اهل بیت او می باشد، نام او را از دفتر جیره های عمومی قطع نمائید، و شهادت او را در هیچ دادگاهی نپذیرید.
سپس معاویه به عمّال خود نوشت: «من اتهمتموه و لم تقم علیه بیّنة فاقتلوه» یعنی «هر کس متّهم به دوستی علی و فرزندان او(علیهم السلام) بود را بکشید» از این رو استانداران معاویه کسانی را که متهم به دوستی آنان بودند، و مظنّه ای و شباهتی بود که از دوستان اهل البیت(علیهم السلام) باشند را هر کجا یافتند کشتند حتّی اگر کلمه ای از کسی می شنیدند که نشانه دوستی خاندان نبوّت بود او را می کشتند، و گردن می زدند، و این بلا در عراق به ویژه کوفه بیشتر از جاهای دیگر بود، و کار به جائی رسید که اگر یکی از شیعیان می خواست به دیدن دوست خود برود و اسرار خود را به او بگوید، از خادم و غلام و کنیز او هراس داشت و به آنان سوگندهای غلیظ می داد [که اسرار را فاش نکنند] و این وضعیّت همواره شدیدتر می شد، و احادیث ساختگی فراوانی بین
ص: 138
مردم آشکار گردید، و مردم به آن ها عادت پیدا کردند، و در این میان علما و قضات که اهل ریا بودند، بیش از دیگران گرفتار این فتنه بودند، چرا که آنان با این کار بهرة فراوانی می بردند، و اموال و زمین ها و منازل فراوانی به آنان داده می شد.
تا این که در اثر گذشت زمان مردم احادیث جعلی و ساختگی آنان را حق پنداشتند و پذیرفتند و برای دیگران نقل کردند و به فرزندان خویش یاد دادند، و دوستی ها و دشمنی های آنان بر این اساس قرار گرفت، تا این که افرادی که اهل دروغ و افترا نبودند نیز آن ها را حق دانستند و اگر می دانستند که این ها احادیث جعلی و ساختگی است هرگز نمی پذیرفتند، و با این روش در آن زمان حق تبدیل به باطل شد، و باطل تبدیل به حق گردید، و سخن راست را دروغ دانستند، و سخن دروغ را راست دانستند. و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از این فتنه پیشگویی نمود و فرمود:
لتشملنّکم فتنة یربو فیها الولید، و ینشأ فیها الکبیر، و یجری الناس علیها، و یتخّذونها سنّة فإذا غیّر منها شیء قالوا: أتی الناس منکراً غیّرت السنة» یعنی، شکی نیست که فتنه ای شما را فرا می گیرد که فرزندها در آن به پیری می رسند، و مردم بر آن عادت می کنند و آن را سنّت قرار می دهند، و اگر چیزی از آن تغییر کند، می گویند: منکری رخ داد و سنّت [دین و ...] تغییر نمود.
سپس سلیم بن قیس گوید: هنگامی که امام حسن(علیه السلام) از دنیا رفت، فتنة [بدعت گذاری و حدیث بافی] بزرگ شد، و بلا [برای پیروان اهل البیت(علیهم السلام)] سخت گردید، و هر مؤمن و دوستداری از اهل البیت(علیهم السلام) مانده بود، از ریخته شدن خون خود ترسان بود، و مطرود و آواره گردیده بود، و دشمنان خدا [و خاندان نبوّت] سربلند بودند، و به بدعت های خود آشکار عمل می کردند، تا این که یکسال قبل از مرگ معاویه امام حسین(علیه السلام) و ... به حج رفتند و . . .(1).
ص: 139
سلیم بن قیس گوید: امام حسین(علیه السلام) یکسال قبل از مرگ معاویه به حجّ رفت و در منا با همراهان خود: عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر جلسه ای برقرارنمود، و بنی هاشم و موالی و کسانی از انصار که مورد اطمینان آن حضرت بودند جمع شدند، و نیز فرستاد تا هر کس در آن سال از معروفین از صحابه که اهل صلاح بودند در منا گرد او جمع شدند، و آنان بیش از هفتصد نفر بودند، و اکثر آنان از تابعین بودند، و تنها قریب به دویست نفر آنان از اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند، وآن حضرت خطبه ای خواند، و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«أمّا بعد فإنّ هذا الطاغیة قد فعل بنا و بشیعتنا ما قد رأیتم و علمتم و شهدتم و إنّی أرید أن أسألکم عن شیء، فإن صدقت فصدّقونی، و إن کذبت فکذّبونی ...یعنی امّا بعد: همانا این طاغیة یعنی معاویه، نسبت به ما و شیعیان ما کاری کرد که شما دیدید، و دانستید و شاهد بودید، و من می خواهم از شما چیزی را سؤال کنم، اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید، و اگر دروغ گفتم مرا تکذیب نمائید. سپس فرمود:
ص: 140
من از شما می خواهم و شما را به حق خدا و رسول او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قرابت من نسبت به آن حضرت سوگند می دهم که سخنان مرا در بازگشت خود به شهرها، و به کسانی که اطمینان به آنان دارید، منتقل کنید، و آنان را به ولایت ما دعوت نمائید، چرا که من هراس دارم که امر ما مندرس شود و مردم ولایت ما را از یاد ببرند، و حق ما از بین برود و مغلوب باطل شود، و البته خداوند نور خود را کامل خواهد نمود، گرچه کافران را خوش نیاید.
و سپس امام حسین(علیه السلام) آنچه از قرآن دربارة خاندان نبوّت نازل شده بود را، تلاوت کرد و تفسیر نمود، و نیز آنچه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة پدر او امیرالمؤمنین، و برادر او امام حسن، و مادر او فاطمه، و دربارة خود او و اهل بیت او(علیهم السلام) فرموده بود را، بیان نمود، و در مقابل همة سخنان او، اصحاب گفتند: «اللّهمّ نعم و قد سمعنا و شهدنا» و تابعین نیز گفتند: به خدا سوگند، ما این سخنان را تنهابه کسانی که مورد اطمینان هستند منتقل می کنیم(1).
سلیم گوید: سپس امام حسین(علیه السلام) مردم را به خدا سوگند داد و فرمود: آیا شما می دانید که علی بن ابیطالب(علیه السلام) برادر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، و آن حضرت بین اصحاب خویش برادری قرار داد، و علی(علیه السلام) را برادر خود معرفی نمود، و فرمود: «أنت أخی و أنا أخوک فی الدنیا و الأخرة»؟ و چون مردم گفتند: «خدایا تو می دانی که چنین فرمود» امام حسین(علیه السلام) فرمود:
شما را به خدا سوگند آیا می دانید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زمین مسجد و منازل خود را خریداری نمود و سپس ده منزل در آن ساخت و نه منزل را برای خود قرار داد، و منزل دهمین را در وسط آن منازل برای پدرم علی(علیه السلام) قرار داد، و سپس درهای خانه های مردم را به مسجد مسدود نمود، جز درب خانه پدرم علیّ(علیه السلام) را؟ و چون مردم از علّت آن سؤال کردند فرمود: من درب خانه های شما را نبستم
ص: 141
بلکه خداوند مرا امر کرد تا درهای خانه های شما را ببندم و درب خانة علی(علیه السلام) را بازگذارم. و نیز مردم را از خوابیدن در مسجد خود منع کرد، و علی (علیه السلام) را منع نکرد و او در مسجد همانند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جنب می شد و فرزندانی پیدا می کرد؟ و مردم گفتند: آری خدا می داند که چنین بود.
سپس فرمود: «آیا شما بیاد دارید که عمربن خطّاب اصرار داشت که روزنه ای ولو کوچک از منزل او به مسجد باز شود، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نپذیرفت، و خطبه ای خواند و فرمود: خداوند مرا امر نموده تا مسجد پاکی بنا کنم، و جز من و برادرم و فرزندان او کسی در آن ساکن نشود؟» پس مردم گفتند: خدا داند که چنین بود.
سپس فرمود: شما را به خدا، آیا به یاد دارید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پدرم علی(علیه السلام) را در غدیر منصوب نمود و فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» و فرمود: شاهدین، آنچه دیدند و شنیدند را به غائبین برسانند؟ گفتند: آری خدا داند که چنین فرمود.
سپس فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در غزوة تبوک به پدرم فرمود: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی، و أنت ولیّ کلّ مؤمن بعدی»؟ گفتند: خدا داند که چنین فرمود.
سپس فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگام مباهله با نصارای نجران جز پدرم و همسر و فرزندان او را برای مباهله نبرد؟ گفتند: خدا داند که چنین بود ...
[سپس فضائل دیگری را نیز دربارة اهل البیت(علیهم السلام) بیان نمود و مردم به آن ها اعتراف نمودند و متفرق شدند](1).
ص: 142
معاویه بعد از امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مدینه آمد و انصار به خوبی از او استقبال نکردند و چون اعتراض کرد قیس بن سعد بن عبادة، پاسخ او را با روایات و سخنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داد و معاویه اعلان کرد، و به همه ولات خود در شهرها دستور داد، کسی حق ندارد حدیثی دربارة فضیلت علی(علیه السلام) و اهل بیت او از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل نماید، و تهدید نمود که من با کسانی که چنین کاری را انجام بدهند سخت برخورد خواهم نمود، از این رو خطبا در جمیع شهرها و روستاها، بالای منبرها مشغول به سبّ و لعن و بدگویی و بیزاری از علی بن ابیطالب و اهل بیت او(علیهم السلام) شدند، تا این که معاویه به جمعیتی از قریش برخورد کرد و آنان مقابل او قیام نمودند، جز عبدالله بن عباس، و معاویه به عبدالله بن عباس گفت: برای چه تو همانند دیگران قیام نکردی؟ ... سپس گفت: ای عبدالله بن عباس، پسر عموی من عثمان مظلوم کشته شد.
ابن عباس گفت: بنابراین عمربن خطاب نیز مظلوم کشته شده است، و تو باید خلافت را به دست فرزند او [عبدالله] بدهی.
معاویه گفت: عمر را یک مشرک کشت، ابن عباس گفت: عثمان را چه کسی کشت؟ معاویه گفت: مسلمانان او را کشتند، ابن عباس گفت: پس تو باید زیاد برای کشته شدن او حسّاس نباشی چرا که مسلمانان او را به حق کشته اند. ومعاویة [چون مجاب شد] گفت: ما به همه بلاد مکاتبه کرده ایم تا کسی فضائل علی و اهل بیت او(علیهم السلام) را روایت نکند، و تو نیز باید خودداری کنی و فضائل آنان را نگوئی. ابن عباس گفت:
ص: 143
آیا تو می خواهی ما را از خواندن قرآن منع کنی؟ معاویه گفت: نه، ابن عباس گفت: آیا می خواهی ما را از بیان تأویل قرآن منع کنی؟ معاویه گفت: آری. ابن عباس گفت: آیا ما قرآن را بخوانیم و مقصود خدا را از آن ندانیم؟ معاویه گفت: آری. ابن عباس گفت: قرائت قرآن بر ما واجب تر است، و یا عمل به قرآن؟ معاویه گفت: عمل به آن واجب تر است. ابن عباس گفت: آیا اگر مقصود خداوند را ندانیم می توانیم به قرآن عمل کنیم؟ معاویه گفت: باید تأویل و معنای قرآن را از غیر بنی هاشم سؤال کنید. ابن عباس گفت:
قرآن بر اهل بیت نازل شده، تو می گویی من معنای آن را از آل ابوسفیان و آل ابی معیط و یهود و نصارا و مجوس سؤال کنم؟! معاویه گفت: تو ما را با یهود و نصارا و مجوس مساوی قرار دادی؟! ابن عباس گفت: به جان خودم سوگند اگر تو امّت را از تعبّد به قرآن و اطاعت از امر و نهی و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاصّ و محکم و متشابه آن نهی نکنی، من تو را مساوی با یهود و نصارا و مجوس قرار نمی دهم، و اگر امّت از این چیزها سؤال نکنند گرفتار اختلاف و حیرت می شوند و هلاک خواهند شد.
باز معاویه گفت: قرآن را بخوانید و لکن سخن از این که دربارة چه کسی نازل شده، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة آن چه فرموده است را مطرح نکنید، و لکن از غیر آن ها هر چه می خواهید بگوئید. پس ابن عباس گفت: خداوند می فرماید: «یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ(1) آنها می خواهند نورِ خدا را با دهان خود خاموش کنند؛ و خداوند اراده نموده که نور خود را کامل کند، گرچه کافران را خوش نیاید.
معاویه گفت: از من هراس کن و زبان خویش را کنترل نما، و اگر چنین اعتقادی داری باید سرّی باشد و بگوش کسی نرسد. و سپس به منزل خود بازگشت، و پنجاه هزار درهم [و یا یکصد هزار درهم] برای او فرستاد، [و ابن عباس را ساکت نمود].
و سپس با دستور معاویه کار بر شیعیان و اهل بیت امیرالمؤمنین(علیهم السلام) سخت شد، و بر اهل کوفه که شیعیان علی(علیه السلام) بیشتر در کوفه بودند سخت تر شد، و معاویه زیادبن ابیه را که والی بصره بود به ولایت کوفه نیز نصب نمود، و عراقین یعنی بصره و کوفه به دست زیادبن ابیه افتاد، و زیاد که عالم به احوال شیعیان بود، و آنان را از قبل می شناخت، به جان شیعه افتاد، و آنان را در هر کجا پنهان می شدند، می گرفت و می کشت، و دست ها و پاهای آنان را قطع می کرد و به دارشان می آویخت، و میل به چشم آنان فرو می برد، تا آنان کوفه را ترک کردند، و هر کس مانده بود یا کشته می شد، و یا او را به دار می آویختند، و یا فرار می کرد، و معاویه به جمیع ولات خود در شهرها نوشت:
ص: 144
«شهادت شیعیان و اهل بیت علی(علیه السلام) را نپذیرند، و پیروان عثمان و دوستان و اهل بیت او و کسانی که فضائل عثمان را بیان می کنند را در مجالس تکریم و تشریف و احسان نمایند، و نام آنان را بنویسند و برای معاویه بفرستند»، واز آن بعد هر چه توانستند دربارة عثمان حدیث جعل نمودند و به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند، و تحفه های سنگینی دریافت نمودند و ...(1).
