میزان الحق یا حقیقت مظلوم

مشخصات کتاب

سرشناسه:حسینی، محمد، 1323 -

عنوان و نام پدیدآور:میزان الحق یا حقیقت مظلوم/ تالیف سید محمد حسینی بهارانچی

مشخصات نشر:اصفهان: اقیانوس معرفت، 1389.

مشخصات ظاهری:720 ص.

شابک:100000 ریال:978-600-5301-35-9

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:چاپ قبلی: محمد حسینی، 1379.

عنوان دیگر:حقیقت مظلوم.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- شعر

موضوع:شعر مذهبی -- مجموعه ها

موضوع:شعر مذهبی عربی -- مجموعه ها

رده بندی کنگره:BP37/35/ح 55م 9 1389

رده بندی دیویی:297/951

شماره کتابشناسی ملی:2192484

ص: 1

فهرست مطالب

پیش گفتار

حقانیّت و مظلومیّت

اختلاف حق و باطل و گمراه شدن پیروان شیطان

امام حق و امام باطل

بازگشت امّت به جاهلیت قبل از اسلام

منزلت علی و فرزندان او(علیهم السلام)

وصیّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهل بیت خود(علیهم السلام)

نگرانی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به مظلومیّت اهل بیت خود

ماجرای نوشتن چیزی که مانع گمراهی امّت شود

امیرالمؤمنین(علیه السلام) راهی جز صبر نداشت

اسراری که امیرالمؤمنین علیه السلام فاش نمود

چه کسانی سبب مظلومیت اهل البیت علیهم السلام شدند؟

ماجرای بیعت گرفتن از علی(علیه السلام)

عجایبی از بدعت های عمربن خطّاب و سکوت مسلمانان

علی(علیه السلام) نتوانست بدعت های آنان را برطرف کند

هجوم غاصبین خلافت به خانه فاطمه(علیهاالسلام)

می خواستند با شمشیر فاطمه زهرا(علیهاالسلام) را بکشند!!!

ص: 2

یا بیعت یا کشته شدن

تهدید دوّم آنان برای کشتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)

تهدید سوم آنان نسبت به کشتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)

تهدید چهارم آنان نسبت به کشتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)

تهدید پنجم آنان نسبت به کشتن امیر المومنین(علیه السلام)

ابوبکر باز حدیثی از پیش خود جعل نمود

افشاگری های سلمان و ابوذرّ

علی(علیه السلام) اصحاب چاه ویل و تابوت را معرّفی نمود

نهایت مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

مظلومیت و بی پناهی اهل بیت پیامبر علیهم السلام

گریه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خاطر لطمه به صورت فاطمه(علیهاالسلام)

گریه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ملائکه بر مظلومیّت فاطمه(علیهاالسلام)

گریه های فاطمه(علیهاالسلام) هنگام رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

صبر اهل البیت(علیهم السلام) بر قضای الهی

بیچارگی و بی پناهی فاطمه و علی(علیهماالسلام)

وای بر کسانی که به فاطمه (علیهاالسلام) ظلم کردند

امیر المؤمنین (علیه السلام ) پیمان صبر را پذیرفت

لعنت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر قاتل فاطمه(علیهاالسلام)

جبرئیل از شکستن پهلوی فاطمه(علیهاالسلام) خبر داد

ای کاش قبل از این ذلّت مرده بودم

وصیّت های فاطمه به امیر المؤمنین علیهما السلام

ص: 3

مظلومیّت امیرالمؤمنین هنگام رحلت فاطمه(علیهماالسلام)

مظلومیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هنگام دفن فاطمه(علیهاالسلام)

ناله های امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مظلومیت خود

مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از زبان خود آن حضرت

مقایسه علی(علیه السلام) با غاصبین خلافت

مقایسه معاویه با امیرالمؤمنین(علیه السلام)

نظر علمای اهل سنّت درباره معاویه

مقایسه علی(علیه السلام) با معاویه در ماجرای حکمین

دستور معاویه برای جعل حدیث دربارة اوّلی و دوّمی

سخنان امام حسین(علیه السلام) در منا یکسال قبل از مرگ معاویه

معاویه ابن عباس را با پول خرید

کیفر کسانی که به اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آزار نمودند

مظلومیّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

غربت و مظلومیّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان سلمان

مظلومیّت اهل البیت (علیهم السلام) از زبان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

خسته شدن امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اصحاب خود

تظلّم امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه

ماجرای مظلومیّت فاطمه (علیهاالسلام) نسبت به غصب فدک

وصیّت های مالی فاطمه به امیرالمؤمنین(علیهما السلام)

خشم امیر المؤمنین علیه السلام برعمر

تاریخ آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام)

ص: 4

عیادت آنان از فاطمه (علیهاالسلام)

سقط محسن بن علی (علیهماالسلام) به دست خلیفه دوم

چیزی که هرگز قابل انکار نیست

سخنان ابن عباس درباره کشتن امیرالمؤمنین (علیه السلام)

آه و گریه امیرالمؤمنین(علیه السلام) کنار قبر فاطمه (علیهاالسلام)

کینه ها و دشمنی های منافقین نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام)

سر انجام کار غاصبین خلافت

اعترافات غاصبین خلافت از زبان علمای اهل سنت

اعترافات علمای اهل سنّت نسبت به غصب خلافت و ...

نخستین کسی که در قیامت محاکمه می شود

توجیه علمای اهل سنّت نسبت به مظلومیّت های اهل بیت (علیهم السلام)

انکار و تحیّر دو عالم سنّی

علّت صبر امیر المؤمنین (علیه السلام) بر غصب خلافت

پاسخ علی (علیه السلام) به نامه معاویه

نامه محرمانه عمربن خطّاب به معاویه

افشا گری های عمرو بن عاص

آثار مولف

ص: 5

پیش گفتار

هدف از این نوشتار، اثبات مظلومیّت اهل بیت پیامبر(صلّی الله علیه و آله وسلّم) به ویژه امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا(علیهماالسلام) بوده است، چرا که مظلومیّت آنان بیش از حدّ احساس شد و ما دیدیم مخالفین و دشمنان اهل البیت(علیهم السلام) در این زمان ها بیش از گذشته حقایقی را دربارة آنان یا انکار می کنند و یا برای رفع اتّهام از غاصبین خلافت، توجیه ها و تحریف هایی می نمایند، گر چه ظلم غاصبین خلافت در کتب منابع و معتبر اهل سنّت ثبت شده است و لکن در این زمان ها آنان کتاب های خود را تحریف نموده، و با کمال بی شرمی می گویند:

هیچ ظلمی خلفا به اهل بیت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نکرده اند، و اگر حضرت زهرا (علیهاالسلام) از آنان آزاری دیده، در پایان راضی شده است، و یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) از حق خود گذشته، و حکومت را با میل خود به آنان واگذارنموده است، و یا می گویند: امام حسین(علیه السلام) و عزیزان و اصحاب او را بنی امیه نکشتند، بلکه شیعیان او - اهل کوفه - کشتند، و یا می گویند: امیرالمؤمنین(علیه السلام) گرچه ابوبکر را لایق خلافت نمی دانست، و لکن راضی شد که مردم با او بیعت کنند، و پس از آن از حق خود گذشت، چرا که بیعت با ابوبکر در حال اختیار و بدون اجبار بود، و او می خواست خود را از خلافت خلع کند، و لکن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و بقیّه مسلمانان از او نپذیرفتند!!

و همه این دروغ ها و تهمت ها و تحریف ها را علمای اهل سنّت برای فریب عوام الناس بافته و ساخته اند و می خواهند پس از قرن ها، با نوشتار خود نور خدا را خاموش کنند، و مظلومیّت اهل البیت(علیهم السلام) را انکار نمایند، و خداوند می فرماید: «یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ»(1)

یعنی: آنان می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولی خدا نور خود را کامل می کند هر چند کافران را خوش نیاید.

این در حالی است که در کتاب های آنان، مسأله غصب خلافت، همراه با سخت ترین توهین ها، و آزارهای شدید و فراوان، و آتش زدن درب خانه وحی، و شکستن پهلوی فاطمه(علیهاالسلام)، و سقط محسن او، و گریان شدن حسن و حسین او(علیهماالسلام) و ... موجود است، و هرگز امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت ابوبکر و عمر و عثمان راضی نبوده، و هرگز فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از آنان راضی نشده است، و گرنه وصیّت نمی کرد که بدن او را شبانه دفن کنند، و قبر او را پنهان نمایند، از این رو ابن ابی الحدید و زیادی از علمای اهل سنّت گویند: «ماتت فاطمة (علیهاالسلام) و هی ساخطة علیهما» یعنی حضرت فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت در حالی که از ابوبکر و عمر خشمگین بود.

بیست و نهم تیر ماه 1396هجری شمسی ، بیست و پنجم ماه شوّال 1438هجری قمری

ص: 6


1- (صف/7)

خادم اهل البیت(علیهم السلام) - سیّد محمّد(سیّد قاسم) حسینی بهارانچی

ص: 7

حقا نیّت و مظلومیّت

حق و حقیقت در لغت، خلاف باطل می باشد، و حق از نام های خداوند و به معنای ثابت و واجب است، و «ما ثَبتَ مِن الدّین» را نیز حق گویند، و «کلام حق» و «صاحب حق» را نیز حق گویند، و حق به معنای «عدل» و «خلاف ظلم و الحاد» نیز آمده است، و در تفسیر آیه «وَ مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ»(1) آمده که معصوم(علیه السلام) می فرماید: «کلّ ظلم إلحاد، و ضرب الخادم من غیر ذنبٍ، من ذلک الإلحاد».

و عدل به معنای مساوات در مکافات نیز آمده است، و احسان بعد از عدل است، و عدل افضل از احسان و جود است، چرا که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «عدل هر چیزی را در جای خود قرار می دهد، و جود امور را از مواضع خود خارج می نماید، وعدل سیاست عامّ است، و جود یک امر خاصّ و عارضی است، از این رو عدل افضل از جود است»(2) و ظلم: آزار و تضییع حقوق دیگران و انحراف از اعتدال است، و حاکم ظالم و جائر، منحرف از طریق حق و هدایت است، و «جارَ فی حُکْمِهِ یَجورُ جَوراً» به معنای ظَلَمَ و انْحَرَفَ عَنِ طَریقِ الحقِّ است(3). ومصداق بارز حق ومعیار ومحور آن، وصراط مستقیم ، علی بن ابیطالب وائمة بعد از او علیهم السلام هستند چنانکه رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود :

(علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیٍّ، اللهمّ أدِرِالحقّ مع علیٍّ حیثما دار(4).)

و یا فرمود: علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیٍّ یدور معه حیثما دار(5).ویا فرمود : وهو الصراط المستقیم والفاروق بین الحق والباطل.)

یعنی علی(علیه السلام) با حق ، و حق با علی است، خدایا هر کجا علی می گردد، حق را همراه او بگردان.وفرمود : علی صراط مستقیم وجدا کنندة حق از باطل است .

سلیم بن قیس گوید: در زمان خلافت عمربن خطاب ، علی(علیه السلام) با سلمان و ابوذرّ و مقداد نشسته بود، ناگهان مردی از اهل کوفه وارد شد، و از آنان درخواست ارشاد نمود، پس سلمان و ابوذرّ و مقداد به او گفتند: بر تو باد به کتاب خدا و علی بن ابیطالب(علیه السلام) چرا که او با کتاب خداست و از آن جدا نمی شود، و ما از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم که می فرمود: علی با قرآن است، و علی با حقّ است، و به هر سو علی بگردد، حق نیز گرد او می گردد، و او اوّل کسی است که به خدا ایمان آورده، و اول

ص: 8


1- (حج/25)
2- .. وسُئِلَ علیه السلام أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ فَقَالَ علیه السلام - الْعَدْلُ یَضَعُ الأُمُورَ مَوَاضِعَهَا والْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا - والْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ والْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ - فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وأَفْضَلُهُمَا.
3- (مجمع البحرین)
4- (المسائل شیخ مفید، ص109)
5- (حدائق، ج8/512)

کسی است که در قیامت با من مصاحفه می کند، و او صدّیق اکبر، و فاروق بین حق و باطل است و او وصیّ و وزیر و خلیفه من - در بین امت - می باشد، و او ست که بر اساس سنّت من جهاد خوا هد نمود(1).

آمیخته شدن حق با با طل

هدایت و ضلالت و عدالت و خیانت واژه های متضاد هستند، و مفهوم آن ها نزد همه مردم روشن است و لکن چهره های صاحبان آن ها بسا پوشیده است ، و مردم ممکن است حاکم عادل را خیانتکار بدانند، و یا حاکم خیانتکار را عادل بدانند و این به خاطر عدم بینش لازم مردم، و اختلاط و آمیخته شدن حق با با طل، و با طل با حق است، از این رو در طول تاریخ مدت هائی به خاطر چهره سازی های کاذب، طرفداران باطل، شخصی مانند معاویه و یا غاصبین دیگر خلافت را اهل عدالت و طرفدار حق ، و شخصی مانند علی بن ابیطالب(علیه السلام) را متهّم به شرک و کفر و خروج از دین دانستند ، چنان که با تبلیغات معاویه و یزید و عمّال آنان چنین چیزی انجام گرفت، و مردم بیش از چهل سال با علی(علیه السلام) و فرزندان او دشمن بودند، و آنان را بر سر منابر ودر خطبه های جمعه، و پس از نمازهای خود، سبّ می کردند و به آنان دشنام می دادند.

در عصر حاضر نیز ما می بینیم که طرفداران آنان به نام وهّابی و داعشی، دشمن اهل البیت(علیهم السلام) و شیعیان و دوستان آنان هستند، و به مردم چنان وانمود کرده اند که شیعه نجس و کافر و مشرک و مجوسی و خارج از دین است ، و کشتن آنان مباح و از اسباب نجات و دخول در بهشت است ، و کسی که هفت نفر و یا ده نفر شیعه را بکشد ، میهمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بهشت خواهد بود، و عجیب تر این است که با کشتن شیعه - به گمان خود - تقرّب به خدا پیدا می کنند، و این همان اعتقادی است که معاویه و یزید و عبیدالله و پیروان آنان به مردم شام و عراق تزریق نمودند و عمر سعد به لشگر خود در کربلا گفت:

«یا خیل الله ارکبی و بالجنّة أبشری» یعنی «ای لشگر خدا بر مرکب های خود سوار شوید و با حسین بن علی(علیهماالسلام)و یاران او بجنگید، و من به شما بشارت بهشت می دهم،» و امام سجاد(علیه السلام) با مصائبی که در درون او موج می زد، فرمود: «کلّ ٌیتقرّبون إلی الله بقتلنا» یعنی لشگر عمرسعد همگی با کشتن ما به خدا تقرّب می جویند. و با این روش، جنایتکاران به باطل خود چهرة حق پوشاندند، و به چهرة اهل حق لباس باطل پوشاندند، و مردم را برای جنگ با اهل حق آماده کردند، و این کاری است که اکنون در دنیا قدرت های طاغوتی بزرگ انجام می دهند، و با این کار سلطة خود را بر مردم ادامه می دهند، و اگر اهل حق در مقام افشاگری و آشکار نمودن چهرة واقعی آنان برآیند، آنان را متهّم به کفر و الحاد و تروریست و آدم کشی می کنند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:

ص: 9


1- ... وذکر سلیم بن قیس أنه جلس إلی سلمان وأبی ذر والمقداد فی إمارة عمر بن الخطاب، فجاء رجل من أهل الکوفة فجلس إلیهم مسترشدا. فقالوا له: علیک بکتاب الله فألزمه، وعلی بن أبی طالب فإنه مع الکتاب لا یفارقه. وإنا نشهد أنا سمعنا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: (إن علیا مع القرآن والحق، حیثما دار دار. إنه أول من آمن بالله وأول من یصافحنی یوم القیامة من أمتی، وهو الصدیق الأکبر والفاروق بین الحق والباطل، وهو وصیی ووزیری وخلیفتی فی أمتی ویقاتل علی سنتی). (کتاب سلیم، ص402)

«إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتبّع، و أحکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله، و یتولّی علیها رجال رجالاً علی غیر دین الله، فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین، و لو أنّ الحق خلص من لبس الباطل، لا نقطعت عنه ألسن المعاندین، و لکن یؤخذ من هذا ضعث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشیطان علی أولیائه، و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنی.(1)

یعنی، شروع فتنه، به خاطر هوس هایی است که از آن ها پیروی می شود، و بدعت هایی است که بر خلاف کتاب خدا در دین او انجام می گیرد، و افراد ناشایسته ای بر خلاف ضوابط دینی بر مردم حاکم می شوند، و اگر باطل آمیخته به حق نمی شد، بر طالبین حقیقت پنهان نمی گردید، و اگر حق بوسیله باطل پوشیده نمی شد، زبان بدگویان از آن قطع می گردید، و لکن دشمنان دین [و منافقان] حق و باطل را مخلوط می کنند، و در آن صورت شیطان بر دوستان خود مسلّط می شود و آنان را فریب می دهد، و تنها کسانی نجات پیدا می کنند و فریب نمی خورند که مورد عنایت و توجّه خداوند بوده باشند.

مؤلّف گوید: ما برای نمونه، نامه ای که معاویه به استاندار خود زیادبن سمیّه [ویا زیادبن امیه] نوشته، و عهدنامه ای که علی(علیه السلام) برای مالک اشتر نوشته است را مقابل چشم خوانندة محترم قرار می دهیم تا فرق بین حاکم عدل و حاکم جور برای او روشن گردد.

معاویه در بخشی از نامه یاد شده می گوید: «وانظر الی الموالی و من أسلم من الأعاجم ... » یعنی ای زیاد به دقت دوستان علی(علیه السلام) و کسانی که از عجم ها مسلمان شده اند را شناسایی کن، و مطابق سنّت عمربن خطاب با آنان عمل کن، تا خوار و ذلیل باشند، و دستور بده تا مردم با زنان آن ها ازدواج کنند و آنان با زنان عرب نتوانند ازدواج نمایند، و عرب از آنان ارث ببرند، و آنان از عرب ارث نبرند، و دستور بده که عطا و احسان تو به آنان، و ارزاق و معاش آنان ناچیز باشد، و آنان در جنگ ها مقابل دشمن فرستاده شوند، و راه ها را اصلاح کنند، و درختان را قطع نمایند، و هرگز در نماز جماعت، امام نباشند، و در صفّ اوّل قرار نگیرند، و هرگز مرزهای بلاد اسلامی به آنان سپرده نشود، و در هیچ شهری صاحب ولایت نباشند، و مسئولیت قضاوت به آنان داده نشود، و مرجع احکام شرعی قرار نگیرند، چرا که این سنّتِ عمر بوده دربارة آنان، خداوند به او جزای خیر بدهد نسبت به این امّت، به ویژه بنی امیّه.

سپس گوید: به جان خودم سوگند اگر عمر و ابابکر چنین نمی کردند بنی هاشم یکی پس از دیگری وارث خلافت می شدند، و مانند پادشاه کسری و قیصر روم خلافت و حکومت را دست به دست می نمودند، و لکن

ص: 10


1- (نهج البلاغه، ج1/100/ک/50)

خداوند حکومت را از دست آنان گرفت و به دست بنی تیم [یعنی ابوبکر] و بنی عدیّ [یعنی عمر] داد و آنان ما [یعنی بنی امیّه] را بهره مند نمودند و حکومت به دست ما آمد و ...(1)

مؤلف گوید: نامه فوق به طور کامل در مقام دستور و امر به خیانت و ظلم و تضییع حق مسلمانان غیر اهلی و غیر عرب می باشد. و آثار تعصّب و نژاد پرستی و قومیّت از آن آشکار است، در حالی که قرآن می فرماید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»(2) یعنی، گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست» و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: لا فرق بین العرب و العجم و بین الأبیض و الأسود و ... إلّا بالتقوی؟!(3)

اگر نامه فوق را با نامه ای که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به والی و نماینده خود مالک اشتر برای حکومت مصر نوشت، مقایسه کنیم، فرق بین حاکم عادل و حاکم ظالم را به خوبی می یابیم.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فرازی از عهدنامه خود به مالک اشتر می فرماید: عیب جویان و عیب گویان را از خود دور کن. «ولیکن أبعَدَ رعیّتک منک و أشنأهم عندک أطلبهم لمعایب الناس» چرا که در مردم عیوبی هست که والی سزاوارتر به پوشاندن آن هاست «فإنّ فی الناس عیوباً الوالی أحقّ مَن سَتَرها فلا تکشفنّ عما غاب عنک منها».

و نیز می فرماید: تو باید عیوبی که از مردم ظاهر می شود را بپوشانی، و عیوب پنهان را به خدا واگذاری، و تا می توانی باید عیوب آنان را بپوشانی تا خدا نیز عیوب تو را بپوشاند. تا این که می فرماید: «و لا تعجلنّ إلی تصدیق ساعٍ فإنّ الساعی غاشّ و إن تشبّه بالناصحین» یعنی به زودی حرف سعایت کننده ها را نپذیر، چرا که سعایت کننده خیانتکار است، گرچه خود را شبیه به خیرخواهان قرار می دهد(4).

ص: 11


1- وانظر إلی الموالی ومن أسلم من الأعاجم، فخذهم بسنة عمر بن الخطاب فإن فی ذلک خزیهم وذلهم، أن تنکح العرب فیهم ولا ینکحوهم وأن ترثهم العرب ولا یرثوهم وأن تقصر بهم فی عطائهم وأرزاقهم، وأن یقدموا فی المغازی یصلحون الطریق ویقطعون الشجر، ولا یؤم أحد منهم العرب فی صلاة ولا یتقدم أحد منهم فی الصف الأول إذا حضرت العرب إلا أن یتموا الصف. ولا تول أحدا منهم ثغرا من ثغور المسلمین ولا مصرا من أمصارهم، ولا یلی أحد منهم قضاء المسلمین ولا أحکامهم فإن هذه سنة عمر فیهم وسیرته، جزاه الله عن أمة محمد وعن بنی أمیة خاصة أفضل الجزاء کیف طمع معاویة فی الخلافة وکیف نالها؟ فلعمری لو لا ما صنع هو وصاحبه وقوتهما وصلابتهما فی دین الله لکنا وجمیع هذه الامة لبنی هاشم الموالی، ولتوارثوا الخلافة واحدا بعد واحد کما یتوارث أهل کسری وقیصر، ولکن الله أخرجها بأیدیهما من بنی هاشم وصیرها إلی بنی تیم بن مرة، ثم خرجت إلی بنی عدی بن کعب، ولیس فی قریش حیان أقل وأذل منهما ولا أنذل، فأطمعانا فیها وکنا أحق منهما ومن عقبهما، لأن فینا الثروة والعز ونحن أقرب إلی رسول الله فی الرحم منهما. (کتاب سلیم چاپ دارالکتب الاسلامیه، ص174)
2- (حجرات/13)
3- (تحف العقول، ص34)
4- (از کتاب دفاع از مقام ولایت، ص128)

و در فراز دیگری از آن عهدنامه می فرماید: «و أَلصِقْ بأَهْلِ الوَرَعِ و الصِّدقِ، ثمّ رُضْهم علی ألّا یُطروک و ...» یعنی خود را به اهل ورع و تقوا و اهل راستی نزدیک کن، و آنان را چنان تربیت کن که زیاد از تو ستایش نکنند، و به اعمال زشت، تو را ترغیب و تشویق ننمایند، چرا که ستایش زیاد سبب غرور و خودپسندی می شود، و انسان را به سرکشی وامی دارد، و هرگز نیکوکار و بدکار در نظر تو یکسان نباشند، تا نیکوکار در نیکوکاری خود بی رغبت نشود، و بدکار تشویق به بدکاری نگردد، بلکه باید هر کدام را بر اساس کردارشان، پاداش و یا کیفر بدهی ...

تا این که می فرماید: «و لا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً یَضُرُّ بشیءٍ من ماضی تِلکَ السُنَن فیکونُ الأَجرُ لِمَنْ سَنَّها و الوِزْرُ عَلیکَ بِما نَقَضْتَ مِنها ...» یعنی، با سنّت های ناپسند خود، سنّت های نیک صالحین را از بین مبر، چرا که آنان به پاداش نیک خود می رسند و تو گرفتار عقوبت از بین بردن سنّت های نیک آنان می شوی(1).

امام حق و امام باطل

در قرآن و سخنان معصومین(علیهم السلام) آمده که امامان و پیشوایان دو دسته اند، یک دسته مردم را به بهشت و رحمت خدا دعوت می کنند، و یک دسته مردم را به آتش و دوزخ دعوت می کنند، و خداوند دربارة هر دو دسته می فرماید: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً»(2) یعنی، به یاد آور روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان می خوانیم. پس کسانی که نامه عمل شان به دست راستشان داده شود، با شادی و سرور آن را می خوانند؛ و کمترین ستمی به آنها نخواهد شد.

از این آیه معلوم می شود که هر کسی را در قیامت به اسم امام و پیشوائی که داشته و از او پیروی می کرده است صدا می زنند، و اگر امام او از ناحیه خداوند بوده، نامة عمل او را به دست راستش می دهند - که نشانه ی نجات و سعادت او می باشد - و اگر امام او از پیشوایان ظالم و طاغوت ها بوده است، نامه او را به دست چپ او می دهند - که نشانه گمراهی و استحقاق دوزخ خواهد بود- و او با امام خود به دوزخ رهسپار خواهد شد، وطبری از مفسرین اهل سنّت نیز در تفسیر خود همین معنا را از آیه استفاده نموده است(3).

شوکانی نیز در کتاب فتح القدیر گوید: علیّ بن ابیطالب(رضی الله عنه) فرموده است: مقصود از امام در این آیه امام و پیشوای هر عصری است، و اهل هر زمان و عصری را روز قیامت به نام امامی که از او پیروی می کرده اند، صدا می زنند(4).

ص: 12


1- (همان، ص130)
2- (اسراء/71)
3- (تفسیر طبری، ج15 ص8)
4- وَقَالَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: الْمُرَادُ بِالْإِمَامِ إِمَامُ عَصْرِهِمْ، فَیُدْعَی أَهْلُ کُلِّ عَصْرٍ بِإِمَامِهِمْ الَّذِی کَانُوا یَأْتَمِرُونَ بِأَمْرِهِ وَیَنْتَهُونَ بِنَهْیِهِ. (فتح القدیر، ج3/341)

آری خداوند درباره پیشوایان ظالم و ستمگر - در ماجرای فرعون و موسی - می فرماید: «فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ * وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ * وَ أَتْبَعْناهُمْ فی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحینَ»(1) یعنی، ما فرعون و لشکریانش را گرفتیم و به دریا افکندیم؛ اکنون بنگر سرانجام ستمکاران چگونه بود! و آنان [فرعونیان] را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش دوزخ دعوت می کنند؛ و روز رستاخیز یاری نخواهند شد. و در این دنیا نیز لعنت و دوری از رحمت را به دنبال آنان قرار دادیم؛ و روز قیامت از زشت رویانند.

طبری در تفسیر این آیه نیز گوید: خداوند می فرماید: ما فرعون و یاران او را - که اهل کفر و طغیان و سرکشی بودند و مردم را دعوت به اعمالی می کردند که نتیجه آن آتش و عذاب بود – پیشوایان آتش قرار دادیم و آنان در دنیا مورد لعنت، و در قیامت از زشت رویان خواهند بود، و کسی آنان را از عذاب خداوند نجات نمی دهد(2).

ابونعیم اصفهانی در کتاب حلیة الاولیاء از سعیدبن عباس رازی نقل نموده که در تفسیر آیه فوق گوید: امام دو امام است امام هدایت که خداوند دربارة او می فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا ...» و این امام، مردم را به امر خدا هدایت می کند، و آنان را به کارهای خیر و اقامه نماز و ادای زکات امر می نماید، و چنین امامانی اهل عبادت خداوند می باشند، و پیروان آنان نیز چنین خواهند بود، و با امام خود در قیامت همراه می شوند.

تا این که گوید: و امام دیگر، امامی است که مردم را به طرف عذاب و آتش دعوت می کند، چنان که خداوند می فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّار» یعنی، «و آنان [یعنی فرعونیان] را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش دوزخ مردم را دعوت می کنند»؛ و مقصود از دعوت به آتش دعوت به گناه و معصیت خداوند است، چرا که هیچ امامی رسماً مردم را به آتش دعوت نمی کند(3).

ص: 13


1- (قصص/42-40)
2- یَقُولُ تَعَالَی ذِکْرُهُ: وَأَلْزَمْنَا فِرْعَوْنَ وَقَوْمَهُ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا خِزْیًا وَغَضَبًا مِنَّا عَلَیْهِمْ، فَحَتَّمْنَا لَهُمْ فِیهَا بِالْهَلَاکِ وَالْبَوَارِ وَالثَّنَاءِ السَّیِّئِ، وَنَحْنُ مُتْبِعُوهُمْ لَعْنَةً أُخْرَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ، فَمُخْزُوهُمْ بِهَا الْخِزْیَ الدَّائِمَ، وَمُهِینُوهُمُ الْهَوَانَ اللَّازِمَ. وَبِنَحْوِ الَّذِی قُلْنَا فِی ذَلِکَ قَالَ أَهْلُ التَّأْوِیلِ. (تفسیر طبری، جامع البیان، ج18 ص258-257)
3- وَإِمَامٌ آخَرُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: {وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ} [القصص: 41] وَلَا تَجِدُ أَحَدًا یَدْعُو إِلَی النَّارِ وَلَکِنَّ الدُّعَاةَ إِلَی مَعْصِیَةِ اللَّهِ فَهَذَانِ إِمَامَانِ هُمَا مَثَلٌ مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ. (حلیه الأولیاء، ج10، ص70)

در مسند احمدبن حنبل نیز از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «إنّما أخاف علی أمّتی الأئمة المضلّین» و در برخی از نسخه های این روایت آمده که آن حضرت فرمود: «و إذا وُضع فی أمّتی السیف لم یرفع عنهم إلی یوم القیامة»(1)

و برخی از علمای سنّی مانند ابوداود در کتاب سنن خود در شرح حدیث فوق گوید: از زمان معاویه شمشیر بین امّت اسلام حاکم شد.

نویسنده گوید: این عالم سنّی فراموش کرده که بعد از رحلت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود که برای غصب خلافت شمشیر به میان آمد، و عمر با شمشیر و تازیانه برای ابوبکر از مردم بیعت گرفت .

ومی توان مصادیق وافراد «یدعون إلی النار» و «یدعون إلی الهدی» و یا «یدعون إلی الجنّة» را از حدیثی که دربارة عمّار وارد شده استفاده نمود، چرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) باتفاق فریقین دربارة عمّار فرمود : «عمّار یقتله الفئة الباغیة یدعوهم إلی الجنّة [إلی الله] و یدعونه إلی النار» یعنی «عمّار را گروه ستمگر می کشند، او آنان را به بهشت دعوت می کند، و آنان او را به آتش دعوت می نمایند» و البته معلوم است که عمّار را لشگر معاویه کشتند، و آنان با علی(علیه السلام) می جنگیدند، و به اعتراف اهل سنّت چنان که گذشت معاویه و پیروان او اهل ظلم و طغیان بودند، و علی(علیه السلام) و پیروان او هرگز اهل ظلم و طغیان نبودند.

روایات شیعه نیز در تفسیر آیه فوق فراوان است، و ما به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

مرحوم کلینی در کتاب کافی گوید: ائمه در کتاب خداوند دو گونه اند: «امام یدعو إلی الله، و إمام یدعو إلی النار»(2).

سپس با سند خود از جابر از امام باقر(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: هنگامی که آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم»(3) نازل شد، مسلمانان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتند: مگر شما امام همه مردم نیستید؟

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من رسول و فرستاده ی خدا به سوی همه مردم هستم، و لکن زود است که بعد از من امامانی از اهل بیت من بین مردم قیام به امامت کنند، و مردم آنان را تکذیب نمایند، و ائمه کفر و ضلالت به آنان ظلم کنند، و کسانی که [در آن زمان] از آنان پیروی کنند، و ولایت و امامت آنان را

ص: 14


1- وَإِنَّمَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی الْأَئِمَّةَ الْمُضِلِّینَ، وَإِذَا وُضِعَ فِی أُمَّتِی السَّیْفُ لَمْ یُرْفَعْ عَنْهُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ. (مسند احمد، ج37، ص79، ح22395)
2-
3- (اسراء/73)

بپذیرند، از من خواهند بود و در قیامت نیز مرا ملاقات می نمایند و هم نشین من می باشند، و کسی که به آنان ظلم کند، و آنان را تکذیب نماید، از من نخواهد بود، و مرا در قیامت ملاقات نخواهد کرد، و من از او بیزار می باشم(1).

و در کافی نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: ائمه در کتاب خداوند دو گونه هستند، چنان که خداوند می فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»(2) یعنی ما امامانی برای مردم قرار دادیم که به امر ما مردم را هدایت می کنند، نه به امر دیگران و این امامان، امر خدا را مقدم بر امر دیگران قرار می دهند، و حکم خدا را نیز مقدم بر حکم دیگران می دانند. سپس فرمود: خداوند دربارة امامان ضلالت نیز می فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ»(3) و آنان امر خود را مقدّم بر امر خداوند، و حکم خود را مقدم بر حکم خداوند می دانند، و بر خلاف آنچه در کتاب خداوند عزّوجلّ می باشد، عمل می کنند، و به دنبال هواهای نفسانی خود هستند(4).

بازگشت امّت به جاهلیّت

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید: حضرت زهرا(علیهاالسلام) هنگامی که مشاهده کرد با رحلت پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) غاصبین خلافت وپیروان آنان، گوئی همه چیز را فراموش کرده اند؟! فرمود: «ألَئن مات رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) أمتّم دینه ... ؟ یعنی آیا شما با مرگ پیامبر خدا دین او را نیز مرده دانستید و از بین بردید؟! ... این همان چیزی است که خداوند از مرگ پدرم اعلان نموده و از کار شما خبر داده و فرموده است : «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرینَ»(5) یعنی ، محمّد فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته و دوران

ص: 15


1- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن الحسن بن محبوب، عن عبد الله بن غالب، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال: لما نزلت هذه الآیة: "یوم ندعو کل أناس بإمامهم" قال المسلمون: یا رسول الله ألست إمام الناس کلهم أجمعین؟ قال: فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: أنا رسول الله إلی الناس أجمعین ولکن سیکون من بعدی أئمة علی الناس من الله من أهل بیتی، یقومون فی الناس فیکذبون، ویظلمهم أئمة الکفر والضلال وأشیاعهم، فمن والاهم، واتبعهم وصدقهم فهو منی ومعی وسیلقانی، ألا ومن ظلمهم وکذبهم فلیس منی ولا معی وأنا منه برئ. (کافی، ج1/215)
2- (انبیاء/73)
3- (قصص/41)
4- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، ومحمد بن الحسین، عن محمد بن یحیی. عن طلحة بن زید، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال: إن الأئمة فی کتاب الله عز وجل إمامان قال الله تبارک وتعالی: "وجعلناهم أئمة یهدون بأمرنا" لا بأمر الناس یقدمون أمر الله قبل أمرهم، وحکم الله قبل حکمهم، قال: "وجعلناهم أئمة یدعون إلی النار" یقدمون أمرهم قبل أمر الله، وحکمهم قبل حکم الله، ویأخذون بأهوائهم خلاف ما فی کتاب الله عز وجل. (کافی، ج1/216)
5- (آل عمران/144)

جاهلیت باز برمی گردید؟! و هر کس به گذشته بازگردد، هرگز به خدا ضرری نمی رساند؛ و خداوند بزودی شاکران و ثابت قدمان را پاداش خواهد داد»(1).

امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب نیز فرمود: هنگامی که خداوند پیامبر خود را از بین ما برد، گروهی از این مردم، به جاهلیّت پیشین خود بازگشتند، و راه حق را گم کردند، و به راه های جاهلیت و ارتباطات پیشین خود بازگشتند [گوئی که اصلا اسلامی نبوده است] و ارتباط با اهل بیت و مودّت و محبّت با آنان را کنار گذاردند، و بنای اسلام را از ریشه برکندند، و بنای کفر را در جای آن بنا نمودند، و به سنّت و روش آل فرعون بازگشتند، و به دنیا رو آوردند، و از دین خدا جدا شدند(2)!

مؤلف گوید: آیات و روایات و نصوص متواتری از شیعه و اهل تسنّن، شاهد این انقلاب جاهلی می باشد، والبته معلوم است که افراد بی بصیرت وفاقد معرفت نسبت به امام وپیشوای الهی در چنین فتنه هایی حقیقت را نمی یابند واین سخت ترین امتحان هر امتی می باشد و ما به برخی از روایات یادشده به اختصاراشاره می کنیم.

در سنن نسائی(3)، و مسند احمدبن حنبل(4)،

و صحیح بخاری(5)،

و صحیح مسلم(6)

، و سنن ترمذی(7)

، و کنزالعمّال(8)،

و درّالمنثور(9)

و کتب دیگر اهل سنّت آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطبه ای خواند، و فرمود: ای مردم! شما در قیامت ، عریان و پابرهنه و امرد محشور می شوید [و اغلف] هستید، همانگونه که خداوند می

ص: 16


1- ... ثم عدلت إلی مسجد الأنصار فقالت یا معشر البقیة و أعضاد الملة و حضنة الإسلام ما هذه الفترة عن نصرتی و الونیة عن معونتی و الغمزة فی حقی و السنة عن ظلامتی أ ما کان رسول الله ص یقول المرء یحفظ فی ولده سرعان ما أحدثتم و عجلان ما أتیتم أ لأن مات رسول الله ص أمتم دینه ها إن موته لعمری خطب جلیل استوسع وهنه و استبهم فتقه و فقد راتقه و أظلمت الأرض له و خشعت الجبال و أکدت الآمال أضیع بعده الحریم و هتکت الحرمة و أذیلت المصونة و تلک نازلة أعلن بها کتاب الله قبل موته و أنبأکم بها قبل وفاته فقال وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلیَ أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی َ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اَللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اَللَّهُ اَلشَّاکِرِینَ. (شرح نهج البلاغه، ج16/212)
2- حَتَّی إِذَا قَبَضَ اَللَّهُ رَسُولَهُ رَجَعَ قَوْمٌ عَلَی اَلْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ اَلسُّبُلُ وَ اِتَّکَلُوا عَلَی اَلْوَلاَئِجِ وَ وَصَلُوا غَیْرَ اَلرَّحِمِ وَ هَجَرُوا اَلسَّبَبَ اَلَّذِی أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا اَلْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ کُلِّ خَطِیئَةٍ وَ أَبْوَابُ کُلِّ ضَارِبٍ فِی غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِی اَلْحَیْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِی اَلسَّکْرَةِ عَلَی سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَی اَلدُّنْیَا رَاکِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّینِ مُبَایِنٍ. رجعوا علی الأعقاب ترکوا ما کانوا علیه قال سبحانه وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی َ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اَللَّهَ شَیْئاً. (نهج البلاغه، ص65، خطبه 150؛ و شرح نهج البلاغه، ج9/132؛ بحارالانوار، ج29/616)
3- سنن نسائی، ج4/117
4- مسند احمدبن حنبل، ج1/235و253
5- صحیح بخاری، ج4/110و 142
6- صحیح مسلم، ج8/157
7- سنن ترمذی، ج4/38 و ج5/4
8- کنزالعمّال، ج14/358
9- درّالمنثور، ج2/349

فرماید: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلینَ. یعنی ما همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم، آن را باز می گردانیم؛ این وعده ای است بر ما، و به یقین آن را انجام خواهیم داد.»(1)

سپس فرمود: آگاه باشید که نخستین کسی که در قیامت پوشیده وارد می شود، ابراهیم خواهد بود، و در آن روز مردانی از امّت من به طرف آتش برده می شوند، و چون من می گویم: خدایا این ها اصحاب من بوده اند؟! به من گفته می شود: تو نمی دانی آنان چه بدعت هائی را در دین تو وارد کرده اند؟! و من همان گونه که عبدصالح عیسی بن مریم گفته است، می گویم: «وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ»(2) یعنی تا زمانی که من در میان آنها بودم، گواه بر اعمال آنها بودم؛ ولی هنگامی که مرا از میانشان برگرفتی، تو خود مراقب آنها بودی؛ و تو بر هر چیز، گواهی.» پس گفته می شود: آنان همواره بعد از تو مرتد شدند.

و در صحیح مسلم آمده که گفته می شود: تو نمی دانی آنان بعد از تو چه بدعت هائی در دین خدا وارد کردند(3).

و در صحیح بخاری از آن حضرت نقل شده که فرمود: من قبل از شما وارد بر حوض کوثر می شوم، و گروهی از شما چون وارد می شوند، و من می خواهم نزد آنان بروم، ملائکه آنان را به طرف آتش می برند، و چون من می گویم: اینان اصحاب من بوده اند؟! به من گفته می شود: تو نمی دانی آنان بعد از تو چه بدعت هائی در دین خدا وارد نمودند؟(4)

ص: 17


1- (انبیاء/104)
2- (مائده/117)
3- ... أَخْبَرَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَیْلَانَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا وَکِیعٌ، وَوَهْبُ بْنُ جَرِیرٍ، وَأَبُو دَاوُدَ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ الْمُغِیرَةِ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالْمَوْعِظَةِ فَقَالَ: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّکُمْ مَحْشُورُونَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ عُرَاةً»، قَالَ أَبُو دَاوُدَ: حُفَاةً غُرْلًا، وَقَالَ وَکِیعٌ وَوَهْبٌ: عُرَاةً غُرْلًا، «کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» [الأنبیاء: 104] قَالَ: «أَوَّلُ مَنْ یُکْسَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلَامُ، وَإِنَّهُ سَیُؤْتَی» - قَالَ أَبُو دَاوُدَ: «یُجَاءُ»، وَقَالَ وَهْبٌ وَوَکِیعٌ -: "سَیُؤْتَی بِرِجَالٍ مِنْ أُمَّتِی فَیُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ، فَأَقُولُ: «رَبِّ أَصْحَابِی»، فَیُقَالُ: إِنَّکَ لَا تَدْرِی مَا أَحْدَثُوا بَعْدَکَ، فَأَقُولُ کَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ: {وَکُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی} [المائدة: 117] إِلَی قَوْلِهِ {وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ} [المائدة: 118] الْآیَةَ، فَیُقَالُ: إِنَّ هَؤُلَاءِ لَمْ یَزَالُوا مُدْبِرِینَ "، قَالَ أَبُو دَاوُدَ: «مُرْتَدِّینَ عَلَی أَعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ» (سنن نسائی، ج4/117؛ مسند احمد، ج1/235)
4- ... حَدَّثَنَا مُوسَی بْنُ إِسْمَاعِیلَ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ مُغِیرَةَ، عَنْ أَبِی وَائِلٍ، قَالَ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: "أَنَا فَرَطُکُمْ عَلَی الحَوْضِ، لَیُرْفَعَنَّ إِلَیَّ رِجَالٌ مِنْکُمْ، حَتَّی إِذَا أَهْوَیْتُ لِأُنَاوِلَهُمْ اخْتُلِجُوا دُونِی، فَأَقُولُ: أَیْ رَبِّ أَصْحَابِی، یَقُولُ: لاَ تَدْرِی مَا أَحْدَثُوا بَعْدَکَ" (صحیح بخاری، ج9/46)

و در صحیح مسلم آمده: ... که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: فأقول: سُحقاً لمن بدّل بعدی.(1)

و در صحیح بخاری آمده: ... که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: یا ربّ أصحابی! فیقول: لاعلم لک بما أحدثوا بعدک إنّهم ارتدّوا علی أعقابهم القهقری(2).

و در صحیح مسلم آمده که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: امّت من نزد کوثر، وارد بر من می شوند، و من آنان را از خود دور می کنم، مانند کسی که شتر غریبه را از شتران خود دور می نماید ... تا این که می فرماید: در آن روز گروهی از شما را به طرف آتش می برند، و چون من می گویم: خدایا این ها اصحاب من بوده اند؟! ملکی می آید و می گوید: آیا تو می دانی آنان بعد از تو چه بدعت هائی در دین خدا وارد کرده اند؟(3)

مؤلّف گوید: از احادیث فوق ظاهر می شود، که اصحاب رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از آن حضرت ، اختلاف پیدا نموده اند، و برخی بر ایمان خود باقی مانده، و برخی کافر شده اند، چرا که بین شیعه و اهل تسنّن اتفاق وجود دارد که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امّت خود فرموده است: سوگند به خدائی که جان من به دست اوست، شما همانند امّت های پیشین خواهید شد، و همان گونه که آنان بوده اند، شما نیز خواهید بود(4).

ص: 18


1- ... قَالَ وَأَنَا أَشْهَدُ عَلَی أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ لَسَمِعْتُهُ یَزِیدُ فَیَقُولُ «إِنَّهُمْ مِنِّی»، فَیُقَالُ: إِنَّکَ لَا تَدْرِی مَا عَمِلُوا بَعْدَکَ، فَأَقُولُ: «سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ بَدَّلَ بَعْدِی» (صحیح مسلم، ج4/1793)
2- ... حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ المُنْذِرِ الحِزَامِیُّ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُلَیْحٍ، حَدَّثَنَا أَبِی، قَالَ: حَدَّثَنِی هِلاَلُ بْنُ عَلِیٍّ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ یَسَارٍ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: "بَیْنَا أَنَا قَائِمٌ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّی إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَیْنِی وَبَیْنِهِمْ، فَقَالَ: هَلُمَّ، فَقُلْتُ: أَیْنَ؟ قَالَ: إِلَی النَّارِ وَاللَّهِ، قُلْتُ: وَمَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَکَ عَلَی أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَی. ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّی إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَیْنِی وَبَیْنِهِمْ، فَقَالَ: هَلُمَّ، قُلْتُ أَیْنَ؟ قَالَ: إِلَی النَّارِ وَاللَّهِ، قُلْتُ: مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَکَ عَلَی أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَی، فَلاَ أُرَاهُ یَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ". (صحیح بخاری، ج7/208)
3- ... وَحَدَّثَنَا أَبُو کُرَیْبٍ، وَوَاصِلُ بْنُ عَبْدِ الْأَعْلَی، - وَاللَّفْظُ لِوَاصِلٍ -، قَالَا: حَدَّثَنَا ابْنُ فُضَیْلٍ، عَنْ أَبِی مَالِکٍ الْأَشْجَعِیِّ، عَنْ أَبِی حَازِمٍ، عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «تَرِدُ عَلَیَّ أُمَّتِی الْحَوْضَ، وَأَنَا أَذُودُ النَّاسَ عَنْهُ، کَمَا یَذُودُ الرَّجُلُ إِبِلَ الرَّجُلِ عَنْ إِبِلِهِ» قَالُوا یَا نَبِیَّ اللهِ أَتَعْرِفُنَا؟ قَالَ: " نَعَمْ لَکُمْ سِیمَا لَیْسَتْ لِأَحَدٍ غَیْرِکُمْ تَرِدُونَ عَلَیَّ غُرًّا مُحَجَّلِینَ مِنْ آثَارِ الْوُضُوءِ، وَلَیُصَدَّنَّ عَنِّی طَائِفَةٌ مِنْکُمْ فَلَا یَصِلُونَ، فَأَقُولُ: یَا رَبِّ هَؤُلَاءِ مِنْ أَصْحَابِی. فَیُجِیبُنِی مَلَکٌ، فَیَقُولُ: وَهَلْ تَدْرِی مَا أَحْدَثُوا بَعْدَکَ؟ " (صحیح مسلم، ج1/217)
4- (مسند احمد، ج2/527، صحیح بخاری، ج4/144، و ...)

از این رو رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حجة الوداع فرمود: «لا ألفینّکم ترجعون بعدی کفارآً یضرب بعضکم رقاب بعضٍ. یعنی، نکند بعد از من کافر شوید، و با شمشیر گردن های همدیگر را بزنید(1)!!

حذیفه گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: آیا نفاق امروز بیشتر است، یا نفاق زمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؟ پس آن حضرت با دست خود به صورت خویش زد و فرمود: شگفتا که امروز نفاق آشکار است، و لکن در زمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مردم نفاق خود را پنهان می کردند(2).

مقام و منزلت علی و فرزندان او(علیهم السلام)

تردیدی نیست که منزلت و مقام و شخصیت علی وفرزندان او (علیهم السلام) را جز خدای متعال و پیامبر او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی نمی داند و نمی تواند بداند، از این رو در روایتی از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که آن حضرت به علی(علیه السلام) فرمود: «یا علی ما عرف الله إلّا أنا و أنت، و ما عرفنی إلّا الله و أنت، و ما عرفک إلّا الله و أنا»(3)

یعنی یا علی، خدا را جز من و تو کسی نشناخت، و مرا جز خدا و تو کسی نشناخت، و تو را جز خدا و من کسی نشناخت.

از سوئی علومی که خداوند در اختیار حضرت محمّد و علی و ائمه معصومین(علیهم السلام) قرار داده است را جز خدا و پیامبر مرسل و ملک مقرّب و مؤمن ممتحن کسی استعداد فهم آن ها را ندارد.

ابوالربیع شامی گوید: من خدمت امام باقر(علیه السلام) بودم و آن حضرت به من فرمود: «ای ابوالربیع حدیثی را شیعیان ما به زبان می آورند و لکن کنه آن را نمی دانند» گفتم: فدای شما شوم آن حدیث کدام است؟ فرمود: آن سخن علی(علیه السلام) می باشد که فرمود: امر ما صَعْب و مستصعب است (یعنی فهم آن بسیار دشوار است) و جز ملک مقرّب و یا پیامبر مرسل و یا عبدی که خداوند قلب او را به ایمان آزموده باشد، کسی نمی تواند آن را تحمّل کند(4).

ص: 19


1- ... أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلَاءِ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ، عَنْ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْرُوقٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَا أُلْفِیَنَّکُمْ تَرْجِعُونَ بَعْدِی کُفَّارًا، یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ، لَا یُؤْخَذُ الرَّجُلُ بِجَرِیرَةِ أَبِیهِ، وَلَا بِجَرِیرَةِ أَخِیهِ» هَذَا الصَّوَابُ " (سنن نسائی، ج7/126، بخاری، ج1/38 و...)
2- عن حذیفة قال"المنافقون الذین فیکم الیوم شرّ من المنافقین الذین کانوا علی عهد رسول الله صلی الله علیه وسلم إن أولئک کانوا یسرّون نفاقهم وإن هؤلاء أعلنوه". (بخاری، ج8/100، کنزالعمّال، ج1/367، و ...)
3- (مختصر بصائرالدرجات، ص125)
4- محمد بن الحسن الصفار عن یعقوب بن یزید عن محمد بن ابی عمیر عن منصور عن مخلد بن حمزة بن نصر عن ابی الربیع الشامی عن ابی جعفر (ع) قال کنت معه جالسا فرأیت ان أبا جعفر (ع) قد نام فرفع رأسه وهو یقول یا أبا الربیع حدیث تمضغه الشیعة بالستها لا تدری ما کنهه قلت ما هو جعلنی الله فداک قال قول ابی علی بن ابی طالب (ع) ان امرنا صعب مستعصب لا یحتلمه الّا ملک مقرب أو نبی مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للایمان ، یا أبا الربیع الا تری انه یکون ملک ولا یکون مقربا ولا یحتمله الا مقرب وقد یکون نبی ولیس بمرسل ولا یحتمله الا مرسل وقد یکون مؤمن ولیس بممتحن ولا یحتمله الا مؤمن قد امتحن الله قلبه للایمان. (مختصر بصائرالدرجات، ص126)

چنان که از اسماء الله نیز ، آنچه خداوند به حضرت محمّد و ائمه معصومین(علیهم السلام) عطا نموده بیش از آنچه است که به پیامبران دیگر(علیهم السلام) اختصاص داده است، از این رو علوم محمّد و آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) بیش از همه پیامبران است، و در روایتی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: خداوند سبحان اسم اعظم خود را در هفتاد و سه حرف قرار داده ، و از آن ها بیست و پنج حرف را به آدم داده، و پانزده حرف را به نوح، و هشت حرف را به ابراهیم، و چهار حرف را به موسی، و دو حرف را به عیسی عطا نموده و عیسی(علیه السلام) با آن دو حرف مرده ها را زنده می نمود، و کور مادرزائی و ابرص یعنی صاحب پیسی را شفا می داد، و خداوند به حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خود را عطا نموده، و یک حرف را به خود اختصاص داده است، تا احدی به ذات مقدّس او پی نبرد، و اوتنها به آنچه در نفوس بندگان خود هست آگاه باشد(1).

و در روایت دیگری آمده که خداوند به حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی نمود: «ای محمّد آنچه بین من و تو بوده است را از علی پنهان مکن، چرا که بین من و تو و او سرّی نیست». و این فضیلتی است که خداوند به دیگران عطا نکرده است(2).

سفارشات رسول خدادربارة اهل بیت علیهم السلام

در کتاب های شیعه و اهل سنّت فراوان روایت شده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سفارش اهل بیت خود را به مردم فرموده، و به آنان خبر داده که اهل بیت او پس از آن حضرت مظلوم و آواره و بی پناه خواهند شد، و حکّام بنی امیّه - بعد از رحلت آن بزرگوار از دنیا - آنان را، یا می کشند، و یا تبعید می کنند، و یا محصور می نمایند، و به آنان اجازة سخن گفتن نمی دهند، تا جائی که مردم را به جای دعوت به محبّت و مودّت به آن ها، به سبّ و دشنام به آنان وامی دارند، در حالی که خداوند به رسول خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به مردم بگو: «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(3) یعنی، «من از شما برای رسالت خود مزدی نمی خواهم مگر محبّت و دوستی با اهل بیت خود را».

ص: 20


1- روی عن الصادق علیه السلام ان الله سبحانه وتعالی جعل اسمه الاعظم علی ثلاثة وسبعین حرفا فاعطی آدم منها خمسة وعشرین حرفا واعطی نوحا منها خمسة عشر حرفا واعطی ابراهیم منها ثمانیة احرف واعطی موسی منها اربعة احرف واعطی عیسی منها حرفین فکان یحیی بها الموتی ویبرء الاکمه والابرص واعطی محمدا (ص) اثنتین وسبعین حرفا واحتجب بحرف لئلا یعلم احد ما فی نفسه ویعلم ما فی انفس العباد. (مختصر بصائرالدرجات، ص125)
2- وما روی من ان الله سبحانه وتعالی اوحی إلی محمد (ص) یا محمد لا تکتم علیا شیئا مما ببنی وبینک فانه لیس بینی وبینک وبینه سر فهذا فضل لم یؤته سواهم. (همان)
3- (شوری/23)

و نیز به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به آنان بگو: «ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُم»(1) یعنی «آن پاداشی که من از شما خواستم، تنها برای نجات و سعادت شما بود». [و گرنه من در حقیقت چیزی از شما نخواستم، و پاداش من بر خداوند خواهد بود.]

در کتب اهل سنّت نیز آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مردم فرمود: «أذکّرکم الله فی أهل بیتی»(2)

یعنی دربارة اهل بیت من خدا را بیاد بیاورید. [و از او بترسید و به آنان ظلم نکنید] .

و فرمود: «إحفظونی فی عترتی و ذریّتی، فمن حفظنی فیهم حفظه الله، ألا لعنة الله علی من آذانی فیهم ...ثلاثاً»(3)

یعنی حرمت مرا دربارة عترت و ذریّه ی من رعایت کنید، و کسی که حرمت مرا دربارة آنان حفظ کند، خداوند او را حفظ خواهد نمود، آگاه باشید لعنت خداوند بر کسانی خواهد بود که به آنان ظلم کنند ... و این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود.

و سپس فرمود: ای مردم به همدیگر سفارش اهل بیت مرا بکنید، و من روز قیامت دربارة آنان با شما مخاصمه و نزاع خواهم نمود، و کسی که من خصم و دشمن او باشم، داخل آتش خواهد شد(4).

و فرمود: نکند فردای قیامت که نزد من می آیید، شما در شادی و شیرینی همانند عروس ها و دامادها زندگی کرده باشید، و اهل بیت من محروم و مقهور و پریشان زندگی کرده باشند، و چون مرا ملاقات می کنند، خون از بدن های آنان جاری باشد؟... سپس فرمود: ای مردم! خدا را و خدا را دربارة اهل بیت من بیاد بیاورید(5).

ص: 21


1- (سبا/47)
2- (سنن دارمی، ج2/432)
3- (کشف الغمّة، ج1/416)
4- عن عبد العزیز قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم (استوصوا بأهل بیتی خیرا فانّی أخاصمکم عنهم غدا ومن اکن خصمه أخصمه ومن أخصمه دخل النار) (ذخائرالعقبی، ص18)
5- أیها الناس لا تأتونی غدا بالدنیا تزفونها زفا، ویأتی أهل بیتی شعثا غبرا مقهورین مظلومین تسیل دماؤهم، إیاکم واتباع الضلالة والشوری للجهالة، ألا وإن هذا الامر له أصحاب قد سماهم الله عزوجل لی وعرفنیهم وأبلغتکم ما أرسلت به الیکم ولکنی أراکم قوما تجهلون. لا ترجعوا بعدی کفارا مرتدین تتاولون الکتاب علی غیر معرفة، وتبتدعون السنة بالاهواء، وکل سنة وحدیث وکلام خالف القرآن فهو زور وباطل. القرآن إمام هاد، وله قائد یهدی به، ویدعو إلیه، بالحکمة والموعظة الحسنة، وهو علی بن أبی طالب، وهو ولی الامر بعدی، ووارث علمی، وحکمتی، وسری، وعلانیتی، وما ورثه النبیون قبلی، وأنا وارث ومورث فلا تکذبنکم أنفسکم. أیها الناس الله الله فی أهل بیتی، وأنهم أرکان الدین، ومصابیح الظلام، ومعادن العلم. علی أخی، ووزیری، وأمینی والقائم من بعدی بأمر الله، والموفی بذمتی، ومحیی سنتی، وهو أول الناس إیمانا بی، وآخرهم بی عهدا عند الموت، وأولهم لقاء إلی یوم القیامة، فلیبلغ شاهدکم غائبکم. أیها الناس من کانت له تبعة فها أناذا، ومن کانت له عدة أو دین فلیأت علی بن أبی طالب، فأنه ضامن له کله حتی لا یبقی لاحد قبلی تبعة. (خصائص الأئمه، ص75-74)

شروع اختلاف وانحراف

فراوان در کتب شیعه و اهل سنّت بیان شده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در ساعات آخر عمر شریف خود به مردم فرمود: «برای من قلم و کتفی بیاورید، تا برای شما چیزی را بنویسم، که بعد از آن گمراه نشوید». و در ذیل آن آمده که عمر در آن جلسه مانع از این عمل شد، و گفت: «إنّ الرجل لیهجر» یعنی این مرد هذیان می گوید، و این سخن روح پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را سخت آزرده نمود و مردم اختلاف پیدا کردند و برخی گفتند: امر پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را اطاعت باید نمود، و بعضی حرف عمر را تأیید کردند و ... .

سلیم بن قیس گوید: من از سلمان شنیدم که می گفت: علیّ(علیه السلام) فرمود: با سخن عمر که گفت: «إنّ الرجل لَیَهْجُر» رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خشمگین شد، و از گرفتن کتف خودداری نمود، و ما گفتیم: آیا از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال نکنیم که مقصود او از نوشتن چیزی که مردم پس از آن گمراه نشوند و اختلافی بین دو نفر رُخ ندهد، چه بوده است؟

سلمان گوید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از سخن عمر سکوت نمود و مردم رفتند و تنها علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) باقی ماندند، و من و ابوذرّ و مقداد نیز برخاستیم تا خارج شویم، و علی(علیه السلام) به ما فرمود: بنشینید و می خواست از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کند که مقصود او چه بوده است و ما بشنویم، ناگهان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابتدای به سخن نمود و فرمود: یا أخی، آیا شنیدی که دشمن خدا (یعنی عمر) چه گفت؟ همانا جبرئیل قبل از آن نزد من آمد و گفت: او سامریّ این امّت است، و رفیق او ابوبکر، عجل این امّت است و خداوند اختلاف را بر این امّت بعد از من تقدیر نموده است، و به من امر نمود، که من آن چیزی که می خواستم، برای تو در آن کتف بنویسم را اکنون بنویسم، و آن سه نفر را بر آن شاهد قرار بدهم.

سلمان گوید: سپس فرمود: «برای من صحیفه ای بیاورید» و چون آوردیم، آن حضرت نام ائمه دوازده گانه ی بعد از خود را در آن املا نمود و علی(علیه السلام) با خط خویش نوشت، و سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من شما را شاهد می گیرم که این علی، برادر و وزیر و وارث و خلیفه من، در این امّت می باشد، و پس از او حسن و سپس حسین و بعد از حسین نه نفر از فرزندان حسین خلیفه و جانشینان من می باشند. سپس فرمود: من می خواستم نام این ها را بنویسم و به مسجد بروم و به همه مردم اعلان کنم، و آنان را شاهد بگیرم و خداوند نخواسته بود و او آنچه می خواست را تقدیر نمود».

ص: 22

سلیم سپس گوید: من در زمان عثمان، ابوذرّ و مقداد را ملاقات نمودم و آنان همین سخنان را برای من نقل کردند و سپس در کوفه علی و حسن و حسین(علیهم السلام) را ملاقات نمودم و آنان نیز به طور سرّی همین سخنان را بدون هیچ کم و کاستی برای من نقل کردند، مثل این که با لسان واحدی سخن می گفتند(1).

چه کسانی سبب مظلومیّت اهل بیت علیهم السلام شدند؟

تردیدی نیست که اگر مردم از امیرالمومنین وامامان دیگرعلیهم السلام حمایت نموده بودند آنهمه مظلومیت ومحرومیت برای آنان وشیعیانشان ایجاد نمی شد ودین خداوندتضعیف نمی گردید واختلاف وفرقه گرایی به وجود نمی آمد بنا بر این باید گفت :علت همه ی مشکلات عدم تعهد دینی وعدم بصیرت مسلمان بوده است !!

ابوالهیثم بن تیهان گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مدینه [بعد از غصب خلافت] خطبه ای خواند و فرمود: «الحمدلله الذی لا إله إلّا هو، کان حیّاً بلا کیف ... »

تا این که فرمود: ای امّتی که فریب خوردید، و فریب دهندۀ خود را شناختید، و دانسته از او پیروی کردید و به خواستۀ او عمل نمودید، و حق را شناختید و در تاریکی های فریب کاران حرکت کردید و راه حق را بر خود و دیگران بستید، و از راه مستقیم و واضح منحرف شدید!!

سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر شما علم را از معدن [وحی] گرفته بودید و از آب شیرین و زلال نوشیده بودید، و خیر و خوبی را از موضع خود به دست آورده بودید، و راه روشن را برگزیده بودید، و در مسیر حق حرکت کرده بودید و از امام منصوب از ناحیه خدا و رسول او (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیروی نموده بودید، او شما را به راه روشن و نشانه های حق آگاه می نمود، و اسلام را به روشنی به شما

ص: 23


1- عن سلیم بن قیس، قال: سمعت سلمان یقول: سمعت علیا علیه السلام - بعد ما قال ذلک الرجل ما قال وغضب رسول الله صلی الله علیه وآله ودفع الکتف -: ألا نسأل رسول الله صلی الله علیه وآله عن الذی کان أراد أن یکتب فی الکتف مما لو کتبه لم یضل أحد ولم یختلف اثنان؟ کلام رسول الله صلی الله علیه وآله بعد قول عمر فسکت حتی إذا قام من فی البیت وبقی علی وفاطمة والحسن والحسین علیهم السلام وذهبنا نقوم أنا وصاحبی أبو ذر والمقداد، قال لنا علی علیه السلام: إجلسوا. فأراد أن یسأل رسول الله صلی الله علیه وآله ونحن نسمع، فابتدأه رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: (یا أخی، أما سمعت ما قال عدو الله؟ أتانی جبرئیل قبل فأخبرنی أنه سامری هذه الامة وأن صاحبه عجلها، وأن الله قد قضی الفرقة والاختلاف علی أمتی من بعدی، فأمرنی أن أکتب ذلک الکتاب الذی أردت أن أکتبه فی الکتف لک وأشهد هؤلاء الثلاثة علیه، ادع لی بصحیفة). أسماء الأئمة الاثنی عشر علیهم السلام فی الکتف فأتی بها، فأملی علیه أسماء الأئمة الهداة من بعده رجلا رجلا وعلی علیه السلام یخطه بیده. وقال صلی الله علیه وآله: إنی أشهدکم إن أخی ووزیری ووارثی وخلیفتی فی أمتی علی بن أبی طالب، ثم الحسن ثم الحسین ثم من بعدهم تسعة من ولد الحسین. ثم لم أحفظ منهم غیر رجلین علی ومحمد، ثم اشتبه الاخرون من أسماء الأئمة علیهم السلام، غیر أنی سمعت صفة المهدی وعدله وعمله وأن الله یملأ به الأرض عدلا کما ملئت ظلما وجورا. ثم قال النبی صلی الله علیه وآله: إنی أردت أن أکتب هذا ثم أخرج به إلی المسجد ثم أدعو العامة فأقرأه علیهم وأشهدهم علیه. فأبی الله وقضی ما أراد. ثم قال سلیم: فلقیت أبا ذر والمقداد فی إمارة عثمان فحدثانی. ثم لقیت علیا علیه السلام بالکوفة والحسن والحسین علیهما السلام فحدثانی به سرا ما زادوا ولا نقصوا کأنما ینطقون بلسان واحد. (کتاب سلیم، ص398)

نشان می داد، و زندگی شما شیرین و رزق شما وسیع می شد، و فقیر و مستمندی بین شما نبود، و هیچ مسلمان و هیچ غیرمسلمانی که در پناه شما بود مظلوم واقع نمی شد.

و لکن شما به اختیار خود راه تاریکی را انتخاب کردید، و دنیا با وسعتی که داشت برای شما تنگ و تاریک شد، و درهای علم به روی شما مسدود گردید، و شما با هواهای نفسانی خود سخن گفتید [و در دین خدا بدعت گذاردید] و اختلاف پیدا کردید، و بدون علم و دانش صحیح، در دین خدا، فتوا دادید، و از گمراهان پیروی نمودید، و آنان شما را گمراه نمودند.

و چون شما از امامان و پیشوایان واقعی و الهی خود جدا شدید، و آنان را رها کردید، آنان نیز شما را رها کردند، چرا که شما در دین خدا با هواهای نفسانی خود حکم کردید، و هر گاه حادثه ای رخ داد و اهل ذکر [و اهل بیت پیامبرتان] نظری و حکمی را برای شما بیان کردند گفتید: دانش حقیقی همین است، در حالی که آن را کنار زده بودید، و از اوّل با اهل ذکر مخالفت نمودید! و این اقرار برای شما سودی نخواهد داشت، [چرا که شما خلاف آن را عمل کردید] آری در همین زودی آنچه کِشته اید را درو خواهید نمود، و نتیجه جرمی که مرتکب شده اید را خواهید دید.

سپس فرمود: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، شما دانستید که امام شما من هستم، و شما مأمور شده اید که از من پیروی کنید، و نیز دانستید که عالم بین شما کسی جز من نیست، و نجات شما به دست من است، و من وصیّ پیامبر شمایم، و خداوند مرا برای شما انتخاب نموده است، و من زبان نورانی دین شما، و عالم به مصالح شما می باشم، و چیزی نمی گذرد که شما به وعده های خداوند که برامّت های پیشین نازل نموده [و کیفری که بر سرآنان آورده ] می رسید، و خداوند از شما دربارة امامان [واقعی] سؤال می کند، و در قیامت در محضر خداوند آنان را ملاقات خواهید نمود!!

تا این که فرمود: به خدا سوگند اگر من اصحابی به اندازه اصحاب طالوت و یا اصحاب جنگ بدر [که 313 نفر بودند] می داشتم، با شمشیر با شما مقابله می کردم تا شما را به راه حق بازگردانم، و به صدق و راستی وابدارم، و این برای من [و شما] بهتر می بود. سپس فرمود: «اللّهمّ فاحکم بیننا بالحقّ و أنت خیر الحاکمین».

و سپس از مسجد خارج شد، و چون به حظیره و محل نگهداری گوسفندان رسید - که در آن حدود سی عدد گوسفند قرار داشت- فرمود: به خدا سوگند اگر من به اندازة این گوسفندان یاران باوفائی می داشتم، که خیرخواه خدا و رسول او بودند، با این حاکمان مگس خوار جنگ می کردم.

ابوهیثم بن تیهان گوید: با شنیدن این خطبه سیصد و شصت نفر تا حدّ مرگ با او بیعت کردند، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آنان فرمود: فردا صبح باید با سرهای تراشیده در منطقة «احجارالزیت» نزد من حاضر شوید، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود با سر تراشیده حاضر شد، و از آنان کسی جز ابوذر و مقداد و خذیفه بن

ص: 24

یمان و عمّار یاسر و سلمان که در آخر آمد حاضر نشد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) دست به دعا برداشت و فرمود: «اللّهمّ إنّ القوم استضعفونی کما استضعفت بنواسرائیل هارون» یعنی خدایا این مردم مرا ضعیف نمودند، همانند بنی اسرائیل که هارون را بعد از موسی ضعیف نمودند [و تنها گذاردند] خدایا تو از آشکار و پنهان ما آگاهی و چیزی در زمین و آسمان بر تو پوشیده نیست، خدایا مرا مسلمان بمیران و به صالحین ملحق نما.

سپس فرمود: سوگند به کعبه و زائر کعبه و .. اگر نبود عهدی که پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از من گرفته بود، من مخالفین و غاصبین خلافت [و پیروانشان] را به دریای مرگ می فرستادم، و باران صاعقه های مرگ را بر آنان می باریدم، و زود است که آنان از کیفر اعمال خویش آگاه شوند(1).

ص: 25


1- محمد بن علی بن معمر، عن محمد بن علی قال: حدثنا عبد الله بن أیوب الأشعری عن عمر والأوزاعی، عن عمرو بن شمر، عن سلمة بن کهیل، عن أبی الهیثم بن التیهان أن أمیر المؤمنین (علیه السلام) خطب الناس بالمدینة فقال: الحمد لله الذی لا إله إلا هو، کان حیا بلا کیف ولم یکن له کان، ولا کان لکانه کیف، ولا کان له أین، ولا کان فی شئ، ولا کان علی شئ ولا ابتدع لکانه مکانا، ولا قوی بعد ما کون شیئا، ولا کان ضعیفا قبل أن یکون شیئا، ولا کان مستوحشا قبل أن یبتدع شیئا، ولا یشبه شیئا، ولا کان خلوا عن الملک قبل إنشائه، ولا یکون خلوا منه بعد ذهابه، کان إلها حیا بلا حیاة، ومالکا قبل أن ینشئ شیئا، ومالکا بعد إنشائه للکون، ولیس یکون لله کیف ولا أین ولا حد یعرف، ولا شئ یشبهه، ولا یهرم لطول بقائه، ولا یضعف لذعرة، ولا یخاف کما تخاف خلیقته من شئ ولکن سمیع بغیر سمع، وبصیر بغیر بصر، وقوی بغیر قوة من خلقه، لا تدرکه حدق الناظرین ولا یحیط بسمعه سمع السامعین، إذا أراد شیئا کان بلا مشورة ولا مظاهرة ولا مخابرة ولا یسأل أحدا عن شئ من خلقه أراده، لا تدرکه الابصار وهو یدرک الابصار وهو اللطیف الخبیر. وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأشهد أن محمدا عبده ورسوله أرسله بالهدی ودین الحق لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکون فبلغ الرسالة وأنهج الدلالة (صلی الله علیه وآله). أیها الأمة التی خدعت فانخدعت وعرفت خدیعة من خدعها فأصرت علی ما عرفت واتبعت أهواءها وضربت فی عشواء غوایتها وقد استبان لها الحق فصدت عنه والطریق الواضح فتنکبته، أما والذی فلق الحبة وبرأ النسمة لو اقتبستم العلم من معدنه وشربتم الماء بعذوبته وادخرتم الخیر من موضعه وأخذتم الطریق من واضحه وسلکتم من الحق نهجه لنهجت بکم السبل وبدت لکم الاعلام وأضاء لکم الاسلام فأکلتم رغدا وما عال فیکم عائل ولا ظلم منکم مسلم ولا معاهد ولکن سلکتم سبیل الظلام فأظلمت علیکم دنیاکم برحبها وسدت علیکم أبواب العلم فقلتم بأهوائکم واختلفتم فی دینکم فأفتیتم فی دین الله بغیر علم واتبعتم الغواة فأغوتکم وترکتم الأئمة فترکوکم، فأصبحتم تحکمون بأهوائکم إذا ذکر الامر سألتم أهل الذکر فإذا أفتوکم قلتم هو العلم بعینه فکیف وقد ترکتموه ونبذتموه وخالفتموه؟ رویدا عما قلیل تحصدون جمیع ما زرعتم وتجدون وخیم ما اجترمتم وما اجتلبتم، والذی فلق الحبة وبرأ النسمة لقد علمتم أنی صاحبکم والذی به أمرتم وأنی عالمکم والذی بعلمه نجاتکم ووصی نبیکم وخیرة ربکم ولسان نورکم والعالم بما یصلحکم، فعن قلیل رویدا ینزل بکم ما وعدتم وما نزل بالأمم قبلکم وسیسألکم الله عز وجل عن أئمتکم، معهم تحشرون وإلی الله عز وجل غدا تصیرون، أما والله لو کان لی عدة أصحاب طالوت أو عدة أهل بدر وهم أعداؤکم لضربتکم بالسیف حتی تؤولوا إلی الحق وتنیبوا للصدق فکان أرتق للفتق و آخذ بالرفق، اللهم فاحکم بیننا بالحق وأنت خیر الحاکمین. قال ثم خرج من المسجد فمر بصیرة فیها نحو من ثلاثین شاة، فقال: والله لو أن لی رجالا ینصحون لله عز وجل ولرسوله بعدد هذه الشیاه لا زلت أبن أکلة الذبان عن ملکه. قال: فلما أمسی بایعه ثلاثمائة وستون رجلا علی الموت فقال لهم أمیر المؤمنین (علیه السلام): اغدوا بنا إلی أحجار الزیت محلقین، وحلق أمیر المؤمنین (علیه السلام) فما وافی من القوم محلقا إلا أبو ذر والمقداد وحذیفة بن الیمان وعمار بن یاسر وجاء سلمان فی آخر القوم، فرفع یده إلی السماء فقال: اللهم إن القوم استضعفونی کما استضعفت بنو إسرائیل هارون، اللهم فإنک تعلم ما نخفی وما نعلن وما یخفی علیک شئ فی الأرض ولا فی السماء، توفنی مسلما وألحقنی بالصالحین، أما والبیت والمفضی إلی البیت وفی نسخة والمزدلفة والخفاف إلی التجمیر لولا عهد عهده إلی النبی الأمی (صلی الله علیه وآله) لأوردت المخالفین خلیج المنیة ولأرسلت علیهم شآبیب صواعق الموت وعن قلیل سیعلمون. (کافی، ج8/31ح5)

ماجرای بیعت گرفتن از علیّ (علیه السلام)

در کتاب سلیم آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشغول غسل و تدفین رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و منافقین در سقیفه برای آن حضرت خلیفه تعیین می کردند، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امیرالمؤمنین خبر داده بود که آنان چنین کارهائی را خواهند کرد، از سویی آن حضرت اعتنایی به خلافت نداشت و مشغول جمع آوری قرآن بود، تا این که ابوبکر خود را خلیفه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دانست و همه مردم گرد او جمع شدند و با او بیعت کردند، جز بنی هاشم، و عمر به ابوبکر گفت:

«مردم همگی بیعت کردند جز علی(علیه السلام) و اهل بیت او» پس عمر پسر عمّ خود قنفذ را فرستاد و او به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: «أجب خلیفة رسول الله» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب او فرمود: چه زود بیعت خود را شکستید و مرتد شدید و سخنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تکذیب نمودید، سپس فرمود:

به خدا سوگند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جز مرا خلیفه خود قرار نداد، و چون قنفذ این سخن را به ابوبکر خبر داد، ابوبکر گفت: «علی راست می گوید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرا خلیفه خود قرار نداد» پس عمر از جا پرید و خشمگین شد، و ابوبکر به قنفذ گفت: به علی بگو: «أجب أمیرالمؤمنین أبابکر»و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب او فرمود:

به خدا سوگند او دروغ می گوید، و تو به او بگو: علی می گوید: به خدا سوگند تو نامی را بر خود گذارده ای که خود می دانی مربوط به تو نیست. پس عمر غضبناک شد و گفت: به خدا سوگند این سخن سخیف و ضعیفی است، و کار ما به سامان نمی رسد تا او را بکشیم، وتو به من اجازه بده تا سر او را برای تو بیاورم. ابوبکر گفت: ای عمر تو را به خدا سوگند آرام بگیر و سپس به قتفذ گفت: به علی(علیه السلام) بگو: «أجب ابابکر» و علی(علیه السلام) در جواب او فرمود: من مشغول جمع آوری قرآن هستم، و نمی توانم وصیّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را رها کنم و نزد ابوبکر بروم(1).

ص: 26


1- وقائع السقیفة علی لسان ابن عباس أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس، قال: کنت عند عبد الله بن عباس فی بیته ومعنا جماعة من شیعة علی علیه السلام، فحدثنا فکان فیما حدثنا أن قال: یا إخوتی، توفی رسول الله صلی الله علیه وآله یوم توفی فلم یوضع فی حفرته حتی نکث الناس وارتدوا وأجمعوا علی الخلاف. واشتغل علی بن أبی طالب علیه السلام برسول الله صلی الله علیه وآله حتی فرغ من غسله وتکفینه وتحنیطه ووضعه فی حفرته. ثم أقبل علی تألیف القرآن وشغل عنهم بوصیة رسول الله صلی الله علیه وآله، ولم یکن همته الملک لما کان رسول الله صلی الله علیه وآله أخبره عن القوم. أخذ البیعة من علی علیه السلام بالأکراه فلما افتتن الناس بالذی افتتنوا به من الرجلین، فلم یبق إلا علی وبنو هاشم وأبو ذر والمقداد وسلمان فی أناس معهم یسیر، قال عمر لأبی بکر: (یا هذا، إن الناس أجمعین قد بایعوک ما خلا هذا الرجل وأهل بیته وهؤلاء النفر، فابعث إلیه). فبعث إلیه ابن عم لعمر یقال له (قنفذ) فقال له: (یا قنفذ، انطلق إلی علی فقل له: أجب خلیفة رسول الله). فانطلق فأبلغه. فقال علی علیه السلام: (ما أسرع ما کذبتم علی رسول الله، نکثتم وارتددتم. والله ما استخلف رسول الله غیری. فارجع یا قنفذ فإنما أنت رسول، فقل له: قال لک علی: والله ما استخلفک رسول الله وإنک لتعلم من خلیفة رسول الله). فأقبل قنفذ إلی أبی بکر فبلغه الرسالة. فقال أبو بکر: (صدق علی، ما استخلفنی رسول الله) فغضب عمر ووثب وقام. فقال أبو بکر: (اجلس). ثم قال لقنفذ: (اذهب إلیه فقل له: (أجب أمیر المؤمنین أبا بکر) فأقبل قنفذ حتی دخل علی علی علیه السلام فأبلغه الرسالة. فقال علیه السلام: (کذب والله، انطلق إلیه فقل له: والله لقد تسمیت باسم لیس لک، فقد علمت أن أمیر المؤمنین غیرک). فرجع قنفذ فأخبرهما. فوثب عمر غضبان فقال: (والله إنی لعارف بسخفه وضعف رأیه وإنه لا یستقیم لنا أمر حتی نقتله فخلنی آتک برأسه) فقال أبو بکر: (اجلس)، فأبی فأقسم علیه فجلس. ثم قال: یا قنفذ، انطلق فقل له: (أجب أبا بکر). فأقبل قنفذ فقال: (یا علی، أجب أبا بکر). فقال علی علیه السلام: (إنی لفی شغل عنه، وما کنت بالذی أترک وصیة خلیلی وأخی، وأنطلق إلی أبی بکر وما اجتمعتم علیه من الجور). (کتاب سلیم تحقیق محمّدباقر انصاری، ص385-386)

دستور کشتن علی علیه السلام و سکوت مسلمانان!!

سلیم بن قیس گوید: من در مسجد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حلقه ای از مردم برخورد کردم که همه آنان از بنی هاشم بودند جز سلمان و ابوذرّ و مقداد و محمّدبن ابی بکر و عمربن ابی سلمه و قیس بن سعدبن ابی عباده، پس عباس به علی(صلوات الله علیه) گفت: آیا ندیدی عمر [بعد از اشعار ابوالمختار بن ابی الصعق در ستایش او] نصف اموال همه عمّال خود را گرفت جز قنفذ را که از او چیزی نگرفت؟ پس علی(علیه السلام) نگاهی به اطراف خود نمود و اشک در چشمان او حلقه زد و فرمود: عمر خواست از قنفذ به خاطر تازیانه هایی که بر بدن فاطمه(علیهاالسلام) زد تشکّر کرده باشد، و فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت و هنوز اثر تازیانه های او در بازوی فاطمه مانند بازوبند مانده بود!!

سپس فرمود: عجیب این است که محبّت عمر و ابوبکر در قلوب این مردم شدید می باشد، و در هر چیزی از آنان اطاعت می کنند، و هر بدعتی در دین خدا می گذارند، مردم می پذیرند، و تسلیم آنان می باشند.

تا این که فرمود: اگر عمّال او اهل خیانت بوده اند و این اموال را از راه خیانت به دست آورده اند، باید همه آن ها را - که بیت المال مسلمین بوده - از آنان می گرفت، نه این که نصف آن ها را بگیرد و نصف دیگر را در دست آنان باقی گذارد، و اگر عمّال او اهل خیانت نبوده اند، نباید چیزی از اموال آنان را می گرفت، بلکه اگر این اموال از راه خیانت به دست آنان آمده بود، و با اقرار آنان و یا بیّنه و دو شاهد عادل ثابت نشده بود، باز نباید چیزی از اموال آنان را می گرفت.

سپس روی مبارک خود را به مردم نمود و فرمود: تعجّب از مردمی است که می بینند، سنّت پیامبرشان تدریجاً و قدم به قدم تغییر و تبدیل پیدا می کند و راضی هستند و انکاری نمی کنند، بلکه بر معترضین خشم می نمایند، و به آنان سرزنش می کنند و از اعتراض آنان مانع می شوند، و پس از ما گروهی می آیند و این بدعت ها و ظلم ها را سنّت دین خود می دانند، و با آن ها به خدا تقرّب می جویند!!

ص: 27

سپس برخی از بدعت های عمر را بیان نمود و فرمود: او مقام ابراهیم(علیه السلام) را از جایی که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده بود، به جای دیگری که در جاهلیّت قرار داشت و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جای اصلّی آن بازگرداند، منتقل نمود [و کسی به او اعتراض نکرد] و یا وزن صاع و مدّ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را - که واجبات خداوند با آن ها انجام می گرفت - تغییر داد، چرا که فقرا در کفّارة قسم و ظهار به وسیله آن ها اطعام می شدند، و زکات اموال با آن ها پرداخت می شد، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرمود:

«اللّهمّ بارک لنا فی مُدّنا و صاعِنا» و مردم او را از این کار منع نکردند بلکه از او پذیرفتند و راضی شدند، و یا عمر و ابوبکر فدک را از فاطمه (علیهاالسلام) که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امر خداوند به او داده بود، و مدّت ها در اختیار او بود، و از آن استفاده می کرد را ، گرفتند و از او شاهد خواستند! و عمر سخن او و سخن امّ ایمن را دربارة فدک نپذیرفت، در حالی که او و ما می دانستیم که فدک [در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم] دردست فاطمه (علیهاالسلام) قرار داشت [و ملک او بود] و صحیح نبود که عمر از او شاهد مطالبه کند، و او را متّهم نماید، و مردم از این کار عمر تمجید کردند، و آن را کار نیکی دانستند، و دلیل ورع و تقوای او قرار دادند، و عمر و ابوبکر نیز گرفتن فدک را از فاطمه(علیهاالسلام) از کارهای نیک خود دانستند و گفتند:

البته فاطمه جز حقّ چیزی نمی گوید، و علی نیز جز به حق شهادت نمی دهد و لکن باید فاطمه برای اثبات حرف خود، جز امّ ایمن زن دیگری نیز برای او شهادت می داد تا ما فدک را به او بازگردانیم» و با این سخنان [ریاکارانه] نزد جهّال برای خود اعتباری کسب کردند، در حالی که ابوبکر و عمر [غاصب بودند و] حق حاکمیت نداشتند، تا بتوانند چیزی را از کسی بگیرند و به دیگری بدهند، و فاطمه(علیهاالسلام) هنگامی که فدک در دست او بود به آنان فرمود:

آیا فدک در دست من نیست و وکیل من در آن قرار ندارد؟ و آیا در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم) من از غلّه و گندم آن استفاده نمی کردم؟ و آنان گفتند: آری. و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: پس برای چه نسبت به چیزی که در دست من است، شما شاهد مطالبه می کنید؟! و آنان باز گفتند: فدک ملک همه مسلمانان است، و شما باید برای مالکیّت خود شاهد بیاورید و گرنه ما نمی گذاریم در دست شما باشد، و فاطمه (علیهاالسلام) مقابل مردم به آنان فرمود:

آیا شما می خواهید عمل رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ردّ کنید، و دربارة ما حکمی بکنید که دربارة دیگران نمی کنید؟! و سپس فرمود: «ای مردم بشنوید که این ها چه می کنند! آیا اگر من چیزی که در دست مردم قرار دارد را بگویم مال من است، شما از من شاهد می خواهید، و یا از مردم؟ عمر و ابوبکر گفتند: از شما می خواهیم. فرمود: اگر همه مسلمانان چیزی که در دست من می باشد را ادّعا کنند، آیا شما از آنان شاهد می

ص: 28

خواهید و یا از من؟ پس عمر خشم نمود و گفت: فدک مال همه مسلمانان است، و اگر تو شاهد بیاوری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن را به تو بخشیده است، ما به حرف تو توجّه می کنیم.

پس فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: همین برای من کافیست؛ سپس فرمود: ای مردم شما را به خدا سوگند، آیا شما از رسول خدا شنیدید که فرمود: «دخترم فاطمه سیّدة زن های بهشتی است؟ گفتند: آری. فاطمه فرمود: آیا «سیّده نساء اهل الجنّة» ادّعای باطل می کند، و چیزی که حق او نیست را مطالبه می کند؟ سپس فرمود: اگر چهار نفر بر علیه من شهادت به زنا بدهند، و یا دو نفر شهادت به سرقت بدهند شما شهادت آنان را می پذیرید؟ پس ابوبکر ساکت شد، و امّا عمر گفت:

آری می پذیریم و حدّ خدا را بر تو جاری می نمائیم. پس فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: دروغ گفتی و پست شدی و تو در آن صورت بر دین حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نخواهی بود، و کافر به دین او می باشی، چرا که تو کسانی را که خداوند پاک معرّفی نموده و هر پلیدی و زشتی و گناهی را از آنان دور داشته و آنان معصوم هستند، و شهادت احدی بر علیه آنان پذیرفته نخواهد بود را متهم نمودی ... پس ابوبکر به عمر گفت: ای عمر من تو را سوگند می دهم که سکوت کن.