ص: 145
ص: 146
سرانجام کار غاصبین خلافت این شد که به خاطر حبّ ریاست و برای حکومت حدود سه سال و یا ده سال و یا سیزده سال، حق ولیّ خدا را غصب نمودند و بیست و پنج سال او را خانه نشین کردند و بدعت های فراوانی را در دین خدا وارد نمودند، و مردم را به جاهلیت بازگرداندند، و آثار ظلم و انحراف آنان تاکنون ادامه یافته، و تا زمان ظهور حضرت بقیة الله(علیه السلام) نیز ادامه خواهد یافت، و کیفر هر ظلم و جنایتی که به خاطر آنان انجام می شود، به عهدة آنان نیز خواهد بود، بلکه هر ظلم و جنایتی که از زمان حضرت آدم (علیه السلام) تا قیامت انجام بگیرد - طبق روایات - به عهدة آنان نیز خواهد بود، و از کیفر عمل کنندگان چیزی کاسته نمی شود.
و کسانی که پیمان بستند و متعهّد شدند و مکتوب کردند، و عهدنامه خود را در کعبه قرار دادند، که بعد از رحلت پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) هرگز نگذارند امامت و خلافت در خاندان آن حضرت قرار بگیرد، در پایان عمر، با گفتن: «ویل لی، ویل لی» از دنیا رفتند، و عذاب الهی را دیدند، و دست از عمل خود برنداشتند، و حاضر نشدند، خلافت را به صاحب آن بازگردانند!! آیا هیچ انسان عاقلی برای ریاست کوتاه دنیا، خود را گرفتار چنین مظلمه و جرمی می کند؟!
و از عجایب این است که علمای اهل سنّت تمام آیات و نصوصی که دربارة خلافت علی بن ابیطالب (علیه السلام) است را - به خاطر عمل آنان - ردّ می کنند، و می گویند: «ما نمی توانیم عمل صحابه را تخطئه کنیم» و همه آنان را عادل می دانند، و در هر کجا که راهی برای ردّ و یا توجیه نباشد، می گویند: گرچه این عبارت صریح در خلافت و امامت علی بن ابیطالب(علیه السلام) است، و لکن چون سبب محکومیّت خلفا می شود ، ما نمی پذیریم، و یکی از آنان در مکه به من گفت: «صحابة کلّهم عدول» و حاضر نشد حتی معاویه زیر سوال برود، و من به او گفتم: در بین صحابه گروهی منافق وجود داشته اند، آیا شما منافقین را نیز عادل می دانید، و یا می گویید: نفاق با عدالت منافات ندارد؟! و او مبهوت شد و چیزی نگفت.
اکنون کار به جایی رسیده که علمای وهّابی، خون شیعیان را - به خاطر اعتقاد آنان به غصب خلافت از امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین (علیهم السلام) و محکوم نمودن عمل صحابه - حلال می دانند بلکه ریختن خون آنان را از اسباب استحقاق بهشت معرّفی می کنند، و شیعه بین آنان امنیّت جانی ندارد، و ما برای اتمام حجّت و بیداری نسل های آینده، برخی از اعترافات غاصبین خلافت را از زبان علمای پیشین اهل سنّت و از کتاب های خودشان بیان می کنیم تا کسی فریب تبلیغات عوام فریبانه آنان، که در این زمان فراوان شده است را نخورد، گرچه در لابلای مطالب گذشته این کتاب گوشه هایی از اینگونه مطالب بیان شده است .
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید: ابوبکر در بیماری آخر عمر خود گفت: «وددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة و لو کان أغلق علی حربٍ» یعنی ای کاش من بدون اجازه وارد خانه فاطمه (علیهاالسلام) نشده بودم و لو
ص: 147
اهل خانه در مقام جنگ با من بودند، و این به معنای ندامت و پشیمانی اوست، و ندامت پیدا نمی شود، مگر به خاطر خطا و گناه(1).
ابن ابی الحدید سپس در پاسخ کسانی که می گویند: صحابه را نباید کسی تخطئه کند و عمل آنان را خطا بداند می گوید: ابوبکر در بیماری آخر عمر خود نیز گفت: «فلمّا استخلفت علیکم خیرکم فی نفسی (یعنی عمر) فکلّکم ورم لذلک یرید أن یکون الأمر له ...» یعنی، هنگامی که من به نظر خود بهترین شما (یعنی عمر) را جایگزین خویش قرار دادم، همه شما رو ترش کردید که چرا ما را خلیفه قرار نمی دهی ... .
سپس گوید: آیا این سخن ابوبکر، طعن برصحابه نبوده است؟ و آیا او آنان را حسود ندانسته است؟ از سویی طلحه در آن هنگام به ابوبکر گفت: تو چگونه پاسخ خدا را می دهی اگر او به تو بگوید: برای چه یک انسان فظّ غلیظی مانند عمر را جایگزین خود کردی؟! و ابوبکر بر طلحه خشم نمود و گفت: مرا بنشانید و سپس گفت: اگر خداوند چنین سؤالی را از من بکند، من می گویم: خدایا بهترین خلق تو را جایگزین خود نمودم.
سپس ابن ابی الحدید گوید: «پس از آن ابوبکر به طور مفصّل از طلحه بدگویی و شماتت می نمود» تا این که گوید: آیا سخنان طلحه طعن و بدگویی از عمر نبوده؟ و آیا سخنان ابوبکر طعن و بدگویی از طلحه نبوده؟ ...(2)
ابن ابی الحدید و دیگران از علمای اهل سنّت نقل کرده اند که ابوبکر پس از رسیدن به خلافت گفت: إنّ لی شیطاناً یعترینی(یعنی عمر) فإن استقمت فاعینونی و إن ...(3) یعنی، مرا شیطانی است که بر من مسلّط می شود، پس اگر دیدید من به راه مستقیم می روم به من کمک کنید و اگر دیدید به انحراف می روم مرا به استقامت بیاورید ...
سپس گوید: شیعیان می گویند: چگونه کسی که خبر می دهد: مرا شیطانی است که همواره مرا به خطا و انحراف وامی دارد... قابلیّت امامت امّت را دارد(4)؟
ص: 148
مرحوم علامه امینی در کتاب «الغدیر» از کتب اهل سنّت نقل نموده که ابوبکر چندین بار خود را از خلافت خلع نمود و گفت: «أقیلونی أقیلونی لست بخیرکم و علیّ فیکم»
و یا گفت: «لا حاجة لی فی بیعتکم أقیلونی بیعتی» و یا سه روز متوالی به مردم گفت: «أقیلونی بیعتی فبایعوا من شئتم» و یا گفت: «أیها الناس هذا علیّ بن ابیطالب لا بیعة لی فی عنقه، و هو بالخیار من أمره، ألا و أنتم بالخیار جمیعاً فی بیعتکم، فإن رأیتم لها غیری فأنا أوّل من یبایعکم»(1)
یعنی ای مردم! مرا از بیعت خود آزاد کنید، همانا من بهتر از شما نیستم در حالی که علی(علیه السلام) بین شما هست. و یا گفت: مرا نیازی به بیعت شما نیست، مرا آزاد کنید، و یا سه روز متوالی گفت: من بیعت شما را نخواستم بروید با هر کس می خواهید بیعت کنید. و یا گفت: ای مردم این علی بن ابیطالب است و او با من بیعت نکرده است و شما نیز کلّاً در بیعت خود آزاد هستید، و اگر غیر من کسی را برای خلافت انتخاب کنید، من نیز اوّل کسی هستم که با او بیعت می کنم(2).
و از اعترافات عجیب خلیفه دوم این است که چون دید ابوبکر پس از بیعت مردم با او، خلافت را تحویل او نمی دهد، و به قرار خود - که گفته بود: عمر او را به خلافت برساند و چون به خلافت رسید خلافت را تحویل عمر بدهد، - عمل نکرد، عمر گفت: «کانت بیعة ابی بکر فلتةً کفلتة الجاهلیة وقی الله شرّها، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه»(3) یعنی بیعت مردم با ابوبکر از روی شتاب و بی خردی بود، مانند شتاب ها و بی خردی های زمان جاهلیّت، و خداوند شرّ او را از سر مردم کوتاه کند، و شما باید هر کس چنین چیزی را تکرار کند، او را بکشید.
و لکن هنگامی که ابوبکر در پایان عمر خود او را خلیفه قرارداد، عمر چنین چیزی را نگفت و کسی او را نکشت، با این که دستور داده بود، ا گر چنین عملی را کسی تکرار کرد او را بکشید!
و از عجایب این است که غاصبین خلافت و کسانی که پیمان بستند تا هرگز نگذارند خلافت به علی بن ابیطالب(علیه السلام) برسد همگی هنگام مرگ با گفتن: «ویل لی، ویل لی» از دنیا رفتند، و در کتاب سلیم بن قیس هلالی آمده که او گوید: ابن غنم به من گفت: من معاذبن جبل را دیدم که هنگام مرگ گفت: «ویل لی، ویل لی» و از دنیا رفت و از سخنان معاذ وحشت کردم و تعجّب نمودم، تا اینکه به حج رفتم و در آنجا کسی را ملاقات کردم که شاهد مرگ ابی عبیده جرّاح، و شاهد مرگ سالم مولای ابی حذیفه بوده و او گفت: آنان نیز هنگام مرگ همین سخنان را گفتند و از دنیا رفتند.
ص: 149
سلیم گوید: من سخنان ابن غنم را دربارة معاذ به محمدبن ابی بکر گفتم و او گفت: از من نشنیده بگیر و لکن پدر من نیز هنگام مرگ گفت: «ویلٌ لی، ویلٌ لی» و از دنیا رفت و عایشه چون این سخنان را از پدر خود شنید گفت: پدر من هذیان می گوید.
محمدبن ابی بکر گوید: پس از آن، من عبدالله عمر را در زمان خلافت عثمان دیدم و سخنان پدرم را هنگام مرگ برای او نقل کردم و از او پیمان گرفتم که از من کتمان کند، و به کسی نگوید، و عبدالله بن عمرگفت: «تو نیز از من نشنیده بگیر، و به خدا سوگند پدر من نیز هنگام مرگ همان سخنان پدر تو را گفت و از دنیا رفت» و سپس عبدالله عمر سخن خود را اصلاح نمود و از ترس این که من سخنان او را به علی بن ابیطالب (علیه السلام) بگویم گفت: پدرم هذیان می گفت.
محمدبن ابی بکر گوید: سپس من نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتم و آنچه از پدر خود شنیده بودم و آنچه عبدالله عمر از پدر خود برای من نقل کرده بود را به او خبر دادم، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: این خبرها را صادق تر از شما به من خبر داد (و مقصود او رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود) و من به آن حضرت گفتم: «در آن جلسه جز من کسی با پدرم نبود و من فکر کردم انسانی این خبر را به شما رسانده است»
سپس محمدبن ابی بکر گوید: هنگامی که پدرم در حال احتضار بود و آن سخنان را به زبان جاری می کرد، عمر و عایشه و ... وارد شدند، و عمر به پدرم گفت: «یا خلیفة رسول الله! ما لک تدعو بالویل و الثبور؟» و پدرم به او گفت: «باز این سخنان را می گوئی؟ اکنون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی(علیه السلام) نزد من حاضر شده اند، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به من بشارت عذاب و آتش می دهد، و آن نامه ای که ما نوشتیم و در کعبه گذاردیم را، با خود آورده و می گوید:
«تو به پیمان خود عمل کردی و با همراهان خود حقّ ولیّ خدا را گرفتید، و من به تو بشارت عذاب می دهم و تو در اسفل السافلین دوزخ قرار خواهی گرفت». و چون عمر این سخنان را از پدرم شنید گفت: او هذیان می گوید، و پدرم به او گفت: «به خدا سوگند من هذیان نمی گویم» و چون عمر خواست که از خانه خارج شود پدرم به او گفت: کجا می روی؟ و عمر گفت: تو یار غار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودی. و پدرم به او گفت: باز این سخنان را می گوئی؟ و سپس به عمر گفت: «آیا نگویم که محمّد (و نگفت رسول خدا) در غار به من گفت: من اکنون کشتی جعفر و همراهان او را در دریا می بینم که از حبشه به طرف مدینه بازمی گردند» و من به او گفتم: به من نشان بده، و او دست خود را بر صورت من کشید و من کشتی جعفر و همراهان او را دیدم و در آن وقت یقین کردم که او ساحر است، و چون این قصّه را در مدینه برای تو نقل کردم تو نیز او را ساحر دانستی؟» محمد بن ابی بکر گوید:
عمر در پایان به ما گفت: پدر شما هذیان می گوید و شما باید سخنان او را کتمان کنید تا این خانواده،(یعنی بنی هاشم) شما را شماتت نکنند.
ص: 150
محمدبن ابی بکر سپس گوید: هنگامی که اطراف پدرم خلوت شد من به پدرم گفتم: بگو: «لا إله إلّا الله» و او گفت: «هرگز نخواهم گفت، و قدرت گفتن آن را ندارم، تا داخل آن تابوت شوم» و چون اسم تابوت را آورد من فکر کردم که او هذیان می گوید، و به او گفتم: مقصود تو از تابوت چیست؟ و او گفت: «مقصودم تابوتی از آتش است که قفلی از آتش بر آن زده شده و در آن تابوت دوازده نفر قرار دارند، و من و عمر از آنان هستیم و ده نفر دیگر نیز با ما خواهند بود، و آن تابوت در قعر چاهی است در جهنّم و سنگی بر روی آن چاه قرار دارد که هر گاه خدا بخواهد جهنّم را شعله ور کند آن سنگ را کنار می زند و جهنم آتش می گیرد» گفتم: آیا هذیان می گوئی؟ پدرم گفت: «به خدا سوگند هذیان نمی گویم، خدا لعنت کند ابن صهّاک (یعنی عمر) را، او مرا از ذکر (یعنی پذیرفتن ولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام)) بازداشت چه بد رفیقی بود خدا او را لعنت کند»
محمدبن ابوبکر گوید: سپس پدرم به من گفت: «صورت مرا به خاک بچسبان» و من صورت او را به خاک چسباندم، و او همواره «واویلا و واثبورا» می گفت تا از دنیا رفت و من چشمان او را بستم و عمر وارد شد و به من گفت: آیا پدرت بعد از رفتن من چیزی نگفت؟ و من گفته های پدرم را به او خبر دادم، و او گفت: خدا رحمت کند خلیفه رسول خدا را، و تو باید آنچه از پدر خود شنیده ای را کتمان کنی، چرا که سخنان او هذیان بوده و شما خانواده به هذیان معروف هستید، و عایشه حرف او را تصدیق نمود، و همگی گفتند: این سخنان نباید به احدی گفته شود و گرنه، علی بن ابیطالب و اهل بیت او به ما شماتت خواهند نمود.
سلیم گوید: من به محمدبن ابی بکر گفتم: تو فکر می کنی چه کسی علی(علیه السلام) را از این اسرار آگاه نموده است؟ محمدبن ابی بکر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) همه شب ها در خواب به او اطلاع می دهد، و سخنان او در خواب همانند سخنان او در بیداری است، چرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر کس در خواب مرا ببیند، خواب او شیطانی نیست، چرا که شیطان نمی تواند به شکل من درآید، چه در خواب و چه در بیداری ، و اوصیای من نیز چنین هستند(1).
ص: 151
1- موسی بن عقبه متوفای سال 141 هجری در کتاب «مغازی» با سند خود از ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف نقل نموده که گوید: گروهی از مهاجرین دربارة بیعت مردم با ابوبکر خشم نمودند و علی(علیه السلام) و زبیر داخل خانه فاطمه (علیهاالسلام) شدند و عمربن خطّاب با گروهی از مهاجرین و انصار به داخل خانه فاطمه (علیهاالسلام) هجوم بردند و شمشیر زبیر را گرفتند و شکستند و ... و ابوبکر خطبه ای خواند و عذرخواهی نمود(1).
باید گفت : این عالم سنّی قصّه احراق باب و برخوردهای عمر و قنفذ و مغیره را با علی و فاطمه (علیهماالسلام) از قلم انداخته و نمی خواسته آنان مورد سؤال قرار بگیرند.
2- مسعودی در مروج الذهب گوید: عروة بن زبیربن عوام همواره برادر خود را معذور می دانست از این که بنی هاشم را در شعب ابی طالب محصور نموده بود، و هیزم آماده کرده بود که آنان را آتش بزند و می گفت: هدف او ترساندن بوده تا از او اطاعت کنند، چنان که گروهی بنی هاشم را نیز ترساندند و هیزم آوردند تا خانه آنان را آتش بزنند و این برای ترساندن بود، تا از آنان بیعت بگیرند(2).
این مورّخ نیز به خاطر حفظ آبروی غاصبین خلافت قصّه احراق باب فاطمه (علیهاالسلام) را به میان نیاورده است.
3- محمدبن عمر واقدی متوفای سال 207 هجری با سند خود از داوودبن حصین قصّه ورود به خانه فاطمه (علیهاالسلام) را نقل نموده و گوید: علی(علیه السلام) و زبیر از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند، وداخل خانه فاطمه(علیهاالسلام) شدند و عمر با گروهی آمد ... و فریاد زد و گفت: «برای بیعت با ابوبکر خارج شوید، و گرنه
ص: 152
خانه را بر شما آتش می زنم» و آنان امتناع ورزیدند، و فاطمه(علیهاالسلام) فریاد کرد و آنان را به خدا سوگند داد که دست از او بردارند، و عمر سلمة بن اسلم را گفت تا داخل خانه فاطمه(علیهاالسلام) شد و شمشیر را از دست زبیر گرفت و به دیوار زد تا شکست و سپس علی(علیه السلام) و زبیر را به اجبار برد ند تا با ابوبکر بیعت کنند(1).
نویسنده گوید: این موّرخ نیز ملاحظه کاری نموده و قصّه را به طور اجمال بیان کرده است، تا از محکومیت غاصبین خلافت جلوگیری نماید، چرا که «حُبّ الشیء یُعمی و یُصّم».
4- در کتاب «العقدالفرید»(2) از نصربن مزاحم منقری متوفای 212 نقل شده که گوید: معاویة بن ابی سفیان به علی بن ابیطالب(علیه السلام) در نامه خود نوشت: «تو به همه خلفا ظلم کردی، به خاطر فکر ناقص و ناصحیحی که داشتی و با خلفا بیعت نمی کردی تا تو را به زور - مانند شتر مخشوش - بردند و با اکراه بیعت نمودی.
نویسنده گوید: از نامه معاویه نیز ظاهر می شود، که غاصبین خلافت بدون اجازه وارد خانه فاطمه(علیهاالسلام) شده اند و علی(علیه السلام) را با اجبار برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج نموده اند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ نامه معاویه نوشت: نامه تو به دست من رسید و تو گفته ای: مرا به زور مانند شتر مخشوش برای بیعت با ابوبکر بردند» و به خدا سوگند تو می خواسته ای از من مذمّت کنی و لکن مرا ستایش کرده ای و خود را رسوا نموده ای، چرا که برای مسلمان عیب نیست که مظلوم واقع شود، و تردیدی در دین خود نداشته باشد، و آنچه تو گفته ای حجتی است بر علیه خود و دیگران. [که غاصب خلافت بوده اند](3).
5- در کتاب «وقعة الصفین»(4) منقری یکی از علمای اهل سنّت و نیز ابن ابی الحدید و مسعودی آمده که گویند: معاویه در نامه خود به محمدبن ابی بکر نوشت: هنگامی که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، پدر تو و فاروق او (عمر) نخستین کسانی بودند که حق علی بن ابیطالب(علیه السلام) را غصب کردند، و با امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مخالفت نمودند، و سپس او را دعوت نمودند تا با آنان بیعت کند، و چون او از بیعت با آنان امتناع ورزید، تا توانستند بر او فشار آوردند تا جایی که قصد کشتن او را کردند .
ص: 153
6- منقری نیز از محمدبن عبیدالله جرجانی از عمروبن عاص نقل نموده که به معاویه می گوید: من و تو از علی بن ابیطالب شنیدیم که می گفت: «اگر من چهل نفر حامی می داشتم، در آن روزی که به خانه فاطمه(علیهاالسلام) ریختند، با آنان جنگ می کردم.»
ابن ابی الحدید نیز به این معنا اشاره نموده و می گوید: زیادی از علمای اهل سنّت آن را ذکر کرده اند(1).
7- از کسانی که اعتراف به هجوم به خانه فاطمه(علیهاالسلام) کرده اند: ابوعبیده قاسم بن سلام متوفای 224 هجری و سعیدبن منصور متوفای 227 هجری می باشند، و جز این ها در کتب فریقین فراوان نقل شده که ابوبکر هنگام مرگ اعتراف به هجوم به خانه فاطمه(علیهاالسلام) نمود و اظهار ندامت و پشیمانی کرد(2).
8- عبدالرحمان بن عوف گوید : ابوبکر در حال احتضار گفت: من از اعمال خود در دنیا به جز از سه چیز نگران نیستم و یکی از آن سه چیز این است که ای کاش اجازه نداده بودم که به خاطر من از خانه فاطمه(علیهاالسلام) هتک حرمت شود، و مردانی [بدون اجازه] وارد خانه او شوند، گرچه اهل آن خانه برای جنگ با من درب آن خانه را به روی خود بسته بودند، و با من اعلان جنگ داشتند، و ای کاش در روز سقیفه بنی ساعده خلافت را به گردن ابوعبیده و یا عمر انداخته بودم، و یکی از آنان امیر می شد، و من وزیر او می بودم، و ای کاش در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از او سؤال کرده بودم، که آیا انصار در خلافت سهمی دارند یا ندارند؟
نویسنده گوید: گرچه سخنان فوق یک نوع اعتراف به خطا و جهل و تجاوز به حق دیگران است و لکن همه این سخنان از روی نفاق و عوام فریبی و مظلوم نمایی و عذر بدتر از گناه است چرا که او همه این سه چیز را از روی آگاهی و اختیار انجام داده است، و راه عذری برای او نیست(3).
ص: 154
9- در کتاب انساب الاشراف از احمدبن یحیی بلاذری متوفای 289 هجری نقل شده و او با سند خود از ابن عباس نقل نموده که گوید: ابوبکر، عمر را نزد علی(علیه السلام) فرستاد - در آن هنگام که علی(علیه السلام) از بیعت با او امتناع ورزیده بود - و به او گفت: «أئتنی به بأعنف العنف» یعنی به هر قیمتی هست علی(علیه السلام) را نزد من حاضر کن، و چون عمر نزد علی(علیه السلام) رفت و سخنانی بین آنان به میان آمد، علی(علیه السلام) به عمر فرمود: امروز از پستان خلافت بدوش تا فردا در آن سهیم باشی [یعنی امروز ابوبکر را بر مسند خلافت سوار کن تا فردا او خلافت را به تو تحویل بدهد] سپس به او فرمود: به خدا سوگند تو همه این کوشش ها را می کنی، تا فردا او خلافت را به تو واگذار کند(1).
10- در کتاب انساب الاشراف بلاذری نیز نقل شده که ابوبکر فرستاد تا علی(علیه السلام) بیاید و با او بیعت کند، و علی(علیه السلام) با او بیعت نکرد، تا این که عمر آتشی را با خود آورد تا خانه علی و فاطمه(علیهماالسلام) را به آتش بکشد، و فاطمه(علیهاالسلام) درب خانه به او فرمود: ای پسر خطّاب آیا آمده ای درب خانه مرا آتش بزنی؟! و عمر گفت: آری چنین خواهم کرد، و این کار برای حفظ دین پدر تو بهتر خواهد بود(2).
نویسنده گوید: آنچه ذکر شد، پاسخ به کسانی است که امروزه می گویند: کسی به فاطمه(علیهاالسلام) آزاری نرسانده، و کسی درب خانه او را آتش نزده، و فرزند او را سقط نکرده است، و این ها ساخته های علمای شیعه است!!
و ما تفصیل این موضوع را به کتاب «اُسوة النساء» ارجاع می دهیم، و می گوئیم: «کلّ الصید فی جوف الفری».
امام صادق(علیه السلام) می فرماید: هنگامی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به معراج رفت، به او گفته شد: خداوند می خواهد در سه چیز تو را امتحان کند، تا ببیند صبر تو چگونه است؟ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرضه داشت: پروردگارا من تسلیم امر تو می باشم، و مرا قدرتی نیست بر صبر در مصائب، مگر با کمک و توفیق تو ...
ص: 155
تا این که خطاب شد: «سومین امتحان تو مربوط به اهل بیت تو است که بعد از تو کشته خواهند شد، و امّا برادرت (علی بن ابیطالب) را امّت مورد شتم و فشار و توبیخ قرار می دهند، و او محروم و تحت فشار واقع خواهد شد، و در نهایت او شهید می شود.» رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرضه داشت: پروردگارا تسلیم امر تو هستم و پذیرفتم، و از تو توفیق و صبر می طلبم.
سپس خطاب شد: «و امّا دخترت فاطمه نیز مظلومه و محرومه می گردد، و حقّی که تو برای او قرار دادی [یعنی فدک] را از او غصب می کنند، و او را در حال بارداری می زنند، و بدون اذن وارد منزل و حریم او می شوند و سپس ذلیل و بی پناه می گردد، و کسی به فریاد او نمی رسد تا این که فرزند خویش را از ضربه درب، سقط می نماید، و از آن ضربه از دنیا می رود.»
پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»(1) پروردگارا پذیرفتم، و از تو توفیق صبر می طلبم ...
سپس خطاب آمد: «و امّا من دخترت فاطمه را نزد عرش خود قرار می دهم و به او گفته می شود: خداوند تو را حاکم خلق خود قرار داد، پس تو می توانی دربارة کسانی که به تو و فرزندان تو ظلم کرده اند آن گونه که دوست می داری حکم کنی، و من حکم تو را دربارة آنان امضاء می کنم، از این رو فاطمه(علیهاالسلام) وارد عرصه قیامت می شود، و دستور می دهد تا ظالمین به او [و فرزندان او] را به آتش ببرند ...
و نخستین کسی که دربارة او حکم می شود، محسن بن علی(علیهماالسلام) است، و قاتل او قنفذ و آن دو نفر را می آورند، و تازیانه هائی از آتش بر آنان می زنند، که اگر یکی از آن تازیانه ها بر دریاها زده شود، از مشرق تا مغرب آن به جوش می آید، و اگر بر کوه های دنیا وارد شود، ذوب می شوند، و خاکستر می گردند(2).
مهم ترین مظلومیّت اهل البیت(علیهم السلام) در روایات متواتری آمده که آنان خود مظلومیّت خویش را بیان نموده اند، بلکه آنان در عمل نیز مظلومیّت خود را آشکار کرده ند، مانند وصیّت حضرت فاطمه(علیهاالسلام) به این که شبانه بدن او دفن شود، و قبر او پنهان باشد، تا غاصبین خلافت، در مراسم دفن و تجهیز و نماز بر او، شرکت نکنند، و نیز برخورد شدید امیرالمؤمنین(علیه السلام) با کسانی که می خواستند قبر فاطمه(علیهاالسلام) را نبش کنند، و بر بدن او نماز بخوانند، و با این عمل حضرت زهرا(علیهاالسلام) محکومیّت آنان را تا ابد ثابت نمود، و آنان را رسوا کرد، چنان که آنان خود با آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) تا ابد خود را رسوا نمودند.
ص: 156
ولکن در این زمان ها پیروان غاصبین خلافت چیزهائی می گویند که احدی از آنان نمی پذیرد، مانند این که می گویند:
1- اهل البیت(علیهم السلام) با خلفای غاصب موافق بوده اند .
2- می گویند: قصّه آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و هجوم به خانه آن حضرت را علمای شیعه ساخته اند.
3- می گویند: اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ناحیه خدا و پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خلافت منصوب بوده، برای چه با خلفا موافقت نموده و بر علیه آنان قیام نکرده، و اعمال آنان را محکوم و مردود ندانسته است؟
4- می گویند: اگر آزاری هم بوده، ابوبکر در پایان عمر فاطمه(علیهاالسلام)، از او عیادت کرده و او را راضی نموده است.
حقاً این گونه سخنان یک بازی عوام فریبانه است، و گرنه همه می دانند که اهل البیت(علیهم السلام) هرگز با آنان موافقت نداشته اند، چنان که از سخنان آنان آشکار است، و اگر برخورد آرامی با آنان داشته اند به خاطر تقیّه بوده است، و آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) یک امر مسلّم و متواتری است، و در کتب آنان ثبت شده است، و عدم قیام امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر علیه آنان اوّلاً به خاطر نداشتن یاران با وفا بوده، و ثانیاً او می دانست، و از ناحیه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز به او خبر داده شده بود، که آنان چنین خواهند کرد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرموده بود:
اگر یاورانی داشتی با آنان جنگ کن و گرنه خون خود و خون اهل بیت و شیعیان خویش را حفظ نما و ... و امّا رضایت حضرت فاطمه(علیهاالسلام) از آنان، اوّلا یک دروغ آشکاری است، و خود آنان نقل کرده اند که آن حضرت «ماتت و هی ساخطة علیهما» یعنی فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت و نسبت به آنان خشمگین بود، بلکه به آنان نفرین می کرد، و ثانیاً اگر از آنان راضی شده بود، به امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیّت نمی کرد که شبانه بدن او را به خاک بسپارد و قبر او را مخفی نماید، تا آنان بر او نماز نخوانند و ... از سوئی فاطمه(علیهاالسلام) سیاستی را به کار برد که تا ابد در تاریخ، رسوائی آنان ثابت شد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در خطبه های فراوان و کلمات دیگر خود، محکومیت آنان را آشکار نمود، به گونه ای که احدی نمی تواند در آن شبهه ای وارد کند.