و چون شب فرا رسید ابوبکر و عمر خالد بن ولید را خواستند و گفتند: ما می خواهیم یک امر سرّی را به تو بگوئیم و تو را برای کاری دعوت کنیم، آیا می پذیری؟ خالد گفت: هر کاری را بگوئید انجام خواهم داد. آنان گفتند: «تا علی(علیه السلام) زنده باشد، این حکومت برای ما سودی ندارد، و تو دیدی او چگونه با ما برخورد نمود، و ما اطمینان نداریم که او در پنهانی مردم را به سوی خود دعوت نماید، و مردم از او بپذیرند و او بر علیه ما قیام کند، در حالی که او شجاع ترین عرب است، و تو دیدی که ما او را کنار زدیم، و مُلک پسر عمّ او را به دست گرفتیم در حالی که حقی به آن نداشتیم، و فدک را نیز از همسر او گرفتیم، پس تو باید فردا صبح در نماز جماعت کنار او با شمشیر بایستی و هنگامی که من سلام نماز را گفتم، گردن او را بزنی.» خالد گفت: چنین خواهم کرد .

علی(علیه السلام) می فرماید: در آن روز خالد با شمشیر در کنار من ایستاد و ابوبکر مشغول نماز شد و در فکر فرو رفت و از گفته خود پشیمان شد، و نماز صبح را طول داد تا نزدیک بود خورشید طلوع کند و قبل از سلام نماز گفت: ای خالد آنچه گفتم را انجام مده [و گرنه تو را خواهم کشت] و سپس گفت: و السلام علیکم و رحمة الله. و من به خالد گفتم: او به تو چه دستوری داده بود؟ خالد گفت: او دستور داده بود که من گردن تو را بزنم. گفتم: آیا چنین کاری را می کردی؟ خالد گفت: آری به خدا سوگند چنین کاری را می کردم(1).

ص: 29


1- قال أبان عن سلیم: انتهیت إلی حلقة فی مسجد رسول الله صلی الله علیه وآله، لیس فیها إلا هاشمی غیر سلمان وأبی ذر والمقداد ومحمد بن أبی بکر وعمر بن أبی سلمة وقیس بن سعد بن عباد... ثم أقبل علی علیه السلام علی القوم فقال: العجب لقوم یرون سنة نبیّهم تتبدل وتتغیر شیئا شیئا وبابا بابا ثم یرضون ولا ینکرون، بل یغضبون له ویعتبون علی من عاب علیه وأنکره ثم یجیئ قوم بعدنا، فیتبعون بدعته وجوره وأحداثه ویتخذون أحداثه سنة ودینا یتقربون بها إلی الله فی مثل: نقل مقام إبراهیم علیه السلام إلی موضعه فی الجاهلیة تحویله مقام إبراهیم علیه السلام من الموضع الذی وضعه فیه رسول الله صلی الله علیه وآله إلی الموضع الذی کان فیه فی الجاهلیة الذی حوله منه رسول الله صلی الله علیه وآله. تغییر صاع رسول الله صلی الله علیه وآله ومده وفی تغییره صاع رسول الله صلی الله علیه وآله ومده، وفیهما فریضة وسنة. فما کان زیادته إلا سوء لأن المساکین - فی کفارة الیمین والظهار - بهما یعطون ما یجب من الزرع. وقد قال رسول الله صلی الله علیه وآله: (اللهم بارک لنا فی مدنا وصاعنا). لا یحولون بینه وبین ذلک، لکنهم رضوا وقبلوا ما صنع. غصب فدک وقبضه وصاحبه فدک وهی فی ید فاطمة علیها السلام مقبوضة قد أکلت غلتها علی عهد النبی صلی الله علیه وآله. فسألها البینة علی ما فی یدها ولم یصدقها ولا صدق ام أیمن. وهو یعلم یقینا - کما نعلم - أنها فی یدها. ولم یکن یحل له أن یسألها البینة علی ما فی یدها ولا أن یتهمها. ثم استحسن الناس ذلک وحمدوه وقالوا: (إنما حمله علی ذلک الورع والفضل) ثم حسن قبح فعلهما أن عدلا عنها فقالا: (نظن إن فاطمة لن تقول إلا حقا وإن علیا لم یشهد إلا بحق، ولو کانت مع ام أیمن امرأة اخری أمضیناها لها). فحظیا بذلک عند الجهال وما هما ومن أمر هما أن یکونا حاکمین فیعطیان أو یمنعان؟ ولکن الامة ابتلوا بهما فأدخلا أنفسهما فیما لا حق لهما فیه ولا علم لهما به. وقد قالت فاطمة علیها السلام لهما - حین أراد انتزاعها وهی فی یدها -: (ألیست فی یدی وفیها وکیلی وقد أکلت غلتها ورسول الله صلی الله علیه وآله حی)؟ قالا: بلی. قالت: (فلم تسألنی البینة علی ما فی یدی)؟ قالا: لأنها فیئ المسلمین، فإن قامت بینة وإلا لم نمضها قالت لهما - والناس حولهما یسمعون -: (أفتریدان أن تردا ما صنع رسول الله صلی الله علیه وآله وتحکما فینا خاصة بما لم تحکما فی سائر المسلمین؟ أیها الناس، اسمعوا ما رکباها. أرأیتما إن ادعیت ما فی أیدی المسلمین من أموالهم، أتسألوننی البینة أم تسألونهم)؟ قالا: بل نسألک. قالت: (فإن ادعی جمیع المسلمین ما فی یدی تسألونهم البینة أم تسألوننی)؟ فغضب عمر وقال: إن هذا فیئ للمسلمین وأرضهم، وهی فی یدی فاطمة تأکل غلتها، فإن أقامت بینة علی ما ادعت أن رسول الله وهبها لها من بین المسلمین - وهی فیئهم وحقهم - نظرنا فی ذلک فقالت: حسبی أنشدکم بالله أیها الناس، أما سمعتم رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: (إن ابنتی سیدة نساء أهل الجنة)؟ قالوا: اللهم نعم، قد سمعناه من رسول الله صلی الله علیه وآله. قالت: أفسیدة نساء أهل الجنة تدعی الباطل وتأخذ ما لیس لها؟ أرأیتم لو أن أربعة شهدوا علی بفاحشة أو رجلان بسرقة أکنتم مصدقین علی؟ فأما أبو بکر فسکت، وأما عمر فقال: نعم، ونوقع علیک الحد فقالت: کذبت ولؤمت، إلا أن تقر أنک لست علی دین محمد صلی الله علیه وآله. إن الذی یجیز علی سیدة نساء أهل الجنة شهادة أو یقیم علیها حدا لملعون کافر بما أنزل الله علی محمد صلی الله علیه وآله، لأن من (أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا) لا تجوز علیهم شهادة لأنهم معصومون من کل سوء مطهرون من کل فاحشة. حدثنی - یا عمر - من أهل هذه الایة، لو أن قوما شهدوا علیهم أو علی أحد منهم بشرک أو کفر أو فاحشة کان المسلمون یتبرؤون منهم ویحدونهم؟ قال: نعم، وما هم وسائر الناس فی ذلک إلا سواء قالت: کذبت وکفرت، ما هم وسائر الناس فی ذلک سواء لأن الله عصمهم ونزل عصمتهم وتطهیرهم وأذهب عنهم الرجس. فمن صدق علیهم فإنما یکذب الله ورسوله. فقال أبو بکر: أقسمت علیک - یا عمر - لما سکت مؤامرة قتل أمیر المؤمنین علیه السلام فلما أن کان اللیل أرسلا إلی خالد بن الولید فقالا: إنا نرید أن نسر إلیک أمرا ونحملکه لثقتنا بک. فقال: احملانی علی ما شئتما، فإنی طوع أیدیکما. فقالا له: (إنه لا ینفعنا ما نحن فیه من الملک والسلطان ما دام علی حیا أما سمعت ما قال لنا وما استقبلنا به؟ ونحن لا نأمنه أن یدعو فی السر فیستجیب له قوم فیناهضنا فإنه أشجع العرب، وقد ارتکبنا منه ما رأیت وغلبناه علی ملک ابن عمه ولا حق لنا فیه، وانتزعنا فدک من امرأته. فإذا صلیت بالناس صلاة الغداة فقم إلی جنبه ولیکن سیفک معک، فإذا صلیت وسلمت فاضرب عنقه) قال علی علیه السلام: فصلی خالد بن الولید بجنبی متقلدا السیف. فقام أبو بکر فی الصلاة وجعل یؤامر نفسه وندم وأسقط فی یده حتی کادت الشمس أن تطلع ثم قال - قبل أن یسلم -: (لا تفعل ما أمرتک) ثم سلم فقلت لخالد: وما ذاک؟ قال: کان قد أمرنی - إذا سلم - أن أضرب عنقک قلت: أو کنت فاعلا؟ قال: إی وربی إذا لفعلت حبس الخمس قال سلیم: ثم أقبل علیه السلام علی العباس وعلی من حوله، ثم قال: ألا تعجبون من حبسه وحبس صاحبه عنا سهم ذی القربی الذی فرضه الله لنا فی القرآن؟ وقد علم الله أنهم سیظلموناه وینتزعونه منا، فقال: (إن کنتم آمنتم بالله وما أنزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان). إلحاق بیت جعفر بالمسجد والعجب لهدمه منزل أخی جعفر وإلحاقه فی المسجد، ولم یعط بنیه من ثمنه قلیلا ولا کثیرا. ثم لم یعب ذلک علیه الناس ولم یغیروه، فکأنما أخذ منزل رجل من الدیلم. البدعة فی غسل الجنابة والعجب لجهله وجهل الامة أنه کتب إلی جمیع عماله: (أن الجنب إذا لم یجد الماء فلیس له أن یصلی ولیس له أن یتیمم بالصعید حتی یجد الماء وإن لم یجده حتی یلقی الله) ثم قبل الناس ذلک ورضوا به، وقد علم وعلم الناس أن رسول الله صلی الله علیه وآله قد أمر عمارا وأمر أبا ذر أن یتیمما من الجنابة ویصلیا، وشهدا به عنده وغیرهما فلم یقبل ذلک ولم یرفع به رأسا. البدعة فی إرث الجد والعجب لما خلطا قضایا مختلفة فی الجد بغیر علم تعسفا وجهلا وادعائهما ما لم یعلما جرأة علی الله وقلة ورع. إدعیا أن رسول الله صلی الله علیه وآله مات ولم یقض فی الجد شیئا منه ولم یدع أحد یعلم ما للجد من المیراث ثم تابعوهما علی ذلک وصدقوهما. عتق أمهات الأولاد وعتقه أمهات الأولاد فأخذ الناس بقوله وترکوا أمر رسول الله صلی الله علیه وآله. (کتاب سلیم چاپ دارالکتب الإسلامیة، ص132تا ص138 وص 224 - 230)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) راهی جز صبر نداشت

سلیم بن قیس در کتاب خود گوید: به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفته شد: برای چه از حق خود دفاع نمی کنید؟ و آن حضرت فرمود: به خاطر این که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مردم بیعت تو را می شکنند، و دیگری را به جای تو قرار می دهند، و مرا عصیان خواهند نمود، پس تو باید صبر کنی، تا امر خدا نازل شود، و زود است که امّت به تو خیانت کنند، و تو بر دین من باقی بمانی، و به خاطر آن تو را بکشند ...(1)

و در کامل بهائی و غیبت نعمانی آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: بر تو باد به صبر، تا امر خدا نازل شود، و بدان و آگاه باش که این مردم قطعاً به تو خیانت خواهند نمود، پس تو کاری مکن که سبب خواری و ریخته شدن خون تو شود، چرا که امّت بعد از من به تو خیانت خواهند نمود، و این چنین جبرئیل از ناحیه خداوند به من خبر داده است(2).

مؤلّف گوید: مضمون دو حدیث فوق در کتب فریقین فراوان نقل شده است چنانکه خواهد آمد .

اسراری که امیرالمؤمنین علیه السلام فاش نمود

در کتاب سلیم بن قیس هلالی(3) روایت مفصّلی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده و در پایان آن مؤسّسین و پایه گذاران ظلم به آل محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان گردیده است، و ما کل آن روایت را به خاطر فوائد فراوانی که در آن ثبت شده بیان می کنیم و از خداوند توفیق فهم معارف اهل البیت علیهم السلام را خواستاریم.

در بخشی از روایت یاد شده آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طلحه می فرماید: هر آیه ای که خداوند بر رسول خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل نمود، آن حضرت آن را برای من املا نمود و من نوشتم و نزد من موجود است، و تأویل هر آیه ای که خداوند بر رسول خود نازل نمود، و هر حلال و حرام، و هر حدّی و

ص: 30


1- (مناقب، ج1/272)
2- (کامل بهائی، ج1/315، خصال، ص262، بحارالأنوار، ج28/209)
3- کتاب سلیم بن قیس هلالی، تحقیق محمّدباقر انصاری، ص211

امیرالمؤمنین(علیه السلام) راهی جز صبر نداشت

سلیم بن قیس در کتاب خود گوید: به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفته شد: برای چه از حق خود دفاع نمی کنید؟ و آن حضرت فرمود: به خاطر این که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مردم بیعت تو را می شکنند، و دیگری را به جای تو قرار می دهند، و مرا عصیان خواهند نمود، پس تو باید صبر کنی، تا امر خدا نازل شود، و زود است که امّت به تو خیانت کنند، و تو بر دین من باقی بمانی، و به خاطر آن تو را بکشند ...(1)

و در کامل بهائی و غیبت نعمانی آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: بر تو باد به صبر، تا امر خدا نازل شود، و بدان و آگاه باش که این مردم قطعاً به تو خیانت خواهند نمود، پس تو کاری مکن که سبب خواری و ریخته شدن خون تو شود، چرا که امّت بعد از من به تو خیانت خواهند نمود، و این چنین جبرئیل از ناحیه خداوند به من خبر داده است(2).

مؤلّف گوید: مضمون دو حدیث فوق در کتب فریقین فراوان نقل شده است چنانکه خواهد آمد .

اسراری که امیرالمؤمنین علیه السلام فاش نمود

در کتاب سلیم بن قیس هلالی(3) روایت مفصّلی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده و در پایان آن مؤسّسین و پایه گذاران ظلم به آل محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان گردیده است، و ما کل آن روایت را به خاطر فوائد فراوانی که در آن ثبت شده بیان می کنیم و از خداوند توفیق فهم معارف اهل البیت علیهم السلام را خواستاریم.

در بخشی از روایت یاد شده آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طلحه می فرماید: هر آیه ای که خداوند بر رسول خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل نمود، آن حضرت آن را برای من املا نمود و من نوشتم و نزد من موجود است، و تأویل هر آیه ای که خداوند بر رسول خود نازل نمود، و هر حلال و حرام، و هر حدّی و

ص: 31


1- (مناقب، ج1/272)
2- (کامل بهائی، ج1/315، خصال، ص262، بحارالأنوار، ج28/209)
3- کتاب سلیم بن قیس هلالی، تحقیق محمّدباقر انصاری، ص211

حکمی، و هر چه امّت تا قیامت به آن نیاز دارند نیز نزد من با املای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) موجود است، حتی ارش خدشه.

طلحه گفت: آیا هر حکمی از احکام اسلام - بزرگ و کوچک و یا خاصّ و عامِّ خداوند از گذشته و آینده تا قیامت - نزد شما موجود است؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آری. و جز آن ها رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بیماری خود هزار باب علم را به من آموخت که از هر باب آن هزار باب علم مفتوح می شود، و اگر امّت بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از من پیروی و اطاعت می کردند، تا قیامت از نعمت های آسمانی و زمینی خداوند برخوردار بودند.

سپس به طلحه فرمود: آیا تو شاهد نبودی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کتف و قلمی خواست تا چیزی را بنویسد که امّت تا قیامت گمراه نشوند، و اختلافی پیدا نکنند، و رفیق تو عمر گفت: پیامبر خدا هذیان می گوید، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خشمگین شد، و سخن خود را دنبال نکرد؟ طلحه گفت: آری، من شاهد این قصّه بودم.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: هنگامی که شما از آن مجلس خارج شدید، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که چه چیزی را می خواسته بنویسد، و مردم را برآن شاهد بگیرد. و جبرئیل در آن وقت به او خبر داد که خداوند عزّوجلّ می داند که امّت اختلاف خواهند نمود، و شکاف و جدایی بین آنان حاصل خواهد شد.

و سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صحیفه ای طلب نمود، و آنچه می خواست در آن کتف بنویسد را بر من املا نمود و من نوشتم و سه نفر را برآن شاهد گرفت و آنان سلمان و ابوذرّ و مقداد بودند، و درآن صحیفه نام امامان بعد از خود که مردم باید از آنان تا قیامت به امر خداوند اطاعت کنند را ثبت نمود، و نخست مرا نام برد و سپس حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین را، و ابوذر و مقداد حاضر بودند، و شهادت دادند به آنچه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود.

پس طلحه گفت: به خدا سوگند من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که دربارة ابوذرّ می فرمود: خورشید بر چیزی سایه نیفکند، که نزد خداوند راستگوتر و بهتر از ابوذر باشد، و من شهادت می دهم که ابوذر و مقداد جز به حق شهادت ندادند، و شما نیز نزد من از آنان بهتر و راستگوتر می باشید.

سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) رو به طلحه و زبیر نمود و فرمود: ای طلحه و ای زبیر و ای سعد و ای عوف شما از خدا بترسید، و خشنودی و رضای او را بر هر چیزی مقدّم کنید، و پاداش خدا را انتخاب نمایید و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کننده ای نترسید ...

ص: 32

سپس فرمود: زود است که معاویه و فرزند او یزید بعد از عثمان بر مردم حکومت پیدا کنند، و پس از آنان هفت نفر از فرزندان حکم بن ابی العاص یکی پس از دیگری حاکم خواهند شد، تا دوازده نفر امام گمراه و حاکم ضلالت کامل شوند [سه نفر غاصب اوّل و معاویه و یزید و هفت نفر از فرزندان حَکَم بن ابی العاص] .

و این دوازده نفر همان کسانی هستند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خواب دید که آنان [به شکل بوزینه] بالای منبر او رفته اند، و مردم را به جاهلیت باز می گردانند، ده نفر آنان از بنی امیه هستند، و دو نفر دیگر اوّلی و دومی هستند که اساس ظلم و انحراف و گمراهی را برقرار نمودند، و عذاب آنان به اندازة عذاب جمیع امّت خواهد بود. و طلحه و زبیر و سعد و عوف و ابوذر و مقداد گفتند: یا ابالحسن خدا به شما جزای خیر بدهد و مشمول رحمت و غفران او باشید که از ما با سخنان نیکوی خود خیرخواهی نمودید، و ما را راهنمایی کردید(1).

ص: 33


1- قال أمیر المؤمنین علیه السلام: یا طلحة، إن کل آیة أنزلها الله فی کتابه علی محمد صلی الله علیه وآله عندی بإملاء رسول الله صلی الله علیه وآله وخطی بیدی، وتأویل کل آیة أنزلها الله علی محمد صلی الله علیه وآله وکل حلال أو حرام أو حد أو حکم أو أی شیئ تحتاج إلیه الامة إلی یوم القیامة عندی مکتوب بإملاء رسول الله وخط یدی حتی أرش الخدش. قال طلحة: کل شیئ من صغیر أو کبیر أو خاص أو عام، کان أو یکون إلی یوم القیامة فهو مکتوب عندک؟ قال: نعم، وسوی ذلک أن رسول الله صلی الله علیه وآله أسر إلی فی مرضه مفتاح ألف باب من العلم یفتح کل باب ألف باب. ولو أن الامة منذ قبض الله نبیه اتبعونی وأطاعونی لأکلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم رغدا إلی یوم القیامة. ما کتب فی الکتف بإملاء رسول الله صلی الله علیه وآله یا طلحة، ألست قد شهدت رسول الله صلی الله علیه وآله حین دعا بالکتف لیکتب فیها ما لا تضل الامة ولا تختلف، فقال صاحبک ما قال: (إن نبی الله یهجر) فغضب رسول الله صلی الله علیه وآله ثم ترکها؟ قال: بلی، قد شهدت ذاک. قال: فإنکم لما خرجتم أخبرنی بذلک رسول الله صلی الله علیه وآله وبالذی أراد أن یکتب فیها وأن یشهد علیها العامة. فأخبره جبرائیل: (أن الله عز وجل قد علم من الامة الاختلاف والفرقة)، ثم دعا بصحیفة فأملی علی ما أراد أن یکتب فی الکتف وأشهد علی ذلک ثلاثة رهط: سلمان وأبا ذر والمقداد، وسمی من یکون من أئمة الهدی الذین أمر الله بطاعتهم إلی یوم القیامة. فسمانی أولهم ثم ابنی هذا - وأدنی بیده إلی الحسن - ثم الحسین ثم تسعة من ولد ابنی هذا - یعنی الحسین -. کذلک کان یا أبا ذر وأنت یا مقداد؟ فقاموا وقالوا: نشهد بذلک علی رسول الله صلی الله علیه وآله. فقال طلحة: والله لقد سمعت من رسول الله صلی الله علیه وآله یقول لأبی ذر: (ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر ولا أبر عند الله)، وأنا أشهد أنهما لم یشهدا إلا علی حق، ولأنت أصدق وآثر عندی منهما. ثم أقبل علیه السلام علی طلحة فقال: اتق الله یا طلحة وأنت یا زبیر وأنت یا سعد وأنت یابن عوف، اتقوا الله وآثروا رضاه واختاروا ما عنده ولا تخافوا فی الله لومة لائم. سند القرآن الموجود فی زماننا قال طلحة: ما أراک - یا أبا الحسن - أجبتنی عما سألتک عنه من أمر القرآن ألا تظهره للناس؟ قال علیه السلام: یا طلحة، عمدا کففت عن جوابک. قال: فأخبرنی عما کتب عمر وعثمان، أقرآن کله أم فیه ما لیس بقرآن؟ قال علیه السلام: بل هو قرآن کله، إن أخذتم بما فیه نجوتم من النار ودخلتم الجنة، فإن فیه حجتنا وبیان أمرنا وحقنا وفرض طاعتنا. فقال طلحة: حسبی، أما إذا کان قرآنا فحسبی. ثم قال طلحة: فأخبرنی عما فی یدیک من القرآن وتأویله وعلم الحلال والحرام، إلی من تدفعه ومن صاحبه بعدک؟ قال علیه السلام: إلی الذی أمرنی رسول الله صلی الله علیه وآله أن أدفعه إلیه. قال: من هو؟ قال: وصیی وأولی الناس بالناس بعدی، ابنی هذا الحسن، ثم یدفعه ابنی الحسن عند موته إلی ابنی هذا الحسین، ثم یصیر إلی واحد بعد واحد من ولد الحسین، حتی یرد آخرهم علی رسول الله صلی الله علیه وآله حوضه. وهم مع القرآن والقرآن معهم، لا یفارقونه ولا یفارقهم. اثنا عشر إمام ضلالة من قبائل قریش أما إن معاویة وابنه سیلیان بعد عثمان، ثم یلیهما سبعة من ولد الحکم بن أبی العاص، واحدا بعد واحد تکملة اثنی عشر إمام ضلالة، وهم الذین رآهم رسول الله صلی الله علیه وآله علی منبره یردون أمته علی أدبارهم القهقری، عشرة منهم من بنی أمیة ورجلان أسسا ذلک لهم، وعلیهما مثل أوزار هذه الامة. فقالوا: یرحمک الله یا أبا الحسن وغفر لک وجزاک الله أفضل الجزاء عنا بنصحک وحسن قولک. (کتاب سلیم تحقیق محمّدباقر انصاری، ص212-211)

مؤلّف گوید: غیر از غاصبین خلافت، مردم دیگری که سخنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در غدیرخم و مواقف دیگر شنیدند، و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) حمایت نکردند نیز سبب مظلومیّت آن حضرت و فرزندان او شدند، و حامیان آنان در طول تاریخ نیز تا قیامت همین گونه خواهند بود، بلکه کسانی که راضی به اعمال آنان شده اند، دارای همان گناه و گرفتار همان کیفر خواهند شد، بلکه در برخی از روایات آمده که گناه و عذاب اوّلین و آخرین برای آنان خواهد بود، چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ نامه معاویه نوشت:

«رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد: که عذاب غاصبین خلافت به اندازة عذاب همه امّت خواهد بود، و هر خونی که ریخته شود، و هر تجاوزی که انجام بگیرد، و هر حکم ناحقی که بشود، در نامه عمل آن دو نفر اوّل (وهمه کسانی که از آنان تا قیامت حمایت می کنند) نوشته می شود، و از کیفر عمل کنندگان چیزی کم نمی شود»(1).

هجوم غاصبین خلافت به خانه فاطمه(علیهاالسلام)

سلیم گوید : ... سپس عمر خشم نمود و خالدبن ولید و قنفذ را صدا زد و به آنان دستور داد تا هیزم و آتش آماده کنند و به طرف خانه علی و فاطمه(علیهماالسلام) آمدند و فاطمه(علیهاالسلام) پشت در نشسته بود و دستمالی بر سر بسته بود، و بدن او به خاطر رحلت پدر نحیف شده بود. و با این وضعیّت عمر آمد و درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) را زد و با صدای بلند گفت: ای پسر ابوطالب در را باز کن. پس فاطمه(علیهاالسلام) گفت:

«ای عمر تو از ما چه می خواهی؟ چرا ما را به حال خود وانمی گذاری؟» عمر گفت: درب خانه را بازکن و گرنه خانه را بر شما آتش می زنم. فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: ای عمر آیا از خدا نمی ترسی و می خواهی به خانه ما هجوم بیاوری؟! و لکن عمر بازنگشت و دستور داد تا آتش آوردند و درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) را آتش زد و در را فشار داد و فاطمه(علیهاالسلام) با او برخورد نمود و صدا زد: «یا أبتاه یا رسول الله» و عمر تازیانه خود را بلند کرد و بر ذراع فاطمه(علیهاالسلام)زد، و صدای فاطمه(علیهاالسلام) بلند شد و پدر خود را صدا زد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) پرید، و عمر را زمین زد، و بینی و گردن او را با پای خود فشار داد، و خواست که او را بکشد و لکن بیاد سخن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وصیّت های آن حضرت و اطاعت از او افتاد و فرمود:

ص: 34


1- (کتاب سلیم چاپ دارالکتب الإسلامیه، ص192)

«والذی کرّم محمّداً بالنبوة یابن صهّاک، لولا کتاب من الله سبق لعلمتَ أنّک لا تدخل بیتی» یعنی سوگند به خدائی که محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به پیامبری گرامی داشت - ای پسر صهّاک - اگر تقدیر خداوند نبود، تو می دانستی که نمی توانی داخل خانه من بشوی(1).

سلمان گوید: هنگامی که علی(علیه السلام) بی وفائی مردم و اجتماع آنان را در کنار ابوبکر مشاهده نمود و مردم را دید که از ابوبکر اطاعت می کنند، و او را تعظیم می نمایند، ملازم خانه خود شد، و عمر به ابوبکر گفت: برای چه نمی فرستی تا علی(علیه السلام) بیاید و با تو بیعت کند، چرا که همه مردم جز او و آن چهار نفر با تو بیعت کردند؟ و ابوبکر ملایمت و ارفاق داشت، گرچه نفاق و سیاست شیطانی او قوی تر بود، ولکن دارای خشونت و غلظت و بی رحمی بود. پس ابوبکر به عمر گفت:

چه کسی را نزد او بفرستم؟ عمر گفت: قنفذ را نزد او می فرستیم که مرد خشن وتندخو و بی رحمی است - و قنفذ یکی از طلقا و از قبیله بنی عدیّ بن کعب بود - پس او را با گروهی نزد علی(علیه السلام) فرستادند و آنان به درب خانه آن حضرت آمدند و اجازة ورود خواستند و علی(علیه السلام) به آنان اجازه نداد، و آنان نزد ابوبکر و عمر -که در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آنان جمع بودند - بازگشتند و گفتند: علی(علیه السلام) به ما اجازة ورود نداد. پس عمر به آنان گفت: بازگردید و اگر به شما اجازه نداد بدون اذن و اجازه داخل شوید. پس آنان بازگشتند و اجازة خواستند، و فاطمه(علیهاالسلام) به آنان فرمود:

من هرگز به شما اجازة داخل شدن به خانه خود را نمی دهم. و قنفذ ماند و آنان نزد ابوبکر و عمر آمدند و عمر غضب کرد و به آنان گفت: ما را با زن ها چه کار؟ و سپس به گروهی که اطراف او بودند دستور داد تا هیزم بردارند و با آنان آمد و هیزم ها را کنار درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) گذارد و با صدای بلند گفت: «یا علی والله اگر خارج نشوی و با خلیفه رسول خدا بیعت نکنی خانه ی تو را به آتش می کشم.» و فاطمه(علیهاالسلام) به او فرمود:

ص: 35


1- فوثب عمر غضبان، فنادی خالد بن الولید وقنفذا فأمرهما أن یحملا حطبا ونارا. ثم أقبل حتی انتهی إلی باب علی علیه السلام، وفاطمة علیها السلام قاعدة خلف الباب، قد عصبت رأسها ونحل جسمها فی وفاة رسول الله صلی الله علیه وآله. فأقبل عمر حتی ضرب الباب، ثم نادی: (یابن أبی طالب، افتح الباب). فقالت فاطمة علیها السلام: (یا عمر، ما لنا ولک؟ لا تدعنا وما نحن فیه). قال: (افتحی الباب وإلا أحرقناه علیکم) فقال: (یا عمر، أما تتقی الله عز وجل، تدخل علی بیتی وتهجم علی داری)؟ فأبی أن ینصرف. ثم دعا عمر بالنار فأضرمها فی الباب فأحرق الباب، ثم دفعه عمر. ضرب الصدیقة الطاهرة علیها السلام فاستقبلته فاطمة علیها السلام وصاحت: (یا أبتاه یا رسول الله) فرفع السیف وهو فی غمده فوجأ به جنبها فصرخت. فرفع السوط فضرب به ذراعها فصاحت: (یا أبتاه) أمیر المؤمنین علیه السلام یهم بقتل عمر فوثب علی بن أبی طالب علیه السلام فأخذ بتلابیب عمر ثم هزه فصرعه ووجأ أنفه ورقبته وهم بقتله، فذکر قول رسول الله صلی الله علیه وآله وما أوصی به من الصبر والطاعة، فقال: (والذی کرم محمدا بالنبوة یابن صهاک، لو لا کتاب من الله سبق لعلمت أنک لا تدخل بیتی). (کتاب سلیم، ص286)

ای عمر تو را با ما چکار است؟ عمر گفت: درب را باز کن و گرنه خانه را با اهلش آتش می زنیم. فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: ای عمر، آیا از خدا نمی ترسی و می خواهی وارد خانه من بشوی؟! پس عمر دست برنداشت و گفت: آتش بیاورید و درب خانه را آتش زد و درب را فشار داد و داخل خانه شد، و فاطمه(علیهاالسلام) با او روبرو شد و فریاد زد: «یا أبتاه یا رسول الله» و عمر با شمشیر خود که در غلاف بود بر پهلوی فاطمه(علیهاالسلام) زد و فاطمه ناله ای زد و گفت: «یا أبتاه» و باز عمر تازیانه خود را بالا برد و بر بازوی فاطمه علیهاالسلام) زد، و صدای فاطمه(علیهاالسلام) بلند شد و فرمود: یا رسول الله ابوبکر و عمر بعد از تو چه بد جانشینی بودند برای تو.

... پس عمر کسی را نزد ابوبکر فرستاد و از او کمک خواست، و مردم به خانه علی(علیه السلام) هجوم آوردند، و آن حضرت شمشیر خود را برداشت و قنفذ ترسید که علی(علیه السلام) با شمشیر به طرف ابوبکر بیاید، چرا که قدرت و شجاعت او را دانسته بود ، از این رو نزد ابوبکر آمد و قصّه را به او خبر داد و ابوبکر گفت: بازگرد اگر او از خانه خارج نشده او را دستگیر کن و گرنه خانه را بر آنان آتش بزن. پس قنفذ ملعون بازگشت و با یاران خود بدون اجازه وارد خانه فاطمه(علیهاالسلام) شد، و چون علی(علیه السلام) خواست شمشیر خود را بردارد، او را احاطه کردند، و با شمشیرهای خود او را دستگیر نمودند، و ریسمانی به گردن او انداختند، و فاطمه(علیهاالسلام) به درب خانه آمد و بین آنان و علی(علیه السلام) حائل شد و قنفذ ملعون با تازیانه بر او زد، و اثر تازیانه های او مانند بازوبند بر بدن فاطمه(علیهاالسلام) هنگام مرگ مانده بود!! خداوند او و کسی که او را فرستاد را لعنت کند.

سپس علی(علیه السلام) را با اکراه و اجبار شدید کشیدند و نزد ابوبکر بردند و عمر با شمشیر بالای سر او ایستاد و خالدبن ولید، و ابوعبیده جرّاح، و سالم غلام ابی حذیفه، و معاذبن جبل، و مغیرة بن شعبه، و اسیدبن حضیر، و بشیربن سعید، نیز با شمشیرهای خود آماده ایستاده بودند، و سایر مردم نیز با اسلحه نزد ابوبکر نشسته بودند.

سلیم بن قیس گوید: به سلمان گفتم: آیا آنان بدون اجازه داخل خانه فاطمه (علیهاالسلام) شدند؟ سلمان گفت: آری به خدا سوگند چنین کردند، در حالی که چادری بر سر فاطمه (علیهاالسلام) نبود، و با صدای بلندفرمود : «وا أبتاه، وا رسول الله، یا أبتاه فلبئس ما خلفک ابوبکر و عمر، عیناک لم تتفّقأ فی قبرک» و من دیدم که ابوبکر و کسانی که اطراف او بودند، با صدای بلند گریه می کردند، جز عمر و خالدبن ولید و مغیرة بن شعبه، و عمر می گفت: ما اعتنایی به زن ها و رأی آنان نداریم.

سلمان گوید: آنان علی(علیه السلام) را نزد ابوبکر بردند، و آن حضرت می فرمود: به خدا سوگند، اگر شمشیر در دست من می بود، شما می دانستید که هرگز به من دست پیدا نخواهید کرد، و به خدا سوگند من خود را نسبت به جهاد با شما ملامت نمی کنم، و اگر من چهل نفر یاور می داشتم جمعیّت شما را متفرّق می نمودم، و لکن خدا لعنت کند کسانی را که با من [در غدیر] بیعت کردند، و سپس مرا تنها گذاردند.

ص: 36

و چون چشم ابوبکر به علی(علیه السلام) افتاد، فریاد زد و گفت: «او را رها کنید» و علی(علیه السلام) به او فرمود: ای ابوبکر چه زود بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شوریدید؟! و تو با چه حقّی و منزلتی مردم را دعوت به بیعت با خود کردی؟ آیا تو دیروز به امر خدا و رسول او با من بیعت نکردی؟

سلمان گوید: قنفذ لعنه الله به دستور عمر - که پیغام داده بود اگر فاطمه(علیهاالسلام) بین تو و علی حائل شد او را بزن - فاطمه(علیهاالسلام) را با تازیانه زد و بر روی ستون درب خانه او را فشار داد، تا پهلوی او شکست و فرزند خود را سقط نمود. و از آن پس فاطمه بستری شد تا به شهادت رسید(1).

ص: 37


1- فلما رآی علی علیه السلام خذلان الناس إیاه وترکهم نصرته واجتماع کلمتهم مع أبی بکر وطاعتهم له وتعظیمهم إیاه لزم بیته. فقال عمر لأبی بکر: ما یمنعک أن تبعث إلیه فیبایع، فإنه لم یبق أحد إلا وقد بایع غیره وغیر هؤلاء الأربعة. وکان أبو بکر أرق الرجلین وأرفقهما وأدهاهما وأبعدهما غورا، والاخر أفظهما وأغلظهما وأجفاهما. فقال أبو بکر: من نرسل إلیه؟ فقال عمر: نرسل إلیه قنفذا، وهو رجل فظ غلیظ جاف من الطلقاء أحد بنی عدی بن کعب. فأرسله إلیه وأرسل معه أعوانا وانطلق فاستأذن علی علی علیه السلام، فأبی أن یأذن لهم. فرجع أصحاب قنفذ إلی أبی بکر وعمر - وهما جالسان فی المسجد والناس حولهما - فقالوا: لم یؤذن لنا. فقال عمر: اذهبوا، فان أذن لکم وإلا فادخلوا علیه بغیر إذن فانطلقوا فاستأذنوا، فقالت فاطمة علیها السلام: (أحرج علیکم أن تدخلوا علی بیتی بغیر إذن). فرجعوا وثبت قنفذ الملعون. فقالوا: إن فاطمة قالت کذا وکذا فتحرجنا ثم أمر أناسا حوله أن یحملوا الحطب فحملوا الحطب وحمل معهم عمر، فجعلوه حول منزل علی وفاطمة وابناهما علیهم السلام. ثم نادی عمر حتی أسمع علیا وفاطمة علیهما السلام: (والله لتخرجن یا علی ولتبایعن خلیفة رسول الله وإلا أضرمت علیک بیتک النار) فقالت فاطمة علیها السلام: یا عمر، ما لنا ولک؟ فقال: افتحی الباب وإلا أحرقنا علیکم بیتکم. فقالت: (یا عمر، أما تتقی الله تدخل علی بیتی)؟ فأبی أن ینصرف. ودعا عمر بالنار فأضرمها فی الباب ثم دفعه فدخل فاستقبلته فاطمة علیها السلام وصاحت: (یا أبتاه یا رسول الله) فرفع عمر السیف وهو فی غمده فوجأ به جنبها فصرخت: (یا أبتاه) فرفع السوط فضرب به ذراعها فنادت: (یا رسول الله، لبئس ما خلفک أبو بکر وعمر). دفاع علی علیه السلام عن سلیلة النبوة فوثب علی علیه السلام فأخذ بتلابیبه ثم نتره فصرعه ووجأ أنفه ورقبته وهم بقتله، فذکر قول رسول الله صلی الله علیه وآله وما أوصاه به، فقال: (والذی کرم محمدا بالنبوة - یابن صهاک - لو لا کتاب من الله سبق وعهد عهده إلی رسول الله صلی الله علیه وآله لعلمت إنک لا تدخل بیتی). فأرسل عمر یستغیث، فأقبل الناس حتی دخلوا الدار وثار علی علیه السلام إلی سیفه. فرجع قنفذ إلی أبی بکر وهو یتخوف أن یخرج علی علیه السلام إلیه بسیفه، لما قد عرف من بأسه وشدته. فقال أبو بکر لقنفذ: (ارجع، فإن خرج وإلا فاقتحم علیه بیته، فإن امتنع فاضرم علیهم بیتهم النار). فانطلق قنفذ الملعون فاقتحم هو وأصحابه بغیر إذن، وثار علی علیه السلام إلی سیفه فسبقوه إلیه وکاثروه وهم کثیرون، فتناول بعضهم سیوفهم فکاثروه وضبطوه فألقوا فی عنقه حبلا وحالت بینهم وبینه فاطمة علیها السلام عند باب البیت، فضربها قنفذ الملعون بالسوط فماتت حین ماتت وإن فی عضدها کمثل الدملج من ضربته، لعنه الله ولعن من بعث به. ثم انطلق بعلی علیه السلام یعتل عتلا خمار فنادت: (وا أبتاه، وارسول الله یا أبتاه فلبئس ما خلفک أبو بکر وعمر عیناک لم تتفقأ فی قبرک) - تنادی بأعلی صوتها -. فلقد رأیت أبا بکر ومن حوله یبکون وینتحبون ما فیهم إلا باک غیر عمر وخالد بن الولید والمغیرة بن شعبة وعمر یقول: إنا لسنا من النساء ورأیهن فی شیئ. أمیر المؤمنین علیه السلام یقیم الحجة علی قریش قال: فانتهوا بعلی علیه السلام إلی أبی بکر وهو یقول: أما والله لو وقع سیفی فی یدی لعلمتم أنکم لن تصلوا إلی هذا أبدا. أما والله ما ألوم نفسی فی جهادکم، ولو کنت استمکنت من الأربعین رجلا لفرقت جماعتکم، ولکن لعن الله أقواما بایعونی ثم خذلونی. ولما أن بصر به أبو بکر صاح: (خلوا سبیله) فقال علی علیه السلام: یا أبا بکر، ما أسرع ماتوثبتم علی رسول الله بأی حق وبأی منزلة دعوت الناس إلی بیعتک؟ ألم تبایعنی بالأمس بأمر الله وأمر رسول الله؟ فأرسل أبو بکر إلی قنفذ: (اضربها) فألجأها إلی عضادة باب بیتها، فدفعها فکسر ضلعا من جنبها وألقت جنینا من بطنها فلم تزل صاحبة فراش حتی ماتت من ذلک شهیدة. (کتاب سلیم، ص148 وص 151)

می خواستند فاطمه زهرا(علیهاالسلام) را نیز بکشند!!

سلیم گوید: سپس عمر کسانی را نزد مردم فرستاد و از آنان کمک خواست و مردم داخل خانه فاطمه(علیهاالسلام) شدند و خالدبن ولید شمشیر خود را از غلاف خارج نمود تا بر فاطمه(علیهاالسلام) بزند و علی(علیه السلام) به او سوگند داد و او خودداری نمود و مقداد و سلمان و ابوذرّ و عمّار و بریده اسلمی آمدند، و داخل خانه فاطمه(علیهاالسلام) شدند تا به علی(علیه السلام) کمک کنند، و نزدیک بود فتنه ای واقع شود، پس علی(علیه السلام) را از خانه خارج کردند، و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و بریده اسلمی رحمهم الله به دنبال آن حضرت حرکت کردند، و همواره می گفتند:

چه زود به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خیانت نمودید، و کینه های خویش را ظاهر کردید، و بریده به عمر گفت: آیا تو جرئت کرده ای و بر برادر رسول خدا و وصیّ او و بر دختر آن حضرت هجوم آورده ای و او را می زنی؟! در حالی که قریش تو را خوب می شناسند [و خباثت تو را می دانند] و خالد شمشیر خود را بالا برد که بر بریده بزند و عمر او را گرفت و منع نمود(1).

تهدید به بیعت یا کشته شدن

سلیم گوید: سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) را کشیدند، و نزد ابوبکر بردند، و چون ابوبکر این حالت را دید فریاد زد و گفت: او را رها کنید. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ابوبکر فرمود: ای ابوبکر چه زود بر اهل بیت پیامبر خود شوریدید، آیا به کدام حق و کدام میراث و سابقه ای مردم را به بیعت با خود دعوت می کنی؟ آیا تو دیروز به امر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در غدیر با من بیعت نکردی؟!

عمر گفت: یا علی این سخنان را رها کن، به خدا سوگند اگر بیعت نکنی تو را خواهیم کشت. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: در این صورت به خدا سوگند بندة خدا و برادر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کشته اید. عمر گفت: امّا عبدالله آری، و لکن برادر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند اگر قضای سابق خداوند، و عهد و پیمان برادرم رسول خدا(صلّی

ص: 38


1- فأرسل عمر یستغیث. فأقبل الناس حتی دخلوا الدار. وسل خالد بن الولید السیف لیضرب فاطمة علیها السلام فحمل علیه بسیفه، فأقسم علی علی علیه السلام فکف. إخراج أمیر المؤمنین علیه السلام من البیت وأقبل المقداد وسلمان وأبو ذر وعمار وبریدة الأسلمی حتی دخلوا الدار أعوانا لعلی علیه السلام، حتی کادت تقع فتنة. فأخرج علی علیه السلام واتبعه الناس واتبعه سلمان وأبو ذر والمقداد وعمار وبریدة الأسلمی رحمهم الله وهم یقولون: (ما أسرع ما خنتم رسول الله صلی الله علیه وآله وأخرجتم الضغائن التی فی صدورکم). وقال بریدة بن الخصیب الأسلمی: (یا عمر، أتثب علی أخی رسول الله ووصیه وعلی ابنته فتضربها، وأنت الذی یعرفک قریش بما یعرفک به). فرفع خالد بن الولید السیف لیضرب به بریدة وهو فی غمده، فتعلق به عمر ومنعه من ذلک. (کتاب سلیم، ص387)

الله علیه و آله و سلّم) نبود، تو می دانستی که ضعیف و ناتوان و بی پناه کیست؟» و ابوبکر در این حال سکوت نموده بود و حرفی نمی زند. پس بریده برخاست و گفت:

ای عمر، آیا پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شما - دو نفر - نفرمود: بروید و با لقب امیرالمؤمنین به علی سلام کنید، و شما گفتید: آیا این دستور خداست، و یا دستور رسول اوست؟ عمر گفت: آری. و ابوبکر نیز گفت: آری ای بریده چنین بود، و لکن تو نبودی و ما شاهد بودیم که چیز دیگری رخ داد. و عمر گفت: ای بریده برای چه تو در این امر دخالت می کنی؟ پس بریده گفت: «به خدا سوگند من هرگز در شهری که شما امارت کنید، ساکن نخواهم شد» و عمر دستور داد تا بریده را زدند و بیرون کردند، سپس سلمان برخاست و گفت:

«ای ابوبکر از خدا بترس و از این مجلس [یعنی مجلس خلافت] برخیز و آن را به اهلش واگذار، که تا قیامت در دست آنان باشد و اختلافی بین امّت رخ ندهد، و شمشیر به روی همدیگر نکشند» و ابوبکر پاسخی نداد، و سلمان باز سخن خود را تکرار نمود، و عمر او را منع کرد و گفت: تو را چه به این کار و برای چه به اینجا آمده ای؟ سلمان گفت: آرام باش و سپس به ابوبکر گفت: برخیز از این مجلس و آن را به اهلش واگذار که تا قیامت در اختیار آنان باشد، و گرنه تو سبب خونریزی می شوی و افراد پست و اهل نفاق به آن طمع خواهند نمود، سپس گفت: به خدا سوگند اگر من می دانستم که کاری از پیش می برم و دین خدا را یاری می کنم، همواره با شمشیر خود از حق دفاع می نمودم.

سپس گفت: آیا شما می خواهید وصیّ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را زمین گیر کنید؟ اگر چنین است من به شما بشارت بلا می دهم و شما را از آسایش ناامید می کنم. سپس ابوذرّ و مقداد و عمّار برخاستند و به علی(علیه السلام) گفتند: چه دستوری به ما می دهی، به خدا سوگند اگر امر کنی ما با شمشیرهای خود با آن ها مقابله می کنیم تا کشته شویم. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آنان فرمود: «خودداری کنید، خداوند شما را رحمت کند، و پیمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بیاد بیاورید و به وصیّت های او عمل کنید»(1).

ص: 39


1- فانتهوا بعلی علیه السلام إلی أبی بکر ملببا. فلما بصر به أبو بکر صاح: (خلوا سبیله) فقال علی علیه السلام: (ما أسرع ما توثبتم علی أهل بیت نبیکم یا أبا بکر، بأی حق وبأی میراث وبأی سابقة تحث الناس إلی بیعتک؟ ألم تبایعنی بالأمس بأمر رسول الله صلی الله علیه وآله)؟ التهدید الأول لعلی علیه السلام فقال عمر: دع عنک هذا یا علی، فوالله إن لم تبایع لنقتلنک فقال علی علیه السلام: (إذا والله أکون عبد الله وأخا رسول الله المقتول). فقال عمر: (أما عبد الله المقتول فنعم، وأما أخو رسول الله فلا) فقال علی علیه السلام: (أما والله، لو لا قضاء من الله سبق وعهد عهده إلی خلیلی لست أجوزه لعلمت أینا أضعف ناصرا وأقل عددا)، وأبو بکر ساکت لا یتکلم. فقام بریدة فقال: یا عمر، ألستما اللذین قال لکما رسول الله صلی الله علیه وآله: (انطلقا إلی علی فسلما علیه بإمرة المؤمنین)، فقلتما: أعن أمر الله وأمر رسوله؟ فقال: نعم. فقال أبو بکر: قد کان ذلک یا بریدة، ولکنک غبت وشهدنا، والأمر یحدث بعده الأمر فقال عمر: وما أنت وهذا یا بریدة؟ وما یدخلک فی هذا؟ فقال بریدة: (والله لاسکنت فی بلدة أنتم فیها أمراء). فأمر به عمر فضرب وأخرج. ثم قام سلمان فقال: (یا أبا بکر، اتق الله وقم عن هذا المجلس، ودعه لأهله یأکلوا به رغدا إلی یوم القیامة، لا یختلف علی هذه الامة سیفان)، فلم یجبه أبو بکر. فأعاد سلمان فقال مثلها. فانتهره عمر وقال: ما لک ولهذا الأمر؟ وما یدخلک فیما هیهنا؟ فقال: مهلا یا عمر، قم یا أبا بکر عن هذا المجلس، ودعه لأهله یأکلوا به والله خضرا إلی یوم القیامة، وإن أبیتم لتحلبن به دما ولیطمعن فیه الطلقاء والطرداء والمنافقون. والله لو أعلم أنی أدفع ضیما أو أعز لله دینا لوضعت سیفی علی عاتقی ثم ضربت به قدما. أتثبون علی وصی رسول الله؟ فابشروا بالبلاء واقنطوا من الرخاء. ثم قام أبو ذر والمقداد وعمار، فقالوا لعلی علیه السلام: (ما تأمر؟ والله إن أمرتنا لنضربن بالسیف حتی نقتل). فقال علی علیه السلام: (کفوا رحمکم الله واذکروا عهد رسول الله صلی الله علیه وآله وما أوصاکم به)، فکفوا. (کتاب سلیم، ص388)

تهدید دوّم آنان برای کشتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)

سلیم گوید : سپس عمر به ابوبکر که بالای منبر نشسته بود گفت: «برای چه نشسته ای و این محارب حاضر نیست با تو بیعت کند؟ آیا دستور نمی دهی تا گردن او را بزنیم؟» و در این حال حسن و حسین که بالای سر پدر خود ایستاده بودند، با شنیدن سخنان عمر صدایشان به گریه بلند شد و گفتند: «یا جدّاه یا رسول الله» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنان را به آغوش گرفت و فرمود: گریه نکنید، به خدا سوگند آنان قدرت بر کشتن پدر شما را ندارند، و ناچیزتر و ناتوان تر از آن هستند.

سپس امّ ایمن نوبیه خازنه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امّ سلمه آمدند و گفتند: «چه زود شما حَسَد خود را نسبت به آل محمّد آشکار نمودید» و عمر دستور داد تا آنان را از مسجد خارج کردند(1).

تهدید سوم آنان نسبت به کشتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)

سپس عمر به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: «برخیز و با ابوبکر بیعت کن» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: اگر نکنم چه خواهد شد؟ عمر گفت: به خدا سوگند گردن تو را خواهیم زد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ای پسر صهّاک [زنازاده] دروغ گفتی به خدا سوگند تو قدرت بر چنین کاری را نداری، و تو ناتوان تر و پست تر از این هستی(2).

ص: 40


1- التهدید الثانی لعلی علیه السلام فقال عمر لأبی بکر - وهو جالس فوق المنبر -: ما یجلسک فوق المنبر وهذا جالس محارب لا یقوم فینا فیبایعک؟ أو تأمر به فیضرب عنقه؟ - والحسن والحسین علیهما السلام قائمان علی رأس علی علیه السلام - فلما سمعا مقالة عمر بکیا ورفعا أصواتهما: (یا جداه یا رسول الله) فضمهما علی علیه السلام إلی صدره وقال: (لا تبکیا، فوالله لا یقدران علی قتل أبیکما، هما أقل وأذل وأدخر من ذلک. وأقبلت ام أیمن النوبیة حاضنة رسول الله صلی الله علیه وآله وام سلمة فقالتا: (یا عتیق، ما أسرع ما أبدیتم حسدکم لال محمد). فأمر بهما عمر أن تخرجا من المسجد، وقال: (ما لنا وللنساء). (کتاب سلیم، ص389)
2- التهدید الثالث لعلی علیه السلام ثم قال: یا علی، قم بایع. فقال علی علیه السلام: إن لم أفعل؟ قال: إذا والله نضرب عنقک. قال علیه السلام: کذبت والله یابن صهاک، لا تقدر علی ذلک. أنت ألأم وأضعف من ذلک. (کتاب سلیم، ص390)

تهدید چهارم آنان نسبت به کشتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)

سپس خالدبن ولید پرید و شمشیر خود را آماده کرد و گفت: اگر بیعت نکنی تو را خواهم کشت پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) برخاست و خالد را گرفت و او را بر زمین زد و شمشیر از دست او افتاد(1).

تهدید پنجم آنان نسبت به کشتن امیر المومنین(علیه السلام)

باز عمر گفت: یا علی برخیز و با ابوبکر بیعت کن. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: اگر نکنم چه می شود؟ عمر گفت: در آن صورت به خدا سوگند تو را خواهیم کشت. سپس امیرالمؤمنین سه مرتبه سخن خود را تکرار نمود و آنان همان پاسخ را دادند، و ابوبکر با دست بسته و مشت شده ی امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت نمود و راضی شد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) با همراهان خود به منزل خویش رفت(2).

ابوبکر باز حدیثی از پیش خود جعل نمود !

سلمان گوید: چون علی(علیه السلام) را نزد ابوبکر بردند، و عمر بر او فشار آورد و گفت: با ابوبکر بیعت کن و از این حرف های باطل مزن. علی(علیه السلام) فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ آنان گفتند: «در آن صورت ما تو را با ذلّت و خواری خواهیم کشت.» علی(علیه السلام) فرمود: در آن صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته اید. ابوبکر گفت: بنده خدا آری، و لکن برادر رسول خدا بودن تو را نمی پذیریم. علی(علیه السلام) فرمود: آیا انکار می کنید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بین من و خود برادری قرار داد، ابوبکر گفت: آری. سپس علی(علیه السلام) سه مرتبه این سؤال را از آنان کرد و آنان همان پاسخ را دادند، تا این که علی(علیه السلام) روی مبارک به مردم کرد و فرمود: ای جمعیّت مهاجرین و انصار، شما را به خدا سوگند، آیا شما در غدیرخم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدید که دربارة من چه فرمود؟ و آیا در غزوة تبوک از او نشنیدید که دربارة من فرمود: «یا علی أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبیّ بعدی»؟ و سپس آنچه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة او فرمود ه بود را آشکار به مردم اعلان نمود و آنان گفتند: آری خدا را شاهد می گیریم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین فرمود.

و چون سخنان علی(علیه السلام) به اینجا رسید، ابوبکر ترسید که مردم به یاری آن حضرت برخیزند و او را از خلافت بر کنار کنند از این رو پیش دستی کرد و به علی(علیه السلام) گفت: آنچه شما گفتید حق بود و ما همین گونه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم و در قلب های ما جا گرفت، و لکن من از رسول

ص: 41


1- التهدید الرابع لعلی علیه السلام فوثب خالد بن الولید واخترط سیفه وقال: (والله إن لم تفعل لأقتلنک). فقام إلیه علی علیه السلام وأخذ بمجامع ثوبه ثم دفعه حتی ألقاه علی قفاه ووقع السیف من یده. (کتاب سلیم، ص390)
2- التهدید الخامس لعلی علیه السلام فقال عمر: قم یا علی بن أبی طالب فبایع. قال علیه السلام: فإن لم أفعل؟ قال: (إذا والله نقتلک). واحتج علیهم علی علیه السلام ثلاث مرات، ثم مد یده من غیر أن یفتح کفه فضرب علیها أبو بکر ورضی منه بذلک. ثم توجه إلی منزله وتبعه الناس. (کتاب سلیم، ص390)

خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که بعد از آن سخنان فرمود: ما خانواده ای هستیم که خداوند ما را برگزید و گرامی داشت، و آخرت را برای ما انتخاب نمود، و خداوند برای ما اهل البیت نبوّت و خلافت را جمع نکرد.

پس علی(علیه السلام) به او فرمود: آیا احدی جز تو چنین سخنی را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنید و شاهد بر آن بود؟ عمر گفت: خلیفه رسول خدا راست می گوید، من نیز شاهد بودم که رسول خدا چنین سخنی را فرمود، سپس ابوعبیده و سالم و معاذبن جبل حرف عمر را تصدیق کردند و گفتند: ما نیز این سخنان را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم. و علی(علیه السلام) به آنان فرمود:

به راستی شما به آن صحیفة ملعونه خود که نوشتید و امضا کردید و در کعبه قرار دادید و در آن صحیفه عهد و پیمان بستید که اگر پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بمیرد و یا کشته شود، هرگز نگذارید خلافت به ما اهل بیت برسد، عمل کردید، و به عهد خود وفا نمودید!! پس ابوبکر گفت: شما از کجا اطلاع پیدا کرده اید که ما چنین صحیفه و نامه ای را نوشته ایم؟ و علی(علیه السلام) روی مبارک خود را به زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد نمود و فرمود:

من شما را به خدا و به اسلام سوگند می دهم، آیا شما از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدید که فرمود: فلانی و فلانی ... و نام صاحبان صحیفه را که پنج نفر بودند برد و فرمود: آنان بین خود نامه و صحیفه ای را مکتوب نمودند و برآن سوگندهائی خوردند و پیمان بستند که اگر من از دنیا رفتم و یا کشته شدم آنان هرگز نگذارند خلافت در خانواده و اهل بیت من قرار بگیرد؟ و سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر گفتند: خدا گواه است که ما از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم که به علی(علیه السلام) فرمود:

«إنّهم قد تعاهدوا و تعاقدوا علی ما صنعوا و کتبوا بینهم کتاباً إن قتلت أو متّ أن یتظاهروا علیک و أن یزووا عنک هذا یا علی» و سپس علی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: پدر و مادرم فدای شما باد، در آن صورت وظیفه من چیست؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اگر یاورانی یافتی با آنان جهاد کن و گرنه بیعت کن و خون خود را محفوظ بدار.

سپس علی(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند اگر آن چهل نفری که با من بیعت کردند، وفادار می بودند، من با شما در راه خدا جنگ می کردم، و لکن به خدا سوگند این خلافت تا قیامت به احدی از فرزندان شما نخواهد رسید!(1)...

ص: 42


1- قال سلیم : ولما انتهی بعلی علیه السلام إلی أبی بکر انتهره عمر وقال له: بایع ودع عنک هذه الأباطیل فقال علیه السلام له: فإن لم أفعل فما أنتم صانعون؟ قالوا: نقتلک ذلا وصغارا فقال علیه السلام: إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله. فقال أبو بکر: أما عبد الله فنعم، وأما أخو رسول الله فما نقر بهذا قال: أتجحدون أن رسول الله صلی الله علیه وآله آخی بینی وبینه؟ قال: نعم. فأعاد ذلک علیهم ثلاث مرات. ثم أقبل علیهم علی علیه السلام فقال: یا معشر المسلمین والمهاجرین والأنصار، أنشدکم الله، أسمعتم رسول الله صلی الله علیه وآله یقول یوم غدیر خم کذا وکذا وفی غزوة تبوک کذا وکذا؟ فلم یدع علیه السلام شیئا قاله فیه رسول الله صلی الله علیه وآله علانیة للعامة إلا ذکرهم إیاه. قالوا: اللهم نعم. أبو بکر یختلق حدیثا لغصب الخلافة فلما تخوف أبو بکر أن ینصره الناس وأن یمنعوه بادرهم فقال له کل ما قلت حق قد سمعناه بآذاننا وعرفناه ووعته قلوبنا، ولکن قد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول بعد هذا: (إنا أهل بیت اصطفانا الله وأکرمنا واختار لنا الاخرة علی الدنیا، وإن الله لم یکن لیجمع لنا أهل البیت النبوة والخلافة). فقال علی علیه السلام: هل أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله شهد هذا معک؟ فقال عمر: صدق خلیفة رسول الله، قد سمعته منه کما قال. وقال أبو عبیدة وسالم مولی أبی حذیفة ومعاذ بن جبل: صدق، قد سمعنا ذلک من رسول الله صلی الله علیه وآله. أمیر المؤمنین علیه السلام یفضح الصحیفة الملعونة فقال لهم علی علیه السلام: لقد وفیتم بصحیفتکم الملعونة التی تعاقدتم علیها فی الکعبة: "إن قتل الله محمدا أو مات لتزون هذا الامر عنا أهل البیت". فقال أبو بکر: فما علمک بذلک؟ ما أطلعناک علیها فقال علیه السلام: أنت یا زبیر وأنت یا سلمان وأنت یا أبا ذر وأنت یا مقداد، أسألکم بالله وبالأسلام، أما سمعتم رسول الله صلی الله علیه وآله یقول ذلک وأنتم تسمعون: (إن فلانا وفلانا - حتی عد هؤلاء الخمسة - قد کتبوا بینهم کتابا وتعاهدوا فیه وتعاقدوا أیمانا علی ما صنعوا إن قتلت أو مت)؟ فقالوا: اللهم نعم، قد سمعنا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول ذلک لک: (إنهم قد تعاهدوا وتعاقدوا علی ما صنعوا، وکتبوا بینهم کتابا إن قتلت أو مت أن یتظاهروا علیک وأن یزووا عنک هذا یا علی). قلت: بأبی أنت وأمی یا رسول الله، فما تأمرنی إذا کان ذلک أن أفعل؟ فقال لک: إن وجدت علیهم أعوانا فجاهدهم ونابذهم، وإن أنت لم تجد أعوانا فبایع واحقن دمک. فقال علی علیه السلام: أما والله، لو أن اولئک الأربعین رجلا الذین بایعونی وفوا لی لجاهدتکم فی الله، ولکن أما والله لا ینالها أحد من عقبکما إلی یوم القیامة. (کتاب سلیم، ص153-155)

مؤلف گوید: مرحوم علامه سیدمحمّدبن سیدمهدی قزوینی اشعاری در این ماجرا سروده است که شایسته بیان می باشد او گوید:

یا عَجَباً یستأذن الأمین - علیهمُ و یهجم الخؤونُ

قال سلیم قلت یا سلمانُ - هل هجموا لم یکن استیذانُ

فقال إی و عزّة الجبّار - و ما علی الزهراء من خِمار

لکنّها لاذت وراء الباب - رعایة للستر و الحجاب

فمذ رأوها عصروها عصرة - کادت بنفسی أن تموت خسرة

تصیح یا فضّة سنّدینی

- فقد و ربّی قتلوا جنینی

(1)

فأسقطت بنت الهدی و احزنا - جنینها ذاک المسمّی محسنا1

[یا ویلهم من غضب الجبّار

- بظلمهم ریحانة المختار]

ص: 43


1- (همان) (وفاة الصدیقة الطاهرة للمقدّم، ص49)

افشاگری های سلمان و ابوذرّ

سلمان گوید: به خاطر آن که فاطمه(علیهاالسلام) بین قنفذ و علی(علیه السلام) فاصله شده بود، قنفذ(لعنه الله) تازیانه هائی بر بدن فاطمه(علیهاالسلام) زد و این دستور را عمر به او داده بود و گفته بود: اگر فاطمه(علیهاالسلام) بین تو و علی(علیه السلام) فاصله شد، او را با تازیانه بزن(1).

در کتاب احتجاج طبرسی از سلمان نیز نقل شده که گوید: ابوبکر به قنفذ پیغام داد: اگر فاطمه(علیهاالسلام) مانع شد، او را با تازیانه بزن ... سپس گوید: با همین دستور، قنفذ فاطمه(علیهاالسلام) را چنان به آستانه در خانه فشار داد که استخوان های پهلوی او شکست و فرزند او سقط شد، و از آن پس فاطمه(علیهاالسلام) بستری شد، تا به شهادت رسید(2).

در ادامه حدیث قبل، سلیم گوید: من به سلمان گفتم: آیا تو نیز با ابوبکر بیعت نمودی و چیزی نگفتی؟ سلمان گفت: آری بعد از بیعت(اجباری) به آنان گفتم: هلاکت باد بر شما تا ابد، آیا می دانید با خود چه کردید؟ شما به مقصود خود رسیدید و لکن گمراه شدید، و همانند امّت های پیشین سبب اختلاف و جدائی امّت گردیدید، و سنّت پیامبرخود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از اساس منحرف نمودید.

و عمر در پاسخ من گفت: اکنون که تو و صاحب تو (علی علیه السلام) بیعت کردید، هر چه می خواهید بگوئید. و من به او گفتم: من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می فرمود: گناه تو و ابوبکر که با او بیعت کردی در قیامت به اندازة گناهان امّت تا قیامت خواهد بود، و عذاب شما دو نفر در دوزخ همانند عذاب همه اهل دوزخ می باشد، عمر گفت: پس از بیعت هر چه می خواهی بگو. اکنون خدا نخواست چشم تو روشن شود و خلافت به امام تو برسد.

پس من به او گفتم: من شهادت می دهم که در بعضی از کتب آسمانی خواندم که تو با اسم و صفات و نسبی که داری، دری از درهای جهنم می باشی. و عمر گفت: هر چه می خواهی بگو. خدا خلافت را از این خانواده که شما آنان را می پرستیدید، برداشت. پس من به او گفتم: من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که در تفسیر آیه «فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» یعنی، «در آن روز هیچ کس مانند او عذاب نمی شود، و هیچ کس را همچون او به بند نمی کشند»(3) فرمود: مقصود خداوند از این آیه تو هستی. پس او به من گفت: «اسکت أسکت الله نامتک أیّها العبد ابن الخنّاء» پس علی(علیه السلام) به من فرمود: ای سلمان تو را به خدا سوگند، بس کن.

ص: 44


1- (همان)
2- وفی الاحتجاج: . . . فأرسل أبو بکر إلی قنفذ: (اضربها) فألجأها إلی عضادة باب بیتها، فدفعها فکسر ضلعا من جنبها وألقت جنینا من بطنها فلم تزل صاحبة فراش حتی ماتت من ذلک شهیدة. (پاورقی کتاب سلیم تحقیق محمدباقر انصاری، ص151)
3- (فجر/26-25)

سلمان گوید به او گفتم: به خدا سوگند اگر مرا امر به سکوت نکرده بود، من هرچه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة تو و ابوبکر شنیده بودم را می گفتم. و عمر چون دید من ساکت شدم گفت: تو مطیع و تسلیم علی(علیه السلام) هستی. سلمان گوید: سپس ابوذر و مقداد بیعت کردند و چیزی نگفتند، و عمر به من گفت: «ای سلمان خوب بود تو نیز بدون حرف همانند این ها بیعت می کردی، چرا که به خدا سوگند محبّت و تعظیم تو به این خانواده بیش از این دو نفر نیست» پس ابوذر گفت:

ای عمر، آیا تو ما را به خاطر محبّت و تعظیم آل محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سرزنش می کنی؟ خدا لعنت کند - و لعنت نموده - کسانی را که با آنان دشمنی کردند، و به آنان تهمت زدند، و حق آنان را ظالمانه غصب نمودند، و مردم را به گردن آنان سوار کردند، و امّت را به قهقرا و جاهلیّت بازگرداندند. عمر گفت: آمین خدا لعنت کند کسانی را که به آنان ظلم کردند و حقشان را غصب نمودند، و لکن به خدا سوگند آنان حقی به خلافت نداشتد و با مردم دیگر یکسان بودند. ابوذر گفت: پس برای چه شما به خاطر نزدیکی به پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با انصار محاجّه کردید و بر آنان غالب شدید(1)؟

ص: 45


1- قال سلیم بن قیس: فقلت لسلمان: أفبایعت أبا بکر - یا سلمان - ولم تقل شیئا؟ قال: قد قلت - بعد ما بایعت -: تبا لکم سائر الدهر أو تدرون ما صنعتم بأنفسکم؟ أصبتم وأخطأتم أصبتم سنة من کان قبلکم من الفرقة والاختلاف، وأخطأتم سنة نبیکم حتی أخرجتموها من معدنها وأهلها. فقال عمر: یا سلمان، أما إذ بایع صاحبک وبایعت فقل ما شئت وافعل ما بدا لک ولیقل صاحبک ما بدا له. قال سلمان: فقلت: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: (إن علیک وعلی صاحبک الذی بایعته مثل ذنوب جمیع أمته إلی یوم القیامة ومثل عذابهم جمیعا). فقال: قل ما شئت، ألیس قد بایعت ولم یقر الله عینیک بأن یلیها صاحبک؟ الأبل فوقع علیها نفیل فجاءت بالخطاب. ثم إن الخطاب لما بلغ الحلم رغب فی صهاک فوقع علیها فجاءت بابنة، فلفقها فی خرقة من صوف ورمتها خوفا من مولاها فی الطریق. فرآها هاشم بن المغیرة مرمیة فأخذها ورباها وسماها حنتمة. فلما بلغت رآها خطاب یوما فرغب فیها وخطبها من هاشم فأنکحها إیاه فجاءت بعمر بن الخطاب. فکان الخطاب أبا وجدا وخالا لعمر، وکانت حنتمة أما وأختا وعمة له. فقلت: أشهد أنی قد قرأت فی بعض کتب الله المنزلة: (إنک - باسمک ونسبک وصفتک - باب من أبواب جهنم) فقالوا لی: قل ما شئت، ألیس قد أزالها الله عن أهل هذا البیت الذین اتخذتموهم أربابا من دون الله؟ فقلت له: أشهد أنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول، وسألته عن هذه الایة: (فیومئذ لا یعذب عذابه أحد ولا یوثق وثاقه أحد)، فأخبرنی بأنک أنت هو. فقال عمر: أسکت، أسکت الله نامتک، أیها العبد، یابن اللخناء فقال علی علیه السلام: أقسمت علیک یا سلمان لما سکت. فقال سلمان: والله لو لم یأمرنی علی علیه السلام بالسکوت لخبرته بکل شیئ نزل فیه، وکل شیئ سمعته من رسول الله صلی الله علیه وآله فیه وفی صاحبه. فلما رأنی عمر قد سکت قال لی: إنک له لمطیع مسلم. کلمة أبی ذر بعد البیعة فلما أن بایع أبو ذر والمقداد ولم یقولا شیئا قال عمر: یا سلمان، ألا تکف کما کف صاحباک؟ والله ما أنت بأشد حبا لأهل هذا البیت منهما ولا أشد تعظیما لحقهم منهما، وقد کفا کما تری وبایعا. فقال أبو ذر: یا عمر، أفتعیرنا بحب آل محمد وتعظیمهم؟ لعن الله - وقد فعل - من أبغضهم وافتری علیهم وظلمهم حقهم وحمل الناس علی رقابهم ورد هذه الامة القهقری علی أدبارها. فقال عمر: آمین لعن الله من ظلمهم حقهم لا والله ما لهم فیها من حق وما هم فیها وعرض الناس إلا سواء. قال أبو ذر: فلم خاصمتم الأنصار بحقهم وحجتهم؟ (کتاب سلیم تحقیق محمدباقر انصاری، ص915)

اصحاب تابوت وچاه ویل

سلمان سپس گوید: علی(علیه السلام) به عمر فرمود: ای پسر صهّاک [زنازاده] آیا ما حقی در خلافت نداشتیم، و خلافت حق تو و حق آکلة الذِبّان [یعنی پادشاه مگسخوار] بود؟ و عمر گفت: یا اباالحسن پس از بیعت کردن سخن بس کن، چرا که عموم مردم ابوبکر را خواستند و تو را نخواستند، گناه من چیست؟ علی(علیه السلام) فرمود: و لکن خدای عزّوجلّ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جز به من راضی نشدند، و جز من را نخواستند، از این رو من تو را، و ابوبکر را و پیروانتان را به سخط و خشم خداوند و عذاب او بشارت می دهم. سپس فرمود: ای عمر وای بر تو، ای کاش می دانستی چه جنایتی کردی؟ و چه چیزی را رها کردی؟ و داخل چه چیزی شدی، و چه ظلم و جنایتی را به خود و رفیق خود نمودی؟!

پس ابوبکر گفت: ای عمر اکنون که او با ما بیعت نمود، و ما از شرّ او ایمن شدیم، و دیگر خطر و غائله ای برای ما ندارد، بس کن و بگذار او هر چه می خواهد بگوید.

باز علی(علیه السلام) فرمود: من یک چیز را فقط یادآوری می کنم. و روی مبارک خود را به من و ابوذر و زبیر و مقداد نمود و فرمود: من شما چهار نفر را با نام خدا یادآوری می کنم، آیا شما همانند من شنیدید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: در جهنّم تابوتی هست که در آن دوازده نفر معذّب خواهند بود، شش نفر از اقوام گذشته و شش نفر از این امّت، و آن تابوت درقعر چاهیست در جهنّم و قفلی بر آن زده شده، و بر روی آن چاه صخره و سنگ بزرگی است، و هر گاه خداوند بخواهد، جهنّم را شعله ور کند، آن سنگ را کنار می زند و از حرارت آن چاه جهنّم آتش می گیرد؟ و من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة آن دوازده نفر سؤال کردم و شما حاضر بودید، و آن حضرت فرمود:

شش نفر آنان از اولین: قابیل و فرعون و کسی که با ابراهیم دربارة خداوند محاجّه نمود، و دو نفر از بنی اسرائیل که کتاب موسی و عیسی(علیهاالسلام) را تغییر دادند، و یهود و نصارا را گمراه نمودند، و ابلیس می باشند، و از این امّت، دجّال و پنج نفری که اصحاب صحیفه خواهند بود، می باشند و سپس به من فرمود: یا أخی بعد از من آنان بر تو ستم خواهند کرد، و سپس نام یکایک آنان را برد. سلمان گوید: پس ما چهار نفر سخنان علی(علیه السلام) را تصدیق کردیم، و شهادت دادیم که ما این سخنان را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم. و عثمان به علی(علیه السلام) گفت: یا اباالحسن آیا شما و این چهار نفر، چیزی دربارة من نیز از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیده اید؟

علی(علیه السلام) فرمود: آری، من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که او دو مرتبه تو را لعنت نمود، و پس از آن برای تو استغفاری نکرد. پس عثمان غضب نمود و گفت: برای چه شما دست از من برنمی دارید؟ نه در زمان رسول خدا، و نه بعد از او؟! و علی(علیه السلام) به او فرمود: آری چنین است تا خدا بینی تو را

ص: 46

به خاک بمالد. و عثمان گفت: به خدا سوگند من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می فرمود: زبیر در حال ارتداد از اسلام، کشته خواهد شد.

سلمان گوید: پس از آن، علی(علیه السلام) خصوصی به من فرمود: عثمان راست می گوید، به خاطر این که زبیر بعد از کشته شدن عثمان، اوّل با من بیعت می کند، و سپس بیعت خود را می شکند و با ارتداد کشته می شود.

سلمان گوید: سپس علی(علیه السلام) فرمود: مردم کلّاً بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرتد شدند، مگر چهار نفر، و بعد از آن حضرت گروهی از امّت به منزله هارون و پیروان او شدند، و گروهی مانند گوساله سامری و پیروان او گردیدند، یعنی علی(علیه السلام) و پیروان او به منزله هاورن و پیروان او شدند، و عتیق [یعنی ابوبکر] به منزله عجل یعنی گوساله سامری و عمر بمنزله سامری گردیدند. سپس فرمود:

و من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می فرمود: گروهی از اصحاب و از سران امّت من روز قیامت چون می خواهند از صراط بگذرند، و مرا ملاقات می کنند، آنان را بازداشت می نمایند و به طرف دوزخ می برند، پس من می گویم: خدایا اینان اصحاب من بودند؟! و به من گفته می شود: تو نمی دانی آنان بعد از تو چه کردند و چه بدعت هائی را در دین خدا ایجاد نمودند، و مرتد شدند، و به جاهلیت بازگشتند؟ و من می گویم: از رحمت خدا دور باشند و هلاکت باد بر آنان.

سپس فرمود: من از رسوا خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که فرمود: در این امّت ، همه سنّت های بنی اسرائیل جاری می شود، و این امّت همانند آنان عمل خواهند نمود، حتی اگر آنان در سوراخ موری رفته باشند، اینان نیز چنین خواهند نمود، چرا که تورات و قرآن را ملک واحدی و با قلم واحدی و در کاغذ واحدی نوشته است، و امثال و سنن این امّت با امّت های پیشین یکسان خواهد بود(1).

ص: 47


1- فی کتاب سلیم : (کلمة أمیر المؤمنین علیه السلام بعد البیعة) فقال علی علیه السلام لعمر: یابن صهاک، فلیس لنا فیها حق وهی لک ولابن آکلة الذبان؟ فقال عمر: کف الان یا أبا الحسن إذ بایعت، فإن العامة رضوا بصاحبی ولم یرضوا، بک فما ذنبی؟ فقال علی علیه السلام: ولکن الله عز وجل ورسوله لم یرضیا إلا بی، فابشر أنت وصاحبک ومن اتبعکما ووازرکما بسخط من الله وعذابه وخزیه. ویلک یابن الخطاب، لو تری ماذا جنیت علی نفسک لو تدری ما منه خرجت وفیما دخلت وما ذا جنیت علی نفسک وعلی صاحبک؟ فقال أبو بکر: یا عمر، أما إذ قد بایعنا وآمنا شره وفتکه وغائلته فدعه یقول ما شاء. أصحاب الصحیفة الملعونة فی تابوت جهنم فقال علی علیه السلام: لست بقائل غیر شیئ واحد. أذکرکم بالله أیها الأربعة - یعنینی وأبا ذر والزبیر والمقداد -: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: إن تابوتا من نار فیه اثنا عشر رجلا، ستة من الأولین وستة من الاخرین، فی جب فی قعر جهنم فی تابوت مقفل، علی ذلک الجب صخرة. فإذا أراد الله أن یسعر جهنم کشف تلک الصخرة عن ذلک الجب فاستعرت جهنم من وهج ذلک الجب ومن حره. قال علی علیه السلام: فسألت رسول الله صلی الله علیه وآله عنهم - وأنتم شهود به - عن الأولین، فقال: أما الأولون فابن آدم الذی قتل أخاه، وفرعون الفراعنة، والذی حاج إبراهیم فی ربه، ورجلان من بنی إسرائیل بدلا کتابهم وغیرا سنتهم، أما أحدهما فهود الیهود والاخر نصر النصاری، وإبلیس سادسهم. وفی الاخرین الدجال وهؤلاء الخمسة أصحاب الصحیفة والکتاب وجبتهم وطاغوتهم الذی تعاهدوا علیه وتعاقدوا علی عداوتک یا أخی، وتظاهرون علیک بعدی، هذا وهذا حتی سماهم وعدهم لنا. قال سلمان: فقلنا: صدقت، نشهد أنا سمعنا ذلک من رسول الله صلی الله علیه وآله. کلمة رسول الله صلی الله علیه وآله فی عثمان والزبیر فقال عثمان: یا أبا الحسن، أما عندک وعند أصحابک هؤلاء حدیث فی؟ فقال علی علیه السلام: بلی، سمعت رسول الله یلعنک مرتین ثم لم یستغفر الله لک بعد ما لعنک. فغضب عثمان ثم قال: ما لی وما لک ولا تدعنی علی حال، عهد النبی ولا بعده. فقال علی علیه السلام: نعم، فأرغم الله أنفک. فقال عثمان: فو الله لقد سمعت من رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: (إن الزبیر یقتل مرتدا عن الأسلام) قال سلمان: فقال علی علیه السلام لی - فیما بینی وبینه -: صدق عثمان، وذلک أنه یبایعنی بعد قتل عثمان وینکث بیعتی فیقتل مرتدا. إرتد الناس بعد الرسول صلی الله علیه وآله إلا أربعة قال سلمان: فقال علی علیه السلام: (إن الناس کلهم ارتدوا بعد رسول الله صلی الله علیه وآله غیر أربعة). إن الناس صاروا بعد رسول الله صلی الله علیه وآله بمنزلة هارون ومن تبعه ومنزلة العجل ومن تبعه. فعلی فی شبه هارون وعتیق فی شبه العجل وعمر فی شبه السامری. وسمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: لیجیئن قوم من أصحابی من أهل العلیة والمکانة منی لیمروا علی الصراط. فإذا رأیتهم ورأونی وعرفتهم وعرفونی اختلجوا دونی. فأقول: أی رب، أصحابی أصحابی فیقال: ما تدری ما أحدثوا بعدک، إنهم ارتدوا علی أدبارهم حیث فارقتهم. فأقول: بعدا وسحقا. وسمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: لترکبن أمتی سنة بنی إسرائیل حذو النعل بالنعل وحذو القذة بالقذة، شبرا بشبر وذراعا بذراع وباعا بباع، حتی لو دخلوا جحرا لدخلوا فیه معهم. إن التوراة والقرآن کتبه ملک واحد فی رق واحد بقلم واحد، وجرت الأمثال والسنن سواء. (کتاب سلیم تحقیق محمدباقر انصاری، ص116-631)

نهایت مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

در بحث های پیشین مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشاهده شد و در این بخش مظلومیّت های سخت تر و شکننده ای که بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر آن حضرت وارد شده است بیان می شود.

در بحار مرحوم علامه مجلسی آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روزی به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «أما إنّک ستلقی بعدی جهداً!» یعنی، «بدان که تو بعد از من گرفتار ظلم طاقت فرسائی خواهی شد.» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از این خبر هراسی پیدا نکرد و تنها پرسید: «فی سلامة من دینی؟» یعنی، «آیا در آن زمان دین من سالم است؟» و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «فی سلامةٍ من دینک» یعنی «در آن زمان دین تو سالم خواهد بود»(1).

مؤلّف گوید: در خطبه شعبانیه آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطبه ای برای ما خواند و فضائل ماه مبارک رمضان، و آداب آن را بیان نمود، و من بین سخنان آن حضرت برخاستم و گفتم: یارسول الله! افضل اعمال این ماه چیست؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: افضل اعمال این ماه پرهیز از گناهان است. و سپس گریان شد، و من گفتم: یارسول الله برای چه گریان شدید؟ فرمود: «اکنون من می بینم که در این ماه، حرمت تو شکسته می شود و بدترین اوّلین و آخرین، در حال نماز محاسن تو را با خون سرت خضاب می کند، و با شمشیر خود فرق تو را می شکافد» و من سؤال کردم آیا در آن وقت دین من سالم است؟ و آن حضرت فرمود: آری، فی سلامةٍ من دینک.

ص: 48


1- أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ سَهْلٍ الْفَقِیهُ، بِبُخَارَی، ثنا سَهْلُ بْنُ الْمُتَوَکِّلِ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَیْلٍ، عَنْ أَبِی حَیَّانَ التَّیْمِیِّ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِعَلِیٍّ: «أَمَا إِنَّکَ سَتَلْقَی بَعْدِی جَهْدًا» قَالَ: فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِی؟ قَالَ: «فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِکَ» (مستدرک حاکم، ج3/140،کنزالعمّال، ج11/617)

و نیز فرمود: أنت وصیّی من بعدی، و أنت المظلوم المضطهد بعدی(1). یعنی یاعلی، تو وصیّ من هستی، و تو بعد از من مظلومی هستی که ملجأ و پناهی نخواهی داشت.

و در مناقب ابن شهرآشوب نقل شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیمار شد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با بعضی از اصحاب خود به عیادت او آمدند، و عمر گفت: یارسول الله! علی(علیه السلام) از این بیماری جان سالم به در نمی برد؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: سوگند به خدائی که جان من به دست اوست - ای عمر- او نخواهد مرد تا همة وجود او [از ناحیه شما] پر از غیظ و خشم شود، و خباثت [شما] سرتاسر وجود او را احاطه کند، و با همة این مصائب او صبر خواهد کرد(2).

و در بحارالأنوار از «تقریب المعارف» نقل شده که انس بن مالک گوید: علی(علیه السلام) بیماری سختی پیدا نمود و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با گروهی از اصحاب خود به عیادت او آمدند، و ابوبکر به عمر اشاره کرد، و عمر برخاست و گفت: یا رسول الله شما برای علی از ما پیمان [و بیعت] گرفتی، اکنون ما می بینیم که او از این بیماری جان سالم به در نمی برد، و اگر این گونه باشد خلیفه بعد از شما کیست؟ پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سکوت نمود و پاسخی به او نداد، و باز ابوبکر به عمر اشاره نمود که حرف خود را تکرار کند، و باز رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پاسخی به او نداد، و چون بار سوّم عمر حرف خود را تکرار کرد، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سر مبارک خود را بالا نمود، و فرمود: علی از این بیماری از دنیا نمی رود، تا شما دو نفر سرتاسر وجود او را از خشم پر کنید، و خیانت شما همه وجودش را احاطه کند، و شما او را صابر ببینید(3)!

ص: 49


1- قال أمیرالمؤمنین علیه السلام:خطبنا رسولالله صلی لله علیه وآله فی آخر شهر شعبان ... فقمت فقلت: یا رسول الله! ما أفضل الاعمال فی هذا الشهر؟ فقال: یا أبا الحسن أفضل الاعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم الله عزوجل. ثم بکی فقلت: یا رسول الله! ما یبکیک؟ فقال: یا علی أبکی لما یستحل منک فی هذا الشهر، کأنی بک وأنت تصلی لربک، وقد انبعث أشقی الاولین شقیق عاقر ناقة ثمود، فضربک ضربة علی قرنک فخضب منها لحیتک. قال أمیر المؤمنین علیه السلام: فقلت: یا رسول الله، وذلک فی سلامة من دینی؟ فقال صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آله: فی سلامة من دینک ثم قال: یا علی من قتلک فقد قتلنی ومن أبغضک فقد أبغضنی، ومن سبک فقد سبنی لانک منی کنفسی، روحک من روحی، و طینتک من طینتی، إن الله تبارک وتعالی خلقنی وإیاک واصطفانی وإیاک، و اختارنی للنبوة، واختارک للامامة، ومن أنکر إمامتک فقد أنکر نبوتی. یا علی أنت وصیی، وأبوولدی، وزوج ابنتی، وخلیفتی علی امتی فی حیاتی وبعد موتی: أمرک أمری، ونهیک نهیی، اقسم بالذی بعثنی بالنبوة، وجعلنی خیر البریة، إنک لحجة الله علی خلقه، وأمینه علی سره، وخلیفته علی عباده. (بحارالأنوار، ج96/358)
2- و فیه وفی المناقب عن عمران بن حصین فی خبر انه عاد النبی علیا، فقال عمر: یا رسول الله ما علی إلا لما به، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: لا والذی نفسی بیده، یا عمر لا یموت علی حتی یملا غیظا، ویوسع غدرا، ویوجد من بعدی صابرا. (مناقب، ج3/17)
3- وفیه : ورووا عن القاسم بن جندب ، عن أنس بن مالک، قال: مرض علی علیه السلام فثقل، فجلست عند رأسه، فدخل رسول الله صلی الله علیه وآله ومعه الناس فامتلأ البیت، فقمت من مجلسی، فجلس فیه رسول الله صلی الله علیه وآله، فغمز أبو بکر عمر فقام، فقال: یا رسول الله (صلی الله علیه وآله)، إنک کنت عهدت إلینا فی هذا عهدا وإنا لا نراه إلا لما به، فإن کان شیء فإلی من؟. فسکت رسول الله صلی الله علیه وآله فلم یجبه، فغمزه الثانیة فکذلک، ثم الثالثة، فرفع رسول الله صلی الله علیه وآله رأسه ثم قال: إن هذا لا یموت من وجعه هذا، ولا یموت حتی تملیاه غیظا، وتوسعاه غدرا، وتجداه صابرا. (بحارالأنوار، ج30/389، الصراط المستقیم، ج3/11)

و در روایت سلیم آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ثمّ تجداه صابراً قوّاماً، و لا یموت حتّی یلقی منکما هناتٍ و هناتٍ، و لا یموت إلّا شهیداً مقتولاً(1).

یعنی، او از دنیا نمی رود تا شما دو نفر [یعنی ابوبکر و عمر] او را کاملاً به غیظ آورید، و سپس او را صابر و پای برجا بیابید، و از شما آزارهای فراوانی ببیند، و شهید و مقتول از دنیا برود!!

مظلومیت و بی پناهی اهل بیت علیهم السلام

آری حضرت زهرا(علیهاالسلام) می دانست که بر سر او و شوهر و فرزندانش چه خواهد آمد، چرا که خداوند از آنان نسبت به این مصائب پیمان گرفته بود، و آنان تسلیم امر الهی شده بودند، از این رو ما در زیارت حضرت فاطمه(علیهاالسلام) می خوانیم:

السلام علیکِ یا ممتحنة، امتحنکِ الذی خلقکِ، قبل أن یخلقکِ فَوَجَدَکِ لما امتحنکِ صابرة(2).

سلیم گوید: خداوند به پیامبر خود(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در شب معراج از آنچه بر او و بر علی و اهل بیت او(علیهم السلام) وارد می شود را خبر داد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز بارها در مجالس گوناگونی به اهل بیت خویش گوشزد نمود، بلکه از آنان در محضر ملائکه مقرّبین خداوند پیمان صبر و استقامت گرفت، و این به امر الهی بود، از این رو حضرت زهرا(علیهاالسلام) بعد از پدر خود از این حوادث خائف بود، و هنگام ارتحال پدر گریه می کرد و می فرمود: «یا أبة أخشی الضیعة بعدک»(3).

در امالی صدوق و کتب فراوان دیگری از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: و امّا دخترم فاطمه سیّده ی زنان عالم است ،از اولین و آخرین، و او پارة تن من، و نور چشم من، و میوة دل من، و روح بین دو پهلوی من، و اوحورای انسیّه است ...

ص: 50


1- قال: ولا یموت حتی یلقی منکما هنات وهنات، ولا یموت إلا شهیدا مقتولا. (کتاب سلیم، ص144، بحارالأنوار، ج30/315)
2- (تهذیب شیخ طوسی، ج6/9، مزار کبیر، ص178، جمال الأسبوع، ص32)
3- قال سلیم: سمعت سلمان الفارسی یقول: کنت جالسا بین یدی رسول الله صلی الله علیه وآله فی مرضه الذی قبض فیه. فدخلت فاطمة علیها السلام، فلما رأت ما برسول الله صلی الله علیه وآله من الضعف خنقتها العبرة حتی جرت دموعها علی خدیها. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا بنیة، ما یبکیک؟ قالت: یا رسول الله، أخشی علی نفسی وولدی الضیعة من بعدک. (کتاب سلیم، ص132، کمال الدین، ص263، کشف الغمّه، ج1/153)

سپس فرمود: هنگامی که من فاطمه را می بینم، به یاد مصائبی می افتم که بعد از من بر او وارد می شود، و اکنون [با چشم باطن] می بینم که در خانه خود بی پناه است و یاوری ندارد، و حرمت او شکسته می شود، و حق او غصب می گردد، و ارث او غصب می شود، و پهلوی او شکسته می شود، و فرزند او سقط می گردد، و صدای او بلند می شود و می گوید: «یا محمّداه» و کسی پاسخ او را نمی دهد، و هر چه استغاثه می کند کسی به فریاد او نمی رسد.

تا این که فرمود: او همواره بعد از من محزونه و مکروبه و گریان است، او گاهی به یاد انقطاع وحی از خانه خود می شود، و گاهی به یاد فراق و جدائی من می افتد و گریه می کند، و چون شب فرا می رسد، و دیگر صدای مرا نمی شنود که در نیمه های شب صدای قرآن را از من می شنید، وحشت می کند، و سپس خود را - که در زمان پدر عزیز بود ه - ذلیل می بیند و گریه می کند، و خداوند در این حال ملائکه را مونس او قرار می دهد، و آنان سخنانی که به مریم می گفتند، به او نیز می گویند، و صدا می زنند: «یا فاطمة! إنّ الله اصطفاکِ و طهّرکِ و اصطفاک علی نساء العالمین، یا فاطمة اقنتی لربّکِ و اسجدی و ارکعی مع الراکعین»

و چون بیماری او شروع می شود، خداوند عزّوجلّ مریم دختر عمران را پرستار و مونس او قرار می دهد، تا این که می فرماید: «خدایا من از زندگی دنیا سیر شدم، و از اهل دنیا خسته شدم، پس تو مرا به پدرم ملحق فرما» و خداوند او را به من ملحق می نماید، و او نخستین کسی است که از اهل بیت من به من ملحق می شود، و چون بر من وارد می شود، محزونه و مکروبه و مغمومه و مغصوبه و مقتوله خواهد بود و من در آن حال می گویم: «خدایا لعنت کن کسانی را که به فاطمه ظلم کردند، و عذاب کن کسانی را که حق او را غصب نمودند، و ذلیل و خوار کن کسانی را که او را خوار کردند، و در آتش دوزخ خود مخلّد کن کسی را که ضربت به پهلوی او زد تا سقط جنین نمود» و ملائکه آمین می گویند(1).

روایت فوق در کتب اهل سنّت نیز نقل شده مانند فرائد السمطین جوینی(2) و ...

نگرانی های رسول خدا نسبت به اهل بیت علیهم السلام

همان گونه که گذشت روایات درباره سفارش آنحضرت نسبت به اهل بیت خود فراوان است.1

و در مستدرک حاکم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «زود است اهل بیت من بعد از من آواره و مطرود شوند. «سیلقی أهل بیتی من بعدی تطریداً و تشریداً»(3).

ص: 51


1- (امالی صدوق، ص114 و طبع بیروت، ص100، ارشاد القلوب، ص296، بحارالأنوار، ج43/172)
2- فرائد السمطین جوینی طبع محمودی، ج2/35. 3 الانوار القدسیه.
3- أَخْبَرَنِی أَبُو بَکْرِ بْنُ دَارِمٍ الْحَافِظُ، بِالْکُوفَةِ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ سَعِیدٍ الْقُرَشِیُّ، ثَنَا یَزِیدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیُّ، ثَنَا حَنَانُ بْنُ سُدَیْرٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ قَیْسٍ الْمُلَائِیِّ، عَنِ الْحَکَمِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ قَیْسٍ، وَعَبِیدَةَ السَّلْمَانِیِّ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَتَیْنَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخَرَجَ إِلَیْنَا مُسْتَبْشِرًا یُعْرَفُ السُّرُورُ فِی وَجْهِهِ، فَمَا سَأَلْنَاهُ عَنْ شَیْءٍ إِلَّا أَخْبَرَنَا بِهِ، وَلَا سَکَتْنَا إِلَّا ابْتَدَأَنَا، حَتَّی مَرَّتْ فِتْیَةٌ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ فِیهِمُ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ، فَلَمَّا رَآهُمُ الْتَزَمَهُمْ وَانْهَمَلَتْ عَیْنَاهُ، فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا نَزَالُ نَرَی فِی وَجْهِکَ شَیْئًا نَکْرَهُهُ، فَقَالَ: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ اخْتَارَ اللَّهُ لَنَا الْآخِرَةَ عَلَی الدُّنْیَا، وَإِنَّهُ سَیَلْقَی أَهْلُ بَیْتِی مِنْ بَعْدِی تَطْرِیدًا وَتَشْرِیدًا فِی الْبِلَادِ، حَتَّی تَرْتَفِعَ رَایَاتٌ سُودٌ مِنَ الْمَشْرِقِ، فَیَسْأَلُونَ الْحَقَّ فَلَا یُعْطَوْنَهُ، ثُمَّ یَسْأَلُونَهُ فَلَا یُعْطَوْنَهُ، ثُمَّ یَسْأَلُونَهُ فَلَا یُعْطَوْنَهُ، فَیُقَاتِلُونَ فَیُنْصَرُونَ، فَمَنْ أَدْرَکَهُ مِنْکُمْ أَوْ مِنْ أَعْقَابِکُمْ فَلْیَأْتِ إِمَامَ أَهْلَ بَیْتِی وَلَوْ حَبْوًا عَلَی الثَّلْجِ، فَإِنَّهَا رَایَاتُ هُدًی یَدْفَعُونَهَا إِلَی رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی، وَاسْمُ أَبِیهِ اسْمَ أَبِی، فَیَمْلِکُ الْأَرْضَ فَیَمْلَأُهَا قِسْطًا وَعَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْرًا وَظُلْمًا» (مستدرک حاکم، ج4/511)

و در کمال الدین مرحوم صدوق ازآن حضرت نقل شده که فرمود: من به خدا شکایت می کنم از کسانی که منکر فضائل اهل بیت من هستند، و بعد از من حرمت آنان را رعایت نمی کنند، و خداوند کافیست که ولیّ و یاور و ناصر عترت و امامان امّت من باشد، و از منکرین حقّ عترت من، انتقام بگیرد «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(1).(2)

گریه رسول خدا به خاطر اهل بیت علیهم السلام

شاعر اهل بیت(علیهم السلام) گوید:

و جاوزوا الحدّ بلطم الخدّ

شلّت ید الطغیان و التعدّی

فاحمرّت العینُ و عَیْنُ المعرفة

تَذْرِفُ بالدَمْعِ علی تلک الصفة

و لا یزیل حمرة العین سوی

ص: 52


1- (شعراء/227)
2- حدّثنا محمّد بن علیٍّ ماجیلویه رضی الله عنه قال: حدّثنا علیُّ بن إبراهیم عن أبیه، عن علیّ بن معبد، عن الحسین بن خالد، عن علیّ بن موسی الرضا، عن أبیه، عن آبائه، علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من أحبَّ أن یتمسّک بدینی، ویرکب سفینة النجاة بعدی فلیقتد بعلیِّ بن أبی طالب، ولیعاد عدوَّه ولیوال ولیّه، فإنّه وصیّی، وخلیفتی علی أمّتی فی حیاتی وبعد وفاتی، وهو إمام کلِّ مسلم وأمیر کلِّ مؤمن بعدی، قوله قولی، وأمره أمری، ونهیه نهیی، وتابعه تابعی، وناصره ناصری، وخاذله خاذلی، ثمّ قال علیه السلام: من فارق علیّاً بعدی لم یرنی ولم أره یوم القیامة، ومن خالف علیّاً حرَّم الله علیه الجنّة، وجعل مأواه النّار [وبئس المصیر] ومن خذل علیّاً خذله الله یوم یعرض علیه، ومن نصر علیّاً نصره الله یوم یلقاه، ولقّنه حجّته عند المسألة، ثمّ قال علیه السلام: الحسن والحسین إماماً أمّتی بعد أبیهما، وسیّدا شباب أهل الجنّة، وأمّهما سیدة نساء العالمین، وأبوهما سیّد الوصیّین. ومن ولد الحسین تسعة أئمّة، تاسعهم القائم من ولدی، طاعتهم طاعتی ومعصیتهم معصیتی، إلی الله أشکو المنکرین لفضلهم، والمضیّعین لحرمتهم بعدی، وکفی بالله ولیّاً وناصراً لعترتی، وأئمّة أمّتی، ومنتقما من الجاحدین لحقّهم، وسیعلم الّذین ظلموا أی منقلب ینقلبون. (کمال الدین، ص261)

بیض السیوف یوم یُنشر اللوا

یا ویلهم من غضب الجبّاری

بظلمهم ریحانة المختار

مرحوم صدوق در کتاب امالی با سند خود از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: هنگامی که من و فاطمه و حسن و حسین نزد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم، آن حضرت به ما التفات نمود و گریان شد، پس من گفتم: یا رسول الله برای چه گریان شدید؟ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: به خاطر ظلم هایی که بعد از من به شما می شود گریان شدم. گفتم:

یا رسول الله چه ظلمی به ما خواهد شد؟ فرمود: «من به خاطر ضربتی که بر فرق تو وارد می شود، و لطمه ای که به صورت فاطمه زده می شود، و نیزه ای که بر ران حسن زده می شود، و سمّی که به او خورانده می شود، و کشته شدن حسین خود گریه می کنم.» امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: با شنیدن این سخنان همه اهل بیت گریان شدند، و من گفتم: یا رسول الله خداوند ما را جز برای بلا نیافریده است، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: یا علی من تو را بشارت می دهم که خداوند عزّوجلّ به من فرموده است: که تو را یا علی، دوست نمی دارد مگر مؤمن، و دشمن نمی دارد مگر منافق(1).

ابن عباس گوید: هنگام بازگشت از حجة الوداع، ما در مسجد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشسته بودیم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)ضمن سخنان خود فرمود: ... ای مردم! خدا را و خدا را نسبت به عترت و اهل بیت من بیاد آورید، همانا فاطمه پارة تن من است، و دو فرزند او دو بازوی من هستند، و من و شوهر او علی همانند دو نور هستیم.

ص: 53


1- فی الامالی : حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید (رضی الله عنه)، قال: حدثنا أحمد بن إدریس ومحمد بن یحیی العطار جمیعا، عن محمد بن أحمد بن یحیی بن عمران الاشعری، قال: حدثنا أبو عبد الله الرازی، عن الحسن بن علی بن أبی حمزة، عن سیف بن عمیرة، عن محمد بن عتبة، عن محمد بن عبد الرحمن، عن أبیه، عن علی بن أبی طالب (علیه السلام)، قال: بینا أنا وفاطمة والحسن والحسین عند رسول الله (صلی الله علیه وآله)، إذا التفت إلینا فبکی، فقلت: ما یبکیک یا رسول الله؟ فقال: أبکی مما یصنع بکم بعدی. فقلت: وما ذاک یا رسول الله؟ قال: أبکی من ضربتک علی القرن، ولطم فاطمة خدها، وطعنة الحسن فی الفخذ، والسم الذی یسقی، وقتل الحسین. قال: فبکی أهل البیت جمیعا، فقلت: یا رسول الله، ما خلقنا ربنا إلا للبلاء! قال: ابشر یا علی، فإن الله عز وجل قد عهد إلی أنه لا یحبک إلا مؤمن، ولا یبغضک إلا منافق. (امالی صدوق، ص971، مناقب، ج2/209، بحارالأنوار، ج27/209)

سپس دست به دعا بلند نمود و فرمود: خدایا رحم کن کسانی را که به آنان رحم می کنند، و نیامرز کسانی را که به آنان ظلم می نمایند. و سپس گریان شد و فرمود: من اکنون می بینم که به اهل بیت من ظلم می شود(1).

گریه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ملائکه بر مظلومیّت فاطمه

صاحب کتاب مصباح الأنوار با سند خود از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: در آن شبی که صبح آن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، آن حضرت، علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را طلب نمود، و درب خانه را بست و فرمود ...

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: چیزی نگذشت که فاطمه(علیهاالسلام) مرا صدا زد، و من وارد بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شدم، و او در حال جان دادن بود، پس من که چنین دیدم نتوانستم خود را کنترل کنم، و گریان شدم، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: یا علی برای چه گریه می کنی؟ الآن وقت گریه نیست، چرا که اکنون وقت جدا شدن من از شما رسیده است، و من تو را به خدا می سپارم، و خداوند می خواهد مرا به نعمت های خود برساند، و گریه و اندوه و حزن من فقط برای مظلومیّت تو و فاطمه است - بعد از من - چرا که این مردم بر ظلم به شما متّفق شده اند، و من شما را به امانت نزد خدا می سپارم، و او این امانت را از من قبول نموده است، و شما را حفظ خواهد کرد.

سپس فرمود: یا علی! من به فاطمه وصیّت هایی نموده ام، و او را امر کرده ام که تو را از آن ها آگاه سازد، و تو به آن وصیّت ها عمل کن، و او هرچه را به تو بگوید، راستگو خواهد بود.

سپس فاطمه(علیهاالسلام) را در آغوش گرفت و سر او را بوسه زد، و فرمود: پدرت فدای تو باد ای فاطمه. و صدای گریه فاطمه بلند شد، و باز رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را در آغوش گرفت، و فرمود: ای فاطمه! بدان و آگاه باش که به خدا سوگند، پروردگارم از آنان انتقام خواهد گرفت، و به خاطر خشم تو به آنان خشم خواهد نمود، و سپس فرمود: «فالویل ثمّ الویل ثمّ الویل للظالمین» و گریان شد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: به خدا سوگند از گریه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) من گمان کردم پاره ای از بدن من جدا شد، چرا که دیدم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مانند باران گریه می کرد، و از گریه ، محاسن او خیس شد، و همواره فاطمه را به خویش چسبانیده بود، و او را رها نمی کرد، درحالی که سر مبارک او بر سینه من بود، و حسن و حسین قدم های او را می بوسیدند، و با صدای بلند گریه می کردند.

ص: 54


1- بالاسناد یرفعه إلی ابن عباس أنه قال: لما رجعنا من حجة الوداع جلسنا مع رسول الله (صلی الله علیه وآله) فی مسجده فقال: أتدرون ما أقول لکم؟ قالوا: الله ورسوله أعلم، قال: اعلموا أن الله عزوجل من علی أهل الدین إذ هداهم بی، وأنا أمن علی أهل الدین إذ أهدیهم بعلی بن أبی طالب، ابن عمی و أبی ذریتی، ألا ومن اهتدی بهم نجا، ومن تخلف عنهم ضل وغوی، أیها الناس الله الله فی عترتی وأهل بیتی، فإن فاطمة بضعة منی، وولدیها عضدای، وأنا و بعلها کالضوء، اللهم ارحم من رحمهم، ولا تغفر لمن ظلمهم، ثم دمعت عیناه وقال: کأنی أنظر الحال. (بحارالأنوار، ج23/143، از فضائل شاذان بن جبرئیل قمی)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: اگر بگویم در آن وقت جبرئیل در خانه ما بود راست گفته ام، چرا که من گریه و نغمه ای را می شنیدم که نمی شناختم، و می دانستم و شک نداشتم که آن ها صدای ملائکه است، چرا که جبرئیل در چنین حالی از پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدا نمی شد، و من از ملائکه صدای گریه ای شنیدم و گمان کردم که آسمان ها و زمین ها به خاطر فاطمه(علیهاالسلام) گریه می کنند. و سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: دخترم! خدا جانشین من بر شماست و او بهترین جانشین است، تا این که فرمود: دخترم! سوگند به خدائی که مرا به پیامبری مبعوث نمود، از گریة تو، عرش خدا، و ملائکه آسمان ها، و زمین ها، و آنچه در آن ها بود، گریان شدند.

و در بحارالأنوار آمده که سپس فرمود: ای فاطمه! ... سوگند به خدائی که به حق مرا به نبوّت مبعوث نمود، من در قیامت با دشمنان تو خصومت خواهم نمود، و قطعاً کسانی که حق تو را گرفتند، و مودّت با تو را قطع کردند، و علی(علیه السلام) را تکذیب کردند، پشیمان خواهند شد، و به طرف دوزخ خواهند رفت، و چون من می گویم: این ها از امّت من بوده اند، به من گفته می شود: آنان دین تو را تغییر دادند، و به سوی آتش سعیر رهسپار شدند(1).

ص: 55


1- عن موسی بن جعفر عن أبیه: قال: لما کانت اللیلة التی قبض النبی (صلی الله علیه وآله) فی صبیحتها دعا علیا وفاطمة والحسن والحسین: وأغلق علیه وعلیهم الباب وقال: یا فاطمة، وأدناها منه، فناجاها من اللیل طویلا، فلما طال ذلک خرج علی ومعه الحسن والحسین وأقاموا بالباب والناس خلف الباب، ونساء النبی (صلی الله علیه وآله) ینظرن إلی علی (علیه السلام) ومعه ابناه، فقالت عائشة: لامر ما أخرجک منه رسول الله (صلی الله علیه وآله) وخلا بابنته دونک فی هذه الساعة، فقال لها علی (علیه السلام): قد عرفت الذی خلابها وأرادها له، وهو بعض ما کنت فیه وأبوک وصاحباه مما قد سماه: فوجمت أن ترد علیه کلمة، قال علی (علیه السلام): فما لبث أن نادتنی فاطمة فدخلت علی النبی (صلی الله علیه وآله) وهو یجود بنفسه، فبکیت ولم أملک نفسی حین رأیته بتلک الحال یجود بنفسه، فقال لی: ما یبکیک یا علی؟ لیس هذا أو ان البکاء، فقد حان الفراق بینی وبینک، فأستودعک الله یا أخی، فقد اختار لی ربی ما عنده، وإنما بکائی وغمی وحزنی علیک وعلی هذه أن تضیع بعدی فقد أجمع القوم علی ظلمکم، وقد أستودعکم الله، وقبلکم منی ودیعة یا علی، إنی قد أوصیت فاطمة ابنتی بأشیاء وأمرتها أن تلقیها إلیک، فأنقذها، فهی الصادقة الصدوقة، ثم ضمها إلیه وقبل رأسها، وقال: فداک أبوک یا فاطمة، فعلا صوتها بالبکاء، ثم ضمها إلیه وقال: أما والله لینتقمن الله ربی، ولیغضبن لغضبک فالویل ثم الویل ثم الویل للظالمین، ثم بکی رسول الله (صلی الله علیه وآله) قال علی (علیه السلام): فوالله لقد حسبت بضعة منی قد ذهبت لبکائه حتی هملت عیناه مثل المطر، حتی بلت دموعه لحیته وملاءة کانت علیه، وهو یلتزم فاطمة لا یفارقها ورأسه علی صدری، وأنا مسنده، والحسن والحسین یقبلان قدمیه ویبکیان بأعلا أصواتهما قال علی (علیه السلام): فلو قلت: إن جبرئیل فی البیت لصدقت، لانی کنت أسمع بکاء ونغمة لا أعرفها، وکنت أعلم أنها أصوات الملائکة لا أشک فیها، لان جبرئیل لم یکن فی مثل تلک اللیلة یفارق النبی (صلی الله علیه وآله)، ولقد رأیت بکاء منها أحسب أن السماوات والارضین قد بکت لها، ثم قال لها: یا بنیة، الله خلیفتی علیکم، و هو خیر خلیفة، والذی بعثنی بالحق لقد بکی لبکائک عرش الله وما حوله من الملائکة والسماوات والارضون وما فیهما، یا فاطمة والذی بعثنی بالحق لقد حرمت الجنة علی الخلائق حتی أدخلها، وإنک لاول خلق الله، یدخلها بعدی کاسیة حالیة ناعمة، یا فاطمة هنیئا لک، والذی بعثنی بالحق إنک لسیدة من یدخلها من النساء، والذی بعثنی بالحق إن جهنم لتزفر زفرة لا یبقی ملک مقرب ولا نبی مرسل إلا صعق ، فینادی إلیها أن: یا جهنم! یقول لک الجبار: اسکنی بعزی، واستقری حتی تجوز فاطمة بنت محمد (صلی الله علیه وآله) إلی الجنان، لا یغشاها قتر ولا ذلة، والذی بعثنی بالحق لیدخلن حسن وحسین: حسن عن یمینک، حسین عن یسارک، ولتشرفن من أعلی الجنان بین یدی الله فی المقام الشریف ولواء الحمد مع علی بن أبی طالب (علیه السلام) یکسی إذا کسیت، ویحبی إذا حبیت والذی بعثنی بالحق لاقومن بخصومة أعدائک، ولیندمن قوم أخذوا حقک، وقطعوا مودتک، وکذبوا علی، ولیختلجن دونی فأقول : امتی امتی فیقال: إنهم بدلوا بعد، وصاروا إلی السعیر. (مصباح الأنوار، ص276-275، بحارالأنوار، ج22/492-490)

گریه های فاطمه علیها السلام هنگام رحلت پدر

در کشف الغمة و بحار و عوالم از جابربن عبدالله انصاری نقل شده که گوید: در ساعات آخر عمر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاطمه(علیهاالسلام) وارد بر پدر شد، و خود را بر روی آن حضرت انداخت و گریان شد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چشمان خود را باز نمود و فرمود: دخترم تو بعد از من مظلوم و ضعیف شمرده خواهی شد، و هر کس به تو آزار کند، به من آزار نموده، و هر کس تو را به خشم آورد، مرا به خشم آورده، و هر کس تو را خشنود کند، مرا خشنود نموده، و هر کس به تو نیکی کند، به من نیکی کرده و هر کس با تو قطع رحم کند، با من قطع رحم نموده، و هر کس با تو انصاف کند، با من انصاف نموده، و هر کس به تو ظلم کند، به من ظلم کرده است، چرا که تو از منی و من از تو هستم، و تو پارة تن من، و روح من می باشی.

سپس فرمود: من به خدا شکایت می کنم از کسانی که به تو ظلم می کنند. سپس حسن و حسین(علیهماالسلام) وارد شدند، و خود را بر روی آن حضرت انداختند و گریان شدند و گفتند: یارسول الله جان ما فدای شما باد. پس علی(علیه السلام) رفت تا آنان را از روی سینه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بردارد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سر مبارک خود را بالا نمود و فرمود: ای برادر من آنان را رها کن، تا مرا ببویند، و من نیز آنان را ببویم و از آنان توشه بگیرم، و آنان نیز از من توشه بگیرند، چرا که آنان بعد از من از روی ظلم و عدوان کشته خواهند شد، و لعنت خدا بر قاتلین آنان باد.

سپس فرمود: یا علی! تو نیز بعد از من مظلوم خواهی شد، و من در قیامت با کسانی که با تو دشمنی می کنند و تو با آنان دشمنی، دشمن خواهم بود(1).

ص: 56


1- روی جابر بن عبد الله الانصاری قال دخلت فاطمة علیها السلام علی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وهو فی سکرات الموت فانکبت علیه تبکی ففتح عینه وأفاق ثم قال علیه السلام یا بینة أنت المظلومة بعدی وأنت المستضعفة بعدی فمن آذاک فقد آذانی ومن غاظک فقد غاظنی ومن سرک فقد سرنی ومن برک فقد برنی ومن جفاک فقد جفانی ومن وصلک فقد وصلنی ومن قطعک فقد قطعنی ومن أنصفک فقد أنصفنی ومن ظلمک فقد ظلمنی لانک منی وأنا منک وأنت بضعة منی وروحی التی بین جنبی ثم قال علیه السلام إلی الله أشکو ظالمیک من امتی ثم دخل الحسن والحسین علیهما السلام فانکبا علی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وهما یبکیان ویقولان أنفسنا لنفسک الفداء یا رسول الله فذهب علی علیه السلام لینحیهما عنه فرفع رأسه إلیه ثم قال یا علی دعهما یشمانی واشمهما ویتزودان منی واتزود منهما فانهما مقتولان بعدی ظلما وعدوانا فلعنة الله علی من یقتلهما ثم قال یا علی وأنت المظلوم المقتول بعدی وأنا خصم لمن أنت خصمه یوم القیامة. (کشف الغمة، ج1/497، بحارالأنوار، ج28/76، عوالم، ج11/397)

و در روایت دیگری از امام باقر از پدرانش(علیهم السلام)نقل شده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از جمله«و أتزوّد منهما» فرمود: «فسیلقیان من بعدی زلزالاً، و أمراً عضالاً، فلعن الله من یخیفهما [یحیفهما]، اللّهمّ إنّی أستودعکهما و صالح المؤمنین».

یعنی، حسن و حسین بعد از من گرفتار زلزال و امر سخت و دشواری خواهند شد، و خدا لعنت کند کسانی را که آنان را در وحشت وترس [و تضییع حق] قرار می دهند، خدایا من حسن و حسین خود را به تو و به صالح المؤمنین [یعنی امیرالمؤمنین] می سپارم(1).

صبر اهل البیت (علیهم السلام) بر قضای الهی

در تأویل الآیات و بحارالأنوار از تفسیر الماهیار، از عیسی بن داود نجّار از موسی بن جعفر از امام صادق(علیهم السلام) نقل شده که فرمود: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن وحسین(علیهم السلام) را جمع نمود و در را بر روی آنان بست و فرمود: شما اهل من و اهل الله هستید، و خداوند عزّوجلّ بر شما سلام می فرستد، و اکنون جبرئیل در کنار شماست، و می گوید: خداوند عزّوجلّ می فرماید: من دشمن شما را وسیله فتنه [و آزمایش] برای شما قرار دادم، شما چه می گوئید؟ پس علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) گفتند: یارسول الله! ما در مقابل امر خداوند صبر می کنیم و به قضای او راضی هستیم، تا خدای خود را ملاقات نمائیم، و پاداش کامل و فراوان او را به دست آوریم، چرا که ما از خدای خود شنیده ایم که به صابران وعدة همه خیرات را داده است.

پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گریان شد، و صدای گریه و ناله او به خارج خانه رسید، و این آیه نازل شد: «وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ کانَ رَبُّکَ بَصیرا»(2)،(3).

بی پناهی فاطمه و علی(علیهماالسلام)

مرحوم شیخ طوسی از مرحوم صدوق با سند خود از عبدالله بن عباس نقل نموده که گوید: هنگامی که رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا فرا رسید،آن حضرت فراوان گریه نمود تا محاسن او خیس شد، و

ص: 57


1- (کشف الغمة، ج1/410، بحارالأنوار، ج22/501)
2- (فرقان/20)
3- محمد بن العباس (رحمه الله) قال: حدثنا محمد بن همام عن محمد بن إسماعیل العلوی عن عیسی بن داود النجار قال حدثنی مولای أبو الحسن موسی بن جعفر عن أبیه عن أبی جعفر(ع)قال جمع رسول الله(ص)أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب و فاطمة و الحسن و الحسین(ع)و أغلق علیه و علیهم الباب و قال یا أهلی و أهل الله إن الله عز و جل یقرأ علیکم السلام و هذا جبرائیل معکم فی البیت و یقول إن الله عز و جل یقول إنی قد جعلت عدوکم لکم فتنة فما تقولون قالوا نصبر یا رسول الله لأمر الله و ما نزل من قضائه حتی نقدم علی الله عز و جل و نستکمل جزیل ثوابه فقد سمعناه یعد الصابرین الخیر کله فبکی رسول الله(ص)حتی سمع نحیبه من خارج البیت فنزلت هذه الآیة وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ کانَ رَبُّکَ بَصِیراً أنهم سیصبرون أی سیصبرون کما قالوا ص. (تأویل الآیات، ص368، بحارالأنوار، ج28/81)

چون از سبب گریة او سؤال کردند، فرمود: من برای مظلومیت ذریّه و فرزندان خود گریه می کنم، و از آنچه شرار امّت بعد از من با آنان می کنند گریان هستم، مثل این که من می بینم که دخترم فاطمه بعد از من مظلوم می شود، و صدا می زند: «یا أبتاه، یا أبتاه» و احدی از امّت من به فریاد او نمی رسد.

و چون حضرت فاطمه(علیهاالسلام) این سخنان را شنید گریان شد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: «عزیزم فاطمه گریه مکن» فاطمه(علیهاالسلام) عرضه داشت: «من به خاطر مصائب خود گریه نمی کنم بلکه به خاطر فراق شما گریه می کنم یا رسول الله».

پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: من تو را بشارت می دهم که تو زودتر از دیگران به من ملحق خواهی شد، و تو اوّل کسی هستی که از اهل بیت من به من ملحق می شوی(1).

مرحوم علامه مجلسی در بحار و دیگران نیز در کتب دیگر از موسی بن جعفر از امام صادق(علیهماالسلام) نقل کرده اند: که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) فرمود: ... یا علی! چه خواهی کرد اگر مردم [منافق] بعد از من بر تو مسلّط شوند، و خود را بر تو مقدّم نمایند، و طاغیه خود را بفرستند و تو را به بیعت با آنان دعوت نمایند؟ و مانند شتری لباس تو را بگیرند و تو را کشان کشان با خواری و غم و اندوه ببرند، و سپس دخترم فاطمه ذلیل و بی پناه شود؟!

ابن عباس گوید: هنگامی که فاطمه(علیهاالسلام) این سخنان را از پدر خود شنید، ناله ای زد و گریان شد، و از گریه او رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز گریان شد، و فرمود: دخترم گریه مکن، و ملائکه ی اطراف خود را آزار مکن، چرا که اکنون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل صاحب سرّ الهی در اینجا حاضرند، و به خاطر تو گریه می کنند، بلکه آسمان ها و زمین از گریه تو گریان شدند.

پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرضه داشت: یا رسول الله من تسلیم می شوم و صبر می کنم، و لکن با آنان بیعت نمی نمایم، و تا یارانی نیابم با آنان جنگ نخواهم نمود. و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خدایا تو گواه باش(2).

ص: 58


1- أخبرنا محمد بن محمد، قال: أخبرنا أبو جعفر محمد بن علی بن موسی بن بابویه، قال: حدثنی أبی، قال : حدثنا أحمد بن إدریس، قال: حدثنا محمد ابن عبد الجبار، قال: حدثنا ابن أبی عمیر، عن أبان بن عثمان، عن أبان بن تغلب، عن عکرمة، عن عبد الله بن العباس، قال: لما حضرت رسول الله صلی الله علیه وآله الوفاة بکی حتی بلت دموعه لحیته، فقیل له: یا رسول الله، ما یبکیک؟ فقال: أبکی لذریتی، وما تصنع بهم شرار أمتی من بعدی، کأنی بفاطمة ابنتی وقد ظلمت بعدی وهی تنادی «یا أبتاه، یا أبتاه» فلا یعینها أحد من أمتی. فسمعت ذلک فاطمة علیهما السلام فبکت، فقال لها رسول الله صلی الله علیه وآله. لا تبکین. یا بنیة. فقالت: لست أبکی لما یصنع بی من بعدک ولکن أبکی لفراقک، یا رسول الله. فقال لها: أبشری یا بنت محمد بسرعة اللحاق بی، فإنک أول من یلحق بی من أهل بیتی. (امالی طوسی، ج1/191، بحارالأنوار، ج28/41)
2- قال: یا علی ما أنت صانع لو قد تأمر القوم علیک بعدی، وتقدموا علیک، وبعث إلیک طاغیتهم یدعوک إلی البیعة ثم لببت بثوبک تقادکما یقاد الشارد من الابل مذموما مخذولا محزونا مهموما وبعد ذلک ینزل بهذه الذل؟ قال: فلما سمعت فاطمة ما قال رسول الله صلی الله علیه وآله صرخت وبکت، فبکی رسول الله صلی الله علیه وآله لبکائها، وقال: یا بنیة لا تبکین ولا تؤذین جلساءک من الملائکة، هذا جبرئیل بکی لبکائک، ومیکائیل وصاحب سر الله إسرافیل، یا بنیة لا تبکین فقد بکت السماوات والارض لبکائک، فقال علی علیه السلام: یا رسول الله أنقاد للقوم، و أصبر علی ما أصابنی من غیر بیعة لهم، مالم اصب أعوانا لم اناجز القوم فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: اللهم اشهد. (بحارالأنوار، ج22/492، مصباح الأنوار، ص271)

وای بر ظالمین به فاطمه (علیهاالسلام)

مرحوم علامه مجلسی با سند خود از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آنچه فاطمه به تو امر می کند را عمل کن، چرا که من او را به چیزهائی امر کردم که جبرئیل آن ها را به من امر نموده بود. سپس فرمود: یا علی بدان که من راضی هستم از کسی که فاطمه از او راضی باشد، و پروردگار من و ملائکه او نیز راضی هستند از کسی که فاطمه از او راضی باشد.

سپس فرمود: یا علی! وای بر کسی که به فاطمه ظلم کند، و وای بر کسی که با زور و ظلم، حق او را بگیرد، و وای بر کسی که به او بی احترامی و هتک حرمت نماید، و وای بر کسی که درب خانه او را آتش بزند، و وای بر کسی که به همسر او آزار نماید، و وای بر کسی که او را در مشقّت و سختی قرار بدهد، و وای بر کسی که سبب بیرون آمدن او از خانه شود. سپس فرمود: خدایا من از آنان بیزارم، و آنان نیز از من بیزار می باشند.

سپس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نام آزاردهندگان به فاطمه(علیهاالسلام) را بیان نمود، و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را در آغوش گرفت و فرمود: خدایا من دوست این ها و پیروانشان هستم، و بهشت را برای آنان ضمانت می کنم.

و من دشمن کسانی می باشم که با آنان دشمنی می کنند، و در حقشان ظلم می نمایند، و بر آنان مقدّم می شوند، و از آنان و شیعیانشان عقب می مانند، و من ضامن هستم که آنان را به دوزخ بفرستم. سپس به فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: به خدا سوگند ای فاطمه من از آنان راضی نمی شوم، تا تو راضی شوی. و به خدا سوگند از آنان راضی نمی شویم تا تو راضی شوی، و باز فرمود: به خدا سوگند من از آنان راضی نمی شوم تا تو راضی شوی(1).

ص: 59


1- عن عیسی الضریر، عن الکاظم علیه السلام قال: قلت لابی: فما کان بعد خروج الملائکة عن رسول الله صلی الله علیه وآله؟ قال: فقال: ثم دعا علیا وفاطمة والحسن والحسین: وقال لمن فی بیته: اخرجوا عنی، وقال لام سلمة: کونی علی الباب فلا یقربه أحد، ففعلت، ثم قال: یا علی ادن منی فدنا منه فأخذ بید فاطمة فوضعها علی صدره طویلا، وأخذ بید علی بیده الاخری فلما أراد رسول الله صلی الله علیه وآله الکلام غلبته عبرته، فلم یقدر علی الکلام، فبکت فاطمة بکاء شدیدا وعلی والحسن والحسین: لبکآء رسول الله (صلی الله علیه وآله)، فقالت فاطمة: یا رسول الله قد قطعت قلبی، وأحرقت کبدی لبکائک یا سید النبیین من الاولین والآخرین، ویا أمین ربه ورسوله ویا حبیبه ونبیه، من لولدی بعدک؟ ولذل ینزل بی بعدک من لعلی أخیک، وناصر الدین؟ من لوحی الله وأمره؟ ثم بکت وأکبت علی وجهه فقبلته، وأکب علیه علی والحسن والحسین صلوات الله علیهم فرفع رأسه صلی الله علیه وآله إلیهم ویدها فی یده فوضعها فی ید علی وقال له: یا أبا الحسن هذه ودیعة الله وودیعة رسوله محمد عندک فاحفظ الله واحفظنی فیها، وإنک لفاعله یا علی هذه والله سیدة نساء أهل الجنة من الاولین والآخرین، هذه والله مریم الکبری أما والله ما بلغت نفسی هذا الموضع حتی سألت الله لها ولکم، فأعطانی ما سألته یا علی انفذ لما أمرتک به فاطمة فقد أمرتها بأشیاء أمر بها جبرئیل علیه السلام ، واعلم یا علی إنی راض عمن رضیت عنه ابنتی فاطمة، وکذلک ربی وملائکته، یا علی ویل لمن ظلمها وویل لمن ابتزها حقها، وویل لمن هتک حرمتها، وویل لمن أحرق بابها، وویل لمن آذی خلیلها، وویل لمن شاقها وبارزها، اللهم إنی منهم برئ، وهم منی برآء، ثم سماهم رسول الله (صلی الله علیه وآله) وضم فاطمة إلیه وعلیا والحسن والحسین: وقال: اللهم إنی لهم ولمن شایعهم سلم، وزعیم بأنهم یدخلون الجنة، وعدو وحرب لمن عاداهم وظلمهم وتقدمهم أو تأخر عنهم وعن شیعتهم، زعیم بأنهم یدخلون النار، ثم والله یا فاطمة لا أرضی حتی ترضی، ثم لا والله لا أرض حتی ترضی، ثم لا والله لا أرضی حتی ترضی. (بحارالأنوار، ج22/485، از کتاب «الطرف»، ص30)

و در کتاب یکصد منقبت ابن شاذان از سلمان نقل شده که گوید: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: ای سلمان! هر کس دخترم فاطمه (علیهاالسلام) را دوست بدارد، در بهشت با من خواهد بود، و هر کس او را دشمن بدارد، درآتش خواهد بود، ای سلمان! محبّت فاطمه(علیهاالسلام) در یکصد موقف سودمند است، و آسان تر آن ها وقت مرگ، و دخول قبر، و میزان اعمال، و محشر و صراط و حساب اعمال است، و فاطمه(علیهاالسلام) از هر کس راضی باشد من نیز از او راضی خواهم بود، و من از هر کس راضی باشم، خداوند از او راضی خواهد بود، و هر کس مورد خشم و غضب فاطمه باشد، من نیز بر او خشم خواهم داشت، و هر کس من بر او خشم داشته باشم، خداوند بر او خشم خواهد داشت سپس فرمود: ای سلمان، وای بر کسانی که به فاطمه و ذریّه و شیعیان او ظلم می کنند(1).

امیر المؤمنین (علیه السلام ) پیمان صبر را پذیرفت

در کتاب کافی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که وصیّت مختومه ای جبرئیل و ملائکه مقرّب خداوند برای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آوردند، و جبرئیل(علیه السلام) دستور داد تا همه مردم از اطراف پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خارج شوند، جز امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فاطمه(علیهاالسلام) که بین پرده و درب خانه بود ...

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: جبرئیل و میکائیل و ملائکه مقرّب خداوند بین من و تو حاضرند، تا من آنان را بر تو شاهد بگیرم.

ص: 60


1- حدثنا أبو الطیب محمد بن الحسین التیملی، قال: حدثنی علی بن العباس قال: حدثنی بکار بن أحمد، قال: حدثنی نصر بن مزاحم، قال: حدثنی زیاد بن المنذر، قال: حدثنی المنذر، عن سلمان [الفارسی] قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا سلمان من أحب فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی، ومن أبغضها فهو فی النار. یا سلمان حب فاطمة علیها السلام ینفع فی مائة (من المواطن، أیسرها): الموت والقبر [والمیزان] والمحشر والصراط (والعرض والحساب)، فمن رضیت (ابنتی عنه) رضیت عنه، ومن رضیت عنه، ومن رضیت عنه رضی الله عنه، ومن غضبت علیه فاطمة علیها السلام غضبت علیه، ومن غضبت علیه غضب الله علیه. یا سلمان ویل لمن یظلمها ویظلم (بعلها [أمیر المؤمنین] علیا علیه السلام، [و] ویل لمن یظلم شیعتها وذریتها). (مأة منقبه لابن شاذان، ص116، بحارالأنوار، ج27/116)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آری، آنان شاهد باشند، و من نیز آنان را شاهد می گیرم، پدر و مادرم فدای شما یا رسول الله.

پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنان را بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) شاهد گرفت، و از چیزهایی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امر جبرئیل و امر الهی بر علی(علیه السلام) شرط نمود این بود که به او فرمود: یا علی آیا به آنچه در این وصیّت نامه هست عمل می کنی؟ ... تا این که فرمود: باید با من عهد کنی که در مصائب آینده صابر باشی و غیظ و خشم خود را نسبت به ضایع شدن حق من [و حق خود] و غصب خمس و هتک حرمت خود فرو ببری، و علی(علیه السلام) فرمود: آری یا رسول الله چنین خواهم نمود.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از آن فرمود: سوگند به خدائی که دانه را داخل زمین می شکافد، و انسان را خلق می کند، من از جبرئیل(علیه السلام) شنیدم که به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می گفت: «ای محمّد به او بگو و او را آگاه کن که حرمت او شکسته می شود، و آن حرمت خدا و حرمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می باشد، و از او پیمان بگیر که محاسن او به خون سرش خضاب خواهد شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: من با سخنانی که از جبرئیل شنیدم، غش کردم، و به رو افتادم، و گفتم:

آری پذیرفتم و راضی شدم، که حرمت من شکسته شود، و سنّت های پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تعطیل گردد، و کتاب خدا پاره پاره شود، و کعبه خراب گردد، و محاسن من با خون سرم خضاب شود، و من برای خدا به همة این مصیبت ها تا آخر عمر صبر خواهم نمود، تا تو را در آن عالم ملاقات کنم.

سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را طلب نمود، و همان پیمانی که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) گرفته بود را از آنان نیز گرفت، و آنان نیز مانند پدر خود پذیرفتند، و وصیّت نامه مختومه شد.

امام کاظم(علیه السلام) می فرماید: به پدرم گفتم: آیا در آن وصیّت نامه، ریختن به خانه فاطمه(علیهاالسلام) و هجوم و مخالفت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوشته شده بود؟ پدرم فرمود: آری به خدا سوگند، ریز و درشت آن ها ثبت شده بود. سپس فرمود: مگر سخن خدا را نشنیده ای که می فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ»(1)؟ سپس فرمود: به خدا سوگند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امیرالمؤمنین و فاطمه(علیهماالسلام) فرمود: آیا شما به آنچه من گفتم آگاه شدید، و پذیرفتید؟ و آنان گفتند: آری ما دانستیم و پذیرفتیم، و بر آن مصائب صبر خواهیم نمود(2).

ص: 61


1- (یس/12)
2- الحسین بن محمد الأشعری، عن معلی بن محمد عن أحمد بن محمد، عن الحارث ابن جعفر، عن علی بن إسماعیل بن یقطین، عن عیسی بن المستفاد أبی موسی الضریر قال: حدثنی موسی بن جعفر علیهما السلام قال: قلت لأبی عبد الله: ألیس کان أمیر المؤمنین علیه السلام کاتب الوصیة ورسول الله صلی الله علیه وآله المملی علیه وجبرئیل والملائکة المقربون علیهم السلام شهود؟ قال: فأطرق طویلا ثم قال: یا أبا الحسن قد کان ما قلت ولکن حین نزل برسول الله صلی الله علیه وآله الامر، نزلت الوصیة من عند الله کتابا مسجلا، نزل به جبرئیل مع أمناء الله تبارک وتعالی من الملائکة، فقال جبرئیل: یا محمد مر بإخراج من عندک إلا وصیک، لیقبضها منا وتشهدنا بدفعک إیاها إلیه ضامنا لها - یعنی علیا علیه السلام - فامر النبی صلی الله علیه وآله بإخراج من کان فی البیت ما خلا علیا علیه السلام، وفاطمة فیما بین الستر والباب، فقال جبرئیل: یا محمد ربک یقرئک السلام ویقول: هذا کتاب ما کنت عهدت إلیک وشرطت علیک وشهدت به علیک وأشهدت به علیک ملائکتی وکفی بی یا محمد شهیدا، قال: فارتعدت مفاصل النبی صلی الله علیه وآله فقال یا جبرئیل ربی هو السلام ومنه السلام. وإلیه یعود السلام صدق عز وجل وبر، هات الکتاب، فدفعه إلیه وأمره بدفعه إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال له: أقرأه، فقرأه حرفا حرفا، فقال: یا علی! هذا عهد ربی تبارک وتعالی إلی شرطه علی وأمانته وقد بلغت ونصحت وأدیت، فقال علی علیه السلام وأنا أشهد لک [بأبی وأمی أنت] بالبلاغ والنصیحة والتصدیق علی ما قلت ویشهد لک به سمعی وبصری ولحمی ودمی، فقال: جبرئیل علیه السلام: وأنا لکما علی ذلک من الشاهدین، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا علی أخذت وصیتی وعرفتها وضمنت لله ولی الوفاء بما فیها، فقال علی علیه السلام: نعم بأبی أنت وأمی علی ضمانها وعلی الله عونی وتوفیقی علی أدائها، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا علی إنی أرید ان اشهد علیک بموافاتی بها یوم القیامة. فقال علی علیه السلام نعم أشهد، فقال النبی صلی الله علیه وآله: إن جبرئیل ومیکائیل فیما بینی وبینک الآن وهما حاضران معهما الملائکة المقربون لأشهدهم علیک، فقال: نعم لیشهدوا وأنا - بأبی أنت وأمی - اشهدهم، فأشهدهم رسول الله صلی الله علیه وآله وکان فیما اشترط علیه النبی بأمر جبرئیل علیه السلام فیما أمر الله عز وجل أن قال له: یا علی تفی بما فیها من موالاة من والی الله ورسوله والبراءة والعداوة لمن عادی الله ورسوله والبراءة منهم علی الصبر منک [و] علی کظم الغیظ وعلی ذهاب حقک وغصب خمسک وانتهاک حرمتک؟ فقال: نعم یا رسول الله فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: والذی فلق الحبة وبرأ النسمة لقد سمعت جبرئیل علیه السلام یقول للنبی: یا محمد عرفه أنه ینتهک الحرمة وهی حرمة الله وحرمة رسول الله صلی الله علیه وآله وعلی أن تخضب لحیته من رأسه بدم عبیط قال أمیر المؤمنین علیه السلام: فصعقت حین فهمت الکلمة من الأمین جبرئیل حتی سقطت علی وجهی وقلت: نعم قبلت ورضیت وإن انتهکت الحرمة وعطلت السنن ومزق الکتاب وهدمت الکعبة وخضبت لحیتی من رأسی بدم عبیط صابرا محتسبا أبدا حتی أقدم علیک، ثم دعا رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة والحسن والحسین وأعلمهم مثل ما أعلم أمیر المؤمنین، فقالوا مثل قوله فختمت الوصیة بخواتیم من ذهب، لم تمسه النار ودفعت إلی أمیر المؤمنین علیه السلام، فقلت لأبی الحسن علیه السلام: بأبی أنت وأمی ألا تذکر ما کان فی الوصیة؟ فقال: سنن الله وسنن رسوله، فقلت: أکان فی الوصیة توثبهم وخلافهم علی أمیر المؤمنین علیه السلام؟ فقال: نعم والله شیئا شیئا، وحرفا حرفا، أما سمعت قول الله عز وجل: "إنا نحن نحیی الموتی ونکتب ما قدموا وآثارهم وکل شئ أحصیناه فی إمام مبین"؟ والله لقد قال رسول الله صلی الله علیه وآله لأمیر المؤمنین وفاطمة علیهما السلام: ألیس قد فهمتما ما تقدمت به إلیکما وقبلتماه؟ فقالا: بلی وصبرنا علی ما ساءنا وغاظنا. (کافی، ج1/281، بحارالأنوار، ج22/479، مصباح الأنوار، ص268-267، از کتاب «الوصیة»، الطرف ص24-22)

لعنت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر قاتل فاطمه

در کتاب سلیم از ابن عباس نقل شده که گوید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگام رحلت از دنیا پس از سخنانی که با اهل بیت خود داشت، روی مبارک خویش را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمود و فرمود: «ای برادر من! بدان که قریش (یعنی مهاجرین) در همین زودی بر تو مسلط می شوند، و همگی نسبت به ظلم و غلبه ی بر تو متّفق می گردند.

ص: 62

سپس روی مبارک خود را به فاطمه(علیهاالسلام) نمود، و فرمود: تو اوّل کسی هستی از اهل بیت من، که به من ملحق می شوی، و تو سیّده و آغای زنان بهشت خواهی بود، و زود است که تو بعد از من گرفتار ظلم وغیظ و خشم گردی، تا جائی که تو را می زنند، و استخوان پهلوی تو را می شکنند!! خدا لعنت کند قاتل تو، و کسی را که امر به قتل تو می نماید، و راضی به ظلم تو می باشد، و به ظالمین تو و شوهر و فرزندان تو کمک می کند(1).

جبرئیل از شکستن پهلوی فاطمه(علیهاالسلام) خبر داد

علامه مجلسی(رحمه الله) گوید: من به خطّ شیخ محمّدبن علی جبعی به نقل از خطّ شهید اوّل(رفع الله درجته) از مصباح شیخ ابی منصور(طاب ثراه) یافتم که گوید: روایت شده که پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روزی وارد بر فاطمه(علیهاالسلام) شد، و فاطمه برای پدر خود طعامی از نان و خرما و روغن آماده نمود، و چون آن حضرت با علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) از آن طعام خوردند، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سجده نمود، و سجده ی او طولانی شد، و گریه کرد، و سپس خندید و نشست، و چون علی(علیه السلام) جرأت بیشتری داشت، عرض کرد: یا رسول الله! ما امروز چیزی را از شما دیدیم که تاکنون ندیده بودیم؟!

رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من هنگامی که با شما غذا خوردم، از اجتماع و سلامت شما شاد شدم، و سجدة شکر نمودم، و جبرئیل(علیه السلام) بر من نازل شد و به من فرمود: «به خاطر اجتماع با اهل خود شاد شدی و سجدة شکر انجام دادی؟» گفتم: آری. فرمود: آیا به تو بگویم: بعد از تو بر سر خانواده ات چه خواهد آمد؟ گفتم: آری. فرمود:

«امّا دخترت اوّل کسی است که به تو ملحق خواهد شد، بعد از آن که مظلوم می شود، و حق او از بین می رود، و از ارث خود محروم می گردد، و همسر او علی نیز مورد ظلم قرار می گیرد، و پهلوی فاطمه شکسته می شود، و امّا پسر عمّ تو علی نیز مظلوم خواهد شد، و از حق خود منع می شود و سپس شهید می گردد، و امّا حسن نیز مظلوم می شود، و از حق خود نیز منع می گردد، و با سمّ کشته خواهد شد، و حسین نیز مظلوم می گردد و از حق خود ممنوع می شود، و او و عترت او کشته می شوند، و اسب ها بر بدن او تاخته می شوند، و خیام او غارت می گردد، و خانواده و ذریّه او اسیر می شوند، و بدن آغشته به خون او را، افراد غریبی دفن می کنند!» و چون این خبرها را از جبرئیل شنیدم، گریه کردم و گفتم:

ص: 63


1- . . . ثم أقبل علی علی علیه السلام فقال: یا أخی: إن قریشا ستظاهر علیکم وتجتمع کلمتهم علی ظلمک وقهرک. فإن وجدت أعوانا فجاهدهم وإن لم تجد أعوانا فکف یدک واحقن دمک. أما إن الشهادة من وراءک، لعن الله قاتلک. ثم أقبل علی ابنته فقال: إنک أول من یلحقنی من أهل بیتی، وأنت سیدة نساء أهل الجنة. وسترین بعدی ظلما وغیظا حتی تضربی ویکسر ضلع من أضلاعک. لعن الله قاتلک ولعن الامر والراضی والمعین والمظاهر علیک وظالم بعلک وابنیک. وأما أنت یا حسن فإن الامة تغدر بک، فإن وجدت أعوانا فجاهدهم وإلا فکف یدک واحقن دمک فإن الشهادة من وراءک، لعن الله قاتلک والمعین علیک، فإن الذی یقتلک ولد زنا ابن زنا ابن ولد زنا. إنا أهل بیت اختار الله لنا الاخرة ولم یرض لنا الدنیا. (کتاب سلیم، ج2/907)

آیا کسی قبر او را زیارت می کند؟ جبرئیل گفت: آری غریبه ها او را زیارت خواهند نمود. گفتم: ثواب زیارت فرزندم حسین چه قدر خواهد بود؟ جبرئیل گفت: برای زائر او پاداش هزار حج و هزار عمره خواهد بود که همه آن ها را با تو انجام داده باشد.» پس من خندان شدم(1).

ای کاش قبل از این ذلّت مرده بودم

در کتاب امالی و خصال مرحوم صدوق از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که آن حضرت - ضمن بیان گریه کنندگان عالم که آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه(علیهاالسلام) بوده اند - می فرماید: و امّا فاطمه دختر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به قدری از فراق پدر خود گریه کرد، که اهل مدینه [به خاطر رسوائی خود که از او و شوهرش حمایت نکرده بودند] به او گفتند: «تو با این گریه ها ما را اذیّت نمودی!» از این رو فاطمه(علیهاالسلام) به مزار شهدای احد می رفت و هر چه می خواست گریه می نمود و سپس به خانه بازمی گشت ...(2)

ص: 64


1- أقول: وجدت بخط الشیخ محمد بن علی الجبعی نقلا من خط الشهید رفع الله درجته نقلا من مصباح الشیخ أبی منصور طاب ثراه قال: روی أنه دخل النبی صلی الله علیه وآله یوماً إلی فاطمة علیها السلام فهیأت له طعاما من تمر وقرص وسمن فاجتمعوا علی الأکل هو وعلی وفاطمة والحسن والحسین علیهم السلام فلما أکلوا سجد رسول الله صلی الله علیه وآله وأطال سجوده ثم بکی ثم ضحک ثم جلس وکان أجرأهم فی الکلام علی علیه السلام فقال: یا رسول الله رأینا منک الیوم ما لم نره قبل ذلک فقال صلی الله علیه وآله: إنی لما أکلت معکم فرحت وسررت بسلامتکم واجتماعکم فسجدت لله تعالی شکراً. فهبط جبرئیل علیه السلام یقول: سجدت شکراً لفرحک بأهلک؟ فقلت: نعم فقال: ألا أخبرک بما یجری علیهم بعدک؟ فقلت: بلی یا أخی یا جبرئیل فقال: أما ابنتک فهی أول أهلک لحاقا بک بعد أن تظلم ویؤخذ حقها وتمنع إرثها ویظلم بعلها ویکسر ضلعها وأما ابن عمک فیظلم ویمنع حقه ویقتل، وأما الحسن فإنه یظلم ویمنع حقه ویقتل بالسم، وأما الحسین فإنه یظلم ویمنع حقه وتقتل عترته وتطؤه الخیول وینهب رحله وتسبی نساؤه وذراریه ویدفن مرملا بدمه ویدفنه الغرباء. فبکیت وقلت وهل یزوره أحد؟ قال یزوره الغرباء قلت: فما لمن زاره من الثواب؟ قال: یکتب له ثواب ألف حجة وألف عمرة کلها معک، فضحک). (بحارالأنوار، ج98/44، عوالی اللئالی، ج1/199)
2- حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس (رحمه الله)، قال: حدثنا أبی، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی، قال: حدثنا العباس بن معروف، عن محمد بن سهل البحرانی، رفعه إلی أبی عبد الله الصادق جعفر بن محمد (علیه السلام)، قال: البکاءون خمسة: آدم، ویعقوب، ویوسف، وفاطمة بنت محمد (صلی الله علیه وآله)، وعلی ابن الحسین (علیهما السلام). فأما آدم فبکی علی الجنة حتی صار فی خدیه أمثال الاودیة، وأما یعقوب فبکی علی یوسف حتی ذهب بصره، وحتی قیل له (تالله تفتؤا تذکر یوسف حتی تکون حرضا أو تکون من الهالکین). وأما یوسف فبکی علی یعقوب حتی تأذی به أهل السجن، فقالوا: إما أن تبکی بالنهار وتسکت باللیل، وإما أنا تبکی باللیل وتسکت بالنهار، فصالحهم علی واحد منهما. وأما فاطمة بنت محمد (صلی الله علیه وآله)، فبکت علی رسول الله (صلی الله علیه وآله) حتی تأذی بها أهل المدینة، وقالوا لها: قد آذیتنا بکثرة بکائک، فکانت تخرج إلی المقابر مقابر الشهداء فتبکی حتی تقضی حاجتها ثم تنصرف، وأما علی بن الحسین فبکی علی الحسین (علیهما السلام) عشرین سنة أو أربعین سنة، وما وضع بین یدیه طعام إلا بکی، حتی قال له مولی له: جعلت فداک یا بن رسول الله، إنی أخاف علیک أن تکون من الهالکین. قال: إنما أشکو بثی وحزنی إلی الله، وأعلم من الله مالا تعلمون، إنی لم أذکر مصرع بنی فاطمة إلا خنقتنی لذلک عبرة. (امالی صدوق، ص204، خصال، ص273)

و در کتاب امالی طوسی از ابان بن تغلب از امام صادق(علیه السلام) نیز نقل شده که می فرماید: هنگامی که فاطمه(علیهاالسلام) از نزد ابوبکر بازگشت [و ابوبکر او را از فدک محروم نمود] داخل خانه شد و به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ای پسر ابوطالب، تو مانند جنین در شکم مادر، خود را جمع نمودی، و مانند انسان متّهم در خانه نشستی؟ در حالی که تو [شجاعان و] بازهای شکاری را مغلوب نمودی، و فریب آنان را نخوردی، اکنون پسر ابوقحافه فدک را - که وسیله معاش فرزندان من بود - از من گرفت، و به خدا سوگند با من تندی، و مخاصمه کرد، و با سخنان بی اساس خود مرا رد نمود، و مردم نیز از من حمایت نکردند! و من با خشم رفتم و محکوم بازگشتم، ای کاش قبل از این ذلّت مرده بودم ... تا این که فرمود:

آه که پناهگاهم (رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت، و بازوی قدرت من سست شد، و من باید به خدای خود شکوه کنم، و برای نجات خویش به پدر خود بازگردم، خدایا قدرت تو بیش از هر کسی است [و من به تو پناه می برم].

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «ای دختر برگزیده خدا، و ای باقی ماندة خانه نبوّت، ویل برای تو نیست، بلکه ویل برای دشمنان و بدگویان تو است، به خدا سوگند من در دیانت خود سست نشده ام و در انجام وظیفه خود در حدّ مقدور کوتاهی نکرده ام، و اگر فکر می کنی که معاش تو مختل شود، همانا رزق تو را خداوند ضمانت نموده، و فرزندان تو نیز از این جهت در امان هستند، و آنچه خداوند به جای غصب فدک به تو می دهد بهتر از فدک خواهد بود، و تو باید به خاطر خدا صبر کنی». پس حضرت فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «حسبی الله و نعم الوکیل» و سکوت نمود(1).

ابن ابی الحدید گوید: برخی گویند: فاطمه زهرا(علیهاالسلام) با گریه های خود می خواسته مظلومیّت و مغلوبیّت خود را از هیئت حاکمه اعلان نماید، و خداوند داناتر به این معناست، و شیعیان روایت کرده اند، که عده ای از

ص: 65


1- لما انصرفت فاطمة من عند أبی بکر أقبلت علی أمیرالمؤمنین علیه السلام فقالت له: یا ابن أبی طالب اشتملت شیمة الجنین، وقعدت حجرة الظنین فنقضت قادمة الاجدال، فخانک ریش الاعزل [أضرعت خدک یوم أضعت جدک، افترست الذئاب وافترشت التراب، ما کففت قائلا، ولا أغنیت باطلا] هذا ابن أبی قحافة یبتزنی نحیلة أبی، وبلیغة ابنی، والله لقد أجهر فی خصامی، وألفیته ألد فی کلامی، حتی منعتنی القیلة نصرها والمهاجرة وصلها، وغضت الجماعة دونی طرفها، فلا دافع ولا مانع خرجت کاظمة، وعدت راغمة، ولا خیار، لی لیتنی مت قبل هینتی، ودون زلتی عذیری الله منک عادیا، ومنک حامیا، ویلای فی کل شارق، ویلای مات العمد ووهنت العضد، وشکوای إلی أبی. وعدوای إلی ربی اللهم أنت أشد قوة. فأجابها أمیرالمؤمنین: لا ویل لک، بل الویل لشانئک، نهنی عن وجدک یا بنیة الصفوة، وبقیة النبوة، فما ونیت عن دینی، ولا أخطأت مقدوری، فان کنت تریدن البلغة، فرزقک مضمومن، وکفیلک مأمون، وما أعد لک خیر مما قطع عنک، فاحتسبی الله، فقالت: حسبی الله ونعم الوکیل. (بحارالأنوار، ج43/148، احتجاج، ص107، امالی طوسی، ص683)

صحابه از گریه های او ناراحت بوده و از او خواسته اند که از کنار مسجد دور شود و به اطراف مدینه برود و گریه کند(1)!

وصیّت های فاطمه به امیر المؤمنین علیهما السلام

مرحوم علامه مجلسی از تفسیر عیّاشی نقل نموده که گوید: امّ سلمه پس از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داخل بر فاطمه(علیهاالسلام) شد، و عرضه داشت: ای دختر رسول خدا حال شما چگونه است؟ و فاطمه علیهاالسلام) فرمود: دو چیز مرا ناتوان و گرفتار نموده، فقدان پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مظلومیّت وصیّ او علی(علیه السلام). سپس فرمود: به خدا سوگند! حجاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حرمت او شکسته شد، و امامت وصیّ او - که در تأویل قرآن و سنّت پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت شده بود- غصب گردید، و کینه های مردم که از جنگ بدر و احد پنهان شده بود، آشکار شد...(2)

و در بیت الأحزان از روضة الواعظین و غیر آن نقل شده که حضرت زهرا(علیهاالسلام) بعد از رحلت پدر خود و بیعت گرفتن غاصبین خلافت از علی(علیه السلام) چهل روز بیماری سختی پیدا نمود تا از دنیا رحلت کرد، و چون مرگ او فرا رسید، امّ ایمن و اسماء بنت عمیس را سراغ علی(علیه السلام) فرستاد و او را احضار نمود، و به او فرمود: پسر عمّ! مرگ من فرا رسیده و نزدیک است که من به پدر خود ملحق شوم و من چیزهائی در قلب خود دارم و می خواهم به شما وصیّت کنم؟

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ای دختر رسول خدا به هر چه دوست داری وصیّت کن، پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) بالای سر او نشست و دیگران را از اطاق خارج نمود، و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: ای پسر عمّ شما در این مدّتی که با من زندگی کردی از من دروغ و خیانت و مخالفتی ندیدی! امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: معاذ الله! تو از هر کسی داناتر به خدا و بهتر و با تقواتر و گرامی تر و خائف تر از او هستی، و هرگز با من مخالفتی نداشته ای، و فراق تو برای من سخت می باشد، جز این که چاره ای از مرگ نیست.

سپس فرمود: «به خدا سوگند با این سخنان، مصیبت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بر من تازه نمودی، و رحلت و فقدان تو برای من بزرگ شد «فإنّا لله و إنّا إلیه راجعون» چه قدر این مصیبت سخت و

ص: 66


1- و الشیعة تروی أن قوما من الصحابة أنکروا بکاءها الطویل و نهوها عنه و أمروها بالتنحی عن مجاورة المسجد إلی طرف من أطراف المدینة. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج13/43)
2- دخلت ام سلمة علی فاطمة علیها السلام فقالت لها: کیف أصبحت عن لیلتک یا بنت رسول الله (صلی الله علیه وآله)؟ قالت: أصبحت بین کمد وکرب، فقد النبی وظلم الوصی، هتک والله حجابه، من أصبحت إمامته مقبضة [مقتضبة] علی غیر ما شرع الله فی التنزیل، وسنها النبی (صلی الله علیه وآله) فی التأویل ولکنها أحقاد بدریة، وتراث احدیّة، کانت علیها قلوب النفاق مکتمنة لامکان الوشاة، فلما استهدف الامر أرسلت علیها شآبیب الاثار من مخیلة الشقاق فیقطع وتر الایمان من قسی صدورها، ولبئس - علی ما وعد الله من حفظ الرسالة وکفالة المؤمنین - أحرزوا عائدتهم غرور الدنیا بعد استنصار [انتصار]، ممن فتک بآبائهم فی مواطن الکرب، ومنازل الشهادات. (بحارالأنوار، ج43/156، مناقب آل ابی طالب، ج2/49، بیت الأحزان، ص175)

دردناک و غمبار است؟! به خدا سوگند، این مصیبت را تسلیت و تسکینی نیست، و مثل و مانندی ندارد» و سپس ساعتی فاطمه و امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) گریه کردند، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) سر فاطمه(علیهاالسلام) را به سینه چسبانید و فرمود: وصیّت های خود را آن گونه که می خواهی بگو، و من همان گونه عمل خواهم نمود، گرچه بر خلاف میل من باشد. و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: خدا جزای خیر به شما بدهد ای پسر عمّ رسول خدا.

و سپس فرمود: بعد از من با أمامه دختر خواهرم - زینب - ازدواج کن، و بدن مرا در تابوتی قرار بده، و احدی از کسانی که به من ظلم کردند و حق مرا غصب نمودند را خبر مکن، و آنان هرگز بر جنازه ی من نماز نخوانند، و شبانه مرا دفن کن.

و از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فاطمه(علیهاالسلام) به علی(علیه السلام) فرمود: «هنگامی که من از دنیا می روم، شما باید مرا غسل بدهی، و بر من نماز بخوانی، و مرا داخل قبر نمائی، و لحد مرا مرتب کنی، و خاک بر قبر من بریزی، و مقابل صورت من بنشینی، و فراوان قرآن و دعا بخوانی، چرا که در آن ساعت میّت نیاز به انس دارد، و من تو را به خدا می سپارم و به تو دربارة فرزندانم سفارش می کنم».

سپس دختر خود امّ کلثوم را به سینه چسبانید و فرمود: «هنگامی که این دختر بالغ می شود، هر چه از من در منزل باقی مانده است از او باشد، تا خدا کار او را سامان دهد». و امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از فاطمه(علیهاالسلام) به این وصیّت ها عمل نمود(1).

در کتاب «کفایة الأثر» از محمودبن لبید نقل شده که گوید: هنگامی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، فاطمه(علیهاالسلام) نزد قبور شهدای احد و قبر حمزه می آمد، و در آنجا گریه می کرد، و

ص: 67


1- عن روضة الواعظین وغیره، مرضت فاطمة (س) مرضا شدیدا ومکثت أربعین لیلة فی مرضها إلی أن توفیت صلوات الله علیها، فلما نعیت إلیها نفسها، دعت أم أیمن وأسماء بنت عمیس ووجهت خلف علی علیه السلام وأحضرته، فقالت: یا ابن عم إنه قد نعیت إلی نفسی وإننی لا أری ما بی إلا أننی لا حق بأبی ساعة بعد ساعة، وأنا أوصیک بأشیاء فی قلبی: قال لها علی علیه السلام أوصینی بما أحببت یا بنت رسول الله، فجلس عند رأسها وأخرج من کان فی البیت، ثم قالت: یا ابن عم ما عهدتنی کاذبة ولا خائنة ولا خالفتک منذ عاشرتنی فقال: معاذ الله أنت أعلم بالله وأبر وأتقی وأکرم وأشد خوفا من الله أن أوبخک بمخالفتی قد عز علی مفارقتک وتفقدک (فقدک - خ ل) إلا أنه أمر لا بد منه، والله جددت علی مصیبة رسول الله صلی الله علیه وآله وقد عظمته وفاتک وفقدک، فإنا لله وإنا إلیه راجعون من مصیبة ما أفجعها وآلمها وأمضها وأحزنها، هذه والله مصیبة لا عزاء لها ورزیة لا خلف لها، ثم بکیا جمیعا ساعة وأخذ علی علیه السلام رأسها وضمها إلی صدره، ثم قال: أوصینی بما شئت فإنک تجدینی أمضی فیها کما أمرتنی به واختار أمرک علی أمری، ثم قالت: جزاک الله عنی خیر الجزاء یا بن عم رسول الله. ثم أوصته بأن یتزوج بعدها أمامة بنت أختها زینب، وأن یتخذ لها نعشا، وأن لا یشهد أحد جنازتها من الذین ظلموا وأخذوا حقها، وأن لا یصلی علیها أحد منهم ولا من أتباعهم وأن یدفنها باللیل إذا هدئت العیون ونامت الأبصار. وعن مصباح الأنوار، عن أبی عبد الله علیه السلام عن آبائه علیهم السلام قال: إن فاطمة علیها السلام لما حضرت أوصت علیا علیه السلام فقالت: إذا أنا مت فتول أنت غسلی وجهزنی وصل علی وأنزلنی فی قبری وألحدنی وسو التراب علی واجلس عند رأسی قبالة وجهی فأکثر من تلاوة القرآن والدعاء فإنها ساعة یحتاج المیت فیها إلی أنس الاحیاء وأنا أستودعک الله تعالی وأوصیت فی ولدی خیرا، ثم ضمت إلیها أم کلثوم فقالت له: إذا بلغت فلها ما فی المنزل ثم الله لها، فلما توفیته فعل ذلک امیر المؤمنین علیه السلام. (بیت الأحزان، ص177-176)

یکی از روزها من نزد قبر حمزه رفتم و فاطمه(علیهاالسلام) را دیدم که در آنجا گریه می نمود، پس صبر کردم تا گریه او ساکت شد، و سپس نزد او رفتم و پس از سلام گفتم: یا سیّدة النسوان! به خدا سوگند تو با گریه خود رگ های قلب مرا پاره کردی!

فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: من حق دارم از فراق پدر خود گریه کنم، چرا که من بهترین پدرها [یعنی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] را از دست داده ام، من عاشق رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستم. و سپس این شعر را خواند:

إذا مات یوماً میّت قلّ ذکره - و ذکر أبی مذ مات والله أکثر(اکبر)

گفتم: ای مولای من! مسأله ای در سینه من خلجان پیدا کرده است؟ فرمود: سؤال کن. گفتم: آیا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از وفات خود دربارة امامت علی(علیه السلام) تصریح نمود؟ فرمود: چه قدر شگفت آور است! آیا شما غدیرخم را فراموش نمودید؟! گفتم: آن را می دانم، ولکن می خواهم از شما سؤال کنم آیا خصوصی آن حضرت به شما در این باره چیزی نفرمود؟ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود:

من خدا را گواه می گیرم که از پدرم شنیدم که فرمود: علی بهترین کسی است که من در بین شما خلیفه و جانشین خود قرار می دهم، و او امام و پیشوا و خلیفه ی بعد از من خواهد بود، و پس از او دو سبط من [حسن و حسین] و نه امام از صلب حسین، امام و پیشوای مردم می باشند، و اگر شما از آنان پیروی کنید، آن ها را هدایت یافته و هدایت کننده خواهید یافت، و اگر با آنان مخالفت کنید، تا قیامت اختلاف بین شما ادامه خواهد یافت. پس من گفتم:

ای مولای من! پس چرا او برای گرفتن حق خود قیام نمی کند؟ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: به خاطر این که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مَثَل امام مَثَل کعبه است، و مردم باید گرد او بگردند، نه او گرد مردم بگردد. سپس فرمود: به خدا سوگند اگر مردم حق [امامت] را به اهلش وا می گذاردند، و از عترت پیامبر خود پیروی می نمودند، هرگز دو نفر هم دربارة [احکام] خدا اختلاف پیدا نمی کردند، و خلافت را خاندان نبوّت یکی پس از دیگری وارث می شدند، تا قائم ما نهمین فرزندم از فرزندان امام حسین قیام کند [و عالم را پر از عدل و داد نماید] و لکن این مردم کسی را که خدا [و رسول او] کنار زده بودند مقدّم نمودند، و کسی را که خدا [و رسول او] مقدّم داشته بودند کنار زدند، و هنگامی که پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خاک سپرده شد، با فکر ناقص و رأی باطل خود، برای پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خلیفه تعیین نمودند، هلاکت باد آنان را، آیا سخن خدا را نشنیدند، که می فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(1)

آری

ص: 68


1- (قصص/68)

شنیده بودند و لکن قلب ها و چشم های باطن آنان [به خاطر حبّ دنیا و ریاست] کور شده بود، چنان که خداوند می فرماید: «فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ»(1)

سپس فرمود: کار از کار گذشت، و حق به صاحبانش باز نخواهد گشت، و مردم به حق بازنمی گردند چرا که آنان [یعنی غاصبین خلافت] سفرة آمال و آرزوهای خود را پهن کردند، و مرگ را فراموش نمودند، و اعمال خویش را تباه و باطل کردند. سپس فرمود: خدایا من به تو پناه می برم از گمراهی بعد از هدایت(2).

صاحب کتاب کفایة الأثر مرحوم خزّاز قمّی پس از نقل روایت فوق گوید: این روایت را حضرت زینب دختر فاطمه و علی(علیهماالسلام)، و ابوذرّ، و سهل بن سعید انصاری و جابربن عبدالله انصاری، و حسین بن علی بن ابیطالب، و عباس بن سعد ساعدی نقل کرده اند، و اگر تأمل شود آنان از بزرگان اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خیار عترت و تابعین هستند و کسی نمی تواند در صدق کلام آنان تردیدی پیدا کند، و در این روایت تصریح به ائمه دوازده گانه(صلوات الله علیهم اجمعین) شده است، و از روایات متواتر محسوب می شود، و اگر کسی به امثال این روایت تردیدی پیدا کند، و اعتماد ننماید، به هیچ روایت دیگری نمی تواند اعتماد نماید(3).

ص: 69


1- (حج/46)
2- حدثنا علی بن الحسین، قال حدثنا محمد بن الحسین الکوفی، قال حدثنا محمد بن علی بن زکریا، عن عبد الله بن الضحاک، عن هشام بن محمد، عن عبد الرحمن، عن عاصم بن عمر، عن محمود بن لبید قال: لما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم کانت فاطمة تأتی قبور الشهداء وتأتی قبر حمزة وتبکی هناک، فلما کان فی بعض الایام أتیت قبر حمزة رضی الله عنه فوجدتها صلوات الله علیها تبکی هناک، فأمهلتها حتی سکتت، فأتیتها وسلمت علیها وقلت: یا سیدة النسوان قد والله قطعت أنیاط قلبی من بکائک. فقالت: یا با عمر یحق لی البکاء، ولقد اصبت بخیر الاباء رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم، واشوقاه الی رسول الله، ثم أنشأت علیها السلام تقول: إذا مات یوما میت قل ذکره * وذکر ابی مات والله اکثر قلت: یا سیدتی انی سائلک عن مسألة تلجلج فی صدری. قالت: سل. قلت: هل نص رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قبل وفاته علی علی بالامامة؟ قالت: واعجباه أنسیتم یوم غدیر خم. قلت: قد کان ذلک، ولکن أخبرینی بما أسر الیک. قالت: أشهد الله تعالی لقد سمعته یقول: علی خیر من أخلفه فیکم، وهو الامام والخلیفة بعدی، وسبطی وتسعة من صلب الحسین أئمة أبرار، لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادین مهدیین، ولئن خالفتموهم لیکون الاختلاف فیکم الی یوم القیامة. قلت: یا سیدتی فما باله قعد عن حقه؟ قالت: یا با عمر لقد قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: مثل الامام مثل الکعبة إذ تؤتی ولا یأتی - أو قالت: مثل علی - ثم قالت: أما والله لو ترکوا الحق علی أهله واتبعوا عترة نبیه لما اختلف فی الله تعالی اثنان، ولورثها سلف عن سلف وخلف بعد خلف حتی یقوم قائمنا التاسع من ولد الحسین، ولکن قدموا من أخره وأخروا من قدمه الله، حتی إذا ألحد المبعوث وأوذعوه الحدث المحدوث واختاروا بشهوتهم وعملوا بآرائهم، تبا لهم أو لم یسمعوا الله یقول "وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة" بل سمعوا ولکنهم کما قال الله سبحانه "فانها لاتعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور"، هیهات بسطوا فی الدنیا آمالهم ونسوا آجالهم، فتعسا لهم وأضل أعمالهم، أعوذ بک یا رب من الجور بعد الکور. (کفایة الأثر، ص200-197)
3- فی کفایة الاثر: فتأملوا رحمکم الله من هؤلاء الرواة الذین هم من أجلاء اصحاب النبی صلی الله علیه وآله وسلم وخیار العترة والتابعین الذین نقلوا عنهم هذه الاخبار فی النصوص علی الائمة الاثنی عشر صلوات الله علیهم عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم، هل یجوز علی أمثالهم افتعال الکذب وهم متباعدو الهمم والاوطان مختلفو الاراء والدیانات، مع اتفاقات المعانی والعبارات المختلفات، وهم عدد کثیر وجم غفیر، وقد استوفوا جمیع شرائط التواتر، ثم رأیناهم مجتمعین علی تلقی الاخبار التی وردت بالنص علی الامام فلان ثم فلان بالمقبول. کلا ولایجوز علی أمثالهم افتعال الکذب [بهذه المقدمات، ولو جاز علی أمثالهم افتعال الکذب] لجاز لقائل من البراهمة أن یقول إذا کانت الامامیة وحالهم فی دهرنا الحال التی نعرف وقد استوفوا جمیع شرائط التواتر ثم کانت أخبارهم التی رووها عندکم لم تکن لها اصل وانما افتعلوها محبة لائمتهم، فلم أنکرتم قولنا وتعجبتم منا لما زعمنا أن المسلمین یحیلون فیما یحکون من براهین نبیهم علی السراب(؟) ویریدون أن یطموا نور الشمس، وهذه أخبار افتعلوها لنبیهم، فلابد فی هذا من احد الامرین: اما الاعتراف بصحة أخبار الامامیة فی النصوص علی الائمة الاثنی عشر فیصح بصحتها مذهبهم، أو الانقیاد للبراهمة. لیس بین الحق والباطل واسطة یمکن التعلق بها، واثبات الامامة أحسن من نفی النبوة. والحمد لله. (کفایة الاثر، ص200)

مؤلّف گوید: روایت فوق گرچه در این کتاب تکرار شد و هدف بیان گریه های فاطمه(علیهاالسلام) بود و لکن حضرت فاطمه(علیهاالسلام) با آن غم و اندوه و قلب سوخته و چشم اشکبار خود، همه چیز را در این روایت جمع نموده و برای احدی عذری باقی نگذارده است، صلوات الله علیها و علی أبیها و بعلها و بنیها بعدد ما أحاط به علمه، و لعنة الله علی أعدائهم کذلک بأضعاف مضاعفة.

سپس محدّث قمی گوید: این ها ندای ناله ای است که از سینه حزین برمی آید، و بخشی از مصائبی است که کوه ها را آب می کند، و چه خوب است که سخن را با اشعار شیخ صالح حلی(رحمه الله) به پایان ببریم، او گوید:

الواثبین لظلم آل محمد

و محمد ملقی بلا تکفین

والقائلین لفاطم آذیتنا

فی طول نوح دائم و حنین

والقاطعین أراکة کیما تقیل

بظلّ أوراق لها و غصون

و مجمعی حطبٍ علی البیت الذی

لم یجتمع لولاه شمل الدین

والهاجمین علی البتول ببیتها

والمسقطین لها أعز جنین

ص: 70

والقائدین امامهم بنجاده

والطهر تدعو خلفه برنین

وقال الشاعرفی ذلک:

خلوا ابن عمی اولا کشف فی الدعا

رأسی و أشکو للاله شجونی

ما کان ناقة صالحٍ و فصیلها

بالفضل عندالله الّا دونی

و رنّت الی القبر الشریف بمقلة

عبری و قلبٍ مکمدٍ محزونی

قالت و اظفار المصاب بقلبها

غوثاه قلّ علی العداة معینی

أبتاه هذا السامری و عجله

تبعاً و مال الناس عن هارون

أیّ الرزایا أتّقی بتجلّدی

هو فی النوائب مذحییت قرینی

فقدی أبی، أم غصب بعلی حقّه

أم کسر ضلعی أم سقوط جنین

أ م أخذهم إرثی و فاضل نحلتی

أم جهلهم حقّی و قد عرفونی

ص: 71

قهروا یتیمیک الحسین و صِنْوَه

و سألتهم حقی و قد نهرونی(1)

مؤلّف گوید: آنچه بر فاطمه(علیهاالسلام) گذشته، تنها مظلومیّت او را ثابت نمی کند، بلکه بیش از آن مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ثابت می کند، چرا که دست او بسته بوده، و این مظلومیّت ها را دیده، و چاره ای جز صبر نداشته است، چنان که از خطبه شقشقیّه این معنا آشکار می شود، و اگر کسی بخواهد مظلومیّت علی و فاطمه(علیهماالسلام) را به دقّت بنگرد باید اشعار عمروبن عاص در جواب معاویه و نامه عمربن خطّاب به معاویه را که در پایان این کتاب آمده ملاحظه نماید.

مظلومیّت امیرالمؤمنین هنگام رحلت فاطمه(علیهماالسلام)

مرحوم کلینی با سند خود از امام حسین(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: هنگامی که مادر ما فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت و پدرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را دفن نمود و قبر او را پنهان کرد برخاست و روی مبارک را به قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمود و فرمود: «السلام علیک یا رسول الله عنّی. والسلام علیک عن ابنتک و زائرتک والبائتة فی الثری ببقعتک والمختار الله لها سرعة اللحاق بک. قل یا رسول الله عن صفیتک صبری وعفا عن سیّدة نساء العالمین تجلّدی. إلا أنّ لی فی التأسّی بسنّتک فی فرقتک موضع تعزّ فلقد وسّدتک فی ملحودة قبرک وفاضت نفسک بین نحری و صدری. بلی وفی کتاب الله أنعم القبول «إنّا لله وإنّا إلیه راجِعُون» قد استرجعت الودیعة واخذت الرهینة وأخلست الزهراء فما اقبح الخضراء والغبراء یا رسول الله، أمّا حزنی فسرمد و أمّا لیلی فمسهّد. و هَمٌّ لا یبرح من قلبی أو یختار الله لی دارک التی أنت فیها مقیم. کَمَدٌ مقیح و هَمّ مهیج. سرعان ما فرّق بیننا و إلی الله أشکو وستنبّئک ابنتک بتظافر أمّتک علی هضمها. فأحفها السؤال واستخبرها الحال . فکم من غلیل معتلج بصدرها لم تجد الی بثّه سبیلاً. وستقول و یحکم الله وهو خیر الحاکمین. سلام موّدعٍ لا قالٍ ولا سئمٍ. فإن انصرف فلا عن ملالةٍ و إن أقم فلا عن سوء ظنّ بما وعد الله الصابرین. واهاً واهاً والصبر أیمن و أجمل ولولا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاماً معکوفاً ولأعوّلت إعوال الثکلی علی جلیل الرزیّة.

فبعین الله تدفن ابنتک سرّاً وتهضم حقّها وتمنع إرثها ولم یتباعد العهد ولم یخلف منک الذکر و إلی الله یا رسول الله المشتکی وفیک یا رسول الله أحسن العزاء صلّی الله علیک و علیها السلام والرضوان(2).

و اقد أجاء من قال:

ص: 72


1- (بیت الأحزان، ص128)
2- (کافی، ج1/459)

ولأیّ الأمور تُدفن سرّاً

بَضْعه المصطفی و یُعفی ثراها

فمضت و هی أعظم الناس شجوا

فی فم الدهر غصّة من حواها

و ثَوَت لاتُری لها الناس مثوی

أیّ قدس یضمّه مثواها(1)

وقال آخر:

حتی تواری بالحجاب بدرها

لهفی لها لقد اُضیع قدرُها

ما جاوز الحدَّ من البیانِ…

تدفن لیلاً و یعفی قبرها

إلا لوجدها علی أهل الجفا

مجهولۀ بالقدر و القبر معا!!3

تجرّعت من غصص الزمان

أ بضعۀ الطهر العظیم قدرها

ما دفنت لیلاً بسترٍ وخفا

ما سمع السامع فیما سُمعا

مظلومیت امیرالمؤمنین هنگام دفن فاطمه(علیهماالسلام)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه(2) هنگام دفن فاطمه(علیهاالسلام) می فرماید: «السلام علیک یا رسول الله عنّی، و عن ابنتک النازلة فی جوارک، والسریعة اللحاق بک، قلّ یا رسول الله عن صفیّتک صبری، و رَقّ عنها تجلّدی إلّا أنّ فی التأسّی لی بعظیم فرقتک، و فادح مصیبتک، موضع تعزٍّ، فلقد وسّدتک فی ملحودة قبرک، و فاضت بین نحری و صدری نفسک، فإنّا لله و إنّا إلیه راجعون

یعنی، «سلام بر تو ای رسول خدا، از من و از دخترت که هم اکنون در جوار تو شتابان وارد شده، و به تو ملحق گردیده است ای رسول خدا! صبر من به خاطر دختر تو فاطمه(علیهاالسلام) کم شد، و توان و قدرت و خویشتن داری من ضعیف گردید، جز آن که برای من که سنگینی مصیبت تو را تحمّل نمودم، این مصیبت قابل تحمّل است، چرا که من با دست خود تو را در قبر نهادم، و جان گرامی تو هنگام رحلت، میان سینه و گردنم

ص: 73


1- (بیت الأحزان، ص184 ، 3- الانوار القدسیه)
2- (نهج البلاغه، خطبه 202)

پرواز نمود «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» یعنی همه ما ملک خدائیم و به سوی او باز خواهیم گشت». تا این که فرمود:

«فلقد استرجعت الودیعه، و أخذت الرهینه! أمّا حزنی فَسَرْمَد، و أمّا لیلی فمسهّد، إلی أن یختار الله لی دارک التی أنت بها مقیم، و ستنبّئک ابنتک بتضافر أمّتک علی هضمها، فأحفها السؤال، واستخبرها الحال، هذا و لم یطل العهد، و لم یخل منک الذکر، و السلام علیکما سلام مودِّعٍ، لا قالٍ و لا سئمٍ، فإن أنصرف فلا عن ملالة، و إن أقم فلا عن سوء ظنٍّ بما وعد الله الصابرین»(1).

یعنی، «یا رسول الله حقّاً امانتی که به من سپرده بودی، به تو بازگشت، و به صاحبش رسید، و از این پس غم و اندوه من همیشگی خواهد بود، و شب هایم به بیداری و شب زنده داری خواهد گذشت، تا روزی که خداوند مرا به تو ملحق نماید، و جوار تو را برای من انتخاب کند، و زود است که دخترت به تو خبر دهد که امّت تو چگونه بر سر او فرو ریختند، و بر ستم و ظلم به او اجتماع نمودند؟!