از سوئی، خشم و غضب امیرالمؤمنین و فاطمه(علیهماالسلام)، خشم و غضب شخصی نبوده، بلکه به خاطر انجام وظیفه و حفظ دین خداوند بوده، و سبب خشم خدا و رسول او شده است، و اگر خشم آنان دربارة امور
ص: 157
شخصی می بود، قابل گذشت بود، چرا که آنان اهل عفو و گذشت بودند. از این رو رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّ الله یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها» و این روایت را حاکم در مستدرک(1)، صحیح دانسته و در کتب دیگر آنان نیز نقل شده است، و در صحیح بخاری نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود: «فاطمه بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی»(2) و در مسند احمد و صحیح مسلم نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود: «فاطمه بضعة منّی یؤذینی ما آذاها»(3).
مؤلّف گوید: آیا با توجه به این روایات می توان خشم فاطمه (علیهاالسلام) را مانند خشم افراد دیگر قرار داد؟ که ابن کثیر می گوید: «فاطمه(علیهاالسلام) که خشم نموده و ناراحت شده، بشری بیش نبوده، و معصومه نیز نبوده لذا از ناراحتی با ابوبکر صدّیق سخن نگفته تا از دنیا رفته است»
مؤلّف گوید: این عالم سنّی می داند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رضایت فاطمه(علیهاالسلام) را رضایت خود و رضایت خداوند دانسته، و خشم او را خشم خود و خشم خداوند دانسته است و نیز می داند که خداوند می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً»(4) یعنی کسانی که خدا و رسول او را بیازارند خداوند در دنیا و آخرت آنان را لعنت نموده، و برای آنان عذاب خوارکننده ای قرار داده است، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة علی(علیه السلام) نیز فرموده است: «أنا سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» و یا فرموده است: «أنا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم»(5).
با توجه به آنچه گذشت آیا صحیح نیست که گفته شود: وای بر کسانی که به جنگ با علی و فاطمه(علیهماالسلام) برخاستند؟ و آتش آوردند، و درب خانه آنان را آتش زدند، تا از آنها بیعت بگیرند؟
ابن مردویه از انس بن مالک و بریدة نقل کرده که چون رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیه «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ» را قرائت نمود، ابوبکر گفت: آیا بیت فاطمه و علی نیز از بیوت پیامبران است؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «نعم من أفاضلها» یعنی آری از بهترین آنهاست»(6)
ص: 158
و عجیب این است که ابن ابی الحدید گوید: اصحاب ما [یعنی علمای اهل سنّت] این عبارات را حمل بر ادّعای افضلیّت و احقّیت علی(علیه السلام) نموده اند، و حق و صواب نیز همین است، و اگر بخواهیم به خاطر نصّ آیات و روایات دربارة خلافت او، بگوییم: این ها دلیل بر استحقاق خلافت او می باشد، باید عموم مهاجرین و انصار را که ابوبکر و عمر را بر او مقدم داشته اند، فاسق بدانیم، و امامیّه و زیدیّه این سخنان را حمل بر ظاهر آن ها نموده اند [و عمل مهاجرین و انصار را که با ابوبکر بیعت کردند خطا می دانند] و این یک امر دشواری خواهد بود، گر چه ظاهر ومظنون از این جملات همین است، و لکن قرائن نشان می دهد، که این مظنّه، مظنّة باطلی است، بنابراین ما باید این گونه جملات را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم، که ظاهر آن ها خلاف حقیقت است، و نباید به این ظواهر اعتماد نمود.
و عجیب تر این است که ابن ابی الحدید پس از سخنان گذشته خود می گوید: یحیی بن سعید بن علی حنبلی معروف به ابن عالیه معروف، برای من روایت کرد و گفت: من نزد فخربن اسماعیل بن علی حنبلی معروف به غلام ابن منی بودم، و او رئیس حنابله و فقیه آنان در بغداد بود و من نیز او را دیده بودم و ابن عالیه گوید: ما در درس او حاضر می شدیم و روزی یکی از حنابله نزد او آمد و آن روز، روز هجدهم ذی الحجّه روز عید غدیر بود که شیعیان نزد قبر علی بن ابیطالب (علیه السلام) اجتماع عظیمی دارند، پس آن شخص به آن استاد و رئیس حنابله فخربن اسماعیل گفت: یا سیّدی ای کاش می دیدی در روز غدیر شیعیان نزد قبر علی بن ا بیطالب(علیه السلام) چه می کنند، و چه قدر آشکار و علنی با صدای بلند، و توهین آمیز، به صحابه توهین های زشت می نماید و دشنام می دهند، و هیچ ملاحظه و تقیّه و ترسی ندارند؟! پس اسماعیل رئیس حنابله به او گفت:
آنان گناهی ندارند و به خدا سوگند صاحب آن قبر آنان را به این کارها واداشته، و چنین جرأتی را به آنان داده است. پس آن شخص گفت: مقصود شما از صاحب قبر کیست؟ اسماعیل گفت: مقصودم علی بن ابیطالب(علیه السلام) است. آن شخص گفت: راستی او، آنان را به این کارها واداشته، و آن را برای آنان سنّت قرار داده است؟! اسماعیل گفت: به خدا سوگند او چنین کرده است. پس آن شخص گفت: مولای من اگر او چنین کرده و کار او حق بوده، پس برای چه ما اوّلی و دوّمی را دوست بداریم، و اگر کار او حق نبوده برای چه ما باید او (یعنی علی بن ابیطالب علیه السلام) را دوست بداریم؟ و ما باید یا از او بیزار باشیم و یا از اوّلی و دوّمی بیزار باشیم.
ابن عالیه گوید: در این هنگام اسماعیل از جای خود برخاست و با سرعت کفش های خود را پوشید و گفت: خدا لعنت کند اسماعیل را اگر پاسخ این سؤال را بداند، و سپس داخل خانه خود شد، و ما نیز پراکنده شدیم(1).
ص: 159
گاهی سؤال می شود: برای چه خداوند به دشمنان قدرت داده تا براولیای او مسلّط شوند؟ و یا سؤال می شود: برای چه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در زمان خود نکشت تا در مقابل امیرالمؤمنین مزاحمی نباشد؟
و در نهایت سؤال می شود: برای چه امیر المؤمنین (علیه السلام) با دشمنان خود جنگ نکرد، و از حقّ خود و حق فاطمه (علیهماالسلام) دفاع ننمود؟ در حالی که او مردی قویّ و شجاع بود، و با اعجاز نیز می توانست دشمنان خود را از بین برد؟
پاسخ سؤالات فوق در آیات و روایات فراوانی با صراحت و یا اشاره داده شده است، و اگر ما با دقّت کامل تأمّل کنیم می یابیم که خداوند تبارک و تعالی پیامبران خود را فرستاد تا مردم را به راه راست و صراط مستقیم دین دعوت نمایند، و اوامر و نواهی خداوند را برای آنان بیان کنند، و سنّت خداوند این نبوده که مردم را با اجبار دعوت به اطاعت و بندگی خود نماید، بلکه او می خواسته مردم مختار باشند، و با اراده و اختیار خود راه خویش را انتخاب نمایند.
اساساً خداوند دنیا را محل ابتلا و امتحان قرار داده، و نخواسته همیشه اولیای او غالب باشند، بلکه بیشتر، زمینه غلبه کفّار و مشرکین و فسّاق را بر پیامبران و اوصیا و پیروانشان فراهم نموده است، از این رو کفّار و مشرکین و طاغوت ها، بر اولیای خداوند مسلّط شده و بسا آنان را کشته و یا آواره و یا شکنجه نموده اند، و با این وضعیت بندگان خود را امتحان نموده، و خبیث را از طیّب، و منافق را از مؤمن، و مدعیان دروغین را از افراد پاک و صادق جدا کرده است، چنان که می فرماید:
ص: 160
«إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ»(1) یعنی، اگر در جنگ اُحُد، به شما جراحتی رسید و ضربه ای وارد شد، به جمعیّت دشمن نیز در جنگ بدر، جراحتی همانند آن وارد گردید. و ما این روزهای پیروزی و شکست را در میان مردم می گردانیم؛ و این خاصیّت زندگی دنیاست تا خدا، افرادی را که ایمان آورده اند، مشخص سازد؛ و از میان شما نیز بر آنان ، شاهدانی بگیرد. و خدا ستمکاران را دوست نمی دارد.
و یا می فرماید: «وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ»(2) یعنی، و تا خداوند، افراد با ایمان را خالص گرداند و ورزیده شوند؛ و کافران را بتدریج نابود سازد.
و یا می فرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرینَ»(3) یعنی، آیا چنین پنداشتید که تنها با ادّعای ایمان وارد بهشت خواهید شد، در حالی که خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخّص نساخته است؟!
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز در ضمن روایتی می فرماید: ... و لو شاء (الله) لجمعهم علی الهدی ...» یعنی خداوند اگر می خواست می توانست همه مردم را وادار به هدایت نماید، و حتی دو نفر از این امت با همدیگر نزاع و اختلافی پیدا نکنند، و هیچ مفضولی حق صاحب فضل را انکار ننماید، و اگر می خواست کیفر ظلم و تکذیب ظالم را در این دنیا قرار می داد، تا مسیر حق و باطل و آثار ظلم و گناه برای همه مشهود باشد، و لکن چنین نکرد، و دنیا را دار عمل، و آخرت را دار جزا و پاداش قرار داد و فرمود:
«لِیَجْزِیَ الَّذینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی»(4) یعنی، تا بدکاران را به کیفر کارهایشان برساند و نیکوکاران را در برابر اعمالشان پاداش دهد(5).
ص: 161
و در روایتی آمده که فرمود: خداوند متعال بهره های دنیا را در اختیار آنان قرار می دهد، تا آنان و کسانی که پس از آنان می آیند را امتحان کند، و خبیث و طیّب را از همدیگر جدا نماید(1).
و امّا علت این که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زودتر از دشمنان خود برای اهل بیت خویش انتقام نگرفت این بود که آن حضرت با این که دشمنان خویش را می شناخت و می توانست آنان را از بین ببرد، همان
ص: 162
گونه که پادشاهان چنین می کنند، چنین نکرد ، چراکه او اوّلاً او رحمة للعالمین بود و این کار را مضرّ به دین می دانست، و ثانیاً نمی خواست دشمنان بگویند: چون قدرت پیدا کرد، اعوان و انصار خود را کشت، از سوئی این قصاص قبل از جنایت می بود، و مهم تر این که خداوند اجازة چنین کاری را به او نداده بود.
و امّا سکوت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر این بود که، اوّلاً هر امامی صحیفه و دستور کار خاصّی از ناحیه خداوند دارد، و برای همه ائمه(علیهم السلام) جبرئیل از ناحیه خداوند صحیفه خاصّ هر امامی را به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تحویل داده بود، تا به یکایک آنان برساند، و این در کتاب کافی(1)، باب «انّهم لا یفعلون شیئاً إلّا بعهد من الله» آمده است، و می توان گفت: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر چند چیز - با دشمنان خود پس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) - جنگ نکرد:
1- کسانی که معتقد به امامت او بودند، و ابوبکر را غاصب می دانستند، گرچه فراوان بودند، و لکن به یاری او نیامدند، و یاران واقعی او در آن وقت فقط سه نفر و یا چهار نفر بودند، از این رو همان گونه که در خطبه طالوتیه او آمده، آن حضرت به دشمنان خود فرمود: «به خدا سوگند اگر من به اندازة اصحاب طالوت [که با جالوت جنگیدند] و یا اصحاب جنگ بدر [که سیصد و سیزده نفر بودند] یاورانی می داشتم با شمشیر با شما می جنگیدم تا شما را به حق بازگردانم»(2).
و در خطبه شقشقیه نیز فرمود: من با نداشتن یاور، یا باید با دست خالی و یک تنه به جنگ با دشمنان خود برخیزم و یا با سختی، صبر پیشه کنم، مانند کسی که استخوانی در گلو و خاری در چشم او مانده باشد!!
از این رو آن حضرت برای اتمام حجّت پس از فارغ شدن از دفن پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جمع آوری قرآن خطبه ای خواند، و مردم را دعوت به یاری خود نمود، بلکه شبانه با فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) به درب خانه های یکایک مهاجرین و انصار رفت، و آنان را برای عزل ابوبکر از خلافت دعوت کرد، و سخنان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دربارة خود بیاد آنان آورد، و برای احدی عذری باقی نگذارد، چنان که حضرت فاطمه(علیهاالسلام) نیز در خطبه فدکیّه خویش در مسجد پیامبر صلی الله
ص: 163
علیه وآله ، مردم را دعوت به جنگ با غاصبین خلافت نمود، و فرمود: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ»(1) یعنی، شما باید با پیشوایان کفر جنگ کنید.
جز این که این سخنان تنها اتمام حجّت بود، و تأثیری در دل کسانی که یاد خدا نبودند، و ایمان راسخی نداشتند نداشت، گرچه با این اتمام حجّت ها باید مردم به یاری امام خود می آمدند، نه این که امام نزد آنان برود، و از آن ها یاری بطلبد، چرا که مَثَل امام مَثَل کعبه است، و مردم باید نزد او بروند، نه او نزد مردم برود.
2- رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با نداشتن یاور، از ناحیه خداوند امر به سکوت، و نهی از قیام نموده بود، تا دین خدا یکباره از بین نرود، و به دست آیندگان برسد، گرچه تحمّل این گونه بلاها برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) که مرد جنگ و جهاد بود، و شجاعت او زبانزده دوست و دشمن شده بود، بسیار سخت و دشوار بود که ببیند همه چیز او را غارت می کنند و پارة تن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آنگونه آزار می نمایند، و او را با خفّت می کشند، و برای بیعت با ابوبکر، به مسجد می برند، و باید صبر کند، و چاره ای جز آن ندارد!!
به نظر نویسنده، صبر امیرالمؤمنین(علیه السلام ) در آن ماجرا، بسیار مهم تر از جنگ او در میدان های نبرد بوده است.
3- در روایتی آمده که امام کاظم(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ضمن سخنان خود به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ای برادر من، بدان که زود است این مردم به خاطر دنیا، مرا از یاد ببرند و ... و به سفارشات من توجّه نکنند ... تا این که فرمود: سوگند به خدائی که مرا به حق به نبوّت مبعوث نمود، من آنان را از مخالفت با تو برحذر داشتم، و حق تو را برای یکایک آنان روشن نمودم، و گفتم: که خداوند اطاعت از تو را بر آنان واجب نموده است. و همه آنان مرا تصدیق نمودند، و لکن من می دانم که آنان به تو وفادار نخواهند بود، از این رو تو باید بعد از رحلت من از دنیا، و انجام وصیّت ها ی من، ملازم خانه خود باشی، و قرآن را جمع آوری نمائی، و بر مصائبی که بر تو و فاطمه وارد می شود صبر کنی، تا مرا ملاقات نمائی(2).
ص: 164
از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: اگر نبود پیمانی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از من گرفت، من مخالفین خود را در خلیج مرگ می فرستادم، و صاعقه های مرگ را بر آنان وارد می کردم، و زود است که آنان به نتیجه کار خود برسند(1).
4- اگر فرض کنیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر سر خلافت، با آنان به جنگ برمی خاست، اثر مطلوبی پیدا نمی کرد، بلکه آثار سوئی می داشت، مانند: ارتداد زیادی از مردم از اسلام، مخصوصاً کسانی که تازه مسلمان شده بودند، و اختلاف بین امّت شدید می گردید، و بسا خون آن حضرت و پیروان او ریخته می شد، و راهی برای زندگی ائمّه دیگر(علیهم السلام) و فرزندان و شیعیانشان باقی نمی ماند.
از این رو هنگامی که حضرت فاطمه(علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: تو که شجاعان معرکه های جنگ را زمین می زدی چه شد که در خانه نشستی و مانند جنین در شکم مادر، سر فرود آوردی تا پسر ابوقحافه به من تندی کند و ... ؟ و امیرالمؤمنین(علیه السلام) سکوت نموده بود. تا این که صدای اذان بلند شد، و چون مؤذّن گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: آیا دوست می داری که این صدا خاموش شود؟ و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: نه. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: علّت صبر من همین است(2).
و در روایتی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر این که مردم از اسلام برنگردند و به بت پرستی روی نکنند، و گفتن: «لا إله إلّا الله و محمّد رسول الله» تعطیل نشود، مردم را به خود دعوت نکرد(3).
ص: 165
5- اختلاف و تفرقه بین مسلمین، سبب سستی و ضعف مسلمانان می شد، و مشرکین و اهل کتاب طمع می کردند، و قدرت را به دست می گرفتند، و گرنه ابوسفیان این پیشنهاد را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) داد، و گفت: «با آنان جنگ کن، من به اندازه مدینه لشگر برای تو آماده می نمایم» و لکن حرف او مصلحت امّت نبود(1).
مکاتباتی بین علی(علیه السلام) و معاویه بوده که برخی در نهج البلاغه نقل شده و برخی در کتاب های دیگر و از این مکاتبات حقانیّت و مظلومیّت علی(علیه السلام) و فرزندان و شیعیان آن حضرت ، و عداوت و دشمنی معاویه نسبت به آنان ظاهر می شود و خواندن این مکاتبات و نامه ها حقایقی را برای خواننده روشن می نماید، و ما برخی از نامه ها را از کتاب «سلیم بن قیس» انتخاب نمودیم.
علی(علیه السلام) در بخشی از نامه خود در پاسخ معاویه می فرماید:
«ای معاویه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که بنی امیّه این محاسن من را با خون سرم خضاب خواهند نمود و من به شهادت خواهم رسید، و پس از من تو بر این امت حاکم خواهی شد، و تو به وسیلة سمّ فرزندم حسن(علیه السلام) را خواهی کشت، و فرزند تو یزید ملعون نیز فرزند دیگر من حسین(علیه السلام) را خواهد کشت، آری او زنازاده است و چنین کاری را خواهد کرد، و پس از تو هفت نفر از اولاد ابی العاص و پنج نفر از اولاد مروان حاکم خواهند بود، و این دوازده نفر همان هایی هستند که رسول خدا(صلّی الله
ص: 166
علیه و آله و سلّم) در خواب دید به شکل بوزینه بر منبر او بالا می روند، و امّت او را به قهقرا و جاهلیّت باز می گردانند، و در قیامت سخت ترین عذاب برای آنان خواهد بود.
تا اینکه فرمود: سپس حکومت آنان به وسیلة لشگری که با پرچم های سیاه از مشرق می آیند از بین خواهند رفت، و خداوند آنان را ذلیل می نماید، و در هر جائی پنهان شده باشند کشته می شوند، و یکی از فرزندان تو که دارای قساوت قلب و مشوم و ملعون است و خداوند رأفت و رحمت را از قلب او سلب نموده و خالوهای او از نسل سگ می باشند، و اکنون من او را می بینم و اگر بخواهم اوصاف و نام و سن او را به تو می گویم، و او لشگری به مدینه می فرستد و فراوان مردم را می کشند و ایجاد فحشا می نمایند و اعمال خلاف عفت زیادی را انجام می دهند، و یکی از فرزندان من که مردی پاک و طاهر است و او زمین را پر از عدل و داد خواهد نمود پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد از آنان فرار می کند، و من نام و نشانه های او را می دانم، و او از فرزندان حسین من می باشد - که فرزند تو یزید او را می کشد - و او انتقام خون پدر خود حسین را از او خواهد گرفت ...(1)
علّامه مجلسی رحمه الله در کتاب بحار می گوید: بعضی از افاضل در مکّه معظمه به من اجازه نقل این خبر را داد و گفت: از جزء دوم کتاب «دلائل الامامة» نقل می کند و عین آن خبر چنین است: محمّدبن هارون بن موسی ... از جابر جعفی، از سعیدبن مسیب نقل نموده که گوید: چون امام حسین(علیه السلام) به شهادت رسید و مردم مدینه از آن مطلع شدند و به آنها خبر دادند که سر مبارک آن حضرت را از بدن جدا کردند و برای یزیدبن معاویه فرستادند و هیجده نفر از اهل بیت او و پنجاه و سه نفر از یاران و شیعیان او و حتی فرزند شیرخوار او را مقابل چشم او کشتند و اهل بیت و زن و بچّة او را اسیر گرفتند، همسران پیامبر(صلّی الله علیه
ص: 167
و آله و سلّم) در منزل امّ سلمه و زنان دیگر در خانه های مهاجرین و انصار به عزا نشستند و مجالس ماتم بپا داشتند.
سپس گوید: عبدالله فرزند عمربن خطاب از خانه خود بیرون آمد و ناله و فریاد کرد و بر سر و صورت زد و گریبان خود را پاره نمود و گفت: ای جماعت بنی هاشم و مهاجرین و انصار! شما زنده اید و با اهل بیت و ذریّه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین می کنند؟ چگونه می توان با این عمل [خطرناک] یزید، آرام گرفت؟
و عبدالله بن عمر در همان شب از مدینه خارج شد و به هر شهری رسید فریاد برآورد و مردم را علیه یزید بسیج نمود. وی [در مسیر خود] بر هر جمعیتی وارد می شد یزید را لعنت می نمود و مردم نیز سخن او را می پذیرفتند زیرا او پسر خلیفه بود و سخن او در مورد ظلم یزید نسبت به اهل بیت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مورد تایید مردم بود، او مردم را علیه یزید می شوراند و می گفت: هر کس به سخن من گوش ندهد، نه دین دارد و نه مسلمان است! تا این که
جاسوسان سخنان عبدالله را به یزید ابلاغ کردند، و عبدالله عمر نیز خود شخصاً به شام رفت و اوضاع دمشق را نیز با سخنان خود دگرگون نمود وی همراه عده ای جلوی قصر یزید رفت، در حالی که دست خود را بر سر گذارده بود و فریاد می زد. و مردم گرداگرد او جمع می شدند و به سخنانش گوش می دادند چون خبر ورود او به یزید رسید، یزید گفت: عبدالله عمر ناراحت شده است ولی به زودی آرام خواهد گرفت.
سپس یزید به تنهایی به او اجازة ورود داد و عبدالله عمر نیز در حالی که فریاد و ناله می کرد به یزید گفت: من با چنین عملی که تو دربارة اهل بیت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام داده ای - که اگر ترک و روم بر ما مسلط می شدند هرگز چنین نمی کردند - هیچ گاه بر تو وارد نمی شوم، برخیز و این مسند را خالی کن تا مسلمانان شخص لایقی را برای خود انتخاب کنند.
سپس یزید ملعون به او خوش آمد گفت و او را تکریم نمود و در آغوش گرفت و گفت: ای ابا محمّد! (کنیه عبدالله عمر) آرام بگیر و با تعقل سخن بگو و چشم و گوش خود را باز کن و بر افعال خود تأمل نما. سپس گفت: ای عبدالله عمر! بگو بدانم آیا تو پدرت عمربن خطاب را که خلیفه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و یاور و پدر همسر او بود انسان درست و هدایت یافته ای نمی دانی؟ عبدالله گفت: او همان گونه بود که تو گفتی، مقصود تو چیست؟
ص: 168
یزید گفت: آیا پدر تو به پدر من ولایت شام را واگذارد؟ و یا پدر من پدر تو را خلیفه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمود؟ عبدالله گفت: پدر من پدر تو را بر شام حاکم نمود. یزید گفت: آیا عهدنامه پدر خود را که به پدر من نوشته است می پذیری و طریقه او را صحیح می دانی؟ عبدالله گفت: البته آن را صحیح می دانم و به آن راضی می شوم. پس یزید دست خود را بر دست عبدالله عمر زد و گفت: برخیز، بیا و عهدنامه ی پدر خود را بخوان!
پس عبدالله عمر همراه یزید حرکت نمود تا وارد خزانه شدند. و یزید دستور داد صندوقی را آوردند و درِ آن را باز نمود و از داخل آن تابوت قفل شده ای را درآورد که بر آن مهر زده شده بود. آن گاه آن را باز نمود و از داخل آن طوماری از حریر لطیف سیاه بیرون آورد و آن را گشود و به عبدالله گفت: آیا این دست خط پدر توست؟ عبدالله گفت: آری، به خدا سوگند، این خط پدر من است. سپس آن را گرفت و بوسید. و یزید گفت: عهدنامه پدر خود را بخوان. آن گاه عبدالله آن را خواند. و در آن عهدنامه چنین نوشته شده بود:
«بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم همانا محمّد ما را با شمشیر وادار به اقرار به نبوّت خود نمود و ما در ظاهر به پیامبری او اقرار نمودیم، در حالی که سینه های ما از او کینه و خشم داشت و روح ما از پذیرش او مضطرب بود و نیت ها و بینش های ما به واسطة عدم پذیرش مکتب او مبتلای به تردید شده بود و ما از ترس شمشیر او و حامیان مسلمان قبیلة او - گر چه دین او را باور نداشتیم - تسلیم او شدیم،
سوگند به هبل و بت های دیگر - مانند لات وعزی - که عمر هنوز از پرستش آنها دست برنداشته. و برای کعبه خدایی را معتقد نیست و سخن محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تصدیق نکرده است و اسلام او جز از روی حیله و ترس از قدرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوده است!
چرا که محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای تسلیم شدن ما سِحر بزرگی انجام داد؛ سحری که از سحر بنی اسرائیل در مقابل موسی و هارون و داود و سلیمان و عیسی(علیهم السلام) بزرگ تر بود. او تمام انواع سحر را انجام داد و مهارت او در سحر از ساحران بنی اسرائیل بیشتر بود به طوری که اگر آنان سحر او را می دیدند اعتراف می کردند که او استاد همه ساحران است.
پس ای پسر ابوسفیان! تو نیز بر اعتقادات دیرینه ی خود باقی و بر ملت و کیش پدران خود وفادار باش و همانند آنان باش که برای کعبه خدایی قایل نبودند که به امر او اطراف آن بگردند و آن را قبلة خود قرار دهند
ص: 169
و اقرار به نماز و حج داشته و فکر کنند که خدای آنان امر کرده که به زیارت کعبه بروند و آن را رکن دین خود بدانند.
و از کسانی که محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بر این آیین حمایت کرد این مرد فارسی، روزبه [یعنی سلمان] بود که او و همراهان او می گفتند: به محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی رسیده که خدای او گفته «اولین خانه ای که روی زمین بنا شده کعبه است و آن مبارک و هادی جهانیان می باشد» و نیز خدای او گفته: «ما درآسمان گردش روی تو را از بیت المقدس به کعبه دیدیم و تو را به قبله ای که مورد خشنودی تو باشد برگرداندیم پس صورت خود را به مسجدالحرام برگردان و هر کجا که باشید [در وقت نماز] به طرف آن بایستید» و آنها نماز خود را به طرف آن سنگ می خوانند.
اگر سِحر او نبود ما بر اعتقاد خود نسبت به پرستش بت ها و لات و عزّی که آنها نیز از سنگ و چوب و مس و طلا و نقره هستند باقی بودیم بلکه به لات و عزی سوگند، که ما هیچ دلیلی برای خروج از اعتقاد خود نداریم؛ گرچه ما را سحر کنند و بخواهند حقیقت را بر ما مشتبه سازند!
پس ای معاویه! تو چشم و گوش خود را باز کن و با عقل و قلب خود تأمل کن که آنها در چه اشتباهی واقع شده اند و تو بر لات و عزّی و خلافت ابوبکر - عتیق بن عبدالعزّی - بر امت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شاکر باش که او در اموال و خون و جان و شریعت و حلال و حرام آنها حاکم است و اموال و حقوقی را که آنها گمان می کنند برای خدای خود جمع می کنند تا صرف یاوران و اعوان آنها شود در اختیار گرفته است و با قدرت و سرافرازی زندگی می کند و در ظاهر بین مردم خاضع و در پنهان شدید و سرسخت است و چاره ای جز این ندارد که در ظاهر با آنان سازگار باشد.
ای معاویه! این من بودم که توانستم علی بن ابی طالب، آن ستارة درخشان و علم نورانی و نیرو و قدرت بنی هاشم، که او را حیدر و همسر دختر محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاطمه نامیده و گمان کرده اند او سرور زنان عالم است ، غالب شوم و [این من بودم که] به خانة علی و فاطمه و حسن و حسین و زینب و ام کلثوم و فضه وارد شدم و خالدبن ولید و قنفذ غلام ابوبکر و عده ای از طرفداران خود را همراه خویش بردم و درب آن خانه را با شدت کوبیدم و فضه خادمه پشت در آمد، و من به او گفتم که به علی بگو: از سخنان باطل خود دست بردار و به امید و طمع خلافت در خانه منشین. خلافت حق تو نیست بلکه حق کسی است که مردم او را انتخاب نموده و بر او اتفاق دارند!