پس تو خود از او سؤال کن، و از او بخواه تا بگوید: مردم بر سر او و ما چه آوردند؟! در حالی که زمانی از رحلت تو نگذشته بود، و یاد تو فراموش نشده بود!! سلام من بر تو و بر دخترت فاطمه سلام وداع کننده ای که نه از ناخشنودی ، و نه از خسته دلی وداع می کند ، او اگر باز می گردد و از کنار قبر تو دور می شود از خستگی نیست، و اگر در کنار قبر تو بنشیند، از بی صبری و نارضایتی به وعده های خداوند به صابران نیست».

و در کتاب کافی از امام حسین(علیه السلام) نقل شده که می فرماید: هنگامی که مادر ما فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رحلت نمود، امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را مخفیانه دفن نمود، و قبر او را پنهان کرد و برخاست و روی مبارک خود را به قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمود و فرمود: ««السلام علیک یا رسول الله عنّی. والسلام علیک عن ابنتک و زائرتک والبائتة فی الثری ببقعتک، و المختار الله لها سرعة اللحاق بک، قلّ یا رسول الله عن صفیّتک صبری و عفی عن سیدة نساء العالمین تجلّدی، إلّا أنّ لی فی التأسّی بسنّتک فی فرقتک موضع تعزّ فلقد وسّدتک فی ملحودة قبرک، و فاضت نفسک بین نحری و صدری، بلی وفی کتاب الله[لی] أنعم القبول «إنّا لله وإّنا إلیه راجعون» قد اِستُرجِعَتِ الودیعة و أُخِذَت الرهینة وأخلست الزهراء، فما أقبح الخضراء والغبراء یا رسول الله، أمّا حزنی فَسَرمَدٌ و أمّا لیلی فَمُسَّهَدٌ. و هَمٌّ لا یبرح من قلبی أو یختار الله لی دارک التی أنت فیها مقیم. کَمَدٌ مُقیحٌ و هَمّ مهیج. سرعان ما فُرِّقَ بیننا و الی الله أشکو، و سَتُنبّئک ابنتک بتظافر أمّتک علی هضمها، فَأَحْفِها السؤال والستخبرها الحال. فکم من غَلیلٍ معتلجٍ بِصَدِرها لم تجد الی بِثِّهِ سبیلاً، و ستقول و یحکم الله وهو خیر الحاکمین.

ص: 74


1- (نهج البلاغه، ج2/182)

سلام موّدعٍ لا قالٍ ولا سئمٍ. فإن أنصرف فلا عن ملالةٍ و إن أُقِم فلا عن سوء ظنٍّ بما وَعَد الله الصابرین. واهاً واهاً و الصبر أَیْمَنْ و أجْمَل و لولا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاماً معکوفاً و لأَعْوَلْتُ إِعْوالَ الثکلی علی جلیل الرزیة.

فَبعین الله تُدْفَنُ ابنتک سرّاً و تُهضَم حقّها و تُمنَعُ إرثها و لم یتباعد العهد و لم یخلف منک الذکر و إلی الله یا رسول الله المشتکی و فیک یا رسول الله أحسن العزاء صلّی الله علیک و علیها السلام والرضوان»(1).

مؤلّف گوید: ترجمه این خطبه نیز با اختلاف مختصری همانند خطبه قبل است، و نیازی به ترجمه جدید ندارد، و از دو خطبه ی یادشده ظاهر می شود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) با حال پریشان و چشم اشکباری این سخنان را فرموده است، و از جمله «لولا غلبة المستولین ...» ظاهر و آشکار می شود که اگر برای آن حضرت مانعی نمی بود، مانند مادر بچه مرده، در این مصیبت فریاد می نمود، و ناله های او به گوش مردم می رسید، و لکن به خاطر شماتت غاصبین خلافت، اندوه ها و ناله های خویش را فرو برده است، همانگونه که از جمله «فکم من غلیل معتلجٍ بصدرها ...» ظاهر می شود که حضرت زهرا(علیهاالسلام) نیز خشم و ناله خود را در سینه خویش نگه داشته بود، تا برای پدر خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان نماید!!

ناله های امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مظلومیّت خود

ابن ابی الحدید گوید: «بدان که روایات متواتر و مسلّمی در این باره از امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد شده است، مانند این که فرموده است: «ما زلت مظلوماً منذ قبض الله رسوله حتّی یوم الناس هذا» یعنی، من همواره پس از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا تا امروز مظلوم بوده ام.

و یا فرموده است: «اللّهمّ اخز قریشاً فإنّها منعتنی حقّی و غصبتنی أمری».

یعنی، خدایا قریش را خوار و ذلیل کن، چرا که آنان حق مرا ندادند، و خلافت را از من غصب نمودند. و یا فرموده است: «فجزی قریشاً عنّی الجوازی، فإنّهم ظلمونی حقّی، و اغتصبونی سلطان ابن أمّی» یعنی، خدا قریش را به خاطر ضایع کردن حق من کیفر دهد، چرا که آنان نسبت به حق من ظلم کردند، و امامت و خلافت من بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را غصب نمودند.

و یا هنگامی که شنید شخصی ندای مظلومیّت سر داده و می گوید: من مظلوم واقع شده ام، فرمود: «هلمّ فلنصرخ معاً، فإنّی ما زلت مظلوماً»

یعنی، بیا تا با همدیگر فریاد مظلومیّت سر بدهیم، چرا که من همواره تاکنون مظلوم بوده ام.

ص: 75


1- (کافی، ج1/458)

و یا پس از آن که ابوبکر خلافت را غصب نمود فرمود: «و انّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحی»

یعنی، ابوبکر به خوبی می دانست که شأن من نسبت به خلافت مانند قطب سنگ آسیاب است نسبت به آسیاب و با این که منزلت من را نسبت به خلافت و امامت می دانست حق مرا غصب نمود.

و یا در خطبه شقشقیّه فرموده است: حق مرا غصب کردند، و من یاوری نداشتم و متحیّر مانده بودم که آیا با دست خالی و نداشتن ناصر و حامی به جنگ با آنان برخیزم، و یا صبر پیشه کنم ... پس صبر را اصلح دیدم و صبر نمودم مانند کسی که استخوانی در گلو و خاری در چشم او مانده باشد، چرا که می دیدم همه چیز مرا غارت کردند.

و یا فرموده است: «أصغیا بإنائنا، و حملا الناس علی رقابنا»

یعنی، ابوبکر و عمر با ظرف ما سیراب شدند و مردم را بر گردن ما سوار نمودند.

و یا فرموده است: «إنّ لنا حقاً إن نُعْطَهُ نَأْخُذْهُ، و إن نُمْنَعْهُ نَرْکَبْ أعجاز الإبل و إن طال الثری»(1) یعنی، قطعا خلافت حق ماست، اگر به ما داده شود، ما در دست می گیریم و به وظیفه خود عمل می کنیم، و اگر ما از آن منع شویم با سختی باید از دیگران پیروی کنیم.

و یا فرموده است: ما زلت مستأثراً علیَّ مدفوعاً عمّا أستحقّه و أستوجبه».

یعنی، همواره دیگران بر من مقدّم شدند، و چیزی که من مستحق آن بودم و برای من واجب شده بود را از من گرفتند»(2).

مؤلّف گوید: برخی از این جملات را شیخ مفید(رحمه الله) در کتاب الجمل(3)، و حلبی در تقریب المعارف(4) نقل کرده اند.

مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از زبان خود آن حضرت

در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، و وسائل الشیعه، و اعتقادات شیخ مفید، و امالی شیخ طوسی، و مناقب ابن شهر آشوب، و فضائل شاذان بن جبرئیل قمی، و بحارالأنوار علامه مجلسی، و بیت الأحزان محدث قمی و کتب فراوان دیگری نقل شده که امیرالمؤمنین به دنبال هر خطبه از خطبه های خود بالای منبر می فرمود: «ما زلت

ص: 76


1- (سفینة البحار، ج1/6 «لغت ابل»)
2- (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج9/306)
3- (کتاب الجمل، ص170)
4- (تقریب المعارف، ص243و 237 و 329و330)

مظلوماً منذ قبض الله نبیّه». و علّت مظلومیّت او این بوده که آن حضرت بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یاور و ناصری نداشته ، و دشمنان او فراوان بوده اند، از این رو نتوانسته حقّ خود را بگیرد، و تا آخر عمر، نسبت به حق خود محروم و مظلوم بوده است.

مرحوم محدّث قمی در کتاب بیت الأحزان گوید: مرحوم کلینی در کتاب کافی از سدیر نقل نموده که گوید: ما خدمت امام باقر(علیه السلام) بودیم و سخنی از حوادث بعد از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بی وفائی مردم نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) به میان آمد، و شخصی به امام باقر(علیه السلام) گفت: پس عزّت بنی هاشم و جمعیّت آنان چه شد؟ و امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«مگر بعد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند نفر از بنی هاشم حامی امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند؟ آری فقط دو نفر انسان ضعیف و ناتوان و تازه مسلمان ، مانند عقیل و عباس مانده بودند، و آنان از طُلَقا بودند، که بعد از فتح مکّه دستگیر شدند و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنان را آزاد نمود».

سپس فرمود:« به خدا سوگند اگر حمزه و جعفر زنده می بودند، منافقین نمی توانستند بر علی(علیه السلام) مسلّط شوند».

از این رو از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که همواره در پایان سخنان خود می فرمود: «ما زلت مظلوماً منذ قبض الله نبیّه».

مسیّب بن نجیّه گوید: روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) خطبه می خواند و یک مرد اعرابی به او گفت: «وا مظلمتاه» یعنی من مظلوم واقع شده ام، به فریاد من برسید، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: نزد من بیا و چون او نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد، به او فرمود: من به اندازة هر مَدَر و وَبَری مظلوم شدم.

و ابوذر همواره دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) می گفت: «الشیخ المظلوم المضطهد حقّه».

از این رو مرحوم کلینی در زیارت آن حضرت از ابی الحسن ثالث (یعنی امام هادی علیه السلام) نقل نموده که می فرماید: «السلام علیک یا ولیّ الله، أنت أوّل مظلوم و أوّل من غصب حقّه، صَبَرْتَ و احتسبتَ حتّی أتاک الیقین، فأشهد أنّک لقیت الله و أنت شهید، عذّب الله قاتلک بانواع العذاب و جدّد علیه العذاب»(1).

بدعت های عمر وسکوت مسلمانان

سلیم گوید: سپس علی(علیه السلام) روی مبارک خود را به عباس و دیگران نمود و فرمود: آیا تعجّب نمی کنید که عمر و ابوبکر خمس ذی القربای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را که خداوند در قرآن برای ما واجب

ص: 77


1- (کافی، ج4/569)

نموده بود از ما منع نمود، و خداوند می دانست که آنان چنین خواهند نمود، از این رو فرمود: «إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ»(1) [و این آیه دلیل عدم ایمان آنان است] و تعجّب است که عمر منزل برادر من جعفر را خراب نمود و داخل مسجد قرار داد، و چیزی به فرزندان او نداد، و مردم به او اعتراض نکردند ... و تعجّب است که عمر از جهل و نادانی به همه عمّال خود در بلاد نوشت:

«جنب اگر برای غسل آب پیدا نکند، لازم نیست نماز بخواند، و لازم نیست تیمّم کند، گرچه تا آخر عمر آب پیدا نکند.» [و یا یکسال آب پیدا نکند] و مردم از او پذیرفتند و راضی شدند، در حالی که او و مردم می دانستند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمّار و اباذرّ را به خاطر جنابت و نماز و نبودن آب امر به تیمّم نمود و عمّار و اباذرّ و دیگران این مسأله را به عمر تذکر دادند و او نپذیرفت، و حتی سر خود را بالا نکرد!

سپس فرمود:

تعجّب است که عمر و ابابکر به خاطر جهالت و نادانی چیزهائی را از پیش خود داخل در حدود الهی نمودند، و ادّعا کردند که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت و دربارة ارث جدّ چیزی نفرمود و با این وضعیّت مردم با آنان بیعت کردند و آنها را تصدیق نمودند، و تعجّب است که عمر کنیزان صاحب فرزند را آزاد نمود، و مردم از او پذیرفتند، و امر پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در این باره ترک نمودند، و عجیب تر این است که شخصی به نام ابوکنف عبدی به عمر نوشت:

«من در مسافرت زن خود را طلاق دادم، و این خبر به گوش او رسید، و سپس من در طلاق خود رجوع نمودم و او هنوز در دوران عدة بود، و با نامه ای به او خبر دادم و نامه به دست او نرسید و او با دیگری ازدواج نمود ؟» و عمر در پاسخ او نوشت: «اگر کسی که با همسر تو ازدواج نموده، و با او همبستر شده است، همسر او خواهد بود، و اگر همبستر نشده همسر تو خواهد بود» و من شاهد بودم که این نامه را نوشت و لکن با من مشورت نکرد، و از من سؤال ننمود، و خود را بی نیاز از من دانست، و من خواستم او را نهی کنم، و لکن پیش خود گفتم: خدا او را مفتضح خواهد نمود، و مردم به او اعتراض نکردند، بلکه عمل او را پسندیدند و پذیرفتند و سنّت قرار دادند ... سپس فرمود:

عمر فصل «حیّ علی خیر العمل» را از اذان برداشت، و مردم از او پذیرفتند و آن را سنّت قرار دادند، ونیز عمر دربارة زنی که همسر او ناپدید شود و پس از چهار سال پیدا شود و آن زن با مرد دیگری ازدواج نموده باشد، گفت: همسر اول چون می آید مخیّر است بین این که همسر خود را بردارد، و یا صداقی که داده پس بگیرد. و مردم این حکم را از عمر پسندیدند و سنّت قرار دادند، و این از جهالت و بی اطلاعی آنان از کتاب خدا و سنّت رسول او (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.

ص: 78


1- (انفال/41)

و نیز عمر همة نابیناهای مدینه را از مدینه اخراج نمود، و برای عمّال خود در بصره طنابی را که طول آن پنج وجب بود فرستاد و دستور داد هرکس از عجم ها قامت او به اندازة این طناب است گردن او را بزنید ... و نیز طنابی برای عمّال خود در بصره فرستاد و گفت: هر بچّه ای که سرقت کرده اگر قامت او به اندازة این طناب است دست او را قطع کنید. و عجیب تر از این ها این است که دستور داد، مرد کذّابی را به دست زن کذابه ای سنگسار کنند، و مردم از او قبول کردند و گفتند: ملکی این ها را به زبان او جاری می کند و ...(1).

علیّ(علیه السلام) نتوانست بدعت های آنان را برطرف کند

ما برخی از بدعت ها و جهالت های آنان را در کتاب «رهبران معصوم» و کتاب «میزان الحق» و غیر آن ها بیان کردیم و برخی را همان گونه که گذشت در این کتاب بیان کردیم.

اکنون خطبه ای که در کافی(2)و وسائل الشیعه(3)و بحارالأنوار(4)و تفسیر نورالثقلین(5)، و کتب دیگر از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است را نقل می کنیم تا حقانیّت و مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ثابت شود.

در این خطبه امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: والیان قبل از من [یعنی ابوبکر و عمر و عثمان] اعمالی را بر خلاف دستورات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام داده اند، و اگر من بخواهم مردم را بر خلاف آن ها، وابدارم، و بر طبق سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل کنم، نیروهای نظامی و سپاه من متفرّق می شوند، و جز افراد ناچیزی از شیعیان من - که فضل مرا از کتاب خدا و سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شناخته اند و اطاعت از من را بر خود واجب می دانند - کسی برای من باقی نمی ماند!!

سپس درباره بدعت های خلفای غاصب فرمود: «اگر من بخواهم مقام ابراهیم(علیه السلام) را به جای اوّل خود که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده بود، برگردانم، و خمس ذی القربای پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را که خداوند می فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ... »(6) به آنان بدهم- در حالی که به خدا سوگند ذی القربای آن حضرت ما هستیم، و خداوند ما را قرین نام خود و نام رسول خویش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده است، و می فرماید: « فللّه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل» - جُندی و لشگری برای من نخواهد ماند؟!» تا این که فرمود:

ص: 79


1- (کتاب سلیم، ص134تا ص152)
2- کافی، ج8 ص59
3- وسائل الشیعه، ج1/458
4- بحارالأنوار، ج93 ص203
5- تفسیر نورالثقلین، ج2/156
6- (انفال/41)

« آیا اگر من بخواهم فدک را به ورثة فاطمه(علیهاالسلام) برگردانم، و یا صاع رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به همان وزن قبلی خود بازگردانم، و خانه ها و زمین هایی که آن حضرت به افراد خاصّی داد و از آنان گرفته شد را به صاحبانش بازگردانم، و خانه جعفربن ابی طالب را به ورثة او بدهم، و از مسجد جدا سازم، و حکم های ناحقّی که دربارة مردم شده است را، به حق بازگردانم، و زن هایی که به ناحقّ تحت حبالة دیگران قرار گرفته اند را در اختیار شوهران واقعی آنان قرار بدهم [مانند زن هایی که به غیر شهود عادل طلاق داده شده اند] و ذریّه و فرزندان بنی تغلب را [که عمر جزیه و مالیات را از آنان برداشت] اسیر نمایم، و آنچه از زمین خیبر تقسیم شده است را به صاحبانش بازگردانم، و دفتر عطایای گروهی که غاصبین خلافت برای آنان قرار داده اند را محو کنم، و عطاهای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به صاحبانش بدهم [و فقرا را محروم نکنم] و همه را بالسویّه قرار بدهم و آنها را از دست اغنیا و ثروتمندان خارج کنم، و بدعت های عمر را دربارة خراج زمین ها کنار بگذارم، و ازدواج شریف و وضیع را، آزاد کنم، و مساوی قرار بدهم [و معیار را دین و اخلاق قرار بدهم] و خمس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را که آنان تعطیل کردند، برقرار نمایم، و مسجد آن حضرت را به همان وضعی که در زمان او بوده بازگردانم، و مسح بر روی کفش را حرام کنم، و حدّ نبیذ [که شراب مخصوصی بوده است] را اجرا کنم، و متعه حجّ و متعة زن ها را حلال کنم، و تکبیرات نماز میّت را پنج تکبیر قرار بدهم، و مردم را ملزم کنم که «بسم الله الرحمن الرحیم» را بلند بگویند، و کسانی را که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داخل مسجد خود نمود [و آنان آنها را خارج کردند] را داخل مسجد نمایم، و کسانی که آنان بعد از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مسجد خارج نمودند را داخل نمایم، و مردم را وادار به حکم قرآن کنم، و طلاق سنّت را اجراء نمایم،(1) [کسی اطراف من نمی ماند.»] سپس فرمود:

«اگر من صدقات [یعنی زکات واجب] را طبق اصناف [آن که در قرآن ذکر شده] می گرفتم و حدود آن را رعایت می کردم [در حالی که آنان در غیر آن نه چیز نیز زکات قرار داده بودند] و وضو و غسل و نماز و اوقات و احکام آن را تعیین می کردم، و نصارای نجران را به جای خود بازمی گرداندم، و اسرای فارس و امثال آنان را مطابق حکم کتاب خدا و سنّت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار می دادم، همه مردم از گرد من متفرّق می شدند، [ و سپاه و لشگری برای من باقی نمی ماند].

تا اینکه فرمود: به خدا سوگند من آنان را در کوفه از نماز تراویح [یعنی خواندن نمازهای نافله ماه رمضان با جماعت] نهی کردم و گفتم: این عمل بدعت می باشد، و لشگریان من فریاد کردند و گفتند: «ای مسلمانان علی سنّت عمر را تغییر داده و نمی گذارد ما در ماه رمضان نماز تراویح را برگزار کنیم» و من ترسیدم که آنان بر من بشورند و اختلافی ایجاد شود، وهمة این ها به خاطر اطاعت مردم از پیشوایان گمراه و دعوت کنندگان به آتش

ص: 80


1- چرا که آنان در زیادی از احکام با قرآن مخالفت نموده بودند، مانند وجوب شهود و برای طلاق، و عدم وجوب آن برای نکاح که عکس آن را عمل می کردند، و برخی از احکام طلاق را ابطال نموده بودند و بدعت هائی در آن آورده بودند.

بود، در حالی که خداوند می فرماید: «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ»(1)

تا این که فرمود: «و الله المستعان علی من ظلمنا و لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلّی العظیم»(2).

ص: 81


1- (حشر/7)
2- علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حماد بن عیسی، عن إبراهیم بن عثمان، عن سلیم بن قیس الهلالی قال: خطب أمیر المؤمنین (علیه السلام) فحمد الله وأثنی علیه ثم صلی علی النبی (صلی الله علیه وآله)، ثم قال: ألا إن أخوف ما أخاف علیکم خلتان: اتباع الهوی وطول الامل أما اتباع الهوی فیصد عن الحق وأما طول الامل فینسی الآخرة، ألا إن الدنیا قد ترحلت مدبرة وإن الآخرة قد ترحلت مقبلة ولکن واحدة بنون، فکونوا من أبناء الآخرة ولا تکونوا من أبناء الدنیا فإن الیوم عمل ولا حساب وإن غدا حساب ولا عمل وإنما بدء وقوع الفتن من أهواء تتبع وأحکام تبتدع، یخالف فیها حکم الله یتولی فیها رجال رجالا، ألا إن الحق لو خلص لم یکن اختلاف ولو أن الباطل خلص لم یخف علی ذی حجی لکنه یؤخذ من هذا ضغث ومن هذا ضغث فیمزجان فیجللان معا فهنالک یستولی الشیطان علی أولیائه ونجا الذین سبقت لهم من الله الحسنی، إنی سمعت رسول الله (صلی الله علیه وآله) یقول: کیف أنتم إذا لبستم فتنة یربو فیها الصغیر ویهرم فیها الکبیر، یجری الناس علیها ویتخذونها سنة فإذا غیر منها شئ قیل: قد غیرت السنة وقد أتی الناس منکرا ثم تشتد البلیة وتسبی الذریة وتدقهم الفتنة کما تدق النار الحطب وکما تدق الرحا بثفالها ویتفقهون لغیر الله ویتعلمون لغیر العمل ویطلبون الدنیا بأعمال الآخرة. ثم أقبل بوجهه وحوله ناس من أهل بیته وخاصته وشیعته فقال: قد عملت الولاة قبلی أعمالا خالفوا فیها رسول الله (صلی الله علیه وآله) متعمدین لخلافه، ناقضین لعهده مغیرین لسنته ولو حملت الناس علی ترکها وحولتها إلی مواضعها وإلی ما کانت فی عهد رسول الله (صلی الله علیه وآله) لتفرق عنی جندی حتی أبقی وحدی أو قلیل من شیعتی الذین عرفوا فضلی وفرض إمامتی من کتاب الله عز وجل وسنة رسول الله (صلی الله علیه وآله)، أرأیتم لو أمرت بمقام إبراهیم (علیه السلام) فرددته إلی الموضع الذی وضعه فیه رسول الله (صلی الله علیه وآله)، ورددت فدک إلی ورثة فاطمة (علیها السلام) و رددت صاع رسول (صلی الله علیه وآله) کما کان، وأمضیت قطائع أقطعها رسول الله (صلی الله علیه وآله) لأقوام لم تمض لهم ولم تنفذ، ورددت دار جعفر إلی ورثته وهدمتها من المسجد ورددت قضایا من الجور قضی بها، ونزعت نساءا تحت رجال بغیر حق فرددتهن إلی أزواجهن واستقبلت بهن الحکم فی الفروج والأرحام، وسبیت ذراری بنی تغلب، ورددت ما قسم من أرض خیبر، ومحوت دواوین العطایا وأعطیت کما کان رسول الله (صلی الله علیه وآله) یعطی بالسویة ولم أجعلها دولة بین الأغنیاء وألقیت المساحة، وسویت بین المناکح وأنفذت خمس الرسول کما أنزل الله عز وجل وفرضه ورددت مسجد رسول الله (صلی الله علیه وآله) إلی ما کان علیه، وسددت ما فتح فیه من الأبواب، وفتحت ما سد منه، وحرمت المسح علی الخفین، وحددت علی النبیذ وأمرت باحلال المتعتین وأمرت بالتکبیر علی الجنائز خمس تکبیرات وألزمت الناس الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم وأخرجت من أدخل مع رسول الله (صلی الله علیه وآله) فی مسجده ممن کان رسول الله (صلی الله علیه وآله) أخرجه، وأدخلت من اخرج بعد رسول الله (صلی الله علیه وآله) ممن کان رسول الله (صلی الله علیه وآله) أدخله وحملت الناس علی حکم القرآن وعلی الطلاق علی السنة، وأخذت الصدقات علی أصنافها وحدودها، ورددت الوضوء والغسل والصلاة إلی مواقیتها وشرائعها ومواضعها، ورددت أهل نجران إلی مواضعهم، ورددت سبایا فارس وسائر الأمم إلی کتاب الله وسنة نبیه (صلی الله علیه وآله) إذا لتفرقوا عنی والله لقد أمرت الناس أن لا یجتمعوا فی شهر رمضان إلا فی فریضة وأعلمتهم أن اجتماعهم فی النوافل بدعة فتنادی بعض أهل عسکری ممن یقاتل معی: یا أهل الاسلام غیرت سنة عمر ینهانا عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعا ولقد خفت أن یثوروا فی ناحیة جانب عسکری ما لقیت من هذه الأمة من الفرقة وطاعة أئمة الضلالة والدعاة إلی النار. وأعطیت من ذلک سهم ذی القربی الذی قال الله عز وجل: "إن کنتم آمنتم بالله وما أنزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان" فنحن والله عنی بذی القربی الذی قرننا الله بنفسه وبرسوله (صلی الله علیه وآله) فقال تعالی: "فلله وللرسول ولذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل (فینا خاصة) کیلا یکون دولة بین الأغنیاء منکم وما آتیکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا واتقوا الله (فی ظلم آل محمد) إن الله شدید العقاب" لمن ظلمهم رحمة منه لنا وغنی أغنانا الله به ووصی به نبیه (صلی الله علیه وآله) ولم یجعل لنا فی سهم الصدقة نصیبا أکرم الله رسوله (صلی الله علیه وآله) وأکرمنا أهل البیت أن یطعمنا من أوساخ الناس، فکذبوا الله وکذبوا رسوله وجحدوا کتاب الله الناطق بحقنا ومنعونا فرضا فرضه الله لنا، ما لقی أهل بیت نبی من أمته ما لقینا بعد نبینا (صلی الله علیه وآله) والله المستعان علی من ظلمنا ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم. (کافی، ج8/58 تا 63)

کیفر و عذاب ظالمین به آل محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

مؤلف گوید : آنچه گذشت عمل معاویه وپیروان او بود ولکن خداوند می خواهد نور خود را روشن وکامل کند وحق را به زبان مخالفین جاری نماید، از این رویکی از علمای معروف اهل سنّت به نام «سمهودی» در کتاب «جواهر العقدین»(1) فصلی از کتاب خود را دربارة پرهیز از بغض و دشمنی اهل البیت(علیهم السلام) و لعنت بر ظلم کنندگان به آنان قرار داده، و روایاتی را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این باره نقل نموده است.

«ابن مغازلی» نیز در کتاب «مناقب» خود از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «الویل لظالمی أهل بیتی، عذابهم مع المنافقین فی الدرک الأسفل من النار»(2). یعنی وای بر ظالمین اهل بیت من، همانا عذاب آنان - در کنار منافقین - در طبقه پائین دوزخ خواهد بود.

و در کتاب «ذخائرالعقبی» از آن حضرت نقل شده که فرمود: «إنّ الله حرّم الجنّة علی من ظلم أهل بیتی، أو قاتلهم، أو أغار علیهم، أو سَبَّهم»(3)

یعنی، خداوند بهشت را بر ظالمین به اهل بیت من، و کسانی که با آنان به جنگ برخیزند، و یا آنان را غارت نمایند و یا دشنام بدهند، حرام نموده است.

و در «کنزالعمّال»(4) از آن حضرت نقل شده که فرمود: «اشتدّ غضب الله علی من آذانی فی عترتی» یعنی، غضب خداوند بر کسانی که دربارة اهل بیت من، به من آزار نمایند، سخت خواهد بود.

و فرمود: «من آذانی فی أهلی فقد آذی الله» یعنی هر کس دربارة اهل بیت من به من آزار کند، به خداوند آزار نموده است(5).

مظلومیّت امیرالمؤمنین از زبان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

سلیم بن قیس گوید: علی بن ابیطالب(علیه السلام) به من فرمود: من با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از بین برخی از باغات مدینه حرکت می کردیم، تا به باغستانی رسیدیم و من گفتم: یا رسول الله! چه باغستان نیکوئی

ص: 82


1- (جواهر العقدین، ص341)
2- (مناقب ابن مغازلی، ص66، 403ح94)
3- (ذخائر العقبی، ص20)
4- (کنزالعمّال، ج12ص93 و جامع الاحادیث للسیوطی، ج4 ص412)
5- (همان)

است؟ و آن حضرت فرمود: برای تو در بهشت بهتر از این هست. سپس به باغستان دیگری رسیدیم و من گفتم: یا رسول الله! چه باغستان نیکوئی است؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: برای تو در بهشت بهتر از این هست. تا این که به هفت باغستان برخورد نمودیم. و من نسبت به هر کدام گفتم: چه باغستان نیکوئی است؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: برای تو در بهشت بهتر از این ها هست. و چون به جای خلوتی رسیدیم، آن حضرت مرا در آغوش گرفت و با صدای بلند گریه کرد و فرمود: پدرم فدای وحیدِ شهیدی که تنها و بی کس است و او را می کشند و به شهادت می رسد.

پس من به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتم: برای چه گریه می کنید؟ فرمود: «کینه هایی از تو در سینه های این مردم است که آن ها را بعد از من ظاهر می کنند، و آن کینه ها از جنگ بدر و احد می باشد» گفتم: آیا دین من در آن حوادث سالم می ماند؟ فرمود:

آری، من به تو بشارت می دهم که تو در حیات و ممات خود از من جدا نمی شوی، و تو برادر و وصیّ و صفیّ و وزیر و وارث من هستی، و دیون مرا تو ادا می کنی، و پیام های مرا تو می رسانی، و وعده های مرا تو انجام می دهی و آنچه از مردم به عهدة من هست را تو برطرف می کنی، و امانات مردم را نزد من، تو پرداخت می کنی، و توئی که بر سنّت من ، با ناکثین و قاسطین و مارقین امّت من جهاد خواهی نمود، و تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، و تو مانند هارون خواهی شد، که قوم موسی او را ضعیف شمردند، و نزدیک بود که او را بکشند، پس تو باید در مقابل ظلم قریش صبوری کنی، و از جنگ با آنان پرهیز نمایی، چرا که تو برای من همانند هارون برای موسی می باشی، و پیروان تو نیز همانند پیروان هارون خواهند بود، و آنان [یعنی دشمنان تو] به منزلة عِجْل و پیروان او می باشند، و موسی هنگامی که هارون را به جای خود قرار داد [و به میقات رفت] دستور داد اگر مردم به گمراهی رفتند، و تو یاورانی داشتی با آنان جنگ کن، و اگر یاورانی نیافتی، دست بازدار و جان خود را حفظ کن، تا سبب اختلاف نشوی».

سپس فرمود: یا علی! خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود، جز آن که برخی از مردم از روی میل به او ایمان آوردند، و برخی از روی کراهت [و نفاق] و خداوند گروه منافق را بر گروه غیرمنافق مسلّط نمود، تا منافقان مؤمنان را کشتند و پاداش مؤمنان فراوان شد، و هیچ امّتی بعد از پیامبر خود اختلاف پیدا نکردند جز آن که اهل باطل بر اهل حق مسلّط شدند، و خداوند نیز اختلاف را بر این امّت تقدیر نمود، و البته می توانست همه آنان را هدایت کند، تا حتی بین دو نفر اختلافی نباشد، و نزاعی رخ ندهد، و مفضول حق صاحب فضل را انکار ننماید، و اگر می خواست می توانست در عقوبت مردم تعجیل نماید، تا ظالم تکذیب شود و راه حق روشن باشد، و لکن او دنیا را دار عمل، و آخرت را دار قرار [و جزا] قرار داد، تا بدکاران را به کیفر و مجازات خود برساند، و نیکوکاران را پاداش نیک بدهد «لِیَجْزِیَ الَّذینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی» پس من گفتم:

ص: 83

«الحمدلله شکراً علی نعمائه و صبراً علی بلائه و تسلیماً و رضیً بقضائه»(1).(2)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در پایان ماه شعبان [یعنی جمعه آخر آن] برای ما خطبه خواند و فرمود: ای مردم ماه خدا با برکت و رحمت و مغفرت به شما روی آورده.... و سپس فضائل ماه مبارک رمضان را بیان فرمود و من بین خطبه آن حضرت برخاستم و گفتم: یا رسول الله، افضل اعمال این ماه چیست؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «افضل اعمال این ماه پرهیز از محارم و گناهان است» و سپس گریان شد، و من گفتم: یا رسول الله! برای چه گریه می کنید؟ فرمود: «یا علی أبکی لما یُستَحلّ منک فی هذا الشهر کأنّی بک و أنت تصلّی لربّک و قد انبعث أشقی الأوّلین و الآخرین شقیق عاقر ناقة ثمود فضربک ضربة علی قرنک فخضّب منها لحیتک. » فقلت : یا رسول الله! و ذلک فی سلامةٍ من دینی؟ فقال(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فی سلامةٍ من دینک ... .

یعنی یا علی، من به خاطر بی حرمتی که در این ماه نسبت به تو می شود گریه می کنم، و اکنون می بینم که تو در پیشگاه خداوند مشغول نماز هستی، و شقی ترین اوّلین و آخرین - همتای پی کنندة ناقه ی ثمود - برمی خیزد و

ص: 84


1- [1] (نجم/31)
2- 2 قال سلیم : وحدثنی علی بن أبی طالب علیه السلام قال: کنت أمشی مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی بعض طرق المدینة. فأتینا علی حدیقة فقلت: یا رسول الله، ما أحسنها من حدیقة قال: ما أحسنها ولک فی الجنة أحسن منها. ثم أتینا علی حدیقة اخری، فقلت: یا رسول الله، ما أحسنها من حدیقة قال: ما أحسنها ولک فی الجنة أحسن منها. حتی أتینا علی سبع حدائق، أقول: یا رسول الله، ما أحسنها ویقول: لک فی الجنة أحسن منها. علی علیه السلام الشهید الوحید الفرید فلما خلا له الطریق اعتنقنی، ثم أجهش باکیا فقال: بأبی الوحید الشهید فقلت: یارسول الله، ما یبکیک ؟ فقال: ضغائن فی صدور أقوام لا یبدونها لک إلا من بعدی، أحقاد بدر وترات احد. قلت: فی سلامة من دینی؟ قال: فی سلامة من دینک. برنامج النبی علیه السلام لعلی صلی الله علیه وآله فابشر یا علی، فإن حیاتک وموتک معی، وأنت أخی وأنت وصیی وأنت صفیی ووزیری ووارثی والمؤدی عنی، وأنت تقضی دینی وتنجز عداتی عنی، وأنت تبرء ذمتی وتؤدی أمانتی وتقاتل علی سنتی الناکثین من أمتی والقاسطین والمارقین، وأنت منی بمنزلة هارون من موسی، ولک بهارون أسوة حسنة إذ استضعفه قومه وکادوا یقتلونه. فاصبر لظلم قریش إیاک وتظاهرهم علیک، فإنک بمنزلة هارون من موسی ومن تبعه وهم بمنزلة العجل ومن تبعه. وإن موسی أمر هارون حین استخلفه علیهم: إن ضلوا فوجد أعوانا أن یجاهدهم بهم، وإن لم یجد أعوانا أن یکف یده ویحقن دمه ولا یفرق بینهم. اختلاف الامة امتحان إلهی یا علی، ما بعث الله رسولا إلا وأسلم معه قوم طوعا وقوم آخرون کرها، فسلط الله الذین أسلموا کرها علی الذین أسلموا طوعا فقتلوهم لیکون أعظم لاجورهم. یا علی، وإنه ما اختلفت أمة بعد نبیها إلا ظهر أهل باطلها علی أهل حقها، وإن الله قضی الفرقة والاختلاف علی هذه الامة، ولو شاء لجمعهم علی الهدی حتی لا یختلف اثنان من خلقه ولا یتنازع فی شئ من أمره، ولا یجحد المفضول ذا الفضل فضله. ولو شاء عجل النقمة فکان منه التغییر حتی یکذب الظالم ویعلم الحق أین مصیره، ولکن جعل الدنیا دار الأعمال وجعل الاخرة دار القرار، (لیجزی الذین أساؤوا بما عملوا ویجزی الذین أحسنوا بالحسنی). فقلت: الحمد لله شکرا علی نعمائه وصبرا علی بلائه وتسلیما ورضی بقضائه. (کتاب سلیم بن قیس، ص72، منشورات دارالکتب الإسلامیة)

ضربتی بر سر تو می زند و محاسن تو را با خون سر تو خضاب می کند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: من گفتم: یا رسول الله آیا این حادثه در حال سلامت دین من است؟ فرمود:

آری در حال سلامت دین تو می باشد. سپس فرمود: یا علی! کسی که تو را بکشد، مرا کشته است، و کسی که تو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است، و طینت تو طینت من است، و خداوند من و تو را آفرید و مرا برای پیامبری، و تو را برای امامت انتخاب نمود، و هر کس امامت تو را انکار نماید پیامبری مرا انکار نموده است. یا علی! تو وصیّ من و پدر فرزندان من و همسر دختر من، و خلیفه من هستی در این امّت و در حیات و ممات من امر تو امر من، و نهی تو نهی من است، سوگند به خدائی که مرا به نبوّت مبعوث نمود و بهترین خلق خود قرار داد،

تو حجّت خدائی بر خلق او، و امین اویی بر سرّ او، و خلیفه اویی بر بندگان او(1).

غربت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از زبان سلمان

سلیم بن قیس گوید: من از سلمان شنیدم که گفت: هنگامی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود و مردم کردند آنچه کردند، ابوبکر و عمر و ابوعبیده جرّاح با انصار (در سقیفه بنی ساعده) جمع شدند و با استدلال قرابت که علی(علیه السلام) با آنان داشت، با انصار مخاصمه نمودند و گفتند: ای جماعت انصار! قریش سزاوارتر به خلافت است، چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از قریش بوده و مهاجرین که از مکّه با آن حضرت به مدینه آمده اند، سزاوارتر به او هستند، و خداوند نیز در قرآن نخست نام مهاجرین را برده و آنان را بر انصار فضیلت داده است، از سوئی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرمود: (الأئمة من قریش) .

ص: 85


1- فی العیون : حدثنا محمد بن بکر بن النقاش وأحمد بن الحسن القطان ومحمد بن أحمد بن إبراهیم المعاذی ومحمد بن إبراهیم بن اسحاق المکتب قالوا: حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید الهمدانی مولی بنی هاشم قال: حدثنا علی بن الحسن بن علی بن فضال عن أبیه عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام عن أبیه موسی بن جعفر عن أبیه الصادق جعفر بن محمد عن أبیه الباقر محمد بن علی عن أبیه زین العابدین علی بن الحسین عن أبیه سید الشهداء الحسین بن علی عن أبیه سید الوصیین أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیهم الصلاة والسلام قال: ان رسول الله (ص) خطبنا ذات یوم فقال: ایها الناس انه اقبل الیکم شهر الله بالبرکه والرحمه والمغفرة ... قال أمیر المؤمنین علیه السلام فقمت فقلت: یا رسول الله ما افضل الاعمال فی هذا الشهر؟ فقال: یا أبا الحسن افضل الاعمال فی هذا الشهر الورع عن محارم الله عز وجل ثم بکی فقلت: یا رسول الله ما یبکیک؟ فقال: یا علی ابکی لما یستحل منک فی هذا الشهر کانی بک وأنت تصلی لربک وقد انبعث اشقی الاولین والاخرین شقیق عاقر ناقه ثمود فضربک ضربه علی قرنک فخضب منها لحیتک قال أمیر المؤمنین علیه السلام: فقلت: یا رسول الله وذلک فی سلامه من دینی؟ فقال: (ص) فی سلامه من دینک ثم قال: یا علی من قتلک فقد قتلنی ومن ابغضک فقد ابغضنی ومن سبک فقد سبنی لانک منی کنفسی روحک من روحی وطینتک من طینتی ان الله تبارک وتعالی خلقنی وایاک واصطفانی وایاک واختارنی للنبوه واختارک للامامه فمن انکر امامتک فقد انکر نبوتی یا علی أنت وصیی وابو ولدی وزوج ابنتی وخلیفتی علی امتی فی حیاتی وبعد موتی امرک امری ونهیک نهیی اقسم بالذی بعثنی بالنبوة وجعلنی خیر البریه انک لحجه الله علی خلقه وامینه علی سره وخلیفته علی عباده. (عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج2/265)

ومن با شنیدن سخنان فوق نزد امیرالمومنین(علیه السلام) آمدم و او مشغول به غسل دادن بدن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، چرا که آن حضرت وصیّت نمود که جز علی (علیه السلام) کسی او را غسل ندهد، و علی(علیه السلام) عرضه داشت پس چه کسی به من کمک خواهد نمود؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «جبرئیل به تو کمک خواهد نمود،» از این رو هر عضوی که علی(علیه السلام) می خواست غسل بدهد، خود آماده می شد، و چون بدن پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را غسل داد و حنوط نمود و کفن کرد، من و اباذرّ و مقداد و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را اجازه دخول داد و خود مقابل جنازة ایستاد و ما به او اقتدا کردیم، و بر بدن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نماز خواندیم، و عایشه در حجره بود و نمی دانست و خداوند او را کور کرده بود، سپس علی(علیه السلام) مهاجرین و انصار را ده نفر ده نفر اجازه ورود داد، و کسانی که از مهاجرین و انصار آمده بودند، بر بدن آن حضرت نماز خواندند، جز گروه کمی که برای بیعت با ابوبکر به سقیفه رفته بودند.

سلمان گوید: سپس من ماجرای بیعت کردن مردم با ابوبکر را در سقیفه، به علی(علیه السلام) گزارش نمودم، و او مشغول غسل دادن بدن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، و به آن حضرت گفتم: در همین ساعت ابوبکر بالای منبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار دارد، و مردم با دو دست او بیعت می کنند، و راضی نمی شود که با یک دست او بیعت کنند!! پس علی(علیه السلام) فرمود: ای سلمان آیا فهمیدی اوّل کسی که بالای منبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با او بیعت نمود چه کسی بود؟ گفتم:

«او را نشناختم جز این که در سقیفه بنی ساعده دیدم که اوّل مغیرة بن شعبه با او بیعت نمود و سپس بشیربن سعید و سپس ابوعبیده جرّاح و سپس عمربن خطّاب و سپس سالم غلام ابی حذیفه و معاذبن جبل با او بیعت کردند» پس علی(علیه السلام) فرمود: من از این سؤال نکردم بلکه گفتم: آیا بالای منبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه کسی اوّل با او بیعت نمود؟ گفتم: او را نشناختم و لکن دیدم پیرمردی بر عصا تکیه نموده بود و اثر سجده بر پیشانی او بود و کمر خود را محکم بسته بود و بالای منبر رفت و در مقابل ابوبکر خضوع نمود و گریه کرد و گفت:

«الحمدلله الذی لم یمتنی حتّی رأیتک فی هذا المکان» یعنی ستایش خدای را که مرا زنده نگه داشت تا تو را در این مکان دیدم، و سپس گفت: دست خود را باز کن و چون ابوبکر دست خود را باز نمود با او بیعت کرد و گفت: امروز مانند روزی است که آدم را فریب دادم و سپس از منبر پائین آمد و از مسجد خارج شد. پس علی(علیه السلام) فرمود: ای سلمان آیا او را شناختی؟ گفتم: او را نشناختم و لکن از سخنان او ناراحت شدم، چرا که او با کار خود رحلت پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به شماتت گرفته بود. پس علی(علیه السلام) فرمود: او ابلیس ملعون بود. [و به واسطه سقیفه از غدیر انتقام می گرفت] سلمان گوید:

ص: 86

سپس علی(علیه السلام) فرمود: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که: «ابلیس و رؤسای اصحاب او چون در غدیر دیدند، من تو را به امر خدا به خلافت منصوب نمودم ، و به مردم گفتم: علی از هر کسی به خلافت سزاوارتر است، و باید این خبر را حاضرین به غائبین برسانند، اصحاب و یاران ابلیس به ابلیس گفتند: «این امّت، امّت مرحومه شدند، و از انحراف مصون گردیدند و تو و یارانت دیگر راهی برای گمراه کردن آنان ندارید، چرا که آن ها امام و رهبر و پناهگاه خود را بعد از پیامبر خویش شناختند و دانستند» و در آن روز ابلیس محزون و غمزده از غدیر خارج شد».

سپس علی(علیه السلام) فرمود:

رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از غدیر به من خبر داد که مردم بعد از او در سقیفه بنی ساعده با ابوبکر بیعت خواهند نمود، و نسبت به حقّ ما و حجّت ما خصومت خواهند کرد، و سپس به مسجد من خواهند آمد، و اوّل کسی که با ابوبکر بیعت می کند، ابلیس می باشد و او به صورت پیرمرد زشت رو و مشمّری ... می باشد، و یاران و اصحاب خود را جمع می کند و آنان مقابل او سجده می کنند و به او می گویند: ای سیّد ما و ای بزرگ ما! تو بودی که آدم را از بهشت بیرون کردی. و ابلیس به آنان می گوید: کدام امّتی بعد از پیامبر خود گمراه نشدند؟ و شما فکر کردید که من بر این امّت راهی پیدا نمی کنم؟ و من کاری کردم که آنان از خدا ورسول او اطاعت نکردند.

سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: این است معنای آیه «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ»

سلمان سپس گوید: علی(علیه السلام) [پس از دفن جنازة رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] شبانه فاطمه را بر حماری سوار نمود و دست حسن و حسین خود(علیهماالسلام) را گرفت و به درب خانه های جمیع مهاجرین و انصار و اهل بدر برد، و آنان را نسبت به حق خود یادآوری نمود و دعوت به نصرت و یاری خویش کرد، و کسی او را اجابت ننمود مگر چهل و چهار نفر و به آنان فرمود: باید فردا صبح با سرهای تراشیده و شمشیر به دست بیایید و تا حد مرگ با من بیعت کنید و چون صبح شد احدی نزد او نیامد، جز چهار نفر. سلیم گوید: من به سلمان گفتم: آن چهار نفر چه کسانی بودند؟ سلمان گفت: من و ابوذرّ و مقداد و زبیربن عوام بودیم.

سلمان گوید: سپس علی(علیه السلام) در شب بعد از آن نیز نزد خانه های مهاجرین و انصار آمد و آنان را سوگند داد و آنها گفتند: «ما صبحگاه خواهیم آمد» و جز ما چهار نفراحدی نیامد، سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) در شب سوّم نیز به درب خانه های آنان رفت و کسی جز ما او را اجابت نکرد، و چون بی وفائی و خیانت آنان را دید، در خانه نشست و مشغول جمع آوری قرآن شد، و از خانه خارج نشد تا قرآن را جمع آوری نمود، و قرآن به

ص: 87

صورت متفرّق روی چیزهایی نوشته شده بود و در زمانی که او قرآن را جمع آوری می کرد و با دست مبارک خود تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ آن را می نوشت، ابوبکر شخصی را فرستاد و گفت:

به او بگویید: بیاید بیعت کند، و علی(علیه السلام) به او پیام داد: «من سوگند یاد کرده ام که ردا و عبا به دوش نگیرم مگر برای نماز، تا قرآن را جمع آوری کنم» پس آنان روزهائی سکوت کردند، تا او قرآن را در یک پارچه ای جمع نمود و بر آن مهر زد و نزد مردم آمد، و مردم در مسجد گرد ابوبکر جمع شده بودند، پس آن حضرت با صدای بلند فرمود:

ای مردم من پس از رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همواره مشغول غسل و کفن و دفن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودم و سپس مشغول جمع آوری قرآن شدم تا جمیع آن را در این پارچه جمع آوری کردم، و هر چه از ناحیه خداوند بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده بود را جمع آوری نمودم، و هر آیه ای که آن حضرت برای من خوانده بود، و تأویل آن را به من تعلیم کرده بود را جمع کردم و هیچ آیه ای را از یاد نبردم، تا شما روز قیامت نتوانید بگوئید: ما از آیات خدا غافل بودیم [إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلین](1) و نگوئید: «من شما را به یاری خود دعوت نکردم و حق خود را به شما یادآوری ننمودم و شما را به کتاب خدا دعوت نکردم»، چرا که من قرآن را از سورة فاتحه تا پایان آن برای شما آماده نمودم.

و عمر گفت: «آنچه از قرآن نزد ما هست، ما را از قرآن تو بی نیاز می کند» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) داخل خانة خود شد [و در را بر روی خود قفل نمود.]

سپس عمر به ابوبکر گفت: کسی را نزد علی(علیه السلام) بفرست تا بیاید و با تو بیعت نماید، چرا که بدون بیعت او کار ما تمام نمی شود، و ما ایمن از او نمی شویم؟

پس ابوبکر کسی را فرستاد و گفت: به او بگو: «خلیفه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را اجابت کن» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب او فرمود: «سبحان الله ما أسرع ما کذبتم علی رسول الله» یعنی چه قدر زود بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دروغ گفتید؟ همانا ابوبکر و اطرافیان او می دانند که خدا و رسول او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسی جز مرا خلیفه آن حضرت قرار ندادند. پس ابوبکر گفت:

به او بگویید: «امیرالمؤمنین ابابکر را اجابت کن» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «سبحان الله به خدا سوگند زمان زیادی نگذشته و ابوبکر فراموش نکرده که این لقب مخصوص من است و هیچ شخص دیگری شایسته آن نیست، و ابوبکر به یاد دارد که هفتمین کسی بود که به امر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر

ص: 88


1- (اعراف/172)

من به نام امیرالمؤمنین سلام کرد، و او و رفیقش عمر از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند و گفتند:

آیا این از ناحیه خدا و رسول اوست؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: آری حقّاً حقّاً من الله و رسوله أنّه امیرالمؤمنین و سیّد المسلمین و صاحب لواء الغرّ المحجّلین ... یعنی حقاً حقاً او از ناحیه خدا و از ناحیه رسول او، امیرالمؤمنین و سیّد المسلمین و صاحب پرچم نورانی پیامبر خداست و خداوند او را در قیامت کنار صراط قرار می دهد، و او دوستان خود را به بهشت، و دشمنان خود را به دوزخ می فرستد» و چون این خبر به گوش ابوبکر و همراهان او رسید، در آن روز ساکت ماندند. و چون شب فرا رسید باز علی(علیه السلام) فاطمه(علیهاالسلام) را بر حماری سوار نمود و دست حسن و حسین خود(علیهماالسلام) را گرفت و به درب خانه های جمیع اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برد و آنان را نسبت به حق خود به خدا سوگند داد و به یاری خود طلبید، و احدی از آنان جز ما چهار نفر او را اجابت نکردند، و ما چهار نفر سرهای خود را تراشیدیم و خود را آمادة نصرت و حمایت از او نمودیم، و زبیر در دفاع از او بصیرت بیشتری داشت(1).

ص: 89


1- عن أبان بن أبی عیاش عن سلیم بن قیس قال: سمعت سلمان الفارسی قال: لما أن قبض النبی صلی الله علیه وآله وصنع الناس ما صنعوا جاءهم أبو بکر وعمر وأبو عبیدة بن الجراح فخاصموا الأنصار فخصموهم بحجة علی علیه السلام فقالوا: یا معاشر الأنصار، قریش أحق بالأمر منکم لأن رسول الله صلی الله علیه وآله من قریش، والمهاجرون خیر منکم لأن الله بدأ بهم فی کتابه وفضلهم وقد قال رسول الله صلی الله علیه وآله: (الأئمة من قریش). کیفیة تغسیل النبی صلی الله علیه وآله والصلاة علیه قال سلمان: فأتیت علیا علیه السلام وهو یغسل رسول الله صلی الله علیه وآله. وقد کان رسول الله صلی الله علیه وآله أوصی علیا علیه السلام أن لا یلی غسله غیره. فقال: یا رسول الله، فمن یعیننی علی ذلک؟ فقال: (جبرائیل). فکان علی علیه السلام لا یرید عضوا إلا قلب له. فلما غسله وحنطه وکفنه أدخلنی وأدخل أبا ذر والمقداد وفاطمة والحسن والحسین علیهم السلام. فتقدم علی علیه السلام وصففنا خلفه وصلی علیه، وعائشة فی الحجرة لا تعلم قد أخذ الله ببصرها. ثم أدخل عشرة من المهاجرین وعشرة من الأنصار، فکانوا یدخلون ویدعون ویخرجون، حتی لم یبق أحد شهد من المهاجرین والأنصار إلا صلی علیه. أفراد قلائل بایعوا أبا بکر قال سلمان الفارسی: فأخبرت علیا علیه السلام - وهو یغسل رسول الله صلی الله علیه وآله - بما صنع القوم، وقلت: إن أبا بکر الساعة لعلی منبر رسول الله صلی الله علیه وآله، ما یرضون یبایعونه بید واحدة وإنهم لیبایعونه بیدیه جمیعا بیمینه وشماله فقال علی علیه السلام: یا سلمان، وهل تدری من أول من بایعه علی منبر رسول الله صلی الله علیه وآله؟ قلت: لا، إلا أنی رأیته فی ظلة بنی ساعدة حین خصمت الأنصار، وکان أول من بایعه المغیرة بن شعبة ثم بشیر بن سعید ثم أبو عبیدة الجراح ثم عمر بن الخطاب ثم سالم مولی أبی حذیفة ومعاذ بن جبل. قال علیه السلام: لست أسألک عن هؤلاء، ولکن هل تدری من أول من بایعه حین صعد المنبر؟ قلت: لا، ولکنی رأیت شیخا کبیرا یتوکأ علی عصاه، بین عینیه سجادة شدیدة التشمیر، صعد المنبر أول من صعد وخر وهو یبکی ویقول: (الحمد لله الذی لم یمتنی حتی رأیتک فی هذا المکان، ابسط یدک). فبسط یده فبایعه، ثم قال: (یوم کیوم آدم) ثم نزل فخرج من المسجد. فقال علی علیه السلام: یا سلمان، أتدری من هو؟ قلت: لا، لقد ساءتنی مقالته کأنه شامت بموت رسول الله صلی الله علیه وآله. قال علی علیه السلام: فإن ذلک إبلیس لعنه الله. إبلیس ینتقم بالسقیفة من یوم الغدیر أخبرنی رسول الله صلی الله علیه وآله: إن إبلیس ورؤساء أصحابه شهدوا نصب رسول الله صلی الله علیه وآله إیای یوم غدیر خم بأمر الله، وأخبرهم بأنی أولی بهم من أنفسهم وأمرهم أن یبلغ الشاهد الغائب. فأقبل إلی إبلیس أبالسته ومردة أصحابه فقالوا: (إن هذه الامة أمة مرحومة معصومة، فما لک ولا لنا علیهم سبیل، وقد اعلموا مفزعهم وإمامهم بعد نبیهم). فانطلق إبلیس کئیبا حزینا. قال أمیر المؤمنین علیه السلام: أخبرنی رسول الله صلی الله علیه وآله بعد ذلک وقال: یبایع الناس أبا بکر فی ظلة بنی ساعدة بعد تخاصمهم بحقنا وحجتنا. ثم یأتون المسجد فیکون أول من یبایعه علی منبری إبلیس فی صورة شیخ کبیر مشمر یقول کذا وکذا. ثم یخرج فیجمع أصحابه وشیاطینه وأبالسته فیخرون سجدا فیقولون: (یا سیدنا، یا کبیرنا، أنت الذی أخرجت آدم من الجنة). فیقول: أی أمة لن تضل بعد نبیها؟ کلا، زعمتم أن لیس لی علیهم سلطان ولا سبیل؟ فکیف رأیتمونی صنعت بهم حین ترکوا ما أمرهم الله به من طاعته وأمرهم به رسول الله وذلک قوله تعالی: (ولقد صدق علیهم إبلیس ظنه فاتبعوه إلا فریقا من المؤمنین). أمیر المؤمنین علیه السلام یقیم الحجة علی الأجیال قال سلمان: فلما أن کان اللیل حمل علی علیه السلام فاطمة علیها السلام علی حمار وأخذ بیدی ابنیه الحسن والحسین علیهما السلام، فلم یدع أحدا من أهل بدر من المهاجرین ولا من الأنصار إلا أتاه فی منزله فذکرهم حقه ودعاهم إلی نصرته، فما استجاب له منهم إلا أربعة وأربعون رجلا. فأمرهم أن یصبحوا بکرة محلقین رؤوسهم معهم سلاحهم لیبایعوا علی الموت. فأصبحوا فلم یواف منهم أحد إلا أربعة. فقلت لسلمان: من الأربعة؟ فقال: أنا وأبو ذر والمقداد والزبیر بن العوام. ثم أتاهم علی علیه السلام من اللیلة المقبلة فناشدهم، فقالوا: (نصبحک بکرة) فما منهم أحد أتاه غیرنا. ثم أتاهم اللیلة الثالثة فما أتاه غیرنا. علی علیه السلام یجمع القرآن ویعرضه علی الناس فلما رآی غدرهم وقلة وفائهم له لزم بیته وأقبل علی القرآن یؤلفه ویجمعه، فلم یخرج من بیته حتی جمعه وکان فی الصحف والشظاظ والأسیار والرقاع. فلما جمعه کله وکتبه بیده علی تنزیله وتأویله والناسخ منه والمنسوخ، بعث إلیه أبو بکر أن اخرج فبایع. فبعث إلیه علی علیه السلام: (إنی لمشغول وقد آلیت نفسی یمینا أن لا أرتدی رداء إلا للصلاة حتی أؤلف القرآن وأجمعه). فسکتوا عنه أیاما فجمعه فی ثوب واحد وختمه، ثم خرج إلی الناس وهم مجتمعون مع أبی بکر فی مسجد رسول الله. فنادی علی علیه السلام بأعلی صوته: (یا أیها الناس، إنی لم أزل منذ قبض رسول الله صلی الله علیه وآله مشغولا بغسله ثم بالقرآن حتی جمعته کله فی هذا الثوب الواحد. فلم ینزل الله تعالی علی رسول الله صلی الله علیه وآله آیة إلا وقد جمعتها، ولیست منه آیة إلا وقد جمعتها ولیست منه آیة إلا وقد أقرأنیها رسول الله صلی الله علیه وآله وعلمنی تأویلها). ثم قال لهم علی علیه السلام: لئلا تقولوا غدا: (إنا کنا عن هذا غافلین). ثم قال لهم علی علیه السلام: لئلا تقولوا یوم القیامة إنی لم أدعکم إلی نصرتی ولم أذکرکم حقی، ولم أدعکم إلی کتاب الله من فاتحته إلی خاتمته. فقال عمر: ما أغنانا ما معنا من القرآن عما تدعونا إلیه ثم دخل علی علیه السلام بیته. إقامة الحجة علی أبی بکر فی ما ادعاه من ألقاب وقال عمر لأبی بکر: أرسل إلی علی فلیبایع، فإنا لسنا فی شیئ حتی یبایع، ولو قد بایع أمناه. فأرسل إلیه أبو بکر: (أجب خلیفة رسول الله) فأتاه الرسول فقال له ذلک. فقال له علی علیه السلام: (سبحان الله ما أسرع ما کذبتم علی رسول الله، إنه لیعلم ویعلم الذین حوله أن الله ورسوله لم یستخلفا غیری). وذهب الرسول فأخبره بما قال له. قال: اذهب فقل له: (أجب أمیر المؤمنین أبا بکر) فأتاه فأخبره بما قال. فقال له علی علیه السلام: سبحان الله ما والله طال العهد فینسی. فوالله إنه لیعلم أن هذا الاسم لا یصلح إلا لی، ولقد أمره رسول الله وهو سابع سبعة فسلموا علی بإمرة المؤمنین. فاستفهم هو وصاحبه عمر من بین السبعة فقالا: أحق من الله ورسوله؟ فقال لهما رسول الله صلی الله علیه وآله: نعم، حقا حقا من الله ورسوله إنه أمیر المؤمنین وسید المسلمین وصاحب لواء الغر المحجلین، یقعده الله عز وجل یوم القیامة علی الصراط، فیدخل أولیائه الجنة وأعداءه النار. فانطلق الرسول فأخبره بما قال. قال: فسکتوا عنه یومهم ذلک. إتمام الحجة علی الأنصار ومطالبتهم بالوفاء ببیعتهم فلما کان اللیل حمل علی علیه السلام فاطمة علیها السلام علی حمار وأخذ بیدی ابنیه الحسن والحسین علیهما السلام، فلم یدع أحدا من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله إلا أتاه فی منزله، فناشدهم الله حقه ودعاهم إلی نصرته. فما استجاب منهم رجل غیرنا الأربعة، فإنا حلقنا رؤوسنا وبذلنا له نصرتنا، وکان الزبیر أشدنا بصیرة فی نصرته. (کتاب سلیم، ص143تا ص148)

مظلومیّت اهل بیت از زبان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)

مؤلّف گوید: سخنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درآخرین لحظات عمر شریف خود حاکی از مظلومیّت اهل بیت آن حضرت (صلوات الله علیهم اجمعین) می باشد و از آیه شریفه «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرینَ»(1)

یعنی «محمّد فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر

ص: 90


1- (آل عمران/144)

او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته و دوران جاهلیت باز برمی گردید؟! و هر کس به گذشته بازگردد، هرگز به خدا ضرری نمی رساند؛ و خداوند بزودی شاکران (و ثابت قدمان) را پاداش خواهد داد»

ظاهر می شود که این امّت پس از رحلت پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به جاهلیت پیشین خود بازگشته اند، جز عدة کمی که به نصایح و وصایای آن حضرت عمل نموده اند و از اهل بیت او پیروی کرده اند، و سخنان پیامبرخدا و اهل بیت او گواه بر این معناست، چنان که تاریخ نیز همین گونه ثبت شده است، از سوئی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امّت من هفتاد و سه فرقه می شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیّه اهل عذاب و هاویه می باشند، و فرقة ناجیه به شهادت حدیث سفینه - که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «مَثَل أهل بیتی کَمَثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک»(1) - همان پیروان اهل البیت(علیهم السلام) و شیعیانشان می باشند، چرا که جز آنان هیچ فرقه دیگری پیرو اهل بیت آن حضرت نیست.

سلیم بن قیس گوید: از سلمان شنیدم که می گفت: من در بیماری آخر عمر شریف پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدمت آن حضرت بودم که فاطمه(علیهاالسلام) وارد شد، و چون ضعف و ناتوانی پدر را دید، گریه، او را مهلت نداد، و اشک او جاری شد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: دخترم برای چه گریه می کنی؟ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: یا رسول الله، من بر جان خود و فرزندانم، و بی پناهی آنان بعد از تو می ترسم. پس چشمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پر از اشک شد، و فرمود: ای فاطمه آیا نمی دانی که خداوند برای ما خانواده آخرت را انتخاب نموده است و دنیا را برای ما نخواسته و فنا و نابودی را بر جمیع خلق خود حتم نموده است؟ ...(2)

مؤلّف گوید: بی وفایی و اطاعت نکردن مردم از امیرالمؤمنین و اهل البیت(علیهم السلام) سبب سلطة منافقین و غاصبین خلافت شد، تا این که جرئت پیدا کردند و تصمیم قتل امیرالمؤمنین و فرزندان او را گرفتند و شیعیان آنان را نیز در هر کجا بودند کشتند و آواره کردند، و هر چه توانستند از خاندان نبوّت بدگوئی نمودند، و مردم را

ص: 91


1- (اربعین ماخودی، ص353 از حاکم نیشابوری)
2- کلام النبی صلی الله علیه وآله فی اللحظة الأخیرة من عمره المبارک قال سلیم: سمعت سلمان الفارسی یقول: کنت جالسا بین یدی رسول الله صلی الله علیه وآله فی مرضه الذی قبض فیه. فدخلت فاطمة علیها السلام، فلما رأت ما برسول الله صلی الله علیه وآله من الضعف خنقتها العبرة حتی جرت دموعها علی خدیها. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا بنیة، ما یبکیک ؟ قالت: یا رسول الله، أخشی علی نفسی وولدی الضیعة من بعدک. آل محمد علیهم السلام خیرة الله فی أرضه فقال رسول الله صلی الله علیه وآله - واغرورقت عیناه بالدموع -: یا فاطمة، أوما علمت إنا أهل بیت إختار الله لنا الاخرة علی الدنیا، وإنه حتم الفناء علی جمیع خلقه وإن الله تبارک وتعالی اطلع إلی الأرض اطلاعة فاختارنی منهم فجعلنی نبیا. ثم اطلع إلی الأرض ثانیة فاختار بعلک وأمرنی أن أزوجک إیاه، وأن أتخذه أخا ووزیرا ووصیا وأن أجعله خلیفتی فی أمتی. فأبوک خیر أنبیاء الله ورسله، وبعلک خیر الأوصیاء والوزراء، وأنت أول من یلحقنی من أهلی. ثم اطلع إلی الأرض إطلاعة ثالثة فاختارک وأحد عشر رجلا من ولدک وولد أخی بعلک منک. (کتاب سلیم، ص132)

به سبّ و دشنام امیرالمؤمنین و فرزندان او(علیهم السلام) واداشتند، و آن را عبادت دانستند، و آنچه توانستند برای غاصبین خلافت حدیث بافی کردند و به پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند!! فلا غفر الله لهم أبداً.

خسته شدن امیرالمؤمنین (علیه السلام) از اهل کوفه

امیرالمؤمنین(علیه السلام) که مرد جهاد و عاشق شهادت بود، و همواره به مصالح مسلمانان فکر می کرد و از فقرا و ضعفا دستگیری می نمود و طاقت نداشت که هیچ مظلومی را گرفتار ظلم ظالمی ببیند، و چون می دید که معاویه به حریم کشور اسلامی تجاوز می کند، و به کسی رحم نمی کند، مردم را به جنگ با او تحریص می نمود، و در خطبه 27 نهج البلاغه از او نقل شده که فرمود:

«أمّا بعد فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة، فتحه الله لخاصّة أولیائه، و هو لباس التقوی، و درع الله الحصینه، و جنّته الوثیقة، فمن ترکه رغبةً عنه، ألبسه الله ثوب الذلّ، و شمله البلاء، و دُیّثَ بالصغار و القماءة، و ضُرِبَ علی قلبه بالإسهاب (الإسداد) و أدیل الحقّ منه بتضییع الجهاد و سِیمَ الخَسْفَ و مُنِعَ النَصَفَ»

در این بخش از خطبه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مردم را ترغیب به جهاد و جنگ با دشمن می نماید، چرا که به او خبر داده می شود که سربازان معاویه به «انبار» یکی از شهرهای عراق در سمت شام حمله برده اند، و اموال مردم را غارت نموده، و خلخال از پای یکی از زن های اهل کتاب - که درپناه اسلام بوده - درآورده اند، به همین خاطر آن حضرت مردم را به جنگ و مبارزه با معاویه دعوت می کند، و می فرماید:

جهاد در راه خدا دری از درهای بهشت است، و خداوند آن را به روی دوستان خاصّ خود بازنموده، و آن لباس تقوا، و زرة محکم، و سپر مطمئن خداوند است، پس کسی که از جهاد در راه خدا روی گردان باشد، خداوند لباس ذلّت را به او می پوشاند، و گرفتار بلا و مصیبت می شود، و کوچک و خوار می گردد، و قلب او در پرده گمراهی می ماند، و به خاطر ترک جهاد، حق از او روی می گرداند، و به خواری محکوم، و از عدالت محروم می شود.

سپس فرمود: «ألا و إنّی قد دعوتکم إلی قتال (حرب) هؤلاء القوم لیلاً و نهاراً، سرّاً و إعلاناً، و قلت لکم: اُغْزُوهم قبل أن یغزوکم، فوالله ما غُزِیَ قوم قَطّ فی عقردارهم إلّا ذلّوا، فتواکلتم و تخاذلتم حتّی شنّتکم الغارات، و مُلکت علیکم الأوطان، و هذا أخو غامدٍ و قد وردت خیله الأنبار، و قد قتل حسّان بن حسّان البکری، و أزال خیلکم عن مسالحها، و لقد بلغنی أنّ الرجل منهم کان یدخل علی المرأة المسلمة، و الأخری معاهدة، فینتزع حجلها و قُلُبَها و قلائدها و رُعُثها، ما تمتنع منه إلا بالإسترجاع و الإسترحام، ثمّ انصرفوا وافرین، ما نال رجلاّ منهم کَلْم، و لا أریق لهم دم، فلو أنّ إمرأً مسلماً مات من بعد هذا أسفاً ما کان به ملوماً، بل کان به عندی جدیراً».

یعنی آگاه باشید که من شب و روز و آشکار و پنهان، شما را به مبارزه با معاویه دعوت نمودم، و به شما گفتم: قبل از آن که آنان با شما بجنگند، شما با آنان بجنگید، چرا که به خدا سوگند هر ملّتی که در درون خانه

ص: 92

های خود مورد هجوم قرار بگیرد، ذلیل خواهد شد، و شما سستی کردید، و ذلّت و خواری را پذیرفتید، تا جائی که دشمن پیاپی به شما حمله کرد، و سرزمین های شما را تصرّف نمود، و اکنون یکی از فرمانده هان معاویه [سفیان بن عوف غامدی] با لشگر خود وارد شهر انبار شده، و فرماندار من حسّان بن حسّان بکری را کشته و سربازان و اسب سواران شما را از مرزها بیرون کرده است، و به من خبر رسیده که مردی از لشگر معاویه به خانه زن مسلمان و زن غیرمسلمانی که در پناه اسلام بوده است هجوم برده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشوارة او را ربوده، و آن زن وسیله ای برای دفاع از خود جز گریه و التماس نداشته است، و لشگریان معاویه با این جنایت ها و غنیمت فراوان سالم برگشته و حتّی یک نفر آنان زخمی بر نداشته و قطره خونی از او ریخته نشده است، و اگر با شنیدن این حادثه تلخ ، مسلمانی از تأسّف و ناراحتی بمیرد، ملامت نخواهد شد، و به نظر من سزاوار آن خواهد بود .

سپس فرمود :

«فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ اجْتِمَاعُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَی بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرِّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَی یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لَا تُغِیرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ؟ وَ یُعْصَی اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الْحَرِّ (الصَیْف) قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیْظِ أَمْهِلْنَا یُسَبِّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ: هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ کُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ!

یعنی شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند، این وضعیت قلب را می میراند، و دچار غم و اندوه می کند که : شامیان و پیروان معاویه در باطل خود متحد و منسجم هستند، و شما در حق خود متفرّقید!! زشت باد روی شما ای کاش از اندوه رها نیابید، که آماج تیرهای بلا شده اید! به شما حمله می شود، و شما به دشمن خود حمله نمی کنید!! و با شما جنگ می شود و شما با دشمن خود نمی جنگید!! و معصیت خدا می شود و شما راضی می شوید!! من تابستان شما را به جنگ می خوانم، وشما می گوئید: هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و در زمستان، شما را به جنگ می خوانم، و می گوئید: هوا بسیار سرد است، بگذار تا سرما تمام شود، همه این ها بهانه هایی، برای فرار از جنگ است، نه از گرما و سرما باشد، شما که از گرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند از شمشیر بیشتر فرار خواهید کرد! تا این که فرمود:

یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ! حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّی قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً (مقاماً) وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی؟! لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَی السِّتِّینَ! وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ!

ص: 93

از جملات فوق مظلومیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و علل شکست کوفیان ظاهر می شود، چرا که آن حضرت به اهل کوفه می فرماید: ای مرد نماهای نامرد، و ای کودک صفتان بی خرد، که عقل های شما به زن های حجله نشین شباهت دارد! ای کاش من شما را نمی دیدم و نمی شناختم! به خدا سوگند شناسائی شما حاصلی جز پشیمانی نداشت، و جز اندوه به بار نیاورد! خدا شما را بکشد، که دل من از دست شما پر خون، و سینه ام از خشم شما پر شد، شما کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید، و با نافرمانی از من، وذلّت پذیری خود، رأی و تدبیر مرا تباه کردید، تا این که قریش دربارة من گفتند: «پسر ابوطالب مردی شجاع و دلیر است، ولی تدبیر نظامی ندارد» آن پدر بیامرزها توجّه ندارند که احدی مانند من جنگ های سخت را تجربه نکرده، و در میدان های نبرد حاضر نبوده است، من بیست سال نداشتم که در میدان های نبرد حاضر بودم و اکنون بیش از شصت سال از عمر من گذشته است، امّا دریغ که اگر امیری را اطاعت نکنند، رأیی نخواهد داشت!!

تظلّم امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه

مؤلّف گوید: همان گونه که فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) عالم را پر کرده، و دوست و دشمن فضائل او را یاد یاد میکنند ، و به آن ها اعتراف می نما یند، بلکه فضائل آن حضرت در آسمان ها و بین ملائکه بیش از اهل زمین معروف است ، مظلومیت او نیز برای همه اهل عالم ثابت است، و احدی - جز دشمنان و متعصّبین و پیروان غاصبین خلافت - آن ها را انکار نمی کنند، و ما

اکنون به فرازهایی از مظلومیّت ها و تظلّم آن حضرت اشاره می کنیم:

1- در کتاب کافی از امام هادی(علیه السلام) در زیارت آن حضرت آمده: «السلام علیک یا ولیّ الله أنت أوّل مظلوم، و أوّل من غُصِبَ حَقّه، صَبَرْتَ و احْتَسَبْتَ حَتّی أتاک الیقین، فأشهد أنّک لقیت الله و أنت شهید، عَذَّبَ اللهُ قاتلکَ بِأنْواعِ العذابِ و جَدَّدَ عَلَیْهِ العذابَ ...»(1)

2- شیخ مفید(رحمه الله) نیز در کتاب امالی از عایشه نقل نموده که گوید: علی بن ابیطالب(علیه السلام) وارد بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شد و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مقابل او به پا خاست، و او را در آغوش گرفت، و بین دو چشم او را بوسه زد، و فرمود: «بأبی الشهید، بأبی الوحید الشهید»(2).

ص: 94


1- (کامل الزیارات، ص95) (کافی، ج4/569)
2- قال: أخبرنی الشریف أبو عبد الله محمد بن الحسن الجوانی قال: أخبرنی المظفر بن جعفر العلوی العمری قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، أبیه، عن محمد بن حاتم قال: حدثنا سوید بن سعید قال: حدثنی محمد بن عبد الرحیم الیمانی، عن ابن میناء، عن أبیه، عن عائشة قالت: جاء علی بن أبی طالب علیه السلام یستأذن علی النبی صلی الله علیه وآله: فلم یأذن له، فاستأذن دفعة أخری فقال النبی صلی الله علیه وآله وسلم: ادخل یا علی فلما دخل قام إلیه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فاعتنقه وقبل بین عینیه وقال: بأبی الشهید، بأبی الوحید الشهید. (امالی شیخ مفید، ص72)

3- در امالی طوسی از عبدالله شریک نقل شده که گوید: پدرم شریک گفت: علی(علیه السلام) روز جمعه ای بالای منبر فرمود: أنا عبدالله و أخو رسوله، لا یقولها بعدی إلّا کذّاب، ما زلت مظلوماً منذ قبض رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ... (1)

یعنی من عبدالله، و برادر رسول خدا هستم، و هر کس پس از من چنین ادّعایی را بکند، کذّاب و دروغگو خواهد بود، و من همواره بعد از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مظلوم بوده ام، و آن حضرت به من امر نمود تا با ناکثین یعنی طلحه و زبیر، و قاسطین یعنی معاویه و اهل شام، و مارقین یعنی خوارج نهروان جنگ کنم، و اگر به من امر نموده بود که با گروه چهارمی جنگ کنم، جنگ می کردم.

4- امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: من همواره از زمانی که به دنیا آمده ام تا کنون مظلوم بوده ام، حتّی برادرم عقیل مبتلای به درد چشم می شد، و اجازة نمی داد که دارو را به چشم او بریزند، و می گفت: اوّل در چشم علی بریزید تا من بگذارم در چشم من بریزید، از این رو اوّل دارو را در چشم سالم من ریختند(2)!

5- محمدطاهر قمی شیرازی در کتاب «الأربعین» از ابن قتیبه نقل نموده، که علی(علیه السلام) هنگامی که دید ابوبکر عمر را جانشین خود قرار داد، به فرزند خود امام حسن(علیه السلام) فرمود: من همواره پس از جدّ تو رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مظلوم بوده ام(3).

مؤلّف گوید: مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه، بیشتر آشکار است، از این رو ما این خطبه را ترجمه می نمائیم تا حقانیّت و مظلومیّت آن حضرت روشن تر شود.

6- مرحوم سیّد رضیّ رضوان الله علیه در نهج البلاغة می فرماید:

«و من خطبة له و هی المعروفة بالشقشقیّة»

«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَی

ص: 95


1- (امالی شیخ طوسی، ص726)
2- وعن حمزة بن محمد العلوی، عن أحمد بن محمد الکوفی، عن عبید الله بن حمدون، عن الحسین بن نصر، عن خالد، عن حصین، عن یحیی بن عبدالله بن الحسن، عن أبیه، عن علی بن الحسین، عن أبیه علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: ما زلت أنا ومن کان قبلی من النبیین مبتلین بمن یؤذینا، ولو کان المؤمن علی رأس جبل لقیض الله عزّ وجّل من یؤذیه لیأجره علی ذلک، وقال أمیر المؤمنین علیه السلام: ما زلت مظلوما منذ ولدتنی امی حتی أن عقیلا لیصیبه رمد فیقول: لا تذرونی حتی تذروا علیاً، فیذرونی ومابی من رمد. (وسائل، ط آل البیت، ج12/124)
3- ومما یدل أیضا علی ما ادعیناه، ما أخرجه ابن قتیبة فی کتابه، أن علیا علیه السلام قال للحسن علیه السلام حین نص أبو بکر علی عمر: ما زلت مظلوما منذ هلک جدک. (کتاب الأربعین، ص173)

طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَا أَحْجَی فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا أَرَی تُرَاثِی نَهْباً حَتَّی مَضَی الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَی بِهَا إِلَی فلانٍ بَعْدَهُ»

یعنی ای مردم آگاه باشید که به خدا سوگند، ابوبکر پسر ابو قحافه [غاصبانه] جامه خلافت را بر تن نمود، در حالی که می دانست [لیاقت آن را ندارد و] جایگاه من نسبت به آن، همانند محور آسیاب است به آسیاب، [و سنگ آسیاب دور آن محور حرکت می کند] او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری می شود، و مرغان بلند پرواز نمی توانند به بلندای [علوم و ارزش های] من پرواز کنند.

پس من [به خاطر حفظ اسلام و برقراری امّت و سفارش رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] ردای خلافت را رها نمودم، و دامن خود را از آن جمع کردم و از منصب خلافت کناره گیری نمودم، و در اندیشه بودم که آیا با دست خالی و نداشتن یاور، به پا خیزم و حقّ خود را بگیرم؟ و یا در این محیط خفقان و تاریکی های جهل - که آنان به وجود آورده اند - شکیبائی کنم، آن شکیبائی و صبری که پیران را فرسوده، و جوانان را پیر و مردان مؤمن را تا قیامت اندوهگین می دارد؟! و پس از تأمّل و ارزیابی، صبر و شکیبائی و بردباری [عاقلانه] را بهتر دیدم، از این رو صبر پیشه کردم در حالی که گوئی خاری در چشمم و استخوانی در گلویم مانده بود، چرا که می دیدم میراث و هستی مرا به غارت می برند! تا این که اوّلی [یعنی ابابکر] راه [ضلالت و اضلال] خود را طی کرد، و باز خلافت را بعد از خود به پسر خطّاب سپرد!!

عبارت فوق حاکی از شکوه های امیرالمؤمنین(علیه السلام) و درد و دل های او از ماجرای سقیفه و غصب خلافت است، و ریاکاری های ابوبکر، و ملایمت های ظاهری او با آن حضرت، و جَعْل حدیث او از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة خلافت خود، بیشتر از هر چیزی روح مبارک آن بزرگوار را آزرده است، چرا که ابوبکر بارها می گفت:

«أقیلونی أقیلونی فلست بخیرکم و علیّ فیکم» یعنی ای مردم بیعت خود را از من پس بگیرید، و مرا آزاد کنید، چرا که من بهتر از شما نیستم در حالی که شخصیّتی مانند علی(علیه السلام) بین شماست. و البته این سخنان از روی نفاق و تظاهر بود، و گرنه باید حکومت را تحویل امیرالمؤمنین(علیه السلام) می داد، و چنین کاری را نکرد، بلکه به عمر نیز تحویل نداد با این که عمر با او قرارداد کرده بود که او را بر مسند خلافت قرار بدهد، و سپس او خلافت را تحویل عمر بدهد، از این رو عمر که چنین دید، گفت: «کانت بیعة أبی بکر فلتةً وقی الله شرّها عن الأمة» یعنی بیعت با ابوبکر با شتاب و عجله انجام گرفت، خدا شرّ او را از امّت برطرف کند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) روزی به ابوبکر فرمود: اگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به تو بگوید: «خلافت حق تو نیست» آیا تو می پذیری؟ او گفت: آری. پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را به مسجد قبا برد و

ص: 96

ابوبکر آن حضرت را در محراب مسجد قبا دید، و آن حضرت به او فرمود: «حق ولیّ خدا را به او بازگردان» و ابوبکر آن را سحر دانست و به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)نسبت سحر داد.

برخی از شارحین نهج البلاغه از ابن خشّاب نقل کرده اند که گوید: به خدا سوگند من این خطبه را در کتاب هائی دیدم که دویست سال قبل از تولّد سیّدرضی(قدّس سرّه) نوشته شده بود(1).

سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) به شعر اَعشی تمثّل جسته و می فرماید:

شتّان ما یومی علی کورها

و یوم حیّان أخی جابر(2)

وسپس می فرماید: «فَیَا عَجَباً بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا! فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا (کلامها) وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَی طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ حَتَّی إِذَا مَضَی لِسَبِیلِهِ جَعَلَهَا فِی جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ فَیَا لِلَّهِ وَ لِلشُّورَی! مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَی هَذِهِ النَّظَائِرِ!».

یعنی، چه قدر شگفت آور است که ابوبکر در زمان حیات خود به مردم می گفت: «مرا رها کنید و بیعت خود را از من پس بگیرید، زیرا من بهتر از شما نیستم در حالی که علی(علیه السلام) بین شماست» و لکن هنگام مرگ خلافت را به عقد دیگری [یعنی عمر] در آورد؟ [آری این سخنان ریاکارانه بود، و گرنه این دو نفر [یعنی ابابکر و عمر] از هر دو پستان خلافت بهرة خود را بردند.

و کار دوّمی نیز شگفت آور است چرا که خلافت را در حوزه و مجموعه ای از خشونت و سختگیری و اشتباه و پوزش طلبی قرار داد، مانند کسی که بر شتر سرکشی سوار شود، که اگر عنان و افسار آن را با فشار بکشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می کند. به خدا سوگند! مردم در حکومت دوّمی [یعنی عمر] در سختی و رنج بزرگی گرفتار شدند، و مبتلای به دوروئی ها و اعتراض ها گردیدند، و من در این زمان طولانی گرفتار عذاب سختی شدم، و چاره ای جز صبر نداشتم، تا این که روزگار و دوران حکومت [ظالمانه] عمر نیز سپری شد، و عمر خلافت را در بین گروهی قرار داد، و گمان کرد من نیز هم تراز آنان هستم!

ص: 97


1- (شرح ابن ابی الحدید، ج1/206، الغدیر، ج7/82)
2- امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارة مقایسه خود با ابوبکر به شعر اعشی مَثَل زده که گوید: مرا با برادرم جابربن حیّان چه شباهتی است؟ من همه روزه در گرمای سخت کار کردم، و او راحت در خانه نشسته بود!

تا این که فرمود: لکنی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَی أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ إِلَی أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ! یعنی، و لکن باز من کوتاه آمدم، و با آنان [در ظاهر] هماهنگ شدم، و یکی از آنان به خاطر کینه ای که با من داشت، از من روی برتافت، و دامادش را بر من برتری داد، و بردن نام آن دو نفر زشت است(1) تا این که سومی [یعنی عثمان] به خلافت رسید، و از پرخوری پهلوهایش باد کرده بود، و همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان او از بنی امیّه به پا خاستند، و با او مانند شتر گرسنه ای، بیت المال را خوردند، و بر باد دادند، و عثمان به قدری اسراف نمود که ریسمان بافته او باز شد، و کارهای او مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او هلاکش نمود.

سپس فرمود: «فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی و قَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ [عطافی] مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ قَسَطَ آخَرُونَ کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(2) بَلَی وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا».

یعنی، [پس از خرابی ها و بدعت ها و فسادهایی که مردم از زمامداران پیشین دیدند به من هجوم آوردند و] روز بیعت با من - مردم همانند یال های پرپشت کفتار - از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود، حسن و حسین من (علیهماالسلام) لگدمال شوند، و عبای من از هر دو طرف پاره شد، و مردم مانند گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند، و چون به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان و بیعت خود با من را شکستند [و آنان طلحه و زبیر بودند] و گروهی از اطاعت من سرباز زدند و از دین خارج شدند [و آنان خوارج بودند که به رهبری حرقوص پسر زهیر معروف به «ذوالثدیة» جنگ نهروان را پدید آوردند] و برخی از اطاعت حق سرپیچی نمودند، [و آنان معاویه و یاران او بودند که به قاسطین معروف شدند] گوئی آنان سخن خدا را نشنیده بودند که می فرماید: «ما سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که اهل سرکشی و فساد در زمین نباشند، و آینده از آن پرهیزکاران و متقین است» آری به خدا سوگند آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، و لکن دنیا در چشم آنان خلافت را زیبا نموده بود، و زیورهای دنیا چشمهای شان را خیره کرده بود.

سپس فرمود: «أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»

ص: 98


1- - مقصود آن حضرت طلحه و زبیر است که از رذالت و پستی بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) شوریدند و جنگ جمل را بر پا نمودند.
2- (قصص/83)

یعنی، آگاه باشید، سوگند به خدایی که دانه را شکافت، و انسان را آفرید! اگر حضور مردم [بیعت کننده] نبود، و به وسیله آماده شدن مردم [به یاری من] حجت بر من تمام نشده بود، و اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان ساکت نمانند، من مهار و افسر شتر خلافت را بر دوش او می انداختم و از آن کناره گیری می کردم، و آخر خلافت را با کاسة اوّل آن سیراب می نمودم، و شما دیدید که دنیای شما نزد من ارزش آب بینی بزغاله ای را ندارد!!

مؤلّف گوید: جملات پایانی این خطبه تفکّر جدائی دین از سیاست را نفی می کند، و معنای حکومت مذهبی و دینی را اثبات می نماید، چرا که در عالم وجود پس از پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سیاستمداری عادل تر و باتدبیرتر از علی (علیه السلام) یافت نشده است و آن حضرت با حکومت پنج ساله خود، و عهدنامه ای که برای مالک اشتر تنظیم نمود، به سیاستمداران دنیا آموخت که حکومت همراه با دیانت که در آن رعایت حقوق جمیع طبقات ملّت انجام بگیرد و به احدی ظلم نشود، امکان پذیر است، و تئوری «سکولاریسم» و جدائی دین از سیاست چیز غلطی است.

و گفته شده که در پایان خطبه فوق مردی از اهالی عراق برخاست و نامه ای را به دست آن حضرت داد که باید سؤالات آن را پاسخ می داد و با این عمل سخنان آن بزرگوار به پایان رسید، و ابن عباس پس از آن گفت: خوب بود شما سخنان خود را ادامه می دادید، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: هَیْهَاتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْکَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ»

یعنی هیهات و هرگز آن سخنان ادامه نمی یابد و این شعله ای از آتش درون بود که زبانه کشید و فرونشست.

شارحین نهج البلاغه گفته اند: جمله «شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ» ضرب المثل است و شقشقیه چیزی شبیه به بادکنک است که هنگام خشم شتر، از زیر گلوی او بیرون می زند، و پس از آرام گرفتن ناپدید می شود، و این ضرب المثل کنایه از تلاش بیهوده است.

ماجرای غصب فدک

خلاصه ماجرای فدک همان گونه که گذشت این است که ابوبکر نخستین کاری که پس از بیعت گرفتن از مردم انجام داد این بود که دستور داد عمّال حضرت فاطمه(علیهاالسلام) را از فدک - که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امر الهی پس از نزول آیه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»(1) به فاطمه (علیهاالسلام) داده بود - از فدک اخراج نمودند، و به دنبال آن حضرت زهرا (علیهاالسلام) با زن های بنی هاشم نزد ابوبکر آمد و فرمود: آیا می خواهی سرزمینی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من داده است را از من بگیری؟ مگر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: «المرء یحفظ فی ولده بعده»؟ و تو می دانی که آن حضرت جز فدک

ص: 99


1- (اسراء/26)

چیزی برای فرزندان خود نگذارده است؟ پس ابوبکر با شنیدن این سخنان دستور داد تا قلم و کاغذی بیاورند و فدک را به فاطمه(علیهاالسلام) برگرداند، ناگهان عمر وارد شد و گفت: ای خلیفه رسول خدا ننویس تا او برای ادّعای خود شاهد بیاورد. پس حضرت فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: من شاهد می آورم. عمر گفت: شاهد تو کیست؟ فرمود: علی و امّ ایمن. عمر گفت: شهادت امّ ایمن - که یک زن عجمیّه است - پذیرفته نیست و امّا علی(علیه السلام) به نفع خود شهادت می دهد. پس فاطمه(علیهاالسلام) با حال خشم و غیظ به خانه خود بازگشت و مریضه شد و ابوبکر و عمر به عیادت او آمدند، و فاطمه(علیهاالسلام) به آنان فرمود: برای چه به عیادت من آمده اید؟ آنان گفتند:

می خواهیم از ما راضی شوی. فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: اگر راست می گوئید، سؤال مرا جواب بدهید، و اگر راست گفتید، من شما را تصدیق می کنم گفتند: سؤال کن. فرمود: شما را به خدا سوگند آیا شما از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدید که می فرمود: «فاطمه بضعة منّی، فمن آذاها فقد آذانی»؟ گفتند: آری. پس فاطمه (علیهاالسلام) دست های خود را به دعا بلند نمود و فرمود: «خدایا این ها مرا اذیت نمودند، و من به تو و پدرم رسول تو

از آنان شکایت می نمایم. سپس فرمود: به خدا سوگند هرگز از شما راضی نخواهم شد تا پدرم را ملاقات کنم و به او خبر بدهم از کار شما، و او بین من و شما حاکم خواهد بود.»

پس ابوبکر صدای خود را به ویل و ثبور و هلاکت بلند نمود و جزع شدیدی پیدا کرد، و عمر به او گفت: ای خلیفه رسول الله به خاطر حرف یک زن جزع و ناله می کنی(1)؟!

ص: 100


1- قال: ثم إن فاطمة علیها السلام بلغها أن أبا بکر قبض فدک. فخرجت فی نساء بنی هاشم حتی دخلت علی أبی بکر فقالت: یا أبا بکر، ترید أن تأخذ منی أرضا جعلها لی رسول الله صلی الله علیه وآله وتصدق بها علی من الوجیف الذی لم یوجف المسلمون علیه بخیل ولارکاب؟ أما کان قال رسول الله صلی الله علیه وآله: (المرء یحفظ فی ولده بعده)؟ وقد علمت أنه لم یترک لولده شیئا غیرها. فلما سمع أبو بکر مقالتها والنسوة معها دعا بدواة لیکتب به لها. فدخل عمر فقال: یا خلیفة رسول الله، لا تکتب لها حتی تقیم البینة بما تدعی. فقالت فاطمة علیها السلام: نعم، أقیم البینة. قال: من ؟ قالت: علی وام أیمن. فقال عمر: (لا تقبل شهادة امرأة عجمیة لا تفصح، وأما علی فیحوز النار إلی قرصه). فرجعت فاطمة علیها السلام وقد جرعها من الغیظ ما لا یوصف، فمرضت علیما السلام. فاراد أبو بکر وعمر ان یعودان فاطمة علیها السلام وکان علی علیه السلام یصلی فی المسجد الصلوات الخمس. فکلما صلی قال له أبو بکر وعمر: (کیف بنت رسول الله)؟ إلی أن ثقلت، فسألا عنها وقالا: (قد کان بیننا وبینها ما قد علمت، فإن رأیت أن تأذن لنا فنعتذر إلیها من ذنبنا)؟ قال علیه السلام: ذاک إلیکما. فقاما فجلسا بالباب، ودخل علی علیه السلام علی فاطمة علیها السلام فقال لها: (أیتها الحرّة، فلان وفلان بالباب یریدان أن یسلّما علیک، فما ترین)؟ قالت علیها السلام: البیت بیتک والحرة زوجتک، فافعل ما تشاء. فقال: (شدی قناعک)، فشدت قناعها وحولت وجهها إلی الحائط. دعاء فاطمة علیها السلام علی أبی بکر وعمر فدخلا وسلما وقالا: ارضی عنا رضی الله عنک. فقالت: ما دعاکما إلی هذا؟ فقالا: اعترفنا بالأساءة ورجونا أن تعفی عنا وتخرجی سخیمتک. فقالت: فإن کنتما صادقین فأخبرانی عما أسألکما عنه، فإنی لا أسألکما عن أمر إلا وأنا عارفة بأنکما تعلمانه، فإن صدقتما علمت أنکما صادقان فی مجیئکما. قالا: سلی عما بدا لک. قالت: نشدتکما بالله هل سمعتما رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: (فاطمة بضعة منی، فمن آذاها فقد آذانی)؟ قالا: نعم. فرفعت یدها إلی السماء فقالت: (اللهم إنهما قد آذیانی، فأنا أشکوهما إلیک وإلی رسولک. لا والله لا أرضی عنکما أبدا حتی ألقی أبی رسول الله وأخبره بما صنعتما، فیکون هو الحاکم فیکما). قال: فعند ذلک دعا أبو بکر بالویل والثبور وجزع جزعا شدیدا. فقال عمر: تجزع یا خلیفة رسول الله من قول امرأة؟ (کتاب سلیم، ص392- 388)

سلیم بن قیس گوید: فاطمه(علیهاالسلام) بعد از رحلت پدر خود چهل روز زنده بود و چون حال او سخت شد علی(علیه السلام) را طلب نمود و به او فرمود: «ای پسر عمّ، من امید زنده ماندن ندارم و به شما وصیّت می نمایم که پس از من با دختر خواهرم امامة دختر زینب ازدواج کنید ، چرا که او با فرزندانم مهربان است، و برای من تابوتی قرار بده – که اوصاف آن را ملائکه برای من بیان کردند- و هرگز احدی از دشمنان خدا برای تشییع و دفن و نماز بر من حاضر نشوند(1).

مؤلف گوید :تفصیل بیشتر این قصّه قبلا گذشت.

وصیّت های دیگری ازفاطمه (علیهما السلام)

مرحوم کلینی با سند خود از امام باقر(علیه السلام) نقل نموده که به ابوبصیر فرمود: ای ابابصیر آیا می خواهی وصیّت نامه فاطمه زهرا(علیهاالسلام)را برای تو بخوانم؟ ابوبصیر گوید: گفتم: آری. پس آن حضرت محفظه ای را بیرون آورد و کتابی را از آن خارج نمود و شروع به خواندن کرد و متن آن چنین بود: «بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما أوصت به فاطمة بنت محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) : اوصت ...

یعنی، بسم الله الرحمن الرحیم، این چیزی است که فاطمه دختر محمّد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن وصیت می نماید: او باغستان های هفتگانه: عواف، دلال، برقه، میثب، حُسنی، صافیه و آنچه مربوط به امّ ابراهیم بوده است را در اختیار علی(علیه السلام) قرار می دهد، و بعد از او در اختیار حسن، و بعد از او در اختیار حسین و سپس در اختیار فرزند بزرگتر از فرزندان خویش قرار می دهد، و بر این وصیّت نامه، خدا و مقداد و زبیر، و کاتب وصیّت نامه- علی بن ابیطالب(علیه السلام)- شاهد می باشند(2).

ص: 101


1- وصیة فاطمة الزهراء علیها السلام وشهادتها قال سلیم : فبقیت فاطمة علیها السلام بعد وفاة أبیها رسول الله صلی الله علیه وآله أربعین لیلة. فلما اشتد بها الأمر دعت علیا علیه السلام وقالت: (یابن عم، ما أرانی إلا لما بی، وأنا اوصیک أن تتزوج بنت أختی زینب تکون لولدی مثلی، وتتخذ لی نعشا، فإنی رأیت الملائکة یصفونه لی. وأن لا یشهد أحد من أعداء الله جنازتی ولا دفنی ولا الصلاة علی). (کتاب سلیم، ص392)
2- روی الشیخ الکلینی قدس سره عن أبی بصیر قال: قال أبو جعفر علیه السلام: ألا أقرئک وصیة فاطمة علیها السلام قال: قلت: بلی، فأخرج حقا أو سفطا فأخرج منه کتاب، فقرئه، بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما أوصت به فاطمة بنت محمد رسول الله صلی علیه وآله أوصت بحوائطها السبعة العواف، والدلال، والبرقة، والمیثب، والحسنی، والصافیة، وما لأم إبراهیم إلی علی بن أبی طالب علیه السلام فإن مضی علی علیه السلام فإلی الحسن، فإن مضی الحسن فإلی الحسین، فإن مضی الحسین فإلی الأکبر من ولدی، شهد الله علی ذلک والمقداد بن الأسود والزبیر بن العوام، وکتب علی بن أبی طالب علیه السلام. (بیت الأحزان، ص188)

خشم امیر المؤمنین علیه السلام برعمر

ابن عباس گوید: فاطمه(علیهاالسلام) در همان روزی که به امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیّت نمود از دنیا رحلت کرد و مدینه همانند زمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) غرق در ماتم شد، و ابوبکر و عمر آمدند و به علی(علیه السلام) تسلیت گفتند، و از او خواستند که قبل از آنان بر فاطمه(علیهاالسلام) نماز نخواند. و چون نیمه شب فرا رسید امیرالمؤمنین(علیه السلام) عباس و فضل بن عباس و مقداد و سلمان و ابوذر و عمّار را خبر نمود و فاطمه(علیهاالسلام) را دفن کرد و چون صبح شد ابوبکر و عمر آمدند تا بر جنازة فاطمه (علیهاالسلام) نماز بخوانند و مقداد به آنان گفت:

«ما دیشب فاطمه(علیهاالسلام) را دفن کردیم» و عمر رو به ابوبکر نمود و گفت: آیا من نگفتم آنان این کار را خواهند کرد؟ و عباس گفت: فاطمه(علیهاالسلام) خود وصیّت نموده بود که شما بر جنازة او نماز نخوانید. پس عمر گفت: به خدا سوگند شما بنی هاشم هرگز از حَسَد قدیم خود نسبت به ما دست برنمی دارید و این کینه هایی است که شما در سینه های خود از ما دارید ، و هرگز برطرف نمی شود . سپس گفت:

«به خدا سوگند من تصمیم گرفته ام که قبر فاطمه را نبش کنم و بر او نماز بخوانم» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: «به خدا سوگند اگر قصد چنین کاری را بکنی من با شمشیر جان تو را خواهم گرفت ، اگر می توانی بکن» پس عمر سکوت نمود و حرف خود را پس گرفت و فهمید که سوگند علی(علیه السلام) عملی خواهد شد. سپس به او فرمود: ای عمر آیا به یاد داری که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می خواست تو را بکشد، و مرا خواست و من با شمشیر خود آمدم و خواستم تو را بکشم که این آیه نازل شد: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا»؟(1). پس عمر و ابوبکر منصرف شدند و از حرف خود بازگشتند .

آتش زدن خانه فاطمه(علیهاالسلام)

همان گونه که گذشت غاصبین خلافت پس از رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از چند روز برای بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم بردند، و در زیارت «جامعة ائمة المؤمنین» آمده: ... و غادروه علی فراش الوفاة و أسرعوا لنقض البیعة ... فحشر سفلة الأعراب، و بقایا الأحزاب إلی دارالنبوّة و الرسالة(2) ...

ص: 102


1- (مریم/84)
2- یَا سَادَتِی یَا آلَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنِّی بِکُمْ أَتَقَرَّبُ إِلَی اَللَّهِ جَلَّ وَ عَلاَ بِالْخِلاَفِ عَلَی اَلَّذِینَ غَدَرُوا بِکُمْ وَ نَکَثُوا بَیْعَتَکُمْ وَ جَحَدُوا وِلاَیَتَکُمْ وَ أَنْکَرُوا مَنْزِلَتَکُمْ وَ خَلَعُوا رِبْقَةَ طَاعَتِکُمْ وَ هَجَرُوا أَسْبَابَ مَوَدَّتِکُمْ وَ تَقَرَّبُوا إِلَی فَرَاعِنَتِهِمْ بِالْبَرَاءَةِ مِنْکُمْ وَ اَلْإِعْرَاضِ عَنْکُمْ وَ مَنَعُوکُمْ مِنْ إِقَامَةِ اَلْحُدُودِ وَ اِسْتِیصَالِ اَلْجُحُودِ وَ شَعْبِ اَلصَّدْعِ وَ لَمِّ اَلشَّعَثِ وَ سَدِّ اَلْخَلَلِ وَ تَثْقِیفِ اَلْأَوَدِ وَ إِمْضَاءِ اَلْأَحْکَامِ وَ تَهْذِیبِ اَلْإِسْلاَمِ وَ قَمْعِ اَلْآثَامِ وَ أَرْهَجُوا عَلَیْکُمْ نَقْعَ اَلْحُرُوبِ وَ اَلْفِتَنِ وَ أَنْحَوْا عَلَیْکُمْ سُیُوفَ اَلْأَحْقَاِد وَ هَتَکُوا مِنْکُمُ اَلسُّتُورَ وَ اِبْتَاعُوا بِخُمْسِکُمُ اَلْخُمُورَ وَ صَرَفُوا صَدَقَاتِ اَلْمَسَاکِینِ إِلَی اَلْمُضْحِکِینَ وَ اَلسَّاخِرِینَ وَ ذَلِکَ بِمَا طَرَّقَتْ لَهُمُ اَلْفَسَقَةُ اَلْغُوَاةُ وَ اَلْحَسَدَةُ اَلْبُغَاةُ أَهْلُ اَلنَّکْثِ وَ اَلْغَدْرِ وَ اَلْخِلاَفِ وَ اَلْمَکْرِ وَ اَلْقُلُوبِ اَلْمُنْتِنَةِ مِنْ قَذَرِ اَلشِّرْکِ وَ اَلْأَجْسَادِ اَلْمُشْحَنَةِ مِنْ دَرَنِ اَلْکُفْرِ اَلَّذِینَ أَضَبُّوا عَلَی اَلنِّفَاقِ وَ أَکَبُّوا عَلَی عَلاَئِقِ اَلشِّقَاقِ فَلَمَّا مَضَی اَلْمُصْطَفَی صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اِخْتَطَفُوا اَلْغِرَّةَ وَ اِنْتَهَزُوا اَلْفُرْصَةَ وَ اِنْتَهَکُوا اَلْحُرْمَةَ وَ غَادَرُوهُ عَلَی فِرَاشِ اَلْوَفَاةِ وَ أَسْرَعُوا لِنَقْضِ اَلْبَیْعَةِ وَ مُخَالَفَةِ اَلْمَوَاثِیقِ اَلْمُؤَکَّدَةِ وَ خِیَانَةِ اَلْأَمَانَةِ اَلْمَعْرُوضَةِ عَلَی اَلْجِبَالِ اَلرَّاسِیَةِ وَ أَبَتْ أَنْ تَحْمِلَهَا وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسانُ اَلظَّلُومُ. (مفاتیح الجنان، ص579، مصباح الزائر، ص463)

یعنی، اعراب پست و بی خرد و بقایای احزاب جاهلی، در همان روزهای اوّل رحلت پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خانه وحی و رسالت هجوم بردند!! و با سرعت بیعت خود را در غدیر نقض نمودند ...

از این رو حضرت فاطمه(علیهاالسلام) به ابوبکر فرمود: «یا ابابکر! ما أغرتم علی أهل بیت رسول الله ...» البته معلوم است که این هجوم هنگام تجهیز و تدفین رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوده است، و وفات و تجهیز آن حضرت روز دوشنبه 28 صفر به اعتقاد شیعه و روز 12 ربیع الأول به اعتقاد اهل سنّت است، و در همین روز غاصبین خلافت در سقیفه بنی ساعده جمع شدند، و آنچه از قبل بر آن اتّفاق نموده بودند را به انجام رساندند، و از روایات استفاده می شود، که آنان چند مرتبه قنفذ (و دیگران) را فرستادند، و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) خواستند که از خانه خارج شود، و با ابابکر بیعت نماید، و در مرتبه اوّل آن حضرت فرمود: «من عهد کرده ام که عبا به دوش نگیرم، مگر برای نماز تا قرآن را جمع آوری نمایم» و ابوبکر سکوت نمود، و در مرتبه دوّم بعد از چند روز عمر و قنفذ با گروهی آمدند، و زبیر شمشیر کشید تا عمر را به قتل برساند، و باز متفرق شدند، تا روز دیگری باز با گروه مسلحی آمدند، و آتش با خود آوردند، و درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) را آتش زدند، و پهلوی او را با ضرب در شکستند، و تازیانه بر بدن فاطمه (علیهاالسلام) زدند، و فرزند او را سقط کردند، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را تهدید به قتل نمودند، و با اجبار او را برای بیعت با ابوبکر از خانه به مسجد بردند، و این در روز چهارشنبه بوده است(1).

و در روایات زیادی آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از دفن بدن پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشغول به جمع آوری قرآن شد و لکن دربارة مدّت جمع آوری قرآن، روایات مختلف است، و در روایت فرات از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «یا علی لاتخرج ثلاثة أیّامٍ حتی تؤلّف کتاب الله ...»(2)

ابن ندیم نیز از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل نموده که آن حضرت سه روز در خانه ماند، تا قرآن را جمع آوری نمود(3).

ص: 103


1- (احتجاج طبرسی، ص73، مجالس امیرالمؤمنین، ج2/566)
2- رسول الله لعلی: لا تخرج (بعدی) حتی تؤلف کتاب الله کی لا یزید فیه الشیطان ولا ینقص ... فلم یضع رداءه حتی جمعه فلم یزد فیه ولم ینقص. (تفسیر فرات، ص398)
3- (فهرست شیخ، ص30)

و در کافی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) هفت روز پس از وفات رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جمع آوری قرآن خطبه ای خواند(1).

و در کتاب سلیم و احتجاج از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که می فرماید: من پس از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشغول به غسل و تکفین و دفن آن حضرت شدم، و سپس سوگند یاد نمودم که عبا به دوش نگیرم مگر برای نماز، تا قرآن را جمع آوری کنم، و چنین کردم، و سپس شبانه دست فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) را گرفتم و به درب خانه های اهل بدر و اصحاب سابق رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بردم، و آنان را نسبت به حق خود سوگند دادم، و به یاری خود طلبیدم ...(2)

برخی از اعلام مانند صاحب کتاب (الهجوم علی بیت فاطمه علیهاالسلام) گوید: استنصار و یاری طلب کردن آن حضرت قبل از هجوم آخر، بوده است، به دلیل این که در کتاب سلیم آمده که می فرماید: به خدا سوگند اگر آن چهل نفری که با من بیعت نمودند، به بیعت خود وفا کرده بودند، و در روز موعود با سرهای تراشیده - قبل از بیعت من با ابوبکر - نزد من آمده بودند، من با ابوبکر می جنگیدم و ناچار به بیعت با او نمی شدم ...(3)

مسعودی در کتاب اثبات الوصیه گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از فراق از غسل و دفن رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مردم کناره گیری کرد و داخل خانه خود شد، و قرآن را جمع آوری نمود، و آن را نزد غاصبین خلافت آورد، و فرمود: این کتاب خداست که من آن را طبق دستور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جمع آوری نمودم ... و آنان گفتند: ما نیازی به تو و به آن نداریم ... تا این که گوید: پس از آن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و شیعیان او در منازل خود ماندند، تا این که غاصبین خلافت به خانه فاطمه و علی(علیهماالسلام) هجوم بردند و درب خانه را آتش زدند و ...(4)

ص: 104


1- إن أمیر المؤمنین (علیه السلام) خطب الناس بالمدینة بعد سبعة أیام من وفاة رسول الله (صلی الله علیه وآله) وذلک حین فرغ من جمع القرآن، وتألیفه فقال: الحمد لله الذی منع الأوهام أن تنال إلا وجوده وحجب العقول أن تتخیل ذاته لامتناعها من الشبه والتشاکل بل هو الذی لا یتفاوت فی ذاته ولا یتبعض بتجزئة العدد فی کماله، فارق الأشیاء لا علی اختلاف الأماکن ویکون فیها لا علی وجه الممازجة، وعلمها لا بأداة، لا یکون العلم إلا بها ولیس بینه وبین معلومه علم غیره به کان عالما بمعلومه. (کافی، ج8/18، توحید صدوق، ص73)
2- فلما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله مال الناس إلی أبی بکر فبایعوه وأنا مشغول برسول الله صلی الله علیه وآله بغسله ودفنه. ثم شغلت بالقرآن، فآلیت علی نفسی أن لا أرتدی إلا للصلاة حتی أجمعه فی کتاب، ففعلت. ثم حملت فاطمة وأخذت بید ابنی الحسن والحسین، فلم أدع أحدا من أهل بدر وأهل السابقة من المهاجرین والأنصار إلا ناشدتهم الله فی حقی ودعوتهم إلی نصرتی. (کتاب سلیم، ص216، احتجاج، ص75و190، بحارالأنوار، ج22/328 و ج28/191)
3- یابن قیس، والذی فلق الحبة وبرء النسمة، لو أن اولئک الأربعین الذین بایعوا وفوا لی وأصبحوا علی بابی محلقین رؤوسهم قبل أن تجب لعتیق فی عنقی بیعته لناهضته وحاکمته إلی الله عز وجل. (کتاب سلیم، ص219، بحارالأنوار، ج29/471)
4- ثم الف (علیه السّلام) القرآن و خرج الی الناس و قد حمله فی ازار معه و هو یئط من تحته فقال لهم: هذا کتاب اللّه فد الفته کما أمرنی و أوصانی رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) کما انزل. فقال له بعضهم: اترکه و امض. فقال لهم: ان رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) قال لکم: انی مخلّف فیکم الثقلین، کتاب اللّه و عترتی لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض فان قبلتموه فاقبلونی معه، أحکم بینکم بما فیه من أحکام اللّه. فقالوا: لا حاجة لنا فیه و لا فیک، فانصرف به معک لا تفارقه و لا یفارقک. فانصرف عنهم فأقام أمیر المؤمنین (علیه السّلام) و من معه من شیعته فی منزله بما عهد إلیه رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) فوجهوا الی منزله فهجموا علیه، و أحرقوا بابه، و استخرجوه منه کرها، و ضغطوا سیّدة النساء بالباب حتی اسقطت (محسنا) و أخذوه بالبیعة فامتنع و قال: لا أفعل. فقالوا: نقتلک. فقال: ان تقتلونی فانی عبد اللّه و أخو رسوله. و بسطوا یده فقبضها، و عسر علیهم فتحها، فمسحوا علیها و هی مضمومة. (اثبات الوصیه، ص146، بحارالأنوار، ج28/308، کتاب الهجوم علی بیت فاطمه(علیهاالسلام)، ص486)

مؤلّف گوید: بنابر آنچه گذشت طبق روایت امام باقر(علیه السلام) و نقل ابن ندیم وفات پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روز دوشنبه بوده، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) روزهای سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه مشغول جمع آوری قرآن بوده است، و روزهای چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه غاصبین خلافت پیاپی آن حضرت را برای بیعت با ابوبکر دعوت می کرده اند، و روز شنبه هفته بعد ، امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرآن را بر آنان عرضه نموده، و روز یکشنبه آنان بر خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم نهائی نموده اند.

و از خطبه امیرالمؤمنین(علیه السلام) - معروف به خطبه وسیله - ظاهر می شود که وفات پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روز دوشنبه بوده و هفت روز امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشغول جمع آوری قرآن بوده است، و دوشنبه هفته ی بعد ، آن حضرت قرآن را بر آنان عرضه نموده، و روز سه شنبه آنان به خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم برده اند. و العلم عندالله و لعنة الله علی ظالمی آل محمد أجمعین إلی یوم الدین.

عیادت آنان از فاطمه (علیهاالسلام)

ابن عباس گوید: پس از غصب فدک، و آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و بیعت گرفتن اجباری از امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خشم شدید فاطمه(علیهاالسلام) از ابوبکر و عمر، و بستری شدن او در خانه، ابوبکر و عمر به علی(علیه السلام) گفتند: بین ما و فاطمه(علیهاالسلام) چیزهائی گذشت، و ما می خواهیم از او عیادت کنیم و رضایت او را به دست بیاوریم و اگر شما صلاح می دانی برای ما از او اجازه بگیرید تا ما نسبت به خطاهای خود از او عذرخواهی نمائیم؟ و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آنان فرمود:

مانعی نیست، وآنان به درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) آمدند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد بر فاطمه (علیهاالسلام) شد و فرمود: «أیّتها الحرّة، فلانٌ و فلانٌ بالباب ... یعنی ای فاطمه ابوبکر و عمر می خواهند از شما عیادت کنند، و بر شما سلام نمایند، نظر شما چیست؟ فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «البیت بیتک و الحرّة زوجتک و افعل ما تشاء»یعنی خانه، خانة شماست و من همسر شما هستم و شما آنچه را صلاح می دانید، انجام بدهید. پس امیرالمؤمنین به فاطمه(علیهماالسلام) فرمود: سر خود را بپوشان و فاطمه(علیهاالسلام) سر خود را پوشاند و

ص: 105

روی خویش را به دیوار نمود، و آنان داخل شدند و سلام کردند و گفتند: ای فاطمه از ما راضی شو، خدا از تو راضی شود.

و فاطمه(علیهاالسلام) به آنان فرمود: برای چه به اینجا آمده اید؟ گفتند: ما به خطاهای خود اعتراف داریم و امیدواریم شما ما را ببخشید، و خشم و کینه ای که از ما دارید را از دل خارج کنید. فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: اگر شما راست می گویید پاسخ سؤال مرا بدهید، و من چیزی را از شما سؤال می کنم که شما می دانید، و به آن اعتراف دارید، و اگر پاسخ مرا به راستی بدهید، راستگو خواهید بود. گفتند: از هرچه می خواهی سؤال کن. پس فاطمه (علیهاالسلام) فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا شما از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدید که فرمود: «فاطمه پارة تن من است، و هر کس او را آزار کند، مرا آزار نموده؟» گفتند: آری، پس فاطمه (علیهاالسلام) دست های خود را به دعا بالا نمود، و فرمود: خدایا این دو نفر مرا آزار نمودند، و من از آن ها به تو و به رسول تو شکایت می نمایم، و به خدا سوگند من هرگز از شما راضی نمی شوم، تا پدرم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ملاقات نمایم، و به او خبر بدهم که شما چه کردید؟ و او بین من و شما حاکم خواهد شد.

ابن عباس گوید: در این هنگام صدای ابوبکر به ویل و ثبور بلند شد، و شدیداً بی تاب گردید، و عمر به او گفت: ای خلیفه رسول خدا! آیا از سخن یک زن جزع و بی تابی می کنی؟

ابن عباس گوید: فاطمه(علیهاالسلام) پس از آن، چهل روز زنده ماند، و چون بیماری او سخت شد، علی(علیه السلام) را خواست و گفت: ای پسر عمّ! من از این بیماری جان به در نمی برم، و به تو وصیّت می نمایم که بعد از من با دختر خواهرم زینب ازدواج نمائی، چرا که او همانند من، فرزندانم را دوست می دارد، و برای من تابوتی تهیه کن، و من ملائکه را دیدم که آن تابوت را برای من توصیف نمودند، و احدی از دشمنان خدا برای تشییع و دفن و نماز بر من حاضر نشود.

ابن عباس گوید: این وصیّت ها، همان چیزهایی است که در سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دیده می شود که فرمود: چند چیز را من چاره ای از انجام آن ها نداشتم، چرا که آنها در قرآن محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده بود، 1- قتال با ناکثین و قاسطین و مارقین، چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرا امر به قتال با آنان نموده بود، 2- ازدواج با امامه دختر زینب که فاطمه(علیهاالسلام) به من وصیّت کرده بود و ....

مؤلف گوید :همان گونه که گذشت ، ابن عباس گوید: فاطمه (علیهاالسلام) در همان روزی که وصیّت های خود را به علی(علیه السلام) کرد، از دنیا رحلت نمود، و مدینه از گریة مردم به لرزه درآمد، و همه مردم مانند روز رحلت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحشت نمودند، و ابوبکر و عمر آمدند، و علی(علیه السلام) را تسلیت دادند و گفتند:

ص: 106

«یا اباالحسن! قبل از ما بر بدن دختر پیامبر نماز نخوان » و لکن چون شب فرا رسید، علی(علیه السلام) عباس و فرزند او فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار را خواست و عباس جلو ایستاد و بر فاطمه(علیهالسلام) نماز خواند، و شبانه او را دفن کردند، و چون صبح شد، ابوبکر و عمر و مردم دیگر آمدند، تا بر فاطمه (علیهاالسلام) نماز بخوانند، و مقداد به آنان گفت: ما فاطمه (علیهاالسلام) را شب قبل دفن کردیم، و عمر به ابوبکر گفت: آیا من به تو نگفتم: چنین کاری را خواهند کرد؟ و عباس به آنان گفت: فاطمه (علیهاالسلام) خود وصیّت نموده بود که شما بر او نماز نخوانید. و عمر گفت:

ای بنی هاشم شما از حسد قدیم خود نسبت به ما دست برنمی دارید، و به خدا سوگند این کینه ها از دل های شما خارج نمی شود، و من قبر فاطمه(علیهاالسلام) را نبش خواهم کرد و بر او نماز خواهم خواند، و علی(علیه السلام) به او فرمود: ای فرزند صهّاک[زنازاده] به خدا سوگند، اگر قصد چنین کاری را بکنی، با شمشیر خود دست تو را قطع می کنم، و تو را خواهم کشت، پس اگر قدرت داری چنین کاری را بکن؟

و عمر حرف خود را پس گرفت و سکوت نمود، چرا که می دانست هر گاه علی(علیه السلام) سوگند یاد کند، راست می گوید، و سپس علی(علیه السلام) به عمر فرمود: آیا تو بیاد داری که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می خواست تو را بکشد، و مرا خواست و من با شمشیر آمدم که تو را بکشم و خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل نمود: «فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا»(1)؟(2)

سقط محسن بن علیّ (علیهماالسلام)

تردیدی نیست که یکی از فرزندان فاطمه و امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)، محسن بوده و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از ولادت، او را محسن نامیده است و بیش از هفتاد نفر از مورّخین اهل سنّت آن را نقل کرده اند، و روایات شیعه نیز مشهور و متواتر در این معناست و علمای شیعه بر آن اجماع دارند.

مرحوم علّامه مجلسی گوید: در روایات ما و روایات اهل سنّت فراوان نقل شده که عمربن خطّاب حضرت فاطمه (علیهاالسلام) را ترساند و او فرزند خود را سقط نمود(3).

آری برخی از علمای اهل سنّت برای دفاع و تبرئه خلیفه دوّم گفته اند: «عمر قصد بدی نداشته، و می خواسته از فتنه و اختلاف جلوگیری کند، و او درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) را آتش نزده، بلکه تنها تهدید نموده و آتش و هیزم آورده، و معلوم نیست که درب خانه را آتش زده باشد.»

ص: 107


1- (مریم/84)
2- (کتاب سلیم، ص129؛ وکتاب الهجوم، ص488)
3- وقد استفاض فی روایاتنا بل فی روایاتهم أیضا أنه روع فاطمة حتی ألقت ما فی بطنها. (بحارالأنوار، ج28/409)

باید در جواب این سخنان گفت: اوّلاً در کتب اهل سنّت همان گونه که گذشت آمده که آنان درب خانه فاطمه علیها السلام را آتش زدند، و ثانیاً، تنها یکی از امور یاد شده ، برای دشمنی و ایجاد وحشت و اضطراب کفایت می کند، چرا که سزاوار نبوده به خانه ای که خداوند درباره آن فرموده است: «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ»(1) اینگونه بی احترامی بشود، و یا کسی که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة او فرموده: «إنّ الله یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها» و یا فرموده: «فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله». این گونه آزار ببیند.

و ثالثاً: آیا انتظار می رود از کسانی که محبّت غاصبین خلافت در دل های آنان رسوخ دارد، این ماجرا را با تمام خصوصیّات آن نقل کنند، و یا بپذیرند؟ هیهات از این انتظار، در حالی که همه می دانند «حبّ الشیء یُعمی و یُصمّ» آری حقیقت این ماجرا، از قلم برخی از آنان صادر شده، و گروهی نیز تا توانسته اند پنهان کاری کرده اند، چنان که حقایق فراوان دیگری را نیز پنهان نموده اند، و ما در کتاب «أسوة النساء» از کتب معتبره آنان نقل کردیم که: عمر به فاطمه (علیهاالسلام) گفت: «درب خانه را باز کن و گرنه خانه را با اهلش آتش می زنم» و شخصی به او گفت: در این خانه فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) هستند؟ و عمر گفت: «و إنْ هُم» یعنی اگر چه آنان در خانه باشند، من خانه را آتش خواهم زد.

و رابعاً آنان در کتب قدیمه خود ، که منابع، و مورد اعتماد آنان است، مانند صحاح ستّه و یا صحاح تسعه، ماجرای فوق را با تمام خصوصیّات نقل کرده اند، و اهل تحقیق می توانند به آن ها مراجعه کنند، و ما در کتاب «أسوة النساء» این ماجرا را از کتب صحاح آنان نقل کرده ایم.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) گوید: از استاد خود ابوجعفر نقیب شیخ معتزله هنگام نقل قصّه هباربن اسود که بر هودج زینب دختر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حمله نمود و زینب از ترس، فرزند خود را سقط کرد ، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خون او را مباح و هدر قرار داد، شنیدم که گفت:

ص: 108


1- (نور/36)
2- قال محمد بن إسحاق قدم لها کنانة بن الربیع بعیرا فرکبته و أخذ قوسه و کنانته و خرج بها نهارا یقود بعیرها و هی فی هودج لها و تحدث بذلک الرجال من قریش و النساء و تلاومت فی ذلک و أشفقت أن تخرج ابنة محمد من بینهم علی تلک الحال فخرجوا فی طلبها سراعا حتی أدرکوها بذی طوی فکان أول من سبق إلیها هبار بن الأسود بن عبد المطلب بن أسد بن عبد العزی بن قصی و نافع بن عبد القیس الفهری فروعها هبار بالرمح و هی فی الهودج و کانت حاملا فلما رجعت طرحت ما فی بطنها و قد کانت من خوفها رأت دما و هی فی الهودج فلذلک أباح رسول الله ص یوم دم هبار بن الأسود. قلت و هذا الخبر أیضا قرأته علی النقیب أبی جعفر رحمه الله فقال إذا کان رسول الله ص أباح دم هبار بن الأسود لأنه روع زینب فألقت ذا بطنها فظهر الحال أنه لو کان حیا لأباح دم من روع فاطمة حتی ألقت ذا بطنها فقلت أروی عنک ما یقوله قوم إن فاطمة روعت فألقت المحسن. فقال لا تروه عنی و لا ترو عنی بطلانه فإنی متوقف فی هذا الموضع لتعارض الأخبار عندی فیه. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج14/193)

آگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگام سقط جنین فاطمه (علیهاالسلام) زنده بود، خون کسی که فاطمه (علیهاالسلام) را ترساند، و او فرزند خود محسن را سقط نمود را نیز مباح و هدر قرار می داد(1).

مؤلّف گوید: ابوجعفر نقیب - استاد ابن ابی الحدید - گرچه شیعه نبوده و لکن حقایقی به زبان او جاری شده است.

و خلاصه سخن این است که جماعتی از علمای اهل سنّت، و کلیّه علمای شیعه، مسأله هجوم به خانه فاطمه علیهاالسلام) را - برای بیرون آوردن علی(علیه السلام)، و بیعت نمودن با ابوبکر - و نیز آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و سقط جنین او را، ذکر کرده اند، چنان که ابوالحسن علی بن حسین مسعودی صاحب کتاب مروج الذهب در کتاب خود به نام «اثبات الوصیّة» گوید:

به خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم بردند، و درب خانه او را آتش زدند، و علی(علیه السلام) را به زور از خانه بیرون بردند، و فاطمه(علیهاالسلام) را بین در و دیوار فشار دادند، تا محسن او سقط شد، چنان که ابن ابی الحدید نیز در شرح نهج البلاغه نقل نموده است. و ابراهیم بن سیّاربن هانی بصری معروف به نظّام معتزلی نیز گوید:

عمربن خطّاب در روز بیعت ، ضربه ای بر شکم فاطمه (علیهاالسلام) وارد نمود، و او فرزند خود محسن را سقط کرد، چنان که بلاذری و طبری و ابن خزابه و ابن عبدربّه و جوهری و مسعودی و ابن ابی الحدید و نظّام و ابن قتیبه و ابن شحنه و حافظ ابراهیم و دیگران نقل کرده اند که: علی و بنی هاشم و اخصّ صحابه بعد از تهدید و اجبار، بیعت نمودند، و ابوبکر و عمر برای بیعت گرفتن از آنان ظلم خود را به نهایت رساندند.

و با همه این ظلم ها برخی از علمای اهل سنّت آنان را تبرئه نموده، و روایتی را جعل کرده ا ند، و نسبت به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داده اند که فرموده است: «أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» یعنی اصحاب من مانند ستارگان آسمانند، به هر کدام اقتدا کنید هدایت می شوید(2). وبا این حدیث جعلی علمای اهل سنّت می گویند : «صحابة کلّهم عدول» یعنی همه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله عادل بوده اند ،در حالی که بین اصحاب آن حضرت منافقین فراوانی بوده اند!!

چیزی که هرگز قابل انکار نیست

نویسنده گوید: اگر پیروان غاصبین خلافت بتوانند همه مظلومیّت های اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را توجیه کنند، و بگویند: غصب خلافتی صورت نگرفته، و ظلمی به آل محمّد(علیهم السلام) نشده است، و همه صحابه حتی منافقین را عادل بدانند، هرگز مظلومیت حضرت فاطمه (علیهاالسلام) و سخنان و موضع گیری

ص: 109


1- (السقیفه امّ الفتن، ص71)
2- (السقیفه امّ الفتن، ص72)

های او را نمی توانند انکار و یا توجیه نمایند، و این چیزی است که در طول تاریخ علمای اهل سنّت را بیچاره و درمانده کرده است، و راهی برای انکار آن ندارند، و این موضوع نیاز به بحث های فراوانی دارد و مجلداتی از کتاب را می طلبد، و لکن ما به گوشه هایی از آن برای عبرت اشاره می نمائیم.

1- در بحث های پیشین گذشت که روات فریقین به طور متواتر و قطعی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده اند که فرمود: «فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله» [و خداوند می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً»(1)]

2- در کتب فریقین نیز به طور متواتر و قطعی از آن حضرت نقل شده که فرمود: «إنّ الله یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها»(2). و یا فرمود: «رضی فاطمة رضی الله و سخطها سخط الله»(3) و یا فرمود: «فاطمة قلبی و روحی التی بین جنبیّ فمن آذاها فقد آذانی»(4) و یا فرمود: «فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی، یؤذینی ما آذاها و یغضبنی ما أغضبها»(5).

3- قاضی نعمان مصری در کتاب شرح الأخبار(6) گوید: «پس از غصب فدک، فاطمه (علیهاالسلام) نزد ابوبکر رفت و با آیات ارث بر او احتجاج نمود، و ابوبکر سخنان او را نپذیرفت، تا این که فاطمه (علیهاالسلام) مردم را به یاری خود طلبید، و کسی او را یاری نکرد، از سوئی دید که حق علی(علیه السلام) و فرزندان او را غصب نمودند و این از هر چیزی برای او سخت تر بود، از این رو ملازم خانه خود شد و پس از هفتاد روز از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در حالی که بر امّت پدر خود - به خاطر ظلم هایی که به او شده بود و حق شوهر و فرزندان او را غصب نموده بودند - خشمگین بود و از دار دنیا رحلت نمود.»

نویسنده گوید: قاضی نعمان مصری خلاصه و اجمالی از ماجرای مظلومیّت فاطمه(علیهاالسلام) را بیان نموده، در حالی که علت خشم و وفات و شهادت آن حضرت و مسائل فراوان دیگری نیز بوده است. چنان که شاعر ماهر و علّامه ماجد مرحوم آیت الله الشیخ محمدحسین اصفهانی نجفی در این باره گوید:

لهفی لها لقد أضیع قدرها * حتی تواری بالحجاب بدرها

ص: 110


1- (احزاب/57)
2- (الغدیر، ج7/235)
3- (مجمع النورین، ص28)
4- (الغدیر، ج3ص20)
5- (الغدیر، ج9/387)
6- خرجت صلوات الله علیها فی ذلک الی مجلس أبی بکر ، واحتجت فیه علیه ، فلم ینصرف الی قولها واستنصرت الامة فلم تجد لها ناصرا ، فلذلک ولما هو أعظم وأجلّ منه فی الاستیثار بحق بعلها ، وبینها لزمت فراشها أسفا وکمدا حتی لحقت رسول الله صلی الله علیه وآله بعد سبعین یوما من وفاته غما وحزنا علیه ، وهی ساخطة علی الامة لما اضطهدته فیها وابتزته من حق بعلها وبنیها. (شرح الأخبار، ج3/33)

تجرعت من غصص الزمان * ما جاوز الحد من البیان

وما أصابها من المصاب * مفتاح بابه حدیث الباب

إن حدیث الباب ذو شجون(1) * مما جنت به ید الخؤون(2)

أیهجم العدی علی بیت الهدی * ومهبط الوحی ومنتدی(3)

الندی

أیضرم(4) النار بباب دارها * وآیة النور علی منارها

وبابها باب نبی الرحمة * وباب أبواب نجاة الأمة

بل بابها باب العلی الأعلی * فثم وجه الله قد تجلی

ما اکتسبوا بالنار غیر العار * ومن ورائه عذاب النار

ما أجهل القوم فإن النار لا * تطفئ نور الله جل وعلا

لکن کسر الضلع(5)

لیس ینجبر * إلا بصمصام(6)

عزیز مقتدر

إذ رض(7)

تلک الأضلع الزکیة * رزیة لا مثلها رزیة

ومن نبوغ الدم من ثدییها * یعرف(8) عظم ما جری علیها

وجاوزوا الحد بلطم الخد * شلت ید الطغیان والتعدی

فاحمرت(9)

العین وعین المعرفة * تذرف(10)

بالدمع علی تلک الصفة

ص: 111


1- الحدیث ذو شجون أی: ذو فنون متشعبة تأخذ منه فی طرف فلا تلبث حتی تکون فی آخر ویعرض لک منه ما لم تمن تقصده، وفی اللغة الشجون جمع الشجن: الهم والحزن.
2- الخؤون: الکثیر الخیانة.
3- المنتدی: المجلس.
4- الضرم: الاشتعال.
5- الضلع: عظم مستطیل من عظام الجنب منحن جمعها أضلع وضلوع.
6- الصمصام: السیف لا ینثنی وبالفارسیة (شمشیر بران وتیغی که خم نگردد).
7- رض: مصدر بمعنی الدق والجرش وبالفارسیة (کوفتن، خرد کردن).
8- فی نسخة: یعرب عظم ما جری علیها.
9- فی نسخة: فأجرت العین....
10- تذرف: تسیل، تسیل.

ولا یزیل(1)

حمرة العین سوی * بیض السیوف یوم ینشر اللواء

وللسیاط رنه(2)

صداها * فی مسمع الدهر فما أشجاها(3)

والأثر الباقی کمثل الدملج(4)* فی عضد الزهراء أقوی الحجج

ومن سواد متنها(5)

أسود الفضا * یا ساعد الله الإمام المرتضی

ووکز(6)

نعل السیف فی جنبیها * أتی بکل ما أتی علیها

ولست أدری خبر المسمار(7) * سل صدرها خزانة الأسرار

وفی جنین المجد ما یدمی الحشا * وهل لهم إخفاء أمر قد فشی

والباب والجدار والدماء * شهود صدق ما به خفاء

لقد جنی الجانی علی جنینها * فاندکت الجبال من حنینها

أهکذا یصنع بابنة النبی * حرصا علی الملک فیا للعجب

أتمنع المکروبة المقروحة * عن البکا خوفا من الفضیحة

تالله ینبغی لها تبکی دما * ما دامت الأرض ودارت السما

لفقد عزها أبیها السامی * ولاهتضامها(8)

وذل الحامی

أتستباح نحلة(9)

الصدیقة * وارثها من أشرف الخلیقة

ص: 112


1- فی نسخة: لا تزیل.
2- الرنة: الصوت.
3- ما أشجاها: صیغة التعجب والضمیر راجع إلی الرنة وما أشجاها أی ما أحزنها.
4- الدملج: بضم الدال وکسرها حلی یلبس فی المعصم وبالفارسیة: (دستبند - بازوبند)
5- المتن: الظهر (یذکر ویؤنث).
6- الوکز: الدفع والضرب، والنعل: ما یکون فی أسفل غمد السیف من حدید أو فضة.
7- المسمار: وتد من حدید معروف وبالفارسیة (میخ آهنی، مراد در اینجا میخ در است).
8- الاهتضام: الظلم والغصب فالمصدر أضیف إلی مفعوله.
9- النحلة: العطیة والهبة.

کیف یرد قولها بالزور * إذ هو رد آیة التطهیر

أیؤخذ الدین من الأعرابی * وینبذ المنصوص فی الکتاب

فاستلبوا ما ملکت یداها * وارتکبوا الخزیة منتهاها

یا ویلهم قد سألوها البینة * علی خلاف السنة المبینة

وردهم شهادة وشهود * أکبر شاهد علی المقصود

یکن سد الثغور غرضا * بل سد بابها وباب المرتضی

صدوا عن الحق وسدوا بابه * کأنهم قد آمنوا عذابه

أبضعة الطهر العظیم قدرها * تدفن لیلا ویعفی(1)

قبرها

ما دفنت لیلا بستر وخفا * إلا لوجدها(2)

علی أهل الجفا

ما سمع السامع فیما سمعا * مجهولة بالقدر والقبر معا

یا ویلهم من غضب الجبار * بظلمهم ریحانة المختار(3)

4- خطبه فدکیّه و احتجاج فاطمه (علیهاالسلام) با ابوبکر و عمر را در حالی که همه مردم در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودند و آن خطبه را شنیدند، احدی نمی تواند شبهه ای در آن ایجاد کند، و راهی برای انکار آن بیابد، چرا که همه مردم شنیده اند و روات و تاریخ نویسان ثبت کرده اند، و علمای فریقین آن را ضبط نموده اند، و چه خوب است که اهل علم این خطبه را برای مردم توضیح بدهند، تا برای احدی در مظلومیّت آل محمّد (علیهم السلام) شبهه و تردیدی نباشد و سخنان بیهودة وهّابی ها در آنان کوچک ترین اثری ایجاد نکند، و این خطبه در اکثر کتب فریقین مانند احتجاج طبرسی(4) و الغدیر علامه امینی(5) و المعجم الأوسط طبرانی(6) و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(7) و کتب فراوان دیگری نقل شده است.

ص: 113


1- یعفی: یمحی ویذهب أثره.
2- الوجد: الغصب یقال: وجد علیه أی غضب.
3- (الأنوار القدسیه، ص43-42)
4- روی عبد الله بن الحسن بإسناده عن آبائه علیهم السلام: إنه لما أجمع أبو بکر وعمر علی منع فاطمة علیها السلام فدکا وبلغها ذلک .. لاثت خمارها علی رأسها، واشتملت بجلبابها، وأقبلت فی لمة من حفدتها ونساء قومها تطأ ذیولها، ما تخرم مشیتها مشیة رسول الله صلی الله علیه وآله حتی دخلت علی أبی بکر وهو فی حشد من المهاجرین والأنصار وغیرهم فنیطت دونها ملاءة فجلست ثم أنت أنة أجهش القوم لها بالبکاء، فارتج المجلس، ثم أمهلت هنیئة حتی إذا سکن نشیج القوم وهدأت فورتهم، افتتحت الکلام بحمد الله والثناء علیه والصلاة علی رسوله، فعاد القوم فی بکائهم، فلما أمسکوا عادت فی کلامها، فقالت علیها السلام: الحمد لله علی ما أنعم، وله الشکر علی ما ألهم، والثناء بما قدم، من عموم نعم ابتدأها، وسبوغ آلاء أسداها، وتمام منن أولاها، جم عن الاحصاء عددها، ونأی عن الجزاء أمدها، وتفاوت عن الإدراک أبدها، وندبهم لاستزادتها بالشکر لاتصالها واستحمد إلی الخلائق بإجزالها، وثنی بالندب إلی أمثالها، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، کلمة جعل الإخلاص تأویلها، وضمن القلوب موصولها، وأنار فی التفکر معقولها، الممتنع من الأبصار رؤیته، ومن الألسن صفته، ومن الأوهام کیفیته، ابتدع الأشیاء لا من شئ کان قبلها، وأنشأها بلا احتذاء أمثلة امتثلها کونها بقدرته، وذرأها بمشیته، من غیر حاجة منه إلی تکوینها، ولا فائدة له فی تصویرها، إلا تثبیتا لحکمته، وتنبیها علی طاعته، وإظهارا لقدرته، تعبدا لبریته وإعزازا لدعوته، ثم جعل الثواب علی طاعته، ووضع العقاب علی معصیته، زیادة لعباده من نقمته، وحیاشة لهم إلی جنته، وأشهد أن أبی محمدا عبده ورسوله اختاره قبل أن أرسله، وسماه قبل أن اجتباه، واصطفاه قبل أن ابتعثه، إذ الخلائق بالغیب مکنونة، وبستر الأهاویل مصونة، وبنهایة العدم مقرونة علما من الله تعالی بما یلی الأمور، وإحاطة بحوادث الدهور، ومعرفة بموقع الأمور ابتعثه الله إتماما لأمره، وعزیمة علی إمضاء حکمه، وإنفاذا لمقادیر حتمه، فرأی الأمم فرقا فی أدیانها، عکفا علی نیرانها، عابدة لأوثانها، منکرة لله مع عرفانها فأنار الله بأبی محمد صلی الله علیه وآله ظلمها، وکشف عن القلوب بهمها، وجلی عن الأبصار غممها، وقام فی الناس بالهدایة، فأنقذهم من الغوایة، وبصرهم من العمایة، وهداهم إلی الدین القویم، ودعاهم إلی الطریق المستقیم. ثم قبضه الله إلیه قبض رأفة واختیار، ورغبة وإیثار، فمحمد صلی الله علیه وآله من تعب هذه الدار فی راحة، قد حف بالملائکة الأبرار، ورضوان الرب الغفار، ومجاورة الملک الجبار، صلی الله علی أبی نبیه، وأمینه، وخیرته من الخلق وصفیه، والسلام علیه ورحمة الله وبرکاته. ثم التفتت إلی أهل المجلس وقالت: أنتم عباد الله نصب أمره ونهیه، وحملة دینه ووحیه، وأمناء الله علی أنفسکم، وبلغائه إلی الأمم، زعیم حق له فیکم، وعهد قدمه إلیکم، وبقیة استخلفها علیکم: کتاب الله الناطق، والقرآن الصادق، والنور الساطع، والضیاء اللامع، بینة بصائره، منکشفة سرائره، منجلیة ظواهره، مغتبطة به أشیاعه، قائدا إلی الرضوان أتباعه، مؤد إلی النجاة استماعه، به تنال حجج الله المنورة، وعزائمه المفسرة، ومحارمه المحذرة، وبیناته الجالیة، وبراهینه الکافیة، وفضائله المندوبة، ورخصه الموهوبة، وشرائعه المکتوبة، فجعل الله الإیمان: تطهیرا لکم من الشرک، والصلاة: تنزیها لکم عن الکبر، والزکاة: تزکیة للنفس، ونماء فی الرزق، والصیام: تثبیتا للاخلاص، والحج: تشییدا للدین، والعدل: تنسیقا للقلوب، وطاعتنا: نظاما للملة، وإمامتنا: أمانا للفرقة والجهاد: عزا للإسلام، والصبر، معونة علی استیجاب الأجر، والأمر بالمعروف: مصلحة للعامة، وبر الوالدین: وقایة من السخط، وصلة الأرحام: منساة فی العمر ومنماة للعدد، والقصاص: حقنا للدماء، والوفاء بالنذر: تعریضا للمغفرة، وتوفیة المکائیل والموازین: تغییرا للبخس، والنهی عن شرب الخمر: تنزیها عن الرجس واجتناب القذف: حجابا عن اللعنة، وترک السرقة: إیجابا بالعفة، وحرم الله الشرک إخلاصا له بالربوبیة، فاتقوا الله حق تقاته، ولا تموتن إلا وأنتم مسلمون، وأطیعوا الله فیما أمرکم به ونهاکم عنه، فإنه إنما یخشی الله من عباده العلماء. ثم قالت أیها الناس اعلموا: إنی فاطمة وأبی محمد صلی الله علیه وآله أقول عودا وبدوا، ولا أقول ما أقول غلطا، ولا أفعل ما أفعل شططا لقد جائکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم. فإن تعزوه وتعرفوه: تجدوه أبی دون نسائکم، وأخا ابن عمی دون رجالکم ولنعم المعزی إلیه صلی الله علیه وآله وسلم، فبلغ الرسالة، صادعا بالنذارة مائلا عن مدرجة المشرکین ضاربا ثبجهم آخذا بأکظامهم داعیا إلی سبیل ربه بالحکمة والموعظة الحسنة، یجف الأصنام وینکث الهام، حتی انهزم الجمع وولوا الدبر، حتی تفری اللیل عن صبحه وأسفر الحق عن محضه، ونطق زعیم الدین، وخرست شقاشق الشیاطین وطاح وشیظ النفاق وانحلت عقد الکفر والشقاق، وفهتم بکلمة الإخلاص فی نفر من البیض الخماص وکنتم علی شفا حفرة من النار، مذقة الشارب ونهزة الطامع وقبسة العجلان، وموطئ الأقدام تشربون الطرق وتقتاتون القد أذلة خاسئین، تخافون أن یتخطفکم الناس من حولکم، فأنقذکم الله تبارک وتعالی بمحمد صلی الله علیه وآله، وبعد أن منی ببهم الرجال وذؤبان العرب، ومردة أهل الکتاب، کلما أوقدوا نارا للحرب أطفأها الله، أو نجم قرن الشیطان أو فغرت فاغرة من المشرکین قذف أخاه فی لهواتها فلا ینکفئ حتی یطأ جناحها بأخمصه ویخمد لهبها بسیفه، مکدودا فی ذات الله، مجتهدا فی أمر الله، قریبا من رسول الله، سیدا فی أولیاء الله، مشمرا ناصحا، مجدا، کادحا، لا تأخذه فی الله لومة لائم، وأنتم فی رفاهیة من العیش، وادعون فاکهون آمنون، تتربصون بنا الدوائر وتتوکفون الأخبار وتنکصون عند النزال، وتفرون من القتال، فلما اختار الله لنبیه دار أنبیائه، ومأوی أصفیائه، ظهر فیکم حسکة النفاق وسمل جلباب الدین ونطق کاظم الغاوین ونبغ خامل الأقلین وهدر فنیق المبطلین فخطر فی عرصاتکم واطلع الشیطان رأسه من مغرزة هاتفا بکم فألفاکم لدعوته مستجیبین، وللعزة فیه ملاحظین، ثم استنهضکم فوجدکم خفافا، وأحشمکم فألفاکم غضابا فوسمتم غیر إبلکم ووردتم غیر مشربکم هذا والعهد قریب والکلم رحیب، والجرح لما یندمل والرسول لما یقبر، ابتدارا، زعمتم خوف الفتنة ألا فی الفتنة سقطوا وإن جهنم لمحیطة بالکافرین، فهیهات منکم، وکیف بکم، وأنی تؤفکون، وکتاب الله بین أظهرکم، أموره ظاهرة، وأحکامه زاهرة وأعلامه باهرة، وزواجره لایحة، وأوامره واضحة، وقد خلفتموه وراء ظهورکم أرغبة عنه تریدون " * "؟ أم بغیره تحکمون؟ بئس للظالمین بدلا، ومن یبتع غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه وهو فی الآخرة من الخاسرین، ثم لم تلبثوا إلا ریث أن تسکن نفرتها ویسلس قیادها ثم أخذتم تورون وقدتها وتهیجون جمرتها، وتستجیبون لهتاف الشیطان الغوی، وإطفاء أنوار الدین الجلی وإهمال سنن النبی الصفی، تشربون حسوا فی ارتغاء وتمشون لأهله وولده فی الخمرة والضراء ویصیر " * " منکم علی مثل حز المدی ووخز السنان فی الحشاء، وأنتم الآن تزعمون: أن لا إرث لنا، أفحکم الجاهلیة تبغون ومن أحسن من الله حکما لقوم یوقنون؟! أفلا تعلمون؟ بلی قد تجلی لکم کالشمس الضاحیة: أنی ابنته. أیها المسلمون أغلب علی إرثی .... الی ان قالت: یا بن أبی قحافة أفی کتاب الله ترث أباک ولا إرث أبی؟ لقد جئت شیئا فریا! أفعلی عمد ترکتم کتاب الله ونبذتموه وراء ظهورکم؟ إذ یقول: " وورث سلیمان داود " وقال: فیما اقتص من خبر یحیی بن زکریا إذ قال: " فهب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث من آل یعقوب " وقال: " وأولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله " وقال: " یوصیکم الله فی أولادکم للذکر مثل حظ الأنثیین " وقال: إن ترک خیرا الوصیة للوالدین والأقربین بالمعروف حقا علی المتقین وزعمتم: أن لا حظوة لی ولا إرث من أبی، ولا رحم بیننا، أفخصکم الله بآیة أخرج أبی منها؟ أم هل تقولون: إن أهل ملتین لا یتوارثان؟ أو لست أنا وأبی من أهل ملة واحدة؟ أم أنتم أعلم بخصوص القرآن وعمومه من أبی وابن عمی؟ فدونکها مخطومة مرحولة تلقاک یوم حشرک، فنعم الحکم الله، والزعیم محمد، والموعد القیامة، وعند الساعة یخسر المبطلون، ولا ینفعکم إذ تندمون، ولکل نبأ مستقر وسوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه ویحل علیه عذاب مقیم ثم رمت بطرفها (*) نحو الأنصار فقالت: یا معشر النقیبة وأعضاد الملة وحضنة الإسلام، ما هذه الغمیزة فی حقی والسنة عن ظلامتی؟ أما کان رسول الله صلی الله علیه وآله أبی یقول (المرء یحفظ فی ولده)؟ سرعان ما أحدثتم، وعجلان ذا إهالة ولکم طاقة بما أحاول، وقوة علی ما أطلب وأزاول، أتقولون مات محمد صلی الله علیه وآله؟ فخطب جلیل: استوسع وهنه واستنهر فتقه وانفتق رتقه، واظلمت الأرض لغیبته، وکسفت الشمس والقمر، وانتثرت النجوم لمصیبته، وأکدت الآمال، وخشعت الجبال، وأضیع الحریم، وأزیلت الحرمة عند مماته، فتلک والله النازلة الکبری، والمصیبة العظمی، لا مثلها نازلة، ولا بائقة عاجلة، أعلن بها کتاب الله جل ثناؤه، فی أفنیتکم، وفی ممساکم، ومصبحکم، یهتف فی أفنیتکم هتافا، وصراخا، وتلاوة، وألحانا، ولقبله ماحل بأنبیاء الله ورسله، حکم فصل، وقضاء حتم: " وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم ومن ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا وسیجزی الله الشاکرین " أیها بنی قیلة أأهضم تراث أبی؟ وأنتم بمرأی منی ومسمع، ومنتدی ومجمع تلبسکم الدعوة، وتشملکم الخبرة، وأنتم ذوو العدد والعدة، والأداة والقوة وعندکم السلاح والجنة توافیکم الدعوة فلا تجیبون، وتأتیکم الصرخة فلا تغیثون، وأنتم موصوفون بالکفاح، معروفون بالخیر والصلاح، والنخبة التی انتخبت، والخیرة التی اختیرت لنا أهل البیت، قاتلتم العرب، وتحملتم الکد والتعب، وناطحتم الأمم، وکافحتم " * " البهم، لا نبرح أو تبرحون نأمرکم فتأتمرون، حتی إذا دارت بنا رحی الإسلام، ودر حلب الأیام، وخضعت ثغرة الشرک، وسکنت فورة الإفک، وخمدت نیران الکفر، وهدأت دعوة الهرج، واستوسق نظام الدین فأنی حزتم بعد البیان؟ وأسررتم بعد الإعلان؟ ونکصتم بعد الإقدام؟ وأشرکتم بعد الإیمان؟ بؤسا لقوم نکثوا أیمانهم من بعد عهدهم، وهموا بإخراج الرسول، وهم بدؤوکم أول مرة، أتخشونهم فالله أحق أن تخشوه إن کنتم مؤمنین ألا وقد أری أن قد أخلدتم إلی الخفض وأبعدتم من هو أحق بالبسط والقبض، وخلوتم بالدعة ونجوتم بالضیق من السعة، فمججتم ما وعیتم، ودسعتم الذی تسوغتم فإن تکفروا أنتم ومن فی الأرض جمیعا فإن الله لغنی حمید. ألا وقد قلت ما قلت هذا علی معرفة منی بالجذلة التی خامرتکم والغدرة التی استشعرتها قلوبکم، ولکنها فیضة النفس، ونفثة الغیظ، وخور القناة وبثة الصدر، وتقدمة الحجة، فدونکموها فاحتقبوها دبرة الظهر نقبة الخف باقیة العار، موسومة بغضب الجبار، وشنار الأبد، موصولة بنار الله الموقدة، التی تطلع علی الأفئدة، فبعین الله ما تفعلون وسیعلم الذین ظلموا أی مقلب ینقلبون. وأنا ابنة نذیر لکم بین یدی عذاب شدید فاعملوا إنا عاملون، وانتظروا إنا منتظرون. فأجابها أبو بکر عبد الله بن عثمان. وقال: یا بنت رسول الله لقد کان أبوک بالمؤمنین عطوفا کریما، رؤوفا رحیما، وعلی الکافرین عذابا ألیما، وعقابا عظیما، إن عزوناه وجدناه أباک دون النساء، وأخا إلفک دون الأخلاء آثر علی کل حمیم، وساعده فی کل أمر جسیم، لا یحبکم إلا سعید، ولا یبغضکم إلا شقی بعید فأنتم عترة رسول الله الطیبون، الخیرة المنتجبون، علی الخیر أدلتنا، وإلی الجنة مسالکنا، وأنت یا خیرة النساء، وابنة خیر الأنبیاء، صادقة فی قولک، سابقة فی وفور عقلک، غیر مردودة عن حقک، ولا مصدودة عن صدقک، والله ما عدوت رأی رسول الله، ولا عملت إلا بإذنه، والرائد لا یکذب أهله، وأنی أشهد الله وکفی به شهیدا، أنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: " نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ذهبا ولا فضة ولا دارا ولا عقارا وإنما نورث الکتاب والحکمة والعلم والنبوة وما کان لنا من طعمة فلولی الأمر بعدنا أن یحکم فیه بحکمه " وقد جعلنا ما حاولته فی الکراع والسلاح یقاتل بها المسلمون ویجاهدون الکفار، ویجالدون المردة الفجار، وذلک بإجماع من المسلمین، لم انفرد به وحدی، ولم استبد بما کان الرأی عندی وهذه حالی ومالی، هی لک وبین یدیک، لا تزوی عنک، ولا ندخر دونک، وأنک وأنت سیدة أمة أبیک، والشجرة الطیبة لبنیک، لاندفع مالک من فضلک، ولا یوضع فی فرعک وأصلک، حکمک نافذ فیما ملکت یدای فهل ترین أن أخالف فی ذلک أباک صلی الله علیه وآله فقالت علیها السلام: سبحان الله ما کان أبی رسول الله صلی الله علیه وآله عن کتاب الله صادفا ولا لأحکامه مخالفا! بل کان یتبع أثره، ویقفو سوره، أفتجمعون إلی الغدر اعتلالا علیه بالزور، وهذا بعد وفاته شبیه بما بغی له من الغوائل فی حیاته هذا کتاب الله حکما عدلا، وناطقا فصلا یقول: یرثنی ویرث من آل یعقوب ویقول: وورث سلیمان داود وبین عز وجل فیما وزع من الأقساط، وشرع من الفرائض والمیراث، وأباح من حظ الذکران والإناث، ما أزاح به علة المبطلین، وأزال التظنی والشبهات فی الغابرین، کلا بل سولت لکم أنفسکم أمرا فصبر جمیل والله المستعان علی ما تصفون. فقال أبو بکر: صدق الله ورسوله، وصدقت ابنته، أنت معدن الحکمة وموطن الهدی والرحمة، ورکن الدین، وعین الحجة، لا أبعد صوابک، ولا أنکر خطابک هؤلاء المسلمون بینی وبینک، قلدونی ما تقلدت، وباتفاق منهم أخذت ما أخذت غیر مکابر ولا مستبد، ولا مستأثر، وهم بذلک شهود. فالتفتت فاطمة علیها السلام إلی الناس وقالت: معاشر المسلمین المسرعة إلی قیل الباطل المغضیة علی الفعل القبیح الخاسر أفلا تتدبرون القرآن أم علی قلوب أقفالها؟ کلا بل ران علی قلوبکم ما أسأتم من أعمالکم، فأخذ بسمعکم وأبصارکم، ولبئس ما تأولتم، وساء ما به أشرتم، وشر ما منه اغتصبتم لتجدن والله محمله ثقیلا، وغبه وبیلا، إذا کشف لکم الغطاء وبان بأورائه الضراء، وبدا لکم من ربکم ما لم تکونوا تحتسبون، وخسر هنالک المبطلون. ثم عطفت علی قبر النبی صلی الله علیه وآله وقالت: قد کان بعدک أنباء وهنبثة * لو کنت شاهدها لم تکثر الخطب إنا فقدناک فقد الأرض وابلها * واختل قومک فاشهدهم ولا تغب وکل أهل له قربی ومنزلة * عند الإله علی الأدنین مقترب أبدت رجال لنا نجوی صدورهم * لما مضیت وحالت دونک الترب تجهمتنا رجال واستخف بنا * لما فقدت وکل الأرض مغتصب وکنت بدرا ونورا یستضاء به * علیک ینزل من ذی العزة الکتب وکان جبریل بالآیات یونسنا * فقد فقدت وکل الخیر محتجب فلیت قبلک کان الموت صادفنا * لما مضیت وحالت دونک الکثب ثم انکفأت علیها السلام، وأمیر المؤمنین علیه السلام یتوقع رجوعها إلیه، ویتطلع طلوعها علیه. (احتجاج طبرسی، ج1/132)
5- (الغدیر، ج7/192)
6- (المعجم الأوسط، ج4/104)
7- (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16/212)

5- وصیّت های حضرت زهرا(علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد غسل و تکفین و نماز و تدفین او نیز بیانگر ظلم هایی است که بر او وارد شده است و اجماع علمای شیعه و اهل سنّت بر این است که او به امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیّت نمود، تا بدن او را شبانه در خانه خود بدون اطلاع مردم [در کمال پنهانی] غسل

ص: 114

23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.

24- در پناه قرآن.

25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.

26- راه بهشت.

27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.

28- دفاع از مقام ولایت.

29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).

30- کشکول عجائب

31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد

32- حکومت های جهانی قبل از قیامت

33- زنهای نمونه

34- چهل حدیث

35- جستجوی حقیقت

36- راه نجات

37- حلال و حرام

38- حقیقت مظلوم

39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام

ص: 115

5- وصیّت های حضرت زهرا(علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد غسل و تکفین و نماز و تدفین او نیز بیانگر ظلم هایی است که بر او وارد شده است و اجماع علمای شیعه و اهل سنّت بر این است که او به امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیّت نمود، تا بدن او را شبانه در خانه خود بدون اطلاع مردم [در کمال پنهانی] غسل

ص: 116

بدهد و کفن کند و به خاک به سپارد، و احدی [جز خواصّ] از آن آگاه نشود، از سویی آن حضرت در وصیّت خود تصریح نمود که آن دو نفر [یعنی ابوبکر و عمر] حاضر نشوند و بر بدن او نماز نخوانند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) شبانه بدن او را دفن نمود و چهل صورت قبر آماده کرد، تا کسی نداند قبر او کجاست، و چون عمر خشم نمود و گفت: «به خدا سوگند ما این قبرها را نبش می کنیم و بر بدن فاطمه (علیها السلام) نماز می خوانیم» امیرالمؤمنین (علیه السلام) لباس رزم پوشید، و با حال خشم وارد بقیع شد، و فرمود: «اگر کوچک ترین حرکتی بکنید خون شما را خواهم ریخت» از این رو ابوبکر گفت: یا ابالحسن ما قصد حرکتی نداریم و با رفیق خود عمر از بقیع خارج شدند، و این قصّه در مباحث پیشین گذشت.

6- سخنان حضرت زهرا (علیهاالسلام) هنگام عیادت ابوبکر و عمر نیز تا ابد محکومیّت آنان را ثبت نموده، و آنان نیز اقرار کردند که در حق او ظلم کرده اند، و پذیرفتند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرموده است: «فاطمه بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله».

از سویی فاطمه(علیهاالسلام) در همان جلسه دست به دعا بلند نمود و خدا را شاهد گرفت که آنان به او ظلم کرده اند و فرمود:

«خدایا این ها به من ظلم کردند، و هرگز مرا راضی ننمودند» و سپس ابوبکر را خطاب نمود و فرمود: «ای ابوبکر به خدا سوگند من پس از هر نمازی به تو نفرین خواهم نمود». و به عمر خطاب نکرد چرا که او فظّ غلیظ و عتلّ زنیم و انسان سنگدلی بود، و چون ابوبکر از سخنان فاطمه (علیهاالسلام) اظهار نگرانی نمود و از نارضایتی فاطمه(علیهاالسلام) هراس پیدا کرد، عمر به او گفت: «آیا تو به خاطر عدم رضایت یک زن آزرده شدی؟»

البته به نظر نویسنده آنچه گذشت ظاهر قصّه بود و آنان می خواستند گذشته های خود را توجیه کنند و نتوانستند و گرنه در باطن اعتقادی به تحصیل رضایت فاطمه (علیهاالسلام) نداشتند. و نیزاعتقادی نسبت به اسلام و سخنان پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و هراسی از عدم رضایت دختر او در وجود آنان نبود، و همان گونه که ابوبکر هنگام مرگ اعتراف نمود، آنان پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) را ساحر می دانستند و اعتقادی به نبوّت او نداشتند، و همان گونه که عمر در نامه خود به معاویه سفارش نمود، هدف آنان به دست گرفتن حکومت بود، از این رو برای به دست آوردن آن از هیچ ظلم و جنایتی خودداری نکردند، و کلیه برخوردهای ظاهری آنان با پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت او از روی نفاق بوده است، والله الحَکَم العدل و هو الذی یعلم السرّ و أخفی و لا یعذب عن علمه مثقال ذره و هو أسرع الحاسبین.

ص: 117

ناله های امیرالمؤمنین کنار قبر فاطمه (علیهماالسلام)

7 - از مصباح الأنوار نقل شده که امام صادق(علیه السلام) از پدران خود (علیهم السلام) نقل نموده که فرموده اند: هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فاطمه دختر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را در قبر گذارد فرمود: «بسم الله الرّحمن الرّحیم بسم الله و بالله و علی ملّةرسول الله محمّدبن عبدالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)». و سپس فرمود: «ای فاطمه صدّیقه! من تو را تسلیم کسی کردم که به تو سزاوارتر از من بود، و به آنچه خداوند برای تو راضی بود، من نیز به آن راضی شدم».

سپس این آیه را تلاوت نمود «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری»(1) و چون قبر فاطمه(علیهاالسلام) را پوشاند و دستور داد تا آب بر آن پاشیدند، با چشم گریان و قلبی حزین کنار آن نشست، تا این که عباس آمد و دست او را گرفت و به خانه برد.

مرحوم محدّث قمی گوید: چون صبح شد و مردم به بقیع آمدند و چهل صورت قبر تازه در آن یافتند، برای آنان سخت شد و صدای ضجّه و نالة آنان بلند شد، و همدیگر را ملامت نمودند، و گفتند: پیامبر شما (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جز یک دختر از او باقی نماند، و او از دنیا رفت، و شما برای وفات او حاضر نشدید، و بر جنازة او نماز نخواندید، و اکنون قبر او را نیز نمی شناسید!!

و سپس غاصبین خلافت آمدند و گفتند: «زن هایی را بیاورید، تا این قبور را نبش کنند، تا ما بر بدن فاطمه (علیهاالسلام) نماز بخوانیم و قبر او را زیارت کنیم» و چون این خبر به گوش امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید، خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید، و رگ های گردن او متورّم شد، و قبای زردی که در مواقع مصیبت می پوشید بر تن نمود و بر شمشیر ذوالفقار تکیه نمود و وارد بقیع شد، و مردم گفتند: علی بن ابیطالب (علیه السلام) وارد شده و می فرماید: «به خدا سوگند اگر سنگی از یکی از قبرها، جا به جا شود، با شمشیر خود همه را به خاک و خون خواهم کشید» پس عمر و همراهان او به آن حضرت گفتند:

برای چه قبر فاطمه را پنهان کرده ای؟ و عمر گفت: «به خدا سوگند این قبرها را نبش خواهیم نمود، و بر بدن فاطمه نماز خواهیم خواند» و امیرالمؤمنین(علیه السلام) با دست خود لباس عمر را گرفت و او را بر زمین کوبید و به او فرمود: «ای فرزند آن زن ناپاک من از حق خود صرف نظر کردم، تا مردم از دین خود بازنگردند و مرتد نشوند، و اما نسبت به قبر فاطمه (علیهاالسلام) به خدا سوگند اگر تو و یاران تو حرکتی بکنید، زمین را از خونتان سیراب خواهم نمود، پس اگر قدرت داری جلو بیا» پس ابوبکر جلو آمد و گفت: «یا ابالحسن به حق

ص: 118


1- (طه/55)

خدا و رسول او دست از عمر بردار و ما هیچ کاری که تو را خوش نیاید انجام نخواهیم داد.» پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) عمر را رها کرد و مردم متفرّق شدند و آنان از این کار منصرف گردیدند(1).

علی بن عیسی اربلی گوید: برخی از اصحاب پس از ماجرای گذشته اشعار ذیل را سرودند

لولا اعتداء رعیّة

ألقی سیاستها الخلیفة

و سیوف أعداءٍ بها

هاماتنا أبداً نقیفة

لنشرت من اسرار آل محمّدٍ

جملاً طریفة

تقنیکم عمّا رواه

مالک و ابوحنیفة

ص: 119


1- وعن مصباح الأنوار، عن أبی عبد الله عن آبائه علیهم السلام: أن أمیر المؤمنین علیه السلام لما وضع فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیهما وآلهما فی القبر قال: بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله وبالله وعلی ملة رسول الله محمد بن عبد الله صلی علیه وآله، سلمتک أیتها الصدیقة إلی من هو أولی بک منی ورضیت لک بما رضی الله تعالی لک، ثم قرء * (منها خلقناکم وفیها نعیدکم ومنها نخرجکم تارة أخری) *، فلما سوی علیها التراب أمر بقبرها فرش علیه الماء، ثم جلس عند قبرها باکیا حزینا، فأخذ العباس بیده فانصرف به. [مناقشة عمر مع علی علیه السلام] قال الراوی: وأصبح البقیع لیلة دفنت "سلام الله علیها" وفیه أربعون قبرا جددا وإن المسلمین لما علموا وفاتها جاؤوا إلی البقیع فوجدوا فیه أربعین قبرا فأشکل علیهم قبرها من سائر القبور فضج الناس ولام بعضهم بعضا وقالوا: لم یخلف نبیکم فیکم إلا بنتا واحدة تموت وتدفن ولم تحضروا وفاتها والصلوة علیها ولا تعرفوا قبرها، ثم قال ولاة الأمر منهم: هاتم من نساء المسلمین من ینبش هذه القبور حتی نجدها فنصلی علیها ونزور قبرها. فبلغ ذلک أمیر المؤمنین علیه السلام، فخرج مغضبا قد احمرت عیناه ودرت أوداجه وعلیه قباه الأصفر الذی کان یلبسه فی کل کریهة وهو متکأ علی سیفه ذی الفقار حتی ورد البقیع فسار الی الناس النذیر وقالوا: هذا علی بن أبی طالب قد أقبل کما ترونه یقسم بالله لئن حول من هذه القبر حجر لیضعن السیف علی غابر الآخر. فتلقاه عمر ومن معه من أصحابه وقال له: ما لک یا أبا الحسن؟ والله لننبشن قبرها ولنصلین علیها، فضرب علی علیه السلام بیده إلی جوامع ثوبه فهزه ثم ضرب به الأرض وقال له: یابن السوداء اما حقی فقد ترکته مخافة أن یرتد الناس عن دینهم، وأما قبر فاطمة علیها السلام فو الذی نفس علی بیده لئن رمت واصحابک شیئا من ذلک لأسقین الأرض من دمائکم فان شئت فأعرض یا عمر، فتلقاه أبو بکر فقال: یا ابا الحسن بحق رسول الله وبحق من فوق العرش إلا خلیت عنه فإنا غیر فاعلین شیئا تکرهه قال فخلا عنه وتفرق الناس ولم یعودوا إلی ذلک. (بیت الاحزان، ص186-185)

و أریتکم أنّ الحسین

اُصیب فی یوم السقیفة

و لأیّ حالٍ لحّدت

باللیل فاطمة الشریفة

و لما حمت شیخیکم

عن وطیء حجرتها المنیفة

أوّه لبنت محمّدٍ(ص)

ماتت بغصّتها أسیفة(1)

امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خواست مرگ نمود !!

ابوسعید خدری گوید: روزی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یادی از مصائب علی(علیه السلام) بعد از خود نمود و حوادث فراوانی که برای او رخ می دهد را مفصّلاً بیان کرد، و علی(علیه السلام) عرضه داشت یا رسول الله به حق خدا و حق خویشی من با شما از خدا بخواهید که مرا قبل از شما از دنیا ببرد، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: چگونه من از خداوند چیزی را طلب کنم که او مقدّر ننموده است؟(2)

مقایسه علی(علیه السلام) با غاصبین خلافت

در تفسیر آیه شریفه «وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» یعنی آنها که کافر شدند می گویند: «تو پیامبر نیستی!» بگو: «کافی است که خداوند، و کسی که علم کتاب و آگاهی از قرآن نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.»(3)

امام باقر(علیه السلام) فرمود: مقصود خداوند از «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» ما خانواده هستیم و علی(علیه السلام) اوّل ما و بهترین ما و افضل ما بعد از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می باشد(4).

ص: 120


1- (بیت الأحزان، ص188)
2- و روی جعفر بن سلیمان الضبعی عن أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری قال ذکر رسول الله ص یوما لعلی ما یلقی بعده من العنت فأطال فقال له ع أنشدک الله و الرحم یا رسول الله لما دعوت الله أن یقبضنی إلیه قبلک قال کیف أسأله فی أجل مؤجل قال یا رسول الله فعلام أقاتل من أمرتنی بقتاله قال علی الحدث فی الدین. (شرح نهج البلاغه، ج4/108)
3- (رعد/43)
4- والایة قوله تعالی: (وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ.)و تأویله ما ذکره الشیخ محمد بن یعقوب کلینی(رحمه الله) عن علی بن إبراهیم عن أبیه عن محمد بن أبی عمیر عن ابن أذینة عن برید بن معاویة عن أبی جعفر ع فی قوله عز و جل: ( وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ) قال إیانا عنی و علی أولنا و خیرنا و أفضلنا بعد النبی صلی الله علیه وآله. (تأویل الآیات، ج1/239 کافی، ج1/229، ح6)

و از آن حضرت نیز نقل شده که فرمود: احدی نمی تواند ادّعا کند که جمیع قرآن را همان گونه که نازل شده جمع آوری کرده است، جز آنکه کذّاب باشد، چرا که تنها علیّ بن ابیطالب و ائمه ی بعد از او(صلوات الله علیهم اجمعین) همه قرآن را جمع کرده و آن را حفظ نموده اند(1).

از امام صادق(علیه السلام) نیز سؤال شد: آیا علم «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» بیشتر است و یا علم «الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ»(2) که مربوط به عاصف برخیا وزیر سلیمان است؟ امام صادق(علیه السلام) در پاسخ سؤال کننده فرمود: دانش کسی که «عنده علم من الکتاب» است در مقابل دانش کسی که «عنده علم الکتاب» است به اندازة آبی است که پشه با بال خود از دریا برمی دارد، در مقابل کلّ دریا. از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آگاه باشید که علم آدم و علوم همة پیامبران تا خاتم آنان حضرت محمّدبن عبدالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عترت آن حضرت جمع شده است.

اما م صادق(علیه السلام) در پایان سخن فوق فرمود: «علم الکتاب والله کلّه عندنا، علم الکتاب و الله کلّه عندنا» یعنی به خدا سوگند علم کلّ قرآن نزد ما می باشد، به خدا سوگند علم کلّ قرآن نزد ما می باشد. (3)

و در تفسیر آیه «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»(4) یعنی، «و گوشهای شنوا آن را در می یابد و درک می کند» در تفسیر عیّاشی از اصبغ بن نباته نقل شده که گوید: هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کوفه آمد چهل روز در نماز صبح خود سورة «سبّح اسم ربّک الاعلی» را قرائت نمود و منافقین گفتند:

به خدا سوگند علی(علیه السلام) حافظ قرآن نیست، و اگر می بود سوره های دیگری را نیز می خواند. و چون این خبر به گوش امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید، فرمود: وای بر آنان چگونه من حافظ قرآن نیستم در حالی که ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و فصول و حروف و معانی آن را می دانم، و به خدا سوگند، هیچ حرفی از

ص: 121


1- و روی أیضا عن رجاله بإسناده إلی جابر بن عبد الله قال سمعت أبا جعفر(ع)یقول ما ادعی أحد من الناس أنه جمع القرآن کله کما أنزل إلا کذاب و ما جمعه و حفظه کما أنزل الله إلا علی بن أبی طالب و الأئمة من بعده علیهم السلام. (همان، و کافی، ج1/228ح1)
2- (نمل/40)
3- والقمی عن الصادق علیه السلام هو أمیر المؤمنین علیه السلام وسئل عن الذی عنده علم من الکتاب أعلم أم الذی عنده علم أم الکتاب فقال ما کان الذی عنده علم من الکتاب عند الذی عنده علم الکتاب إلا بقدر ما تأخذ البعوضة بجناحها من ماء البحر وقال أمیر المؤمنین علیه السلام ألا إن العلم الذی هبط به آدم من السماء إلی الأرض وجمیع ما فضلت به النبیون إلی خاتم النبیین فی عترة خاتم النبیین. (تفسیر صافی، ج3/77، از تفسیر قمی)
4- (الحاقه/12)

قرآن بر حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل نشد، جز آنکه من دانستم که آن دربارة چه کسی نازل شد، و در چه روزی و در چه جایی نازل شد! سپس فرمود:

وای بر آنان، آیا این آیه را نخوانده اند که خداوند می فرماید: «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولی صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی» یعنی «این ها در کتب آسمانی پیشین نیز مانند کتب ابراهیم و موسی آمده است»(1) و به خدا سوگند صحف ابراهیم و موسی نزد من است و من آن ها را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به ارث برده ام.

تا این که فرمود: وای بر آنان، به خدا سوگند آیه «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» دربارة من نازل شد، و ما نزد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم و آن حضرت وحی را به ما خبر می داد، و من آن را حفظ می کردم، و منافقین هنگامی که از خدمت آن حضرت خارج می شدند می گفتند: «ماذا قال آنفاً»؟ یعنی او آلان چه گفت، و همه را از یاد برده بودند(2).

مؤلّف گوید: مضمون روایات فوق در کتب فریقین فراوان است و ما در تفسیر «اهل البیت» در ذیل آیات گذشته آن ها را بیان کرده ایم، و در کتاب «آیات الفضائل» و کتب دیگر خود نیز ذکر نموده ایم، از این رو تکرار نمی کنیم.

اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا غاصبین خلافت و ائمه مذاهب اربعه، از آیات الهی و احکام قرآن آگاهی داشته اند؟ و یا در مواقف فراوانی برای نجات خود به امیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) پناه برده و از دانش او استفاده می کرده اند؟ پاسخ روشن است و لکن باید نمونه هائی بیان شود تا خواننده محترم اطمینان کامل پیدا کند.

1- مرحوم عالم ربّانی مقدس اردبیلی گوید: احدی منکر این نیست که ابوبکر بالای منبر گفت: «إنّ لی شیطاناً یعترینی فإن استقمت فاعینونی و إن عصیت فاجتنبونی و إن زُغت فقوّمونی»(3). یعنی مرا شیطانیست که بر من چیره می شود، پس اگر شما مرا مستقیم یافتید، به من کمک کنید، و اگر گناهکارم دیدید، از من پرهیز نمایید، و اگر منحرف شدم، مرا به استقامت وادارید»

ص: 122


1- (اعلی/19-18)
2- عن الأصبغ بن نباتة قال: لما قدم أمیر المؤمنین علیه السلام الکوفة صلی بهم أربعین صباحا یقرء بهم "سبح اسم ربک الاعلی" قال: فقال المنافقون: لا والله ما یحسن ابن أبی طالب أن یقرء القرآن ولو أحسن أن یقرء القرآن لقرء بنا غیر هذه السورة قال: فبلغه ذلک فقال: ویل لهم انی لأعرف ناسخه من منسوخه ومحکمه من متشابهه وفصله من فصاله وحروفه من معانیه، والله ما من حرف نزل علی محمد صلی الله علیه وآله الا انی أعرف فیمن انزل وفی أی یوم وفی أی موضع، ویل لهم أما یقرءون "ان هذا لفی الصحف الأولی صحف إبراهیم وموسی" والله عندی ورثتهما من رسول الله صلی الله علیه وآله، وقد أنهی رسول الله صلی الله علیه وآله من إبراهیم وموسی (ع)، ویل لهم والله أنا الذی انزل الله فی "وتعیها اذن واعیة" فإنما کنا عند رسول الله صلی الله علیه وآله فیخبرنا بالوحی فأعیه أنا ومن یعیه، فإذا خرجنا قالوا: ماذا قال آنفا؟ (تفسیر عیّاشی، ج1/14، برهان، ج1/16)
3- (الأمامة و السیاسة ابن قتیبة، ج1/34، الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانی، ص7)

سپس مقدس اربیلی گوید: چنین کسی چگونه می تواند پیشوای مردم باشد، در حالی که خود نیاز به راهنما دارد و از مردم درخواست راهنمائی می کند و می گوید: «من شیطانی دارم که همواره مرا می فریبد» و چنین کسی یا در گفتار خود صادق است و یا کاذب می باشد، و در هر دو صورت او صلاحیّت رهبری امّت را ندارد، و ملاعلی قوشجی در شرح تجرید گوید: «ابوبکر در این سخنان تواضع نموده» و این غلط محض است، چرا که او اعتراف نموده به اغراء و سلطه شیطان بر او، و این ارتباطی به تواضع ندارد.