ص: 170
سوگند به لات و عزّی، اگر ابوبکر خود می خواست به این مقام برسد البته ناتوان بود و نمی توانست جانشین ابن ابی کبشة(یعنی محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)) بشود. و این من بودم که با تمام قدرت مقابل انصار [از اوس و خزرج] ایستادم و به آنها گفتم: خلافت تنها حق قریش است و تا آنها بر دین خود و اطاعت از خدا پایدار هستند شما باید از آنها پیروی کنید.
و این را پس از آن گفتم که همه می دانستند در بین مهاجرین و انصار کسی از پسر ابوطالب در خدمت به اسلام و پیشرفت مسلمین قوی تر نبود و او بود که در جنگ هایی که بر پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رخ داد ، سران دشمن را کشت و دیون و بدهکاری های آن حضرت را - که هشتاد هزار درهم بود- با فروش دار و ندار خود ادا نمود و وعده های او را که به مردم داده بود انجام داد و قرآن را او گردآوری کرد.
وهنگامی که من گفتم: امامت و خلافت باید در بین قریش [یعنی مهاجرین] باشد، قریش [و بنی هاشم] گفتند: خلیفه جز علی بن ابی طالب نخواهد بود؛ چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای او از مسلمانان در چهار نوبت بیعت گرفت و اگر شما فراموش کرده اید ما به یاد داریم، و امامت و بیعت یک چیز ادعایی و بخشش مردم نیست بلکه یک حق واجب و استحقاقی است [که از طرف خداوند معین می شود]. پس من سخن آنها را تکذیب نموده و انکار کردم و چهل نفر را واداشتم تا شهادت دهند که «محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امامت و خلافت بعد از خود را در اختیار مردم و به انتخاب آنان قرار داد.»
و هنگامی که این شهادت و گواهی انجام گرفت، انصار گفتند: ما برای خلافت سزاوارتر از قریش و مهاجرین هستیم؛ چرا که ما پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را پناه دادیم و او را یاری نمودیم و مهاجرین از مکه به مدینه هجرت نمودند و به خانه های ما آمدند و اگر خلافت حق بنی هاشم نیست و در اختیار مردم است ما از مهاجرین سزاوارتر به آن هستیم. و عدة دیگری گفتند: برای مهاجرین امیری باشد و برای انصار نیز امیری.
و من نیز گفتم تا چهل نفر شهادت دادند که امام و خلیفه باید از قریش [و مهاجرین] باشد. پس عده ای این سخن را پذیرفتند و عدة دیگری آن را انکار نمودند و بین آنان نزاع و اختلاف رخ داد.
آن گاه من در مقابل مردم ایستادم و گفتم: کسی نمی تواند خلیفه و جانشین محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد جز این که دارای سن بیشتری باشد و از همه مردم نرم تر و ملایم تر باشد. گفتند: مقصود تو کیست؟ گفتم: ابوبکر را می گویم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را در نماز بر دیگران مقدم
ص: 171
داشت [جایی دیده نشده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را مقدم داشته باشد] و در جنگ بدر با او مشورت نمود و نظر او را پسندید و در غار ثور [هنگام هجرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مکه به مدینه] با پیامبر بود و دخترش عایشه، امّ المؤمنین، را به او تزویج نمود.
پس بنی هاشم با خشم برخاستند و زبیر نیز با شمشیر به کمک آنان آمد و گفت: تا این شمشیر در دست من است کسی حق ندارد جز با علی بن ابیطالب بیعت کند.
من به او گفتم: ای زبیر! تو برای این که از بنی هاشم هستی و مادر تو صفیه دختر عبدالمطلب است به خود اجازه این فریادها را می دهی؟ زبیر گفت: خاموش باش ای نااصل! پدرتو صهاک زنازاده و مادرت حنتمه است. به خدا سوگند، انتساب به بنی هاشم افتخار و شرف من است.
و چون زبیر سخن [خطرناکی] از نسب و پدران من به زبان گشود چهل نفر از اصحاب سقیفه بر سر او ریختند و به خدا سوگند، نتوانستیم شمشیر را از دست او بگیریم تا این که او پناهی از بنی هاشم نیافت و ما او را بر زمین زدیم [و صدای او را خاموش نمودیم].
سپس من دویدم و با ابوبکر بیعت کردم و عثمان و دیگران نیز چنین کردند ولی زبیر با او بیعت نکرد. به زبیر گفتیم: باید بیعت کنی و گر نه تو را خواهیم کشت. اما [با اشاره بعضی از مهاجرین که می گفتند با کشتن او اوس و خزرج بر ما خواهند شورید] او را رها کردیم و من گفتم: او را مهلت دهید، زیرا بیعت نکردن او از نخوت بنی هاشم است.
سپس دیدم ابوبکر به خود می لرزید گو این که عقل از سر او پریده باشد و من او را گرفتم و از جای خود بلند نموده و به اجبار به طرف منبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بردم و در بین راه به من می گفت: «ای اباحفص(کنیه عمر است) می ترسم اگر بالای منبر روم علی(علیه السلام) بیاید و مرا از منبر پایین آورد!» و من گفتم: علی(علیه السلام) فعلاً [مشغول جمع آوری قرآن است] و از تو غافل می باشد. سپس ابوعبیده جراح نیز به من کمک کرد و من او را مانند بز نری که به زور او را به طرف کشتارگاه می برند بر بالای منبر بردم و چون روی منبر قرار گرفت اضطراب سختی پیدا کرد و چون به او گفتم: سخن بگو و خطابة خود را شروع کن، درمانده و وحشت زده شده بود. و زبانش گره خورده و از سخن بازمانده و چشمانش بسته بود. پس من از شدت غیض دستان خود را به یکدیگر فشار دادم و گفتم: هر چه می توانی بر زبان جاری کن، ولی قدرت سخن گفتن پیدا نکرد.
ص: 172
پس من پیش خود گفتم که او را از منبر به زیر آورم و خود بالای منبر روم. ولی ترسیدم که مردم سخنان مرا نسبت به او [که قبلاً از او تمجید و تعریف نموده بودم] تکذیب کنند -- چرا که قبلاً مردم از من پرسیده بودند که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره او چه شنیده ای که او را می ستایی؟ و من به آنها گفته بودم که من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فضایلی نسبت به ابوبکر شنیده ام که دوست داشتم یک موی بدن ابوبکر می بودم - پس به او گفتم: یا سخن بگو و یا از منبر فرود آی.
و چون احساس کرد که اگر فرود آید من بر منبر بالا خواهم رفت و چیزی بر خلاف او خواهم گفت، با صدای ضعیف و ناتوانی گفت: «من بر شما ولایت پیدا کردم، اما بهتر از شما نیستم؛ در حالی که علی بن ابی طالب بین شماست.و مرا شیطانی است که او مرا به راه شرّ وامی دارد» - و مقصود او جز من کسی نبود - سپس گفت: «چون من به راه خطا رفتم مرا از آن بازدارید تا آسیبی به شما وارد نکنم و از خدا برای خود و برای شما آمرزش می طلبم.»
سپس از منبر پایین آمد، پس من - در حالی که مردم به او خیره شده بودند - دست او را گرفتم و فشار دادم و او را نشاندم و مردم را دعوت کردم که با او بیعت کنند و با او سخن بگویند تا هیبت او در دل ها قرار بگیرد و هر کس از بیعت او انکار داشت و می گفت: علی بن ابی طالب(علیه السلام) چه شد؟ به او گفتم: علی(علیه السلام) برای رفع اختلاف از حق خود گذشت و در خانه خود نشست و خلافت را در اختیار مسلمانان قرار داد که هر کس را می خواهند انتخاب کنند و با این سخنان مردم با ابوبکر بیعت می کردند ، اما از او کراهت داشتند!
و چون بیعت با ابوبکر شایع شد، ما فهمیدیم که علی(علیه السلام) (شبانه) فاطمه و حسن و حسین را بر مرکب سوار می نموده و به خانه مهاجرین و انصار می برده و بیعت خود را با آنان که رسول خدا در چهار موضع از آنها گرفته بود یادآوری می نموده و آنان را به یاری خود می خوانده است. و آنها در شب به او وعده نصرت و حمایت می داده اند و در روز او را رها می کرده اند!
پس من به درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) رفتم که علی(علیه السلام) را برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج نمایم و چون فضّة خادمه را صدا زدم که به علی بگوید از خانه خارج شود و با ابوبکر بیعت نماید، چون مردم با او بیعت کرده اند! فضه گفت: علی(علیه السلام) مشغول کاری است. به او گفتم: این سخنان را رها کن و بگو که خارج شود، وگرنه وارد خانه خواهیم شد و او را با اجبار بیرون خواهیم برد. پس فاطمه پشت در آمد و گفت: «ای دروغگوهای گمراه! چه می گویید و چه می خواهید؟» گفتم:
ص: 173
ای فاطمه! - و چون فاطمه صدای مرا شنید گفت: «ای عمر! چه می خواهی؟» گفتم: چرا پسر عم تو پاسخ مرا نمی دهد و تو آمده ای پاسخ می دهی؟ فاطمه گفت: «ای شقیّ! طغیان و سرکشی تو مرا واداشته که تو را پاسخ بدهم و حجت را بر تو و بر هر گمراه دیگری آشکار سازم. به او گفتم: از این حرف های باطل زنانه دست بردار و به علی(علیه السلام) بگو تو در بین ما محبوبیت و کرامتی نداری و باید برای بیعت خارج شوی!
فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «ای عمر! تو ما را از حزب شیطان می ترسانی؟ بدان که کید شیطان ضعیف است.» گفتم: اگر او برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج نشود من آتش می آورم و خانه و اهل آن را می سوزانم. و سپس تازیانه قنفذ را گرفتم و بر فاطمه(علیهاالسلام) زدم و به خالدبن ولید گفتم: بروید هیزم بیاورید. و تصمیم داشتم که خانة فاطمه(علیهاالسلام) را به آتش بکشم. پس فاطمه(علیهاالسلام) گفت:
«ای دشمن خدا و رسول او و امیرالمؤمنین(علیهم السلام)» و سپس خواست که در را ببندد، اما من نگذاردم و چنان با تازیانه بر دست های او زدم که صدای ناله و گریه او بلند شد؛ به طوری که بر او رقت کردم و خواستم که برگردم و از این کار منصرف شوم لکن به یاد علی و کینه های خود از او افتادم و این که او چگونه بزرگان عرب را می کشت و نیز به یاد کید و سحر محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) افتادم و چنان در را فشار دادم که او بین در و دیوار فشرده شد و خود را پشت در پنهان نموده بود. ناگهان ناله ای زد - که گمان کردم با نالة خود مدینه را زیر و رو نمود - و گفت:
«یا رسول الله! یا ابتاه! ببین با حبیبة تو، فاطمه ات چه می کنند.» و با صدا و ناله فضه را صدا زد و گفت: «فضه! بیا من را بگیر. به خدا فرزندم کشته شد» و من دیدم که فاطمه بر دیوار تکیه نموده و از درد مخاض و زایمان می نالد.
سپس در را باز نمودم و وارد خانه شدم و چون فاطمه [با آن حال] به طرف من آمد من از روی چادر چنان بر صورت او کوبیدم که گوشواره های او جدا شد و بر زمین ریخت. در این هنگام علی (علیه السلام) متوجه شد و به طرف من آمد و من به خارج خانه دویدم و به خالد و قنفذ و همراهان گفتم: از خطر بزرگی نجات یافتم.
[و در روایت دیگری آمده است که عمر به همراهان خود گفت من جنایت بزرگی را انجام دادم و بر جان خود ایمن نیستم. الان علی(علیه السلام) از خانه خارج می شود و هیچ کدام ما طاقت مقابله با او را نداریم].
لکن علی(علیه السلام) چون از خانه خارج شد و دید فاطمه افتاده و دست بر صورت گذارده و به خدا استغاثه می کند، گریان شد و عبای خویش را بر فاطمه پوشاند و گفت:
ص: 174
«ای دختر رسول خدا! خداوند پدرت را «رحمة للعالمین» قرار داد. به خدا سوگند، اگر تو صورت به درگاه او بگشایی و از او بخواهی که این مردم را هلاک کند او آنها را هلاک خواهد نمود و از آنها کسی را باقی نخواهد گذارد؛ چرا که تو و پدر تو نزد خدا از نوح پیامبر عزیزتر هستید و خداوند به دعای نوح همة اهل زمین را جز آنهایی که در کشتی بودند هلاک نمود و قوم هود را نیز با دعای هود هلاک نمود و قوم صالح را - که دوازده هزار نفر بودند - به واسطة پی کردن ناقه هلاک کرد و تو و پدرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آنان عزیزتر و نزد خداوند مقرّب ترید و چنان که پدرت «رحمة للعالمین» بود تو نیز که سیّده زنان عالم هستی برای این مردمِ منکوس و وارونه رحمت باش و بر آنها نفرین مکن.»
سپس درد مخاض و زایمان بر فاطمه(علیهاالسلام) شدید شد و وارد اتاق گردید و فرزند خود را - که علی او را محسن نامیده بود - سقط نمود.
آن گاه من جمعیت فراوانی را جمع کردم که با حضور آنها برای خود قوت قلب حاصل کنم - نه این که آنها توان مقابله با علی را داشته باشند - و اطراف خانة علی را محاصره کردیم و او را با کراهت و خشمی که داشت از خانه خارج نمودیم و برای بیعت با ابوبکر روانه کردیم، درحالی که من هیچ تردیدی نداشتم که اگر من و تمام مردم روی زمین در مقابل او می ایستادیم قدرت مغلوب نمودن او را نداشتیم. لکن از باطن او چیزهایی را یافته بودم که به زبان جاری نکردم [عمر دریافته بود که علی(علیه السلام) مأمور به صبر است و تا مردم از او حمایت نکنند شمشیر نخواهد کشید و خود را درگیر نخواهد کرد]. و چون به سقیفه بنی ساعده رسیدیم ابوبکر و کسانی که نزد او بودند به علی(علیه السلام) استهزاء نموده و او را به مسخره گرفتند. پس علی(علیه السلام) به من گفت:
«ای عمر! می خواهی الآن آن رسوایی و زشتی تو را که تاکنون پنهان داشته ام ظاهر نمایم؟» گفتم: نه، ای امیرالمؤمنین! پس، به خدا سوگند، خالدبن ولید سخن مرا شنید و فوراً به ابوبکر خبر داد و ابوبکر سه مرتبه گفت: «مرا با عمر چه کار است» و مردم سخن او را می شنیدند و چون علی(علیه السلام) وارد سقیفه شد، ابوبکر به احترام او برخاست و به طرف او رفت. پس من به علی(علیه السلام) گفتم: یااباالحسن! بیعت کردی، پس بازگرد.