2- ابوبکر بارها بالای منبر می گفت: «أقیلونی أقیلونی لست بخیرکم و علیّ فیکم» یعنی «بیعت مرا پس بگیرید و فسخ کنید، چرا که من بهتر از شما نیستم، در حالی که علی(علیه السلام) بین شما می باشد» و در این سخن نیز او یا راستگو بوده و یا دروغ گفته است و در هر تقدیر او صلاحیت رهبری امّت را نداشته است ، و این که ملاعلی، این سخن را نیز حمل بر تواضع او نموده، غلط محض می باشد، چرا که مردم به او گفتند: با وجود علی(علیه السلام) تو لایق حکومت نیستی، و اگر غرض او تواضع می بود بایستی می گفت: «هر کدام از شما بهتر از من هستید بیا اید حکومت را به دست بگیرید» و چنین نگفت بلکه گفت: تا علی(علیه السلام) بین شما هست من بهتر نیستم.

چنان که عمر در مسأله صداق و محکوم شدن او با سخن آن زن که گفت: تو نمی توانی بر خلاف قرآن دربارة مهریّه زنان چیزی بگوئی - گفت: «همه زنان از عمر داناتر و فقیه ترند» [گرچه او راست می گفت آن زن داناتر از او بود] و این سخن اقرار صریح به جهل و نادانی اوست، اگر باز قوشجی نگوید: او تواضع کرده است.

3- ابوبکر هنگام مرگ گفت: «ای کاش من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرده بودم که آیا انصار نیز در خلافت سهمی دارند یا ندارند؟» این سخن نیز کاشف بر این است که او دربارة حق خلافت شک داشته است، [اگر نگوییم : این سخن از روی نفاق و معذور نمائی خود بوده است] چرا که روز سقیفه انصار گفتند: «ما را امیری باشد و مهاجرین را امیری».

و نیز در هنگام مرگ گفت: «یا لیتنی ترکت بیت فاطمه و لم أکشفه» یعنی ای کاش من بی اجازه وارد خانه فاطمه(علیهاالسلام) نشده بودم. و یا گفت: «و لیتنی فی ظلّة بنی ساعده کنت ضربت یدی علی ید أحد الرجلین فکان هو الأمیر و کنت أنا الوزیر» یعنی ای کاش من در سقیفه بنی ساعده با یکی از آن دو نفر [یعنی عمر و یا ابی عبیده] بیعت کرده بودم و او امیر می شد و من وزیر او می شدم؟!(1)

مؤلف گوید: از این سخنان ظاهر می شود که به نظر او جز عمر و ابوعبیده کسی لایق خلافت نبوده است ، بنابراین او خود را خطاکار دانسته در امر خلافت، و شاید او به خاطر اتمام عمر و جدا شدن از منصب خلافت،

ص: 123


1- ولیتنی یوم سقیفة بنی ساعدة کنت ضربت علی ید أحد الرجلین أبی عبیدة أو عمر فکان هو الامیر وکنت أنا الوزیر. (الإمامة و السیاسة لإبن قتیفه، ج1/36، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج2/46 و ج20/24)

این گونه، سخن گفته است، و در هنگام خلافت به خاطر شیرینی منصب خلافت، این سخنان را نگفته است، والله العالم.

و اگر خواننده محترم بخواهد به اسرار کار غاصبین خلافت پی ببرد، باید به اشعار جلجلیّه عمرو بن عاص در پاسخ معاویه، و نامه عمربن خطاب به معاویه، که در پایان کتاب ذکر می شود ، مراجعه کند.

و چه قدر فرق است بین کسی که می فرماید: «أیّها الناس سلونی قبل أن تفقدونی، و یا می فرماید: أنا بطرق السماء أعلم منّی بطرق الأرض ...»(1) و بین کسی که می گوید: «کلّ الناس أفقه من عمر» و یا می گوید: «لولا علی لهلک عمر» و یا می گوید: رجل أخطأ و امرأة أصابت(2).

ولکن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)می فرماید: «اگر برای من مسند قضاوت آماده شود، من برای اهل تورات با تورات حکم می کنم، و برای اهل انجیل با انجیل، و برای اهل قرآن با قرآن».

صاحب کتاب ینابیع المودّة سپس گوید: از این رو صحابه در احکام قرآن به او مراجعه می کردند، و فتوای او را می گرفتند، چنان که عمربن خطاب در مواطن زیادی گفت: «لولا علی لهلک عمر» و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «أعلم أمّتی علی بن ابیطالب»(3).

صاحب کتاب ینابیع المودّة پس از ذکر روایاتی درباره علم و دانش امیرالمومنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) گوید: باید توجّه شود که علی بن ابیطالب(علیه السلام) جامع علوم خاتم رسل(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و علوم و شرایع پیامبران گذشته می باشد، و این علوم را به وسیله مطالعه کتب پیامبران گذشته به دست نیاورده، بلکه از ناحیه وراثت از پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و از الهامات الهیّه بوده است، که آن را علم لدنّی گویند، و این مرتبه کامل یک انسان است، و انسان کامل و جامع جمیع مظاهر الهیّه، پیامبر ما حضرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و وارث او علی(علیه السلام) می باشد(4).

ص: 124


1- (نهج البلاغه، ج2/130)
2- (ینابیع المودّة، ج1/216، کشف الغطائ، ج1/18، المهذّب البارع لابن فهد الحلی، ص388)
3- و قال علی (کرّم اللّه وجهه): لو ثنیت لی الوسادة و جلست علیها لحکمت لأهل التوراة بتوراتهم، و لأهل الانجیل بانجیلهم، و لأهل القرآن بقرآنهم. و لهذا کانت الصحابة (رضی اللّه عنهم) یرجعون إلیه فی أحکام الکتاب، و یأخذون عنه الفتاوی. کما قال عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه فی عدّة مواطن: لو لا علی لهلک عمر. و قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أعلم أمتی علی بن أبی طالب. (ینابیع المودّة، ج1/216)
4- و فی شرح الکبریت الأحمر: قال علی رضی اللّه عنه: لو کسرت لی الوسادة و جلست علیها لقضیت بین أهل التوراة بتوراتهم، و بین أهل الإنجیل بإنجیلهم، و بین أهل الفرقان بفرقانهم. الحدیث. فلینظر الی جامعیته بعلم خاتم الرسل و بعلوم شرائع الأنبیاء السابقین و لیست له هذه الجامعیة بمطالعة کتبهم، بل جامعیته من الوارثة و العلم اللدنی، و الالهامات الالهیة، و هذه المرتبة للانسان الکامل، و هو آخر تنزلات الخمسة و یقال لها: الحضرات الخمسة عند الصوفیة، و الانسان الکامل جامع جمیع المظاهر الإلهیة و هو نبینا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و وارثه. (ینابیع المودّة، ج1/216)

صا حب ینابیع سپس از موفّق بن احمد خوارزمی و او از ابن عباس نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: جبرئیل مرکبی از بهشت برای من آورد و من بر آن سوار شدم و چون در پیشگاه خداوند قرار گرفتم خداوند با من سخن گفت و مناجات نمود، و من آنچه دانستم را به علی(علیه السلام) تعلیم نمودم، از این رو علی باب علم من است.

و سپس گوید: در مناقب آمده که از علی(کرّم الله وجهه) سؤال شد: عیسی بن مریم، مرده ها را زنده می کرد، و سلیمان بن داود، سخن پرندگان را می فهمید، آیا شما نیز چنین منزلتی را دارید؟ علی(علیه السلام) فرمود: سلیمان بن داود (علیهماالسلام) به خاطر هدهد که نزد او نیامده بود، غضب نمود، چرا که هدهد در هوا محل آب را می شناخت، و به سلیمان معرفی می کرد، و سلیمان در هوا محل آب را نمی شناخت، با این که باد و مورچه و انس و جنّ و شیاطین مطیع او بودند، و خداوند دربارة قرآن حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی»(1) یعنی، اگربوسیله قرآن، کوهها به حرکت در آیند یا زمین قطعه قطعه شود، یا بوسیله آن با مردگان سخن گفته شود، باز هم کافران، ایمان نخواهند آورد.

(2) و یا می فرماید: «وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ»یعنی هیچ پنهانی در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتاب مبین و علم بی پایان پروردگار ثبت است.

یا می فرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا»(3) یعنی، «ما این کتاب آسمانی را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم».

سپس فرمود: خداوند ما را وارث این کتاب قرار داده است، و دانش قرآنی که، کوه ها به سبب آن حرکت می کنند، و شهرها دگرگون می شوند، و مرده ها زنده می شوند، نزد ما می باشد، و ما به وسیله قرآن در هوا، آب روی زمین را می شناسیم، و خداوند ما را وارث کتابی نموده که [دانش] هر چیزی در آن بیان شده است(4).

ص: 125


1- (رعد/31)
2- (نمل/75)
3- (فاطر/32)
4- و فی المناقب: سئل علی (کرّم اللّه وجهه) : إنّ عیسی بن مریم کان یحیی الموتی، و سلیمان بن داود کان یفهم منطق الطیر، هل لکم هذه المنزلة؟ قال: إنّ سلیمان بن داود علیهما السّلام غضب[من]الهدهد لفقده؛ لأنّه یعرف الماء و یدلّ علی الماء و لا یعرف سلیمان الماء تحت الهواء، مع أنّ الریح و النمل و الإنس و الجن و الشیاطین و المردة کانوا له طائعین، و إنّ اللّه یقول فی کتابه: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ اَلْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ اَلْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ اَلْمَوْتیَ، و یقول تعالی: وَ مَا مِنْ غَائِبَةٍ فِی اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ و یقول تعالی: ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتَابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فنحن أورثنا هذا القرآن الذی فیه ما یسیر به الجبال و قطعت به البلدان و یحیی به الموتی، نعرف به الماء، و أورثنا هذا الکتاب فیه تبیان کلّ شی ء. (ینابیع المودّة، ج1/217ح31)

سپس صاحب ینابیع المودّة از صحیح ترمذی و حموینی و مناقب ابن مغازلی نقل نموده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أنا دارالحکمة و علی بابها»(1) یعنی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من خانه علم و حکمت هستم و علی باب آن است.

مؤلف گوید : و در روایات شیعه آمده که فرمود: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها». یعنی من شهر علم هستم و علی درب آن شهر است، چنان که در دعای ندبه می خوانیم: «و قال أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینه و الحکمة فلیأتها من بابها».

صاحب ینابیع سپس با سند خود از اصبغ بن نباته - کاتب امیرالمؤمنین(علیه السلام) - نقل نموده که گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) دستور داد، ما با او از کوفه به مدائن برویم و ما روز یکشنبه حرکت کردیم و عمرو بن حریث و هفت نفر دیگر، با ما نیامدند، و آنان روز یکشنبه برای تفریح به مکانی در حیره به نام خورنق رفتند و گفتند: ما در آنجا تفریح می کنیم و سپس روز چهارشنبه حرکت می نماییم و قبل از نماز جمعه خود را به علی(علیه السلام) می رسانیم، پس آنان به خورنق وارد شدند و مشغول غذا خوردن بودند که سوسماری خارج شد و او را صید کردند و عمر بن حریث او را گرفت و به بقیّه از روی استهزا گفت:

«با این سوسمار بیعت کنید، او امیرالمؤمنین است» پس آن هفت نفر با آن سوسمار بیعت کردند، و عمرو بن حریث نیز بیعت نمود، و شب چهارشنبه حرکت نمودند و روز جمعه هنگام خطبه نماز جمعه وارد مدائن شدند، و چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنان را دید فرمود: ای مردم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هزار حدیث به من تعلیم نمود، و از هر حدیث هزار درب علم گشوده شد، و هر درب علمی هزار کلید داشت، و من همه این علوم را دارا هستم، سپس فرمود:

من از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که در تفسیر آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم»(2)

فرمود: «من با نام خداوند برای شما سوگند می خورم که روز قیامت هشت نفر مبعوث خواهند شد و امام آنان سوسمار است، و اگر بخواهم می توانم نام آنها را ببرم» اصبغ می گوید: سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) چون به اینجا رسید، من دیدم که عمرو بن حریث از ترس و خجالت سقوط نمود، و به رو افتاد(3).

ص: 126


1- الترمذی و الحموینی: بسندیهما عن سوید بن غفلة الصناعی عن علی رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أنا دار الحکمة و علی بابها. (ینابیع المودّة، ج1/218)
2- (اسراء/71)
3- و فی المناقب: عن المعلّی بن محمد البصری، عن بسطام بن مرة، عن إسحاق بن حسان، عن الهیثم بن واقد، عن علی بن الحسن العبدی، عن سعد بن ظریف، عن الأصبغ بن نباتة-کاتب أمیر المؤمنین علی علیه السّلام-قال: أمرنا مولانا بالمسیر معه الی المدائن من الکوفة، فسرنا یوم الأحد فتخلّف عمرو بن حریث مع سبعة نفر، فخرجوا یوم الأحد الی مکان بالحیرة یسمی «الخورنق» فقالوا: نتنزه هناک ثم نخرج یوم الأربعاء فنلحق علیا قبل صلاة الجمعة. فبینا هم یتغذون إذ خرج علیهم ضب فصادوه فأخذه عمرو بن حریث فنصب فی کفه فقال لهم: بایعوا لهذا هذا أمیر المؤمنین، فبایعه السبعة و عمرو ثامنهم، و ارتحلوا لیلة الأربعاء فقدموا المدائن یوم الجمعة و أمیر المؤمنین علیه السّلام یخطب، و هم نزلوا علی المسجد فنظر إلیهم فقال: أیّها الناس ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أسرّ إلیّ ألف حدیث، فی کل حدیث ألف باب، و فی کلّ باب ألف مفتاح، و إنّی أعلم بهذا العلم. و أیضا سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: قال اللّه (عزّ و جلّ) یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ و إنی أقسم لکم باللّه لیبعثنّ یوم القیامة ثمانیة نفر بإمامهم و هو ضبّ و لو شئت أسمیهم. قال الأصبغ: لقد رأیت عمرو بن حریث سقط رعبا و خجالة. (ینابیع المودّة، ج1/218)

و در همان کتاب از مناقب ابن مغازلی از ابن عباس و از جابربن عبدالله انصاری نقل شده که گویند: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بازوی علی(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «هذا امیر البررة و قاتل الکفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله» سپس صدای مبارک خود را بالا نمود و فرمود: «أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأت الباب»(1).

مقایسه علی (علیه السلام) با معاویه

مؤلّف گوید: فاصله بین معاویه و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فاصله بین حق و باطل و نور و ظلمت و هدایت و ضلالت و بهشت و دوزخ است و فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مقام و منزلت او نزد خدا و رسول او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قابل انکار نیست، و دوست و دشمن به آن اقرار کرده اند، همان گونه که خباثت و خیانت و ضلالت و گمراهی و فساد و ظلم و بدعت های معاویه، برای جمیع اهل اسلام و حتّی اهل کتاب و دیگران روشن است، و همه می دانند، که معاویه از پیشوایان ضلالت و دعوت کنندگان به آتش و دوزخ است، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از منادیان حقّ و عدالت و ایمان و عمل صالح و بهشت می باشد، پیروان او نیز طرفداران حق و عدالت و مبارزه با ظلم و فساد می باشند.

ولکن طرفداران غاصبین خلافت همان گونه که برای خلفای غاصب فضائل تراشی کرده اند، برای معاویه نیز فراوان فضائل تراشی کرده اند، و ما ناچاریم سخنان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معاویه از کتب اهل سنّت بیان کنیم، و سپس فضیلت تراشی های علمای اهل سنّت را نیز درباره معاویه بیان نماییم.

ص: 127


1- منا قب ابن المغازلی: بسنده عن مجاهد، عن ابن عباس، و أیضا عن جابر بن عبد اللّه (رضی اللّه عنهما) قالا: أخذ النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعضد علی و قال: هذا أمیر البررة، و قاتل الکفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله-فمدّ بها صوته-ثم قال: أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأت الباب. (همان، ص219) أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأت الباب. (همان، ص219)

1- پیامبر خدا دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «هو أوّل من آمن بی»(1) یعنی، او اول کسی است که به من ایمان آورد.

و دربارة معاویه فرمود: «أوّل من یُبدّل سنّتی رجل من بنی أمیّه»(2)

2- پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) دعا کرد و فرمود: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نَصَره و اخذل من خذله و العن من نصب له العداوة ... » [خطبه غدیر]

و درباره معاویه نفرین نمود و فرمود: «لا آشبع الله بطنه» و دعای آن حضرت مستجاب شد و معاویه هر چه می خورد سیر نمی شد، تا این که از خوردن خسته می گردید، چنان که در صحیح مسلم(3) ج4/387، ح2604 ط1، نقل شده است.

و تفصیل قصّه فوق این است که در صحیح مسلم بن حجاج قشیری آمده که ابن عباس گوید: من با بچّه ها بازی می کردم و چون رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد شد، من پشت در مخفی شدم و آن حضرت نزد من آمد و فرمود: «اذهب و ادع معاویه» یعنی به معاویه بگو نزد من بیاید، پس من به رسول خدا(صلّی الله علیه

ص: 128


1- سلیم بن قیس الهلالی قال: سمعت أباذر جندب بن جنادة الغفاری قال: رأیت السید محمدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقد قال لامیر المؤمنین علیه السّلام ذات لیلة: إذا کان غدا اقصد إلی جبال البقیع وقف علی نشز من الارض، فإذا بزغت الشمس فسلم علیها، فإن الله تعالی قد أمرها أن تجیبک بما فیک، فلما کان من الغد خرج أمیر المؤمنین علیه السّلام و معه أبوبکر وعمر وجماعة من المهاجرین والانصار حتی وافی البقیع، ووقف علی نشز من الارض، فلما طلعت الشمس قال علیه السّلام: السلام علیک یا خلق الله الجدید المطیع له، فسمعوا دویا من السماء وجواب قائل یقول: وعلیک السلام یا أول یا آخر یا ظاهر یا باطن یا من هو بکل شئ علیم، فلما سمع أبوبکر وعمر والمهاجرون والانصار کلام الشمس صعقوا، ثم أفاقوا بعد ساعاتهم وقد انصرف أمیر المؤمنین عن المکان، فوافوا رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مع الجماعة وقالوا: أنت تقول: إن علیا بشر مثلنا وقد خاطبته الشمس بماخاطب به البارئ نفسه فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: وما سمعتموه منها؟ فقالوا: سمعناها تقول: «السلام علیک یا أول» قال: صدقت هو أول من آمن بی، فقالوا: سمعناها تقول: «یا آخر» قال: صدقت هو آخر الناس عهدا بی یغسلنی ویکفننی ویدخلنی قبری، فقالوا: سمعناها تقول: «یا ظاهر» قال: صدقت بطن سری کله له، قالوا سمعناها تقول: «یا من هو بکل شئ علیم» قال: صدقت هو العالم بالحلال والحرام والفرائض والسنن وما شاکل ذلک، فقاموا کلهم وقالوا: لقد أوقعنا محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی طخیاء! وخرجوا من باب المسجد. (بحار الانوار، ج41/180)
2- حَدَّثَنَا هَوْذَةُ بْنُ خَلِیفَةَ عَنْ أَبِی خَلْدَةَ عَنْ عَوْفٍ عَنْ أَبِی الْعَالِیَةَ عَنْ أَبِی ذَرٍّ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «أَوَّلُ مَنْ یُبَدِّلُ سُنَّتِی رَجُلٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ» (المصنّف ابن ابی شیبة، ج7/260،ح35877)
3- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّی الْعَنَزِیُّ، ح وَحَدَّثَنَا ابْنُ بَشَّارٍ، - وَاللَّفْظُ لِابْنِ الْمُثَنَّی - قَالَا: حَدَّثَنَا أُمَیَّةُ بْنُ خَالِدٍ، حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الْقَصَّابِ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: کُنْتُ أَلْعَبُ مَعَ الصِّبْیَانِ، فَجَاءَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَتَوَارَیْتُ خَلْفَ بَابٍ، قَالَ فَجَاءَ فَحَطَأَنِی حَطْأَةً، وَقَالَ: «اذْهَبْ وَادْعُ لِی مُعَاوِیَةَ» قَالَ: فَجِئْتُ فَقُلْتُ: هُوَ یَأْکُلُ، قَالَ: ثُمَّ قَالَ لِیَ: «اذْهَبْ فَادْعُ لِی مُعَاوِیَةَ» قَالَ: فَجِئْتُ فَقُلْتُ: هُوَ یَأْکُلُ، فَقَالَ: «لَا أَشْبَعَ اللهُ بَطْنَهُ» قَالَ ابْنُ الْمُثَنَّی: قُلْتُ لِأُمَیَّةَ: مَا حَطَأَنِی؟ قَالَ: قَفَدَنِی قَفْدَةً. (صحیح مسلم، ج4/2010، ح2604)

و آله و سلّم) خبر دادم و گفتم: او غذا می خورد، سپس آن حضرت به من فرمود: «معاویه را بگو بیاید» و باز من رفتم و آمدم و گفتم: معاویه غذا می خورد، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «لا اَشبَع الله بطنه»(1).

3- جابر گوید: پیامبرخدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: علی بر اساس تأویل قرآن جنگ می کند همان گونه که من بر اساس تنزیل قرآن جنگ کردم(2).

4- جابر گوید: از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که دربارة علی(علیه السلام) فرمود: در علی(علیه السلام) خصلت هایی است که اگر یکی از آن ها در همه مردم می بود همه آنان صاحب فضیلت می شدند.

الف، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» یعنی هر کس من مولا و صاحب اختیار اویم، علی نیز مولا و صاحب اختیار اوست.

ب، و فرمود: «علیٌّ منّی کهارون من موسی» یعنی علی برای من همانند هارون برای موسی می باشد.

ج، و فرمود: «علیٌّ منّی و أنا من علیّ» یعنی علی از من است و من از علی می باشم.

5- و فرمود: «علیٌّ منّی کنفسی، طاعته طاعتی، و معصیته معصیتی» یعنی علی مانند من است، طاعت او طاعت من و معصیت او معصیت من است.

6- و فرمود: «حرب علیٍّ حرب الله، و سلم علیّ سلم الله» یعنی جنگ با علی جنگ با خداست و مسالمت با علی مسالمت با خداست.

7- و فرمود: «علیٌّ حجّة الله، و خلیفته علی عباده» یعنی علی(علیه السلام) حجت خدا و خلیفه ی خداست بین بندگان او.

8- و فرمود: «حبّ علیٍّ ایمان و بغضه کفر» یعنی دوستی با علی ایمان است و دشمنی با او کفر است.

9- و فرمود: «حزب علیٍّ حزب الله، و حزب أعدائه حزب الشیطان» یعنی حزب علی حزب خداست و حزب دشمنان او حزب شیطان است.

ص: 129


1- (همان)
2- قال الله عز وجل: "وإن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فان بغت إحدیهما علی الأخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفئ إلی أمر الله" فلما نزلت هذه الآیة قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إن منکم من یقاتل بعدی علی التأویل کما قاتلت علی التنزیل فسئل النبی صلی الله علیه وآله من هو، فقال: خاصف النعل، یعنی أمیر المؤمنین علیه السلام. (وسائل، ج11/17)

10- و فرمود: علی با قرآن است و قرآن با اوست.

11- و فرمود: علی با حق است و حق با اوست، و از همدیگر جدا نمی شوند تا در قیامت نزد کوثر بر من وارد شوند(1).

12- و فرمود: «علیٌّ قسیم الجنّه و النار» یعنی علی قسمت کنندة بهشت و دوزخ است.

13- و فرمود: «من فارق علیّاً فقد فارقنی، و من فارقنی فقد فارق الله عزّوجلّ» یعنی کسی که از علی جدا شود از من جدا شده است، و کسی که از من جدا شود از خدای عزّوجلّ جدا شده است.

14- و فرمود: تنها علی و شیعیان او روز قیامت رستگار خواهند بود(2).

مؤلّف گوید: آنچه گذشت مختصری از فضائل علی(علیه السلام) بود و گرنه فضائل او قابل احصا نیست، چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «و لو أنّ الأشجار أقلام، و البحر مداد، و الجنّ حساب، و الإنس کتاب، ما أحصوا فضائل علی بن ابیطالب»(3).

یعنی، اگر درختان قلم شوند، و دریاها مرکّب شوند، و جنّیان حسابگر شوند، و انسان ها نویسنده شوند، نمی توانند فضائل علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) را شماره کنند.

و در کتاب ینابیع المودّة از امام صادق از امیرالمؤمنین(علیهماالسلام) نقل شده که فرمود: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گروهی از اصحاب خود فرمود: خداوند برای برادرم علی فضائل بی شماری قرار داده است، و کسی که یک فضیلت از فضائل او را ذکر کند، و به آن اقرار و اعتقاد داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می بخشد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، همواره ملائکه برای او استغفار می نمایند، تا زمانی که چیزی از این نوشته باقی مانده باشد، و کسی که به یکی از فضائل او گوش فرا دهد، خداوند گناهانی که او با گوش خود انجام داده است را می آمرزد، و کسی که در کتابی به فضائل او بنگرد، خداوند گناهانی که او با چشم خود انجام داده است را می آمرزد.

سپس فرمود: نگاه به چهرة علیّ بن ابیطالب (علیه السلام) عبادت است، و یاد او نیز عبادت است، و خداوند ایمان هیچ بنده ای را نمی پذیرد، مگر با ولایت او، و بیزاری از دشمنان او(4).

ص: 130


1- (خصال، 496)
2- (همان)
3- (ینابیع المودّة، ج1/364، از موفّق بن احمد خوارزمی از مجاهد از ابن عباس)
4- أخرج موفق بن أحمد الخوارزمی: بسنده عن محمد بن عمارة، عن أبیه، عن جعفر الصادق، عن آبائه، عن أمیر المؤمنین علی (رضی اللّه عنهم) قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لرهط من أصحابه: إنّ اللّه تعالی جعل لأخی علی فضائل لا تحصی کثرة، فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه[له] ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر، و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لذلک الکتاب رسم، و من استمع الی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع، و من نظر الی کتاب من فضائله غفر اللّه له الذنوب التی اکتسبها بالنظر، ثم قال: النظر الی علی[بن أبی طالب] عبادة، و ذکره عبادة، لا یقبل اللّه إیمان عبد إلاّ بموالاته و البراءة من أعدائه. (ینابیع المودّة، ج1/364)

این در حالی است که در کتب اهل سنّت دربارة معاویه آمده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اوّل من یبدّل سنّتی رجل من بنی أمیّه».

آیة الله سیدکمال حیدری در کتاب «السلطة و صناعة الوضع و التأویل» نمونه هایی از تبدیلات و تغییرات سنّت های نبویّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از ناحیه معاویه بیان نموده و می گوید: تغییرات و بدعت های معاویه فراوان است و ما به مختصری از آن ها اشاره می کنیم.

1- حلال دانستن ربا، در حالی که خداوند درباره آن می فرماید: «الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»(1) یعنی، کسانی که ربا می خورند، در قیامت مانند کسی که بر اثر تماس شیطان، دیوانه شده و تعادل خود را از دست داده بر می خیزند. و این، بخاطر آن است که گفتند: «بیع و داد و ستد مانند ربا است» در حالی که خدا بیع را حلال، و ربا را حرام نموده است.

فقهای اسلام مسائل ربا را مطابق آیات و روایات، تفصیلاً بیان نموده اند و در روایتی آمده که یک درهم ربا کیفر 36 زنای با محارم را دارد، چه ربای معاملی باشد و چه ربای قرضی، و قصّة عبادة بن صامت با معاویه دربارة ربای معاملی در کتب اهل سنّت معروف است، و معاویه ربای معاملی را حلال می دانسته، و عبادة بن صامت به او گفت: ما از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدیم که فرمود: «لا تبیعوا الذهب بالذهب، و لا الفضّة بالفضّة، و لا التمر بالتمر، و لا البرّ بالبرّ، و لا الشعیر بالشعیر، و لا الملح بالملح، إلّا مثلاً بمثل، سواءً بسواء، عیناً بعین»(2)

یعنی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: طلا را به طلا و نقره را به نقره و خرما را به خرما و گندم را به گندم و جو را به جو و نمک را به نمک نفروشید، مگر مثل به مثل و مساوی به مساوی باشد. [و گرنه ربا خواهد بود]

ولکن برخی از اهل سنّت معاویه را معذور دانسته و گفته اند: این روایت به گوش معاویه نرسیده بوده است. و ما می گوییم: این به خاطر علاقه و محبّتی است که آنان به معاویه دارند، و الحبّ یُعمی و یُصِمّ.

ص: 131


1- (بقره/275)
2- (المغرب، ج4/79-72؛ السلطه، ص90)

2- معاویه شرابخواری و تجارت و خرید و فروش با آن را حلال می دانسته است. و در مسند احمدبن حنبل از عبدالله بن بریده نقل شده که گوید: من با پدرم وارد بر معاویه شدیم و او ما را بر فرش های [زیبای] خود نشاند، و غذایی آورد و ما خوردیم و سپس شراب آوردند و معاویه نوشید و سپس به پدرم داد و پدرم گفت: «من از زمانی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شراب را حرام نمود، شراب ننوشیدم» و معاویه گفت: ...(1).

3- در جاهلیت زنا معمول بوده و لذا دربارة معاویه نزاع پیدا شد، بین زیادبن ابیه و ابوسفیان و ابوسفیان غالب شد و معاویه را فرزند خود خواند، از این رو بعداً معاویه پدر خود را زیادبن ابیه دانست، و ولایت بصره را به او داد، و علمای اهل سنّت معاویه را معذور دانسته اند و می گویند: او در حدیث «الولد للفراش و للعاهر الحجر» اجتهاد کرده است و عیبی برای او نیست(2)!!

و عبدالرحمان بن حکم برادر مروان در این باره گوید:

ألا أبلغ معاوبة بن صخر أتغضب

لقد ضاقت بما تأتی الیدان

أما ترضی أن یقال أبوک عَفّ

و ترضی أن یقال أبوک زانی

وأشهد أنّ رحمک من زیادٍ

کرحم الفیل من ولد الأتان(3)

4- معاویه در نماز عید فطر و قربان اذان قرار داد، و این بدعتی بود از او، چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این دو نماز، اذان قرار نداده بود، و این یک مسأله اجماعیست بین مسلمانان و تا زمان معاویه به

ص: 132


1- حَدَّثَنَا زَیْدُ بْنُ الْحُبَابِ، حَدَّثَنِی حُسَیْنٌ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُرَیْدَةَ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَأَبِی عَلَی مُعَاوِیَةَ فَأَجْلَسَنَا عَلَی الْفُرُشِ، ثُمَّ أُتِینَا بِالطَّعَامِ فَأَکَلْنَا، ثُمَّ " أُتِینَا بِالشَّرَابِ فَشَرِبَ مُعَاوِیَةُ، ثُمَّ نَاوَلَ أَبِی، ثُمَّ قَالَ: مَا شَرِبْتُهُ مُنْذُ حَرَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ " ثُمَّ قَالَ مُعَاوِیَةُ: کُنْتُ أَجْمَلَ شَبَابِ قُرَیْشٍ وَأَجْوَدَهُ ثَغْرًا، وَمَا شَیْءٌ کُنْتُ أَجِدُ لَهُ لَذَّةً کَمَا کُنْتُ أَجِدُهُ وَأَنَا شَابٌّ غَیْرُ اللَّبَنِ، أَوْ إِنْسَانٍ حَسَنِ الْحَدِیثِ یُحَدِّثُنِی. (مسند احمدبن حنبل، ج38/25 ح22941)
2- (دارالمعارف القاهره، ج1/228 و تارخ طبری، ج5 ص214)
3- (کتاب سلطه، ص115-114)

سیرة رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل می شد و معاویه با سیرة آن حضرت مخالفت نمود و دستور داد تا برای نماز عید فطر و قربان اذان بگویند(1).

و ابن حجر در کتاب «فتح الباری» گوید: اختلاف شده که نخستین بدعت گذار اذان در عیدین چه کسی بوده است؟ سپس گوید: ابن ابی شیبه و شافعی با سند صحیح نقل کرده اند که معاویه بوده است، و حجّاج هنگامی که امیر مدینه بود نیز چنین کرد، و ابن منذر گوید: نخستین بدعت گذار زیادبن ابیه در بصره بوده است، و داودی گوید: نخستین بدعت گذار مروان بوده، سپس ابن حجر گوید: این اقوال منافات با همدیگر ندارد چرا که آنان به امر معاویه این عمل را انجام داده اند(2).

5- معاویه خرید و فروش و تجارت با بت ها را حلال می دانسته و خود نیز به آن عمل می کرده، در حالی که تحریم بیع بت ها و تجارت با آن ها مورد اتفاق همه مسلمانان بوده و هست و در اکثر کتب فقهی اهل سنّت به حرمت آن تاکید شده، برای مثال در صحیح بخاری از جابر [و دیگران] نقل شده که «رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سال فتح مکّه، خرید و فروش شراب و خوک و مردار و بت ها را حرام نمود ...»(3)

ص: 133


1- فی کتاب التمهید لابن عبد البرّ: وَأَمَّا تَقْصِیرُ مَالِکٍ فِی ذِکْرِ الْأَذَانِ وَالْإِقَامَةِ مِنْ حَدِیثِ ابْنِ شِهَابٍ هَذَا فَلَا أَدْرِی مَا وَجْهُهُ وَلَمْ یَخْتَلِفْ قَوْلُهُ قَطُّ فِی أَنْ لَا أَذَانَ فِی الْعِیدَیْنِ وَلَا إِقَامَةَ وَذَکَرَ فِی مُوَطَّئِهِ أَنَّهُ سمع غیر وَاحِدٍ مِنْ عُلَمَائِهِمْ یَقُولُونَ لَمْ یَکُنْ فِی الْفِطَرِ وَلَا الْأَضْحَی نِدَاءٌ وَلَا إِقَامَةٌ مُنْذُ زَمَنِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَی الْیَوْمِ قَالَ مَالِکٌ وَتِلْکَ السُّنَّةُ الَّتِی لَا اخْتِلَافَ فِیهَا عِنْدَنَا قَالَ أَبُو عُمَرَ رُوِیَ مِنْ وُجُوهٍ شَتَّی صِحَاحٍ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ یُؤَذَّنُ (لَهُ) وَلَا یُقَامُ فِی الْعِیدَیْنِ مِنْ حَدِیثِ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَجَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ وَعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ وَابْنِ عُمَرَ وَسَعْدٍ وَهِیَ کُلُّهَا ثَابِتَةٌ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ صَلَّی الْعِیدَ بِغَیْرِ أَذَانٍ وَلَا إِقَامَةٍ وَهُوَ أَمْرٌ لَا خِلَافَ فِیهِ بَیْنَ عُلَمَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَفُقَهَاءِ الْأَمْصَارِ وَجَمَاعَةِ أَهْلِ الْفِقْهِ وَالْحَدِیثِ لِأَنَّهَا نَافِلَةٌ وَسُنَّةٌ غَیْرُ فَرِیضَةٍ وَإِنَّمَا أَحْدَثَ فِیهِمَا الْأَذَانَ بَنُو أُمَیَّةَ وَاخْتَلَفَ فِی أَوَّلِ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ مِنْهُمْ فَذَکَرَ ابْنُ أَبِی شَیْبَةَ قَالَ حَدَّثَنَا وَکِیعٌ قَالَ حَدَّثَنَا هِشَامٌ الدَّسْتَوَائِیُّ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ قَالَ أَوَّلُ مَنْ أَحْدَثَ الأذان فی الْعِیدَیْنِ مُعَاوِیَةُ قَالَ وَحَدَّثَنَا وَکِیعٌ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ عَاصِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ أَبِی قِلَابَةَ قَالَ أَوَّلُ مَنْ أَحْدَثَ لِلْعِیدِ الْأَذَانَ فِی الْعِیدَیْنِ ابْنُ الزُّبَیْرِ قَالَ وَحَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ حُصَیْنٍ قَالَ أَوَّلُ مَنْ أَخْرَجَ الْمِنْبَرَ فِی الْعِیدَیْنِ بِشْرُ بْنُ مَرْوَانَ وَأَوَّلُ مَنْ أَذَّنَ فِی الْعِیدَیْنِ زِیَادٌ قَالَ وَحَدَّثَنَا حُسَیْنٌ عَنْ زَائِدَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ قَالَ أَوَّلُ مَنِ اتَّخَذَ الْعُودَیْنِ وَخَطَبَ جَالِسًا وَأُذِّنَ فِی الْعِیدَیْنِ قُدَّامَهُ زِیَادٌ قَالَ وَحَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو کُدَیْنَةَ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ یَحْیَی بْنِ وَثَّابٍ قَالَ أَوَّلُ مَنْ جَلَسَ عَلَی الْمِنْبَرِ فِی الْعِیدَیْنِ وَأَذَّنَ فِیهِمَا زِیَادٌ الَّذِی یُقَالُ لَهُ ابْنُ أَبِی سُفْیَانَ. (کتاب التمهید لابن عبدالبرّ، ج10/243)
2- فی فتح الباری : وَاخْتُلِفَ فِی أَوَّلِ مَنْ أحدث الْأَذَان فِیهَا أَیْضا فروی بن أَبِی شَیْبَةَ بِإِسْنَادٍ صَحِیحٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ أَنَّهُ مُعَاوِیَةُ وَرَوَی الشَّافِعِیُّ عَنِ الثِّقَةِ عَنِ الزُّهْرِیِّ مِثْلَهُ وَزَادَ فَأَخَذَ بِهِ الْحَجَّاجُ حِین أَمر علی الْمَدِینَة وروی بن الْمُنْذِرِ عَنْ حُصَیْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ أَوَّلُ مَنْ أَحْدَثَهُ زِیَادٌ بِالْبَصْرَةِ وَقَالَ الدَّاوُدِیُّ أَوَّلُ مَنْ أَحْدَثَهُ مَرْوَانُ وَکُلُّ هَذَا لَا یُنَافِی أَنَّ مُعَاوِیَةَ أَحْدَثَهُ. (فتح الباری، ج2/453)
3- فی البخاری : حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ، حَدَّثَنَا اللَّیْثُ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ أَبِی حَبِیبٍ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ أَبِی رَبَاحٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ: سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ عَامَ الفَتْحِ وَهُوَ بِمَکَّةَ: «إِنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ حَرَّمَ بَیْعَ الخَمْرِ، وَالمَیْتَةِ وَالخِنْزِیرِ وَالأَصْنَامِ»، فَقِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَرَأَیْتَ شُحُومَ المَیْتَةِ، فَإِنَّهَا یُطْلَی بِهَا السُّفُنُ، وَیُدْهَنُ بِهَا الجُلُودُ، وَیَسْتَصْبِحُ بِهَا النَّاسُ؟ فَقَالَ: «لاَ، هُوَ حَرَامٌ»، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ ذَلِکَ: «قَاتَلَ اللَّهُ الیَهُودَ إِنَّ اللَّهَ لَمَّا حَرَّمَ شُحُومَهَا جَمَلُوهُ، ثُمَّ بَاعُوهُ، فَأَکَلُوا ثَمَنَهُ»، قَالَ أَبُو عَاصِمٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الحَمِیدِ، حَدَّثَنَا یَزِیدُ، کَتَبَ إِلَیَّ عَطَاءٌ، سَمِعْتُ جَابِرًا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ. (بخاری، باب بیع المیتة و الاصنام، ج2/123)

و در روایت محمّدبن بشّار آمده که معاویه یک روز مشغول خرید و فروش شراب، و یک روز مشغول به خرید و فروش بت ها بود، و یک روز معامله ربوی انجام می داد، و یک روز بر خلاف سنّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)قضاوت می نمود، و با این اوصاف بنی امیّه او را هادی و مهدیّ می دانستند، و عجیب تر این است که می گویند: او مردم را به سنّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) هدایت می کرده است(1).

نظر علمای اهل سنّت درباره معاویه

گروه زیادی از علمای اهل سنّت و حفّاظ قرآن و حدیث و اهل تحقیق و درایتِ آنان می گویند: آنچه بنی امیّه دربارة معاویه گفته اند، و از او تمجید کرده اند، گزافه گویی و ادّعاهایی است که هیچ ریشه و اساسی ندارد، و حدیث سازان به خاطر دنیا و دشمنی که با علی(علیه السلام) داشته اند، از او تمجید کرده اند. و این معنا را احمدبن حنبل امام حنبلی ها بیان نموده است، چنان که ابن تیمیّه حرّانی با آن دشمنی که با آل محمّد(علیهم السلام) و شیعیان آنان دارد می گوید:

«فضایلی که بنی امیّه برای معاویه ساخته اند، قابل اعتماد و قبول نیست، چرا که سوابق تاریک معاویه و نصوص صریحه ای که در مذمّت او وارد شده، اجازة پذیرفتن چنین فضائلی را برای او نمی دهد، اگر نگوییم که نسبت این فضائل را به او مستحیل می نماید» سپس گوید:

«قد روی فی فضل معاویة احادیث کثیرة، و صنّف فی ذلک مصنّفات، و اهل العلم بالحدیث لا یصحّحون هذا».

و این سخنان صریح در این است که احادیث منقوله در فضیلت معاویه صحیح نخواهد بود، چنان که ابن قیم جوزیه از اعلام و طرفداران اُموی گوید: «لم یصحّ شیء مما ورد فی معاویه من الفضائل».

و ابن قیم جوزیه که از بزرگترین شاگردان ابن تیمیّه است، در کتاب خود «المنار المنیف فی الصحیح و الضعیف» گوید: «و من الموضوعات، ما وضعه بعض جهلة أهل السنة فی فضائل معاویه بن ابی سفیان» سپس اسحاق بن راهویه گوید: «لا یصحّ فی فضل معاویه بن ابی سفیان عن النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شیء» یعنی، هر حدیثی که دربارة فضائل معاویه، به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت داده شده، صحیح نمی باشد.

ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری» گوید: «ابن جوزی از طریق عبدالله بن احمدبن حنبل نقل نموده که گوید: به پدرم گفتم: شما دربارة علی(علیه السلام) و معاویه چه می گویی؟ پس او سر به زیر انداخت و گفت: بدان که علی(علیه السلام) دشمنان فراوانی دارد، و دشمنان او هر چه کردند تا عیبی برای او پیدا کنند، نتوانستند، از این رو کوشیدند که برای دشمن او معاویه، فضائل تراشی کنند» سپس ابن حجر گوید: آنچه آنان دربارة معاویه

ص: 134


1- (سیر اعلام النبلاء، ج12/144، رقم الترجمه، 52)

فضیلت تراشی نموده اند، اصل و بنیاد صحیحی ندارد. سپس ابن حجر گوید: بخاری عنوان «فضائل معاویه و یا مناقب معاویه» را تغییر داده و گفته است: «باب ذکر معاویه» چرا که شیخ او ابن راهویه گفته: فضائلی که به معاویه نسبت داده می شود هیچ اصل و اساسی ندارد(1).

ماجرای حکمین و مظلومیت امیر المؤمنین

بسیار روشن است که مقایسه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) با معاویه - که در ماجرای حکمین انجام گرفت - از نادانی و عدم معرفت برخی از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود که آن حضرت را با معاویه مقایسه نمودند، و اگر آنان امام خود را شناخته بودند، هرگز چنین کاری را نمی کردند، و لکن به خاطر عدم معرفت، فریبِ کارِ عمروبن عاص را خوردند، چرا که او در جنگ صفّین چون دید نزدیک است مالک اشتر به خیمه معاویه برسد، و علی(علیه السلام) پیروز جنگ بشود، گفت:« من می دانم که همه اصحاب علی(علیه السلام) اهل معرفت نیستند، و دستور داد تا قرآن ها را بالای نیزه ها کنند، و بگویند: «همه ما مسلمانیم، برای چه همدیگر را بکشیم؟ بیائید به حکم قرآن عمل کنیم» و برخی از اصحاب علی(علیه السلام) فریب حیلة عمروبن عاص را خوردند، و چهار هزار نفر آنان بر آن حضرت فشار آوردند، و گفتند:

«ما با قرآن نمی جنگیم و باید جنگ تعطیل شود، و گرنه در همین مکان شما را خواهیم کشت» از این رو علی(علیه السلام) به مالک اشتر امر کرد تا دست از جنگ بردارد، و قصّه حکمین پیش آمد، و بنا شد، نماینده ای از ناحیة علی(علیه السلام) و نماینده ای از ناحیه معاویه تعیین شوند، و هر که را آنان صلاح دانستند، امام و پیشوای مردم باشد، و شد آنچه شد، و پس از آن اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به اشتباه خود پی بردند، و گفتند: حکم باید حکم خدا باشد، و تعیین حَکَم صحیح نبوده است، و آن حضرت را، به خاطر این عمل، کافر دانستتد و بر علیه او قیام کردند، و خوارج نامیده شدند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «الدهر أنزلنی أنزلنی حتّی قالوا معاویه و علی» و فرمود: کنت بالأمس أمیراً فأصبحت الیوم مأموراً»(2)

مؤلّف گوید: اگر ما منزلت معاویه را با علی(علیه السلام) مقایسه کنیم، معاویه را در اسفل السافلین، و علی( علیه السلام) را در أعلی علّیین می یابیم، و اگر در شرافت، مقایسه کنیم، معاویه را شجرة ملعونه و علی(علیه السلام) را شجرة طیّبه می یابیم، و اگر در نسب مقایسه کنیم، معاویه را ابن آکلة الأکباد، و علی(علیه السلام) را نفس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و برادر او می یابیم، و اگر در عدالت مقایسه کنیم، معاویه را غرق در ظلم

ص: 135


1- واخرج بن الْجَوْزِیِّ أَیْضًا مِنْ طَرِیقِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ سَأَلْتُ أَبِی مَا تَقُولُ فِی عَلِیٍّ وَمُعَاوِیَةَ فَأَطْرَقَ ثُمَّ قَالَ اعْلَمْ أَنَّ عَلِیًّا کَانَ کَثِیرَ الْأَعْدَاءِ فَفَتَّشَ أَعْدَاؤُهُ لَهُ عَیْبًا فَلَمْ یَجِدُوا فَعَمَدُوا إِلَی رَجُلٍ قَدْ حَارَبَهُ فَأَطْرَوْهُ کِیَادًا مِنْهُمْ لِعَلِیٍّ فَأَشَارَ بِهَذَا إِلَی مَا اخْتَلَقُوهُ لِمُعَاوِیَةَ مِنَ الْفَضَائِلِ مِمَّا لَا أَصْلَ لَهُ وَقَدْ وَرَدَ فِی فَضَائِلِ مُعَاوِیَةَ أَحَادِیثُ کَثِیرَةٌ لَکِنْ لَیْسَ فِیهَا مَا یَصِحُّ مِنْ طَرِیقِ الْإِسْنَادِ وَبِذَلِکَ جَزَمَ إِسْحَاق بن رَاهَوَیْه وَالنَّسَائِیّ وَغَیرهمَا وَالله اعْلَم. (فتح الباری، ج7/132)
2- (الإمامه و السیاسة، ج1/119، نهج السعادة، ج2/255)

و جنایت و خباثت و فحشا و منکرات می یابیم؛ و علی(علیه السلام) را اهل عدل و احسان و جمیع خصال و اعمال نیک می بینیم.

و اگر در حبّ دنیا و حبّ ریاست مقایسه کنیم، معاویه را غرق در دنیاپرستی و از بین بردن بیت المال و حبّ ریاست و مال اندوزی، و شکم بارگی و گرایش به هواپرستی و شهوت رانی می بینیم و علی(علیه السلام) را بی اعتنای به دنیا و ریاست، و سه طلاقه نمودن دنیا و قناعت و اکتفای به دو قرص نان و دو تکه ی لباس و دادن قرص نان خود به مستمندان و اطعام مسکین و یتیم و اسیر، و همسو قرار دادن خود با ضعیف ترین و فقیرترین مردم می بینیم.

و اگر در عدالت وظلم مقایسه کنیم، معاویه را مجسمة ظلم و بی عدالتی، و علی(علیه السلام) را شهید عدالت و حافظ حقوق مردم و بیت المال می یابیم، چرا که او مرد عدالت بود و حاضر نشد از بیت المال به برادر خود عقیل اضافه از حق او یک صاع گندم را به او بدهد، در حالی که گرسنگی او و فرزندانش را مشاهده می کرد، و چون عقیل اصرار نمود، علی(علیه السلام) آهن داغی را نزدیک به بدن او آورد و فرمود: «آیا می خواهی مرا گرفتار آتش دوزخ کنی، و خود از آتش دنیا هراس می کنی؟» و در پاسخ طلحه و زبیر که گفتند:

«اگر شما همان مستمرّی عثمان را به ما بدهی ما به تو کمک خواهیم نمود» فرمود: «من چنین نخواهم کرد بلکه اگر شما از بیت المال چیزی را اضافه از سهم خود گرفته باشید، من آن را از شما پس خواهم گرفت، گرچه مهر زن های خود قرار داده باشید».

و اگر کارنامه معاویه را با علی(علیه السلام) مقایسه کنیم خداوند دربارة معاویه می فرماید: «کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی سِجِّینٍ* وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ * کِتابٌ مَرْقُومٌ * وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ *الَّذینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ *وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ إِلاَّ کُلُّ مُعْتَدٍ أَثیمٍ *إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلین *کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ *کَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ *ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحیمِ *ثُمَّ یُقالُ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ.(1)

و دربارة علی(علیه السلام) می فرماید: «کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ *وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ *کِتابٌ مَرْقُومٌ *یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ *إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی نَعیمٍ *عَلَی الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ *تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیمِ یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ»(2)

ص: 136


1- (مطففین/17-7)
2- (مطففین/25-18)

بنابراین معاویه لیاقت مقایسه شدن با علی(علیه السلام) را ندارد، چرا که هیچ گونه وجه اشتراکی بین معاویه و علی(علیه السلام) وجود ندارد، و این دو، ضدّ همدیگر می باشند، و در تمام خصلت های ظاهری و باطنی خلاف یکدیگرند، و به عبارت روشن تر در معاویه هیچ گونه خصلت خوبی وجود ندارد، چنان که در علی(علیه السلام) نیز هیچ گونه خصلت ناپسندی وجود ندارد، یکی شرّ محض است، و دیگری خیر محض است، و مقایسه خیر و شرّ، مقایسه نور و ظلمت، و شب و روز، و حق و باطل ، و عدل و ظلم می باشد.

در تفسیر ابوحمزه ثمالی آمده که ابوحمزه گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که می فرمود: خداوند ما را از اعلی علیین خلق نمود، و قلوب شیعیان ما را نیز از آن آفرید، و بدن های شیعیانمان را از مرتبه پایین تری آفرید، از این رو قلوب شیعیان ما به ما مایل است، چرا که از گل ما آفریده شده است. و سپس این آیه را تلاوت نمود «کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ *وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ *کِتابٌ مَرْقُومٌ *یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» تا این که فرمود: «دشمنان ما را خداوند از «سجّین» آفرید، و قلوب پیروان آنان را نیز از «سجّین» آفرید، و اجساد آنان را از چیز دیگری آفرید، از این رو قلوب پیروانشان به آنان متمایل است، چرا که از جنس آنان آفریده شده اند» و سپس این آیه را تلاوت نمود «کَلاَّ إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفی سِجِّینٍ* وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ * کِتابٌ مَرْقُومٌ» یعنی هرگز چنین نیست که آنها درباره قیامت می پندارند، به یقین نامه اعمال بدکاران در «سجّین» است. تو چه می دانی «سجّین» چیست؟! نامه ای است رقم زده شده و حکمی است حتمی(1).

مؤلّف گوید: از روایات فراوانی استفاده می شود که دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) افراد ناپاک و دارای سرشت های آلودة به زنا و آمیزش های حرام و یا مال حرام می باشند، و گرنه افراد پاک طینت، دشمن آن حضرت نمی شوند، و این یک اصل مسلّمی بوده است، و در صدر اسلام اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پاکی فرزندان خود را با اظهار علاقه آنان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست می آورده اند، چنان که جابر می گوید: ما فرزندان خود را مقابل علی(علیه السلام) می آوردیم، اگر آنان او را دوست می داشتند، فرزندان خود می دانستیم و گرنه آنان را رها می کردیم(2).

ص: 137


1- [الصفار القمی] حدثنی أحمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن أبی نهشل قال: حدثنی محمد بن إسماعیل، عن أبی حمزة الثمالی قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول: إن الله خلقنا من أعلی علیین وخلق قلوب شیعتنا مما خلقنا منه وخلق أبدانهم من دون ذلک فقلوبهم تهوی إلینا لأنها خلقت مما خلقنا ثم تلا هذه الآیة: * (کلا إن کتب الأبرار لفی علیین وما أدراک ما علیون کتاب مرقوم یشهده المقربون) *. وخلق عدونا من سجین وخلق قلوب شیعتهم مما خلقهم منه وأبدانهم من دون ذلک فقلوبهم تهوی إلیهم لأنها خلقت مما خلقوا منه ثم تلا هذه الآیة: * (کلا إن کتب الفجار لفی سجین وما أدراک ما سجین کتاب مرقوم) * (تفسیر ابی حمزة ثمالی، /355)
2- عن جابر بن عبدالله الانصاری، وعن عبادة بن الصامت قال: کنا نختبر أولادنا بحب علی بن أبی طالب (علیه السلام) فإذا رأینا أحدهم لا یحبه علمنا أنه لغیر رشدة. (بحارالأنوار، ج36/178)

دستور معاویه برای جعل حدیث

همان گونه که در بخش پیشین گذشت معاویه با ساکت کردن ابن عباس [و امثال او] گفت: عثمان مظلوم کشته شده و دستور داد تا علمای بلاد دربارة عثمان حدیث بافی کنند و به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت بدهند، و نام آنان و حدیث شان ثبت شود و تحفه ها و جایزه های سنگینی به آنان داد تا این که احادیث فراوانی دربارة عثمان گفته شد، و زمانی برآن گذشت و معاویه باز به عمّال و استانداران خود نوشت: «إنّ الحدیث قد کثر فی عثمان و فشا فی کلّ مصرٍ و من کلّ ناحیةٍ فإذا جاءکم کتابی هذا، فادعوهم إلی الروایة فی ابی بکر و عمر فإنّ فضلهما و سوابقهما أحبّ إلیّ و أقرّ لعینی و أدحض لحجّة اهل هذا البیت [یرید بهم أهل البیت(علیهم السلام)] و أشدّ علیهم من مناقب عثمان و فضله».

یعنی حدیث دربارة عثمان فراوان شد و در هر شهری و ناحیه ای منتشر گردید، و چون این نامه به دست شما می رسد، به علمای بلاد و گویندگان بگویید: از این پس دربارة ابوبکر و عمر حدیث بافی کنند، چرا که این کار نزد من محبوب تر است و چشم من روشن می شود و حجّت این خانواده [یعنی اهل البیت(علیهم السلام)] را بیشتر بی اعتبار می کند و این برای آنان نسبت به فضائل عثمان سخت تر می باشد.

سلیم بن قیس می گوید: هنگامی که این نامه به دست قضات و استانداران رسید، آن را برای علمای بلاد و گویندگان قرائت کردند، و آن ها شروع به حدیث بافی نمودند، و دربارة ابوبکر و عمر آنچه می توانستند گفتند، و به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند، و سپس همة مجعولات خود را جمع کردند، و به گویندگان گفتند: تا در همه شهرها و روستاها بر بالای منبرها برای مردم بخوانند، و نیز به معلمین مکتب ها دستور دادند تا برای بچه ها نیز همانند قرآن، خوانده شود، تا این که مردم این احادیث دروغ را به همسران و دختران و خادمان خویش نیز تعلیم نمودند، و چون سال هایی بر آن گذشت، باز معاویه به عمّال خود نوشت: « انظروا من قامت علیه البینة أنّه یحبّ علیّاً و أهل بیته فامحوه من الدیوان، و لا تجیزوا له شهادة» یعنی بنگرید از بین مردم هر کس معلوم شد که دوستدار علی(علیه السلام) و اهل بیت او می باشد، نام او را از دفتر جیره های عمومی قطع نمائید، و شهادت او را در هیچ دادگاهی نپذیرید.

سپس معاویه به عمّال خود نوشت: «من اتهمتموه و لم تقم علیه بیّنة فاقتلوه» یعنی «هر کس متّهم به دوستی علی و فرزندان او(علیهم السلام) بود را بکشید» از این رو استانداران معاویه کسانی را که متهم به دوستی آنان بودند، و مظنّه ای و شباهتی بود که از دوستان اهل البیت(علیهم السلام) باشند را هر کجا یافتند کشتند حتّی اگر کلمه ای از کسی می شنیدند که نشانه دوستی خاندان نبوّت بود او را می کشتند، و گردن می زدند، و این بلا در عراق به ویژه کوفه بیشتر از جاهای دیگر بود، و کار به جائی رسید که اگر یکی از شیعیان می خواست به دیدن دوست خود برود و اسرار خود را به او بگوید، از خادم و غلام و کنیز او هراس داشت و به آنان سوگندهای غلیظ می داد [که اسرار را فاش نکنند] و این وضعیّت همواره شدیدتر می شد، و احادیث ساختگی فراوانی بین

ص: 138

مردم آشکار گردید، و مردم به آن ها عادت پیدا کردند، و در این میان علما و قضات که اهل ریا بودند، بیش از دیگران گرفتار این فتنه بودند، چرا که آنان با این کار بهرة فراوانی می بردند، و اموال و زمین ها و منازل فراوانی به آنان داده می شد.

تا این که در اثر گذشت زمان مردم احادیث جعلی و ساختگی آنان را حق پنداشتند و پذیرفتند و برای دیگران نقل کردند و به فرزندان خویش یاد دادند، و دوستی ها و دشمنی های آنان بر این اساس قرار گرفت، تا این که افرادی که اهل دروغ و افترا نبودند نیز آن ها را حق دانستند و اگر می دانستند که این ها احادیث جعلی و ساختگی است هرگز نمی پذیرفتند، و با این روش در آن زمان حق تبدیل به باطل شد، و باطل تبدیل به حق گردید، و سخن راست را دروغ دانستند، و سخن دروغ را راست دانستند. و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از این فتنه پیشگویی نمود و فرمود:

لتشملنّکم فتنة یربو فیها الولید، و ینشأ فیها الکبیر، و یجری الناس علیها، و یتخّذونها سنّة فإذا غیّر منها شیء قالوا: أتی الناس منکراً غیّرت السنة» یعنی، شکی نیست که فتنه ای شما را فرا می گیرد که فرزندها در آن به پیری می رسند، و مردم بر آن عادت می کنند و آن را سنّت قرار می دهند، و اگر چیزی از آن تغییر کند، می گویند: منکری رخ داد و سنّت [دین و ...] تغییر نمود.

سپس سلیم بن قیس گوید: هنگامی که امام حسن(علیه السلام) از دنیا رفت، فتنة [بدعت گذاری و حدیث بافی] بزرگ شد، و بلا [برای پیروان اهل البیت(علیهم السلام)] سخت گردید، و هر مؤمن و دوستداری از اهل البیت(علیهم السلام) مانده بود، از ریخته شدن خون خود ترسان بود، و مطرود و آواره گردیده بود، و دشمنان خدا [و خاندان نبوّت] سربلند بودند، و به بدعت های خود آشکار عمل می کردند، تا این که یکسال قبل از مرگ معاویه امام حسین(علیه السلام) و ... به حج رفتند و . . .(1).

ص: 139


1- فی کتاب سلیم : باب اشتداد البلاء علی الشیعة فی عهد معاویة ... ثم اشتد البلاء بالأمصار کلها علی شیعة علی وأهل بیته علیهم السلام، وکان أشد الناس بلیة أهل الکوفة لکثرة من بها من الشیعة. واستعمل علیهم زیادا أخاه وضم إلیه البصرة والکوفة وجمیع العراقین. وکان یتتبع الشیعة وهو بهم عالم لأنه کان منهم فقد عرفهم وسمع کلامهم أول شئ. فقتلهم تحت کل کوکب وحجر ومدر، وأجلاهم وأخافهم وقطع الأیدی والأرجل منهم وصلبهم علی جذوع النخل وسمل أعینهم وطردهم وشردهم حتی انتزعوا عن العراق. فلم یبق بالعراقین أحد مشهور إلا مقتول أو مصلوب أو طرید أو هارب. وکتب معاویة إلی قضاته وولاته فی جمیع الأرضین والأمصار: (أن لا تجیزوا لأحد من شیعة علی بن أبی طالب ولا من أهل بیته ولا من أهل ولایته الذین یرون فضله ویتحدثون بمناقبه شهادة). تقریب معاویة جماعة عثمان واختلاق المناقب له وکتب إلی عماله: (انظروا من قبلکم من شیعة عثمان ومحبیه وأهل بیته وأهل ولایته والذین یرون فضله ویتحدثون بمناقبه، فأدنوا مجالسهم وأکرموهم وقربوهم وشرفوهم، واکتبوا إلی بکل ما یروی کل رجل منهم فیه واسم الرجل واسم أبیه وممن هو). ففعلوا ذلک حتی أکثروا فی عثمان الحدیث وبعث إلیهم بالصلات والکسی وأکثر لهم القطائع من العرب والموالی. فکثروا فی کل مصر وتنافسوا فی المنازل والضیاع واتسعت علیهم الدنیا. فلم یکن أحد یأتی عامل مصر من الأمصار ولا قریة فیروی فی عثمان منقبة أو یذکر له فضیلة إلا کتب اسمه وقرب وشفع. فلبثوا بذلک ما شاء الله. سعی معاویة فی إحیاء اسم أبی بکر وعمر ثم کتب بعد ذلک إلی عماله: (أن الحدیث قد کثر فی عثمان وفشا فی کل قریة ومصر ومن کل ناحیة، فإذا جاءکم کتابی هذا فادعوا الناس إلی الروایة فی أبی بکر وعمر، فإن فضلهما وسوابقهما أحب إلی وأقر لعینی وأدحض لحجة أهل هذا البیت وأشد علیهم من مناقب عثمان وفضائله). فقرأ کل قاض وأمیر من ولاته کتابه علی الناس، وأخذ الناس فی الروایات فی أبی بکر وعمر وفی مناقبهم. أمر معاویة بتعلیم المناقب الکاذبة للأطفال والنساء ثم کتب نسخة جمع فیها جمیع ما روی فیهم من المناقب والفضائل، وأنفذها إلی عماله وأمرهم بقرائتها علی المنابر وفی کل کورة وفی کل مسجد. وأمرهم أن ینفذوا إلی معلمی الکتاتیب أن یعلموها صبیانهم حتی یرووها ویتعلموها کما یتعلمون القرآن وحتی علموها بناتهم ونسائهم وخدمهم وحشمهم. فلبثوا بذلک ما شاء الله. برنامج معاویة لأبادة الشیعة ثم کتب معاویة إلی عماله نسخة واحدة إلی جمیع البلدان: (انظروا من قامت علیه البینة أنه یحب علیا وأهل بیته، فامحوه من الدیوان ولا تجیزوا له شهادة). ثم کتب کتابا آخر: (من اتهمتموه ولم تقم علیه بینة أنه منهم فاقتلوه). فقتلوهم علی التهم والظن والشبه تحت کل کوکب، حتی لقد کان الرجل یغلط بکلمة فیضرب عنقه. ولم یکن ذلک البلاء فی بلد أکبر ولا أشد منه بالعراق ولا سیما بالکوفة، حتی أنه کان الرجل من شیعة علی علیه السلام - وممن بقی من أصحابه بالمدینة وغیرها - لیأتیه من یثق به فیدخل بیته، ثم یلقی إلیه سره فیخاف من خادمه ومملوکه، فلا یحدثه حتی یأخذ علیه الأیمان المغلظة لیکتمه علیه. وجعل الأمر لا یزداد إلا شدة وکثر عندهم عدوهم وأظهروا أحادیثهم الکاذبة فی أصحابهم من الزور والبهتان، فنشأ الناس علی ذلک ولم یتعلموا إلا منهم ومضی علی ذلک قضاتهم وولاتهم وفقهائهم. وکان أعظم الناس فی ذلک بلاء وفتنه القراء المراءون المتصنعون، الذین یظهرون لهم الحزن والخشوع والنسک، ویکذبون ویفتعلون الأحادیث لیحظوا بذلک عند ولاتهم ویدنوا بذلک مجالسهم ویصیبوا بذلک الأموال والقطائع والمنازل. حتی صارت أحادیثهم تلک وروایاتهم فی أیدی من یحسب أنها حق وأنها صدق، فرووها وقبلوها وتعلموها وعلموها وأحبوا علیها وأبغضوا، حتی جمعت علی ذلک مجالسهم وصارت فی أیدی الناس المتدینین الذین لا یستحلون الکذب ویبغضون علیه أهله. فقبلوها وهم یرون أنها حق، ولو علموا أنها باطل لم یرووها ولم یتدینوا بها ولا تنقصوا من خالفهم. فصار الحق فی ذلک الزمان باطلا والباطل حقا والصدق کذبا والکذب صدقا. وقد قال رسول الله صلی الله علیه وآله: (لتشملنکم فتنة یربو فیها الولید وینشأ فیها الکبیر، یجری الناس علیها ویتخذونها سنة. فإذا غیر منها شئ قالوا: أتی الناس منکرا، غیرت السنة) فلما مات الحسن بن علی علیه السلام لم یزل الفتنة والبلاء یعظمان ویشتدان، فلم یبق ولی لله إلا خائفا علی دمه أو مقتولا أو طریدا أو شریدا، ولم یبق عدو لله إلا مظهرا حجته غیر مستتر ببدعته وضلالته. ( کتاب سلیم، ص316)

سخنان امام حسین(علیه السلام) قبل از مرگ معاویه

سلیم بن قیس گوید: امام حسین(علیه السلام) یکسال قبل از مرگ معاویه به حجّ رفت و در منا با همراهان خود: عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر جلسه ای برقرارنمود، و بنی هاشم و موالی و کسانی از انصار که مورد اطمینان آن حضرت بودند جمع شدند، و نیز فرستاد تا هر کس در آن سال از معروفین از صحابه که اهل صلاح بودند در منا گرد او جمع شدند، و آنان بیش از هفتصد نفر بودند، و اکثر آنان از تابعین بودند، و تنها قریب به دویست نفر آنان از اصحاب رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند، وآن حضرت خطبه ای خواند، و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

«أمّا بعد فإنّ هذا الطاغیة قد فعل بنا و بشیعتنا ما قد رأیتم و علمتم و شهدتم و إنّی أرید أن أسألکم عن شیء، فإن صدقت فصدّقونی، و إن کذبت فکذّبونی ...یعنی امّا بعد: همانا این طاغیة یعنی معاویه، نسبت به ما و شیعیان ما کاری کرد که شما دیدید، و دانستید و شاهد بودید، و من می خواهم از شما چیزی را سؤال کنم، اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید، و اگر دروغ گفتم مرا تکذیب نمائید. سپس فرمود:

ص: 140

من از شما می خواهم و شما را به حق خدا و رسول او(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قرابت من نسبت به آن حضرت سوگند می دهم که سخنان مرا در بازگشت خود به شهرها، و به کسانی که اطمینان به آنان دارید، منتقل کنید، و آنان را به ولایت ما دعوت نمائید، چرا که من هراس دارم که امر ما مندرس شود و مردم ولایت ما را از یاد ببرند، و حق ما از بین برود و مغلوب باطل شود، و البته خداوند نور خود را کامل خواهد نمود، گرچه کافران را خوش نیاید.

و سپس امام حسین(علیه السلام) آنچه از قرآن دربارة خاندان نبوّت نازل شده بود را، تلاوت کرد و تفسیر نمود، و نیز آنچه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة پدر او امیرالمؤمنین، و برادر او امام حسن، و مادر او فاطمه، و دربارة خود او و اهل بیت او(علیهم السلام) فرموده بود را، بیان نمود، و در مقابل همة سخنان او، اصحاب گفتند: «اللّهمّ نعم و قد سمعنا و شهدنا» و تابعین نیز گفتند: به خدا سوگند، ما این سخنان را تنهابه کسانی که مورد اطمینان هستند منتقل می کنیم(1).

سلیم گوید: سپس امام حسین(علیه السلام) مردم را به خدا سوگند داد و فرمود: آیا شما می دانید که علی بن ابیطالب(علیه السلام) برادر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، و آن حضرت بین اصحاب خویش برادری قرار داد، و علی(علیه السلام) را برادر خود معرفی نمود، و فرمود: «أنت أخی و أنا أخوک فی الدنیا و الأخرة»؟ و چون مردم گفتند: «خدایا تو می دانی که چنین فرمود» امام حسین(علیه السلام) فرمود:

شما را به خدا سوگند آیا می دانید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زمین مسجد و منازل خود را خریداری نمود و سپس ده منزل در آن ساخت و نه منزل را برای خود قرار داد، و منزل دهمین را در وسط آن منازل برای پدرم علی(علیه السلام) قرار داد، و سپس درهای خانه های مردم را به مسجد مسدود نمود، جز درب خانه پدرم علیّ(علیه السلام) را؟ و چون مردم از علّت آن سؤال کردند فرمود: من درب خانه های شما را نبستم

ص: 141


1- مناشدات واحتجاجات الأمام الحسین علیه السلام بمکة فی کتاب سلیم : فلما کان قبل موت معاویة بسنة حج الحسین بن علی علیه السلام وعبد الله بن عباس وعبد الله بن جعفر معه. فجمع الحسین علیه السلام بنی هاشم، رجالهم ونسائهم وموالیهم وشیعتهم من حج منهم، ومن الأنصار ممن یعرفه الحسین علیه السلام وأهل بیته. ثم أرسل رسلا: (لا تدعوا أحدا ممن حج العام من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله المعروفین بالصلاح والنسک إلا أجمعوهم لی). فاجتمع إلیه بمنی أکثر من سبعمائة رجل وهم فی سرادقه، عامتهم من التابعین ونحو من مائتی رجل من أصحاب النبی صلی الله علیه وآله وغیرهم. فقام فیهم الحسین علیه السلام خطیبا فحمد الله وأثنی علیه، ثم قال: أما بعد، فإن هذا الطاغیة قد فعل بنا وبشیعتنا ما قد رأیتم وعلمتم وشهدتم، وإنی أرید أن أسألکم عن شئ، فإن صدقت فصدقونی وإن کذبت فکذبونی. أسألکم بحق الله علیکم وحق رسول الله وحق قرابتی من نبیکم، لما سیرتم مقامی هذا ووصفتم مقالتی ودعوتم أجمعین فی أنصارکم من قبائلکم من آمنتم من الناس ووثقتم به، فادعوهم إلی ما تعلمون من حقنا، فإنی أتخوف أن یدرس هذا الأمر ویذهب الحق ویغلب، والله متم نوره ولو کره الکافرون. مناقب أمیر المؤمنین علیه السلام علی لسان الأمام الحسین علیه السلام وما ترک شیئا مما أنزل الله فیهم من القرآن إلا تلاه وفسره، ولا شیئا مما قاله رسول الله صلی الله علیه وآله فی أبیه وأخیه وأمه وفی نفسه وأهل بیته إلا رواه، وکل ذلک یقول الصحابة: (اللهم نعم، قد سمعنا وشهدنا)، ویقول التابعی: (اللهم قد حدثنی به من أصدقه وأئتمنه من الصحابة). (کتاب سلیم، ص320)

بلکه خداوند مرا امر کرد تا درهای خانه های شما را ببندم و درب خانة علی(علیه السلام) را بازگذارم. و نیز مردم را از خوابیدن در مسجد خود منع کرد، و علی (علیه السلام) را منع نکرد و او در مسجد همانند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جنب می شد و فرزندانی پیدا می کرد؟ و مردم گفتند: آری خدا می داند که چنین بود.

سپس فرمود: «آیا شما بیاد دارید که عمربن خطّاب اصرار داشت که روزنه ای ولو کوچک از منزل او به مسجد باز شود، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نپذیرفت، و خطبه ای خواند و فرمود: خداوند مرا امر نموده تا مسجد پاکی بنا کنم، و جز من و برادرم و فرزندان او کسی در آن ساکن نشود؟» پس مردم گفتند: خدا داند که چنین بود.

سپس فرمود: شما را به خدا، آیا به یاد دارید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پدرم علی(علیه السلام) را در غدیر منصوب نمود و فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» و فرمود: شاهدین، آنچه دیدند و شنیدند را به غائبین برسانند؟ گفتند: آری خدا داند که چنین فرمود.

سپس فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در غزوة تبوک به پدرم فرمود: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی، و أنت ولیّ کلّ مؤمن بعدی»؟ گفتند: خدا داند که چنین فرمود.

سپس فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می دانید که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگام مباهله با نصارای نجران جز پدرم و همسر و فرزندان او را برای مباهله نبرد؟ گفتند: خدا داند که چنین بود ...

[سپس فضائل دیگری را نیز دربارة اهل البیت(علیهم السلام) بیان نمود و مردم به آن ها اعتراف نمودند و متفرق شدند](1).

ص: 142


1- فقال: أنشدکم الله إلا حدثتم به من تثقون به وبدینه. قال سلیم: فکان فیما ناشدهم الحسین علیه السلام وذکرهم أن قال: أنشدکم الله أتعلمون أن علی بن أبی طالب کان أخا رسول الله صلی الله علیه وآله حین آخی بین أصحابه، فآخی بینه وبین نفسه وقال: (أنت أخی وأنا أخوک فی الدنیا والاخرة)؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أنشدکم الله، هل تعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله اشتری موضع مسجده ومنازله فابتناه، ثم ابتنی فیه عشرة منازل، تسعة له وجعل عاشرها فی وسطها لأبی. ثم سد کل باب شارع إلی المسجد غیر بابه، فتکلم فی ذلک من تکلم، فقال صلی الله علیه وآله: (ما أنا سددت أبوابکم وفتحت بابه، ولکن الله أمرنی بسد أبوابکم وفتح بابه). ثم نهی الناس أن یناموا فی المسجد غیره، وکان یجنب فی المسجد ومنزله فی منزل رسول الله صلی الله علیه وآله، فولد لرسول الله صلی الله علیه وآله وله فیه أولاد؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أفتعلمون أن عمر بن الخطاب حرص علی کوة قدر عینه یدعها من منزله إلی المسجد، فأبی علیه. ثم خطب صلی الله علیه وآله فقال: إن الله أمر موسی أن یبنی مسجدا طاهرا لا یسکنه غیره وغیر هارون وابنیه وإن الله أمرنی أن أبنی مسجدا طاهرا لا یسکنه غیری وغیر أخی وابنیه؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أنشدکم الله، أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله نصبه یوم غدیر خم فنادی له بالولایة وقال: (لیبلغ الشاهد الغائب)؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أنشدکم الله، أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال له فی غزوة تبوک: (أنت منی بمنزلة هارون من موسی وأنت ولی کل مؤمن بعدی)؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أنشدکم الله، أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله حین دعا النصاری من أهل نجران إلی المباهلة لم یأت إلا به وبصاحبته وابنیه؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أنشدکم الله، أتعلمون أنه دفع إلیه اللواء یوم خیبر، ثم قال: (لأدفعه إلی رجل یحبه الله ورسوله ویحب الله ورسوله، کرار غیر فرار یفتحها الله علی یدیه)؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله بعثه ببراءة وقال: (لا یبلغ عنی إلا أنا أو رجل منی)؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله لم تنزل به شدة قط إلا قدمه لها ثقة به، وانه لم یدعه باسمه قط إلا أن یقول: (یا أخی) و (ادعوا لی أخی)؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله قضی بینه وبین جعفر وزید، فقال له: (یا علی، أنت منی وأنا منک، وأنت ولی کل مؤمن ومؤمنة بعدی)؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أتعلمون أنه کانت له من رسول الله صلی الله علیه وآله کل یوم خلوة وکل لیلة دخلة، إذا سأله أعطاه وإذا سکت أبداه؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله فضله علی جعفر وحمزة حین قال لفاطمة علیها السلام: (زوجتک خیر أهل بیتی، أقدمهم سلما وأعظمهم حلما وأکثرهم علما)؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال: (أنا سید ولد آدم وأخی علی سید العرب، وفاطمة سیدة نساء أهل الجنة، وابنای الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة)؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله أمره بغسله وأخبره أن جبرئیل یعینه علیه؟ قالوا: اللهم نعم. قال: أتعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال فی آخر خطبة خطبها: (أیها الناس، إنی ترکت فیکم الثقلین کتاب الله وأهل بیتی، فتمسکوا بهما لن تضلوا)؟ قالوا: اللهم نعم. فلم یدع شیئا أنزله الله فی علی بن أبی طالب علیه السلام خاصة وفی أهل بیته من القرآن ولا علی لسان نبیه صلی الله علیه وآله إلا ناشدهم فیه، فیقول الصحابة: (اللهم نعم، قد سمعنا)، ویقول التابعی: (اللهم قد حدثنیه من أثق به، فلان وفلان). ثم ناشدهم أنهم قد سمعوه صلی الله علیه وآله یقول: (من زعم أنه یحبنی ویبغض علیا فقد کذب، لیس یحبنی وهو یبغض علیا) فقال له قائل: یا رسول الله، وکیف ذلک؟ قال: لأنه منی وأنا منه، من أحبه فقد أحبنی ومن أحبنی فقد أحب الله، ومن أبغضه فقد أبغضنی ومن أبغضنی فقد أبغض الله)؟ فقالوا: (اللهم نعم، قد سمعنا). وتفرقوا علی ذلک. (کتاب سلیم، ص321تا ص323)

معاویه ابن عباس را با پول خرید

معاویه بعد از امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مدینه آمد و انصار به خوبی از او استقبال نکردند و چون اعتراض کرد قیس بن سعد بن عبادة، پاسخ او را با روایات و سخنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داد و معاویه اعلان کرد، و به همه ولات خود در شهرها دستور داد، کسی حق ندارد حدیثی دربارة فضیلت علی(علیه السلام) و اهل بیت او از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل نماید، و تهدید نمود که من با کسانی که چنین کاری را انجام بدهند سخت برخورد خواهم نمود، از این رو خطبا در جمیع شهرها و روستاها، بالای منبرها مشغول به سبّ و لعن و بدگویی و بیزاری از علی بن ابیطالب و اهل بیت او(علیهم السلام) شدند، تا این که معاویه به جمعیتی از قریش برخورد کرد و آنان مقابل او قیام نمودند، جز عبدالله بن عباس، و معاویه به عبدالله بن عباس گفت: برای چه تو همانند دیگران قیام نکردی؟ ... سپس گفت: ای عبدالله بن عباس، پسر عموی من عثمان مظلوم کشته شد.

ابن عباس گفت: بنابراین عمربن خطاب نیز مظلوم کشته شده است، و تو باید خلافت را به دست فرزند او [عبدالله] بدهی.

معاویه گفت: عمر را یک مشرک کشت، ابن عباس گفت: عثمان را چه کسی کشت؟ معاویه گفت: مسلمانان او را کشتند، ابن عباس گفت: پس تو باید زیاد برای کشته شدن او حسّاس نباشی چرا که مسلمانان او را به حق کشته اند. ومعاویة [چون مجاب شد] گفت: ما به همه بلاد مکاتبه کرده ایم تا کسی فضائل علی و اهل بیت او(علیهم السلام) را روایت نکند، و تو نیز باید خودداری کنی و فضائل آنان را نگوئی. ابن عباس گفت:

ص: 143

آیا تو می خواهی ما را از خواندن قرآن منع کنی؟ معاویه گفت: نه، ابن عباس گفت: آیا می خواهی ما را از بیان تأویل قرآن منع کنی؟ معاویه گفت: آری. ابن عباس گفت: آیا ما قرآن را بخوانیم و مقصود خدا را از آن ندانیم؟ معاویه گفت: آری. ابن عباس گفت: قرائت قرآن بر ما واجب تر است، و یا عمل به قرآن؟ معاویه گفت: عمل به آن واجب تر است. ابن عباس گفت: آیا اگر مقصود خداوند را ندانیم می توانیم به قرآن عمل کنیم؟ معاویه گفت: باید تأویل و معنای قرآن را از غیر بنی هاشم سؤال کنید. ابن عباس گفت:

قرآن بر اهل بیت نازل شده، تو می گویی من معنای آن را از آل ابوسفیان و آل ابی معیط و یهود و نصارا و مجوس سؤال کنم؟! معاویه گفت: تو ما را با یهود و نصارا و مجوس مساوی قرار دادی؟! ابن عباس گفت: به جان خودم سوگند اگر تو امّت را از تعبّد به قرآن و اطاعت از امر و نهی و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و عام و خاصّ و محکم و متشابه آن نهی نکنی، من تو را مساوی با یهود و نصارا و مجوس قرار نمی دهم، و اگر امّت از این چیزها سؤال نکنند گرفتار اختلاف و حیرت می شوند و هلاک خواهند شد.

باز معاویه گفت: قرآن را بخوانید و لکن سخن از این که دربارة چه کسی نازل شده، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة آن چه فرموده است را مطرح نکنید، و لکن از غیر آن ها هر چه می خواهید بگوئید. پس ابن عباس گفت: خداوند می فرماید: «یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ(1) آنها می خواهند نورِ خدا را با دهان خود خاموش کنند؛ و خداوند اراده نموده که نور خود را کامل کند، گرچه کافران را خوش نیاید.

معاویه گفت: از من هراس کن و زبان خویش را کنترل نما، و اگر چنین اعتقادی داری باید سرّی باشد و بگوش کسی نرسد. و سپس به منزل خود بازگشت، و پنجاه هزار درهم [و یا یکصد هزار درهم] برای او فرستاد، [و ابن عباس را ساکت نمود].

و سپس با دستور معاویه کار بر شیعیان و اهل بیت امیرالمؤمنین(علیهم السلام) سخت شد، و بر اهل کوفه که شیعیان علی(علیه السلام) بیشتر در کوفه بودند سخت تر شد، و معاویه زیادبن ابیه را که والی بصره بود به ولایت کوفه نیز نصب نمود، و عراقین یعنی بصره و کوفه به دست زیادبن ابیه افتاد، و زیاد که عالم به احوال شیعیان بود، و آنان را از قبل می شناخت، به جان شیعه افتاد، و آنان را در هر کجا پنهان می شدند، می گرفت و می کشت، و دست ها و پاهای آنان را قطع می کرد و به دارشان می آویخت، و میل به چشم آنان فرو می برد، تا آنان کوفه را ترک کردند، و هر کس مانده بود یا کشته می شد، و یا او را به دار می آویختند، و یا فرار می کرد، و معاویه به جمیع ولات خود در شهرها نوشت:

ص: 144


1- (توبه/32)

«شهادت شیعیان و اهل بیت علی(علیه السلام) را نپذیرند، و پیروان عثمان و دوستان و اهل بیت او و کسانی که فضائل عثمان را بیان می کنند را در مجالس تکریم و تشریف و احسان نمایند، و نام آنان را بنویسند و برای معاویه بفرستند»، واز آن بعد هر چه توانستند دربارة عثمان حدیث جعل نمودند و به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند، و تحفه های سنگینی دریافت نمودند و ...(1).