و این را برای این گفتم که به دیگران وانمود کنم علی با ابوبکر بیعت نموده است؛ گرچه من گواهی می دهم که او دست خود را به ابوبکر نداد و با او بیعت نکرد و من از ترس این که سرّ مرا فاش کند و زشتی مرا برای مردم بگوید به او اصرار نکردم که با ابوبکر بیعت کند و ابوبکر نیز از هراس و ترسی که از علی داشت دوست می داشت که در آن مکان علی(علیه السلام) را ملاقات نکند.
ص: 175
سپس علی(علیه السلام) از سقیفه بازگشت و ما از حال او سؤال کردیم، مردم گفتند: او در کنار قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشسته است.
آن گاه من و ابوبکر از سقیفه خارج شدیم و در بین راه ابوبکر به من گفت: وای برتو، ای عمر! با فاطمه چه کردی؟ به خدا سوگند، عمل تو یک خسران و خطای آشکار بود! و من به او گفتم: بزرگتر از آن این بود که علی با ما بیعت نکرد و من اطمینان ندارم که مردم به واسطه او از حمایت ما سست نشوند. ابوبکر گفت: چه باید بکنیم؟ گفتم: به مردم اظهار می کنیم که علی کنار قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با ابوبکر بیعت نمود.
سپس نزد علی(علیه السلام) آمدیم و دیدیم او قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مقابل خود قرار داده و رو به قبله نشسته و دو دست خود را بر قبر گذارده و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و خذیفه اطراف او هستند. پس ما نیز مقابل او نشستیم و من به ابوبکر اشاره کردم که او نیز دست های خود را در کنار دست علی روی قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار دهد و ابوبکر چنین کرد و من خواستم که دست ابوبکر را بر دست علی بکشم و بگویم که علی با ابوبکر بیعت نموده است لکن علی دست خود را جمع نمود. سپس من و ابوبکر برخاستیم، در حالی که من به او گفتم:
خدا علی را جزای خیر بدهد، او در کنار قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از بیعت با تو خودداری نکرد. پس ابوذر غفاری دوید و فریاد زد: ای دشمن خدا! به خدا سوگند، علی با ابوبکر بیعت نکرد. و این کار ابوذر همیشه ادامه یافت و هر وقت ما می گفتیم: علی با ابوبکر بیعت کرد، ابوذر ما را تکذیب می نمود. و به خدا سوگند، علی(علیه السلام) نه در خلافت ابوبکر و نه در خلافت من با ما بیعت نکرد و بعد از من نیز با کسی بیعت نخواهد کرد؛ چنان که اصحاب او نیز - که دوازده نفر بودند - نه با ابوبکر و نه با من بیعت نکردند.
ای معاویه! کسی تاکنون مانند من کینه های دیرینه خویش را از بنی هاشم تلافی ننموده است .
البته من می دانم که تو و پدرت ابوسفیان و برادرت عتبه چگونه محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تکذیب کردید و در مکه برای او کمین نهادید و مردم مکه را بر علیه او شوراندید و خواستید که در کوه حری او را بکشید و احزاب را بر قتل او شوراندید و بر علیه او جمع نمودید، و پدر تو نیز احزاب را جمع نمود و بر شتری سوار شد و رهبری احزاب مشرکین را به عهده گرفت و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن وقت می گفت: «خدایا راکب و قائد و سایق را لعنت کن» و پدر تو راکب بود و برادرت عتبه قائد و جلودار بود و تو نیز سایق و دنباله روی آنان بودی.
ص: 176
و من هرگز مادرت هند را فراموش نمی کنم که در جنگ احد برای «وحشی» جایزه تعیین نمود تا در کمین حمزه - که او را شیر خدا در روی زمین می نامیدند - باشد و او را بکشد، تا این که نیزة خود را در شکم حمزه فرو برد و شکم او را پاره کرد و جگر حمزه را برای مادر تو آورد و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با سحر خود گمان می کرد که جگر او در دهان مادر تو سخت شده و آن را از دهان خود بیرون انداخته و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) [و اصحاب او] مادر تو را هند جگرخوار نامیدند و آن زمان مادر تو به جهت دشمنی خود با محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و یاران او این اشعار را سرود:
نحن بنات طارق
نمشی علی النمارق ...
او در این اشعار، خود، و زنان دیگر لشگر ابوسفیان را که برای فریب دادن مسلمانان در جنگ احد شرکت کرده بودند به زیبایی و آمادگی برای اعمال خلاف می ستایید. البته آنها برای اعمال زشت و گناه، خود را آراسته و سرها و صورت های خویش را باز نهاده و مردم را ترغیب به جنگ با مسلمانان می کردند و به آنان وعدة بهره گیری از خود را می دادند!
ای معاویه! [تو خوب می دانی که] شما با میل و رغبت مسلمان نشدید بلکه در فتح مکه با اکراه اسلام را پذیرفتید و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شما را آزاد شده معرفی نمود؛ چنانکه برادر من، زید، و برادر علی، عقیل، و عباس عموی خویش را هم آزاد نمود و پدرت ابوسفیان از روی نفاق بعد از آزاد شدن به محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: به خدا سوگند، برای تو لشگرهای پیاده و سوار، فراوانی را آماده خواهم نمود و تو را از دشمنانت رهایی خواهم بخشید و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، در حالی که نشان می داد از باطن او با خبر است، به او گفت: «یا این که خدا شرّ تو را از من برطرف کند.» و به مردم اعلان نمود که فتح مکه و ولایت بر مسلمین جز برای علی و اهل بیت او نخواهد بود [و جز ما کسی بر مسلمانان حق حاکمیت و ولایت ندارد].
و پس از او این وعدة سحرآمیز باطل شد و کوشش محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تباه گردید و ابوبکر به قدرت و حکومت رسید و من بعد از او حاکم شدم و امید دارم که بعد از ما شما بنی امیه نیز حکمروا باشید و طناب های این حکومت به اطراف چرخ شما بگردد، از این رو من تو را ولایت شام دادم و برای آن دیار معرفی نمودم و با سخن محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و آیات سحرآمیز او مخالفت کردم و سخن او را - که فکر می کرد از طرف خدای او آمده - که بنی امیه شجره ملعونه هستند چیزی نپنداشتم و از آن هراسی به خود راه ندادم. (سپس گوید)
ص: 177
محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون به پادشاهی رسید دشمنی خود را با بنی امیه اظهار نمود؛ چنان که همیشه هاشم و فرزندان او دشمن بنی عبدشمس بودند.
و من با تذکّر و توضیحی که برای تو [ای معاویه] دادم از تو خیرخواهی کردم که گرفتار سختی و ناراحتی و بی صبری نشوی و بتوانی به زودی نسبت به آنچه به تو سفارش کردم، و تو را بر آن توان بخشیدم موفق شوی و با حربة حکومت و ولایت بر مسلمین ، به مقاصد خود برسی. پس تو از بی صبری و خشونت حذر کن و در مجازات مردم شتاب مکن و خواسته های خویش را با جسارت و شماتت و هتک حرمت نسبت به مردم و توهین به شریعت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ردّ دستورات او دنبال مکن که هلاک خواهی شد و زحمات تو هدر خواهد رفت و آبروی تو بین مردم ضایع خواهد گردید.
و حذر کن از این که وارد مسجد محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شوی و بر منبر او بالا روی و حرفی بر خلاف او بزنی، بلکه باید او را در آنچه آورده به ظاهر تصدیق کنی و به مردم توهین نکنی و آنها را از حلم و گذشت و احسان های خود بهره مند نمایی. و بر تو باد که حدود اسلام را بین مردم اجرا کنی و به احترام محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مجازات جنایات آنها را سبک نمایی و از مال شخصی خود به آنان بپردازی.
ومردم نباید ببینند که حق خدا را ضایع و واجبات او را ناقص گذارده و سنّت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تغییر داده ای و نباید امت را طلبکار ما و علاقة آنان را از ما کم کنی. بلکه در حال آرامش و با اطمینانی که به تو دارند از آنها انتقام بگیر و به دست خودشان آنان را از بین ببر و با شمشیرهای آنها و نزاع های قومی که بین آنها رخ می دهد آنان را از پای درآور و با آنها به جنگ برنخیز و با ملایمت و نرمی با آنان سخن بگو و به آنها ضرر نرسان و آنها را در مجلس خود جای ده و در جای خود بنشان و عزت آنان را حفظ کن.
و به وسیله امیر و رییس و والی خود، آنها را به قتل برسان و خود مباشر آن مباش و در ظاهر با شادی و خوشرویی با آنان ملاقات کن و خشم خود را از آنان فرو به بر و از خطاهای آنها بگذر تا تو را دوست بدارند و از تو اطاعت کنند. (تا این که گوید:)
من برای خود و برای تو از هجوم و حرکت علی و دو فرزند او حسن و حسین ایمن نیستم پس اگر تو را به وسیلة مردم قدرتی بر آنان حاصل شد بر آنان بشور و فرصت را از دست مده و به امور جزئی قانع مباش و به مسائل مهم و اساسی بپرداز و وصیت مرا نسبت به خود از یاد مبر و برای کسی اظهار مکن و به امر و نهی من گوش کن و از من اطاعت نما و از مخالفت با من برحذر باش و در راه پیشینیان خود حرکت کن و
ص: 178
یاد آنان را زنده نما و انتقام خود را [از بنی هاشم که اقوام و خویشان تو را کشته اند] بگیر، من سخنان سرّی و غیرسرّی خود را به تو رساندم و اشعار ذیل را هم بر آن افزودم:
معاویه انّ القوم جلّت امورهم
بدعوة من عمّ البریّة بالوتری ...» .
سعیدبن مسیّب، راوی قصّه، می گوید: چون عبدالله بن عمر عهدنامه پدر خود را به معاویه قرائت نمود، برخاست و سر یزید را بوسه زد و گفت: ای امیرالمؤمنین! من خدا را ستایش می کنم که تو خارجی فرزند خارجی را کشتی [و مقصود او حسین بن علی(علیهماالسلام) بود]. سپس گفت: به خدا سوگند، پدر من آنچه را به تو ارسال نموده به من نگفته بود و [من از این پس] به خدا سوگند، با هیچ یک از پیروان و خویشان محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفاقت نخواهم نمود و آنها از من خشنود نخواهند شد.
آن گاه یزید به عبدالله بن عمر جایزه ای نیکو داد و با احترام و تکریم او را خارج نمود و چون عبدالله عمر با خشنودی از نزد یزید خارج شد، مردم به او گفتند: مگر یزید به تو چه گفت؟ عبدالله گفت: او سخن راست و درستی گفت و من دوست می داشتم که با او در این عمل [یعنی کشتن فرزندان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] شریک می بودم. و سپس به طرف مدینه حرکت کرد و در پاسخ هرکس که با او ملاقات می کرد [و از کشته شدن امام حسین و عزیزان و اصحاب او سؤال می نمود] همین سخن را می گفت.
علامه مجلسی سپس می گوید: روایت شده که یزید - لعنه الله - نیز نامه ای را به عبدالله عمر نشان داد که عثمان برای معاویه فرستاده بود و آن نامه از نامة عمر سخت تر و خطرناک تر بود و چون عبدالله عمر آن را قرائت نمود برخاست و سر یزید را بوسه زد و گفت: من خدا را ستایش می کنم که تو خارجی فرزند خارجی را کشتی! و سپس به یزید گفت: بدان که پدر من، عمر، همانند نامه ای که به پدر تو معاویه نوشته به من نیز خبر داده است و از این پس هیچ کدام از خویشان و شیعیان و قبیله محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از من روی خوش و خیری نخواهند دید.
پس یزید ملعون به عبدالله عمر گفت: آیا در آنچه خواندی حقیقت برای تو روشن شد؟(1)
ص: 179
ابن عباس پس از این سخنان می گوید: آنها در ظاهر مسلمان شدند و کفر خود را پوشاندند و چون برای خود همدستانی پیدا کردند باطن خویش را آشکار و کفر خود را علنی نمودند.
عمرو بن عاص بن وائل یکی از زیرکان شیطانی و دُهات پنچگانه عرب است و فتنه ها از او شروع می شود و به او باز می گردد! پدر او به نصّ قرآن مجید ابتر نامیده شده و او و پدرش از سرزنش کنندگان و مستهزئین رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، می باشند بلکه او شدیدترین آنهاست، مانند ابوجهل، و ابولهب، و
ص: 180
23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.
24- در پناه قرآن.
25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.
26- راه بهشت.
27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.
28- دفاع از مقام ولایت.
29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).
30- کشکول عجائب
31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد
32- حکومت های جهانی قبل از قیامت
33- زنهای نمونه
34- چهل حدیث
35- جستجوی حقیقت
36- راه نجات
37- حلال و حرام
38- حقیقت مظلوم
39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام
ص: 181
23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.
24- در پناه قرآن.
25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.
26- راه بهشت.
27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.
28- دفاع از مقام ولایت.
29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).
30- کشکول عجائب
31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد
32- حکومت های جهانی قبل از قیامت
33- زنهای نمونه
34- چهل حدیث
35- جستجوی حقیقت
36- راه نجات
37- حلال و حرام
38- حقیقت مظلوم
39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام
ص: 182
23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.
24- در پناه قرآن.
25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.
26- راه بهشت.
27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.
28- دفاع از مقام ولایت.
29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).
30- کشکول عجائب
31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد
32- حکومت های جهانی قبل از قیامت
33- زنهای نمونه
34- چهل حدیث
35- جستجوی حقیقت
36- راه نجات
37- حلال و حرام
38- حقیقت مظلوم
39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام
ص: 183
23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.
24- در پناه قرآن.
25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.
26- راه بهشت.
27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.
28- دفاع از مقام ولایت.
29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).
30- کشکول عجائب
31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد
32- حکومت های جهانی قبل از قیامت
33- زنهای نمونه
34- چهل حدیث
35- جستجوی حقیقت
36- راه نجات
37- حلال و حرام
38- حقیقت مظلوم
39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام
ص: 184
ابن عباس پس از این سخنان می گوید: آنها در ظاهر مسلمان شدند و کفر خود را پوشاندند و چون برای خود همدستانی پیدا کردند باطن خویش را آشکار و کفر خود را علنی نمودند.