ص: 145


1- فی کتاب سلیم : قدم معاویة حاجا فی خلافته المدینة بعد ما قتل أمیر المؤمنین علیه السلام وصالح الحسن علیه السلام. فاستقبله أهل المدینة، فنظر فإذا الذی استقبله من قریش أکثر من الأنصار. فسأل عن ذلک، فقیل له: (إنهم محتاجون لیست لهم دواب) فالتفت معاویة إلی قیس بن سعد بن عبادة فقال: یا معشر الأنصار، ما لکم لا تستقبلونی مع إخوانکم من قریش؟ فقال قیس - وکان سید الأنصار وابن سیدهم -: أقعدنا - یا أمیر المؤمنین - أن لم تکن لنا دواب فقال معاویة: فأین النواضح؟ فقال قیس: أفنیناها یوم بدر ویوم أحد وما بعدهما فی مشاهد رسول الله حین ضربناک وأباک علی الأسلام حتی ظهر أمر الله وأنتم کارهون. قال معاویة: اللهم غفرا. قال قیس: أما إن رسول الله قال: (إنکم سترون بعدی إثرة). فقال معاویة: فما أمرکم؟ قال: أمرنا أن نصبر حتی نلقاه. فقال: فاصبروا حتی تلقوه. و فی المثالب لابن شهر آشوب: فتلقته قریش بوادی القری والأنصار بأبواء المدینة. ثم قال قیس: یا معاویة، تعیرنا بنواضحنا؟ والله لقد لقیناکم علیها یوم بدر وأنتم جاهدون علی إطفاء نور الله وأن تکون کلمة الشیطان هی العلیا. ثم دخلت أنت وأبوک کرها فی الأسلام الذی ضربناکم علیه. فقال له معاویة: کأنک تمن علینا بنصرتک إیانا، والله لقریش بذلک المن والطول. ألستم تمنون علینا - یا معشر الأنصار - بنصرتکم رسول الله وهو من قریش وهو ابن عمنا ومنا ؟ فلنا المن والطول إذ جعلکم الله أنصارنا وأتباعنا فهداکم بنا. سوابق أبی طالب علیه السلام فی نصرة الأسلام فقال قیس: إن الله عز وجل بعث محمدا رحمة للعالمین، فبعثه إلی الناس کافة، إلی الجن والأنس والأحمر والأسود والأبیض، واختاره لنبوته واختصه برسالته. فکان أول من صدقه وآمن به ابن عمه علی بن أبی طالب وکان أبو طالب عمه یذب عنه ویمنع منه ویحول بین کفار قریش وبینه أن یروعوه أو یؤذوه ویأمره بتبلیغ رسالات ربه. فلم یزل ممنوعا من الضیم والأذی حتی مات عمه أبو طالب وأمر ابنه علیا بموازرته ونصرته فوازره علی ونصره وجعل نفسه دونه فی کل شدیدة وکل ضیق وکل خوف، واختص الله بذلک علیا من بین قریش وأکرمه من بین جمیع العرب والعجم. فجمع رسول الله صلی الله علیه وآله جمیع بنی عبد المطلب فیهم أبو طالب وأبو لهب، وهم یومئذ أربعون رجلا فدعاهم رسول الله صلی الله علیه وآله وخادمه یومئذ علی علیه السلام، ورسول الله یومئذ فی حجر عمه أبی طالب، فقال: (أیکم ینتدب أن یکون أخی ووزیری ووارثی وخلیفتی فی أمتی وولی کل مؤمن بعدی)؟ فسکت القوم حتی أعادها رسول الله صلی الله علیه وآله ثلاث مرات. فقال علی علیه السلام: (أنا یا رسول الله، صلی الله علیک). فوضع رسول الله رأس علی فی حجره وتفل فی فیه وقال: (اللهم املأ جوفه علما وفهما وحکما). ثم قال لأبی طالب: (یا أبا طالب، اسمع الان لابنک علی وأطع، فقد جعله الله من نبیه بمنزلة هارون من موسی). وآخی بین الناس وآخی بین علی وبین نفسه. فلم یدع قیس بن سعد شیئا من مناقبه إلا ذکرها واحتج بها وقال: منهم أهل البیت جعفر بن أبی طالب الطیار فی الجنة بجناحین، اختصه الله بذلک من بین الناس، ومنهم حمزة سید الشهداء، ومنهم فاطمة سیدة نساء العالمین. فإذا وضعت من قریش رسول الله وأهل بیته وعترته الطیبین، فنحن والله خیر منکم - یا معشر قریش - وأحب إلی الله ورسوله وإلی أهل بیته منکم. لقد قبض رسول الله صلی الله علیه وآله فاجتمعت الأنصار إلی والدی سعد ثم قالوا: (لا نبایع غیر سعد). فجاءت قریش بحجة علی وأهل بیته وخاصمونا بحقه وقرابته من رسول الله صلی الله علیه وآله. فما یعدو قریش أن یکونوا ظلموا الأنصار أو ظلموا آل محمد علیهم السلام. ولعمری ما لأحد من الأنصار ولا لقریش ولالأحد من العرب والعجم فی الخلافة حق ولا نصیب مع علی بن أبی طالب وولده من بعده. فغضب معاویة وقال: یابن سعد، عمن أخذت هذا وعمن رویته وعمن سمعته؟ أبوک أخبرک بذلک وعنه أخذته؟ فقال قیس: سمعته وأخذته ممن هو خیر من أبی وأعظم علی حقا من أبی. قال: ومن هو؟ قال: ذاک أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، عالم هذه الامة ودیانها وصدیقها وفاروقها الذی أنزل الله فیه ما أنزل وهو قوله عزوجل: (قل کفی بالله شهیدا بینی وبینکم ومن عنده علم الکتاب). فلم یدع قیس آیة نزلت فی علی علیه السلام إلا ذکرها. فقال معاویة: فإن صدیقها أبو بکر وفاروقها عمر، والذی عنده علم الکتاب عبد الله بن سلام قال قیس: أحق بهذه الأسماء وأولی بها الذی أنزل الله فیه: (أفمن کان علی بینة من ربه ویتلوه شاهد منه)، والذی أنزل الله جل اسمه فیه: (إنما أنت منذر ولکل قوم هاد)، والله لقد نزلت: (وعلی لکل قوم هاد)، فأسقطتم ذلک، والذی نصبه رسول الله صلی الله علیه وآله بغدیر خم فقال: (من کنت أولی به من نفسه فعلی أولی به من نفسه)، وقال له رسول الله فی غزوة تبوک: (أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی). وکان معاویة یومئذ بالمدینة، فعند ذلک نادی منادیه وکتب بذلک نسخة إلی جمیع البلدان إلی عماله: (ألا برئت الذمة ممن روی حدیثا فی مناقب علی بن أبی طالب أو فضائل أهل بیته وقد أحل بنفسه العقوبة). وقامت الخطباء فی کل کورة ومکان وعلی کل المنابر بلعن علی بن أبی طالب علیه السلام والبراءة منه والوقیعة فیه وفی أهل بیته علیهم السلام بما لیس فیهم، واللعنة لهم. ثم إن معاویة مر بحلقة من قریش، فلما رأوه قاموا له غیر عبد الله بن عباس. فقال له: یابن عباس، ما منعک من القیام کما قام أصحابک إلا موجدة فی نفسک علی بقتالی إیاکم یوم صفین. یابن عباس، إن ابن عمی أمیر المؤمنین عثمان قتل مظلوما. قال له ابن عباس: فعمر بن الخطاب قد قتل مظلوما، أفسلمتم الأمر إلی ولده، وهذا ابنه؟ قال: إن عمر قتله مشرک. قال ابن عباس: فمن قتل عثمان؟ قال: قتله المسلمون قال: فذلک أدحض لحجتک وأحل لدمه إن کان المسلمون قتلوه وخذلوه فلیس إلا بحق. قال معاویة: فإنا قد کتبنا فی الافاق ننهی عن ذکر مناقب علی وأهل بیته، فکف لسانک - یابن عباس - واربع علی نفسک. فقال له ابن عباس: أفتنهانا عن قراءة القرآن؟ قال: لا. قال: أفتنهانا عن تأویله؟ قال: نعم. قال: فنقرأه ولا نسأل عما عنی الله به؟ قال: نعم. قال: فأیما أوجب علینا، قرائته أو العمل به؟ قال معاویة: العمل به. قال: فکیف نعمل به حتی نعلم ما عنی الله بما أنزل علینا؟ قال: سل عن ذلک من یتأوله علی غیر ما تتأوله أنت وأهل بیتک. قال: إنما أنزل القرآن علی أهل بیتی فأسأل عنه آل أبی سفیان أو أسأل عنه آل أبی معیط أو الیهود والنصاری والمجوس؟ قال له معاویة: فقد عدلتنا بهم وصیرتنا منهم. قال له ابن عباس: لعمری ما أعدلک بهم، غیر أنک نهیتنا أن نعبد الله بالقرآن وبما فیه من أمر ونهی أو حلال أو حرام أو ناسخ أو منسوخ أو عام أو خاص أو محکم أو متشابه، وإن لم تسأل الامة عن ذلک هلکوا واختلفوا وتاهوا. قال معاویة: فاقرؤا القرآن وتأولوه ولا ترووا شیئا مما أنزل الله فیکم من تفسیره وما قاله رسول الله فیکم، وارووا ما سوی ذلک. قال ابن عباس: قال الله فی القرآن: (یریدون أن یطفؤوا نور الله بأفواههم ویأبی الله إلا أن یتم نوره ولو کره الکافرون). قال معاویة: یابن عباس، إکفنی نفسک وکف عنی لسانک، وإن کنت لابد فاعلا فلیکن ذلک سرا ولا یسمعه أحد منک علانیة. ثم رجع إلی منزله، فبعث إلیه بخمسین ألف درهم. اشتداد البلاء علی الشیعة فی عهد معاویة ثم اشتد البلاء بالأمصار کلها علی شیعة علی وأهل بیته علیهم السلام، وکان أشد الناس بلیة أهل الکوفة لکثرة من بها من الشیعة. واستعمل علیهم زیادا أخاه وضم إلیه البصرة والکوفة وجمیع العراقین. وکان یتتبع الشیعة وهو بهم عالم لأنه کان منهم فقد عرفهم وسمع کلامهم أول شئ. فقتلهم تحت کل کوکب وحجر ومدر، وأجلاهم وأخافهم وقطع الأیدی والأرجل منهم وصلبهم علی جذوع النخل وسمل أعینهم وطردهم وشردهم حتی انتزعوا عن العراق. فلم یبق بالعراقین أحد مشهور إلا مقتول أو مصلوب أو طرید أو هارب. وکتب معاویة إلی قضاته وولاته فی جمیع الأرضین والأمصار: (أن لا تجیزوا لأحد من شیعة علی بن أبی طالب ولا من أهل بیته ولا من أهل ولایته الذین یرون فضله ویتحدثون بمناقبه شهادة). تقریب معاویة جماعة عثمان واختلاق المناقب له وکتب إلی عماله: (انظروا من قبلکم من شیعة عثمان ومحبیه وأهل بیته وأهل ولایته والذین یرون فضله ویتحدثون بمناقبه، فأدنوا مجالسهم وأکرموهم وقربوهم وشرفوهم، واکتبوا إلی بکل ما یروی کل رجل منهم فیه واسم الرجل واسم أبیه وممن هو). ففعلوا ذلک حتی أکثروا فی عثمان الحدیث وبعث إلیهم بالصلات والکسی وأکثر لهم القطائع من العرب والموالی. فکثروا فی کل مصر وتنافسوا فی المنازل والضیاع واتسعت علیهم الدنیا. فلم یکن أحد یأتی عامل مصر من الأمصار ولا قریة فیروی فی عثمان منقبة أو یذکر له فضیلة إلا کتب اسمه وقرب وشفع. فلبثوا بذلک ما شاء الله. سعی معاویة فی إحیاء اسم أبی بکر وعمر ثم کتب بعد ذلک إلی عماله: (أن الحدیث قد کثر فی عثمان وفشا فی کل قریة ومصر ومن کل ناحیة، فإذا جاءکم کتابی هذا فادعوا الناس إلی الروایة فی أبی بکر وعمر، فإن فضلهما وسوابقهما أحب إلی وأقر لعینی وأدحض لحجة أهل هذا البیت وأشد علیهم من مناقب عثمان وفضائله). (کتاب سلیم، ص311 تا ص317)

سرانجام کار غاصبین خلافت

ص: 146

سرانجام کار غاصبین خلافت این شد که به خاطر حبّ ریاست و برای حکومت حدود سه سال و یا ده سال و یا سیزده سال، حق ولیّ خدا را غصب نمودند و بیست و پنج سال او را خانه نشین کردند و بدعت های فراوانی را در دین خدا وارد نمودند، و مردم را به جاهلیت بازگرداندند، و آثار ظلم و انحراف آنان تاکنون ادامه یافته، و تا زمان ظهور حضرت بقیة الله(علیه السلام) نیز ادامه خواهد یافت، و کیفر هر ظلم و جنایتی که به خاطر آنان انجام می شود، به عهدة آنان نیز خواهد بود، بلکه هر ظلم و جنایتی که از زمان حضرت آدم (علیه السلام) تا قیامت انجام بگیرد - طبق روایات - به عهدة آنان نیز خواهد بود، و از کیفر عمل کنندگان چیزی کاسته نمی شود.

و کسانی که پیمان بستند و متعهّد شدند و مکتوب کردند، و عهدنامه خود را در کعبه قرار دادند، که بعد از رحلت پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) هرگز نگذارند امامت و خلافت در خاندان آن حضرت قرار بگیرد، در پایان عمر، با گفتن: «ویل لی، ویل لی» از دنیا رفتند، و عذاب الهی را دیدند، و دست از عمل خود برنداشتند، و حاضر نشدند، خلافت را به صاحب آن بازگردانند!! آیا هیچ انسان عاقلی برای ریاست کوتاه دنیا، خود را گرفتار چنین مظلمه و جرمی می کند؟!

و از عجایب این است که علمای اهل سنّت تمام آیات و نصوصی که دربارة خلافت علی بن ابیطالب (علیه السلام) است را - به خاطر عمل آنان - ردّ می کنند، و می گویند: «ما نمی توانیم عمل صحابه را تخطئه کنیم» و همه آنان را عادل می دانند، و در هر کجا که راهی برای ردّ و یا توجیه نباشد، می گویند: گرچه این عبارت صریح در خلافت و امامت علی بن ابیطالب(علیه السلام) است، و لکن چون سبب محکومیّت خلفا می شود ، ما نمی پذیریم، و یکی از آنان در مکه به من گفت: «صحابة کلّهم عدول» و حاضر نشد حتی معاویه زیر سوال برود، و من به او گفتم: در بین صحابه گروهی منافق وجود داشته اند، آیا شما منافقین را نیز عادل می دانید، و یا می گویید: نفاق با عدالت منافات ندارد؟! و او مبهوت شد و چیزی نگفت.

اکنون کار به جایی رسیده که علمای وهّابی، خون شیعیان را - به خاطر اعتقاد آنان به غصب خلافت از امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین (علیهم السلام) و محکوم نمودن عمل صحابه - حلال می دانند بلکه ریختن خون آنان را از اسباب استحقاق بهشت معرّفی می کنند، و شیعه بین آنان امنیّت جانی ندارد، و ما برای اتمام حجّت و بیداری نسل های آینده، برخی از اعترافات غاصبین خلافت را از زبان علمای پیشین اهل سنّت و از کتاب های خودشان بیان می کنیم تا کسی فریب تبلیغات عوام فریبانه آنان، که در این زمان فراوان شده است را نخورد، گرچه در لابلای مطالب گذشته این کتاب گوشه هایی از اینگونه مطالب بیان شده است .

اعترافات غاصبین خلافت از زبان علمای اهل سنت

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید: ابوبکر در بیماری آخر عمر خود گفت: «وددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة و لو کان أغلق علی حربٍ» یعنی ای کاش من بدون اجازه وارد خانه فاطمه (علیهاالسلام) نشده بودم و لو

ص: 147

اهل خانه در مقام جنگ با من بودند، و این به معنای ندامت و پشیمانی اوست، و ندامت پیدا نمی شود، مگر به خاطر خطا و گناه(1).

ابن ابی الحدید سپس در پاسخ کسانی که می گویند: صحابه را نباید کسی تخطئه کند و عمل آنان را خطا بداند می گوید: ابوبکر در بیماری آخر عمر خود نیز گفت: «فلمّا استخلفت علیکم خیرکم فی نفسی (یعنی عمر) فکلّکم ورم لذلک یرید أن یکون الأمر له ...» یعنی، هنگامی که من به نظر خود بهترین شما (یعنی عمر) را جایگزین خویش قرار دادم، همه شما رو ترش کردید که چرا ما را خلیفه قرار نمی دهی ... .

سپس گوید: آیا این سخن ابوبکر، طعن برصحابه نبوده است؟ و آیا او آنان را حسود ندانسته است؟ از سویی طلحه در آن هنگام به ابوبکر گفت: تو چگونه پاسخ خدا را می دهی اگر او به تو بگوید: برای چه یک انسان فظّ غلیظی مانند عمر را جایگزین خود کردی؟! و ابوبکر بر طلحه خشم نمود و گفت: مرا بنشانید و سپس گفت: اگر خداوند چنین سؤالی را از من بکند، من می گویم: خدایا بهترین خلق تو را جایگزین خود نمودم.

سپس ابن ابی الحدید گوید: «پس از آن ابوبکر به طور مفصّل از طلحه بدگویی و شماتت می نمود» تا این که گوید: آیا سخنان طلحه طعن و بدگویی از عمر نبوده؟ و آیا سخنان ابوبکر طعن و بدگویی از طلحه نبوده؟ ...(2)

ابن ابی الحدید و دیگران از علمای اهل سنّت نقل کرده اند که ابوبکر پس از رسیدن به خلافت گفت: إنّ لی شیطاناً یعترینی(یعنی عمر) فإن استقمت فاعینونی و إن ...(3) یعنی، مرا شیطانی است که بر من مسلّط می شود، پس اگر دیدید من به راه مستقیم می روم به من کمک کنید و اگر دیدید به انحراف می روم مرا به استقامت بیاورید ...

سپس گوید: شیعیان می گویند: چگونه کسی که خبر می دهد: مرا شیطانی است که همواره مرا به خطا و انحراف وامی دارد... قابلیّت امامت امّت را دارد(4)؟

ص: 148


1- و قال أبو بکر فی مرضه الذی مات فیه وددت أنی لم أکشف بیت فاطمة و لو کان أغلق علی حرب فندم و الندم لا یکون إلا عن ذنب. (شرح نهج البلاغه، ج20/24)
2- ثم ینبغی للعاقل أن یفکر فی تأخر علی ع عن بیعة أبی بکر ستة أشهر إلی أن ماتت فاطمة فإن کان مصیبا فأبو بکر علی الخطإ فی انتصابه فی الخلافة و إن کان أبو بکر مصیبا فعلی علی الخطإ فی تأخره عن البیعة و حضور المسجد ثم قال أبو بکر فی مرض موته أیضا للصحابة فلما استخلفت علیکم خیرکم فی نفسی یعنی عمر فکلکم ورم لذلک أنفه یرید أن یکون الأمر له لما رأیتم الدنیا قد جاءت أما و الله لتتخذن ستائر الدیباج و نضائد الحریر أ لیس هذا طعنا فی الصحابة و تصریحا بأنه قد نسبهم إلی الحسد لعمر لما نص علیه بالعهد و لقد قال له طلحة لما ذکر عمر للأمر ما ذا تقول لربک إذا سألک عن عباده و قد ولیت علیهم فظا غلیظا فقال أبو بکر أجلسونی أجلسونی بالله تخوفنی إذا سألنی قلت ولیت علیهم خیر أهلک ثم شتمه بکلام کثیر منقول فهل قول طلحة إلا طعن فی عمر و هل قول أبی بکر إلا طعن فی طلحة. (شرح نهج البلاغه، ج17/155)
3- أیها الناس إنما أنا مثلکم و إنی لا أدری لعلکم ستکلفوننی ما کان رسول الله ص یطیقه إن الله اصطفی محمدا ص علی العالمین و عصمه من الآفات و إنما أنا متبع و لست بمتبوع فإن استقمت فاتبعونی و إن زغت فقومونی و إن رسول الله ص قبض و لیس أحد من هذه الأمة یطلبه بمظلمة ضربة سوط فما دونها ألا و إن لی شیطانا یعترینی فإذا غضبت فاجتنبونی. (شرح نهج البلاغه، ج17/159)
4- و مما طعن به علیه قولهم کیف یصلح للإمامة من یخبر عن نفسه أن له شیطانا یعتریه و من یحذر الناس نفسه و من یقول أقیلونی بعد دخوله فی الإمامة مع أنه لا یحل للإمام أن یقول أقیلونی البیعة. (شرح نهج البلاغه، ج17/155)

مرحوم علامه امینی در کتاب «الغدیر» از کتب اهل سنّت نقل نموده که ابوبکر چندین بار خود را از خلافت خلع نمود و گفت: «أقیلونی أقیلونی لست بخیرکم و علیّ فیکم»

و یا گفت: «لا حاجة لی فی بیعتکم أقیلونی بیعتی» و یا سه روز متوالی به مردم گفت: «أقیلونی بیعتی فبایعوا من شئتم» و یا گفت: «أیها الناس هذا علیّ بن ابیطالب لا بیعة لی فی عنقه، و هو بالخیار من أمره، ألا و أنتم بالخیار جمیعاً فی بیعتکم، فإن رأیتم لها غیری فأنا أوّل من یبایعکم»(1)

یعنی ای مردم! مرا از بیعت خود آزاد کنید، همانا من بهتر از شما نیستم در حالی که علی(علیه السلام) بین شما هست. و یا گفت: مرا نیازی به بیعت شما نیست، مرا آزاد کنید، و یا سه روز متوالی گفت: من بیعت شما را نخواستم بروید با هر کس می خواهید بیعت کنید. و یا گفت: ای مردم این علی بن ابیطالب است و او با من بیعت نکرده است و شما نیز کلّاً در بیعت خود آزاد هستید، و اگر غیر من کسی را برای خلافت انتخاب کنید، من نیز اوّل کسی هستم که با او بیعت می کنم(2).

و از اعترافات عجیب خلیفه دوم این است که چون دید ابوبکر پس از بیعت مردم با او، خلافت را تحویل او نمی دهد، و به قرار خود - که گفته بود: عمر او را به خلافت برساند و چون به خلافت رسید خلافت را تحویل عمر بدهد، - عمل نکرد، عمر گفت: «کانت بیعة ابی بکر فلتةً کفلتة الجاهلیة وقی الله شرّها، فمن عاد إلی مثلها فاقتلوه»(3) یعنی بیعت مردم با ابوبکر از روی شتاب و بی خردی بود، مانند شتاب ها و بی خردی های زمان جاهلیّت، و خداوند شرّ او را از سر مردم کوتاه کند، و شما باید هر کس چنین چیزی را تکرار کند، او را بکشید.

و لکن هنگامی که ابوبکر در پایان عمر خود او را خلیفه قرارداد، عمر چنین چیزی را نگفت و کسی او را نکشت، با این که دستور داده بود، ا گر چنین عملی را کسی تکرار کرد او را بکشید!

و از عجایب این است که غاصبین خلافت و کسانی که پیمان بستند تا هرگز نگذارند خلافت به علی بن ابیطالب(علیه السلام) برسد همگی هنگام مرگ با گفتن: «ویل لی، ویل لی» از دنیا رفتند، و در کتاب سلیم بن قیس هلالی آمده که او گوید: ابن غنم به من گفت: من معاذبن جبل را دیدم که هنگام مرگ گفت: «ویل لی، ویل لی» و از دنیا رفت و از سخنان معاذ وحشت کردم و تعجّب نمودم، تا اینکه به حج رفتم و در آنجا کسی را ملاقات کردم که شاهد مرگ ابی عبیده جرّاح، و شاهد مرگ سالم مولای ابی حذیفه بوده و او گفت: آنان نیز هنگام مرگ همین سخنان را گفتند و از دنیا رفتند.

ص: 149


1- (الغدیر، ج5/368؛ السیره الحلبیّه، ج3/389)
2- (الغدیر، ج5/368)
3- (الغدیر، ج7/171 و ج5/370 و ج7/79؛ تاریخ طبری، ج2/235؛ و صواعق محرقه، ص36 طبع مصر)

سلیم گوید: من سخنان ابن غنم را دربارة معاذ به محمدبن ابی بکر گفتم و او گفت: از من نشنیده بگیر و لکن پدر من نیز هنگام مرگ گفت: «ویلٌ لی، ویلٌ لی» و از دنیا رفت و عایشه چون این سخنان را از پدر خود شنید گفت: پدر من هذیان می گوید.

محمدبن ابی بکر گوید: پس از آن، من عبدالله عمر را در زمان خلافت عثمان دیدم و سخنان پدرم را هنگام مرگ برای او نقل کردم و از او پیمان گرفتم که از من کتمان کند، و به کسی نگوید، و عبدالله بن عمرگفت: «تو نیز از من نشنیده بگیر، و به خدا سوگند پدر من نیز هنگام مرگ همان سخنان پدر تو را گفت و از دنیا رفت» و سپس عبدالله عمر سخن خود را اصلاح نمود و از ترس این که من سخنان او را به علی بن ابیطالب (علیه السلام) بگویم گفت: پدرم هذیان می گفت.

محمدبن ابی بکر گوید: سپس من نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتم و آنچه از پدر خود شنیده بودم و آنچه عبدالله عمر از پدر خود برای من نقل کرده بود را به او خبر دادم، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: این خبرها را صادق تر از شما به من خبر داد (و مقصود او رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود) و من به آن حضرت گفتم: «در آن جلسه جز من کسی با پدرم نبود و من فکر کردم انسانی این خبر را به شما رسانده است»

سپس محمدبن ابی بکر گوید: هنگامی که پدرم در حال احتضار بود و آن سخنان را به زبان جاری می کرد، عمر و عایشه و ... وارد شدند، و عمر به پدرم گفت: «یا خلیفة رسول الله! ما لک تدعو بالویل و الثبور؟» و پدرم به او گفت: «باز این سخنان را می گوئی؟ اکنون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی(علیه السلام) نزد من حاضر شده اند، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به من بشارت عذاب و آتش می دهد، و آن نامه ای که ما نوشتیم و در کعبه گذاردیم را، با خود آورده و می گوید:

«تو به پیمان خود عمل کردی و با همراهان خود حقّ ولیّ خدا را گرفتید، و من به تو بشارت عذاب می دهم و تو در اسفل السافلین دوزخ قرار خواهی گرفت». و چون عمر این سخنان را از پدرم شنید گفت: او هذیان می گوید، و پدرم به او گفت: «به خدا سوگند من هذیان نمی گویم» و چون عمر خواست که از خانه خارج شود پدرم به او گفت: کجا می روی؟ و عمر گفت: تو یار غار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودی. و پدرم به او گفت: باز این سخنان را می گوئی؟ و سپس به عمر گفت: «آیا نگویم که محمّد (و نگفت رسول خدا) در غار به من گفت: من اکنون کشتی جعفر و همراهان او را در دریا می بینم که از حبشه به طرف مدینه بازمی گردند» و من به او گفتم: به من نشان بده، و او دست خود را بر صورت من کشید و من کشتی جعفر و همراهان او را دیدم و در آن وقت یقین کردم که او ساحر است، و چون این قصّه را در مدینه برای تو نقل کردم تو نیز او را ساحر دانستی؟» محمد بن ابی بکر گوید:

عمر در پایان به ما گفت: پدر شما هذیان می گوید و شما باید سخنان او را کتمان کنید تا این خانواده،(یعنی بنی هاشم) شما را شماتت نکنند.

ص: 150

محمدبن ابی بکر سپس گوید: هنگامی که اطراف پدرم خلوت شد من به پدرم گفتم: بگو: «لا إله إلّا الله» و او گفت: «هرگز نخواهم گفت، و قدرت گفتن آن را ندارم، تا داخل آن تابوت شوم» و چون اسم تابوت را آورد من فکر کردم که او هذیان می گوید، و به او گفتم: مقصود تو از تابوت چیست؟ و او گفت: «مقصودم تابوتی از آتش است که قفلی از آتش بر آن زده شده و در آن تابوت دوازده نفر قرار دارند، و من و عمر از آنان هستیم و ده نفر دیگر نیز با ما خواهند بود، و آن تابوت در قعر چاهی است در جهنّم و سنگی بر روی آن چاه قرار دارد که هر گاه خدا بخواهد جهنّم را شعله ور کند آن سنگ را کنار می زند و جهنم آتش می گیرد» گفتم: آیا هذیان می گوئی؟ پدرم گفت: «به خدا سوگند هذیان نمی گویم، خدا لعنت کند ابن صهّاک (یعنی عمر) را، او مرا از ذکر (یعنی پذیرفتن ولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام)) بازداشت چه بد رفیقی بود خدا او را لعنت کند»

محمدبن ابوبکر گوید: سپس پدرم به من گفت: «صورت مرا به خاک بچسبان» و من صورت او را به خاک چسباندم، و او همواره «واویلا و واثبورا» می گفت تا از دنیا رفت و من چشمان او را بستم و عمر وارد شد و به من گفت: آیا پدرت بعد از رفتن من چیزی نگفت؟ و من گفته های پدرم را به او خبر دادم، و او گفت: خدا رحمت کند خلیفه رسول خدا را، و تو باید آنچه از پدر خود شنیده ای را کتمان کنی، چرا که سخنان او هذیان بوده و شما خانواده به هذیان معروف هستید، و عایشه حرف او را تصدیق نمود، و همگی گفتند: این سخنان نباید به احدی گفته شود و گرنه، علی بن ابیطالب و اهل بیت او به ما شماتت خواهند نمود.

سلیم گوید: من به محمدبن ابی بکر گفتم: تو فکر می کنی چه کسی علی(علیه السلام) را از این اسرار آگاه نموده است؟ محمدبن ابی بکر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) همه شب ها در خواب به او اطلاع می دهد، و سخنان او در خواب همانند سخنان او در بیداری است، چرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر کس در خواب مرا ببیند، خواب او شیطانی نیست، چرا که شیطان نمی تواند به شکل من درآید، چه در خواب و چه در بیداری ، و اوصیای من نیز چنین هستند(1).

ص: 151


1- عن أبان قال: سمعت سلیم بن قیس یقول: سمعت عبد الرحمن بن غنم الأزدی ثم الثمالی ختن معاذ بن جبل - وکانت ابنته تحت معاذ بن جبل - وکان أفقه أهل الشام وأشدهم اجتهادا. قال: مات معاذ بن جبل بالطاعون، فشهدته یوم مات - وکان الناس متشاغلین بالطاعون - قال: فسمعته حین احتضر ولیس فی البیت معه غیری - وذلک فی خلافة عمر بن الخطاب - یقول: ویل لی ویل لی ویل لی ویل لی فقلت فی نفسی: أصحاب الطاعون یهذون ویتکلمون ویقولون الأعاجیب. فقلت له: تهذی رحمک الله؟ فقال: لا. فقلت: فلم تدعو بالویل؟ قال: لموالاتی عدو الله علی ولی الله فقلت له: من هو؟ قال: لموالاتی عدو الله عتیقا وعمر علی خلیفة رسول الله ووصیه علی بن أبی طالب. فقلت: إنک لتهجر؟ فقال: یابن غنم، والله ما أهجر هذا رسول الله وعلی بن أبی طالب یقولان: یا معاذ بن جبل، إبشر بالنار أنت وأصحابک الذین قلتم: (إن مات رسول الله أو قتل زوینا الخلافة عن علی فلن یصل إلیها)، أنت وعتیق وعمر وأبو عبیدة وسالم. فقلت: یا معاذ، متی هذا؟ فقال: فی حجة الوداع، قلنا: (نتظاهر علی علی فلا ینال الخلافة ما حیینا). فلما قبض رسول الله قلت لهم: (أنا أکفیکم قومی الأنصار، فاکفونی قریشا). ثم دعوت علی عهد رسول الله إلی الذی تعاهدنا علیه بشیر بن سعید وأسید بن حضیر، فبایعانی علی ذلک. فقلت: یا معاذ، إنک لتهجر؟ قال: (ضع خدی بالأرض). فما زال یدعو بالویل والثبور حتی قضی. کلام أبی عبیدة بن الجراح وسالم مولی أبی حذیفة عند الموت قال سلیم: قال لی ابن غنم: ما حدثت به أحدا قبلک قط - لا والله غیر رجلین، فإنی فزعت مما سمعت من معاذ. فحججت فلقیت الذی ولی موت أبی عبیدة بن الجراح وسالم مولی أبی حذیفة، فقلت: أو لم یقتل سالم یوم الیمامة؟ قال: بلی، ولکن احتملناه وبه رمق. قال: فحدثنی کل واحد منهما بمثله سواء، لم یزد ولم ینقص أنهما قالا کما قال معاذ. کلام أبی بکر عند الموت قال أبان: قال سلیم: فحدثت بحدیث ابن غنم هذا کله محمد بن أبی بکر. فقال: اکتم علی، وأشهد أن أبی عند موته قال مثل مقالتهم، فقالت عائشة: إن أبی لیهجر کلام عمر عند الموت قال محمد: فلقیت عبد الله بن عمر فی خلافة عثمان فحدثته بما قال أبی عند موته وأخذت علیه العهد والمیثاق لیکتمن علی. فقال لی ابن عمر: اکتم علی، فوالله لقد قال أبی مثل مقالة أبیک ما زاد ولا نقص. ثم تدارکها عبد الله بن عمر وتخوف أن أخبر بذلک علی بن أبی طالب علیه السلام، لما قد علم من حبی له وانقطاعی إلیه، فقال: إنما کان أبی یهجر توثیق أمیر المؤمنین علیه السلام لهذا الحدیث فأتیت أمیر المؤمنین علیه السلام فحدثته بما سمعت من أبی وبما حدثنیه ابن عمر عن أبیه، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: قد حدثنی بذلک عن أبیه وعن أبیک وعن أبی عبیدة وعن سالم وعن معاذ من هو أصدق منک ومن ابن عمر. فقلت: من هو ذاک یا أمیر المؤمنین؟ فقال: بعض من یحدثنی. قال: فعلمت من عنی. فقلت: صدقت یا أمیر المؤمنین، إنما حسبت إنسانا حدثک، وما شهد أبی - وهو یقول هذا - غیری. (کتاب سلیم، ص246 تا ص350 تحقیق محمدباقر انصاری)

اعترافات برخی از علمای اهل سنّت نسبت به غصب خلافت و ...

1- موسی بن عقبه متوفای سال 141 هجری در کتاب «مغازی» با سند خود از ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف نقل نموده که گوید: گروهی از مهاجرین دربارة بیعت مردم با ابوبکر خشم نمودند و علی(علیه السلام) و زبیر داخل خانه فاطمه (علیهاالسلام) شدند و عمربن خطّاب با گروهی از مهاجرین و انصار به داخل خانه فاطمه (علیهاالسلام) هجوم بردند و شمشیر زبیر را گرفتند و شکستند و ... و ابوبکر خطبه ای خواند و عذرخواهی نمود(1).

باید گفت : این عالم سنّی قصّه احراق باب و برخوردهای عمر و قنفذ و مغیره را با علی و فاطمه (علیهماالسلام) از قلم انداخته و نمی خواسته آنان مورد سؤال قرار بگیرند.

2- مسعودی در مروج الذهب گوید: عروة بن زبیربن عوام همواره برادر خود را معذور می دانست از این که بنی هاشم را در شعب ابی طالب محصور نموده بود، و هیزم آماده کرده بود که آنان را آتش بزند و می گفت: هدف او ترساندن بوده تا از او اطاعت کنند، چنان که گروهی بنی هاشم را نیز ترساندند و هیزم آوردند تا خانه آنان را آتش بزنند و این برای ترساندن بود، تا از آنان بیعت بگیرند(2).

این مورّخ نیز به خاطر حفظ آبروی غاصبین خلافت قصّه احراق باب فاطمه (علیهاالسلام) را به میان نیاورده است.

3- محمدبن عمر واقدی متوفای سال 207 هجری با سند خود از داوودبن حصین قصّه ورود به خانه فاطمه (علیهاالسلام) را نقل نموده و گوید: علی(علیه السلام) و زبیر از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند، وداخل خانه فاطمه(علیهاالسلام) شدند و عمر با گروهی آمد ... و فریاد زد و گفت: «برای بیعت با ابوبکر خارج شوید، و گرنه

ص: 152


1- (سبیل الهدی و الرشاد، ج12/317)
2- (مروج الذهب، ج3/77، طبع موسسه دارالهجرة قم)

خانه را بر شما آتش می زنم» و آنان امتناع ورزیدند، و فاطمه(علیهاالسلام) فریاد کرد و آنان را به خدا سوگند داد که دست از او بردارند، و عمر سلمة بن اسلم را گفت تا داخل خانه فاطمه(علیهاالسلام) شد و شمشیر را از دست زبیر گرفت و به دیوار زد تا شکست و سپس علی(علیه السلام) و زبیر را به اجبار برد ند تا با ابوبکر بیعت کنند(1).

نویسنده گوید: این موّرخ نیز ملاحظه کاری نموده و قصّه را به طور اجمال بیان کرده است، تا از محکومیت غاصبین خلافت جلوگیری نماید، چرا که «حُبّ الشیء یُعمی و یُصّم».

4- در کتاب «العقدالفرید»(2) از نصربن مزاحم منقری متوفای 212 نقل شده که گوید: معاویة بن ابی سفیان به علی بن ابیطالب(علیه السلام) در نامه خود نوشت: «تو به همه خلفا ظلم کردی، به خاطر فکر ناقص و ناصحیحی که داشتی و با خلفا بیعت نمی کردی تا تو را به زور - مانند شتر مخشوش - بردند و با اکراه بیعت نمودی.

نویسنده گوید: از نامه معاویه نیز ظاهر می شود، که غاصبین خلافت بدون اجازه وارد خانه فاطمه(علیهاالسلام) شده اند و علی(علیه السلام) را با اجبار برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج نموده اند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ نامه معاویه نوشت: نامه تو به دست من رسید و تو گفته ای: مرا به زور مانند شتر مخشوش برای بیعت با ابوبکر بردند» و به خدا سوگند تو می خواسته ای از من مذمّت کنی و لکن مرا ستایش کرده ای و خود را رسوا نموده ای، چرا که برای مسلمان عیب نیست که مظلوم واقع شود، و تردیدی در دین خود نداشته باشد، و آنچه تو گفته ای حجتی است بر علیه خود و دیگران. [که غاصب خلافت بوده اند](3).

5- در کتاب «وقعة الصفین»(4) منقری یکی از علمای اهل سنّت و نیز ابن ابی الحدید و مسعودی آمده که گویند: معاویه در نامه خود به محمدبن ابی بکر نوشت: هنگامی که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، پدر تو و فاروق او (عمر) نخستین کسانی بودند که حق علی بن ابیطالب(علیه السلام) را غصب کردند، و با امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مخالفت نمودند، و سپس او را دعوت نمودند تا با آنان بیعت کند، و چون او از بیعت با آنان امتناع ورزید، تا توانستند بر او فشار آوردند تا جایی که قصد کشتن او را کردند .

ص: 153


1- (موسوعة رجال الکتب التسعة، ج1/462)
2- (العقدالفرید، ج4/308و309 چاپ بیروت)
3- (مناقب خوارزمی، ص175؛ شرح نهج البلاغه حدیدی، ج15/74)
4- وقد کنا وأبوک معنا فی حیاة من نبینا صلی الله علیه - نری حق ابن أبی طالب لازما لنا، وفضله مبرزا علینا، فلما اختار الله لنبیه صلی الله علیه وسلم ما عنده، وأتم له ما وعده، وأظهر دعوته وأفلج حجته. قبضه الله إلیه، فکان أبوک وفاروقه أول من ابتزه وخالفه. علی ذلک اتفقا واتسقا، ثم دعواه إلی أنفسهم فأبطأ عنهما وتلکأ علیهما، فهما به الهموم، وأرادا به العظیم، فبایع وسلم لهما، لا یشرکانه فی أمرهما، ولا یطلعانه علی سرهما، حتی قبضا وانقضی أمرهما. (وقعة الصفین، ص120)

6- منقری نیز از محمدبن عبیدالله جرجانی از عمروبن عاص نقل نموده که به معاویه می گوید: من و تو از علی بن ابیطالب شنیدیم که می گفت: «اگر من چهل نفر حامی می داشتم، در آن روزی که به خانه فاطمه(علیهاالسلام) ریختند، با آنان جنگ می کردم.»

ابن ابی الحدید نیز به این معنا اشاره نموده و می گوید: زیادی از علمای اهل سنّت آن را ذکر کرده اند(1).

7- از کسانی که اعتراف به هجوم به خانه فاطمه(علیهاالسلام) کرده اند: ابوعبیده قاسم بن سلام متوفای 224 هجری و سعیدبن منصور متوفای 227 هجری می باشند، و جز این ها در کتب فریقین فراوان نقل شده که ابوبکر هنگام مرگ اعتراف به هجوم به خانه فاطمه(علیهاالسلام) نمود و اظهار ندامت و پشیمانی کرد(2).

8- عبدالرحمان بن عوف گوید : ابوبکر در حال احتضار گفت: من از اعمال خود در دنیا به جز از سه چیز نگران نیستم و یکی از آن سه چیز این است که ای کاش اجازه نداده بودم که به خاطر من از خانه فاطمه(علیهاالسلام) هتک حرمت شود، و مردانی [بدون اجازه] وارد خانه او شوند، گرچه اهل آن خانه برای جنگ با من درب آن خانه را به روی خود بسته بودند، و با من اعلان جنگ داشتند، و ای کاش در روز سقیفه بنی ساعده خلافت را به گردن ابوعبیده و یا عمر انداخته بودم، و یکی از آنان امیر می شد، و من وزیر او می بودم، و ای کاش در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از او سؤال کرده بودم، که آیا انصار در خلافت سهمی دارند یا ندارند؟

نویسنده گوید: گرچه سخنان فوق یک نوع اعتراف به خطا و جهل و تجاوز به حق دیگران است و لکن همه این سخنان از روی نفاق و عوام فریبی و مظلوم نمایی و عذر بدتر از گناه است چرا که او همه این سه چیز را از روی آگاهی و اختیار انجام داده است، و راه عذری برای او نیست(3).

ص: 154


1- فأما قوله لم یکن لی معین إلا أهل بیتی فضننت بهم عن الموت فقول ما زال علی ع یقوله و لقد قاله عقیب وفاة رسول الله ص قال لو وجدت أربعین ذوی عزم . ذکر ذلک نصر بن مزاحم فی کتاب صفین و ذکره کثیر من أرباب السیرة. (شرح نهج البلاغه ج2/22؛ الهجوم علی بیت فاطمه(علیهاالسلام)، ص149-148)
2- (الهجوم علی بیت فاطمه(علیهاالسلام)، ص150-149)
3- والله ما آسی إلا علی ثلاث فعلتهن، لیتنی کنت ترکتهن، وثلاث ترکتهن لیتنی فعلتهن، وثلاث لیتنی سألت رسول الله عنهن، فأما اللاتی فعلتهن ولیتنی لم أفعلهن، فلیتنی ترکت بیت علی وإن کان أعلن علی الحرب، ولیتنی یوم سقیفة بنی ساعدة کنت ضربت علی ید أحد الرجلین أبی عبیدة أو عمر فکان هو الامیر وکنت أنا الوزیر، ولیتنی حین أتیت بذی الفجاءة السلمی أسیرا أنی قتلته ذبیحا أو أطلقته نجیحا، ولم أکن أحرقته بالنار. وأما اللاتی ترکتهن ولیتنی کنت فعلتهن، لیتنی حین أتیت بالاشعث بن قیس أسیرا أنی قتلته ولم أستحیه، فإنی سمعت منه، وأراه لا یری غیا ولا شرا إلا أعان علیه، ولیتنی حین بعثت خالد بن الولید إلی الشام، أنی کنت بعثت عمر بن الخطاب إلی العراق، فأکون قد بسطت یدی جمیعا فی سبیل الله: وأما اللاتی کنت أود أنی سألت رسول الله صلی الله علیه وسلم عنهن، فلیتنی سألته لمن هذا الامر من بعده؟ فلا ینازعه فیه أحد، ولیتنی کنت سألته: هل للانصار فیها من حق؟ ولیتنی سألته عن میراث بنت الاخ والعمة، فإن فی نفسی من ذلک شیئا. (الامامة و السیاسة، ج1/24؛ تاریخ یعقوبی، ج2/137؛ الهجوم علی بیت فاطمه(علیهاالسلام)، ص150؛ بحارالانوار، ج30/123)

9- در کتاب انساب الاشراف از احمدبن یحیی بلاذری متوفای 289 هجری نقل شده و او با سند خود از ابن عباس نقل نموده که گوید: ابوبکر، عمر را نزد علی(علیه السلام) فرستاد - در آن هنگام که علی(علیه السلام) از بیعت با او امتناع ورزیده بود - و به او گفت: «أئتنی به بأعنف العنف» یعنی به هر قیمتی هست علی(علیه السلام) را نزد من حاضر کن، و چون عمر نزد علی(علیه السلام) رفت و سخنانی بین آنان به میان آمد، علی(علیه السلام) به عمر فرمود: امروز از پستان خلافت بدوش تا فردا در آن سهیم باشی [یعنی امروز ابوبکر را بر مسند خلافت سوار کن تا فردا او خلافت را به تو تحویل بدهد] سپس به او فرمود: به خدا سوگند تو همه این کوشش ها را می کنی، تا فردا او خلافت را به تو واگذار کند(1).

10- در کتاب انساب الاشراف بلاذری نیز نقل شده که ابوبکر فرستاد تا علی(علیه السلام) بیاید و با او بیعت کند، و علی(علیه السلام) با او بیعت نکرد، تا این که عمر آتشی را با خود آورد تا خانه علی و فاطمه(علیهماالسلام) را به آتش بکشد، و فاطمه(علیهاالسلام) درب خانه به او فرمود: ای پسر خطّاب آیا آمده ای درب خانه مرا آتش بزنی؟! و عمر گفت: آری چنین خواهم کرد، و این کار برای حفظ دین پدر تو بهتر خواهد بود(2).

نویسنده گوید: آنچه ذکر شد، پاسخ به کسانی است که امروزه می گویند: کسی به فاطمه(علیهاالسلام) آزاری نرسانده، و کسی درب خانه او را آتش نزده، و فرزند او را سقط نکرده است، و این ها ساخته های علمای شیعه است!!

و ما تفصیل این موضوع را به کتاب «اُسوة النساء» ارجاع می دهیم، و می گوئیم: «کلّ الصید فی جوف الفری».

نخستین کسی که در قیامت محاکمه می شود

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: هنگامی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به معراج رفت، به او گفته شد: خداوند می خواهد در سه چیز تو را امتحان کند، تا ببیند صبر تو چگونه است؟ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرضه داشت: پروردگارا من تسلیم امر تو می باشم، و مرا قدرتی نیست بر صبر در مصائب، مگر با کمک و توفیق تو ...

ص: 155


1- وحدثنی بَکْرُ بْنُ الْهَیْثَمِ، ثنا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الْکَلْبِیِّ، عَنْ أَبِی صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بَعَثَ أَبُو بَکْرٍ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ إِلَی عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّه عَنْهُمْ حِینَ قَعَدَ عَنْ بَیْعَتِهِ وَقَالَ: ائْتِنِی بِهِ بِأَعْنَفِ الْعُنْفِ. فَلَمَّا أَتَاهُ، جَرَی بَیْنَهُمَا کَلامٌ. فقال: احْلُبْ حَلَبًا لَکَ شَطْرُهُ. واللَّه مَا حِرْصُکَ علی إمارته الیوم إلا لیؤثرک غدا. (انساب الاشراف، ج1/587 و ج2/269 طبع دارالفکر؛ الهجوم، ص163)
2- الْمَدَائِنِیُّ، عَنْ مَسْلَمَةَ بْنِ مُحَارِبٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ التیمی، وعی ابْنِ عَوْنٍ أَنَّ أَبَا بَکْرٍ أَرْسَلَ إِلَی عَلِیٍّ یُرِیدُ الْبَیْعَةَ، فَلَمْ یُبَایِعْ. فَجَاءَ عُمَرُ، ومعه فتیلة. فتلقته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: [یا ابن الْخَطَّابِ، أَتُرَاکَ مُحَرِّقًا عَلَیَّ بَابِی؟ قَالَ: نَعَمْ، وَذَلِکَ أَقْوَی فِیمَا جَاءَ بِهِ أَبُوکِ. وَجَاءَ عَلِیٌّ، فَبَایَعَ وَقَالَ: کُنْتُ عَزَمْتُ أَنْ لا أَخْرُجَ مِنْ مَنْزِلِی حَتَّی أَجْمَعَ الْقُرْآنَ]. (انساب الاشراف، ج1/586 و ج2/268، طبع دارالفکر)

تا این که خطاب شد: «سومین امتحان تو مربوط به اهل بیت تو است که بعد از تو کشته خواهند شد، و امّا برادرت (علی بن ابیطالب) را امّت مورد شتم و فشار و توبیخ قرار می دهند، و او محروم و تحت فشار واقع خواهد شد، و در نهایت او شهید می شود.» رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرضه داشت: پروردگارا تسلیم امر تو هستم و پذیرفتم، و از تو توفیق و صبر می طلبم.

سپس خطاب شد: «و امّا دخترت فاطمه نیز مظلومه و محرومه می گردد، و حقّی که تو برای او قرار دادی [یعنی فدک] را از او غصب می کنند، و او را در حال بارداری می زنند، و بدون اذن وارد منزل و حریم او می شوند و سپس ذلیل و بی پناه می گردد، و کسی به فریاد او نمی رسد تا این که فرزند خویش را از ضربه درب، سقط می نماید، و از آن ضربه از دنیا می رود.»

پس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»(1) پروردگارا پذیرفتم، و از تو توفیق صبر می طلبم ...

سپس خطاب آمد: «و امّا من دخترت فاطمه را نزد عرش خود قرار می دهم و به او گفته می شود: خداوند تو را حاکم خلق خود قرار داد، پس تو می توانی دربارة کسانی که به تو و فرزندان تو ظلم کرده اند آن گونه که دوست می داری حکم کنی، و من حکم تو را دربارة آنان امضاء می کنم، از این رو فاطمه(علیهاالسلام) وارد عرصه قیامت می شود، و دستور می دهد تا ظالمین به او [و فرزندان او] را به آتش ببرند ...

و نخستین کسی که دربارة او حکم می شود، محسن بن علی(علیهماالسلام) است، و قاتل او قنفذ و آن دو نفر را می آورند، و تازیانه هائی از آتش بر آنان می زنند، که اگر یکی از آن تازیانه ها بر دریاها زده شود، از مشرق تا مغرب آن به جوش می آید، و اگر بر کوه های دنیا وارد شود، ذوب می شوند، و خاکستر می گردند(2).

توجیه های علمای اهل سنّت نسبت به مظلومیّت اهل البیت (علیهم السلام)

مهم ترین مظلومیّت اهل البیت(علیهم السلام) در روایات متواتری آمده که آنان خود مظلومیّت خویش را بیان نموده اند، بلکه آنان در عمل نیز مظلومیّت خود را آشکار کرده ند، مانند وصیّت حضرت فاطمه(علیهاالسلام) به این که شبانه بدن او دفن شود، و قبر او پنهان باشد، تا غاصبین خلافت، در مراسم دفن و تجهیز و نماز بر او، شرکت نکنند، و نیز برخورد شدید امیرالمؤمنین(علیه السلام) با کسانی که می خواستند قبر فاطمه(علیهاالسلام) را نبش کنند، و بر بدن او نماز بخوانند، و با این عمل حضرت زهرا(علیهاالسلام) محکومیّت آنان را تا ابد ثابت نمود، و آنان را رسوا کرد، چنان که آنان خود با آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) تا ابد خود را رسوا نمودند.

ص: 156


1- (بقره/156)
2- (کامل الزیارات، ص334، تأویل الأیات، ص838، بحارالأنوار، ج28/64-61، کشف الغمة، ج1/497)

ولکن در این زمان ها پیروان غاصبین خلافت چیزهائی می گویند که احدی از آنان نمی پذیرد، مانند این که می گویند:

1- اهل البیت(علیهم السلام) با خلفای غاصب موافق بوده اند .

2- می گویند: قصّه آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و هجوم به خانه آن حضرت را علمای شیعه ساخته اند.

3- می گویند: اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ناحیه خدا و پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خلافت منصوب بوده، برای چه با خلفا موافقت نموده و بر علیه آنان قیام نکرده، و اعمال آنان را محکوم و مردود ندانسته است؟

4- می گویند: اگر آزاری هم بوده، ابوبکر در پایان عمر فاطمه(علیهاالسلام)، از او عیادت کرده و او را راضی نموده است.

حقاً این گونه سخنان یک بازی عوام فریبانه است، و گرنه همه می دانند که اهل البیت(علیهم السلام) هرگز با آنان موافقت نداشته اند، چنان که از سخنان آنان آشکار است، و اگر برخورد آرامی با آنان داشته اند به خاطر تقیّه بوده است، و آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) یک امر مسلّم و متواتری است، و در کتب آنان ثبت شده است، و عدم قیام امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر علیه آنان اوّلاً به خاطر نداشتن یاران با وفا بوده، و ثانیاً او می دانست، و از ناحیه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز به او خبر داده شده بود، که آنان چنین خواهند کرد، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرموده بود:

اگر یاورانی داشتی با آنان جنگ کن و گرنه خون خود و خون اهل بیت و شیعیان خویش را حفظ نما و ... و امّا رضایت حضرت فاطمه(علیهاالسلام) از آنان، اوّلا یک دروغ آشکاری است، و خود آنان نقل کرده اند که آن حضرت «ماتت و هی ساخطة علیهما» یعنی فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت و نسبت به آنان خشمگین بود، بلکه به آنان نفرین می کرد، و ثانیاً اگر از آنان راضی شده بود، به امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیّت نمی کرد که شبانه بدن او را به خاک بسپارد و قبر او را مخفی نماید، تا آنان بر او نماز نخوانند و ... از سوئی فاطمه(علیهاالسلام) سیاستی را به کار برد که تا ابد در تاریخ، رسوائی آنان ثابت شد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در خطبه های فراوان و کلمات دیگر خود، محکومیت آنان را آشکار نمود، به گونه ای که احدی نمی تواند در آن شبهه ای وارد کند.

از سوئی، خشم و غضب امیرالمؤمنین و فاطمه(علیهماالسلام)، خشم و غضب شخصی نبوده، بلکه به خاطر انجام وظیفه و حفظ دین خداوند بوده، و سبب خشم خدا و رسول او شده است، و اگر خشم آنان دربارة امور

ص: 157

شخصی می بود، قابل گذشت بود، چرا که آنان اهل عفو و گذشت بودند. از این رو رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّ الله یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها» و این روایت را حاکم در مستدرک(1)، صحیح دانسته و در کتب دیگر آنان نیز نقل شده است، و در صحیح بخاری نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود: «فاطمه بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی»(2) و در مسند احمد و صحیح مسلم نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود: «فاطمه بضعة منّی یؤذینی ما آذاها»(3).

مؤلّف گوید: آیا با توجه به این روایات می توان خشم فاطمه (علیهاالسلام) را مانند خشم افراد دیگر قرار داد؟ که ابن کثیر می گوید: «فاطمه(علیهاالسلام) که خشم نموده و ناراحت شده، بشری بیش نبوده، و معصومه نیز نبوده لذا از ناراحتی با ابوبکر صدّیق سخن نگفته تا از دنیا رفته است»

مؤلّف گوید: این عالم سنّی می داند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رضایت فاطمه(علیهاالسلام) را رضایت خود و رضایت خداوند دانسته، و خشم او را خشم خود و خشم خداوند دانسته است و نیز می داند که خداوند می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً»(4) یعنی کسانی که خدا و رسول او را بیازارند خداوند در دنیا و آخرت آنان را لعنت نموده، و برای آنان عذاب خوارکننده ای قرار داده است، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارة علی(علیه السلام) نیز فرموده است: «أنا سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» و یا فرموده است: «أنا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم»(5).

با توجه به آنچه گذشت آیا صحیح نیست که گفته شود: وای بر کسانی که به جنگ با علی و فاطمه(علیهماالسلام) برخاستند؟ و آتش آوردند، و درب خانه آنان را آتش زدند، تا از آنها بیعت بگیرند؟

ابن مردویه از انس بن مالک و بریدة نقل کرده که چون رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آیه «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ» را قرائت نمود، ابوبکر گفت: آیا بیت فاطمه و علی نیز از بیوت پیامبران است؟ و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «نعم من أفاضلها» یعنی آری از بهترین آنهاست»(6)

ص: 158


1- (مستدرک، ج3/154)
2- (بخاری، ج4/219-210)
3- (مسند احمد، ج4/5، صحیح مسلم، ج7/141)
4- (احزاب/57)
5- (مسند احمد، ج2/442، مستدرک حاکم، ج3/149)
6- وَأخرج ابْن مرْدَوَیْه عَن أنس بن مَالک وَبُرَیْدَة قَالَ: قَرَأَ رَسُول الله صلی الله عَلَیْهِ وَسلم هَذِه الْآیَة {فِی بیُوت أذن الله أَن ترفع} فَقَامَ إِلَیْهِ رجل فَقَالَ: أَی بیُوت هَذِه یَا رَسُول الله قَالَ: بیُوت الْأَنْبِیَاء فَقَامَ إِلَیْهِ أَبُو بکر فَقَالَ: یَا رَسُول الله هَذَا الْبَیْت مِنْهَا الْبَیْت عَلیّ وَفَاطِمَة قَالَ: نعم من أفاضلها. (الدرّ المنثور للسیوطی، ج6/203)

یکی از این دو حق است

و عجیب این است که ابن ابی الحدید گوید: اصحاب ما [یعنی علمای اهل سنّت] این عبارات را حمل بر ادّعای افضلیّت و احقّیت علی(علیه السلام) نموده اند، و حق و صواب نیز همین است، و اگر بخواهیم به خاطر نصّ آیات و روایات دربارة خلافت او، بگوییم: این ها دلیل بر استحقاق خلافت او می باشد، باید عموم مهاجرین و انصار را که ابوبکر و عمر را بر او مقدم داشته اند، فاسق بدانیم، و امامیّه و زیدیّه این سخنان را حمل بر ظاهر آن ها نموده اند [و عمل مهاجرین و انصار را که با ابوبکر بیعت کردند خطا می دانند] و این یک امر دشواری خواهد بود، گر چه ظاهر ومظنون از این جملات همین است، و لکن قرائن نشان می دهد، که این مظنّه، مظنّة باطلی است، بنابراین ما باید این گونه جملات را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم، که ظاهر آن ها خلاف حقیقت است، و نباید به این ظواهر اعتماد نمود.

و عجیب تر این است که ابن ابی الحدید پس از سخنان گذشته خود می گوید: یحیی بن سعید بن علی حنبلی معروف به ابن عالیه معروف، برای من روایت کرد و گفت: من نزد فخربن اسماعیل بن علی حنبلی معروف به غلام ابن منی بودم، و او رئیس حنابله و فقیه آنان در بغداد بود و من نیز او را دیده بودم و ابن عالیه گوید: ما در درس او حاضر می شدیم و روزی یکی از حنابله نزد او آمد و آن روز، روز هجدهم ذی الحجّه روز عید غدیر بود که شیعیان نزد قبر علی بن ابیطالب (علیه السلام) اجتماع عظیمی دارند، پس آن شخص به آن استاد و رئیس حنابله فخربن اسماعیل گفت: یا سیّدی ای کاش می دیدی در روز غدیر شیعیان نزد قبر علی بن ا بیطالب(علیه السلام) چه می کنند، و چه قدر آشکار و علنی با صدای بلند، و توهین آمیز، به صحابه توهین های زشت می نماید و دشنام می دهند، و هیچ ملاحظه و تقیّه و ترسی ندارند؟! پس اسماعیل رئیس حنابله به او گفت:

آنان گناهی ندارند و به خدا سوگند صاحب آن قبر آنان را به این کارها واداشته، و چنین جرأتی را به آنان داده است. پس آن شخص گفت: مقصود شما از صاحب قبر کیست؟ اسماعیل گفت: مقصودم علی بن ابیطالب(علیه السلام) است. آن شخص گفت: راستی او، آنان را به این کارها واداشته، و آن را برای آنان سنّت قرار داده است؟! اسماعیل گفت: به خدا سوگند او چنین کرده است. پس آن شخص گفت: مولای من اگر او چنین کرده و کار او حق بوده، پس برای چه ما اوّلی و دوّمی را دوست بداریم، و اگر کار او حق نبوده برای چه ما باید او (یعنی علی بن ابیطالب علیه السلام) را دوست بداریم؟ و ما باید یا از او بیزار باشیم و یا از اوّلی و دوّمی بیزار باشیم.

ابن عالیه گوید: در این هنگام اسماعیل از جای خود برخاست و با سرعت کفش های خود را پوشید و گفت: خدا لعنت کند اسماعیل را اگر پاسخ این سؤال را بداند، و سپس داخل خانه خود شد، و ما نیز پراکنده شدیم(1).

ص: 159


1- و حدثنی یحیی بن سعید بن علی الحنبلی المعروف بابن عالیة من ساکنی قطفتا بالجانب الغربی من بغداد و أجد الشهود المعدلین بها قال کنت حاضرا مجلس الفخر إسماعیل بن علی الحنبلی الفقیه المعروف بغلام بن المنی و کان الفخر إسماعیل بن علی هذا مقدم الحنابلة ببغداد فی الفقه والخلاف و یشتغل بشی ء فی علم المنطق و کان حلو العبارة و قد رأیته أنا و حضرت عنده و سمعت کلامه و توفی سنة عشر و ستمائة. قال ابن عالیة و نحن عنده نتحدث إذ دخل شخص من الحنابلة قد کان له دین علی بعض أهل الکوفة فانحدر إلیه یطالبه به و اتفق أن حضرت زیارة یوم الغدیر و الحنبلی المذکور بالکوفة و هذه الزیارة هی الیوم الثامن عشر من ذی الحجة و یجتمع بمشهد أمیر المؤمنین ع من الخلائق جموع عظیمة تتجاوز حد الإحصاء . قال ابن عالیة فجعل الشیخ الفخر یسأل ذلک الشخص ما فعلت ما رأیت هل وصل مالک إلیک هل بقی لک منه بقیة عند غریمک و ذلک یجاوبه حتی قال له یا سیدی لو شاهدت یوم الزیارة یوم الغدیر و ما یجری عند قبر علی بن أبی طالب من الفضائح و الأقوال الشنیعة و سب الصحابة جهارا بأصوات مرتفعة من غیر مراقبة و لا خیفة فقال إسماعیل أی ذنب لهم و الله ما جرأهم علی ذلک و لا فتح لهم هذا الباب إلا صاحب ذلک القبر فقال ذلک الشخص و من صاحب القبر قال علی بن أبی طالب قال یا سیدی هو الذی سن لهم ذلک و علمهم إیاه و طرقهم إلیه قال نعم و الله قال یا سیدی فإن کان محقا فما لنا أن نتولی فلانا و فلانا و إن کان مبطلا فما لنا نتولاه ینبغی أن نبرأ إما منه أو منهما. قال ابن عالیة فقام إسماعیل مسرعا فلبس نعلیه و قال لعن الله إسماعیل الفاعل إن کان یعرف جواب هذه المسألة و دخل دار حرمه و قمنا نحن و انصرفنا. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج9/307)

علّت صبر امیر المؤمنین (علیه السلام) بر غصب خلافت

گاهی سؤال می شود: برای چه خداوند به دشمنان قدرت داده تا براولیای او مسلّط شوند؟ و یا سؤال می شود: برای چه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در زمان خود نکشت تا در مقابل امیرالمؤمنین مزاحمی نباشد؟

و در نهایت سؤال می شود: برای چه امیر المؤمنین (علیه السلام) با دشمنان خود جنگ نکرد، و از حقّ خود و حق فاطمه (علیهماالسلام) دفاع ننمود؟ در حالی که او مردی قویّ و شجاع بود، و با اعجاز نیز می توانست دشمنان خود را از بین برد؟

پاسخ سؤالات فوق در آیات و روایات فراوانی با صراحت و یا اشاره داده شده است، و اگر ما با دقّت کامل تأمّل کنیم می یابیم که خداوند تبارک و تعالی پیامبران خود را فرستاد تا مردم را به راه راست و صراط مستقیم دین دعوت نمایند، و اوامر و نواهی خداوند را برای آنان بیان کنند، و سنّت خداوند این نبوده که مردم را با اجبار دعوت به اطاعت و بندگی خود نماید، بلکه او می خواسته مردم مختار باشند، و با اراده و اختیار خود راه خویش را انتخاب نمایند.

اساساً خداوند دنیا را محل ابتلا و امتحان قرار داده، و نخواسته همیشه اولیای او غالب باشند، بلکه بیشتر، زمینه غلبه کفّار و مشرکین و فسّاق را بر پیامبران و اوصیا و پیروانشان فراهم نموده است، از این رو کفّار و مشرکین و طاغوت ها، بر اولیای خداوند مسلّط شده و بسا آنان را کشته و یا آواره و یا شکنجه نموده اند، و با این وضعیت بندگان خود را امتحان نموده، و خبیث را از طیّب، و منافق را از مؤمن، و مدعیان دروغین را از افراد پاک و صادق جدا کرده است، چنان که می فرماید:

ص: 160

«إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمینَ»(1) یعنی، اگر در جنگ اُحُد، به شما جراحتی رسید و ضربه ای وارد شد، به جمعیّت دشمن نیز در جنگ بدر، جراحتی همانند آن وارد گردید. و ما این روزهای پیروزی و شکست را در میان مردم می گردانیم؛ و این خاصیّت زندگی دنیاست تا خدا، افرادی را که ایمان آورده اند، مشخص سازد؛ و از میان شما نیز بر آنان ، شاهدانی بگیرد. و خدا ستمکاران را دوست نمی دارد.

و یا می فرماید: «وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ»(2) یعنی، و تا خداوند، افراد با ایمان را خالص گرداند و ورزیده شوند؛ و کافران را بتدریج نابود سازد.

و یا می فرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرینَ»(3) یعنی، آیا چنین پنداشتید که تنها با ادّعای ایمان وارد بهشت خواهید شد، در حالی که خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخّص نساخته است؟!

رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز در ضمن روایتی می فرماید: ... و لو شاء (الله) لجمعهم علی الهدی ...» یعنی خداوند اگر می خواست می توانست همه مردم را وادار به هدایت نماید، و حتی دو نفر از این امت با همدیگر نزاع و اختلافی پیدا نکنند، و هیچ مفضولی حق صاحب فضل را انکار ننماید، و اگر می خواست کیفر ظلم و تکذیب ظالم را در این دنیا قرار می داد، تا مسیر حق و باطل و آثار ظلم و گناه برای همه مشهود باشد، و لکن چنین نکرد، و دنیا را دار عمل، و آخرت را دار جزا و پاداش قرار داد و فرمود:

«لِیَجْزِیَ الَّذینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی»(4) یعنی، تا بدکاران را به کیفر کارهایشان برساند و نیکوکاران را در برابر اعمالشان پاداش دهد(5).

ص: 161


1- (آل عمران/140)
2- (آل عمران/141)
3- (آل عمران/142)
4- (نجم/31)
5- ابن الولید عن الصفار ، عن ابن یزید ، عن حماد بن عیسی ، عن ابن اذینه ، عن أبان بن أبی عیاش وإبراهیم بن عمرالیمانی ، عن سلیم بن قیس الهلالی ، قال : سمعت سلمان الفارسی رضی الله عنه قال : کنت جالسا بین یدی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فی مرضته التی قبض فیها ، فدخلت فاطمة / فلما رأت ما بأبیها صلوات الله علیه وآله من الضعف ، بکت حتی جرت دموعها علی خدیها فقال لها رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) : ما یبکیک یا فاطمة؟ قالت : یا رسول الله أخشی الضیعة علی نفسی وولدی بعدک. فاغرورقت عینا رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالبکاء ، ثم قال : یا فاطمة أما علمت أنا أهل بیت اختار الله لنا الاخرة علی الدنیا وإنه حتم الفناء علی جمیع خلقه ، وأن الله تبارک وتعالی اطلع إلی الارض [ الطلاعة ] فاختارنی منهم وجعلنی نبیا و اطلع إلی الارض اطلاعة ثانیة ، فاختار منها زوجک ، فأوحی الله إلی أن أزوجک إیاه ، وأن أتخذه ولیا ووزیرا ، وأن أجعله خلیفتی فی امتی ، فأبوک خیر أنبیاء الله ورسله ، وبعلک خیر الاوصیاء ، وأنت أول من یلحق بی من أهلی : ثم اطلع إلی الارض اطلاعة ثالثة فاختارک وولدک وأنت سیدة نساء أهل الجنة ، وابناک حسن وحسین سیدا شباب أهل الجنة ، وأبناء بعلک أوصیائی إلی یوم القیامة ، کلهم هادون مهدیون ، والاوصیاء بعدی أخی علی ثم حسن وحسین ثم تسعة من ولد الحسین فی درجتی ولیس فی الجنة درجة أقرب إلی الله عزوجل من درجتی ، و درجة أوصیائی ، وأبی إبراهیم. أما تعلمین یا بینة أن من کرامة الله عزوجل إیاک أن زوجک خیر أمتی ، وخیر أهل بیتی : أقدمهم سلما وأعظمهم حلما وأکثرهم علما ، فاستبشرت فاطمة / وفرحت بما قال لها رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم). ثم قال لها : یا بنیة إن لبعلک مناقب : إیمانه بالله ورسوله قبل کل أحد لم یسبقه إلی ذلک أحد من أمتی ، وعلمه بکتاب الله عزوجل وسنتی ، ولیس أحمد من أمتی یعلم جمیع علمی غیر علی (علیه السلام) إن الله عزوجل علمنی علما لا یعلمه غیری ، وعلم ملائکته ورسله علما ، وکلما علمه ملائکته ورسله فأنا أعلم به ، وأمرنی الله عزوجل أن أعلمه إیاه ، ففعلت ، فلیس أحد من أمتی یعلم جمیع علمی فهمی وحکمی غیره ، وإنک یا بنیه زوجته ، وابناه سبطای حسن وحسین ، وهما سبطا أمتی وأمره بالمعروف ، ونهیه عن المنکر ، وإن الله عزوجل آتاه الحکمة و فصل الخطاب. یا بنیة إنا أهل بیت أعطانا الله عزوجل سبع خصال لهم یعطها أحدا من الاولین کان قبلکم ، ولا یعطیها أحدا من الاخرین غیرنا : نبینا سید المرسلین وهو أبوک ، ووصینا سید الاوصیاء وهو بعلک ، وشهیدنا سید الشهداء وهو حمزة بن عبدالمطلب ، وهو عم أبیک ، قال : یا رسول الله وهو سید الشهداء الذین قتلوا معک؟ قال : لابل ، سید شهداء الاولین والاخرین ما خلا الانبیاء والاوصیاء ، وجعفر بن أبی طالب ذو الجناحین الطیار فی الجنة مع الملائکة وابناک حسن وحسین سبطا امتی وسیدا شباب أهل الجنة ، ومنا والذی نفسی بیده مهدی هذه الامة الذی یملا الارض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا. قالت : فأی هؤلاء الذین سمیت أفضل قال : علی بعدی أفضل أمتی ، وحمزة وجعفر أفضل أهل بیتی بعد علی (علیه السلام) وبعدک وبعد ابنی وسبطی حسن وحسین وبعد الاوصیاء من ولد ابنی هذا ، وأشار إلی الحسین ، ومنهم المهدی ، إنا أهل بیت اختار الله عزوجل لنا الاخرة علی الدنیا. ثم نظر رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) إلیها وإلی بعلها وإلی ابنیها فقال : یا سلمان أشهد الله أنی سلم لمن سالمهم ، وحرب لمن حاربهم ، أما إنهم معی فی الجنة ثم أقبل علی علی (علیه السلام) فقال : یا أخی إنک ستبقی بعدی ، وستلقی من قریش شدة من تظاهرهم علیک وظلمهم لک ، فان وجدت علیهم أعوانا فقاتل من خالفک بمن وافقک وإن لم تجد أعوانا فاصبر ، وکف یدک ، ولا تلق بها إلی التهلکة ، فانک منی بمنزلة هارون من موسی ولک بهارون أسوة حسنة ، إذ استضعفه قومه وکادوا یقتلونه فاصبر لظلم قریش إیاک ، وتظاهر هم علیک ، فانک منی بمنزلة هارون من موسی ومن اتبعه ، وهم بمنزلة العجل ومن اتبعه. یا علی إن الله تبارک وتعالی قد قضی الفرقة والاختلاف علی هذه الامة ، ولو شاء لجمعهم علی الهدی حتی لا یختلف اثنان من هذه الامة ، ولا ینازع فی شئ من أمره ، ولا یجحد المفضول ذا الفضل فضله ، ولو شاء لعجل النقمة والتغییر حتی یکذب الظالم ، ویعلم الحق أین مصیره ، ولکنه جعل الدنیا دار الاعمال ، وجعل الاخرة دار القرار « لیجزی الذین أساؤا بما عملوا ویجزی الذین أحسنوا بالحسنی » فقال علی (علیه السلام) : الحمد لله شکرا علی نعمائه ، وصبرا علی بلائه. (بحارالأنوار، ج28/54)

و در روایتی آمده که فرمود: خداوند متعال بهره های دنیا را در اختیار آنان قرار می دهد، تا آنان و کسانی که پس از آنان می آیند را امتحان کند، و خبیث و طیّب را از همدیگر جدا نماید(1).

و امّا علت این که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زودتر از دشمنان خود برای اهل بیت خویش انتقام نگرفت این بود که آن حضرت با این که دشمنان خویش را می شناخت و می توانست آنان را از بین ببرد، همان

ص: 162


1- ثم قال لقد أصبح فی هذه الامة فی یومی هذا قوم ضاهوهم فی صحیفتهم التی کتبوها علینا فی الجاهلیة وعلفوها فی الکعبة وإن الله تعالی یمتعهم لیبتلیهم، ویبتلی من یأتی بعدهم، تفرقة بین الخبیث والطیب، ولو لا أنه سبحانه أمرنی بالاعراض عنهم للامر الذی هو بالغه لقد متهم فضربت أعناقهم. (بحارالأنوار، ج28/106)

گونه که پادشاهان چنین می کنند، چنین نکرد ، چراکه او اوّلاً او رحمة للعالمین بود و این کار را مضرّ به دین می دانست، و ثانیاً نمی خواست دشمنان بگویند: چون قدرت پیدا کرد، اعوان و انصار خود را کشت، از سوئی این قصاص قبل از جنایت می بود، و مهم تر این که خداوند اجازة چنین کاری را به او نداده بود.

و امّا سکوت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر این بود که، اوّلاً هر امامی صحیفه و دستور کار خاصّی از ناحیه خداوند دارد، و برای همه ائمه(علیهم السلام) جبرئیل از ناحیه خداوند صحیفه خاصّ هر امامی را به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تحویل داده بود، تا به یکایک آنان برساند، و این در کتاب کافی(1)، باب «انّهم لا یفعلون شیئاً إلّا بعهد من الله» آمده است، و می توان گفت: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر چند چیز - با دشمنان خود پس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) - جنگ نکرد:

1- کسانی که معتقد به امامت او بودند، و ابوبکر را غاصب می دانستند، گرچه فراوان بودند، و لکن به یاری او نیامدند، و یاران واقعی او در آن وقت فقط سه نفر و یا چهار نفر بودند، از این رو همان گونه که در خطبه طالوتیه او آمده، آن حضرت به دشمنان خود فرمود: «به خدا سوگند اگر من به اندازة اصحاب طالوت [که با جالوت جنگیدند] و یا اصحاب جنگ بدر [که سیصد و سیزده نفر بودند] یاورانی می داشتم با شمشیر با شما می جنگیدم تا شما را به حق بازگردانم»(2).

و در خطبه شقشقیه نیز فرمود: من با نداشتن یاور، یا باید با دست خالی و یک تنه به جنگ با دشمنان خود برخیزم و یا با سختی، صبر پیشه کنم، مانند کسی که استخوانی در گلو و خاری در چشم او مانده باشد!!

از این رو آن حضرت برای اتمام حجّت پس از فارغ شدن از دفن پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جمع آوری قرآن خطبه ای خواند، و مردم را دعوت به یاری خود نمود، بلکه شبانه با فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) به درب خانه های یکایک مهاجرین و انصار رفت، و آنان را برای عزل ابوبکر از خلافت دعوت کرد، و سخنان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دربارة خود بیاد آنان آورد، و برای احدی عذری باقی نگذارد، چنان که حضرت فاطمه(علیهاالسلام) نیز در خطبه فدکیّه خویش در مسجد پیامبر صلی الله

ص: 163


1- )کافی، ج1/279)
2- والذی فلق الحبة وبرا النسمة، لقد علمتم أنی صاحبکم، والذی به امرتم وأنی عالمکم، والذی بعلمه نجاتکم ، ووصی نبیکم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وخیرة ربکم، ولسان نورکم، والعالم بما یصلحکم، فعن قلیل رویدا ینزل بکم ما وعدتم، وما نزل بالامم قبلکم، وسیسألکم الله عزوجل عن أئمتکم، معهم تحشرون، وإلی الله عزوجل غدا تصیرون. أما والله لو کان لی عدة أصحاب طالوت، أو عدة أهل بدر، وهم أعداؤکم لضربتکم بالسیف حتی تؤلوا إلی الحق وتنیبوا للصدق، فکان أرتق للفتق، وآخذ بالرفق، اللهم فاحکم بیننا بالحق وأنت خیر الحاکمین. قال: ثم خرج من المسجد فمر بصیرة فیها نحو من ثلاثین شاة، فقال: والله لو أن لی رجالا ینصحون لله عزوجل ولرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعدد هذه الشیاه لازلت ابن آکلة الذبان عن ملکه. (بحارالأنوار، ج28/241)

علیه وآله ، مردم را دعوت به جنگ با غاصبین خلافت نمود، و فرمود: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ»(1) یعنی، شما باید با پیشوایان کفر جنگ کنید.

جز این که این سخنان تنها اتمام حجّت بود، و تأثیری در دل کسانی که یاد خدا نبودند، و ایمان راسخی نداشتند نداشت، گرچه با این اتمام حجّت ها باید مردم به یاری امام خود می آمدند، نه این که امام نزد آنان برود، و از آن ها یاری بطلبد، چرا که مَثَل امام مَثَل کعبه است، و مردم باید نزد او بروند، نه او نزد مردم برود.

2- رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با نداشتن یاور، از ناحیه خداوند امر به سکوت، و نهی از قیام نموده بود، تا دین خدا یکباره از بین نرود، و به دست آیندگان برسد، گرچه تحمّل این گونه بلاها برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) که مرد جنگ و جهاد بود، و شجاعت او زبانزده دوست و دشمن شده بود، بسیار سخت و دشوار بود که ببیند همه چیز او را غارت می کنند و پارة تن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آنگونه آزار می نمایند، و او را با خفّت می کشند، و برای بیعت با ابوبکر، به مسجد می برند، و باید صبر کند، و چاره ای جز آن ندارد!!

به نظر نویسنده، صبر امیرالمؤمنین(علیه السلام ) در آن ماجرا، بسیار مهم تر از جنگ او در میدان های نبرد بوده است.

3- در روایتی آمده که امام کاظم(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ضمن سخنان خود به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: ای برادر من، بدان که زود است این مردم به خاطر دنیا، مرا از یاد ببرند و ... و به سفارشات من توجّه نکنند ... تا این که فرمود: سوگند به خدائی که مرا به حق به نبوّت مبعوث نمود، من آنان را از مخالفت با تو برحذر داشتم، و حق تو را برای یکایک آنان روشن نمودم، و گفتم: که خداوند اطاعت از تو را بر آنان واجب نموده است. و همه آنان مرا تصدیق نمودند، و لکن من می دانم که آنان به تو وفادار نخواهند بود، از این رو تو باید بعد از رحلت من از دنیا، و انجام وصیّت ها ی من، ملازم خانه خود باشی، و قرآن را جمع آوری نمائی، و بر مصائبی که بر تو و فاطمه وارد می شود صبر کنی، تا مرا ملاقات نمائی(2).

ص: 164


1- (توبه/12)
2- حدثنی هارون بن موسی، قال: حدثنی أحمد بن محمد بن عمار، قال: حدثنی أبو موسی الضریر البجلی، عن أبی الحسن علیه السلام، قال: سألت أبی فقلت له ما کان بعد إفاقته صلی الله علیه؟ قال: دخل علیه النساء یبکین، وارتفعت الاصوات وضج الناس بالباب المهاجرون والانصار. قال علی علیه السلام: فبینا أنا کذلک إذ نودی أین علی؟ فأقبلت حتی دخلت إلیه، فانکببت علیه، فقال لی: یا أخی فهمک الله وسددک، ووفقک وارشدک، واعانک وغفر ذنبک، ورفع ذکرک، ثم قال: یا أخی إن القوم سیشغلهم عنی ما یریدون من عرض الدنیا، وهم علیه قادرون، فلا یشغلک عنی ما شغلهم، فإنما مثلک فی الامة مثل الکعبة نصبها الله علما، وإنما تؤتی من کل فج عمیق، وناد سحیق، وإنما أنت العلم علم الهدی، ونور الدین، وهو نور الله، یا أخی والذی بعثنی بالحق لقد قدمت إلیهم بالوعید، ولقد اخبرت رجلا رجلا بما افترض الله علیهم من حقک، وألزمهم من طاعتک فکل أجاب إلیک وسلم الامر إلیک، وإنی لاعرف خلاف قولهم. فإذا قبضت، وفرغت من جمیع ما وصیتک به، وغیبتنی فی قبری فالزم بیتک، واجمع القرآن علی تألیفه، والفرائض والاحکام علی تنزیله، ثم امض ذلک علی عزائمه وعلی ما أمرتک به، وعلیک بالصبر علی ما ینزل بک منهم حتی تقدم علی. (خصائص الأئمه، ص73، بحارالأنوار، ج22/483)

از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: اگر نبود پیمانی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از من گرفت، من مخالفین خود را در خلیج مرگ می فرستادم، و صاعقه های مرگ را بر آنان وارد می کردم، و زود است که آنان به نتیجه کار خود برسند(1).

4- اگر فرض کنیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر سر خلافت، با آنان به جنگ برمی خاست، اثر مطلوبی پیدا نمی کرد، بلکه آثار سوئی می داشت، مانند: ارتداد زیادی از مردم از اسلام، مخصوصاً کسانی که تازه مسلمان شده بودند، و اختلاف بین امّت شدید می گردید، و بسا خون آن حضرت و پیروان او ریخته می شد، و راهی برای زندگی ائمّه دیگر(علیهم السلام) و فرزندان و شیعیانشان باقی نمی ماند.

از این رو هنگامی که حضرت فاطمه(علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: تو که شجاعان معرکه های جنگ را زمین می زدی چه شد که در خانه نشستی و مانند جنین در شکم مادر، سر فرود آوردی تا پسر ابوقحافه به من تندی کند و ... ؟ و امیرالمؤمنین(علیه السلام) سکوت نموده بود. تا این که صدای اذان بلند شد، و چون مؤذّن گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: آیا دوست می داری که این صدا خاموش شود؟ و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: نه. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: علّت صبر من همین است(2).

و در روایتی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر این که مردم از اسلام برنگردند و به بت پرستی روی نکنند، و گفتن: «لا إله إلّا الله و محمّد رسول الله» تعطیل نشود، مردم را به خود دعوت نکرد(3).

ص: 165


1- قال: فلما أمسی بایعه ثلاثمائة وستون رجلا علی الموت فقال لهم أمیر المؤمنین (علیه السلام): اغدوا بنا إلی أحجار الزیت محلقین، وحلق أمیر المؤمنین (علیه السلام) فما وافی من القوم محلقا إلا أبو ذر والمقداد وحذیفة بن الیمان وعمار بن یاسر وجاء سلمان فی آخر القوم، فرفع یده إلی السماء فقال: اللهم إن القوم استضعفونی کما استضعفت بنو إسرائیل هارون، اللهم فإنک تعلم ما نخفی وما نعلن وما یخفی علیک شئ فی الأرض ولا فی السماء، توفنی مسلما وألحقنی بالصالحین، أما والبیت والمفضی إلی البیت وفی نسخة والمزدلفة والخفاف إلی التجمیر لولا عهد عهده إلی النبی الأمی (صلی الله علیه وآله) لأوردت المخالفین خلیج المنیة ولأرسلت علیهم شآبیب صواعق الموت وعن قلیل سیعلمون. (کافی، ج8/33)
2- لامته فاطمة علی قعوده و أطالت تعنیفه و هو ساکت حتی أذن المؤذن فلما بلغ إلی قوله أشهد أن محمدا رسول الله قال لها أ تحبین أن تزول هذه الدعوة من الدنیا قالت لا قال فهو ما أقول لک. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج20/326)
3- بهذا الاسناد، عن أبان، عن الفضیل، عن زرارة، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: إن الناس لما صنعوا ما صنعوا إذ بایعوا أبابکر لم یمنع أمیر المؤمنین (علیه السلام) من أن یدعو إلی نفسه إلا نظرا للناس، وتخوفا علیهم أن یرتدوا عن الاسلام، فیعبدوا الاوثان، ولا یشهدوا أن لا إله إلا الله، وأن محمدا رسول الله، وکان الاحب إلیه أن یقرهم علی ما صنعوا من أن یرتدوا عن الاسلام، وإنما هلک الذین رکبوا ما رکبوا، فأما من لم یصنع ذلک ودخل فیما دخل فیه الناس علی غیر علم ولا عداوة لامیر المؤمنین (علیه السلام) فان ذلک لا یکفره، ولا یخرجه من الاسلام فلذلک کتم علی (علیه السلام) أمره، وبایع مکرها حیث لم یجد أعوانا. (بحارالأنوار، ج28/255-254)

5- اختلاف و تفرقه بین مسلمین، سبب سستی و ضعف مسلمانان می شد، و مشرکین و اهل کتاب طمع می کردند، و قدرت را به دست می گرفتند، و گرنه ابوسفیان این پیشنهاد را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) داد، و گفت: «با آنان جنگ کن، من به اندازه مدینه لشگر برای تو آماده می نمایم» و لکن حرف او مصلحت امّت نبود(1).

پاسخ علی (علیه السلام) به نامه معاویه

مکاتباتی بین علی(علیه السلام) و معاویه بوده که برخی در نهج البلاغه نقل شده و برخی در کتاب های دیگر و از این مکاتبات حقانیّت و مظلومیّت علی(علیه السلام) و فرزندان و شیعیان آن حضرت ، و عداوت و دشمنی معاویه نسبت به آنان ظاهر می شود و خواندن این مکاتبات و نامه ها حقایقی را برای خواننده روشن می نماید، و ما برخی از نامه ها را از کتاب «سلیم بن قیس» انتخاب نمودیم.

علی(علیه السلام) در بخشی از نامه خود در پاسخ معاویه می فرماید:

«ای معاویه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که بنی امیّه این محاسن من را با خون سرم خضاب خواهند نمود و من به شهادت خواهم رسید، و پس از من تو بر این امت حاکم خواهی شد، و تو به وسیلة سمّ فرزندم حسن(علیه السلام) را خواهی کشت، و فرزند تو یزید ملعون نیز فرزند دیگر من حسین(علیه السلام) را خواهد کشت، آری او زنازاده است و چنین کاری را خواهد کرد، و پس از تو هفت نفر از اولاد ابی العاص و پنج نفر از اولاد مروان حاکم خواهند بود، و این دوازده نفر همان هایی هستند که رسول خدا(صلّی الله

ص: 166


1- وروی أحمد بن أعثم الکوفی فی تاریخه ، قال: کتب معاویة إلی علی (علیه السلام): أما بعد، فإن الحسد عشرة أجزاء تسعة منها فیک وواحد منها فی سائر الناس، وذلک أنه لم یل أمور هذه الأمة أحد بعد النبی صلی الله علیه [وآله] إلا وله قد حسدت، وعلیه تعدیت، وعرفنا ذلک منک فی النظر الشزر، وقولک الهجر، وتنفسک الصعداء، وإبطائک عن الخلفاء، تقاد إلی البیعة کما یقاد الجمل المخشوش حتی تبایع وأنت کاره، ثم إنی لا أنسی فعلک بعثمان بن عفان علی قلة الشرح والبیان، وو الله الذی لا إله إلا هو لنطلبن قتلة عثمان فی البر والبحر والجبال والرمال حتی نقتلهم أو لنلحقن أرواحنا بالله، والسلام. فکتب إلیه علی (علیه السلام): أما بعد، فإنه أتانی کتابک تذکر فیه حسدی للخلفاء، وإبطائی علیهم، والنکیر لأمرهم فلست أعتذر من ذلک إلیک ولا إلی غیرک، وذلک أنه لما قبض النبی صلی الله علیه [وآله] واختلف الأمة، قالت قریش: منا الأمیر، وقالت الأنصار: بل منا الأمیر، فقالت قریش: محمد صلی الله علیه [وآله] منا، ونحن أحق بالأمر منکم، فسلمت الأنصار لقریش الولایة والسلطان، فإنما تستحقها قریش بمحمد صلی الله علیه [وآله] دون الأنصار، فنحن أهل البیت أحق بهذا من غیرنا ... إلی قوله (علیه السلام): وقد کان أبوک أبو سفیان جاءنی فی الوقت الذی بایع الناس فیه أبا بکر، فقال لی: أنت أحق بهذا الأمر من غیرک، وأنا یدک علی من خالفک، وإن شئت لأملأن المدینة خیلا ورجلا علی ابن أبی قحافة، فلم أقبل ذلک، والله یعلم أن أباک قد فعل ذلک فکنت أنا الذی أبیت علیه مخافة الفرقة بین أهل الإسلام، فإن تعرف من حقی ما کان أبوک یعرفه لی فقد أصبت رشدک، وإن أبیت فها أنا قاصد إلیک، والسلام ... (بحارالأنوار، ج29/632)

علیه و آله و سلّم) در خواب دید به شکل بوزینه بر منبر او بالا می روند، و امّت او را به قهقرا و جاهلیّت باز می گردانند، و در قیامت سخت ترین عذاب برای آنان خواهد بود.