عمرو بن عاص بن وائل یکی از زیرکان شیطانی و دُهات پنچگانه عرب است و فتنه ها از او شروع می شود و به او باز می گردد! پدر او به نصّ قرآن مجید ابتر نامیده شده و او و پدرش از سرزنش کنندگان و مستهزئین رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، می باشند بلکه او شدیدترین آنهاست، مانند ابوجهل، و ابولهب، و
ص: 185
عقبة بن ابی معیط، و آیه شریفه «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر» شامل همة آنهاست، گرچه عاص بن وائل بیشتر مورد خواری قرار گرفته، بلکه مشهور بین اهل تفسیر این است که مقصود از آیه او می باشد.
اسحاقی در کتاب «لطائف اخبار الدوّل» گوید: معاویه نامه ای به عمروبن عاص نوشت که: «من چندین بار به تو نوشته ام که خراج و مالیات مصر را بفرستی و تو امتناع کرده ای و چیزی نفرستاده ای! برای آخرین بار به تو امر می کنم که خراج مصر را بفرستی والسلام.»
پس عمروبن عاص به جای فرستادن خراج، قصیدة معروف به قصیده ی جلجلیّه را انشاء نمود و برای او فرستاد و ترجمه ی قصیده این است:
1- ای معاویه، خود را به نادانی مزن و از طریق حق روی مگردان.
2- آیا مکر و حیله مرا نسبت به اهل جلّق فراموش کردی، وقتی که لباس زیور پوشیدیم؟
3- در حالی که گروهی شتابان مانند گاوی که رم کرده باشد، به سوی تو آمدند؟!
4- و فراموش کردی که به آنها گفتم: «نماز بدون وجود تو پذیرفته نیست؟!
5- و آنها چون برگشتند اعتنایی به نماز نکردند، و تو به طرف قسطل رهسپار شدی؟
6- و آیا فراموش کردی که نسبت به امام حقّ، علی(علیه السلام) عصیان نمودی و با او به جنگ برخاستی، در حالی که در لشگر او شیرانی وجود داشتند ؟
7- و آیا فراموش کردی که گفتی: «چگونه به وسیله مردم شام که مانند گاوهای گنگ هستند، با اهل تقوی و خرد بجنگیم؟»
8- و من گفتم: «بلی ممکن است و به مردم شام گفتم: معاویه از علی(علیه السلام) افضل است، پس باید با علی(علیه السلام) بجنگید.»!
9- و لشگر تو به واسطه حرف من با علی(علیه السلام) جنگیدند، و من بودم که گفتم: «این خونها به جای خونی است که از عثمان ریخته شد.»
10- و من بودم که چون لشگر علی(علیه السلام) نزدیک تو شدند، حیله نمودم و گفتم: «قرآنها را بر نیزه ها بالا کنید (که لشگریان علی(علیه السلام) از جنگ با تو سست شوند!)
ص: 186
11- و من بودم که برای نجات لشگر تو به آنها گفتم: «چون با شیر میدان یعنی علی(علیه السلام) روبه رو شدید، عورتهای خود را ظاهر کنید!»
12- و (با این حیله ها) مردم ستمگر (و نادان) دست از یاری مشعل هدایت، علی(علیه السلام) کشیدند و او را از جنگ با تو بازداشتند!
13- آیا صحبت های فریبکارانه مرا با ابوموسی اشعری در دومة الجندل فراموش کردی؟!
14- که من با نرمی او را فریب دادم تا اینکه در من طمع نمود، در حالی که تیر من در گلوی او فرو رفته بود؟!
15- و من در حلق او به ظاهر عسلی خنک ریختم، در حالی که آن را با حنظل تلخ مخلوط نموده بودم!
16- و (با این حیله ها) لباس خلافت را از علی(علیه السلام) همانند بیرون کردن کفش از پا بیرون آوردم؛
17- و آن لباس را بعد از نا امیدی به تو پوشاندم، مانند پوشاندن انگشت با انگشتر!
18- و تو را بر منبر با شرافت (اسلام) بالا بردم، بدون اینکه برای آن تیر و یا شمشیری به کار برده شود؛
19- در حالی که به خدا سوگند می دانستم که تو لیاقت و اهلیّت آن را نداری!
20- و من بودم که لشگر عراق را (به واسطه منافقینی که بین آنها بودند) بر باد دادم مانند بادی که از شمال به جنوب می وزد!
21- و من بودم که نام تو را همانند الاغی که با محمل به اطراف ببرند، به شرق و غرب عالم بردم (و گفتم: که تو را به خوبی و علی را به زشتی یاد کنند)!
22- و الان تو ای پسر زن جگرخوار که حق مرا نمی شناسی، این بزرگترین مصیبت من می باشد.
23- و اگر کمک های من نبود، کسی از تو پیروی نمی کرد و اگر وجود من نبود، هرگز تو را نمی پذیرفتند؛
24- و اگر من نبودم، تو باید مانند زنها گوشة خانه می نشستی! (یعنی تو با حیله های من بر مردم حکومت می کنی)
ص: 187
25- ما از جهالت خود، تو را بر علی(علیه السلام) مقدم داشتیم، با آنکه او در مقام و منزلت، از تو افضل و بالاتر بود!
26- و چون تو را بالا بردیم و بر مردم مسلّط کردیم، خود را (در دنیا و آخرت) به پست ترین مرتبه رساندیم!
27- و چه وصیت ها و سفارش های فراوانی که از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به علی(علیه السلام) شنیدیم؟!
28- رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در روز غدیر خمّ مردم را نگه داشت و بر بالای منبر، تبلیغ رسالت خود را نسبت به ولایت علی(علیه السلام) انجام داد؛
29- در حالی که دست علی(علیه السلام) را گرفته بود و به امر خدای عزیز و بلند مرتبه، با صدای بلند می فرمود:
30- «آیا من از جان و مال شما سزاوارتر نیستم؟» و مردم در پاسخ او گفتند: «بلی چنین است. شما صاحب اختیار ما هستی!»
31- پس علی را از طرف خداوند خلیفه خود و امیر مؤمنان معرّفی نمود!
32- و فرمود: «هر که من مولای او هستم، علی نیز مولا و ولیّ اوست و او نیکو مولایی است( برای شما)
33- (و سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خدایا دوست بدار دوستان علی را و دشمن بدار دشمنان او را؛
34- (و به مردم فرمود) عهد خود را نسبت به عترت و اهل بیت من نشکنید، که هر کسی چنین کند در قیامت به من نخواهد رسید.
35- به یاد داری ای معاویه که شیخ تو ابوبکر و عمر چون سخنان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را شنیدند، به علی تبریک گفتند؟!
36- (و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها فرمود: علی (علیه السلام) ولیّ شماست و جایگاه او بین شما همانند جایگاه من است !
ص: 188
37- براستی ما با کاری که دربارة علی (علیه السلام) انجام دادیم، خود را در پایین ترین محل دوزخ قراردادیم؛
38- و هرگز خون عثمان (که به بهانه آن با علی جنگیدیم) ما را در قیامت از خواری و کیفر خدا نجات نخواهد داد!
39- و حقّاً فردای قیامت علی(علیه السلام) دشمن ما خواهد بود، و او در پیشگاه خدا و رسول او عزیز است.
40- و علی در قیامت از ما- که از طریق حق جدا شدیم- انتقام خواهد گرفت و حساب کارهای ما به دست اوست.
41- ای معاویه در روز قیامت که پرده از کار ما برداشته شود، عذری برای ما نباشد و عذاب و کیفر برای من و تو حتمی خواهد بود .
42- ای پسر هند، آیا بهشت را به ریاست دنیا فروختی و به پیمانی که با من بستی وفا نکردی؟!
43- تو آخرت و پاداش نیک خدا را به بهرة ناچیزی از دنیا فروختی!
44- تا اینکه قدرت و سلطنت بر مردم را به دست آوردی و این امتحان خداوند است که هر روزی قدرت را به دست هر که بخواهد می دهد.
45- ای معاویه مثل این که «لیلة الهریر» آن شب سخت جنگ صفّین را فراموش کرده ای!
46- در آن شب تو از ترس نزدیک شدن علی و شجاعت او، مانند شترمرغ، به خود می لرزیدی و خود را نجس کرده بودی!
47- و علی(علیه السلام) چون لشگر گمراه تو را از بین برد، مانند شیری خروشان به طرف تو آمد!
48- در آن وقت کار برای تو سخت شد و جان تو به لب آمد و دنیای پهناور برای تو تنگ گردید!
49- (به یاد داری که به من) می گفتی: «ای عمرو، چاره ای بیندیش در مقابل این مرد شجاعی که مانند شیر به ما روی آورده»!!
ص: 189
50- و به من می گفتی که هر حیله تازه ای داری به کار گیر که دل من در عسقل (عسقل مخفف عسقلان است که از شهرهای زیبای شام شمرده می شود و آن را عروس شام گویند و ظاهر این است که معاویه در آنجا معشوقه ای داشته است) می باشد!
51- و( در وقت گرفتاری) به من گفتی: «اگر علی(علیه السلام) را از من دور کنی) تا زنده هستم حکومت را بین خود و تو تقسیم می کنم و چنین نکردی.
52- پس من با شتاب مقابل علی(علیه السلام) رفتم و برای نجات خود کشف عورت نمودم.
53- و علی(علیه السلام) روی خود را از من پوشاند و حیا نمود و من نجات یافتم، در حالی که ترس تو قابل توصیف نبود.
54- و تو در آن وقت از ترس شمشیر علی(علیه السلام) زمین گیر شده بودی!
55- و چون باز قدرت خویش را به دست آوردی و بر مسند حکومت نشستی؛
56- به اندازه کوهها به دیگران عطا و احسان کردی و به من به اندازة خردلی عطا نکردی!
57- تا این که مصر را به عبدالملک مروان بخشیدی و از گمراهی خود بازنگشتی.
58- من به تو می گویم: اگر هنوز طمع گرفتن حکومت مصر را داری، بدان که «مرغ از قفس پریده» و تو را به آن راهی نیست!
59- و اگر برای گرفتن مصر از دست من صرفنظر نمی کنی، من خود را برای جنگ با تو آماده کرده ام.
60- من با اسبهای نیکو و هوشیار و شمشیرهای آماده و پشتهای قویّ برای جنگ با تو آماده هستم.
61- من پرده غرور تو را پاره و تو را مانند زن بچه مرده ای از خواب بیدار خواهم کرد.
62- براستی تو را چه به دعوای خلافت و امیرالمؤمنین بودن! تو هرگز قابلیّت آن را نداری!
63- تو را در خلافت کمترین حقی نیست، چنان که اجداد تو نیز قابلیّت آن را نداشتند.
ص: 190
64- من اگر بخواهم نسبتِ بین تو و علی(علیه السلام) را بیان کنم باید بگویم: علی(علیه السلام) شمشیر است و تو داسی!
65- (و من می گویم) چه نسبتی بین ریگها و ستارگان آسمان هست؟ و چه نسبتی بین علی(علیه السلام) و معاویه هست؟!
66- ای معاویه، اگر چه تو با این خلافت و حکومت به آرزوی خود رسیدی، ولی بار سنگینی از گناه بر دوش من افتاد! و «علق الجلجل» .
(این ضرب المثل است برای کسیکه فتنه و یا فسادی را به پا نموده و به سبب آن خون هایی ریخته شده است )(1). اینک درپا ورقی به اشعارعمروبن عاص لعنه الله بنگرید.
ص: 191
و چون این اشعار به دست معاویه رسید، از آن پس متعرّض عمروبن عاص نشد.
مؤلّف گوید: چون این اشعار حقایقی از فضایل و مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پلیدی و شیطنت معاویه و عمروبن عاص را در برداشت، ما همه آن ها را ذکر نمودیم تا برای دوستان معاویه و عمروبن عاص حجّت و برای دوستان اهل بیت (علیهم السلام) بیانی روشن از حقایق تاریخ و مظلومیّت علیّ (علیه السلام) باشد.
تمّت بحمدالله وتوفیقه وفضله وکرمه وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین ولعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
ص: 192
و چون این اشعار به دست معاویه رسید، از آن پس متعرّض عمروبن عاص نشد.
مؤلّف گوید: چون این اشعار حقایقی از فضایل و مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پلیدی و شیطنت معاویه و عمروبن عاص را در برداشت، ما همه آن ها را ذکر نمودیم تا برای دوستان معاویه و عمروبن عاص حجّت و برای دوستان اهل بیت (علیهم السلام) بیانی روشن از حقایق تاریخ و مظلومیّت علیّ (علیه السلام) باشد.
تمّت بحمدالله وتوفیقه وفضله وکرمه وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین ولعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
ص: 193
1- الحجّ و الزّیاره، عربی.
2- آداب حجّ و زیارت حرمین شریفین، فارسی.
3- میزان الحقّ ، فارسی - عربی.
4- آیات الفضائل یا فضائل علی علیه السلام در قرآن، عربی - فارسی.
5- دوله المهدی علیه السلام یا حکومت امام زمان عجّل اللَّه فرجه الشّریف، فارسی - عربی.
6- اسوه النّساء، بانوی نمونه عالم، فارسی - عربی.
7- امام الشّهداء و سالار شهیدان، فارسی - عربی.
8- انتظار مهدی علیه السلام و نشانه های ظهور، فارسی - عربی.
9- شهید خراسان و پناه شیعیان، فارسی - عربی.
10- عاشقان کربلا، زیارات عتبات عالیات عراق.
11- آیین همسرداری و آداب زندگی در اسلام، فارسی - عربی.
12- بشارت های معصومین علیهم السلام، فارسی - عربی.
13- مژده های رحمت در قرآن همراه خطبه غدیر، فارسی - عربی.
14- محرّمات اسلام، فارسی - عربی.
15- ماه های رحمت، ترجمه کتاب «فضائل الأشهر الثّلاثه» مرحوم صدوق، فارسی - عربی.
16- امام صادق علیه السلام، ترجمه کتاب «الإمام الصّادق علیه السلام» از مرحوم علّامه مظفّر، فارسی.
17- پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله، ترجمه کتاب «مناقب آل ابی طالب علیه السلام» تألیف علّامه ابن شهرآشوب.
18- واجبات اسلام، فارسی و عربی.
19- پیام های قرآنی ( یکصد و ده پیام نورانی قرآن )
20- رهبران معصوم علیهم السلام.
21- راه خداشناسی.
22- خطبه غدیر با ترجمه فارسی.
ص: 194
23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.
24- در پناه قرآن.
25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.
26- راه بهشت.
27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.
28- دفاع از مقام ولایت.
29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).
30- کشکول عجائب
31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد
32- حکومت های جهانی قبل از قیامت
33- زنهای نمونه
34- چهل حدیث
35- جستجوی حقیقت
36- راه نجات
37- حلال و حرام
38- حقیقت مظلوم
39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام
ص: 195