تا اینکه فرمود: سپس حکومت آنان به وسیلة لشگری که با پرچم های سیاه از مشرق می آیند از بین خواهند رفت، و خداوند آنان را ذلیل می نماید، و در هر جائی پنهان شده باشند کشته می شوند، و یکی از فرزندان تو که دارای قساوت قلب و مشوم و ملعون است و خداوند رأفت و رحمت را از قلب او سلب نموده و خالوهای او از نسل سگ می باشند، و اکنون من او را می بینم و اگر بخواهم اوصاف و نام و سن او را به تو می گویم، و او لشگری به مدینه می فرستد و فراوان مردم را می کشند و ایجاد فحشا می نمایند و اعمال خلاف عفت زیادی را انجام می دهند، و یکی از فرزندان من که مردی پاک و طاهر است و او زمین را پر از عدل و داد خواهد نمود پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد از آنان فرار می کند، و من نام و نشانه های او را می دانم، و او از فرزندان حسین من می باشد - که فرزند تو یزید او را می کشد - و او انتقام خون پدر خود حسین را از او خواهد گرفت ...(1)

نامه محرمانه عمربن خطّاب به معاویه

علّامه مجلسی رحمه الله در کتاب بحار می گوید: بعضی از افاضل در مکّه معظمه به من اجازه نقل این خبر را داد و گفت: از جزء دوم کتاب «دلائل الامامة» نقل می کند و عین آن خبر چنین است: محمّدبن هارون بن موسی ... از جابر جعفی، از سعیدبن مسیب نقل نموده که گوید: چون امام حسین(علیه السلام) به شهادت رسید و مردم مدینه از آن مطلع شدند و به آنها خبر دادند که سر مبارک آن حضرت را از بدن جدا کردند و برای یزیدبن معاویه فرستادند و هیجده نفر از اهل بیت او و پنجاه و سه نفر از یاران و شیعیان او و حتی فرزند شیرخوار او را مقابل چشم او کشتند و اهل بیت و زن و بچّة او را اسیر گرفتند، همسران پیامبر(صلّی الله علیه

ص: 167


1- ... یا معاویة، إن رسول الله صلی الله علیه وآله قد أخبرنی أن أمته سیخضبون لحیتی من دم رأسی، وإنی مستشهد، وستلی الامة من بعدی، وأنک ستقتل ابنی الحسن غدرا بالسم، وأن ابنک یزید لعنه الله سیقتل ابنی الحسین، یلی ذلک منه ابن الزانیة. إخباره علیه السلام عن تسلط بنی أمیة علی الامة وأن الامة سیلیها من بعدک سبعة من ولد أبی العاص وولد مروان بن الحکم وخمسة من ولده تکملة اثنی عشر إماما قد رآهم رسول الله صلی الله علیه وآله یتواثبون علی منبره تواثب القردة، یردون أمته عن دین الله علی أدبارهم القهقری، وأنهم أشد الناس عذابا یوم القیامة. وأن الله سیخرج الخلافة منهم برایات سود تقبل من الشرق، یذلهم الله بهم ویقتلهم تحت کل حجر. إخبار أمیر المؤمنین علیه السلام عن ظهور الأمام المهدی علیه السلام وأن رجلا من ولدک مشوم ملعون جلف جاف منکوس القلب فظ غلیظ قد نزع الله من قلبه الرأفة والرحمة، أخواله من کلب، کأنی أنظر إلیه ولو شئت لسمیته ووصفته وابن کم هو. فیبعث جیشا إلی المدینة فیدخلونها فیسرفون فیها فی القتل والفواحش، ویهرب منه رجل من ولدی زکی نقی، الذی یملأ الأرض عدلا وقسطا کما ملئت ظلما وجورا. وإنی لأعرف اسمه وابن کم هو یومئذ وعلامته. وهو من ولد ابنی الحسین الذی یقتله ابنک یزید، وهو الثائر بدم أبیه. فیهرب إلی مکة ویقتل صاحب ذلک الجیش رجلا من ولدی زکیا بریا عند أحجار الزیت. ثم یسیر ذلک الجیش إلی مکة، وإنی لأعلم اسم أمیرهم وعدتهم وأسمائهم وسمات خیولهم، فإذا دخلوا البیداء واستوت بهم الأرض خسف الله بهم ... (کتاب سلیم، ص197)

و آله و سلّم) در منزل امّ سلمه و زنان دیگر در خانه های مهاجرین و انصار به عزا نشستند و مجالس ماتم بپا داشتند.

سپس گوید: عبدالله فرزند عمربن خطاب از خانه خود بیرون آمد و ناله و فریاد کرد و بر سر و صورت زد و گریبان خود را پاره نمود و گفت: ای جماعت بنی هاشم و مهاجرین و انصار! شما زنده اید و با اهل بیت و ذریّه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین می کنند؟ چگونه می توان با این عمل [خطرناک] یزید، آرام گرفت؟

و عبدالله بن عمر در همان شب از مدینه خارج شد و به هر شهری رسید فریاد برآورد و مردم را علیه یزید بسیج نمود. وی [در مسیر خود] بر هر جمعیتی وارد می شد یزید را لعنت می نمود و مردم نیز سخن او را می پذیرفتند زیرا او پسر خلیفه بود و سخن او در مورد ظلم یزید نسبت به اهل بیت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مورد تایید مردم بود، او مردم را علیه یزید می شوراند و می گفت: هر کس به سخن من گوش ندهد، نه دین دارد و نه مسلمان است! تا این که

جاسوسان سخنان عبدالله را به یزید ابلاغ کردند، و عبدالله عمر نیز خود شخصاً به شام رفت و اوضاع دمشق را نیز با سخنان خود دگرگون نمود وی همراه عده ای جلوی قصر یزید رفت، در حالی که دست خود را بر سر گذارده بود و فریاد می زد. و مردم گرداگرد او جمع می شدند و به سخنانش گوش می دادند چون خبر ورود او به یزید رسید، یزید گفت: عبدالله عمر ناراحت شده است ولی به زودی آرام خواهد گرفت.

سپس یزید به تنهایی به او اجازة ورود داد و عبدالله عمر نیز در حالی که فریاد و ناله می کرد به یزید گفت: من با چنین عملی که تو دربارة اهل بیت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام داده ای - که اگر ترک و روم بر ما مسلط می شدند هرگز چنین نمی کردند - هیچ گاه بر تو وارد نمی شوم، برخیز و این مسند را خالی کن تا مسلمانان شخص لایقی را برای خود انتخاب کنند.

سپس یزید ملعون به او خوش آمد گفت و او را تکریم نمود و در آغوش گرفت و گفت: ای ابا محمّد! (کنیه عبدالله عمر) آرام بگیر و با تعقل سخن بگو و چشم و گوش خود را باز کن و بر افعال خود تأمل نما. سپس گفت: ای عبدالله عمر! بگو بدانم آیا تو پدرت عمربن خطاب را که خلیفه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و یاور و پدر همسر او بود انسان درست و هدایت یافته ای نمی دانی؟ عبدالله گفت: او همان گونه بود که تو گفتی، مقصود تو چیست؟

ص: 168

یزید گفت: آیا پدر تو به پدر من ولایت شام را واگذارد؟ و یا پدر من پدر تو را خلیفه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمود؟ عبدالله گفت: پدر من پدر تو را بر شام حاکم نمود. یزید گفت: آیا عهدنامه پدر خود را که به پدر من نوشته است می پذیری و طریقه او را صحیح می دانی؟ عبدالله گفت: البته آن را صحیح می دانم و به آن راضی می شوم. پس یزید دست خود را بر دست عبدالله عمر زد و گفت: برخیز، بیا و عهدنامه ی پدر خود را بخوان!

پس عبدالله عمر همراه یزید حرکت نمود تا وارد خزانه شدند. و یزید دستور داد صندوقی را آوردند و درِ آن را باز نمود و از داخل آن تابوت قفل شده ای را درآورد که بر آن مهر زده شده بود. آن گاه آن را باز نمود و از داخل آن طوماری از حریر لطیف سیاه بیرون آورد و آن را گشود و به عبدالله گفت: آیا این دست خط پدر توست؟ عبدالله گفت: آری، به خدا سوگند، این خط پدر من است. سپس آن را گرفت و بوسید. و یزید گفت: عهدنامه پدر خود را بخوان. آن گاه عبدالله آن را خواند. و در آن عهدنامه چنین نوشته شده بود:

«بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم همانا محمّد ما را با شمشیر وادار به اقرار به نبوّت خود نمود و ما در ظاهر به پیامبری او اقرار نمودیم، در حالی که سینه های ما از او کینه و خشم داشت و روح ما از پذیرش او مضطرب بود و نیت ها و بینش های ما به واسطة عدم پذیرش مکتب او مبتلای به تردید شده بود و ما از ترس شمشیر او و حامیان مسلمان قبیلة او - گر چه دین او را باور نداشتیم - تسلیم او شدیم،

سوگند به هبل و بت های دیگر - مانند لات وعزی - که عمر هنوز از پرستش آنها دست برنداشته. و برای کعبه خدایی را معتقد نیست و سخن محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تصدیق نکرده است و اسلام او جز از روی حیله و ترس از قدرت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوده است!

چرا که محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای تسلیم شدن ما سِحر بزرگی انجام داد؛ سحری که از سحر بنی اسرائیل در مقابل موسی و هارون و داود و سلیمان و عیسی(علیهم السلام) بزرگ تر بود. او تمام انواع سحر را انجام داد و مهارت او در سحر از ساحران بنی اسرائیل بیشتر بود به طوری که اگر آنان سحر او را می دیدند اعتراف می کردند که او استاد همه ساحران است.

پس ای پسر ابوسفیان! تو نیز بر اعتقادات دیرینه ی خود باقی و بر ملت و کیش پدران خود وفادار باش و همانند آنان باش که برای کعبه خدایی قایل نبودند که به امر او اطراف آن بگردند و آن را قبلة خود قرار دهند

ص: 169

و اقرار به نماز و حج داشته و فکر کنند که خدای آنان امر کرده که به زیارت کعبه بروند و آن را رکن دین خود بدانند.

و از کسانی که محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بر این آیین حمایت کرد این مرد فارسی، روزبه [یعنی سلمان] بود که او و همراهان او می گفتند: به محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی رسیده که خدای او گفته «اولین خانه ای که روی زمین بنا شده کعبه است و آن مبارک و هادی جهانیان می باشد» و نیز خدای او گفته: «ما درآسمان گردش روی تو را از بیت المقدس به کعبه دیدیم و تو را به قبله ای که مورد خشنودی تو باشد برگرداندیم پس صورت خود را به مسجدالحرام برگردان و هر کجا که باشید [در وقت نماز] به طرف آن بایستید» و آنها نماز خود را به طرف آن سنگ می خوانند.

اگر سِحر او نبود ما بر اعتقاد خود نسبت به پرستش بت ها و لات و عزّی که آنها نیز از سنگ و چوب و مس و طلا و نقره هستند باقی بودیم بلکه به لات و عزی سوگند، که ما هیچ دلیلی برای خروج از اعتقاد خود نداریم؛ گرچه ما را سحر کنند و بخواهند حقیقت را بر ما مشتبه سازند!

پس ای معاویه! تو چشم و گوش خود را باز کن و با عقل و قلب خود تأمل کن که آنها در چه اشتباهی واقع شده اند و تو بر لات و عزّی و خلافت ابوبکر - عتیق بن عبدالعزّی - بر امت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شاکر باش که او در اموال و خون و جان و شریعت و حلال و حرام آنها حاکم است و اموال و حقوقی را که آنها گمان می کنند برای خدای خود جمع می کنند تا صرف یاوران و اعوان آنها شود در اختیار گرفته است و با قدرت و سرافرازی زندگی می کند و در ظاهر بین مردم خاضع و در پنهان شدید و سرسخت است و چاره ای جز این ندارد که در ظاهر با آنان سازگار باشد.

ای معاویه! این من بودم که توانستم علی بن ابی طالب، آن ستارة درخشان و علم نورانی و نیرو و قدرت بنی هاشم، که او را حیدر و همسر دختر محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاطمه نامیده و گمان کرده اند او سرور زنان عالم است ، غالب شوم و [این من بودم که] به خانة علی و فاطمه و حسن و حسین و زینب و ام کلثوم و فضه وارد شدم و خالدبن ولید و قنفذ غلام ابوبکر و عده ای از طرفداران خود را همراه خویش بردم و درب آن خانه را با شدت کوبیدم و فضه خادمه پشت در آمد، و من به او گفتم که به علی بگو: از سخنان باطل خود دست بردار و به امید و طمع خلافت در خانه منشین. خلافت حق تو نیست بلکه حق کسی است که مردم او را انتخاب نموده و بر او اتفاق دارند!

ص: 170

سوگند به لات و عزّی، اگر ابوبکر خود می خواست به این مقام برسد البته ناتوان بود و نمی توانست جانشین ابن ابی کبشة(یعنی محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)) بشود. و این من بودم که با تمام قدرت مقابل انصار [از اوس و خزرج] ایستادم و به آنها گفتم: خلافت تنها حق قریش است و تا آنها بر دین خود و اطاعت از خدا پایدار هستند شما باید از آنها پیروی کنید.

و این را پس از آن گفتم که همه می دانستند در بین مهاجرین و انصار کسی از پسر ابوطالب در خدمت به اسلام و پیشرفت مسلمین قوی تر نبود و او بود که در جنگ هایی که بر پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رخ داد ، سران دشمن را کشت و دیون و بدهکاری های آن حضرت را - که هشتاد هزار درهم بود- با فروش دار و ندار خود ادا نمود و وعده های او را که به مردم داده بود انجام داد و قرآن را او گردآوری کرد.

وهنگامی که من گفتم: امامت و خلافت باید در بین قریش [یعنی مهاجرین] باشد، قریش [و بنی هاشم] گفتند: خلیفه جز علی بن ابی طالب نخواهد بود؛ چرا که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای او از مسلمانان در چهار نوبت بیعت گرفت و اگر شما فراموش کرده اید ما به یاد داریم، و امامت و بیعت یک چیز ادعایی و بخشش مردم نیست بلکه یک حق واجب و استحقاقی است [که از طرف خداوند معین می شود]. پس من سخن آنها را تکذیب نموده و انکار کردم و چهل نفر را واداشتم تا شهادت دهند که «محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امامت و خلافت بعد از خود را در اختیار مردم و به انتخاب آنان قرار داد.»

و هنگامی که این شهادت و گواهی انجام گرفت، انصار گفتند: ما برای خلافت سزاوارتر از قریش و مهاجرین هستیم؛ چرا که ما پیامبرخدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را پناه دادیم و او را یاری نمودیم و مهاجرین از مکه به مدینه هجرت نمودند و به خانه های ما آمدند و اگر خلافت حق بنی هاشم نیست و در اختیار مردم است ما از مهاجرین سزاوارتر به آن هستیم. و عدة دیگری گفتند: برای مهاجرین امیری باشد و برای انصار نیز امیری.

و من نیز گفتم تا چهل نفر شهادت دادند که امام و خلیفه باید از قریش [و مهاجرین] باشد. پس عده ای این سخن را پذیرفتند و عدة دیگری آن را انکار نمودند و بین آنان نزاع و اختلاف رخ داد.

آن گاه من در مقابل مردم ایستادم و گفتم: کسی نمی تواند خلیفه و جانشین محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد جز این که دارای سن بیشتری باشد و از همه مردم نرم تر و ملایم تر باشد. گفتند: مقصود تو کیست؟ گفتم: ابوبکر را می گویم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را در نماز بر دیگران مقدم

ص: 171

داشت [جایی دیده نشده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را مقدم داشته باشد] و در جنگ بدر با او مشورت نمود و نظر او را پسندید و در غار ثور [هنگام هجرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مکه به مدینه] با پیامبر بود و دخترش عایشه، امّ المؤمنین، را به او تزویج نمود.

پس بنی هاشم با خشم برخاستند و زبیر نیز با شمشیر به کمک آنان آمد و گفت: تا این شمشیر در دست من است کسی حق ندارد جز با علی بن ابیطالب بیعت کند.

من به او گفتم: ای زبیر! تو برای این که از بنی هاشم هستی و مادر تو صفیه دختر عبدالمطلب است به خود اجازه این فریادها را می دهی؟ زبیر گفت: خاموش باش ای نااصل! پدرتو صهاک زنازاده و مادرت حنتمه است. به خدا سوگند، انتساب به بنی هاشم افتخار و شرف من است.

و چون زبیر سخن [خطرناکی] از نسب و پدران من به زبان گشود چهل نفر از اصحاب سقیفه بر سر او ریختند و به خدا سوگند، نتوانستیم شمشیر را از دست او بگیریم تا این که او پناهی از بنی هاشم نیافت و ما او را بر زمین زدیم [و صدای او را خاموش نمودیم].

سپس من دویدم و با ابوبکر بیعت کردم و عثمان و دیگران نیز چنین کردند ولی زبیر با او بیعت نکرد. به زبیر گفتیم: باید بیعت کنی و گر نه تو را خواهیم کشت. اما [با اشاره بعضی از مهاجرین که می گفتند با کشتن او اوس و خزرج بر ما خواهند شورید] او را رها کردیم و من گفتم: او را مهلت دهید، زیرا بیعت نکردن او از نخوت بنی هاشم است.

سپس دیدم ابوبکر به خود می لرزید گو این که عقل از سر او پریده باشد و من او را گرفتم و از جای خود بلند نموده و به اجبار به طرف منبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بردم و در بین راه به من می گفت: «ای اباحفص(کنیه عمر است) می ترسم اگر بالای منبر روم علی(علیه السلام) بیاید و مرا از منبر پایین آورد!» و من گفتم: علی(علیه السلام) فعلاً [مشغول جمع آوری قرآن است] و از تو غافل می باشد. سپس ابوعبیده جراح نیز به من کمک کرد و من او را مانند بز نری که به زور او را به طرف کشتارگاه می برند بر بالای منبر بردم و چون روی منبر قرار گرفت اضطراب سختی پیدا کرد و چون به او گفتم: سخن بگو و خطابة خود را شروع کن، درمانده و وحشت زده شده بود. و زبانش گره خورده و از سخن بازمانده و چشمانش بسته بود. پس من از شدت غیض دستان خود را به یکدیگر فشار دادم و گفتم: هر چه می توانی بر زبان جاری کن، ولی قدرت سخن گفتن پیدا نکرد.

ص: 172

پس من پیش خود گفتم که او را از منبر به زیر آورم و خود بالای منبر روم. ولی ترسیدم که مردم سخنان مرا نسبت به او [که قبلاً از او تمجید و تعریف نموده بودم] تکذیب کنند -- چرا که قبلاً مردم از من پرسیده بودند که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره او چه شنیده ای که او را می ستایی؟ و من به آنها گفته بودم که من از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فضایلی نسبت به ابوبکر شنیده ام که دوست داشتم یک موی بدن ابوبکر می بودم - پس به او گفتم: یا سخن بگو و یا از منبر فرود آی.

و چون احساس کرد که اگر فرود آید من بر منبر بالا خواهم رفت و چیزی بر خلاف او خواهم گفت، با صدای ضعیف و ناتوانی گفت: «من بر شما ولایت پیدا کردم، اما بهتر از شما نیستم؛ در حالی که علی بن ابی طالب بین شماست.و مرا شیطانی است که او مرا به راه شرّ وامی دارد» - و مقصود او جز من کسی نبود - سپس گفت: «چون من به راه خطا رفتم مرا از آن بازدارید تا آسیبی به شما وارد نکنم و از خدا برای خود و برای شما آمرزش می طلبم.»

سپس از منبر پایین آمد، پس من - در حالی که مردم به او خیره شده بودند - دست او را گرفتم و فشار دادم و او را نشاندم و مردم را دعوت کردم که با او بیعت کنند و با او سخن بگویند تا هیبت او در دل ها قرار بگیرد و هر کس از بیعت او انکار داشت و می گفت: علی بن ابی طالب(علیه السلام) چه شد؟ به او گفتم: علی(علیه السلام) برای رفع اختلاف از حق خود گذشت و در خانه خود نشست و خلافت را در اختیار مسلمانان قرار داد که هر کس را می خواهند انتخاب کنند و با این سخنان مردم با ابوبکر بیعت می کردند ، اما از او کراهت داشتند!

و چون بیعت با ابوبکر شایع شد، ما فهمیدیم که علی(علیه السلام) (شبانه) فاطمه و حسن و حسین را بر مرکب سوار می نموده و به خانه مهاجرین و انصار می برده و بیعت خود را با آنان که رسول خدا در چهار موضع از آنها گرفته بود یادآوری می نموده و آنان را به یاری خود می خوانده است. و آنها در شب به او وعده نصرت و حمایت می داده اند و در روز او را رها می کرده اند!

پس من به درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) رفتم که علی(علیه السلام) را برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج نمایم و چون فضّة خادمه را صدا زدم که به علی بگوید از خانه خارج شود و با ابوبکر بیعت نماید، چون مردم با او بیعت کرده اند! فضه گفت: علی(علیه السلام) مشغول کاری است. به او گفتم: این سخنان را رها کن و بگو که خارج شود، وگرنه وارد خانه خواهیم شد و او را با اجبار بیرون خواهیم برد. پس فاطمه پشت در آمد و گفت: «ای دروغگوهای گمراه! چه می گویید و چه می خواهید؟» گفتم:

ص: 173

ای فاطمه! - و چون فاطمه صدای مرا شنید گفت: «ای عمر! چه می خواهی؟» گفتم: چرا پسر عم تو پاسخ مرا نمی دهد و تو آمده ای پاسخ می دهی؟ فاطمه گفت: «ای شقیّ! طغیان و سرکشی تو مرا واداشته که تو را پاسخ بدهم و حجت را بر تو و بر هر گمراه دیگری آشکار سازم. به او گفتم: از این حرف های باطل زنانه دست بردار و به علی(علیه السلام) بگو تو در بین ما محبوبیت و کرامتی نداری و باید برای بیعت خارج شوی!

فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «ای عمر! تو ما را از حزب شیطان می ترسانی؟ بدان که کید شیطان ضعیف است.» گفتم: اگر او برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج نشود من آتش می آورم و خانه و اهل آن را می سوزانم. و سپس تازیانه قنفذ را گرفتم و بر فاطمه(علیهاالسلام) زدم و به خالدبن ولید گفتم: بروید هیزم بیاورید. و تصمیم داشتم که خانة فاطمه(علیهاالسلام) را به آتش بکشم. پس فاطمه(علیهاالسلام) گفت:

«ای دشمن خدا و رسول او و امیرالمؤمنین(علیهم السلام)» و سپس خواست که در را ببندد، اما من نگذاردم و چنان با تازیانه بر دست های او زدم که صدای ناله و گریه او بلند شد؛ به طوری که بر او رقت کردم و خواستم که برگردم و از این کار منصرف شوم لکن به یاد علی و کینه های خود از او افتادم و این که او چگونه بزرگان عرب را می کشت و نیز به یاد کید و سحر محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) افتادم و چنان در را فشار دادم که او بین در و دیوار فشرده شد و خود را پشت در پنهان نموده بود. ناگهان ناله ای زد - که گمان کردم با نالة خود مدینه را زیر و رو نمود - و گفت:

«یا رسول الله! یا ابتاه! ببین با حبیبة تو، فاطمه ات چه می کنند.» و با صدا و ناله فضه را صدا زد و گفت: «فضه! بیا من را بگیر. به خدا فرزندم کشته شد» و من دیدم که فاطمه بر دیوار تکیه نموده و از درد مخاض و زایمان می نالد.

سپس در را باز نمودم و وارد خانه شدم و چون فاطمه [با آن حال] به طرف من آمد من از روی چادر چنان بر صورت او کوبیدم که گوشواره های او جدا شد و بر زمین ریخت. در این هنگام علی (علیه السلام) متوجه شد و به طرف من آمد و من به خارج خانه دویدم و به خالد و قنفذ و همراهان گفتم: از خطر بزرگی نجات یافتم.

[و در روایت دیگری آمده است که عمر به همراهان خود گفت من جنایت بزرگی را انجام دادم و بر جان خود ایمن نیستم. الان علی(علیه السلام) از خانه خارج می شود و هیچ کدام ما طاقت مقابله با او را نداریم].

لکن علی(علیه السلام) چون از خانه خارج شد و دید فاطمه افتاده و دست بر صورت گذارده و به خدا استغاثه می کند، گریان شد و عبای خویش را بر فاطمه پوشاند و گفت:

ص: 174

«ای دختر رسول خدا! خداوند پدرت را «رحمة للعالمین» قرار داد. به خدا سوگند، اگر تو صورت به درگاه او بگشایی و از او بخواهی که این مردم را هلاک کند او آنها را هلاک خواهد نمود و از آنها کسی را باقی نخواهد گذارد؛ چرا که تو و پدر تو نزد خدا از نوح پیامبر عزیزتر هستید و خداوند به دعای نوح همة اهل زمین را جز آنهایی که در کشتی بودند هلاک نمود و قوم هود را نیز با دعای هود هلاک نمود و قوم صالح را - که دوازده هزار نفر بودند - به واسطة پی کردن ناقه هلاک کرد و تو و پدرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آنان عزیزتر و نزد خداوند مقرّب ترید و چنان که پدرت «رحمة للعالمین» بود تو نیز که سیّده زنان عالم هستی برای این مردمِ منکوس و وارونه رحمت باش و بر آنها نفرین مکن.»

سپس درد مخاض و زایمان بر فاطمه(علیهاالسلام) شدید شد و وارد اتاق گردید و فرزند خود را - که علی او را محسن نامیده بود - سقط نمود.

آن گاه من جمعیت فراوانی را جمع کردم که با حضور آنها برای خود قوت قلب حاصل کنم - نه این که آنها توان مقابله با علی را داشته باشند - و اطراف خانة علی را محاصره کردیم و او را با کراهت و خشمی که داشت از خانه خارج نمودیم و برای بیعت با ابوبکر روانه کردیم، درحالی که من هیچ تردیدی نداشتم که اگر من و تمام مردم روی زمین در مقابل او می ایستادیم قدرت مغلوب نمودن او را نداشتیم. لکن از باطن او چیزهایی را یافته بودم که به زبان جاری نکردم [عمر دریافته بود که علی(علیه السلام) مأمور به صبر است و تا مردم از او حمایت نکنند شمشیر نخواهد کشید و خود را درگیر نخواهد کرد]. و چون به سقیفه بنی ساعده رسیدیم ابوبکر و کسانی که نزد او بودند به علی(علیه السلام) استهزاء نموده و او را به مسخره گرفتند. پس علی(علیه السلام) به من گفت:

«ای عمر! می خواهی الآن آن رسوایی و زشتی تو را که تاکنون پنهان داشته ام ظاهر نمایم؟» گفتم: نه، ای امیرالمؤمنین! پس، به خدا سوگند، خالدبن ولید سخن مرا شنید و فوراً به ابوبکر خبر داد و ابوبکر سه مرتبه گفت: «مرا با عمر چه کار است» و مردم سخن او را می شنیدند و چون علی(علیه السلام) وارد سقیفه شد، ابوبکر به احترام او برخاست و به طرف او رفت. پس من به علی(علیه السلام) گفتم: یااباالحسن! بیعت کردی، پس بازگرد.

و این را برای این گفتم که به دیگران وانمود کنم علی با ابوبکر بیعت نموده است؛ گرچه من گواهی می دهم که او دست خود را به ابوبکر نداد و با او بیعت نکرد و من از ترس این که سرّ مرا فاش کند و زشتی مرا برای مردم بگوید به او اصرار نکردم که با ابوبکر بیعت کند و ابوبکر نیز از هراس و ترسی که از علی داشت دوست می داشت که در آن مکان علی(علیه السلام) را ملاقات نکند.

ص: 175

سپس علی(علیه السلام) از سقیفه بازگشت و ما از حال او سؤال کردیم، مردم گفتند: او در کنار قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشسته است.

آن گاه من و ابوبکر از سقیفه خارج شدیم و در بین راه ابوبکر به من گفت: وای برتو، ای عمر! با فاطمه چه کردی؟ به خدا سوگند، عمل تو یک خسران و خطای آشکار بود! و من به او گفتم: بزرگتر از آن این بود که علی با ما بیعت نکرد و من اطمینان ندارم که مردم به واسطه او از حمایت ما سست نشوند. ابوبکر گفت: چه باید بکنیم؟ گفتم: به مردم اظهار می کنیم که علی کنار قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با ابوبکر بیعت نمود.

سپس نزد علی(علیه السلام) آمدیم و دیدیم او قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مقابل خود قرار داده و رو به قبله نشسته و دو دست خود را بر قبر گذارده و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و خذیفه اطراف او هستند. پس ما نیز مقابل او نشستیم و من به ابوبکر اشاره کردم که او نیز دست های خود را در کنار دست علی روی قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار دهد و ابوبکر چنین کرد و من خواستم که دست ابوبکر را بر دست علی بکشم و بگویم که علی با ابوبکر بیعت نموده است لکن علی دست خود را جمع نمود. سپس من و ابوبکر برخاستیم، در حالی که من به او گفتم:

خدا علی را جزای خیر بدهد، او در کنار قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از بیعت با تو خودداری نکرد. پس ابوذر غفاری دوید و فریاد زد: ای دشمن خدا! به خدا سوگند، علی با ابوبکر بیعت نکرد. و این کار ابوذر همیشه ادامه یافت و هر وقت ما می گفتیم: علی با ابوبکر بیعت کرد، ابوذر ما را تکذیب می نمود. و به خدا سوگند، علی(علیه السلام) نه در خلافت ابوبکر و نه در خلافت من با ما بیعت نکرد و بعد از من نیز با کسی بیعت نخواهد کرد؛ چنان که اصحاب او نیز - که دوازده نفر بودند - نه با ابوبکر و نه با من بیعت نکردند.

ای معاویه! کسی تاکنون مانند من کینه های دیرینه خویش را از بنی هاشم تلافی ننموده است .

البته من می دانم که تو و پدرت ابوسفیان و برادرت عتبه چگونه محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تکذیب کردید و در مکه برای او کمین نهادید و مردم مکه را بر علیه او شوراندید و خواستید که در کوه حری او را بکشید و احزاب را بر قتل او شوراندید و بر علیه او جمع نمودید، و پدر تو نیز احزاب را جمع نمود و بر شتری سوار شد و رهبری احزاب مشرکین را به عهده گرفت و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن وقت می گفت: «خدایا راکب و قائد و سایق را لعنت کن» و پدر تو راکب بود و برادرت عتبه قائد و جلودار بود و تو نیز سایق و دنباله روی آنان بودی.

ص: 176

و من هرگز مادرت هند را فراموش نمی کنم که در جنگ احد برای «وحشی» جایزه تعیین نمود تا در کمین حمزه - که او را شیر خدا در روی زمین می نامیدند - باشد و او را بکشد، تا این که نیزة خود را در شکم حمزه فرو برد و شکم او را پاره کرد و جگر حمزه را برای مادر تو آورد و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با سحر خود گمان می کرد که جگر او در دهان مادر تو سخت شده و آن را از دهان خود بیرون انداخته و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) [و اصحاب او] مادر تو را هند جگرخوار نامیدند و آن زمان مادر تو به جهت دشمنی خود با محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و یاران او این اشعار را سرود:

نحن بنات طارق

نمشی علی النمارق ...

او در این اشعار، خود، و زنان دیگر لشگر ابوسفیان را که برای فریب دادن مسلمانان در جنگ احد شرکت کرده بودند به زیبایی و آمادگی برای اعمال خلاف می ستایید. البته آنها برای اعمال زشت و گناه، خود را آراسته و سرها و صورت های خویش را باز نهاده و مردم را ترغیب به جنگ با مسلمانان می کردند و به آنان وعدة بهره گیری از خود را می دادند!

ای معاویه! [تو خوب می دانی که] شما با میل و رغبت مسلمان نشدید بلکه در فتح مکه با اکراه اسلام را پذیرفتید و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شما را آزاد شده معرفی نمود؛ چنانکه برادر من، زید، و برادر علی، عقیل، و عباس عموی خویش را هم آزاد نمود و پدرت ابوسفیان از روی نفاق بعد از آزاد شدن به محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: به خدا سوگند، برای تو لشگرهای پیاده و سوار، فراوانی را آماده خواهم نمود و تو را از دشمنانت رهایی خواهم بخشید و محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، در حالی که نشان می داد از باطن او با خبر است، به او گفت: «یا این که خدا شرّ تو را از من برطرف کند.» و به مردم اعلان نمود که فتح مکه و ولایت بر مسلمین جز برای علی و اهل بیت او نخواهد بود [و جز ما کسی بر مسلمانان حق حاکمیت و ولایت ندارد].

و پس از او این وعدة سحرآمیز باطل شد و کوشش محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تباه گردید و ابوبکر به قدرت و حکومت رسید و من بعد از او حاکم شدم و امید دارم که بعد از ما شما بنی امیه نیز حکمروا باشید و طناب های این حکومت به اطراف چرخ شما بگردد، از این رو من تو را ولایت شام دادم و برای آن دیار معرفی نمودم و با سخن محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و آیات سحرآمیز او مخالفت کردم و سخن او را - که فکر می کرد از طرف خدای او آمده - که بنی امیه شجره ملعونه هستند چیزی نپنداشتم و از آن هراسی به خود راه ندادم. (سپس گوید)

ص: 177

محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چون به پادشاهی رسید دشمنی خود را با بنی امیه اظهار نمود؛ چنان که همیشه هاشم و فرزندان او دشمن بنی عبدشمس بودند.

و من با تذکّر و توضیحی که برای تو [ای معاویه] دادم از تو خیرخواهی کردم که گرفتار سختی و ناراحتی و بی صبری نشوی و بتوانی به زودی نسبت به آنچه به تو سفارش کردم، و تو را بر آن توان بخشیدم موفق شوی و با حربة حکومت و ولایت بر مسلمین ، به مقاصد خود برسی. پس تو از بی صبری و خشونت حذر کن و در مجازات مردم شتاب مکن و خواسته های خویش را با جسارت و شماتت و هتک حرمت نسبت به مردم و توهین به شریعت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ردّ دستورات او دنبال مکن که هلاک خواهی شد و زحمات تو هدر خواهد رفت و آبروی تو بین مردم ضایع خواهد گردید.

و حذر کن از این که وارد مسجد محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شوی و بر منبر او بالا روی و حرفی بر خلاف او بزنی، بلکه باید او را در آنچه آورده به ظاهر تصدیق کنی و به مردم توهین نکنی و آنها را از حلم و گذشت و احسان های خود بهره مند نمایی. و بر تو باد که حدود اسلام را بین مردم اجرا کنی و به احترام محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مجازات جنایات آنها را سبک نمایی و از مال شخصی خود به آنان بپردازی.

ومردم نباید ببینند که حق خدا را ضایع و واجبات او را ناقص گذارده و سنّت محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تغییر داده ای و نباید امت را طلبکار ما و علاقة آنان را از ما کم کنی. بلکه در حال آرامش و با اطمینانی که به تو دارند از آنها انتقام بگیر و به دست خودشان آنان را از بین ببر و با شمشیرهای آنها و نزاع های قومی که بین آنها رخ می دهد آنان را از پای درآور و با آنها به جنگ برنخیز و با ملایمت و نرمی با آنان سخن بگو و به آنها ضرر نرسان و آنها را در مجلس خود جای ده و در جای خود بنشان و عزت آنان را حفظ کن.

و به وسیله امیر و رییس و والی خود، آنها را به قتل برسان و خود مباشر آن مباش و در ظاهر با شادی و خوشرویی با آنان ملاقات کن و خشم خود را از آنان فرو به بر و از خطاهای آنها بگذر تا تو را دوست بدارند و از تو اطاعت کنند. (تا این که گوید:)

من برای خود و برای تو از هجوم و حرکت علی و دو فرزند او حسن و حسین ایمن نیستم پس اگر تو را به وسیلة مردم قدرتی بر آنان حاصل شد بر آنان بشور و فرصت را از دست مده و به امور جزئی قانع مباش و به مسائل مهم و اساسی بپرداز و وصیت مرا نسبت به خود از یاد مبر و برای کسی اظهار مکن و به امر و نهی من گوش کن و از من اطاعت نما و از مخالفت با من برحذر باش و در راه پیشینیان خود حرکت کن و

ص: 178

یاد آنان را زنده نما و انتقام خود را [از بنی هاشم که اقوام و خویشان تو را کشته اند] بگیر، من سخنان سرّی و غیرسرّی خود را به تو رساندم و اشعار ذیل را هم بر آن افزودم:

معاویه انّ القوم جلّت امورهم

بدعوة من عمّ البریّة بالوتری ...» .

سعیدبن مسیّب، راوی قصّه، می گوید: چون عبدالله بن عمر عهدنامه پدر خود را به معاویه قرائت نمود، برخاست و سر یزید را بوسه زد و گفت: ای امیرالمؤمنین! من خدا را ستایش می کنم که تو خارجی فرزند خارجی را کشتی [و مقصود او حسین بن علی(علیهماالسلام) بود]. سپس گفت: به خدا سوگند، پدر من آنچه را به تو ارسال نموده به من نگفته بود و [من از این پس] به خدا سوگند، با هیچ یک از پیروان و خویشان محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفاقت نخواهم نمود و آنها از من خشنود نخواهند شد.

آن گاه یزید به عبدالله بن عمر جایزه ای نیکو داد و با احترام و تکریم او را خارج نمود و چون عبدالله عمر با خشنودی از نزد یزید خارج شد، مردم به او گفتند: مگر یزید به تو چه گفت؟ عبدالله گفت: او سخن راست و درستی گفت و من دوست می داشتم که با او در این عمل [یعنی کشتن فرزندان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] شریک می بودم. و سپس به طرف مدینه حرکت کرد و در پاسخ هرکس که با او ملاقات می کرد [و از کشته شدن امام حسین و عزیزان و اصحاب او سؤال می نمود] همین سخن را می گفت.

علامه مجلسی سپس می گوید: روایت شده که یزید - لعنه الله - نیز نامه ای را به عبدالله عمر نشان داد که عثمان برای معاویه فرستاده بود و آن نامه از نامة عمر سخت تر و خطرناک تر بود و چون عبدالله عمر آن را قرائت نمود برخاست و سر یزید را بوسه زد و گفت: من خدا را ستایش می کنم که تو خارجی فرزند خارجی را کشتی! و سپس به یزید گفت: بدان که پدر من، عمر، همانند نامه ای که به پدر تو معاویه نوشته به من نیز خبر داده است و از این پس هیچ کدام از خویشان و شیعیان و قبیله محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از من روی خوش و خیری نخواهند دید.

پس یزید ملعون به عبدالله عمر گفت: آیا در آنچه خواندی حقیقت برای تو روشن شد؟(1)

ص: 179


1- حدثنا أبو الحسین محمد بن هارون بن موسی التلعکبری، قال: حدثنا أبی رضی الله عنه، قال: حدثنا أبو علی محمد بن همام، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مالک الفزاری الکوفی، قال: حدثنی عبد الرحمن بن سنان الصیرفی، عن جعفر بن علی الحوار، عن الحسن بن مسکان، عن المفضل بن عمر الجعفی، عن جابر الجعفی، عن سعید بن المسیب، قال: لما قتل الحسین بن علی صلوات الله علیهما وورد نعیه إلی المدینة، وورد الأخبار بجز رأسه وحمله إلی یزید بن معاویة، وقتل ثمانیة عشر من أهل بیته، وثلاث وخمسین رجلا من شیعته، وقتل علی ابنه بین یدیه وهو طفل بنشابة، وسبی ذراریه أقیمت المآتم عند أزواج النبی صلی الله علیه وآله فی منزل أم سلمة رضی الله عنها، وفی دور المهاجرین والأنصار، قال: فخرج عبد الله بن عمر بن الخطاب صارخا من داره لاطما وجهه شاقا جیبه یقول: یا معشر بنی هاشم وقریش والمهاجرین والأنصار! یستحل هذا من رسول الله (صلی الله علیه وآله) فی أهله وذریته وأنتم أحیاء ترزقون؟! لا قرار دون یزید، وخرج من المدینة تحت لیله، لا یرد مدینة إلا صرخ فیها واستنفر أهلها علی یزید، وأخباره یکتب بها إلی یزید، فلم یمر بملإ من الناس إلا لعنه وسمع کلامه، وقالوا هذا عبد الله بن عمر ابن خلیفة رسول الله (صلی الله علیه وآله) وهو ینکر فعل یزید بأهل بیت رسول الله صلوات الله علیهم ویستنفر الناس علی یزید، وإن من لم یجبه لا دین له ولا إسلام، واضطرب الشام بمن فیه، وورد دمشق وأتی باب اللعین یزید فی خلق من الناس یتلونه، فدخل آذن یزید إلیه فأخبره بوروده ویده علی أم رأسه والناس یهرعون إلیه قدامه ووراءه، فقال یزید: فورة من فورات أبی محمد، وعن قلیل یفیق منها، فأذن له وحده فدخل صارخا یقول: لا أدخل یا أمیر المؤمنین! وقد فعلت بأهل بیت محمد صلوات الله علیهم ما لو تمکنت الترک والروم ما استحلوا ما استحللت، ولا فعلوا ما فعلت، قم عن هذا البساط حتی یختار المسلمون من هو أحق به منک، فرحب به یزید وتطاول له وضمه إلیه وقال له: یا أبا محمد! اسکن من فورتک، واعقل، وانظر بعینک واسمع بأذنک، ما تقول فی أبیک عمر بن الخطاب أکان هادیا مهدیا خلیفة رسول الله (صلی الله علیه وآله) وناصره ومصاهره بأختک حفصة، والذی قال: لا یعبد الله سرا؟!. فقال عبد الله: هو کما وصفت، فأی شیء تقول فیه؟. قال: أبوک قلد أبی أمر الشام أم أبی قلد أباک خلافة رسول الله (صلی الله علیه وآله)؟. فقال: أبی قلد أباک الشام. قال: یا أبا محمد! أفترضی به وبعهده إلی أبی أو ما ترضاه؟. قال: بل أرضی. قال: أفترضی بأبیک؟. قال: نعم، فضرب یزید بیده علی ید عبد الله بن عمر وقال له: قم - یا أبا محمد - حتی تقرأ، فقام معه حتی ورد خزانة من خزائنه، فدخلها ودعا بصندوق ففتحه واستخرج منه تابوتا مقفلا مختوما فاستخرج منه طومارا لطیفا فی خرقة حریر سوداء، فأخذ الطومار بیده ونشره، ثم قال: یا أبا محمد! هذا خط أبیک؟. قال: إی والله .. فأخذه من یده فقبله، فقال له: اقرأ، فقرأه ابن عمر، فإذا فیه: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) إن الذی أکرهنا بالسیف علی الإقرار به فأقررنا، والصدور وغرة، والأنفس واجفة، والنیات والبصائر شائکة مما کانت علیه من جحدنا ما دعانا إلیه وأطعناه فیه رفعا لسیوفه عنا، وتکاثره بالحی علینا من الیمن، وتعاضد من سمع به ممن ترک دینه وما کان علیه آباؤه فی قریش، فبهبل أقسم والأصنام والأوثان واللات والعزی ما جحدها عمر مذ عبدها! ولا عبد للکعبة ربا! ولا صدق لمحمد صلی الله علیه وآله قولا، ولا ألقی السلام إلا للحیلة علیه وإیقاع البطش به، فإنه قد أتانا بسحر عظیم، وزاد فی سحره علی سحر بنی إسرائیل مع موسی وهارون وداود وسلیمان وابن أمه عیسی، ولقد أتانا بکل ما أتوا به من السحر وزاد علیهم ما لو أنهم شهدوه لأقروا له بأنه سید السحرة، فخذ یا ابن أبی سفیان - سنة قومک واتباع ملتک والوفاء بما کان علیه سلفک من جحد هذه البنیة التی یقولون إن لها ربا أمرهم بإتیانها والسعی حولها وجعلها لهم قبلة فأقروا بالصلاة والحج الذی جعلوه رکنا، وزعموا أنه لله اختلقوا، فکان ممن أعان محمدا منهم هذا الفارسی الطمطانی [الطمطمانی]: روزبه، وقالوا إنه أوحی إلیه: (إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَهُدیً لِلْعالَمِینَ)، وقولهم: (قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَحَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ)، وجعلوا صلاتهم للحجارة، فما الذی أنکره علینا لو لا سحره من عبادتنا للأصنام والأوثان واللات والعزی وهی من الحجارة والخشب والنحاس والفضة والذهب، لا - واللات والعزی ما وجدنا سببا للخروج عما عندنا وإن سحروا وموهوا، فانظر بعین مبصرة، واسمع بأذن واعیة، وتأمل بقلبک وعقلک ما هم فیه، واشکر اللات والعزی واستخلاف السید الرشید عتیق بن عبد العزی علی أمة محمد وتحکمه فی أموالهم ودمائهم وشریعتهم وأنفسهم وحلالهم وحرامهم، وجبایات الحقوق التی زعموا أنهم یجبونها لربهم لیقیموا بها أنصارهم وأعوانهم، فعاش شدیدا رشیدا یخضع جهرا ویشتد سرا، ولا یجد حیلة غیر معاشرة القوم، ولقد وثبت وثبة علی شهاب بنی هاشم الثاقب، وقرنها الزاهر، وعلمها الناصر، وعدتها وعددها المسمی بحیدرة المصاهر لمحمد علی المرأة التی جعلوها سیدة نساء العالمین یسمونها: فاطمة، حتی أتیت دار علی وفاطمة وابنیهما الحسن والحسین وابنتیهما زینب وأم کلثوم، والأمة المدعوة بفضة، ومعی خالد بن ولید وقنفذ مولی أبی بکر ومن صحب من خواصنا، فقرعت الباب علیهم قرعا شدیدا، فأجابتنی الأمة، فقلت لها: قولی لعلی: دع الأباطیل ولا تلج نفسک إلی طمع الخلافة، فلیس الأمر لک، الأمر لمن اختاره المسلمون واجتمعوا علیه، ورب اللات والعزی لو کان الأمر والرأی لأبی بکر لفشل عن الوصول إلی ما وصل إلیه من خلافة ابن أبی کبشة، لکنی أبدیت لها صفحتی، وأظهرت لها بصری، وقلت للحیین - نزار وقحطان - بعد أن قلت لهم لیس الخلافة إلا فی قریش، فأطیعوهم ما أطاعوا الله، وإنما قلت ذلک لما سبق من ابن أبی طالب من وثوبه واستیثاره بالدماء التی سفکها فی غزوات محمد وقضاء دیونه، وهی - ثمانون ألف درهم - وإنجاز عداته، وجمع القرآن، فقضاها علی تلیده وطارفه، وقول المهاجرین والأنصار - لما قلت إن الإمامة فی قریش قالوا: هو الأصلع البطین أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب الذی أخذ رسول الله (صلی الله علیه وآله) البیعة له علی أهل ملته، وسلمنا له بإمرة المؤمنین فی أربعة مواطن، فإن کنتم نسیتموها - معشر قریش - فما نسیناها ولیست البیعة ولا الإمامة والخلافة والوصیة إلا حقا مفروضا، وأمرا صحیحا، لا تبرعا ولا ادعاء فکذبناهم، وأقمت أربعین رجلا شهدوا علی محمد أن الإمامة بالاختیار. فعند ذلک قال الأنصار: نحن أحق من قریش، لأنا آوینا ونصرنا وهاجر الناس إلینا، فإذا کان دفع من کان الأمر له فلیس هذا الأمر لکم دوننا، وقال قوم: منا أمیر ومنکم أمیر. قلنا لهم: قد شهدوا أربعون رجلا أن الأئمة من قریش، فقبل قوم وأنکر آخرون وتنازعوا، فقلت - والجمع یسمعون -: ألا أکبرنا سنا وأکثرنا لینا. قالوا: فمن تقول؟. قلت: أبو بکر الذی قدمه رسول الله (صلی الله علیه وآله) فی الصلاة، وجلس معه فی العریش یوم بدر یشاوره ویأخذ برأیه، وکان صاحبه فی الغار، وزوج ابنته عائشة التی سماها: أم المؤمنین، فأقبل بنو هاشم یتمیزون غیظا، وعاضدهم الزبیر وسیفه مشهور وقال: لا یبایع إلا علی أو لا أملک رقبة قائمة سیفی هذا، فقلت: یا زبیر! صرختک سکن من بنی هاشم، أمک صفیة بنت عبد المطلب، فقال: ذلک - والله - الشرف الباذخ والفخر الفاخر، یا ابن حنتمة و یا ابن صهاک! اسکت لا أم لک، فقال قولا فوثب أربعون رجلا ممن حضر سقیفة بنی ساعدة علی الزبیر، فو الله ما قدرنا علی أخذ سیفه من یده حتی وسدناه الأرض، ولم نر له علینا ناصرا، فوثبت إلی أبی بکر فصافحته وعاقدته البیعة وتلانی عثمان بن عفان وسائر من حضر غیر الزبیر، وقلنا له: بایع أو نقتلک، ثم کففت عنه الناس، فقلت له: أمهلوه، فما غضب إلا نخوة لبنی هاشم، وأخذت أبا بکر بیده فأقمته - وهو یرتعد - قد اختلط عقله، فأزعجته إلی منبر محمد إزعاجا، فقال لی: یا أبا حفص! أخاف وثبة علی. فقلت له: إن علیا عنک مشغول، وأعاننی علی ذلک أبو عبیدة بن الجراح کان یمده بیده إلی المنبر وأنا أزعجه من ورائه کالتیس إلی شفار الجاذر، متهونا، فقام علیه مدهوشا، فقلت له: اخطب! فأغلق علیه وتثبت فدهش، وتلجلج وغمض، فعضضت علی کفی غیظا، وقلت له: قل ما سنح لک، فلم یأت خیرا ولا معروفا ، فأردت أن أحطه عن المنبر وأقوم مقامه، فکرهت تکذیب الناس لی بما قلت فیه، وقد سألنی الجمهور منهم: کیف قلت من فضله ما قلت؟ ما الذی سمعته من رسول الله (صلی الله علیه وآله) فی أبی بکر؟ فقلت: لهم: قد قلت: سمعت من فضله علی لسان رسول الله ما لو وددت [لوددت] أنی شعرة فی صدره ولی حکایة، فقلت: قل وإلا فانزل، فتبینها والله فی وجهی وعلم أنه لو نزل لرقیت، وقلت ما لا یهتدی إلی قوله، فقال بصوت ضعیف علیل: ولیتکم ولست بخیرکم وعلی فیکم، واعلموا أن لی شیطانا یعترینی - وما أراد به سوای - فإذا زللت فقومونی لا أقع فی شعورکم وأبشارکم، وأستغفر الله لی ولکم، ونزل فأخذت بیده - وأعین الناس ترمقه - وغمزت یده غمزا، ثم أجلسته وقدمت الناس إلی بیعته وصحبته لأرهبه، وکل من ینکر بیعته ویقول: ما فعل علی بن أبی طالب؟ فأقول: خلعها من عنقه وجعلها طاعة المسلمین قلة خلاف علیهم فی اختیارهم، فصار جلیس بیته، فبایعوا وهم کارهون، فلما فشت بیعته علمنا أن علیا یحمل فاطمة والحسن والحسین إلی دور المهاجرین والأنصار یذکرهم بیعته علینا فی أربعة مواطن، ویستنفرهم فیعدونه النصرة لیلا ویقعدون عنه نهارا، فأتیت داره مستیشرا لإخراجه منها، فقالت الأمة فضة - وقد قلت لها قولی لعلی: یخرج إلی بیعة أبی بکر فقد اجتمع علیه المسلمون فقالت - إن أمیر المؤمنین (علیه السلام) مشغول، فقلت: خلی عنک هذا وقولی له یخرج وإلا دخلنا علیه وأخرجناه کرها، فخرجت فاطمة فوقفت من وراء الباب، فقالت: أیها الضالون المکذبون! ما ذا تقولون؟ وأی شیء تریدون؟. فقلت: یا فاطمة!. فقالت فاطمة: ما تشاء یا عمر؟!. فقلت: ما بال ابن عمک قد أوردک للجواب وجلس من وراء الحجاب؟. فقالت لی: طغیانک - یا شقی - أخرجنی وألزمک الحجة، وکل ضال غوی. فقلت: دعی عنک الأباطیل وأساطیر النساء وقولی لعلی یخرج. فقالت: لا حب ولا کرامة أبحزب الشیطان تخوفنی یا عمر؟! وکان حزب الشیطان ضعیفا. فقلت: إن لم یخرج جئت بالحطب الجزل وأضرمتها نارا علی أهل هذا البیت وأحرق من فیه، أو یقاد علی إلی البیعة، وأخذت سوط قنفذ فضربت وقلت لخالد بن الولید: أنت ورجالنا هلموا فی جمع الحطب، فقلت: إنی مضرمها. فقالت: یا عدو الله وعدو رسوله وعدو أمیر المؤمنین، فضربت فاطمة یدیها من الباب تمنعنی من فتحه فرمته فتصعب علی فضربت کفیها بالسوط فألمها، فسمعت لها زفیرا وبکاء، فکدت أن ألین وأنقلب عن الباب فذکرت أحقاد علی وولوعه فی دماء صنادید العرب، وکید محمد وسحره، فرکلت الباب وقد ألصقت أحشاءها بالباب تترسه، وسمعتها وقد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت أعلی المدینة أسفلها، وقالت: یا أبتاه! یا رسول الله! هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک، آه یا فضة! إلیک فخذینی فقد والله قتل ما فی أحشائی من حمل، وسمعتها تمخض وهی مستندة إلی الجدار، فدفعت الباب ودخلت فأقبلت إلی بوجه أغشی بصری، فصفقت صفقة علی خدیها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها وتناثرت إلی الأرض، وخرج علی، فلما أحسست به أسرعت إلی خارج الدار وقلت لخالد وقنفذ ومن معهما: نجوت من أمر عظیم. وفی روایة أخری: قد جنیت جنایة عظیمة لا آمن علی نفسی. وهذا علی قد برز من البیت وما لی ولکم جمیعا به طاقة. فخرج علی وقد ضربت یدیها إلی ناصیتها لتکشف عنها وتستغیث بالله العظیم ما نزل بها، فأسبل علی علیها ملاءتها وقال لها: یا بنت رسول الله! إن الله بعث أباک (رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ)، وایم الله لئن کشفت عن ناصیتک سائلة إلی ربک لیهلک هذا الخلق لأجابک حتی لا یبقی علی الأرض منهم بشرا، لأنک وأباک أعظم عند الله من نوح (علیه السلام) الذی غرق من أجله بالطوفان جمیع من علی وجه الأرض وتحت السماء إلا من کان فی السفینة، وأهلک قوم هود بتکذیبهم له، وأهلک عادا (بِرِیحٍ صَرْصَرٍ)، وأنت وأبوک أعظم قدرا من هود، وعذب ثمود - وهی اثنا عشر ألفا - بعقر الناقة والفصیل، فکونی یا سیدة النساء - رحمة علی هذا الخلق المنکوس ولا تکونی عذابا، واشتد بها المخاض ودخلت البیت فأسقطت سقطا سماه علی: محسنا، وجمعت جمعا کثیرا، لا مکاثرة لعلی ولکن لیشد بهم قلبی وجئت - وهو محاصر - فاستخرجته من داره مکرها مغصوبا وسقته إلی البیعة سوقا، وإنی لأعلم علما یقینا لا شک فیه لو اجتهدت أنا وجمیع من علی الأرض جمیعا علی قهره ما قهرناه، ولکن لهنات کانت فی نفسه أعلمها ولا أقولها، فلما انتهیت إلی سقیفة بنی ساعدة قام أبو بکر ومن بحضرته یستهزءون بعلی، فقال علی: یا عمر! أتحب أن أعجل لک ما أخرته سواء عنک؟ فقلت: لا، یا أمیر المؤمنین! فسمعنی والله خالد بن الولید، فأسرع إلی أبی بکر، فقال له أبو بکر: ما لی ولعمر .. ثلاثا، والناس یسمعون، ولما دخل السقیفة صبا أبو بکر إلیه، فقلت له: قد بایعت یا أبا الحسن! فانصرف، فأشهد ما بایعه ولا مد یده إلیه، وکرهت أن أطالبه بالبیعة فیعجل لی ما أخره عنی، وود أبو بکر أنه لم یر علیا فی ذلک المکان جزعا وخوفا منه، ورجع علی من السقیفة وسألنا عنه، فقالوا: مضی إلی قبر محمد فجلس إلیه، فقمت أنا وأبو بکر إلیه، وجئنا نسعی وأبو بکر یقول: ویلک یا عمر! ما الذی صنعت بفاطمة، هذا والله الخسران المبین، فقلت: إن أعظم ما علیک أنه ما بایعنا ولا أثق أن تتثاقل المسلمون عنه. فقال : فما تصنع؟. فقلت: تظهر أنه قد بایعک عند قبر محمد، فأتیناه وقد جعل القبر قبلة، مسندا کفه علی تربته وحوله سلمان وأبو ذر والمقداد وعمار وحذیفة بن الیمان، فجلسنا بإزائه وأوعزت إلی أبی بکر أن یضع یده علی مثل ما وضع علی یده ویقربها من یده، ففعل ذلک وأخذت بید أبی بکر لأمسحها علی یده، وأقول قد بایع، فقبض علی یده فقمت أنا وأبو بکر مولیا، وأنا أقول: جزی الله علیا خیرا فإنه لم یمنعک البیعة لما حضرت قبر رسول الله (صلی الله علیه وآله)، فوثب من دون الجماعة أبو ذر جندب بن جنادة الغفاری وهو یصیح ویقول: والله - یا عدو الله - ما بایع علی عتیقا، ولم یزل کلما لقینا قوما وأقبلنا علی قوم نخبرهم ببیعته وأبو ذر یکذبنا، والله ما بایعنا فی خلافة أبی بکر ولا فی خلافتی ولا یبایع لمن بعدی ولا بایع من أصحابه اثنا عشر رجلا لا لأبی بکر ولا لی، فمن فعل - یا معاویة - فعلی واستشار أحقاده السالفة غیری؟!. وأما أنت وأبوک أبو سفیان وأخوک عتبة فأعرف ما کان منکم فی تکذیب محمد (صلی الله علیه وآله) وکیده، وإدارة الدوائر بمکة وطلبته فی جبل حری لقتله، وتألف الأحزاب وجمعهم علیه، ورکوب أبیک الجمل وقد قاد الأحزاب، وقول محمد: لعن الله الراکب والقائد والسائق، وکان أبوک الراکب وأخوک عتبة القائد وأنت السائق، ولم أنس أمک هندا وقد بذلت لوحشی ما بذلت حتی تکمن لحمزة الذی دعوه أسد الرحمن فی أرضه - وطعنه بالحربة، ففلق فؤاده وشق عنه وأخذ کبده فحمله إلی أمک، فزعم محمد بسحره أنه لما أدخلته فاها لتأکله صار جلمودا فلفظته من فیها، فسماها محمد وأصحابه: آکلة الأکباد، وقولها فی شعرها لاعتداء محمد ومقاتلیه: نحن بنات طارق نمشی علی النمارق کالدر فی المخانق والمسک فی المفارق إن یقبلوا نعانق أو یدبروا نفارق فراق غیر وامق ونسوتها فی الثیاب الصفر المرئیة مبدیات وجوههن ومعاصمهن ورءوسهن یحرصن علی قتال محمد، إنکم لم تسلموا طوعا وإنما أسلمتم کرها یوم فتح مکة فجعلکم طلقاء، وجعل أخی زیدا وعقیلا أخا علی بن أبی طالب والعباس عمهم مثلهم، وکان من أبیک فی نفسه، فقال: والله یا ابن أبی کبشة! لأملأنها علیک خیلا ورجلا وأحول بینک وبین هذه الأعداء. فقال محمد: ویؤذن للناس أنه علم ما فی نفسه أو یکفی الله شرک یا أبا سفیان! وهو یری الناس أن لا یعلوها أحد غیری، وعلی ومن یلیه من أهل بیته فبطل سحره وخاب سعیه، وعلاها أبو بکر وعلوتها بعده وأرجو أن تکونوا معاشر بنی أمیة عیدان أطنابها، فمن ذلک قد ولیتک وقلدتک إباحة ملکها وعرفتک فیها وخالفت قوله فیکم، وما أبالی من تألیف شعره ونثره، أنه قال: یوحی إلی منزل من ربی فی قوله: (وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ) فزعم أنها أنتم یا بنی أمیة، فبین عداوته حیث ملک کما لم یزل هاشم وبنوه أعداء بنی عبد شمس، وأنا - مع تذکیری إیاک یا معاویة! وشرحی لک ما قد شرحته - ناصح لک ومشفق علیک من ضیق عطنک وحرج صدرک، وقلة حلمک، أن تعجل فیما وصیتک به ومکنتک منه من شریعة محمد (صلی الله علیه وآله) وأمته أن تبدی لهم مطالبته بطعن أو شماتة بموت أو ردا علیه فیما أتی به، أو استصغارا لما أتی به فتکون من الهالکین، فتخفض ما رفعت وتهدم ما بنیت، واحذر کل الحذر حیث دخلت علی محمد مسجده ومنبره وصدق محمدا فی کل ما أتی به وأورده ظاهرا، وأظهر التحرز والواقعة فی رعیتک، وأوسعهم حلما، وأعمهم بروائح العطایا، وعلیک بإقامة الحدود فیهم وتضعیف الجنایة منهم لسببا [لسبب] محمد من مالک ورزقک ولا ترهم أنک تدع لله حقا ولا تنقض فرضا ولا تغیر لمحمد سنة فتفسد علینا الأمة، بل خذهم من مأمنهم، واقتلهم بأیدیهم، وأبدهم بسیوفهم وتطاولهم ولا تناجزهم، ولن لهم ولا تبخس علیهم، وافسح لهم فی مجلسک، وشرفهم فی مقعدک، وتوصل إلی قتلهم برئیسهم، وأظهر البشر والبشاشة بل اکظم غیظک واعف عنهم یحبوک ویطیعوک، فما آمن علینا وعلیک ثورة علی وشبلیه الحسن والحسین، فإن أمکنک فی عدة من الأمة فبادر ولا تقنع بصغار الأمور، واقصد بعظیمها واحفظ وصیتی إلیک وعهدی وأخفه ولا تبده، وامتثل أمری ونهیی وانهض بطاعتی، وإیاک والخلاف علی، واسلک طریق أسلافک، واطلب بثارک، واقتص آثارهم، فقد أخرجت إلیک بسری وجهری، وشفعت هذا بقولی: معاوی إن القوم جلت أمورهم بدعوة من عم البریة بالوتری صبوت إلی دین لهم فأرابنی فأبعد بدین قد قصمت به ظهری وإن أنس لا أنس الولید وشیبة وعتبة والعاص السریع لدی بدر وتحت شغاف القلب لدغ لفقدهم أبو حکم أعنی الضئیل من الفقری أولئک فاطلب - یا معاوی - ثارهم بنصل سیوف الهند والأسل السمری وصل برجال الشام فی معشرهم هم الأسد والباقون فی أکم الوعری توسل إلی التخلیط فی الملة التی أتانا به الماضی المسموه بالسحری وطالب بأحقاد مضت لک مظهرا لعلة دین عم کل بنی النضر فلست تنال الثار إلا بدینهم فتقتل بسیف القوم جید بنی عمری لهذا لقد ولیتک الشام راجیا وأنت جدیر أن تئول إلی صخری قال: فلما قرأ عبد الله بن عمر هذا العهد، قام إلی یزید فقبل رأسه، وقال: الحمد لله - یا أمیر المؤمنین! - علی قتلک الشاری ابن الشاری، والله ما أخرج أبی إلی بما أخرج إلی أبیک، والله لا رآنی أحد من رهط محمد بحیث یحب ویرضی، فأحسن جائزته وبره، ورده مکرما. فخرج عبد الله بن عمر من عنده ضاحکا، فقال له الناس: ما قال لک؟. قال: قولا صادقا لوددت أنی کنت مشارکه فیه، وسار راجعا إلی المدینة، وکان جوابه لمن یلقاه هذا الجواب. ویروی أنه أخرج یزید لعنه الله إلی عبد الله بن عمر کتابا فیه عهد عثمان بن عفان فیه أغلظ من هذا وأدهی وأعظم من العهد الذی کتبه عمر لمعاویة، فلما قرأ عبد الله العهد الآخر قام فقبل رأس یزید لعنهما الله، وقال: الحمد لله علی قتلک الشاری ابن الشاری، واعلم أن والدی عمر أخرج إلی من سره بمثل هذا الذی أخرجه إلی أبیک معاویة، ولا أری أحدا من رهط محمد وأهله وشیعته بعد یومی هذا إلا غیر منطو لهم علی خیر أبدا. فقال یزید: أفیه شرح الخفا یا ابن عمر؟. والحمد لله وحده وصلی الله علی محمد وآله، قال ابن عباس: أظهروا الإیمان وأسروا الکفر، فلما وجدوا علیه أعوانا أظهروه. (بحار الانوار، ج 30/287)

ابن عباس پس از این سخنان می گوید: آنها در ظاهر مسلمان شدند و کفر خود را پوشاندند و چون برای خود همدستانی پیدا کردند باطن خویش را آشکار و کفر خود را علنی نمودند.

افشا گری های عمرو بن عاص در اشعار خود برای معاویه

عمرو بن عاص بن وائل یکی از زیرکان شیطانی و دُهات پنچگانه عرب است و فتنه ها از او شروع می شود و به او باز می گردد! پدر او به نصّ قرآن مجید ابتر نامیده شده و او و پدرش از سرزنش کنندگان و مستهزئین رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، می باشند بلکه او شدیدترین آنهاست، مانند ابوجهل، و ابولهب، و

ص: 180

23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.

24- در پناه قرآن.

25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.

26- راه بهشت.

27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.

28- دفاع از مقام ولایت.

29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).

30- کشکول عجائب

31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد

32- حکومت های جهانی قبل از قیامت

33- زنهای نمونه

34- چهل حدیث

35- جستجوی حقیقت

36- راه نجات

37- حلال و حرام

38- حقیقت مظلوم

39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام

ص: 181

23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.

24- در پناه قرآن.

25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.

26- راه بهشت.

27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.

28- دفاع از مقام ولایت.

29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).

30- کشکول عجائب

31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد

32- حکومت های جهانی قبل از قیامت

33- زنهای نمونه

34- چهل حدیث

35- جستجوی حقیقت

36- راه نجات

37- حلال و حرام

38- حقیقت مظلوم

39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام

ص: 182

23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.

24- در پناه قرآن.

25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.

26- راه بهشت.

27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.

28- دفاع از مقام ولایت.

29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).

30- کشکول عجائب

31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد

32- حکومت های جهانی قبل از قیامت

33- زنهای نمونه

34- چهل حدیث

35- جستجوی حقیقت

36- راه نجات

37- حلال و حرام

38- حقیقت مظلوم

39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام

ص: 183

23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.

24- در پناه قرآن.

25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.

26- راه بهشت.

27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.

28- دفاع از مقام ولایت.

29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).

30- کشکول عجائب

31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد

32- حکومت های جهانی قبل از قیامت

33- زنهای نمونه

34- چهل حدیث

35- جستجوی حقیقت

36- راه نجات

37- حلال و حرام

38- حقیقت مظلوم

39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام

ص: 184

ابن عباس پس از این سخنان می گوید: آنها در ظاهر مسلمان شدند و کفر خود را پوشاندند و چون برای خود همدستانی پیدا کردند باطن خویش را آشکار و کفر خود را علنی نمودند.

افشا گری های عمرو بن عاص در اشعار خود برای معاویه

عمرو بن عاص بن وائل یکی از زیرکان شیطانی و دُهات پنچگانه عرب است و فتنه ها از او شروع می شود و به او باز می گردد! پدر او به نصّ قرآن مجید ابتر نامیده شده و او و پدرش از سرزنش کنندگان و مستهزئین رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، می باشند بلکه او شدیدترین آنهاست، مانند ابوجهل، و ابولهب، و

ص: 185

عقبة بن ابی معیط، و آیه شریفه «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر» شامل همة آنهاست، گرچه عاص بن وائل بیشتر مورد خواری قرار گرفته، بلکه مشهور بین اهل تفسیر این است که مقصود از آیه او می باشد.

اسحاقی در کتاب «لطائف اخبار الدوّل» گوید: معاویه نامه ای به عمروبن عاص نوشت که: «من چندین بار به تو نوشته ام که خراج و مالیات مصر را بفرستی و تو امتناع کرده ای و چیزی نفرستاده ای! برای آخرین بار به تو امر می کنم که خراج مصر را بفرستی والسلام.»

پس عمروبن عاص به جای فرستادن خراج، قصیدة معروف به قصیده ی جلجلیّه را انشاء نمود و برای او فرستاد و ترجمه ی قصیده این است:

1- ای معاویه، خود را به نادانی مزن و از طریق حق روی مگردان.

2- آیا مکر و حیله مرا نسبت به اهل جلّق فراموش کردی، وقتی که لباس زیور پوشیدیم؟

3- در حالی که گروهی شتابان مانند گاوی که رم کرده باشد، به سوی تو آمدند؟!

4- و فراموش کردی که به آنها گفتم: «نماز بدون وجود تو پذیرفته نیست؟!

5- و آنها چون برگشتند اعتنایی به نماز نکردند، و تو به طرف قسطل رهسپار شدی؟

6- و آیا فراموش کردی که نسبت به امام حقّ، علی(علیه السلام) عصیان نمودی و با او به جنگ برخاستی، در حالی که در لشگر او شیرانی وجود داشتند ؟

7- و آیا فراموش کردی که گفتی: «چگونه به وسیله مردم شام که مانند گاوهای گنگ هستند، با اهل تقوی و خرد بجنگیم؟»

8- و من گفتم: «بلی ممکن است و به مردم شام گفتم: معاویه از علی(علیه السلام) افضل است، پس باید با علی(علیه السلام) بجنگید.»!

9- و لشگر تو به واسطه حرف من با علی(علیه السلام) جنگیدند، و من بودم که گفتم: «این خونها به جای خونی است که از عثمان ریخته شد.»

10- و من بودم که چون لشگر علی(علیه السلام) نزدیک تو شدند، حیله نمودم و گفتم: «قرآنها را بر نیزه ها بالا کنید (که لشگریان علی(علیه السلام) از جنگ با تو سست شوند!)

ص: 186

11- و من بودم که برای نجات لشگر تو به آنها گفتم: «چون با شیر میدان یعنی علی(علیه السلام) روبه رو شدید، عورتهای خود را ظاهر کنید!»

12- و (با این حیله ها) مردم ستمگر (و نادان) دست از یاری مشعل هدایت، علی(علیه السلام) کشیدند و او را از جنگ با تو بازداشتند!

13- آیا صحبت های فریبکارانه مرا با ابوموسی اشعری در دومة الجندل فراموش کردی؟!

14- که من با نرمی او را فریب دادم تا اینکه در من طمع نمود، در حالی که تیر من در گلوی او فرو رفته بود؟!

15- و من در حلق او به ظاهر عسلی خنک ریختم، در حالی که آن را با حنظل تلخ مخلوط نموده بودم!

16- و (با این حیله ها) لباس خلافت را از علی(علیه السلام) همانند بیرون کردن کفش از پا بیرون آوردم؛

17- و آن لباس را بعد از نا امیدی به تو پوشاندم، مانند پوشاندن انگشت با انگشتر!

18- و تو را بر منبر با شرافت (اسلام) بالا بردم، بدون اینکه برای آن تیر و یا شمشیری به کار برده شود؛

19- در حالی که به خدا سوگند می دانستم که تو لیاقت و اهلیّت آن را نداری!

20- و من بودم که لشگر عراق را (به واسطه منافقینی که بین آنها بودند) بر باد دادم مانند بادی که از شمال به جنوب می وزد!

21- و من بودم که نام تو را همانند الاغی که با محمل به اطراف ببرند، به شرق و غرب عالم بردم (و گفتم: که تو را به خوبی و علی را به زشتی یاد کنند)!

22- و الان تو ای پسر زن جگرخوار که حق مرا نمی شناسی، این بزرگترین مصیبت من می باشد.

23- و اگر کمک های من نبود، کسی از تو پیروی نمی کرد و اگر وجود من نبود، هرگز تو را نمی پذیرفتند؛

24- و اگر من نبودم، تو باید مانند زنها گوشة خانه می نشستی! (یعنی تو با حیله های من بر مردم حکومت می کنی)

ص: 187

25- ما از جهالت خود، تو را بر علی(علیه السلام) مقدم داشتیم، با آنکه او در مقام و منزلت، از تو افضل و بالاتر بود!

26- و چون تو را بالا بردیم و بر مردم مسلّط کردیم، خود را (در دنیا و آخرت) به پست ترین مرتبه رساندیم!

27- و چه وصیت ها و سفارش های فراوانی که از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به علی(علیه السلام) شنیدیم؟!

28- رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در روز غدیر خمّ مردم را نگه داشت و بر بالای منبر، تبلیغ رسالت خود را نسبت به ولایت علی(علیه السلام) انجام داد؛

29- در حالی که دست علی(علیه السلام) را گرفته بود و به امر خدای عزیز و بلند مرتبه، با صدای بلند می فرمود:

30- «آیا من از جان و مال شما سزاوارتر نیستم؟» و مردم در پاسخ او گفتند: «بلی چنین است. شما صاحب اختیار ما هستی!»

31- پس علی را از طرف خداوند خلیفه خود و امیر مؤمنان معرّفی نمود!

32- و فرمود: «هر که من مولای او هستم، علی نیز مولا و ولیّ اوست و او نیکو مولایی است( برای شما)

33- (و سپس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خدایا دوست بدار دوستان علی را و دشمن بدار دشمنان او را؛

34- (و به مردم فرمود) عهد خود را نسبت به عترت و اهل بیت من نشکنید، که هر کسی چنین کند در قیامت به من نخواهد رسید.

35- به یاد داری ای معاویه که شیخ تو ابوبکر و عمر چون سخنان پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را شنیدند، به علی تبریک گفتند؟!

36- (و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها فرمود: علی (علیه السلام) ولیّ شماست و جایگاه او بین شما همانند جایگاه من است !

ص: 188

37- براستی ما با کاری که دربارة علی (علیه السلام) انجام دادیم، خود را در پایین ترین محل دوزخ قراردادیم؛

38- و هرگز خون عثمان (که به بهانه آن با علی جنگیدیم) ما را در قیامت از خواری و کیفر خدا نجات نخواهد داد!

39- و حقّاً فردای قیامت علی(علیه السلام) دشمن ما خواهد بود، و او در پیشگاه خدا و رسول او عزیز است.

40- و علی در قیامت از ما- که از طریق حق جدا شدیم- انتقام خواهد گرفت و حساب کارهای ما به دست اوست.

41- ای معاویه در روز قیامت که پرده از کار ما برداشته شود، عذری برای ما نباشد و عذاب و کیفر برای من و تو حتمی خواهد بود .

42- ای پسر هند، آیا بهشت را به ریاست دنیا فروختی و به پیمانی که با من بستی وفا نکردی؟!

43- تو آخرت و پاداش نیک خدا را به بهرة ناچیزی از دنیا فروختی!

44- تا اینکه قدرت و سلطنت بر مردم را به دست آوردی و این امتحان خداوند است که هر روزی قدرت را به دست هر که بخواهد می دهد.

45- ای معاویه مثل این که «لیلة الهریر» آن شب سخت جنگ صفّین را فراموش کرده ای!

46- در آن شب تو از ترس نزدیک شدن علی و شجاعت او، مانند شترمرغ، به خود می لرزیدی و خود را نجس کرده بودی!

47- و علی(علیه السلام) چون لشگر گمراه تو را از بین برد، مانند شیری خروشان به طرف تو آمد!

48- در آن وقت کار برای تو سخت شد و جان تو به لب آمد و دنیای پهناور برای تو تنگ گردید!

49- (به یاد داری که به من) می گفتی: «ای عمرو، چاره ای بیندیش در مقابل این مرد شجاعی که مانند شیر به ما روی آورده»!!

ص: 189

50- و به من می گفتی که هر حیله تازه ای داری به کار گیر که دل من در عسقل (عسقل مخفف عسقلان است که از شهرهای زیبای شام شمرده می شود و آن را عروس شام گویند و ظاهر این است که معاویه در آنجا معشوقه ای داشته است) می باشد!

51- و( در وقت گرفتاری) به من گفتی: «اگر علی(علیه السلام) را از من دور کنی) تا زنده هستم حکومت را بین خود و تو تقسیم می کنم و چنین نکردی.

52- پس من با شتاب مقابل علی(علیه السلام) رفتم و برای نجات خود کشف عورت نمودم.

53- و علی(علیه السلام) روی خود را از من پوشاند و حیا نمود و من نجات یافتم، در حالی که ترس تو قابل توصیف نبود.

54- و تو در آن وقت از ترس شمشیر علی(علیه السلام) زمین گیر شده بودی!

55- و چون باز قدرت خویش را به دست آوردی و بر مسند حکومت نشستی؛

56- به اندازه کوهها به دیگران عطا و احسان کردی و به من به اندازة خردلی عطا نکردی!

57- تا این که مصر را به عبدالملک مروان بخشیدی و از گمراهی خود بازنگشتی.

58- من به تو می گویم: اگر هنوز طمع گرفتن حکومت مصر را داری، بدان که «مرغ از قفس پریده» و تو را به آن راهی نیست!

59- و اگر برای گرفتن مصر از دست من صرفنظر نمی کنی، من خود را برای جنگ با تو آماده کرده ام.

60- من با اسبهای نیکو و هوشیار و شمشیرهای آماده و پشتهای قویّ برای جنگ با تو آماده هستم.

61- من پرده غرور تو را پاره و تو را مانند زن بچه مرده ای از خواب بیدار خواهم کرد.

62- براستی تو را چه به دعوای خلافت و امیرالمؤمنین بودن! تو هرگز قابلیّت آن را نداری!

63- تو را در خلافت کمترین حقی نیست، چنان که اجداد تو نیز قابلیّت آن را نداشتند.

ص: 190

64- من اگر بخواهم نسبتِ بین تو و علی(علیه السلام) را بیان کنم باید بگویم: علی(علیه السلام) شمشیر است و تو داسی!

65- (و من می گویم) چه نسبتی بین ریگها و ستارگان آسمان هست؟ و چه نسبتی بین علی(علیه السلام) و معاویه هست؟!

66- ای معاویه، اگر چه تو با این خلافت و حکومت به آرزوی خود رسیدی، ولی بار سنگینی از گناه بر دوش من افتاد! و «علق الجلجل» .

(این ضرب المثل است برای کسیکه فتنه و یا فسادی را به پا نموده و به سبب آن خون هایی ریخته شده است )(1). اینک درپا ورقی به اشعارعمروبن عاص لعنه الله بنگرید.

ص: 191


1- 1- مع-اوی-ة الح-ال لا تجهل وع-ن سب-ل الح-ق لا تعدل 2- نسیت احتی-الی ف-ی جل-ق ع-لی أه-لها یوم لبس الحلی؟ 3- وقد أقبل-وا زم-را یه-رعون مهالیع کالب-قر الج-ف-ل 4- وقولی لهم: إن فرض الص-لاة بغ-یر وج-ودک ل-م ت-قب-ل 5- ف-ولوا ول-م یع-بأوا بالصلاة ورم-ت الن-فار إل-ی القسطل 6- ولما ع-صیت إم-ام اله-دی وفی ج-یشه ک-ل م-ست-فحل 7- أبا الب-قر الب-کم أه-ل الشأم لأهل الت-قی والح-جی أبتلی؟ 8- فق-لت: نع-م، ق-م فإنی أری ق-ت-ال المف-ضل بالأف-ضل 9- فبی ح-اربوا سید الأوص-یاء بقولی: دم ط-ل م-ن نعثل 10- وک-دت لهم أن أق-اموا الرماح علیها المصاحف ف-ی ال-قسطل 11- وع-لمتهم کش-ف سوأت-هم لرد الغ-ضنف-رة الم-ق-ب-ل 12- ف-قام البغ-اة ع-لی ح-یدر وکفوا عن المشع-ل الم-صطلی 13- نسیت مح-اورة الأش-ع-ری ونحن ع-لی دومة الج-ن-دل؟ 14- ألی-ن فیط-مع ف-ی ج-انبی وسهمی ق-د خ-اض فی المقتل 15- و ألقعته عسلا باردا و أمزجت ذلک بالحنظل 16- خلع-ت الخ-لافة من ح-یدر کخ-لع النع-ال م-ن الأرج-ل 17- وألبسته-ا فیک بع-د الأی-اس ک-لبس الخ-وات-یم بالأنم-ل 18- ورقی-تک المن-بر المشمخ-ر بلا ح-د سی-ف ولا م-نص-ل 19- ولو ل-م تک-ن أن-ت من أهله ورب المق-ام ول-م ت-کمل 20- وسیرت جیش نف-اق الع-راق کسیر الج-ن-وب مع الشمأل 21- وس-یرت ذک-رک فی الخافقین ک-سیر الح-میر م-ع المحمل 22- وجهل-ک ب-ی یابن آکلة الکبود لأع-ظ-م م-ا أب-ت-ل-ی 23- ف-لولا م-وازرتی ل-م ت-طع ول-ولا وج-ودی ل-م ت-ق-بل 24- ول-ولای ک-نت کمث-ل النساء تع-اف الخ-روج م-ن المنزل 25- نص-رناک م-ن جهلنا یابن هند ع-لی الن-بأ الأع-ظم الأفضل 26- وح-یث رفع-ناک فوق الرؤوس ن-زلنا إل-ی أسف-ل الأس-فل 27- وک-م ق-د سمعنا من المصطفی وصای-ا مخ-صصة ف-ی علی؟ 28- وف-ی ی-وم " خم " رقی منبرا ی-بلغ وال-رکب ل-م ی-رح-ل 29- وفی ک-فه کف-ه مع-ل-ن-ا ی-نادی ب-أمر الع-زیز الع-لی 30- ألست بکم منک-م ف-ی النفوس ب-أولی ؟ ف-قالوا : بلی فافعل 31- فأنحله إم-رة الم-ؤمن-ی-ن من الله مستخ-ل-ف المنح-ل 32- وق-ال : ف-من کن-ت مولی له فه-ذا له ال-یوم نع-م ال-ولی 33- ف-وال موالی-ه ی-ا ذا الجلال وع-اد مع-ادی أخ الم-رس-ل 34- ولا تن-ق-ضوا العهد من عترتی ف-ق-اطعهم ب-ی ل-م ی-وصل 35- فبخ-بخ شی-خ-ک لم-ا رأی ع-ری ع-ق-د ح-یدر لم تحلل 36- ف-قال : ول-یکم فاحف-ظ-وه ف-مدخ-له ف-یکم م-دخ-لی 37- وإن-ا وم-ا کان من فع-ل-نا ل-فی النار ف-ی الدرک الأسفل 38- وم-ا دم ع-ثمان من-ج ل-نا م-ن الله ف-ی الموقف المخجل 39- وإن ع-لیا غ-دا خ-صم-نا ویع-ت-ز ب-الله والمرس-ل 40- یح-اسبنا ع-ن أم-ور جرت ونح-ن ع-ن الح-ق فی معزل 41- فما ع-ذرنا یوما کشف الغطا؟ لک الوی-ل من-ه غ-دا ث-م لی 42- إلا ی-ا بن ه-ند أبع-ت الجنان بع-ه-د ع-ه-دت ولم توف لی 43- وأخ-سرت أخ-راک کیما تنال ی-سیر الحط-ام م-ن الأج-زل 44- وأصبح-ت بالناس حتی استقام لک الم-لک م-ن م-لک مح-ول 45- کأنک أنس-یت لی-ل اله-ری-ر بصفین م-ع ه-وله-ا المه-ول 46- وقد ب-ت ت-ذرق ذرق الن-ع-ام ح-ذارا م-ن البط-ل المق-ب-ل 47- وح-ین أزاح ج-یوش الض-لال واف-اک ک-الأسد الم-ب-س-ل 48- وق-د ضاق من-ک علیک الخناق وص-ار ب-ک الرحب کالفلفل 49- وق-ولک: یا عمرو؟ أین المفر م-ن الف-ارس القسور المسبل؟ 50- عسی حیل-ة من-ک ع-ن ثنیه ف-إن ف-ؤدادی ف-ی ع-سع-ل 51- وش-اطرت-نی کلما یست-ق-یم م-ن الملک ده-رک ل-م ی-کمل 52- فقمت ع-لی عجلتی راف-ع-ا وأک-شف ع-ن سوأتی أذی-ل-ی 53- فست-ر ع-ن وجهه وان-ث-نی ح-یاء وروع-ک ل-م ی-ع-ق-ل 54- وأن-ت لخ-وفک م-ن ب-أسه ه-ناک م-لأت م-ن الأف-کل 55- ولم-ا مل-کت حم-اة الأن-ام ون-ال-ت ع-ص-اک ی-د الأول 56- منح-ت لغ-یری وزن الج-بال ول-م تع-طنی زن-ة ال-خ-ردل 57- وأن-حلت مصرا لعبد الملک وأن-ت ع-ن الغ-ی ل-م تع-دل 58- وإن کنت ت-ط-مع فیها ف-قد تخ-لی ال-قطا م-ن ی-د الأج-دل 59- وإن لم تسام-ح إل-ی رده-ا ف-إن-ی لح-وبکم مص-ط-ل-ی 60- بخ-یل ج-یاد وش-م الأن-وف وب-ال-م-ره-فات وب-ال-ذب-ل 61- وأکش-ف ع-نک حجاب الغرور وأیق-ظ ن-ائ-م-ة الأث-ک-ل 62- فرإنک م-ن إم-رة الم-ؤمنین ودع-وی الخ-لافة ف-ی مع-زل 63- وم-ال-ک ف-یه-ا ولا ذرة ولا ل-ج-دودک ب-الأول 64- ف-إن ک-ان بینکما ن-س-ب-ة ف-أین الح-سام م-ن المنج-ل؟ 65- وأی-ن الحصا من نجوم السما؟ وأی-ن مع-اویة م-ن ع-ل-ی؟ 66- ف-إن ک-نت فی-ها بلغت المنی ف-فی ع-نقی ع-لق الجلجل الغدیر ج2/114/118 رواها عن الإسحاقی فی أخبار الدول، ص41.ورواها العلامة المجلسی فی البحار

و چون این اشعار به دست معاویه رسید، از آن پس متعرّض عمروبن عاص نشد.

مؤلّف گوید: چون این اشعار حقایقی از فضایل و مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پلیدی و شیطنت معاویه و عمروبن عاص را در برداشت، ما همه آن ها را ذکر نمودیم تا برای دوستان معاویه و عمروبن عاص حجّت و برای دوستان اهل بیت (علیهم السلام) بیانی روشن از حقایق تاریخ و مظلومیّت علیّ (علیه السلام) باشد.

تمّت بحمدالله وتوفیقه وفضله وکرمه وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین ولعنة الله علی اعدائهم اجمعین.

ص: 192

و چون این اشعار به دست معاویه رسید، از آن پس متعرّض عمروبن عاص نشد.

مؤلّف گوید: چون این اشعار حقایقی از فضایل و مظلومیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پلیدی و شیطنت معاویه و عمروبن عاص را در برداشت، ما همه آن ها را ذکر نمودیم تا برای دوستان معاویه و عمروبن عاص حجّت و برای دوستان اهل بیت (علیهم السلام) بیانی روشن از حقایق تاریخ و مظلومیّت علیّ (علیه السلام) باشد.

تمّت بحمدالله وتوفیقه وفضله وکرمه وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین ولعنة الله علی اعدائهم اجمعین.

ص: 193

آثار مؤلّف تاکنون

1- الحجّ و الزّیاره، عربی.

2- آداب حجّ و زیارت حرمین شریفین، فارسی.

3- میزان الحقّ ، فارسی - عربی.

4- آیات الفضائل یا فضائل علی علیه السلام در قرآن، عربی - فارسی.

5- دوله المهدی علیه السلام یا حکومت امام زمان عجّل اللَّه فرجه الشّریف، فارسی - عربی.

6- اسوه النّساء، بانوی نمونه عالم، فارسی - عربی.

7- امام الشّهداء و سالار شهیدان، فارسی - عربی.

8- انتظار مهدی علیه السلام و نشانه های ظهور، فارسی - عربی.

9- شهید خراسان و پناه شیعیان، فارسی - عربی.

10- عاشقان کربلا، زیارات عتبات عالیات عراق.

11- آیین همسرداری و آداب زندگی در اسلام، فارسی - عربی.

12- بشارت های معصومین علیهم السلام، فارسی - عربی.

13- مژده های رحمت در قرآن همراه خطبه غدیر، فارسی - عربی.

14- محرّمات اسلام، فارسی - عربی.

15- ماه های رحمت، ترجمه کتاب «فضائل الأشهر الثّلاثه» مرحوم صدوق، فارسی - عربی.

16- امام صادق علیه السلام، ترجمه کتاب «الإمام الصّادق علیه السلام» از مرحوم علّامه مظفّر، فارسی.

17- پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله، ترجمه کتاب «مناقب آل ابی طالب علیه السلام» تألیف علّامه ابن شهرآشوب.

18- واجبات اسلام، فارسی و عربی.

19- پیام های قرآنی ( یکصد و ده پیام نورانی قرآن )

20- رهبران معصوم علیهم السلام.

21- راه خداشناسی.

22- خطبه غدیر با ترجمه فارسی.

ص: 194

23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.

24- در پناه قرآن.

25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.

26- راه بهشت.

27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.

28- دفاع از مقام ولایت.

29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان ( مرحوم صدوق).

30- کشکول عجائب

31- تفسیر اهل بیت علیهم السلام در هشت جلد

32- حکومت های جهانی قبل از قیامت

33- زنهای نمونه

34- چهل حدیث

35- جستجوی حقیقت

36- راه نجات

37- حلال و حرام

38- حقیقت مظلوم

39- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام

ص: 195

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109